معارف قرآن در الميزان جلد 10

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

ص:19

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:20

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 75 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 14 رسيد. در قطع جيبي هر عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 75 جلد رسيد.

ص:21

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان» شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، نظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است! هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به

ص:22

شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د ... فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:23

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش درج كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

2-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

3-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

ص:24

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه » همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

ص:25

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود و فقظ به ذكر نام و مشخصات آنها اكتفا مي شود:

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

تاريخ صدر اسلام (از جاهليت تا مدينه فاضله)

بستر ظهور اسلام( دورة جاهليت عرب )

دوره جاهليت عرب و مشخصه هاى آن

ص:26

ص:27

قرآن مجيد، روزگارى از جمعيت عرب را كه به طور اتصال قبل از اسلام واقع شده بود، دوره «جاهليت» نام داده است. اين از آن جهت است كه در آن روزگار به جاى علم، جه__ل و به جاى ح__ق، يك سلسله آراء سفيهان_ه و باطل بر آنان حكومت مى كرده است.

قرآن شريف خصوصي_ات آن را چنين بيان مى كند:

_ «يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَالْحَقِّ ظَنَ الْجاهِلِيَّةِ ،

- درباره خدا گمان ناحق كه از سنخ افكار دوره جاهليت بود، مى برند!» (154/آل عمران)

_ «اَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُ_ونَ؟

_ آيا حكم زمان جاهليت را مى خواهيد؟» (5/مائده)

_ « آن دم كه كف__ار تعصبى همانند تعصبات دوره جاهليت به قلب خود راه دادند...!»

(26/فتح)

_ «خ__ود را مانن__د دوره ج__اهلي__ت اول__ى ني__ارايي___د!» (33 / اح____زاب) (1)

جامعه عرب جاهلى، و نفوذ رسوم همسايگان

جامعه عرب در آن روزگار از طرف جنوب همجوار حبشه بود و مردم حبشه

ص:28

مسيحى بودند، و از طرف مغرب به امپراطورى روم، كه آنان نيز مسيحى بودند، منتهى مى شد. و از طرف شمال به ايران، كه دين مجوس داشتند، محدود مى شد. در نواحى ديگر، هند و مصر، كه بت پرست بودند. در ميان خود عرب ها نيز طوايفى از يهود زندگى مى كردند. خود عرب ها داراى آيين بت پرستى بودند، و اغلب با زندگى قبيله اى سر مى كردند.

اين اوضاع و شرايط، براى آنان يك جامعه بدوى و بى اساس، مخلوطى از آداب و رسوم يهود ونصارى و مجوس، به وجود آورده بود. مردم نيز در مستى و نادانى و بى خب__رى كامل__ى به س__ر مى بردن__د.

خداوند متعال در قرآن شريف از آنان چنين ياد كرده است:

_ «... آنان جز از گمان پيروى نكنند،

و جز انديشه باطل سرمايه اى ندارند!» (36 / يونس)

اين قبايل بيابان گرد زندگى پستى داشتند و پيوسته گرفتار جنگ و غارت و چپاول اموال و تجاوز به ناموس يكديگر بودند. هيچ گونه امنيت و امانت دارى و يا صلح و صفايى در بين آنان نبود... آنان كه چنگالى تيزتر داشتند پيش مى افتادند... رياست از آن كس_ى بود كه م_ى توانست با زور ن_احيه اى را ت_سخير ك_ند!

زندگى خانوادگى در ايام جاهليت

در بين «مردان» فضيلت اين بود كه بهتر خونريزى كنند، و تعصب جاهلى داشته باشند و متكبر و مغرور باشند؛ از ستمكاران پيروى نموده و حقوق ستمديدگان را پايمال سازند؛ ظلم و تجاوز كنند و قماربازى و شرابخوارى و زنا بكنند، مردار و خ_ون و هست_ه خرما بخورند...!

«زنان» از مزاياى انسانى محروم بودند، و به هيچ وجه مالك اراده و اعمال خود نبودند. ميراث به آن ها نمى رسيد. مردها بى حساب زن مى گرفتند؛ و همان طور كه يهودى ها و بعضى بت پرست ها عادت داشتند، در عين حال زن ها عادت داشتند خود را آرايش كنند و هر كه را دوست دارند، به خود بخوانند.

زنا و بى ناموسى در بين آنان رايج بود، و حتى زن هاى شوهردار هم آلوده بودند، و بسا كه در مراسم حج هم با بدن برهنه شركت مى كردند.

«فرزندان» منتسب به پدران مى شدند، ولى هنگام كودكى از ارث محروم ب_ودن_د، و تنه_ا ف_رزن_دان ك_بير مي_راث را تص_احب م_ى ك_ردن_د.

از جمله چيزهايى كه به ارث مى بردند زن شخص متوفى بود.

ص:29

به طور كلى دختران چه صغير و چه كبير، مانند پسران صغير از ارث حقى نداشتند، الا اين كه اگر كسى مى مرد و فرزندان صغيرى از خود باقى مى گذاشت، اشخاص زورمندى سرپرستى اموال يتيم را به عهده مى گرفتند و اموال وى را مى خوردند، و اگر اين فرزند يتيم دختر مى بود، با او ازدواج كرده و اموالش را تصاحب مى كردند، و سپس او را طلاق گفته و رهايش مى كردند. در اين وضع آن دختر نه ثروتى داشت كه سد جوع كند و نه كسى رغبت به ازدواج با او مى كرد تا او را گرفته و خرجش را هم متحمل شود.

مسئله غصب حقوق ايتام از بزرگ ترين حوادث شايع بين آنان بود، چه آن كه دائما دست به گريبان جنگ ها و غارت ها و چپاول بودند، و طبعا قتل و كشتار زياد و ماجراى يتيمان بى سرپرست تكرار مى شده است.

ازبدبختى هاى بزرگ فرزندان يكى هم اين بودكه سرزمين هاى خراب و اراضى بى آب و علف به سرعت گرفتار قحطى مى شد و كار به جايى مى رسيد كه مردم از ترس فقر و تنگدست__ى فرزندان خود را مى كشتند.

در قرآن مجيد ذكر اين مورد در آيه 151 سوره انعام رفته، و در آيه 8 سوره تكوير خبر داده كه آن ها دختران را زنده به گور مى كردند، و در آيه 17 سوره زخرف مى فرمايد كه بزرگ ترين خبر ناگوار براى عرب جاهلى اين بود كه به او خ_ب_ر ده_ند زن_ش دخت_ر زائي_ده است!

حكومت در جاهليت

از نظر «حكومت» در اطراف شبيه جزيره عربستان، گرچه شاهانى حكومت مى كردند كه تحت الحمايه همسايگان زورمند و نزديك خود بودند، مثل ايران براى نواحى شمال، و روم براى نواحى مغرب، و حبشه براى نواحى مشرق، الا اين كه قسمت هاى مركزى مانند مكه و يثرب و طائف و غيره در وضعيتى به سر مى بردند كه شبيه جمهورى بوده ولى جمهورى هم نبوده است، و قبايل در بيابان ها و حتى گاهى هم در شهرها توسط رؤساى قبيله اداره مى شدند، و گاهى هم اين وضع تبديل ب_ه حك_ومت پ_ادشاه_ى م_ى شده است.

اين هرج و مرج عجيبى بوده است كه در بين هر جمعى از آنان به صورتى جلوه مى كرده، و در هر ناحيه اى از سرزمين شبه جزيره عربستان يا آداب و رسوم عجيب و عقايد خرافى آنان به وضعى در مى آمد.

گذشته از اين، همه آن ها گرفتار بلاى بزرگ بى سوادى بودند. تعليم و تعلم حتى در شهرهاى آنان وجود نداشته است، تا چه رسد به عشاير و قبايل! تمام اين احوال و

ص:30

اعمال و عادات و رسوم كه براى آنان ذكر كرديم از امورى هستند كه از آيات قرآن و خطاب هايى كه متوجه آن ها شده، به خوبى استفاده مى شود. عبارتى كه همه اين امور را مى رساند، همان عبارت «جاهليت» است كه قرآن مجيد اين دوره را بدان نام گذارى كرده است.(1)

اوضاع اجتماعى و عقيدتى عرب قبل از اسلام

عرب از همان قديم الايام در شبه جزيره عربستان زندگى مى كرد، سرزمينى بى آب و علف و خشك و سوزان، و بيشتر سكنه اين سرزمين قبايل صحرانشين و دور از تمدن بودند، و زندگى شان با غارت و شبيخون اداره مى شد.

عرب از يك سو، يعنى از طرف شمال شرقى به ايران، و از طرف شمال به روم، و از ناحيه جنوب به بلاد حبشه، و از طرف غرب به مصر و سودان متصل بود؛ و به همين جهت عمده رسومش رسوم توحش بود. در بين آن رسوم بعضا اثرى از آداب روم و اي_ران و هن_د و م_صر ق_ديم ني_ز ديده مى شد.

مسئله پرستش در عرب اين چنين بود كه همه اقوام عرب، چه مردشان و چه زنشان، بت مى پرستيدند، و عقايدى كه درباره بت داشتند شبيه عقايدى بود كه «صابئين» درباره ستاره و ارباب انواع داشتند. چيزى كه هست، اصنام عرب بر حسب اختلافى كه قبايل در هواها و خواسته ها داشتند، مختلف مى شد.

ستارگان و ملائكه را به خيال اين كه دختران خدايند، مى پرستيدند. از ملائكه و ستاره، صورت هايى در ذهن ترسيم كرده و بر طبق آن صورت ها، مجس_مه هايى م_ى ساختن_د كه از سنگ يا چوب بود.

هواها و افكار مختلفشان بدان جا رسيد كه «بنى حنيفه» به طورى كه از ايشان نقل شده، بتى از خرما و كشك و روغن و آرد درست كرده و سال ها آن را پرستيدند، و آن گاه كه دچار قحطسالى شدند خدايشان را خوردند. شاعرى در اين باره چنين سروده: - قبيله بنى حنيفه در قحطى، از گرسنگى پروردگار خود را خوردند، و نه از پروردگار خود حذر كردند، و نه از سوء عاقبت اين كار پروا نمودند! بسا مى شد كه مدتى سنگى را مى پرستيدند، ولى همين كه به سنگى زيباتر مى رسيدند سنگ اول را دور انداخته و سنگ دومى را خداى خود مى ساختند. و اگر چيزى پيدا نمى كردند براى پرستش مقدارى خاك جمع كرده و گوسفند شيردهى را مى آوردند و شيرش را روى خاك مى دوشيدند، و از آن گل بتى مى ساختند و بلافاصله اطراف همان بت طواف مى كردند!


1- المي____زان ج: 7، ص: 253

ص:31

(1)

اختلافات طبقاتى قبل از ظهور اسلام

كشورهاى مجاور عرب جاهلى را روم و ايران و حبشه و هند و ديگران تشكيل مى دادند، كه قرآن به طور اختصار درباره آنان صحبت كرده است. از بين آنان كسانى كه اهل كتاب بودند، يعنى يهود و نصارى، و آن ها كه در حكم اهل كتاب بودند، اجتماعشان در سايه ديكتاتورى و قلدرى هاى فردى پادشاهان و رؤسا و امرا و كارگزاران آن ها، اداره مى شد، و طبعا جامعه آنان به دو طبقه تقسيم مى گرديد: يك طبقه فرمانرواى خودمختار كه با جان و مال و عرض مردم بازى مى كردند، و يك طبقه ديگر محكوم و برده و ذليل بودند، و جان و مال و آبرويشان در امان نبود. آن ها از خود آزادى اراده نداشتن__د، مگر آن كه اراده آن ه__ا با اراده فرمانروايش_ان منطبق مى گشت.

«طبقه حاكم» احيانا نيز جلب نظر علماى دين و كارگزاران شريعت را هم كرده و با آنان مى ساختند، و پايگاه دل و فكر مردم را هم تصرف مى كردند، و بدين ترتيب در حقيقت بر دين و دنياى مردم حكومت مى كردند، و هر طور كه مى خواستند در امر دين توسط زبان و قل__م دانشمندان، و در امر دني__ا با شمشير و تازيانه حكمرانى مى كردند.

«طبقه محكوم» هم بين خود از نظر قدرت و ثروت بر دو دسته تقسيم مى شدند _ در عين حالى كه بر طبق مثل معروف «النّاسِ عَلى دِينَ مُلُوكُهُمْ،» اصولاً روش هاى يك ملت همان روش ها و سنت هايى است كه پادشاهان اجرا مى كنند، و آيين خود مى دانند - يك دسته ثروتمندان عياش، و دسته ديگر ناتوان و بردگان، و همين طور يك دسته خداى منزل و دسته ديگر يعنى زن و فرزند بندگان آنان؛ يك دسته مردان، كه در تمام شئون زندگى آزادى عمل و اراده داشتند، و دسته ديگر بانوان، كه از همه چيز مح_روم و پي_رو حرف مردان و خدمتگزاران بى اراده آنان بودند.

اين واقعيت هاى تاريخى از آيات قرآنى زير استفاده مى شود:

- «اى اهل كتاب! رو آوريد به سوى كلمه اى كه بين ما و شما يكسان باشد،

و آن اين است كه جز خدا را عبادت نكنيم،

و چيزى را شريك وى قرار ندهيم،

و بعضى از ما ديگ__رى را به جاى خدا به رب_وبيت نگيري_د...!» (64 / آل عمران)

(همين آيه را پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در نامه اى كه به هرقل امپراطور روم فرستاد، ذكر كرد، و گويا به پادشاهان مصر و حبشه و ايران و نجران هم آن را نوشته


1- المي___زان ج: 4، ص: 94. بحث تاريخى

ص:32

است.)

- «اى مردم، شما را از زن و مردى آفريديم،

دسته دسته و قبيله قبيله قرارتان داديم،

تا يكديگر را بشناسيد،

گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.» (13 / حجرات)

آيه زير در سف__ارش به ازدواج با دوشيزگ__ان و كني_زان چنين مى فرماي_د:

_ «بعض_ى از شما از بعض__ى ديگر هستيد (يعن__ى همه از يك جن__س هستيد،) پس آن_ان را با اذن اهلش__ان به نك__اح خ__ود در آوريد!» (25 / نساء)

- «من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را،

زن يا مرد،

ضايع نمى گذارم،

بعض شما از بعض ديگر (و از يك جنسيد!)» (195 / آل عمران)

اي__ن ه__ا و ساي__ر آيات__ى در ق__رآن هس__ت ك__ه واقعي__ت ه__اى ت__اريخ__ى گفت__ه شده را به طوركلى نشان مى دهند.

اما «غير اهل كتاب» يعنى بت پرستان و كسانى كه در حكم آنان بودند، وضعيتى بدتر از اهل كتاب داشتند، و آياتى كه مشتمل استدلالاتى عليه آنان مى باشد، از هرزگى و زيان كارى آنان در تمام شئون زندگى پرده بردارى نموده است.

در آي_ه 109 سوره انبياء مى فرمايد:

- « در زبور بعداز ذكر نوشتيم:

وارث زمين بندگان صالح من خواهند بود!

همانا در اين قرآن تبليغى براى عبادت كنندگان هست!

نفرستاديم تو را مگر آن كه براى اهل عالم رح_مت ب_اشى!

ب_گو:

- به من وحى ش__ده كه خداى شما خداى يگانه است!

آيا تسليم او خواهيد شد؟

اگر روى گ___رداني_دن_د، بگ__و ك_ه م_ن شم_ا را ب__ه راه راس__ت آگ___اه ك____ردم!»

و در آيه 19 سوره انعام مى فرمايد:

- «اي__ن ق__رآن به م__ن وح__ى ش__د،

تا شم__ا و ه__ر ك__ه را كه اين ق__رآن ب__ه او برس__د، ان__ذار كن__م!»(1)

آداب و احكام و معتقدات جاهلى


1- ال_مي__زان ج: 7، ص: 257

ص:33

«ما جَعَلَ اللّهُ مِ_نْ بَحي_رَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصيلَةٍ وَ لا حامٍ... !» (103 / مائده)

قرآن شريف از آداب و احكام زمان جاهليت اعراب نمونه هايى نقل مى كند كه برخى از س_ردمداران آن ها از ط_رف خ_ود جعل ك_رده و آن را به اديان الهى نسبت داده بودند.

از اين رسوم كه در جامعه آن روز متداول بود و مردم آن را رعايت مى كردند، يكى مورد زير است كه در مورد چارپايان به كار مى بردند:

آيه شريفه مى فرمايد:

- «خداوند درباره بَحيره و سائِبَه و وَصيلَه و حامى احكامى مقرر نكرده است، لكن آن هايى كه كافر شدند بر خدا به افتراء دروغ مى بندند، و بيشتر آن ها درنمى يابند!»

(103 / مائده)

اصناف چهارگانه چارپايانى هستند كه مردمان عصر جاهليت براى آن ها احترامات__ى قائل بوده ان__د، و به همين منظور احكامى براى آن ها جعل ك__رده بودند. در اي__ن آي__ه ش_ريف_ه، خ_داى تع_ال__ى مى ف_رماي__د: « اي_ن احك__ام از ناحي__ه من نيست!»

اين نفى، در حقيقت، نفى خود آن چارپايان نيست، بلكه نفى احكام و مشروعيت آن احك_ام است ك_ه در ج_اهليت تشري_ع ك_رده بودند.

اين احك__ام به خاط__ر اين جع__ل ش__ده بود كه يك نح__وه احت__رام براى آن ه__ا قائ__ل شون__د و رعاي_ت ح_ال آن ه_ا را بكنن__د و ن__وع__ى آزادى ب__ه آن ه__ا ب__دهن__د.

از اين چهار صنف، سه تاى آن از جنس شتر (بحيره و سائبه و حامى) و يكى گوسفند (وصيله) مى باشد.

بَحيره: ماده شترى بود كه پنج شكم زائيده و شكم پنجم آن نر بود. رسم اين بود كه گوش هاى اين بچه شتر پنجمى را پاره كرده و شكاف فراخى مى دادند. رسمشان اين بود كه بر پشت آن سوار نمى شدند و آن را نمى كشتند، و از باب احترام از هيچ آب و علف__ى منع نمى كردند. پيادگان هر چه هم خسته مى شدند، بر پشت آن سوار نمى شدند.

سائِبَه: شترى بود كه به دست خود نذر مى كردند و از خدمت معاف مى كردند،

ص:34

سائبه را اغلب براى جلب رضايت بت ها آزاد مى كردند، و هر چيزى كه براى بت نذر مى كردند آن را به خدام بتكده مى دادند و آن ها نيز شتران و ساير منافع و نذورات را به مصرف ابن سبيل ها (مسافران درمانده) و ساير فقرا مى رساندند.

وَصيلَه: وصيله از جنس گوسفند است. رسم مردم جاهليت چنان بود كه هرگاه گوسفندى بره ماده مى زائيد آن را نگه مى داشتند و اگر نر مى زائيد آن را وقف براى بت هاى خود مى كردند. هرگاه دوقلو مى زائيد و يكى نر و ديگرى ماده بود هر دو را وقف مى كردند، و بره نر را به اين اعتبار كه در احترام با توأم خود وصل شده «وَص_يلَه» مى ناميدند و ذبحش نمى كردند.

حامى: شتر نر را مى گفتند، و عرب را رسم چنين بوده كه اگر ماده شترى از صلب و نطفه شتر نرى ده شكم بچه مى آورد آن شتر را مبارك مى شمردند، بر آن سوار نمى شدند، از هيچ آب و علفى منعش نمى كردند.

اختلافى در اين آداب و رسوم به نسبت سليقه هاى اقوام و قبايل مختلف وجود داشت، ولى به هر تقدير آيه شريفه در اين مقام است كه خداى تعالى را منزه از جع_ل چني_ن احكامى ك_رده باشد، و اين گ_ونه اح_كام را ك_ه مردم خراف_ى از پيش خود براى اين چهار صنف از چارپايان تراشيده و به خدا نسبت مى دادند، از خداى سبحان سلب نمايد!(1)

زنده به گور كردن دختران در ايام جاهليت

« وَ اِذا بُشِّ__رَ اَحَ_دُهُ_مْ بِ_الاُنْث_ى ظَ_لَّ وَجْ_هُ__هُ مُسْ_وَدّا... !» (58 و 59 / نحل)

قرآن كريم نقل مى كند كه در عصر جاهليت وقتى به مرد خانه مژده مى آوردند ك_ه همسرت دخت_ر آورده، روي_ش از خش_م سي_اه مى ش_د، و خشم خود را فرو مى برد.

يعنى از بدى مژده اى كه آورده شده، و از فشار افكار عمومى كه آن را بد مى پنداشتند، پنهان گشته و به فكر فرو مى رفتند، كه آيا نگهش دارند و ذلت و خوارى دختردارى را تحمل كنند و يا زنده زنده در خاك پنهانش سازند، هم چنان كه عادت همه شان درباره دختران متولد شده اين بود!

به طورى كه گفته اند: قبل از اين كه همسرشان بزايد، چاله اى مى كندند و آماده مى ساختند، و همين كه مى فهميدند فرزندشان دختر است، در آن چاله انداخته و رويش را خاك مى ريختند، تا زير خاك جان بدهد. اين عمل را از ترس فقر دختران مرتكب


1- المي__زان ج: 11، ص: 265

ص:35

مى شدند كه مبادا در اثر ندارى مجبور شوند به كس_ى كه ه_م شأن آن_ان نيست، ش_وهر كند.

اولين بارى كه اين رسم غلط عملى شد، در واقعه جنگ بنى تميم با كسراى ايران بود، كه در آن جنگ عده اى از زنان قبيله اسير لشكر كسرى شدند، و به اسيرى به دربار كسرى بردند، و در آن جا دختران را به عنوان كنيز نگه داشتند و پس از مدتى كه ميان دو طرف صلح برقرار شد، بنى تميم اسيران خود را مطالبه كردند، و دربار كسرى آنان را مخير كرد كه مى خواهند به قبيله خود بروند و يا در دربار بمانند. عده اى از دختران از برگشتن به قبيله خوددارى نمودند و مردان قبيله غضبناك شدند و تصميم گرفتند از اين پس اگر دختردار شدند زنده زنده دفنشان كنند، و همين كار را كردند، و قبايل ديگر نيز از آن ها يادگرفتند، و كم كم جريان در همه جا منتشر شد و دختركشى باب گرديد!(1)

زن در عقاي_د جاهليت

« وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ...!» (57 تا 60 / نحل)

مشركين پاره اى از آلهه خود را زن مى پنداشتند، و مى گفتند: اين ها دختران خدايند، هم چنان كه گفته شده قبيله خزاعه و كنانه عقيده داشتند كه ملائكه دختران خدايند.

وثنى هاى برهمنى و بودائى و صابئى الهه بسيارى از ملائكه و جن را مى پرستيدند كه به اعتقاد آنان همه ماده بودند، و معتقد بودند كه دختران خدايند. خداى سبحان هم در قرآن كريم فرموده:

«م__لائك_ه را ك_ه بندگ__ان خداى رحمان بودن__د، زن م__ى پن__داشتن__د!؟» (19 / زخرف)

همچنين قرآن شريف نقل فرموده كه آن ها ميان خدا و جن ها خويشاوندى قرار دادن_د!؟ (158 / صاف_ات)

اصل اين اعتقاد قديمى است كه در آراء قدماى وثنيت هند و مصر و بابل و روم وج_ود داشت_ه است.

اگر در اصول آراء بت پرستان دقت كنيم خواهيم ديد كه اين فرقه ملائكه را كه به زعم آنان منشأ وجوه خير عالمند، و اجنه را كه باز به زعم آن ها مرجع شرور عالمند، الهه خود مى پنداشتند و مى پرستيدند، ملائكه را به اميد خيرشان و اجنه را از ترس شرشان!

اي__ن مب__ادى عالى كه به ظاه__ر ق__واى كلى ان__د به زعم مشركي__ن دو قسم


1- الميزان ج: 24، ص: 153

ص:36

بوده اند: يكى فاع_ل و ديگرى منفع_ل.

آن گاه مشركين اجتماع اين دو فريق را نكاح و ازدواج مى ناميدند. قسم فاعل را پ_در، و قس__م منفع__ل را م_ادر، و حاص__ل اجتم__اع آن دو را فرزند مى خواندند.

فرزند را هم دو قسم مى دانستند: يك دسته پسر، و دسته اى ديگر دختر.

بعض__ى از اله__ه خود را م__ادران و دخت__ران، و يا پ_دران و پس_ران نام مى نهادند.

پس اگر بعضى از وثنى هاى عرب مى گفتند: ملائكه همه شان دختران خدايند، در اين حرف از قدماى وثنيت تقليد مى كردند، و آن هم تقليدى جاهلانه كه به آراء آنان آشنايى نداشتند. و اين كه خداى تعالى فرمود:

- « ب__راى خودش__ان هر چه ه__وس دارند، ق__رار مى دهن_د!» (57 / نح_ل)

منظور اين است كه دختران را براى خدا قرار مى دادند و براى خودشان هرچه مى خواستند، قرار مى دادند، يعنى پسران را براى خود قرار مى دادند و به همين جهت دختران را زنده به گور مى كردند. حاصل آن كه هر چه براى خود نمى پسنديدند براى خ__دا مى پسندي__دن___د.(1)

علم در جاهليت

«... فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ... !» (83/مؤمن)

خداى تعالى مى فرمايد: «آن ها نيز هر وقت رسولانشان معجزات روشن مى آوردند، گ_وشش_ان ب_ده_ك_ار نبود، و س_رگ_رم دان_ش خ_ود ب_ودن_د!»

مراد از دانش جاهليت و كفار قبل از اسلام و كفار امت هاى پيشين، اطلاعاتى است كه از زينت زندگ__ى دنيا، و فنون و دوز و كلك__ى است كه براى به دست آوردن آن داشتند.

در ج_اى ديگ_ر مى ف_رماي_د:

_ «تنها ظاه__رى از زندگ__ى دنيا مى دانن__د،

و اما از آخ__رت غافلن_د!» (7 / روم)

_ «پس، ديگر به اينان مپرداز، كه از ذكر ما روى گردانده اند،

و به جز زندگى دنيا نمى خواهند،

چون عل_م شان ه_مين م_ق_دار اس_ت!» (29 و 30 / نجم)

مراد به ف__رح و خوشحال__ى آنان از علم__ى كه دارند، غ__رور و خودپسن_دى


1- الميزان ج: 24، ص: 150

ص:37

ناشى از زرنگى و علم ظاهرى است، كه در اداره زندگ__ى خود دارن__د، و خودباختگى در مقابل اين اطلاع__ات و زرنگى ها باع__ث شد كه از مع__ارف حقيقى كه به وسيل__ه رسولان خ__دا عرضه مى شود، اعراض كنن_د و آن را چيزى نشمارند و مسخره كنند.(1)

ماه هاى حرام در جاهليت

«اِنَّ عِ_دَّةَ الشُّهُ_ورِ عِنْ_دَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا فى كِتبِ اللّهِ...!» (36 و 37 / توبه)

در زمان جاهليت ماه هاى ذى القعده و ذى الحجه و محرم و رجب داراى حرمت بودند و آن ها را ماه هاى حرام مى ناميدند، ولى هر موقع كه مسئله اى خاص پيش مى آمد حرمت يك از آن ها را به ماه بعد منتقل مى كردند، و كارهايى كه در آن ماه بخصوص ح__رام ب_ود، انج__ام مى دادن__د.

قرآن مجيد در آيه فوق حرمت ماه هاى حرام چهارگانه فوق الذكر را تثبيت فرمود و قان__ون تأخير حرمت يكى از اين ماه ه__ا كه از قواني_ن دوره جاهليت بود، لغو اعلام كرد.

خ__داى تعال__ى مى فرماي_د:

- « به درستى كه عدد ماه ها نزد خدا دوازده ماه است،

در همان روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد در كتاب او چنين بوده است،

از اين دوازده ماه، چهار ماه حرام است،

و اين است دين قويم!»

- «پس در آن چه__ار ماه به يكديگر ظل__م نكنيد!

و با مشركي_ن همگى شان كارزار كني__د،

همان ط__ور كه ايشان با همه شم__ا سر جنگ دارن__د!

و بدانيد كه خ__دا با پرهيزك_اران است!

قانون ساختگى نسى ء گناهى است، علاوه بر كفر،

و كسانى كه كافر شدند به وسيله آن گمراه مى شوند،

يك سال آن ماه ها را حرام مى كنند، و يك سال حلال،

تا با عده ماه هايى كه خدا حرام كرده مطابق شود!

پس اين عمل باعث مى شود كه حلال كنند چيزى را كه خدا حرام كرده است،

آرى! اعمال بدشان در نظرشان جلوه كرده،

و خداوند قوم كافران را هدايت نمى كند!»

تقويم دوره جاهليت


1- ال_مي_______زان ج: 34، ص: 249

ص:38

كلمه «ماه و سال و هفته» از لغاتى است كه عموم مردم از قديمى ترين اعصار آن ها را مى شناختند. و چنين به نظر مى رسد كه بعضى از اين اسامى باعث پيدايش بعض ديگر شده است. به طورمسلم، اول انسان به فصول چهارگانه سال توجه كرده، و سپس به تقسيم_ات اين فص__ول پى ب__رده است.

چهار فصلى كه محسوس انسان است، همان سال شمسى است، ولى مردم سال قمرى را كه محسوس تر است و عالم و جاهل مى تواند با نگاه به ماه زمان را تعيين كند، بهتر مى شناسند.

اين كه فرمود:

- «ع_دد م_اه ه_ا ن_زد خ_دا دوازده اس_ت!»

ناظر است به ماه هاى قمرى كه داراى منشأ حسى است، و اسلام چهار ماه از م_اه ه_اى قم_رى را ح_رام دانست_ه اس_ت.

منظور از اين كه فرمود: « فى كِتابِ اللّهِ!»

دلي__ل اس__ت بر اين ك__ه ع__ده نامب__رده در آي__ه ع__ده اى اس__ت كه هي__چ تغيي__ر و اخت__لاف__ى در آن راه ن____دارد، چ___ون ن___زد خ__دا و در كت_اب خ__دا دوازده اس__ت.

دوازده گانه بودن ماه حكمى است نوشته شده در كتاب تكوين!

واضح است كه ماه هاى شمسى از قراردادهاى بشرى است، گو اين كه فصول چهارگانه و سال شمسى خود تكوينى است، ولى ماه هاى آن صرف اصطلاح است، به خلاف ماه هاى قمرى كه يك واقعيت تكوينى است، و به همين جهت آن دوازده ماهى كه داراى اص__ل ثابت اس__ت، همان دوازده ماه قمرى است نه شمسى.

بنابراين، آيه را مى توان چنين معناكردكه:

- شماره ماه هاى سال دوازده ماه است، كه سال از آن تركيب مى يابد، و اين شماره اى است در علم خداى سبحان، و شماره اى است كه كتاب تكوين و نظام آفرينش از آن روزى كه آسمان ها و زمين خلق شده، و اجرام فلكى به راه افتاده، و پاره اى از آن ها به دوركره زمين به گردش درآمده اند، آن را تثبيت كرده است.

ب__ه همي__ن جه___ت م_ى ت___وان گف____ت:

- م_اه ه_اى ق_م_رى و دوازده گ__ان_ه ب_ودن آن اص_ل ث_ابت_ى از ع_الم خ_ل_ق_ت

ص:39

دارد!

چهار ماه حرام

كلمه «حرام» به معناى هر چيز ممنوع است. مقصود از آن چهار ماهى كه حرام است به دليل نقلى قطعى ماه ذى القعده، ذى الحجه، محرم و رجب است (كه جنگ در آن ها م_من_وع ش_ده اس_ت.)

اين تحريم، تحريم تشريعى است، و منظور از اين تحريم اين است كه مردم در اين ماه ها از جنگيدن با يكديگر دست بكشند، و امنيت عمومى همه جا حكمفرما شود، تا به زندگى خود و فراهم آوردن وسايل آسايش و سعادت خويش برسند و به عبادت و طاعات خود بپردازند.

اين حرمت از شرايعى است كه ابراهيم عليه السلام تشريع فرموده بود، و عرب آن را حتى در دوران جاهلي_ت كه از دين توحيد بيرون بوده، و بت مى پرستيدند، محترم مى داشتند.

جابجائى ماه هاى حرام در جاهليت

در جاهليت قانونى داشتند به نام «نَسى ء»، و آن اين بود كه هر وقت مى خواستند اين چهار ماه و يا يكى از آن ها را با ماه ديگرى تعويض مى كردند، مثلاً به جاى محرم، صفر را حرام مى كردند، و در محرم كه ماه حرام بود به جنگ و خونريزى مى پرداختند، و اين ق_انون را آي_ه دوم ف_وق الذكر بيان مى كند.

تحريم چهار ماه از ماه هاى قمرى، خود دين و قانونى است كه مصالح بندگان را تأمين و تضمين مى كند و خداوند فرموده:

_ «ذلِ__كَ دي__نُ الْقَيِّ___مَ!» (36 / توب__ه)

مفهوم آيه اين است كه به خاطر حرام شدن اين چهار ماه از طرف خدا، حرمتش را نگه داريد، و در آن ها به خود ستم نكنيد! پس نهى از ظلم كردن در اين چند ماه دليل بر عظمت و مؤكد ب_ودن احترام آن هاست.

اين نهى با اين كه از نظر لفظى نهى از همه انواع ظلم و معصيت هاست، ولى سياق آيه ق_رينه اس__ت ب_ر اين كه مقص_ود اه_م از آن - نه_ى از قت_ال و جنگ در اين چند ماه است!

در زمان جاهليت، نزد عرب به «ماه محرم» مى گفتند «صفر اول» و به خود «ماه صفر» مى گفتند: «صفر ثانى» و جنگ را در ماه صفر اول حرام مى دانستند. هر گاه

ص:40

پيش آمدى مى كرد و مى خواستند در آن ماه جنگ كنند. حرمت آن را به «صفر ثانى» به تأخير مى انداختند، و در «صفر اول» جنگ را انجام مى دادند، و به اين عم_ل «نَسى ء» مى گفتند.

وقتى اسلام آن عمل را حرام كرد و از «نَسى ء» جلوگي_رى فرمود، «صفر اول» مع__روف ب_ه «شهراللّه الح__رام» ش_د كه بعده__ا فقط به نام «محرم» مشهور گشت.(1)

منشأ تغيير ماه هاى حرام در جاهليت

از روايات اسلامى بر مى آيد كه عرب نسبت به حرمت ماه هاى حرام يعنى رجب و ذى القعده و ذى الحجه و محرم معتقد بودند، و چون پاره اى از اوقات از نجنگيدن چند ماه پشت سر هم به زحمت مى افتادند، لذا به بعضى از بزرگان قوم «كنانه» مراجعه كردند تا او ماه سوم را برايشان حلال كند، او در يكى از ايام حج در منا در ميان ايشان خطبه مى ايستاد و اعلام مى كرد كه من ماه محرم را براى شما حلال نموده و حرمتش را تا رسيدن صفر تأخير مى اندازم. مردم پس از اين اعلام مى رفتند و به كار قتال با دشمنان مى پرداختند، و آن گاه در سال ديگر باز حرمت محرم را بر مى گرداندند و دست از جنگ مى كشيدند، و اين عمل را «نَسى ء» مى ناميدند.

قبل از اسلام، عرب محرم را «صفر اول» و صفر را «صفر دوم» مى ناميدند، و مى گفتند: «صفرين»، هم چنان كه به دو ربيع مى گفتند: «ربيعين»، و جمادى ها را مى گفتند: «جم_ادين». كلم_ه «نس_ى ء» تنها شام_ل «صفر اول» مى شد، و از صفر دوم نمى گذشت.

پس از آن كه اسلام حرمت «صفر اول» را امضاء نمود، از آن به بعد آن را «شهر اللّه محرم» ناميدند، چون استعمال اين اسم زياد بود لذا آن را تخفيف داده و گفتند: «محرم» و از آن به بعد اسم صف__ر مختص به صفر دوم گردي__د. پس در حقيق__ت كلمه «محرم» از اسم هاي__ى است كه در اسلام پي__دا شده اس__ت. در رواي__ات اسلام__ى آم_ده اس__ت:

مردى از قبيله بنى كنانه به نام «جُنادة بن عُوْف» و به كنيه «اَبى اَمامه» كارش اين بود كه ماه ها را حلال و حرام مى كرد، و چون بر عرب دشوار بود كه سه ماه پشت سر هم دست از جنگ بكشند و به يكديگر غارت نبرند، لذا هر وقت مى خواستند به قومى حمله برند او بر مى خاست و در همان جا مردم را مخاطب قرار داده و مى گفت: من محرم را حلال و به جاى آن صفر را حرام كردم! پس از اين اعلام به قتال و كارزار مى پرداختند، و چون محرم تمام مى شد و صفر مى رسيد، نيزه ها را بر زمين گذاشته و دست از جنگ


1- المي___زان ج: 6، ص: 73

ص:41

مى كشيدند. سال ديگر باز جناده بر مى خاست و اعلام مى كرد كه من صفر را حلال و محرم را حرام كردم، و بدين وسيله عدد ماه هاى حرام را تكميل مى كرد.(1)

زي_ادتى در ك_فر

آي__ه « يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا...!» (37 / توبه) يعنى ديگ__ران ايشان را گم__راه نمودن__د، دلالت و يا حداق__ل اشعار دارد بر اين كه - يك شخ__ص معين عرب جاهلي__ت را گمراه نم__وده، و اين رسم غل__ط را در ميان آن__ان باب ك_رده است. كت__ب تاريخ هم اين شخص را يك نف__ر از قبيل__ه «كنانه» ذك__ر كرده كه متص__دى اين ام__ر ب_وده است.

آيه «اِنَّمَا النَّسىءُ زِيادَةٌ فِى الْكُفْرِ...!» (37 / توبه) نشان مى دهد، اين عمل از آن جايى كه يك نوع تص__رف در احكام الهى است، و از آن جاي__ى كه مردمان جاهلي__ت مشرك و به خاط__ر پرست__ش ب__ت، كاف__ر بودن__د، لذا خداى تعال__ى اين عمل آن ه__ا را زيادتى در كفر نامي__ده اس_ت.

ضمنا عرب ها اگر حرمت يكى از ماه هاى حرام را به تأخير مى انداختند فقط منظورش__ان اين بوده كه دستش__ان در قتال با يكديگ__ر باز باشد، نه اين كه حج و زيارت خان_ه خ_دا را كه مخصوص به بعضى از آن ماه هاست به ماه ديگرى بيندازند.(2)

بنيانگذار رسوم جاهلى در مكه

روايات اسلامى فردى را كه در دين ابراهيم و اسماعيل انحراف ايجاد كرده و رسوم و احك__ام جاهليت و بت پرستى را از جانب خ__ود تشريع و جعل نموده، «عمروبن لحى» م_ع_رفى ك__رده اس_ت.

در مجمع البيان از ابن عباس، از قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: - اولين كسى كه بر مكه مسلط شد و در دين اسماعيل دست انداخت، و بت ها و صنم ها نصب كرد، همانا «عمروبن لحى بن قمعه بن خندف» بود. و اين همان كسى است كه شكافتن گوش بحيره و نذر كردن سائبه و وصل كردن وصيله و حمايت از حامى را داير كرد... .

در روايت ديگر است كه فرمود:

- اين مرد (عَمْروبن لَحى) از طائفه «بنى كعب» بوده است، و داير كننده رسم


1- نق_ل از در منثور
2- الميزان ج:18، ص:119

ص:42

«بَحيرَه» مردى از «بَنى مُدلَج» بود.

رسول اللّه صلى الله عليه و آله درباره كيفر اين بنيانگذار بت پرستى و رسوم جاهلى در

مك_ه ف_رموده است:

- ... من او را در آتش دوزخ ديده ام، و ديدم كه قَصْب (حلقوم) او را در آتش مى كشيدن__د و بوي__ى از حلق_وم او برمى خواس_ت كه اه__ل دوزخ را اذي__ت مى ك__رد!(1)

(2)

ق_ربانى ه_اى دوره ج_اه_ليت

«وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثيرٍ مِنَ الْمُشْرِكينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكآؤُهُمْ!» (136 تا 145 / انعام)

آيات قرآن مجيد در حكايت از اعتقادات مشركين و بت پرستان، پرده از تاريخ عصر تاريكى و جهالت بشر ب_رمى دارد، و آن را چنين به آيندگان نشان مى دهد:

- «براى خدا از مخلوقات وى، از كشت و چارپايان، نصيبى نهادند،

و به خيال خود گفتند: اين سهم خداست، و اين سهم شركاى عبادت ماست!

آن چه كه سهم شرك__اى ايش__ان است به خدا نمى رس__د،

اما آن چ__ه از خداس__ت به شركاى آن ها مى رس__د!

چه بد حكم_ى است كه مى كنند؟!

_ بدين سان شركاى ايشان كشتن فرزندان را به نظر بسيارى از آنان زينت دادند،

تا هلاكش__ان كنند و دين شان را برايش__ان مشوش سازند،

و اگر خدا مى خواست اين ك__ار را نمى كردن_د،

پس تو ايش__ان را با دروغ هاي__ى كه مى سازن__د واگ_ذار!

- گويند اين حيوانات و اين كشتزار قرق است،

و هيچكس جز آن كه ما خواهيم از آن نخورد،

و اين حيواناتى است كه سوارى بر آن ها حرام شده،

و اين حيواناتى است كه هنگام سوارى نام خدا را بر آن ياد نمى كنند،

به خدا افترا مى زنند، و خدا براى آن افتراها كه مى زده اند سزايشان خواهد داد!

- و گويند آن چه در شكم اين حيوانات است، خاص مردان ماست،

و بر همسران ما ح__رام است!

و اگر م__ردار باشد همه در آن شريكند!

به زودى، خدا سزاى وصف كردن ناحق ايشان را مى دهد، كه او فرزانه و داناست!

- به راستى، كسانى كه فرزندان خويش را از كم خردى و بى دانشى كشتند، زيانبار شدن__د!


1- المي_زان ج: 11، ص: 272
2- مستن__د: رواي_ات اسلام__ى تحت آي__ه 103 س_وره مائده

ص:43

و آن چ__ه را خ__دا روزى شان ك__رده با افت__را زدن به خدا حرام شمردند،

به راستى، كه گم__راه شدند، و هدايت يافتگ_ان نبودند...!»

علاوه بر اين كه مشركين خدايان خود را شريك در اموال خود مى دانستند، و مقدارى از اموال خود را در راه آن ها خرج مى كردند، اين بت ها با محبوبيتى و واقعيتى كه در دل هاى مشركين داشتند، فرزندكشى را در نظر بسيارى از آنان زينت داده و تا آن جا نفوذ پيدا كرده بودند كه فرزندان خود را به منظور تقرب به آن ها براى آن ها قربانى مى كردند!!

اين مطل_ب را تاري_خ درباره بت پرستان و ستاره پرستان قديم نيز ضبط كرده است.

البته بايد دانست كه اين قربانى غير از «مؤودة»هايى است كه در «بنى تميم» معم_ول بوده است، زي_را «مؤودة» عب_ارت از دخت_رانى بوده كه زن_ده به گور مى شدند.

اين آيات دلالت بر كشتن اولاد، اعم از پسر و دختر، دارند.(1)

بت هاى عص_ر جاهليت

«اَفَ_رَأَيْتُ_مُ الّ_لاتَ وَ الْ_عُ_زّى وَ...؟» (19 تا 23 / نجم)

كلمات «لات و عُزّى و مَنات» نام سه بت است كه معبود عرب جاهلى بودند. قرآن مجيد بعد از آن كه در آيات همين سوره راستگويى رسول خدا صلى الله عليه و آله را مسجل مى كند، و ثابت مى كند كه سخنان او حقايقى است آسمانى، كه به وى وحى مى شود، و از آن حقانيت نبوتش را نتيجه مى گيرد، نبوتى كه بر اساس توحيد و نفى شركاء پى ريزى ش_ده است. به عنوان نتيجه گيرى به مسئل_ه بت ه_ا م_ى پردازد.

«لات و عُزّى و مَنات» كه بت هاى مشركين بودند، و مشركين آن ها را تمثالى از ملائكه مى پنداشتند، و ادعا مى كردند كه ملائكه به طور كلى از جنس زنانند، و بعضى از مشركين بعضى از بت ها را تمثال ملائكه و بعضى ديگر راتمثالى از انسان ها مى دانستند، چون بت پرستان قائل به الوهيت و ربوبيت خود بت ها نبودند، بلكه ارباب آن ها ك_ه همان ملائك__ه باشند، مستق_ل در الوهي__ت و رب_وبي__ت و ان_وثي__ت و شفاع__ت مى دانستن_د:

- « و با اين كه دعوت او حق و نبوتش صدق است،

آيا هنوز هم معتقديد كه لات و عزى، و سومى، يعنى منات، اصنام ملائكه،

كه به گمان شما دختران خدايند، رب شما هستند؟!

آيا پسران مال شما و براى خدا دختران است؟ چه تقسيم جائرانه و غير عادلانه!؟

اين بت ها هيچ حقيقتى به جز اين ندارند كه نام هايى از طرف شما و پدرانتان بر آن ها


1- الميزان ج: 11، ص: 272

ص:44

نهاده شده، و خداى تعالى هيچ مدركى بر الوهيت آن ها نازل نكرده است!

اى پيامبر! اينان جز خيال و پندارى دلخواه پيروى نمى كنند،

با اين كه از ناحي_ه پروردگارشان هدايت بر ايشان آمده است...!»

(19 تا 23 / نجم)

در اين كه اين سه بت چه شكل هايى داشتند، و در كجا منصوب بودند، و هر يك معبود كدام طايفه از عرب بودند، و در اين كه چه چيز باعث شد كه آن بت مورد پرستش قرار گيرد؟ قول علما مختلف و متناقض است، به طورى كه به هيچ يك از آن ها نمى ت_وان اعتم_اد كرد.(1)

شروع دعوت اسلام

دعوت عشيره رسول اللّه صلى الله عليه و آله


1- ال_مي________زان ج: 37، ص: 74

ص:45

«وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقْرَبينَ...!» (214 / شعرا)

_ «... و خويش__ان نزديكت را ان__ذار كن!»

خداى متع__ال در آيه بالا رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله را فرم__ان مى دهد كه دعوت خود را از خويش__ان و خانواده خود شروع كند. اگر «عشيره اقربين» يعنى خويشاوندان نزديك تر را اختصاص به ذكر داد، براى افاده و اشاره به اين نكته بود كه در دعوت دينى، خاصه خرجى راه ندارد، و اين دعوت قوم و خويش نمى شناسد، و فرقى ميان نزديكان و بيگانگان نمى گذارد، و مداهنه و سهل انگارى در آن راه ندارد، و چون سنن و قوانين بشرى نيست كه تنها در بيگانگان و ضعيفان اجرا شود، بلكه در اين دعوت حتى خود رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز با امتش فرقى ن__دارد، تا چه رسد به اين كه ميان خويشاوندان پيغمبر با بيگانگان فرق بگذارد، بلكه همه را بندگان خدا، و خدا را مولاى هم_ه م_ى داند.

در ادام_ه مى فرمايد:

- «اگر به تو ايمان آوردند و پيرويت كردند،

آنان را دور خود جمع كن، و پر و بال رأفت بر ايشان بگستران،

و به تربيتشان بپرداز،

و اگر نافرمانيت كردند، از عملشان بيزارى جوى!» (214 تا 216 / شعراء)

در روايات اسلامى آمده است كه وقتى اين آيه نازل شد رسول اللّه صلى الله عليه و آله

ص:46

بنى عبدالمطلب را كه در آن روز چهل نفر بودند، دعوت كرد... و پس از صرف غذا انذارشان كرد و فرمود:

- اى بنى عبدالمطلب!

من خودم از ناحيه خداى عزوجل به عنوان نذير به سوى شما فرستاده شده ام، اس_لام بي_اوريد و م_را اط_اعت كني_د ت_ا هدايت شويد!

آن گاه ف_رم_____ود:

- هر كس با من برادرى كند و مرا يارى دهد، ولىّ من و وصى من بعد از من، و جانشينم در اهلم خواهدبود! و همو قرض مرا مى دهد.

مردم سكوت كردند، و آن جناب سه بار اين سخن خود را تكرار كرد، و در هر سه نوب_ت احدى سخ__ن نگفت به جز عل__ى، كه در هر نوب_ت برخاس_ت و گفت: من حاضرم!

و رسول اللّه صلى الله عليه و آله بعد از بار سوم به آن جناب فرمود: توئى! پس مردم برخاستن_د كه بروند... . (نقل ازمجمع البيان از براء بن عازب)(1)

صحنه اولين دعوت و رويارويى با قريش

در مجمع البيان در ذيل آيه: «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقْرَبينَ!» از اين عباس روايت آورده كه گفت: وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بالاى صفا رفت و با بلندترين صوت_ش فرياد زد: يك خبر مهم!!

قريش بى درنگ دورش جمع شدند و پرسيدند چه شده است؟ فرمود: - به نظر شما اگر خبرى بدهم كه فردا صبح و يا امروز عصر دشمنى بر سر شما مى تازد، از م__ن مى پذيريد يا نه؟ همه گفتن__د: بلى! براى اين كه ما از تو دروغى نشنيده اي_م! فرمود:

- هم اكنون شما را انذار و هشدار مى دهم از عذابى سخت كه در انتظار شماست! اب_ولهب گفت: تَب_ا لَكَ (مرگت باد) براى اين همه ما را صدا زدى و اين جا جمع كردى؟

خ_داى عزوج_ل در پاس_خ وى س_وره «تَبَّ_تْ يَ_دا اَب_ى لَ_هَبٍ وَ تَ_بَّ!» را ن_ازل فرمود.

(از سعيد بن جبير، از ابن عباس نيز روايت فوق رسيده الا اين كه در آن اشاره به مح__ل دعوت در بالاى صف__ا نش__ده است.) در مجمع البي__ان از ط__ارق محارب__ى روايت شده كه گفت:

روزى در حين__ى كه من در بازار ذى المج__از بودم، ناگه__ان به جوان__ى برخوردم ك___ه ص__دا م_ى زد:


1- ال_مي__زان ج: 30، ص: 225

ص:47

هان اى مردم بگوييد: «لا اِلهَ اِلاّ اللّه ! » تا رستگار شويد!

در اين بين ناگهان به مردى برخوردم كه در عقب سر او مى آمد و به طرف او سنگ مى انداخت، و ديدم كه ساق پا و پشت پاشن__ه او را خون انداخته بود، و صدا م_ى زد: ه_ان اى م_ردم او ك_ذاب اس__ت و گ_وش ب__ه سخن_ش ندهي__د!

م_ن از اشخ_اصى پ_رسيدم اين مرد كيست؟ گفتند: محمد است، كه مدعى نبوت است، و آن ابولهب عم_وى اوست كه معتق_د است او دروغ م_ى گويد.(1)

اظهار علنى برائت از مشركين

«قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُنَ لااَعْبُدُ ما تَعْبُدوُنَ...!» (1 و 2/كافرون)

در اين سوره رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور مى يابد به اين كه برائت خود از كيش وثنيت كافران را علنا اظهار بدارد و خبر دهد كه آن ها نيز پذيراى دين اسلام نيستند، پس نه دين او مورد استفاده ايشان قرار مى گيرد، و نه دين آنان آن جناب را مجذوب خود مى كند، پ__س نه كفار مى پرستند آن چ__ه را كه آن جن__اب مى پرستد، و نه تا ابد آن جناب مى پرستد آن چه را كه ايش__ان مى پرستند، پس كف__ار بايد تا اب__د از سازشكارى و مداهن__ه آن جن_اب م_أي_وس ب_اشن___د!

در آيه « قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُنَ!» ظاهرا خطاب به يك طبقه معهود و معين از كفار است، نه تمامى كفار، به دليل اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مأمور كرده از دين آنان بيزارى جويد، و خطابشان كند كه شما هم از پذيرفتن دين من امتناع مى ورزيد. با اين كه مى بينيم در چهارده قرن گذشته ميليون ها كافر به دين اسلام درآمدند مى فهميم كه خطاب در آيه به طبقه معينى از كفار است.

مراد به «آن چه كفار مى پرستيدند،» بت هايى است كه كفار مكه مى پرستيدند، و آيه اي__ن معن__ى را مى ده__د كه: من اب__دا نمى پرستم آن چه را كه شم__ا بت پرست__ان ام___روز مى پرستي_د!

عبارت «و شما نخواهيد پرستيد آن چه را كه من مى پرستم!» يك خبر غيبى از اين معناست كه كفار مورد نظر در آينده نيز به دين توحيد در نمى آيند. اي__ن دو آي__ه، به انضم__ام امر «قُلْ - بگو!» در آغاز سوره اين معنى را دست مى ده__د ك_ه گويا رس__ول خدا صلى الله عليه و آله به كفار فرموده است:

_ پروردگار من مرا دستور داده به اين كه به طور دائم او را بپرستم، و اين كه به شما خبر دهم كه شما هرگز و تا ابد او را نمى پرستيد، پس تا ابد اشتراكى بين من و شما در


1- ال_مي______زان ج: 4، ص: 443

ص:48

دين واقع نخواهد شد!

آيات زيادى در قرآن هست كه ايمان نياوردن ابدى برخى از كفار را پيش گويى ف_رم_وده است، مانند:

- «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى اَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ!»

«عذاب خدا بر آنان حتمى شده و در نتيجه ديگر ايمان نخواهند آورد!» (7 / يس)

_ «اِنَّ الَّذي__نَ كَفَرُوا سَ__واءٌ عَلَيْهِمْ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ،

- كسانى كه كافر شدند چه انذارشان كنى و چه نكنى برايشان يكسان است،

چون ايمان نخواهند آورد!» (6 / بقره)(1)

شرايط لازم براى دعوت دينى

«قَ_دْ نَعْلَ_مُ اِنَّ__هُ لَيَحْ__زُنُ__كَ الَّ__ذى يَقُ__ولُ____ونَ... .» (33 ت__ا 36 / انع___ام)

خداى تعالى به رسول گرامى خود مى فرمايد:

- «ما مى دانيم كه گفته هاى آنان تو را اندوهگين مى سازد، و اين حرف ها در حقيقت تكذيب تو نيست، و لكن ستمكاران آيات خدا را انكار مى كنند. ما كه سرگذشت انبياء سلف را در قرآن براى تو شرح داده ايم، و تو مى دانى كه آنان نيز به مثل تو تكذيب شدند. و در برابر تكذيب قوم خود آن قدر صبر كردند تا آن كه نصرت ما شامل حالشان شد، و درباره تو نيز رفتار ما همين خواهد بود، و كسى نمى تواند سنت ما را تغيير دهد!

گرچه اعراض آنان بر تو خيلى گران مى آيد، و لكن تو چه مى دانى آيا مى توانى زمين را سوراخ كنى و يا نردبامى بر آسمان بگذارى و از آسمان يا از بطن زمين آيه اى برايشان بياورى؟ حاشا! خداست كه اگر بخواهد همه آنان را بر هدايت مجتمع مى سازد! پس زنهار كه از جاهلان باشى! تنها كسانى دعوت تو را مى پذيرن__د كه داراى گوش شن__وا باشند، و ام__ا مردگ__ان (هم چنان م_رده هستن_د تا آن كه،) خدايش__ان محش__ور كند و هم__ه به س_وى او بازگش_ت كنن_د!»

اين آيات رسول خدا صلى الله عليه و آله را در لغزش هايى كه مشركين درباره امر دعوت وى داشتند، تسليت داده و با وعده حتمى نصرتش دلخوش مى سازد، و بيان مى كند كه دعوت دينى دعوتى است كه بايد در محيط آزاد و با حفظ اختيار اشخاص صورت گيرد، تا هر كه مى خواهد ايمان آورد، و هر كه مى خواهد كفر ورزد!؟

چون دعوت دينى، اساسش بر اختيار است، قدرت و مشيت حتمى الهى در آن دخالت نمى كند، و اشخاص را مقيد و مجبور به قبول نمى سازد، و گرنه خداوند مى ت_وانست تم_امى افراد بشر را بر هدايت مجتم_ع س_ازد!(2)

دستور دعوت بدون مسامحه و مداهنه


1- ال_مي______زان ج: 4، ص: 416
2- الميزان ج: 13، ص: 95

ص:49

«وَ اِنْ كادُوا لَيَسْتَفِ__زُّونَكَ عَ__نِ الَّذينَ اَوْحَيْن__آ اِلَيْ_كَ...!» (73 تا 76 / اسرى)

اين آيات گوشه اى از تاريخ دعوت و ايستادگى و شيوه برخورد و رفتار رسول گرامى اسلام را در قبال دشمنان اسلام نشان مى دهد، و همچنين پاره اى از نيرنگ هاى مشركين را كه در مقابل قرآن و پيغمبر صلى الله عليه و آله مى زدند، و پافشارى كه در انكار توحيد و معاد داشتند، يادآور مى شود.

دشمنان اسلام خواسته بودند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله نسبت به پاره اى از دستورات با آنان مداهنه كند، و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند. به همين جهت در اين آيات با شديدترين بيان آن جناب را تهديد مى كند كه مبادا به طرف مشركين ولو هر قدر هم اندك باشد، ركون كند، و ايشان را زنهار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند، هلاكشان فرمايد!

در روايات اسلامى آمده كه مشركين از رسول اللّه صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه دست از بدگويى خدايان ايشان بردارد، و غلامان و كنيزان تهى دست ايشان را كه مسلمان ش__ده و به وى گرويده اند، از خود دور سازد، چون عارشان مى شد با بردگان خود يكجا بنشينند، و آيات خدا را بشنوند، و در چنين مناسبتى آيات فوق نازل شد، و رسول خ__دا را چني__ن تذك__ر فرم_ود:

- «مشركين نزديك شد تو را بلغزانند،

از آن چه به تو وحى نموديم منحرفت كنند،

تا سيره اى مخالف آن پيش گيرى، و اعمالى برخلاف آن انجام دهى،

و بدين وسيله افترائ__ى به ما ببن__دى،

و روش اخت__لاف طبقات__ى را روش__ى خ__داپسندان__ه جل__وه دهى! گفتن__د:

- اگر چنين كنى، و يك مشت گدا و ژنده پوش را از خود برانى، با تو رفاقت كنيم!»

(73 / اسراء)

عبارت «لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ،» و اين كه «ركون» به معناى كمترين ميل است، دلالت مى كند ب__ر اي_ن كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله نه تنه_ا ركون ب_ه كف_ار نكرد، بلكه نزديك به ركون هم نشد!

- « اگر ما با عصمت خود تو را پايدارى نمى داديم، نزديك مى شدى به اين كه به سوى آنان اندكى ميلى كنى، لكن ما تو را استوار ساختيم، و در نتيجه به آنان كمترين ميلى نكردى، تا چه

ص:50

رسد به اين كه اجابتشان كنى! پس رسول خدا ايشان را اجابت نكرد، و ذره اى ميل به ايشان ننمود، و نه نزديك بود كه ميل كند!»(74/اسراء)(1)

دست_ور دعوت از طريق ترساندن

«وَ اُوحِ__ىَ اِلَ_ىَّ ه__ذَا الْقُ__رْءَانُ لاُنْ__ذِرَكُ_مْ بِ_ه وَ مَ__نْ بَلَ__غَ!» (19 / انع__ام)

در آيه فوق مسئله انذار و هشدار، غايت و نتيجه نزول قرآن كريم قرار گرفته و دع__وت نبوت از طريق ترساندن آغاز گشته است، و اين خود در فهم عامه مردم كارگرتر از تطميع است!

در آيه فوق خداى تعالى بين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و قوم او كه دو طرف دعوا هستند، واسطه قرار گرفته است.

مى دانيم كه خصومت و طرفيت آن جناب با قومش تنها بر سر مسئله نبوت و رسالت و ادعاى نزول قرآن است. خداى تعالى در اين آيه رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از مشركين بپرسد چه چيزى در مسئله شهادت از هم__ه چي_ز بزرگ تر است؟

بدون ترديد بايد گفت: خداى تعالى در تحمل شهادت و خبر يافتن از وقايع جهان و افع_ال بندگ_ان از ه_ر خبردارى خبردارتر است!

خداى تعالى، سپس حكايت قسمتى از بياناتى را مى فرمايد كه بايد رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به مشركين ايراد فرمايد: «... و اين قرآن به من وحى شده كه شما و هر كه را كه اين قرآن به گوشش بخورد انذار كنم و هشدار دهم...!»

دع_وت ع_ام و جهانى اسلام

عبارت «... انذار دهم شما و هر كه را كه اين قرآن به گوشش مى خورد!» در آيه فوق به ظاهر نشان مى دهد كه خطابش با مشركين مكه و يا عموم قريش و يا جميع عرب ب_اش__د، لك__ن دلال__ت ب__ر اي__ن ه_م دارد ك_ه رس_الت آن حض_رت عم__وم__ى و قرآن__ش ابدى و جهانى است.

از نظر دعوت اسلام هيچ فرقى بين كسانى كه قرآن را از خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى شنوند و يا كسانى كه از غير او مى شنوند نيست!

قرآن بر هر كسى كه الفاظ آن را بشنود و معنايش را بفهمد، و به مقاصدش پى ببرد، و يا كسى كه برايش ترجمه و تفسير كنند - خلاصه بر هر كسى كه مضامين آن به گوشش بخورد - حجت است!


1- الميزان ج: 25، ص: 292

ص:51

لازم نيست كتاب يا نامه اى كه به سوى قومى ارسال مى شود حتما به زبان آن قوم باشد، بلكه شرط آن اين است كه اولاً مضامينش شامل آنان بشود، و ثانيا حجت خ_ود را بر آن ق_وم اقام_ه كن__د!

رسول اللّه صلى الله عليه و آله به مردم حبشه و مصر و روم و ايران نامه ها نوشت، و حال آن كه زبان آنان غير از زبان قرآن بود.

همچنين عده اى از قبيل سلمان فارسى و بلال حبشى و صهيب رومى به آن جناب ايم_ان آوردن_د، و بسي__ارى از يهود كه زبانشان عبرى بود به آن حض_رت گرويدند.(1)

نامه پيامبر اسلام به شاهان

در روايات اسلامى، تاريخ و متن نامه هايى كه پيامبر اكرم اسلام صلى الله عليه و آله به پادشاهان و مل__وك عصر خود نوشت__ه، نقل گردي__ده است، كه قسمت__ى از آن مطالب را از «صحيح بخارى» نق__ل مى كني_م:

1 - نامه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به هرقل قيصر روم

«... پ__س ه__رق_ل ن__ام__ه رس__ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله را خواس__ت و آن را قرائ__ت ك__رد، دي___د ك_ه در آن ن__وش_ت_ه ش__ده:

- بسم اللّه الرحمن الرحيم

- اين نامه اى است از محمد رسول اللّه، به هرقل، بزرگ روم!

درود بر كسى كه پيرو هدايت باشد!

اما بعد،

من تو را به اسلام دعوت مى كنم! اسلام آور تا سالم بمانى!

اگر اسلام آوردى خدا اجر تو را دوبار عطا كند،

و اگر روى گردان شوى، گناه تمام كشاورزان مملكتت بر گردن تو خواهد بود!

اى اهل كتاب! بياييد تا از كلمه اى كه ميان ما و شما يكسان است، پي_روى كنيم:

كه به ج_ز خداى يكتا را نپرستيم! ... گواه باشيد كه ما تسليم فرمان اوئيم...!»

2 - نامه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به مقوقس بزرگ قبطيان

گفته شده كه نامه پيامبر به مقوقس بزرگ قبطيان نيز مشتمل بر آيه «يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ !»(64/آل عمران) بوده است.

اخيرا نامه اى كه به خط كوفى نوشته شده و منسوب به پيامبر اسلام


1- ال_مي_________زان ج: 13، ص: 57

ص:52

صلى الله عليه و آله است، پيدا شده، كه شبيه به نامه آن حضرت به هرقل مى باشد، و به وسيله عكس بردارى از آن نسخه هايى چاپ شده كه پيش خيلى ها يافت مى شود.

آن چه مورخين درباره نامه هاى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله به سلاطين عالم (از قيصر و كسرى و نجاشى،) نوشته اند، تاريخ نگارش و ارسال آن را سال ششم هجرى ضبط كرده ان__د، كه لازمه اش آن است كه آيه فوق در سنه شش يا قبل از آن نازل شده باشد.(1)

آيه 64 سوره آل عم___ران و تحلي__ل روايتى.

قريش، و معتقدات و گمراهى آن ها

بررسى انواع كفر

اشاره

1- المي___زان ج: 6، ص: 128

ص:53

كفر در كتاب خدا بر پنج نوع تقسيم شده است:

1 - كف__ر ناش__ى از انك__ار ربوبي__ت خدا،

2 - كفر ن_اشى از جح__ود ب_ر مع__رف___ت،

3 - كفر نعمت،

4 - ك_ف___ر ت__رك دست____ورات ال_ه_____ى،

5 - كفر برائت.

1- ج_حود و ان_كار ربوبيت خدا

اي_ن اعتق_اد كس_ى اس_ت ك_ه م_ى گ_وي_د:

- نه ربى هست، نه بهشتى، و نه دوزخى!

صاحبان اين عقيده دو صنف از «زنادقه» هستند كه به ايشان «دهرى» هم مى گويند، همان هايى هستند كه قرآن كلامشان را حكايت كرده كه گفته اند:

_ «جز روزگار كسى ما را نمى كشد!» (24 / جاثيه)

اين دينى است كه دلبخواه براى خود درست كرده اند و گفتارشان خالى از ح_قي_ق_ت و ت_ح_ق_ي_ق است!

2-جحود بر معرفت

ص:54

جحود بر معرفت اين است كه كسى با اين كه حق را شناخته و برايش ثابت شده، انك__ار كند، كه خ_داى عزوج_ل درباره ش__ان فرموده:

- «دين خدا را انكار كردند، با اين كه در دل به حقانيت آن يقين داشتند،

ولى چون ظالم و مغرور بودند، زير بار آن نرفتند!»(14/نمل)

و ني___ز ف__رم___وده:

- «قبل از آمدن اسلام، يهوديان به كفار مى گفتند:

به زودى پيامبر آخرالزمان مى آيد، و ما را بر شما پيروزى مى بخشد،

ولى همين كه اسلام آمد، بدان كافر شدند،

پس لعن__ت خدا بر كاف_ران باد!» (89 / بقره)

3- ك_ف_ران ن_ع_م_ت

خ_داى سبحان درب_اره كف_ران نعمت از ق_ول سليمان نبى عليه السلام حكايت كرده كه گفت:

- « اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد،

كه آيا شكر مى گزارم يا كفران مى كنم؟» (40 / نمل)

4- كفر ترك دستورات الهى

در اين باره خداى سبحان مى فرمايد:

- « و چون پيمان از شما گرفتيم،

كه خون يكديگر مريزيد! و يكديگر را از ديارتان بيرون مكنيد!

شما هم بر اين پيمان اقرار كرديد و شهادت داديد،

آن گاه همين شما يكديگر را كشتيد و از وطن بيرونشان كرديد،

و بر دشمنى آنان و جنايتكارى پشت به پشت هم داديد.

و چون اسيرانتان مى شدند فديه مى گرفتيد،

با اين كه فديه گرفتن و بيرون راندن بر شما حرام بود،

آيا به بعضى احكام كتاب ايمان مى آوريد،

و به بع__ض ديگر كف__ر مى ورزي__د؟ (يعن_ى عمل نمى كنيد!)» (84 و 85 / بقره)

در اين آيه منظور از كفر، ترك دستورات خداى عزوجل است، چون نسبت ايمان هم به ايشان داده، هر چند كه اين ايمان را از ايشان قبول نفرموده، و سودمند به حالشان ندانسته است:

- «پس چيست جزاى هر كه از شما چنين كرده؟

به جز خوارى در زندگى دنيا،

ص:55

و روز قيام_ت به سوى شديدتري_ن عذاب برمى گردند!

و خدا از آن چه مى كنيد غافل نيس__ت!» (85 / بقره)

5- كفر برائت

خداى عزوجل درباره كفر برائت از ابراهيم عليه السلام حكايت كرده كه گفت:

- «وَ كَفَرْنا بِكُ_مْ ... از شما بيزارم!

و ميان ما و شما دشمنى و خشم آغاز شده، و دست از دشمن__ى بر نمى داريم،

تا آن كه به خداى يگانه ايمان بياوريد!» (4 / ممتحنه)

ك_ه در اي__ن آي___ه كف____ر ب_ه معن___اى بي____زارى آم___ده اس____ت.... (روايت از امام صادق عليه السلام به نقل از زبيرى در كافى.)(1)

كفار صدر اسلام

«اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ!» (6 / بقره)

در هر جاى قرآن مجيد كه عبارت «الَّذينَ كَفَرُوا،» آمده، مراد كفار مكه اند كه در اوايل بعثت با دعوت دينى مخالفت مى كردند، مگر آن كه قرينه اى در كلام باشد كه خلاف آن را برساند. در آيه بالا مى فرمايد:

- اينان كسانى هستند كه كفر در دل هايشان ريشه كرده،

و انكار كردن حق در قل_وبشان ج_ايگي_ر گ_شته است.

ب_ه دلي_ل اين كه در وص_ف ح_ال آن ها مى فرمايد:

- «انذار كردن و يا نكردنت برايشان يكسان است!»

معلوم است كسى كه كفر و جحودش سطحى است در اثر انذار و اندرز دست از كفر و جحودش بر مى دارد، ولى كسى كه انذار و عدم انذار براى حالش يكسان است، معلوم است كه كفر و جحودش در دلش ريشه دار گشته است.

من_ظ_ور از اي_ن ك_ف_ار ك_دام دس_ت_ه از ك_ف_ارن_د؟

احتمال مى رود منظور بزرگان و سردمداران مشركين قريش و بزرگان مكه باشند، آن هايى كه در امر دين عناد و لجاجت به خرج دادند و در دشمنى با دين خدا از هيچ كوشش و كارشكنى كوتاهى نكردند، تا آن جا كه خداى تعالى در جنگ بدر و ساير غزوات تا آخرين نفرشان را هلاك كرد!(2)

رسول خدا در برابر كفار قريش


1- الميزان ج: 1، ص: 100. بحث روايتى
2- ال_مي___زان ج: 1، ص: 100

ص:56

« وَ ق_الُ_وا قُ_لُ_وبُن_ا ف_ى اَكِنَّ_ةٍ... !» (4 ت_ا 8 / فصلت)

كفار عصر رسول اللّه صلى الله عليه و آله در قرآن چنين تعريف شده اند كه:

« بيشت____رش__ان از آن روى گ__رداني__ده و آن را نم__ى شن__ون__د، م__ى گ__وين___د:

- دل ه__اى ما از پذيرفت__ن آن چه ما را به سويش مى خوانيد، در غلاف هاى تو درهم است، و در گ_وش ه_ايم_ان سنگين_ى اس_ت، و بين م_ا و تو حجابى است...!»

در تعريف دل هاى كفار كه از قول خودشان گفت: «دل هاى ما در غلاف است!» كنايه اى است از اين كه دل هاى ما وضعى به خود گرفته كه به هيچ وجه دعوتت به دين توحيد را نمى فهمد، مثل اين كه با روپوش هايى پوشيده شده است كه هيچ منفذى براى راه يافتن و رخنه ك_ردن چي_زى از خارج در آن نمانده است!

منظ__ور از «سنگين__ى گوش ها،» اين اس__ت كه در گوش ه__اى ما سنگينى و كرى پي_دا ش__ده است و ديگر گ_وش م_ا از دعوت ت_و چ_يزى نمى شنود!

«بين ما و تو حجابى است،» يعنى بين ما و تو پرده اى است كه نمى گذارد ما به سوى تو آئيم، پس ما در هيچ يك از خواسته هاى تو با تو جمع نمى شويم.

كفار با اين اعلام خود آن جناب را از قبول دعوتش به كلى مأيوس كردند. در بار اول گفتند: دل هاى ما در ظرفى پنهان شده و ديگر هيچ دعوتى در آن رخنه نمى كند، تا ما آن را بفهمي__م. و بار دوم گفتن__د: راه هاى ورود دعوت تو به دل هاى ما كه دو گوش ما باشد، بسته شده است، و هيچ انذارى و بشارت__ى در آن نفوذ نمى نمايد. و نوبت سوم گفتن__د: بين ما و تو حج_اب و حائل_ى زده ش_ده ك__ه نمى گ__ذارد ما و ت__و يكجا و بر سر يك مسئل__ه جمع شويم. و اين خود مأيوس كردن به تمام معناست!

اين نتيجه گيرى بوى تهديد مى دهد، كه وقتى هيچ راهى براى تفاهم بين ما و تو نمانده است، لاجرم تو هر چه مى توانى بكن، و اعتقادات ما را باطل ساز، ما هم هر تلاشى كه داريم براى ابطال دعوت تو مى كنيم.

در مقام پاسخگويى اين تعليمات به رسول خدا صلى الله عليه و آله داده مى شود:

- «اى پي__امب__ر ب__ه ايش__ان بگ_و:

- من بشرى هستم مانند شما، و در بين شما معاشرت مى كنم،

آن طور كه خود شما با يكديگر معاشرت مى كنيد، و با شما سخن مى گويم،

آن طور كه خود شما با يكديگر گفتگو مى كنيد،

ص:57

پس من جنس ديگرى مخالف جنس شما از قبيل فرشته نيستم،

تا بين من و شما حائلى و حجابى باشد، و يا سخنم به گوش شما نرسد،

و يا كلامم به دل هاى شما وارد نشود،

تنها تفاوت من با شما اين است كه به من وحى مى شود،

و آن چه من به شما مى گويم و شما را به سوى آن دعوت مى نمايم، وحيى است كه به من مى شود، و آن اين است كه معبود شما، آن معبودى كه سزاوار پرست__ش باشد، يكى است، نه خداي__ان متف_رق و گوناگون!

حال كه به جز يك اله بى شريك وجود ندارد، پس به توحيد او قيام كنيد،

و شركاء را از او نفى نماييد، و از او نسبت به شرك و گناهانى كه تاكنون مرتكب شده ايد، طلب مغفرت نماييد!

- واى به حال آنان كه شرك مى ورزند، همان هايى كه زكات نمى دهند، و نسبت به آخرت كافرند، در مقابل آن ها كسانى هستند كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند، اجرى دارند كه هرگز قطع نمى شود!

- بگو راستى شما به خداي__ى كفر مى ورزيد كه زمين را در دو روز خلق كرد، و براى او شريك ها قائل مى شويد،

بااين كه اين خدا رب تمامى عوالم است! و....» (6 تا 9 / فصل__ت)

در رواي_ات اسلام__ى از ج_اب_رب__ن عب_داللّ__ه رواي__ت آورده ان__د ك__ه گف____ت:

روزى ق_ري__ش دور هم جم__ع ش__ده و گفتن____د:

- تحقيق كنيد ببينيد از همه شما داناتر به سحر و كهانت و شعر كيست تا برود نزد اي__ن م__رد، كه بي__ن ما تفرق__ه افكنده، و نظ__ام م__ا را دره__م و بره__م ك__رده اس__ت، و به دي__ن م__ا بدگوي__ى مى كند، تا با او ح__رف بزن__د و ببين__د چه ج__واب مى شن__ود.

همگ__ى گفتند: ما به جز عتب__ه بن ربيعه كس__ى را دانات__ر از خود س__راغ نداري__م. رو ب__ه عتب__ه كردن__د و گفتن___د:

- اى ابو وليد، برخيز و نزد اين مرد برو! عتبه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: - اى محمد! آيا تو بهترى يا پدرت عبداللّه؟ تو بهترى يا جدت عبدالمطلب؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله هي__چ نگفت. عتب___ه دوب_اره گفت:

- اگر پندارى كه نامبردگان از تو بهتر بودند، بايد قبول كنى كه بت پرستى آنان نيز درست بوده است، و تو به ناحق بت ها را عيب مى گويى، و اگر پندارى كه تو بهتر از آنان، پس حرف بزن تا بشنويم!

- ... اگر احتياجاتت فزونى گرفته برايت پول جمع كنيم آن قدر كه از تمام قريش

ص:58

توانگرتر شوى، و مرد يگانه قريش گردى، و اگر شهوتت گل كرده، بگو تا هر زنى مى خواهى هر چند ده زن برايت بگيريم! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- حرف ه_ايت تمام شد؟ گفت بلى، ديگر حرف ندارم! فرمود:

_ «به نام خداى رحمان و رحيم.

اين كتاب نازل شده از ناحيه رحمان و رحيم است،

كتابى است كه آياتش از يكديگر جداست،

كتابى است خواندنى عربى،

براى مردمى كه علم داشته باشند...!»(1 تا 3 / فصلت)

(هم چنان آيات اين سوره را خواند تا رسيد به آيه - اگر اعراض كنند بگو شما را انذار مى كنم از صاعقه اى مثل صاعقه عاد و ثمود... !)(13/فصلت)

عتب__ه گفت: ديگر بس اس__ت! آيا غي__ر از اين ها سخن__ى ندارى؟ فرم__ود نه! عتبه ن__زد ق_ري_ش ش_د، پ_رس_ي_دن_د: چ_ه خب__ر آورده اى؟ گ_ف___ت:

- من آن چه را احتمال مى دادم شما بخواهيد به او بگوييد همه را گفتم، ديگر چيزى فروگذار نكردم. پرسيدند جوابت را داد؟ گفت:

- به آن بتى كه بچه هاى قبيله ما آن را نصب كردند، من از گفتار او چيزى نفهميدم، جز اين جمله را كه گفت: « شما را از صاعقه اى مثل صاعقه عاد و ثمود انذار مى كنم!» گفتند: واى بر تو مگر او به غير عربى حرف مى زد كه تو نفهميدى؟ گفت: نه به خدا سوگند عربى حرف مى زد، اما من به جز قضيه عاد و ثمود چيزى از او نفهميدم. (در بعضى از روايات آمده كه او گفت: به خدا سوگند كلامى از او شنيدم كه تاكنون مثل آن را نشنيده بودم، به خدا سوگند، نه شعر بود نه سحر و نه كهانت، و باز به خدا سوگند مى خورم اين كلامى كه من از او شنيدم به زودى موجى در دنبال خواهد داشت!)

درباره اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ وليد بن مغيره نيز آيات اول اين سوره را خوان__د، روايات ديگ__رى نيز وجود دارد.(1)

وضع روحى و عناد كفار قريش

«بَلِ الَّذينَ كَفَروُا فى عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ...!» (2 تا 11 / ص)

در سوره «ص» گفتار پيرامون رسول خدا صلى الله عليه و آله و اين مطلب دور مى زند كه آن جناب با ذكرى كه از جانب خداى تعالى برايش نازل شده مردم را انذار مى كند، و به سوى توحيد و اخلاص در بندگى خداوند سبحان دعوت مى كند، ولى كفار به عزت خيالى خود مى بالند، و به همين جهت دست از دشمنى با آن جناب بر نمى دارند، و از


1- الميزان ج: 34، ص: 256

ص:59

پيروى و ايمان به او استكبار مى ورزند، و مردم را هم از اين كه به او ايمان بياورند جلوگيرى مى كنند، و به اين منظور سخنانى باطل مى گويند.

اين م_طلب در آيات قرآنى چنين نقل مى شود:

- «سوگند به قرآن،

كه متضمن ذكر و يادآورى است،

تو به طور قطع و يقين از انذاركنندگانى!

بلكه آن ها كه كافر شدند از قبول اين معنا و پيروى تو امتناع ورزيدند و مخالفت كردند. ما قبل از اين كفار، چه بسا قرن ها و امت ها كه به كيفر تكذيب پيامبران مرسل و منذر، هلاك كرديم!

و در هنگام نزول عذاب ديگر مجال فرار برايشان نماند، و گفتن واويلا به دردشان نخورد، و هرچه فرياد زدند سودى به حالشان نبخشيد، و هرچه به خداى سبحان استغاثه كردند، فايده اى نديدند، چون هنگام، هنگام تأخير عذاب و مؤاخذه نبود، و هنگام فرار!»(1تا3/ص)

از آن جايى كه مسلك وثنيت منكر رسالت بشر است، كفار از آمدن منذرى از جنس خودشان تعجب كردند، و او را متهم به سحر نمودند، و گمان كردند كه وى به دروغ قرآن و معارف حقه آن را به خدا نسبت مى دهد.

آن ها گ_فتند: آيا محمد خدايان را يك خدا كرده است؟

يعنى، پيامبر اسلام الوهيت الهه را باطل كرده و آن را منحصر در يك خدا كرده و مى گويد: لا اِلهَ اِلاّ اللّه!

لذا اشراف كفار قريش نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله جمع شدند و خواستند درباره مشكلى كه آن جناب با دعوت خود به سوى توحيد و ترك خدايان پيش آورده بود، با آن جناب گفتگو كنند، و به نوعى از آن جناب دلجويى نمايند. آن جناب حاضر نشدند به هيچ يك از سخنان آنان تن در دهند، و در نتيجه اشراف به راه افتادند و با يكديگر و با پيروان خود گفتند: برويد و در پايدارى و حمايت از خدايان خود پافشارى و شكيبايى به خرج دهيد!

مشركان خيال مى كردند كه محمد صلى الله عليه و آله منظور از دعوت به توحيد قصد دارد به مردم آقايى و رياست كند، و دعوت خود را وسيله رسيدن به اين هدف قرار داده اس_ت. گ_فتند:

_ ما چنين چي__زى از ديگر ملت ه__ا نشنيده اي__م، و اين يك ام__ر خ_ود ساخت_ه است!

منظورشان از ملت ديگر، مذهبى است كه ساير ملل و امت هاى معاصر و يا قريب

ص:60

به عصر آن روز عرب به آن مذاهب متدين بودند، در مقابل ملل اولى كه امم گذشته متدين به آن بوده اند.

كفار مى گفتند: هيچ امتيازى نزد محمد نيست كه به وسيله آن از ما برترى و امتيازى داشته باشد، و به خاطر آن قرآن بر او نازل بشود، و بر ما نازل نگردد. خداوند تع_الى مى فرماي____د:

ايشان آن چه را كه گفتند از روى ايمان و اعتقاد نبود بلكه هنوز درباره ذكر من يعنى قرآن در شك هستند، و احتمال مى دهند كه حق باشد. و اگر به حقانيت آن معتقد نشده اند نه بدان جهت است كه قرآن در دلالت كردن بر حقانيت نبوت و آيت بودنش براى آن خفايى داشته و از افاده اين معنا قاصر است، و نمى تواند براى مردم يقين و اعتقاد بياورد، بلكه تعلق دل هاى آنان به عقايد باطل و پافشارى شان بر تقليد كورانه است، كه ايشان را از نظر و تفكر در دلالت آيت الهى و معجزه او بر نبوت بازمى دارد، و در نتيج__ه درباره اي__ن آيت يعنى ق__رآن كري__م در ترديدند، در حالى كه ق___رآن آيت__ى معج___زه اس______ت!

اين سركشى را هم چنان ادامه مى دهند تا وقتى كه عذاب را بچشند، آن وقت به حكم اضطرار ناگزير مى شوند اعتراف كنند، هم چنان كه اقوام ديگرى كه مثل ايشان بودند بعد از چشيدن عذاب اعتراف كردند.

خ_داون_د تع_ال__ى مى فرماي___د:

_ خزينه هاى رحمت پروردگارت منحصرا در اختيار خود اوست، و او بهتر مى داند كه رسالت خودرا در چه دودمانى و چه شخصى قراردهد، و چه كسى را مورد رحمت خاص__ه خ__ود ق_رار دهد!

_ آيا ملك آسمان ها و زمين از آن مشركان است، و آن ها مى توانند در اين آسمان ها و زمين تصرف كنند و جلو نزول وحى آسمانى را بگيرند؟ اگر راستى چني__ن هستند، پس به آسمان ه__ا عروج كنند، و وسيل__ه هاى خود را ب__ه كار زنن__د، و جلو وح__ى آسمانى را بگيرند!؟

- آنان لشكرى شكست خورده هستند، ناچيز و اندك و بى مقدار! و از آن احزابى هستند كه همواره عليه فرستادگان خدا حزب تشكيل مى دادند، و ايشان را تكذيب مى كردند، و عذاب من بر آنان حتمى شد!

- پيش از آن ها نيز قوم نوح و عاد و فرعون جلاد بودند، با قوم ثمود و قوم لوط و اهل «ايكه» كه آن ها دسته ها بودند، كه همگى تكذيب پيامبران كردند، و مجازات من بر آنان محقق گشت! اينان جز يك صيحه را كه بازگشت ندارد انتظار نمى برن_د! گوين_د:

ص:61

پروردگ_ارا قب_ل از روز رستاخي_ز سهم ما را از عذاب بياور!

قريش در خانه ابوطالب

در تفسير قمى آمده كه وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله دعوت خود را ظاهر ساخت، قريش نزد ابوطالب جمع شدند و گفتند:

- اى ابوطالب برادرزاده ات عقايد ما را سفيهانه خواند، و خدايان ما را ناسزا گفت و جوانان ما را فاسد نمود و جمعيت ما را متفرق كرد، اگر داعى او بر اين كار اين است كه مى خواهد از نادارى نجات يابد ما براى او اين قدر مال جمع مى كنيم ك_ه از هم_ه م_ا ث_روتمندتر ش_ود، حتى او را پ_ادشاه خ_ود مى كنيم!

ابوطالب جريان را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله خبر داد و حضرت فرمود:

- اگر خورشيد را به دست راست من بگذارند و ماه را به دست چپم بسپارند، نمى پذيرم، و لكن يك كلمه به من بدهند تا هم مرا راضى كرده باشند و هم به وسيله آن سالار و سرور عرب گردند، و غير عرب هم به دين ايشان بگروند، و نيز خود آنان پادشاهان__ى در بهش_ت باشند!

اب__وطال__ب پاس__خ آن جن__اب را ب__ه اط__لاع كف__ار رس__اني_د، و ايش___ان گفتن__د:

- يك كلم__ه كه چيزى نيست بلكه ده كلمه از ما بخواهد!

رس_ول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- شهادت دهند به اين كه- لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَ اِنّى رَسُولُ اللّه!

مشركين گفتند:

شگفتا، آيا سيصد و شصت خدا را رها كنيم و يك خدا را بگيريم!؟(1)

پيك_ار اسلام با ب_ت پرستى

دعوت هاى الهى همواره با بت پرستى جنگيده و با آن به مقاومت پرداخته و نداى توحيد در داده اند، به طورى كه خداى سبحان در داستان هاى دعوت انبياء و رسل مانند نوح و هود و صالح و ابراهيم و شعيب و موسى عليهم السلام اين مسئله را ذكر كرده است، و در قصه هاى عيسى و لوط و يونس عليهم السلام نيز بدان اشاره كرده و اجمال سخن در اين آيه آم__ده است:


1- 1- المي____زان ج: 33، ص: 290.

ص:62

_ «پيش از تو رسولى نفرستاديم مگر به او وحى كرديم، كه خدايى جز من نيست،

پس مرا بپرستي_د!» (25 / ان_بياء)

حضرت محمد صلى الله عليه و آله در دعوت خود با حكمت و موعظه و گفتگو و مجادله به طريق احسن، قوم بت پرست خود را به توحيد فرا خواند. مردم پاسخى جز استهزاء و اذيت به او ندادند، و نسبت به كسانى كه بدو ايمان آورده بودند به تفتين پرداختند، و به بدترين شك__ل شكنجه شان كردند، تا مسلمين مجبور شدند مكه را ترك گويند و به حبشه هجرت كنند.

بعدا براى كشتن پيغمبر توطئه كردند، و وى به مدينه هجرت كرد، و بعد از او نيز عده اى از مؤمنين به مهاجرت پرداختند. ديرى نپاييد كه مشركين با او درگير شدند و به جنگ پرداختند و در «بدر» و «احد» و «خندق» و غزوه هاى فراوان ديگر با وى جنگيدند، تا سرانجام خداى تعالى با فتح مكه او را برايشان پيروز گردانيد.

پيغمبر بعد از فتح مكه، خانه كعبه و حرم را از بت ها پاك كرد، و بت هايى را كه اطراف كعبه نصب شده بود، شكست. «هُبَل» كه بالاى بام كعبه نصب شده بود، پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به طرف بام بالا برد، و او بت را بر زمين افكند. اين بت به طورى كه گفته اند بزرگ ترين بت آن ها بود كه بنا بر آن چه گفته اند آن را در آستانه در مسجد دفن كردند.

اسلام به شدت عنايت داشت كه ماده بت پرستى را بر كند و دل ها را از خواطرى كه مردم را بدان مى كشاند، خالى سازد، و جان ها را حتى از آن كه بر گرد آن بگردند و بدان توجه كنند، باز دارد. همه اين ها در معارف اصولى و اخلاق كريمه و احكام شرعيه اى كه اسلام مردم را بدان فراخوانده است، ديده مى شوند، و شما مى بينيد كه اسلام اعتقاد حقه را عبارت مى داند از آن كه - جز خدا، خداى ديگرى وجود ندارد، خدا داراى اسماء حسنى، و مالك همه چيز است، و وجود او اصيل و مستقل بالذات و از همه جهانيان بى نياز است، و هرچه غير از اوست از او آغاز مى شود و بدو باز مى گردد، و در همه شئون ذاتى خود، چه در پيدايش و چه در ادامه وجود، به او محتاجند.

_ اگ_ر كسى ذات يا صفات يا اعمال يك موجود را به طور مستقل از خدا - نه از ديگ__ران _ منتسب به خود آن موجود بداند، از اين بابت مشرك است!

و ني_ز اس_لام ب_ه م_ردم دست_ور مى دهد:

- توكل بر خدا كنند، به خدا اطمينان داشته باشند، تحت ولايت الهى در آيند، دوستى و دشمنى و اعمالشان خالص براى خدا باشد!

و نيز:

ص:63

- مردم را از اعتماد به غير خدا، تمايل به ديگران، اطمينان به اسباب ظاهرى و امي__د به غير خدا و عج__ب و كبر و چيزه__اى ديگ__رى كه موجب استقلال دادن به ديگ__ران و ش_رك به خ__دا مى گردد، نه__ى مى فرماي__د. و ني__ز ملاحظ__ه مى كني__د كه:

- اسلام از سجده براى غير خدا، درست كردن مجسمه سايه دار، تصوير موجودات ذى روح (با اختلاف فتاوى در مورد حرمت يا جواز مجسمه سازى و تصوير،) و پيروى و گوش دادن به امر و نهى غير خدا، نهى كرده، مگر در صورتى كه پيروى از ديگران به پي__روى از خدا برگ__ردد، مانند پي__روى از پيغمب__ران و پيشوايان دينى، و نيز از بدعت و پي__روى از آن، و همچني__ن گ__ام گذاشتن در جاى گام شيطان، نهى فرم__وده اس__ت.

اخبار فراوانى از پيغمبر و ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده كه شرك را بر دو قسم دانسته اند: «شرك پنهان و شرك آشكار،» و آن داراى مراتب زيادى است كه كسى جز مخلَصان از همگى اين مراتب سالم نمى مانند، و از صداى پاى مورچه بر سنگ صاف در شب تاريك پنهان تر است!

در روايات اسلامى، در كافى، از حضرت صادق عليه السلام در مورد «قلب سليم» رواي__ت ك__رده ك__ه: «قلب سلي__م، آن قلب__ى است كه در حال__ى با خ__دا روب__ه رو ش__ود، ك__ه كس___ى ج__ز خ___دا در آن نب__اش___د.» ف__رم___ود:

- «هر قلبى كه در آن شرك يا شك وجودداشته باشد، سقوط كرده است!»

- «و اينان كه قلب سليم دارند، در دنيا زهد پيشه مى كنند تا دل هايشان براى آخ_رت ف_راغت ي_ابد!» و ني_ز در روايت آم_ده است كه:

- «عبادت خدا به طمع بهشت، عبادت اجيران است، عبادت او از ترس آتش عبادت بندگان است، و حق عبادت اين است كه خدا را به خاطر محبت او بپرستند، كه عبادت ب_زرگ_واران است، و اين مقامى است دست نيافتنى كه جز پاكان بدان نرسند!»

روش توحيدى

خداى سبحان به پيامبر گرامى خود دستور مى دهد كه براى خود رويه و سيره اى اتخاذ كند، و در اجتماع بشرى با آن رويه رفتار نمايد:

- «بگو اى اهل كتاب!

به سوى كلمه اى كه بين ما و شما يكنواخت است،

بياييد: كه جز خدا را نپرستيم، و چيزى را شريك او نسازيم،

ص:64

و يكديگر را به جز خدا ارب__اب خود نگيريم.

پس اگر روگ__ردان شدند، بگو: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم!» (64 / آل عمران)

و باز به عقايد بت پرست_ى كه داخل در دي_ن اه_ل كت_اب شده، اشاره كرده مى فرمايد:

- «اى اهل كتاب! در دين خود غلو مكنيد! و از هواهاى قومى كه از پيش گمراه ش_ده ان__د، و بسي__ارى را گم__راه كرده اند، و از راه راس__ت منحرف شده ان__د، پيروى مكنيد!»

(77 / مائده)

و نيز در مذمت اهل كتاب مى فرمايد:

_ «اين__ان هم راهب__ان خود را به غير خ__دا ارب__اب گرفتند، و هم مسيح بن مريم را،

در حالى كه جز به پرست__ش خ__داى واح__دى مأم__ور نشده بودن__د،

زيرا جز او خداي__ى نيس__ت، و از آن چ__ه شري__ك مى آورن__د، من_زه اس_ت!» (31 / توبه)

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در اجراى احكام و حدود، بين مردم مساوات برقرار كرد، و طبقات اجتماع، مانند: حاكم و محكوم، رئيس و مرئوس، خادم و مخدوم، غنى و فقير، مرد و زن، شريف و وضيع را به يكديگر نزديك ساخت، كه هيچ كس نسبت به ديگرى حق بزرگى و فخرفروشى و حكومت نداشته باشد، كه كرامت تنها به تقوى است، و حساب و حك_م مربوط به خدا.

پيغمبر صلى الله عليه و آله دارايى را بالسويه تقسيم مى كرد، و نهى مى فرمود كه قوى آنگونه تظاهر به نيروى خود كند كه قلب مردم ضعيف و فروافتاده بشكند و متأثر شوند، و مثلاً ثروتمندان و زمامداران و رؤسا نبايد در برابر فقرا و بيچارگان و رعيت به زيب و زيور و شوكت خود تظاهر كنند.

پيغمبر صلى الله عليه و آله مانند يكى از افراد مردم مى زيست، و در خوردنى و آشاميدنى و پوش__اك و نشس__ت و برخاس__ت و راه رفت__ن هيچ گون_ه امتيازى با ديگران نداشت.(1)

حج_اب حايل بين رسول اللّه «ص» و كفار

«وَ اِذا قَرَأْتَ الْقُرْانَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ حِجابا مَسْتُورا!»

(45/اسرى)

خداوند متعال در قرآن كريم واقعيتى را بيان فرموده كه وقتى پيامبر گرامى اسلام قرآن مى خواند، ميان او و مشركينى كه به آخرت ايمان نداشتند، حجابى معنوى مى افكند


1- ال_مي________زان ج: 20، ص: 142

ص:65

كه از فهم آن محجوب مى شدند، و ديگر نمى توانستند اسم خداى يگانه را بشنوند، و رسول اللّه صلى الله عليه و آله را به رسالت حق بشناسند، و نمى توانستند به معاد ايم_ان بياورند و به حقيقت آن پى ببرند!

آنان نمى توانستند حقيقت آن چه را كه از معارف قرآن نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود بفهمند، و بدان ايمان بياورند و يا اذعان كنند كه او به راستى فرستاده خداست، كه به حق به سوى ايشان فرستاده شده است!

به همين جهت بود كه وقتى اسم خداى يگانه را مى آورد از او اعراض مى كردند، و در انك_ار مع_اد پ_افشارى مى نمودند و او را مردى جادوشده مى خواندند.

انكار به آخرت جايى براى ايمان به خداى يگانه و رسالت پيغمبران باقى نمى گذارد. كف_ر ب_ه مع_اد مستل_زم كف_ر ب_ه هم_ه اص_ول دي_ن است. م_ى ف_رماي_د:

_ « وقتى تو قرآن مى خوانى،

ما دل هاى ايشان را با پرده هايى مى پوشانيم، تا قرآن را نفهمند!

و گوش هايشان را كر و سنگين مى كنيم تا قرآن را به گوش قبول نشن_وند،

و با فهم ايمان ص_دق آن را درك نكنند.

_ البته همه اين ه_ا كيفر كفر و فسوق ايشان است!

_ وقتى در قرآن پروردگار خود را با وصف يكتايى ذكر مى كنى و شريك را از او نفى مى كنى، از شنيدن و فهم آن، در حالى كه پشت مى كنند، اعراض مى نمايند.

_ ما بهتر مى دانيم كه غرض ايشان از اين كه مى آيند تا قرآن خواندن تو را بشوند، چيست؟

و نيز بهتر مى دانيم كه پس از شنيدن آهسته با هم چه مى گويند؟

ستمكاران مى گوين__د:

جز مردى جادوش__ده را پيروى نمى كني__د!

ببين چگون__ه برايت مثل ها مى زنند؟

چه كنند بدبخت ها، گمراه شده اند، و ديگر راهى پيدا نمى كنند!» (45 تا 48 / اسراء)

اين آيه اشعار دارد بر اين كه مشركين نزد وى نمى آمدند تا قرآن به گوششان نخورد، چون از ملامت هم مسلكان خود مى ترسيدند، و اگر نزد آن جناب مى آمدند، پنهانى بوده، و حتى يكى از ايشان فرد ديگر را در حال استماع قرآن مى ديد، آهسته ملامت مى كرد، زيرا مى ترسيد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مؤمنين پى ببرند و بفهمند كه اي_ن اف_راد دشمنن__د. بعضى به بع__ض ديگ__ر م_ى گفتن___د:

_ «پيروى نمى كنيد مگر مردى جادوشده را...!» (47/اسراء)

زدن اين مثل، اين نكته را مى رساند كه مشركين كارشان به جايى رسيده بود كه

ص:66

اميدى به ايمان آوردنشان نبود!(1)

مصايب موعود كفار مكه

« وَ لا يَ__زالُ الَّذي__نَ كَفَ__رُوا تُصيبُهُ_مْ بِما صَنَعُ_وا قارِعَةٌ اَوْ...!» (31 / رعد)

دقت در اين كه سوره رعد يك سوره مكى است، و به شهادت مضامين آثارش، و همچنين دقت در حوادثى كه بعد از بعثت و قبل از هجرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله رخ داده، و بررسى حوادثى كه بعد از هجرت تا قبل از فتح اتفاق افتاده، اين معنى را روشن مى سازد كه مراد از عبارت «الَّذينَ كَفَرُوا،» همان كفار عرب از اهل مكه و غير ايشان است كه در ابتداى دعوت اسلام آن را رد نموده، و انكار و عناد را به نهايت رسانده بودند، و در برانگيختن فتنه و فساد پافشارى مى نمودند.

خ_داى تع_الى در اي_ن ب_اره م_ى فرم_اي_د:

- «لايزال مصيبت هاى كوبنده بر سر اين ها، كه به دعوت حق تو كفر مى ورزند،

به خاطر آن چه كردند، و كفرى كه به رحمان ورزيدند، مى رسد،

يا در نزديكى هاى خانه شان فرود مى آيد،

و همواره بدين حال هستند، تا آن كه آن عذابى كه وع_ده ش_ان داده، برسد،

چه خدا خلف وعده نمى كند، و گفتارش تغيير نمى پذيرد!»

مقصود از آنان كه مصيبت ها بر سرشان آمد، كفار اطراف مكه است، كه جنگ ها و قتل و غارت ها از پايشان در آورد. و مقصود از آن ها كه مصايب در نزديكى خانه هايشان فرود آمد، اهل مكه اند، كه حوادث ناگوار در پيرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، و دودش به چشم آن ها مى رفت، و وحشت و اندوه و ساير آثار سوء آن، خواب و آسايش را از ايشان سلب مى نمود. و مقصود از عذابى كه وعده شان داده، عذاب

شمشير است، كه در روزهاى بدر و احد و ساير غزوات با آن روبه رو شدند!(2)

عجز قريش در مبارزه با قرآن

« وَ ق__الَ الَّذينَ كَفَ__رُوا لا تَسْمَعُ_وا لِهذَا الْقُرْآنِ... !» (26 / فصلت)

اين آيه دلالت مى كند بر نهايت عجز كفار در مبارزه عليه قرآن، بعد از آن كه كفار نتوانستند كلامى مثل آن را بياورند، و يا اقامه برهانى عليه آن بكنند، كارشان در


1- المي________زان ج: 25، ص: 195
2- المي______زان ج: 22، ص: 275

ص:67

بيچارگى به اين جا كشيد كه به يكديگر سفارش كنند كه به قرآن گوش ندهند، و هر جا قرآن خوانده مى شود سر و صداهاى بى معنى در آورند تا صداى قرآن و شخصى كه آن را مى خ_وان__د ب_ه گوش ديگ_ران نرسد، و در نتيج__ه اثرش لغو گردد.

قرآن مجيد سپس پاره اى از عواقب ضلالت آنان، و نتيجه استقامت مسلمانان و پ__اداش آخرتى آنان را ذك__ر مى كند و مى فرمايد:

- « ما هم به طور يقين كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب سختى مى چشانيم،

و به بدتر از آن چه مى كردند، كيفر مى دهيم!

اين چنين است كه كيفر دشمنان خدا آتش است و در بطن آتش خانه اى جاودانه

دارند، به كيفر اين كه همواره آيات ما را انكار مى كردند...!»

(27 و 28 / فصلت)

سپس بعد از ذكر پاداش استقامت مسلمانان در برابر كفار مى فرمايد:

- « كيست خوش گفتارتر از كسى كه بشر را به سوى خدا دعوت مى كند،

و عمل ص_ال_ح انج_ام مى دهد، و مى گويد:

من به يقين از تسليم شدگانم!» (33 / فصلت)

در اين آيه، خداى تعالى پيامبر گرامى خود را تأييد مى فرمايد به اين كه سخن تو، يعنى دعوت تو، بهترين سخن است. هرچند كه لفظ آيه عموميت دارد ولى منظور در اين آيه رسول اللّه صلى الله عليه و آله است، و شامل همه كسانى هم مى ش_ود ك_ه ب_ه س_وى خدا دعوت مى كنند.

چيزى كه هست، چون در بين ايمان داعيان به سوى خدا، ممكن است كسى يافت شود كه به خاطر رسيدن به غرض فاسد به سوى خدا دعوت كند، و معلوم است كه چنين دعوت__ى احسن القول نمى تواند باشد، لذا دنباله جمله اين شرط را اضافه كرد كه «وَ عَمِلَ صالِحا !» به شرطى كه خودش هم عمل صالح كند، چون عمل صالح كشف مى كند از اين كه ص_احبش نيتى صالح دارد.

و نيز از آن جايى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق، و التزام به آن ندارد، و اين نيز معلوم است كه سخن آن كسى كه دعوت به سوى خدا مى كند، و عمل صالحى هم دارد، ولى ايمانى به حق نداشته، و التزامى به آن ندارد، احسن القول نيست! به همين جهت دو جمله گذشته را مقيد به شرطى ديگر كرد، و آن اين است كه «وَ قالَ اِنَّنى مِنَ الْمُسْلِمينَ!» (33 / فصلت) يعنى اعتقاد به اسلام داشته باشد!

پس اگر كسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح داشت، و آن گاه به سوى خدا دعوت كرد، سخنش احسن القول خواهد بود!

- «و چون معلوم است كه خوبى و بدى يكسان نيست،

ص:68

لاجرم تو بدى هاى مردم را با بهترين عكس العمل دفع كن،

تا كسى كه بين تو و او دشمنى هست، چنان از دشمنى دست بردارد كه گويى دوستى

مهربان است، اما اين نصيحت را نمى پذيرند مگر كسانى كه خويشتندارند،

و نيز نمى پذيرد مگر كسى كه بهره عظيمى از سعادت داشته باشد!» (34و35 / فصلت)(1)

دليل هلاك نكردن قريش

«وَ م_ا مَنَعَن__ا اَنْ نُرْسِ__لَ بِالاْي__اتِ اِلاّ اَنْ كَ__ذَّبَ بِهَ_ا الاَوَّلُونَ!» (59 / اسرى)

قرآن مجيد در مورد عدم تعذيب و هلاك دنيوى كفار صدر اسلام در آيه فوق خبر مى دهد كه چون مردم - كه آخرينشان مثل اولينشان هستند - به خاطر آن غريزه فسق و فساد كه در ايشان است مستحق آمدن هلاكت و انواع ديگر عذاب هاى شدي_د هستند، و خداى تعال__ى هم درباره قراء اين قضا را رانده كه همه هلاك و يا معذب به ع__ذاب شدي__د شون_د.

همين معنا باعث شد كه خداى تعالى آياتى را كه كفار قريش پيشنهاد مى كنند، نفرستد، چون با در نظر گرفتن اين كه آخرين بشر با اولين او يكسان است، و هرچه اولين را وادار به عصيان كرد، آخرين را هم وادار مى كند، و نيز با در نظر گرفتن اين كه اولين با آمدن آيات پيشنهادى شان باز كفر ورزيدند، هم اين هست كه اين ها بعد از ديدن معجزه و آيات پيشنهادى خود ايمان نياورند، و در نتيجه به عذاب شديد ديگرى مبتلا شوند، هم چنان كه پيشينيان ايشان شدند، و چون خدا نمى خواهد اين امت را به عذاب عاجل مؤاخذه كند، لذا آيات پيشنهادى كفار را نمى فرستد!

اين خصوصيت امت اسلام از مواردى از كلام خداى تعالى استفاده مى شود و تنها آيه مورد بحث نيست، و خداوند تعالى بر اين قضا رانده كه اين امت را عذاب نكند، مگر بعد از مدتى مهلت!(2)

مقابله تاريخى اقوام كافر در برابر پيامبران

«م_ا يُج_ادِلُ فى آياتِ اللّهِ اِلاَّ الَّذينَ كَفَرُوا... .» (4 / مؤمن)

قرآن مجيد در سوره مؤمن از آغاز، مطلب را پيرامون بلندپروازى هاى كفار، و جدال


1- المي_________زان ج: 34، ص: 301
2- ال_مي__________زان ج: 25، ص: 231

ص:69

باطلشان به منظور از بين بردن حقى كه بر آنان نازل شده، مى كشاند، و با تكرار آيات مربوط به خوار و ذليل بودن كفار، و گرفتار شدن آن ها به عذاب اله_ى، در امت ه_اى گذشته، سورت استكبار و جدال آنان را مى شكند.

عذاب هاى خواركننده اى را كه خدا به ايشان وعده داده بود در اين سوره با ذكر نمونه اى از آن چه در آخرت بر سرشان مى آيد، خاطرنشان مى سازد:

_ «در آيات خدا جدال نمى كنند مگر كسانى كه كافر شدند، پس غوطه ور شدنشان در ناز و نعمت تو را مغرور نسازد. قبل از ايشان هم قوم نوح و احزابى كه بعد از ايشان بودند، آيات خدا را تكذيب كردند، و هر امتى قصد جان پيامبر خود كرد، تا او را بگيرند، و با حربه باطل عليه حق مجادله كردند، تا حق را از بين ببرند، و من ايشان را گرفتم، و چه عجيب است عذاب!! و همچنين كلمه عذاب پروردگارت بر آن__ان كه كافر شدن__د، حتمى شد، كه بايد اه__ل آت_ش باشن__د.» (4 تا 6 / مؤمن)

در اين آيات، در مقام جواب دادن از شبهه اى است كه ممكن بود به ذهن كسى وارد شود و آن شبهه اين است كه ما مى بينيم هميشه برد با همين كفار است، كه از پذيرفتن ح__ق استكبار مى ورزند، و در آي__ات خدا جدال مى كنند، و هيچ گرفتارى هم پيدا نمى كنند، و باطل خود را هم پيش مى برند؟!

حاصل جواب اين است كه امت هاى گذشته چون قوم نوح و احزاب بعد از ايشان مانند عاد و ثمود و قوم لوط و غيره، از كفار امروز در تكذيب و جدال به باطل قوى تر بودن__د، آن ها تا اين جا پيش__روى كردند كه مى خواستند رسول خود را بگيرند و بكشند، ولى عذاب الهى مهلتشان نداد، و اين قض__ا در حق هم__ه كفار ران__ده شده است.

پس توهّم اين كه كفار معاصر از خدا پيشى گرفته اند و اراده خود را عليه اراده خداى سبحان به كار زدند، توهّمى است باطل!!(1)

ابراهيم و رسول اللّه، دو مبارز عليه كفار

«وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ لاَبيهِ وَ قَوْمِهِ اِنَّنى بَراءٌ مِمّا تَعْبُدوُنَ!» (27 تا 30 / زخرف)

آيات سوره زخرف درباره كفر مشركين به رسالت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و تشبث آنان در شرك به ذيل تقليد از پدران بدون هيچ دليل ديگر، صحبت مى كند، و در اين آيات داستان ابراهيم عليه السلام را ذكر مى كند كه تقليد كردن پدر و قومش را دور انداخت و از آن چه آنان به جاى خداى سبحان مى پرستيدند، بيزارى جست، و از پروردگارش طلب هدايتى كرد كه از فط_رتش سرچشم___ه داشت__ه اس_ت.


1- الميزان ج: 34، ص: 161

ص:70

بعد از نقل داستان ابراهيم عليه السلام اين مسائل را خاطرنشان مى سازد كه قوم او را از چه نعمت هايى برخوردارشان كرد، و چگونه به آن نعمت ها كفران كردند، و به كتاب خدا كافر شدند و در آن خورده گيرى ها نمودند و به فرستاده خدا طعنه ها زدند، طعنه هايى كه به خودشان برمى گردد. سپس آثار اعراض از ياد خدا را ذكر مى كند، و عاقبت اين كار را كه همان شقاوت و خسران است تذكر مى دهد، و آن گاه عطف مى كند به اين كه پيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن ايشان مأيوس باشد، و سپس تهديدشان مى كند به عذاب، و به پيامبر عزيزش تأكيد مى كند كه به قرآن تمسك جويد، چ__ون قرآن ذكر او و ذكر ق__وم اوست، و به زودى از آن بازخواس__ت مى شوند، و آن چ__ه در ق__رآن اس_ت دين توحي_د است، كه هم__ه انبي_اء گذشت__ه بر آن دي__ن بودند:

- اى پيامبر! به ياد ايشان بياور آن زمان را كه، ابراهيم از آلهه پدر و قومش بيزارى جست، چون ايشان آلهه خود را تنها به استناد تقليد پدران مى پرستيدند، و هيچ حجت و دليل_ى بر آن ن_داشتن_د، و ابراهي_م تنه_ا به اعتق_اد و نظر خود اتكاء نمود! ابراهي_م گفت:

- من از آن چه مى پرستيد بيزارم! به جز آن معبودى كه مرا آفريده، كه به زودى هدايت__م خواهد كرد!

ارثيه يكتاپرستى در نسل ابراهيم

- «خدا اين يكتاپرستى را در نسل او باقى گذاشت، شايد برگردند! بلكه، من اين كفار و پدران ايشان را بهره هاى مادى دادم، تا آن كه دين حق و رسولى روشنگر به سويشان آمد، و همين كه با حق روبه رو شدند گفتند: اين نوعى سحر است، و ما بدان كافريم!؟» (28 تا 30 / زخرف)

منظ__ور از نسلى ك__ه يكت__اپرست__ى در آن باق__ى گذاشت__ه ش__ده ذري__ه و فرزندان ابراهيم عليه السلام است.

مراد از بقاى كلمه در عقب و ذريه ابراهيم عليه السلام اين است كه ذريه آن جناب چنان نباش__د كه به كل__ى و حتى يك نفر موح__د در آنان باق__ى نماند، بلك__ه همواره و مادام كه نسل آن جن_اب در روى زمي_ن باق_ى است، افرادى موحد در بين آنان يافت بشود.

دليل عدم نزول قرآن بر اشراف قريش

«كف_________ار گفتن_________د:

- چرا قرآن به يكى از دو مرد بزرگ (مكه و طائف) نازل نشد؟ مگر اينان مقسم رحمت

ص:71

پروردگار تواند؟ اين ماييم كه معيشت انسان ها در زندگى دنيا را تقسيم مى كنيم!»

(31و32/زخرف)

منظور از بزرگى آن دو مرد به طورى كه از سياق آيه بر مى آيد، بزرگى از حيث مال و ج__اه اس__ت، چ__ون در نظ__ر اف__راد مادى و دنياپرس__ت ملاك عظم__ت و شراف__ت و عل__و مق___ام همي__ن چيزه__اس__ت!

در مجمع البي__ان گفته: منظ__ور از دو مرد عظي__م در يكى از دو شهر، وليدبن مغيره از مكه، و ابامسعود عُرْوَة بن مسعود ثقفى از طائف بوده است.

و بع__ض ديگ__ر گفته ان__د: منظور عتب__ه بن ابى ربيع__ه، از مك__ه و ابن عبديالي__ل، از طائ___ف ب_وده است.

لكن حق مطلب اين است كه اين تطبيق ها از خود نامبردگان است، وگرنه مشركين شخص معينى را در نظر نداشتند، و به طور مبهم گفته اند كه جا داشت يكى از بزرگان مكه و طائف پيامبر بشوند. و اين معنى از ظاهر آيه به خوبى استفاده مى شود.

خداوند متعال جواب داده كه اين مشركين در امر معيشت دنيايى كه در آن زندگى مى كنند، و از رزقش ارتزاق مى نمايند، و خود قطره اى از درياى بيكران رحمت ماست، هيچ مداخله اى ندارند، و آن وقت چگونه به خود اجازه مى دهند به تقسيم چيزى مداخله كنند كه هزاران بار از زندگى دنيا مهم تر است، و آن مسئله نبوت است، كه رحمت كب_ريايى م_ا و كليد سع_ادت دائمى بشر و رستگارى جاودانه ايشان است؟(1)

مسلمانان اوليه

آغاز دعوت علنى اسلام

دوران شكنجه.مبارزه و مهاجرت


1- الميزان ج: 35، ص: 154

ص:72

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ...!» (94/حجر)

غ__رض س__وره حج__ر، در حقيق__ت، بي__ان م__وض__وع تبلي____غ آشك__ار، و ام__ر به علن_ى كردن رس_الت است، و وقت__ى به اين آيه مى رسد مى فرمايد:

_ «حال كه تو مأمور به "صفح جميل" شدى، و خود را به عنوان نذير از عذاب ما، آن عذابى كه بر مقتسمين (پاره پاره كنندگان قرآن،) نازل شد، معرفى نمودى، ديگر مترس، كلمه حق را اظهار، و دعوت خود را علنى كن!»

در ادامه آيه مى فرمايد:

- «ما شر استهزاكنندگان را از تو دور مى كنيم!» (95 / حجر)

اي__ن «مستهزئين» هم__ان «مقتسمين» هستند كه قبلاً اسمشان در اول آيه برده شد.

خداى تعال__ى وقتى دستور مى ده__د كه درنگ مك__ن و دعوت به حق را علنى ساز، و از مشركي__ن روى برت__اب، بلافاصله مى فرمايد: براى اين ك__ه ما ش__ر مستهزئي__ن را از تو كفاي__ت كرديم، و ايش__ان را به ع__ذاب خود هلاك مى سازيم.

و اين مستهزئي__ن همان هاين__د كه (با خدا، خدايان__ى ديگر اتخ__اذ مى كنن__د، پس به زودى خواهن__د فهمي_د!)

در اين جمل__ه براى بار دوم اندوه و تنگ حوصلگى رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از استهزاء آنان پيش مى كشد، تا مزيد عناي_ت خود را نسب_ت به تسلي__ت و دلخوش

ص:73

كردن آن جناب و تقويت روح__ش برساند.

خداى تعالى در كلام كريم خود، مخصوصا در سوره هاى مكى، بسيار آن جناب را تسليت و دلدارى داده است، و اين به خاطر آن صدمات زيادى است كه آن جناب در مكه ب_ا آن مواجه مى شده است.

در ادامه آيه مى فرمايد:

_ «ما مى داني__م سينه تو از آن چه مى گويند، تنگ مى شود، پس به ستايش پروردگارت تسبيح گوى، و از سجده كنان باش! عبادت پروردگار خويش كن تا حادثه محقق به تو برسد!» (97 تا 99 / حجر)

خداى سبحان به پيامبر گرامى خود سفارش مى فرمايد كه او را تسبيح و حمد گويد، و سجده و عبادت به جاى آورد، و اين مراسم را ادامه بدهد. خداى تعالى اين سفارش را متفرع بر تنگى حوصله از زخم زبان هاى كفار نموده است، معلوم مى شود كه تسبيح و حمد خدا و سجده و عبادت در برط_رف كردن ان_دوه و سب__ك كردن مصيب__ت اثر دارد.

در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از آن كه وحى الهى شروع شد سيزده سال در مكه بماند، و در سه سال اولش مخفيانه دعوت مى كرد، و از ترس اظهار علنى نمى نمود، تا آن كه خداى عزوجل با فرستادن (آيه فوق مأمورش فرمود تا دعوت خود را علنى كند، و از آن روز دعوت علنى شد.

(نق_ل از ام_ام ص_ادق عليه السلام در معانى الاخبار.)

همچني__ن ام___ام ص__ادق عليه السلام ف_رم___وده:

- رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه سال ها پنهانى دعوت مى كرد، و تنها على عليه السلام و حضرت خديجه كبرى سلام اللّه عليها به او ايمان آورده بودند. آن گاه خداى سبحان مأمورش كرد تا دعوت خود را علنى سازد. دعوت رسول خدا صلى الله عليه و آله آشكارا شد و او دعوت خود را در قبايل عرب عرضه مى كرد، و به هر قبيله كه مى رفت مى گفتند: دروغگو از نزد م_ا بي_رون ش_و! (و در م_ا ط_م__ع مبن___د!)

(نقل از امام صادق عليه السلام در تفسير عياشى)(1)

شكنجه مسلمانان اوليه

«مَ__نْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْ_دِ ايمانِ_ه اِلاّ مَ__نْ اُكْ__رِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِ__نٌّ بِالاْيمانِ... !»(106 تا 110 / نحل)

تاريخ روزهاى اوليه ظهور اسلام آكنده از شكنجه هاى زيادى است كه مؤمنين صدر


1- الميزان ج: 24، ص: 21

ص:74

اسلام در مكه از قريش مى ديدند. چون قريش مكه مؤمنين را آزار مى دادند تا شايد از دين شان برگردند.

آيه فوق ناظر به چنين وقايعى است. چنان انواع شكنجه ها را در حق مؤمنين روا مى داشتند كه حتى اتفاق مى افتاد يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى داد. هم چنان كه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند و پدر و مادرش در زير شكنجه آن ها جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست، و بدين وسيله ج_ان س___ال__م ب_ه در ب__رد.

در ادامه آيه مى فرماي__د:

- «بع__د از همه اين ها خدا نسبت به كسانى كه از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هج_رت جه_اد و صب_ر نمودن__د، آمرزگ__ار و مهرب__ان اس__ت!» (110 / نحل)

اين وعده جميل__ى است كه خداى سبح__ان به مهاجري__ن مى دهد كه پس از شكنجه ه__ا مهاج__رت كردند. و در قب__ال تهدي__دى ك__ه به كف__ار كرده و خس__ران تم__ام را نويدش__ان داده، مؤمني__ن را به مغف__رت و رحم__ت در قيام__ت نوي_د مى دهد.

آخر آيه مى رساند كه خدا از آن مسلمانان كه به ظاهر ارتداد جستند، راضى نمى شود، مگر اين كه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود، مگر اين كه بعد از آن جه_اد و صب_ر كنن_د.

ماجراى شكنجه و قتل سميه و ياسر

چ__ون رسول خ__دا خواس__ت به مدين__ه مهاج__رت كن__د ب__ه اصح__اب_ش فرمود:

- از من متفرق شويد، و هر كس توانايى دارد بماند و آخر شب حركت كند و هر كس ندارد همين اول شب به راه افتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آن جا منزل كرده ام به من ملحق شويد.

بلال مؤذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود، ماندند تا صبح شد. مشركين و ابوجهل ايشان را دستگير كردند. به بلال پيشنهاد كردند كه از دين اسلام برگردد، او قبول نكرد، لاجرم زرهى از آهن در آفتاب داغ كردند و بر تن او پوشاندند، و او هم چنان مى گف_ت: «اح_د! اح_د!».

خباب را در ميان خارهاى زمين مى كشيدند. عمار از در تقيه حرفى زد كه همه مشركين خوشحال شدند و او را رها كردند. سميه را ابوجهل به چارميخ كشيده بود و... او

ص:75

را كشت، ولى بلال و خباب و عمار را رها كردند.

آن ها خود را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رساندند و جريان را براى آن جناب تعريف كردند. عمار از آن حرفى كه زده بود سخت ناراحت بود. حضرت فرم_ود:

- دلت در آن موقعى كه اين حرف را زدى چگونه بود؟ آيا به آن چه گفتى راضى بود، يا نه؟ عرض كرد: - نه! فرمود:

- خداى تعال__ى اين آيه را نازل فرموده كه «اِلاّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْيمانِ!» (106 / نحل) پ__در و م__ادر عم__ار اولين شهيد در اسلام بودند.

صحنه ملاقات شكنجه شدگان با رسول اللّه صلى الله عليه و آله را روايات بسيارى بيان كرده اند. در مجمع البيان مى نويسد:

اين آيه درباره جماعتى نازل شد كه به اكراه مجبور شده بودند، و آن جماعت عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه، و صهيب و بلال و خباب بودند كه شكنجه شدند، و در آن شكنج__ه پ__در و مادر عم__ار كشته شدن__د، و عم__ار با زبان__ش چي__زى ب__ه آن ه__ا داد كه راضى شدن__د، و خداى سبح__ان جري_ان را به رسول گرامى اش خبر داد.

پس وقتى كه جماعت__ى به آن جن_اب خبر آوردند كه عمار كافر شد، حضرت فرمود:

- نه! حاشا! عمار از سر تا قدمش مملو از ايمان است، و ايمان با گوشت و خونش آم_يخت___ه گ_شت_ه اس_ت.

وقتى عمار شرفياب شد، در حالى كه گريه مى كرد، حضرت فرمود: - چه حال و چ_ه خب_ر؟ ع__رض ك_رد:

_ خب__ر بسيار بد آوردم، يا رس__ول اللّه! زيرا رهايم نكردند تا دست به ساحت تو دراز نمودم و خدايان ايشان را به خير ياد كردم.

رس_ول خدا صلى الله عليه و آله ش_روع ك_رد اشك هاى ع_مار را پاك كردن، در حالى كه مى فرمود:

_ اگر بار ديگر به تو چنين كردند تو هم همان كار را تكرار كن! پس آي__ه ف__وق ن_ازل ش_د.(1)

شكنج_ه به خاط_ر ايمان

«وَ السَّم__اءِ ذاتِ الْبُ____روُجِ... قُتِ_لَ اَصْح___ابُ الاُخْ___دوُدِ...!» (8 / ب___روج)

سوره بروج به سختى كسانى را انذار كرده كه مردان و زنان مسلمان را به جرم


1- ال_مي_زان ج: 24، ص: 285

ص:76

اين كه به خدا ايمان آورده اند، شكنجه مى كنند، نظير مشركين مكه كه با گروندگان به رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين مى كردند، و آنان را شكنجه مى كردند تا از دين اسلام به شرك سابق خود برگردند. بعضى از اين مسلمانان صبر مى كردند، و بر نمى گشتند، ولو شكنج__ه ب_ه هر جا كه خواست برسد. ولى بعضى بر مى گشتند و مرتد مى شدند، و اين ها افرادى بودن_د كه ايمان__ى ضعي__ف داشتن__د و خداى تعالى درباره آنان فرموده:

_ «بعض__ى از مردم كسانى ان__د كه مى گويند به خ__دا ايمان آورده ايم، ولى همين كه در راه خ__دا شكنجه مى شدن__د، فتنه م__ردم را نظي__ر ع__ذاب اله__ى مى پن__داشتن__د.» (10 / عنكب__وت)

_ «بعضى از مردم كسانى اند كه خدا را با شرايطى مى پرستند، اگر خيرى به ايشان برسد، دل به آنان مى بندند، و اگر دچار فتنه اى شوند، با صد و هشتاد درجه عقب گرد، بر مى گردند!» (11 / حج)

خداى تعالى در اين آيات اشاره اى به «اصحاب اخدود» مى كند، و با اين مؤمنين را به صبر در راه خدا تشويق مى كند. دنبال داستان اشاره اى هم به سرگذشت لشكريان فرعون و ثمود دارد، و اين مايه دلخوشى رسول خدا صلى الله عليه و آله و وعده نصرت به آن جناب و ته_دي_د مشركين است:

- «سوگند به آسمان، موضع ستارگان، و به روز موعود و داورى، و به شاهد و به مشهود، كه آزاردهندگان مؤمنين عذابى در جهنم دارند! خداوند مؤمنين صالح را، اگر خلوص به خرج دهند، موفق به صبر مى كند، و در حفظ ايمانشان از كيد دشمنان يارى شان مى فرمايد، همان طور كه در داستان اخدود كرد!»(1تا11/بروج)

مراد از «شاهد» در اين آيات رسول خدا صلى الله عليه و آله است، براى اين كه آن جناب ام_روز ش_اه_د اعمال ام_ت اس__ت و ف__رداى قي___امت ب_دان چ___ه دي___ده شه___ادت م_ى ده__د.

كلمه «مشهود» هم قابل انطباق است با شكنجه اى كه كفار به اين مؤمنين مى دادند، و وضعى كه در آخرت به خود مى گيرند، و آن چه در روز قيامت براى اين ظالمان و م_ظل_وم_ان رخ مى ده_د، چ_ه ث_واب و چ_ه عق_اب.

در اين آيات مى فرمايد: «قُتِلَ اَصْحابُ الاُخْدوُدِ!»

با اشاره به داستان اخدود، زمينه را براى آيات بعدى كه مى فرمايد: «ك_سان_ى ك_ه فت_ن_ه ك_ردن_د...،» ف_راه_م مى س_ازد.

كلمه «اخدود» به معناى شكاف بزرگ زمين است، و اصحاب اخدود جبارانى ستمگر بودند كه زمين را مى كندند و آن را پر از آتش مى كردند، و مؤمنين را به جرم اين ك__ه ايمان دارند در آن آتش مى انداختند و تا آخرين نفرشان را مى سوزاندند. خداوند متعال در اين آيه اصح__اب اخ__دود را لعن مى كند، و از درگاه خود طرد مى نمايد، و

ص:77

اعمال شنيع آنان را چنين شرح مى دهد:

_ «اَلنّ__ارِ ذاتِ الْ__وَقُ__ودِ، اِذْ هُ__مْ عَلَيْه__ا قُعُ__ودٌ، وَ هُ__مْ عَل__ى م__ا يَفْعَلُ_ونَ بِالْمُؤْمِني_نَ شُهُ_ودٌ - آتشى كه براى گيراندنش وسيله اى درست كرده بودند، در حالى كه خودشان براى تماشاى ناله و جان كندن و سوختن مؤمنان بر لبه آن آتش مى نشستند، و خود نظاره گر جنايتى بودند كه بر مؤمنين روا مى داشتند، هيچ تقصيرى از مؤمنى س__راغ نداشتن_د، ج_ز اين ك__ه ب_ه خ_دا اي_م_ان آورده ب_ودن_د!»

(1 تا 7 / ب__روج)

قرآن مجيد مطلب را چنين ختم مى كند:

- «خداى مقتدر و حميدى كه ملك آسمان ها و زمين از آن اوست، بر همه چيز شاهد و نظاره گر است! محققا اين ستمگران، و همه ستمگران روزگاران، كه مؤمنين و مؤمنات را گرفتار مى كنند، و بعدا از كرده خود پشيمان هم نمى شوند، ع__ذاب جهن__م در پي_ش دارن_د، و ع_ذاب_ى س_وزان_ن_ده!» (9 و 10 / ب__روج)(1)

فشار مشركين براى برگشت مسلمانان به كفر

«اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا امَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؟» (2تا13/عنكبوت)

بعضى از كسانى كه در مكه و قبل از هجرت به رسول اللّه صلى الله عليه و آله ايمان آورده بودند، از ترس فتنه اى كه از ناحيه مشركين تهديدشان مى كرد، از ايمان خود برگشته بودند، چون مشركين دست از سر مسلمانان بر نمى داشتند، و مرتب آنان را دعوت مى كردند به اين كه از ايمان به آن جناب برگردند، و ضمانت مى دادند كه اگر برگرديد هر ضررى از اين بابت ديديد ما جبران مى كنيم، هم چنان كه اگر بر نگرديد بلا به سرتان مى آوريم و آن قدر شكنجه تان مى كنيم تا به كيش ما بر گرديد.

گويا از اين عده كه از ايمان خود رجوع كرده اند كسانى بوده اند كه از ناحيه پدر و مادرشان تهديد و تشويق مى شدند، مانند بعضى از فرزندان مشركين كه آي_ات ش_ريفه س_وره عنكبوت ب__دان اش_اره دارد.

در سوره عنكبوت، به طورى كه از اول تا آخرش، و از سياق جارى در سراسرش، استفاده مى شود، غرض خداى تعالى از ايمان مردم تنها اين نيست كه به زبان بگويند ايمان آورديم، بلكه غرض حقيقت ايمان است، كه تندبادهاى فتنه ها آن را تكان نمى دهد، و دگرگونى حوادث دگرگونش نمى سازد، بلكه هر چه فتنه ها بيشتر فشار بياورد، پابرجا و ريشه دارتر مى گردد.


1- الميزان ج: 40، ص: 151

ص:78

خداى تعال__ى مى فرم_ايد:

- «مردم خيال نكنند به صرف اين كه بگويند ايمان آورديم، دست از سرشان برمى دارند، و در بوته آزمايش قرار نمى گيرند،!

نه بلكه حتما امتحان مى شوند، تا آن چ__ه در دل نه_ان دارند، بي__رون ريزد،

و معل__وم شود ايم__ان اس__ت يا كف_ر!»

پس فتنه و محنت يكى از سنت هاى الهى است كه به هيچ وجه و درباره هيچ كس شكسته نمى شود، همان طور كه در امت هاى گذشته از قبيل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و لوط و شعيب و موسى جريان يافت، و جمعى استقامت ورزيدند و جمعى ديگر هلاك شدند، و در امت هاى حاض__ر و آينده نيز جري__ان خواهد ياف__ت و خدا به كسى ظل__م نك_رده و نمى كند، و اين خ__ود امت ه__ا و اشخاصن__د كه به خ__ود ظل__م مى كنند.

پس كسى كه مى گويد: من به خدا ايمان آوردم بايد در برابر ايمانش صبر كند و خداى يگانه را بپرستد و چون قيام به وظايف دينى برايش دشوار و يا غير ممكن شد بايد به ديارى ديگر مهاجرت كند، ديارى و سرزمينى كه در آن جا بتواند به وظيفه هاى خود عمل كند، چه زمين خدا وسيع است!

و هرگز نبايد به خاطر ترس از گرسنگى و ساير امور زندگى از مهاجرت چشم بپ_وشد، ب_راى اين كه رزق بندگان به عهده خداست!

و اما مشركين، كه مؤمني_ن را آزار مى كردند، با اين كه مؤمنين به غير اين كه مى گفتند: _ «پروردگار ما اللّه است!» و هيچ جرمى مرتكب نشده بودند، آن ها هم بايد بدانند كه با اين رفتار خود خدا را عاجز نمى كنند و به ستوه نمى آورند، و نمى توانند خواست خود را عليه خواست خدا به كرسى بنشانند، بلكه خود اين آزارشان هم كه گفتيم فتنه و آزمايش مؤمنين است، و فتنه و آزمايش خودشان هم هست، و چنان نيست كه از علم و تقدير الهى خارج باشد، بلكه اين خداست كه آنان را در چنين بوته اى از آزمايش قرار داده و دارد هلاكشان مى كند تا اگر خواست در همين دنيا به وبال آن گرفتارشان كند، و اگر خواست اين عذاب را به تأخير انداخته و در روزى كه به سوى او برمى گردند، و ديگر راه گريزى ندارند، عذاب كند!(1)

پاره كنندگان قرآن در صدر اسلام

«... الْمُقْتَسِمي__نَ، اَلَّ_ذي__نَ جَعَلُ__وا الْقُ__رانَ عِضي__نَ.» (90 و 91 / حج___ر)

ظاهر آيه قومى را يادآورى مى كند كه در اوايل بعثت عليه بعثت و براى خاموشى


1- الميزان ج: 31، ص: 156

ص:79

نور قرآن قيام كرده بودند، و آن را پاره پاره مى كردند تا بدين وسيله مردم را از راه خدا بازدارند، و خداوند متع_ال ع__ذاب بر ايش__ان نازل ك__رده و آن ها را هلاك نموده است.

«مُقْتَسِمين» كه در آغاز بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اقدام به چنين كارى مى كردند طايفه اى از قريش بودند. آن ها قرآن را پاره پاره كردند، و عده اى گفتند كه آن سحر است، و عده اى ديگر گفتند كه افسانه هاى گذشتگان است، و جمعى ديگ_ر آن را س_اختگ_ى خ_وان_دند.

اين ها راه ورودى مكه را قسمت قسمت كردند و در موسم حج هر چند نفرى سر راهى را گرفتند تا نگذارند مردم نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بروند.(1)

بريده باد دو دست ابى لهب

«تَ_بَّتْ يَ_دا اَب_ى لَ_هَ_بٍ وَ تَ_بَّ!» (1 تا 5 / لهب)

«بريده باد دو دست ابى لهب، كه توطئه هايش باطل خواهد شد، مال و آن چه كسب كرده، دردى از او دوا نخواهد كرد، به زودى وارد آتشى شعله ور شود، با زنش، كه باركش هيزم است، و طنابى تابيده به گردن دارد!»

اين ابولهب، كه مورد نفرين و يا قضاء حق تعالى قرار گرفته است، فرزند عبدالمطلب و عموى رسول اللّه صلى الله عليه و آله است، كه سخت با رسول اللّه صلى الله عليه و آله دشمنى مى ورزيد، و در تكذيب گفته ها و دعوت او و نبوتش، و همچنين در آزار و اذيتش اصرار به خرج مى داد، و در اي_ن راه از هي_چ گ_فت__ه اى و عم_لى فروگ_ذار نمى كرد.

او همان كسى بود كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله او و عشيره اقربين خود را براى اولين بار دعوت كرد، با كمال وقاحت و بى شرمى گفت: تَبا لَكَ!

س__وره لهب گفتار او را به خ_ودش رد مى كند و مى فرمايد: تباب و خسران بر او باد!

بعضى ها گفته اند كه نام او همين ابولهب بوده است، هر چند كه به شكل كنيه است، ولى بعض ديگر گفته اند كه كلمه ابولهب كنيه او بوده و نامش عبدالعزى بوده است. بع_ض ديگ_ر گفت_ه اند ن_ام او عبد مناف بوده است.

جالب تر از همه اقوالى كه در پاسخ اين سؤال كه چرا قرآن اسم او را نياورده؟ اين گفت__ه است كه: قرآن خواست__ه است او را به آتش نسب__ت دهد، چون ابولهب اشعارى به انتس__اب به آت__ش دارد، مانن__د آن كه بگويند ابوالخير، كه رابط__ه اى با خي__ر دارد.


1- المي_____زان ج 24، ص: 19

ص:80

در آيات بعدى هم كه مى فرمايد: «به زودى در آتش زبانه دار مى سوزد!» از آن فهميده مى شود كه معناى «تَبَّتْ يَدا اَبى لَهَبٍ!» هم اين است كه از كار افتاده باد دو دست مرد جهنمى، كه هميش__ه ملازم با شعل___ه و زبان_ه آن است.

بعضى ديگر گفته اند كه نام او عبدالعزى بوده است، و اگر قرآن كريم نامش را نبرده، بدين جهت بوده كه كلمه «عبدالعزى» به معناى بنده «عزى» است، و «عزى» نام يكى از بت هاى آن زمان بوده است. خداى تعالى كراهت داشته كه بر حسب لفظ نام عبدى را ببرد كه عبد او نباشد، بلكه عبد غير او باشد، و خلاصه با اين كه در حقيقت عبداللّه است، او را عبدالعزى بخواند، گو اين كه در اسم اشخاص معنا موردنظر نيست، ولى همان طور كه گفتيم قرآن كريم خواست از چنين نسبتى حتى بر حسب ل_ف_ظ خ__وددارى كرده باشد.

در مورد زن بولهب مى فرمايد كه به زودى در آتش دوزخ در روز قيامت به همان هيئت__ى ممث__ل مى گردد كه در دني__ا به خود گرفت__ه بود. در دني__ا شاخه ه__اى خاربن و بوته هاى ديگر را با طن__اب مى پيچيد و حمل مى كرد، و شبانه آن ها را بر سر راه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى ريخت، تا بدين وسيله آن جن__اب را آزار ده__د. در آت__ش هم با همي__ن حال يعن__ى طناب به گ__ردن و هي__زم به پش_ت ممث_ل گشته و عذاب مى شود!(1)

مرا با آن كس كه خلقش كردم واگذار!

«... ذَرْنى وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيدا !» (11تا31/مدثر)

اي__ن آي__ات تهديدى اس__ت كه خداون__د ق__ادر در مورد كسان__ى كه در روزهاى اول اسلام دس__ت به استه__زاء و آزار رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله مى زدن__د، به ك__ار ب__رده اس__ت. رواي__ات بسيار زي__ادى وارد ش__ده كه اي__ن جمل__ه تا بيس__ت آي__ه بعدش همه درب__اره «ولي__دب__ن مغي____ره» ن__ازل ش_ده اس___ت:

- «مرا با آن كس كه خلقش كردم، واگذار! با آن كس كه در حالى خلقش كردم،

كه احدى با من در خلقت او شركت نداشت،

و بعد از خلقت به بهترين وجهى تدبيرش كردم، مرا با او واگذار!

و بين من و او حايل مشو، كه من او را بس هستم!

من براى او مالى ممدود و گسترده قرار دادم، برايش پسرانى قرار دادم حاضر، كه آن ها را پيش روى خود مى بيند كه مى خرامند، و از آنان در رسيدن به هدف هاى خود كمك


1- الميزان ج: 40، ص: 438

ص:81

مى گيرد، و همه وسايل را برايش فراهم و منظم كردم،

سپس طمع كرد كه مال و فرزندانش را زيادتر كنم، ولى نه! بيشتر كه نمى دهم هيچ،

بلكه به زودى از هر سو دچارش به گرفتارى ها مى كنم،

چون او به آيات ما عناد ورزيد!»

بعضى گفته اند كه وليدبن مغيره بعد از نزول اين آيات رفته رفته مال و اولاد خود را از دس_ت داد ت_ا در آخ_ر خ_ودش ه_م هلاك شد.

جريان تاريخچه وليدبن مغيره در روايات اسلامى چنين آمده كه وى پيرمردى مجرب از داهيان عرب بود. وى از كسانى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را استهزاء مى كرد. اين مطلب بر مى گردد به روزهاى اوليه دعوت اسلام در مكه، كه «قمى» در تفسير خود چنين مى نويسد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند. روزى قريش كه دور وليدبن مغيره جمع شده بودند، از او پرسيدند:

- اى اباعب__دالشم__س اين چيست كه محم__د مى گويد؟ آيا شع__ر است، يا كهان__ت، و ي_ا خطاب__ه؟ او در پاس__خ گف__ت: بگ__ذاري__د نزديك__ش ش__وم و كلام__ش را بشن__وم! پس نزد آن جناب رفت و گفت:

- اى محمد از اشعارى كه سروده اى برايم بخوان! حضرت فرمود:

- آن چه مى خوانم شعر نيست! بلكه كلامى از خداى تعالى است كه آن را ب_راى م_لائ_كه و انبي_اء و رس_ولان خ_ود پسن_ديده اس_ت! ولي_د گ_فت:

- مق_دارى از آن را ب_رايم تلاوت كن!

رسول خدا صلى الله عليه و آله سوره حم سجده را خواند، و وقتى رسيد به آيه شريفه: «فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ!» (13 / فصلت) وليد حالش متغير شد و موى سر و صورتش سيخ شد، و بدون اين كه به قريش خبر ببرد ك_ه چه شد، مستقيما به خانه خود رفت.

قريش نزد ابوجهل شدند و گفتند: اى اباحكم، ابوعبدالشمس از دين خود بيرون شد و به دين محمد گرائيد، مگر نمى بينى كه از آن زمان كه به نزد محمد رفت ديگر نزد ما برنگشت. روزى صبح ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: اى عمو، تو ما را سرافكنده و رسوا كردى، و زبان شماتت دشمن را بر سر ما دراز نمودى و به دين محمد گرائيدى! وليد گفت من به دين او نگرائيدم و لكن از او كلامى شنيدم كه از سنگينى و دشوارى پوست بر بدن جمع مى شود. ابوجهل گفت: حال بگو ببينم آيا كلام او خطابه نبود؟ گفت نه، براى اين كه خطابه كلامى متصل و پيوسته است، و كلام او بند بند است، آن هم بند

ص:82

بندى كه بندهايش شباهتى به هم ندارند.

ابوجهل پرسيد: آيا شعر است؟ گفت: نه، شعر هم نيست، براى اين كه تو خود آگاهى كه من اشعار عرب همه اقسامش را شنيده ام، بسيطش و مديدش و رجزش را، و كلام محمد به هيچ وجه نمى تواند شعر باشد. ابوجهل پرسيد: پس چيست؟ وليد گفت: بايد به من مهلت بدهيد تا درباره اش فكر كنم.

فرداى آن روز قريش به وليد گفتند: اى ابا عبدالشمس نظرت درباره سؤال ما چه شد؟ گفت: شما بگ_وييد ك_لام محمد سحر است، براى اين كه دل انسان را مسخر مى كند!

خداى تعالى در قرآن كريم درباره او چنين فرمود:

_ «اِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ!» (18 و 19/مدثر)

فكرى كرد و اندازه اى گرفت، خدايش بكشد با آن اندازه اى كه گرفت، باز هم خدايش بكشد با آن اندازه اى كه گرفت، آن گاه نظرى كرد، و سپس چهره درهم كشيد، و رويى ترش كرد، خواست بفهماند من بزرگتر از آنم كه زير بار اين سخنان بروم، و در آخر گفت: اين قرآن نمى تواند چيزى به جز سحرهاى قديمى ب_اشد، اي__ن نيست مگ_ر س_خن بشر!

وليدبن مغيره همه در اين انديشه بود كه چيزى بگويد كه با آن دعوت اسلام را ب_اطل كند و م_ردم م_عاند م_ثل خودش آن گفته را بپسندند. پيش خود فكر كرد آيا بگويد اين قرآن شعر است، يا بگويد كهانت و جادوگرى است؟ يا بگويد هذيان ناشى از جنون است؟ يا بگويد از اسطوره ها و افسانه هاى قديمى است؟ بعد از آن كه همه فكرهاي__ش را كرد اين طور سنجيد كه بگويد: قرآن سحرى از كلام بشر است...! (سَاُصْلي__هِ سَقَ__رَ! به زودى او را داخ__ل سق__ر مى كن_م!) (26 / مدثر)(1)

دستور اغماض نسبت به كفار اصلاح ناپذير

«قُلْ لِلَّذينَ امَنُوا يَغْفِروُا لِلَّذينَ لايَرْجُونَ اَيّامَ اللّهِ...!»(14/جائيه)

در اين آيه شريفه، رسول خدا صلى الله عليه و آله را دستور مى دهد به مؤمنين امر كند ك_ه از ب_دى هاى كف_ار چش_م پوشى كنند. اين آي_ه ش_ريفه در م_كه ن_ازل شده است، در روزهايى كه مؤمنين وقتى به مشركين مستكبر و مستهزئين به آيات خدا مى رسيدند، آن ها طعن_ه و ت_وهين شان ب_ه رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله را تشديد مى كردند.

مؤمنين در قبال اين توهين ها عنان اختيار از دست مى دادند و در مقام دفاع از


1- الميزان ج 39، ص: 277

ص:83

كتاب خدا و فرستاده او بر مى آمدند، و از ايشان مى خواستند كه دست از اين كار بردارند و به خدا و رسولش ايمان بياورند، غافل از اين كه كلمه عذاب عليه آنان حتمى شده، و به زودى به وبال اعمال خود و كيفر آن چه كرده اند، خواهند رسيد.

در قرآن كريم موارد ديگرى نيز وجود دارد كه خداى سبحان چنين دستورتى را به پيامبرگرامى خود داده است، مانند آيات زير در سوره هاى مزمل و انعام و معارج و زخرف:

_ « مرا در خصوص تكذيب كنندگان كه غرور نعمت ايشان را به تكذيب واداشته است، وابگذار، روزكى چند مهلتشان ده،كه نزد ما عذاب هايى و دوزخى هست!»(11و 12/ مزمل)

- «آن گاه رهاشان كن تا در سخ_نان بيه_وده خ_ود س_رگرم ب_اش_ند.» (91 / انعام)

- «رهاشان كن تا سرگرم چرنديات خود باشند، تا آن كه ديدار كنند آن روزى را كه وعده داده شده اند!» (42 / معارج)

- «از ايشان چشم پوشى كن، و به ايشان سلام بگو، كه به زودى خواهند فهميد!» (89 / زخرف)(1)

توطئه اخراج رسول اللّه «ص» از مكه

«وَ اِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِ__نَ الاَرْضِ لِيُخْ__رِجُ_وكَ مِ_نْه__ا... .» (76 / اسرى)

ق__رآن مجيد توطئه هاي__ى را كه مشركي__ن عليه رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله طرح مى كردند در جا به ج_اى آي_ات خود ي__ادآور ش_ده است.

در آيه فوق مى فرمايد:

_ « مشركين نزديك بود تو را وادار كنند تا از مكه بيرون شوى،

بعد از رفتن تو زم__ان زي__ادى زن__ده نمى ماندن__د،

بلك_ه پس از مختصرى همه هلاك مى شدند.»

اين سنت، يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كنند، سنت خداى سبحان است. اين سنت را به خاطر پيغمبران خود قرار داده و در پايان آيه فرموده كه در سنت ما هيچ تغييرى پيدا نمى كنى!

اين آيه نشان مى دهد كه چنين سنتى را خداوند سبحان قبل از پيامبر اسلام در مورد ساي__ر پيامبران باب نموده و اجرا كرده است.(2)

مهاجرت مسلمانان به حبشه


1- ال_مي___________زان ج: 35، ص: 267
2- المي___زان ج: 25، ص: 294

ص:84

حبشه در زمان ظهور پيامبر اسلام داراى سكنه مسيحى بوده و پادشاه آنان نجاشى نام داشت. در روايات اسلامى، تاريخ مسافرت مسلمانان اوليه به حبشه را، تفسير خازنى از قول راويان مختلف چنين نوشته است:

چون جعفر بن ابيطالب با عده اى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله به سرزمين حبشه هجرت كرده و آن جا را براى خود مأمنى قرار دادند، و از طرفى هم خود پيغمبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرده بود، سران قريش در «دارالندوه» جمع شده و گفتند: ما بايد از مسلمانانى كه در حبشه هستند به عنوان خونبهاى كشته هاى خود در بدر قصاص كنيم. اينك مالى براى نجاشى به عنوان هديه بفرستيد تا آنان را به شما تحويل دهد. براى اين كار دو نفر از مردان زيرك و صاحب رأى تان را اختيار كنيد.

پس عمروبن عاص و عماره بن ابى معيط را با هدايا به سوى نجاشى فرستادند. آن دو از راه دريا به سوى حبشه روانه شدند. چون بر نجاشى وارد شدند، او را سجده كردند و بر او سلام نمودند، سپس گفتند:

- قوم و خويشان ما مخلص و سپاسگزار شمايند، و نسبت به ياران و اصحاب شما هم محبت دارند، اينك ما را به سوى تو فرستاده اند تا تو را از اين دسته مردمى كه وارد مملكت تو شده اند، بترسانيم، زيرا آن ها پيروان مرد كذاب و دروغگويى هستند كه گمان مى كند رسول خداست، و جز نادانان و سفيهان ما كسان ديگرى پيرو او نشده اند، و ما ك__ار را بر آن__ان چن__ان تن__گ كرديم كه به ناچ__ار پناهنده به دره اى در زمي__ن خود ما شدند و كسى به آنان وارد نمى شد، و گرسنگى و تشنگى آنان را به مردن مى رسانيد.

چون كار بر او بسيار دشوار شد پسرعموى خود را به سوى تو فرستاد تا دين تو را فاسد كند، و ملك و رعيت تو را از چنگال تو در بياورد. از آنان بترس و آن ها را به م_ا بسپار تا شرشان را از تو بگردانيم.

اگر صدق گفتار ما را بخواهى نشانه اش اين است كه چون بر تو وارد شوند برايت سجده نمى كنند، و با تحيتى كه مردم به آن تو را تحيت مى گويند، آنان تو را چنان سلام نمى دهند. اين ها همه براى نفرتى است كه از دين و آئين تو دارند. گويد: نجاشى مسلمانان را طلب كرد، چون براى ملاقات نجاشى به دم در رسيدند، جعفربن ابيطالب صدا زد:

- حزب اللّه از تو اذن مى طلبند كه وارد شوند! نجاشى گفت:

- ب_ه صاحب اين ندا بگوييد دوباره صدا زند! جعفر دوباره همان كلمات را گفت.

ص:85

نجاشى گفت: آرى در امان خدا و ذمه او وارد شوند!

عمرو عاص به رفيقش گفت: - نشنيدى كه چگونه به كلام «حزب اللّه» تكلم كردند، و پادشاه هم چگونه آنان را پاسخ داد؟ اين پيش آمد بر عمروعاص و رفيقش ناگوار آمد. مسلمانان وارد ش_دند لكن ب_راى نجاشى سجده نكردند. عمروعاص گفت:

- اى پ_ادش__اه، ندي__دى كه تكب__ر كردند و براى تو سج__ده ننمودن__د؟ نجاش__ى ب__ه مسلمان___ان گف___ت:

- چرا برايم سجده نكرديد؟ و به همان شكل كه ديگران مرا تحيت و سلام مى دهند، شما سلام نداديد؟ گفتند:

- ما تنها خدايى را كه تو را آفريده و ملك و سلطنت بخشيده سجده مى كنيم. تحيتى كه آن را تذكر دادى وقتى تحيت ما بود كه بت پرست بوديم. اكنون كه خدا برايمان پيغمبر راستگوي__ى فرستاده، او تحيت__ى را به ما آموخته كه مورد رضايت و خوشنودى خداس__ت! او س__لام گفت__ن را به ما ي__اد داده ك_ه تحي_ت اه__ل بهشت است!

نجاشى دانست كه سخن آنان حق، و همان چيزى است كه در تورات و انجيل مذكور است. سپس گفت: كدام يك از شما بوديد كه ندا كرديد: «حزب اللّه از تو اذن مى خواهد؟» جعفر گفت:

- من بودم! اى نجاشى تو يكى از پادشاهان روى زمين و از اهل كتاب هستى. نزد تو سخن گفتن زياد و همچنين ستم كردن روا نباشد. من دوست دارم كه از طرف ياران خود پرسشى كنم و به من پاسخ داده شود. اينك يكى از اين دو نفر را دستور فرما كه ساكت شود و ديگرى به سؤال من پاسخ دهد، تا تو خود گفتگوى ما را بشنوى! عمروعاص به جعفر گفت: آن چه خواهى بگو! جعفر به نجاشى گفت:

- از اين دو تن سؤال كن: آيا ما بنده ايم يا آزاد؟ نجاشى از آنان پرسيد: اينان بنده اند يا آزاد؟ گفت:

- البته آزاد و شريفند! نجاشى گفت: از بنده بودن خلاص شدند. جعفر گفت: - از آنان سؤال بكن، آيا خونى را به ناحق ريخته ايم تا از ما قصاص كنند؟

عم_روع_اص گف_ت: اب_دا قط_ره اى خ_ون ه_م نريخته اند! جعفر گفت:

- بپ__رس، آي__ا ام__وال م__ردم را ب__ه ناح__ق برده اي__م ت__ا اداى آن ب__ر عه__ده م__ا باش__د؟ نجاش___ى گفت:

- برفرض هم كه چنين باشد، و مال زيادى از ايشان برده باشيد من خود آن را ادا مى كنم! عمروعاص گفت: خير، يك قيراط هم از مال كسى نبرده ايد! نجاشى گفت: پس از

ص:86

آن ها چه مى خواهيد؟ عمروعاص گفت:

- ما و آن ها بر يك دين بوديم كه آن دين پدرانمان بود. آن ها دست از آن برداشتند و ب_ه دي_ن ديگ__ر گرويدن_د. اكن__ون خويش__ان ما را فرستاده اند كه آنان را به ما بسپارى تا به ديار خود بريم.

نجاشى گفت: آن دينى كه بر آن بوده ايد چه بوده، و دينى كه اينان بدان گرويده اند چ__ه مى باش__د؟ جعف_ر گفت:

- دينى كه سابقا بر آن بوديم، دين شيطان بود، كه سنگ ها را پرستش مى كرديم، و به خداى يكتا كفر مى ورزيديم، و اما دينى كه به آن گرويده ايم، همانا دين خدايى اسلام است، (يعنى دين تسليم فرمان الهى،) و آن دين را رسولى از جانب خدا به وسيله كتاب آسم_انى - كه مانند كتاب آسم_انى «ف_رزند مريم» و م_وافق با آن است - آورده است.

نجاشى گفت: اى جعفر سخن بزرگى گفتى! سپس نجاشى دستور داد ناقوس زدند. صداى ناقوس كه بلند شد، هر قسيس و راهبى بود پيش نجاشى حاضر شدند. نجاشى به آن ها گفت:

- شما را به خدايى كه انجيل را بر عيسى نازل كرد سوگند مى دهم آيا بين عيسى و روز قيامت پيغمبر مرسلى ديگر سراغ داريد؟ گفتند: آرى! بشارت آن را عيسى داده، و فرموده است:

- كسى كه به او ايمان آورد به من ايمان آورده است، و كسى كه به او كافر شود به من كفر ورزيده است! نجاشى به جعفر گفت:

- اين مرد به شما چه مى گويد، و به چه امر مى كند، و از چه نهى مى كند؟ جعفر گفت:

- بر ما كتاب خدا را قرائت مى كند، به معروف امر مى كند، و از منكر و ناشايست نهى مى كند، ما را به همسايه دارى و صله رحم و نيكويى به يتيمان فرمان مى دهد، امر مى كند كه خداى يگانه را پرستش كنيم، و براى او شريك قائل نشويم!

نجاشى گفت: از آن چه براى شما مى خواند براى من اندكى بخوان! جعفر سوره عنكبوت و سوره روم را براى نجاشى قرائت كرد. اشك از چشمان نجاشى و يارانش جارى شد و همگى گفتند:

- باز برايمان بخوان از آن كتاب! جعفر سوره كهف را برايشان خواند. عمرو ع_اص خ_واست نجاش__ى را علي__ه آنان ب_ه غض__ب در آورد گف__ت:

- اينان عيسى و مادرش را دشنام مى دهند. نجاشى گفت: درباره عيسى و مادرش

ص:87

چه مى گوييد؟ جعفربن ابيطالب مشغول قرائت كردن سوره مريم شد و چون به آياتى رسيد ك_ه در آن ها صحبت مري_م و عيسى شده، نجاشى گفت:

- به خدا قسم مسيح بر آن چه شما مى گوييد چيزى نيفزود! سپس روى به جعفر و ي_ارانش ك_رد و گ_فت:

- برويد، آسوده زندگى كنيد، كه تا در مملكت من هستيد، در امان خواهيد ب___ود. س_پ_س گ___ف_ت:

- به شما بشارت مى دهم كه در سرزمين من بر حزب ابراهيم مكروهى نخواهد رسيد! عمروعاص گفت:

_ اى نجاش__ى حزب ابراهي__م كيانند؟ گف__ت: اين طايف__ه و آن كس كه از نزد او به اي__ن دي_ار آمده ان_د، و كسانى كه پيروش__ان باشن__د از حزب ابراهي__م خواهن__د ب__ود!

مشركين سخن نجاشى را انكار كرده و ادعا نمودند كه ما بر دين ابراهيم هستيم. نجاشى هدايايى كه عمروعاص و رفيقش آورده بودند به آن ها رد كرد و گفت: - اين هديه اى كه براى من آورده ايد رشوه است. آن را ببريد كه خدا مرا سلطنت و ملك عطا كرده است، بدون اين كه از من رشوه اى گرفته باشد!

جعفر گويد: ما از نزد نجاشى بيرون آمديم و در كنار او به خوبى و خوشى زن__دگ_ى مى ك_ردي_م!(1)

م_اجراى ش_ب ه_جرت

«وَ اِذْ يَمْكُ__رُ بِ__كَ الَّذي__نَ كَفَرُوا... .» (30 / انفال)

قرآن مجيد در بيان نعمت هايى كه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مسلمانان ارزانى داشته، كه خود در آن نعمت ها دخالتى نداشته اند، خاطره توطئه قتل رسول اللّه صلى الله عليه و آله را يادآورى م_ى كن_د، و م_ى ف_رم_ايد:

_ به ياد آر آن روزى را كه كفار قريش براى ابطال دعوت تو به تو مكر كردند و خواستند تو را حبس كنند، و يا بكشند و يا بيرونت كنند. ايشان مكر مى كنند و خداوند هم مكر مى كند، و خدا بهترين مكركنندگان است!

ترديدى كه بين حبس و كشتن و بيرون كردن است، دلالت مى كند بر اين كه كفار قريش درباره امر رسول اللّه صلى الله عليه و آله و خاموش كردن نور دعوتش كه، يگانه آرزويشان بود، با هم مشورت كرده اند.


1- المي__زان ج: 6، ص: 131

ص:88

واقعه دارالندوه، و اهميت تاريخى كه اين وقايع دارد و در واقع آغاز هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ساير جريانات مهم تاريخ اسلام از آن واقعه به بعد اتفاق مى افتد، موجب گرديده در روايات اسلامى مفصلاً و با جزئيات كامل نقل گردد.

مقدمات هجرت، و پيمان با اوس و خزرج

در تفسيرقمى داردكه سبب نزول آيه 30 سوره انفال آن بود كه وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مكه دعوت خود را علنى كرد، دو قبيله اوس و خزرج نزد او آمدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمودند:

_ آيا حاضريد از من دفاع كنيد و صاحب جوار من باشيد؟ و من هم كتاب خدا را بر شم_ا ت_لاوت كن_م و ث_واب شم_ا در ن_زد خ_دا بهشت بوده باشد؟

گفتند: آرى! از ما براى خودت و براى پروردگارت هر پيمانى كه خواهى بگير! فرمود:

- قرار ملاقات بعدى شب نيمه ايام تشريق، و محل ملاقات عقبه!

اوس و خزرج از آن جناب جدا شدند و به انجام مناسك حج پرداختند و آن گاه به من__ى ب__رگشتن__د. آن س__ال با ايش__ان جم__ع بسي__ارى ني_ز به ح__ج آم_ده ب_ودند.

روز دوم ايام تشريق كه شد رسول خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرم_ود:

- وقتى شب شد همه در خانه عبدالمطلب در عقبه حاضر شويد، و مواظب باشي_د كس_ى ب_ي_دار نش_ود و ن_ي_ز رع_اي_ت كني_د ك_ه ت_ك ت_ك وارد ش_ويد.

آن شب هفتاد نفر از اوس و خزرج در آن خانه گرد آمدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به ايش_ان ف_رمود:

- آيا حاضريد از من دفاع كنيد، و مرا در جوار خود بپذيريد تا من كتاب پروردگارم را بر شما بخوانم و پاداش شما بهشتى باشد كه خداوند ضامن شده؟

از آن مي_ان اسعد زراره و ب_راء بن زراره و براء بن معرور و عب_داللّه بن حرام گفتند:

- آرى يا رسول اللّه! هر چه مى خواهى براى پروردگارت و براى خودت شرط كن!

حضرت فرمود:

- اما آن شرطى كه براى پروردگارم مى كنم اين است كه تنها او را پرستش كنيد، و چيزى را شريك او نگيريد، و آن شرطى كه براى خودم مى كنم اين است كه از من و اهل بيت من به همان نحوى كه از خود و اهل و اولاد خود دفاع مى كنيد، دفاع كنيد! گفتند: پاداش ما در مقابل اين خدمت چه خواهد بود؟ فرمود:

- بهشت خواهد بود در آخرت، و در دنيا پاداشتان اين است كه مالك عرب

ص:89

مى شويد و عجم هم به دين شما در مى آيد، و در بهشت پادشاهان خواهيد بود! گفتند: اين_ك راضى هستيم!

دوازده نقيب اوس و خزرج

حض___رت ف__رم___ود:

- دوازده نفر نقيب را از ميان خود انتخاب كنيد تا بر اين معنا گواه شما باشند، هم چنان كه موسى از بنى اسرائيل دوازده نقيب گرفت. با اشاره جبرئيل كه مى گفت: اين نقيب، اين نقيب، دوازده نفر تعيين شدند، نه نفر از خزرج و سه نفر از اوس. از خزرج: اسعد بن زراره، براءبن معرور، عبداللّه بن حرام پدر جابربن عبداللّه، رافع بن مالك، سعدبن عباده، منذربن عمر، عبداللّه بن رواحه، سعدبن ربيع و عب_اده بن ص_امت تعيين شدند.

از اوس: ابوالهيتم بن تيهان كه از اهل يمن بود، اسيد بن حصين، و سعدبن خيثمه. وقتى اين مراسم به پايان رسيد و همگى با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيعت كردند، ابليس در ميان قريش و طوايف ديگر عرب بانگ برداشت كه - اى گروه قريش، و اى مردم عرب! اين محمد است، و اين بى دينان مدينه اند كه در محل جمره عقبه دارند با وى بر محاربه با شما بيعت مى كنند! فريادش چنان بلند بود كه همه اهل منى آن را شنيدند، و قريش به هيجان آمده و با اسلحه به طرف آن حضرت روى آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم اين صدا را شنيد و به انصار دستور داد تا متفرق شوند. گفتند: يا رسول اللّه اگر دستور فرمائى با شمشيرهاى خود در برابرشان ايستادگى كني_م. رس_ول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- من به چنين چيزى مأمور نشده ام،

و خداوند اذنم نداده كه با ايشان بجنگم.

گفتند: آيا تو هم با ما به مدينه مى آيى؟ فرمود:

- من منتظر امر خدايم! در اين ميان قريش با اسلحه روى آوردند. حمزه و اميرالمؤمنين عليه السلام در حالى كه شمشيرهايشان همراهشان بود، بيرون ش_ده و در كن_ار عقب_ه راه ب_ر ق_ريش ب_ستند.

وقتى چشم قريشيان به آن دو افتاد گفتند:

- ب_راى چ_ه اين جا اجتماع كرده ب_وديد؟

حم_زه در ج_وابش_ان گ_فت:

- ما اجتماع نكرديم و اين جا كسى نيست، و اين را هم بدانيد كه به خدا سوگند احدى از اين عقبه نمى گذرد مگر اين كه من به شمشير خود از پايش در مى آورم!

توطئه در دارالندوه

ص:90

قريش اين را بديدند و به مكه برگشتند و با خود گفتند كه ايمن از اين نيستيم كه يكى از بزرگان قريش به دين محمد در آيد و او و پيروانش به همين بهانه در «دارالن_دوه» اجتم_اع كنند، و در نتيج_ه مرام ما تباه گردد.

قانون قريشيان چنين بود كه كسى داخل «دارالندوه» نمى شد مگر اين كه چهل سال از عمرش گذشته باشد. بى درنگ در «دارالندوه» مجلس تشكيل دادند و چهل نفر از سران قريش گرد هم جمع شدند. ابليس به صورت پيرى سالخورده در انجمن ايشان در آمد. دربان پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من پيرى از اهل نجدم كه هيچگاه رأى صائبم را از شما دريغ نداشته ام، و چون شنيدم كه درباره اين مرد انجمن كرده ايد آمده ام تا شما را كمك فكرى بكنم. دربان گفت: اينك در آى! و ابليس داخل شد.

ب_ع_د از آن ك_ه ج_لس_ه وارد ش_ور ش_د، اب_وجه_ل گف_ت:

- اى گروه قريش! همه مى دانيد كه هيچ طايفه اى از عرب به پايه عزت ما نمى رسد، ما خانواده خداييم. همه طوايف عرب سالى دو بار به سوى ما كوچ مى كنند. ما را احترام مى گذارند. به علاوه، ما در حرم خدا قرار داريم كسى را جرأت آن نيست كه به ما طمع ببندد. ما تا بوده چنين بوده ايم تا آن كه محمدبن عبداللّه در ميان ما پيدا شد، و چون او را مردى صالح و بى سر و صدا و راستگو يافتيم به لقب «امين» ملقب كرديم، تا آن كه رسيد بدان جا كه رسيد، و ما هم چنان پاس حرمت او را داشتيم و ادعا كرد كه فرستاده خداست، و اخبار آسمان را برايش مى آورند، عقايد ما را خرافى دانست. خدايان ما را ناسزا گفت. جوانان ما را از راه بيرون كرد، و ميان ما و جماعت هاى ما تفرقه انداخت. هيچ لطمه اى بزرگتر از اين نبود كه پدران و نياكان ما را دوزخى خواند و من اينك فكرى درباره او كرده ام. گفتند: چه فكرى؟

گفت: من صلاح مى بينم مردى تروريست از ميان خود انتخاب كنيم تا او را ترور كند. اگر بنى هاشم به خون خواهى اش برخاستند به جاى يك خونبها ده خونبها مى پردازيم! ابليس خبيث گفت: اين رأى ناپسند و نادرستى است! گفتند: چطور؟ گفت: براى اين كه قاتل محمد را خواهند كشت. و آن كدام يك از شماست كه خود را به كشتن دهد؟ آرى اگر محمد كشته شود، بنى هاشم و هم سوگندهاى خزاعى ايشان به تعصب درآمده و هرگ__ز راضى نمى شوند كه قاتل محمد آزادانه روى زمين راه برود، و قه__را مي__ان شما و ايش_ان جنگ درگي_ر ش_ده و در حرمت_ان به كش__ت و كشت__ار وادار خواهيد شد.

ص:91

يكى ديگر از ايشان گفت: من رأى ديگرى دارم. ابليس گفت: رأى تو چيست؟ گفت: او را در خانه اى زندانى كنيم و قوت و غذايش دهيم تا مرگش برسد، و مانند زهير و نابغه و امرالقيس بميرد.

ابلي_س گف__ت: اي__ن از رأى اب__وجه_ل نك_وهي___ده ت___ر و خبي____ث ت____ر اس_____ت.

گفتن_د: چ_ه طور؟ گفت: ب_راى اين كه بنى هاشم به اين پيشنهاد رضايت نمى دهند، و در يكى از موسم ها كه همه اعراب به مكه مى آيند، نزد اعراب استغاثه برده و به كمك ايش_ان محمد را از زندان بيرون مى آورند.

يكى ديگر از ايشان گفت: نه، و لكن او را از شهر و ديار خود بيرون كرده و خود به فراغت بت هايمان را پرستش كنيم. ابليس گفت: اين از آن دو رأى نكوهيده تر است. گفتند: چه طور؟ گفت: براى اين كه شما زيباترين و زبان آورترين و فصيح ترين مردم را از شهر و ديار خود بيرون مى كنيد. او را به دست خود به اقطار عرب راه مى دهيد، و او همه را فريفته و به زبان خود مسحور مى كند، يك وقت خبردار مى شويد كه سواره و پياده عرب مكه را پر كرده و متحير و سرگردان مى مانيد!

به ناچار همگى به ابليس گفتند: پس تو اى پيرمرد بگو كه رأى تو چيست؟

ابليس گفت: جز يك پيشنهاد هيچ علاج ديگرى در كار او نيست. پرسيدند: آن پيشنهاد چيست؟ گفت: آن اين است كه از هر قبيله اى از قبايل و طوايف عرب يك نفر انتخاب شود، حتى يك نفر هم از بنى هاشم انتخاب شود، و اين عده هر كدام يك كارد و يا آهن و يا شمشيرى برداشته و نابهنگام بر سرش ريخته و همگى دفعتا بر او ضربت وارد كنند، تا معلوم نشود به ضرب كدام يك كشته شده است، و در نتيجه خونش در ميان قريش متفرق و گم شود، و بنى هاشم نتوانند به خونخواهى اش قيام كنند، چون يك نفر از خود ايشان شريك بوده است، و اگر خون بها مطالبه كردند شم_ا مى ت_وانيد س_ه ب_راب_رش را هم بدهيد.

گ_ف_ت_ن_د: آرى ده ب_راب_ر ه_م م_ى ده_يم.

آن گاه همگى رأى پيرمرد نجدى (ابليس) را پسنديده و بر آن متفق شدند و از بنى هاشم ابولهب عموى پيغمبر داوطلب شد.

شبى كه على در بستر پيامبر خوابيد!

جبرئيل به رسول اللّه صلى الله عليه و آله نازل شد و به وى خبر آورد كه قريش در دارالندوه اجتماع كرده و عليه تو توطئه مى كنند... .

ص:92

آن شب__ى كه قريشيان مى خواستن__د آن حضرت را به قت__ل برسانند، اجتماع كرده و ب__ه مسج_دالح__رام درآم_دن__د و ش_روع كردن__د ب_ه س__وت زدن و ك__ف زدن و دور خان__ه ط__واف ك__ردن... وقت__ى خواستن__د ب__ر آن حض__رت درآم__ده و به قتل__ش برسانن_د، ابوله__ب گفت:

- من نمى گ__ذارم شبانه به خان__ه او در آييد، براى اين كه در خانه زن و بچه هست، و ما ايم__ن نيستي__م از اين ك__ه دس__ت خيانت ك__ارى به آن__ان نرسد، ل__ذا او را تا صبح تحت نظ__ر مى گيري__م و وقت__ى صب__ح ش__د وارد ش_ده و ك__ار خ_ود را مى كنيم.

به همين منظور آن شب تا صبح اطراف خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله خوابيدند. از آن سو رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود تا بسترش را بگستردند. آن گاه به على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: جان__ت را فداى من كن! ع__رض كرد: چشم يا رس__ول اللّه! فرم__ود: در بست__ر من بخواب و پتوى مرا به سر بكش! على عليه السلام در بستر پيغمبر خدا خوابيد و پتوى آن حضرت را به سرش كشيد.

آن گاه جبرئيل آمد و دست رسول اللّه صلى الله عليه و آله را گرفته و از منزل بيرون برد، و از ميان قريشيان كه همه در خواب رفته بودند، عبور دادند، در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله م_ى خ_وان__د: «وَ جَعَلْن_ا مِ_نْ بَيْ_نِ اَيْديهِ_مْ سَ_دّا وَ مِ__نْ خَلْفِهِ__مْ سَدّا فَاَغْشَيْناهُ__مْ فَهُ_مْ لا يُبْصِ___رُونَ!» (9 / يس)

جبرئي__ل گف_ت: راه «ث_ور» در پي__ش گ_ي_ر!

( «ث__ور» كوه__ى اس_ت بر سر راه مِن_ى، و از اين جه__ت «ث__ور - گ__او» مى نامن__د كه كوهانى نظير كوه_ان گ_او دارد.) رس__ول خدا صلى الله عليه و آله وارد غ__ار شد و در آن ج__ا ماند.

وقتى صبح شد، قريش به درون خانه ريخته و يكسره به طرف بستر رفتند. على عليه السلام از رختخواب پريده و در برابرشان ايستاد و گفت: چه كار داريد؟ گفتند: محمد كجاست؟ گفت: مگر او را به من سپرده بوديد؟ شما خودتان مى گفتيد كه او را از شهر و ديار خود بي__رون مى كنيم. او هم قبل از اين كه شما بيرونش كنيد خودش بيرون رفت. قريش رو به ابوله__ب آورده و او را به باد كت__ك گرفتند و گفتن__د: اين نقش__ه تو بود كه از سر ش__ب ما را به آن فري__ب دادى!

در تعقيب محمد «ص» تا غار ثور

قريش به ناچار راه كوه ها را پيش گرفته و هر يك به طرفى رهسپار شدند. در ميان

ص:93

آن ها مردى بود از قبيله خزاعه به نام ابوكرز كه جاى پاى اشخاص را خوب تشخيص مى داد. قريشيان به او گفتند: امروز روزى است كه تو بايد هنرنمايى كنى. ابوكرز به در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و به قريشيان جاى پاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را نشان داد و گفت: به خدا سوگند اين جاى پاى مانند جاى پايى است كه در مقام است. (منظور جاى پاى ابراهي__م عليه السلام در مقام ابراهي_م است.)

ابوبك__ر آن شب به طرف منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمد. حضرت او را برگردانيده و با خ_ود به غ_ار ب_رده ب_ود. ابوكرز گف__ت: اين جاى پاى مسلم__ا جاى پ__اى ابوبك__ر و يا جاى پاى پدر اوست. آن گاه گفت شخص ديگرى غير از ابوبكر نيز همراه او بوده است.

و هم چنان جلو مى رفت و اثر پاى آن حضرت و همراهش را نشان مى داد تا به در غار رسيد. آن گاه گفت: از اين جا رد نشده اند، يا به آسمان رفته اند يا به زمين فرو شده اند. (چون احتمال نمى داد به غار رفته باشند، زيرا خداوند متعال عنكبوتى را مأمور كرده بود تا دهنه ورودى غار را با تار خود بپوشاند. علاوه ملائكه اى به صورت سوارى در ميان قريشيان گفت: - در غار كسى نيست!

قريشيان در دره هاى اطراف پراكنده شدند، و خداوند بدين وسيله ايشان را از فرستاده خود دفع فرمود: و آن گاه به رسول گرامى خود اجازه دادتا «هجرت» را آغازكند!)

اين بود شرح ماجراى جلسه مشورتى كفار در دارالندوه مكه براى كشتن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و شروع مهاجرت آن جناب به مدينه.

مهاجران يثرب

آن شب شخص ديگرى هم همراه آن حضرت بوده كه او هند پسر ابى هاله، ربيب رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود، كه مادرش خديجه سلام اللّه عليها بوده است. اين مطلب در بعض روايات آمده و در روايت ديگرى رسيده كه ابوبكر و هندبن ابى هاله خواستند همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله باشند، حضرت به آن ها دستور داد تا قبلاً در فلان نقطه از راه غار كه بر ايشان معلوم كرده بود، بروند و در آن جا بنشينند تا آن حضرت برسد. رسول اللّه صلى الله عليه و آله با على عليه السلام در منزل بماند، و او را امر به صبر مى فرمود تا نماز مغرب و عشا را خواند. آن گاه در تاريكى اوايل شب بيرون آمد در حالى كه قريشيان دركمينش بودند، و اطراف خانه اش قدم مى زدند، و منتظر بودند تا نصف شب شود و م_ردم ب_ه خواب روند.

او در چنين وضعى بيرون شد در حالى كه آيه «وَ جَعَلْنا...،» را مى خواند و كفى

ص:94

خاك در دست داشت، آن را به سر قريشيان پاشيد، و در نتيجه هيچ يك از ايشان او را نديد، و او هم چنان پيش مى رفت تا به هند و ابى بكر رسيد، آن دو تن نيز برخاسته و در خدمتش به راه افتادند تا به غار رسيدند، و هند به دستور آن حضرت به مكه برگشت و رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و ابوبكر وارد غار شدند.

روايت در ادامه داستان آن شب مى گويد:

از شب بعد يك ثلث گذشت، على عليه السلام و هندبن ابى هاله به راه افتادند و در غار رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدار كردند.

حضرت به هند دستور داد تا دو شتر براى او و همراهش خريدارى كند. ابوبكر عرض كرد: من دو راحله تهيه ديده ام كه با آن به يثرب برويم. فرمود: من آن ها را نمى گيرم مگر اين كه قيمتش را از من بستانى. عرض كرد: به قيمت برداريد! حضرت به على عليه السلام فرمود: قيمت مركب هاى ابوبكر را به او بده، او نيز پرداخت.

آن گاه به على عليه السلام درباره بدهى ها و تعهداتى كه از مردم مكه به عهده داشت، و امانت هايى را ك_ه ب_ه وى سپرده ب_ودند، سف_ارشاتى كرد.

قريشيان در ايام جاهليت محمد صلى الله عليه و آله را «امين» مى ناميدند، و به وى امانت مى سپردند، و او را حافظ اموال و متاع خود مى دانستند، همچنين اعرابى كه از اطراف در موسم حج به مكه مى آمدند همين كار را مى كردند. اين معنا هم چنان تا ايام رسالت آن حضرت ادامه داشت. در هنگام هجرت امانت هايى نزد آن حضرت گرد آمده بود و لذا به على عليه السلام فرمود تا همه روز صبح و شام در مسيل مكه جار بزند كه - هر كس در نزد محمد صلى الله عليه و آله امانتى و يا طلبى دارد بيايد تا من امانتش را ب_ه او ب_دهم!

همي_ن روايت اض_افه كرده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:

- يا على، مردم مكه به تو آسيبى نمى رسانند تا به مدينه نزد من آيى، پس امانات مرا در جلو انظار مردم به صاحبانش برسان، و من فاطمه دخترم را به تو و تو و او را به خدا مى سپارم، و از او مى خواهم كه شما را حفظ كند. سپس فرمود:

- براى خودت و براى فاطمه ها و براى هر كس كه بخواهد با تو هجرت كند، راحله و مركب خريدارى كن! هجرت كنندگان با على عليه السلام فاطمه دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فاطم_ه بنت اس_د مادر عل_ى عليه السلام ، فاطم_ه دختر زبير بود.

على به ياد آن شب شعر مى سرايد!

ص:95

على عليه السلام به ياد آن شبى كه در بستر رسول اللّه صلى الله عليه و آله خوابيده بود، و به ياد آن سه شبى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در غار بود، اين اشعار را سرود:

- با جان خود حفظ كردم، بهترين كسى را كه بر زمين قدم نهاد!

بهترين كسى را كه دور خانه كعبه و حجر اسماعيل طواف كرد،

محمد! وقتى ترسيد مبادا نيرنگى به او بزنند،

پروردگار ذوالجلال من او را از مكر دشمن حفظ كرد،

من در بسترش خوابيدم، و مراق__ب دشمنان بودم كه كى مرا پ_اره پ_اره مى كنن__د،

در حالى كه خ__ود را براى كشته شدن و اسير گشت__ن آماده كرده بودم،

رسول خدا در غار با ايمنى و آرامش بيتوته كرد،

آرى، در غار و در حفظ خدا و پوشش او بود!

سه روز ايستاد، و آن گاه براي_ش مه__ار ش__د شت_رانى پليد پ__ا،

شت_رانى كه به ه__ر س_و راه مى افتادن__د، و بيابان را قطع مى كردند!(1)

هجرت رسول اللّه «ص»

آغ_از هج_رت به س_وى مدينه


1- الميزان ج: 17، ص: 105

ص:96

«اِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ اِذْهُما فِى الْغ_ارِ!»

(40 / توبه)

اين آيات آن برهه از تاريخ اسلام را بيان مى كند كه تاريخ هجرت از آن لحظات آغاز مى گردد. رسول خدا صلى الله عليه و آله بى يار و بى كس از مدينه بيرون آمده بود و دشمنان قص__د جان__ش ك__رده بودن__د، ولى خداون__د متع__ال با جن__ودى كه ب_راى كس__ى قابل رؤيت نبود يارى اش فرمود.

- «اگر شما مؤمنين او را يارى نكنيد، بارى خداوند يارى خود را نسبت به او هويدا ساخت، و همه به ياد داريد در آن روزى كه احدى ياور و دافع از او نبود، و دشمنان بى شمار او با هم يكدل و يك جهت براى كشتنش از هر طرف احاطه اش كردند، و او ناگزير شد به اين كه از مكه بيرون رود، و جز يك نفر با او نبود، در آن موقعى كه در غار جاى گرفته و به همراه خود مى گفت: لا تَحْزَنْ!

- از آن چه مى بينى اندوهناك مشو كه خدا با ماست! و يارى به دست اوست! در آن موقع خدا چگونه يارى اش كرد، و "سكينت" خود را بر او نازل، و او را با لشكريان نامرئى كه به چشم شما نمى آمدند، تأييد فرمود، و كلمه آنان كه كفر ورزيدند - يعنى آن حكمى را كه بر وجوب قتل او صادر كردند، و دنبالش دست به اقدام زدند - خنثى و مغلوب نمود. آرى، كلمه خدا - يعنى آن وعده نصرت و اظهار دين و اتمام نورى كه به پيغمبرش داد - غالب و برتر است! و خدا عزيز و مقتدرى است كه هرگز مغلوب نمى گردد، و حكيمى است كه هرگز دچار جهل نمى شود، و در اراده و فعلش دچار خبط و اشتباه نمى شود!»

ص:97

مقصود از «غارى» كه در آيه اشاره شده غار حرا نيست، بلكه غارى است در كوه ث_ور كه در چهار فرسخى مكه قرار دارد.

مقصود از «همراه» كه در آيه اشاره رفته، بنا بر قول قطعى «ابوبكر» است. مقصود از بيان «لا تَحْزَن!» حزن و اندوهى است كه از ترس ناشى مى شود، يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراهش ابوبكر گفت:

_ « از ترس تنهاي__ى و غربت و بى كسى ما، و فراوانى و يكدلى دشمنان من، و اين ك__ه م__را تعقي__ب كرده اند، غم مخ__ور! كه خداى سبح__ان با ماس__ت، او مرا ب_ر دشمن__ان ي__ارى مى دهد!»

مقصود از «سكينت» در آيه، اين است كه خداوند سكينت خود را بر رسول گرامى خود نازل، و رسول خويش را به جنودى كه دشمنان نمى ديدند، تأييد فرمود، و آن جنود دشمنان را از راه هاى مختلفى از وى دفع مى كردند، و آن راه هاى مختلف همان عواملى ب_ود ك_ه در انص_راف مردم از وارد شدن در غار و دستگير كردن آن جناب مؤثر بود.(1)

جزئياتى از هجرت رسول اللّه «ص»

در چگونگى خروج رسول اللّه صلى الله عليه و آله از مكه به طرف غار ثور، از مجموع روايات اسلامى، چنين برمى آيد كه: (شبى كه قريش قصد جان پيامبر اكرم را كرده بودند و شبانه به خوابگاه آن حضرت حمله بردند و على عليه السلام را در بستر آن جناب يافتند، صبحگاهان به جستجو و تعقيب رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداختند. روايت زير نشان مى دهد كه قبل از حمله به خوابگاه آن حضرت، جوانان مسلح قريش اطراف خانه آن حضرت را محاصره كرده و در نظر گرفته بودند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله از ميان آنان رد شده و به ط_رف خارج از شهر حرك_ت كرده است. چگونگى اين جريان را روايت زير بيان مى كند:)

خروج از محاصره قريش

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى از منزل بيرون آمد كه قريش درب خانه آن جناب نشسته بودند، لاجرم مشتى از ريگ زمين برداشت و بر سر آنان پاشيد، در حالى كه مى خواند: «يس وَ الْقُ__رْآنِ الْحَكيمِ... تا آخر.» آن گاه از ميان آنان گذشت. يكى از آن ميان گفت: منتظر چه هستيد؟ گفتن__د: منتظر محمديم! گفت: به خدا قس__م او از ميان شما عبور كرد و رف__ت! گفتند: به خ_دا قس__م م_ا او را نديدي__م! آن گاه برخاستن__د، در


1- المي__________زان ج: 18، ص: 141

ص:98

حالى كه خ_اك ها را از سر خود تك__ان مى دادن__د. به خوابگ__اه آن حض__رت حمل_ه بردن_د و او را نيافتند.

همراهى ابوبكر

بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شبانه از خانه بيرون آمد، ابوبكر ديد كه آن حضرت از شهر بيرون مى رود، لذا به دنبالش راه افتاد. صداى حركت ابوبكر به گوش رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيد و ترسي__د كه مبادا يكى از دشمنان باشد كه در جستجوى اوست. وقتى ابوبكر اين معن__ا را احس__اس كرد، شروع ك_رد به سرفه ك__ردن. رسول خدا صلى الله عليه و آله صداى او را شناخت و به خاطر او ايستاد تا برسد. ابوبك_ر به دنبال آن جن_اب بود تا به غار رسيدند.

تعقي_ب ت_ا غار

رسول خدا صلى الله عليه و آله با ابوبكر به غار ثور رفتند و داخل آن شدند. پس از ورود ايشان عنكبوت ها تار به در آن غار تنيدند.

صبحگاهان قريش به جستجوى آن حضرت برخاستند، و نزد مردى قيافه شناس از قبيله «بنى مدلج» فرستادند. او جاى پاى آن حضرت را از در منزلش گرفت و هم چنان پيش رفت تا به در غار رسيد. دم در غار درختى بود. مرد قيافه شناس گفت: مرد مورد نظر شما از اين جا تجاوز نكرده است. در اين جا بود كه ابوبكر در اندوه ش_د، و رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله فرمود:

- غم مخور كه خدا با ماست!

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن شب وارد غار شد، خداوند درختى را به امر خود در برابر روى پيغمبرش رويانيد، به طورى كه به كلى آن حضرت را از چشم بينندگان پوشانيد، و عنكبوت را دستور داد تا دم غار در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله تار تنيد، و با تارهاى خود آن جناب را از بينندگان مستور ساخت، و دو كبوتر وحشى را دستور داد ت_ا در ده_انه غ_ار ب_ايستن_د.

جوانان قريش كه هر يك از دودمانى بودند با چوبدستى ها و شمشيرها و چماق ها پيدا شدند و هم چنان نزديك مى شدند تا آن جا كه فاصله شان با آن ج_ن_اب بي_ش از چ_ه_ل ذراع نم_ان_د.

در آن ميان يكى از ايشان به عجله نزديك شد، و نگاهى به در غار انداخت و برگشت. بقي__ه نفرات پرسيدند چرا داخ__ل غار را جستج__و نكردى؟ گف__ت: من يك

ص:99

جف__ت كبوتر وحشى در دهانه غ__ار ديدم و فهمي_دم كه معقول نيست كسى در غار بوده باشد.

يكى ديگر گفت: اين تار عنكبوتى كه من مى بينم اين قدر قديمى است كه گويا قبل از تولدمحمد در اين جا تنيده شده است!

اقامت در غار تا حركت به مدينه

رسول اللّه صلى الله عليه و آله و ابوبكر سه روز تمام در غار بودند، تنها على بن ابيطالب عليه السلام و عامربن فهميده با ايشان ارتباط داشتند. عامر برايشان غذا مى آورد، و على عليه السلام تجهي__زات سفر را فراه__م مى نم_ود.

على عليه السلام سه شتر از شتران بحرين خريدارى كرد و مردى دليل و راهنما براى آنان اجير كرد. پس از آن كه پاسى از شب گذشت، على عليه السلام شتران و راهنما را بياورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر هر يك بر راحله و مركب خويش سوار شدند و به طرف مدينه حركت كردند، در حالى كه قريش به هر سو در جستجوى آن جناب شخصى را گسيل داشت_ه بودند.

پيام رسول اللّه «ص» به على «ع»

رسول خدا صلى الله عليه و آله سه روز در آن غار بماند و بعد از سه روز خداى تعالى اجازه مهاجرتش داد، و فرمود: اى محمد! از مكه بيرون رو كه بعد ابيطالب ديگر تو را در آن ياورى نيست!

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله از غار بي__رون آمد، و در راه ب__ه چوپان__ى از قريشي__ان برخورد ك__ه او را «اب__ن اريق_ط» مى گفتن_د. حض_رت او را ن_زد خ_ود طلبي_د و فرم__ود:

- اى ابن اريقط! من مى خواهم تو را بر خون خود امين گردانم، آيا حاضر هستى به اين ام_انت خي_انت نكنى؟ عرض كرد:

- در اين صورت، به خدا سوگند، تو را حراست و حفاظت مى كنم، و احدى را به سوى تو دلالت و راهنمايى نمى كنم. اينك بگو ببينم قصد كجا دارى اى محمد؟ حضرت فرمود:

- به طرف يثرب مى روم! گفت: حال كه بدان طرف مى روى، راهى به تو نشان مى دهم كه احدى آن راه را بل_د نيست. فرمود:

- پس به نزد على رو، و به وى بشارت بده كه خداوند به من اجازه مهاجرت داد!

ص:100

اينك اسباب سفر و مركب برايم آماده ساز!

ابوبكر هم گفت: نزد اسماء دخترم برو و به وى بگو براى من دو تا مركب و زاد راه فراهم كند، و داستان ما را به عامربن فهيره اعلام بدار! (عامر بن فهيره قبلاً از غلامان ابوبك__ر بود كه بعدا اسلام آورده ب__ود.) و به وى بگو دو راحل__ه مرا با مق__دارى زاد راه ب__ردارد و بياورد.

ابن اريقط نزد على عليه السلام آمد و داستان را به عرضش رسانيد. على بن ابيطالب عليه السلام زاد و راحله را براى آن حض__رت فرستاد. عامربن فهيره هم زاد و دو راحله ابى بكر را آورد.

رسول خ__دا صلى الله عليه و آله از غار بيرون آمد و سوار ش__د. ابن اريق__ط آن جناب را از راه نخله كه در مي__ان كوه ه__ا به سوى مدين__ه امتداد داشت، حرك__ت داد، و هيچ جا به جاده معمول__ى بر نخوردن_د، مگر در قدي__د كه در آن جا به من__زل « ام معبد» در آمدند.

حوادث بين راه مدينه

سُراقة بن جُعْشَم از مكه به قصد كشتن رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيرون آمد، و او را تعقيب كرد، شايد با كشتن آن حضرت در ميان قريش افتخارى به دست آورد. هم چنان در تعقيب بود تا آن جناب را پيدا نمود، و آن قدر نزديك شد كه ديگر خاطر جمع شد به هدف خود رسيده است، و لكن به طور ناگهانى چهار پاى اسبش به زمين فرو رفت و به كلى در زمين پنهان شد.

سُراقه بسيار تعجب كرد، زيرا مى ديد زمين آن جا زمين نرمى نيست كه پاى اسب ف__رو رود، آن هم تا شكم، بلكه اتفاق_ا زمين بسيار سختى است، فهميد كه اين قضيه يك امر آسمانى است، (و اگر دير بجنبد ممكن اس__ت خودش ه_م فرو رود،) لاجرم فرياد زد:

- اى محمد! از پروردگارت بخواه اسب مرا رها كند، و من ذمه خدا را به گردن مى گي__رم، كه اح__دى را به راهى كه در پي__ش گرفته اى، راهنماي__ى نكنم، و نگويم كه من محمد را كج_ا دي_ده ام!

رسول خدا صلى الله عليه و آله دعا كرد و اسب او به آسانى رها شد كه گويى پاهايش را با يك گره جوزى بسته بودند. اين سراقه مردى بسيار زيرك و دورانديش بود، و از اين پيش آمد چنين احساس كرد كه به زودى برايش پيش آمد ديگرى روى خواهد كرد، لذا به رسول اللّه صلى الله عليه و آله عرض كرد كه يك خط امان برايش بنويسد، آن جناب هم وى را امان نامه داد و او برگش__ت.

استقب_ال مدين_ه از رس_ول اللّه «ص»

ص:101

انص__ار از بيرون آم__دن رسول خدا صلى الله عليه و آله از مك__ه خبردار شده بودن__د، و در انتظار رسيدنش دقيق__ه شمارى مى كردن__د، تا آن كه در محل__ه «قبا» (در آن نقط__ه اى كه بعدا مسجد قبا ساخته شد،) او را بديدند، و چيزى نگذشت كه خبر ورودش در همه شهر پيچي__د، و مرد و زن خوشح__ال و خندان به يكديگ__ر بشارت گوي__ان، به استقبالش شتافتند!(1)

مدينةالنبي(جامعه صالح اسلامي)

مدينه فاضله(وعده جامعه موعود در قرآن)

وعده حكومت صالحين


1- الميزان ج: 18، ص: 160. روايات اسلامى

ص:102

ص:103

«وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَرْضِ!» (55 / نور)

اين آيه وعده جميلى است كه به مؤمنين، آن ها كه عمل صالح هم دارند، متوجه است. به آنان وعده مى دهد كه به زودى جامعه صالحى مخصوص به خودشان برايشان درست مى كند و زمين را در اختيارشان مى گذارد و دين شان را در زمين متمكن مى سازد و امنيت را جايگزين ترسى كه داشتند، مى كند، امنيتى كه ديگر از منافقين و كيد آنان و از كفار و جلوگيرى هايشان بيمى نداشته باشند، خداى را آزادانه عبادت كنن_د و چي_زى را ش_ريك او ق_رار ندهند!

خطاب در اين آيه به عموم مسلمين است، كه در ميان آنان هم منافق هست و هم مؤمن و مؤمنين ايشان نيز دو طايفه اند: يكى كسانى كه عمل صالح مى كنند و يكى آنان كه عمل صالح ندارند، ولى وعده اى كه در آن آمده مخصوص كسانى است كه هم ايمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح است.

آيه مورد بحث از مردمى خبر مى دهد كه بعد از ارث بردن زمين، اجتماعى صال_ح تشكي_ل مى دهند.

بدون شك آيه شريفه درباره بعضى از افراد امت است، نه همه امت و نه اشخاص معينى از امت و اين افراد عبارتند از كسانى كه مصداق «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ،» بوده باشند.

مجتمع صالح، وارث زمين

ص:104

مراد از خليفه شدن آن ها در زمين نظير استخلاف نياكان و امم گذشته اين است كه اجتماعى صالح از آنان تشكيل دهد كه زمين را ارث ببرند، آن طور كه نياكان و امم گذشته صاحبان قوت و شوكت ارث بردند و اين استخلاف قائم به «مجتمع صالح» ايشان است، نه به افراد معينى از ايشان، هم چنان كه در امت هاى قبل از ايش_ان ق_ائم ب_ه مجتم_ع بود.

مراد به تمكين دين مرضى آنان در زمين، اين است كه دين پسنديده ايشان را پاى برجا دارد، به طورى كه اختلافشان در اصول و سهل انگاريشان در اجراى احكام و عمل به فروع آن، متزلزلش نسازد و همواره اجتماعشان از لكه نفاق پاك باشد. مراد به تبديل خوفشان به امنيت اين است كه امنيت و سلام بر مجتمع آنان سايه بيفكند، به طورى كه نه از دشمنان داخلى بر دين و دنياى خود بترسند و نه خارجى و نه از دشمن__ى علن__ى و نه پنهانى!

مراد به اين كه فرمود: خداى را عبادت مى كنند و چيزى را شريك او نمى گيرند، همان معنايى است كه لفظ به طور حقيقت بر آن دلالت كند و آن عبارت است از اين كه اخلاص در عب__ادت عموميت پي__دا كند و بنيان هر كرامت_ى غير از كرامت تقوى منهدم گردد!(1)

جامعه موعود و مهدى موعود

«وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَرْضِ!» (55 / نور)

خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند وعده مى دهد كه به زودى جامعه اى بر ايشان تكوين مى كند كه جامعه به تمام معنى صالحى باشد: از لك_ه نن_گ كف__ر و نف__اق و فس__ق پ__اك باشد، زمي__ن را ارث ب__رد، در ع_قاي__د اف_راد آن و اعمالشان جز دين حق چيزى حاكم نباش__د، ايمن زندگ__ى كنند، ترس__ى از دشمن__ى داخل__ى يا خارج__ى نداشت_ه باشن_د، از كيد نيرن__گ بازان و ظل__م ستمگران و زورگ_وي__ى زورگ_وي__ان؛ آزاد باشن__د!

و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تاكنون در دنيا منعقد نشده است و دنيا از روزى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت گشته تاكنون چنين جامعه اى را به خود نديده است، لاجرم اگر مصداقى پيدا


1- ال_مي_____زان ج: 29، ص: 217

ص:105

كند، در روزگ__ار مهدى عليه السلام خواه__د بود، چون اخبار متوات__ره اى كه از رسول خ_دا صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعه اى خبر مى دهد، البته اين در صورتى است كه روى سخن را متوجه مجتمع سالم بدانيم، نه تنها حضرت مهدى عليه السلام ! حق مطلب اين است كه:

_ اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را به آن بدهيم، (و همه تعصبات را كنار بگذاريم،) آيه شريفه جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى عليه السلام به زودى منعقد مى ش_ود، ق_ابل انطباق با هيچ مجتمعى ديگر نيست!

در روايات اسلامى، عياشى از على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه وقتى اين آيه را ت_لاوت م_ى ك_رد، ف_رم_ود:

« ايشان، به خدا سوگند، شيعيان ما اهل بيتند، كه خدا اين وعده خود را در حق ايشان به وسيله مردى از ما منجز مى سازد و او مهدى اين امت است و او كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اش فرمود:

_ اگر از دنيا نماند مگر يك روز، خدا آن روز را آن قدر طولانى مى سازد تا مردى از عترتم قيام كند، كه نامش نام من است، زمين را پر از عدل و داد كند، آن چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد!»(1)

مشخصه يك جامعه صالح

«اَلَّذينَ اِنْ مَكَّنّاهُمْ فِى الاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ...!» (41 / حج)

اين آيه توصيفى است از مؤمنين صدر اسلام، عموم مؤمنين آن روز، بلكه عامه مسلمين تا روز قيامت! خصيصه اى كه در آيه ذكر مى شود، خصيصه هر مسلمانى اس_ت، ه_ر چن_د ك_ه ق_رن ه_ا بعد ب_ه وج_ود آي_د، ي_عنى:

_ «... همان كسانى كه اگر در زمين استقرارشان دهيم، نماز به پا كنند و زكات دهند و به مع___روف وادارن__د و از منك_ر باز دارن_د و سرانج__ام همه كارها با خداست!»

پس طبع هر مسلمان، از آن جهت كه مسلمان است، صلاح و سداد است، هر چند احيانا بر خلاف طبعش كارى بر خلاف صلاح انجام دهد!

مراد به تمكين و استقرار آنان در زمين، اين است كه ايشان را در زمين نيرومند كند، به طورى كه هر كارى را كه بخواهد بتوانند انجام دهند و هيچ مانعى يا مزاحمى نتوان_د سد راه آنان شود.

در توصيف آنان مى فرمايد: يكى از صفات ايشان اين است كه اگر در زمين تمكنى


1- ال_مي____زان ج: 29، ص: 224

ص:106

پيدا كنند و در اختيار كردن هر قسم زندگى كه بخواهند آزادى داده شوند، در ميان همه انواع و انحاء زندگى، يك زندگى صالح را انتخاب مى كنند و جامعه اى صالح به وجود مى آورند كه در آن جامعه نماز به پا داشته شود و زكات داده شود و امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود!(1)

جامعه صالحان : وارثان نهايى زمين

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ!» (105 / انبياء)

«در زبور از پى آن كتاب چنين نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث مى برند!»

مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع از ديگران به صالحان منتقل شود و ب_رك_ات زن_دگى در زم_ين مخ_ت_ص ايش_ان گ_ردد.

اين بركات، اگر دنيايى باشد بر مى گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى كه در اين ص_ورت خ_لاصه مف_اد آي_ه اي_ن م_ى شود كه:

- «به زودى زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته و جامعه اى بشرى صالح، كه خداى را بندگ_ى كنند و به وى شرك نورزند، در آن زندگى كنند!»

در آيه زير نيز خداى تعالى خبر از اين برخوردارى در روى زمين مى دهد:

_ « خ__دا به آن عده از شم__ا كه ايمان آورده و عم__ل صالح كردن__د، وعده داده ك__ه به زودى ايش_ان را ج_انشي__ن ديگ__ران در زمي___ن كن__د...!» (ت_ا آن جا ك_ه م__ى ف__رم__اي__د:) _«تا مرا بپرستند و چيزى شريكم نسازند!» (55/نور)

اگر منظور از اين بركات اخروى باشد، عبارت خواهد بود از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند، چون اين مقامات هم از بركات زندگى زمينى است، هر چند كه خودش از نعيم آخرت است:

خداى تعالى در آيه 74 سوره زمر از زبان بهشتيان از آن خبر داده و فرموده:

- « و گفتند حمد خداى را كه زمين را به ما ارث داد تا هر جا از بهشت را كه بخواهيم براى خود انتخاب كنيم!»

و آيه زير نيز بدان دلالت مى كند كه در سوره مؤمنون آيه 11 فرمود:

- « ايشانند وارثان! همان هايى كه فردوس برين را به ارث مى برند!»

و از همين جا معلوم مى شود كه آيه مورد بحث خاص يكى از دو زندگى دنيوى و اخ___روى نيس_ت، بلكه هر دو را شام__ل مى ش___ود.(2)

زيربناهاى جامعه صالح اسلامى

فطرت و اسلام، دو زيربناى جامعه صالح


1- ال_مي_زان ج: 28، ص: 268
2- ال_مي_زان ج: 28، ص: 185

ص:107

«وَ الَّذينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ اَقامُوا الصَّلوةَ اِنّا لا نُضيعُ اَجْرَ الْمُصْلِحينَ!» (170 / اعراف)

به طور كلى هر دينى از اديان كه داراى كتاب است در هر عصرى كه نازل شده باشد، متضم__ن طريقه فطرت است. زمين و يا جامعه بشرى فاسد نمى شود مگر با فساد طريق__ه فط_رت، آن طريق_ه اى كه خداوند متع__ال مردم را بر طب__ق آن آفري__ده اس__ت.

چيزى كه هست، در هر عصرى، از احكام فطرت، آن مقدارى را متضمن است كه اهل آن عص_ر استعداد پذيرفتن آن را دارن_د، قرآن مى فرمايد:

- « دين قيم و آن شريعتى كه تمامى حوائج زندگى بشر را بر مى آورد، همان فطرتى است كه خداوند بشر را بر طبق آن خلق كرده است و هيچ تبديلى در خلقت خداوند نيست، اين است آن دين قي_م و لك_ن بيشت_ر م_ردم نمى دانند!» (30 / روم)

- «دين در نزد خداونداسلام است!» (19 / آل عمران)

و اسلام و تسليم در برابر خداى سبحان و سنت جاريه او در تكوين و تشريع مبتنى بر تكوين اوست و اين دو آيه به بانگ رسا اعلام مى دارند كه دين خداى سبحان همان تطبيق دادن افراد است زندگى خود را با آن چه كه قوانين تكوينى اقتضاى آن را دارد و غرض از اين تطبيق، اين است كه اين نوع نايل شود به آن مقامى كه حقيقت اين نوع استحقاق رسيدن به آن را دارد و كارش رسد به جايى كه بتوان او را به طور حقيقت انسانى طبيعى و مربى تربيتى ناميد، كه ذاتش و تركيب طبيعيش، اقتضاى آن را دارد و آن چيزى كه واقعيت انسانى طبيعى اقتضاى آن را دارد، خضوع در برابر مبدأ غيبى است، كه وجود و بق__اء و سعادت و توفي__ق وى در شئون زندگ_ى و قوانين حاكمه در

ص:108

عالم قائم به اوست.

و اين خضوع همان دينى است كه ما آن را اسلام مى ناميم و قرآن و ساير كتب آسمانى كه بر انبياء و رسولان خدا نازل شده بشر را به سوى آن دعوت مى كنند! پس اصلاح شئون زندگى بشر و دور كردن هر خرافاتى كه به آن راه يافته و هر تكليف شاقى كه اوهام و اهواء به گردن بشر انداخته، جزو معناى دين است، نه اين كه اثر و خاصيت آن و يا حكمى از احكام آن باشد!

به عبارت ديگر، آن چيزى كه به منطق دين الهى بشر به سوى آن دعوت شده، همانا شرايع و سننى است كه مصالح او را در زندگى دنيوى و اخرويش تأمين مى كند، نه اين كه اول مجموعه اى از معارف و شرايع از پيش خود وضع نموده و سپس ادعا كند كه اين شرايع با مصالح بشر تطبيق نموده و مصالح بشر با آن منطبق است!!!

اين را گفتيم تا كسى توهم نكند كه دين الهى مجموعه اى از معارف و شرايع تقليدى خشك و بى مغزى است كه در كالبدش هيچ روحى جز روح استبداد نيست!

در آيه فوق دست آويختن به كتاب را اصلاح خوانده و مقابل اصلاح فساد در زمين و ي_ا افس_اد جامعه بشرى است.

كتاب الهى مصالح بشر را متضمن است و اجزاء دستوراتش تمامى مفاسد جامعه بشرى را اصلاح مى كند. اصولاً ما آن كتابى را كتاب الهى مى ناميم كه اين طور باشد! و آن دينى را صحيح مى دانيم كه مجموعه اى از قوانين مصلحه باشد، هم چنان كه مجموعه قواني_ن مصلحه را دين مى دانيم!

پس دين بشر را جز به اصلاح اعمال و ساير شئون اجتماعى خود دعوت نمى كند. و اگر آن را اسلام و تسليم در برابر خدا نام نهاده اند، براى همين است كه عمل بر طبق دين عمل بر وفق قوانينى است كه نظام خلقت برايش مقرر كرده و تسليم در برابر دين تسليم در برابر خط مشيئى است كه خلقت پيش پايش نهاده و اين تسليم، تسليم در برابر خواست خداى تعالى است!(1)

نقش انبياء در تشكيل جوامع صالح

اجتماع انسانى مانند ساير خصوصيات روحى اش از روز نخست، آن طور كامل نبوده كه ديگر صلاحيت از براى تكامل و ترقى نداشته باشد، بلكه اجتماعات انسانى نيز مانند ساير خصوصيات روحى و ادراكى او هميشه همدوش تكاملات مادى و معنوى انسان رو به جلو رفته و متكامل شده است و دليل ندارد كه ما خاصه اجتماعى بودن


1- ال_مي________زان ج: 16، ص: 180

ص:109

انسان را از ميان جميع حالات و خصوصيات ديگرش مستنثى نموده و آن را از همان روز پيدايشش كامل و تام بدانيم، بلكه اين خاصيت نيز مانند تمام امورى كه از دو حالت علم و اراده انسانى منشأ مى گيرند، داراى تكامل تدريجى است.

نخستين اجتماعى كه در روى كره زمين به وجود آمده، اجتماع خانواده است. اين واحد اجتماعى كوچك نتيجه ازدواج است كه از نيرومندترين عوامل تشكيل اجتماع مى باشد زيرا به وجود آمدن آن نياز به بيش از يك نفر دارد. از اجتماع خانواده خصوصيت ديگرى به وجود آمد كه آن را «استخدام» مى ناميم.

«استخدام» عبارت از اين است كه انسان با تحميل اراده و بسط سلطه خود، فرد ديگرى را در راه برطرف كردن نيازهاى خود به كار گيرد و از محصول كار او به نفع خويش استفاده كند.

اين معنى كم كم به صورت «رياست» نمودار شد، مانند: رئيس منزل، رئيس فاميل، رئيس قبيله و رئيس ملت. طبعا كسى مى توانست مقام رياست را اشغال كن__د كه از هم_ه نيرومندت__ر و شجاع ت__ر و داراى م__ال و اولاد زيادت__رى بوده باش__د و ف_ن حك_وم__ت و سياس__ت را بيش از ديگ__ران بدان_د.

در اوايل امر، انسان به اجتماع با يك نظر مستقل و خاص نگاه نمى كرد، بلكه زندگى اجتماعى او به نفع خواص ديگرى از قبيل استخدام و يا دفاع و غير اين ها بوده است. قرآن مجيد مى گويد كه اين انبياء بوده اند كه براى نخستين بار عقربك توجه بشر را به طور تفصيل متوجه اجتماع نموده و مستقلاً حفظ آن را مورد نظر بشريت قرار دادند:

_ «مردم، ملت واحدى بيش نبودند، سپس متفرق شدند!» (19 / يونس)

_ «مردم، دسته واحدى بودند و خداوند پيغمبران را براى بشارت و انذار برانگيخت و به ح_ق كت_ابى ب_ا آنان ف__رو فرست__اد تا با آن در م_وارد اختلاف بشر حكم كنند!»

(213 / بقره)

خداوند متعال با اين دو آيه چنين خبر مى دهد:

_ انسان در قديمى ترين روزگار حيات خويش، ملت واحدى بوده است، كه هيچ گونه اختلافى بين خودشان ديده نمى شده، ولى كم كم اختلاف و مشاجره ميانشان پديد آمد و خداوند انبياء را برانگيخت تا اين كه بشريت را از تفرق و پراكندگى و اختلاف نجات بخشد و با قواني__ن آسمانى خود وح__دت و يگ_انگ__ى آن ها را تأمي__ن و حف__ظ نمايد!

آيه زير دعوت به اجتماع و اتحاد را از حضرت نوح، كه قديمى ترين پيغمبر صاحب

ص:110

شريعت و كتاب است، دانسته و مى فرمايد كه بعد از آن ابراهيم و سپس موسى و بعد عيس__ى به اي_ن ام_ر اق__دام نم_وده و م_ردم را ب__ه اجتم__اع و اتح_اد دع__وت كرده ان__د:

_ «آئينى براى شما فرستاد كه نوح را به همان سفارش كرده بود و بر تو نيز همان را وحى كرديم و ابراهيم و موس__ى و عيسى را نيز به هم__ان سفارش نمودي__م، كه دين را به پا داريد! و در آن تف_رق__ه نيندازي__د!» (13 / شورى)

طبقه گفته قرآن، كه تحقيقات تاريخى نيز آن را تأييد مى كند، دعوت مستق_ل و ص_ريح_ى كه ب_ه اجتم_اع ش_ده نخستين بار از ط_رف انبي_اء در ق_الب دي_ن ب_وده است.

اين آيه چنين اعلام مى دارد كه مرگ پراكندگى و اختلاف و زنده شدن وحدت و يگانگى، جز در پرتو قدرت دين و ايمان ميسر نيست. و اين دين است كه مى تواند اجتماع صالحى را براى بشر تثبيت و تضمين كند.(1)

نقش توحيد در تشكيل جامعه صالح

«يا اَيُّهَ__ا الَّذي__نَ آمَنُ_وا اصْبِ__رُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (20 / آل عمران)

عامل وحدت در اجتماعات متمدن عبارت است از وحدت هدف، و هدف عبارت است از بهره گيرى از مزاياى زندگى دنيا، و سعادت را هم عبارت از همين بهره مند ش_دن از م_زاي_اى حي_ات م_ى دانند.

ول__ى اس__لام، دامنه حي__ات انسانى را منحصر به همي__ن زندگى دني__ا ندانست__ه و حي__ات واقع__ى را حيات آخ__رت مى داند و معتق__د است كه مؤثر و مفي__د به ح__ال اين حي__ات يك سلسل__ه معارف الهى اس__ت كه همه آن ها برگشت__ش به توحي__د است.

اسلام عقيده دارد كه اين معارف جز در پرتو يك زندگى اجتماعى صالح و شايسته ميسر نيست، آن چنان زندگى كه مبتنى بر عبادت خدا و خضوع در مقابل او و مبتنى بر اساس عدالت اجتماعى بوده باشد. به اين جهات است كه اسلام عامل تكون اجتماعات بشر و ملاك وحدت آن ها را دين توحيد و يكتاپرستى قرار داده و وضع قانون را نيز بر همين اساس توحيد نهاده است و در مرحله قانون گذارى تنها به تعديل اراده ها در اعمال و افعال مردم اكتفا ننموده، بلكه آن را با يك سلسله وظايف عبادى و معارف حقه و اخلاق فاضله تتميم و تكميل فرموده است و ضمانت اجرائى آن را نيز از يك طرف به عهده حكومت اسلامى و از طرف ديگر به عهده خود افراد جامعه گذاشته است، كه با يك


1- ال_مي_______زان ج: 7، ص: 155. مندرج در متن

ص:111

ترتيب صحيح علمى و عملى و همچنين به نام امر به معروف و نهى از منكر، در اجرا و زنده نگه داشتن احك_ام اله_ى كوشا باشند.

از مهم ترين امورى كه در دين اسلام به چشم مى خورد، ارتباط و به هم پيوستگى كاملى است كه بين اجزاء آن برقرار مى باشد و همين پيوستگى و ارتباط است كه موجب وحدت كاملى بين اجزاء اين دين شده است.

در دي__ن اسلام روح توحي__د و يكتاپرستى از هدف هاى اوليه دين به شمار مى رود، به طورى كه روح توحيد در كليه ملكات و فضايل اخلاق__ى جارى بوده و روح اخ__لاق نيز در كلي__ه اعمال__ى كه م__ردم به انج__ام آن مكلفن__د، منتشر مى باش__د و با اين ترتيب پيداست كه برگشت جميع مواد دينى اسلامى به توحيد است و توحيد خود در مرحل__ه تركي__ب و انضم__ام، به هم__ان اخ__لاق و وظاي__ف عمل_ى برگش__ت مى كن__د.

بنابراين پايگاه رفيع عقيده توحيد، اگر از درجه والاى خود فرود آيد، عبارت از اخلاق و عمل خواهد بود. و اخلاق و عمل نيز در سير صعودى خود به همان توحيد و عقيده يكتاپرستى مى رسند.(1)

نقش اخلاق و تقوى در جامعه صالح اسلامى

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (20 / آل عمران)

اسلام، روش اجتماعى و قوانين جارى مملكتى خود را بر اساس اخلاق قرار داده و در تربيت مردم روى موازين اخلاقى مبالغه فراوان نموده است. اسلام، ضمانت اجرائى قوانين را به عهده اين تربيت اخلاقى نهاده است، كه اين ضمانت اجرايى در پنهان و آشكار با آدمى بوده و وظيفه خود را بهتر از هر پاسبان مراقب و بهت_ر از هر ق_درتى ك_ه صميمانه در برقرارى نظم مى كوشد، انجام مى دهد!

اخلاق فاضله در ثبات و دوام خود، احتياج به عاملى دارد كه آن را حفظ و حراست نمايد. اين عامل چيزى جز توحيد نيست. توحيد هم عبارت از اين است كه براى جهان خداى يكتايى است، كه داراى اسماء حسنى است و او موجودات را آفريد تا در سير تكامل افتاده و به سعادت نايل گردند و او دوستدار خير و صلاح است و بدى و فساد در پيشگاه مقدسش مبغوض است، به زودى همگان، به منظور محاكمه، در نقطه اى گ_رد خواهن_د آم_د و نيكوكار و بدكار به پاداش اعمال خود خواهند رسيد.

بديهى است كه اگر اين عقيده به معاد در نهاد كسى نباشد، عامل ديگرى وجود


1- ال_مي____زان ج: 7، ص: 183

ص:112

نخواهد داشت كه بتواند بشر را از پيروى هوى و هوس باز دارد و او را در مقام بهره بردن از لذايذ نفسانى، كه مقتضاى طبيعت اوست، متقى و خويشتندار كند.

تنها دژ محكمى كه بشر را از هرگونه خطا و لغزش مى تواند نگهدارى نمايد، دژ توحيد است.

لازمه اعتقاد به مبدأ و معاد اين است كه انسان، در هر كجا و در هر زمان خود را ملزم به نيكوكارى بداند و از بدى ها بپرهيزد، خواه كسى بفهمد يا نفهمد، خواه كسى او را م__ورد ستاي__ش قرار ده_د يا نده_د و خواه كس__ى باشد كه او را به كار خير وا دارد ي__ا اين كه از بدى ه_ا منع__ش كن__د، يا نكن__د، چه آن كه او عقي__ده دارد كه خدا با اوست و همه چيز را مى داند و هر عمل__ى را حف__ظ مى كند و معتق__د است كه روزى را در پي__ش دارد كه هر كس به آن روز ب__ه پ__اداش عم_ل خ_ود، از خوب و بد، خواه_د رسيد!

در منطق اسلام، اساس كار بر پيروى حق و درخواست فرد و پاداش از خدا، قرار داده شده است. در اين منطق، اغراض و هدف هاى دنيوى در درجه دوم از اهميت قرار گرفته است.

اين منطق از نظر عموم و كليت به طورى است كه تمام موارد را شامل مى شود. بنابراين، هر عملى، چه فعل و چه ترك، تنها براى ذات خدا و به نام تسليم در مقابل او و پيروى از حق انجام مى گيرد، همان حقى را كه او (تعالى شأنه،) اراده كرده است و او نگهب__ان دانايى است كه نه چرت مى زن__د و نه خوابش مى ب__رد و نه ممكن است به جاي__ى از او پن_اه ب_رد. آن چه در آسم_ان ه__ا و زمي_ن اس__ت ب_ر او پوشي__ده نيس__ت!

بنابراين، براى هر كس رقيب و شهيدى است كه اعمال او را مى نگرد، خواه مردم هم او را ببينند يا نه؛ او را ستايش كنند يا نه؛ و خواه قدرت بر مجازاتش داشته باشند يا نه!

كار اين منطق و اين عقيده در پرتو تربيت اسلامى بدانجا رسيده بود كه مردم خود نزد پيغمبر مى آمدند و به گناهان خود اقرار و سپس توبه مى كردند و همين خود را آماده پذيرفتن حدود الهى، از قبيل كشتن و غيره مى نمودند، بدين منظور كه رض_ايت الهى را به خود جلب كنند و روحشان از آلودگى پاك شود.

همين حوادث عجيب است كه انسان را از تأثير عميق دين و تبليغات دينى در روح مردم آگاه مى سازد. اثر دين تا آن اندازه است كه مردم حاضر مى شوند به نام دين حتى از زندگى و لذاي_ذ آن، كه از عزيزترين امور نزد انسان است، بگذرند!(1)

تعليمات جامعه صالح


1- ال_ميزان ج: 7، ص: 185

ص:113

« وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...!»

(104 / آل عمران)

اگر در اجتماعى، دانش و علم نافع و عمل صالحى وجود داشته باشد، براى دوام و پايداريش بايد افراد را از منحرف شدن از راه خير - كه همان اعمال معروف و شناخته شده نزد آنان است - بازدارند. مردم ديگر را هم به طى كردن همان راه خير تشويق نمايند و آن را كه از راه خير و معروف برگشته و در پرتگاه شر و منكر واقع شده، رهايش نكنند و از خطر سقوط نجاتش بخشند.

اين همان دعوتى است كه با تعليم و آموزش و امر به معروف و نهى از منكر شروع مى شود. در آيه فوق خداى تعالى آن را چنين تبيين مى فرمايد:

_ « از شما مسلمانان بايد گروهى مردم را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكى امر و از بدى نهى نمايند، اين دسته به حقيقت رستگارانند!»

از اين جا س__رّ اين كه خداى متعال از «خير و شر» تعبير به «معروف و منكر» فرموده، روشن مى گ__ردد: زيرا اساس و بني__ان كلام الهى بر اساس چن__گ زدن به رشت__ه الهى و اتحاد و برادرى نه__اده شده است. واضح است اجتماعى كه راه زندگى اش را چني__ن ق__رار داد، اعم__ال مع__روف و شناخت__ه شده نزدش همان__ا «خير» و منك__رات جز «شر» چيز ديگ__رى نخواهد بود.

اگر تعبير به «معروف و منكر» به لحاظ اين نكته نباشد، به ناچار وجه تسميه و نام گ__ذارى «خير و ش__ر» به معروف و منك__ر، بايد به حسب نظ__ر دين باشد، نه به لحاظ عمل خارج__ى، يعنى دي__ن «خير و شر» را به عنوان «معروف و منكر» مى شناسد.

تبلي__غ و امر به معروف و نه__ى از منكر تماما از امورى هستند كه اگر در جايى واجب شوند، بالطبع واجباتى كفايى خواهن__د بود و اگر تمام افراد يك ملت مأمور انجام آن باشند، پس از حصول غرض، ديگر معناى صحيح__ى برايش متص__ور نيست. و غ__رض هم با اقدام بع_ض آن جمعيت حاص__ل خواهد شد. پس در هر صورت قيام ام__ر تبلي__غ و امر ب_ه مع__روف و نه_ى از منك__ر ب_ه بع___ض اف__راد مى ب__اش__د نه ب__ه تمام___ى آنان.(1)

مهاجرين و انصار

تشكيل دهندگان اولين جامعه صالح

مهاجرين اوليه و تشكيل اولين جامعه صالح اسلامى


1- الميزان ج: 6، ص: 285

ص:114

«وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِى اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ... .»

(41 تا 44 / نحل)

قرآن مجيد در اين آيات تاريخ هجرت را يادآورى فرموده و مهاجرين در راه خدا را وع__ده نيك_و در دني_ا و آخ__رت مى ده___د.

(مهاجرين دو طائفه بودند و در دو نوبت مهاجرت داشتند. مرحله اول، هجرت از مكه به حبشه بود، كه عده اى از گروندگان به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و به اذن خداى تعالى و رسولش انجام دادند و مدتى در آن جا ايمن از شر مشركين و عذاب و فتنه آن ها به سر بردند. هجرت دوم از مكه به مدينه بود كه مؤمنين بعد از هجرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يكى پس از ديگرى بدان شهر مهاجرت نمودند.)

ظاهرا در آيه فوق منظور هجرت دومى، يعنى مهاجرت به مدينه است. مراد از «هاجَرُوا فِى اللّهِ - مهاجرت در خدا،» اين است كه مهاجرت براى كسب رضاى خدا باشد و اين هدف محيط به ايشان باشد و جز آن هدف ديگرى نداشته باشند. مهاجرين در راه خدا و براى دين مهاجرت كردند، تا مجتمعى اسلامى و پاك تشكيل دهند، كه در آن مجتمع جز خدا كسى پرستش نشود و جز عدل و احسان چيزى حكوم__ت نكند و يا براى اين ب__ود كه به مجتمع__ى وارد شوند و در آن منزل كنندكه وضعش چنين باشد.

پس، اگر از مهاجرتش اميد حسنه اى داشتند و يا وعده حسنه اى داده شدند، آن حسنه همين مجتمع صالح بود و نيز اگر آن شهر را كه بدان مهاجرت كردند، ستودند،

ص:115

براى اين بود كه جاى تشكيل چنين مجتمعى بود، نه براى اين كه آب و ه_وايش خ__وب ب_وده است.

پس، هدف و غرض حسنه اى كه وعده داده شدند - كه در دنيا به آن برسند - همين مجتمع صالح بوده، چه اين كه مقصود از حسنه شهر باشد و يا حالت حسنه اى كه در آن شه_ر ب_ه خ__ود مى گي_رن_د!(1)

سازندگان اولين جامعه صالح

« ... اَلَّذي__نَ اِنْ مَكَّنّ__اهُ__مْ فِى الاَرْضِ اَقامُ___وا الصَّل___وةَ وَ...!» (41 / ح__ج)

« اگر خدا بعض مردم را به بعض ديگر دفع نمى كرد، ديرها، كليساها، كنشت ها و مسجدها، كه نام خدا در آن بسيار ياد مى شود، ويران مى شد! خدا كسانى را كه يارى او كنند، يارى مى كند، كه وى توانا و نيرومند است! همان كسانى كه اگر در زمين استقرارشان دهيم، نماز به پا كنند و زكات دهند، به معروف وا دارند و از منكر باز دارن_د و س_رانجام هم_ه ك_ارها ب_ا خ_داست...!»

جامعه صالحى كه براى اولين بار در مدينه تشكيل شد و سپس تمامى شبه جزيره عربستان را فرا گرفت، عالى ترين جامعه اى بود كه در تاريخ اسلام تشكيل يافت. جامعه اى بود كه در عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله در آن نماز به پا مى شد، زكات داده مى شد، امر به معروف و نهى از منكر، عملى مى گشت!

چه كسانى در ساخت اولين جامعه صالح نقش داشتند؟

اين جامعه، به طور قطع، شاه فرد و مصداق بارز آيه فوق است.

البته، در تشكيل چنين جامعه اى، انصار عامل مهم بودند، نه مهاجرين و در تاريخ اسلام، در هيچ عهدى سابقه ندارد كه چنين جامعه اى به دست مهاجرين تشكيل ي_افته باشد، به طورى كه انصار هيچ دخالتى در آن نداشته باشند.

بلكه تاريخ از افراد مسلمانان صدر اول و مخصوصا مهاجرين از ايشان، افعال زشتى را ضبط كرده كه به هيچ وجه نمى توانيم نام آن را احياء حق و اماته باطل بگذاريم. (كسانى كه توهم كرده اند اين صفت را قرآن مجيد براى مهاجرين زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيان كرده، اشتباه كرده اند، گو اين كه مسئله اخراج از ديار و مظلومي_ت مخصوص آن هاست!)(2)

بهترين امت


1- ال_مي___زان ج: 24، ص: 115
2- ال_مي________زان ج: 28، ص: 267

ص:116

«كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ...!» (110 / آل عمران)

«شما بهترين امتى بوديد كه براى مردم ظاهر گشتيد!

امر به معروف مى كرديد،

و از منكر ب_ازمى داشتيد،

و به خدا ايمان مى آورديد و... !»

قرآن شريف در آيه شريفه فوق مسلمانان اولى از مهاجرين و انصار را مدح مى كند كه در دوران ابتدايى و غربت اسلام به دين خدا گرويدند و در راه پيشرفت آن ك_وشش ك_ردند. در ادامه آيه مى فرمايد:

- «اگر اهل كتاب هم ايمان مى آوردند، برايشان بهتر بود،

لكن آن ها اختلاف كردند،

بعض شان مؤم_ن و اكث_رشان ف_اسقند!»

در رواي____ات اس__لام____ى درب____اره مفه___وم آي__ه ش___ريف__ه از حض____رت ص__ادق عليه السلام نق___ل ش___ده ك__ه ف___رم__ود:

- «مراد امتى است كه دعاى ابراهيم عليه السلام شامل آنان شده است، آنان امتى هستند كه خدا در آن ها و از آن ها و به آن ها مبعوث گردانيد، آنان «امت وسط» و بهترين امتى هستند، كه براى مردم جهان نمودار شدند!»(1)

نقل از ابى عمر و زبيرى در تفسير عياشى

امت محمد «ص»

معناى كلمه امت بر حسب اختلاف موارد مختلف مى شود: يك جا به معناى يك نفر مى آيد، جاى ديگر به معناى عده معدود و جايى هم به معناى همه كسانى است كه به ي_ك دين ايمان آورده اند.

اطلاق كلمه « امت محمد«ص»» در عموم مردم كه به دعوت آن جناب ايمان آورده اند، اطلاقى است نوظهور. به اين معنى كه بعد از نازل شدن قرآن و انتشار دعوت اس__لام اين استعمال شاي__ع شد. و از هر كس مى پرسيد، امت كه هستى؟ مى گفت: از امت محمدم! (صلى الله عليه و آله!) در جايى كه ابراهيم عليه السلام دعا مى كند، عرض مى كند:

«رَبَّن__ا وَ اجْعَلْن_ا مُسْلِمَيْ_نِ لَ_كَ وَ مِ_نْ ذُرِّيَّتِن_ا اُمَّ___ةً مُسْلِمَ___ةً لَ___كَ!» (128 / بقره)


1- ال_مي____زان ج: 6، ص: 292

ص:117

اين جا منظور جز به معناى عده معدودى از آنان كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آوردند، نمى تواند باشد، زيرا در اين امت، فرعون صفتانى آمدند و رفتند و هميشه هستند و نيز در ميان امت، دجال هايى هستند كه دستشان به هيچ اثرى از آثار دين نرسيده مگر آن كه آن را محو كرده اند و به هيچ وليى از اولياء نرسيده مگر آن كه او را توهين نموده اند!!

در تفسير عياش__ى از زبيرى، از ام_ام صادق عليه السلام روايت آمده كه:

« ب_ه حض_رت_ش ع_رض كردم:

- بف_رم_ايي_د ام_ت محم_د صلى الله عليه و آله چه كسانى هستند؟ فرمود:

- امت محمد«ص» خصوص بنى هاشمند! عرض كردم: چه دليلى بر اين معنا هست كه ام_ت محم_د صلى الله عليه و آله تنه_ا اه_ل بيت اويند، نه ديگران؟ فرمود:

_ قول خداى تعالى در قرآن: « وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ!»

زيرا وقتى خداى تعالى اين دعاى ابراهيم و اسماعيل عليه السلام را مستجاب فرمود و از ذريه او امتى مسلمان پديد آورد و در آن ذريه، رسولى از ايشان، يعنى از همين امت مبعوث كرد، كه آيات او را براى آنان بخواند و ايشان را تزكيه نموده و كتاب و حكمت بياموزد!

و نيز بعد از آن كه ابراهيم دعاى اولش را به دعاى ديگر وصل كرد و از خدا براى امت، طهارت از شرك و از پرستش بت ها درخواست نمود، تا در نتيجه، امر آن رسول در ميان امت نافذ و مؤثر واقع شود و امت از غير او پيروى نكنند، از اين جا مى فهميم آن امامان و آن امت مسلمه، كه محمد صلى الله عليه و آله در آنان مبعوث شده، به غير از ذريه ابراهيم نيستند، چون ابراهيم درخواست كرد كه:

_ «خ_داي__ا، م__را و فرزندان_م را، از اين كه اصن_ام را بپرستي__م دور ب__دار!» (35 / ابراهيم)

استدلال امام صادق عليه السلام در اين روايت بسيار واضح و در نهايت درجه روشنى است. براى اين كه ابراهيم عليه السلام از خدا خواست تا امت مسلمه اى در ميان ذريه اش به او عط_ا كن_د و در آخ_ر دعايش كه گفت:

_ «پروردگارا، در مي_ان آن امت كه از ذريه منن__د رسولى مبع__وث فرم__ا!» (129 / بقره)

فهميده مى شود كه اين امت مسلمه همانا امت محمد صلى الله عليه و آله است، اما نه امت محمد صلى الله عليه و آله به معناى آن كسانى كه به او ايمان آوردند، چون اين دو معنا از امت، معنايى است اعم از ذريه ابراهيم و اسماعيل عليه السلام بلكه امت مسلمه اى كه مورد نظر آي_ه اس_ت، از ذري_ه اب_راهيم ب_ايد باشد!

از سوى ديگر ابراهيم از پروردگارش درخواست مى كند كه ذريه اش را از ضلالت و

ص:118

شرك دور بدارد و اين همان «عصمت» است!

و چون مى دانيم كه همه ذريه ابراهيم عليه السلام معصوم نبودند، زيرا ذريه او عبارت بودند از تمامى عرب «مُضَر» يا خصوص «قريش» كه مردمى گمراه و مشرك بودند. پس معلوم مى شود منظورش از فرزندان من (بُنَىَّ) خصوص اهل عصمت از ذريه است، كه عبارتند از: رسول خدا صلى الله عليه و آله و عترت طاهرينش عليهم السلام !

پ__س ام__ت محم____د صلى الله عليه و آله ه__م تنه__ا همي__ن ه__ا هستن__د ك__ه در دع__اى اب_راهي__م عليه السلام منظ__ور بودند.(1)

امت وسط

«وَ كَ__ذلِ__كَ جَعَلْن___اكُ____مْ اُمَّ_____ةً وَسَط____ا...!» (143 / بق____ره)

قرآن كريم، در نقل واقعه تغيير قبله مسلمين از بيت المقدس به كعبه، ضمن بيان پاسخ اعتراض يهود، امت اسلام را با تعبير «امت وسط» مى نامد و وظيفه امت وسط ب_ودن را چنين تبيين مى فرمايد:

- « و اين چنين، ما شما را امتى وسط قرار داديم، تا شاهدان بر مردم باشيد، و رس_ول ب_ر شم_ا ش_اهد باشد!»

1 _ وسط بودن امت به اين معناست كه ميان رسول و مردم واسطه اند.

2 _ وسط بودن امت دو نتيجه را به دنبال دارد: يعنى بر مردم شاهد هستند و رس_ول بر آن_ان ش_اهد است، ك_ه ه_ر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امت است.

آيه شريفه به حسب معنا مرتبط است به آياتى كه دعاى ابراهيم عليه السلام را حكايت مى كرد و اين كه شهادت از شئون امت مسلمه اى است كه آن جناب از خدا در خواست نم__ود، يعنى امت_ى مسلم__ان و تسليم محض احك__ام و اوامر خ__دا و اجتب__اء ش__ده... .

_ م__راد به شهيد ب__ودن امت، اين است كه شه__داى نامب__رده كه داراى خصوصي__ات مورد نظر باشند، در اين ام__ت هستند، نه اين كه تك تك مردم اين امت مرتب__ه آن شهادت را دارا هستند.

- كمترين مقامى كه اين شهداى اعمال دارند اين است كه تحت ولايت خدا و در سايه نعمت او بوده و خود از اصحاب صراط مستقيم هستند، نه فرعون هاى طاغى و نه حتى افراد عادى و مؤمنين متوسط، زيرا چنين مقام كريم فقط كرامت خاصى است كه


1- الميزان ج: 2، ص: 152 و آيات و روايات مندرج در متن

ص:119

براى اولياء طاهرين شايسته مى باشد!(1)

مدنيتى كه اسلام به ارمغان آورد!

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَ لا تَفَرَّقُوا...!» (103 / آل عمران)

خداوند متعال در اين آيه شريفه وضع اعراب را قبل از ايمان آوردن به دين اسلام متذكر مى شود و آن گاه اشاره به زندگى آن ها در دوران جاهليت مى كند و سپس مدنيتى را كه در م_جتم_ع صال_ح اس_لامى ب_ه آن ها اعطاء فرموده، يادآور مى شود:

- «و همگى به رشته الهى چنگ زنيد!

و پراكنده نشويد!

و نعمت خدا را بر خود به ياد آريد،

آن دم كه دشمن بوديد با همديگر و خدا ميان دل هايتان پيوند داد،

و به موهبت او با هم برادر شديد،

و شما بر پرتگاه آتش به سر مى برديد، خدا شما را از آن نجات بخشيد!»

مخاطبان اولى اين آيات كسانى بودند كه قبل از نزول آن مسلمان شده و دوران كف_ر را در آت_ش جن__گ ه_ا و پيك_اره_ا ب_ا يك_ديگر ب_ه س_ر ب__رده بودن__د.

آنان قب_ل از اس_لام نه فراغتى داشتند و نه لذت استراحت در زندگى را چشيده بودند و نه حقيقت امنيت عمومى اجتماع را درك مى كردند، تا اين كه به رشته محكم الهى چنگ زدند و اجتماعى سعادتمندانه تشكيل دادند كه حلاوت و شيرينى نعم_ت امني_ت در آن نم_اي_ان ب_ود.

در اين آيه مخاطبان را متوجه حال پيشينيان نيز فرموده، اضافه مى كند: - «مثل آنان مباشيد كه متفرق گشتند و اختلاف پيدا كردند!»

حال آنان در اجتماع فاسد جاهليت را كه پيش از ايمان آوردن و متحد شدن در سايه اسلام داشتند، آيه شريفه با عبارت: «وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ... _ شم_ا ب_ر پرتگاهى از آتش به سر مى برديد،» متذكر مى شود.

مراد از «آتش» جنگ ها و مخاصماتى است كه در آن دوران بين آن ها شيوع داشته است و در اجتماعى به سر مى بردند كه اساس آن بر پايه اختلاف و عقايد متشتت نهاده شده بود و اميال نفسانى و زورگويى هاى فردى در آن حكومت كرده و آن ها را به پست ترين زندگى ها سوق مى دادند.

روايات زيادى در تبيين مفهوم اتحادكلمه و چنگ زدن به رشته الهى از رسول اللّه


1- ال_مي___________زان ج: 2، ص: 194

ص:120

صلى الله عليه و آله و ائم__ه اه__ل بي__ت عليهم السلام رسي__ده، كه مشهورت__ري__ن آن ه__ا را ب__ه ط__ور خلاص__ه در اي__ن ج__ا نق__ل م__ى كني____م:

رس_ول خدا صلى الله عليه و آله فرم____ود:

- « من جلوتر از شما مى روم و شما كنار حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد،

بنگ_ريد ك_ه چگ_ونه رفت_ار خ_واهيد ك_رد ب_ا دو چي_ز "گ_رانقيم_ت"»؟

- بزرگتر آن "كتاب خدا" كه وسيله اى است كه يك طرفش به دست حق،

و طرف ديگرش به دست هاى شماست،

به آن چنگ زنيد كه هرگز گمراه نخواهيد شد!

- و كوچكتر آن "عترت و فرزندان" من مى باشند،

آن دو از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند!

- از پروردگارم جدا نشدن آن ها را مسئلت كرده ام،

پس بر آن دو پيشى نگيريد كه گمراه خواهيدشد!

و به آن ها چيزى نياموزيد زيرا كه از شما داناترند!»

(به نقل طبرانى از زيدبن ارقم درّ منثور)

ام_ام باقر عليه السلام فرمود:

- «رشته الهى همانا آل محمدند،

كه مردم مأمور به تمسك به آن مى باشند،

هم چنان كه خداى تعالى فرموده: "وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَ لا تَفَرَّقُوا...!"»

(نقل از تفسير عياشى)

حديث ثقلين

اين حديث از روايات متواترى است كه شيعه و سنى بر روايت آن اتفاق كرده اند و بعض_ى از علماى حديث راوي_ان آن را تا 35 نفر از مردان و زنان صحابى شمرده اند.(1)

حالات مسلمين اوليه

« اِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ... لاَياتٍ لاُولِى الاَلْبابِ ...!» (190 تا 199 / آل عمران)

قرآن مجيد از احوال مسلمين اوليه، حال ابرار از مؤمنين را چنين تذكر مى دهد:

- « آن ها هميشه به ياد خداى سبحان هستند،

و در آيات الهى تفكر مى كنند،

و از آتش دوزخ به خداى رحمن و رحيم پناه مى برند،

و از خداوند بخشنده آمرزش و بهشت را مسئلت دارند،


1- ال_مي__زان ج: 6، ص: 283

ص:121

و خداى تعالى نيز دعاى آنان را مستجاب مى كند،

و آن چه را خواسته اند به آن ها مى بخشد!»

از اين آيات به دست مى آيد كه ابرار عقيده به خدا و روز قيامت و نبوت را دارا شده بودند و اين عقايد از راه تفكر و نظر در آيات الهى برايشان پيدا شده بود و اما دستورات مفصل و دقايق و ريزه كارى هاى دين را صرفا از راه ايمان به پيغمبر و تص_دي_ق نب_وت او پ_ذي_رفت_ه ب_ودند.

(البته آيات دلالت دارد بر اين كه پيروان حق از اهل كتاب از كفار مستثنى بوده و آن ها نيز با مؤمنين هستند!)

وقتى كه ابرار در مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله اظهار ايمان كردند، پيغمبر آنان را به امورى آگاه كرد و از گناهان و بدى ها و مرگ بر كفر بر حذرشان داشت و به امورى از قبيل: مغفرت و رحمت و بهشتى كه خداوند به ابرار از مؤمنين وعده فرموده، ترغيبشان فرمود، پس از اين مراحل آنان از خدا مسئلت نمودند كه گناهانشان را بيامرزد و از بدى هايشان در گذرد و آنان را با ابرار از مؤمنين بميراند و خواستند تا به وعده هايى كه خداوند به آنان داده و رسول گرامى او آن ها را ضمانت نموده، نائل شوند!

آي__ات ق__رآن ش__ري__ف از ايم__ان و تفك__رات آن__ان چني____ن نق___ل م_ى كن_____د:

_ « در خلقت آسمان ها و زمين و اختلاف شب و روز،

آيات و نشانه هايى است براى صاحبان خرد،

آنان كه ايستاده و نشسته و خوابيده بر پهلو خدا را ياد كنند،

و در خلقت آسمان ها و زمين تفكر نمايند و گويند:

- پروردگارا! اين ها را به عبث نيافريدى!

منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش حفظ فرما!

- پروردگارا! تو آن كس را كه داخل آتش كنى، خوارش كرده اى!

و ستمگران ي__اورى ن_خ_واه_ن_د داش_ت!

- پروردگارا! ما شنيديم منادى اى را كه ندا داد براى ايمان:

كه به پروردگارتان ايمان بياوريد! پس ايمان آورديم!

پس گناهان ما را بيامرز! و بدى هاى ما را بپوشان!

و ما را ب_ا نيكان محشورمان گردان!

_ پروردگ__ارا! آن چه را ك__ه ب__ه وسيله فرستادگان__ت وعده فرم__ودى به ما عناي__ت كن!

و م__ا را در روز قيام__ت خ__وار و ذلي__ل مگ__ردان!

و محقق__ا ت__و خل_ف وع__ده نم__ى كن__ى!

ص:123

... پس آنان كه هجرت كردند و از شهر خود خارج شدند و در راه من اذيت كشيدند و جنگ كردند و كشتند و كشته شدند، به طور مسلم بدى هايشان را خواهيم پوشاند!

و ايشان را در بهشت هاي__ى ك__ه داراى نهره__اى روان است، داخل خواهي__م كرد!

و اين پاداش__ى است كه خدا به ايشان مى ده__د!

و بهتري__ن پاداش ن__زد خداس__ت!» (190 تا 195 / آل عمران)(1)

«الذين آمنوا» در ق_رآن

«يا اَيُّهَا الَّذي_نَ آمَنُ_وا!» (104 / بقره)

در اين آيه اولين بار است كه عبارت «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا !» در قرآن كريم به كار رفته و اولين موردى است كه خداى تعالى مؤمنين را با لفظ «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا!» خطاب فرموده است. بعد از اين آيه در 84 مورد ديگر تا آخر قرآن كريم اين خطاب را ت_ك_رار ف_رم_وده است.

در قرآن كريم، خطاب «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا !» تنها مختص به مؤمنين امت اسلام است. امت هاى قبل از اسلام با كلمه «قوم» خطاب و تعبير شده اند، مانند: قوم نوح و قوم هود. آن ها گاهى هم با لفظ «اصحاب» خطاب شده اند، مانند: اصحاب مدين و اصحاب رس. در خصوص قوم موسى عليه السلام تعبير «بنى اسرائيل» و «يا بنى اسرائيل» به كار رفته است.

در قرآن كريم، چنان كه دقت شود، مشخص مى شود كه آن چه قرآن شريف از عبارت « الَّذينَ آمَنُوا،» در نظر دارد غير آن معنايى است كه از كلمه «مؤمنين» اراده فرموده است. از برخى آيات فهميده مى شود كه منظور از « الَّذينَ آمَنُوا،» تمامى اهل ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله نيستند و چنان نيست كه همه را ولو هر جور كه باشند شامل شود!

منظور از عبارت «الَّذينَ آمَنُوا!» عبارتند از «سّابِقُونَ الاَوَّلُونَ،» يعنى طبقه اول مسلمانان از مهاجر و انصار، كه در عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و در روزگار عسرت اسلام به آن جناب ايمان آوردند. پس «الَّذينَ آمَنُوا!» عبارت آبرومند و محترمانه اى است كه همه جا منظ__ور از آن، طبقه مزب__ور هستن__د.

البته، ذكر عبارت فوق در اول يك آيه بر اساس تشريف و احترام است و منافاتى با عموميت تكاليف قرآن و وسعت معنا و مراد آن ندارد، بلكه در عين اين كه به عنوان احت__رام روى سخ__ن به ايشان كرد، در ص__ورت وجود قرين__ه عموم دارندگ__ان ايمان


1- ال_مي__زان ج: 7، ص: 146

ص:123

را تا روز قيام__ت شامل مى ش_ود. روايات اسلامى در اين زمينه توضيح مى دهند:

«رس_____ول اللّ___ه صلى الله عليه و آله ف___رم__________ود:

_ خداى تعالى هيچ آيه اى كه در آن «يا اَيُّهَاالَّذينَ آمَنُوا!» باشد، نازل نفرمود، مگر آن كه «على بن ابيطالب» در رأس آن و امير آن است!»

(نقل از ابن عباس در حليه ابونعيم به نقل درّ منثور)

اين روايت، رواياتى ديگر را كه در شأن نزول آياتى بسيار وارد شده، كه گفته اند درباره على عليه السلام و يا اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده اند، تأييد مى كند، مانند:

_ « كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ!» (110 / آل عمران) و آيه:

_ « لِتَ_كُ_ونُ_وا شُهَ__داءَ عَلَ_ى النّاسِ!» (143 / بق_ره) و آي_ه:

_ « وَ كُ___ونُ__وا مَ___عَ الصّ____ادِقي____نَ!» (119 / توب_ه)(1)

طبقات اوليه مسلمين صدر اسلام

« وَ السّابِقُ__ونَ الاَوَّلُ__ونَ مِنَ الْمُهاجِري__نَ وَ الاَنْص_ارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ... .» (100 / توبه)

درب__اره اين كه آيه شريفه كدام گروه از مهاجرين و انصار را تعريف و تمجيد مى كن__د، در بي__ن قاري__ان و مفس_ري__ن اختلاف نظ__ر بوده است. گروه__ى گفته ان__د:

_ «پيشيني__ان اول از مهاجر و پيشينيان اول از انص__ار و كسانى كه ايشان را ب_____________ه نيكويى پيروى كردند!»

ولى برخى آن را طورى خوانده اند كه «تمامى انصار،» را معنى داده است. برخى گفته اند: « مقصود كسانى هستند كه به دو قبله نماز گزارده اند،» بعضى ديگر گفته اند: «مقصود كسانى اند كه بيعت رضوان كرده باشند و بيعت رضوان بيعت در حديبيه است،» و برخى گفته اند: « مقصود فق_ط اهل بدرن_د،» و بع__ض ديگ__ر گفته ان__د: «كسانى كه قبل از هجرت مسلمان شدند.»

براى هيچ يك از اين قول ها تأييدى و دليل لفظى در دست نيست. چيزى كه ممكن است تا حدى از لفظ خود آيه استشمام شود و در حقيقت آيه شريفه آن را تا حدى تأييد مى نمايد، اين است كه:

- مراد به «سابِقُونَ الاَوَّلُونَ!» كسانى اند كه قبل از هجرت ايمان آورده و پيش از واقعه بدر مهاجرت كرده اند. و همچنين كسانى كه به پيغمبر ايمان آورده و او را منزل


1- ال_مي__زان ج: 2، ص: 49

ص:124

دادن__د، زيرا موض__وع با دو وص__ف «سابِقُ__ونَ» و « الاَوَّلُ__ونَ» بيان ش__ده است و اسم از اشخ__اص و يا عناوي__ن آن ها برده نش__ده است و اين خ__ود اشعار دارد بر اين كه به خاطر هج__رت و نص__رت بوده كه سبق__ت و اولوي__ت اعتب__ار ش__ده اس__ت.

پس به خاطر اين كه سابقون تمامى كسانى را كه در ميان مسلمين كه از ابتداء طلوع اسلام تا روز قيامت به ايمان سبقت جستند، شامل نشود، كلمه «الاَوَّلُونَ» در آيه آمده تا مختص به مهاجرين و انصار شود و مقصود از سابقون اولون همان طبقه اوليه از مسلمين صدر اسلام باشد.(1)

تابعين به احسان

خداى سبحان، طبقه سوم از اصناف سه گانه را در آيه فوق با عبارت: «وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ!» ذكر فرمود و مقيد نكرد به تابعين عصرى معين و در نتيجه، تمامى مسلمين بعد از سابقون اولون را شامل مى شود.

قهرا مؤمنين به دين اسلام و آن هايى كه راستى مؤمنند و نفاق ندارند، از ابتدا طلوع اسلام ت_ا روز قي_امت سه دسته شدند:

1 _ سابقون اولون از مهاجرين

2 _ س_ابق_ون اولون از انص_ار

3 _ ت__ابعي__ن ايش_____ان ب__ه احس__ان، يعن__ى دو ط__ايف____ه ب__الا را ب__ه احس__ان (ب__ه ح__ق) پي___روى كنن__د.

چون صنف اول و دوم تابع نيستند، پس در حقيقت آن ها پيشوا و پيشرو هستند و بقيه مسلمين تا روز قيامت تابعند. و چون طبقه سوم را به «وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ،» تعريف فرموده، معلوم است كه كسانى در نظرند كه با پيروى نيك آن دو طبقه را پيروى كردند، يعنى پيروى به حق، نه به علاقه شخصى يا به خاطر تعصب و همچنين آن ها كه در پيروى شان رعايت مطابقت را بكنند، يعنى عمل تابع كمال مطابقت را با عمل متب_وع داشته باشد.

افتخار سابقين اولون هم به اين است كه آن ها كسانى بودند كه اساس دين اسلام را استوار كردند و قبل از آن كه بنيانش استوار گردد و بيرقش به اهتزاز در آيد، پايه هاى آن را ب_ه پ_ا داشتند.

- حال يا به اين كه ايمان آورده و به رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوستند و در


1- ال_مي__زان ج: 18، ص: 293

ص:125

فتنه ها و شكنجه ها شكيبايى كردند و از ديار و اموال خود چشم پوشيدند و به حبشه و مدينه هجرت كردند.

- و يا به اين كه آن حضرت را يارى نموده و او و مهاجرين با او را در شهر و خ_انه ه__اى خ_ود من_زل دادند و قبل از آن كه واقعه اى رخ دهد از دين خدا دفاع كردند!(1)

برادر خواندگى: برقرارى ولايت بين مهاجرين و انصار

«اِنَّ الَّذينَ ءَامَنُوا وَ هاجَ_رُوا وَ جاهَدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللّهِ وَ...!»

(72 ت_ا 75 / انف_ال)

بر اساس آيه فوق، خداى تعالى بين دو طايفه از مسلمين، يعنى مهاجر و انصار ولايت برقرار كرد و همچنين رشته موالات بين مسلمانان و كفار را به كلى قطع فرمود:

_ « آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند،

و با مال ها و جان هاى خويش در راه خدا جهاد كردند،

و آن كسان كه مهاجران را سكنى دادند و يارى كردند،

ايشانند كه بعضى از آن ها اولياى بعض ديگرند،

و آنان كه گرويدند و هجرت نكردند، شما را از ولايت ايشان نصيبى نيست،

تا آن كه هجرت كنند و... .»

مقصود از اين مهاجرين، آن دسته اول از مهاجرينند كه قبل از نزول اين سوره مهاجرت كرده بودند. مراد به «كسانى كه به مسلمانان منزل دادند، و رسول اللّه را يارى كردن___د،» طايف___ه انص_ار است.

مسلمانان در ايام نزول اين آيات منحصر به همين دو طايفه يعنى مهاجر و انصار بودند، مگر عده خيلى كم كه در مكه ايمان آورده و هنوز مهاجرت نكرده بودند. خداوند سبحان بين اين دو طايفه ولايت برقرار فرمود.

اين ولايت معنايى است اعم از ولايت ميراث، ولايت نصرت و ولايت امن. به اين معنى كه حتى اگر يك فرد مسلمان كافرى را امان داده باشد، امانش در ميان تمامى مسلمانان نافذ است، بنابراين همه مسلمانان نسبت به يكديگر ولايت دارند، يك مهاجر ولىّ تمامى مهاج__ر و انص__ار است، يك انص__ارى ولىّ هم__ه انص__ار و مهاجرين است و دليل همه اين ها اين است كه ولايت در آيه به طور مطلق ذكر شده است.

خداوند متعال با آيه: « و آنان كه گرويدند و هجرت نكردند،» ولايت را در ميان مؤمنين مهاجرين و انصار و ميان مؤمنين كه مهاجرت نكردند، نفى مى كند و مى فرمايد:


1- ال_ميزان ج: 18، ص: 293

ص:126

ميان دسته اول و دسته دوم هيچ قسم ولايتى نيست جز ولايت نصرت و اگر دسته دوم از شما يارى طلبيدند، يارى شان بكنيد، ولى به شرطى كه با قومى سر جنگ داشته باشند كه بين شما و آن قوم عهد و پيمانى نباشد.

و همچنين خداوندمتعال با آيه: «وَالَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ اَوْلِيآءُ بَعْضٍ...،» خاطرنشان مى س__ازد كه كفار ولايتش__ان در ميان خودشان است و به اهل ايمان تج__اوز نمى كن_د. پ__س مؤمني___ن نمى توانن__د آن_ان را دوس__ت بدارن__د!

آيه با اين عبارت ادامه مى يابد: «... اگر (مسلمانان غير مهاجر را در موقع طلب يارى،) كمك نكنيد فتنه در روى زمين و فساد بزرگ ايجاد مى شود!» كه اين آيه اشاره دارد به مصلحت تشريع ولايت به آن نحوى كه تشريع فرمود.

چون به طور كلى ولايت و دوست داشتن يكديگر از امورى است كه هيچ جامعه اى از جوامع بشرى و مخصوصا جوامع اسلامى، كه بر اساس پيروى حق و گسترش عدالت الهى تأسيس مى شود، از آن خالى نيست و معلوم است كه دوستى كفار، كه دشمن چنين جامعه اى هستند، موجب مى شود افراد اجتماع با آنان خلط و آميزش پيدا كنند و اخلاق و عقايد كفار در بين آنان رخنه يابد و در نتيجه سيره و روش اسلامى كه مبنايش حق است، به وسيله سيره و روش كفر، كه اساسش باطل و پيروى هواست و در حقيقت پرست__ش شيطان است، از مي__ان آنان رخت بر بن__دد، هم چنان ك__ه در روزگ__ار خود م_لاحظ_ه كردي__م كه چنين ش__د و ص__دق دع_وى اي_ن آي_ه را به چشم خ__ود دي___دم!!!

بالاخره در آيه بعدى:

«كسانى كه بعدا ايمان آوردند و مهاجرت كردند و همپاى شما جهاد كردند،

آن ها نيز از شما هستند!»

خداوند متعال مهاجرين بعدى و آن هايى را كه بعد از اين ايمان مى آورند و با طبقه اول همراه شده و به جهاد مى پردازند، به آنان ملح_ق فرم_وده و در مسئل_ه ولاي_ت ايش_ان را نيز شركت داده است.

نسخ ولايت در ارث در برادرخواندگى

خداى متعال با آيه:

«وَ اُولُوا الاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتبِ اللّهِ...!»(6/احزاب)

ولايت ارث را در ميان ارحام و خويشاوندان تشريع مى كند و آن را منحصر در ارح_ام مى نم_ايد و ام_ا بقي_ه اقس_ام ولايت منحصر در ارحام نيست.

اين آيه حكم ساب__ق را كه عبارت ب__ود از ارث بردن به سبب عقد برادرى نسخ

ص:127

مى كند. قبل از اين آيه بعضى در اوايل هجرت رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله حك__م ارث به «اخوت» را در مي__ان مسلمان__ان اج__را مى كردن__د و بع__د از ن__زول اين آي__ه موق_وف شد.(1)

دارالاسلام: تقسيمات جغرافيايى ايمان و كفر

«لا يَسْتَوِى الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ اُولِى الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ...!»

(95 تا 100/نساء)

در روزهايى كه مسلمانان گروهى به مدينه هجرت كردند و گروهى در مكه ماندند، همزمان گروه هايى در مدينه بودند كه با پيامبر خدا در جنگ ها شركت مى كردند و گروهى در خانه ها مى نشستند و گروه هايى نيز بودند كه به حال شرك مانده بودند و نهايتا با مسلمين پيمان زندگى مسالمت آميز بسته بودند؛ در آن روزگار شهر مدينه «دارالاسلام» بود و شهر مكه «دارالكفر» بود و كسانى كه در اين دو شهر اقامت داشتند داراى كيفيت هاى متفاوتى بودند و قرآن شريف در آيات فوق وضع آنان را روشن كرده تا تكليف خود را در قبال خدا و مسلمانان بدانند.

خداوند متعال در اين آيات، مؤمنين، يعنى مدعيان ايمان را، از نظر اقامت در سرزمين مؤمنين يا «دارالايمان» و سرزمين مشركين يا «دارالشرك،» به چند قسم تقسيم كرده و جزاى هر يك از اين چند دسته را به طورى كه مناسب حال آن دسته است، بيان فرموده، بدين منظور كه آنان را بيدار كند و سپس ترغيبشان فرمايد كه به «دارالايمان» هجرت كنند و آن جا اجتماع نمايند و مجتمع اسلامى را نيرو بخشند و متحد شوند و بر كارهاى نيك و پرهيزكارى به يكديگر كمك دهند و كلمه حق را بالا برند و پرچم توحيد را برافرازند و دين را به همگى اعلام كنند.

گ__روه ه_اى مورد خ_ط_اب آي_ات ب_ه شرح زي_ر ب_ودن_د:

1 - مجاهدين و قاعدين:

هر دو اين دسته كسانى هستند كه در سرزمين اسلامى «دارالاسلام» اقامت دارند. يك دسته از آن ها كسانى هستند كه با جان و مال در راه خدا جهاد مى كنند، دسته دوم كسانى هستند كه با عذر و يا بدون عذر (در جايى كه عده كافى براى جهاد آماده بود،) در من_زل ه_ا م_ى نشستن_د و ب_ه جه_اد نم_ى رفتند.

خداوند سبحان به هر يك از اين ها وعده خوبى داده، ولى البته از نظر درجه، مج_اه_دين را ب_ر قاع_دي_ن برت_رى بخشي_ده است.


1- الميزان ج: 17، ص: 231

ص:128

2 - ساكني__ن شه_ر كف_ر:

اين دسته كسانى هستند كه در سرزمين شرك اقامت دارند و از روى ظلم و ستم، در راه خدا هجرت نمى كنند. اين دسته جهنمى خواهند بود!

3 - مستضعفي______ن:

اين عده «مستضعفين» هستند كه در سرزمين كفر ساكنند، ولى نه از راه ظلم و ستم، بلك_ه نه چ_اره اى دارند و نه راه_ى ب_راى فرار مى دانند.

اي__ن دست__ه را ه__م انش__اء اللّ__ه (اگ_ر خ_داون__د بخواه__د!) عف__و خواه__د ك___رد.

4 - مهاجرت ناتمام:

اين عده كسانى هستند كه مستضعف نيستند و به منظور هجرت به طرف خدا و رسول و پناهنده شدن به سرزمين اسلام، از خانه هاى خود بيرون آمده اند، ولى مرگ ب_ه س_راغ ايش_ان آم_ده است. اجر اينان هم بر خداست!

مضم__ون اين آيات، هم__ه وقت و همه جا، درباره مسلمانان جارى است، گرچه سبب ن__زول اين آي__ات اوض__اع و احوال__ى ب__ود كه مسلمي__ن در عه__د پيغمبر صلى الله عليه و آله از هنگ__ام هج__رت ب__ه مدينه تا فت__ح مك__ه داشتن__د.

آن روز دو سرزمين وجود داشت

يكى سرزمين اسلام، كه عبارت بود از شهرمدينه و حومه آن:

در اين جا يك عده مسلمان وجودداشت كه در دين خود، آزادى داشتند و يك عده هم مشركين و كسان ديگرى بودند كه به واسطه پيمان و امثال آن كارى به مسلمانان نداشتند.

ديگ_رى س_رزمين شرك، كه عبارت بود از مكه و حومه آن:

اين ها بر بت پرستى ثابت قدم بودند و در امر دين، مزاحم مسلمانان بودند و آنان را به سختى شكنجه مى كردند و فريب مى دادند، كه از دينشان برگردند، ولى اين آي_ات ب_ا ملاك كل_ى ك_ه دارد هميش_ه حاك_م بر مسلمي_ن است.

بدين ترتيب كه مسلمان مؤظف است يا در جايى اقامت كند كه بتواند معالم دين را بياموزد و شعائر دين را اقامه كند و به احكام دين عمل نمايد و يا اگر در سرزمينى است كه نه علم به معارف دين و نه راهى براى عمل كردن به احكام دينى وجود دارد، بايد از آن جا هجرت كند، فرق نمى كند كه آن جا را «دارالاسلام» بنامند يا «دارالكفر»... زيرا امروز اسم ها دگرگون شده و از

ص:129

مسمى هاى خود كنار گرفته و دور شده اند. دين به صورت يك مطلب نژادى درآمده است. از اسلام تنها نام مانده، اعتقاد به معارف و عمل به احكام اسلام به هيچ وجه در اين نامگذارى مراعات نمى شود.

قرآن كريم، اثر را بر حقيقت _ و نه اسم _ اسلام بار مى كند و مردم را تكليف ب_ه اعم_الى مى كن_د كه داراى روح باش_د، نه صورت اسلام!!(1)

زنان مهاجر

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا ج_اءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ...!» (10 / ممتحنه)

قرآن مجيد اشاره به آن زمانى از تاريخ صدر اسلام دارد كه مسلمانان در مدينه قدرت گرفته اند و عده اى به تدريج از مكه به مدينه مى آيند و در بين آن ها زنانى نيز از همسرانشان جدا شده و به مدينه مهاجرت مى كنند، كه احتمال مى رود همه آن ها به قصد مسلمانى نباشد و برخى حتى مسائل خانوادگى خود را مى خواهند بدين وسيله حل نمايند، لذا دستوراتى در اين زمينه از طرف خداى تعالى به رسول گرامى اش صادر م_ى ش_ود و مى ف_رم_ايد:

- « اى كسانى كه ايمان آورده ايد!

زنانى كه به عنوان اسلام و ايمان از ديار خود هجرت كرده و به سوى شما آمدند،

خدا به صدق و كذب ايمان آن ها داناتر است!

شما بايد از آن ها تحقيق كنيد و آن ها را امتحان بكنيد،

اگر به ايمانشان شناختيد، آن ها را بپذيريد و ديگر به شوهران كافرشان بر نگردانيد،

كه هرگز اين زنان مؤمن بر آن شوهران كافر و آن شوهران كافر بر اين زنان مؤمن،

حلال نيستند! ولى مهر و نفقه اى را كه شوهران خرج آنان كرده اند، به آنان بپردازيد،

و باكى نيست كه شما با آنان نكاح كنيد، در صورتى كه مهر و اجرشان را بدهي__د،

و هرگ__ز متوس__ل ب__ه حفاظ__ت كاف__ران مشوي__د! (يعن__ى عهد ازدواج و دوستى و نظاي__ر آن ب_ا ك_اف___ران م_بندي_د!)»

سياق و زمينه اين آيه شريفه چنين دست مى دهد كه بعد از صلح حديبيه نازل شده و در عهدنامه هايى كه ميان رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مردم مكه برقرار گرديده نوشته شده است

ك__ه اگر از اهل مك__ه مردى ملحق به مسلمان__ان شد، مسلمانان موظفند او را به اهل مك__ه برگردانند، ولى اگر از مسلمانان مردى ملحق به اه__ل مكه ش__د، اهل


1- الميزان ج: 9، ص: 85

ص:130

مكه موظف نيستند او را به مسلمانان برگردانند.

و نيز از آيه شريفه چنين بر مى آيد كه بعضى از زنان مشركين مسلمان شده و به سوى مدينه مهاجرت كرده بودند و همسر مشركشان به دنبال آن ها آمده و درخواست كرده بودند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله همسر آنان را برگرداند و رسول اللّه صلى الله عليه و آله در پاسخ فرموده بود كه آن چه در عهدنامه آمده اين است كه اگر مردى از طرفين به طرف ديگر ملحق شود بايد بر اساس قرارداد عمل شود، ولى در عهدنامه درباره زنان چيزى نيام__ده اس__ت و ب__ه همي__ن م__درك رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله آن زن را به شوه__رش ن__داد و حت__ى مهري__ه اى را ك__ه شوه_ر به همس__رش داده ب__ود به آن م__رد ب__رگ__رداني___د.

اين ها مطالبى است كه از آيه شريفه استفاده مى شود و آيه فوق دلالت بر احكامى مناسب اين مطالب نيز دارد و همچنين آيه شريفه اين زنان را قبل از امتحان و پى بردن به ايمانشان نيز مؤمنان خوانده، از اين جهت بوده كه خود آنان تظاهر به اسلام و ايمان مى كردند.

ضمنا خداى تعالى مى فهماند كه ايمان باعث انقطاع علقه زوجيت بين زن مؤمن و مرد كافر است و همچنين به حكم آيه: « وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ!» (10 / ممتحنه) مردان مسلمان بايد در اولين روزى كه به اسلام در مى آيند زنان كافر خود را رها كنند، چ__ه اين كه زنان مش_رك باشند و يا يهود و نصارى و يا مجوس! در ادامه آيه مى فرمايد:

_ «و اگر از شما مهريه اى از همسران كافرتان نزد كفار مانده و از دست رفته باشد،

و همسرانتان به كفار پيوسته باشند،

اگر مؤمنين در جنگ به غنيمتى رسيدند،

مهريه اي__ن گ_ون_ه اف_راد را ب_ه هم_ان مق_دارى ك_ه از چنگش_ان رفته، به آنان بدهند!»

(11 / ممتحنه)

شرايط بيعت زنان مهاجر

در آي__ه 12 سوره مباركه ممتحنه، خداى تعالى شرايط و حكم بيعت زنان مؤمن را كه به سوى رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله هجرت مى كنن__د، تعيين فرم__وده است. در آن، امورى را بر آن_ان ش_رط ك_رده است ك_ه بعض_ى مشت__رك بي_ن زن__ان و م__ردان اس__ت، مانن_د:

- شرك نورزيدن، نافرمانى نكردن از رسول خدا صلى الله عليه و آله در كارهاى نيك؛ بعضى ديگر ارتباطش با زنان بيشتر است، مانند:

- احتراز جستن از سرقت و زنا و كشتن اولاد و اولاد ديگران را به شوهر نسبت

ص:131

دادن؛ كه اين امور هر چند به وجهى مشترك بين زن و مرد است و مردان هم مى توانند چنين جرايمى را مرتكب شوند و لكن ارتباط آن ها با زنان بيشتر است، چون زنان به حسب طبع عهده دار تدبير منزلند و اين زنانند كه بايد عفت دودمان و خانواده را حفظ كنن__د و اين زنانن__د كه نسل پ_اك و فرزندان حلال زاده به وسيله آنان حاصل مى شود.

شرط اول:

- هيچ چيزى را شريك خدا نبايد بگيرند، نه بت، نه اوثان، نه ارباب اصنام!

اين شرطى است كه هيچ انسانى در هيچ حالى از اين شرط بى نياز نيست!

ش_رط دوم:

- از ش__وه__ران و از غ_ي_رش__وه_ران چ__ي_زى ن_دزدن_د!

از سياق آيه استفاده مى شود كه بيشتر منظور سرقت نكردن از شوهران م___ورد ع_ن_اي_ت اس_ت.

شرط سوم و چهارم:

- با گرفتن دوستان اجنبى و با هيچ كس ديگر زنا نكنند!

و چنين نباشد كه از راه زنا حامله شوند،

آن وقت فرزند حرام زاده را به شوهر خود ملحق سازند،

كه اين عمل ك_ذب و بهت_انى است ك_ه ب_ا دست و پاى خود مرتكب شده اند!

اين شرط غير شرط اولى است كه از زنا جلوگيرى مى كرد.

شرط پنجم:

رس___ول خ______دا صلى الله عليه و آله را معصي________ت نكنن___________د!

نفرموده كه خدا را معصيت نكنند، با اين كه معصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و نافرمانى نسبت به آن جناب هم منتهى به نافرمانى خداى تعالى مى شود و اين بدان جهت بوده كه بفهماند: آن چه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مجتمع اسلامى سنت و باب مى كند، براى جامعه اسلامى عملى معروف و پسنديده مى شود و مخالفت با آن در حقيقت تخلف از سنت اجتماعى و بى اعتباركردن آن است.

از اي__ن بي__ان روشن مى ش__ود كه عب__ارت « معصيت در مع__روف،» عب__ارت__ى است كه ه__م شامل « ترك معروف،» از قبي__ل: نماز و روزه و زك__ات مى شود و هم ش__ام___ل « ارتك__اب منك__ر،» از قبي__ل: تب__رج و عش__وه گ__رى زن__ان، ك__ه از رس__وم جاهلي__ت اول__ى است!(1)

بحثى در جامعه اسلامى

اجتماع از نظر اسلام


1- ال_مي___________زان ج: 38، ص: 132

ص:132

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (200 / آل عمران)

شك نيست كه اسلام تنها دينى است كه اساس آيين خود را خيلى صريح و روشن بر پايه اجتماع قرار داده است. اسلام در هيچ شأنى از شئون خود نسبت به اجتماع بى اعتن_ا نبوده است.

اين دين الهى، در گستره بى نهايت اشتغالات انسانى و دسته هاى مختلف جنسى و نوعى و صنفى او، كه شمارش آن ها از نيروى فكر انسان خارج است، با تمام كثرت ف_وق الع_اده اى كه دارند، دخالت نموده و براى هر يك از آن ها حكمى مقرر داشته است.

تمام اين احكام و مقررات را نيز در يك قالب اجتماعى بيان داشته و تا آن جا كه ممكن بوده، روح اجتماع را در جميع احكام و مقررات خود تنفيذ نموده است!

نخستين ندايى كه بشر را به سوى اجتماع دعوت كرده و به جامعه يك شخصيت مستقل واقعى داده، نداى آسمانى اسلام است، كه با يك سلسله آيات الهى مردم را به سوى سعادت حيات اجتماعى و پاكيزگى آن دعوت فرموده است:

_ «اين است راه من!

آن را پيروى كنيد!

و راه هاى ديگر را پيروى مكنيد،

كه موجب تفرقه و پراكندگى شماست!» (52 / انعام)

_ «به رشته خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد...

بايد جمعى از شما مردم را به خير و نيكى دعوت كنند،

امر به معروف كنند و از منكر باز دارند،

ص:133

و اينان خود رستگارانند!

مباشيد از آنان كه پس از ادله روشنى كه بر آنان آمد،

پراكنده شدند و راه اختلاف پيمودند!»(103تا105/آل عمران)

_ «مؤمنين برادر يكديگرند،

پس بين دو برادرتان سازش دهيد!» (100 / حجرات)

_ «وَ تَع__اوَنُ__وا عَلَ__ى الْبِ__رِّ وَ التَّقْ__وى!

در نيك____ى و پ__رهي__زك____ارى يكديگ__ر را ي_ارى ك_ني___د!» (3 / م_ائ_ده)(1)

اتحاد و سازگارى در جامعه اسلامى

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (200 / آل عمران)

در اين آي__ه خ__داى تعال___ى جامع__ه اسلامى را خط__اب ق__رار داده و مى ف_رمايد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد،

بردبارى كنيد و با هم سازش و پيوند كنيد،

و از خدا بترسي__د، باشد كه رستگار شويد!»

صبرى كه با عبارت «صابروا» بدان سفارش شده، صبر و تحمل اجتماعى است. بديهى است كه صبر و تحمل عمومى و همگانى از نظر قدرت و نيرو و اثر بالاتر از صبر و تحمل انفرادى است. در ظرف اجتماع و همكارى هاى اجتماعى است كه قدرت هاى فردى به يكديگر پيوند خورده و نيروى عظيمى را به وجود مى آورد.

به كارگيرى عبارت «رابطوا» مى رساند كه انسان چه در حال آسايش و چه در بلا و سختى لازم است كه قدرت هاى معنوى خود را روى هم ريخته و كليه شئون حياتى خويش را در پرتو يك تعاون و همكارى اجتماعى به سامان برساند.

چون اين همكارى هاى اجتماعى به منظور نيل به سعادت واقعى دنيا و آخرت است، پس از كلمه «رابطوا» بلافاصله جمله «وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ!» آورده شده است. بديهى است كه يك سعادت واقعى و كامل، جز در پرتو همكارى اجتماعى ميسر نيست، چه آن كه در غير اين صورت، اگر هم سعادتى به دست آيد، يك سعادت كامل و هم_ه ج_انبه اى نخواهد بود.

اجتماعى بودن انسان، از مطالبى است كه اثبات آن، احتياج به بحث زيادى ندارد، چه آن كه خاصه «اجتماعى بودن» از فطريات هر فرد است. تاريخ و همچنين آثار


1- ال_مي_________زان ج: 7، ص: 158

ص:134

باستانى كه از قرون و اعصار گذشته حكايت مى كند، چنين نشان مى دهد كه انسان هميشه در جامعه و به طور دسته جمعى زندگى مى كرده است.

قرآن در بسيارى از آيات خود، با بهترين طرزى از اين موضوع خبر داده است. در آيه 13 سوره حجرات فرموده:

- «اى مردم، شما را از مرد و زن آفريديم،

و دسته دسته و قبيله قبيله قرار داديم،

تا يك_ديگ_ر را بشن_اسي_د!»

در ج_اى ديگ_ر م_ى فرم_ايد:

- «ما خود روزى آن ها را در زندگى دنيا تقسي_م كرديم،

و دسته اى را بر دسته ديگر به مراتبى برترى داديم،

تا گروهى گروهى را مسخ_ر خدمت خود سازند!» (32 / زخ_رف)

- «او كسى است كه بشر را از آب ساخت،

و خويشى و پيوند ازدواج را بين آن ها برقرار نمود!» (54 / فرقان)(1)

رابطه فرد و اجتماع در اسلام

«ي__ا اَيُّهَ__ا الَّذي_نَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (200 / آل عمران)

اسلام در تربيت افراد نوع انسان و راهنمايى او به سوى سعادت حقيقى، رابطه واقعى اى را كه بين فرد و اجتماع وجود دارد، در نظر گرفته است.

خ__داى ت_ع_ال_ى م_ى ف_رم_اي_د:

- « او كس____ى اس__ت ك__ه بش__ر را از آب آف__ري__د،

پ___س اي__ن آفرين___ش را در پي___ون__د خ__ويش__ى و ازدواج ق___رار داد!» (54 / ف___رق_____ان)

- « اى مردم! شما را ازيك مرد و زن آفريديم!» (13/حجرات)

- « بَعْ_ضُ_كُ___مْ مِ____نْ بَ_عْ______ضٍ!» (195 / آل عم_____ران)

رابطه حقيقى اى كه بين فرد و اجتماع برقرار است، موجب اين مى شود كه خواص و آثار فرد در اجتماع نيز پديد آيد و به همان نسبت كه افراد از نيروها و خواص و آثار وج__ودى خويش جامعه را بهره مند مى سازند، اين حالات يك موجوديت اجتماعى نيز پيدا مى نمايند.

و لذا مى بينيم: قرآن براى «ملت،» وجود، اصل، كتاب، شعور، فهم، عمل، طاعت و معصيت اعتب__ار فرم__وده و مى گويد:


1- ال_مي_______زان ج: 7، ص: 154

ص:135

_ «براى هر ملت، اجل و دوره اى است كه وقتى به پايان رسد،

نه لحظه اى عقب افتند و نه لحظ_ه اى پ_يشى گي_رند!» (34 / اعراف)

- «و هر امتى به س__وى كتاب خود خوان__ده مى ش___ود.» (28 / جاثيه)

- «عم__ل هر امت__ى را در نظ__رش زين__ت دادي_____م.» (108 / انعام)

- «دست__ه اى از آن ها ملت____ى مي_ان___ه رو ه_ستن_____د.» (66 / مائده)

- «ملتى قائم و برپا، كه آيات خدا را تلاوت كنند.» (113 / آل عمران)

- «هر ملتى مى كوشيد تا پيغمبر خود را بگيرند،

و در راه باطل خود با او جدال ورزند، تا حق را پايمال سازند،

ولى ما آنان را گرفتيم، چگونه بود عقاب!!»(5 / غافر)

- « براى هر ملتى رسولى است و وقتى كه آن رسول بيامد،

حكم به عدل مى شود و كسى ستم نمى شود!» (47 / يونس)

با توجه به اين حقيقت است كه مى بينيم، همان طور كه قرآن به داستان هاى اشخاص اهمي_ت داده، ب_يش از آن ب_ه تاري_خ مل_ت ها اهميت داده است. و اين در آن هنگام بوده است كه بشر تاريخى جز ذكر حالات اشخاصى از قبيل پادشاهان و بزرگان، نداشته است.

تاريخ نويسان تا بعد از نزول قرآن هيچ توجهى به تاريخ ملت ها و اجتماعات نداشته اند و اين بعد از نزول قرآن بوده كه بعضى از مورخين، از قبيل مسعودى و ابن خل_دون، ك_م و بيش ت_وجهى به ت_اريخ ملت ه_ا نموده و ب_ه ذك_ر حوادث آن پرداخته اند.

اين همين طور ادامه داشت، تا اين كه در همين اواخر به طور كلى تحول در تاريخ به وجود آمد و تاريخ اشخاص به تاريخ ملت ها تبديل گشت.

خلاصه همان طور كه اشاره كرديم، اين رابطه حقيقى كه بين فرد و اجتماع موجود است، موجب يك سلسله قوا و خواص اجتماعى مى گردد، كه از هر جهت، بر قوا و خواص فردى برترى داشته و در صورت تعارض بر آن غالب شده و مق_ه_ورش مى س_ازد.

اسلام بيش از همه اديان و ملل به اجتماع اهميت داده است. اسلام مهمترين دستورات دينى خود را، از قبيل حج و نماز و جهاد و انفاق و بالاخره هرگونه تقواى دينى را، براساس جامعه بنيان گذاشته است.(1)

ضامن اجرائى احكام اجتماعى اسلام


1- ال_مي______________زان ج: 7، ص: 162

ص:136

«ي__ا اَيُّهَ__ا الَّذي_نَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (200 / آل عمران)

ضامن اجرائى احكام اجتماعى اسلام، علاوه بر سازمان حكومتى اسلام، كه موظف به حفظ شعائر عمومى دين و حدود آن هاست و علاوه بر فريضه دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر، كه بر تمام افراد مسلمين واجب است، اين است كه: قرآن هدف عالى اجتماع اسلامى را سعادت حقيقى و قرب و منزلت پيدا كردن نزد خدا، قرار داده است. بديهى است هر اجتماعى، ناچار، داراى يك هدف و غرض مشترك است و اين است غرض و هدف مشترك اجتماع اسلامى از نظر قانونگزار آن!

مي__ل وصول به هدف مقدس فوق الذكر، خود يك ضامن اجرائى بزرگ و يك م_راق_ب جدى باطنى براى حفظ و اجراى احكام اسلام است.

علاوه بر جهات ظاهرى، حتى تمام زواياى نيمه روشن باطن انسان، براى پليس باطنى روشن و نمودار است، اگرچه احيانا اين دو نيروى بزرگ (پليس باطن - و دعوت به خير) بر رهبران كنونى اجتماعى بشر مخفى مانده است و بدان اهتمام نشان نمى دهند.

اسلام در راه اجراى قوانين خويش، از نيروى اين پليس باطن، حداكثر استفاده را نم__وده است. به همين جهت است كه مى گوييم روش اسلام در اهتمام به اجتماع بر س_اير روش ه_ا برت_رى دارد!(1)

دوام روش هاى اجتماعى اسلام

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (200 / آل عمران)

گفته شده: « اگر روش اسلام در پى ريزى يك اجتماع صالح، حتى از اجتماعاتى كه به وسيله ملت هاى متمدن پى ريزى شده، متقن تر و اساسى تر است، پس چرا اجتماعى كه اسلام پى ريزى كرد، جز در مدت بسيار كوتاهى دوام نياورد و نتوانست خود را حفظ كند، تا چه رسد به اين كه جامعه هاى قيصر و كسرى را متحول سازد، بلكه در مدت اندكى يك امپراطورى جديد به دنبال حكومت اسلامى به وجود آمد، كه به مراتب از قبلش شنيع تر بود و فجايعش روى گذشته را سفيد كرد. اين درست بر خلاف تمدن غرب است، كه توانسته در امتداد زمان جلو آمده و موجوديت خود را حفظ كند و همين دليل بر اين است كه تمدن غرب مترقى تر و روش اجتماعى آن از نظر اساس محكم تر


1- ال_مي_________زان ج: 7، ص: 164

ص:137

است. آنان روش اجتماعى و قوانين موضوعه خود را مبتنى بر اراده و تمايلات ملت نموده اند و چون اتفاق كلمه يك ملت عادتا محال است، ملاك عمل را اراده اكثريت قرار داده اند. اما فرضيه دين در دنياى امروز يك فرضيه صد در صد ايده آلى است كه هيچ گاه از مرحله تئورى خارج نشده و نمى توان پى و اساس يك اجتماع را مبتنى بر آن نمود...؟!»

در پاسخ بايد گفت:

اين كه گفته اند - روش اجتماعى اسلام در دنياى امروز غير قابل اجراست و تنها سيستم اجتماعى تمدن عصر كنونى است كه در شرايط موجود قابل براى اجرا مى باشد، به اين معنى كه شرايط حاضر جهان هيچ گونه سازش و تناسبى با احكام دين اسلام ندارد - مطلبى است مسلم! ولى نتيجه اى كه گرفته اند از آن به دست نمى آيد، زيرا جمعى روش هايى كه تاكنون بر جوامع حكومت كرده اند، روش هاى ازلى نبوده اند، بلكه همه آن ها در زمانى كه شرايط و اوضاع عمومى جهان آماده گسترش و بسطشان نبوده است، قدم به عرصه وجود گذاشته و با عوامل مخالف و روش هاى كهنه اى كه با سرشت افراد آميخته شده بود به مبارزه برخاسته اند و چه بسا كه در آغاز امر در اين مبارزه شكست خورده و عقب نشينى كرده اند ولى باز براى دومين بار و سومين بار مبارزه را از سر گرفته اند تا اين كه سرانجام پيروزى را به دست آورده اند و جاى خود را در اجتماعات بشر باز نموده و حكومت خود را مستقر كرده اند و يا آن كه در اثر مساعد نبودن عوامل و شرايط به طور كلى منقرض شده و از بين رفته اند.

تاريخ نشان مى دهد كه تمام روش هاى دينى و يا دنيوى، حتى روش دموكراسى و نظ_ام اشت_راكى ني_ز اي__ن ج_ري__ان مب_ارزه و پي_روزى و ش_كست را ط__ى نموده ان__د.

(خواننده گرامى توجه دارد كه اين مقالات، سال ها قبل از فروپاشى نظام اشت_راك_ى كم_ونيست_ى در جه_ان مع_اص_ر، ن_وشت_ه ش_ده است.)

اشاره به همين معنى است آيه شريفه قرآن كريم كه مى فرمايد:

_ «قَدْ خَلَ__تْ مِنْ قَبْلِكُ_مْ سُنَنٌ فَسي_رُوا فِى الاَْرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ!

_ قب__ل از شم__ا ملت هاي__ى بوده اند كه منق__رض شده و از بي__ن رفته اند،

در زمي__ن گردش كني__د و ببيني__د كه چگونه ب__وده عاقبت كار آن__ان كه آي__ات الهى را تكذي__ب كرده اند!!» (137 / آل عمران)

اين آيه مى فرماي__د: روش هاي__ى كه همراه تكذي__ب آيات اله__ى است داراى سرانج__ام ني__ك نمى باشند!

بنابراين، اگر يك نظام اجتماعى با شرايط و اوضاع موجود زمانى منطبق نباشد،

ص:138

اين عدم انطباق دليل بر بطلان آن نمى باشد! بلكه اين خود يك ناموس طبيعى است، به اين معنى كه لازم است يك سلسله روش ها و سنت هاى غير قابل انطباق با محيط به وجود آيد، تا در اثر فعل و انفعال و تنازع عوامل مختلف و متضاد، راه براى يك سلسله پديده هاى تازه اجتماعى باز شود!

اسلام هم از اين قاعده عمومى مستثنى نبوده و از نظر طبيعى و اجتماعى مانند ساير نظام هاست، بنابراين، وضع اسلام در پيروزى و شكست و تكيه بر عوامل و شرايط عينا مانند ساير مرام هاست و وضعيت اسلام و دين در عصر حاضر (كه بر بيش از يك ميليارد نفر از افراد بشر حكومت كرده و در قلب آن ها ريشه دوانيده است،) ضعي__ف ت___ر از زم__ان دع__وت حض___رت ن__وح و ابراهي__م و محم__د صلى الله عليه و آله نيس___ت!!

و ما مى دانيم كه اين رهبران آسمانى، يكه و تنها دعوت خود را، در محيطى كه جز فساد حاكمى بر آن نبوده است، شروع كرده و به تبليغ مرام خود پرداخته اند. مرام آن ها كم كم بسط و توسعه پيدا نموده و در جان و سرشت مردم جاى گرفته و روح زندگى و به ه_م پي_وستگى پيدا نموده است، تا اين كه در امتداد زم_ان تا به امروز جلو آمده است!

پيغمبر گرامى اسلام نيز، در موقعى كه، جز يك مرد و يك زن حامى و پشتيبان نداشت، برنامه تبليغاتى خود را شروع كرد، تا اين كه مردم كم كم و يكى پس از ديگرى به آنان ملحق شدند. آن ايامى بسيار دشوار بود، تا اين كه خداى متعال يارى كرد و آن عده به صورت اجتماع شايسته اى، كه صلاحيت و پرهيزكارى بر آن حاكم بود، متشكل شدند و تا مدتى هم كه خيلى دراز نبود، بر همين حال باقى ماندند، ولى بعد از رحلت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، اين اجتماع صالح، از مسير اصلى خود منحرف شد و فتنه هايى پديد آمد!

ولى همي__ن جامعه صالح، با محدوديتى كه داشت، توانست در كمتر از نيم قرن داي__ره حكومت خ__ود را تا شرق و غ__رب جهان گست__رش دهد و يك تح__ول واقعى ك_ه هن__وز آث_ار ب___ا اهمي__ت آن را م__ى بيني__م و خواهي__م دي___د، در تاري__خ بشريت به وج___ود آورد!

- ( خواننده عزيز را توجه مى دهيم به اين واقعيت عجيب كه اين مطالب را علامه بزرگوار زمانى در الميزان نگاشته كه نه جامعه اسلامى ايران انقلاب عظيم خود را راه انداخته و نه حكومت اسلامى آن با شايستگى تمام برقرار گشته و نه جامعه مردمسالار دينى آن در بين جوامع امروزى سر برافراشته است.

از طرف ديگر هم هنوز حكومت كمونيستى شوروى از هم نپاشيده و حتى چنين

ص:139

تحولاتى به فكر كسى هم نمى رسيده است و اين دليل بر درك عميق آن مرحوم از شايستگى روش اجتماعى اسلام و بيان اين چنينى آن است، كه مورد اعجاب هر دانشمندى است!)

تأثير روش هاى اجتماعى اسلام بر جامعه انسانى

بحث ه__اى اجتماع__ى اى كه در خص__وص تاريخ نظ__رى انجام مى گي__رد، مى توان__د اين مطل__ب را آشكار س__ازد كه تح__ول عصر حاض__ر صرف__ا مول__ود طل__وع اسلام و روش خ__اص آن ب_وده است.

تنها عصبيت دينى و يا جهات سياسى است كه بيشتر فضلاى اروپايى را از اقرار به اين حقيقت بازداشته است و آنان از تذكر تأثير عظيم اسلام در جامعه انسانى، طفره رفته اند، وگرنه ممكن نيست يك بحث كننده مطلع و باانصاف، نهضت تمدن جديد را يك نهضت مسيحى بداند و چنين معتقد باشد كه اين تحول تحت پرچم مسيح و به رهبرى او انجام گرفته است، در صورتى كه مسيح عليه السلام خود به اين معنى تصريح كرده كه آن چه در نظر من مهم است، روح است نه جسم!! و اصولاً دين مسيح در برنامه كار خود هيچ گونه توجهى به امر حكومت نداشته است.

و اين اسلام است كه مردم را به اجتماع و همكارى دعوت نموده و در هر شأن فردى و اجتماعى ب_دون اس_تثناء دخ_الت كرده است!

با اين ترتيب، آيا ناديده گرفتن اين امتيازات، از طرف علماى غرب، جز به اين منظور بوده كه، از روى ظلم و دشمنى نورانيت اسلام را خاموش ساخته و آتشى را كه در دل ها برافروخته، فرو نشانند!؟ آيا جز براى اين است كه سرانجام اسلام را به نام يك م__رام نژادى، كه اث__رى جز ايجاد يك مليت و گروه تازه اى، نداشته است، معرفى كنند؟!!

ابراز صلاحيت اسلام براى رهبرى جامعه بشرى

اسلام صلاحيت خود را در رهبرى بشر به سوى سعادت و يك زندگى پاكيزه به ثبوت رسانيده است. روشى كه داراى چنين صلاحيتى است، نمى توان آن را يك ف_رضي_ه غي_رقاب_ل انطب_اق بر زن_دگى انس_ان ها ن_اميد و اين روش با ت_وجه به اين كه هدفش تضمين سعادت حقيقى انسان است، هرگز نااميد از عهده دار شدن س_رپرستى ام_ور دني_وى م_ردم، نم_ى باش_د! (1)

اختلاف شعارهاى اجتماعى اسلام با غرب


1- الميزان ج: 7، ص: 165

ص:140

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...!» (200 / آل عمران)

شعار اجتماع اسلامى: پيروى كردن حق در فكر و عمل است. شعار اجتماع متمدن عصر حاضر: پيروى كردن از اراده اكثريت است.

اختلاف در شعار، موجب اختلاف در هدف نهايى اجتماع نيز خواهد بود. بنابراين، هدف اجتماع اسلامى، سعادت حقيقى مبتنى بر عقل است. بدين معنى كه مى كوشد: انسان، تعادلى در مقتضيات غرايز و نيروهاى خود برقرار كرده، تا آن اندازه، در اقناع غرايز قدم بردارد كه او را از عبادت، كه وسيله عرفان حق است، باز ندارد. بلكه پرداختن به جسم خود براى وصول به آن مقصد باشد و در پرتو اين تعادل، كه موجب سع_ادت ق_واى انسانى است، سعادت انسان نيز تأمين شده است.

بايد دانست كه راحتى و آسايش بزرگ هم همين است، گو اين كه ما به سبب مختل شدن تربيت اسلامى، آن طور كه بايد، اين معنى را درك نكرده ايم!

اسلام براى وصول به هدف نهايى اى كه براى جامعه خود در نظر گرفته، در تمام قوانين خود، لحاظ جانب عقل را نموده است، آن چنان عقلى كه، پيروى از حق، در سرشت آن نهفته است.

اسلام از هرچه موجب فساد عقل گردد، شديدا جلوگيرى فرموده و ضمانت اج_رايى كليه اعم_ال و اخ_لاق و معارف اصلى را به عهده خود اجتماع قرار داده است. اين اضافه بر آن وظايفى است كه حكومت در اجراى حدود و تدبير امور سياسى و نظاير آن، دارد.

بديهى است اين روش، در هر صورت، با طبع عامه مردم سازگار نيست و اين مردم دارا و نادار هستند كه در اثر فرو رفتن در هوس ها و آرزوهاى خود به مبارزه با اين روش بر مى خيزند، چه آن كه اين روش آزادى آن ها را در بهره مند شدن از لذت ها و شهوترانى ه_ا و درندگى ها، سلب مى نمايد.

برطرف كردن اين حالت ممكن نيست مگر بعد از آن كه به موازات ساير تلاش هايى كه جامعه با يك اراده قاطع و پيگير، در راه رفع نيازمندى هاى خود مى كند، تلاشى هم در راه نشر دعوت اسلامى و تربيت صحيح آن انجام دهد و با اين ترتيب، زمينه توسعه روش عالى اسلام را در جامعه مهيا سازد!

هدف جامعه متمدن امروز

ص:141

هدف جامعه متمدن امروز بهره بردارى از شئون مادى است. بديهى است كه اين هدف، يك زندگى احساساتى را به دنبال دارد و در اين زندگى است كه انسان هميشه به دنبال تمايلات خود قدم بر مى دارد، خواه موافق با حق و منطبق با موازين عقل باشد يا نه! و خلاصه در جايى پيروى از عقل مى كند كه مخالف با هدف و غرض مادى او نباشد و به همين جهت است كه مبناى وضع قوانين در دنياى امروز اراده و تمايلات اكثريت است.

در يك چنين اجتماعى، ضمانت اجرا، تنها براى همان مواد قانونى است كه مربوط به اعمال مردم است، اما اخلاق و معارف اصلى فاقد ضمانت اجرائى بوده و مردم در اين شئون، از آزادى كامل برخوردار خواهند بود. البته در صورتيكه اين آزادى مزاحم سير و اجراى قانون باشد، محدود شده و هرگونه عملى كه مزاحمتى با قانون داشته باشد، ممنوع مى گردد. لازمه يك چنين زندگى، اين است كه مردم با هواهاى نفسانى و رذايل اخلاقى، خو گرفته و بسيارى از مطالب را، كه دين تقبيح نموده، پسنديده بشمارند و به نام آزادى قانون، با هرگونه فضيلت اخلاقى و معارف عالى انسانيت بازى كنند.

لازمه اين جريان اين است كه، زندگى عقلى مبدل به يك زندگانى احساس و عاطفى شود و امورى را كه عقل فسق و فجور مى داند، به فتواى اميال و احساسات آدمى، تقوى خوانده شده و نام جوانمردى و خوش روئى و خلق نيك به خود گيرند، مانند بسيارى از امورى كه امروزه در اروپا بين مردان و زنان شوهردار و دختران و بين زنان و سگ ها و بين مردان و اولاد محارمشان، جريان دارد و يا مانند شب نشينى ها و مجالس رقص و امور ديگرى كه يك انسان متدين به آداب دينى، حتى از ذكر نام آن ها خوددارى مى كند و چ__ه بسا كه آداب و رسوم دين، در نظر اين قبيل مردم مسخره و خنده آور باشد، همان طور كه آداب و رسوم آن ها نيز در نظر مردان دين عجب و مضحكه است.

اي__ن ه__ا هم__ه در اث__ر اختلاف__ى اس__ت ك__ه در طرز تفك__ر و نح__وه ادراك اي__ن دو دست__ه م__وج__ود اس__ت و اي__ن اخت_لاف خ_ود نتيجه اخت__لاف روش آن هاس___ت.

علت سازگار بودن تمدن غرب با ذائقه مردم

تأمل در اختلاف اين دو روش، علت سازگار بودن تمدن غرب را با ذائقه روحى مردم، روشن مى سازد و نيز روشن مى شود كه چرا روشى را كه دين براى اجتماع تعيين

ص:142

كرده، موافق با طبع عامه مردم نيست و اين موافق بودن با مذاق عمومى مردم، تنها مخصوص به روش غرب نيست، تا اين كه اثبات مزيتى بر آن باشد، بلكه جميع روش هايى كه از اعصار باستانى تاكنون در ميان بشر معمول شده، چه روش هاى قبل از تم__دن و چه بع__د از آن، اين خصوصي__ت را داشت__ه و دارند، كه هميش__ه مردم آن ها را در ب_دو ام_ر بر روش ه_اى دين_ى، ك_ه آن_ان را به س__وى ح__ق، دعوت مى كرده، ترجي___ح مى دادند.

اين از جهت خضوعى است كه اصولاً بشر در مقابل بت پرستى مادى دارد و اگر خوب تأمل بكنيم متوجه خواهيم شد كه تمدن كنونى نيز، مخلوطى از همان بت پرستى باستانى است، كه رنگ اجتماعى به خود گرفته و از حالت بسيطى به يك مرحله دقيق فنى، در آمده است.

روش اسلام، كه پيروى از حق را به جاى سازش با تمايلات مردم، ارائه مى دهد، ريشه در آيات قرآنى دارد، آن جا كه خداى تعالى مى فرمايد:

_ «اوس_ت كه رس__ول خ__ود را با دي_ن حق و به منظور هدايت مردم فرستاد!» (34 / توبه)

_ «و خ___دا ب___ه ح___ق حك_____م مى كن_د!» (20 / مؤمن)

در ت__وص__ي____ف م__ؤم_ن_ي_____ن م_ى ف_رم__اي______د:

- «آن ها ب_ه حق توصيه و سف_ارش مى كنند!» (3 / عصر)

و در آي____ه 78 س___وره زخ____رف م___ى ف__رم__اي__د:

- «ما حق را براى شما آورديم ولى بيشتر شما از حق كراهت داريد!»

در اين آيه اعتراف كرده به اين كه حق سازشى با تمايلات اكثريت و هوس هاى ايشان ندارد و سپس لزوم موافقت با اكثريت و هواهاى آن ها را به نام اين كه، موجب فساد است، رد نموده و مى فرمايد:

_ «بلكه با دين حق به سوى آنان آمده و بيشتر آنان از حق كراهت دارند!

اگر حق تابع هوس هاى آنان مى شد،

آسمان و زمين و هر چه در آن هاست فاسد مى گشت!

بلكه آنان را اندرز داديم،

ولى آنان اعراض نموده و روگردان شدند!» (70 و 71 / مؤمنون)

و م__ا مى بينيم كه جريان ح__وادث و روزاف__زون شدن حج__م فس__اد، مف__اد اين آيه را تصديق مى كن__د. و باز خ_داون_د تع_ال__ى و ت_بارك مى فرمايد:

_ «بع__د از ح__ق، ج_ز گم__راه_ى نيس__ت!

پس ب__ه كج__ا مى روي___د؟» (32 / يون___س)

نقدى بر روش پيروى از اكثريت در اداره جامعه

ص:143

اين كه مى گويند: روش پيروى از اكثريت، يكى از قوانين قطعى طبيعت است، سخنى اس__ت درست و شكى نيس__ت كه بروز آثار در طبيع__ت به طور غالب است، نه به طور دائم! چيزى كه هست، آن كه اين مطلب نمى تواند ل__زوم پيروى حق را ابطال نموده و به مب__ارزه با آن برخي__زد، چه آن ك__ه خ__ود اي__ن نام__وس طبيعى نيز، از مصاديق ح__ق است و چگون__ه ممكن اس__ت چيزى كه خود مصداق حق است، حق را ابطال كند!؟

آراء و عقايد و نظرات اكثريت، در مقابل اقليت را نمى توان هميشه حق دانست. اگر آن آراء مطابق با واقع خارج بود حق است و اگر مطابق با واقع عينى نبود، حق نيست و در اين صورت سزاوار نيست كه انسان در مقابل آن خاضع شود و حتما هم خاضع نخواهد شد.

بديهى است كه اگر انسان خود واقع را بفهمد هرگز در مقابل نظر اكثريتى كه برخلاف واقع مى باشد، تسليم نمى شود و اگر هم ظاهرا تسليم شود، اين يك تسليم واقعى نيست، بلكه به واسطه ترس يا حيا و يا جهات ديگر است كه تسليم مى گردد، پس اين تسليم نه به آن جهت است كه اصولاً نظر اكثريت حق و ذاتا واجب الاتباع است! بهترين بيانى كه اين معنى را افاده كرده و مى گويد كه نظر اكثريت هميشه حق و واجب الاتباع نيست اين آيه شريفه قرآن كريم است كه مى فرمايد:

- «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ اَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ!

بلكه با دين حق به سوى آن ها آمد،

ولى بيشتر آن ها از حق كراهت دارند!» (70 / مؤمنون)

و به اين ترتيب روشن شد كه پيروى از نظر و فكر اكثريت، به نام اين كه - اين يك سن_ت و ناموس طبيعى است - امرى فاسد است!(1)

تفرق در امت اسلامى

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَ لا تَفَرَّقُوا...!» (103 / آل عمران)

از «مشهورات» روايات نيز در اين كه چگونه امت اسلامى فرقه فرقه خواهد شد و از راه و روش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سفارش «ثقلين» دور خواهد افتاد، روايت زير است كه در اكثر كتاب هاى حديث و روايت نقل شده است، كه اميرالمؤمنين على


1- الميزان ج: 7، ص: 170

ص:144

عليه السلام گفت:

- «از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

پيروان موسى بعد از او هفتاد و يك فرقه شدند،

يك دسته از آنان اهل نجاتند،

هفتاد فرقه ديگر اهل آتشند!

پيروان عيسى نيز بعد از او هفتاد دو فرقه شدند، كه يك دسته از آنان اهل نجاتند و هفتاد و يك فرقه ديگر اهل آتشند!

به زودى امت من هم بعد از خودم هفتاد و سه فرقه خواهند شد، كه يك فرقه آن ها اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه اهل آتش خواهند بود!»

(نقل از امام صادق عليه السلام از طريق سليمان بن مهران)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ «روز قيامت جماعتى از اصحابم، يا گفت جماعتى از امتم،

به من وارد مى شوند در حالى كه از ورودشان به حوض كوثر مانع مى شوند،

گويم: پروردگارا، اينان اصحاب من هستند!؟

فرمايد: ندانى پس از تو چه كردند؟

آنان به روش جاهليت خود برگشتند،

لذا از ورودشان به حوض كوثر مانع شدند!»

روايات نامبرده و آن چه در زير نقل مى شود، با كثرت و تفاوتى كه دارند، تماما آن چه را كه در آينده اتفاق افتاد و همچنين فتنه ها و حوادثى كه پس از رسول اك_رم صلى الله عليه و آله پي_ش آم_د آن را تص_ديق كرد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- «شما عينا روش و سنت هاى امت هاى قبلى (يهود و نصارى) را پيش مى گيريد،

و از طريقه آنان حتى يك وجب منحرف نمى شويد،

حتى اگر آنان داخل سوراخ سوسمارى شده باشند، شما هم داخل مى شويد...

شما دستگيره هاى اسلام را يك يك خواهيد شكست!

اول چي_زى كه از آن ها مى شكني_د "امانت" و آخرش "نماز" است!»

(نقل از تفسير قمى و ساير كتب و صحاح)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- «كسى كه اندازه يك وجب از جماعت جدا شود،

حلقه اسلام را از گردن خود بيرون آورده، مگر آن كه بر گردد!

كسى هم كه بميرد و مطيع امام و پيشواى جماعت نباشد،

ص:145

مردنش مردن جاهليت خواهد بود!»

(نقل از صحيح حاكم از ابن عمر)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- «كسى كه بميرد و امام و پيشواى زمان خود را نشناسد،

مردنش چون م_ردن زم_ان جاهليت است!»

اي__ن حديث از رواي__ات مشه___ور شيعه و سنى است.(1)

1- ال_مي____زان ج: 6، ص: 283.

تشريع جهاد و آغاز جنگ هاي صدر اسلام

پيش درآمد جنگ هاي صدر اسلام

تاريخ تشريع جهاد

ص:146

ص:147

«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ...!» (216 تا 218 / بقره)

در اين فصل، كليات احكام مربوط به تشريع جهاد، كه تأثير آن ها در تاريخ اسلام بسيار زياد بوده، بيان مى شود. جزئيات اين احكام و مسائل تفسيرى و فقهى آن در جلدهاى بعدى در موضوع ساختار جامعه و قوانين اسلامى، بيان خواهد شد. آياتى كه واجب بودن جنگ و جهاد را بر مؤمنين تشريع فرموده، چنين ش__روع مى ش_ود:

- «مقرر گرديد بر شما حكم جهاد،

و حال آن كه بر شما ناگوار و مكروه مى آيد،

لكن چه بسيار مى شود كه چيزى را شما ناگوار شماريد ولى به حقيقت خير و صلاح شما در آن بوده است،

و چه بسيارى چيزى را كه دوست داريد، در واقع شر و فساد شما در آن است!

و خداون_د به مص_ال_ح ام_ور دان_است، و شما نمى دانيد!»

آي__ه شريفه دلالت دارد بر اين كه جن__گ و جهاد بر هم_ه مؤمن__ان واج__ب است مگر كسان__ى ك_ه مشم_ول دلي_ل استثن_ا ب_اشند، م_انند آن چه آي_ه زي_ر بيان مى فرمايد:

- «بر نابينا باكى نيست، و نه بر لنگ، و نه بر بيمار (كه به جهاد بروند!)» (17 / فتح)

م__ردم به تصري__ح اين آي__ه از تكلي__ف جه__اد كراه__ت داشتند، با اين ك__ه

ص:148

جهاد ي__ك تكلي__ف اله__ى است، دلي__ل م_ؤمني__ن را مى ت__وان به وج__ه زي__ر توجي__ه ك__رد:

جنگ از نظر اين كه موجب مرگ انسان ها و رنج بدن ها و گرانى و زيان هاى مالى و بالاخره باعث ناامنى و ناراحتى است، طبعا بر مؤمنان هم گران بوده است. با اين كه گروه زيادى از مؤمنين فداكارى و ايثار و شايستگى خود را در جنگ هاى بدر و احد و خندق نشان داده بودند، ولى گروهى نيز آدم هاى ضعيف و بيمار دل و منحرف در داخل جرگ__ه مسلم_ان ها بودن__د كه در اين وظيف__ه بزرگ كن_دى و سهل انگارى مى كردند... .

ولى خداوند متعال، در هر صورت، اين رأى آن ها را تخطئه كرده و بيان فرموده كه دعوت و تبليغ در اين مردم شقى و نابكار تأثيرى ندارد، و از بسيارى از ايشان كوچكترين نفعى عايد دين نخواهد شد، و آنان در جامعه انسانى همانند عضو فاسدى هستند كه فسادش به ساير اعضاء سرايت مى كند، و جز بريدن و دور ان_داخت_ن، درم_ان_ى ب_راي_ش م_تص_ور ني_ست.

در اين آيه از پيكار در ماه حرام منع و نكوهش شده، و به عنوان كفر و جلوگيرى از راه خدا معرفى شده است، ولى در عين حال مى فرمايد:

- «گن_اه بي__رون ك_ردن اه_ل مسجدالحرام از آن بزرگت_ر،

و فتن_ه و آش_وب از كشت_ار بالاتر است!» (217 / بقره)

از لحاظ تاريخى، اين بيان، دليل وقوع حادثه اى بوده است، كه موجب سؤال از جنگ در ماه حرام شده است، و نيز مى رساند كه قتلى نيز واقع شده است، ولى اين قتل عمدى نبوده است.

اين ها قرائنى از خود آيه، كه نشان مى دهد بعضى از مؤمنين در ماه حرام، به قصد انجام وظيفه، بعضى از كافران را به قتل رسانيده بودند، و آنان مؤمنان را بر اين عمل نكوهش و سرزنش مى كردند. اين تصديق داستان «عبداله بن جحش» و هم_راه_ان اوست ك_ه ج_زئيات آن را در رواي_ات زير مى خوانيد:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله عبداله بن جحش را در ماه حرام به «نخله» فرستاد، و به او فرمود در آن جا باش تا خبرى از اخبار قريش براى ما بياورى، و او را امر به نبرد نفرمود. پيش از آن كه خبر حركتش را به وى بدهد نامه اى نوشته و به او داد و آن گاه فرمود:

- با يارانت حركت كن، و بعد از دو روز راهپيمايى اين نامه را باز كن و به مضمونش عمل كن! و هيچ يك از همراهان را مجبور به آمدن با خودت مكن!

عبدالله حركت كرد و بعد از دو روز طى مسافت نامه را گشود و ديد كه نوشته است:

- به سي__ر خ__ود ادام__ه ب__ده ت__ا به «نخل__ه» رس__ى! هنگام__ى ك__ه نام__ه را ب__راى ي_اران مى خوان_د، گف_ت:

ص:149

- به چشم! هر كسى كه ميل شهادت دارد با من بيايد، كه من براى انجام فرمان پيامبر مى روم، و هر كسى ميل ندارد برگردد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از مجبور كردن شم__ا من__ع ف__رم__وده اس__ت.

همراهان با او رفتند تا به «نجران» رسيدند. در آن جا سعد و عتبه شتر خود را گم كرده و در جستجوى آن بر آمدند و از ياران عقب ماندند، بقيه حركت كردند تا به نخله رسيدند. در آن جا با چهار نفر از مكيان برخورد كردند - عمرو حضرمى، حكم بن كيسان، عثمان و مغيره بن عبداله - كه از سفر طائف برگشته و روغن زيتون و نان خورش با خود آورده بودند... .

همراهان عبداله بن جحش با يكديگر تبادل افكار كردند كه چه بايد كرد؟ و آن روز روز آخر جمادى بود. گفتند كه اگر آن ها را بكشيد، در ماه حرام كشته ايد، و اگر به حال خ_ود واگ_ذاريد همين امش__ب به مكه خواهن__د رف_ت و از شم_ا جلوگي_رى خواهند كرد!

بالاخره رأى همگى بر اين قرار گرفت كه آنان را به قتل برسانند. واقدبن عبداله تيرى به عمرو خضرمى زد و او را از پاى در آورد. عثمان بن عبداله و حكم بن كيسان دستگير شدند ولى مغيره فرار كرد و ديگر بر او دست نيافتند.

آن گاه به مدينه راندند و آن ها را نزد پيغمبر بردند. حضرت فرمود: به خدا قس_م من شم_ا را به نب_رد در م_اه ح_رام ام_ر نك_ردم!

آن گاه اسيران را با بارهايشان نگه داشت و تصرفى در آن ها نكرد. ايشان چون اين سخن را از پيغمبر شنيدند از كار خويش پشيمان شدند، و آن را براى خود گناه بزرگى شمردند. و از طرف__ى هم مورد سرزن__ش و درشت_ى برادران مسلمانشان قرار گرفتند.

قري__ش همين كه از ماجرا مطل__ع شدند گفتند كه محم__د خون حرام ريخته، و مال به ن__اروا گرفته، و مردان__ى به اسارت ب_رده، و حرم__ت م_اه ح__رام را شكسته است...!

در اين هنگام آيه زير نازل شد و پيغمبر بارها گرفت و اسيران را با گرفتن عوض آزاد كرد:

- «از تو پرسن__د كه جنگ كردن در ماه حرام چگونه است؟

بگو: جنگ كردن در آن بزرگ، و بازداشت__ن از راه خدا و كف__ر به او و به مسجدالح__رام و بي__رون كردن مردمش از آن نزد خدا بزرگتر است،

و فتنه از كشتار بزرگتر است...!» (217/ بقره)

م_سل_مانان گ_فتند:

- ي__ا رس__ول اللّه! مگ__ر در ماه حرام جن__گ خواهي__م داش__ت؟ آي__ه ن__ازل ش___د:

- «كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند،

اينان اميد رحمت خدا را دارند، و خدا آمرزگار و مهربان است!» (218 / بقره)

ايشان هشت نفر بودند و نفر نهمى اميرشان عبداله بن جحش بود.»

(نقل از ابن جرير و ابن اسحق و ابن ابى حاتم و بيهقى از

ص:150

طريق يزيد بن رومان از عروه – در تفسير الدر المنثور)(1)

تدريج در صدور فرمان جهاد

«وَ قاتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونكُم وَ لا تَعْتَدُوا...!» (190 تا 195 / بقره)

قرآن همواره مسلمانان را در قبال آزار مشركان به خويشتندارى و خوددارى از جنگ سفارش مى كرد، جايى مى فرمود:

- «بگو: اى كافران! من عبادت نمى كنم آن چه را كه شما عبادت مى كنيد...

دين شما براى شما و دين من براى من!» (سوره كافرون)

مفهوم اين آيه اين بود كه - حالا كه ما و شما هيچكدام معبود ديگرى را نمى پرستيم، پس خوب است كه مزاحم همديگر هم نشويم، دين من براى خودم و آيين شما از آن خ_ودتان! در ج_ايى ديگر ف_رمود:

- «بر آن چه مى گويند صبر كن!» (10/مزمل)

ن_ي______ز ف______رم________وده:

- «بسيارى از اهل كتاب، بعد از آن كه حق برايشان روشن شد،

از روى حسد، دوست داشتند كه شما را، بعد از ايمان به حالت كفر برگردانند،

پس شما عفو كنيد و در گذريد تا خدا امر خود را بياورد...!» (109 / بقره)

ولى هنگامى كه مشركان مكه آزار و ستم را از حد گذراندند و مسلمانان را فوق العاده تحت فشار قرار دادند، از طرف خداى تعالى به مسلمين اجازه جنگ و دفاع از حق__وق مشروعه خود ص__ادر شد، و ف_رم_ود:

- «به كسانى كه مورد حمله و نبرد قرار مى گيرند،

و به واسطه اين كه ستم كشيده اند، اذن داده شد!

و خدا به يارى ايشان تواناست!

همان كسان كه به ناحق از خانه هايشان بيرون رانده ش__دن__د...!» (39 و 40 / حجر)

در آي__ه 190 تا 195 سوره بق__ره، دستور ك__ارزار با مشركي__ن مك__ه، براى اولين بار، صادر ش_د و فرمود:

- «با كسانى كه به كارزار شما پردازند،

در راه خدا كارزار كنيد!

و تجاوز نكنيد،

كه خدا تجاوزكاران را دوست ندارد!


1- ال_مي________________زان ج: 3، ص: 236

ص:151

- هر جا آنان را يافتيد بكشيدشان!

و از آن جا كه شما را بيرون كردند، بيرونشان كنيد!

و فتنه از كشتار سخت تر است!

و به نزديك مسجدالحرام كارزار مكنيد، مگر آن ها در آن جا به پيكار شما آيند!

پس، اگر با شما جنگيدند، بكشيدشان!

چنين است سزاى كافران!

اگر باز ايستادند، خدا آمرزگار و رحيم است!

با ايشان نبرد كنيد تا فتنه اى نباشد،

و دين از آن خدا شود!

و اگر باز ايستادند، تجاوزى بر ستمكاران نيست!»

آيات فوق حدود و اطراف و لوازم حكم جهاد را به شرح زير بيان مى كنند:

1 - اصل حكم:

« قاتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ... جنگ كنيد در راه خدا!»

2 - نظم و محدوديت آن:

« وَ لا تَعْتَدُوا... تعدى و تجاوز مكنيد!»

3 - تشديد و سختگيرى:

« وَ اقْتُلُوهُ_مْ... بكشيدشان هر جا كه يافتيد، و از آن جا كه شم_ا را بي_رون كردن_د بي_رونش_ان كني_د!»

4 - محدوديت مكانى:

« وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ... نزد مسجدالحرام جنگ مكنيد!»

5 - امتداد زمانى:

« وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ... تا فتنه از بين نرفته جنگ را ادامه دهيد!»

6 - حك__م قصاص در ك__ارزار و كشت__ار:

«ماه ح__رام برابر ماه حرام،

و حرمت ها را قص__اص است،

پس اگ__ر كس__ى بر شم__ا تع__دى كرد،

همانند تع__دى كه بر شم__ا كرده بر او تع__دى كني__د،

و تق__وا ورزي__د، و ب__داني__د ك__ه خ__دا ب__ا متقي__ن اس__ت!» (194 / بقره)

7 - تجهيز مالى و بودجه جنگ:

« در راه خدا انفاق كنيد،

ص:152

و خويشتن را با دست خود به هلاكت ميفكنيد،

و نيكوكارى كنيد، كه خدا نيكوكاران را دوست دارد!» (195 / بقره)

تمام__ى آيات فوق بر مج__وز نبرد و قتال با مشركين مكه دور مى زند، و هدف واحدى را دنبال مى كند.

البته اين آيات شامل جنگ با اهل كتاب نمى شود، زيرا علت كارزار را برچيده شدن بس__اط بت پرست__ى و برقرار شدن دين توحي__د و آيين يگانه پرست__ى، قرار داده است. با اين كه ايم__ان اهل كتاب كف__ر است، ولى دينش__ان توحيدى اس__ت، هر چن__د كه به دي__ن ح_ق نگرويده اند:

- «به خدا و روز بازپسين ايمان نياورده اند،

حرام خدا را حرام نمى دانند،

و به دين حق نگرويده اند!» (29/توبه)

ولى اسلام از ايشان به همين ايمان و توحيد ظاهرى قناعت كرده و جنگ با آنان را به منظور غلبه يافتن دين اسلام بر ساير اديان و زيردست شدن ايشان، دستور داده، و لذا موقعى كه «جزيه - ماليات» را پذيرفتند، به جنگ خاتمه داده مى شود.

ح_اصل آن كه قرآن مى گ_ويد:

- اسلام، دين توحيد، بر پايه فطرت استوار است، و چنين دينى مى تواند جامعه انسانى را اصلاح كرده و مقرون به سعادت سازد، بنابراين مهمترين و پر ارزش ترين حقوق مشروعه انسانيت، برپا داشتن و نگهدارى آن است.

- دين حق و آئين يگانه پرستى جز با دفاع و جلوگيرى از تأثير عوامل فساد، باقى و استوار نمى ماند. و اين جنگ و جهاد، چه به عنوان دفاع، و چه به عنوان حمله ابتدائى، زنده كننده و باعث حيات اجتماع انسانى است. مبارزه با شرك و دفاع از حق فط__رى انسانيت، به منزله بازگش_ت دادن روح به قالب اجتم_اع و زن_ده ك_ردن آن است!

- چنين مبارزه اى به وقوع خواهد پيوست، به دست بندگان خالص خدا!

البته بايد در نظر داشت كه آن چه مبلغين مسيحى گفته و آن را دين شمشير و خون و زور و اجبار ناميده، و برخلاف روش ساير پيامبران شمرده اند، يك برداشت غلط از اسلام و احكام آن است.

قرآن كريم احكام اسلام را مبتنى بر حكم صريح و تخلف ناپذير فطرت، كه به طور قطع كمال انسانيت در پيروى از آن است، مى داند. فطرت قضاوت مى كند كه تنها پايه استوار قوانين فردى و اجتماعى توحيد و يگانه پرستى است. دفاع و طرفدارى از اين اصل و حفظ و ترويج آن، حق مشروع انسانيت است كه بايد به هر وسيله اى ممكن شود

ص:153

استيف_اء گ_ردد.

اسلام براى استيفاء اين حق، اول به صرف دعوت قناعت كرده و پيروان خود را در قبال اذيت و آزار مشركين به خويشتن دارى امر فرموده است. بعد براى بقاء دين و اساس آئين و حفظ جان و مال مسلمين اجازه دفاع داده است. در نهايت، براى دفاع از حق انسانيت و پيروى از قانون فطرت امر به جهاد فرموده است، تا دعوت صحيح به عمل آيد، و تا حجت بر طرف مقابل تمام نشده جنگ را جايز نشمرده است. روش پيامبر گرامى اسلام بهترين گواه اين امر است.

تاري__خ زندگ__ى و روش ساي__ر پيامب_ران گرام__ى خ__دا نيز چني_ن ب___وده اس__ت:

- مطالعه تاريخ زندگى پيامبران نخستين مانند نوح و هود و صالح عليهم السلام نشان مى دهد كه اين بزرگان پيوسته از اطراف و اكناف تحت فشار بودند و هيچ گاه مجال جنگ و مبارزه اى برايشان دست نمى داد هم چنين، عيسى عليه السلام مادامى كه در بين مردم و مشغول به دعوت و تبليغ بود، پيروان زيادى كه بتواند با كمك آن ها نهضت ايجاد كند، نداشت، و عمده پيشرفت آيين آن حضرت هنگامى بود كه خورشيد اسلام طلوع مى كرد و به دوران مشعلدارى آن خاتمه مى داد، و احكام آن در پشت پ_رده ه_اى ن_س_خ م_ست_ور م_ى گ_شت.

- ولى جمعى از پيامبران كه زمينه را براى مبارزه مساعد مى ديدند، به دستور خداى تعالى قيام مى كردند و به نبرد مى پرداختند.

ت__ورات، داستان جنگ ه__اى ايشان را نقل كرده، و قرآن مجيد نيز به شرح قسمتى از آن ه___ا پرداخته اس__ت:

- « بسى پيامبر كه خدادوستان و جمعيت هاى بسيارى به همراهى آنان كارزار كردند... .»

(146/آل عمران)

ق__رآن مجي__د در بيان داست__ان بنى اسرائي__ل با عمالق__ه از زب__ان حض__رت موسى عليه السلام م_ى ف_رم_اي_د:

- «اى قوم من!

به سرزمين مقدسى كه خدا براى شما مقرر كرده درآئيد،

و به پشت برنگرديد، كه زيانكار شويد...!

گفتند:

اى موسى! مادام كه آن گروه آن جا هستند ما هرگز بدان در نخواهيم آمد،

تو و پروردگارت برويد و كارزار كنيد، كه ما همين جا نشسته ايم!» (21تا24/مائده)

ص:154

در داست_ان ط_ال_وت و ج_ال___وت م_ى ف__رم___اي___د:

- «مگر نديدى آن گروه بنى اسرائيل را پس از موسى،

كه به پيامبرشان گفتند:

پادشاهى براى ما برانگيز تا در راه خ_دا نبرد كنيم!» (246 / بقره)

در داستان حضرت سليمان و ملكه سبأ، از زبان سليمان عليه السلام مى فرمايد:

- « بر من برترى مجوييد و مطيعانه پيش من آئيد!

بازگرد به سوى ايشان!

ما حتما سپاهيانى كه تاب آن هارا نداشته باشند به سويشان بريم،

و از آن جا خوار و زبون بيرونشان كنيم!» (37/نمل)

و اين تهديد به يك جنگ ابتدايى بوده است.

از اين جا معلوم مى شود كه جنگ در شرايع قبلى بوده، و به طور قطع در بعضى از آن ه_ا، حتى حمله ابتدايى جايز بوده است.(1)

ممانعت كفار از مراسم حج مسلمانان

« اِنَّ الَّذينَ كَفَروُا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ... .» (25 / حج)

اين آيات گوشه ديگرى از تاريخ صدر اسلام را يادآور مى شود، آن گاه كه كفار مشرك، مؤمنين را از ورود به مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند، و عوامل مزاحمت آنان را ف_راه_م مى ساختند.

خداوند مى فرمايد:

- «كسانى كه كافر شدند و لايزال مردم را از راه خدا،

كه همان دين اسلام است، باز مى داشتند،

و مؤمنين را از ورود به مسجدالحرام، كه ما آن را معبدى براى مردم قرار داديم،

كه عاك__ف و بادى در آن برابرند، جلوگي__رى مى كنند،

از ع__ذاب اليمشان بچشاني__م،

چون آن ها با م__ردم با الح__اد و ظل__م مواج__ه مى شون__د،

و كس__ى كه چني__ن باشد، ما از عذاب__ى دردناك مى چشانيمش!»

مراد از «كسانى كه كافر شدند،» مشركين مكه است، كه به نبوت رسول خدا صلى الله عليه و آله كفر ورزيدند، و در اول بعثت، يعنى قبل از هجرت، مردم را از اسلام جلوگيرى كردند. مقصود از «سبيل خدا» همان اسلام است، و نيز مؤمنين را از داخل


1- ال_مي_______زان ج: 3، ص: 88

ص:155

شدن به مسجدالحرام، براى طواف كعبه و نماز خواندن در آن و ساير عبادات، باز مى داشتند. عبارت «يصدون» استمرار در جلوگيرى را مى رساند، و نشان مى دهد كفار به طور مداوم از ورود مسلمانان به مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند، و مؤمنين را از راه خدا باز مى داشتند، يعنى آن ها را از اداء عبادات و مناسك در كعبه ب_از م_ى داشتند، و نم_ى گذاشتند كسى ه_م از خارج وارد مكه شود.

در اين آيه خداون__د متعال وصفى از مسجدالحرام با اين عبارت مى فرمايد كه: «اَلَّ__ذى جَعَلْن__اهُ لِلنّ_اسِ _ آن را مح__ل عبادت م__ردم قرار دادي__م!»

يعنى اين كه ملك آن را به مردم واگذار نكرديم بلكه مردم مالك اين معنى هستند كه در مسجدالحرام عبادت كنند و كسى نتواند از ايشان جلوگيرى كند!

خداوند متعال مى خواهد بفهماند كه عبادت مردم در مسجدالحرام حق ايشان است، و جلوگيرى ايشان از اين كار تجاوز و تعدى در حق و الحاد به ظلم است، و عبارت «سبيلُ اللّه» اين معنى را افاده مى كند كه جلوگيرى از عبادت در مسجد تعدى به حق اللّه است. در تأييد اين معنى ادامه مى دهد كه « سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَالْبادِ...،» يعنى اهل آن، و خارجى هايى كه داخل آن مى شوند، در اين كه حق دارند در آن مسجد عبادت كنن_د، برابرند!

و لازمه عمل حريم و بازدارى مسلمانان از ورود به مسجدالحرام براى عبادت، كيفرى است كه خداوند در آخر آيه مى فرمايد:

- «ما به هر كس از ايشان كه بخواهد در آن جا تجاوز و ستمى بكند عذابى اليم

خ__واهي_م داد!»(1)

ايجاد آمادگي در مسلمانان براي آغاز جهاد و دفاع

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ اِنَ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ!» (153ت_ا157/بق_ره)

قب__ل از نازل شدن دستور جه__اد و تشريع آن، خداى تعال__ى آياتى را به عنوان ايج__اد زمينه فك__رى جهت آمادگى جامعه نوپاى اسلامى آن روز ن__ازل فرمود، و در آن آيات پيشگويى بلاي__ى شده بود كه نزدي___ك بود مسلمان ه__ا با آن روب_ه رو شوند.

البته اين بلا مانند قحطى و وبا و يا هر بلاى عمومى ديگر نبود، بلكه بلاى عامى بود كه خود مسلمانان خود را بدان نزديك كرده بودند، بلايى است كه به جرم پيروى از دين توحيد و اجابت دعوت حق بدان مبتلا شدند. جمعيت اندكى كه همه دنيا، و مخصوصا قوم و قبيله خود آنان، مخالفشان بودند، و همه مى خواستند نور خدا و كلمه


1- الميزان ج: 28، ص: 237

ص:156

عدالت و دعوت حق را خاموش و نابود كنند.

دشمن__ان براى رسيدن به ه__دف خود راه قتال و جن__گ را برگزي__ده بودند، زيرا هر راه ديگرى كه رفت__ه بودند نتوانست__ه بودند مقاوم__ت مسلمان_ان را درهم بشكنند.

از طرف مسلمانان نيز چاره اى جز دفاع متقابل وجود نداشت، زيرا از روزى كه بشر پا به دنيا نهاده اين تجربه را به دست آورده كه براى توسعه حق بايد باطل را از محيط دور ساخت.

آيات فوق به طور اشاره خبر مى دهند كه چنين محنت و بلايى رو به آمدن است. سخن از قتل و جهاد در راه خدا پيش كشيده شده، ولى اين بلا را مانند بلاهاى ديگر مكروه و ناگوار توصيف نكرده، و اين قتال مرگ را نابودى نشمرده، بلكه آن را حياتى معرفى كرده كه مؤمنين با شناخت و معرفت به آن حيات، خود را براى جنگ و قتال آم_اده كنند.

به مؤمنين خبر مى دهد كه بلايى در پيش دارند و اين بلاء امتحانى است كه هرگز به مدارج عالى و رحمت پروردگارى و به اهتداء به هدايتش نمى رسند، مگر آن كه در برابر آن صبر كنند و مشقت هايش را تحمل نمايند.

اين حقيقت را به مؤمنين تعليم مى دهد كه براى رسيدن به اهداف خود از جنگ و قتال از چه كمك بگيرند، مى فرمايد:

- « اى كسانى ك__ه ايم__ان آوردي__د! از صبر و نم__از استعان__ت جوئيد،

كه خ__دا با صاب__ران اس___ت!» (45 / بقره)

صب__ر، عب__ارت اس__ت از خ__وددارى از ناشكيب__ى و از دست ندادن ام__ر تدبي__ر، و نماز عبارت است از توجه به س__وى پروردگار، و انقط__اع به سوى كسى كه همه ام_ور ب___ه دس___ت اوس_ت!(1)

اولين اذن دفاع براى مسلمين

« اُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتِلُونَ بِاَنَّهُمْ ظُلِمُوا...!» (39 / حج)

آيه فوق اذن جنگ با كفار را به مسلمانان مى دهد. اين اولين آيه اى است كه درباره جهاد نازل شده است، چون مسلمانان مدت ها بود از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست اجازه مى كردند تا با مشركين قتال كنند، و حضرت به ايشان مى فرمود كه من مأمور به قتال نشده ام و در اي_ن باره هيچ دست_ورى ن_رسي_ده است.


1- الميزان ج: 2، ص: 239

ص:157

آن حضرت تا در مكه بود همه روز عده اى از مسلمانان نزدش مى آمدند كه كتك خورده بودند و يا زخمى شده بودند، و شكنجه ديده بودند، در محضر آن جناب از وضع خود و ستم هايى كه از مشركين مكه، و گردن كلفت هاى آنان مى ديدند، شكوه مى كردند، حضرت هم آن ها را تسليت مى داد، و امر به صبر و انتظار فرج مى كرد، تا آن كه اين آي_ات ن_ازل شد و در آن اذن دفاع و جه_اد داده ش_د.

بعضى از مفسرين آيات ديگرى را به عنوان اولين دستور جهاد تلقى كرده اند، ولى اعتبار عقلى اقتضا مى كند كه همين آيه اولين آن ها باشد، براى اين كه صريحا كلمه «اذن» در آن آمده و هم چنين در آن زمينه چينى لازم شده، و مردم را براى جهاد تهييج و دل ها را تقويت نموده، و با وعده نصرت به طور اشاره و تصريح آنان را ثابت قدم كرده، و رفت_ارى را ك_ه خ_داى تعالى ب_ا اقوام ستمگر گذشته نموده، ي_ادآور شده است!

همه اين ها از لوازم تشريع احكام مهم، و بيان و ابلاغ براى اولين بار آن است، آن هم حكم جهاد كه بناى آن بر اساس فداكارى و جانبازى است، و از دشوارترين احكام اجتماعى اسلام، و مؤثرترين آن ها در حفظ اجتماع دينى است.

آرى! ابلاغ چنين حكمى براى اولين بار بسيار احتياج دارد به زمينه چينى، و بسط ك_لام، و بيدار ك__ردن افكار، هم چنان ك__ه در همي_ن آيات اي__ن روش به ك_ار رفت_ه است.

چ_ونكه اولاً ك_لام را ب_ا اي_ن نكت_ه آغ_از ك_رده اس__ت ك_ه:

- خ_دا م_ولاى م_ؤمن_ان و م_داف_ع اي_شان اس_ت،

سپس به طور صريح اجازه قتال داده، و فرموده:

- شما تاكنون مظلوم بوديد، و قتال تنها راه حفظ اجتماع صالح از ظلم ستمگران است!

و در اين آيه ايشان را به وصف صلاحيت ستوده، و آنان را شايسته و قابل براى تشكيل يك مجتمع دينى كه در آن اعمال صالح عملى مى شود، دانسته، و آن گاه رفتار خدا را نسبت به اقوام ستمگر گذشته حكايت كرده، و وعده داده است كه به زودى انتقام ايشان را از ستمگران معاصرشان خواهد گرفت، همان طور كه از گذشتگان گرفت! در اولين آي__ه براى مطالب آي__ه اصلى كه اذن بر قت__ال مى دهد زمينه چينى شده است و م_ى ف_رمايد:

- «خدا از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند،

و شر مشركين را از ايشان دفع مى كند،

چونكه او ايشان را دوست مى دارد،

و مشركين را دوست نمى دارد،

ص:158

براى اين كه مشركين خيانت كردند.» (38 / حج)

پ__س اگر او مؤمني__ن را دوست مى دارد بدين جهت است كه مؤمنين امانت را رعايت و نعمت خداى تعال__ى را شكر گذاشتن__د، پس در حقيقت خدا از دين خود (كه امانت نزد مؤمنين است،) دفاع مى كند، و به همين جهت او ولى و مولاى مؤمنين است!(1)

دفاع يا جنگ ته_اجمى

«اُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتِلُونَ بِاَنَّهُمْ ظُلِمُوا...!» (39 / حج)

« به كسانى كه مورد حمله و نبرد قرار مى گيرند،

و به واسطه اين كه ستم كشيده اند،

اذن داده شد!

و خدا به يارى ايشان تواناست!

همان كسان كه به ناحق از خانه هايشان ب_ي_رون ران_ده ش_دن_د...!»

اين آيه نشانگر اجازه مقابله به مثل براى مسلمانان است و مى رساند كه به آنان اجازه داده شده تا با كسانى كه در حق آن ها ظلم مى كنند به مقابله بپردازند پس خود عبارت دليل بر اين است كه به چه كارى اجازه داده شده است.

فلسفه اين اجازه هم همين است كه مشركين آغاز به اين عمل كرده بودند و اصولاً خواستار جنگ و نزاع بودند، و مسلمانان را مى كشتند و كتك مى زدند، عبارت «بِاَنَّهُمْ ظُلِمُوا...،» سبب اين امر را صراحت مى بخشد، و همين خود علت اذن را مى فهماند، و مى رساند كه اگر مسلمانان را كه همواره از مشركين توسرى مى خوردند اج_ازه قت_ال دادي_م ب_ه خاط_ر همي_ن است ك_ه ظل_م مى ش_دند.

و اما اين كه چگونه ظلم مى شدند؟

در ادامه آيه اين مظلوميت مؤمنين را بيان مى كند، و مى فرمايد كه چگونه كفار بدون هيچ حقى و مجوزى مسلمانان را از ديار وطنشان مكه بيرون كردند، آن هم نه اين طور كه دست ايشان را بگيرند و از خانه و شهرشان بيرون كنند بلكه آن قدر شكنجه و آزار كردند، و آن قدر براى آنان صحنه سازى نمودند تا آن كه ناگزير شدند با پاى خود شهر و زندگى را رها كردند و در ديار غربت منزل گزيدند، و از اموال و هستى خود چشم پوشيدند، و به فقر و تنگدستى گرفتار شدند، و عده اى به حبشه گريختند، و جمعى بعد از هجرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله به مدينه، آن جا رفتند.


1- الميزان ج: 28، ص: 261

ص:159

دل_ي__ل اخ___راج آن ه_____ا چ__ه ب_____ود؟

دلي_ل اخراج آن ها تنه__ا اي_ن بود ك__ه مى گفتند: پروردگ__ار ما اللّه اس__ت، نه بت ه_ا!

اين تعبير اشاره مى كند ب_ه اين كه مشركي_ن آن ق_در نفه_م و منحرف از حق بودند كه اين كلمه حق را از مسلمانان جرم مى دانستند، و همان را مجوز اين مى دانستند كه ايش_ان را از وط_ن م_ألوف و دي_ار خ_ود بي_رون كنند!(1)

تشريع جهاد و منابع مالى آن

«وَ قاتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ...!» (244 تا 252 / بقره)

اين آيه جهاد را واجب مى كند، و مردم را دعوت مى كند به اين كه در تجهيز يكديگر و فراهم نمودن عده و قوه، انفاق كنند.

در اين آيه، و در ساير موارد، فريضه جهاد مقيد به عبارت «فى سَبيلِ اللّهِ،» شده است. اين به خاطر آن است كه به خيال كسى نيايد كه اين وظيفه دينى مهم صرفا براى اي__ن تشريع شده كه امت__ى بر ساير مردم تسل__ط پيدا ك__رده، و اراضى آنان را ضميم__ه اراضى خ__ود كند (هم__ان ط__وركه برخ__ى نويسندگ__ان تاريخ تم__دن اس__لام، چ__ه جامع__ه شن__اس__ان و چه غي__ر ايش__ان اين گون__ه خي__ال ك__رده ان___د!)

حال آن كه چنين نيست، و عبارت «فى سَبيلِ اللّهِ!» مى فهماند كه منظور از تشريع جهاد در اسلام براى اين است كه دين الهى كه مايه صلاح دنيا و آخرت مردم است، در عالم سلطه يابد!

در اين آيات مؤمنين را زنهار مى دهد كه مبادا در اين سير خود قدمى بر خلاف دستور خدا و رسولش بردارند، و كلمه اى در مخالفت بگويند، و حتى نفاقى در دل مرتكب شوند، آن طور كه بنى اسرائيل كردند. در ميان اين آيات، داستان ط_الوت و ج_الوت را بيان مى كند تا نفاقى كه در بنى اسرائيل پيش آمده بود، تكرار نشود - آنان كه در موقع جنگ از رهبرشان نافرمانى كردند ولى عاقبت فقط گروهى ان_دك به جن_گ رفتن_د ول_ى با ام_داد ال_هى بر گ_روه كث_ير پيروز شدند!

خداى تعالى هزينه اى را كه مؤمنين در راه او خرج مى كنند قرض گرفتن خودش ناميده، و اين به خاطر همان است كه مى خواهد مؤمنين را بر اين كار تشويق كند، و هم براى اين است كه انفاق هاى مورد نظر براى خاطر او بوده و نيز براى اين است كه خداى


1- ال_مي___________زان ج: 28، ص: 263

ص:160

سبحان به زودى عوض آن را چند برابر به صاحبانش بر مى گرداند.(1)

جنگ با اهل كتاب

«قتِلُ_وا الَّ_ذي__نَ لا يُ_ؤْمِنُ_ونَ بِ_اللّ__هِ وَ لا بِ_الْيَ___وْمِ الاْخِ__رِ...!» (29 / ت_وبه)

قرآن مجيد در آيه زير مسلمين را امر مى كند كه با اهل كتاب جنگ كنند:

- «با كسانى كه از اهل كتابند و به خدا و روز جزا ايمان نمى آورند، و آن چه را خدا و رسولش حرام كرده، حرام نمى دانند، و به دين حق نمى گروند؛ كارزار كنيد، تا با دست خ_ود و به ذل_ت ج_زيه ب_پردازند!»

در ادامه آيه چگونگى انحراف آن ها را از حق، هم در مرحله اعتقاد و هم در مرحله عمل، شرح مى دهد و مى فرم_ايد:

- «يهودي__ان گفتن__د: عُزير پس__ر خداس__ت!؟

و نص__ارى گفتن__د: مسيح پسر خداست!؟

اي__ن عقيده ايش__ان است كه به زب__ان هم جارى مى كنند.

آن ها در عقيده مانند همان كسان__ى شدند كه قب__لاً كفر ورزي__ده بودن__د.

خدا ايش__ان را بكشد! چگون__ه افترائات كفار در ايش__ان اث_ر مى گذارد!

به جاى خدا، احبار و رهبانان خود را، و مسيح پسر مريم را، پروردگار خود دانستند،

و حال آن كه دستور نداشتند مگر به اين كه معبودى يكتا بپرستند كه جز او معبودى نيست، و او از آن چه كه شريكش مى پندارند منزه است!» (30 و 31 / توبه)

دلايل جنگ با اهل كتاب

1 - اولين وصفى كه خداوند اهل كتاب را با آن توصيف كرده - ايمان نداشتن ب_ه خ_دا و روز جزاست!

سوالى پيش مى آيد كه - اين توصيف چگونه با آياتى درست در مى آيد كه اعتقاد به الوهيت خدا را به ايشان نسبت مى دهد؟ يا در آيات ديگر اعتقاد به معاد را به ايشان نسبت مى دهد، و آن گاه در اين آيه مى فرمايد كه - ايشان به روز جزا ايمان ندارند!

جواب اين است كه خداى تعالى در كلام مجيدش ميان ايمان به او، و ايمان به روز جزا، هيچ فرقى نمى گذارد، و كفر به يكى از آن دو را كفر به هردو مى داند، و هم چنين درباره كسانى كه به خود خدا و بعضى از پيغمبران ايمان آورده و به بعض ديگر ايم_ان نياورده اند، حك_م به «كفر» نم_وده است. (م_انند آيه 150 سوره نساء.)


1- الميزان ج: 4، ص: 127

ص:161

بنابراين، اهل كتاب هم كه به نبوت پيامبر گرامى اسلام «حضرت محمد بن عبداللّه صلوات اللّه عليه و آله» ايمان نياورده اند، «كفار حقيقى» حساب مى شوند، ولو اين كه اعتقاد به خدا و روز جزا داشته باشند!

(توجه كنيد كه اين كفر را به لسان «كفر به آيتى از آيات خدا،» كه همان آيت نبوت باشد، نسبت نداده است بلكه به لسان «كفر به ايمان خدا و روز جزا،» نسبت داده است، عينا مانند مشركين بت پرست كه به خدا كفر ورزيدند و وحدانيتش را انكار كردند، هرچند وجودش را اعتقاد داشته و او را معبودى فوق معبودها مى دانستند.)

اهل كتاب، اعتقادشان به خدا و روز جزا هم اعتقادى صحيح نيست و مسئله مبدأ و معاد را بر وفق حق تقرير نمى كنند، مثلاً در مسئله مبدأ كه بايد خدا را از هر شركى برى و منزه بدانند، مسيح و عُزَيْر را فرزند او مى دانند، و در نداشتن توحيد با مشركين فرقى ندارند. هم چنين در مسئله معاد، كه يهود قائل به «كرامت» هستند، و مسيحيان قائل به «فدي_ه» هستند!

2 - دومين وصفى كه براى ايشان كرده، اين است كه ايشان محرمات الهى را ح_رام نمى دانند؛

- يه__ود عده اى از محرم__ات را كه خداون__د در سوره بقره و نساء ذكر مى كند حلال دانسته اند.

- مسيحيان خوردن شراب و گوشت خوك را حلال دانسته اند، حال آن كه حرمت اين ها در دي_ن م_وسى و عيسى و خ_ات_م الان_بياء مسلم اس_ت!

- هم چنين اهل كتاب مال مردم خورى را حلال مى دانند كه قرآن مجيد آن را به روحانيون اين دو ملت (احبار و رهبانان) نسبت داده است. (34 / توبه)

3 - سومي__ن وصف__ى كه خداى تعال_ى از اهل كت__اب كرده، مسئل__ه دي__ن است، كه فرموده آن ها دين حق را سنت و روش زندگى خود نمى گيرند!

«دين حق» آن است كه حق اقتضاء مى كند كه انسان آن دين را داشته باشد، و انسان را به پيروى از آن دين وادار مى سازد. وقتى گفته مى شود كه اسلام دين حق است، معنايش اين است كه اسلام سنت تكوين و طريقه اى است كه نظام خلقت مطابق آن است، و فطرت بشر او را به پيروى از آن دعوت مى كند، همان فطرت كه خداوند برآن فطرت انسان را آفريد، و در خلقت و آفريده خدا تبديلى نيست، و اين است دين استوار!!

از آن چه گذشت، خلاصه اش اين مى شود كه اولاً ايمان نداشتن اهل كتاب به خدا و روز جزاء به معناى اين است كه ايشان ايمانى كه نزد خدا مقبول باشد، ندارند! و جرم ندانستن ايشان محرمات خدا و رسول را، معنى اش اين مى شود كه ايشان در تظ_اهر ب_ه

ص:162

گن_اه_ان و منهي_ات اس_لام، و آن محرماتى كه تظاهر به آن اجتماع بشرى را ف__اس__د و زحم___ات حك__وم_ت ح_ق ح_اك_م ب_ر آن اجتم_اع را ب__ى اث___ر و خنثى مى س__ازد، پ_روا و مبالات ندارند!

و تدي__ن نداشت__ن ايشان به دين ح__ق، معنايش اي__ن مى شود كه ايش__ان سن__ت حق را كه منطبق با نظام خلق_ت، و نظام خلق__ت منطبق بر آن اس__ت، پي__روى نمى كنند!

اي__ن اوصاف سه گان__ه، دليل و حكمت خدا را در امر قتال با اهل كتاب بيان مى كند، و با بيان آن مؤمنين را بر جن__گ با هم__ه آنان (نه ب__ا بعض__ى از آن ها،) تحريك و تشوي__ق مى نماي__د، و مى فرمايد:

- با اهل كتاب كارزار كنيد!

زيرا آن ها به خدا و روز جزا ايمان نمى آورند،

ايمانى كه مقبول باشد و از راه صواب منحرف نباشد،

آن ها محرمات الهى را حرام نمى دانند،

و به دين حقى كه با نظام خلقت الهى سازگار باشد، نمى گروند،

- با آن ها كارزار كنيد،

و كارزار را ادامه دهيد! تا آن جا كه ذليل و زبون و زيردست شما شوند،

و نسبت به حكومت شما خاضع گردند،

و خراجى را كه براى آن ها بريده اند، پرداخت كنند،

تا ذلت خود را در طرز اداى آن مشاهده نمايند،

و از سوى ديگر با پرداخت آن حفظ ذمه و خون خود و اداره امور خويشتن را تأمين نمايند!(1)

جنگ ه_اى تهاجمى اسلام (شمشيرهاى سه گانه)

جنگ هاى صدر اسلام تقريبا همگى جنگ هاى دفاعى بودند، و مسلمين قريب پنجاه و دو جنگ با كفار و مشركين عرب يا با يهود اطراف مدينه، و قبايل ديگر، كرده اند، كه آن ها را غزوه و سريه مى گويند.

غزوه، جنگ هايى است كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در آن شخصا حضور داشته است، و سريه جنگ هايى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن حضور نداشته است. در ميان اين جنگ ها مى توان گفت كه سه مورد زير جنگ هاى تهاجمى


1- ال_مي________زان ج: 18، ص: 71

ص:163

بوده است كه در اين سه مورد، خداوند متعال دستور قتال و كارزار براى مسلمين صادر فرموده است. در روايات اسلامى حديثى است از امام صادق عليه السلام به نام «حديث شمشيرها» كه از پدر بزرگوارش نقل كرده و فرموده است:

1 - شمشيرى كه عليه مشركين عرب به كار مى رود، و لزوم به كار بردنش آي__ه زي_ر اس_ت ك_ه م__ى ف_رم_اي_د:

- فَ_اقْتُلُ_وا الْ_مُشْ_رِكينَ حَ_يْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ...! (5 / توبه)

2 - شمشير دوم، شمشيرى است كه عليه اهل ذمه به كار مى رود و لزوم به كار بردن آن آيه زير است كه مى فرمايد:

- قتِلُوا الَّ_ذينَ لا يُ_ؤْمِنُونَ بِ_اللّهِ وَ لا بِ_الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ،

وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتبَ حَتّى يُعْطُوا الجزيه عن يَدٍ،

وَ هُمْ صغِرُونَ! (29 / توبه)

(اي_ن آي_ه ن_اس__خ آي__ه « وَ قُ__ولُ_وا لِ_ل_نّ_اسِ حُ_سْ_ن_ا!» "83 / بق__ره" م_ى ب_اش__د.)

پس، از اهل كتاب هر كس كه در كشور اسلامى باشد از او پذيرفته نيست مگر - جزيه دادن يا كشته شدن، و در صورت جنگ و قتال، اموالشان غنيمت مسلمين، و زن و بچه هايشان اسراى آنان خواهد بود و اگر چنانچه حاضر به پرداخت جزيه شدند البته در آن ص__ورت بر ما مسلمي__ن حرام اس__ت كه اموالش__ان را بگيري__م و ايشان را اسير خود سازيم، در اين حال__ت مى تواني_م از آنان زن بگيري__م و با آن_ان ازدواج كنيم.

3 - شمشير سوم، در مورد كسانى از اهل كتاب است كه در كشورهايى زندگى مى كنند كه با ما سر جنگ دارند، هم مى توانيم اسيرشان كنيم و هم اموالشان را بگيريم، ولى نمى توانيم با زنان ايشان وصلت كنيم. ايشان بين سه چيز اختيار دارند: به كشورهاى اسلامى كوچ كنند، يا جزيه بپردازند، يا آن كه كشته شوند!» (نقل از كافى)(1)

شش فرمان جنگى: شش رمز پيروزى اسلام

«يآاَيُّهَ__ا الَّذي__نَ ءَامَنُ__وآا اِذا لَقيتُ__مْ فِئَ_ةً فَاثْبُتُ__وا وَاذْكُ__رُوا اللّهَ كَثي__را...!»(45 تا 47 / انفال)

در قرآن مجيد نكات مهمى به صورت فرامين نظامى وجود دارد كه در جنگ هاى صدر اسلام نازل شده است، كه اين فرامين در فتح و پيروزى آنان مؤثر بوده است. از آن جمله شش فرمان تاريخى است كه در آيات فوق در جنگ بدر نازل گرديده، و رعايت آن ه__ا را خداوند متعال در جنگ ه__اى اسلامى در مص__اف با دشم__ن بر مسلمين


1- ال_مي________زان ج: 18، ص: 95

ص:164

واج__ب گرداني__ده اس__ت:

1 - ثب___________ات،

2 - ذك_ر كثير خدا،

3 - اط_اع_ت خ_دا و رس__ول ال_لّ_ه،

4 - اجتناب از نزاع،

5 - اجتناب از غرور و شادمانى و خودنمائى در حركت به سوى جنگ،

6 - اجتناب از جلوگيرى از راه خدا،

مجموعه اين امور شش گانه، دستور نظامى جامعى است كه هيچ دستور مهم جنگى از آن بيرون نيست. اگر انسان در جزئيات وقايع تاريخى جنگ هاى صدر اسلام، كه در زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله اتفاق افتاد، از قبيل جنگ بدر و احد و خندق و حنين و غير آن، دقت كامل نمايد، اين معنا برايش روشن مى شود كه سرّ غلبه مسلمين، در آن جا كه غالب شدند، رعايت مواد اين دستورات بوده است، و علت شكست خوردن آنان نيز، هر جا كه شكست خوردند، رعايت نكردن و سهل انگارى در آن ها بوده است!

اين__ك شرح كام__ل آي__ات در توضي__ح نكات فوق و رموز آن:

خود آيات چنين معنى مى دهد:

1 - « اى كسانى كه ايمان آورده ايد،

وقتى برخورديد به گروهى از دشمن، پس پايدارى كني__د،

و خ__دا را زياد ياد كني__د و به ياد او باشي__د، باشد كه رستگ__ار شوي__د!» (45 / انفال)

2 - « و فرمانبردارى كنيد خدا و فرستاده اش را،

و نزاع مكنيد كه سست شويد و در نتيجه نيرويتان تحليل رود،

و خويشتن دارى كنيد كه خدا با خويشتن داران است!» (46 / انفال)

3 - « و مانند مشركين و آن كسانى مباشيد كه با غرور و خودنمايى از ديار خود خارج شدند، و باز مى داشتند از راه خدا،

و خدا به آن چه مى كنيد محيط است!» (47 / انفال)

فرمان اول: ثبات قدم در جبهه

عبارت «فَاثْبُتُوا!» فرمان و دستور مطلقى است براى ايستادگى در مقابل دشمن و فرار نكردن. اين فرمان با فرمان بعدى «فَاصْبِرُوا!» فرق دارد، كه در آيه بعدى آمده است، و تكرار آن نيست. در آيه بعدى امر به صبر مى فرمايد - « وَ اصْبِرُوآا اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ!» (46 / انفال)

ص:165

صبر، نوعى ثبات خاص است، و آن عبارت است از ثبات در مقابل مكروه، هم به قلب - به اين كه دچار ضعف نگشته، و جزع و فزع نكند؛ و هم به بدن - به اين كه كسالت و سهل انگارى ننموده، و از جا در نرود؛ و در مواردى كه عجله پسنديده نيست، شت____اب__زدگ__ى ننماي____د.

در مورد آيه فوق، فرمان: «صبر پيشه كنيد، خدا با صابران است!» به اين معنا است كه همواره در برابر مصايب و ناملايمات جنگى، كه دشمن به وسيله آن تهديدتان مى كند، ملازم خويشتن دارى بوده، و اكثرا در ذكر خدا و اطاعت او و رسولش، بوده باشيد. حوادث و سنگينى بار اطاعت شما را از جاى نكند و از پاى در نياورد، و لذت معصيت و عجب و تكبر شما را گمراه نسازد!

تأكيدى كه در عبارت فوق وجود دارد براى اين است كه صبر قوى ترين ياورى است در شدايد و محكمترين ركنى است در برابر تلون در عزم و سرعت تحول در اراده! و همين صبر است كه به انسان فرصت تفكر صحيح مى دهد، و به منزله خلوتى است كه در هنگام هجوم افكار پريشان و صحنه هاى هول انگيز و مصايبى كه از هر طرف روى مى آورد، به انسان فرصت مى دهد كه صحيح فكر كند و رأى مطمئن و صد در صد اتخاذ كن_د. پس خداى سبحان با مردم صابر است!

فرمان دوم: ذكر و ياد خدا

ذك__ر خ__دا فرمان__ى اس__ت كه در آي__ه « وَاذْكُرُوا اللّ__هَ كَثي__را!» (45 / انفال) صادر شده، و به معناى ياد خ__دا در دل و در زب_ان است، چه اين هر دو قس_م ذكر است.

معلوم است آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مى كند، آن حالات درونى و قلبى انسان است، حالا چه اين كه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه «يا شافى!» از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مى برد، و يا مطابق نباشد، مثل اين كه همان مريض به جاى آن دو كلمه بگويد: «اى خدا!» چون همين «اى خدا!» از مريض به معناى «اى شفادهنده!» است، چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه او را به استغاث__ه واداشته، شاه_د اين اس__ت كه مقص__ودش از «اى خ__دا!» جز اي__ن نيس__ت، و اي_ن خ_يلى روش_ن است.

كسى هم كه به جنگ رفته و با دشمن روبه رو شده، مى داند كه در جنگ خون ها ريخته مى شود، و دست و پاها قطع مى گردد. و خلاصه، به منظور رسيدن به هدف بايد از خود گذشت كرد و پيه همه ناملايمات را به تن ماليد، چنين كسى فكرش همه متوجه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمنى است كه او را به مرگ و فنا تهديد مى كند،

ص:166

و كسى كه حالش چنين و فكر و ذكرش اين است، ذكر خدايش هم ذكرى است كه با حالت و فك_رش تن_اسب دارد.

و اين خود بهترين قرينه است بر اين كه مراد از آيه « وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثيرا!» اين است كه مؤمن متذكر آن معارفى باشد كه مربوط به اين شأن و اين حالت است، و آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار اوست، و آنكسى است كه مرگ و حيات به دست اوست، و او مى تواند انسان را در اين حال يارى كند، و او سرپرست اوست، و چه سرپرست و ياور خوبى است!

چنين كسى كه پروردگارش وعده نصرت داده و فرموده:

« اگر خدا را يارى كنيد او هم شما را يارى مى كند، و قدم هايتان را استوار مى كند!»

(7/محمد)

و نيز فرموده:

« خداوند اجر آن كس را كه عمل نيكى كند ضايع نمى سازد!»

يقينا به نصرت پروردگارش اطمينان داشته و مى داند كه سرانجام كارزارش به يكى از دو وجه است، كه هر دو نيك است، چون يا بر دشمن غلبه مى كند كه در اين صورت رايت دين را بلند كرده و محيط را براى سعادتمند شدن خود و ديگران مساعد كرده است، و يا كشته مى شود، كه در اين صورت به جوار اولي_اء مق_ربين درگاه پروردگارش شتافته است!

اين گونه معارف حقيقى است كه مربوط به حالت يك نفر مجاهد است، و سرانجامش را به سعادت واقعى و كرامت دائمى منتهى مى كند!

اگر در آيه بالا «ذكر» را به «كثير» مقيد كرد، براى اين بود كه در ميدان هاى جنگ هر لحظه صحنه هايى تكرار مى گردد كه انسان را به دوستى زندگى فانى و شيرينى زخارف دنيوى علاقمند مى سازد، و شيطان هم با القاء وسوسه خود آن را تأييد مى كند، لذا فرموده: خدا را زياد ياد كنيد تا بدين وسيله روح تقوى در دل ها ه_ر لحظ_ه تجديد و زنده تر شود!

فرمان سوم: اطاعت خدا و رسول

فرمان سوم مى فرمايد: «اَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهآُ - خدا و رسولش را اطاعت كنيد!»

مراد به اين اطاعت، اطاعت دستوراتى است كه از ناحيه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع از حريم دين و بيضه اسلام صادر مى شود، و آيات جهاد و دستورات نبوى مشتمل بر آن است، مانند: دستوراتى درباره اتمام حجت با دشمن در مرحله اول، صادر

ص:167

شده است، و يا دستوراتى كه تعرض به زن و فرزند دشمن را در حين جنگ منع مى كند، و يا شبيخون زدن به دشمن را اجازه نمى دهد و يا ساير احكام جهاد.

فرمان چهارم: نهى از اختلاف

فرمان چه__ارم از ن__زاع و كشمك__ش بين مسلمين جلوگي__رى مى كند و مى فرمايد « وَ لاتَنزَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ!» (46/انفال) يعنى با نزاع و كشمكش در ميان خود ايجاد اختلاف مكنيد، و به واسطه آن خود را دچار ضعف اراده مسازيد، و عزت و دولت و يا غلبه بر دشمن را از دست مدهيد، چه اختلاف، وحدت كلمه و شوكت و نيروى شما را از بين مى برد.

در ادامه اين فرمان مى فرمايد: « وَ اصْبِرُوآا اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ - صبر كنيد كه خدا با صابران است!»

فرمان پنجم و ششم: نهى از اتخاذ رويه مشركين و سد راه خدا

فرمان پنجم و ششم با آيه زير صادر شده است كه مى فرمايد:

« و مانند مشركين و آن كسانى مباشيد كه با غرور و خودنمايى

از ديار خود خارج شدند و بازمى داشتند از راه خدا...!»

در اين فرمان، نهى از اتخاذ طريقه مشركين رياكار و مغرور صادر شده كه هم آنان جلوگيران راه خدا بودند و مقصود از آنان مشركين قريش است كه داراى اين صفات بودند. تقدير آيه چنين است كه مى فرمايد:

- شما مانند كفار با خودنمايى و خودآرائى به تجملات دنيوى به سوى كارزار با دشمنان دين از ديار خود بيرون نشويد،

و مردم را با گفتار و كردار ناپسند خود به ترك تقوى و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات خدا دعوت مكنيد،

و بدين وسيله جلوگير راه خدا مباشيد!

كه اگر چنين كنيد زحماتتان بى اثر گشته و نور ايم_ان در دل هايت_ان خ_اموش مى گ_ردد، و آثار ايم_ان از اج_تماعتان رخ_ت بر مى بندد.

پس اگر بخواهيد زحماتتان ثمربخش باشد،

و در نتيجه شما را به مقصد و هدف برساند،

جز صراط مستقيمى كه دين قويم آن را برايتان فراهم آورده،

و ملت فطرى هموارش كرده، راه ديگرى نداريد،

ص:168

و خداوند مردم فاسق را به سوى ايده هاى فاسدشان هدايت نمى كند!(1)

موقعيت تاريخى نزول سوره آل عمران و ارتباط آن با جنگ هاى اسلام

هر دويست آيه سوره آل عمران چنان مى نمايد كه يك جا نازل شده باشد، زيرا تمامى آيات آن با يك اسلوب تنظيم شده، و مطالب آن ها با يكديگر متناسب، و هدف آن ها با هم پيوند كامل دارد.

غرض اصلى اين سوره دعوت نمودن مؤمنان است به اين كه در حمايت دين الهى، توحيد كلمه و اتحاد داشته باشند. آيات آن جا به جا موقعيت خطير و حساس مسلمانان را در برابر يهود و نصارى و مشركين گوشزد مى نمايند، تا آنان عليه اين دشمنان سرسخت، كه هر يك قصد خاموش كردن چراغ روشن اسلام را داشتند، قيام كنن_د، و صب_ر و ثبات ق_دم را شعار خود سازن_د.

روى همين جهت، به نظر مى رسد كه زمان نزول آن در هنگامى بوده كه كار رسول اللّه صلى الله عليه و آله تا اندازه اى استقرار پيدا كرده، ولى به طور كامل پابرجا نشده است. چ__ون در آيات آن از «غزوه احد» و « مباهله با نصاراى نجران» و هم چنين درباره بعضى از امور مرب__وط به «يهود» و وادار نمودن مسلمانان به قيام در برابر «مشركين» و دعوت نمودن آن__ان به صبر و ثب__ات و مرابطه، تذكرات_ى داده شده است.

هم__ه اين ها مؤيد آن است كه زم__ان نزول اين سوره در اوقات__ى بوده كه مسلمانان با تم__ام قوا به «دفاع دينى» اشتغال داشتند، و در اين راه كوشش مى كردند.

از طرفى در برابر «فتنه يهود و مسيحيان» كه موجب سستى ايمان قلبى مسلمانان مى شد، قيام كرده، و به «مبارزه تبليغاتى» آنان پاسخ مى دادند، و از طرف ديگر با «مشركين عرب» مشغول به زد و خورد شده، و دور از اهل و ديار در حال جنگ و ناامنى به سر مى ب_ردند.

اين روزها كم كم داشت صيت اسلام در دنيا منتشر مى شد، جهانيان عليه پيشرفت آن قيام كرده بودند. گذشته از يهود و نصارى و مشركين عرب، از طرف ممالك خارجى هم، مانند دو كشور «روم و ايران» و امثال آن، اين مبارزات شروع شده و به جل_و م_ى رفت.

لذا، خداوند متعال در اين سوره بعضى از حقايق دينش را به مؤمنين تذكر داده تا قلب آنان را پاكيزه كند، و زنگ شبهات و وساوس شيطانى و تسويلات اهل كتاب را از


1- ال_مي____زان ج: 18، ص: 71

ص:169

دلشان بزدايد. هم چنين به آنان روشن ساخته كه خداوند از تدبير ملكش آنى غافل نشده و در برابر اقدامات مخلوقات خود عاجز نيست، و لكن دينش - اسلام - را اختيار كرده و جمعى را هم به سوى آن از راه عادت جارى و سنت دائمى - كه همان سنت علل و اسباب باشد - رهبرى كرده است.

پس مؤم__ن و كاف__ر هر دو بر اس__اس سنت اسب__اب جريان دارن__د، و هر يك روزى جلوه گرى و غلبه پي_دا مى كنند، روزى روز كافر است، و روزى ديگر روز مؤمنان، و دنيا دار امتحان و روزگ_ار عمل است، و هر كس ب__ه نتيجه اعمال و كرده هاى خ___ود در سراى ديگ_ر مى رس_د!(1)

وجوب جهاد در تورات و انجيل و قرآن

«... وَعداً عَلَيْهِ حَقّا فِى التَّوْريةِ وَالاِنجيلِ وَالْقُرْآنِ...!» (111/توبه)

خداى متعال در آيه فوق وعده اى را كه در تورات و انجيل و قرآن به جهادگران راه خود داده، متذكر مى شود:

- « خدا از مؤمنان جان ها و مال هايشان را خريد،

به اين بها كه بهشت از آنشان باد،

در راه خدا كارزار كنند، بكشند و كشته شوند،

وعده خداست، كه در تورات و انجيل و قرآن، به عهده او محقق است،

و كيست كه به پيمان خويش از خدا وفادارتر باشد؟

به معامله پر س_ود خويش كه انج_ام داده اي__د شادمان باشيد!

كه اين كاميابى بزرگ است!»

خداى سبحان، در اين آيه به كسانى كه در راه خدا با جان و مال خود جهاد مى كنند، وعده قطعى بهشت مى دهد، و مى فرمايد كه اين وعده را در تورات و انجيل هم داده است، همان طور كه در قرآن مى دهد.

خداوند اين وعده را در قالب تمثيل ريخته و آن را به خريد و فروش تشبيه فرموده است. يعنى خود را خريدار و مؤمنين را فروشنده، و جان و مال ايشان را كالاى مورد معامله، و بهشت را قيمت و بهاء، و تورات و انجيل و قرآن را سند آن خوانده است و چه تمثيل لطيفى به كار برده است!

و در آخ__ر، م__ؤمني__ن را ب_ه اي___ن مع___امل__ه بش____ارت داده، و ب__ه


1- المي__زان ج:5، ص:6. سوره آل عمران

ص:170

رستگ__ارى عظيم___ى تهنيت گفته است.(1)

شدت عمل مسلمانان در برابر كفار

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ... !» (29/فتح)

« محم__د «ص» رسول خداس__ت،

و كسانى كه با اويند عليه كفار شديد و بى رحمند،

و در بي__ن خود رحي_م و دل_س_وزن_د... !»

كلام خدا در اين صدد است كه مؤمنين به رسول اللّه صلى الله عليه و آله را توصيف كند و شدت و رحمت را، كه دو صفت متضادند، از صفات ايشان بشمارد.

شدت به كفار را مقيد كرده به رحمت بين خودشان تا توهمى كه ممكن بود بشود دفع شود، و ديگر كسى نپندارد كه شدت و بى رحمى نسبت به كفار باعث مى شود مسلمانان به طور كلى، و حتى نسبت به خودشان هم سنگدل شوند، لذا دنب_ال آن ف_رمود ك_ه اين ها در بين خود مهربان و رحيمند.

اين آيه كه آخرين آيه سوره فتح است، پيامبر را توصيف مى كند، و آن هايى را كه با اويند به اوصافى مى ستايد كه در تورات و انجيل ستوده است و مؤمنين را كه عمل صالح انجام داده اند، وعده جميل مى دهد:

- « اين وصف آنان است در تورات، و وصف آنان است در انجيل،

كه چون زرعى است كه شاخه خود را بيرون آورد،

و آن را نيرومند كند، پس انبوه گردد، و بر ساق خود راست بايستد،

و كشاورزان را خوش آيد،

و كافران را به خشم آورد،

خدا به كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند آمرزش و پاداش بزرگ وعده داد!» (29 / فتح)

اين آيه به اين نكته اشاره مى كند كه خداى تعالى در مؤمنين بركت قرار داده است، و روز به روز به عده و نيروى آنان افزوده مى شود. به همين جهت بود كه در ادامه كلام فرم_ود : تا خداوند به وسيله آنان كفار را به خشم در آورد!(2)

تشريع جهاد، و برخورد دوگانه ترسودلان


1- ال_مي______زان ج: 18، ص: 335
2- ال_مي__________زان ج: 36، ص: 159

ص:171

«اَلَ_مْ تَرَ اِلَ_ى الَّ_ذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوآا اَيْدِيَكُمْ وَ اَقيمُوا الصَّلوةَ وَ...!» (77 / نساء)

آيه فوق در تاريخ اسلام از دو موقعيت زمانى و از دوگانگى برخورد برخى از مسلمانانى كه داراى ايمانى ضعيف بودند، حكايت مى كند:

برخى از مؤمنين اوليه، قبل از آن كه دستور جنگ و دفاع صادر شود، بر اثر مشاهده تعديات و ستم هايى كه از طرف كفار بر آنان وارد مى شد، تحمل نداشتند، و نمى توانستند صبر كنند و شمشير نكشند و به مقابله نپردازند، ولى خداى تعالى در آن هنگام دستور داده بود كه از جنگ خوددارى كنند، و به اقامه شعائر دينى از قبيل نماز و زكات بپردازند، تا استخوان بندى و پى ريزى دين سخت و محكم گردد، تا بعدا خداوند اذن جهاد با دشمنان صادر كند، زيرا اگر چنين نمى كردند پيكره و اركان و اج_زاء دين از هم مى گسيخت و خراب و متلاشى مى گشت.

آي__ات فوق مردم را ملامت مى كن__د كه اينان، همان هاي__ى هستند كه در جنگ با كفار عجله داشتند، و در آن زمانى كه افراد و قواى جنگ__ى كافى براى برخ__ورد با دشمن نداشتند، ق__ادر به صبر نبودن__د، و نمى توانستند آزار دشم__ن را تحمل كنند، ولى وقتى كه جن__گ برايشان واجب گردي__د، يك عده همان طور كه از خدا مى ترسيدند، و بلكه سخت ت_ر، از دشم__ن مى ترسيدن__د... در حال__ى كه دشمن__ان ني__ز مردمانى مثل خودشان هستن__د. آيات از آن__ان چنين نق__ل مى كند:

- «آيا كسانى را نديدى كه به آنان گفته مى شد:

دست نگه داريد، و نماز بخوانيد، و زكات بدهيد،

ولى هنگامى كه براى آنان جنگ واجب شد،

فى الحال يك عده همان طور كه از خدا مى ترسند،

و بلكه بيشتر از آن، از مردم مى ترسيدند، و مى گفتند:

پروردگارا! چرا براى ما جنگ واجب كردى؟

چرا به ما تا مدت نزديكى مهلت ندادى؟

بگو!

- بهره دنيا كم و آخرت براى كسى كه تقوى پيشه كند، بهتر است!

و به شما به اندازه شكاف هسته خرما هم ستم نمى شود!

هركجاكه باشيد مرگ شما را در خواهد يافت، هر چند در برج هاى محكم باشيد!»

(77 و 78/نساء)

آي__ات زير نيز در ملامت مسلمانان ضعيف است، و آنان را موعظه مى كند كه اگر

ص:172

در قرآن تدب_ر كنند ايشان را بينا و روشن خواهد كرد:

- «اين مردم كلمه «طاعت» را مى گويند،

ولى موقعى كه از پيش تو مى روند،

يك عده شان شبان__ه برخ_لاف گفته تو تصمي__م مى گيرند،

و خدا تصميم ه__اى شبانه اين__ان را ثب__ت مى كند،

- پس ت__و از ايش__ان روگردان ب__اش! و بر خ__دا توك__ل كن!

ك_ه خ__دا ب__راى وكال__ت و سرپرستى كافى است!

چرا در ق__رآن تدبر نمى كنن__د؟ كه اگر از طرف غي__ر خ__دا بود اختلاف زيادى در آن مى يافتند...

- اى پيغمبر! در راه خدا جنگ كن!

صاحب اين تكليف جز نفس تو نيست،

و مؤمنين را نيز تحريص بر جنگ كن!

اميد است كه خداوند آزار و آسيب كفار را بازدارد،

كه خداوند انتقام و بازجويى اش سخت تر و شديدتر است!» (81 تا 85/نساء)

( البته بايد خاطرنشان ساخت كه افرادى كه مورد عتاب در اين آيات هستند غير از منافقينى هستند كه در بين مسلمين بودند.)(1)

خيانت و جاسوسى در جنگ هاى صدر اسلام

«ي_آ اَيُّهَ__ا الَّذي__نَ ءَامَنُ__وا لا تَخُ_ونُ__وا اللّ___هَ وَ الرَّسُ__ولَ...!» (27 / انفال)

در تاريخ اسلام مواردى مشاهده شده كه برخى از مسلمين به اسرار و تصميمات سرى رسول اللّه صلى الله عليه و آله اطلاع پيدا كرده، و به دلايلى آن را براى مشركين يا دشمنان ديگر فاش كرده اند، و در اين موارد بيشتر اين خيانت ها به دليل حفظ اموال و اولاد خود يا منافع همكيشان خويش بوده است.

نظير اين موضوع در روايات اسلامى در دو مورد پيدا مى شود:

يكى در آغاز جنگ بدر، كه لشكر مسلمين درصدد گرفتن راه مال التجاره ابوسفيان بودن__د، و كسى از مسلمي_ن نام__ه اى ب__ه ابوسفيان نوشت__ه و اطلاع داده ب__ود. مص__داق ديگ__رش، جري_ان ابى لباب_ه ب__ود ك__ه اس__رار رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله را براى قبيل_ه بنى قريظه فاش كرد.

داستانش اين بوده كه:

« رسول خدا صلى الله عليه و آله يهود بنى قريظه را بيست و يك شب محاصره


1- ال_مي_____________زان ج: 9، ص: 27

ص:173

كرد، و از آن حضرت درخواست صلح كردند، به همان قرارى كه با برادران يهودى شان در بنى النضير صلح كرده بود. و آن اين بود كه اجازه دهد از سرزمين خود كوچ كرده و با برادران خود در «اذرعات و اريحات،» كه در سرزمين شام قرار دارد، ملحق شوند. رسول خدا صلى الله عليه و آله اين پيشنهاد را نپذيرفت، و جز اين رضا نداد كه به حكم «سعدبن معاذ» گردن نهند. ايشان براى حكميت ابولبابه را كه دوست و خيرخواه بنى قريظه بود، انتخاب كردند، و پيشنهاد دادند، و خيرخواهى ابولبابه براى اين بود كه زن و فرزند و اموالش در مي_ان آن قبيله بودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله ابولبابه را نزد ايشان فرستاد، ابولبابه وقتى به ميان آن قبيله آمد، از او پرسيدند رأى تو چيست؟ آيا صلاح مى دانى كه ما به حكم سعدبن معاذ گردن نهيم؟

ابولبابه با دست خود اشاره به گردنش كرد و فهمانيد كه سعد جز به كشتن شما حكم نمى كند، زنهار كه زير بار نرويد! جبرئيل نازل شد و داستان ابولبابه را به رس_ول خدا صلى الله عليه و آله گ_زارش داد.

ابولبابه مى گويد: به خدا قسم، هنوز قدم از قدم بر نداشته بودم كه منتقل شدم به اين كه خدا و رسولش را خيانت كرده ام، و همين طور هم شد، يعنى چيزى نگذشت كه آيه مورد بحث نازل شد. ابولبابه خود را با طناب به يكى از ستون هاى مسجد بست و گفت به خدا قسم آب و غذا نمى خورم تا اين كه يا بميرم يا خداوند از تقصيرم بگذرد! هفت روز در اعتصاب غذا بود تا اين كه به حالت بيهوشى افتاد، و خداوند تعالى از گناهش درگذشت. به او گفتند: يا ابولبابه! خدا توبه تو را پذيرفت! گفت: نه به خدا سوگند! خود را از اين ستون باز نمى كنم تا رسول اللّه صلى الله عليه و آله خودش مرا باز كند!

لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله تشريف آوردند و او را با دست خود باز كردند.

ابولبابه سپس اضافه كرد: از تماميت توبه من اين است كه از اين به بعد از قبيله و قومم و خانه هايشان كه در آن خانه اين گناه از من سر زد، قطع رابطه مى كنم، و از اموالى كه در آن جا دارم مى گذرم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از تماميت توبه تو بس است اين كه يك سوم اموالت را تص_دق دهى!»

(نقل از امام باقر و امام صادق عليه السلام - در مجمع البيان)

اي_ن داست_ان بع_د از م_دتى از وق_وع جنگ بدر رخ داده است.(1)

مسئله غنائم در جنگ هاى صدر اسلام


1- ال_مي________زان ج: 17، ص: 100

ص:174

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الاَنْفالِ...!» (1 / انفال)

ارتب__اط آيات در اين سوره (انفال) و تصريح به داستان جنگ «بدر» كشف مى كند از اين كه اين سوره تمامى اش مرب__وط به جنگ بدر اس__ت، و اندكى پس از آن جنگ نازل شده اس__ت. حتى ابن عباس هم به طورى كه از وى نقل ش__ده، اين س__وره را «سوره بدر» ناميده بود. آيات__ى از اين سوره، كه معت__رض مسئله غناي__م جنگى است، پنج آيه است كه در سه جاى اين سوره قرار گرفته است، و بر حسب ترتيب آن عبارتنداز:

1 - «از تو از انف__ال پرسش مى كنند،

بگ_و! انفال مال خدا و رسول است...!» (1 / انفال)

2 - « و بدانيد كه هر آن چيزى كه به غنيمت گرفته ايد،

بى گمان پنج يك آن:

از آن خداست، و از آن رسول، و از آن خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راهگذران،

اگر به خدا ايمان آورده ايد و بدانچه ما بر بنده خود در روز فرقان

روزى كه دو گروه روى در روى هم آوردند،

نازل كرديم و خدا بر همه چيز تواناست!» (41/انفال)

3 - « براى پيامبرى سزاوار نيست كه اسيرانى داشته باشد، تا در زمين قتل بسيار كنند،

شما متاع دنيا را مى خواهيد، و خدا آخرت را مى خواهد، و خدا عزيز حكيم است!

اگر از خدا كتابى نبود كه در پيش برفت،

البته در آن چه گرفتيد شما را عذاب بزرگى مى رسيد!

پس، از آن چه در جنگ غنيمت گرفته ايد، بخوريد، حلال و پاكيزه،

و از خدا بت_رسيد، بى گم_ان خدا آمرزگار مهربان است!» (آيه 67 تا 69)

از آيات استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از آن جناب درباره امر اسيران پرسش نموده اند، و درخواست كرده اند تا اجازه دهد اسيران كشته نشوند بلكه با دادن فديه آزاد گردند. در جواب، ايش_ان را مورد عتاب قرار داده است.

از اين كه تجويز كرد خوردن از غنيمت را، و فرمود: « از آن چه در جنگ غنيمت گرفته ايد، بخوريد!» بدست مى آيد كه اصحاب، به طور ابهام، چنين فهميده بودند كه مالك غنيمت و انفال مى شوند، جز اين كه نمى دانستند آيا تمامى اشخاصى كه حاضر در

ص:175

ميدان جنگ بوده اند، مالك مى شوند؟ و يا تنها كسانى كه قتال كرده اند؟ و آن هايى كه تقاعد ورزيده اند، از آن بى نصيبند؟ و آيا مباشرين كه از آن سهم مى برند، به طور مساوى ميانشان تقسيم مى شود، و يا به طور متفاوت؟ مثلاً سهم سواره ها بيشتر از پياده ه_ا و يا امث_ال آن است؟

چون دستور «بخوريد!» مبهم بود باعث شد كه مسلمين در ميان خود مشاجره كنند، و سرانجام به رسول خدا صلى الله عليه و آله مراجعه نموده و توضيح بپرسند. لذا آيه فوق الذكر نازل شد كه فرمود:

- «از تو انفال پرسش مى كنند، بگو! انفال مال خدا و رسول است!

پس، از خدا بترسيد، و ميان خود صلح برقرار كنيد،

و خدا و رسول او را اطاعت كنيد، اگر با ايمان هستيد!» (1/انفال)

با اين آيه كه بعد از سه آيه فوق نازل شده است، ايشان را در استفاده اى كه از عبارت «بخوريد!» كرده بودند و پنداشته بودند كه مالك انفال هم هستند، تخطئه نموده، و ملك انفال را مختص به خدا و رسول كرده، و ايشان را از تخاصم و كشمكش تهى ساخته است.

و وقتى بدين وسيله مشاجره شان خاتمه يافت، آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به ايشان ارجاع داد و در ميانشان به طور مساوى تقسيم كرده، و به همان اندازه سهمى براى آن عده از اصحاب كه حاضر در ميدان جنگ نبودند، كنار گذاشت، و ميان كسانى كه قتال كرده و آن هايى كه قتال نكرده بودند، و هم چنين ميان سوارگان و پيادگان تف_اوتى نگذاشت.

آن گاه آيه دوم: « بداني__د هر آن چه كه غنيمت گرفته ايد، بى گمان پنج يك آن از آن خداست و از آن رس__ول...!» (41 / انفال) به فاصل__ه اندكى نازل شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاطر امتث_ال آن، از آن چ__ه كه به نف__رات داده ب_ود، پن__ج يك را دوب__اره پس گرفت.

از بررسى آيات روشن شد كه سؤال كنندگان، اين سؤال را وقتى كردند كه پيش خود خيال كرده بودند مالك غنيمت هستند، و اختلافشان در اين بود كه مالك آن كدام طايفه است؟ و يا در اين بود كه به چه نحوى مالك مى شوند؟ و به چه ترتيبى در مي_انشان تقسي_م مى شود؟ و يا در هردو جهت اختلاف داشته اند.

عبارت « بگو انفال از آن خدا و رسول است...!» جواب پرسش ايشان بود، كه فرمود: انفال ملك كسى از ايشان نيست، بلكه ملك خدا و رسول اوست، كه به هرمصرفى بخواهند مى رسانند. اين بيان ريشه اختلافى را كه در ميان آن ها رخنه كرده بود، به كلى

ص:176

برطرف كرد.

پس، از مجموع سه آيه اين معنا استفاده مى شود كه اصل ملك در غنيمت از آن خدا و رسول است، و خدا و رسول چهار پنجم آن را در اختيار جهادكنندگان گذاشته اند تا با آن ارتزاق كنند، و آن را تملك نمايند. و يك پنجم آن را به خدا و رسول و خويشاوندان رسول و غير ايشان اختصاص داده است تا در آن تصرف نمايند.

آيه فوق نشان مى دهد كه خداوند تعالى حكم عمومى «انفال» را صادر فرموده، نه تنها حكم غنيمت جنگى را، بنابراين اين يك حكم عمومى است كه هم غنيمت را شامل مى شود، و هم ساير اموال زيادى در جامعه را، از قبيل: سرزمين هاى تخليه شده، دهات متروك، قله كوهها، بستر رودخانه ها، خالصه جات پادشاهان، تركه اشخاص بى وارث، و از همه اين انواع، تنها غنيمت جنگى متعلق به جهادكنندگان به دستور پيغمبر است، و مابقى در تحت ملكيت خدا و رسول باقى است!(1)

امدادهاى الهى و نقش ملائكه در جنگ هاى اسلام

«اَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ!» (124 و 125 / آل عمران)

خداى متعال در قرآن شريف ضمن بيان تاريخ جنگهاى صدر اسلام، امدادهاى غيبى به وسيله سپاهيان ملائكه و وزش باد و امثال آن را در قبال جهاد و جانفشانى مسلمانان اوليه و پيروزى گروه قليل و بدون تجهيزات به نيروى عظيم و تا دندان مسلح دشمنان اوليه اسلام، شرح داده است.

چگونگى يارى ملائكه در جنگ ها

از آيه شريفه 126 سوره آل عمران استفاده مى شود كه ملائكه اى كه براى كمك مؤمني__ن آمدند، مستقلاً در امر ي__ارى اثر نداشتن__د، و صرفا اسب__اب ظاهرى بودند، كه ب_اعث آرامش ق_لب مؤمنين شدند.

امايارى واقعى صرفا از خداى سبحان است، زيرا او عزيزى است كه مغلوب نمى شود، و حكيمى است كه جهل در حريم مقدسش راه ندارد.

- «و خداون__د آن كم__ك را انج__ام ن_داد مگر م__ژده اى براى شم__ا،

تا دلهايت__ان بدان آرام گي_رد،

و ي__ارى جز از ط_رف خداوند توان_ا و حكي__م نخواه_د ب__ود!» (126 / آل عمران)

امداد ملائكه در جنگ بدر


1- ال_مي____زان ج: 17، ص: 17

ص:177

در آيات 122 و 125 سوره آل عمران مى فرمايد:

- «آن گاه كه دو دسته از شما (در آغاز جنگ احد،) ترسان شده،

و به فكر سستى افت_ادن_د، و ح_ال آن كه خ_داون_د يار و ول_ى آنان بود.

خداوند شما را در «جنگ بدر» يارى فرمود، و حال آن كه خوار و زبون بوديد،

پس از خدا بت_رسيد، ب_اشد ك_ه شكر او را ب_ه ج_اى آورده ب_اشي_د!

آن دم كه به مؤمنين گفتى:

آيا بس نيست كه پروردگارتان شما را به سه هزار ملائكه نازل شده از آسمان،

يارى مى كند؟ آرى، اگر صبر كرده و تقوى كنيد،

همين لحظه، خداوند شما را به پنج هزار ملائكه نش_ان_دار ي_ارى م_ى كن_د...!»

از اين آيات استفاده مى شود كه خداوند متعال در جنگ «بدر» سه هزار ملائكه براى يارى مؤمنين فروفرستاده است. با اين كه در آيه 9 سوره انفال صحبت از هزار فرشته «رديف شده» به ميان آمده است، ولى از عبارت «مُرْدِفين» به معنى «مُتْبِعين» استفاده مى شود كه اين فرشتگان هزار هزار در پى هم رديف بوده اند، و تعداد اصلى آن_ان سه ه_زار ب_وده است.

علاوه بر آن، در همان جنگ بدر، خداوند متعال وعده مشروطى هم به مسلمين داده بود، كه اگر صبر كنند و تقوى پيشه نمايند، خداوند پنج هزار ملائكه «نشاندار» نيز بر آن__ان نازل خ_واه_د ك__رد.

امداد ملائكه در جنگ احزاب و حُنين و اُحد

آيه 9 سوره احزاب نشان مى دهد كه خداوند متعال در اين جنگ با نيروهاى غيبى مسلمين را مدد فرم__وده است:

- «هنگامى كه سپاهيان فراوانى از دشمن به سوى شما آمد،

ما باد تند و سپاهيانى كه آن را نديدند، به كمك شما فرستاديم!»

هم چني_ن در آيه 26 س_وره توبه مى فرمايد:

- «و فروفرستاد سپاهيانى كه آنان را نديديد!»

اي__ن آيه درباره جن__گ «حنين» است و نش__ان مى دهد كه ملائك__ه اله__ى براى ام_داد مسلمي_ن در اي_ن جنگ نيز نازل ش_ده اند. اما در جنگ اُحد آيات قرآن نشان نمى دهدكه فرشته اى براى منظور امداد نازل شده باشد.(1)

از بدر تا مكه جنگ هاي اسلام با مشركين قريش

جنگ بدر

اولين جهاد و دفاع مسلمين


1- ال_مي____زان ج: 7، ص: 12

ص:178

ص:179

«وَ اِذْ يَعِدُكُ__مُ اللّ__هُ اِحْ__دَى الطّآئِفَتَيْ__نِ اَنَّه__ا لَكُ__مْ وَ... !» (7 تا 14 / انفال)

اي_ن آيات قسمت__ى از تاريخ جن__گ بدر، اولي__ن جنگ در تاريخ اسلام، را شامل اس__ت، و سي_اق آيات نش_ان مى دهد كه بع_د از پايان يافت__ن جنگ مزبور نازل شده اند:

_ « به ياد آوريد، آن روزى را،

كه خداوند به شما وعده داد كه با يارى او بر يكى از دو طايفه (عير يا نفير،) غالب شويد،

و شما ميل داشتيد كه آن طائفه، طائفه عير، يعنى قافله تجارتى قريش باشد،

چون نفير يعنى لشكريان قريش، عده شان زياد بود،

و شما ضعف و ناتوانى خود را با شوك__ت و ني__روى آن_ان مقايس__ه مى كرديد،

و لكن خداون__د خلاف اي__ن را مى خواست.

خداوند مى خواست تا با لشكريان ايشان روبه رو شويد،

و او شما را با كمى عددتان بر ايشان غلبه بخشد،

و بدين وسيله قضاى او مبنى بر ظهور حق و استيصال كفر،

و ريشه كن شدن ايشان، به كرسى بنشيند!»

خداوند متعال در اين آيه نعمت ها و سنت هاى خود را براى ايشان بر مى شمارد، تا چنين بصيرتى به هم برسانند كه بدانند خداى سبحان امرى به ايشان نمى كند، و حكمى بر ايشان نمى آورد، مگر به حق، و در آن مصالح و سعادت ايشان، و به نتيجه رسيدن

ص:180

مساعى ايشان را در نظر مى گيرد. و وقتى داراى چنين بصيرتى شدند، ديگر در ميان خود اختلاف نمى كنند، و نسبت به آن چه خداوند تعالى براى آنان مقرر داشته و پسنديده، اظهار كراهت نمى نمايند، بلكه امر خود را به او محول مى سازند و او و رسول او را اط_اع_ت مى ك_نن_د!

قافله عير و لشكر نفير

«عير» قافله چهل نفرى قريش بود كه با مال التجاره و اموال خود از مكه به شام مى رفت، و هم چنين از شام به مكه باز مى گشت، و ابوسفيان هم در ميان ايشان بود. «نفير» لشكر هزار نفرى قريش بود كه لشكر اسلام پس از دست نيافتن به مال التجاره آنان، در بدر با خود آنان روبه رو شدند.

رواي_ات اسلامى آغ__از مقابله مسلمي__ن با قافل_ه قري__ش را چني__ن ش_رح مى كنند:

- ابوسفي__ان با قافله قريش از شام مى آمد، با اموالى كه در آن ها عطريات بود، و در آن قافله چهل سوار از قريش بودند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين رأى داد كه اصحابش بيرون شده، و راه را بر ايشان گرفته و اموالشان را بگيرند، لذا فرمود: اميد است خ_داوند اين ام_وال را ع_ايد شما گرداند!

اصح_اب نيز پسن_ديدند. بعضى به عجله حركت كردند، و برخى ديگر به كندى، چ__ون باور نمى كردن__د كه رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله از رم__وز جنگى آگاه__ى داشته باش__د، ل_ذا فق__ط قافل_ه اب__وسفي__ان و گ__رفت_ن غنيم__ت را ه__دف هم__ت خ__ود ق__رار دادند.

وقتى ابوسفيان شنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت كرده است، «ضمضم بن عمر غفارى» را خب__ر داد تا خ__ود را به مك__ه رساني__ده، و به قريش بگوي__د كه محمد صلى الله عليه و آله با اصحاب_ش متعرض قافل__ه ايشان ش_ده، و به هر نح__و شده، قري__ش را حرك__ت دهد.

چگونگى تجهيز لشكر قريش در مكه

آن چه در مكه اتفاق افتاد، و چگونگى جمع آورى نيرو براى مقابله با پيامبر اسلام را روايات اسلامى چنين شرح مى دهند:

_ ... وقت__ى روز س__وم رسي__د، «ضمضم» وارد ش__د، در حال__ى ك__ه به ص__داى ه__ر چ___ه بلندت__ر فري__اد م___ى زد:

ص:181

_ اى آل غالب! مال التجاره! قافله! قافله! دريابيد! گمان نمى كنم كه بتوانيد دريابيد! آرى، محم__د و مشتى بى دين__ان از اهل يث__رب حركت كردن__د، و متعرض قافل__ه شما شدن__د! آم_اده حرك_ت ش_وي_د!

قريش وقتى اين را شنيدند، احدى از ايشان نماند مگر اين كه دست به جيب بردند و پولى جهت تجهيز قشون دادند و گفتند: _ هر كس حركت نكند خانه اش را ويران مى كنيم!

عباس بن عبدالمطلب، نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، و عقيل بن ابيطالب نيز حركت كردند. قريش كنيزان خود را نيز در حالى كه دف مى زدند، حركت دادند.

تعداد لشكر مسلمانان

از آن سو، رسول خدا صلى الله عليه و آله با سيصد و سيزده نفر بيرون شد، و در نزديكى هاى ب_در ي_ك نف_ر را م_أم__ور ديده بان__ى ك_رد، ت_ا وى را از ق_ري__ش خب_ر ده_د.

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله مردى را به ن__ام «عدى» فرستاد تا برود و از قافله قريش خبرى به دس__ت آورد. وى برگش__ت و به ع__رض رسانيد كه در ف__لان موضع قافل__ه را ديدم.

جبرئيل در اين موقع نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله را خبر داد كه مشركين قري_ش تجهي___ز لش_ك_ر ك___رده و از مك_ه ح_رك__ت ك_رده ان___د.

رسول خدا صلى الله عليه و آله قضيه را با اصحاب خود در ميان نهاد و در اين كه به دنبال قافله عي_ر و اموال آن راه بيفتند و يا با لشكر قريش مصاف دهند، مشورت كرد.

جلسه مشورتى پيامبر

در جلسه مشورتى اول ابوبكر برخاست و عرض كرد:

_ يا رسول اللّه! اين لشكر، لشكر قريش است، همان قريش متكبر كه تا بوده كافر بوده اند، و تا بوده با عزت و قدرت زندگى كرده اند، به علاوه، ما از مدينه كه بيرون شديم براى جنگ بيرون نشديم، لذا از نظر قوا و اسلحه آمادگى نداريم! وى گفت:

_ من اين راه را بل_دم، «عدى» مى گوي_د: در فلان جا قافله قريش را ديده است. اگر اين قافله راه خود را پيش بگيرد ما نيز راه خود را پيش بگيريم، درست در سر چاه ب_در ب_ه يك_ديگ_ر مى رسي_م. حضرت فرمود: بنشين! ابوبكر نشست. عمر برخاست و او نيز كلام ابوبكر را تكرار كرد، و همان نظر را داد. حضرت به او نيز فرمود: بنشين! عمر نشست.

ص:182

به دنبال او مقداد برخاست و عرض كرد:

_ يا رسول اللّه، اين لشكر، لشكر قريش متكبر است، و لكن ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق كرده ايم، و شهادت داده ايم بر اين كه آن چه كه تو آورده اى حق است! به خدا سوگند، اگر بفرمائى تا در زبانه هاى آتش پر دوام چوب غضا فرو رويم، و يا در انبوه تيغ هراس در آئيم، در مى آئيم، و تو را تنها نمى گذاريم! ما آن چه را كه بنى اسرائيل در جواب موسى گفتند كه: (تو و پروردگارت برو و ما اين جا نشسته ايم،) در ج_وابت بر زب__ان نم_ى آوري_م، بلك_ه م_ى گوئي___م:

_ آن جا كه پروردگارت امر فرم__وده برو، ما نيز هم__راه توئي__م، و در ركابت مى جنگي__م! رسول خ__دا صلى الله عليه و آله در مقاب__ل اين گفت_ارش جزاى خيرش داد. سپس فرمود:

_ مردم! شما رأى خود را بگوئيد!

منظورش از مردم «انصار اهل مدينه،» بودند و چون عده انصار بيشتر بود و به علاوه انصار در بيعت «عقبه _ محلى ميان مكه و منا،» گفته بودند: ما درباره تو هيچ تعهدى نداريم تا به شهر ما مدينه در آئى، ولى وقتى بر ما وارد شدى، البته در ذمه ما خواهى بود، و از تو دفاع خواهيم كرد، هم چنان كه از زنان و فرزندان خود دفاع مى كنيم! رس__ول خدا صلى الله عليه و آله مى ترسي__د منظور ايش__ان در آن بيعت اين ب__وده باش__د كه ما تنها در شهرم__ان از تو دفاع مى كني__م، و اما اگر در خارج مدين__ه دشمنى بر تو حمل__ه كرد ما در م_ورد آن تعه_دى ن_داريم. چ__ون چنين احتمال__ى را مى داد خواست تا ببيند آي_ا در مث__ل چني_ن روزى ه_م او را ي___ارى م_ى كنن_د ي_ا ن_ه؟

از ميان انصار «سعدبن معاذ» برخاست و عرض كرد:

_ پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورديم، و تو را تصديق كرديم، و شهادت داديم بر اين كه آن چه بياورى حق و از ناحيه خداست! بنابراين به آن چه كه مى خواهى امر كن تا با دل و جان امتثال كنيم! و آن چه كه مى خواهى از اموال ما بگير، و هر قدر مى خواهى براى ما بگذار!

به خدا سوگند! اگر دستور دهى تا در اين دريا فرو شويم امتثال نموده و تنهايت نمى گذاريم، و از خدا اميدواريم كه از ما به تو رفتارى نشان دهد كه مايه روشنى ديدگانت باشد! پس، بى درنگ ما را حركت بده كه بركت خدا همراه ماست! رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفت_ار او خوشح_ال گش__ت و فرم___ود:

_ حركت كني__د به بركت خدا! كه خداى تعال__ى مرا وع__ده داده بر يكى از دو طائفه غلب__ه يابيم، و خداون__د وعده خود را خلاف نمى كند. به خدا سوگن__د! گويا

ص:183

همي_ن الساع__ه قتلگاه ابى جه__ل بن هش__ام، عتبه بن ربيع__ه، شيبه بن ربيع__ه و... را مى بينم!

استفاده از اطلاعات جاسوسى در جبهه

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور حركت داد، و به سوى «بدر» كه نام چاهى بود، روانه شد. قريش نيز از آن سو به حركت درآمدند و غلامان خويش را پيشاپيش فرستادند تا به چاه برسند و آب برگيرند. اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله آن ها را گرفته و دستگير نمودند و پرسيدند شما چه كسانى هستيد؟ گفتند:

_ ما غلامان و بردگان قريشيم. پرسيدند: قافله عير را كجا ديديد؟ گفتند:

_ م_ا از ق_اف__ل_ه اط_لاع_ى ن__داري_م!

اصحاب ايشان را شكنجه دادند تا بلكه بدين وسيله اطلاعاتى كسب نمايند، در اين موق_ع رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول نم_از بود، و از نم_از خود منص__رف گشت__ه و فرم__ود:

_ اگر اين بيچاره ها واقعا به شما راست بگويند شما هم چنان ايشان را خواهيد زد، و اگر يك دروغ بگويند دست از آن_ان بر مى داريد؟ پس كتك زدن فايده ندارد.

ناچار اصحاب غلامان را نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بردند، حضرت پرسيد:

_ شم__ا كياني__د؟ ع__رض كردن__د: م__ا بردگ__ان ق__ريشي__م. فرم__ود:

_ قري__ش چند نفرن__د؟ عرض كردن___د: ما از عدد ايشان اطلاعى نداري__م. فرم_ود:

_ در شبانه روز چند شتر مى كشند؟ گفتند: نه الى ده عدد. فرمود:

_ عدد ايشان نهص_د تا هزار نفر اس_ت!

آن گ_اه دست_ور داد غ_لامان را بازداشت كنند.

وحشت و اختلاف در لشكر قريش

گرفتارى غلامان به گوش قريش رسيد، بسيار وحشت كردند، و از حركت كردن خود پشيمان شدند. عتبه بن ربيعه، ابوالبخترى پسر هشام را ديد و گفت:

_ اين ظلم را مى بينى؟به خدا سوگند من جاى پاى خود را نمى بينيم! (نمى فهمم كجا مى روم؟) ما از شهر بيرون شديم تا از اموال خود دفاع كنيم، و اينك مال التجاره ما از خطر جسته، و حالا مى بينم راه ظلم و تعدى را پيش گرفته ايم! با اين كه به خدا سوگند، هيچ مردم متجاوزى رستگار نشدند، و من دوست مى داشتم اموالى كه در قافله از بنى عبد مناف بود، همه از بين مى رفت، و ما اين راه را نمى آمدي_م! ابوالبخترى گفت:

ص:184

_ تو براى خودت يكى از بزرگان قريشى، (اين مردم بهانه اى ندارند مگر آن اموالى كه در واقعه نخله از دست دادند، و آن خونى كه از «ابن الحضرمى» در آن واقعه به دست اصحاب محمد ريخته شد،) تو آن اموال و هم چنين خونبهاى «ابن الحضرمى» را كه هم س_وگند توست ب_ه گ_ردن بگي_ر، و م_ردم را از اي_ن راه ب_رگ_ردان! عتب_ه گف_ت:

_ به گردن گرفتم. و هيچ يك از ما مخالفت نداريم، مگر «ابن الحنظليله» يعنى «ابوجهل» كه مى ترسم او زير بار نرود. تو نزد او شو، و به او بگو كه من اموال و خون ابن الحضرمى را به گردن گرفتم و چون هم سوگند من بوده، ديه اش با من است! ابوالبخترى مى گويد: من به خيمه ابوجهل رفتم و مطلب رابه وى رساندم. ابوجهل گفت:

_ عتبه نسبت به محمد تعصب مى ورزد، چون او خودش از عبد مناف، و به علاوه پس__رش ابوحذيفه در لشكر محمد است، و مى خواهد از اين كار شانه خالى كند، از مردم رو در بايستى دارد، و حاشا كه من بپذيرم! به «لات و عُزّى» سوگند، دست بر نمى دارم تا آنكه ايش__ان را تا مدين__ه فرارى ندهم و سر جايشان ننشانم، و يا همه شان را اسي__ر گرفته و به اسي__رى وارد مكه ش__ان كنيم، تا داستانش__ان زبان_زد عرب شود!

پشيمانى ابوسفيان

از آن سو، وقتى ابوسفيان قافله را از خطر گذراند، شخصى را نزد قريش فرستاد كه خداوند مال التجاره شما را نجات داد، لذا متعرض محمد نشويد، و به خانه هايتان برگرديد، و او را به عرب واگذاريد، و تا مى توانيد از مقاتله با او اجتناب كنيد، و اگر بر نمى گرديد بارى كنيزان را برگردانيد!

رسول ابوسفيان در «جُحْفه» به لشكر قريش برخورد، و پيغام ابوسفيان را رسانيد. عتبه خواست از همان جا برگردد، ابوجهل و بنو مخزوم مانع شدند، و كنيزان را از ج_ح_ف_ه ب_رگ_رداني_دند.

تجهيزات لشكر رسول اللّه «ص»

اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وقتى از كثرت قريش خبردار شدند، جزع و فزع كردند، (كه خداوند با نزول آيه اى آن ها را تقويت كرد.) وقتى صبح روز بدر شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله اصحاب خود را فراهم آورد، و به تجهيزات آنان رسيدگى كرد.

در لشكر اسلام، دو رأس اسب بود، يكى از زبير بن عوام، و ديگرى از مقداد بن اسود. و هفت__اد شتر بود، كه آن ه__ا را به نوبت س__وار مى شدند. مثلاً رسول خدا صلى الله عليه و آله و على بن ابيطالب عليه السلام و مرثدبن ابى مرث_د غنوى، به نوب_ت بر

ص:185

شتر مرثد س_وار مى شدند.

در حالى كه در لشكر قريش چهارصد اسب و به روايت__ى دويس_ت اسب بود.

برداشت دشمن از وضعيت لشكر اسلام

قريش وقتى كمى اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدند، ابوجهل گفت:

_ اين عدد بيش از خ__وراك يك نفر نيستند. ما اگر تنها غلامان خود را بفرستيم ايشان را با دست گرفت__ه و اسير مى كنند! عتبه بن ربيعه گفت: شايد در دنبال عده اى را در كمين نش_انده باشند، و يا قشون ام_دادى زير سر داشت_ه باشن_د!

لذا قريش عمي__ربن وهب حجمى را كه سواره اى شجاع و نترس بود، فرستادند تا اين معنا را كشف كند. عمير اسب خود را به جولان در آورد و اطراف لشكر اسلام را ج_ولان داد و ب_رگشت و چ_نين گ_فت:

_ ايشان را نه كمينى است، و نه لشكر امدادى، و لكن شتران يثرب مرگ حتمى را به دوش گرفته اند، و اين مردم تو گويى لالند، و حرف نمى زنند، بلكه مانند افعى زبان از دهان بيرون مى كنند، مردمى هستند كه جز شمشيرهاى خود پناهگاه ديگرى ندارند، و من ايشان را مردمى نيافتم كه در جنگ پا به فرار بگذارند، بلكه از اين معركه بر نمى گردند تا كشت__ه شوند، و كشته نمى شون__د تا به عدد خ__ود از ما بكشن__د، حالا فكر خودتان را بكني_د! ابوجهل در جواب_ش گفت: دروغ گفت__ى! ترس تو را گرفت__ه است!

پيغ_ام پي_امب_ر ب_ه دشم_ن و عك_س العمل آن

در اين موقع بود كه (آيه اى نازل شد،) و رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى را نزد ايشان فرستاد كه اى قريش من ميل ندارم جنگ با شما را من آغاز كرده باشم، بنابراين مرا به عرب واگذاريد، و راه خود را پيش گرفته و برگرديد! عتبه اين پيشنهاد را پسنديد و گفت:

_ هيچ مردى كه چنين پيشنهادى را رد كند رستگار نمى شود! سپس شتر سرخى را سوار شد و در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را تماشا مى كرد ميان دو لشكر جولان داد، و مردم را از جنگ نهى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ اگر نزد كسى اميد خيرى باشد نزد صاحب شتر سرخ است، و اگر قريش او را اطاعت كنند به راه صواب ارشاد مى شوند!

عتب_ه بعد از اين ج_ولان، خطبه اى در برابر مشركين ايراد كرد و در خطبه خود

ص:186

گفت:

_ اى گروه قريش، مرا يك امروز اطاعت كنيد و تا زنده ام ديگر به حرفم گوش ندهيد!

مردم! محمد، يك مرد بيگانه نيست كه بتوانيد با او بجنگيد،

او پسر عموى شما و در ذمه شماست،

او را به عرب وابگذاريد، و خود مباشر جنگ با او نشويد!

اگر راستگو باشد شما بيش از پيش سرفراز مى شويد،

و اگر دروغگو باشد همان گرگ هاى عرب براى او بس اس_ت!

ابوجه_ل از شني_دن حرف هاى او به خش__م در آمد و گفت:

_ هم__ه اين ح_رف ها از ترس ت_وست كه دل_ت را پر ك_رده است!

عتب_ه در جواب گفت:

_ ترسو تويى... آيا مثل من كسى ترسوست؟

به زودى قريش خواهند فهميد كه كدام يك از من و تو ترسوتر و پست تر، و كدام مايه فساد قوم خود هستيم!

شروع اولين جنگ و مبارزه تن به تن

عتب__ه بعد از گفتن حرف ه__اى فوق، زره خود را به ت__ن كرد و به اتفاق برادرش شيب__ه و فرزن__دش ولي__د به ميدان رفتن__د، و ص__دا زدند:

_ اى محم__د! حريف هاى ما را از قري__ش تعيين كن تا با ما پنج__ه نرم كنند! سه نفر از انصار از لشك__ر اسلام بيرون شدن__د و خود را براى ايش__ان معرفى كردند و گفتند:

_ شما برگرديد و سه نفر از قريش به جنگ ما بيايند! رسول خدا صلى الله عليه و آله چون اين بديد نگاهى به عبيده بن حارث بن عبدالمطلب كه در آن روز هفتاد سال عمر داشت انداخت و فرمود: _ عبيده برخيز! سپس نگاهى به حمزه افكند و فرمود:

_ عمو جان برخيز!

آن گاه نظر به على بن ابيطالب عليه السلام كه از همه كوچكتر بود انداخت و ف_رمود:

_ على برخي_ز! و حق خود را كه خ_دا براى شما ق_رار داده، از اين قوم بگيريد!

_ برخيزيد! كه قريش مى خواهد با به رخ كشيدن نخوت و افتخارات خود نور خدا را خاموش سازد، و خدا هر فعاليت و كارشكنى را خنثى مى كند تا نور خود را تمام كند!

آن گاه فرمود: _ عبيده، تو به عتبه بن ربيعه بپ_رداز! و به حمزه فرمود:

_ حم__زه تو شيبه را در نظ__ر بگي__ر!

و به على عليه السلام فرم__ود:

ص:187

_ على تو وليد را درياب!

اين سه نفر به راه افت_ادند و در برابر دشم_ن قرار گرفتند و گفتند:

_ و اينك سه حريف شايسته!

عبيده از گرد راه به عتبه حمله كرد و با يك ضربت فرق سرش را شكافت، و عتبه هم شمشي_ر به ساق پاى عبيده فرود آورد و آن را قطع كرد، و هر دو به زمين در غلطيدند.

از آن سو، شيبه بر حمزه حمله برد و آن قدر به يكديگر شمشير فرود آوردند تا از كار بفتادند. اما اميرالمؤمنين عليه السلام چنان شمشير به شانه وليد فرود آورد كه شمشيرش از زيربغل او بيرون آمد و دست وليد را بينداخت. على عليه السلام مى فرمايد:

_ آن روز وليد دست راست خود را با دست چپ گرفت،

و آن را چنان به سر من كوفت كه گمان كردم آسمان به زمين افتاد.

حمزه و شيبه دست به گ_ريبان شدند. مسلمي_ن فري_اد مى زدند:

_ يا على مگر نمى بينى آن سگ چطور براى عمويت كمين كرده است؟

على عليه السلام به عموى خود كه بلند بالاتر از شيبه بود، گفت:

_ عمو سر خود را بدزد!

حمزه سر خود را در زير سينه شيبه برد و على عليه السلام با يك ضربت نصف سر شيبه را راند و به سراغ عتبه آمد و او را كه نيمه جانى داشت، بكشت. على و حمزه، عبيده را كه يك پايش را عتبه قطع كرده ب__ود، نزد رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله آوردن__د، و عبيده در حضور آن حض_رت اش_ك ريخ_ت و پرسيد:

_ يا رسول اللّه! آيا من شهيد نيستم؟

حضرت فرمود: _ چرا، تو اولين شهيد از خان_دان من_ى!

ابوجه_ل چ___ون اين بديد رو ب_ه قري_ش ك_رد و گفت:

_ در جنگ عجله نكنيد، و مانند فرزندان ربيعه غرور به خرج ندهيد، و بر شما باد كه به اهل مدينه بپردازيد، و ايشان را از دم شمشير بگذرانيد، و اما قريش را تا مى توانيد دستگيركنيدتا ايشان را زنده به مكه ببرم و ضلالت و گمراهى شان را به مردم نشان دهم!

تحريكات شيط_ان، و امداده_اى م_لائكه

در اين موقع ابليس به صورت «سراقه بن مالك بن جشعم» در آمده و به لشكر قريش گفت: _ من صاحب جوار شمايم، و به همين خاطر مى خواهم امروز شما را مدد كنم، اينك پرچم خود را به من دهيد تا برگيرم! قريش رأيت خود در جناح چپ لشكر كه

ص:188

در دست بنى عبداللّه بود به او سپردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى ابليس را ديد به اصحاب خ_ود گفت:

_ چشم هايتان را ببنديد، و دندان هايتان را روى هم بگذاريد! (يعنى به اعصاب خود مسلط شوي__د و استوار باشي__د،) آن گاه دست ه__ا را به آسمان بلن_د كرد و عرض كرد:

_ بار الها! اگر اين گروه كشته شوند ديگر كسى نيست كه تو را بپرستد!

در همين موقع بود كه حالت وحى به آن جناب دست داد و پس از اين كه به خود آمد، و در حالى كه عرق از روى نازنينش مى ريخت، فرمود:

_ اين__ك جبرئي__ل اس_ت كه ه__زار فرشت_ه رديف دار به كم__ك شم__ا آورده اس__ت!

زمان وقوع جنگ بدر

جنگ بدر در روز جمعه هفدهم ماه رمضان اتفاق افتاده است، و از لحاظ تاريخى در هيجدهمين ماهى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه تشريف آورده بود، (يكسال و شش ماه بعد از هجرت ... .)

خطب_ه پيامب_ر در آغاز جنگ ب_در

رسول خدا صلى الله عليه و آله لشكر خود را بياراست و سپس براى مسلمانان خطبه اى خواند و بع_د از حمد و ثناى پروردگار فرمود:

_ «اما بعد، پس اينك من شما را به چيزى دعوت و تحريص مى كنم كه خداوند بر آن تحريصتان كرده است، و از چيزهاي__ى نهى تان مى كن__م كه خداوندتان از آن نهى فرموده است!

_ آرى، ش__أن خداوند عظي__م است، هميشه به حق ام__ر مى كند، ص__دق را دوس__ت مى دارد، اه__ل خي__ر را به خاط_ر هم__ان نيكى هايش__ان ب__ه اخت__لاف مرات__ب نيكى ش__ان، ج__زا مى ده__د، ب_ه خي__ر ي__اد مى شون_د، و ب__ه هم__ان از يكديگ__ر برت__رى پي__دا مى كنن__د!

_ و شما اى مردم در منزلى از منزل ها و مرحله اى از مراحل حق قرار گرفته ايد، خداوند از اح_دى از شما قبول نمى كن__د مگر آن عمل__ى را كه صرف__ا براى خاط__ر او انج__ام شده باش_د!

_ مردم! صبر در مواق__ف دشوار و خطرناك از وسائلى است كه خداوند آدمى را با آن وسايل گشايش داده و از اندوه نجات مى دهد، و صبر در اين مواقف شما را به نجات اخروى مى رساند!

_ در ميان شماست پيغمبر خدا، شما را زنهار مى دهد، و امر مى كند، پس در چنين روزى شرم كنيد از اين كه خداوند به گناه و يا نقطه ضعفى از شما خبردار شود، و به كيفر

ص:189

آن شما را مورد خشم شديد خود قرار دهد! چه همو مى فرمايد:

_ لَمَقْتُ اللّ__هِ اَكْبَرُ مِ_نْ مَقْتِكُمْ اَنْفُسَكُمْ!

_ خشم خدا بزرگتر است از خشمى كه شما به يكديگر مى گيريد! پس امورى را كه او در كتاب خود به آن ها امر فرموده، در نظر بگيريد، و همه را به كار بنديد! دلايل روشنش را از ياد نبريد، مخصوصا اين آيت را كه شما را بعد از ذلت به عزت رسانيد! پس در برابرش اظهار مسكنت كنيد، تا از شما راضى شود، و در اين مواطن خداى خود را امتحان كنيد، و آن شرطى را كه كرده، رعايت كنيد، و ببينيد رحمت و مغفرتى كه در برابرش به شما وعده داده، آيا عملى مى كن__د يا نه؟ و مطمئ__ن بداني__د كه اگ__ر به شرطش وف__ا كنيد او نيز به وع__ده اش وفا مى كن__د! چه، وع__ده او ح__ق اس__ت و ق_ول او صدق، هم چنان ك__ه عقاب__ش هم شدي__د است!

_ مردم! جز اين نيست كه قوام من و شما به خداى حى و قيوم است!

اينك ما به سوى او پن__اه مى بريم و به او تكي__ه مى كنيم،

و از او مى خواهي__م كه ما را از آلودگى ه__ا حف__ظ كند،

و بر او توك__ل مى كنيم،

و بازگش__ت ما به سوى اوس__ت!

_ خداوند م__را و مسلمي_ن را بيامرزد!»

واقعيت امدادهاى غيبى

قرآن مجيد امدادهاى غيبى اى را كه از طرف پروردگار عالم بر مسلمين در جنگ بدر نازل شده است، چنين بيان مى فرمايد:

_ «ي_اد آر، آن هنگام__ى را كه ب__ه پروردگارت__ان استغاثه مى كردي__د،

و خداوند استغاثه شما را مستجاب ك__رد،

و فرمود: من شم__ا را به هزار نف__ر از ملائكه هاى رديف دار كمك خواه__م كرد!

و خداون__د اين وع__ده را ن__داد مگر بشارتى بر شما ب__ود،

و شما دل هايت__ان ق__وى و مطمئن شود،

و هيچ ي__ارى جز از ناحي__ه خ_دا نيست!

كه خ_دا مقتدرى است حكيم!»

ام__داد به فرستادن ملائكه، به منظ__ور بشارت و آرام__ش دل ها بود، نه براى اين كه كف__ار به دست آن_ان هلاك گردند.

اين معنا كلام بعضى از تذكره نويسان را تأييد مى كند كه گفته اند: ملائكه براى كشتن كفار نازل نشده بودند، و احدى از ايشان را نكشتند، براى اين كه نصف و يا ثلث

ص:190

كشته شدگان را على بن ابيطالب عليه السلام كشته بود، و مابقى، يعنى نصف و يا دو ثلث ديگر را مابقى مسلمين به قتل رسانده بودند. و منظور از نزول ملائكه تنها و تنها سياهى لشكر و در آميختن با ايشان بوده است، تا بدين وسيله مسلمانان افراد خود را زياد يافت__ه و دل هايشان محكم شود و در مقابل دل هاى مشركين مرعوب گردد.

و اين كه فرمود: «يارى فقط از جانب خداست!» بيان انحصار حقيقت و يارى و نصرت در خداى تعالى است و اين كه اگر پيشرفت و غلبه به كثرت نفرات و داشتن نيرو و شوكت بود مى بايستى مشركين بر مسلمانان غلبه مى كردند، كه هم عده شان بيشتر بود و هم تجهيزات شان مجهزتر از مسلمين بود. خداوند به عزت خود مسلمانان را يارى داده و به حكمتش يارى اش را به اين شكل و به اين صورت اعمال كرد.

خواب آرام بخش و باران امدادبخش، در ميدان جنگ

ام__داد غيبى عجيب و شگفت آور ديگرى كه در جنگ بدر نازل شد، باران مددبخش و خواب آرامش بخشى بود كه قرآن مجيد آن را چنين يادآورى مى نمايد:

_ «ياد آر آن هنگام را،

كه افكند بر شما خمار خوابى را،

تا آرامشى باشد از ناحيه او،

و او فرستاد بر شما از آسمان آب را تا با آن تطهيرتان دهد،

و از شما آلودگى شيطان را ببرد، و وسوسه هاى پليد را از قلبتان خارج سازد،

و دل هايتان را استوار، و جاى پاهايتان را سفت، و قدم هايتان را محكم گرداند!»

اين نصرت و مدد الهى به وسيله بشارت و آرامش دادن به دل ها، همان موقعى بود كه در اثر آرامش يافتن دل ها همه به خواب رفتند. معلوم است كه اگر ترس و رعب از بين نرفته بود معقول نب___ود كه در ميدان جنگ خواب بر شما مسلط شود.

خداوند مهربان باران را هم بر شما باراند تا شما را پاكيزه گرداند، و وسوسه شيطان را از دل هايتان بزدايد، تا دل هايتان را قوى و نيرومند سازد. و نيز با فرستادن باران قدم هاى شما را بر سر ريگ هاى بيابان استوار ساخت و از ليز خوردن آن جلوگي_رى كرد، تا بدين وسيل_ه هم دل ه_ايتان را ق_وى گ_ردانيد.

اي__ن آي__ه شريف__ه مؤي__د روايات__ى اس__ت كه مى گوين___د:

_ كفار قبل از مسلمين به لب چاه وارد شدند، و مسلمين وقتى پياده شدند كه كفار آب را گرفته بودند و به ناچار در زمين خشك و ريگزار پياده شدند، و چيزى نگذشت كه هم (براى نظافت و تطهير) احتياج به آب پيدا كردند، و هم همگى دچار تشنگى

ص:191

شدند، و شيطان از موقعيت استفاده كرد و در دل هايشان وسوسه انداخت كه دشمنان آب را گرفتند و اينك شما بدون تطهير نماز مى خوانيد و پاهايتان در ريگ ها فرو خواهد رفت، لذا خداى تعالى باران را برايشان بباراند تا با آن همه تطهير كردند، و خود را تميز ساختند، و نيز اردوگاه آنان كه ريگزار بود سفت و محكم گرديد، ولى اردوگاه كفار تبديل به گل لغزنده شد.

نقش ملائكه در مرعوب ساختن كفار

ق_رآن كري_م يادآورى م_ى كن_د:

_ «آن هنگام را كه خداوند وحى فرمود به ملائكه كه، من با شمايم!

پس استوار بداريد كسانى را كه ايمان آورده اند!

به زودى در دل هاى آنان كه كافر شدند ترس و وحشت مى افكنيم،

پس شما بالاى گردن ها را بزنيد! و از ايشان هر سر انگشت را قطع كنيد!

اين به خاطر آن بود، كه ايش__ان با خدا و رسولش مخالفت كردند،

و هر كه با خ__دا و رسول او مخالفت كن_د بايد بداند كه خدا شديدالعق__اب است!

اينك، بچشيدش!

و همان__ا كاف__ران راس__ت ع_ذاب آتش!»

رسول اللّه بر سر نعش ابوجهل

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله بعد از خاتم__ه جن__گ ب__در بر س__ر كشته ه__اى كفار آمده و ب___ه ايش______ان خط___اب ك____رد:

_ خداوند به شما جمعيت جزاى شر مى دهد، شما مرا تكذيب كرديد، درحالى كه راستگو بودم، و خيانتم كرديد، درحالى كه امين بودم!

آن گاه متوجه جنازه ابوجهل بن هشام شد و فرمود:

_ اين مرد در برابر خدا ياغى تر از فرعون بود! فرعون وقتى در درياى نيل غرق مى شد، يقين كرد به اين كه غرق خواهد شد، به وحدانيت خدا اقرار كرد، اما اين مرد با اين كه يقين كرد كه هم اكنون كشت_ه مى شود، باز متوسل به لات و عزى شد!

خطاب رسول اللّه بر كشته هاى دشمن

رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز بدر دستور دادند تا لشكريان چاهى حفر كردند و كشتگان را در آن ريختند، مگر اميه بن خلف را كه چون مرد فربهى بود جسدش همان روز باد كرده بود، وقتى خواستند حركتش دهند گوشت بدنش جدا مى شد و

ص:192

مى ريخت.

رس__ول الله صلى الله عليه و آله ف_رم_ود: همان جا كه هست خاك و سنگ رويش بريزيد تا پنهان شود.

آن گ__اه ب_ر س_ر چ_اه آم_ده و كشت_ه ش_دگان را ي_ك ي_ك ص__دا زد و ف___رم___ود:

_ آيا يافتيد آن وعده اى را كه پروردگارتان مى داد حق بود؟

من آن چه را كه پروردگارم وعده ام داده بود حق يافتم،

چه بد خويشاوندان بوديد براى پيغمبرتان!

مرا تكذيب كرديد، و بيگانگان تصديقم كردند،

مرا از وطنم بيرون كرديد، و بيگانگان منزلم دادند،

با من به قتال برخاستيد، و بيگانگان يارى ام كردند!

اصح__اب عرض كردند: _ يا رس__ول اللّه! با مردگ__ان سخ__ن مى گويي__د؟ فرم__ود:

_ مسلما بدانيد كه ايشان فهميدند كه وعده پروردگارشان حق بود! شما زندگان آن چ__ه را كه من گفتم بهت__ر و روشن تر از اين مردگ__ان نشنيديد! چيزى كه هست آن ه_ا نمى توانند جواب مرا بدهند!

ابوجهل چگون_ه كشته شد؟

ابوجهل با عمروبن جموح از لشكريان اسلام روبه رو شد، و ضربتى از او خورد. عمرو ضربت را بر ران ابوجهل زد، و ابوجهل هم ضربتى بر دست عمرو زد، و دست او را از بازو ج__دا كرد، به طورى كه به پوست آويزان شد. عمرو آن دست را زير پاى خ_ود ق__رار داد و خ_ود بلند ش_د و دست__ش را از ب_دن خ_ود جدا ك__رد و دور انداخ__ت.

عبداللّه بن مسعود مى گويد: در اي__ن موقع گذار من با ابوجهل افتاد و ديدم كه در خ_ون خود غلطيده است. گفتم: حمد خ_داى را كه ذليلت كرد ابوجهل سر بلند كرد و گفت:

_ خ__داون__د ب__رده ب__رده زاده ذلي__ل ك__رد، واى ب__ر ت__و، بگ____و ببين__م ك__دام ط___رف هزيم___ت ش__دن___د؟ گفت__م:

_ خدا و رسول شما را هزيمت دادند! و من اينك تو را خواهم كشت! آن گاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم تا كارش را بسازم، گفت:

_ ج__اى ناهموار ب__الا رفت__ى اى گوسفند چران پس__ت! اين قدر ب__دان كه

ص:193

هيچ دردى كشنده تر از اين نيست كه در چني__ن روزى كشتن من به دس__ت تو انجام شود! چرا يك نفر از دودم__ان عبدالمطلب و يا م_ردى از هم پيمان هاى ما مباش_ر قتل من نشد؟

من كلاه خودى را كه بر سر داشت از سرش كندم و او را كشتم، و سر نحسش را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم و عرض كردم:

_ ي__ا رس__ول اللّ___ه! بش__ارت، ك__ه س_ر اب__وجه__ل ب__ن هش__ام را آوردم! حض__رت سجده شكر به ج__اى آورد.

نقش على عليه السلام در جنگ بدر

بعد از آنكه عده اى بر عاص بن سعيد بن العاص حمله بردند و كارى از پيش نرفت، اميرالمؤمنين عليه السلام بر او حمله برد و از گرد راه به خاك هلاكتش انداخت. از پى او حنظله پسر ابوسفيان با آن جناب روبه رو شد، و حضرت او را هم كشت. بعد از او طعيمه بن عدى بيرون آمد و او را هم كشت. و بعد از او نوفل بن خويلد را كه از شياطين قريش بود، كشت. هم چنان يكى را پس از ديگرى كشت تا كشتگانش به عدد نصف همه كشتگان بدر، كه هفتاد نفر بودند، رسيد. يعنى تمامى لشكريان حاضر در جنگ با كمكى كه سه هزار م_لائك__ه به ايشان كردن_د، همگ__ى به ان__دازه آن مقدارى كه عل__ى عليه السلام به تنهاي_ى كشته ب_ود، از كفار كشته شد.

شاعر قريش، اسيد بن ابى اياس، ابياتى دارد كه قريش مشرك را به قتل على عليه السلام تحريك مى كند، آن جا مى گويد:

_ در تمامى صحنه هايى كه پرچمى افراشته شد شما را ذليل و زبون كرد،

جوان نورسى كه بر اسبان پنج ساله و جنگ ديده غلبه كرد!

براى خدا باد خيرتان، آيا زشت نمى دانيد؟

با اين كه هر آزاد مردى از اين وضع ننگ دارد و شرم مى كند،

اين پسر فاطمه (على بن ابيطالب) كه نابودتان كرده،

يكى را كشته، يكى را سر بريده، يكى را نابود كرده است؟

اگر خجالت نمى كشيد به او جزيه بدهيد؟! و يا با كمال ذلت با او بيعت كنيد!؟

بيعتى كه هيچ قومى را سود نبخشيده است!؟

كجايند بزرگمردان، و آن همه بزرگان قوم، كه در مشكلات پناهگاه هايى بودند؟

كجاست زينت و مايه افتخار ابطح؟ او همه را از بين برد!

يكى را به ضرب دست و ديگرى را به ضرب شمشير!

ضربتى خيره كننده!

و شمشيرى كه از بريدن چيزى دريغ نكرد!

شهداى مسلمين در جنگ بدر رضى الله عنه

ص:194

شه__داى مسلمين در جن__گ ب__در 14 نفر بودند:

شش نفر از مهاجرين و هشت ن_ف_ر از ان_ص_ار،

از مهاجرين:

از قبيله بنى المطلب بن عبدالمناف _ عبيده بن حارث (كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بدن او را در صفراء به خاك سپرد.) از بنى زهره _ عمير بن ابى وقاص، عمير بن عبدود ذوالشمالين (حليف بنى زهره) از بنى عدى _ عامل بن ابى بكير (حليف بنى سعد) غلام عمربن خطاب _ فهجع (بعضى گفته اند او اول كسى بود كه از مهاجرين به شه_ادت رسي_د:) از بن_ى ح_ارث ب_ن ف_ه_ر _ صف_وان بن بيض_اء

از انصار:

از قبيله بنى عمروبن عوف _ مبشر بن عبد منذر، سعد بن خيثمه

از قبي_ل_ه بن_ى ع___دى _ حارث_ه بن سراق_ه (به قول بعضى او اولين شهيد از انصار بود.)

از بن__ى م_الك ب__ن نج_ار _ ع__وف و مع_وذ (دو پس_ران عف___راء)

از بنى سلم_ه _ عميربن حمام بن جموح (به قول بعض ديگر او اولين شهيد از انصار بود.)

از ب_ن_ى زري___ق _ راف__ع ب___ن م__ع_ل_ى

از بنى حارث بن خزرج _ يزيدبن حارث

از ابن عباس روايت شده كه «انسه» غ_لام رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز در جنگ بدر شهيد شد. روايت شده كه «معاذبن ماعص» در جنگ بدر جراحت برداشت و در مدينه شهيد شد. و ني_ز «ابن عبي__دب__ن سك_ن» در جن_گ ب_در جراح__ت برداش_ت و بعد شهي_د شد.

پ__اي_ان ج_ن_گ ب__در

هزيمت قريش در هنگام ظهر بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن روز را تا به آخر در «بدر» بماند، و عبداللّه بن كعب را فرمود تا غنيمت ها را تحويل بگيرد، و به مدينه حمل كند، و چند نفر از اصحاب خود را فرمود تا او را كمك كنند.

آن گاه نماز عصر را در آن جا خواند و حركت كرد، و هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه به سرزمين «اثيل» رسيد و در آن جا بيتوته فرمود. چون بعضى از اصحابش آسيب ديده بودند، البته جراحاتشان خيلى زياد نبود، «ذكران بن عبد قيس» را فرمود تا نيمه شب مسلمين را نگهبانى كند، و نزديكى هاى آخر شب بود كه از آن جا بار برگرفت.(1)

آياتى پيرامون مسائل جنگ بدر


1- ال_مي___زان ج: 17، ص: 30

ص:195

«يآ اَيُّهَا الَّذي__نَ ءَامَنُوآا اِذا لَقيتُ__مُ الَّذينَ كَفَ__رُوا زَحْفا فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبارَ...!»

(15 ت_ا 39 / ان_ف_ال)

اين آيات متضمن نواهى و اوامرى است راجع به جهاد اسلامى، و مربوط و مناسب با جنگ بدر. در آن ها اشاره به پاره اى از وقايعى كه در جنگ بدر رخ داده شده، ولى خود آيات بعد از جنگ بدر نازل شده است. نكته مهمى كه آيات به آن اشاره مى كنند، درباره كسانى است كه از جنگ فرار مى كنند:

م_ج_ازات ف__راري__ان از ج_ن_گ

_ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد!

وقتى به كفار برخورديد و با آن ها براى جنگ تلاقى كرديد،

از ايشان نگريزيد!

كه هر كس در چنين وقتى از ايشان بگريزد، و از ميدان جنگ برگردد،

با غضب خدا برگشته است، و مأواى او جهنم است، كه بد بازگشتگاهى است!

مگر اين كه فرارش به منظور به كار بردن حيله هاى جنگى بوده باشد،

و يا براى اين باشد كه بخواهد به اتفاق رفقايش بجنگد،

كه در اين دو صورت اشكال ندارد!»

اعجازى در پاشيدن دانه هاى شن

خداى متعال در اين سوره مباركه عادى بودن جنگ بدر را نفى مى كند. _ خيال نكنيد كه استيصال كفار و غلبه شما بر آن ها يك امر عادى و طبيعى بود! چگونه ممكن است چنين باشد؟ و حال آن كه عادتا مردمى اندك و انگشت شمار و فاقد تجهيزات جنگى با يك يا دو رأس اسب، و عدد مختصرى زره و شمشير، نمى توانند لشكرى مجهز به اسبان و اسلحه و مردان جنگى و آذوقه را تار و مار سازند، چون عدد ايشان چند برابر است، و نيروى ايشان قاب__ل ملاحظه با ني__روى اين عده نيست! وس_ايل غلبه و پيروزى هم__ه با آن هاست، پس قه__را آن ها بايد پي__روز باشند!

پس اين خداى سبحان بودكه به وسيله ملائكه اى كه نازل فرمود، مؤمنين را استوار و كفار را مرعوب كرد، و با آن سنگ ريزه ها كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به طرفشان پاشيد، فراريشان داد و مؤمنين را بر كشتن و اسير گرفتن آنان تمكن بخشيد، و بدين وسيله كيد

ص:196

ايشان را خنث__ى و سر و صدايشان را خفه كرد.

پس جا دارد اين كشتن و بستن و اين سنگ ريزه پاشيدن و فرارى دادن ها همه به خ_داى سبح_ان نسبت داده ش_ود، ن_ه ب_ه مؤمني__ن! ق_رآن مجي_د اي_ن چني_ن مى فرمايد:

_ «شم__ا آن ها را نكشتي__د، و لكن خدا آن ه_ا را كشت!

و تو آن مش__ت خاك را نپاشيدى، و لكن خدا پاشي__د!

و براى اين كه مؤمنان را بيازمايد، آزمودنى نيكو از جانب خود،

كه خداوند سمي__ع و علي__م اس___ت!» (17 / انفال)

اين آيه اشاره است به آن مشت ريگى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به طرف مشركين پرتاب كرد. در روايات اسلامى آمده است كه:

_ جبرئيل در روز بدر به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: مشتى خاك برگير و به طرف دشمن بپاش! رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى دو لشكر روبه رو شدند، به على عليه السلام فرمود: يك مشت سنگ ري__زه از اين وادى به من ب__ده! عل__ى عليه السلام از بيابان مشت__ى ريگ خاك آلود برداشته و به آن جن__اب داد، حض___رت آن را به ط__رف مشركي___ن پاشي__د، و گف__ت:

- «زشت باد اين روى ها!»

و هيچ مشركى نماند مگر اين كه از آن مشت خاك ذره اى به حلق و بينى و چشمش فرو ريخت، و مؤمنين حمله كردند و از ايشان كشتند و اسير كردند و همين مشت خاك سبب شد كه لشكر كفار هزيمت شود. (نقل از ابن عباس)

خداوند متعال در بيان علت اين امر مى فرمايد:

- «ب_راى اين ك_ه م_ؤمنين را بيازمايد، از ن_احي_ه خ_ود، آزمايشى نيك_و!»

يعنى اگر خداوند ايشان را كشت، و سنگ ريزه به سويشان پاشيد، براى مصالحى بود ك_ه در نظ_ر داشت، و براى اي_ن بود كه مؤمنين را به نحوى شايسته امتحان كند، و يا به مؤمنين نعمت شايسته اى ارزانى بدارد، كه عبارت است از نابودى دشمنان و اعت__لاى كلمه توحيد به دست ايش_ان و بى نياز شدن آنان از راه به دست آوردن غنيمت!

نشانه بر حق بودن مسلمانان

در رواياتى آمده است كه ابوجهل در جنگ بدر، در موقعى كه دو صف روبه رو شدن__د، گفت: _ بار اله__ا، محمد از مي__ان ما بيشتر از ما قط__ع رحم كرد، و دينى آورد ك_ه م_ا آن را نم_ى شن___اسي_م، پ_س م_ا را ع_لي_ه او ي_ارى ك____ن!

ص:197

خداوندمتعال در آيه زير مشركين را خطاب كرده و مى فرمايد:

_ « اگر شما اى مشركين طالب فتح هستيد، و از خدا خواسته ايد كه شما را در ميان خود و مؤمنين فتح دهد، اينك فتح به مؤمنان آمد!

و خداوند در روز بدر حق را اظهار و آشكار ساخت، و مؤمنين را بر شما غلبه داد!

و شما اگر در اين جا از كيد خود عليه خدا و رسول دست برداريد كه به نفع تان تمام مى شود،

و اگر دست برنداريد و بازگرديد و در صدد نقشه و طرح ريزى باشيد، ما نيز بر مى گرديم، و همين بلا را كه ديديد بر سرتان مى آوريم، و باز كيد شما را خنثى مى كنيم، و جمعيت شما كارى برايتان صورت نمى دهد، هر چند هم زياد باشد،

هم چنان كه در اين دفعه كارى صورت نداد!

آرى خداوند با مردمان با ايمان است،

و كسى كه خدا با اوست هرگ_ز مغلوب نمى شود!» (19 / انفال)

باقيماندگ_ان مسلمان در لشكر كفر

_ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد،

خدا و رسولش را اطاعت كنيد و از او روى مگردانيد، در حالى كه شما مى شنويد،

و مباشيد مانند كسانى كه گفتند: شنيديم _ و آن ها نمى شنوند!

بى گمان بدترين جانوران نزد خدا، كران گنگانند، آن كسان كه نمى انديشند...!»

(20 تا 22 / انفال)

قرآن مجيد در اين آيه اشاره اى دارد به آن عده از اهل مكه كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آوردند، ولى دل هايشان از ترديد بيرون نيامده بود، و با مشركين حركت كردند ب_راى جن__گ با آن حض_رت، و در ب_در به بلاي_ى كه بر سرش_ان آم_د، دچار گ_رديدن_د.

در خبر آمده است كه عده اى از قريش در همان مكه ايمان آورده بودند، لكن پدرانشان نمى گذاشتند كه از مكه بيرون بيايند و در مدينه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله بپيوندند، و ناچ__ار با پدرانشان براى شركت در جنگ بدر حرك__ت كردند و به بدر آمدند، لكن وقت__ى در آن جا قل__ت مسلمان__ان را ديدن__د، از ايم__ان خود منص__رف شدن__د و گفتن__د: اين بيچ_اره ها فريب دينشان را خوردند.

فتن_ه هاى همه گير در صدر اس_لام

ق__رآن مجيد در ادامه آي__ات جن__گ ب__در مى فرمايد:

ص:198

_ «بپرهيزي_د از فتنه اى كه همه را دربرمى گيرد، نه تنها ستمك__اران شما را،

و بدانيد كه خدا شدي__دالعق_اب است!» (25 / انفال)

خداى تعالى در اين آيه مى خواهد همه مؤمنين را از فتنه اى كه مخصوص به ستمكاران از ايشان است، و مربوط به كفار و مشركين نيست، زنهار دهد. و اگر در عين اين كه مختص به ستمكاران از مؤمنين است، خطاب را به همه مؤمنين كرده است، براى اين كه آثار سوء آن فتنه گريبانگير همه مى شود.

هر چند اين فتنه مختص به بعضى از مؤمنين است، فتنه اى است كه تمامى افراد امت بايستى در صدد رفع آن بر آيند، و با امر به معروف و نهى از منكر، كه خدا برايشان واج__ب كرده، از شعله ور شدن آت__ش آن جلوگيرى به عمل آورند.

گرچه خداى تعالى اين فتنه را به اسم و رسم معرفى نكرده، و آن را به طور سربسته ذكر فرموده، ولى در آيه بعدى مى فرمايد _ اثر سوء آن تنها دامنگير كسانى كه ظلم كردند، نمى شود، _ آن را تا اندازه اى توضيح داده، و مى رساند كه فتنه عبارت از اين است كه بعضى از امت با بعضى ديگر اختلاف مى كنند، در امرى كه تمامى امت حقيقت امر را مى فهمند كه كدام است، و لكن يك دسته از قبول آن سرپيچى كرده، و دانسته به ظلم و منكر اقدام مى كنند، آن دسته ديگر هم كه حقيقت امر را قبول كرده اند، آنان را نهى از منكر نمى كنند، و در نتيجه آثار سوءاش دامنگير همه امت مى شود.

از اين كه خداوند تعالى همه امت را از آن زنهار داده معلوم مى شود كه مراد به آن ظلمى است كه اثر سوءاش عمومى است، و چنين ظلمى ناچار بايد از قبيل بر هم زدن حكومت حقه اسلامى و زمام آن را به ناحق به دست گرفتن و يا پايمال كردن احكام قطعى از كتاب و سنت است، كه راجع به حكومت حقه است!

هر چه باشد در فتنه هاى واقع شده در صدر اسلام نمونه اش ديده مى شود، به طورى كه آيه شريفه كاملاً و به طور وضوح بر آن فتنه ها منطبق مى گردد، چه فتنه هاى نامبرده وحدت دينى اسلام را منهدم كرده، و با ايجاد تفرقه قدرت و شوكت اسلام را درهم شكست، و خون هايى به ناحق ريخت، و باعث اسارت و غارت و هتك ن_اموس و حرمت ه_ا ش_د، و كت_اب و سنت مت_روك گرديد.

از جمله مفاسد و شومى هاى اين فتنه اين بود كه امت، بعد از آن هم كه به اشتباهات و اعمال زشت خود آگاهى پيدا كردند، نتوانستند از عذاب دردناكى كه اين فتنه به بار آورده بود، خود را نجات دهند!

خواننده بايد به خاطر داشته باشد كه فتنه هاى صدر اسلام همه منتهى به «اصحاب بدر» مى شوند، هر چند كه در اين آيه شريفه تمامى مؤمنين را از فتنه اى كه

ص:199

بعضى از آن ها به پا مى كنند، زنهار مى دهد، و اين نيست مگر براى اين كه آثار سوءاش دامن همه را مى گيرد.

در روايات اسلامى آمده است كه مراد به آن «اصحاب جمل» است و طلحه و زبير هر دو از اصحاب جنگ بدر بودند، و اين پيش بينى در جنگ بدر بي_ان شد، و در جن_گ جم_ل واقعي_ت ي_اف_ت:

_ «به ياد آري__د آن روزى را كه تع__داد شم__ا اندك ب__ود،

و از مستضعفي__ن زمين بوديد، و م__ى ترسي__دي__د م__ردم شم__ا را برباين__د،

پ__س شم__ا را ج__اى داد، و به نص__رت خود شم_ا را كم__ك ك__رد،

و از پ_اكي_زه ه_ا روزى ت_ان داد،

ش_اي_د شك_رگ_زاري_د!» (26 / انف__ال)

مراد به آن روزى كه مسلمين در زمين مستضعف بودند، روزگار ابتداى اسلام و قبل از هجرت است كه مسلمين در مكه (در ميان كفار) محصور بودند، و مشركين عرب و رؤساى قريش در صدد ربودن آن ها بودند.

مراد به اين كه خداوند متعال فرمود: «شما را جاى داد،» اين است كه شما را در مدينه جاى داد. و مراد به اين كه فرمود: «با نصرت خود يارى تان كرد،» نصرتى است كه خداوندتعالى در جنگ بدر از مسلمين كرد.

و مراد به «رزق پاكيزه،» آن غنيمت هاى جنگى است كه خداوند به ايشان روزى فرم__ود، و آن را برايش__ان ح__لال كرد. احوالى كه خداون__د تعالى در اين آي__ه شريفه از مؤمني__ن برشم__رد، و منت هاي__ى كه درب__اره ايش__ان ذكر كرد، هر چن__د مختص به مهاجرين است، و مربوط به انصار نيست، الا اي__ن كه مراد در اين ج__ا منت نه__ادن ب_ر ه__ر دو طائف__ه است، چ__ون هر دو طائف__ه ام___ت واح__ده و داراى دي__ن واحدن__د!

اگر آيه را به تنهايى معنى كنيم و منحصر به جنگ بدر نكنيم، معنايش عمومى تر شده، و شامل همه امت اسلام مى شود، نه تنها مهاجر و انصار، چون اسلام تمامى مسلمي_ن، و گذشته و آينده ايشان را، به صورت يك امت در آورده است.

پس، واقعه اى كه در اين آيات نقل شده، هر چه باشد، داستان امت اسلام در ابتداى ظهور آن است. و خلاصه امت اسلام است كه در بدو ظهورش از نظر نفرات و نيرو ناچيز بودند، و تا آن حدى كه مى ترسيدند مشركين مكه ايشان را به يك حمله كوتاه از بين ببرند، و خداوند متعال آنان را در مدينه جاى داد، و با مسلمان شدن سكنه مدينه عده شان را زياد كرد، و در جنگ بدر و در ساير مبارزاتشان ياريشان نمود، و غنيمت ه_ا و

ص:200

ان_واع نعمت ه_ا روزى شان كرد تا ش_ايد شكرگ_زارى كنن_د!

خيانت و جاسوسى در جنگ بدر

بعض__ى از مسلمين تصميمات سرى و سياسى رسول اللّه صلى الله عليه و آله را نزد مشركين ف__اش ك__رده بودن__د، و خ__دا در آيه زي__ر اين عم__ل را خيان__ت دانست__ه، و از آن نه_ى فرموده، و آن را خيانت به خدا و رسول و مؤمنين اعلام كرده است.

_ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد،

خيانت مكنيد به خدا و رسول،

و زنهار از اين كه خيانت كنيد امانت هاى خود را، با اين كه مى دانيد!

و بدانيد كه اموال و اولاد شما فتنه و آزمايش است،

و اين كه خداوند، نزد او اجرى عظيم است!» (27و28/انفال)

بعضى امانت ها هستند كه خدا و رسول و خود مؤمنين در آن شريكند، و آن عبارت است از امورى كه خداوند متعال به آن ها امر مى كند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله امر خدا را اجرا مى كند، و مردم از اجراى آن منتفع مى شوند، و مجتمع شان نيرومند مى گردد، مانند: دستورات سياسى، و اوامر مربوط به جنگ و جهاد، و اسرار نظامى، كه اگر افشاء ش__ود، آرمان هاى دينى عقيم گشته، و مساعى حكومت اسلامى بى نتيجه مى ماند، و قهرا ح_ق خدا و رسول هم پايمال مى شود، و ضررش دامنگير خود مؤمنين هم مى شود.

ك_دام عاق_ل اس__ت ك___ه ب__ه خي_انت خ__ود اق__دام كن__د، و خراب__ى هاي__ى كن__د ك__ه مى دان_د ضررش ج__ز به خودش عاي__د نمى ش_ود؟!

موعظه مؤمنين درباره اموال و اولاد، با اين كه قبلاً ايشان را از خيانت به امانت هاى خدا و رسول و امانت هاى خود ايشان نهى كرده بود، براى اين بود كه آن فرد خيانتكار اسرار و تصميمات سرى رسول اللّه صلى الله عليه و آله را به مشركين گزارش مى داد تا بدين وسيله محبت مشركين را به خود جلب نمايد و در نتيجه اموال و اولادش كه در مكه مانده ب_ود، از تج_اوز دشم_ن م_ص_ون بمان_د.

منظ__ور آن فرد خيانتك__ار حفظ اموال و اولاد و امث__ال آن ب__وده است، هم چنان كه نظي_رش از «ابى لبانه» سر زد، و اس__رار پيامب__ر را براى بن__ى قريظ__ه ف__اش ك_رد.

و اين مؤيد آن روايتى است كه وارد شده، ابوسفيان با مال التجاره بسيارى از مكه بي__رون آمد، و جبرئيل جري__ان را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله خبر داد، و سفارش كرد كه با نفرات خود بر سر راه ابوسفيان شده و تصميم خود را نزد كسى اظهار نكند. يكى از

ص:201

مسلمين منافق از جريان خبردار شد و نامه اى به ابوسفيان نوشت و او را از تصميم رسول اللّه صلى الله عليه و آله خبردار ك_رد.(1)

روز فرقان، روز تلاقى دو لشكر

«... يَ__وْمَ الْفُ__رْق____انِ يَ____وْمَ الْتَقَ__ى الْجَمْع___انِ... .» (41 و 42 / انف___ال)

از نك_ات مه__م جن__گ ب_در، مسئله موضع گي__رى و نحوه ق__رار گرفت__ن دو لشكر، و اث_رات آن در فتح مسلمي__ن و شكس_ت كف_ار مى باشد.

قرآن مجيد، در نقل تاريخ اين واقعه چنين مى فرمايد:

_ «... روز فرقان، آن روزى بود كه شما در قسمت پايين وادى اردو زده بوديد،

و كفار در قسمت بالاى آن اطراق كرده بودند.

پياده شدن شما در پايين و پياده شدن كفار در بالا با هم جور در آمد،

به طورى كه اگر مى خواستيد قبلاً با كفار قرارداد كنيد كه شما اين جا و آنان آن جا را لشكرگ__اه كنند، قطعا اختلافت__ان مى شد، و هرگز موف__ق نمى شديد كه به اين نحو جبهه سازى كنيد.

_ پس قرار گرفتن شما و ايشان بدين نحو نه از ناحيه شما و به فكر شما بود،

و نه از ناحيه دشمن و به فكر آن ها،

بلكه امر شدنى بود كه خداوند بر آن قضا راند!

_ و اگر اين چنين قضا ران__د براى اين بود كه با ارائ__ه يك معجزه و دليل روشن حجت خود را تمام كند!

_ و نيز براى اين بود كه دعاى سابق شما را و آن استغاثه اى را كه از شما شنيد،

و آن حاجتى را كه از سويداى دل شم__ا خبر داشت، مستج__اب و برآورده بكن__د!»

م_راد به «يَ__وْمُ الْفُرْق__ان» روز بدر است، چه آن روزى كه خداون__د ح__ق و باط__ل را روبه روى ه__م ق__رار داد و آن دو را از ه__م ج__دا ك__رد، و ب__ه تص__رف خ___ود ح__ق را احقاق و با يارى نكردن___ش از باط_ل آن را ابط___ال كرد!!!

مراد به عبارت « وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِى الْميعادِ!» (42 / انفال) بيان اين حقيقت است كه برخورد دو لشكر به اين صورت جز خواست خداى سبحان نبوده است، زيرا مشركين با اين كه داراى عِده و عُده بودند و در قسمت بلندى بيابان، در جايى كه آب در دسترسشان بود، و زمين زير پايشان سفت و محكم بود، فرود آمده بودند، و مؤمنين با كمى عدد و ضعف نيرويشان در قسمت پايين بيابان، زمينى ريگزار و بى آب را اردوگاه


1- الميزان خ17.ص:30

ص:202

كرده بودند، و به قافله ابوسفيان هم نتوانستند دست پيدا كنند، و او قافله را از يك نقطه ساحلى پايين اردوگاه مؤمنين پيش مى راند، و مؤمنين در شرايطى قرار گرفته بودند كه از نظر نداشتن پايگاه چاره اى جز جنگيدن نداشتند، و برخورد مؤمنين در چنين شرايط و پيروزى شان بر مشركين را نمى توان امرى عادى دانست، و جز مشيت خاص الهى و قدرت نم_ايى بر نص_رت و تأيي_د م_ؤمنين چيز ديگر نمى تواند باشد، و قرآن مى فرمايد:

_ «خداوند اگر اين قضا را راند كه شما با كفار اين طور تلاقى و برخورد كنيد،

و در چنين شرايطى مؤمنين را تأييد نمود و كفار را بيچاره كرد،

همه براى اين بود كه خود دليل روشنى باش__د بر حقيقت حق و بطلان باطل،

تا هر كس گمراه و هلاك مى شود با داشتن دليل و تشخيص راه از چاه، هلاك شده باشد،

و هر كس هم هدايت و زنده مى شود با دلي_ل روش_ن زن_ده شده باشد!» (42 / انفال)(1)

نقش شيطان در جنگ بدر

« وَ اِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْملَهُمْ... !» (48 / ان_ف_ال)

از نكات مهمى كه در جنگ بدر تأثير داشته و باعث فريب مشركين گرديده، و قرآن آن را نقل مى كند، نقش شيطان است. آيه قرآن چنين بيان مى كند:

_ « روز فرقان آن روزى بود كه شيطان رفتارى را كه مشركين در دشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمين داشتند، و آن رفتار را در آمادگى براى خاموش كردن نور خدا اعمال مى كردند، در نظرشان جلوه داده و براى تشويق و خوشدل ساختن آنان مى گفت: _ امروز هيچ كسى بر شما غالب نخواهد شد! و من هم خود پناه شمايم، و دشمن شما را از شما دفع مى كنم!

_ ولى وقتى دو فريق با هم رو به رو شدند، مشركين مؤمنين را، و مؤمنين مشركين را ديدند، او _ شيطان _ شكست خورده و با فرار به عقب برگشت، و به مشركين گفت:

من چي_زهايى مى بين_م كه شم_ا نمى بيني_د!

م_ن ملائك_ه را مى بين_م ك_ه دارن_د ب_راى كمك مؤمنين ب__ا عذاب هايى كه شم__ا را تهديد مى كن__د، نازل مى شون__د،

من از عذاب خدا مى ترسم، كه خ_دا شديدالعذاب است!»

منافقين در صف مؤمنين

از آيه 49 سوره انفال برمى آيد كه جمعى از منافقين و سست ايمانان در جنگ


1- ال_مي__زان ج: 17، ص: 14

ص:203

بدر در مي__ان مؤمنين بوده ان_د:

« اِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هآؤُلاآءِ دينُهُمْ! »

يعنى منافقين، همانان كه ايمان را اظهار و كفر را در دل پنهان مى داشتند و آن كسانى كه در دل هايشان مرض بود، و سست ايمانانى كه دل هايشان خالى از شك و ترديد نبود (اشاره به مؤمنين و از در تحقير آنان،) مى گفتند:

_ «دين اينان مغرورشان كرده، چه اگر غرور دينى شان نبود به چنين خطر واضحى اقدام نمى كردند، و با اين كه عده كمى هستند و قوا و نفراتى ندارند، هرگز حاضر نمى شدند ب_ا ق__ري_ش ني_رومن_د و داراى ق_وه و ش_وك_ت م_ص_اف دهن___د!»

خ_داوند متع_ال در پ_اسخ گفت_ار من_اف_ق_ي_ن مى فرمايد:

_ « ه__رك__س به خ__دا توك__ل كن__د، خداون__د عزي__ز و حكي__م اس___ت!» (49 / انف__ال)

يعنى منافقين خود دچار غرورند و آن ها در گفتار خود اشتباه كرده اند، براى اين كه مؤمنين بر خداى تعالى توكل كرده اند، و حقيقت هر تأثيرى را به او نسبت داده، و خود را به نيروى خدا و حول و قوه او تكيه داده اند، و معلوم است كه كسى كه در امور خود بر خدا توكل كند خداوند كفايتش مى كند، چون او عزيز است و هركس كه از او يارى جويد، ي__ارى اش مى كند، او حكيم اس_ت، و در نهادن هر امرى را در جاى خود به خطا نمى رود!

با توجه به اين كه منافق كسى را گويند كه اظهار اسلام كند ولى در باطن كافر باشد، معنا ندارد كه چنين كسانى در ميان لشكر كفار باشند، پس لاجرم در ميان مسلمين بودند، و عمده اين جاست كه با نفاق درونى در آن روز كه روز سختى بود ايستادگى كردند و بايد ديد عامل اين ثبات و ايستادگى چه بوده است؟ و به چه سبب اين منافقين و آن سست ايمانان در اين صحنه حاضر شدند، و چه شد كه خود را به چنين موقف خطرناك در آوردند؟ چه شركت در اين گونه مواقف تنها كار مردان حقيقت است، كه خدا دل هايشان را براى ايمان آزموده است، و شركت منافقين با اسباب عادى جور در نمى آيد. خلاصه اين كه منافقين چرا در اين صحنه حاضر شدند، و به چه منظورى تا آخرين لحظه با مسلمانان صابر صبر كردند؟ مسئله اى است كه بايد درباره آن مطالعه بيشترى كرد!

ملائك_ه چگونه مبارزه مى كردند؟

آيه 50 سوره انفال مى فرمايد:

- « وَ لَ_وْ تَرى اِذْ يَتَوَفَّ_ى الَّذي__نَ كَفَ__رُوا الْمَلئِكَ_ةُ يَضْ_رِبُ__ونَ وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبرَهُمْ...!»

-« اگر مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنند روى ها و

ص:204

پشت هايشان را و بگويند: بچشيد عذاب سوزان را...!»

از ظاه__ر جمله فوق برمى آيد كه ملائك__ه هم از جلو كف__ار را مى زدن__د و هم از پشت سر، و اين كنايه است از احاطه و تسلط ملائكه و اين كه آن ها از همه طرف مى زدند. سياق آيه دلالت دارد بر اين كه مراد به آن هايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جان هايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركين_ى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند.(1)

مسئله اسراى جن_گ ب_در

«ما كانَ لِنَبِىٍّ اَنْ يَكُونَ لَهُ اَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِى الاَرْضِ... !» (67 تا 71/انفال)

مسئله اسرا در جنگ بدر موضوع تاريخى خاصى است كه براى نخستين بار مسلمانان با آن مواجه مى شدند. آنان از كفار اسيرانى گرفتند و آن گاه به رسول خدا صلى الله عليه و آله مراجعه كرده و درخواست نمودند تا به قتل آنان فرمان ندهد و در عوض خون بها از آنان بگيرد و آزادشان سازد، تا بدين وسيله نيروى مالى آنان عليه كفار تقويت شود، و بتوانند نواقص خود را بهبود بخشند.

خداى تعالى در آيه ف__وق به شدت مسلمان__ان را مورد عتاب قرار داده و مى فرمايد:

_ «هيچ پيغمب__رى را نسزد كه براي__ش اسيرانى باشد تا آن زمان__ى كه دينش در زمين مستق__ر گ__ردد.

شم__ا س__ود م__ادى را در نظ__ر داريد، ولى خداون__د آخ__رت را مى خواه__د.

و خداون__د، مقت__درى اس__ت حكي___م!

_ اگر آن قضاي__ى كه خداوند قبلاً رانده است، نبود،

هر آيينه در آن چه گرفتيد، عذاب بزرگى ب_ه شم___ا مى رسي_د!»

با وجود اين، خداى متعال پيشنهاد مسلمين را مى پذيرد، و تصرف در غنيمت را كه شامل خون بها نيز مى شود، برايشان مباح مى سازد، و مى فرمايد:

_ « پس بخوريد (تصرف كنيد) در آن چه غنيمت گرفته ايد، حلال و طيب، و از خدا بپرهيزيد، كه خدا آمرزنده رحيم است!»

سپ__س خطاب را جهت تطمي__ع كفار عوض مى كند و مى فرمايد: در صورتى كه آن ها مسلمان شوند وعده ني__ك دارند، ولى اگر بخواهند به رسول خدا خيانت كنند، خداونداز آنان بى نيازاست:

_ « اى پي_ام_بر! به آن اسي_ران__ى ك_ه در دس_ت ت_و اسيرن_د، بگ_و:


1- الميزان ج:17، ص: 154

ص:205

_ اگر خدا در دل هاى شما خير سراغ مى داشت، بهتر از آن چه مسلمانان از شما گرفتند، به شما مى داد، و شما را مى آمرزيد، و خداوند آمرزنده رحيم است!

و اگر بنا دارند بر تو خيانت كنند، تازگى ندارد، قبلاً هم خدا را خيانت كرده بودند، و او تو را بر ايشان مسلط كرد،

و خداوند داناى شايسته كار است!»

بايد دانست كه سنت جارى در انبياء گذشته همين بوده كه وقتى با دشمنان مى جنگيدند، و بر دشمن دست مى يافتند، مى كشتند، و با كشتن آنان از ديگران زهر چشم مى گرفتند، تا كسى خيال محاربه با خدا و رسولش را در سر نپروراند، و رسم آنان نبود كه از دشمن اسير بگيرند و سپس بر اسيران منت نهاده و يا پول گرفته و آزاد سازند، مگر بعد از آن كه دينشان در ميان مردم مستقر و محكم شده باشد، كه در اين صورت اسيران را نمى كشتند، و با منت نهادن و يا گرفتن بهاء آزادشان مى كردند. هم چنان كه در خلال آيتى كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى مى شد، بعد از آن كه كار اسلام بالا گرفت و حكومتش در حجاز و يمن مستقر گرديد، خداوند گرفتن اسير و آزادكردنش را تجويز كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل از گرفتن اسراء در اين خصوص مشورتى با مسلمين نكرده بود، و به اين كار هم رضايت نداده بود، و در هيچ روايتى هم نيامده كه آن حضرت قبل از جنگ سفارشى كرده باشد كه اسير بگيرند، بلكه گرفتن اسير خود يكى از قواعد جنگى مهاجرين و انصار بوده است، كه وقتى به دشمن ظفر مى يافتند، از ايشان اسير مى گرفتند، و اسيران خود را برده خود مى كردند، و يا فديه مى گرفتند و آزادشان مى ساختن___د.

در تاري__خ آمده است كه مهاجر و انصار خيلى سعى داشتند در اين كه اسير بيشترى به چن__گ آورند و حتى اسير خود را مى گرفتند و محافظت مى كردند از اين كه مبادا يك مسلم__ان ديگر به او آسيب__ى برساند، و در نتيج__ه از قيمت__ش كاسته شود جز عل_ى ب_ن ابيط_ال_ب عليه السلام كه در اين جن_گ بسي_ارى را كشت و هي_چ اسي_رى نگ_رف_ت.

تعداد اسراء و كشته شدگان جنگ بدر

ص:206

در رواي__ات اسلامى ش__رح اس__ارت لشكري__ان قري__ش را چني__ن نق__ل ك_رده اند:

_ كشته شدگان از مشركين در روز جنگ بدر هفتاد نفر بودند، از اين هفتاد نفر بيست وهفت نفر را اميرالمؤمنين عليه السلام به قتل رسانيد (و حتى يك نفر را هم از ايشان اسير نگرفت.) اسيران اين جنگ نيز هفتاد نفر بودند. از ياران رسول اللّه صلى الله عليه و آله حتى يك نفر هم اسير نشد. مسلمانان اين اسيران را جمع آورى كرده و همه را با يك طناب بستند و پياده به راه انداختند... . (نقل از مجمع البيان)

اف_رادى از بنى هاشم در جمع اسرا

رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز بدر نهى كرد از اين كه ابوالبخترى و احدى از بنى هاشم را به قتل برسانند، لذا اين گروه اسير شدند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را فرستاد تا ببيند در ميان اسراء چه كسانى از بنى هاشم هستند. على عليه السلام هم چنان كه اسراء را مى ديد به عقيل برخورد، و از قصد راه خود را كج كرد، عقيل صدا زد: آى پسر مادرم على! تو مرا در اين حال ديدى و روى برگرداندى؟

على عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برگشت و عرض كرد:

_ ابوالفض__ل را در دس__ت فلان__ى، عقي__ل را در دس__ت فلان___ى، و نوف__ل (يعنى نوفل بن حارث) را در دست فلانى اسير ديدم.

حضرت برخاست و نزد عقيل آمد و فرمود:

_ اى ابايزيد، ابوجهل كشته شد! عقيل عرض كرد:

بنابراين ديگر در استان مكه مدعى و من_ازعى ندارى! حضرت فرمود:

_ «اِنْ كُنْتُمْ اَثْخَنْتُمُ الْقَ_وْمِ وَ اِلاّ فَارْكِبُوا اَكْتافِهِمْ... !»

(ظاهرا كنايه از اين است كه بكشيد و گرنه فديه بگيريد!)

سپس عباس را آورده و به او گفتند بايد براى نجات خودت و ب_رادرزاده ات فدي__ه بدهى! گفت:

_ اى محمد، آيا رضايت مى دهى به اين كه براى تهيه كردن پول دست گدايى به سوى قريش دراز كنم؟ حضرت فرم__ود:

_ از آن پولى كه نزد ام الفضل گذاشتى و به او گفتى اگر پيش آمدى برايم كرد اين پول را خرج خودت و بچه هايت بكن، فديه ات را بده! عباس عرض كرد:

برادرزاده! چه كسى شم_ا را از اين ماج__را خبر داد؟ فرمود:

ص:207

- جبرئي__ل اين خبر را براي__م آورد! عب__اس گفت:

_ به خدا سوگند، غير از من و ام الفضل كسى از اين ماجرا خبر نداشت، شهادت مى دهم كه تو رسول خدا هستى!

اسيران همه فديه دادند و با شرك برگشتند، غير از عباس و عقيل و نوفل بن حارث كه مسلمان شدند. (نقل از امام صادق عليه السلام در قرب الاسناد)

دام_اد پيامبر در جمع اسي_ران

در اين جنگ فديه اسيران اكثرش چهار هزار درهم و اقلش هزار درهم بود، لذا قريش هر كدام كه قدرت مالى بيشترى داشت، فديه بيشترى براى آزاد كردن اسير خود فرستاد، و هر كه كم داشت كمتر.

از جمله كسانى كه براى آزاد كردن اسير خود فديه فرستاد، دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله زينب همسر ابى العاص بن ربيع بود كه براى آزاد شدن شوهرش قلاده هاى خود را فرستاد. اين قلاده ها جزو جهيزيه اى بود كه مادرش حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام به او داده ب_ود. و از طرف_ى ابوالعاص خ_واه_رزاده خ_ديج_ه ب_ود.

وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله چشمش به آن قلاده ها افتاد فرمود:

_ خ__دا رحمت كن_د خديج_ه را، اين قلاده ه_ا را او به عنوان جهيزيه به زينب داده بود!

آن گاه دست__ور داد ابوالع__اص را آزاد كردند، به شرطى كه همسرش زينب را نزد آن حضرت بفرستد و با آمدنش به نزد آن جن__اب مخالفت نكن__د. ابوالعاص عهد بست كه چني_ن كن_د و به عه__د خود وف_ا كرد! (مجم__ع البي__ان نق__ل از عل__ى ب__ن ابراهي___م)(1)

جنگ اُحُد

آيات آغازين جنگ احد


1- ال_مي______زان ج: 17، ص: 154

ص:208

« وَ اِذْ غَدَوْتَ مِنْ اَهْلِكَ تُبَوِّىُ الْمُؤْمِن_ي_نَ مَقاعِ_دَ لِلْقِتالِ...!» (121 / آل عمران)

در اين آيات شريفه، تاريخ غزوه احد ذكر شده و براى يادآورى اشاره اى به ام_داده_اى اله_ى در جن_گ ب_در نيز شده است.

(لازم به يادآورى است كه جنگ احد جزو غزوات پيامبر اكرم است، يعنى اين كه در اين جنگ پيامبر گرامى خدا شخصا حضور داشته است. جنگ هايى كه پيامبر شخصا شركت نكرده به نام «سريه» ناميده مى شوند.)

آيات فوق آغاز جنگ را بيان مى كند و به جريان حركت هاى مخالف اشاره كرده كه منافقي__ن و برخى از مؤمنين سست ايم__ان در آغاز و مي_ان كارزار از خود نشان دادند:

_ «ياد آر!

بامدادى را كه به عزم تهيه سنگرهاى نظامى براى مؤمنين،

و انتخاب محل استقرار آن ها از ميان بستگان خود خارج شدى!

_ و خداوند شنواست به آن چه در آن جا گفته شد،

و داناست به آن چه كه قلب ها پنهان كرده بودند!»

از عبارت « از ميان بستگانت خارج شدى...،» استفاده مى شود كه ميدان جنگ در همان نزديكى هاى خانه پيامبر بوده است. روى اين اصل بايد گفت آيات به «واقعه جنگ اُحُد» ناظرند. آخر آيه نشان مى دهد كه در جريان جنگ احد يك سلسله گفتگوهايى بين مسلمين واقع شده، و در عين حال از اظهار پاره اى از مطالب هم كه در دل هايشان بود خ_وددارى كرده ب_ودند. در ادام_ه مى فرمايد:

_ «آن دو دسته در اثر ترس به فكر آن افتادند كه سستى از خود نشان دهند،

ص:209

با اين كه خدا يار آن هاست!

و سزاوار نيست كه شخص مؤمن با آن كه مى داند خدا يار و ولى اوست، بت_رسد،

و ضع_ف و زب_ون_ى ب_ه خود راه ده_د!

_ وظيفه مؤمنين است كه امر خود را به خدا واگذار كنند و به او توكل نمايند!

كسى كه به خدا توكل كرد، خدا هم نگهدار او خواهد بود!» (122 / آل عمران)

خداى متعال آيه اى را به عنوان شاهد و نمونه ذكر مى فرمايد تا عتاب و سرزنش خود را نسبت به مؤمنين با نشان دادن موردى كه آن ها را در عين زبونى و ضع_ف ي_ارى كرده اس_ت، تش_ديد نم_ايد:

_ «سزاوار نبود كه از شما مظاهر ضعف و سستى نمودار شود،

و حال آنكه خداوند شما را در جن__گ بدر در عين اين كه ذليل بوديد، يارى كرد،

آن دم كه به مؤمنين گفتى:

_ آيا بس نيست كه پروردگارت__ان شما را به سه هزار فرشته اى كه از آسمان نازل مى شوند، كمك كند...!» (123 و 124 / آل عمران)

عدم حضور فرشتگان در جنگ احد

به طور مسلم در آي__ات دليلى بر اين كه در جنگ احد ملائكه براى يارى مؤمنين نازل شده باشند وجود ن__دارد. اما در جنگ احزاب و جنگ حنين اشاره به نزول ملائكه يا سپاهيان__ى كه ديده نمى شون__د، در آيات سوره اح__زاب و توبه شده است. از آيه فوق استفاده مى ش__ود كه خداى متع__ال در جنگ بدر سه هزار ملك براى يارى م_ؤمني__ن ف_روف_رست_اده اس___ت.

تمهي_دات دشمن ب_راى آغاز جنگ

در روايات اسلامى شرح جزئيات واقعه احد قيد شده است. مطالعه در روايات مختلف شيعه و سنى در اين باره نشان مى دهد كه علت وقوع جنگ احد اين بوده كه قريش بعد ازدادن هفتاد كشته و هفتاد اسير از جنگ بدر به مكه مراجعت كردند. ابوسفيان جمعيت قريش را مخاطب ساخته و گفت:

- مگذاريد زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند، زيرا اشك چشم اندوه را از بين مى برد و دشمنى نسبت به محمد را از قلب هاى آنان زايل مى كند.

اين محدوديت تا پايان جنگ احد باقى بود. پس ازجنگ احد بود كه اجازه گ__ري_ه و ن_دب_ه را به زن_ان خ_ود دادند.

ص:210

در هر صورت طائفه قريش به عزم جنگ با پيغمبر با سه هزار سوار و دو هزار پياده از مك__ه خارج شدند و زن__ان خود را ني__ز به همراه آوردند. فرماندهى قشون ق_ري_ش را اب_وسفي____ان ب___ه عه___ده داش___ت.

مشاوره نظامى پيامبر قبل از آغاز جنگ

چون خبر حركت قريش براى جنگ به پيغمبر رسيد ،اصحاب خود را جمع كرد و آنان را تحريص و ترغيب به دفاع و جهاد فرمود. در اين بين منافق مشهور تاريخ صدر اسلام يعنى «عبداللّه بن ابى بن سلول» به پيغمبر پيشنهاد خارج نشدن از مدينه را كرد و گفت: بهتر است در شهر مانده و در كوچه هاى تنگ مدينه با آن ها بجنگيم. در اين صورت ناچار حتى مردان ضعيف و زنان و بردگان و كنيزان هم در دهانه كوچه ها و از پشت بام ها به جنگ خواهند پرداخت، و تاكنون سابقه ندارد كه ما داخل حصارها و درون خانه هاى خود باشيم و دشمن بر ما پيروز گردد، ولى اتفاقا هر وقت كه به عزم جنگ از خانه هاى خود خارج شده و از شهر بيرون رفته ايم، دشمن بر ما پيروز شده و ما شكست خورده ايم.

گروهى ديگر كه مخالف جنگ در داخل شهر بودند، از جمله آن ها سعدبن معاذ و چند نفرى از قبيله اوس برخاسته و گفتند:

_ يا رسول اللّه، تاكنون كسى از عرب قدرت اين كه در ما طمع كند نداشته، در صورتى كه ما مردمى مشرك و بت پرست بوده ايم، چگونه در اين موقع كه تو در ميان ما هستى، قدرت طم__ع كردن در ما داشت__ه باشند، نه حتما بايد از شهر خ_ارج ش_وي_م و ب_ا دشم_ن بجنگيم.

_ اگر كسى از ما كشته شد، شربت شهادت را نوشيده است، و اگر هم كسى نجات ياف_ت به افتخ_ار جهاد در راه خ_دا نائل شده است! پي_امبر صلى الله عليه و آله اين پيشنه_اد را پذيرفت.

من_افقي_ن در جن_گ اح_د

رسول گرامى خدا پس از تصميم گرفتن در مورد محل مقابله با دشمن، با يك نفر از صحابه خويش براى مهيا كردن ميدان جنگ از شهر خارج شد. در برخى از روايات است كه پس از خروج پيامبر از شهر برخى از پيشنهاددهندگان پشيمان شدند و گفتند: اگ__ر رسول اللّ__ه صلى الله عليه و آله مايل باشد كه در شه__ر جنگ كن__د ما ه__م موافقي__م. ولى رس__ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله فرم_ود:

ص:211

_ شايسته نيست اين براى پيغمبر كه پس از پوشيدن لباس جنگ آن را از تن در آورد، مگر آن كه جنگ نكند!

عب_داللّه بن اب_ى ب_ن سل_ول از هم_راهى ب_ا پيغمب__ر خ__وددارى نم__ود، و جماعتى از طايف__ه خزرج نيز از او متابعت كردند. برگشت عبداللّه بن ابى از محلى بين احد و مدين__ه به نام «شوط»بوده است.

تعداد نفرات طرفين در جنگ احد

تعداد همراهان پيامبر اسلام در شروع حركت 1000 نفر بوده است. يك ثلث جمعيت با عبداللّه بن ابى (منافق مشهور) به مدينه برگشتند. دو طايفه « بنو سلمه» از طائفه خزرج و « بنو حارثه» از طائفه اوس، در موقع برگشت عبداللّه بن ابى فكر كردند كه از او پيروى و مراجعت كنند ولى خداوند آنان را نگذاشت و در نتيجه 700 نفر در خدمت رس_ول ال_لّ_ه صلى الله عليه و آله ب_اق_ى م_اندند.

تع__داد نفرات تحت فرمانده__ى ابوسفيان در جن__گ احد به روايتى 3 ه__زار سوار و 2 ه__زار نف__ر پي__اده بودند، و زنان را نيز به هم__راه آورده بودن__د تا م__ردان از جنگ فرار نكنند. در يك روايت ديگ_ر تع__داد آن ه__ا 3 ه__زار نف__ر ذك__ر ش__ده اس__ت.

زم_ان و مح_ل وق_وع جنگ احد

قريش در حركت خود به سوى مدينه، وقتى به كوه «ذوعينين» رسيدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمي____ن از آم__دن كف__ار آگاه__ى ي__افتن__د. روز ورود لشك__ر كف__ار ب__ه احد روز چه__ارشنب__ه ب__وده اس__ت ك__ه آن روز و دو روز بع__دش را آن ج__ا م_ان__دن__د.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از نماز جمعه از شهر خارج مى شود و شب را در احد توقف مى كن_د، و روز شنب_ه نيم_ه ش_وال س_ال س_وم هجرت با كفار قريش روبه رو مى شود.

تاكتيك جنگى پيامبر در جنگ احد

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه خارج شده و با لشكر خود به پيشروى ادامه داده و از پيچ «وادى» گذشته به دره احد داخل شدند و براى انتخاب محل مناسب براى استقرار نيرو، ك_وه اح_د را پشت سر قرار دادن_د.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عبداللّه بن جبير را با 50 نفر تيرانداز مأمور نگهبانى

ص:212

دره اى نمود كه مى ترسيد دشمن در آن جا كمين كرده باشد و از پشت سر لشكر اسلام را مورد حمله قرار دهند. حضرت به عبداللّه بن جبير فرمود:

- شما در هر صورت از نگهبانى دره غفلت مكنيد، ولو اين كه ما دشمن را تا مكه مجبور به عقب نشينى كنيم، و اگر هم دشمن ما را مغلوب كرد و ما را تا مدينه مجبور به عقب نشينى كرد باز هم شما از مواضع خود دور نشويد و دست از نگهبانى دره بر نداريد!

نظر آن حضرت درست بوده زيرا دشمن نيز از موقعيت نظامى دره مزبور استفاده كرده بود. ابوسفيان هم خالدبن وليد را با دويست سوار مأمور مراقبت از آن دره كرده ب__ود، كه شما در آن جا كمي__ن كنيد، و وقتى جنگ و مغلوبه شد و دو لشكر به هم ريختند شما از دره خارج شويد و از پش_ت سر لشكر اس__لام را مورد حمل__ه قرار دهيد.

فاجعه دره احد

در آغاز جنگ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اصحاب خود را كاملاً مهياى جنگ فرمود و پرچم اسلام را به دست على عليه السلام داد. انصار حمله خود را به دشمن آغاز كردند، و آنان را شكست سختى دادند، به طورى كه دشمن از برابر لشكر اسلام فرار كرد و سربازان رشيد اسلام آن ها را تعقيب كردند.

خالدبن ولي__د كه از طرف ابوسفي__ان با 200 سوار مأم__ور كمي__ن در دره بود. وقتى شكست قريش را قطع__ى ديد خواست از دره خارج شود، و از پشت سر لشكر اس__لام را م_ورد حمل__ه ق___رار ده_د، تي_ران__دازان عب___داللّ__ه بن جبي__ر آن ها را مجب___ور به عقب نشين__ى كردن_د.

فاجعه چنين اتفاق افتاد!

ياران عبداللّه بن جبير متوجه ميدان جنگ شده و مى ديدند كه سربازان فاتح اسلام دشمن را شكست داده اند و از غنايم بهره مند مى شوند. جريان را به عبداللّه بن جبير تذكر دادند و اض_افه كردند كه اگ_ر ما در اين جا بم_انيم از غن_ايم بى به_ره خواهيم ماند.

عبداللّه به آنان گفت: از خدا بترسيد! مگر دستور رسول اللّه صلى الله عليه و آله را نشنيديد كه فرمود در هر صورت از دره جدا نشويد و كمال مراقبت را در حفظ موضع خود در دره بنماييد! تيراندازان سخن او را گوش ندادند و يكى بعد از ديگرى مواضع خود را رها كرده و براى گرفتن غنيمت از دره دور شدند. فقط آن جا عبداللّه بن جبير با 12

ص:213

تن از ي__ارانش ب_اق_ى ماندند.

خالدبن وليد كه اصحاب عبداللّه بن جبير را متفرق ديد، حمله خود را به دره شروع كرد. در اين حمله بود كه بقيه ياران عبداللّه فرارى شده و فقط عده كمى ماندند كه آنان را هم خال__دبن ولي__د در مدخل دره به شه__ادت رسانيد. و چ__ون اين مان__ع را از سر راه برداشتن__د از دره خارج ش__ده و از پشت سر لشك_ر اسلام را مورد حمله قرار دادند.

شكست اوليه قريش

به طورى كه گفته شد، در اولين حمله مسلمانان دشمن شكست خورد و پا به فرار گذاشت و سربازان اسلام آن ها را دنبال مى كردند. هنوز دره احد از طرف عبداللّه بن جبير و يارانش حفاظت مى شد، و دشمن قادر به حمله از پشت سر لشكريان اسلام نبود.

در گير و دار جنگ، على عليه السلام پرچمدار لشكر قريش را كه طلحه بن ابى طلحه عبدى از طائفه بنى عبدالدار بود، كشت. و يكى ديگر به نام ابوسعيد بن ابى طلحه پرچم را به دست گرفت، و على عليه السلام او را هم كشت. و براى سومين بار پرچم قريش را مسافح بن ابى طلحه برداشت و على عليه السلام بردارنده پرچم قريش را كه همه از طائفه بنى عبدالدار بودند به قتل رسانيد، تا اين كه در آخر يكى از بندگان سياه چهره بنى عبدالدار به نام «صواب» پرچم را بلن__د ك__رد و عل__ى عليه السلام دست راست او را قط__ع ك__رد، او هم بلافاصله پرچم را به دس__ت چ__پ گ_رف_ت و دس_ت چپ_ش را ني_ز عل__ى عليه السلام با ض__رب__ه اى برنده قطع كرد.

«صواب» كه دو دست خود را از دست داده بود، پرچم را با بازوهاى خود به سينه چسبانده بود متوجه ابوسفيان شد، و به او گفت: آيا وظيفه خود را نسبت به بنى عبدالدار به انجام رساندم؟ پس از آن كه گفتارش را با ابوسفيان به پايان رساند على عليه السلام به او رسي_د و با ضربه شمشيرى ك__ه بر سرش نواخ__ت او را ب__ه درك واص__ل ك__رد.

ب_راى دهمي__ن ب_ار پرچم ف_رو افت__اد ول_ى غمره دختر علقمه كنانيه آن را بلند كرد.

حمله از دره احد و شكست لشكر اسلام

به طورى كه در بالا گفته شد، در زمانى كه لشكر قريش پا به فرار گذاشته بودند و ياران عبداللّه بن جبير مواضع خود را در دره احد در پشت سر لشكر اسلام ترك كرده بودند و براى جمع غنايم پايين آمده بودند، خالدبن وليد حمله خود را به آنان آغاز كرد و پس از شهيد كردن كليه تيراندازان باقى مانده در دره و شهادت عبداللّه بن جبير، از

ص:214

پ_شت س_ر ب_ه لشكري__ان اسلام يورش برد.

لشكر شكست خورده قريش همين كه ديدند پرچم قريش به دست غمره برافراشته ش__د و از پشت سر نيز خالدبن ولي__د حمله خود را آغاز كرده، به ميدان برگشتند و حمله خود را به لشك_ر اس_لام شروع كردن_د.

حمله به قدرى سخت بود كه لشكر اسلام به سختى منهزم و متلاشى شد و از هر طرف فرار كردند، و به كوه ها پناه بردند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چون فرار اصحاب خود را ديد، كلاه از سر خود برداشته و همى فرمود:

_ « به سوى من آئيد!

من رسول خدايم!

به كجا فرار مى كنيد!

آيا از خدا و رسولش فرار مى كنيد؟!»

در اين موقع «هند» دخت__ر عتبه در مي__ان لشكريان قري__ش فعاليت فوق العاده اى را ش_روع ك__رده ب__ود. او در مي_ان سپ_اه ايست_اده ب_ود و اگ_ر سربازى را مى دي__د كه از ميدان جنگ فرار مى كن__د، سرمه دانى را با ميله اش به طرف او مى برد و به او مى گفت:

_ اى زن! بهتر است كه با اين سرمه دان چشمان خود را سرمه كنى! و با اين ترتيب احساسات و غيرت سرباز فرارى را تحريك مى كرد و او را دوباره به جن_گ مسلمي_ن بر م_ى گ_رداني_د.

فاجعه شهادت حمزه سيدالشهداء

حمزة بن عبدالمطلب، عموى گرامى و رشيد پيامبر خدا در سپاه پيامبر بود و حملات سختى را به قريش مى نمود. همين كه او به طرفى حمله مى كرد، لشكر از مقابلش فرار مى كرد، و حتى يك نفر هم در مقابلش تاب نمى آورد.

هن__د، دختر عتبه، كه مراقب اين جريان بود، با دادن وعده و نويدهايى به غلام جبير بن مطل__ع، كه غلامى حبش__ى به نام وحش__ى بود، او را مأمور غافلگيرى و ك_شت_ن يكى از س_ه نفر (پ_يامبر، على يا حمزه،) كرد.

«وحش__ى» شه_ادت حض_رت حم__زه سي__دالشه_داء را چني_ن تعري_ف ك_رده است:

_ چون ديدم كشتن پيامبر از عهده من خارج است، على را هم ديدم كه بسيار متوجه و مراقب خود است، بنابراين به او هم نمى توانستم طمع كنم، ولى نسبت به حمزه

ص:215

كمين كرده و او را ديدم كه به سختى لشكريان را متلاشى مى كند، وقتى به من رسيد، و همين كه از كنارم گذشت، به جويى كه آب كناره هاى آن را نامرتب و داراى چين و شكن كرده بود، در اثر برخورد با همين چين و شكن ها و فرورفتگى ها بود كه حمزه، بدون اين كه متوجه باشد، به زمين خورد، و من از اين موقعيت استفاده كرده بلافاصل_ه اسلح_ه خود را كشي_دم و او را ه_دف قرار دادم.

_ ضربه من درست به لگن خاصره او اصابت كرد و به قدرى شديد بود كه خاصره او را شكافت و از زير سينه اش خارج شد، و همين ضربه بود كه حمزه را از پاى در آورد و او را به زمين زد. خودم را به او رساندم و شكمش را پاره كردم، و جگر او را بيرون آورده و براى «هند» بردم، و به او گفتم كه اين جگر حمزه است، هند آن را از من گرفت و به دهانش گذاشت و شروع به جويدن كرد، ولى خداوند آن را در دهانش سخت و مانند استخوان نمود و هند آن را از ده_انش خ_ارج ك_رد و ب_ه ط_رفى پ_رت نم_ود.

(پيغمب__ر صلى الله عليه و آله فرموده كه خداون__د فرشته اى را مأم__ور كرد تا آن را برداشت__ه و ب_ه ج_اى خ_ود بازگ_ردان_د).

راوى گفته: هند به سوى حمزه آمد و او را «مثله» كرد، يعنى گوش ها و دست ها و پاها و بعض اعضاى ديگر بدنش را قطعه قطعه كرد.

در لحظات سخت فاجعه احد

لشكر اسلام به سختى شكست خوردند و همه فرار كردند. كسى جز «ابودجانه سماك» پسر خرشد و «على عليه السلام » در ركاب پيغمبر باقى نماند. هر حمله اى كه از جانب دشمن به سوى پيغمبر گرامى مى شد، على آن را دفع مى كرد، تا اين كه شمشير عل_ى شكس__ت، و پيغ_مب_ر شمشي_ر خ__ود را كه موس_وم ب_ه «ذوالفق_ار» ب_ود، به عل__ى داد.

سرانجام پيغمبر صلى الله عليه و آله به سوى ناحيه احد جايگزين شد، و در آن جا سنگر گرفت. على عليه السلام در كمال رشادت مى جنگيد، تا اين كه (بنا به نقل على بن ابراهيم در تفسير خود،) هفتاد زخم بر سر و صورت و بدن و شكم و پاهاى آن حضرت وارد آمد. در همين موقع بود كه جبرئيل نازل شد و عرضه داشت:

اى محمد، اين است معنى مواسات! پيامبر فرم_ود:

« او از من اس__ت و م_ن از اوي__م!» جبرئي_ل گف__ت:

« من هم از شم__ا دو تاي__م!»

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پيغمبر جبرئيل را بين زمين و آسمان به روى

ص:216

كرسى اى از ط___لا مش_اه__ده ك_رد ك_ه م_ى گ_وي_د:

_ «لافَتى اِلاّ عَلى لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفَقار!»

_ هيچ جوانى مثل على نيست و هيچ شمشيرى مانند ذوالفقار!

اولين زن مسلمان در جبهه

در روايت قمى است كه:

_ باق__ى مان__د با پيامبر « نسيبه» دخت__ر كعب مازينه، و او زن__ى بود كه در جنگ هاى پيامبر خدا شركت مى كرد و به بستن زخم هاى مجروحين مى پرداخت، و پسرش نيز با او بود. در يكى از حملات، فرزندش ناچار به عقب نشينى شد، و خواست از ميدان جن_گ فرار كند، م_ادر خود را به او رس_انيد و گفت:

_ اى فرزند، به كجا فرار مى كنى، و از كه روى بر مى گردانى، از خدا و رسولش؟ دوباره او را به ميدان جنگ برگردانيد و در ميدان جنگ مردى به او حمله كرد، و او را شهيد كرد! اين مادر رشيد شمشير فرزند را برداشته و به قاتل فرزندش حمله ور گرديد و ضربتى بر ران او وارد كرد و او را كشت. پيامبر فرمود:

_ خداوند تو را بركت دهد اى نسيبه! اين زن سينه خود را سپر قرار داده و از پيغمبر دف_اع مى ك_رد، ت_ا اي_ن ك_ه زخ_م ه_اى ف_راوان_ى ب_رداشت.

شايع_ه مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله

ابن قمئ__ه كه در لشكر قري__ش بود به طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله حمله كرد و مى گفت: محمد را به من نشان دهيد! نجات پيدا نكن__م اگر او نجات پي__دا كند! و ضربت__ى به شانه پيامبراكرم زد، و به گمان اين كه پيغمبر كشته شده با صداى بلندفرياد زد _ به لات و عزى قسم كه محم_د را كشتم!

زخمى شدن پيامبر صلى الله عليه و آله

در آن روز پيشانى پيامبر شكست، و نيز با تيرى كه مغيره انداخت دندان هاى پيشين حضرت شكست و ثنايايش آسيب ديد!

حمله مجدد مسلمين و پايان جنگ احد

مهاجر و انصار بعد از آن كه از جنگ فراركرده بودند، دوباره برگشتند، و پيامبر صلى الله عليه و آله با كسان_ى كه با او بودند مج__ددا به دشمن حمل__ه كردند و دشمن را

ص:217

پراكن__ده ساختند.

در جريان جنگ احد، مشركين به غلبه و پيروزى نهايى كه باعث شكست قطعى مسلم_انان گ_ردد، نائل نشدند.

تع_داد شه_داى لشكر اس_لام

تع__داد شهداى سپاه اسلام را در اين جنگ هفتاد نفر ذكر كرده اند كه سيدالشهداى اين جنگ حمزه عموى پيامبر صلى الله عليه و آله بود. مشركين عده زيادى از مسلمين را «مثله» ك_ردن_د، كه ب_زرگ ت_رين آن ه__ا حم__زه ب_ود!

اس_امى شه_داى جن_گ اح_د از مه_اجرين

1 _ حم_زه بن عب_دالمط_لب ب_ن ه_اش_م،

2 _ ع__ب_دال_لّ_ه ب_ن ج__ح_ش (اس__دى)

3 _ مصعب بن عمير (اخوبنى عبدالدار)

4 _ ش_م_اس ب_ن عث_م_ان (م_خ_زوم_ى)

اسامى شهداى جنگ احد از انصار

از هفتاد شهيد جنگ احد، چهار نفر از گروه كوچك مهاجرين اوليه از اهل مكه بودند كه با پيامبر گرامى اسلام به مدينه هجرت كردند، و در اين جنگ پس از دلاورى هاى فراوان به درجه رفي__ع شه_ادت نايل شدند.

درباره چگونگى شهادت حضرت حمزه عموى دلاور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بالا نكاتى تاريخى از روايات نقل كرديم، ولى نكات تاريخى خواندنى ديگر هم در لابه لاى روايات در مورد شهادت انصار رسول اللّه از ميان تازه مسلمانان اهل مدينه به چشم مى خورد كه نمى توان به سادگى از آن گذشت.

از اين ميان اشاره به خانواده بن وقش شده كه چهار نفر از اين خانواده در راه دين از ج_ان خود گ_ذشته اند: به نام هاى:

_ ثابت بن وقش، رفاع__ه بن وقش، _ سلمه بن ثابت بن وقش، و عمرو بن ثابت بن وقش.

ازچند خانواده ديگر نيز از هركدام دو يا سه نفر جان باختند، ازجمله:

_ صيف_ى ب_ن ق_ي_ظ_ى، و حب_اب بن قي_ظ_ى،

_ حارث بن اوس بن معاذ، و اياس بن اوس،

_ عمروبن قيس، و قيس ب_ن عمروبن قيس،

_ خ_ارج__ه بن زيد بن ابى زهير، و سعدبن ربيع بن عمروب_ن ابى زهير،

_ اي__اس ب__ن ع__دى، م__ال__ك ب__ن اي___اس، و عم___روب__ن اي____اس،

ص:218

_ سليم بن عمرو بن حدي__ده كه با غلام خود عنتره با هم شهيد شدند.

از ديگ_ر نك_ات تاريخ_ى هم- قب_ر ش_دن تعدادى از آن هاست. از جمله:

_ نعم__ان ب__ن مال__ك ب__ن ثعلب__ه، مج__درب__ن زي__اد، و عب__اده ب__ن حسح__اس، ك__ه اين سه نف__ر در يك قب_ر دف__ن شدن___د.

هم چنين از طايفه بنى حرام پنج نفر شهيد شدند كه دو تن آن ها در يك قبر دفن شدند:

_ عمروبن جموح، رفاعه بن عمرو، عبدالله بن عمرو، خلادبن عمرو، و ابوايمن (مولى عمرو بن جموح) كه دو تن آن ها پدر و پسر در يك قبر دفن شدند: عمرو بن جموح، و عبداللّه بن عم_رو.

از شهداى به يادماندن__ى از انصار در اين جن_گ، نام هاى زير نيز به چشم مى خورد:

_ حنظله بن ابى عامر (همان شخصى كه بين مسلمين به حنظله «غسيل الم_لائك_ه» م_ش_ه_ور اس_ت.)

_ عبداللّ_ه بن جبير بن نعم__ان (همان كس__ى كه فرمان__ده تيراندازان مأمور حفاظت از دره اح__د بود.)

_ مالك بن سنان ( از طائفه بنى خدره، كه پدر ابوسعيد خدرى است.)

_ اوس ب___ن ث____اب___ت من___ذر (ب___رادر حس____ان ب____ن ثاب____ت)

_ ان_س ب_ن ن_ض_ر (ع_م_وى انس ب_ن مال_ك غ__لام رس_ول اللّ_ه صلى الله عليه و آله )

( اس__امى اي__ن شه__دا و بقيه شهداى انصار رسول اللّه از اهالى مدينه، كه در جنگ احد ج__ان خود را در راه بس__ط دين خ__دا و دف__اع از اسلام نثار كردند، در كتاب «سيرةُ النَّبى» ابن هشام مذكور است.)(1)

تحليل قرآن از عوامل شكست و پيروزى

« وَ طائِفَةٌ قَدْ اَهَمَّتْهُ_مْ اَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَ_قِّ...!» (154 / آل عمران)

قرآن شريف در اين آيه، عقايد گروهى را كه از جنگ احد فرار كردند و شكست را بر مسلمي__ن تحمي__ل نم__ودن__د، و در عي__ن ح__ال م__دع__ى ب__ودن__د كه اگ_ر مسلمي__ن ب__ر دي__ن حقن__د چرا شكس__ت خ__وردن__د، م__ورد تحليل ق__رار داده و مى ف_رم_اي_د:

_ «دست__ه ديگ__رى كه به فكر جان خود بودند، گم__ان ناحق درب__اره خدا داشتن__د،


1- الميزان ج: 7، ص: 7 و ص: 128

ص:219

همچ__ون گم___ان ه_اى ج_اهلي_ت، و مى گفتن___د:

_ آيا ما را در اين امر پيروزى بهره اى نيست؟

_ بگو: زمام اين امر هم__ه در دست خداست! اين__ان در پيش خود پنه__ان مى داشتن__د آن چه را كه بر تو آشك__ار نمى كردند، و مى گفتند:

_ اگ_ر م_ا را در اي_ن پي_روزى نصيب_ى ب_ود نم_ى ب_ايس_ت اي_ن چ_ن_ي_ن كشت_ه ش_وي_م!

_ به آن ها بگ_و:

حتى اگر در خانه ه__اى خود ني__ز مى بودي__د،

آن__ان كه كشته شدن برايش_ان نوشته ش_ده است،

خ__ود به قتلگ__اه خوي__ش م_ى آم__دن__د...!» (154 / آل عم__ران)

آن ها، اصولاً دين را از اين جهت پذيرفته بودند كه آن را عامل نيرومند غير ق_ابل مغلوب شدن، پنداشته بودند. آن ها فكر مى كردند كه خداوند در هيچ شرايطى راضى به پيروزى دشمن بر دينش نخواهد بود، ولو آن كه وسايل ظاهرى مساعد با دشمن بوده باشد!

قرآن مجيد مى فرمايد كه اين گروه گمانى درباره خدا داشتند كه بر خلاف حق بوده، و از سنخ افك__ار دوره جاهليت محسوب مى شد. اين طائفه گمان كرده بودند كه پاره اى از امور حق مسلم آنان ب__وده و امكان نرسيدن به آن نيست، و لذا همين كه مغل_وب شدن__د و ع_ده اى از آن_ان كشت__ه شدند، درباره مطل__ب دچ_ار تردي__د شدن__د و گفتند:

_ آيا در اين امر (پيروزى) ما را بهره اى نيست؟

آن ها گمان مى كردند كه چون مردمى مسلمان هستند امكان شكست براى آنان نيست. معتقد بودند كه دين حق هرگز مغل__وب نش__ده و پيروان آن دچار شكست نخ__واهن__د ش__د، زيرا خ__دا بدون هيچ قيد و شرطى دين خ__ود را ي__ارى نموده و خ__ودش ني__ز اي_ن وع__ده را به آن ه__ا داده است!

گمان باطل آن ها كه از سنخ افكار دوره جاهليت محسوب مى شود به همين بوده است، چه آن كه، بت پرستى زمان جاهليت نيز خدا را پروردگار هر چيزى دانسته و علاوه براى هر نوعى از حوادث مانند رزق و زندگى و مرگ و جنگ و غيره، خدايى قائل بودند، كه تدبير امر همان صنف يا نوع به عهده او بوده است و اراده اش در حوزه وظيف_ه اش نافذ و غير قاب__ل مغلوبيت ب_وده است.

بنابراين، هر كس گمان كند دين مغلوب شدنى نيست، و پيغمبر نيز كه بار گران دين نخستين بار به دوش او گذاشته شده، در دعوت خود شكست نمى خورد، و كشته

ص:220

نمى شود، و نمى ميرد، در حقيقت، گمانى است بر خلاف واقع، و از نوع افكار جاهليت، چه آن كه با اين ترتيب براى خدا شريكى قائل شده است، زيرا گمان او اين است كه پيغمبر رب النوعى است كه امر پيروزى و غنيمت به عهده او واگذار شده است، با اين كه خداى سبحان يگانه است، و زمام تمام امور در دست اوست، براى ديگران در هيچ امرى دخ_الت_ى نيس_ت!

اين تنها خداوند سبحان است كه در نظام آفرينش، ناموس اسباب و مسببات را برقرار فرموده، و هر چه كه سبب آن قوى تر باشد، وقوعش راجح تر خواهد بود ،خواه حق باشد يا باطل، خواه محمد صلى الله عليه و آله باشد و خواه ابوسفيان، هيچ فرقى بين مؤمن و كافر در اين امر نيست.

البته، خداى سبحان را نسبت به دين و اولياء دين خود عنايت خاصى است، كه در نتيجه اين عنايت، علل و اسباب نظام آفرينش را طورى ترتيب داده كه سرانجام منجر به ظهور دين و آماده شدن گيتى براى پذيرايى از اولياء دين شده و سرانجام نيك هم از آن متقين است!

امر نبوت و دعوت دينى از اين ناموس عمومى مستثنى نيست. هر جا كه اسباب ظاهرى مقتضى غلبه دين بوده، مانند بعضى از غزوات پيامبر گرامى اسلام، پيروزى نصيب مسلمين شده است، و هر جا كه از اوامر پيامبر اكرم خلاف يا سستى مى كردند، و يا بر اثر نف__اق، علل و اسباب پي__روزى از بين مى رف__ت، و آن ها شكس__ت مى خوردن_د.

اين در تاريخ اديان ديده مى شود كه طرف مقابل پيامبران اغلب اهل ماديات بودند، و قدرت زياد داشتند، لذا پيامبران شكست مى خوردند، مانند: كشته شدن حضرت زكريا، ذبح شدن حضرت يحيى، مطرود شدن حضرت عيسى، و سرنوشت برخى از انبي_اء مانند آن ها.

البته ناگفته نماند كه اگر گاهى ظهور حق متوقف بر نقض نظام عادت (نه نقض نظام نواميس حقيقى،) بود، خداوند متعال با نقض آن دين خود را بر پا نگه داشته و نمى گذارد حجتش باطل گردد و از بين برود.(1)

تحليل اتفاقات جنگ احد

« وَ لا تَهِنُ____وا وَ لا تَحْ_زَنُ____وا وَ اَنْتُ____مُ الاَعْلَ__وْنَ اِنْ كُنْتُ__مْ مُ__ؤْمِني__نَ...»

(139 تا148 / آل عمران)

در جريان جنگ احد، گرچه مشركين به پيروزى نهايى كه باعث شكست قطعى مسلمي__ن گردد، نائل نشدند، ولى در عي__ن حال، آن چه كه در جري__ان جنگ بر مسلمين وارد آمد، بسى سخت تر و دردناك تر از آن كفار بود، چه آن كه هفتاد تن از بهترين و شجاع تري__ن ياران خود را از دس__ت دادند، و از طرف ديگر، وقوع چنين حادث__ه جانگ__داز در كنار خان__ه و ديارش__ان سب_ب ضعف و ان_دوه آنان گرديده بود.

در اين آيات، قرآن مجيد، دلايل ضعف و اندوه مسلمين را از طرفى مولود تفوق مشركين، و از طرف ديگر به علت آسيب و صدماتى مى شمارد كه به آنان وارد شده بود و در مقابل آن از سنت هاى الهى و مخصوصا از سنت امتحان الهى در جنگ ها و تحولات روزگار سخن به ميان مى آورد و شرايط پيروزى و شكست در جنگ ها را بيان مى فرمايد، و از عملكرد مسلمين در جنگ احد تحليل انتقادى به عمل مى آورد، و از آن تعداد مسلمين كه مقاومت كرده و پيامبر را تنها نگذاشته بودند، تحسين مى فرماي_د، و سرانج_ام به اين مسئل_ه اس_اسى مى رسد كه:

دين يا پيامبر؟

كدام يك بايد مسلمانان را مورد توجه و نظر باشد؟ آيا با مرگ پيامبران دين آن ها از بين مى رود؟ يا اين كه اس_اس دين است، و ب_ا مرگ پيامبرى آيين الهى از بين نمى رود!!

سه عامل پيروزى

ايم_ان، صب__ر، تق__وى! آيه فوق چني__ن بيان مى كند كه پيروزى و تفوق شما هيچ قيد و ش_رط_ى جز اي_م_ان ن_دارد:

_ «شما مسلمي__ن، نه سستى كني__د، و نه غمگين شوي__د، و اگر با ايم__ان باشيد، برتر خواهيد بود!» (139/آل عمران)

اگر داراى نيروى ايمان هستيد، شايسته نيست كه اراده شما ضعيف شود، و از پيروز نشدن بر دشمن اندوهناك گرديد، چه آن كه ايمان شما سرانجام شما را به پيروزى نهايى مى رساند، زيرا كه از لوازم ايمان «تقوى» و «صبر» است و تقوى و صبر ملاك هر فتح و پيروزى است!


1- ال_مي___زان ج: 7، ص: 81

ص:222

اما آسيبى هم كه به شما رسيد نبايد سبب اندوه و ضعف شما گردد، چه آن كه شما در اين آسيب تنها نبوديد، و دشمن نيز به حد كافى از شما آسيب ديد، بنابراين دشمن هيچ گون__ه مزيت و برترى بر شم__ا پيدا نك__رده، تا موج__ب ضعف و ان_دوه شما گردد.

نكته مهم آن كه در آيه شريفه خطاب به مؤمنين مى فرمايد:

ايمان شرط پيروزى و برترى است، و اين در حالى است كه مؤمنين ايمان داشتند، ولى در موقع عمل بر طبق مقتضيات ايمان خود عمل نكردند، و صبر و تقوى را كه از لوازم ايمان است، فراموش كردند، و اگر اين دو صفت بزرگ را از دست نداده بودند، ايم_ان آن ها اثر خ_ود را مى كرد، و پيروزى نصيبش_ان مى شد.

مسلمانان به اين دليل اندوهناك شده بودند كه گمان كرده بودند مشركين بر آنان برترى پيدا كرده اند، لذا خداى تعالى با آيه فوق اين فكر آن ها را تخطئه نموده و مى فرماي__د: ملاك برترى با شماست، در صورتى كه ايمان داشته باشيد، نه با مشركين! و مى فرمايد:

_ «وَ كانَ حَقّا عَلَيْنا نَصْرُالْمُؤْمِنينَ!

_ اين حق برعهده ماست كه مؤمنين را نص_رت بخشي__م!» (47 / روم)

دو عامل اصلى شكست

قرآن مجيد در آيات زير دلايل و عوامل شكست مسلمين در جنگ احد را شرح مى ده__د و مى فرماي_د:

_ «خدا وعده اش را درباره شما راست كرد، هنگامى كه به اذن او آن ها را كشتيد،

تا اين كه سستى ورزيديد، و در كارتان منازعه كرديد،

و بعد از آن كه آن چه را كه دوست مى داشتيد، به شما نشان داد، نافرمانى كرديد،

و بعضى از شما اراده دنيا و بعض ديگر اراده آخرت داشتيد،

سپس شما را از غلبه بر آن ها باز داشت تا امتحانتان كند!

خدا از شما عفو كرد و خدا بر مؤمنان صاحب فضل است!» (152 / آل عمران)

در اين آيات، خداوند متعال صدق وعده هاى خود را تأييد مى نمايد و شكست آنان را در جنگ اح_د مرب__وط به خود آن ها مى دان__د، چه آن كه آن__ان در جن__گ از مرز اوامر و دست_ورات اله_ى ك_ه پيغمب_ر مردم را ب_دان دع_وت مى فرم_ود، تج_اوز نم_وده بودند.

جميع روايات و هم چنين تاريخ متفقند كه در جريان جنگ احد فتح و پيروزى

ص:223

نخست نصيب مسلمين گشت، به طورى كه شمشير در ميان دشمن نهاده و اموالشان را غارت كردند، و اين پيروزى ادامه داشت تا موقعى كه عده اى از تيراندازان محل مأموريت خود را ترك كردند و براى غارت كردن اموال از دره اى، كه پيغمبر آن ها را مأمور نگهبانى آن فرموده بود، خارج گشتند، و در اين موقع بود كه خالدبن وليد و كسانى كه با او بودند، از كمينگاه خارج شده و عبداللّه بن جبير و عده معدودى از تيراندازان اسلام را كه محل مأموريت خود را ترك نكرده بودند، و با عبداللّه باقى مانده بودند، كشتند، و از پشت سر لشكر اسلام را مورد حمله قرار دادند، و مشركين نيز كه متوجه جريان شدند، برگشتند و شمشير در ميان اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله گذاشتند، و هفتاد نفر از آن ها را شهيد كردند، و در نتيجه مسلمين كه در آغاز كار پيروز بودند، با اين پيش آمد دچار شكست سختى شدند. قرآن شريف مى فرمايد:

_ «... ت_ا اي_ن ك_ه سست_ى ورزي_دي_د، و در ك_ارت_ان منازعه كرديد... !» (152 / آل عمران)

اين آيه ناظر بر جريانى است كه در بين تيراندازان نگهبان دره به وجود آمد، چه آن كه يك سلسله گفتگوهايى راجع به ترك دره و ملحق شدن به لشكر و بردن غنيمت از كفار، در بين آنان پديد آمد تا اين كه سرانجام امر پيغمبر را مخالفت كردند، و براى بردن غنيمت به ميدان جنگ آمدند.

خ__روج آن ها از دره مول__ود ترس و هراس نب__ود بلكه ناشى از طمعى بود كه نسبت ب_ه ب_ردن غنيم_ت داشتن_د.

عب__ارت «منازعه كردن» نشان مى دهد كه تمام آن افراد مخالفت امر پيامبر را نكردند بلكه مطل__ب بين آن ها مورد منازع__ه بود، و عده اى اص_رار بر ماندن مى كردند.

خداوند تعالى مى فرمايد: پس از آن كه سستى و نزاع و عصيان و اختلاف در ميان شما پديد آمد، خداوند شما را از مشركين بازداشت، تا امتحانتان كند، چه آن كه پديد آمدن اختلاف بزرگترين عامل امتحان است، و مؤمن از منافق و ثابت قدم از سست عنص_ر و متلون باز شناخته مى ش_ود.

قرآن مجيد در آيه ديگر مى فرمايد:

_ « آي__ا آن گ__اه مصيبت__ى به شم__ا وارد آي__د،

صدم__ه اى كه دو برابر آن را بر دشم__ن وارد كردي__د،

خواهي_د گف_ت ك__ه اين صدم__ه از كجا رسي__د؟

بگو ك__ه آن از ناحي__ه خودت__ان اس_ت...!» (165 / آل عم_ران)

قرآن مجيد ضمن آيه فوق به بيان علت نزديك ترى كه بر طبق ناموس طبيعى و عادى، باعث شكست و كشته شدن آنان شده، مى پردازد، در حالى كه در آيات ديگرى

ص:224

قبل از اين آيه، مطلب اساسى ديگرى را ذكر فرموده بود كه اصولاً مرگ و حيات در دست خداست، و دور و نزديك بودن از وطن، شتاب به سوى جنگ و جهاد، يا كناره گي_رى ك__ردن و ف__رار، هيچ گون__ه اث__رى در سرنوش__ت م_رگ و حي_ات ن__دارد!

در اين آيه مى فرمايد: علت آن شكست همان معصيتى است كه خود ايشان در روز احد مرتكب شدند، كه اولاً مواضع خود را در نگهبانى دره ترك كردند، و سپس عده اى از آن ها از ميدان جنگ فرار نمودند. همين معاصى و سستى ها بود كه به حسب سنت قطعى و طبيعى باعث شكست و كشته شدن آن ها شده است!

امتحان ايمان افراد در تحولات و جنگ ها

قرآن شريف مى فرمايد:

_ « و اين است روزگار،

كه آن را براى امتحان در بين مردم مى گردانيم،

تا اين كه خدا مردم با ايمان را معلوم دارد،

و گواهانى از خودتان بگيرد...

تا آنان كه ايمان آورده اند تصفيه كند،

و كف__ار را نابود گرداند!

آيا گم__ان مى كنيد كه داخ__ل بهشت مى شوي__د، بدون اين كه ميزان جهاد و صب_ر شما معلوم گردد...؟!» (141 تا 143 / آل عمران)

مفهوم آيه اين است كه ايمان بعد از نهان بودن آشكار مى شود، يعنى مظاهر ايمان بروز مى نمايد، و چون اين ظهور ايمان بايد طبق قانون علل و اسباب انجام گيرد، ناچار بايد يك سلسله امورى كه منجر به ظهور ايمان آن ها شود، به وقوع پيوندد!

اين «تصفيه ايمان» كه در آيه ذكر شده، از مصالح و حكمت هاى گردش ايام است. خداوند متعال آلودگى هاى كفر و امثال آن را ذره ذره از دل مؤمنين بر طرف مى فرمايد تا اين كه جز ايمان در دل آنان چيزى باقى نماند و خالص براى خدا گردند!

هم چنين، اجزاء كفر و شرك و كيد را كم كم از دل كافر محو مى نمايد. تا آن كه سرانجام هيچ باقى نماند. اگر كافر و منافقى داراى صفات حسنه اى نيز باشد امتحانات متوالى سبب بروز خبث باطن و زوال تدريجى فضايل ظاهرى اش مى گردد.

اين است پ_اره اى از مص__ال__ح و حكمت ه__اى گردش ايام در بين مردم و عدم استمرار آن در يك جمعيت خاص، و تم__ام ام__ور در دست خداست، و هر چه بخواهد انج__ام مى ده__د، و ج__ز بر طب_ق مص_الح ع__الي__ه عمل__ى انجام نمى دهد!

ص:225

قرآن شريف گمان داخل شدن در بهشت را بدون امتحان، لازمه همان فكر فاسدى مى دان__د كه مسلمان__ان در جنگ احد مى كردن__د، و فكر مى كردن__د كه چ__ون بر دين حق هستن__د، و حق غير قابل شكس__ت است، پس هميش__ه پيروزى هم__راه آن هاست، و دچ_ار شكست نمى شوند؟!

لازمه اين فكر غلط اين بود كه آن ها خيال مى كردند، هر كس به پيغمبر ايمان آورد و داخل حلقه اسلامى شود، هميشه در دنيا با غلبه بر دشمن و بردن غنيمت خوشبخت خواهد بود، و در آخرت نيز با آمرزش و داخل شدن در بهشت سعادتمند خواهد بود! خداوند با آيه شريفه زير نادرستى و فساد فكر آنان را كه گمان داخل شدن در بهشت را داشته اند، ثابت فرموده است:

_ «آيا گمان مى كني__د كه داخل بهشت مى شوي__د، بدون آن كه ميزان جهاد و صبرتان معل__وم گردد؟

شم__ا بوديد كه قبل از ص__دور حكم جه__اد آرزوى مرگ مى كردي__د،

ولى اكنون كه با آن روب__ه رو شده اي__د، به تماشاگ_رى پرداخته اي__د...!»

(142 و 143 / آل عمران)

چه آن كه آنان قبل از وقوع جنگ ها، آرزوى مرگ و شهادت داشتند و همين كه جنگى پيش مى آمد، و صحنه هاى آن را با چشم خود مى ديدند، اقدام به جنگ ننموده، و به سوى آرزوى خود نمى شتافتند، بلكه كمال سستى و ضعف را از خود نشان مى دادند، و با روگردان شدن از ميدان هاى جنگ آرزوى خود را فراموش مى كردند. بنابراين، آيا ممكن است ص__رف اين آرزو موجب داخل شدن آن ها در بهشت شود، بدون اين كه از عهده امتحان برآم__ده و از آلودگى ه__ا پاك شده باشند؟ و آيا لازم نيست كه چنين مردانى در صحن_ه زن_دگى امتحان ش_ده و م_ورد آزمايش قرار گي_رند؟

برخورد قرآن با مسلمانان فرارى از جنگ

با لحنى كه قرآن شريف از فرار مسلمين در جنگ احد ياد مى كند، صحنه لحظات دش_وارى كه پيامبر خ__دا صلى الله عليه و آله و مدافعين اطراف آن حضرت داشته اند، مجسم مى شود:

_ «... هنگام__ى كه دور مى شدي__د،

و به كسى توج__ه نمى كردي__د،

پيامب__ر شم__ا را از پشت سر مى خواند...!» (153/آل عمران)

ماندن پيامبر در آخر جمعيت دلالت مى كند بر اين كه لشكر اسلام به طورى از اطراف پيامبر پراكنده شده بودند، كه به صورت ستونى طويل در آمده باشند، و نفرات اول

ص:226

آن از پيغمبر دور و نفرات آخر به آن حضرت نزديك بودند، و پيغمبر آنان را به جنگ دعوت مى كرد، ولى هيچ يك از آنان، نه نفرات جلو، و نه نفرات آخر، به آن حضرت توجه نمى كردند، و او را در ميان مشركين تنها گذاشته بودند، و براى اين كه كشته نشوند، از مي__دان جنگ دور مى شدند.

البته تمام جمعيت منه__زم نشده بود و عده اى در اراده خود پايدار بودند، و نه در آغ__از كار، و نه بع_د از شيوع خبر قت__ل پيامبر سستى ننم__وده و رو به ف__رار ننهادند.

از عبارت اين كه مى فرمايد: « و پيامبر از دنبال شما، شما را مى خواند،» استفاده مى شود كه خبر قتل پيغمبر بعد از فرار و شكست جمعيت منتشر شده بود، نه قبل از آن.

با توجه به اين كه بيشتر كشته ها در جنگ از انصار بودند، و گويا از مهاجرين بيش از چهار نفر كشته نشده بود، اين مى رساند كه مقاومت و ثبات بيشتر از ناحيه انصار ب__وده، و فرار از جنگ نخس__ت از مهاجرين ش__روع شده است. ق_رآن مجيد مى فرمايد:

_ «آنان كه در روز برخورد دو لشكر از شما رو گردان شدند،

بدين جهت بود كه شيطان آن ه__ا را به سب__ب آن چ__ه كه كسب ك__رده بودن__د،

به لغ__زش انداخت!» (155 / آل عمران)

ظاهر آيه اين است كه پاره اى از گناهان را كه آنان قبلاً مرتكب شده بودند اين امكان را به شيط_ان داد كه آنها را اغ_وا كند، و ب__ه ف_رار و پش__ت ك_ردن به جن_گ وادار سازد.

برگشت فراريان

قرآن مجيد متذكر مى شود كه:

_ «آنان كه خدا و رسول__ش را، بعد از رسيدن زخم پاسخ گفتند،

براى آنان كه نيكى كردند از آن_ان و پرهي_زك_ارى ك_ردن_د، پ__اداش__ى ب_زرگ اس__ت.

آن_ان ك_ه م_ردم گ_فتن__دش_ان ك_ه:

_ جم__ع بر شم_ا گرد آمده ان__د،

پس بترسيدش__ان!

پس ايمانش__ان اف__زون شد،

و گفتن__د:

_ خ_دا م_ا را ب_س اس_ت!

و او ب_هت_ري__ن وك_ي___ل اس___ت...!» (172 و 173 / آل عمران)

مسلمين در واقعه احد هم نافرمانى خدا را كردند كه با فرار از جبهه و جهاد،

ص:227

عصيان خدا را نمودند، و هم نافرمانى پيامبر را نمودند، وقتى كه نگهبانى دره را ترك كردند، و نيز دعوت او را اجابت نكردند، اما در واقعه بعدى، يعنى در آن موقع كه پيغمبر پس از جنگ آنان را براى تعقيب مشركين دعوت كرد، و آنان هم پذيرفتند، و او را اجابت كردند، اين اجابت در آيه فوق به صورت اجابت خدا و رسول، هر دو تلقى شده است.

قرآن مجي_د پشيم_انى و ب_رگشت ف_راري_ان را با آي_ه زي_ر ش_رح مى دهد:

_ «... پس از اين غم، آرامشى به شما بخشيد،

و اين آرامش دسته اى از شما را فرا گرفت،

و دسته ديگرى كه به فكر جان خود بودند،

گمان ناحق درباره خدا داشتند، گمان هاى جاهليت...!» (154 / آل عمران)

آنان از اين جهت غمناك بودند كه در جنگ سستى نموده و در نتيجه نصرت و پيروزى را از دست داده بودند، خداوند غم پشيمانى را براى آنان فرستاد تا حزن شان برطرف گردد. اين غم كه نعمتى بود الهى، عوض غم و اندوهى بود كه بر آن ها به جهت آن چه كه از دست رفته ب_ود، يا به جه_ت ام_ورى كه ب_ه آن ها اصابت كرده بود، داشتند.

آيه دلالت مى كند كه تنها يك طائفه از آن ها به اين حالت آرامش (خواب سبك) نائل شدند، نه همه آن ها. اين طائفه همان ها بودند كه بعد از منهزم شدن و فرار از ميدان جنگ پشيمان شده و دوب__اره به سوى رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله برگشتند، و دور آن حضرت حلق_ه زدن_د، و م_ورد عف__و و رحم__ت خ_داى متعال قرار گرفتند.

گويا برگشت آن ها هم در موقعى بود كه پيغمبر از مشركين جدا شده، و به سوى دره مراجعت كرده بود، و در اين موقع بود كه عده اى از فراريان متوجه شدند كه خبر قتل پيامبر دروغ بوده است، لذا كم كم به سوى او مراجعت كردند.

اما دسته ديگ__ر آن هايى هستند كه از مؤمنين بودند (نه از منافقين، كه قبل از جنگ از مسلمين جدا ش__ده بودند،) كه خداون__د برخلاف طائفه اول آن ها را مورد مكرمت قرار نداد، و غم آنان را مبدل به غم پشيمان__ى نكرد، و از ايمن__ى و آرامشى كه طائفه اول برخوردار شدن__د، برخوردارشان نكرد، زيرا آن ها فقط از دين جز استفاده دنيوى در نظر نداشتند، و اصولاً دي_ن را از اين جهت پذيرفت__ه بودند كه عامل نيرومندى پنداشت__ه بودند، و افك__ار دوران جاهلي__ت هنوز در مغزش__ان بود. اين دست__ه تا زمانى خير دين را مى خواستن__د كه براى آنان خي__رى داشته باش__د، والاّ از دين برگشته و ب_ه روش نياكان خود برمى گشتند.

اما خداوند هر دو گروه را مى بخشد. اين گروه دومى را هم مورد عفو قرار مى دهد، اما آن اكرام و عنايتى كه شامل گروه اول شد، گروه دوم را مشمول آن قرار نداده

ص:228

است. در روايات اسلامى، از زبير نقل شده كه گفت:

_ « در آن هنگام كه خود را با رسول خدا مى ديدم و ترس فوق العاده اى همه ما را فراگرفته بود، خداوند هم خواب را بر ما فرو فرستاد، و هيچ كس را نمى ديدم مگر اين كه ذقن او به سينه اش رسيده بود. در اين موقع بود كه شنيدم گفتار معتب بن قشير را، و گويا در خواب مى شنيدم، كه مى گويد:« لَوْ كانَ لَنا مِنَ الاَمْرِ شَىْ ءٌ ما قُتِلْنا هيهُنا!» اين جمله را به خاطر سپردم، و درباره همين جريان است كه خداوند تعالى آيه:« ثُمَّ اَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِالْغَمِّ اَمَنَةً نُعاسا !» را نازل فرمود تا آن جا كه براى گفته معتب، مى فرمايد: « ما قُتِلْنا ههُنا !» (154 / آل عمران)

از اب__ن عب__اس نيز رواي__ت ش___ده كه:

_ آيه شريفه « اِنَّ الَّذينَ تُوَلُّوا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ... .» (155 / آل عمران) درباره عثمان، رافع بن معلى، و ح_ارث_ه بن زي_د، ن_ازل ش_ده است. (نق_ل از در منثور)

از ديگر راويان نيز چنين مطلبى بيان شده ولى در بعض آن ها اسم ابوحذيفه بن عقبه، وليدبن عقبه، سعد ب_ن عثمان، و عقبه بن عثمان نيز اضافه شده است.

ولى بايد دانست كه اصولاً ذكر نام عثمان و ديگران در اين روايات از باب ذكر مصداق است، زيرا كه آيه اصولاً درباره تمام كسانى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روگردان شده و عصيان حضرتش را نمودند. و اين كه در روايات نام عثمان به خصوص ذكر شده، از اين جهت است كه عثمان و كسانى كه با او بودند آن قدر عقب نشينى كردند تا به «جلعب» كه نام كوهى در نواحى مدينه است، رسيدند و سه روز در آن جا توقف كرده و سپس به خدمت پيغمبر مراجعت نمودند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله جمل_ه اى به آن_ان فرمود كه مف_ادش اين است: به آن جا رفته بوديد و خيلى طول داديد!

يادى از ياران مقاومت در جنگ احد

روايات اسلامى عموما متذكرند كه از اصحاب پيامبر به استثناى دو نفر از مهاجري__ن و هفت نفر از انصار، همگى از پيغمبر روى گردان شده و از جنگ فرار كردند، و در نتيجه مشركي__ن به پيامبر اكرم حمله نمودند. در همين حمله و هجوم بود كه آن هف__ت نفر انصار در دفاع از پيامبر يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند به طورى كه حتى يك تن از آنان باقى نماند.

در بعضى روايات است كه باقيماندگان با پيغمبر يازده نفر يا هيجده نفر و يا حداكث__ر سى نفر بودن__د. (شايد اختلاف روايات نتيجه اختلاف سطح اطلاع راويان و ي_ا احيان_ا به جه_ات ديگ_رى ب_وده است.)

ص:229

آن چه مطلب را تأييد مى كند، رواياتى است كه جريان دفاع « نسيبه مازنيه» (تنها زن مسلمان در جبهه،) را از پيغمبر نقل مى كند.

در اين روايات است كه در اين ساعت احدى با پيغمبر نبود. اصحابى هم كه فرار نكرده بودند در ميدان مشغول جنگ بودند.

راويان در مورد جنگ كنندگان جز به نام « على عليه السلام » اتفاق ندارند، گو اين كه ممكن است « ابادجانه انصارى، و سماك بن خرشه» نيز اين چنين باشند، الا اين كه همه متذكر شده اند كه على عليه السلام نخست با شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله جنگ مى كرد، و در آن موقع كه اصحاب آن حضرت رو به فرار گذاشتند، على عليه السلام شخصا عهده دار حفظ پيامبر گرديد، و با سپر خود تيرها را از آن حضرت دفع مى كرد، و بدن خود را نيز سپر قرار داد تا از كثرت جراحت سنگين شد.

اما بقيه اصحاب، بلافاصله، يا اندكى بعد از آن كه دانستند خبر كشته شدن پيغمبر دروغ بوده است، برگشتند، و به آن حضرت ملحق شوند، اين ها همان هايى هستند كه خداون__د تعالى «خواب سب__ك _ نُعاس» را بر آن ها مستولى كرد و سرانجام هم خداون__د همه آن ها را مورد بخشش و عفو قرار داد.

«كافى» روايتى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه:

_ در روز احد على عليه السلام شصت جراحت برداشت، و پيغمبر به «ام سليم» و «ام عطيه» امر فرم__ود كه به مداواى آن حض__رت بپردازند. آن دو چني__ن گفتن__د كه هرجراحتى را كه ما مى بستيم از جاى ديگر خونري_زى شروع مى شد، و ما برجان او مى ترسيديم... .

على فرم__ود: حمد مى كنم خ__داى را كه هيچ گاه ف_رار ننموده و پشت به جنگ نكردم! و به همين جهت خداوند در دو جا از قرآن از او شكرگ__زارى فرم__وده است. (بايد دانس__ت كه تشك_ر خدا براى ثب_ات و استقامت على در جنگ بوده نه براى حمد گفتن او.)

خداى تعالى در قرآن مجيد از كسانى كه در جنگ احد ثبات و استقامت ورزيدند، چنين ياد كرده است؛

_ «...نيست محمد مگر فرستاده خدا،

كه قبل از او هم فرستادگان ديگرى آمده بودند،

آيا اگر او بميرد، يا كشته شود، شما به راه و روش نياكان خود برمى گرديد؟

و اگر چنين كنيد هيچ ضررى ب__ه خدا نمى رسد،

و زود باش__د كه خدا پاداش شكرگزاران را عطا مى كند!» (144 / آل عمران)

ص:230

آيه شريف دلالت دارد براين كه در روز احد، عده اى از مسلمين سستى نكردند و از جنگ باز نايستادند، و در پيشگاه الهى از هيچ چيز فروگذارى نكردند و خدا آن ها را به عنوان «شاكرين» ياد فرموده است و نيز تصديق فرموده كه شيطان را راهى ب_ه آن ها نب_وده است، و آن ها م_ورد طم_ع شيط_ان ق_رار نم_ى گيرند.

و اين صفت، نه تنها در جنگ براى آن هاست بلكه وصفى است ثابت و پايدار، كه هيچ گاه از آنان جدا نمى شود، و در هيچ جاى قرآن كلمه «شاكرين» بركسى اطلاق نشده، مگر در همين دو مورد كه اولى در آيه بالا بوده و دومى در آيه بعدى كه با عبارت «سنجزى الشاكرين!» از آن ها ياد مى كند. (145 / آل عمران)

دين يا پيامبر!

مسلمي__ن در روز اح__د بع__د از آنك__ه جن__گ سختى درگرفت، گمان كردند كه پيغمبر در جريان آن جنگ سخت، كشت__ه شده است، پس از اين فكر بود كه از ميدان خارج شده و به جنگ پشت نمودند. روايت و تاريخ نيز اين مطلب را تأييد مى كند، چنانكه «اب__ن ه__اش__م» در كت_اب «سي__ره» چنين روايت كرده كه:

«ان__س بن نضر، عموى انس ب__ن مالك، آمد نزد عم__ربن خطاب و طلح__ه بن عبيداله، در موقعى كه بين جماعت__ى از مهاج__ر و انصار قرار داشتند، و اين ها جماعتى بودند كه دست از كار جنگ كشيده و به كنارى رفته بودن__د، و به آن ها گفت؛ چه چيز شما را از جنگ بازداشته؟ گفتن__د: كشته ش__دن پيغمبر!

گفت: بنابراين بعد از مرگ پيغمبر با زندگى چه مى كنيد، و آن را براى چه مى خواهيد؟ بميريد از آن چه رسول خدا بر آن مرد!

پس از اداى اي__ن كلم__ات به ط__رف دشم__ن حمل_ه ب_رد و جن_گ كرد ت__ا شهي__د ش__د!»

در هر صورت، اين كناره گيرى از جنگ و دست روى دست گذاشتن آنان به ما مى فهماند كه ايمان آن ها وابسته به شخص پيغمبر بوده است، بدين معنى كه مؤمن بودند تا زمان حيات پيامبر، و اگر پيغمبر از دنيا مى رفت ايمان آن ها نيز زايل مى گشت! و اين نيست مگر در اثر اين كه آن ها از ايمان اجر و مزد دنيوى مى خواستند، و توجهى به شئون آخرت نداشتند، و براى همين جهت است كه خداوند تعالى آن ها را مورد عتاب و سرزنش قرار داده و فرموده است:

_ «آي__ا اگ__ر پيامب__ر بمي__رد ي__ا كشت__ه ش__ود، شم__ا به راه و روش نياك__ان خود برمى گردي__د؟»

(144 / آل عم__ران)

ص:231

آيه شريفه با لحن عتاب و توبيخى كه در آن است معنايش اين مى شود كه محمد صلى الله عليه و آله نيست مگر رسولى مانند ساير رسل، و شأنى جز تبليغ رسالت ندارد، و مالك هيچ امرى نبوده و زمام امور در دست خداى تعالى است، و دين هم دين خداست، و باقى است به بقاى او ! با اين وصف معنى ندارد كه ايمان شما متكى به حيات و زندگى او باشد، در صورت__ى كه از شما چني__ن نمودار گشت كه اگر او بميرد يا كشته شود اقامه دين را ت__رك مى كنيد و به رويه گذشتگ__ان خود برگش__ت مى كنيد، يعنى بعد از ه_داي_ت مج_ددا گمراهى را انتخاب مى كنيد!

منظور قرآن شريف از اين رجوع، برگشت از دين است، نه فرار از جبهه، زيرا بين قتل يا موت پيغمبر و بين فرار از جنگ ارتباطى نيست، ارتباطى كه هست، بين موت يا قتل نبى با برگشت به سوى كفر بعد از ايمان است.

به علاوه، ما مى بينيم كه مسلمين در جنگ هاى ديگرى مانند «غزوه حنين» و «خيبر» و غير اين دو نيز از لشكر فرار كرده و از جنگ روى گردان شده اند، و خداوند آن ها را به مثل آن چه كه در جنگ احد خطاب نموده، در آن جنگ ها خطاب نكرده است، پس معلوم مى شود كه مراد برگشت و فرار آن ها از جنگ نيست، چه اگر مراد رو گردانى از جنگ بود لازم بود در ساير جنگ هايى هم كه مسلمين روگردان از جنگ شده بودند، مخاطب به همين جمله مى شدند، در صورتى كه در جنگ حنين خداوند آن ها را ط_ور ديگ_رى م_ورد خط_اب ق_رار داده و ف_رموده است:

_ « و روز حني__ن، هنگامى كه زياديت__ان شما را متعجب ساخ__ت،

ولى به كار شما نيامد، و از خ__دا بى نيازت__ان نساخت،

و زمي__ن با وسعتى كه داشت بر شما تنگ شد و سپس پشت كرده و برگشتيد!»

(25 / توبه)

در روايات اسلامى، در تفسير قمى آمده كه امام عليه السلام فرمود:

« بيرون آمد رسول خدا در روز احد، و هر كس كه او را در ميدان جنگ به آن حالت مى ديد به رفقاى خود كه مى رسيد، مى گفت كه رسول خدا كشته شد، خود را نجات دهي_د! و آن گاه كه ب_ه مدينه بازگشت نم_ودند، خ_داوند تع_الى آيه زير را نازل فرمود:

« نيست محمد مگر فرستاده خدا...

اگر او بميرد يا كشته شود،

آيا شما به راه و روش نياكان خود برمى گرديد؟» (144/آل عمران)

در درال_م_ن_ث__ور از رب_ي__ع رواي_ت ش_ده ك_ه گ_ف_ت_ه اس_ت:

« اين در روز احد بوده است، در آن هنگام كه قتل و جراحات بسيارى بر لشكر

ص:232

اسلام وارد آمد، و مسلمين پيغمبر خدا را صدا مى زدند و چنين گفته مى شد كه پيغمبر خدا كشت__ه ش__ده اس__ت! در اين موق__ع ع__ده اى از م__ردم مى گفتن__د كه اگر او پيغمب__ر بود كشته نمى ش_د!؟

جمعى از بزرگان صحابه چنين گفتند: بجنگيد براى چيزى كه پيغمبر شما براى آن جنگيد، تا خدا شما را فاتح گرداند، و يا اين كه به پيغمبر خود ملحق شويد! چنين ياد شده كه در آن موقع يكى از مهاجرين مردى از انصار را ديد كه در خون خود دست و پا مى زن_د، به او گف__ت:

_ آيا فهميده اى كه محمد كشته شد؟ آن مرد انصارى جواب داد:

_ اگر محم__د كشته شد، پس او به آن چ__ه كه مى خواس_ت رسيد، و شم__ا براى دفاع از دينت__ان بجنگي_د!

در هم__ان كتاب از «س__دى» رواي_ت ك___رده ك___ه گفت_ه است:

« روز احد در ميان مردم چنين انتشار يافت كه پيغمبر كشته شد. بعضى از سنگدلان گفتند: _ اى كاش قاصدى نزد عبداللّه بن ابى (منافق مشهور) مى فرستاديم تا از ابوسفيان براى ما امان بگيرد؟!

_ و گفتند: اى مردم محمد كشته شد! برگرديد به سوى قوم خود، قبل از آنكه دشمنان شما را بكشند! انس بن نضر چنين اظهار داشت:

_ اى ق__وم اگر هم پيغمب__ر كشته شده باش__د، خداى او كشت__ه نش_ده اس__ت! بجنگيد براى آن چ__ه كه محم__د مى جنگيد!»(1)

وقايع بعد از جنگ احد

«يا اَيُّهَ__ا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّ_هَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ...!» (2 تا 4 / احزاب)

عده اى از صناديد و رؤساى قريش بعد از جنگ احد به مدينه آمدند، و از رسول خداصلى الله عليه و آله امان خواستند و درخواست كردند كه آن جناب با ايشان و بت پرستى آن ها كارى نداشته باشد، و ايشان هم با او و يكتاپرستى او كارى نداشته باشند. آيه فوق نازل شد ك_ه نبايد ايشان را اجابت كنى و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم از اجابت درخواست آن ها خوددارى فرمود.

در اين آيه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مأمور كرده به تقوى و پرهيز از خدا، و در آن زمينه چينى شده براى نهى بعدى يعنى نهى از اطاعت كافرين و منافقين. در اين نهى كفار را با منافقين جمع كرده، و از اطاعت هر دو نهى فرموده است. از اين معنا كشف


1- ال_مي__زان ج: 7، ص: 44

ص:233

مى شود كه كفار از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى خواستند كه مورد رضاى خداى سبحان نب___وده اس___ت.

منافقين هم كه در صف مسلمانان بودند كفار را تأييد مى كردند و از آن جناب به اصرار مى خواستند كه پيشنهاد كفار را بپذيرد، و آن پيشنهاد امرى بود كه خداى سبحان به عل_م و حكمت خود بر خلاف آن فرمان رانده بود و وحى الهى هم بر خلاف آن ن_ازل شده ب__ود.

و نيز كشف مى كند كه آن امر، امر مهمى بوده است، كه بيم آن مى رفته كه اسباب ظاهرى بر وفق آن مساعدت نكند، و بر عكس، برخلاف آن كمك كند، مگر آن كه خدا بخواهد جلوى آن اسباب را بگيرد، لذا رسول اللّه صلى الله عليه و آله مأمور شده است از جانب كفار نسب__ت به خواهش شان خوددارى كن__د، و آن چه به او وح__ى شده متابع__ت نمايد، و از كس_ى نه_راسد و ب_ر خ_داى ب_زرگ ت_وك_ل نم_اي__د!

در روايات اسلامى، در مجمع البيان، چنين آمده كه:

_ اين آيات درباره ابى سفيان بن حرب، اكرمه بن ابى جهل، و ابى الاعور سلمى نازل شده است، كه وقتى جنگ احد تمام شد، از رسول خدا صلى الله عليه و آله امان گرفتند و سپس به مدينه آمدند و بر عبداللّه بن ابى (منافق مشهور مدينه) وارد شدند، و آن گاه به وسيله ميزبان خود از رسول اللّه صلى الله عليه و آله رخصت خواستند تا با آن جناب گفتگو كنند. بعد از كسب اجازه به اتفاق ميزبان و عبداللّه بن سعيد بن ابى سرح، و طعمه بن ابيرق، به خدمت آن جناب رفتند و گفتند: يا محمد! تو دست از خدايان ما بردار و «لات و عُزّى و مَنات» را ناسزا مگو، و چون ما معتقد باش كه اين خدايان شفاعت مى كنند كسى را كه آن ها را بپرستد، ما نيز دست از پروردگار تو برمى داريم!

اين سخن بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله گران آمد. عمربن خطاب گفت: يا رسول اللّه اجازه بده تا هم اكنون گردنشان را بزنيم. فرمود: من به ايشان امان داده ام، ناگزير دستور داد تا از مدين_ه بيرونشان كنند.

كفار مورد اشاره در آيه عبارت بودند از: ابوسفيان و ابو اعور سلمى و عكرمه از مك_ه، و منافقين م__ورد اشاره عبارت بودن__د از: ابن ابى، ابن سعيد، و طعمه، از مسلمانان منافق مدينه.

خداوند تعالى در قرآن شريف در اشاره به مورد بالا مى فرمايد: « ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فى جَوْفِه...!» (4 / احزاب) كسى بين دو اعتقاد مخالف و دو رأى متناقض را ممكن نيست جمع كند، و به هردو معتقد باشد توحيد و شرك در يك قلب جمع نمى شود!!(1)

غزوه بدر صغرى

جنگ روانى عليه اسلام


1- ال_ميزان ج: 32، ص: 119

ص:234

« وَ اِذا جآءَهُمْ اَمْرٌ مِنَ الاَمْنِ اَوِ الْخَوْفِ اَذاعُوا بِه... .» (83 / نساء)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله بعد از ناراحتى ها و محنت هاى جنگ احد، مردم را دعوت مى كرد كه عليه كفار خروج كنند، ولى يك عده بودند كه مردم را درهم مى شكستند، و وادار مى كردن__د كه پيغمبر خدا را ي__ارى نكنند، و آن ه_ا را از اجتماع مشركي_ن مى ترساندند.

خداى تعال__ى در آيه ف__وق مى فرماي_د:

_ « وقتى كه مطلبى راجع به ايمنى يا ترس به آنان برسد، آن را فاش مى كنند،

در حالى كه اگر به رسول و زمامداران خود رد مى كردند،

به طور مسلم كسانى كه از ميان آنان استنباط مى كنند، مطلب را خوب مى دانستند،

و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود،

غير از افراد كمى همه از شيطان پيروى مى كرديد!» (83/نساء)

چنين برمى آيد كه موضوع امن و خوفى كه به اطلاع مسلمين مى رسيد يك سلسله اراجيفى بود كه به دست كفار و فرستادگانشان به منظور ايجاد نفاق و اختلاف بين مؤمنين جعل مى شد، و مؤمنين ضعيف الايمان بدون تدبر و بينايى، اين خبر را پخش مى كردند، و در نتيجه اراده مؤمنين تضعيف مى شد، ولى خداوند متعال مسلمانان را از پي_روى افرادى كه اين اخب_ار را به منظور رسوا كردن مؤمنين مى آوردند، حفظ فرمود.

آي__ه منطبق ب__ر قضي__ه «ب___در صغ__رى» است كه در س__وره آل عم__ران

ص:235

ني__ز بعد از ش_رح تاري_خ جن__گ اح_د از آن سخ_ن رفت__ه اس__ت.

( بعد از جنگ احد، ابوسفيان مسلمانان را وعده جنگ و مقابله مجدد در بدر داده بود، ولى بعد از آن كه شنيد پيامبر با نيروى خود بدان منطقه عازم شده، از وعده خود خلاف كرد، و به جنگ نيامد. اين جنگ را «بدر صغرى» نام داده اند.)

اين ج__ا صحبت از ارجاع اخب__ار ترس يا امنى است كه بين مردم منتشر شده است، و خداى تعالى دستور مى فرمايد اين اخب__ار را به پيغمب_ر و زمامداران خ__ود ارجاع كنند، ت__ا آن ه_ا استنب__اط كنند، و صحت و سق__م اخبار را براى م__ردم بازگ__و كنن__د.

مؤمنين به واسطه پخش اخبار در خطر گمراهى بودند و اين خطر چيزى جز خطر مخالفت با پيغمبر نبود، چون اين آيات درباره وجوب پيروى از پيغمبر سخن مى گويد، و مؤيد مطلب آن كه در ادامه آيات خداى تعالى پيامبر گرامى خود را امر به قتال مى فرمايد ولو آنك_ه تنها ش__ود، و بدون هيچ ي___اور و ي__ارى بماند!

موضوع از اين قرار بود كه ابوسفيان شخصى به نام نعيم بن مسعود الاشجعى را به مدينه فرستاد تا خوف و وحشت را بين مردم بسط دهد و آنان را از رفتن به بدر منصرف و دلسرد سازد. نعيم به مؤمنين خبر مى داد كه ابوسفيان جمعيت ها گردآورده و لشكرها تجهيز كرده، بايد از ايشان بترسيد، و خود را در ميدان جنگ عمومى و كشتار نيندازيد! اين حرف در دل هاى مردم تأثير مى كرد، و از اين كه به وعده گاه خود در بدر بروند تعلل مى كردند، و غير از پيغمبر و پاره اى از نزديكان خصوصى حضرت كسى از تأثير اين حرف ها سالم نمانده بود. مردم جز يك عده قليل همگى متزلزل شده بودند، ولى بعدا به همين عده كم پيوستند، و به ميدان جنگ رفتند.

آيات ق__رآن شريف دست__ور الهى را بر پيامب__ر گ__رامى خ_ود چني__ن نق_ل مى كند:

_ « اگر مردم در امر جهاد تعلل و سنگينى كنند، تو خودت به مقابله بپرداز!

و براى تو سخت نباشد كه آنان تث_اقل كرده و با امر خدا مخالفت كرده اند،

چون تكليف ديگران متوجه تو نيست!

تكليف خود تو متوجه توست نه تكليف ديگران!

و فقط وظيفه اى كه در قبال ديگران دارى اين است كه آنان را وادار كنى و ترغيب نمايى. پس خودت شروع به جنگ كن، و مؤمنين را نيز تحريض نما!

اميد است كه خداوند شدت و يأس كافران را بازدارد!» (84 / نساء)

اين آيه دلالت دارد بر اين كه خداوند متعال مردم سنگين و تعلل كننده را خيلى سرزنش كرده است، زيرا سنگينى مردم به جايى رسيده كه خدا پيغمبرش را امر مى كند

ص:236

تا خودش به تنهايى اقدام به جنگ نمايد، و از اين مردم سنگين و كند رو بگرداند، و اصرار نكند كه آن ها دعوتش را اجابت كنند، بلكه آنان را به حال خود واگذارد، و دل بر ايشان تنگ ندارد، زيرا تكليفى جز اين ندارد كه وظيفه خودش را انجام دهد، و مؤمنين را تحري_ض و تشويق كند، هر كه خواست فرمان برد و هر كه نخواست نبرد!(1)

غزوه جيش سويق

« اَلَّ__ذي_نَ اسْتَج__ابُ__وا لِلّ__هِ وَ الرَّسُ__ولِ مِنْ بَعْ__دِ ما اَصابَهُ__مُ الْقَ__رْحُ... .»(172 تا 175 / آل عمران)

مسلمين كه در واقعه احد نافرمانى خدا و رسولش را كرده بودند، در واقعه بعدى، يعن__ى در آن موقع كه پيغمب__ر پس از جنگ، آن_ان را براى تعقي__ب مشركين دعوت كرد، آنان دع_وت پيغمب__ر را اجابت كردن__د. قرآن مجي_د از آن ه_ا اين چنين ياد مى كند:

_ «آنان كه خدا و رسولش را از بعد رسيدن زخم به آن ها اجابت كردند،

براى آنان كه نيكى كردند و پرهيزكارى كردند،

پاداشى بزرگ است!

آنان كه مردم گفتندشان كه جمعيت بر شما گرد آمده، بايد بترسيد،

ايمانشان فزون تر شد و گفتند:

_ خ_دا ما را بس است! و او بهت_رين وكي_ل است!»

البته، در اين آيه وعده اجر عظيم به بعض آنان، كه استجابت نموده بودند، داده شده، نه به همه شان، و اين از آن جهت است كه بعض از آن كسانى كه استجابت خدا و رسول را نمودند داراى خلوص عقيده و ايمان كامل بودند، ولى بعضى از آن ها داراى اين اخلاص نبودند.

در آن قسم__ت از آيه كه اشاره شده به شايعه گرد آمدن جمعيت (كفار) و كسانى كه اين شايع__ه را پخش مى كردن__د، نشان مى دهد كه عوام__ل و جاسوس ه__اى مشركين در داخل لشكر اس_لام بوده اند. از ظاه__ر آيه چنين برمى آي__د كه تع__داد آن ها بيش از يك نفر بوده است. همين معن__ى تأييد مى كن__د كه اين آي__ات مرب__وط به تعقيب__ى است ك__ه پيغمب__ر صلى الله عليه و آله با اصح_اب خ__ود بع_د از جن__گ اح__د از مشركي__ن نم_وده اس__ت.

در روايات اسلامى، در تفسير قمى، آمده كه پيغمبر مسلمين را به سوى ميعادگاهى كه ابوسفيان، پس از جنگ احد، معين كرده بود، كوچ داد، و شيطان پيروانى


1- الميزان ج: 9، ص: 31

ص:237

را كه در ميان مردم داشت وسوسه نمود تا با تبليغات مسموم خود روحيه مسلمين را تضعيف نمايند و آن ها را بترسانند. تبليغات شروع شد و چنين گفتند كه به ما خبر رسيده كه عده اى از مردم مى خواهند بر شما بتازند و شما را غارت كنند، بترسيد! بترسيد! ولى خداوند تعالى مسلمين را از تأثير اين تبليغات ترس آور حفظ فرمود و لذا مسلمين دعوت خدا و رسول را اجابت نمودند، و براى رسيدن به ميعادگاه همراهى پيغمبر را كرده و با كالاهايى از شهر خارج شدند، و اظهار داشتند كه اگر ابوسفيان را در ميعادگاه ديديم كه به مقصود نايل شده ايم و اگر هم او را نديديم كالاى خود را مى فروشيم! (بدر در آن زمان در واقع يك مركز تجارى بود كه همه ساله مردم براى خريد و فروش به آن جا مى رفتند.)

مسلمين به بدر رسيدند، ولى نه ابوسفيان و نه ياران او هيچكدام به ميعادگاه نيامده بودند. در اين هنگام «ابن حمام» بر پيغمبر و اصحابش گذر كرد و پرسيد: كه اين ها كيانند؟ گفتند: پيغمبر خدا و يارانش كه در اين جا به انتظار ابوسفيان و ياران قرشى او مى باشند. ابن حمام از آن جا بگذشت و به قريش برخورد نمود، و آنان را از جريان مستحضر ساخت. ابوسفيان مرعوب شده و به سوى مكه برگشت، و پيغمبر نيز با تفضلات الهى به مدينه مراجعت فرمود.

اي__ن غ__زوه را «غزوه جي__ش سوي__ق» گويند، و در م__اه شعبان از سال سوم هج_رت اتف__اق افتاده است. مسلمين لشكر ابوسفيان را كه مق__دارى سويق (آرد) با خود داشتن__د، از روى تمسخ__ر و استه_زاء «جيش سويق يا لشكر آرد» نام نهادند.(1)

جنگ خندق يا جنگ احزاب

ذكر تاريخ جنگ خندق در قرآن


1- الميزان ج: 7، ص: 110

ص:238

«يا اَيُّهَ__ا الَّذي__نَ امَنُوا اذْكُ__رُوا نِعْمَ__ةَ اللّهِ عَلَيْكُ__مْ اِذْ جاءَتْكُ__مْ جُنُ__ودٌ... !»

(9 ت_ا 27 / اح__زاب)

در قرآن مجيد، در آياتى از سوره احزاب واقعه جنگ احزاب يا جنگ خندق ذكر شده و ب__ه دنبالش ماجراى يه__ود بنى قريضه آمده است. مى فرمايد:

_ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد!

به ياد آوريد: نعمتى را كه خدا به شما ارزانى داشت،

روزى كه لشكرها به سوى شما آمد،

و ما بادى و لشكرى، كه شما نمى ديديد، بر شما فرستاديم،

و خدا به آن چه مى كنيد بيناست!

روزى كه از نقطه بالا و از پايين تر شما بيامدند،

آن روزى كه چشم ها از ترس خيره ماند و دل ها به گلوگاه رسيد،

و درباره خدا به پندارها افتاديد،

در آن هنگام بود كه مؤمنين آزمايش شدند، و سخت متزلزل گشتند...!»

در اين آيات مؤمنين را يادآورى مى كند كه در ايام جنگ خندق چه نعمت ها به ايشان ارزانى داشت، ايشان را يارى، و شر لشكر مشركين را از ايشان برگردانيد، با اين كه لشكريانى مجهز، و از شعوب و قبايل گوناگون بودند، از قطفان، از قريش، از احابيش و كنانه، از يهوديان بنى قريظه و بنى النضير، جمع كثيرى آن لشكر را تشكيل داده و مسلمانان را از بالا و پايين احاطه كرده بودند، با اين حال خداى تعالى باد را بر آنان مسلط كرد، و فرشتگانى فرستاد تا بيچاره شان كردند.

هجوم همه جانبه لشكر احزاب

ص:239

لشك__رى كه از بالاى سر مسلمانان، يعنى از طرف مشرق مدينه آمدند، قبيله عطفان و يهودي__ان بنى قريظه و بنى النضي__ر بودند. لشك__رى كه از پايين مسلمانان آمدند يعن__ى از طرف غرب مدينه، قريش و هم پيمانان آنان از احابي__ش و كنانه بودن__د. وضعيت مسلمان__ان را در اين لحظ__ه خداوند سبح_ان چنين توصيف مى كند:

_ «چشم ه_ا از ترس خي_ره ش_دند، و دل ه_ا ب_ه گل_وها رسيد!» (101 / احزاب)

اين دو وصف، يعنى كجى چشم و رسيدن جان ها به گلو، كنايه است از كمال چيرگى ترس بر آدمى، و مسلمانان در آن روز آن قدر ترسيدند كه به حال جان دادن افت_ادند، كه در آن حالت چشم تعادل خود را از دست مى دهد و جان به گلوگاه مى رسد.

منافقين، و كسانى كه بيمار دل بودند، آن روز درباره خدا گمان ها كردند: بعضى از آن ها گفتند كه كف_ار به زودى غلبه مى كنند، و بر مدينه مسلط مى شوند، و بعضى ديگر گفتند كه به زودى اسلام از بين مى رود و اثرى از دين باقى نمى ماند، برخى ديگر گفتند كه جاهليت دوباره جان مى گيرد، حتى برخى گفتند كه خدا و رسولش مسلمانان را گول زدند و فريب دادند... از اين قبيل پندارهاى باطل در آن روز بر منافقين و ب_يم_اردلان مستول_ى ب_ود.

نقش منافقين در جنگ احزاب

قرآن مجيد حركات منافقين را در آن روز چنين شرح مى دهد:

_ « ه__م_ان روزى ك_ه م__ن_اف_ق_ان و ب_ي_م_اردلان گ__ف__ت_ن_د:

_ خدا و رسولش جز فريبى به ما وعده نداده اند!!

روزى كه گروهى از ايشان گفتند:

_ اى اهل مدينه! ديگر جاى درنگ برايتان نيست، برگرديد!

و عده اى از ايشان از پيامبر اجازه برگشت خواستند بدين بهانه كه گفتند:

خانه هاى ما در و پيكر محكمى ندارد! در حالى كه چنين نبود،

و منظورى جز فرار نداشتند،

به شهادت اين كه اگر دشمن از هر سو بر آنان در خانه هايشان در آيد و بخواهد اينان دست از دين بردارند، جز اندكى، بدون درنگ از دين بر مى گردند!

در حالى كه قبلاً با خدا عهد بستند، كه پشت به خدا و دين نكنند!

و خدا از عهد خود بازخواست خواهد كرد!!

بگو، به فرضى هم كه از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد،

ص:240

تازه جز اندكى زندگى نخواهي__د كرد،

بگو، آن كيس__ت كه شما را از خ__دا، اگر بدى شما را بخواهد، نگه دارد؟

و يا جلو رحم__ت او را، اگر رحمت شما را بخواهد، بگي__رد؟

نه! به غير خ__دا، ولىّ و ياورى براى خود نخواهند جست!

و بدانند كه خدا شناخت چه كسانى از شما امروز و ف_ردا كردند، و چ_ه كسانى بودند كه ب_ه برادران خود گفتند:

_ نزد ما بياييد و به جنگ نرويد!

اين ها جز اندكى به جنگ حاضر نمى شوند!

آنان نسبت به جان خود بر شما بخل مى ورزند،

به شهادت اين كه وقتى پاى ترس به ميان مى آيد، ايشان را مى بينى كه وقتى به تو نگاه مى كنند، مانند كسى كه به غشوه مرگ افت__اده، و حدقه هايش__ان مى چرخ__د،

ولى چ__ون ترس تم__ام ش__ود، با زبان هاي__ى تيز به شما طعنه مى زنند، و در خير رساندن بخيلانند!

ايشان ايمان نياورده اند و خدا هم اعمال نيك آن ها را حبط و باطل كرده است!

و اين براى خدا آسان است!

پنداشتند احزاب هنوز نرفته اند، و اگر هم برگردند، دوست مى دارند اى كاش به باديه رفته بودند، و از آن جا جوياى اخبار مى شدند.

و به فرضى هم كه در ميان شما باشند، جز اندكى قتال نمى كنند.

در حالى كه شما مى توانستيد به رسول اللّه صلى الله عليه و آله به خوبى تأسى كنيد،

و اين وظيفه هر كسى است كه اميد به خدا و روز جزا دارد،

و بسيار ياد خدا مى كند!» (12 تا 21/احزاب)

تعريف قرآن از مقاومت مؤمنين و روحيه مسلمانان

خداوند متعال پس از تحليل وضع منافقين و نشان دادن حركات منافقانه و ترس آن ها، اشاره به وضع مؤمنين و عكس العمل آن ها در قبال حمله احزاب مى كند و مى فرمايد:

_ « و چون مؤمنان احزاب را ديدند گفتند:

اين همان وعده اى است كه خدا و رسولش به ما دادند،

و خدا و رسولش راست گفتند!

و آن ها از ديدن احزاب ايمان و تسليم شان فزون تر گشت!

از مؤمنان مردانى هستند كه بر هر چه با خدا عهد بستند،

وفا كردند!

ص:241

بعضى شان عهد خود به پايان بردند،

و شهيد شدند!

و برخى از ايشان چشم به راهند،

كه (شهيد شوند!)

و عهد خويش را هي__چ تغيي__رى ندادن__د!

تا خ__دا به صادق__ان پاداش صدقش__ان را بده__د!

و منافق__ان را اگر خواست عذاب كند، و يا بر آنان توب__ه كن_د!

خدا آمرزگ__ار رحيم است!» (22 تا 24 / احزاب)

در آيات فوق نخست تركيب گروه منافقان و مسلمانان بيمار دل را شرح داد. منظور از كسانى كه در دل هايشان مرض هست افراد ضعيف الايمان از خود مؤمنينند نه منافقين اين دسته غير از منافقين هستند كه ظاهرا اظهار اسلام نموده ولى كفر باطنى خود را نگه داشته اند. خداوند از زبان منافقان مى گويد كه آن ها وعده خدا و رسول را فريب خواندند. اين وعده به نظر مى رسد همان وعده فتح و غلبه اسلام بر همه اديان است كه در كلام خداى تعالى فراوان آمده است.

در روايات نيز آمده كه منافقين گفته بودند: محمد صلى الله عليه و آله به ما وعده مى دهد كه شهرهاى كسرى و قيصر را براى ما فتح مى كند با اين كه جرأت نداريم در خانه خود تا كنار آب برويم!؟ همين منافقين بودند كه به نقل قرآن شريف، وقتى احزاب را ديدند به اهل مدينه گفتند كه يا اهل يثرب شما در اين جا مقام نداريد و ناگزير بايد برگرديد. يعنى معنى ندارد كه در اين جا بمانيد و اقامت كنيد چون در مقابل لشكريان مشركين تاب نمى آوري_د و ناگزير بايد برگرديد!

سپ__س، خ_داى تعال__ى از گ_روه ديگ__ر حك_ايت ك__رده ك__ه در دل بيم__ارى دارند و ايمانشان سس__ت است. از رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله اجازه مراجعت خواستند و بهانه كردند كه خانه هاى ما در و ديوار درستى ندارد و ايمن از آمدن دزد و حمله دشمن نيستيم. در جواب اين ها مى فرمايد:

_ « اين ها دروغ مى گويند، خانه هايشان بدون در و پيكر نيست، بلكه منظورشان از اين بهانه ها جز فرار از جهاد نيست!» (13 / احزاب)

اين عده تا آن جا پايدارى در دين دارند كه آسايش و منافعشان از بين نرود، و اما اگر با هجوم دشمن منافعشان در خطر بيفتد، و يا پاى جنگ به ميان بيايد، ديگر پايدارى نمى كنند و بدون درنگ از دين برمى گردند. خداوند متعال بى فايده بودن گريز آن ها از جنگ را به عنوان خلاصى و زنده ماندن تخطئه مى كند و مى فرمايد:

_ «بگ__و، اگر از مرگ يا قتال فرار كنيد اين فرار سودى به حالتان ندارد، و جز مدت

ص:242

كوتاهى زنده نمى مانيد، براى اين كه هر كسى بايد روزى بميرد، و هر نفس كشى اجلى معين و حتم__ى دارد، كه حتى يك ساع__ت عقب يا جلو نمى افتد، پس فرار از جنگ در تأخير اجل هي__چ اثرى ن__دارد! _ به فرض__ى ه__م كه ف__رار از جن__گ در تأخي__ر اجل مؤث__ر شد، ت__ازه چه ق__در زندگ__ى مى كني__د؟ در چني__ن فرض__ى ت__ازه بهره مندى ت__ان از زندگى بسي__ار كوتاه و ان__دك است، چون بالاخ__ره تم__ام مى ش__ود.» (16 / احزاب)

خ_داى تعال_ى بعد از ي_ادآورى موضوع اجل و ميزان بهره بردارى از عمر مى فرمايد:

_ خير و شر همه تابع اراده خداست و بس! هيچ سببى از اسباب از نفوذ اراده خدا جلوگي__ر نمى شود، و هيچ كس آدم__ى را از اراده خ__دا، اگر به شر تعل__ق گرفت__ه باش__د، نگه نمى دارد، پس ح__زم و احتياط اين را اقتض__ا مى كند كه انس__ان توكل به خدا كرده و امور خ_ود را ب_ه او محول كند!

خداى متعال مسلمانان و پيامبر اسلام را از احوال منافقين خبر مى دهد كه چگونه سعى در جلوگيرى از شركت مسلمانان در جهاد مى كردند و مسلمانان را تشويق مى كردند كه به جاى رفتن به جبهه پيش آن ها بروند.

خداوند تعالى مى فرمايد كه منافقان از شدت ترس هنوز گمان مى كنند كه احزاب، يعنى لشكريان دشمن، فرار نكرده اند، و اگر بار ديگر بعد از فرارشان برگردند منافقين دوست دارند از مدينه بيرون شوند و در باديه منزل گزينند و از آن جا اخبار مربوط به شكست مسلمانان را به دست آورند. مى فرمايد: به فرضى هم كه به باديه نروند و در بين شما مسلمانان بمانند، آن ها قتال نمى كنند مگر اندكى، و براى خالى نب_ودن عريضه، والاّ بودن منافقان ب_ا شما فائده زيادى براى شما ندارد!

خداون__د متعال روى سخ__ن را به طرف مسلمان__ان برگرداني__ده و مى ف_رم__اي__د:

_ «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...!» (21 / احزاب)

يعنى يكى از احكام رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ايمان آوردن شما، اين است كه به او تأسى كنيد، هم در گفتارش و هم در رفتارش! و شما مى بينيد كه او در راه خدا چه مشقت هايى را تحمل مى كند، و چگونه در جنگ ها حاضر مى شود و جهاد مى كند، آن ط__ور كه بايد جه__اد كن_د و شم__ا نيز بايد از او پيروى كنيد!

مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوُا اللّهَ عَلَيْهِ !

ص:243

همان گون__ه كه در آيه شريفه به وض__ع مؤمنين اشاره شده، بيان شده كه وقتى آن ها لشكره_ا را ديدن_د ك_ه پي_رامون مدينه اطراق كرده اند، گفتند:

_ «اين همان وعده اى است كه خدا و رسولش به ما داده است!

و خدا و رسولش راست مى گويند!» (22 / احزاب)

مراد از مؤمنين كسانى هستند كه با خلوص به خدا و رسول ايمان آورده و در ايمان خود بينا و رشد يافته بودند، و خدا و رسولش را تصديق داشتند:

_ « مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوُااللّهَ عَلَيْهِ،

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ،

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ،

وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً!»

_ « از مؤمني__ن كسانى بودند كه ص__دق خود را در آن چه با رس__ول خدا عهد بست__ه بودند، ب_ه ثب_وت رس_ان_دن_د! ( و آن عه_د اين ب__ود كه هر وقت به دشم__ن برخوردن__د فرار نكنن__د!)

_ بعضى از مؤمنين در جنگ اجلشان به سر رسيد، يا مردند، يا در راه خدا كشته شدند، و بعضى منتظر رسيدن اجل خود هستند.

_ اينان از قول خود و عهدى كه بسته بودند هيچ چيز را تبديل نكردند، و خدا نيز مؤمنينى را كه به عهد خود وفا كردند، به سبب وفايشان پاداش مى دهد!» (23/احزاب)

سرانجام خداى تعالى كفار را با اندوه و خشمشان برگردانيد، در حالى كه به هيچ آرزوي__ى نرسيدند، و كارى كرد كه مؤمنين هيچ احتياجى به جنگ و قتال پيدا نكردند، خدا قوى بر اراده خ_ويش، و عزي__زى است كه هرگز مغلوب نمى شود!

اما در اين جنگ، خداوند متعال آن هايى را هم كه مشركين را عليه مسلمانان يارى مى كردند، يعنى بنى قريظه را كه از اهل كتاب و يهودى بودند از بالاى قلعه هايشان پايين آورد، و ترس را در دل هايشان افكند، چنان كه عده اى را كه همان مردان جنگى دشمن باشد به دست مسلمانان به هلاكت رسانيد، و جمعى را كه عبارت بودند از زنان و كودكان دشمن اسير مسلمانان كرد، و بعد از كشته شدن و اسارت آنان، اراضى و ام__لاك و خ__ان__ه و ام__والشان، و سرزمينى را كه مسلمانان تا آن روز قدم در آن ننهاده بودند، به ملك آنان درآورد!(1)

تاريخ جنگ خندق در روايات اسلامى


1- ال_مي_____زان ج: 32، ص: 137

ص:244

ع__ده اى از يهودي__ان كه يكى از آن ه__ا «سلام بن اب__ى الحقي__ق» و يكى ديگر «حى بن اخطب» بود، با جماعتى از بنى النضير (يعنى آن هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تبعيدش__ان كرده بود،) به مكه رفتند، و قريش را دعوت به جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله كردند و گفتن__د كه ما در مدينه به شما كم__ك مى كنيم تا مسلمانان را مستأصل سازيم.

قريش به يهوديان گفتند كه شما اهل كتابيد، آن هم كتاب اول «تورات»، شما بگوييد آيا دين ما (جاهليت) بهتر است يا دين محمد؟ يهوديان گفتند كه البته دين شما بهتر است و شم_ا به ح_ق ن_زديكتر از اوئيد!

در اين باره آي_ه زير نازل شد:

_ «آيا نمى بينى كسانى را كه مختصر بهره اى از علم كتاب داشتند،

به جبت و طاغوت ايمان آوردند،

و به كفار گفتند مذهب شما به هدايت نزديك تر از مذهب آن هايى است كه ايمان آورده اند...

- وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرا!» (51 تا 55 / نساء)

و به هر حال قري__ش از اين سخن يهودي__ان سخت خوشحال شدند و دعوت آن ها را ب__ا آغ__وش ب_از استقب__ال كردن__د و براى جن__گ ب__ا مسلمي_ن به جمع آورى نف__رات و تجهي__زات پرداختن__د.

از آن سو شنيدند كه يهوديان نامبرده از مكه بيرون شده و مستقيما به غطفان رفته اند، و مردم آن جا را نيز به جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت كرده و گفته اند كه اگر شما بپذيريد ما نيز با شما خواهيم بود، هم چنان كه اهل مكه نيز با ما در اين باره بيعت كردند.

مشخصات فرماندهان احزاب

چيزى نگذشت كه قريش به فرمانده__ى ابوسفيان پسر حرب، از مكه: قبيله غطفان به سركردگ__ى عينيه بن حصين، در تي__ره فزاره، و ح___ارث بن عوف در قبيله بنى مره، و مسعربن جبل_ه اشجعى س__ر ك_رده در جمع__ى از قبيل_ه اشجع به حرك__ت درآمدن_د.

غطفان علاوه بر اين چند قبيله خود، هم سوگندان خود را نيز آماده كرده بود، و

ص:245

نامه اى هم به هم سوگندانى كه در قبيله بنى اسد داشتند، نوشته بود، و از بين آن قبيله جمعى به سركردگى طليحه به راه افتادند، چون دو قبيله اسد و غطفان هم سوگند بودند.

از س__وى ديگ__ر، ق__ري__ش ه__م به جمع__ى از قبيل__ه بنى سلي__م نامه نوشته ب__ودن__د و آن ه__ا نيز به س__رك__ردگى اب__والاع__ور سلم__ى به مدد قريش شتافتند.

حفر خندق و اقدامات دفاعى مسلمانان

همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از جريان باخبر شد، خندقى در اطراف مدينه حفر كرد. آن كسى كه چنين پيشنهادى را به آن حضرت كرده بود، سلمان فارسى بود، كه تازه به اسلام گرويده بود. اين اولين جنگ از جنگ هاى اسلامى بود كه سلمان در آن شركت مى كرد و اين وقتى بود كه سلمان از بردگى آزاد شده بود.

سلم__ان به رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله عرضه داش__ت: يا رسول اللّ__ه! ما وقتى در بلاد خويش يعنى فارس محاص__ره مى شويم، پيرام__ون شهر خود خندق__ى حفر مى كنيم. رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشنه__اد سلمان را پذيرفت و سرگرم حفر خندق شدند و خندقى محكم بساختند.

محل_ى كه در مدينه خندق حفر شد نامش «مذاذ» بود.

حوادث حفر خندق (و مقام سلمان فارسى)

از جمله حوادثى كه در هنگام حفر خندق پيش آمد، و دلالت بر نبوت آن جناب مى كند، جريانى است كه آن را ابوعبداللّه حافظ به سند خود از كثيربن عبداللّه بن عم__روبن ع__وف م__زنى، نق_ل كرده، كه او مى گويد، پدرم از پدرش نقل كرده است كه:

_ « رسول خدا صلى الله عليه و آله در سالى كه جنگ احزاب پيش آمد، نقشه حفر خندق را طرح كرد، و آن اين طور بود كه هر چهل ذراع (تقريبا بيست متر) را به ده نفر واگذار كرد. مهاجر و انصار بر سر سلمان فارسى اختلاف كردند. آن مى گفت كه بايد با ما باشد، و اين مى گفت كه بايد با ما باشد، چون سلمان مردى قوى و نيرومند بود. انصار گفتند: _ سلمان از ماست! مهاجرين مى گفتن__د: _ سلم__ان از م__اس__ت! و رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: _ سلمان از ما اهل بيت است!»

ناقل حديث، يعنى عمروبن عوف، مى گويد: من و سلمان و حديقه بن يمان و نعمان بن مق_رن، و شش نف_ر ديگ_ر از انص_ار چه_ل ذراع را معي_ن كردي_م و حف_ر كردي_م تا آن جا كه از ريگ گذشتيم و به رگه خاك رسيديم و در آن جا خداى تعالى از

ص:246

شكم خندق صخره اى بسيار بزرگ و سفيد و گرد نمودار كرد، كه هر چه كلنگ زديم كلنگ ها از ك_ار افت_ادند ولى آن صخ_ره تك_ان نخورد!

به سلمان گفتم برو بالا و به رسول اللّه صلى الله عليه و آله جريان را بگو كه آيا چه دستور مى فرمايد، آيا آن را رها كنيم يا نه؟ چون چيزى به كف خندق نمانده است، چون ما دوست نداريم از نقشه اى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به ما داده تخطى كنيم. سلمان از خندق بالا آمد و جريان را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه در آن ساعت در قبه اى قرار داشت باز گفت، و عرضه داشت: يا رسول اللّه! سنگى گرد و سفيد در خندق نمايان شده كه همه وسايل آهنى ما را شكست و خود كمترين تكانى نخورد و حتى خراشى هم بر نداشت، نه كم و نه زياد، حال چه دستور مى فرماييد عمل كنيم؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله به اتفاق سلمان به داخل خندق پايين آمد و كلنگ برگرفت و ضرب__ه اى به سنگ فرود آورد، و از سنگ جرقه اى برخاست كه دو طرف مدينه از نور آن روش__ن شد، گوي__ى كه چراغ__ى در دل ش__ب بسي__ار تاري_ك، روشن كرده باشند.

رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله تكبيرى گفت و به دنبال تكبير آن جناب همه مسلمانان تكبير گفتن__د. (آن جناب در تم__ام جنگ ها در هنگام فت__ح و پيروزى چني__ن تكبيرى را به زبان ج__ارى مى ساخت! ) بار دوم ضربت__ى زد و برقى ديگ__ر از سنگ برخاس__ت، و بار س__وم نيز ضربتى زد و برقى ديگر خاست!

سلمان عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، اين برق ها چيست كه مى بينم؟ فرمود:

_ اما اولى نويدى بود مبنى بر اين كه خداى عزوجل به زودى يمن را براى من فتح خواهد ك__رد.

- و ام_ا دومى نوي__د مى داد كه خداون__د متعال ش__ام و مغرب را برايم فتح مى كند.

- و ام__ا سوم__ى نوي__دى بود كه خ__داى تعال__ى به زودى ش__رق را براي_م فت__ح مى كند!

مسلمانان بسيار خوشحال شدند، و حمد خدا بر اين وعده راست گفتند! راوى سپس مى گويد كه وقتى احزاب يكى بعد از ديگرى رسيدند. از مسلمانان، آن ها كه مؤمن واقعى بودند، وقتى لشكرها بديدند گفتند:

_ اين همان وعده اى است كه خدا و رسول او به ما دادند،

و خدا و رسول راست گفتند!

ولى آن ها كه ايمان واقعى نداشتند و منافق بودند، گفتند:

ص:247

_ هيچ تعجب نمى كنيد از اين كه اين مرد به شما چه وعده هاى پوچى مى دهد و به شما مى گويد كه من از مدينه قصره__اى حيره و مداي__ن را ديدم. و به زودى اين ب__لاد براى شم__ا فتح خواهد شد، آن گاه شما را وا مى دارد كه از ترس دشمن دور خود خندق بكنيد، و شما هم از ترس ج_رأت نداريد دست ب_ه آب برويد!

وضع معيشتى مسلمانان در زمان جنگ خندق

يك_ى ديگ__ر از دلاي__ل نب__وت كه در اين جن__گ رخ داد جريان__ى اس__ت كه راويان از ج__اب__رب_ن عب_داللّ__ه انص__ارى (در صحي__ح بخارى) نق__ل كرده ان__د كه مى گف__ت:

در ايام جنگ خندق، روزى به يك رگه بزرگ سنگى برخورديم و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشتيم كه در مسير خندق كوهى سنگى است. فرمود: آب به آن بپاشيد تا من بيايم. آن گاه برخاست و بدانجا آمد، در حالى كه از شدت گرسنگى شالى به شكم خود بسته بود. پس كلنگى را گرفته و سه بار «بِسمِ اللّه» گفت و ضربتى بر آن فرود آورد و آن ك__وه سنگ__ى مب__دل به تلى از ريگ شد.

جابر مى گويد: عرضه داشتم: يا رسول اللّه! اجازه بده تا سرى به خانه بزنم. بعد از كس__ب اج__ازه به خانه آمدم و از همسرم پرسيدم كه آيا هيچ طعامى در خانه داريم؟ گفت: تنه_ا ص_اعى ج_و و يك م_اده بز داريم!

دستور دادم جو را دستاس و خمير كند و من خود ماده بز را سر بريدم و پوستش را كندم و به همسرم دادم و خود شرفياب حضور رسول اللّه صلى الله عليه و آله شدم و ساعتى در خدمتش نشستم و دوباره اجازه گرفتم و به خانه آمدم و ديدم كه خمير و گوشت درست شده است. باز نزد آن جناب برگشتم و عرض كردم: يا رسول اللّه! ما طعامى تهيه كرده ايم. شما با دو نفر از اصحاب تشريف بياوريد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: _ چه قدر غذا تهيه كرده اى؟ عرض كردم: _ يك من جو و يك ماده بز! پس آن جناب به تم_امى مسلمانان خط_اب كرد: _ برخي_زيد برويم منزل جابر!

من از خجالت به حالى افتادم كه جز خدا كسى نمى داند. و با خود گفتم: خدايا اين هم_ه جمعيت كج_ا و يك م_ن نان جو و يك ماده بز؟

پس به خانه رفتم و جريان را گفتم كه الان رسوا مى شويم! رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى مسلمانان را مى آورد. زن گفت: آيا از تو پرسيدند كه طعامت چه قدر است؟ گفتم: بله، پرسيدند و من هم جواب دادم. زن گفت: پس هيچ غم مخور كه

ص:248

خدا و رسولش به وضع داناترند! چون تو گفته اى كه تو چه قدر تدارك دارى! از گفته زن اندوه شديدى كه داشتم برطرف شد. در همين بين رسول اللّه صلى الله عليه و آله وارد خانه شد و همسرم فرمود كه تو تنها چونه به تنور بزن و گوشت را به من واگذار!

زن مرتب چونه مى گرفت و به تنور مى زد و چون پخته مى شد به رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى داد و آن جناب آن ها را در ظرفى تريد مى كرد و آب گوشت روى آن مى ريخت و به اي__ن و آن مى داد. اين وض__ع را هم چن__ان ادام__ه داد تا تمام___ى مردم سي__ر شدند. در آخ_ر ت_ن_ور و دي_گ پ_رت_ر از اول_ش ب___ود!

آن گ__اه رسول خ__دا صلى الله عليه و آله به همس__ر جابر فرم__ود: خودت بخ__ور و ب__ه همسايگ__ان هدي__ه ب_ده!

ما خوردي__م و به تمام__ى اقوام و همسايگ__ان هدي__ه دادي__م!

تعداد لشكريان طرفين در جنگ خندق

راويان احاديث گفته اند: همين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله از حفر خندق فارغ شد، لشكر قريش رسيده و بين كوه جرف و جنگل لشكرگاه كرده بودند.

عده لشكريان دشمن به علاوه هم سوگندان و تابعانى كه از بنى كنانه و اهل ته_ام_ه ب_ا خ_ود آورده ب_ودن__د، روى ه_م ده ه_زار نفر بودند.

از سوى ديگ__ر قبيله غطفان با تابعي__ن خود از اه__ل نجد در كن_ار احد منزل كردند.

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله با مسلم__ان__ان از شه__ر خ__ارج ش__دن__د تا وض__ع را رسيدگى كنند، و صلاح در اين ديدند كه در دامنه كوه سلع لشكرگاه بسازند. مجموع نفرات مسلمانان سه هزار نفر بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پشت به آن كوه لشكرگاه كردند، در ح__الى كه خن__دق بين او و لشك__ر كفر فاصله ب__ود، و دستور داد تا زنان و كودكان در قلع_ه هاى م_دينه م_تحص_ن شوند.

عهدشكنى يهود بنى قريظه

دشمن خدا «حى بن اخطب نضيرى» به نزد «كعب بن اسد قرظى» رفت تا او را با خود همراه سازد، غافل از اين كه كعب با رسول اللّه صلى الله عليه و آله معاهده صلح و ترك خصومت دارد. به همين جهت وقتى صداى حى بن اخطب را شنيد درب قلعه را به روى او بست. ابن اخطب اجازه دخول خواست، ولى كعب حاضر نشد در به رويش بگشايد. حى فرياد زد: اى كعب در به رويم باز كن! گفت: واى بر تو اى حى چرا باز كنم، با اين كه

ص:249

مى دانم تو مردى شوم هستى، و من با محمد پيمان دارم، و هرگز حاضر نيستم براى خاطر تو پيمان خود را بشكنم، چون من از او جز وفاى به عهد و راستى نديده ام! كعب گفت: واى بر تو در به رويم بگشا تا برايت تعريف كنم. گفت: من اين كار را نخواهم كرد. حى گفت: از ترس اين كه قاشقى از آشت را بخورم در به رويم باز نكردى؟

با اين سخن كعب را به خشم در آورد، و ناگزير كرد در را باز كند. پس حى گفت: واى بر تو اى كعب! من عزت دنيا را برايت آورده ام. من دريايى بى كران آبرو برايت تهيه ديده ام. من قريش را با همه رهبرانش و غطفان را با همه سرانش برايت آورده ام. با من پيمان بسته اند كه تا محمد را مستأصل و نابود نكنند دست بر ندارند. كعب گفت: ولى به خدا سوگند يك عمر ذلت برايم آورده اى، و يك آسمان ابر بى باران و فريبگر برايم آورده اى، ابرى كه آبش را جاى ديگر ريخته و براى من فقط رعد و برق توخالى دارد. برو، و مرا با محمد بگذار! من هرگز عليه او عهدى نمى بندم، چون از او جز صدق و وفا چيزى نديده ام.

اين مشاجره هم چنان ادامه يافت و حى مثل كسى كه بخواهد طناب در بينى شتر بيندازد و شتر امتناع ورزد، و سر خود را بالا گيرد، تلاش همى كرد تا آن كه بالاخره موفق شد كعب را بفريبد، اما با اين عهد و ميثاق كه اگر قريش و غطفان نتوانستند به محمد دست يابند، حى وى را با خود به قلعه خود ببرد تا هر چه بر سر خودش مى آيد بر سر او نيز بيايد، با اين شرط كعب عهد خود را با رسول اللّه صلى الله عليه و آله شكست، و از آن عهد و آن سوابق كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله داشت، بيزارى جست.

چون خبر عهدشكنى كعب به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيد، سعدبن معاذ بن نعما بن امرء القيس كه يكى از بنى عبدالاشهل، و در آن روز رئيس قبيله اوس بود، به اتفاق سعدبن عباده، يكى از بنى ساعدة بن كعب بن خزرج، رئيس خزرج در آن ايام، و نيز عبداللّه بن رواحه و خوات بن جبير را نزد وى فرستاد تا ببيند اين خبر كه به ما رسيده، صحيح است يا نه؟ و در صورتى كه خبر صحيح باشد و كعب عهد را شكسته بود، در مراجعت به مسلمانان نگويند زيرا اگر به مسلمانان بگويند دچار سستى مى شوند، بلكه تنها به خ__ود آن حضرت بگويند، آن هم با كناي__ه تا مردم بويى نبرن__د، و اگر دروغ بود و كعب هم چن__ان بر سر پيمان خ_ود وفادار بود خبرش را علنى در بين مردم انتشار دهند.

اين سه تن به قبيله بنى قريظه رفتند و با كعب رئيس قبيله تماس گرفتند و ديدند كه انحراف بنى قريظه از رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيش از آن مقدارى است كه به اطلاع آن جناب رسانده اند، و مردم قبيله صريحا به فرستادگان آن جناب گفتند كه

ص:250

هيچ عهد و پيمانى بين ما و محمد نيست! سعدبن عباده به ايشان بد و بى راه گفت و آن ها هم به وى گفتند. سعدبن مع__اذ به ابن عباده گف__ت كه اين حرف ها را ول كن__د زيرا بين ما و ايش_ان رابط__ه سخت ت__ر از ب_د و بى راه گفت__ن اس_ت، يعنى بايد جوابش_ان را با شمشي__ر داد.

آن گاه به پيش رسول اللّه صلى الله عليه و آله برگشتند و گفتند: «عضل و القاره!» (اين دو اسم نام دو نفرند كه در جنگ «برجيع» با چند نفر از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله به سركردگى جنيب بن عدى نيرنگ كردند،) و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ اللّ_ه اكب_ر! اى گ_روه مسلم_ان_ان ب_ر شم_ا م_ژده ب_اد!

در اين هنگام بلا و ترس بر مسلمين چيره گشت و دشمنان از بالا و پايين احاطه شان كردند به طورى كه مؤمنين در دل خيال ها كردند، و منافقين نفاق خود را بر زبان اظهار كردند!

عبور دشمن از خندق

رسول خدا صلى الله عليه و آله و مشركين بيست و چند شب در برابر يكديگر قرار گرفتند ،بدون اين كه جنگى كنند، مگر گاهگاهى به صف يكديگر تير مى انداختند. بعد از اين چند روز چند نفر از سواره نظام لشكر دشمن به ميدان آمدند، و آن عده عبارت بودند از: عمرو بن عبدود، برادر بنى عامر بن لوى، عكرمه بن ابى جهل، ضراربن خطاب هبيره بن ابى وهب و نوفل بن عبداللّه؛ كه بر اسب سوار شدند و به صف بنى كنانه عبور داده و گفتند: آماده جنگ باشيد كه به زودى خواهيد ديد كه چه كسانى دلاورند!

آن گاه به سرعت و با غرور رو به صف مسلمانان نهادند و همين كه نزديك خندق رسيدند گفتند كه به خدا اين نقشه، نقشه اى است كه تاكنون در عرب سابقه نداشته است. لاجرم از اول تا به آخر خندق رفتند تا تنگ ترين نقطه را پيدا كنند و با اسب از آن عبور نمايند، و همين كار را كردند و چند نفر از خندق گذشتند و در فاصله اى بين خندق و سلع را جولانگاه خود كردند. على بن ابيطالب عليه السلام با چند نفر از مسلمانان رفتند و از عبور بقيه لشكر دشمن از آن نقطه جلوگيرى كردند. در آن جا سوارگان دشمن، كه يكى از آن ها عمروبن عبدود بود با على عليه السلام و همراهانش روبه رو شدند.

عمروبن عبدود كه بود؟

ص:251

عمروبن عبدود يگانه جنگجوى شجاع قريش بود. او قبلاً هم در جنگ بدر شركت ك__رده بود، و چون زخم هاى سنگين برداشته بود، نتوانسته بود در جنگ احد شركت كند، ول_ى در اين جنگ شرك__ت كرد و با پاى خود به قتلگاه_ش آمد!

اين مرد با هزار مرد جنگى برابرى مى كرد. او را «فارس و دلاور بلبل» مى ناميدند، زيرا روزى از روزها در نزديكى هاى بدر در محلى به نام بلبل با راهزنان قبيله بنى بكر مصادف شد و به رفقايش گفت كه شما همگى برويد و من به تنهايى حريف اين ها هستم. پس در برابر صف بنى بكر قرار گرفت و نگذاشت كه به بدر برسند. از آن روز او را «فارس بلبل» خواندن__د. اولين كسى كه از خن_دق پريد همين عمرو و همراهانش بودند.

عل_ى، تنها داوطلب مبارزه با عمروبن عبدوداب__ن

اسح__اق نوشته كه عمروبن عب__دود آن روز با بانگ بلن__د مبارز طلب همى ك__رد. عل__ى عليه السلام در ح_الى ك_ه روپوش_ى از آهن داش_ت برخ_است و گفت:

_ يا رسول اللّه! مرا نامزد مبارزه در برابر او كن! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ اي__ن م__رد ع_م__رو اس_ت، ب_ن_ش_ي___ن!

ب__ار ديگر عم__رو بانگ برداش__ت كه كيس__ت با من هم__اوردى كن__د؟

_ آيا در بين شما هيچ مردى نيست كه با من دست و پنجه نرم كند؟ و براى اين كه مسلمانان را سرزنش و مسخره كند، مى گفت:

_ چه شد آن بهشتى كه مى گفتيد هركس در راه دين كشته شود به آن بهشت مى رسد؟ پس بياييد تا من شما را به آن بهشت برسانم!

در اين نوبت باز على عليه السلام برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه مرا نامزد مبارزه اش كن! باز پيامبر اجازه نداد. بار سوم عمروبن عبدود شروع به رجزخوانى كرد كه _ من از بس رو در روى جم__ع شما فرياد «هَلْ مِنْ مُبارِز؟» زدم صداى خود را كر ساختم و كسى پاسخم نگفت، و من هم چنان در موقف__ى كه شجاعان هم در آن موقف دچار وحشت مى شوند با كمال جرأت ايستاده و آماده جنگ هستم! راستى سخاوت و شج_اعت در جوانمرد بهترين غريزه هاست!

اين بار نيز على عليه السلام از بين صفوف مسلمين برخاست و اجازه خواست تا به نبرد او برود. حضرت فرمود:

ص:252

آخر او عمرو است! عرضه داشت: هرچند كه عمرو باشد! پس اجازه اش داد و آن جناب به سويش شتافت.

ابن اسح_اق مى گويد: عل_ى عليه السلام وقتى به طرف عم_رو مى رفت اين رجز را مى خواند:

_ «عجله مكن!

كه پاسخگوى فريادت، مردى آمد كه هرگز زبون نمى شود!

مردى كه نيتى پاك و صادق دارد، و داراى بصيرت است!

صدق است كه هر رستگارى را نجات مى بخشد!

من اميدوارم نوحه سرايان را كه دنبال جنازه ها نوحه مى خوانند، به نوحه سرايى در مرگت برانگيزم،

آن هم با ضربتى كوبنده، كه اثر و خاطره اش در همه جنگ ها باقى بماند!»

(در اين جا غرور به خود راه نداد و چون دلاوران ديگر خدا را فراموش نكرد، و نفرم_ود: من چنين و چنان مى كنم، بلكه فرم_ود _ اميدوارم چنين كنم!)

عمرو وقتى از زير آن روپوش آهنى اين رجز را شنيد، پرسيد: تو كيستى؟ فرمود: م_ن عل_ى هست_م! پ_رسي_د: پس_ر عب_د من_اف_ى؟ ف_رم_ود:

_ پسر ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد منافم!

عمرو گفت: _ اى برادرزاده، غير از تو كسى مى آمد كه سالارتر از تو مى بود، از عموهايت، چون من از ريختن خون تو كراهت دارم! على عليه السلام فرمود:

_ و لكن به خدا سوگند من هيچ كراهتى از ريختن خون تو ندارم!

عمرو از شنيدن اين پاسخ سخت خشمناك شد، و از اسب فرود آمد و شمشير خود را از غلاف كشيد، شمشيرى كه چون شعله آتش بود، و با خشم به طرف على حمله ور ش__د. على عليه السلام با سپ__ر خود به استقبال__ش رفت و عمرو شمشير خود را بر سپر او ف__رود آورد و دو نيم_ش ك_رد، و از شك___اف آن ف_رق س__ر آن جن__اب را هم شكاف__ت.

عل__ى عليه السلام شمشير خ_ود را بر رگ گ_ردن او ف_رود آورد و ب_ه زمين__ش ان__داخ__ت!

در روايت حذيفه آمده است كه على عليه السلام پاهاى عمرو را با شمشير قطع كرد و او به پشت به زمين افتاد، و چون در اين گير و دار غبار غليظى برخاسته بود، هيچ يك از دو لشكر نمى دانستند كه پيروز كدام يك از آن دو نفرند، تا آن كه بانگ على به تكبير « الله اكبر» بلند شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

ص:253

_ به آن خدايى كه جانم در دست اوست، على اورا كشت!

اولين كسى كه به سوى گرد و غبار دويد عمربن خطاب بود، كه رفت و برگشت و گفت: يا رسول اللّه! عمرو را كشت!

پس على عليه السلام سر از بدن عمرو جدا كرد و نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آورد، در حالى كه روي__ش از شكران__ه اي_ن موفقي_ت چون ماه مى درخشي_د. رس__ول اللّه به وى فرم__ود:

_ «اى على!

بشارت باد تو را كه اگر عمل امروز تو در يك كفه ميزان،

و عمل تمامى امت در كفه ديگر گذاشته شود،

عمل تو سنگين است،

زيرا هيچ خانه اى از خانه هاى شرك نماند مگر آن كه مرگ عم__رو خوارى را در آن وارد كرد،

هم چنان كه هيچ خانه اى از خانه هاى اسلام نم_اند مگر آن كه با كشتن عمرو عزت را در آن داخل كرد!»

فرار دشمن از خندق

همراهان عمرو، پس از مرگ وى فرار كردند و از خندق پريدند. مسلمين از دنبالشان شتافتند و نوفل بن عبدالعزى را ديدند كه در داخل خندق افتاده است، او را سنگ باران كردند. نوفل به ايشان گفت: كشتن از اين بهتر است، يكى از شما پايين بياييد تا با او بجنگم! زبيربن عوام پايين رفت و او را كشت.

ابن اسحاق مى گويد: على عليه السلام با ضربتى كه به ترقوه او وارد آورد به هلاكتش رساني__د. مشركي__ن به رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله پيغ__ام دادند كه م__ردار عمرو را به ده ه_زار به ما بف_روش. رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله فرم___ود:

_ م_ردار او م_ال شم_ا، و م_ا از م_رده ف_روش_ى رزق نم_ى خ_وري_م!

در اين هنگام عل_ى عليه السلام اشعارى سرودكه چند بيت آن را مى خوانيد:

_ « او راه سفاهت پيمود، و به يارى بت هاى سنگى برخاست،

من راه صواب رفتم، و پروردگار محمد را يارى كردم،

و در نتيجه با يك ضربت هلاكش كردم، و جيفه اش را چون تنه درخت خرما،

در ميان پستى و بلندى هاى روى زمين رها كردم و رفتم،

و به جامه هاى جنگى اش طمع نكردم، و از آن چشم پوشيدم،

با اين كه مى دانستم اگر او بر من دست مى يافت و مرا مى كشت،

ص:254

جامه هاى مرا مى برد!»

حنان بن قيس عرفه تيرى به سوى سعدبن معاذ انداخت و بانگ زد: اين را بگير كه منش فرستادم، و من ابن عرفه ام! تير شاهرگ دست سعد را پاره كرد و سعد او را نفرين كرد و گفت: خدا رويت را با آتش آشنا سازد! بار الها! اگر از جنگ با قريش چيزى باقى گذاشته اى مرا هم باقى گذار تا به جهادى قيام كنم كه محبوب ترين جهادها در نظر تو باشد، و با مردمى كه پيامبر تو را اذيت كردند و تكذيب نمودند و از وطنش بيرون كردند، آن طور كه دلم مى خواهد بجنگم، و اگر ديگر جنگى بين ما و آن ها باقى نگذاشته اى همين بريده شدن رگ مرا شهادت من قرار بده، و مرا نميران تا آن كه چشمم را از بنى قريظه روشن كنى!

اخت_لاف در لشك_ر دشمن

نعيم بن مسعود اشجعى به خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! من در حالى كه مسلمان شده ام كه هيچ يك از اقوام و آشنايانم از مسلمان شدنم خبر ندارند، حال هر دستورى مى فرمايى انجام دهم، و با لشكر دشمن به عنوان اين كه من نيز مشرك هستم نيرنگ بزنم. حضرت فرمود: از هر طريقى كه بتوانى جلو پيشرفت كفار را بگيرى مى توانى، چون جنگ خدعه و نيرنگ است، و ممكن است يك نفر با نيرنگ ك__ار ي_ك ل_ش_ك_ر را بكن_د!

نعيم بن مسعود بعد از اين كسب اجازه نزد بنى قريظه رفت و به ايشان گفت كه من دوست شمايم، و به خدا سوگند شما با قريش و غطفان فرق داريد، چون مدينه شهر شماست، و اموال و فرزندان و زنان شما در دسترس محمد قرار دارند ولى قريش و غطفان خانه و زندگى شان جاى ديگر است. آن ها آمده اند و به شما وارد شده اند. اگر فرصتى به دست آورند آن را غنيمت مى شمارند و اگر فرصتى نيافتند و شكست خوردند به شهر و ديار خود بر مى گردند و شما را در زير چنگال دشمنتان تنها مى گذارند، و شما هم خوب مى دانيد كه حريف او نيستيد، پس بياييد و از قريش و غطفان گروگان بگيريد، آن هم از بزرگان ايشان، تا بدين وسيله وثيقه اى به دست آورده باشيد كه شما را تنها نگذارند. بنى قريظه اين رأى را پسنديدند.

از سوى ديگر به طرف لشك_ر قريش روانه شد و نزد ابوسفيان و اشراف قريش رفت و گفت: اى گروه قريش! شما واقفيد كه من دوستدار شمايم، و از محمد و دين او فاصله گرفته ام. اينك آمده ام شما را با نصيحتى خيرخواهى كنم، به شرط اين كه به احدى اظه__ار مكنيد! گفتن_د: مطمئن باش كه ب_ه احدى نمى گوييم، و تو در نزد ما

ص:255

متهم نيستى.

گفت: هيچ مى دانيد كه بنى قريظ__ه از اين كه پيمان خود را با محمد شكستند و به شم__ا پيوستند پشيم__ان شده ان__د، و نزد محم__د پيغام فرستاده ان_د كه براى اي__ن كه تو از ما راضى باشى مى خواهيم بزرگان لشكر دشمن را از اين سرزمي__ن بيرون رانيم، و او قب__ول ك__رده اس__ت. پس هوشيار باشي__د كه اگر بنى قريظه نزد شم__ا آمدند و چن__د نف__ر از شما گروگان خواستند قبول نكني_د، حتى يك نفر ه__م به ايش__ان گروگ_ان ندهي_د، و زنه_ار از آن ه__ا برح_ذر ب_اشيد!

از آن جا برخاست و نزد بنى غطفان رفت و گفت: اى مردم من يكى از شمايم، و همان حرف هايى را كه به قريش زده بود به آن ها نيز گفت.

فردا صبح كه روز شنبه و ماه شوال و سال پنجم هجرت بود، ابوسفيان عكرمه بن ابى جهل را با چند نفر از قريش نزد بنى قريظه فرستاد كه ابوسفيان مى گويد: اى گروه يه__ود! آذوقه گوشت__ى ما تمام شده و ما در اين ج__ا از خانه و زندگ__ى خود دور هستي__م و نمى توانيم تجدي__د قوا كنيم، از قلعه ه__ا بيرون شوي__د تا با محم__د بجنگيم!

يهودي__ان گفتند: امروز شنب__ه است كه ما يهودي__ان هيچ كارى را جايز نمى دانيم، و گذشت__ه از اين ها اصلاً ما حاضر نيستيم در جنگ با محم__د با شما شركت كنيم مگر آن كه از مردان سرشن__اس خود چند نف__ر را به ما گروگ__ان دهيد تا از اين شهر نروند و ما را تنها نگذارند، تا كار محمد را يكسره كنيد!

ابوسفيان وقتى اين پيام را شنيد گفت به خدا نعيم درست مى گفت. لاجرم كسى نزد بنى قريظه فرستاد كه احدى را به شما گروگان نمى دهيم، شما مى خواهيد در جنگ شركت كنيد يا مى خواهيد در قلعه خود بنشينيد!

يهودي__ان گفتند: به خدا قسم نعي__م درست گفت! در پاس__خ قريش پيغام دادند كه به خ__دا سوگن__د با شما در جن__گ شرك__ت نمى كني__م مگ_ر وقتى كه گروگ__ان بدهيد!

و خداوند قادر متعال بدين وسيله اتحاد بين اين دو لشكر را به هم زد! آن وقت، در شب هاى زمستانى آن روز بادى بسيار سرد بر لشكر كفر مسلط فرمود كه همه را از صحنه جنگ مجبور به فرار ساخت!

فرار قريش از جنگ خندق

محمدبن كعب مى گويد: حذيفه بن اليمان گفت كه به خدا سوگند در ايام خندق

ص:256

آن قدر در فش__ار بوديم كه جز خدا كس__ى نمى تواند از مقدار خستگى و گرسنگى و ترس ما آگ__اه ش__ود. شب__ى از شب ه__ا رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله برخاس__ت و مقدارى نم__از خواند و سپس فرم__ود: آيا كسى هست برود و خب__رى از اين ق__وم براى ما بياورد، و در عوض رفي_ق م_ن در بهشت ب_اشد؟

حذيف__ه اضافه كرد: چون ش__دت ترس و خستگ__ى و گرسنگى به احدى اجازه پاسخ نمى داد، لاجرم حضرت مرا صدا كرد و من كه چ__اره اى جز پذيرفتن نداشتم، ع__رض كردم: بل__ه، ي__ا رسول اللّ__ه! فرمود: ب__رو، و خب__رى از اين ق__وم براى ما بياور، و هيچ كارى مكن تا برگردى!

من به طرف لشكرگاه دشمن رفتم و با كمال تعجب ديدم در آن جا نسيم سرد و لشكرى از طرف خداى قادر به لشكر دشمن مسلط شده، و چنان بيچاره شان كرده است كه نه خيمه اى برايشان به جا گذاشته و نه بنايى، و نه آتشى و نه ديگى كه روى اجاقى قرار گيرد! همان طور كه ايستاده بودم و وضع را مى ديدم ناگهان ابوسفيان از خيمه اش بيرون آمد و فرياد زد:

_ اى گروه قريش! هر كس رفيق بغل دستى خود را بشناسد!

م__ردم در تاريكى شب از يكديگ__ر مى پرسيدند كه تو كيستى؟ من پيشدستى كردم و از كسى كه در ط__رف راستم ايستاده ب__ود پرسيدم تو كيست__ى؟ گفت كه من فلانى ام.

آن گ_اه اب_وسفي_ان ب_ه من__زلگ_اه خ_ود رف__ت و دوب___اره ب_رگش___ت و ص__دا زد:

_ اى گروه قريش! به خدا ديگر اين جا جاى ماندن نيست! براى اين كه همه چارپايان و مركب هاى ما هلاك شدند، و بنى قريظه هم با ما بى وفايى كردند، و اين باد سرد هم چي_زى براى م_ا باق__ى نگذاشت، و با آن هي_چ چيزى در ج__اى خ_ود ق__رار نمى گي__رد!

آن گاه با عجله سوار بر مركب خود شد و آن قدر دست و پاچه بود كه بند از پاى مركب باز نكرد و بعد از سوار شدن باز كرد. مى گويد:

من با خود گفتم چه خوب است كه همين الان او را با تيرى از پاى در آورم و اين دشمن خدا را بكشم، كه اگر اين كار را بكنم كار بزرگى كرده ام. پس زه كمان خود بستم و تير در كمان گذاشتم، ولى همين كه خواستم رها كنم و او را بشكنم، به ياد دستور رسول اللّه صلى الله عليه و آله افتادم كه فرمود: هيچ كارى صورت مده تا برگردى! لاجرم كمان را به حال اول برگردانده و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برگشتم و ديدم

ص:257

هم چنان مشغول نماز است. همين كه صداى پاى مرا شنيد ميان دو پاى خود را باز كرد و من بين دو پايش پنهان شدم، و مقدارى از پتويى كه به خود پيچيده بود رويم انداخت و با همين حال، ركوع و سج__ده را به جا آورد، و آن گ_اه پرسيد: چ_ه خبر! من جري__ان را به عرض_ش رساندم.

پايان جنگ خندق، و پايان جنگ هاى دفاعى اسلام

از سليم__ان ب___ن ص____رد نق__ل ش__ده ك__ه گف_____ت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از پايان يافتن جنگ احزاب فرمود:

_ ديگ_ر از اين ب_ه بع_د كف_ار ب_ه ما حمله نخواهن_د كرد، بلكه ما با ايش__ان مى جنگيم!

و همي__ن ط__ور ه__م شد، و بع__د از جن__گ اح__زاب، ديگ__ر ق_ري_ش هوس جنگيدن نك__رد و رس__ول خ___دا صلى الله عليه و آله با ايش_ان جنگي__د ت__ا آن ك_ه مك__ه را فت_ح ف__رم__ود.(1)

شرايط دشوار حفر خندق و روزه دارى مسلمانان

آيه 187 سوره بقره مى فرمايد:

_ «بخوري_د و بياشامي__د تا خط سفي__د فجر از خط سياه__ى براى شم__ا پدي__دار گ__ردد!»

قبل از زمان جنگ خندق، خوردن و آشاميدن در شب هاى ماه رمضان بعد از خواب بر مسلمانان اوليه حرام بود. يعنى هر كس نماز عشاء را مى خواند و افطار نكرده مى خوابيد، موقعى كه بيدار مى شد، حرام بود افطار كند، و هم چنين آميزش با زنان در شب و روز ماه رمضان ممنوع بود.

از امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير قمى نقل شده كه فرمود:

«مردى از ياران پيامبر گرامى به نام «خوات بن جبير انصارى» پيرمردى سالخورده و ناتوان بود و در جنگ خندق مانن__د پيامبر صلى الله عليه و آله روزه دار بود.

(اين «خ_وات» برادر «عب_داللّه بن جبي_ر» مشهور است ك_ه در جنگ احد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله او را با پنجاه نفر از تيراندازان بر سنگرى گماشته بود و فرمان داده بود كه سنگر را خالى نكنند ولى همراهانش از او جدا شدند و فقط 12 نفر با


1- الميزان ج: 22، ص: 148. بحث روايتى

ص:258

او ماندند كه ب_الاخره در آن جا به دست مش_ركين شهيد شد.)

«خوات» شامگاهان نزد عيالش آمد و غذا خواست، گفتند: مخواب تا غذايى تهيه كنيم. ولى چون خسته بود و آوردن غذا طول كشيد خواب او را در ربود و وقتى بيدار شد به عيالش گفت: امشب افطار بر من حرام شد!

بامدادان با همان حال گرسنگى براى كندن خندق حاضرشد، ولى در اين بين از شدت گ_رسنگى بيهوش گرديد و حضرت او را ديده و بر حالش رقت آورد.

و خداى تعال__ى آيه فوق را نازل فرمود كه ضمن آن خوردن و آشاميدن بعد از خ_واب و آميزش در شب ماه رمضان ت_ا طل_وع فج_ر، ج_ايز گرديد.(1)

تاريخ صلح حديبيه

فتح آشكار _ صلح حديبيه


1- الميزان ج: 3، ص: 67. بحث روايتى

ص:259

«اِنّ_ا فَتَحْن_ا لَ_كَ فَتْح_ا مُبين_ا...!» (1 تا 7 / فت_ح)

مضامين آيات سوره فتح با فصول مختلفى كه دارد انطباقش با جريان صلح حديبيه، كه در سال ششم از هجرت، اتفاق افتاد، روشن است، و هم چنين با ساير وقايعى كه پيرامون اين قضيه اتفاق افتاده است، مانند: داستان تخلف «اعراب بدوى» از شركت در اين جنگ، و نيز جلوگيرى مشركين از ورود مسلمانان به مكه، و نيز بيعتى كه بعضى از مسلمان__ان در زير درخت__ى انجام دادن__د كه تفصي__ل آن ها در تواري__خ آم_ده است.

اين فتح مبينى كه خداوند متعال بدان اشاره مى كند، فتحى است كه خداى تعالى در صلح حديبيه نصيب رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود.

تمامى پيشرفت هايى كه اين سوره بدان اشاره اى دارد، از روزى شروع شد كه آن جناب از مدينه به سوى مكه بيرون شد، و سرانجام مسافرتش به صلح حديبيه منتهى گرديد، مانند منت نهادن بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مؤمنين، مدح مؤمنين، خشنودى خدا از بيعت مؤمنين، با وعده جميلى كه به ايشان داده، كه در دنيا به غنيمت هاى دني_اي_ى، و در آخ_رت ب_ه بهشت مى رساند.

درضمن مذمت اعراب متخلف كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست آنان را به سوى جنگ حركت دهد حاضر نشدند، و هم چنين مذمت مشركين از اين كه مانع داخل شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و هم__راه__ان آن حضرت به مكه شدند، منافقين نيز در اين س__وره م__ذم_ت شده اند.

در اين سوره خداى سبحان رؤياى رسول گرامى خود را بيان مى فرمايد، و اين كه « در پس اين حوادث، خداوند متعال فتحى نزديك قرار داده است، و اوست كه چيزهايى را مى داند كه مردم نمى دانند!» (27 / فتح)

ص_ل_ح : ف_ت_ح م_ب_ي_ن

ص:260

اين كه چرا اين صلح يك فتح آشكار است، كه خداوند تعالى آن را به پيغمبرش عطا كرده است، دقت در لحن آيات اسرار آن را روشن مى سازد.

بيرون شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و مؤمنين به منظور حج خانه خدا عملى بسيار خطرناك بود، آن قدر كه اميد برگشتن به مدينه عادتا محتمل نبود: «خيال كردند كه رسول و م_ؤمنين هرگز به سوى اهل خود برنمى گردند!!» (12 / فتح)

چون مسلمانان عده اى قليل يعنى 1400 نفر بودند و با پاى خود به طرف قريش مى رفتن__د، قريشى كه داغ جنگ بدر و احد و اح__زاب را از آنان در دل داشتند، قريشى كه پيروان__ى بسيار داشتند و داراى شوك__ت و قوت بودن__د. مسلمانان كجا مى توانستند حريف لشك_ر نيرومن_د مش_ركين باشند، آن ه_م در داخ__ل شه__ر آن__ان؟

و لكن خداى سبحان مسئله را به نفع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مؤمنين و عليه مشركين درست زير و رو كرد، به طورى كه مشركين به اين مقدار راضى شدند كه براى مدت ده سال صلح كنند، با اين كه مؤمنين چنين اميدى از آنان نداشتند، ولى سرانجام چنين شد و صلح كردند به اين كه مدت ده سال جنگ نداشته باشند، و هر يك از قريش به طرف مسلمين رفت، و يا از مسلمين به طرف قريش رفت آزارش ندهند و در امانش بدارند. و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله آن سال را به مدينه برگردد، و سال بعد به مكه وارد شود، و مردم مكه شهر را براى سه روز براى ايشان خالى كنند.

و اين سرنوشت روشن ترين فتح و پيروزى است، كه خداوند متعال نصيب پيامبرش فرمود، و مؤثرترين عامل براى فتح مكه در سال هشتم هجرى شد، چون جمع كثيرى از مشركين در اين دو سال بين صلح و فتح مكه، اسلام آوردند، و به علاوه، در سال بعد از صلح، يعنى سال هفتم هجرى، مسلمانان قلعه خيبر و قراء اطرافش را هم فتح كردند، و شوكتى بيشتر يافتند، و دامنه اسلام وسعتى روشن يافت، و نفرات مسلمين بيشتر شد، و آوازه آن ها منتشر گرديد، و بلاد زيادى را اشغال كردند، آن وقت در سال هشتم هجرى، رسول خدا صلى الله عليه و آله براى فتح مكه حركت، در حالى كه به جاى 1400 نفر در صلح حديبيه، تعداد 10 يا 12 هزار نفر لشكر داشت!(1)

ريختن شوكت و كينه قريش

«لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ... !» (2 / فتح)

قيام رسول اللّه صلى الله عليه و آله به دعوت مردم و نهضتش عليه كفر و وثنيت، از


1- الميزان ج: 36، ص: 87

ص:261

قبل هجرت، و ادامه آن تا بعد از هجرت، و جنگ هايى كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت، عمل_ى ب_ود ك_ه داراى آث_ار ش_ديدى روى كفار داشت، و كين_ه آن ها را برانگيخت_ه بود.

اين عمل مصداقى بود براى كلمه «گناه نابخشودنى،» از نظر كفار، و عملى بود حادثه آفرين و دردسر ساز، و معلوم است كه كفار قريش مادام كه شوكت و نيروى خود را محفوظ داشتند، هرگز او را نمى بخشيدند، يعنى از ايجاد دردسر براى آن جناب كوتاهى نمى كردند، و هرگز زوال ملت و انهدام سنت و طريقه خود را، و نيز خون هايى كه از بزرگ__ان آن ها ريخته شده ب__ود، از ياد نمى بردن__د، و تا از راه انتقام و محو اسم و رس__م پيامب__ر كينه ه_اى درون__ى خ__ود را تسكين نمى دادن__د، دست ب__ردار نبودن__د.

اما خداى سبحان به تصديق آيه فوق كه مى فرمايد:

«ما برايت فتحى نمايان كرديم،

تا خداوند آثار گناهانى كه بدهكار مشركين بودى از دل هاى آنان بزدايد،

چه از گذشته و چه از آينده،

و نعمت خود را بر تو تمام نمايد و به سوى صراط مستقيم رهنمونت شود!

و به نصرتى شكست ناپذير يارى ات كند!»

عملاً با فتح مكه يا فتح حديبيه، كه آن نيز منجر به فتح مكه گرديد، شوكت و نيروى قريش را از آنان گرفت، و در نتيجه گناهانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در نظ__ر مشركي__ن داش__ت پوش_انيد و آن جن__اب را از ش_ر ق_ري_ش ايمن_ى بخشي__د!

مراد از «اتمام نعمت به رسول اللّه،» مقدمه چينى و فراهم شدن زمينه براى تماميت كلمه توحيد است. منظور اين است كه خداوند تعالى جو و افق را براى يك نصرت بزرگ براى او تصفيه مى كند و موانع آن را به وسيله مغفرت گناهان گذشته و آينده او برطرف مى سازد.

هدايت آن جناب بعد از تصفيه جوّ براى پيشرفت او، هدايت به سوى راه مستقيم است، چون اين تصفيه سبب شد تا آن جناب بعد از مراجعت از حديبيه بتواند خيبر را فت__ح كند و سلطه دين را در اقطار جزيره گسترش دهد، و در آخر پيشرفتش به فتح مكه و طايف منتهى گردد.

خ__داى تع__الى آن جن__اب را نص__رت داد، نصرتى خيره كننده، كه كم نظير و يا بى نظير بود، چون مكه و ط__اي__ف را ب__رايش فتح كرد، و اسلام را در سرزمين جزيره گست__رش داد، و ش__رك را ريش__ه كن و يهود را ذليل و نصارى را برايش خاضع و مجوس ساكن جزيرة العرب را ب__رايش تسليم ساخت، و خداى تعالى دين مردم را

ص:262

تكمي__ل و نعمت__ش را تم__ام نم__ود، و اس__لام را ب__رايشان دين__ى پسنديده كرد!(1)

دستور جنگ با پيمان شكنان حديبيه

«وَ قاتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ...!» (190/بقره)

«جن__گ كني___د در راه خ__دا با كسان__ى كه با شم__ا بجنگن___د!»

ابن عباس مى گويد: سالى رسول خدا صلى الله عليه و آله با هزار و چهار صد تن از ياران به قصد عمره از مدينه بيرون آمد، همين كه به حديبيه رسيد مشركان ايشان را از ورود به خانه خدا ممانعت كردند.

مسلمان__ان در همان جا قربانى نم__وده و قرارداد صلح__ى با مشركان منعقد كردند، مبنى بر اين كه آن س__ال را به مدينه برگردند، ولى سال بعد ايشان سه روز خانه خدا را خال__ى كنند، تا مسلمان__ان طواف كرده و هر كارى كه بخواهند انجام دهند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فورا به مدينه مراجعت فرمود، و سال بعد براى عمره مجهز شد، ولى از پيمان شكنى قريش بيمناك بود، و از طرفى هم خوش نداشت كه در ماه حرام آن هم در حرم خدا با ايشان بجنگد، در اين هنگام آيه فوق نازل شد كه فرمود: _ در راه خدا بجنگيد، با كسانى كه با شما بجنگند!(2)

گ_زارش هاي_ى از ص_ل_ح حديبي_ه

«... اين فتح چنان بود كه خداى عزوجل رسول گرامى خود را در رؤيا دستور داده بود كه داخل مسجدالحرام شود، و در آن جا طواف كند، و با سر تراشان سر بتراشد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله اين مطلب را به اصحاب خود خبر داد و دستور داد تا با او خارج شوند!

همين كه مسلمانان به ذوالحليفه (مسجد شجره) رسيدند، احرام بستند و قربانى با خود حركت دادند. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم شصت و شش قربانى با خود حركت داد، در حالى كه به احرام عمره تلبيه مى گفتند، و قربانيان خود را بى جل و با جل حركت مى دادند. از سوى ديگر، وقتى قريش شنيد كه آن جناب به سوى مكه روان شده است، خالدبن وليد را با دويست سواره فرستادند تا بر سر راه آن جناب كمين كند، و منتظر رسي__دن آن جناب باشد. خالدبن ولي__د از راه كوهست__ان پا به پ__اى لشك__ر آن حض__رت مى آمد. در بين راه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحابش به نماز ايستادند.


1- الميزان ج: 36، ص: 89
2- ال_مي___زان ج: 3، ص: 99

ص:263

بلال اذان گف__ت و رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله به نم__از ايستاد. خال_دب__ن ولي_د به همراه__ان خ__ود گفت:

_ اگر همين الان به ايشان كه سرگرم نمازند بتازيم همه را از پاى در خواهيم آورد، و چون من مى دانم كه ايشان نماز را قطع نمى كنند، ولى به نظرم مى رسد كه در اين نماز حمله نكنيم و صبر كنيم تا نماز ديگرشان برسد، كه از نور چشمشان بيشت_ر دوست دارن_د، همين كه به نم_از داخل شدند حمله مى كنيم!

در اين بين جبرئيل امين به رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و دستور نماز خوف را بياورد.

فرداى آن روز، رسول خدا صلى الله عليه و آله به حديبيه رسيد، و آن جناب در بين راه اعرابى را كه مى ديد دعوت مى كرد تا به آن جناب بپيوندند، ولى احدى به وى نمى پيوست، و از در تعجب مى گفتند كه آيا محمد و اصحابش انتظار دارند داخل مسجدالحرام شوند با اين كه قريش با ايشان در داخل شهرشان نبرد كرده و به قتلشان رسانده است، ما يقين داريم كه محمد و اصحابش هرگز به مدينه بر نمى گردند... تا آخر حديث» (نقل از تفسير قمى از امام صادق صلى الله عليه و آله )

اقامت در حديبيه و بيعت مجدد

«رسول خدا صلى الله عليه و آله به عزم مكه بيرون آمد، همين كه به حديبيه رسيد شترش ايستاد، و هرچه وادار به حركت كردند، قدم از قدم بر نداشت، و در عوض زانو به زمين زد. اصحاب پيشنهاد كردند ناقه را بگذارند و بروند، ولى آن حضرت فرمود: اين حيوان چنين عادتى نداشت، و قطعا همان خدا كه فيل ابرهه را از حركت بازداشت، اين شت_ر را نيز باز داشته است.

آن گاه عمربن خطاب را احضار كرد تا به سوى مكه بفرستد و از اهل مكه اجازه ورود به مكه را بگيرد، و خودش نيز در آن جا مراسم عمره را انجام دهد و قربانى اش را ذبح كند. عمر عرضه داشت كه من در مكه يك دوست دلسوز ندارم و از قريش بيمناكم، چون خودم با آنان دشمنم ولى شما را به مردى راهنمايى مى كنم كه در مكه خواهان دارد و در نظر اهل مكه عزيزتر از من است، و او عثمان بن عفان است. رسول خدا صلى الله عليه و آله تص__دي___ق ك___رد.

لاج__رم عثمان را احضار نمود و نزد ابوسفيان و اشراف مكه فرستاد تا به آنان اع__لام دارد كه پيامب__ر صلى الله عليه و آله به منظ__ور جنگ نيام_ده است، بلكه تنه__ا منظورش زيارت خانه خداست، چون خان__ه خدا در نظر آن جن__اب بسيار معظم است.

ص:264

قريش وقت__ى عثمان را ديدند نزد خود نگه داشتند و نگذاشتن__د نزد رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله برگردد.

از سوى ديگر به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و به مسلمانان رساندند كه عثمان كشته شده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حال كه چنين است ما از اين جا تكان نمى خوريم تا با اين مردم بجنگيم. آن گاه مردم را خواند تا بار ديگر با او بيعت كنند. خودش از جاى برخاست و نزد درختى كه آن جا بود رفت، و به آن تكيه كرد و مردم با او بر اين پيم_ان بيعت كردند ك_ه با مش_ركين برزمند و فرار نكنند.»

آغاز مذاكرات صلح

زهرى و عروه ب__ن زبي_ر و مس__ورب_ن مخرمه در روايت__ى گفت__ه ان___د:

« رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه بيرون آمد، و حدود هزار و چند نفر از اصحابش با او بودند تا به «ذوالحليفه» رسيدند، و در آن جا رسول خدا صلى الله عليه و آله حسب معمول در حج قرآن و افراد، كفش پاره اى به گردن قربانى هاى خود انداخت و كوهان بعضى از آن ها را خ__ون آلود ساخت، و به نيت عم__ره اح__رام بست، و شخص__ى از قبيله خزاع__ه را كه در جنگ ها پيش قراول او بود از جلو فرست_اد تا از قريش خبر گرفته و وى را آگاه سازد.

هم چنان پيش مى رفت تا به غدير اشطاط، كه در نزديكى غسفان است، رسيد، و در آن جا پيش قراول خزاعى او خدمتش رسيد و عرضه داشت: من فاميل كعب بن لويى و

عامربن لويى را ديدم كه داشتند در اطراف لشكر جمع مى كردند، مثل اين كه بنا دارند با تو به جنگ برخيزند، و بر مى خيزند و از رفتن به مكه جلوگيرى مى كنند. حضرت دستور داد لشكر هم چنان پيش برانند و لشكر به راه خود ادامه داد تا آن كه در بين راه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: طليعه لشكر دشمن به سركردگى خالدبن وليد در غميم است و شما به طرف دست راست خود حركت كنيد!

لشكر هم چنان پيش رفت تا به ثنيه رسيد و در آن جا شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله زانو به زمين زد و برنخاست، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود ناقه قصوا خسته نشده است بلكه جلوگيرى او را از حركت جلوگير شده است، همان كسى كه فيل ابرهه را جلوگير شد. آن گاه فرمود: به خدا سوگند هيچ پيشنهادى كه در آن رعايت حرمت هاى خدا شده باشد به من ندهند مگر آن كه مى پذيرم و آن امتياز را مى دهم. آن گاه شتر را هى كرد و شتر از جاى خود برخاست.

مى گويند رسول خدا صلى الله عليه و آله مسير را عوض كرد و پيش راند تا رسيد به

ص:265

بلندى حديبيه كنار گودالى آب كه مردم در آن دست مى زدند و ترشح مى كردند، ولى نمى شد از آن استفاده كرد. مردم از عطش شكايت كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله يك چوبه تير از تيردان خ__ود كشيد و فرمود: اين را در آب آن چ__اه بيندازيد، و به خ__دا سوگند چي__زى نگذشت كه آب چاه جوشي_دن گرفت و آبى گوارا بالا آمد تا همه لشكريان سيراب شدند.

در همين حال بودند كه بديل بن ورقاء خزاعى با جماعتى از قبيله خزاعه كه همگى مبلغ اسلام و مأمورين رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، كه در سرزمين تهامه مردم را با نصيحت به اسلام دعوت مى كردند، از راه رسيد، و عرضه داشت كه من فاميل كعب بن لوئى را ديدم كه علم و كتل معروف به عوذالمطافيل با خود داشتند و بنا داشتند كه ب_ا تو كارزار كنن_د و نگذارن_د داخل خ_انه خدا شوى!

حضرت فرمود: ما به جنگ با آنان نيامده ايم، بلكه آمده ايم عمل عمره انجام دهيم، و قريش هم خوب است دست از ستيز بردارند، براى اين كه جنگ از پايشان در آورد و خسارت زيادى بر ايشان به بار آورد. من حاضرم اگر بخواهند مدتى مقرر كنند كه ما بعد از آن مدت عمره بياييم و با مردم خود برگرديم، و اگر خواستند مانند ساير مردم به دين اسلام در آيند، و اگر اين را هم نپذيرند پيداست كه هنوز سر ستيز دارند، و به آن خدايى كه جانم به دست اوست، بر سر دعوتم آن قدر قتال مى كنم تا رگ هاى گردنم قطع شود، و يا خداى سبحان مقدر ديگرى اگر دارد انفاذ كند!

بديل گفت: م_ن گفتار شم_ا را به ايش_ان ابلاغ مى كنم!

بديل اين بگفت و به سوى قريش روانه شد، و گفت: من از نزد اين مرد مى آيم و او چنين و چنان مى گويد. عروه بن مسعود ثقفى گفت: او راه رشدى به شما قريش پيشنهاد مى كن__د، پيشنهادش را بپذيري_د و اجازه دهيد من به ديدنش بروم. قريش گفتند كه برو!

عروه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و با او گفتگو كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله همان مطالبى را كه به بديل ف_رمود، بي__ان كرد. عروه در اين هنگام گفت:

اى محمد! اگر در اين جنگ پيروز شوى تازه اهل شهر و فاميل خودت را نابود كرده اى، و آيا هيچ كس را سراغ دارى كه قبل از تو در عرب چنين كارى را با فاميل خود كرده باشد؟ و اگر طورى ديگر پيش آمد، يعنى فاميل تو بر تو غلبه كردند، من در لشكر تو قيافه هايى مى بينم كه از سر و رويشان مى بارد كه در هنگام خطر پا به فرار مى گذارند. ابوبكر گفت: _ ساكت باش آيا ما از جنگ فرار مى كنيم و او را تنها مى گذاريم؟

ص:266

عروه پرسيد: اين مرد كيست؟ فرمود: ابوبكر است!

گف__ت به آن خدايى كه جانم در دست اوس__ت اگر نبود يك عم__ل نيكى كه با من ك__رده ب__ودى، و هنوز م__ن تلاف__ى آن را در نياورده ام، هر آين__ه پاسخ__ت را مى دادم!

راوى مى گويد: سپس عروه بن مسعود شروع كرد با رسول اللّه صلى الله عليه و آله گفتگو كردن، و هرچه مى گفت دستى هم به ريش رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى كشيد. مغيره بن شعبه آن جا در بالاى سر رسول اللّه صلى الله عليه و آله ايستاده بود و شمشيرى هم به دست و كلاه خودى بر سر داشت. وقتى مى ديد عروه مرتب دست به ريش رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى كشد با دسته شمشير به دست عروه زد و گفت دست از ريش رسول اللّه صلى الله عليه و آله بكش وگرنه ديگر دستت به طرف تو برنمى گردد، و آن را قطع مى كنم. عروه پرسيد: اين كيست؟ فرمود: مغيره بن شعبه است.

عروه گفت: اى حيله باز! تو همان نيستى كه خود من در اجراى حيله هايت كمك مى كردم؟ راوى مى گويد: مغيره در جاهليت با يك عده طرح دوستى مى ريخت و در آخر هم_ه آن ه__ا را ب_ه نام__ردى مى كش_ت، و اموالش__ان را تصاح__ب مى ك__رد، آن گاه نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمد و اموال را هم آورد، و ع__رض كرد من مى خواه__م مسلم__ان ش_وم.

حضرت فرمود: اما اسلام__ت را قبول مى كني__م، ولى اموال__ت را نمى پذيريم! چون ب__ا ني_رن__گ و ن_امردى ب_ه دس_ت آورده اى!

آن گاه عروه شروع كرد با گوشه چشم اصحاب آن جناب را ورانداز كردن و ديد كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به محض اين كه دستورى مى دهد اصحاب در امتثالش از يكديگر سبقت مى گيرند، و چون وضو مى گيرد بر سر ربودن قطرات آب وضوى او با يكديگر نزاع مى كنن__د، و وقتى مى خواهند با يكديگر حرف بزنند آهسته صحبت مى كنند و از در تعظيم زير چشم__ى به او نگاه مى كنند، و به رويش خيره نمى شوند و تند نگاه نمى كنند.

مى گويد، عروه نزد قريش برگشت و گفت:

_ اى مردم به خدا سوگند من به محضر و دربار سلاطين بار يافته ام، به دربار قيصر و كسرى و نجاشى رفته ام، به همان خدا سوگند كه هيچ پادشاهى تاكنون نديده ام كه مردمش او را مانند اصحاب محمد تعظيم كنند. وقتى او دستورى مى دهد بر سر امتثالش از يكديگر سبقت مى گيرند، و چون وضو مى گيرد براى ربودن آب وضويش يكديگر را مى كشند، و چون مى خواهند صبحت كنند صداى خود را آهسته در مى آورند،

ص:267

و هرگز به رويش خيره نمى شوند، و اين قدر او را تعظيم مى كنند. او پيشنهاد درستى با شم_ا دارد پيشنه_ادش را بپ_ذيريد!

مردى از بنى كنانه گف__ت: بگذاريد من نزد او بروم، گفتن__د: برو! وقتى آن مرد نزديك شد، رسول اللّه صلى الله عليه و آله به اصحاب__ش فرمود: اين كه مى آيد فلانى است، و از قبيله اى است كه قربانى كعبه را احترام مى كنند و شما قربانى هاى خود را به سويش ببريد. وقتى بردند و صدا به لبيك بلن__د كردند، مرد گفت: سبح__ان اللّه! سزاوار نيست اي__ن مردم را از خان__ه كعبه جلوگي__رى كنن__د!

مردى ديگر در بين قريش برخاست و گفت: اجازه دهيد من نزد محمد شوم! نام اين مرد مكرزبن حفص بود. گفتند: برو! همين كه مكرز آمد و نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله شد حض_رت ف_رمود: اين كه مى آي_د مك__رز است، م_ردى ت_اج__ر و بى ح_ي_ا!

مردك شروع كرد با رسول اللّه صلى الله عليه و آله صحبت كردن، و در ضمن صحبت سهيل بن عمرو هم از طرف دشمن جلو آمد و رسول خدا صلى الله عليه و آله از نام او تفأل زد و فرمود: امر شما سهل شد! بيا بين ما و خودت عهدنامه اى بنويس!

متن قرارداد صلح حديبيه

آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب عليه السلام را صدا زد و به او فرمود:

_ ب_ن_وي_س! ب_ِسْ_مِ ال_لّ_هِ ال_رَّحْ_م__نِ ال__رَّح_ي_م!

سهيل گفت: به خدا سوگند من نمى دانم رحمان چيست؟ و لذا بنويسيد: _ باسمك اللهم! مسلمانان گفتند: نه به خدا سوگند نمى نويسيم مگر همان بسم اللّه الرحمن الرحيم را. رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله ف_رم_ود:

_ يا على بنويس، باسمك اللهم. اين نامه حكم_ى است كه محم_د رسول اللّه رانده است!

سهيل گفت: اگر ما تو را رسول خدا مى دانستيم كه از ورود در خانه جلوگيرى نمى شديم و با تو جنگ نمى كرديم، بايد كلمه رسول اللّه را پاك كنيد و بنويسيد اين نامه حكمى است كه محمدبن عبدالله رانده است. حضرت فرمود:

_ م_ن رس_ول خ_دا هست_م، ه_ر چن_د شم_ا تك_ذي_بم كنيد!

آن گاه به على عليه السلام فرمود: يا على كلمه رسول اللّه را پاك كن. على عرضه داشت: يا رسول اللّه دستم براى پاك كردن آن به فرمانم نيست! رسول اللّه صلى الله عليه

ص:268

و آله نامه را گرفت و خودش كلمه رسول اللّه را پاك كرد. آن گاه فرمود: بنويس!

_ اين نوشته معاهده اى است كه محمدبن عبدالله با عبدالله سهيل بن عمرو مى بندد و بر اين معنا صلح كردند كه تا ده سال ديگر در بين طرفين جنگى نباشد، و مردم در بين هر دو طرف ايمن باشند، و از آزار يكديگر دست بردارند، و نيز بر اين معنا صلح كردند كه هر كس از اصحاب محمد براى حج يا عمره به مكه آمد و يا جهت كسب وارد مكه شد بر جان و مالش ايمن باشد، و هر كس از قريش به مدينه آمد تا از آن جا به مصر و شام برود بر جان و مال خود ايمن باشد، و از اين به بعد سينه هاى ما از كينه و نيرنگ پاك باشد، نه ديگر به روى هم شمشير بكشيم، و نه يكديگر را اسير كنيم، اين كه هر كس از دو طرف دوست داشت كه داخل در عقد و بيعت محمد شود آزاد باشد، و هر كس از دو طرف خواست داخل در عقد و بيعت قريش شود آزاد باشد.

خزاع__ه از خوشحال__ى جست و خيز كردن__د و گفتند ما در عق__د و عهد محمديم! بن__و بك__ر ب__ه جس__ت و خي__ز درآم__دن__د كه م__ا در عق__د قري_ش و عه__د ايشاني__م.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به شرطى كه مانع ما از زيارت و طواف خانه نشويد! سهيل گفت: به خدا سوگند آيا عرب نمى نشيند و به يكديگر نمى گويد كه قريش را خف_ه گي_ر ك_ردند؟

پس موافقت كنيد سال ديگر اين عمره را انجام دهيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله موافقت كرد و اين را هم نوشتند و سهيل گفت: من هم شرطى دارم و آن اين است كه هر كس از ما بين شما آمد ولو به دين شما باشد به ما برگردانيد، و هر كس از شما به ميان ما آمد ما برگردانيم. مسلمان ها سر و صدا كردند كه سبحان اللّه چگونه ممكن است كسى كه از بين مشركين آم_ده و مسلمان ش_ده دوباره به مشركين پس داده شود؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى از بين ما به طرف مشركين برود بگذار برود، خدا او را دور كند، و كسى كه از مشركين بين ما آيد به آنان برگردانيم، زيرا اگر خدا اسلامى واقعى در او سراغ داشته باشد، خودش راه نجاتى براى او فراهم مى كند.

سهيل گفت: شرطى ديگر دارم، و آن اين است كه امسال به مدينه برگردى و از داخل شدن در مكه صرف نظر كنى، و همين كه سال ديگر آمد ما شهر مكه را خالى مى كنيم و شما داخل شويد و سه روز در آن توقف كنيد، آن هم به شرطى كه اسلحه با خود نياوريد، مگر شمشير در غلاف، و آن چه يك سواره بدان محتاج است، و باز به شرطى كه قربانى خود را از اين جلوتر نياوريد، و در همين جا كه از آن

ص:269

جلوگيرى كرده ايم، بمانن__د. حض_رت فرم__ود: _ باش_د ما در راه خدا قربان__ى مى آوري_م و شم__ا آن را رد كنيد!!

فراريان از مكه

در اين بين ناگهان ابوجندل بن سهيل بن عمرو در حالى كه پاهايش در زنجير بود از راه رسيد و معلوم شد از پايين مكه بيرون آمده و خود را در بين مسلمانان انداخته است. سهيل گفت: اى محمد اين اولين وفايى است كه بايد به عهد خود كنى و اين شخص را به ما برگردانى! حضرت فرمود: ما كه هنوز عهدنامه را امضا نكرده ايم و تعهدى نداريم. سهيل گفت: به خدا سوگند حال كه چنين شد ديگر ابدا با تو مصالحه نخواهم كرد!

رس_ول خدا صلى الله عليه و آله ف_رم_ود: پس او را در پن_اه من ق_رار ب_ده! گفت: هرگز قرار نمى ده__م! فرمود: قرار ب__ده! گفت: هرگز چني__ن كارى نمى كنم! مكرز واسطه شد و گف__ت: باش_د، ق_رارش م_ى ده_ي_م، در پ_ناه ت_و ب_اشد!

ابوجندل بن سهيل گفت: اى مسلمانان، آيا بعد از اين شكنجه ها كه به من داده اند و با اين كه مسلمان آمده ام مرا به مشركين بر مى گردانيد؟

عمربن خطاب مى گويد: به خدا من از روزى كه مسلمان شدم هيچ روزى مثل آن روز به شك نيفتادم، لاجرم نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شدم و عرضه داشتم: مگر تو پيغمبر هستى؟ فرمود: چرا هستم! گفتم: مگر ما بر حق نيستيم و مگر دشمن ما بر باطل نيست؟ فرمود: چرا، همين طور اس__ت! گفتم: پس چرا در امر دينمان تن به ذلت بدهيم؟ فرمود: من رسول خدايم، و با اين كه خ__دا ياور من است، من او را نافرمان__ى نمى كن__م. گفتم: مگر تو نبودى كه به ما مى گفت__ى به زودى داخل بيت الحرام مى شويم و طواف صحيح مى كنيم؟ فرمود: چرا، ولى آيا گفت__م كه همين امس__ال داخل بيت الحرام مى شويم؟ گفت__م: نه! فرم__ود: ح__الا ه__م مى گوي__م كه داخ_ل مك_ه مى ش_وى و طواف هم مى كنى!

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله يك شتر را قربانى كرد، و سر تراش خواست تا سر خود را بتراش__د، و آن گاه زنان مسلم__ان از مكه آمدند و خداى تعال_ى اين آي__ه را ن__ازل ف_رم__ود ك__ه: « اى كس_انى ك__ه ايم_ان آورده اي_د، وقت__ى ك__ه مؤمن_ات مهاج__رات ن__زد شما آمدند... .» (10 / ممتحنه)

محمدبن اسحاق بن يسار مى گويد: بريده بن سفيان از محمد بن كعب برايم نقل ك__رد كه گفت كاتب رس_ول خدا صلى الله عليه و آله در اين عه_دنام_ه على بن ابيطالب عليه السلام به او فرمود:

ص:270

_ بنويس! اين صلحى است كه محمدبن عبدالله با سهيل بن عمرو كرده است. در اين جا على عليه السلام دستش به نوشتن نمى رفت و نمى خواست بنويسد مگر اين كه كلمه رسول اللّه را هم قيد كند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ يا عل__ى، تو خ__ودت هم يك چني__ن روزى دارى، و چني__ن نامه اى را امض__ا مى كنى، در حالى كه مظلوم و ناچار باشى! ناگزي_ر على عليه السلام مطاب__ق آن چه مشركين گفتند نوشت.

ماجراى ابوبصير و فرارش از مكه

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از عقد پيمان صلح حديبيه به مدينه برگشت. چيزى نگذشت كه يك نفر از قريش به نام «ابوبصير» كه مسلمان شده بود از مكه گريخت و در مدينه به محضر رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيد. قريش دو نفر فرستادند مدينه تا ابوبصير را پس بگيرند. عرضه داشتند: به عهدى كه با ما بستى وفا كن و ابوبصير را به ما برگردان. حضرت ابوبصير را به دست آن دو نفر داد و از مدينه بيرون شدند. آن ها هم چنان مى رفتند تا به ذوالحليفه رسيدند، و در آن جا پياده شدند تا غذا بخورند و از خرمايى كه داشتند سدجوعى بكنند. ابوبصير به يكى از آنان گفت: چه شمشير خوبى دارى؟ راستى بسيار عالى است. آن مرد شمشيرش را از غلاف برآورد و گفت: بله، خيلى خوب است، و من نه يك بار و نه دو بار آن را آزموده ام. ابوبصير گفت: ببينم چطور است؟ آن مرد شمشيرش را به دست ابوبصير داد و ابوبصير بى درنگ شمشير را بر او فرود آورد و او را كشت. مرد ديگر از ترسش فرار كرد و خود را به مدينه رسانيد و شروع كرد دور مسجد چرخيدن و دويدن. رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى او را وحشت زده يافت، پرسيد: اين چرا چنين مى كند؟ مرد وقتى نزديك آن جناب شد فرياد زد به خدا رفيقم را كشت و مرا هم خواهد كشت! در اين بين ابوبصير از راه رسيد و عرضه داشت: يا رسول اللّه! خدا به عهد تو وفا كرد! تو عهد كرده بودى مرا به آنان برگردانى كه برگرداندى، و خدا مرا هم از آنان نجات داد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: واى بر مادرش اگر او كس و كارى داشته باشد، آتش جنگ شعله ور مى شود. ابوبصير وقتى اين را شنيد فهميد كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله دوباره او را به اه_ل مك_ه بر مى گردان_د، ناگزير از مدينه بيرون شد، و به محلى به نام سيف البحر رفت.

تشكيل گروه ف_راريان و تعليق حكم استرداد

ص:271

نفر دوم كه از بين اهل مكه فرار كرد ابوجندل بن سهيل بود. او نيز خود را به ابى بصير رسانيد. از آن به بعد هر كس از مكه فرار مى كرد و به سوى اسلام مى آمد، به اب_وبصي_ر مى پي_وست تا ب_ه ت_دري__ج داراى جمعيت__ى ش__دن__د و ابوبصير گفت: به خدا سوگند اگر بشنوم قافله اى از قريش از مك__ه به ط__رف ش__ام ح__ركت كرده است سر راهش را مى گيرم. او همين كار را كرد و راه بر تمامى كاروان ها گرفت و افراد كاروان را بكشت و اموالشان را تصاحب كرد.

قريش سفيرى نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرستاد و آن جناب را به خدا و به حق رحم سوگن__د داد كه ن__زد ابوبصي__ر و نفرات__ش بفرستد و آن__ان را از اين كار باز ب__دارد. در اين صورت ما هم از برگرداندن فراريان خود صرف نظر مى كنيم. هر كس از ما قري__ش مسلمان ش__د و نزد شما مسلمي__ن آمد ايمن اس__ت. رسول خ__دا صلى الله عليه و آله فرستاد ت_ا اب_وبصي_ر را آوردند.»

مراجعت رسول اللّه و مسلمانان به مدينه

در تفسير قمى در حديثى طولانى كه اوايل آن را در اول همين مبحث نقل كرديم مى گويد: امام عليه السلام فرمود:

« رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از نوشت__ن عهدنامه حديبي__ه فرمود كه قرباني__ان خود را ذب__ح كنيد و سرهايتان را بتراشي__د، اصحاب امتن__اع كردند و گفتند: چگون__ه قبل از ط__واف خان__ه و سع__ى بين صف__ا و مروه قربانى كني__م؟ حضرت سخت اندوهن_اك شد و اندوه خود را با ام سلمه درد دل كرد. ام سلم__ه گفت: يا رس__ول اللّه! شما خودت قربانى كن و سر بتراش! رس__ول خ_دا صلى الله عليه و آله چنين ك__رد، و مردم هم در بين ش__ك و يقي__ن و دودل__ى قربان_ى كردند!»

(اين معن__ا در رواياتى ديگر از طريق شيعه و اهل سن__ت نقل شده است. و آن روايتى كه طبرسى آورده خلاص__ه اى است از روايت__ى كه بخارى و ابوداود و نسائى از م_روان و مس_ور نقل كرده اند).

اين صلح بزرگترين فتح اسلام بود!

در درّ منثور است كه بيهقى از عروه نقل كرده كه گفت:

«رس__ول خدا صلى الله عليه و آله وقتى از حديبي__ه برمى گشت و به طرف مدين__ه

ص:272

مى آم__د، مردى از اصحاب__ش گفت: به خدا ما فتح__ى نكرديم! براى اي__ن كه ما را از زي__ارت خان__ه مان_ع شدند، و تنها نتيجه كار ما اين ش__د كه رسول خ__دا صلى الله عليه و آله در حديبي__ه معطل شود و دو نف_ر از مسلم_ان_ان اه_ل مك_ه را ب_ه آن_ان پ_س ب_دهد!

اين سخن به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد كه بعضى از مردم چنين مى گويند. فرمود: _ بسيار بد حرفى زدند، زيرا اين صلح بزرگترين فتح براى ما بود كه مشركين با آن همه ناراحتى كه از شما ديده اند، و خداوند چند نوبت شما را بر آنان ظفر داد، و شما كه در كنار شهر ايشان بوديد سالم با غنيمت و مأجور برگردانيد، و بدون خونريزى از بلادشان دور شديد، و خود آنان تقاضاى صلح كردند، و براى آمدن به نزد شما از خود رغبت نش_ان دادن_د. پس اين ب_زرگترين فتح بود!

_ مگر روز احد را فراموش كرده ايد كه به منظور فرار از دشمن به بالاى بلندى ها مى گريختيد و صداى من تنها به آخرين نفر شما مى رسيد؟ آيا از يادتان رفته در جنگ احزاب، كه از بالاى مدينه و پايين آن به سرتان تاختند و چشم هايتان از شدت ترس از كاسه بيرون مى زد، و دلها تا گلوگاه ها رسيده بود، و درباره خداى تع_الى پن_دارها داشتي_د؟! مسلمانان گفتند:

_ خدا و رسولش درست مى گويند، راستى ماجراى حديبيه فتحى عظيم و از عظيم ترين فتوح بود. به خدا سوگند اى پيامبر الهى، ما در آن چه شما فكر كرديد فكر نمى كرديم، و تو از ما به خ__دا و به امور داناترى!»

(گزارش ها و روايات درباره صلح حديبيه بسيار زياد است، و سوره مباركه فتح در ق__رآن مجي__د يادآور اين فتح و نكات اصلى وقايعى است كه آن روزگاران بين مسلمانان اتف_اق مى افتاد).(1)

بيعت در زي_ر درخت سم_ره

«اِنَّ الَّ__ذي_نَ يُبايِعُونَ_كَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ...!» (10 / فتح)

«به درستى آن هاي__ى كه با تو بيع__ت مى كنند جز اين نيس_ت كه با خ_دا بيعت مى كنند...!»

كلمه بيعت به معناى نوعى پيمان است كه بيعت كننده خود را مطيع بيعت شونده مى سازد. اين كلمه از بيع گرفته شده است، بيع به همان معناى معروف خود. چون رسم عرب (هم چنين در ايران،) اين بود كه وقتى مى خواستند معامله را قطعى كنند


1- ال_مي______زان ج: 35، ص: 259

ص:273

به يكديگر دست مى دادند، و مثل اين كه با اين عمل مسئله نقل و انتقال را نشان مى دادند، چون نتيجه نقل و انتقال كه همان تصرف است، بيشتر به دست ارتباط دارد، لذا دست به دست يكديگر مى زدند، و به همين جهت دست زدن به دست ديگرى در هنگام بذل اطاعت را «مبايقه» يا «بيعت» مى خواندن_د، و حقيقت معناي_ش اين ب_ود ك_ه بيعت كننده دست خود را به بيعت شونده مى بخشيد.

طرز بيعت گرفتن رسول اللّه صلى الله عليه و آله

طرز بيعت گرفتن رسول اللّه صلى الله عليه و آله را در ضمن روايتى از حضرت امام رضا عليه السلام چنين نقل مى كنند كه «... مأمون، حضرت رضا عليه السلام را در جايگاه نشانيد، در حالى كه عمامه اى به سر و شمشيرى حمايل داشت، و آن گاه به پسرش عباس دستور داد كه اولين كسى باشد كه با آن جناب بيعت كند. حضرت رضا عليه السلام دست مبارك خود را دراز كرد تا بيعت كنند. فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله اين طور بيعت مى گرفت. پس مردم آمدند و با حضرت رضا عليه السلام در حال__ى كه دست__ش ب__الاى دس__ت م__ردم ب_ود بيع__ت كردن__د.» (نق__ل از ارش__اد مفي__د)

آي__ه فوق الذكر خالى از اش__اره به اين نكته نيست كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در هنگام بيع__ت دس__ت خ__ود را روى دس__ت م__ردم مى گذاش__ت، نه اين كه م__ردم دس__ت روى دست آن جناب بگذارند.

اهميت بيعت با رسول اللّه صلى الله عليه و آله

در آي__ه ف__وق ف__رم_وده:

_ «به درستى آن هايى كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند...!»

در حقيقت مى خواهد بيعت با رسول خدا صلى الله عليه و آله را به منزله بيعت با خداى تعالى بكند، به اين ادع__ا كه اين همان است. هر اطاعت__ى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله بكنند، در حقيقت از خدا كرده اند، چون طاعت او طاعت خ_داست.

آن گاه اين موضوع را با جمله «يَدُ اللّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ!» بيشتر بيان و تأكيد مى كند و مى فرمايد كه دست او دست خداست، و در اين كه كارها و خصايص رسول اللّه صلى الله عليه و آله كار خدا و شأن خداست، آيات بسيارى در قرآن عزيز آمده است، مانند: «مَ_نْ يُ_طِ_عِ ال_رَّسُ_ولَ فَ_قَ__دْ اَط__اعَ اللّ_هَ!» (80 / نساء)

سپ_س موضوع را به شكست_ن چنين پيمان__ى منعط__ف ساخت__ه و

ص:274

مى ف__رم__اي__د:

_ كسى كه بيعت تو را بشكند ،شكننده بيعت خداست! و به همين جهت جز خودش كسى متضرر نمى شود، هم چنان كه اگر وفا كند كسى جز خودش از آن بيعت سود نمى ب_رد، چون خدا غنى از همه عالم است!(1)

رضايت خدا از بيعت كنندگان حديبيه

«لَقَدْ رَضِىَ اللّ_هُ عَنِ الْمُؤْمِني__نَ اِذْ يُبايِعُونَ__كَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ...!» (18 / فتح)

اين آيات فصل چهارم از آيات سوره فتح است كه در آن شرحى از مؤمنين، كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله به حديبيه رفتند، ذكر نموده است، و رضايت خود را از آنان كه با آن جناب در زير درخت بيعت كردند، اعلام مى دارد، و آن گاه بر آنان منت مى گذارد كه سكينت را بر قلبشان نازل كرده است و به فتحى قريب و غنيمت هايى بسيار نويدشان مى دهد.

و نيز خبرى، كه در حقيقت نويدى ديگر است، مى دهد كه مشركين اگر با شما جنگ كنند فرار خواهند كرد، به طورى كه پشت سر خود را نگاه نكنند، و مى فرمايد آن رؤيايى كه در خواب به پيامبر گرامى اش نشان داد، رؤياى صادقانه بود، و بر حسب آن به زودى داخل مسجدالحرام خواهند شد، در حالى كه ايمن باشند، و سرهاى خود را بتراشند، بدون اين كه واهمه اى كنند، چون خداى تعالى رسول خدا را به هدايت و دين حق فرستاده است تا دين حق را بر همه اديان غلبه دهد، هر چند كه مشركين كراهت داشت_ه باشند. مى فرمايد:

_ «لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ...!»

تحلي__ل مختصرى درباره اين آيه را با اين مطلب شروع مى كنيم كه «رضايت» م_ورد اشاره در آيه چيست و چه كس_انى را ش_ام_ل مى ش_ود؟

«رضايت» هيئتى است كه در برخورد با هر چيز ملايم عارض بر نفس مى شود، و آن را مى پذيرد، و از خود دور نمى كند. اين كلمه وقتى به خداى سبحان (كه نه نفس دارد و نه دل،) نسبت داده مى شود، مراد به آن ثواب او خواهد بود. پس رضاى خدا به معناى ثواب دادن و پاداش نيك دادن است، نه آن هيئتى كه حادث و عارض بر نفس است، چون خداى تعالى محال است كه در معرض حوادث قرار گيرد. رضايت خدا از صفات فعل خداست نه صفات ذات او.

پس آيه فوق از ثوابى و پاداشى خبر مى دهد كه خداى تعالى در مقابل بيعت


1- الميزان ج: 36، ص: 119

ص:275

مؤمنين در زير درخت به ايشان ارزانى داشته است. بيعت حديبيه در زير درختى به نام «سمره» واقع شد و همه مؤمنينى كه با آن جناب بودند بيعت كردند.

جزئيات بيعت حديبيه در روايات اسلامى

در درّ منثور از سلمه بن اك_وع رواي_ت آورده ك_ه گ_فت:

« روزى در حالى كه دراز كشيده بوديم تا خواب قيلوله اى بكنيم، منادى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ندا داد: _ اَيُّهَ_ا النّ_اس، بيعت! بيعت! ك_ه جب_رئيل امي_ن نازل شده!

و ما به عجله پريديم و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله كه زير درخت سمره نشسته بود، رفتيم و با آن حضرت بيعت كرديم ....» در همان كتاب از مفضل بن يسار روايت كرده كه گفت:

« به ياد دارم كه در روز شجره رسول اللّه صلى الله عليه و آله با مردم بيعت مى كرد و من شاخه درخت سمره را كه فراهم بود، بالا گرفته بودم، و ما چهارصد نفر بوديم، و ما آن روز بر سر جان بيعت نكرديم، بلكه بر اين معنا بيعت كرديم كه فرار نكنيم!»

اين كه مسلمانان در آن روز چهارصد نفر بودند در رواياتى ديگر نيز آمده است، و در بعضى روايات آمده كه هزار و سيصد نفر، و در بعض ديگر هزار و هشتصد نفر گفته شده است. و هم چنين در بعضى آمده كه بيعت بر سر فرار نكردن بوده است. در بعض ديگر آم_ده كه بيعت بر س_ر جان دادن ب_وده است.

ش__راي_ط رض__اي_ت خ__دا

به دنبال آيه فوق مى فرمايد:

_ «چون از نيات درونى شان آگاه بود، و به همين جهت آرامشى بر آنان نازل كرد، و به عنوان پاداش فتح_ى نزديك روزى شان فرم_ود!» (18/فتح)

عب_ارت_ى ك_ه در ق_رآن مجي_د به كار رفته « فَعَلِ_مَ م_ا فى قُلُوبِهِمْ،» مى باشد، كه مراد از آن حسن نيت و صدق آنان در بيعتشان است، چون عملى مرضى خداى تعالى واقع مى شود كه نيت در آن صدق و خالص باشد، نه اين كه صورتش زيبا و جالب باشد. پس معناى آيه مورد بحث اين است كه خداى تعالى از صدق نيت و خلوص شما در بيعت كردنتان آگاه است.

آيه فوق متفرع است بر جمله قبلى آيه كه فرمود: «خداوند از مؤمنين راضى شد...،» تا كشف كند حقيقت آن رضايت چيست، و دلالت كند بر مجموع امورى كه با تحقق آن ها رضايت متحقق مى شود. و آن فت__ح نزديك كه خداوند تعالى با غنايم كثيره

ص:276

مژده داد، فت__ح خيب__ر است و غنايم جنگ خيب__ر، (و خداون__د در آن چه اراده مى كند، مسلط و غالب اس__ت، و نيز آن چه را اراده كند متقن انجام مى دهد، نه جزافى و اتفاقى!)

در روايات اسلامى از «بشر» نق_ل ك_رده ان_د كه رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله ف_رمود:

_ «احدى از آنان كه در زير درخت بيعت كردند داخل آتش دوزخ نمى شوند!»

اين روايت را درّ منثور نقل كرده و در روايت ديگرى از ابن عباس آورده كه گفته:

«اين سكين__ت تنها به كسانى ن__ازل شد كه خ_دا در آنان وفايى سراغ داشت.»

اين روايت، روايت قبلى را تخصيص مى زند و مى فرمايد: چنان نيست كه همه آن هايى كه بيعت كردند داخل آتش نشوند، بلكه تنها مشمولين سكينت چنين اند. دليلش هم آيه قبل است كه مى فرمايد:

_ «هركس بيعت شكست، عليه خود شكسته، و هر كس وفا كند به عهدى كه با خدا بر سر آن پيمان بسته، خداى تعالى خيلى زود پاداش عظيمى به او مى دهد.» (10 / فتح)

و از آن بر مى آيد كه بيعت كنندگان در آن روز همه بر بيعت خود وفا نكردند و بعضى بيعت خود را شكستند، چون شرط كرده بود كسانى اجر عظيم دارند كه وفا به عه__د كرده و آن را نشكستن__د، و در نتيج_ه خ_دا هم از آن_ان راضى است!

وعده غنايم كثير و قطع يد دشمنان

در ادام__ه آي__ات خ__داى تعال__ى مؤمني__ن را چنين وع__ده مى دهد:

_ «وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذوُنَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ...!» (20 / فتح)

مراد از اين غنايم كثيره، كه مؤمنين به زودى آن ها را به دست مى آورند، اعم از غنيمت هاى خيبر و غير خيبر است، كه بعد از مراجعت از حديبيه به دست آنان افتاد. غنيمت هاى خيب__ر كه با عب__ارت «فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ...!» ب__دان اش__اره ش__ده است، از ش__دت نزديك_ى ب_ه من_زل_ه غنيمت هاى به دست آم_ده حساب مى ش_ود.

ق__رآن شريف سپس اشاره مى كند به يك حمايت الهى كه مى فرمايد:

_ «وَ كَفَّ اَيْدِىَ النّاسِ عَنْكُمْ...،»

يعنى دست شرارت مردم را از شما كوتاه كرد، براى مصالح ناگفتنى، و براى اين كه آيتى باشد براى مؤمنان، و شما را به سوى صراط مستقيم هدايت كند، و غنيمت ديگرى كه هنوز بدان دست نيافته ايد، و خداوند به آن احاطه دارد، و خدا بر هر چيزى قادر است.

بعضى گفته اند مراد به كلمه «مردم» دو قبيله اسد و غطفان است، كه تصميم

ص:277

گرفتند بعد از مراجعت رسول خدا صلى الله عليه و آله از خيبر به مدينه حمله كنند و اموال و زن و بچه هاى مسلمي__ن را به غ__ارت ببرن__د، و لكن خداى تعال__ى وحشت__ى در دل آن__ان انداخ__ت، و از اين كار بازش_ان داشت.

_ وَ لِتَكُ_ونَ ايَةً لِلْمُؤْمِنينَ!

تقدير كلام آيه چنين است كه خداى تعالى مسلمانان را به اين فتح و غنيمت هاى بسيار و ثواب هاى اخروى وعده داد، براى اين كه چنين و چنان شود، و براى اين كه تو آيتى باشى، يعنى علامت و نشانه اى باشى تا آنان را دلالت بر حق كنى و بفهمانى كه پروردگ_ارشان در وعده اى كه به پيغمبر خود مى دهد صادق است، و در پيشگويى هايش راستگوست.

پيشگويى هاى سوره فتح

سوره فتح مشتمل بر يك عده پيشگويى و اخبار غيبى است، كه همين ها هدايت است براى مردم با تقوى، مثل اين كه جلوتر از آن كه مسئله حركت به سوى مك_ه پي_ش ب_ي_اي_د، ف_رم_وده ب_ود:

_ « اعراب، آن هايى كه از حركت با تو تخلف كردند، به زودى از در عذرخواهى خواهند گف_ت بى سرپرستى ام_وال و خانواده م__ا را از شرك__ت در جه__اد بازداش__ت... .» (11 / فتح)

و پيش از آن كه غنيمتى به دست آيد فرموده ب_ود:

_ « به زودى آن هايى كه از شركت در جهاد تخلف كردند، وقتى كه مى رويد تا غنيمت هاى جنگ__ى را بگيري_د، خواهن__د گف__ت: بگذاري__د ما هم با شما باشي_م...،» و ني__ز فرموده بود:

_ «به اعرابى كه تخلف كردند، بگو: اگر راست مى گوييد به زودى به جنگى ديگر دعوت خواهيد شد، جنگ با مردمى دلاور... .» (15 و 16/فتح)

و هم چني__ن در آي__ات مورد بحث از به دس_ت آم__دن فت__ح و غنيمت خبر داده ب_ود، و در آي__ات بع_د ف__رم____ود:

_ « و غنيمت ديگرى كه هنوز بدان دست نيافته ايد و خداوند بدان احاطه دارد... .»

(21/فتح)

و باز بعد از آن مى فرمايد:

_ «خداوند آن رؤيا را كه به حق راست نمود به رسول خدا، انشاء اللّه به زودى داخل مسج__دالحرام خواهيد شد، در حالى كه از شر كف__ار ايمن باشي__د، و سر بتراشي__د، و بدون هي__چ ترسى تقصي_ر كني_د!» (27 / فتح)

در پايان مطال__ب راجع به غناي__م چنين فرم__ود:

ص:278

_ «خداون__د به شما غنيمت ه__اى ديگر وعده داده كه خ__ود شما ق__ادر به دس__ت آوردن آن نب_وديد، و خ_دا به آن تسلط داش__ت، و خداون_د بر هر چي_زى ق__ادر اس__ت!» (21 / فتح)

پيشگويى فرار دشمنان و سنت الهى غلبه مؤمنان

پيشگوي_ى ديگ__رى كه خداوند از آن خب__ر داد، ناتوان__ى كفار در قت__ال با مؤمنان ب__ود. مى فرماي__د:

_ «اگر كفار با شما جنگ كنند پا به فرار خواهند گذاشت، و ديگر سرپرست و ياورى نخواهند يافت!» (22 / فتح)

اين پيشگويى درباره آغاز جنگ از طرف كفار را منتفى دانسته و مى فرمايد كه كفار هيچ وليّ__ى كه متولى امورشان باشد، و هيچ ي__اورى كه نصرتشان دهد، ندارند، و خلاص__ه اين كه نه خودشان ياراى قتال خواهند داشت، و نه كمكى از اعراب، كه ياريشان كنند. و اين پيشگوي__ى فى نفسه بشارتى است براى مؤمنان، در صورتى كه در ايمان خود صادق و در نياتش__ان خالص باشند، بر دشمن__ان شان غلب_ه مى دهد، و تو ه_رگز ب_راى سنت خدا تبديل__ى نخواهى ياف_ت. هم چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد:

_ «خ__دا مق__در ك__رده ك_ه هم__واره م_ن و پيامبران__م پي__روز هستي__م!» (31 / مجادل__ه)

و آن چه صدمه و شكست كه مسلمانان در جنگ هاى خود ديدند، به خاطر پاره اى مخالفت ها بوده كه با خدا و رسولش مرتكب شدند.

تعبير رؤياى صادقانه رس_ول اللّه صلى الله عليه و آله

_ «سوگند مى خورم كه: خدا آن رؤيايى را كه قبلاً نشانت داده بود، تصديق كرد، و آن رؤيا اين بود كه: به زودى شما اى مؤمنين داخل مسجدالحرام خواهيد شد، انشاء اللّه، در حالى كه از ش__ر مشركين ايمن باشي__د، و سرها بتراشي__د، و تقصير بكني__د، بدون اين كه ترسى از مشركين بر شما باشد.»

سپس دنب__ال آيه مى فرمايد:

_ «آرى او چيزها مى دانست كه شما نمى دانستيد، و به همين جهت قبل از فتح مكه فتحى نزديك (كه همان صلح حديبيه است،) قرار داد!» (27 / فتح)

خداى تعال__ى از فوايد و مصال__ح داخل مسجد شدن مسلمان ها چيزها مى دانست ك_ه آن ه_ا نمى دانستن_د، و ب_ه همي__ن جه_ت قب__ل از داخ__ل ش_دن آن ه_ا به اي__ن وض__ع، فتح__ى قري__ب ق__رار داد تا داخ__ل ش_دن آن ه_ا به اين وض__ع ميس__ر گ__ردد.

مراد به اين فتح قريب در اين آيه فتح حديبيه است، چون اين فتح بود كه راه را

ص:279

براى داخل شدن مؤمنين به مسجدالحرام، با كمال ايمنى و آسانى، هموار كرد، و اگر اين فتح نبود ممكن نبود بدون خونريزى و كشت و كشتار داخل مسجدالحرام شوند، و ممكن نبود موفق به عمره شوند، و لكن صلح حديبيه و آن شروطى كه در آن گنجانيده شد، اين موفقيت را براى مسلمانان ممكن ساخت كه سال بعد توانستند م_راسم عمره را به راحتى انجام دهند.

سياق آيه اين معنا را مى رساند كه مراد به آن اين است كه شك و ترديد را از بعضى مؤمنين، كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بودند، برطرف سازد، زيرا مؤمنين خيال مى كردند اين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در خواب ديده بود كه به زودى داخل مسجدالحرام مى شوند، در حالى كه سرها تراشيده و تقصير هم كرده اند، پيشگويى مربوط به همان سال است، و وقتى به اين قص__د از مدينه به سوى مك__ه حركت كردند و مشركي__ن جلو آن ه__ا را در حديبيه گرفتند، و از ورودشان به مسجدالحرام جلوگيرى كردند، دچار شك و ترديد شدن__د، خ__داى تعال__ى در اي__ن آي__ه خواست__ه اي__ن ش_ك و تردي_د را زاي__ل س___ازد.

حاصل آيه اين است كه آن رؤياى حقى كه خدا به رسولش نشان داد، درست نشان داد، رؤياى صادقانه بود، لكن اين كه داخل شدن شما در مسجدالحرام و سر تراشيدن و تقصير كردنتان را در آن سال عقب انداخت، براى اين بود كه قبلاً فتح حديبيه را نصيب شما بكند، تا داخل شدنتان به مسجدالحرام ميسر گردد، چون خدا مى دانست در همان سالى كه رؤيا را نشان پيامبر گرامى خود داد، شما نمى توانستيد ب_دون ت_رس داخ_ل مس_ج_د ش___وي_د.(1)

متمردين و مُخلّفون از سفر حديبيه

«سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ اْلاَعْرابِ... .» (11 تا 14/فتح)

آيه فوق از آينده نزديكى خبر مى دهد كه متخلفين از سفر حديبيه به رسول خدا صلى الله عليه و آله چه خواهند گفت. از عبارت آيه بر مى آيد كه اين آيات در مراجعت از حديبيه به مدينه و قبل از ورود به شهر نازل شده است. در اين آيات اشاره است به عرب هايى كه از يارى رس_ول خدا صلى الله عليه و آله تقاعد ورزيدند، و در سفر حديبيه شركت نكردند.

به ط__ورى كه گويند، اين ها اع__راب و قبايل اطراف مدينه بودند، يعنى قبايل جهينه و مزينه و غفار و اشجع و اسلم و دث__ل، كه از آن جن__اب تخلف كردن__د و


1- الميزان ج: 36، ص: 135

ص:280

گفتند: _ محمد و طرفدارانش به جن__گ مردمى مى روند كه دي__روز در كن__ج خانه خ__ود به دست ايشان كشته دادن__د، و به طور قطع از اين سفر برنمى گردن__د، و ديگر ديار و زن و ف_رزن__د خ_ود را نخواهن__د دي__د!

خداى سبحان در اين آيات به رسول گرامى خود خبر داد كه اينان به زودى تو را مى بينند و از نيامدنشان اعتذار مى جويند كه سرگرم كارهاى شخصى و رسيدگى به اهل و مال بوديم، و از تو مى خواهند كه برايشان طلب مغفرت كنى، ولى خدا آنان را در آن چه مى گويند تكذيب مى كند، و تذكر مى دهد كه سبب نيامدنشان اين ها كه مى گويند نبود، بلكه سوءظن بود، و خداوند هم چنين خبر مى دهد كه به زودى درخواست لحوق مى كنند تا دوباره به تو ملحق شوند، ولى تو نبايد بپذيرى! چيزى كه هست به زودى دعوتشان خواهى كرد به جنگ قومى ديگر كه اگر اطاعت كردند كه اجر جزيل دارند وگرنه عذابى دردناك در انتظارشان است.

از اين كه طلب استغفار كردند پيداست كه تخلف از جهاد را گناه مى دانستند و نمى خواستند مسئله زن و فرزند و مال و منال را عذر موجهى دانسته و بگويند به خاطر اين عذر، گناه نكرده ايم بلكه خواسته اند بگويند علت اين كه اين گناه را مرتكب شدند، علاق_ه به زن و فرزن__د و م_ال ب_وده است.

قرآن مى فرمايد: «اين ها كه مى گويند همه در زبانشان است نه در قلب هايشان.» (11/فتح) و با اين جمل__ه گفته ها و اعت__ذار آن ها را تكذي__ب مى كند و مى فرمايد: نه گرفتارى مال و اولاد آنان را بازداش__ت، و نه اعتنايى به استغف__ار تو دارند بلكه اين ه__ا را مى گويند تا روپوش__ى باش__د كه به وسيل__ه آن از شر عت__اب و توبي__خ م__ردم در ام__ان باشند!

آن گاه خداوند سبحان علت واقعى تخلف آن ها را بيان مى كند و مى فرمايد: تخلف شما از شركت در جهاد براى اشتغال به امور نامبرده نبود بلكه اين بود كه شما پنداشتيد رسول و مؤمنين هرگز از اين جنگ باز نمى گردند، و هر كس در اين سفر شركت كرده به دست قريش، كه آن همه لشكر فراهم آورده و آن همه نيرو و شوكت دارد، كشته خواهد شد. اين بود علت تخلف شما! همين بهانه در دل شماست كه به دست شيطان جلوه داده شده است، و شما هم طبق آن عمل كرديد، و آن اين بود كه از حركت به سوى جه_اد تخلف كني_د تا مبادا كشته شويد و از بين برويد!

اولويت جهاد بر زن و فرزند و مال

قرآن مجيد در جواب اعتذار اعراب و استناد تمرد آن ها از جنگ و جهاد به دليل بى صاح__ب بودن مال و اولادش_ان، مى فرمايد:

ص:281

_ «بگو! چه كسى مى تواند جلوگيرى كند از خدا چيزى را وقتى كه بخواهد ضررى به شما برساند، يا اين كه نفعى را اراده نمايد؟» (11/فتح)

خداى سبحان خالق و آمر و مالك و مدبر هر چيز است، و غير او كه ربى نيست، پس هيچ نفع و ضررى نيست جز با اراده و مشيت او. احدى از طرف خدا مالك هيچ چيز نيست تا قاهر بر آن باشد، و از ضرر آن، اگر بخواهد ضرر برساند، جلوگيرى كند، و يا نفع آن را جلب نمايد، اگر خدا ضررش را خواسته باشد، و يا از خيرش جلوگيرى كند، اگر اين قاهر خير آن را بخواهد! و چون چنين است، پس انصراف شما از شركت در لشكر پيغمبر براى يارى دين، و اشتغالتان به آن بهانه هايى كه آورديد، شما را از خدا به هيچ وجه بى نياز نمى كند، يعنى عذرتان را پذيرفته نمى سازد، نه ضررى از شما دفع مى كند، اگر او ضررتان را خواسته باشد، و نه نفعى به سوى شما جلب مى كند، و يا در جلب آن تعجيل مى كند، اگر او خير شما را خواسته باشد.

دلبستگ__ى شما در دفع ضرر و جل__ب خير به اسباب ظاهرى، كه يكى از آن ها اداره و تدبير امور زن و فرزند است، و ت_رك يك وظيفه دين__ى به اين منظ__ور، شما را در دفع ضرر و جلب منفعت هيچ سودى نمى ده_د، بلكه امر تابع اراده خداى سبحان است و بس!

(آيه شريف_ه در معن_اى آيه زير است ك_ه مى فرمايد:)_ «بگو به ما مصيبت__ى نخواهد رسيد، جز آن چه را كه خداوند براى ما نوشته و مق_رر فرموده است!» (51 / توبه)

تمسك به اسباب و عدم لغويت آن ها هر چند كارى است مشروع، و حتى خدا به آن امر فرموده است، كه بايد تمسك به اسباب ظاهرى جست، ولى اين در صورتى است كه مع__ارض با امرى مهم نباشد، و چنانچه امرى مهمتر از تدبير امور زندگى پيش آيد، مثلاً دف__اع از دين و كشور، بايد از آن اسباب چشم پوشيد، و به دفاع پرداخت، هر چند كه در اين ك__ار ناملايماتى هم محتمل باشد، مگر اين كه در اين ميان خطرى قطعى و يقين__ى در كار باش__د كه با وج__ود آن خط__ر ديگ__ر دفاع و كوش__ش مؤث__ر نباشد، در آن ص_ورت م__ى ش_ود دف_اع را تعطي__ل ك_رد! در ادام__ه آي__ات ف__وق، مى فرماي__د:

_ «هر كه به خ__دا و رسولش ايمان ني__اورده، بداند كه ما براى كافران آتشى آماده ك_رده ايم!» (13 / فتح)

در اين آيه شريف__ه بين ايمان به خدا و ايمان به رسول جمع شده است، و اين براى آن اس__ت كه بدان__د كف__ر به رس__ول و اطاع_ت نك__ردن از او كف__ر به خدا هم هست!(1)

دلايل الهى در صلح حديبيه


1- الميزان ج: 36، ص: 125

ص:282

«وَ هُوَ الَّذى كَفَّ اَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ... !» (24 و 25 / فتح)

خداوند متعال تذكر مى ده__د كه به چ__ه دليل جنگ حديبيه را به صلح تبديل كرد و رمز اي_ن ك__ار در چ_ه ب_ود؟

_ « او همان خدايى است كه در بطن مكه،

دست كفار را از شما، و دست شما را از ايشان كوتاه كرد،

بعد از آن كه در جنگ هاى قبلى شما را بر آنان پيروزى بخشيد،

و خدا ب__دانچ__ه مى كنيد بيناست!

و اما اين كه دست شما را از آن ها كوتاه كرد با اين كه اينان همان هايى هستند كه كفر ورزيدند و از ورود شما به مسجدالحرام جلوگيرى كردند، و نگذاشتند قربانى هاى شما به جاى خود برسد، براى اين بود كه خون مردان و زنان مؤمن را كه در بين كفار بودند و شما آن ها را نمى شناختيد، حفظ كند، و دست شما به خون آن بى گناهان آلوده نگردد، و در نتيجه بدون آگاهى به آثار سوء آن گرفتار نشويد،

تا خدا هر كه را بخواهد داخل در رحمت خود كند،

وگرنه اگر آن مؤمنين ناشناخته از بين كفار جدا شده بودند،

ما كفار را به عذابى دردناك گرفتار مى كرديم!»

منظ__ور از اين كه فرم__ود: دست هر يك از دو طايف__ه را از آزار به يكديگر كوتاه كرد، هم__ان صلحى است كه در حديبيه واقع شد، چون محل اين كار را «بطن مكه» معرفى كرده، و حديبيه هم در نزديكى مكه و در بطن آن ق__رار دارد، و حتى آن قدر اتص__ال به مكه دارد كه بعضى گفته ان__د يكى از اراض__ى مكه، و از حدود حرم آن است.

و چون هر يك از اين دو طايفه دشمن ترين دشمن نسبت به يكديگر بودند، قريش تمامى قدرت خود را در جمع آورى لشگر از داخل شهر خود و از دهاتى هاى اطراف به كار برده بود، و از طرف ديگر مؤمنين هم با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرده بودند كه تا آخرين قطره خون خود در برابر دشمن مقاومت كنند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم تصميم گرفته بود با آنان نبرد كند، و خداى تعالى رسول گرامى خود و مؤمنين را بر كفار پيروز كرد، براى اين كه مسلمانان داخل سرزمين كفار شده و به داخل خانه آن ها قدم نهاده بودن__د، و در چنين وضعى جز جنگ و خونريزى هيچ احتمال ديگرى نمى رفت، اما خ__داى سبح__ان دست كف__ار را از مؤمني__ن، و دست

ص:283

مؤمنين را از كف__ار بازداشت، و در عين حال مؤمنين را بر آن__ان پيروزى بخشي__د، و خدا به آن چ__ه مى كنن__د داناست!

مشركين مكه همان هايى بودند كه به خدا كفر ورزيدند و نگذاشتند مسلمين داخل مسجدالحرام شوند و نيز نگذاشتند قربانى هايى كه با خود آورده بودند، به محل قربانى برسد، بلكه آن ها را محبوس كردند، چون محل ذبح قربانى و نحر شتران در مكه است، كه قربانيان عمره بايد بدانجا برسد و آن جا قربانى شود، و قربانيان حج در منى ذبح شود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و مؤمنين كه با او بودند به احرام عم_ره مح_رم شده ب_ودند، و بدان منظ_ور ق_ربانى همراه آورده بودند.

_ «وَ لَوْلا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ اَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصيبَكُمْ مِنْهُ_مْ مَعَ_رَّةٌ بِغَيْ_رِ عِلْ_مٍ... !» (25 / فتح)

_ اگر مردان و زنان مؤمن ناشناسى در بين مردم مكه نبودند، تا جنگ شما باعث هلاكت آن بى گناهان شود، و در نتيجه به خاطر كشتن آن بى گناهان دچار گرفتارى مى شدند، هر آينه ما دست شما را از قتال اهل مكه باز نمى داشتيم، و اگر بازداشتيم ب__راى همين بود كه دست شما به خ__ون آن مؤمنين ناشناس آل__وده نشود و به جرم آن گرفت__ار ناملايم__ات نشوي__د! براى اين ك__ه خداون__د هر كه از مؤمني__ن و مؤمنات را بخواهد داخ__ل در رحمت خود كن__د، مؤمني__ن و مؤمناتى كه در بين كفارند و مشخص نيستن_د، و نيز شم_ا را هم از اين كه مبت__لا به گرفت__ارى شوي__د، حفظ مى كند!

_ اگر مؤمنين مكه از كفار جدا بودند، ما آن هايى را كه كافر بودند عذاب دردناك مى كردي_م، ولكن از آن جايى كه اين دو طايفه در ه_م آميخته بودن_د، ع_ذابشان نكرديم!

در روايات اسلامى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: _ « اگر خدا كفارى را كه در پشت پدران مؤمنند، و مؤمنين را كه در پشت پدران كافرند، بيرون مى كشيد، آن وقت كفار حاضر راعذاب مى فرمود!»(1)

دوست_ى ب_ا كفار : دشمن_ى با خ_دا

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَتَّخِذوُا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ اَوْلِياءَ...!» (1 تا 9 / ممتحنه)

از زمينه آيات فوق استفاده مى شود كه بعضى از مؤمنين مهاجر در خفا با مشركين مكه رابطه دوستى داشته اند، و انگيزه شان در اين دوستى جلب حمايت آنان از ارحام و فرزندان خود بوده است كه هنوز در مكه مانده بودند. اين آيات نازل شد و ايش_ان


1- الميزان ج: 36، ص: 142

ص:284

را از اي__ن عم_ل نه_ى ك_رد.

_ « هان اى كسانى كه ايمان آورديد،

دشمن من و دشمن خودتان را دوست مگيريد!

آيا مراتب دوستى تان را به ايشان تقديم مى كنيد با اين كه به شريعتى كه براى شما آمده كفر مى ورزيد؟

و با اين كه شريعتى است حق؟

و نيز رسول و شما را به جرم اين كه به خدا و پروردگارتان ايمان آورده ايد، بيرون مى كنند؟

_ اگر براى رضاى من، و جهاد در راه من مهاجرت كرده ايد، نبايد آنان را دوست به خود بگيريد، و پنهانى با ايشان مراوده داشته باشيد!

چون من بهتر از هر دانايى مى دانم چ_ه چيزهاي_ى را پنهان مى داري__د و چه چيزهاي__ى را اظهار مى كني__د،

و هر كس از شم__ا چني__ن كن___د راه مستقي_م را گ_م ك_رده است!

_ اين دوستى پنهانى به درد شما نمى خورد،

اگر كفار به شما دست يابند دشمنان شما خواهند بود، و دست و زبان خود را به آزار شما دراز خواهند كرد، و آرزومند اين هستند كه شما هم كافر شويد!

خويشاوند و اولاد شما در روز قيامت به درد شما نمى خورند،

روز قيامت همه اين روابط عاطفى بريده مى شود،

و شما مى مانيد و عمل تان،

و خدا بدانچه مى كنيد بيناست!»

رواياتى هم هست كه در شأن نزول آيات وارد شده اين مطلب را تأييد مى كند، چون در آن روايات آمده كه «حاطب بن ابى بلتعه» نامه اى سرى به مشركين مكه فرستاد و در آن از اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم دارد مكه را فتح كند به ايشان گزارش داد، و منظورش اين بود كه منتى بر سر آنان گذاشته باشد، تا ارحام و اولادى كه در مكه داش__ت از خطر مشركين حفظ كرده باشد. خداى تعالى اين جريان را به پيغمبر گرامى اش خبر داد و اين آيات را فرستاد.

آخر اين آيات اين توهم را هم برطرف مى كند كه كسى خيال نكند دوستى با مشركين به خاط__ر حف__ظ ارحام و اولاد شرع__ا اشكالى ن__دارد، ولى آي__ه شريفه پاسخ مى دهد كه حفظ ارحام به قيمت عذاب دوزخ تمام مى شود!

سپس خداى تعالى موضوع برائت حضرت ابراهيم عليه السلام از قوم خود و پدرش را پيش مى كش__د و مى فرمايد: شما از ابراهي__م درس و الگو بگيريد كه اسوه حسنه اى

ص:285

است براى شما مسلمانان!

_ «شما الگوى خوبى در ابراهيم و همراهان پيرو او داريد،

به ي_اد آريد آن زم__ان را كه به ق__وم خ__ود گفتن__د:

_ ما از شما و از آن چه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم! به شما كافريم،

و از همين امروز براى ابد اعلام قطع رابطه خويشاوندى، و اعلام دشمنى و كينه مى كنيم تا روزى كه به خداى يگانه ايمان آوريد، اين باقى مى ماند!

سخنى كه ابراهيم به پدرش گفت و آن اين بود كه:

_ من تنها مى توانم برايت از خدا طلب مغفرت كنم و از ناحيه خدا هيچ كار ديگرى نمى توانم صورت دهم! و همگى گفتند:

_ پروردگ_ارا! بر تو توك__ل، و به سوى تو انابه نموديم، كه بازگشت به سوى توست!

_ پروردگارا! تو ما را مايه امتحان و فتنه كسانى كه كافر شدند، قرار مده!

و ما را بيامرز، كه تو عزيز و حكيمى!

_ شما، البته از ميان شما، آن هايى كه اميدوار به خدا و روز جزايند، همواره در ابراهيم و يارانش الگو داشته ايد،

و اما آن هايى كه از شما هنوز هم كفار را دوست مى دارد، بدانند كه خداى تعالى غنى و حميد است!» (3 و 4 / ممتحنه)

وقتى ابراهيم به پدر خود وعده استغفار داده كه برايش روشن نشده بود كه وى دشمن خداست، و دشمنى با خدا در دلش رسوخ يافته و در شرك ثابت قدم است، بدين جهت اميدوار بوده كه از شرك برگردد و به سوى خدا برگشته و ايمان بياورد، و وقتى برايش معلوم شد كه عداوت با خدا در دلش رس__وخ يافته و در نتيجه از ايمانش مأيوس ش___د، از او بي__زارى جس_ت.

جواز مودت با كفار غير محارب

به دنبال اميد به فتح مكه و ايجاد مودت بين مردم آن سرزمين و مسلمانان مهاجر، خداى تعالى توضيح مى دهد كه:

_ «خدا با اين فرمان__ش كه فرمود دشمن من و دشمن خود را دوست مگيريد، نخواسته است شما را از احسان و معامل__ه به عدل با آن ه__ا كه با شما در دين قت__ال نكردند، و از ديارت__ان اخراج نكردند، نهى ك__رده باشد، براى اين كه احس__ان به چني__ن كفار خ__ود عدالتى است از شما، و خداون__د عدالت م__داران را دوس_ت مى دارد!»

سپس مشخص مى فرمايد كه:

_ «تنها از دوستى كسانى نهى كرده كه با شما سر جنگ دارند، و تنها بر سر مسئله دين

ص:286

با شما جنگيدند، و شما را از ديارتان بيرون كردند، و در بيرون كردنتان پشت به پشت هم دادند،

خ__دا شم__ا را از اين كه آن__ان را دوس__ت بداري__د، نه__ى فرم__وده اس__ت،

و هر كه دوستش__ان ب_دارد، ستمكار است، و ستمك__ار حقيقى هم همين ه_ا هستند!»

(8 و 9 / ممتحنه)

در رواي_ات اسلام__ى از حضرت ام__ام جعفر ص__ادق عليه السلام نق_ل ش_ده ك__ه ف_رمود:

_ از محكم ترين دست آويزهاى ايمان يكى اين است كه به خاطر خدا و در راه او دوست__ى كن__ى، و در راه او دشمن__ى كنى، و در راه او عط__ا كنى، و در راه او از عطا دريغ نمايى!

شرح خبررسانى فتح مكه به مشركين

در تفسي__ر قم__ى گفته: آيه م__ورد بح__ث در شأن «حاطب بن اب__ى بلتعه» نازل شده است. ه_ر چند كه لف__ظ آيه عام اس__ت و لكن معن__ى آن خاص به اين شخص است.

داستان از اين قرار است كه حاطب در مكه مسلمان شد و به مدينه هجرت كرد در حالى كه زنش و خانواده اش در مكه مانده بودند. از سوى ديگر كفار قريش ترس آن را داشتند كه لشكر رسول اللّه صلى الله عليه و آله بر سر آنان بتازد لاجرم نزد زن حاطب رفته و از اين خانواده خواستند تا نامه اى به حاطب بنويسند و از وى خبر محمد صلى الله عليه و آله را بپرسند كه آيا تصميم دارد با مردم مكه جنگ كند يا نه؟

خانواده حاط__ب نامه اى به او نوشتن__د و جوياى وضع شدند. او در پاسخ نوشت كه آرى رس__ول خدا صلى الله عليه و آله چنين بنايى دارد و نام_ه را به دس__ت زنى به نام صفي__ه داد و او نامه را در لاى گيسوان خود پنهان كرد و به راه افتاد. در همين بين جبرئيل نازل شد و رسول خ__دا صلى الله عليه و آله را از ماج__را با خبر كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين على عليه السلام و زبير بن عوام را به طلب آن زن فرستاد. اين دو تن خود را به او رساندند. اميرالمؤمنين پرسيد: نامه كجاست؟ صفيه گفت: نزد من چيزى نيست. حضرت و زبير زن را تفتيش كردند و چيزى همراه او نيافتند. زبير گفت: حال كه چيزى نيافتيم برگرديم. اميرالمؤمنين فرمود: به خدا سوگند رسول خدا به ما دروغ نگفته است، و جبرئيل هم به آن جناب دروغ نگفته، و او هم به جبرئيل دروغ نمى بندند، و جبرئيل هم به خدا دروغ نمى بندند، و به خدا سوگند

ص:287

اى زن! يا اين است كه نامه را در مى آورى و تحويل مى دهى، و يا سر بريده ات را نزد رسول خدا مى برم! صفيه گفت: پس از من دور شويد تا در آورم. آن گاه نامه را از لاى گيسوانش در آورد و اميرالمؤمنين نامه را گرفت و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از حاطب پرسيد: اين چه كارى است؟ حاطب عرضه داشت: يا رسول اللّه، به خدا سوگند، اين كار را از سر نفاق نكردم، و چيزى تغيير و تبديل ندادم، و من شهادت مى دهم به اين كه جز خدا معبودى نيست و اين كه تو رسول بر حق اويى، و لكن اهل و عيالم از مكه به من نوشتند كه قريش با من خوش رفتارى مى كنند و من خواستم در حقيقت حسن معاشرت آنان را با خدمتى تلافى كرده باشم. بعد از اين سخن_ان حاطب، خ_داى تعالى اي_ن آي_ه را ف_رست_اد ك_ه:

_ «اى كسانى ك__ه ايمان آورده اي_د!

دشمن من و دشم__ن خودت__ان را به دوست__ى مگيريد!

... وَاللّ_هُ بِما تَعْمَلُ_ونَ بَصيرٌ _

خداوند به آن چه مى كنيد ناظر و بيناست!» (1 تا 3 / ممتحنه)

بشارت فتح مكه و از بين رفتن عداوت ها

خداى تعالى بعد از آن كه مؤمنين را از دوستى كفار منع فرمود، و استوارى اين قطع رابطه را به استوارى برائت ابراهيم خليل اللّه عليه السلام و يارانش از قوم كافر خود مثال زد، آن گاه مسئله تازه اى را مطرح فرموده و مؤمنين را به آثار فتح مكه بشارت داد و فرمود:

_ « اميد است خداوند بين شما مؤمنين و آن هايى كه دشمنشان داشتيد مودت برقرار كند!» (7/ممتحنه)

مفهوم آيه اين است كه خداى تعالى كفار را موفق به اسلام كند هم چنان كه در فتح مكه موفقشان كرد. معلوم است وقتى مسلمان شدند آن دشمنى تبديل به مودت خواهد شد، و خداى تعالى قادر براى اين كار است و نيز آمرزگار گناهان بندگان خويش و رحيم به ايشان است، در صورتى كه از گناهان خود توبه كنند و به اسلام در آيند، خداى تعالى از گذشته هايشان مى گذرد. پس بر مؤمنين است كه از خدا اين اميد را داشته باشند و بخواهند كه به ق__درت و مغف_رت و رحم_ت خود اين دشمنى را مبدل به دوستى و برادرى كند!(1)

فت___ح م_ك_ه ( اُمّ الفتوحات )

پ_اي_ان سلطه كفر و مسلمان شدن مردم مكه


1- الميزان ج: 38، ص: 106

ص:288

« اِذا ج__اءَ نَصْرُ اللّ_هِ وَ الْفَتْحُ...!»

« وقت_ى نصرت و فت_ح از ناحيه خدا برسد،

و ببينى كه مردم گروه گروه به دين اسلام درمى آيند!» (1 تا 3 / نصر)

اين سوره بعد از صلح حديبيه، و بعد از نزول سوره فتح، و قبل از فتح مكه نازل شده است. در اين سوره، خداى متعال رسول گرامى اش را وعده فتح و يارى مى دهد، و خبر مى دهد كه به زودى آن جناب مشاهده مى كند كه مردم گروه گروه داخل اسلام مى شوند. دستورش مى دهد كه به شكرانه اين يارى و فتح خدايى، خدا را تسبيح كند و حمد گويد و استغفار نمايد! سوره نصر از مژده هايى است كه خداى تعالى به پيامبر خود داده است، و نيز از ملاحم و خبرهاى غيبى قرآن كريم است.

فتح مكه در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و در بين همه فتوحات، ام الفتوحات، و نصرت روشنى بود كه بنيان شرك را در جزيرة العرب ريشه كن ساخت.

آيات چنين آغاز مى شود:

_ «وقتى نصرت و فتح از ناحيه خدا برسد،

و ببينى كه مردم گروه گروه به دين اسلام در مى آيند،

به شكرانه آن پروردگارت را حمد و تسبيح گوى،

و درخواست بخشش و استغفار كن،

ص:289

به ياد آر كه او بسيار به ياد بنده خويش است،

و توبه ها را مى پذيرد!»

خداى تعالى قبلاً در سوره فتح، پيامبر گرامى خود را وعده داده بود كه _ اِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحا مُبينا _ و گفته بود كه ما براى تو فتحى روشن مقرر كرديم، تا زمينه براى نصرتى گرانقدر و كوبنده، فراهم گردد، منظور همين فتح و نصر عزيز مكه بود، چون تنها فتحى كه مرتبط با س_وره فت_ح و صلح و فتح حديبيه باشد، همان فتح مكه است، كه دو سال بعد از صلح حديبيه اتفاق افتاد.

منظور از داخل شدن اشخاص به دين خدا، به صورت افواج، اين است كه جماعتى بعد از جماعتى ديگر به اسلام در آيند. مراد به دين اللّه همان اسلام است، چون خداى تعالى در آيه 19 سوره آل عمران نيز فرموده كه:

_« اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِ الاِسْلامُ!»

_ و خدا غير اسلام را دين نمى داند!

از آن جايى كه اين نصرت و فتح اذلال خداى تعالى نسبت به شرك و اعزاز توحيد اس__ت، و به عبارتى ديگر اين نصرت و فتح ابطال باطل و احقاق حق بود، مناسب بود كه از جهت اول سخ__ن از تسبيح و تنزيه خداى تعالى برود، و از جهت دوم كه _ نعمت بزرگى است _ سخن از حمد و ثناى او برود، و به همين جهت به آن جناب دستور داد تا خ__دا را با حم__د تسبيح گوي_د!

نزول آخرين سوره قرآن و رحلت پيامبر

در روايات اسلامى، در مجم_ع البيان، از مق_اتل روايت كرده كه گفت:

وقتى سوره نصر نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را براى اصحابش قرائت كرد، اصحاب همه خوشحال گشتند، و به يكديگر مژده دادند، ولى وقتى عباس آن را شنيد گريه كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: عمو چرا گريه مى كنى؟ عرضه داشت:

_ من خيال مى كنم اين سوره خبر مرگ تو را به تو مى دهد، يا رسول اللّه! حضرت فرمود: _ بله اين سوره همان را مى گويد كه تو فهميدى!

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله بيش از دو سال بع__د از نزول اي__ن سوره زندگ__ى نكرد، و از آن به بعد هم ديگر كس_ى او را خن_دان و خوشح_ال ندي_د.

اين معنا در عده اى از روايات با عباراتى مختلف آمده است، و بعضى در وجه دلالت سوره بر خبر مرگ آن جناب چنين گفته اند كه اين سوره دلالت دارد بر اين كه

ص:290

رسول خدا صلى الله عليه و آله از انجام رسالات خود فارغ شده و آن چه بنا بود انجام دهد، انجام داده است، و دوران ت_لاش و مجاه_داتش به سر رسي_ده است _ هر چيزى كه به كمال رسد بايد منتظ_ر زوال_ش ب_ود! از ام سلم_ه روايت ش_ده كه گفت:

_ رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله در اواخ__ر عم__رش نمى ايست__اد و نمى نشست و نمى آم__د و نمى رفت مگ__ر اين كه مى گفت:

_ «سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِه وَاسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ!»

ما عل__ت اين معن__ا را پرسيدي__م، فرم__ود: _ من بدين عم__ل مأمور ش__ده ام! و آن گ__اه اين س_وره را مى خ_واند

_ اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ وَالْفَتْحُ ...!(1)

جزئيات فتح مكه

تاريخ فتح مكه ريشه در صلح حديبيه دارد و خداى تعالى نيز همين مژده را به مسلمين داده بود. در مجمع البيان چنين نقل شده كه:

بعد از آن كه در سال حديبيه رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشركين قريش صلح كرد، يكى از شراي__ط صلح اين بود كه ه__ر كس و هر قبيل__ه عرب بخواهد مى توان__د داخ__ل در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مى تواند داخل در عهد قريش گردد. قبيله خزاعه به عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله پيوست ولى قبيله بنى بكر در عقد و پيمان قريش در آم_د. بين اي_ن دو قبيل_ه از قديم الاي__ام شك_رآب بود.

در اين بين جنگ__ى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد و قريش بنى بكر را با دادن سلاح كمك كرد ولى آشك__ارا كمك انسانى ن_داد، بج__ز بعضى افراد از آن جمله «عكرمه بن ابى جه_ل، و سهي_ل بن عم__رو» كه شبانه و مخفيان__ه به كمك بنى بكر رفتند.

لاجرم عمرو بن سالم خزاعى سوار بر مركب خود شد و به مدينه نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شتافت و اين در هنگامى بود كه مسئله فتح مكه بر سر زبان ها افتاده بود، و رسول الله صلى الله عليه و آله در مسجد بين م__ردم بود كه عمرو بن سال__م در گزارش واقع__ه اين اشع__ار را سرود:

_ بار اله_ا! شاهد باش من به محم__د صلى الله عليه و آله اطلاع دادم، او را به كم__ك طلبيدم، و به سوگندهاى غليظى كه نياكان ما، و نياكان او مقدس مى شمردند


1- ال_مي_________زان ج: 40، ص: 422

ص:291

سوگند دادم كه:

قري__ش درب__اره ات خل__ف وع__ده كردن__د، و عه__د مؤك__د تو را نق__ض نمودند، و ما را در حال رك_وع و سجود كشتند!

رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله فرم_ود: _ اى عم_رو، ب_س اس_ت!

سپس برخاست و به خانه همسرش سيمونه رفت و فرمود: آبى برايم آماده ساز! آن گاه شروع كرد به غسل و شستشوى خود و مى فرمود:

_ ي__ارى نش__وم اگ__ر بن__ى كع__ب _ خ_ويش_اوندان عم_رو ب__ن سال_م _ را ي__ارى نكن__م!

آن گاه از خزاعه، بديل بن ورقاء با جماعتى حركت كرد و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و آن ها هم آن چه از بنى بكر و قريش كشيده بودند و مخصوصا يارى قريش از بنى بكر را ب_ه اط_لاع آن حض_رت رس_اندند و به ط_رف مك_ه ب_رگشتند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيش خبر داده بود كه گويا مى بينم ابوسفيان از طرف قريش به سوى شما مى آيد تا پيمان صلح حديبيه را تمديد كند و به زودى بديل بن ورقاء را در راه مى بيند. اتفاقا همين طور كه فرموده بود پيش آمد، و بديل و همراهانش ابوسفيان را در عسف__ان ديدند كه از ط__رف قريش به مدين__ه مى رود تا پيم_ان را تمدي__د و محك_م كند.

همين كه ابوسفيان بديل را ديد پرسيد: از كجا مى آيى؟

گفت: _ رفته بودم كنار دريا و اين بيابان هاى اطراف!

گفت: _ مدينه نزد محمد نرفتى؟ پ_اس_خ داد: نه!

آن ها از هم جدا شدند. بديل به طرف مكه رهسپار شد و ابوسفيان به همراهان خود گف__ت: اگر بديل به مدينه رفته باش__د حتما آذوقه شت__رش را از هسته خرم__ا داده است. برويم ببينيم شت_رش كجا خوابيده بود؟ رفتند و آن جا را يافتند و پشكل شتر بديل را پيدا كردند و شكافتن__د و ديدند هسته خرما در آن هست. ابوسفيان گفت: به خدا سوگند بديل نزد محمد صلى الله عليه و آله رفته بود!

ابوسفيان از آن جا به مدين__ه آمد و نزد رس__ول خدا صلى الله عليه و آله رف_ت و عرض__ه داش__ت:

_ اى محمد! خون قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را پناه مده،

و مدت پيمان را تمدي__د كن! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ آيا علي__ه مسلمان__ان توطئه كرديد و نيرن__گ به كار بردي__د و پيم__ان را شكستيد؟!

ابوسفيان گف__ت: نه!

فرم__ود: _ اگر نشكسته اي_د ما بر سر پيمان خود هستيم!

ص:292

(در ادامه اين داستان نقل مى كند كه ابوسفيان پس از بيرون آمدن از نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله به نزد ابوبكر و عمر بن خطاب و ام حبيبه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله (دختر ابوسفيان) و حضرت فاطمه زهرا عليها سلام رفت و همين تقاضا را كرد و هيچ كدام روى حرف پيامبر حرفى نزدند و بالاخره نزد على عليه السلام رفت و از او چاره جويى كرد و على عليه السلام او را راهنمايى كرد كه برود در مسجد و اعلام كند كه من همه قريش را در پناه خود قرار دادم.)

على عليه السلام از او خواست كه به مكه برگردد. ابوسفيان پرسيد: اين كار دردى از من دوا خ_واهد كرد؟ عل_ى عليه السلام فرمود:

_ به خدا سوگند گمان ندارم و لكن چاره ديگرى برايت سراغ ندارم!

لاجرم ابوسفيان برخاست و در مسجد فرياد زد:

_ ايها الناس! من قريش را در ج__وار خود قرار دادم!

آن گ__اه شترش را س__وار شد و به طرف مك__ه رفت. وقتى وارد بر قري__ش شد پرسيدن__د چه خبر آورده اى؟ ابوسفيان قصه را گف__ت، گفتند:

_ به خدا سوگند على بن ابيطالب كارى برايت انجام نداده است جز اين كه به بازى ات گرفت__ه و اعلام__ى كه در بين مسلمي__ن كردى هيچ فاي__ده اى ندارد. ابوسفي__ان گف__ت: نه به خ_دا سوگند، عل_ى منظورش ب__ازى دادن من نب__ود ولى چ__اره ديگ__رى نداشت_م!

شروع حركت لشكر اسلام به سوى مكه

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله دست__ور داد تا مسلمان__ان براى جنگ با مردم مكه مجهز و آم_اده ش_ون_د. آن گاه عرض_ه داش_ت:

_ بار الها! چشم و گوش قريش را از كار ما بپوشان! و از رسيدن اخبار ما به ايشان جل_وگيرى فرما، تا ناگهانى بر سرشان بت_ازيم و قريش را در شهرش_ان مكه غافلگير سازيم!

(در اين هنگام بود كه حاطب بن بلتعه نامه اى به قريش نوشت و به دست آن زنى داد تا به مكه برساند، ولى خبر اين خيانت از آسمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و على عليه السلام را ف_رست_اد ت_ا نام_ه را از آن زن بگي_رد. داستان اي_ن خيانت در فصل قبل ذكر شده است).

رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين جنگ اباذر غفارى را جانشين خود در مدينه قرار داد. در اين زمان ده روز از ماه رمضان گذشته بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با ده

ص:293

هزار نفر لشكر از مدينه بيرون آمد و اين در سال هشتم هجرت بود. از مهاجر و انصار حتى يك نفر تخلف نكرد.

از سوى ديگر ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب (پسر عموى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، ) و عبداللّ__ه بن اميه بن مغيره، در بي__ن راه در محلى به ن__ام «نبيق» رسول اللّه صلى الله عليه و آله را ديدن__د و اجازه ملاقات خواستند لكن آن جناب اجازه نداد.

ام سلم__ه همسر رسول خ__دا صلى الله عليه و آله در وساط__ت و شفاع__ت آن دو عرض__ه داشت: _ يا رسول اللّ_ه! يكى از اين دو پسر عم_وى تو، و ديگرى پسر عمه و داماد توست! فرمود:

_ مرا با ايشان كارى نيست! اما پسر عمويم هتك حرمتم كرده است. اما پسر عمه و دامادم همان كسى است كه درباره من در مكه آن سخنان را گفته بود!

وقتى خبر اين گفتگو به ايشان رسيد ابوسفيان كه پسر خوانده اى همراهش بود، گفت:

_ به خدا اگراجازه ملاقاتم ندهد دست اين كودك را مى گيرم و سر به بيابان مى گذارم و آن قدر مى روم تا از گرسنگ_ى و تشنگ_ى بميرم!

اين سخن به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيد حضرت دلش سوخت و اجازه ملاقاتشان داد. هر دو به ديدار آن جناب شتافتند و اسلام آوردند.

لشكر اسلام در حومه مكه

چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله در «مَرُّالظَّهران» بار انداخت، با اين كه اين محل نزديك مكه است، مردم مكه از حركت آن جناب به كلى بى خبر بودند. در آن شب ابوسفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء از مكه بيرون آمدند تا خبرى كس_ب كنند.

از سوى ديگر، عباس عموى پيامبر (كه هنوز هوادار قريش بود،) با خود مى گفت: پناه بر خدا، خداوند به داد قريش برسد، كه دشمنش تا پشت كوه هاى مكه رسيده است و كس__ى نيست به آن ها خبرى بده__د! به خدا اگر رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله به ناگهان بر سر قريش بتازد و با شمشير واردمكه شود، قريش تا آخر دهر نابودمى شود!

اين بى قرارى وادارش كردكه همان شب، شبانه بر استر رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار شده و به راه افتد. با خود مى گفت:

_ بروم در لابه لاى درخت هاى اراك اقلاً به هيزم كشى برخورم و يا دامدارى را ببينم، و يا به كسى كه از سفر مى رسد و به طرف مكه مى رود برخورد نمايم، و به او

ص:294

بگويم كه به قريش خبر دهد كه لشكر رسول خدا صلى الله عليه و آله تا كجا آمده است، بلكه بيايند التماس كنند و امان بخواهند تا آن حضرت از ريختن خونشان صرف نظر كند.

از اي__ن ج____ا مطل__ب را از ق__ول عب__اس م__ى خ___واني__م:

_ به خدا سوگند! در لابلاى درختان اراك دور مى زدم باشد به كسى برخورم ناگهان صدايى شنيدم كه چند نفر با هم صبحت مى كردند. خوب گوش دادم صاحبان صدا را شناختم. ابوسفيان مى گفت: به خدا سوگند، هيچ شبى در همه عمرم چنين آتشى را نديده ام! بديل در پاسخش مى گفت: به نظر من اين آتش ها از قبيله خزاعه باشد! ابوسفي__ان مى گفت: _ خزاعه پست ت__ر از اينند كه چني_ن لشك_رى انب__وه فراه__م آورند!

من ص__داى او را شناختم و صدا زدم: اى ابا حنظل__ه! _ ابى سفي__ان _ او تا صداي__م را شنيد، شناخت و گف__ت: _ ابوالفضل تويى؟ گفت__م آرى! گفت: لبي__ك پدر و م__ادرم فداى تو باد! چه خب__ر آورده اى؟ گفت__م: اينك رسول خداس__ت با لشك__رى آمده كه شما را تاب مقاوم__ت آن نيست، ده ه__زار نفر از مسلمي_ن است!

پرسي__د: پس مى گويى چه كنم؟ گفت__م: ترك من سوار شو تا نزد آن جناب برويم و از حضرتش برايت امان بخواهم! به خدا قس__م اگر آن جناب بر تو دس__ت ياب__د گردنت را مى زند! ابوسفيان بر ترك من و پشت سرم سوار شد و با شتاب استر را به طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله راندم. از هراجاقى و آتشى رد مى شديم مى گفتند:

_ اين عموى رسول اللّه است و سوار بر استر آن جناب است.

همين طور تا به آتش عمربن خطاب رسيديم و عم_ر صدا زد:

_ اى ابوسفيان! حمد خداى را كه وقتى به تو دست يافتيم كه هيچ عهد و پيمانى در بين نداريم!

عمر آن گاه به عجله به طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله دويد. من نيز استر را به شتاب راندم به طورى كه عمر و استر من جلو درب قبه راه را بر يكديگر بستند، و بالاخره عمر زودتر داخ__ل شد آن طور كه يك پياده كندرو از سواره كندروتر جلو بزند. عمر عرضه داشت:

_ يا رسول اللّه! اين ابوسفيان دشمن خداست كه خداى تعالى ما را بر او مسلط كرده است، و اتفاقا عهدى و پيمانى هم بين ما نيست، اجازه بده تا گردنش را بزنم! من عرضه داشتم:

_ يا رسول اللّه! من او را پناه داده ام!

آن گاه بلافاصله نشستم و سر رسول اللّه صلى الله عليه و آله را به رسم التماس

ص:295

گرفتم و عرضه داشتم: _ به خ__دا سوگن__د، كسى غي__ر از من ام__روز درباره او سخ__ن نگويد! ول_ى عم_ر اص_رار م_ى ورزي_د. ب_ه او گفت_م:

_ اى عمر آرام بگي__ر! درست است كه اين مرد چنين و چنان كرده است، ولى هر چه باشد از آل عبد مناف اس_ت، نه از عدى بن كع_ب (دودمان ت__و،) و اگ__ر از دودمان تو بود من وساطتش را نمى ك__ردم. عمر گفت:

_ اى عباس، كوتاه بيا، اسلام آوردن تو آن روز كه اسلام آوردى محبوب تر بود براى من از اين كه پدرم خطاب اسلام بياورد! (مى خواست بگويد: تعصب دودمانى در كار نيست، به شهادت اين كه از اسلام تو خوشحال شدم بيش از آن كه پدرم مسلمان مى شد، اگر مى شد.)

در اين جا رسول اللّه صلى الله عليه و آله به عمويش عباس فرمود:

_ فعلاً برو، او را امان داديم، و فردا صبح نزد من بياور!

اسلام آوردن ابوسفيان

صبح زود قبل از هر كس ديگر او را نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بردم، همين كه او را ديد ف_رم_ود: _ واى ب_ر ت_و اى اب_اسف_ي_ان!

آيا هنوز وقت آن نشده كه بفهمى جز اللّه معبودى نيست؟!

ابوسفيان عرضه داشت:

_ پدر و مادرم فداى تو باد! كه چه قدر پايبند رحمى، و چه قدر كريم و رحيم و حليمى! به خدا سوگند، اگر احتمال مى دادم كه با خداى تعالى خداى ديگرى باشد، بايد آن خدا در جن__گ بدر و روز احد ي__ارى ام مى كرد! رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله فرم_ود:

_ واى بر تو اى اباسفيان! آيا وقت آن نشده كه بفهمى من فرستاده خداى تعالى هستم!

عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت شود، در اين مسئله هنوز شكى در دلم هست! عب__اس مى گويد ك_ه ب__ه او گفت__م:

_ واى بر تو! شهادت بده به حق، قبل از اين كه گردنت را بزنند!

ابوسفيان به ناچار شهادت داد!

رژه لشكر اسلام قبل از ورود به مكه

در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى عباس برگرد، و او را در تنگه دره نگهدار تا لشكر خدا از پيش روى او بگ_ذرد، و او قدرت خداى تعالى را ببيند!

من او را نزديك دماغه كوه و تنگ ترين نقطه دره نگه داشتم، و لشكريان اسلام

ص:296

قبيله قبيله رد مى شد، و او مى پرسيد: اين ها كيانند؟ و من پاسخ مى دادم و مى گفتم مثلاً اين قبيله اسلم است و اين جهينه است و اين فلان است، تا در آخر رسول خدا صلى الله عليه و آله در كتيبه اى خضراء از مهاجرين و انصار عبور فرمود، در حالى كه نفرات كتبيه آن چنان غرق آه_ن شده ب_ودند ك_ه جز حدق_ه چشم از ايشان پيدا نبود!

اب_وسفي_ان پرسي_د: اين ها كي_انند اى اب_اال_ف_ض_ل؟ گف_ت_م:

_ اين رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه با مهاجرين و انصار در حركت است! ابوسفيان گفت:

_ اى اباالفض_ل، سلطنت برادرزاده ات عظيم شده است! گفتم:

_ واى بر ت__و! اين سلطنت و پادشاه__ى نيست، بلك__ه اين نبوت اس__ت!

گفت: بله، حالا كه چني__ن اس__ت!

(معناى عب__ارت ابوسفيان اين ب__ود كه حالا كه زور اس__ت من هم مى گويم نب__وت است، وگرنه خ__ودم ب_ه آن ايم___ان ندارم!)

شرح ورود لشكريان اسلام به شهر مكه

حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمدند و اسلام را پذيرفتند، و با آن جناب بيعت كردند. وقتى مراسم بيعت تمام شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن دو را پيشاپيش خ__ود روانه به سوى قريش كرد تا ايشان را به سوى اسلام دعوت كنند، و اعلام بدارند:

_ هر كس داخل بر ابوسفيان، كه بالاى مكه است، بشود ايمن است، هر كس داخل خانه حكيم، كه در پايين مكه است، بشود او نيز ايمن خواهد بود، و هر كس هم درب خانه خود را بر روى خود ببندد و دست به شمشير نزند ايمن است!

بعد از آن كه ابوسفيان و حكيم بن حزام از نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيرون آمدند، و به طرف مكه روانه شدند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله زبير بن عوام را به سركردگى جمعى از سواره نظام مهاجرين مأمور فرمود تا بيرق خود را در بلندترين نقطه مكه، كه محلى است به نام «حجون» نصب كند، و فرمود كه از آن جا حركت نكنيد تا من برسم، و وقتى خود آن جناب به مكه رسيد، در همين حجون خيمه زد، و سعدبن عباده را به سركردگى كتيبه انصار در مقدمه اش، و خالدبن وليد را با جماعتى از مسلمانان قضاعه و بنى سلي__م، دست__ور داد تا به پايي__ن مكه بروند و پرچ__م خود را در آن ج__ا و نرسيده به خانه ه__ا نصب كنند.

رسول اللّه صلى الله عليه و آله به آنان دستور داد كه به هيچ وجه متعرض كسى نشوند، و با كسى جنگ نكنند مگر آن كه آن ها ابتدا به جنگ كرده باشند، و دستور داد

ص:297

چهار نفر را هر جا كه ديدند به قتل رسانند:

1 _ عبداللّه بن سعدبن ابى سرح، 2 _ حويرث بن نفيل، 3 _ ابن خطل، 4 _ مقبس بن ضبابه

و نيز دستور داد كه دو نفر مطرب آوازه خوان را هر جا ديدند بكشند. اين ها كسانى بودند كه با آوازه خوانى هاى خود رسول خدا صلى الله عليه و آله را هجو مى كردند. و فرمود: حتى اگر ديدند كه دست به پرده كعبه دارند در همان حال بكشند.

طبق اين فرمان، على عليه السلام ، حويرث بن نفيل و يكى از دو آوازه خوان را كشت، و آن ديگرى متوارى شد. و نيز مقبس بن ضبابه را در بازار به قتل رسانيد، و ابن خطل را درحالى كه دست به پرده كعبه داشت، پيدا كردند، دو نفر به وى حمله كردند، يكى سعيدبن حريث و ديگرى عماربن ياسر، سعيداز عمار سبقت گرفت و او را به قتل رسانيد.

ابوسفيان با شتاب خود را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسانيد و ركاب مركب آن جناب را گرفت و بدان بوسه زد و گفت:

_ پدر و مادرم به قربانت، آيا نشنيدى كه سعد گفته امروز حمام خون راه مى اندازيم و زن_ان را اس_ي_ر م_ى ك_ن_ي_م؟

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دست__ور داد تا به عجله خود را به سعد برساند و پرچم را كه همواره به دست فرمانداران سپرده مى شد، از او بگيرد، و خودش آن را داخل شهر كند، با رفق و مدارا!

على عليه السلام پرچم انصار را از سعدبن عباده گرفت، و انصار را همان طور كه حضرت فرموده بود با رفق و مدارا داخل شهر كرد.

سخنرانى تاريخى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مسجدالحرام

بعد از آن كه خود رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله وارد مكه شد، صناديد قريش داخل كعبه شدند، و به اصطلاح بست نشستند، چ_ون گمان نمى كردن_د با آن همه جنايات كه مرتكب ش_ده بودن__د، ج_ان سالم به در برند.

در اين هنگ__ام، رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله وارد مسجدالح__رام شد، و تا جل__و درب كعبه پي__ش آمد، و در آن جا ايست__اد، و چنين سخن آغاز كرد:

_ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، وَحْدَهُ وَحْدَهُ!

_ اَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرُ عَبْدِهُ!

_ وَ هَ_زَمُ الاَحْ__زابَ وَحْ_دَهُ!

ص:298

معبودى نيست به جز اللّه! تنها او، تنها او،

كه وعده خود به كرسى نشاند،

و بنده خود را يارى داد!

و يك تنه همه حزب هاى مخالفش را از ميدان به در برد!

_ هان اى مردم! هر مال و هر امتياز موروثى و طبقاتى،

و هر خونى كه در جاهليت محترم بود،

زير اين دو پاى من مى ريزد!

و من امروز همه آن ها را لغو اعلام مى كنم، مگر پرده دارى كعب__ه، و سقاي__ت حاجي__ان را، كه اين دو امتي__از را به صاحبان__ش، اگر اهلي__ت داشت__ه باشند، برمى گردانم!

_ هان اى مردم!

مكه هم چنان بلدالحرام است!

چون خداى تعالى آن را از ازل حرمت بخشيده است!

براى احدى قبل از من، و براى خود من، كشتار در آن حلال نبوده است،

تنها براى من، پاسى از روز حليت داده شده است،

و از آن گذشته تا روزى كه قيامت به پا شود، اين بلد شهر حرام خواهد بود!

و گياه و روئيدنى هايش مادام كه سبز باشند، كنده نمى شود،

و درختانش قطع نمى شود! و شكارش مورد تعرض احدى قرار نمى گيرد،

(حتى با اشاره دست و يا سر و صدا فرارى نمى شود.) و كسى نمى تواند گمشده اى را بر دارد، مگر به منظور اين كه صاحبش را پيدا كند، و گمشده اش را بدو برساند!

آن گاه فرمود:

_ هان اى مردم مكه!

همسايگان بسيار بدى بوديد براى پيامبر خدا!

نبوت و دعوتش را تكذيب كرديد، و او را از خود رانديد،

و از وطن مألوفش بيرون كرديد، و آزارش داديد،

و به اين اكتفا نكرديد، و حتى به محل هجرتم لشكر كشيديد،

و با من به قتال پرداختيد، با اين همه جنايات...

برويد! كه شما آزاد شدگانيد!

وقتى اين صدا و اين خبر به گوش كفار مكه، كه تا آن ساعت در پستوى خانه ها پنهان شده بودند، رسيد، مثل اين كه سر از قبر بردارند، آفتابى شدند، و همه به اسلام گرويدند! چون مكه با لشكركشى فتح شده بود، قانونا تمامى مردمش جزو غنايم و بردگان اسلام بودند، ولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله همه را آزاد كرد، از اين جهت از آنان تعبير كرد به آزاد شدگان (طُلَقاء).

ص:299

شاعرى به نام «ابن الزبعرى» شرفياب حضور رسول اللّه صلى الله عليه و آله شد و اسلام آورد و آن گاه اين اشعار را خواند:

_ اى فرستاده معبود يكتا!

زبان من امروز خطاهاى گذشته ام را جبران مى كند!

و آن چه در دوران هلاكت و گمراهى ام مرتكب شده ام، امروز تلافى مى كنم!

آن روز در بحبوهه گمراهى بودم، و به پيروى از شيطان مباهات مى كردم،

ولى امروز فهميدم هر كس از راه مستقيم منحرف ش__ود، انحراف_ش به هلاكت او منج__ر مى شود، امروز گوش__ت تنم، و تك تك استخوان هاي__م به پروردگ__ار ايم__ان آورده ان__د،

و جان_م گواهى مى ده__د به اين كه تو پيامب__رى نذير هستى!

بت ها شكسته شد!

_ حق آمد، باطل را ديگر آغاز نمى كند، و برنمى گرداند!

_ حق آمد و باطل رفت!

_ ب_اط_ل رفت_ن_ى اس_ت!

رسول اللّه صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه داخل حرم شد، در حالى كه پيرامون خانه كعبه سيص__د و شصت بت كار گذاشت__ه بودند. رسول اللّ__ه صلى الله عليه و آله با چوبى كه در دست شريف خ_ود داشت ب_ه يك يك آن بت ه_ا مى زد و مى خواند:

_ ج_اءَ الْحَ__قُّ وَ م__ا يُبْ__دِءُ الْب___اطِ___لُ وَ م___ا يُعي___دُ!

_ ج____اءَ الْحَ_______قُّ وَ زَهَ_______قَ الْ_ب______اطِ________لُ،

_ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوق___ا!

(نقل از ابن مسعود)

از ابن عباس نيز روايت شده كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شد، حاضر نشد داخل خانه خدا شود، در حالى كه بت هاى مشركين در آن جا باشد و دستور داد قبل از ورود آن جناب بت ها را بيرون سازند. و نيز مجسمه اى از ابراهيم و اسماعيل عليه السلام بود كه در دستش__ان چوبه ازلام _ وسيل__ه اى براى نوعى قمار بود _ وجود داشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ خدا بكشد مشركين را! به خدا سوگند، كه خودشان هم مى دانستند كه ابراهيم و اسماعيل هرگز مرتكب قمار ازلام نشدند!

(روايات پيرامون فتح مكه بسيار زياد است، كه بايد به كتب تاريخ و جوامع اخبار مراجعه شود، آن چه در بالا ذكر شد به منزله خلاصه اى بود).(1)

از حنين تا تبوك_جنگ هاي اسلام با يهود و اقوام ديگر

جنگ حُنَين با قوم هوازن و ثقيف

جنگ حُ_نَي_ن


1- ال_مي______زان ج: 40، ص: 426

ص:300

ص:301

«لَقَ__دْ نَصَرَكُ_مُ اللّهُ فى مَواطِ__نَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْ__نٍ... .» (25 تا 28 / توبه)

قرآن مجيد در ضمن آيات فوق تاريخ جنگ حنين را يادآورى مى كند، و بر مؤمنين منت مى گذارد كه چگونه مانند ساير جنگ ها نصرتشان داد، آن هم چه نصرت عجيبى كه در حين ضعف و كمى نفرات، به خاطر تأييد پيامبر خود، آيات عجيبى نشان داد و لشكريانى فرستاد كه مؤمنين ايشان را نمى ديدند، و سكينت و آرامش خاطر در دل رسول گرامى خود و مؤمنين افكند، و كفار را به دست مؤمنين عذاب كرد!

«حنين» اسم بيابانى است ميان مكه و طائف، كه جنگ معروف حنين در آن جا اتفاق افتاده است. در اين جنگ رسول خدا صلى الله عليه و آله با قوم «هوازن» و «ثقيف» مصاف داد. روزى بود كه بر مسلمين بسيار سخت گذشت، به طورى كه در اول شكست خوردند و هزيمت كردن__د، و لكن در آخر خداى تعال_ى به نصرت خود تأييدش__ان فرمود، و در نتيجه غالب گشتند.

قرآن مجيد با عبارت «خدا در مواقف بسيارى شما را يارى كرد...،» تذكر مى دهد كه نصرت الهى لشكريان اسلام را در مواطن متعدد و كثير دستگير شده است. مراد به اين چند موطن، مواطن جنگى است، از قبيل: جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خندق، جنگ خيبر، و امث__ال آن ها.

داستان حنين و متعلقات آن از منت هايى حكايت مى كند كه خداوند متعال بر

ص:302

اهل اسلام نهاده و آن ها را يارى فرموده است. در اين جنگ، خداى تعالى در دل هاى مسلمين سكينت ايجاد كرده و با نزول ملائكه، دشمنان اسلام را عذاب فرموده است.

آيات، به طورى كه ملاحظه مى شود، خطاب به عموم مسلمين است، و اين سؤال پيش مى آيد كه در ميان مسلمين گروهى از منافقين، و ضعفاى در ايمان، و گروهى ديگر از دارندگان ايمان صادق به اختلاف مراتب، وجود داشتند، ولى همه مسلمين خطاب نصرت را دريافت كرده اند.

جواب اين است كه، درست است كه همه در يك درجه از ايمان نبودند، لكن همين قدر كه مؤمنين صادق الايمان نيز در ميان آن ها بودند، كافى است كه خطاب به طور دسته جمعى شود، چون همين مسلمين با همين درجه اختلاف در مراتب ايمانشان بودند كه در جنگ هاى ب_در و احد و خن_دق و خيبر و حنين و غي_ر آن ش_ركت كردند.

كثرت نفرات و غرور مسلمين

آيه شريفه با عبارت «اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ،» مى فهماند كه وضع روحى و غرور مسلمين در ساعات اوليه شروع جنگ چگونه بوده است؟

- وقتى به مسرت آورد شما را آن كثرتى كه در خود ديديد، و در نتيجه اعتمادتان به خدا قطع شد، و به حول و قوت او تكيه نكرديد، بلكه به حول و قوت خود اعتماد نموديد، و خاطر جمع شديد كه با اين همه كثرت كه ماراست در همان ساعت اول دشمن را هزيمت مى دهيم، و حال آن كه كثرت نفرات بيش از يك سبب ظاهرى نيست، و تازه سببيت آن ه_م به اذن خداست، كه مسبب الاسباب است!

خداوند متعال به زودى روشنشان كرد كه:

- كثرت جمعيت سببى موهوم بيش نيست، و در وسع خود هيچ غنايى ندارد، تا با غن_اى خ_ود شما را بى ني_از از خدا گرداند!

_ «وَ ض____اقَ__تْ عَلَيْكُ______مُ الاَرْضُ بِم____ا رَحُبَ_______تْ...!»

_ «دشمن چنان شما را احاطه كرد كه زمين با همه فراخى اش آن چنان بر شما تنگ گرديد ديگ__ر مأمنى كه در آن جا قرار بگيريد، و پناهى كه در آن جا بياساييد و از شر دشمن خ__ود را نگه داري__د، پي__دا نمى كرديد، و در فرار كردنتان چنان بوديد كه به هيچ چيز ديگر غير از فرار فكر نمى كرديد!» (25 / توبه)

خداى سبحان به سعه رحمتش و منت عظمتش بر آنان منت نهاد و يارى شان كرد و سكينت و آرامش در دل هايشان افكند و لشكريانى كه آنان نمى ديدند به كمكشان فرستاد، و كفار را عذاب داد، و مسلمانان را (به طور مجمل، نه قطعى،) وعده مغفرت و ب

ص:303

خشش داد، تا نه فضيلت خوف از دل هايشان بيرون رود، و نه صفت اميد از دل هايشان زايل گردد، بلكه وعده را طورى داد كه اعتدال ميان خوف و رجاء حفظ شود، و ايشان را به تربيت صحيحى كه براى سعادت واقعى آماده شان سازد، تربيت كند.

دلاي_ل شروع جنگ حنين و آرايش لشك_ر دشمن

وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله مكه را فتح كرد، در اواخر رمضان و يا در شوال سال هشتم هجرت با مسلمانان به سوى حنين رفت تا با «هوازن و ثقيف» كارزار كند، چون رؤساى هوازن به سركردگى مالك بن عوف نصرى، با تمام اموال و اولاد حركت كرده و به سرزمين اوطاس آمده بودند تا با آن جناب بجنگن_د.

از جزئي__ات روايت زي__ر وضع آراي__ش و تركي__ب لشكر دشمن مشخص مى شود:

«... دريد بن صمه كه رئيس قبيله "جشم" و مردى سالخورده و نابينا بود، همراه هوازن بود "دريد" از ايش__ان پرسيد: الان در ك__دام وادى هستي__م؟ گفتن_د: به "اوطاس" رسيده ايم. گفت:

- چ_ه جاى خوبى است براى نب_رد، نه خيلى نرم است و لغ_زنده، و ن_ه سفت و ناهموار. آن گاه پرسيد صداى رغاء شتران و نهيق خران و خوار كاروان و ثغاء گوسفندان و گريه كودكان مى شنوم؟ گفتند: آرى مالك بن عوف، همه اموال و كودكان و زنان را نيز حركت داده است، تا م_ردم به خاطر دف_اع از زن و بچ_ه و اموالشان هم كه شده باشد، پايدارى كنند.

دريد گفت: به خدا قسم، مالك براى گوسفندچرانى خوب است، نه براى فرماندهى جنگ! آن گ_اه گفت: مالك را ن_زد من آريد! وقتى مالك آمد، گفت:

- اى مالك! تو امروز رئيس قومى، و بعد از امروز فردايى هم هست. روز آخر دنيا نيست كه مى خواهى نسل مردم را يك باره نابود كنى!؟ مردم را به نزديكى بلادشان ببر، و آن گاه مردان جنگى را سوار بر اسبان كن و به جنگ برو! چه در جنگ چيزى به كار نمى آيد جز شمشير و اسب!

اگر با مردان جنگى پيروز شدى ساير مردان و زنان و كودكان نيز به تو ملحق مى شوند، اگر شكست خوردى در ميان اهل و عيالت رسوا نمى شوى. مالك گفت:

- تو پيرى سالخورده شده اى و ديگر آن عقل و آن تجربه ها كه داشتى از دست

ص:304

داده اى!»

(از مف__ردات روايت فوق تركيب و وضع لشكر دشمن ملاحظه شد. روايتى هم كه ذيلاً نقل مى ش__ود تركيب و چگونگ__ى آرايش لشك_ر اسلام را بيان مى كند).

تجهيزات و تركيب لشكر اسلام

رس_ول خ__دا صلى الله عليه و آله بزرگتري__ن ل__واى جنگ__ى خ_ود را برافراشت__ه و آن را به دست «على بن ابيطالب» عليه السلام سپرده بود. به هر كاروانى كه با پرچم خود وارد مكه شده بودند فرمود تا با همان پرچم خود و نفرات خود حركت كنند. آن گاه بعد از پانزده روز توقف در مكه، خيمه بيرون زد، و كسى را به نزد صفوان بن اميه فرستاد تا از او صد عدد زره عاريه كند. صفوان پرسيد: عاريه است يا مى خواهيد از من به زور بگيريد؟ حضرت فرمود، بلكه عاريه است، آن هم به شرط ضمانت! صفوان صد عدد زره به آن جناب عاريه داد و خ_ودش هم حركت كرد.

از افرادى كه در فتح مكه مسلمان شده بودند دو هزار نفر حركت كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى وارد مكه مى شد ده هزار مسلمان همراهش بودند، و وقتى بي_رون رفت دوازده ه_زار نفر همراهش بودند.

از ده هزار لشكر اسلام، چهار هزار نفر از انصار، هزار نفر از اسلم، هزار نفر از غفار، هزار نفر از اشجع، و هزار نفر از مهاجرين و طوايف ديگر، و هزار نف_ر از جهينه و ه_زار نف_ر ه_م از مزينه بودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله يك نفر از ياران خود را نزد مالك بن عوف فرستاد، وقتى به او رسي_د، دي__د دارد ب_ه نف_رات خود مى گ_ويد:

- هر يك از شما بايد زن و بچه خود را دنبال سر خود قرار دهيد، و همه بايد غلاف شمشيرها را بكشيد، و شبانه در دره هاى اين سرزمين كمين بگيريد. وقتى آفتاب زد مانند يك تن واحد با هم حمله كنيد و لشكر محمد را درهم بشكنيد، چون او هنوز به كسى كه داناى به حرب باشد بر نخورده است!

شروع جنگ و شكست مسلمين

رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله نم__از صب__ح را خ__وان__د و به ط__رف بي__اب__ان حني__ن سرازير ش__د، كه ن__اگه__ان ست__ون هايى از لشك__ر ه_وازن از چه_ار ط__رف ح__ركت كردند.

در همان برخورد اول، مسلمانان قبيله بنوسليم، كه در پيشاپيش لشكر اسلام

ص:305

حركت مى كردند، شكست خوردند، و به دنبال ايشان بقيه سپاه هم، كه به كثرت عدد خ_ود تكيه ك_رده ب_ودند، پا به ف_رار گذاشتند.

تنها على بن ابيطالب عليه السلام علمدار سپاه باقى ماند، با يك عده قليل، كه تا آخر پايدارى كردند. بقيه فراريان آن چنان فرار كردند كه وقتى از جلوى رسول خدا صلى الله عليه و آله عبور مى كردند، اصلاً به آن جناب توجهى نداشتند.

صدور فرمان مقاومت و برگشت فراريان

عباس عموى پيامبر، زمام استر آن جناب را گرفته بود، و فضل پسر عباس، در طرف راست آن حضرت و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب، در طرف چپش، و نوفل بن حارث و ربيعه بن حارث با نه نفر از بنى هاشم، كه دهمين آن ها ايمن پسر ام ايمن بود، در پيرام_ون آن حض_رت قرار داشتن_د... .

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرار كردن مردم را بديد به عمويش عباس، كه مردى پر صدا بود، فرمود: از اين تپ_ه بالا برو و فرياد برآور:

- اى گروه مهاجر و انصار! اى اصحاب بقره! اى كسانى كه در زير درخت حديبيه بيعت كرديد! به كجا مى گريزيد؟ رسول خدا اين جاست!

وقتى صداى عباس به گ_وش فراري_ان رسي_د، برگشتن_د و گفتن_د:

- لبيك و لبيك! مخصوصا انصار بدون درنگ بازگشتند، و با مشركين كارزارى ك__ردن_د كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- الان تنور جنگ گرم شد! من بدون دروغ پيغمبرم! من پسر عبدالمطلبم!

چي__زى نگذشت كه نصرت خدا نازل شد، و هوازن به طور فضيحت بارى فرار كردند، و هر كدام به طرفى گريختند و مسلمانان به تعقيب آن ها برخاستند.

كشته شدگان، غنايم، و اسراى دشمن

مالك بن عوف به سرعت هر چه تمام تر گريخت و خود را به درون قلعه طائف انداخت. از لشكريان دشمن نزديك صد نفر كشته شدند، و غنيمت وافرى از اموال و زن__ان نصي__ب مسلم_انان گ_رديد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد زنان و فرزندان اسير را به طرف «جعرانه» ببرند و در آن ج___ا نگه__دارى نم__اين__د.

«بديل بن ورقاء خزاعى» را مأمور نگهدارى اموال كرد. آن حضرت خود به تعقيب فراريان برخاست، و قلعه طائف را براى دستگير ساختن مالك بن عوف (ريشه فساد،)

ص:306

محاصره كرد، و بقيه آن ماه را به محاصره گذرانيد. وقتى ماه ذى القعده داخل شد از طائف صرف نظر فرمود و به جعرانه آمد، و غنايم جنگ حنين و اوطاس را در مي___ان لشك___ري__ان تقسي___م ك__رد.

امدادهاى الهى و چگونگى هزيمت دشمن

سعيدبن مصيب مى گويد: مردى كه در صف مشركين بود براى من تعريف كرد كه وقتى ما با اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله روبه رو شديم به قدر دوشيدن يك گوسفند در برابر ما تاب مقاومت نياوردند، و بعد از آن كه صفوف ايشان را درهم شكستيم ايشان را به پيش مى رانديم تا رسيديم به صاحب استر ابلق (يعنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، ) و ناگهان مردمى سفي__درو را دي__دي_م كه ب__ه م__ا گفتن__د:

- «شاهَ__تِ الْ__وُجُ__وهُ اِرْجِعُ__وا - ش__ب ب__اد روى ه_اى شم_ا، برگ__ردي__د!»

و ما برگشتيم و در نتيجه همان ها كه اسير ما بودند برگشتند و بر ما غلبه كردند، و آن عده مردان سفيدرو همان ها بودند. (منظور راوى اين است كه آن ها همان ملائكه بودند!)

زهرى مى گوي_د:

شنيدم كه شبيه بن عثمان گفته بود كه من دنبال رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتم و در كمين بودم تا به انتقام خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه، كه در جنگ احد كشته شده بودند، او را به قتل برسانم. خداى تعالى رسول خود را از نيت من با خبر كرده بود، پس برگشت و نگاهى به من كرد و به سينه ام زد و فرمود: تو را به خدا پناه مى دهم، اى شيبه! من از شنيدن اين كلام بندهاى بدنم به لرزه در آمد. آن گاه به او كه بسيار دشمنش مى داشتم نگريستم و ديدم كه از چشم و گوشم بيشتر دوستش دارم!

پس عرض كردم شهادت مى دهم به اين كه تو فرستاده خدايى، و خداوند تو را به آن چه ك_ه در دل من ب_ود خب_ر داد!

تقسيم غنايم و اعتراض انصار

ابوسعيد خدرى مى گويد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله غنايم را تنها ميان آن عده از قريش و ساير اقوام عرب تقسيم كرد كه با به دست آوردن غنيمت دل هايشان متمايل به اسلام مى شد، و اما به انصار هيچ سهمى نداد، نه كم و نه زياد!

سعدبن عباده نزد آن حضرت رفت و عرض كرد: يا رسول اللّه! گروه انصار در اين

ص:307

تقسيم كه كردى اشكالى به شما دارند، زيرا همه آن ها را به اهل شهر خ_ودت و به ساير اعراب دادى و به انصار چيزى ندادى؟ حضرت فرمود:

- حرف خ_ودت چيست؟ عرض ك_رد: من هم يك_ى از انصارم. فرمود:

- پس همه ق_وم خ__ودت (انص_ار) را در اين مح_وطه جمع كن تا جواب همه را بگويم.

سعد همه انصار را جمع كرد و رسول اللّه صلى الله عليه و آله به ميان آن ها تشريف برد و براى اي__راد خط__اب_ه به پا خ__اس_ت و نخست حم__د و ثن__اى اله_ى را گفت و سپس فرمود:

- اى گروه انصار!

آيا غير از اين است كه من به ميان شما آمدم در حالى كه همه گمراه بوديد،

و با آمدنم خدا هدايتتان فرمود؟

همه تهيدست بوديد خدا بى نيازتان كرد؟

همه تشنه به خون همديگر بوديد، خداوند ميان دل هايتان الفت برقرار نمود؟

گفتن_د: بل_ى! يا رس_ول اللّه! فرمود:

- حالا جواب مرا مى دهيد يا نه؟ عرض كردند چه جوابى دهيم؟ همه منت ها را خدا و رسولش به گردن ما دارند. فرمود:

- اگر مى خواستيد جواب بدهيد مى گفتيد: تو هم وقتى به ميان ما آمدى كه اهل وطنت از وطن بيرون كرده بودند، و ما به تو منزل و مأوى داديم،

تو فقير و تهيدست بودى با تو مواسات كرديم،

ترسان از دشمن بودى ايمنت ساختيم، بى يار و ياور بودى، يارى ات كرديم!

انصار مجددا به عرض رس_اندند كه هم_ه منت ها از ج_انب خدا و رسول اوست!

عزيزترين غنيمت انصار!

ح_ض__رت ف_رم_ود:

- شما به خاطر پشيزى از مال دنيا كه من به وسيله آن دل هايى را رام كردم تا اسلام بياورند ناراحت شده ايد!

و آن نعمت عظمائى را كه خدا به شما قسمت كرده و ب_ه دين اسلام هدايتتان فرموده هي_چ در نظ_ر نمى گيريد!

- آيا اى گروه انصار! راضى نيستيد كه يك مشت مردم مادى كوته فكر شتر و گوسفند سوغاتى ببرند و شما رسول الهى را به سلامت سوغاتى ببريد؟!

- به آن خدايى كه جانم در دست اوست،

ص:308

اگر مردم همه به يك طرف بروند، و انصار به ط_رف ديگ_رى برون_د،

من به آن ط_رف مى روم كه انص_ار م_ى روند!

- اگر مسئله هجرت نبود من خود را مردى از انصار مى خواندم!

- پروردگ__ارا! به انصار رح__م كن! و به فرزن__دان و فرزندزادگ_ان انصار رحم كن!

اين بيان آن چنان در دل هاى انصار اثر گذاشت كه همه به گريه افتادند و محاسن خ_ود را از اشك چشم_انش_ان خيس ك_ردند و آن گاه عرض كردند:

- ما به خدايى اللّه تعالى و به رسالت تو راضى هستيم!

و نسبت به اين معنا كه قسمت و سه_م ما توحي_د و ولايت ت_و شد خوشح_ال و مس_روريم!

بخشيدن اسراء به خانواده اسيران

رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز اوطاس جارزنى را دستورداد تا جار زند كه كسى دست به زن حامله دراز نكند تا بچه اش را بياورد و به ساير زنان نيز دست نيازند تا يك حيض بگذرد!

آن گاه دسته دسته مردم هوازن خود را در جعرانه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسانيدند تا اسيران خود را بخرند و آزاد سازند. سخنگوى ايشان برخاست و گفت:

- يا رسول اللّه! در اين زنان اسير خاله ها و دايه هاى خودت هستند كه تو را در آغوش خود بزرگ كرده اند، و ما اگر با يكى از دو پادشاه عرب، ابن ابى شمر، يا نعمان بن منذر، روبه رو شده بوديم، و بر سرمان مى آمد آن چه كه در برخورد با تو بر سرمان آمد اميد داشتيم بر ما عطف و ترحم كنند، و تو از هر شخص ديگر سزاوارتر به عطف_ى! آن گ_اه ابي_اتى را در اين باره خواند. رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله پرسيد:

- از اموال و اسيران كدام يك را مى خواهيد و بيشتر دوست داريد؟ گفت: ما را ميان اموال و اسيران مخير كردى، و معلوم است كه علاقه ما بيشتر به خويشان مان است، م_ا با ت_و درباره شتران و گوسفندان گفتگ_و نمى كنيم! حضرت فرمود:

- از اسيران آن چه سهم بنى هاشم مى شود مال شما، و اما بقيه را بايد با مسلمانان صحبت كنم، و از ايشان خواهش كنم. آن گاه خود شما نيز با ايشان صحبت كنيد و اسلام خود را اظهار نماييد!

بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز ظهر را خواند، هوازنى ها برخاستند و در برابر صف__وف مسلمين ايستادند و اظهار كردن__د:

_ ما رسول خدا را در دامن خود شير داديم. در ميان اين اسيران خاله ها و دايه هاى آن جناب هستند. و ما خود به شرف اسلام مشرف شده ايم. انتظار داريم اسيران

ص:309

ما را به ما ببخشيد! رس_ول خدا صلى الله عليه و آله برخاست و فرمود:

_ من سهم خودم و سهم بنى هاشم را به ايشان بخشيدم و حال هر كه دوست دارد به طيب خاطر سهم خود را ببخشد، و هر كه دوست ندارد ممكن است بهاى اسير خود را بست_اند، و من ح_اضرم به__اى آن را بده___م!

مردم سهم خود را بدون گرفتن بهاء بخشيدند، مگر عده كمى كه درخواست فديه ك_ردند. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى را نزد مالك بن عوف فرستاد كه اگر اسلام بياورى تمام اسيران و اموالت را به تو بر مى گردانم به علاوه صد شتر ماده نيز به ت_و مى دهم! م_الك از قلع_ه بيرون آمد و شهادتين گفت، و آن جناب اموال و اسيرانش را به ع_لاوه صد شتر به او داد، و او را س_رپرست مسلمانان قبيله خود كرد.(1)

شه_داى جن_گ ح_نين

نام كسانى كه از سپاه اسلام در روز حنين شهيد شدند به شرح زير است:

_ از قريش و بنى هاشم: ايمن بن عبيد،

_ از بنى اسد بن عبدالعزى: يزيدبن زمعه بن اسود بن مطلب بن اسد. (كه اسب او را ب_رداشت و در نتيج_ه كشت_ه شد، آن اس_ب را جن_اح مى گ_فتند.)

_ از انص_ار: س_راقه ب__ن ح_ارث ب__ن عدى (از خان__دان بن__ى عج____لان)، و اب__وع__ام____ر اشع___رى (از اشع__رى ه_ا)

پايمردان ثابت قدم جبهه حنين

كسانى كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بودند و او را تنها نگذاشتند - سه نفر يا چهار نفر بودن__د - ك__ه در پ__اره اى از رواي__ات نه نف__ر آم__ده است، كه دهم__ى ايش__ان ايمن ب_ن عبي_د فرزند ام ايم_ن است.

بعضى از راويان عدد آن ها را هشتاد نفر و بعض ديگر كمتر از صد نفر نوشته اند. از ميان روايت ها، روايت عباس معتبر است كه عدد پايمردان را نه نفر، و دهمى از آن ها را «ايمن» دانسته، و اشعارى نيز در اين باره سروده است، كه از اشعار او بر مى آيد وى از ثابت قدمان بوده، و در طول جنگ شاهد جريان بوده است. و هم او بوده كه در ميان فراريان فرياد زده و ايشان را براى پيوستن به رسول اللّه صلى الله عليه و آله دعوت كرده و در شعرش به اين امر مباهات نموده است:

- «... در آن جنگ ما نه نفر بوديم كه رسول خدا را يارى كرديم، به طورى كه دشمنان پا


1- ال_مي_زان ج: 18، ص: 38

ص:310

به فرار گذاشتند و متوارى شدند، و مرتب كارم اين بود كه چون پسرم فضل مى خواست حمله ديگرى بيفكند و بر مردم بتازد، فرياد بزنم: آهاى پسرم!

- تا م__ردم از ترس او برگردن__د نفر دهمى ما با ج__ان خود به پيش__واز مرگ رفت! و چون در راه خدا زخم مى ديد آخ نم_ى گفت...!»

مأموريتى كه عباس داشت متناسب با حفظ اين داستان و ساير جزئيات مربوط به آن بوده است. ممكن هم هست عده اى ديرتر از بقيه مردم پا به فرار گذاشته باشند، و چند لحظه پايدارى كرده و آن گاه فرار كرده باشند. هم چنان كه ممكن است اين عده جلوتر از بقيه متنبه شده و برگشته باشند. به يكى از اين دو جهت جزو پايداران و وفاداران به شمار رفته باشند، چون جنگ حنين جنگ عوان بوده يعنى به طول انجاميده اس__ت، و حمله ه__اى متعددى در آن واق__ع شده اس__ت، و معل__وم اس__ت كه حساب ها و احصائيه ه__ا در چنين حالت__ى مثل حالت صل__ح و آرامش دقيق از آب درنم__ى آيد.(1)

آغاز جنگ هاى اسلام با يهود

پيمان ها و جنگ هاى پيامبر با يهود


1- الميزان ج: 18، ص: 67

ص:311

«اَلَّذي__نَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُ_مَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فى كُلِّ مَرَّةٍ... !» (55 تا 66 / انفال)

آيات فوق در قرآن كريم اشاره به تاريخ جنگ ها و معاهدات پيامبر اسلام با طوايف يهود اطراف مدينه دارد، طوايف يهودى كه در مدينه و اطراف آن مى زيستند، مانند: طايفه بنى قينقاع، بنى النضير، و بنى قريظه.

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از هجرتش به مدينه با اين طوايف معاهده بست تا آنان در مقام اخلالگرى و مكر برنيايند، و اقوام ديگر را عليه مسلمانان يارى ننمايند، و در عوض در پناه مسلمانان بر دين خود باقى باشند، و جانشان از ناحيه آن حضرت در امان باشد.

يهوديان اين پيمان را شكستند، آن هم نه يك بار و دو بار، بلكه كار به جايى رسيد كه خداوند تعالى دستور قتال با آنان را صادرفرمود.

يهود كافر پيمان شكن - بدترين جنبنده روى زمين

- «همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى اند كه كفر ورزيدند،

پس آنان ايمان نمى آورند، آنان كه تو با ايشان پيمان بستى،

و آن گاه ايشان در هر بار عهد خود را مى شكنند، و نمى پرهيزند!

پس هرگاه در جنگ برايشان دست يافتى چنان بر ايشان بتاز كه به وسيله آن تارومار شود هر كه در پشت سر ايشان است، بلكه مت__ذك__ر شون__د!» (55 تا 57 / انفال)

سياق اين كلام در مقام بيان اين است كه اين گروه (يهوديان) از تمامى موج__ودات زنده بدترند، و هيچ ش__ك و ترديدى در آن نيست. اين كه فرمود: «عِنْدِ اللّهِ

ص:312

- نزد خ__دا،» دلي__ل بر اين معن__است زي__را هر چيزى كه خداون_د بدان حك__م كن__د، خط__ا در قضاوت خدا راه ندارد.

اگر اين كلام را به اين معنا كه «يهود بدترين جنبنده اند!» افتتاح كرد براى اين بود كه مقصود از اين فصل زنهار دادن و برحذر داشتن مسلمين از شر ايشان و دفع شر ايشان از مسلمين بوده است و اين كه به دنبال جمله «آنان كه كافر شدند،» فرمود: «و آنان ايمان نمى آورند،» براى اين بود كه برساند يكى از اوصاف آنان كه زاييده كفرشان است، اين است كه ايمان نمى آورند، و ايمان نياوردن از كفر ناشى نمى شود مگر بعد از آن كه كفر در دل رسوخى كرده باشد كه ديگر اميد برطرف شدن آن قطع شده باشد! بنابراين كسى كه وضعش چنين است ديگر نبايد انتظار داشت كه ايمان در دلش راه يابد، چون كفر و ايمان ضد يكديگرند!

مراد به اين كه فرمود: «در هر بار عهد خود را مى شكنند،» آن چند دفعه اى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با ايشان معاهده بست، يعنى يهوديان عهد خود را مى شكنند، در هر دفعه كه تو با ايشان عهد ببندى، و از خدا در شكستن عهد پروا ندارند، و يا از شما پروا نداشته و از شكستن عهد شما نمى ترسند، و اين خود دليل بر اين است كه شكستن عهد از يهوديان چند دفعه تكرار شده است.

برخورد قاطع با يهود

م__راد به اين كه فرمود: «تار و مار شود هر كه پشت سر ايشان است!» اين است كه آن چن__ان عرصه را بر آنان تن__گ كند كه نفرات پشت سر ايشان عبرت بگيرند، و رعب و وحش__ت بر دل ه__ا چيره شود، و در نتيج__ه متفرق گردن_د، و آن اتح__ادى كه در اراده رسيدن به هدف شوم خود داشتند، و آن تصميمى كه بر قتال با مسلمين و اطفاى كلم_ه ح_ق گ_رفته ب_ودند، از بين برود!

مراد از عبارت « شايد پند بگيرند،» اميد به اين است كه نسبت به آثار سوء نقض عهد و فساد انگيزى در زمين و دشمنى با كلمه حق، و عاقبت شوم آن تذكر پيدا بكنند، و متوجه شوند كه خداوند مردم تبهكار را به سوى هدفشان هدايت نمى كند، و او نقشه هاى خائنان را رهبرى نمى نمايد!

پس آيه شريفه هم به اين معنا اشاره دارد كه بايد با آنان قتال كرد و بعد از غلبه بر ايشان تشديد و سختگيرى كرده و متفرقشان ساخت. و هم به اين كه دنبال سر ايشان كسانى هستند كه در نقض عهد و انتظار دچار شدن حق و اهل حق به مصايب، حالشان هم حال ايشان است!

خيانت يهود در نقض پيمان ها

ص:313

- «اگر از قومى، كه ميان تو و ايشان عهدى استوار گشته، ترسيدى كه در عهدت خيانت كنند و آن را بشكنند،

و ترس تو از اين جهت بود كه ديدى آثار آن دارد ظاهر مى شود،

تو نيز عهد ايشان را نزد ايشان بينداز! و آن را لغو كن،

و لغويت آن را به ايشان اعلام هم بكن،

تا شما و ايشان در شكستن عهد برابر هم شويد،

و يا تا اين كه تو در عدالت مستوى و استوار شوى،

چون اين خود از عدالت است كه تو با ايشان معامله به مثل كنى،

چه اگر بدون اعلام قبلى با ايشان به جنگ در آيى،

ف_ردا مى گويند: خيانت كرده، و خدا خيانت كاران را دوست ندارد!» (58 / انفال)

دستور جنگ با پيمان شكنان

اين دو آيه دو دستور الهى بود در قتال و جنگ با كسانى كه عهد ندارند، و عهد را مى شكنند، و يا ترس اين هست كه بشكنند، پس اگر دارندگان عهد از كفار بر عهد خود پايدار نباشند، و آن را در هر بار بشكنند، بر ولى امر است كه با ايشان مقاتله نمايد، و بر آنان سختگيرى كند، و اگر ترس اين باشد كه بشكنند و اطمينانى به عهد آنان نداشته باشد، بايد او نيز لغويت عهدرا اعلام كرده و آن گاه به قتال با آنان بپردازد. و قبل از اعلام لغويت آن مبادرت به جنگ نكند، چه اين خود يك نوع خيانت است، و اما اگر عهد بستند و آن را نشكستند و ترس اين هم كه خيانت كنند در بين نباشد، البته واجب است عهدشان را محفوظ داشته، و احترام كنند.(1)

خلاصه تاريخ جنگ هاى مسلمانان با يهود

براى سير در وقايع و حوادثى كه بعد از هجرت رسول اكرم به مدينه، ميان آن حضرت و يهوديان جريان يافته، از روايات و تواريخ اسلامى خلاصه اى به شرح زير جمع آورى گرديده است، كه از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد:

_ س____ابق_ه ك___وچ يه_ود ب___ه م___دين__ه

_ معاهده و جنگ با قبيله يه_ود بنى قينقاع


1- ال_مي________زان ج: 17، ص: 173

ص:314

_ معاهده و جنگ با طايفه يهود بنى النضير

_ معاهده و جنگ با طايفه يهود بنى قريظه

سابقه كوچ يهود به مدينه

طوايفى از يهود از دير زمانى از سرزمين هاى خود به حجاز آمده و در آن اقامت گزيده، و در آن جا قلعه ها و دژهايى ساخته بودند كه به تدريج نفوسشان، و هم چنين ام_والشان زياد شده و م_وقعيت مهمى به دست آورده بودند.

در مجلدات ديگر اين كتاب رواياتى نقل كرديم درباره اين كه در چه زمانى يهوديان به حجاز هجرت كرده بودند، و چه طور شد كه اطراف مدينه را اشغال كردند، و اين كه مردم مدينه را بشارت مى دادند به آمدن رسولى از طرف خدا!

و بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه تشريف آورد، و همين يهوديان را به اس_لام دع_وت فرمود، آن ها از پ_ذيرفتن اس_لام سرباز زدند.

گفتيم آن ها منتظر ظهور پيامبر موعود بودند، ولى خيال مى كردند، اين پيامبر از ميان قوم بنى اسرائيل بايد برانگيخته شود، ولى چون ديدند خداوند سبحان آن را از نسل اسماعيل عليه السلام انتخاب كرد، آن ها انتخاب خدا را نپسنديده اند!! و از قبول دعوت رسول اللّه صلى الله عليه و آله سرباززدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با قبايل يهود، كه سه قبيله بودند و در اطراف مدينه سكونت داشتند معاهده بست و لكن هر سه طايفه عهد خود را شكستند.

معاهده و جنگ با يهود بنى قينقاع

طايفه بنى قينقاع در جنگ بدر عهد خود را نقض كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه شوال سال دوم هجرت، بعد از بيست و چند روز از واقعه بدر، به سوى آن ها لشكر كشيد و آن ها به قلعه هاى خود پناه بردند، و هم چنان تا پانزده روز در محاصره بودند ولى بالاخره ناچار شدند به حكم آن حضرت تن در دهند، و او هر حكمى درباره جان و مال و زن و فرزند آن__ان فرمود، بپذيرند.

رسول خ__دا صلى الله عليه و آله هم دستور داد تا همه را كت بسته حاضر كنند. و لكن عبداللّه بن ابى سل__ول (منافق مشهور ص__در اسلام،) كه هم سوگن__د آنان ب__ود، وساط__ت ك__رد، و در وساطت__ش اصرار ورزي__د، و در نتيج__ه رسول خ__دا صلى الله عليه و آله دست__ور داد ت__ا مدين__ه و اطراف آن را تخلي_ه كنن_د.

بنى قينقاع به حكم آن حضرت بيرون شدند، و با زن و فرزندان خود به سرزمين

ص:315

اذرع_ات شام كوچ كردند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله اموالشان را به عنوان غنيمت جنگى بگرفت. نفرات آن ه__ا كه همگى از شجاع تري__ن دلاوران يه__ود بودند به ششص_د نفر مى رسيد.

معاهده و جنگ با طايفه بنى النضير

طايفه بنى النضير نيز با رسول خدا صلى الله عليه و آله خدعه كردند، و آن جناب بعد از چند ماه كه از جنگ بدر گذشت، با عده اى از يارانش به ميان آنان رفت و فرمود كه بايد او را در گرفتن خونبهاى يك يا دو نفر از طايفه كلاب كه به دست عمروبن اميه ضمرى كشته شده بودند، يارى كنند. گفتند:

_ ي__اري__ت مى كني__م، اى اب__والق__اس__م! اين ج__ا ب_اش تا حاجت__ت را ب__رآوري__م!

آن گاه با يكديگر خلوت كردند و قرار گذاشتند كه از فرصت استفاده كنند و آن حضرت را به قتل برسانند، و براى اين كار عمروبن حجاش را نامزد كردند، كه يك سنگ آسياب را برداشته و آن را از بلندى بر سر آن حضرت بيندازد، و او را خ_رد كند. سلام بن مشك_م ايشان را ترساند و گفت:

_ چنين كارى نكني__د كه به خدا سوگن__د او از آن چ__ه تصميم بگيري__د آگ__اه است، و به علاوه كه اين ك__ار خود يك نوع شكست__ن عهدى است كه ميان ما و او استوار است!

در اين ميان از آسمان وحى رسيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن چه بنى النضير تصميم گرفته بودند، خبردار شد، و از آن جا برخاست و به سرعت به مدينه رفت. اصحابش از دنبال سر به او رسيدند و از سبب برخاستن و رفتن آن حضرت پرسيدند و آن حضرت جريان تصميم گيرى بنى النضير را برايشان گفت، و آن گاه از مدينه برايشان پيغام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از سرزمين مدينه كوچ كنند و در آن جا سكونت نكنند، و من اين چند روز را به شما مهلت دادم كه اگر بعد از اين چند روز كسى از شما را در اين جا ببينم گردنش را مى زنم.

منافق مشه__ور مدينه، عبداللّه بن اب__ى، به ايشان پيغ__ام فرستاد كه از خانه و زندگى خود كوچ نكني__د كه من خود دو هزار نفر شمشيرزن دارم و همگى را به قلعه هاى شما مى فرستم و تا پاى ج__ان از شما دفاع مى كنن__د، و به ع__لاوه، بنى قريظه و هم سوگندهايش__ان از بنى غطف__ان نيز شم__ا را كمك مى كنن__د. با اي__ن وعده عب__داللّه آن ها را خوشدل كرد.

ص:316

لذا رئيس آن ها «حَىِ بْنِ اَخْطَبْ» كسى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت: ما از ديار خود كوچ نمى كنيم و تو نيز هرچه از دستت برمى آيد بكن! رسول خدا صلى الله عليه و آله تكبير گفت، و اصحاب__ش همه تكبي__ر گفتند.

آن گاه عل__ى عليه السلام را مأم__ور كرد تا پرچ__م برافروزد و با اصح__اب خيمه بيرون زند و بن__ى النضي__ر را محاص__ره كند. على عليه السلام قلعه ه__اى بنى النضي__ر را محاص_ره ك__رد و عبداللّه بن اب__ى ك__ه ايش__ان را فري__ب داده ب__ود كمكش_ان نك__رد و هم چني__ن بنى قريظ__ه و ه_م س_وگن__دانش___ان از غطف____ان ب__ه ي___ارى ايش___ان ني__ام___دن__د.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داده بود نخلستان بنى النضير را قطع كنند و آتش بزنند. اين مطلب بنى النضير را سخت مضطرب كرد، ناچار پيغام دادند كه نخلستان را قطع مكن و اگر آن را حق خودت مى دانى ضبط كن و ملك خودت قرار بده، و اگر آن را ملك ما مى دانى براى ما بگذار!

بعد از چند روزى اعلام كردند: - يا محمد! ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم به شرطى كه تو اموال ما را به ما بدهى!

ف_رمود: - ن_ه، بلكه بيرون رويد و ه_ر يك به قدر يك ب_ار شتر از ام_وال خود ببريد!

بنى النضير قبول نكردند، و چند روز ديگر ماندند، تا سرانجام راضى شدند، و همان پيشنهاد آن حضرت را درخواست كردند، و حضرت فرمود: نه! ديگر حق نداريد چيزى با خود برداريد، و اگر ما با يكى از شما چيزى ببينيم او را خواهيم كشت!

لذا به ناچار بيرون رفتند، عده اى از ايشان به «فدك» و «وادىِ الْقُرى» كوچ كردند، و عده اى ديگر به سرزمين شام رفتند. اموالشان ملك خدا و رسول شد و چيزى از آن نصيب لشكريان اسلام نگرديد، و اين داستان در سوره حشر آمده است.

از جمله كيدهايى كه بنى النضير عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله كردند اين بود كه احزابى از ق_ريش و غطف_ان و ساي_ر قب_ايل را علي_ه رسول خدا صلى الله عليه و آله برانگيختن_د.

معاهده و جنگ با بنى قريظه

طايفه بنى قريظه در آغاز با اسلام بر سر صلح و صفا بودند تا آن كه جنگ خندق روى داد، و «حَىِّ بْنِ اَخْطَبْ» رئيس طائفه بنى النضير سوار شد و به مكه رفت و قريش را عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله تحريك كرد و طوايف عرب را برانگيخت، و از آن جمله

ص:317

بنى قريظه بود كه او رسما سوار شد و تا ميان قبيله رفت و مرتب افراد را وسوسه و تحريك كرد و پافشارى نمود، و با رئيس آن ها يعنى «كعب بن اسد» در اين باره صحبت كرد تا سرانجام راضى شان كرد كه نقض عهد كنند و با پيامبر خدا بجنگند، به شرطى كه او نيز به كمكشان بيايد و به قلعه شان در آيد و با ايشان كشته شود. حى بن اخطب قبول كرد و به قلعه آن ها در آمد. بنى قريظه عهد خود را شكستند و به كمك احزاب كه مدينه را محاصره كرده بودند به راه افتادند و شروع كردند به رسول خدا صلى الله عليه و آله دشنام دادن و شك_اف ديگرى ايجاد كردن!

بع__د از آن كه رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله از جن__گ احزاب فارغ شد، جبرئيل وحى ن__ازل ك__رد كه در آن خ__داى تعال__ى دست__ور داده ب__ود بر س_ر بنى قريظ__ه لشك__ر بكشند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله لشكرى ترتيب داد و رايت لشكر را به على عليه السلام سپرد، و تا قلعه هاى بنى قريظ__ه براند و آن ها را بيست و پنج روز محاصره كرد. وقتى كار محاصره بر آن ها سخت شد، رئيس شان كعب بن اسد به يهود پيشنهاد كرد تا يكى از سه كار را بكنند:

1 _ اسلام آورده و دين محمد صلى الله عليه و آله را بپذيريم،

2 _ فرزندان خود را به دست خود بكشيم و شمشيرها را برداشته و از جان خود دس__ت شسته و از قلعه ه__ا بيرون شوي__م و با لشك__ر اسلام مص__اف دهي__م تا بر آن ها دست يابي__م يا تا آخري__ن نف_ر كشت_ه شويم،

3 _ يا اين كه روز شنبه كه مسلمين از جنگ نكردن ما خاطر جمع هستند بر آنان حمله بريم.

بنى قريظه حاضر نشدند هيچ يك از اين سه پيشنهاد رئيس خود را بپذيرند بلكه به رسول خدا صلى الله عليه و آله پيغام فرستادند كه « اَبالُبابَة بْنِ عَبْدُالْمُنْذَر» را به سوى آن ها بفرستد تا با او در كار خود مشورت كنند. اين ابى لبابه همواره خيرخواه بنى قريظه بود، چون همسر و فرزند و اموالش در ميان آنان مانده بود.

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله ابالباب__ه را به مي__ان آن ها فرستاد. وقتى او را ديدند شروع كردند به گريه كردن و گفتند: چه صلاح مى دان__ى آيا ما به حك_م محمد صلى الله عليه و آله تن در دهيم!

ابالبابه به زبان گفت: آرى! ولى به دست اشاره به گلويش كرد و فهماندكه اگر به حكم او تن دهي__د تا به آخرين نفرت_ان را خواهد كشت.

( ابالبابه خودش بعدها گفته بود كه به خدا سوگند قدم از قدم بر نداشتم مگر

ص:318

آن كه فهميدم به خدا و رسولش خيانت كردم. خداى تعالى داستان او را به وسيله وحى به پيغمبرش خبر داد. ابالبابه از اين كار پشيمان شد و يك سره رفت تا به مسجد رسيد و خود را به يكى از ستون هاى مسجد بست و سوگند ياد كرد كه خود را رها نكند تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را باز كند و يا آن كه در همان جا بميرد. داستان توبه او را به رسول خدا صلى الله عليه و آله بردند و حضرت فرمود او را رها كنيد تا خدا توبه اش را بپذيرد. پس از مدتى خداوند توبه اش را پذيرفت و آيه اى در قبولى توبه او نازل فرمود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به دست شريف خود از ستون مسجد باز كرد).

بنى قريظه بالاخره به حكم رسول خدا صلى الله عليه و آله تن در دادند، و چون با قبيله «اوس» رابط__ه دوستى داشتن__د، اوسيان درباره ايش__ان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله شفاعت كردند، و كارش__ان بدين جا كشيد كه «سعدبن معاذ اوسى» در امرش_ان به هرچ__ه خواست حكم كند. هم ايشان بدين معن__ى راضى شدند و هم رس__ول اللّه ، لذا آن حضرت سعدبن معاذ را با اين كه مجروح بود، حاضر كرد.

وقت__ى سع__دب__ن مع__اذ درب___اره ايش__ان صحب__ت ك__رد حض__رت ف__رم___ود:

- براى سعد موقعيتى پيش آمده كه در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگرى نهراسد! سعد حكم كرد:

- مردان بنى قريظه كشته شوند - زنان و فرزندانشان اسير شود - و اموالشان مصادره گردد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم سعد را درباره آنان اجرا كرد، و تا آخرين نفر مردانشان را كه ششصد يا هفتصد، و به قول بعضى ها بيشتر بودند، گردن زد، و جز عده كمى از ايشان، كه قبلاً ايمان آورده بودند، نجات يافتند. تنها «عمر بن سعد» جان سالم به در برد كه او هم در قضي__ه شكستن عهد داخ_ل نبود، و وقتى اوضاع را دگرگون يافت پا به فرار گذاشت.

از زنان نيز يك زن كه سنگ آسياب را به سر خلاد بن سويد بن صامت كوفته و او را كشته بود اعدام شد، و مابقى اسير شدند.

جنگ خيبر

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله بعد از آن كه از كار يه__ود بنى قريظه بپ__رداخت هر چه يهودى در مدينه بود بيرون كرد و سپس به جان__ب خيبر لشكر كشي_د چون يهودي__ان خيب__ر در مقام دشمن__ى بر آمده و در تحريك احزاب و جمع آورى قبايل

ص:319

عرب عليه اسلام فعاليت زياد ك_رده بودند، رس_ول خدا صلى الله عليه و آله در اط__راف قلعه ه__اى خيب__ر بار انداخ__ت.

پس از چند روزى ابوبكر را با عده اى از ياران خود به جنگ ايشان فرستاد و ابوبكر كارى صورت نداد و شكست خورد. روز ديگر عمر را با جمعى روانه كرد و او نيز شكست خورد. در اين هنگام بود كه فرمود:

- «من فردا رايت جنگ را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست مى دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند،

رايت اسلام را به مردى مى دهم كه حمله هايش پى در پى است،

و سابقه فرار ندارد و برنمى گردد،

تا آن كه خداوند اين قلعه ها را به دست او فتح كند!»

و چون فردا ش__د رايت جن__گ را به على عليه السلام داد و او را به س__وى پيكار با يهوديان روانه ساخت. على عليه السلام برابر لشكر دشمن برفت و «مَرْحَب» را كه يكّه سوار معروفى ب__ود به قت_ل رسانيد و لشكر دشمن را شكست داد.

لشكر يهود به درون قلعه گريختند و در قلعه را به روى خود استوار كردند. على عليه السلام درب قلعه را از جاى كند و خداوند متعال قلعه را به دست او به روى لشكريان اسلام گشود! اين واقعه بعد از صلح حديبيه در محرم سال هفتم هجرت اتفاق افتاد. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله يهوديانى را كه باقى مانده بودند نيز از مدينه و از اطراف آن بيرون كرد، و هر قبيله اى را كه بيرون مى كرد، قبلاً از در خيرخواهى مى فرمود اموالشان را بفروشند و بهاى آن را دريافت نمايند و سبكبار روانه شوند.(1)

جنگ با يهوديان بنى النضير

قبيله يهود بنى النضير و پيمان شكنى آن ها


1- الميزان ج: 17، ص: 196

ص:320

« هُوَالَّذى اَخْرَجَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ... !» (1 تا 10 / حشر)

قبيله بنى النضير يكى از قبايل يهود بودند كه در بيرون شهر مدينه منزل داشتند، و بين آن ها و رسول خدا صلى الله عليه و آله عهدى برقرار شده بود كه همواره با هم با مسالمت زندگى كنند، و دشمنان هر يك دشمن ديگرى و دوستان هر يك دوستان ديگرى باشد، ولى بنى النضي__ر اين پيمان را شكستن__د و رسول خ__دا صلى الله عليه و آله دست_ور داد تا جلاء وطن كنند.

سوره حشر در قرآن كريم اشاره به داستان اين يهوديان بنى النضير دارد كه به خاطر نقض پيمانى كه با مسلمين بسته بودند، محكوم به جلاء وطن شدند. سبب نقض عهدش__ان اين بود كه منافق__ان به آن ها وع__ده داده بودند كه اگر نقض عهد مسلمين كنند آن ها را يارى خواهن__د كرد، ول__ى همي_ن كه ايش__ان نقض عهد كردند، منافقين به وعده اى كه داده بودند، وفا نكردند.

در اين سوره، سرانجام كار يهود و منافقين را تشبيه كرده به اقوامى كه در قرن هاى نزديك به عصر يهوديان و منافقين، وبال فريبكارى هاى خود را چشيدند، و اين خود شاهد عزت و اقتدار خداست، و نيز اگر دچار عذاب شدند، بدين جهت بوده كه عذابشان بر طبق حكمت و مصلحت بوده، و اين خود شاهد حكمت خداست. در اين سوره، ضمنا موضوع غنيمت بن_ى النضير مطرح شده است.

- « آن چه در آسمان هاست، و آن چه در زمين است، براى خدا تسبيح كردند،

و او مقتدرى شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق است!

او كسى است كه براى اولين بار كافرانى از اهل كتاب را از ديارشان بيرون كرد،

ص:321

با اين كه شما احتمالش را هم نمى داديد!

و مى پنداشتيد دژهاى محكمى كه دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن مى شود كه خدا به ايشان دست يابد،

ولى عذاب خدا از راهى كه به فكرشان نمى رسيد، به سراغشان رفت!

و خدا رعب و وحشت بر دل هايشان بيفكند،

چنان كه خانه هاى خود را به دست خود و به دست مؤمنين خراب كردند!

پس اى صاحبان بصيرت! عبرت بگيريد!

و اگر نبود كه خدا جلا وطن را براى آنان مقدر كرده بود، هرآينه در دنيا عذابشان مى كرد، و به هرحال در آخرت عذاب آتش دارند، اين بدان جهت است كه ايشان با خدا و رسولش دشمنى كردند،

و هركس با خدا دشمنى كند، همين سرنوشت را دارد!

چون خدا شديدالعقاب است!» (1تا 4 / حشر)

در اواي__ل آيات، خداوند تعال__ى به اهميت اين جري__ان اشاره نم__وده و مى فرمايد: - هيچ احتمالى نمى داديد كه يهوديان دست از وطن خود كشيده و بيرون روند، چون شما تا بوده از اين قبيله قوت و شدت و نيرومندى سابقه داشتيد. خود آن ها هم هرگز احتمال چنين امرى را نمى دادند و آن ها پيش خود فكر مى كردند قلعه هايشان كه بسيار محكم بوده و نمى گذارد خدا آسيب شان برساند، و مادام كه در آن قلعه ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان دسترسى و غلبه نخواهند يافت.

در اي__ن آيات القاى رعب در دل هاى يهوديان را به خدا نسبت داد. هم چنين از لحن آيه استف__اده مى شود كه بنى النضير فقط يك قلعه نداشتند بلكه چندين قلعه داشتند، چ__ون فرمود «قلعه هايش__ان» و نفرم__ود: «قلعه ش___ان».

آن گاه به فساد پندار آنان و خبط و اشتباهشان پرداخته و مى فرمايد كه خداى تعالى از جايى به سراغشان آمد كه هيچ خيالش را نمى كردند. منظور از آمدن خدا نفوذ اراده او در ميان آنان است.

آيات اشاره اى دارد به تخريب خانه هاى يهود به دست خودشان كه به دست مسلمي_ن ن_يفتد، اين از ق_وت سيط_ره اى است ك_ه خ_داى تع_الى بر آن_ان داشت، براى اين كه خانمانشان را به دست خود آنان، و به دست مؤمنين ويران كرد!

اين كه فرمود: « و به دست مؤمنين!» بدين جهت بود كه خداى تعالى به مؤمنين دست__ور داد و آنان را به امتثال دستور و به كرسى نشاندن اراده اش موفق فرموده بود.

مراد از نوشتن جلاى وطن عليه يهود، به معناى راندن قضاء آن است، و مراد به عذاب دنيوى آنان عذاب انقراض و يا كشته شدن و يا اسير گشتن است.

ص:322

و اگر خداى سبحان اين سرنوشت را براى آنان ننوشته بود كه جان خود را برداشته و جلاء وطن كنند، در دنيا به عذاب انقراض يا قتل يا اسيرى گرفتارشان مى كرد، همان طور كه بنى قريظه را كرد ولى در هر حال در آخرت به عذاب آتش معذبشان خواهد ساخت!

روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داده بودند به اين كه نخلستان بنى النضير را قط_ع كنن_د، و همي_ن كه دس_ت ب_ه قطع چند درخت زدند يهوديان فرياد زدند، اى محمد، تو هم__واره مردم را از فساد نه__ى مى كردى، حال اي__ن درخت__ان خرما چه گناهى دارن_د كه ق_طع م_ى شوند؟

دنبال اين جريان بود كه آيه زير نازل شد و پاسخ آنان را چنين داد كه هيچ درخت خرم و پربارى را قطع نمى كنيد و يا سرپا باقى نمى گذاريد، مگر به اذن خدا! و خدا در اين فرمانش نتايج حقه و حكمت بالغه اى در نظر دارد كه يكى از آن ها خوار ساختن فاسقان يعن_ى بن_ى الن_ضي_ر است:

- «شما، مسلمانان هيچ نخلى را قطع نمى كنيد،

و هيچ يك را سر پا نمى گذاريد، مگر به اذن خدا!

و همه اين ها براى اين است كه فاسقان را كيفر دهد!» (5/حشر)(1)

توطئه مشترك منافقين و يهود بنى النضير

« اَلَمْ تَرَ اِلَ__ى الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لاِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ...؟»

(11 / حشر)

اين آيات به توطئه مشترك منافقين و يهود بنى النضير عليه حكومت اسلامى اشاره مى كند و فريبكارى منافقين را كه باعث اخراج قوم بنى النضير از ديار مسلمين گرديد، بازگو مى كند، و مى فرمايد:

- « آيا وضع منافقين را نديدى كه با برادران خود از كفار اهل كتاب گفتند:

اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند،

ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم آمد،

و درباره شما احدى را اب_دا اط_اعت نخ_واهيم كرد،

اگر با شم_ا جنگ كنند ب_ه ط_ور يقين ما يارى تان خواهيم كرد!

- و خدا شهادت مى دهد كه اينان دروغگويند!

اگر بنى النضير از ديار خود بيرون شوند منافقين با آنان نخواهند رفت،


1- ال_مي___زان ج: 38، ص: 55

ص:323

اگر ايشان بجنگند ياريشان نخواهند كرد،

به فرضى هم كه ياريش__ان كنن__د در وسط ك__ارزار فرار خواهن__د كرد،

آن وق__ت خودش_ان هم ي__ارى نخواهند شد!

آن ها از شما مسلمان__ان بيشتر از خ_دا مى ترسن_د، چ__ون آدم ه__اى احمقن__د...!»

خداى متعال در اين آيات كه از اخبار غيبى هستند، و در عصر نزول خود نيز به صح__ت رسيده اند درباره حالات و روحي_ات منافقي_ن اشاره اى ديگر دارد و مى فرمايد:

- «در قل__ب آن ه_ا رعب و وحشت از شما مسلمان__ان بيشتر از ترس آن ه__ا از خداست!»

اين را دليل فرار منافقين از كارزار ذكر مى كند و مى فرمايد: علت اين كه آن ها از ميدان كارزار جنگ خواهند گريخت اين است كه منافقين از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند تا خدا، و به همين جهت اگر به جنگ شما بيايند در مقابل شما مقاومت نمى آورند. و اين علت را هم با علتى ديگر تعليل مى كند و مى فرمايد: علت بيشتر ترسيدن آن ها اين است كه مردمى نادان و احمقند!

يعنى آن طور كه بايد نمى فهمند، و اگر حقيقت امر را مى فهميدند و مى دانستند كه زمام امور همه به دست خداى تعالى است نه به دست غير خدا، حال اين غير خدا چه مسلمانان باشند و چه ديگران، غير از خداى سبحان كسى هيچ خير و شرى و يا نفع و ض__ررى را نمى تواند مستقلاً برسان__د، و هر كس در اين باب هر قدرتى دارد خداى تعال_ى ب_ه او داده اس_ت و پ_س من_افقين نب_ايد از شم_ا ب_يشت_ر از خ_دا بت_رسن_د!

در آي_ه بع_دى اث__ر ت_رس منافقي__ن از مسلمي_ن را بي_ان مى كن_د و ه__م اث__ر بزدلى يهوديان را، و مى فرمايد:

- «بنى النضير و منافقين هر دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى باز خوددارى مى كنند، و جز در قلعه هاى محكم و يا از پشت ديوارهاى قلعه با شما كارزار نم_ى كنن____د!

- شجاعت و دلاورى آن ها بين خودشان شديد است،

اما همين كه با شما روبه رو مى شوند، خدا رعبى از شما به دل هايشان مى افكند، و در نتيجه از شما سخت م_ى ت_رسن__د.

- و تو اى پيامبر ايشان را متحد و متشكل مى بينى، و مى پندارى كه با هم الفت و اتحاد دارند، ولى اين طور نيست،

دل هايشان متفرق و متشتت است، و همين عامل قوى براى خوارى و بيچارگى ايشان كافى است! علت آن پراكندگى هم اين است كه مردمى فاقد تعقل اند.

چون اگر تعقل داشتند متحد مى گشتند و آراء خود را يك__ى مى كردن_د،

و در آخر سر از توحيد اس_لام درم_ى آوردن_د!» (14 / حشر)

ص:324

قرآن مجيد سپس اشاره به مشابهت سرنوشت بنى النضير با بنى قينقاع فرموده كه آن ها هم تيره ديگرى از يهوديان مدينه بودند، و آن ها هم بعد از جنگ بدر عهدشكنى كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن ها را از مدينه بيرون كرد، و به سرزمين اذرعات فرستاد. منافقين به آن ها هم نيرنگ زدند، وعده دادند كه درباره آن ها با رسول اللّه صلى الله عليه و آله صحبت كنند و نگذارند آن ها را بيرون كند و بنى قينقاع فريب آن ها را خوردند و سرانجام از مدينه بيرون شدند و وبال كار خود را چشيدند و در آخرت هم عذابى اليم خواهند داشت! قرآن شريف اين عمل منافقين را به عمل شيطان در فريب انسان ها تشبيه كرده و فرموده:

- «درست مثل شيطان كه به انسان گفت: كافر شو!

و چون كافر شد، گفت: من از تو بيزارم! من از خدا مى ترسم كه رب العالمين است!

در نتيجه عاقبت آن شيطان و آن انسان كافر اين ش_د كه هر دو براى ابد در آتشند،

و همين است كيفر ستمكاران!» (16و17/حشر)

در روايات اسلامى آمده است كه منافقين صدر اسلام كه با يهود رابطه سرى داشتند عبارت بودند از: عبداللّه بن ابى، رفاعه بن تابوت، عبداللّه بن بنتل، اوس بن قيظ_ى، و ب__رادرانش___ان از بن___ى النضي____ر.

(معل__وم مى ش__ود منافقي__ن مدين__ه ع__ده اى از هم__ان بنى النضي__ر بودن__د ك__ه ب__ه ظاهر مسلمان ش_ده بودند و در اين جريان از خويشاوندان يهودى خود حمايت مى كردند.)(1)

جزئياتى از مقدمات و نتايج جنگ بنى النضير

در روايت اسلامى نقل شده كه در مدينه سه طايفه از يهوديان زندگى مى كردند: بنى النضير، بنى قريظه، و بنى قينقاع. اين سه طايفه با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيمان بسته بودند كه تا مدتى م__ورد احترام بود ولى بع__دا يهوديان آن را شكستن__د. آن چه در زير مى آي__د شرح اين پيمان شكنى و جنگ بين مسلمين و يهوديان در روايات اسلامى است:

در تفسير قمى دليل عهدشكنى يهود را اين دانسته كه روزى رسول اللّه صلى الله عليه و آله براى حاجتى نزد رئيس قبيله بنى النضير، كعب بن اشرف رفته بوده و فرد مزبور بلافاصله توطئه اى براى كشتن آن حضرت طرح ريزى نموده بود كه جبرئيل آن خبر را به پيامبر مى رساند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از خروج سريع از نزد او


1- الميزان ج: 38، ص: 77

ص:325

محمدبن مسلمه انص_ارى را نزد آن ها م_ى فرستد و اعلام مى كند كه خداى عزوجل توطئه آن ها را بر پيامبر آشكار ساخته و خبر داده است، و لذا چون آن ها عهده خود را شكسته اند بايد از سرزمي_ن مسلمي_ن بي_رون رون_د يا آماده جنگ باشند.

يهود نخست قبول مى كنند كه خانه هاى خود را ترك كنند ولى بر اثر فريبكارى منافق مشهور عبداللّه بن ابى از رفتن خوددارى مى كنند و با پشت گرمى منافق مزبور قلعه ها را مستحكم ساخته و جواب رد به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهند.

پس از آن كه پيامبر قلعه هاى آنان را محاصره مى كند منافقين حاضر به همكارى نمى شوند و در نتيجه آن ها تصميم به خروج مى گيرند و رسول خدا صلى الله عليه و آله به هر يك از قلعه ه__اى ايشان نزدي__ك مى شد آن قلع__ه را خراب مى كردن__د و به قلع_ه بعدى منتقل مى شدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد درخت هاى خرماى آن ها را قطع كنند. يهوديان نخست تعهد كردند كه در صورت اجازه دادن به انتقال دارايى هاى خود حاضرند سرزمين مسلمين را ترك كنند، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط اجازه حمل اموال به اندازه يك بار شتر را دادند و يهود قبول نكردند و چند روزى هم تعلل كردند و زمانى حاضر شدند كه دست_ور پيامب_ر صادر شده بود كه ديگ_ر هيچ كس حق ندارد از اموال خود چيزى ببرد.

يهود از قلعه هاى خود بيرون شدند. جمعى از ايشان به فدك رفتند و جمعى به وادى القرى و گروهى به شام. از ابن عباس در مجمع البيان نقل شده كه پيامبر خدا اين يهود را به اذرعات شام گسيل داشت و براى هرسه نفر ايشان يك شتر و يك مشك آب داد.

يهودي__ان به اذرعات شام و به اريح__ا رفتند مگر دو خانواده از آنان كه يكى خانواده ابى الحقيق و يكى خانواده حى بن اخط__ب، كه به خيب__ر رفتند، و طايفه اى هم خ__ود را به حي__ره رساندن__د.

از محمد بن مسلمه روايت شده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله سه شب به يهود مهلت داد تا سرزمين اسلامى را ترك كنند.

محمدبن اسحق گفته كه اين اتفاق بعد از مراجعت رسول خدا صلى الله عليه و آله از جنگ احد اتفاق افتاد و فتح بنى قريظه بعد از مراجعت آن حضرت از جنگ احزاب رخ داده است، ولى زهرى مى گويد اخراج بنى النضير شش ماه بعد از واقعه بدر و زمانى اتفاق افتاد كه هنوز جنگ احد واقع نشده بود.

از ابن عباس روايت شده كه اهل قرى عبارت بودند از «بنى النضير، بنى قريظه»

ص:326

كه در مدينه بودند، و اهل فدك كه سرزمينى است در سه مايلى مدينه، و اهل خيبر و دهات عرنيه و ينبع كه خداى تعالى اختيار اموال آنان را به رسول خدا صلى الله عليه و آله سپرد تا به هر نحوى كه خواست در آن حكم كند، و خبر داد كه تمامى اين اموال ملك شخصى اوست و لذا اعتراض عده اى را بر انگيخت كه چرا اين اموال را تقسيم نمى كند.

باز در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه گفت: پس از حادثه بنى النضير پيامبر به انصار فرمود: اگر ميل داريد آن چه از اموال و خانه و زمين داريد با مهاجرين تقسيم كنيد و در غنايم بنى النضير هم با آنان شريك باشيد، و اگر بخواهيد مى توانيد مال و خانه و زمين شما مال خودتان باشد و غنايم بنى النضير تنها در ميان مهاجرين تقسيم گردد، انصار در پاسخ گفتند كه هم اموال و زمين هاى خود را تقسيم مى كنيم و هم غنايم بنى النضير را به آنان واگذار مى كنيم و از آن سهمى نمى خواهيم.(1)

مسئله غنايم بنى النضير و دستور تقسيم آن

« وَ ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ... !» (6 / حشر)

پس از آن كه يهود بنى النضير ميثاق با مسلمين را شكستند و از رعب و وحشتى كه خداى قادر در دل هايشان افكند خانه هاى خود را به دست خود و مؤمنين خراب كردند و ترك وطن نمودند، اموال آنان به مسلمين رسيد.

- «خدا هر غنيمتى از آنان به رسول خدا رسانيد، بدون جنگ شما رسانيد،

شما بر اموال آنان هيچ اسب و شترى نتاختيد،

لكن اين خداست كه رسولان خود را بر هر كس كه خواهد مسل_ط مى كن__د،

كه او بر همه چي__ز ق__ادر است!»

آن چه خداى تعالى از اموال بنى النضير به رسول خدا صلى الله عليه و آله برگردانيد و ملك آن را به رسول خدا صلى الله عليه و آله اختصاص داد، بدين جهت اختصاص داد، و مسلمانان را در آن سهيم نكرد، كه در گرفتن قلعه آنان مركبى سوار نشدند، و به خاطر اين كه راه مدينه تا قلعه نزديك بود، و پياده بدانجا رفتند. خداى تعالى پيامبران خود را به هر كسى كه بخواهد مسلط مى سازد، و اينك رسول گرامى خود را بر بنى النضير مسلط ساخت، و در نتيجه غنايم يا اموالى كه از اين دشمنان به دست آمده بود خاص آن جناب ق_رار داد ت_ا ه_ر ك_ارى ك_ه بخ_واه_د در آن ام_وال بكن_د.

(ق__رآن كريم، اين گونه اموال و غنيمت ها را «فَيْئى» ناميده كه به معنى «ارجاع» اس__ت، يعن__ى ام__ر آن ام__وال را به رس__ول خ__دا ارج__اع داده و باي__د كه


1- الميزان ج: 38، ص: 69. بحث روايتي

ص:327

زي__ر نظر آن جن__اب مص__رف ش_ود.) آن گاه مصرف اين اموال را قرآن مجي__د چنين تعيين كرد:

- «آن چه خدا از اموال اهل دهات به رسول خود برگردانيد،

از آن خدا و رسول او،

و از آن خويشان رسول و يتيمان و فقيران و مسافر تهيدست است،

تا دست به دست ميان توانگران نگردد،

و هرچه پيامبر به شما دهد آن را بگيريد!

و از هر چه شما را نهى كند، بازايستيد!

و ازخدابترسيد، كه خدا سخت عقوبت است!» (7/حشر)

از ظاهر آيه برمى آي__د كه مى خواهد م__وارد مص__رف «فَيْئى - اموال» را بيان كند، يا فيئى در آيه قبل اين آيه را كه مخصوص بنى النضي__ر بود به همه فيئى ه__اى ديگر عموميت ده__د و بفرماي__د نه تنه__ا غناي__م بن__ى النضي__ر بلك__ه هم__ه فيئى ه__ا همي__ن حكم را دارند، به ترتيب زير:

1 _ سهم خدا و رسول:

بعضى از اموال «فَيْئى» مخصوص خدا، و قسمتى از آن مخصوص رسول خداست. منظور از اين كه گفتيم مخصوص خداست اين است كه بايد زير نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه رضاى خدا صرف شود. و آن چه سهم رسول خداست در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى شود.

2 _ سهم ذِى الْقُرْبى:

منظور از «ذى القرباء» ذى القرباى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و دودمان آن جناب است.

3 _ سهم يتيمان:

منظور از يتيمان، يتيمان فقيرند نه مطلق هر كودكى كه پدرش را از دست داده باشد.

ذكر خاص ايتام فقير، جدا از همه انواع مساكين، براى اين است كه اهميت رسيدگى ب_ه اين طبق_ه را برساند. از ائمه اهل بيت عليهم السلام هم روايت شده كه فرموده اند: منظور از ذى القربى، اهل بيت و مراد به ايتام و مساكين و ابن سبيل هم يتاماى اهل بيت و مساكين و ابن سبيل از خصوص اهل بي_ت اس_ت.

(در ادامه آيه مى فرمايد: حكمى كه ما درباره مسئله اموال كرديم، تنها براى اين بود كه اين گونه اموال و درآمدها دولت ميان اغنياء نشود، يعنى دست به دست ميان آنان

ص:328

نگردد! )

سپس دستور مى دهد كه مسلمانان آن چه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اموال به آنان مى دهد - هم چنان كه به هر يك از مهاجرين و بعضى از اصحاب مقدارى داد - بگيرند، و آن چه نداد و آن ها را از آن نهى كرد، آن ها هم دست بردارند و مطالبه نكنند، و هرگز پيشنهاد نكنند كه همه اموال را در بين مؤمنين تقسيم كند.

اين آيه صرف نظر از سياقى كه دارد، شامل تمامى اوامر و نواهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى شود، و تنها به دادن يا ندادن سهمى از اموال نيست، بلكه شامل همه اوامرى است كه مى كند و نواهى است كه صادر مى فرمايد، و در پايان با عبارت زير مسلمانان را از مخ_الفت دستورات رسول گرام__ى خود بر ح_ذر مى دارد: - « وَ اتَّقُ_وا اللّهَ! اِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ!»

4 _ سهم فقراى مهاجرين:

فقراى مهاجرين از سهامداران اموال نيستند بلكه از مصاديق مصرف اموال در راه خدا هستند.

بعد از آن كه در آيه قبلى خداى عزوجل امر «فَيْئى - اموال» را به رسول خود ارجاع فرمود، كه او به هر نحو كه بخواهد مصرف كند، آن گاه به عنوان راهنمايى آن جناب، موارد مصرف آن را ذكر فرمود، كه يكى از اين موارد «راه خدا» است، و يكى سهم «رسول» است، و ديگرى سهم «ذوى القربى، مساكين، يتامى و ابن سبيل» و سپس موارد «راه خدا» و يا بعضى از آن موارد را نام برده و مى فرمايد: يكى از موارد «سبيل اللّه» فق__راى مهاجري__ن است كه رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله هر مق_دار كه مصلحت بداند به آنان بدهد.

روايتى هم كه مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله فيئى بنى النضير را در بين مهاجرين تقسيم كرد و به انصار چيزى نداد، الا به سه نفر از فقراى آنان (ابودجانه سماك ابن خرشه، سهل بن حنيف، و حارث بن صمه)، بايد به اين وجه حمل نموده و بگوييم كه اگر در بين مهاجرين تقسيم كرد نه از باب اين بوده كه مهاجرين سهم دار از فيئى نبودند، بلكه از اين باب بوده كه مصرف در بين آنان مورد رضاى خدا و از مصاديق سبيل اللّه بوده است.

- «و براى فقراى مهاجرين، آنان كه به دست دشمن از اموال و خانه هاى خود بي__رون شدند، و به امي__د رسيدن به فض__ل الهى ترك وطن كردند، و همواره خدا و رس_ول__ش را يارى مى دهن__د، اينان هم__ان ص_ادق_ان هستن__د!» (8 / حش__ر)

به هر حال، منظور از فقراى مهاجرين كه از ديار و اموالشان بيرون شده اند،

ص:329

مسلمانان__ى هستن__د كه قبل از فت__ح مكه به مدينه مهاج__رت كردند و آن__ان تنها كسان__ى هستند كه كف__ار مك__ه مجبورش__ان كردند از شهر و وطن خود بي__رون شده و خ_ان_ه و ام_وال خ_ود را وابگذارن_د و ب_ه مدين_ة ال_رس_ول ك_وچ كنن_د.

در پايان آيه مى فرمايد:

«اُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ _ اين هايند راستگويان!»

اين عبارت راستگويى مهاجرينى را كه چنين صفاتى داشته اند، تصديق مى كند، و آن ها بودند كه خدا و رسولش را با اموال و جان هاى خود يارى كردند، و اموال خود را در راه خ__دا در مكه ره__ا كردند و به دنبال رسول اللّه صلى الله عليه و آله به مدينه آمدند، و آن ها ب_ودند كه با اين ك_ار از خ_دا رزق_ى براى دني_ا و رضوانى براى آخرت خود طلب كردند!

برخورد انصار با مسئله تقسيم غنايم

در مورد انصار، در آيات بعدى چنين مى فرمايد:

- «و آن كسان كه پي__ش از مهاج__ران، در مدينه جاى ساختند و ايمان را پذيرفتن__د، دوس__ت مى دارن__د كسان__ى را ك__ه ب_ه سوى ش_ان هج_رت مى كنن__د.

- آن ها در دل خود احساس حسد نمى كنند، كه چرا غنايم فقط بين مهاجران تقسيم شد، مهاجران را بر خود مقدم مى دارند، هر چند كه به آن اموال نياز هم داشته باشند،

- و هر كه خدا او را از بخل و حرص نگاه بدارد، همو از رستگاران است!»(9/حشر)

با اين كه به شه__ادت تاريخ بسيارى از انصار فقير بودند ولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقط به سه نف__ر از آن ه__ا بر اساس روايت سه__م داد ولى با اين نيازمن__دى كه انصار داشتند تقسيم رسول اللّه صلى الله عليه و آله را بدون حتى احساس چشم داشتى در دل خود قبول كردن_د، و خداى تعالى از آن ها چنين تع_ريف كرد كه:

- «يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَيْهِمْ!»

- يعنى مردم مدينه كسانى را كه از مكه به سويشان هجرت مى كنند به خاطر همين كه از دارالكفر به دارالايمان و به مجتمع مسلمين هجرت مى كنند، دوست مى دارند!(9/حشر)

چه قدر اين مدح گرانقدر است كه خداى سبحان بفرمايد:

- انصار مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند، هر چند كه خود مبتلا به فقر و حاجت باشند، يعنى نه تنها چشم داشت ندارند، بلك_ه مه_اجرين را مق_دم بر خود مى دارند!

ص:330

در پ_اي_ان آي_ات مى ف__رم___اي___د:

- « و آن كسان كه پس از ايشان آمدند، مى گوين_د:

- پ_روردگارا! ما را و ب_رادران ما را بي_امرز!

ب_رادرانى كه در ايم_ان بر م_ا پيشى گرفتند.

و در دل هاى ما كينه اى منه نسبت به كسانى كه ايمان آوردند!

و تو اى پروردگار ما، بخشاين_ده مه_رب_ان_ى!» (10 / حشر)(1)

جنگ با يهوديان بنى قريظه

پايان جنگ خندق و آغاز جنگ بنى قريظه


1- الميزان ج: 38، ص: 61

ص:331

وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله از جنگ خندق برگشت و ابزار جنگ را به زمين گذاشت و استحمام كرد، جبرئيل برايش نمودار شد و گفت: در انجام جهاد هيچ عذرى باقى نگذاشتى، حال مى بينم لباس جنگ را از تن خود مى كنى و حال آن كه ما نكنده ايم!

رسول خدا صلى الله عليه و آله از شدت ناراحتى از جاى پريد و فورا خود را به مردم رسانيد كه نم__از عصر را نخوانند مگر بعد از آن كه بن_ى قريظ_ه را محاص__ره كرده باشند.

مردم مجددا لباس جنگ به تن كردند و تا قلعه بنى قريظه برسند، آفتاب غروب كرد، و مردم با هم بگو مگو كردند، بعضى گفتند كه ما گناهى نكرده ايم چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله به ما فرمود كه نماز عصر را نخوانيد مگر بعد از آن كه به قلعه بنى قريظه برسيد و ما امر او را اطاعت كرديم. بعضى ديگر به احتمال اين كه دستور آن جناب منافاتى با نماز خواندن ندارد، نماز خود را خواندند، تا در انجام وظيفه مخالفت احتمالى هم نكرده باشند، ولى بعضى ديگر نخواندند تا نمازشان قضا شد، و بعد از غروب آفتاب كه به قلعه رسيدند نمازشان را قضا كردند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ يك از دو طايفه را ملامت نفرمود. عروه مى گويد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب عليه السلام را به عنوان مقدمه جلو فرستاد و لواء جنگ را به دستش داد و فرمود:

- همه جا پيش برو تا لشكر را جلو قلعه بنى قريظه پياده كنى!

على عليه السلام از پيش براند، و رسول اللّه صلى الله عليه و آله به دنبالشان به راه

ص:332

افتاد. در بين راه به عده اى از انصار كه از تيره بنى غنم بودند برخورد كه منتظر رسيدن آن جناب بودند، و چون آن جناب را ديدند خيال كردند كه آن حضرت از دور به ايشان فرمود ساعتى قبل لشكر از اين جا عبور ك__رد؟ در پاس_خ گفتند:

- دحيه كلبى سوار بر قاطرى ابلغ از اين جا گذشت، در حالى كه پتويى از ابريشم بر پش_ت ق_اطر ان_داخت__ه ب_ود! حضرت فرمود:

- او دحيه كلبى نبود بلكه جبرئيل بود، كه خداوند او را مأمور بنى قريظه فرموده است تا ايشان را متزلزل كند و دل هايشان را با ترس پر سازد!

مى گويند: على عليه السلام هم چنان برفت تا به قلعه بنى قريظه رسيد، و در آن جا از مردم قلع__ه ناسزاها نسبت به رس_ول خدا صلى الله عليه و آله شنيد، پس برگشت تا در راه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را بديد و عرض__ه داش__ت: يا رس__ول اللّه! س__زاوار نيست شما نزديك قلعه شويد و ب_ه اي_ن م__ردم ن_اپ_اك ن__زدي___ك گ_ردي_د!

حضرت فرمود: مثل اين كه از آنان سخنان زشت نسبت به من شنيده اى؟ عرضه داشت: بلى، يا رسول اللّه! حضرت فرمود: به محض اين كه مرا ببينند ديگر از آن سخن_ان نخواهن__د گف__ت! پس ب_ه اتف__اق نزديك قلع_ه آمدن_د و رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود:

- اى برادران مردمى كه به صورت ميمون و خوك مسخ شدند،

آيا خدا خوارتان كرد و بلا بر شما نازل فرمود؟

يهوديان گفتند: اى ابوالقاسم، تو مردى نادان نبودى.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بيست و پنج شب آنان را محاصره كرد تا به ستوه آمدند، و خدا ترس را بر دل هايشان مستولى فرمود. تصادفا بعد از آن كه قريش و غطفان فرار كردن__د، حى بن اخطب (بزرگ خيبري__ان) با مردم بنى قريظه داخل قلعه آن ها شده بود، و چ__ون يقي__ن كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيرامون قلع__ه برنمى گردد، تا آن كه ب_ا ايش__ان نب_رد كن__د. كع__ب ب__ن اس_د ب__ه ايش_ان گف__ت:

- اى گروه يهود! بلايى است كه مى بينيد به شما روى آورده و من يكى از سه كار را ب__ه شم_ا پيشنه_اد مى كنم، هر يك را ص__لاح ديديد عم__ل كني_د!

1 _ بياييد با اين مرد بيعت كنيم و دين او را بپذيريم، براى اين كه به همه شما روشن شده كه او پيغمبرى است مرسل، و همان شخصى است كه در كتاب آسمانى خود نامش را يافته ايد، كه اگر اين كار را بكنيم، جان و مال و زنانمان محفوظ مى ماند و هم دين خدا را پذيرفته ايم!

گفتند: - ما هرگز از دين تورات جدا نخواهيم شد و آن را با دينى ديگر معاوضه

ص:333

نخواهيم كرد! گفت:

2 _ اين كه اگر آن پيشنهاد را نمى پذيريد، بياييد فرزندان و زنان خود را به دست خود بكشيم، و سپس با محمد نبرد كنيم، و حتى اموال خود را نيز نابود سازيم تا بعد از م_ا چي_زى از م_ا باقى نماند، تا خدا بين ما و محمد حكم كند. اگر كشته شديم بدون دلواپسى كشته شده ايم، چون نه زنى داريم و ن_ه فرزندى و نه مال_ى، و اگ_ر غلبه كرديم تهي_ه زن و ف_رزند آسان است!

گفتند: - آيا مى گويى اين يك مشت بيچاره را بكشيم، آن وقت ديگر چه چيزى در زندگى بدون آنان هست؟ گفت:

3 _ اگر اين را هم نمى پذيريد بياييد همين امشب كه شب شنبه است، و محمد و يارانش فكر مى كنند كه ما در شنبه نمى جنگيم از اين غفلت آن ها استفاده كنيم و به ايشان شبيخون بزنيم!

گفتند: - آيا حرمت شنبه خود را از بين ببريم؟ و همان كارى را بكنيم كه گذشتگ__ان ما كردند و به آن بلا كه مى دانى دچار شدند؟ و همان بلا بر ما ه_م نازل ش__ود؟ نه هرگز اين كار را نمى كنيم! كعب بن اسد چون ديد هيچ يك از پيشنهاداتش قبول نشد، گ_فت:

- عجب مردمى بى عقلى هستيد، خيال مى كنم از آن روز كه به دنيا آمده ايد حت_ى يك روز ه_م در ك_ار خ_ود ح_زم و احتي_اط نداشته ايد!

ح_كميت بي_ن يه_ود و مس_لمانان

زهرى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ قرظى ها كه پيشنهاد كردند يك نفر را حكم قرار دهد، فرم_ود: هر يك از اصحاب مرا كه خواستيد مى تواني__د حك__م خود كنيد!

قرظى ها «سعدبن معاذ» را اختيار كدرند و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز پذيرفت و دستور داد تا هر چه اسلحه دارند در قبه آن جناب جمع كنند و سپس دست هايشان را از پشت بستند و به يكديگر پيوستند و در خانه اسامه بازداشت كردند. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد سعدبن معاذ را بياورند.

وقتى معاذ آمد حضرت پرسيد: با اين يه_وديان چه كنيم؟ معاذ گفت:

- جنگى هايشان كشته شوند، و ذرارى و زنانشان اسير گردند، و اموالشان به عنوان غنيمت تقسيم شود، و ملك و باغاتشان تنها بين مهاجرين تقسيم شود! آن گاه به انصار گفت: - اين جا وطن شماست و شما ملك و باغ داريد و مهاجران ندارند! رس_ول خدا

ص:334

صلى الله عليه و آله تكبير گفت و فرمود:

- بين ما و آنان به حكم خداى عزوجل داورى كردى!

در ب_ع_ض_ى رواي_ات آم_ده ك_ه ح_ض__رت ف_رم_ود:

- به حكم__ى داورى كردى كه خدا از بالاى هفت رفيع (هفت آسمان) رانده است! آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد مقاتلان ايشان (به طورى كه گفته اند حدود 600 نفر بودن_د) كشته شوند. بعضى ها گفته اند: تعداد اسيران 750 نفر و تعداد كشته شدگان 450 نف__ر ب__ودن__د.

در روايات آمده كه موقعى كه بنى قريظه را دست بسته مى بردند نزد رسول صلى الله عليه و آله به كعب بن اسد گفتند: - هيچ مى بينى با ما چه مى كنند؟ گفت: حالا كه بيچاره شديد اين حرف را مى زنيد؟ چرا قبلاً به راهنمايى هاى من اعتنا نكرديد؟ اى كاش همه جا اين پرسش را مى كرديد و چاره كار خود از خيرخواهان مى پرسيديد! به خدا سوگند دعوت كننده ما دست بردار نيست، و هر يك از شما برود ديگر بر نخواهد گشت، چون به خدا قس_م با پاى خود به قتلگاهش مى رويد!

سرنوشت اسرا و فرماندهان شكست خورده

در اين هنگام حى بن اخطب را نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آوردند، در حالى كه حله اى فاخت__ى در برداشت و آن را از هر طرف پاره پاره كرده بود، و مانند جاى انگشت س__وراخ س__وراخ ك__رده ب__ود ت__ا كس__ى آن را از تنش بي__رون نكند، و دست ه__ايش با طن_اب به گردن__ش بست__ه ب_ود. همي__ن ك__ه رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله او را دي__د فرم__ود:

- آگاه باش! كه به خدا سوگند،

من هيچ ملامتى در دشمنى با تو ندارم، و خلاصه تقصيرى در خود نمى بينم،

و اين بيچارگى تو از اين جهت است كه خواستى خدا را بيچاره كنى!

آن گاه فرمود:

- اى مردم! از آن چه خدا براى بنى اسرائيل مقدر كرده، ناراحت نشويد!

اين همان سرنوشت و تقدي__رى است كه خدا علي__ه بنى اسرائي__ل نوشت__ه و مق__در ك__رده است!

آن گ_اه نش_ست، و س_ر از ب_دن ح_ى ب_ن اخ_ط_ب ج_دا ك_ردن_د.

بعداز اعدام جنگجويان عهدشكن بنى قريظه، زنان و كودكان و اموال ايشان را در بين مسلمانان تقسيم كرد، و عده اى از اسراى ايشان را به اتفاق سعدبن زيد انصارى ب_ه نجد فرستاد تا به فروش برساند و با پول آن اسب و سلاح خريدارى كنند.

ص:335

اين قسمت از تاريخ را «قمى» در تفسير خود چنين آورده است:

كع__ب بن اس__د را در حال__ى ك__ه دست هاي__ش را به گردن__ش بسته بودن__د آوردن_د و همين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله نظ__رش به وى افت___اد فرمود:

- اى كعب! آيا وصيت «ابن الحواس» آن خاخام آگاه كه از شام نزد شما آمده بود، س_ودى ب_ه ح_الت_ان نب_خ_شي_د؟

با اين كه او وقتى نزد شما آمد گفت كه من از عيش و نوش زندگى فراخ شام صرف نظر كرده ام و به اين سرزمين اخمو كه غير از چند دانه خرما چيزى ندارد، آمده ام، و به آن قناعت كرده ام، براى اين كه به ديدار پيغمبرى نايل شوم كه در مكه مبعوث مى شود، و بدين سرزمين مهاجرت مى كند، پيغمبرى است كه به پاره اى نان و خرما قانع است، و الاغ بى پالان سوار مى شود، و در چشمش سرخى، و بين دو شانه اش مهر نبوت است، و شمشيرش را به شانه اش مى گيرد، و هيچ باكى از احدى از شما نمى كند، و سلطنتش تا جايى كه سواره و پياده از پا در آيند، گسترش مى يابد!؟

كع_____ب گف_____ت:

- چرا اى محمد! همه اين ها كه گفتى درست است، ولى چه كنم كه از سرزنش يهود پروا داشتم و ترسيدم بگويند كعب از كشته شدن ترسيد، و گرنه به تو ايمان مى آوردم، و تصديقت مى كردم، ولى من چون عمرى به دين يهود بودم و به همين دين زندگى كردم بهتر است به همان دين نيز بميرم! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ بياييد و گردنش را بزنيد!

مأمورين آمدند و گردنش را زدند. باز در همان كتاب است كه آن جناب يهوديان بنى قريظه را در مدت سه روز صبح و شام اعلام كرد، و مى فرمود: آب را به ايشان بچشاني__د و غ__ذاى پاكي__زه به ايشان بدهي__د و با اسيران آن ه__ا نيكى كني__د، تا آن كه همه را به قتل برسانيد!(1)

جن__گ خي_ب__ر

جنگ آينده، جنگ خيبر


1- المي_____زان ج: 32، ص: 162

ص:336

«سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ اِذَا انْطَلَقْتُمْ اِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُون_ا نَتَّبِعْكُمْ...!»(15 / فتح)

«شما به زودى روانه جنگى مى شويد كه در آن غنيمت ها به دست خواهيد آورد، آن وقت متخلفين خواهند گفت: بگذاريد ما هم به شما بپيونديم!»

اين آيه، خبر از يك آينده اى ديگر مى دهد، و آن اين است كه مؤمنين به زودى جنگى مى كنند كه در آن جنگ فتح نصيبشان مى گردد، و غنيمت هايى عايدشان مى شود، آن وقت آن هايى كه تخلف كردند پشيمان شده درخواست مى كنند اجازه دهند به دنبالشان به صحن__ه جنگ آيند تا از غنيمت بهره مند شوند، و اين جنگ، جنگ خيبر است، كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مؤمنين از آن جا گذشتند و آن را فتح كردند و غنيمت ها گرفتند، و خداى تعالى آن غنايم را به كسانى اختصاص داد كه در سفر حديبيه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بودند، و غير آن ها را در آن غنايم شركت نداد. در ادامه آيه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

_ «به آن ها بگ__و دنبال ما نيايي__د! اين گونه خداوند از قبل فرموده است!»

هم چنين فرمود:

_ «متخلفي__ن بع__د از اين كه درخواس__ت اتب__اع پذيرفت__ه نشد، خواهن__د گف__ت: شما به ما حس__د مى ورزي__د! ول__ى باي__د بدانن__د ك__ه ج__ز ان__دك__ى فه__م ندارن__د!» (15 / فت__ح)

دليل نفهم بودن متخلفين اين است كه گفتار آن ها مبنى بر اين كه «شما بر ما حسد مى ورزيد،» اصلاً ربطى به كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله ندارد و آن جناب از غيب خبرشان داده بود كه خدا از پيش اين چنين خبر داده كه شما هرگز ما را پيروى

ص:337

نمى كنيد، و آن ها پاسخ داده بودند كه اولاً شما نمى گذاريد ما پيروى تان كنيم، و اين معنا از ناحيه خداى تعالى نيست، و ثانيا جلوگيرى تان از شركت ما در غنايم براى اين است كه مى خواهيد غنايم را خودتان به تنهايى بخوريد و به ما ندهيد.

و اين پاسخ ك__لام كسى است كه نه ايم__ان دارد و نه عقل، كسى كه اين قدر قوه تمييز ندارد كه بفهمد رسول خدا صلى الله عليه و آله معص__وم است و او در هي__چ امرى داخل و خارج نمى ش__ود مگر به اذن خداى تعال__ى، و اگر بخواهي__م حمل به صح__ت كنيم، حداق__ل اين است كه بگوييم آن ها مردمانى ساده و كم فهم بوده اند، كه با ادعاى اسلام و ايمان، اين ط__ور با رسول صلى الله عليه و آله سخن گ_فت_ه اند.

آزمايشى مجدد، در جنگى تازه

در ادام_ه آي____ه م_ى ف_رم__اي____د:

- «به همان ها از اعراب، كه تخلف كردند،

بگو: اگر راست مى گوييد به زودى به جنگى ديگر فراخوانده خواهيد شد،

جنگ با مردمى دلاور، كه بايد يا مسلمان شوند و يا با ايشان بجنگيد!

اگر در آن روز اطاعت كرديد، خداوند اجرى نيك به شما خواهد داد،

و اگر آن روز هم مث__ل جنگ قبل_ى تخل_ف ورزيدي_د،

خ_داوند به عذابى دردناك معذبتان م__ى كن____د!» (16 / فت__ح)

اين گروه كه به جنگ آن ها بايد رفت به نظر مى رسد همه اقوامى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بع____د از فت__ح خيب__ر با آن ها نب__رد ك__رد - يعن__ى ه__وازن، ثقي__ف، روم، م__وت__ه.

و اين كه خداى تعال_ى از پي__ش خب__ر داد ك__ه ب__ه متخلفي__ن «بگو: شما م__ا را پيروى نخواهي__د ك__رد،» ناظ__ر به پي__روى ك__ردن از آن ه__ا در جن__گ خيب__ر اس__ت.

در اين جنگ، خداوند متعال فقط دو انتخاب در مقابل مشركينى كه به جنگ آن ها دعوت مى شوند، گذاشته است، يعنى آن ها يا بايد مسلمان شوند، يا تن به نبرد بدهند، و شق سوم كه جزيه گرفتن باشد، در آن نيست، زيرا آنان مشركند و جزيه از مشرك قبول نمى ش__ود، و اين مخصوص اهل كت__اب است. مشرك بايد يا مسلمان شود يا جنگ كند.

در پايان آيات، خداى سبحان كلام خود را با وعده و وعيد براى متخلفين خاتمه مى بخشد: وعده در مقابل اطاعت، وعيد در مقابل معصيت:

- «اگر اطاعت كنيد و براى قتال بيرون شويد، خدا اجر نيكى به شما مى دهد،

ص:338

و اگر روى برگردانيد و نافرمانى كنيد و خارج نشويد،

همان طور كه بار قبلى روى گردانيديد، و در سفرحديبيه خارج نشديد،

آن وقت خدا در دنيا (يا هم در آخرت) شم_ا را عذابى دردن__اك مى كن__د!» (16 / فتح)

رفع حكم جهاد از معلولين

در ادامه اين آيات خداى تبارك و تعالى جهاد را از معلولين كه جهاد بر ايشان طاقت فرساست به لسان رفع لازمه اش بر مى دارد، يعنى نمى فرمايد آن ها حكم جهاد ندارند بلكه مى فرمايد: لازمه آن را كه حرج است ندارند:

- «در مسئله جهاد افراد نابينا، چلاق و بيمار مى توانند تخلف كنند،

چون جهاد بر آنان واجب نيست،

و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند، خداوند او را در جناتى داخل مى كند كه از دامنه آن نهرها روان است،

و كسى كه اعراض كند، خداوند به عذابى دردناك معذبش مى كند.» (17 / فتح)(1)

جزئيات جنگ خيبر در روايات اسلامى

همان گونه كه خداوند متعال در سوره فتح مسلمين را خبر از جنگى قريب الوقوع داده بود، اين جنگ بلافاصله بعد از مراجعت از حديبيه و صلح با كفار قريش اتفاق افتاد در مجمع البيان در داستان فتح خيبر مى گويد:

وقت__ى رس__ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله از حديبيه به مدين__ه آمد، بيس__ت روز در مدينه ماند و آن گ_اه ب_راى جن_گ خ_يبر خيم_ه بي_رون زد.

ابن اسحاق به سندى كه به مروان اسلمى نسبت دارد از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت: با رسول اللّه صلى الله عليه و آله به سوى خيبر رفتيم. همين كه نزديك خيبر شديم و قلعه ه_ايش از دور پي_دا ش_د، رس_ول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: بايستيد! مردم ايستادند. فرمود:

- بار الها! اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه، و آن چه در زير سايه دارد!

اى پروردگار زمين هاى هفتگانه، و آن چه بر پشت دارند!

اى پروردگار شيطان ها و آن چه گمراهى كه دارند!

از تو خير اين قريه و خير اهلش و خير آن چه در آن است مسئلت دارم!

و از شر اين محل و از شر اهلش و از ش_ر آن چه در آن است به تو پناه مى برم!

آن گاه فرمود: - راه بيفتيد، به نام خدا!


1- ال_مي__زان ج: 36، ص: 129

ص:329

هم چنين از سلمه بن اكوع نقل كرده كه گفت: ما با رسول اللّه صلى الله عليه و آله به سوى خيبر رفتي__م. شبى در حال حركت بودي__م كه مردى از لشكري__ان به عن__وان شوخى به ع_امر ب_ن اكوع گفت: كم_ى از آن اشع_ارت براى ما نمى خوانى؟

عامر مردى شاعر بود و شروع كرد به سرودن اين اشع_ار:

- بار الها! اگر لطف و عنايت تو نبود ما حج نمى كرديم،

و نه صدقه مى داديم، و نه نماز مى خوانديم،

پس بيامرز ما را!

فدايت باد آن چه كه ما آن را به دست آورديم،

و قدم هاى ما را هنگامى كه با دشمن ملاقات مى كنيم، ثابت فرما!

و سكينت و آرامش را بر ما نازل فرما!

ما به نوبه خود هر وقت به س_وى جنگ دعوت شديم، راه افتاديم،

و رسول خدا ه_م به همين كه م_ا را دع_وت كن_د، اكتف_ا و اعتماد مى كنيم!

رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد:

- اين كه شتر خود را با خواندن شعر مى راند كيست؟

عرضه داشتند: عامر است! فرمود: - خدا رحمتش كند!

عمر كه آن روز اتفاقا بر شترى خسته سوار بود، شترى كه مرتب خود را به زمين مى ان_داخ_ت، ع__رض__ه داش_ت:

_ يا رسول اللّه! عامر به درد ما مى خورد و از اشعارش استفاده مى كنيم، دعا كنيم زنده بماند.

چ__ون رسول اللّ__ه صلى الله عليه و آله درب__اره ه__ر كسى ك__ه مى ف___رم__ود: خ__دا رحمت__ش كن__د، در جن_گ كشت_ه مى ش_د.

آغاز جنگ و شهادت عامر شاعر

مى گويند: همين كه جنگ جدى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمده و مبارز طلبيد و گفت:

- مردم خيبر مرا مى شناسند، كه من مرحبم! و غرق در اسلحه، قهرمانى هستم كه هم__ه قهرمانى ام را تجرب__ه كرده اند، در مواقع__ى كه تنور جن_گ شعله مى زند، ديده اند!

از لشكر اسلام عامر بيرون شد و اين رجز را خواند:

- لشكر خيبر مى داند كه من عامرم! غرق در سلاح، و قهرمانى هستم كه تا قلب

ص:340

لشكر دشمن پيش مى روم!

اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد. عامر از آن جا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند. نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس كه ضربت شديد ب__ود شمشي__رش در برگشت به زان__وى خودش خ__ورد و كاس__ه زانويش را لطم_ه زد، و از هم_ان درد از دني_ا رف___ت. سلم__ه مى گ__وي__د:

عده اى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گفتند: عمل عامر بى اجر و باطل شد، چون خودش را كشت. من نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شرفياب شدم و مى گريستم و عرضه داشتم

يك ع__ده درباره عامر چني__ن مى گويند. فرم__ود: چه كسى چنين گفته؟ عرض كردم: چند تن از اصح_اب. حضرت فرمود: دروغ گفتند، بلك__ه اجرى دو چن__دان به او مى دهند!

محاصره خيبر و ناتوانى عمربن خطاب

مى گويد: آن گاه خيبر را محاصره كرديم، و اين محاصره آن قدر طول كشيد كه دچار مخمص_ه شديدى شديم، و سپس خداى تعالى آن جا را براى ما فتح كرد، و آن چنين بود:

رسول خ__دا لواى جنگ را به دست عمربن خطاب داد و عده اى از لشكر با او قيام كرده و جل__وى لشكر خيبر رفتند، ولى چي__زى نگذشت كه عم__ر و همراهانش فرار كرده و نزد رس__ول خدا صلى الله عليه و آله برگشتن__د، در حالى كه او همراه_ان خ_ود را مى ترسانيد و هم__راهان___ش او را مى ترساندن__د.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتى سرم خ__وب شد بيرون خواهم آمد. بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عمر را براي__ش گفتن___د، ف_رم_ود:

- فردا حتم__ا رايت جنگ را به م__ردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست دارند. م_ردى حمله ور كه هرگز پا به فرار نگذاشته است، و از ص__ف دشمن برنمى گ__ردد تا خدا خيب_ر را به دست او فتح كند!

رايت اسلام به دست على سپرده مى شود!

سعدبن سهل نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در واقعه خيبر فرمود:

ص:341

- فردا حتما اين رايت جنگ را به مردى مى دهم كه خداى تعالى به دست او خيبر را فتح مى كند، مردى كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او نيز وى را دوست مى دارند!

مردم آن شب را با اين فكر به صبح بردند كه حضرت فردا رايت را به دست چه كسى مى دهد؟ وقتى صبح شد مردم همگى نزد آن جناب حاضر شدند، در حالى كه هر كس اين امي_د را داشت كه رايت را به دست او ب_دهد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- على بن ابيطالب كجاست؟ عرضه داشتند: يا رسول اللّه! او درد چشم پيدا كرده است! فرمود: بفرستيد بيايد!

رفتند و آن جناب را آوردند. حضرت آب دهان خود را به ديدگان على عليه السلام كشيد و در همان لحظه بهبودى يافت، به طورى كه گويى اصلاً درد چشم نداشت. آن گاه رايت را به وى داد. على عليه السلام پرسيد:

- يا رسول اللّه! با آنان قتال كنم تا مانند ما مسلمان شوند؟ فرمود:

- بدون هيچ درنگى پيشروى كن تا به درون قلعه شان در آيى،

آن گاه در آن جا دعوتشان كن،

و حقوقى را كه خدا به گردنشان دارد برايشان بيان كن،

براى اين كه به خدا سوگند اگر خداى تعالى يك مرد را به دست تو هدايت كند براى تو بهتر است از اين ك__ه نعمت ه_اى م__ادى و گرانبه_ايى داشت__ه ب_اش_ى!

سلم_ه مى گويد:

از لشكر دشمن مرحب بيرون شد، در حالى كه رجز مى خواند و مى گفت:

- قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ اَنّى مَرْحَبٌ...!

از لشكريان اسلام على عليه السلام به هم آوردى او رفت، در حالى كه مى سرود:

- من همانم كه مادرم نامم حيدر گذاشت!

من چون شير جنگلم كه ديدنش وحشت اس_ت،

و ضربت من مانند كَيْلَ سَنْدَرَة (ترازوي مخصوص وزن اجناس بزرگ و زياد،) است،

كه احتياج به دو بار وزن ك__ردن ن__دارد!

آن گاه از هم__ان گرد راه با يك ضرب__ت فرق سر مرحب را شكافت و به خاك هلاكتش انداخت و خيبر به دست او فتح ش__د.

(اين رواي__ت را بخارى و مسلم از قتيب_ه بن سعي_د رواي__ت كرده ان__د. مسلم آن را در صحي_ح خ__ود آورده اس__ت).

على در قلعه خيبر را از جا مى كند!

ابوعب__داللّه حاف__ظ به سند خ__ود از ابى رافع برده آزاد شده رسول اللّه

ص:342

صلى الله عليه و آله رواي___ت ك_رده اس__ت ك__ه گ_ف_ت:

ما با على بوديم كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله او را به سوى قلعه خيبر روانه كرد. همين كه آن جناب به قلعه نزديك شد اهل قلعه بيرون آمدند و با آن جناب قتال كردند.

مردى يهودى ضربتى به سپر آن جناب زد، سپر از دست حضرت بيفتاد، ناگزير على درب قلعه را از جاى كند و آن را سپر خود قرار داد. اين درب هم چنان در دست على بود و جنگ همى كرد تا آن كه قلعه به دست او فتح شد. آن گاه درب را از دست خود انداخت. به خوبى به ياد دارم كه من با هفت نفر ديگر كه مجموعا هشت نفر مى شديم هر چ_ه كوشش كرديم كه آن درب را تك_ان دهيم و جا به جا كنيم نتوانستيم.

و نيز به سند خود از ليث بن سليم از ابى جعفر محمدبن على روايت كرده كه فرمود:

- جابر بن عبداللّه برايم حديث كرد كه على در جنگ خيبر درب قلعه را روى دست بلند كرد و مسلمانان دسته دسته از روى آن عبور كردند با اين كه آن درب به قدرى ب_ود ك_ه چ_ه_ل نف_ر نت_وانستند آن را بلن_د ك_نند.

از طريقى ديگر از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاى اولش برگردانند.

دعاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حق على

و نيز جابر به سند خود از عبداللّه بن ابى ليل روايت كرده كه گفت:

عل__ى عليه السلام هم_واره در گرما و سرم__ا قبايى باردار و گ__رم مى پوشي__د، و از گ_رم__ا پ_روا نمى كرد. اصحاب من ن_زد م_ن آم_دند و گ_فتن_د:

- ما از اميرالمؤمنين چيزى ديده ايم و نمى دانيم تو هم متوجه آن شده اى يا نه؟ پرسيدم چه ديده ايد؟ گفتند: ما ديديم كه حتى در گرماى سخت با قبايى باردار و كلفت يرون مى آيد، بدون اين كه از گرما پروايى داشته باشد، و برعكس در سرماى شديد با دو تا جامه سبك بيرون مى آيد، بدون اين كه از سرما پروايى كند! آيا تو در اين باره چيزى شنيده اى؟ من گفتم: نه چيزى نشنيده ام. گفتند: پس از پدرت بپرس شايد او در اين باب اطلاعى داشته باشد، چون او با آن جناب هم راز بود. من از پدرم ابى ليل پرسيدم، او هم گفت چيزى در اين باب نشنيده است. آن گاه به حضور على عليه السلام رفت و با آن جناب به راز گفتن پرداخت و اين سؤال را در ميان نهاد و على عليه السلام فرمود:

- مگ_ر در جنگ خيب_ر نب_ودى؟ ع_رض كردم: چ_را؟ ف_رمود:

ص:343

يادت نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ابى بكر را صدا كرد و بيرقى به دستش داد و روانه جنگ يهود كرد و ابوبكر همين كه به لشكر دشمن نزديك شد، مردم را به هزيمت برگردانيد، سپس عمر را فرستاد و لوايى به دست او داد و روانه اش كرد، عمر نيز همين كه نزديك لشكر يهود شد و به قتال نپرداخته، پا به فرار گذاشت.

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ام__روز رايت اس__لام را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست مى دارد و خدا و رسول ني__ز او را دوس__ت مى دارن__د، و خدا به دس__ت او كه م__ردى كرّار و غي__ر فرّار است، قلع__ه را فتح مى كن__د. آن گاه مرا خواست و راي__ت جن__گ را به دس_ت م__ن داد و فرم___ود:

- ب_ار اله_ا! او را از گ_رم_ا و س_رم_ا حف_ظ كن!

از آن به بعد من ديگر گرما و سرمايى نديدم.

(اين مط__ال__ب از كت__اب دلايل النب__وه ت__ألي_ف

امام اب_وبك__ر لبهق__ى نقل شده است.)

فتح قلاع يهود خيبر و اسارت آن ها

طبرسى گويد: بعد از فتح خيبر، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرتب ساير قلعه هاى يهود را يكى پ__س از ديگرى فت__ح كرد، و ام__وال را حيازت نمود تا آن كه رسيدند به قلعه وطيح و قلعه سلالم، كه آخرين قلعه هاى خيبر بودند، و آن قلعه ها را هم فتح نمود، و ده روز و ان_دى مح_اص_ره ش_ان ك_رد. اب_ن اسح_اق گويد:

بعد از آن كه قلعه قموص كه قلعه ابى الحقيق بود، فتح شد، صفيه، دختر حى بن اخطب، و زنى ديگر كه با او بود، اسير شدند. بلال آن دو را از كنار كشتگان يهود عبور داد، و صفيه چون چشمش به آن كشتگان افتاد، صيحه زد و صورت خود بخراشيد، و خاك بر سر خود ريخت. چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين صحنه را ديد فرمود: - اين زن فتنه انگيز را از من دور كنيد! و دستور داد صفيه را پشت سر آن جناب جاى دادند، و خود ردائى به روى او افكند و مسلمانان فهميدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را براى خود انتخ_اب ف_رموده است. آن گاه وقت_ى از آن زن يه_ودى آن وض_ع را ديد به بلال فرمود:

- اى بلال مگر رحمت از دل تو كنده شده است كه دو تا زن داغ ديده را از كنار كشته مردانشان عبور مى دهى؟

از سوى ديگر، صفيه در ايام عروسى اش كه بنا بود به خانه كنانه بن ربيع ابى الحقيق برود، شبى در خواب ديد ماهى به دامنش افتاد، و خواب خود را به همسرش گفت. كنانه گفت: اين خواب تو تعبيرى ندارد جز اين كه آرزو دارى همسر محمد پادشاه

ص:344

حجاز شوى! آن گاه سيلى محكمى به صورتش زد به طورى كه چشمان صفيه از آن سيل__ى كبود شد، و آن روزى ك__ه او را ن__زد رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله آوردن__د اثر كبودى هنوز باقى مانده ب__ود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسي__د: اين كب_ودى چشم تو از چيست؟ صفيه جريان را نقل كرد.

شرايط صلح يهود

ابن ابى الحقيق شخصى را نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرستاد كه در يك جا جمع شويم و با شما صحبتى دارم و حضرت پذيرفت. ابن ابى الحقيق تقاضاى صلح كرد، بر اين اساس كه خون هر كس كه در قلعه ها مانده اند محفوظ باشد، و متعرض ذريه و اطفال ايشان نيز نشوند، و جمعيت با اطفال خود از خيبر و اراضى آن بيرون شوند، و تنها با يك دست لباس كه به تن دارند، بروند. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم اين پيشنهاد را پذيرفت، به شرطى كه از اموال چيزى از آن جناب پنهان نكرده باشند، و گرنه ذمه خدا و رسولش از ايش__ان ب__رى خ__واه__د ب__ود. ابن ابى الحقي__ق پ__ذي__رفت و بر اين معنا صلح كردند.

فدك تسليم مى شود!

مردم فدك وقتى اين جريان را شنيدند پيكى نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرستادند كه به ما اج__ازه بده كه بدون جنگ از ديار خود برويم، و جان خود را سالم به در ببريم، و هر چه مال داريم براى مسلمين بگذاريم. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم پذيرفت. آن كسى كه بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل فدك پي__ام رد و بدل مى ك__رد، محيصه بن مسعود يك از بنى حارثه بود.

بعد از آن كه يهوديان بر اين صلح نامه تن در دادند، پيشنهاد كردند كه اموال خيبر را به ما واگذار كن كه ما به اداره آن واردتريم تا شما، و عوائد آن بين ما و شما به تساوى تقسيم شود. رسول اللّه صلى الله عليه و آله هم پذيرفت به اين شرط كه هر وقت خواستيم شما را بيرون كنيم اين حق را داشته باشيم. اهل فدك به همين قسم مصالحه كردند، در نتيجه اموال خيبر بين مسلمانان تقسيم شد، چون با جنگ فتح شده بود. ولى املاك فدك خالص_ه رسول خدا صلى الله عليه و آله شد، براى اين كه مسلمان__ان در آن جا جنگ__ى نك__رده بودن_د.

مسموم شدن رسول اللّه صلى الله عليه و آله

ص:345

بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آرامشى يافت، زينب دختر حارث همسر سلام بن مشكم، برادرزاده مرحب (فرمانده لشكر يهود كه به دست على عليه السلام كشته شد،) گوسفندى بريان براى رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه فرستاد. قبلاً پرسيده بودكه آن جناب از كدام عضو گوسفند بيشتر خوشش مى آيد، گفته بودند از پاچه گوسفند، و بدين جهت سمى كه همه جاى گوسفند ريخته بود، در پاچه آن بيشتر ريخت، و آن گاه آن را براى رسول اللّه صلى الله عليه و آله آورد و جلوى آن حضرت گذاشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پاچه گوسفند را گرفت و كمى از آن در دهان گذاشت و بشر بن براء ابن معرور هم كه نزد آن جناب بود، استخوانى برداشت تا آن را بليسد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرم__ود: از خ__وردن اين غ__ذا دس__ت بكشي__د ك__ه شان__ه گوسفن__د ب__ه من خب__ر داد كه اين طع__ام مسم___وم است.

آن گاه زينب را صدا زدند و او اعتراف كرد و پرسيدند: چرا چنين كردى؟ گفت: براى اين كه مى دان__ى چه بر سر قوم من آم__د؟ پيش خود فكر ك__ردم اگر اين مرد پيغمبر باشد از ناحي__ه غيب آگاه__ش مى كنند و اگر پادشاه__ى باشد داغ دل__م را از او گرفته ام.

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله از ج__رم او گذش__ت كرد، و بشر بن ب__راء از هم__ان يك لقم__ه كه خ__ورده ب__ود درگذش__ت. مى گوي_د:

در مرض__ى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن م__رض از دنيا رف__ت مادر بش__ر بن براء وارد ش_د بر رس__ول خدا صلى الله عليه و آله تا از آن جن__اب عيادت كن__د. رسول خ__دا صلى الله عليه و آله فرم__ود:

- اى ام بشر! لايزال آن لقمه اى كه من با پسرت در خيبر خورديم اثرش به من برمى گردد، و اينك نزديك است رگ قلب مرا قطع كند.

مسلمانان معتقدند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله با اين كه خداى تعالى او را به نبوت گ_رامى داشت_ه ب_ود، ب_ه شه__ادت از دني_ا رف_ت!(1)

جن__گ تب__وك

تدارك جنگ مسلمين با روم


1- الميزان ج: 36، ص: 150

ص:346

جنگ تبوك از جهات دورى راه و استثنايى بودن آن با ساير غزوات پيامبر گرامى خدا تفاوت داشته است. در روايات اسلامى جزئياتى از تدارك و حركت مسلمانان به اين جنگ، و سختى هايى كه متحمل شده اند، وجود دارد، و مخصوصا از كارشكنى و تعلل من__افقي__ن حك__اي_ت هايى مى كنن__د كه در اين مبحث خلاصه اى از آنان نقل خواهد شد.

مقدمات جنگ تبوك چنين آغاز شد كه ييلاق نشين ها كه همه ساله از شام به مدينه بر مى گشتند، با خود پشمينه و خواربار مى آوردند، مردمى عوام بودند، در آن ايام در مدينه انتشار دادند كه روميان دارند قشون جمع آورى مى كنند و مى خواهند با لشكرى انبوه با رسول خدا صلى الله عليه و آله نبرد كنند. گفتند: «هِرْقِل» پادشاه روم با همه لشكريانش حركت كرده و قبايل غَسّان و جُذام و بَهْراء و عامِلَة را هم با خود هم داستان نموده است و خودش در حِمْ_ص مانده است و لشكريانش تا بَلْقاء رسيده اند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى اين معنا را شنيد اصحاب خود را به تبوك، كه يكى از شهرهاى بَلْقاء است، فرستاد، و از آن سو افرادى را به ميان قبايلى كه در اطراف مدينه بودند، و هم چنين به مكه و نزد افرادى كه از ميان قبايل خُزاعَه و مَزينَه و جُهَيْنَه مسلمان شده بودند، اعزام كرد، تا آنان را به جهاد تحريك كنند.

آن گاه به لشكريان خود دستور داد تا لواى جنگ را در «ثَنِيَّةُ الْوِداع» بيفراشتند، و به افرادى كه توانايى مالى داشتند دستور داد تا به تهى دستان كمك مالى كنند، و هر كس هر چه اندوخته دارد بيرون آورد و انفاق كند. لشكر نيز چنين كردند و با تشويق

ص:347

يكديگر لشكرى نيرومند شدند.

خطبه رسول اللّه «ص» در مقدمه جنگ تبوك

رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله به خطبه ايست_اد و بعد از حم_د و ثن_اى پروردگ_ار، چني_ن فرمود:

- «اى مردم!

راست تري__ن گفتاره__ا، كت__اب خ__دا،

و س_زاوارتري__ن سفارش_ات، تق___وى،

و بهتري__ن ملت ه__ا، مل__ت ابراهي___م،

و نيكوترين سنت ه__ا، سن__ت محم__د،

و شري__ف ت_ري__ن سخن__ان، ذكر خدا،

و بهترين داستان ها، همين قرآن است،

و نيكوترين امور، آن امرى است كه عزيمت بر آن راسخ تر و جدى تر

و ب__دت__ري___ن ام__ور، آن ام__رى اس__ت ك__ه ت__ازه درآم__د ب__اش_د!

نيكوت__ري__ن هداي__ت، هداي___ت انبي_____اء،

شريف ترين كشتگان، آن هايى هستند كه در راه خدا شهيد شده باشند،

و تاريك تري__ن ك_ورى ه__ا، ك_ورى ضلال__ت بعد از هداي__ت اس_ت،

و بهت__ري__ن ك__اره__ا، آن ك__ارى اس__ت ك___ه ن__اف____ع ت__ر باش__د!

بهت___ري__ن ه__دايت ه__ا، آن ه_دايت__ى است ك__ه پي___روى گ____ردد،

و بدتري__ن كورى ه__ا، ك__ورى دل اس___ت،

دس__ت ب___الا (دهن__ده) بهت__ر از دس__ت پايين (گيرن___ده) اس____ت،

خواست__ه اى ك__ه ك__م و ب__ه ق__در كف__اي__ت ب__اش__د، بهت__ر از آن خواست__ه اى اس__ت

ك__ه زي__اد و بازدارن__ده از ي__اد خ__دا باش___د،

بدترين معذرت ه__ا، مع__ذرت در دم مرگ،

و بدترين ندامت ها، ندامت در قيامت است،

پ__اره اى مردم كسانى ان__د كه به نماز جمع_ه نمى آيند، مگر گاه به گاه،

و پاره اى ديگر كسانى اند كه به ياد خدا نمى افتند، مگر بى اراده و نيت،

و از بزرگترين خطاهاى زبان، دروغ،

و بهترين بى نيازى ه__ا، بى نيازى دل اس__ت، (سي_رى چش____م و دل)،

نيكوت___ري__ن توش__ه ه___ا، تق____وى،

و رأس حكمت، ت_رس از خداس___ت،

و بهت__ري___ن چي___زى ك____ه در دل م____ى افت___د، يقي____ن اس____ت؛

ص:348

و ش__ك و تردي___د از كف___ر اس_ت؛

و دورى كردن ازيكديگرعمل جاهليت؛

و غ__ل و غ__ش از چ__رك جهن___م؛

و مست______ى اخگ____ر آت_________ش؛

و سرائي__دن شعر از ابليس است؛

و شراب انبان__ه هم___ه گناه__ان؛

و زن____ان دام ه____اى شيط___ان؛

و جوانى شعبه اى از جنون است؛

و بدترين كسب ها رباخ___وارى؛

و بدتري___ن خوردن ه__ا، خ__وردن م__ال يتي___م اس__ت!

نيك بخت آن كسى است كه از ديگ__ران پن___د بگي_رد،

و بدبخت آن كسى است كه در شكم مادر بدبخت باشد،

و ه__ر ي__ك از شم__ا س__رانج__ام در خ__ان_ه چه_ار ذراع__ى ق__رار خ__واهي__د گ__رف__ت،

در ه___ر ام_رى آخ_ر آن را باي___د نگريس__ت، و م___لاك ه__ر ام__رى آخ____ر آن اس__ت،

بدترين رباها دروغگوي_ى اس_ت (دروغ مانن__د رب__ا نظام زندگ__ى را مخت__ل مى س__ازد!)

ه__ر آين__ده اى ن___زدي_____ك اس____ت،

ناس__زا گفتن به مؤمن فسق و قتال با او كفر، و خوردن گوشت او از نافرمانى خدا، و حرمت مال او مانند حرم___ت خون اوست،

هر كه به خ__دا توك___ل كن___د، خ___دا او را كفاي___ت مى كن____د،

و هر كه صبر كن__د به پيروزى مى رسد،

و هر كه از جرم ديگران درگذرد، خداوند از جرائم او درمى گذرد،

و ه_ر كه خش__م خود فرو ب__رد خداون__د پاداش___ش مى ده____د،

و هر كه صبر بر مصيب__ت كند، خدا او را عوض مرحمت مى كند،

و هر كه در پى انتشار فضائل خود بر آيد، خداوند در پى رسوائى اش بر خواهد آمد، و هر كه در اين باره سكوت كند، خداوند به بيشتر ازآن كه خود انتظارداشت. فضائلش راانتشارمى دهد،

و هركه معصيت كند، خدا عذابش دهد!

بار الها! مرا و امت مرا بيامرز!

بار الها! مرا و امت مرا بيامرز!

من از خدا براى خودم و براى شما طلب مغفرت مى كنم!»

مردم وقتى اين خطبه را شنيدند در امر جهاد دلگرم شدند، و همه قبايلى كه آن

ص:349

جناب براى جنگ دستور حركتشان داده بود، حركت كردند، ولى پاره اى از منافقين و غيرمنافقي____ن تقاع_د ورزيدند.

متخلفي_ن از جنگ تب_وك

رسول خدا صلى الله عليه و آله به جد بن قيس برخورد و به او فرمود: - اى ابا وهب، آيا براى اين جنگ با ما حركت نمى كنى؟ گويا از ديدن زنان زرد پوست خوددارى نمى توان كرد؟ عرض كرد: - يا رسول اللّه، به خدا سوگند قوم و قبيله من مى دانند كه هيچ كس در ميان آنان به قدر من زن دوست نيست، و من مى ترسم اگر با شما حركت كنم و به اين سفر بياي__م از ديدن زنان روم__ى نتوانم خوددارى كن__م، لذا استدع__ا دارم مرا مبت__لا مكن، و اج_ازه بده در شهر بمانم!

او از سويى به رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين چنين گفت، لكن از سوى ديگر به گروهى از قوم خود گفت: هوا بسيار گرم است، در اين هواى گرم از خانه و زندگى خود بيرون مرويد!

پسرش گفت: آيا خودت فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را مخالفت مى كنى بس نيست و اينك مردم را سفارش مى كنى كه گرمى هوا را بهانه كرده و آن جناب را مخالفت كنند. به خدا قسم در همين باره آيه اى خداوند نازل خواهد فرمود كه تا قيام قيامت مردم آن را بخ_وانند و ت_و رسوا شوى!

اتفاق__ا خداى تعال__ى آي__ه «وَ مِنْهُمْ مَ__نْ يَقُ_ولُ ائْ__ذَنْ لى...!» (49 / توبه) را فرستاد. آن گ__اه جد بن قيس اضاف__ه كرده بود كه محمد خيال مى كند كه جنگ با روم هم مث__ل جنگ با ديگران است، ولى من به خوب__ى مى دان__م كه احدى از اي__ن مسلمي_ن از اين جن_گ برنخواهند گشت!

ع_قب مانده ها از لشكر

عده اى هم بودند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف كردند كه صاحبان نيت صادقانه و بصيرت در دي__ن بودند، و هي__چ شك و ترديدى در عقايدشان رخنه نكرده بود، لكن پيش خود گفته بودند، ما بع_د از آن كه رس_ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله حرك__ت كردن__د، از دنبال به او ملح_ق مى شوي_م.

از آن جمله يكى ابوخيثمه بود كه مردى قوى و داراى دو همسر و دو آلاچيق بود. همسران وى آلاچيق هايش را آب پاشى كرده و در آن آب آشاميدنى خنكى فراهم نموده و طعامى تهيه كرده بودند، در همين بين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مسلمانان

ص:350

را دستور حركت داد او سرى به آلاچيق خود زد، و در جواب هواى نفس خود، كه او را به استفاده از آن دعوت مى كرد، گفت:

- نه به خدا سوگند! اين انصاف نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين كه خداى تعالى از گذشته و آينده او عفو فرموده، حركت كند، و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگينى سلاح راه بپيمايد، و در راه خدا جهاد كند، آن گاه ابوخيثمه، كه مردى نيرومند است، در سايه آلاچيق، و در كنار همسران زيباى خود به عيش و عشرت بپردازد!!؟

- ن_ه ب_ه خ_دا س_وگند، ك_ه از انص_اف دور اس_ت!

اين بگفت و از جا برخاست و شتر خود را آورد و اثاث سفر را بر آن بار كرد و به رسول اللّه صلى الله عليه و آله ملحق شد. مردم وقتى ديدند سوارى از دور مى رسد به رسولخدا صلى الله عليه و آله گزارش دادند. حضرت فرمود: بايد ابا خيثمه باشد! ابوخيثمه نزديك شد و جريان كار خود را به عرض رسانيد. حضرت جزاى خير برايش طلب نموده و دعاى خيرش فرمود.

ابوذر بى مركب از لشكر عقب مانده

از جمله عقب ماندگان از لشكر، ابوذر بود، كه سه روز از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف كرد. جريان كار او هم اين بود كه شترش ضعيف و لاغر بود، و در بين راه از پاى در آمد، و اب_وذر ن_اگزي_ر شد اثاث خ__ود را از كول شت_ر پايي__ن آورد، و به دوش خ__ود بكش__د.

بع__د از سه روز مسلمان__ان ديدند مردى از دور مى رسد، به رسول خدا صلى الله عليه و آله گزارش دادند، حضرت فرمود: باي__د اباذر باشد! گفتند: آرى اباذر است! حضرت فرمود:

- به استقبالش برويد كه بسيار تشنه است! و مسلمانان آب برداشتند و به استقبالش شتافتند.

ابوذر خود را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسانيد در حالى كه ظرفى آب همراه داشت. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آب داشتى و تشنه بودى؟ عرض كرد: بلى! فرمود: چرا؟ عرض كرد: در ميان راه به سنگى گود برخوردم كه در گودى آن آب باران جمع شده بود، وقتى از آن آب چشيدم ديدم آب بسيار گوارايى است، با خود گفتم از اين آب نمى خورم مگر بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن آب بياشامد. حضرت فرمود:

ص:351

- اى اباذر!

خدا رحمتت كند،

تو تنها زندگى مى كنى، و تنها هم خواهى مرد،

و تنها هم محشور خ_واهى شد، و تنها ه_م به بهشت خواهى رفت!

- اى اب__اذر، مردم__ى از اه__ل عراق به وسيل__ه تو سعادتمن__د مى شون__د،

آرى آنان به جنازه تو برمى خورند و تو را غسل و كفن مى كنند،

و بر جنازه ات نماز مى خوانند و دفن مى كنند!

سه رانده ش_ده پشيمان

در ميان كسانى كه از آن جناب تخلف ورزيدند عده اى از منافقين بودند و عده اى هم از نيكان، كه سابقه نفاق از ايشان ديده نشده بود. از آن جمله: كعب بن مالك شاعر، مراره بن ربيع، و هلال بن اميه رافعى. بعد از آن كه خداوند مهربان توبه شان را قبول ك__رد، كع_ب گفت__ه ب__ود:

« من از خود در عجبم، زيرا هرگز ياد ندارم كه روزى به مثل آن ايامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت مى كرد، سر حال و نيرومند بوده باشم، و هيچ وقت جز در آن ايام داراى دو شتر نبودم، با خود گفتم فردا به بازار مى روم و لوازم سفر را خريدارى مى كنم و بعدا خود را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى رسانم. به بازار مى رفتم و لكن حاجت خود را بر نمى آوردم تا آن كه به هلال بن اميه و مراره بن ربيع برخوردم. آن دو نيز از رسول اللّه صلى الله عليه و آله تخلف كرده بودند. باز هم متنبه نشدم، و با آن دو قرار گذاشتم فردا به بازار برويم. فردا به بازار رفتيم ولى كارى صورت نداديم. خلاصه در اين مدت كار ما اين بود كه مرتب مى گفتيم ف__ردا حرك__ت مى كني__م، و حرك__ت نمى كردي__م، تا يك وق__ت خبردار شدي__م كه رس__ول اللّ_ه صلى الله عليه و آله دارد برمى گ__ردد.

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله راه خود را به مدينه نزديك كرد به استقبالش شتافتيم تا او را تهنيت بگوييم كه بحمداللّه به سلامت برگشته است، و لكن با كمال تعجب ديديم كه جواب سلام ما را نداد، و از ما روى گردانيد!

آن گاه متوجه برادران دينى خود شديم و به ايشان سلام كرديم، ايشان هم جواب ما را ندادند. اين مطلب به خانواده هاى ما رسيد، و وقتى به خانه آمديم ديديم زن و بچه هاى ما نيز با ما حرف نمى زنند. به مسجد آمديم ديديم احدى نه به ما سلام مى كند و نه هم كلام ما مى شود، لاجرم زنان ما نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف شدند و به عرض رسانيدند كه شنيده ايم كه شما بر شوهران ما غضب فرموده ايد؟ آيا وظيفه ما هم

ص:352

اين است كه از آنان كناره گيرى كنيم؟ حضرت فرمود: نه، شما نبايد كناره گيرى كنيد، و لك_ن مواظب ب_اشيد با شما زندگى نكنند!»

وقتى كار كعب بن مالك، و دو رفيقش، به اين جا كشيد، گفتند ديگر مدينه جاى ما نيست، زيرا نه رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما حرف مى زند، و نه احدى از برادران و قوم و خويشان، پس بياييد به ب__الاى كوه برويم و به دع__ا و زارى بپردازي__م. آخر يا اين اس__ت كه خ__دا از تقصي__رات ما درم_ى گ_ذرد، و ي_ا آن كه هم__ان جا از دني__ا مى رويم!

اين سه نفر از شهر بيرون شدند و به بالاى كوه ذباب رفتند و در آن جا به عبادت و روزه پرداختند. زن و فرزندانشان برايشان طعام مى آوردند و بر زمين مى گذاشتند و ب__دون اين كه حرف__ى بزنند، برمى گشتند. و اين برنام__ه تا مدتى طولان__ى ادامه داشت.

روزى كعب به آن دو نفر ديگر گفت: رفقا، حالا كه به چنين رسوايى و گرفتارى مبتلا شده ايم، و خدا و رسولش و به پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله خانواده هاى ما و برادران دينى مان بر ما خشم گرفته اند، و احدى با ما هم كلام نمى شود، ما خود چرا به يكديگر خشم نگيريم، ما نيز مسلمانيم و بايد دستور پيامبر را پيروى كنيم و با يكديگر هم كلام نشويم. اينك هر يك از ما به گوشه اى از اين كوه بالا برويم و سوگند بخوريم كه ديگر با رفيق خود حرفى نزنيم تا بميريم، و يا آن كه خدا از تقصيرمان بگذرد!

مدت سه روز هم بدين منوال گذرانيدند، و يكه و تنها در كوه به سر بردند، حتى ط_ورى از يك_ديگ__ر كن_اره گ_رفتند ك_ه يك_ديگ__ر را ه_م نم_ى ديدن__د.

پس از سه روز، يعنى در شب سوم رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود كه آيه توبه و مژده مغفرت آن سه نفر نازل شد، و آن آيه اين بود:

«لَقَدْ تابَ اللّهُ عَل_َى النَّبِ_ىِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَنْصارِ... !» (117 / توبه)

امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود از مهاجرين و انصار، ابى ذر، ابوخيثمه، و عميربن وهب بود كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف ورزيده و بعد به وى ملحق شدند. آن گاه درباره آن سه نفر كه آيه:

«وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا...!»

در حقشان نازل گرديده است.

آيه مى فرمايد:

«... حَتّى اِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَرْضُ بِما رَحُبَتْ... .» (118 / توبه)

از اين رو زمين با همه فراخى اش بر آنان تنگ شد، كه نه رسول اللّه

ص:353

صلى الله عليه و آله با ايشان هم كلام مى شد، و نه برادران دينى، و نه زن و فرزندانشان؛ و به همين جهت، مدينه بر آنان تنگ شد و ناگزير از مدينه تار و مار شدند؛ تا خداوند مهربان وقتى ديد به راستى نادم شده اند، توب__ه آنان را قب__ول فرمود.(1)

جنگ تبوك، آزمايشى بين نفاق و صدق

«قُلْ_تَ لاآ اَجِدُ م__آ اَحْمِلُكُمْ عَلَيْ_هِ تَوَلَّ__وْا وَ اَعْيُنُهُ_مْ تَفي_ضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنا...!»(92 / توبه)

ق__رآن مجيد در مقاب__ل تخلف و تقاعد قاعدين جنگ تبوك و ثروتمندانى كه نه تنها به جبهه نرفتند بلكه ديگ__ران را نيز از رفت__ن منع و سرزنش مى كردند، گروه ديگ_رى را تع_ريف مى كن_د كه نه تنه_ا آماده رفتن به جبه_ه بودن__د بلكه بدون داشت__ن تجهيزاتى به خدمت پيامب__ر گرام__ى اسلام مش_رف مى شدن__د و گري__ه و نال__ه مى ك_ردن__د كه آن ه_ا را تجهي_ز كند...!

- «... كسانى كه پيش تو آمدند تا مركبشان دهى، و تو گفتى چيزى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، و ايشان با ديدگانى پر از اشك برفتند، كه چرا چيزى براى خرج كردن نمى ي__ابند...!» (92 / توبه)

از اين گونه اشخاص قلم تكليف و حكم وجوب جهاد برداشته شد، چون اگر برداشته نشود حرجى و شاق است. هم چنين توابع اين وجوب، از قبيل: مذمت در دنيا و عقاب در آخ__رت، پاى آن ه__ا را نمى گيرد، چون در حقيقت توابع مخالفت بر آن ها صدق نمى كند.

آن ه__ا نخ__واست__ه ب__ودن__د مانند منافقين با تخلف از امر جهاد و تقاعد ورزيدن كارشكن__ى كنن__د و روحيه اجتم__اع را ف__اس__د س__ازن__د.

در روايات اسلام__ى آمده كه اين آي__ه درباره « بَكّائين» نازل شده است و ايشان هفت نف_ر ب_ودند ك_ه سه ت_ن از ايش_ان يعنى: عب_دالرحم_ن بن كعب، علب_ه بن يزيد، عمرو بن ثعلبه بن غنمه از بنى النجار؛ سالم بن عمير، هرمى بن عبداله، و عبداللّه ب_ن عم_ر، ابن ع_وف، عبداللّه بن مغفل؛ از قبيله مزينه بودند.

اين هفت نفر نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند:

- يا رسول اللّه، ما را بر مركبى سوار كن، چه ما مركبى كه بر آن سوار شويم و بياييم نداريم! حض_رت فرم__ود: - من هم مركب__ى ندارم كه به شم__ا بدهم!

(نقل از ابوحمزه ثمالى)

ضمنا در روايت آمده كه سپاهي__انى كه در تب__وك همراه رسول خدا


1- ال_مي_زان ج: 18، ص: 172(روايات اسلامى)

ص:354

صلى الله عليه و آله بودند سى هزار نفر مى شدند كه ده هزار نفر آنان مركب داشتند. در جنگ تبوك على عليه السلام به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ماند.

در درّ منثور روايت شده كه على بن ابيطالب عليه السلام بيرون رفتند تا به ثنية الوداع رسي_دند، و رس_ول خدا صلى الله عليه و آله م_ى خواست ب_ه تبوك برود و على گريه مى كرد و مى گفت:

- آي_ا مرا با بازماندگان مى گذارى؟

رس___ول خ___دا صلى الله عليه و آله ف____رم___ود:

_ راض__ى نيستى كه نسب___ت به من مانند هارون باشى نسبت به موسى؟

و هيچ فرقى در مي___ان__ه نب__اش__د مگ___ر نب__وت؟!(1)

نقش تخريبى منافقان در جنگ تبوك

«يآاَيُّهَ__ا الَّ__ذي__نَ ءَامَنُ__وا م__ا لَكُ__مْ ِ...وَ هُ__مْ ك_ارِهُونَ؟» (38 تا 48 / توبه)

جنگ تبوك در تاريخ اسلام، تنها جنگى است كه از اول منافقين در آن تخلف ورزيدن__د و پيغمبر خ__دا را يارى نكردن__د، و پيغمبر گرامى نيز آن ها را از همراهى لشك__ر اسلام، ب__راى جلوگي__رى از ايج__اد فتنه در داخ_ل جبهه مسلمي__ن، معاف كرد.

قرآن مجيد جريان تخلف منافقين را در جا به جاى اين آيات بيان مى كند، و در

قسم___ت اول مى ف_رماي__د:

- «اى كسانى كه ايمان آورديد، شما را چه شده كه وقتى گويندتان در راه خدا و براى جهاد بي__رون شويد، به زمي__ن سنگين_ى مى كنيد؟

مگ__ر از آخ__رت به زندگ__ى دنيا راض_ى شده ايد؟

- بدانيد بهره گرفتن از دنيا در قبال آخرت جز اندكى نيست!

اگر بيرون نياييد، خداوند به عذابى دردناك عذابتان خواهد كرد،

و گروهى غير شما مى آورد!

و شما با تخلف خود او را ضرر نمى زنيد،

و او بر هر چيزى تواناست!» (38 و 39 / توبه)

در اين آيات و آيات بعدش به مؤمنين عتابى شديد و تهديدى سخت شده است. (در دنباله اين آيات خداوند متعال يارى و كمك خود را نسبت به رسول گرامى خود بيان مى فرمايد و جريان اخراج و هجرت پيامبر را يادآورى مى كند كه چگونه كفار قريش او را


1- ال_مي__زان ج: 18، ص: 275

ص:355

از مكه بيرون كردند و براى قتل او نقشه كشيدند، و او را تا غار ثور دنبال كردند، ولى خداى مستعان او را با جنودى كه براى چشم هاى آنان نامرئى بود، يارى فرمود، و آن ها نتوانستند به پيامبر دسترسى پيدا كنند. و اين چنين است يارى خداى تعالى كه رسول گرامى خود را با آن يارى مى كند، حتى اگر كسى از مؤمنين به يارى اش نشتابد!)

سپ__س چنين دست__ور مى فرماي_د:

- «سبكبار و يا سنگين بار به جهاد در آييد!

و با مال ها و جان هاى خود در راه خدا جه_اد كني__د!

كه اين براى شما بهتر است، اگر مى دانستيد!» (41 / توبه)

سنگين بارى در اين آيه كنايه است از وجود موانعى كه نگذارد انسان براى جهاد در راه خدا بيرون رود، نظير كثرت مشاغل مربوط به امور مالى و بازار و غيره، و يا علاقه فراوان به زن و فرزند و خويشان و دوستان، به حدى كه دورى و جدايى از آنان را در دل انسان مكروه و ناپسند سازد، و هم چنين نداشتن زاد و راحله و اسلحه و هر مانع ديگرى كه آدمى را از شركت در جهاد بازدارد.

و در مقابل، مراد از سبكبارى اين است كه هيچ يك از اين ها مانع او نشود. پس اين كه فرمود در هر دو حال، با اين كه دو حال متضادند، به سوى جهاد بيرون روند، معنايش اين است كه در هر صورت و در هر دو حال به جهاد برويد، و هيچ بهانه اى را عذر نياوريد، و با مال ها و جان هاى خود، يعنى با هر وسيله اى كه برايت_ان ممك_ن است، جهاد كنيد!

ادامه آيه، سرزنش و مذمت منافقينى است كه از همراهى كردن با رسول اللّه صلى الله عليه و آله ب_راى جن__گ تبوك تخل__ف ورزي_دن__د:

- « اگر تو ايشان را به چيزى دعوت مى كردى كه نفع مالى مسلم و نقدى مى داشت، و به دست آوردنش هم آسان بود، به طور مسلم تو را اجابت مى كردند، و با تو بيرون مى آمدند، تا به طمع خود برسند، و غنيمتى را كه وعده داده باشى به چنگ آورند و لكن تو ايشان را به سفرى دور و دراز و كارى دشوار دعوت كردى، لذا درباره آن تثاقل ورزيدند.

- به زودى، بعد از آن كه از جنگ برگشتيد، و ايشان را در تخلفشان سرزنش كرديد، به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر ما استطاعت مى داشتيم با شما مى آمديم.

اين ها با اين طريقه اى كه در امر جهاد اتخاذ كرده اند، كه هر وقت آسان و پر درآمد باش__د شركت كنن__د، و هر وق__ت دور و پر مشق__ت بود تخلف ورزند و عذرها و سوگندهاى دروغ_ي_ن بي_اورن_د، خ_ود را ه_لاك خ_واهن_د ك_رد!

_ و خ____دا م___ى دان__د ك__ه در سوگن__دش___ان دروغگ__وين__د!» (42 / توب____ه)

حذف منافقين از جنگ تبوك

ص:356

خداى متعال در قرآن كريم با ذكر معافيت منافقين به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله پرده از چهره زشت نفاق بر مى دارد، و در يك سؤال و جواب، ماهيت پست منافقين، و حكمت و درايت رسول اللّه صلى الله عليه و آله را روشن مى سازد:

- «خدايت ببخشاد!

چرا پيش از آن كه راستگويان برايت مشخص شوند، و دروغگوي__ان را بشناسى، اجازه ش__ان دادى؟

كسان__ى كه به خدا و روز جزا ايمان دارن__د براى اين كه با مال ه__ا و جان ه_اى خويش جهاد كنن__د از تو اجازه نمى خواهند،

آرى خداوند پرهيزكاران را مى شناسد!

تنها كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند و دل هايشان به شك افتاده و در شك خ_ود س_رگردانند، از تو اجازه مى خواهند.

اگر بنا داشتند بيرون شوند براى آن جنب و جوشى از خود نشان داده و در صدد تهيه لوازم سفر بر مى آمدند، ولى خدا حركتشان را مكروه داشت، و به همين جهت بازشان داشت،

و گفته شد: با قاعدين بنشينيد!

اگر با شما بيرون شده بودند در كارتان ج__ز فس__اد نم__ى افزودن___د!

و ميان شما اراجيف انتشار مى دادند و فتنه جويى مى كردند و چون در ميان شما زودباوران نيز بودند، و در نتيجه تحت تأثير اراجيف آن ها قرار مى گرفتند.

و خدا ستمكاران را خوب مى شناسد!

قبلاً هم فتنه جويى كرده بودند و كارها را بر تو آشفته مى ساختند! تا آن كه حق بيامد و امر خدا بر نقشه هاى شيطانى آنان، با وجودى كه ايشان كراهت داشتند، غلبه كرد!» (43 تا 48 / توبه)

سياق آيه در صدد بيان اين است كه - دروغگويى آنان روشن است، و با كوچكترين امتحان فاش مى شود. مثلاً اگر اجازه نمى دادى دروغ و رسوايى شان كشف مى شد. منظور از خطابى كه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله شده، تنها و تنها بيان روشنى مطلب و وضوح آن است، و مراد افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين است و بس! و اين كه فرمود: چرا به ايشان اجازه دادى؟ معنايش اين است كه اگر اجازه نمى دادى بهتر و زودتر رسوا مى شدن__د، و آن ه__ا به خاط_ر سوء سري_ره و فس__اد نيت مستح__ق اين معن__ا بودن__د.

ص:357

متعاقب آيه، دليل اين امر را بيان مى كند، چه از آن آيه بر مى آيد كه اذن ندادن آن جناب فى نفسه مصلحت نداشته است، بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده است، زيرا اگ__ر اذن نمى داد و منافقي__ن را با خود مى ب__رد، بقيه مسلمان__ان را هم دچار خبال يعنى فساد افكار مى ك__رد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مى نمود.

پس متعين همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند و فساد افكار خود را در افكار و عقايد آنان نفوذ ندهند، و ميان آنان تفتين و اختلاف ايجاد نكنند، چون همه مسلمانان داراى ايمان محكم نبودند و بعضى از ايشان ايمانشان سست و دل هايشان مريض و مبتلا به وسواس بود. اين دسته گوش هايشان بدهكار سخنان ف_ريبنده آن_ان، و آم_اده پذيرش وسوسه هاى آنان بود.

همه اين ها در صورتى بود كه منافقين در رودربايستى گير مى كردند و با مسلمانان به راه مى افتادند، و اگر صريحا اعلام مخالفت مى كردند و علنا فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را عصيان مى نمودند، كه خود محذور بزرگ ديگرى داشت، و آن اين بود كه علاوه بر ايج_اد دو دستگى، درِ نافرمانى روى ديگران باز مى شد.

تحليلى در مسئله نفاق در مسلمانان اوليه

ممكن است بعضى ها پيش خود تصور كنند اگر در آن ايام كه ايام جنگ تبوك و بحبوحه شوكت و قدرت اسلام و نفوذ كلمه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود، نفاق منافقين تا اين اندازه مشخص و معلوم بود، و افراد آنان تا اين اندازه شناخته شده بودند، مسلمانان فريب تفتين هاى آنان را نمى خوردند، تا در نتيجه گرفتار اختلاف نمى شدند!؟

لذا مى گ_ويي_م:

اسلام از نظر ديگران مهابت و شوكت داشت، و ملل ديگر آن روز از شوكت آن هراسيده و از شمشير سپاهيانش به لرزه مى افتادند، و اما مسلمانان، در ميان خود، آن طور كه بايد و شايد از تعاليم اسلام بهره مند نشده بودند، و به وسيله آن دل هايشان را از مرض نفاق پاك نكرده بودند، و در نتيجه آن طور كه بايد داراى وحدت كلمه و عزم راسخ نشده بودند.

آيات مورد بحث، و آيات بعد از آن تا آخر سوره، شاهد اين گفتار است.

آرى همين مسلمين بودند كه در جنگ احد مرض دل ها و نفاق درونى خود را اظهار نموده و با اين كه دشمن در كنار شهر ايشان قرار داشت نزديك ثلث ايشان پشت به جنگ داده و هرچه ديگران نصيحتشان كردند و هر چه الحاح و اصرار ورزيدند به خرجش__ان ن_رف_ت، و همي_ن خ_ود يك_ى از عوام_ل شكست مسلمي_ن در آن روز گرديد!

مؤمنين، و مشكلات جنگ

ص:358

خداوند متعال سپس به مدح مؤمنين واقعى پرداخته و عكس العمل آن ها را در م_ق_اب__ل مشك_لات و دش_وارى ه_اى جن__گ تب_وك بي_ان مى ف_رم_اي_د:

- «كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان دارند،

براى اين كه با مال ها و جان هاى خويش جهاد كنند،

از تو اجازه (معافيت از جنگ) نمى خواهند.

- آرى، خ_داون_د پ_رهي__زكاران را م_ى شناس___د!» (44 / توبه)

اين آيه يكى از علايم نفاق را كه باعث تشخيص مؤمنين از منافقين مى شود، بيان مى كن__د، و آن اين است كه منافق از پيغمبر اج__ازه تخلف از جه__اد مى گي__رد، ولى مؤم__ن در جهاد در راه خ__دا پيشدست__ى كرده و هرگ__ز به تخل__ف راض__ى نمى شود!

خداوند تعالى در اين دو آيه مى خواهد بفرمايد كه - جهاد در راه خدا، با جان و مال، از لوازم ايمان واقعى و درونى به خدا و روز جزاست، چون چنين ايمانى، آدمى را به تقوى سوق مى دهد، و مؤمن به خاطر داشتن چنين ايمانى نسبت به وجوب جهاد بصيرتى به دست مى آورد، و همين بصيرت نمى گذارد كه در امر جهاد تثاقل و كاهلى كند، ت_ا چه رسد به اين كه از ول_ى ام_ر خود اجازه تخلف و مع_افيت از جه_اد بخواهد!!

كارشكنى هاى منافقين در جنگ تبوك

در پايان آيات، خداى تعالى در شناخت منافقين و معرفى آن ها چنين تأكيد مى فرمايد:

- « قسم مى خورم كه منافقين، به طور مسلم، از پيش از اين جنگ (جنگ تبوك) خواهان فتنه و محنت و اختلاف كلمه و تفرقه در اجتماع شما بودند،( هم چنان كه در جنگ احد، عبداللّه بن ابى سلول يك ثلث از جمعيت سپاهيان شما را از صحنه جن__گ به ط_رف مدينه برگرداني_د، و از ي_ارى رس_ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله دري__غ ورزي_د! )

- آرى، همين منافقين هستند كه همواره امور را براى تو دگرگونه مى ساختند و نعل وارونه مى زدند، و مردم را به مخالفت تو دعوت، و بر معصيت تخلف از امر جهاد تحريك مى كردند، و يهوديان و مشركان را بر قتال با مسلمانان بر مى انگيختند، و در ميان مسلمين جاسوسى و خرابكارى هاى ديگر مى كردند - تا آن كه حق، آن حقى كه بايد پيروى شود - بيامد، و امر خدا و آن چه كه از دين مى خواست پيروز گشت و بر خواست هاى شيطانى كافران غالب آمد!» (48/توبه)

ص:359

در روايات اسلامى آمده كه سر كرده اين منافقان - عبداللّه بن ابى، عبداللّه بن نبتل، و رفاعه بن زيد بن تابوت - بود كه از بزرگان منافقين و از كسانى بودند كه عليه اسلام و مسلمين هم_واره توطئه چينى مى كردند. (نقل از درمنثور)(1)

توطئه قتل رسول اللّه در جنگ تبوك

«يَ_حْ_ذَرُ الْ_مُ_ن_افِ_قُ_ونَ...!» (64 تا 74 / ت_وب_ه)

اين آيات قرآن يك خصوصيت ديگرى از خصوصيات منافقين و زشتى ديگرى از زشت كارى ها و جرايم آنان را ذكر مى كند، كه همواره سعى داشتند با پرده نفاق روپ_وش روى آن بين_دازند و كم_ال مراقبت را داشتند كه مبادا از پرده بيرون بيفتد، و سوره اى از قرآن درب__اره آن ن__ازل ش__ود، و نقش_ه ش_وم آن__ان را نق__ش بر آب كن_د:

- «منافقين حذر دارند از اين كه برايشان سوره اى نازل شود،

كه از آن چه در دل هايشان نهفت_ه است، خب_ر دهد.

- بگو! مسخره كنيد كه خدا آن چه را كه از آن حذر داريد، بيرون خواهد افكند!

و اگر از ايشان بپرسى كه چه داشتيد مى كرديد؟

به طور مسلم خواهند گفت: داشتيم تفري__ح و بازى مى كردي__م، بگ__و!

- آيا داشتيد خدا و آيات او و رسول او را مسخره مى كرديد؟

عذر نياوريد كه بعد از ايمانتان كافر شديد!

اگر از طايفه اى از شما بگذريم، بارى طايفه ديگرتان را به خاطر اين كه گناه پيشه بودند، عذاب خواهيم كرد!

مردان و زنان منافق بعضى از بعض ديگرند، و مردم را به كار زشت وا مى دارند، و از كار نيك نهى مى كنند، و دست هاى خود را از انفاق در راه خدا بازمى دارند. خدا را فراموش كرده اند، خدا هم ايشان را فراموش كرده است،

آرى منافقان فاسقانند!

خدا به مردان و زنان منافق و به كفار وعده آتش جهنم داده است، كه جاودانه در آنند، و همان برايشان بس است، خدا لعنتشان كرده، و عذابى دارند كه جاودانه است...!» (64 تا 68 / توبه)

اين آيات نشان مى دهد كه اولاً منافقين جمعيتى زياد بوده اند و طايفه به طايفه و گروه به گروه، و اين گروه ها با يك باند ديگرى از منافقين ارتباط داشته اند. آن ها همه دعوى مسلمانى و ايمان داشتند، حتى آن روزى كه زبان به كلمه كفر باز كردند و كفر درونى خود را بيرون ريختند.


1- ال_مي____________زان ج: 18، ص: 148

ص:360

آيات فوق هم چنين دلالت دارد بر اين كه همه منافقين براى پياده كردن نقشه اى كه با هم ريخته بودند، فعاليت مى كردند، و در موقع طرح آن به كفر خود تصريح كرده و تصميم بر امر بزرگى گرفته بودند، كه خداى تعالى ميان آنان و انجام تصميم شان حايل ش__د، و اميدشان را ناامي_د كرد و نقشه هايش__ان و فعاليت هايش__ان همه خنث_ى گرديد.

آيات بيانگ__ر اين هستند كه پاره اى از حركات و عمليات كه از تصميم خطرناك ايش__ان حكاي__ت كن__د از ايش__ان س__ر زده ب__ود، كه وقتى بازخواس__ت شدند، ك__ه چه ك__ارى بود كه مى كرديد، بهانه آورده ان__د به ع__ذرى كه بدت__ر از گن__اه بوده است.

آيات بعد از اين دلالت دارند بر اين كه اين واقعه در ايامى اتفاق افتاده بود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه براى رفتن به جنگ تبوك خيمه بيرون زد، و بدان سفر رفت و هنوز برنگشته بود.

خلاصه، از آيات فوق، اين قسمت از تاريخ نفاق در اسلام و توطئه آن ها روشن مى گردد، كه جماعتى از كسانى كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيرون آمدند، توطئه چينى كردند كه آسيبى به آن حضرت برسانند، و در همين موقع بود كه به كلمات كفرآميزى كه كفر ايشان را بعد از اسلام آوردن، ثابت مى كرد، به زبان آورده، و آن را مخفى مى داشتند، و آن گاه تصميم گرفتند نقشه اى كه براى كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله چيده اند پياده كنند، و يا بدون خبر بر سرش بريزند و يا به نحوى ديگر حضرتش را به قتل برسانند. خداوند كيد ايش__ان را باطل و آن ه__ا را رسوا ك__رد، و پ_رده از روى اس_رار خطرناكشان برداشت.

بع_د از آن كه م_ورد ب_ازجوي_ى ق_رار گ_رفتند، گفتند:

- ما داشتيم آهسته با هم صحبت و تفريح مى كرديم!

خداى تعالى به زبان پيغمبرش مورد عتابش قرار داد كه شما خدا را مسخره و آيات او و پيغمبرش را استهزا مى كنيد، آن گاه تهديدشان مى كند كه اگر توبه نكنند، عذاب خواهند داشت، و پيغمب__رش را امر مى كن__د تا به جهاد عليه ايشان و عليه كفار قيام كند.

در رواي_ات اس__لامى (در مجم_ع البيان) نق_ل شده كه:

« اين آيه درباره دوازده نفر نازل شده كه در عقبه كمين كرده بودند تا وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مراجعت از تبوك بدان جا مى رسد، بر سرش بتازند و از پايش در آورند، و لك__ن جبرئيل رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از جريان خبردار كرد، و دستور داد افرادى را بفرستند تا ب_ا تازيان__ه به سر و ص__ورت شت_ران آن__ان بزنن___د.

ص:361

در آن موقع عمار ياسر زمام مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى كشيد، و حذيفه آن را از عقب م_ى راند و حض_رت به خذيفه فرمود:

- بزن به سر و صورت مركب هاى ايشان! عرض كرد:

- من هيچ يك از ايشان را نمى شناسم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه اين ها فلانى و فلانى هستند، و همه آن ها را اسم برد. حذيفه عرض كرد: چرا نمى فرستيد آن ها را بكشند! فرمود:

_ دوست ندارم فردا عرب بگويد:

همين كه قدرتى به دست آورد ياران خود را بكشت.»(1)

تبليغات و كارشكنى منافقان در جنگ تبوك

« فَ__رِحَ الْمُخَلَّفُ__ونَ بِمَقْعَدِهِ__مْ خِلافَ رَسُ__ولِ اللّ__هِ... .» (81 تا 87 / توبه)

منافقين نه تنها از عدم همراهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در جنگ تبوك اظهار خوشحالى مى كردند بلكه سعى مى كردند ديگران را از يارى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بازدارند، و دست آويز مخ_الفت ه_ا و ت_وطئه ه__ايش__ان گرم_ى ه__وا و مشكلات دورى راه و امث__ال آن ب__ود.

قرآن مجيد اين صحنه ها را چنين بيان كرده اس_ت:

- « به جا ماندگان، و آن هايى كه به جهاد نرفتند، پس از حركت رسول اللّه از تخلف كردن خود شادمان شدند، و كراهت داشتند كه با مال ها و جان هاى خود در راه خدا جهاد كنند، و گفتند:

- در اين گرما بيرون نرويد!

- بگ__و! گرم__اى آتش جهن__م سخت ت__ر است، اگ_ر مى فهمي_دي_د!» (81 / توبه)

منافقين به ديگران تلقين مى كردند و مى گفتند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را يارى نكنند، و زحمات آن جناب را در حركت دادن مردم به سوى جهاد خنثى كنند. خداى تعالى آن جن_اب را دستور مى دهد كه چني_ن جوابشان دهد ك_ه:

_ قُ__لْ ن__ارُ جَهَنَّ__مَ اَشَ__دُّ حَ____رّا!

يعنى اگر فرار از حرارت و تقاعد ورزيدن شما را از گرما نجات مى دهد، بارى، از حرارتى شديدتر از آن يعنى حرارت دوزخ نجات نمى دهد، و اين فرار از حرارت گرماى آسان تابستان شما را دچار آن حرارت شديد مى سازد.

در آيه بع__دى خداى تعال__ى از نتيج__ه اين خوشحالى ش__ان ياد ك_رده و


1- الميزان ج: 18، ص: 217

ص:362

مى فرمايد:

- « با در نظر داشتن آن چه مى كردند، و كسب نمودند،

لازم است در دنيا كمتر بخندند و خوشحالى كنند

و در آخرت بسيار بگريند و اندوهناك شوند!»(82/توبه)

يعنى آثار اعمال آن ها موجب اين شد كه بايد كم بخندند و بسيار بگريند. در واقع، آن كارها كه كردند دو اثر به جاى گذاشت، يكى راحتى و خوشحالى در چند روز مختصرى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف كرده بودند، و يكى ذلت و خوارى در نزد خدا و رسول و همه مؤمنين در مابقى عمر و زندگى دنيا، و حرارت آتش دوزخ در قيامت و بعد از مرگ!

آي_ه بعدى خط__اب به رس___ول اللّه صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

- « اگر خداوند تو را به سوى دسته اى از آنان بازگردانيد، و براى بيرون شدن از تو اجازه خواستند، بگو، هرگز با من بيرون نخواهيد آمد، و هرگز با من با دشمن كارزار نخواهيد كرد، چون شما نخستين بار به تقاعد رضايت داديد، پسى با وام_اندگ__ان بنشيني__د!» (83 / توب____ه)

سپس رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه:

- «هيچ وقت بر احدى از آنان كه بميرد، نماز مگذار، و بر قبرش مايست!

چه ايش__ان به خ__دا و رسول__ش كافر شدند و به حال__ت فسق مردن__د...

چون س_وره اى نازل شود كه:

- به خدا ايمان بياوريد و با رسولش به جهاد برويد،

توانگران آن ها از تو اجازه مى خواهند و مى گويند:

- بگذار با واماندگان باشيم!

راضى شده اند كه قرين زنان و زمين گيران باشند!

و خدا بر دل هايشان مهر زده، و در نتيجه نمى فهمند...

به زودى همين كه به سوى ايشان بازگرديد برايتان به خدا سوگند مى خورند تا از ايشان صرف نظر كنيد،

و شما از ايشان صرف نظر كنيد كه ايشان پليدند،

و جايشان به كيفر آن چه مى كردند، جهنم است!

برايتان سوگند مى خورند كه از ايشان راضى شويد،

به فرضى هم كه شم__ا راضى شوي__د،

خدا از م__ردم فاس__ق راضى نمى شود!!» (84 تا 96 / توبه)

اين آيات نهى مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اين كه نماز ميت بخواند

ص:363

براى كسى كه منافق بوده باشد، و از اين كه كنار قبر آن ها بايستد، زيرا آن ها كفر ورزيدند و فاسق شدند، و بر همين فسق خود نيز مردند!

از همه اين موارد بر مى آيد كه كسى كه به خاطر احاطه و استيلاى كفر در دلش فاقد ايمان به خدا گشت، ديگر راهى به سوى نجات ندارد، و هم چنين استغفار جهت منافقين و نماز خواندن بر جنازه هاى ايشان و ايستادن در كنار قبور آن ها و طلب مغفرت كردن، لغ__و و بى نتيج_ه اس_ت!

از اين جا مى توان فهميد كه در صدر اسلام، رسول گرامى خدا بر جنازه مؤمنين نماز مى خوانده اس__ت، و در كنار قب__ور آن ها مى ايست__اد و طلب مغفرت و دعا مى كرد.

در روايات اسلامى (در درّ منثور) آمده است كه جنگ تبوك آخرين جنگى بود كه رس_ول خدا صلى الله عليه و آله در آن شرك__ت جست، و آن را غ__زوه حر و غ_زوه عسره نيز ناميده اند.

در روايت ديگر آمده كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در شدت حرارت به سوى جنگ تبوك بيرون ش_د. م_ردى از بن_ى سلم_ه خط_اب ب_ه م_ردم ك_رده و گف_ت: در اي_ن ش_دت گ_رما از شهر و خانه هاى خود بيرون نرويد. خداوند در پاسخش آيه اى نازل كرد و فرمود: « بگو آتش جهنم حرارتش شديدتر است!»(1)

ساعات عسرت و دشوارى جنگ تبوك

«لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ ف_ى ساعَةِ الْعُ_سْرَةِ!»

(117 / توبه)

در روايات اسلام__ى (در مجمع البي__ان) آمده كه اين آي__ه در واقعه جن__گ تبوك و آن شداي__دى ك__ه مسلمان__ان در آن جنگ ديدن__د، نازل ش__ده اس__ت، كه حت__ى بعضى از ايشان تصميم گرفتن_د برگردند، ولى لط_ف خدا ايش_ان را دستگي__رى ك___رد.

در آن جنگ هر ده نفر از مسلمانان يك شتر داشتند، و به نوبت يكى پس از ديگرى بر آن سوار مى شدند، و آذوقه شان هم آرد جو با سبوس، و تعدادى خرماى كرم خورده، و روغن گنديده بود، و چند نفرى از ايشان مختصر خرمايى كه داشتند در ميان خود بدين طريق مورد استفاده قرار مى دادند كه وقتى گرسنگى به ايشان فشار مى آورد، يك دانه خرما را هر يك به دهان گذاشته و مى مكيد تا مزه آن را احساس كند، و آن گاه در مى آورد و به ديگرى مى داد، و هم چنين تا به آخر آن را دهان گذاشته، و يك جرعه


1- الميزان ج: 18، ص: 270

ص:364

آب روى آن مى خوردند، تا مى ماند هسته اش.

خداوند متعال در اين آيه قسم ياد مى كند به اين كه به رحمت خود به سوى رسول خ__دا صلى الله عليه و آله و مهاجري_ن و انص_ار و (نيز آن سه تن كه تخل__ف كرده بودن__د،) بازگش__ت.

اما، بازگشت خدا بر مهاجر و انصار براى اين بود كه ايشان در ساعت عسرت دست از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر نداشتند. و مقصود از ساعت عسرت همان ايامى است كه رسول خ__دا صلى الله عليه و آله به سوى تبوك حركت مى كرد، و مهاجرين و انصار نخست دل بعضى از ايشان دچار لغ__زش گرديد، و از حق گريزان شد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفتند و به ه__واى نفس گ__وش ندادن__د و حرك__ت كردن__د، لذا خداون__د از ايش__ان درگذشت، كه او به ايشان رئ__وف و مهرب__ان اس_ت!

اما، بازگشت از آن سه نفر، از اين قرار بود كه وقتى كارشان به سختى كشيد و زمين به همه فراخى اش برايشان تنگ شد، و ديدند كه احدى از مردم با ايشان حرف نمى زند و سلام و عليك نمى كند، و حتى زن و فرزندشان هم با ايشان حرف نمى زنند، آن وقت يقين كردند كه جز خدا و توبه به درگاه او هيچ پناهگاهى نيست، و خدا از ايشان درگذش__ت، و به رحمت خوي__ش به ايشان بازگشت فرمود تا ايشان توبه كنن_د و او قبول نمايد!

(شايد غرض اصلى آي__ه بيان گذشت خدا از آن سه تن متخلف بود و گذشت از مهاجر و انصار، و حتى گذش__ت از رسول خدا صلى الله عليه و آله صرف__ا به منظور دلخوشى همان سه نفر ذكر شده است، تا از آمي__زش و خلط با مردم خجال__ت نكشند، و احساس كنند كه فرق__ى ميان آن__ان و ساير مردم نيس__ت، و ايشان و همه م__ردم در يك جهت شركت دارن__د، و آن جهت اين است كه خدا به رحمت خود از همه آن ها در گذشته است، و در اي__ن معن__ا ايش__ان كمت__ر از ساي_ري_ن و سايري__ن بالات__ر از ايش__ان نيستن__د.)

در دنباله آيه خداوندتعالى مى فرمايد:

- « و ايشان را حق__ى نيست كه به خاط__ر اشتغال به خود از آن جناب غافل باشند و صرف نظ__ر كنند،

و در مواقع خطر در جنگ ه__ا و در سختى هاى سفر تركش گوين__د،

و خود سرگرم لذايذ زندگ___ى ب_اش_ن_د!» (120 / توبه)

اين آيه، حق تخلف از رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اهل مدينه و اعرابى كه در اطراف آن هستند، سلب مى كند، و سپس خاطر نشان مى سازد كه خداوند در مقابل

ص:365

اين سلب حق برايشان در برابر مصيبتى كه در جهاد ببينند، از قبيل گرسنگى و عطش و تعب، و در برابر سرزمينى كه بپيمايند، و بدان وسيله كفار را به شدت خشم دچار سازند، و يا هر بلايى كه بر سر آنان بياورند، يك عمل صالح در نامه عملشان مى نويسد:

- « هزينه اى كه در اين راه خرج مى كنند، چه كم و چه زياد،

و هم چنين هر وادى را كه بپيمايند،

براى آنان نوشته مى شود،

و نزد خدا محفوظ مى ماند،

تا به بهت_رين پاداش جزا داده شوند!» (121 / توبه)(1)

تأمين كنندگان منابع مالى و جانى جنگ

«امِنُوا بِاللّ__هِ وَ رَسُولِهِ وَ اَنْفِقُ_وا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ...!» (7 / حديد)

در اين آيات، خداى سبحان دستور مؤكد مى دهد كه مسلمين در راه خدا و مخص__وص__ا در جه__اد انف__اق كنن_د.

- « و از شم__ا آن__ان كه قب__ل از فت__ح انف__اق كردند، و كارزار نمودن__د،

با ديگ_ران ب_راب_ر نيستن__د،

و آن__ان درج__ه اى عظيم ت__ر دارن__د...!» (10 / حديد)

همي__ن خ__ود مؤي__د آن ق__ول__ى اس__ت كه مى گوي__د آي__ه شريف__ه در جن__گ تب__وك ن__ازل ش_ده اس_ت:

- « به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از مال هايى انفاق كنيد كه شما را در آن جانشين ديگران ساخت،

و آن كسان كه ايمان آوردند و انفاق كردند در راه خدا،

آن ها را پاداشى بزرگ باشد!» (7 / حديد)

در آيه بعدى مى فرمايد:

- « شما خليف__ه خدا (يا خليف__ه نياكان خود،) در ام__وال هستيد،

بايد بدانيد كه انفاق بدون ايم__ان به خدا ارزش__ى و اج__رى ندارد،

آن انف_اق اج__ر و ارزشى دارد كه توأم با ايمان باشد!» (7 / حديد)

آي_ه بع_دى م_ى ف_رمايد:

- « و چرا بايد در راه خدا انفاق نكنيد؟ با اين كه ميراث آسمان ها و زمين از آن خداست!

و از شما، آنان كه قبل از فتح انفاق كردند و پيكار نمودند، با ديگران برابر نيستند،


1- ال_مي_______________زان ج : 18، ص: 343

ص:366

آنان درجه عظيم ترى دارند،

تا كسانى كه بعد از فتح انفاق نمودند و كارزار كردند.

البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان داده است،

و خدا به آن چه مى كنيد خبير است!» (10 / حديد)

مى خواهد بفرمايد بين اين دو طايفه تساوى نيست، و اين دو طايفه عبارتند از كسانى كه قبل از جنگ انفاق كردند و در جنگ هم شركت كردند؛ و كسانى كه بعد از پايان جنگ انفاق كردند.

فتحى كه بدان در آيات اشاره شده، به طورى كه گفته اند، فتح مكه يا فتح حديبيه است. و اين كه قتال را عطف بر انفاق كرده، خالى از اين اشاره و بلكه دلالت نيست كه م__راد به انف__اق در راه خدا، ك__ه در آيات م__ردم را به انجام آن تشويق ف_رم_وده، انف_اق در جه__اد اس_ت!

و گويا آيه شريفه در اين مقام است كه اين معنا را بيان كند كه در انفاق در راه خدا هر چ__ه قدر بيشت_ر عجله شود ن_زد خدا محبوب تر است و منزلت و اجرش بيشتر است.

و خلاصه، آيه شريفه در مقام تربيت انسان هاست، و مى خواهد توصيه نمايد به عمل خير، و از آن جمله توصيه مى كند به اين كه انفاق را به خاطر اين كه خير است و م__رض__ى خ__دا، دوست ب__دارن__د و در آن عجله كنند، و چون مردرندانى نباشند كه صب__ر مى كنن__د تا وقت__ى كه پيروزى قطع__ى ش__د، آن وقت دس__ت به جيب ببرند.(1)

نهادينه شدن دين_پايان كفر و آغاز نفاق

پايان سلطه كفر(تاريخ برائت از مشركين)

مرحله نهايى مبارزه با كفر و شرك


1- ال_مي_________زان ج: 37، ص: 313

ص:367

ص:368

«بَرآءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اِلَى الَّ_ذينَ عهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ...!» (1 تا 16/توبه)

يكى از مقاطع مهم تاريخ اسلام با نزول سوره توبه و آيات مشهور به « آيات بَرائت» آغاز مى گردد. اين آيات بعد از مراجعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله از جنگ تبوك (كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد،) نازل گرديد. قبل از اين تاريخ، رسول اللّه صلى الله عليه و آله مك__ه را فتح كرده بود، ولى دستورى از جان__ب خداى تعالى درباره مشركين و كفارى كه با مسلمي__ن معاه__ده و پيم__ان بسته بودند، ص__ادر نشده ب__ود، تا آن ك_ه اي_ن آي_ات ن_ازل گ_ردي_د و اعلام فرمود:

- «اين آيات بيزارى و برائت خدا و رسولش از مشركانى است كه شما مسلمين با آن ها پيمان بسته ايد،

پس، شما اى مشركين!

چهار ماه آزادانه در زمين سير كنيد، (پيمان تان معتبر است!)

و بدانيد كه شما عاجزكنندگان خدا نيستيد،

و اين كه خدا خواركننده كافران است!

و اين آيات اعلامى است از خدا و رسولش به مردم در روز «حج اكبر» كه:

خدا و رسولش بيزارند از مشركين!

حال اگر توبه كرديد، كه توبه برايتان بهتر است، و اما اگر سرپيچيديد، پس بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد!

ص:369

و تو اى محمد!

كسانى را كه كفر ورزيدند به عذاب دردناكى بشارت ده!

مگر آن كسانى از مشركين، كه شما با آن ها عهد بسته ايد و آن ها به هيچ وجه عهد شما را نشكسته اند، و احدى را عليه شما پشتيبانى و كمك نكرده اند،

عهد اينان را تا سرآمد مدتش بايد استوار بداريد!

كه خدا پرهيزكاران و متقين را دوست مى دارد!

پس وقتى ماه هاى حرام تمام شد، مشركين را هر جا يافتيد بكشيد و دستگيرشان كنيد و محاصره شان كنيد، و بر آن ها در هر كمينگاهى بنشينيد،

پس اگر توبه كردند و نماز به پا داشتند و زكات دادند راهشان را باز گذاريد و رهايشان سازيد،

بى گمان خدا آمرزگار رحيم است...!»

چه كسى آيات برائت را ابلاغ كند؟

وقتى اين آيات نازل شد، رسول اللّه صلى الله عليه و آله آن را به ابوبكر داد تا به مكه ببرد و در منى و در روز عيد قربان، به مردم قرائت كند. ابوبكر به راه افتاد و بلافاصله جبرئيل نازل شد و دستور آورد كه:

«اين مأموريت را از ناحيه تو جز مردى از خاندان خودت نبايد انجام دهد!»

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمؤمني__ن عليه السلام را به دنبال ابوبكر فرستاد، و آن جناب در محل «روحاء» به وى رسيد و آي__ات نامبرده را از او گرف__ت و روانه شد. ابوبكر به مدينه بازگش__ت و ع__رض كرد: يا رس__ول اللّه! چيزى درباره من ن__ازل شد؟ فرم__ود:

- نه ولكن خداوند تعالى دستور داد كه اين مأموريت را از ناحيه من، جز خودم و يا مردى از خاندان_م نبايد انجام دهد!

متن ابلاغيه آيات برائت

وقتى على عليه السلام به مكه رسيد كه بعد از ظهر روز قربانى بود كه روز «حج اكبر» همان است. حضرت در ميان مردم برخاست و (در حالى كه شمشيرش را برهنه كرده بود،) به خطبه ايستاد و فرم_ود:

- اى مردم! من فرستاده رسول خدايم به سوى شما، و اين آيات را آورده ام:

- « بَرآءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُ_ولِهِ اِلَى الَّذينَ عهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ فَسيحُوا فِى الاَرْضِ اَرْبَعَ_ةَ اَشْهُرٍ...!»

ص:370

- از اين پس كسى لخت و عريان اطراف خانه كعبه طواف نكند، نه زن و نه مرد،

- و نيز هيچ مشركى ديگر حق ندارد بعد از امسال به زيارت بيايد،

- و هر كس از مشركين با رسول خدا عهدى بسته است مهلت و مدت اعتبار آن ت_ا سرآمد همي_ن چه_ار م_اه است!

(مقصودآن عهدهايى است كه ذكر مدت در آن ها نشده است و اما آن هايى كه مدت دار بودند تا آخر مدتش معتبر بوده است.

يعنى بيست روز از ذى الحجه و تمامى ماه محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى... اين مهلت چهار ماهه اى است كه خداوند تعالى به مشركين داد كه به طور ايمن آمد و شد بكنند و كسى معترض آن ها نمى شود و مى توانند هر چه را كه به نفع خود تشخيص دادند انجام دهند، كه بعد از اتمام اين مهلت ديگر هيچ مانعى نيست از اين ك_ه آن ها را بكشند، نه ح_رمت ح_رم و ن_ه احت_رام م_اه هاى ح_رام.)

براى پيمان شكنان پيمانى باقى نمانده است!

سي__ره رسول اللّه صلى الله عليه و آله قبل از نزول اين س__وره، اين بود كه جز با كسانى كه به جنگ او ب_رم_ى خ_استن_د، نم_ى جنگي_د و اي__ن روش ب__ه خ_اط_ر اي_ن ب___ود ك_ه قب___لاً خ__داى تعال__ى چني__ن دست__ور داده ب__ود:

- «حال اگر از شما كنار كشيدند و ديگر با شما كارزار نكردند و به شما پيشنهاد صلح دادند،

در اين صورت خداوند براى شما تسلطى بر ايشان قرار نداده است!» (90 / نساء)

تا آن كه سوره برائت نازل شد و مأمور شد به اين كه مشركين را از دم شمشير بگذراند، چه آن ها كه سر جنگ دارند و چه آن ها كه كنارند، مگر آن كسانى كه در روز فتح مكه براى مدتى با آن حضرت معاهده بستند - مانند صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو - كه به فرمان سوره برائت چهار ماه مهلت يافتند، كه اگر بعد از اين مدت باز به شرك خود باقى ماندند، آنان نيز محكوم به مرگند.

مفاد آيه برائت صرف تشريع نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضايى است بر برائت از مشركين زمان نزول آيه. خداوند متعال قضا رانده به اين كه از مشركين، كه شما با آنان معاهده بسته ايد، امان برداشته شود، و اين برداشته شدن امان گزافى و عهدشكنى نيست، چون خداوند تعالى بعد از چند آيه، مجوز آن را چني_ن بي_ان ف_رموده است:

- «هي__چ وثوق__ى به عه__د مشركان نيس__ت!

چون اكثرش__ان فاس__ق گشت__ه و مراع__ات حرم__ت عه__د را نكرده اند و آن را شكسته ان__د!»

(8 / توبه)

ص:371

به همين جهت، خداوند، لغو كردن عهد را به عنوان مقابله به مثل، براى مسلمانان ني_ز تج_ويز ك_رده و مى ف_رمايد:

- « هرگ___________اه از مردمى ترسيدى كه در پيماندارى خي__________________انت كنند، تو نيز مانند آن ها عهدنامه شان را ن_زدشان پرت ك_ن!» (58 / انفال)

و لكن، با اين كه دشمن عهدشكنى كرده است، خداوند متعال راضى نشد كه مسلمانان بدون اعلام لغويت، عهد آنان را بشكنند، بلكه دستور فرمود نقض خود را به ايشان اعلام كنند، تا ايشان به خاطر بى اطلاعى از آن به دام نيفتند. آرى، خداوند تعالى با اين دستور خود مسلمانان را حتى از اين مقدار خيانت هم منع فرمود.

و اگر آيه مورد بحث مى خواست شكستن عهد را حتى در صورتى كه مجوزى از ناحيه كفار نباشد، تجويز كند، مى بايستى ميان كفار عهدشكن و كفار وفادار به عهد، ف_رق_ى نباشد، و حال آن كه در دو آيه بعد كف_ار وفادار به عهد را استثن_ا كرده و فرمود:

- «... مگر آن مشركينى كه شما با ايشان عهد بسته ايد،

و ايشان عهد شما را به هيچ وجه نشكست__ه باشن__د و اح__دى را علي__ه شما پشتيبان__ى نكرده باشن__د، عهد چني__ن كسان__ى را تا سر رسي_د م_دت به پ_ايان بب_ريد،

ك_ه خ_دا پرهي_زك__اران را دوس__ت م_ى دارد!» (4 / توبه)

و نيز راضى نشد به اين كه مسلمانان بدون مهلت، عهد كفار عهدشكن را بشكنند، بلكه دست__ور داد كه تا مدت__ى معين ايشان را مهلت دهند تا در كار خود فكر كنند، و ف_ردا نگ_وين_د شم_ا م_ا را دفعت_ا غ_افلگي_ر كرديد!

بنابراين خلاصه مفاد آي_ه چني_ن مى ش_ود كه:

- عهد مشركينى كه با مسلمانان عهد بسته، و اكثر آنان آن را شكستند و براى مابقى هم وثوق و اطمينانى باقى نگذاشتند، لغو و باطل است، چون نسبت به بقيه افراد هم اعتمادى نيست، و مسلمانان از شر و نيرنگ آن ها ايمن نيستند!

اين كه قرآن مجيد مردم را دستور داد كه در چهار ماه سياحت كنند، كنايه از اين است كه در اين مدت از ايام سال ايمن هستند، و هيچ بشرى متعرض آنان نمى شود، و مى توانند هر چه را كه به نفع خود تشخيص دادند، انجام دهند زندگى يا مرگ! در آخر آيه خداوند نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرمايد:

- «صلاح تر ب_ه حال ايشان اين است كه شرك را ترك گفته و به دين توحيد روى آورند

و ب__ا استكب__ار ورزي_دن خ_ود را دچ_ار خ__زى اله___ى ننم_وده و ه__لاك نكنن__د!» (3 / توب__ه)

و با بيان اين كه:

« اين آيات اعلامى است از خدا و رسولش به مردم در روز «حج اكبر» كه:

خدا و رسولش بيزارند از مشركين!»

ص:372

خداوند متعال خطاب را متوجه تمام مردم مى كند، نه تنها مشركين، تا همه بدانند كه خدا و رسول از مشركين بيزارند، و همه براى انفاذ امر خدا - كشتن مشركين بعداز انقضاى چهار ماه - خود را مهيا سازند.

وفاداران به پيمان مصونند!

قرآن مجيد در آيه:

«اِلاَّ الَّذينَ عهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ...!»

گروهى را كه عهد نشكسته بودند، استثنا فرمود. اين استثنا شدگان عبارت بودند از مشركينى كه با مسلمين عهدى داشتند و نسبت به عهد خود وفادار بودند، و آن را نه به طور مستقيم و نه به طور غيرمستقيم، نشكسته بودند، كه البته عهد چنين كسانى را واجب است محت_رم شمردن، و تا سرآم_د م_دت آن را به انجام بردن!

نقض عهد مستقيم كه در آيه بدان اشاره شده، مانند كشتن مسلمانان و امثال آن ب_ود كه اتف_اق مى افتاد.

نقض عهد غير مستقيم نظير كمك نظامى كردن به كفار عليه مسلمانان بود، مانند مشركين مكه كه بنى بكر را عليه خزاعه كمك كردند، چون بنى بكر با قريش پيمان نظامى داشتند و خزاعه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؛ و چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله با بنى بكر جنگيد، قريش قبيله نامبرده را كمك كردند و با اين عمل خود پيمان حديبيه را كه ميان خود و رسول اللّه صلى الله عليه و آله بسته بودند شكستند، و همين معنى خود يكى از مقدمات فتح مكه در سال ششم هجرى شد.

آخرين دستورها براى ريشه كن كردن شرك!

ق__رآن مجي__د در آي__ه:

«فَ__اِذَا انْسَلَ__خَ الاَشْهُ__رُ الْحُ__رُمُ فَ__اقْتُلُوا الْمُشْرِكي__نَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُ__مْ،

وَ خُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُ__مْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ...!» (5 / توبه)

چن__دي__ن نكت____ه را مت__ذك__ر م_ى ش___ود:

دستور اول: هر جا كه مشركين را يافتيد بكشيد!

اين جمله نشان دهنده برائت و بيزارى از مشركين است، و مى خواهد احترام را از جان هاى كفار برداشته و خونشان را هدر سازد، و بفرمايد: بعد از تمام شدن آن مهلت ديگر هيچ مانعى نيست از اين كه آنان را بكشيد، نه حرمت حرم و نه حرمت ماه هاى حرام، بلكه هروقت و هركجا كه آنان را دي_دى بايد به قتلشان برس_انيد! تشريع اين حكم براى

ص:373

اين بوده كه كفار را در معرض فنا و انقراض قرار دهد و به تدريج صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازد، و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطت با آنان نجات بخشد.

هر كدام از عبارات آيه، مانند: « بكشيد هر جا كه مشركين را يافتيد!» و «دستگيرشان كنيد!» و «محاصره شان كنيد!» و «در كمينشان بنشينيد!» بيان يك نوع از راه ها و وسايل نابود كردن افراد كفار و از بين بردن جمعيت آنان و نجات دادن مردم از شر ايشان است - اگر دست به ايشان يافت و توانست ايشان را بكشد، كشته شوند؛ اگر نشد، دستگير شود؛ اگر اين هم نشد، در همان جايگاه هايشان محاصره شوند و نتوانند بيرون آيند و با مردم آميزش و مخالطه كنند؛ و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شده اند، در هر جا كه احتمال رود كمين بگذارد، تا بدين وسيله دستگيرشان نم_وده و ي_ا ب_ه ق_تلشان ف_رم_ان ده_د و يا اسيرشان كند!

دستور دوم: بازگشت كنندگان به توحيد را رها سازيد!

قرآن مجيد اضافه مى كند - اگر با ايمان آوردن از شرك به سوى توحيد برگشتند، و با عمل خود شاهد و دليلى هم بر بازگشت خود اقامه نمودند، به اين معنى كه، نماز خواندند و زكات دادند، و به تمامى احكام دين شما كه راجع به خلق و خالق است ملتزم شدند، در اين صورت رهاشان سازيد!

دستور س_وم: پناه جويان براى دريافت معارف دين را مهلت دهيد!

قرآن مجيد حكم پ_ن_اه ج_وي_ان ب_راى دري_اف_ت معارف اسلامى را م_ت__ذك_ر م_ى ش__ود و م_ى ف__رم_اي_د:

- « اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست، پس او را پناه بده تا كلام خدا را بشنود،

آن گاه او را به مأمن خويش برسان!

و اين به خاطر آن است كه ايشان مردمى نادانند!» (6 / توبه)

اين جمله در خلال آيات مربوط به برائت و سلب امنيت از مشركين آمده، ولى بيان آن واجب بود، زيرا اساس اين دعوت حق و وعد و وعيدش و بشارت و انذارش و لوازم اين وعد و وعيد، يعنى عهد بستن و يا شكستن، و نيز احكام و دستورات جنگى آن، همه و همه، هدايت مردم است. و مقصود از همه آن ها اين است كه مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدايت برگرداند، و از بدبختى و نكبت شرك به سوى سعادت توحيد رهنمون شود.

وقتى مشركى پناه مى خواهد تا از نزديك دعوت دينى را بررسى كند و اگر آن را حق يافت و حقانيتش برايش روشن شد، پيروى كند، واجب است او را پناه دهند تا كلام الهى را بشنود و در نتيجه پرده جه_ل از روى دلش كن_ار رود و حجت خدا برايش تمام

ص:374

شود! اگر با نزديك شدن و شنيدن باز هم در گمراهى و استكبار خود ادامه داد و اصرار ورزيد، البته جزو كسانى خواهد ش_د كه در پناه نيامده و امان نيافته اند.

اين دستورالعمل ها از ناحيه قرآن و دين قويم اسلام نهايت درجه رعايت اصول فضيلت و حفظ مراسم كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است!

شرايط بررسى و قبول دين

اين آيه از آيات محكم است و نسخ نشده و بلكه قابل نسخ نيست، زيرا اين معنا از ضروريات مذاق دين و ظواهر كتاب و سنت است كه خداوند متعال قبل از اين كه حجت بر كسى تمام شود، او را عقاب نمى كند، و مواخذه و عتاب هميشه بعد از تمام شدن بيان است، و از مسلمات مذاق دين است كه جاهل را با اين كه در مقام تحقيق و فهميدن حق و حقيقت برآمده، دست خالى بر نمى گرداند و تا غافل است مورد مؤاخذه قرار نمى دهد، بنابراين بر اسلام و مسلمين است به هر كس از ايشان امان بخواهد تا معارف دين را بشنود، و از اصول دعوت دينى آن ها اطلاع پيدا كند، امان دهند تا اگر حقيقت بر وى روشن شد، پيروى اش كند.

مادام كه اسلام، اسلام است، اين اصل قابل بطلان و تغيير نيست، و آيه محكمى است كه تا قي_امت قابل نسخ نمى باشد!

ولى آيه پناه دادن به پناه جويان را وقتى واجب كرده كه مقصود از پناهنده شدن، مسلمان شدن و يا چيزى باشد كه نفع آن عايد اسلام گردد، و اما اگر چنين غرضى در كار نباشد، آيه شريفه دلالت ندارد كه چنين كسى را بايد پناه داد.

آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه اعتقاد به اصل دين بايد به حد علم يقينى برسد، و اگر به اين حد نرسد، يعنى اعتقادى آميخته با شك و ريب باشد، كافى نيست، هر چند به حد ظن راجح رسيده باشد!

و اگر در اصول اعتقادى دين مظنه و تقليد كافى بود، ديگر جا نداشت در آيه مورد بحث دستور دهد پناه جويان را پناه دهند تا اصول دين و معارف آن را به عقل خود درك كنند، زيرا براى مسلمان شدن ايشان راهى ديگر كه عبارت است از تقليد وجود داشت، پس معلوم مى شود تقليد كافى نيست و كسى كه مى خواهد مسلمان ش_ود باي_د در ح_ق و ب_اطل بودن دين بحث و دقت به عمل آورد.

( روايات اسلامى به كار رفته در مبحث فوق از بحث روايتى مندرج در صفحه 250جلد 17 الميزان _ 40 جلدى _ خلاصه گرديده است. مشروح روايات در اين زمينه در صفحات250 تا 283 جلد مذكور ثبت است.)(1)

صلاحي__ت افراد براى اب__لاغ وحى الهى


1- الميزان ج 18، ص 217

ص:375

در امر ابلاغ آيات برائت نكته مهمى كه از طرف راويان احاديث نيز مورد بحث و گفتگوى فراوان قرارگرفته، بازپس گرفتن وظيفه ابلاغ از ابوبكر و سپردن آن به على عليه السلام ، و تحليل هاى راجع به اين مهم است. روايات بسيار از راويان متعدد با برخى اختلاف نظره__ا در اين زمينه وارد ش__ده كه در اين جا براى نمونه روايتى را كه از ابن عب_اس نق_ل ش__ده، مى آوريم.

عب_ارت اب_ن عباس چنين است:

- «بعد از آن كه سوره برائت تا نه آيه اش نازل شد، رسول اللّه صلى الله عليه و آله ابى بكر را به سوى مكه گسيل داشت تا آن آيات را بر مردم بخواند. جبرئيل نازل شد و گفت: - غير از تو، و يا مردى از تو، اين آيات را نبايد برساند! لذا رسول اللّه صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين فرمود:

- ن_اق_ه غضباى مرا س__وار شو و خودت را به ابى بك_ر برسان و برائت را از دست او بگير!»

اب__ن عباس گويد: وقت__ى ابوبكر به ن__زد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بازگشت با نهايت اضط__راب پرسيد:

- يا رسول اللّه، تو خودت مرا درباره اين امر كه همه گردن مى كشيدند بلكه افتخار مأموريت آن نصيبشان شود، نامزد فرمودى، پس چه طور شد وقتى براى انجامش روانه شدم مرا برگرداندى؟ فرمود:

- امين وحى الهى بر من نازل شد و از ناحيه خدا اين پيغام را آورد كه هيچ پيامى را از ناحيه تو جز خودت يا مردى از خودت نبايد برساند، و على از من است و از من نبايد ب_رسان_د ج_ز على!

آن چه از بررسى روايات مختلف و نظر راويان بر مى آيد دو نكته اصلى و اساسى قابل استفاده است:

حقيقت اول - اين كه فرستادن على عليه السلام براى بردن آيات برائت و عزل كردن ابى بكر به خاطر امر و دستور خدا بوده و جبرئيل نازل گرديده و گفته است:

- اِنَّهُ لا يُؤَدّى عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ!

حقيقت دوم - اين كه دستور الهى در مورد ابلاغ آيات الهى به وسيله على عليه السلام عموميت دارد، و اين حكم در هيچ يك از روايات مقيد به برائت يا شكستن عهد نشده است، و خلاصه، در هيچ ي__ك از آن ها نيامده كه - يا رسول اللّه جز تو يا كسى از تو برائت و يا نقض عهد را به مشركي__ن نمى رسانى... يعنى اط__لاق روايات را

ص:376

نبايد مقيد ك__رد به م__ورد خ__اص بلكه دستور اله__ى در مورد اب__لاغ آيات اله__ى به وسيل__ه عل__ى عليه السلام عموميت دارد، مانن__د موارد زير:

اين كه - على عليه السلام در مكه علاوه بر حكم برائت، حكم ديگرى را نيز ابلاغ كرد، و آن اين بود كه هر كس عهدى با مسلمين دارد و عهدش محدود به مدتى است تا سررسيد آن مدت عهدش معتبر است و اگر محدود به مدتى نشده تا چهار ماه ديگر عهدش معتبر خواهد بود. آيات برائت نيز بر اين مطلب دلالت دارد.

اين كه - حك__م ديگرى را ني__ز ابلاغ فرمود، و آن اين بود كه هيچ كس حق ندارد از اين به بعد برهنه در اطراف كعبه طواف كند. اين ني__ز يك حكم الهى بود كه آيه شريفه: «يا بَن_ى ادَمَ خُ__ذوُا زينَتَكُ__مْ عِنْ__دَ كُ__لِّ مَسْجِ__دٍ...!» بر آن دلال_ت دارد. (31 / اع__راف)

اين كه - حكمى ديگر ابلاغ فرمود، و آن اين كه از بعد امسال ديگر هيچ مشركى حق ن__دارد به طواف يا زي__ارت خانه خدا بياي__د. اين حكم هم مدلول آيه شريفه:

«يآاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنُوآ اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَ__لا يَقْرَبُ__وا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا...!» (28 / ت__وب___ه) م____ى ب_اش__د.

به هرحال، آن چه لازم است گفته شود اين است كه رسالت على عليه السلام منحصرا راجع به رساندن آيات برائت نبود، بلكه هم راجع به آن بود، و هم راجع به سه يا چهار حكم قرآنى ديگر و همه آن ها مشمول گفته جبرئيل است كه گفت: - از تو پيامى نمى رساند مگر خودت يا مردى از خودت!

يك__ى از رواي__ات اهل تسن__ن كه «درّ منثور» آن را از ابوهريره نقل كرده كه او گفت:

« من با على عليه السلام بودم آن موقعى كه رسول خدا «ص» روانه اش كرد. آرى رسول اللّه صلى الله عليه و آله او را به چه__ار پيغام فرستاد:

اول، اين كه ديگر هيچ برهنه حق ندارد طواف كند.

دوم، اين كه از امسال به بعد هيچ گاه مسلمان__ان و مشركين يك جا جم__ع نخواهند ش__د.

سوم، اين كه هر كس ميان او و رسول اللّه صلى الله عليه و آله عهدى هست تا سرآمد مدتش معتبر است.

چهارم، اين كه خدا و رسولش از مشركين بيزارند!»

ت__ح__ل_ي_ل رواي__ات:

از آن چه نقل شد، و از روايات مختلف ديگر به خوبى بر مى آيد كه آن چه در

ص:377

اين همه روايات، داستان فرستادن على عليه السلام به اعلام برائت و عزل ابى بكر از قول جبرئيل آمده، اين است كه جبرئيل گفت:

- « كسى از ناحيه تو پيامى را به مردم نمى رساند مگر خودت يا مردى از خودت!»

و هم چنين جوابى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوبكر داد، در همه روايات اين بوده كه:

- «هيچ كس پي_امى از من نمى رساند مگر خودم ي__ا مردى از خودم!»

به هر حال معلوم شد كه آن وحى و اين كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله مطلق است و مختص به اعلام برائت نيست، بلكه شامل تمام احكام الهى مى شود. هيچ دليلى، نه در متون روايات و نه در غير آن، يافت نمى شود كه به آن دليل بگوييم كلام و وحى مزبور مختص به اعلام برائت بوده است. هم چنين مسئله منع از طواف عريان، و منع از حج مشركين در سنوات بعد، و تعيين مدت عهدهاى مدت دار و بى مدت: همه اين ها احكام الهى ب__وده ك_ه قرآن مجيد آن ها را بيان فرموده است.

پس، رواياتى كه از ابوهريره و ديگران نقل شده كه آن ها را ابى بكر دستور مى داد و ابوهريره جار مى زد و على عليه السلام جار مى زد، يا وقتى على صدايش مى گرفت ابوهريره جار مى زد معناى معقولى ندارد، زيرا اگر اين معنى جايز بود چرا براى ابوبكر جايز نباشد و چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر را عزل كرد؟

هم چنين توجيهاتى كه بعضى از مفسرين در اين زمينه كرده اند و كاملاً از اصل مطلب دور افتاده اند و يا خداى ناكرده اغراض شخصى خود را در قالب تفسير آيات و روايات گنجانده اند، مانند صاحب المنار!

(براى تفصيل اين بحث به صفحه 271 تا 276 جلد 17 الميزان _ 40 جلدى _ مراجعه شود).

رد توجيهات روايات بى پايه:

نكته ديگرى كه روايات را مفسرين به نفع اغراض شخصى توجيه كرده اند، اين است كه گفته اند: در آن سال ابوبكر اميرالحاج بود و على عليه السلام در زير نظر او ابلاغ ها را مى رساند.

بايد توجه داشت كه بحث در مسئله امارت حج در سال نهم هجرى دخالت زيادى در فهم كلمه وحى، يعنى: « لا يُؤَدّى عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ!» ندارد. چون امارت حجاج، چه اين كه ابى بكر متصدى آن بوده يا على عليه السلام ، چه اين كه دلالت بر افضليت بكند يا نكند، يكى از شئون ولايت عامه اسلامى است، و وحى مزبور مطلبى كاملاً جداگانه است!

ص:378

مسئله امارت مسئله اى است كه امير مسلمانان و زمامدار ايشان بايد در امور مجتمع اسلامى دخالت كند، و احكام و شرايع دينى را به اجرا گذارد، ولى مسئله وحى و معارف الهى و مواد وحيى كه از آسمان درباره امرى از امور دين نازل مى شود، زمامدار در آن حق هيچ گونه دخالت و تصرفى را ندارد!

تصرف و مداخله در امور اجتماعى در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله تصدى اش در دست خود آن حضرت بود، يك روز ابوبكر و يا على عليه السلام را به امارت حاج منصوب مى كرد، و روزى ديگر «اسامه» را امير بر ابى بكر و عموم مسلمانان و صحابه گردانيد، و يك روز «ابن ام مكتوم» را امير مدينه قرار داد با اين كه در مدينه كسانى بالاتر از او بودند!!

اين گونه انتخابات تنها دلالت بر اين دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست صالح تشخيص مى داد و چون زمامدار بود و به صلاح و فساد كار خ_ود وارد بوده است.

اما وحى آسمانى، كه متضمن معارف و شرايع است، نه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در آن حق مداخله اى دارد، و نه كسى غير او، و ولايتى كه بر امور مجتمع اسلامى دارد، هيچ گونه تأثيرى در وحى ندارد. او نه مى تواند مطلق وحى را مقيد و مقيدش را مطلق كند، و نه مى تواند آن را نسخ و يا امضاء كند، و يا با سنت هاى قومى و عادت جارى تطبيق دهد، و به اين منظور كارى را كه وظيفه رسالت اوست به خويشاوندان خود واگذار كند!

ماجراى طواف عريان و منع آن

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از آن كه مكه را فتح كرد، در آن سال از زيارت مشركين جلوگيرى نفرمود، تا اين كه آيات برائت نازل شد و زيارت مشركين و هم چنين سنت عريان شدن در طواف را منع كرد.

از سنت هاى زيارتى مشركين يك اين بود كه اگر با لباس وارد مكه مى شدند و با آن لباس دور خانه خدا طواف مى كردند، ديگر آن لباس را به تن نمى كردند، و بايد آن را صدقه مى دادند. لذا براى اين كه به اصطلاح «كلاه شرعى» درست كنند، و بدين وسيله لباس هاى خود را از دست ندهند، قبل از طواف از ديگران لباس را عاريه يا كرايه مى كردند و بعد از طواف به صاحبانشان برمى گرداندند. در اين ميان اگر كسى به لباس عاريه و كرايه اى دست نمى يافت و خودش هم تنها يك دست لباس همراهش بود، براى آن كه لباسش را از دست ندهد، ناچار برهنه مى شد و لخت به طواف كعبه مى پرداخت...!

ص:379

(نقل از تفسير قمى)(1)

تحريم ورود مشركين به مسجدالحرام

«يآاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنُوآا اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا...!»(28 / توبه)

از سال نهم هجرت، يعنى سالى كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام سوره برائت را به مكه برد و براى مشركين خواند، و اعلام كرد كه هيچ مشركى حق طواف و زيارت ندارد، و نيز كسى حق ندارند با بدن عريان طواف كند، تاريخ منع ورود مشركين ب_ه م_س_ج_دالح_رام آغ_از م_ى گ_ردد.

بع__د از اعلام برائت، بيش از چه__ار ماه مهلتى براى مشركين نماند، و بعد از انقضاى اين مدت عموم مشركين مگر ع__ده معدودى، همه به دي__ن اسلام درآمدن__د و آن عده هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجدالحرام پيمانى گرفتند، و آن جناب براى مدتى مقرر مهلتش__ان داد. پس در حقيق__ت بعد از اع__لام برائت تمام__ى مشركي__ن در معرض قبول اسلام قرار گرفتند.

نهى از ورود مشركين به مسجدالحرام به حسب فهم عرفى امر به مؤمنين است به اين كه نگذارند مشركين داخل مسجدالحرام شوند، و از اين كه حكم آيه علت اين امر را «نجس» بودن مشركين بيان فرموده، معلوم مى شود يك نوع «پليدى» براى مشركين، و نوعى «طهارت و نزاهت» براى مسجدالحرام اعتبار فرموده است، و اين اعتبار هرچه باشد غيراز مسئله اجتناب از ملاقات كفار است با رطوبت!

در راه اس_لام از چيزى نترسيد!

خداوند متعال با عبارت « وَ اِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً...،» مردمى را كه مى ترسيدند با اجراى اين حك_م ب_ازارشان كساد شود، هشدار داده و مى فرمايد:

- « اگر از اجراى اين حكم ترسيديد بازارتان كساد و تجارتتان راكد شود و دچار فقر گرديد، نترسيد كه خداوند به زودى شما را از فضل خود بى نياز، و از آن فقرى كه مى ترسيد ايمن مى سازد!» (28 / توبه)

اين وعده حُسنى كه خداى تعالى براى دلخوش كردن سكنه مكه و آن كسانى كه در موسم حج در مكه تجارت داشتند داده، اختصاص به مردم آن روز مكه ندارد، بلكه مسلمانان عصر حاضر را نيز شامل مى شود. ايشان را نيز بشارت مى دهد به اين كه در برابر


1- ال_مي_____________زان ج 17، ص 250

ص:380

انجام دستورات دين، از هر چه بترسند خداوند از آن خطر ايمنش__ان مى سازد! و مطمئن بدانند كه كلمه اسلام، اگر عمل شود، هميشه تفوق دارد، و آوازه اش در ه_ر ج_ا رو ب_ه انتش_ار است، همچن_ان كه ش_رك رو ب_ه انقراض است!(1)

تحريم دوستى با كفار و منافقين

«ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذينَ امَنُوآ اَنْ يَسْتَغْفِروُا لِلْمُشْرِكينَ وَلَوْ كانُوآ ااُولى قُرْبى...!»

(113 / توبه)

با بيان اين آيه شريفه، قرآن مجيد چنين قدغن مى كند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و كسانى كه ايمان آورده اند بعد از آن كه با بيان خداوندى دستگيرشان شد كه مشركين دشمنان خدايند و مخلد درآتش، ديگر حق ندارند براى آنان استغفاركنند هرچند كه ازنزديكانشان باشند!

حكم در اين آيه عمومى است، يعنى اگر در اين آيه حكم به وجوب تبرى از دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان شده، اين حكم اختصاص به يك نحو دوستى و يا دوستى با يك عده معين نيست، بلكه هم انحاء دوستى را شامل مى شود، نه تنها استغفار براى آنان را!

هم چنين همه دشمنان خدا را شامل مى شود نه تنها مشركين را!

پس، كف__ار و منافقي__ن و هر اهل بدعت__ى كه منكر آيات خ__دا باشن_د و يا نسبت به پاره اى از گناهان كبيره، از قبيل محاربه با خدا و رسول، اصرار داشته باشند، نيز مشمول اين آيه هستند!(2)

ظهور نفاق

تاريخچه نفاق در صدر اسلام


1- المي______زان ج 18، ص 55
2- ال_مي__________زان ج 18، ص 338

ص:381

از هم__ان اوايل هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آثار دسيسه ها و توطئه هاى منافقين ظاهر شد. سوره بقره كه شش ماه بعد از هجرت نازل شده است، به شرح اوص__اف آن ها پرداخته و در سوره ه__اى ديگر به دسيسه ه__ا و انواع كي__د آن ها اشاره ش__ده است، نظير كناره گي__رى آن ها از لشك__ر اسلام در جن__گ احد، كه عده آن ه_ا تقريب_ا ثل_ث لشك_ري_ان ب_ود.

از ساير دسايس آن ها مى توان از پيمان بستن شان با يهود و تشويق آنان به لشكركشى عليه مسلمين، ساختن مسجد ضرار، منتشر كردن داستان افك و تهمت به عايشه، فتنه انگيزى در ماجراى سقايت در كناره چاه بنى المصطلق، داستان عقبه و امثال آن... كارشان به جايى رسيد كه خداى تعالى به مثل آيه سوره اح_زاب ته_دي_دش___ان ف__رم____ود:

- «اگر منافقين و آن هايى كه در دل مرض دارند از آزار پيامبر و سوء قصد نسبت به زنان مسلمان و آن ها كه شايعه پراكنى مى كنند از عمل خود دست بر ندارند، به طور قطع تو را به سركوبى آنان خواهيم گماشت، تا جايى كه ديگر در مدينه نمانند و همسايه تو در اين شهر نباشند مگر در فرصتى اندك!» (60/احزاب)

قرآن كريم درباره منافقين اهتمام شديد ورزيده و مكرر آن ها را مورد حمله قرار داده و زشتى هاى اخلاقى و دروغ ها و خدعه ها و دسيسه ها و فتنه هايشان را به رخشان كشيده است، فتنه هايى كه عليه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مسلمانان به پا كردند. در سوره هاى زيادى در قرآن مسائل مربوط به منافقان ذكر گرديده است، از آن جمله است:

ص:382

سوره هاى بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، حشر، من_افق_ون و تح_ريم... .

خداى تعالى در مواردى از كلام مجيدش منافقين را به شديدترين وجه تهديد كرده به اين كه در دنيا مُهر بر دل هايشان زده و بر گوش و چشمان آن ها پرده افكنده است. نورشان را از آن ها مى گيرد و در ظلمت ها رهايشان مى كند، به طورى كه ديگر راه سعادت خود را نبينند. در آخرت در درك اسفل و آخرين طبقات آتش جايشان مى دهد!

اي__ن نيست مگر به خاطر مصائبى كه اين منافقين بر سر اسلام و مسلمين آوردند، و چ__ه كي__ده__ا و مكره__ا كه نكردن__د؟! و چه توطئه ه__ا و دسيسه ه__ا كه علي__ه اس__لام طرح ننمودن__د؟ و چه ضربه هايى كه حت__ى مشركين و يه__ود و نصارى مثل آن را ب_ه اسلام وارد نياوردند؟

براى پى بردن به خطرى كه منافقين براى اسلام داشتند همين كافى است كه خداى تعالى به پيامبر گرامى اش خطاب مى كند كه از اين منافقين بر حذر باشد، و مراقب باشد تا بفهمد از چه راه هاى پنهانى ضربات خود را بر اسلام وارد مى سازند. آن جا كه مى فرمايد:

- «هُ_مُ الْ_عَ_دُوُّ ، فَ_احْذَرْهُمْ!»

- «آن ها دشمن__ان خط_رن___اكن__د، از ايش__ان ب__رح__ذر ب___اش!!» (4 / من__افق____ون)

نقش منافقي_ن در جنگ احد

در آغاز جنگ احد، رسول اللّه صلى الله عليه و آله با اصحاب خود مشورت كرد كه چه طور است شما مسلمانان در مدينه بمانيد و كفار را واگذاريد تا هر جا كه دلخواهشان بود، پياده شوند. اگر در همان جا (يعنى كنار شهر مدينه،) ماندند، معلوم است كنار شهر مدينه جاى ماندن ايشان نيست، و اگر خواستند داخل شهر شوند آن وقت دست به شمشير زده و ب_ا آن_ان ك_ارزار ك_نيم؟

عبداله بن ابى بن سلول، منافق، مرحباگويان از جاى برخاست و در ميان اصحاب فرياد زد: همين رأى را بگيريد!

و در مقابل او آن هايى كه خدا دل هايشان را علاقه مند به شهادت كرده بود، برخاستند و گفتند: يا رسول اللّه! ما را به سوى دشمنان حركت ده تا گمان نكنند ما از آن ها ترسيده ايم! عبداله بن ابى مخالفت كرد و گفت:

- يا رسول اللّه، در همين مدينه بمان و به سوى دشمن حركت مكن، چه من تجربه كرده ام كه به سوى هيچ دشمنى نرفته ايم مگر اين كه كشته داده ايم، و هيچ

ص:383

دشمنى به سوى ما نيامد مگر اين كه ما بر آن ها پيروز شده ايم... .

رسول خدا صلى الله عليه و آله با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد، و ابن مكتوم را جانشين خود ساخت، تا در غياب او در نماز بر مردم امامت كند. هنوز لشكر اسلام به احد نرسيده بود كه عبداله بن ابى يك سوم جمعيت را از رفتن به جنگ منصرف ساخت، و اين عده عبارت بودند از يك تيره از قبيله خزرج به نام بنوسلمه، و تيره اى از اوس به نام بنى حادثه. عبداله بهانه اين شيطنت را اين قرار داد كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به حرف او اعتنا نكرد و گوش به حرف ديگران داد. (نقل از قصص قرآن ص 477)

توطئه منافقين در عقبه بعد از اعلام جانشينى

پس از پايان يافتن مسئله نصب اميرالمؤمنين على عليه السلام به خلافت (در غدير خم،) منافقين كه همه آرزوهايشان اين بود رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا برود و كار امت مختل بماند تا بين اصحاب كشمكش پيدا شود، از مسئله خلافت على عليه السلام ناراحت شده و در صدد كشتن پيغمبر گرامى برآمدند، لكن خداى تعالى، كه او را وعده فرموده بود تا از شر دشمنان محفوظ بدارد، حبيب خود را كفايت فرمود و از سوءقصدى كه درباره وى داشتند، نجاتش بخشيد!

داستان بدين ترتيب اتفاق افتاد كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله عازم شد از غدير خم به طرف مدينه حركت كند، گروهى از منافقين زودتر حركت كردند و به عقبه «هرشى» رسيدند و خود را پنهان كردند و هميان هاى خود را پر از ريگ ساختند و منتظر عبور رسول اللّه صلى الله عليه و آله از آن محل ماندند تا وقتى خواست از آن جا عبور كند هميان ها را از بالا به طرف جاده رها كنند تا شايد بدي__ن وسيله ناقه آن حض__رت را رم دهن__د و حضرت به زمي__ن بيفتد و او را به قت__ل برسانن_د.

حذيفه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله من و عمار ياسر را نزد خود طلبيد و به عمار فرمود تو ناقه را از عقب بران، و به من فرمود تو هم مهار ناقه را محكم نگه دار! من مهار ناقه را در دست داشتم و مى كشيدم و مى رفتيم تا نيمه شب به بالاى عقبه (تنگه كوه) رسيديم، كه ناگهان هميان هايى پر از ريگ از بالاى كوه به طرف تنگه پرتاب شد و شتر رسول اللّه صلى الله عليه و آله رم ك__رد. حضرت فرم_ود: - اى ناقه آرام باش كه باكى بر تو نيست!

حذيفه گويد: من گفتم: يا رسول اللّه، اين جماعت كيانند؟ فرمود:

_ اين ها منافقين دنيا و آخرتند!

در آن موقع برقى ساطع گشت كه من همه آن ها را ديدم. نه تن از آن ها قريشى و

ص:384

پنج تن از ط___واي___ف ديگ_ر ب_ودن_د.

پيغمبر اكرم وقتى از تنگه سرازير مى شد كه سپيده صبح دميد و آن حضرت پياده شد و وضو ساخت و منتظر آمدن اصحاب گرديد. و آن چهار تن نيز به نماز حاضر شدن_د. و حض_رت فرمود: هيچ كس حق نجوى ندارد...! (نقل از قصص قرآن ص 658)(1)

منافقين مهاجرين اوليه و منافقين مدينه

روايات بسيارى، كه حتى به حد استفاضه رسيده، حاكى است كه عبداله بن ابى بن سلول و همفكرانش، منافقينى بودند كه امور را عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله واژگونه مى كردند، و هم_واره در انتظ_ار ب_لايى ب_راى مسلمانان بودند. و مؤمنين همه آن ها را مى شناختند.

عده آن ها يك سوم مسلمانان بود، و همان هايى بودند كه در جنگ احد از يارى مسلمانان مضايقه كردند و خود را كنار كشيدند و در آخر به مدينه برگشتند، در حالى كه مى گ_فتند: - اگر مى دانستيم قتالى واقع مى شود با شما مى آمديم!

و از همين جاست كه بعضى نوشته اند حركت نفاق از بدو وارد شدن اسلام به م_دين_ه شروع و تا ن_زديك_ى رحل_ت رس_ول اللّه صلى الله عليه و آله ادامه داشت.

اين سخنى است كه جمعى از مفسرين گفته اند، و لكن با تدبر و موشكافى حوادثى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله اتفاق افتاد، و فتنه هايى كه بعد از رحلت آن حضرت رخ داد، و با در نظر گرفتن طبيعت اجتماع فعال آن روز، خلاف نظريه فوق ثابت مى شود:

اولاً - هيچ دليل قانع كننده اى در دست نيست كه دلالت كند بر اين كه نفاق منافقين در ميان پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله و حتى آن هايى كه قبل از هجرت ايمان آورده بودند، رخنه نكرده باشد. و دليلى كه ممكن است در اين باره اقامه شود (كه هيچ دلالتى ندارد،) اين است كه منشأ نفاق ترس از اظهار باطن يا طمع خير است، و پيامبر و مسلمانان آن روز كه در مكه بودند و هنوز هجرت نكرده بودند، قوت و نفوذ كلمه و دخل و تصرف آن چنانى نداشتند كه كسى از آن ها بترسد، و يا طمع خيرى از آن ها داشته باشد، و بدين منظور، در ظاهر مطابق ميل آنان اظهار ايمان كنند و كفر خود را پنهان دارند، چون خود مسلمانان در آن روز توسرى خور و زيردست صناديد قريش بودند، و مشركين مكه يعنى دشمنان سرسخت آنان و معاندين حق هر روز يك فتنه و عذابى درست مى كردند. در چنين جوى هيچ انگيزه اى براى نفاق تصور نمى شود!!


1- الميزان ج38،ص222.تحليل تاريخ

ص:385

به خلاف، بعد از هجرت كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مسلمانان ياورانى از اوس و خزرج پيدا كردند و بزرگان و نيرومندان اين دو قبيله پشتيبان آنان شدند، و از رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع نمودند، همان طور كه از جان و مال و خانواده خود دفاع مى كردند، و اسلام به داخل تمامى خانه هايشان نفوذ كرده بود، و به وجود همين دو قبيله عليه عده قليلى كه هنوز به شرك خود باقى بودند، قدرت نمايى مى كرد، و مشركين جرأت علنى كردن مخالفت خود را نداشتند، به همين جهت براى اين كه از شر مسلمانان ايمن بمانند به دروغ اظهار اسلام مى كردند، در حالى كه در باطن كافر بودند، و هر وقت فرصت مى يافتن__د عليه اسلام دسيسه و نيرنگ به كار مى بردند.

جهت اين كه گفتيم اين دليل درست نيست، اين است كه علت و منشأ نفاق منحصر در ترس و طمع نيست تا بگوييم هر جا مخالفين انسان نيرومند شدند، و يا زمام خيرات به دست آن ها افتاد، از ترس نيروى آنان، و به اميد خيرى كه از ايشان به انسان مى رسد، نفاق مى ورزد، و اگر گروه مخالف چنان قدرتى و چنين خيرى نداشت، انگيزه اى براى نفاق پيدا نمى شود، بلكه بسيار منافقينى را مى بينيم كه در مجتمعات بشرى دنبال هر دعوتى مى روند، و دور هر داعى را مى گيرند، بدون اين كه از مخالف خود، هر قدر هم نيرومند باشد، پروايى بكنند. و نيز اشخاصى را مى بينيم كه در مقام مخالفت با مخالفين خود بر مى آيند، و عمرى را با خطر مى گذرانند، و به اميد رسيدن به هدف خود بر مخالفت خود اصرار هم مى ورزند، تا شايد هدف خود را كه رسيدن به حكومت است، به دست آورند، و نظام جامعه را در دست بگيرند، و مستقل در اداره آن باشند، و در زمين علو كنند! رسول خدا صلى الله عليه و آله از همان اوايل دعوت فرموده بود:

- اگر به خدا و دعوت اسلام ايمان بياوريد، ملوك و سلاطين زمين خواهيد شد! با مسلم بودن اين دو مطلب، چرا عقلاً جايز نباشد احتمال دهيم: بعضى از مسلمانان قبل از هجرت، به همين منظور مسلمان شده باشند؟! يعنى به ظاهر اظهار اسلام ك_رده باشند ت_ا روزى ب_ه آرزوى خ_ود، ك_ه هم_ان ري_است و استع_لاء است، ب_رسند.

و معلوم است كه اثر نفاق در همه جا واژگون كردن امور و انتظار بلا براى مسلمان__ان و اسلام، و افساد در مجتم__ع دينى نيست، اين آث__ار نفاقى اس__ت كه از ترس و طمع منشأ گرفته باش__د و اما نفاق__ى كه ما احتمالش را داديم اثرش اين است كه تا بتوان__د اس__لام را تقوي__ت كنند و به تنور داغ__ى كه اس__لام برايشان داغ ك__رده، نان بچسبانند!

و به همين منظور و براى داغ تر كردن آن، مال و جاه خود را فداى آن كنند، تا بدين وسيله امور نظم يافته و آسياى مسلمين به نفع شخصى آنان به چرخش در آيد. بله،

ص:386

اين گونه منافقين، وقتى دست به كارشكنى و نيرنگ و مخالفت مى زنند كه ببينند دين جلو رسيدن به آرزوهايشان را كه همان پيشرفت و تسلط بيشتر بر مردم است، مى گيرد، كه در چنين موقعى دين خدا را به نفع اغراض شخصى ف_اسد خ_ود تفسير مى كنند.

و نيز ممكن است، بعضى از آن ها كه در آغاز، بدون هدفى شيطانى مسلمان شده اند در اثر پيشامدهايى درباره حقانيت به شك بيفتند و در آخر از دين مرتد شوند و ارتداد خود را از ديگران پنهان بدارند، همچنان كه لحن آيه شريف_ه:

- «ذلِكَ بِاَنَّهُمْ امَنُوا ثُمَّ كَفَروُا...،» (3/منافقون) و آيه:

- «يآ اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِه فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ...،» (54 / مائده) امك__ان چنين ارت__داد و چنين نفاقى را نشان مى دهد.(1)

منافقين بعد از فتح مكه

و نيز آن افراد از مشركين مكه، كه در روز فتح ايمان آوردند، چگونه ممكن است اطمينانى به ايمان صادق و خالص آن ها داشت؟ با اين كه به حكم بديهى همه كسانى كه حوادث سال هاى دعوت را مورد دقت قرار داده اند، مى دانند كه كفار مكه و اطرافيان مكه، و مخصوصا صناديد قريش، هرگز حاضر نبودند به پيامبر ايمان بياورند، و اگر اسلام آوردند به خاطر آن لشكر عظيمى بود كه در اطراف شهر اطراق كرده بودند، و از ترس شمشيرهاى كشيده شده بر بالاى سرشان بود! و چگونه ممكن است بگوييم در چنين ظرفى نور ايمان در دل هايشان تابيد و نفوسشان داراى اخلاص و يقين گشت، و از صمي__م دل و با طوع و رغبت ايمان آوردند، و ذره اى نفاق در دل هايشان راه نيافت؟!!(2)

منافقين بعد از رحلت پيامبر

استمرار نفاق تنها تا نزديكى رحلت رسول اللّه صلى الله عليه و آله نبود، و چنان نبود كه در نزديكى هاى رحلت نفاق منافقين از دل هايشان پريده باشد!

بله، تنها اثرى كه رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله در وضع منافقين داشت، اين بود كه ديگر وحيى نبود تا از نفاق آنان پرده بردارد! علاوه بر اين، با انعقاد خلافت، ديگر انگيزه اى ب_راى اظهار نفاق باقى نماند، ديگر براى چه كسى مى خواستند دسيسه و توطئه كنند!!؟

آيا اين متوقف شدن آثار نفاق براى اين بود كه بعد از رحلت رسول خدا


1- ال_مي_زان ج 38، ص 225. تحلي_ل تاريخ_ى
2- الميزان ج 38، ص 227. تحليل تاريخخ

ص:387

صلى الله عليه و آله تمامى من_افقي_ن م_وفق به اس_لام واقع_ى و خل_وص ايمان شدند؟

آيا صناديد نفاق از مرگ آن جناب چنان تأثرى يافتند كه در زندگى آن جناب آن چن_ان مت_أثر نشده بودند؟؟

و يا براى اين بود كه بعد از رحلت يا قبل از آن، با اولياء حكومت اسلامى زد و بند سرى كردند و چيزى دادند و چيزى گرفتند؟ اين را دادند كه ديگر آن دسيسه ها كه قبل از رحلت داشتند نكنند، و اين را گرفتند كه حكومت آرزوهايشان را برآورده سازد؟ و يا بعد از رحلت، مصالحه اى تصادفى بين منافقين و مسلمين واقع شد، و همه آن دو دسته يك راه را برگزيدند، و در نتيجه تصادم و برخوردى پيش نيامد؟!

شايد اگر به قدر كافى پيرامون حوادث آخر عمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله دقت كنيم، و فتنه هاى بعد از رحلت آن جناب را درست بررسى نماييم، به جواب شافى و كافى اين چند سؤال برسيم!

(توجه! منظور از طرح اين سؤال ها تنها اين بود كه به طور اجمال راه بحث را نشان داده ب_اشيم!)(1)

افشاى فتنه هاى زشت نفاق در قرآن

«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لى وَ لا تَفْتِنّى...!» (49 تا 57 / توبه)

قرآن مجيد در آيات بسيارى چهره هاى زشت منافقين صدر اسلام را آشكار ساخته است. قسمتى از اين صفات و اعمال منافقان براى ثبت در تاريخ در چند آيه زير مضبوط است:

- «از جمله آنان، كسى است كه مى گويد: به من اجازه بده و مرا به فتنه مينداز!

ولى بايد بدانند كه به فتنه افتاده اند،

و جهنم محيط به كافران است!

اگر تو را پيش آمد خيرى برسد غمگين شان مى سازد، و اگر مصيبتى به تو برسد، گويند: ما از پيش احتياط خود را كرديم و با خوشحالى برگردند.

- بگو! به ما جز آن چه كه خدا برايمان مقرر كرده نمى رسد،

كه او مولاى ماست، و مؤمنان باي_د به خدا توكل كنند!

- بگو! براى ما جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد؟

قطعا نه!

ولى ما درب__اره شما انتظار داري__م كه خدا به وسيل__ه عذابى از جان__ب خود و ي__ا به دست


1- الميزان ج 38، ص 227. تحليل تاريخي

ص:388

ما جانت__ان را بگي__رد! پ__س منتظ__ر ب__اشي__د، ك__ه م__ا ه__م ب__ا شم__ا انتظ__ار م__ى كشي__م!

- بگو! چه به رغبت انفاق كنيد، و چه به كراهت، هرگز از شما پذيرفته نمى شود

كه شما گروهى عصيان پيشه ايد!

مانع قبول شدن انفاق ايشان جز اين نبود كه ايشان خدا و پيغمبر او را منك__ر بودند،

و جز به حال__ت ملالت به نم__از (جماعت) نمى آيند،

و انفاق جز به اكراه نمى كنن__د!

ام__وال و اولادش__ان ت__و را به شگفت ني__اورد،

فقط خ__دا مى خواهد به وسيله آن در زندگ__ى دنيا عذابشان كند،

و جانش__ان به حال كف__ر در آيد!

به خدا سوگند مى خورند كه از شمايند، ولى آنان از شما نيستند،

بلكه گروهى هستند، كه از شما مى ترسند!

اگر پناهگاه يا نهانگاه يا گريزگاهى مى يافتند،

شتابان بدان سوى رو مى كردند...!»(49تا57/توبه)

من_افقي_ن از اي_ن ك_ه گ_فتند: « م_را ب_ه ف_تنه مين_داز!» از يك ج_هت معنى مى دهد كه:

« به من اجازه بده به جنگ نيايم، و مرا با بردن در صحنه جهاد به فتنه مينداز،

و با بر شمردن غنيمت هاى نفيس جنگى اشتهاى نفسانى مرا تحريك مكن،

و مرا فريب مده!»

و از جهت ديگر معن__ى م__ى ده____د ك____ه:

«اج__ازه ب__ده م__ن حرك__ت نكن__م و مرا گرفت__ار ناملايمات__ى كه مى دان__م در اي__ن جن__گ هست، مبت_لا مساز!»

خداى تعال__ى در جواب اين پيشنه_اد آن ها مى فرمايد:

- «اين ها با همين عملشان در فتنه افتاده اند!» (49/توبه)

يعنى اين ها به خيال اين هستند كه از فتنه احتمالى احتراز مى جويند، در حالى كه سخ__ت در اشتباهن__د و غافلن__د از اين كه كفر و نفاق و سوء سريره اى كه دارند و اي__ن پيشنهادشان از آن حكايت مى كن__د، فتنه است! غافلن__د از اين كه شيط__ان آن ها را در فتن__ه افكنده و فريب داده و دچ__ار هلاكت كف__ر و ضلال__ت و نف__اق ساخته است!

تازه، اين خسارت دنيايى است، در آخرت نيز جهنم بر كافران احاطه خواهند كرد، همان طور كه در دنيا فتنه به آنان احاطه داشت!(1)

س_وره اى ب_ه ن_ام من_افقون


1- ال_مي_______زان ج 18، ص 183

ص:389

«اِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ...!» (1 تا 8 / منافقون)

«اى رسول ما!

چون منافقون رياكار نزد تو آمدند و گفتند كه ما به يقين و حقيقت گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى!

فريب مخور! خدا مى داند كه تو رسول اويى!

و خدا گواهى مى دهد كه: منافقون سخن به مكر و خدعه و دروغ مى گويند!

قسم هاى دروغ خود را سپر جان خويش، و ماي__ه فري__ب مردم قرار داده ان__د،

تا بدين وسيل__ه راه خدا را به روى خل__ق ببندند،

بدانيد اى اه_ل ايمان! ك_ه آن چه آن ها مى كنند، بسيار بد مى كنند!»

اين سوره وضع منافقان را توصيف مى كند، و آنان را به شدت عداوت با مسلمين محكوم ساخته و رسول خدا صلى الله عليه و آله را دستور مى دهد تا از خطر آنان بر حذر باشد! مؤمنين را هم نصيحت مى كند به اين كه از كارهايى كه سرانجام آن نفاق است بپرهيزن__د، تا به هلاكت نف__اق دچار نگردند و كارش__ان به آت__ش دوزخ منج_ر نگردد!

آيات فوق حكايت اظهار ايمان منافقين است كه گفتند شهادت مى دهيم كه تو حتما رسول خدايى. چون اين گفتار ايمان به حقانيت دين است، كه وقتى شكافته شود، ايمان به حقانيت هر دستورى است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله آورده است، و ايمان به وحدانيت خداى تعالى و به معاد است و اين همان ايمان كامل است.

و اين كه فرمود: « خداوند مى داند كه تو رسول اويى!» تثبيتى از خداى تعالى نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله است، با اين كه وحى قرآن به رسول اللّه صلى الله عليه و آله كافى در تثبيت رسالت آن جناب بود، ولى با وجود اين به اين تثبيت تصريح كرد، براى اين بود كه قرينه اى صريح بر كاذب بودن منافقين باشد، از اين جهت كه بدانچه مى گويند معتقد نيستند، هرچند كه گفتارشان يعنى رسالت آن جناب صادق است. پس منافقين كه در گفتارشان كاذبند به كذب مخبرى كاذبند، نه به كذب خبرى!

- «براى آن كه آن ها ايمان آوردند بعد كافر شدند،

خدا مهر بر دل هايشان نهاد تا هي_چ درك نكنند.» (3/منافقون)

از ظاهر آيه به نظر مى رسد كه منظور از ايمان آوردن اوليه منافقين اظهار شهادتين باشد، اعم از اين كه از صميم قلب و ايمان درونى باشد، و يا نوك زبانى و بدون ايمان درونى. و كافر شدند به اين دليل كه اعمال نظير استهزاء به دين خدا و يا رد بعضى

ص:390

از احك__ام آن را مرتكب شدند و نتيج__ه اش خروج ايمان از دل هايشان بوده است، اگر واقعا ايم___ان داشت_ه ان_د!

دليل نفهم_ى و عدم تفقه منافقين را اين دانست_ه كه دل هايش_ان را خداون_د متعال مهر زده است، و اين نتيجه گيرى دلالت دارد بر اين كه مهر به دل خوردن باعث مى شود ديگر دل آدمى حق را نپذيرد، و پس چنين دلى براى هميشه مأيوس از ايمان و محروم از حق است.

مهر به دل خوردن، يعنى همين كه دل به حالتى در آيد كه ديگر پذيراى حق نباشد، و حق را پيروى نكند، پس چنين دلى قهرا تابع هواى نفس مى شود. بايد دانست كه خداى تعالى ابتدا مهر بر دل كسى نمى زند، بلكه اگر مى زند به عنوان مجازات است، چون مهر بر دل زدن گمراه كردن است، و اضلال جز بر سبيل مج_ازات ب_ه خداى تع_الى منس_وب نم_ى شود.

سپس خطاب را عمومى كرده و مى فرمايد:

- « چون كالبد جسمانى منافقان را ببينى تو را به شگفت آرد،

اگر سخن گويند بس كه چرب زبانند به سخن هايشان گوش مى دهى،

ولى اينان از درون مثل چوبى خشك بر ديوارند،

هر صدايى را بشنوند آن را زيان خود پندارند،

اى رسول! اينان به حقيقت دشمنان هستند،

از ايشان برحذر باش!

خدايشان بكشد، چه قدر به مكر و دروغ از حق باز مى گردند!» (4 / منافقون)

چون منافقين همواره سعى دارند ظاهر خود را بيارايند، و فصيح و بليغ سخن گوين__د، ل_ذا به مردم مى فهمان__د كه منافقين چني__ن وضعى به خود مى گيرن__د، ظاهرى فريبن__ده و بدنى آراست__ه، به طورى كه هر كس به آن__ان برخ__ورد از ظاهرش__ان خوشش مى آيد و از سخنان فصيح شان لذت مى برد، و دوست مى دارد كه به آن گوش ده__د، بس كه گفتارش_ان را شيرين مى كنند، و نظمى فريبنده بدان مى دهند.

اما خداوند متعال مثل آنان را به چوبى خشك تشبيه كرده كه به چيزى تكيه داشته باشد، مانند اشباح بى روح، كه مانند چوب هيچ خيرى و فائده اى بر آن ها مترتب نيست، چون درك و فهم ندارند!

ترس منافقين از اين بابت است كه كفر را در ضمير خود پنهان مى دارند، و از مؤمنين مخفى مى كنند، و در نتيجه يك عمر با ترس و دلهره و وحشت به سر مى برن__د، مبادا كه دستش__ان رو شود و م__ردم به باطنشان پى ببرند، به همين جهت هر ص__دا و

ص:391

صيحه كه مى شنون__د خيال مى كنن__د عليه ايش__ان اس_ت.

خ_داوند تعالى آن ها را بدترين دشمنان معرفى مى كند و مى فرمايد:

- « هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ !» (4 / منافقون)

يعنى ايشان در عداوت مسلمانان به حد كاملند و از اين جهت بدترين دشمنان هستند، كه در واقع دشمن هستند و در ظاهر آدمى آن ها را دوست خود مى پندارد.

- « وقتى به منافقان گفته مى شود كه: بياييد تا رسول اللّه براى شما از خدا طلب مغفرت كند، از در اعراض و استكبار سرهاى خود را برمى گردانند.» (5 / منافقون)

معلوم است كه اين پيشنهاد وقتى به آنان داده مى شده كه فسقى يا خيانتى مرتكب مى شدن__د و مردم از آن باخبر مى گشتند.

سپ__س خداون__د تعالى به رس__ول گرام__ى خ__ود مى ف__رم__اي__د:

- «چه برايشان استغفار كنى و چه نكنى برايشان يكسان است، و استغفار سودى به حال آنان ندارد، چون منافقين فاسقند، و از زى عبوديت الهى خارجند، و خداوند مردم فاسق را هرگز هدايت نمى كند!» (6 / منافقون)(1)

روزهاى سخت پيامبر در مبارزه با نفاق

«وَ اِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَاِنْ اَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قالَ... !» (72 تا 76 / نساء)

آيات فوق نمايانگر زمانى از تاريخ اسلام است كه بر مؤمنين سختى شديدى حكومت مى كرد. (ظاهرا در ربع دوم اقامت رسول گرامى در مدينه،) اعراب از هرطرف براى خاموش كردن نور خدا و ويران كردن بن__اى دين در تكاپو بودند. پيغمبر اسلام با مشركين مكه و طاغوت هاى قريش در جنگ بود. دستج__ات مسلمانان را به اقط__ار جزيرة العرب روان__ه مى كرد و پايه ه__اى دي_ن را در مي__ان پيروان خود بلن__د و است__وار مى ساخت.

در اين زمان، در ميان مسلمين عده اى از منافقين بودند كه قوت و شوكتى داشتند، و در جنگ احد معلوم شد كه تعداد آنان نيز از نصف مؤمنين زياد كمتر نبوده است. (يعنى وقتى پيامبر با هزار نفر به جنگ رفت، سيصد نفر از منافقين با عبداله بن ابى برگشتن_د، و هفتص_د نفر باقى ماند.)

پيامبر اكرم هميشه در معرض تبهكارى آنان بود و آن ها زحمت زيادى را به وى تحميل مى كردند و جلو مؤمنين را مى گرفتند. در آن زمان برخى از مؤمنين مردمى دهن بين و داراى قلوب مريض بودند.


1- ال_ميزان ج 38، ص 205

ص:392

يهود نيز در اطرافشان عليه مؤمنين فتنه و جنگ راه مى انداختند. اعراب مدينه كه از قديم براى آن ها احترام قائل بودند و بزرگشان مى داشتند، آن ها از اين اطمينان سوء استفاده مى كردند و سخنان باطل و گمراه كننده به خورد مؤمنين مى دادند، تا ارادت راستين آن ها سلب شود، و جديتشان كمتر گردد. از طرف ديگر مشركين را تقويت روحى و تشجيع مى نمودند و به بقاء كفر و فتنه انگيزى در ميان مؤمنين تشويق م_ى ك__ردن_د.

بيان داستان منافقين در اين آيات بمانند تكميل راهنمايى مؤمنين و راهنمونى بر وضع حاضرشان است تا بر حقيقت كار خود واقف گردند و از مرضى كه به داخلشان نفوذ كرده و به همگان رسيده است، برحذر باشند، و بدين وسيله حيله دشمنان را خنثى سازند.

هيچ دسته يا ملتى را صفحه گيتى تا به امروز به ما نشان نداده كه تمام افراد آن بدون استثناء مؤمن و استوار و پاكنهاد باشند، (مگر واقعه تاريخى كربلا،) لذا در ميان مؤمنين صدر اسلام هم مانند ساير جماعات بشرى، منافق و بيمار دل و تابع هوا، و نيز پاك باطن، وجود داشته است، لكن اغلب مردم ما به مسلمانان صدر اسلام حسن ظن دارند و فكر مى كنند كه هر كسى كه پيامبر اسلام را ديده و گرويده لابد از هر لحاظ آراسته مى باشد، ولى خطاب هاى تند قرآن مجيد اين حسن ظن را برطرف مى كند! امتياز مسلمانان صدر اسلام، جامعه فاضله آنان بود، كه پيش آهنگى چون رسول خدا صلى الله عليه و آله داشتند، كه نور ايمان را بر آن جامعه تابانده بود، و سيطره دين را محكم مى داشت، ولى از نظر اجتماعى، در ميان افراد جامعه شان صالح و طالح هر دو موجود بودند كه قرآن كريم از حالات و صفات آنان در آيات آخر سوره فتح تعريف كرده است. در آيات فوق خداوند تعالى چنين بيان فرموده است:

- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اسلحه خود را بگيريد و برويد دسته دسته يا سپاه مانند، و هر آينه از شما كسانى هستند كه سستى مى كنند، پس اگر مصيبتى به شما برسد مى گويد: - خداوند انعام كرده به من كه با آنان شاهد معركه نبودم! و اگر فضلى از خداوند برسد - مثل آن كه بين شما و آنان دوستى نباشد - مى گويد: اى كاش با آنان بودم و مى رسيدم به يك رستگارى بزرگ...!» (71تا73/نساء)

ادامه آيات، تشويق بر جهاد و بدگويى سست روشان مى باشد كه در بالا گذشت، و ضمنا تجديد مطلعى براى ترغيب به جهاد در راه خداست، و بيان اين كه پيكارگر راه خدا به يكى از دو عاقبت نيك خواهد رسيد: كشته شدن در راه خدا، يا پيروزى بر دشمن! و به هر ص__ورت پاداش خ_ود را مى برد.

قس__م س__وم__ى را - يعن__ى ف__رار را - ذك__ر ننم__وده، يعن__ى ك__ه

ص:393

مجاه__د راه خدا هرگز فرار ندارد!(1)

رابطه مخفى منافقين با يهود

«اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ تَوَلَّوْا قَوْما غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِم...؟» (14 / مجادله)

اين آيات سرگذشت دسته اى از منافقين را ذكر مى كند كه با يهوديان دوستى و مودت، و با خدا و رسولش دشمنى داشتند. ايشان را به خاطر همين انحراف مذمت نموده و به عذاب و شقاوت تهديد مى كند، تهديدى بسيار شديد، و در آخر آيه به عنوان حكمى قطعى و كلى مى فرمايد: ايمان به خدا و روز جزا نمى گذارد انسانى با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، حال اين دشمنان هر كه مى خواهند باشند، و سپس مؤمنين را مدح مى كند به اين كه از دشمنان دين بيزارند، و ايشان را وعده ايمان مى دهد، ايمانى مستقر در روح و جانشان، ايمانى از ناحيه خدا، و نيز وعده بهشت و رضوان!

- « آيا نديدى مردمى را كه روى از حق برگرداند، و خدا بر آن ها غضب كرد، نه آنان از شمايند، و نه از آن ها (يهود) سوگند به دروغ مى خورند، با اين كه مى دانند، خدا براى آنان عذاب__ى سخت آم_اده ك_رده اس__ت، چ_ون كه ه_ر چه مى كردن__د، ب__دى ب_ود!» (14 / مجادله)

منظور از قومى كه خدا بر آنان غضب فرموده، و منافقين آنان را دوست خود مى گيرند، يهود است، كه درباره شان خداوند تعالى در قرآن شريف فرموده:

- «كسانى كه خدا لعنتشان كرده، و بر آنان غضب فرمود،

بعضى از ايشان را به صورت ميم__ون و خوك مسخ كرد،

و بعضى را پرستندگان طاغوت كرد!» (60 / مائده)

سپس، قرآن مجيد منافقين را مذبذبينى مى خواند كه وقتى به مسلمانان مى رسند اظهار مسلمانى مى كنند و وقتى يهود را مى بينند اظهار دوستى با آن ها مى كنند، و به خاطر سرگردانى شان بين كفر و ايمان، نه از مسلمانان هستند و نه از يهود:

«سرگردان بين دو گروه، نه به سوى اينان، نه به سوى آنان!» (نساء / 143)

و اين صف__ت منافقي__ن بر حس__ب ظاه__ر حالش__ان است وگرن__ه واقعي__ت ح_الش__ان اي_ن اس__ت ك_ه آن ها ملح__ق به يه_ودن__د، چ_ون خ_داى تع__ال__ى فرم__وده:

- «هر كس از شم__ا يهود را دوس__ت بدارد، از همان__ان خواه__د ب__ود!» (51 / مائده)(2)

شناسايى منافقين در مدينه


1- الميزان ج 8، ص 271
2- ال_مي_____زان ج 38، ص 39

ص:394

«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الاَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ اَهْلِ الْمَدينَةِ... !»(101تا106/توبه)

قرآن مجيد به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مسلمانان صدر اسلام خاطر نشان مى سازد كه:

« از جمله اعرابى كه در پيرامون شما هستند، منافقين هستند،

كه در كار نفاق تمرين و ممارست يافته اند،

از اهل مدينه هم منافقين هستند كه بر نفاق عادت كرده اند.

و تو اى رسول اللّه! آن ها را مى شناسى، و ما هم مى شناسيم!

و به زودى در دو نوبت عذابشان مى كنيم،

آن گاه به سوى عذاب بزرگ باز خواهند گشت!

گذشته از منافقين فوق در مدينه و اطراف آن،

پاره اى ديگر از اعراب هستند كه مانند آن دسته منافق نيستند،

و لكن به گناه خود اعتراف دارند.

اينان اعمالشان از نيك و بد محفوظ است. يك عمر نيك مى كنند و يك عمل زشت مرتكب مى شوند و اميد مى رود كه خداوند از گناهشان درگذرد،

كه خدا آمرزنده مهربان است!»

( اين وعده به خاطر ايجاد اميد به رستگارى در دل هاى آنان است كه يكسره از رحمت پروردگار مأيوس نگردند و در ميان خوف و رجا باشند، بلكه جانب رجاء ق_وى تر گ_ردد! ) خ_داوند تعال_ى ب_ه پي_امبر گ_رامى خ_ود دست_ور مى ده_د:

از اموال آن ها صدقه بگيرد و ايشان را پاك و اموالشان را پر بركت كند.

( از سنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله چنين به يادگار رسيده كه آن جناب در برابر كسى كه زكات مى داد چنين دعا مى كرد كه: _ خ___دا ب_ه م_ال__ت خي___ر و برك__ت م__رحم_ت ف__رم__اي__د!)

خداى تعالى مى فرمايد: - « اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ! » (103 / توبه)

يعنى نفوس ايشان به دعاى تو سكونت و آرامش مى يابد. و اين خود نوعى تشكر از مساعى ايشان است.(1)

تهديد الهى براى اخراج منافقين از مدينه


1- الميزان ج 18، ص 302

ص:395

« لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدينَةِ....»

(60 و 61 / اح__زاب)

خداوند متعال در اين آيه تكليف نهايى مسلمين را با منافقين عصر پ_ي_ام_بر ك_ه در م_دي_نه م_شك_ل آف_ري_نى م_ى ك_ردن_د، ي_كس_ره ك_رده و م_ى ف_رم_ايد:

- « سوگند مى خورم! اگر منافقين و بيماردلان دست از فسادانگيزى برندارند،

و كسانى كه اخبار و شايعات دروغين در مردم انتشار مى دهند،

تا از آب گل آلود اغراض شيطانى خود را به دست آورند

و يا حداقل در بين مسلمانان دلهره و اضطراب پديد آورند،

تو را مأمور مى كنيم تا عليه ايشان قيام كنى و نگذارى در مدينه در جوار تو زندگى كنند،

بلكه از اين شهر بيرونشان كنى و جز مدتى كم مهلتشان ندهى!»

و منظ__ور از اين مدت ك__م، فاصله بي__ن مأمور شدن و مأموريت را انجام دادن اس_ت. سپ_س م_ى ف_رم___اي_د:

- « اگر سه طايفه نامبرده دست از فساد برندارند، تو را عليه آن ها مى شورانيم،

در حالى كه اين سه طايفه هر جا كه يافت شوند، ملعون باشند،

و خونشان براى همه مسلمانان هدر باشد!

- اين خود سنتى است، كه خدا در امت هاى پيشين نيز جارى ساخته است.

هر وقت قومى به راه فسادانگيزى و ايجاد فتنه افتادند، و خواستند تا به منظور استفاده هاى نامشروع، و يا حداقل دق دلى، در مردم اضطراب افكنند، تا در طغيان و سركشى بدون مانع باشند، ما آنان را به همين طريق گرفتيم!

و تو هرگز دگرگونى در سنت خدا نخواهى يافت،

پس در شما امت همان جارى مى شود،

ك_ه در امت هاى قب_ل از شما جارى شد!» (60 تا 62 / احزاب)

در رواي__ات اسلام__ى آمده كه منافقي__ن كه ظاهرا مسلم__ان شده بودن__د و در مدين__ه زندگ__ى مى كردند، همواره به رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله زخ__م زبان مى زدن__د و چون آن جناب مى خواس__ت به جنگى ب__رود در بي__ن مردم مسلمان__ان انتش_ار مى دادند كه:

- باز هم مرگ! ب_از هم اسيرى!

و مسلمانان اندوهناك مى شدند، و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله شكايت

ص:396

مى كردند. خداى تعالى در آيه فوق دستور داد جز اندكى از ايشان همه را از مدينه بيرون كنند. (نقل از تفسير قمى)(1)

توهين و توطئه منافقين عليه پيامبر اكرم

«وَ مِنْهُ_مُ الَّ_ذي__نَ يُ_ؤْذوُنَ النَّبِ__ىَّ وَ يَقُولُ_ونَ هُوَ اُذُنٌ... !» (61 و 63 / توبه)

منافقين در صف مؤمنان صدر اسلام بودند و از توهين و توطئه عليه پيامبر گرامى اسلام كوتاه نمى آمدند. خداوند متعال در قرآن كريم چهره زشت و اعمال منافقانه آنان را با نزول وحى به پيامبر گرامى خود خبر مى داد، و فاش مى كرد، و پيامبر نيز با خوان__دن آيات نازل شده م__ردم را از نيات پلي__د و اعمال پس__ت آنان آگ_اه مى ساخت.

اين آيات در قرآن شريف ضبط است تا در همه ادوار تاريخ چهره منافقين شناخته شود:

- « برخى از آنان كسانى هستند كه پيغمبر را آزار كنند و گويند:

او دهن بين است!

بگو! براى شما دهن بين خوبى است:

به خدا ايمان دارد، و مؤمنان را تصديق مى كند، و براى ايمانداران شما رحمت است!

و كسانى كه پيغمبر را اذيت كنند، عذابى الم انگيز دارند!

براى شما، به خدا قسم مى خورند تا شما را از خويش راضى كنند،

و شما فريبشان را نخوريد، زيرا اگر ايمان داشتند بهتر و سزاوارتر از اين بود،

چون خدا و پيغمبر او را راضى مى كردند.

مگر نمى دانند كه هركس با خدا و پيغمبرش مخالفت كند،

سزاى او جهنم است كه جاودانه در آن افتد و اين رسوايى بزرگى است!»

در روايات اسلامى (در تفسير قمى) آمده است كه: عبداله بن نبتل، يكى از منافقين، هم__واره نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى آم__د و فرمايشات آن جناب را مى شنيد و براى منافقين نقل مى كرد، و به اصطلاح سخن چينى مى كرد، خداى تعالى جبرئيل امين را فرست__اد و به آن جناب گفت: اى محمد! م__ردى از منافقين نمام__ى مى كند و مطالب تو را براى منافقي__ن مى برد، رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: او كيست؟ گفت: مرد روسياهى است كه س__رش پر موس__ت و با دو چشم__ى نگاه مى كن__د كه گويى دو تا ديگ است، و با زبان شيطان حرف مى زند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله او را صدا زد، و او قسم خورد كه من چنين كارى را


1- ال_مي__زان ج 32، ص 224

ص:397

نكرده ام. حضرت فرمود: - م_ن از تو قبول ك_ردم، ولى تو ديگر اين كار را مكن!

آن مرد دوباره نزد رفقاى خود برگشت و گفت: محمد مردى دهن بين است. خدا به او خبر داده بود كه من عليه او سخن چينى مى كنم، و اخبار او را براى شما مى آورم، و او از خدايش قبول كرده بود، ولى وقتى گفتم كه من چنين كارى را نكرده ام، از من هم قبول كرد. و بدين جهت خداوند در آيه فوق كه نازل فرمود، اشاره كرد كه:

- «رسول خدا، خدا را از آن چه مى گويد، تصديق مى كند،

و حرف هاى شما را هم در آن چه عذر مى آوريد مى پذيرد،

ولى در باطن تصديق ندارد،

و اگر براى مؤمنين ايمان مى آورد،

و از آن مؤمنين آن كسانى است كه به زبان اقرار به ايمان مى كنند،

و لكن اعتق_ادى ب_ه گفت_ه خ_ود ن_دارن_د!» (61 / توب_ه)(1)

مسجد نف_اق، مسجد ض_رار

«وَالَّذي__نَ اتَّخَذوُا مَسْجِ__دا ضِ_رارا وَ كُفْ__را وَ تَفْريق__ا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ... .»(107 / توبه)

اين آيات، اعمال عده ديگرى از منافقين را يادآور مى شود كه مسجد ضرار را ساخته بودند، و وضع آن ها را با وضع مؤمنين، كه مسجد قبا را ساخته ب_ودن_د، م_ق_اي_س_ه م_ى ك_ند.

خداوند متعال در اين آيه، غرضى را كه اين طائفه از منافقين از ساختن مسجد داشتند، بيان داشته، و فرموده است كه مقصودشان از اين عمل اين بوده كه به ديگران ضرر بزنند، و كفر را ترويج دهند، و ميان مؤمنين تفرقه افكنند، و پايگاهى داشته باشند تا در آن جا عليه خدا و رسولش كمين گرفته و از هر راه كه ممكن شود دشمنى كنند. به طور مسلم، اغراض نامبرده مربوط به يك اشخاص معين بوده، و اين آيه راجع به يك جريان تاريخى و واقعه خارجى نازل شده، و آن داستان به طورى كه از روايات مورد اتفاق بر مى آيد، چنين بوده است:

جماعتى از بين عمروبن عوف مسجد قبا را ساختند و از رسول اللّه صلى الله عليه و آله درخواست كردند تا در آن جا نماز بخواند، و به اصطلاح آن جا را افتتاح نمايد. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم مسج_د را افتتاح كرد و در آن جا به نماز ايستاد.

بعد از اين جريان، عده اى از منافقين بنى غنم به ابن عوف حسد برده و در كنار مسجد قبا مسجد ديگرى ساختند تا براى نقشه چينى عليه مسلمين پايگاهى داشته


1- الميزان ج 18، ص 198

ص:398

باشند، و مؤمنين را از مسجد قبا متفرق سازند، و نيز در آن جا متشكل شده، و در انتظار لشكر روم كه ابى عامر راهب قول داده بود به راه بيندازد، بنشينند، و رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از مدينه بيرون كنند.

پس از آن كه مسجد را بنا كردند، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و خواستند تا آن جناب به آن مسجد آمده و آن را با خواندن نماز افتتاح نمايد، و ايشان را به خير و بركت دعا كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز عازم جنگ تبوك بود و لذا وعده داد كه پس از مراجعت به مدينه خواهد آمد. پس اين آيات نازل شد:

- «و كسانى كه مسجدى براى ضرر زدن، تقويت كفر، و تفرقه ميان مؤمنين،

و به انتظار كسى كه از پيش با خدا و رسولش ستيزه كرده بود، ساختند،

و قسم خوردند كه جز نيكى منظورى ندارند،

حال آن كه خدا گواهى مى دهد كه آن ها دروغ گويانند!

هرگز در آن مايست!

مسجدى كه از نخستين روز بنيان آن بر اساس پرهيزكارى نهاده شده،

سزاوارتر است كه در آن بايستى،

در آن جا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه خويى كنند،

و خدا پاكيزه خويان را دوست مى دارد!

آيا آن كه بناى خود بر پرهيزكارى خدا و رضاى او نهاده، بهتر است؛

يا آن كس كه بناى خويش بر لب سيلگاهى نهاده كه فروريختنى است،

كه با آن در آتش جهنم سقوط كند؟

خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند!

بنيانى كه ساخته اند همواره مايه اضطراب دل هاى ايش__ان است،

تا وقتى كه دل هايشان پ__اره پ__اره شود و خ__دا داناى شايسته كار است!»

(107 تا 110 / توبه)

چون مسجد ايشان به منظور ضرر زدن به مسجد قبا و ترويج كفر به خدا و رسول، و تفرقه ميان مؤمنينى كه در مسجد قبا جمع مى شدند، و كمين گرفتن براى رسيدن ابى عامر راهب، محارب خدا و رسول، ساخته شده بود، لذا خداى تعالى از ايشان خبر داد كه قسم خواهند خورد بر اين كه ما مقصودى از ساختن اين مسجد نداشتيم، مگر اين كه كار نيكى كرده باشيم، يعنى با زياد كردن مساجد تسهيلاتى براى مؤمنين فراهم آورده باشيم، و مؤمنين همه جا به مسجد دسترسى داشته باشند، آن گاه گواهى داده بر اين كه دروغ مى گويند.

در روايات اسلامى آمده كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از سفر تبوك

ص:399

برگشت، اين آيات نازل شد، و وضع مسجد ضرار را روشن نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم، كه از قبيل_ه بنى عم_رو ب_ن ع_وف ب_ود، ف_رستاد و به ايشان فرمود:

- به اين مسجدى، كه مردمى ظالم آن جا را ساخته اند، مى رويد، و خرابش مى كني_د، و آتش_ش مى زني_د!

در روايت ديگرى آمده كه عمار ياسر و وحشى را فرستاد و آن دو آتشش زدند. و دست__ور داد ت__ا جاى آن را خاكروب__ه دان كنند و كثاف__ات مح_ل را در آن جا بريزند!(1)

توطئه و تخلف منافقين در منابع مالى مسلمين

« وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَ__دَ اللّهَ لَئِ__نْ اتينا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ...!» (75 تا 79 / توبه)

اين آيات، اعمال طايفه ديگر از منافقين را يادآور مى شود، كه از حكم صدقات تخلف ورزيده و از دادن زكات سر پيچيدند، و با اين كه قبلاً مردمى تهيدست بودند و با خدا عهد كرده بودند كه اگر خداى تعالى از فضل خويش بى نيازشان كند، حتما تصدق دهند و از صالحان باشند، ولى بعد از آن كه خداى تعالى توانگرشان ساخت، بخل ورزيدند و از دادن زك_ات دري_غ ك_ردند.

و نيز طائفه اى از منافقين را ياد مى كند كه توانگران با ايمان را زخم زبان زده و ملامت مى كردند كه چرا مال خود را مفت از دست مى دهند و زكات مى پردازند، و تهيدستان زكات دهنده را زخم زبان مى زدند و مسخره مى كردند كه خدا چه احتياجى به اين صدقه ناچيز شما دارد. خداوند همه اين طوايف را منافق خوانده است و به طور قط_ع حك_م ك_رده ك_ه ايشان را نيامرزد:

- « بعضى از ايشان، كسى است كه با خدا عهد كرده بود:

كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند، به طور قطع زكات مى دهيم،

و از شايستگان خواهيم بود. و همين كه خدا از كرم خويش عطايشان كرد،

بدان بخل ورزيده و روى بگرداندند در حالى كه اعراضگران هم بودند.

خدا به سزاى آن خلف وعده اى كه كردند، و اين كه دروغ مى گفتند،

تا روزى كه ديدارش مى كنند در دل هايشان نفاق انداخت.

مگر نمى دانند كه خدا نهان ايشان و راز گفتن هايشان را مى داند؟

و مگر نمى دانند كه خدا علام الغيوب است؟

كسانى كه به مؤمنين راغب به خير، كه بيش از استطاع__ت خويش نمى يابن__د،


1- ال_مي____زان ج 18، ص 324

ص:400

در كار صدقه دادن عيب مى گيرن__د و تمسخرشان مى كنند،

خدا تمسخرش__ان را تلاف__ى مى كن__د،

و ايشان راس_ت عذاب_ى دردناك...!» (75 تا 79 / توبه)

از معناى آيات مى توان فهميد:

اث__ر اين كه بخ__ل كردند و از دادن صدقات دري__غ ورزيدند، اين ش__د كه نف__اق را در دل هايشان جايگزي__ن كرد، به ط_ورى كه تا روز مرگشان در دل هايشان باقى بماند.

اگ__ر اي__ن بخ__ل و دري__غ سبب نف__اق ايش__ان گردي__د به سبب اين ب__ود كه ب__ا اين عم__ل هم وع__ده خ_دا را تخلف كردند، و ه_م بر دروغگ_ويى خ__ود باق__ى ماندن__د.

اين آي__ه دلالت دارد بر اين كه:

1 - خلف وعده و دروغ در سخن از علل نفاق و نشانه هاى آن است.

2 - بعضى از نفاق ها هست كه بعد از ايمان به دل راه مى يابد، هم چنان كه بعضى از كفرها بعد از ايمان مى آيند، و آن را «ارتداد» مى نامند.

3 - چه بسا گناه كه كار آدمى را به تكذيب آيات خدا بكشاند، و اين تكذيب هميشه باطنى نيست، و چه بسا كه آدمى را وادار كند علنا كفر بگويد، كه اگر به اين جا رسيد، كفر است، و اگر در دل نهفته ماند، نف_اق است!(1)

اعتراض منافقين به تقسيم زكات

«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقتِ... .» (58 تا 60 / توبه)

قرآن مجيد در آيات زير يكى ديگر از اعمال منافقين صدر اسلام را براى ثبت در تاريخ بيان مى كند كه چگونه به عملكرد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ايراد مى گرفتند و چهره زشت خود را علنى مى ساختند:

- «برخى از آنان در تقسيم زكات بر تو خرده مى گيرند،

اگر عطايشان دهند راضى شوند، اگر از آن عطاشان ندهند خشمگين مى شوند،

چه مى شد اگر به عطاى خدا و پيغمبر او رضا مى دادند؟

و مى گفتند: خدا ما را بس است!

و زود باشد كه خدا از كرم خويش به ما عطا كند و نيز رسول او،

و ما به خدا اميد داريم!


1- ال_مي________زان ج 18، ص 324

ص:401

زكات فقط از آن فقرا، تنگدستان، عاملان آن، و از آن آن ها كه جلب دل هايشان بايد كرد، و براى آزاد كردن بندگان، و وام داران، و صرف در راه خدا، و به راه مان_دگان است!

و اين قرارى است از جانب خدا، و خدا داناى شايسته كار است...!»

منافقين، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در امر صدقات عيب جويى مى كردند. و اين خرده گيرى شان براى اين بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن صدقات به ايشان نمى داد، و اين به جهت آن بود ك_ه استحقاق نداشتند، يا به هر جهت ديگر صلاح نمى ديد.

در رواي_ات اسلامى (در درّ منثور از ابى سعيد خدرى) روايت شده كه:

« در زمانى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله مشغول بود، غنيمتى را تقسيم مى كرد، ناگهان ذوالخويصره تميمى از راه رسيد و گفت: يا رسول اللّه! عدالت به خرج بده! حضرت فرمود:

- واى بر ت__و اگر من عدال__ت به خرج نده__م، چه كس__ى به خرج خواه__د داد؟ عمربن خطاب گف_ت: يا رس_ول اللّه! اج_ازه ب_ده گردن__ش را ب_زنم! حض__رت ف__رم__ود:

- رهايش كن! او دار و دسته اى دارد كه شماها نماز و روزه هايتان را در مقابل نماز و روزه آن ها هيچ و ناچيز مى پنداريد، لكن با همه اين عبادت ها آن چنان از دين بيرون مى روند كه تير از كمان بيرون رود، به طورى كه نه از پر آن و نه از آهن پيكان و نه از برآمدگى سر آن، و بالاخره از هيچ نقطه آن اثرى باقى نماند، و همه از هدف گذشته باشند. از آنان مردى سياه است كه يكى از دو پستانش مانند پستان زنان و يا مانند يك گوشت آويزان است و وقتى مردم را دچار تفرقه و اخت_لاف مى بينن_د، خروج مى كنند... .

ابوسعيد مى گويد:

- من شهادت مى دهم كه اين سخنان را از رسول اللّه صلى الله عليه و آله شنيدم و شهادت مى دهم كه در جنگ نهروان، بعد از آن كه على خوارج را از دم شمشير گذراند، و به كشتگان سركشى مى كرد، من با او بودم و مردى را به همان صفتى كه رسول اللّه ف_رم_وده ب_ود، ديدم!»

در روايت ديگر (در تفسير قمى) آمده كه:

« اين آي__ه در موقعى نازل شد كه صدق__ات از اطراف جمع آورى شده و به مدينه حمل ش__د، ثروتمن__دان همه آمدند به خيال اي__ن كه از اين صدقات سهم__ى

ص:402

مى برند، ول__ى وقت__ى ديدن__د ك__ه رس__ول اللّه هم__ه را ب__ه فق__را داد، ش__روع كردن__د به حرف مفت گفت_ن و خ_رده گ_رفت_ن، و گ_فتند:

- ما سنگينى صحنه هاى جنگ را به دوش خود تحمل مى كنيم و با او به جنگ مى پردازيم و دين او را تقويت مى كنيم و او صدقات را به مشتى فقير مى دهد كه نه توانايى ياريش را دارند و نه دردى از او دوا مى كنند!

خداوند متع__ال آيات فوق را ن__ازل، و خود صدق__ات را تفسير نم__ود، و توضيح داد كه اين صدق__ات را چه كسان__ى بايد بپردازند و به چه كسانى بايد داده شود... .»(1)

نشانه نفاق: ترديد بين ايمان و كفر

« اَلَّذي__نَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُ__مْ فَاِنْ كانَ لَكُ__مْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوآا اَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ...؟»

(141 ت_ا 146 / نس_اء)

قرآن شريف در تاريخ صدر اسلام نشانه هاى زيادى از اعمال مؤمنينى كه نفاق در دل آنان ريشه دوانده بود، و در داخل جامعه اسلامى، با دورويى و ريا و نفاق اخلال مى كردند، به دست مى دهد. اين آيات صفت ديگرى از صفات منافقين را ذكر كرده است:

- « كسانى كه انتظار شما را مى كشند، پس اگر به نفع شما فتحى از طرف خدا بود، مى گويند: مگر ما با شما نبوديم؟

و اگر كافرين بهره اى داشتند، مى گويند: مگر شما را به غلبه وانداشتيم، و از مؤمنان باز نداشتيم؟ پس، خدا روز قيامت بين شما حكم خواهد كرد،

و هرگز خدا راهى براى كافرين عليه مؤمنين قرار نداده است!

منافقين با خدا نيرنگ مى زنند، در حالى كه خدا نسبت به ايشان نيرنگ زن است! و هرگاه به نماز ايستند با كسالت مى ايستند، و به مردم نمايش مى دهند، و جز اندك از خدا ياد نمى كنند! بين ايمان و كفر در ترديدند! نه به سوى اين دسته، و نه به سوى آن دسته،

و هر كس را خدا گمراه كند، هرگز راهى براى او نخواهى يافت!

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كافران را به جاى مؤمنان دوست مگيريد!

مگر مى خواهيد براى خدا عليه خودتان دليل روشن قرار دهيد؟

منافقين در پايين ترين درجه آتش هستند،

و هرگز برايشان ياورى نخواهى يافت،

مگر كسانى كه توبه كنند و خودشان را اصلاح نمايند و دين شان را براى خدا خالص كنند، اين_ان هم_راه م_ؤمنانند،


1- ال_مي__________زان ج 18، ص 191

ص:403

و ب_ه زودى خدا به مؤمنين اجر عظيمى عطا خواهد كرد!»

اين منافقين رابطه اتصال بين دو دسته مؤمنين و كفار را حفظ كرده بودند، و هر دو دسته را مى دوشيدند و از هر دسته اى كه وضع و حال خوبى داشت، استفاده مى كردند.

آيات نهى مى كنند از اين كه مؤمنين به دوستى كفار پيوندند و دوستى مؤمنين را ترك كنند. آن گاه، خداى سبحان با بيم شديدى كه متوجه منافقين مى كند، علت نهى را بيان، و اين كار، يعنى پيوستن آن ها به كافران و بريدن از مؤمنان را، نفاق مى شمارد، و مؤمنين را مى ترساند كه در آن نيفتند!

آيه شريفه، براى عده اى از منافقين، كه استثنا شده اند، اوصاف متعدد و دشوارى را ذكر كرده كه ريشه ها و عروق نفاق جز بدين اوصاف خشك نمى شود. اول، سخ_ن از توبه گفته، ولى فرموده:

- توبه تنها به درد نمى خورد، مگر خودشان و اعمالشان را كه به فساد گراييده، اصلاح كنند! و اصلاح هم سودى ندارد، مگر اين كه به خدا اعتصام كنند، يعنى از كتاب خدا و سنت پيغمبر خدا پيروى كنند و دين خود را براى خدا خالص گردانند! (146/نساء)(1)

ظلمات نفاق و سرنوشت منافقين

« وَ مِ_نَ النّ__اسِ مَنْ يَقُ__ولُ امَنّ__ا بِاللّهِ وَ بِالْيَ__وْمِ الاْخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ...!» (8 ت___ا20 / ب_ق_ره)

اين آيات اوصاف منافقين را بيان مى كند، و با آوردن مثالى، تجسم وضع آنان را در ظلمات كور نفاق عيان مى سازد:

منافقين، مثل كسى را مانند كه در ظلمتى كور قرار گرفته است، به طورى كه خير را از شر، راه را از چاه، مفيد را از مضر تشخيص نمى دهد. براى برطرف شدن آن ظلمت متوسل به يك وسيله روشنايى مى شود، يا آتشى روشن مى كند كه با آن اطراف خود را ببيند، و چون آتش را روشن مى كند و پيرامونش روشن مى شود، خدا به وسيله اى از وسايل كه دارد، مانند: باد و باران يا امثال آن، آتش او را خاموش مى كند، و دوباره به همان ظلمت گرفتار مى شود، و بلكه اين بار ميان دو ظلمت قرار مى گيرد، يكى ظلمت تاريكى، و يكى ديگر ظلمت حيرت و بى اثر شدن اسباب!

اين حال منافقين است، كه به ظاهر دم از ايمان مى زنند، و از بعضى فوائد دين برخوردار مى شوند، زيرا خود را مؤمن قلمداد كرده اند: از مؤمنين ارث مى برند، و با آنان ازدواج مى كنند، و از اين قبيل منافع برخوردار مى شوند. اما همين كه مرگ آن ها، يعنى


1- ال_مي__زان ج 9، ص 182

ص:404

آن موقعى كه هنگام برخوردارى از تمامى آثار ايمان است، فرا مى رسد، خداى تعالى نور خود را از ايشان مى گيرد، و آن چه به عنوان دين انجام داده اند - تا به اجتماع بقبولانند كه ما مسلمانيم - باطل نموده، و در ظلمت قرارشان مى دهد كه هيچ چيز را درك نكنند، و در ميان دو ظلمت قرار مى گيرند، يكى ظلمت اصلى شان، و يكى ظلمت_ى ك_ه اعم_الشان ب_ه ب_ار آورده اس__ت! مثال ديگ__رى در آي_ه 19 بق__ره مى زن__د:

در اين آيه، خداوند تعالى حال منافقين را با آن مثل مجسم مى كند كه آنان اظهار ايمان مى كنند ولى در دل كافرند. به اين بيان كه آن ها به كسى مى مانند كه دچار رگبار تؤام با ظلمت شده است، ظلمتى كه پيش پايش را نمى بيند، و هيچ چيز را از ديگر چيزها تميز نمى دهد، ناگزير شدت رگبار او را وادار به فرار مى كند، ولى تاريكى نمى گذارد قدم از قدمش بردارد، و از سوى ديگر، رعد و صاعقه هول انگيز هم از هر سو دچار وحشتش كرده، قرارگاهى نمى يابد جز اين كه از برق آسمان استفاده كند، و اما برق آسمان هم يك لحظه است، و دوام و بقا ندارد، همين كه يك قدم برداشت برق خاموش مى شود، و دوباره در تاريكى فرو مى رود.

اين حال و روز منافق است كه ايمان را دوست ندارد، اما از روى ناچارى بدان تظاهر مى كند، چون اگر نكند به اصطلاح نانش آجر مى شود، ولى چون دلش با زبانش يكسان نيست، و دلش به نور ايمان روشن نگشته، لذا راه زندگيش آن طور كه بايد روشن نمى باشد. و معلوم است كه كسى كه مى خواهد به چيزى تظاهر كند كه ندارد، لايزال پته اش روى آب مى افتد، و همواره دچار خطا و لغزش مى شود، و يك قدم با مسلمانان و به عن__وان يك فرد مسلمان راه مى رود، اما خ__دا رسوايش مى كن__د و دوباره مى ايستد!

و اگر خ__دا بخواهد اين ايم__ان ظاهرى را هم از او مى گيرد كه از همان روز اول رسوا شود و مسلم_انان فريبش را نخ_ورند، (اما خدا چنين چيزى را نخواسته است!)(1)

مشركين منافق و نقش آنان در جنگ ها

« فَما لَكُمْ فِى الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ...؟» (88 تا 91 / نساء)

اين آيات، جريانى از وقايع جنگ هاى اسلام را يادآورى مى كند كه با طايفه اى از مشركين (مشركين منافق) اتفاق افتاده است. از تحليل آيات بر مى آيد كه آن ها درباره عده اى از مشركي_ن نازل شده كه در ب_رابر م_ؤمنين اظهار ايمان كردند و آن گاه به مقر اصلى خود برگشتند و با مشركين در شرك، شركت جستند، و در نتيجه براى مسلمانان شك پديد آمد و نظرات مختلفى درباره آنان ابراز شد.


1- الميزان ج 1، ص 105

ص:405

گروه__ى معتقد بودند كه بايد با آن ها جن__گ كرد و ديگ__ران منع مى كردن__د و به نف__ع آنان وس_اطت مى ك_ردند كه اين__ان متظاه__ر ب_ه ايمانن_د.

خداوند متعال در اين آيات واجب مى كند كه اين عده از مشركين بايد مهاجرت كنند و به سوى مسلمين آيند و يا براى جنگ آماده شوند. مؤمنين را نيز از وساطت و شفاعت در حق آنان برحذر مى دارد:

- « هر كس شفاعت خوبى كند خودش از آن نصيب خواهد داشت،

و هر كس شفاعت ب_د كن_د خ_ودش از آن به_ره من_د خ_واه_د شد.

... چرا شما درباره منافقين دو دسته شديد؟

در حالى كه خداوند آنان را به واسطه كارهاى بدى كه كردند دوباره به گمراهى برگردانيده است. شما مى خواهيد كسانى را كه خدا گمراه كرده است هدايت كنيد؟

هر كس را كه خدا گمراه كند، ديگر هيچ راهى براى او نخواهى يافت!

اينان دوست مى دارند همان طور كه خودشان كافر شدند، شما هم كافر شويد، تا مثل هم باشيد.

حالا كه چنين است، شما هم مادامى كه در راه خدا هجرت نكنند،

از آنان براى خود دوست مگيريد، و اگر روگردان شدند، ايشان را بگيريد و هر جا پيدا كرديد بكشيد! و از ايشان براى خود يار و ياور اتخاذ نكنيد،

مگر آن كسانى كه با آن قومى كه ميان شما و مي__ان آن ها پيمانى هست، پيون__د دارند،

يا كسان__ى كه به سوى شما آيند،

در ح_الى كه سينه هايش_ان از جن__گ ك__ردن با شما يا با ق_وم خ__ود تنگ ش__ده اس_ت.

چنان كه خدا مى خواست همين ها را بر شما مسلط مى كرد،

كه در اين صورت مسلما با شم__ا مى جنگيدند، بنابراين، اگر از شما دورى گزيدند و با شما به جنگ نپرداختند، و با شما مسالم__ت برگزيدند، خداوند هيچ راه__ى براى شما علي__ه آنان ق_رار نداده است!

به زودى شما با جماعتى برخورد خواهيد كرد كه هم شما و هم قوم خود را امان خواهند داد، ولى هروقت آنان را به طرف فتنه برگردانند، برمى گردند.

پس، اگر از شما كناره نگرفتند، و با شما به طور مسالمت آميز رفتار نكردند، و دست از شما برنداشتند، آنان را بگيريد، و هركجا ديديد بكشيد!

اين ها هستند كه ما براى شما سلطه واضحى عليه آنان قرار داده ايم!»

(85تا91/ نساء)(1)

منافقين مرتد: رجعت به كفر بعد از ايمان


1- ال_مي_______________زان ج 9، ص 45

ص:406

«اِنَّ الَّذي__نَ ارْتَدُّوا عَلى اَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى...!» (25 / محمد)

قرآن مجيد درباره يك گروه ديگر از افرادى كه در صدر اسلام با كفار خصوصيتى پيدا كرده بودند، در آيه فوق شرح مى دهد، و مى فرمايد:

- «كسانى كه بعد از روشن شدن راه هدايت به كفر قبلى خود بر مى گردند،

شيطان اين عمل زشت را در نظرشان زينت داده،

و به آمالى كاذب آرزومندشان ساخته است.

اين بدان جهت گفتيم كه اين بيماردلان به كفارى كه از آيات خدا كراهت دارند، گفتند:

- م_ا در پ_اره اى ام_ور شم_ا را اط_اعت خ_واهيم كرد!»

مرتدين نامبرده قومى از منافقين بوده اند كه با كفار سر و سرى داشته اند، و قرآن آن اس_رار را در اين جا حكايت كرده و مى فرمايد: -« وَ اللّهُ يَعْلَمُ اِسْرارَهُمْ !» (26 / محمد)

در آي_ات بالا گفتگوى مرتدين را با كفار ذك_ر فرموده است، كه گفتند:

- «ما در بعض امور از شما اطاعت مى كنيم!»

و بدين وسيله به ايشان وعده اطاعت مى دهند و از اين كه اطاعت خود را مقيد مى كنند به «برخى از امور،» پيداست كه مردمى بوده اند كه نمى توانستند صريح و پوست كنده حرف بزنند، چون خود را در ظاهر به اطاعت مطلق از كفار در خطر مى ديدند، لذا به طور سرى به كفار قول مى دهند كه در پاره اى از امور يعنى تا آن حدى كه برايشان خطرى نباشد، از آن ها اطاعت كنند، و آن گاه اين سر خود را مكتوم داشت_ه و در انتظ_ار فرصت بهترى مى نشينند.

اما اين كه اين افراد چه كسانى بودندكه مرتدين به آنان وعده اطاعت مى دادند، برخى از مفسرين گفته اند كه يهوديان بودند كه به منافقين از مسلمان وعده مى دادند و مى گفتند كه اگر كفر خود را علنى كنيد ما يارى تان مى كنيم، ولى از ناحيه لفظ آيه دليلى نيست، لذا بايد بگوييم شايد قومى از منافقين بوده اند، نه يهود.

خ_داى تعالى مى فرمايد:

- «چگونه است حالشان، وقتى كه ملائكه جانشان را مى گيرند،

و به صورت و پشتشان مى كوبن__د؟

براى اين مى كوبن__د كه: هم__واره دنب_ال چيزى هستند كه خدا را به خشم مى آورد و از هرچه ماي__ه خشن_ودى خداست، كراهت دارن__د.

ص:407

خدا هم اعمالشان را حبط و باطل مى كند!» (27 و 28/ محمد)

فاش شدن اسرار بيماردلان

در ادامه آيه، قرآن مجيد اشاره مى كند به احاطه خداى سبحان بر اعمال و نيات بيم_اردلان و م_ى ف_رم_اي_د:

-«آيا اين بيماردلان پنداشته اند كه: خدا كينه هاى درونى شان را بيرون نمى كند؟!»

(29/محمد)

منظور از افراد بيماردل اشخاص ضعيف الايمان است، و شايد كسانى باشند كه از اول با ايمانى ضعيف اسلام آورده اند و سپس به سوى نفاق متمايل شده و سرانجام به س_وى كف_ر ب_رگشته اند.

دقت در تاريخ صدر اسلام اين معنا را روشن مى كند كه مردمى از مسلمانان كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آوردند، چنين وضعى را داشتند، هم چنان كه قومى ديگر از ايشان از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بوده اند، و بنابراين تعبير از منافقين دسته اول ب_ه مؤمنين به م_لاحظه اواي_ل ام_رشان بوده است.

سپ_س خط_اب ب_ه پي_امبر گرام_ى خ_ود مى فرمايد:

- «ما اگر بخواهيم اين افراد بيماردل را به تو نشان داده،

و معرفى مى كنيم و علامت هايشان را مى گوييم تا آنان را بشناسى،

تو به زودى آنان را از طرز سخن گفتن خواهى شناخت،

چون سخن ايشان كنايه دار و تعريض گونه است!»

_ وَ اللّ___هُ يَعْلَ____مُ اَعْم___الَكُ______مْ! (30 / محم__د)

آي__ات را ب_ا اي_ن م_ض_م_ون پ_اي_ان م_ى ده__د ك_ه:

- « خدا حقايق اعمال شما را مى داند،

و اطلاع دارد كه مقصود و نيت شما از آن اعمال چيست!

و به چه منظورى آن را انجام مى دهيد،

و بر طبق آن نيات، مؤمنين را پاداش و غير مؤمنين را كيفر مى دهد!

خدا مى خواهد شما را بيازمايد،

تا معلومتان شود مجاهدين در راه خدا و صابران بر مشقت تكاليف الهيه چه كسانى هستند!» (30 و 31 / محمد)(1)

مؤمنين ترسو و ضعيف الايمان در صدر اسلام


1- الميزان ج 36، ص 71

ص:408

«وَ يَقُ_ولُ الَّ_ذينَ امَنُ_وا لَ_وْلا نُزِّلَتْ سُورَةٌ...؟» (20 / محمد)

بعضى از مؤمنين از رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى پرسيدند كه چرا سوره اى نازل نمى شود؟ آن ها بدين وسيله اظهار رغبت مى كردند به اين كه سوره اى جديد نازل شود و تكاليفى تازه بياورد تا امتثالش كنند و لكن وقتى سوره اى محكم (روشن و بدون تشابه،) نازل شد، كه در آن مأمور به جهاد و جنگ شدند، افراد ضعيف الايمان چنان از شدت ترس به آن حضرت نگريستند كه گويى آدم محتضر به اطرافيان خود مى نگرد! اين گروه از مؤمنان كه ايمان آن ها ضعيف توصيف شده، غير از منافقين هستند، چون آيه صريح است كه اظهاركنندگان نامبرده كه آن حرف ها را زدند، مؤمنين بودند، نه منافقين. خ___داى ت_ع_الى در پ_اي_ان آي__ه م_ى ف__رم__اي_د:

- «سزاوارشان همين است، كه اين طور نگاه كنند، و به حالت احتضار درآيند و بميرند!»

آن گ_اه م_وض_وع را ب_از ت_ر ك_رده و مى فرمايد:

- « چون دروغ مى گفتند كه ما ايمان آورده ايم،

وگرنه معناى اين كه گفتند: سمعا و طاعتا!

كه در جاى خود سخنى درست است، اين بود كه بر ما اعتماد كنند،

و وقتى فرمانى از ج_انب خدا داده مى شود،

خدا را تصديق كنند، كه اگر چنين مى كردند، برايشان بهتر بود!» (21 / محمد)

سپس قرآن شريف خطاب خود را به همه بيماردلان بر مى گرداند كه از رفتن به جهاد در راه خدا بهانه جويى مى كردند، و مى فرمايد:

- «آيا از شما توقع مى رفت كه: از كتاب خدا و عمل به آن چه در آن است،

كه يكى از آن ها جه__اد در راه خداس__ت، اع__راض نماييد؟

و در نتيج__ه دست به فساد در زمي__ن بزنيد و با قت__ل و غ__ارت و هت__ك عرض و براى كس__ب جيفه دنيا قط__ع رحم كني__د؟» (22 / محمد)

مى خواهد بفرمايد كه در صورت اعراض از دستور خدا توقع همه اين انحراف ها از شما مى رود. در اين ضمن به توصيف مفسدين فى الارض و قطع كنندگان رح_م پرداخت_ه و مى فرمايد:

- «اينان كسانى ان__د كه خدا لعنت شان كرده، و گوش آن ها را كر ساخته كه ديگر سخن حق را نمى شنوند، و چشمانش__ان را كور كرده كه ديگ__ر حق را نمى بينن__د،

چون در واقع ديده آدم__ى ك_ور نمى شود،

ص:409

بلكه دل هاي__ى كه در سينه هاست كور مى شود!» (23 و 24 / محمد)(1)

منافقان و بيماردلان در مجلس پيامبر

« وَ مِنْهُ__مْ مَنْ يَسْتَمِ_عُ اِلَيْكَ حَتّى اِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا...!» (16 / محمد)

در اين آيات نيز قرآن مجيد متعرض حال كسانى شده كه منافق و بيماردل هستند، و بعد از ايمان به كفر برمى گردند. اين افراد وقت قرآن خواندن پيامبر اكرم و بياناتى كه در اصول معارف و احكام دين بيان مى فرمود، غرق در كبر و غرور و پيروى هواها بودند، و اين هواها نمى گذاشت سخن حق را بفهمند، همچنان ك__ه در س__وره ن_س_اء م_ى ف_رم_اي_د:

- «چه مى ش__ود اين قوم را كه: به هيچ وجه آمادگى ندارند چيزى را بفهمند!»

(78 / نساء)

خداوند متع__ال اين گ__روه را چني__ن تعري__ف مى كن__د ك__ه:

«اينان كسان__ى اند كه خدا بر دل هايش__ان مهر نه__اده اس_ت و آن ها پي_رو ه_واه_اى خ_ود ش_ده ان___د!» (16 / محمد)

از اين معرفى بر مى آيد كه در حقيقت معن__اى پيروى نفس و هوا، امارت و فرماندهى طبع بر قلب و عقل است، پس قلبى كه محك__وم طبع نباشد، بر طه__ارت فطرى و اصلى خود باقى مانده باشد، در فهم معارف دينى و حقايق الهى درنگ و لنگى ندارد!(2)

اعراب باديه نشين در اشدّ كفر و نفاق

«اَلاَعْرابُ اَشَدُّ كُفْرا وَ نِفاقا...!» (97 / توبه)

فرزندان اسماعيل را «عرب» گويند، و لكن لفظ «اعراب» براى عرب هاى باديه نشين اسم شده است. خداى تعالى در قرآن شريف وضع باديه نشين هاى صدر اس_لام را چني_ن بي_ان م_ى ف_رم_ايد:

- «كفر و نفاق اعراب (باديه نشي_ن) از هر طبقه ديگر بيشتر است!»

اعراب باديه نشين، به خاطر دورى از تمدن و محروميت از بركات انسانيت از قبيل عل__م و ادب، زمخت تر و سنگدل ت__ر از ساير طبقاتن__د. به همين جهت از هر طبقه ديگرى به نفهمي__دن و ندانستن حدودى كه خدا نازل فرمود، و مع__ارف اصلى و احكام


1- المي_زان ج 36، ص 68
2- ال_مي_زان ج 36، ص 63

ص:410

فرعى از واجب__ات و مستحب__ات و ح___لال و ح_رام ه__ا، س_زاوارت__رن__د!

- «پاره اى از باديه نشين ها كسانى هستند كه انفاق در راه خير، و يا خصوص صدقات را غرامت و خسارت مى پندارند، و منتظر نزول حوادث بد براى شما هستند - حوادث بد بر خود آنان است! و خداوند شنواى گفتاره_ا و دان_اى دل هاست!» (98 / توبه)

در مقابل اين گروه از باديه نشين ها، خداى تعالى گروهى ديگر را تمجيد مى كند و مى فرمايد:

- «پاره اى از باديه نشينان، كسانى هستند كه ايمان به خدا دارند،

و او را به يگانگى مى ستايند، و به او شرك نمى ورزند،

و به روز جزا ايمان دارند، و حساب و جزا را تصديق مى كنند،

و انفاق در راه خدا، و توابع آن را كه همان درود و دعاى رسول به خير و بركت باشد،

همه را وسيله هاى تقرب به درگاه پروردگار مى دانند!

- هان، آگاه باشيد! اين انفاق و دعاى خير رسول مايه تقرب ايشان است!

و خداوند وعده داده كه ايشان را داخل رحمت خود كند،

براى اين كه خداوند آمرزشكار گناهان،

و مهربان با بن_دگان و اط_اعت ك_اران است!» (99 / توبه)(1)

منافقين در احاطه ظلمات قيامت

«يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ امَنُوا انْظُروُنا...!» (13 / حديد)

از سياق آيه چنين بر مى آيد كه منافقين و منافقات در روز قيامت در ظلمتى هستند كه از هر سو احاطه شان كرده و مانند خيمه اى آن ها را در بر گرفته است. و نيز بر مى آيد كه مردم در آن روز مجبور به رفتن به سوى خانه جاودان خود هستند. چيزى كه هست مؤمنين و مؤمنات اين مسير را با نور خود طى مى كنند، نورى كه پيشاپيش ايشان و به سوى سعادتشان در حركت است، و در نتيجه راه را مى بينند، و هر جا نور رفت مى روند تا به مقامات عالى خود برسند. و اما منافقين و منافقات كه فرو رفته در ظلمتند، نمى توانند راه خود را طى كنند، و نمى دانند به كدام سوى بروند!

نكته مهمى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه اين دو طايفه كه يكى غرق در ن_ور و ديگ_رى غ_رق در ظل_مت است، در قي_امت ب_ا ه_م هستند.

منافقين، همان طور كه در دنيا با مؤمنين و در بين آنان بودند، و بلكه مردم آن ها را ج__زو مؤمنين مى شمردن__د، در قيامت نيز با مؤمني__ن هستند.


1- الميزان ج 18، ص 291

ص:411

اما مؤمنين و مؤمنات پيش مى روند، و به سوى بهشت راه خود را در پيش مى گيرند، ولى منافقين و منافقات در ظلمتى كه از هر سو احاطه شان كرده، عقب مى مانند، و از مؤمنين و مؤمنات درخواست مى كنند، قدرى مهلتشان دهند و در انتظارشان باشند تا ايشان هم برسند، و مختصرى از نور آنان را گرفته و راه پيش پاى خود را با آن روشن س_ازند، ولى به آنان گفته مى شود:

- «... به وراء خود برگرديد و نورى جستجو كنيد!»(13/حديد)

يعنى كار از ك__ار گذشته و دستت__ان به جاي__ى بند نيست!

بين مؤمنين و مؤمنات و منافقين و منافقات ديوارى كشيده مى شود كه اين دو طايفه را از هم جدا كند و مانع ارتباط آنان باشد.

در اين كه اين ديوار چيست؟ برخى از مفسرين گفته اند: اعراف است. ديوار مزبور درى دارد. و اين در حقيقت تشبيهى است از حالى كه منافقين در دنيا داشتند. چون منافقين در دنيا با مؤمنين ارتباط داشتند و قطع رابطه نكرده بودند، و با اين كه ارتباط داشتند، در عين حال با حجابى خود را از مؤمنين پنهان كرده بودند.

باطن دي_وار رحمت و ظ_اهر دي_وار از ن_احيه دي_وار عذاب است.

اين ديوار محيط به مؤمنين است، و مؤمنين در داخل ديوار و منافقين در خارج آن قرار دارند.

و اين كه ديوار مزبور داخلش كه به طرف مؤمنين است طورى است كه مشتمل بر رحمت است، و ظاهرش كه به طرف منافقين است، مشتمل بر عذاب است، با وضعى كه ايمان در دنيا دارد، مناسب است، چون ايمان هم در دنيا نظير همان ديوار آخرت، براى اهل اخلاص از مؤمنين نعمت و رحمت بود، و از داشتن آن شادى و مسرت مى كردند، و لذت مى بردند، و همين ايمان براى اهل نفاق عذاب بود، و از پذيرفتنش شانه خالى مى كردند، و اصلاً از آن ناراحت و متنفر بودند:

- «منافقين به مؤمنين بانگ مى زنند كه مگر ما با شما نبوديم!

جواب مى دهند: - چرا بوديد، و لكن شما خود را فريب داديد و هلاك كرديد!

چون همواره در انتظار گرفتارى ها براى دين و متدينين بوديد،

و در حقانيت دين شك داشتيد،

و آرزوى اين كه به زودى نور دين خاموش مى شود شما را مغرور كرد،

تا آن كه مرگ تان در گرفت،

و بالاخره شيطان شما را به خدا مغرور كرد!» (14 / حديد)(1)

ريشه نفاق در مكه

ظهور اختلاف بعد از رحلت پيامبر


1- ال_مي_زان ج 37، ص 325

ص:412

«... اَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأسَ بَعْضٍ...»

«بگو! اى محمد!

خدا قادر است بر اين كه برانگيزد بر شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پايتان،

و يا گروه گروه كند شما را، و بچشاند به بعضى از شما آزار بعضى ديگر را!

ببين چگونه مى گردانيم آيات خود را، شايد ايشان بفهمند!

و قوم تو تكذيب كردند ع__ذاب را، و آن حق است!

بگو من بر شما وكيل نيستم!

از براى هر وعده و وعيدى وقتى مقرر است، زود باشد كه بدانيد!» (65 تا 67 / انعام)

از ظاهر آيات فوق بر مى آيد كه مى خواهد دسته بندى هايى كه بعد از رحلت رسول اللّه صلى الله عليه و آله پيش آمد، پيشگويى كند، همان دسته بندى هايى كه باعث شد مذاهب گوناگونى در اسلام پديد آيد، و هر فرقه اى درباره مذهب خود عصبيت و حميت جاهليت را اعم__ال نماي__د و آن همه جنگ ه__اى خونين و برادركشى ه__ا راه انداخت__ه شود و هر فرق__ه اى فرق_ه ديگ__ر را مهدورال__دم و بيرون از حري__م دين و بيض__ه اسلام بداند!

در آيات فوق دو عبارت «گروه گروه كردن،» و «چشاندن عذاب بعضى به بعض ديگر،» هركدام اشاره به يك عذاب است و مفهوم آيه چنين است:

- اى محم__د! م__ردم را از ع__اقب__ت وخي__م استنك__اف از اتح__اد و اجتم__اع در زير لواى توحيد و اعراض از شنيدن دعوت حق بترسان!

ص:413

و به آنان بگو: عاقبت رويه اى كه پيش گرفته ايد تا چه اندازه وخيم است، چه خداى تعالى مى تواند شما را به سوء عاقبت دچار نمايد، و عذابى بر شما نازل كند كه از آن مفرى نداشته باشيد، و ملجائى كه به آن پناهنده شويد، نيابيد! و آن عذاب آسمانى اس__ت يا زمينى، يا اين اس_ت كه شما را به جان هم اندازد، و به دست خودتان نابود كند!

بدبختانه در بين همه مردم جهان و آيندگان، اولين قومى كه اتحاد مسلمين را نقض كرد، همان خود قوم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود كه با مخالفت و اعراض خود، راه را براى مخالفت سايرين هموار كردند، و به زودى خواهند فهميد كه چه كردند؟

البته، مسئله تكذيب اختصاص به قوم رسول اللّه صلى الله عليه و آله نداشت، بلكه قوم يهود و ساير امم، چه در حيات آن جناب و چه بعد از آن، مخالفت و تكذيب نمودند، و البته مخالفت هاى همه در نزول عذابى كه از آن تحذير شده بودند، اثر هم داشت، با اين حال مى بينيم، تنها از قوم آن جناب اسم برد، و اين به خوبى مى فهماند كه مى خواهد بفرمايد: مخالفت قوم توست كه راه را براى مخالفت سايرين باز مى كند!

ظهور نفاق گروندگان اوليه، بعد از رحلت پيامبر

دقت و بحث درباره اوضاع جامعه اسلامى، اين حقيقت را تأييد مى كند كه - آن چه بر سر امت اسلام آمد، و آن انحطاطى كه در حيثيت، و ضعفى كه در قوا، و پراكندگى كه در آراء و عقايد پديد آمد، تنها و تنها به خاطر مشاجرات و كشمكش هايى بود، كه در همان صدر اول و بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در گرفت. اگر ريشه آن مشاجرات را هم سراغ بگيريم، خواهيم ديد كه آن نيز زاييده حوادث اول هجرت، و حوادث اول هج_رت زاييده حوادث قبل از هجرت بود!

خلاصه، ريشه همه اين بدبختى ها، كه بر سر امت اسلام آمد، همان سرپيچى هايى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از قوم خود ديد!

اين نافرمانان، هر چند پيرامون لواى دعوت اسلامى انجمن شدند، و پس از ظهور و غلبه كلمه حق در سايه آن آرميدند، ولى افسوس كه به شهادت بيشتر آيات قرآن مجيد، جامعه پاك دينى، حتى يك روز هم خود را از لوث منافقين، پاك و مبرا نديد! مگر مى توان اين مطلب را ناديده گرفت، و وجود منافقانى را كه عده شان هم نسبت به جامع_ه آن روز ع_ده قابل م_لاحظه اى ب_ود، بى اثر دانست؟

مگر ممكن است بنيه چنين جامعه اى از آثار شوم چنين منافقينى سالم مانده و از شر آن جان به سلامت برده باشد؟

ص:414

حاشا! رسول خدا صلى الله عليه و آله با آن عظمتى كه داشت، نتوانست آنان را اصلاح كند و جامعه آن روز هم نتوانست آن عده را در خود هضم نمايد، و به اجزاء صالحى تبديلشان سازد، تا چه رسد به جامعه بعد از رحلت آن جناب؟

معلوم است كه با رحلت آن جناب، اين آتش، كه تا آن روز زير خاكستر نهفته بود، بدون اين كه ديگر كسى از اشتعالش جلوگير باشد، هر دم گسترش شعله و زبانه اش بيشتر مى شود، همان طورى كه شد!!!

اين كه فرمود: -

« از ب_راى هر وع_ده و وعيدى وقت_ى مق_رر است،

و زود باشد كه بدانيد!» (67 / انعام)

تهديد صريحى است از وقوع عذاب حتمى!

اما اين كه چه طور قرآن مجيد در تهديد مسلمين و خبر دادن از وقوع عذاب و تفرقه كلمه آنان، خطاب را متوجه مشركين كرده است، دليلش اين است كه همه بدبختى هاى مسلمين را همين مشركين باعث شدند، آرى در اين گونه آثار مردم ام__ت واحده و عينا مانن__د يك تن واحد هستن__د، كه انح__راف يك عض__و آن ساير اعضا را مبتلا مى س__ازد. در خود قرآن مجي__د آيات بسيارى اين مطلب را تأييد مى كند.

بسيارى از آيات قرآن هست كه همه از وقوع عذاب هايى خبر مى دهند كه امت به جرم گناهكارى خود دچار آن شده و سپس عنايت الهى شامل حالشان گشته است. معلوم است كه گناه گذشتگان اين سوء عاقبت را براى امت به بار آورده است، و آين_دگان را ام_روز گ_رفتار س_اخت_ه اس_ت!

متأسفان__ه، با اين كه بحث و دق__ت در اين گون__ه آيات ضرورى است، لكن مفسرين و اهل بح_ث در اطراف آن ها بحث ننموده و سرسرى گذشته اند.

تعداد اين آيات در قرآن مجيد بسيار است كه اهميت فراوانى از لحاظ ارتباط با سعادت دنيا و آخرت امت، دارند.(1)

شجره خب_ي_ثه بنى اميه!

«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَرْضِ ما لَها مِنْ قَ_رارٍ...!»

(26 / ابراهيم)

مقصود از كلمه خبيثه، شرك به خداست، كه به درخت خبيثى تشبيه شده كه از جاى خود كنده شده باشد، و در نتيجه اصل ثابت و قرار و آرام، يا جاى معينى نداشته


1- الميزان ج 13، ص 216

ص:415

باشد، و چون خبيث است جز شر و ضرر اثر ديگرى به بار نمى آورد!

در روايات اسلامى، مثل اين شجره خبيث را مثل بنى اميه دانسته اند. از جمله، در روايات اهل سنت، ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه او به مروان ابن حكم گفت: - من از رس_ول اللّه شني_دم ك_ه ب_ه پ_درت و جدت مى فرمود:

- شم_____ا شج_____ره ملع_____ون____ه در ق_____رآن هستي______د!

در روايات شيعه، در مجمع البيان، از ابى الجارود از امام محمد باقر عليه السلام نقل كرده كه ف_رم_ود: - عب_ارت «كَشَ_جَ_رَةٍ خَ_بيثَ_ةٍ !» مث_ل بن_ى امي_ه است!

تفسي__ر نويسان از قبيل طبرى و ديگران از سهل بن ساعد، و عبداله بن عمر، و يعل__ى بن مره، و حسين بن عل__ى، و سعيد بن مسي__ب نقل كرده ان__د كه منظ__ور از آيه:

- «وَ ما جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتى اَرَيْناكَ اِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرانِ...،» (60/اسراء) بنى اميه اند! و عين عبارت سعد اين است كه - رسول اللّه صلى الله عليه و آله در خواب ديدكه بن__ى فلان مانند ميمون ه__ا بر منبرش جست و خي__ز مى كنند، بسيار ناراحت شد، و ديگ__ر كسى او را خن__دان ندي__د ت__ا از دار دني__ا رحلت فرم__ود، و بع__د از اي__ن خواب بود كه آي_ه نامب_رده نازل شد.(1)

بنى اميه: شجره ملعونه در قرآن

« وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرانِ...!» (60 / اسرى)

درباره آيه فوق روايات اهل سنت و شيعه تأييد مى كند كه مراد به رؤيا در اين آيه خوابى است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله درباره بنى اميه ديد، و شجره ملعونه، شج_ره اي_ن دودم_ان ملع_ون اس_ت. آي_ه چني_ن مى ف_رم_ايد:

- « و به ياد آر وقتى را كه به تو گفتيم:

پروردگارت احاطه به مردم دارد،

و ما آن رؤيا كه به تو نشان داديم،

جز به منظور آزمايش مردم قرارش نداديم،

هم چنين شجره اى كه در قرآن لعن شده،

كه تخويف شان مى كنيم،

ولى هر چه مى كنيم، جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمى دهد، آن هم چه طغيان بزرگى!» (60/ اسرى)


1- ال_مي___________زان ج 26، ص 80

ص:416

تحليل آيه:

1 - خداى سبحان بيان نكرده كه آن رؤيا، كه به پيغمبر خود ارائه داده، چه بوده؟ و در ساير آيات قران نيز چيزى كه آن را تفسير كند نيامده است.

2 - هم چنين، شجره ملعونه معلوم نيست كه چيست؟ كه خداوند تعالى آن را فتنه مردم قرار داده است. و در قرآن كريم شجره اى به چشم نمى خورد كه خداوند اسمش را برده و سپس آن را لعنت كرده باشد. (حتى شجره زقوم را كه نام برده و به فتنه توصيف كرده، آن را لعن نكرده است. و صرف اين كه در جهنم سبز مى شود و مايه عذاب ستمگران است باعث لعن آن نشده است).

از سياق آيات، پاره اى از جزئيات اين دو موضوع (يعنى رؤياى پيامبر و شجره ملع_ون_ه در قرآن،) را مى توان استفاده ك_رد.

1 - آيات قبلى بيان مى كرد كه بشريت، آخرش مانند اولش، در بى اعتنايى به آيات خدا و تكذيب آن است، و مجتمع هاى انسانى به تدريج، قرنى بعد از قرن ديگر، قريه اى بعد از قريه ديگر عذاب خداى را مى چشند، كه يا عذاب هلاكت است و يا عذابى كمت_ر از آن.

2 - آيات بعدى داستان ابليس و تسلط عجيب او را بر اغواى بنى آدم بيان مى كند.

آيات فوق الذكر همه در يك سياق هستند، و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان رؤيا و شجره ملعونه دو امر مهمى است كه يا به زودى در بشريت پيدا مى شود، و يا آن كه در ايام نزول قرآن پيدا شده و مردم را دچار فتنه كرده و فساد را در آنان شايع ساخته و طغيان و استكبار را در آنان پرورش داده است.

هم چنين با توجه به اين كه در آخر آيه مى فرمايد: « تخويف شان مى كنيم ولى هر چه مى كنيم جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمى دهد، آن هم چه طغيان بزرگى!» و در اول آيه فرموده: « به تو گفتيم كه پروردگارت احاطه به مردم دارد،» همين موضوع را تأييد مى كند.

با در نظر گرفتن آن چه كه گفته شد، اين را نيز در نظر بگيريم كه خداى سبحان شجره نامبرده را به وصف « ملعونه در قرآن،» توصيف فرموده است، و از اين به خوبى بر مى آيد كه قرآن كريم مشتمل بر لعن آن است، و لعن آن شج_ره الان ه_م در مي_ان ل_عنت ه_اى ق_رآن م_وج_ود اس_ت.

حال ببينيم در قرآن شريف چه چيزهايى لعن شده است:

ص:417

1 - در ق_رآن ابلي_س لع_ن شده است،

2 - در ق_رآن يه_ود لع_ن ش_ده است،

3 - در قرآن مشركين لعن شده است،

4 - در قرآن من_افقين لع_ن شده است.

5 - و هم چنين مردمى ديگر به عناوينى ديگر لعن شده اند: مثل كسانى كه با حالت كفر بميرند، و يا آيات نازله خدا را كتمان كنند، و يا خدا و رسول را آزار نم_ايند، و امثال اين عناوين. در آيه مورد بحث شجره به اين لعنت ها وصف شده است:

شجره، همچنان كه به درخت هاى ساقه دار اطلاق مى شود، هم چنين به اصول و ريشه هايى كه از آن ها شاخه هاى فرعى جوانه مى زند، اطلاق مى شود، مانند ريش_ه ه_اى مذهبى و اعتق_ادى!

در زبان عرب شجره مباركه به ريشه و دودمان مبارك گفته مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: - من و على از يك شجره ايم!

اگر در اين مسئله دقت زياد بكنيم اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكى از همان اقوام ملعونه در كلام خداى تعالى هستند، كه صفات شجره را دارن__د، يعنى از يك ريشه منشعب ش__ده و نشو و نما كرده و شاخه هايى شده اند، و مانند درخت بقايى يافته و ميوه اى داده اند، و دودمانى هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزم_اي__ش ش_ده و م_ى ش__ون__د!

و چنين صفاتى جز بر يكى از سه دسته از آن ها كه شمرديم، تطبيق نمى كند: مش_ركين، منافقين، و اهل كتاب.

بقا و نشو و نماى آن ها يا از راه زاد و ولد است - و هر خانواده از ايشان كه در ميان مردمى زندگى مى كنند دين و دنياى آن مردم را فاسد كرده و دچار فتنه شان مى سازند

- و يا از اين راه در ميان مسلمين دوام يافته و در همه اعصار آثار شوم خود را مى بخشند - و يا از راه پيدا شدن عقيده ها و مذاهب فاسد، كه آن ها دور آن را گرفته و ترويجش مى كنند، و همچنان نسل به نسل آن را پايدار نگه مى دارند، و در آن لانه فساد به اس_لام ضرب_ه وارد مى كنند.

وقت__ى بنا شد شجره ملعون__ه به طور مسل__م يكى از سه فرق__ه باشد، حال ببينيم از اوض__اع و اح__وال زم__ان رس__ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله و زم__ان ن__زول آي__ه چه مى فهمي__م؟

به طور مسلم، در آن زمان از مشركين و اهل كتاب، يعنى يهود و نصارى، قومى

ص:418

كه چنين صفتى داشته باشند، ظهور نكرد - نه قبل از هجرت و نه بعد از هجرت - زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند تعالى مسلمين را از شر اين دو طايفه ايمن كرده و استقلال داده بود، و در آيه شريفه: « امروز مأيوس شدند كفار از دين شما، از آن ها نترسيد و از من بترسي__د!» (3 / مائده) استقلال مسلمين را اعلام فرموده بود.

وقتى اوضاع و احوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين و اهل كتاب سازگار نشد، قهرا باقى مى ماند فرقه سوم، يعنى منافقين، كه در ظاهر مسلمان بودند، و تظاهر به اسلام مى كردند و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلى و يا از راه پيروزى عقيده و مسلك، بقا و دوام يافته و در اعصار بعدى هم فتنه مسلمانان شدند.

آرى! جاى هيچ ترديدى نيست كه سياق آيه اشاره به ارتباطى دارد كه در ميان دو فقره آيه فوق برقرار است، مخصوصا با دقت در اين كه قبل از اين دو فقره احاطه خدا به مردم را بيان كرده، و بعدا تخويف و انذار آن ها را اعلام كرده و گفته است كه جز افزايش طغيان آن ها نتيجه نداده است. پس ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبى روشن مى سازد كه آيه شريفه در صدد بيان و اشاره به يك امر است كه خداى سبحان به آن احاطه دارد و خطرى است كه موعظه و تخويف از آن نكاسته، بلكه بيشترش مى كند!

با در نظر گرفتن اين جهات، معلوم مى شود، كه خداى سبحان، شجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامى خود نشان داده، و آن گاه در قرآن بيان فرموده، كه: آن شجره اى كه در رؤيا نشانت داديم، و پاره اى از رفتارشان را در اسلام برايت ارائه كرديم، فتنه اسلام خواهد بود!!

پس حاصل آيه اين شد كه:

- «... ما شجره ملعونه در قرآن را كه تو با معرفى ما آن را شناختى، و در رؤيا پاره اى از فسادهايش را ديدى، قرار نداديم مگر فتنه براى م__ردم و بوته آزمايشى كه يكايك مردم در آن امتح_ان مى شون_د و م__ا به هم__ه آن_ان احاط__ه داري__م!» (60 / اسرى)

در روايات اسلامى (در درّ منثور) روايت شده كه سهل بن سعد گفت:

- رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب ديد كه بنى فلان (بنى اميه) در منبرش جست و خيز مى كنند، آن طور كه ميمون ها مى كنند، بسيار ناراحت شد و تا زنده بود كسى او را خندان نديد...!

از ابن عم__ر روايت شده كه رس__ول خدا صلى الله عليه و آله فرم_ود:

- من فرزندان حكم بن ابى العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده اند، و ديدم كه در ريخت ميمون ها بودند... منظور از شجره ملعونه دودمان حكم بن ابى العاص

ص:419

است.

از يعلى بن م_ره روايت شده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود:

- در خواب ديدم كه بنى اميه در همه شهرها بر فراز منبرها بر آمده اند، و اين كه به زودى بر شما سلطنت مى كنند، و شما ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت! آن گاه رس_ول خدا صلى الله عليه و آله از آن ب_ه بعد در اندوه عميقى فرو رفت...!

از ع_ايشه روايت شده ك_ه روزى ب_ه مروان حكم گفت:

- من خود از رسول اللّه شنيدم كه به پدرت و جدت مى فرمود: شماييد آن شجره ملعونه در قرآن!

در تفسي_ر بره_ان از اب_ى هريره روايت ك_رده كه گفت:

- روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در عالم رؤيا بنى الحكم و يا بنى العاص را ديدم كه بر فراز منبرم جست، آن طور كه ميمون ها بالا و پايين مى روند. آن روز رسول خدا آن قدر ناراحت به نظر مى رسيد كه تو گويى خشم از سر و روى نازنينش مى بارد، و ديگ_ر تا زنده بود كسى او را خندان نديد تا از دنيا رحلت فرم_ود.

در تفاسير شيعه نيز از ائمه معصومين در اين معنا روايت زياد است. اين كه در بعضى روايات اسم بنى اميه و در بعضى اسم ديگران با بنى اميه ذكر شده صحيح است، و اين امر اختصاص به بنى اميه ندارد، و مانند آن چه در تفسير آيه 26 سوره ابراهيم آم__ده: شج__ره خبيث__ه دو طايف__ه از قريش هستن__د كه از همه طواي__ف فاسق ترند!(1)

اهل كتاب در صدر اسلام

اهل كتاب از نظر قرآن كيست؟


1- الميزان ج 25، ص 234

ص:420

از آيات بسيارى بر مى آيد كه مراد به اهل كتاب، يهود و نصارى هستند، اما آيه 17 سوره حج دلالت دارد، (يا حداقل اشعار دارد،) بر اين كه مجوس هم اهل كتابند. در آيه نامبرده و در ساير آياتى كه صاحبان اديان آسمانى را مى شمارد، مجوس در رديف آنان، و در مقابل مشركين، به شمار آمده است:

- « اِنَ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا، وَالصّابِئينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ اَشْرَكُوا اِنَ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ...!» (17/حج)

صابئين هم يك دسته از مجوس بوده اند كه به دين يهود متمايل شده و دينى مي_ان اين دو دي_ن براى خ_ود درست كردند.

هر يك از يهود و نصارى و مجوس، به دليل آيه 29 سوره توبه: « مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ» مانن__د مسلمين، ام__ت واح__د و جداگ__ان__ه اى هستند، هر چن__د مانن__د مسلمين در پ__اره اى عقايد به شعب و فرقه هاى مختلفى متفرق شده و به يك_ديگ_ر مشتب_ه ش_ده باشن_د.(1)

اهل كتاب، مسئله كفر و شرك آن ها

«وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِك_اتِ حَتّ_ى يُ_ؤْمِ_نَّ...!» (221 / بقره)

در اسلام، مسئله «شرك» مشركين و «كفر» كفار، از بزرگترين مسائل مطرح


1- الميزان ج 18، ص 70

ص:421

شده در ق_رآن مى باشد.

براى روشن شدن اين نكته كه چه كسى در قاموس قرآن مشرك است و چه كسى كافر، و آيا با كدام يك از اين طبقات مى توان ازدواج كرد، و آيا اهل كتاب مانند يهودى ها و مسيحى ها مشركند يا كافر، يا اصولاً در چه شرايطى صاحبان كتاب و اديان از شرك و كفر برى هستند، و يا اعتقادات انحرافى تا چه حدى آن ها را به مرحله كفر و شرك مى كشاند؟ مباحثى است كه در تاريخ اسلام و قرآن مورد بحث زيادى قرار گرفته است.

در تحليل آيه فوق نخست به شرح اين مطلب اساسى مى پردازيم:

الف: شرك چيست و مشرك كيست؟

«مشرك و مشرك__ات،» يعنى زن و مردى كه به خدا شرك مى ورزند. شرك هم مانن__د ايم__ان و كف__ر ب_ه حس__ب آشك__ار و پنه__ان بودن__ش مرات__ب مختلف__ى دارد:

1 - « شرك آشكار،» قائل شدن به تعدد خدا، پرستش بنده و شفيعان، از ن_م_ون__ه اى ش_رك آش_ك_ار اس_ت.

2 - « شرك خفى تر از شرك آشكار،» شرك خفى تر از شرك آشكار، شرك اهل كتاب است كه نبوت خاصه را انكار كردند - به خصوص كسانى كه گفتند: مسيح پسر خداست، يا آن هايى از يهود كه گفتند: عُزير پسر خداست، يا آن هايى كه گفتند: ما پس_ران و دوست_ان خ_داييم!

3 - « شرك بسيار خفى،» خفى تر از شرك اهل كتاب، قائل شدن به استقلال اسباب در تأثير، و اعتماد بر آن هاست.

4 - « آخرين مرحله شرك خفى،» مى رسد به شركى كه جز مُخلَصين از آن ره_ايى نمى يابند، و آن « غفلت از خدا،» و التفات و توجه به غير اوست!

همه اين ها شرك است! ولى اط_لاق فع_ل، غير از اطلاق وصف است. (يعنى گفتن اين كه فلانى شرك ورزيد، غير از اين است كه بگويند فلانى مشرك است).

چنانكه كفر ورزيدن بر ترك كردن فرايض اطلاق مى شود، ولى تارك فرايض را كافر نمى گويند! كسى كه فريضه حج را ترك كند « كافر به حج،» گفته مى شود، ولى «ك_اف_ر» به ط_ور مط_لق گفته نمى شود.

ص:422

ب: عدم اطلاق شرك به اهل كتاب

اطلاق «مشركين» در قرآن كريم بر اهل كتاب معلوم نيست، به خلاف «كافرين،» و در جاهايى كه مصداقش معلوم است منظور غير اهل كتاب است، مانند آيه 1 سوره بينه: « لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكّينَ حَتّى تَأْتِيَهُ_مُ الْبَيِّنَ_ةُ...!» كه عن_وان مش_ركي_ن در آن آي_ه، غير از اه_ل كت_اب است.

در آيات زير نيز مراد از مشركين، غير اهل كتاب است:

1 - « مشركان پليدند، پس نزديك مسجدالحرام نشوند!» (28 / توبه)

2 - « چگ__ون__ه ب___راى مش__رك__ان پيم__ان__ى ب__اش__د...؟» (7 / توبه)

3 - « ب__ا مشركي__ن هم__ه ب__ا ه____م ك____ارزار ك_ني___د...!» (36 / توبه)

4 - « مش__ركي__ن را ه__ر ج__ا ك__ه ي__افتي__د، بكشي___د...!» (5 / توب__ه)

ظاهر آيه مورد بحث نيز كه فرموده: « با مشركات ازدواج نكنيد مگر اين كه ايمان بياورند،» انحصار حرمت، به ازدواج با زنان و مردان مشرك، يعنى بت پرست است، نه اهل كتاب!

ج: حليت خوراك اهل كتاب، و ازدواج با زنان آن ها

آي__ه 5 س_____وره م___ائ___ده م____ى ف__رم__اي______د:

- « امروز، پاكيزه ها براى شما حلال شد،

و خوراك كسانى كه كتاب به ايشان داده شده براى شما حلال است،

و خوراك شما هم براى ايشان حلال است،

و زنان پاكدامن از مؤمنات و زنان پاكدامن ازكسانى كه پيش از شما به ايشان كتاب داده شده است... !»

اين آيه مختص زنان اهل كتاب است. در اين آيه طعام اهل كتاب و زن ه_اى پ_اك_دام_ن ش_ان را ب_راى م_ؤم_ني_ن ح_لال ك_رده اس_ت.

گويى دل هاى مؤمنين پس از آن همه تشديد و سختگيرى كاملى كه در معاشرت و آميزش و ارتباط با اهل كتاب، از شرع ديده اند، درباره حلال بودن غذاى اهل كتاب قدرى دچار اضطراب و تردد است، براى رفع اين معنى جريان حلال بودن «طيبات» به طوركلى را هم بدان ضميمه ساخته تا بفهمند كه غذاى آنان هم از نوع ساير «طيبات» حلال است، و بدين وسيله ناراحتى و ترديدشان برطرف گشته و دل هايشان آرامش يابد. پيوند زنان عفيف مؤمن به زنان عفيف اهل كتاب در جمله: « وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ

ص:423

الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ...،» نيز از همين نوع پيوند است. منظور از جمله « وَ طَعامُ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ...،» بيان حلال بودن غذاى اهل كتاب براى مسلمانان به طور حكمى مستقل، و بيان حلال بودن غذاى مسلمانان براى اهل كتاب به طور يك حكم مستقل ديگرى نيست، بلكه منظور بيان يك حكم است و آن ثبوت حليت و برداشتن حرمت از طعام است، بيان اين كه منع_ى در مي_ان نيس_ت ت_ا ب_ه يك__ى از دو ط_رف تعل_ق ي_اب_د.

ولى اين حليت شامل آن غذاهايشان كه چون گوشت خوك «تذكيه»پذير نيستند، و يا تذكيه پذيرند ولى آنان تذكيه و ذبح شرعى نكرده اند، مثلاً نام خدا را بر آن نبرده اند، و يا ساير شرايط كشتار شرعى را به كار نبسته اند، نخواهد بود.

خداوند سبحان اين محرمات را در چهار آيه سوره بقره و مائده و انعام، فسق و پليد و گناه ناميده است! و اين دور از ساحت قدس الهى است كه آن چه را پليد و گناه و فسق ن_اميده، منت گذاشته با جمله « اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ...!» حلال فرمايد!

اين كه در متعلق حكم، وصف آورده و فرموده: زنان عفيف از آنان كه كتاب داده شده اند، و نفرموده: زنان عفيف از يهود و نصارى، و حتى نفرموده: زنان عفيف از اهل كتاب، اشاره اى به علت حكم دارد، لسان آيه هم لسان منت گذارى است و مقام هم مق_ام تخفيف و آسانگيرى است، پس معنى آيه چنين مى شود كه:

- ما با تخفيف و تسهيل در بر داشتن حرمت ازدواج ميان مردان شما و زنان عفيف اهل كتاب، بر شما منت مى گذاريم، آنان از ساير طوايف غير مسلمان به شما نزديكترند، اينان كتاب داده شده اند، و بر خلاف مشركين و بت پرستان، كه منكر نبوتند، اينان به توحيد و اساس پيامبرى ايمان دارند.

اين قسمت هم ناگفته نماند كه آيه مباركه، زنان عفيف اهل كتاب را بدون هيچ گونه قيدى (يعنى ازدواج دائم يا منقطع،) براى مؤمنين حلال نموده است و تنها اجرت دادن و اين كه لذت به طور پارسايى باشد، نه به طور زنا و رفيق گيرى، به عنوان شرط حليت مزبور ذكر شده است، و در نتيجه هر گونه ازدواج با آنان، چه به طور دائم و چه منقطع صحيح و جايز است.

د: هشدار در معاشرت و آميزش با اهل كتاب

در پايان آيه، خداى تعالى هشدارى مى دهد كه:

- « هر كس نسبت به ايمان كفر ورزد، اعمالش باطل مى شود، و در آخرت از زي_انك_اران اس___ت!» (5 / مائده)

ص:424

اين جمله متمم بيان سابق و در مقام هشدار مؤمنين از خطرى است كه ممكن است با تسامح در اوامر الهى و سهل انگارى درباره كفار متوجه ايشان شود، خداوند كه غذاى اهل كتاب و زنان عفيفشان را براى مؤمنين حلال كرد براى تخفيف و تسهيل كارشان، و اي__ن كه وسيله اى براى نش__ر تقوى و سراي__ت اخلاق پاك اسلامى از مسلمانان به ساير فرقه ها بشود، و در نتيجه ايشان را به طرف دانش سودمند و كار خوب سوق دهد.

اي__ن است هدف از اين حليت، نه اين كه وسيله اى براى سقوط در دامان هواها و افتادن به وادى هوس ها و افراط در محب__ت و عشق شهوات گشته و در نتيجه سبب تسلط اخلاق آن فرقه هاى گمراه بر اخلاق مسلمانان شده و فسادشان بر صلاح مسلمان__ان غلبه كند، و ه__رج و م__رج شده و مؤمنين به قهقرى برگردند، و در نتيجه اين منت اله_ى فتنه و مصيبتى مهلك، و اي__ن تخفي__ف كه نعمت بود نقمت و بلايى شود!!

بدين مناسبت، خداوند متعال مؤمنين را، پس از بيان حليت طعام و زنان عفيف اهل كتاب، بيدارباش داده كه در استفاده از اين نعمت الهى طورى افراط و بى قيدى به كار نبندند كه به كفر ايمان و ترك اركان دينى و اعراض از حق بينجامد، كه اين موجب هدر رفتن اعمال بوده و به زيانكارى آخرت مى كشد!

ه : حرمت ازدواج با زنان كافر

قرآن در آيه 10 سوره ممتحنه ازدواج با زن_ان كافر را تحريم مى كند:

- « به عصمت ه__ا (عقدهاى) زن__ان كافر چن_گ مزنيد!» (10 / ممتحنه)

در اين آيه، عنوان «زنان كافر» اعم از مشركات است. و شامل اهل كتاب هم مى شود، زيرا «كافر به حسب نامگذارى،» شامل اهل كتاب هم مى شود، به طورى كه نبودن آن در م_وردى م_وجب اي_ن است كه عن_وان « م_ؤمن» در آن مورد صادق باشد.

بر اساس ظاهر اين آيه، هرگاه مردى ايمان آورد، و زنش «كافر» باشد، نمى تواند ب_ه هم_ان زوجيت س_ابق اكتف_ا كن_د، مگ_ر آن كه زنش هم ايم_ان بياورد.

حكمت تحريم ازدواج با زنان و مردان مشرك، اين است كه آن ها اعتقادشان باطل است و در گمراهى سير مى كنند، از اين جهت ملكات رذيله اى كه كفر و نافرمانى را در نظرها جلوه مى دهد و جلو چشم ها را از ديدن حق و حقيقت مى گيرد، در ايشان رسوخ كرده، و در گفتار و كردارشان دعوت به شرك و رهنمايى به هلاكت را ثابت نموده است، عملاً آن ها با گفتار و كردار خويش دعوت به دوزخ مى كنند.

ص:425

اين دستور عدم ازدواج با مشركات به مناسبت اين است كه از آميزش مؤمنان با كسانى كه نزديكى با آن ها انسان را از خدا دور مى سازد، جلوگيرى كند.

خداى تع_الى مى فرمايد:

- « اگر با كنيز با ايمان__ى ازدواج كنيد، كه از جهت كنيز بودن در نظر مردم خوار و بى ارزش است، بهتر از اين اس__ت كه با زن بى ايم__ان و مشركى ازدواج كنيد، هر چند كه آن زن داراى حس__ب و نس__ب و ث_روت و ساير چيزهايى باش__د كه عادت__ا موجب رغبت مردان مى ش__ود.» (221 / بقره)(1)

جرايم اهل كتاب، تغيير احكام شرع

« اِنَ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ... .» (174 / بقره)

خداى متعال در قرآن كريم، از اهل كتاب و مخصوصا از علماى آن ها مواردى نقل مى كند كه با پنهان كردن آيات كتاب آسمانى خود، احكام شرعى آن را نيز تغيير دادند:

- « به درستى آن هايى كه از كتاب خدا، آن چه را كه خدا نازل كرده كتمان مى كنند،

و با كتمان آن مبلغ اندك به دست مى آورند،

آن ها آن چه مى خورند جز آتش نيست، كه به شكم خود مى فرستند،

و خدا روز قيامت با آن ها سخن نخواهد گفت و تزكيه شان نخواهد كرد،

و آن ها عذابى دردناك خواهند داشت!»

اين آيه شريفه تعريضى است به اهل كتاب، چون در ميان آنان بسيار چيزها در عبادات و غيره بوده، كه خدا حلالش كرده بود، ولى بزرگان و رؤساى آنان حرامش ك_رده بودند. و كتابى هم كه نزد ايشان بود آن اشياء را تحريم نمى كرد.

اگر بزرگان ايشان احكام خدا را كتمان مى كردند براى اين بود كه رزق و رياست و مقام و جاه خود را زيادتر كنند. مى فرمايد:

- علماى اهل كتاب، احكام نازل شده از ناحيه خدا را در برابر بهايى اندك فروختند،

همين مبلغ اندك عبارت است از خوردن آتش،

و فرو بردن آن در شكم خ_ود،

و بالاخ_ره اختيار ضلالت بر هدايت!

و آن جرم__ى كه از ايشان بيشت__ر به چشم مى خ__ورد و روشن تر است، اين است كه بر اين ك__ار خ__ود ادام_ه مى دهن_د، و ب__ر آن اص__رار مى ورزن_د:


1- ال_مي__زان ج 3، ص 294 و ج 10، ص 5

ص:426

- «مگر چقدر بر آتش و سوختن در آن صبر دارند؟» (175 / بقره)(1)

رفتار اهل كتاب قبل و بعد از هجرت

« وَ الَّذينَ ءَاتَيْنهُمُ الْكِتبَ يَفْرَحُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ... .» (63 / رعد)

تاريخ اثبات كرده كه در زمان توقف رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مكه و قبل از هجرت، يهوديان از نبوت آن جناب خرسند بودند، و در مقام عناد بر نيامده بودند. آيه فوق مى فرمايد:

- «و كسانى كه كتاب آسمانى شان داده ايم،

از اين قرآن كه به تو نازل شده، شادمانند،

ولى دسته هاى مخالف كسانى هستند كه، بعضى از آن را انكار مى كنند... .»

ظاهرا مراد از اهل كتاب در اين آيه يهود و نصارى و يا اين دو طايفه با مجوس است. چون معهود از اطلاقات قرآن همين است. اما اين كه مى فرمايد: اهل كتاب خوشحالى مى كنند از اين كه قرآن به تو نازل شده، جهتش اين است كه اين سوره مكى است و آن ها هنوز به عناد در برابر ق_رآن برنخاسته بودند.

آن عنادى كه اهل كتاب را واداشت تا آن همه حوادث شوم را به بار بياورند، همه بعد از هجرت بود، و حتى در اوايل هجرت هم جمعى از ايشان دعوت اسلام را پذيرفتند و بر نبوت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله شهادت دادند، و شهادت دادند كه اين همان پيغمبرى است ك_ه در كت_اب هاى آنان بش_ارت ب_ه آم_دنش داده شده است.

قرآن شريف همين معنا را از ايشان حكايت كرده و مى فرمايد:

- «شاهدى از بنى اسرائيل به وصف آن گواهى داده و ايمان آورده است...!»

(10 / احقاف)

و اما نصارى، قومى از ايشان نيز در آن روزگار بر دين حق بودند، و هيچ گونه عنادى نسبت به دعوت اسلام نشان ندادند. مانند: قومى از نصاراى حبشه، به طورى كه در داست__ان هجرت مسلمي__ن به حبشه نقل ش__ده است. و هم چنين جمعى از غير مردم حبشه، همچنان كه قرآن كريم درباره آنان فرموده: «كسانى كه قبل از قرآن كتابشان داديم، به قرآن ايمان مى آورند،» و نيز فرموده: « از قوم موسى كسانى بودند كه به حق هداي__ت و به او ب__اور مى كردن__د.» (52 / قصص و 160 / اعراف)

و هم چنين مجوس آن روز هم در انتظار بعثت و فرج خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله، و ظهور دينى كه حق و عدالت را گسترش دهد، به سر مى بردند، و مانند


1- ال_مي__زان ج 2، ص 410

ص:427

مشركين با حق دشمنى و عناد نمى ورزيدند.

برخورد ناشايست اهل كتاب بعد از هجرت

ق__رآن مجي__د سپ__س تغيي__ر روي__ه اهل كتاب را نسب__ت به اس__لام نش__ان مى دهد و مى فرمايد:

- «پ__اره اى از احزاب اهل كتاب، كسانى هستند كه آن چه را به تو نازل شده انكار مى كنند.» (36/ رعد)

آن چه اهل كتاب از آيات قرآن انكار مى كردند آياتى بود كه دلالت دارد بر توحيد، و نفى تثليث، و نفى ساير عقايد باطله و معارف و احكام تحريف شده اهل كتاب. در آيه بعدى خداوند متع__ال ادعاهاى بى مورد و درخواست هاى اهل كتاب را متذكر ش__ده و مى ف__رم__ايد:

- « همچنان كه بر اهل كتاب، از يهود و نصارى، كتاب نازل كرديم،

بر تو نيز قرآن را نازل كرديم، به زبان خ__ودت،

و در حالى كه مشتمل بر حكم الهى (يا حاكم بين مردم،) است،

و تو اگر خواست هاى اهل كتاب را پي__روى كنى، و مانند ايش__ان طمع بدارى كه به غير ق__رآن آيت ديگرى بر تو نازل شود، و يا با ايشان مداهن__ه نموده و به پاره اى از احكام منسوخ يا تحريف شده ايشان متمايل شوى، ما تو را به عقوبت مى گيري__م،

و در آن وقت اس__ت كه به غير خدا دادرسى نخواهى يافت،

و كسى تو را از عذاب خدا نجات نتواند داد.» (37 / رعد)(1)

اختلاف مواضع اهل كتاب در قبال اسلام

« لَتَجِدَنَّ اَشَ__دَّ النّاسِ عَ__داوَةً لِلَّذينَ ءَ امَنُوا الْيَهُودَ وَ... .» (82 تا 86 / مائده)

خداوند متعال در قرآن كريم مواضع سه قوم و ملت از ملل بزرگ عصر پيامبر اسلام را به عنوان مدرك تاريخى جالب براى ضبط در تاريخ اديان، در آيه ف__وق، بيان مى فرمايد:

1 – يهود، و عداوت شديد نسبت به مؤمنين

- « هر آينه مى يابى يهود و مشركين را، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنين...!»

خداوند متعال در آيات فوق، پس از بيان خرافاتى كه اهل كتاب اسم دين بر آن ها نهاده بودند، خرافاتى هم كه مختص هر يك از اديان يهود و نصارى بود، آن ها را


1- الميزان ج 22، ص 289

ص:428

جداگانه شرح داد...،

مانند، عقيده يهود بر: «بسته بودن دست خدا،»

و عقي_ده نصارى بر: «خ__دا ب_ودن م__س_ي_ح.»

و آن گاه براى اين كه كلام در ايفاى منظور بليغ و رسا و كامل شود نمونه اى هم از حال مشركين بر حال آن دو طايفه افزود تا شنونده حال و عقايد و رفتار اين سه ملت را كه بزرگترين ملت هاى روى زمين هستند، مشاهده كرده و با احوال و عقايد و رفتار مسلمين مقايسه كنند، تا حقانيت معارف اسلام را به خوبى درك كرده و بدانند كه يهود و نصارى و وثنى ها از نظر دورى و نزديكى به اسلام يكسان نيستند. يهود و مشركين شديدترين عداوت را نسبت به اسلام دارند، ولى مسيحيان موضعشان از آنان بسيار ملايم تر است.

2 - مسيحيان، دوست ترين مردم نسبت به مؤمنين

ق_رآن ش_ريف درب_اره م_وض_ع مسيحي_ان م_ى فرم_ايد:

- « هر آينه مى يابى آنان را كه گفتند ما نصارائيم، دوست ترين مردم نسبت به مؤمنين،

و اين براى اين جهت است كه ملت نصارى، داراى قسيس ها و رهبان ها هستند،

و اصولاً مردمى هستند كه تكبر نمى ورزند!

و وقتى مى شنوند قرآنى را كه به رسول اللّه نازل شده،

مى بينى كه چشم هايشان از اشك پر مى شود،

براى اين كه آن ها حق را شناخته ان__د و از اين جه__ت دل هايشان ن__رم و اشكش__ان جارى مى ش_ود و مى گويند:

- بار پروردگارا! ايمان آورديم!

پس ما را هم در سلك كسانى بنويس كه شهادت به حقانيت دين دادند!

چه خواهد بود براى ما اگر ايمان به خدا، و به آن چه از حق به سوى ما نازل شده، بياوريم، كه خداوند ما را در سلك مردم صالح در آورد؟!

در نتيجه اين رفتارشان، و به پاس اين گفتارشان، خداوند بهشت هايى پاداششان داد كه از زير آن نهرها روان است و آنان در آن بهشت ها خالد و جاودانند.

و اين پاداش، پاداش نيكوكاران است!» (82 تا 85 / مائده)

3 - دليل نزديكى مسيحيان به مسلمانان

دلي__ل اين كه خداوند مسيحيان را از جهت دوستى با اسلام نزديكترين ملت ها معرف__ى فرمود اي__ن اس__ت ك__ه از اين مل__ت، عده بيشت__رى به اس__لام گرويدن__د و به رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله ايم__ان آوردن_د.

ص:429

البته اين سؤال پيش مى آيد كه از يهود و مشركين نيز عده زيادى به دين اسلام گرويدن__د، مانند عبداله بن سلام با اصحاب يهودى اش، از يهود؛ و عده قابل ملاحظه اى از كفار و مشركي__ن: كه مجموعا ملت مسلم__ان امروز را تشكي__ل مى دهند، ولى چرا فق__ط مسيحي__ان مورد مه_ر و تعري__ف الهى قرار گرفته ان__د؟ ج__واب اي__ن اس__ت كه:

- نحوه اسلام آوردن اين چند ملت مختلف بوده است. مثلاً نصارى بدون مبارزه، بلك__ه پس از تشخيص حقاني__ت اسلام، با كمال شيفتگى و شوق به اسلام گرويده اند، در حال__ى كه هيچ اجب__ار و اكراه__ى در كارشان نبود و مى توانستن__د با جزي__ه دادن به دين خود ادامه بدهن_د و لكن اس_لام را بر دين خ__ود ترجي__ح دادند و ايم__ان آوردند.

- به خلاف مشركين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله از ايشان جزيه نپذيرفت، و چيزى جز اسلام آوردن از ايشان قبول نكرد.

پس عده مشركين كه ايمان آوردند دلالت بر حسن اسلام آن ها ندارد، زيرا آن ها پس از آن همه آزار و شكنجه كه به پيامبر اسلام روا داشتند، و آن همه جفا و قساوت و بى رحم__ى كه نسبت به مسلمين روا داشتن__د، بالاخره اسلام آوردن_د. و هم چنين يهود:

- يهود نيز مانند نصارى مختار بودند كه ايمان بياورند يا جزيه بدهند، لكن به آسانى اسلام را قبول نكردند، بلكه مدت ها در نخوت و عصبيت خود پافشارى كردند، و عليه اسلام خدعه و مكر به كار بردند، و عهدشكنى ها كردند، و خواهان بلا و مصيبت مس_لمين ب_ودند، و بالاخره صفحات تاريخ را از خاطرات تلخى كه مسلمين آن روز از يهود ديدند، پر كردند، خاطرات دردناكى كه تلخ تر و دردناك تر از آن ه__رگ_ز تصور ندارد!

4 - مواضع يهود و نصارى بعد از پيامبر

رفتار و عكس العمل هاى متفاوتى كه يهود و مشركين از يك طرف و نصارى از طرف ديگر در زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله از خود نشان دادند، همان را پس از آن حضرت نيز داشتند، افرادى كه از ملت مسيح در قرون گذشته به ميل و رغبت دعوت اسلام را قب_ول ك_ردند، بسي_ار زياد و بى شم_ار ب_ودند.

برعكس افرادى كه از يهود و مشركين در آن مدت طولانى به دين اسلام گرويدند بسيار كم و انگشت شمارند.

همين ادامه داشتن برخوردهاى مختلف آنان در قرون متمادى و طولانى خود شاهد و گ_واه م_حكم_ى است ب_ر ص_دق دع_وى ق__رآن!

ص:430

5 - تحليلى بر مواضع مسيحيان

در آيات فوق خداى تعالى دليل نزديكى نصارى به اسلام را چنين بيان فرموده است:

- عامل اول، زيادى محبت و انس مسيحيان نسبت به مسلمين، كه در ساير ملل م_ورد اش_اره نب_وده است.

- عامل دوم، كه در ساير ملل نيست، اين است كه در بين نصارى علماء زيادند. - عامل سوم، اين كه در بين آن ها زهاد و پارسايان فراوانند.

- ع_امل چهارم، اين ك_ه ملت ن_صارى مردمى متكبر نيستند.

همين سه عامل آخرى است كه كليد سعادت آنان و مايه آمادگى شان براى سعادت و خوشبختى است.

از لحاظ دين، عامل سعادت اين است كه انسان عمل صالح را بتواند تشخيص دهد، و بعد آن را انجام دهد، يا بهتر بگوييم: سعادت زندگى به داشتن ايمان و اذعان به حق و سپس عمل برطبق آن است.

بنابراين، انسان، اول احتياج به علمى دارد كه بتواند حقيقت دين را تشخيص دهد. موانع اين تشخيص همان استكبار است كه بايد از خود زايل كند. سپس جامعه اى است كه در آن اگر مردانى دانشمند باشند كه به حق عمل كنند، فرد نيز به آن ها تأسى جويد، و آخر از همه اين كه افراد آن جامعه در برابر حق خاضع باشند و تكبر نورزند!

اما خداى تعالى نزديكى نصارى را به پذيرفتن دعوت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، كه دعوت حق دينى بود، از همين جهت دانسته كه نصارى در درجه اول رجال دانشمندى به نام كشيش، و هم چنين مردانى، كه به حق عمل كنند به نام رهبان، داشتند، و در درجه سوم، مردمش هم متكبر و بيزار از حق نبوده اند. دانشمندانى داشتند كه مرتب مردم را به عظمت حق و به معارف دين آشنا مى كرده اند. زهادى داشته اند كه گفتار دانشمندان و دستوراتشان را به كار مى بستند، و بدين وسيله عظمت پروردگار و اهميت سعادت دنيوى و اخروى مردم را عملاً به آنان نشان مى داده اند. و در خود اين ملت هم اين خصلت بوده كه از قبول حق استنكاف و ننگ نداشته اند.

به خلاف يهود - كه گرچه در آنان هم «احبار» بوده است و لكن چون نوع مردم يهود به م__رض تكبر دچ__ار بودند همين رذيل__ه آنان را به لجاج__ت و دشمن__ى واداشته اند و در نتيجه س__د راه آمادگى شان براى پذيرفتن حق شده است. و هم چنين مشركين كه نه تنه__ا داراى آن رذيل__ه بوده اند بلك__ه رجال علمى و م__ردان زاه__د را

ص:431

هم نداشته اند.

همه گفتار و افعالى كه خداوند سبحان در آيه فوق از نصارى نقل مى كند در حقيقت، تصديق و گواه مطلبى است كه قبلاً فرموده بود، و آن اين كه نصارى نسبت به يهود به مردم با ايمان نزديكترند، و محبتشان نيز بيشتر است، و نيز وجود علم نافع و عمل صالح و خضوع در برابر حق را در بين آنان تحقيق و بررسى مى كند، و نيز مى فهماند كه همه اين مزايا براى اين بوده كه در ميان آنان كشيش ها و رهبان ها زيادند، و خ_ودشان مردمى بى تكبرند!

البته، عموميتى كه درباره مسيحيان در آيه وجود دارد، درباره مردمى بوده كه نبوت حضرت خاتم النبيين را قبول داشته و در انتظار بعثت او بوده اند، و تا زمانى كه اين مردم رفتار خود را تغيير نداده اند مدح و تعريف آيه در حقشان صادق است، همانگونه كه در هر جاى قرآن شريف از مسلمين ستايش به عمل آمده، آنان نيز تا وقتى مورد ستايش آن آياتند كه فضايل مسلمين صدر اسلام را در خود نگه دارند، وگرنه آيه در مدحشان نخواهد بود!!(1)

دعوت اهل كتاب به اسلام، و زمينه هاى آن

« يآ اَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جآءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ...!»

(15 تا 19 / مائده)

قرآن كريم اهل كتاب را دعوت مى كند كه به پيامبر الهى اسلام و كتاب آسمانى او ايم__ان بياورند. در آيه زير خداى تعال__ى پيامبر گرامى خ__ود را به آنان معرفى مى كند.

- «اى اه__ل كتاب!

فرستاده ما سوى شم__ا آمده تا برايت__ان چيزهاي__ى را كه از كتاب مخفى مى كرديد، آشكار س__ازد و از بسيارى مى گ__ذرد؛

به راست__ى كه شما را از طرف خدا نور و كت__اب روشن__ى آم__ده است، كه به وسيل__ه آن، خداوند پي__روان رضاي__ت خود را به راه ه__اى سلام__ت هداي__ت مى كن__د،

و به اذن خوي__ش از تاريكى ها به نورش__ان مى برد و ب__ه راه__ى راس__ت رهنمونش___ان مى ش__ود...!»

در آيه زير نيز اين مطلب را ادامه مى دهد:


1- ال_مي_____زان ج 11، ص 134

ص:432

- «اى اهل كتاب!

فرستاده ما در دوران فترت پيامبران براى شما آمده و برايتان روشن مى كن__د كه نگوييد: نويد دهن__ده و بيم رسانى به ما نيامد!

همانا، شما را نويدآور و بيم رسان آمد و خدا بر هرچيز تواناست!» (19 / مائده)

در آيه اول آن قسمت از مخفى كارى هاى اهل كتاب كه پيامبر اسلام بيان فرموده - چيزهايى است از قبيل: آيات نبوت خود، و بشارت هايى كه انبياء پيشين بدان داده بودند:

- «آنان كه آن رسول، پيغمبر درس ناخوانده را،

كه در تورات و انجيل نزد خود نوشته مى يابند، پيروى مى كنند...!» (157 / اعراف)

- « اين پيامب__ر را مى شناسند،

همان گون__ه كه پسران خ__ود را مى شناسن_د!» (146 / بقره)

- « محم__د رسول اللّه، و كسانى كه با اويند، بر كف__ار سختند

و در ميان خود با هم مهربانن_د...

اي__ن است وص__ف آن ها در ت__ورات اما وص__ف آن ها در انجيل...!» (29 / فتح)

و علاوه بر مطالب بالا، پيامبر الهى اسلام حكم «رجم» را كه يهود نهان كرده بودند، و در آن باره بزرگنمايى مى كردند، روشن فرمود:

- « اندوهن__اك نسازد تو را كسانى كه در كف__ر تندروى مى كردن__د!» (176 / آل عمران)

اين حكم هنوز هم در تورات در «اصحاح» و «سفر تثنيه» برايشان معروف مى باشد.

اما قسمت__ى كه پيامبر اسلام عف__و نموده و كارى بدان نداشته است، موارد بسي__ارى اس__ت كه آن__ان نه__ان مى ك__ردن__د. گ__واه اي__ن مطل__ب اختلافات فاحش__ى اس__ت كه در ت__ورات و انجي_ل اس___ت:

تورات فعلى، در قسمت توحيد و نبوت مطالبى دارد كه نمى توان به خدا نسبت داد، مانند جسم بودن خدا، ورود خدا در مكان معين، و نظير اين ها... و اقسام كفريات و فسق ها و لغزش هايى كه به پيامبران بزرگ نسبت مى دهد. و نيز معاد را كه اساس اديان بوده و هيچ دينى بدون معاد نمى تواند برپا باشد، به طور كلى از تورات حذف كرده اند.

و در انجيل هايى كه در دست است، خصوصا انجيل يوحنا، عقايد شرك و بت پرست__ى ترويج شده است!(1)

دعوت به كلمه توحيد بين اديان


1- ال_مي_زان ج 10، ص 67

ص:433

« تَعالَوْا اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ وَ...!» (64 / آل عمران)

- اى اهل كتاب! بياييد تا كلمه توحيد را گرفته و در نشر و عمل نمودن بر طبق آن ك_م_ك ح_ال يك_ديگ___ر ب_اشيم...!

اين خطابى است كه به «اهل كتاب» به طور عموم شده است، دعوتى كه با عبارت «تَعالَوْا اِلى كَلِمَةٍ...،» شروع شده، در حقيقت دعوتى است كه به اجتماع بر معناى كلمه، يعنى عمل كردن به آن شده است!

يعنى، اهل كتاب را به كلمه «اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ!» دعوت كرده است. و اين همانا دعوتى است كه به توحيد عملى (ترك نمودن پرستش غير خداوند،) نموده است، نه آن كه تنها به اعتقاد وحدت و يكتايى خدا باشد.

اما در آيه شريفه تنها به گفتن «الاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ!» براى قطع نمودن ماده شرك (شركى كه لازمه اعتقاد تثليث يا اتخاذ پسر و امثال آن باشد،) قناعت نكرده است، بلكه آن را با عبارت: «وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا ! » و عبارت: « وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضا اَرْبابا ! » همراه ذكر نموده تا بدان وسيله «ماده شرك» را ريشه كن سازد، و مجرد نام گذاشتن عبادتى به عنوان «عبادت خدا» موجب اختصاص آن عبادت به خداى سبحان نمى گردد، مگر آن كه اعتقاد انسانى از شرك خالص شود، و ضمير او از عقايد و آرايى كه از اصل شرك زاييده شده، پاكيزه گردد! زيرا اگر ضمير و باطن آدمى از آن ها خالص نباشد، پرستش شود - هر چند در ظاهر نام آن عبادت را مخصوص يكى از شريكان نمايند - در واقع بر اساس ش_رك روييده و عين__ا يك نحو عب__ادت غير خداون__دى خواه__د بود.

- «فَ_اِنْ تَ_وَلَّوْا فَقُولُ_وا اشْهَدُوا بِاَنّ_ا مُسْلِمُونَ!»

- پس اگر روى گرداندند و قبول نكردند،

بگو، شاهد باشيد كه ما مسلمان و تسليم فرمان اوييم!» (64 / آل عمران)

در اين جا استشهاد مى كند كه پيغمبر گرامى خدا و پيروانش بر دينى كه پيش خدا مرضى و پسنديده است - يعنى دين اسلام - بوده و تسليم فرمان خدايند... اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّ_هِ الاِسْلامُ! (19 / آل عمران)

از جنبه تاريخى در روايات اسلامى آمده است:

رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله مسيحي_ان وف_د نج_ران را طل__ب ك_رده و ب__ه آن__ان ف___رم___ود:

ص:434

- «يا اَهْ_لَ الْكِت__ابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَ__ةٍ سَواءٍ بَيْنَن__ا وَ بَيْنَكُ__مْ اَلاّ نَعْبُ__دَ اِلاَّ اللّ__هَ وَ...!

- اى اهل كتاب!

بياييد از كلمه اى كه ميان ما و شما يكسان است (كلمه توحيد) پيروى كنيم:

- جز خداى يكتا هيچ كس را نپرستيم!

و چيزى را با او شريك قرار ندهيم!

و ب_رخى ب_رخى ديگ_ر را ب_ه ج_اى خ_دا ب_ه رب_وبيت ن_پ_ذي_ري_م...!»

در بعض روايات ديگر دارد كه:

رسول اللّه صلى الله عليه و آله يهوديان مدينه را به آن دعوت نمود تا به ناچار «جزيه» را قبول كردند. روشن است كه دعوت هر دو گروه اهل كتاب به كلمه توحيد منافاتى با آن ندارد كه آيه ابتدا درباره دعوت مسيحيان نجران نازل شده باشد.(1)

اهل كتاب در ذمه اسلام

« ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ اَيْنَ ما ثُقِفُوا...!» (112 / آل عمران)

اهل كتاب به حسب حكم شريعت اسلام ذليل و خوارند، مگر داخل در ذمه اسلام (حبل من اللّه!) و يا تحت امان مسلمين (حبل من الناس!) قرار گيرند. منظور از عبارت «زدن خوارى بر آنان!» حكم تشريعى خداوند بر ذلت آنان مى باشد نه حكم تكوينى، و مقص_ود از آن ذلتى اس__ت كه از آثار آن «جزي__ه» مى باشد، كه يك ذل_ت تشريعى است.

بعضى از مفسرين گفته اند كه اين آيه در مقام تشريع حكم نيست، بلكه اخبار از يك امر تكوينى مى كند، يعنى خبر مى دهد كه قضاى حتمى الهى، يهوديان را خوار گردانيده است، چنانكه يهوديان پيش از اسلام نيز جزيه ده مجوسيان و بعض شعبه ه_اى ايش_ان در تحت ق_درت و نف_وذ نصارى بوده اند.

اين معنى گرچه فى نفسه اشكالى ندارد، بلكه بقيه آيه هم مؤيد آن مى تواند باشد، زيرا در آن توضيح مى دهد كه آن چه بر سر آن ها آمد به خاطر گناهان و نتيجه كردار خودشان بود، لكن لازمه آن اختصاص دادن آيه شريفه به طايفه يهود خواهد بود با اين كه اختصاصى در لفظ آيه نيست. آيه شريفه مى فرمايد:

- «هرگز به شما زيانى نزنند جز اندكى،

و اگر با شما بجنگند به شما پشت مى كنند، سپس يارى نشوند،

هر كجا يافت شوند ذلت و خوارى بر آنان مسلم است!


1- ال_مي__زان ج 6، ص 94

ص:435

مگر به رشته اى از جانب خدا (چون دادن جذيه،) يا از جانب مردم (مانند در امان بودن،) چنگ زنند.

آنان قرين خشم و غضب خداوندى شدند، و مسكنت بر آنان مقرر شد!

زيرا آيه هاى خدا را انكار مى كردند و پيغمبران را به ناحق مى كشتند،

بدان جهت كه عصيان كردند و تجاوز پيشه بودند!

همه اهل كتاب يكسان نيستند:

طايفه اى از آنان در دل شب تلاوت آيات خدا را مى كنند، و به سجده مشغولند،

اينان به خدا و روز جزا ايمان دارند، و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و به نيكوكارى و اعمال خير مى شتابند،

اينان به حقيقت از صالحانند!

در برابر خوبى هايى كه مى كنند، هرگز ناسپاسى نبينند!

زيرا كه خدا به حال پرهيزكاران آگاه است،

اما، آن ها كه كافرند،

ام__وال و اولادشان در قب__ال خدا سودشان نمى دهد،

آنان اهل جهنم، و در آن هميشه جاودانند!»(111تا116/آل عمران)

خداى تعالى در ادامه آيات فوق مؤمنين را از اين كه با اهل كتاب دوستى صميمانه ايجاد كنند، و آن ها را همراز خود قرار دهند، سخت پرهيز مى دهد و مى فرمايد: شما به كتاب هاى آسمانى آن ها هم ايمان داريد ولى آن ها به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند و گروهى از آن ها منافقانه عمل مى كنند و در مقام خاموش كردن چ__راغ هدايت اس__لام برآمده اند.

از سراسر آي__ه شريفه استفاده مى ش__ود كه در امنيت ب__ودن از مك__ر و حيله آنان، مشروط به صب__ر و شكيباي__ى و داشتن تقوا است.(1)

ج__زي__ه: ماليات اهل كتاب

«مِنَ الَّذي__نَ اُوتُ_وا الْكِتبَ حَتّى يُعْطُ__وا الْجِزْيَةَ عَنْ يَ__دٍ وَ هُمْ صغِ__رُونَ...!»(29 / ت_وبه)

«جزيه» به معناى خراجى است كه از اهل ذمه گرفته مى شود، و بدين مناسبت آن را جزيه ناميده اند كه در حفظ جان ايشان به گرفتن آن اكتفاء مى شود.

حكومت اسلامى جزيه را بدين سبب مى گيرد كه هم ذمه ايشان را حفظ كند و هم خونشان را محترم شمارد، و هم به مصرف اداره ايشان برساند. قرآن مجيد در آيه فوق


1- ال_مي__زان ج 6، ص 301

ص:436

چني_ن دست_ور مى ده_د:

- « با كسانى كه اهل كتابند و به خدا و روز ج__زا ايمان نمى آورند، و آن چه را خدا و رسولش حرام كرده، حرام نمى دانند، و به دين حق نمى گروند، كارزار كنيد،

تا با دست خود و به ذلت ج_زيه بپ_ردازند!»

آن چه در صدر آيه از اوصاف سه گانه اهل كتاب به عنوان دليل و حكمت و مجوز قتال و جنگ با ايشان ذكر شده، و از اين كه بايد - در كمال ذلت جزيه بپردازند - چنين بر مى آيد كه مراد به ذلت ايشان خضوع در برابر سنت اسلامى و تسلي_م در براب_ر حك_ومت ع_ادله مجتمع اسلامى است.

مقصود اين است كه مانند ساير جوامع نمى توانند در برابر جامعه اسلامى صف آرايى و عرض اندام كنند، و آزادانه در انتشار عقايد خرافى و هوى و هوس خود به فعاليت بپردازند، و عقايد و اعمال فاسد و مفسد مجتمع بشرى خود را رواج دهند، بلكه با تقديم دو دستى جزيه، همواره خوار و زيردست باشند.

پس آيه شريفه ظهور دارد در اين كه مراد از ذلت ايشان اين است، نه اين كه مسلمين و يا زمامداران اسلام، ايشان را توهين و بى احترامى نمايند و يا مسخره شان كنن_د، زي_را اي_ن معن_ا ب_ا وقار اسلامى سازگار نيست.

فلسفه اخذ جزيه از اهل كتاب

هدف اخذ جزيه از اهل كتاب براى اين نبوده كه مسلمين و اولياء ايشان را از ثروت اهل كتاب برخوردار سازد، و وسايل شهوترانى و افسار گسيختگى را براى آنان فراهم نمايد، و آنان را در فسق و فجور به حد پادشاهان و رؤسا و ميلياردرهاى ملت ها برساند.

بلكه غرض دين، در اين قانون، اين بوده كه حق و شيوه عدالت و كلمه تقوى را غالب ساخته؛ و باطل و ظلم و فسق را زيردست قرار دهد، تا در نتيجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام كند، و هوى و هوس در تربيت صالح و مصلح دينى راه نيابد و با آن مزاحمت نكند، و در نتيجه يك عده پيرو دين و تربيت دينى، و عده ديگر پيرو تربيت فاسد هوى و هوس نگردند، و در نظام بشرى دچار اضطراب و تزلزل نشود، و در عين حال اكراه هم در كار نيايد، يعنى اگر فردى و يا اجتماعى نخواستند زير بار تربيت اسلامى بروند، و از آن خوششان نيامد، مجبور نباشند و در آن چه اختيار مى كنند و مى پسندند، آزاد باشند، اما به شرط اين كه اولاً توحيد را دارا باشند، و به يكى از سه كيش: يهوديت، نصرانيت، و مجوسيت معتقد باشند، و در ثانى تظاهر به مزاحمت با قوانين و حكومت

ص:437

اسلام ننمايند.

اين منتها درجه عدالت و انصاف است، كه دين حق درباره ساير اديان مراعات نموده، و گرفتن جزيه را هم براى حفظ ذمه و پيمان از ايشان، و اداره به نحو احسن خود آنان، قرار داده است، و هيچ حكومتى، چه حق و چه باطل، از گرفتن جزيه گريزى ندارد، و نمى تواند جزي_ه نگيرد.

در روايات اسلامى از زهرى (در درّ منثور) نقل شده - رسول خدا صلى الله عليه و آله ،از مجوسيان هجر، از يهوديان و از نصاراى يمن جزيه گرفت. ميزان جزيه آنان از هر شخ_ص بالغ يك دينار بود.(1)

توطئه فرهنگى، اجتماعى و مذهبى يهود در صدر اسلام

كوشش اهل كتاب براى گمراه كردن مسلمين


1- ال_مي__زان ج 18، ص 78

ص:438

«وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ... !» (69/آل عمران)

قرآن مجيد در آيه فوق مواضع اهل كتاب و كوشش آن ها در اخلال و خراب كارى در ام__ر دع__وت پ_ي_ام_ب_ر گ_رام_ى اس_لام را ش_رح داده و مى ف_رم_اي_د:

- «گروهى از اهل كتاب دوست دارند شما را گمراه كنند، با اين كه به حقيقت جز خ_ود را گ_م_راه نم_ى كنن_د، ول_ى ن_مى ف_ه_مند!

- اى اهل كتاب! چرا به آيات الهى كافر مى شويد، با اين كه خودتان آن را مشاهده مى كنيد؟

- اى اهل كتاب! چرا حق را در شكل باطل اظهار مى كنيد، و حق را پنهان مى داريد، ب_ا اي__ن ك_ه خ_ودتان م_ى دانيد؟!»

در آيه شريفه، خداوند متعال، «اِضْلال» اهل كتاب را به خود آن ها نسبت داده، زيرا اولين فضيلت آدمى ميل به «حق» و پيروى آن است، بنابراين وقتى آن ها دوست مى دارن__د كه مردم را از حق به س__وى باطل منحرف كنن__د، اين دوست داشتن از احوال نفس آن هاست، و در عين حال از رذايل و معاصى است. روى اين اص__ل، اين دوس__ت داشتن خود يك نوع گمراه__ى است، كه نفهميده بر نف__س خود روا داشته ان__د!

علاوه بر ميل باطنى آنان به گمراهى مؤمنين، در خارج هم القاء شبهاتى كرده و مى خواستند از مؤمنين افرادى را گمراه كنند، در اين صورت از لحاظ قرآن و واقعيت،

ص:439

آن ها ابتدا خود را گمراه كرده اند.

از تصريح قرآن به شهادت اهل كتاب در عبارت: «و خودتان شاهد هستيد!» استفاده مى شود كه موضوع انكارشان « نبوت رسول اللّه» بوده است، زيرا تنها علايم و نشانه هاى رسول گرامى اسلام بود كه در تورات و انجيل ذكر شده بود و مورد شه_ادت آن_ان ق_رار داش_ت!

در آيه فوق، خداى تعالى عتاب را شامل همه اهل كتاب نموده، در حالى كه موضوع نامبرده از كردارهاى بعض افراد آنان بوده است، جهتش اين است كه همگى از نظر اصل و نسل و صفات قلبى مشابه بوده، و افعالى كه از بعض آنان صادر شده، مورد رضايت ديگران هم قرار گرفته است!(1)

ظهور كينه باطنى و پايدار يهود

«يا اَيُّهَ__ا الَّذي_نَ امَنُ__وا لا تَقُولُ__وا راعِن_ا وَ قُولُ__وا انْظُرْن__ا وَ اسْمَعُ__وا...!» (104و 105/بقره)

در تاريخ اسلام، هيچ زمانى نشده كه قوم يهود به نحوى از انحاء برخوردى زشت با اين دين نشان ندهد، كه نشانگر خصومت باطنى، و توطئه هاى رهبران مذهبى آنان نباشد. نمونه اى را كه قرآن مجيد نقل مى كند نشان مى دهد كه اين خصومت هاى تحقيرآميز و بخل هاى بى مزه ناشى از آن بوده كه دوست نداشتند كتاب آسمانى به مسل_م_انان ن_ازل ش_ود...!؟

- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد!

هر وقت خواستيد از پيامبر خود درخواست بكنيد كه «شمرده تر» سخن گويد تا مطالب را بهتر حفظ كنيد، كلمه «راعنا» به كار نبريد، چون اين تعبير در اصطلاح يهود نوعى ناسزاست.

چون يهوديان با گفتن اين عبارت پيامبر خدا را مسخره مى كنند.

شما بگوييد: «اُنظرنا» و نيكو گوش فرا دهيد!

و كافران را عذابى اليم است!

نه آن ها كه از اهل كتاب كافر شدند، و نه مشركين،

هيچ يك دوست ندارند از ناحيه پروردگارتان كتابى برايتان نازل شود،

ولى خداوند رحمت خود را به هر كس كه بخواهد اختصاص مى دهد!

و خدا ص_احب فضل_ى عظي_م است!»

در اين آيه نه__ى شده از گفتن عب__ارت «راعِنا» و گفتن آن را «كفر» شمرده


1- ال_مي_زان ج 6، ص 107

ص:440

است. اي__ن كلمه در بي__ن يهودي__ان يك قس__م نفري__ن و فحش ب__وده و معنايش اين بوده كه: «بشنو خدا تو را كَر كند!»

اتفاقا مسلمانان وقتى كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله را درست ملتفت نمى شدند، به خاطر اين كه ايشان گاهى به سرعت صحبت مى كرد، از ايشان خواهش مى كردند كمى شمرده تر صحبت كند، كه آنان متوجه بشوند، و اين خواهش خود را با كلمه «راعنا ! » كه عبارتى كوت__اه است ادا مى كردن__د. معن__اى اي__ن كلم__ه « مراعت ح__ال م_ا ك__ن!» اس__ت، ول__ى همان طوركه گفتي__م، اين كلم__ه در بين يهود يك ن__وع ناس__زا بود.

يهوديان از اين فرصت كه مسلمانان هم مى گفتند - راعنا، راعنا - استفاده كرده، وقت_ى به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسيدن__د، مى گفتند: راعن__ا! و به ظاه_ر وانم__ود مى كردن_د كه منظ_ورش__ان رع_اي__ت ادب اس__ت، ولى منظ_ور واقعى ش__ان ناسزا بود.

خداى تعالى براى بيان منظور واقعى آن ها آيه « مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ...،» (46 / نساء) را فرستاد، و چون منظور واقعى يهود روشن شد، در آيه مورد بحث مسلمانان را نهى فرمود از اين كه ديگر كلمه «راعِنا» را به كار برند. بلكه به جاى آن فرمود، چيز ديگرى بگويند: مثل « اُنْظُرْنا !» يعنى - اندكى مهلت بده!

در آيه بعدى مى فرمايد: علت اين كه دوست نمى دارند كتابى بر شما نازل شود، اين است ك_ه چون آن ها قبلاً اه_ل كتاب بودن_د، و دوست نم_ى داشتند كتابى بر مسلمانان نازل شود، چون نازل شدن كتاب بر مسلمانان باعث مى شد ديگر يهود تنها اهليت كتاب نداشته باشند، و اين اختصاص از بين برود، و ديگران نيز اهليت و شايستگى آن را به دست آورند.(1)

القاء شبهه يهود در احكام اسلام

« كُ__لُّ الطَّع__امِ ك__انَ حِ__لاًّ لِبَن__ى اِسْراآئي__لَ اِلاّ... .» (93 تا 95 / آل عمران)

يهود عصر پيامبر اكرم «ص» در مدينه همواره مى كوشيدند دست آويزى جهت ايجاد شبهه در دين اسلام، بين مسلمانان آن عصر، پيدا كنند و به توطئه هاى خود عليه دعوت الهى پيامبر گرامى اسلام ادامه دهند.

يكى از اين دست آويزها اين بود كه: چگونه پيامبر اسلام غذاهاى ممنوع در دين موسى را حلال كرده است؟ قرآن مجيد بار ديگر حقايق تاريخى دين يهود را متذكر شده


1- ال_مي___________زان ج 2، ص 54

ص:441

و مى فرمايد:

- «همه طعام ها براى بنى اسرائيل حلال بود،

مگر آن چه را اسرائيل پيش از نزول تورات، بر نفس خود حرام كرد.

اى رسول ما! بگو:

- اگر راست مى گوييد تورات را بياوريد و تلاوت كنيد تا معلوم شود كدام يك از ما بر حقيم؟

كسانى كه بعد از اين حجت بر خدا دروغ بندند به حقيقت ستمكارند!

بگو: خدا راست گويد:

اكنون از ملت حنيف ابراهيم (يعنى اسلام) پيروى كنيد،

ابراهيمى كه هرگز از مشركان نب_وده اس__ت!» (93 تا 95 / آل عمران)

بايد دانست كه يهود اصولاً منكر نسخ احكام شريعت ها مى باشند، و حتى عليرغم اين كه در تورات حلال بودن بعضى از اغذيه، كه يعقوب پيامبر بر نفس خود حرام كرده بود، ذكر شده است، آن را كتمان مى دارند! و روى همين عقيده خود بين مسلمانان نيز ايجاد شبهه مى كردند كه دين اسلام و پيامبر آن با اين كه مدعى است دينش همان دين ابراهيم است، چگونه چيزهايى را كه تورات حرام شمرده، محمد در شريعت خود حلال مى داند؟

(البته، پيش داورى يهود در مورد دين ابراهيم عليه السلام نيز اين بود كه ابراهيم به عقيده آن ها يهودى بوده و محكوم به احكام تورات بوده است!)

القاء شبهه يهود به شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله مستقيما بيان نمى شد بلكه آن ها هنگام برخورد با مسلمانان و مؤمنين آن عصر به آنان القاء مى كردند، و به اعتقاد خود نيز (كه نسخ را در شريعت جايز نمى دانستند،) نسخ حرمت غذاها را به وسيله پي__امب_ر اس_لام مسئ_ل_ه شبهه س_از ق_رار داده ب_ودن_د.

خ__داى متعال در پاس__خ آنان آيات بالا را ن__ازل فرمود و به رسول اكرم خود تعلي__م داد كه بگويد:

- «تورات خود شما ناطق و گوياست كه جميع طعام قبل از نزول تورات حلال بوده است، اينك كتاب هاى آسمانى تان را بياوريد، و اگر راست مى گوييد آن را تلاوت كنيد!

اگر از آوردن ت__ورات و ت___لاوت آن امتن__اع كردند،

پس باي__د اعتراف كنن__د كه بر خ__دا دروغ بست__ه اند و ستمكارانن__د!

بگ__و:

- اكنون كه آشكار شد من در دعوت خود صادقم پس پيروى از ملت و دينم بكنيد،

كه همان دين حنيف ابراهيم است!» (93 تا 95 / آل عمران)

ص:442

قرآن شريف خاطر نشان مى سازد كه دليل حرام بودن بعض طعام ها به بنى اسرائي_ل، در تورات، صرف__ا به خاطر ظلم__ى بوده كه آن ها مرتك_ب شده بودند!(1)

تبليغات يهود عليه دستورات مالى اسلام

«لَقَ__دْ سَمِ__عَ اللّ__هُ قَ__وْلَ الَّذي__نَ قالُ__وآ اِنَّ اللّ_هَ فَقي__رٌ وَ نَحْنُ اَغْنِي__آءٌ... .» (181 / آل عمران)

وقتى آياتى نظير « مَنْ ذَا الَّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنا...،» (245 / بقره) و امثال آن بر پيامبر گرامى خدا نازل مى شد، و يا وقتى يهود مى ديد كه مؤمنين در فقر و فاقه هستند، به طور تعرض آميز مى گفتند كه اگر پروردگار مؤمنان غنى بود به ايشان كمك مى كرد، و بى نيازشان مى ساخت، پس خدايشان فقير است، و اين ما هستيم كه ب_ى نيازيم! در آي__ات اش_اره شده خ_داون__د متع_ال مى فرماي___د:

- «خدا شنيد گفتار كسانى را كه مى گفتند:

- خدا نيازمند و ما بى نيازيم!

به زودى گفتار آنان را با كشتارى كه به ناحق از انبياء نمودند، ثبت خواهيم كرد،

و گوييم: - بچشيد عذاب سوزان را!

بگو كه قبل از من پيامبرانى با بيّنه و دليل و آن چه درخواست مى كرديد، آمدند،

پس چ_را آن ها را كشتيد، اگر راستگو هستيد؟!» (181 تا 183 / آل عمران)

مراد از پيامبران قبل كه به دست بنى اسرائيل كشته شدند، امثال زكريا و يحيى هستند، كه از انبياء بنى اسرائيل بودند.

اين كه خداوند تعالى در اين آيه گفتار ناهنجار آنان را همدوش و همراه گناهان ديگرشان، يعنى كشتن انبياء، ذكر فرموده، از اين جهت است كه گناه اين سخن، از نظ_ر عظمت و بزرگ_ى، هم رديف گناه ديگرشان كه كشتن انبياء الهى است، مى باشد!(2)

عرصه دخالت يهود در روايات

در بحث از روايات راجع به قرآن و اخبار معلوم شده كه روايات اسرائيليه يا به اصطلاح مشهور «اسرائيليات» كه يهود داخل در روايات ما كرده است، و هم چنين نظاير آن، غالبا در مسائل اعتقادى است، نه فقهى!

به منظور تشخيص روايات راست از دروغ، دستور صريح يا نزديك به صريح است


1- الميزان ج 6، ص 245
2- ال_مي_زان ج 7، ص 104

ص:443

كه آن ها را به قرآن عرضه كنند، تا راست از دروغ و حق از باطل معلوم گردد. معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد، تنها در اخبار مربوط به فقه و احكام نيست، بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته، داع_ى اش در اخب_ار مرب_وط به اص_ول و مع_ارف اعتق_ادى و قصص انبياء و امم گ_ذشت__ه، و هم چنين در اوص_اف مبدأ و معاد قوى تر و بيشتر بوده است.(1)

نفوذ خرافات يهود در احاديث صدر اسلام

«وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ... .» (102 / بقره)

در روايات نقل شده در تاريخ سعيد بن جرير و خطيب از نافع، كه نافع آن ها را مستقيما از «پسر عمر» نقل كرده، نكاتى درباره «هاروت و ماروت» (دو فرشته بابل كه خداوند در آيه فوق از آن ها ياد كرده است،) و هم چنين مطالبى درباره مسخ شدن «زهره» (دخترى به صورت ستاره زهره در آسمان،) آورده شده، كه «علامه بزرگوار صاحب الميزان،» را وادار كرده بحث تحقيقى مفصلى در اين زمينه را به نفوذ خرافات يه__ود در احاديث صدر اسلام، اختصاص دهد، كه ذيلاً خلاصه اى از آن را نقل مى كنيم:

... درباره هاروت و ماروت و ستاره زهره علاوه بر روايت پسر عمر، قريب به اين معنا، در بعضى از كتب شيعه نيز از امام باقر عليه السلام (بدون ذكر سند،) روايت شده است. «سيوطى» هم قريب به اين معنا را درباره هاروت و ماروت و زهره، طى نزديك به بيست و چند حديث آورده كه ناقلان آن تصريح كرده اند به اين كه سند برخى از آن ها صحيح است؟! و در آخر سندهاى آن ها عده اى از صحابه از قبيل ابن عباس، ابن مسعود، على بن ابيطالب عليه السلام ، ابى درداء، عمر، عايشه، و ابن عمر قرار دارند.

ولى! با همه اين احوال، داستان، داستانى است خرافى، كه به ملائكه بزرگوار خدا نسبت داده اند، ملائكه اى كه خداى تعالى در قرآن كريم تصريح فرموده به قداست ساحت و طهارت وجود آنان از شرك و معصيت، آن هم غليظ ترين شرك و زشت ترين معصيت!!!

چون در بعضى از روايات نسبت پرستش بت، قتل نفس، زنا، و شرب خمر به آن دو فرشت__ه داده شده اس__ت. و به ست__اره «زهره» نسبت مى دهد كه زنى زناكار بوده و مس_خ شده است!!!

اين خود مسخره اى خنده آور است!!! ستاره زهره، ستاره اى است آسمانى كه در آفرينش و طلوعش پاك است. خداى تعالى در آيه « اَلْجَوارِ الْكُنَّس» (16 / تكوير) به وجود آن سوگند ياد كرده است. علاوه بر اين، علم هيئت جديد هويت اين ستاره را كشف


1- ال_مي_______زان ج 23، ص 159

ص:444

كرده، و اين كه از چند عنصر تشكيل شده، و حتى مساحت و كيفيت و ساير شئون آن چه قدر و چگونه مى باشد.

پس اي__ن قصه، مانند آن چه در رواي__ت مورد بحث آمده، به طورى كه گفته اند مطابق خرافاتى است كه يهود براى «هاروت و ماروت» درست كرده است. و باز شبيه به خرافات__ى است كه يوناني__ان قدي__م درب__اره ستارگ__ان ثاب__ت و سي__ار داشته اند.

پس از اين جا براى هر دانش پژوهى ريزبين روشن مى شود كه احاديث از اين قبيل ك_ه در مطاع_ن انبي_اء و لغ_زش هاى آن ها، وارد شده، از دسيسه هاى يهود خالى نيست!

و اين موضوع كشف مى كند كه يهود تا چه پايه و با چه دقتى خود را در ميان اصحاب حديث در صدر اسلام جا زده و تا توانسته با روايات آن ها به هر جور كه بخواهد بازى كند و خلط و شبهه در آن بيندازد. (البته ديگران نيز يهود را در اي_ن خي_ان_ت ه_ا كم_ك ك_رده ان_د!)

پيامبر گرامى خدا براى شناخت حديث و روايت صحيح از ناصحيح، به عموم مسلمانان، « معيارى» را داده است، كه بايد با آن معيار و محك كلى، معارفى را كه به عنوان كلام آن حضرت، يا كلام يكى از اوصياء او، روايت مى شود، بشناسند و بفهمند كه آيا از دسيسه هاى دشمن است، و يا به راستى كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و ج_انشين_ان اوس_ت. و آن اي_ن است كه:

- «... هر حديثى را كه شنيديد، به كتاب خدا عرضه كنيد،

اگر موافق با كتاب خدا بود، آن را بپذيريد،

و اگر مخالف بود رهايش كنيد!»

زيان هاى وارده به علم و اسلام از اسرائيليات

بعضى از مردم، مخصوصا اهل عصر ما، كه فرو رفته در مباحث و علوم مادى و مرعوب از تمدن جديد غربى هستند، در مورد «حديث و روايت» از آن طرف افتاده اند. بدين معنى كه روايات جعلى را بهانه قرار داده و به كلى آن چه به نام روايت و سنت رسول خ_دا صلى الله عليه و آله ناميده مى شود، طرح كرده و زير سؤال برده اند!

در مقابل اين ها بعضى از «اخباريون» و اصحاب حديث و حروى مذهبان و ديگران هستند كه افراط را از طرف مقابل مرتكب شده اند، يعنى نام هر مطلبى كه حديث و روايت باشد، بدون تحقيق و چشم بسته، پذيرفته اند!

ه_ر دو ط_اي_ف_ه در خ_ط_ا دس_ت ك_م_ى از ه_م ن_دارن_د زي_را:

ص:445

1 - اگر كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله براى معاصرينش، و منقول آن براى ما، كه در آن عصر نبوده ايم، حجيت نداشته باشد، در امر دين سنگ روى سنگ قرار نمى گيرد، و اصولاً اعتمادى به سخنانى كه براى انسان نقل مى شود، و پذيرفتن آن را فطرت انسان ت_وص_ي_ه مى ك_ن_د، از بي_ن م__ى رود!

2 - اما بهانه اى كه دسته دوم عنوان كرده اند، يعنى مسئله نفوذ دسيسه و جعل در روايات دينى، بايد دانست كه اين امر مختص به مسائل دينى نيست، و تازگى هم ندارد، زيرا اجتماع همواره بر اساس همين منقولات مخلوط از دروغ و راست مى چرخد. در مسائل اجتماعى، دروغ و جعليات بيشتر است، چون دست سياست هاى كلى و شخصى بيشتر با آن ها بازى مى كند!

لذا اخبار و احاديث را با محك خاصى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به ترتيب مذكور در بالا تعيين فرموده است، بايد بسنجيم. و آن هم به وسيله اهل فن و علماى دين؛ زيرا قرآن كتابى است كه نه تنها باطل در آن راه نمى يابد، بلكه به وسيله قرآن باطل هايى كه ممك_ن است اج_انب در بي_ن مسلم_انان نش_ر دهن_د، ني_ر دف_ع مى ش_ود!(1)

سابقه مباهل_ه با يه_ود

«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ...!» (61 / آل عمران)

در روايات اسلامى مشاهده مى شود علاوه بر مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان نجران، در مورد عيسى بن مريم، و دعوت آنان به اسلام واقعى و خوددارى آنان، دستور مباهله اى كه در آيه فوق از طرف خداى تعالى صادر شده، شامل اقوام غير مسيحى نيز بوده است.

(در درمنث__ور به نقل از ابن جري_ر از علباء بن احمر اليشكرى، روايت شده كه گفت:)

- چون آيه فوق نازل شد رسول اللّه صلى الله عليه و آله كسى به سوى فاطمه و على فرستاد تا با دو فرزند خويش حسن و حسين حاضر شوند، و يهود را هم طلبيد كه با آن_ان مباهل_ه و ملاعنه (لعن) كنن_د، ج_وانى از يهوديان به قوم خود گفت:

- واى بر شما آيا ديروز را فراموش كرده ايد كه برادرانتان به صورت هاى ميمون و گراز مسخ شدند؟ مبادا كه مباهله كنيد! يهوديان از مباهله دورى جستند.

روايت فوق مؤيد آن است كه در آيه مباهله ذكر عبارت « فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ - هر


1- ال_مي__زان ج 2، ص 26

ص:446

كس در اين مورد با تو محاجه كند...،» مى رساند كه حكم مباهله براى غير داستان عيسى بن مريم نيز ثابت است.

بنابراين، قصه اى كه روايت بالا آن را بيان نمود، داستان ديگرى است كه بعد از داستان « وفد نجران » و دعوت مسيحيان براى مباهله واقع شده، و يهود هم طبق دستور آي_ه شريفه به مب_اهله دعوت شده است.(1)

ايرادات بنى اسرائيلى - دشمنى با جبرائيل

«قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْريلَ...!» (97 تا 99 / بقره)

قرآن مجيد، يكى ديگر از ايرادات بنى اسرائيلى يهود عصر اول اسلام را كه بهانه براى عدم گرايش خود به دين اسلام قرار دادند، نقل مى كند. اين دعوى زمانى اتفاق مى افتد كه هيچ بهانه اى ديگر براى عدم قبول اسلام از طرف علماى يهود نمانده است، و تنها اين كه نزول قرآن به وسيله «جبرئيل امين،» فرشته وحى الهى را ايراد دانسته اند... .

آي__ه ق_رآن چني_ن بي_ان م_ى ف_رم_اي_د:

- «بگو! آن كس كه دشمن جبرئيل است، بايد بداند كه جبرئيل قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل كرده است، نه از پيش خود!

قرآن كتابى است كه كتب آسمانى قبل از خود را گواهى مى كند، و براى كسانى كه بدان ايمان آورده اند هدايت و بشارت است!

كسى كه دشمن خدا و ملائكه و رسولان خدا، و جبرئيل و ميكائيل است، بايد بداند كه خدا هم دشمن كافران است!

آياتى كه به تو نازل كرديم روشن و صريح است،

و كسى جز فاسقان بدان كفر نمى ورزند!»

سياق آيات فوق دلالت دارد بر اين كه آيه شريفه در پاسخ از سخنى نازل شده كه يهود گفته بودند. آن اين بود كه ايمان نياوردن خود را بر آن چه به رسول الهى اسلام نازل شده، تعليل كرده بودند به اين كه ما با جبرئيل كه براى تو وحى مى آورد، دشمن هستيم!

شاهد بر اين كه چنين حرفى را يهود زده بودند اين است كه خداى سبحان درباره ق_رآن و جب_رئي_ل با ه_م در اين دو آي_ه سخ_ن گفت_ه اس_ت.

پاسخى كه خداى تعالى در آيات فوق داده، اين است كه:

1 - جبرئيل از پيش خود قرآن نمى آورد، بلكه به اذن خدا بر قلب تو


1- ال_م_ي_زان ج 6، ص 76

ص:447

نازل مى كند. پس دشمنى يهود با جبرئيل نبايد باعث شود كه از كلامى كه ب_ه اذن خ_دا م_ى آورد، اع_راض ك_نند!

2 - قرآن كتاب هاى برحق و آسمانى قبل از خودش را تصديق مى كند، و معنا ندارد كه كسى به كتابى ايمان بياورد، و به كتابى كه آن را تصديق مى كند، ايمان نياورد!

3 - قرآن مايه هدايت كسانى است كه به وى ايمان بياورند.

4 - قرآن بشارت است، و چگونه ممكن است شخص عاقل از هدايت چشم پوشيده، و بشارت هاى آن را به خاطر اين كه دشمن آن را آورده، ناديده بگيرد؟

قرآن كريم با بيان پاسخى به بهانه هاى بنى اسرائيلى يهود عصر اول اسلام، ضمنا پرده از معاريفى والا بر مى دارد، و كيفيت انجام وظيفه ملائكه وحى را در اين آيات و در آيات مانند آن چنين روشن مى سازد:

- جبرئيل ملكى از ملائكه خداست،

جز امتثال اوامر خدا كارى ندارد،

مثل ميكائيل و ساير ملائكه كه همگى بندگان مكرم خدايند،

و خدا را در آن چه امر مى كند، نافرمانى نمى كنن_د،

و هر دست_ورى ص_ادر كن_د، انجام مى دهند.

سپس خداى سبحان برخورد پيامبران خود را نيز چنين شرح مى دهد: - رسولان از ناحيه خود كاره اى نيستند،

هر چه دارند به وسيله خدا، و از ناحيه اوست،

خشم آن ها، و دشمنى شان، همه به خاطر خداست!

پس هر كس با خدا و ملائكه او و پيامبرانش، جبرئيلش و ميكائيلش دشمنى كند،

خدا دشمن اوست!

پس، همان طور كه جبرئيل در نازل كردن قرآن هيچ استقلالى ندارد، و تنها مأمورى است مطيع، هم چنين در گرفتن وحى و رساندنش به رسول خدا صلى الله عليه و آله هم استقلالى ندارد، بلكه قلب گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله خودش ظرف وحى خداست، نه اين كه جبرئيل در آن قلب دخل و تصرفى كرده باشد. جبرئيل صرفا مأمور رساندن است!(1)

به_انه هاى يهود در عدم گرايش به اسلام

«قُ__لْ مَ___نْ ك__انَ عَ__دُوّا لِجِبْ__ري___لَ...!» (97 تا 99 / بقره)

روايات اسلامى شرح چگونگى تحقيقات روحانيون يهود از واقعيت دين اسلام و


1- ال_مي_____زان ج 2، ص 18

ص:448

تطبيق احوال پيامبر آن با پيشگويى هاى تورات را شرح مى دهند، و جزئيات نشستى را ك_ه در اين زمينه در مدين_ه النبى ص_ورت گ_رفته، چني_ن نق_ل م_ى كنند:

روايت كنند كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد، ابن صوريا و جماعتى از يهود اه_ل فدك نزد آن جناب آم_دند و پرسيدند:

- اى محمد، خواب تو چگونه است؟ چون درباره خواب پيامبرى كه در آخر زمان مى آيد چيزى شنيده ايم. فرمود:

- ديدگانم به خ_واب م_ى روند، ول_ى قلبم بيدار است. گفتند:

- درست گفتى اى محمد! حال بگو: فرزند از پدر است يا از مادر؟

فرمود: - استخوان ه_ا و اعصاب و رگ هايش از مرد است،

و اما گوشت و خون و ناخن و م_وي_ش از زن اس_ت.

گ_فتن_د:

- اي_ن ني_ز درس_ت گ_فت_ى اى م_حم_د! ح_ال بگ_و ب_دان_ي_م:

- چه مى شود كه وقتى فرزند شبيه به عموهايش مى شود ولى به دايى هايش شباهت به هم مى رساند و يا وقتى فرزندى به دائى هايش شباهت بهم مى رساند، ولى هيچ شباهتى به عموه__ايش ن__دارد؟ فرمود:

- از نطفه زن و مرد هر يك بر ديگرى غلبه كند، فرزند به خويشان آن طرف شب_اه_ت پي_دا م_ى كن_د. گ_فتند:

- اى محم__د، اين نيز درس__ت گفتى. حال از پروردگ__ارت بگ__و كه چيس__ت؟ (اين جا خداى سبح_ان س_وره « قُ_لْ هُ_وَ اللّ_هُ اَحَدٌ ! » را تا به آخر نازل فرمود.)

ابن صوريا گفت: يك سؤال ديگر مانده، اگر جوابم بگويى به تو ايمان مى آورم و پي_روى ات مى كنم. بگو ببينم:

- از ميان فرشتگان خدا كدام يك به تو نازل مى شود و وحى خدا را بر تو مى خواند؟

فرمود: - جبرئيل!

ابن صوريا گفت: اين دشمن ماست. چون جبرئيل همواره براى جنگ و شدت و خونريزى نازل مى شود. ميكائيل خوب است، كه همواره براى رفع گرفتارى ها و آوردن خوشى ها نازل مى شود. اگر فرشته تو ميكائيل بود ما به تو ايمان مى آورديم!(1)

(نقل از ابن عباس در مجمع البيان)

رابطه يهود با كفار


1- ال_مي___زان ج 2، ص 21

ص:449

« تَرى كَثيرا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا... .» (80 و 81/ مائده)

يهود با كفار عليه مسلمانان ايجاد رابطه دوستى كرده بودند: قرآن مجيد مى فرمايد:

«بسيارى از آن ها را مى بينى كه دوست مى دارند كسانى را كه كافر شدند،

چه بد توشه اى است كه به دست خود براى خود پيش فرستادند!

خود باعث شدند خداوند بر آنان خشم گرفته،

و در نتيجه در عذاب جاودانه به سر برند،

اينان اگر به خدا و به نبى او و به آن چه به نبى نازل شده، ايمان مى آوردند،

هرگز كفار را دوست نمى گرفتند،

و لكن اكثر آن ها فاسقند!»

يهود اگر قدر دين خود را مى شناخت، هرگز ازآن دست برنمى داشت و آن را لگدكوب تجاوزات خود نمى كرد، و در نتيج__ه متدينين به دين خود را كه همه اهل توحيدند دوست مى داشتند و از آنان كه به كف__ر گرائيده اند بي__زارى مى جستن_د.

به شهادت حس و وجدان، هر قوم و ملتى دشمنان دين خود را دشمن مى دارند و اگر قومى دشمنان دين خود را دوست بدارند، معلوم است كه از دين خود دست برداشته اند، لذا اين چنين قومى را بايد دشمن دين خود شمرد.

خ__داون__د تعالى در ح__ق آن__ان فرم___وده:

- «كيفر گناهى كه از پيش براى آخرت خود فرستاده اند،

همان ولايت كفار از روى هواى نفس است.

و خداوند بر آنان خشم كرده، و در عذاب ابدى معذبشان مى كند!» (80 / مائده)

اگر اهل كتاب به خدا و نبى او محمد صلى الله عليه و آله و قرآنى كه بر او نازل شده ايمان مى آوردند، و يا به پيغمبر خود و كتابى كه به او نازل شده، مثلاً موسى و توراتش ايمان مى داشتند، هرگز كفار را دوست نمى گرفتند، و لكن عده بسيارى از آنان فاس_ق و س_رپي_چ از ايمانند!(1)

دستور اجتناب مسلمين از اختلاط با يهود و نصارى


1- الميزان ج 11، ص 134

ص:450

«يآ اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى اَوْلِيآءَ بَعْضُهُمْ اَوْلِيآءُ بَعْضٍ...!»

(51 / مائده)

قرآن مجيد مسلمانان را به شدت از اختلاط و دوستى يهود و نصارى ب_ر ح_ذر داش_ته و مى ف____رم_اي_د:

- «اى مؤمنين! يهود و نصارى را به دوستى مگيريد!

بعض آن ها دوستان بعض ديگرند،

هر كه از شما با ايشان دوستى كند، او از ايشان است،

خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند،

آنان را كه در دل هايشان مرضى هست، مى بينى كه در دوستى اينان مى شتابند...!»

خداى تعالى در اين آيات مؤمنين را از دوستى و آميزش روحى با يهود و نصارى برحذر داشته و آنان را شديدا تهديد نموده است. اين نهى به خاطر جذب روحى و ارتب_اط جان ها، كه ب_اعث ت_أثير و تأثر و همرنگى اخلاقى است، مى باشد.

خداى تعالى به طور اخبار غيبى و پيشگويى قرآنى اشاره اى به عاقبت اين دوستى، يعنى منهدم شدن اساس روش دينى، كرده و گوشزد نموده، كه خداوندتعالى به زودى عده اى را بر مى انگيزد تا قيام به امر دين كرده، و اساس دين را به بناى اصلى آن بر گردانند!

مفهوم «ولايت» يك نوع نزديك شدن به چيزى است به طورى كه موانع و پرده هاى ميان آن دو در جهت_ى ك_ه باعث نزديكى است، برداشته شود.

اگر نزديكى در كمك و يارى است، «ولىّ» آن كسى خواهد بود كه هيچ مانع و رادعى او را از يارى كسى كه به او نزديك شده، باز ندارد، و اگر در جهت انس معاشرتى و محبت، ك_ه هم_ان ج_ذب شدن روحى است، باشد، «ولىّ» آن محبوبى خواهد بود كه انسان نت_واند در برابر اراده و خواسته او خود را نگه دارد.

و اگر نزديكى در جهت نسبت است. «ولىّ» آن كسى خواهد بود كه مثلاً ارث مى برد و چي_زى مان_ع ارث ب_ردن او نباشد.

و اگر نزديكى در جهت اطاعت و فرمانبردارى است، «ولىّ» آن كسى خواهد بود كه به ه_ر چه بخ_واهد و اراده كن_د، دستور ده_د و حكم نمايد!

خداى تعالى در آيه فوق، كه دستور مى دهد يهود و نصارى را اولياء خود نگيريد،

ص:451

هيچ گونه قيدى براى ولايت ذكر نمى كند، و دستور مطلق است.

و از آيه بعدى بيشتر مشخص مى شود كه منظور از «ولايت» در آيه نوعى دوست_ى و ن_زديك__ى من_اف_ق_ان_ه اس_ت.

خداوند سبحان مى فرمايد: كسى كه كتاب صحيح و دين حق را مسخره كند و بازيچه گيرد، بيشتر لازم است كه از او پرهيز شود و از معاشرت و دوستى و اختلاط با او اجتناب شود! قرآن شريف مى فرمايد:

- «بع__ض آن ه_ا دوست__ان بع__ض ديگ_رن_د!» (51 / مائده)

منظور از اين ولايت، ولايت محبت است، كه مستلزم نزديكى جان هاى ايشان و جذب روح هايشان است، و باعث اجتماع عقايدشان بر پيروى هوى و سركشى از حق و پذيرش آن، و اتحادشان بر خاموش كردن نور خدا، و يارى و كمك كردنشان يكديگر را در برابر پيامبر گرامى اسلام و مسلمين، مى باشد، به طورى كه همه شان چون يك روح و داراى يك مليت هستند.

البته واقعا وحدت ملى ندارند ولى اين مطلب آنان را به طرف اتفاق و وحدت سوق داده و همه را در براب_ر مسلم_ان_ان چ_ون يك دست واح_د م_ى كن_د.

دو طايفه - يهود و نصارى - با همه فاصله ها و دشمنى هاى سختشان، در مقابل اسلام يكى مى شوند، و بعضى بعض ديگر را كمك مى كنند و با هم متحد مى شوند: يهود نصارى را دوست مى گيرد و نصارى يهود را، و بعض يهود بعض ديگر يهود را، و بعض نصارى بعض ديگر از نصارى را، كه قبلاً با هم دشمن بودند.

اگ__ر هدف شما اين است كه با كمك ع__ده اى از دوستان يهود و نصارى به هدف خود برسي__د و بر بعض ديگ__ر از آن__ان غال__ب شوي__د، به اي__ن هدف نمى رسي__د، زيرا بعض آن ها دوستان بعض ديگرند و شما را بر خودشان ترجيح و غلب__ه نمى دهند.

هر كه از شما ايشان را دوست بگيرد او هم بعض آنان خواهد بود، گرچه در ظاهر از مؤمني__ن باشد. كمترين چيزى كه از اين به دست مى آيد اين است كه اينان به راه هدايتى كه همان ايم__ان است، نمى رون__د، بلكه به راه__ى مى روند كه يه__ود و نص__ارى انتخاب كرده اند و همه جا به دنب__ال آنان هستن__د. و خداوند متعال بدين جهت الحاق آن هارا به يه_ود و نص_ارى ب_ا اين جمله علت آورده كه:

- «اِنَّ اللّ___هَ لا يَ_هْ__دِى الْ_قَ_____وْمَ الظّ_الِ_مي______نَ!

- خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند!» (51 / مائده)(1)

دليل نهى مسلمين از آميزش با اهل كتاب


1- ال_مي______زان ج 10، ص 252

ص:452

«ي_آ اَيُّهَ_ا الَّذينَ امَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوا وَ لَعِبا... اَوْلِيآءَ... .»

(57 تا 66 / م_ائده)

ق__رآن مجيد با اين آيات ماهي__ت آن عده از اهل كت__اب و كفار را ك__ه با تحقير دين اسلام، صف__ات زش__ت و پليد خود را نش__ان مى دهند، به مسلمان__ان مى شناسان__د و از دوستى آن ها، كه باعث القاى روحيه آن ها در مسلمانان مى ش__ود، نه__ى مى فرماي_د:

- « اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كفار و اهل كتابى را كه دين شما را به سخريه گرفته و بازيچه اش مى پندارند، به دوستى خود مگيريد و از خدا بپرهيزيد، اگر مردمى باايمانيد!

اينان وقتى شما اذان مى گوييد آن ر ا وسيله تفريح خود گرفته و بازيچه اش مى پندارند و اين براى اين است كه مردمى بى خبرند!

- بگو! اى اه__ل كت__اب! آيا ما را در اين عمل، كه به خ__دا و آن چه از طرف خ__دا به ما و به م__ردم قبل از ما ن__ازل شده و ايم__ان آورده اي__م، سرزنش و عيب جويى مى كني__د؟ و آيا جز اي__ن اس_ت كه بيشترت__ان فاسقي__د؟!

- بگو! حالا كه اين كارها در نظر شما بد است مى خواهيد از كسانى خبرتان دهيم كه از جهت سرانجام و پاداش خيلى بدتر از صاحبان اين عمل باشند؟ آنان كه خداوند به صورت ميمون ها و خوك ها مسخشان كرده است! همان كسان كه پرستش طاغوت كردند! آرى اگر ما از در مم_اشات مؤمنين را هم ب_د فرض كنيم، ب_ارى ايش_ان ب_دتر و از راه حق منحرف ترند!

- وقتى نزد شما مى آيند مى گويند ما ايمان آورده ايم و حال آن كه آمدنشان به خدمت تو، با كفر، و رفتنشان هم با كفر بوده است و خدا داناتر است به نفاقى كه دارند و آن را كتمان مى كنند!

- بسيارى از آن ها را مى بينى كه علاوه بر نفاق درونى شان در گناه و دشمنى و در رشوه خوارى از يك_ديگر سبقت م_ى گي_رند، راستى چه اعمال بدى است كه مرتكب مى شوند؟

- چ__را علماى يهود و نص__ارى ملت خود را از گفت__ارهاى گن__اه (تحري__ف كتاب و گفت__ار غيرحق،) و رش_وه خوارى بازنمى دارند؟

- راستى چه رفتار بدى است كه مى كنند!»(1)

مباهله با مسيحيان صدر اسلام

بن بست مباحثات و آغاز مباهله


1- ال_مي____زان ج 11، ص 45

ص:453

« فَقُلْ تَعالَ__وْا نَدْعُ اَبْناءَن_ا وَ اَبْناءَكُمْ وَ... ثُمَّ نَبْتَهِلْ...!» (61 تا 63 / آل عمران)

قرآن شريف در آيات سوره آل عمران پس از شرح زندگى و نحوه تولد حضرت مسيح عليه السلام تعليمات خاصى را به پيامبر اكرم خود حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله جهت مباحثه با مسيحيان عصر خود ارائه داده است.

تاري__خ اين مذاكرات و مباحث__ات به سنه ششم هجرى يا قبل از آن تاريخ مى رسد. در اين تاريخ گروهى از بزرگان مسيحي__ان ساكن عربست__ان از سرزمين وفد نجران به مدين__ه آم__ده بودن_د تا با پيامب__ر اسلام درباره دع__وى و دعوت__ش مباحث__ه كنند.

در تاريخ اسلام، اين ماجرا به دليل كشيده شدن نتيجه مباحثات به بن بست، و توافق طرفي__ن براى احراز حقانيت خود از طريق دعا و نفرين، به «مباهله» مشهور شده است.

مفهوم مباهله و هدف مسيحيان

«مباهله» در اصل به معنى «لعنت» بوده و سپس در دعا و مسئلتى كه با اصرار توأم باشد استعمال شده است. در آيه فوق عبارت « فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبين!» اشاره به قطعى بودن دعا و مردود نشدن آن دارد، چون تفكيك حق از باطل از آن ط_ري_ق روشن مى ش_ود.

مراد از قرار دادن «لعنت خدا» بر تمامى كاذب ها، كاذبينى است كه در دو طرف محاجه قرار گرفته اند. يك طرف پيغمبر اكرم خدا با اهل بيتش، و طرف ديگر

ص:454

مسيحيانى كه براى احتجاج آمده بودند.

هدف از آمدن نصاراى نجران به مدينه براى مبارزه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله و احتجاج با آن حضرت درباره عيسى بن مريم عليه السلام بود. چون ادعاى اين كه عيسى بنده و فرستاده خداست قي_ام به شخص حضرتش داشت، و وابست_ه ب_ه وحيى بود كه او ادعا مى كرد.

البته، هدف اصلى آن ها منكوب كردن شخص پيامبر اكرم بود زيرا فقط به اين دليل نيامده بودند كه پيامبر اسلام اعتقاد به بندگى عيسى مسيح را اعلام مى كرد، بلكه جهت اصلى آمدنشان موضوع دعوت نمودن پيامبر اسلام آنان را به عقيده توحيدى خود بود، كه بر طبق وحى اله_ى آن_ان را دعوت م_ى نمود. چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى فرمود:

- خدايى جز خداى يكتا نيست! و عيسى يكى از بندگان و فرستادگان اوست!

ولى مسيحيان ادعا داشتند: عيسى خود خداست، يا او پسر خداست، و يا اين كه خدا س_ومين از س_ه نف_ر (اق_انيم ث_لاثه) است.

كيفيت انجام مباهله

در كيفيت انجام مباهله، در تفسير عياشى، از امام صادق عليه السلام به نقل از جد بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام ، نقل شده كه فرمود:

« دو نفر از علماى مسيحيان نجران به مدينه آمدند و با رسول اللّه صلى الله عليه و آله راج_ع به عيس_ى گفتگو ك_ردند. خ_داى تعال_ى آي_ه:

- «مث_ل عيس_ى ن_زد خ_دا م_انن_د مث_ل آدم است!» (59 / آل عمران) را ن_ازل ف_رم_ود.

پس حضرت به منزل تشريف برد و على و حسن و حسين و فاطمه عليه السلام را همراه خود بيرون آورد، در حالى كه دستش را با انگشتان باز شده به سوى آسمان بلند كرده بود، و عالم نصرانى را با همراهانشان به مباهله طلبيد...!»

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

«پدرم طرز مباهله را چنين شرح داد كه: (دو طرف انگشتانشان را داخل انگشتان يك_ديگ__ر نم_وده و كف دس__ت را به سوى آسم__ان بلن__د ك__رده و نفري__ن مى كنن__د.)

آن دو مسيحى چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله را بدان حال مشاهده كردند، يكى ديگرى را گفت:

- سوگند به خدا كه اگر او پيامبر باشد ما هلاك خواهيم شد، و اگر نباشد قومش

ص:455

م_ا را كف_ايت كن_د! پس از مباهل_ه خ_وددارى ك_ردند و منص_رف ش_دند.»

تعليم نحوه مباهله در ق_رآن

خداى متعال در آيات زير به پيامبر گرامى خود چنين دستور مى دهد:

- «پس هر كس درباره عيسى (بعد از آن كه به واسطه وحى به احوال او آگاهى يافتى،) با ت_و مجادل_ه كند، بگو:

- بياييد، ما و شما، با فرزندان و زنان خود مباهله كنيم (يعنى در حق يكديگر نفرين نماييم،) تا لعن و عذاب خدا را بر هر طرف كه دروغگو باشد، وارد سازيم!

اين داستان، به حقيقت، سخن حق است و جز آن خداى يكتا، خدايى نيست!

خداست كه بر همه كارها توانا و به همه حقايق داناست،

اگر روى برگرداندند، پس خ_دا به ب_دكاران داناست!» (61 تا 63 / مائده)

اين بيان، علاوه بر اين كه، وحى و كلام الهى است، داراى برهان و دليل علمى روشن نيز مى باشد، و آن مثال تولد عيسى و آدم است.

يعنى چنانكه طرف مباحثه، هر چند در وحى آسمانى بودن آن ترديد كند، از جهت بره_ان علم_ى بودنش نم_ى تواند ت_رديدى بكند.

لجاجت مسيحيان در قبول حق

قرآن شريف با پيش گويى لجاجت مسيحيان و رسوايى حاصله از امر مباهله براى آنان، آيات اين فص_ل را چني_ن به پايان مى برد:

- «آن چه ما از قصص عيسى شرح داديم همان حق است

(نه آن چه نصارى درباره آن ادعا مى كنند.)

اگر روى گرداندند، پس خدا داناست بر كار «مفسدين»!» (62 و 63 / آل عمران)

چون غرض از انجام «مباهله و محاجه» اظهار حق است، بنابراين كسى كه تن به آن مى دهد، مى داند كه خداى سبحان ولى حق است، و راضى به از بين رفتن او نخواهد شد، و عاقلانه نيست كه از آن روى بگرداند، ولى اگر مردمى از آن روى گرداندند و حاضر به ظه__ور حق نشدند، معلوم مى شود كه مردمى لجوجند و طالب روشن شدن حق نيستند!

- «پس اى پيامبر! اگر نصارى از مباهله روى بگردانند، براى آن است كه اهل فسادند، و خواهان حيات ارزنده نيستند!» (63 / آل عمران)

آخرين آيه نازل شده در اين مطلب روشن مى س__ازد كه صفت «فسادانگيزى» در نفوس مسيحيان طرف مباهله رسوخ پيدا كرده، و در قل__ب آنان ريشه دوانده بود.

ص:456

اي__ن نشان__ه آن اس__ت كه در آين__ده نزديك به مباهل__ه پشت خواهن__د كرد و به واسطه آن صف__ت روى گردان مى شون___د.

اتفاق_ا همچن_ان شد، و عم_ل آن ها گفت_ار خ_داون_دى را در آي_ه ف_وق تص_ديق كرد!

تفصيل مباحثه و مباهله با مسيحيان

تفصي__ل اي___ن قسم__ت از ت_اري__خ را از تفسي__ر قم__ى ب__ا بي___ان حض__رت ام__ام ص____ادق عليه السلام نق__ل م___ى كني____م:

«... چون نصاراى نجران كه بزرگشان «اهتم و عاقب و سيد» بود به جانب رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمدند، وقت نمازشان رسيد و به عادت خود مشغول ناقوس زدن شدند و به نماز ايستادند. اصحاب به حضرت گفتند:

- آيا روا باشد كه اين_ان در مسج_د ت_و چني_ن كنن_د؟ فرمود:

- آن ها را واگذاريد! چون از نماز ف_ارغ شدند متوجه رسول اللّه صلى الله عليه و آله شدند و گفتند:

- به چه دعوت مى كنى؟ حضرت فرمود:

- به شهادت لا اله الا اللّه، و اين كه من رسول اويم! و عيسى بنده مخلوقى است كه غذا مى خورد و مى آشاميد، و هم از او حدث صادر مى شد! گفتند:

- اگر چنين است، پس پدر او كيست؟ وحى بر پيغمبر نازل شد و دستور رسي_د ك_ه ب_گ_وي_د:

- درباره آدم چ_ه مى گوييد؟ آي_ا آدم بن_ده و مخلوق بود يا نه؟ گفتند: آرى! فرمود:

- پدر او كيست؟

در اين موقع بزرگان مسيحى مات و مبهوت شدند و پاسخ_ى نت_وانستند بدهند. پس خداى تعالى آيات مباهله سوره آل عمران را نازل فرمود. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- با من مباهله كنيد! اگر من راستگو بودم لعنت الهى بر شما نازل شود، و اگر كاذب بودم لعنت الهى مرا فرا گيرد! گفتند:

- ب_ه ان_ص_اف س_خ_ن گ_ف_ت_ى!

براى مباهله وعده نهادند و به سوى خانه هايشان رفتند. چون به منزل هاى خود رسيدند، رؤساى آنان «سيد و عاقب و اهتم» گفتند: اگر محمد با قوم خود براى مباهله

ص:457

آمد با او مباهله مى كنيم، ولى اگر تنها با اهل بيتش آمد با او مباهله نمى كنيم، زيرا اهل بيتش را به چنان خطرى عظيمى نخواهد انداخت، مگر اين كه صادق باشد.صب__ح كه شد، موقع قرار رسي__د، ديدند محم__د صلى الله عليه و آله در حالى كه همراه او يك مرد و ي__ك زن و دو پس_ر اس_ت، م_ى آي_د، پ_رسيدن_د: اين ها كي_انن_د؟ گ_فتن_د:

- آن م__رد پسر عم و وصى و دامادش على بن ابيطالب است، و آن زن دخترش فاطمه، و آن دو كودك حس_ن و حسين فرزندان دخترش فاطمه مى باشند.

داست__ان را چن_ان ديدن__د همگ__ى متف__رق ش__دن_د و از مباهل__ه رو گرداندن__د و به رسول اللّه صلى الله عليه و آله ع_رضه داشتن_د: ما را از مباهله مع_اف دار كه ما تو را راضى مى كنيم!

پس حض_رت با آنان به دادن جزي_ه (م_اليات) مص_الحه ف_رمود...!»(1)

نقش خانواده پيغمبر در مب_اهله

«فَقُ__لْ تَعالَوْا نَ__دْعُ اَبْناءَن__ا وَ اَبْناءَكُ__مْ وَ... ثُمَّ نَبْتَهِ_لْ...!» (61 / آل عمران)

قرآن شريف در آيه فوق به طور صريح دعوت و مباهله را به فرزندان و زنان ط_رفين نيز م_ربوط ساخته است:

- « بيايي__د! تا فرزندان و زن__ان و نفس هاى خود را بخوانيم،

و سپس در حق يكديگر نفري__ن نم__ايي_م،

ت_ا لع__ن و ع_ذاب خ_دا را بر ه_ر ط_رف كه دروغگ_و ب__اش_د وارد سازي_م!»

پر واضح است كه موضوع مباهله، گرچه به ظاهر مانند احتجاجى است كه بين رسول اكرم صلى الله عليه و آله ومردان نصارى واقع شده، لكن فرزندان و زنان را هم در «دعوت» وارد ساخته است، تا دلالت بيشترى بر صدق شخص «داعى» يعنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و اطمينانش به دعوت خويش نمايد.

رسول اكرم خدا براى مباهله با نصارى جز «على و فاطمه و حسن و حسين» عليهم السلام كسى ديگرى را حاضر نفرمود.

اي_ن مطل__ب مورد اتف__اق تمام مفسري__ن و اه__ل حدي__ث و تاريخ نويس__ان اس__ت.

يعنى براى مباهله تنها به خود و على كه مصداق «اَنْفُسَنا» بودند، و به حسن و حسين كه مصداق «اَبْنائَنا» محسوب مى شدند، و به فاطمه عليهاالسلام كه مصداق «نِسائَنا» بود، اكتف_ا فرم__ود، و امتث_ال امر اله_ى را هم ب_دان وسيل___ه انجام داد.


1- ال_مي______________زان ج 6، ص 58

ص:458

كسانى كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله براى مباهله همراه شدند، يعنى على و فاطمه و حسن و حسين عملاً همگى در موضوع «دعوى» و هم چنين در موضوع «دعوت» شركت داشتند، و اين خود بزرگترين منقبت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

چون پيامبر اسلام، از بين تمام مردان و زنان و فرزندان «امت» على و فاطمه و حسنين را مخصوص به اسم « اَنْفُسْ، و نِساء و اَبْناء،» فرموده است.

منظور رسول اللّه صلى الله عليه و آله از آوردن «على و فاطمه و حسنين،» جنبه نمونه اى نداشته است.

حضرتش در مقام امتثال امر الهى جز يك مرد و يك زن و دو فرزند نياورد، معلوم مى شود كه در اين مقام براى امتثال امر، كس ديگرى را پيدا نكرد، تا با آوردن آن ها امر را عملى سازد، زيرا مؤمنين به لحاظ مجرد ايمان خود در موضوع مباهله نصيبى نداشته اند، و در واقع نصارى نيز با آنان طرف حساب نبوده اند، چون طرف محاجه و مباهله شخص رسول اللّه صلى الله عليه و آله بوده است. در واقع، نبايستى كسى جز خود او متعرض موضوع مباهله گردد، و نبايد كسى ديگرى را در مع_رض بلايى ق_رار دهد كه در صورت كذب بودن ادعايش دامنگير مى شد!

لكن از اين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله آن عده مشخص را همراه خود برد، روشن مى شود كه «دعوى» چنان كه به آن حضرت قيام داشت، به آن عده نيز قائم بوده است!

يعنى، تنها آن يك مرد و يك زن و دو فرزند بودند كه مصداق آيه شريفه «اَنْفُسَنا وَ نِسائَنا وَ اَبْنائَنا،» ب_ودند و كس ديگرى وجود نداشت!(1)

نفرات و مشخصات مسيحيان طرف مباهله

رسولانى كه از طرف نصاراى نجران به مدينه آمده بودند، شصت نفر مى شدند كه آن ها را «وفد نج_ران» مى گفتن_د. چه_ارده نف_ر از آن_ان از اش_راف نجران بودند.

سه نفر از اين چهارده نفر، كسانى بودند كه مرجع اصلى كارهايشان بودند:

1 - «عاقب» كه نامش عبدالمسيح و سمت اميرى قوم را داشت، صاحب مشورت آنان محسوب مى شد، به طورى كه از رأيش تخطى نمى كردند.

2 - «سيد» كه اسمش «ايهم» و معتمد اصلى و پناهگاه و فريادرس آنان شمرده مى شد، و هم چنين «صاحب رحل» يعنى مسئول رخت و اسباب و وسايل سفرى آنان


1- الميزان ج 6، ص 58

ص:459

بود.

3 - «ابوحارثه بن علقمه» كه «اسقف» و پيشواى بزرگ دينى آنان حساب مى شد. او در بين نصارى به قدرى مقام داشت كه ملوك و پادشاهان روم به خاطر علم و دانشش ثروت هنگفتى به او داده بودند و كليساهاى متعددى به نام او ساخته بودند. او تمام كتب دينى آنان را از حفظ داشت.

اين عده شصت نفرى در هيأت مردان «بلحرث بن كعب» وارد مدينه شده و داخل مسجد پيغمبر شدند، و آن وقتى بود كه پيغمبر اسلام نماز عصرش را با مسلمانان در مسج_د انج_ام داده بود.

اين رسولان به قدرى ظاهر شوكت آميزى داشتند و جامه هاى ديبا و هم چنين حله هاى قيمتى پوشيده بودند كه بعضى از اصحاب كه در آن موقع آن ها را ديده بودند، گفتند: ما رسولانى به زيبايى آنان نديده بوديم!

هنگامى كه وارد مسجد شدند، وقت نماز مذهبى شان رسيد به عادت خود ناقوس زده و به نماز ايستادند. اصحاب پيغمبر خواستند ممانعت كنند و نگذارند آن ها نماز بخوانند، حضرت فرمود به آن ها كارى نداشته باشيد. آن ها مشغول نماز شدند و مشرق را قبله خودقراردادند و نمازشان را خواندند. پس ازنماز « سيد و عاقب» متوجه رسول اللّه صلى الله عليه و آله شدن__د و با آن حض__رت آغ__از سخن كردن__د. حض__رت ب_ه آن دو فرم__ود:

- اسلام اختيار كنيد و در پيشگاه الهى تسليم شويد! آن دو اظهار داشتند:

- ما پيش از تو اسلام اختيار كرده و مسلمان شده ايم! (كنايه از آن كه دين م_ا ك_ه دي_ن نص_رانى است همانا اس_لام واقع_ى مى باش_د.)

حض_رت فرم_ود:

- شما چگونه مسلمانيد با اين كه كارهايتان خود شاهد عدم تسليم به حضرت ربوبى است؟ - زي__را اولاً براى خدا فرزن_د قائ_ل ش_ده ايد و عيسى را پسر خ_دا مى دانيد

- ديگ__ر آن كه عبادت صلي__ب مى كنيد و گوشت خ__وك مى خوري__د، با اين كه تم__ام اين ها مخال_ف با ادع__اى شم_است؟

سخنان رسول اللّه صلى الله عليه و آله به اين جا كه رسيد همگى آنان در مقام اعتراض بر آمدند و گفتن_د: - اگر عيس_ى پسر خدا نيست پس پدرش كه بوده است؟ حضرت فرمود:

- آيا شم__ا قب__ول داري__د كه ه__ر پس__رى باي__د شباه__ت با پدر خود داشته باش__د؟ عرض_ه داشت_ن_د: - آرى!

ص:460

ف_رم_ود:

- آيا اين طور نيست كه خداى ما قيم به هر چيزى بوده و حفظ و روزى موجودات با اوست؟ گفتند: _ چرا همين طوراست؟ فرمود:

- آيا عيسى از اين اوصاف مذكور چيزى داشته؟ عرضه داشتند: نه!

فرمود:

- آي__ا مى داني__د هيچ چي__ز از موجودات آسم__ان و زمين بر خ__دا مخفى و پوشي_ده نبوده و خداوند به هم_ه آن ها عال__م و داناس__ت؟ گفتن_د: چرا!

فرمود:

- آيا مى دانيد كه خداى ما همان است كه عيسى را در شكم مادرش همان طور كه مى خواست صورتگرى كرده، و آن خدايى است كه نه مى خورد، و نه مى آشامد، و نه محل ص__دور حدث است؟ گفتند:

- همي__ن ط_ور است! ف_رمود:

- آيا چنين نيست كه عيسى را مادرش مانند اطفال ديگر در شكم حمل كرده و بعد مانند مادرهاى ديگر او را زاييده است؟ و عيسى پس از ولادت چون اطفال ديگر تغذى كرده و خوردن و آشاميدن داشت_ه و از او ح__دث واقع مى شد؟ گفتند: چنين بود!

فرمود:

- پس چگونه او پسر خداست، با اين كه هيچ گونه شباهتى به پدرش ندارد؟ سخن كه به اين جا رسيد همگى ساكت شدند، و جوابى نتوانستند بگويند... (1)

(نقل از كلبى، و محمدبن اسحق، و ربع بن انس، در مجمع البيان)

تاريخ تفكر اسلامي

منشاء و منطق حركات فكري

حركت فكرى در تاريخ اسلام


1- الميزان ج 5، ص 24. روايات اسلامي

ص:461

ص:462

در قرآن مجيد بيش از سيصد آيه هست كه مردم را به «تفكر و تذكر و تعقل،» دعوت كرده است. قرآن به پيامبر گرامى خدا چگونگى به كار بردن استدلال هايى را ياد مى دهد كه براى اثبات حقى و يا از بين بردن باطلى به كار مى رود.

خداى متعال در قرآن، و حتى در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن و يا به هر چيزى كه از جانب اوست، ايمان آورند، و يا راهى را كورانه بپيمايند! حتى قوانين و احكامى كه براى بندگان خود وضع كرده و عقل بشرى به تفصيل ملاك هاى آن ها را درك نمى كند، و نيز به چيزهايى كه در مجراى احتياجات ق_رار دارد، علت آورده است.

اين ادراك عقلى، يعنى راه فكر صحيح كه قرآن بدان حواله مى دهد، و آن چه از حق و خير و نفع كه امر مى كند، و باطل و شر و ضررى كه نهى مى كند، همه را بر آن مبتنى مى سازد، همان است كه ما به عنوان «خلقت و فطرت» مى شناسيم كه تغيير و تبديل نداشته، و حتى دو نفر در آن نزاع و اختلاف ندارند!

آي_ات آس_م_انى زي_ر نش_انگ_ر اي_ن ح_قيقتن_د:

- «آيا دانايان با نادانان يكس_انن_د؟» (9 / زم_ر)

- «آي_ا كس_ى كه مرده بود و ما زنده اش كرديم و برايش نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، مانند كسى است كه مثلش در تاريكى ها بوده، از آن بيرون ن_م_ى ش_ود؟» (122 / انع_ام)

- «هم__ان__ا اي__ن ق_رآن به آن چه صواب ت__ر اس__ت، هداي__ت مى كن___د!» (9 / اس___رى)

ص:463

- «خداون__د، اه__ل ايم_ان از شم__ا را و كسان__ى را كه داناي__ى داده شده ان__د،

درجاتى بالا مى برد.» (11/مجادله)

در اين بحث، به طور اجمال نظرى به تاريخ تفكر اسلامى، و راهى را كه ملت مسلمان، با همه اختلافات قومى و مذهبى، رفته اند، مى اندازيم؛ و كارى به حقانيت و يا فساد خود اين مذاهب نداريم، فقط حوادثى را كه بر «منطق قرآن» گذشته، متعرض مى شويم، و آن را ح_اكم در م_وافقت و مخ_ال_فت قرار مى دهيم:

منط___ق ق___رآن

قرآن كريم با منطق خود درباره روشى كه براى تمام شئون زندگى انسانى تجويز نموده، سخن مى گويد، و در اين باره هيچ گونه قيد و شرطى نياورده، و تمام جوانب زندگى انسانى را مورد «قانون» قرار داده است.

بشر، به صورت فردى يا اجتماعى، داراى هر شكل و نژاد و حال و مكان و زمان، از حكم قرآن بيرون نيست، و قرآن در تمام جهات زندگيش از «اعتقادات» و «اخلاق» و «كار» مداخله مى كند.

بنابراين، قرآن با تمام «علوم» و «صنايع» و آن چه كه به جوانب زندگى انسانى م_رب_وط اس_ت، اصط_ك_اك دارد.

از آياتى كه به «تفكر، تذكر و تعقل» دعوت مى كند، معلوم است كه قرآن به طور جدى مردم را به طرف «دانش» و «ترك جهل» دعوت مى كند تا درباره «هر چيز» يعنى تمام آن چه كه مربوط به آسمان ها و زمين و گياه و حيوان و انسان در جهان ما و جهان ملائكه و شيطان ها و لوح و قلم و... مى باشد، تفكر كنند، و از اين راه خدا را بشناسند. و هم چنين چيزهايى را بدانند كه به نحوى به «سعادت زندگى اجتماعى انسانى» از اخلاقيات و اديان و حقوق و احكام اجتماع، ارتباط دارند.

قرآن راه تفكر فطرى را، كه خود فطرت هم به ناچار ما را به طرف آن مى برد، تصديق مى كند!

قرآن شريف، «برهان و جدل و موعظه» - صناعت منطقى - را به كار مى برد، و مردم را نيز بدان دعوت مى كند. در واقعياتى كه از حدود كار و عمل بيرون است، از مردم مى خواهد برهان به كار برند، و در غير آن، مسلمات و قضايايى كه چون گفتار بزرگان موجب عبرت گرفتن است، استعمال نمايند.

از طرفى قرآن، در بيان مقاصد خود، روش پيامبر صلى الله عليه و آله را معتبر دانسته، و بر مردم لازم كرده كه به آن حضرت اقتداء و تأسى نمايند. مردم نيز چون

ص:464

شاگردى روش عل_م_ى پيامب_ر صلى الله عليه و آله را ت_ق_لي_د م_ى نم_ودن_د.

آغاز حركات فكرى در مدينة النبى

مردم در زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله (منظور زمانى است كه آن حضرت در مدينه بودند،) با تعليم اسلامى آشنا شده بودند. از اين نظر خيلى به حال انسان هاى اوليه كه م_ى خ_واستن_د عل_وم و صن_اع_ات را ف_را گي_رند، شب_اهت داشتند.

آن ها با كمال علاقه اى كه به تحصيل و نوشتن داشتند، به طور ساده و غيرفنى، مشغول بحث هاى علمى شدند، و در مرحله نخست، به حفظ و قرائت قرآن و احاديث پيامبر و نقل آن ها - بدون اين كه نوشتن در كار باشد - همت گماشتند.

اندكى مباحث كلامى در ميان خود داشتند، و مناظره هايى هم با برخى از ارباب ملل اجنبى، خصوصا يهود نصارى - كه قبايلى از آن ها در جزيره العرب و حبشه و ش_ام بودن_د - به عمل مى آوردند. آغ_از «علم كلام» از همين جا پايه گذارى مى شود.

البته آن ها ب_ه روايت اشع_ار هم ك_ه يك روش عربى و قومى آن ها بود، اشتغال داشتند، ولى اسلام به آن اهميت نداده است. نه قرآن، شعر و شعرا را حتى با كلمه اى م_دح نم_وده، و ن_ه اح_اديث پي_امبر در آن ب_اره سف_ارشى كرده است!

تأثير فتوحات دوره خلفا در حركات فكرى

زمانى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله رحلت فرمود جريان خلافت آن حضرت بدانجا كشيد كه همه مى دانند و اختلاف در اين باره هم دردى به دردهاى موجود افزود.

قرآن در زمان خليفه اول، پس از جنگ «يمامه» و شهادت عده اى از حافظين قرآن جمع آورى شد.

در زمان خلافت او، كه تقريبا دو سال بود، و سپس در عهد خليفه دوم، به همان طور بود. آوازه اسلام هرچند منتشر شده و به حدى وسعت گرفته بود كه مسلمانان در عهد خليفه دوم به فتوحات بسيارى رسيدند، لكن اشتغال به اين ف_ت_وح_ات آنان را از دق_ت در مي_دان ف_ك_ر، و تع_ق_ي_ب ارت_ب_اط عل_وم و ارت_ق_اء درج_ه در آن راه، بازداشت، يا اين كه آنان همان سطح علمى را كه داشتند، كافى دانست_ه و خود را محتاج توسعه و بسط آن نمى ديدند.

و علم و كمال هم يك چيز محسوس نيست كه ملتى درباره ملت ديگر ببيند، مگر اين كه به صنعت ارتب_اط پيدا كند و اثرش در برابر حواس ظاهر ش_ود، و عم_وم آن را بفهمند.

ص:465

اين فتوحات پى در پى، بزرگترين غريزه غرور و نخوت عرب جاهلى را، كه در دوران پيامبر آرام گرفته بود، بيدار كرد، و به فعاليت واداشت، و روح ملتهاى استعمارى و ستمگر در آنان ريشه دوانده و كم كم جايگزين گرديد!

تقسيم ملت مسلمان آن روز به دو دسته «عرب» و «موالى،» و رفتار نمودن معاويه (حاكم آن روز شام،) ميان مسلمانان به رفتار شاهان روم، و امور زياد ديگرى كه تاريخ درباره لشكريان مسلمانان، ضبط كرده، همه گواه اين مطلب است، و اين ها هم امورى نفسانى و روحى است كه در سير علمى و خصوصا تعليمات قرآنى تأثير دارد.

چيزى كه آنان از سير علمى حاضر داشتند اين بود كه همچنان به قرآن، اشتغال داشتند، و مصحف هاى متعددى كه به «زيد» و «ابى» و«ابن مسعود» و ديگران منسوب ب_ود، در مي_انش_ان رواج داش_ت.

رواج حديث و تغيير حركت فكرى

«حديث» در اين زمان ميان مسلمانان رواج خوبى داشت و كاملاً ضبط و نقل مى شد، ت_ا آن جا كه عمر برخى از صحابه را از نقل حديث منع نمود تا جلوى زيادى آن را بگيرد.

عده اى از «اهل كتاب» به اسلام وارد شدند، و اهل حديث مقدارى زيادى از اخبار كتابهاى آنان و حكايات پيامبران و ملتهايشان را گرفته و به آن احاديثى كه از پيامبر گرامى اس_لام داشتن_د، آميختن_د.

«وضع و جعل حديث» هم زياد شد. حتى امروز هم در احاديث مقطوع و بى سند كه از صحابه و شاگردان آن ها در صدر اول، نقل مى شود، مقدار زيادى از آن جعليات ديده مى شود، كه قرآن شريف، با ظاهر الفاظ خود، آن هارا رد مى كند!

به ط_ور كل_ى س_ه عام_ل ب_اعث جع_ل و وض_ع حديث ش_د:

1 - مقام و مرتبه بزرگى كه مردم براى مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله و حفظ حديثى از آن حضرت معتقد بودند، و احترام خاصى كه به صحابه آن حضرت و شاگردانش قائل بودند، اين باعث شد كه مردم به دنبال حديث بروند، و حتى از اهل كتاب كه تازه مسلمان شده بودند، حديث بگيرند، و به همين جهت، رقابت شديدى هم ميان اهل حديث براى گرفت_ن مقام تقدم و افتخارات افتاده بود.

2 - حرص زيادى كه آنان بر حفظ و نقل حديث داشتند، نگذاشت كه اخبار را تنقيح كنند، و در معنايش دقت نمايند، و خصوصا به كتاب خدا، كه اصلى است، كه پايه هاى دين روى آن بنا شده، و فروع دين از آن الهام مى گيرد، عرضه بدارند، با اين كه

ص:466

رسول اللّه صلى الله عليه و آله - در روايت صحيحى - فرموده بود: « به زودى دروغگويان بر من زياده مى شود...،» و امثال اين حديث.

و اين فرصتى شد كه احاديث جعلى درباره صفات و اسماء و افعال خداوند ميانشان رواج بگيرد، و اخبارى دروغين، كه لغزش هايى به پيامبران بزرگ، و نسبت هاى ناروايى به پيامب__ر ما صلى الله عليه و آله ، و خرافاتى درباره خلق__ت و آفرينش و حكاي__ات ملتهاى گذشت__ه، و تحريف ق__رآن مجي_د، و چيزه__اى ديگرى كه دست كم__ى از مطال__ب ت__ورات و انجيل در اين باره ندارد، پيدا شود.

در آن هنگام قرآن و حديث تقدم و عمل را ميان خود تقسيم كرده بودند.

تق_دم اسمى و رسمى را قرآن داشت، ول_ى عمل كردن خاص حديث بود!

بنابراين، خيلى نگذشت كه قرآن عملاً متروك شد، و اين روش، يعنى اعراض از عرضه داشتن حديث بر قرآن، همچنان ميان اين ملت مسلمان، عملاً تا به ام__روز م_ان__ده است، گرچه زبان__ى انك__ار مى كنن___د: و پيامب__ر فرم_ود:

«خداي__ا همان__ا مردم من اين ق__رآن را مت__روك و مهج__ور نموده ان__د!» (30 / فرق__ان)

آرى تنها افرادى بسيار كم دست به دست روش درست را نگه داشته اند و همين تسامح عينا يكى از اسباب باقى ماندن بسيارى از خرافات قبيلگى قديم در ميان ملت هاى اسلامى، حتى پس از اسلام آوردن آن ها مى باشد، و البته مرض مرض مى آورد!

3- جرياناتى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره خلافت پيش آمد، باعث اختلاف آراء عموم مسلمانان درباره اهل بيت آن حضرت شد. برخى واله و شيداى آنان شدند و تنها به آنان اعتماد كردند و عده اى از آنان و از مقام علمى شان درباره قرآن روگرداندند و دسته اى هم كمال عداوت و بغض را درباره آنان نشان دادند، با اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله با جملاتى كه هيچ مسلمانى شك در صحت و دلالت آن جملات ندارد، دستور داده بود مردم از آنان ياد بگيرند، نه اين كه يادشان بدهند. اينان اعلم از ديگران به كتاب الهى هستن_د، و تذك_ر داد ك_ه ايشان در تفسي_ر و فهم قرآن خطا نمى كنند!

آن حضرت در حديث «ثقلين» كه از روايات متواتراست،فرمود:

- « همانا من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم:

كتاب خدا، و عترت من!

و اين دو هيچ گاه از هم جدا نمى شوند، تا در حوض _ كوثر _ به من وارد شوند...!»

در ب__رخ__ى ن_ق_ل ه_اى اي_ن ح_دي_ث ف__رم__ود:

- «شما آنان را ياد ندهيد كه آنان از شما داناترند!»

ص:467

و در كلام ديگرش كه ب_ه طور مستفيض نقل شده است، فرمود:

- «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، بايد جاى خود را از آتش بگيرد!»

محروميت مردم از احاديث خاندان نبوت

محروم ماندن مردم از احاديث خاندان نبوت، كه نزديكترين افراد به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و صديق ترين گويندگ__ان حديث بودند، بزرگتري__ن لطمه اى ب__ود كه در عل__م قرآن و راه تفكرى كه بدان دعوت مى نمود، وارد شد. و يكى از گواهان اين مطلب كمى و قلت اح_اديث_ى است ك_ه از اه_ل بيت عليهم السلام نقل شده است!

شما وقتى به آن مقام و احترامى كه علم حديث در دوران خلفا داشت و آن حرص و ولع شديدى كه مردم به گرفتن حديث داشتند، بنگريد و آن گاه تمام احاديثى را كه از حضرت على و حسن و حسين، خصوصا درباره تفسير قرآن كريم، نقل كرده اند، به دقت تتبع نم_وده و بشمريد، چيز عجيبى ملاحظه خواهيد كرد:

خود صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله كه اساسا چيز قابل ذكرى از على عليه السلام نقل نكرده اند.

ت__ابعي__ن و شاگ__ردان آن__ان هم تمام احاديث__ى كه از آن حض__رت نق__ل كرده ان__د، در تم_ام ق_رآن از ص_د رواي__ت تج___اوز ن_مى كن_د!

احاديث__ى هم كه از ام__ام حسن عليه السلام نقل كرده اند شايد به ده روايت نرسد! از حسين عليه السلام هم اساسا چيز قابل ذكرى نقل نكرده اند!

با اين كه رواياتى كه در تفسير قرآن وارد شده، به قدرى زياد است كه بعضى تنها از راه عامه به هف_ده هزار حديث رسانده اند. (اين مطلب را «سيوطى» در «اتقان» گفته و تذك_ر داده است كه همين عدد تعداد روايات كتاب تفسير خود او «ترجمان القرآن» و تلخيصش «در منثور» مى ب_اشد.)

در روايات فقهى هم عينا همين نسبت داير مى باشد. (يكى از اهل تتبع گفته در روايات فقهى به دو حديث از حسين عليه السلام برخورده است!) آيا علت اين جريان، اعراض مردم از اهل بيت و ترك ايشان بود؟ يا آن كه مردم احاديثى از آنان گرفتند، ولى در دولت اموى كه از اهل بيت رو گرداندند، مخفى شد، و از بين رفت؟ نمى دانيم!

ولى، كناره گيرى على عليه السلام و شركت نكردن آن حضرت در جمع قرآن از اول تا آخر، و هم چنين تاريخ زندگانى امام حسن و حسين احتمال اول را تقويت مى كند.

كار احاديث عمومى على عليه السلام به جايى رسيد كه برخى انكار كرده اند كه خطبه هاى كتاب «نهج البلاغه» از آن حضرت باشد، ولى در امثال خطبه «بتراء» زيادبن

ص:468

ابيه، و قصايد «خمريات» يزيد، حتى دو نفر هم اختلاف ندارند!!!

اهل بيت عليهم السلام همين طور مظلوم بودند و احاديثشان همچنان متروك ماند، تا اين كه ام__ام محمد باقر عليه السلام و امام جعفرب__ن محمدالصادق عليه السلام ، در دوران__ى كه دولت اموى و عباسى به همديگر گرفت__ار و اهل بيت در آرامش و فرصت بودند، احاديث پدرانشان را كه از بي_ن رفته بود، روش__ن كردند، و آثار مت__روك مان__ده آنان را تجدي__د نمودند.

لكن، احاديث اين دو بزرگوار، و ساير ائمه اطهار عليه السلام از پدران و پسران آن دو نيز چون احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله از جعل و دست بردن سالم نماند، كه اين دو بزرگوار، همين مطلب را صريحا در كلام خود ذكر فرمودند، و عده اى را چون «مغيره بن سعيد» و «ابن ابى الخطاب» و امث__ال آنان را به عن__وان «جاعلين» و «واضعين» معرف_ى نمودند.

بعضى از ائمه عليه السلام روايات زيادى را كه از آنان و از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى شد، تكذيب فرمودند، و اصحاب و شيعيان خود را امر كردند كه احاديث منقول از ايشان را به قرآن عرضه دارند، و آن چه را كه با قرآن موافق است اخذ نمايند، و آن چه را كه با قرآن مخال__ف است، كنار بگذارند!

لكن مردم (جز عده بسيار كمى،) عملاً اين دستور را در احاديث اهل بيت و خصوصا در غير احاديث فقهى رعايت نكردند و به همان روش رفتند كه عامه درباره احاديث پيامب_ر صلى الله عليه و آله به كار مى بردند.

و عده اى هم افراط نموده، و حجيت ظاهر قرآن را انكار نمودند، ولى احاديث كتاب هايى از قبيل «مصباح الشريعه» و «فقه الرضا» و «جامع الاخبار» را كه (سندشان معلوم نيست،) حجت دانستند.

اين افراط به جايى رسيد كه برخى گفتند: حديث مفسر قرآن است، هر چند با دلالت هاى صريح قرآن مخالفت داشته باشد!!! و اين عقيده هم تراز عقيده بعضى از عامه است كه گفته اند: حديث مى تواند قرآن را نسخ كند!!!

شايد حال ظاهر ملت مسلمان در نظر ديگران همان است كه بعضى شان گفته اند: «اهل سنت قرآن را گرفته و عترت پيامبر را رها كردند، و بالنتيجه قرآن را هم رها كردند، زيرا پيامبر گرامى فرموده بود: «اين دو از هم جدا نمى شوند!» پس ملت مسلمان قرآن و عترت (كتاب و حديث) را اساسا ترك كرده اند!»

اين روش حديث، يكى از عواملى بود كه باعث انقطاع علوم اسلامى - علوم دينى و ادبى - از قرآن شد، با اين كه همه چون فروع و ميوه هاى اين درخت پاكند، كه

ص:469

«ريشه اش ثابت و فرعش در آسمان بوده، و هر زمان به اذن خدايش ميوه مى دهد!» (24 و 25 / ابراهيم)

اگر براى روشن شدن اين مطلب درباره اين علوم دقيقا مطالعه فرماييد، مى بينيد كه اين علوم دينى طورى تنظيم يافته اند كه به هيچ وجه به قرآن احتياج ندارند، به طورى كه شخص متعلم مى تواند تمام اين علوم را از - صرف و نحو و بيان و لغت و حديث و رجال و درايه و فقه و اصول - فرا گيرد و به آخر برسد، و آن گاه متخصص در آن ها بشود، و م_اهر ش_ده و در آن ها اجته_اد كند، ولى اساسا قرآن نخ_واند، و جل_دش را هم باز نكند!

در حقيقت، براى قرآن چيزى جز تلاوت كردنش براى كسب ثواب و يا بازوبندى فرزندان، كه از حوادث روزگار حفظشان كند، چيزى نمانده است! (اين مطلب بايد م_اي_ه عب_رت ب_اش_د!)

مكاتب فكري در صدر اسلام

بحث هاى كلامى در ادوار مختلف

ص:470

آن چه در پايان فصل اول گفته شد وضع بحث قرآن و حديث در زمان عمر بود، اما محيط بحث هاى كلامى در آن دوره خيلى وسعت گرفته بود، چون فتوحات وسيع مسلمانان طبعا باعث اختلاط مسلمانان با ساير ملت ها و اديان گرديد كه در آن ها «دانشمندان و كشيشان و اسقف ها و احبار و بطريق ها،» بودند كه درباره اديان و مذاهب بحث مى كردند، و در نتيجه بحث هاى كلامى بالا گرفت، ولى كتابى در اين باره نگاشته نشد. تأليفات كلامى بعد از اين عصر شروع مى شود.

در زمان عثمان هم جريان به همين منوال بود، و با آن انقلابى كه مردم درباره خلافت داشتند، كارى انجام نشد، و تنها توانست مصحف ها را جمع نمايند و فقط يك مصحف را رواج دهد.

در زمان خلافت حضرت على عليه السلام هم كه گرفتار اصلاح اجتماع فاسد و اختلافات مسلم_انان، و ب_ه دنبال آن جنگ ه_اى پياپى بود، همي_ن گونه ادامه يافت.

لكن على عليه السلام علم نحو را وضع كرد، و كلياتش را به « ابوالاسود دئلى» كه از اصحابش بود، املاء فرمود، و او را مأمور جمع آورى جزئيات قواعد نحو كرد، ولى خود نتوانست بيش از آن مقدار كارى كند، جز اين كه خطابه ها و احاديثى ايراد فرمود كه مواد معارف دينى و گرانبهاترين اسرار قرآنى را در بر دارد. يك سلسله احتجاج ها و استدلال هاى كلامى نيز داشت كه در كتاب هاى بزرگ حديث ضبط است.

تحولات فكرى دوره اموى و عباسى

ص:471

جريان قرآن و حديث در زمان معاويه و امويين و عباسيين، پس از آن تا تقريبا اوايل قرن چهارم هجرى، كه آخر دوران ائمه دوازده گانه اهل بيت است، نيز همين طور بود، و در راه بحث از قرآن و حديث، چيز مهمى اتفاق نيفتاد، جز اين كه در عهد معاويه كمال كوشش به عمل آمد تا نام اهل بيت عليهم السلام و آثارشان محو شود!!!

در اين زمان جعل حديث هم زياد شد، و حكومت دينى اسلامى هم به سلطنت استب_دادى، و روش اس_لامى ب_ه ق_درت ام_پ_راط_ورى تغي_ي_ر ي_اف_ت! در زمان عمر بن عبدالعزيز دستور داده شد كه احاديث را بنويسند - اهل حديث تا آن وقت احاديث را نمى نوشتند، و تنها با حافظه خود كار مى كردند.

در اين دوران ادبيات عرب به حد نهايت رواج گرفت. شروع آن از زمان معاويه بود كه خيلى شعر را ترويج مى كرد. پس از او ساير اموى ها و عباسى ها نيز همين طور بودن__د و چه بسا كه براى يك بيت شعر و يا يك نكته ادبى صدها و هزاران دينار صله مى دادند!

مردم هم به شعر و نقل آن، و قضاياى عرب، و حوادث روزهاى معروف آن رو آوردند. آن ها از اين راه اموال زيادى كسب كردند، و بنى اميه هم با رواج آن ها و پول دادن در برابر آن ها براى تحكيم موقعيت خود در مقابل بنى هاشم، و آن گاه بنى عباس در مقابل بنى فاطمه كار مى كردند. آنان در احترام علماى وقت هم كمال كوشش را به كار مى بردند، تا بدان وسيله بر م__ردم مسلط شده و هرچ__ه مى خواهند به دوششان ب_ار كنند!

نفوذ شعر و ادب در اجتماع علمى به جايى رسيد كه بسيارى از علما در مسائل عقلى و يا بحث هاى علمى چه بسا به يك شعر شاعر، و يا به يك مثل رايج تمسك جسته و همان را حاكم در مسئله قرار مى دادند! و چه بسا مقاصد نظرى خود را مبتنى بر مسائل لغوى مى كردند، و لااقل ابتدا درباره نام موضوع بحث، يك بحث لغوى انجام مى دادند، و سپس وارد در اصل بحث مى شدند. اين ها همه چيزهايى است كه در منطق و سير علمى بحث كنندگان تأثيرات عميقى داشت.

تولد مكاتب فكرى معتزله و اشاعره

در آن ايام بحث هاى كلامى رواج گرفت، و كتاب ها و رساله ها نوشته شد و طولى

ص:472

نكشيد كه به دو دسته بزرگ «اشاعره» و «معتزله» تقسيم شدند. البته اصول گفته هايشان در زمان خلفا، بلكه در زمان خود پيامبر گرامى هم مطرح بود، چنانكه مناظراتى كه از على عليه السلام درباره جبر و تفويض، قدر و استطاعت، و امثال آن نقل شده، و رواي_اتى كه در اين باره از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده، آن را نش_ان مى دهد.

امتياز اين دو دسته در آن زمان، روى امتياز دو مسلك اساسى بود:

«معتزله» احكام استقلالى عقل را بر ظواهر دينى مقدم مى داشتند، و حسن و قبح عقلى و بطلان ترجيح بى مرجح، و قبح تكليف به غير مقدور، و اختيار و تفوي_ض، و... را پذيرفتند.

«اشاعره» ظواهر دينى را بر احكام عقلى مقدم داشته و خوب و بد عقلى را انكار مى كردند، و ترجيح بى مرجح را پذيرفتند، و اختيار را انكار نمودند، و قائل به جبر شدند، و كلام خدا را هم قديم مى دانستند... و ساير چيزهايى كه در كتاب هايشان ضبط است.

آن گاه فنى ترتيب دادند و اصطلاحاتى ابداع كردند و مسائلى اضافه كردند، و در برابر فلاسفه، در مباحثى كه به نام «امور عامه» دارند، ايستادگى نمودند. البته، اين مرحله بعد از اين بود كه كتاب هاى فلسفى به عربى ترجمه و تدريس آن ها ميان مسلمانان انتشار يافت.

اين درست نيست كه بعض_ى گفته اند: علم كلام و يا انشعاب آن به معتزلى و اشعرى، پس از انتقال فلسفه به عرب بوده است، دليل گفته ما وجود عمده مسائل آن ها در رواي_ات است.

«معتزله» از اول پيدايش آن تا اوايل دوران خلفاى عباسى - اوايل قرن سوم - دائما جمعيتشان رو به تزايد مى رفت و شوكت و ابهتشان زياد مى شد، و سپس راه انحطاط و سقوط در پيش گرفتند، تا آن جا كه سلاطين «ايوبى» آنان را از هم پاشيده و منقرض كردند. در زمان ايوبيان به قدرى مردم به جرم اعتزال كشته شدند كه تعداد آن ها را جز خدا نمى داند!! آن گاه محيط بحث كلامى براى اشاعره صاف شد، و با اين كه فقهايشان ابتدا آن را گناه مى دانستند، بدون معارض توغل در آن نمودند و تا امروز هم رواج دارد.

بحث هاى كلامى در شيع_ه

«شيعه» در بحث هاى كلامى سابقه قديمى دارد. اولين بار پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه اكثر بحث كنندگان شيعى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، مانند: سلمان فارسى، ابى ذر، مقداد، عمار، عمروبن الحمق و... و كسانى هم از تابعين،

ص:473

چون: رشيد، كميل، ميثم، و ساير هواخواهان على عليه السلام ، كه به دست بنى اميه از بين رفتند؛ بحث هاى كلامى مى نمودند.

دوباره، در زمان امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام ريشه دوانده و كارشان قوت گرفت، و به بحث و تأليف كتاب ها و مقالات پرداختند، و دائما زير بار ستم حكومت ها و آزار و اذيت آنان، در كمال جديت به كار خود اشتغال داشتند، تا آن كه در دول__ت «آل بويه» - حدود قرن چهارم هجرى - امنيت نسبى يافتند، و سپس مجددا دچار اختن__اق و ست__م شدند، تا آن كه با ظه__ور دولت صف__وى در ايران - در اوايل ق__رن دهم هجرى - راه هم__وار ش__د و تا امروز به همان وضع باقى ماند.

سيماى بحث هاى كلامى شيعه بيش از اشاعره به معتزله شبيه بود. بدين جهت گاهى برخى عقايد، چون عقيده «حسن و قبح» و مسئله «ترجيح بى مرجح» و مسئله «قدر» و مسئله «تفويض» به هم آميخته و مخلوط گشت. به همين دليل برخى پنداشته اند كه شيعه و معتزله در بحث كلامى چون دو اسب مسابقه بوده و هر دو به يك راه مى روند! ولى خيلى اشتباه كرده اند، اصولى كه از امامان اهل بيت عليه السلام نقل شده، و همان ها پيش شيعه اعتبار دارد، به هيچ وجه با مذاق معتزله سازش ندارد.

به هر حال «فن كلام» يك فن شريف است كه از معارف حقه دينى دفاع مى كند، لكن دانشمندان كلامى مسلمان در راه بحث، حسن انتخاب نداشته و ميان احكام عقلى تميز ن__داده و به طورى كه خواهد آمد، «حق» را به «مسلميات» خلط نموده اند.

برخورد نفوذ علوم بيگانه با ظواهر دين

در اين دوران، علوم پيشينيان، يعنى منطق و رياضيات و طبيعيات و الهيات و طب و حكمت عملى به عربى ترجمه و نقل شد. بدين ترتيب كه قسمتى از آن ها در دوران بنى اميه ترجمه شده بود، و سپس در اوايل دوران بنى عباس تكميل شد. صدها كتاب از زبان هاى يونانى و رومى و هندى و فارسى و سريانى به لغت عرب ترجمه شد، و مردم هم استقبال نمودند، و علوم مختلف را مورد بحث و درس قرار دادند، و طولى نكشيد كه خ_ود نظريه هاى مستقلى پيدا كردند، و كتاب ها و مقالاتى نوشتند.

اين جريان علماى وقت را خشمناك ساخت، خصوصا اين كه مى ديدند كفار (يعنى دهرى ها و طبيعيون و مانوى ها و امثال آن ها،) به مسائل مسلم دين حمله مى كنند، و مسلمانان فلسفه خوان دين و دينداران را مورد اعتراض قرار مى دهند، و به اصول اسلام و مبانى شرع انور اهانت مى كنند - مرضى چون نادانى نيست!

از چيزهايى كه علما را سخت ناراحت مى كرد، مسائلى بود كه روى فرضيات

ص:474

دانشمندان هيئت و طبيعيات مبتنى شده بود، و به اصطلاح «اصل هاى موضوعى» چون مبانى هيئت بطلميوسى، از قبيل: مسئله افلاك، و اين كه آن ها طبيعت پنجمى هستند، و پاره شدن و التيام آن ها محال است... افلاك و موجودات فلكى شخصا و عن_اصر عالم نوعشان قديمى اند، و انواع از قديم بوده اند، و امثال اين ها.

اين مسائل در فلسفه برهانى نشده بود، و تنها به طور «اصل موضوعى» ذكر مى شد، لكن فلسفه خوان هاى نادان آن ها را در زمره مسائل برهانى مى آوردند.

دهرى ها و امثال آن ها، كه در آن زمان خود را به فلسفه مى بستند، چيزهاى ديگرى از مزخرفات خود، چون عقيده «تناسخ» و «انكار معاد» و خصوصا «معاد جسمانى» را بدان مسائل اضافه كرده بودند، و به ظواهر دين حمله برده و طعن مى زدند. و گاهى هم بعضى از آن ها مى گفتند: دين مجموعه اى از وظايف تقليدى است كه انبياء براى تربيت عقل هاى بسيط و ساده آورده اند، ولى فيلسوف، كه با علوم واقعى سر و كار دارد، از انبي_اء و مطالبشان بى ني__از است؟! اينان در راه است__دلال گام هاى تن_دى برمى داشتند.

تجديد بناى فلسفه

نفوذ و حمله طبيعيون و فلسفه خوان هاى آن عصر باعث شد كه فقها و متكلمين آنان را دور كردند و با استدلال و مبارزه و بيزارى و تكفير، و هر وسيله اى كه امكان داشت، آنان را بكوبند، تا اين كه عظمت آن ها را درهم شكسته و جمعيتشان را پراكنده ساخته و كتاب هايشان را از بين بردند. و نزديك بود كه فلسفه اساسا منقرض شود، تا دوباره «معلم دوم ابونصر فارابى»متوفى سنه 339، و آن گاه«شيخ الرئيس ابوعلى حسين بن عبداللّه بن سينا» متوفى سنه 428، و سپس ساير مشاهير فلسفه چون «ابوعلى بن مسكويه» و «ابن رشد اندلسى» و... آن را تجديد نمودند، و پس از آن فلسفه گاهى ق__وت مى گرفت و گاهى نات__وان مى شد، و در هر ح__ال فلسفه خوان ه_ا كم بودند.

فلسفه گرچه ابتدا به عرب انتقال يافت لكن جز چند نفر معدود از قبيل «كندى» و «ابن رشد» در ميان عرب ها شهرت فلسفه پيدا نكرد، و بالاخره در ايران استقرار يافت و متكلمين مسلمان، گرچه با فلسفه مخالفت ورزيده و فلسفه دان ها را شديدا مورد حمله قرار مى دادند، لكن بيشترشان منطق را پذيرفته، و مقالات و كتاب ها درباره آن نوشتند، زي_را آن را با راه فط_رى است_دلال م_واف_ق م_ى دي_دن_د.

لكن، همان طور كه اشاره شد، در به كار بردن منطق اشتباهى كرده و حكم

ص:475

تعاريف و حدود واقعى و اجزاى آن را در مفهومات اعتبارى هم آوردند، و برهان را در قضاياى اعتبارى، كه تنها جاى قياس جدلى است، به كار بردند.

اينان در موضوعات كلامى، چون «حسن و قبح، ثواب و عقاب، حبط و فضل اعمال،» پاى جنس و فصل را ميان كشيده و با اين كه به «حد» اصلاحى مربوط نيستند، درباره «حد» آن ها سخن مى گويند، در مسائل اصولى و كلامى فروع دين دست به «ضرورت» و «امتناع» مى زنند، و در حقيقت، حقايق را براى امور اعتبارى استخدام مى كنند، و چيزهايى كه به خداى تعالى ارتباط دارد برهان هايى به اين طور مى آورند كه بر خدا چنين واجب است و چنان قبيح است. و در حقيقت اعتباريات را بر حقايق حاكميت داده و نامش را برهان مى گذارند، و واقعا چيزى جز قياس شعرى نيست. كار افراط در اين قسمت به جايى رسيد كه بعضى شان گفتند: خداوند برتر از اين است كه در حكم و كار خود اعتبار را كه حقيقتش همان وهم است، به كار برد، و هر چه به طور تكوينى كند، و هر قانونى وضع كند، همه چيزهاى واقعى و حقيقى هستند. ديگرى گفته است: خدا تواناتر از آن است كه حكمى نمايد و سپس نتواند برهانى بر آن اقامه كند، به ناچار برهان شامل تكوينيات و قوانين وضعى هر دو بوده، و همه قلمرو برهان مى باشند.

و گفته هاى ديگر كه از مصيبت هاى علم و دانشمندان است، مصيبت بالاتر اين كه به ناچ_ار بايد در كتاب ه_اى علمى اين گفته ه_ا را ذكر ك_رد و درب_اره اش بحث نم_ود!!!

ظهور تصوف و رويارويى شريعت با طريقت

در همان دوران ميان مسلمانان صوفيگرى پيدا شد. البته، تصوف در عهد خلفا هم اصلى داشت كه در لباس زهد جلوه مى نمود، و آن گاه در اوايل دوران بنى عباس كه مردانى چون «بايزيد و جنيد و شبلى و معروف و...» پيدا شدند، متصوفه ك_املاً ظاهر ش_ده و تجلى كردند.

اين ها معتقدن_د كه راه حقيق__ت كمال انسانى و دستياب__ى به حقيق__ت معارف، تنها واردشدن در «طريقت» ك__ه نوعى «رياضت شرعى» براى يافتن حقيقت است، مى باشد.

قسمت عمده اينان چه شيع_ه و چه سن__ى خود را به عل__ى عليه السلام منتس__ب مى دارن_د.

و نظر به اين كه اين ها كرامت هايى ادعا مى كردند و حرف هايى مى زدند كه با

ص:476

ظواهر دين و حكم عقل سازش نداشت و مى گفتند كه ظواهر دين هم همين معانى صحيح را مى گويد و ديده ظاهربينان توانايى فهمش را ندارند، اين حرف ها بر فقها و عموم مسلمانان گران آمده و آنان را مردود نمودند، و از آنان بيزارى جسته و تكفيرشان كردند، و چه بسا كارشان به حبس و تازيانه و كشته شدن و بر سر دار رفت_ن و تبعي_د هم كشيد.

و همه براى اين بود كه ايشان صاف و پوست كنده مطالبى مى گفتند كه اسرار شريعت مى ناميدند، با اين كه اگر مطلب چنين بود و گفته آنان مغز حقيقت و ظواهر دينى چ__ون پوستى بر آن ها بوده و اظهار آن ها لازم بود، خود آورنده شرع به اين كار سزاوارت__ر بود! بر او لازم بود ح__ال اين اسرار را مراع__ات نموده و مانن__د اين ها برملا سازد، و اگر اين اسرار چيز ح__ق و درستى نيس__ت كه پس از ح_ق جز گمراهى چيس__ت؟

اينان در ابتداى كار حدود فعاليت و نشان دادن اعتقادشان در طريقت از لفظ و صحبت هاى زبانى تجاوز نمى كرد، ولى بعدا كه كمى در دل ها جا گرفتند، پس از قرن سوم هجرى، كتاب ها و مقالاتى نوشتند و بعدا جلوتر آمده و عقايد خود را درباره «حقيقت» و «طريقت» هر دو صريحا اظهار داشته و در اقطار عالم كلمات منظوم و منث_ور خود را منتش_ر س_اختند.

اين گروه به طور فزاينده اى افراد و نيرو اضافه مى كردند و در دل هاى عامه مردم بيشتر جاى مى گرفتند، تا اين كه در دو قرن ششم و هفتم به كمال وجاهت و محبوبيت خود رسيدند و سپس راه سقوط پيش گرفتند و كارشان سست گرديد و مردم از آن ها روى گردان شدند.

علل انحراف صوفيگرى

اولين علت انحطاط صوفيگرى اين واقعيت شد كه هر قسمت از قسمت هاى زندگى كه به حال عامه مردم ارتباطى داشته باشد، وقتى مردم زياد اقبال نمودند و با حرص و ولع به سويش شتاب كردند، جمعى از غير اهل، به منظور سودجويى و جلب اقبال مردم، به آن لباس در مى آيند، و صورت آن ها را به خود مى گيرند و از اين راه فسادى در آن مى افكنند و در نتيجه مردم را از آن متنفر مى كنند.

دومين علت سقوط آن ها اين بود كه عده اى از رؤساى آن ها گفتند كه راه معرفت نفس راه تازه اى است كه شارع دين در قوانين خود بيان نداشته است، ولى يك راه است كه خدا آن را مى پسندد، چنانكه رهبانيت نصارى را كه خدا بر آن ها وضع نكرده بود، پسنديد و فرمود:

ص:477

- « رهبانيتى كه آنان خود بدعت نهادند،

ما آن را برايشان ننوشته بوديم،

جز طلب رضايت خداوند، و آن ها به شايستگى آن را رعايت ننمودند.» (27 / حديد)

اكثريتشان نيز اين گفته را از آنان پذيرفتند، و اين خود فرصتى بدانها داد كه براى سلوك و طريقت، رسوم و آدابى كه از شرع اسلام معهود نبود، وضع كنند، و در نتيجه دائم_ا سنتى تازه وضع مى شد و سنت شرعى ديگر ترك مى شد!

سرانج__ام اين بدعت گذارى ها به جايى رسيد كه «شريعت» در طرفى و «طريقت» در طرف ديگر قرار گرفت و طبعا به ارتكاب محرمات و ترك واجبات و شعائر دينى كشيده شد. تكالي__ف شرعى را برداشتن__د و «قلندرى» و نظير آن پيدا شد. از تصوف جز گدايى و ترياك كشى و استعمال بنگ چي_زى باقى نماند، و همين ها موجب فنا گرديد.

تحولات بعدى در بازسازى حركت فكرى

آن چه قرآن و حديث (كه حكم عقل را نشان مى دهند،) در اين باره حكم مى كند اين است كه عقيده اين كه زير ظواهر شرع حقايقى نهفته كه باطن آن هاست، عقيده درستى است، و عقيده اين كه بشر هم راهى به رسيدن آن حقايق دارد، اعتقاد صحيحى است، لكن راه تنها همان به كار بردن صحيح و استعمال درست ظواهر دينى در معانى خودش مى باشد. حاشا كه در شرع باطنى باشد كه ظاهر بدان راهنمايى نكند! و تنها عنوان و راه باطن باشد!

و اين نشدنى است كه در شرع چيز ديگرى نزديكتر از آن چه شارع بيان كرده است، باشد، از آن غفلت كرده و يا تسامح نموده، و يا به جهتى از آن اعراض كرده باش_د! خ_داوند سبحان مى فرمايد:

- «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ... و نازل كرديم بر تو كتاب را كه روشن كننده ك__ل ش__ى ء اس____ت!» (89 / نحل)

خلاصه اين كه اين ها سه راه بحث از حقايق و كشف آن ها هستند:

ظواهر دينى، راه بحث عقلى، و راه تصفيه نفس! و هر يك را عده اى از مسلمانان اتخاذ كرده و ميانشان نزاع و دعواها پيدا شده است، و اجتماع اين روش ها، همچون زاويه هاى مثلث مى باشد كه چون مقدار يكى را اضافه كنند از دو تاى ديگر به ن_اچار ك_استه مى شود، و برعكس...!

بحث هاى تفسيرى هم به اقتضاى اختلاف مشرب هاى مفسرين مختلف شده

ص:478

است. بدين معنى كه نوعا نظريه هاى علمى بر قرآن تحميل شده است، با اين كه بايد برعكس باشد!

قرآن قسمت هاى درست هر يك از اين راه ها را قبول دارد و تصديق مى كند. و اين نشدنى است كه در شرع باطن درستى باشد كه با ظاهر نسازد، و حاشا كه باطن يا ظاهر حقى ب_اشد كه ب_رهان ك_امل و صحي_ح آن را دفع كند، و متناقض باشد.

بدين جهت عده اى از دانشمندان با مشرب هاى مختلف خود خواسته اند به مقدار بضاعت علمى خود ميان «ظواهر دينى» و «عرفان» تلفيق داده و جمع كنند - مانند: «ابن عربى، عب_دال_رزاق كاشان_ى، ابن فه_د، شهي_د دوم، و في_ض ك_اش_انى».

و عده اى ديگر خواسته اند ميان «فلسفه» و «عرفان» را جمع كنند - مانند: «ابونصر فارابى، شيخ شهاب الدين سهروردى صاحب اشراق، و شيخ صائن الدين محمد تركه». و عده اى ديگر چون «قاضى سعيد» و غيره خواسته اند ميان «ظواهر دينى» و «فلسفه» را جمع كنند. و برخى ديگر خواسته اند ميان همه اين ها را جمع كنند - مانند: «ابن سينا» در كتاب هاى تفسيرى و غيرتفسيرى خود، و «صدر المتألهين شيرازى» در كتاب ها و مقالات خود، و عده اى ديگر پس از او.

ول__ى با هم__ه اين ها ب__از هم اي__ن اخت__لاف ريش__ه دار به ج__اى خود مان__ده و اي__ن كوشش هاى زياد براى ريشه كن كردن اختلافات، خود اخت__لاف را ريشه دارتر ك__رده و آت__ش را اف_روخته ت__ر نم_وده اس__ت!

شما هر يك از صاحب__ان اين فنون را ببينيد ملاحظه مى كنيد كه ديگران را به نادانى و يا كفر و سستى عقي__ده و نظريه نسبت مى دهن__د، و عامه مردم هم از همه شان بيزارى مى جويند! اين ها همه براى اين است كه ملت اسلام__ى در روز اول از دعوت ق__رآن به «تفكر اجتماع__ى» سرپيچ_ى نمودند:

- «وَ اعْتَصِمُ__وا بِحَبْلِ اللّ__هِ جَميع__ا وَ لا تَفَرَّقُ__وا! –

همگى به ريسمان خدا چنگ زني__د و متف_رق نش____وي____د!» (103 / آل عم_ران)

(در اين زمين_ه درد و سخ___ن بسي_ار اس__ت...

_ پ__روردگارا ! ما را به چي__زى كه ب_اعث رضاي__ت تو باش__د، راهنماي__ى ك__ن!

- و سخن ه__اى م__ا را ب__ر ح__ق جم____ع ف___رم___ا!

- و از جانب خ_ود به ما ولى و ياورى عطا كن!)

قدريه و معتزله (مسئله جبر و تفويض)

«كسانى كه آي__ات ما را تكذيب كردن__د كر و كورانى در ظلمتن__د! كسى را كه خدا بخواه__د

ص:479

گمراه مى كن_د، و كسى را كه بخواه__د به راه راس__ت قرارش مى ده__د!» (39 / انعام)

حضرت ام_ام جعف_ر ص_ادق عليه السلام مى ف_رم_ايد:

«اين آيه ردّى بر قدريه از اين امت است، كه خداوند در روز قيامت با صابئين و نصارى و مجوس محشورشان مى كند، مى گويند:

- پروردگارا، ما كه از مشركان نبوديم، چه طور با آنان محشور شديم؟ خداى تعالى در جواب آن ها مى فرمايد: - ببين چه طور بر خود دروغ بسته، و به بطلان افترائاتى كه مى زدن__د، پى مى برند!

رسول خدا فرموده:

- بدانيد و آگاه باشيد كه براى هر امتى مجوسى است، و مجوس اين امت كسانى اند كه مى گويند: قدرى در كار نيست؟ و چنين معتقد مى شوند كه: مشيت و قدرت خدا همه مح_ول ب_ه آن__ان و براى آن_ان اس_ت!»

مسئله قدر

مسئله «قدر» از مسائلى است كه در صدر اسلام مورد بحث قرار گرفته بود. بعضى ها منكر آن شده و مى گفتند: - « اراده پروردگار هيچ گونه تعلقى به اعمال بندگان ندارد.» و معتقد بودند كه: - « اراده و قدرت آدمى در كارهايى كه مى كند، مستقل است. در حقيقت آدم__ى خ_الق مستقل اعمال خويش است.»

شيعه و سنى روايت كرده اندكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- «ق__دري_ه، م_ج_وس اي_ن ام___ت اس___ت!»

(دارندگان عقيده مزبور براى اعمال آدمى خالقى را اثبات مى كردند كه همان خود آدمى است، و خداى تعالى را خالق غير اعمال مى دانستند. و اين همان عقيده اى است كه مجوس ها دارند. چه آنان نيز قائل به دو خدا بودند: يكى خالق خير، و ديگرى خالق شرّ).

در اين باب روايات ديگرى از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت وارد شده كه اثبات مى كند «قدر» هست، و مشيت و اراده خداوند در اعمال بندگان نافذ است، هم چنان كه ق__رآن شريف هم همي__ن معنا را اثبات مى كند.

ولى «معتزله» كه همان منكرين «قدر» هستند، اين روايت را تأويل نموده و مى گوين__د: م__راد رسول اللّ__ه صلى الله عليه و آله كسانى است كه ق__در را اثب__ات مى كنند و مانند مج_وس خير و ش_ر را به خالقى غير انسان نسبت مى دهند.

ازآن چه گذشت اين معنى به دست آمد كه جمع ميان اين كه قدر در كار نيست

ص:480

و ميان اين كه براى آدمى مشيت و قدرت نيست، جمع بين دو قول متنافى است: زيرا گفتن اين كه قدر در كار نيست، ملازم است با قول به استقلال آدمى در مشيت و قدرت و گفتن اين كه قدر هست، ملازم است با قول به نفى استقلال قدرت.

با اين حال چه طور ممكن است كسى منكر قدر شود، و در عين حال منكر مشيت و اراده آدميان هم باشد؟

بنابراي__ن، آن دو نسخه اى كه جم__ع كرده بود بي__ن قول به نفى قدر و انكار مشيت و ق__درت از آدميان صحيح نيست، و گويا كسانى كه تفسير مزب__ور را استنساخ ك__رده ان__د، عبارت اصلى را تحري__ف نموده، و در اثر نفهمي__دن معن__ى روايت، عبارت «لا ق__در» را درست نوشته و مابقى را تغيير داده اند:

( بحث در مك_اتب فلسف_ى و كلامى مستق_لاً در بخش ها و مجل_دات ديگر خواهد آمد.)

افراط و تفريط در عقايد تفويضى ها و جبرى ها، كه در صدر اسلام يكه تاز ميدان بحث در اطراف معارف اسلامى بودند، بسيار است. انحراف در مسئله مورد بحث هم از اشتباهات همين دو طايفه است، چه اين دو طايفه در اثر تعصب هاى مذهبى به وجه عجيبى در دو ط_رف افراط و تفريط ق__رار گرفتند.

«مفوضه» قائل شدند به اين كه «مصالح و مفاسد» و «حسن و قبح» از امور واقعى هستند، و بلكه حقايقى هستند ازلى و ابدى و تغييرناپذير. حتى به اين هم اكتفاء نكرده و گفتند: اين امور بر همه چيز، حتى بر خداى سبحان حكومت دارد، و ساحت مقدس پروردگار نيز در كارهاى تكوينى و تشريعى خويش محكوم به اين امور است!!!

و اين امور چيزهايى را براى خداى تعالى واجب مى كند و چيزهاى ديگر را بر او حرام مى كند. معتزليان با اين رأى فاس__د خود، خ__داى را از سلطنت مطلقه اش كنار زدند و مالكيت على الاطلاقش را ابطال كردند!!

در مقابل آنان، طايفه «جبرى ها» همه اين سخنان را انكار كردند، و از آن طرف افتادند و گفتند كه «حسن و قبح» نه تنها واقعيت ندارد بلكه حتى از امور اعتبارى هم نيستند، و «حسن» در هر كارى تنها عبارت است از اين كه مورد امر قرار گيرد، همچنان كه «قبح» در هر كار عبارت است از اين كه مورد نهى قرار گرفته باشد. و در عالم چيزى به نام «حسن و قبح» وجود ندارد، و اصلاً غايت و غرضى در كار عالم نيست، نه در آفرينش آن، و نه در شرايع و احكام دينى آن!!!

به اين هم اكتفا نكردند و گفتند: آدمى هيچ كارى از كارهاى خود را مالك نيست، و در هيچ يك از آن ها اختيارى از خود ندارد، بلكه كارهاى او هم به مثل خودش مخلوق خدايند! همچنان كه طايفه اولى در مقابل اين طايفه مى گفتند: به طور كلى

ص:481

كارهاى انسان مخلوق خود اوست، و خداى تعالى را در آن هيچ گونه مالكيت و اختيارى نيست، و ق_درتش ب_دان تعل_ق نم_ى گي_رد!!

اي__ن دو مذهب، به طورى كه ديدي__د، يكى در طرف اف__راط و ديگرى در طرف تفري__ط قرار دارن__د و حقيقت امر نه بدان شورى است و نه بدين بى نمك__ى! بلكه حقيقت مطلب اين است كه اين امور هر چند امورى اعتبارى هستند و لكن ريشه حقيقى دارند!(1)


1- ال_مي_______زان ج 13، ص 168. بحث تاريخي

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109