معارف قرآن در الميزان جلد 6

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:12

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است

كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است. آخرين مجلد منتخبي خلاصه از 21 جلد قبلي است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 22 رسيد. در قطع جيبي هر

ص:13

عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان» شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، ن_ظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است!

هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د!

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن

ص:14

نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او،

و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد،

كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت

اس_لام واقعى پرورش دادن_د ...!

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:15

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

2-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش معرفي كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

3-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل

ص:16

كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه» همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي

ص:17

كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود.

در حال حاضر هم –

مولف همه اين 22 جلد را در سايت خود تحت عنوان « معارف قرآن در الميزان» در دو نسخه PDF و WORD در اينترنت جهت مطالعه و دانلود و كپي برداري قرار داده كه با جستجو در «گوگل» اين سايت قابل مشاهده است.

در اين زمينه قبلاَ موسسه قرآني تفسير جوان نسخه هاي جيبي آن را كه در 77 جلد تحت عنوان « تفسير علامه يا تفسير موضوعي الميزان» تهيه شده در سايت « www.Tafsirejavan.com » خود قرارداد تا همگان سريعا به آن دسترسي داشته باشند.

اخيرا نيز موسسه قرآني قائميه «www.Ghaemiyeh.com » در شهر اصفهان از 77 جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامع و با فهرست ديجيتالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي برداري فراهم آورده است!)

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

ابراهيم«ع» و حركت توحيدي او

آغاز زندگاني ابراهيم "ع"و حركت توحيدي او

اشاره

ص:18

ص:19

(1)

خلاصه تاريخ ابراهيم"ع" در قرآن

آنچه از قرآن كريم در اين باره استفاده مي شود اين است كه ابراهيم عليه السلام از اوان طفوليت تا وقتي كه به حد تمييز برسد، در نهانگاهي دور از جامعة خود مي زيست، و پس از آنكه به حد تمييز رسيده، از نهانگاه خود به سوي قوم و جامعه اش بيرون شده و به پدر خود پيوسته و ديده است كه پدرش و همة مردم بت مي پرستند، و چون داراي فطرتي پاك بود، و خداوند متعال هم با ارائة ملكوت هر چيز، تأئيدش كرده و كارش را به جائي رسانده بود كه تمامي اقوال و افعالش موافق با حق شده بود، اعمال قوم خودرا نپسنديد و نتوانست ساكت بنشيند، لاجرم به احتجاج با پدر پرداخت، و اورا از پرستش بت ها منع و به توحيد خداي سبحان دعوت نمود، باشد كه خداوند اورا به راه راست خود هدايت نمايد و از ولايت شيطان دورش سازد!

پدرش وقتي ديد ابراهي_م به هيچ وجه از پيشنهاد خود دست برنمي دارد اورا از خود طردكرد و به سنگسار كردن تهديدش نمود. ابراهيم در مقابل اين تهديد و تشديد از در شفقت و مهرباني با وي تلطف كرد، چه ابراهيم مردي خوش خلق و نرم زبان بود. در پاسخ پدر نخست بر او سلام كرد و سپس وعدة استغفارش داد، و در آخر گفت: در صورتي كه به راه خدا نيايد او و قومش را ترك خواهد گفت ولي به هيچ وجه پرستش خدارا ترك نخواهد كرد!


1- مستند: آيات مندرج در متن و بحث تاريخي الميزان ج14ص19

ص:20

شرح اين قسمت از زندگي ابراهيم"ع" در آيات 41 تا 48 سورة مريم بيان شده است.

ابراهيم"ع" در اين برهه از زمان احتجاجاتي را با قوم خود شروع كرد و مباحثات لفظي در بارة نفي پرستش بت ها با آنان داشت.

شرح اين مباحث و احتجاجات در آيات 51 تا 56 سورة انبياء و 69 تا 77 سورة شعراء و 83 تا 87 سورة صافات در قرآن مجيد آمده است.

مرحلة ديگر مباحثات آن حضرت با اقوام ديگري بوده كه آفتاب و ماه و ستاره را مي پرستيدند. در اين مباحثات بود كه آنان را به حق ملزم كرد. در اين زمان بود كه داستان انحراف او از كيش بت پرستي و ستاره پرستي در همه جا منتشر شد.

شرح اين مباحثات نيز در آيات 74 تا 82 سورة انعام نقل شده است.

روزي كه مردم بت پرست شهر براي انجام مراسم ديني خود همه به خارج شهر رفته بودند، ابراهيم عليه السلام به عذر كسالت از رفتن با آنان اجتناب نمود و تنها در شهر ماند، و وقتي شهر خلوت شد به بتخانة شهر درآمد و همة بت ها را خرد كرد و تنها بت بزرگ را گذاشت شايد مردم به طرف او برگردند. وقتي مردم به شهر بازگشتند و از داستان باخبر شدند درصدد جستجوي مرتكب آن برآمدند و سرانجام گفتند اين كار زير سر همان جواني است كه ابراهيم نام دارد. ابراهيم را در برابر چشم همه احضار كرده و او را استنطاق و بازپرسي كردند و پرسيدند:

-آيا تو به خدايان ما چنين كردي؟ گفت:

-اين كار را بت بزرگ كرده است!

اگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد،

تا اگر قدرت بر حرف زدن دارند،

بگويند چه كسي به اين صورتشان درآورده است!

ابراهيم قبلاً به همين منظور ت_ب__ر را به دوش بت بزرگ نهاده ب_ود تا خود شاهد حال باشد. ابراهيم مي دانست كه مردم دربارة بت هاي خود قائل به حيات و نطق نيستند، ولكن مي خواست با طرح اين نقشه زمينه اي بچيند تا مردم را به اعتراف و اقرار بر بيشعوري و بيجاني بت ها وادار سازد، و لذا مردم پس از شنيدن جواب ابراهيم به فكر فرورفتند و به انحراف خود اقرار كردند و با سرافكندگي گفتند:

ص:21

-تو كه مي داني اين بت ها قادر بر تكلم نيستند!

ابراهيم"ع" كه غرضي جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بيدرنگ گفت:

-آيا خدارا گذاشته و اين بت ها را كه جماداتي بي جان و بي سود و زيانند مي پرستيد؟

اف بر شما و بر آنچه كه مي پرستيد!

آيا راستي فكر نمي كنيد؟

و چيزهائي را كه به دست خودتان مي تراشيد، مي پرستيد،

و حاضر نيستيد خدا را كه خالق شما و خالق همة مصنوعات شما (اعمال شما) است بپرستيد؟!

گفتند: بايد اورا بسوزانيد و خدايان خودرا ياري و حمايت كنيد!

به همين منظور آتشخانة بزرگي ساختند و دوزخي از آتش افروختند و در اين كار براي رضاي خاطر خدايان خود همه تشريك مساعي كردند. وقتي آتش شعله ور شد ابراهيم را درآتش افكندند. خداي متعال آتش را براي ابراهيم خنك گردانيد و او را در بطن آتش سالم نگه داشت و كيد كفار را باطل فرمود.

شرح مطالب بالا در آيات 56 تا 70 سورة انبياء و آيات 88 تا 98 سورة صافات در قرآن مجيد بيان گرديده است.

ابراهيم عليه السلام در خلال اين مدت با نمرود (پادشاه وقت) هم روبرو شد و اورا نيز كه داعية خدائي و ربوبيت داشت مورد خطاب قرار داد و به وي گفت:

- پروردگار من آن كسي است كه بندگان را زنده مي كند و مي ميراند!

نمرود از در مغالطه گفت:

- من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم. هريك از اسيران و زندانيان را كه بخواهم رها مي كنم و هركه را كه بخواهم به قتل مي رسانم!

ابراهيم با بيان صريح تري كه راه مغالطه را بر او مسدود كند احتجاج كرده و فرمود:

- خداي متعال كسي است كه آفتاب را از مشرق سر مي دهد، و تو اگر راست مي گوئي از اين پس كاري بكن كه آفتاب از مغرب طلوع بكند!

در اينجا نمرود كافركيش مبهوت و سرگشته ماند!

ص:22

اين وقايع و احتجاجات در آية 258 سورة بقره در قرآن مجيد شرح داده شده است.

قرآن مجيد نقل مي كند كه پس از رهائي ابراهيم عليه السلام از آتش نمرود، آن حضرت هدف مقدس خود را دنبال كرد، و دعوت به توحيد و دين حنيف را آغاز نمود. در اين موقع عدة قليلي به او ايمان آوردند.

قرآن كريم، از جملة ايمان آورندگان به او را " حضرت لوط" برادر او، و همچنين همسر ابراهيم"ع" را نام مي برد. اين بانو همان زني است كه ابراهيم با او مهاجرت كرد، و پيش از بيرون رفتن از سرزمين خود به اراضي مقدس با او ازدواج كرده بود.

نقل اين قسمت ازتاريح حيات آن بزرگواردرقرآن، درآية 4 سوره ممتحنه و آيه 100 سورة صافات، آمده است.

ابراهيم عليه السلام و همراهانش در موق_ع بيرون ش_دن از وطن خود، از قوم خود تبري و بيزاري جسته، و همچنين از " آزر" ، كه اورا " پدر" ناميده بود، و در واقع پدرش نبود، بيزاري جسته بود، و به اتفاق همسرش و " حضرت لوط" ب_ه سوي ارض مقدس خيمه بيرون زدند، باشد كه در آنجا بدون مزاحمت كسي و دور از اذيت و جفاي قومش به عبادت خداوند مشغول باشند.

آيات 4 سورة ممتحنه و 71 سوره انبياء بازگو كنندة اين مهاجرت تاريخي در قرآن مجيد هستند.

ابراهيم"ع" از خداي خود درخواست فرزند كرد و پس از اين دعا بود كه خداي تعالي اورا كه به حد شيخوخت و كهولت رسيده بود به اسحق و اسماعيل، و از صلب اسحق به يعقوب بشارت داد، و پس از مدت كمي اسماعيل و بعد از او اسحق به دنيا آمدند. و خداوند ( همانطور كه وعده داده بود،) بركت خود را در خود ابراهيم و فرزندانش و اولاد فرزندانش قرار داد و مباركشان گردانيد!

ابراهيم عليه السلام به امر پروردگارخود به مكه، كه دره اي عميق و بي آب و علف بود آمد و فرزند عزيزش " اسماعيل" را در سن شيرخوارگي، در آن مكان مخوف، منزل داد و خود به ارض مقدس مراجعت كرد. اسماعيل در اين سرزمين نشو و نما نمود و اعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شدند. در اين زمان خانه كعبه ساخته شد.

ص:23

ابراهيم عليه السلام گاهگاهي پيش از بناي كعبه و خانة مكه و پس از آن به مكه مي آمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مي كرد.

در آيات 126 سورة بقره و آية 35 تا 41 سورة ابراهيم چگونگي ساخته شدن كعبه نقل شده است.

تا آنكه در يك سفر مأمور به ساختن خانة كعبه شد، لذا به اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نهاد.

اين اولين خانه اي است كه از طرف پروردگار ساخته شد. اين خانة مباركي است كه در آن آيات بينات و در آن " مقام ابراهيم " هست. هركس داخل آن شود از هر گزندي ايمن است!

آيات 127تا129 سورة بقره و 96 تا 97 سورة آل عمران در قرآن مجيد بيان اين واقعيت هاي تاريخي است.

ابراهيم "ع" پس از فراغت از بناي كعب__ه دستور ح_ج را ص_ادر نمود وعب_ادات مربوط به آن را تشريع كرد.

در قرآن مجيد، شرح اين عبادات در سورة حج در آيات 26 تا 30 آمده است.

در قرآن مجيد آمده است كه خداي تعالي ابراهيم"ع" را مأمور به ذبح فرزندش اسماعيل نمود. ابراهيم"ع" اسماعيل را در انجام فرايض حج شركت مي داد. موقعي كه به سعي رسيدند و مي خواستند كه بين صفا و مروه سعي كنن_د، اي_ن مأموريت ابلاغ شد و ابراهيم جريان را با فرزندش درميان گذاشت وگفت:

- اي فرزندم! در خواب چنين مي بينم كه تورا ذبح مي كنم.

نيك بنگر تا رأيت چه خواهد بود؟

عرض كرد:

- پدرجان! هرچه را كه مأمور به انجامش شده اي انجام بده!

انشاءالله بزودي خواهي ديد كه من مانند بندگان صابر خدا، چگونه صبري از خود نشان مي دهم !

پس از اينكه هردو به اين امر تن در دادند و ابراهيم"ع" صورت جوانش را بر زمين گذاشت، وحي آمد كه:

ص:24

- اي ابراهيم خواب خود را تصديق كردي!

و ما به همين مقدار از تو قبول كرديم!

و ذبح عظيمي را فدا و عوض او قرار داديم!

در قرآن مجيد آيات 101 تا 107 سوره صافات بيانگر اين واقعة تاريخي مي باشند.

آخرين خاطره اي كه قرآن كريم از ابراهيم عليه السلام نقل نموده، دعائي است كه آن بزرگواردر بعضي ازسفرها در مكه كرده است. وآخرين خواست او از خدايش اين است كه:

- پروردگارا ! مرا، و پدر و مادر مرا، وكساني را كه ايمان آورده اند،

در روز حساب بيامرز !

اين دعا در ضمن آيات 35 تا 41 سورة ابراهيم در قرآن مجيد نقل شده است.

(1)

تولد ابراهيم خليل الله

ازروايات اسلامي دربارة تولد ابراهيم عليه السلام آنچه ابي بصير از امام جعفرالصادق عليه السلام به طور مشروح نقل كرده، به شرح زير است:

« پدر ابراهيم منجم دربار " نمرود بن كنعان " بود، و نمرود هيچ كاري را جز به صوابديد او انجام نمي داد. شبي از شبها، پدر ابراهيم نظر به نجوم كرد و وقتي صبح شد به نمرود گفت:

- من ديشب امر عجيبي ديدم!

پرسيد: - چه ديدي ؟

گفت:- از اوضاع كواكب چنين فهميدم كه به زودي در سرزمين ما مولودي متولد مي شود كه هلاكت و نابودي ما به دست او خواهد بود، چيزي نمانده كه مادرش به او باردار شود.

نمرود تعجب كرد و پرسيد: آيا هنوز نطفه اش در رحم هيچ زني منعقد نشده ؟


1- مستند: روايات اسلامي الميزان ج14 ص6

ص:25

گفت نه . . .!

نمرود پس از شنيدن اين خبردستورداد تا زنان ازمردان كناره گيري كنند. در همين موقع بود كه پدر ابراهيم با همسر خود نزديكي كرد و او به ابراهيم باردار شد، و وقتي فهميد كه همسرش آبستن شده، به نظرش رسيدكه اين حمل همان كسي است كه بساط سلطنت نمرود را بر مي چيند. . .!

همسرش گفت: براي اينكه نمرود از جريان باخبر نشود و دردسري براي تو فراهم نگردد من كودك را در يكي از غارها پنهان مي كنم ... !

ابراهيم بدين ترتيب بزرگ شد ... تا آنكه از غار بيرون آمد و . . . .»

علماي حديث و آثار تقريباً اتفاق دارند دراينكه ابراهيم عليه السلام در ابتداي زندگي از ترس نمرود در پنهاني بسر مي برده است، و پس از سرآمدن اين دوره از زندگيش خودرا آشكار ساخته و با پدر و قومش بر سر الوهيت بت ها و ستاره و ماه و خورشيد احتجاج كرده و با نمرود پادشاه معاصرش برسر ادعاي خدائي او محاجه كرده است. از سياق آيات مربوط باين حوادث نيز چنين استفاده مي شود.

پدر ابراهيم "ع"

اما اينكه پدر ابراهيم عليه السلام چه كسي بوده؟ اهل تاريخ گفته اند اسم او " تارخ" بوده است و لقبش " آزر"، و نيز گفته اند آن شخص مشركي كه قرآن پدر ابراهيم خوانده و احتجاج ابراهيم را با او نقل كرده، همانا "تارخ" پدر صلبي و حقيقي ابراهيم بوده است.

عده اي از علماي حديث و كلام اه_ل تسنن نيز با مورخين در اين ق_ول موافقند. بعضي ديگر از آنان و همچنين همة علماي شيعه با اين قول مخالفت كرده اند و تنها بعضي از محدثين ازشيعه اخباردال برقول اول را دركتب خود نقل نموده اند.

عمده چيزي كه مورد استدلال شيعه و موافقين آنها از علماي سنت است اخباري است كه از طرق شيعه و سني وارد شده و دلالت دارد بر اينكه آباء رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم همه موحد بوده و هيچ يك از آنان مشرك نبوده اند.

اين مسئله مورد مشاجره و معركة آراء اين دودسته از علماي شيعه و سني است ولي به نظرما احتياجي به اين بحث ها نيست زيرا خود آيات قرآن كريم دلالت بر اين دارد كه آزر مشرك كه در آيات سورة انعام از او اسم برده شده، پدر حقيقي ابراهبم نبوده، و با اين حال رواياتي كه دلالت دارند براينكه نامبرده پدر حقيقي ابراهيم بوده با اختلافي

ص:26

كه ميان خود آنان هست مخالف با كتاب خداست، و با كمال جرأت و بدون هيچ دغدغه بايد آنهارا طرح نمود، و هيچ حاجتي به اين اختلاف نظر ها نيست.

( در تفسير آيات 74 تا 83 سوره انعام اين مطل__ب مورد بحث قرار گرفته است.)

روايتي نيز وجود دارد كه آزر را عموي ابراهيم منجم دربار نمرود دانسته و تارخ را پدر ابراهيم خوانده است .

(1)

اولين ظهور و اولين دعوت ابراهيم

اين آيات به مهمترين خبر مربوط به ابراهيم عليه السلام اشاره مي كند، كه با فطرت سالم و پاك خود عليه قومش، كه به اتفاق كلمه و همگي بت مي پرستيدند، و به حمايت از دين توحيد و پرستش خداي سبحان قيام نمود، و از مردم وطنش بيزاري جست، و از دين حق دفاع نمود، و گذشت بر او آنچه كه گذشت، كه همه آيت و معجزه بود، ولي بيشتر قوم او نيز ايمان نياوردند!

در اين آيات خداي سبحان از رسول گرامي خود مي خواهد كه داستان ابراهيم را براي مردم زمان خود نقل كند، واين به خاطر اين بود كه مي خواهد اين داستان به گوش مشركين عرب كه عمدتاً از قريش بودند و ابراهيم هم پدر بزرگ قريش بود، برسد تا بدانند كه آن جناب مانند پدربزرگشان به نشر دين توحيد و دين حق قيام كرده است.

آنروز كه احدي گويندة لا اله الا الله نبود و خدا ابراهيم را ياري كرد و در نتيجه كلمة توحيد ثابت شد و در سرزمين مقدس فلسطين و در حجاز انتشار يافت.

و اين نبود مگر به خاطر اينكه دين توحيد يك داعي قوي از درون فطرت انسانها دارد و خدا نيز حامي آن است، و در همين خود آيتي است از خدا كه عبرت گيرندگان بايد از آن عبرت گيرند و از دين وثنيت بيزاري جويند، همچنانكه ابراهيم از آن كيش و حتي از پدرش و قومش كه طرفدار آن بودند بيزاري جست:

« خبر ابراهيم را بر آنان بخوان!

وقتي به پدرش و قومش گفت: چه مي پرستيد؟

گفتند: - بتاني را مي پرستيم و پيوسته به عبادتشان قيام مي كنيم!

گفت: - مگر وقتي بخوانيدشان ندايتان را مي شنوند؟

يا سودتان دهند يا زيان زنند؟


1- مستند: آية 69 تا 104 سورة شعراء " وَاتلُ عَلَيهِم نَب_اَءَ اِبراهيمَ . . . ! " الميزان ج30ص137

ص:27

گفتند: - نه، بلكه پدران خويش را ديده ايم كه چنين مي كرده اند !

گفت: - آيا مي دانيد كه آنچه شما و پدران قديمتان مي پرستيده ايد، دشمن منند؟

مگر پروردگار جهانيان ! كه مرا آفريده است و همو هدايتم مي كند!

كه هم او غذايم دهد و آبم دهد،

كه وقتي بيمار شدم شفايم بخشد،

و كه بميراندم و باز زنده ام كند،

و كه طمع دارم روز رستاخيز گناهم را بيامرزد!

پروردگارا ! مرا حكم ببخش و قرين شايستگانم فرما !

و نزد آيندگان نيكنامم گردان!

و از وارثان بهشت پرنعمتم كن !

و پدرم را بيامرز كه وي گمراه بود !

و روزي كه كسان برانگيخته مي شوند مرا خوار مگردان !

روزيكه مال وفرزندان سود ندهد،

مگرآنكه با قلب سليم سوي خدا آمده باشد!

و بهشت به نيكوكاران نزديك گردد،

و جهنم به گمراهان نمودار گردد، و… ! »

اين محاجه مربوط به اولين روزي است كه ابراهيم عليه السلام از غار خود درآمده و داخل در مجتمع پدر و قوم خود شده است، و قبل از اين چيزي در اين باره نديده بود، و احتجاجي كرد كه از يك فطرت ساده و پاك بود.بعدازآنكه محاجه ابراهيم با پدرش و قومش بدينجا انجاميد كه هيچ حجت و دليلي به غيراز تقليد از پدران بر بت پرستي نياوردند، شروع كرد به بيزاري جستن از خدايان ايشان، و نيز خود ايشان، و پدران بت پرستشان !

ابراهيم عليه السلام سپس شروع ميكند به معرفي "رب العالمين" و نعمت هائي كه براو ارزاني داشته است. او اوصاف خدارا بيان كرد، اين اوصافي بود كه با آنها حجت و دليل_ش بر مدعايش تمام مي شود. ( ربي است رحيم و داراي ل_طف و عنايت به حال من و منعم من است به تمامي نعمتها و دافع تمامي شرور !)

سرآغاز هر نع_مت را مسئلة خلق_ت ذكر كرد، چون خل_قت عالم قائم به خداي

ص:28

سبحان است پس ناگزير بايد بدانيم كه تدبيرش هم قائم به اوست. خداي تعالي بدين جهت هاديئي است كه خالق است.

« خداي تعالي كسي است كه مرا آفريد،

و لايزال مرا هدايت مي كند،

و همواره از روزي كه مرا خلق كرده،

به سوي سعادت زندگيم راهنمائي كرده،

و لايزال راهنمائيم مي كند ! »

اگر از ميان همة نعمت ها تنها مسئلة ط_عام و ش_راب و بهبودي از مرض را ذكر كرد براي اين بود كه اينها مهمتر از ساير نعمتهاست.

منظورش از مي_راندن، مرگي است كه آن را براي هركسي تقدير ك_رده و فرموده است: « كل نفس ذائقة الموت » و اين مرگ به انعدام و فنا نيست بلكه يكي از تدابير عام است كه درعالم جاري است، و مراد به زنده كردن افاضة حيات بعد از مرگ است.

مسئله آمرزش را در روز قيامت و روز جزا مثل ساير نعمت هاي نامبرده بطور قطع ذكر نكرد بلكه گفت: « و كسي كه اميدوارم مرا بيامرزد!» دليل اين است كه مسئلة آمرزش به استحقاق نيست تا اگر كسي خودرا مستحق آن بداند قطع به آن پيدا كند، بلكه فضلي است از ناحية خدا و به طور كلي هيچكس از خدا طلبكار نيست و چيزي كه هست اين خداي سبحان است كه برخود واجب كرده تا خلق را هدايت كند و رزق دهد و بميراند و زنده كند ولي برخود واجب نكرده كه هر گنهكاري را بيامرزد.

(1)

ابراهيم، پيامبري صِدّيق

اين آيات به پاره اي از داستان ابراهيم عليه السلام اشاره مي كند، و آن عبارت است از احتجاج او با پدر، دربارة بت ها، با حجت و هدايت فطري، و معرفت يقيني، كه خدايش داده بود، و نيز داستان كناره گيري از پدر، و از مردم، و خدايانشان، و اينكه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد، و به كلمة باقي در نسلش اختصاص داد، وبراي او و اعقاب او ياد خيري در آيندگان گذاشت، كه تا روزگار هست نامش را به نيكي ببرند.


1- مستند: آية 41تا50سورة مريم " وَاذكُر في الْكِتابِ اِبراهيمَ اِنَّهُ كانَ صِدّيقاً نَبِيّاً ! " الميزان ج27 ص83

ص:29

« در اين كتاب ابراهيم را ياد كن كه وي صدّيق و پيغمبر بود!»

" صِدّيق " كسي را گويند كه در صدق مبالغه كند، يعني آنچه را كه مي كند مي گويد، و آنچه را كه مي گويد مي كند، و ميان گفتار و كردار او تناقضي نباشد.

ابراهيم "ع" چنين بود. چون او در محيطي كه يك پارچه وثني و بت پرست بودند، دم از توحيد زد. با پدرش و معاص_رينش در افت_اد، و با پادشاه بابل در افتاد، وخدايان دروغين را بشكست، و برآنچه مي گفت مقاومت و ايستادگي مي نمود، تا آنجا كه در آتش افكنده شد، و در آخرهم همانطور كه به پدرش وعده داده بود از همه كناره گيري و اعتزال جست، و خداوند به پاداش اين استقامت اسحاق و يعقوب را به او ارزاني داشت و مواعيد ديگري كه خدا به وي داده بود درباره اش تنفيذ نمود.

آغاز دعوت ابراهيم در خانواده

« آندم كه ابراهيم به پدرش گفت:

- اي پدر ! چرا بت مي پرستي ؟

اي پدر ! علمي به من آمده كه تورا نيامده است،

مرا پيروي كن تا تورا به راهي راست هدايت كنم !

اي پدر ! بندگي شيطان مكن،

كه شيطان عاصي درگاه خداي رحمان است.

اي پدر ! من بيم آن دارم كه از خداي رحمان عذابي به تو برسد،

و دوستدار شيطان شوي ! »

در آيات فوق، ابراهيم عليه السلام در خطابي كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان مي سازد:

1-اينكه طريقة و مسلك پدر در پرستش بت ها طريقه اي لغو و باطل است،

2- اينكه نزد او علم و معرفتي هست كه نزد پدرش نيست. و برپدر لازم است كه از ابراهيم پيروي كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا پدر در خطر ولايت شيطان قرار دارد!

توجه:

( در مطلب قبلي گفته شد كه آن كسي كه ابراهيم اين خطاب خودرا به وي نمود و گفت : "

ص:30

اي پدر! " پدر واقعي او نبوده است بلكه عمو يا جد مادري، يا شوهردوم مادرش بوده كه بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج كرده است.)

علم ابراهيم قبل از شروع دعوت ديني او

با توجه به اينكه گفتگوي ابراهيم با پدر در مراحل اولية زندگي او صورت مي گيرد و در حقيقت شروع دع_وت او به شمار مي رود، و در اين مرح_له اظهار مي دارد: " قَد جائَني الْعِلم – علمي به من آمده است، " نشان مي دهد كه علم ابراهيم به راه حق قبل از اين مرحلة دعوت و احتجاج با او بوده است. و اين ثابت مي كند كه ابراهيم "ع" قبل از برخورد با پدرش و قومش و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوت آسمانها و زمين را داشته است.

وقتي به پدر مي گويد: " اَهدِكَ صِراطاً سَويّاً – تورا به راه راست هداي_ت كنم، " در اينجا منظور از هدايت نشان دادن راه است، نه رساندن به راه، چون شأن پيامبر اين نيست كه امت خودرا به راه برساند بلكه شأن او تنها راه نشان دادن است، و به راه رساندن شأن " امام " است، كه ابراهيم عليه السلام در آن روزها هنوز به مقام " امامت" نايل نشده بود. رسيدن ابراهيم عليه السلام به مقام امامت در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت بوده است. ( بقره 119)

نهي خانواده از ولايت شيطان

منظور ابراهيم از اينكه پدرش را از پرستش شيطان نهي كرد اين بود كه او را از "اطاعت" شيطان نهي كند. درعبادت و تقرب به شيطان، از طريق تسويلات شيطان براي عبادت بت ها، خوف آن است كه رحمت خدا كه همان هدايت بسوي سعادت است از آدمي منقطع گردد و عذاب خذلان بر او نازل گردد، و ديگر خداوند متولي امر او نگردد، و در عوض شيطان مولاي او، و او وليّ شيطان شود كه اين خود همان هلاكت است.

لذا ابراهيم "ع" در واقع به پدرش چنين گفت:

-اي پدر ! شيطان را در آنچه به تو دستور مي دهد، و از آن جمله به عبادت بت ها وادار مي كند، اطاعت مكن، چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصّر در نافرماني اوست، كه خدا خود يگانه مصدر همة رحمت ها و نعمتهاست.

ص:31

پس خدائي كه مصدر همة نعمتهاست اگر كسي اورا نافرماني مي كند جز به نافرماني خدا ومحروميت از رحمت خدا فرمان نمي دهد وتوصيه نمي كند، ل__ذا ابراهيم به پدر گفت: اگر من تورا از اطاعت شيطان نهي مي كنم براي اين است كه مي ترسم عذاب خدا تورا بگيرد و رحمتش از تو قطع شود و جز سرپرستي شيطان چيزي براي تو باقي نماند و آن وقت ناچار تو وليّ شيطان و شيطان مولاي تو گردد.

پس:

1-عبادت شيطان يعني اطاعت او،

2-استفاده از كلمه " رحمان" بجاي " الله" در آيه توجه دادن به خدا به عنوان مصدر همة رحمتها و نعمتهاست، كه آدمي بايد بترسد تا خداوند رحمت خودرا از انسان قطع ننمايد تا دچار شقاوت نگردد.

3-مراد از عذاب خدا در اينجا عذاب خذلان يا مانند آن از قبيل امساك از رحمت و واگذاري شخص به خود مي باشد.

آغاز كناره گيري ابراهيم از قوم خود

« گفت: - اي ابراهيم !

مگر به خدايان من بي علاقه اي ؟

اگر بس نكني تورا رجم خواهم كرد!

و آنگاه بايد مدتي دراز از من جدا شوي !

ابراهيم گفت:

- سلام برتو باد ! براي تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست!

كه او به من مهربان است !

از شما و از آنچه سواي خدا مي خوانيد كناره گيري مي كنم !

و پروردگارم را مي خوانم،

شايد دعايم در درگاه پروردگارم بي ثمر نباشد!

و همين كه از آنها و از بت ها كه به جاي خدا مي پرستيدند، كناره گرفت،

اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم،

و همه را پيامبر كرديم،

ص:32

و از رحمت حويش به آنها عطا كرديم،

و ذكر خير بلند آوازه اي به ايشان داديم ! »

در اين آيات پايان دعوت و احتجاج ابراهيم با پدر را بيان فرموده كه پدر ابراهيم اورا تهديد به بدترين كشتار كرده كه آن سنگسار است كه با آن اف_راد رانده شده را شكنجه كرده و مي كشند. و آزر ابراهيم را با اين كلام خود از خود طرد كرده است .

ابراهيم عليه السلام در مقابل تهديد پدر و بدي او به او سلام كرد، سلامي كه در آن احسان و امنيت باشد، و نيز به او وعدة استغفار داد، تا از پروردگارش براي او طلب آمرزش كند، و در مقابل تهديد او كه گفت:

" زمان طولاني از من كناره گير! "

گفت: " من از شما و از اين بت ها كه مي پرستيد كناره مي گيرم!"

اما اينكه سلام كرد؟ چون سلام دأب و عادت بزرگواران است، و با تقديم آن جهالت پدر را تلافي كرد. او ابراهيم را به خاطر حرف حقي كه زده بود تهديد به رجم و طرد كرد، و اين اورا وعدة امنيت و سلامتي و احسان داد.

اين همان دستورالعملي است كه قرآن كريم در آية:

« وَ اِذا مَرّوُا بِالْلَغوِ مَرّوُا كِراماً، »

مي دهد.

و در آية ديگر مي فرمايد:

« وَاِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلونَ قالوُا سَلاماً ! »

اما اينكه ابراهيم گفت: " برايت از پروردگارم طلب مغفرت مي كنم!" با اينكه پدرش مشرك بوده است؟ دليلش اين بوده كه ابراهيم در آن لحظه هنوز يقين به كفر او و اينكه او از اولياي شيطان است و دلش يكباره مطبوع بر كفر و انكار و عناد حق شده، نداشته است. و چون او احتمال مي داد پدرش جاهلي قاصر و مستضعف باشد كه اگر حق برايش روشن شود آن را پيروي مي كند و شمول رحمت الهي به امثال اينگونه اشخاص امري ممكن است، و چون اين احتمال را مي داده، خواسته است عواطف اورا با اين وعده تحريك كند، و در عين حال آمرزش خداي را هم برايش حتمي نكرد و آنرا به صورت اميدواري و "شايد" وعده داد.

در جاي ديگر قرآن از ابراهيم "ع" نقل فرموده كه بعد از وعدة استغف__ار

ص:33

اضافه كرده است كه من از خدا چيزي را براي تو مالك و صاحب اختيار نيستم.

و نيز در سورة توبه مي فرمايد:

« استغفار ابراهيم براي پدرش به خاطر وعده اي بود كه به او داده بود و بعداً كه معلوم شد دشمن خداست از او بيزاري جست. آري، ابراهيم پيامبري بود بسيار بردبار و رجوع كننده بخدا. »

در آية « وَاعتَزِلُكُم وَماتَدعوُنَ مِن دونِ اَللهِ ….» وعده مي دهد به كناره گيري و دوري از مشركين، و اصنام آنان، تا با خداي خود خلوت كرده و خالصانه اورا بخواند تا شايد دعايش بي ثمر نگردد.

و اگر در اين كار اظهار رجاء و اميد كرد، براي اين بود كه اين گونه اسباب، يعني دعا و توجه به سوي خدا و امثال آن ، اسبابي نيست كه چيزي را بر خدا واجب گرداند بلكه اگر خدا در مقابل آن ثوابي عطا كند و سعادتي مرحمت فرمايد همه از باب تفضل است.

( ملاك امور، خاتمة آن است ! جز خدا كسي از غيب و از عاقبت كارها خبر ندارد، پس مرد مؤمن بايد كه هميشه بين خوف و رجاء باشد! )

« و همينكه ابراهيم از آنها و از بتها كه به جاي خدا مي پرستيدند كناره گرفت، اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم، و همه را پيغمبر كرديم! »

توجه در اين آيه نشان مي دهد كه خدا به جاي بردن نام اسحاق و اسماعيل كه دو پسران ابراهيم بودند اسم يعقوب نوة ابراهيم را برد، و دليل اين امر آن است كه خواسته به جانشيني شجرة نبوت در بني اسرائيل اشاره كند، چون از دودمان يعقوب جمع كثيري از انبياء بوده اند و ذكر عبارت " وَ كُلاًّ جَعَلنا نَبِيّاً " مؤيد اين معناست.

در پايان اين مقوله خداوند مي فرمايد:

« و از رحمت خويش به آنها عطا كرديم،

و ذكر خير بلند آوازه اي به ايشان داديم ! »

ص:34

(1)

موضوع استغفار ابراهيم براي پدرش

قرآن مجيد در آية فوق خاطر نشان مي سازد كه پيغمبر و كساني كه ايمان آورده اند، نبايد براي مشركين، پس از آنكه معلوم شد كه اهل جهنم هستند، آمرزش بخواهند، هرچند كه خويشاوند باشند. آنگاه موضوع استغفار ابراهيم را براي پدرش بيان كرده و مي فرمايد:

« و آمرزش خواستن ابراهيم براي پدرش نبود مگر باقتضاي وعده اي كه به وي داده بود، و چون برايش آشكارشد كه پدرش دشمن خداست، از او بيزاري جست .

آري ، ابراهيم بسيار خداترس و بردبار بود ! »

استغفار براي مشركين از اين جهت جايز نيست كه كار لغوي است. خضوع ايمان مؤمن مانع است از اينكه بندة خدا با ساحت كبرياي او بازي كند و كار لغوي را انجام دهد !

كسي كه اصلاً رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زير بار عبوديت او نمي رود معني ندارد كه براي او استغفار كنند. اين درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبيت و بازي كردن با مقام عبوديت است، كه به حكم فطرت عملي است ناپسند و غير جايز، كه قرآن كريم از آن به " حق نداشتن " تعبير فرموده است .

(2)

هدف قيام ابراهيم و حجت او

« بياد آر آنزمان را كه ابراهيم . . . . »

درآيات دهگانة سورة انعام ( از 74 تا 83) پروردگار متعال حجتي را ذكر مي كند كه آن را به پيغمبر عظيم الشأن خود حضرت ابراهيم عليه السلام داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج كند و آنان را به ديني كه خدايش به سوي آن هدايت نموده، يعني دين توحيد، دعوت كند .


1- مستند: آية 113و114 سورة توبه "وَما كانَ اِستِغفارُ اِبراهيمَ لِاَبيهِ اِلاّ. . . . " الميزان ج18ص338
2- مستند: آية 74 تا 83 سورة انعام "وَ اِذ قالَ اِبراهيمُ. . . . " الميزان ج13ص245

ص:35

آنگاه بعدازاين آيات، هدايت كلي انبياء و پاكي ضمير آنان را از شرك بيان مي كند و از بين همة آنان نوح "ع" را كه قبل از ابراهيم بوده، و شانزده پيغمبر ديگر را، كه همه از ذرية ابراهيم بوده اند اسم مي برد.

اين آيات، در حقيقت، بيان عالي ترين و كامل ترين مصداق ايمان و قيام به " دين فطرت" و نشر عقيدة توحيد و پاكي از شرك بت پرستي است.

اين همان هدف مقدسي است كه ابراهيم"ع" براي آن قيام كرد و در روزگاري كه مردم سنت توحيد را، كه نوح و انبياي بعد از او گوشزدشان كرده بودند از ياد برده بودند، و دنيا در تيول بت پرستي درآمده بود، براي روشن كردن كردن آن احتجاج كرد.

اين آيات با حجت هائي كه در آنها بر دين فطرت اقامه شده، درحقيقت براي مزيد بينائي رسول خداست نسبت به دلايلي كه در همين سوره و قبل از اين آيات، خدا به وي تلقين كرد، و در چهل جا فرمود: اينطور بگو… و چنين استدلال كن … كه متجاوز از بيست مورد آن قبل از اين آيات ذكر گرديده است.

گويا فرموده است:

-در موقعي كه با قوم خود روبرو مي شوي و دلايل توحيد و نفي شرك را كه ما تلقينت كرديم برايشان ذكر مي كني، به ياد آر آن دلايلي را كه ابراهيم براي پدر و قومش آورد. و در نظر آور آن حجت هائي را كه ما به او آموختيم و بدان وسيله به ملكوت آسمانها و زمين آگاهش ساختيم، چه اگر ابراهيم با قوم خود به محاجه مي پرداخت به علم و حكمتي بود كه ما ارزاني اش داشتيم، نه به فكر تصنعي كه از چهار ديوار تصور و خيال تجاوز ننموده و هميشه مشوب به تكلف و به خود بستگي هائي است كه فطرت صافي و خداداد بشر مخالف آن است.

« … اين است حجت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم ! »

( مشروح آيات و مباحثات و دلايل ابراهيم "ع" در مطالب بعدي با جزئيات بيشتر توضيح داده شده است .)

ص:36

(1)

مفهوم تفكرات فطري ابراهيم

اگر انسان خالي از ذهن باشد، و بدون در نظر گرفتن آنچه در روايات است، و قبل از اينكه ذهنش به مشاجرات اهل تفسير و خلط تفسير آيات با مضامين روايات، و همچنين به آنچه در كتب تاريخ، و در تورات و اسرائيليات است، مشوب گردد؛ درآيات زير دقت كند، از لحن آن به خوبي مي فهمد كه اين كلمات از كسي صادر شده كه ذهنش صاف و خالي از آلودگي هاي افكار و ضد و نقيض هاي اوهام بوده است. و اين درحقيقت لطايف شعور و احساس فطرت صافي و ادراكات اوليه عقل وي بوده كه درقالب اين الفاظ در آمده است:

« … و آن چنان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان مي دهيم،

تا از مؤقنين ( يقين كنندگان) گردد.

پس همينكه شب اورا پوشاند ستاره اي را ديد، گفت:

-اين پروردگار من است!

سپس همينكه غروب كرد گفت:

-من غروب كنندگان را دوست ندارم!

پس از آن وقتي كه ماه را ديد كه طلوع كرد، گفت:

-اين پروردگار من است!

سپس كه غروب كرد گفت:

-اگر پروردگار من مرا هدايت نكند از گروه گمراهان خواهم بود!

پس از آنكه خورشيد را ديد كه طلوع كرد گفت:

-اين پروردگار من است، اين بزرگتر است!

پس همينكه غروب كرد گفت:

-اي قوم ! من از آنچه شريك خدا قرار مي دهيد بيزارم !

من روي آوردم به كسي كه آسمانها و زمين را آفريده است،

درحالي كه ميانه رو هستم و از مشركان نيستم !


1- مستند: آية79سورة انعام " اِنّي وَجَّهتُ وَجهيَ لِلَّذي فَطَرَالسَّماواتِ وَالاَرضَ حَنيفاً وَما اَناَمِنَ الْمُشرِكينَ !"الميزان ج13ص246

ص:37

« اِنّي وَجَّهتُ وَجهيَ لِلَّذي فَطَرَالسَّماواتِ وَالاَرضَ حَنيفاً وَما اَناَمِنَ الْمُشرِكينَ ! »

خلاصه، اگركسي از روي انصاف در اين آيات غور كند، ترديد نخواهد كرد در اين كه كلماتي كه ابراهيم باقوم خود داشته است و اينك اين آيات آن كلمات را حكايت مي كند بسيار شبيه است به كلام يك انسان اولي فرضي كه زندگي خودرا در نقبي زيرزمين يا در غاري در كوه گذرانيده است.

انساني كه فقط با كسي معاشرت دارد كه قوت لايموت اورا تهيه ببيند و لباسي كه از گرما و سرما حفظش كند براي وي آماده نمايد؛ انساني كه تاكنون چشمش به ستارگان آسمان نيفتاده، و طلوع و غروب آفتاب و ماه را نديده است؛ انساني كه هرگز قدم در جامعه هاي بشري و شهرهاي وسيع آن ننهاده و به افكار مختلف و ايده آل هاي گوناگون و اديان و مذاهب ضد و نقيض آن برخورد ننموده است، و اينك اتفاق گزارش را به سرزميني وسيع و يكي از جوامع بزرگ انداخته است و او چيزهائي را مي بيند كه هرگز نديده است.

مثلاً مردمي را مي بيند كه با دلهاي پر از اميد سرگرم كار خود و شتابان به سوي مقصد خويشند، يكي متحرك و. ديگري ساكن، يكي كارگر و ديگري كارفرما، يكي خادم و ديگري مخدوم، يكي آمر و ديگري مأمور؛ و يكي هم دور از همة اين جنجال ها مشغول بندگي و پرستش معبود خويش است؛ در اين ميان ناگهان چشمش به آسمان مي افتد و از ديدن اجرام آسماني تعجب و بهت زدگي اش دو چندان مي شود، و غرق درياي تحير مي گردد و ناچار از كسي كه مي تواند پي به مقاصدش ببرد و با اشاره و كنايه از حال يكايك اين موجودات سؤال مي كند، عيناً مانند كودكي كه وقتي چشمش به فراخناي آسمان و چراغ هاي فروزانش مي افتد از مادرش مي پرسد:

اين اجرام درخشنده كه دل مرا پر از محبت و علاقه به خود كرده، چيست؟

راستي چقدر زيبا و شگفت آور است؟

چه كسي اينها را به آسمان ميخكوب و آويزان كرده است؟

چه كسي همه شب آنها را روشن مي كند؟

چه كسي اين چراغ ها را ساخته است؟

و همچنين از كوچك و بزرگ آنها از خصوصيات هريك پرسش ها مي كند . . .

ص:38

با اين تفاوت كه انسان فرضي موردبحث ابتدا از حقيقت چيزهائي سؤال مي كند كه به معلومات دوران توحش و روزگار تنهائي اش نزديك تر است، و چون معلومات آن روزش از سنخ محسوسات نبوده زيرا چيزي نديده و نشنيده بود، لذا اولين چيزي را كه مورد سؤال قرار مي دهد سبب اعلي و علت هستي عالم است، آري انسان به طور كلي كارش استعلام حال مجهولات است از معلومات ! بدين معني كه مواد اوليه علم خود را گرفته و از آن كشف مي كند حال نزديكترين و مناسب ترين مجهول را !

مثلاً كودكان يا صحرانشينان وقتي به چيزي بر مي خورند كه برايشان تازگي دارد، از ميان همة جهات آن، ابتدا از جهتي سؤال مي كنند كه به آن مأنوس ترند، يعني ابتدا مي پرسند:

اين چه حقيقتي است ؟

آنگاه مي پرسند چه كسي آن را درست كرده؟

و سپس مي پرسند فائدة آن چيست؟

و براي چه منظوري ساخته شده است؟

انسان فرضي موردنظرهم كه تقريباً مي توان گفت يك انسان فطري است و هنوز فطرتش از آلودگي ها پاك است، از آنجائي كه جز به ساده ترين اسباب زندگي اشتغال نداشته، ذهنش از خاطرات و افكار گوناگوني كه ذهن انسان هاي متمدن و شهري را به خود مشغول مي كند، خالي و فارغ است. چه انسانهاي متمدن اين قدر مشاغل مادي و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتي براي يك لحظه آسوده نيست.

حوادث بيشمار آسماني و زميني پيرامون انسان ابتدائي را گرفته و بدون اينكه اسباب طبيعي آنها را بشناسد، از اين جهت ذهن وي آمادگي بيشتري براي انتقال به سبب مافوق طبيعي دارد. بااينكه انسان شهرنشين اگر فرصتي و فراغتي از شمارش اسباب طبيعي برايش حاصل شد آنگاه متوجه مبدأ فوق طبيعي شده و به او مي پردازد، و از اين رو اگر انسان ابتدائي، از شهرنشينان عبادت و پرستشي نسبت به آن مبدأ فوق طبيعي ببيند، زودتر از ديگران توجهش به او منتقل مي شود.

و لذا مي بينيم، دينداري و عنايت و اهتمام نسبت به مراسم ديني و همچنين بحث در الهيات در قارة آسيا بيشتر است تا اروپا، و در آسيا هم در شهرهاي كوچك و دهات قدر و قيمت بيشتري دراد تا در شهرهاي بزرگ، و جهتش روشن است، زيرا جامعه هرقدر وسيع تر و سطح زندگي اش هرچه بالاتر باشد حوايج مادي اش بيشتر و مشاغل آن متراكم تر است، و دلها كمتر فراغتي بدست مي آورند كه به معنويات بپردازند، و

ص:39

خلاصه در دلهاي آنها جاي تهي براي توجه به مبدأ و معاد كمتر است!

(1)

ابراهيم، بعنوان انسان فرضي ساده

اگر داستان ابراهيم عليه السلام را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتي از سورة مريم و انبياء و صافات حكايت شده، به دقت مطالعه كنيم خواهيم ديد كه آن جناب در احتجاج با پدر و قومش حالتي داشته شبيه به حال انسان ساده اي كه فرض مي شود، چه مي بينيم عيناً مانند انسان فرضي ساده مي پرسد:

-اين سنگ و چوبي كه در برابرش خاضع مي شويد چيست؟

و مانند كسي كه هيچ چيزي نديده و از دين و بي ديني حكايتي نشنيده، مي پرسد:

- در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مي كنيد؟ و چرا چنين مي كنيد؟

از پدر و قومش مي پرسد:

- اين مجسمه ها چيست كه شما برايشان خاضع مي شويد؟

و نيز مي پرسد:

- ما تَعبِدونَ … چه چيزي را مي پرستيد؟

درجواب مي گويند:

- ما بت هارا مي پرستيم و بر پرستش آنها باقي مي مانيم !

مي پرسد:

- آيا اين بتان دعاي شمارا مي شنوند وقتي مي خوانيدشان ؟

يا شمارا سودي مي بخشند يا زيان مي رسانند؟

در جواب مي گويند:

- نه بلكه پدرانمان را يافتيم كه اين چنين مي كردند!

و اين سنخ گفتار، همانطور كه ملاحظه مي كنيد، گفتار كسي است كه تاكنون نه بتي ديده و نه بت پرستي، و حال آنكه در مهد بت پرستي و محيط شرك يعني بابل كلدان بار آمده و رشد يافته است.

غرض ابراهيم از اين گونه تعبيرات، تحقير بت ها نبوده است، زيرا اين از ادب


1- مستند: آية74سورة انعام " وَاِذ قالَ اِبراهيمُ لِاَبيهِ آزَر . . . . " الميزان ج13ص248

ص:40

ابراهيم دور است. ابراهيم "ع" كسي است كه در برابر پدرش آزر جز به ادب و احترام لب نگشوده و حتي وقتي آزر اورا از خود راند و گفت كه سنگسارت مي كنم! آن حضرت در پاسخش گفت: سلام برتو! به زودي از پروردگارم جهت تو طلب مغفرت مي كنم، او پروردگار من و به من مهربان است!

و خيلي بعيد است كه چنين كسي اولين باري كه مي خواهد با آزر سخن گويد خدايان اورا تحقير كند و در نتيجه تعصب اورا نسبت به بت ها تحريك كند، با اينكه پروردگار عالم دين اورا " ملت حنيف" خوانده ، و در دين او نهي كرده از اينكه مسلمي_ن خدايان مشركين را ناسزا بگوين_د و درنتيجه آن_ان را به معارضه به مثل وادار نمايند.

ابراهيم عليه السلام پس از فراغ از احتجاج با پدر و قومش دربارة اصنام شروع مي كند به پرسش نمودن از ارباب آنها، يعني " ستاره و آفتاب و ماه ،" و اشاره به ستاره اي كرده و مي گويد:

" هذا ربّي !"

و همچنين وقتي مي بيند "ماه" طلوع كرد، مي گويد:

" هذا ربّي! "

… و باطلوع" خورشيد" مي گويد:

" هذا ربّي ! هذا اكبر !

اين پروردگار من است! چه اين از آن دوتاي ديگر بزرگتر است! "

اينجا نيز ابراهيم خود را به جاي كسي قرار مي دهد كه اصلاً ستاره و ماه و خورشيدي نديده است. روشن ترين دليل اين معنا همين تعبيري است كه دربارة آفتاب كرده است. چه به خوبي پيداست كه اين تعبير كسي است كه گويا اصلاً نمي داند افتاب و ماه و ستاره چيست. فقط اين را مي داند كه مردم در برابر اين اجرام خضوع كرده و آنهارا مي پرستند و قرباني تقديمشان مي دارند!

مثال روشن اين داستان اين است كه شما شبحي را از دور ببينيد و بدانيد كه اين شبح، شبح انساني است و لكن ندانيد آيا مرد است يا زن و از كسي مي پرسيد، اين كيست؟ يعني اين شخص كيست؟ زيرا بيشتر ازآن نمي دانيد و اوهم به شما معرفي اش كرده و مي گويد: فلان مرد يا فلان زن است. اما اگر ندانيد شبح مزبور انسان است يا حيوان و يا جماد، خواهيد پرسيد: اين چيست؟ زيرا شما در حق آن معرفتي بيش از اينكه جسمي است از اجسام نداريد، و لذا در جواب شما گفته مي شود: اين زيد است،

ص:41

ويا فلان زن است. ويا چوبي است كه در اينجا كار گذاشته اند. شما به واقع امر جاهليد، و در سؤال خود از جميع خصوصيات آن شبح يعني از انسان بودن يا نبودنش، مرد بودن يا نبودنش، و همچنين از ساير امتيازاتش تنها آن چيزي را رعايت مي كنيد كه به آن عالميد. و اما آن كس كه بشما جواب مي دهد از جهت اينكه عالم است حقيقت را رعايت مي كند.

پس ظاهر اينكه فرمود: " هذا ربي " و همچنين " هذا ربي، هذا اكبر" اين است كه اين شخص از آفتاب هيچ گونه اطلاعي جز اين ندارد كه اين از ستاره بزرگتر است، واما اينكه اين آفتاب جرمي است و يا صفحة نوراني است كه با نور خود موجودات زمين را اداره و با گردش خود به حسب ظاهر حس، شب و روز را به وجود مي آورد، و آيا اين ماه و ستاره همه شب از افق طلوع كرده و در طرف ديگر افق غروب مي كنند، يا نه؟ ظاهر كلام آن حضرت مي رساند كه او هيچ خبري از اين جزئيات نداشته است.

(1)

ابراهيم قبل از ورود به جامعه شرك

از سياق آيات 74 تا 83 سورة انعام و آيات ديگري كه مناظرة ابراهيم عليه السلام را با پدر و قومش دربارة توحيد حكايت مي كند بر مي آيد كه وي قبل از آن ايام دور از محي__ط زن___دگي پدرش و قومش زندگي مي كرده است، و لذا به آنچه كه مردم از جزئيات و خصوصيات موجودات و همچنين از سنن و آداب معمول باخبر بودند، او باخبر نبوده است.

در اوايل رشد و تميزش از آن جائي كه داشته بيرون آمده و به پدر خود پيوسته است، و در آن موقع بوده كه براي اولين بار چشمش به بت ها مي افتد و از پدر مي پرسد كه اين چيست؟ و وقتي جواب را مي شنود شروع مي كند به مشاجره و خدشه وارد كردن در الوهيت بت ها !

و پس از مجاب كردن پدر به سر وقت قوم رفته و آنان را نيز مجاب مي كند. و آنگاه به سراغ پرستش ارباب بت ها يعني كواكب و خورشيد و ماه رفته و يكي پس از ديگري را پروردگار خود فرض كرده است تا اينكه همه غروب مي كنند و آنگاه ربوبيت آنهارا ابطال كرده و در اثبات توحيد خالص چنين مي گويد:

« اِنّي وَجَّهتُ وَجهيَ لِلَّذي فَطَرَالسَّماواتِ وَالاَرضَ حَنيفاً وَما اَناَمِنَ الْمُشرِكينَ ! »


1- مستند: آية74سورة انعام " وَاِذ قالَ اِبراهيمُ لِاَبيهِ آزَر . . . . " الميزان ج13ص252

ص:42

-من روي آوردم به كسي كه آسمانها و زمين را آفريده است،

درحالي كه ميانه رو هستم و از مشركان نيستم !

از شواهدي كه در مطالب بعدي ذكر خواهد شد برمي آيد كه اين احتجاج را آن حضرت در دو روز و يك شب به پايان رسانيده است.

(1)

بصيرت اوليه اعطاء شده به ابراهيم

ابراهيم عليه السلام خود براين معنا بصيرت داشته كه براي آسمانها و زمين آفري___دگاري هست كه او " الله تعالي" است، و در اين امر شريكي براي او نيست ولي در مقام احتجاج از اين معنا جستجو مي كند كه آيا در بين مخلوقات خدا چيزي هست كه آن نيز پروردگار مردم، و از آن جمله پروردگار خود ابراهيم باشد؟

مثلاً آيا خورشيد و ماه و ياچيز ديگري هست كه در تدبير عالم شريك خدا باشد؟ يا اينكه همة امور عالم تنها به دست خداي تعالي است و بس ، و جز او پروردگاري نيست؟

البته خداي تعالي در همة اين مراحل اورا مدد نموده است و با ارائة ملكوت آسمانها و زمين بنيان دلش را محكم كرده است.

ابراهيم اين قدر واقع بين بود كه هرچه را مي ديد قبل از اينكه متوجه خود آن و آثارش بشود نخست متوجه انتسابش به خداوند مي شد و اول تكوين و تدبير خداي را در آن مشاهده مي كرد و سپس به خود وي متوجه مي گشت.

قرآن مجيد در اين زمينه مي فرمايد:

« آن چنان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مي دهيم ….»

و يا مي فرمايد:

« به تحقيق، ما قبلاً رشد ابراهيم را به او داده بوديم

و به احوال او آگاه بوديم ! »

خود ابراهيم به پدرش مي گويد:

« - پدرجان ! از علم بهره اي به من داده شده كه به تو داده نشده است، پس مرا پيروي كن تا به راه راست هدايتت كنم ! »


1- مستند: آية74تا 83 سورة انعام " وَاِذ قالَ اِبراهيمُ لِاَبيهِ آزَر . . . . " الميزان ج13ص253

ص:43

(1)

تحقيقي درباره پدر واقعي و پدرخوانده ابراهيم

از آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم عليه السلام استفاده مي شود كه وي در اولين برخورد با قوم خود، ابتدا با مردي روبرو مي شود كه قرآن كريم آن مرد را "آزر" و پدر ابراهيم ناميده است، و ابراهيم بسيار پافشاري كرده كه بلكه او دست از بت ها بردارد و در دين توحيد ابراهيم را پيروي كند. مرد نامبرده در عوض، ابراهيم را از خود طرد كرده و به او گفته است كه بايد براي هميشه از او دور شود!

دقت در آيات سورة مريم اين مطالب را افاده مي كند:

« به ياد آر در كتاب، ابراهيم را، به درستي كه او راستگو و پيامبر بود!

به ياد آر زماني را كه به پدر خود گفت:

- پدر جان چرا چيزي را مي پرستي كه مي شنود، ونه مي بيند، و نه تورا در حاجتي بي نياز مي كند!

- پدرجان علمي به من رسيده كه به تو نرسيده است، پس مرا پيروي كن تا به راه راست هدايتت بكنم …!»

پدرش در جواب مي گويد:

« - آيا تو اي ابراهيم از خدايان من روي گرداني ؟

-بدان كه اگر دست از اين اعراض برنداري سنگسارت ميكنم! دور شو! و ديگر تورا نبينم! »

در اينجا ابراهيم بر او سلام مي كند و وعدة طلب مغفرت ب_ه او مي دهد كه ب_ه طمع اين معنا ايمان آورد و سعادت يابد.

قرآن كريم سپس وفاي به عهد و وعدة ابراهيم را دربارة استغفار براي پدرش در سورة شعراء حكايت مي كند كه گفت:

« پروردگارا !

مرا حكمي ارزاني دار و به صالحين ملحقم كن !

و براي من زبان راستگوئي در ميان آيندگان قرار بده !

و مرا از وارثان بهشت نعيم بگردان !


1- مستند: آية74سورة انعام " وَاِذ قالَ اِبراهيمُ لِاَبيهِ آزَر . . . . " الميزان ج13ص254

ص:44

و بيامرز پدر مرا، زيرا او از گمراهان بود …! »

( اين دعا را ابراهيم "ع" بعد از مرگ پدر يا بعد از جدائي از وي كرده است.) در پايان دعا مي فرمايد:

« و مرا خوار مكن روزي كه مردگان برپا مي شوند!

روزي كه نه مالي سود بخشد و نه فرزندان،

مگر كسي كه با قلبي سليم پيش خدا آيد! »

از اين قسمت آخر دعا معلوم مي شود كه اين دعاي وي در حق پدر جدي نبوده بلكه صورت دعائي داشته كه مي خواسته بدان وسيله به عهدي كه با او كرده بود وفا كند، براي اينكه از يك طرف مي گويد:

- پروردگار اين گمراه را بيامرز!

و از طرف ديگر مي گويد:

- روز قيامت روزي است كه مال و فرزندان به كار نمي آيند و فقط قلب سليم سود مي بخشد!

همين نكته را قرآن صراحتاً در سورة توبه مي فرمايد:

« روا نيست براي پيامبر و كساني كه ايمان آورده اند براي مشركان طلب مغفرت كنند، اگرچه براي خويشان خود باشد، پس از آنكه روشن شد آن خويشان جهنمي هستند !

و طلب مغفرت ابراهيم براي پدرش نبود مگر در اثر وع__ده اي كه به وي

داده بود، و همين كه برايش روشن شد كه او دشمن خداست از وي بيزاري جست …. »

اين دعا و تبري هردو در اوايل عهد وي و قبل از مهاجرت به سرزمين بيت المقدس بوده است. ابراهيم سپس تصميم به سفر به سرزمين مقدس مي گيرد و از خداوند متعال درخواست اولاد مي كند كه داستان اولاد دار شدن اورا قرآن كريم در سورة مريم و انبياء شرح مي دهد:

« وقتي كه از آنان و از آنچه مي پرستيدند دوري كرد، ما اسحاق و يعقوب را به او داديم و همه شان را پيغمبر كرديم!»

پدر و مادر واقعي ابراهيم

ص:45

ابراهيم عليه السلام به سن پيري رسيد و در آخر عمرش، بعد از آنكه به ارض مقدس مهاجرت كرد و صاحب اولاد شد و اسماعيل را به مكه آورد و آن شهر و خانة خدارا بنا نهاد، در اينجا دعائي كرد كه پرده از واقعيت مربوط به پدر واقعي اش برداشت:

اين دعارا قرآن مجيد در سورة ابراهيم چنين نقل مي كند:

« … رَبَّنا اِغفِرلي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلمؤُمِنينَ يَومَ يَقوُمُ الْحِسابُ ! »

- پروردگارا ! مرا و پدر و مادر مرا، و مؤمنان را،

در روزي كه حساب برپا مي شود، بيامرز !

« پدر » وي كه در اينجا در حقش دعا مي كند غير آن شخصي است كه در آي___ة ب__الا بود و اسمش " آزر" بود و از او به پدر " تعبير" شده بود.

زيرا قبلاً معلوم شد كه ابراهيم از آزر اعراض كرد و تبري جست و فهميد كه او دشمن خداست، پس آزر پدر صلبي او نيست كه در اين آخر عمر در اين دعا از خدا برايشان آمرزش خواسته است.

( عبارت " والِدَيَّ " در اين دعا فقط به پدر و مادر صلبي اطلاق مي شود، ولي كلمة " اَب " به غير پدر هم اطلاق مي شود، يعني به جد و عمو و كسان ديگر هم اطلاق مي شود. و در سورة بقره آيه 133 نيز چنين استفاده اي از كلمة پدر شده است.)

آزر پدر حقيقي ابراهم "ع" نبوده است و ناچار در او عنواني بوده كه به خاطر آن عنوان وي را " پدر" خطاب كرده است.

پدر حقيقي ابراهيم عليه السلام شخص ديگري غير از آزر بوده است ولكن قرآن كريم از او اسم نبرده است بلكه در روايات ماست كه اسم اورا " تارخ" معرفي كرده اند، و تورات هم آن را تأئيد كرده است.

ظهور ابراهيم "ع" در جامعه و مبارزه با نمرود

اشاره

ص:46

(1)

مشاهده ملكوت وآغازمبارزات ابراهيم"ع"

از آيات مربوط به تاريخ مبارزات ابراهيم عليه السلام چنين برمي آيد كه آن حضرت اولين باري كه شروع به دعوت نموده نخست به دعوت پدر پرداخته در حالي كه درخانة او بوده و سپس به دعوت مردم و مخالفت با دين آنان پرداخته است.

احتجاج ابراهيم عليه السلام در نفي ربوبيت ستاره و خورشيد و ماه بعد از احتجاجي بوده كه درباره اصنام نموده است.

از دقت در جريان امر برمي آيد كه گفتگوي وي با پادشاه وقت بعداز ظهور امر و شيوع مخالفتش با كيش بت پرستي و ستاره پرستي و بعداز داستان بت شكستن وي بوده است.

لذا مبارزات ابراهيم را مي توان بشرح زير خلاصه كرد:

1-احتجاج با پدر دربارة بت پرستي او،

2-مبارزه با قوم دربارة بت ها و بت پرستي آنان،

3-محاجه دربارة نفي ربوبيت كواكب و خورشيد و ماه،

4-گفتگو با پادشاه معاصر خود؛

و چگونه ابراهيم توانست چنين مباحثات و مبارزاتي را آغاز و انجام دهد مفهوم آية بعدي بدان اشاره دارد و مي فرمايد:


1- مستند:آية 75 سورة انعام " وَ كَذلِكَ نُرِي اِبراهيمَ مَلَكوُتَ السَّماواتِ وَالارضِ ...." الميزان ج13 ص266

ص:47

« ما ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم

و همين معنا باعث شد كه پي به گمراهي پدر و قوم خود ببرد

و به احتجاج با آنان بپردازد،

و ماهم پي در پي با همين ارائة ملكوت تأئيدش كرديم

تا آنكه شب فرارسيد و چشمش به ستاره افتاد و…. »

مراد از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين همان نشان دادن خداست خودرا به ابراهيم از مسير مشاهدة اشياء و از جهت استنادي كه اشياء به خدا دارند، چه وقتي اين استناد قابل شركت نبود هركسي به موجودات عالم نظر كند بي درنگ حكم مي كند به اينكه هيچ يك از اين موجودات مربي ديگران و مدبر نظام جاري در آنها نيست، پس معقول نيست "دست ساخت" انسان مربي و مالك خود او باشد، و همچنين معقول نيست اجرام آسماني مالك و مدبر تكويني عالم باشند در حالي كه خودشان داراي تحول و طلوع و غروبند!

صحنه اي كه قرآن مجيد با عبارت " جَنَّ عَلَيهِ اللَيل …" ترسيم مي كند چنين خلاصه مي شود كه :

-ما ملكوت اشياء را به ابراهيم نشان مي داديم و نتيجه اش اين شد كه بلافاصله الوهيت اصنام را ابطال كند و در همين حال بود كه شب پردة ظلمت خود را بر او افكند و او چشمش به ستاره اي افتاد و گفت….

(1)

ستاره پرستان عصر ابراهيم "ع"

از ظاهر آيات فوق استفاده مي شود كه در عصر ابراهيم عليه السلام مردمي بودند كه كوكب معيني را ( كه همان كوكب مورد اشارة ابراهيم بوده، ) مي پرستيدند.

از مطالعة حال ستاره پرستان ( صابئون) مي فهميم كه آنها هركوكبي را اح__ترام نمي كردند بلكه تنها " سيارات " را مقدس مي شمردند.

بطوري كه از قراين برمي آيد ستارة مورد نظر آنان همان ستارة " زهره" بوده است، براي اينكه صابئين تنها سيارات هفتگانه، يعني قمر، عطارد، زهره، شمس، مريخ، مشتري و زحل را احترام مي كرده اند و حوادث عالم را به آنان نسبت مي داده اند.


1- مستند:آية 76و77 سورة انعام " فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَء ا كوُكَباً ...." الميزان ج13 ص266

ص:48

ولي اهالي هند و بعضي از ارباب طلسمات و بت پرستان عرب و غير عرب بودند كه " ثوابت" را مقدس مي شمردند.

چون قرآن در داستان ابراهيم، شمس و قمر را بعد از آية مورد بحث ذكر كرده است بنابراين ستارة مزبور يكي از پنج سياره ديگر بوده است. و چون عطارد مدار تنگ تري دارد بسيار كم ديده مي شود، ولي زهره در بين آن چهار سيارة ديگر از جهت تنگي مدارش نمي تواند بيش از چهل و هفت درجه از خورشيد فاصله بگيرد و هميشه همراه خورشيد است، از اين جهت به ذهن مي رسد كه كوكب مزبور همان " زهره" بوده است.

" زهره " گاهي قبل از خورشيد طلوع مي كند و عوام آن را "ستارة صبح" مي نامند، و گاهي در دنبال آن قرار مي گيرد و در نتيجه بعداز غروب خورشيد در همان طرف مغرب ظاهر مي شود و چيزي نمي گذرد كه غروب مي كند، و گاهي كه اين وضع در نيمة دوم ماه يعني شب هيجدهم و نوزدهم و بيستم ماه قمري اتفاق مي افتد ظهور زهره تقريباً با غروب خورشيد و غروب آن تقريباً با طلوع ماه مقارن مي شود زيرا در اين شب ها اول آفتاب غروب مي كند و پس از آن ستارة زهره هويدا مي شود و پس از يك ساعت يا دو ساعت در همان جهت غربي افق غروب مي كند و پس از آن بلافاصله و يا به فاصلة مختصري ماه طلوع مي كند.

اين خصوصيات تنها در ستارة " زهره" است و اگر در مشتري و مريخ و زحل هم اتفاق بيفتد بسيار نادر و اتفاقي خواهد بود.

ستارة زهره در بين ستارگان از همه زيباتر و روشن تر است به طوري كه بعداز فرارسيدن شب، اولين ستاره اي است كه نظر بيننده را بخود جلب مي كند، و از اين روي مي توان گفت كه ستارة مورد اشارة ابراهيم عليه السلام همين ستاره بوده است، و آية شريفه براين ستاره بهتر منطبق مي شود، چه برحسب ظاهر بين غروب ستاره و طلوع ماه فاصله نينداخته است، و از اين جهت استفاده مي شود كه طلوع ماه به دنبال غروب ستاره بوده است.

در بعض روايات نيز اين مطلب تأئيد شده است.

بنابراين ابراهيم عليه السلام همين ستاره " زهره" را ديده كه قوم او نيز همان را مي پرستيدند و برايش قرباني مي كردند. اين واقعه در يكي از شب هاي نيمة دوم ماه بوده است و آن حضرت نخست زهره را در جهت غربي افق ديده و پس از غروب آن به

ص:49

طلوع ماه برخورده است.

(1)

ماه پرستان و آفتاب پرستان عصر ابراهيم"ع"

قرآن مجيد در آية فوق مقابله و احتجاج ابراهيم عليه السلام با ماه پرستان را چنين نقل مي كند:

« همينكه شب اورا پوشانيد ستاره اي را ديد و گفت:

- اين پروردگار من است!

سپس همينكه غروب كرد گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم !

پس از آن وقتي ماه را ديد كه طلوع كرد، گفت:

- اين پروردگار من است !

وقتي غروب كرد گفت:

- اگر پروردگار من مرا هدايت نكند از گروه گمراهان خواهم بود…! »

ابراهيم عليه السلام با عبارت آخر آيه بطلان ربوبيت قمر را اثبات مي كند، چه آن جناب در آغاز بحث ربوبيت كوكب را به ملاك غروب كردن كه ملاكي است عام، اب____طال كرده بود. آنگاه وقتي به م__اه مي رسد و مي بيند كه آن نيز غروب كرد منتقل مي شود به آن حرفي كه دربارة كوكب زده بود و گفته بود:

« من غروب كنندگان را دوست نمي دارم ! »

لاجرم بدون اينكه دوباره همان حرف را تكرار كند به كنايه از آن گفت:

« اگر پروردگارم هدايتم نكند از گمراهان خواهم بود! »

اين كلام بخوبي مي فهماند كه گفتار قبلي او كه فرموده بود: " ماه پروردگار من است!" نيز ضلالت و گمراهي است، و اگر بخواهد برآن ضلالت ايستادگي به خرج دهد يكي از همان گمراهاني خواهد بود كه قائل به ربوبيت قمر بودند.

از اين كلام استفاده مي شود كه –

در زمان آن جناب و در موقعي كه دربارة ماه چنين حرفي را زده اقوامي ماه پرست وجود داشته است، همچنانكه آية بعدي بدان دلالت مي كند كه فرمود:


1- مستند:آية 77 سورة انعام " فَلَمّا رَءاَ الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّي ...!" الميزان ج13 ص279

ص:50

« اي قوم من از آنچه شما شريك پروردگار قرار مي دهيد بيزارم! »

در آية بعدي مي فرمايد:

« فَلَمّا رَءَ ا الشَّمسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي هذا اَكبَرُ !

پس از آنكه خورشيد را ديد كه طلوع كرد گفت:

- اين پروردگار من است، اين بزرگتر است،

پس همينكه غروب كرد گفت:

- اي قوم! من از آنچه شريك خدا قرار مي دهيد بيزارم ! »

ابراهيم عليه السلام در اين جستجوي خود دو نوبت به غلط بودن فرضيه اش پي برده بود و با اينكه ديگر جا نداشت دربارة آفتاب همان فرضية غلط را تكرار كند و بگويد: " اين پروردگار من است! " لذا براي اينكه بهانه اي در دست داشته باشد، اضافه كرد: " اين بزرگتر است!"

با نقل عبارت ابراهيم در قرآن به لفظ " هذا" ( براي مذكر، در حالي كه شمس مؤنث است،) قرآن كريم مي خواهد بفهماند ابراهيم "ع" دراين بحث به راستي آفتاب را نمي شناخته يا خودرا به جاي كسي فرض كرده كه اصلاً آفتاب را نديده است و نمي داند كه اين جرم يكي از اجرام آسماني است كه در هر شبانه روز يك بار طلوع مي كند و غروب مي كند و پيدايش شب و روز و فصول چهارگانه مستند به آن است !

(1)

موقعيت زماني مشاهدات ابراهيم "ع"

قبلاً در مورد زمان مشاهده و نوع ستاره اي كه ابراهيم "ع" ديد و دربارة پرستش آن با ستاره پرستان عصر خود به محاجه پرداخت صحبت كرديم، دراين قسمت زمان مشاهدة ماه و خورشيد را كه مورد پرستش ماه پرستان و آفتاب پرستان عصر خود بود، بررسي مي كنيم:

ابراهيم عليه السلام در شبي از شبهاي نيمه دوم ماه اين گفتگوهارا داشته و كوكبي هم كه مورد پرستش ستاره پرستان بود يعني" زهره" را ديده بود.

آن جناب اول ستارة زهره را درجهت مغرب و در حال سرازيري به طرف انتهاي افق مشاهده كرد و پس از لحظه اي كه از نظرش ناپديد شد ماه را ديد كه از طرف مشرق


1- مستند:آية 75تا79 سورة انعام " فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَء ا كوُكَباً ...." الميزان ج13 ص 286

ص:51

طلوع مي كند. در آن لحظه كه ماه غروب كرد ابراهيم عليه السلام آفتاب را ديد كه طلوع مي كند.

( اين مطلب از عبارت " فَلَمّا " بر مي آيد كه جملة مابعد را به ماقبل خود مرتبط ساخته است.)

اين وضعيت تنها در بلادي اتفاق مي افتد كه در عرض شمالي همانند بلاد كلدان باشد و نيز بايد فصل هم فصل پائيز و يا زمستان باشد كه شبها طولاني تر است، مخصوصاً اگر ماه در يكي از برج هاي جنوبي مانند برج قوس و جدي باشد. در چنين شرايطي است كه ماه در نيمة دوم ماه هاي قمري قبل از طلوع آفتاب غ____روب مي كند.

از آيات چنين بدست مي آيد كه:

ابراهيم عليه السلام قبل از رسيدن شب و روز مشغول احتجاج با قوم دربارة بت ها بوده است، و اين احتجاج همچنان ادامه داشت تا شب فرارسيده است و چشمش به زهره كه معبود طائفه اي از آن قوم بوده افتاده و ناچار سرگرم به احتجاج عليه آنان شده است.

در عين سرگرمي اش منتظر بوده كه ببيند كار اين ستاره به كجا مي كشد، تا آنكه مي بيند پس از ساعات كوتاهي غروب كرد، لذا همين معنارا حجت خود قرار داده و از ربوبيت آن بيزاري جسته است.

در همي حال بوده كه مي بيند ماه از طرف مشرق سر زد، باز به احتجاج خود ادامه داده و روي سخن را متوج___ه مردمي مي كند كه قائل به ربوبي___ت ماه بودند و در همانجا حضور داشتند. نخست از در مماشات مي گويد: " اين است پروردگار من" و آنگاه حركت ماه را تحت مراقبت قرار داده و مي بيند كه آن نيز غروب كرد.

قرار گرفتن آية مربوط به نشان دادن ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم، در وسط اين آيات خود دليل بر اين است كه ابراهيم عليه السلام احتجاجاتي را كه با قوم خود داشته همه را از مشاهدة ملكوت آسمانها و زمين استفاده و تلقي كرده بود، و در نتيجه خداوند هم آن يقيني را كه نتيجة اين ارائه مي باشد ارزاني اش داشته بود و اين خود روشن ترين گواه براين است كه حجت هاي آن جناب حجت هاي برهاني بوده كه از قلبي آكنده از يقين سرچشمه مي گرفته است.

منظور ابراهيم هم از اينكه فرمود: " من افول كنندگان را دوست ندارم" اين بوده كه به قوم خود بفهماند چيزي كه براي آدمي باقي نمي ماند و از انسان غايب مي شود لياقت اين را ندارد كه آدمي بدان دل بندد و آنرا دوست بدارد، و آن پروردگاري كه

ص:52

آدمي پرستش مي كند بايد كسي باشد كه انسان به حكم فطرت ناگزير باشد دوستش بدارد، پس نبايد چيزي باشد كه دستخوش زوال گردد.

اجرام فلكي كه دستخوش غروب مي شوند شايستگي ندارند كه اسم "رب" بر آنها اطلاق كرد!

(1)

بت پرستان عصر ابراهيم"ع"

بت ها مجسمه هائي بودند كه يا از موضوعات اعتقادي از قبيل معبود آسمان و زمين و الة عدل و امثال آن حكايت مي كردند ويا از موضوعات محسوس و مادي از قبيل آفتاب وماه .

از آيات مورد بحث استفاده مي شود كه قوم ابراهيم نيز از اين دو نوع بت داشته اند، كه آثار باستاني خرابه هاي بابل نيز اين معنارا تأئيد مي كند.

بت هارا از هر چيزي كه برايشان ممكن مي شده، مانند فلزات و انواع سنگ ها مي ساختند. در روايات آمده كه قبيلة " بني حنيفه" از قبايل يمامه بتي را از كشك ساختند. گاهي نيز بت هارا از گِل مي ساختند، وچه بسا تنها به نقشي و صورتي اكتفا مي كردند.

قوم ابراهيم اين بت هارا براي اين مي پرستيدند كه بدان وسيله به درگاه ارباب آنها تقرب جسته و به وسيلة تقرب به آنها به درگاه خداي تعالي نزديك شوند. واين خود نمونة بارزي از سفاهت بشر است كه عالي ترين مرحلة خضوع را كه همان خضوع بنده در برابر پروردگار است، در برابر مجسمة چ_يزي ك_ه در نظرش بزرگ جلوه كرده، معمول بدارد، غافل از اينكه چنين خضوعي را در برابر مصنوع خود كرده است كه به دست خود از چوب تراشيده و اسم آنرا معبود نهاده است!

معني آية فوق اين است كه:

-آيا بت هائي چنين بي ارزش را خدايان خود اتخاذ مي كنيد و مقام و مرتبة خدائي را كه عالي ترين مقامات است براي يك مشت سنگ و چوب قائل مي شويد؟

-راستي كه تو ( اي پدر) و قومت در گمراهي واضحي به سر مي بريد! و راستي چگونه گمراهي بدين واضحي را تشخيص نمي دهيد؟ و چطور نمي فهميد كه بت


1- مستند:آية 74 سورة انعام " اَتَتَّخِذُ اَصناماً آلِهَةً ...." الميزان ج13 ص264

ص:53

پرستي عبارت است از خضوع و تذلل عبوديت كسي كه خود صانع و داراي علم و قدرت است در برابر مصنوع خود كه از علم و قدرت بوئي و اثري در آن نيست!

(1)

اعتراض ابراهيم نسبت به ترس از بت ها

خداي تعالي احتجاجات ابراهيم عليه السلام را دو قسم نقل كرده است:

1-يكي آن احتجاجاتي كه ابراهيم قبل ازاظهار بيزاري از بت ها با مردم داشت،

2-محاجه اي كه مردم بعد از شنيدن بيزاري ابراهيم از بت ها آغاز كردند.

گرچه در اين آيات حجتي را كه مردم عليه ابراهيم اقامه كردند صريحاً حكايت نكرده ولكن از جملة " من از كساني كه شريكش قرار مي دهيد نمي ترسم ،" تلويحاً معلوم مي شود كه چه مي گفته اند، زيرا ابراهيم در رد گفتار آنان فرموده كه من ازاين بت هاي شما نمي ترسم، معلوم مي شود حجت آنان ب_ر شرك و

بت پرستي ترس از بت ها بوده است.

از كلام ابراهيم برمي آيد كه مشركين در احتجاج با آن جناب راجع به بت پرستي خود راه تهديد را پيش گرفته و وي را از قهر خدايان بيم داده اند و اورا نصيحت كرده اند بلكه بتوانند با خودشان در بت پرستي و ترك توحيد هم آواز سازند. ابراهيم نيز چون ديد كه حجت آنان به دو حجت تجزيه مي شود: يكي رد بر ربوبيت خداي سبحان و ديگري اثبات عقيدة ربوبيت بت ها، لذا او هم از هر دو جواب داد.

در جواب از احتجاج اولي گفت:

-من در امر انجام شده اي قرار گرفته ام و به هدايت پروردگار راه حق را يافته ام و او مرا با نشان دادن ملكوت آسمانها و زمين آگاهي ها داده و حجت ها آموخته تا بتوانم ربوبيت را از هرچه غير اوست، از قبيل ستارگان و بت ها، سلب نمايم. و من اينك دريافته ام كه از پروردگاري كه مدبر امور من است بي نياز نيستم، و پروردگار من تنها و تنها كسي تواند بود كه مدبر امور من باشد و او نيز خداي سبحان است. و با اين هدايتي كه مرا فرموده ديگر حاجت گوش دادن به حجت شما دربارة ربوبيت بت ها ندارم! بحث براي فهميدن و راه يافتن است، ومن راه صحيح را يافته ام و به مقصد رسيده ام !

ابراهيم عليه السلام با جملة " من از كساني كه شريكش قرار مي دهيد نمي


1- مستند:آية 80و81 سورة انعام " وَلا اُخافُ ماتُشرِكونَ بِهِ ...." الميزان ج13 ص 300

ص:54

ترسم مگر اينكه پروردگارم چيزي بخواهد ! " و با جملة قبلي آن " آيا درخصوص خدا بامن محاجه مي كنيد و حال آنكه او مرا هدايت كرده است،" در واقع گفته است:

-اولاً من از اين بت ها ذره اي نمي ترسم،

-ثانياً به فرضي هم كه من از ضرر شركاي شما مي ترسيدم تازه همين ترس هم خود دليل ديگري بر ربوبيت خداي تعالي و آيتي از آيات توحيد او بود، چه اين خواست اوست كه من از شركاي شما بترسم، نه خواست شركاي شما، كه قادر بر چيزي نيستند!

(1)

ماجراي شكستن بتها

قرآن مجيد در ادامة اين آيات قسمتي از مبارزات و مباحثات ابراهيم را با قوم خود يادآور شده و مي فرمايد:

« به پدرش و قومش گفت: چه چيز مي پرستيد؟

آيا از در افترا خداياني ديگر به جاي خداي عزوجل قصد مي كنيد؟

راستي ظن شما دربارة رب العالمين چيست؟ »

قرآن كريم در اين آيات خلاصه اي از روزهاي اوليه شروع مبارزات ابراهيم عليه السلام عليه بت پرستي قوم خود را ذكر مي كند و مي فرمايد:

« در اين هنگام ابراهيم نظر مخصوصي به ستارگان كرد و گفت:

- من بيمارم !

مردم شهر به ناچار اورا به حال خود گذاشتند و به بيرون شهر رفتند. ابراهيم شهر را خالي از اغيار ديد و به سراغ خدايان ايشان رفت و پرسيد؟

- پس چرا نمي خوريد؟

و چون جوابي نشنيد، گفت:

- پس چرا حرف نمي زنيد؟

سپس با نيروي هرچه تمام تر به سر و كلة آنها كوبيد و همه را خرد كرد! »

در قسمت اول اين آيات، ابراهيم را نشان مي دهد كه از مريضي خود خبر مي دهد و اين خبردادن مربوط است به نظركردن در ستارگان، يعني به خاطر نظركردن در ستارگان مريض شده است، حال اين نگاه كردن در ستارگان يا براي اين بود كه ساعت را


1- مستند: آيه 85 سورة صافات " اِذقالَ لِاَبيهِ وَ قَوْمِهِ ماذا تَعبُدوُنَ ...؟ " الميزان ج33 ص237

ص:55

تشخيص دهد، مثل كسي كه دچار تب نوبه شود و بخواهد بفهمد چه ساعتي دوباره تب به سراغش مي آيد، مثلا چه وقت فلان ستاره طلوع مي كند و يا غروب مي كند و يا ستارگان فلان وضع خاص را به خود مي گيرند. و يا براي اين بود كه از نگاه كردن به ستارگان به حوادث آينده اي كه منجم ها با آن حوادث را از اوضاع كواكب به دست مي آورند، معين كند، و صابئي مذهبان به اين مسئله بسيار معتقد بودند و در عهد ابراهيم عليه السلام عدة بسياري از معاصرين او از همين صابئي ها بودند.

ولي وجه اول با وضع ابراهيم عليه السلام مناسب تر به نظر مي رسد كه در اين حالت معناي آيه چنين مي شود كه وقتي اهل شهر خواستند همگي از شهر بيرون بروند تا در بيرون شهر مراسم عيد خود را به پا كنند، ابراهيم نگاهي به ستارگان انداخت و سپس به ايشان اطلاع داد كه به زودي كسالت من شروع مي شود، و من نمي توانم در اين عيد شركت كنم.

وقتي مردم از آمدن ابراهيم صرف نظر كردند و اورا تنها در شهر گذاشتند و از شهر خارج شدند، ابراهيم خودرا به بت ها رسانيد و نظري به آنها افكند كه درست به شكل انسانها هستند، انسانهائي كه در پيش رو طعام دارند و مشغول خوردن هستند، پس سرشار از خشم شد و پرسيد كه : چرا نمي خوريد و چرا حرف نمي زنيد؟ با اينكه شما خداياني هستيد كه پرستندگانتان خيال مي كنند شما عاقل و قادر و مدبر امور آنها هستيد؟!!

اينجا بود كه آخر ين تصميم خودرا گرفت و با دست راست و با تبر محكم كوبيد به سرو كله بت ها !

تبديل آتش به گلستان

مردم باخبر شدند و به سرعت به طرف او آمدند، به خاطر اهتمامي كه نسبت به حادثه داشتند، و احتمال مي دادند كه به دست ابراهيم عليه السلام پيش آمده باشد.

ابراهيم عليه السلام به آنها خطاب كرد و پرسيد:

« - چرا چيزي را كه خودتان مي تراشيد، مي پرستيد؟

با اينكه خدا شما و اعمال شمارا آفريده است ؟! »

ص:56

همچنين قسمت هاي مربوط به دستگيري ابراهيم و آوردنش در ملاء عام و بازجوئي كردن از او و ساير جزئيات حذف شده است،(1)مستند: آية 258 سورة بقره " اَلَم تَرءاَ اِليَ الَّذي حاجَّ اِبراهيمَ في رَبِّهِ ...." الميزان ج4ص 255وج13ص254

نمرود، طاغوت عصر ابراهيم

ابراهيم عليه السلام پس از فراغت از دو مرحلة اوليه احتجاج با پدر و قوم خود به محاجه با نمرود پادشاه معاصرش مي پردازد. نمرود مثل ساير جباراني كه در قديم مي زيستند، ادعاي ربوبيت كرده بود، و همچنين روش غلط جباران آن روزگار بود كه فكر بت پرستي را در بشر به وجود آورده بود، لذا مي بينينم كه قوم ابراهيم "ع" داراي خدايان بي شماري بودند. براي هر خدائي مجسمه اي بوده كه بعضي از آنان خدايان اين مجسمه ها را مانند آفتاب و ماه و كوكب (زهره) مي پرستيدند.

ابراهيم در مقابل نمرود

مباحثه و محاجّة حضرت ابراهيم عليه السلام با نمرود، پادشاه زمان خود

را كه ادعاي خدائي داشت، قرآن مجيد چنين نقل كرده است:

« مگر نشنيدي سرگذشت آن كسي را كه خدايش سلطنت داده بود و غرور سلطنت كارش را به جائي رسانده بود كه با ابراهيم در مورد پروردگارش بگو و مگو كرد؟

ابراهيم گفت:


1- قوم شروع كردند به ساختن محلي براي شكنجة ابراهيم با آتش، و اين محل را طوري ساختند كه گنجايش آتش افروخته شده را داشت. آنگاه ابراهيم را در آن آتش انداختند. خداوند تعالي مي فرمايد: « آري آنها نقشة اين كار را مي كشيدند ولي خدا ذليلشان ساخت ! » مراد به كشيدن نقشه، طرح سوزاندن ابراهيم بود ولي خداوند ابراهيم را بر آنان غالب ساخت، به طوري كه نقشة شوم آنها هيچ اثري در وي به جا نگذاشت و آن اين بود كه خداوند به آتش فرمود: « اي آتش ! براي ابراهيم سرد و گلستان باش ! »

ص:57

- خداي من آن كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند.

نمرود گفت:

- من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم!

ابراهيم گفت:

- خداي يكتا خورسيد را از مشرق سر مي دهد، تو آن را از مغرب بياور؟!

در اينجا بود كه كافر مبهوت شد، وخدا گروه ستمكاران را هدايت نمي كند! »

به گفتة تاريخ و روايات " نمرود" يكي ازسلاطين " بابل قديم" بوده است. در آن عصر و زمان مردم بت مي پرستيدند. براي هر چيزي ربي قائل بودند، مانند: رب زمين، رب درياها، رب آتش. و آنگاه براي آن ارباب ها صورت ها و مجسمه هائي مي ساختند تا چون دسترسي به خود ارباب ندارند اين مجسمه هارا به عنوان نمايشگر ارباب بپرستند، و اين مجسمه ها شفاعت آنهارا نزد صاحبان خود بكنند، و صاحب صنم هم شفاعتشان را نزد " خداي بزرگ" بكند، و يا به وسيلة او سعادت زندگي و مرگ خودرا تأمين كند.

خيال مي كردند ارباب بت ها يعني آنهائي كه تدبير زمين و دريا و آتش به ايشان واگذار شده تأثيري در شئون زندگي آنان دارند، به طوري كه ارادة آن ارباب بر ارادة خود آنان غالب است و تدابير آنها بر تدبير خود ايشان مسلط است.

چه بسا مي شد كه بعضي از سلاطين خودكامه و ديكتاتور از اين اعتق____ادات ع____وام سوء استفاده مي كردند و اوامر ملوكانة خودرا از اين راه به خورد مردم مي دادند و در شئون زندگي مردم تصرفاتي مي كردند، و رفته رفته به طمع به دست آوردن مقام الوهيت مي افتادند.

تاريخ اين معنا را از فرعون و نمرود و غير آن دو نقل كرده است. در نتيجه با اينكه خودشان مانند مردم شان بت مي پرستيدند، در عين حال خودرا در سلك ارباب جا مي زدند. رفته رفته مردم آنهارا بيشتر از بت هاي خيالي پرستش مي كردند.

قرآن مجيد از قول فرعون حكايت فرموده كه گفت:

« اَناَ رَبُّكُمُ الْاَعلي - من بزرگترين رب شما هستم !؟»

و با اينكه فرعون خود بت مي پرستيد، در عين حال خود را بزرگترين رب جا مي زد. اين ادعا از نمرود نيز حكايت شده كه گفت: "اَناَ اُحيي وَ اُميتَ – من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم! "

در نقل قولي كه قرآن كريم در آية مورد بحث فرموده كاملاً روشن مي شود كه

ص:58

نمرود وقتي با ابراهيم مباحثه و محاجه مي كرد، براي خداي سبحان قائل به الوهيت بوده، وگرنه وقتي ابراهيم به او گفت: « خدا آفتاب را از مشرق مي آورد و تو آنرا از مغرب بياور ! » نمرود تسليم گفتة آن جناب نمي شد و مي توانست بگويد آفتاب را از مشرق مي آورم، نه آن خدائي كه تو معتقدي، و يا بگويد اصلاً اين كار خداي تو نيست بلكه كار خداياني ديگر است، چون نمرود قائل به خداياني ديگر غير از خداي سبحان نيز بود.

قوم نمرود نيزهمين اعتقاد را داشتند. همچنانكه همه داستانهاي ابراهيم "ع" كه در قرآن آمده براين معنا دلالت دارد، مانند داستان كوكب و ماه و خورشيد، و يا گفتگوئي كه آنجناب با پدرش دربارة بت ها داشت، و خطابي كه به قوم خود كرد، و داستان شكستن بتها و سالم گذاشتن بت بزرگ، و ساير داستانها .

پس معلوم مي شود نمرود هم مانند قومش براي خدا الوهيت قائل بود، ولي چيزي كه هست قائل به خداياني ديگر نيز بود، لكن با اين حال خود را هم اله مي دانست، و بلكه بالاترين آلهه مي پنداشت. و به همين حهت بود كه در پاسخ ابراهيم "ع" و احتجاجش، بر ربوبيت خود احتجاج كرد، و دربارة ساير آلهه چيزي نگفت، معلوم مي شود خود را بالاتر از همه مي دانست.

از اينجا اين نتيجه به دست مي آيد كه بگو مگوئي كه بين ابراهيم عليه السلام و نمرود واقع شده، اين بوده كه ابراهيم عليه السلام فرموده بود:

رب من تنها الله است ولا غير! و نمرود در پاسخ گفته بود:

نه خير! من نيز معبود تو هستم، معبود تو و همة مردم !

نمرود شروع به مغالطه كرد و دستور داد دو نفر زنداني را آوردند، يكي را امر كرد تا كشتند و ديگري را زنده نگه داشتند، سپس گفت:" من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم!" بدين وسيله امر را به حاضران مشتبه كرد و آنها هم تصديقش كردند. چون ابراهيم ديد حاضران استدلال منطقي را قبول نمي كنند حجتي آورد كه خصم را شكست داد.

فرمود:

« خداي سبحان آفتاب را از مشرق مي آورد وتو آن را از مغرب بياور!»

وقتي ابراهيم اين پيشنهاد را كرد نمرود مبهوت ماند و ديگر نتوانست پاسخ دهد.

هرچند آية شريفه متعرض زمان وقوع اين بگومگو نشده است ولي اعتبار

عقلي مساعد اين احتمال است كه بعد از افتادن حضرت ابراهيم درآتش و نجات او بوده

ص:59

است، براي اينكه از داستانهائي كه در قرآن كريم دربارة ابراهيم عليه السلام از همان بدو ظهورش و احتجاجش با پدر و قومش و بت شكني اش آمده، اين معني بدست مي آيد كه اولين باري كه آن جناب با نمرود ملاقات كرد هنگامي بود كه خبر بت شكني او به گوش نمرود رسيده بود و وي دستور داده بود اورا بسوزانند، و معلوم است كه در چنين هنگامي جاي بگو مگوي نمرود با وي دربارة خدائي خودش نبوده است، چون به جرم شكستن بتها دستگير شده بود، نه به جرم انكار خدائي نمرود، و اگر بگو مگوئي با او كرده حتماً بر سر اين بوده كه آيا بت ها پروردگارند يا خداي تعالي ؟

در روايات اسلامي آمده است كه:

" آن كسي كه با ابرهيم بر سر پروردگار او بگو مگو كرد نمرود پسر كنعان بود. "(1)

(2)

حمورابي و نمرود زمان ابراهيم

"حمورابي" معاصر ابراهيم عليه السلام نبود. او در حدود سيصد سال بعد از ابراهيم زندگي مي كرد. زندگي ابراهيم عليه السلام در حدود دو هزار سال قبل از ميلاد بوده و زندگي حمورابي حدود هزار و هفتصد سال قبل از ميلاد بوده است.

اگرچه تاريخ دلالت دارد براينكه حمورابي پادشاهي صالح و ديندار و عادل در بين رعيت، و مردي قانونمدار و پايداردر قوانين خود بوده، و مقرراتي را كه خود وضع نموده بود به نحو احسن اجرا مي كرده است، و قوانين وي قديمي ترين قوانين مدني است كه تدوين شده است ولكن همين سند تاريخي صراحت دارد بر اينكه وي مردي بت پرست بوده است.

در همين آثار خطي كه در خرابه هاي بابل از وي به دست آمده، بعد از بيان شريعت خود از بت هاي زيادي استمداد كرده است، و آن بت ها را در قبال سلطنت عظيمي كه به او داده اند و توفيقي را كه در بسط عدالت و وضع قانون به وي ارزاني داشته اند تشكر نموده و از آنها خواسته تا شريعتش را از زوال و تحريف حفظ كنند.

حمورابي آن بت هارا چنين اسم برده است:

1- "ميروداخ" خداي خدايان

2- " أي" خداي قانون و عدالت

3- "زاماما" و الاهة " اشتار" دو خداي جنگ


1- نقل از علي عليه السلام در درمنثور
2- مستند:تحليل علمي وتاريخي الميزان ج14ص15

ص:60

4- " شاماش" خداي حاكم در آسمان و زمين

5- " حاداد" خداي ارزاني و فراواني نعمت

6- " نيرغال" خداي فتح و پيروزي

7- " بل" خداي قدر

8- " الاهة بيليتيس" و " الاهة نينو" و " اله ساجيلا" و غير آن….

( در سفر تكوين اصحاح يازدهم تا بيست و پنجم تورات) گفته شده كه ملكي صادق پادشاه " شاليم" كه خود كاهن خدا بود، نان و شراب براي ابراهيم برد و اورا بركت داد. برخي چنين توجيه كرده اند كه اين ملك صادق كاهن، همان " امرافل" پادشاه " شنعار" است كه در اول داستان مذكور است و او همان " حمورابي" صاحب قوانين معروف است كه يكي از سلالة نخستين شاهان بابل است.

در تاريخ شاهي وي سخت اختلاف هست به طوري كه بيشتر آنچه درباره وي گفته اند با زمان حيات ابراهيم (2000 ق-م) قابل انطباق نيست. مثلاً در كتاب " عرب پيش از اسلام" مي گويد: حمورابي در سال 2287-2232 (ق-م) در بابل سلطنت داشته است. دركتاب " شريعت حمورابي " به نقل از كتاب "قديمي ترين قوانين جهان" تأليف استاد. اف. ادوارد مي گويد: دوران پادشاهي وي در 2205-2167(ق-م) بوده است.

در " قاموس اعلام شرق و غرب" آورده كه او در سال 1728-1686 به اريكة پادشاهي بابل نشست. "قاموس كتاب مقدس" زمان فرمانروائي اورا سال 1975-1920(ق-م) مي داند.

روشن ترين دليل بر بطلان اين حدس آن است كه سنگ نبشته هائي كه در ويرانه هاي بابل به دست آمده و شريعت حمورابي بر آنها حك شده شامل ذكر عده اي از خدايان بابليان است و اين خود مي نمايد كه حمورابي از بت پرستان بوده است بنابراين صحيح نيست اورا كاهن خداوند بدانيم.

(1)

تحليل استدلال هاي ابراهيم "ع"

قرآن مجيد احتجاجات ابراهيم عليه السلام با اقوام ستاره پرست و ماه پرست و بت پرست عصر خود را در آيات فوق الذكر نقل كرده كه مشروح آن را در مطالب قبلي ديديم. حال مي پردازيم به تحليل و چگونگي اين استدلال ها، و در بادي امر مي بينيم كه ابراهيم عليه السلام در اين حرفي كه درباره كوكب و قمر و شمس زده، نظر صحيح و


1- مستند:آية 74تا83 سورة انعام " فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَء ا كوُكَباً ...." الميزان ج13 ص 280

ص:61

يقين_ي و ه_داي_ت

الهيه و فيض پروردگار خودرا جستجو مي كرده است، بدين شرح كه :

1-كلام آن حضرت را مي توان حمل بر معناي حقيقي نمود و گفت كه منظور آن حضرت اين بوده كه از راه فرضيه به حق مطلب رسيده و براي خود اعتقاد يقيني كسب كرده است.

2-ديگر اينكه كلام آن حضرت را حمل بر ظاهر كنيم و بگوئيم ابراهيم عليه السلام از راه مماشات و تسليم اين سخن را گفته و خواسته است فساد آن را بيان نمايد.

3-اينكه ابراهيم عليه السلام يقين به اين معنا داشته كه اورا پروردگاري است كه هدايت و ساير امورش را متكفل است، و اگر در اين آيات واقعاً يا ظاهراً از پروردگار خود جستجو و بحث كرده منظورش اين بوده كه بفهمد آيا آن كسي كه امورش را عهده دار است همان آفريدگار آسمان و زمين است، يا آنكه يكي از آفريده هاي اوست؟ و وقتي معلومش شد كه ستاره و ماه شايستگي ربوبيت را ندارند، چون از نظرش ناپديد شدند ناگزير اظهار اميدواري كرده و گفت: " اگر پروردگارم مرا به سوي خود راهنمائي نكند از گمراهان خواهم بود !"

دربارة احتمال اولي بايد گفت:

هيچ بعيد نيست كه ابراهيم "ع" در آن موقعي كه اشاره به آفتاب مي كرده نسبت به خصوصيات آن جاهل بوده است. و اولين باري بوده كه از نهانگاه خود چشم به جهان وسيع گشوده، و مجتمعي از بشر و اجرامي درآسمان، يكي بنام ستاره و يكي ماه و يكي خورشيد ديده و از جهت نداشتن معرفت به خصوصيات آنها به هركدام كه رسيده گفته: "هذاربي !"

ابراهيم عليه السلام بعد از ديدن ستاره و يا ماه و خورشيد گفته است : "هذا ربي"، آنگاه بي اطلاع از اينكه چيزي نمي گذرد كه اين جرم غروب مي كند بر همان گفتار خود ثابت مانده تا جرم غروب كرده و آن وقت فهميده كه اشتباه كرده و جرم مزبور پروردگار او نبوده است. چه اگر مانند يكي از ما سابقة ذهني از غروب جرم داشته بود كه همان بار اول و بدون فاصله جواب خودرا مي داد كه - اين پروردگار من نيست،

ص:62

براي اينكه اين جرم به زودي غروب خواهد كرد!

دربارة احتمال دومي بايد گفت:

ابراهيم عليه السلام خواسته است با قوم خود مماشات كند، و اگر دربارة اين اجرام ايستاد تا غروب كنند و آن وقت از گفتة خود برگشت براي اين بوده كه قدم به قدم احتجاج خودرا با محسوسات مردم پيش ببرد، همچنانكه وقتي بت هارا مي شكند بت بزرگ را باقي مي گذارد و مي گويد اين بت بزرگ خدايان شمارا شكسته است، تا به خوبي آنان را به عجز اصنام واقف سازد و براي آنان حتمي كند كه اين سنگ و چوب ها نمي توانند از خودشان دفع شري كنند تا چه رسد به ديگران !

نتيجة بررسي هاي ابراهيم "ع"

ابراهيم عليه السلام عليه ربوبيت اجرام سه گانه اين حجت را اقامه كرده كه هر غروب كننده را براي همان غروب كردنش دوست ندارد، و غروب هر چيز عبارت است از اينكه انسان آن چيز را بعد از يافتن از دست داده و گمش كند، و چيزي كه داراي چنين وصفي است شايستگي ندارد كه محبت و دلبستگي آدمي ، كه ملاك و مجوز عبادت و پرستش است، به آن تعلق گيرد، و چون اين وصف در جميع جسمانيات هست و همة موجودات مادي رو به زوال و نيستي و هلاكند، از اين جهت بايد گفت در حقيقت حجت ابراهيم عليه السلام حجتي است عليه جميع انحاء شرك و وثنيت، نه تنها مسئلة بت پرستي و ستاره پرستي، حتي عقايدي را هم كه بعضي از مشركين دربارة الوهيت ارباب انواع و موجودات نوري مافوق ماده و طبيعت ومنزه از جسميت و حركت دارند، نيز ابطال مي كند.

(1)

ابراهيم و اعلام دين فطرت

پس از آنكه ابراهيم عليه السلام از شرك قومش و از شركاي آنان تبري جست اينك با عبارات آيه فوق به سوي توحيد تام گرائيده و ربوبيت و معبوديت را منحصراً براي كسي اثبات مي كند كه آسمانها و زمين را از نيستي به هستي درآورده، و بت پرستي و


1- مستند:آية79سورةانعام " اِنّي وَجَّهتُ وَجهيَ لِلَّذي فَطَرَالسَّماواتِ وَالاَرضَ حَنيفاً وَما اَناَمِنَ الْمُشرِكينَ " الميزان ج13ص298

ص:63

شرك را از خود نفي كرده و مي فرمايد:

« من رو آوردم به كسي كه آسمانها و زمين را آفريده،

درحالي كه ميانه رو هستم و. از مشركان نيستم! »

منظور از روي آوردن، كنايه از اين است كه من با عبادت خودتنها به سوي خداوند روي مي آورم، چون لازمة عبوديت و مربوبيت اين است كه مربوب در نيروي خود و اراده اش بسته به رب خود باشد، و اورا بخواند، و در جميع كارهايش به او رجوع كن___د، و معلوم است كه دعا و رجوع جز با توجي__ه وجه و روي آوردن محقق نمي شود، بنابراين توجيه وجه كنايه است از همان عبادت كه آن نيز عبارت است از دعا و رجوع.

ابراهيم عليه السلام در اين كلام خود صريحاً از پروردگار خويش اسم نبرده بلكه وصفي از اوصاف اورا ذكر كرده كه احدي از مشركين هم در آن وصف نزاع و خلافي ندارند، و آن وصف عبارت بود از خالق بودنش براي زمين و آسمان، يعني كسي كه آسمانها و زمين را خلق كرده است.

يعني من با عبادت خود روي به درگاه كسي مي آورم كه ايجاد هرچيزي منتهي به اوست و خود شما هم اورا مافوق خدايان خود مي شناسيد.

در اين كه از ميان همة صفات خاص پروردگار، و در ميان الفاظي كه دلالت بر خلقت دارند – مانند: باري، خلق، بديع – بطور خاص " فاطر " را برگزيد اشاره است به اينكه آن ديني كه ابراهيم عليه السلام از ميان اديان انتخابش كرده است دين فطرت است !

لذا در قرآن كريم هم مكرراً دين توح_يد را به دين ابراهيم و دين حنيف و دين فطرت وصف كرده است، چون دين توحيد ديني است كه معارف و شرايع آن همه بر طبق خلقت انسان و نوع وجودش و بر وفق خصوصياتي بنا نهاده شده كه در ذات اوست، و به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيست.

پس اينكه بشر را دعوت به دين اسلام يعني خضوع در برابر حق تعالي كرده است براي اين بوده كه خلقت بشر هم برآن دلالت كرده و اورا به سوي آن هدايت مي كند.

ص:64

(1)

ابراهيم، شيعه نوح، با قلبي سليم

مردمي كه موافق طريقة كسي حركت كنند چنين مردمي شيعة آن كس مي باشند، حال چه اينكه آن كس جلوتر از آن قوم باشد يا بعداز آن قوم. در اين آيه خداوند مي فرمايد كه ابراهيم يكي از شيعيان نوح بود، چون دينش موافق دين او، يعني دين توحيد بود.

ابراهيم را خداوند چنين مي شناساند كه – اِذ جاءَرَبَّهُ بِقَلبٍ سَليمٍ

- ابراهيم با دلي سالم به درگاه پروردگارش شتافت !

شتافتن و آمدن به نزد پروردگار كنايه است از تصديق خدا و ايمان به او .

مراد به قلب سالم آن قلبي است كه از هر چيزي كه مضر به تصديق و ايمان به خداي سبحان باشد، خالي باشد، نه شرك جلي و نه شرك خفي، نه اخلاق زشت و نه آثارگناه، نه هيچ تعلقي به غيرخدا كه باعث شود صفاي توجه به سوي خدارا ازبين ببرد و كدر سازد.

از اينجا روشن مي شود كه منظور از قلب سليم آن قلبي است كه هيچ تعلقي به غير خدا نداشته باشد.

(2)

ابراهيم، اُسوة حسنه

قرآن مي فرمايد:

« شما الگوي خوبي در ابراهيم و پيروان او داريد!

به ياد آوريد آن زمان را كه به قوم خود گفتند:

- ما از شما و از آنچه به جاي خدا مي پرستيد، بيزاريم !

و به شما كافريم !

و از همين امروز براي ابد اعلام قطع رابطة خويشاوندي و اعلام دشمني و كينه با شما مي كنيم


1- مستند: آية 83سورة صافات " وَاِن مِن شيعَتِهِ لَاِبراهيمَ اِذجاءَ رَبَّهُ بِقَلبٍ سَليمٍ ...." الميزان ج33 ص236
2- مستند: آية 4سورة ممتحنه " قَد كانَت لَكُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ في اِبراهيمَ ...." الميزان ج38 ص113

ص:65

و اين تا روزي كه به خداي يگانه ايمان آوريد، باقي مي ماند! »

خداي متعال خطاب به مؤمنين مي فرمايد كه شما الگوي خوبي داريد و بايد مانند ابراهيم كه با قوم خود به دليل دشمني آنها با خدا دشمني اعلام كرد، با دشمنان خدا اعلام دشمني كنيد!

از لحاظ تاريخي، از ظاهر اين آيه مستفاد مي شودكه در محل و زماني كه ابراهيم عليه السلام اعلام قطع رابطه با مشركين كرد از پيروان او نيز همراهش بودند. يعني غير از حضرت لوط و همسر ابراهيم كساني ديگر نيز به وي ايمان آورده بودند و در اين ماجرا همراه ابراهيم عليه السلام بودند و مانند او اعلام انزجار و قطع رابطه با كفار دشمن خدا كردند.

نكتة ديگر اينكه آية فوق برائت را به آثارش معنا مي كند، و آثار برائت همين است كه به عقيدة آنان كفر بورزند، و مادام كه مشركند با آنان دشمني كنند تا روزي كه خداي سبحان را بپرستند.

مراد به كفر ورزيدن به آنان كفر ورزيدن به " شرك" آنان است.

معناي كفر به شرك آنان اين است كه با شرك آنان عملاً مخالفت شود، همچنانكه عداوت مخالفت و ناسازگاري قلبي است.

خود آنان برائتشان را از مشركين به سه امر تفسير كرده اند:

1-مخالفت عملي با شرك آنان،

2-عداوت قلبي با ايشان،

3-استمرار اين وضع مادام كه بر شرك خود باقي باشند مگر اينكه از شرك خود دست برداشته و به خداي واحد ايمان بياورند!

الگوئي براي برائت مطلق از مشركين

از كليّتي كه آيه هاي فوق بر آن دلالت دارند، خداوند متعال استثنائي را از قول آنها اعلام مي كند و مي فرمايد:

« مگر قول ابراهيم به پدرش كه من تنها مي توانم از خدا برايت طلب مغفرت كنم، و از ناحية خدا هيچ كاري ديگر نمي توانم صورت دهم،

و همگي گفتند:

- پروردگارا ! بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم !

ص:66

كه بازگشت به سوي توست!

پروردگارا !

مارا ماية امتحان و فتنة كساني قرار مده كه كافر شدند !

و مارا بيامرز، كه تو، تنها تو عزيز و حكيمي ! »

ابراهيم عليه السلام و مؤمنيني كه با وي بودند از قوم مشرك خود به طور كلي و مطلق تبري جستند و هر رابطه اي را كه ايشان را به آنان پيوند مي داد قطع نمودند به جز يك رابطه و آن گفتار ابراهيم به پدرش بود كه گفت:

" - براي تو از خدا آمرزش مي طلبم ….»

اين جمله معنايش اظهار دوستي ابراهيم نسبت به پدر نيست بلكه وعده اي است كه به وي داده تا شايد از شرك توبه كند و به خداي يگانه ايمان بياورد.

وقتي ابراهيم به پدر وعدة استغفار داده بود كه برايش روشن نشده بود كه وي دشمن خداست و دشمني با خدا در دلش رسوخ يافته است و در شرك ثابت قدم مي باشد، بدين جهت اميدوار بود كه از شرك برگردد و به خدا ايمان بياورد، ولي وق_تي براي_ش معلوم ش_د كه ع_داوتش با خ_دا در دلش رسوخ يافت_ه است، در نتيجه از ايمان آوردنش مأيوس شد و از او بيزاري جست.

الگوئي براي مؤمنان به خدا و روز جزا

در ادامة آيات، قرآن كريم مسلمانان را به ن_____كات ديگري از ابراهيم و پيروانش مت__وجه مي كند و مي فرمايد: « - شما، البته از ميان شما، آنهائي كه اميدوار به خدا و روز جزايند، همواره در ابراهيم و يارانش الگو داشته اند! و اما آنهائي از شما كه هنوز كفار را دوست مي گيرند بدانند كه خداي تعالي بي نياز و ستوده است! »

در اين آيه به منظور تأكيد مسئلة اسوه بودن را تكرار مي كند تا علاوه بر تأكيد اين معنارا هم بيان كرده باشد كه اين اسوة حسنه تنها براي كساني است كه به خدا و روز جزا اميد داشته باشند، و نيز اسوة اينگونه افراد به ابراهيم عليه السلام تنها در بيزاري از كفار نيست بلكه در دعا و مناجات هم از آن جناب تأسي مي كنند.

ص:67

دعائي كه خداوند متعال از ابراهيم و همراهانش تعريف مي كند نخست دعائي به طور مقدمه به درگاه پروردگارشان كردند و گفتند:

« - رَبَّنا عَلَيكَ تَوَكَّلنا وَ اِلَيكَ اَنَبنا وَ اِلَيكَ الْمَصير ! »

اين مناجات و دعائي است از نامبردگان به درگاه خدا و مناجاتي است دنبال آن تبري جستن، چون آن تبري به آن شدت ممكن بود آثار سوئي به بار آورد و ايمان را از آدم سلب كند لذا دعا كردند كه پروردگارا به تو توكل مي كنيم و به سوي تو انابه مي آوريم و بازگشت به سوي توست! خواستند عرض كنند كه اين خود ما نيستيم كه امور خودرا تدبير مي كنيم تنها مشيت توست ! و آن را به هرجور كه خودت مي خواهي تدبير فرما!

ولي دعاي اصلي آنها اين بود كه گفتند:

« - رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلَّذين كَفَروُا، وَاغفِرلَنا رَبَّنا ! »

در اين دعا از خدا مي خواهند ازآثار سوء تبري شان از كفار آنان را پناه دهد و ايشان را بيامرزد.

معناي " فتنه" وسيلة امتحان است. و معناي اينكه مبادا مؤمنين فتنه براي كفار قرار گيرند اين است كه كفار برآنان مسلط شوند تا مورد امتحان قرار گيرند و آنچه فساد در وسع خود دارند بيرون بريزند، و ابراهيم و مؤمنين را به انواع آزارها شكنجه كنند كه چرا به خدا ايمان آورده ايد و خدايان مارا رها كرده و از آنها و از عبادتشان بيزاري جسته ايد! ابراهيم عليه السلام و يارانش در دعاي خود نداي " ربنا " را پي درپي تكرار مي كردند تا بدين وسيله رحمت الهي را به جوش آورند:

« - توئي آن غالبي كه هرگز مغلوب نمي شود!

كسي كه همة افعال او متقن است،

و از استجابت دعاي ما عاجز نگردد،

توئي و تنها توئي كه مي تواني مارا از كيد دشمنان خود حفظ كني !

و مي داني از چه راهي حفظ كني . . .!

- اِنَّكَ اَنتَ الْعَزيزُالْحَكيمُ ! »

امامت ابراهيم "ع" و امتحانات او

اشاره

ص:68

(1)

مفهوم امامت، و ارزش آن

الفاظي در قرآن شريف وجود دارد كه در انظار مردم ساده تلقي مي شود، چون در اثر مرور زمان زياد بر زبانها جاري شده و خيال كرده اند كه معناي آن را مي دانند، و همين خيال باعث شده است كه بر سر آنها ايستادگي و دقت به خرج ندهند.

يكي از آن الفاظ " امامت" است.

مفسرين آن را همه جا و به طور مطلق به معناي : نبوت، تقدم، مطاع بودن، خلافت، وصايت، رياست در امور دين گرفته اند، در حاليكه هيچ يك از اينها حقيقت " امامت " را نمي رسانند.

مواهب الهي، صرف يك مشت مفاهيم لفظي نيست، بلكه هريك از اين عناوين، عنوان يكي از حقايق و معارف حقيقي است. لفظ " امامت" نيز يك معناي حقيقي دارد، غير حقايق ديگري كه الفاظ ديگر از آنها حكايت مي كنند.

حقيقتي كه تحت عنوان " امامت " است از آيات زير مشخص مي شود:

« ما به ابراهيم اسحق را داديم، و علاوه براو يعقوب را هم داديم، و همه را صالح قرار داديم، و مقرر كرديم كه " اماماني" باشند به " امر" ما " هدايت" كنند! »

« ما از ايشان " اماماني" قرارداديم كه به " امر" ما " هدايت" مي كردند، و اين مقام را بدان جهت يافتند كه " صبر" مي كردند، و به " آيات" ما " يقين" داشتند! »


1- مستند:آية 124سورة بقره " اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً ...." الميزان ج2 ص 98

ص:69

پس، قرآن كريم هرجا نامي از " امامت" مي برد، دنبالش متعرض "هدايت" مي شود، تعرضي كه گوئي مي خواهد كلمة نامبرده را تفسير كند. و از سوي ديگر همه جا اين " هدايت" را مقيد به " امرخدا" كرده و با اين قيد فهمانده است كه :

1-" امامت" به معناي مطلق " هداي__ت" نيست بلكه "ه__دايتي" است كه با " امرخدا " صورت مي گيرد.

( " امرخدا" همان است كه وقتي ارادة خلق چيزي مي كند بآن مي گويد: "باش" و او هست مي شود – " كن" - " فيكون " ! )

2-"امام" هدايت كننده است كه با "امري ملكوتي" كه در اختيار دارد، "هدايت" مي كند.

پس "امامت" از نظر باطن، يك نحوة " ولايتي " است كه " امام" در " اعمال مردم" دارد. و "هدايت امام" مانند " هدايت انبياء و رسل و مؤمنين" نيست كه صرفاً " راهنمائي" از طريق نصيحت و مؤعظة حسنه يا صرفاً " آدرس دادن" باشد، بلكه " هدايت امام" به معناي " گرفتن دست خلق و رساندن به مقصد نهائي " است.

از طرف ديگر، خداي تعالي براي موهبت "امامت" سببي معرفي كرده و آن عبارت است از " صبر ويقين" :

« اِنَّما صَبَروُا وَ كانوُا بِآياتِنا يؤُقِنوُنَ »

« وما اين چنين ملكوت آسمانها وزمين را به ابراهيم نشان داديم تا از مؤقنان گردد! »

-" امام" بايد داراي " يقين" باشد، " انساني" كه " عالم ملكوت"

برايش مكشوف باشد و با " كلماتي" از خداي سبحان برايش محقق گشته باشد.

- " امام" كسي است كه باطن دلها و اعمال، و حقيقت آن پيش رويش حاضر است، و از او غايب نيست. باطن دلها و اعمال براي امام حاضر است. امام به تمامي اعمال بندگان چه خير و چه شر آگاه است، گوئي هركس

ص:70

هرچه مي كند در پيش روي امام مي كند!

-" امام" مهيمن و مشرف بر راه سعادت و راه شقاوت است.

-" امام" كسي است كه در روزي كه باطن ها ظاهر مي شود مردم را به طرف خدا سوق مي دهد، همچنانكه در ظاهر وباطن دنيا نيز مردم را به سوي خدا سوق مي دهد.

« يَوْمَ نَدعوُا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِم ! »

« روزي كه هر دسته مردم را به امامشان مي خوانيم! »

آية شريفه مي فهماند كه :

-" پست امامت" پستي نيست كه دوره اي از دوره هاي بشري و عصري از اعصار از آن خالي باشد، بلكه در تمام ادوار و اعصار بايد وجود داشته باشد. اين نكته را عبارت " كُلَّ اُناسٍ" مي فهماند يعني هرجا كه انسانهائي باشند، امامي نيز هست كه " شاهد" بر " اعمال" ايشان است.

-مقام با اين عظمت "امام"، هرگز در كسي يافت نمي شود مگر آنكه ذاتاً "سعيد و پاك" باشد.

-" امام" بايد " معصوم" از هر ضلالت و گناهي باشد، وگرنه مهتدي به نفس نخواهد بود، بلكه محتاج به هدايت غير خواهد بود.

-هركس " معصوم" نباشد، او " امام" و "هادي به سوي حق" نخواهدبود. ( اين همان مفهوم آية " لايَنالُ عَهدِي الظّاِلمينَ! " است.)

يعني بطور مطلق هركسي كه ظلمي از او صادر شده باشد، هرچند كه يك ظلم در تمام عمر مرتكب شده باشد، معصوم تلقي نمي شود.

مشخصات ام_________ام

" امام" يعني مقتدا و پيشوائي كه مردم به او اقتداء نموده، و در گفتار و كردار از او پيروي كنند. نتيجة بررسيهاي فوق نشان مي دهد كه " امام "بايد داراي مشخصات زير باشد:

ص:71

1-" مقام امامت " بايد از طرف خداي تعالي معين و مقرر گردد.

2-" امام" بايد به عصمت الهي " معصوم" باشد.

3-مادامي كه موجودي به نام انسان در روي زمين باشد، " زمين خالي از وجود امام نيست."

4-" امام" بايد "مؤيد" از طرف پروردگار باشد.

5-" اعمال بندگان خدا" هرگز از نظر " امام" پوشيده نباشد، و" امام" بدانچه مردم مي كنند " آگاه" باشد.

6-" امام" بايد به تمامي احتياجات و نيازهاي انسا نها "علم" داشته باشد، چه در امر معاش دنيا و چه در امر معاد و دين آنها.

7-با وجود " امام" كسي محال است پيدا شود كه از نظر فضايل " مافوق امام" باشد.

اين هفت مسئله، از امّهات و رئوس مسايل امامت است كه از آيات قرآني استفاده مي شود.

ضمناً آيه 90 سورة انعام نشان مي دهد كه هدايت انبياء عليهم السلام چيزي است كه وضع آن تغيير و تخلف نمي پذيرد و اين هدايت بعداز رسول خدا «ص» هم همچنان در امتش هست، و از ميان امت او برداشته نمي شود.

بلكه در ميان امت او آنانكه از ذرية ابراهيم عليه السلامند همواره اين هدايت را در اختيار دارند:

وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ !

(1)

تاريخ امامت ابراهيم "ع"

اين آيه، تاريخ " امامت" ابراهيم عليه السلام است. اين واقعه در اواخر عمر آن حضرت اتفاق افتاده است، و آن زماني است در دوران پيري ابراهيم، بعد ازتولد اسماعيل و اسحق عليهماالسلام، همچنين بعداز آني است كه اسماعيل و مادرش را از سرزمين فلسطين به سرزمين " مكه" منتقل كرد:


1- مستند:آية 124سورة بقره " وَاِذِابْتَلي اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً ! " الميزان ج2 ص 91

ص:72

« … و چون پروردگار ابراهيم، اورا با كلماتي بيازمود،

و او به حد كمال آن امتحانات را انجام داد، بوي گفت:

- من تورا براي مردم امام خواهم كرد !

ابراهيم گفت:

- آيا از ذريه ام نيز كساني را به امامت مي رساني ؟

فرمود:

- آري اگر شايسته باشند!

كه عهد من به ظالمين نمي رسد! »

تحليل آيات فوق مسلم مي دارد كه اين گزينش، بعد از تولد فرزندان ابراهيم "ع" بود، زيرا اگر موضوع امامت، قبل از بشارت ملائكه به تولد اسماعيل و اسحق بود، ابراهيم عليه السلام علمي به اينكه صاحب ذري___ه مي شود نداشت، زيرا حتي بعداز بشارت دادن ملائكه، طبق نقل قرآن، ابراهيم باز آنرا باور نميكرد، و

در جواب ملائكه سخني گفت كه نوميدي از اولاددار شدن از آن پيداست:

« - آيا مرا كه پيري برمن مسلط شده بشارت مي دهيد؟

بچه بشارت مي دهيد؟

گفتند: به حق بشارت مي دهيم!

زنهار از نوميدان مباش ! »

همچنانكه قرآن حكايت مي كند، همسر او نيز اميدي نداشت به اينكه صاحب فرزند شود، چون اين گفتگو شنيد بخنديد، و گفت:

« - اي واي ! آيا من بچه مي آورم؟

با اينكه پيرزالي هستم كه حتي در جواني ام نازا بودم،

و شوهرم پير فرتوت است؟!!

اين بشارت چيزي است عجيب!! »

گفتند:

« آيا از امر خدا تعجب مي كني ؟!!

رحمت خدا و بركات او شامل حال شما اهل بيت است،

و او حميد و مجيد است ! »

پس زماني كه ابراهيم عليه السلام به مقام " امامت" رسيد، اين مراحل گذشته بود، و نمي توانست عملاً قبل از اين تاريخ باشد، زيرا ابراهيم بعد از شنيدن اين مژده كه خدا اورا به مقام " امامت" ترفيع مي دهد، تقاضا مي كند كه اين مقام را به بعضي از

ص:73

ذرية او نيز عطا كند، پس در اين زمان او داراي فرزند بوده است. و نيز دوران پيري و فرتوتي او مدتي قبل – يعني زمان بشارت فرزندانش – شروع شده بود، زيرا زنش گفت:

« شوهرم پير فرتوت است – هذا بعلي شيخاً…. »

خود ابراهيم عليه السلام نيز تاريخ فرزنددار شدن خودرا در پيري چنين بيان ميكند:

« شكر خداي را كه در دوران پيري اسماعيل و اسحق را به من ارزاني داشت !»

و نيز زمان به امامت رسيدن ابراهيم وقتي است كه پروردگارش آزمايش ها نموده و او در همة آنها پيروز گرديده بود، و بدين جهت پروردگارش فرمود:

« - من تورا امام خواهم كرد ! »

معلوم است اين امتحانات، همان انواع بلاهائي بود كه در زندگي بدان مبتلا شده بود و قرآن كريم به آنها تصريح فرموده است.

روشن ترين اين امتحانها و بلاها – داستان بريدن سر فرزندش اسماعيل بود . پس وجود اسماعيل و جريان سربريدن او قبل از زمان اعطاي مقام امامت از طرف خدا بوده است، يعني امامت ابراهيم به بهاي تمام اين ابتلائات و پيروز و موفق درآمدن او از امتحانات، يعني زمان كمال پيري او بوده است –

وَاِذِابْتَلي اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً !

ترتيب مقامات ابراهيم

مقاماتي كه ابراهيم عليه السلام به دست آورده به ترتيب زير بوده است:

1-مقام عبوديت،

2-مقام نبوت،

3-مقام رسالت،

4-مقام خلّت،

5-مقام امامت.

خداي تعالي قبل از آنكه اورا نبي كند، در همان ابتداي امر داراي " رشد" كرد، و رشد همان "عبوديت" است.

آن روزي كه ابراهيم به پدرخود اعتراض كرد كه چرا بتهارا مي پرستيد، نبي بوده

ص:74

است !(1)

مقام رسالت در اواخر عمر ابراهيم"ع" و سنين پيري او، و بعداز جدائي از پدر و قومش اعطاء شده است و در آن ملائكة خدارا در بيداري ديده و با آنان صحبت كرده است . همان زماني است كه به او مژدة فرزندي دادند و او گفت من پيرم!

اگر خدا اورا براي خود " خليل" گرفت، براي خاطر اين كيش و ملت حنيفي است كه وي به امر پروردگارش تشريع كرد، و به خاطر شرافت آن كيش، ابراهيم به مقام "خلت"مشرف گرديد. (خداي سبحان اعراض از كيش ابراهيم را كه نوعي ظلم است " سفاهت" خوانده است! )

مقام امامت ابراهيم "ع" را آية زير تأئيد مي كند:

« اِنّي جاعِلُكَ للنّاسِ اِماماً ! »

همانگونه كه قبلاً بحث شد زمان و تاريخ اين گزينش الهي در اواخر عمر آن حضرت بوده است.

(2)

ادامه امامت ابراهيم تا امت محمد رسول الله "ص"

درتاريخ امامت ابراهيم "ع" در قرآن مجيد آمده كه:

« وقتي پروردگار ابراهيم او را با كلماتي يا آزمايشهائي بيازمود و او از عهدة آزمايشها پيروز برآمد، فرمود: تورا امام خواهم كرد! »

ابراهيم "ع" سؤال كرد:

« از ذرية من نيز كساني را به امامت مي رساني ؟ »

فرمود:

« عهد من به ظالمين نمي رسد ! »

حال بايد ديد با شرطي كه خ_داي ت_عالي فرمود، ك_دام يك از فرزندان و نسل


1- فرق بين نبي و رسول اين است كه نبي در خواب واسطة وحي را مي بيند و وحي را مي گيرد ولي رسول فرشتة وحي را در بيداري مي بيند و با او صحبت مي كند.
2- مستند:آية124بقره و 90 انعام " قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَمِن ذُرّيَّتي .... " الميزان ج2 ص 108

ص:75

ابراهيم عليه السلام شايستگي اين مقام را دارند كه ادامه دهندة " امامت" آن بزرگوار باشند؟ در آي___ة 90 سوره انع____ام چنين مي خوانيم :

« ما اسحق و يعقوب

را به ابراهيم داديم،

و همه شان را هدايت كرديم،

-نوح را هم قبلاً هدايت كرده بوديم.

و همچنين از "ذريّة او" : داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسي و هارون را !

و ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مي بخشيم!

و نيز:

-زكريا، يحيي، عيسي، و الياس را !

كه همه از " صالحان " بودند!

و نيز: اسماعيل، يسع، يونس، و لوط را !

كه هريك را بر عالمين برتري داديم !

و نيز:

-از پدران ايشان،

-ذريه هاي ايشان،

-و برادرانشان !

كه علاوه بر هدايت و برتري " اجتباء " هم داديم!

و "هدايت به سوي صراط مستقيم" ارزاني داشتيم !

اين هدايت " هدايت خداست" !

كه هر يك از " بندگان" خودرا بخواهد با آن هدايت مي كند!

و اگر بندگانش شرك بورزند، همه اعمالشان حبط و باطل خواهد شد!

و اينها :

-همان هائي هستند كه،

-"كتاب" و "حكم" و " نبوت" به آنها داديم !

پس اگر قوم تو اي محمد!

به " قرآن و هدايت" كفر بورزند،

"مردمي ديگر" را موكل برآن كرده ايم،

كه هرگز به آن " كفر" نمي ورزند!

و آنان:

ص:76

-كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده است،

-پس به " هدايت" آنان،

-" اقتداء " بكن !

از سياق آيات فوق برمي آيد : كه " ه__دايت انب___ياء " چيزي است كه وض__ع آن تغيير و تخلف نمي پذيرد. و اين "ه____دايت" بعد از رسول خدا «ص» همچنان در امت او هست، و از ميان امتش برداشته نمي شود، بلكه در ميان امت او آنانكه از « ذرية » ابراهيم عليه السلامند، همواره اين هدايت را در اختيار دارند...

وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ !

خداوند سبحان آن هدايت را كلمه اي باقي در دودمان ابراهيم قرارداد !

اين " هدايت" هدايت به " امر" خداست، و " هدايت به حق" است، نه هدايت به معناي راهنمائي!

خداي تعالي خبر داد كه هدايت به اين معنا را " كلمه اي باقي در دودمان ابراهيم عليه السلام " قرار مي دهد.

از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه " امامت" بعد از ابراهيم "ع" در فرزندان او خواهد بود. چون ابراهيم"ع" از خدا خواست تا امامت را در بعضي از ذريه اش قرار دهد، نه در همة ! و جوابش داده شد كه در همين بعضي هم به " ظالمين" از فرزندان او نمي رسد!

پر واضح است كه همة فرزندان ابراهيم"ع" و نسل وي ستمگر و ظالم نبوده اند، تا نرسيدن عهد خدا به ستمگران معنايش اين باشد كه هيچ يك از فرزندان ابراهيم "ع" عهد امامت را نائل نشوند.

پس اين پاسخي كه خداوند به درخواست او داد، در حقيقت اجابت او بوده، اما با بيان اينكه امامت "عهدي" است، و " عهد خداي تعالي" به "ستمگران" نمي رسد!

(1)

مفهوم كلمات، ابتلائات و امتحانات ابراهيم "ع"

در تاريخ زندگي ابراهيم عليه السلام امتحان ها و ابتلائاتي زياد بوده كه خدا از او


1- مستند: آية 124 سورة بقره " وَاِذِابْتَلي اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ . . . ! " الميزان ج2 ص 93

ص:77

به عمل آورده، و سرانجام بالاترين مقام يعني " امامت " را به اين پيغمبر و نبي و عبد و خليل خود بخشيده است.

معلوم است كه امتحانات ابراهيم "ع" همان انواع بلاهائي بود كه در زندگي بدان مبتلاء شده است و قرآن كريم به آنها تصريح كرده است. روشن ترين آن امتحانات داستان سربريدن فرزندش اسماعيل است كه قرآن كريم آنرا چنين بيان مي كند:

« - پسرم ! در خواب مي بينم كه من به دست خودم تورا ذبح مي كنم... دراين واقعه ترا چه نظري است؟

اسماعيل جواب داد:

- اي پدر به هرچه مأموريت يافته اي انجام بده !

كه انشاء الله مرا شكيبا خواهي يافت !

پس چون هردو تسليم امر حق گشتند،

و اورا براي كشتن به رو درافكند،

درآن حال كه كارد به گلويش كشيد،

خطاب كرديم :

- اي ابراهيم ! تو مأموريت عالم رؤيا يت را انجام دادي،

كارد از گلويش بردار ! كه ما نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم !

اين ابتلاء همان امتحاني است كه حقيقت حال اهل ايمان را روشن مي كند…! »

همانگونه كه در مباحث قبلي گفته شد اين قضيه در دوران پيري ابراهيم "ع" اتفاق افتاده است. خداوند، طبق نقل صريح قرآن، اسماعيل و اسحق را در زمان پيري به ابراهيم "ع" ارزاني داشته بود.

با اينكه در آية مورد بحث، امتحان ابراهيم را به وسيلة " كلمات" دانسته است ولي اين بدان جهت است كه الفاظ وظايف عملي براي آن جناب معين و از عهد و پيمانها و دستورالعمل ها حكايت مي كرده است، لذا امتحان فقط با برنامه هاي عملي صورت مي گيرد، و عمل است كه صفات دروني انسان را ظاهر مي سازد، نه گفتار !

ص:78

مراد به " كلمات" در آية مورد بحث، همان قضايائي است كه ابراهيم "ع" با آنها آزمايش شد، و عهدهائي است الهي كه وفاي بدانها را از او خواسته بودند: مانند قضية كواكب، بت ها، آتش، هجرت، قرباني فرزند و ….

اگر در آية موردبحث، نامي از اين امتحانات نبرده است، براي اي_ن بوده كه نيازي به ذكر آنها نداشته، بلكه همين كه فرمود: " چون از آن امتحانات پيروز درآمدي ما تورا امام خواهيم كرد!" مي فهماند كه آن امور، اموري بوده كه لياقت آن جناب را براي مقام امامت اثبات مي كرده است، چون امامت را مترتب برآن امور كرده است.

پس اين صحنه ها كه برشمرديم، همان " كلمات" بوده است .

(1)

مفهوم " كلمه" و " تمام شدن " آن

" كلمه" هرچند، در قرآن كريم، بر موجودات و اعيان خارجي اطلاق شده، نه بر الفاظ و اقوال، و لكن همين نيز به عنايت قول و لفظ است. و هرجا كه در قرآن كريم لفظ " كلمه "را به خدا نسبت داده منظورش از آن قول " كن فيكون" است، مانند:

-« … و كلمه اي از او نامش عيسي بن مريم بود. »

-« مَثَل عيسي نزد خدا، مَثَل آدم است كه اورا از خاك بيافريد، و سپس فرمود: باش، پس موجود شد – كن فيكون ! »

-« كسي كلمات خدا را تغيير نمي تواند بدهد! »

-« تبديلي براي كلمات خدا نيست. »

-« خدا با كلمات خود حق را محقق مي سازد.»

-« آنها كه كلمة عذاب پروردگارت عليه آنان حتمي شده، ايمان نمي آورند.»

-« ولكن كلمة عذاب حتمي شده بود.»

-« و اين چنين كلمة پروردگارت بر كساني كه كافر شدند محقق گشت، كه اصحاب آتشند! »

-« اگر نبود كه كلمة خدا قبلاً براي م__دتي معي___ن گذشته بود، هر آينه قض___ا بين آنان رانده مي شد. »

-« و كلمة الله هي العليا . . . و كلمة خدا همواره دست بالاست ! »


1- مستند: آية 124 سورة بقره " وَاِذِابْتَلي اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ . . . ! " الميزان ج2 ص 95

ص:79

-« گفت حق اين است كه . . . و حق مي گويم ! »

-« تنها گفتار ما به چيزي كه بخواهيم ايجاد كنيم، اين است كه به آن مي گوئيم:

-باش ! و آن چيز موجود شود ! »

در همة موارد بالا، منظور از لفظ " كلمه" قول و سخن است، به اين عنايت كه كار " ق___ول" را مي كند، چون قول عبارت است از اينكه گوينده آنچه را مي خواهد به شنونده اعلام بدارد، يا به او خبر بدهد، ويا از او بخواهد.

به همين جهت بسيار مي شود كه در كلام خداي تعالي " كلمه" يا "كلمات" به وصف " تمام" توصيف مي شود، مانند:

- « كلمة پروردگارت از درستي و عدل " تم___ام" شد، هيچ كس نيست كه كلمات اورا دگرگونه سازد! »

-« كلمة حسناي پروردگارت بر بني اسرائيل " تمام" شد ! »

گويا كلمه وقتي از گوينده اش صادر مي شود هنوز تمام نيست، و وقتي تمام مي شودكه لباس عمل بپوشد، آنوقت است كه " تمام" و " صدق" مي شود.

در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام، وقتي فرمود:

« چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود،

و او به حد كام_ل آن امتحانات را تمام كرد. . . .»

منظور از " كلمات" قضايائي است كه ابراهيم با آنها آزمايش شد و عهدهائي است الهي، كه وفاي بدانها را از او خواسته بودند، مانند: قضية كواكب، بت ها، آتش، هجرت، قرباني اسماعيل و …. پس اين صحنه ها كه برشمرديم، همان " كلمات" بوده اند .

و اما " تمام كردن كلمات " به چه معناست؟

ص:80

اگر از لحاظ ابراهيم تفسير كنيم، معنايش اين مي شود كه:

-ابراهيم آن كلمات را تمام كرد، يعني آنچه را كه خدا از او مي خواست، انجام داد و امتثال نمود .

و اگر از لحاظ خداي تعالي تفسير كنيم، معنايش اين مي شود كه:

-خدا كلمات را تمام كرد، يعني توفيق را شامل حال ابراهيم كرد و مساعدتش فرمود تا همانطور كه او مي خواست دستورش را عمل كند .

(1)

يقين ابراهيم، و ملازمه آن با مقام امامت

قرآن كريم دربارة حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد:

« ما اين چنين " ملكوت" آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم

تا به مقام اهل" يقين" برسد. »

اين آيه به ظاهرش مي فهماند كه : "نشان دادن ملكوت" به ابراهيم مق__دمه بوده براي اين كه نعمت " يقين" را بر او افاضه فرمايد.

بدين ترتيب ملاحظه مي شود كه هيچ وقت " يقين" از " مشاهدة ملكوت" جدا نيست !

از طرف ديگر در شناخت " امام" در مباحث قبلي گفتيم كه " امام" بايد انساني داراي "يقين" باشد، انساني كه عالم ملكوت برايش مكشوف باش_د، و

با كلماتي از خداي سبحان برايش محقق گشته باشد.

" ملكوت" عبارت است از همان " امر" و " امر" عبارت است از " ناحية باطن اين عالم" !

"امام" كسي است كه باطن دلها و اعمال، وحقيقت آن پيش رويش حاضر است و از او غايب نيست.

خداي تعالي براي موهبت " امامت" سببي معرفي كرده كه آن عبارت است از " صبر" و " يقين" . و اين ملاك از آيه زير فهميده مي شود:

« اِنَّما صَبَروُا و كانوُا بِآياتِنا يؤُقِنونَ ! »

به حكم اين آيه، ملاك در رسيدن به مقام " امامت" صبر در راه خداست: " صبرمطلق" ! در نتيجه مي رساند كه شايستگان مقام امامت در برابر تمامي صحنه


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج2 ص 102

ص:81

هائي كه براي آزمايش آنها پيش آمده، تا مقام عبوديت و پاية بندگي آنها روشن شود، " صبر" مي كنند، در حالي كه قبل از آن پيش آمدها، داراي "يقين" هم هستند.

اين همان يقيني است كه در آية فوق نتيجة مشاهدة ملكوت آسمانها و زمين معرفي كرده است .

(1)

مشاهده ملكوت، و كيفيت احياء اموات

قرآن مجيد از حضرت ابراهيم خليل عليه السلام زماني را نقل مي كند كه از خداي تعالي درخواست ديدن " احياء – زنده شدن " را كرد. البته اين درخواست ب_راي "بي_ان است_دلالي" موضوع نبود بلكه درخواست روشن شدن حقيقت را كرده، اما از راه "بيان عملي" يعني " نشان دادن"، نه " بيان علمي و استدلالي" !

او از خدا درخواست كرد كه خدا " كيفيت احياء " را به او نشان دهد، نه "اصل احياء " را، يعني فرمود: چگونه مردگان را زنده مي كني ؟!

منظور ابراهيم "ع" اين نبود كه بداند چگونه اجزاء مادي مرده حيات مي پذيرد و اجزاء متلاشي دوباره جمع مي گردد و به صورت موجودي زنده شكل مي گيرد، بلكه مقصود او اين بوده كه كيفيت افاضة حيات برمردگان را بداند، و اينكه خدا به اجزاء آن مرده چه مي كند كه زنده مي شود!؟

عني سؤال از سبب و كيفيت تأثير سبب است، كه بمفهوم ديگر ديدن " ملكوت" اشياء است، آنجاكه خدا مي فرمايد:

« اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شَيئاً اَن يَقوُلُ لَهُ كُنْ فَيَكوُنَ !

" امر" او چيزي را كه او بخواهد ايجاد كند اين است كه " بگويد" "باش!" و آن چيز " موجود شود! "

پاك است آنكه " ملكوت همة اشياء" در دست اوست …! »

از سوي ديگر خداي تعالي فرموده:

« ما اين چنين "ملكوت" آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از صاحبان يقين شود ! »

و يكي از ملكوت آسمانها و زمين همين زنده كردن مرغان است به دست ابراهيم "ع" كه آيات سورة بقره چنين از آن حكايت مي كنند:


1- مستند:آية 260سورة بقره " وَ اِذ قالَ اِبراهيمُ رَبِّ اَرِني كَيفَ تُحييِ الْمَوْتي ا ...." الميزان ج4 ص255

ص:82

« به ياد آر آن زمان را كه ابراهيم گفت:

- پروردگارا ! نشانم بده چگونه مردگان را زنده مي كني؟

فرمود: - مگر ايمان نداري ؟!

عرضه داشت: - بله، ولي مي خواهم قلبم آرامش يابد!

فرمود:

- پس، چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن، و هر قسمتي از آن را بر سر

كوهي بگذار، و آنگاه يكي يكي را صدا بزن، خواهي ديد كه با شتاب نزد تو مي آيند، و بدان كه خدا مقتدري شكست ناپذير و خدائي محكم كار است ! »

پس اين قصه آن طور كه در ابتداء به نظر مي رسد، يك داستان ساده نيست، و اگر به اين سادگي ها بود كافي بود خود خداي تعالي مرده اي را، هرچه باشد، مرغ يا حيواني ديگر، پيش روي ابراهيم "ع" زنده كند، ولي ملاحظه مي كنيد كه خصوصيات و قيود خاصي به شرح زير درآن گنجانيده شده است:

1-مرده اي كه مي خواهد زنده كند " مرغ" باشد،

2-مرغ خاص و به عدد خاص باشد،

3-مرغ ها زنده باشند،

4-ابراهيم شخصاً آنهارا بكشد،

5-خودش آنهارا به هم مخلوط كند، به طوري كه اجزاء بدن آنها بهم آميخته گردد،

6-گوشت هاي درهم شده را چهار قسمت كند،

7-هرقسمتي را در محلي دور از قسمتهاي ديگر بگذارد، مثلاً هريك را بر قلة كوهي بگذارد،

8-عمل زنده كردن به دست خود ابراهيم "ع" انجام شود، يعني به دست كسي كه درخواست كرده است،

9-با دعوت و دعاي ابراهيم آنها زنده شوند،

10- هر چهار مرغ نزد ابراهيم "ع" حاضر شوند!

اين خصوصيات ارتباطي با سؤال ابراهيم"ع" دارد. در درخواست ابراهيم " ع" دو موضوع وجود داشت:

1-آن جناب خواسته است " احياء" را بدان جهت كه فعل خداي سبحان است مشاهده كند نه بدان جهت كه وصف اجزاء ماده است كه مي خواهد حامل

ص:83

حيات شود. لذا اقتضا داشت اين امر به دست خود او اجرا شود، لذا فرمود:

- چهار مرغ بگير ! و به دست خود ذبح كن!

و هرقسمتي را بر سر كوهي بگذار ! سپس آنهارا بخوان …!

در اينجا ، خداي تعالي دويدن مرغان به سوي ابراهيم را كه همان " زنده شدن" مرغان است مربوط به دعوت ابراهيم كرد.

پس معلوم مي شود آن سببي كه حيات را به مرده اي كه قرار است زنده شود، افاضه مي كند همان "دعوت" ابراهيم است.

با اينكه ما مي دانيم هيچ احيائي بدون امر خداي تعالي نيست پس معلوم مي شود " دعوت" ابراهيم به " امر" خدا به نحوي متصل به امر خدا بوده است كه زنده شدن مرغان گوئي هم از ناحية امر خدا بوده و هم از ناحية دعوت او ... و اينجا بود كه ابراهيم عليه السلام كيفيت زنده شدن مرغان يعني " افاضة حيات" از "امرخدا" به آن مردگان را مشاهده كرد.

و اگر " دعوت" ابراهيم متصل به " ام__ر خدا" يعني آن امر " كن " كه بخواهد چيزي را ايجاد كند مي فرمايد: " كن !" نبود و گفتار او مانند گفتار ما بود و به امر خدا اتصال نداشت، خود او نيز مثل ما مي شد و هزار بار هم به چيزي مي گفت " كن" چيزي موجود نمي شد!

2-خصوصيت دوم موضوع مربوط مي شود به تعداد و كثرت مردگان.

يعني وقتي جسد هاي متعددي بپوسند و اجزايشان متلاشي شود و كسي نفهمد اين خاك از آن چه مرده اي است و همه در ظلمت فنا گم گشته باشند كه نه در خارج خبري از آنها باقي باشد و نه در ذهن ها . . . با چنين وضعي چگونه قدرت زنده كننده به يك يك آنها جداگانه احاطه پيدا مي كند در حالي كه محاطي باقي نمانده تا كسي بدان احاطه پيدا كند ؟

خداي تعالي وقتي موجودي از موجودات جاندار را ايجاد مي كند و يا زندگي را دوباره به اجزاء ماده مرده آن برمي گرداند، ايجادش نخست به روح صاحب حيات آن تعلق مي گيرد و آنگاه به تبع آن البته اجزاء مادي آن نيز موجود مي شود وهمان روابطي را كه قبلاً بين اجزاء بود مجدداً برقرار مي گردد، چون آن روابط نزد خدا محفوظ است، و اين مائيم كه احاطه به آن روابط نداريم.

پس تعيُّن جسد به وسيلة تعيُّن روح است. و جسد بلافاصله بعد از تعيُّن روح

ص:84

متعين مي شود، و هيچ چيزي نمي تواند جلوگيرش شود. و به همين فوريت اشاره مي كند آنجا كه مي فرمايد:

« ثُمَّ ادِّعهُنَّ يَأتِيَنَكَ سَعياً - سپس آنهارا بخوان كه باسرعت و بلافاصله بسوي تو مي آيند! »

(1)

ملّت اب_راهيم

اشاره


1- از لحاظ تاريخ زماني، اين قصه بعداز مهاجرت ابراهيم "ع" از سرزمين بابل به سوريه اتفاق افتاده است، زيرا سرزمين بابل كوه ندارد.

ص:85

(1)

ابراهيم خود يك ملت بود!

« اِنَّ اِبراهيمَ كانَ اُمَّةً ! »

« اين كيش و مذهب كه ما به تو نازل كرديم،

اي رسول خدا !

ملتي است كه ابتداء به ابراهيم داديم،

و اورا برگزيديم و به سوي صراط مستقيم هدايت نموديم،

و با آن ملت، دنيا و آخرتش را اصلاح كرديم،

ملتي است معتدل و جاري بر طبق فطرت،

كه تنها طيبات در آن حلال،

و تنها خبائث در آن حرام شده است،

و با به كار بستن آن، خيراتي كه ابراهيم به دست آورد،

به دست مي آيد! »

كلمة « ام____ت » قائم م__قام جماعت در عبادت خداست، يا به معن_اي امامي است كه به وي اقتداء مي شود.

بعضي گفته اند: ابراهيم امتي بوده كه تا مدتي يك فرد داشته و آنهم خودش


1- مستند: آية 120 تا 123سورة نحل " اِنَّ اِبراهيمَ كانَ اُمَّةً قانِ_تاً لِلّهِ حَنيفاً …." الميزان ج2 ص 123

ص:86

بوده است، چون تا مدتي غيراز آن جناب فرد ديگري موحد نبوده است.

از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده كه :

« روزگاري بود كه در تمام روي زمين جزيك نفر خدارا پرستش نمي كرد و ا گر غير او فرد ديگري بود خداوند در آية: " اِنَّ اِبراهيمَ كانَ اُمَّةً …، " او را هم اضافه مي كرد، پس از مدتي خدا اورا با به دنيا آوردن اسماعيل و اسحق مأنوس نمود و سه نفر شدند. »

كلمة " قانت" به معناي اطاعت و عبادت و يا دوام در آن دو است.

كلمة " حنيف" به معني ميل كردن به وسط و اعتدال و اجتناب از ميل به افراط و تفريط است.

" اجتباء پروردگار" به اين معني است كه پروردگار كسي را خالص براي خود سازد، و از مذهب هاي مختلف جمع آوري اش نمايد. و دليل اجتباي ابراهيم را قرآن مجيد "شكر نعمت" خوانده و فرموده است: " شاكِراً لِاَنعُمِهِ اِجتَباهُ و...." و حقيقت شكر اخلاص در عبوديت است.

قرآن مجيد مي فرمايد:

« به ابراهيم در اين دنيا حسنه اعطاءكرديم و او در آخرت از صالحان است! »

مقصود از " حسنه" در دنيا معيشت نيكوست، و ابراهيم عليه السلام داراي ثروتي فراوان و مروتي عظيم بوده است.

در اينكه ابراهيم عليه السلام را به صفات نامبرده توصيف كرد اشاره به اين است كه صفات نامبرده آثار نيك اين دين حنيف است، و اگر انسان به اين دين درآيد، اورا به تدريج به راهي مي اندازد كه ابراهيم عليه السلام را بدان انداخت.

و در آخر سوره مي فرمايد: « - اي رسول خدا ! به تو وحي كرديم كه آئين معتدل ابراهيم را پيروي كن كه او از مشركان نبود! »

ص:87

(1)

مفهوم ملت ابراهيم

قرآن كريم دين اسلام را « ملت ابراهيم » و "دين حنيف" او دانسته و فرموده است:

« مِلَّ____ةَ اَبيكُم اِبراهيمَ » ( حج 78)

« قُل بَل مِ_____لَّةَ اِبراهيمَ حَنيفاً » ( بقره 135)

وقتي دين اسلام را ملت ابراهيم مي خوانيم اين بدان معني نيست كه دين اسلام با همه اصول و فروعي كه دارد در زمان ابراهيم"ع" تشريع شده است، و نمي توانيم چنين حرفي بزنيم زيرا از آيه زير عكس اين معنا استفاده مي شود:

« شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصّي بِهِ نوُحا

ً وَالَّذي اَوحَينا اِلَيكَ وَما وَصَّينا بِه

ِ اِبراهيمَ وَ موُسي و عيسي ! » (شوري13)

يعني: « از امور دين آنچه را به نوح سفارش كرده بوديم و آنچه را به تو وحي كرديم و آنچه را به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرده بوديم، براي شما مقرر كرد كه: دين را بپا داريد! »

ولي مي خواهيم بگوئيم كه از آية فوق و همچنين از آية زير استفاده مي شود كه: شرايع و احكام اسلام هم از آن فطرياتي سرچشمه مي گيرد كه ابراهيم عليه السلام به زبان تشريع كرده است و هر عملي كه موافق با فطرت باشد مورد امر، و هر عملي كه مخالف فطرت باشد مورد نهي قرار داده است:

« قُل اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنيفاً !» (انعام161)

(2)

پايه گذاري ملت ابراهيم

قرآن كريم در آية فوق شرح لحظاتي را مي دهد كه دستور اسلام به ابراهيم"ع" صادر مي شود و ابراهيم اظهار اسلام مي كند و كيش و ملت ابراهيم پايه گذاري مي شود


1- مستند: آية 78سورة حج " مِلَّةَ اَبيكُم اِبراهيمَ وَ هُ_وَ سَمّاكُمُ الْمُسلِمينَ …." الميزان ج14ص16
2- مستند: آية 130 سوره بقره " وَمَن يَرغَبُ عَن مِلَّةِ اِبراهيمَ اِلّا مَن سَفِهَ نَ__فسَهُ …." الميزان ج2 ص 157

ص:88

و خداوند تمام انسانها در تمام ادوار تاريخ و تمام پيروان همة انبياء را به پيروي از اسلام و كيش و ملت ابراهيم دستور مي دهد و اعراض از ملت و كيش ابراهيم را از حماقت نفس مي شمارد و ناشي از تشخيص ندادن اموري كه نافع به حال نفس است و از اموري كه مضر به حال آن است. اين همان آيه اي است كه روايت مشهور دربارة عقل از آن استفاده شده است، آنجا كه مي فرمايد:

«انّ العقل ماعبد به الرحمن – عقل چيزي است كه با آن خداي رحم_ن عبادت مي شود! »

خداوند فرموده:

« كسي از كيش ابراهيم روگردان است كه خود را دچار حماقت كرده و فهم خدادادي را از دست داده است، با اينكه ما او را در دنيا برگزيديم و او در آخرت از صالحان است !

آن زمانش را بياد آر كه پروردگارش به وي گفت: اسلام بياور! گفت:

- من تسليم رب العالمينم ! »

1- خداي تعالي وقتي اين قسمت از تاريخ ابراهيم عليه السلام را براي پيامبر اسلام حكايت مي كند، مي فرمايد: « چون پروردگارش به او گفت: - اسلام بياور…! » اين ترتيب بيان مي رساند آنچه گفته از اسراري بوده كه جاي گفتگويش مقام انس خلوت بود.

اما در جوابي كه ابراهيم عليه السلام داد ( با تمام آزادي در گفتگو كه عبارت بالا از آن پرده برمي دارد،) از لحن آن پيداست كه تواضع بندگي خودرا حفظ كرد و ادب حضور را مراعات نمود و خودرا مختص به مقام قرب و متشرف به حظيرة انس حساب نكرد بلكه ادب بندگي و ذليلي و مربوبي خود را در برابر كسي كه عالميان در برابرش تسليمند، حفظ نمود و نگفت: " من تسليم توام !" بلكه عرض كرد: " من تسليم آنم كه همة عالم مربوب و تسليم اويند! "

2- جملة « اِذقالَ رَب_ُّهُ : اَسلِمْ ! قالَ: اَسلَمتُ لِرَبُّ الْعالَمينَ …!» ظاهر در اين است كه امر" اسلم" امر تشريعي است و ابراهيم عليه السلام دعوت پروردگار خودرا اجابت نمود و به اختيار تسليم خدا گرديد، و اين امر، امر تكويني نبود، يعني اسلام در اين مرحله اسلام خدادادي نبود!

ص:84

اين هم مسلم است كه امر نامبرده از اوامري بوده كه در ابتداء كار ابراهيم متوجه او شده است. چون يك بارهم ابراهيم"ع" در اواخر عمرش از خداي تعالي براي خودش و فرزندش اسماعيل تقاضاي اسلام كرد، و آن زماني بود كه بناي كعبه را تمام كردند. اما در اين مرحله چيزي را تقاضا كرد كه به اختيار خود او نبود و كسي نمي تواند با اختيار خود آن قسم از اسلام را تحصيل كند كه ابراهيم نبي و رسول و خليل و امام، درخواست آنرا مي كند. معلوم مي شود اسلام درخواستي او در اين مرحله يك امر خدادادي است و موهبتي است كه از طرف خدا افاضه مي شود و خواست انسان در به دست آوردن آن دخالتي ندارد!

( شرح مراتب اسلام و ايمان در مبحثي جداگانه بيان شده است .)

3- گزينش و اصطفاي ابراهيم نيز ضمن اين آيات نقل شده است.

" اصطفاء" بمعناي گرفتن چكيده و خالص هر چيز است. اين كلمه وقتي با مقامات ولايت ملاحظه شود منطبق بر خلوص عبادت مي شود. اصطفاء در اين مقام اين است كه بنده در تمامي شئونش بر مقتضاي مملوكيت خود رفتار كند يعني براي پروردگارش تسليم محض باشد. اين معنا با همان عمل به دين در جميع شئون تحقق مي يابد. خداوند دين را هم همان تسليم خدا شدن معرفي كرده است: اِنَّ الدّين عِندَاللهِ الاِسلام !

اصطفاء و گزينش ابراهيم نيز در همان تاريخي صورت گرفت كه فرمود:

اسلام آور! گفت: تسليم رب العالمين هستم !

(1)

يادگارهاي ابراهيم درجامعه بشري

اولين اثري كه ابراهيم عليه السلام از خود به يادگار گذاشت " دين توحيد" است. از آن روز تاكنون هر فردي و هر جامعه اي از اين نعمت برخوردار شده از بركت وجود آن جناب بوده است.

امروز هم ادياني كه به ظاهر دين توحيد خوانده مي شود از يادگارها و آثار وجودي آن حضرتند، زيرا يكي ازآن اديان دين"يهود" است كه منتهي و منتسب به حضرت موسي بن عمران عليه السلام است. موسي بن عمران يكي از فرزندان ابراهيم"ع" شمرده مي شود زيرا نسل او به" اسرائيل" يع_ني يع_قوب بن اس_حق منتهي


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج14ص25

ص:90

مي گردد، و اسحق فرزند ابراهيم "ع" است.

يكي ديگر دين "نصرانيت" است كه منتهي مي شود به حضرت عيسي بن مريم عليه السلام، و نسب عيسي بن مريم به ابراهيم مي رسد.

و همچنين دين " اسلام" كه از جملة اديان توحيدي است، چه اين دين مبين منسوب به رسول الله محم__د بن عب___دالله "ص" است، و نسب آن جناب نيز به اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم خليل الله "ع" منتهي مي شود.

پس، مي توان گفت دين توحيد در دنيا از آثار و بركات آن بزرگوار است. علاوه بر اصل توحيد، برخي از فروعات ديني نيز از آن جناب به يادگار مانده است، مانند:

نماز، زكات، حج، مباح شمردن گوشت چهارپايان،

تبري جستن از دشمنان خدا، تحيت گفتن به " سلام"،

احكام دهگانة مربوط به طهارت و نظافت:

( كه پنج حكم آن مربوط به سر، و پنج حكم ديگرش مربوط به ساير اعضاي بدن است،

كه پنج حكم مربوط به سر عبارتند از:

گرفتن آبخور سبيل، گذاشتن ريش، بافتن گيسوان، مسواك كردن و خلال نمودن دندان.

و پنج حكم مربوط به ساير اعضاء عبارتند از:

تراشيدن و برطرف كردن مو از بدن،

ختنه كردن، ناخن گرفتن، غسل جنابت و شستشوي با آب.)

مي توان گفت آنچه سنت پسنديده، چه اعتقادي و چه عملي، كه در جامعة بشري يافت مي شود همه و همه از آثار نبوت انبياء عليهم السلام است، كه يكي از بزرگان اين سلسلة جليله ابراهيم خليل الله عليه السلام است.

ابراهيم"ع" حق بزرگي به گردن بشريت دارد، حال چه اين كه بشر بداند يا نداند !!

ص:91

(1)

ابراهيم و صالحين

ابراهيم عليه السلام چه حال و مقامي داشت؟

پيغمبري بود مرسل، يكي از پيغمبران اولواالعزم، و نيزداراي مقام امامت، و مقتداي عدة اي از انبياء و مرسلين؛ قرآن دربارة انبياء مي فرمايد:

« كُلاًّ جَعَلنا صالِحينَ ! »

پس ابراهيم هم از صالحان است.

از ابراهيم درآيات بسياري نقل شده كه ازخدا مي خواهد به صالحان قبل از خود ملحق شود. معلوم مي شود كه قبل از او صالحاني بوده اند كه او پيوستن به ايشان را درخواست مي كند و خداوند درخواستش را اجابت مي فرمايد و در چند جاي قرآن اعلام مي فرمايد كه اورا در آخرت به صالحان ملحق خواهد كرد.

« وَ اِن__َّهُ في الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ ! »

اين عبارت در آية 130 سورة بقره، و در آيه 27 سورة عنكبوت، و در آية 122 سورة نحل تكرار شده است.

" صلاح" داراي مراتبي است، كه بعضي مافوق بعض ديگر است. درروايتي آمده است كه « ابراهيم عليه السلام از خدا مي خواسته اورا به محمد و آل او "ص" ملحق سازد. »

در آيات فوق هم مي بينيم خداي تعالي در مقام اجابت دعاي او مي فرمايد كه او در آخرت ملحق به صالحان مي شود. رسول خدا "ص" هم اين مقام را براي خود ادعا مي كند، و قرآن كريم نيز مي گويد:

« بگو ! سرپرست و وليّ من خدائي است

كه كتاب را بحق نازل كرد

و هم او ولايت و سرپرستي صالحان را دارد،

وَ هُوَ يَتَوَلّيَ الصّالِحينَ ! »

ظاهرآيه اين است كه رسول خدا "ص" ادعاي ولايت براي خود مي كند. پس از ظاهر آيه برمي آيد كه رس___ول خ__دا همان كسي است كه دارندة صلاح مورد نظر آيه است. و ابراهيم عليه السلام از خدا درخواست مي كند به درجة صالحاني برسد كه


1- مستند: آية 130سوره بقره " وَ اِن___َّهُ في الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ …." الميزان ج 2 ص 168

ص:92

صلاحشان در مرتبه اي بالاتر از صلاح خود اوست، پس منظورشان همان جناب است!

(1)

مفهوم حنيف بودن ملت ابراهيم

« بگو ! بلكه ملت ابراهيم را پيروي مي كنم، كه فطري است! »

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: " حنيفيت ابراهيم در اسلام است!" از امام محمد باقر عليه السلام نيز نقل شده كه فرمود: "حنيفيت كلمة جامعي است كه هيچ چيزرا باقي نمي گذارد حتي كوتاه كردن شارب،گرفتن ناخن، وختنه كردن، كه همگي ازحنيفيت است!"

در تفسير قمي آمده كه:

« خدا حنيفيت را بر ابراهيم عليه السلام نازل كرد، و آن عبارت بود از ده حكم در پاكيزگي، كه پنج حكم آن از گردن به بالاست و پنج حكم ديگر از گردن به پائين است.

آنچه مربوط مي شود به سر عبارت است از:

زدن شارب، نتراشيدن ريش، وطم مو يعني اصلاح سر و صورت، مسواك، و خلال.

آنچه مربوط مي شود به بدن عبارت است از:

گرفتن موي بدن، ختنه كردن، ناخن گرفتن، غسل جنابت، و طهارت گرفتن با آب.

اين است حنيفيت طاهره اي كه ابراهيم "ع" آورد، و تاكنون نسخ نشده، و تا قيامت نيز نسخ نخواهد شد!

شريعت و كتاب ابراهيم "ع"

اشاره


1- مستند: آية 135سوره بقره وبحث روايتي " قُل بَل مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنيفاً. ..." الميزان ج 2 ص 186

ص:93

(1)

محتواي صحف ابراهيم

آيات سورة نجم خبر از مطالبي است كه در صحف ابراهيم و موسي بوده و چنين آمده است:

« به من خبر ده از آن كس كه از انفاق روي گردانيد،

مختصري انفاق كرد و ترك نمود،

آيا او علم غيب دارد؟ و او مي بيند؟

آيا خبردار شد بدانچه در صحيفه هاي موسي است؟

و اندر صحيفه هاي ابراهيم؟ كه به پيمان وفا كرد!

در صحيفه ها اين بود كه:

-هيچ باربرداري بار گناه ديگري را برندارد ... ! »

و اين كه . . .

اَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ اُخري :

اين اولين مطلبي است كه قرآن كريم از صحف ابراهيم و موسي حكايت مي كند. البته اين حكايت از اين آيه شروع مي شود و تا چند آيه ادامه دارد. در اول همة آن آيات


1- مستند:آيه33تا62 سورةنجم " اَم لَم يُنَبِّأ بِما في صُحُفِ موُسي، وَ اِبراهيمَ الَّذي وَفّي… ." الميزان ج37ص92

ص:94

كلمة " اِنَّ " و " اَنَّهُ " آمده، كه تمام 17 آيه است.

آن معنا و مطلبي كه در صحف آن دو بزرگوار بود، اول اين بوده كه هيچ انساني گناه انسان ديگر را تحمل نمي كند، يعني نفس هيچ كس به گناهي كه ديگري كرده آلوده نمي شود، و قهراً هيچ كس هم به گناهي كه ديگري كرده عقوبت و مؤآخذه نمي شود.

وَ اَنْ لَيسَ لِلْاِنسانِ اِلاّ ماسَعي:

دومين مطلبي كه قرآن از صحف ابراهيم و موسي نقل مي كند در بيان اين است كه:

- هيچ انساني، هيچ چيزي را به ملكيت واقعي مالك نيست تا اثر آن مالكيت كه خيراست يا شر، نفع است يا ضرر عايدش شود، مگر آن عملي را كه كرده، و سعي و كوششي را كه نموده است، تنها آن را داراست، و اما آنچه ديگران كرده اند اثر خير يا شرش عايد انسان نمي شود.

-"ملكيت واقعي" ملكيتي است مانند آنچه انسان نسبت به چشم و گوش و اعضاي بدن خود دارد، نه مانند ملكيت انسان به خانه و فرش و غيره كه ملكيتي هستند اعتباري نه واقعي.

- انسان به ملكيت واقعي مالك اعمال خويش است. پس مادام كه انسان هست آن عمل هم هست، و هرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد، پس بعد از انتقال آدمي به آن سراي ديگر تمامي اعمالش چه خير و چه شر، چه صالح و چه طالح، با او خواهد بود.

وَ اَنَّ سَعيَهُ سَوْفَ يُري:

سومين مطلب حكايت شده از صحف ابراهيم و موسي در قرآن اين است كه:

« كوشش آدمي ديده خواهد شد،

پس از آن، اورا جزا دهند، جزاي هرچه تمام تر! »

منظور از سعي و كوشش، آن عملي است كه در انجامش جد و جهد كنند، و منظور از " رؤيت " مشاهده است، و ظرف اين مشاهده روز قيامت است.

ص:95

اين آيه از نظر معني قريب آية ديگري است كه مي فرمايد:

« روزي كه هر انساني آنچه از خير و شر كرده حاضر مي بيند.»

و آية شريفه اي كه مي فرمايد:

« امروز است كه مردم گروه گروه از گورها بيرون مي شوند

تا اعمالشان نشانشان داده شود،

و هركس كه به وزن يك ذره عمل خيري كرده باشد آن را مي بيند

و هركس كه به سنگيني يك ذره شري كرده باشد آن را مي بيند. »

(آل عمران 30 و زلزال 8)

و اگر ديدن را به صورت صيغة مجهول آورده، خالي از اين اشاره نيست كه در قيامت كساني هستند كه اعمالي به ايشان ارائه مي شود كه خودشان آن اعمال را انجام نداده اند!

وَ اَنَّ اِلي رَبِّكَ الْمُنتَهي

چهارمين مطلب كه از آيات برجستة اين سوره نيز هست، مي فرمايد:

« و اينكه انتهاي سيرشان به سوي پروردگار توست! »

در اين آيه " انتها" مطلق بيان شده و مي فهماند كه مطلق انحاء انتها به سوي پروردگار توست. پس آنچه موجود كه در عالم وجود است در هستي اش و آثار هستي اش به خداي سبحان منتهي مي گردد، البته به خود خداوند، حال با وساطت چيزي يا بدون واسطه، و نيز هيچ تدبير و نظامي، كلي يا جزئي، در عالم جريان ندارد مگر آنكه آن هم منتهي به خداي سبحان است، چون تدبيري كه بين موجودات عالم است چيز ديگري جز اين نيست كه بين آنها روابطي برقرار كرده كه هر موجودي به خاطر آن روابطي كه با ساير موجودات دارد، سرپا ايستاده، و هستي اش حفظ شده است.

معلوم است كه پديد آورندة روابط موجودات همان پديد آورندة خود موجودات است. پس يگانه كس كه به طور اطلاق منتهاي تمامي موجودات عالم است، تنها و تنها خداي سبحان است.

آية مورد بحث از آنجائي كه منتهاي هرچيزي را به طور مطلق خدا دانسته است و اين اطلاق شامل تمامي تدبيرها نيز مي شود، لاجرم بايد گفت كه آية شريفه شامل دو

ص:96

انتها در هر چيز مي شود: يكي انتها از حيث آغاز خلقت، كه وقتي دربارة خلقت هر چيز به عقب برگرديم به خداي تعالي منتهي مي شويم، و ديگر از حيث معاد، كه وقتي از طرف آينده پيش برويم خواهيم ديد كه تمامي موجودات دوباره به سوي او محشور مي شوند.

دوازده آيه بعدي مواردي از منتهي شدن خلقت و تدبير به خداي سبحان را بر مي شمارد. سياق در همة اين آيات سياق انحصار است، و مي فهماند كه ربوبيت منحصر در خداي تعالي است و براي او شريكي در ربوبيت نيست، و اين انحصار منافات با وساطت اسباب طبيعي ويا غير طبيعي درآن امور ندارد :

و اينكه اوست بخنداند و بگرياند،

و اينكه اوست بميراند و زنده گرداند،

و اينكه دو جنس نر و ماده را او بيافريد:

از نطفه اي كه در رحم ريخته شود،

و اينكه بر اوست آفرينش ديگر،

و اينكه اوست بي نياز مي كند و خواسته دهد،

و اينكه اوست آفريدگار ستاره "شعري"

و اوست كه " عاد" نخستين را هلاك كرد،

و " ثمود" را، و كسي از آنها باقي نگذاشت،

و هلاك كرد قوم نوح را پيش از آنها،

و بي گمان آنها ستمگارتروگردنكش تر بودند!

و شهرهاي " مؤتفكه" را نگونسار كرد،

و پوشانيد آنهارا آنچه پوشانيد،

پس به كدام يك از نعمت هاي پروردگارت شك مي كني؟

در مطلب اخري فرمود: وقتي خداي تعالي همان كسي باشد كه اين نظام بديع را پديد آورده و اين عالم را ايجاد كرده و تدبير نموده، و در انسان ها خنده و گريه و مرگ و

ص:97

حيات و هلاكت قرار داده است، ديگر به كدام يك از نعمت هاي پروردگارت خود را مردد جلوه مي دهي، ودر كدامش شك مي كني ؟

(1)

خلاصه صحف ابراهيم و موسي

خلاصة آنچه در صحف ابراهيم و موسي بوده مضمون چهار آية زير است كه قرآن كريم در سورة اعلي از آن خبر مي دهد و مي فرمايد:

« قَداَفلَحَ مَن تَزَكّي رستگار شد آن كس كه پاك شد! »

« وَ ذَكَرَاسمَ رَبِّهِ فَصَلّي و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد!»

« بَل تؤُثِروُنَ الْحَياتَ الدُّنيا نه ، شما بر مي گزينيد حيات اين دنيارا ! »

« وِالْآخِرَةُ خَيرٌ وَ اَ بقي و آخرت بهتر و پاينده تر است ! »

" پاك شدن" برگشتن به خداي تعالي و توبه كردن است.

" توبه" يكي از وسايلي است كه دل انسان را ازفرورفتن درماديات حفظ مي كند.

" انفاق در راه خدا" نيز دل را از لوث تعلقات مالي پاك مي كند.

" وضو گرفتن" را هم كه" تطهير" خوانده اند، در حقيقت خواسته اند طهارت از قذارت هائي را كه صورت و دست و پاي انسان در اشتغال به امور دنيا به خود مي گيرد، مجسم و ممثل كرده باشند.

در روايات اسلامي از امام صادق عليه السلام (در كتاب فقيه) نقل شده كه در معناي تزكي و پاك شدن فرمود:

معناي آيه اين است كه هركس زكات فطره بدهد رستگار مي شود!

ظاهراً مراد از " ذكر نام خدا" ذكر زباني است.

مراد از " صلوة" همان نماز معمولي و توجه خاص عبودي است كه دراسلام تشريع شده است.

در آخر آيات فوق خطاب را به عموم بشر كرده و مي فرمايد:


1- مستند:آيه18و19سورة اعلي " اِنَّ هذا لَفي الصُّحُفِ الْاوُلي ، صُحُفِ اِبراهيمَ وَ موُسي …." الميزان ج40ص198

ص:98

حقيقت همان است كه گفتيم : كه رستگاري در تزكي و ياد پروردگار است ولكن شما انسانها در پي پاك شدن نيستيد و بر اساس دعوتي كه طبع بشري شما دارد شما را به تعلق تام به دنيا و اشتغال به تعمير آن و ترجيح آن بر زندگي آخرت مي خواند.

- ولي زندگي آخرت باقي تر و بهتر است !

آنچه گفته شد در صحف اولي هم گفته شده است،

در صحف ابراهيم و موسي!

(1)

احكام شريعت ابراهيم"ع"

از آيات قرآني كه در آنها ذكر ي از ابراهيم خليل الله "ع" رفته مي توان احكامي از شريعت آن جناب را به شرح زير استخراج كرد:

1- نماز:

قرآن مجيد در "سورة ابراهيم" از زبان اين پيغمبر عظيم الشأن موضوع نم_از را ضمن دعائي نقل كرده كه در آن ابراهيم "ع" از خداي خود درخواست مي كند تا او و ذريه اش را نماز خوان كند!

2- زكات :

در سورة " انبياء " حكايت شده كه ابراهيم "ع" به قوم خود گفت:

- خدا به من كارهاي نيك و دادن زكات را وحي فرموده است!

3- حج:

قرآن مجيد در سورة "حج" تشريع فريضة حج و اباحة گوشت چهارپايان را به ابراهيم "ع" نسبت داده است.

4- تَبَرّي :

قرآن مجيد در سورة " ممتحنه" دوري گزيدن و تَبَرّي جستن از مشركين را به ابراهيم"ع" نسبت داده است.


1- مستند: بحث تحليلي الميزان ج14ص16

ص:99

5- نهي از ظلم :

در سورة " انعام" قرآن كريم نهي از هر ظلم و هر عمل مخالف با فطرت را از ابراهيم "ع" نقل كرده است.

6- سلام دادن :

قرآن مجيد در سورة "مريم" و سورة "هود" مسئلة تحيت به سلام را از احكام شريعت ابراهيم شمرده است.

در اخبار وارد شده كه آن طهارت و نظافتي را كه ابراهيم"ع" در ميان امت خود جعل و تشريع كرده و در سورة "حج" به آن اشاره شده، عبارت از همان " حنيفيت" معروف و احكام دهگانه بوده كه پنج حكم آن مربوط به سر و پنج حكم ديگر مربوط به ساير اعضاي بدن است، و ازآن جمله"ختنه" مي باشد.

( شرح كامل احكام دهگانه در فصل هاي پيشين همين بخش ذكر شده است.)

مقام و منزلت ابراهيم "ع"

اشاره

ص:100

(1)

ذكر مقام و امتيازات 16گانه ابراهيم "ع"

خداي تعالي در كلام مجيدش ابراهيم "ع" را به نيكوترين وجه ثنا گفته و رنج ومحنتي را كه در راه پروردگارش تحمل نموده بود به بهترين بياني ستوده و در 64 آيه از كتاب عزيزش اسم اورا برده و موهبت ها و نعمت هائي را كه به او ارزاني داشته بود در موارد بسياري ذكر فرموده است.

اينك چند مورد از آن مواهب را در اينجا ذكر مي كنيم:

1- خداي تعالي رشد و هدايت ابراهيم "ع" را قبلاً ارزاني داشته بود. ( ا نبياء 41)

2- اورا در دنيا برگزيد. ( بقره 130)

3- او در آخرت نيز از زمرة صالحين خواهد بود، چه او وقتي در دنيا خدايش فرمود: تسليم شو! عرض كرد: تسليم امر پروردگار عالميانم ! ( بقره 130 و 131)

4- او كسي است كه روي دل را به پاكي و خلوص متوجه خدا كرده بود، و هرگز شرك نورزيد. ( انعام 79)

5-او كسي است كه دلش به ياد خدا مطمئن و قوي شده بود، و ب_ه

همين جهت ملكوتي را كه خدايش از آسمان ها و زمين به او نشان داد، ايمان آورد و يقين كرد.

(بقره 260 و انعام 75)


1- مستند:آيات مندرج در متن الميزان ج 14 ص 23

ص:101

6- خداوند اورا « خليل » خود خواند. ( نساء 125)

7- خداوند رحمت و بركات خود را براو و اهل بيت او ارزاني داشته و اورا به وفاداري ستوده بود.

( نجم 37)

8- او را به وصف « حليم و اوّاه و منيب » توصيف كرد. ( هود 73تا75)

9- و نيز اورا مدح كرده به اينكه ابراهيم خود امتي خداپرست و حنيف بود و هرگز شرك نورزيد و همواره شكرگزار نعمت هاي خدا بود؛ و همچنين مدح كرد به اينكه اورا برگزيد و به راه راست هدايت نمود، و اورا اجر دنيوي داد و او در آخرت از صالحين است ! (نحل 120 تا 122)

10- ابراهيم عليه السلام پيغمبري « صِدّيق » بود. ( مريم 41)

11- قرآن مجيد اورا از بندگان مؤمن و از نيكوكاران شمرده و به ا و سلام كرده است ! ( صافات 83تا111)

12- اورا از كساني دانسته كه صاحبان « ايدي و الابصار» هستند، وخداوند با ياد قيامت خالصشان كرده است. ( ص 45تا46)

13- خداوند اورا « امام » قرار داد. ( بقره 124)

14- خداوند اورا يكي از پنج پيامبري دانسته كه « اولوا العزم » و صاحب كتاب و شريعت بودند.

( احزاب 7 و شوري 13 و اعلي 18-19)

15- خداوند اورا « علم و حكمت و كتاب و ملك و هدايت » ارزاني داشته، و هدايت اورا در نسل و اعقاب او « كلمة باقيه » قرار داد. ( نساء 41و انعام 74 تا90 و زخرف 28)

16-خداوند نبوت و كتاب را در ذرية او گذاشت. ( حديد 26)

و براي او در آيندگان نشان صدق - نام نيك - قرار داد. ( شعراء 84 مريم 50)

اين بود فهرست آن مناصب الهي و مقامات عبوديتي كه خداوند به ابراهيم"ع" ارزاني داشته و در قرآن از آن اسم برده است.

قرآن كريم فضايل وكرامات هيچ يك از انبياء كرام را به اين تفصيل ذكر نفرموده است.

ص:102

قرآن كريم به منظور حفظ شخصيت و حيات ابراهيم عليه السلام دين قويم ما را هم اسلام ناميد و آنرا به ابراهيم عليه السلام نسبت داد و فرمود:

« مِلَّةَ اَبيكُم اِبراهيمَ هُوَ سَمّيكُمُ الْمُسلِمينَ مِن قَبلُ…! »

« اين دين، دين پدر شما ابراهيم است، و او بود كه شما را از قبل مسلمان ناميد….» (حج78)

و نيز فرموده:

« بگو ! پروردگار من مرا به راه راست هدايت نمود، ديني است قويم، و ملت و كيش معتدل ابراهيم، كه او از مشركان نبود! »

خداوند كعبه اي را كه آن جناب ساخت بيت الحرام و قبلة عالميان قرار داده و براي زيارت آن مناسك حج را تشريع فرمود تا بدين وسيله ياد مهاجرت اورا به اين ديار و جادادن همسر و فرزندش را در آنجا و خاطرة ذبح اسماعيل و توجهات به خدايش و آزار و محنت هائي را كه در راه خدا ديد، زنده نگاه بدارد!

(1)

تعليم علم وحكمت وترفيع درجه ابراهيم"ع"

« اين است حجت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم، هركه را بخواهيم درجاتي بالا مي بريم، زيرا پروردگار تو حكيم و عليم است! »

خداي تعالي ابراهيم عليه السلام را به درجاتي از علم بالا برده است، زيرا هدايت، و ارائة ملكوت آسمانها و زمين، و يقين قلبي، و حجت قاطع، همه از درجات و مراتب علمند.

در آخر كلام مي فرمايد: « پروردگار تو حكيم و عليم است! » تا اين معنا را تثبيت كند كه همه اين برتري ها و امتيازاتي را كه به ابراهيم عليه السلام داده از روي علم و حكمت بوده است.

همچنانكه در همين سوره، آنجا كه حجت ها و براهين رسول خدا "ص" را ذكر فرمود، در آخر همين معني را خاطرنشان ساخت و فرمود كه:

« اين حجت ها را از روي علم و حكمت به رسول خود آموختيم،


1- مستند: آية 83 سورة انعام " نَرفَعُ دَرَجاتٍ مَن نَشا ءُ ...." الميزان ج13ص318

ص:103

و اورا بر سايرين برتري داديم. »

مقامات ابراهيم

مقاماتي كه ابراهيم عليه السلام به دست آورده به ترتيب زير بوده است:

1-مقام عبوديت،

2-مقام نبوت،

3-مقام رسالت،

4-مقام خلّت،

5-مقام امامت.

مقام عبوديت ابراهيم "ع" را آية زير تأئيد مي كند:

« وَلَقَد آتَينااِبراهيمَ رُشدَهُ مِن قَبلِ…! »

اين آيه مي رساند كه خداي تعالي قبل از آنكه اورا نبي كند، در همان ابتداي امر داراي " رشد" كرد، و رشد همان " عبوديت" است.

مقام نبوت ابراهيم "ع" را آية زير تأئيد مي كند:

« وَاذكُر في الْكِتابِ اِبراهيمَ اِنَّهُ كانَ صِدّيقاً نَبِيّاً!»

ازاين آيه برمي آيد كه آن روزي كه ابراهيم به پدرخود اعتراض كرد كه چرا بتهارا مي پرستيد، نبي بوده است !

مقام رسالت ابراهيم "ع" را آية زير تأئيد مي كند:

« وَلَقَد جآئَت رُسُلُنا اِبراهيمَ بِالْبُشري قالوُا سَلاماً قالَ سَلامٌ ! »

(فرق بين نبي و رسول اين است كه نبي در خواب واسطة وحي را مي بيند و وحي را مي گيرد ولي رسول فرشتة وحي را در بيداري مي بيند و با او صحبت مي كند.)

موضوع اين آيه در اواخر عمر ابراهيم"ع" و سنين پيري او، و بعداز جدائي از پدر و قومش اتفاق افتاده است و در آن ملائكة خدارا در بيداري ديده و با آنان صحبت كرده است . همان زماني است كه در بالا گفته شد، باو مژدة فرزندي دادند و او گفت من پيرم!

مقام خُلَّت ابراهيم "ع" را آية زير تأئيد مي كند:

« وَاتَّبَع مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنيفاً وَاتَّخَذَاللهُ اِبراهيمَ خَليلاً ! »

از ظاهر آيه برمي آيد كه اگر خدا اورا براي خود " خليل" گرفت، براي خاطر اين ملت حنيفي كه وي به امر پروردگارش تشريع كرد، بگرفت، چون مقام آيه، مقام بيان

ص:104

شرافت و ارج كيش حنيف ابراهيم است كه به خاطر شرافت آن كيش، ابراهيم به مقام "خلت"مشرف گرديد.(1)

مقام امامت ابراهيم "ع" را آية زير تأئيد مي كند:

« اِنّي جاعِلُكَ للنّاسِ اِماماً ! »

همانگونه كه قبلاً بحث شد زمان و تاريخ اين گزينش الهي در اواخر عمر آن حضرت بوده است.

(2)

مقام خليل اللهي ابراهيم"ع"

«كيست كه دين وي از آن كه :

به جان مطيع خدا شده،

و نيكو كار است،

و ملت حنيف ابراهيم را پيروي كرده، خوبتر است؟

كه خدا ابراهيم را "دوست" براي خود اختياركرده است! »

اين آيه مي فرمايد:

- كرامت دين قابل شك نيست، و بر هيچ عاقلي پوشي_ده نيست كه تسليم امر

خدا بودن و نيكوكاري كردن بهترين آئين است!

-انسان از دينداري نمي تواند بگريزد، و بهترين دين، اين است كه انسان از سر تسليم رو به خدائي آورد كه هرچه در آسمانها و زمين است از آن اوست، و در برابر اين خدا از سر بندگي خضوع كند، و به مقتضاي راه و رسم و آئين " ابراهيم"، در حالي كه از باطل روي گردان باشد، عمل كند!

-" آئين ابراهيم" يعني " آئين فطرت" كه خدا ابراهيم را، يعني اولين كسي را كه با نيكوكاري روي به سوي خدا كرد و از آئين باطل روي برگردانيد و به آئين حق گرويد، به عنوان " خليل" و دوست خود انتخاب


1- خداي سبحان اعراض از كيش ابراهيم را كه نوعي ظلم است" سفاهت" خوانده است!
2- مستند: آية 125سورة نساء " وَ اتَّ__ب__َعَ مِلَّ___ةَ اِبراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّ__خَ__ذَ اللهُ اِبراهيمَ خَليلاً ! " الميزان ج9ص141

ص:105

كرده است!

در روايات اسلامي از حضرت امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود:

" شنيدم از پدرم كه از پدر خود حديث مي كرد و مي فرمود:

- خدا از آن جهت ابراهيم را " خليل" ناميده كه هيچ كس را رد نكرد و از احدي جز خدا چيزي سؤال ننمود! "

روايت بالا صحيح ترين روايتي است كه دربارة نامگذاري حضرت ابراهيم عليه السلام به " خليل" وارد شده است، چون اين روايت با معني لفظ " خليل" يعني " حاجت" موافق است. " خليل" يعني دوست صميمي شما آن كسي است كه حوايجش را به شما مي گويد.

(1)

حليم و اوّاه بودن ابراهيم "ع"

دراينجا قرآن شريف به طور رسائي ابراهيم "ع" را مي ستايد و بيان مي كندكه وي در مورد قوم لوط مجادله مي كرد زيرا حليم بود، و در مورد نازل شدن عذاب بر ظالمين عجله نمي كرد چون اميد داشت كه توفيق يابند و به صلاح گرايند و استقامت كنند. او از گمراهي و هلاكت مردم بسيار متأثر مي شد و براي نجات آنان به خدا رجوع مي كرد نه آنكه از معذب شدن ستمگران كراهت داشته باشد و به عنوان عده اي ظالم براي آنان ياري طلبد كه وي از چنين چيزي منزه بود.

قرآن مجيد با عبارت " اِنَّ اِبراهيمَ لَحَليمٌ اَوّاهٌ مُنيبٌ " اورا مي ستايد.

" حليم" كسي را گويند كه در عقوبت و انتقام عجله نمي كند.

" اوّاه " كسي را گويند كه در مورد بديهائي كه به او مي رسد يا مشاهده مي كند بسيار آه مي كشد.

" منيب " به معني رجوع كننده است كه در هر كاري رجوع او به سوي خداست .

دعاهاي ابراهيم «ع»

اشاره


1- مستند: آية 74تا76 سورة هود " فَلَمّا ذَهَبَ عَن اِبراهيمَ الرَّوْعُ ...." الميزان ج20ص199

ص:106

(1)

دعاهاي ابراهيم"ع"

خداي سبحان در قرآن كريمش از ابراهيم عليه السلام، اين پيامبر كريم، دعاهائي بسيار نقل كرده كه در آن ادعيه از پروردگارش حوائجي درخواست نموده است، مانند:

1-دعائي كه در آغاز امر براي خودش كرد،

2-دعائي كه هنگام مهاجرتش به سوريا كرد،

3-دعائي كه درخصوص بقاءِ ذكرخيرش در عالم كرد،

4-دعائي كه براي خودش و ذريه اش و پدر و مادرش، و براي مؤمنين و مؤمنات كرد،

5-دعائي كه بعداز بناي كعبه، براي اهل مكه كرد،

6-دعائي كه از خدا خواست تا پيامبران را از ذرية او برگزيند...

از همين دعاها و درخواستهاي آن بزرگوار است كه آمال و آرزوهايش و ارزش مجاهدتها و كوشش هايش در راه خدا، و نيز فضايل نفس مقدسش، و همچنين موقعي__ت و قرب او به خ____داي عزّاسمه، شناخته مي شود.

همچنين ازسراسرداستانهايش، و مدايحي كه خدا از او كرده، مي توان


1- مستند:آية126سورة بقره " وَ اِذقالَ اِبراهيمُ رَبِّ اجعَل هَذا بَلَداً آمِناً وَارزُق اَهلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ...." الميزان ج2ص120

ص:107

شرح زندگي آن جناب را استنباط كرد.

(1)

(2)

اولين دعاي ابراهيم "ع"

در آيات سورة شعراء ، ابراهيم عليه السلام نعمت هاي مستمر و متوالي خداي تعالي را نسبت به خود يادآور مي شود، نعمت هائي كه از اول تولد تا بي نهايت به وي ارزاني داشته است. با ذكر اين نعمت ها و تصور لطف الهي حالتي به او دست مي دهد كه آميخته اي از جاذبة رحمت و ف__قر عبوديت است، اين حالت اورا وا مي دارد تا به درگاه خدا اظهار حاجت كند و باب سؤال را باز نمايد:

« پروردگارا !

مرا حكم بخش!

و قرين صالحانم فرما !

و نزد آيندگان نيكنامم گردان!

و از وارثان بهشت پرنعمتم كن!

وپدرم را بيامرز كه او گمراه بود!

و روزي كه كسان برانگيخته مي شوند مرا خوار مگردان!

روزي كه مال و فرزندان سودي ندهد،

مگر آن كس كه با قلب پاك سوي خدا آمده باشد! »

منظور از " حكم" اصابة نظر و داشتن رأي صايب در مسائل كلي اعتقادي و عملي، و نيز در تطبيق عمل برآن معارف كلي است.

معارف كلي عبارتند از:

معارف اعتقادي و عملي كه جامع همة آنها توحيد و تقوي است.

در سورة انبياء آية 73 مي فرمايد:


1- اين دعاها، علاوه بر اين فصل در فصول ديگر همين بخش نيز مورد بررسي و استفاده قرار گرفته است.
2- مستند: آيه84 سورة شعراء " رَبِّ هَب لي حُكماً وَ اَلحِقني بِالصّالِحينَ ...." الميزان ج30ص148

ص:108

« و عمل به نيكي ها و اقامة نماز و دادن زك____ات را به ايشان وحي كرديم، و ايشان مارا عب___ادت مي كردند،» كه مربوط به يافتن راه سداد وهدايت به سوي صلاح درمقام عمل است.

اين كه آن جناب از پروردگار متعالش درخواست كرد به صالحينش ملحق سازد، خود از لوازم درخواست موهبت حكم، و از فروعي است كه بر حكم مترتب مي شود. پس معناي كلام آن جناب اين است كه:

-پروردگارا نخست موهبت حكم به من ارزاني دار،

و سپس اثر آن را كه اصلاح ذاتي است در من تكميل كن!

ظاهر اينكه درخواست كرد تا – لسان صدق را برايش در آخرين قرار دهد - اين است كه خداي تعالي در قرون آخر فرزندي به او دهد كه زبان صدق او باشد، يعني لساني باشد مانند لسان خودش، كه منويات اورا بگويد، همانطور كه زبان خود او از منوياتش سخن مي گويد. خلاصه برگشت معنا به اين است كه –

خداوند در قرون آخر الزمان كسي را مبعوث كند كه

به دعوت وي قيام نمايد، و مردم را به كيش و ملت او كه همان

دين توحيد است، دعوت كند.

از اينكه آن جناب از پروردگار خود مسئلت نمود تا اورا در روز قيامت خوار نگرداند، فهميده مي شود كه در آن روز هر انساني محتاج به ياري خداست، و بنية ضعيف بشري تاب مقاومت در برابر هول و هراس هائي كه آن روز با آنها مواجه مي شود، ندارد، مگر آن كه خدا اورا ياري و تأئيد كند!

(1)

تحليلي ازادب ابراهيم دردعاهاي او

ضمن بررسي تحليلي ازاولين دعاي ابراهيم عليه السلام كه قرآن مجيد آنرا در سورة شعراء نقل كرده است متوجه مي شويم كه چگونه اين پيامبر بزرگ الهي در همان اوان زندگي، در يك بحث و گفتگو با قوم بت پرست خود، ضمن اظهار خصومت نسبت


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج12ص125

ص:109

به خدايان دروغين آنها و معرفي رب العالمين، به يك باره مجادله را رها كرده و روي خود را متوجه درگاه پاك سبحاني ساخته و ظريف ترين احساسات خود را در رفيع ترين كلمات ريخته، و چيزهائي از پروردگار خود درخواست كرده است كه هر عبارت آن تأثيرات عميق و تاريخي در زندگي بشر در مسير همه قرون و اعصار داشته است.

موقعيت زماني اين دعا نشان مي دهد كه او در اوايل ورود خود به جامعه آن روز اين دعا را كرده است، و موقعي بوده كه هنوز از ايمان پدرش مأيوس نگشته بود، ودرضمن مباحثاتي كه با قوم خودداشت شروع به معرفي پروردگارش و سپس دعا درحق پدرش و خودش كرده و چنين گفته است:

« هيچ متوجه هستيد كه چه چيزها مي پرستيد؟

شما و پدران پيشين تان؟

من همة آن معبود ها را دشمن مي دارم مگر پروردگار عالميان را،

پروردگاري كه مرا آفريد و هدايتم مي كند،

پروردگاري كه غذا و آبم مي دهد،

وقتي بيمار مي شوم شفايم مي بخشد،

پروردگاري كه اميدوارم خطاياي مرا در روز جزا ببخشد!

پروردگارا !

مرا حكمي ببخشاي !

مرا به صالحين ملحق كن !

مرا در آيندگان نام نيك و ذكر جميل عطا فرما !

مرا از وارثان بهشت نعيم قرار ده!

و پدر مرا بيامرز، كه او از گمراهان بوده !

و مرا در روزي كه همه مبعوث مي شوند رسوا مساز! » ( شعراء 97)

از لحاظ ادب و شيوه اي كه در اين دعا به كار برده شده مشاهده مي شود كه ابراهيم "ع" ابتداء پروردگار خود را ثناي جميلي مي كند. اين ادب عبوديت است كه

ص:110

اقتضا مي كند در دعا بايد نخست ثناي پروردگار را گفت.

اين ثنا ، اولين ثناي مفصلي است كه خداوند از ابراهيم "ع" حكايت مي كند. ثناهاي قبلي او كوتاه بودند و در قرآن مجيد درچند جا نقل شده اند.

« من روي خودرا متوجه درگاه كسي كردم

كه آسمان ها و زمين را آفريده است! » ( انعام 79)

« از پروردگارم براي تو (پدر) طلب مغفرت خواهم كرد،

كه او بامن مهربان است! » ( مريم 47)

وقتي شيوة اين دعا را تحليل بكنيم مي بينيم درآن چنين ادبي را به كار برده كه عنايت پروردگار خودرا از ابتداي خلقتش تا وقتي كه به سوي او بازگشت مي كند درآن گنجانده است و خود را در برابر او فقير و محتاج دانسته و دربارة پروردگارش جز غنا و جود محض چيزي نگفته است. خود را بندة ذليلي دانسته كه قادر بر هيچ چيز نيست، بلكه مقدرات الهي اورا در ادوار خلقتش ازحالي به حالي برمي گرداند. طعام، شراب و بهبودي از مرض مي دهد، مي ميراند و زنده مي كند، و بندگان را براي پاداش روز جزا حاضر مي سازد، و او (ابراهيم) جز اطاعت محض و طمع در غفران گناه، چيزي نيست!

ادب ديگري را كه مراعات كرده اين است كه م___رض را به خود نسبت داده و گفته: " وقتي مريض مي شوم شفايم مي دهد." براي اينكه در اين مقام كه مقام ثناست مناسب نبود مرض را به او نسبت دهد، گرچه مرض هم از حوادث است و از اين نظر بي ارتباط با پروردگار نيست، لكن سياق كلام، سياق بيان حوادث نيست تا هر حادثي را به او نسبت دهد بلكه سياق كلام براي بيان اين معناست كه شفاي از مرض از رحمت و عنايت اوست، از اين نظر مرض را به خود نسبت داد و شفا را به پروردگار خود؛ گويا خواست چنين دعوي كند كه از خداي تعالي جز جميل و زيبائي صادر نمي شود!

آنگاه بعد از ثنا شروع كرد به دعا، و در همين دعايش است كه ادب فوق العاده اي را به كار برده است:

نخست ابتداء كرد به اسم " رب"، ديگر اينكه تنها نعمت هاي حقيقي و پايدار

ص:111

را درخواست كرد. گرانبهاترين نعمت هارا درخواست كرد، و آن عبارت بود از حكم ( شريعت) و پيوستن به صالحين و نام نيك در آيندگان.

او از خداي خويش خواست تا در هر عصري از اعصار آينده كساني را مبعوث كند كه دعوتش را بپا دارد و شريعتش را ترويج كند. در حقيقت معني درخواستش اين است كه شريعتي به ا و بدهد كه تا قيام قيامت باقي باشد. آنگاه وراثت بهشت، آمرزش پدر، و ايمني از رسوائي قيامت را درخواست كرد.

استجابت دعاهاي ابراهيم

به طوري كه ازكلام خداي تعالي فهميده مي شود تمام دعاهاي او قبول و مستجاب شد مگر دعايش دربارة پدر! البته از خداي تعالي نيز جز اين توقع نمي رفت كه دعاي بنده اي از بندگان مكرمش را از روي بي اعتنائي مستجاب نفرمايد!

خداي تعالي دربارة اين پيامبر گرامي اش مي فرمايد:

« مِلَّةَ اَبيكُم اِبراهيم - امت و ملت پدرتان ابراهيم….» ( حج 87)

« و او آئين توحيد را سخني پاينده در نسل خود قرارداد، باشد كه آنان از شرك بازگردند.» (زخرف 28)

« و به تحقيق اورا در دنيا برگزيديم، و او در آخرت از صالحين است!» (بقره 130)

« سَلامٌ عَلي اِبراهيم – سلام بر ابراهيم ! » ( صافات 109)

سير در تاريخ چند هزار سالة بعداز نوح نيز جميع آنچه را كه قرآن شريف از محامد و فضايل ابراهيم "ع" نقل كرده، تأئيد مي كند. چه تاريخ نيز اين حقايق را ثبت كرده كه او پيغمبري كريم بوده است كه يك تنه قيام به دين توحيد و احياء ملت فطرت نموده و عليه وثنيت و براي ويران كردن اركان آن، نهضت كرده و در دوره اي كه آثار توحيد داشت از بين مي رفت و رسوم نبوت محو مي شد و دنيا اسم نوح و ساير پيامبران الهي را به دست فراموشي مي سپرد، او دين فطرت را بپا داشت، و دعوت به توحيد را در ميان مردم نشر داد و در نتيجه امروزكه قريب چهار هزار سال از عصر آن جناب مي گذرد، هنوز اسم توحيد باقي و دلهاي اعقاب وي بدان معتقد است، براي اينكه ديني كه

ص:112

امروز دنيا آن را دين توحيد مي شناسد يكي دين يهود است كه پيغمبر آن موسي "ع" است و ديگري دين مسيح است كه پيامبرش عيسي "ع" است، و اين دو بزرگوار هردو از دودمان اسرائيل يعني يعقوبند، و يعقوب فرزند اسحق و او فرزند ابراهيم "ع" است.

و همچنين دين اسلام كه پيغمبر آن حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبدالله "ص" است نيز از ذريه اسماعيل فرزند ابراهيم"ع" است!

(1)

شرايط استجابت در دعاهاي ابراهيم"ع"

درخواست ابراهيم"ع" از خداي تعالي، كه اورا از پرستش بت ها دورگرداند وفرزندانش را نيز، درحقيقت پناهندگي اوست به خداي تعالي ازشرگمراه كردني كه همو به بتها نسبت داده است. واضح است كه اين دوركردن، هرجور و هروقت كه باشد، بالاخره مستلزم اين است كه خداي تعالي در بنده اش به نحوي تصرف بكند. چيزي كه هست اين تصرف به آن حد نيست كه بنده را بي اختيار و مجبور سازد و اختيار را از بنده سلب نمايد. چون اگر دور كردن باين حد باشد ديگر چنين دوربودني كمالي نيست كه آدمي مثل ابراهيم عليه السلام آنرا از خدا مسئلت نمايد!

پس برگشت اين دعا، درحقيقت به اين معني است كه هرك__ه را خداوند در راه خود تثبيت مي كند، مي خواهد بفهماند كه هرچه از خيرات، چه فعل و چه ترك، چه امر وجودي باشد چه عدمي ، همه نخست منسوب به خداي تعالي است و پس از آن منسوب به بنده اي از بندگان اوست، به خلاف شر، كه چه فعل باشد چه ترك، ابتداء منسوب به بنده است، و اگر هم به خدا نسبت مي دهيم آن شروري را نسبت مي دهيم كه خداوند بنده اش را به عنوان مجازات مبتلا و آلوده به آن كرده باشد.

پس اجتناب از بت پرستي وقتي عملي مي شود كه خداوند به رحمت و عنايتي كه نسبت به بنده اي دارد اورا از آن اجتناب داده باشد.

بايد فهميد كه نتيجة دعا براي بعضي از كساني است كه جهت ايشان دعا شده، نه براي همة آنان، هرچند كه لفظ دعا عمومي است، و لكن تنها دربارة كساني مستجاب مي شود كه خود آنان استعداد و خواهندگي داشته باشند، و اما مع__اندين و مستكبريني كه از پذيرفتن حق امتناع مي ورزند، دعا درحق ايشان مستجاب نمي شود!


1- مستند: آيات35 سورة ابراهيم " ... وَاجنُبني و بَنِيَّ اَن نَعبُدَ الاَصنامَ .... " الميزان ج23ص104

ص:113

دعائي كه ابراهيم عليه السلام در حق فرزندان خود فرمود، شامل تمامي فرزنداني مي شود كه از نسل او پديد آيند، و آنها عبارتند از دودمان اسماعيل و اسحق، زيرا كلمة " ابن" در عرب همانطور كه بر فرزند بلافصل اطلاق مي شود، بر فرزندان پشت هاي بعدي نيز اطلاق مي شود. قرآن كريم، ابراهيم عليه السلام را پدر مردم عرب، و يهود زمان رسول خدا "ص" خوانده و فرموده است: « مِلَّةَ اَ بيكُم اِبراهيم ! » و اطلاق بني اسرائيل ( فرزندان يعقوب ) هم بريهوديان عصر نزول قرآن از اين باب است، كه شايد در چهل و چند جاي قرآن اطلاق شده باشد.

وقتي هم اب_راهيم عليه السلام دوري ازبت پرستي را از خدا درخواست مي كرد هم براي خودش و هم براي فرزندان خود به آن معنائي كه گفته شد درخواست كرده است.

شكرگزاري در دعاهاي ابراهيم "ع"

« اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذي وَهَبَ لي عَلَي الْكِبرِ اِسماعيلَ وَ اِسحاقَ ...!»

ابراهيم عليه السلام در ضمن خواسته هايش ناگهان به ياد عظمت نعمتي كه خدا به وي ارزاني داشته افتاده كه بعد از آنكه اسباب عادي فرزنددار شدن همه منتفي شده بود دو فرزند صالح چون اسماعيل و اسحق را به وي داده است. و اگر چنين عنايتي به وي فرمود به خاطر استجابت دعايش بود.

ابراهيم عليه السلام در بين دعايش وقتي به ياد اين نعمت مي افتد ناگهان رشتة دعا را رها نموده و به شكر خدا مي پردازد، و خداي تعالي را بر استجابت دعايش ثنا مي گويد: « ستايش خدائي را كه با وجود سالخوردگي و پيري مرا اسماعيل و اسحق ببخشود ! »

آخرين دعاي ابراهيم "ع"

ابراهيم عليه السلام با اين جمله آخرين دعاي خود را ختم نمود:

« - پروردگارا !

روزي كه حساب بپا شود،

ص:114

من، و پدر و مادرم را،

با همة مؤمنان، بيامرز ! »

اين آخرين دعائي است كه ابراهيم "ع" كرده و قرآن كريم از او نقل كرده است، و چقدر شبيه دعائي است كه از نوح "ع" نقل نموده، آنجا كه فرمود:

« پروردگارا !

مرا، و والدينم را، و هركه با ايمان به خانة من در آيد،

و همة مؤمنين و مؤ منات را بيامرز ! »

اين آيه دلالت دارد بر اينكه ابراهيم "ع" فرزند آزر مشرك نبوده است، زيرا در اين آيه براي پدرش طلب مغفرت كرده است، در حالي كه خودش سنين آخر عمر را مي گذراند است، و همو در اوايل عمر بعد از وعده اي كه به آزر داد، از وي بيزاري جسته است.

(1)

لطايف دعاهاي ابراهيم "ع"

ازجمله لطايفي كه در دعا هاي آن حضرت به چشم مي خورد، اختلاف تعبير در نداء است كه يك جا " رَبِّ" آمده و در جاي ديگر " رَبَّنا " . در اولي پروردگار را به خود نسبت داد، به خاطر آن موهبت هائي كه خداوند مخصوص او ارزاني داشته است، از قبيل سبقت در اسلام و امامت.

در دومي پروردگار را به خودش نسبت داد، به خاطر آن نعمت هائي كه خداوند هم به او و هم به غير او ارزاني داشته است

ابراهيم عليه السلام آنگاه كه فرزندش و همسرش را در سرزمين مكه سكني داد براي شهر مكه و براي تمام انسانها و براي ذرية خود دعاهائي كرد كه مجموع آنهارا قرآن مجيد در آيات زير براي نقل در تاريخ ثبت كرده است:

« بياد آر آنروز را كه ابراهيم گفت:

-پروردگارا !

اين شهر را شهر امني قرار بده!


1- مستند: آيات35 سورة ابراهيم و 126 سوره بقره الميزان ج23ص119 و ج 12 ص131

ص:115

مرا و فرزندانم را از اينكه پرستش بت ها كنند دور بدار!

-پروردگارا !

بت ها بسياري از مردم را گمراه كرده اند،

پس هركه پيروي من كند او از من است،

وهركه نافرمانيم كند تو بخشنده و مهرباني!

-اي پروردگار ما !

من ذرية خود را در بياباني لم يزرع، در كنار بيت الحرام تو، سكونت دادم،

-اي پروردگار ما !

براي اينكه نماز بخوانند!

پس تو دلهائي از مردم را بسوي ايشان معطوف دار!

و ايشان را از ميوه ها روزي شان فرما!

باشد كه تورا شكر گزارند!

-اي پروردگار ما !

بدرستي، تو مي داني آنچه را كه ما پنهان ميداريم،

و آنچه را آشكار مي سازيم،

آري بر خداي تعالي چيزي در زمين و آسمان پوشيده نيست!

سپاس خداي را كه مرا در سنين پيري، اسماعيل و اسحق را بداد!

پروردگار من محققاً شنواي دعاست!

-پروردگارا !

مرا و ذريه ام را نمازگزار كن!

-اي پروردگار ما !

و دعايم را قبول فرما !

-اي پروردگار ما !

مرا، و پدر و مادرم را، و جميع مؤمنا ن را

در روزي كه حساب برپا مي شود، بيامرز ! » ( ابراهيم 41)

اين دعا را ابراهيم عليه السلام در اواخر عمرش فرموده و در آن اشاره كرده به اينكه:

" در سنين پيري خدا اسماعيل و اسحق را به او داده است،"

ص:116

و در حالي اين دعا را كرده كه شهر مكه ساخته شده بود، به دليل اينكه عرض كرد:

"پروردگارا اين شهر را شهر امني قرار بده!"

كما اينكه در كلام قبلي اش كه قبل از ساخته شدن شهر مكه گفته بود، درخواست شهري امن در آن مكان كرده است:

" اين مكان را شهر امني قرار بده! "

ادبي كه ابراهيم عليه السلام در اين دعا بكار برده يكي اين است كه هر حاجتي از حوائج را كه ذكر كرد چون هم ممكن بود به غرض مشروع درخواست شود و هم به غرض نامشروع، آن جناب غرض مشروع و صحيح خود را در كلام خود ذكر كرده، و با بياني آن را ادا نموده كه هر كسي مي تواند از آن پي ببرد كه وي تا چه اندازه اميد به رحمت پروردگارش در دلش فوران داشته است.

مثلاً، وقتي عرض كرد:

" خدايا مرا و فرزندانم را از اينكه پرستش بتها كنند دور بدار! "

بلافاصله غرض خود را اين طور توجيه كرد كه:

" پروردگارا، به درستي كه آنها گمراه كردند بسياري از مردم را، "

و همچنين بعد از اينكه عرض كرد:

" پروردگارا، اينك كه من ذريه خود را در بياباني لم يزرع در كنار

بيت الحرام تو سكونت دادم… ! "

غرض خود را از اين گفتار اين گونه توجيه فرمود:

" پروردگارا براي اينكه نماز بپا دارند! "

و نيز بعد از آنكه درخواست كرد:

" دلهائي را از مردم به سوي آنان معطوف بدار و از ميوه ها روزيشان فرما ! "

دنبالش غرض خود را چنين بيان كرد:

" باشد كه آنان تورا شكر گزارند! "

ص:117

ادب ديگري كه در كلام خود رعايت كرده اين است كه در رديف هر حاجتي كه خواسته اسمي از اسماء حسناي الهي را از قبيل "غفور" و " رحيم " و " سميع الدعا " به مناسبت آن حاجت ذكر كرده است، و اسم شريف " ربّ " را در تمامي آن حوائج تكرار نموده است، چون ربوبيت خدا واسطة ارتباط بنده با خداي خود و فتح باب در هر دعاست.

ادب ديگر اينكه عرض كرد:

" و هر كس نافرمانيم كند به درستي تو بخشنده و مهرباني ! "

و نفرين به جان آنان نكرد بلكه بعد از ذكر اسمشان دو تا از اسماء الله را كه واسطة شمول نعمت سعادت برهر انساني است، يعني اسم " غفور و رحيم" را ذكر نمود، چون دوستدار نجات امت خود و گسترش جود پروردگار خود بود !

تشريع حج ابراهيمي

بناي خانه كعبه و تشريع حج ابراه_يمي

اشاره

ص:118

ص:119

(1)

بالابردن پايه هاي خانه كعبه

« و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه را بالا مي برند:

- پروردگارا از ما بپذير!

كه تو شنواي دعا وداناي نيات هستي ! »

آية فوق حكايت دعاي ابراهيم و اسماعيل هردوست، حكايت حال گذشته است، كه با آن، حال آن دو بزرگوار مجسم مي شود. گويا آن دو بزرگوار در حال چيدن سنگهاي بناي كعبه ديده مي شوند، و صدايشان هم اكنون به گوش شنونده مي رسد، كه دارند دعا مي كنند، و چون الفاظ آن دو را مي شنوند، ديگر لازم نيست حكايت كننده به مخاطبين خود بگويد كه آن دو گفتند: رَ بَّ__ن__ا … !

اينگونه عنايات در قرآن كريم بسيار است، و اين از زيباترين سياق هاي قرآني است – هرچند كه قرآن همه اش زيباست! و خاصيت اينگونه سياق اين است كه تاريخي را مي خواهد بيان كند، مجسم ساخته و به حس شنونده نزديك مي گرداند.

ابراهيم و اسماعيل"ع" نگفتند كه خدايا چه خدمتي را از ما بپذير، تنها گفتند خ_دايا ازما قبول كن، تا درمقام بندگي رعايت تواضع وناقابلي خدمت خود، يعني بناي كعبه را، برسانند.

در واقع معناي كلامشان اين مي شود كه :


1- مستند: آية 127 سورة بقره " وَاِذيَرفَعُ اِبراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيتِ وَاِسماعيلُ رَبَّناتَقَبَّل مِنّا ...." الميزان ج2 ص 123

ص:120

خدايا اين عمل ناچيز مارا بپذير،

كه تو شنواي دعاي ما، و داناي نيت ما هستي !

آنگاه دعاي خود را چنين ادامه مي دهند:

- اي پروردگار ما !

مارا دو نفر از تسليم شدگان و مسلمانان خودت قرار بده !

و از ذرية ما نيز امتي را مسلمان و تسليم خود فرما !

و دستور مناسك و طريقة عبادت مارا به ما نشان بده !

و برما ببخشاي ! بدرستي كه تو تواب و رحيمي !

- و اي پروردگار ما !

مبعوث فرما در ميان آنان رسولي را از خود آنان،

تا بر آنان از آيات تو بخواند و ايشان را تربيت و تزكيه نمايد،

بدرستي كه تو خود عزيز و حكيمي ! » ( بقره 120)

(1)

سير ابراهيم در مسير عبوديت

وقتي به تاريخ زندگي ابراهيم عليه السلام مراجعه مي كنيم، كه زن و فرزند خودرا ازموطن اصلي حركت مي دهد، و به سرزمين مكه مي آورد، و در آنجا اسكان مي دهد، و نيز ماجرائي كه بعد از اين اسكان پيش آمد مي كند، تا آنجا كه مأمور قرباني كردن اسماعيل مي شود، و از جانب خداي تعالي ذبيحي ديگر به جاي اسماعيل قرباني مي گردد، و سپس خانة كعبه را بنا مي كند.

مي بينيم كه اين سرگذشت يك دورة كامل از سير عبوديت را در بر دارد، حركتي كه از نفس بنده آغاز گشته و به قرب خدا منتهي مي گردد...

يا بگو از سرزميني دور آغاز گشته، به حظيرة قرب رب العالمين ختم مي گردد.

از زخارف دنيا و لذايذ آن، از آرزوهاي دروغين، از جاه و مال و زنان و اولاد چشم مي پوشد؛ و چون ديوها در مسير وي با وساوس خود منجلابي مي سازند، او آن چنان راه مي رود كه پايش به آن منجلاب فرونرود. و چون آن دايه هاي از مادر


1- مستند: آيات مندرج درمتن و بحث علمي الميزان ج2 ص 153

ص:121

مهربانتر با دلسوزي هاي " مصنوعي" خود مي خواهند خلوص و صفاي بندگي و علاقه بدان، وتوجه به سوي مقام پروردگار، و داركبريائي را در دل وي مكدر سازند، آن چنان سريع گام برمي دارد كه شيطانها به گردش نمي رسند!

پس در حقيقت، سرگذشت آن جناب وقايعي به ظاهر م__تف_رق است، ك___ه درواقع زنجيروار به هم مي پيوندد، و يك داستان تاريخي درست مي كند، كه اين داستان از سير عبودي ابراهيم حكايت مي كند – سيري كه از بنده اي به سوي خدا آغاز مي گردد، سيري كه سرتاسرش ادب است: ادب در سير، ادب در طلب، ادب در حضور، و ادب در همه مراسم حب و عشق و اخ_لاص! ك_ه آدمي هرق_در بيشتر درآن دقت و تدبر كند، اين آداب را روشن تر و درخشنده تر مي بيند.

در پايان اين راه، از طرف خداي سبحان مأمور مي شود براي مردم "عمل حج" را تشريع كند كه قرآن اين فرمان را چنين حكايت مي كند:

« وَ اَذِّن في النّاسِ بِالْحَجِّ يَأتوُكَ رِجالاً،

وَعَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ ! »

- در ميان مردم به حج اعلام كن!

- تا پيادگان و سوارگان بر مركب هاي لاغر،

- از هر ناحيه اي دور بيايند...! (حج 27)

چيزي كه هست، خصوصياتي را كه آن جناب در عمل حج تشريع كرده، براي ما نامعلوم است، ولي اين عمل همچنان در ميان عرب جاهليت يك شعار ديني بود، تا آنكه پيامبر اسلام "ص" مبعوث شد، و احكامي در آن تشريع كرد كه نسبت به آنچه ابراهيم عليه السلام تشريع كرده بود، مخالفتي نداشت، بلكه در حقيقت مكمل آن بود.

اين مطلب را ما از اينجا مي گوئيم كه خداي تعالي به طور كلي " اسلام" و " احكام اسلام" را "ملت ابراهيم" خوانده است:

« ديناً قِيَماً مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنيفاً ….

بگو ! پروردگارم مرا به سوي صراط مستقيم هدايت كرده،

ديني استوار كه ملت ابراهيم و معتدل است. »

« شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصّي بِهِ نوُحاً و ....

ص:122

براي شما از دين همان را تشريع كرد

كه نوح و ابراهيم و موسي و عيسي را نيز بدان سفارش كرده بود،

به اضافة احكامي كه بخصوص به تو وحي كرديم . » ( شوري 13)

و به هر حال آنچه رسول خدا "ص" از مناسك حج تشريع فرمود، يعني احرام بستن از ميقات، و توقف در عرفات، به سر بردن شبي در مشعر، قرباني در مني، سنگ انداختن به سه جمره، سعي ميان صفا و مروه، طواف دور كعبه، و نماز در مقام .... هر يك به يكي از گوشه هاي سفر ابراهيم عليه السلام به مكه اشاره دارد.

اين مناسك، مواقف و مشاهد ابراهيم و خانواده اش را مجسم مي سازد، و به راستي چه مواقفي! وچه مشاهدي ! كه چقدر پاك و الهي بود ! مواقفي كه راهنمايش به سوي آن مواقف، جذبة ربوبيت، و سايق آن ذلت عبوديت بود!

آري، عبادت هائي كه تشريع شده،(كه برهمة تشريع كنندگان آنها بهترين سلام ها باد!) صورتهائي از توجه بزرگاني از انبياء به سوي پروردگارشان است. تمثالهائي است كه مسير انبياء عليهم السلام را از هنگام شروع تا ختم مسير حكايت مي كند، سيري كه آن حضرات به سوي مقام قرب و زلفي داشتند.

« لَقَد كانَ لَكُم في رسوُلِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ! »

- براي شما هم در رسول خدا "ص" اقتدائي نيكو بود !

آية فوق مي فهماند، آنچه امت اسلام به عنوان عبادت مي كند، تمثالي از سير پيامبرشان است. و اين خود اصلي است كه در اخباري كه حكمت و اسرار عبادتها را بيان مي كند و علت تشريع آنهارا شرح مي دهد، شواهد بسياري برآن ديده مي شود، كه پژوهشگر بينا مي خواهد تا به آن شواهد وقوف و اطلاع يابد!

(1)

مهياكردن مكان بيت خدا

عمل حج، با اركان و اجزائي كه دارد يك دورة كامل سير ابراهيم خليل"ع" را در مراحل توحيد، و نفي شرك، و اخلاص عبوديت مجسم مي سازد:


1- مستند: آية 26تا37 سورة حج " وَاِذ بَوَّانا لِاِبراهيمَ مَكانَ الْبَيتِ ...." الميزان ج28ص 238

ص:123

« و چون ابراهيم را آن روز كه اين خانه نبود،

درجاي اين خانه جا داديم،

و مقرر داشتيم چيزي را با من شريك مپندارد،

و خانه ام را براي طواف كنندگان و مقيمان و سجده گزاران پاكيزه دارد!

و بدو گفتيم:

- مردم را نداي حج ده !

تا پياده سوي تو آيند،

و سوار بر مركب هاي لاغر شده از دوري راه،

از دره هاي عميق بيايند...! »

در اين آيات آغاز تاريخ معبد شدن كعبه براي مردم را بيان مي كند تا همه بهتر بفهمند كه چطور جلوگيري مردم از عبادت در آن الحاد به ظلم است.

منظور خدا از اينكه بيت را به خود نسبت داد و فرمود: " بيتي" اين است كه بفهماند اين خانه مخصوص عبادت من است.

و آنجا كه فرمود: " پاكيزه دار بيت مرا " يعني خانة مرا براي طواف كنندگان و نمازگزاران و راك_عان و ساجدان تطه_يركن، و آن_را چنان از كث_افات و پليديها پاك كن و به حالتي برگردان كه طبع اولي آن اقتضاي آن حالت را دارد.

تطهير معبد، به همان جهت كه معبد است، اين است كه آنرا از اعمال زشت و پليديها كه ماية فساد عبادت است، پاك كند، و چنين پليدي همان شرك و مظاهر شرك يعني بت هاست.

تطهير خانة خدا، منزه داشتن آن از خصوص پليديهاي معنوي است، و ابراهيم"ع" مأمور شده كه طريقة عبادت را به نحوي كه خالي از قذارت شرك باشد به مردم تعليم دهد، همانطوركه خودش مأمور به چنين عبادتي شده بود.

شايد هم منظور اين باشد كه تطهير آن مطلق از نجاسات و پليديها باشد، چه پليديهاي مادي و چه معنوي، با اينكه معني اول بيشتر با سياق آيه مي سازد.

حاصل تطهير مع__ب__د از رجس و پليديهاي معنوي براي پرستندگان كه از دور و نزديك قص___د آن مي كنند، اين است كه عبادتي براي آنان وضع كند كه خالص براي

ص:124

خدا باشد، و مشوب به شائبة شرك نباشد، در آنجا تنها خدارا بپرستند وچيزي را شريك او نكنند.

در اين آيه اشعاري به اين معني است كه عمده عبادت قاصدان كعبه طواف و نماز و ركوع و سجود است، و نيز اشعاري به اين معني است كه ركوع و سجود مثل دو متلازم هميشه باهمند و هيچوقت از يكديگر جدا نمي شوند.

صدور فرمان اعلام حج

« وَ اَذِّن في النّاسِ بِالْحَجِّ يَأتوُكَ رِجالاً،

وَعَلي كُلِّ ضامِرٍ

يَأتينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ !

مردم را نداي حج بده!

تاپياده سوي تو بيايند،

و بر مركب هاي لاغر شده از دوري راه،

از دره هاي عميق بيايند،

تا شاهد منافع خويش باشند،

و نام خدارا در ايامي معين ذكر كنند …! »

كلمة " حج" در اصل به معناي " قصد" است. اگر عمل مخصوص در بيت الحرام را كه اولين بار ابراهيم عليه السلام آنرا تشريع كرد و در شريعت محمدي "ص" نيز جريان يافت "حج" ناميده شده به همين جهت است كه هركه بخواهد اين عمل را انجام دهد قصد خانة خدا مي كند.

منافع ح__ج

خداوند فرمود: در مردم اعلام كن، كه اگر اعلام كني مردم، چه پياده و چه سوار بر اشتران لاغر از هر راههاي دوري خواهند آمد، تا منافع خودرا مشاهده كنند.

در اين آيه " منافع" به طور مطلق ذكرشده و نفرموده منافع دنيوي و يا اخروي، چون منافع دو نوع است:

يكي منافع دنيوي است كه در همين زندگي اجتماعي دنيا سود مي بخشد و

ص:125

زندگي آدمي را صف___ا مي دهد، و حوائج گوناگون اورا بر مي آورد و نواقص مختلف را برطرف مي سازد، مانند: تجارت و سياست و امارت و تدبير و اقسام رسوم و آداب و سنن و عادات و انواع تعاون ها و كمكهاي اجتماعي و امثال آن. منافع دنيوي حج نيز از اين بابت هاست:

وقتي اقوام و امم مختلفي از مناطق مختلف زمين با همه تفاوتها كه در انساب و الوان و سنن و آداب آنها هست همه در يك جا جمع شوند و سپس يكديگر را بشناسند و معلوم شود كه كلمة همه " واحد" است و آن كلمة" حق" است، و معبود همه يكي است و او خداي عزوجل است، و وجهة همه يكي است و آن كعبه است، اين اتحاد روحي آنها به اتحاد جسمي، و آن" وحدت كلمه"، ايشان را به تشابه در عمل مي كشاند، و اين ازآن مي آموزد و آن ازاين، اين خوبي هاي آن را مي گيرد و آن به كمك اين مي شتابد، در نتيجه جامعه هاي كوچك به صورت يك جامعه بزرگ مبدل مي شود، آن وقت نيروهاي جزئي نيز به نيروي كلي مبدل مي شود كه كوههاي بلند هم در برابرشان تاب مقاومت پيدا نمي كنند.

هيچ راهي به سوي حل مشكلات مانند تعاون نيست و هيچ راهي به سوي تعاون چون تفاهم نيست و هيچ راهي به سوي تفاهم مانند تفاهم ديني نيست!

اما منافع اخروي كه همان وجود و انواع تقرب ها به سوي خداست، تقرب هائي كه عبوديت آدمي را مجسم سازد و اثرش در عمل و گفتار آدمي هويدا گردد:

عمل حج با مناسكي كه دارد، انواع عبادت ها و توجه به خدا را شامل مي شود، چون مشتمل است بر ترك عده اي از لذايذ زندگي و كارهاي دنيوي و كوشش ها براي دنيا، و تحمل مشقتها، و طواف پيرامون خانة او، و نماز و قرباني، و انفاق و روزه و امثال آن.

پس عمل حج با اركان و اجزائي كه دارد يك دورة كامل سير ابراهيم خليل"ع" را در مراحل توحيد و نفي شرك و اخلاص عبوديت مجسم مي سازد.

بيت عتيق و عمر كعبه

منظور از بيت عتيق " كعبه" است، كه به خاطرقديمي بودنش به اين نام ناميده شده است. چون اولين خانه اي كه براي عبادت خدا در زمين ساخته شد همين "كعبه" بود، همچنانكه قرآن مجيد مي فرمايد:

ص:126

« اولين خانه اي كه براي مردم بنا نهاده شد،

هر آينه آن خانه اي است كه در مكه است،

خانه اي است مبارك، و ماية هدايت عالميان ! » ( آل عمران 96)

امروز قريب چهار هزار سال از عمر اين خانة مبارك مي گذرد، و هنوز معمور و آباد است. درآن روزهائي كه اين آيات نازل مي شد بيش از دوهزار و پانصد سال از عمر كعبه گذشته بود.

سنت هاي فراموش شده حج ابراهيمي در جاهليت

با اينكه از سنن ابراهيم "ع" تنها سنت حج در بين اعراب عصر جاهليت باقي مانده بود، آن را نيز به اين صورت در آورده بودند كه بت هائي بر بام كعبه نصب كرده بودند، و بتهائي را نيز بر بالاي صفا و مروه، و دربالاي مني گذاشته بودند، و قرباني هاي خودرا نيز به نام آنها ذبح مي كردند.

قرآن مجيد مسلمانان را چنين تعليم مي دهد كه: شما از اوثان (بتها) و قرباني كردن براي آنها اجتناب كنيد، درحالي كه از غير خدا مايل به سوي خدا باشيد، و در حج خود به او شرك نورزيد.

مشركين در عمل حج اين طور تلبيه مي گفتند:

" - لبيك اي خدا،

شريكي براي تو نيست مگر شريكي كه مال خود توست،

تو هم آنرا مالكي و هم مايملك آنرا مالكي!"

ل_ذا قرآن نهي عامي مي كند از ت_قرب به بت ها، وقول باطل در موردخاص حج، و مي فرمايد:

« فَاجتَنِبوُا الرِّجسَ مِنَ الْاَوْثانِ

وَاجتَنِبوُا قوُلَ الزُّور !

حُ_نَفاءَ لِلّهِ غَيرَ مُشرِكينَ بِهِ …! »

در آية بالا مي فرمايد: « پس، از پليدي بت ها كناره كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد. . . ! »

انتخاب اين دو مورد از محرمات جز براي اين نبوده كه در عمل حج اين دوتا

ص:127

مورد ابتلاء آن روز بوده و مشركين دربارة تقرب به بت ها و قرباني كردن براي آنها و به نام آنها اصرار مي ورزيدند.

عبادت ها و قرباني ها درامت هاي گذشته

« وَ لِكُلِّ اُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَكاً… »

خداوند متعال در اين آيه خبر مي دهد كه عبادت ها و قرباني كردن ها در امت هاي گذشته و آنهائي كه ايمان داشتند، همواره مقرر بوده است. و در همة اين قرباني ها براي همة امت ها مقرر بوده كه نام خدارا بر بهيمة انعام كه خدايشان روزي كرده بود، ببرند. در اين آيه امت اسلامي را يادآور مي شود كه شما پيروان ابراهيم "ع" اولين امتي نيستيد كه قرباني برايشان مقرر شده بلكه براي امتهاي قبل از شما نيز مقرر بوده است.

سپس مي فرمايد:

« پس، خداي شما همان خداي واحدي است كه

به او تسليم شويد،

و اسلام آوريد!

و مخبتان(فروتنان) را بشارت ده ! »

يعني، وقتي خداي شما همان خدائي باشد كه براي امت هاي گذشته نيز احكام شما را تشريع فرموده، پس بدانيد كه معبود شما و آن امت ها يكي است، پس اسلام بياوريد و تسليمش شويد به اينكه عمل خود را خالص و تنها براي او بياوريد، و در قربانيهاي خود به خدائي ديگر تقرب مجوئيد! و هركه در حج خود براي خدا اسلام و اخلاص داشته باشد او از مخبتين است، و مخبتين به تعبير قرآن كساني هستند كه چون نام خدا ذكر شود دلهايشان به ترس آيد، و آنها بر حوادث صبورند، و نماز بپا مي دارند، و ازآنچه خدا روزي شان كرده انفاق مي كنند!

فلسفه قرباني در مراسم حج

خداوند متعال فلسفة قرباني كردن درمراسم حج را چنين بيان مي فرمايد:

« و قرباني كردن را براي شما از مراسم حج قرار داديم،

كه غذاي شما نيز است،

ص:128

نام خدا را در آن حال كه بپا ايستاده ايد بر آنها ياد كنيد،

و چون پهلو به زمين نهادند از گوشت شان بخوريد،

و به فقير و سائل هم بخورانيد،

چنين! حيوانات را به خدمت شما گرفتيم، شايد سپاس داريد!

گوشت قرباني و خون آن به خدا نمي رسد،

ولكن تقوي و پرهيزكاري شما به او مي رسد،

چنين! حيوانات را به خدمت شما گرفتيم

تا خدا را براي هدايتي كه شمارا كرده بزرگ شماريد!

و نيكوكاران را بشارت ده ! »

ممكن است ساده لوحي توهم كند كه خدا از اين قرباني استفاده مي كند و بهره اي از گوشت و يا خون آن عايدش مي شود لذا جواب روشنگر خدا اين است كه: نه! چيزي از اين قرباني ها و گوشت و خون آنها عايد خدا نمي شود، چون خدا منزه است از جسم بودن، و از هر حاجتي، تنها تقواي شما به او مي رسد، آن هم به اين معني كه دارندگان تقوي به او تقرب مي جويند.

اين قرباني ها اثري معنوي براي آورنده اش دارد و آن صفات و آثار معنوي است كه جا دارد كه به خدا برسد، يعني جا دارد كه به سوي خداي تعالي صعود كند، و صاحبش را به خدا نزديك كند، آنقدر نزديك كه ديگر حجابي بين او و خدا نباشد!

(1)

دستوراتي از تشريع حج و مناسك آن

خداي تعالي با اين آيه اشاره به تشريع حج و مأمن بودن خانة خدا، و مثابت (مرجع بودن) آن دارد:

« و چون خانة كعبه را مرجع مردم و محل امن قرارداديم،

و گفتيم كه:

- از مقام ابراهيم جائي براي نماز بگيريد!

و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه:


1- مستند: آية 125 سورة بقره " وَاِذ جَعَلنا الْبَ_يتَ مَ_ثا بَ_ةً لِلنّ_اسِ وَ اَمْن__اً …." الميزان ج2ص 118

ص:129

خانه را براي طواف كنندگان،

وآنها كه معتكف مي شوند،

و نمازگزاران كه ركوع و سجود مي كنند،

پاك كنند ! »

آنجا كه فرمود: " گفتيم كه از مقام ابراهيم محلي براي نماز بگيريد،" منظور اشاره به ملاك تشريع نماز است. و بهمين جهت نفرمود: " در مقام ابراهيم نماز بخوانيد،" بلكه فرمود: " از مقام ابراهيم محلي براي نماز بگيريد،" پس در اين مقام، صريحاً امر روي نماز نرفته بلكه روي گرفتن محلي براي نماز از مقام ابراهيم، رفته است.

منظور از " تطهير خانه كعبه" اين است كه خانة خدا را براي عبادت كنندگان و طواف كنندگان و نمازگزاران و همچنين براي كساني كه مي خواهند در آنجا اعتكاف كنند، خالص و بلامانع سازند، يا اينكه آن مكان مقدس را از كثافات وپليديها كه در اثر بي مبالاتي مردم در مسجد پيدا مي شود، پاك سازند.

(1)

امنيت و رفاه شهر مكه

يكي از فرازهاي آموزندة تاريخ تشريع حج ، دعائي است كه براي نخستين بار، قرآن مجيد از حضرت ابراهيم خليل الله عليه السلام نقل مي كند، و آن زماني است كه ساختمان بيت الله الحرام تمام شده، وخداي تعالي به او و به اسماعيل دستور مي دهد تا خانة كعبه را تطهير كنند، ابراهيم "ع" دست به دعا برمي دارد و از خداي خود و صاحب آن خانه چنين درخواست مي كند:

« - پروردگارا !

-اين شهر را محل امني بكن!

-و اهلش را - البته آنهائي را كه به خدا و روز جزاء ايمان مي آورند – از ثمرات روزي بده !

خداي تعالي فرمود:

- به آنها هم كه ايمان نمي آورند چند صباحي روزي مي دهم،


1- مستند:آية126تا129سورة بقره " وَاِذ قالَ اِبراهيمَ رَبِّ اجعَل هذا بَلَداً آمِناً وَارزُق اَهلَهُ …." الميزان ج2ص 120

ص:130

و سپس به سوي عذاب دوزخ، كه بد مصيري است،

روانه شان مي كنم! روانة اضطراري!

آيات فوق، حكايت دعائي است از ابراهيم عليه السلام كه از پروردگارش خواست تا به اهل مكه امنيت و رزق ارزاني بدارد، و خداوند دعايش را مستجاب كرد.

ابراهيم "ع" بعد از آنكه از پروردگار خود امنيت را براي شهر مكه درخواست كرد و سپس براي اهل آن روزي از ميوه ها را خواست، ناگهان متوجه شد كه ممكن است در آينده مردم مكه دو دسته شوند، يك دسته مؤمن، و يك دسته كافر، و اين دعائي كه كرد شامل هردو دسته خواهد شد، لذا عموميت دعاي خودرا مقيد به قيد " ايمان" كرد و گفت:

-خدايا روزي را تنها به مؤمنين از اهل مكه بده !

با اينكه آن جناب مي دانست كه به حكم ناموس زندگي اجتماعي دني___ا، وقتي رزقي به شهري وارد مي شود، ممكن نيست كافران از آن سهم نبرند و بهره مند نشوند، و لكن در عين حال دعاي خود را مختص به مؤمنين كرد تا تبرّي خود را از كفار همه جا رعايت كرده باشد، ولكن جوابي داده شد كه شامل مؤمن و كافر هردو شد.

در اين جواب اين نكته بيان شده كه: از دعاي وي آنچه بر طبق جريان عادي و قانون طبيعت است مستجاب است، و خداوند در استجابت دعايش خرق عادت نمي كند و ظاهر حكم طبيعت را باطل نمي سازد.

منظور ابراهيم اين بود كه كرامت و حرمتي براي شهر مكه كه بيت الله الحرام در آنجاست، از خدا بگيرد، نه براي اهل آن، چون بيت الحرام در سرزميني واقع شده كه كشت و زرع در آن نمي شود، و اگر درخواست ابراهيم"ع" نبود، اين شهر هرگز آباد نمي شد، و اصلاً كسي در آنجا دوام نمي آورد، لذا ابراهيم"ع" خواست تا با دعاي خود شهر مكه را معمور و در نتيجه خانة خدارا آباد كند.

خداوند متعال در جواب خود براي خشنود ساختن ابراهيم"ع" اضافه فرمود كه آنچه تو درخواست كردي كه من با روزي دادن مؤمنين اهل مكه، اين شهر و خانه كعبه را كرامت دهم، مستجاب نمودم، با كرامتي افزونتر!

پس كفاري كه در اين شهر پديد مي آيند، به زندگي مرفه و رزق فراوان خود مغرور نشوند، و خيال نكنند كه نزد خدا كرامتي و حرمتي دارند، بلكه احترام، هرچه هست، از خانه خداست، و من چند صباحي ايشان را بهره مندي از متاع اندك دنيا مي

ص:131

دهم، و آنگاه به سوي آت___ش دوزخ كه بد بازگشتنگاهي است، مضطرشان مي كنم !

(1)

حرم بودن شهر مكه

« و ياد آر زماني را كه ابراهيم گفت:

- پروردگارا ! اين شهر را شهر امن قرار ده !

ابراهيم"ع" دراين دعا از پروردگار خود مي خواهد كه سرزمين مكه را كه آن روز سرزميني خشك و بي آب و علف بوده است، حرمي براي او و فرزندانش قرار دهد تا مركز ثقلي براي دين خدا و رابطه اي زميني و مادي بين مردم و بين پروردگارشان باشد، و همه براي عبادت خدا روي بدانجا آرند و از وطن هاي خود به عزم آنجا بار سفر بندند، و احترامش را در بين خود مرعي بدارند، و نيز معجزه و يادگار هميشگي او در روي زمين باشد، و تا روز قيامت هركس كه به ياد خدا مي افتد، به ياد آنجا نيز بيفتد، و هركس بخواهد به درگاه خدا روي آورد، روي بدانجا نهد، و در نتيجه وجهة دينداران بشر معين شود و كلمة آنان يكي گردد.

مراد آن جناب از امنيت، امنيت تشريعي و حرم بودن مكه است نه امنيت خارجي، به طوري كه جنگ و نزاع و ساير حوادث منافي با ايمني و پيش آمدهاي مخل آسايش درآن واقع نشود.

قرآن چنين فرموده است:

« آيا شهر آنان – مكه – را برايشان حرم امني قرار نداديم كه ميوه هاي هر شهري در آن جمع شود؟ »

( قصص 57)

همانطور كه مي بينيد اين آيه در مقام منت گذاري است به نعمت امنيت حرم، يعني مكاني كه خدا براي خود آنرا حرم قرار داده و از اين جهت به امنيت متصف شده كه مردم ديندار آنجا را محترم مي شمارند، نه از جهت اينكه عوامل خارجي آنجارا ازفساد و قتل نگه داشته است، و گرنه مكه اينقدر خاطرات تلخ در جنگهاي خونين از قبيل جنگهاي بين قريش و جرهم و كشتار و فجور و فساد مردمش دارد كه نمي توان آن را شمرد!

همچنين اينكه فرمود:


1- مستند: آية 126 سوره بقره و آيات مندرج در متن الميزان ج12ص128

ص:132

« مگر نمي بينيد در روزگاري كه مردم سرزمين هاي اطرافشان به ج____ان هم افتاده و يكديگر را مي كشتند ما سرزمين آنان را حرم امن قرار داديم؟ » ( عنكبوت 67)

معني اش اين است كه مردم آنروز ش__هر آنان را از جهت اينكه در نظرشان مح___ترم بود، متعرض نمي شدند.

خلاصه، غرض ابراهيم اين بود كه در روي زمين براي خدا حرمي باشد كه ذرية او آنجارا منزل گزينند، واين نمي شد مگر به اينكه شهري ساخته شود كه مردم از هر طرف به آنجا روي آورند و آنجا مجتمعي ديني باشد كه تا روز قيامت مردم به قصد سكونت و پناهنده شدن و زيارت رو بدانجا كنند، و لذا از خدا خواست مكه را شهر امني قرار دهد، و چون سرزميني لم يزرع بود، از خدا درخواست كرد ذريه اش را از ميوه ها روزي دهد.

لازمة استجابت اين دعا اين است كه اين شهر از راه توطن و سكونت و زيارت مردم آباد شود. آنگاه وقتي احساس كرد كه اين شرافتي را كه درخواست كرده شامل مؤمن و كافر هردو مي شود لذا دعاي خودرا مقيد كرد به كساني كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند.

اما اينكه اين دعا در شهري كه فرضاً هم مؤمن و هم كافر يا تنها كافر درآن ساكن است، چطور ممكن است مستجاب شود با اينكه شهري است خشك و لم يزرع ؟ ابراهيم متعرض اين جهات نشد .

و اين نيز از ادب او در مقام دعا بوده زيرا در اين مقام درخواست كننده اگر بخواهد پروردگار خودرا درس دهد كه چگونه و از چه راهي دعايش را مستجاب كند با اينكه پروردگارش عليم و حكيم و قادر به هر چيزي است، و كار او اينطوري است كه هرچه را بخواهد ايجاد كند همينكه بگويد باش، آن چيز موجود مي شود، در حقيقت فضولي كرده و از رسم ادب بيرون شده است .

لكن خداي سبحان چون مي خواست حاجت اب_راهيم را بر طبق سنت جاري كه در اسباب عادي دارد برآورده سازد، و بين مؤمن و كافر در آن فرق نگذارد، از اين جهت دعايش را با قيدي كه در كلام خود آورد مقيد ساخت، و آنگاه مستجاب كرد، و آن قيد اين بود كه فرمود:

« هركه كفر ورزيد مدت قليلي تمتع مي دهم سپس به عذاب آتش دچارش مي سازم كه بد بازگشتنگاهي است ! » ( بقره 126)

ص:133

اين دعا سبب شد حرم الهي تشريع و كعبه مقدس يعني خانة مباركي كه باعث هدايت عالميان است به عنوان نخستين خانة عبادت براي بشر در مكه ساخته شود كه خود يكي از آثار همت بلند و مقدس ابراهيم عليه السلام است، وبا همين اثر بر جميع مسلمين آينده بعد از خود تا روز قيامت منت گذاشت !

(1)

تحليل دعاي ابراهيم براي امنيت شهر مكه

خداي تعالي در دو سوره قرآن مجيد دعاي ابراهيم عليه السلام را در مورد امنيت شهر مكه نقل كرده است. ممكن است از اختلافي كه ميان اين دو نقل و دو حكايت وجود دارد، كه در يكي فرمود:

« - پروردگارا اين را شهر امني قرار ده ! »

و در ديگري تعبير كرده :

« - پروردگارا اين شهر را ايمن كن ! »

چنين استفاده شود كه ابراهيم خليل عليه السلام در دو نوبت اين دعا را كرده است، يكي موقعي كه مكه صورت شهر بخود نگرفته بود، و بار ديگر موقعي كه بصورت شهر درآمده است.

چون ابراهيم"ع" مكرر به مكه و به سركشي هاجر و اسماعيل آمده است، آنوقت كه اسماعيل و مادرش را در آنجا اسكان داد و به سرزمين فلسطين برگشت، در اين موقع از خداي تعالي خواسته است كه اين محل را شهري امن قرار دهد، و مؤمنين از اهلش را از ثمرات روزي فرمايد.

و در نوبت دوم كه ديد قوم جرهم دور فرزندش را گرفته و به وي روي آورده اند، و آنوقت كه سرزمين مزبور را به صورت شهري ديده و از خدا خواسته است كه اين شهر را محل امني قرار دهد.

در آية سورة بقره براي اهل شهر دعا كرده و برخورداري از ثمرات را خواسته است ولي در آيات فوق برخورداري از ثمرات بعلاوه چند چيز ديگر را تنها براي ذريه خود


1- مستند: آية 126 سوره بقره وآيه 35 سوره ابراهيم الميزان ج23ص102

ص:134

خواسته است:

« ياد آر زماني را كه ابراهيم گفت: پروردگارا ! اين شهر را امن گردان!

و من و فرزندانم را از اينكه بتان را عبادت كنيم بركنار دار... ! »

در آيات فوق علاوه بر امنيت شهر مكه، طلب توفيق ازخدا بر اجتناب از بت پرستي، و تمايل دل هاي مردم به سوي اهل مكه، و روزي دادن از ثمرات، برپاداري نماز و آمرزش پدر و مادر را نيز خواسته است.

بنابراين مي توان فهميد كه اين آيات كه حكايت دعاي ابراهيم عليه السلام است، آخرين مطلبي است كه قرآن كريم از كلام و دعاي ابراهيم "ع" نقل مي كند و نيز مي توان جزم كرد براينكه ابراهيم عليه السلام اين دعارا بعد از اسكان اسماعيل و هاجر و جمع شدن قبيلة جرهم، و ساختن خانة كعبه، و پديد آمدن شهري بنام مكه، بدست سكنة آنجا كرده است، و فقرات اين آيات همه دليل و مؤيد اين احتمال است.

كيفيت امنيت شهر مكه

مقصود از امنيتي كه حضرت ابراهيم عليه السلام درخواست كرده، امنيت تشريعي است، نه تكويني، و مقصود اين است كه قانوني امنيت اين شهر را تضمين كند، نه اينكه هركه خواست امنيت آنرا به هم بزند مثلاً دستش بخشكد، و همين امنيت هم برخلاف آنچه شايد بعضي توهم كرده باشند، نعمت بسيار بزرگ، بلكه ازبزرگترين نعمت هائي است كه خداوند بر بندگان خود انعام كرده است.

چه اگر قدري در همين حكم حرمت و امنيت قانوني كه ابراهيم"ع" به اذن پروردگارش براي اين شهر تشريع نموده، دقت كنيم، و اعتقادي كه مردم در طول چهارهزار سال به قداست اين بيت داشته، و تا امروز هم دارند، ارزيابي كنيم، آن وقت مي فهميم كه چه خيرات و بركات ديني و دنيوي نصيب مردم آن و نصيب ساير اهل حق كه هواخواه اين شهر و مردم اين شهر بوده و هستند، شده است .

تاريخ را هم، كه قطعاً آنچه را ضبط نكرده است بيش از آني است كه ضبط نموده است، اگر ورق بزنيم خواهيم ديد كه اهل اين شهر از چه ب____لاهائي كه ديگر شه___رها ديده اند، مصون مانده است، آن وقت مي فهميم كه همين امنيت تشريعي مكه چه نعمت بزرگي بوده كه خدا نصيب بندگان خود كرده است!

ص:135

(1)

مشاهده حقيقت مناسك حج

ازجمله درخواست هائي كه ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام در هنگام بناي خانه كعبه از خدا داشتند يكي هم اين بود كه حقيقت اعمال و مناسكي كه از آنها به عنوان عبادت سر زده است، به ايشان نشان داده شود:

آن دو عرض كردند:

« پروردگارا ! . . . و مناسك ما را به ما نشان بده ! »

آنها در واقع درخواست نكردند كه خدا طريقة عبادت خود را به آنها نشان بدهد، ويا آنها را به انجام آن موفق گرداند بلكه خواستند حقيقت اعمالي را كه به عنوان عبادت از آنها سرزده به آنها نشان دهد.

اين درخواست همان چيزي است كه در آية 73 سورة انبيا نيزبه آن برمي خوريم كه فرموده است:

« ما به ايشان فعل خيرات، و اقامة نماز، و دادن زكات، را وحي كرديم!»

دودمان فرزندان ابراهيم عليه السلام1-بني اسماعيل

تاريخ اس_ماع_ي_ل (ع)و انتقال نسل ابراهيم "ع" به مكه

اشاره


1- مستند:آية 128 سورة بقره " ... وَ اَرِنا مَناسِكَنا و تُب عَلَينا اِنَّكَ اَنتَ التّوّا بُ الرَّحيمُ …." الميزان ج2ص 127

ص:136

ص:137

(1)

مهاجرت ابراهيم

از اين آيات فصل ديگري از تاريخ زندگي ابراهيم عليه السلام شروع مي شود، و آن عبارت است از مهاجرت وي از بين قومش، و آنگاه درخواست فرزند كردنش از خدا، و اجابت خدا درخواست اورا، و در آخر داستان ذبح كردن اسماعيل، و آمدن گوسفندي به جاي اسماعيل ….

اين مهاجرت زماني آغاز مي شود كه ابراهيم از پدرش و قومش كه بت پرست بودند دوري مي گزيند. قرآن كريم در سورة مريم آية 48 از آن چنين ياد مي كند:

« ( ابراهيم گفت:) من از شما و آنچه به جاي خدا مي پرستيد دوري و كناره گيري مي كنم ! و اميدوارم حاجت خواهي ام از پروردگارم بي نتيجه نباشد! »

از اين آيه معلوم مي شود كه مراد آن جناب از اين كه گفت: « به سوي

پروردگارم مي روم، » رفتن به محلي است فارغ، تا در آنجا با فراغت و تجرد و حاجت خواهي از خدا بپردازد، وآن محل عبارت بود از سرزمين مقدس" بيت المقدس".

اينكه گفت از پروردگارم حاجت مي طلبم همين فرزندخواهي اوست كه فرمود:


1- مستند:آية 99تا113سورة صافات " وَقالَ اِنّي ذاهِبٌ اِلي رَبّي سَيَهدينِ ...." الميزان ج33 ص 242

ص:138

« پروردگارا ! مرا فرزندي از صالحان ببخش ! »

خداوند اورا بشارت داد به اينكه به زودي فرزندي « حليم- بردبار » اورا روزي خواهد كرد و آن فرزند پسر خواهد بود.

در اين آيه اسماعيل را خداوند " حليم" خوانده است و در سورة هود نيز پدرش ابراهيم را " حليم" خوانده بود. و در قرآن كريم هيچ يك از انبياء به وصف " حليم" ستوده نشده اند به جز اين دو بزرگوار .

(1)

دعاي ابراهيم براي درخواست فرزند

قرآن مجيد ادبي را كه خداي تعالي تعليم پيامبران خود فرموده و آنان نيز در گفتار و كردار خود آنرا بروز داده اند، درآيات بسياري نقل فرموده است. ازجملة اين آداب ادبي است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در موقع درخواست فرزند از خداي تعالي به كار برده است و آية زير از چگونگي آن خبر مي دهد، آنجا كه عرض كرد:

« - رَبِّ هَب لي مِنَ الصّالِحينَ ! »

در اين آية كوتاه، ادبي بسيار والا نهفته است، و آن اينكه ابراهيم "ع" نيت درخواست فرزند دارد كه يك امر دنيوي است، اما اين پيامبر بزرگ خدا به آن جنبة معنوي و وجهة خداپسندانه داده و آنرا با قيد " صالح" مقيد كرده است، كه نشان مي دهد در حين طلب حاجت خود، از شر اولاد ناخلف و ناصالح بيزاري جسته و به پروردگار خود پناه برده است، و فرزندي را كه مي خواهد فرزندي صالح است، لذا با اين قيد بيشتر به جنبة معنوي و الهي اين درخواست تأكيد كرده است، تا صرف يك درخواست دنيوي !

(2)

بشارت تولد اسماعيل

بشارتي كه تولد اسماعيل"ع" را مي رساند آيات فوق در سورة "صافات" است، آنجا كه مي فرمايد:

« پس اورا به پسري بردبار بشارت داديم....»


1- مستند: آية 100 سورة صافات " رَبِّ هَب لي مِنَ الصّالِحينَ ! " الميزان ج12 ص128
2- مستند:آية 99تا113سورة صافات " فَبَشَّرناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ ...." الميزان ج20 ص212

ص:139

و ماجراي قرباني كردن اين پسر را نيز در اين آيات متذكر مي شود، وتا آنجا كه ادامه مي دهد:

«... ما نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم،

او از بندگان مؤمن ما بود!

و او را به اسحق بشارت داديم،

كه پيغمبر و در شمار صالحان بود،

و بر او و براسحق بركت داديم

و از نسل آنها اشخاص صالح و اشخاص ستمكار علني خواهند بود.»

بنابراين، در اول آيات بشارت به پسري مي دهد كه اورا به قربانگاه مي برد ، و پس از اينكه به صدق رسيدن رؤياي ابراهيم را بيان مي كند، مجدداً موضوع بشارت تولد اسحق را خاطرنشان مي سازد.

و اين مسئله مورد اتفاق است كه اسماعيل بزرگتر از اسحق بوده، و چند سال جلوتر از اسحق از مادرش هاجر به دنيا آمده است، ولي اسحق از ساره متولد شده است.

(1)

تولد اسماعيل و انتقال او به مكه

تاريخ تنهائي هاجر و فرزند خردسالش در سرزمين مكه و سرگذشت آباد شدن آن درة بي آب و گياه، به همراه سرگذشت ساليان دراز تبديل آن خشك خاكدان به كعبة آمال ميليونها انسان موحد و مؤمن خدا، تاريخي است كه هر قدم و هر حركت در آن تبديل به شعائر و مراسم زيبا و ماندگار بعداز ظهوراسلام گرديده است…

اين تاريخ را امام صادق عليه السلام براي ثبت صحيح آن در صحيفة تاريخ چنين نقل مي فرمايد:

« ابراهيم عليه السلام در بادية شام منزل داشت. همينكه " هاجر" اسماعيل را بزاد، "سا ره" غمگين گشت، چون او فرزند نداشت، و بهمين جهت همواره ابراهيم "ع" را در خصوص هاجر اذيت مي كرد و غمناكش مي ساخت.


1- مستند:آية41سورة ابراهيم " رَبَّناِ اِنّي اَسكَنتُ مِن ذُرِّ يَّتي ب_ِوادٍ غَيرِ ذي ذَرعٍ عِندَ بَيتِكَ الْمُحَرَّمِ …." الميزان ج2ص133

ص:140

ابراهيم نزد خدا شكايت كرد. خداي عزوجل بدو وحي فرست_اد كه زن به منزلة دندة كج است، اگر به همان كجي وي بسازي از او بهره مند مي شوي، و اگر بخواهي راستش كني، اورا خواهي كشت!

آنگاه دستورش داد تا اسماعيل و مادرش را از شام بيرون بياورد.

پرسيد: - پروردگارا كجا ببرم !

فرمود: به حرم من، و امن من،

و اولين بقعه اي كه در زمين خلق كرده ام، و آن سرزمين مكه است!

پس از آن خداي تعالي، جبرئيل را با " براق" برايش نازل كرد، و هاجر و اسماعيل را، و خود ابراهيم را، برآن سواركرد و به راه افتاد.

ابراهيم از هيچ نقطة خوش آب و هوا، و از هيچ زراعت و نخلستاني نمي گذشت، مگراينكه از جبرئيل مي پرسيد:

اينجاست آن محل؟ اينجا بايد پياده شويم؟ جبرئيل مي گفت:

- نه، پيش برو، پيش برو !

همچنان پيش مي راندند تا به سرزمين "مكّه" رسيدند.

ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در همين محلي كه خانة خدا درآن ساخته شد، پياده كرد، و چون با "ساره" عهد بسته بود كه خودش پياده نشود تا نزد او برگردد، خودش پياده نشد.

در محلي كه فعلاً چاه زمزم قرار دارد، درختي بود، هاجر عليها السلام پارچه اي كه همراه داشت روي شاخة درخت انداخت تا در زير ساية آن راحت باشد.

همينكه ابراهيم خانواده اش را در آنجا منزل داد و خواست تا به طرف ساره برگردد، هاجر ( كه راستي ايمانش شگفت آور وحيرت انگيز است، ) يك كلمه پرسيد:

- آيا مارا در سرزميني مي گذاري و مي روي كه نه انيسي و نه آبي و نه دانه اي در آن هست؟

ابراهيم گفت:

-خدائي كه مرا به اين عمل فرمان داده،

از هر چيز ديگري شمارا كفايت مي كند!

اين بگفت و راهي شام شد. همينكه به كوه " كداء" (كوهي است درذي طوي) رسي__د نگاهي به عقب ( و درون اين درة خشك ) انداخت و گفت:

ص:141

« - رَبَّناِ اِنّي اَسكَنتُ مِن ذُرِّ يَّتي بِوادٍ غَيرِ ذي ذَرعٍ عِندَ بَيتِكَ الْمُحَرَّمِ .. .! »

« - پروردگارا ! من ذريه ام را در وادي بي آب و گياه جاي دادم،

نزد بيت محترمت.

پروردگارا!

بدين اميد كه نماز بپا دارند!

پس دلهائي از مردم را متمايل به سوي ايشان كن،

و از ميوه ها روزي شان بده !

باشد كه شكرگزارند ! »

اين را بگفت و برفت …

پس همين كه آفتاب طلوع كرد، و پس از ساعتي هوا گرم شد، اسماعيل تشنه گشت. هاجر برخاست و در محلي كه امروز حاجيان " سعي" مي كنند بيامد و بر بلندي " صفا " برآمد، ديد كه در بلندي روبرو چيزي مانند آب برق مي زند، و خيال كرد كه آب است، از صفا پائين آمد، و دوان دوان بدان سو شد تا به " مروه" رسيد، وهمينكه بالاي مروه رفت اسماعيل از نظرش ناپديد گشت. (گويا لمعان سراب مانع ديدش شده بود،) ناچار دوباره به طرف صفا آمد.

و اين عمل را هفت بار تكرار كرد، و در نوبت هفتم وقتي به مروه رسيد، اين بار اسماعيل را ديد، و ديد كه آبي از زير پاي او جريان يافته است !

( خواننده اي كه در سالهاي دور زيارت حج نصيبش شده، و پاي لخت خ_ود را روي سنگهاي تيز بلندي باقيمانده از سنگستان مروه يا صفا گذاشته، مي تواند رنج هفت بار دويدن روي اين سنگهاي خارا را احساس كند و معني حركت هاجر را در آن آتش سوزان بفهمد ! )

جاري شدن آب زمزم و آغاز آباداني مكه

هاجر نزد اسماعيل برگشت، و از اطراف كودك مقداري شن جمع آوري كرد و جلو آب را گرفت چون آب جريان داشت، و از همان روز آن آب را "زمزم" ناميدند، چون "زمزم" به معناي جمع كردن و گرفتن جلوي آب است.

ص:142

از وقتي اين آب در سرزمين مكه پيداشد، مرغان هوا و وحوش صحرا به طرف مكه آمد و شد را شروع كردند و آنجارا محل امني براي خود قرار دادند.

از سوي ديگر قوم " جرهم" كه در " ذي المجازعرفات" منزل داشتند متوجه شدند كه مرغان و وحوش به سوي مكه آمد وشد مي كنند. همينكه فهميدند مرغان در آن طرف لانه و مسكن گرفته اند آنهارا تعقيب كردند تا رسيدند به يك زن و يك كودك، كه درآن محل زير درختي منزل كرده اند و فهميدند كه آب به خاطر آن دو تن درآنجا پيدا شده است.

از هاجر پرسيدند: تو كيستي و اينجا چكار مي كني؟ و اين بچه كيست؟

هاجر گفت:

-من كنيز " ابراهيم خليل الرحمان" هستم و اين فرزند اوست كه خدا از من به او ارزاني داشته است و خداي تعالي اورا مأمور كرده تا مارا بدينجا آورد و منزل دهد.

قوم جرهم گفتند:

-آيا به ما اجازه مي دهي كه در نزديكي شما منزل كنيم؟

هاجر گفت: - بايد باشد تا ابراهيم"ع" بيايد.

بعد از سه روز ابراهيم آمد و هاجر عرضه داشت:

-در اين نزديكي مردمي از جرهم سكونت دارند و از شما اجازه مي خواهند دراين سرزمين و نزديك به ما منزل كنند، آيا اجازه شان مي دهي ؟

ابراهيم فرمود: بله ! هاجر به قوم جرهم اطلاع داد و آمدند و نزديك وي منزل كردند و خيمه ها برافراشتند. هاجر و اسماعيل با آنان مأنوس شدند.

بار ديگر كه ابراهيم به ديدن هاجر آمد، جمعيت بسياري درآنجا ديد و سخت خوشحال شد. رفته رفته اسماعيل به راه افتاد، و قوم جرهم هريك نفر ايشان يكي دوتا گوسفند به اسماعيل بخشيده بودند، و هاجر و اسماعيل با همان گوسفندان زندگي مي كردند.

جواني اسماعيل و بناي خانه كعبه

همين كه اسماعيل به حد مردان رسيد، خداي تعالي دستورداد تا خانة "كعبه" را بنا كنند... ( تا آنجا كه امام فرمود: )

ص:143

-و چون خداي تعالي به ابراهيم دستورداد تا كعبه را بسازد. او نمي دانست كجا بنا كند. جبرئيل را فرستاد تا نقشة خانه را بكشد. ابراهيم شروع به كار كرد. اسماعيل از " ذي طوي" مصالح آورد، و آن جناب خانه را تا نه ذراع بالا برد. مجدداً جبرئيل جاي" حجرالاسود" را مشخص كرد، و ابراهيم سنگي از ديوار بيرون آورد و" حجرالاسود" را درجاي آن قرار داد – همان جائي كه الان هست !

بعد از آن كه خانه ساخته شد، دوتا در برايش درست كرد. يكي به طرف مشرق، و در ديگري طرف مغرب. درب غربي " مستجار" ناميده شد. سقف خانه را با تنة درختان و شاخة " اذخر" بپوشانيد، و هاجر پتوئي كه با خود داشت بر در كعبه بيفكند، و زير آن چادر زندگي كرد.

بعدازآنكه ساختمان خانه تمام شد، ابراهيم واسماعيل عمل" حج"را انجام دادند.

روز هشتم " ذي الحجه" جبرئيل نازل شد و به ابراهيم گفت : به قدر كفايت آب بردار! چون در مني و عرفات آب نبود. بهمين جهت روز هشتم ذي الحجه را روز " ترويه" ناميدند.

پس ابراهيم را از مكه به " مني" برد و شب را در مني به سر بردند، و همان كارها را كه به " آدم" دستور داده بود به ابراهيم نيز دستور داد.

ابراهيم بعد از فراغت از بناي كعبه گفت:

-پروردگارا ! اين شهر را امن و مأمن قرار ده،

و مردمش را - آنها كه ايمان آورده اند –

از ميوه ها روزي بده !

( امام فرمود: ) منظور ابراهيم از ميوه، ميوه هاي دل بود. يعني خدا مردم مكه را محبوب دلها بگرداند تا ساير مردم با آنان انس بورزند و به سوي ايشان بيايند، و مكرر هم بيايند ! »

(1)


1- نقل از امام صادق عليه السلام در تفسير قمي

ص:144

(1)

داستان ذبح اسماعيل

همين كه خداي تعالي پسري به ابراهيم داد و آن پسر نشو و نم__ا كرد و به حد كار و كوشش رسيد، ( منظور از رسيدن به حد سعي و كار، رسيدن به آن حد از عمر است كه آدمي عادتاً مي تواند به سوي حوايج زندگي خود برخيزد، و اين همان سن بلوغ است ،) در اين زمان ابراهيم به او گفت:

« پسرم! در خواب مي بينم كه ترا ذبح مي كنم،

نظرت دراين باره چيست؟

گفت:

- پدرجان، بدانچه مأمور شده اي انجام ده !

كه انشاء الله مرا از صابران خواهي يافت ! »

اين آيه حكايت رؤيائي است كه ابراهيم "ع" در خواب ديد و عبارت "من در خواب مي بينم !" دلالت دارد براينكه اين صحنه را مكرر در خواب ديده است. آنگاه از پسرش نظرخواهي مي كند و مي خواهد بگويد: تو دربارة سرنوشت خودت فكر كن و تصميم بگير و تكليف مرا روشن ساز !

اين جمله خود دليل است بر اين كه ابراهيم عليه السلام در رؤياي خود فهميده بود كه خداي تعالي اورا امر كرده تا فرزندش را قرباني كند و گرنه صرف اينكه خواب ديده فرزندش را قرباني مي كند، دليل بر اين نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد، پس در حقيقت، امري كه در خواب به او شده بود به صورت نتيجة امر در برابرش ممثل شده است، و به همين جهت كه چنين مطلبي را فهميده بود فرزندش را امتحان كرد تا ببيند او چه جوابي مي دهد؟

اسماعيل پاسخ داد كه : « پدرجان هرچه مأمور شده اي بكن ! »

اين جمله اظهار رضايت اسماعيل است نسبت به سر بريدن و ذبح خودش، چيزي كه هست اين اظهار رضايت را به صورت امر آورد و گفت: " بكن! " و مخصوصاً گفت: " بكن آنچه را كه بدان مأمور شده اي !" و نگفت" مرا ذبح كن!" براي اشاره


1- مستند:آية 99تا113سورة صافات " قالَ يا بُنَيَّ اِنّي اَريا في الْمَنامِ اَنّي اَذبَحُكَ ...!" الميزان ج33 ص 242

ص:145

به اين بوده كه بفهماند، پدرش مأمور به اين امر بوده و به جز اطاعت و انجام آن مأمؤريت چاره اي نداشت .

سپس اسماعيل با عبارت " انشاء الله مرا از صابران خواهي يافت، " در صدد دلجوئي و خشنود كردن پدر برآمد و خواست بگويد: - من از اينكه مرا قرباني مي كني بهيچ وجه اظهار بي تابي نمي كنم. او در پاسخ پدرش جز اين چيزي نگفت كه باعث ناراحتي پدر شود، و از ديدن جسد به خون آغشتة فرزندش به هيجان درآيد، بلكه سخني گفت كه اندوهش پس از ديدن آن منظره كاسته شود. اين كلام خودرا كه يك دنيا صفا در آن بود با قيد " انشاء الله" مقيد كرد تا صفاي بيشتري پيدا كند.

چون با آوردن چنان قيدي معناي كلامش چنين مي شود:

-من اگر گفتم در اين حادثه صبر مي كنم، اتّصافم به اين صفت پسنديده از خودم نيست، و زمام امرم به دست خودم نيست، بلكه هرچه دارم از مواهبي است كه خدا به من ارزاني داشت، و منت هائي است كه خدا بر من نهاده است، و اگر او بخواهد من داراي چنين صبري خواهم شد، و او مي تواند نخواهد، واين صبر را ازمن بگيرد !

ابراهيم و اسماعيل " ع" تسليم امر خدا شدند و به آن رضايت دادند، و ابراهيم فرزندش را به پهلوي پيشاني خواباند . . . اينجا بود كه خدا مي فرمايد:

« ما ندايش داديم كه

اي ابراهيم!

مأموريت را به انجام رساندي!

به تحقيق رؤيا را تصديق كردي! »

با اين عبارت، خداوند با آن رؤيا معاملة رؤياي راست و صادق نمود، يعني: امري كه ما در آن رؤيا به تو كرديم و تو امتثال نمودي براي امتحان تو و تعيين ميزان بندگي تو بود، كه در امتثال چنين امري همين كه آماده شدي آنرا انجام دهي، كافي است، چون همين مقدار از امتثال ميزان بندگي تورا معين مي كند!

خداوند متعال با اشاره به داستان قرباني كردن اسماعيل كه درآن آزمايشي سخت و محنتي دشوار بود، مي فرمايد:

-ما به همين منوال نيكوكاران را جزاء مي دهيم!

ص:146

نخست امتحان هاي به ظاهر شاق و دشوار و در واقع آسان برايشان پيش مي آوريم تا وقتي به شايستگي از امتحان درآمدند، بهترين ج_زاء را ه_م در دنيا و هم درآخرت به ايشان مي دهيم. و اين بدان دليل مي گوئيم كه در داستان ابراهيم به روشني ديدند كه امتحانش صرف امتحان بود، و واقعيت نداشت، ولي همان ظاهر هم بسيار شاق و ناگوار بود.

قرآن مجيد مي فرمايد:

« وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم ! – ما فرزندان اورا فداء داديم، به ذبحي عظيم ! »

بنا برروايات اسلامي اين فداء عبارت بود از قوچي كه جبرئيل از ناحية خداي تعالي آورد. مراد به "عظيم" بودن ذبح، بزرگي جثه و يا حرمت خود آن قوچ نيست بلكه مراد همين است كه از ناحية خدا آمد تا به عنوان عوض از اسماعيل قرباني شود، و نيز عظمت آن ذبح اين بودكه خداي تعالي آن را عوض اسماعيل قرار داد.

سپس خداوند مي فرمايد:

« و نام نيكش را در آيندگان حفظ نموديم،

سلام بر ابراهيم !

ما اين چنين نيكوكاران را جزاء مي دهيم!

آري، راستي، او از بندگان مؤمن ما بود،

و ما اورا به " اسحق" بشارت داديم

در حالي كه پيامبري از صالحان باشد،

و بر او بر اسحق بركت نهاديم،

و از ذرية او بعضي نيكوكار بودند،

و بعضي آشكارا به خود ستم كردند !»

داستان ذبح اسماعيل در روايات

در روايات اسلامي، در مجمع البيان از ابن اسحق روايت شده كه گفت: ابراهيم هر وقت مي خواست اسماعيل ومادرش هاجر را ديدار كند برايش براق مي آوردند، صبح ازشام سواربراق مي شد وقبل ازظهر به مكه مي رسيد. بعدازظهر از مكه حركت مي كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و اين آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنكه اسماعيل

ص:147

به حد رشد رسيد و پدرش وقتي در خواب ديد كه اسماعيل را ذبح مي كند، جريان را به او نگفت، و در روزي كه مي خواست اين وحي را عملي كند به او فرمود: همراه خود طنابي و كاردي بردار تا به اتفاق به اين درة كوه برويم و هيزم بياوريم.

پس همين كه به آن درة خلوت كه نامش " درة ثبير" بود رسيدند ابراهيم عليه السلام اورا از دستوري كه خداي تعالي دربارة وي به او داده بود آگاه كرد. اسماعيل گفت: پدرجان با اين طناب دست و پاي مرا ببند تا دست و پا نزنم، و دامن خودرا جمع كن تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند. كارد خودرا نيز تيز كن و به سرعت كارد را بر گلويم بزن تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است.

ابراهيم عليه السلام گفت: پسرم راستي چه كمك كار خوبي هستي براي من در اطاعت فرمان خدا !

آنگاه، ابن اسحق دنبال داستان را همچنان نقل مي كند تا مي رسد به اينجا كه ابراهيم عليه السلام خم شد و با كاردي كه به دست داشت خواست تا گلوي فرزند را قطع كند و جبرئيل كارد اورا برگردانيد. از يك سو اسماعيل را از زيردست پدر كنار كشيد و از سوي ديگر از ناحيه درة ثبير قوچ را به جاي اسماعيل قرار داد، و از طرف دست چپ مسجد حنيف صدائي برخاست:

-اي ابراهيم !

رؤياي خودرا تصديق كردي،

و دستورخدا را انجام دادي !

اسماعيل در تورات

به طوري كه در فصل نهم بخش پيشين گفته شد تورات، ن_ام فرزند ابراهيم را كه موضوع قرباني بود " اسحق" مي دان_د، درحاليكه ذبي_ح نامب_رده به طوري كه از آيات قرآن كريم استفاده مي شود، فرزندش اسماعيل"ع" بوده نه اسحق"ع"!

از طرف ديگر تورات تصريح دارد به اينكه اسماعيل چهارده سال قبل از اسحق به دنيا آمد. مي گويد:

" و چون به ساره استهزاء كرد ابراهيم اورا با مادرش از خود طرد كرد

و به وادي بي آب و علفي برد."

آنگاه داستان عطش هاجر و اسماعيل را و اينكه فرشته اي آب را به آن دو نشان

ص:148

داد، ذكر نموده است.

اين تناقض دارد با اينكه ضمن داستانش بيان مي كند:

" هاجر بچه خود را زير درختي انداخت تا جان دادنش را نبيند."

از اين جمله و جملات ديگري كه تورات در بيان اين داستان دارد استفاده مي شود كه اسماعيل در آن وادي كودكي شيرخواره بوده است.

در روايات اسلامي نيز وارد شده كه آن جناب در آن ايام بچه اي شيرخواره بوده است.(1)

تورات، داستان اسماعيل را باكمال بي اعتنائي نقل كرده است.

تنها شرحي از اسحق كه پدر بني اسرائيل است بيان داشته و از اسماعيل جز به پاره اي از مطالب كه ماية توهين و تحقير آن حضرت است، يادي نكرده است. تازه همين مقدار هم كه ياد كرده خالي از تناقض نيست.

يك بار گفته: " خداوند به ابراهيم خطاب كرد كه من نسل تورا از اسحق منشعب مي كنم."

بار ديگر گفته:

" خداوند به وي خطاب كرد كه من نسل تورا از پشت اسماعيل جدا ساخته و به زودي اورا امتي بزرگ قرار مي دهم! "

جاي ديگر اسماعيل را انساني وحشي و ناسازگار با مردم، و موجودي مع___رفي كرده ك_ه مردم از او مي رمي_دند، انس_اني ك_ه از كودكي نشو و نمايش در تيراندازي بوده و اهل خانه و پدر و مادر اورا از خود رانده بودند!!

و بالاخره درجاي ديگر گفته: " خدا با اسماعيل است." (2)


1- قسمت اول داستان و " استهزاء ساره" با قسمت دوم كه " بچة شيرخواره بوده است،" كاملاً متناقض است.
2- الميزان ج 14 ص 34

ص:149

(1)

شخصيت اسماعيل در قرآن

قرآن مجيد از جمله ادب پيامبران الهي، دعا و ادبي را از حضرت ابراهيم و اسماعيل "ع" نقل مي كند كه آيات زير جزئيات آن را چنين بيان مي كنند:

« پس ما اورا بشارت به فرزندي بردبار داديم،

پس وقتي كه در خدمت پدر به حد بلوغ رسيد و كارآمد شد،

پدرش به او گفت:

- اي فرزندم ! من در خواب مي بينم كه تورا ذبح مي كنم!

فكر كن و بگو كه اين كار را چگونه مي بيني ؟

گفت:

- اي پدر ! بجاي آر آنچه را كه بدان مأمور مي شوي،

و انشاء الله بزودي خواهي ديد كه من از صابرين هستم ! » ( صافات102)

در اين گفتگو اولين ادبي را از اسماعيل"ع" ملاحظه مي كنيم كه نسبت به پدر ارائه داده ولكن درپايان آن ادب را نسبت به پروردگارخود رعايت كرده است، علاوه بر اين كه رعايت ادب نسبت به پدري چون حضرت ابراهيم خليل"ع" ادب خداي تعالي نيز مي باشد.

وقتي پدرش خواب خودرا براي او نقل كرد، ازاوخواست تا دربارة خود فكري كند و رأي خودرا بگويد!

اين خود ادبي بود از ابراهيم "ع" نسبت به فرزندش .

( چون اين خواب يك مأموريت الهي بود و اين نكته را خود اسماعيل متذكر شد، و گفت: - اي پدر بجاي آر آنچه را كه بدان مأمور مي شوي ! )

در اين پاسخ او ادب را نسبت به پدر نشان داد، زيرا نگفت كه رأي من چنين است! بلكه خواست بگويد " من در مقابل تو رأئي ندارم! " او مي دانست كه پدر جز امتثال امر پروردگارش چاره ندارد و لذا خواست پدر را خشنود سازد.

ادب ديگري هم كه اسماعيل به كار برد اين بود كه گفت: " بزودي خواهي يافت كه من از صابرينم انشاء الله ! " زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود كرد.


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج12ص133

ص:150

همة اينها ادب اورا نسبت به پدر مي رساند.

ادبي هم نسبت به خداي تعالي ب_ه خرج داد، زيرا وع_ده اي كه راجع به تحمل و صبر خود داد به طور قطع و جزم نداد بلكه آن را به مشيت الهي مقيد ساخت، چون مي دانست كه در وعدة صريح و قطعي دادن و آنرا به مشيت الهي مقيد نساختن شائبة استقلال در سببيت است و ساحت مقدس نبوت از اينگونه شائبه ها مبراست.

(1)

ازدواج اسماعيل

تاريخ مهاجرت ابراهيم "ع" به مكه و انتقال هاجر و اسماعيل به اين سرزمين مقدس، وچگونگي تفصيل دو سفر بعدي ابراهيم و ازدواج اسماعيل، از زبان ابن عباس (درمجمع البيان) چنين نقل شده است:

« بعد از آنكه ابراهيم "ع" اسماعيل و هاجر را به مكه آورد، و در آنجا گذاشت و رفت، و بعد از مدتي كه قوم " جرهم" آمدند و با اجازة هاجر درآن سرزمين منزل كردند، واسماعيل هم به سن ازدواج رسيد و با دختري از جرهم ازدواج كرد، هاجر از دنيا رفت.

پس ابراهيم از همسرش " ساره" اجازه خواست تا سري به هاجر واسماعيل بزند، ساره با اين شرط موافقت كرد كه در آنجا از مركب خود پياده نشود.

ابراهيم "ع" به سوي مكه حركت كرد، وقتي رسيد فهميد هاجر از دنيا رفته است، لاجرم به خانة اسماعيل رفت و از همسر او پرسيد:

- شوهرت كجاست؟ گفت:

- اينجا نيست، رفته شكار كند.

اسماعيل عليه السلام رسمش اين بود كه در داخل حرم شكار نمي كرد و هميشه مي ر فت بيرون حرم شكار مي كرد و برمي گشت.

ابراهيم"ع" به آن زن گفت:

- آيا تو مي تواني از من پذيرائي كني ؟ گفت:

- نه، چون چيزي ندارم، و كسي هم با من نيست كه بفرستم طعامي تهيه كند!

ابراهيم عليه السلام فرمود:


1- مستند: روايات اسلامي الميزان ج2ص131

ص:151

-وقتي همسرت به خانه آمد سلام مرا به او برسان و بگو:

-عتبة خانه ات را عوض كن!"

اين سفارش را كرد و رفت.

از آن سو، چون اسماعيل به خانه آمد، بوي پدر را احساس كرد، و به همسرش فرمود:

- آيا كسي به خانه آمد؟ گفت:

- آري، پيرمردي داراي شمائلي چنين و چنان آمد!

منظور زن از بيان شمائل آن جناب توهين به ابراهيم و سبك شمردن او بود. اسماعيل پرسيد:

-راستي سفارشي و پيامي نداد؟

زن گفت:

-چرا ؟ به من گفت به شوهرت وقتي آمد سلام برسان وبگو:

-عتبة درخانه ات را عوض كن !

اسماعيل عليه السلام منظور پدر را فهميد و همسر خودرا طلاق گفت، و با زني ديگر ازدواج كرد.

بعد از مدتي كه خدا مي داند، دوباره ابراهيم از ساره اجازه گرفت تا به زيارت اسماعيل بيايد. ساره همچنان اجازه داد به شرطي كه پياده نشود.

ابراهيم عليه السلام حركت كرد و به مكه به در خانة اسماعيل آمد و از همسرش پرسيد:

- شوهرت كجاست؟ گفت:

- رفته است تا شكاري كند، و انشاءالله بزودي برمي گردد،

فعلاً پياده شو ! خدا رحمتت كند!

ابراهيم فرمود:

- آيا چيزي براي پذيرائي من در خانه داري؟

- گفت: بلي !

و بلادرنگ قدحي شير و مقداري گوشت بياورد، و ابراهيم اورا به بركت دعا كرد.

اگر همسر اسماعيل آن روز براي ابراهيم نان و يا گندم و يا خرمائي آورده بود،

ص:152

نتيجة دعاي ابراهيم اين مي شد كه شهر مكه از هرجاي ديگر دنيا داراي گندم و جو و خرماي بيشتري مي شد!

بهرحال همسر اسماعيل به آن جناب گفت:

- پياده شو تا سرت را بشويم !

ولي ابراهيم پياده نشد، لاجرم عروسش اين سنگي را كه فعلاً " مقام ابراهيم" است، بياورد و زير پاي او نهاد، و ابراهيم قدم بر آن سنگ گذاشت، كه تاكنون جاي قدمش در آن سنگ باقي است. آنگاه آب آورد، و سمت راست سر ابراهيم را بشست، سپس مقام را به طرف چپ او برد و سمت چپ سرش را شست، و اثر پاي چپ ابراهيم نيز در سنگ ماند. آنگاه ابراهيم فرمود:

- چون شوهرت به خانه آمد، سلامش برسان و به او بگو:

- حالا درب خانه ات درست شد !

اين بگفت و برفت. پس چون اسماعيل به خانه آمد و بوي پدر را احساس كرد از همسرش پرسيد: آيا كسي به نزدت آمد؟ گفت:

-بلي، پيرمردي زيباتر از هر مرد ديگر، و خوشبوتر از همة مردم، نزدم آمد، و به من چنين و چنان گفت و من نيز به او چنين و چنان گفتم، و سرش را شستم، و اين جاي پاي اوست كه بر روي اين سنگ مانده است!

اسماعيل گفت: - او پدرم ابراهيم بود! »

نسل اسماعيل"ع"

اشاره

ص:153

(1)

فرزندان ابراهيم كيستند؟

ابراهيم عليه السلام در ضمن دعا براي امنيت شهر مكه از خدا خواست كه خود او و فرزندانش را از پرستش اصنام نگه دارد :

« و چون ابراهيم گفت:

پروردگارا!

اين شهر را امن گردان

و من و فرزندانم را از اين كه بتان را عبادت كنيم، بركنار دار ! »

دعائي كه ابراهيم عليه السلام در حق فرزندان خود فرمود، شامل تمامي فرزنداني مي شود كه از نسل او پديد آيند، و آنها عبارتند از دودمان اسماعيل و اسحق، زيرا كلمة " ابن" در عرب همانطور كه بر فرزند بلافصل اطلاق مي شود، بر فرزندان پشت هاي بعدي نيز اطلاق مي شود. قرآن كريم، ابراهيم عليه السلام را پدر مردم عرب، و يهود زمان رسول خدا "ص" خوانده و فرموده است:

« مِلَّةَ اَبيكُم اِبراهيم ! »

و اطلاق بني اسرائيل ( فرزندان يعقوب ) هم بر يهوديان عصر نزول قرآن از اين


1- مستند: آيه35سوره ابراهيم " وَاِذقالَ اِبراهيمُ رَبِّ اجعَل هذَا البَلَدِ آمِناً وَاجنُبني وَ بَنِيَّ اَن نَعبُدَالاَصنامَ " الميزان ج23ص107

ص:154

باب است، كه شايد در چهل و چند جاي قرآن اطلاق شده باشد.

وقتي هم ابراهيم عليه السلام دوري از بت پرستي را از خدا درخواست مي كرد هم براي خودش و هم براي فرزندان خود به آن معنائي كه گفته شد درخواست كرده است.

(1)

فرزندان واقعي ابراهيم كيستند؟

ابراهيم عليه السلام در دعاي خود فرمود:

« هركه مرا پيروي كند از من است، و هركه عصيان من كند، تو آمرزگار و رحيمي ! »

در اين بيان ابراهيم "ع" دو عبارت وجود دارد كه درهردو نشانه اي ازحرك__ت و راه مشهود است – و مي فهماند كه مقصود از" پيروي" صرف پيروي در عقيده و اعتقاد به توحيد نيست، بلكه در راه او افتادن و سير كردن است، و سلوك طريقه اي است كه اساسش اعتقاد به وحدانيت خداي سبحان است ودر دامن او آويختن و درمعرض او قرار گرفتن، تا او فرد را از پرستش بت ها به دور دارد.

مقصود از پيروي او، پيروي دين او و دستورات شرع اوست، چه دستورات مربوط به اعتقادات و چه مربوط به اعمال، و همچنين مقصود از عصيان او، ترك سيرة او، و شريعت او، و دستورات اعتقادي و عملي اوست.

از اينجا چند نكته معلوم مي شود:

1-ابراهيم عليه السلام فرزندان خود را به عموم پيروانش تفسير نموده، و فرزندان واقعي خودرا به همان پيروان تخصيص زده، و عاصيان ايشان را از فرزندي خود خارج كرده است.

2-دربارة پيروانش عرض كرد: " از من است"، و اما نسبت به آنها كه عصيانش كنند سكوت كرد و اين خود ظهور دارد در اينكه خواسته است همة پيروانش را كه تا آخر دهر بيايند پسرخواندة خود كند، و همة آنهائي را كه نافرماني اش كنند بيگانه معرفي نمايد، هرچند كه از صلب خويش باشند. گو اينكه اين احتمال هم هست كه خواسته است متابعين خود را پسرخواندة


1- مستند: آيه36سوره ابراهيم " فَمَن تَبِعَني فَاِنَّهُ مِنّي و.... " الميزان ج23ص106

ص:155

خود معرفي كند ولي نسبت به عاصيان خود سكوت كرده باشد، چون سكوت دلالت صريحي بر نفي ندارد.

3- هرچند به طور صريح براي عاصيان خود طلب مغفرت و رحمت نكرد ولي در عبارت " وَ مَنْ عَصاني فَاِنَّكَ َغفوُرٌ رَحيمٌ ! " ايشان را در معرض مغفرت خدا قرار داد.

در آية " رَبَّنا اِنّي اَسكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتي …!" مراد ابراهيم "ع" از ذريه اش همان اسماعيل و فرزنداني است كه از وي پديد مي آيند، نه اسماعيل به تنهائي، براي اينكه در عبارت " پروردگارا تا نماز بپا دارند، " فعل را جمع آورده است .

(1)

آل ابراهيم كيستند؟

خداوند متعال در آية فوق مي فرمايد:

« خدا آدم و نوح ،

وآل ابراهيم و آل عمران

را بر جهانيان برگزيد!

آنان فرزنداني هستند كه برخي با برخي ديگر

( در صفات پسنديده) مشابه مي باشند،

آري خدا شنوا و داناست! »

منظور از " آل ابراهيم" چنانچه از ظاهر لفظ آن در نظر ابتدائي به نظر مي رسد: ذرية طيبين او ( مانند: اسحق، يعقوب، و ساير انبياء بني اسرائيل؛ و همچنين " اسماعيل" و پاكان از ذرية او كه سيدشان پيغمبر اسلام است، وهمين طور كساني كه در مقام ولايت به آنان ملحق شده اند، ) مي باشد.

لكن چون در آية مورد بحث " آل عمران" را هم در رديف " آل ابراهيم" ذكر فرمود، بناچار منظور از " آل ابراهيم" را در اين آيه به آن وسعت نمي توان گرفت، زيرا " عمران" يا پدر " مريم" است و يا پدر"موسي"، و در هرحال روشن است كه خودش


1- مستند: آية33سورة آل عمران " اِنَّ اَللهَ اصطَفي آدَمَ وَ نوُحاً وَ آلَاِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَليَ الْعالَمينَ " الميزان ج5ص300

ص:156

و آلش همه از آل ابراهيمند، نه آنكه همرديف آن باشند، پس لابد منظور از " آل ابراهيم" در اين مورد بعض از ذرية طيبة او خواهد بود، نه تمامي آنها !

اكنون ببينيم اين بعض كيانند؟

خداي متعال در مقام مذمت بني اسرائيل مي فرمايد:

« آيا يهوديان بر مردمي كه خدا آنان را به فضل خود برخوردار فرموده، حسد مي برند؟

البته ما بر " آل ابراهيم" كتاب و حكمت فرستاديم

و به آنها ملك و سلطنت عظيمي عطا كرديم ! » (نساء 54)

از اينجا روشن مي شود كه مراد از " آل ابراهيم" مذكور در آيه، غير اسحق و يعقوب و بني اسرائيل يعني اولاد يعقوب مي باشند، زيرا آنان خود از بني اسرائيل بودند، و مراد بودنشان با سياق آيه كه در مذمت آنان مي باشد، سازگار نيست!

پس براي " آل ابراهيم" مصداقي جز ذرية طاهرينش ازنسل"اسماعيل" نمي ماند، كه در آن پيغمبرگرامي اسلام و آل طاهرينش داخلند!

همين مطلب را از آية 68 سورة آل عمران مي توان نتيجه گرفت، كه مي فرمايد:

« نزديكترين مردم به ابراهيم كساني هستند كه از او پيروي كنند،

و " اين پيغمبر" و امتش كه اهل ايمانند،

از آنان محسوب مي شوند! »

همچنين از آيات زير نيز اين مطلب را مي توان استفاده نمود كه مي فرمايد:

« به ياد آر هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل ديوارهاي خانه كعبه را

بر افراشتند، عرض كردند:

-پروردگارا ! اين خدمت از ما قبول فرما !

-توئي كه دعاي خلق را اجابت مي كني و به اسرار همه دانائي !

-پروردگارا ! مارا تسليم فرمان خود گردان!

ص:157

-و از فرزندان ما، گروهي كه تسليم فرمان تو باشند، برانگيز!

-و عبادت هاي مارا به ما نشان بده . . .!

-پروردگارا ! در ميان آنان رسولي از خودشان بر انگيز تا بر مردم تلاوت آيات تو كند !

-و آنان را كتاب و حكمت آموزد!

-و روانشان را از زشتي اخلاق پاكيزه و منزه گرداند …! »

(1)

نزديكترين مردم به ابراهيم"ع"

قرآن مي فرمايد:

« نزديكترين مردم به ابراهيم كساني هستند كه از او پيروي كنند،

و اين پيغمبر،

و آنان كه ايمان آورده اند.

و خدا صاحب ولايت مؤمنان است! »

قرآن شريف، پس از نقل مباحثات و مجادلات بدون پاية علمي يهوديان و مسيحيان دربارة انتساب خود به ابراهيم، و نه بلكه انتساب ابراهيم به دين خودشان، حق مطلب را چنين ادا مي كند كه اگر بين اين پيغمبر معظم الهي (ابراهيم) و كساني كه بعد از او آمده اند - اعم از افرادي كه داراي ديني بوده اند يا كساني كه اصلاً دين اختيار نكرده اند – نسبتي لحاظ شود، نبايد ابراهيم"ع" را تابع و پيرو بعديها شمرد…!

بلكه مي بايست نزديك بودن و اولويت بعدي ها را با او در نظر گرفت كه كدام يك به او نزديكي دارند.

روشن است كه نزديكترين افراد نسبت به يك پيغمبر عالي مقام و صاحب شريعت و كتاب، همانا كساني خواهند بود كه در پيروي حق با او شركت كنند، و به ديني كه آورده است، متلبس شوند.

روي اين حساب، نزديكترين افراد به ابراهيم عليه السلام همانا رسول الله "ص" و كساني كه با او ايمان آورده اند، و همچنين پيروان واقعي خود حضرت ابراهيم "ع"


1- مستند: آية68سورة آل عمران " اِنَّ اَولَي النّاسِ بِاِبراهيمَ لَلَّذينَ اَتَّبَعُوهُ وَ هذاَالنَّ_ب_يُّ وَالَّذينَ آمَنوُا…." الميزان ج6ص106

ص:158

خواهند بود!

زيرا همين ها هستند كه راه اسلام را ( همان اسلامي را كه خدا ابراهيم را بدان برگزيد،) طي كرده و در جادة ابراهيم قدم مي زنند، نه كساني كه به آيات الهي كافر شده اند و به باطل لباس حق پوشانده اند!!

قرآن شريف فرمود: « اَلَّذينَ اتَّبِعُوهُ ….»

به طور كنايه به اهل كتاب از يهود ونصاري تعرض نموده و به آنها فهمانده است كه شما با ابراهيم نزديكي نداريد! زيرا اورا در " اسلام آوردن براي خدا ، " متابعت نكرده ايد!

اينكه در آية شريفه رسول الله "ص" و پيروانش را درقبال " تابعين" ابراهيم جداگانه ذكر نمود و فرمود:

« اين پيامبر، و كساني كه با او ايمان آورده اند. . . ،» به خاطر عظمت پيغمبر"ص" براي حفظ نمودن مقام شريف اوست، كه نسبت اتباع و پيروي از كسي را به او نداده باشد، زيرا در آية مباركه سورة انعام اين مطلب را روشن كرده كه پيغمبر اسلام مأمور اقتداء به " هدايت" پيامبران سابق است، نه اقتداء كننده به خود آنان !

« اوُلئِكَ الَّذينَ هَديَ اللهُ فَبِهُداهُم اَقتَدِه ! »

قرآن شريف ادامه مي دهد:

« خدا وليّ مؤمنين است،» ولايت ابراهيم هم از ولايت خدا بوده است، نه آنكه خدا ولي كساني است كه به آياتش كافر شده و به حق لباس باطل پوشانيده اند!

(1)

دعاي ابراهيم براي ظهور پيامبر اسلام "ص"

قرآن مجيد در اين آيه دعائي از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام نقل مي كند كه همزمان با دعاهائي است كه در موقع بالا بردن پايه هاي خانة خدا كردند و در آنها اول به قبولي عمل خود دعا كردند، سپس از خدا خواستند بالاترين مقام تسليم و عبوديت را به آنان نشان دهد، و بالاخره اين رديف دعاها را به اين نكته ختم كردن_د كه از خداي مت_عال درخواست ظهور پيامب__ري ازنسل خود نمودند:


1- مستند: آية 129سورة بقره " رَبَّنا وَابعَث رَسولاً مِنهُم ...!" الميزان ج2ص130

ص:159

« پروردگارا !

و در ميان آنان رسولي از خودشان برانگيز

تا آيات تورا برآنان تلاوت كند،

و كتاب و حكمت به آنان بياموزد،

و تزكيه شان كند،

كه تو تنها عزيز و حكيمي!»

منظور آن جناب، بعثت پيامبر خاتم الانبياء صلوات الله عليه و آله بود، همچنانكه رسول خدا "ص" مي فرمود:

-من دعاي ابراهيم هستم !

(1)

اسلامي براي نسل ابراهيم؟

« پروردگارا !

ما دو را براي خود مسلمان بگردان!

از ذرية ما نيز امتي مسلمان براي خودت بدار ! »

در اين دعا، ابراهيم و اسماعيل "ع" از خدا براي خود اسلام مي خواهند. اسلامي كه آن دو پيامبر بزرگوار از خدا مي خواهند غير اسلام متداول بين ما و آن معنائي است كه از اين عبارت به ذهن ما متبادر مي شود.

چون اسلام داراي مراتبي است. اين اسلام كه آنها از خدا مي خواهند، غير آن اسلامي است كه تا اين لحظه از تاريخ زندگيشان داشته اند!

اسلامي كه ابراهيم "ع" مي خواهد عبارت است از:

تمام عبوديت،

و تسليم كردن بندة خدا، آنچه دارد،

براي پروردگارش !

اين اسلام ، هرچند كه به ظاهر اختياري آدمي است و آدمي مي تواند به آن


1- مستند: آية 128سورة بقره " رَبَّنا وَاجعَلنا مُسلِمينَ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ ...." الميزان ج2ص122

ص:160

برسد، اگر مقدماتش را فراهم كند، لكن وقتي اين اسلام با وضع انسان عادي وحال قلب متعارف او سنجيده مي شود، امري غيراختياري مي شود.

يعني با چنين حال و وصفي، رسيدن به آن، امري غير ممكن مي شود، مانند ساير مقامات ولايت، و مراحل عاليه، و ساير معارج كمال، كه از حال و طاقت انسان متعارف و متوسط الحال بعيد است، چون مقدمات آن بسيار دشوار است. به همين جهت ممكن است آن را امري الهي، و خارج از اختيار انسان دانسته، و از خداي سبحان درخواست كرد كه آن را به آدمي افاضه فرمايد!

آنچه اختياري انسان است، تنها اعمال است. اما صفات و ملكاتي كه در اثر تكرار صدور عمل در نفس پيدا مي شود، در واقع امر، اختياري انسان نيست و مي شود گفت امري الهي است، مخصوصاً اگر از صفات فاضله و ملكات خير باشد!

ابراهيم"ع" اين دعا را براي نسل و ذرية خود نيز تكرار كرد، آنچه او براي ذريه اش نيز خواست جز اسلام واقعي نمي تواند باشد، چون در جملة " مُسلِمَةً لَكَ – مسلمان براي تو " اشاره اي به اين معنا ست. و اگر مراد تنها صدق نام مسلمان بر ذريه اش بود، احتياجي نداشت بگويد: " مسلمان براي تو! " (دقت فرمائيد!)

(1)

نسل اسماعيل، و نعمت هاي خدا در حق آنها

سوره ابراهيم با ذكر نعمت هائي شروع مي شود كه خداي سبحان به بني اسرائيل از دودمان ابراهيم "ع" اعطاء فرموده و آنان را از دست فرعون نجات داده است، و اينك در آيات فوق ، نعمت هاي ديگرش را كه به دودمان ديگر از نسل ابراهيم، يعني فرزندان اسماعيل، ارزاني داشته، خاطرنشان مي سازد، و آن نعمت ها عبارتند از همان چيزهائي كه ابراهيم عليه السلام در دعاي خود از خداي تعالي درخواست نموده و گفت:

« پروردگارا !

اين شهر را امن گردان !

و من و فرزندانم را از اينكه بتان را عبادت كنيم بركناردار !

پروردگارا ! اينان بسياري از مردم را گمراه كرده اند،

پس هركه پيروي من كند از من است،

و هركه عصيان من كند، تو آمرزگار و مهرباني !


1- مستند: آيه 35 تا 41 سورة ابراهيم " وَاِذقالَ اِبراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذاَالْبَلَدُ آمِناً وَ ...!" الميزان ج 23ص102

ص:161

پروردگارا !

من از ذرية خويش در دره اي غيرقابل كشت نزدخانة حرمت يافتة تو سكونت دادم!

پروردگارا ! تا نماز بپا كنند !

پس دلهاي مردمي از بندگانت را چنان كن كه هواي آنان كنند!

و از ميوه ها روزي شان ده ! شايد سپاس دارند!

پروردگارا !

هرچه نهان كنيم و يا عيان كنيم تو مي داني !

كه چيزي در زمين و آسمان از خدا نهان نيست.

ستايش خدائي را كه با وجود سالخوردگي و پيري مرا اسماعيل و اسحاق بخشود، كه خداي من شنواي دعاست !

پروردگارا !

مرا بپا دارندة نماز كن !

و از فرزندان من نيز!

پروردگارا !

دعاي مرا قبول كن !

پروردگارا !

روزي كه حساب بپا مي شود، من و پدر و مادرم را با همة مؤمنان بيامرز ! »

در بررسي دعاي آن حضرت مي بينيم كه نعمت هائي را كه ابراهيم "ع" در دعاي خود خواسته، خداوند نيز آن را نقل كرده است، يعني :

- طلب توفيق بر اجتناب از بت پرستي،

- نعمت امنيت مكه،

- تمايل دلها به سوي اهل مكه،

- برخورداري از ميوه ها،

اينها و ساير نعمت هائي را كه بر شمرده همة آنها بدين جهت خاطر نشان شده كه عزيز و حميد بودن خداي را اثبات كند.

درخواست ابراهيم"ع" از خداي تعالي، كه اورا از پرستش بت ها دورگرداند وفرزندانش را نيز، درحقيقت پناهندگي اوست به خداي تعالي ازشرگمراه كردني كه همو به بتها نسبت داده است.

واضح است كه اين دوركردن، هرجور و هروقت كه باشد، بالاخره مستلزم اين است كه خداي تعالي در بنده اش به نحوي تصرف بكند. چيزي كه هست اين تصرف به

ص:162

آن حد نيست كه بنده را بي اختيار و مجبور سازد و اختيار را از بنده سلب نمايد. چون اگر دور كردن به اين حد باشد ديگر چنين دور بودني كمالي نيست كه آدمي مثل ابراهيم عليه السلام آنرا از خدا مسئلت نمايد!

پس برگشت اين دعا، درحقيقت به اين معني است كه ه__ركه را خداوند در راه خود تثبيت مي كند، مي خواهد بفهماند كه هرچه از خيرات، چه فعل و چه ترك، چه امر وجودي باشد چه عدمي، همه نخست منسوب به خداي تعالي است و پس از آن منسوب به بنده اي از بندگان اوست، به خلاف شر، كه چه فعل باشد چه ترك، ابتداء منسوب به بنده است، و اگر هم به خدا نسبت مي دهيم آن شروري را نسبت مي دهيم كه خداوند بنده اش را به عنوان مجازات مبتلا و آلوده به آن كرده باشد.

پس اجتناب از بت پرستي وقتي عملي مي شود كه خداوند به رحمت و عنايتي كه نسبت به بنده اي دارد اورا از آن اجتناب داده باشد.

بايد فهميد كه نتيجة دعا براي بعضي از كساني است كه جهت ايشان دعا شده، نه براي همة آنان، هرچند كه لفظ دعا عمومي است، و لكن تنها دربارة كساني مستجاب مي شود كه خود آنان استعداد و خواهندگي داشته باشند، و اما معاندين و مستكبريني كه از پذيرفتن حق امتناع مي ورزند، دعا درحق ايش_ان مستجاب نمي شود!

دعائي كه ابراهيم عليه السلام در حق فرزندان خود فرمود، شامل تمامي فرزنداني مي شود كه از نسل او پديد آيند، و آنها عبارتند از دودمان اسماعيل و اسحق.

لوط ع ، پيامبر معاصر ابراهيم فرستاده خدا به سرزمين مؤتفكات

لوط پيامبر و مأموريت خاص او

اشاره

ص:163

ص:164

(1)

خلاصه تاريخ لوط پيامبر "ع"

لوط عليه السلام از كلداني ها بود كه در سرزمين بابل سكونت داشتند. وي از پيشينيان و اولين كساني است كه به ابراهيم عليه السلام ايمان آوردند.

او به ابراهيم ايمان آورد و گفت:

«- اِ ن___ّي مُهاجِرٌ اِلي رَبّي - من به سوي پروردگار خود مهاجرت مي كنم! » (عنكبوت26)

و آنگاه خدا اورا به معيت ابراهيم نجات داد و آنان به سرزمين مقدس يعني سرزمين فلسطين رفتند.

( انبياء 71)

لوط"ع" در يكي از شهرهاي فلسطين منزل گزيد. به طوري كه در تواريخ و تورات و پاره اي از روايات آمده، آن شهر" شهر سدوم" بود.

اهالي اين شهر و حومة آن كه خدا آنها را " مؤتفكات " ناميده، بت مي پرستيدند و عمل زشت "لواط" انجام مي دادند. ( توبه 70)


1- مستند: بحث تاريخي و قرآني الميزان ج20 ص241

ص:165

اينان اولين قومي بودند كه اين عمل زشت در بين آنها شيوع يافت. ( اعراف 80) به حدي كه در مجامع خود اين عمل را انجام مي دادن_د بي آنكه ب_ه هيچ وجه ناپسند بدانند. (عنكبوت 29)

اين عمل زشت پيوسته در ميان آنان شيوع داشت تا به صورت يك سنت قومي درآمد و عامه مردم بدان مبتلا شدند و زن ها را عاطل گذاشتند و راه تناسل را ترك كردند.

خدا لوط "ع" را به سوي ايشان فرستاد. ( شعرا 162) لوط آنان را به تقواي الهي و ترك فحشاء و بازگشت به راه فطرت دعوت كرد، و ايشان را بيم داد و ترسانيد، ولي جز بر سركشي ايشان نيفزود و پاسخي نداشتند جز اين كه گفتند:

« اگر راست مي گوئي عذاب خدا را براي ما بياور ! »

و اورا تهديد كردند كه از شهر خود بيرون خواهند كرد و به او گفتند :

« اگر دست بر نداري بيرونت خواهيم كرد! » ( شعرا 167) گفتند: « آل لوط را از آبادي خود بيرون كنيد چون آنها مردمي هستند كه تظاهر به پاكي مي كنند! » ( نمل 56)

لوط پيوسته قوم خود را به راه خدا و ملازمت با سنت فطرت و ترك فحشاء دعوت مي كرد، ولي آنان بر كار كثيف خود اصرار داشتند تا طغيان و سركشي شان پابرجا شد و كلمة عذاب بر آنان واجب آمد، پس خدا فرستادگاني از ملائكة گرامي خود براي هلاك كردن آنان فرستاد.

ملائكه ابتدا بر ابراهيم عليه السلام نازل شدند و به او خبر دادند كه خدا مأمورشان كرده قوم لوط را هلاك كنند. ابراهيم "ع" با آنان به مجادله پرداخت تا شايد بدين وسيله عذاب را از آنان بازگرداند و به آنان يادآوري كرد كه لوط در بين قوم است و ملائكه در جواب او گفتند كه موقعيت لوط و خاندانش را بهتر مي دانند، و امر خدا فرا رسيده و عذاب غيرقابل برگشتي به سراغ قوم خواهد آمد! ( عنكبوت 32 و هود 76)

ملائكه آنگاه به صورت پسران جوان به سوي لوط رفتند و به عنوان ميهمان بر او وارد شدند. اين جريان بر لوط گران آمد و چاره اي از دستش برنمي آمد، چون مي دانست كه قوم به زودي متعرض آنان خواهند شد، و البته از آنان صرف نظر نخواهند كرد.

ديري نپائيد كه قوم جريان را شنيدند و شتابان و بشارت گويان به سراغ او آمدند

ص:166

و به در خانه اش هجوم آوردند. لوط به سوي ايشان رفت و بسيار مؤعظه شان كرد و فتوت و رشدشان را تهييج كرد تا بدانجا كه دختران خود را بر ايشان عرضه داشت و گفت:

« - اي قوم! اين دختران منند كه براي شما پاكيزه ترند.

از خدا پرهيز كنيد، و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد! »

بعد استغاثه كرد و گفت :

« - آيا در بين شما مرد رشيدي پيدا نمي شود؟ »

قوم در پاسخش گفتند كه به دخترانش نيازي ندارند و ميهمانانش را ترك نخواهند كرد.

بالاخره لوط نا اميد شد و گفت:

« - اي كاش من در مقابل شما نيروئي داشتم و يا به تكيه گاهي پناه مي بردم! » (هود 80)

در اين حال ملائكه گفتند:

-اي لوط ما فرستادگان پروردگار توئيم، دل خوش دار كه اين قوم دست به تو نيابند !

آنگاه نور چشم قوم را گرفتند و ايشان كور شدند و يكديگر را لگدمال ساختند و متفرق شدند. (قمر37)

ملائكه به لوط دستور دادند كه همان شب، پاسي از شب گذشته، خاندانش را حركت دهد و به دنبال آنان رود و هيچ كس به پشت سرش ننگرد، مگر زنش را كه به او همان خواهد رسيد كه به قوم مي رسد، و بدو خبر دادند كه قوم صبحگاهان هلاك خواهد شد. ( هود 81 و حجر 66)

آنگاه به وقت طلوع آفتاب، صيحه ق_وم لوط را درگرفت و خدا " سنگي آميخته به گل كه نزد پروردگار تو نشاندار شده بود، " بر ايشان فرستاد و شهر را بر روي آنها واژگون ساخت و زير و بالا كرد و همة مؤمنيني را كه در آنجا بودند نجات داد - و در آنجا جز يك خانه از مسلمين كه خانه لوط بود، نيافت - و در آن سرزمين براي كساني كه از عذاب الم انگيز مي ترسند نشانه اي برجاي گذاشت. ( الذاريات 37 و سوره هاي ديگر)

شيوع فحشاء همگاني در ميان قوم لوط

ص:167

اينكه ايمان و اسلام اختصاص به خانة لوط داشته و عذاب همة شهرهاي قوم لوط را در برگرفته بود، دليل برآن است كه:

1-همة قوم لوط، كافر و غير مؤمن بودند.

2-فحشاء تنها ميان مردان آنها شايع نبود زيرا اگر چنين بود و زنان از فحشاء بري بودند، با توجه به اينكه لوط به راه فطرت و سنت خلقت كه پيوند زن و مرد با يكديگر است، دعوت مي كرد، بايد عده اي از زن ها از او پيروي مي كردند، و بر گرد او جم___ع مي شدند و طب__عاً به او ايم__ان مي آوردند، ولي هيچ مطلبي دراين باره در كلام خدا ذكر نشده است.

اين نكته تصديق مطلبي است كه در اخبار آمده كه فحشاء در بين قوم شايع بود و مردها به مردها و زنها به زنها اكتفاء مي كردند.

شخصيت معنوي حضرت لوط

لوط عليه السلام فرستادة خدا به سوي مردم سرزمين " مؤتفكات" بود، يعني شهر " سدوم" و حومة آن كه گويا چهار شهر بودند بنام هاي: " سدوم"، "عموره"، "صوغر" و " صبوئيم".

خدا لوط را در كلية مقامات معنوي كه انبياء كرام خود را بدان توصيف فرموده شريك ساخته است. از توصيف هاي مخصوص او اين است كه مي فرمايد:

« لوط را حكمت و علم داديم،

و اورا از آبادي اي كه كارهاي پليد مي كردند نجات بخشيديم،

كه آنان مردم بد و فاسقي بودند،

و اورا داخل در رحمت خود كرديم،

و او از صالحان است ! » ( انبياء 75)

ص:168

(1)

مأموريت لوط "ع" از طرف حضرت ابراهيم

لوط از پيروان شريعت ابراهيم"ع" بود، و به خلاف هود و صالح "ع" كه از پيروان نوح بودند. لوط خود از بستگان ابراهيم "ع" بود، و آن حضرت وي را به سوي اهل " سدوم" و اقوام مجاور آن فرستاد تا آنان را كه مشرك و از بت پرستان بودند به دين توحيد دعوت كند.

لوط در دعوت خود به قومش گفت:

« چرا اين كار زشتي را مي كنيد،

كه هيچ يك از جهانيان پيش از شما نكرده اند؟

شما از روي شهوت به جاي زنان به مردان رو مي كنيد،

بلكه شما گروهي اسراف پيشه ايد! »

وقتي لوط به آنان گفت كه چرا اين كار زشت را مي كنيد كه هيچ يك از عالميان قبل از شما نكرده اند، اشاره به اين مطلب است كه هيچ يك از امم و اقوام روي زمين مرتكب چنين گناهي نشده اند و تاريخ پيدايش اين عمل زشت منتهي به همين قوم مي شود.

قوم لوط عمل زناشوئي با زنان را ترك كرده بودند و به مردان اكتفا مي كردند. و اين عمل از آنجائي كه تجاوز و انحراف از قانون فطرت است، قرآن آن را " اسراف" ناميده است.

و از آنجائي كه عمل مزبور فاحشه اي بي سابقه بوده حضرت لوط از در تعجب مي پرسد:

« آيا شما چنين كاري را مرتكب مي شويد؟ »

قومش جواب درست و حسابي نداشتند بدهند لاجرم اورا تهديد به تبعيد كردند:

« پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند از دهكدة خويش بيرونشان كنيد كه اينها خودرا پاكيزه قلمداد مي كنند! »

قوم لوط اورا به خاطر اين كه مردي غريب و خوش نشين در شهر است خوار شمردند و كلامش را بي مقدار دانستند و گفتند كه شهر از ماست و اين مرد در اين شهر


1- مستند: آية 80 تا 84 سورة اعراف " ولوطاً اِذ قالَ لِقَومِهِ اَت_أتوُنَ الفاحِشَةَ ماسَبَقَكُم بِها مِن اَحَدٍمِنَ العالَمينَ ...." الميزان ج15ص254

ص:169

خوش نشين است و كس و كاري ندارد، و اورا نمي رسد كه به كارهاي ما خرده گيري نمايد!

قرآن مجيد در سورة ذاريات مي فرمايد:

« ما در آن قريه بيش از يك خانوار مسلمان نيافتيم! »

يعني جز اهل خانة لوط هيچ كس درآن قريه ايمان نياورده بودند، و از اهل خانه نيز زنش جزو هلاك شده گان بود.

قرآن مي فرمايد:

« پس اورا با كسانش نجات داديم مگر زنش را كه قرين بازماندگان بود،

آنگاه باراني عجيب برآنان بارانديم، بنگر تا عاقبت بدكاران چسان بود! »

عذاب و هلاكت قوم لوط بارشي از آسمان بود ولي البته نه باران معمولي بلكه باراني مخصوص كه از جهت غرابت و شدت اثر بي سابقه بوده است.

توضيح اين باران را در سورة هود، قرآن مجيد شرح مي دهد كه آن باران سنگ هائي از گل سخت چيده شده بوده كه پشت سرهم بر آنان بارانده شده، سنگ هائي كه نزد پروردگار نشان و علامت گذاري شده بودند.

(1)

تبليغ و مبارزات حضرت لوط "ع"

اين آيات به داستان لوط پي__امبر عليه السلام كه هم زمان ابراهيم عليه السلام مي زيسته، اشاره مي كند و نحوه تبليغ و گفتگو هاي حضرت لوح را با قوم خود نشان مي دهد:

« قوم لوط نيز پيامبران را دروغگو شمردند،

هنگامي كه برادرشان لوط به ايشان گفت:

آيا خدا ترس و پرهيزكار نمي شويد؟

لوط گفت كه من پيغمبري امين و خيرخواه شمايم!

از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد!

من از شما براي پيغمبري ام مزدي نمي خواهم،

كه مزد من جز به عهدة پروردگار عالميان نيست!

چرا به مردان زمانه رو مي كنيد،

و همسران تان را كه پروردگارتان براي شما آفريده، وا مي گذاريد؟


1- مستند: آية 160تا175سورة شعرا " كَذَّبَت قَومُ لوُطِ المُرسَلينَ.... " الميزان ج30ص189

ص:170

راستي كه شما گروهي متجاوز هستيد!

گفتند: اي لوط اگر بس نكني تبعيد مي شوي !

گفت: من عمل شمارا دشمن مي دارم !

پروردگارا !

من و كسانم را از شئامت اعمالي كه اينان مي كنند، نجات بخش ! »

همچنان كه قبلاً گفته شد، عمل زشت لواط در ميان قوم لوط شايع بود. لوط عليه السلام در توبيخ آنها مي فرمايد كه آيا شما در ميان عالميان اين عمل زشت را انجام مي دهيد؟ و زنان را رها مي كنيد؟

فطرت انساني و خلقت مخصوص به او اورا به سوي ازدواج با زنان هدايت مي كند نه ازدواج با مردان، و نيز فطرت انساني حكم مي كند كه ازدواج مبتني بر اصل توالد و تناسل است، نه اشتراك در مطلق زندگي!

از اينجا روشن مي شود كه در آية " ماخلق لكم" آنچه به ذهن نزديك تر است اين است كه مراد به آن عضوي است از زنان كه با ازدواج براي مردان مباح مي شود.

وقتي لوط به آنها گفت:

« بلكه شما قوم متجاوز هستيد! »

منظورش اين بود كه شما مردمي متجاوز و خارج از آن حدي هستيد كه فطرت و خلقت برايتان ترسيم كرده است.

قوم لوط اورا تهديد كردند كه اگر دست از نصيحت م____ا برنداري از كساني خواهي شد كه تبع__يد مي شوند و از قريه نفي بلد مي گردند.

لوط گفت كه من از تبعيد شما هيچ بيمي ندارم و ابداً در فكر و انديشه آن نيستم بلكه غصة من در اين است كه چرا شما چنينيد؟ و عملتان را من دشمن مي دارم، و بسيار علاقمندم كه شما نجات پيدا كنيد، نجات از وبال اين عمل، كه خواه و نا خواه روزي گريبانتان را مي گيرد!

لوط سپس رو به پروردگار كرد و عرض نمود:

-پروردگارا !

مرا و اهلم را از اين كه پيش رويم و بيخ گوشم لواط مي كنند و يا از اينكه وبال عملشان و عذابي كه خواه و ناخواه به ايشان مي رسد، نجاتم بخش !

ص:171

(1)

قرآن بيان مي فرمايد كه بعداز اين ماجرا لوط و كسانش را جملگي نجات داديم مگر پيرزني كه جزو باقي ماندگان بود ( يعني زن لوط) و سپس ديگران را هلاك كرديم، و باراني عجيب برآنان بارانديم و باران بيم يافتگان چه بد بود ! باراني از سنگ ريزه اي چون كلوخ !

-و در اين عبرتي هست ولي بيشترشان ايمان آور نبودند،

و پروردگارت همو نيرومند و رحيم است !

(2)

تهديد و انذار بي نتيجه لوط

دراين آيات تهديد و انذار حضرت لوط عليه قوم خود نقل مي شود و خلاصه اي است از مخاصمات و مناظرات بين آن حضرت و قومش:

« و چون لوط به قوم خود گفت:

- شما كه چشم داريد، چرا اين كار زشت را مي كنيد؟

چرا شما از روي شهوت به جاي زنان به مردان روي مي كنيد؟

راستي كه شما گروهي جهالت پيشه ايد! »

قوم لوط جوابي نداشتند جز اينكه گفتند:

« خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد،

چون آنها مردمي هستند كه مي خواهند از اين عمل منزه باشند! »

البته اين عبارات را به عنوان مسخره گفتند وگرنه عمل خود را كه زشت نمي دانستند تا دوري از آن را نزاهت بدانند.

قرآن كريم بار ديگر سرانجام و نابودي اين قوم را چنين تعريف مي كند:


1- اگر در اينجا تنها خودش و اهلش را ذكر كرد براي اين بود كه كسي از اهالي قريه به وي ايمان نياورده بود، چنانچه در آية ديگري خداوند مي فرمايد- نيافتيم در آن قريه غير از يك خانوار مسلمان.
2- مستند: آية 54تا58سورة نمل " وَلوطاً اِذ قالَ لِقَومِهِ اَتأَتونَ الفاحِشةَ وَ اَنتُم تُبصِرونَ.... " الميزان ج30ص189

ص:172

« پس لوط را با خانواده اش نجات داديم مگر زنش را،

كه اورا در رديف باقيماندگان به شمار برده بوديم!

آنگاه باران عجيبي برآنان بارانديم،

و باران بيم يافتگان چقدر بد بود ! »

در جاي ديگر قرآن در شرح اين باران فرموده كه سنگريزه هائي از سجيل برآنان بارانديم.

مقدمات هلاكت قوم لوط

اشاره

ص:173

(1)

مأموريت مهم فرستادگان

اين آية شريفه زماني از تاريخ زندگي ابراهيم عليه السلام را يادآور مي شود كه فرستادگاني از طرف خدا براي آگاه كردن او از نابودي شهر لوط وارد شده اند و او پس از شنيدن بشارت تولد اسحق از فرستادگان خدا مي پرسد:

« پس به دنبال چه كار مهمي آمده ايد، اي فرستادگان خدا ؟

ملائكه پاسخ دادند:

- مارا به سوي مردمي مجرم فرستاده است،

تا برسرشان سنگي از گل ببارانيم،

گلي كه چون سنگ سفت باشد. »

خداي سبحان در جاي ديگر قرآن مجيد اين گل را " سِجّيل" هم خوانده است، وآن را با عبارت "مُسَوَّمه – نشان شده" بيان كرده كه به معني اين است كه « اين سنگها نزد پروردگارت نشان دارند و براي نابودي همان قوم نشان گذاري شده اند! »

(2)

خبر نجات خانواده لوط

در سورة حجر درآيات 51 تا60 خبررساني در مورد هلاكت قوم لوط به ابراهيم


1- مستند: آية 24 سورة ذاريات " هَل اَتيكَ حَديثُ ضَيفِ اِبراهيمَ الْمُكرَمينَ .... " الميزان ج36 ص283
2- مستند: آية 51تا60 سورة حجر " وَ نَبِّئِهِم عَن ضَيفِ اِبراهيم .... " الميزان ج23 ص263

ص:174

عليه السلام را با جزئيات ديگري چنين شرح داده است:

. . .

« آنگاه گفت:

- مهم شما چيست اي رسولان ؟

ملائكه گفتند:

ما مأمور عذاب قومي مجرميم! مگر خاندان لوط

كه همگي آنهارا از عذاب نجات مي دهيم،

مگر همسرش را،

كه چنين مقدر است او از باقي ماندگان در محل عذاب باشد… ."

(1)

تلاش ابراهيم براي نجات قوم لوط

« وقتي ترسي كه عارض ابراهيم شده بود از بين رفت و معلوم شد كه ميهمانان در دل قصد سوء ونيت بدي نسبت به او ندارند و به او بشارت رسيد، شروع كرد دربارة قوم لوط با ملائكه مجادله كردن و قصدش اين بود كه بدين وسيله عذاب را از آنان بازگرداند. »

ملائكه به او خبر دادند كه قضاء الهي حتم است و عذاب نازل خواهد شد و به هيچ وجه بازگشت ندارد!

مطلبي را كه خدا دربارة مجادلة ابراهيم با ملائكه ذكر كرده، متن آن را قرآن مجيد در سورة عنكبوت (آية 32) چنين نقل مي كند:

« چون فرستادگان ما براي ابراهيم بشارت آوردند و گفتند:

- ما اهل اين آبادي را هلاك خواهيم كرد،

كه اهل آن ستمكارند!

گفت: لوط آنجاست!

گفتند: ما بهتر مي دانيم كي در آنجاست،

و هر آينه او و خاندان او، جز زنش را

كه در زمرة هلاك شدگان است،


1- مستند: آية 74تا76 سورة هود " فَلَمّا ذَهَبَ عَن اِبراهيمَ الرَّوْعُ ...." الميزان ج20ص199

ص:175

نجات خواهيم داد! »

در اينجا قرآن شريف به طور رسائي ابراهيم"ع" را مي ستايد و بيان مي كندكه وي در مورد قوم لوط مجادله مي كرد زيرا حليم بود، و در مورد نازل شدن عذاب بر ظالمين عجله نمي كرد چون اميد داشت كه توفيق يابند و به صلاح گرايند و استقامت كنند.

او از گمراهي و هلاكت مردم بسيار متأثر مي شد و براي نجات آنان به خدا رجوع مي كرد نه آنكه از معذب شدن ستمگران كراهت داشته باشد و به عنوان عده اي ظالم براي آنان ياري طلبد كه وي از چنين چيزي منزه بود.

قطعي شدن عذاب قوم لوط

ملائكه درجواب درخواست و مجادلة ابراهيم"ع" براي رفع عذاب از قوم لوط، سخن اورا قطع كردند و گفتند:

« - اي ابراهيم، از اين اعراض كن!

كه امر پروردگار تو آمده

و عذاب برگشت ناپذير به سوي آنان خواهد آمد! »

ابراهيم از مجادله دست برداشت زيرا يقين كرد كه الحاح در بازداشتن عذاب از قوم لوط هيچ ثمري ندارد زيرا اين " قضاء " حتمي است و عذاب ناگزير نازل خواهدشد، و امر خ___دا به جائي رسيده كه هيچ چيز نمي تواند آن را دفع كند و دگرگون سازد!

(1)

زمان اعلام خبرنابودي قوم لوط

به طوري كه قبلاَ در مبحث تولد اسحق گفته شد، آياتي كه در سوره هائي غيراز سورة ذاريات آمده نشان دهندة اين هستند كه بشارت تولد اسحق و يعقوب به ابراهيم "ع" قبل از هلاكت قوم لوط بوده است، مخصوصاً آياتي كه دلالت دارد بر مجادلة ابراهيم "ع" با فرستادگان خدا جهت دفع عذاب از قوم لوط. اين مي رساند كه بشارت نيز قبل از مجادله و قبل از نابودي شهر لوط بوده است.

آنچه براي برخي مسئله پيش آورده كه احتمالاً بشارت بعد از عذاب قوم لوط


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج20ص211

ص:176

بوده يا احتمالاً دوبار بشارت داده شده، آيات سورة ذاريات است كه لحن بيان آن چنين است:

« ما به سوي قومي گنهكار فرستاده شده ايم،

. . .

پس هر شخص مؤمني كه در آنجا بود خارج ساختيم

و آنگاه در آنجا غيراز يك خانه از مسلمانان نيافتيم،

و در آن آبادي براي كساني كه از عذاب دردناك مي ترسيدند،

نشانه اي باقي گذاشتيم! »

ظاهر آيات نشان مي دهد كه مطلب را ملائكه بعداز فراغت از هلاكت قوم لوط نقل مي كنند.

ولي بايد دانست كه فقط قسمت اول عبارت:

" ما به سوي قومي گنه كار فرستاده شده ايم،"

ك__لام فرس__تادگان است، كه خ__داوند آن را از زبان آنها نقل مي كند، ولي بقية عبارات و آيات كه مي فرمايد:

" پس هر شخص مؤمني را كه درآنجا بود خارج ساختيم.... "

كلام و بيان خود خداوند است كه از زبان خود مي فرمايد نه نقل از زبان فرستادگان .

پس موضوع بشارت قبل از عذاب قوم لوط بوده است.

نابودي قوم لوط عوامل و شرايط آن

اشاره

ص:177

(1)

شهر لوط و پيامبرش

سرزمين " مؤتفكات" شامل شهر " سدوم" و حومة آن كه گويا جمعاً چهار شهر بنامهاي " سدوم"، "عموره"، "صوغر" و " صبوئيم" بودند، مي شد.

شهر لوط، كه به نقلي همان "سدوم" بود، در فلسطين در نزديكي شهري قرار داشت كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آن زندگي مي كرد.

حضرت لوط از طرف ابراهيم "ع" مأموريت داشت همزمان در اين سرزمين به دعوت مردم به سوي دين توحيد اقدام كند.

به نظر مي رسد مردم شهر لوط دعوت ابراهيم "ع" را دريافت نكرده بودند، و اين بود كه حضرت لوط مأمور ابلاغ اين دعوت به آنها شد.

خداي سبحان در سورة انبياء دربارة مقام حكمت و علم و نبوت و رسالت حضرت لوط مي فرمايد:

« ما به لوط حكمت و علم داديم،

. . .


1- مستند:آية 77تا82 سورة هود " وَ لَمّا جاءَت رُسُلُنا لوُطاً .... " الميزان ج20ص 218

ص:178

و اورا در رحمت خود داخل ساختيم،

كه او در شمار صالحان است! »

در سورة صافات مي فرمايد:

« و لوط از پيغمبران و مرسلين بود.»

در هر صورت، همزمان دو پيغمبر يكي چون ابراهيم "ع" كه يك تنه يك ملت بود، به دعوت و قيام خود اشتغال داشت، و ديگري لوط كه او نيز يك تنه بدون قوم و عشيرة قومي و تنها در شهر فاسدان تاريخ، فرمان و پيام هاي خدا را به مردم آن مي رسانيد.

يوم عصيب ! روز سخت مرد خدا

شروع واقعه از اينجا آغاز مي شود كه خداي سبحان مي فرمايد وقتي رسولان ما به نزد لوط آمدند لوط از آمدنشان ناراحت شد و از چاره انديشي براي نجات آنان از شر قوم فروماند، زيرا ملائكه به صورت جوانان خوش قيافه و تازه سال بر او وارد شده بودند، و قوم لوط حرص شديدي نسبت به انجام فحشاء داشتند، به طوري كه انتظار نمي رفت از اين جوانان صرف نظر كنند و آنان را به حال خويش گذارند ، و لذا لوط نتوانست خود را نگهداري كند و گفت :

« هذا يَوْمٌ عَصيبٌ !

وه چه روز سختي است كه بدي آن به هم گره خورده است.»

سابقة فحشا در قوم لوط

قرآن مجيد شهادت مي دهد كه :

« وَمِن قَبلِ كانوا يَعمَلونَ السَّيِّاتِ ،»

قوم لوط سابقة معصيت و فساد داشتند، و قبل از آن تاريخ يعني قبل از مأموريت فرستادگان خدا، مرتكب معصيت مي شدند و كارهاي ناپسند مي كردند، و روي اين سابقه قبح اعمالشان از بين رفته بود، و به انجام فحشاء جرأت و عادت يافته بودند، و به هيچ وجه از اين كار صرف نظر نمي كردند، و شرم و حيا و شنيع بودن عمل مانعشان نمي شد، و با مؤعظه و ملامت و مذمت از كار بد دست بر نمي داشتند، زيرا براثر عادت، هركار سختي آسان و هر عمل قبيح و وقيحي آراسته مي گردد.

ص:179

(1)

و حق اين است كه گفته شود:

-اَليَسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشيدٌ !؟

-در بين آنان رجل رشد يافته اي پيدا نمي شود!؟

حمله قوم به مهمانان لوط

- وَ جآءَ هُ قَومُهُ يُهرَعوُنَ اِلَيهِ ....

عاملي كه قوم را شتابان به سوي لوط مي كشانيد اين بود كه ايشان كارهاي بد مي كردند و در نتيجه به انجام دادن فحشاء عادت و حرص و ولع داشتند و اين صفت ايشان را تحريك كرد كه به سوي لوط آيند و نسبت به ميهمانان او قصد بد كنند.

چون اين عادت در آنها رسوخ يافته و مستقر شده بود و گوش پذيرش از آنان سلب شده بود و هيچ مؤعظه و نصيحتي ايشان را از كار بد باز نمي داشت، و لذا لوط در سخنان خود دختران خويش را بر آنان عرضه داشت و آنگاه بديشان گفت:

-اتقوا الله ! ... از خدا بپرهيزيد و مرا در پيش ميهمانانم رسوا نسازيد!

ماجراي دختران لوط

لوط چون ديد قوم براي كار بد گرد آمده اند و گفتن تنها به صورت مؤعظه يا سخن درشت ايشان را از اين كار باز نمي دارد، خواست كار زشتي را كه ايشان مي خواستند انجام دهند به عمل حلال و بدون معصيت تبديل كند تا آنان را از آن عمل زشت باز دارد و لذا دختران خود را بر ايشان عرضه داشت و آنها را به دليل اينكه طاهرند بر ايشان ترجيح مي داد.

-قالَ يا قَومِ اهؤلآءِ بَناتي هُنَّ اَطهَرُلَكُم !

لوط عليه السلام فرمود: - اين دختران من براي شما پاكيزه ترند !

با اين عبارت نشان داد كه دختران خود را به عنوان زناشوئي بر ايشان عرضه كرد نه آميزش غير مشروع! زيرا مقام پيغمبر خدا از چنين پيشنهادي مبراست و آميزش نا


1- چنانكه امروزه در آمريكا و اروپا و به طور كلي در غرب اعمال كثيف و شنيع جايگاه پيدا كرده و حتي قانوني شده است، و خاطرة شهر لوط و " سدوم گومارا" را زنده كرده اند، و در انتظار نابودي خود ساعت شماري مي كنند!

ص:180

مشروع به هيچ وجه كار پاكي نيست !

احكام حرمت زنا از احكام عمومي الهي است كه در كليه شريعت هاي الهي كه بر پيغمبران نازل گشته تشريع شده است و لذا گفته كساني كه گفته اند ( لوط دختران خود را بدون قيد زناشوئي بر قوم عرضه كرد،) نادرست است. و معلوم نيست علاج فحشاء با فحشاي ديگر چه معني دارد؟

و اگر چنين بود معني ( اتقواالله) در اين ميانه چه بود؟

مسئلة نكاح زنان مسلمه با مردان مسلم نيز در اينجا ايرادي نداشته است زيرا ممكن بود در شريعت ابراهيم در آن مرحله جايز بوده است، كما اينكه در صدر اسلام پيغمبر اسلام "ص" دختر خود را به " ابوالعاص بن ربيع" كه مسلمان نبود تزويج كرد و بعداً اين قانون نسخ شد.

فقدان رشد در قوم لوط

قرآن مجيد از زبان لوط نقل مي كند كه به قوم خود گفت:

« آيا مرد رشد يافته اي بين شما پيدا نمي شود؟»

اين در موقعي بود كه او قبلاً گفته بود:

« از خدا پرهيز نمائيد و مرا در پيش ميهمانانم رسوا مسازيد!»

با اين بيان لوط به خاطر رعايت تقوي از قوم مي خواهد كه متعرض ميهمانان او نشوند نه به خاطر هواي نفس خود يا عصبيت جاهلي !

در نظر لوط در خصوص منع و ردع قوم از اعمال زشت فرقي بين ميهمانان او و ديگران نبود، زيرا وي سالهاي متمادي آنان را از اين گناه شنيع منع مي كرد و در اين باره اصرار و الحاح داشت. و اينكه او منع خود را ارتباط مي دهد به مسئلة ضيافت و ميهمانان را منسوب مي كند به خود و متذكر مي شود كه از تعرض به آنان رسوائي نصيب او خواهد شد، همة اين ها به اين اميد است كه صفات جوانمردي و بزرگواري و رشيدي را در آنان تهييج كند و از اين رو به دنبال اين گفتار استغاثه مي كند و ياري مي طلبد و مي گويد:

-آيا در بين شما مرد رشد يافته اي نيست؟

با اين گفته مي خواهد شايد در بين آنان كسي كه داراي رشد انساني باشد پيدا كند و از او كمك بگيرد تا او و ميهمانانش را از دست آن ظالمان نجات بخشد!

ص:181

ولي قوم در حالتي بودند كه خداوند دربارة آنان در سورة حجر مي فرمايد:

« لَعَمرُكَ اِنَّهُم لَفي سَكرَتِهِم ي__َ_عمَهونَ ... !

قسم به جان تو اي رسول خدا !

كه قوم لوط در مستي خود سرگردان بودند! »

تبديل فساد به سنت قومي!

قرآن نقل ميكند كه قوم لو.ط، ازدواج با دختران را رد كردند و به او گفتند:

« تو مي داني كه ما هيچ حقي نسبت به دختران تو نداريم،

و تو خوب مي داني كه ما چه مي خواهيم! »

با اين بيان كه گفتند " لوط مي داند كه آنها حقي ندارند،" لوط را متذكر سنت قومي خود كردند كه در ميان آنان جريان داشت و لوط هم آن را مي دانست، و اين سنت همان بود كه ايشان از تعرض به زن ها مخصوصاً به صورت قهر آميز ممنوع بودند و يا اصلاً به سراغ زن ها نمي رفتند، و در عوض تعرض به پسران و كام گيري از آنان را مباح كرده بودند.

لوط پيوسته آنان را از اين سنت منع مي كرد و به آنان مي گفت:

- شما با شهوت به سراغ مردان مي رويد نه زنان!

آيا به سراغ مردان عالم مي رويد

و جفت هايتان را كه خدا برايتان آفريده ترك مي كنيد؟

شما به سراغ مردان مي رويد و راهزني مي كنيد،

و در مجامع خود كارهاي ناپسند انجام مي دهيد!؟

خلاصه اينكه قوم لوط پيشنهاد او را رد كردند و توجه اورا به اين نكته جلب كردند كه خودش مي داند كه ايشان بر حسب سنت قومي خود حقي نسبت به دختران او ندارند، چون دختران او زن هستند و نيز مي داند كه از هجوم به خانة او چه قصدي دارند !

نهايت درماندگي يك انسان پاك !

قرآن شريف نقل مي كند كه لوط وقتي آنان را مؤعظه كرد و با امر به تقواي

ص:182

الهي و جوانمردي خواست آنان را تهييج كند تا موقعيت اورا حفظ كنند و حرمتش را رعايت نمايند و متعرض ميهمانانش نشوند، و براي او عار و رسوائي بار نياورند، و در ضمن راه عذر را برآنان بست و دختران خود را براي نكاح به آنان عرضه كرد و آنگاه استغاثه كرد، و از مردان صاحب رشد قوم (اگر پيدا مي شد؟) ياري طلبيد، بدين اميد كه در بين آنان يك مرد رشيد پيدا شود و اورا در برابر قوم ياري كند و ايشان را از او بازدارد، ولي كسي درخواست اورا پاسخ نگفت، و در بين آنان مرد صاحب رشدي آشكار نشد كه وي را ياري كند و از او دف___اع نمايد، بلكه اورا نا اميد كردند و گفتند:

-تو خوب مي داني كه ما چه مي خواهيم !

پس از همة اينها، براي لوط جز اين چاره اي نماند كه اندوه و حزن خود را به صورت آرزو و تمنا ظاهر سازد و لذا آرزو كرد كه كاش از ميان قوم نيروئي وجود داشت كه به وسيلة آن مي توانست سركشان ستمكار قوم را ازخود دفع نمايد، يعني همان مرد رشيدي كه در استغاثه خود درخواست كرده بود، و يا تكيه گاه محكم و عشيره و قبيله اي مقتدر داشت كه بديشان مي پيوست و بوسيلة آنان قوم را از خود دفع مي كرد.

(1)

معرفي فرستادگان

چون كار بدينجا كشيد، ملائكه خود را معرفي كردند و به لوط گفتند:

« ما فرستادگان پروردگار توئيم!»

و بدين ترتيب براي او روشن كردند كه فرشته هستند و از نزد خدا فرستاده شده اند و دل اورا آرام كردند كه قوم هرگز بدو دست نخواهند يافت و قادر نخواهند بود به چيزي كه از او مي خواهند برسند.

جريان اين كار را خداوند در قسمت ديگر قرآن چنين بيان كرده است:

« با لوط به خاطر ميهمانانش مراوده كردند ما هم چشمانشان را بي نور كرديم ! » ( قمر37)

و بدين سان خدا چشمان آنها را كه دائماً كار بد مي كردند و بر در خانة لوط ازدحام كرده بودند از بين برد و آنان كور شدند و يكديگر را زير پا لگدمال كردند!

خروج شبانه و نجات لوط


1- ظاهراً اين بيان مي رساند كه لوط از اين قوم نبوده و در بين آنان اهل قبيله اي نداشته است و فقط مأمور بوده و نزد آن قوم براي دعوت به سوي خدا آمده است.

ص:183

« . . . پس پاسي از شب خاندانت را كوچ بده!

هيچكس از شما به پشت ننگرد!

مگر زنت را كه هرچه به آنان رسد به او نيز خواهد رسيد!

وعده گاه آنان صبح است !

آيا صبح نزديك نيست ؟! »

اين كلام دستور ملائكه است به لوط و منظورشان اين است كه اورا راهنمائي كنند كه از عذابي كه صبح آن شب بر قوم نازل مي شود نجات يابد. همانگونه كه جملة « وعده گاه آنان صبح است ! » اشعار دارد معني عجله و شتاب نيز در آن نهفته است.

موعد هلاكت قوم، يعني اول روز بعد از طلوع فجر و هنگام طلوع آفتاب است . و اين معني را آية ديگري در سورة حجرروشن تر مي سازد:

« در دميدنهاي خورشيد صيحه آنان را فرو گرفت ! »

آين آيه هدف شبروي و محلي را كه بايد به سوي آن بروند ذكر نكرده است ولي در آية ديگر سورة حجر مي فرمايد:

« خاندانت را در پاسي از شب به راه انداز و از پي آنان روان شو!

و هيچ كدام نبايد به پشت سر خود نگاه كند،

و به آنجا كه مأمور مي شويد برويد ! »

ظاهر اين آيه آن است كه ملائكه مقصد را براي لوط ذكر نكرده اند و آن را موكول به وحي الهي ساخته اند كه بعداً خواهد آمد.

در آية فوق كه به لوط دستور مي دهد خاندانش را شبانه حركت دهد، زنش را استثنا مي كند و دليل اين كه دستور مي يابد زنش را حركت ندهد، در آيه فوق آمده و فرموده كه او در زمرة كساني است كه عذاب بر آنان نازل خواهد شد!

شهر لوط چگونه نابود شد؟

ص:184

« چون امر ما بيامد،

آن آبادي را زير و رو كرديم و بر سرشان واژگون ساختيم،

و بر آنان سنگي بارانديم كه با گل آميخته و سخت بود،

و نزد پروردگا تو، و در علم او، علامتگذاري شده بود،

و در خور آن نبود كه از هدفي كه پرتاب شده بود تا بدان اصابت كند، تخطي نمايد. »

چگونگي و وسيلة نابودي اين شهر را قرآن مجيد در جاي ديگر به صيحه اي در طلوع آفتاب نسبت مي دهد ، و مي فرمايد:

« فَاَخَذَتهُمُ الصَّيحَةُ مُشرِقينَ !» ( حجر73)

پس هم شهر واژگون شده است، و هم صيحه آمده است، و هم سنگب_اران شده است !

اين امكان نيز وجود دارد كه اين جريان به وسيلة فوران يك آتش فشان در نزديكي شهر آن قوم پديد آمده، و بر اثر آن در سرزمين آنان زلزله و انفجارهاي زميني رخ داده است، و نيز صداي مهيبي به وجود آمده كه موجب واژگوني شهرشان شده و آتشفشان نيز قطعه سنگهائي را پراكنده و پرتاب كرده و بر سرشان ريخته است – والله اعلم!

(1)

نشانه اي كه فرستادگان برجاي گذاشتند!

فصل آخر تاريخ نابودي شهر لوط را آيه فوق از زبان ملائكه مأمور به نابودي شهر و نجات خانواده لوط "ع" چنين شرح داده است:

« ما بيرون آورديم از آن شهر هر مؤمني كه بود،

وصد البته كه جز يك خانوادة مسلمان كسي در آنجا نيافتيم ! »

ملائكه در اينجا مقدمات كار را شرح مي دهند و منظورشان از خانوادة مسلمان، همان خانوادة حضرت لوط است كه در آن قريه تنها اهل اين خانه مسلمان بودند.


1- مستند:آية 37 سوره ذاريات " وَ تَرَكنا فيها آيَةً لِلَّذين َ يَخافونَ العَذابَ الاَليمَ .... " الميزان ج36ص 287

ص:185

آنها گفتند:

« بعد از بيرون كردن اهل آن يك خانه،

يك آيت در آن قريه به جاي گذاشتيم! »

اين جمله اشاره است به اينكه همة اهل قريه را هلاك كردند و سرزمينشان را زير و رو نمودند. و منظور از اينكه آيتي باقي گذاشتند به طور كنايه اين است كه آثاري از اين عذاب را درآن قريه باقي گذاشتند.

مطلب چنين پايان مي يابد كه:

- اين يك آيت و نشانه كه به جاي گذاشتيم،

براي عبرت مردمي نهاده شد،

كه از عذاب اليم خدا همواره بيمناكند،

تا ايشان را به ربوبيت الهي رهنمون گردد!

(1)

عبرت از خرابه هاي شهر لوط

خرابه هاي خانه هاي ق____وم لوط را خداوند به عنوان عبرت يادآور مي شود و مي فرمايد:

« . . . و شما هر صبحگاهان از ويرانه هاي آنان عبور مي كنيد،

وهمچنين در شامگاهان

چرا انديشه نمي كنيد ! »

مردم لوط در سرزميني بين شام و حجاز زندگي مي كردند. منظور از عبور كردن در صبح و شام، عبور كردن مردم حجاز از خرابه هاي آن ديار است، و به طوري كه مي گويند امروزه آن خرابه ها زير آب رفته است .

در اين جريان عذابي كه بر قوم لوط آمد و بلاد آنان را نابود كرد، علامت هائي است، و بقاياي آثاري است، كه هر انسان هوشياري از ديدن آن به حقيقت جريان منتقل مي شود، چه اين علامات سر راه هر عابري است، و هنوز به طور كلي نابود نشده است، و اين خود براي مؤمنين خدا نشانه اي است كه بر حقيقت انذار و دعوت دلالت مي كند،


1- مستند:آية 133 تا 138 سورة صافات " وَاِنَّ لوطاً لَمِنَ المُرسَلينَ.... " الميزان ج33ص259

ص:186

و معلوم مي سازد آنچه پيغمبران از آن انذار مي كردند حقيقت دارد و شوخي نيست!

بقاياي شهر لوط، انذاري براي كفار مكه

قرآن مجيد در پايان اين ماجراي تلخ تاريخ مي فرمايد:

- وما هي من الظالمين ببعيد

- اين از ستمگران دور نيست !

شايد منظور اين باشد كه اين آبادي هاي زير و رو شده از ستمگران قوم تو دور نيست، زيرا در راه بين مكه و شام قرار گرفته اند.

درجاي ديگر قرآن نيز مي فرمايد:

« اين آبادي ها بر سر راه برجاي مانده است .» ( حجر76)

« شما صبح و شام بر آنها گذر مي كنيد، پس چرا تعقل نمي كنيد؟ » ( صافات 138)

و مؤيد اين معني آن است كه عبارت:

" سنگ هاي نشان گذاري شده نزد پروردگار تو، " سياق خطاب را از تعريف داستان تغيير داده به عبارت: " پروردگار تو" تا قوم پيغمبر اسلام "ص" را تهديد كند و يا قصه را برايشان محسوس سازد تا در استدلال براي آنها مؤثر تر باشد.

مراد اين است كه سنگباران شدن ستمگران از طرف خدا، و منجمله قوم ستمكار لوط بعيد نيست و علت تغيير لحن بيان نوعي گوشه زدن به قوم ظالم و مشرك پيامبر اسلام "ص" است. ( الميزان ج20و23ص218و265)

تشابهات زندگي غفلت بار اقوام گذشته

در ادامه اين قسمت از سرگذشت قوم لوط، خداوند در قرآن مجيد بلافاصله به وضع نابودي اقوام ديگر نيز اشاره مي كند و مي فرمايد:

« به درستي كه اصحاب " ايكه" ستمكاران بودند،

و ما از ايشان انتقام گرفتيم!

به درستي كه اين دو قوم " لوط و ايكه" بر سر شاهراهي قرار دارند.

ص:187

" اصحاب حجر " هم فرستادگان خدا را تكذيب كردند،

و هر چه ما معجزه بر ايشان فرستاديم از آن اعراض كردند.

از كوه ها خانه مي كندند در حالي كه خاطرشان جمع و در امن بودند، ولي صيحه ايشان را در صبحگاهي بگرفت،

و آنچه زحمت كشيده بودند به دردشان نخورد! »

آمدن عذاب بر اين اقوام زماني است كه در عين ايمني و خاطرجمعي قرار داشتند و وقتي عذاب آنها را گرفت بسيار برايشان ناگوار بود!

موقعيت خرابه هاي شهر لوط و قوم " ايكه"

قرآن مجيد اشاره دارد به اينكه منزلگاه قوم لوط و قوم "ايكه" هردو بر سر شاهراهي قرار داشت. و اين را مي دانيم كه مقصود از اين شاهراه، آن راهي است كه مدينه را به شام وصل مي كند.

قوم " ايكه" در سرزميني پر درخت، چون جنگل زندگي مي كردند كه درختانش سربه سر هم داده بودند.

بلادي كه در اين مسير قرار داشته اند منزلگاه قوم لوط و قوم شعيب بوده اند، و چون مي دانيم كه همه اين مسافت جنگلي نبوده است نتيجه مي گيريم كه قوم " ايكه" يك طائفه از قوم شعيب و سرزمين آنان يك ناحيه از حوزة دعوت شعيب بوده است كه خداوند به خاطر كفرشان هلاكشان نموده است.(1)

(2)

تحليل كلي از ماجراي نابودي قوم لوط

در يك مرور كلي به ماجراي نابودي قوم لوط از اول شروع داستان تا آخر آن مواردي را مي بينيم كه هريك از آنها حاوي نكات بسيار عميقي از ادب و هدايت قرآني است.

در شروع داستان ابراهيم "ع" را مي بينيم كه بشارت فرزند خودرا رها كرده و از فرستادگان خدا مأموريت مهم و خطير آنهارا جويا مي شود و مي فرمايد:


1- الميزان ج 23ص265
2- مستند:آية73 سورة حجر " لَعَمرُكَ اِنَّهُم لَفي سَكرَتِهِم ي__َ_عمَهونَ .... " الميزان ج23ص 265

ص:188

« فما خطبكم ايها المرسلون ؟»

يعني وظيفة اصلي و خطرناك شما در اين مأموريت چيست؟

ملائكه گفتند:

- ما از ناحية خداي سبحان فرستاده شده ايم به سوي قومي مجرم و گناهكار!

ملائكه اسم آن قوم را نياوردند زيرا نمي خواستند زبان خود را به اسم پليد آنان آلوده كنند، و آن را به گذشت زمان واگذار كردند كه معلوم مي كند قوم نامبرده كدام قومند. آنگاه از آن قوم عده اي را استثنا كردند – الاّ آل لوط – كه عبارتند از لوط و بستگان نزديكش. ( اين جمله بود كه معلوم كرد مقصود از آن قوم كدام قوم است.) كه همه آل لوط را از عذاب نجات خواهيم داد مگر زنش را كه اورا استثنا كردند، تا بفهمانند نجات شامل حال او نمي شود و به زودي عذاب خدا اورا هم خواهد گرفت و هلاكش خواهد ساخت. گفتند:

« ... مگر همسرش كه او از باقيماندگان است ! »

يعني بعد از بيرون شدن لوط و نج___ات يافتن او، زنش با ق___وم باقي مي ماند و دستخوش هلاك مي گردد.

بقية تاريخ لوط چنين بيان شده كه:

لوط به فرستادگان گفت:

« شما قومي ناشناسيد! »

براي اينكه ملائكه به صورت جواناني زيبا روي در برابر او مجسم شده بودند و او از ديدن ايشان با سابقه اي كه از قوم خود داشت كه كارشان فحشا است دچار وحشت گرديد.

ملائكه به لوط خبر دادند كه - ما آن خبري را آورده ايم كه اين مردم در آن شك مي كردند، و هرچه تو انذارشان مي دادي باور نمي كردند. اين مأموريتي كه داريم قضاء حقي است كه خدا دربارة قوم لوط رانده و ديگر مفري از آن باقي نمانده است. اين مأموريت را قرآن در جاي ديگر چنين توصيف كرده است:

« عذابي بر ايشان خواهد آمد كه برگشت پذير نيست! » ( هود76)

در اين نقل تاريخ خداي تعالي پاره اي از گوشه هاي داستان لوط را در غير آن محلي كه ترتيب طبيعي داستان سرائي ايجاب مي كند ذكر فرموده است و اين به خاطر

ص:189

نكته اي بوده كه فهماندن آن همين را ايجاب مي كرده است.

اين داستان در سورة هود به ترتيب ديگر كه روال طبيعي نقل قصه دارد ذكر شده است.

حقيقت اين تقديم و تأخير اين است كه داستان لوط مشتمل بر چهارفصل است، كه در اين سوره فصل سوم بين فصل اول و دوم قرار گرفته است، تا در نتيجه غرضي كه در استشهاد به داستان در ميان بوده مجسم گشته و به بهترين وجهي روشن شود، و آن غرض عبادت بود از اينكه بفهماند عذاب الهي كه به اين قوم نازل شد بدون سابقه بود، وقتي فرارسيد كه محكومين به آن عذاب سرگرم و مست زندگي، و ايمن از خطر بودند، به طوري كه به خاطر احدي خطور نمي كرد كه چنين عذابي در پيش است، و اين براي آن است كه وحشت آورتر و حسرت آميزتر و دردناك تر باشد!

قسم عجيب الهي به جان رسول الله "ص"

وقتي يادآوري غفلت فاسقانة قوم لوط به اينجا مي رسد خداي سبحان به جان عزيز پيام آور خاتمش سوگند ياد كرده و مي فرمايد:

- به جان تو اي محمد!

كه قوم لوط در مستي خود آن چنان غرق بودند،

كه نمي فهميدند چه مي كنند!

كه ناگهان در هنگام طلوع آفتاب صيحه اي كارشان را بساخت،

و ما شهرشان را زير و رو كرديم،

و سنگي از سجيل بر آنها ببارانديم !

فرستادگان خدا آن شب به لوط دستور دادند كه شبانه اهل و عيال خود را بردارد و حركت كند. آنان را جلو اندازد و خود به دنبال آنان حركت كند تا كسي از آنان جاي نماند و در حركت سهل انگاري نكند، و مواظب باشد كه كسي دنبال سر خود را نگاه نكند، و مستقيم به آن سو كه مأمور شده، برود.

از آخر اين آيه چنين به دست مي آيد كه يك راهنمائي الهي ايشان را هدايت مي كرده و قائدي آنان را به پيش مي رانده است.

خداي سبحان در ادامة آيات بيان مي كند كه - ما امر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمي نموديم، در حالي كه آن را از راه وحي به لوط اعلام نموديم و گفتيم

ص:190

كه نسل اين قوم صبح همين امشب قطع شدني و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هر اثر ديگري كه دارند محو شدني است.

در اين قسمت از بيان داستان، قرآن مجيد سوگندي را كه خداوند سبحان به جان عزيز رسول گرامي اش خورده ذكر مي كند و مي فرمايد:

-اي محمد! به زندگي و بقاي تو سوگند، كه قوم لوط در مستي خود كه همان غفلت از خدا و فرورفتگي در شهوات و فحشاء و منكر است متردد بودند كه ناگهان صداي مهيب ايشان را گرفت در حالي كه داشتند وارد بر اشراق و دميدن صبح مي شدند، كه يكمرتبه بالاي شهرشان را پائين، و پائين را بالا كرديم، و شهر را يكباره زير و رو ساختيم، و علاوه برآن سنگي از سجيل بر آنان بارانديم !

(1)

تاريخ لوط در تورات

تورات مي گويد: « لوط پسر برادر " ابرام" بود. پدرش " هاران بن تارخ" نام داشت. وي و ابراهيم درخانة تارخ در شهر " اور" كلدانيها به سر مي بردند. پس از چندي تارخ به اتفاق ابرام و لوط به ارض كنعان رفت و در شهر "حاران" اقامت گزيد و درهمانجا نيز مرد.

بعداً ابرام به امر پروردگار با لوط و اموال و غلامان فراوان كه در " جاران" به دست آورده بودند از حاران خارج شد و به ارض " كنعان" آمد و پيوسته به طرف جنوب كوچ مي كرد تا به مصر آمد و از آنجا به جنوب به جانب " بيت ايل" رفت و در آنجا اقامت گزيد.

لوط نيز كه به اتفاق ابراهيم ره مي سپرد گوسفند و گاو و خيمه داشت و آن سرزمين گنجايش سكونت اين دو نفر را نداشت و بين شبانان گوسفندانشان نزاعي درگرفت و آنان براي اجتناب از نزاع و مشاجره از يكديگر جدا شدند.

پس لوط وادي " اردن" را برگزيد و در شهرهاي وادي اردن مسكن گزيد و خيمه هاي خود را تا شهر " سدوم" جابجا كرد. اهالي " سدوم" مردمي شرير و نسبت به خدا جداً خطاكار بودند. و ابراهيم خيمه هاي خود را جابجا كرد و در بلوطستان ممري كه در " حبرون" است اقامت گزيد.

آنگاه جنگي بين پادشاهان " سدوم" و " عموره" و " ادمه" و "صبوئيم" و "صوغر" از يك طرف و چهار تن از پادشاهان همسايه از طرف ديگر در گرفت، و در اين جنگ پادشاه سدوم و پادشاهان ديگري كه با او بودند شكست خوردند و دشمن كليه املاك و مأكولات سدوم و عموره را گرفت و لوط نيز با اسيران ديگر اسير شد و تمامي اموالش به تاراج رفت.

اين خبر به ابرام رسيد و وي با همه غلاماني كه داشت و زياده از سيصد تن بودند بيرون آمد و


1- مستند: بحث تاريخي و تطبيقي الميزان ج20ص 244

ص:191

با آنان جنگيد و ايشان را شكست داد و لوط و تمامي اموالش را از اسارت و يغما نجات داد و اورا به محلي كه در آن اقامت داشت باز گردانيد.»

( اين قسمت خلاصه صدر قصة لوط از تورات موجود سفر پيدايش باب 11 تا 13 نقل شد. قسمت ديگري از تاريخ لوط را كه ضمن داستان بشارت ابراهيم عليه السلام در تورات نقل شده از سفر پيدايش با ب 18 و 19 نقل و خلاصه مي كنيم. )

در اين باب تورات نخست مي گويد:

« و خداوند در بلوطستان ممري بر ابراهيم ظاهر شد و او در گرماي روز به در خيمه نشسته بود، ناگاه چشمان خود را بلند كرد و ديد اينك سه مرد در مقابل او ايستاده اند و چون ايشان را بديد از در خيمه به استقبال ايشان شتافت و رو بر زمين نهاد و گفت: اي مولا اكنون اگر منظور نظر تو شدم از نزد بندة خود مگذر، اندك آبي بياورم تا پاي شسته در زير درخت بياراميد، و لقمة ناني بياورم تا دلهاي خود را تقويت دهيد، و پس از آن روانه شويد زيرا براي همين شما را بر بندة خود گذر افتاده است. گفتند: آنچه گفتي بكن ....»

در اين قسمت تورات صريحاً نسبت تجسم به خدا مي دهد و با توجه به اينكه در ادامة داستان مي گويد دو تا از فرشتگان به قصد نابودي شهر لوط وارد "سدوم" شدند عملاً نفر سومي خود خدا بوده است كه ابراهيم براي او و فرشتگان غذا تعارف مي كند و مخصوصاً تأكيد مي كند كه " براي همين شما را بر بنده گذر افتاده است " يعني كه خ__داوند گرسنه بوده است!!! و آنها براي غذا خوردن و " تقويت دادن دلهاي خود،" به آنجا رفته اند . . . !

تورات در ادامة اين داستان غذا درست كردن و گذاشتن آنرا جلو خدا و فرشتگان نقل مي كند كه:

« پيش روي ايشان گذاشت و خود در مقابل ايشان زير درخت ايستاد تا خوردند.»

تورات پس از غذا دادن به خدا و سير كردن او ادامه مي دهد كه:

« گفتند: زوجه ات ساره كجاست؟ گفت: اينك در خيمه است. گفت البته موافق زمان حيات نزد تو خواهم برگشت و زوجه ات ساره را پسري خواهد شد . . . .»

در ماجراي خنديدن ساره خداوند تورات به ابراهيم چنين مي گويد:

« و خداوند به ابراهيم گفت ساره براي چه خنديد؟ و گفت آيا في الحقيقه خواهم زائيد. . .؟»

« آنگاه ساره انكار كرد و گفت نخنديدم چونكه ترسيد. گفت ني بلكه خنديدي !! »

ص:192

سپس خداوند تورات با خودش فكر كرد كه موضوع نابودي شهر لوط را به ابراهيم بگويد يا نگويد:

« پس آن مردان از آنجا برخاسته و متوجه سدوم شدند و ابراهيم ايشان را مشايعت نمود، و خداوند گفت آيا آنچه من مي كنم از ابراهيم مخفي دارم؟ و حال آنكه از ابراهيم هر آينه امتي بزرگ و زورآور پديد خواهد شد....»

در اين قسمت داستان به نظر مي رسد دو فرشته رفتند و خدا هنوز پيش ابراهيم نشسته است و دودل است كه آيا خبر را به ابراهيم بدهد يانه؟

( از حق نبايد گذشت كه چنين خدائي كه حتي تكليف خود را نمي فهمد چگونه تورات او را خ___دا مي سازد و جرأت مي كند اورا خالق جهان و كائنات معرفي كند ؟؟؟!)

تورات سپس ماجراي بگو مگوي ابرام با خدا را پس از رفتن آن دو ديگر نقل مي كند كه:

« ابرام در حضور خداوند هنوز ايستاده بود و ابرام نزديك آمده و گفت آيا عادل را با شرير هلاك خواهي كرد؟ شايد در شهر پنجاه عادل باشند. . . حاشا از تو آيا داور تمام جهان انصاف نخواهد كرد؟ »

معلوم نيست چگونه يكدفعه خدائي كه تكليف خود را نمي دانست از نظر تورات داور تمام جهان شد؟ ولي هنوز اين ترديد دربارة او وجود دارد كه احتمال دارد در ميان قوم لوط آدم هاي عادل وجود داشته باشد و خدا خبر ندارد! لذا پس از چندين بار مباحثه دربارة تعداد عادل هاي شهر سدوم بالاخره ابراهيم –

« گفت خشم خداوند افروخته نشود تا اين دفعه را فقط عرض كنم شايد ده نفر عادل در آنجا يافت شود. گفت به خاطر ده نفر آن را هلاك نخواهم ساخت. پس خداوند گفت__گو را

با ابرام به اتمام رسانيد و برفت و ابرام به مكان خود مراجعت كرد.»

( انصاف بايد داد خدائي را كه ابراهيم عليه السلام در قرآن معرفي مي كند و تعاليم آسماني قرآن معارف الهي را بيان مي دارد با اين معارف و خداسازي تورات فعلي نمي توان مقايسه كرد و بلكه بايد گفت كه اصلاً حتي نبايد مقايسه كرد! زيرا نويسندگان بيمارگونه و بي خبر از معارف الهي را كه تورات را نقل كرده اند نمي توان با خود خدا و تاريخي كه به وسيلة وحي الهي نازل شده مقايسه كرد! داستانهاي قرآن نقل خود خداست ولي تورات دست به دست گشته است و مسلماً توراتي كه نازل شده از طرف خدا بوده شامل داستانهاي زشت نيست كه به پيامبران الهي در تورات فعلي نسبت داده شده است.)

ص:193

(1)

شرح نابودي شهر لوط در تورات

تورات موجود در سفر پيدايش باب 18 نقل مي كند:

«. . . و وقت عصر آن دو فرشته وارد سدوم شدند و لوط به دروازة سدوم نشسته بود و چون لوط ايشان را بديد به استقبال ايشان برخاسته رو بر زمين نهاد وگفت: اينك اي آقايان من به خانة بندة خود بيائيد و شب را بسربريد و پايهاي خود را بشوئيد و بامدادان برخاسته راه خود را پيش گيريد!

گفتند: ني بلكه شب را دركوچه بسر مي بريم. اما چون ايشان را الحاح بسيار نمود با او به خانه اش داخل شدند و براي ايشان ضيافتي نمود و نان فطير پخت پس تناول كردند. و به خواب هنوز نرفته بودند كه مردان شهر سدوم از پير و جوان تمام قوم از هر جانب خانه وي را احاطه كردند. و به لوط ندا در دادند و گفتند آن دو مرد كه امشب به نزد تو درآمدند كجا هستند آنها را نزد ما بيرون بياور تا ايشان را بشناسيم!

آنگاه لوط نزد ايشان به درگاه بيرون آمد و در را از عقب خود بست و گفت: اي برادران من زنهار بدي نكنيد. اينك من دو دختر دارم كه مرد را نشناخته اند، ايشان را الان نزد شما بيرون آرم و آنچه در نظر شما پسند آيد با ايشان بكنيد لكن كاري بدين دو مرد نداشته باشيد زيرا كه براي همين زير ساية سقف من آمده اند. گفتند: دور شو ! و گفتند: اين يكي آمد تا نزيل ما شود و پيوسته داوري مي كند الان باتو از ايشان بدتر مي كنيم. پس بر آن مرد يعني لوط به شدت هجوم آورده و نزديك آمدند تا در را بشكنند. آنگاه آن دو مر دست خود را پيش آورده و لوط را نزد خود به خانه در آوردند و در را بستند. اما آن اشخاصي را كه به در خانه بودند از خورد و بزرگ به كوري مبتلا كردند كه از جستن در، خويشتن را خسته ساختند. و آن دو مرد به لوط گفتند: آيا كسي ديگر در اين جا داري، دامادان، پسران و دختران خود، و هركه را در شهر داري از اين مكان بيرون آور زيرا كه ما اين مكان را هلاك خواهيم ساخت، چون كه فرياد شديد ايشان به حضور خداوند رسيده و خداوند مارا فرستاده است تا آن را هلاك كنيم.

پس لوط بيرون رفت و با دامادان خود كه دختران اورا گرفتند مكالمه كرده و گفت: برخيزيد و از اين مكان بيرون شويد زيرا خداوند اين شهر را هلاك مي كند. اما به نظر دامادان مسخره آمد. و هنگام طلوع فجر آن دو فرشته لوط را شتابانيده و گفتند : برخيز و زن خود را با اين دو دختر كه حاضرند بردار مبادا در گناه شهر هلاك شوي!

و چون تأخير مي نمود آن مردان دست او دست زنش و دست هر دو دخترش را گرفتند، چون كه خداوند بر وي شفقت نمود و اورا بيرون آورده و در خارج شهر گذاشتند. و واقع شد چون ايشان را بيرون آورده بودند كه يكي به وي گفت جان خود را درياب و از عقب خود منگر و در تمام وادي ما مايست بلكه به كوه بگريز مبادا هلاك شوي !

لوط بديشان گفت: اي آقا چنين مباد ! همانا بنده ات در نظرت التفات يافته است و احساني


1- مستند:بحث تحليلي و تطبيقي الميزان ج20ص244

ص:194

عظيم به من كردي كه جانم را رستگار ساختي و من قدرت آن ندارم كه به كوه فرار كنم مبادا اين بلا مرا فروگيرد و بميرم.

اينك اين شهر نزديك است تا بدان فراركنم و نيز صغير است و اذن بده تا بدان فرار كنم آيا صغير نيست تا جانم زنده ماند! بر گفت: اينك در اين امر نيز تورا اجابت فرمودم. تا شهري را كه سفارش آن را نمودي واژگون نسازم. بدانجا به زودي فراركن! زيرا تا تو بدانجا نرسي هيچ نمي توانم كرد، از اين سبب آن شهر مسمي به " صوغر" شد .

و چون آفتاب بر زمين طلوع كرد لوط به " صوغر" داخل شد. آنگاه خداوند بر سدوم و عموره گوگرد و آتش از حضور خداوند از آسمان بارانيد، و آن شهرها و تمام وادي و جميع سكنة شهرها و نبات زمين را واژگون ساخت. اما زن او از عقب نگريسته و ستوني از نمك گرديد!

بامدادان ابراهيم برخاست و بسوي آن مكاني كه در آن به حضور خداوند ايستاده بود رفت. و چون به سوي "سدوم و عموره" و تمام زمين وادي نظر انداخت ديد كه دود آن سرزمين چون دود كوره بالا مي رود. و هنگامي كه خدا شهرهاي وادي را هلاك كرد، ابراهيم را به ياد آورد و. لوط را از آن انقلاب بيرون آورد، چون آن شهرهائي را كه لوط در آن_ها ساك_ن

بود واژگون ساخت...."

اين بود قسمتي از نقل تاريخ نابودي شهر لوط به وسيلة فرستادگان خدا كه از تورات فعلي نقل شد و اين نقل، اختلافاتي با نقل قرآن دارد كه هم از جهت خود قصه و هم از جهات ديگر قابل بررسي است:

در داستان تورات آمده كه فرشتگاني كه براي بشارت تولد اسحق به ابراهيم ميهمان آمدند و بعد براي نابودي قوم لوط رفتند سه نفر بودند كه نفر اولي خدا بود و نزد ابراهيم ماند. ( رجوع شود به مبحث فوق الذكر!) و دو نفر ديگرشان به سدوم رفتند، در حالي كه قرآن از فرستادگان به " رسل" تعبير كرده كه حداقل سه نفر يا بيشتر بايد باشند.

تورات مي گويد: خدا و فرشتگان گرسنه بودند و از غذائي كه ابراهيم آورد خوردند، ولي قرآن مجيد اين جريان را نفي مي كند. اولاً از اين جهت كه تورات به خدا تجسم انساني بخشيده و اين از فرهنگ قرآن كاملاً دور و غير قابل قبول است. ثانياً مي گويد كه فرشتگاني هم كه به حضور ابراهيم رسيده بودند دستهايشان به غذا نمي رسيد و لذا ابراهيم ترسيد چون اين موضوع را امري ناشناس يافت.

تورات براي لوط دو دختر اثبات مي كند ولي قرآن مجيد به لفظ "بنات" از آنها ياد مي كند كه جمع سه نفر يا بيشتر است.

ص:195

تورات كيفيت بيرون آوردن لوط به وسيلة ملائكه و چگونگي عذاب قوم و ستون نمك شدن زن لوط و مطالب ديگري نيز ذكر كرده است.

(1)

تورات، و انتساب اعمال ناشايست به پيامبران

اين چه بيماري است در نويسندگان تورات فعلي كه معلوم نيست واقعاً قصد و نيت آنها از نسبت دادن اعمال ناشايست به پيغمبران معصوم خدا، چه بوده است؟

شراب خواري و ارتكاب اعمال زشت كه به نوح و لوط و برخي از پيامبران ديگر در تورات داده شده است كارهائي است كه خداوند متعال در قرآن كريم ساحت انبياء و رسولان الهي را از چنين اعمالي مبرا مي داند!

از جملة اين اعمال زشت و عجيب كه تورات به لوط عليه السلام نسبت مي دهد در آميختن با دخترانش در حال مستي است.

تورات در سفر پيدايش باب نوزدهم چنين مي گويد:

« . . . و لوط از صوغر بر آمد و با دو دختر خود در كوه ساكن شد زيرا ترسيد كه در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سكني گزيد.

و دختر بزرگ به دختر كوچك گفت:

-پدر ما پير شده و مردي بر روي زمين نيست كه بر حسب عادت كل جهان به ما در آيد. بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم تا نسلي از پدر خود نگهداريم!

پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده و با پدرخويش هم خوابه شد و او از خوابيدن و برخاستن وي آگاه نشد. و واقع شد كه روز ديگر بزرگ به كوچك گفت اينك دوش با پدر همخوابه شدم امشب اورا شراب بنوشانيم و تو بيا و با وي همخوابه شو تا نسلي از پدر خود نگهداريم!

آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك همخوابه وي شد و او از خوابيدن و از برخاستن وي آگاه نشد.

پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.

و آن بزرگ پسري زائيد و اورا " مؤاب" نام نهاد و او تا امروز پدر " مؤابيان" است. و كوچك نيز پسري بزاد و اورا " بن عمي" نام نهاد، وي تا به حال پدر " بني عمون" است....»

تورات نويسان اولاً ثابت كردند كه اين دو نسلي كه به وجود آمد با اينكه از پيغمبر است ولي ولدالزنا هستند و آن هم از نوع بسيار شنيعش كه اين نسل ها مسلماً در


1- مستند:بحث تحليلي و تطبيقي الميزان ج20ص 244

ص:196

بني اسرائيل ادامه دارند تا به امروز !!!؟

دوم اينكه، اگر اين كار زشت بود چگونه راضي به نگارش آن شدند و اگر زشت نبود چگونه آن را از لوط مخفي مي دارند و مي نويسند كه لوط از خوابيدن و برخاستن و نزديكي با دخترانش آگاه نشد، زيرا آنقدر مست بود !!؟

سوم اينكه، چنين آدم مستي چگونه توانست با هم بستر خ___ود نزديكي كند كه ح__تي خودش را نمي فهميده است؟

و اين نكته و نكات ديگر مشابه آن در تورات فعلي از مسائلي است كه تحريف و ساختگي بودن داستان هاي آن را كاملاً نشان مي دهد.

تحريفات و تناقضات درباره ابراهيم ع» و دودمان او

تحريفات و تناقضات درباره تاريخ و دين ابراهيم«ع»

اشاره

ص:197

ص:198

(1)

ادعاي يهودي يا مسيحي بودن ابراهيم!

قرآن شريف نقل مي كند كه در عصر نزول قرآن بين اهل كتاب گفتگوئي به صورت محاجه راجع به حضرت ابراهيم عليه السلام وجود داشته است و هر دسته اي براي اثبات حقانيت خود، آن حضرت را به خويش نسبت مي داده است.

مثل اينكه يهود مي گفتند:

- ابراهيمي كه خداوند دركتابش او را ثناگوئي كرده از ماست!

و در مقابل، مسيحيان هم مي گفتند:

- ابراهيم "ع" برحق بود و روشن است كه با ظهور عيسي"ع" حق همراه او خواهد بود!

ولي بعداً اين محاجه به صورت لجاجت و عصبيت در آمده و هريك مدعي يهودي بودن ابراهيم يا نصراني بودن او شده اند، با اينكه روشن است كه يهوديت و مسيحيت هردو بعد از نزول تورات و انجيل پديد آمده است، ولي ابراهيم قبل از نزول آن دو كتاب مي زيسته است. پس چگونه مي توان اورا يهودي، يعني تابع دين موسي، و يا مسيحي، يعني متعبد به شريعت عيسي دانست؟!


1- مستند: آية 65 سورة آل عمران " يااَهلَ الْكِتابِ لِمَ تُحاجّوُنَ في اِبراهيمَ ...." الميزان ج6ص101

ص:199

اگر دربارة ابراهيم چيزي گفته شود حق مطلب اين است كه بگويند ابراهيم بر دين حق بوده و تسليم فرمان الهي است!

آيات قرآن شريف چنين بيان مي دارند:

« - اي اهل كتاب! چرا در آئين ابراهيم با يكديگر مجادله مي كنيد؟

در صورتي كه تورات و انجيل شما بعد از او نازل شد!

آيا تعقل نمي كنيد!

شما در آنچه عالم بوديد مجادله كرديد!

پس چرا در آنچه علم نداريد نيز به مجادله مي پردازيد؟

خداست كه همه چيز را مي داند و شما نمي دانيد!

ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني!

بلكه، تنها به آئين حنيف اسلام مي زيست و هرگز از مشركان نبود! »

آيات بيانگر آن است كه بين اهل كتاب در آنچه علم داشتند و در آنچه علم نداشتند مجادله بود. آن قسمتي كه نصاري درآن داراي علم بودند موضوع بعثت و نبوت عيسي "ع" بود، و در آنچه علم نداشتند موضوع الوهيت عيسي يا پسر خدا بودن يا موضوع تثليث بود. در آنچه نصاري علم داشتند با يهود مجادله مي كردند. و در آنچه علم نداشتند يهود طرف علم را مي گرفت. بنابراين هردو در يكي از مراتب داراي علم بودند.

اما آنچه احتجاج مي كردند دربارة چيزي كه علم نداشتند موضوع ابراهيم"ع" بود و مسئلة يهودي و نصراني بودن آن حضرت !

مسلماً آنها مي دانستند كه پيغمبر سابق تابع پيغمبر لاحق نمي شود، ولي همانگونه كه قرآن فرموده: " افلا تعقلون !" آنها از آنچه علمشان برايشان روشن مي ساخت خود را به غفلت مي زدند و اصرار مي كردند كه ابراهيم"ع" يهودي است يا نصراني، با اينكه ابراهيم"ع" بر دين حق خدائي كه " اسلام براي خدا" باشد متدين بوده است!

استدلال يهود اين بود كه چون دين حق جز يك دين نيست و آن هم يهوديت است، پس به ناچار ابراهيم يهودي بوده است. مسيحيان نيز همين استدلال را مي كردند

ص:200

ولي جهل آنها اين بود كه نمي دانستند دين خدا يكي و آن هم " اسلام براي خدا" مي باشد،كه به حسب مرور زمان و استعداد پيدا نمودن مردم كمال يافته است.

يهوديت و نصرانيت دو شعبه از شعب كمال يافتة اسلام كه اصل دين است، مي باشند، و انبياء بزرگ هم به منزلة بانيان اين بنا بوده و هريك به نوبة خود در سازمان دادن آن سهمي داشته اند.

ابراهيم مسلم بود و به اسم اسلامي كه خود مؤسس آن بوده، متلبس بود.

" اسلام" اصل و ريشة يهوديت و نصرانيت است، نه آنكه عين آنها باشد. آنها فرع و اسلام اصل است!

اين هم روشن است كه نام نهادن ابراهيم به " مسلم" ( نه يهودي و نه نصراني) غير از آن است كه بگوئيم او تابع دين " پيغمبر اسلام و شريعت قرآن" بوده است!

اينكه به شريعت قرآن " اسلام" اطلاق مي شود از اصطلاحاتي است كه بعد از نزول قرآن شريف حادث شده و پس از انتشار اين شريعت مقدس صورت گرفته است. اسلامي كه "ابراهيم" بدان توصيف شده عبارت از اصل تسليم شدن براي خداي متعال و خاضع شدن براي مقام ربوبيت او جَلّت عَظَمَتهُ مي باشد.

علاوه بر يهود و نصاري كه مدعي ابراهيم بودند عرب هاي بت پرست عصر جاهليت نيز مدعي بودند كه آنان بر دين حنيف، يعني دين ابراهيم"ع" هستند. اين سخن به قدري شيوع داشت كه اهل كتاب آنها را "حنفاء" مي ناميدند، و منظورشان از " حنفيت"، وثنيت و بت پرستي بود.

از اين رو بود كه خداي متعال چون ابراهيم را به "حنيف" بودن توصيف كرد، فرمود: " وَلكِن كانَ حَنيفاً " بلافاصله مشخص ساخت كه " حَنيفاً مُسلِماً " و ادامه داد كه: – " وَما كانَ مِنَ الْمُشرِكينَ " !

روشن ساخت كه ابراهيم بر دين مرضي و پسنديده اي كه همانا "اسلام" است بوده و از زمرة مشركين – مانند عرب هاي عصر جاهليت - نبوده است!

(1)

نفي يهودي ومسيحي بودن ابراهيم

همچنان كه در بالا گفته شد، يهوديان و مسيحيان در زمان نزول قرآن معتقد


1- مستند: آية 135سورة بقره " وَ قالوُا كوُنوُا هوُداً اَوْ نَصاري تَهتَدوُا قُل بَل مِلَّةِ اِبراهيمَ حنيفاً" الميزان ج2ص177

ص:201

بودند كه حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط از اهل ملت آنها هستند، يعني يهوديان آن حضرات را يهودي مي پنداشتند و مسيحيان آنها را مسيحي مي شمردند، و نهايتاً بر اين باور بودند كه ملت و كيش حق از نصرانيت و يهوديت همان ملت و كيشي است كه به موسي و عيسي عليهماالسلام داده اند!

در اين آيات، خداي سبحان تأكيد مي كند كه دين "حق" كه اولاد ابراهيم از اسماعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان وي برآن دين بودند، " اسلام" بود. و خود ابراهيم هم آنرا "دين حنيف" خود داشت.

خداوند مي فرمايد:

« يهوديان گفتند: - يهودي شويد تا هدايت يابيد!

مسحيان گفتند: - مسيحي شويد تا هدايت يابيد!

بگو ! بلكه "ملت ابراهيم" را پيروي مي كنم!

كه ديني " حنيف " است،

و او از مشركان نبود!

بگوئيد!

به خدا، و آنچه برما نازل شده، يعني قرآن،

و به آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط نازل شده،

و به آنچه به موسي و عيسي دادند،

و به آنچه انبياء از ناحية پروردگارشان داده شدند،

و خلاصه به همة اينها ايمان داريم،

و ميان اين پيغمبر و آن پيغمبر فرقي نمي گذاريم،

و ما در برابر خدا تسليم هستيم! »

در اين آيات نتيجه مي گيرد كه اختلاف و انشعاب هائي كه در ميان بشر پيدا شده، و دسته اي خود را يهودي، و دستة ديگر خودرا مسيحي خواندند، همگي ساخته هاي هوا و هوس خود بشر است، و بازيگريهائي است كه خودشان در دين ابراهيم كرده اند، و دشمني ها كه باهم داشتند به حساب خدا و دين او گذاشتند!

و در نتيجه، طايفه هاي مختلف و احزاب ديني و متفرق گشتند، و رنگ هوا و هوسها و اغراضها و مطامع خود را به دين خداي سبحان، يعني دين توحيد زدند، با اينكه دين به طور كلي "يكي" بود، همچنانكه معبودي كه به وسيلة دين عبادت مي شود " يكي" است، و آن " دين ابراهيم" است، و بايد مسلمانان به آن دين تمسك جويند،

ص:202

و شقاق و اختلاف اهل كتاب را پيروي نكنند، و آن را براي خود اهل كتاب واگذارند!

وقتي دين رنگ قوميت گرفت، به سوي هدفي غير هدف اصلي اش دعوت مي شود، تا آنجا كه رفته رفته كاري كه در دين منكر بود معروف مي شود و جزو دين مي گردد، و مردم نسبت به آن تعصب به خرج مي دهند.

خداوند فرمود:

« - بگو! بلكه ملت ابراهيم را پيروي مي كنيم،

كه دين فطري است،

و ملت واحده اي است،

كه تمامي انبياء شما،

از ابراهيم گرفته تا بعد از او،

همه برآن ملت بودند،

و صاحب اين ملت يعني ابراهيم از مشركين نبود! »

بدعت گزاران در ميان پيروان ابراهيم "ع"

وقتي در ملت ابراهيم، انشعاب ها و ضميمه هائي كه اهل بدعت منضم به آن كردند واين اختلاف ها را راه انداختند، مي بود، در واقع ابراهيم هم مشرك حساب مي شد، چون چيزي كه جزء دين خدا نيست هرگز به سوي خداي سبحان دعوت نمي كند، بلكه به سوي غيرخدا مي خواند، و اين همان شرك است!

در حاليكه ملت ابراهيم، دين توحيدي است كه درآن هيچ حكمي و عقيده اي كه از غير خدا باشد، وجود ندارد.

در ادامة آيات، خداوند چنين بيان مي فرمايد:

« اگر ايمان آوردند، به مثل آنچه شما بدان ايمان آورديد،

كه راه يافته اند،

و اگر اعراض كردند،

پس بدانيد كه مردمي هستند گرفتار تعصب و دشمني،

و به زودي خدا شر آنان را از شما برمي گرداند،

و او شنوا و داناست!

بگوئيد !

ما رنگ خدائي به خود مي گيريم،

و چه رنگي بهتر از رنگ خداست؟

ص:203

و ما تنها اورا عبادت مي كنيم!

بگو !

آيا با ما دربارة خدا بگو مگو مي كنيد؟

كه پروردگار ما و شما هردو است!

و با اينكه اعمال شما براي خودتان، و اعمال ما براي خود ماست،

ما در عمل براي او خالصيم!

و يا مي گوئيد:

ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و

اسباط يهودي و يا نصراني بودند؟

اگر اين را بهانه كردند در پاسخ شان بگو:

آيا شما داناتريد يا خدا؟

و چه كسي ستمگرتر از آن است كه شهادتي را كه

از ناحية خدا نزد خود دارد كتمان كند؟

و خدا از آنچه مي كنيد غافل نيست!

بهرحال، آنها امتي بودند و رفتند،

هرچه كردند براي خود كردند،

و شما هم هرچه كرديد براي خود مي كنيد،

و شما از آنچه آنها كردند بازخواست نمي شويد! »

پافشاري اهل كتاب در قوميت ابراهيم و برتري خود

آخر آية فوق وضعيت يهود و نصاراي آن زمان را بيشتر روشن مي كند، آنجا كه تذكر مي دهد: اصولاً دعوا بر سر اينكه فلان شخص از چه طايفه اي بوده و آن ديگري از كدام طايفه، چه سودي دارد؟ آنچه الان بايد بدان بپردازيد مسائلي است كه فردا از آن بازخواست خواهيد شد!

اگر اين آيه دوبار تكرار شده، براي اين بوده كه يهود و نصاري در اين بگومگو پافشاري زياد مي كردند، و از حد گذرانده بودند، با اينكه هيچ سودي به حالشان نداشت، آنهم با علم به اينكه ابراهيم"ع" قبل از "تورات" يهوديان و "انجيل" مسيحيان بوده است!

اهل كتاب هيچ دليل موجه براي بگومگو با مسلمانان نداشتند. مثلاً اگر مي

ص:204

خواستند بگويند: خداي ما بهتر از خداي شمااست، كه خداي مسلمانان همان خداي اهل كتاب است!

اگر بگويند: ما اهل كتاب اختصاص و تقرب بيشتري به خدا داريم، كه مسلمانان خدارا با خلوص بيشتري مي پرستند!

و اگر بگويند: رفتار شما براي خدا باعث ننگ است، كه قضيه درست برعكس است!

پس بگومگوي مسيحيان و يهود با مسلمانان هيچ وجه صحيحي نداشته است!

(1)

تناقضات تورات در ذكر تاريخ ابراهيم"ع"

تناقضاتي كه تورات موجود تنها در ذكر داستان ابراهيم"ع" دارد دليل قاطعي است بر صدق دعوي قرآن مبني براينكه تورات و آن كتاب مقدسي كه بر موسي عليه السلام نازل شد، دستخوش تحريف گشته و به كلي از سنديت ساقط شده است! مثلاً:

1-تورات، درخشان ترين خاطرات زندگي ابراهيم "ع" را كه همان مجاهدات و احتجاجات او با امت و آزار و اذيت ديدن از مردم است، اصلاً ذكر نكرده است!

2-از ساختن كعبه، و مأمن قراردادن آن به وسيلة ابراهيم"ع" و احكامي كه آن حضرت براي حج تشريع كرده، اسمي برده نشده است، و حال آنكه هيچ آشناي به معارف ديني و مباحث اجتماعي در اين معنا ترديد نكرده است كه خانة كعبه اولين خانه اي است كه به نام خانة خدا و خانة بركت و هدايت ساخته شده است و از چهار هزار سال قبل تا كنون بر پايه هاي خود استوار مانده، از بزرگترين آيات الهيه اي است ك_ه پيوسته

مردم دنيارا به ياد خدا انداخته و آيات خداوندي را در خاطره ها زندهنگه داشته و در روزگاري دراز كلمة حق را در دنيا حفظ كرده است!

اين بي اعتنائي تورات به خاطر آن تعصبي بوده كه تورات نويسان نسبت به كيش خود داشته اند و قربانگاه هائي را كه ابراهيم"ع" در " شكيم" و در سمت شرقي " بيت ايل" و در " جبل الرب" بنا كرده همه را اسم برده ولي از قربانگاه " كعبه" او اسمي نبرده است.


1- مستند: بحث تحليلي الميزان ج14ص34

ص:205

3-وقتي بنام " اسماعيل" مي رسند، طوري اين پيغمبر بزرگوار را وصف مي كنند و دربارة آن جناب چيزهائي مي گويند كه قطعاً نسبت به عادي ترين افراد مردم هم توهين و تحقير شمرده مي شود! مثلاً اورا مردي وحشي و ناسازگار با مردم و مطرود پدر، و خلاصه، جواني معرفي مي كنند كه از كمالات انساني جز مهارت در تيراندازي چيزي كسب نكرده است!

4- تورات كنوني به خود ابراهيم"ع" نسبتي داده كه به هيچ وجه لايق مقام ارجمند نبوت و روح تقوي و جوانمردي نيست! و آن اين است كه مي گويد: ملكي صادق پادشاه " شاليم" كه خود كاهن خدا بود نان و شراب براي ابراهيم "ع" برد و اورا بركت داد!

تناقضات تورات در بيان وقايع

1-تورات دريكجا ذكر مي كند:

ابراهيم به دروغ به فرعون مصر گفت: " ساره" خواهر من است، و به خود ساره هم سفارش كرد كه اين دروغ را تأئيد نمايد و بگويد: من خواهر ابراهيم هستم، تا بدينوسيله مالي به دست آورد و از خطر كشته شدن هم رهائي يابد!

در جاي ديگر نظير همين جريان را نسبت به ابراهيم"ع" در دربار " ابي مال__ك" پادشاه ج_رار نقل مي كند.

2-درجاي ديگر تورات اين طور ذكر مي كند:

ابراهيم پنهانكاري كرده و گفت: ساره خواهر من است، منظورش خواهر ديني بوده است! در جاي ديگر گفته كه مقصود ابراهيم اين بود كه ساره خواهر پدري او و از مادر با او جداست!

حالا چگونه ابراهيم"ع"كه يكي از پيغمبران بزرگ و برگزيدگان اولواالعزم است با خواهر خود ازدواج كرده، جوابش را از خود تورات بايد مطالبه كرد!

ابراهيم اگر پيغمبر هم نبود، و يك فرد عادي بود، چگونه حاضر مي شد ناموس خودرا وسيلة كسب روزي قرار دهد و از او به عنوان يكي از مستغلات استفاده كند؟ و به خاطر تحصيل پول حاضر شود كه فرعون و يا ابي مالك اورا به عنوان همسري خود به خانه ببرد؟!

ص:206

جالب اينكه قبل از ذكر اين مطلب، تورات قيد مي كندكه در آن ايام "ساره" پيره زن و زالي عجوز بود! فرعون يا ابي مالك يا هر پادشاهي ديگر كجا به چنين پيره زالي رغبت مي كند تا چه رسد به اينكه شيفتة جمال و زيبائي او شود؟!

تناقض در ذكرفرزند ذبيح ابراهيم"ع" در تورات

تورات، نام فرزند ابراهيم را كه موضوع قرباني بود " اسحق" مي داند، درحاليكه ذبيح نامبرده "اسماعيل" بوده نه " اسحق" !

مسئلة نقل دادن هاجر به سرزمين " تهامه" كه همان سرزمين " مكه" است، و بناكردن خانة كعبه در آنجا، و تشريع احكام حج كه همة آن و مخصوصاً طواف و سعي و قرباني آن حاكي از گرفتاري ها و محنت هاي هاجر و فرزندش در راه خداست، همه مؤيد اين امرند كه ذبيح نامبرده اسماعيل بوده نه اسحق!

انجيل " بارنابا " هم يهود را به همين اشتباه ملامت كرده و در فص_ل چهل و چهارم (آية 11و12) چنين گفته است:

" خداوند با ابراهيم سخن گفت و فرمود: اسماعيل اولين فرزندت را بگير واز اين كوه بالا ببر، و اورا به عنوان قرباني و پيشكش ذبح كن! »

اگر ذبيح ابراهيم اسحق بود انجيل اورا يگانه و اولي___ن فرزن___د اب__راهيم نمي خواند، براي اينكه وقتي اسحق به دنيا آمد، اسماعيل كودكي هفت ساله بود.

قرآن كريم، كه از آيات آن به خوبي استفاده مي شود ذبيح ابراهيم"ع" فرزندش اسماعيل"ع" بوده نه اسحق"ع"، بعد از ذكر داستان شكستن بت ها، و در آتش افكندن ابراهيم، و بيرون آمدنش به سلامت، چنين مي فرمايد:

« خواستند تا در حق او نيرنگي كنند و ما آنان را پست قرار داديم.

و گفت: -

من به سوي پروردگارم روانم كه او مرا هدايت خواهدكرد.

- خدايا !

مرا از فرزندان صالح عطاكن!

ما اورا به پسري بردبار بشارت داديم،

چون به حد سعي رسيد با وي گفت:

- اي پسرك من ! در خواب مي بينم كه تورا ذبح مي كنم

.…

ص:207

وي از بندگان مؤمن ما بود.

و اورا به اسحق كه پيغمبري از شايستگان بود نويد داديم.

و اورا و اسحق را بركت داديم،

و از نژادشان نيكوكاراني به وجود آورديم،

و بدكاراني كه هويدا ستمگر بر خويش بودند! »

اگر كسي در اين آيات دقت كند چاره اي جز اين نخواهد ديد كه اعتراف كند به اينكه ذبيح همان كسي است كه خداوند ابراهيم را در جملة : " فَبَشَّرناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ " به ولادت او بشارت داده است.

و جملة " وَ بَشَّرناهُ بِاِسحقَ نَبَ_يّاً مِنَ الصّالِحينَ ، " بشارت ديگري است غير آن بشارت، و مسئلة ذب__ح و قرباني در مورد بشارت اولي ذكر شده است. و پس از قرباني كردن ابراهيم، مجدداً بشارت به ولادت اسحق را حكايت مي كند. و اين خود نظر صريح است به اينكه قرباني ابراهيم اسماعيل بوده نه اسحق!(1)

تناقض تورات در سنّ اسماعيل

تورات تصريح دارد به اينكه اسماعيل چه__ارده سال قبل از اسحق به دنيا آمد. مي گويد:

" و چون به ساره استهزاء كرد ابراهيم اورا با مادرش از خود طرد كرد

و به وادي بي آب و علفي برد."

آنگاه داستان عطش هاجر و اسماعيل را و اينكه فرشته اي آب را به آن دو نشان داد، ذكر نموده است.

اين تناقض دارد با اينكه ضمن داستانش بيان مي كند:

" هاجر بچه خود را زير درختي انداخت تا جان دادنش را نبيند."

از اين جمله و جملات ديگري كه تورات در بيان اين داستان دارد استفاده مي شود كه اسماعيل در آن وادي كودكي شيرخواره بوده است.

در روايات اسلامي نيز وارد شده كه آن جناب در آن ايام بچه اي شيرخواره بوده است.

(2)

(3)

بي اعتنائي و تناقض تورات در شأن اسماعيل


1- الميزان ج 14 ص 34
2- قسمت اول داستان و " استهزاء ساره" با قسمت دوم كه " بچة شيرخواره بوده است،" كاملاً متناقض است.
3- الميزان ج 14 ص 34

ص:208

برخلاف قرآن كريم كه كمال اعتناء را به داستان ابراهيم و دو فرزند بزرگوارش نموده، تورات اين داستان را باكمال بي اعتنائي نقل كرده است. تنها شرحي از اسحق كه پدر بني اسرائيل است بيان داشته و از اسماعيل جز به پاره اي از مطالب كه ماية توهين و تحقير آن حضرت است، يادي نكرده است. تازه همين مقدار هم كه ياد كرده خالي از تناقض نيست.

يك بار گفته:

" خداوند به ابراهيم خطاب كرد كه

من نسل تورا از اسحق منشعب مي كنم."

بار ديگر گفته:

" خداوند به وي خطاب كرد كه

من نسل تورا از پشت اسماعيل جدا ساخته

و به زودي اورا امتي بزرگ قرار مي دهم! "

جاي ديگر اسماعيل را انساني وحشي و ناسازگار با مردم، و موجودي معرفي كرده ك_ه مردم از او مي رمي_دند، انس_اني ك_ه از كودكي نشو و نمايش در تيراندازي بوده و اهل خانه و پدر و مادر اورا از خود رانده بودند!!

و بالاخره درجاي ديگر گفته:

" خدا با اسماعيل است."(1)

(2)

اظهارنظرخاورشناسان درباره تاريخ ابراهيم درقرآن

دربارة تاريخ ابراهيم عليه السلام در قرآن، برخي از خاورشناسان اظهار نظرهائي كرده اند كه نشانة بي اطلاعي آنها از قرآن بوده، و مغالطه آنها را جهت مخدوش كردن وحي آسماني و انتساب آن به سياست پيامبر گرامي اسلام، كاملاً نشان مي دهد:

در دائرة المعارف اسلامي از " فنسنك" نقل كرده ا ند كه گفته:

" قرآن كريم در سوره هائي كه در مكه نازل شده متعرض خصوصيات ابراهيم و اسماعيل


1- الميزان ج 14 ص 34
2- مستند: بحث تحليلي الميزان ج14ص48

ص:209

عليهماالسلام نشده، و از آن دو مانند ساير انبياء عليهم السلام بطور اجمال اسم برده است، وهمين قدر بيان كرده كه آن دو بزرگوار مانند ساير انبياء داراي دين توحيد بوده و مردم را بيم ميدادند و به سوي خدا دعوت مي كردند و اما بنا كردن كعبه و رفتن به ديدن اسماعيل و اينكه آن دو بزرگوارعرب را به دين فطرت و ملت حنيف دعوت كرده اند، هيچ يك در اين گونه سوره ها وارد نشده است، و لكن در سوره هاي غير مكي از قبيل بقره و حج و امثال آن اين جزئيات ذكر شده و پيوند پدر و فرزندي ميان آن دو و پدر عرب بودن و تشريع دين اسلام و بناي كعبه به دست ايشان خاطر نشان شده است.

سرّ اين اختلاف اين است كه پيامبراسلام تا چندي كه در مكه به سرمي ب_رد ب_ا يهودي ها ميانة بدي نداشت، بلكه تا حدي هم به آنها اعتماد داشت، ولكن وقتي به مدينه مهاجرت كرد و با دشمني شديد و ريشه دار يهود مواجه شد چاره اي جز اين نديد كه از غير يهود استمداد جويد و به كمك آنان خ_ود را از شر يهود محفوظ بدارد. اينجا بود كه هوش سرشار خدادادي اش (؟) اورا به اين نقشه راهنمائي كرد كه به منظور همدست ساختن مشركين عرب، ابراهيم را كه بنيان گذار دين توحيد است "پدر عرب" بنامد و حتي شجرة خود را بدو منتهي كند. و به همين منظور و براي نجات از شر مردم مكه كه بيش از هر مردم ديگري فكر اورا به خود مشغول كرده بودند باني خانة مقدس آنان يعني كعبه را ابراهيم ناميد و از اين راه مردم آن شهر را هم باخود موافق نمود." !!!

عدم مطالعة صحيح در قرآن و تاريخ و روايات، يا نيت هاي پليد خاورشناسان، آنهارا وادار به اين گونه اظهار نظرهاي كاملاً ناآگاهانه كرده است.

با اين نسبت هائي كه به كتاب عزيز خدا داده اند آبروئي براي خود باقي نگذاشته اند. براي اينكه قرآن كريم با شهرت جهاني كه دارد حقانيتش بر هيچ شرقي و غربي پوشيده نيست مگر كسي از معارف آن بي خبر باشد و بخواهد با نداشتن اهليت دربارة چيزي قضاوت كند و گرنه هيچ دانشمند متدبري نيست كه قرآن را ديده باشد و آن را مشتمل بر كوچكترين خلاف واقعي بداند، ( يا آنكه وحي آسماني را انكار كند و آيات قرآني را به هوش سرشار پيامبر منتسب گرداند!! )

چه غربي و چه شرقي، همه اعتراف دارند كه قرآن نه با مشركين سازش كرده و نه با يهود و نصاري و نه با هيچ ملتي ديگر، و در اين باب هيچ فرقي بين لحن سوره هاي مكي و مدني نيست و همه به يك لحن يهود و نصاري و مشركين را تخطئه كرده اند.

(1)

جواب از مغالطه اول شرق شناسان


1- البته، اين معنا هست كه آيات قرآن از آنجائي كه به تدريج و برحسب پيش آمدهاي مربوط به دعوت ديني نازل مي شده و ابتلاء رسول خدا "ص" به يهوديان بعداز هجرت بوده است، قهراً تشديد علني عليه يهود هم در آيات نازل در آن ايام واقع شده است، همچنانكه آيات راجع به احكامي كه موضوع آن در آن ايام پيش آمده، در همان ايام نازل شده است.

ص:210

1- اينكه گفته اند: داستان ساختن خانة كعبه و سركشي ابراهيم به اسماعيل وتشريع دين حنيف درسوره هاي مكي نيامده است، جوابش آيات سورة ابراهيم است كه در مكه نازل شده و در آن دعاي ابراهيم را حكايت كرده كه:

« وَ اِذ قالَ اِبراهيمُ رَبِّ اجعَلْ هذَاالْبَلَدَ آمِناً ….» نظير اين آيات در سورة صافات كه آن نيز مكي است و اشاره به داستان ذبح اسماعيل"ع" دارد، آمده است.

2- اما اينكه گفتند: محمد"ص" بدينوسيله خودرا از شر يهودي هاي معاصرش حفظ كرد و شجرة خودرا متصل به يهوديت ابراهيم"ع" كرد، جوابش اين است كه در آية 67 سورة آل عمران صراحتاً مي فرمايد:

« ابراهيم يهودي نبوده است!

ما كانَ اِبراهيمُ يَهوُدِيّاً وَلا نَصرانِياً وَلكِن كانَ حَنيفاً مُسلِماً… !»

جواب از مغالطه دوم شرق شناسان

اشكال ديگري كه دربارة تاريخ ابراهيم"ع" به قرآن گرفته اند، اين است كه – ستاره پرستاني كه قرآن احتجاج ابراهيم"ع" را عليه الوهيت آنها با جملة « فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ » متعرض شده، در شهر " حران" كه ابراهيم از بابل يا اور به آنجا مهاجرت كرد، مي زيستند، و لازمة اين معنا اين است كه بين احتجاج او عليه ستاره پرستان و احتجاجش عليه بت پرستان و بت شكستن و درآتش شدنش مدتي طولاني فاصله شده باشد، و حال آنكه از ظاهر آيات راجع به اين دو احتجاج بر مي آيد كه اين دو احتجاج در عرض دو روزي واقع شده است كه اولين برخورد وي با پدرش بود.

جواب: اين اشكال در حقيقت اشكال به تفسير آيات است نه به اصل آيات قرآني، و جوابش هم اين است كه اين حرف ناشي از غفلت و بي اطلاعي از تاريخ و همچنين در دست نداشتن حساب صحيح است. براي اينكه اگر درست حساب مي كردند مي فهميدند كه وقتي در يك شهر بزرگ از يك كشور، مذهبي مانند ستاره پرستي رايج باشد قهراً در گوشة و كنار آن كشور نيز از معتقدين به آن مذهب اشخاصي يافت مي شوند. چطور مي شود شهر " حران" دربست ستاره پرست باشد و از اين ستاره پرستان درمركز مملكت يعني شهر بابل يا اور عده اي يافت نشوند؟!

ص:211

بي اطلاعي اين خاورشناس از تاريخ از اين جهت است كه تاريخ ثابت كرده در شهر بابل مذهب ستاره پرستي مانند مذهب بت پرستي رايج بوده است ودارندگان آن مذهب نيزمانند معتقدين به اين كيش داراي معابد بسياري بوده اند، و هر معبدي را بنام ستاره اي ساخته و مجسمه اي از آن ستاره را در آن معبد نصب كرده بودند. مخصوصاً در تاريخ سرزمين بابل و حوالي آن اين معنا ثبت است كه ستاره پرستان در حدود سنة 3200 قبل از ميلاد در اين سرزمين معبدي بنام " الهه شمس" و معبدي بنام " اله قمر" بنا كرده اند. در سنگ هائي هم كه باستان شناسان كشف كرده اند و در آن شريعت حمورابي حك شده، الهه شمس و اله قمر اسم برده شده است. زمان نوشتن و حكاكي اين سنگ ها مقارن ايام زندگي ابراهيم "ع" است.

در كتاب " آثار الباقيه" ابوريحان بيروني نيز آمده است كه يوذاسف مردم را به دين ستاره پرستي دعوت مي كرد و پادشاهان سلسلة پيشداديان و بعضي از كيانيان كه در بلخ بسر مي بردند، آفتاب و ماه و ستارگان را مي پرستيده اند تا اينكه زرتشت ظهور مي كند.(1)


1- تفصيل اين مطالب در بحث از مذهب ستاره پرستي آمده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109