معارف قرآن در الميزان جلد 5

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:17

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است

كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است. آخرين مجلد منتخبي خلاصه از 21 جلد قبلي است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 22 رسيد. در قطع جيبي هر

ص:18

عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان» شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، ن_ظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است!

هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د!

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن

ص:19

نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او،

و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد،

كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت

اس_لام واقعى پرورش دادن_د ...!

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:20

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

2-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش معرفي كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

3-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل

ص:21

كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه» همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي

ص:22

كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود.

در حال حاضر هم –

مولف همه اين 22 جلد را در سايت خود تحت عنوان « معارف قرآن در الميزان» در دو نسخه PDF و WORD در اينترنت جهت مطالعه و دانلود و كپي برداري قرار داده كه با جستجو در «گوگل» اين سايت قابل مشاهده است.

در اين زمينه قبلاَ موسسه قرآني تفسير جوان نسخه هاي جيبي آن را كه در 77 جلد تحت عنوان « تفسير علامه يا تفسير موضوعي الميزان» تهيه شده در سايت « www.Tafsirejavan.com » خود قرارداد تا همگان سريعا به آن دسترسي داشته باشند.

اخيرا نيز موسسه قرآني قائميه «www.Ghaemiyeh.com » در شهر اصفهان از 77 جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامع و با فهرست ديجيتالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي برداري فراهم آورده است!)

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

نگرشي به تاريخ و پيدايش اديان

تاريخ در قرآن

اشاره

ص:23

ص:24

(1)

اعتبار بيان تاريخ در قرآن

حال مي پردازيم به نقل ت_اريخ در ق_رآن مج_يد، واين حقيق_ت مسلم را درنظر مي گيريم كه قرآن اصلا كتاب تاريخ نيست! و منظورش از نقل داستان هاي خود قصه سرائي مانند كتب تاريخ، و بيان تاريخ و سرگذشت نيست، بلكه كلامي است الهي كه در قالب وحي ريبه دليل اينكه قرآن كلام الهي است و منظورش هدايت مردم به سوي سعادت و رضوان و رستگاري است لذا مي بينيم هيچ قصه اي را مانند كتاب هاي تاريخ و داستان با تمام جزئياتش نقل نمي كند، بلكه از هرتاريخ وداستان، آن نكات متفرقه كه مايه عبرت وتامل ودقت ويا آموزنده حكمت و موعظت است و يا سود ديگري ازاين قبيل دارد، نقل مي كند.

براي نمونه داستان " طالوت وجالوت " را بررسي مي كنيم ك_ه ببيني__م

قرآن چگونه اين تاريخ را در سورة بقره آيات 246 تا 253 بازگو مي كند؟

درآغازمي فرمايد:

« مگر داستان آن بزرگان بني اسرائيل را نشنيدي كه بعد ازموسي به پيامبر خود گفتند…،»

آنگاه بقيه جزئيات رارهاكرده و مي فرمايد:

« پيغمبرشان به آنان گفت خدا طالوت را به پادشاهي شما نصب كرد…،»

باز بقيه مطالب رامسكوت گذاشته و مي فرمايد:

« و نيز به ايشان گفت نشانه پادشاهي وي اين است كه صندوق معروف دوباره به شما برمي گردد…،»

آنگاه مي فرمايد:


1- مستند : تحليل علمي و قرآني الميزان ج 4 ص171

ص:26

« وهمينكه طالوت سپاهيان را بيرون برد،…»

بعدا جزئيات مربوط به داود را رها نموده و مي فرمايد:

« چون با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند… !»

كاملاّ پيداست كه اگر مي خواست اين جمله ها را به يكديگر متصل كند داستاني طولاني مي شد.

اين نكته درتمامي داستانهائي كه درقرآن آمده مشهود است و اختصاصي به يك داستان و دو داستان ندارد بلكه به طوركلي ازهرداستان آن قسمت هاي برجسته اش را كه آموزنده حكمتي يا موعظتي و يا سنتي از سنتهاي الهي است كه در امت هاي گذشته جاري شده است، نقل مي كند.

درداستان حضرت يوسف اين معنا را تذكر مي دهد و مي فرمايد:

« درداستان ايشان عبرتي است براي خردمندان !»

درجاي ديگر مي فرمايد:

« خدا مي خوا هد شما را ب__ه سنت هائي كه در امت هاي ق__بل از شما

جريان داشته هدايت كند! » و يا مي فرمايد:

« قبل از شما سنت هائي جريان يافته است، پس درزمين بگرديد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟ اين قرآن بياني است براي مردم و هدايت و موعظتي است براي مردم با تقوا ! »

(1) مستند: آيه120سوره هود " وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنبآءِ الرُّسُلِ ما نُ_ثَّبِتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ...!" الميزان ج21ص 115(2)

طرز بيان تاريخ در قرآن

بشر از قديمي ترين عهد زندگي خود در زمين به ضبط حوادث اهميت مي داده است. در هر عصري يك عده بودند كه حوادث را به ذهن مي سپردند و يا يادداشت كرده و تأليف مي نمودند و به صورت كتاب در مي آوردند. انسان درجهات مختلف زندگي اش از تاريخ استفاده مي كرد و اغلب در طرز تشكيل اجتماع از تاريخ الگو بر مي داشت و يا از سرگذشت ديگران عبرت مي گرفت وياگاهي آنرا درمسائل سياسي واقتصادي وغيره به كار مي بست.

لكن فن تاريخ با اينهمه شرافت و منافعي كه دارد ملعبه دو عامل فساد بوده و ازاين به بعد هم خواهد بود كه متاسفانه تاريخ را از صحت طبع و صدق بيان به سوي باطل و دروغ منحرف كرده است. آن دو عامل، اول حكومت هاي خودكامه هستند كه هرچه به نفع خود بود اشاعه مي دادند و هرچه به ضررشان بود از نقل آن ممانعت مي كردند. عامل دوم، نويسندگان تاريخ ها هستندكه ازتعصب قومي يا مذهبي به دور نبوده اند و هرچه نقل كرده اند منافع خود را درنظرگرفته اند و از نقل نظر و تاريخ مخالف احساسات خود خودداري ورزيده اند.

علت عمده بي اعتنائي علماي امروز به تاريخ هم همين عوامل است. حتي باستان شناسي نيز كه در وهله اول به نظر مي رسيد از دستبرد چني___ن ع_واملي مصون باشد ولي متاسفانه دانشمنداني كه اسرار باستان شناسي را افشا مي كنند داراي همان احساسات هستندكه نويسندگان تاريخ بودند لذا به راحتي مي توانند چيزي را كتمان كنند و يا تغيير دهند.

اما آنچه بايد بدان تكيه كرد كه از هر دستبرد و احساسات شخصي و تعصبات


1-
2-

ص:25

قومي و مذهبي به دور است وحي الهي است كه در كتب آسماني تاريخ گذشتگان را بيان مي كند.

دراين ميان، قرآن كريم، تنها منبعي است كه مصون از خطا بوده، و دروغ و دست بشر در آن راه نيافته است؛ ولي كتب آسماني ديگر مانند تورات و انجيل، به دليل اينكه از دستبرد عوامل مذكور در بالا مصون نمانده اند، چيزي بيشتراز تاريخ هاي معمولي ندارند و داستان هاي تاريخي مذكور در آنها نيز اغلب ملعبه دست عوامل بالا قرار گرفته است. علاوه براين معلوم نيست سرايندة داستانهاي كتب عهدين مثلاً داستان " صموئيل و شارل" كيست؟

(1)

فلسفه نقل تاريخ در قرآن

قرآن مجيد خود در اين آيه فايده و دليل نقل داستانها و تاريخ پيامبران و ملت ها را بيان مي كند و آنهارا از سه جهت لازم دانسته است:

1-تأثير تاريخ پيامبران در پيامبر اسلام

2-تأثير نقل تاريخ در مؤمنين

3-تأثير داستانهاي قرآن در غير مؤمنين

تأثير تاريخ پيامبران در پيامبر اسلام


1- مستند : تحليل علمي و قرآني الميزان ج 4 ص175

ص:27

درعبارت « ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ ! » فايده اول سرائيدن اين داستانها را در قرآن مجيد بيان مي كند و نشان مي دهد كه اولين جهت اصلي نقل اين داستانها تثبيت و استوارشدن دل پيامبرگرامي اسلام است !

همانطوركه مي دانيم اين آيات پايان بخش سوره هود هستند و سوره هود حق كلام را درباره مبدأ ومعاد وسنت هاي جاري خدا دربندگان خود روشن مي سازد.

اين سوره براي پيامبرگرامي اسلام "ص"جنبه تعليم حق، وبراي مؤمنين جنب_ة موع_ظه و تذكر را دارد، همچنان_كه نسبت به ك_ف_ار، كه از ايمان ب_ه خ_دا استنكاف مي ورزند، جنبه اتمام حجت را دارد.

سرائيدن اين داستانها و بيان تاريخ زندگي و مبارزات انبياء مكرم الهي ق_لب مبارك رسول اكرم "ص" را آرامش و سكون مي بخشد وماده قلق و اضطراب را از دل او برمي كند! بدين معني كه مي فرمايد:

« ما داستانهاي انبياء رابرايت مي سرائيم ،

تا به وسيله آن قلبت را آرامش بخشيم ،

و آنرا درراهي كه براي دعوت به سوي حق

و نهضت عليه ريشه هاي فساد پيش گرفتي، و در تحمل آزار از امتت ،

قوي و استوار سازيم ! »

در آنچه فايده به رسول خدا عايد مي گردد فرمود:

« وَ جآءَكَ في هذِهِ الْحَقُّ – دراينها حق به سوي تو آمد. »

اين وسيله آمدن حق را اگرخود سوره هود يا آيات آن يا همان داستانهائي بدانيم كه درآن سوره آمده است ، دراين صورت، حق مورد نظر، همان حقايق و معارف مربوط به مبدا و معاد و سنت جاري الهي درخلق، خواهد بود كه در آن سوره شرح داده و خاطر نشان ساخته است كه چگونه پيغمبران را فرستاده و دعوت توحيد را انتشار داده و مؤمنين را دردنيا به نجات از مهالك و در آخرت به نجات از آتش سعادتمند ساخته و ظالمين را به اخذ در دنيا و عذاب خالد در آخرت بدبخت كرده است.

تأثير نقل تاريخ درمؤمنين

ص:28

درمورد آنچه كه عايد و مربوط به مؤمنين است، فرمود:

« وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْريا لِلْمؤُمِنينَ – و موعظه و تذكر است براي مؤمنين ! »

توضيحش اين است كه آن_چه از مع_ارف وحقاي_ق بيان كرده هم_ه براي

مؤمنين، تذكراست و موعظه. تذكر است، براي اينكه مومنين با شنيدن آنها آنچه را از علوم فطري مربوط به مبداء و معاد و متعلقات آن از ياد برده بودند ، به ياد مي آورند؛ و موعظه است، براي اينكه آن معارف و حقايقي كه در لفافة داستانها بيان شده و همچنين خود آن داستانها، جملگي مايه عبرت هستند.

تأثيرداستانهاي قرآن درغيرمؤمنين

درمورد غير مؤمنين فرمود:

« و به آنان كه ايمان نمي آورند بگو:

درهمان وضعي كه قرارداريد (هرچه مي خواهيد) بكنيد،

كه مانيز كار خود را مي كنيم ،

منتظر باشيد كه مانيز منتظريم ! »

اين قسمت ازآيات مربوط به غيرمؤمنين است كه در آن خداي سبحان، پيامبر گرامي خود را دستور مي دهد كه احتجاج و بگومگو را با ايشان خاتمه دهد وآخرين حرف را به ايشان بگويد، و پس از آن همه موعظه و آوردن داستانهاي گذشتگان بفرمايد:

« حال، اگر ايمان نمي آوريد ؟

و از شرك و فساد دست بر نمي داريد ؟

وآنچه كه من به گوشتان خواندم بيدارتان نكرد ؟

واگر داستانهاي عبرت آوري را كه آوردم ،

و سنتي را كه خدا در آنان معمول داشت ، برايتان گفتم ،

و هيچيك درشما اثرنكرد ؟

پس هرچه مي خواهيد بكنيد !

و درموقعيتي كه داريد هرچه را براي خود خير تشخيص مي دهيد،

انجام دهيد، ما هم كار خود را مي كنيم ،

و انتظار مي بريم روزي را كه عاقبت عملتان به استقبالتان آيد ،

ص:29

و به زودي خواهيد فهميد كه آنچه ما از اخبار الهي مي گفتيم راست بود يا دروغ ! »

اين بيان در حقيقت خاتمه دادن به احتجاج، و نوعي تهديد است، كه در داستانهاي گذشتگان از قبيل داستان نوح و هود و صالح بازگو كرده است، ودر

قصه شعيب از خود آن جناب حكايت كرده كه به قوم خود گفت:

« - اي قوم ! شما به جاي خود عمل كنيد كه من نيز عمل مي كنم ،

و به زودي خواهيد فهميد كه عذاب خوار كننده كه را خواهد آمد ،

و دروغگو كيست ؟

شما منتظر باشيد، كه من نيز با شما منتظرم ! »

در پايان سوره مي فرمايد كه به زودي گردش روزگار عليه دشمنان اسلام دور خواهد زد و كار به نفع پيامبر گرامي اسلام پايان خواهد يافت.

(1)

روش قرآن در نقل تاريخ

اين كه قرآن مجيد، مواد تاريخ و جزئيات داستان را نقل نمي كند، دليلش روشن است و آن اين است كه قرآن كريم كتاب دعوت و هدايت است و در اين كاري كه دارد يك قدم راه را به طرف چيزهاي ديگر از قبيل تاريخ و يا رشته هاي ديگر، كج نمي كند، زيرا هدف قرآن تعليم تاريخ و مسلكش مسلك رمان نويسي نيست. هيچ كاري به اين ندارد كه فلاني پسر كيست و نسبش چيست ؟ و يا حوادث تاريخي مربوط به او در چه زمان و مكاني رخ داده است. قرآن متعرض ساير مشخصاتي كه يك تاريخ نويس يا رمان نويس بي نياز از ذك__ر آن نيست، نمي شود، چون تعرض به اين گونه خصوصيات در هدف قرآن – هدايت – دخالت و تاثير ندارد.

مردم از نظر ه_دايت برايشان يكسان است كه بدانند ابراهيم ف_رزند تارخ ابن ناحور بن سروج بن رعو بن فالج بن شالج بن ارفكشاذ بن سام بن نوح است، يا ندا ن_ن_د !

براي مردم يكسان است كه بدانند كه ابراهيم در " اوركلدانيها" و در حدود سنه دو هزارقبل از ميلاد به دنيا آمده است، و ولادتش در عهد فلان پادشاهي بوده كه در فلان زمان بدنيا آمده و فلان مدت سلطنت كرده و فلان روز مرده است، يا ندان_ن__د !

قرآن، در عين حال، درآن مقدار از علم نافع كه بحث درآن واجب بوده، كوتاهي نفرموده است. و بحث و نظر درعالم و اجزاء آسماني و زميني اش را هم تحريم نكرده


1- مستند : بحث تحليلي و آية 74 سورة انعام " وَ اِذ قالَ اِبراهيمُ لِاَبيهِ آزَرَ … ! " الميزان ج13ص264

ص:30

است، و از خواندن و شنيدن اخبار و تاريخ امم گذشته و سنن و آدابي كه درآن امم معمول بوده و بدان وسيله كسب معرفت مي توان كرد، جلوگيري نكرده است ، و بلكه از آن به بهترين وجهي مدح هم كرده است ، و نيز در آيات بيشماري سفارش به تفكر و تذكر درآن فرموده است .

(1)

تاريخ ملت ها و تاريخ اديان

تاريخ ها و يا قصص و داستان هائي كه در قرآن مجيد ذكر گرديده و ما آنها را تاريخ پيامبران مي ناميم، مانند داستان موسي و نوح و يا داستان هود و صالح، درحقيقت اين داستانها تاريخ اقوام و مللي است كه اين بزرگواران در ميان آنها مبعوث شده اند.

چون در اين داستانها جريان حال آن اقوام و رفتاري كه با پيامبرانشان داشتند، بيان شده، و نيز سرانجام انكارشان، و اينكه عذاب الهي همه شان را از بين برده و منقرضشان ساخته است. مي بينيم تمامي اين داستانها به آياتي ختم شده اند كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را بيان مي كند.

قسمتي از آيات سورة اعراف ( از 59 تا 206 ) كه تاريخ اين پيامبران بزرگوار را نقل مي كند هدف خاصي را دنب_ال مي نمايد و آن بي__ان حال مردم از حيث قبول عهد الهي و يا رد آن است، تا براي مردم و بخصوص امت اسلام هشدار و انذار و ماية عبرت باشد !

(2)

تاريخ ملت ها در قرآن

قرآن براي " ملت " وجود، اجل، كتاب، شعور، فهم، عمل، طاعت و معصيت اعتبار فرموده است. به همين جهت است كه مي بينيم همانطور كه قرآن به داستانهاي اشخاص اهميت داده است، بيشتر از آن به تاريخ " ملت ها " اهميت قائل شده است و اين درآن هنگام بوده است كه بشر تاريخي جز ذكر حالات اشخاصي از قبيل پادشاهان و بزرگان نداشته است و تاريخ نويسان تا بعد از نزول قرآن هيچ توجهي به تاريخ ملت ها واجتماعات نداشته اند و اين بعد از نزول قران بوده است كه احياناً برخي از مورخين ازقبيل "مسعودي" و " ابن خلدون " كم و بيش توجهي به تاريخ ملت ها نموده و به ذكر حوادث آن پرداخته اند و اين جريان همينطور ادامه داشته


1- مستند: آيات 59 تا اخر سوره اعراف " لَقَد اَرسَلنا نوحاً اِلي قَومِهِ فَقالَ يا قَومِ …!" الميزان ج 16 ص 37
2- مستند : آيات مندرج در متن الميزان ج7 ص162

ص:31

تا اينكه درهمين اواخر بطوركلي تحولي درتاري_خ نويسي به وجود آمده وتاريخ اشخاص به تاريخ ملتها تبديل شده است.

قرآن مجيد در آي______ه زير براي ملت ها اج__ل و م_دت زمان قائل شده و مي فرمايد:

« براي هر ملت اجل و دوره اي است كه نه لحظه اي به عقب افتند،

و نه لحظه اي پيشي مي گيرند! » (اعراف 34)

در آيات زير براي امت ها كتاب و عمل قائل شده و مي فرمايد:

« و هر امتي به سوي كتاب خود خوانده مي شود! » (جاثيه 28)

« عمل هر امتي را در نظرش زينت داديم! » (انعام 108)

همچنين در آيات زير است كه قرآن شعور و فهم و طاعت و معصيت براي ملت اعتبار فرموده است:

« دسته اي از آنها ملتي ميانه رو هستند. » (مائده 66)

« ملتي قائم كه آيات خدا را تلاوت مي كنند. » (آل عمران 113)

« هر ملتي مي كوشيد تا پيغمبر خود را بگيرند و در راه باطل خود با او جدال ورزند تاحق را پايمال سازند…! » (غافر 5)

« براي هر امتي رسولي است،

وقتي آن رسول آمد حكم به عدل خواهد شد و بركسي ظلم نمي شود! » (يونس 47)

(1)

انتخاب قرآن در ن_قل تاريخ

پيامبران خداي تعالي در آيه فوق مي فرمايد: « مگر نه اين بود كه قبل از تو رسولاني از جنس خود اين مردم به سوي شان گسيل داشتيم، رسولاني كه داستانهاي بعضي از آنان را برايت سروديم و بعضي ديگر را نسروديم؟ هيچ رس___ولي چنين حقي نداشته كه از پيش خود آيت__ي بياورد، هرآيت_ي مي آوردند به اذن خدا بوده است ...!»

بعضي از مفسرين به اين آيه شريفه استدلال كرده اند براين كه بعضي از پيغمبران بوده اند كه داستانشان در قرآن نيامده است و لكن اين استدلال درست نيست


1- مستند:آيه80سوره مومن " وَلَقَداَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِكَ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَيكَ وَمِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَيكَ!"الميزان ج34ص 243

ص:32

زيرا آيه شريفه در مكه نازل شده است و بيشتر از اين دلالت ندارد كه تا اين تاريخ سرگذشت بعضي از انبياء را برايت شرح نداده ايم. لكن در سوره نساء كه بعد از سوره مورد بحث و در مدينه نازل شده است چنين مطلبي را ب_ي___ان مي فرمايد و مي گويد:

« رسولاني كه قصه شان را قبلا براي تو گفتيم،

و رسولاني كه برايت قصه آنها را نگفته ايم ! » (نساء164)

و اين آيه است كه به نظريه فوق دلالت دارد و نشان مي دهد كه قصه برخي از رسولان درقرآن ذكر شده و داستان برخي ديگر در قرآن نيامده است زيرا سوره نساء آخرين سوره اي است كه درآن داستان پيامبران قيد شده و از آن به بعد در سوره هائي كه بعد از سوره نساء نازل شده، نام هيچ يك از انبيائي كه در قران آمده برده نشده است .

در مجمع البيان از علي عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

« خداي تعالي پيغمبري سياه چهره مبعوث كرد و داستان اورا در قرآن براي ما بيان نفرمود.»

نظير اين معنا را درمنثور از تفسير اوسط طبراني و از ابن مردويه، ازآن جناب روايت كرده است.

در تفسير عياشي از ثمالي از حضرت باقر عليه السلام روايت مي كندكه فرمود:

« بين آدم و نوح پيغمبراني بطور مخفي و علني بودند، و لذا ذكر آنان كه مخفي بودند در قرآن نيامده است همانطور كه كساني كه ع_لني بوده اند اسم آنها برده شده است. اين است كه خداي تعالي درسوره نساء فرموده: - وَ رُسُلاً لَم نَ_قصُصهُم عَلَيكَ- يعني همانطوري كه اسم پيامبران علني را بردم اسم پيامبران مخفي را نبردم. »

همين روايت رادركافي ازعلي بن ابراهيم از طريق ابوحمزه ازحضرت امام باق_رعليه السلام روايت مي كند.

در نقل كافي اينطور آمده كه :

« بعضي از انبياء مخفي بودند لذا ذكرشان درقرآن مخفي شده است بطوري كه اسم پيامبران علني در قرآن آمده و اسم آنان نيامده است، اين است كه خدا مي فرمايد: همانطور كه اسم پيامبران علني را بردم اسم پيامبران مخفي را نبردم…. »

و به هر صورت مراد از روايت اين است كه خدا اصلا نه نامي از آنان كه مخفي بودند برده و نه قصه شان را در قرآن ذكر كرده است همانطور كه قصه بعضي از علني ها

ص:33

را ذكر كرده و از آنان نام برده است.

(1)

(2)

اصلاح قسمت هاي تحريف شده تاريخ

« اين از اخبار غيب است كه به تو وحي كرديم ! توحاضر نبودي آنجا كه بر سر كفالت مريم كارشان به نزاع و مخاصمه كشيد و بالاخره براي آن قرعه كشيدند. »

در اين آيه خداوند متعال، داستاني را كه براي پيغمبرش – درباره مريم و زكريا – شرح داد، از خبرهاي غيبي معرفي كرده است.

همچنين در سوره يوسف، تاريخ زندگي يوسف را به آن نحو كه بيان داشته، از خبرهاي غيبي شمرده است، آنجا كه مي فرمايد:

« اين حكايت از اخبار غيب بود كه برتو وحي كرديم، تو آنجا نبودي كه برادران يوسف بر مكر و حيله تصميم گرفتند…. »

ظاهراً دليل اينكه آن را از اخبار غيب_ي مي شمارد، اين است كه داست_ان مذكور را اهل كتاب تحريف كرده و خصوصيات آن را از بين برده اند.

به طوري كه در كتب عهدين خصوصيات داستان هاي زك__ريا اص_لاً ذكر نشده است. و فرمايش خداوندي هم كه در آخر همين آيه مي فرمايد – تو آنجا حاضر نبودي كه وقتي قرعه كشيدند – مطلب بالا را تائيد مي كند.

در ذكر تاريخ حيات نوح عليه السلام هم در قرآن، خداي متعال باز متذكر مي شود كه:

« اين از اخبار غيب است . پيش از آنكه ما به تو وحي كنيم، تو و قومت از آن آگاه نبوديد! »

درسوره آل عمران آية 62 خداي متعال به آنچه درباره قصه هاي عيسي عليه السلام بيان فرموده اشاره ميكند و آن را "حق" مي شمارد، يعني ت__ذكر مي دهد كه آنچه ما از قصص و تاريخ عيسي شرح داديم همان حق است، نه آنچه مسيحيان درباره آن ادعا مي كنند:

" – اِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِن اِلهٍ اِلاَّ اَللهُ ... ! "

پيدايش انسان و اديان

اشاره


1- الميزان ج 9 ص 225
2- مستند : آية 40سورة آل عمران " ذلِكَ مِن اَنبآءِ الْغَيبِ نوُحِيهِ اِلَيكَ ...! " الميزان ج6 ص 5

ص:34

(1)

آغاز پيدايش انسان

در اين فصل خلاصه اي از تاريخ پيدايش انسان به نقل قرآن مجيد، و مقتضيات زندگي اجتماعي او كه منجر به ظهور اديان و تشريع قوانين دين شده است، ذكر مي گردد:

آنچه از مجموعة آيات شريفه قرآني درزمينه آفرينش انسان و زندگاني اولية او استفاده مي شود، اين است كه اين نسل انساني يك نوع مستقل است كه از نوع ديگري جدا نشده و از روي قانون تكامل طبيعي به وجود نيامده، بلكه خداوند آنرا مستقيماً از زمين آفريده است.

يعني زماني بود كه زمين و آسمان وجود داشت و در زمين موجوداتي ديگر بودند ولي انسان نبود، بعد خدا يك جفت از نوع انساني آفريد كه سر سلسله نسل موجود بشر مي باشد.

قرآن مجيد، در مورد اينكه قبل از اين نسل انساني كه از آدم و حوا به وجود آمده اند، آيا در روي زمين انسان هائي ديگر بوده اند يانه ساكت است و اشاره اي مشخص بدين امر نكرده است.

تركيب دوگانه انسان

از نظرقرآن مجيد، خداي تعالي هنگام آفرينش انسان، آن را مركب از دو جزء و داراي دو جوهر قرار داد: يكي جوهر جسماني كه ماده بدني اوست، و ديگري جوهر مجرد كه روح و روان اوست. اين دو پيوسته در زندگاني دنيوي همراه و ملازم يكديگرند و


1- مستند: آيه213سوره بقره " كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنذِرينَ... !" الميزان ج3 ص 159

ص:35

هنگام مرگ روح زنده از بدن جدا مي شود و سپس انسان به پيشگاه پروردگار باز مي گردد.

تجهيز انسان براي تسخير جهان

ازآيات قرآني معلوم مي شود كه هنگام آفرينش انسان، بعداز تسويه جسمش، يك روح الهي درآن دميده شده است. قرآن مجيد مي فرمايد:

-خداوند متعال نوع انسان را كه آفريد قواي ادراكي در او به وديعت گذاشت و چشم و گوش و حواس باطني برايش قرارداد، و اورا يك نيروي فكري عطا فرمود تا بتواند با آن برحوادث موجود درگذشته و آينده اطلاع پيدا كند، و از اين نظر يك نحوه احاطه اي بر حوادث عالم پيدا كند. درعين حال، خداي متعال همه چيز را مسخر انسان كرد. يعني نوع انسان را داراي يك سنخ وجودي فرمودكه قابل ارتباط با همه چيز باشد و از همه چيز به طور مستقيم يا به وسيله ابزارهائي كه از طريق كاربرد فكر خود درست مي كند، بهره مند شود.

انسان با نيروي فكر خود همه چيز را در استخدام خود درمي آورد و بدين وسيله با استفاده از آنها به هر طريق ممكن به زندگي خود ادامه مي دهد. انسان حتي نوع خودرا نيز به استخدام خود درمي آورد و از آنها كار مي كشد.

طبع مدني و اجتماعي انسان

انسان داراي طبع م_دني و اجت_ماعي است. اين سازگاري به ل_حاظ اي_ن است كه هر فرد انسان مي خواهد فرد ديگر را در استخدام خود قرار ده_د و از آن بهره برداري كند و بدين ترتيب لزوم تمدن و وجود اجتماع تعاوني را با قضاوت خود مي پذيرد.

لازمه اين مدنيت اين است كه اجتماع به نحوي تشكيل گردد كه روابط افراد با يكديگر عادلانه باشد و هركس به اندازه اي از ديگري بهره مند شود كه آن ديگري از او استفاده مي كند. اين قانون عدل اجتماعي است.

چون اين قانون زائيدة « اصل استخدام» است و انسان به شرط ناچاري بدان تن درداده است، لذا هر موقع كه قدرتمند مي شود رعايت اين قانون را نمي كند !

ص:36

جريان تاريخ پيوسته از اعصار توحش و بربريت تا اين زمانها كه عصردرخشان و طلائي و دوران تمدن و آزادي است، نشان داده كه ملت هاي قوي ملتهاي ضعيف را به صورت ظالمانه لگدمال و عملاً موضوع اجت__ماع تع___اوني و عدالت عمومي را تضعيف كرده اند!

منشاء اختلافات اجتماعي

اختلاف انسانها در خصوصيت آفرينش و منطقه زندگي و اخلاق و عادات مشخص است، يعني نيرومندان از ضعفا بار مي كشند و ضعفا براي رهائي ازدست آنها دست به كار مي شوند و به انتقام گيري متوسل مي شوند و به همين ترتيب طوفان هاي وحشتناك در وضع اجتماع پديد مي آيد.

وقوع اين اختلاف به دليل اختلاف خلقت آنها امري ضروري و حتمي است ، لذا ايجاب ميكند كه براي رفع آن قوانيني وضع شود. قوانين موضوعه بشري داراي دو جنبه است: يا به زور و نيروي دستگاه حاكمه اجرا مي شود و يا با زور و با تربيت اخلاقي. ولي هردو در شناخت واقعي مسير زندگي انسان و تطبيق قوانين با آن ناتوان بوده اند.

آغاز تشريع قوانين توحيدي

خداوند متعال قوانين و نظامي بر اساس يگانه پرستي و توحيد در اعتقاد و اخلاق و افعال وضع فرمود، و به عبارت ديگر پايه آئين خود را بر شناساندن حقيقت انسان از آغاز تا انجام، و آشنا كردن مردم به اينكه دردنيا بايد طوري زيست كه براي جهان جاويد سودمند باشد، قرارداد.

بنابراين قانون ديني و آئي__ن اله_ي تن_ها قان_وني است كه بر پ_ايه ع_لم و دانش و معرفت حقايق استوار است.

(1)

لزوم تشريع دين

اين آيه علت تشريع اصل دين، و تكليف كردن انسان را به آن، و دليل اختلافاتي را كه درآن واقع شده است، شرح مي دهد و نشان مي دهد كه افراد انسان كه بحسب فطرت موجودات مدني و اجتماعي بودند، در آغاز تشكيل اجتماع


1- مستند: آيه213سوره بقره " كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنذِرينَ... !" الميزان ج3 ص 159

ص:37

به صورت گروه واحد و يكنواخت بودند؛ بعداً درميان آنها، به مقتضاي فطرت، اختلافاتي دركسب مزاياي حي_اتي بروزكرده است كه رفع اين اختلافات محتاج به وضع قوانين مناسبي بوده است، ولذا خداي تعالي پيامبراني را برانگيخته و با ايشان احكام و قوانيني در شكل " دين" براي بشر فرستاده، و بشارت ها وتهديدهائي را نيزهمراه آن اعلام فرموده؛ و دين را با يك سلسله وظايف عبادي كامل نموده است. پس سبب تشريع دين، اختلافات فطري بوده كه از جهت دنيوي درميان بشر پيدا شده است.

(1)

دين و تقسيمات تاريخي زندگي بشر

در سير تاريخي انسان آن تقسيمي را كه قرآن كريم صحيح مي داند اين است كه :

-اولي_ن دوره بشر دوران سادگي و بي رنگ_ي ب_شر بوده است، كه درآن دوره همه امت ها يك جور بوده اند.

-دومين دوره، دوره ماديت و حس نگري است.

برخي از مورخين اروپائي كه از مكاتب ضد دين پيروي مي كنند تقسيمات تاريخي زير را براي سير زندگي بشر تهيه كرده اند:

-عهد اساطير

- عهد مذهب

- عهد فلسفه

- عهد علم

كه عهد علم را مربوط به عصر حاضر مي دانند.

ازلحاظ تاريخي، اين تقسيمي را كه براي سيرزندگي بشر تهيه نموده اند و آنرا چهار دوره فرض كرده اند، تا آنجا كه تاريخ دين و فلسفه نشان مي دهد اشتباه و باطل است.

تاريخ دين و فلسفه نشان مي دهد كه:

1-دين ابراهيم "ع" بعد از عهد فلسفه هند و مصر و كلدان بوده است.

2- دين عيسي "ع" بعد از فلسفه يونان بوده است.


1- مستند : بحث علمي الميزان ج2 ص404

ص:38

3-دين محمد "ص" نيز بعد از فلسفه يونان و اسكندريه بوده است.

نكته اصلي اين است كه نهايت درجه اوج فلسفه قبل از اوج گرفتن اديان بوده است، و دين توحيد از تمامي اديان ديگر قديمي تر بوده است، درحالي كه در تقسيم بندي اين افراد پرستش خدا و دين از خرافات عهد دوم از عهدهاي چهارگانه اي شمرده شده كه فرض كرده اند. و خواسته اند چنين القاء نمايند كه دين جزو دوره هاي فراموش شده زندگي بشر بوده است. در فرض اين افراد علم طبيعي و دانش روز معتبر شمرده شده و پيروي از دين تقليد، و پرستش خدا از خرافات دوره هاي گذشته شمرده شده است كه به زعم آنها علم با آن مخالف است!!

اينگونه مورخين به اين نكته توجه ن_كرده اند كه پي_روي از دي_ن تقل_يد نيست، زيرا دين عبارت است از مجموعه اي از معارف مربوط به مب_دأ و مع__اد، و قوانيني اجتماعي، از عبادات و معاملات كه از طريق وحي و نبوت به بشر رسيده است، نبوتي كه صدق آن با دليل و برهان ثابت شده است. و نيز دين مجموعه اخباري را شامل است كه مخبر صادق از آنها خبر داده است، مخبري كه صادق بودن او نيز با دليل و برهان به اثبات رسيده است. معلوم است كه پيروي از چنين ديني پيروي علم است ، نه خرافت !

(1)

تعريف دين

از بررسي آية فوق تعريف زير براي دين به دست مي آيد:

« دين ، روش مخصوصي است در زندگي، كه صلاح دنيا را، به طوري كه موافق كمال اخروي و حيات دائمي حقيقي باشد، تامين مي كند.»

پس در شريعت بايد قانون هائي وجود داشته باشد كه روش زندگاني را به اندازه احتياج روشن سازد.

وظيفه اوليه دين و تكامل آن

دين در طليعة ظهورش براي رفع اختلاف فطري بود، ولي رفته رفته كامل تر شد و شامل اختلافات غير فطري هم گرديد.

دين بعد از پيدايش، پيوسته كامل تر شده است تا به حدي كه قوانين آن شامل تمام احتياجات زندگي بشود، و ازآن پس ختم مي شود، و ديگر آئين جديدي نخواهد


1- مستند:آية213سوره بقره " فَهَدَي اللهُ الَّذينَ آمَنوُا لِماَ اخْتَلَفوُا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذنِهِ !" الميزان3ص187

ص:39

آمد.

قرآن مجيد درباره ختم شرايع مي فرمايد:

« ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبآ اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسوُلَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ ! »

« محمد «ص» پدر هيچ يك از مردان شما نيست بلكه فرستاده خ_دا و ختم كننده پيامبران است ! » (احزاب 40)

درباره كمال دين مي فرمايد:

« وَ ن__َزَّلنا عَلَيكَ الْكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَيءٍ ! »

« و كرديم بر تو اين كتاب را كه بياني است براي همه چيز! » (نحل89)

« واِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينِ يَدَي_ْ_هِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ ! »

« همانا، قرآن كتابي است ارجمند، باطل بدان نرسد، نه از پيش رو و نه از پشت سر، فرستادني است از حكيم ستوده ! » (فصلت42)

از آيه فوق اين مطلب نيز استفاده مي شود كه – هر شريعتي از شريعت سابق كامل تر است!

هدف ارسال رسل و كتب آسماني

هدف فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني، و به عبارت ديگر دليل دعوت ديني اين است كه انسان طبعاّ به طرف اختلاف مي رود، و از طرف ديگر به سوي مدنيت و اجتماع سير مي كند؛ و چون فطرت انساني خود موجب اختلاف است، نخواهد توانست آنرا رفع نمايد – چگونه ممكن است چيزي را كه جذب مي كند دفع نمايد – لذا خدا براي رفع اختلاف، پيامبران را فرستاد و قوانيني را وضع كرد و بدين طريق بشررا به كمال لايقش راهنمائي فرمود. و اين كمال، يك كمال واقعي و حقيقي و داخل در دايره صنع و ايجاد است، و هرچه مقدمه آن باشد نيز چنين خواهد بود.

اين اختلاف كه از ناحيه فطرت در جامعه بشري روي داده نمي گذارد انسان به كمال لايقش برسد و در زندگاني اجتماعي به مقصد اصلي نائل شود و بشر خود به خود نمي تواند آنرا مرتفع سازد ، و فسادهائي را كه ازآن توليد شده است، اصلاح نمايد؛ پس ناچار بايد از راه ديگري غيراز طبيعت بشري اصلاح شود و آن جهت الهي است؛ يعني بايد خدا مواد اصلاحي را به وسيله وحي به پيامبران بفهماند و ايشان براي مردم بيان كنند.

اين است كه قرآن شريف از قيام انبياء براي اص_لاح جامع_ه چنين تعبي_ر مي

ص:40

كند:

" خدا پيامبران را مبعوث كرد ! "

و در هيچ آيه اي نهضت پيامبران جز به خدا نسبت داده نشده است، با آنكه آن هم مانند ساير حوادث مربوط به ماده و زمان و مكان است.

بنابراين، نبوت يك حالت الهي يا به عبارت ديگر يك حالت غيبي است كه به واسطه آن " انسان نبي " معارفي را كه رافع اختلافات و تناقضات زندگي است، درك مي كند. نسبت آن به حال عموم مردم در ادراك مانند بيداري است به خواب، و اين ادراك مخصوص، در لسان قرآن "وحي" ناميده مي شود و آن حالي كه درك كننده واجد آن است " نبوت " خوانده شده است.

از اين بيان معلوم مي شود مقتضي بودن فطرت براي اختلافات از طرفي، و براي مدنيت و اجتماع از طرف ديگر، به ضميمة عنايت پروردگار به كامل كردن آفرينش هر موجود، " نبوت عامه " را اثبات مي كند.

خت_م ادي_ان

ديني كه خاتم اديان است استكمال انساني را محدود مي داند، يعني همين كه به آخرين مرتبه كمال رسيد سير تكاملي اش متوقف مي شود !

اين معني از حكم قرآن به ختم شدن سلسله پيامبران استفاده مي شود، زيرا لازمه ثابت ماندن يك شريعت و قابل نسخ نبودن احكام آن اين است كه كمال فردي و اجتماعي انسان همان اندازه اي باشد كه در آن دين اعتبار شده و در بيانات و نظام آن منظور گرديده است.

اين مطلب از اخبار غيبي قرآن شريف است كه جريان تاري_خ از چهارده قرن قبل تاكنون آنرا تصديق كرده است !

در مدت اين چهارده قرن جامعه انساني درامور طبيعي و جهات مادي پيشرفت هاي روشن و ترقيات بهت آوري كرده است ولي در معارف و اخلاقيات كه ملاك كمال نفس است در همان مرتبه اي كه بوده متوقف شده و گامي فراتر ننهاده است بلكه گامهائي به عقب برداشته و سير قهقرائي طي نموده است.

بنابراين مجموع كمالات انساني كه مشتمل بر كمالات روحي و جسمي است ترقي نكرده است.

عصمت پيامبران

ص:41

نتيجة ديگري كه ازآيه شريفه فوق گرفته مي شود اين است كه پيامبران معصوم و مصون از خطايند !

عصمت پيامبران بر سه قسم است:

1-مصونيت از خطا در مقام گرفتن وحي

2- مصونيت از خطا در مقام تبليغ و رساندن پيام هاي الهي

3- مصونيت از خطا در مقام انجام وظايف و تكاليف شخصي ( عصمت از معصيت).

منظور ازعصمت و مصونيت اين است كه درانسان نيروئي وجود داشته باشد كه اورا از اموري كه شايسته نيست نگهداري نمايد.

از قرآن شريف استفاده مي شود كه انبياء در هرسه مورد بالا معصوم هستند.

(1)

نام گذاري صاحبان اديان

خداي تعالي در قرآن مجيد مي فرمايد:

« به درستي كساني كه مؤم_نند، و كساني ك_ه يهودي ونصراني و صابئي هستند، هركدام به خدا و دنياي ديگرمعتقد باشند، و كارهاي شايسته كنند، پاداش آنها نزد پروردگارشان است، نه بيمي دارند و نه اندوهگين مي شوند! »

در رواي_ات اس_لامي ذيل اين آيه، درباره اين_كه نام گذاري ادي_ان به چ_ه دليل و با انتساب به چه فرد يا شهر و كشوري صورت گرفته، چنين آمده است:

1-در معاني الاخبار، از ابن فضال روايت كرده كه گفت از حضرت ام_ام رضا عليه السلام پرسيدم:

« چرا نصاري را به اين نام ناميده اند؟ فرمود:

- ايشان از اهل قريه اي بودند بنام ناصره كه يكي از قراء شام است، و مريم و عيسي (ع) بعد از مراجعت از مصر، درآن قريه منزل كردند.»

1-در روايت آمده كه:

« يهود را بدانجهت يهود ناميده اندكه از فرزندان"يهودا"


1- مستند : آيه60 سوره بقره " اِنَّ الَّذينَ آمَنوُا وَالَّذينَ هادوُا وَالنَّصاريا وَالصّابِئينَ...!" الميزان ج1ص 360

ص:42

پسريعقوب"ع" هستند.»

2-در تفسير قمي آمده كه امام فرمود:

« صابئي ها قومي جداگانه اند، نه مجوسند، نه يهود، نه نصاري و نه مسلمان؛ آنها ستارگان و كواكب را مي پرستند. »

( اين همان " وثنيت" است و چيزي كه هست پرستش " وثن" و بت منحصر در ايشان نيست، و غيرصابئين كساني ديگر نيز بت پرست هستند. تنها چيزي كه صابئين بدان اختصاص دارند اين است كه علاوه بر پرستش بت، آنها كواكب را نيز مي پرستند.)

(1)

خطاب هاي مختلف الهي به صاحبان اديان

در اين آيه اولين بار است كه عبارت " يا ايهاالذين آمنوا...!" به كار رفته است و اولين موردي است كه خداي تعالي مؤمنين را با لفظ " ياايها الذين آمنوا...!" خط_اب مي كند. بعد ازآن در84 مورد ديگرتا آخر قرآن اين خطاب را تكرار فرموده است.

در قرآن كريم خطاب " يا ايهاالذين آمنوا...!" تنها مختص به مؤمنين امت اسلام است. امت هاي قبل از اسلام با عبارت " قوم " خطاب و تعبير شده اند، مانند" قوم نوح و قوم ثمود" گاهي نيزبا لفظ " اصحاب" خطاب يا بيان شده اند، مانند " اصحاب مدين" و " اصحاب رس" . درخصوص قوم موسي عليه السلام تعبير به " بني اسرائيل " و " يا بني اسرائيل" شده است .

در قرآن كريم، چنانچه دقت شود، مشخص مي شود كه آنچه ق___رآن از عبارت " ال__ذين آمن__وا...!" در نظر دارد غير آن معنائي است كه از كل__م___ه " مؤمنين" اراده فرموده است.

از برخي از آيات فهميده مي شود كه منظور از " الذين آمنوا" تمامي اهل ايمان به رسول خدا (ص) نيستند، و چنان نيست كه همه را ولو هرجور كه باشد شامل شود. منظور از عبارت" الذين آمنوا" همان " سابقون ا وّلون " يعني طبقه اول مسلمانان از مهاجر و انصار هستند كه درعهد رسول خدا(ص) و در روزگار عسرت اسلام به آن جناب ايمان آوردند و " الذين آمنوا" عبارت آبرومند و محترمانه اي است كه همه جا منظور ازآن اين طبقه هستند.


1- مستند: آيه 104 سوره بقره " يااَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا …!" الميزان ج2 ص 49

ص:43

(1)

تفاوت بين اديان

قرآن مجيد در اين آيه نشان مي دهد كه سلسله انبياء عليهم السلام هدايتشان يك هدايت و صراط مستقيم شان يك صراط است. اختلاف در زمان و احوال و همچنين در پويندگان اين راه و اختلاف در هدف و مقصد، باعث اختلاف در هدايت و صراط نيست.

سياق آيه چنين مي رساند كه گوئي خداوند سبحان فرموده است:

-ما سلسله جلي_له انب_ياء علي_هم ال_سلام را ك_ه در طول تاريخ بشريت متفرق بوده و هريك در زماني مي زيستند، يكجا جمع كرديم و يكجا و به يك عنايت همه را به سوي صراط مستقيم هدايت كرديم!

همين طور هم هست، چون صراطي كه خداوند انبياء عليهم السلام را بدان هدايت فرموده گرچه به حسب ظاهر شرايع و احكام آن ازجهت توسعه و ضيق باهم اختلاف دارند ولكن درحقيقت راه يكي و شرايع هم يكي اس_ت! واي_ن اختلاف در حقيقت اختلاف نيست بلكه اجمال و تفصيل است.

امتي كه استعداد تحمل تفاصيل احكام را نداشته شريعتش سطحي و اجمالي، و امتي كه چنين استعدادي را داشته شريعتش وسيع و تفصيلي بوده است، وگرنه تمامي شرايع و اديان در يك حقيقت كه همان توحيد فطري است اتفاق داشته و همه بشر را به عبوديتي كه در خور وسع و طاقت بشري است دعوت مي كرده اند.

-انّ الدين عندالله الاسلام!

پس هر دعوت ديني و هدايتي كه بين انبياء فرق گذاشته و مردم را نسبت به بعضي از آنان كافر و نسبت به بعض ديگر مؤمن كند، و يا بين احكام خدا تفرقه بيندازد و مردم را به عمل به بعضي و ترك بعض ديگر دعوت كند، ويا از عهده تأمين سعادت زندگي انسان برنيآيد، و يا انسان را به سوي شقاوت و بدبختي سوق دهد؛ هدايت خدائي و مورد امضاء و رضاي پروردگار نيست و از راه فطرت منحرف است.


1- مستند:آيه87 سوره انعام " وَ مِن آبائِ_هِم وَ ذُرّيّاتِهِم وَ اِخوانِهِم وَ اجتبَيناهُم وَ هَدَيناهُم...!" الميزان ج14ص64

ص:44

(1)

ترقي اديان و ختم رسالت ها

شريعت هاي الهي همه يكي هستند و تناقض و تنافي بين آنها نيست الا اينكه از نظر اجمال و تفصيل و كمي و زيادي فروع مختلفند. چون سير بشر از نقص به كمال به صورت تدريجي است و استعداد قبول معارف الهي در هر عصري با عصر ديگر متفاوت است، وقتي اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عالي ترين موقف خود رسيد آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده است و كتاب خاتم الانبياء و شريعتش در ميان بشر براي هميشه مي ماند، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگري را نمي كشد.

و اگر ام_روز با اين__كه خ_اتم پيغمب_ران (صلوات الله عليه و آله و سلم ) مبعوث گرديده و آخرين كتاب آسماني را آورده است ولي در عين حال بشر به مرحله اي كه مي بايست از كمال برسد نرسيده است براي اين است كه دين اسلام آنطور كه بايد وشايد در مجتمعات بشري گسترش نيافته است وگرنه بشر مي تواند با بسط دائره دين و بررسي حقايق مع_ارف آن رو به ك_مال بگذارد و ب_ه تدريج مراحل علم و عمل را يكي پس از ديگري طي نمايد.

قرآن مجيد اين معني را با بيانات مختلف و هرچه رساتر توصيه فرموده است، مخصوصاّ در آيه 127 سوره اعراف كه مي فرمايد:

« اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ يؤرِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ !»

« زمين متعلق به خداست و آنرا به هركس از بندگان خود كه بخواهد به ارث مي گذارد، و سرانجام نيك از آنِ متقين است !»

(2)

مفهوم نسخ احكام اديان گذشته

خداي تعالي مي فرمايد:

« آنچه به همه انبياء وصيت و وحي كرده بوديم اين بود كه اين ديني كه براي شما تشريع شده است پيروي كنيد و درآن تفرقه ننمائيد، و وحدت آن را حفظ كنيد و درآن اختلاف راه نيندازيد! »

معناي اقامه دين حفظ آن است، به اينكه پيروي اش كنند و به احكامش عمل


1- مستند: تحليل مربوط به آيات 1 تا 127 سوره اعراف الميزان ج 16 ص 36
2- مستند : آيه 13 سوره شوري … اَن اَقيموُا الدّينَ وَ لا تَتَفَرَّقوُا فيهِ …!" الميزان ج 35 ص 48

ص:45

نمايند.

بعد از آنكه تشريع دين براي پيامبران به معناي اين بود كه همه را به پيروي و عمل به دين دعوت كنند، و اينكه درآن اختلاف نكنند، در آيه فوق همين را به اقامة دين تفسير نمود، و اينكه در دين خدا متفرق نشوند، در نتيجه آيه فوق چنين مي رساند كه بر همه مردم واجب است دين خدارا، و همة آنرا، بپا دارند، و در انجام اين وظيفه تبعيض قائل نشوند كه پاره اي از احكام دين را بپا دارند و پاره اي را رها كنند. اقامة كردن دين عبارت است از اينكه به تمامي آنچه خدا نازل كرده و عمل بدان را واجب نموده است، ايمان بياورند.

بطور كلي شرايعي را كه خدا بر انبياء نازل كرده، يك دين است، كه بايد اقامه شود، و درآن ايجاد تفرقه نكنند؛ چون پاره اي از احكام الهي هستند كه در همه اديان بوده است و معلوم است كه چنين احكامي مادام كه بشرع_اق_ل و مك_لفي دردنيا باقي باشد،آن احكام هم باقي است، و وجوب اقامة آن واضح است.

عمركوتاه برخي از احكام اديان

پاره اي ديگر از احكام هستند كه در شرايع قبلي بوده ولي در شريعت بعدي منسوخ شده است. اينگونه احكام درحقيقت عمر كوتاهي داشته اند، و مخصوص طائفه اي از مردم در زمان خاصي بوده اند. معني نسخ شدن آنها، آشكار شدن آخرين روز عمر آن احكام است، نه اينكه معناي نسخ شدن اين باشد كه احكام نامبرده باطل شده اند. پس حكم نسخ شده هم تا ابد حق است، چيزي كه هست مخصوص طائفة معيني و زمان معيني بوده اند و بايد آن طائفه و اهل آن زمان هم ايمان به آن احكام داشته باشند و هم بدان عمل كرده باشند. و اما ديگران واجب است تنها به آن ايمان داشته باشند و بس ، و ديگر واجب نيست كه به آن عمل هم بكنند.

معناي اقامة اين احكام همين است كه قبولش داشته باشند. مثلا حرمت شكار ماهي در روز شنبه در زمان حضرت موسي (ع) مخصوص بني اسرائيل و مردم آن روزگار بوده است و حالا مي گوئيم نسخ شده است و معناي آن اين نيست كه آن احكام ابدي بوده ولي ناسخ آن را باطل كرده بلكه معناي نسخ اش اين است كه عمر اين احكام تا آن روز بوده و ما نيز به اين حكم در ظرف خودش ايمان داريم ولي عمل به آن مخصوص در همان ظرف خودش مي باشد.

ص:46

پس با اين بيان روشن گرديد كه امر اق_امة دين و تفرقه نكردن درآن به اطلاقش باقي است و شامل همه مردم در همه زمانهاست!

نيز روشن گرديد اينكه جمعي ازمفسرين آيه را مخصوص احكام مشترك بين شرايع كرده اند صحيح نيست زيرا اگر اينطور باشد امر به اقامة دين فقط محدود مي شود به اصول سه گانه دين يعني توحيد و نبوت و معاد، و بقيه احكام را اصلا شامل نمي شود، چون حتي يك حكم فرعي هم سراغ نداريم كه با همة خصوصياتش در تمامي شرايع وجود داشته باشد.

(1)

تفرقه و انشعاب در اديان

قرآن شريف متذكر مي شود كه:

« همين مردمي كه شريعت برايشان تشريع شده بود از شريعت متفرق نشدند و در آن اختلاف نكردند و وحدت كلمه را از دست ندادند مگر در حالي كه اين تفرقه آنها وقتي شروع شد و بالا گرفت كه قبلا علم به آنچه حق است، داشتند ولي ظلم و حسدي كه در بين خود معمول كرده بودند نگذاشت بر طبق علم خود عمل نمايند، و در نتيجه در دين خدا اختلاف راه انداختند. »

منظور از اختلاف در آية فوق، اختلاف در دين است كه باعث شد انشعاب ها و چند دستگي ها در بين بشر پيدا شود.

خداي سبحان در مواردي از كلام خود اين امر را مستند به بغي كرده است، و اما اختلافي كه بشر قبل از نازل شدن شريعت داشت و باعث شد كه خدا شريعت را تشريع كند، اختلاف در شئون زندگي و تفرقه در امور معاش بود كه منشأ آن اختلافي بود كه بشر در طبيعت و سليقه و هدف داشت، و وسيله شد براي نزول وحي و تشريع شرع، تا آن اختلافات از ميان برداشته شود.

آية بعدي نكتة ديگري را مطرح مي سازد وآن اينكه چرا خداوند اين جوامع را نابود نمي كند؟

مي فرمايد:


1- مستند: آيه14سوره شوري " وَ ماتَفَرَّقوُا اِلّا مِن بَعدِ ما جآئَهُمُ الْعِلمُ بَغياً بَينَهُم… !" الميزان ج 35ص51

ص:47

« اگر نبود كه خدا از سابق اين قضا را رانده بود كه بني آدم هريك چقدر در زمين بماند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگي در زمين بهره مند شود، هر آينه بين آنان حكم مي كرد ! »

يعني به دنبال اختلافي كه در دين خدا كردند و از راه خدا منحرف شدند، حكم مي نمود و همه را بمقتضاي اين جرم بزرگ هلاك مي فرمود.

سؤال ديگر اين است كه پس اقوامي كه قرآن از نابودي آنها حكايت كرده چگونه هلاك شدند؟

پاسخ اين است كه هلاكت و قضاهائي كه درباره اقوام گذشت_ه درق___رآن كريم آمده است راجع به هلاكت آنان در زمان پيامبرانشان بوده است، و فلان قوم وقتي دعوت پيغمبر خودرا نپذيرفتند در عصر همان پيامبر مبتلا به عذاب شدند و هلاك گرديدند، مانند قوم نوح و هود وصالح كه همه در زمان پيامبرشان هلاك شدند ولي آية مورد بحث راجع به اختلافي است كه امت ها بعد از درگذشت پيغمبرشان در دين خود راه انداختند.

نسلهاي اول و مؤسسين تفرقه كه با داشتن علم و اطلاع اينگونه اختلاف هارا باب كردند، آنچه را كردند از در بغي كردند و نسل هاي ب_عد هم كت_اب را از آنها به ارث بردند در شكي مريب، شكي كه آنهارا به ريب انداخت، قرار گرفتند.

خداوند به رسول گرامي خود مي فرمايد:

-حال كه نسلهاي اوليه با علم و اطلاع، و از راه حسد، در دين اختلاف انداختند ، و نسلهاي بعد در تحير و شك ماندند، به همين جهت خداي تعالي تمامي آنچه را كه در سابق تشريع كرده بود براي شما تشريع كرد، پس تو اي پيامبر مردم را دعوت كن ! و چون آنها دو دسته شدند يكي مبتلا به حسد و ديگري مبتلا به شك ؛ پس تو استقامت بورز، و به آنچه مأمور شده اي پايداري كن، و هواهاي مردم را پيروي مكن !

-در تصديق و ايمان به كتب آسماني مساوات را اعلام كن !

-و همة مردم را به طور مساوي دعوت كن تا همگي متوجه شرعي كه نازل شده بشوند.

ص:48

(1)

علماي دين، عام_لي_ن ت_ف_رق__ه

اختلاف و تفرقه اي كه در امر دين بروز كرد به واسطه تجاوزات و بي قانوني هاي افرادي بود كه به ظاهر حاملين دين يعني علماي دين بودند. قرآن صراحت دارد براينكه :

« بعد از نزول كتاب آسماني در مواد ديني اختلافاتي بين مردم پديدآمد.

اين اختلافات از ناحيه كساني كه حامل و عالم دين بودند و بر كتاب خدا احاطه كامل داشتند، از روي تجاوز و سركشي، بوجود آمد. »

اختلاف در دين مقتضاي فطرت نبود بلكه مستند به بغي و تعدي از حدود و مقررات فطرت بود.

خداي متعال در آية فوق در قرآن منشأ اختلافاتي را كه در دين ها ظاهر شده ، روشن مي سازد و آن را كلاً از ناحيه علماي دين مي داند كه اين حاملين كتاب دانسته و فهميده از روي سركشي و بغي در كتاب خدا و نواميس پروردگار ايجاد اختلاف كردند.

با توجه به اينكه خداوند متعال درقرآن اصل دي___ن را ام___ر فطري مي داند و در فطرت هم اختلاف نمي تواند باشد لذا در آية فوق مشخصاً مي فرمايد كه منشأ اختلاف فطرت نبوده بلكه "بغي و سركشي و تعدي علما " بوده است.

منظور آيه اشاره به " اصل ظهوراختلاف دركتاب آسماني " است نه اينكه هركس از راه راست منحرف شود تا متدين به دين الهي نشود انحرافش از روي بغي و سركشي است، زيرا چه بسا اشخاصي كه به دين حق راه نيافته اند امر برايشان مشتبه شده و راه راست را تشخيص ن_داده اند و مع_ذورند، ولي كسي كه از روي تعدي و سركشي از جاده حق و حقيقت منحرف شود هيچگاه مع_ذور نخواهد بود.

خداوند متعال در آيه فوق در وهلة اول فرستادن پيغمبران و كتاب را براي رفع اختلاف در شئون زندگي مردم اعلام مي كند و در ادامة آيه هدايت مؤمنين را مربوط به "حقي" مي داند كه به لحاظ سركشي و تعدي علماي دين و حاملين كتاب درآن حق اختلاف افتاده است، و مي فرمايد:

« فَهَدَي اللهُ الَّذينَ آمَنوُا لِماَ اخْتَلَفَ فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذنِهِ …!»

-خدا مؤمنين را به حقي كه مورد اختلاف بود به اذن خود هدايت فرمود…!

و اين حق همان است كه كتاب با آن نازل شده است وراهنمائي پروردگار در


1- مستند: آية 213 سورة بقره " وَماَ اختَلَفَ فيهِ اِلاَّ الَّذينَ اوُتوُهُ بَغياً بَينَهُم…!" الميزان 3 ص 174و185

ص:49

اينجا هر دو اختلاف را شامل مي شود – هم اخ_تلاف در شئ_ون حي__اتي وهم اختلاف در معارف الهي - كه عامل اصلي اش بغي حاملين كتاب مي باشد.

(1)

زمان و مقام قضاوت در اختلاف اديان

خداوند متعال اختلاف اديان و قضاوت در حق و ناحق بودن ادع__اي پيشوايان آنان را در آيه فوق به روز ق__يام__ت م_وك__ول كرده و مي فرمايد:

« كساني كه ايمان آورده اند ( مسلمانان) و آنانكه يهودي شدند و صابئيها و نصاري و مجوس، و كساني كه شرك آورده اند؛ خدا در روز رستاخيز ميانشان امتياز مي نهد و از هم جدايشان مي كند! »

در آيات قبلي اين سوره، قرآن مجيد اختلاف مردم و خصومت آنان را درباره خداي سبحان نقل كرده كه يكي تابع پيشوائي گمراه كننده است و ديگري پيشوائي است گمراه كننده كه بدون عل___م درباره خدا جدال مي كند، يكي ديگر مذبذب و سرگرداني است كه خداي را در يك صورت مي پرستد و در ساير صور به شرك قبلي خود برمي گردد ويكي به خداي سبحان ايمان دارد وعمل صالح مي كند.

اينك دراين آيات مي فرمايد كه خدا عليه ايشان شهادت مي دهد و بزودي در روز قيامت بين آنان داوري مي كند در حالي كه همه خاضع و مقهور اويند.

در اينجا منظور از " كساني كه ايمان آورده اند" همانا مسلماناني هستند كه به حضرت محمد بن عبدالله "ص" و كتاب قرآن ايمان آورده اند، و اين قرآن بدون كوچكترين دست خوردگي مانده است.

منظور از " يهودي شدگان" گروندگان به موسي "ع" و پيامبران قبل از موسي است كه در موسي متوقف شده اند و كتابشان تورات است كه بخت النصر پادشاه بابل وقتي برآنان مستولي شد ( در اواسط قرن هفتم قبل از مسيح ) آنرا سوزانيد و مدتها بطور كلي نابود شد تا آنكه " عزراي كاهن " در اوايل قرن ششم قبل از ميلاد مسيح، در روزگاري كه كوروش پادشاه ايران بابل را فتح نمود و بني اسرائيل را از اسارت نجات داد و بسرزمين مقدس برگردانيد، آنرا به رشته تحرير در آورد.

مراد به " صابئين" پرستندگان كواكب نيست به دليل خود آيه كه ميان صابئين و مشركين مقابله انداخته است بلكه عبارتند از معتقدين به كيشي كه حد وسط


1- مستند: آيه17سوره حج " اِنَّ الَّذينَ آمَنوُا وَالَّذينَ هادوُا وَالصّابِئينَ وَ …!" الميزان ج 28 ص224

ص:50

ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابي دارند كه آنرا به حضرت يحيي بن زكرياء پيغمبر نسبت داده اند، و امروز عامه مردم آنها را " صبئ" گويند.

منظور از " نصاري " گروندگان به مسيح ، عيسي بن مريم عليه السلام، و پيامبران قبل از او، و كتب مقدسه انجيل هاي چهارگانه – لوقا، مرقس، متي، و يوحنا – و كتب عهد قديم است؛ البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس مي داند، لكن قرآن كريم مي فرمايد كه كتاب مسيحيان تنها آن انجي_لي است كه به عيسي نازل شد.

مراد به " مجوس" قوم معروفي هستند كه به " زرتش_ت" گروي_ده اند و كتاب مقدس آنان " اوستا" مي باشد. چيزي كه هست تاريخ حيات زرتشت، و زمان ظهور او بسيار مبهم است، بطوريكه مي توان گفت به كلي منقطع است. اين قوم كتاب مقدس خودرا در داستان استيلاي اسكندر بر ايران به كلي از دست دادند، و حتي يك نسخه از آن نماند، تا آنكه در زمان ملوك ساساني مجدداّ به رشته تحرير درآمد. بهمين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت. آنچه مسلم است، مجوسيت معتقد هستند كه براي تدبير عالم دو مبدأ هست : يكي مبدأ خير و ديگري مبدأ ش_ّر، اولي نامش يزدان و دومي اهريمن، يا اولي نور و دومي ظلمت است. و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس مي دانند و بدون اينكه مانند بت پرستان براي آنها بتي درست كنند، به آنها توسل و تقرب مي جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيط، مخصوصاّ آتش را مقدس مي دارند. در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده ها داشتند. آنها وجود همه عالم را مستند به "اهورامزدا" دانسته و اورا ايجاد كننده همه مي دانند.

مراد به " شرك آورندگان " و مشركين همان " وثني " ها هستند كه اصنام را مي پرستيدند. اصول مذهب آنها سه تاست: يكي مذهب وثنيت صائبه، ديگري وثنيت برهمائيه، و آخري بودائيه. البته اين سه مذهب اصول مذاهب مشركين است و گرنه اقوام ديگري هستند كه از اصنام هرچه به خواهند و به هرنحوي كه بخواهند مي پرستند بدون اينكه پرستش خودرا بر اصل منظمي استوار سازند، مانند: بت پرستان حجاز و طوائفي در اطراف معموره جهان.

مقصود از بي_ان و ش_رح مختصر فوق اش_اره به تاريخ_چه ازهم گسسته و نامعتبر شدن تدريجي كتاب و معتقدات آنهاست كه اصول حقيقي آن را خداوند متعال در قرآن

ص:51

مجيد بيان كرده است، ولي صاحبان اين مذاهب در طول قرن ها و سالها درآن اختلاف كرده و آنرا به نسل هاي بعدي منتقل نموده اند.

در اين آيه خداي سبحان بعداز شمردن اسامي آنها بعنوان نگاه دارندگان اختلافات مذهبي مي فرمايد:

« پروردگار تو روز قيامت بين آنها حكم به حق و فصل قضا خواهد كرد، تا محق آنها از مبطل جدا شود، آنچنان كه هيچ چيز مبهم درميان نماند و هيچ حاجبي جلوآن حكم به حق را نگيرد، و

- اِنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شَيءٍ شَهيد! »

تأثيرانبياء درتكامل بشريت

اشاره

ص:52

(1)

پيامبران و تمدن

تمدن و اصلاح حال دنيا و همچنين عبادت و اصلاح حال آخرت را وحي الهي به انبياي سلف و امت هاي آنان آموخته است. اين وحي الهي بود كه آنان را به انواع عبادات و وضع قوانين كلي ، كه عقل سليم نيز آنرا درك مي كند، مانند دستورات راجع به همزيستي صالح و اجتناب از ظلم و اسراف و اعانت ظالم و از اين قبيل خيرات و شرور؛ هدايت كرده است.

ريشه تمامي تجهيزات و وسايل تمدن امروز همين وحي است كه به انبياي سلف مي شد و انبياء عليهم السلام بودند كه مردم را به اجتماع و تشكيل جامعه دعوت نموده اند. انبياء انسانها را به خير و صلاح و اجتناب از شر و فحشاء و فساد واداشته اند. دراين مسئله عادل بودن و يا ستمگر بودن زمامداران آن روز جوامع بشري هيچ تاثيري نداشته است.

(2)

تاثير انبياء در علوم انساني

تمامي احكام و قوانين صالحه كه در ميان مردم جاري بوده و هست، همه به وسيله انبياء عليهم السلام در بين آنان جريان يافته است. البته عواطف و افكار بشر ممكن است اورا به غ_ذا و مسكن و ن_كاح و لباس صالح براي زندگي و به جلب منافع و دفع مضار هدايت كند ولي معارف الهي و اخلاق فاضله و شرايعي كه عمل به آن حافظ آن معارف و آن اخلاقيات است اموري نيست كه بتوان آن را از رشحات افكار بشر دانست، هرچند بشر نابغه و داراي افكار عالي اجتماعي هم بوده


1- مستند: تحليل علمي الميزان ج14ص17
2- مستند: آيه 91سورة انعام " وَ عُلِّمتُم ما لَم تَعلَموُا اَنتُم وَلا آبآؤُكُم …! " الميزان ج1ص102

ص:53

باشد.

شعور اجتماعي كجا مي تواند بچنين معارف و حقايقي دست يابد؟

فكر اجتماعي بيش از اين نيست كه انسان را وادار به استخدام وسايل ممكنه اي كند كه با آن وسايل، نيازمنديهاي زندگي مادي از خوراك و پوشاك و نكاح و لباس و شئون مربوط به آنها فراهم مي شود. همين فكر است كه درصورت فراهم ديدن زمينة تاخت و تاز دستور مي دهد به اينكه انسان در راه تمتع از ماديات هر قدرتي را كه مانع و جلوگير خود ديد درهم شكسته و ازبين ببرد، و اگر چنين زمينه اي را فراهم نديد آدمي را وادار مي كند به اينكه با سايرقدرت ها رويهم بريزد و آنان را در تمتع از منافع و دفع مضار شريك خود سازد و منافع را عادلانه در ميان خود تقسيم كنند.

لذا خ__داي م__تعال در آيه فوق به دو چيز استدلال مي نمايد و ثابت مي كند كه لازمه مقام الوهيت هدايت انسان به سوي صراط مستقيم و سعادت اوست به وسيله كتاب آسماني و پيامبران؛ و آن دو چيز عبارتند از: 1- وجود كتاب هاي آسماني 2- تعاليم الهي كه در ميان مردم جريان دارد و اين تعاليم زائيده افكار بشري نيست !

(1)

تاثير پيامبران در افكار اجتماعي و اصلاح حكومتها

جاي هيچگونه ترديدي نيست كه " نبوت" از قديم ترين زمانها كه در ميان بشر ظاهر شده ، مردم را به عدل و دادگستري دعوت، و از ظلم و ستمگري نهي كرده است؛ و از طرفي تمام افراد را به پرستش خداي يگانه خوانده، و از جانب ديگر آنان را از اطاعت و پيروي فراعنه و گردنكشان جمعيت كه بر مردم تسلط پيدا كرده بودند، منزجر ساخته است.

اين دعوت از طرف صاحبانش هميشه درميان بشر پشت در پشت ادامه داشته است. گرچه اديان به واسطه اختلاف امت ها و زمان ها، از نظر تعليمات توسعه و ضيق داشته اند، ليكن مطلب مسلم آنكه همگي همان دعوت ها را دنبال مي كردند.

چگونه متصور است كه عاملي بدين عظمت قرون متمادي درميان بشر باشد لكن جماعت را درراه پيشرفت هاي اجتماعي كمك نكند؟

قرآن شريف از وحي هائي كه در اين باره به پيغمبران قب__لي شده است قسمتهاي زيادي را ش___رح مي دهد:


1- مستند: آيات مندرج درمتن الميزان ج5ص272

ص:54

نوح گفت:

« رَبِّ اِنَّهُمْ عَصوُني وَ اتَّبَعوُا مَنْ لَم يَزِدهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ اِلاّ خَسار اً !»(نوح/ 23)

-پروردگارا اين قوم مرا مخالفت كردند و پيرو كسي شدند كه او خود مال و فرزندش هم جز بر زيانش نيفزود. بر ضد من بزرگترين مكر و حيله را به كار بردند و به يكديگر گفتند خدايان خودرا هرگز رها مكنيد !

هود گفت:

« اَتَبنوُنَ بِكُلِّ ريعٍ آيَ__ةً تَعبَثوُنَ وَ…!» ( شعرا/ 130)

-اي قوم آيا به هر زمين مرتفعي عمارت و كاخي بنا مي كنيد براي اينكه به بازي عالم سرگرم شويد و عمارتهاي محكم به اميد زندگي جاودان مي سازيد؟ و چون به شمشيردست مي بريد كمال خشم و قساوت را به كار مي بنديد؟

صالح گفت:

« فَاتَّقوُااللهَ وَ اَطيعوُنِ وَلا تُطيعوُا اَمْرَالْمُسرِفينَ…! »(شعرا/ 152)

- اي قوم از خدا بپرهيزيد و اطاعت مرا پيشه سازيد، و از ستمگراني كه كارشان جز فساد درزمين چيز ديگري نيست پيروي مكنيد !

موسي به دفاع از بني اسرائيل برخاست و به معارضه فرعون، به دليل سيره ظالمانه اش قيام نمود.

ابراهيم با نمرود مبارزه كرد.

عيسي و ساير انبياء بني اسرائيل هركدام با ملوك ستمكار عصر خود و تقبيح اخلاق ناشايست آنها طرف شدند و مردم را به دوري از اطاعت آنان وادار ساختند.

دعوتي كه خود قرآن شريف عليه اين ستمگري ها نموده و مردم را از اطاعت كردن آن ظالمان بازداشته، و هم عواقب وخيم " ظلم ، فساد، دشمني و طغيان " را شرح داده است؛ جاي هيچگونه ترديد نيست.

اين قرآن است كه عاقبت ستمكاران را اينگونه شرح مي دهد:

« اَلَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادِ،

اِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ،

اَلَّتي لَم يُخلَقْ مِثلُها في الْبِلادِ،

ص:55

وَ …. » (فجر/ 14)

-آيا نديدي كه پروردگار تو با عاد – قوم هود – چه كرد؟

و به اهالي شهر ارم كه صاحب قدرت بودند، چگونه كيفر داد؟

در صورتيكه مثل آن شهر در اقطار عالم نبود .

و به قوم ثمود، كه سنگ را شكافته و كاخها براي خود مي ساختند، چه كرد؟

و فرعون را كه صاحب ميخ ها بود، چگونه معذب ساخت ؟

اينان كساني بودند كه طغيان و سركشي كردند و درزمين فتنه و فساد نمودند،

پروردگار تو هم تازيانه عذاب را بر سر آنان كوبيد – زيرا پروردگار تو در كمين است !

در سيره رسول اكرم (ص) و اولاد طاهرينش مي بينيم كه تا فرصتي به دست مي آوردن_د عليه ستمگران و ج______باران يورش مي بردند و بساط فسادشان را درهم م_ي ريختند، و در مقابل طغيان و سركشي و استكبارش_ان ب_ه معارض__ه بر مي خاستند.

(1)

نقش پيامبران در بيداري انسانها

نكتة اين كه از فرستادن پيغمبر تعبير به " بعث" شده نه "ارسال" اين است كه انسان اولي گروه واحد و ساده اي بود و در حال خمود و آرامش مي زيست، پيغمبران كه آمدند نداي توحيد سر دادند و بشر را از اين سكوت خفقان آور برانگيختند و او را متوجه سعادت و كمال خود ساختند و در شاهراه هدايت به راه انداختند.

اين معني با " بعث" كه معنايش " بيدار كردن از خواب و نظير آن،" است مناسبتر است و شايد همين نكته موجب شده كه از فرستادگان هم تعبير به " نبي" يعني صاحب خبر شده نه رسول .

بعلاوه، حقيقت بعث و فرستادن كتاب متوجه كردن بشر است به حقيقت وجود و حيات خود، و اينكه آفريدة خداست، همان خداي يكتائي كه جز او خدائي نيست وبشر پيوسته به طرف او سير مي كند و در روز با عظمتي به سوي او بازگشت خواهد كرد، و


1- مستند : آية 213 سوره بقره " … فَبَعَثَ اَللهُ النَّبيّينَ مُبَشِّر ينَ وَ مُنذِرينَ …!" الميزان ج 3 ص182

ص:56

اكنون در يكي از منازل راه است كه حقيقت آن جز بازي و فريب نيست، پس بايد اين معاني را در زندگي رعايت كرد و هميشه در انديشة اين بود كه از كجا و در كجا و به سوي كجاست؟ اينها مطالبي است كه پيامبران به مردم گوشزد مي كنند، لذا تعبير " نبي" كه معنايش" صاحب خبر" است مناسبتر مي باشد.

اما طبقة متوسط مردم كه اكثريت اجتماع را تشكيل مي دهند هدف فعاليتشان اميد نفع و دفع ضرر است، لذا انبياء نيز آنهارا بوسيلة مژدة بهشت و ترس از دوزخ به ايمان و عمل صالح وادار مي كردند. در آي__ة ش__ريف_ه عبارت " مبشرين و منذرين " به همين جهت آورده شده است ولي بندگان صالح خدا و اولياء الله نظري ب_ه ث_واب و عقاب و بهشت و دوزخ ن__دارند و تن__ها توجه شان به پروردگارشان مي باشد.

فضايلي هم كه درملتهاي زنده و جمعيت هاي مت_مدن جهان امروز ديده مي شود از آثار نبوت و دين است كه بحكم وراثت يا در اثر تقليد از امتهاي ديندار به ايشان رسيده است. به دليل اين كه دين هميشه در جامعة انساني طرفداران قابل ملاحظه أي داشته و جمعيت هاي مهمي از آن پيروي ميكرده اند و تنها چيزي كه دعوت به ايمان و تقوا و فضيلت و اخلاق فاضله و صلاح و عدالت مي كرده، دين بوده است.

(1)

گسترش عدالت، اولين هدف رسالت

در اين آيات غرض الهي از فرستادن رسولان و نازل كردن كتاب و ميزان به هم_راه اي_شان را بي_ان كرده و مي فرمايد:

« غرض از اين ارسال رسل و انزال كتب اين بود كه انبياء مردم را به عدالت عادت دهند، تا در مجتمعي عادل زندگي كنند، و آهن را نازل كرد تا بندگان خود را در دفاع از مجتمع صالح خود و بسط كلمة حق در زمين بيازمايد، علاوه بر منافع ديگري كه آهن دارد و مردم از آن بهره مند مي شوند.»

آنگاه فرمود: نوح و ابراهيم عليهماالسلام را فرستاد و نبوت و كتاب را در ذرية آن دو بزرگوار قرار داد و يكي پس از ديگري رسولاني گسيل داشت. و اين سنت همچنان در تمامي امت ها استمرار يافت و نتيجه كار همواره اين بود كه عده اي از مردم راه حق را يافتند، و اكثريتي از ايشان فاسق شدند.

من_ظور از كتاب وحيي است كه ص_لاحيت آن را دارد كه ن__وشته شود و به


1- مستند:آيه25سوره حديد "لَقَداَرسَلنا رُسُلَنابِالْبَيِّناتِ وَاَنزَلنا مَعَهُم الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقومَ النّاسُ باِلْقِسطِ!" الميزان ج37ص356

ص:57

صورت كتاب درآيد ( نه اينكه كتابي جلد شده از آسمان بفرستد،) بلكه دستوراتي است كه مي شود آن را نوشت، دستوراتي كه مشتمل است بر معارف ديني از قبيل عقايد حقه و اعمال صالح.

اين كتابهاي آسماني كه معنايش معلوم شد، عبارتند از پنج كتاب:

كتاب نوح، كتاب ابراهيم، كتاب موسي( تورات)، كتاب عيسي( انجيل) و كتاب قرآن.

ميزان چيست؟

تفسيري كه احتمالاً براي ميزان مي شود كرد ( و خدا داناتر است!) اين است كه: ميزان همان دين است.

چون دي___ن عبارت است از چيزي كه عقايد و اعمال اشخاص با آن سنجيده مي شود. و اين سنجش ماية قوام زندگي سعيدة انسان اجتماعي و انفرادي است.

(1)

گسترش مساوات و مبارزه با اختلاف طبقاتي

مشركين معاصر رسول الله از آنجناب توقع داشتند و پيشنهاد مي كردند كه:« اين يك مشت فقير و بيچاره اي را كه دورخود جمع كرده اي متفرق ساز ! »

ساير امت ها هم از انبياء خود از اينگونه خواهش هاي بيجا داشتند كه چرا امتيازي براي اغنياء نسبت به فقراء قائل نمي شوند؟ و از روي نخوت و غرور انتظار داشتند پيغبرانشان اغنياء را دورخود جمع كنند و فقرا و بينوايان را بااينكه از صميم دل ايمان آورده اند از دور خود دور سازند!

در قرآن مجيد از قوم نوح نيز حكايت شده كه چنين خواهش هاي بيجا از پيغمبر خود مي كرده اند. خداي متعال در آيه فوق مي فرمايد:

« … و كساني را كه در هر صبح و شام پروردگار خود را مي خوانند و جز رضاي او منظوري ندارند از خود طرد مكن !

و بدان كه ازحساب ايشان چيزي برتو وازحساب توچيزي برايشان نيست


1- مستند:آية52 تا54 سوره انعام " وَ لاتَطرِدُ الذينَ يَدعونَ رَبَّهِم بِالْغَداوَةِ وَالْعَشيِّ يُريدونَ وَجهَهُ ! " الميزان ج13ص157

ص:58

كه آنان را از خود براني ، و در نتيجه از زيانكاران بشوي ! »

در اين آيه وصف مؤمنين را كه همان دعاي صبح و شام ويا نماز صبح وشامشان است ذكر فرموده تا بفهماند ارتباط و دوستي آنان نسبت به خداي تعالي در امري است كه جز خدا كسي در آن مداخله ندارد.

در ادامة آيه مي فرمايد:

« اين چنين بعضي از آنان را به دست بعضي ديگر آزموديم تا در قيامت ازخود بپرسند آيا اينان بودند آن گروهي كه خداوند از ميان همه برآن_ان نعمت داد …؟ »

معلوم است كه گويندگان اين سخن كساني را كه مسخره كرده اند اشخاصي بودند كه به نظر آنان حقير و فاقد ارزش اجتماعي مي رسيدند زيرا اقويا و زورمندان آن روز براي فقرا و زيردستان قدر و قيمتي قائل نبودند، و خداي سبحان پيامبر خود را چنين خبر مي دهد كه :

« اين تفاوت و فاصله اي كه بين طبقات مردم است امتحاني است الهي، كه اشخاص با آن محك و آزمايش مي شوند و افراد ناسپاس از شكرگزاران متمايز مي شوند. آنان كه اهل كفران نعمت و اهل استكبارند درباره فقراي باايمان مي گويند:

- آيا خداوند از ميان همة مردم براين تهي دستان بينوا نعمت داد؟ ! »

دليل اين امر يك سنت اجتماعي است كه بين مردم مادي مع_مول است و معمولاً ميزان ارزش يك عمل يا سخن را به مقدار وزن اجت_____ماعي صاح___ب عمل مي شناسند، مثلاً سخني را كه يك برده و خدمتكار يا اسير بگويد هرچه قدر هم صحيح باشد بي ارزش مي پندارند !

از همين جهت بود كه وقتي اغنياء و گردنكشان ديدند كه دور و بر رسول الله «ص» را يك مشت مردم فقير وعمله و برده گرفته وبه دين اوگرويده اند و رسول الله «ص» هم چنين كساني را مورد عنايت خود قرار داده و بخود نزديك ساخته است همين معني را دليل قطعي بر بيمقداري دين وي دانستند و به همين معنا استدلال كردند بر اينكه اين دين آنقدر قابل اعتنا نيست كه اشراف واعيان بآن اعتنا و التفاتي بكنند !

روايتي از " خباب" نقل كرده اند كه گفت: « اقرع ابن حابس تميمي، و عينية بن حصين فزاري شرفياب حضور رسول الله "ص" شدند و ديدند كه آنجناب با بلال و صهيب و عمار و ( خباب) و عده اي ديگر از مؤمنين تهي دست نشسته است. وقتي نامبردگان را ديدند تحقير و بي اعتنائي نمودند و از رسول خدا "ص" تقاضاي خلوت

ص:59

كردند.

در خلوت عرض كردند: " آرزو داريم براي ما سرشناسان عرب مجلس مخصوصي قرار داده و بدين وسيله مارا بر ساير عرب برتري دهي! چه هم_ه روزه از اطراف و اكناف عربستان جمعيت هائي شرفياب مي شوند و مارا مي بينند كه با اين فقرا و بردگان همنشين شده ايم، اين خود ماية شرمندگي ماست. استدعاي ما اين است كه دستور دهيد هر وقت ما وارد مجلس شديم آنان از مجلس خارج شوند، و وقتي ما فارغ شديم و برگشتيم آنوقت اگر خواستيد با آنان همنشين شويد!

حضرت فرمود: بسيار خوب! عرض كردند:

حالا كه تقاضاي مارا پذيرفتي مرحمتي كن و همين قرارداد را در سندي برايمان بنويس !

حضرت دستور داد تا كاغذ آوردند و علي "ع" را براي نوشتن احضار فرمود.

خباب مي گويد در تمام اين گفت و شنودها ما در گوشه اي خزيده بوديم كه ناگاه حالت وحي به آن جناب دست داد و جبرئيل اين آيه را نازل كرد:

" كساني را كه در هر صبح و شام پروردگار خود را مي خوانند و جز رضاي او منظوري ندارند از خود طرد مكن …! ( تا آنجا كه مي فرمايد:) - بگو سلام برشما ! پروردگارتان رحمت را بر خود واجب كرده است! "

وقتي آيه نازل شد رسول خدا "ص" كاغذ را ازدست خود انداخت و ما را نزديك خود خواند و درحالي كه مي گفت: « سَلامٌ عَلَيكُم كَتَبَ رَبُّكُم عَلي نَفسِهِ رَحمَةً !»

از آن پس هميشه درخدمتش مي نشستيم و ازآن جناب جدا نمي شديم مگر اين كه ايشان برخاسته و تشريف مي بردند.

« وَاصْبِرْ نَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالْغَداةِ وَالْعَشِيِّ يُريدوُنَ وَجهَهُ …!»

خباب سپس گفت: رسول خدا "ص" از آن پس با ما مي نشست ولكن ما وقتي احساس مي كرديم كه موقع برخاستن آنجناب شده بر مي خاس_تيم و مي رفتيم و آنجناب هم برخاسته و تشريف مي برد. » (نقل از درمنثور)

تحليل روايت : حال بر مي گرديم به تحليل روايت:

رواياتي كه دلالت مي كنند بر اينكه سوره انعام ي__كدفعه به رسول الله «ص» نازل شده بسيار زي__اد و مستفيض اند، و همچنين با تأمل و دقت در سياق آيات ترديدي در اين باقي نمي ماند كه در اين روايت " تطبيق" به كار رفته است.

توضيح اينكه اصحاب رسول الله«ص» چون بعضي از آيات را قابل انطباق با بعضي

ص:60

از داستانها و وقايع دوران زندگي آن جناب مي ديدند همان حادثه را سبب نزول آيه مي شمردند. البته منظورشان اين نبوده كه بگويند فلان آيه تنها به خاطر فلان حادثه نازل شد و با ذكر آن داستان شبهاتي را كه عارض بر آيه شده است رفع نمايند، بلكه منظورشان اين بوده كه اگر شبهه اي در حدوث فلان حادثه و يا اشباه و نظاير آن هست با ذكر آيه آن شبهه برطرف شود.

روايات مشابه اين چند روايت است كه يك موضوع را چندگونه نقل مي كند، معلوم مي شود كه اشراف مكه و قريش در چند نوبت ضعفاي مؤمنين را نزد آنجناب ديده و اين درخواستهاي بيجا را كرده اند كه در خود آيه هم به اين درخواستها اشاره شده است. آيه مزبور نظر خاص به آن حوادث ندارد و شأن نزول آيه آن روز و اتفاق بخصوص نيست بلكه آيه با آن تطبيق دارد !

(1)

لزوم نبوت جهاني

نبوت به واسطة نياز واقعي كه بدان وجود داشته است و رابطة حقيقي كه بين مردم و پروردگارشان وجود دارد، در اجتماع انساني پديد آمده است، و متكي به يك حقيقت تكويني است نه اعتباري و گزاف.

يكي از قوانيني كه در نظ__ام كون حاكم است اين است كه همه " ان__واع" رو به " كمال" مي روند و به سوي " هدف وجودي" خود رهنمون مي شوند.

خداوند متعال در آيات زير آنرا مشخص مي سازد:

« همانكه خَلقت كرد و بپرداخت، همانكه توان داد و هدايت كرد!»(3/ اعلي)

« همانكه عطا فرمود به كل شيء خلقت آنرا و سپس هدايتش كرد!»(51/طه)

هر نوع از انواع در عالم هستي از ابتدائي كه به وجود مي آيد به سوي كمال وجود و هدف خلقت خود كه خير و سعادتش درآن است متوجه است. نوع انسان نيز كه يكي از اين انواع است و از آنها مستثني نيست، "كمال" و "سعادتي" دارد كه افراد آدمي به صورت فردي يا به صورت دسته جمعي به سوي آن متوجهند.

اين كمالات براي يك انسان به تنهائي فراهم نمي شود، چون نيازهاي زندگي يك فرد فراوان است و اعمالي كه بايد براي رفع احتياجات خود انجام دهد زياد است.

پس عقل عملي كه آدم را برمي انگيزد تا از هرچيزي كه مي توان ازآن استفاده كرد، استفاده كند، و در راه منافع خود جمادات و اقسام مختلف نباتات و حيوانات


1- مستند: آيات مندرج درمتن الميزان ج20 ص102

ص:61

رااستخدام نمايد؛ اورا وا مي دارد تا ازكارهاي بني نوع ديگرش نيزبهره مند گردد. ولي چون افراد آدمي همانند هستند و هر فردي مانند افراد ديگر داراي عقل عملي و شعور خاص انساني است، و عقل عملي كه در هر شخصي وجود دارد اورا وادار مي كند كه مثل ديگران درصدد نفع خويش باشد، اين جريان افراد را ناچار مي سازد كه اجتماع تعاوني تشكيل دهند، يعني همه براي همه كار كنند؛ و هر فردي به همان اندازه از كار ديگران بهره مند شود كه ديگران از كار او بهره مند مي گردند، و هركس به همان اندازه كه ديگران راتسخيرمي كند به تسخير آنان درآيد.

خداي تعالي در قرآن مجيد مي فرمايد:

« نَحنُ قَسَمنا بَينَهُم مَعيشَتَهُمْ … - ما وسيله زندگي را درحيات دنيا بين آنان تقسيم كرديم و بعضي را به درجات بالاتر از ديگران قرار داديم كه يكديگر را به تسخير هم درآورند! » (32/زخرف)

اجتماع تعاوني كه بناي زندگي آدميان است يك مسئله ضروري است كه نياز زندگي و زورمندي رقباي ديگر، آدميان را بدان وا مي دارد، پس در حقيقت انسان به طبع ثانوي خود " مدني" و " تعاوني " است و گرنه طبع اولي او اين است كه از هرچه امكان دارد، حتي از كار بني نوع خود بهره برداري كند. و لذا هرگاه انسان نيرومند شود و از ديگران بي نياز گردد و ديگران را ناتوان ببيند نسبت به آنان تجاوز مي كند و برده شان مي سازد و بلاعوض استثمارشان مي كند.

خداي تعالي مي فرمايد:

« اِنَّ الاِنسانَ لَظَلوُمٌ كَفّار ! » (ابراهيم – 34)

« اِنَّ الاِ نسانَ لَيَطغي … - آدمي كه خود را بي نياز بيند طغيان مي كند. راستي كه بازگشت همگان به سوي پروردگار توست! » (علق – 8)

اين مسئله نيزض__روري است كه اج__تماع تعاوني در بين افراد انجام نمي يابد مگر به وسيلة قوانيني كه در بين آنان حكومت كند، و عده اي نيز حافظ و برپا دارندة قانون باشند. اين شيوه مستمر نوع آدمي بوده است زيرا هيچ اجتماعي از مجتمعات انساني اعم از كامل و ناقص، مترقي يا منحط، وجود نداشته و ندارد مگرآنكه يك سلسله رسوم و سنن به طور كلي و يا به طورغالب در بين آنان جريان داشته است. تاريخ و تجربه و مشاهده بهترين شاهد اين حقيقت است.

اين رسوم و سنن – كه مي توانيد آنها را " قوانين" بناميد - مواد و قضاياي فكري است كه كارهاي مردم به طوركلي يا اكثراً برآنها منطبق است و به سعادت قطعي

ص:62

يا احتمالي شان منتج مي شود.

پس" قوانين" اموري هستند فاصل بين كمال و نقص آدمي و واسطه اي بين انسان ابتدائي و انساني كه زندگاني اش تكامل يافته و در اجت__ماع زيست مي كند. انسان به وسيله قانون به هدف وجودي خويش رهنمون مي شود!

اين مطلب نيز ثابت شده كه لازمه عنايت الهي اين است كه آدمي را به سعادت حيات و كمال وجودي اش رهبري كند همانگونه كه ساير انواع را نيز به كمال لايق خودشان هدايت مي كند.

خدا از طريق خلقت و فطرت، آدمي را به موجبات خير و سعادت رهبري مي كند و خير و سعادت آدمي همان است كه نظام كون و تجهيزات خلقت، فطرت انسان را به طرف آن برمي انگيزد و خود آدمي است كه چيزهائي را كه نفعش در آن است مي فهمد و خوبي را از بدي و سعادت را از شقاوت باز مي شناسد.

خداي سبحان مي فرمايد:

« وَ نَفسٍ وَ ما سَوّاها . فَالهَمَها فُجوُرَها وَ تَقواها … - قسم به جان، و آنكه درستش كرد، و بدكاري و پرهيزكاري را بدو الهام كرد؛هركس آن را پاك كند رستگار شود، و هركس به نافرماني اش وادارد زيان بيند! (7و8/شمس)

و نيز خ__داوند با عن__ايت ضروري خود بشر را به يك سلسله اص_ول اعتقادي و قوانين عملي هدايت مي كند تا با تطبيق شئون زندگي خود بر اين اصول و قوانين، كمال و سعادت خود را به اتمام رساند، زيرا عنايت الهي براي به كمال رساندن " انواع" گوناگون به وسائلي كه با نوع وجودي آنان تناسب دارد، همانگونه كه موجب هدايت تكوين محض است، اين نوع هدايت را ( كه هدايت تشريعي است،) نيز ايجاب مي كند.

در اين نوع هدايت مجهز بودن انسان به عقل ( عقل عملي) كافي نيست زيرا به طوري كه ملاحظه فرموديد اين عقل افرادرا به استخدام مي كشد وبه اختلاف فرا مي خواند و محال است كه قواي فعاله دو كار متضاد كنند و دو اثر متناقض داشته باشند. ( يعني عقل عملي كه كارش استخدام و دعوت به اختلاف است نمي تواند در عين حال خودش رفع اختلاف كند،) علاوه بر اين اشخاصي كه از قانون تخلف مي كنند و مجرميني كه انواع جرايم را مرتكب مي شوند و جامعه را فاسد مي كنند همگي از عقل بهره مند و بدان مجهزند.

ص:63

پس معلوم شد كه در اينجا راه ديگري غير از راه تفكر و تعقل وجود دارد كه به آدمي راه حق و طريقه كمال و سعادت را مي آموزد، و آن " وحي" است.

"وحي" عبارت است از يك نوع سخن الهي كه به انسان چيزهائي مي آموزد كه با اعتقاد و بكاربستن آنها در زندگي دنيا و آخرت به كاميابي مي رسد!

با توجه به حقايق بالا در آيه زير تدبر كنيد!

« اِنّا اَوحَينا اِلَيك … - ما به تو وح_ي كردي_م همان_گونه كه به نوح و پيغمبران بعد از او وحي كرديم، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبط هاي او، و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان نيز وحي فرستاديم، و به داود زبور داديم؛ و رسولاني كه داستانشان را براي تو نگفتيم، و خدا با موسي سخن گفت .

فرستادگاني نويد دهنده و بيم رسان كه مردم پس از اين رسولان در برابر خدا دليلي نداشته باشند، و خدا با عزت و حكمت است ! »(1)

(2)

جهاني بودن نبوت

با توجه به مطالب بالا يكي از لوازم عنايت الهي اين است كه براي اجتماع انساني دين و شريعتي نازل كند كه بدان بگروند و در حيات اجتماعي خود بدان عمل كنند. و اين نبايد اختصاص به قوم خاصي داشته باشد كه ديگران بيهوده و بي توجه، به خود واگذاشته شوند. لازمه ضروري اين مسئله اين است كه اولين شريعت كه براي اجتماع انساني نازل شده است شريعت عمومي باشد. خدا در آيه زير ازاين شريعت چنين خبر داده است:

« كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً … - مردم همگي يك امت بودند، پس خدا پيغمبران را نويد دهنده و بيم رسان مبعوث كرد، و به آنان به حق كتاب فرستاد تا در ميان مردم در مواردي كه باهم اختلاف دارند حكم كند!» (213/بقره)

اين آيه بيان مي كند كه مردم در اولين مراحل پيدايش و افزايش، داراي فطرت ساده اي بودند كه هيچ اثري از اختلافات و منازعات زندگي دربين آنان ظاهر نبود و بعداً ميانشان اختلاف پديد آمد. و آنگاه خداوند پيغمبران را با شريعت و كتاب فرستاد تا در مواردي كه با يكديگر اختلاف دارند ميان آنان حكم كنند و ماده دشمني و نزاع را بركنند.

خداي سبحان در آيه زير شرايع را مشخص مي سازد:


1- نساء – 165
2- مستند:آيات مندرج در متن الميزان ج20 ص107

ص:64

« شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصّي بِهِ نوُحاً وَ … - خدا براي شما آنچنان ديني تشريع كرد كه نوح را بدان سفارش كرده بود و آنچه به تو وحي كرديم و آنچه ابراهيم و موسي و عيسي را بدان توصيه كرديم!»

(13/شوري)

آيه فوق كه در مقام امتنان بر حضرت محم_د(ص) است اين مطلب را مي رساند كه:

اولاً – شرايع الهي كه بر بشر نازل شده شريعت هاي جهاني و عمومي نامبرده است ولا غير!

ثانياً – اول_ين شريعتي كه ذك_رشده شريع_ت نوح است كه در زمان خود

جهاني و عمومي بوده است. در هيچ جاي كلام الهي نيامده كه در زمان نوح پيغمبر صاحب شريعت دي_گري وجود داشته است و نه در زمان ساير پيامب___ران اولواالعزم صاحب كتاب و شريعت !

در روايات اسلامي از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود:« انبياء اولواالعزم پنج تن بودند كه همگي شريعت و كتاب داشتند و ن__ب___وت آنان نسبت به غير خودشان اعم از پيغمبر و غير پيغمبر عمومي بوده است ! »

انساب و اسامي پيامبران الهي

اشاره

ص:65

(1)

اسامي پيامبران در قرآن

قرآن شريف تصريح مي كند به اينكه شماره پيغمبران زياد است، و متعرض داستان همة آنان نشده است.

در آية 78 سوره مؤمن (غافر) مي فرمايد:

« وَلَقَد اَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِكَ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَيكَ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَيك - و پيش از تو پيغمبراني را فرستاديم، از ايشان كساني هستند كه سرگذشتش را براي تو نقل كرديم و از ايشان كساني هستند كه سرگذشتش را براي تو نقل نكرديم !»

قرآن مجيد ازميان پيامبران نام بيست وشش نفرشان را ذكر مي فرمايد:

-آدم، نوح، ادريس، هود، صالح،

-ابراهيم، لوط، اسماعيل، اليسع، ذالكفل،

-الياس، يونس، اسحاق، يعقوب، يوسف،

-شعيب، موسي، هارون، داود، سليمان،

-ايوب، زكريا، يحيي، اسماعيل (صادق الوعد)، عيسي،

-و محمد (صلوات الله و سلامه عليه وآله و عليهم اجمعين ! )

پيامبران بدون اسامي

اسامي تعداد ديگري از پيامبران را خداوند در قرآن مجيد به طوركنايه و اشاره


1- مستند : آيات و روايات مندرج در مت__ن ا لميزان ج3 ص 203

ص:66

ذكر ميكند :

« – مگر ننگري به آن گروه بني اسرائيل كه به پيغمبر خود گفتند: پادشاهي براي ما برانگيز ! » (بقره 246)

« – يا مانند آنكس كه بر آباديي گذشت كه ويران شده وستونها فروخوابيده و ساختمانها خالي بود.» (بقره 259)

« – هنگامي كه دو تن به سويشان فرستاديم كه تكذيبشان كردند پس آن دو را با سومي نيرو بخشيديم.» ( يس14)

«- پس موسي و رفيقش، بنده اي از بندگان ما را يافتند كه از نزد خويش دانشي به او داده بوديم.» (كهف 66 )

در چند مورد، قرآن مجيد از " اسباط" به طور اجم__ال نام مي برد ولي اسامي آنهارا به تفصيل ذكر نمي كند.

و نيز قرآن مجيد ذكر اشخاصي را به ميان مي آورد كه پيغمبر بودنشان ثابت نشده است: مانند جواني كه رفيق و همراه حضرت موسي بوده و در آية 61 سوره كهف به او اشاره شده است، و يا مانند " ذي القرنين " و يا " عمران پدر مريم . "

تعداد و نژاد پيامبران

عدد پيامبران در قرآن شريف تعيين نشده است و روايات متواتري هم در اين باب نرسيده است. تنها روايات آحاد و مختلفي نقل شده كه مشهورترين آنها روايت " ابوذر غفاري" از نبي اكرم «ص» است، بدين مضمون كه عدد انبياء يكصد و بيست و چهار هزار نفر است. از اين تعداد، سيصد و سيزده نفر مرسل بوده اند. متن روايت بشرح زير است:

« از ابوذر رحمة الله روايت شده كه گفت:

به رسول الله "ص" عرض كردم: - پيامبران چند نفرند؟

فرمود: - يكصد و بيست و چهار هزار نفر،

گفتم: - چند تن از ايشان مرسلند؟

فرمود: - گروهي انبوه ! سيصد و سيزده نفر،

گفتم: - اولين پيغمبر كيست؟

فرمود: - آدم،

گفتم: - آيا آدم از پيغمبران مرسل است؟

فرمود: - آري ! خدا او را به دست خود آفريد و از روحش در او دميد.

ص:67

بعد فرمود: - اي ابوذر! چهار نفر از پيامبران سرياني هستند: آدم، شيث، اخنوخ ( كه ادريس ناميده مي شود و او اول كسي است كه قلم دردست گرفت و به نوشتن پرداخت،) و نوح .

چهار نفر از آنان عرب هستند:

هود، صالح، شعيب، و محمد پيغمبر تو ! "ص"

فرمود: - اولين پيامبر بني اسرائيل موسي بود و آخرين آنها عيسي، و ششصد نفر ديگر نيز از بني اسرائيل بودند.

گفتم: - اي رسول خدا ! چند كتاب از آسمان نازل شده ؟

فرمود: - يكصد و چهار كتاب:

- پنجاه صحيفه بر شيث، سي صحيفه بر ادريس، بيست صحيفه بر ابراهيم، تورات، انجيل، زبور و فرقان ! » ( نقل از معاني الاخبار و خصال)

در تفسير صافي از مجمع البيان نقل كرده كه علي عليه السلام فرمود:

« خدا پيغمبر سياه پوستي را مبعوث فرم_وده ولي داست_انش را ب_راي ما نقل نكرده است.»

(1)

اسامي پيامبران از نسل نوح و ابراهيم

قرآن مجيد اسامي پيامبران از نسل نوح و ابراهيم عليهماالسلام را در آيات خود چنين ثبت كرده است:

« و اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم،

همه را هدايت كرديم؛

و نوح را از قبل هدايت كرده بوديم،

و از نژاد او داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسي و هارون،

و نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم؛

و زكريا، يحيي، عيسي و الياس را،

همگي از شايستگان بودند؛

و اسماعيل، يسع، يونس و لوط را،

همگي بر اهل زمانه برتري داده بوديم؛


1- مستند: آيه84 تا90 سوره انعام " وَ وَهَبنا لَهُ اِسحاقَ وَ يَعقوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ ن_وحاً هَدَينا مِن قَبلُ وَ ...!" الميزان ج14ص59

ص:68

و بعض پدران و نوادگان و برادرانشان را،

برگزيديمشان و هدايتشان كرديم براه راست؛

… آنان كساني بودند كه كتاب و حكم و نبوت به ايشان داده بوديم،

… ايشان كساني بودند كه خدا هدايتشان كرده بود،

پس به هدايت آنان اقتدا كن …! »

سياق اين آيات بيان توحيد فطري است و نيز اين معنا را مي رساند كه عقيدة توحيدي در قرون گذشته در ميان مردم محفوظ بوده است و عنايت خاص الهي و هدايت او نگذاشته است كه اين مطلب در يك جا از سلسلة متصلة بشريت به طوركلي از بين برود.

عنايتي كه پروردگارعالم به دين خود دارد، اين دين را از اين كه يكباره دستخوش هواهاي شيطاني شيطان صفتان گردد و بكلي از بين برود و در نتيجه غرض و هدف خلقت عالم باطل شود، حفظ فرموده است.

در آيات فوق نخست، اسحاق فرزند ابراهيم و يعقوب فرزند اسحاق را ذكر كرد و فرمود: " كُلاًّ هَدَينا، " خواسته است اين نكته را برساند كه هدايت الهي هريك از نامبردگان را مستقلاً شامل شده است نه به طفيل پدرشان ابراهيم !

آنجا كه فرمود: " وَ نوُحاً هَدَينا مِن قَبل، " خواسته برساند كه هدايت در سلسلة آباء و ابناء بشر هيچوقت منقطع نشده است، و اين طور نبود كه از ابراهيم شروع شده باشد و قبل از آن جناب هدايتي در عالم نبوده است .

آيات فوق داود و سليمان را از ذرية نوح ذكر مي كند و نيز لوط و الياس را كه از ذرية ابراهيم نيستند.

نكته قابل توجه قرارگرفتن نام عيسي در عبارت " وَ زَكَرِيّا وَ يَحيي وَعيسي وَ اِلياسَ كُلٌ مِنَ الصّالحين! " است كه قرآن كريم عيسي را در بين نامبردگان از ذرية نوح مي شمارد، و مي توان بدست آورد كه قرآن كريم دخترزادگان را هم اولاد و ذرية حقيقي مي داند، چون اگر غير اين بود عيسي را كه از طرف مادر به نوح متصل مي شود ذرية نوح نمي خواند.

مراد از" اسماعيل " در آيات فوق همان فرزند ابراهيم و برادر اسحاق است.

" يسع" نيز يكي از انبياء بني اسرائيل است.

قرآن كريم در اين آيات و همچنين در آية 48 سوره "ص" نام يسع را همراه

ص:69

نام اسماعيل ذكر فرموده است. آنجا كه مي فرمايد: " وَ اذكُرْ اِسماعيلَ وَ الْيَسَعً وَ ذَالْكِفلَ وَ كُلٌّ مِنَ الاَخيار ! " ولي اين كه اين پيام__بر در چه زم_اني مي زيسته و خاطرات زندگي اش چه بوده است؟ قرآن مجيد چيزي از آن را بيان نكرده است.

اين نكته لازم به تذكر است كه در ذكر اسماء انبياء هفده گانه دراين سه آيه رعايت ترتيب نشده است، نه ازجهت زمان، و نه از جهت مقام و منزلت، براي اينكه مي بينيم انبياء بعد از اسماعيل را قبل از وي ذكر كرده و همچنين عده اي از انبياء را بر نوح و موسي و عيسي كه به نص قرآن كريم افضل از آنهايند مقدم داشته است.

اگر بخواهيم انبياء فوق الذكر را ترتيبي دهيم بايد بگوئيم :

1-شش نفر از آنها، انبيائي هستند كه از جهت داشتن ملك و رياست توأم با رسالت مشتركند.

2-چهار تن از آنها، انبيائي هستند كه در داشتن زهد و اعراض از زخارف دنيا مشتركند.

3-چهارتن ديگر، انبيائي هستند كه خصوصيت مشتركي ندارند ولكن هركدام امتحان بزرگي مخصوص بخود داشته اند.

(1)

توالي رسولان از ذريه نوح

قرآن مجيد مي فرمايد:

« و با اينكه نوح و ابراهيم را فرستاديم، و نبوت و كتاب را در ذرية آنان قرار داديم، در عين حال بعضي از آنان راه يافتند و بسياري از ايشان فاسق شدند.

بدنبال آن رسولان خود را گسيل داشتيم،

و عيسي بن مريم را فرستاديم،

و به او انجيل داديم ...!»

وقتي صحبت از رسولاني مي كند كه رسولان ديگر بدنبال آنان آم__دند، اشاره به نوح و ابراهيم عليهماالسلام و سابقين از ذرية آن دو بزرگوار است. به دليل اينكه بعداز نوح هيچ پيامبري مبعوث نشد مگر آنكه از ذرية آن جناب بود، چون نسل بعد از نوح نسل خود آن جناب بود، به شهادت اين كه عيسي بن مريم با اينكه از ذرية ابراهيم عليه


1- مستند : آيه 26 تا 28 سوره حديد " وَ لَقَد اَرسَلنا نوحاً و ابراهيمَ . . .!" الميزان ج37ص 360

ص:70

السلام است معذالك خداي تعالي درباره نوح «ع» فرموده: " تنها ذرية او را باقي مانده قرار داديم!" باز فرموده:" و از ذرية نوح، داود و سليمان است … و يكي هم عيسي است!"

پس معلوم مي شود منظور از جملة" رسولان ديگر به دنبال آنان آمدند،" در پي آوردن لاحقين از ذرية آن دو بزرگوار است بعد از آن دو، كه سابقين ذرية آن دو بودند، و در عبارت " به دنبال آنان، " اشاره اي است به اين كه طريقه اي كه بشر بايد در پيش بگيرد يك طريقه است كه آيندگان بايد آن را به دنبال گذشتگان پيش بگيرند!

(1)

پيامبران اولواالعزم

يك دسته از انبياء كه از حيث رتبه و مقام بر ديگران مقدمند "اولواالعزم" ناميده مي شوند. جهت ناميده شدن آنها به اين عنوان اين است كه آنها بر عهدي كه از ايشان گرفته شده ثبات و استقامت ورزيدند و ابداً فراموش نكردند.

منظور از اين عهد همان پيماني است كه خداوند مي فرمايد:

« و هنگامي كه از پيغمبران پيمان شان را گرفتيم،

و از تو،

و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم نيز،

و از ايشان پيماني سخت گرفتيم ! »

در مقابل ايشان ساير پيامبرانند كه در ثب_ات و استقامت به پاي_ة اين__ها

نمي رسند. مثلاً درباره حضرت آدم عليه السلام مي فرمايد:

« و همانا از پيش به آدم سفارش كرديم،

پس فراموش كرد،

و عزم و ثباتي در او نيافتيم ! »

تعداد پيامبران اولواالعزم همان پنج نفري هستند كه در آيه اخيرالذكر بيان گرديد:

- نوح ، ابر اهيم ، موسي ، عيسي ، و محمد صلوات الله و سلامه عليه و آله و عليهم اجمعين.

هريك از اين پنج نفر داراي شريعت و كتاب هستند.

در آية 162 سورة نساء مي فرمايد:

« و آتينا داود زبورا – و به داود زبور را داديم ! »


1- مستند : آيات و روايات مندرج در مت__ن ا لميزان ج3 ص 203

ص:71

مفادش اين است كه بر حضرت داود هم " زبور" نازل شده است. رواياتي هست كه ميگويد: - بر آدم و شيث و ادريس هم صحيفه هائي نازل شده است. اما منظور از اين كه تنها پيامبران اولواالعزم صاحب كتاب بوده اند، اين است كه كتابي كه داراي احكام و شرايع باشد منحصر به ايشان بوده است.

در كتاب « عيون اخبار الرضا» از حضرت امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود:

« علت اينكه پيامبران اولواالعزم به اين نام ناميده شده اند اين است كه ايشان صاحب عزيمت و شريعت بودند. اول ايشان نوح "ع" بود و بعد از او تا زمان ابراهيم خليل"ع" پيغمبران ديگر تابع شريعت و آئين و كتاب او بودند. هر پيغمبري كه در زمان ابراهيم يا بعد از آن بود تابع شريعت و آئين و كتاب او بود تا زمان موسي عليه السلام.

هر پيغمبري هم كه در زمان موسي يا بعد از آن بود پيرو شريعت و آئين و كتاب وي بود تا زمان عيسي عليه السلام.

هر پيغمبري كه در زمان عيسي يا بعد از آن بود از شريعت و آئين وكتاب او پيروي مي كرد تا زمان پيغمبر ما، محمد صل الله عليه و آله و سلم.

اينان پيغمبران اولواالعزم هستند و از همة انبياء و رسل افضلند.

از اين پس ديگر شريعت محمد "ص" نسخ نخواهد شد، و بعد از او تا روز قيامت پيغمبري نخواهد آمد. پس اگر كسي ادعاي پيغمبري كند يا بعد از قرآن، كتابي بياورد، خونش براي كسي كه ادعايش را بشنود مباح است!»

كليات شريعت و كتاب پيامبران

شريعت و كتاب پيامبران

اشاره

ص:72

ص:73

(1)

شريعت، دين و ملت معناي شريعت راه است. دين و ملت هم راهي است كه انتخاب شده است. ولي ظاهر قرآن اين است كه شريعت را به معنائي اخص و كوتاهتر از دين بكار مي برد.

گويا " شريعت " راهي است كه براي هر يك از ملت ها و يا پيامبراني كه بدان مبع_وث شده اند آماده شده است، مانند: شريعت نوح، شريعت ابراهيم، و شرع موسي و شرع عيسي عليهم السلام و شرع محمد صل الله عليه وآله وسلّم!

ولي " دين" يك قانون و راه الهي عمومي براي تمام امت هاست و از اين روي شريعت نسخ مي پذيرد ولي دين به معناي وسيع خود نسخ نمي پذيرد.

قرآن مجيد در آية زير مي فرمايد:

« براي شما ( مسلمانان) شرعي از دين را قرار داد كه آنرا به نوح سفارش نمود، و آنچه كه به تو وحي كرديم، و آنچه كه ابراهيم و موسي و عيسي"ع" را بدان سفارش كرديم. »

اي_ن آيه مي رسان_د كه شريعت محمد " ص" كه براي امت آن حض_رت تشريع شده اس_ت، مجموعه اي از وصاياي خداوند به نوح و ابراهيم و موسي و عيسي "ع" به اضاف_ة وحيي اس_ت ك_ه ب_ه محمد صل الله عليه وآله وسلّم فرستاده است.

اين كنايه از اين است كه اسلام تمام مزاياي شريعت هاي سابق را داشته و


1- مستند : آيه48 سوره مائده "… لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً …!" الميزان ج10 ص223

ص:74

بيشتر هم دارد. و نيز كنايه از اين است كه تمام شريعت ها از نظر ريشه همه يك حقيقت دارند گرچه به حسب اختلاف استعداد امت ها اختلافي دارند.

نسبت شريعت هاي خاص به دين مانند نسبت احكام جزئي اسلام به اصل دين است، كه اصل دين يكي است ولي در شريعت ها و احكام جزئي ناسخ و منسوخ وجود دارد.

خداوند بندگان خود را جز به يك دين كه همان اسلام و تسليم در برابر اوست مكلف نساخته است ولي آنان را براي رسيدن به آن هدف به راههاي گوناگون انداخته و طبق استعدادهاي متنوعشان سنت هاي مختلفي برايشان درست كرده است كه همان شريعت هاي نوح و ابراهيم و موسي وعيسي و محمد صل الله عليه وآله وسلّم است.

چنانكه خداوند چه بسا در يك شريعت روي منقضي شدن مصلحت حكم پيشين و پيدايش مصلحت حكم تازه، پاره اي از احكام را نسخ كند.

اما "ملت، " گويا منظور از ملت روش حياتي معمول ميان مردم است. ملت يك راه است كه از ديگري گرفته شده است. البته ريشة معنايش خيلي روشن نيست ولي به نظر مي رسد مترادف شريعت باشد، بدين معني كه لفظ "ملت" هم چون لفظ " شريعت" و برخلاف لفظ "دين" يك راه خاص را افاده مي كند، گرچه از جهتي هم ميان ملت و شريعت فرق است.

" شريعت" به اين عنايت گفته مي شود كه راهي است كه خداوند براي رفتن مردم به سوي او آماده نموده است و " ملت " به اين ملاحظه گفته مي شود كه با پيروي در عمل از ديگري گرفته شده است .

شايد به همين دليل است كه گفته مي شود " دين خدا و شريعت خدا،" ولي گفته نمي شود " ملت خدا ."

كلمة " ملت " به پيامبر اضافه مي شود از اين ن__ظر كه روش و سنت اوست، و به ام___ت هم اضافه مي شود از اين نظر كه آنان به آن راه رفته و آن روش را گرفته اند – مانند " ملت ابراهيم حنيفاً ."

خلاصه اين شدكه " دين" در اصطلاح قرآن اعم از شريعت و ملت است.

دليل اختلاف شريعت ها و قوانين اديان

ص:75

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

«… هرگروه از شما را آئين و روشي مقرر كرده ايم،

و اگر خدا مي خواست شما را يك امت مي ساخت،

ولي تا شما را در آنچه به شما عطا كرده و نعمت داده، بيازمايد…!»

اين آيه بيان علت اختلاف شريعت هاست، و منظور از يك امت قراردادن، يك جعل و قرار تكويني و طبيعي نيست كه همه را يك نوع موجود قرار دهد، مردم خود افراد يك ن___وع هستند و بر يك روش زن___دگي مي كنند، بلكه منظور اين است كه ايشان را در اعتبار يك امت و بر يك سطح استعدادي و آمادگي حساب كنيم و در نتيجه به جهت نزديكي درجاتي كه برايشان در نظر گرفته شده يك شريعت قرار دهيم.

عطيه هائي كه در آيه فوق ذكر شده به حسب امت ها فرق مي كند. البته اين اختلافها به حساب مسكن ها و رنگ ها و زبان ها نيست، خداوند هرگز دو شرع و يا بيشتر را در يك زمان قرار نداده است بلكه اين اختلافها به حساب گذشت زمان و ترقي بشر در مراتب استعداد و آمادگي مي باشد و تكليف هاي الهي و احكام شرعي هم براي بشر چيزي جز يك آزمايش الهي در م___واقع گوناگون زندگي نيست. اين___ها بشر را در دو طرف " سع___ادت" و "شقا وت" از ق_وه ب_ه فع_ل مي رسانند و به معني ديگر ح___زب خ__دا را از حزب شيطان جدا مي سازند.

بهر حال، نظر به اينكه استعدادها و آم__ادگي ها كه عط__يه هاي الهي به نوع انسان هستند مختلف مي باشند، و از طرف ديگر شرع و قانون الهي كه آزمايش هاي الهي هستند و بايد براي تكميل سعادت حيات آنها ميان آنها اجرا شود نيز به حسب اختلاف مراتب استعدادشان متفاوت است؛ به دست مي آوريم كه بايد شريعت ها مختلف باشند، و روي همين حساب است كه خداوند آن اخت___لاف شرع و دين را به اين معني علت مي آورد كه : " خدا خواسته شما را در نعمت هائي كه به شما داده امتحان و آزمايش كند!"

ص:76

(1)

همگوني وحي در پيامبران

قرآن شريف در مورد نزول وحي به پيامبر اسلام و پيامبران پيشين مي فرمايد:

« ما به " تو" وحي كرديم همانطور كه به " نوح "

و پيغمبران بعد از او وحي كرديم،

و به " ابراهيم " و " اسماعيل" و " اسحاق " و " يعقوب " و " اسباط" و "عيسي" و " ايوب " و " يونس " و " سليمان " وحي كرديم؛

و به " داود " زبور داديم؛

و رسولاني كه براي تو داستانشان را قبلاً گفتيم؛

و رسولاني كه داستانشان را براي تو نگفتيم؛

و خدا با " موسي " تكلم فرمود؛

پيغمبراني كه بشارت دهنده و انذار كننده بودند؛

براي اينكه بعد از اين پيامبران، مردم را بر خدا حجتي نماند؛

و خدا عزيز و حكيم است! »

قرآن شريف علت ايمان آوردن گروهي از يهوديان ب_ه پيام_بر اسلام را در آيات سوره نساء مورد بحث قرار داده و از آنها به عنوان " الراسخون في العلم،" ياد كرده و فرموده است كه اين عده و همچنين مؤمنين به آنچه برتو نازل شده ايمان مي آورند زيرا ما به تو يك چيز تازه اي كه از نظر ادعا و جهات مختلف با آنچه به انبياء سابق داده ايم فرق داشته باشد، نداديم بلكه جريان بدون هيچ اختلاف بر يك نهج است:

«ما همانطور كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي كرديم، به تو هم وحي كرديم !»

و نوح اولين پيغمبري بوده كه كتاب و شريعت آورده است، وحي به تو هم همانند وحي به ابراهيم و آل او است كه بعد از او بوده اند، و اهل كتاب هم اينان را مي شناسند و هم كي____فيت بعث___ت و دعوتشان را مي دانند. به بعضي كتابي داده شده است مثل داود، كه به او " زبور" دادند، و اين وحي نبوي است، و به موسي " تكليم" داده شد كه اينهم وحي نبوي است. و غير از اين دو نفر هم مثل اسماعيل و اسحاق و يعقوب بدون آنكه كتابي داشته باشند فرستاده شده بودند، و اين رسالت نيز ناشي از وحي نبوي است.

و جامع همه اين است كه اينان فرستادگاني بودند كه بشارت به ثواب خدا مي


1- مستند: آيه48 سوره مائده " اِنَا اَوحَينآ اِلَيكَ كَما اَوحَينآ اِلي نوُحٍ والنَّبيّينَ مِن بَعدِهِ وَ …! " الميزان ج9ص218

ص:77

دادند و از عذاب خدا انذار مي كردند، و خدا آنها را به منظور اتمام حجت فرستاد تا آنچه در دنيا و آخرت برايشان مفيد و يا مضر است بيان دارند تا بعد از اين رسولان براي مردم دليلي در برابر خدا نماند.

( " اسباط" كه اسم آنها در اين سوره آمده است، به طوري كه در آيات سوره آل عمران هم آمده، مراد پيغمبران از ذريه يعقوب يا از سبط هاي بني اسرائيلند.)

(1)

مفهوم كتاب و حكم انبياء

مقصود از " كتاب " در هر جاي قرآن كه به انبياء عليهم السلام نسبت داده شده است، صحفي است كه شرايع ديني در آن نوشته شده است، و انب__ياء عليهم الس_لام با آن شرايع در بين مردم و در موارد اختلاف آنان حكم مي كرده اند؛ مانند:

كتابي كه بر نوح نازل شده: « وَ اَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ !» (بقره 213)

كتابي كه بر ابراهيم و موسي نازل شده: « صُحُفِ اِبراهيمَ وَ موُسي!»(اعلي 19)

كتاب انجيل: « وَ آتيَناهُ الْاِنجيلَ فيهِ هُديً وَ نوُرٌ!» ( مائده 51)

و كتاب محمد صل الله عليه وآله وسلّم:« تِلكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرآنٍ مُبينٍ!» ( حجر 1 )

مقصود از " ح_ك_م " هركجا از قرآن كه به انبياء عليهم السلام نسبت داده شده است معناي " قضا" را كه يكي از مناصب الهي است و خداوند انبياء خودرا به آن منصب تشريف و اكرام كرده است ، افاده مي كند؛ مانند: « فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنزَلَ اللهُ - در ميان آنان بدانچه كه خدا نازل كرده حكم كن ! » (مائده 53)

(2)

پيامبران صاحب حكم و شريعت

« - پس تو اي پيامبر در برابر تكذيب قومت صبر كن! آنچنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند… ! »

دراين آيه شريفه خداي سبحان پيامبرگراميش را دستورمي دهد صبر كند همچنانكه پيامبران اولواالعزم صبركردند. اين اشاره است باين معنا كه پيامبرگرامي اسلام« ص» نيز از اولواالعزم است، پس بايد مانند آنها صبر كند.

معناي عزم در اينجا يا صبر است همچنانكه بعضي ازمفسرين گفته اند و به آية


1- مستند : آيه 89 سوره انعام "… اوُلئكَ الَّذينَ آتَيناهُمُ الْكِتابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ …! " الميزان ج 14 ص 218
2- مستند: آيه 35 سوره احقاف " فَاصْ_ِبر كَما صَبَرَ اوُلواالْعَزمِ مِنَ الرُّسُلِ و لا تَستَعجِل لَهُم...!" الميزان ج 36 ص38

ص:78

زير استشهاد كرده اند:

« وَ لَمَن صَبَرَ و غَفَرَ اِنَّ ذلك لَمِن عزمِ الاُمُور !» ( شوري 43)

يا به معناي عزم بر وفاي به عهد است، عهدي كه از انبياء گرفته شده، به استشهاد آيه زير:

« ما به آدم از پيش عهد بستيم ولي عزمي در او نديديم ! » ( طه 114 )

يا به معناي عزيمت يعني حكم و شريعت است.

بنا به معناي سوم كه ( حق هم همان است،) و در روايات ائمة اهل بيت هم به اين معنا تفسير شده است، صاحبان حكم و شريعت پنج نفرند:

نوح ، ابراهيم ، موسي ، عيسي و محمد صل الله عليه وآله وسلّم وعليهم اجمعين

براي اينكه قرآن صاحبان شريعت را همين پنج نفر دانسته و در سوره شوري آية 13 به آن تصريح كرده است.

پنج نفر بودن انبياء اولواالعزم از جمله مطالبي است كه روايات آن از ائمه اهل بيت بسيار زياد است، كه هم از رسول خدا « ص» نقل شده و هم از امام باقر و امام صادق و امام رضا عليهم السلام به طرق بسيار.

در كافي از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«- سادات انبياء و مرسلين پنج نفرند كه اولوا العزم رسولان و محور گردونهء شريعتند :

نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، و محم___د صل الله عليه وآله و علي جميع الانبياء ! »

همچنين از امام ابي جعفر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

« - رسول خدا فرموده: اولين كسي كه در روي زمين وصي پيغمبر شد، هبة الله فرزند و وصي آدم بود. هيچ يك از انبياء گذشته بدون وصي نبوده اند.

عدد انبياء صد و بيست هزار نفر است كه از آنان پنج نفر اولواالعزمند:

نوح، ابراهيم ، موسي ، عيسي ، و محمد صل الله عليه و آله و عليهم! »

(1)

تعداد كتب آسماني

در روايات اسلامي، در مجمع البيان، از ابي ذر روايت شده كه گفت :

- به رسول الله صل الله عليه وآله وسلّم عرض كردم:

« - يا رسول الله انبياء چند تن بودند؟


1- مستند: روايات تحت آيه 18 و 19سوره اعلي " اِنَّ هذا لَفي الصُّحُفِ الاوُلي، صُحُفِ اِبراهيمَ وَ موُسي ! " الميزان ج40ص198

ص:79

فرمود:- صد و بيست و چهار هزار تن.

عرض داشتم:- مرسلين از آنان چند تن بودند؟

فرمود:- سيصد و سيزده تن بودند، و بقية آنان انبياء بودند.

پرسيدم:- آدم نبي بود؟

فرمود:- آري ! كلمة الله بود كه خدا اورا به دست قدرت خود بيافريد.

باز فرمود:- اي اباذر ! چهارتن از انبياء عرب بودند :

هود ، صالح ، شعيب ، و پيامبر خودت .

عرض داشتم:- يا رسول الله ! خداي تعالي چند كتاب نازل كرده است؟

فرمود:- صد و چهاركتاب ، كه ده صحيفه از آن بر آدم، پنجاه صحيفه بر شيث، سي صحيفه بر اخنوخ ( ادريس) كه او اولين كسي است كه با قلم خط نوشت؛ و ده صحيفه بر ابراهيم، و چهار صحيفه باقي - تورات و انجيل و زبور و فرقان (قرآن) است.»

مطالب مشترك در قرآن و صحف ابراهيم و موسي

دركتاب خصال از ابي ذر روايت شده كه در ضمن حديثي گفت از رسول خدا "ص" پرسيدم:

« - يا رسول الله ! از آنچه خداي تعالي درباره دنيا برتو نازل كرده

كدامش در صحف ابراهيم و موسي بوده است؟

فرمود: اي اباذر بخوان !

" قَد اَفلَحَ مَن تَزَكّي ، وَ ذَكَرَ اِسمَ رَ بِّهِ فَصَلّي

بَل تُؤثِرونَ الْحَيوةَ الدُّنيا ، وَالآخِرَةُ خَيرٌ وَ اَبقي

اِنَّ هذا لَفي الصُّحُفِ الأوُلي ، صُحُفِ اِبراهيمَ وَ موُسي!" ( اعلي 19-14)

و خلاصة آنچه در صحف ابراهيم و موسي بوده است مضمون همين چهارآيه فوق بوده است، كه مي فرمايد:

" هركس زكات دهد و نماز بخواند، رستگار شده است !

ولي شما مردم زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح مي دهيد،

با اينكه آخرت بهتر و باقي تر است ! "

صحف به صورت الواح

در كتاب بصاير از ابي بصير روايت شده كه گفت امام صادق«ع» فرمود:

" - آن صحفي كه خداي تعالي در آية - صحف ابراهيم و موسي - نام

ص:80

مي برد نزد ماست !

پرسيدم: صحف نامبرده به صورت الواح است؟

فرمود:آري !

ظاهراً مراد از الواح بودن صحف اين باشد كه صحف نامبرده همان تورات است كه قرآن كريم در چند جا از آن تعبير به الواح كرده است ، مانند :

« براي موسي در الواح از هر چيزي مقداري نوشتيم. » ( اعراف 145)

« و القي الاَلواح ! » ( اعراف 150)

« اخذ الاَلواح !» ( اعراف 154)

(1)

اهل كتاب و كتابهاي مقدس آنان

قرآن شريف هرجا كه ذكري از "اهل كتاب" نموده، مرادش "يهود و نصاري" بوده است كه برآنان كتاب آسماني نازل شده است.

روايات اسلامي " مجوس يا زرتشتي ها" را از اهل كتاب شمرده اند كه در اين صورت بايد يا خودشان داراي كتاب خاصي باشند و يا به يكي از كتابهاي پيشين مذكوردر قرآن مجيد، مانند " كتاب نوح ، صحف ابراهيم ، تورات موسي ، انجيل عيسي ، و زبور داود " منسوب شوند.

قرآن شريف وضع آنان را روشن نكرده است و كتابي را برايشان تعيين و مشخص ننموده است. از طرف ديگر كتاب " اوستا " كه بين آنان شهرت دارد، در قرآن از آن ذكري به ميان نيامده است و نزد آنان نيزكتاب ديگري غير از "اوستا" معروف نيست.

كتاب مقدس يهود

كتب مقدسه اي كه اكنون در ميان يهود شهرت دارد 35 كتاب است به شرح زير:

1: تورات موسي:

مشتمل بر پنج سِفر ( كتاب ):

سِفر تكوين، سِفر خروج، سِفر لاويان، سِفر اعداد، سِفر توراة مثني


1- مستند : بررسي علمي و آيات و روايات مندرج در متن الميزان ج 6 ص 189

ص:81

2:كتب مورّخين:

مشتمل بر 12 كتاب:

كتاب يوشع بن نون، كتاب قضات بني اسرائيل، كتاب روث، كتاب اول شموئيل، كتاب دوم شموئيل، كتاب اول ملوك، كتاب دوم ملوك، كتاب اول تواريخ ايّام، كتاب دوم تواريخ ايّام، كتاب عزرا، كتاب نحمياه، و كتاب استير.

3:كتاب ايّوب:

شامل يك كتاب

4:زبور داود:

شامل يك كتاب

5:كتابهاي سليمان:

مشتمل بر 3 كتاب:

كتاب امثال سليمان، كتاب مواعظ سليمان، و كتاب سرودهاي سليمان

6: كتابهاي نبوت ها:

مشتمل بر 17 كتاب:

كتاب اشعياه، كتاب يرمياه، كتاب نياحات يرمياه، كتاب حزقيل،كتاب دانيال، كتاب هوشيع، كتاب يوئيل، كتاب عاموص، كتاب عوبدياه، كتاب يوناه، كتاب ميكاه، كتاب ناحوم، كتاب حبقوق، كتاب صف_نياه،كتاب حكي، كتاب زكريا، و كتاب ملاكي.

قرآن مجيد از اين 35 كتاب مذكور در بالا فقط " تورات موسي " و " زبور داود" را نام برده است.

قرآن با اين وصف اشعار دارد كه قسمتي از " تورات حقيقي" در كتب مقدسه فعلي يهود موجود است: « وَ كَيفَ يُحَكِّموُنَكَ وَ عِنْدَهُمُ ال__تَّوْريةَ فيها حُكْمِ اللهِ …! » (مائده 48)

كتاب مقدس مسيحيان

كتابهاي مقدسي كه بين مسيحيان موجود است به شرح زير است:

1-انجيل هاي چهارگانه :

مشتمل بر 4 كتاب بشرح زير:

ص:82

انجيل متي، انجيل مرقس، انجيل لوقا، و انجيل يوحنّا.

2- كتاب اعمال حواريون:

شامل يك كتاب.

3- نامه ها:

مشتمل بر 21 نامه:

14 نامه پ_ولس، 1 نامه يعقوب، 2 نامه پ_طرس، 3 نامه يوحنّا و 1 نامه يهودا

4-رؤياي يوحنّا:

شامل يك كتاب.

قرآن شريف هيچ يك از كتابهاي مخصوص مسيحيان را نام نبرده است، و تنها متذكر شده كه كتاب آسماني نازل بر عيسي بن مريم «ع» " انجيل" است، و آن هم يك انجيل بيشتر نبوده است.

مسيحيان گرچه انجيل نازل شده بر عيسي «ع» را با خصوصيات نامبرده نمي شناسند و اعتراف به وجودش نمي كنند، لكن در كلمات رؤسايشان جملاتي يافت مي شود كه متضمن اعتراف به اين حقيقت است.

قرآن با اين وصف اشعار دارد كه قسمتي از انجيل حقيقي در كتب مقدس فعلي مسيحيان موجود است: « وَ مِنَ الَّذينَ قالوُا اِنّا نَصاري اَخَذنا ميثاقَهُمْ فَنَسوُا حَظّاً ممّا ذُكِّروُا بِهِ…!» ( مائده 18)

(1)

اهل كتاب بودن مجوس

در روايات اسلامي از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است كه شخصي از آن امام پرسيد: « آيا مجوسيان اهل كتابند؟ فرمود: آري ! مگر نامة رسول خدا به اهل مكه را نشنيده اي كه به ايشان نوشت: يا اسلام بياوريد، و يا آنكه به جنگ با شما ب_ر مي خ_يزم. م_ردم مكه در جواب آن حضرت نوشتند:

- از ما جزيه بگير و مارا به بت پرستي خود واگذار!

رسول خدا « ص» نوشت:

-من جزيه نمي گيرم مگر از اهل كتاب !


1- مستند : روايات اسلامي الميزان ج 18 ص 96

ص:83

مردم مكه مجدداً ( و به منظور تكذيب آن حضرت نوشتند: ) چطور ميگوئي جزيه نمي گيرم مگر از اهل كتاب، و حال آنكه از مجوسيان هجر جزيه گرفته اي؟

رسول خدا « ص» در پاسخ آنها نوشت:

-مجوسيان پيغمبري داشتند و او را كشتند، و كتابي داشتند كه آتشش زدند. آري پيغمبر ايشان كتابي براي آنان آورد كه در پوست دوازده هزار گاو نوشته مي شد. » ( نقل از كافي)

چگونگي ازبين رفتن دين مجوس

روايت ديگري از حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام نقل شده كه شخصي از آن حضرت پرسيد: « جزيه گرفتن از مجوس چطور است؟ حضرت فرمود:

- بخدا سوگند امروز در روي زمين احدي نيست كه در اين باره از من داناتر باشد !

مجوسيان اهل كتابي بودند كه در ميان آنان معروف و شناخته شده بود، و علمي داشتند كه آنرا درس مي دادند. لكن روزي امير آنها شراب خورد و مست شد و درحال مستي با خواهر خود درآويخت، و عده اي از متدينين به آن دين اين عمل را از او ديدند. وقتي صبح شد خواهرش به او گفت: تو ديشب با من چنين و چنان كردي و عده اي از معتقدين هم در مجلس بودند و اين عمل تورا ديدند، و آنان به طور مسلم اين مطلب را فاش خواهند كرد!

امير مشتي مردمان طمع كار را كه در نظر داشت احضار نمود و گفت: شم___ا همه مي دانيد كه آدم دخترانش را با پسرانش وصلت داد. گفتند: آري! گفت: پس در اينجا باشيد تا هركس با اين حكم مخالفت كرد اورا بكشيد !

اتفاقاً ناظراني كه روز قبل آن عمل را از وي ديده بودند وارد شدند و از در نكوهش گفتند:

- واي بر دورترين مردم از خدا و از راه راست! حدّ خدائي به گردنت آمده كه بايد درباره ات اجرا شود!

طمع كاراني كه حق و حساب گرفته بودند از جاي جستند و همة آنهارا كشتند...

از آن به بعد امير به جان مجوسيان افتاد و كتاب ديني شان را هرجا كه ديد از بين برد و حتي يك نسخه هم باقي نگذاشت.» ( نقل از درّ منثور از منصف عبدالرزاق)

(1)

التزام ايمان به كليه كتب آسماني

« … و آنهائي كه ايمان آورده اند بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه قبل از تو نازل شده است، و به آخرت ايمان دارند!»

قسمت عمدة آيات سوره بقره ازيك غرض واحد وچشمگيرخبر مي دهد، و آن


1- مستند: آيه4 سوره بقره " وَالَّذينَ يؤُمِنوُنَ بِمااُنزِلَ اِلَيكَ وَما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ وَ بِالآخِرَةِ هُم يوُقِنوُنَ...!" الميزان ج1ص81

ص:84

عبارت است از بيان اين حقيقت كه - عبادت حقيقي خداي سبحان به اين است كه بندة او به تمامي كتابهائي كه او به منظور هدايت وي به وسيله انبيائش نازل كرده است ايمان داشته باشد، و ميان اين وحي و آن وحي، ميان اين كتاب و آن كتاب، و ميان اين رسول و آن رسول فرقي نگذارد.

(1)

محرّمات و منهيات مشترك اديان

اديان الهي در مواردي مشتركند، و آن محرمات و منهياتي است كه اختصاص به شريعت معيني از شرايع الهي ندارد، و آن محرمات عبارتند از:

-شرك به خدا

-ترك احسان به پدر و مادر

-ارتكاب فواحش

-قتل نفس محترم بدون حق ( مانند كشتن فرزندان از ترس روزي)

-نزديك شدن به مال يتيم ( مگر به طريق نيكوتر)

-كم فروشي

-ظلم در گفتار

-وفا نكردن به عهد خدا

-پيروي كردن از راه غير خدا، واختلاف انداختن در دين خدا از اين طريق .

اينها محرماتي هستند كه قرآن كريم همانها را از پي_امبران گرامي خ___ود نقل مي كند كه در خطاب به امتهاي خود از آنها نهي مي كردند، مانند خطابهائي كه از نوح و هود و صالح و ابراهيم و لوط و شعيب و موسي و عيسي عليهم السلام نقل كرده است.

اگر مسئله را دقيقاً مورد مطالعه قرار دهيم خواهيم ديد كه اديان الهي هرچه هم از جهت اجمال و تفصيل با يكديگر اختلاف داشته باشند، هيچيك از آنها بدون تحريم اينگونه محرمات معقول نيست تشريع شود و به عبارت ساده تر:

معقول نيست ديني خدائي باشد و در آن اين گونه امور تحريم نشده باشد، حتي آن ديني كه براي ساده ترين و ابتدائي ترين نسل بشر


1- مستند: آيه151 تا 157 سوره انعام " قُل تَعالوُا أتلُ ما حَرّمَ رَبُّكُم عَلَيكُم …! " الميزان ج14 ص 254

ص:85

تشريع شده باشد.

خداي تعالي در قرآن مجيد تذكر مي دهد كه پس از آن كه احكام نامبرده را به طور اجمال براي همه انبياء تشريع فرموده است، به حسب اقتضاي مصلحت براي موسي عليه السلام در كتابي كه به سوي او نازل كرده، تفصيل داده است و پس از آن براي رسول گرامي خود محمد صل الله عليه وآله وسلّم در كتاب مباركي كه نازل فرموده، مفصلاً بيان نموده است.

امتيازات، ابتلائات و درجات پيامبران الهي

اشاره

ص:86

(1)

امتيازات هفده پيامبرالهي

در اين سلسله آيات به داستانهاي جمعي از انبياء گرامي كه خداوند به سوي امت ها گسيل داشته و به حكمت و شريعت تأييد فرموده و از شر ستمكاران نجات داده است، اشاره مي فرمايد:

از جملة اين انبياء موسي و هارون، ابراهيم، لوط، اسحاق، يعقوب، نوح، داود، سليمان، ايوب، اسماعيل، ادريس، ذالكفل، ذالنون، زكريا، يحيي و عيسي عليهم السلام را كه هفده نفرند، نام برده است. اين هفده نفر را در اين آيات نام مي برد و اسامي بقيه را در آيات بعدي مي آورد.

در اين آيات نخست موسي و هارون را و سپس ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط را كه قبل از موسي و هارون زندگي مي كرده اند، نام برده است و آنگاه داستان ن___وح را ذكر كرده كه وي از آن چهار نفر هم جلوتر مي زيسته است.

آنچه به موسي و هارون داده شد ؟

« وَلَقَدآتَيناموُسي وَ هاروُنَ الْفُرقانَ وَ ضِياءَ وَ ذِكراً لِلمُتَّقينَ - به موسي و هارون فرقان، ضياء و ذكر براي متقين داديم!»

منظور از فرقان و ضياء و ذكر ه_مان ت_ورات است كه خ__داوند آن را ب_ه موسي و برادرش هارون كه شريك در نبوت او بود، بداد.

اگرتورات را " فرقان" خوانده براي اين است كه تورات فرق گذارنده بين حق و


1- مستند : آية 48 تا 92 سوره انبياء " وَ لَقَد آتيَ_ن_ا موسي وَ هارونَ … ! " الميزان ج28 ص138

ص:87

باطل است و يا وسيلة فرق ميان حق و باطل در اعمال و اعتقادات است.

اگر تورات را " ضياء " خوانده بدين جهت است كه مسير بني اسرائيل را به سوي سعادت و رستگاري دنيا و آخرت روشن مي كرد.

و اگرتورات را "ذكر" ناميده بدين جهت است كه تورات مشتمل برمطالبي از حكمت ها و موعظه ها و عبرت هاست كه خداي را به ياد آدمي مي اندازد.

تورات فرقان براي همه است ولي ضياء و ذكر براي خصوص متقين است و غير از متقين كسي از نور و ذكر آن بهره مند نمي شود. قرآن مجيد در جاي ديگر تورات را " نور" و "ذكر" هم ناميده است.

ق_رآن، ذك_ر مب_ارك

« وَهذا ذِكرٌ مُبارَكٌ اَنزَلناهُ - و اين ذكر مبارك كه نازلش كرديم ... !»

اين آيه اشاره است به " قرآن" و اگر آن را " ذكر مبارك " خواند بدين جهت بود كه قرآن ذكري است ثابت و دائم و كثيرالبركات، كه مؤمن از آن بهره مند مي شود، و آن آسايش كافر را در جامعة بشري تأمين نموده است، و همة اهل دنيا از آن منتفع مي شوند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند، چه بر حقانيت آن اقرار داشته باشند و چه منكر آن باشند.

دليل بر اين معنا تجزيه و تحليل آثار رشد و صلاحي است كه همين امروز در مجتمع بشري مشاهده مي كنيم، چه اگر به عقب برگرديم و تا به عصر نزول قرآن و ما قبل آن پيش برويم مي فهميم كه در اثر قرآن بشر از كجا به كجا رسيد و چه بود و چه شد، آنوقت مي فهميم كه " قرآن ذكري است مبارك!" كه همة افراد بشر بوسيلة آن رشد يافتند. هرچند منكرين حق قرآن را زير پا گذارند و نعمت عظماي آن را كفران كنند و يا با زبان خود به حقانيت آن اقرارنمايند و يا ننمايند قرآن وسيلة رشد جوامع بشري بوده است. متأسفانه برخي از مسلمين نيز در امر قرآن كريم اهمال نمودند.

قرآن خود فرموده است كه پيامبر خدا در قيامت مي گويد: « پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند ! » اين چنين مسلمين هم در انكار منكرين و كفران آنان بي دخالت نبوده اند.

آنچه به ابراهيم داده شد ؟

ص:88

« وَلَقَد آتَينا اِبراهيمَ رُشدَهُ مِن قَبلُ - سوگند مي خورم كه ما قبل از موسي و هارون اين رشد را به ابراهيم داده بوديم ! »

خداوند بدين وسيله نشان مي دهد كه دادن تورات به موسي و هارون امر نوظهوري نيست. اما مقصود از دادن " رشد" رسيدن به واقع است و همان معنائي است كه در مقابل گمراهي و غي قرار دارد .

رشد در ابراهيم " اهتداءِ فطري " و تام و تمام او به توحيد و به ساير معارف حقه است. وقتي رشد را به ابراهيم اختصاص داده مي فهماند كه ابراهيم خود لايق چنان رشدي بود و خداوند نيز به خصوصيات حال او و مقدار استعدادش عالم بود.

مراد به آنچه خداي سبحان به ابراهيم داد، همان دين توحيد و ساير معارف حقه است كه ابراهيم عليه السلام بدون تعلم از معلمي و يا تذكر مذكّري و يا تلقين ملقّني، با صفاي فطرت و نور بصيرت خود درك كرد.

و… ابراهيم چه كرد؟

« وقتي ابراهيم به پدرش و قومش گفت: - اين تماثيل چيست كه به عبادت آنها كمر بسته ايد؟" پرسش آنجناب از حقيقت آنها براي اين بود كه از خاصيت آنها سر دربياورد. چون اين سؤال را در اولين باري كه به داخل اجتماع قدم نهاد، كرده است. او وقتي وارد اجتماع شد اجتماع را اجتماع ديني يافت كه سنگ و چوبهائي را مي پرستيدند.

مردم به وي جواب دادند كه اين عمل از سنت ديرينة آباء و اجداد آنها بوده است.

ابراهيم گفت : - شما و پدرانتان هردو در گمراهي آشكار بوده ايد !

گفتند : - آيا بحق به سوي ما آمده اي يا تو نيز از بازيگراني؟

ابراهيم عليه السلام در جواب، مذهب مشركين را در الوهيت از همه جهاتش رد كرد و اثبات نمود كه هيچ معبودي نيست جز الله تعالي، و اين همان توحيد است!

او چنين گفت:

« - نه ! بلكه پروردگارتان، پروردگار آسمانها و زمين است كه ايجادتان كرده است و من بر اين مطلب گواهي مي دهم ! »

با اين جواب و شهادت، او جواب از پرسش قبلي آنها را هم داد، و آن اين بود كه

ص:89

راستي و جدي منكر بت هاست و شوخي نمي كند بلكه به آن يقين و تدين دارد.

ابراهيم با خود گفت:

« بخدا، وقتي پشت كنيد و برويد دركار بتهايتان تدبيري خواهم كرد! »

وقتي شهر خالي شد، ابراهيم بت هارا قطعه قطعه كرد، مگر بت بزرگتر از همه را، كه آن را خورد نكرد شايد بدو مراجعه كنند.

مردم شهر گفتند:

« چه كسي با خدايان ما چنين كرده است؟ هركه بوده از ستمكاران بوده است!»

« مردم گفتند: - ما شنيديم جواني هست كه به خدايان بد مي گويد و

نامش ابراهيم است و كسي كه اين كاررا كرده باشد قطعاً اوست، چون كسي غير از او جرأت اين كار را نداشت.

گفتند: - ابراهيم را بايد در محضر عموم مردم احضار كنيد!

-تو اي ابراهيم ! آيا اين كار را كرده اي ؟

ابراهيم گفت: - بلكه اين بزرگشان چ_ن_ي_ن كرده است، ببينيد اگر مي توانند سخن بگويند از خودشان بپرسيد ! »

ابراهيم در اين جوابش شكستن بت ها را مستند به بت بزرگ كرده تا زمينه را براي ابراز اين جمله مهيا كند و از مردم بپرسد كه اگر اين بت ها حرف مي زنند بپرسيد كه چه كسي اين كار را كرده است؟ و چون مردم اعتراف داشتند كه بت حرف نمي زند آن گاه ابراهيم مطلب را به دست گيرد و آنها را متقاعد كند كه بت ها نمي توانند خدائي كنند!

مردم شرمسار وقتي كلام ابراهيم عليه السلام را شنيدند و منتقل شدند به اينكه اصنام جماداتي بي شعورند كه حرف نمي زنند و حجت برآنان تمام شد، هر يك از حضار در دل خود را خطاكار دانسته و حكم كردند به اين كه آنها ظالمند نه ابراهيم!

« سپس سر بزير انداختند و گفتند:

-تو كه مي داني اينان سخن نتوانند گفت !

گفت: - پس چرا غيرخدا چيزي را كه به هيچ وجه سودتان ندهد و زيان نرساند پرستش مي كنيد؟ قب__احت بر شما و اين بتان كه غير خ___دا مي پرستيد! چرا دركارخود انديشه نمي كنيد؟ »

ابراهيم عليه السلام به محض اينكه از دهان آنها شنيد اين بتها حرف نمي زنند،

ص:90

به دفاع از خود پرداخت. او از اول قصد نداشت كه از خود دفاع كند بلكه از كلام آنها براي دعوت حقه خود استفاده كرد و با لازمة گفتار آنان عليه خودشان احتجاج كرد و حجت را برآنان تمام ساخت و گفت: پس اين اصنام بي زبان اله و مستحق عبادت نيستند ! گفتند:

« - اورا بسوزانيد و خدايان تان را ياري دهيد و امر آنهارا بزرگ بداريد ،

و كسي را كه به آن ها اهانت كرده است، مجازات كنيد! »

در اينجا بود كه فرمان و خطاب تكويني الهي صادر شد كه:

« گفتيم: - اي آتش خنك و سالم باش بر ابراهيم ! »

( اين جمله حكايت خطابي است تكويني كه خداي تعالي به آتش كرد و با همين خطاب خاصيت آتش را ك_ه سوزاندن و ناب_ود ساختن است از آن گرف_ت و آن را از راه معجزه براي ابراهيم خنك و سالم گردانيد! )

خداوند مي فرمايد:

« آنها عليه ابراهيم حيله انديشيدند تا نورش را خاموش كنند،

و حجتش را باطل وخنثي سازند،

پس ما ايشان را زيانكارتر قرارداديم!»

مهاجرت و نجات ابراهيم و لوط

خداوند تعالي مي فرمايد: « او را و لوط را با مهاجرت به سرزميني كه در آنجا براي همة جهانيان بركت نهاده ايم، نجات داديم. »

منظور از اين زمين، سرزمين شام است كه ابراهيم عليه السلام بدان مهاجرت كرد و " لوط" اولين كسي بود كه به وي ايمان آورد و با وي مهاجرت كرد:

« لوط به او ايمان آورد و گفت:

-من نيز به سوي پروردگارم هجرت خواهم كرد! »

اعطاي فرزند و امامت به ابراهيم و فرزندانش

سپس خداوند اعطاي فرزندان را به ابراهيم ذكر فرموده و مي گويد:

«… و اسحاق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم ،

و همه را شايسته گان كرديم ! »

ص:91

آنگاه عطيه هاي خود به ابراهيم عليه السلام و فرزندانش، و قرار دادن آنها را به عنوان امام متذكر شده و مي فرمايد:

« و ايشان را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كنند،

و به آنها انجام دادن كارهاي نيك، و برپا داشتن نماز را،

و دادن زكات را، وحي كرديم،

و آنها پرستندة ما بودند ! »

با اين آيات خداي تعالي امامت ابراهيم و اسحاق و يعقوب را بيان مي فرمايد و اضافه مي كند كه آنها به امر ما هدايت مي كردند.

اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرار داده است ه____دايت به معناي راهنمائي نيست، چون مي دانيم كه خداي تعالي ابراهيم را وقتي " امام" قرار داد كه سالها داراي منصب نبوت بود. معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناي راهنمائي نيست، پس هدايتي كه منصب امام است معن_ائي نمي تواند غير از " رساندن به مقصد" داشته باشد! و اين معنا يك نوع تصرف تكويني در نفوس است كه با آن تصرف راه را براي بردن دلها به سوي كمال و انتقال دادن آنها از موقفي به موقفي بالاتر را هموار مي سازد.

مي فهماند: هدايت به امر خدا از فيوضاتي است معنوي، و مقاومت باطني، كه مؤمنين بوسيلة عمل صالح به سوي آن هدايت مي شوند و به رحمت پروردگارشان ملبس مي شوند.

و چون امام بوسيلة " امر " هدايت مي كند مي فهميم كه خود امام قبل از هركس متلبس به آن هدايت است و از او به ساير مردم منتشر مي شود، و هركس بر حسب اختلافي كه در مقامات دارد و به قدر استعداد خود از آن بهره مند مي شود، و از اينجا مي فهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان، در اخذ فيوظات ظاهري، يعني شرايع الهي است، كه از راه وحي نازل مي گردد و از ناحية پيغمبر به ساير مردم منتشر مي شود.

و نيز مي فهميم كه امام دليلي است كه نفوس را به سوي مقاماتش راهنمائي مي كند همچنانكه پيغمبر دليلي است كه مردم را به سوي اعتقادات حقه و اعمال صالح راه مي نمايد.

البته برخي از اولياء الله تنها پيغمبر هستند، و بعضي تنها امامند، و بعضي داراي هردو مقام هستند، مانند: ابراهيم و دو فرزندش.

ص:92

عمل خيرات كه از امامان صادر مي شده به وحيي و دلالتي باطني و الهي بوده كه مقارن آن صورت مي گرفته است. و اين وحي غير وحي مشرعي است كه اولاً فعل را تشريع مي كند و سپس انجام آن را بر طبق آنچه كه تشريع شده برآن مترتب مي سازد.

امامان قبل از وحي نيز خدا را عبادت مي كردند و وحي ايشان را تأييد نموده است. امامان مؤيد به روح القدس و روح الطهارت، و مؤيد به قوتي رب___اني هستند كه ايشان را به فعل خيرات و اقامة نماز و دادن زكات ( انفاق مالي مخصوص به هر شريعتي، ) دعوت مي كند.

به لوط چه داده شد؟

خداوند مي فرمايد:

« و لوط را حكم و علم داديم،

و از آن دهكده كه كارهاي پليد همي كردند، نجاتش داديم،

كه آنان گروهي عصيان پيشه بودند! »

خداوند به لوط " حكم " عطا مي كند با "علم"، كه منظور از حك__م ي_ا حكمت است و فرزانگي، يا به معناي فصل خصومت و يكطرفه ساختن دعاوي مردم و قضاوت و حكومت بين آنان است.

قريه اي را كه قرآن نام مي برد مردمش مرتكب خبائث مي شدند نامش "سدوم" بود كه لوط در مهاجرتش با ابراهيم در آنجا منزل كرد.

پذيرش دعاي نوح

قرآن كريم پذيرش دعاي نوح را به طورخلاصه شرح ميدهد ومي فرمايد:

« ياد آر نوح را كه پروردگار خود را در عصري قبل از ابراهيم و ساير نامبردگان، ما را ندا مي كرد و مي خواند و ما دعايش را مستجاب كرديم، و او را با كسانش از محنت بزرگي نجات داديم، و در قبال قومي كه آيه هاي ما را تكذيب مي كردند، ياري كرديم كه آنان قومي بد بودند و همگيشان را غرق كرديم! »

منظور از اين كه فرمود " اورا با كسانش از محنت بزرگي نجات داديم، " خويشاوندان اوست غير از همسرش و پسرش كه غرق شدند.

متن دعاي نوح را قرآن كريم در جاي ديگر حكايت كرده و فرموده :

ص:93

« – پروردگارا ! من مغلوب گشتم پس ياريم ده ! »

حكم و قضاوت اعطا شده به داود و سليمان

درباره نعمتهاي بزرگي كه به داود و سليمان بخشيده است، خ____داي مت__عال در قرآن چنين شرح مي دهد:

« ياد آر داود و سليمان را آن دم كه در كار زراعتي ،كه گوسفندان قوم شبانه در آن چريدند، داوري مي كردند و ما گواه داوري شان بوديم و حكم حق را به سليمان تفهيم كرديم،

و هردو را حكم و علم داده بوديم …!»

از سياق استفاده مي شود كه آيات فوق درباره يك داستان است و واقعه اي بوده

كه ميان دو نفر رخ داده است و آنها به شكايت و مرافعه نزد داود آمده اند. چون داود در بني اسرائيل سمت پادشاهي داشت و خدايش در زمين خليفه كرده بود.

اگرسليمان هم در اين قضيه مداخله اي داشته حتماً به اذن پدرش، و بخاطر يك علت بود كه ممكن است آن علت اين بوده كه به اجتماع بفهماند فرزندش لياقت جانشيني او را دارد، وگرنه معلوم است كه در يك واقعه معنا ندارد دو تا حاكم حكم كنند و حكم هر يك مستقل از ديگري باشد. آنها دربارة آن پيش آمد مشورت يا مناظره مي كردند و بحث مي نمودند. چون فعل آيه مي رساند كه حكم كردنشان تدريجي بوده است و طوري بوده كه وقتي تم_ام مي شد يك حكم صادر مي شد.

مضمون حكم ظاهراً اين است كه صاحب گوسفند نسبت به مالي كه گوسفندانش از صاحب زرع تلف كرده اند ضامن است.

( در روايات آمده كه داود حكم كرد به نفع صاحب زراعت، عليه صاحب گوسفندان، به اينكه بايد گوسفندانت را به غرامت به صاحب زرع دهي، و سليمان حكم كرد به اينكه چون گوسفندان منافع زمين را تلف كرده اند، صاحب گوسفند هم بايد منافع آن گوسفندان يعني شير و پشم و متاع آنان را تا آخر سال به صاحب زراعت بدهد.)

بعيد هم نيست كه حكم مسئله اين بوده كه صاحب گوسفند آنچه را كه از زراعت تلف شده ضامن است، و اين ضمان از نظر قيمت با قيمت گوسفندان برابري مي كرده است، لذا داود حكم كرده است كه خود رقبه گوسفندان را به غرامت بدهد، و سليمان حكم آسانتري داد، و آن اين بود كه صاحب زراعت به جاي استيفاي منافع زمينش كه نمي تواند بكند، آن منافع را از گوسفندان طرف استيفاء نمايد. و آن نيز از

ص:94

نظر قيمت تقريباً با حكم داود برابر است، براي اينكه منفعت يكساله يك گوسفند را اگر در نظر بگيريم تقريباً برابر قيمت خود آن گوسفند خواهد بود.

در آيه فوق منظور از شاهد حكم بودن خدا اين است كه خداوند هم_واره مي بيند و مي شنود و ايشان را به سوي صواب مي كشاند.

تسبيح كوه و مرغان همصدا با داود

« و كوه ها را رام داود كرديم

كه با او تسبيح مي گفتند.

و پرندگان را نيز،

آري ما اين چنين كرديم ! "

معناي تسخيركوهها و مرغان با داود كه با اوتسبيح كنند اين است كه كوهها و مرغان كه خود في نفسه تسبيح دارند، تسبيح آنها هماهنگ با تسبيح داود باشد.

خداوند سبحان مي فرمايد: اينگونه مواهب و عنايات از سنت هاي ديرينة ما است، و امري نوظهور و بي سابقه نيست !

تعليم علم صناعت لباس رزم به داود

خداوند متعال از جمله علومي كه به داود عليه السلام تعليم داده بود صنعت تهيه لباس رزم بود، كه زره ساختن را داود عليه السلام از خداي متعال تعليم گرفت :

« ما صنعت زره سازي را به داود تعليم داديم،

تا براي شما زره بسازد،

و شما با آن وسيله از شدت فرود آمدن سلاح دشمن بر بدن خود جلوگيري كنيد!»

باد در تسخي_ر سليمان

قرآن كريم عطيه اي را كه به سليمان عليه السلام اعطا شده است چنين شرح مي دهد:

« ما باد را هم براي سليمان مسخر كرديم، بادهاي تند را ،

كه به دستور او،

ص:95

به سوي سرزميني كه ما مباركش كرديم، جريان مي يافت،

و ما به هر چيزي عالميم ! »

مقصود از سرزميني كه آيه بدان اشاره دارد سر زمين شام است كه سليمان در آنجا زندگي مي كرد.

ممكن است مقصود از جريان باد به امر سليمان به سوي سرزمين شام از اين باب بوده است كه باد به فرمان آن جناب از هرجاي دنيا كه بوده به ش__ام مي آمده، تا به هرجا كه مي خواسته ببرد، نه اينكه تنها در شام جريان يابد. به اين معنا كه سليمان را بعد از آن كه به دوش گرفته بوده به شام برگردانده است. و بنابراين آية شريفه هم شامل بيرون شدن از شام مي شود، هم شامل برگشتن به شام.

شياطين در تسخير سليمان

از جمله نعمت ها و امتيازاتي كه خداي سبحان به سليمان نبيّ داده بود فرمانروائي بر شياطين بود:

« از شياطين افرادي را براي وي رام كرديم تا برايش غواصي و كارهاي غير آن بكنند، و ما نگهبان هايشان بوديم !»

منظور از غواصي كردن شياطين و ديوها براي سليمان عليه السلام بيرون آوردن لؤلؤ و ساير منافع درياست و منظور از اعمالي كه غير از غواصي مي كردند همان اعمالي است كه در قرآن كريم فرموده:

« برايش هرچه مي خواست درست مي كردند: از محراب ها و مجسمه ها و تغارهاي بزرگ و ديگ هاي كوه پيكر… .»

و منظور از اينكه فرمود: ما شيطانها را حف_ظ و نگهباني مي كردي_م اي_ن

است كه آنها را در خدمت سليمان حفظ مي كرديم، و از فرار كردن آنها، و يا از سربرتافتن از انجام فرمانش، و يا از تباه كردن كارش؛ جلوگيري مي كرديم.

كشف ضرّ ايوب

« ايوب را بياد آر !

آن زمان كه پروردگارش را ندا داد كه:

- به محنت دچارم، و تو از هر رحيمي رحيم تري !

پس ما اجابتش كرديم و محنتي را كه داشت برطرف ساختيم،

ص:96

و كسانش را به او باز داديم، در حالي كه به اضافة كسانش كسان ديگري نظير آنان با آنان بودند.

و اين رحمتي از ناحية ما، و تذكري براي همة عابدين بود ! »

ايوب عليه السلام مورد هجوم انواع بلاها قرار گرفت و اموالش همه از دست بشد، و اولادش همه مردند، و مرض شديدي بر بدنش مستولي شد و مدتها اورا رنج داد تا آنكه دست به دعا شد و حال خودرا به درگاه احديت شكايت برد و خداي تعالي دعايش را مستجاب كرد و از مرضش نجات داد و اموال و اولادش را با چيزي زيادتر به او برگردانيد.

اين اضافه شدن به اهل او نشان مي دهد كه وقتي اولادش همه مردند خداوند آنهارا زنده كرد و بعلاوه بيشتر از آن تعداد به او اولاد داد تا هم رحمتي به او كرده باشد و هم بندگان عابد خدا متذكر شوند و بدانند كه خداي تعالي اولياء خود را به منظور آزمايش مبتلا مي كند و آنگاه اجرشان را مي بخشد، و او اجر نيكوكاران را ضايع نمي سازد !

در اينجا لازم است به نكته اي كه از آية شريفه استفاده مي شود اشاره شود و آن اين است كه از سياق اين آيه برمي آيد كه فرزندان ايوب بعد از آن كه خداوند به اعجاز زنده شان كرد باقي ماندند و بلافاصله بعد از زنده شدن نمردند. و اين بحثي كه مفسرين كرده اندكه بطوركلي هر مرده اي كه به اع____جاز زنده شود باقي نمي ماند، صحيح نيست و ظهور اين آيه خلاف آن را مي رساند.

رحمت الهي بر اسماعيل، ادريس و ذاَاْلِكفل

قرآن مجيد در سوره انبياء در رديف پيامبراني كه از نعمتهاي الهي برخوردار شده اند اسم سه تن از آنها را بدين ترتيب ذكر مي كند:

« و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را ياد آر،

كه همه از صابران بودند،

كه آنان را مشمول رحمت خود كرديم،

چون از شايستگان بودند! »

نجات يونس از شكم ماهي

از جملة اين هفده پيامبري كه خ___داوند مت___عال نعمت هاي خود را برآنان مي شمارد و يكايك ياد مي كند، يونس پيامبرعليه السلام است كه از او در آيه اي مشهور

ص:97

چنين ياد مي كند:

" وَ ذَالنّونَ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقدِرَ عَلَيهِ فَنادي فيِ الظُّلُماتِ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبحان__َكَ اِن_ّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَستَجَبنا لَهُ وَ ن_َجَّيناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذالِكَ نُنجيِ اَلْمؤمِنينَ ! "

يونس پيامبر فرزند " متي" است كه صاحب " داستان ماهي" است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل " نينوا" شد و ايشان را دعوت كرد ولي ايمان نياوردند، پس نفرينشان كرد و ازخدا خواست تا عذابشان كند ولي همين كه نشانه هاي عذاب نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند، پس خداوند تعالي عذاب را از ايشان برداشت و يونس از ميانه شان ( به حالت قهر،) بيرون شد.

خداوند صحنه اي به وجود آورد كه در نتيجة آن يونس به شكم يك ماهي بزرگ فرورفت و در آنجا زنداني شد تا آنكه دعاي مشهورش را كرد و خدا آن بليه را از او برداشت و دوباره به سوي قومش فرستاد.

آن قسمت از آيه كه مي فرمايد:

« ذالنون با خشم از قومش بيرون رفت،

وپنداشت كه ما بر او تنگ نمي گيريم! »

ممكن است درمورد تمثيل وارد شده باشد و معنا اين باشدكه رفتن او و جدائي اش از قوم مانند رفتن كسي بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمي يابد و او مي تواند با دور شدن از چنگ وي بگريزد و مولايش نتواند اورا سياست كند.

اين احتمال از اين نظر قوي است كه پيامبري چون يونس شأنش اجل از اين است كه حقيقتاً و واقعاً از مولايش قهر كند و براستي بپندارد كه خدا بر او قادرنيست و او مي تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد، چون انبياءِ گرامي خدا ساحتش منزه از اين پندارهاست، و به عصمت خدا معصوم از خطايند، پس آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجي !

يونس با اين عبارت كه " اَن لا الهَ الاّ انت! سبحانك ! " از آنچه كه عملش نمايش مي داد بيزاري جست، چون عملش - كه راه خود را گرفته و قوم خودرا به عذاب خدا سپرده و رفته بود بدون اين كه از ناحية خدا دستوري داشته باشد، خودبخود ولو اين كه چنين قصدي نداشت - اين معنا را ممثل مي ساخت كه غير از خدا مرجع ديگري هست كه بتوان به او پناه برد !؟

و چون عملش چنين معنائي را مي داد از اين معنا بيزازي جست و عرضه داشت

ص:98

كه: " نه، جز تو معبودي نيست! تو منزهي! " و نيز چون اين معنا را ممثل مي كرد كه ممكن است به كارهاي او اعتراض نمود و بر اوخشم گرفت، و نيز اين را ممثل مي كرد كه ممكن است كسي از تحت قدرت خدا بيرون شود؛ لذا براي عذر خواهي از آن گفت: " سُبحان___َ_كَ ! " و سپس به ظلم خود اعتراف كرد و گفت : " من از ظالمان بودم! " چون عملي كه آورده بود ظلم را ممثل مي كرد هرچندكه في نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت. چيزي كه هست خداي تعالي در اين پيش آمد پيغمبرش را تأديب و تربيت كرد تا با گامي پاك و مبراي از تمثيل ظلم ( تاچه رسد بخود ظلم، ) شايستة قدم نهادن به بساط قرب گردد.

يونس عليه السلام هرچند تصريح به خواستة خود نكرد و تنها مسئلة توحيد و تنزيه خدا، و اعتراف به ظلم خود را اظهار نمود ، لكن با اين كلماتش حال دروني خود، و موقفي را كه درآن قرار گرفته بود، بيان داشت كه در معنا درخواست نجات و عافيت را رسانيد و خدا هم درخواست اورا اجابت كرد و از اندوه و كربي كه به وي روي آورده بود، نجاتش داد.

سپس خداوند وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلا را با عبارت :

" وَكذالِكَ نُنجي المؤُمنين !"

تأكيد كرد، البته مؤمني كه مانند يونس رو به درگاه وي آورد و اورا چون وي ندا كند !

فرزندي كه به زكريا داده شد؟

« وَ زَكَرِ يّا اِذ نادي رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرني فَرداً وَ اَنتَ خَيرُ الوارِثينَ ! »

« ياد آر زكريا را آنزمان كه پروردگارش را ندا كرد،

و از او درخواست فرزندي نمود و گفت :

- پروردگارا !

مرا تنه_____ا م_گ_ذار !

كه تو بهترين وارثاني !

پس اجابتش كرديم،

و" يحيي " را به او بخشيديم،

و همسر اورا شايسته كرديم،

چون آنان به كارهاي نيك شتاب مي كردند،

ص:99

و ما را با اميد و بيم همي خواندند،

و در قبال ما فروتنان بودند ! »

وقتي زكريا دردعايش گفت:"خدايا مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثاني !" منظورش اين بود كه فرزندي كه از او ارث ببرد داشته باشد، و چون خداي سبحان وارث حقيقي است كه همة عالم را ارث مي برد، لذا براي اينكه خدا را از داشتن شريك در وراثت تنزيه كرده باشد اضافه كرد كه _ تو بهترين وارثاني !

آنجا كه فرمود همسرش را براي او شايسته كرديم مراد اين است كه اورا شايسته براي فرزنددار شدن كرد بعد از آنكه مدتها اين شايستگي را نداشت و زني عقيم و نازا بود.

مريم و عيسي آيتي براي جهانيان

قرآن كريم پس از شمارش نعمتهاي خدا بر هفده تن از پيامبران گرامي خود، آنگاه از زني ياد مي كند كه عفت خويش نگهداشت و خداوند از روح خويش در او دميد و او را با پسرش براي جهانيان آيتي قرار داد:

« آن زن را به ياد آر كه عفت خويش نگهداشت و...!»

منظور " مريم دختر عمران" است و اين آيه مدح او به داشتن عفت و صيانت است و نيز تبرئة او از تهمتي است كه يهود به وي بست .

" نف_خ روح در مري_م، " كن__ايه است از اين كه ولادت عيسي مستند ب_ه جريان عادي نيست كه مانند ساير فرزندان نطفه اي باشد كه پس از طي دوره اي روح در آن دميده شده باشد، و وقتي نطفه اي نباشد، ديگر جز اين باقي نمي ماند مگر اينكه نفخ روح باشد، و اين نفخ روح همان " كلمة الله " است كه فرمود:

" َمثَل عيسي نزد خدا، َمثَل آدم است كه او را از خاك بيافريد و سپس بدو گفت: باش! پس هست شد !"

معنايش اين است كه مَثَل آن دو يكي است و در اين كه از خلق شدن از نطفه بي نيازند مثل همند.

آن گاه خداوند عيسي و مادرش را يك آيت به حساب آورد و فرمود:

« اورا با پسرش آيه اي براي جهانيان قرار داديم ! »

منظور از آيت در اينجا تولد اينچنيني است و اين آيه قائم به هردو است چون مريم در اقامة اين آيت مقدم بر عيسي است لذا اول نام مريم را برد و سپس نام پسرش را، و همين افتخار براي مريم بس است كه در قرآن نامش در زمره و در رديف انبياء

ص:100

عليهم السلام آمده است و حال آنكه خودش از انبياء نبود.

امت واحده و راه توحيد از طريق نبوت

پس از اتمام آيات مربوط به پيامبران هفده گانه و شرح نعمتها و مراقبتهاي الهي بر آنان مي فرمايد:

" اِنَّ هذِهِ اُمَّتُكُم اُمَّةً واحِدةً وَ اَناَ رَبُّكُم فَاعبُدُونِ ! " (92/انبيا)

براي بشر معبودي است واحد، و آن معبود واحد همان كسي است كه آسمانها و زمين را خلق فرموده است، و او را بايد از طريق نبوت، و پذيرفتن دعوت انبياء، پرستيد، و با پرستش او آمادة حساب يوم الحساب شد!

نبوت جز به يك دين دعوت نمي كند، و آن دين توحيد است، همچنان كه موسي، و قبل از او ابراهيم، و قبل از او نوح، و همچنان انبياء قبل از نوح و بعد از موسي، همه به آن دعوت مي كردند، مانند: ايوب و ادريس و بقية پيامبراني كه اسامي شان و پاره اي از انعامي كه خداوند بر ايشان كرده در قرآن كريم آمده است.

پس بشر امتي است واحده، داراي ربي واحد،

و آن خداي عزّ اِسمهُ است؛

و دين واحد، كه آن دين توحيد است،

كه در آن تنها خدا عبادت مي شود.

دعوت الهيه همين است و بس !

(1)

ابتلائات خاص انبياء چهارگانه

در آية فوق از چهار تن از پيامبران الهي سخن رفته كه به نحو خاصي مورد ابتلاء قرار گرفته اند و آنها عبارتند از اسماعيل، يسع، يونس و لوط.

ابتلاء اسماعيل

اسماعيل در ابتلاء دست كمي از ايوب و يوسف نداشت. او به مسئله ذبح امتحان


1- مستند : آيه 86 سوره انعام " وَ اِسماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يون_ُسَ وَ لوطاً ...! " الميزان ج 14 ص 64

ص:101

شد و به بهترين وجهي صبر نمود، تا آنجا كه خود پروردگار صبر اورا ستوده و امتحان اورا امتحان سختي شمرده است:

« ابراهيم را به پسري بردبار مژده داديم،

چون با او به مقام " سعي " رسيد، ابراهيم گفت:

- اي پسرك من !

من در خواب ديدم كه ترا سر مي برم ،

پس بنگر تا چه مي بيني ؟

گفت:- اي پدر من !

هرچه ترا فرمايند بكن !

كه اگر خدا بخواهد مرا بر آن شكيبا يابي !

. . .

بي گمان اين همان آزمايش آشكار است،

و به گوسفندي بزرگ اورا فدا داديم،

و نام نيك اورا در ميان آيندگان باقي گذاشتيم ! » ( صافات 108)

اين خود افتخاري است كه خداوند تنها به اسماعيل داد و امتحان بزرگي است كه اورا از سايرين ممتاز نمود، و براي زنده داشتن ياد اسماعيل و جانبازي او، قرباني كردن را در حج بر همه واجب فرمود.

امتياز روشن ديگر آن جناب مسئلة همكاري با پدرش ابراهيم در ساختن خانة كعبه است .

ابتلاء يونس

يونس نبي عليه السلام، او نيز امتحاني مخصوص به خود داشت كه در هيچ يك از انبياء سابقه نداشت، و آن اين بود كه ماهي دريا اورا بلعيد، و او در شكم ماهي در مناجات خود عرض ميكرد:

« - لا اِلهَ اِلاّ اَنتَ سُبحانَكَ اِن____ّي كُنتُ مِنَ الظّالِمينَ ! »

ابتلاء لوط

امتحان و ابتلاء لوط در راه خدا در قرآن ذكر شده است. در ابتداء امر كه با

ص:102

ابراهيم عليه السلام بود ناملايماتي ديده و به حكم اجبار از وطن مألوف خود به اتفاق ياران و بستگان بيرون شده و به سرزمين " سدوم" كه مهد فحشاء و مركز فساد بود مهاجرت كرده بود و عمري ناظر گناهي بود كه در هيچ جاي دنيا سابقه نداشت، تا آنكه عذاب الهي همة آنان را از بين برده و در ديار " سدوم " خانه اي جز خانة لوط نماند، و حتي همسرش هم به آن عذاب در گذشت.

ابتلاء يسع

گرچه در قرآن كريم جزئياتي از شرح حال يسع ذكر نشده است ولكن بطوري كه از بعض روايات استفاده مي شود وي وصي الي__اس بوده و مانند مسيح "ع" مرده را زنده مي كرده و كور مادرزاد و پيسي را شفا مي داده است ولي با اين حال مردم زير بارش نرفته اند و خداوند آنان را به قحطي سختي مبتلاء كرده است.

(1)

درجات برتري پيامبران نسبت به يكديگر

خداي سبحان انبياء را در يك درجه قرار نداده بلكه بين آنها برتري نهاده است. بعضي برتر از بعض ديگرند، و بعضي پائين تر از بعض ديگر؛ ولي همة آنها مشمول فضل الهي هستند، زيرا رسالت في نفسه فضيلتي است كه در همه هست!

پس در بين انبياء اختلاف مقام و تفاضل درجات وجود دارد، در عين اينكه همة آنان در اصل فضل رسالت مشتركند، و در مجمع كمالات كه همان توحيد است سهيمند، برخلاف اختلافاتي كه در ميان امت هاي آنان بعد از آنان پيدا مي شود. چون اين اختلاف امت ها به ايمان و كفر و نفي و اثبات است، و معلوم است كه ميان اين دو جامع نيست.

به همين جهات است كه خداي تعالي در آي__ات م_ورد نظر از اين دو جور اختلاف دو جور تعبير آورده است، يعني اختلاف انبياء را تفضيل خوانده و اين تفضيل را به خودش نسبت داده و فرموده است: " ما بين آنها اختلاف درجه قرار داديم! " ولي اختلاف امت ها را اختلاف خوانده و آن را به خود امت ها نسبت داده است. در آيات زير مي فرمايد:


1- مستند : آيه 253سوره بقره " تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَليا بَعضٍ …! " الميزان ج4 ص 177

ص:103

« اين پيامب__ران، پاره اي از ايشان را بر پ_اره اي برتري داديم. بعضي از آنان كسي بود كه خدا با وي سخن گفت و بعضي از آنان را مرتبه ها بالا برد، و عيسي بن مريم را آيات بيّنات داديم، و او را به روح القدس تأييد و تقويت كرديم. اگر خدا مي خواست كساني كه پس از پيغمبران بودند با وجود حجت ها كه به سويشان آمده بود، با هم جنگ نمي كردند، ولي مختلف شدند.

از آنان كساني بودندكه ايمان داشتند، وكساني بودندكه كافر شدند و اگر خدا مي خواست با هم كارزار نمي كردند ولي خدا هرچه بخواهد مي كند …!» (بقره/253)

فض___يلت هاي انبياء دو قسم اند: يك فضيلت هست كه نام آن به خودي خود دلالت بر فض__ي__لت مي كند، مانند: " آيات بيّنات" و يا " تأييد بروح القدس،" كه درباره عيسي بن مريم ذكر كرد، چون اين خصال و صفات به خودي خود صفاتي برجسته و ارجمندند.

بعضي ديگر به خودي خود فضيلت نيستند، و وقتي فضيلت مي شوند كه به مقام والائي بستگي و ارتباط پيدا بكنند و از آن مقام كسب فضيلت و ارزش كنند، مانند سخن گفتن كه به خودي خود از فضايل نيست ولي وقتي به خدا منسوب شده آن وقت از فضايل گشته است. يا مانند رفع درجات كه اگر يك آدم ظالم به آدم درجه بدهد فضيلت شمرده نمي شود ولي وقتي خدا درجة آدم را بالا مي برد فضيلت حساب مي شود.

اگر در ميان همة انبياء نام حضرت عيسي "ع" را ذكر كرده است علتش اين است كه هرچند آنچه از جهات فضيلت در اينجا براي عيسي"ع" ذكر كرده يعني " دادن بينات و تأييد به روح القدس،" اموري است كه اختصاص به عيسي بن مريم"ع" ندارد بلكه مشترك ميان همة رسولان است ولكن در خصوص عيسي"ع" به نحوي خاص است، چون تمامي آيات بينات آن جناب از قبيل مرده زنده كردن، با نفخه مرغ آفريدن، بهبود دادن پيسي و كور و خبر دادن از غيب اموري بوده است متكي بر حيات و ترشحي بوده است از روح.

از همين جهت فوق الذكر بود كه آنرا بخصوص به عيسي"ع" نسبت داد و به نام آن جناب تصريح كرد، چون اگر تصريح نمي كرد مع___لوم نمي شد ك__ه اين آيات فضيلت خاص اوست.

علاوه بر اين در اسم عيسي"ع" خصوصيت ديگري هست، و در آن آيتي روشن وجود دارد، و آن اين است كه وي پسر مريم عليهاالسلام است، كه بدون پدر از او متولد

ص:104

شده است. نبودن پدر براي عيسي "ع" و نبودن همسر براي مريم را آيتي براي عالميان دانسته است.

پس مجموع پسر و مادر آيت الهي روشن و فضيلت اختصاصي ديگري است!

(1)

برگزيده شدگان

« خدا، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را برجهانيان برگزيد. آنان فرزنداني هستند كه برخي با برخي ديگر در صفات پسنديده مشابه مي باشند، آري خدا شنوا و بيناست! »

" برگزيدن بر جهانيان،" يك نوع اختيار نمودن و مقدم داشتن افراد نامبرده در يك امر يا اموري است كه ديگران در آن شركتي نداشته باشند.

دلايل برگزيده شدن آدم "ع"

اصطفاء و اختيار نمودن آدم سه جهت دارد:

اول اينكه آن جناب اولين " خ__ليف__ة الهي" از ميان نوع انسان است. خداوند در سورة بقره آيه 30 مي فرمايد:

« اِنّي جاعِلٌ في الاَرضِ خَليفَةً - من در زمين جانشين و خليفه اي خواهم گماشت!»

دوم اين كه افتتاح باب توبه از او آغاز گشته است .

خداوند در سوره طه آيه 122 مي فرمايد:

« ثُمَّ اجتَباهُ رَب_ُّهُ فَتابَ عَليهِ وَ هَديا - سپس خدا اورا اختيار كرد و توبه اورا پذيرفت، و او هدايت يافت! »

سوم اين كه خداوند براي اولين بار دين را براي او تشريع فرموده است. خداوند در سوره طه آية 123 مي فرمايد :

« فَاِمّا يأتِيَنَّكُم مِنّي هُديً - پس چون از جانب من براي شما هدايت آيد، هر كه از آن پيروي كند نه گمراه شود و نه شقي و بدبخت گردد! »

اينها جهاتي هستند كه كسي در آنها با حضرت آدم"ع" شركت ندارد … و چه بزرگ منقبت هائي است !

دلايل برگزيده شدن نوح "ع"


1- مستند: آيه33و34 سوره آل عمران " اِنَّ اللهَ اصْطَفيا آدَمَ وَ ن__وُحاً وَ آلَ اِبراهيمَ و آلَ عِمرانَ عَليَ العالَمينَ !" الميزان ج5ص298

ص:105

اختصاصات حضرت نوح چند چيز است:

اول اين كه او اولين پيغمبر اولواالعزم است كه داراي كتاب و شريعت مي باشد.

خداوند در سورة بقره آية 213 مي فرمايد:

« كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدةً فبَعَثَ اللهُ النَبيّينَ - مردم يك گروه بودند، پس خدا پيغمبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت و با ايشان كتاب بحق فرستاد تا ميان مردم در آنچه اختلاف كرده اند حكم كند…!»

دوم اينكه حضرت نوح " پدر ثاني " نوع انسان محسوب مي شود.

خداوند در سوره صافات آيه 77تا79 مي فرمايد:

« وَ جَعَلنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الباقينَ وَ تَرَكنا عَليهِ في الآخِرينَ - تنها نسل و اولاد او را در روي زمين باقي گذاشتيم، و در ميان آيندگان نام نيكويش نهاديم، سلام و تحيت بر نوح باد ! »

برگزيده شدن آل ابراهيم و آل عمران

خداي متعال بعد از ذكر آدم و نوح و برگزيده شدن آنها، " آل ابراهيم" و" آل عمران" را كه ازجمله برگزيده شدگان هستند، يادآوري كرده است. مراد از آل ابراهيم و آل عمران مخصوصين آن دو از اهل و ملحقّين به آنان مي باشند.

منظور از " آل ابراهيم" ذرية طاهرين او از طريق " اسماعيل" اند كه در

آن سيّدشان « پيغمبر اسلام و آل طاهرينش، » داخلند.

منظور از «آل عمران» مريم و عيسي"ع" يا آن دو با زوجة عمران خواهد بود.

ساير برگزيده شدگان

در قرآن كريم موضوع برگزيده شدگان تكراراً ذكرشده است لذا آية مورد بحث در مقام انحصاردادن برگزيده شدن به گروه هاي فوق الذكر نيست.

بين آيه فوق كه متعرض برگزيده شدن خود ابراهيم و موسي"ع" نشده است و آيات زيادي كه در اثبات برگزيدگي آنان و بيان مناقب و بزرگي مقامشان وارد شده است،

ص:106

منافاتي نيست.

آيه فوق منافاتي با آيه اي كه مي فرمايد بني اسرائيل را بر عالميان فضيلت داديم، ندارد. فضيلت دادن آنان بر جهانيان منافاتي با فضيلت دادن عدة ديگر بر جهانيان ندارد، و همچنين با فضيلت دادن عده اي ديگر برايشان ندارد، زيرا فضيلت داشتن يك قوم يا اقوام مختلف بر غير آنها، تنها مستلزم آن است كه آن دسته در بعضي از فضايل دنيوي و يا اخروي بر ساير مردم تقدم داشته باشند.

چنانكه در آية " وَ كُلاًّ فَضَّلنا عَلي العالَمينَ ! " در سورة انعام فضيلت پيغمبران را بر جهانيان صراحتاً بيان داشته است و در آية " وَ لَقَد فَضَّلنا بَعضَ النَّبيّينَ عَلي بَعضٍ ،" در سوره اسراء بعضي را بر بعض ديگر برتري داده است.

برگزيدگان از عترت پيامبراسلام

قرآن كريم در ادامة آية فوق موضوع اصطفاء و برگزيده شدن را از آدم و ن__وح و آل اب__راهيم و آل عمران به ذريه ها و نسلهاي آن_ها معطوف ساخت_ه و مي فرمايد:

« ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَاللهُ سَميعٌ عَليمٌ - آنان ذريه اي هستند كه در صفات فضيلتي كه جهت اصلي اصطفاء آنان مي باشد مشابه يكديگرند و بعضي از بعض ديگر در ناحية صفات و حالات افتراق ندارند. »

از امام محمد باقر عليه السلام (در تفسير عياشي) نقل شده است كه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود و بعد گفت:

" ماهم از آنان هستيم، و ما باقيماندگان از آن عترتيم ! "

" عترت " ستون محفوظي را گويند كه در افراد يك فاميل مي باشد. حضرت از آيه شريفة " ذُرِّي_َّةً بَعضُها مِن بَعض، " ستون محفوظ از عترت را كه از آدم شروع و به نوح و سپس به آل ابراهيم و بالاخره به آل عمران مي رسد؛ استفاده فرموده و خودشان را هم از بقية آن عترت محسوب داشته است.

از اينجا نكتة اين كه در آية مباركه نام " آدم" و "نوح" را هم ذكر نموده است، معلوم مي شود زيرا آن اشاره به اتصال و پيوند بودن" سلسلة اص_طفاء " مي باشد.

از عبارت " والله سميع عليم!" اين معني براي آيه استفاد مي شود كه:

- خداوند اين عده را بر جهانيان برگزيد و موهبت اصطفاء و برگزيدن را شامل همه نمود زيرا آنان ذريه اي متشابه الافراد، و در تسليم قلبي نسبت به خداوند و ثبات در قول حق، مانند يكديگرند. و جهت

ص:107

آن كه آن نعمت را خداوند به آنان عطا فرمود، آن است كه به اقوالشان شنوا و به ضمائرشان داناست و آنان را لايق آن دانسته است!

(1)

درجات پيامبران، امامان و دانشمندان

قرآن مجيد در آية فوق مي فرمايد:

« تورات را نيز ما نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود و انبياء كه دين اسلام داشتند با آن در بين يهوديان حكم مى كردند، و همچنين علماى ربانى و مربى مردم و خبرگان از يهود و نصارا به مقدارى كه از كتاب خدا حفظ بودند و بر آن شهادت مى دادند! »

ترتيبي كه در آيه به كار رفته و ابت__داء پيامبران را ذكر فرموده است و سپس ربانيون و اح__بار را، مي رساند كه اين ها در فضيلت و كمال هم بر يكديگر مترتبند و مقام يكي پس از آن ديگري است. ربانيون پائين تر از انبياء و بالاتر از احبارند؛ و احبار دانشمنداني هستند كه با درس و تعلم علم كتاب را فراگرفته اند.

خداوند چگونگي دانش ربانيون را اين طور بيان مي كند:

« اينان حافظ كتاب خدا قرار داده شده اند و بر آن گواهند!»

علم ربانيون، حفظ و نگهباني، و علم احبار علمي است كه به آنان حمل شده است و تفاوت زيادي با علم ربانيون دارد.

اين حفظ و نگهباني و سپس شهادت و گواهي بر كتاب جز با " عصمت" كه در غير امام نيست، امكان ندارد. فقط امام است كه از جانب خدا معصوم و محفوظ شده است. خداوند اجازه اي را كه دربارة حكم كردن بديشان داده است بر پاية حفظ و نگهبانيشان از كتاب قرارداده و بر همين پايه هم شهادت و گواهي شان را معتبر دانسته است. و اين نشدني است كه شهادتشان بر كتاب معتبر باشد و با گواهي شان ك__تاب از غير كتاب تمي_ز داده شود، و با اين حال ام_كان

خطا و غلط داشته باشند.

بهر حال، ميان دو مرتبة پيامبران و دانشمندان يك مرتبة ديگري هم هست كه آن مرتبة " امامان " است، كه قرآن مي فرمايد:


1- مستند: آيه 44 سوره مائده "... وَ الرَّبّانيّونَ وَ الاَحْبارُ بِماَاسْتُحفِظوا مِن كِتابِ اللهِ...!." الميزان ج 10ص 242

ص:108

« ما از ايشان اماماني قرار داديم كه با امر ما هدايت مي كنند، چون صبر مي نمودند، و به آيات ما يقين مي كردند!" (24/ سجده)

خلاصه، ربانيون و امامان كه واسطه اي ميان پيامبران و دانشمندان هستند علم درستي به كتاب و گواهي درستي بر آن دارند

اين در امامان بني اسرائيل، ولي آية شريفه مي رساند كه اين خصوصيت آنان براي اين است كه تورات كتابي است كه از جانب خدا نازل شده، و مشتمل بر هدايت و نور، يعني معارف اعتقادي و عملي مورد احتياج امت مي باشد، و وقتي اين معني موجب اين حفظ و شهادتي كه امامان دارند، باشد، لازمه اش اين است كه حال هر كتابي كه از جانب خداوند نازل شده و مشتمل بر معارف الهي و احكام عملي است، چنين باشد، و نتيجه اي كه مي خواستيم (شرط بودن علم به كتاب در امام، ) بدست مي آيد.

بنا بر اين، به اقتضاي ترتيبي كه در آيه آمده است، رتبة امامان پس از پيامبران است، چنانكه دانشمندان هم پائين تر از امامان هستند.

ادب و آداب پيامبران الهي

اشاره

ص:109

(1)

ادب الهي پي______امبران

ادب الهي كه خداي سبحان انبياء و فرستادگانش را بدان مؤدب نموده است، همانا هيئت زيباي اعمال ديني است كه از ه__دف دي___ن حكايت مي كند. چون هدف نهائي دين عبوديت و بندگي است. اين عبوديت در اديان الهي از جهت زيادي و كمي دستورات و همچنين از جهت مراتب كمال كه در آن اديان هست، فرق مي كند.

هدف اسلام سر و سامان دادن به جميع جهات زندگي انساني است. هيچ يك از شئون انساني، اعم از كوچك و بزرگ، از قلم نيفتاده است.

اسلام سراپاي زندگاني را داراي ادب كرده است، و براي هر عملي از اعمال زندگي هيئت زيبائي ترسيم كرده است كه از هدف آن حكايت مي كند.

از نظر دين " اسلام" هيچ " هدفي " براي زندگي جز " توحيد خداي سبحان " در مرحله " اعتقاد" و " عمل" نيست!

اسلام " كمال انسانيت" و " هدف نهائي زندگي" را اين مي داند كه براي انسان معبودي است كه هر چيز را آفريده است و برگشت هرچيز به سوي اوست و براي او " اسماء حسنا " و "مثال هاي والائي " است.

وقتي چنين اعتقادي براي انسان حاصل شد در مجراي زندگي قدم نهاده است و هر عملي را كه انجام مي دهد يك به يك حكايت از عبوديت او مي نمايد.

او همه چيز را بندة خداي سبحان مي داند.

بدين وسيله " توحيد " پروردگار در ظاهر و باطن او سرايت مي كند و " خلوص " در بندگي و عبوديت از گفتار و كردار او و ساير جهات وجودش ظاهر مي


1- مستند : بحث تحليلي و آيات مندرج در متن الميزان ج 10 ص 223

ص:110

گردد؛ ظهوري كه هيچ پرده اي نتواند آن را بپوشاند.

ادب الهي و يا ادب نب_____وت همين عمل است كه بر هيئت توحي_____دي انجام مي شود !

توحيد در اعمال پيامبران

قرآن مجيد نمونة رفتار توحيدي را از پيامبر گرامي خدا ابراهيم «ع» نقل مي كند كه چگونه با قوم خود و مردم آن زمان احتجاج مي كرد و به عنوان نتيجة اين نقل تاريخ، در آيات 83 تا 90 سوره انعام مي فرمايد:

« و آن حجت ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش بداديم،

ما بالا مي بريم درجات آن كس را كه بخواهيم،

براستي ، پروردگارت حكيم داناست .

و بخشيديم به او اسحق و يعقوب را .

همه را راه نموديم،

و نوح را از پيش هدايت كرديم،

و از فرزندان او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را،

و اين چنين نيكو كاران را پاداش مي دهيم .

و زكريا و يحيي و عيسي و الياس را ،

كه همه از نيكو كاران بودند

و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را ،

و جملگي را بر جهانيان برتري داديم !

و از پدرانشان و فرزندانشان و برادرانشان ،

و آنها را بر گزيديم و به راه راست هدايتشان كرديم !

اين است هدايت خدا !

هر كه را از بندگانش بخواهد بدان راه نمايد،

و اگر شريك مي گرفتند البته تباه مي شد هر آنچه مي كردند ! آنها كساني هستند كه به آنها كتاب و حكمت و پيامبري داديم ،

پس اگر اينان انكارش كنند بي گمان قومي بر آنان برگماريم كه آنها را انكار نكنند .

ص:111

آنها كساني هستند كه خدايشان هدايت كرد ،

پس به " هدايت " آنها " اقتداء " كن !

بگو ! هيچ پاداشي براي آن از شما نمي خواهم ،

نيست آن مگر پندي براي جهانيان ! »

خداي تعالي در آيات فوق انبياء گرامي خود را يكجا اسم برده و سپس خاطر نشان مي سازد كه ايشان را به هدايت الهي خود اكرام كرده است. مراد به اين هدايت تنها " توحيد " است، زيرا مي فرمايد: اگر شرك مي ورزيدند اعمالشان باطل مي شد! پس اگر شرك چنين اثري در عمل داشته باشد مسلماً توحيد نيز اثر در عمل دارد و صورت عمل را طوري مي سازد كه توحيد دروني را مجسم كند. يعني اگر ممكن باشد اعتقاد دروني مجسم شود و به صورت عمل درآيد، اعتقاد به توحيد به صورت اينگونه اعمال در خواهد آمد. و عكس آن ني_ز صادق است. اگر ممكن باشد عمل برگردد و اعتقاد دروني شود، اين اعمال ص_الح به صورت اعتقاد به توحيد در خواهد آمد!

اعمال توحيدي پيامبران

خداي تعالي به پيامبرگرامي اسلام مي فرمايد كه به "هدايت" انبياي گذشته اقتدا كند. معني اين دستور آن است كه به خود آنان اقتدا نكند بلكه به هدايت آنها اقتدا بكند! چون اقتدا عبارت است از متابعت در عمل، نه در اعتقاد، كه اعتقاد به تنهائي امري است غير اختياري و تقليد ناپذير، بنابراين معني دستور اين مي شود كه عمل صالح انبياء را كه بر مبناي توحيد و تأديب عملي الهي از آنان صادر شده است، اختيار كند و مورد عمل قرار دهد !

اين نوع تأديب را در آيه ديگري چنين بيان مي فرمايد:

« وَ جَعَلناهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا … - و قرار داديم آنان را پيشواياني كه هدايت كنند به دين ما و به آنان وحي كرديم عمل به خيرات، اقامه نماز، دادن زكات را؛ و كار آنان عبادت ما بود ! » (انبياء 73)

خداوند در آيه 60 سوره مريم ادب عامي را كه انبياء عليهم السلام در همة شئون زندگي خود رعايت مي كردند، و خضوعي را كه قلباً و عملاً براي خداي تعالي داشتند چنين ذكر مي فرمايد:

« ايشان كساني هستند كه خدا به آنان نعمت داد -

ص:112

از پيامبران از فرزند آدم،

و از آنان كه با نوح در كشتي برداشتيم،

و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل،

و از آنان كه هدايت كرديم و برگزيديم،

چون آيات خداي بخشنده برايشان خوانده مي شد،

سجده كنان و گريه كنان به رو در مي افتادند ! »

اين سجده و گريه كنايه است از استيلاي صفت عبوديت بر دلهاي پيامبران الهي، به طوري كه هر وقت به ياد آيه اي از آيات مي افتاده اند اثرش در سيما و ظاهرشان معلوم مي شد. آنان هيچ وقت ادب الهي را كه همان جنبة بن__دگي است، چ_ه در ميان مردم و چه در خلوت عبادت، از دست نمي دادند!

(1)

انواع ادب و آداب تعليمي به پيامبران

خداي متعال پيامبران خود را تعليم ادب مي داد و آنها نيز در مواقع برخورد با مردم يا در زمان دعا و درخواست از خدا آن را بكار مي بستند. از آياتي كه در آنها خداوند تعالي چنين مواردي را قيد مي كند ما متوجه اين واقعيت مي شويم و برخي از آنها را به عنوان نمونه مي آوريم:

ادب توبه

نخستين كسي كه ادب توبه را از خود نشان داد، آدم عليه السلام بود و قرآن درباره اش فرموده:

« آدم نافرماني پروردگار خود كرد و در نتيجه از بهشت محروم شد،

پس پروردگارش او را براي رسالت برگزيد، و از نافرماني اش درگذشت،

و توبه اش را قبول كرد، و هدايتش نمود! » ( طه 122)

ادب انجام تكاليف

درباره ادب جامع ديگري كه خداوند متع__ال انبياء خ_ود را به آن م_ؤدب نموده است، فرموده:

« پيغمبر چنان نيست كه در آنچه خدا براي او فريضه قرار داده، حرجي بر او باشد،


1- مستند : آيات مندرج در متن الميزان ج 12 ص 114

ص:113

كما اينكه سنت خدا در ساير انبياء گذشته نيز چنين بوده است، آري، امر خداوند هم مقدر است و هم مقدور،

انبياء كساني هستند كه رسالتهاي خدا را تبليغ مي كنند،

و از او مي ترسند، و غير از خدا از احدي نمي ترسند،

و بس است خداوند براي حساب ! " ( احزاب 39)

و آن ادب جامع و سنت جاريه در انبياء اين بود كه :

در آن اندازه از زندگي كه نصيبشان شده، و در هيچ امري از امور، خودرا به زحمت نيندازند؛ زيرا انبياء پايه و اساس زندگيشان بر فطرت است، و فطرت انسان آدمي را جز به كارهائي كه خداوند وسائل رسيدن به آن را فراهم ساخته، هدايت نمي كند، و آدمي را مكلف به كارهائي كه خداوند نيل به آن را دشوار كرده، نمي سازد.

خداي تعالي همين معنا را از پيغمبر گرامي خود چنين حكايت مي كند:

« وما اَناَ مِنَ المُتَكَلِّفين - من از متكلفين، يعني كساني كه خود را به زحمت مي اندازند نيستم! »

« لا يُكَلِّفُ الله نفساً الاّ وُسعَها – خداوند هيچ كسي را جز به آنچه كه درخور طاقت اوست تكليف نمي كند! » (بقره - 286)

« لا يُكَلِّفُ اللهُ نفسً الاّ ماآتاها – خداوند هيچ كسي را جز به مقدار قدرتي كه به او داده تكليف نمي كند. » (طلاق- 7)

ادب استفاده از روزي حلال

ادب جامع ديگري كه خداوند انبياء خودرا به آن مؤدب نموده استفاده از طيّبات و رزق حلال است، و در اين باره فرموده:

« هان اي رسولان !

استفاده كنيد از طيّبات،

و عمل صالح كنيد،

به درستي كه من به هر كاري كه مي كنيد، دانايم !

و اين دستور، فرمان واحدي است براي عموم شما ،

و منم پروردگار شما ،

پس بپرهيزيد از عذاب من ! » (مؤمنون 52)

در اين آيات، انبياء را چنين تأديب فرموده كه اولاً از طيباتي كه مواد حياتند

ص:114

استفاده و درآن تصرف كنند، و ثانياً از خبائث يعني هر چيزي كه طبع سليم از آن نفرت مي كند، اجتناب نمايند. ثالثاً عمل را صالح انجام دهند.

اعمال صالح عبارتند از هر كاري كه فطرت بشر به آن رغبت داشته و سزاوار مي داند كه از آدمي سربزند. خلاصه، كارهائي است كه بر وفق مقتضاي اسبابي باشند كه خداوند در ابقاء حيات بشر مقرر فرموده است. يا عبارتند از كارهائي كه لايق و صالح براي تقديم به پيشگاه ربوبي باشند!

ادب فردي و اجتماعي

در آيه فوق ادب فردي و ادب اجتماعي هر دو ملحوظ است. وقتي ادب فردي و ادب اجتماعي دست به دست هم بدهند مجتمع واحد و بدون سروصدائي در بشر تشكيل مي شود و همه به كلمة واحده پروردگار واحدي را مي پرستند و مبناي فرد فردشان ادب ال__هي مي شود، در نتي_جه از كارهاي زشت پره_ي_ز مي كنند و سر انجام بر اريكة سعادت قرار مي گيرند.

اين ادب فردي و اجتماعي را يك آيه از آيات قرآن جمع كرده است و آن آيه اين است:

« خداوند براي شما از دين چيزهائي را تشريع كرده كه نوح را بدان

توصيه فرموده بود،

و چيزي كه ما به تو وحي كرديم،

و همچنين آن چيزي كه ابراهيم و موسي و عيسي را بدان توصيه نموديم، همانا اين بود كه :

دين را بپا داريد ! و در آن متفرق نشويد ! » (شوري 13)

زيرا اين يك آيه هم ادب فردي، يعني ادب نسبت به پروردگار را كه همان اقامة دين است ذكر كرده است و همچنين ادب اجتماعي يعني ادب نسبت به مردم را، و آن متفرق نشدن است.

ادب نسبت به خدا

در آيه زير ادب نسبت به پروردگار يعني توحيد او، و انجام دادن عبادت برمبناي توحيد ذكر شده است:

« وَما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ اِلاّ نوُحي اِلَيهِ اَنّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَاَ فَاعبُدوُنِ -

و ما نفرستاديم قبل از تو كسي از پيغمبران را مگر اينكه به او وحي مي كرديم كه

ص:115

معبودي جز من نيست، پس مرا عبادت كنيد !» ( انبياء 25)

ادب نسبت به مردم

و در آيه زير سيره انبياء و ادب الهي آنها را نسبت به مردم بيان فرموده است و آن عبارت بوده از آميزش آنان با مردم، و ترك تحجّب و اختصاص و امتياز در بين آنان:

« و گفتند: اين چه پيغمبري كه غ_ذا مي خورد ؟

و در بازار ها راه مي رود ؟

چرا فرشته اي به كمك او نيامد تا در كار انذار ياري اش كند؟

چرا گنجي در برابرش فرو نريخت؟

يا لا اقل باغ ميوه اي كه از ميوه اش استفاده كند، ندارد؟

قبل از تو پيامبراني نفرستاديم مگر اينكه آنان نيز غ_ذا مي خوردند،

و در بازارها راه مي رفتند! » ( فرقان 20)

(1)

ادب پيامبران در مواقع دشوار

قرآن مجيد ادب و آدابي را كه پيامبران الهي در مذاكرات و محاورات خود با قوم خود مرعي مي داشتند، در آيات بسياري نقل مي كند كه اين آداب را بايد تبليغ عملي آنها دانست كه دست كمي از تبليغ گفتاري نداشت، بل__كه مؤثرتر بود. قسمتهائي از آن موارد ذيلاً نق____ل مي شود:

ادب در گفتار نوح با قوم خود

قرآن شريف از نوح عليه السلام چنين نقل مي كند:

« گفتند: - اي نوح ! با ما مجادله كردي ، بيش از حد،

اگر راست مي گوئي بلائي را كه ما را بدان مي ترساني، برسرمان بياور !

گفت: - مطمئن بدانيد اگر خدا بخواهد بر سرتان خواهد آورد،

و شما نمي توانيد خدا را عاجز كنيد،

و اگر خدا بخواهد شما را گ____مراه كند نصيحت من هم به شما سودي نمي دهد، ولو هرچه نصيحتتان كنم،

آري اوست پروردگار شما و به سوي او باز خواهيد گشت !» ( هود 34)


1- مستند : آيات مندرج در متن الميزان ج 12 ص 170

ص:116

نكاتي كه از لحاظ ادب در اين محاوره رعايت شده بسيار است، و ازآن جمله :

1-بلا و عذابي را كه آنها خيال مي كردند به دست نوح است از خود نفي و به پروردگار خود نسبت داد.

2-گفتار خود را با عبارت " اِن شاءَ " و جملة " شما نمي توانيد اورا عاجز كنيد! " ادامه داد و ادب خود را به نهايت رسانيد. اضافه كرد كه اگر خدا نخواهد شما از نصيحت من منتفع نخواهيد شد!

گفتار پيامبران هرچند به صورت بيان شخصي آنهاست و از خدا غايب به نظر مي رسد لكن وقتي دقت شود معلوم مي شود كه آنها خود را در حضور خدا مي ديدند و رعايت مراسم حضور و مراقبت ادب را مي كردند.

در قرآن مجيد محاورات بسياري از هود و صالح و ابراهيم و موسي و شعيب و يوسف و سليمان و عيسي و محمد صل الله عليهم اجمعين نقل شده است. و همچنين قرآن حالات مختلف پيامبران را مانند حال شدت و رخاء، حال جنگ و صلح، حال پنهان و آشكار، حال بشارت و انذار و امثال آن را نقل كرده است .

ادب توبه در گفتار موسي در حال غضب

وقتي موسي غضبناك بسوي قومش بر مي گردد، با مردمش چني____ن صحبت مي كند:

« پس موسي پر از خشم و اسف به قوم خود بازگشت ، و گفت:

- اي مردم!

آيا نبود كه پروردگارتان وعدة نيكويتان داد؟

آيا مدت مفارقتم از شما طول كشيد؟ يا خواستيد غضبي از پروردگارتان را به جان خود بخريد، كه چنين ناروا عهد مرا شكستيد؟ » ( طه 86)

موسي در اين حال سرشار از غضب و غيظ و تأسف است ولي گفتارش پر از ادب نسبت به پروردگار و ذكر جميل او، و تذكر خشم الهي است براي عهدشكنان !

ادب در گفتار يوسف در خلوت زليخا

قرآن مجيد حال يوسف"ع" را در قصر زليخا مجسم مي كند و اين صحنه را چنين شرح مي دهد:

« زني كه يوسف درخانة او بود او را شب و روز دنب_______ال مي كرد و

ص:117

مي خواست از او كام بگيرد، تا آنكه روزي همة درها را بر او و خودش بست و به يوسف گفت:

-بيا ، كه شيرين ترين آرزوها در انتظار توست !

يوسف گفت:

- پناه مي برم به خدا از اين دعوت كه مرا مي كني !

خدا مالك من است، و در تربيت و اكرام من و ترفيع مقامم احسان ها كرده است،

بدرستي كه ستمكاران رستگار نمي شوند ! » ( يوسف 23)

اين روشن ترين وجه ادب پيامبري است كه در چنين مكان و زمان و حالي يك لحظه پروردگارش را غايب نمي داند و بيانش ذكر جميل او و شناساندن خ___داون__دي است كه مالك او و رب جليل اوست!

هيچ گفتاري نمي تواند بر اين صحنه و اين بيان قرآن چيزي بيفزايد!

ادب درگفتار يوسف با برادران

قرآن مجيد حال و بيان يوسف را در پايان سالهاي هجران پدر و برادران، آنگاه كه برادرانش او را شناختند و از كرده خود شرمسار شدند، چنين توصيف كرده است:

« برادران گفتند: - بخدا سوگند هر آينه خداوند تو را بر ما برتري داد !

و ما در كاري كه كرديم جز گناه اقدامي ننموديم !

يوسف گفت:- امروز ديگر بر شما جرمي نيست،

من از خدا برايتان طلب مغفرت مي كنم،

و خدا شما را مي بخشد،

و او ارحم الراحمين است ! » ( يوسف 92)

ملاحظه مي شود كه يوسف دربارة خود حرفي نمي زند بلكه فقط ذكر رحمت و مغفرت خدايش را بيان مي كند!

ادب درگفتار سليمان با ملكه سبأ

قرآن مجيد حال سليمان "ع" را در موقع احضار تخت ملكة سبأ و اظهار قدرت نمائي او نقل مي كند و ادب بيان و رعايت مراسم حضور پروردگارش را چنين ش____رح مي دهد:

ص:118

« . . . چون سليمان تخت (بلقيس) را پيش خود حاضر ديد،

گفت: - اين از فضل پروردگار من است !

تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مي گذارم يا ناسپاسم؟

و هركس شكر كرد، جز اين نيست كه براي خود شكر كرد،

و هركس ناسپاسي كند، بي گمان پروردگارمن بي نياز وستوده است!»

( نمل 40)

اين آيات راجع به سليماني است كه ملك عظيمي به او داده شده، و امرش نافذ گشته و صاحب قدرتي شده كه وقتي دستور احضارتخت بلقيس ملكه سبأ را از سبأ به فلسطين صادر مي كند در كوتاه ترين چشم بهم زدني پيش رويش نصب شده مي يابد، ولي در عين حال تكبر و نخوت عارضش نمي شود و پروردگارش را از ياد نمي برد و بدون هيچ مكثي در حضور كرسي نشينان دربارش به بهترين وجهي بر پروردگار خود ثنا مي گويد!

ادب در گفتار رسول الله "ص" در غار

قرآن مجيد درباره لحظات سخت زندگي و مهاجرت رسول گرامي اسلام و بيان ادب حضور او در آية زير چنين مي فرمايد:

« ... خداوند ياري اش كرد در آن روزي كه وي در غار يكي از دو نفر بود، زماني كه به رفيق خود گفت:

- غم مخور، به درستيكه خدا با ماست ! » ( توبه 40)

در آن روز دشواري امر و شدت هول او را برآن نداشت كه خداي خود را از ياد ببرد و از اين كه خدا با اوست، غفلت كند!

ادب در گفتار رسول الله "ص" در خلوت

قرآن مجيد زماني را ياد آور مي شود كه رسول الله «ص» يكي از اسرارخود را به بعضي از زوجات خود سپرد، و پس از آن كه آن زن سرّ آن جناب را فاش نمود و رسول خدا«ص» از بعضي كه رنجيده بودند رفع سؤ تفاهم كرد و عين داستان را برايش گفت، و از بعض ديگر كه سرّش را فاش كرده بودند اعراض فرمود.

و همين زن پرسيد:

ص:119

« - از كجا دانستي كه من سرّت را فاش ساختم؟

فرمود: - داناي خبير خبرم داد ! » ( تحريم 3)

آيه فوق نشان مي دهد كه آن جناب در سپردن سرّ خود به بعضي از زوجات خود در خلوت هم رعايت ادب را نسبت به پروردگار خود بعمل آورد!

(1)

ادب پيامبران در مقابله با قوم خود

قرآن مجيد در تاريخ زندگي پيامبران الهي، برخورد آنها را با مردم عصر خود، و ادبي را كه در دعوت و مذاكره و محاوره با قوم و امت خود داشتند، بيان مي كند، و صحنه هائي را تجسم مي بخشد كه مي توان از آنها پي به اخلاق و ادب اين بزرگمردان و رسالت آنان برد.

وقتي برخ_ورد آن_ها و بي_اناتشان را در مق_ابل سركشان و ج_ُهّال بررسي مي كنيم حتي يك جا پيدا نمي كنيم كه در بيان آنها ناسزا يا اهانتي وجود داشته باشد. در مقابل آن همه مخالفت ها و ناسزاها و استهزاء و تحقير كه از طرف دشمنان و نادانان قوم مي ديدند و مي شنيدند همواره بهترين بيان و خيرخواهانه ترين وعظ را در پاسخ ايراد مي كردند و جز به س__لام از آنان جدا نمي شدند.

دستور الهي و رفتار آنان، در قرآن كريم در آيه زير كاملاً تبلور يافته است:

« ... وَ اِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلونَ قالوُا سَلاماً ! » (63/فرقان)

نوح در برابر قوم

« گروهي كه از بزرگان قوم نوح كافر شدند، گفتند:

-ما تو را جز بشري عادي و مثل خود نمي بينيم،

و نمي بينيم كسي از اشراف پيرويت كرده باشد،

و جز اراذل و تهي دستان ما تبعيت تو را نكرده اند،

و ما براي شما فضيلتي در قبال خود نمي بينيم،

بلكه برعكس شماها را دروغگوياني مي پنداريم !

نوح فرمود:

اي قوم ! آيا خيال مي كنيد به فرضي هم كه من از ناحيه پروردگارم داراي حجت و معجزه اي باشم، و خداوند از ناحيه خود مرا نبوتي داده


1- مستند : آيات مندرج در متن الميزان ج 12 ص 174

ص:120

باشد، و اين امر در اثر كم فكري شما برشما پوشيده باشد، آيا مي توانم شما را به معرفت آن وادار كنم، با اينكه شما از آن كراهت داريد؟ »

( هود 28)

هود در برابر قوم خود

هود عليه السلام پيغمبري است كه بر قوم " عاد " مبعوث شده است. قرآن كريم محاوره وگفتگوئي را كه اين پيامبرالهي با قوم خود داشته، چنين ش___رح مي دهد:

« قوم او گفتند:

- ما درباره تو جز اين قضاوت نمي كنيم كه بعضي از بت ها و خدايان ما تو را آسيب زده و عقل ترا تباه كرده اند !

هود گفت:

- من جداً خداي را شاهد مي گيرم، شما نيز شاهد باشيد،

كه من از چيزي كه شما براي خدا شريك گرفته ايد، بيزارم! »(هود 55)

ابراهيم در برابر آزر

« آزر گفت: - آيا تو اي ابراهيم !

از خاندان من روي گردان هستي؟

مطمئن باش كه اگر از اين كار دست برنداري تو را سنگسار خواهم كرد !

برو ! و براي هميشه از نظر من دور شو !

ابراهيم گفت: - سلام برتو !

بزودي از پروردگار خود براي تو طلب مغفرت مي كنم ،

زيرا او به من مهربان است ! » (مريم 47)

شعيب در برابرقوم

موسي در برابر فرعون

« فرعون گفت : رب العالمين چيست؟

موسي گفت:

- رب العالمين پرورش دهندة آسمانها و زمين است،

و هرچه ميان آن دو است . . . !

ص:121

فرعون به اطرافيان خود گفت:

- رسولي كه به سوي شما فرستاده شده ديوانه است !

موسي گفت:

- رب العالمين همان پرورش دهندة مشرق و مغرب عالم است و آنچه ميان آنهاست ! اگر بخود آئيد و عقل خود را به كار ببنديد ! » (شعرا 28)

موسي و هارون در برابر فرعون

اين تعليم الهي بود كه به موسي و هارون القاء مي كرد تا در برابر فرعون چه كار بكنند:

«- به سوي فرعون برويد ! كه او طغيان كرده است.

و به زبان نرم دعوتش كنيد، بلكه متذكر شود يا بترسد ! » ( طه 44)

مريم در برابر مردم

« گفتند: - اي مريم ! كار زشتي كردي ! اي خواهر هارون !

نه پدرت مردي بد بود و نه مادرت زناكار ؟

تو چرا چنين شدي ؟ و بدون شوهر فرزند آوردي؟

مريم اشاره به عيسي نمود،

يعني از اين كودك بپرسيد !

گفتند:

- چگونه حرف بزنيم با كسي كه نوزاد است و در گهواره ؟!

عيسي لب به سخن گشود و گفت:

به درستي كه من بندة خدايم !

خداوند كتاب به من داده،

و مرا پيغمبر كرده است ! » (مريم 30)

رسول الله "ص" در برابر مشركين

وقتي كفار و مشركين مكه نسبت ديوانگي و كهانت و شاعري به رسول الله «ص» دادند، خداي متعال با وحي خود در قرآن مجيد او را چنين راهنمائي كرد:

ص:122

« هرچه آنان آزارت كنند، تو بيشتر پندشان بده !

چه به نعمت پروردگارت قسم كه تو نه كاهني و نه ديوانه !

بلكه مي گويند :

شاعري است كه پس از مرگش حوادث روزگار يادش را از دلها مي برد،

و ما منتظر مرگ اوئيم !

ب_گ_و !

- حال كه چنين است، منتظر باشيد !

من هم با شما از منتظرانم ! » (طور 31)

رسول الله "ص" در برابر ظالمين

« ستمگران گفتند: - پيروي نمي كنيد مگر مردي جادو شده را !

ببين چگونه برايت مثالها زدند، و در نتيجه گمراه شدند،

و ديگر نمي توانند به راه آيند ! » (فرقان 9)

قرآن مجيد مملوّ است از آياتي كه درآنها پيامبران الهي را انواع زخم زبان ها و تهمت ها زدند و اهانت كردند ولي در هيچ جاي قرآن اشاره اي پيدا نمي كنيد كه انبياء الهي در برابر اين رفتار قوم و آزار و خشونت آنها عكس العمل بد و خشن يا بد زباني نشان دهند، بلكه همواره با ادب الهي و با گفتار صواب و منطق شيوا و خلق خوش با آنها روبرو شدند.

اين بزرگواران كساني بودند كه خدايشان بهترين گفتار و زيباتري__ن ادب را تلقين شان مي كرد و از چنين شيوه تعليم و تربيت الهي بهره مند بودند.

رسول الله "ص" در برابر گستاخي پيروان

« اگر كساني كه تو را دستور داديم به اين كه حق شان را بدهي،

نزد تو آمدند و بي حيائي كردند،

و تو خواستي تا چندي كه از خدايت طلب فضل و گشايش نكرده اي ازآنان اعراض كني،

با ايشان به نرمي سخن گو و وعده نيك بده ! » (28/ اسري)

ص:123

(1)

نحوه گفتار و بيان پيامبران

قرآن مجيد با نقل گفتگوهائي كه پيامبران الهي با مردم داشته اند، نشان مي دهد پيامبران همواره خود را جزو مردم و يكي از آنها حساب مي كردند. آنها با هر طبقه از مردم كه صحبت مي كردند به زبان آنان و به قدر فهم آنان صحبت مي كردند. چنانكه رسول گرامي اسلام «ص» فرمود:

« ما گروه پيامبران، اساس كارمان بر اين است كه با مردم به قدر عقولشان صحبت كنيم.»

انبياء عليهم السلام خودشان در دعوت به حق، مجهز به حق و بركنار از باطل بودند، و از هرچيزي كه ماية گمراهي است پرهيز مي كردند، چه موافق ميل مردم باشد و چه نباشد. پيامبران در راه امتثال اوامر حق ت_ع_الي جز او از اح_دي نمي ترسيدند، و در راه اظهار حق هيچ چيزي را مانع نمي ديدند. خداوند متعال نيز آنها را ياري مي فرمود :

« اِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا - هر آينه ما ياري خواهيم كرد رسولان خود را !» ( مؤمن 51)

از زبان نوح «ع» خطاب به قومش در قرآن آمده است كه فرمود:

« – و لكن من شما را مردمي نادان مي بينم ! » ( هود 29)

از زبان هود «ع» مي فرمايد:

« – شما جز دروغگويان و مفتريان نيستيد ! » ( هود 50)

« - اينك واجب شد كه عذاب و غضب پروردگارتان بر شما نازل شود،

آيا با من درباره بتهائي كه خودتان و پدرانتان تراشيده ايد مجادله

و سرسختي مي كنيد؟

با اينكه خدا هيچ حجتي بر اعتبار آنها نفرستاده است ؟! » ( اعراف 71)

از قول لوط«ع» مي فرمايد:

« - بلكه شما مردمي هستيد كه ظلم را از حد گذرانيده ايد!» (اعراف 81)

از قول ابراهيم «ع» مي فرمايد:

« - تفو بر شما اي قوم، و بر آن چه كه غير خدا مي پرستيد ! تا كي تعقل نخواهيد كرد! » (انبياء67)

از موسي «ع» حكايت مي كند كه در پاسخ فرعون گفت:

« - تو خود مي داني كه اين معجزات مرا جز پروردگار آسمانها و زمين


1- مستند : آيات مندرج در متن الميزان ج 12 ص 177

ص:124

كسي نازل نكرده است، اوست كه چنين براهيني براي نبوت من نازل فرموده است، و من اي فرعون، تو را نمي بينم مگر مردي هالك و محروم از ايمان و راندة درگاه خدا ! » (اسراء102)

ادب پيامبران در اظهار حق

هيچ مطلوب و محبوبي عزيز تر از حق براي پيامبران الهي نبوده است !

گرچه در پاره اي موارد از طرف پيامبران در مواقع اظهار حق، مطالبي نقل مي شود كه ازنظر مردم منافي با ادبي است كه در ميان آنان دايراست، ولكن اين گونه مطالب را نبايد بي ادبي دانست، زيرا مردمي كه شالودة زندگي آنها بر اساس هوي و هوس و مداهنة اهل باطل و تملق در برابر مفسدين و اهل عيش و نوش ريخته شده و زندگي شان از راه باطل تأمين مي شود، نظرشان قابل اعتماد نمي تواند باشد. " ادب" تنها در گفتار پسنديده و جايز، و در عمل صالح محقق مي شود.

تشخيص اينكه چه گفتار و چه عملي پسنديده است در مسلك هاي مختلف زندگي و آراء و عقايد مختلفي كه جوامع مختلف بشري از آنها تشكيل شده است، مختلف مي شود، ولكن در جامعة ديني قهراً حق اظهار مي شود و پيروي مي گردد.

وقتي مجتمع ديني پيرو حق باشد، ادب هم در آن عبارت از اين خواهد بود كه اگر سلوك طريق حق راههاي متعدد داشته باشد، بهترين آن سلوك شود.

مثلاً اگر ممكن باشد كه هم به نرمي صحبت شود و هم به خشونت، البته به نرمي صحبت مي شود.

اگر در كار نيك هم ممكن باشد عج____له كرد و هم عجله نكرد، البته عجله در كار نيك ترجيح داده مي شود.

دستورات زير در قرآن مجيد اين معني را روشن مي سازد:

« ما براي موسي در الواح از هر چيزي پندي و براي هر چيزي تفصيلي نوشتيم و گفتيم:

-اين دستورات را با قوت قلب بگير !

- و با قوت هم دستور بده !

-تا آن را به بهترين وجهي كه ممكن است به كار بندند!»(اعراف 145)

خدا به رسول گرامي خود مي فرمايد:

« - پس بشارت ده بندگانم را ،

آنان را كه گفتار را مي شنوند،

ص:125

و از بهترين و احسن آن پيروي مي كنند،

آنان كساني هستند كه خداوند هدايتشان كرده،

و آنان صاحبان خرد هستند ! » (زمر 18)

در امر الهي اين نكته روشن است كه :

هيچگاه در باطل ، و يا در حق آميخته با باطل ، ادب وجود ندارد !

هر چيزي كه حق محض نباشد ضلالت است !

و خدا وليّ حق است !

و باطل را نمي پسندد !

" و از حق كه بگذري جز ضلالت چيزي نيست ! " ( يونس 32)

پيام___ب_ران الهي در رفتار و معاشرت با مردم، احترام نسبت به اقويا و ضعفا را بطور يكسان رعايت مي كردند، و فرقي بين توانگر و فقير، كوچك و بزرگ و زن و مرد قائل نبودند. مزاياي اجتماعي كاذبي كه اقويا و زورمندان براي خود قائل بودند در نظر انبياء باطل و بي اعتبار بود.

قرآن مي فرمايد:

" - هان اي مردم ! ما همة شما را از يك مرد و يك زن آفريديم، و شمارا تيره و تيره و قبيله و قبيله كرديم تا يكديگر را به آساني بشناسيد، نه كه بيكديگر برتري بفروشيد !

البته گرامي ترين شما نزد خدا پارساترين شماست ! » ( حجرات 13)

در اين منطق آن استكباري كه اقوياء به قوت خود و اغنياء به ثروت خود مي كردند، جاي خود را به تواضع و سبقت از يكديگر به سوي مغفرت و رحمت و مسابقه در خيرات و جهاد در راه خدا و طلب مرضات او داد، و در نتيجه همانطور كه اغنياء احترام مي شدند فقرا نيز احترام شدند، بلكه فقرا و ضعفا به احترام بيشتر و رعايت ادب زيادتري اختصاص يافتند:

« - اي پيامبر گرامي ما !

- وَ اصبِرنَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعُونَ رَبهَّمُ بِالْغَداةِ وَالْعَشيِّ يُريدُونَ وَجهَهُ... !»

-نفس خودرا چنان تربيت كن كه معاشرت و آميزش با كساني را كه صبح تا شام پروردگارشان را مي خوانند و رضاي اورا مي طلبند، تحمل كند!

- به طمع زينت حيات دنيا چشم از ايشان بر مگردان !

- و به همين منظور اقويائي كه ما دلشان را از ياد خود غ___اف__ل

ص:126

كرده ايم، و درنتيجه، هواي نفس خود را از ح__د بيرون پي__روي مي كنند، اطاعت مكن ! » (كهف 28)

در سورة انعام همين نحوة تأديب الهي را چنين متذكر مي شود:

« - و كساني را كه پروردگار خود را در صبح و شام مي خوانند و رضاي او را مي جويند، از خود طرد مكن !

و بدان كه از حساب آنان چيزي بر تو نيست،

و از حساب تو نيز چيزي برآنان نيست،

تا بدين منظور مؤمنين را از خود براني ،

و آنان را به خود راه ندهي،

و در نتيجه از ظالمين باشي ؟!! » ( انعام 52)

در سورة حجر مي فرمايد:

« - چشمان خودرا در نعمت هائي كه بدين گروه ناچيز داده ايم مچران! و دراين باره غم مخور!

و با مؤمنين به نرمي و تواضع رفتار كن !

و بگو ! - من نذيري هستم كه مواقف خطرناك را اعلام،

و رسالت ها را بيان مي كنم! » (حجر89)

نوح عليه السلام به اشراف قوم خود گفت:

« - من آن نيستم كه كساني را كه ايمان آورده اند (هرچند فقير و ناچيزند،) از خود برانم،

چه آنان به ديدار پروردگار خود خواهند رفت،

و لكن من شما را مردمي جاهل مي بينم كه چنين فقرا و ضعفا را تحقير مي كنيد !

اي مردم ! بمن بگوئيد كه اگر اينان را از خود طرد كنم و اينها نزد خدا با من مخاصمه كنند، چه كسي مرا در دفع عذاب خدا ياري خواهد كرد؟ چرا فكر نمي كنيد ؟

. . . به آنان كه ايم___ان آورده اند و شما به چشم حق__ارت مي نگريد نمي گويم كه خدا در ازاي عمل نيكشان پاداش نمي دهد !

ص:127

خدا بهتر مي داند كه چه خلوصي در دلهاي ايشان هست و چه هدف هائي از خير و سعادت دارند،

چه اگر اينها را بگويم از ظالمين خواهم بود ! » ( هود 30)

نظير اين گفتگو در نفي امتيازات طبقاتي، گفتار شعيب است باقوم خود، كه قرآن شريف آن را چنين نقل مي كند:

« - اي قوم !

من نمي خواهم از چيزي كه شما را نهي كرده ام، مخالفت ورزيده و خود مرتكب شوم! من غرضي جز اصلاح امور شما به قدر طاقتم ندارم، اميدوارم كه به امتثال آنچه شما را بدان امر مي كنم، و اجتناب از آنچه شمارا از آن نهي مي كنم، موفق شوم !

و اين توفيق من جز به دست خداي تعالي نيست!

بر او توكل مي كنم ! و به سوي او بازگشت مي نمايم ! » ( هود 88)

خداي تعالي در معرفي رسول گرامي خود براي مردم مي فرمايد:

« - به سوي شما آمد رسولي مهربان،

از جنس خود شما،

رسولي است كه ضرر شما بر او گران و ناگوار است،

و بر هدايت شما حريص، و نسبت به مؤمنين رئوف ورحيم است! »

( توبه 128)

« . . . رسول الله ايمان مي آورد به خدا،

و پيام هايش را قبول مي كند،

و ايمان مي آورد به مؤمنين، و گفتارشان را مي پذيرد،

او رحمتي است براي آنانكه از بين شما به او ايمان آورده اند !» ( توبه 61)

« - اِنّكَ لَعّلي خُلْقٍ عَظيم !

- تو هر آينه متخلق به خلق عظيم هستي ! » (قلم 4 )

« - وَمآ اَرسَلناكَ اِلاّ رَحمَةً لِلعالَمينَ !

- و من ترا نفرستادم مگر به منظور اينكه براي جهانيان رحمتي باشي !»

(انبياء 107)

سنت هاي الهي در رسالت پيامبران

اشاره

ص:128

(1)

تعريف نبوت و رسالت

در قرآن شريف حقيقت نبوت ( يعني ارشاد مردم ب_وسيلة وحي،) مكرر در مكرر ذكر شده است، و از مردان آن، دو تعبير مختلف به عمل آمده است يا به عبارتي به دو قسم تقسيم شده اند: نبيّ و رسول

در آيه زير مي فرمايد:

" وُضِعَ الْكِتابُ و جِاْيءَ بِالنَّبيّينَ وَالشُّهَداءِ ! " (زمر 69)

و نيز مي فرمايد:

" يَومَ يَجمَعُ اللهُ الرُّسُلَ فَيَقولُ ماذا اُجِبتُم ! " ( مائده 109)

معناي " رسول" پيام بر است، و شرافت وساطت و سفارت ازطرف خدا به سوي مردم را دارد.

معناي " نبيّ " صاحب خبر است، و شرافت اطلاع از خدا و عالم غيب را دارد.

" نبوت " مقام بيان معارف ديني براي مردم است تا دنيا و آخرت و معاش و معادشان بواسطة آنها اصلاح شود، و به مقتضاي عنايت پروردگار به شاهراه سعادت رهنمون گردند.

" رسالت" يك سفارت مخصوصي است كه بواسطة آن حجت بر مردم تمام مي شود، و از آن پس كارشان يكسره مي گردد، يا سعادت دنيا و آخرت، يا عذاب دو جهان.

يعني " رسول " فرستادة مخصوصي است كه براي اصلاح همه جانبة كار مردم مبعوث مي شود بطوري كه اگر او را تكذيب كردند و پيام هايش را نپذيرفتند مورد عقوبت پروردگار واقع مي شوند.

در آية زير مي فرمايد:


1- مستند : آيات و روايات مندرج در متن الميزان ج 3 ص 201

ص:129

« و عذاب كننده نبوديم تا رسولي را برانگيزيم ! »

در روايات اسلامي در كتاب كافي از حضرت امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

« نبي كسي است كه خواب مي بيند و صدا مي شنود، ولي مل_ك را مش___اهده نمي كند، و رسول كسي است كه صدا را مي شنود، خواب مي بيند، و ملك را مشاهده مي كند.»

روايات ديگري نيز به همين مضمون وارد شده است:

منظور اين نيست كه رسول كسي است كه ملك وحي به سوي او فرستاده شده است، بلكه منظور اين است كه نبوت و رسالت دو مقام الهي هستند. علامت نبوت خواب ديدن و علامت رسالت مشاهدة ملك وحي است.

برخي از پيغمبران داراي هردو مقام بوده اند و لذا هر دو علامت در ايشان موجود بوده است. بنابراين، نبي و رسول از حيث مصداق اعم و اخص است، نه از حيث مفهوم.

نبوت از لحاظ افراد اعم از رسالت است، بنابراين كسي كه خاتم الانب_ياء شد، چون رسولان هم دسته اي از ايشان هستند خاتم رسولان هم خواهد بود.

و ايشان به رحمن كفر مي ورزند،

بگو ! پروردگار من اوست كه خدائي جز او نيست !

من به او توكل مي كنم،

و رجوع من به سوي اوست ! »

آغاز اين آيه اشاره است به سنت جاري از دعوت امم به دين توحيد، و اينكه گمراه كردن هركه را بخواهد، و هدايت هركه را بخواهد، خود بر طبق نظامي است كه در رجوع به خدا و ايمان به او و اطمينان قلب به ياد او، و عدم رجوع به او، جريان دارد.

مي فرمايد: تو را در امتي فرستاديم كه قبل از ايشان امتهاي ديگري بودند و گذشتند، و اين ارسال، نظير همان ارسال و بر طبق سنتي است كه همواره در عالم جريان داشته است، و ارسال تو نيز بدين منظور بوده است كه بر امتت تلاوت كني آنچه را كه به سويت وحي مي كنيم، و ايشان را كه به"رحمن" كفر مي ورزند به مضامين اين كتاب تبليغ نمائي !

ذكر اسم "رح_م_ن" بدان جهت بود كه اشاره كند به اينكه نپذيرفتن وحي اي كه رسول الله «ص» بر ايشان مي خواند كه همان قرآن باشد، و اعتنا نكردنشان به امر آن، و اعتراضشان به اين كه چرا آيتي و معجزه اي از ناحية پروردگارش بر او نازل نشده است، در حقيقت كفران " رحمت عمومي الهي" است، رحمتي كه اگر آن را بپذيرند و

ص:130

بدان عمل كن__ند متضمن سعادت دني___ا و آخرت آنان است.

در عبارت آخر آيه به رسول گرامي خود صلوات الله عليه وآله و سلم دستور مي دهد به اينكه مسئله توحيد را به صراحت به ايشان گوشزد نمايد و بگويد: او تنها پروردگار من است بدون اينكه شريكي با او باشد، ( برخلاف آنچه شما پنداشته ايد!) و تنها او براي من ربوبيت دارد، من نيز تنها او را قائم به جميع امور خود مي دانم، و حوايجم را تنها به درگاه او عرضه مي دارم - او وكيل من است، و من به سوي او باز مي گردم !

(1)

رسالت.سنتي جاري در عالم

هرقومي را هدايت كننده اي هست !

از اين آية شريفه بر مي آيد كه زمين هيچ وقت از يك هادي كه مردم را به سوي حق هدايت كند، خ_الي نمي شود، يا بايد پيغمبري باشد و يا هادي ديگري كه به امر خدا هدايت كند.

" كساني كه كافر شدند گويند:

چرا از پروردگارش آيتي به او نازل نمي شود؟

تو فقط بيم رساني !

و هر گروهي را هدايت كننده اي هست ! " (7 / رعد)

خداوند به رسول گرامي خود مي فرمايد:

- كافران با اين كه قرآن كه بزرگترين و بهترين معجزات است و در اختيار ايشان است، از تو معجزه اي بر طبق دلخواه خود مي خواهند، تو دربارة معجزه هيچكاره اي، تو تنها هدايت كننده اي هستي كه ايشان را از راه انذار هدايت مي كني !

چون سنت خدا در بندگانش بر اين جريان يافته كه در هر مردمي يك نفر هادي و راهنما مبعوث كند تا ايشان را هدايت نمايد.

در روايات اسلامي، در كافي از ابي بصير روايت كند كه گفت:

« به امام صادق عليه السلام عرض كردم : معناي اين آيه چيست؟

اِنَّما اَنْتَ مُنذِرٌ و لِكُلِّ قَومٍ هادٍ !

فرمود:- رسول خدا در تفسير آن فرموده : من منذرم و علي هادي است!

حال بنظر تو اي ابامحمد! آيا در امروز هادي اي وجود دارد؟

عرض كردم: - فدايت شوم، همواره از شما هادياني يكي پس از ديگري وجود داشته


1- مستند : آية 7 سورة رعد " ... وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ …! " الميزان ج22 ص190

ص:131

است تا نوبت به شخص شما رسيده است؟

فرمود: - خدا رحمتت كند اي ابا محمد! اگر اين چنين بود كه وقتي آيه اي كه در حق مردي(امامي) نازل شده با مردن آن مرد مي مُرد، ق__رآن مي مُرد! ولي قرآن كريم در بازماندگان جاري است، چنانكه در گذشتگان جاري بود ! »

مقصود اين است كه اين آيه كه در حق علي عليه السلام نازل شده است بر باقي ائمه عليهم السلام نيز جريان مي يابد.

(1)

درهرملتي پيغمبري مبعوث شده !

آية فوق اشاره به اين حقيقت است كه مسئلة بعثت رسول امري است كه اختصاص به امتي ندارد بلكه سنتي است كه در تمامي مردم و همة اقوام جريان مي يابد، و ملاكش هم احتياج است؛ و خدا به حاجت بندگان خويش واقف است.

و اينكه فرمود: " براي اينكه خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد،" بيان دليل بعثت رسول است. حقيقت بعثت رسول جز اين نيست كه بندگان خداي را به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت دعوت كند.

خداوند متعال در ادامة آيات فوق مي فرمايد:

« بعضي را خدا هدايت كرد، و بعض ديگر ضلالت بر ايشان مقرر گشت،

در زمين بگرديد و بنگريد عاقبت تكذيب كنندگان چسان بوده است !»

تمامي امت ها، مانند اين امت، منقسم به دو طايفه بودند:

- يك طايفه آنهائي كه خدا هدايتشان كرده است و به عبادت او و اجتناب از طاغوت موفق شدند.

- طايفة دوم از امت ها آنهائي هستند كه ضلالت بر آنان ثابت و لازم شده است. اين همان ضلالتي است كه خود انسان به سوء اختي_ارش درست مي كند، نه آن ضلالتي كه خدا به عنوان مجازات آدمي را بدان مبتلا مي سازد.

آن گاه خداي سبحان كيفيت وجودي پيامبران را بيان مي كن____د و مي فرمايد: رسولان افراد عادي هستند كه به آنها وحي مي شود. اين بيان در قبال ادعاي مشركين است كه مي پنداشتند اگر خداوند بشري را فرستادة خود كند نظام طبيعت را نقض مي كند، و اختيار و استطاعت را از بين مي برد.


1- مستند : آيه 36 سوره نحل "َولقد بَعَثنا في كُلِّ اُمَّةِ رسولاً اَنِ اعْبُدُاللهَ وَاَجتَنِبواالطّاغوت!» الميزان ج 24 ص 96

ص:132

هيچ يك از فرستادگان خدا و در هيچ يك از كتب نازله از ناحية خدا ادعا نشده كه دعوت ديني ظهور قدرت غيبي است كه هر چيزي را مق_ه____ور مي سازد و ارادة تكويني است كه مي تواند نظام عالم را برهم زند، و سنت اختيار را باطل و مردم را مجبور به قبول نمايد!

(1)

هرملتي را رسولي همزبان خود آمده ! « ما هيچ رسولي نفرستاديم مگر به زبان مردمش و به لغت و واژه ايشان تا بتواند احكام را براي آنان بيان كند!»

مق_صود از ارسال رسل به زبان قوم خود، اين است كه رسولاني كه فرستاده ايم هر يك از اهل همان زباني بوده اند كه مأمور به ارش__اد اهل آن شده اند، حال چه اينكه خودش از اهل همان محل، و از نژاد همان مردم باشد، و يا آنكه مانند حضرت لوط از اهالي سرزمين ديگر باشد ولي به زبان قوم لوط با ايشان سخن بگويد. همچنانكه قرآن كريم از يك طرف او را در ميانه قوم لوط غريب خوانده – من بسوي پروردگارم هجرت مي كنم! - و از طرف ديگرهمان مردم بيگانه را قوم لوط خوانده و مكرر فرموده است: " و قوم لوط ! "

حال آيا پيغمبراني كه به بيش از يك امت مبعوث شده اند يعني پيغمبران اولواالعزمي كه بر همگي اقوام بشري مبعوث مي شدند چه وضعي داشته اند؟ آيا همة آنان زبان همة اهل عالم را مي دانسته اند و با اهل هر ملتي به زبان ايشان سخن مي گفته اند يا نه ؟

داستانهاي زير دلالت مي كند بر اين كه اينها اقوامي را كه اهل زبان خود نبوده اند دعوت مي كردند:

مثلاً حضرت ابراهيم خليل «ع» با اين كه خود سرياني بود، عرب حجاز را به عمل حج دعوت نمود. موسي«ع» با اين كه عبري بود، فرعون و قوم او را كه قبطي بودند به ايمان به خدا دعوت فرمود. پيغمبر بزرگوار اسلام«ص» يهود عبري زبان و نصاراي رومي زبان و غير ايشان را دعوت فرمود، و هركه از ايشان كه ايمان مي آورد ايمانش را مي پذيرفت. همچنين دعوت نوح «ع» كه از قرآن كريم عموميت دعوت او و نامبردگان ديگر استفاده مي شود.


1- مستند : آيه 4 سوره ابراهيم " وَما اَرسَلنا مِن رسولٍ الاّ بِلِسانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لهم...! " الميزان ج 23 ص 25

ص:133

اين كه خداوند فرمود كه هر رسولي را به زبان قوم خود فرستاده دليلش اين است كه خداي تعالي مسئلة ارسال رسل و دعوت ديني را بر اساس معجزه و يك امر غير عادي بنا نگذاشته است و چيزي هم از قدرت و اختيارات خود را در اين باره به انبياءِ خود واگذار ننموده است بلكه ايشان را فرستاده تا به زبان عادي كه با همان زبان در ميان خود گفتگو مي كنند و مقاصد خود را به ديگران مي فهمانند، با قوم خود صحبت كنند و مقاصد وحي را نيز به ايشان برسانند. انبياء غير از بيان وظيفة ديگري ندارند، و مسئلة هدايت و ضلالت افراد ربطي به انبياء عليهم السلام و غير ايشان ندارد، و اين كار، كار خود خداي تعالي است.

(1)

ارسال رسل از جنس بشر

در اين آيه خداوند متعال حقيقتي را به رسول خدا «ص» تذكر مي دهد و آن حقيقت اين است كه سنت خدا بر اين جريان يافته كه انبياء عليهم السلام از جنس خود بشر باشند، و اصولاً مسئلة ارسال رسل از طريق متعارف و مألوف صورت گيرد، نه اين كه انبياء مالك غيب عالم و اختياردار چيزي از مختصات آن باشند. مثلاً داراي يك قوة غيبي باشند كه با داشتن آن هرچه بخواهند بكنند و قادر علي الاطلاق باشند و در نتيجه هر آيتي و معجزه اي كه بخواهند و يا از ايشان طلب كنند، بياورند، بلكه ايشان مانند سايرين بشري بيش نيستند و هيچ اختياري از خود ندارند، و همة امور به دست خداست.

خدا اگر بخواهد آيتي يا معجزه اي مي فرستد، البته وقتي مي فرستد كه حكمت الهيه او اقتضا بكند. و اين طور نيست كه همه اوقات در مصلحت و حكمت برابر باشند و گرنه حكمت باطل مي شود و نظام خلقت مختل مي گردد، بلكه براي هر زماني حكمتي است مناسب آن، و حكمي است مساعد آن، و به همين جهت براي هر وقتي يك آيت مناسب هست.

ادامة آيه اشاره دارد به اين كه انبياء عليهم السلام قدرت غيبي ندارند و در آنچه كه مي خواهند مستقل نيستند، تنها كاري كه مي توانند بكنند كه اذن خداوند ياورشان باشد. معناي آيه اين است كه:

« پيش از تو نيز پيغمبراني را فرستاديم كه همسران و فرزندان داشتند،

و هيچ پيغمبري حق نداشت جز با اجازة خدا معجزه اي بياورد،


1- مستند : آيه 38 سوره رعد " وَ لَقَد اَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِكَ وَ جَعَلنا لَهُم اَزواجاً وَ ذُرِّيَّةً…!" الميزان ج 22 ص 293

ص:134

كه هر مدتي را مكتوبي است!»

پس خداي سبحان است كه هر چه بخواهد نازل مي كند، و به هرچه بخواهد اذن مي دهد، ولكن همو در هر وقت و هر آيتي را نازل نمي كند و بدان اذن نمي دهد، زيرا براي هر وقتي كتابي است، كه او نوشته، و بجز آنچه در آن نوشته واقع نمي شود.

(1)

لزوم انسان بودن پيامبران

« و گفت__ند: چرا فرش__ته اي بر مح_مد نازل نشد؟ اگر فرشته اي نازل مي كرديم كار يكسره مي شد و ديگر مهلت داده نمي شدند، و ما اگر رسول را فرشته اي قرار مي داديم ناگزير او را هم به صورت مردي مي فرستاديم، و هر آينه بر آنها مشتبه مي كرديم چي___زي را كه برخود و مردم مشتبه مي كنند!»

غرض كفار از درخواست نزول ملائكه اين بوده كه به جاي يك فرد بشر، ملائكه كار رسالت و دعوت به سوي خدا را انجام دهند، و يا لااقل فرشته اي با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد.

زبان حال كفار در اين آيه اين است كه مناسب شان يك نفر رسول از جانب خدا نيست كه با مردم در امور عادى شان از قبيل خوردن و براى تحصيل روزى به بازار رفتن شركت كند، بلكه شان چنين كسى اقتضا مى كند كه زندگيش آسمانى و ملكوتى باشد و محتاج به كار و كوشش نبوده، در امرار معاش دچار ناملايماتى كه در راه تلاش روزى هست، نشود و يا لا اقل اگر اين بار به دوش بشرى گذاشته شد فرشته اى هم همراه او باشد و با او به كار انذار بپردازد تا مردم در حقانيت دعوت و واقعيت رسالت او شك نكنند.

جوابشان در آية فوق اين طور داده شده كه: « اگر رسول را فرشته اي قرار مي داديم ناگزير او را هم به صورت مردي مي فرستاديم! »

خلاصه جواب اين است كه دنيا دار اختيار است و در اين دنيا سعادت حقيقي آدمي جز از راه اختيار بدست نمي آيد. خود انسان بايد موجبات سعادت يا زيان خود را فراهم آورد و هر يك از اين دو راه را كه اختيار كند خدا هم همان را امضا مي كند.

كوتاه سخن آن كه امر دعوت الهي جز به اين راست نمي گردد كه با اختيار بندگان و بدون اجبار آنان صورت گيرد. بنابراين چاره اي جز اين نيست كه رسول و حامل رسالت پروردگار يكي از همين مردم باشد و با آنان به زبان خودشان حرف بزند تا سعادت را با اطاعت، و يا شقاوت را با مخالفت، اختيار نمايد، نه اينكه با فرستادن آيتي


1- مستند :آيه 9 سوره انعام " وَلَوْ جَعَلناهُ مَلَكاً لَجَعَلناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنا عَليهم ما يَلبَسونَ!" الميزان ج13 ص 29

ص:135

آسماني آنان را مجبور به قبول دعوت خود نمايد.

اگر خداي تعالي تقاضاي كفار را مي پذيرفت و فرشته اي به عنوان رسالت بر آنان نازل مي فرمود باز هم حكمت اقتضا مي كرد كه همان فرشته را به صورت بشري مثل خودشان نازل فرمايد، تا كساني از اين معامله سود ببرند و زيانكاران خاسر شوند، و حق و باطل را برخود و اتباع خود مشتبه كنند، همچنان كه با رسول همجنس خود مي كردند و خدا هم اين اختيارشان را امضا مي كرد و كار را بر آنان مشتبه مي نمود همان طوري كه خود مي كردند.

پس فرستادن ملائكه بعنوان رسالت اثر بيشتري از فرستادن رسول بشري ندارد.

(1)

پيامبران و امامان براي همه ادوار

قرآن مجيد از زبان يوسف عليه السلام مي فرمايد:« خداي سبحان براي ما اهل بيت راهي بسوي شرك نگذاشته، و ما را منع از آن كرده است. اين منع خود از فضل و نعمت خداست ب_ر ما اهل بي__ت، و برهمة مردم، اما بيشتر مردم شكر اين نعمت بجاي نمي آورند ! »

در اينجا دو نكته جداگانه مطرح است:

1-فضل خدا بر اهل بيت نبوت

اين بدان جهت است كه خداوند ايشان را تأييد نموده و به سلوك راه حق توفيق داده است. و اين خود بالاترين فضل است.

مردم هم مي توانند و در وسع و طاقتشان هست كه به آنان مراجعه كنند و به پيروي ايشان رستگار و به هدايت ايشان مهتدي شوند.

2-فضل خدا بر مردم

همين هدايتي كه در بالا گفته شد فضل بر مردم هم هست، و اما اينكه بيشتر مردم قدر نمي دانند، بخاطر اين است كه اين ن__عمت را يعني " نعمت نبوت و رسالت " را كفران مي كنند، و در نتيجه اعتنائي بدان نمي كنند، و ح__املين آن را پيروي نمي كنند و يا اصولاً بخاطر اين است كه نعمت توحيد را كفران كرده و از ملائكه و يا جن و انس شريك براي خدا مي گيرند و آنها را بجاي خدا مي پرستند!


1- مستند: آيه 38 سوره يوسف " وَاَتَّبَعتُ مِلَّةَ آبائي ابراهيمَ وَ اِسحاقَ وَيعقوبَ ...!» الميزان ج 21 ص277

ص:136

عنايت خدا نسبت به بندگانش ايجاب كرده كه بشر را هم از راه الهام و ارتكاز عقلي مجهز به درك خير و شر و تقوا و فجور نمايد و هم مجهز به درك احكام ديني و قوانين شرعي كند.

همچنين، عنايت او واجب مي كند كه افرادي از اين نوع بشر را به نفوسي طيب و طاهر و دلهائي سليم و مستقيم مجهز نمايد تا ملازم فطرت اصلي بوده و لحظه اي از راه توحيد به سوي شرك منحرف نگردند و در نتيجه اصل توحيد در تمامي ادوار و اعصار در ميان اين نوع باقي بماند، و قرن به قرن روح سعادت همچنان زنده بماند، و بكلي از بين نرود.

دليل اين معني همان ادله اي است كه نبوت و وحي را لازم و ض_روري مي كند. چه فرض شرك و نسيان توحيد از افراد عادي انسان ممتنع نيست، و بلكه ممكن و جايز است، و وقتي يك امر نسبت به يك فرد جايز و ممكن شد نسبت به همة افراد هم جايز و ممكن است، و فرض مشرك شدن همة افراد و فراموش كردن توحيد مساوي با فرض فساد اين نوع و بطلان غرضي است كه خداوند از خلقت اين نوع داشته است. و به همين جهت بر او واجب است كه در ميان اين نوع افرادي داشته باشد كه همواره داراي اخلاص در توحيد باشند، و امر توحيد را زنده نگهدارند، و از آن دفاع كنند، و مردم را از خواب غفلت و جهالت بيدار كنند، و براي آنان ادله توحيد را اقامه كنند و شواهد و معجزات آن را ارائه نمايند و اين رابطه كه در حقيقت رابطه تعليم و تعلم است نه سوق ( از ناحيه انبياء) و متابعت ( از ناحية مردم) همواره بر قرار باشد.

و اگركسي قانع شدكه حتماً چنين نفوسي بايد در هر عصري ميان مردم باشند درحقيقت مسئله نبوت انبياء و امامت ائمه را قبول كرده است، و پذيرفته است كه وجود انبياء عليهم السلام فضل و نعمتي است از ناحية خداي متعال، هم برخود آن حضرات كه هستي شان داده و به تربيت ربوبي خود توحيد را تعليمشان داده و مبعوثشان كرده است، و هم بر همة مردم كه چنين افرادي را براي آنان منصوب فرموده تا حق را بيادشان بياورند و فطرت خواب آلودشان را بيدار كنند، و در برابر غفلت و ضلالتشان از حق دفاع نمايند.

اشت__غال مردم به ام___ور و اعمال مادي ايشان را به سوي لذات ج__ل___ب مي كند و به پستي وادار مي سازد، و اگر در هر دوره و عصري مرداني خدا شناس و خدا پرست، و افرادي كه خدا با توجه خالص به قيامت، پاك و خالصشان كرده، نبوده باشند، گمراهي و كوري سراسر زمين را احاطه كرده و واسطه فيض بين زمين و آسمان قطع شده و غايت خلقت باطل گشته و زمين اهل خودرا فرو مي برد.

ص:137

از همين جا معلوم مي شود كه در معناي آية شريفه حق اين است كه آيه را بر همين حقيقت حمل نموده و آن را چنين معنا كنيم:

« خداوند با تأييد خود ما را چنان مؤيد كرده كه ديگر راهي به سوي شرك براي ما باقي نگذاشته است! و اين مصون بودنمان از شرك از فضلي است كه خدا برما كرده است ( و از اين بالاتر نعمتي نيست،) زيرا نهايت درجه سعادت آدمي و رستگاري بزرگش به داشتن چنين هدايتي است.

و نيز فضلي است كه خداوند بر همه مردم كرده است زيرا با بودن ما انبياء، مردم بعد از نسيان متذكر مي شوند، و پس از غفلت از فطريات خود متنبه مي گردند، و با تعليم ما از خطر جهل رهائي يافته و بعد از اعوجاج ، مستقيم مي شوند؛ ولكن بيشتر مردم شكر اين نعمت بجا نمي آورند، و اين فض_____ل خدا را كفران مي كنند و بدان اعتنائي نمي كنند، و بجاي اينكه با اغوش باز بپذيرند از آن روي مي گردانند! »

(1)

مي__ثاق پي__امب_ران

ميثاق پيامبران ميثاقي است كه با صفت نبوت آنان ارتباط دارد و ميثاق خاص ايشان است و غير آن ميثاقي است كه از عموم بشر گرفته شد.

در اين زمينه خداي سبحان مي فرمايد:

« چون پروردگارت از بني آدم از پشتشان ذريه شان را بگرفت، و گواه عليه خودشان كرد كه:

- آيا من پروردگار شما نيستم ؟

- گفتند: بلي ! »

مسئلة ميثاق گرفتن از انبياء در جاي ديگر قرآن چنين آمده است :

« و چون خدا ميثاق انبياء از ايشان بگرفت،

كه وقتي كه كتابي و حكمتي به شما دادم،

و رسولي ديگر آن را كه نزد شماست تصديق كرد،

بايد بدان ايمان بياوريد و آنرا ياري كنيد! و آنگاه پرسيد:

- آيا اقرار كرديد و تحمل اين تكليف را پذيرفتيد؟ گفتند:


1- مستند : آيه 7 سوره احزاب " وَ اِذ اَخَذنا مِنَ النَّبِيّينَ ميثاقَهُم وَ مِنكَ وَ مِن نوحٍ وَ...! " الميزان ج32 ص127

ص:138

- آري ! اقرار داريم ! » ( آل عمران 81)

آية مورد بحث هرچند بيان نكرده كه آن عهد و ميثاقي كه از انبياء گرفته شده چيست، و تنها اشاره اي دارد به اين كه عهد نامبرده چيزي است كه مربوط به پست و مقام نبوت مي شود، لكن از آيه ممكن است استفاده كرد كه آن ميثاق عبارت است از وحدت كلمه در دين، و اختلاف نكردن در آن !

در آيات مختلف اين مطلب را خداوند چنين تذكر داده است:

« اين است دين شما، كه ديني است واحد، و منم پروردگار شما !

پس مرا بپرستيد ! » (انبياء 92)

« براي شما از دين همان را تشريع كرد كه نوح را بدان سفارش فرمود، و آنچه بتو وحي كرديم،

و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم،

اين است كه :

- دين را بپا داريد !

و در آن اختلاف مكنيد ! " ( شوري 13)

در آية مورد بحث " نبيّين " را به لفظ عام آورده تا شامل همه شود و آنگاه از بين همه آنها پنج نفر را به اسم ذكر كرده و به عموم انبياء عطف كرده و فرموده : " از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم ،" و معناي عطف اين پنج نفر به عموم انبياء اين است كه ايشان را بخاطر خصوصياتي كه دارند از بين انبياء بيرون كند… گويا فرموده: و چون از شما، و پنج نفر از ساير انبياء ميثاق گرفتيم و چنين و چنان شد.

اگر به اين شكل اين پنج نفر را اختصاص به ذكر داد، تنها به منظور تعظيم و احترام از ايشان بود، چون شأني عظيم و مقامي رفيع داشتند، براي اين كه اولواالعزم و صاحب شريعت و داراي كتاب بودند و به همين ملاك بود كه چهار نفر از ايشان را به ترتيب عصرشان ذكر كرد ولي رسول الله «ص» را بر آنان مقدم داشت، با اينكه آنجناب از لحاظ عصر آخرين ايشان بود، براي اينكه آنجناب برتري و شرافت و تقدم بر همه داشت.

" پيمان " نامبرده بسيار غلظ و محكم بود

ص:139

- وَ اَخَذنا مِنهُم ميثاقاً غليظاُ !

آنگاه خداي متعال مي فرمايد:

« تا از راستگويان بخواهم كه صدق باطني خود را اظهار كنند.

و خداي براي كافران عذابي دردناك آماده كرده است! »

مراد از سؤال از صادقان از صدق آنان اين مي شود كه تكليف هاي ديني را طوري متوجه ايشان سازد كه با مقتضاي ميثاق سازگار و منطبق باشد تا در نتيجه آن صدق كه در بطون دلها نهفته است، در گفتار و كردار ظهور و جلوه كند.

البته معلوم است كه جاي اين ظهور دنياست نه آخرت، و نيز مع__لوم مي شود: اخذ ميثاق در دنيا نبوده بلكه قبل از دنيا بوده است! و همچنين آيات " ذر" نيز بر آن دلالت دارد و مي فهماند كه خداي تعالي قبل از آنكه انسانها را به نشئة دنيا بياورد، پيمانهائي از ايشان بگرفت.

دو آية مورد بحث نيز از آياتي است كه از " عالم ذر" خبر مي دهند. چيزي كه هست، اخذ ميثاق از انبياء، و ترتب شأن آنان و اعمالشان را بر طبق ميثاق، در ضمن ترتب صدق هر صادقي بر ميثاقي كه از وي گرفته اند، بي__ان مي كند، چون در آيه دوم خصوص انبياء عليهم السلام مورد گفتار قرار نگرفته اند بلكه عنواني كلي يعني "صادقان" مورد كلام واقع شده اند، لذا سرانجام كفار را هم با اينكه از انبياء نيستند بيان فرمود.

پس گويا فرموده: ما از انبياء ميثاقي غليظ گرفتيم مبني بر اين كه بر دين واحد متفق الكلمه باشند و همان را تبليغ كنند تا در نتيجه خداي تعالي از صادقان بخواهد كه عمل و گفتارشان نمايانگر آن ميثاق باشد و با تكليف و هدايت خود از ايشان صدق در اعتقاد و عمل را مطالبه كند.

انبياء هم اين كار را كردند، و خداوند پاداشي براي آنان مقرر فرمود، و براي كافران عذابي دردناك آماده كرد.

در روايات اسلامي آمده كه شخصي از رسول الله «ص» پرسيد:

- چه وقت از تو پيمان گرفتند؟ فرمود:

- آن وقت كه آدم بين روح و جسد بود !

ص:140

(1)

تعهد پيامبران براي معرفي پيامبر بعدي

خداي متعال در قرآن شريف توضيح داده كه اهل كتاب پيوسته در معلومات ديني خود راه ستم را پيمودند و كلمات كتاب آسماني را تحريف كردند. آنها دين حق و واقعي را به مردم اشتباه نشان دادند و بين پيغمبران خدا تفرقه و جدائي انداختند تا بالاخره نبوت پيغمبر آخرالزمان را انكار كردند.

همچنين قرآن شريف فرموده :

« هيچ پيغمبري مردم را به پرستش شخص خود دعوت نكرد، و به مردم نگفت كه ملائكه و پيامبران ديگر را ارباب خود قرار دهند! »

درحالي كه صريح قول مسيحيان و ظاهر قول يهوديان متأسفانه چنين است ! اينك در اين آيات اهل كتاب را مجدداً مورد انكار قرار داده و مي فرمايد:

-چگونه ممكن است ميان پيامبران تفرقه و جدائي تصوركرد، با اينكه خداي متعال از آنان پيمان گرفته كه هر يك به ديگري ايمان آورد و او را هم ياري كند. ايمان به يكديگر و ياري كردنشان آن است كه هر يك، پيغمبر سابق را تصديق و به پيغمبر لاحق بشارت دهد - مانند تصديق نمودن عيسي پيغمبري موسي و بشارت دادنش به پيغمبر آخرالزمان – همچنين از آنان پيمان گرفت تا از امت ها و تابعين خود براي همان قسمت عهد و پيمان گرفته و شاهد و گواه بر آنان شوند.

سپس توضيح مي دهد كه اين همان اسلامي است كه حكمش شامل تمام ساكنين آسمانها و زمين است. در انتها به پيغمبرش دستور مي دهد تا روي همين حساب، ميثاق الهي را گردن بگيرد، يعني به خدا و آنچه بر انبيائش نازل شده، بدون تفرقه، ايمان بياورد، و به خدا تسليم شود، و از جانب خود و امتش اين پيمان را قبول كند. معني " گرفتن پيمان" از خودش بلاواسطه، و از امتش به واسطة او همين است !

آيات مباركه چنين ادامه پيدا مي كند:

« اي رسول ما ! بگو :

به خداي عالم، و شريعت و كتابي كه به خود ما نازل شده،

و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندانش نازل شده،

و آنچه به موسي و عيسي و پيغمبران ديگر از جانب پروردگار آمد،

به همه ايمان آورده ايم !


1- مستند: آيه 81 تا 85 سوره آل عمران " وَ اِذ اَخَذَ اللهُ ميثاقَ النَّبيّين …! " الميزان ج 6 ص 223

ص:141

فرقي ميان هيچ يك از پيغمبران خدا نيست،

ما تسليم و مطيع فرمان اوئيم !

كسي كه غير " اسلام " دين ديگري بجويد،

هرگز از او پذيرفته نخواهد شد،

و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود ! "

در آخر آيه نقطة مقابل ميث__اق را نف___ي كرده و فرموده است كه كسي كه غي__ر" اسلام" دين ديگري جستجو و طلب كند مورد قبول حق واقع نخواهد شد !

و با نفي كردن نقطة مقابل، پيمودن راه ميثاق و پيمان را تأكيد كرده است.

(1)

مبارزه پيامبران با طاغيان و مستكبران

قرآن شريف در آياتي كه سخنان انبياء گذشته - مانند نوح، هود، صالح، ابراهيم، شعيب، موسي و عيسي عليهم السلام - را با امت هاي خود نقل كرده است، مكالمات و مبارزات آنها را نيز با قومشان شرح داده است.

نوح «ع» عرض كرد:

- پروردگارا ! اين قوم راه عصيان و مخالفت با مرا در پيش گرفتند و پيرو كسي شدند كه او خود، مال و فرزندش، جز به زيانش نيفزود! (نوح 21)

هود«ع» به قوم خود گفت:

- آيا به هر زمين مرتفعي عمارت و كاخي بنا مي كنيد تا به بازي دنيا سرگرم شويد؟ عمارتهاي محكم بنا مي كنيد به اميد اين كه در آنها عمر ابدي پيدا كنيد؟ و چون به ظلم و بيداد خلق دست گشائيد كمال قساوت و خشم بكار مي بنديد؟ ! (شعراء 130)

صالح«ع» به قوم خود گفت :

-از رفتار رؤساي مسرف و ستمگر پيروي مكنيد ! ( شعراء 151)

ابراهيم«ع» به عم و قومش گفت:

- اين مجسمه هاي بيروح و بت هاي بي اثر چيست كه برآن عمري


1- مستند:آيات مندرج درمتن الميزان ج 6 ص97

ص:142

معتكفيد؟ گفتند:

- ما پدران خود را بر پرستش آنها يافته ايم! ابراهيم گفت:

- شما و پدرانتان همگي سخت در گمراهي بوده و هستيد ! ( انبياء 54)

موسي و هارون«ع» چنين از خدا دستور دريافت مي دارند:

- به رسالت به سوي فرعون رويد كه او سخت به راه طغيان رفته است … هر دو به جانب فرعون برويد و بگوئيد: ما دو رسول پروردگار توئيم! اكنون دست از شكنجه و عذاب بني اسرائيل بازدار و آنان را با ما روانه كن ! ( طه 47)

عيسي«ع» به قومش گفت:

- من آمده ام تا بعض احكامي كه در آن اختلاف داريد براي شما بيان سازم، پس پرهيزكار شويد و مرا اطاعت كنيد ! ( زخرف 63)

از آيات فوق روشن مي شود كه دين فطري ديني است كه از ظلم و فساد جلوگيري كند و از تسلط هاي ناحقي كه بنيان كن اساس سعادت و مخرب پايه حقيقت است ممانعت نمايد!

چنانكه رسول خدا «ص» در حجة الوداع فرمود:

-امروز زمان مانند روزي دور مي زند كه خدا آسمانها و زمين را آفري___د !

رسول خدا «ص» به اين معني اشاره فرمود كه به واسطة استقرار پيدا كردن سيرة اسلامي، مردم به حكم فطرت رجوع كرده اند!

(1)

سنت مقاومت رسولان در برابر طاغيان

« اين چنين بود كه هيچ رسولي به سراغ كفار، قبل از اين كفار قريش، نيامد مگر اين كه گفتند يا ساحر است يا مجنون ! مثل اين كه كفار در همة قرون به يكديگر سفارش كرده اند كه يك جور عكس العمل نشان دهند،

- نه، مسئلة سفارش نيست بلكه همة اينان طاغي و سركشند !


1- مستند:آيه52 تا60 سوره ذاريات " كَذالكَ ما اَتيَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسولٍ اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَوْ مَجنونٌ …! " الميزان ج36ص296

ص:143

- پس تو هم از آنان روي بگردان كه هيچ سرزنشي بر تو نيست،

- و تذكر بده ! كه تذكر به حال مؤمنين سودمند است !

. . .

- بدرستي آنهائي كه در اين امت ستم كردند همان نصيبي را دارند كه هم مسلكان آنان در امت هاي پيشين داشتند، پس خيلي به عجله وادار مكنيد!

- پس واي بر كساني كه كفر ورزيدند از آن روزي كه وعده اش به ايشان داده شده است ! »

خداوند متعال در اين آيات به رسول خود «ص» چنين سفارش مي كند كه حال كه وضع چنين است و مردم دعوت تو را اجابت نمي كنند مگر به مثل همان اجابتي كه امت هاي گذشته كردند و پيغمبر خود را ساحر و يا مجنون خواندند و اگر دعوت تو بيش از عناد در آنان اثر نگذاشت، روي از آنان برگردان و سربه سرشان مگذار، كه حق را به آنان بقبولاني، كه اگر چنين كني سرزنش نمي شوي، براي اين كه تو معجزه را به ايشان نشان دادي و حجت را بر آنان تمام كردي !

پس از صدور اين دستور و نهي از تذكر كفار، مجدداً وظيفه تذكر دادن پيامبر را خاطر نشان مي سازد ولي نه به كفار بلكه به مؤمنان، و مي فرمايد:

« تو دست از تذكر دادن خود بر ندار، همچنانكه تا كنون ايشان را با مواعظت تذكر مي دادي بده، چون تذكر مفيد به حال مؤمنين است و ربطي به استدلال و جدال با آن طاغيان ندارد. استدلال و جدال در آنان بجز زيادتر شدن طغيان و كفر اثري ديگر ندارد! »

در روايات اسلامي در مجمع البيان از مجاهد با سند روايت شده كه گفت:

" روزي علي بن ابيطالب عليه السلام با عمامه بيرون آمد در حالي كه پيراهن را به خود پيچيده بود، فرمود: وقتي آية:« ... پس تو هم از آنان روي بگردان كه هيچ سرزنشي برتو نيست!» نازل شد، احدي از ما نماند مگر آنكه يقين كردند كه عذاب خواهد آمد، چون رسول الله «ص» مأمور شده بود از بين امت بيرون شود، ولي همين كه اين آيه بعدي نازل شد كه :« تذكر بده كه تذكر تو به حال مؤمنين سودمند است!» دلهايمان آرام گرفت، چون معناي آيه اين است كه با قرآن كساني را كه از بين قومت به تو ايمان آورده اند موعظه كن، كه موعظه به حال مؤمنين سود مي بخشد! "(1)


1- نقل از كلبي

ص:144

(1)

سنت يأس رسولان و هلاكت اقوام و جوامع

فاسد در قرآن مجيد، خداوند از تكرار حوادث و تكرار برخورد مردم با پيامبران، و تكرار سنت الهي در چنين مواردي سخن بسيار فرموده است. آية فوق در پايان سورة يوسف نمونه اي از اين آيات است.

خداوند خطاب به رسول گرامي اسلام«ص» مي فرمايد:

« اين رسولان كه گفتيم، مرداني بودند مانند تو، از اهل قريه ها،

و گفتيم كه قريه هاي ايشان است كه بكلي نابود شده است،

اين رسولان، قوم خود را همچنان دعوت مي كردند،

و مردم هم همچنان لجاجت مي كردند،

پيامبران آنهارا به عذاب خدا انذارشان مي كردند، و اينان نمي پذيرفتند،

تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود مأيوس شدند، و

مردم گمان كردند كه آن كس كه به پيغمبر آنها وحي كرده كه عذابي چنين و چنان دارد، دروغ گفته است!

در اين موقع بود كه ياري ما انبياء را دريافت،

پس هركه را خواستيم نجات داديم،

و آنها همان مؤمنين بودند،

و عذاب سخت ما از قوم مجرمان در نگذشت،

و همه را فرا گرفت ! »

خداوند متعال تكرار موضوع مأيوس شدن پيامبران، و ظن دروغگوئي نسبت به آنان، نيتجة ياري مؤمنين، و عذاب مشركين را در جا به جاي قرآن آورده كه خلاصه اي از آن ذيلاً نقل مي شود:

تكرار يأس پيامبران

در داستان نوح خداوند مي فرمايد: « به نوح وحي شد كه از قوم تو ديگر كسي ايمان نمي آورد مگر همان ها كه ايمان آورده اند! » ( هود-36 )

از قول نوح عليه السلام چنين نقل مي كند:

« پروردگارا !

بر زمين احدي از كفار را باقي مگذار !

چه اگر باقي شان بگذاري بندگانت را گمراه خواهند كرد،


1- مستند: آيه110سوره يوسف " حَتي اذاَ اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا اَنَّهُم قَد كُذِب__وا جائَهُم نَصرُنا…!" الميزان ج22 ص153

ص:145

و جز فاجر و كافر نمي زايند ! » (نوح - 26و27)

و نظير آن در داستان هود و صالح و شعيب و موسي و عيسي عليهماالسلام نيز ديده مي شود.

تكرار اتهام دروغگوئي به پيامبران

قرآن مجيد اشعار دارد كه امت هاي پيامبران گذشته چنين پنداشتند كه انبياء شان دروغ گفته اند. اولين مورد آن در ت_اري__خ نوح «ع» آمده كه قوم نوح

گفتند:

« بلكه ما شما را دروغگو مي پنداريم ! » (هود – 27)

همچنين در داستان هود و صالح آورده، و در داستان موسي و فرعون فرموده است:

« فرعون به موسي گفت:

من اي موسي ! تو را مردي جادو شده مي پندارم ! » (اسرا-101)

تكرار نجات مؤمنين

قرآن مجيد اشعار دارد كه نتيجة ايمان مؤمنين باعث ياري آنان شد.

خداوند مي فرمايد:

« همواره ياري مؤمنين حقي بوده است بر ما ! » (روم – 47)

همچنين در ضمن داستان هلاكت پاره اي از امت ها اين معنا را آورده است، از آن جمله در داستان قوم هود فرموده:

« ما هود را با آنان كه با وي ايمان آوردند نجات داديم ! » (هود - 66)

در داستان قوم صالح فرموده:

« ما صالح را با آنان كه با وي ايمان آوردند، نجات داديم ! »(هود-66)

و در داستان قوم شعيب فرمود:

« شعيب و كساني را كه با وي ايمان آوردند، نجات داديم ! » (هود94)

و همچنين در داستانهاي ديگر…!

تكرار عذاب و هلاكت مجرمين

ص:146

در آية فوق در ق_رآن مجي_د فرموده كه ي_أس و ع_ذاب ما از مج_رمين نمي گذرد. تكرار اين مطلب در آيات بسياري بطور عمومي و خصوصي ذكر شده است، در آية:

« و براي هر امتي رسولي است،

پس چون رسولشان بيامد،

بين آنها به حق و عدالت داوري شد،

و ايشان ستم نمي شوند.» (يونس-47)

همچنين در آيه زير اين مطلب تكرار شده است:

« و چون خداوند براي قومي بدي بخواهد،

كسي را از آن گريز نيست،

و جز خدا ول_ّي نخواهند داشت. » ( رعد- 12)

همچنين در آيات ديگر اين مطلب ذكر شده است.

(1)

تكرار سنت پيروزي رسولان

خداي تعالي چنين تقدير كرده كه:

« من و رسولانم سرانجام پيروز خواهيم شد،

آري، خدا قوي و عزيز است! »

ظاهر مطلق بودن " غلبه" و بدون قيد وشرط بودن آن، اين است كه خدا از هر جهت غالب است، هم از جهت استدلال و هم از جهت تأييد غيبي، و هم از جهت طبيعت ايمان بخدا و رسول:

غلبه در استدلال

درك حق و خضوع در برابر آن فطري انسان است. اگر حق را براي انسان بيان كنند و مخصوصاً ازراهي كه باآن مأنوس است، روشن سازند، بدون درنگ آنرا مي فهمد، و وقتي فهميد ف__ط__رت__ش بآن اعتراف مي كند، و خميره اش در برابر آن خاضع مي گردد، هرچند كه عملاً خاضع نشود، و پيروي هوي و هوس و يا هر مانع ديگر از خضوع عملي اش جلوگير شود.

غلبه از طريق تأييد غيبي


1- مستند : آيه 21 سوره مجادله " كَتَبَ اللهُ لَاَغلِبَنَّ اَناَ وَ رُسُلي …!" الميزان ج 38 ص 44

ص:147

غلبه از حيث تأييد غيبي، و به نفع حق و به ضرر باطل قضا راندن، بهترين نمونه اش انواع عذابهائي است كه خداي تعالي بر سر امت هاي گذشته كه دعوت انبياء را تكذيب كردند، آورد. مانند: قوم نوح كه همه را غرق كرد، و قوم هود كه زنده زنده در زير سنگ و خاك مدفونشان كرد، و قوم صالح و لوط و شعيب و آل فرعون و ديگران كه هريك را به عذابي دچار فرمود، و در كلام مجيدش دربارة همين نوع تأييد فرموده است:

« سپس رسولان خود را يكي پس از ديگري فرستاديم،

هر رسولي كه به سوي امتي آمد، تكذيبش كردند،

و ما يكي پس از ديگري هلاكشان ساختيم،

و براي آيندگان سرگذشت و ماية عبرت كرديم و گفتيم:

- دور باشند مردمي كه ايمان نمي آورند ! » (مومنون - 44 )

سنت الهي بهمين روال جريان يافت، و در اين باره فرمود:

« براي هر امتي رسولي است، همينكه رسولشان بيامد،

خداي تعالي در بين آنان به عدالت حكم راند و ستمي نديدند! » (يونس-47)

غلبه از لحاظ ماهيت ايمان

و اما " غلبه" از حيث طبيعت و ماهيتي كه ايمان به خدا و رسول دارد، دليلش اين است كه ايمان مؤمن اورا به دفاع از حق و قيام در برابر باطل دعوت مي كند، و بطور مطلق و بدون هيچ قيدي دعوت مي كند.

چنين كسي معتقد است به اينكه اگر كشته شود رستگار مي گردد، و اگر هم بكشد رستگار مي شود، و ثبات و مقاومت او در دفاع از حق مقيد به هيچ قيدي، و محدود به هيچ حدي نيست، به خلاف كسي كه اگر از ح_ق دف___اع مي كند نه بدان جهت است كه حق است، بلكه بدان جهت است كه هدفي از اهداف دنيائي اورا تأمين مي كند ! چنين كسي در حقيقت از خودش دفاع كرده است، و به همين دليل اگر ببيند كه مشرف به هلاكت شده، ويا نزديك است گرفتار خطري شود پا به فرار مي گذارد، پس دفاع او از حق شرط و حدي دارد، و آن " شرط" سلامتي نفس و آن " حد" تأمين منافع خودش است.

و اين واضح است كه عزيمت بي قيد و شرط بر چنين عزيمتي مقيد و مشروط

ص:148

غالب مي شود.

يكي از شواهد آن جنگهاي پيامبر اسلام است كه مسلمانان در عين نداشتن عٍ_ّده و ع_ُ_ّده همواره غلبه مي كردند، و جنگها جز به پيشرفت مسلمانان خات_________مه نمي يافت.

اين غلبه و فتوحات اسلامي متوقف نشد و جمعيت مسلمين به تفرقه مبدل نگشت مگر وقتي كه نياتشان فاسد و سيرت تقوي و اخلاصشان در گسترش دين حق، به قدرت طلبي و گسترش و توسعه مملكت ( و در نتيجه حكمراني بر انسانهائي بيشتر و به دست آوردن اموال زيادتر، ) مبدل شد، و در نتيجه آن فتوحات متوقف گرديد…!

« خداي تعالي هرگز نعمتي را كه به مردمي داده تغيير نمي دهد،

مگر وقتي كه مردم نياتشان را تغيير دهند ! » (انفال-53)

خداي تعالي در آن روزي كه دين مسلمانان را تكميل نمود و از شر دشمنان ايمن ساخت با آنان شرط كرد كه تنها از او بترسند:

« امروز ديگر كفار از دين شما مأيوس گشتند،

پس از ايشان مترسيد،

و از من بترسيد ! » (مائده-3)

و در مسلم بودن اين پيروزي كافي است كه در سوره آل عمران مؤمنين را خطاب فرموده:

« سست مشويد ! اندوهگين نگرديد ! كه شما بالاترين هستيد مادام كه مؤمن باشيد !» (آل عمران- 139)

در ادامة آيات مي فرمايد:

« هيچ قومي نخواهي يافت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و در عين حال با كساني كه دشمني خدا و رسولش را مي كنند، دوستي كنند، هرچند دشمن خدا و رسول پدران و يا فرزندان و يا برادرانشان و يا قوم و قبيله شان باشند؛ براي اين كه خداوند در دلهايشان ايمان را نگاشته، و بر وحي از خودش تأييدشان كرده است و در جناتي كه نهرها در زير درختانش جاري است، داخلشان مي كند تا جاودانه در آن باشند؛ خدا از ايشان راضي شد و ايشان از خدا راضي شدند،

اينان حزب الله اند !

آگاه باش حزب الله تنها رستگارانند ! » (مجادله – 22)

انحراف در اديان و انقراض امت ها

انقراض جوامع تاريخي و امت هاي منقرض شده

اشاره

ص:149

ص:150

(1)

سرنوشت اقوام منقرض شده

در آيات زير به پاره اي از حوادث گذشته كه در آن مزدجر و اندرز هست اشاره شده است و از ميان اين دسته از اخبار سرگذشت قوم نوح و عاد وثمود و قوم لوط و آل فرعون را اختصاص به ذكر داده و مشركين عرب را با ياد آن اقوام تذكر داده است تا بدانند در اثر تكذيبشان به آيات خدا و فرستادگان او چه عذاب الم انگيز و عقاب هائلي در پي دارند.

به منظور اينكه تقرير داستانها و نتيجه گيري از آنها را تأكيد كرده باشد و شنوندگان بيشتر تحت تأثير قرار گيرند و اين اندرزها بيشتر در دلها جايگير شود، دنبال هر يك از قصه ها اين جمله را تكرار كرده كه –

- فَكَيفَ كانَ عَذابي و نُذُر !

و همين تأكيد را با ذكر غرض از انذار و تخويف دو برابر نموده و فرموده:

- وَ لَقَد يَسَّرناَ الْقُرآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَكِّر !

سرنوشت قوم نوح

« قبل از ايشان قوم نوح به تكذيب پرداختند،

و بندة ما نوح را تكذيب كردند و گفتند: جن زده و مجنون است !

تا جائي كه پروردگار خود را خواند ، و عرضه داشت:

- پروردگارا ! من مغلوب و شكست خورده ام ! از تو ياري مي طلبم !


1- مستند : آيه 9 تا 42سوره قمر " كَذَّبَت قَبلَهُم قَوْ مُ نوُحٍ ...! " الميزان ج 37 ص132

ص:151

ما نيز درهاي آسمان را به آبي رگبار و تند گشوديم،

و زمين را به صورت چشمه هائي جوشان بشكافتيم،

و اين دو آب به منظور اجراي فرماني كه رانده بوديم بهم برخوردند،

و ما نوح را بر مركبي چوبي كه در كشتي به كار رفته بود، سوار كرديم،

و اين كشتي زير نظر ما به حركت در آمد،

و بقيه غرق شدند،

و جزاي يك عمر كيفر خود را بديدند،

ما آن كشتي را حفظ كرديم تا آيتي باشد!

حال، آيا عبرت گيرنده اي هست ؟

عذاب و انذار من چگونه است ؟

با اينكه ما قرآن را براي تذكر آسان كرديم،

آيا كسي هست كه متذكر شود ؟

محفوظ ماندن كشتي نوح تا عصر پيامبر اسلام

خداي تعالي در آيات بالا سوگند مي خورد كه كشتي و نوح و مؤمنين همراه نوح را نجات داده است، و كشتي را همچنان نگهداشته وآن را آيتي كرده است ماية عبرت، و سپس مي فرمايد: آيا متذكري هست كه از آن عبرت گيرد و به وحدانيت خداي تعالي پي ببرد، و بفهمد كه دعوت انبياء حق است، و اينكه عذاب او دردناك است؟

لازمة اين آيات آن است كه كشتي نوح تا ايامي كه اين آيات نازل مي شد محفوظ مانده باشد، تا علامتي باشد كه بر وقوع طوفان دلالت كند و آنرا يادآور شود.

اتفاقاً بعضي از مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند: خداي سبحان كشتي نوح را بر فراز كوه " جودي" محفوظ داشته بود، حتي مردم دستة اول اين امت آن را ديده بودند.

اين جريان را درمنثور از عبدالرزاق، عبدبن حميد، ابن جرير، ابن منذر، از قتاده روايت كرده است.

و ما در تفسير سوره هود در آخر بحث هايى كه پيرامون داستان كشتى نوح داشتيم خبرى را نقل كرديم كه راوى مى گفت: ما در بعضي از قله هاي كوه آرارات كه نامش " جودي" است قطعاتي از تخت_ه هاي كشتي نوح را ديديم كه متلاشي شده بود.

انقراض قوم عاد

ص:152

« عاد هم تكذيب كرد،

ببين كه عذاب و انذار من دربارة آنان چگونه بود ؟

- ما بادي سخت طوفاني در روزي نحس مستمري بر آنان گسيل داشتيم، بادي كه مردم را مانند نخلي كه از ريشه در آيد، از زمين بركند.

ببين كه عذاب و انذار من چگونه بود ؟

و با اينكه ما قرآن را براي تذكر آسان كرده ايم،

آيا كسي هست كه متذكر شود ؟ »

از اينجا داستاني ديگر از داستانهائي كه در آن ازدجار و انذار هست، آغاز مي شود. چيزي كه در اين آيات القاء مي كند كيفيت عذاب هولناكي است كه بيانش را با " ما گسيل داشتيم! " آغاز مي كند.

با اين كه مردمان عاد آدمهاي بسيار قوي هيكل بودند ولي آيات فوق نشان مي دهد كه اين باد آنهارا مانند تنه هاي درخت خرما از جاي مي كند.

معناي فرستادن باد در روزي نحس مستمر اين است كه خداي تعالي آن باد را در روزي فرستاد كه نسبت بايشان نحس و شوم، و نحوستش مستمر بود، چون ديگر اميد خير و نجاتي برايشان نبود.

مراد از" روز نحس" قطعه اي از زمان است نه يك روز خاص هفته، كه قرآن در اين زمينه در سوره هاي ديگر بيشتر توضيح داده است. در سوره سجده آيه 16 مي فرمايد: « ما در روزهائي نحس بادي تند بر آنان روانه كرديم.» و همين تعريف را در سورة الحاقه آية 7 مشخص تر كرده و فرموده است: « آن باد را هفت شب و هشت روز پي در پي بر آنان گماشت.»

نحوست روز يا مقداري از زمان به اين معني است كه درآن زمان به غير از شر و بدي حادثه اي رخ ندهد، و اعمال آدمي و يا حداقل نوع مخصوصي از اعمال براي صاحب عمل بركت و نتيجة خوبي نداشته باشد، وسعادت روز درست برخلاف اين است.

از نظر خود زمان فرقي بين اين روز يا آن روز نيست تا يكي را سعد و ديگري را نحس بدانيم، هرچند از سياق داستان قوم عاد استفاده مي شود كه نحوست و شئامت مربوط به خود آن زماني است كه در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزيد، و آن

ص:153

زمان هفت شب و هشت روز پشت سرهم بود كه عذاب بطور مستمر برآنان نازل مي شد، اما برنمي آيد كه اين تأثير و دخالت زمان به نحوي بوده كه با گردش هفته ها دوباره آن زمان نحس برگردد.

انقراض قوم ثمود

سومين قومي كه قرآن مجيد از انقراض آن خبر مي دهد قوم ثمود است:

« ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند،

گفتند: آيا يك بشر را كه از خود ماست، پيروي كنيم؟

در اين صورت خيلي گمراه و ديوانه ايم !

چطور شده كه از ميان ما همه فقط ذكر بر او نازل شده ؟

نه ، بلكه او دروغ پردازي است جاه طلب !

- فردا بزودي خواهند فهميد كه دروغ پرداز جاه طلب كيست ؟

ما ماده شتري را براي آزمايش آنان خواهيم فرستاد،

صبر كن و منتظر باش !

و به ايشان خبر بده كه آب محل بين آنان و شتر تقسيم شده است،

هر روز صاحب قسمت حاضر شود !

مردم داوطلب كشتن شتر را صدا زدند،

و او متصدي كشتن ناقه شد .

پس ببين كه عذاب و انذار من دربارة آنان چگونه بود ؟

- ما فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم،

همگي چون هيزم خشك كه باغبان جمع مي كند، رويهم انباشته شدند !

با اينكه ما قرآن را براي تذكر آسان كرده ايم،

آيا كسي هست كه متذكر شود ؟ »

از استدلال قوم ثمود درباره پيروي نكردن از يك فرد امثال خود برمي آيد كه قوم نامبرده عادت كرده بودند از كسي پيروي كنند كه مانند ملوك و اعاظم قوم داراي نيرو وجمعيت باشد، و صالح "ع" كه يك نفر بي عدّه و عُدّه بود و ايشان را دعوت مي كرد باين كه او را اطاعت كنند و اطاعت عظما و بزرگان خ__ودرا ره___ا سازند. اين امر

ص:154

برايشان گران ميآمد.

خداي سبحان برطريقة اعجاز و به عنوان امتحان ماده شتري راكه درخواست كرده بودند براي آنها فرستاد و به صالح فرمود كه به قوم خبر دهد كه بعد از آنكه ناقه را فرستاد آب محل بايد بين قوم و بين ناقه تقسيم شود و هر يك از دو طرف از سهم خودش بهره گيرد. مردم در هنگام شرب خود بر سر آب حاضر شوند و ناقه هم در هنگام شرب خودش حاضر شود.

در جاي ديگر قرآن (در سورة شعرا آيه 155 ) در اين زمينه چنين مي فرمايد:

« گفت : اينك ناقه اي است كه براي او شربي، وبراي شما شرب روزي است كه بايد معين شود !»

قوم ثمود فردي را كه در اين آيات بعنوان " صاحب خودشان " معرفي مي شود احضار كردند و او دست بكار شد و ناقه را پي كرد و كشت. آنگاه خداوند مي فرمايد:

« و ما فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم و همگي مانند چوب خشك رويهم ريختند ! »

انقراض قوم لوط

چهارمين گروه ازاقوام منقرض شده قوم لوط است كه قرآن مجيد شرح آن را چنين بيان مي كند:

« قوم لوط هم انذار را تكذيب كردند،

و ما بادي سنگبار بر آنان فرستاديم،

و بجزخاندان لوط، كه در سحرگاهان نجاتشان داديم،

همه را هلاك كرديم! و نجات اين خاندان نعمتي بود از جانب ما ،

تا همه بدانند كه بندگان شكرگزار را اين چنين جزا مي دهيم !

با اينكه لوط آنهارا از عذاب ما انذار كرده بود،

ولي همچنان در جدال خود اصرار ورزيدند،

و نسبت به مهمانان او قصد سوء و منافي عفت كردند،

ما چشم هايشان را كور كرديم ،

و گفتيم : بچشيد عذاب و انذار مرا !

ص:155

سحرگاهي عذاب پيوسته به ايشان رسيد،

و گفتيم : بچشيد عذاب و انذار مرا !

و ما با اينكه قرآن را براي تذكر آسان كرده ايم،

آيا كسي هست كه متذكر شود ؟ »

انقراض آل فرعون

پنجمين قومي كه خداوند در ق______رآن مجيد از انقراض و نابودي آنها خبر داده آل فرعون است، كه مي فرمايد:

« ما براي آل فرعون هم بيم رسان فرستاديم،

اما همه آيات ما را تكذيب كردند،

پس به اخذ گيرنده اي عزيز و مقتدر آنان را بگرفتيم ! »

(1)

آيات ربوبيت الهي در هلاكت اقوام گذشته

قرآن مجيد در سورة ذاريات اشاره به تاريخچة مختصري از پيامبران خدا مي كند و آيت و نشا نه اي را كه در هلاكت قوم آنها بجاي گذاشته گوشزد مي نمايد:

آيت بجا مانده ازهلاكت قوم لوط

نخست از قوم لوط شروع مي كند و مي فرمايد:

« و ما در سرزمين ايشان، با زير و رو كردن آن سرزمين،

و نابود كردن مردم،

يك آيت و نشانه از ربوبيت خود، و از بطلان شركاء ، باقي گذاشتيم،

يك آيت براي مردمي كه از عذاب اليم بيمناكند،

آيتي كه ايشان را بر ربوبيت ما رهنمون مي شود ! »

آيت ربوبيت الهي درغرق فرعون و لشكريانش

قرآن مجيد مطلب راچنين ادامه مي دهد:


1- مستند: آيه37 تا56 سوره ذاريات " وَتَرَكنا فيها آي___َةً لِلَّذينَ يَخافونَ الْعَذابَ الاَليمَ ...!" الميزان ج 36 ص 287

ص:156

« و نيز در داستان موسي هم آيتي است،

كه ما اورا از نظر ظاهر با دست خالي به سراغ فرعون فرستاديم،

اما با سلطاني آشكار و برهاني قاطع و معجزات خيره كننده !

فرعون با لشكريانش از موسي روي بگرداندند و دعوتش را نپذيرفتند.

فرعون يكبار گفت: موسي مجنون است، بارديگر گفت: وي ساحر است ! »

خداي سبحان پايان كار فرعون را چنين بيان مي فرمايد:

« ما اورا و لشكريانش را كه تكيه گاه و ماية اعتماد او بودند، گرفتيم و بدريا ريختيم،

اين بعد از آن بود كه وي از كفر و لجبازي و طغيان به مرحله اي رسيده بود كه مستحق ملامت بود. »

( اگر تنها فرعون را ملامت كرده است با اينكه تمامي لشكريانش شريك با او بودند بدين جهت بود كه فرعون امام و قائد آنان به سوي هلاكت بود.)

در اين آيه اشاره اي هم به عظمت قدرت و هول انگيزي عذاب خدا شده

كه مي فهماند كه چگونه فرعون و لشكريانش را خوار كرد.

آيت ربوبيت الهي درنابودي قوم عاد

آيتي را كه از هلاكت قوم عاد برجاي مانده، قرآن مجيد چنين بيان مي دارد:

« در داستان قوم عاد هم آيتي است !

ما بادي عقيم به سوي آنان رها كرديم،

هيچ چيزي را رها نمي كند مگر آنكه چون استخوان پوسيده آرد سازد »

باد عقيم آن بادي است كه از آوردن فايده اي كه در وزش بادها مطلوب است، مانند حركت دادن ابرها، تلقيح گياهان و درختان، باد دادن خرمنها، پرورش حيوانات، تصفية هوا؛ امتناع دارد و از آن عقيم است و چنين بادي تنها اثرش هلاك كردن مردم است، چنانكه در آيه فرمود: هيچ چيزي را رها نمي كند مگرآنكه آن را چون استخوان پوسيده آرد سازد !

آيت ربوبيت الهي در هلاكت قوم ثمود

ص:157

قرآن مجيد چنين آيتي را در هلاكت قوم ثمود نيز خاطر نشان مي سازد و مي فرمايد:

« در ثمود هم آيتي است ! آن زمان كه بايشان گفته شد تنها چند روز ديگر مهلت خوشگذراني داريد، و در آن چند روز هم به سوي پروردگار خود برنگشتند و همچنان از امر پروردگارشان سر پيچي و طغيان نمودند، پس صاعقه ايشان را بگرفت، در حالي كه خود نظاره مي كردند ! حتي نتوانستند از آنجا كه نشسته بودند برخيزند، و كسي را هم نيافتند كه به ياري خويش بطلبند ! »

گوينده اي كه آنهارا تهديد كرد همان پيغمبرشان صالح عليه السلام بود كه گفت: تا چند روزي خوش باشيد كه اين وعده اي است تكذيب ناشدني !

اين تهديد را وقتي به ايشان گفت كه ماده شتري را كه به معجزه از شكم كوه بيرون شده بود كشتند و صا لح عليه ا لسلام سه روز مهلتشان داد تا در اين سه روز ازكفر و طغيان خود برگردند، ولي اين مهلت سودشان نبخشيد، و كلمة عذاب بر آنان حتمي شد !

اينجا عذاب قوم ثمود را صاعقه خوانده و در سورة هود آن را صيحه دانسته است. اين دو البته منافاتي باهم ندارند براي اينكه ممكن است در عذاب آنان هم صاعقه دخيل بود وهم صيحه .

آيت ربوبيت الهي در هلاكت قوم نوح

قرآن مجيد مطلب را به قوم نوح ختم مي كند و مي فرمايد:

« و در قوم نوح هم كه قبل از همة اقوام مزبور بودند ، آيتي است،

و آنان مردمي فاسق بودند !»

يعني ما قبل از قوم عاد و ثمود، قوم نوح را هلاك كرديم كه مردمي فاسق و روي گردان از امر خدا بودند.

معلوم مي شود درزمان نوح هم امر ونهي از ناحية خداي سبحان به مردم شده است و مردم مكلف بودند دستورات خدارا كه پروردگار ايشان و پروردگار هر موجودي

ص:158

است، اطاعت كنند.

خداوند مردم هر عصري را به زبان پيامبر آن عصر به سوي اين حق دعوت ميكرده است. پس آنچه انبياء گفته ا ند حق و از ناحية خداست، و يكي از گفته هاي آنان مسئلة وعده و وعيد و پاداش و كيفر قيامت، و اصل قيامت است.

(1)

عوامل و دلايل انقراض امتهاي پيشين

سورة الحاقه مسئلة "حاقه" يعني قيامت را بياد مي آورد. در اين سوره قيامت را "حاقه" ناميده است و در جاي ديگر آن را " قارعه " و " واقعه " نيز خوانده است.

در اين آيات سخن را در سه فراز سوق داده كه اولين آنها اجمالي است از سرانجام امتهائي كه منكر قيامت بودند و خداي تعالي آنه را به اخْذ رابيه يعني عقوبت شديد، بگرفت.

در اولين گروه از قوم عاد و ثمود نام مي برد كه ظاهراً از نخستين اقوام بشري بودند كه گرفتار شرك و كفر گشتند و به سزاي اعمال خود رسيدند.

از آية 4 تا 12 هرچند در صدد بيان اجمالي از داستان نوح و عاد وثمود و فرعون و طاغوتهاي قبل از او و مؤتفكات و هلاكت آنان است ولكن در حقيقت ميخواهد به پاره اي از اوصاف ( الحاقه – قيامت) اشاره كند و بفرمايد: خداي تعالي امتهاي بسياري را بخاطر تكذيب قيامت هلاك كرد !

« قيامت، همان كوبنده اي است كه ثمود و عاد و فرعون و قبل از او مؤتفكات و قوم نوح تكذيبش كردند، و خدا به اخذي شديد آنان را بگرفت و به عذاب انقراض هلاكشان كرد ! »

-كَذَّبَت ثَمودُ وَ عادٌ بالْقارِعَةِ !

- فَاَمّاَ ثَموُدُ فَاُهْلِكوُا ب__ِالطّاغِيَةِ !

اين آيه اثر تكذيب ثمود را بطور مفصل بيان مي كند.

در اينكه مراد از طاغيه چيست ؟ و آيا صيحة آسماني يا زلزله و يا صاعقه است؟ آيات قرآن مختلف است:

در سورة هود سبب هلاكت آنهارا "صيحه" دانسته است و در سورة اعراف "زلزله" و در سورة حم سجده "صاعقه". پس طاغيه صفت عذاب آنهاست.


1- مستند : آيه4 تا12 سوره الحاقه " كَذَّ بَت ثَمودُ وَ عادٌ بالْ___قارِعَةِ …! " الميزان ج 39 ص 95

ص:159

-وَ اَ مَّا عادٌ فَأُه_لِك_وُ ا بِر ي___حٍ صَرصَرٍ عاتِيَ___ةٍ !

صرصر كه بمعناي بادي سرد وبسيار تند است بر قوم عاد تسلط پيدا مي كند و خداوند اين باد صرصر را بمدت هفت شب و هشت روز پياپي بر آنان مسلط كرد، بطوري كه اگر آن مردم را مي ديدي مانند تنه هاي پوسيدة درخت خرما به زمين افتاده بودند.

عذاب طوري همة آنان را فراگرفت كه حتي يك نفر را نمي ديدي كه زنده مانده باشد !

-وَجآءَ فِرعَوْنُ وَ مَن قَبلَهُ وَالْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ !

سپس فرعون زمان موسي عليه السلام و امت هاي قبل ازاورا كه خدارا تكذيب كردند و در طريق عبوديت راه خطا پيمودند، ذكر مي كند و از دهاتي هاي قوم لوط كه خاطئه آوردند و راه خطا پيمودند، سخن به ميان مي آورد. (مؤتفكات دهات قوم لوط و اهالي آن قريه هاست.)

- فَعَصوْاْ رَسوُلَ رَبِّهِم فَأَخَذَهُم أَخذَ ةً راب__ِيَةً !

آنهائي كه عليه رسول زمان خود عصيان ورزيدند و به اخذ رابيه ( شديدترين عقوبت ) گرفتار شدند.

- اِنّاَ لَمّاَ طَغاَالْمآءُ حَمَلناَكُمْ في الْجاريَةِ !

از اينجا به موضوع طوف____ان نوح وكشتي سواران همراه ن____وح برمي گردد و مي فرمايد:

« اين ما بوديم كه آن زمان كه آب طغيان كرد، شمارا سوار كشتي كرديم و از غرق نجات داديم ! »

در اين آيه خطاب را متوجه افرادي كرده كه در كشتي نوح سوار بودند ولي در حقيقت خطاب به عموم بشر است كه نياكانشان همانها بودند كه بوسيلة كشتي نوح از غرق نجات يافتند، چون اين اخلاف و آن اسلاف يك نوعند و مي توان حال بعضي از آنان را به همه نسبت داد.

- لِنَجعَلَها لَكُم تَذكِرَةً وَ تَعِيَهآ أُذُنٌ واعِيَةٌ !

اين آيه بيان مي كند كه چرا آنهارا در كشتي نجات سوار كرد. و خود اين حمل رفتاري است از خدا با بشر، كه مي فرمايد:

« اگر ما اين رفتار را با شما كرديم براي اين بود كه اين رفتار خود را

تذكره اي براي شما قرار دهيم تا از آن عبرت بگيريد و اندرز يابيد! »

تا مردم داستان حمل كشتي نوح را در دل خود جاي دهند و از ياد نبرند تا اثر و فايده اش كه همان تذكر و اندرز گرفتن است، مترتب شود.

ص:160

لِنَجعَلَها لَكُم تَذكِرَةً …!

يكي از سنت هاي الهي اين است كه بشر را از راه ارائة طريق به سوي سعادتش هدايت كند. آية مربوط به " تذكره قرار دادن" به همين معنا اشاره مي كند، چون تذكره به معناي اين است كه راه سعادت كسي را به يادش بياورند. و اين مستلزم آن نيست كه آدمي تذكر هم پيدا بكند و حتماً راه سعادت را پيش بگيرد، زيرا ممكن است تذكر در او اثر بكند يا ممكن است نكند.

يكي ديگر از سنتهاي الهي اين است كه همة موجودات را به سوي كمالشان هدايت كند و به سوي آن نقطه به حركتشان در بياورد و به آن نقطه برساند. عبارت "وَ تَعِيَهآ أُذُنٌ واعِيَةٌ ! " به همين معنا اشاره دارد.

در روايات اسلامي در درمنثور از ابن جريح روايت كرده كه اين " تذكره" براي امت محمد "ص" است، و چه بسيار كشتي ها كه در گذشته در دريا غرق شده بود و آثاري كه از بين رفته بود. يعني بعد از قرنها امت محمد "ص" تخته پاره هايش را جستند و مثلاً آثار كشتي نوح را در كوه جودي يافتند.

در درمنثور ازسلسله روات زيادي نقل شده كه چون آيه" وَ تَعِيَهآ أُذُنٌ واعِيَةٌ!" نازل شد رسول خدا "ص" فرمود:

- من از پروردگارم خواستم اين أُذُنٌ واعِيَةٌ را " علي بن ابيطالب" قرار دهد.

راوي مي گويد بعد از اين دعاي رسول الله "ص" علي بن ابيطالب عليه السلام بارها مي گفت:

- هيچ نشد چيزي از رسول الله "ص" بشنوم و فراموشش كنم.

در روايت ديگري آمده كه رس__ول خ___دا "ص" به علي عليه السلام مي گفت:

- تو اي علي أُذُنٌ واعِيَةٌ و گوش فراگيرندة علم من هستي!

(1)

عاقبت تكذيب كنندگان

« قبل از اين كفار ( قريش) قوم نوح و اصحاب رس و ثمود تكذيب كردند، و همچنين عاد و فرعون و مردم لوط، و اصحاب ايكه و قوم تبع، كه همة آنان رسولان را تكذيب كردند، و تهديد خدا درباره شان محقق گشت !»

اين آيه تهديد و انذاري است براي كفار به خاطر اينكه حق را بعد از اينكه در


1- مستند : آيه 12تا 14سوره ق " كَذَّ بَت قَبلَهُم قَوْمُ نوُحٍ وَ …! " الميزان ج 36 ص226

ص:161

دسترسشان قرار گرفت و آنرا شناختند، از در عناد و لجاجت انكار كردند.

قبلاً هم سرگذشت اقوامي كه نامبرده شد درجابجاي قرآن كريم درسوره هاي فرقان، حجر، شعرا، ص و دخان نقل شده است.

اينكه فرمود: « كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعيدِ !» اشاره اي است به اينكه اصولاً وعيد و تهديد به هلاكت هميشه هست ولي وقتي دربارة قومي منجز و حتمي مي شود كه رسولان را تكذيب كنند، يعني اين سرنوشت، سرنوشتي است عمومي و هر قومي چنين باشد، چنين سرنوشتي دارد:

« در زمين سير كنيد و بنگريد كه

عاقبت تكذيب كنندگان چگونه است ؟!» ( نحل 36)

(1)

سنت امتحان و سنت استدراج و مكرالهي

خداوند در قرآن كريم بعد از نقل تاريخ قوم نوح و اقوام عاد و ثمود و قوم لوط و قوم شعيب، آنها را خلاصه كرده و دربارة همة آنها مي فرمايد:

اين امت ها از اين جهت منقرض شدند كه بيشتر افرادشان فاسق و از زي عبوديت بيرون بودند، و به عهد الهي و آن ميثاقي كه در روز نخست خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نكردند و در نتيجه سنت هاي الهي يكي پس از ديگري دربارةآنان جريان يافت و منتهي به انقراضشان گرديد.

خداي سبحان هر پيغمبري را كه به سوي امتي از آن امت ها مي فرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلاء به ناملايمات و محنت ها آزمايش مي كرد تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتي معلوم مي شد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكي از سنت هاي نامبرده در بالاست متنبه نمي شوند سنت ديگري را به جاي آن سنت بنام سنت مكر جاري مي ساخت. و آن اين بود كه دلهاي آنان را بوسيلة قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادي و شيفتگي در برابر زيبائيهاي دنيوي مهر مي نهاد.

بعد از اجراي اين سنت، سنت سومي خود يعني استدراج را جاري مي نمود، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها وناراحتيهاي آنان را برطرف مي ساخت و زندگي شان را از هر جهت مرفه مي نمود و بدين وسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مي ساخت، تا وقتي كه همه شان را به طور ناگهاني و بدون اينكه احتمالش


1- مستند : آيه 94 تا 102سوره اعراف " وَ ما اَرسَلنا في قَريَةٍ مِن ن___َبِ__يِّ …! " الميزان ج 16 ص 10

ص:162

را بدهند به ديار نيستي مي فرستاد در حالي كه در مهد امن و سلامت غنوده و به علمي كه داشتند و وسايل دفاعي كه دراختيارشان بود غره گشته و از اين كه پيش آمدي كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطرجمع بودند. خداي تعالي در اين آيات علاوه برخلاصه گيري ازتاريخ امم گذشته يك حقيقت خالي از هر شائبه را هم خاطر نشان ساخته كه آن حقيقت يگانه چيزي است كه معيار نزول نعمت و نقمت بر آدميان است و آن عبارت است از : ايمان و تقوا !

« اگر مردم قريه ها ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند

بركت هائي از آسمان و زمين به روي ايشان مي گشوديم،

ولي تكذيب كردند،

و ما نيز ايشان را به اعمالي كه مي كردند مؤاخذه كرديم !»

- تِلكَ الْقُري نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنباءُ ها !

- اين قريه هاست كه ما از اخبار آنها بر تو مي خوانيم !

پيغمبرانشان با حجت ها سويشان آمدند،

ولكن آنها ايمان نياوردند و دليل ايمان نياوردنشان اين بود كه قبلا پيامبران خود را تكذيب كرده بودند و ديگر نمي توانستند ايمان بياورند …!

- و اين همان مهر نهادن خدا بر دلهاي آنان است !

(1)

فراواني نعمت قبل از نزول بلاء

در اين آيه و آيات بعدي آن خداي سبحان براي پيامبر گرامي اش رفتار خود را با امتهائي كه قبل از وي مي زيسته اند ذكر مي كند و بيان مي فرمايد كه آن امت ها بعد از ديدن معج___زات چه عكس العملي از خود نشان مي دادند.

و حاصل مضمون آيه اين است كه خداي تعالي انبيائي در آن امم مبعوث نمود، و هركدام از آنان امت خودرا به توحيد خداي سبحان و تضرع در درگاه او و توبة خالص متذكر مي ساختند، و خدا امت هاي نامبرده را تا آنجا كه پاي جبر دركار نيايد و مجبور به تضرع و التماس و اظهار مسكنت نشوند به انواع شدت ها و محنت ها امتحان مي نمود، و به اقسام بأساء و ضراء مبتلا مي كرد، باشد كه با حسن اختيار به درگاه خدا سر تعظيم فرود آورند و دلهايشان نرم شود، و از خوردن فريب جلوه هاي شيطاني و از اتكاء به


1- مستند : آيه42 سوره انعام "وَ لَقَد اَرسَلنا اِلي اُ مَمٍ مِن قَبلِكَ فَاَخَذناهُمْ بالْباَساءِ وَ الضَّرّاءِ … !" الميزان ج13ص140

ص:163

اسباب ظاهري اعراض نمايند؛ ولي زحمات انبياء به جائي نرسيد، و امت ها در برابر پروردگار سر فرود نياوردند، بلكه اشتغال به مال دنيا دلهايشان را سنگين نمود، و شيطان هم عمل زشتشان را در نظرشان جلوه داد و ياد خدا را از دلهايشان ببرد.

وقتي كارشان بدينجا رسيد، خداي تعالي هم درهاي همة نعمت هارا برويشان گشود و چنان به انواع نعمتها متنعمشان كرد كه از شدت خوشحالي به آنچه كه از نعمتها در اختيار داشتند غره شدند و خودرا از احتياج به پروردگار متعال بي نياز و مستقل دانستند، و آن وقت بود كه بطور ناگهاني و از جائي كه احتمالش را نمي دادند عذاب را بر آنان نازل كرد تا يكوقت بخود آمدند كه ديگر كار از كار گذشته بود و اميدي به نجات برايشان نمانده بود و به چشم خود ديدند كه چگونه از جميع وسايل زندگي ساقط مي شوند.

اين همان سنت استدراج و مكري است كه خداي تعالي در آيه 182 سورة اعراف خلاصه كرده است:

« وكساني كه آيات ما را تكذيب كردند ازجائي كه خودشان نفهمند استدراجشان مي كنيم

و مهلتشان مي دهيم، بدرستي كه كيد و گرفتن من سخت و محكم است !»

در جميع بلاهائي كه بر سر كفار آمده تا جائي كه مستأصل و منقرضشان ساخته تقصير با خودشان بوده است، چون مردمي ستمگر بوده اند، و هيچ ملامتي بر خداي تعالي نيست، بلكه او سزاوار مدح و ثناست زيرا دربارة آنان جز به مقتضاي حكمت بالغه اش رفتار نكرده و در راهي كه منتهي به هلاكتشان شد جز به سوي چيزي كه خودشان اختياركردند سوقشان نداده است .

(1)

لجاجت توانگران مترف در همه ادوار

قرآن مجيد مي فرمايد كه مشركين هيچ دليلي برحقانيت بت پرستي خود ندارند، نه عقلي و نه نقلي، بلكه مي گفتند ما پدران خود را بر ديني يافتيم و ما با پيروي آثار ايشان هدايت مي يابيم. خلاصه دليلشان تنها تقليد كورانه از پدران است و بس !

خداوند در آية فوق مي فرمايد:


1- مستند: آيه23 سوره زخرف " وَ كَذالِك ما اَرسَلنا مِنْ قَبلِكَ في قَريَ__ةٍ مِن نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُترَفوها...!" الميزان ج 35 ص150

ص:164

« تمسك به تقليد اختصاص به مشركين عصر پيامبر ندارد بلكه اين عادت ديرينة امت هاي گذشتة شرك نيز بوده است، و ما قبل از تو به هيچ قريه اي رسول نذيري يعني پيامبري نفرستاديم مگر آنكه توانگران اهل قريه هم به همين تقليد تشبث جستند و گفتند:

- ما اسلاف و نياكان خودرا برديني يافتيم وهمان دين را پيروي مي كنيم واز آثار پ__دران دست بر نمي داريم وبا آن مخالفت نمي كنيم ! »

اگر در آية مورد بحث اين كلام را تنها از توانگران متنعم اهل قريه ها نقل كرده براي اين است كه اشاره كرده باشد به اينكه طبع تنعم و نازپروردگي همين است كه وادار مي كند انسان از بار سنگين تحقيق شانه خالي كند و دست به دامن تقليد شود.

اينجا خداون_د قوم رسول خدا "ص" را تهدي_د مي كند و مي فرمايد: ازآن لجبازهاي متنعم كه از تقليد كورانة پدران دست نكشيدند و پيامبران را تكذيب كردند، انتقام كشيديم، پس بنگر كه عاقبت پيشينيان اهل قريه ها چه بوده است ؟

(1)

اقوامي كه تاريخ آنهارا نمي شناسد!

قرآن مجيد دربارة اقوامي كه بعد از نوح و عاد و ثمود در دنيا زيسته و بعذاب الهي گرفتار شده اند اما در تاريخ ذكري از آنها نرفته است، در آيه فوق چنين مي فرمايد:

« مگر خبر كساني كه پيش از شما بوده اند: قوم نوح و عاد و ثمود و كساني كه بعد از آنها بوده اند، كه جز خدا كسي آنها را نمي شناسد، بشما رسيده است ؟

وقتي پيغمبرانشان با دليل ها به سويشان آمدند، دستهايشان را از حيرت به دهان بردند و گفتند:

-ما آئيني را كه به ابلاغ آن فرستاده شده ايد منكريم و دربارة آن چيزها كه مارا بدان مي خوانيد به سختي به شك اندريم! پيغمبرانشان گفتند:

« مگر در خداي يكتاي ايجاد كنندة آسمانها و زمين شكي هست…؟ »

عبارت " لا يعلمهم الا الله! " يعني " جز خدا كسي ايشان را نمي شناسد و وضع


1- مستند : آيه 9 سوره ابراهيم " قَوْمِ ن_وُحٍ وَ عادٍ وَ ثَموُدَ وَالَّذينَ مِن بَعدِهِم لا يَعلَمُهُمْ اِلاَّاللهُ ...!" ا لميزان ج23 ص 37

ص:165

ايشان را نمي داند، " اشاره به اقوامي است پس از قوم نوح و عاد و ثمود كه كسي حقيقت حال ايشان و جزئيات تاريخ زندگي آنهارا نمي داند.

در روايات اسلامي در درمنثور روايتي است كه اشاره به اين موضوع دارد و مي گويد:

مردي خدمت حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام عرض كرد:

- من داناترين مردم به انساب هستم ! حضرت فرمود:

-تو نمي تواني همة مردم را به دودماني نسبت دهي ! عرض كرد:

-چرا نمي توانم؟ فرمود:

-بگو به بينم در آية " و عادا و ثمود و قرونا بين ذالك كثيرا،" مي داني اين قرون بسيار چه كساني هستند؟ عرض كرد:

-بله من همة آنها را نسبت مي دهم ( و مي گويم كدام پسر كدام و نوة كدام بود !) فرمود:

-مگر آيه " الم يأتكم نبؤالذين من قبلكم - آيا نشنيده ايد داست__ان امت هائي كه پيش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود و اقوامي كه بعد از ايشان بودند كه كسي جز خ_______دا آن_ها را نمي شناسد،" را نخوانده اي ؟

آن مرد ساكت شد، ( زيرا آية شريفه صريحاً مي فرمايد كه انسابي هستند كه جز خدا كسي آنها را نمي داند!)

(1)

امت هاي منقرض شده و آثار بجا مانده

قرآن مجيد تاريخ امتها و جوامع منقرض شده را در سوره هود بيان كرده و در پايان سوره به داستانهاي قبل بازگشت نموده و نظري اجمالي و كلي در آن نموده و سنت خدا را در بندگانش، خلاصه كرده است، و آثار شومي را كه شرك به خدا براي امم گذشته به بار آورده و آنان را به هلاكت در دنيا و عذاب جاودانة آخرت مبتلاء نموده است، برمي شمارد تا عبرت گيران عبرت گيرند.

اشاره اي كه به داست___انهاي قبل شده معني آيه فوق را چنين روشن مي كند كه: اين داستانها كه برايت آورديم، پاره اي از داستان هاي شهرها و دهكده ها يا اهل آنهاست كه ما برايت شرح داديم، (نه همة آنها) !


1- مستند : آيه 100 سوره هود " ذالِكَ مِنْ اَ نباءِ الْقُري ن__َقُصُّهُ عَلَيكَ مِنها قائِمٌ وَ حَصيدٌ !" الميزان ج21 ص10

ص:166

داستانهاي امم گذشته را به زراعت تشبيه كرده كه گاهي ايستاده و گاهي درو شده است. برخي از دهكده ها كه داستانش بيان شده دهكده هائي هستند كه بكلي از بين نرفته و هنوز آثارشان باقي است، مانند دهكده قوم لوط كه هنوز – در عصر نزول قرآن - آثارش باقي بوده است و بيننده را به ياد آن قوم مي انداخت:

« و ما از آن قوم اثري باقي گذاشتيم براي مردمي كه عبرت مي گيرند!» (عنكبوت 35)

« و شما صبحگاهان و شبانگاهان بر آن قوم گذر مي كنيد،

چرا عبرت نمي گيريد؟» (صافات 138)

از اين آيات بر مي آيد كه در عصر نزول قرآن آثاري از قوم لوط برجاي بوده است .

اگر مراد از قراء، اهل قراء باشد معناي آيه چنين ميشود:

-از اين امم و اقوام بعضي هنوز برجايند و بكلي منقرض نشده اند، مانند امت نوح و صا لح، و برخي ديگر بكلي منقرض شده اند، مانند قوم لوط كه احدي از ايشان بغير از خانواده لوط ( كه از ايشان نبودند،) نجات نيافت و همه از بين رفتند.

- َو كَذاِلكَ اَخْذُ رَ بِّ__كَ …!

آيات چنين ادامه مي يابد:

« همچنانكه اخذ خداي سبحان، اين اقوام ستمگر يعني قوم نوح و هود و صالح و شعيب و قوم فرعون را اخذي اليم و شديد بود، چنين هر قوم ستمگر ديگر را كه اخذ كند، اخذش اليم و شديد است، پس همه عبرت گيران عبرت گيرند ! همين خود آيتي است براي كسي كه از عذاب حيات آخرت بيمناك است، و علامتي است كه نشان مي دهد خداوند بزودي در آخرت، مجرمين را بجرمشان اخذ خواهد نمود و اخذش اليم و شديد خواهد بود! » (هود-102)

خداوند پس از آنكه داستانهاي امم گذشته و سرانجام شرك و فسق و لجبازي و انكار آيات خدا و استكبارشان را از قبول حق كه انبيائشان بدان دعوت مي كردند، براي پيغمبر گرامي اش تفصيل داده و خاطر نشان ساخت كه چگونه رفتارشان ايشان را در دنيا به هلاكت و عذاب استيصال و در آخرت و روزي كه اولين و آخرين يكجا جمع مي شوند، بعذاب دائمي دوزخ مبتلاء ساخت، و پس از آنكه در آخر سوره، آن تفصيلات را خلاصه كرد، اينك در آيات زير به پيامبرش دستور مي دهد كه او و هركه پيرو اوست از

ص:167

آن داستانها عبرت گيرند و براي خود كسب يقين كنند كه شرك و فساد در زمين آدمي را جز به سوي هلاكت و انقراض رهنمون نمي شود و لاجرم مي بايستي دست ازطريق عبوديت برندارند وخويشتنداري ونمازرا شعارخود سازند و بر ستمكاران ركون و اعتماد نكنند، كه اگر چنين كنند آتش آنان را خواهد گرفت، و ديگر جز خدا ياوري نخواهند داشت و كسي به كمكشان نخواهد شتافت.

بايد بدانند كه هميشه برد با خداست، و منطق كفار هميشه منكوب و خوار است، هرچند خدا چند صباحي مهلتشان دهد !

« پس در بارة خداياني كه اينان مي پرستند در ترديد مباش !

كه پرستش جز به طريقي كه پدرانشان از پيش مي كرده اند، نمي كنند،

و ما نصيب آنان را تمام و بدون كم و كسر به آنها مي دهيم! »(هود-109)

در آية فوق قرآن مجيد نسل معاصر پيامبر اسلام را در نظر گرفته و به پيامبر گرامي خود مي فرمايد: - حال كه داستان اولين و گذشتگان را شنيدي و فهميدي كه چگونه خداياني غير از خداي تعالي را مي پرستيدند و چگونه آيات خدارا تكذيب مي كردند، و دستگيرت شد كه سنت خداي تعالي در ميان آنان چه بود ؟ و چگونه خدا در دنيا هلاك و در آخرت به آتش جاودان مبتلا ساخت، پس ديگر در عبادت قوم خويش شك و ترديد نداشته باش، زيرا كه بت پرستي آنان همان رسم ديرينة پدران ايشان است و جز تقليد از آنان هيچ دليلي ندارند، و مطمئن بدان كه ما بزودي بهره اي را كه از كيفر اعمالشان عايدشان مي شود به ايشان مي دهيم، بدون اينكه بوسيلة شفاعت يا عفوي از آن بكاهيم !

ممكن هم هست كه مقصود از " پدران" پدران بلافصل نباشد بلكه امتهاي گذشته اي باشد كه به كيفر بت پرستي منقرض شده اند. و حتي ممكن است مقصود پدران و نياكان عرب بعد از اسماعيل عليه السلام هم نباشد بلكه مطلق امت هاي گذشته باشد - آبائهم الاولين !

آن امت ها را پدران كفار معاصر رسول خدا "ص" خوانده است و معني آيه با اين امكان مناسب تر است كه مي فرمايد: - تو دربارة بت پرستي قومت ترديد نداشته باش، چه اينان نمي پرستند مگر همان هائي را كه آن امت هاي منقرض شده كه پدران اينان حساب مي شوند، پرستش مي كردند، و شكي نيست كه ما جزاء و كيفر اينان را بدون كم و كاست به آنها خواهيم داد، همچنانكه دربارة آن امت ها همين رفتار را كرديم !

بت پرستي و اديان باستاني

اشاره

ص:168

(1)

پيدايش آئين هاي بت پرستي

آنچه كه از تاريخ وثنيت و بت پرستي بر مي آيد اين است كه باعث پيدايش اين مرام يعني خضوع در برابر بت و پرستش آلهه، يكي از دو غريزة زير بوده است:

1-غريزة جلب منفعت،

2-غريزة دفع ضرر

پرستش با غريزه جلب منفعت

انسان هائي دور از معارف ديني به نظر سادة خود احساس مي كرده اند كه در ادامة زندگي محتاج به اسباب و لوازم زيادي از قبيل طعام، لباس، مسكن، همسر، اولاد، خويشاوندان و امثال آن هستند. از اين ميان از همه مهمتر غذاست كه نياز انسان به آن بيش از نياز وي به غير آن است. و معتقد شده يودند كه هر صنفي از اين حوا ئج بستگي به سببي دارد كه آن سبب آن حاجت را براي آن__ان فراهم مي كند.

مثلاً باران سببي است كه آب را از آسمان فرو فرستاده و چمنزارها را سرسبز و خرم مي سازد و در نتيجه آذوقه آنان و علوفة چهارپايانشان را تأمين مي كند. سبب ديگري هست كه بين دو نفر علاقه و محب__ت مي افكند. يا سببي ديگر وجود دارد كه ادارة درياها و كشتي هارا عهده دار است.

چون مي ديدند كه خودشان به تنهائي نيروي تسلط بر همة اين حوائج و حتي بر


1- مستند: آيه 14سوره انعام " قُل اَغَيرَ اللهِ اَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِالسَّماواتِ وَالاَرضِ وَ هُوَ يُطعِمُ وَ لاَ يُطعَمُ…!" الميزان ج13ص 45

ص:169

حوائج ضروري را ندارند از اين رو براي دستيابي بهر حاجتي خودرا ناچار مي ديدند كه در برابر سبب مربوط بآن حاجت خضوع نمايند و اورا پرستش كنند.

پرستش با غريزه دفع ضرر

انسان ها چون مي ديدند از هر سو هدف تير حوادث و ناملايمات و محصور بلاياي عمومي و بيماريها و فقر و سقوط و بي كسي و يا دشمني دشمنان و حسادت حسودان و امثال آن هستند، لذا پيش خود باين خيال مي افتادند كه لابد اسباب قاهره اي در كار است كه اين گرفتاري هاي خردكننده را براي انسان فراهم مي آورد و لابد اين اسباب موجوداتي هستند آسماني نظير ارباب انواع و ارواح كواكب…؟

از اين جهت از ترس اينكه مبادا دچار خشم آنها شوند سر تسليم در برابرشان فرود آوردند و آنها را معبود خود گرفتند تا از ضررهائي كه از ناحية آنان نازل ميشود مصون مانند.

اين است آن چيزي كه از تاريخ ها راجع به پيدايش مسلك بت پرستي و منطق بت پرستان و ستاره پرستان استفاده مي شود.

با در نظر گرفتن اين نكته تاريخي بخوبي معلوم مي شود كه خداي تعالي در آيه بالا و همچنين در آيات بعدي آن از اين راه احتجاج مي كند كه برهان خود آنان را بر پرست___ش اجرام آسماني از آنان گرفته و به خودشان بر مي گرداند. بدين معني كه اصل آن دو حجت را در اينكه حجت صحيح اند قبول مي كند و سپس اضافه مي نمايد كه لازمة اين حجت يگانه پرستي و نفي هرگون شريكي از خداي سبحان است، نه بت پرستي و شرك!

(1)

شروع بت پرستي انسان

انسان اوليه يعني انسانهاي سادة عصر حجر، از آنجا كه هر چيزي را با وضع خود مقايسه مي كردند، و از سوي ديگر افعال مختلف خود را مي ديدند كه مستند به قوا و اعضاي مختلفشان است، و نيز مي ديدند كه افعال مختلف اجتماعي هم مستند به اشخاص مختلف اجتماع است، و همچنين حوادث مختلف مستند به علل مختلف نزديك به هر حادثه است، هرچند كه علت العلل و سرنخ همة آن حوادث نزد صانعي است كه مجموع عالم وجود مستند به اوست، لاجرم براي انواع مختلف حوادث اربابي مختلف قائل شدند كه چون خدا خدائي مي كنند.


1- مستند: آيه 258 سوره بقره و بحث تاريخي " اَلَم تَرَ اِليَ الَّذي حآ جَّ اِبراهيمَ في رَ بِّهِ …!" ا لميزان 4 ص256

ص:170

در معرفي اين خدايان، يك وقت آنهارا به نام ارباب انواع اثبات و معرفي كردند، از قبيل: رب زمين، رب درياها، رب آتش، رب هوا و باد و امثال آن، و يكبار ديگر به نام كواكب و مخصوصاً ستارگان سيار، اثبات نمودند و طبق اختلافاتي كه در آنها تشخيص دادند آثار مختلفي در عالم عناصر و مواليد براي آنها قائل شدند، همچنانكه از صابئين اين معنا نقل شده است.

آنگاه براي آن ارباب، صورتها و مجسمه هائي مي ساختند ت_ا چون دسترسي به خود ارباب ندارند اين مجسمه هارا بعنوان نمايشگر ارباب بپرستند. و اين مجسمه ها شفاعتشان را نزد صاحبان خود بكنند، و صاحب بت هم شفاعتشان را نزد خداي بزرگ بكند و يا بوسيلة او سعادت زندگي و مرگ خودرا تأمين نمايد.

بهمين جهت است كه مي بينيم بت ها بر حسب اختلاف امت ها و مردم هر قرني مختلف شده است، زيرا آراء آنها در تشخيص انواع مختلف بوده است، و هر قومي شكل بت هارا طوري ساخته كه مطابق شكلي باشد كه در مخيله خود از ارباب آن بت ها داشته است. و اي بسا كه در اين مجسمه سازيها غيراز آن صورتهاي خيالي، هوي و هوس و اميال شخصي هم دخالت داشته است. و اي بسا كه رفته رفته رب النوع و حتي رب الارباب كه همان خ__داي سب__حان باشد بكلي فراموش مي شده و يكسره دست به دامن خود بتها مي شدند، و در اثر آرايشگريهائي كه خي__ال و حس در بت ها مي شده غير بت را ف__رام__وش نموده و همه به ياد بت مي بودند، و اين باعث مي شد كه جانب بت بر جانب خداي سبحان غلبه كند.

همة اينها از آن اقوام بدين جهت سر مي زد كه خيال مي كردند ارباب اين بت ها يعني آنهائي كه در تدبير زمين و دريا و آتش و امثال آن به ايشان واگذار شده تأثيري در شئون زندگي آنان دارد، بطوري كه ارادة آن ارباب بر ارادة خود آنان غالب است، و تدابير آنها بر تدبير خود ايشان مسلط است.

چه بسا مي شده كه بعضي از سلاطين خودكامه و ديكتاتور از اين اعت__قادات ع____وام سوء استفاده مي كردند، و اوامر ملوكانة خودرا از اين راه به خورد مردم مي دادند و در شئون مختلف زندگي مردم تصرفاتي مي نمودند، و رفته رفته به طمع بدست آوردن مقام الوهيت مي افتادند. همچنا نكه تاريخ اين معنارا از فرعون و نمرود و غيرآن دو نقل كرده است. در نتيجه با اينكه خودشان مانند مردمشان بت مي پرستيدند، درعين حال خودرا در سلك ارباب جا مي زدند.

اين جريان هرچند در ابتداء امر چنين سيري داشت، لكن از آنجائي كه مردم اوامر ملوكانه آنان را نافذتر از دخالت ارباب مي ديدند، اگر دخالت ارباب در زندگي شان

ص:171

خي_الي بود، دخ_الت اوامر ملوكانه بر ايشان محسوس بود، لذا نفوذ بيشتر و محسوس بودن نفوذ باعث مي شد كه اين خدايان بشري از خدايان خيالي خداتر باشند، و مردم آنان را بيشتر بپرستند.

قرآن كريم در آية 24 سورة نازعات از قول فرعون حكايت فرموده كه گفت:

- انا ربكم الاعلي، يعني من رب اعلاي شما هستم!

ملاحظه مي كنيد كه فرعون خود را رب بزرگتر دانسته است بااينكه خود فرعون بت مي پرستيده است، چنانكه قرآن از اشراف قوم او حكايت كرده كه گفتند:

- يذرك و آلهتك! يعني آيا به موسي اجازه مي دهي كه خدائي تو وخدائي خدايانت را هيچ كند؟

و همچنين اين ادعارا از نمرود حكايت كرده، آنجا كه گفته است:

- من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم! و نشان مي دهد كه چنين ادعائي داشته است.

قوم نمرود نيز همين اعتقاد را داشتند. همة داستانهاي اب__راهيم عليه السلام كه در قرآن آمده نشان مي دهد كه نمرود هم مانند قومش براي خدا الوهيت قائل بود. چيزي كه هست قائل به خداياني ديگر نيز بود لكن با اين حال خودرا هم اله مي دانست و بلكه بالاترين آلهه مي پنداشت.

خورشيد نيز در نظر نمرود و نمروديان و يا حداقل نزد بعضي از آنها يكي از خدايان است لكن در عين حال خود آنان قبول دارند كه خورشيد و ملحقاتش يعني طلوع و غروبش مستند به خداست كه در نظر آنان رب الارباب است.

با كمي دقت در سياق آيات قرآني كه داستان نمرود را حكايت مي كند، مي توان حدس زد كه انحطاط فكري مردم آن روز دربارة معارف ديني و معنويات چقدر بوده است ؟ و اين انحطاط در معنويات منافاتي با پيشرفتگي در تمدن ندارد.

اگر چه آثار باستاني قوم بابل و مصر قديم از تمدن آنان خبر مي دهد، نبايد پنداشت كه در معارف معنوي هم پيشرفته بوده اند. و تقدم و ترقي در ماديات متمدنين عصر حاضر، و انحطاطشان در اخلاق و معارف ديني ، بهترين دليل بر سقوط اين قياس است.

(1)

منشأ و چگونگي پيدايش بت پرستي

انسان همواره در اين لغزشگاه است كه امور معنوي را تجسم كند و حقايق نامحسوس را در قالب محسوس بريزد. اين كار را بوسيلة


1- مستند: بحث تحليلي الميزان ج 20 ص 126

ص:172

ساختن مجسمه و رسم تصوير انجام مي دهد. از طرف ديگر فطرت انسان طوري است كه در برابر هر قدرت برتر و قهرآميز خاضع است و توجه خودرا بدان معطوف مي دارد.

از مجموع اين دو معجون روح شرك و بت پرستي سربلند مي كند كه در اجتماع انساني بقدري جاري و ساري بوده كه حتي در اجتماعات مترقي امروز و اجتماعاتي كه براساس بيديني ساختمان شده قابل اجتناب نيست. معمولاً آرم و پرچم و مجسمة شخصيت ها بحدي مورد احترام قرار مي گيرد كه بت پرستي عهدهاي اوليه و بشر نخستين را مجسم مي كند. بعلاوه همين امروز بر پشت اين كره خاكي صدها ميليون نفر بت پرست وجود دارد كه در شرق و غرب عالم اقامت گزيده اند.

از اينجا به لحاظ اعتبار عقلي اين مسئله قوت مي گيرد كه بت پرستي در بين مردم بدين نحو شروع شده كه مجسمه يا تصوير مردان بزرگ را مخصوصاً پس از مرگ و به منظور يادبود آنان سرپا نگه مي داشتند.

( در روايات اهل بيت عليهم ا لسلام نيز مؤيد اين سخن وارد شده است.)

از حضرت صادق عليه السلام (درتفسير قمي ) نقل شده كه فرمود:

« مردم سابق خداپرست بودند. پس از چندي مردند و بستگان آنان به شيون پرداختند و مصيبت برآنان سخت شد، پس شيطان – كه لعنت خدا براو باد – به نزدشان آمد و بديشان گفت كه من براي شما بصورت مردگان بت مي سازم تا بدانها بنگريد و انس بگيريد و خدارا عبادت كنيد.

آنگاه براي آنان به صورت مردگان بت ساخت وازآن پس خدارا مي پرستيدند و به بتها نظر مي كردند. چون زمستان شد و باران آمد بت هارا داخل خانه ها بردند. اين نسل به عبادت خدا ادامه مي دادند منقرض شدند و اولادشان رشد كردند و گفتند – پدران ما اينها را مي پرستيدند ! و بجاي خدا شروع به پرستش بتها كردند….»

مطابق نقل تاريخ در روم و يونان باستان سرپرست خانه را درخانواده پرستش مي كردند و موقعي كه مي مرد بتي بجاي او مي ساختند و اهالي خانه آن را مي پرستيدند.

بسياري از پادشاهان و بزرگان نيز دربين قوم خود پرستش مي شدند. قرآن كريم از اين عده، نمرود پادشاه معاصر ابراهيم"ع" و فرعون معاصر موسي "ع" را ذكر كرده است.

امروز نيز در بتكده ها و آثار عتيقه اي كه از آنان باقي مانده مجسمه هاي بسياري از رجال بزرگ ديني يافت مي شود مانند مجسمة بودا و مجسمه هائي از برهمن ها و امثال آنها.

پرستش مردگان در روزگار قديم شاهد بر آن است كه پيشينيان معتقد بودند

ص:173

مردگان با مرگ از بين نمي روند و ارواحشان بعد از مرگ باقي مي ماند و همان توجه و اثري را كه در حال حيات دارا بوده ، دارد و حتي بعد ازمرگ ازآن رو كه از شائبة ماده خلاص شده و از تأثرات جسماني و انفعالات مادي رهائي يافته، وجودي قوي تر و اراده اي نافذتر و تأثيري شديدتر پيدا ميكنند.

فرعون معاصر موسي "ع" با اينكه در بين قوم خود به عنوان خدائي پرستش مي شد و طبق گفتة قرآن خود اونيز بت پرست بود. ( اعراف 127)

نقش مجسمه سازي در بت پرستي

ظاهراً ساختن مجسمة انسان مردم را به فكر انداخت كه براي خدايان نيز بت بسازند، ولي سابقه ندارد كه براي خداي واحد – كه از احاطه و دسترس وهم بالاتر است – بتي ساخته باشند. و گويا همين مسئله ( كه خدا بالاتر از وهم و حد است) آنان را از تهية صنم براي خداي متعال منصرف كرده است، و بلكه بجاي آنكه بت خدارا درست كنند هر دسته به راهي رفتند و هركس يكي از جنبه هاي تدبير عيني عالم را كه در نظرش مهم مي نمود گرفت و با پرستش خدائي كه به خيال خودش موكل بر تدبير جنبه مورد توجه او بود به پرستش خدا پرداخت.

بدين سان ساكنين سواحل دريا به پرستش " خداي دريا" پرداختند كه از دريا به آنها منفعت برساند و از طوفان و طغيان دريا سالم بمانند. ساكنين صحرا نيز "خداي صحرا" و جنگجويان " خداي جنگ " را پرستيدند و بهمين ترتيب ….

ديري نپائيد كه هر دسته از مردم به پرستش خداي خاصي در صورت و شكل خيالي خود و در قالب فلزي يا چوبي يا سنگي و يا قالبهاي ديگري كه براي آن انتخاب كرده بودند پرداختند تا بدانجا كه طبق روايت، طايفة " بني حنيفه" در يمامه خدائي از كشك ساختند و پس از مدتي كه دچار خشكسالي و گرسنگي همه گير شدند برآن هجوم بردند و آنرا خوردند.

و حتي ممكن بود مردمي درخت يا سنگ خوبي ببينند و بپسندند و مشغول پرستش آن شوند و بعداً وقتي گوسفند يا شتري مي كشتند آن سنگ يا درخت را به خون آن آغشته مي كردند، و وقتي چارپايانشان دردمند مي شدند آنهارا به سوي آن سنگ يا درخت مي آوردند و بآن مي ماليدند. بسياري از درختان را به عنوان ارباب ميگرفتند و بدان تبرك مي جستند و آنرا قطع نمي كردند و نمي شكستند و براي تقرب بدان قرباني ها مي كردند و نذورات و هديه ها مي آوردند.

اين هرج و مرج، مردم را بدان كشانيد كه دركار بتها به راههاي پراكنده اي روند

ص:174

كه به هيچ وجه تحت ضابطه اي در نمي آمد و قابل احصاء نيست، ولي آنچه بطور اغلب در معتقدات آنان وجود داشت اين بود كه بت ها را به سوي خدا شفيع قرار مي دادند تا خدا خير را به طرف آنان جلب و شر را دفع نمايد، و احياناً پاره اي از بت پرستان عامي، خود بت را به عنوان معب__ودي مس___تقل مي پرستيدند نه به عنوان شفاعت، و گاهي نيز آنهارا بعنوان شفيع مي شناختند ولي آنهارا بر خدا مقدم مي داشتند يا ترجيح مي دادند.

بعضي هم ملائكه را مي پرستيدند و بعض ديگر جن را، و قومي ستارگان ثابت مثل ستارة " شعري"را، و طايفه اي پاره اي از سيارات را – كه به همة اينها در كتاب الهي اشاره شده است - و همة اين پرستشها به طمع خير يا از ترس شر انجام مي گرفت.

كم اتفاق مي افتاد كه معبودي جز خدا بپرستند و بتي براي آن معبود نگيرند تا در عبادات خود رو به سوي او آورند و بلكه عادت داشتند كه وقتي يك شيء را به عنوان " اله" و"شفيع" مي شناختند براي او بتي از چوب يا سنگ يا فلز مي ساختند و صورتي از حيات تصوري خودرا به وسيلة او مجسم مي كردند و مثلاً به صورت انسان يا حيوان مي ساختند با اينكه شكل صاحب بت غيرازآن بود كه در بت مجسم كرده بودند مثل ثوابت و سيارات و خداي علم و دوستي و رزق و جنگ و امثال آن.

دليل اينكه بت پرستان براي شركاي خدا بت درست مي كردند اين بود كه مي گفتند: عده اي از خدايان مانند ارباب انواع و ساير خدايان غيرمادي بالاتر از صورت محسوس مادي هستند و گروهي ديگر حالت ظهور ثابتي ندارند مثل ستارگان كه از طلوع به غروب مي روند و مشكل است هر موقع خواستيم به آنها روي آوريم، و بنا براين لازم اس_ت كه براي هر خ_دائي بت_ي بسازيم ك_ه ص_فات و خصوصيات او را مجسم كند و هر وقت خواستيم به وسيلة بت به سوي خدا رويم .

(1)

خ_دايان مؤن_ث

بت پرستان همان طور كه خدايان م_ذكر داشتند و آن را "اله" ميخواندند، خدايان مؤنثي هم اثبات مي كردند كه آنان را " الاهه" يا " ربة " يا "دختر خدا" و يا" همسر خدا" مي ناميدند. مشركين مؤنث بودن را از نواقصي كه تنزيه معبود از آن واجب باشد، نمي دانستند.

اهل بابل به خداياني مؤنث قائل بودند كه از آن جمله بود:

" الاهة نينو " كه معتقد بودند مادر خدايان است.


1- مستند: آيه 74 سوره انعام " اَ تَ__تَّخِذُ اَصناماً آلِهَةً …!" الميزان ج13ص 283

ص:175

" الاهة نين كاراشا" كه ميگفتند دختر خدا " آنو " است.

" الاهة مالكات " كه ميگفتند همسر خدا " شاماش" است.

" الاهة زاربانيت" كه ميگفتند خداي رضاع است.

" الاهة آنوناكي "

طايفه اي از مشركين ع_رب هم ملائ___كه را به عنوان دخ__تران خ_____دا مي پرستيدند. در تفسير آيه 117 سورة نساء (اِن يَدعون مِن دونِهِ اِلاّ اِناثاً، ) روايت شده كه بطور كلي عرب بت هاي خود را مادگان مي ناميدند، مثلاً مي گفتند: مادة بني فلان – و مقصودشان بت مورد پرستش آن قبيله بود.

(1)

بت پرستي در اديان باستاني

بت پرستي تقريباً به يك ريشه برمي گردد و آن عبارت است از شفيع گرفتن به سوي خدا و پرستش بت ها و تمثال هاي آنها، و احتمالاً اين عقيده چندين بار بر زمين مسلط شده و همة عالم بشري را فراگرفته است، بطوري كه ق__رآن كريم از امم معاصر نوح و ابراهيم و موسي عليهم السلام ح__ك__ايت مي كند.

ولي مع الوصف تشتت وهواپرستي و خرافات دارندگان اين عقيده به اندازه اي گوناگون بوده كه بشمارآوردن مذاهبي كه دربت پرستي پديد آمده اند محال مي نمايد و بيشتر اين عقيده ها بر اصول ثابت و قواعد منظم و همآهنگي استوار نيست.

آنچه از ميان مذاهب منظم شده اند و موجوديتي پيداكرده اند مذهب صابئين و بت پرستي برهمائي و بودائي است:

بت پرستي صابئيان

بت پرستي صابئيان بر اساس روابط كون و فساد و ارتباط حوادث ارضي عالم به اجرام علوي مثل خورشيد و ماه و عطارد و زهره و مريخ و مشتري و زحل مبتني است. اين مذهب عقيده دارد كه اين اجرام با عوالم روحاني وابسته بخود، سررشته دار نظام عيني جهانند و هركدام از آنها حوادث مربوط به خود را كه در احكام نجوم توصيف شده تدبير مي كنند و با تكرار گردش اين اجرام، گردش زمان بي توقف و بي نهايت تكرار مي گردد.

پس اين اجرام وسايطي هستند بين خدا و اين عالم مشهود كه پرستش آنها آدمي را به خدا نزديك مي كند و بايد براي آنها بت و مجسمه ساخت و با عبادت بتها و مجسمه ها به آنان تقرب جست.

مورخين گفته اند كسي كه اين آئين را پي ريزي كرد و اصول و فروع آنرا مهذب ساخت "يذاسف" منجم بود كه در زمان " طهمورث" پادشاه ايران ظهور كرد و مردم را به مذهب صائبه دعوت


1- مستند: بحث تاريخي الميزان ج20 ص 130

ص:176

كرد و خلق كثيري از او پيروي كردند و مذاهب او در اقطار زمين مانند روم و يونان و بابل و ساير كشورها شيوع پيدا كرد و هيكل ها و معابدي مشتمل بر بت هاي ستارگان بنا گرديد.

اين فرقه داراي احكام و قوانين و ذبيحه ها و قربانيهائي هستند كه به سرپرستي كاهنان خود انجام مي دهند و ذبح انسان را به آنها نسبت مي دهند كه به عنوان تقرب به بت صورت مي گرفت.

اين فرقه خدارا در جنبة خدائي و نه در مقام عبادت يگانه مي دانند. اين__ان خ__دارا از نقايص و زشتي ها منزه مي دانند و براي او صفات سلبيه قائلند نه ثبوتيه. مثلاً مي گويند – خدا عاجزنيست، جاهل نيست، نمي ميرد و ظلم و جور نمي كند و اينهارا مجازاً " اسماء حسني" مي نامند و اسم حقيقي براي خدا قائل نيستند!

بت پرستي برهمائي

برهمائي نيز يكي از مذاهب اصيل بت پرستي است و شايد قديمي ترين مذهب بت پرستي در بين مردم باشد زيرا تمدن هند يكي از قديمي ترين تمدنهاي انساني است كه ابتداي تاريخي آن بطور دقيق ضبط نشده است.

نخستين تاريخ پيدايش بت پرستي هند نيز معلوم نيست جز آنكه بعضي از مورخين مثل مسعودي و ديگران ذكر كرده اند كه " برهمن" نام اولين پادشاه هند است كه شهرهاي اين مملكت را آباد و زيربناي مدنيت را در اين كشور به وجود آورد و عدل و داد را در بين آنان بسط داد.

احتمالاً كيش برهمائي بعد از او پيدا شده و بنام او ناميده شده است، زيرا بسياري از امتهاي گذشته پادشاهان و بزرگان قوم خودرا مي پرستيدند، چون معتقد بودند كه آنان داراي سلطة غيبي هستند و " لاهوت" به نوعي درآنان ظهور كرده است. و ظاهر " ويدا" كتاب مقدس آنان نيز مؤيد همين مطلب است، زيرا ظاهراً اين كتاب مجموعه اي از رسائل و مقالات پراكنده اي بوده كه هر قسمت آنرا عده اي از رجال ديني در ازمنة مختلف نوشته و براي نسل بعدي به ارث گذاشته اند و بعداً اين نوشته ها گردآوري شده و بصورت كتابي درآمده كه به ديني منظم اشاره دارد و دانشمندان سانسكريت تصريح بدان دارند. لازمة اين سخن اين است كه برهمائي مانند ساير مذاهب بت پرستي از افكار عامي بي ارزش ناشي شده و در مراحل تكامل تطور يافته و به درجه كمال رسيده است.

عقاي_د برهمائي

از نظر براهمه " برهم" نخستين و بزرگترين معبود هندي هاست. هنديان عقيده داشتند كه " برهم" اصل همة موجودات است، موجودي است تغيير ناپذير و غيرقابل ادراك، ازلي و مطلق و سابق بر تمامي مخلوقات. همة عالم را تنها با يك اراده و يك دفعه با كلمه " اوم" يعني "باش" آفريده است.

حكايت "برهم" از هرجهت شبيه حكايت " اي بوذه" است و جز در اسم و صفات باهم فرق ندارند وبسياري خود " برهم" را نام " اقانيم ثلاثه" اي قرار داده اند كه " ثالوث" هندي ها از آنها تركيب شده است و آنها عبارتند از " برهما" ، "ويشنو" و " شيوا" و به پرستندگان " برهم" ميگويند: " برهميون" يا " براهمه"….

برهمائي ها به چهار طبقه تقسيم مي شوند:

ص:177

براهمه يا علماي مذهب، جنگجويان، كشاورزان، و تجار.

ساير مردم غير از اين چهار دسته از قبيل زنان و بردگان مورد اعتنا نيستند.

(1)

بت پرستي بودائي

بت پرستي برهمائي به وسيله مذهب بودائي اصلاح شد. اين مذهب منسوب است به بودا ( سقياموني) كه بر طبق نقل " تاريخ سيلاني" در سنة 543 قبل از ميلاد درگذشته است. درتاريخ فوت او اختلاف زياد است و برخي تا دوهزارسال گفته اند، و از همين رو بعضي خيال كرده اند كه وي شخص واقعي نبوده و حقيقت نداشته است ولي آثاريكه در حفريات اخير در "عايا" و "بطنه" پيدا شده دلالت بر صحت وجود بودا دارد. از اين حفريات آثار ديگري از حيات و تعاليم بودا كه به شاگردان خود القاء مي كرده، بدست آمده است.

بودا از يك خانواده سلطنتي و پسر پادشاهي بود بنام " سوذودانا" . وي به دنيا و شهوات دنيا بي اعتنا بود. در جواني از مردم دوري گزيد و چندسال از عمر خودرا در جنگلهاي وحشت انگيز گذرانيد و پيوسته به زهد ورياضت پرداخت تا جان او به معرفت روشن شد و بطوري كه گفته اند در سن 36 سالگي به سوي مردم رفت و آنان را به خلاصي از شقاوت و آلام و رستگاري و آسايش بزرگ وزندگي آسماني ابدي و سرمدي فراخواند، و آنان را مؤعظه كرد و ترغيب نمود كه با دارا شدن اخلاق كريمه و دورانداختن شهوات و اجتناب از رذايل، به شريعت او عمل كنند.

بودا – به طوريكه نقل مي كنند - بي آنكه دچار تكبر برهمائي شود دربارة خودش مي گفت:

« من دچار فريبم،

و بجز يك قانون براي همه يافت نمي شود،

و آن عقاب شديد مجرمان و ثواب عظيم صالحان است ،

شريعت من شريعت به عزت است براي همه،

اين شريعت همچون آسمان جاي همه مردان و زنان و پسران و دختران و اغنياء و فقراست،

ولي پيمودن اين راه براي ثروتمندان سخت است !»

بودا با اين سخن نظام طبقاتي برهمائي را كه معتقد به تفاوت مردم در تشرف به سعادت ديني بود و عده اي را مثل زنان و بچه ها از سعادت محروم مي كرد، نسخ مي كند.

تعليمات بودا به طوري كه در ميان بودائيان رواج دارد اين است كه :

« - طبيعت تهي، خيالي و فريبكاراست،

و عدم در هر مكان و زمان يافت مي شود و پر از غش و فريب است،

وخود همين عدم همة موانعي كه بين اصناف و نژادها و حالات دنيوي مردم وجود دارد از بين مي برد و كوچكترين كٍرم را برادر بودائيان مي كند. »

بودائيان معتقدند آخرين عبارتي كه " سقياموني" گفته اين است:

« - هر موجود مركبي فاني است.»

هدف نهائي بودائيان نجات نفس از هر درد و غرور و دور تناسخ كه نهايت ندارد، با منع نفس از تولد ثاني پايان مي يابد و قطع مي شود و براي رسيدن به اين مقصد بايد نفس را حتي از رغبت به


1- جهت مطالعه بيشتر معتقدات براهمه به صفحات 132 تا 136 جلد 20 تفسير الميزان (40 جلدي) مراجعه شود.

ص:178

وجود تطهير كرد.

اينها زير بناهاي اساسي بودائيگري است كه صريحاً در قديمي ترين تعليمات اين آئين كه در " ارياني ستيانس" درج شده، وجود دارد، و مجموعة آنها چهار حقيقت عالي است كه به "سقياموني" نسبت مي دهند. بودا اين چهار حقيقت را در اولين مؤعظة خود كه در جنگلي معروف به " جنگل آهو" در نزديكي " بنارس" ايراد كرد، ذكر نمود.

اين حقايق چهارگانه مربوط است به رنج، ريشة رنج، ازبين بردن رنج.

رنج عبارت است از ولادت و سالخوردگي و بيماري و مرگ و برخورد با حوادث نامطلوب و جدائي از چيزهاي دوست داشتني و ناتواني از انجام مقصود. و علل رنج نيز شهوات نفساني و جسماني و هواهاي نفساني است.

حقيقت سوم متلاشي شدن همة اين اسباب و علل است و راه آن هشت چيز است:

نظر صحيح، حس صحيح، نطق صحيح، فعل صحيح، تمركز صحيح، جديت صحيح، ذكرصحيح، و تأمل صحيح.

و اين است صورت ايمان نزد بودائيان كه در حفاريهاي فراوان ديده شده و در كتب زيادي تدوين گشته است.

خلاصه آداب بودائيان، اجتناب از چيزهاي ناپسند و انجام دادن همة كارهاي شايسته و تهذيب عقل است.

اينها تع_ل_يماتي است كه از بودا مسلم مي دا ن_ند و چ_يزهاي ديگر از قبيل عبادات و قربانيها و غيبگوئيها و فلسفه و اسرار، اموري است كه با گذشت زمان بدان افزوده شده است و مشتمل بر سخناني نادرست و آرائي عجيب در خلقت و نظم عالم و امثال آن است.

گاهي گفته مي شود كه بودا از خدا سخن نگفته و تعليم وي از خدا خالي است ولي اين مطلب از اين راه بوده كه وي تمام مساعي خودرا صرف مي كرد كه مردم را پارسائي ياد دهد و از اين جهان فريبنده بيزار كند نه اينكه از خدا روگردان بوده و اعتقاد نداشته باشد.

بت پرستي در عرب جاهليت

اعراب اولين قومي هستند كه اسلام با آنان به معارضه پرداخته و ايشان را از بت پرستي به توحيد فراخوانده است. قسمت اعظم اعراب در عهد جاهليت صحرانشين بودند و متمدنين آنها مانند يمني ها نيز صحرا نشيني داشتند و يك سلسله آداب و رسوم مختلط و مختلف كه از همسايگان نيرومند خود مثل فارس و روم و مصر و حبشه و هند گرفته بودند و مقداري از آن آداب ديني بود كه دربين آنان حاكم بود.

اسلام و پيشينيان اعراب يعني اعراب اصلي و از جمله قوم " عاد" در " ارم" و قوم "ثمود" بت پرست بودند. بطوريكه خداوند در كتاب خود از قوم هود و صالح و اصحاب مدين و اهل سبا در قصة سليمان و هدهد حكايت كرده است، تا بالاخره ابراهيم پسر خود اسماعيل و مادر وي هاجر را به سرزمين مكه كه بياباني بي آب و علف بود و قبيلة " جرهم" در آنجا مسكن داشتند آورد و در آنجا ساكن ساخت. كم كم اسماعيل رشد كرد و شهر مكه ساخته شد و ابراهيم عليه السلام كعبه – بيت الحرام – را ساخت و مردم را به دين حنيف خود كه اسلام بود دعوت كرد و دعوتش در حجاز و اطراف

ص:179

آن پذيرفته شد و حج را براي مردم تشريع كرد كه آية زير در ضمن نقل خطاب خدا به ابراهيم بطور مجمل آنرا نقل مي كند:

« وَ اَذِّن في النّاس بِالْحَجِّ . . . در بين مردم اعلام حج كن كه پياده آيند و بر اسبان لاغر اندامي كه از درّه هاي عميق مي آيند. » ( حج 27)

بعداً عده اي از اعراب بر اثر معاشرتي كه با يهوديان مقيم حجاز داشتند يهودي شدند و نصرانيت به پاره اي از اقطار جزيرة العرب و مجوسيت نيز به نقاط ديگر آن سرايت كرد.

آنگاه اتفاقاتي بين آل اسماعيل و جرهم در مكه روي داد كه سرانجام به پيروزي آل اسماعيل و بيرون كردن جرهم از مكه و تسلط " عمرو بن لحي " بر مكه و حومة آن منتهي شد.

پس از چندي عمروبن لحي مريض شد و بدو گفتند كه در " بلقاء" در سرزمين ش_ام چشمة آب گرمي است كه اگر در آن استحمام كني بهبود خواهي يافت. وي عازم آنجا شد و در آن آب استحمام كرد و بهبود يافت. عمرو در آنجا قومي را ديد كه بت مي پرستيدند و از آنها در اين باره سؤال كرد، به او گفتند كه اينها معبوداني هستند كه ما به شكل هياكل علوي و افراد بشري در آورده ايم و از آنها ياري مي طلبيم و ياريمان مي كنند و نيز طلب ب_اران مي كنيم و ب__اران مي بارد.

اين عمرو را به شگفت آورد و يكي از بتهاي آنها را طلبيد و ايشان نيز بت " هبل" را به وي دادند و او در مراجعت به مكه، هبل را روي كعبه نهاد. عمرو دو بت ديگر نيز بنام " اساف" و "نائله" كه به نقل كتاب " الملل و النحل" به شكل دو زوج و به نقل ديگران به شكل دو جوان بودند، به همراه آورد و مردم را به پرستش بت ها دعوت كرد و بت پرستي را بين آنان رواج داد. مردم نيز پس از مسلماني دورة خاندان ابراهيم "ع" به بت پرستي برگشتند. اينان را چون پيرو ملت ابراهيم بودند "ح_ُنَ_فاء " مي ناميدند و اين اسم روي آنها ماند و معناي خودرا از دست داد و "حنفا" اسم اعراب بت پرست گرديد. ( و شايد به همين علت قرآن اصرار دارد كه ابراهيم را به حنيف و اسلام را به حنيفه وصف كند.)

از عواملي كه اعراب را به بت پرستي نزديك مي كرد اين بود كه يهود ون__صاري و مجوس و ب__ت پرستان همگي ( كعبة معظمه ) را بزرگ مي شمردند و لذا هركس از مكه كوچ مي كرد با علاقة فراوان مقداري از سنگهاي حرم را براي تبرك با خود مي برد و هركجا اقامت مي گزيد روي زمين قرار مي داد و براي تيمن و تبرك و به لحاظ دوستي كعبه و حرم دور آن طواف مي كرد.

روي اين علل و اسباب بود كه بت پرستي در بين اعراب اصيل و غير اصيل شايع شد و از اهل توحيد كسي مابين آنان نماند مگر معدودي كه قابل ذكر نبودند.

بت هاي معروف بين اعراب عبارت بودند از: " هبل"، "اساف"، "نائله" كه عمروبن لحي آورد و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد و " لات ، عزي، منات، ود، سواع، يغوث، يعوق، و نسر".

نام اين هشت بت در قرآن ذكر شده است و پنج تاي آخري به قوم نوح نسبت داده شده است.

در روايات اسلامي ( در كافي) از حضرت ص__ادق عليه السلام نقل شده كه - " يغوث" روبروي كعب_____ه گذاشته شده بود و " يعوق" طرف راست و " نسر" طرف چپ.

در روايتي نيز آمده كه " هبل" بالاي كعبه و " اساف" و " نائله" روي صفا و مروه بودند.

در بت پرستي اعراب آثاري از بت پرستي صا بئيان از قبيل غسل جنابت و غيره، آث___اري از برهمائي مانند عقيده به " انواع" و عقيده به " دهر" وجود داشت، بطوري كه در بت پرستي بودائي گذشت.

در آئين بت پرستي اعراب، اندكي از آداب دين حنيف يعني اسلام ابراهيم "ع" نيز مثل ختنه

ص:180

و حج وجود داشت ولي اعراب اين كارها را با سنن بت پرستي مخلوط كرده بودند. مثلاً به بتهائي كه دور كعبه بودند دست مي ماليدند و برهنه طواف مي كردند و با شيوة خود تلبيه مي گفتند.

بت پرستان عرب چيزهاي دي___گري نيز داشتند كه از پيش خود درآورده بودند مثل اعتقاد به " بحيره، سائبه، وصيله و حام" و همچنين عقيده به " صدي، هام، انصاب و ازلام" و امور ديگري كه در تاريخ ذكر شده است.

(1)

مطالعه تطبيقي بين تعاليم قرآن و آ ئين ها و اديان ديگر

در يك بحث تحليلي كلي بين تعليمات قرآن مجيد با تعليمات كتابهاي ديني ساير اديان و كتابهاي " ويدا" و " اوستا" در موارد زير در تفسير الميزان مطالعه اي تطبيقي بعمل آمده كه براي علاقمندان اين مباحث قابل توجه خواهد بود:

اديان معتقد به تناسخ

يكي از اصول اوليه اي كه آئين برهمائي و بودائي و صابئي برآن استوار است " تناسخ" مي باشد. " تناسخ" عبارت از اين است كه عالم پيوسته محكوم است به كون و فساد يعني " بوجود آمدن و از بين رفتن " . پس اين عالمي كه ما مشاهده مي كنيم و همچنين اجزائي كه در آن است از عالم ديگري مثل همين عالم كه قبلاً وجود داشته بوجود امده است و از اين عالم نيز عالم ديگري بوجود خواهد آمد و به همين ترتيب تا بي نهايت . و اين عا لم از بين خواهد رفت همانگونه كه اجزاء آن به تدريج از بين مي رود و عالم ديگري از آن به وجود مي آيد و همينطور الي غيرالنهايه ! آدمي در هر يك از اين عوالم بر اساس آنچه در عا لم گذشته بدست آورده، زندگي مي كند، وبنابراين اگر كسي كار شايسته اي كند و ملكة نيكي به كف آورد نفس او بعد از مفارقت از بدن به بدن شخص نيكبختي تعلق مي گيرد و با سعادت زندگي مي كند و پاداش او همين است. ولي اگر كسي پايبند اين جهان شود و از هواي نفس خود پيروي كند بعداز مرگ در بدن يك شقي زندگي خواهد كرد. در اين بدن انواع عذابهارا خواهد چشيد مگر كسي كه " برهم" را بشناسد و بااو متحد شود كه چنين اشخاصي از ولادت دوم نجات مي يابند و به صورت يك ذات ازلي و ابدي در خواهند آمد كه عين بهاء و سرور و حيات و قدرت و علم است و فنا و بطلان بدان راه ندارد.

از اين رو يكي از واجبات ديني آدمي اين است كه به " برهم" يعني " خدا، كه اصل هرچيزي است،" ايمان بياورد و با قرباني دادن و عبادت كردن بدو تقرب جويد و به اخلاق كريمه و اعمال صالحه آراسته گردد، پس اگر جان خودرا از دنيا ببرد و متخلق به اخلاق كريمه شود و با كارهاي شايسته زيور يابد و بر " برهم " از طريق شناسائي خود شناسائي پيدا كند " برهمن" مي شود و با " برهم" يكي مي شود و خود او مي شود. و اين است سعادت بزرگ و حيات خالص، در غير اين صورت بايد به " برهم" ايمان آورد و كار شايسته كند تا در حيات آينده اش كه آخرت اوست به سعادت برسد.

ولي از آنرو كه " برهم" ذاتي مطلق و محيط بر همه چيز است و چيزي بر او احاطه ندارد پس


1- مستند: بحث تحليلي و تطبيقي ا لميزان ج 20 ص 146

ص:181

بالاتر و اجل از آن است كه انسان اورا بشناسد و يا به وسيلة عبادت و قرباني به او برسد و تنها مي تواند به نوعي، از او نفي نقص كند، وبنابراين بر ما واجب است كه با عبادت، به اولياء و مخلوقات نيرومند او نزديك شويم تا ازما پيش " برهم" شفاعت كنند. اينها خدايان برهمائيان هستند كه با پرستش بتها آنهارا مي پرستيدند.

اين خدايان فراوان يا ملائكه بودند يا جن و يا ارواح برهمنهاي به كم___ال رسيده كه جن ها را از ترس شرشان مي پرستيدند، و ديگران را به طمع رحمت و از ترس غضبشان، و عده اي از اين معبودان نيز همسران و پسران و دختران خدا بودند.

اين بود اجمالي از محتويات آئين برهمائي و تعليمات علماي مذهب براهمه.

تفاوت تعاليم ويدا با تعاليم براهمه

آنچه از " اوپانيشاد" كه بخش چهارم كتاب " ويدا "ي مقدس است، بدست مي آيد، با آنچه درباره كليات عقايد ايشان گذشت سازگار نيست، هرچند علماي مذهب براهمه آن را تأويل مي كنند.

( " اوپانيشاد " در حكم خاتمه كتاب " ويدا" ي مقدس است و عبارت از رساله هاي مترقي است كه از بزرگان رجال ديني، يعني عرفاي بسيار قديمي آنان رسيده است و محتوي خلاصة معارف الهي است كه آن بزرگان به وسيلة كشف بدست آورده اند و براه_م_ه آنرا وح__ي آسماني مي دانند.)

كسي كه دراين باره به بحث و نقد بپردازد ملاحظه مي كند كه " اوپانيشاد" كه معارف الهي را تعليم مي دهد براي عالم الوهي و شئون متعلف به آن اعم از اسماء و صفات يا افعال، يعني آغاز كردن و بانجام بردن و آفريدن و روزي دادن و زنده كردن و ميراندن و امثال آن صفاتي ذكر مي كند از قبيل پذيرش تقسيم و تبعيض و سكون و حركت و انتقال و حلول و اتحاد و بزرگي و كوچكي و ساير احوال جسماني مادي كه صفات امور جسماني است.

ولي بااين وجود، درجاهاي متعددي در اغلب فصلهاي كتاب " اوپانيشاد" تصريح مي كند كه " برهم" ذاتي است مطلق و بالاتر از آنكه به احاطة حدي درآيد. وي داراي اسماء حسني و صفات علياي از قبيل: حيات، علم، قدرت، ومنزه از اوصاف نقص و اعراض ماده و جسم است، و چيزي مثل او نيست.

" اوپانيشاد" تصريح مي كند كه خداي متعال " احدي الذات " است، از چيزي زاده نشده و چيزي نزاده است، و همتا و مثل ندارد. ( اوپانيشاد شيت استر، ادهياي ششم آيه 8 " سر اكبر". )

و نيز تصريح مي كند كه حق آن است كه چيزي جز او پرستش نشود و با قرباني دادن به ديگران تقرب نجويند بلكه تنها او شايستة عبادت است و شريك ندارد.

و تصريحات فراواني به قيامت دارد، و قيامت را پايان زماني مي داند كه خلقت بدان منتهي مي شود و نيز ثواب و عقاب اعمال بعدازمرگ را طوري توصيف مي كند كه بي انطباق به " برزخ" نيست و نمي توان منحصراً حمل بر "تناسخ" كرد.

دراين بحث هاي الهي كه در " اوپانيشاد" آمده از بت و پرستش و قرباني كردن براي آن خبري نيست.

مطالبي كه ما از " اوپانيشاد" نقل كرديم – كه نسبت به آنچه نقل نكرديم بسيار اندك است - يك سلسله حقايق بلند پايه و معارف حقه اي است كه فطرت سليم انساني بدان اطمينان مي يابد. به

ص:182

طوريكه ملاحظه مي شود، همة اصول بت پرستي را كه در اول بحث آورديم نفي مي كند.

يك نظر عميق، مارا بدين حقيقت رهنمون مي گردد كه اين مطالب يك سلسله حقايق عالي بوده كه افرادي از اهل ولايت الهي كشف كرده و دريافتهاي خودرا به پاره اي از شاگردان خود كه از ايشان مطالبي اخذ مي كردند بازگو كرده اند ولي غالباً با رمز سخن گفته و در تعليمات خود امثال بكار برده اند.

بعداً آنچه از اين افراد اخذ شده به صورت پايه و اساسي درآمده كه سنت حيات يعني دين كه عموم مردم گرد آن آمده اند، روي آن استوار گشته است.

اينها معارفي است دقيق كه جز افرادي بسيار معدود از اهل معرفت كسي تاب دريافت آن را ندارد زيرا سطح آن از خيال و حس كه يك ادراك عمومي است بالاتر و فهم آن براي عقل هاي ابتدائي كه در معارف حقه تمرين ندارند مشكل است.

اولين محذور اين است كه رسيدن به اين معارف كه يك دين انساني است اختصاص به گروه بسيار كمي از مردم دارد و اكثريت مردم از آن محرومند زيرا دستگاه خلقت، دنياي انساني را با غريزة اجتماع مدني آفريده است و اگر در سنت حيات يعني دين از يكديگر جداشوند سنت فطرت و طريقة خلقت الغاء شده است.

محذور ديگر اينكه، اين شيوه عقل را ترك گفته است، درحاليكه ما براي رسيدن به حقيقت سه طريق ( وحي، كشف و عقل ) را داريم. عقل از نظر زندگي دنيوي انسان همه جانبه تر و مهمتر از طريقه هاي ديگر است، زيرا جز انبياء مكرم الهي كه اهل عصمتند كسي به وحي دسترس ندارد و جز افراد معدودي از اهل اخلاص و يقين به كرامت كشف نايل نمي شوند، و مردم حتي اهل وحي و كشف نيز در تمامي شئون حيات دنيوي احتياج مبرمي به بكارگيري دلايل عقلي دارند و به هيچوجه از آن بي نياز نيستند.

اگر طريقة عقل ناديده گرفته شود، به اجبار تقليد بر كليه شئون زندگي مجتمع اعم از اعتقادات و اخلاق و اعمال مسلط مي شود و انسانيت سقوط مي كند.

محذور ديگر اينكه با اين شيوه سنت بردگي درجامعه بشري رواج مي يابد. تجارب تاريخي ممتد در احوال امتهائي كه در دين بت پرستي زيسته اند و بر اثر پرستش معبوداني به جز خدا سنت بردگي در بين آنان رواج داشته، شاهد اين حقيقت است.

تسري شرك درعبادت به ساير اديان

اديان جهاني ديگر با وصف اينكه همگي قائل به خداي واحد هستند ولي با اين وجود از شرك در عبادت مصون نمانده اند، و همين مسئله آنان را بدانجا كشيد كه عين گرفتاري بت پرستي برهمائي و محذورات آن را – كه به سه قسمت مهم آن در بالا اشاره كرديم – پيدا كردند. اين مسئله در بين بودائيان و صابئين روشن است و تاريخ بدان شهادت مي دهد.

شرك در زرتشتيان

مج_وس ( زرتشتيان) اهورامزدا را خ___داي واحد مي دانند و در عين ح_ال در

ص:183

ب__رابر"يزدان" و " اهريمن" و ملائكه موكل بر شئون ربوبي و خورشيد و آتش و چيزهاي ديگري خضوع مي كنند.

تاريخ نقل مي كند كه سنت برده گيري و اختلافات طبقاتي در بين آنان جريان داشت و تدبر و اعتبار عقلي حكم مي كند كه همة اينها از ناحية تحريف دين اصيل در بين آنان سرايت كرده است.

دربارة مجوسيان از پيغمبر اكرم "ص" روايت شده كه فرمود:

« آنها پيغمبري داشتند و اورا كشتند و كتاب خودرا سوزانيدند. »

شرك در يهود

دربارة يهوديان قرآن كريم داستانهاي زيادي نقل مي كند كه كتاب خدارا تحريف كردند و علما را به جاي خدا ارباب گرفتند و خدا نيز آنان را به دگرگوني فطرت و پست سليقگي مبتلا ساخت.

شرك در مسيحيت

دربارة انحرافات عقيدتي و عملي مسيحيان مطالب و مباحث اين كتاب را در فصلهاي مربوط مطالعه خواهيد فرمود. و اگر مايل باشيد مي توانيد آيات اول انجيل يوحنا و رساله هاي پولس را با ساير انجيلها تطبيق دهيد و با مراجعه به تاريخ كليسا اين تطبيق را تكميل كنيد – كه سخن در اين زمينه بسيار است.

نتيجة بحث عميق در همة اين مطالب اين است كه مصايب عمومي كه در اجتماعات ديني در عالم انساني پديد آمده است از مواريث بت پرستي ابتدائي است كه معارف الهي و حقايق عالي را بي پرده و عريان اخ_ذ كرد و اساس سنت هاي دين ق_رار داد و بر فهم هاي عم_ومي مردم كه جز به حس و محسوس انس ندارد، تحميل كرد و همان شد كه شد !

( يعني عده اي از اولياء خدا اين حقايق را بدان صورت گرفتند ولي چون در معرض افهام نارس گذاشتند، بت پرستي به وجود آمد.)

تعاليم عالي اسلام و اصلاح مفاسد شرك درعبادت

اسلام اين مفاسد را اصلاح كرد زيرا اين معارف عالي را درقالب بيان ساده اي ريخت كه براي فهم هاي ساده و عقل هاي عادي مردم قابل هضم باشد و بدين ترتيب فهم وعقل عادي مردم از پشت پرده و به صورت فشرده و دربسته اين حقايق را لمس مي كند و بدان مي رسد، و اين چيزي است كه به صلاح حال عموم است.

ولي خواص بي پرده و روشن با هم___ان زيبائي دلپذير و حسن بديعي كه اين حقايق دارند بدان نايل مي شوند و حالت امن و اطمينان پيدا مي كنند و از كساني بشمار مي روند كه خدا بر آنان نعمت ارزاني داشته است، يعني در زمرة پيامبران و صديقين و

ص:184

شهدا و صالحين كه رفقاي خوبي هستند، قرار مي گيرند:

« به كتاب مبيني سوگند ! ما آنرا قرآن عربي قرار داديم شايد شما به عقل آئيد، و قرآن در كتاب اصلي كه پيش ماست بلند پايه و محكم است! » (زخرف 4)

« اين قرآن كريم است در كتابي نهفته كه جز پاك شدگان بدان نرسند ! » (واقعه 78)

و پيغمبر گرامي اسلام "ص" فرمود:

« ما گروه انبياء مأمور شده ايم كه بامردم به قدر عقل آنها سخن بگوئيم! »

اسلام غائلة شرك و بت پرستي را بدين ترتيب علاج كرد كه استقلال هرچيز را در ذات و صفات نفي نمود و به جز خدا كه تنها او علت قوام " قيّوم " همه چيز است.

اسلام فهم مردم را در شناسائي خدا مابين " تشبيه" و " تنزيه" قرارداده است. يعني خدارا اينطور وصف كرده كه حيات دارد ولي نه مثل حيات ما، علم دارد نه مثل علم ما، قدرت دارد نه مثل قدرت ما، شنوائي دارد نه مثل شنوائي ما، بينائي دارد نه مثل بينائي ما، و خلاصه - هيچ چيز مثل او نيست، و او بزرگتر از آن است كه وصف شود؛ با اين وجود به مردم دستور داده كه در اين زمينه چيزي جز با علم نگويند و به اعتقادي گرايش نيابند جز از راه دليل عقلي كه فهم ها و عقلشان آنرا هضم كند.

اسلام بدين ترتيب موفق شد كه :

- اولاً، دين را به طور يكنواخت بر عوام و خواص عرضه دارد،

- ثانياً، عقل سليم را به كار گيرد و نگذارد اين موهبت الهي بيهوده و بيفايده، به حال خود بماند،

- ثالثاً، بين طبقات مختلف اجتماع انساني تا آخرين حد ممكن نزديكي برقرار ك_ند نه آنكه به يكي نعمت دهد و ديگري را محروم سازد، يا يكي را مقدم و ديگري را مؤخر دارد.

خدا مي فرمايد:

« اين امت شماست كه يك امت واحده است و من پروردگار شمايم، پس مرا بپرستيد!» (انبيا- 92)

« اي مردم ! ما شما را از يك زن و مرد آفريديم و به صورت ملت ها و قبيله ها درآورديم تا يكديگر را بشناسيد، و گرامي ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست!»(حجرات - 13)

تفاوت شفاعت در اسلام با بت پرستي

ص:185

بعضي پنداشته اند دعاهائي كه در زمينة شفيع قراردادن پيغمبر و آل معصومين او" صلوات الله عليهم" وارد شده، و همچنين درخواست از خدا به حق ايشان و زيارت قبور و بوسيدن آن و تبرك يافتن به تربت آنان و تعظيم آثار اين بزرگان در شمار شرك بوده و نهي شده است، يعني شرك بت پرستانه است !؟

دليل اينان اين است كه اين توجه به عنوان عبادت، تأ ثير ربوبي دادن به غير خداست، و اين شرك است. و بت پرستان نيز از آن رو مشرك شدند كه دربارة بتهايشان مي گفتند: « اينان شفيعان ما در نزد خدايند،» و مي گفتند:

" ما از آن جهت آنها را عبادت مي كنيم كه مارا به خدا نزديك كنند. "

و در پرستش غيرخدا فرقي نيست بين آنكه اين" غير" پيغمبر يا وليّ خدا باشد يا ستمگري از ستمگران يا كسان ديگر… كه همه اينها شرك بشمار مي روند و مورد نهي قرار گرفته است.

ولي از نظر اينان ناديده مانده است كه:

ثبوت تأثير

ثبوت تأثير، اعم از مادي و غيرمادي، در مورد غيرخدا ضروري است، و راهي براي انكار آن وجود ندارد و خدا در كلام خود كلية انواع تأثير را به غير خود نسبت داده است، و اساساً نفي مطلق تأثير از غيرخدا مستلزم ابطال قانون عمومي " علت و معلول" آن كه ركن همة ادّلة توحيد است، خواهد بود، و بنيان توحيد را منهدم خواهد كرد.

آنچه در زمينة تأثير، از غير خدا نفي شده، استقلال در تأثير است كه هيچ كس دربارة آن حرفي ندارد و اما نفي مطلق تأثير، انكار حكم بديهي عقل و خروج از فطرت انساني است.

خدا دربارة اهل شفاعت در آياتي نظير دو آيه زير مي فرمايد:

« كساني را كه غير از خدا مي خوانند مالك شفاعت نيستند،

مگر كساني كه بدانند و بحق شهادت دهند. » ( زخرف 86)

« و شفاعت نمي كنند مگر براي كسي كه خدا بپسندد . » ( انبياء 28)

و نيز براي اهل شفاعت در آياتي نظير دو آية زير حقي قرار داده است:

« كلمة ما براي بندگان فرستاده شده ما از پيش صادر شده كه قطعاً

ص:186

ياري مي شوند، و لشكر ما حتماً پيروز است! » ( صافات 172)

« ما حتماً رسولان خود وكساني را كه ايمان آورده اند ياري مي كنيم!» (مؤمن51)

باز خدا مي فرمايد:

« هركس شعائر خدا را بزرگ شمارد، اين از تقواي دلهاست ! " ( حج 32)

حال اگر كسي به اهل شفاعت كه در آية اوليه ذكر شد، شفاعت جويد و خدارا به جاه آنان بخواند و به حقي كه در آيات بعدي براي آنان قرارداده قسم دهد، و يا با تمسك به آية اخير و آية " قُربي" و يا مطالب ديگري كه در كتاب و سنت آمده است، آنان را بدين عنوان كه آيات و شعائر خدايند بزرگ شمارد و قبورشان را زيارت كند و ببوسد و به تربت آنها تبرك جويد …، در همة اين موارد، آنان را وسيلة جستجوي خدا قرار داده است و خدا مي فرمايد كه :

« يا ايهالذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة … !»

« اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد و بسوي او وسيله بجوئيد!» ( مائده 35)

و بنابراين چنين شخصي با كارهاي خود به جستجوي وسيله پرداخته و آنان را از آن رو كه خدا محبت و بزرگداشت و تعظيم شان را مشروع كرده، وسيله هائي به سوي خدا قرار داده است.

و اين معني ندارد كه دوستي و تعظيم چيزي را واجب كنند ولي آثار آن را حرام نمايند !؟

بنابراين مانعي ندارد كسي ايشان را دوست بدارد و امرشان را بزرگ شمارد و آثاري هم از دوستي و بزرگداشت او ظهور كند و با همة اينها بخواهد بخدا تقرب جويد، البته در صورتي كه اين كارها به صورت توسل و شفاعت جستن باشد نه آنكه آنان را مستقل در تأثير شمارد و پرستش كند .

تفاوت شفاعت با شرك در عبادت

و اين مطلب هم از نظرشان ناپديد مانده كه فرق است بين اينكه كسي غير خدارا بپرستد به اميد آنكه نزد خدا از او شفاعت و يا اورا به خدا نزديك كند يا كسي كه خداي واحد را بپرستد و در ضمن، غيرخدارا پيش خدا شفيع قرار ده__د و به وسيلة او به خدا تقرب جويد …!

در صورت اول به غير خدا استقلال داده و به طوراخص اورا پرستيده است، واين

ص:187

شرك در بندگي و پرستش است، ولي در صورت دوم استقلال محض خدا و عبادت ويژة آن واحد بي شريك است!

و خدا مشركين را از آن جهت مذمت كرده كه مي گفتند:

« ما نعبدهم ليقربونا الي الله زلفي! » (3/زمر)

كه به خدايان استقلال مي دادند و عبادت را به نيت آنها انجام مي دادند نه خدا، و اگر مي گفتند:« ما فقط خدارا مي پرستيم، ولي با وجود اين اميدواريم كه ملائكه يا رسولان و اولياي خدا براي ما شفاعت كنند و يا با تعظيم شعائر و دوستي اولياء خود به او متوسل مي شويم، » كافر نمي شدند، و بلكه شريكان ايشان مثل كعبه بود در اسلام كه عنوان قبله و سمت توجه ( وجهه) دارد و نه معبود، و با توجه بدان خدارا مي پرستند.

راستي! معلوم نيست كه اينان دربارة " حجرالاسود" كه اسلام لمس كردن و بوسيدن آن را تشريع كرده و همچنين در مورد كعبه چه مي گويند ؟؟؟

و آيا اينها همه شرك است ؟ ولي از حكم حرمت مستثني است ؟؟

در صورتي كه حكم حرمت شرك، يك حكم ضروري عقلي است و قابل تخصص و استثنا نيست – و يا منحصراً عبادت خداست و حجرالاسود تنها حكم طريقه و جهت را دارد. و اگر چنين است، پس در صورتي كه تعظيم در برابر غيرخدا به عنوان استقلال و اخلاص عبادت براي آنها نباشد، چه فرقي است بين "حجرالاسود" و يا غيرآن ؟!

در حالي كه دلايل مطلق ما راجع به تعظيم شعائر خدا و بزرگداشت و دوستي و مؤدت پيغمبر و خاندان او و غير ذلك به جاي خود باقي است !

تاريخ ستاره پرستي و اديان صابئي و زرتشتي

اشاره

ص:188

(1)

تاريخ و دين صابئيان

قرآن كريم درآية فوق نام " صابئين" را جزو مذاهب برده است، كه البته منظور آيه اين است كه اين نامگذاري ها كه داريد، از قبيل مؤمنين، يهوديان، مسيحيان و صابئيان اينها نزد خدا هيچ ارزشي ندارد، نه شمارا مستحق پاداشي ميكند و نه از عذاب او ايمن مي سازد. سعادت و كرامت هركس فقط بستگي به عبوديت او دارد نه نام گذاريها ! بنابراين چگونگي مذهب صابئي از آيه مشخص نمي شود كه جزو اديان الهي باشد، لذا بحث تاريخي در اين زمينه از مورخين و مفسرين به نوشتة ابوريحان بيروني به ترتيب ذيل نقل مي شود:

(البته در بحث تاريخي زير ملاحظه مي شود كه بعضي از مفسرين " صابئيه" را بمذهبي مركب از مجوسيت، يهوديت و مقداري از حرانيت تفسير كرده اند كه ب_نظر ما هم با آيه مورد بحث سازگارتر است، زيرا درآية شريفه، سياق شمردن ملتها و اقوام ديندار است.)

ابوريحان بيروني در كتاب " آثار باقيه " چنين مي نويسد:

1- « اولين كسي كه در تاريخ از مدعيان نبوت نامش آمده " يوذاسف" است، كه يكسال بعداز سلطنت "طهمورث" در سرزمين هند ظهور كرد، و دستور زبان فارسي را بياورد و مردم را به كيش صابئيان دعوت كرد. خُلقي بسيار پيروي اش كردند .

سلاطين " پيشدادي" و بعضي از " كيانيها" كه در "بلخ" توطن كرده بودند، دو " نير " يعني آفتاب و ماه، و "كليات عناصر" را تعظيم و تقديس مي كردند. اين ببود تا آنكه وقت ظهور "


1- مستند: آيه62 سوره بقره وبحث تاريخي " اِنَّ اَلَّذينَ آمَنوا وَ الَّذينَ هادوُا وَ النَّصاري وَ الصّابِئينَ …." الميزان ج1ص 358

ص:189

زرتشت" رسيد – يعني سي سال بعداز تاج گذاري " بشتاسب" - در آن ايام بقيه آن صابئي مذهب ها در " حران" بودند، و آنهارا بنام شهرستان شان مي ناميدند، يعني به آنها مي گفتند "حراني ها" .

2- البته بعضي ها هم گفته اند: " حراني " منسوب به " هاران" پسر نوح برادر ابراهيم "ع" است، زيرا او دربين رؤساي " حراني ها" متعصب تر بدين خود بود.

3- عبدالمسيح بن اسحاق كندي حكايت مي كند: " حرانيان" معروفند به قرباني دادن از جنس بشر، ولكن امروز نمي توانند اين عمل را علناّ انجام دهند، ولي ما از اين طايفه جز اين سراغ نداريم كه مردمي " يكتاپرست" هستند، و خداي تعالي را از هر كار زشتي منزه مي دارند، و اورا همواره با " سلب" وصف مي كنند، نه با " ايجاب". بدين معني كه نمي گويند خدا عالم و قادر و حيّ است بلكه مي گويند - خدا محدود نيست، ديده نمي شود، ظلم نمي كند؛ و ا گر اسماء حسنائي براي خدا قائلند، بعنوان مُجاز قائلند نه حقيقت، چون در نظر آنان صفتي حقيقي وجود ندارد.

-و نيز تدبيربعضي نواحي عالم را به فلك و اجرام فلكي نسبت مي دهند،

-دربارة فلك قائل به حيات و نطق و شنوائي و بينائي هستند،

-ازجملة عقايد آنها اين است كه " انوار" را بطور كلي احترام مي گذارند،

-از جملة آثار باستاني صابئين، گنبد بالاي محرابي است كه در مقصورة جامع دمشق قرار دارد . اين قبه نمازخانة صابئين بوده است. يوناني ها و رومي ها به دين ايشان بوده اند.

-بعدها اين قبه و جامع بدست يهوديان افتاد و آنجارا " كنيسه" كردند،

-بعد مسيحيان بر يهوديان غالب شدند و آنجارا كليساي خود كردند،

-تا آنكه اسلام آمد و مردم دمشق مسلمان شدند و آن بنارا مسجد خود كردند.

4- ابو معشر بلخي در كتابش دربارة " معابد روي زمين" مي نويسد:

-صابئي ها، هيكل ها و بت هائي داشتند به نامهاي " آفتاب"، وهريك از آن بتها شكل خاصي داشته اند مانند: " هيكل بعلبك" كه " بت آفتاب" و " هيكل قران" كه " بت ماه" بوده است، و ساختمانش را به شكل" طيلسان" ( نوعي از لباس) كرده اند.

-در نزديكش دهي است بنام " سلمسين" كه نام قديمش " صنم مسين" يعني " بت قمر" بوده است،

-و نيز دهي ديگر است بنام " ترع عوز" يعني " دروازة زهره" كه مي گويند: كعبه و بتهاي آنجا نيز از آن صابئي ها بوده است ، و بت پرستان آن ناحيه از صابئين بوده اند،

-"لات" كه يكي از بتهاي كعبه بوده، بنام " زحل" بوده است،

-"عزي" كه بت ديگر بوده است بمعناي " زهره " است.

-صابئين انبياي بسياري داشته اند كه بيشترشان فلاسفه يونان بوده اند، مانند: " هرمس مصري" و " اغاذيمون" و " واليس" و"فيثاغورث" و " باباسوار" (جد مادري افلاطون) و امثال آنها.

بعضي ديگر از طوائف صابئي كساني بوده اند كه ماهي را حرام مي دانسته اند، از ترس اينكه مبادا كف باشد، و نيز جوجه را، چون هميشه حالت بت دارد، ونيز سير را حرام مي دانستند، براي اينكه صداع مي آورد، و خون را مي سوزاند، ويا مني را مي سوزاند با اينكه قوام عالم به مني است. باقلا را هم حرام مي دانستند براي اينكه به ذهن غلظت مي دهد و فاسدش

ص:190

مي كند. ديگر اينكه اولين بار كه باقلا روئيده شد در جمجمة يك انسان مرده بود.

-صابئين 3 تا نماز واجب دارند:

اولش 8 ركعت در هنگام طلوع آفتاب،

دومش 5 ركعت در هنگام عبور آفتاب از وسط آسمان، كه هنگام ظهر است.

در هر ركعت از نمازهايشان سه سجده است. – البته اين نماز واجب است، وگرنه در ساعت دوم از روز هم نماز مستحبي دارند، و همچنين در ساعت 9 از روز.

سومش نمازي است كه در 3 ساعت از شب گذشته مي خوانند.

-صابئي ها نماز را با طهارت و وضوء بجاي مي آورند،

-ازجنابت غسل مي كنند،

-ولي ختنه را واجب نمي دانند، چون معتقدند چنين دستوري نرسيده است.

-بيشتر احكامشان در مسئلة ازدواج و حدود مانند احكام مسلمين است.

-در مسئلة مسّ ميت و امثال آن احكامي نظير احكام تورات دارند.

-صابئيان قربانياني براي ستارگان و بت ها و هيكلهاي آنها دارند.

-ذبيحة آنان را بايد " كاهنان" و " فاتنان" ايشان سرببرند، كه از اين عمل تفألي دارند و مي گويند : كاهن بدين وسيله مي تواند جواب سئوالهاي خودرا بگيرد، و علم به دستورالعملهائي كه ممكن است مقرب خدا باشد دست يابد.

5- بعضي گفته اند: " ادريس" كه تورات اورا " اخنوخ" ناميده است، همان " هرمس" است، و بعضي گفته اند او همان " يوذاسف" است.

6- بعضي گفته اند: " حراني ها" در حقيقت " صابئي" نيستند، بلكه آن طايفه اند كه در كتب بنام " حنفا" و "وثني" ناميده شده اند، براي اينكه صابئي ها همان طايفه اي هستند كه در ميان " اسباط" و با آنان در ايام "كوروش" در بابل قيام كردند و در آن ايام، و در ايام "ارطحشت" به بيت المقدس رفتند و متمايل به كيش مجوس و احكام ديني آنان شدند، و به دين " بختنصر" درآمدند، و مذهبي مركب از مجوسيت و يهوديگري براي خود درست كردند؛ نظير " سامري هاي" شام . و در اين عصر بيشتر آنان در " واسط" و " سواد" عراق در ناحية "جعفر" و " جامده" و دو نهر " صله" زندگي مي كنند، و خود را از دودمان " انوش بن شيث" و مخالف "حراني ها" مي دانند، و مذهب " حراني ها" را عيب گوئي مي كنند و با آنها موافقت ندارند مگر در مختصري از مسائل.

- حتي اين "حنفاء" در هنگام نماز متوجه قطب شمال مي شوند و حال آنكه " حراني ها" روبه قطب جنوب نماز مي خوانند.

7-بعضي از اهل كتاب پنداشته اند كه " متوشلخ" پسر غيرفرشته اي داشته بنام " صابي" و صابئين را بدين مناسبت " صابئي" ناميدند. و مردم قبل از آنكه اديان و شرايع در بشر پيدا شود، ونيز قبل از خروج " يوذاسف" در طرف شرقي زمين، در محلي بنام " شمنان" زندگي مي كردند وهمه بت پرست بوده اند. هم اكنون بقايائي ازآنان درهند و چين وتغز غز باقي مانده اند كه اهل خراسان آنهارا " شمنان" مي گويند، و آثار باستاني آنها از "بهارات" و " اصنام" و "فرخارات" در مرز خراسان و هند باقي مانده است.

ص:191

اينها معتقدند به اينكه: دهر قديم است، و هركس بميرد روحش به كالبد شخصي ديگر منتقل مي شود. و نيز معتقدند كه فلك با همة موجوداتي كه در جوف آن است، درحال افتادن در فضائي لايتناهي است. وچون در حال افتادن و سقوط است، حركت دوراني بخود مي گيرد زيرا هرچيزي كه گرد باشد وقتي از بالا سقوط كند حركت دوراني بخود مي گيرد.

و نيز بعضي پنداشته اند كه بعضي از ايشان قائل به حدوث عالمند، و پنداشته اند كه يك ميليون سال از پيدايش عالم مي گذرد….»

( اين بود عين عبارات ابوريحان بيروني ، آن مقدار كه مورد حاجت ما بود.)

(1)

ستاره پرستي و بت پرستي عصر ابراهيم"ع"

حضرت ابراهيم "ع" با فرض ربوبيت ستاره و ماه و خورشيد و سپس اعراض از آن فرض، مي خواسته اثبات كند كه براي پروردگار شريكي نيست.

اين داستان مربوط به سرگذشت دوران كودكي ابراهيم "ع" است، و معلوم است كه در چنين دوراني دل آدمي نسبت به مسئلة توحيد و ساير معارف اعتقادي مانند صفحة سفيد خالي ازنقش و نوشته اي از هر نقش مخالفي خالي وفارغ است. آدمي هركه باشد در اين دوران وقتي شروع مي كند به كسب معارف ناچار چيزهائي را اثبات و چيزهاي ديگر را انكار مي كند تا آنكه سرانجام به عقايد صحيح مي رسد. چنين كسي در نفي و اثباتها و افكار پريشاني كه دارد مورد مؤاخذه قرار نمي گيرد.

وقتي ابراهيم اشاره به ستارگان كرد و گفت:

« اين پروردگار من است ، » و همچنين بعد از ديدن ماه و خورشيد گفت: « هذا ربي! » اين عقيدة نهائي او نبوده تا العياذبالله شرك ورزيده باشد، بلكه صرف فرضي است كه بايد در اطرافش بحث شود و در ادّله و مؤيداتش دقت و تأمل شود.

از سورة مريم آية 47 برمي آيد كه وي حقيقت امر را مي دانسته و ايمان داشته كه مدبر امورش، و آن كسي كه بوي احسان نموده و در اكرامش از حد گذرانيده همانا خداي سبحان است. بنابراين اينكه در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت: « هذا ربي ! » در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم حرف زدن است. وي در ظاهر خودرا يكي از آنان شمرده و عقايد خرافي آنان را صحيح فرض ك_رده و آنگاه با بياني مستدل فساد آن


1- مستند: آيه77سوره انعام و بحث تاريخي " ... قا لَ هذا رَ ب__ّي ...." الميزان ج 13 ص 274

ص:192

را ثابت كرده است.

بت پرستان و ستاره پرستان در مسئلة خلقت شريكي براي خدا قائل نبودند بلكه تنها مي گفتند: خدايان ما كه خود مخلوق و مصنوع و بالاخره محتاج خداي تعالي هستند امتيازشان با ساير موجودات اين است كه خداوند تدبير و ادارة مخلوقات را به آنها محول كرده است. مثلاً زيبائي را به پاره اي از آن خدايان و عدالت را به پاره اي ديگر، و ارزاني و رواج بازار را به خداي ديگر تفويض نموده است.

به زعم آنها خدا بعضي از آن خدايان را تنها مسئول ادارة يك " نوع" و يا يك دسته از مخلوقات خود قرار داده است مانند: اله انسان و يا اله قبله و يا الهي كه مخصوص يك پادشاه يا يك خان و رئيس قبيله است.

آثار باستاني كه از بت پرستان و ستاره پرستان قديم به دست آمده و همچنين داستانها و اخباري كه از آنان در كتب ضبط گرديده و نيز اخبار بت پرستان و ستاره پرستاني كه هم اكنون در اطراف دنيا هستند همه و همه شاه__د بر اين مدعاست.

(1)

نفوذ ستاره پرستي و بت پرستي به پارس قديم

همانطور كه در مباحث قبلي از كتاب " آثارالباقية " ابوريحان بيروني نقل كرديم:

"يوزاسف" پس از گذشتن يكسال از سلطنت طهمورث در سرزمين هند ظهور نمود، و كتابت پارسي را اختراع كرد، و مردم را به كيش صابئيت دعوت نمود، و گروه بسياري هم بدو گرويدند.

پادشاهان سلسلة پيشداديان و بعضي از كيانيها كه در بلخ بسر مي بردند آفتاب و ماه و ستارگان و همچنين كليات عناصر را مقدس و معظم مي شمردند، تا آنكه پس از گذشت سي سال از سلطنت گشتاسب "زرتشت" ظهور كرد.

( دربارة تاريخ و معتقدات ستاره پرستان و هي___اكل و بت هاي آنان در مباحث قب_لي بطور مفصل بحث شد، در اينجا بيشتر به موضوع عبور مجدد اين جريان از ستاره پرستي به بت پرستي و سرايت آن به كشورهاي ديگر تحقيق مي كنيم.)

مذهب صابئيت ( به اعتقاد مسعودي مورخ مشهور) تكاملي از بت پرستي بوده است، چون مأخذ اين دو كيش يكي است، وچه بسا كه بسياري از بت پرستان نيز مجسمة خورشيد و ماه و ستارگان را مي پرستيدند، و با پرستش آنها به اله هاي هريك از آنها، و بواسطة آن اله ها به اله آلهه تقرب مي جستند.

بسياري از اهل هند و چين و طوايفي ديگر بودند كه خداي عزوجل را جسم مي پنداشتند و


1- مستند : بحث تاريخي الميزان ج14 ص 52

ص:193

معتقد بودند كه ملائكه اجسامي هستند باندازة معين، وخدا و ملائكه در پشت آسمان پنهانند. اين عقايد آنان را برآن داشت كه تمثالها و بت هائي به خيال خود به شكل خداي عزوجل و يا به شكل ملائكه بسازند. دير زماني براين منوال گذشت تا آنكه بعضي از حكماي ايشان آنان را به نتيجة افكار خود بدين شرح آگاه ساختند كه : افلاك وكواكب نزديكترين اجسام ديدني است به خداي تعالي، واين اجسام داراي حيات و نفس ناطقه اند، و ملائكه در بين ستارگان و آسمان آمد وشد دارند، وهر حادثه اي كه در عالم ما پيش مي آيد همه الگوئي از حوادث عالم بالا، و نتيجة حوادثي است كه بامر خدا در كواكب پديد مي آيد.

از آن به بعد بشر بت پرست متوجه ستارگان گشته و قربانيها را تقديم پيشگاه آنها مي داشتند، باشد كه ستارگان حوائج آنان را برآورده سازند. وقتي متوجه شدند كه ستارگان در روز يا در پاره اي از شب در دسترس آنها نيستند لاجرم عقلاي آنروز راه چاره را در اين ديدند كه بتها و پيكرهائي به تعداد ستارگان مشهور بسازند و هر صنفي از آنان ستاره اي خاص را پرستش كنند. چنين مي پنداشتند كه وقتي در زمين بت ستاره اي را پرستش مي كنند آن ستاره در آسمان به جنب و جوش در مي آيد و بر وفق خواسته هايشان سير مي كند.

سفرهاي يوذاسف به فارس

چون مدتي براين منوال گذشت، خود بت هارا به جاي ستارگان پرستيدند و آنهارا واسطة نزديكي به خدا دانستند و پرستش ستارگان را از ياد بردند تا آنكه " يوذاسف" كه مردي از اهل هند بود در سرزمين هند ظهور كرد و از هند به سند رفت و از آنجا به بلاد سيستان و زابلستان كه آنروز تحت تصرف " فيروز بن كبك" بود سفر كرد، و از آنجا مجدداً به سند مراجعت كرد و از آنجا به كرمان آمد. اين مرد ادعاي نبوت داشت و ميگفت: من از جانب خداي تعالي رسول و واسطه بين او و بندگان اويم!

يوذاسف در اوايل سلطنت طهمورث پادشاه فارس – و بقول بعضي ها در عهد سلطنت جم – به فارس آمد. اين مرد اولين كسي بود كه مذهب ستاره پرستي را در بين مردم ابداع نموده و انتشارداد.

يوذاسف مردم را به زهد و ترك دنيا و اشتغال به معنويات و توجه به عالم بالا كه مبدأ و منتهاي نفوس بشر است دعوت مي نمود، وبا القاء شبهاتي كه داشت مردم را به پرستش بت ها و سجده در برابر آنها وامي داشت و با حيله و نيرنگ هائي كه مخصوص به خودش بود اين مسلك خرافي را صورت مسلك صحيح و عقلائي داد.

جم ، و شروع آتش پرستي

اهل خبره و باستان شناسان نوشته اند كه اولين كسي كه آتش را بزرگ شمرد و مردم را به بزرگداشت آن دعوت نمود " جم " بود.

او آتش را از اين جهت تعظيم مي كرد كه به نور آفتاب و ماه شباهت داشت . او بطور كلي نور را بهتر از ظلمت مي دانست و براي آن مراتبي قائل بود.

بعد از او پيروان او باهم اختلاف كردند و هر طائفه اي به سليقة خود چيزي را واجب التعظيم

ص:194

شمردند و آنرا براي نزديكي به خدا تعظيم كردند.

مسعودي مورخ، سپس خانه هاي مقدسي را كه در دنيا هركدام مرجع طائفه مخصوصي است برشمرده و در اين باره هفت خانه را نام مي برد:

1-خانة كعبه يا خانة زحل

2- خانه اي در اصفهان بالاي كوه مارس

3-خانة مندوسان در بلاد هند

4- خانة نوبهار بنام ماه در شهر بلخ

5- خانة غمدان در شهر صنعا در يمن بنام زهره

6- خانة كاوسان بنام خورشيد در شهر فرغانه

7- خانة نخستين علت در بلندترين بلاد چين

آنگاه ميگويد:

خانه هاي مقدس ديگري در بلاد يونان و روم قديم و صقلاب بوده كه برخي از آنها به اسم كوكبي ناميده مي شد، مانند: خانة زهره در تونس

ستاره پرستان كه آنان را بخاطر اينكه " حراني ها" همه صائبي بوده اند " حرا نيون" نيز گفته اند.

علاوه بر خانه هاي نامبرده هيكل هائي نيز داشته اند كه هركدام را بنام يكي از جواهر عقليه و ستارگان مي ناميدند، از آن جمله است:

1- هيكل نخستين علت 2- هيكل عقل

3 - هيكل سلسله 4- هيكل صورت 5- هيكل نفس

اين چند هيكل همه به شكل مدور ساخته شده بودند و به خلاف ساير هياكل كه هركدام شكل مخصوصي داشتند، مثلاً : هيكل زحل شش ضلعي يا هيكل عطارد مثلث و شمس مربع و امثال آن..

البته ستاره پرستان غير از آنچه مسعودي مورخ در اين باره نوشته عقايد و اسرار و رموزي هم داشته اند كه از غيرخودي پنهان مي داشتند.

( مطالب بالا چكيده اي از تحقيقات مسعودي در كتاب " مروج الذهب " بود كه نظير مطالب وي را شهرستاني نيز در كتاب " ملل و نحل" خود آورده است.)

از اين بيانات دو نكته بدست مي آيد:

زمان ابراهيم

بت پرستان همانطور كه بت هائي به عنوان مجسمه هاي خدايان و ارباب انواع مي پرستيدند، همچنين بت هائي را بعنوان مجسمة ستارگان و آفتاب و ماه مي پرستيدند و باسم هركدام هيكلي ساخته بودند.

بنابراين ممكن است احتجاجي كه قرآن مجيد در تاريخ زندگي ابراهيم عليه السلام نقل كرده دربارة ستاره و خورشيد وماه، با بت پرستاني بوده كه در عين بت پرستي ستارگان را هم مي پرستيده اند نه با خصوص صابئين ( و ستاره پرستان. ) همچنانكه ممكن است بگوئيم: بنابرپاره اي از روايات احتجاج ابراهيم "ع" با صابئين و ستاره پرستاني بوده كه در آن روزها در شهر " بابل" ويا " اور" ويا "

ص:195

كوثاريا" مي زيستند، نه با اهالي "حران" كه مركز صابئيت بوده است.

( اين مطلب در رد نظرية خاورشناسان مي باشد كه در مطلبي تحت همين عنوان آمده است.)

علاوه براينكه از ظاهر آيات كريمة قرآن راجع به ابراهيم عليه السلام استفاده مي شود كه ابراهيم "ع" پس از احتجاج با پدر و قومش و پس ازآنكه از هدايت آنها مأيوس شد ازسرزمين آنان مستقيماً بسوي " ارض مقدس" مهاجرت نمود، نه اينكه ابتدا بسوي حران و سپس به ارض مقدس مهاجرت كرده باشد.

و اينكه كتب تواريخ نوشته اند: در آغاز به سوي حران و سپس به سوي ارض مقدس هجرت كرده مأخذ صحيحي جز همان گفتار تورات و يا اخبار ديگري كه اسرائيليات در آن دست برده است، ندارد.

از اينها گذشته " قاموس كتاب مقدس" در مادّه "حران" نوشته كه غيراز حراني كه مركز صابئي ها بوده، حران ديگري نيز در نزديكي هاي " بابل" بوده است. مراد تورات از " حران" همين شهر بوده است كه در نزديكيهاي بابل مابين فرات و خابور قرار داشته است ، نه در حران دمشق.

آري، مسعودي گويدكه: « آنچه از هيكل هاي مقدس صابئين تاكنون ( سال 332 هجري و زمان مسعودي) باقي مانده است خانه اي است در شهر حران در دروازة " رقه" معروف به "مغليتيا" كه آنرا " هيكل آزر" پدر ابراهيم مي دانند و دربارة آزر و ابراهيم پسرش سخنان بسياري دارند ولي گفتة آنان هيچگونه ارزشي ندارد. »

اختلاط بت پرستي و ستاره پرستي

همانطور كه بت پرستان گاهي آفتاب و ماه و ستاره را مي پرستيدند همچنين ستاره پرستان هم هيكلهائي براي پرستش غير كواكب و ماه و آفتاب داشته اند، مانند: هيكل علت نخستين و هيكل عقل و نفس و غيرآن؛ و مانند بت پرستان باين اشياء ( عقل و نفس و…) تقرب مي جسته اند.

مؤيد اين معنا گفتة هرودت ( 500 قبل از ميلاد) است، چه وي آنجا كه معبد بابل را وصف مي كند و مي گويد: اين معبد مشتمل بر يك برج هشت طبقه اي بوده و آخرين آنها مشتمل بر گنبدي بزرگ و فراخ بوده است و در آن گنبد فقط تختي بزرگ و در مقابل آن تخت ميزي از طلا قرار داشته است، وغير از اين دو چيز درآن گنبد هيچ چيز نه مجسمه و نه تمثال و نه چيز ديگر نبوده است، و احدي جز يك زن كه معتقد بودند خداوند اورا براي ملازمت و حفاظت هيكل استخدام كرده است و كسي درآن گنبد نمي خوابيد.

اين بود گفتار هرودت. و بعيد نيست اين همان هيكل علت نخستين بوده كه به عقيدة آنان از هر شكل و هيئتي منزه است، گواينكه خود صاحبان اين عقايد، بگفتة مسعودي، علت اولي را هم به اشكال مختلفي به پندار خود تصوير مي كردند. و به ثبوت پيوسته كه فلاسفة اين طايفه خداي را از هيئت و شكل جسماني و وضع مادي منزه دانسته و اورا به صفاتي كه لايق ذات اوست توصيف نموده اند، ولي جرأت اظهار عقيده خود را دربين عامة مردم نداشته و از آنان تقيه مي كردند. يا براي اينكه مردم ظرفيت درك آنرا نداشته اند و يا اغراض سياسي آنهارا وادار به كتمان حق نموده است.

خلقت آدم وآغاز تاريخ بشر

آدم، جانشين خدا در زمين

اشاره

ص:196

ص:197

(1)

آغاز تاريخ بشر فعلي

آغاز تاريخ نسل فعلي بشر را قرآن كريم در آية فوق مشخصاً بيان مي دارد. در اين آيه سخن از پروردگاري رفته كه همه را از يك زن و مرد آفريده است.

از ظاهر عبارت چنين استفاده مي شود كه مقصود از " نفس واحده" آدم عليه السلام، و از " زوجها " زن اوست:

« اي مردم ! از پروردگارتان بترسيد، همانكه همة شمارا از يك تن آفريد، و همسرش را نيز از او پديد آورد، و از آن دو تن، مردان و زنان بسيار پراكنده ساخت...! »

اين دو نفر پدر و مادر نسل انسان كنوني مي باشند كه ما از آنان هستيم. طبق آنچه كه از ظاهر قرآن كريم استفاده مي شود، انسانهاي كنوني همه به آن دو نفر منتهي مي شوند.

آياتي كه در قرآن كريم نشانگر اين معناست در سوره هاي زمر، اعراف و اسري بشرح زير مي باشند:

« شمارا از يك تن آفريد، و از او زنش را به وجود آورد.»

« اي فرزندان آدم ! شيطان شمارا فريب ندهد، همانطوركه پدر و مادر شمارا از بهشت بيرون كرد !»

« (شيطان گفت: ) – اگر مرا تا روز قيامت مهلت بدهي، جز اندكي، كلية


1- مستند: آيه1 سوره نساء " يا اَيُّهَا النّاسُ اَتَّقوُا رَ ب__َّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ...!" الميزان ج7 ص 228

ص:198

اولاد آدم را به سوي هلاكت مي كشانم؟!»

قرآن مجيد با ظاهر عبارت " و خلق منها زوجها " مي خواهد بگويد:

-زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است، واين افراد پراكنده ه__م__ه به دو فرد همانند بر مي گردند!

( مطالب و اخباري كه در برخي تفاسير ذكرشده كه : " جفت اين فرد از خودش گرفته شده و خداوند اورا از جزء بدن وي آفريده است؛ " و يا اينكه: " خداوند زن آدم را از يكي از دنده هاي وي آفريد؛ " هيچ شاهدي از خود آيه برآن نمي توان يافت.)

در روايات اسلامي دربارة اينكه آيا آدم پدر نسل كنوني بشر و همچنين افراد بشر فعلي تنها انسانهائي هستند كه خداوند آفريده و يا اينكه قبلاً نيز اين آفرينش تكرار شده است؟ از حضرت امام صادق عليه السلام ( در كتاب توحيد) نقل شده كه فرمود:

« شايد تو فكر مي كني كه خداوند جز شما بشري نيافريده است؟ بلي، قسم به خدا كه خداوند هزار هزار آدم آفريده كه شما در آخر اين سلسله قرار داريد !»

(1)

تاريخ بي زمان نسل بشر

قرآن مجيد براي نسل بشر زماني را ذكر فرموده كه در آن از بني نوع بشر بر ربوبيت پروردگار خود پيمان اخذ شده است.

-براي خدا عهدي است بر گردن بشركه از آن عهد بازخواست خواهد كرد،

ولي بيشتر مردم با اينكه حجت برايشان تمام شده،

به آن عهد وفا نمي كنند!؟

آية فوق مي فرمايد:

« ذكر كن براي مردم موطني را كه در آن موطن،

خداوند از بشر، از صلبهايشان ذرية شان را گرفت،


1- مستند: آيه172 سوره اعراف "وَ اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَني آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ...!" الميزان ج16 ص 217

ص:199

بطوري كه احدي از افراد نماند مگراينكه مستقل

و مشخص از ديگران باشد،

و همه در آن موطن جدا جداي از هم اجتماع كردند،

و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ايشان نشان داد،

و عليه خودشان گواهشان گرفت،

و ايشان در آن موطن غايب و محجوب از پروردگارشان نبوده

و پروردگارشان هم از ايشان محجوب نبود،

بلكه به معاينه ديدند كه او پروردگارشان است،

همچنانكه هر موجود ديگري به فطرت خود از ناحية ذات خود پروردگار خودرا مي يابد، بدون اينكه از او محجوب باشد ! »

( اين خطاب و جواب از باب زبانحال نيست، بلكه خطابي است حقيقي و كلامي است الهي! )

اين آيه اشاره مي كند به يك نشأت انساني كه سابق بر نشأت دنيائي اوست، نشأتي است كه خداوند در آن نشأت ميان افراد نوع انسان تفرقه و تمايز قرار داده و هريك از ايشان را بر نفس خود شاهد گرفته است كه:

« - اَلَسْتُ بِرَبِّكُم ؟ آيا من پروردگار شما نيستم ؟

- قَالوُا : بَلَي ! گف_تند: آري ! »

تقدم "عالم ذر" بر اين عالم تقدم زماني نيست، نشأتي است كه به حسب

زمان هيچ انفكاك و جدائي ازنشأت دني_وي ندارد، بلكه با آن و محيط بر آن است،

و سابقتي كه بر آن دارد سابقتي است كه " كُن" بر " فيكون" دارد.

پس: اين گفت و شنود مربوط به نشأت دنيا نبوده بلكه ظرف آن سابق بر ظرف دنياست، و اشهاد هم معناي حقيقي اش اراده شده است. و خطاب هم زبانحال نيست بلكه خطاب حقيقي است.

ص:200

(1)

تاريخ اولين خليفه در روي زمين

« و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: -من مي خواهم در زمين جانشيني قرار دهم ! »

از زمينه و سياق كلام فوق برمي آيد كه منظور از خلافت نامبرده، جانشيني خدا در زمين بوده است، نه اينكه انسان جانشين ساكنان قبلي زمين شود. و اين خلافت اختصاصي به شخص آدم عليه السلام ندارد، بلكه فرزندان او نيز در اين مقام با او مشتركند.

ملائكه از كلام خداي تعالي كه فرمود: " مي خواهم در زمين خليفه بگذارم"، چنين فهميده اند كه اين عمل باعث وقوع فساد و خونريزي در زمين مي شود، چون مي دانسته اند كه موجود زميني بخاطر اينكه مادي است ، بايد مركب از قوائي غضبي و شهوي باشد و چون زمين دارتزاحم و محدودالجهات است و مزاحمات در آن بسيار مي شود و انتظام و اصلاح آن در معرض فساد و بطلان واقع مي شود، لاجرم زندگي در آن جز به صورت زندگي نوعي و اجتماعي فراهم نمي شود، و بقاء درآن به حد كمال نمي رسد جز با زندگي دسته جمعي … و معلوم است كه اين نحو زندگي بالاخره به فساد و خونريزي منجر مي شود.

در حالي كه مقام خلافت، همانطور كه از نام آن پيداست، تمام نمي شود مگر به اينكه خليفه نمايشگر مستخلف باشد، و تمامي شئون وجودي و آثار و احكام و تدابير اورا حكايت كند، البته آن شئون و آثار و احكام و تدابيري كه بخاطر تأمين آنها خليفه و جانشين براي خود معين كرده است.

خ_داي سب_حان كه مستخلف اين خلي_فه است، در وج_ودش مسماي ب_ه اسماء حسني و متص_ف به ص_فات عليائي، از صفات ج_مال و ج_لال است، و در ذاتش منزه از هر نقصي، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادي است.

خليفه اي كه در زمين نشو و نماء كند، و با آن آثاري كه دربالا گفته شد، زندگي زميني دارد، لايق مقام خلافت نيست و با هستي آميخته با نقص و عيبش نمي تواند آئينة هستي خدائي منزه از هر عيب و نقص گردد!

البته، خداي سبحان در پاسخ ملائكه مسئلة فساد درزمين و خونريزي درآنرا از خليفة زميني نفي نكرد، بلكه مطلب ديگري عنوان نمود، و آن اين بود كه در اين ميان


1- مستند: آيه30تا33 سوره بقره " وَ اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلآئِكَةِ اِنّي جاعِلٌ في الاَرضِ خَليفَةً ...!" الميزان ج 1 ص 218

ص:201

مصلحتي هست كه ملائكه قادر بر ايفاي آن نيستند و نمي توانند آنرا تحمل نمايند ولي اين خليفة زميني قادر بر تحمل و ايفاي آن است.

آري، انسان از خدا كمالاتي را نمايش مي دهد، و اسراري را تحمل مي كند كه در وسع و طاقت ملائكه نيست:

« و خدا همة اسماء را به آدم آموخت و …!»

آنچه آدم از خدا گرفت و آن علمي كه خدا به وي آموخت، حقيقت علم به اسماء بود، كه فراگرفتن آن براي آدم ممكن بود و براي ملائكه ممكن نبود. آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدائي شد بخاطر همين علم به اسماء بود!

آن مسميات كه براي آدم معلوم شد حقايق و موجوداتي خارجي بودند كه در پس پردة غيب آسمانها و زمين نهان بودند، و عالم شدن به آن موجودات غيبي، يعني آنطوري كه هستند، از يكسو تنها براي موجود زميني ممكن بوده است، نه فرشتگان آسماني، و از سوي ديگر آن علم در خلافت الهيه دخالت داشته است.

(1)

قسمتي از ماجراي خلقت آدم "ع"

« به ياد آر آن زماني را كه پروردگارت به ملائكه گفت:

- من بشري از گِل خواهم آفريد،

متوجه باشيد كه چون خلقت او تسويه و تكميل شد،

و از روح خود در آن دميدم،

همگي برايش به سجده بيفتيد ! »

اين آيات كلام خداي تعالي است كه به زمان گفتگو با ملائكه اشاره مي كند.

دو عبارت ديگر نيز كه خداوند فرمود:

« من در زمين مي خواهم جانشين و خليفه بگذارم،»

و

« من از گل بشري خلق مي كنم ،»


1- مستند: آيه71 تا 88 سوره ص " اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلآئِكَةِ اِنّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ ...!" الميزان ج 34 ص 38

ص:202

هردو خطاب خداوند است به ملائكه، و دو جملة مت__قارن است كه در ي_ك زمان و يك ظرف واقع شده اند.

مبداء خلقت آدم

در قرآن كريم هرجا از انسان به " بشر" تعبير شده منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست. در آية شريفة فوق، مبداء خلقت آدمي " گل" معرفي شده است. در سورة روم مبداء خلقت او " خاك" و در سورة حجر " صلصالي از حمأ مسنون" و در سورة الرحمن " صلصالي چون فخار يعني سفال" آمده است، كه احتمال دارد همان مبداء واحد احوال مختلفي به خود گرفته است و قرآن كريم هرجا نام يكي از آن احوال را برده است، لذا اين اختلاف تعبير ضرري بجائي نمي زند.

اگر روح دميده شده در انسان را خداوند به خود نسبت داد و فرمود: « از روح خودم در او دميدم، » به منظور شرافت دادن به آن روح است، و خواسته همة اين مطالب را به اين نكته پايان دهد كه حال كه از روح خودم براو دميدم پس شما اي ملائكه بر او سجده كنيد!

خداوند مي فرمايد كه همگي ملائكه براي آدم سجده كردند و احدي از آن تخلف نكرد مگرابليس كه تكبركرد و از سجده براي او دريغ ورزيد، و او از سابق براين كافر بود. اينكه ابليس قبل از اين صحنه كافر بوده است، در سورة حجر از زبان خود او چنين نقل كرده است:

« - من از نخست حاضر نبودم براي بشري به خاك بيفتم،

كه تو اورا از گلي از لجن خشكيده درست كرده باشي !»

(1)

خلقت آدم، و نقش ملائكه و ابليس

دراين آيات، خداي سبحان از آغاز خلقت جن و انس، از فرمان دادنش به ملائكه وابليس براي سجده به آدم، از سجدة ملائكه و امتناع ابليس، از رجم او، از گمراهي بني آدم به دست او و از به كرسي نشستن قضاء خدا درسعادت متقين و شقاوت گمراهان؛ سخن به ميان آورده است.

مقصود از عبارت " به تحقيق ما انسان را خلق كرديم ، " ابتداء خلقت انسان


1- مستند: آيه26 تا50 سوره حجر " وَ لَقَد خَلَقنَا الْاِنسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسنوُنٍ...! " الميزان ج 23 ص 221

ص:203

است، به دليل اينكه در جاي ديگر قرآن دربارة خلقت آدمي از گل مي فرمايد:

« و آغاز كرد خلقت انسان را از گل،

و آنگاه نسل اورا در خلاصه اي از آبي بي مقدار قرار داد. » ( الم سجده 8)

بنابراين آية شريفه خلقت نوع انسان را بيان مي كند، زيرا خلق كردن اولين موجودي كه بقية افرادش از آن منشعب مي شوند در حقيقت خلق كردن همة آنهاست.

خداوند ملائكه را مورد خطاب قرار داده و به ايشان خبر مي دهد كه مي خواهم آدم را خلق كنم و شما بايد بعد از آنكه روحم را در او دميدم باو سجده كنيد!

منظور از دميدن روح، ارتباط دادن و برقرار كردن علقه بين بدن و روح است، به طوريكه در آية ديگر مي فرمايد:

« پس اورا نطفه اي در جاي امني قرار داديم،

پس آن نطفه را علقه كرديم،

آنگاه علقه را مضغه كرديم،

مضغه را استخوانها نموديم،

و سپس آن استخوانهارا با گوشت پوشانديم،

و در آخر اورا خلقي ديگر كرديم ! »

آنگاه خداوند متعال حكايت مي كند كه ملائكه هم_ه سجده كردند بطوري كه حتي يكنفر هم جاي نماند، و فقط از تمامي ملائكه ابليس سجده نكرد.

البته، ملائكه مأمور شده بودند بر نوع بشر سجده كنند، نه بر شخص آدم، و خصوصيات فردي آدم دخالتي در اين امر نداشته است، بلكه خصوصيات نوعي اش باعث شده، و اين سجده هم صرفاً از باب تشريفات اجتماعي نبوده بلكه نتيجه اي حقيقي و واقعي باعث آن شده است، و آن عبارت است از خضوع برحسب خلقت.

پس ملائكه بر حسب غرضي كه در خلقتشان بوده خاضع براي انسانند، آن هم برحسب غرضي كه در خلقت انسان بوده است( يعني نتيجة خلقت بشر اشرف از نتيجة خلقت ملائكه است!) ملائكه مسخر براي بشر و در راه سعادت زندگي اويند، وبه عبارت ديگر انسان منزلتي ازقرب و مرحله اي ازكمال دارد كه مافوق قرب و كمال ملائكه است.

اينكه مي بينيم همة ملائكه مأمور به سجده بر آدم شدند، مي فهميم همة آنان مسخر در راه به كمال رساندن سعادت بشرند، و براي رستگاري او كار مي كنند. مثلاً يك طايفه از ايشان مأمور حيات بخشي، طايفة ديگر مأمور مرگ، طايفة سوم مأمور رزق، وطايفة چهارم مأمور رساندن وحي هستند. طايفه اي مُعَقَّباتند ، طايفه اي نويسنده، و

ص:204

همچنين مابقي ملائكه هركدام مشغول يكي از كارهاي بشرند.

اينجاست كه براي كساني كه تفكر كنند روشن مي شود كه امتناع ابليس از سج______ده به آدم بخاطر استن_كافي بود كه از خ__ضوع در برابر نوع بشر داشت، و او نمي خواست مانند ملائكه در راه سعادت بشر قدم بردارد و اورا در رسيدن به كمالش كمك كند.

( در ادامة مطلب، قرآن مجيد، اشاره به دشمني شيطان و نقشه هاي او عليه آدمي دارد كه مشروح اين مطالب قبلاً درجلد سوم اين سلسله تأليفات آمده است.)

(1)

خروج آدم از بهشت و ابتداي سكونت او در زمين

آيات زير، ازماجراي سجدة ملائكه و سرپيچي ابليس، از فريب خوردن آدم و همسرش به وسيلة شيطان، از ترك بهشت و از ساير اموري كه خداوند براي آن دو مقدر كرده بود، حكايت دارند:

« ما شمارا در زمين جاي داديم،

و در آنجا براي شما وسايل زندگي قرارداديم،

ولي، سپاسي كه مي داريد اندك است!

شمارا خلق كرديم، و آنگاه

نقشبندي تان نموديم، و سپس

به فرشتگان گفتيم:

- آدم را سجده كنيد!

همه سجده كردند مگر ابليس،

كه از سجده كنان نبود.

گفت:- مانعت چه بود كه وقتي بتو فرمان دادم سجده نكردي ؟

گفت:- من از او بهترم !

مرا از آتش آفريدي و اورا از گل خلق كرده اي !

گفت:- از آسمان فرود شو !

در اينجا بزرگي كردن حق تو نيست!

برون شو ، كه تو از حقيراني !

گفت:- مرا تا روزي كه برانگيخته مي شوند، مهلت ده !


1- مستند: آيه10تا 25 سوره اعراف " وَ لَقَد مَكَّنّاكُم في الْارْضِ وَ . . .! " الميزان ج15 ص 24

ص:205

گفت:- مهلت خواهي يافت !

گفت:- براي اين ضلالت كه مرا نصيب داده اي درراه راست تو برسر راه آنان كمين مي نشينم،

آنگاه از جلوي رويشان، و از پشت سرشان، و از راستشان، و از چپشان بر آنان مي تازم،

و بيشترشان را سپاسگزار نخواهي يافت !

گفت:- از آسمان من بيرون شو ! مذموم و مطرود !

هركه از آنان پيروي تو كند جهنم را از همة شما لبريز مي كنم !

و

- اِي آدم !

تو و همسرت در اين بهشت آرام گيريد !

و از هرجا خواستيد بخوريد !

و باين درخت نزديك مشويد !

كه از ستمگران خواهيد شد !

شيطان وسوسه شان كرد تا عورت هايشان را كه پنهان بود،

برآنان نمودار كند.

گفت:- پروردگارتان شمارا از اين درخت منع نكرد

مگر از بيم اينكه دو فرشته شويد،

يا از زندگان جاويد گرديد !؟

برايشان سوگند خورد كه من خيرخواه شمايم !

پس با همين فريب سقوط شان داد،

و چون از آن درخت خوردند، عورت هايشان در نظرشان نمودار شد،

و بناكردند از برگ هاي بهشت به خودشان بچسبانند،

و پروردگارشان به ايشان بانگ زد:

- مگر من از اين درخت منع تان نكردم ؟!

و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست !

گفتند: - پروردگارا ! ما به خويشتن ستم كرديم !

و اگر مارا نيامرزي و رحم مان نكني از زيانكاران خواهيم بود !

گفت: - چنين كه دشمن همديگريد پائين رويد !

و شمارا در زمين تا زماني معين قرارگاه و برخورداري هست!

گفت:- در آنجا زندگي مي كنيد،

ص:206

و در آنجا مي ميريد،

و از آنجا بيرون آورده مي شويد ... ! »

مفهوم سجده ملائكه بر آدم

از قسمت اول آيات بر مي آيد كه سجدة ملائكه براي جميع بني نوع بشر و در حقيقت خضوع براي عالم بشريت بوده است. اگر حضرت آدم"ع" قبله گاه سجدة ملائكه شده از جهت خصوصيت شخصي او نبوده بلكه از اين باب بوده كه آدم عليه السلام نمونة كامل انسانيت بوده، و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزلة نماينده بوده است، زيرا خلافتي كه خداوند به آدم داده مختص به حضرت آدم نبوده بلكه در همه افراد بشر جاري است، پس سجدة ملائكه هم سجده بر جميع افراد انسان است.

حقيقت ديگري نيز از آيات بالا روشن مي شود اين است كه خلقت آدم در حقيقت خلقت جميع بني نوع بشر بوده است.

ابليس در برابر انسان

قسمت بعدي آيات جريان سجده كردن تمامي فرشتگان به جز ابليس را بيان مي كند و علت سجده نكردن اورا در اين دانسته كه وي از جنس فرشتگان نبوده بلكه از طايفه جن بوده است، لكن در ابتداء هيچ فرقي با ملائكه نداشته و در بين آنان بوده است؛ شيطان و همة فرشتگان در مقامي قرار داشتند كه مي توان آن مقام را مقام قدس ناميد، و امر به سجده هم متوجه اين مقام بوده نه به يك يك افرادي كه در اين مقام قرار داشته اند.

بنابراين معلوم مي شود ابليس قبل از تمردش فرقي با ملائكه نداشته و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده است. ملائكه به آنچه مقام ومنزلتشان اقتضا مي كرده باقي ماندند و خضوع بندگي را از دست ندادند و لكن ابليس بدبخت از آن مقام ساقط گرديد، چون از جنس جن بوده و فسق ورزيد و زندگي ايرا اختيار كرد كه جز خروج از كرامت الهي و اطاعت بندگي چيز ديگري نبود.

از اين آيات استفاده ميشود كه اگر اب_ليس عصيان ورزيد و مستحق طرد شد به خاطر تكبرش بود و گرچه به ظاهر مي خواسته بر آدم تكبر ورزد، لكن از اينكه ابليس با سابقه اي كه از داستان خلافت آدم داشت و تعبيري كه از خداوند درباره خلقت آدم شنيده بود - كه من اورا به دو دست خود آفريده ام - مع ذلك زير بار نرفت، برمي آيد كه وي در مقام استكبار بر خداوند بوده نه استكبار برآدم !

ص:207

ابليس از خداوند مهلت مي خواهد و خداوند هم به وي مهلت مي دهد. البته ابليس بطور مطلق از خدا مهلت خواسته است و لكن خداوند اورا تا زماني " معين" مهلت داده است.

(1)

خروج آدم از بهشت و فرود به زمين

ادامة جريان زندگي آدم در بهشت را از روايات اسلامي از امام صادق عليه السلام نقل مي كنيم كه حضرت فرمود:

« بهشت آدم از باغهاي دنيا بوده و همين ماه و خورشيدي كه به ما مي تابد به آن بهشت مي تابيده است. و اگر از باغهاي آخرت مي بود هرگز از آن اخراج نمي شد، چون آخرت خانة خلود است.

خداوند آدم را در بهشت جاي داد و همة خوردني هارا به جز يك درخت برايش مباح كرد. خلقت آدم طوري بود كه بدون امر و نهي و غذا و لباس و مسكن و نك__اح نمي توانست بسر ببرد و سود و زيان خودرا جز به راهنمائي خداوند تشخيص نمي داد، پس ابليس بر او برآمد و گفت كه اگر تو و همسرت از اين درخت بخوريد فرشته خواهيد شد و براي هميشه در بهشت خواهيد زيست، اگر نخوريد خداوند بيرونتان خواهد كرد. آنگاه قسم خورد كه خيرخواه آنان است.

آدم گفته اورا پذيرفت و باتفاق همسرش از آن درخت خوردند و كارشان بدانجا كشيد كه خداي تعالي فرمود: « بَدَتْ لَهُما سَوْءاتُهُما ...! »

خلاصه آنكه، لباسهاي بهشتي شان از تن فروريخت و ناگزير از برگ درختان بهشتي خودرا پوشاندند. خداوند خطابشان فرمود:

« آيا شمارا نگفتم كه از اين درخت نخوريد؟!

در جواب عرض كردند:

پروردگارا ما به خودمان ظلم كرديم،

و اگر تو مارا نبخشي و ترحم نكني،

ما از زيانكاران خواهيم شد!

خداوند در جوابشان فرمود:


1- شرح كامل قرار گرفتن آدم و همسرش در بهشت و خروج آنها به دليل وسوسة شيطان و بقيه داستان در جلد چهارم اين مجلدات آمده است.

ص:208

- فرود شويد !

برخي از شما دشمن برخي ديگر،

و شمارا در زمين است مستقر و متاعي تا وقت معين، يعني تا روز قيامت !

. . . در آنجا زندگي مي كنيد،

و در آنجا مي ميريد،

و از آنجا بيرون آورده مي شويد ! »

(1)

حركت وجودي انسان

« ... وَ بَدَأَ خلقَ الانسانَ مِن طين ...!

آغاز كرد خلقت انسان را از گل،

سپس نسل اورا از چكيده اي از آبي بيمقدار كرد،

و سپس اورا انسان تمام عيار نموده،

و از روح خود در او بدميد ! »

اين آيات دلالت مي كند بر اين كه انسان جزئي از اجزاء كره زمين است و از آن جدا نمي شود و مباين آن نيست. چيزي كه هست از همين زم__ين نشو نموده و شروع به تطور كرده و مراحل خودرا طي مي كند، تا مي رسد به آنجائي كه خلقتي غيرزميني و غير مادي مي شود:

« ثُمَّ اَنشَأناهُ خَلْقاً آخَرَ !

فَتَبارَكَ اللهُ اَحسَنُ الْخالِقينَ !

سپس اورا خلقي ديگر كرد،

پس مبارك است خدا، كه بهترين خالق است ! »

اين موجود غيرمادي عيناً همان است كه از زمين نشو كرد، و خلقتي ديگرشد، و به اين كمال جديد تكامل يافت، آنگاه وقتي به اين مرحله رسيد فرشتة مرگ اورا از بدنش


1- مستند: آيه 28 سوره بقره " وَ كُنتُم اَمواتاً فَاَحياكُم ثُمَّ يُميتُكُم ثُمَّ يُحييكُم ثُمَّ اِلَيهِ تُرجَعوُنَ. " الميزان ج1ص213

ص:209

مي گيرد - و بدون كم و كاست مي گيرد - و سپس اين موجود به سوي خداي سبحان برمي گردد... اين صراط و راه هستي انسان است !

« مِنها خَلَقناكُم،

وَ فيها نُعيدُكُم،

وَ مِنها نُخرِجُكُم تارةً اُخري

ما شمارا از زمين درست كرديم،

دوباره به زمين برمي گردانيم،

آنگاه، بارديگر، از زمين بيرونتان مي آوريم ! »

انسان براي هر غرضي كه دارد از هرچيزي استفاده مي كند و آنرا به خدمت خود مي گيرد، و لايزال گذشت زمان هم اين موجود عجيب را در تكثير تصرفات، و عميق تر ساختن نظريه هايش تأئيد مي كند:

« وَ سَخَّرَ لَكُم ما في السَّماواتِ وَالاَرضِ جَميعاً مِنهُ ....

براي شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر كرد،

در حالي كه همه اش از اوست !

ثُمَّ اسْتَوي اِليَ السَّم____اءَ !

سپس به آسمان پرداخت !»

از كلام الهي برمي آيد كه استواء خدا بر آسمان نيز براي انسان بوده است و اگر آنرا هفت آسمان قرار داد، نيز به خاطر اين موجود عزيز بوده است.

اين بود صراط انسان درمسير وجودش، و اين وسعت شعاع عمل انسان در تصرفاتش در عالم كون، همان است كه خداي سبحان نيز آنرا بيان كرده كه از كجا آغاز مي شود وبه كجا ختم مي شود .

چيزي كه هست قرآن كريم همانطور كه احياناً مبداء حيات دنيوي انسان را كه از آن شروع كرده، عالم طبيعت و كون شمرده است و هستي اش را نيز مرتبط بدان معرفي مي كند، در عين حال آنرا مرتبط با پروردگار متعال مي داند.

« من تو را از پيش آفريدم، در حالي كه چيزي نبودي ! »

انسان مخلوقي است تربيت يافته در گهوارة تكوين، و از پستان صنع و ايجاد ارتضاع نموده، و در سير وجودي اش تطور دارد، و سلوك او همه با طبيعت مرده مرتبط است. و از نظر فطرت و ابداع مرتبط به " امر" خدا و "ملكوت" اوست.

اين از جهت آغاز خلقت بشر و پيدايشش در نشئة دنيا، و اما از جهت عود و

ص:210

برگشتش به سوي خدا، قرآن كريم، صراط آدمي را منشعب به دو طريق مي داند: طريق سعادت، و طريق شقاوت !

طريق سعادت را نزديكترين طريق - يعني صراط مستقيم، دانسته كه به رفيع اعلي منتهي مي شود، واين طريق لايزال انسان را به سوي بلندي و رفعت بالا مي برد تا او را به پروردگارش برساند.

طريق شق__اوت، كه آن را راهي دور، و من___تهي به اسفل السافلين - پست ترين پستي ها - معرفي مي كند، تا آنكه به رب العالمين منتهي شود.

... و خدا در ماوراء صاحبان اين طريق ناظر و محيط بر آنان است !

(1)

ماده اوليه انسان

خداي تعالي خلقت هر موجودي را نيكو خوانده است.

" خلقت ملازم با حسن و زيبائي است."

و هر مخلوقي بدان جهت كه مخلوق است زيباست !

خداي متعال در اين آيه مي فرمايد:

« خدائي كه خلقت همه چيز را زيبا كرده است،

و خلقت انسان را از گلي آغازيد ! »

خداوند تعالي مي فرمايد كه مبدأ پيدايش اين نوع - نوع انسان - از گل بوده است. تمامي افراد اين نوع از فردي پديد آمده اند كه آن فرد از گل خلق شده است و فرزندان اين فرد از راه تناسل و تولد از پدر و مادر پديد آمده اند.

تنها افرادي كه از گل خلق شده اند آدم و حوا عليهماالسلام هستند!

قرآن مجيد در ادامة اين بحث طرز تولد نسل هاي بعدي اين دو فرد را (از طريق جداشدن به ولادت،) از چكيده اي از آبي ضعيف يا بي مقدار دانسته است.

درباره ورود روح به بدن انسان و مراحل آن مي فرمايد:

« آنگاه وي را بپرداخت،


1- مستند:آيه7 تا9 سوره سجده " اَلَّذي اَحسَنَ كُلُّ شَئيٍ خَلقَهُ وَ بَدَ أَ خَلقَ الْاِنسانِ مِن طينَ! " الميزان ج32ص 81

ص:211

و از روح خويش در او دميد،

و براي شما گوش و ديدگان و دلها آفريد …! »

آيات كريمة قرآن، ظاهر قريب به صريح است در اينكه بشر موجود در امروز كه ما افرادي از ايشانيم، از طريق تناسل منتهي مي شوند به يك زن و شوهر معين، كه قرآن نام آن شوهر را " آدم" معرفي كرده است. ونيز صريح است در اينكه اين اولين فرد بشر و همسرش از هيچ پدر و مادري متولد نشده اند بلكه از خاك يا گل يا لايه يا زمين – به اختلاف تعبيرات قرآن - خلق شده اند.

اين آن معنائي است كه آيات با ظهور قوي خود آنرا افاده مي كنند. اين معنا را كه نسل حاضر بشر منتهي به مردي بنام " آدم" است ممكن است از ضروريات قرآن دانست. اين آدم و همسرش از پدر و مادر متولد نشده اند بلكه از زمين تكون يافته اند.

آيات قرآني بيان نكرده اند كه چگونه آدم از زمين خلق شد ؟ آيا در خلقت او علل و عوامل خارق العاده دست داشته است ؟ و آيا خلقتش به تكوين الهي آني بوده و بدون اينكه مدت زماني طول كشيده باشد، و جسد ساخته شده از گل مبدل به بدني معمولي و عادي و داراي روح انساني شود؟ و يا آنكه در زمانهاي طولاني اين دگرگوني صورت گرفته است و استعدادهائي يكي پس از ديگري درباره اش تبدل يافته، و نيز صورتهائي يكي پس از ديگري به خود گرفته است تا آنكه استعدادش براي گرفتن روح انساني به حد كمال رسيده و آنگاه روح در او دميده شده است ؟ و سخن كوتاه، آيا نظير نطفه در رحم علل و شرايطي يكي پس از ديگري در او اثر كرده است ؟

هيچ يك از اين احتمالات در قرآن كريم نيامده است !

تنها روشن ترين آيه اي كه دربارة خلقت آدم در قرآن ديده مي شود آيه اي است كه درباره مسيح عليه السلام نازل شده و فرموده است:

« صفت عيسي مانند صفت آدم است

كه خداي تعالي اورا از خاك زمين خلق كرد

بدون اينكه پدري داشته باشد كه از نطفة او متولد شود. »

تمامي آيات قرآني كه از خلقت آدم از تراب يا از گل يا امثال آن خبر مي دهند مي فهمانند كه خلقت انسان آني، و بدون گذشت زمان، و بدون پدر ومادر بوده است و خلقت آدم با خلقت ساير افراد بشر و ساير جانداران فرق داشته است.

ص:212

(1)

انشاء خلق آخر

خداوند متعال در اين آيات از زماني صحبت مي كند كه پاي هيچ تاريخ نويسي بدان نرسيده است. زماني كه خلق ابتدائي صورت مي گيرد و در آن آدم از گل آفريده مي شود و فرم__ان مي يابد نسل او بجاي خاك از چكي__دة آبي خوار- " سُلالَةٍ مِن ماءٍ مَهينٍ" - توليد شود:

« ما انسان را در آغاز از چكيده و خلاصة اي از اجزاي زمين

كه با آب آميخته بود، اندازه گيري كرديم،

و سپس ما انسان را نطفه اي كرديم كه در رحم متمكن باشد،

آنگاه نطفه را علقه و علقه را مضغه كرديم

و سپس آن مضغه را استخوان كرديم،

پس برآن استخوان گوشتي پوشانديم،

پس از آن خلقتي ديگرش كرديم !

پس آفرين بر خدا كه بهترين آفرينندگان است ! »

در آخرين مرحله خداوند سياق عبارت را از " خلقت" به " انشاء" تغيير داد تا دلالت كند بر اينكه آنچه به وجود آورديم چيز ديگري، و حقيقت ديگري بود، غير آنچه در مراحل قبلي بود.

مثلاً علقه هرچند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شكل و امثال آن با نطفه فرق داشت الاّ اينكه اوصافي كه نطفه داشت از دست داد و اوصافي همجنس آن به خود گرفت. خلاصه اينكه اگر عين اوصاف نطفه در علقه نبود، همجنس آن بود، مثلاً اگر سفيد نبود قرمز بود و هردو از يك جنسند بنام رنگ، به خلاف اوصافي كه خداوند در آخر به آن داد، و آنرا انسان كرد ! كه نه عين آن اوصاف در مراحل قبلي بودند، نه همجنس آن، مثلاً در انشاء اخير اورا صاحب حيات و قدرت و علم كرد …!

در اين مرحله خداوند به انسان جوهرة ذاتي داد ( كه ما از آن تعبير مي كنيم به " من" ، ) كه نسخة آن در مراحل قبلي يعني در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشيده به لحم، نبود، همچنانكه در آن مراحل اوصاف علم و قدرت و حيات نبود. پس در مرحلة اخير چيزي به وجود آمد كه مسبوق به عدم بود، يعني هيچ سابقه اي نداشت !

روزهاي بهشتي آدم زميني

اشاره


1- مستند: آيه12 تا14سوره مؤمنون " وَ لَقَد خَلَقناَ الاِنسانَ مِن سُلا لَةٍ مِن طينٍ ثٌمَّ ...! " ا لميزان ج29 ص 29

ص:213

(1)

اقامت موقت آدم

در اصل و در آغاز براي اين خلق شده بود كه در زمين زندگي كند، و نيز در زمين بميرد، و اگر خداي تعالي اورا ( چندروزي) در بهشت منزل داد براي اين بود كه امتحان خودرا پس بدهد. اين معنارا آية « انّي جاعل في الارض خليفه » به دست مي دهد.

پس هدف و منظور از خلقت آدم اين بود كه در زمين سكونت كند. چيزي كه هست، راه زميني شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد.

قرآن كريم روزهاي بهشتي آدم زميني را چنين تعريف مي كند:

« و گفتيم:

-اي آدم !

تو و همسرت در بهشت آرام گيريد،

و از آن به فراواني از هرجا كه خواستيد بخوريد،

و نزديك اين درخت مشويد كه از ستمكاران خواهيد شد !

و شيطان ايشان را از نعمت بهشت بينداخت،

و از آن زندگي آسوده كه داشتند بيرونشان كرد.

گفتيم:

- با همين وضع كه دشمن همديگريد،

پائين رويد،


1- مستند: آيه 35 تا39سوره بقره " وَ قُلنا يا آ دَمُ اسْكُنْ اَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ . . .! " الميزان ج7 ص 228

ص:214

كه تا مدتي،

در زمين، قرارگاه و بهره داريد !

و آدم از پروردگار خود سخناني فرا گرفت،

و خدا اورا ببخشيد، كه وي بخشنده و رحيم است !

گفتيم:

- همگي از بهشت پائين رويد !

اگر هدايتي از من به سوي شما آمد – و البته خواهد آمد،

آنها كه هدايت مرا پيروي كنند، نه بيمي دارند، و نه اندوهگين مي شوند.

و كساني كه كافر شوند، و آيه هاي مارا دروغ شمارند،

اهل جهنم اند،

و خود در آن جاودان اند ! »

پس راه زميني شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتري اش به ملائكه، و لياقتش براي خلافت ثابت شود، و سپس ملائكه مأمور به سجده براي او شوند، و آنگاه در بهشت منزلش دهند، و از نزديكي به آن درخت نهي كنند، و او به تحريك شيطان از آن بخورد، و در نتيجه عورت خود و نيز از همسرش ظاهر گردد و در آخر به زمين هبوط كنند.

گو اينكه خلقت بشري و زميني آدم و همسرش تمام شده بود، و بعد از آن خدا آن دورا داخل بهشت كرد، ولي مدت زيادي در اين بين فاصله نشد، و خلاصه آنقدر به آن دو مهلت ندادند كه در همين زمين متوجه عيب خود شوند، و نيز به ساير لوازم حيات دنيوي و احتياجات آن پي ببرند...

بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند...

و وقتي داخل بهشت كردند كه هنوز روح ملكوتي و ادراكي كه آدم از عالم ارواح و فرشتگان داشت، به زندگي دنيا آلوده نشده بود.

معلوم مي شود پوشيدگي هاي عيب آن دو موقتي بوده است، و يكدفعه صورت گرفته است؛ چون در زندگي زميني ممكن نيست براي مدت طولاني اين عيب پوشيده بماند.

آخرين عامل و علتي كه باعث زميني شدن آن دو شد، همان مسئلة ظاهر شدن

ص:215

" عيب" آن دو بود !

" عيب" نامبرده هم به قرينة اينكه فرموده: « برآن شدند كه از برگهاي بهشت برخود بچسبانند، » همان " عورت" آن دو بوده است.

معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همة تمايلات حيواني است، چون مستلزم غ_ذا خوردن و نمو نيز هستند.

ابليس هم جز اين هدف و كوششي نداشته كه به هر وسيله كه شده عيب آن دو را ظاهر سازد.

ظهور عيب در زندگي زميني، و به وسيلة خوردن از آن درخت، يكي از قضاهاي حتمي خدا بوده، كه بايد مي شد، و ملاحظه مي شود كه خداي تعالي نيز خطيئة آنان را بعد از آنكه توبه كردند بيامرزيد ولي در عين حال آنهارا به بهشت برنگردانيد، بلكه به سوي دنيا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگي كنند.

اگر محكوميت زندگي كردن در زمين، با خوردن ازآن درخت و هويدا گشتن " عيب" قضائي حتمي نبود، و نيز برگشت آنها به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و قبول آن به بهشت برمي گشتند.

پس معلوم ميشود:

علت بيرون شدن از بهشت، و زميني ش_____دن آدم، خود آن "گناه" نبود، بلكه علت اين بود ك____ه " به وسيلة " آن گناه، " عيب " انسان ظاهر مي شود. و اين " به وسيلة شيطان" صورت گرفت.

ولي اگر پدر بشر و مادرش به زمين نمي آمدند كي مي توانستند متوجه فقر و ذلت و مسكنت و حاجت و قصور خود شوند؟

و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگي، به روح و راحت در حظيرة القدس و جوار رب العالمين مي رسيدند ؟

و براي جلوه كردن اسماء حسناي خدا، از عفو و مغفرت و رأفت و توبه و ستر و فضل ورحمت موردي يافت نمي شد چون مورد اين اسماء حسناي خدا گنه كارانند، وخدا را در ايام دهر نسيم هاي رحمتي است، كه از آن بهره مند نمي شوند مگر گنه كاراني كه متعرض آن شوند، و خود را در معرض آن قرار دهند !

آدم هرچه كه به خود ستم كرد، و خودرا در پرتگاه هلاكت، و دوراهي سعادت و

ص:216

شقاوت، كه همان زندگي دنياست، افكند، بطوري كه اگر در همان مهبط خود، يعني دنيا باقي مي ماند، هلاك مي شد، و اگر به سعادت اولي خود برمي گشت تازه خودرا به تعب افكنده بود، پس در هر حال به نفس خود ستم كرد، الاّ اينكه با اين عمل، خودرا در مسير سعادت و در طريق منزلي از كمال قرار داد، كه اگر اين عمل را نمي كرد، و به زمين نازل نمي شد، و يا بدون خطا نازل مي شد، به آن سعادت نمي رسيد!

واضح است كه نحوة حيات آدم بعداز هبوط، با نحوة آن قبل از هبوط، فرق مي كرد. حيات دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است، يعني داراي گرفتاري و مستلزم سختي و بدبختي است و لازمة اين نيز اين است كه انسان در آن تكوّن يابد، و دوباره با مردن جزو زمين شود، و آنگاه براي بار ديگر از زمين مبعوث گردد.

در حالي كه حيات بهشتي حياتي است آسماني، و از زميني كه محل تحول و دگرگوني است منشأ نگرفته است. از اينجا ممكن است بطور جزم گفت كه –

بهشت آدم در آسمان بوده، هرچند كه بهشت آخرت و جنت خلد نبوده است، چون به جنت خلد هر كس وارد شود بيرون نمي شود!

(1)

عوامل خروج آدم از بهشت

در اين آيات داستان داخل شدن آدم و همسرش در بهشت، و بيرون شدنشان به وسوسه اي از شيطان، مطرح شده و همچنين بيان حكمي كه خداي تعالي در اين موقع راند و ديني تشريع نمود و سعادت بني نوع آدمي را منوط به پيروي هدايت او و شقاوت آنان را در اعراض از آن قرارداد.

اين داستان در چند جاي قرآن آمده است ولي در اين سوره با كوتاهترين عبارات و زيباترين بيان ايراد شده است. عمده عنايت در اين آيات بيان همان حكمي است كه به تشريع دين و ثواب و عقاب كرده است.

اين داستان، حال بني نوع آدم را برحسب طبع زميني اش و زندگي مادي اش تمثيل مي كند و مجسم مي سازد، چه خدا اورا در بهترين قوام خلق كرده و در نعمتهائي بي شمار غرق ساخته و در بهشت اعتدالش منزل داده است و از تع_دي و خروج به يك سوي افراط و تفريط كه ناشي از پيروي هواي نفس، وتعلق به فريبهاي دنيا، و در


1- مستند: آيه 115 تا 126 سوره طه " وَ لَقَد عَهِدنا اِلي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ . . .." الميزان ج 28 ص 25

ص:217

نتيجه فراموشي جانب رب العزّة است، تهديد فرمود، تا ع_هد بين خود و خدارا فراموش نكند و او را نافرماني و شيطان را در وساوسش پيروي نكند.

بعد از آنكه دل به دنيا بست و مقام پروردگارش را فراموش كرد، رفته رفته زشتي هاي دنيا برايش روشن مي شود و آثار سوء شقاوت با نزول بلاها و خيانت روزگار و نكول اسباب و پشت كردن شيطان به او، برايش هوي____دا مي گردد. آنگاه شروع مي كند با نعمتي نعمت از دست داده اي ديگر را تلافي نمايد، به عذابي روي مي آورد تا از عذابي شديدتر از آن فرار كرده باشد، و در گريز از دردي ناگوار، دردي ديگر ناگوارتر را تحم____ل مي كند تا وقتي كه به او بگويند از بهشت نعمت ها به كلي بيرون گشته و به مهبط شقاوت و بدبختي هبوط كند.

اين همان صورتي از زندگي دنيا براي آدم ممثل شده است. نخست خداي تعالي اورا داخل بهشت كرده و كرامت داد تا سرانجام كارش بدانجا كشيد كه كشيد!

( از آنجائي كه اين واقعه قبل از تشريع دين اتفاق افتاده و بهشت آدم بهشت برزخي بوده كه در يك زندگي غير دنيوي برايش ممثل شده است، ولذا نهي در آن نيز نهي ديني و مولوي نبوده است بلكه نهي ارشادي بوده كه مخالفتش كار اورا و سرنوشتش را به امري قهري كشانده است.)

سست عهدي آدم

« سوگند مي خورم كه بتحقيق آدم را در زمانهاي پيش وصيتي كرديم، ولي وصيت را ترك كرد، و ما اورا نيافتيم كه در حفظ آن عزم جازمي داشته باشد.»

اينكه مقصود از آن عهد چه بوده؟ به طوري كه از داستان آن جناب در چند جاي قرآن برمي آيد، عبارت بوده از نهي خوردن ازآن درخت مورد نظر، همانطور كه فرموده: « ولا تَقربا هذهِ الشجرة …! »

« به ياد آر عهدي را كه ما به آدم سپرديم،

و گفتار مارا كه به ملائكه گفتيم براي آدم سجده كنيد،

پس همگي سجده كردند مگر ابليس،

ما اين صحنه را به وجود آورديم تا براي خود آدم معلوم شود

كه چگونه سفارش مارا فراموش كرد،

ص:218

و بر حفظ آن عزم راسخي ننمود !»

وقتي ابليس از سجده امتناع ورزيد خدا به منظور خيرخواهي و ارشاد آدم به سوي صلاح به او گفت:

-اينكه مي بيني از سجده امتناع ورزيد " ابليس" دشمن تو و همسرت مي باشد، زنهار كه از بهشت بيرونتان نكند !!

اگر در اين آيه به جاي نهي ابليس از اين كار، آدم و حوا را نهي كرد، در حقيقت كنايه از نهي او از اطاعت ابليس و نيز نهي از غفلت كيد، و دست كم گرفتن مكر اوست.

- اورا اطاعت مكن و از كيد و تسويلات او غفلت مورز،

تا بر شما مسلط نشود، و در بيرون كردن شما از بهشت و بدبخت كردنتان قوي نگردد !

وسوسه شيطان

ابليس به آدم گفت: آيا مي خواهي تورا به درختي راهنمائي بكنم كه با خوردن ميوة آن عمري جاودان وسلطنتي دائمي داشته باشي؟ دراين درخت اين دو خصوصيت هست، و اگر پروردگار شما، شمارا از آن نهي كرده يا براي آن خصوصيت بوده يا براي اين!

« از آن درخت بخوردند،

و عورت هايشان بر ايشان نمودار شد،

و بنا كردند از برگ هاي بهشت به خودشان بچسبانند.

آدم نافرماني پروردگار خويش كرد و از راه برفت ! »

اولين حكم تشريعي

« پس از آن پروردگارش اورا برگزيد، و توبه اورا بپذيرفت،

و هدايتش كرد.

گفت: - همگي پائين برويد در حالي كه بعضي دشمن بعضي ديگر باشيد!

پس اگر هدايتي از من سوي شما آمد،

هركه آنرا پيروي كند، نه گمراه مي شود، و نه تيره بخت،

ص:219

و هركس كه ازكتاب من روي بگرداند وي را روزگاري سخت خواهد بود،

و اورا در قيامت كور محشور مي كنيم ! »

در اين آيه قضائي از خدا حكايت شده كه متفرع بر هبوط است.

داستان بهشت آدم با همة خصوصيات آن مثالي است كه سرنوشت آيندة يكايك فرزندان اورا تا روز قيامت ممثل مي كند.

با نهي آدم از نزديك شدن به درخت، دعوت هاي ديني و هدايت الهي بعد از آدم را ممثل كرده است، و با نافرماني آدم كه آنرا " نسيان عهد" خوانده، نافرماني فرزندانش را كه ناشي از نسيان ياد خدا و ياد آيات اوست، ممثل فرموده است. تنها فرقي كه ميان آدم و بني آدم است اين است كه آزمايش آدم قبل از تشريع شرايع بود ودرنتيجه نهيي كه متوجه او شد ارشادي ومخالفت او ترك اولي بود، ولي آزمايش بني آدم بعد از تشريع دين و مخالفت با آن نافرماني امر مولوي خداست.

(1)

تاريخ شروع فساد در نسل انسان

قرآن مجيد در اين آية شريفه تاريخي از شروع حيات زميني انسان را خاطرنشان مي سازد كه پروردگار عالم پس از آفرينش آدم، پدر بشر كنوني، به ملائكه دستور داد تا براي آدم سجده آورند، همه سجده كردند مگر ابليس ... .

داستان ابليس ماجرائي است كه ميان او و خداي سبحان اتفاق افتاد، آن موقعي كه امر خدا براي سجده به آدم را عصيان ورزيد. اين داستان را خداي تعالي براي رسول گرامي "ص" خود نقل مي كند تا نسبت به وضع مردم عصر خود خيلي ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر از ازل همينطور بوده است كه اوامر خدا را سبك شمرده و در برابر حق استكبار مي ورزند و اعتنائي به آيات خدا نمي كنند، و اين نسل از اين به بعد هم همواره چنين خواهند بود !

فرمود: به ياد آر كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذرية آدم را بگيرد، و خدا هم اورا بر كسانيكه اطاعت او(شيطان) را بكنند مسلط فرمود، و احدي از پيروان دعوت او و دعوت سواره گان و پياده گان از لشكر او را استثنا نكرد، و كساني را استثنا


1- مستند: آيه61 تا 65 سوره اسري " وَ اِذ قُلنا لِلمَلآئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا الاّ اِبليسَ . . .! " الميزان ج25 ص 246

ص:220

كرد كه از بندگان مْخلَص خدا باشند.

مقصود آية شريفه بيان علل و عواملي است كه باع_ث شد بني آدم درظلم و فسوق خود استمرار و دوام يابد ولي نسلش برچيده نشود.

در اين باره نخست اين را فرمود كه اولين بشر به آيات و معجزات درخواستي خودش ايمان نياورد و آخرين هم پيرو همان اولي اند و ايمان نخواهند آورد. در اوايل اين آيات به پيغمبر خود يادآور شد كه دراين ميانه فتنه ها در كار است كه به زودي ظهور نموده و امت اسلام را در بوتة امتحان داغ مي كند و آنگاه داستان آدم و ابليس را خاطرنشان ساخت كه ابليس سوگند خورد ذرية آدم را گمراه سازد و از خدا درخواست كرد كه اورا بر آنها مسلط نمايد.

پس خيلي بع_يد نيست كه اكثر مردم به سوي راه ضلالت گرائيده و در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطه ور گردند، چون از يكسو فتنه هاي الهي آنهارا احاطه كرده و از سوي ديگر شيطان با قشون سواره و پيادة خود محاصره شان كرده است.

(1)

اولين دعاي آدم

قرآن مجيد اولين بار دعائي از اولين پيامبر الهي و اولين انسان روي زمين نقل مي كند كه در آن درك و آگاهي و ادب خاصي را كه تعليم اين پيامبر اولين شده، نشان داده مي شود.

قرآن مي فرمايد:

« آدم نافرماني پروردگار خود كرد،

و در نتيجه از بهشت محروم شد،

پس پروردگارش اورا به رسالت در ابناء خود برگزيد،

و از نافرماني اش درگذشت،

و هدايتش فرمود . » ( طه 122)

چه شد كه آدم پس از محروميت از بهشت به مقامي كه درآيه قيد شده رسيد؟ دعا و توبه و انابه أي است كه آدم "ع" با ادب خاصي آنرا به پيشگاه الهي عرضه كرد. در اين مراسم همسر او نيز سهيم بود.

آنها گفتند:


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج12 ص 114

ص:221

« پروردگارا !

ما بر خود ستم كرديم !

و اگر تو مارا نبخشائي، و به ما ترحم نكني،

مسلماً از زيانكاران خواهيم بود ! » ( اعراف 22)

اين دعا راز و نيازي است كه آن دو بزرگوار بعد از خوردن از درختي كه خداوند از نزديك شدن به آن نهي كرده بود، با خداي خود كردند.

البته آنان بااينكه گناهي نكرده بودند، ( چون نهي الهي نهي ارشادي بود،) در هر صورت، وقتي پاي امتحان به ميان آمد و بلا شامل حالشان شد و سعادت زندگي بهشتي براي يك عمر با آنان وداع كرد، ولي آنها مأيوس نشدند و نوميدي رابطة شان را با پروردگار قطع نكرد بل_كه با التجاء به خداوند خود و با توسل به صفت ربوبيت او جبران گذشته را كردند.

هابي_ل و قابي_ل وشروع فساد و جنايت در نسل انسان

اشاره

ص:222

(1)

پسران آدم

قرآن مجيد خبر صادق و تاريخ واقعي انسان هاي اوليه و پسران آدم را چنين شرح مي دهد:

« خبر دو پسر آدم را به درستي بر اينان بخوان!

آنگاه كه قرباني پيش بردند،

و از يكي شان پذيرفته شد،

و از ديگري قبول نيفتاد.

گفت: - به طور حتم ترا خواهم كشت !!

گفت: - خدا تنها از پرهيزكاران مي پذيرد،

اگر دستت را به سوي من بگشائي كه مرا بكشي،

من دست خويش به سوي تو باز نمي كنم كه ترا بكشم،

من از خدا ، پروردگار جهانيان مي ترسم !

من مي خواهم كه گناه من و گناه خويش را ببري،

و از آتشيان شوي،

و اين است پاداش ستمگران !

دلش اورا به كشتن برادر رام كرد، و اورا كشت،

و از زيانكاران شد …! »


1- مستند: آيه 27 تا 32 سوره مائده " وَ ات_ْلُ عَلَيهِمْ نَ_بَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ . . .! " الميزان ج10 ص 147

ص:223

اين آيات از قصة دو پسر آدم خبر مي دهند. خداوند متعال واقعي بودن بي___ان اين ت___اريخ را با كلمة " بالحق " تأكيد فرموده است. اين امر دلالتي دارد براينكه اين قصه به طور تحريف شده و غيرواقعي و غيرحق در ميان مردم شايع بوده است و آن قصه اي است كه در فصل چهارم " سفر تكوين" تورات ذكر شده ولي جريان برانگيختن زاغ و كاويدنش در زمين بيان نشده است، و اصل قصه هم طوري بيان شده كه خدارا به طور صريح جسم دانسته است!؟ ( تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً !)

در اين آيات مشخص است كه هريك از آن دو برادر چيزي را كه ماية تقرب او باشد به نزد خداوند برده اند. وآن دو فهميده بودند كه قرباني يكي قبول و قرباني ديگري پذيرفته نشده است. حالا از كجا فهميدند ؟ و به چه وسيله استدلال كرده و اثبات نمودند؟ آيه از اين قسمت ساكت است.

ولي در يك جاي قرآن ( آيه 183 سوره آل عمران) بيان شده كه در ملت هاي گذشته و يا خصوص بني اسرائيل رسم بوده كه قرباني مقبول را آتش بسوزاند و بخورد.

قرباني تا امروز هم پيش اهل كتاب معروف است ( يهود قربانيهاي گوناگون دارد: كشتن حيوانات، تقديم آرد و زيتون و سرشير و ميوه هاي نوبار. نصاري هم نان و شراب تقديم مي كنند و به خيال خود در عالم حقيقت تبديل به گوشت و خون مسيح مي شود!! )

ممكن است قبولي قرباني اين قصه هم به همانطور بوده است، خصوصاً اينكه روي سخن با اهل كتاب كه معتقد به آن روش بوده اند، مي باشد.

به هرحال قاتل و مقتول هردو مي دانسته اند كه قرباني يكي قبول و از ديگري مردود شده است.

ازسياق آيه فهميده مي شود كه گويندة - حتماً ترا مي كشم – همان كسي است كه قرباني اش پذيرفته نشده است، و اين سخن را از روي حسد گفته است، زيرا علت ديگري در كار نبوده و مقتول پيش از اين هم كاري كه جرم باشد نكرده است كه با اين گفته روبرو شده و به قتل تهديد شود.

جوابي كه خداوند ازمقتول نقل مي كند: « گفت خدا تنها از پرهي___زكاران مي پذيرد، » پاسخ گفتة قاتل است كه اولاً به او تذكر مي دهد كه جريان قبول و عدم قبول قرباني به دست او نبوده و او در اين باره جرمي ندارد. جرم از قاتل است كه پرهيزكاري ن_داشت و خداوند هم به جزايش قرباني اورا نپذيرفته است.

ص:224

ثانياً تذكر داد كه اگر قاتل قصد كشتن اورا داشته باشد و به اين منظور دست خودرا به سويش دراز كند او هرگز دست به طرفش دراز نخواهد كرد زيرا از خدا پرهيزكاري داشته و مي ترسد، او دراين صورت ميخواهد قاتل گناه خود و گناه مقتول را به دوش كشيده و از جهنميان شود، كه اين است پاداش ستمگران !

پسر مقتول آدم از پرهيزكاران و صاحب معرفت دربارة خدا بوده است. پرهيزكاري اش از اين عبارت به دست مي آيد كه گفت: « همانا خداوند از پرهيزكاران قبول مي كند. » و ضمناً ادعاي پرهيزكاري كرده و خدا هم كه آنرا نقل نموده و رد نكرده است، ادعاي اورا امضاء نموده است.

معرفت او به خدا هم از اين گفته اش معلوم مي شود كه: « من از خدا، پروردگار جهانيان خوف و ترس دارم.» اين ادعاي اونيز ازطرف خدا نقل شده وامضاء گرديده است.

خداوند در سورة فاطرمي فرمايد: « از ميان بندگان خدا فقط علماء از او خوف و هراس دارند. » با توجه به اين آيه و نقل ادعاي ترس او در قرآن و امضاءِ آن از طرف خدا، عملاً ملاحظه مي شود كه او به علم نيزتوصيف شده است. و همين گفته هاي محكم و مستدل و مؤعظه هاي خوبي كه در خطاب به برادرش بيان كرده بهترين گواه علم و دانش اوست. او با همان طينت پاك و فطرت صاف خود درك نموده و بيان كرده است كه :

به زودي عدة افراد بشرزياد مي شود وآنگاه به اقتضاي طبع بشري اجتماعات مختلفي پديد مي آيد و عده اي پرهيزكار و دستة ديگري ستمگر خواهند شد.

آنها و تمام جهانيان ديگر يك پروردگار دارند كه مالك آنها بوده و كارشان را تدبير مي كند. و يكي از تدبيرهاي قاطع او اين است كه عدالت و نيكي را دوست بدارد و ستم و ظلم را مغبوض و بد بدارد؛ و لازمة اين معني اين است كه تقوي و ترس از خدا بر بشر فرض و واجب باشد، و اين همان " دين " است.

و بنابراين طاعتها و قرب و منزلتها، و بديها و گناهاني خواهدبود، و طاعتها تنها در صورتي پذيرفته مي شود كه از روي تقوي و پرهيزكاري باشد. و نافرمانيها و ستم ها، گناهاني است كه ستمگر آنهارا به دوش خود حمل مي كند. و ازلوازم آن اين است كه يك دنياي ديگر باشد كه دنياي پاداش باشد، و پاداش ستمگران هم آتش خواهد بود!

و اينها - چنانكه مي دانيد - اصول معارف ديني و مباني اساسي علوم مبدأ و معاد است كه اين بندة صالح خدا همه را براي برادر نادان خود كه حتي نمي دانست

ص:225

ممكن است چيزي را با دفن كردن در زمين از ديده ها پوشيده داشت، و آن را از زاغي آموخت، بيان كرد!

اين بندة صالح خدا در سخن هاي خود به برادرش نگفت كه اگر تو قصد كشتن مرا داشته باشي من خودم را جلوي تو انداخته و از كشته شدن پرهيز نخواهم كرد و از خود دفاع نمي كنم ؛ و تنها گفت: من چنين نيستم كه ترا بكشم ! و نگفت كه من ميخواهم بهرصورت به دست تو كشته شوم تا تو ستمگر شوي و از دوزخيان گردي!

سبب سازي براي گمراهي و بدبختي كسي در زندگي اش در شرع فطرت ( بدون اختصاص به دين معيني، ) ستم و گمراهي مي باشد.

او گفت: - اگر تو براي كشتن من دست بگشائي منهم آنرا بركشتن تو اختيار مي كنم. او نگفت كه من از خود دفاع نمي كنم، بلكه گفت كه من تصميم به قتل تو نمي گيرم ! در آية شريفه هم بيان نشده كه او با اين كه متوجه موضوع بود از خود دفاع نكرد و كشته شد.

اين احتمال هست كه اورا غفلتاً و ناگهاني و يا پس از دفاع كامل از خودش به قتل رسانده است.

در روايات اسلامي از امام محمدباقر عليه السلام نقل شده كه:

« قابيل هميشه مترصد و مراقب وقت تنهائي هابيل بود تا وقتي اورا دور از آدم يافت، ناگهان براو جست و اورا كشت .… »

در روايت ديگري از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه:

« قابيل دلش براي او كشتن برادرش را جلوه داد ولي نفهميد چگونه اورا بكشد تا ابليس آمد و به او ياد داد و گفت سرش را ميان دو سنگ بگذار و آنگاه سرش را بشكن ! »

ظاهر اين روايات حاكي است كه قابيل به طور ناگهاني هابيل را كشته است نه اينكه هابيل خودرا دراختيار او گذاشته باشد؟!

در روايات نام اين دو فرزند آدم را " هابيل و قابيل " ذكر كرده اند ولي تورات رايج فعلي آنهارا " هابيل و قائين " ضبط كرده است كه البته چون تورات فعلي سنديت ندارد و دست تحريف در آن رفته، قابل استناد نيست.

ص:226

(1)

تعليم و تعلّم در نسل هاي اوليه انسان

قرآن مجيد درضمن بيان تاريخ زندگي نسل اولية بشر، و چگونگي حسادت پسر آدم نسبت به برادرش، و سرآغاز اولين جنايت تاريخ بشر؛ به يك نكتة بسيار علمي دربارة چگونگي تعليم و تربيت در روزهاي نخستين حيات انسان، آن زمانها كه انسان با يك ذهن ساده و بدون هيچ تعليماتي به سر ميبرد، اشاره كرده است.

قرآن مجيد در اين بيان تاريخي، به طور ضمني مارا به اين نكته مي رساند كه بشر اوليه قدم به قدم با تعليمات و آموزشهائي از طرف الهي زندگي خودرا مي گذرانيد.

اين آموزش اكثراً از طريق پي__امب___ران، كه اول آنها خود حضرت آدم عليه السلام بوده است، صورت مي گرفت، ولي در اين داستان ما مي بينيم كه

افراد انساني آموخته هاي خودرا از يك طرف به وسيلة علايم و آگاهي هائي كه به صورت نمايش و تجسم يا الهام از طرف خدا دربارة خواص اشياء داده مي شد، دريافت مي كرد؛ و از طرف ديگر با كمك حس و تحليل ذهني خود، چيزهائي را براي گذران زندگي خويش ياد مي گرفت.

دراين آيه مي فرمايد:

« دلش اورا به كشتن برادر رام كرد و اورا كشت و از زيانكاران شد،

خدا زاغي را فرستاد كه در زمين مي كاويد

تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر را بپوشاند.

گفت: - اي واي ! من از اين هم درمانده ترم كه چون اين زاغ باشم ؟!

و جسد برادرم را پنهان كنم؟

و از پشيمانان شد ! »

سياق آيه مي رساند كه قاتل مدتي متحير بوده و مي ترسيده كسي از كارش مطلع شود و نمي دانسته چكار بكند كه كسي جسد مقتول را پيدا نكند، تا اينكه خداوند زاغي را برانگيخته است.

اگر جريان برانگيختن زاغ و تفتيش او در زمين با جريان قتل همزمان بودند ديگر وجهي نداشت بگويد:


1- مستند: آيه31 سوره مائده " فَبَعَثَ اللهُ غُراباً يَبحَثُ في الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُوآري سَوْءَ ةَ اَخيهِ ...." الميزان ج10ص158

ص:227

« - واي برمن! عاجزم كه چون اين زاغ باشم !»

باز ازسياق آيه به دست مي آيد كه آن زاغ پس از كاويدنش چيزي را در زمين دفن كرده است.

ظاهر كلام اين است كه زاغ مي خواسته راه دفن را نشان دهد نه راه كاويدن را، و صرف كاويدن و تفتيش زمين راه دفن را ياد او نمي دهد، او به قدري ذهن ساده داشته كه باز هم معناي كاويدن را درك نكرد، آنگاه چگونه از كاويدن به دفن منتقل مي شد، بااينكه ملازمه اي بين آن دو نيست. بنابراين او از اينجا به دفن منتقل شد كه ديد زاغ زمين را كاويد و چيزي دفن كرد.

( معمولا در ميان پرندگان عادت كلاغ اين است كه قدري از چيزي را كه براي خود صيد مي كند در زمين دفن مي كند و بدين وسيله براي خود ذخيرة غذائي تأمين مي نمايد.)

اين قسمت از سرگذشت پسران آدم، يعني كاويدن زاغ و فكر قاتل دربارة آن تنها آيه اي است در قرآن كه حال بشر را در بهره برداري از حواس نشان مي دهد و مي رساند كه انسا ن خواص چيزهارا به وسيلة حس به دست مي آورد و سپس با تفكر در آنها به اغراض و مقاصد حياتي خود مي رسد.

يك بشر، گرچه از نادان ترين و ناتوان ترين مردم در فكر و فهم باشد، صورتهاي زياد و ادراكات بسياري دارد كه دست شماره بدانها نرسيده و جز پروردگار جهانيان كسي نمي تواند آنهارا شماره كند. با اين زيادي كه از حد شماره بيرون است، يك چيز مشهور و روشن است و آن اينكه اين صورتها در طول زندگي انساني در دنيا دائماً رو به تزايد است. از آنطرف اگر به عقب برگرديم ملاحظه مي كنيم كه رو به تقليل رفته و كم كم به حد صفر مي رسد و بشر به جائي مي رسد كه هيچگونه دانشي به طور فعليت ندارد

تأمل در حال انسان و دقت درآيات شريفة قرآني به دست مي دهد كه علوم نظري انساني يعني علم به خواص اشياء معارف عقلي كه به دنبال آن است از حس سرچشمه مي گيرد و خداوند از راه خواص اشياء خارجي به او مي آموزد، همانطور كه از آيه فوق يعني " برانگيختن زاغ" استفاده مي شود.

نسبت دادن برانگيختن زاغ براي نشان دادن چگونگي دفن به خداوند در حقيقت نسبت دادن آموختن چگونگي دفن به خداوند است. زاغ اگرچه نداند كه خدا اورا فرستاده و همچنين پسر آدم گرچه نداند كه مدبري هست كه كار فكر و تعلّم او به دست

ص:228

آن مدبراست و خيال كند كه ارتباط زاغ و كاويدنش با تعلّم او همچون ساير اسباب اتفاقي كه راه تدبير معاش و معاد را به بشر ياد مي دهد يك ارتباط اتفاقي است ولي در حقيقت خداست كه انسان را آفريده و اورا به طرف كمال دانش براي اهداف زندگي اش سوق داده است.

خداوند است كه خواص اشياء را كه حواس بشري به نحوي بدان مي رسد به او ياد داده است و از راه حواس به او كمك داده و آنگاه همة زمين و آسمانها را مسخر او كرده است.

(1)

اولين قانون جنايت و جزا

قرآن مجيد پس از تعريف تاريخ واقعي آنچه در اولين روزهاي حيات بشر بين پسران آدم رخ داده و منجر به اولين جنايت تاريخ گرديده است، شرح مي دهد كه چگونه وقوع اين جنايت بزرگ سبب شده كه بر بني اسرائيل نوشته شود:

« به اين جهت ما بر بني اسرائيل نوشتيم كه: - هركه كسي را جز به قصاص يا كيفر فسادي در زمين، بكشد، چنان است كه همة مردم را كشته باشد. و هركه كسي را زنده بدارد گوئي همة مردم را زنده داشته است !»

اين نوشتن – كه در آيه ذكر شده – گرچه حكم تكليفي نيست لكن از نظر بيان واقع جرم خالي ازشدت نبوده و دربرانگيختن غضب الهي در دنيا و آخرت اثر به سزائي دارد.

عبارت " مِن اَجْلِ ذلِكَ ! " در قضية پسران آدم به اين نكته اشاره دارد كه طبيعي اين بشر است كه پيروي هوي و حسد (كه غصه خوردن و ناراحت شدن براي مردم به چيزهاي غير اختياري ايشان است،) باعث مي شود كوچكترين چيزي ايشان را به نزاع مقام الهي و باطل ساختن غرض خلقت كشانده و برادر نوعي و بلكه جگرگوشة پدر ومادري خودرا بكشند!

زيرا اشخاص بشري افراد يك نوع و اجزاي يك حقيقت هستند و همان انسانيتي


1- مستند: آيه32سوره مائده " مِن اَجْلِ ذلِكَ كَتَبنا عَلي بَني اِسرائيلَ اَ نَ__ّ_هُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفس ٍ. . .." الميزان ج10ص170

ص:229

كه در عده زيادي هست، در يك نفر هم هست، و همانكه در يكنفر هست در همه هست .

از بين بردن فردي با قتل، افساد در آفرينش و باطل كردن هدف الهي در انسانيت، كه بقايش با تكثير افراد و طريق جانشيني يكي از ديگري است، مي باشد.

ازطرفي بني اسرائيل هم – چنانكه آيات زيادي درقرآن تذكر مي دهد – درحسدوتكبر و پيروي هوي و پايمال كردن حق سابقة طولاني داشتند، خداوند دقيقاً حقيقت و واقع اين جنايت بزرگ را شرح داده و ايشان را باخبر كرد كه پيش او قتل يكنفر به منزلة قتل همه و زنده داشتن يكنفر به منزلة زنده داشتن همه است.

ارتباط اين آيات با بني اسرائيل از جهت اين است كه سرپيچي آنان از پذيرش دعوت حقة پيامبر اسلام "ص" جز از روي حسد و كينه نبود و حساب حسد اين است كه بشر را به كشتن برادر وا مي دارد و سپس اورا در ندامت و حسرت ابدي قرار مي دهد! ايشان از اين حكايت عبرت بگيرند و اينقدر در حسد و آنگاه كفر خود اصرار نورزند.

(1)

شرح زندگي انسان هاي اوليه در تورات

اين قسمت يك بحث علمي و تطبيقي است كه تاريخ زندگي بشر اوليه را از تورات حاضر نقل مي كند و سپس آنرا با آيات قرآن كريم در اين باره تطبيق و تحليل مي نمايد:

در اصحاح چهارم از سفر تكوين تورات چنين دارد:

« آدم با عيال خود حوا آشناشد،

سپس او آبستن شد و قايين را زائيد و گفت:

مردي را از جانب خداوند بهره بردم،

آنگاه برگشت و برادرش هابيل را زائيد،

و هابيل چوپان گوسفندان بود،

و قايين در زمين كار مي كرد (كشاورز بود،)

پس از چند روز قايين از ميوه هاي زمين قرباني براي خداوند تقديم نمود،

هابيل هم از گوسفندان جوان و فربه خود تقديم نمود،

خداوند به هابيل و قرباني اش نظر افكند،

ولي به قايين و قرباني اش نگاه نكرد،

قايين سخت ناراحت شد و چهره اش پژمرده گشت،


1- مستند: آيات 27 تا 32 سورة مائده و بحث علمي و تطبيقي در اديان الميزان ج10ص183

ص:230

خدا به قايين گفت:

- چرا غضبناك شدي؟ و چرا چهره ات پژمرده شد؟

اگر نيكي كني آيا بالا نمي روي؟ و اگر نيكي نكني نزد گناه مستقر و پاگيري است،

كه مشتاق به تو و همه جا به دنبال توست.

قايين با برادرش هابيل سخن گفت و چنين اتفاق افتاد

كه وقتي آن دو در مجلسي بودند قايين بر برادرش هابيل قيام كرد

و اورا كشت.

پروردگار به قايين گفت:

- هابيل برادرت كجاست؟

گفت : - نمي دانم ! مگر من نگهبان برادرم هستم؟

گفت: - چه كردي ؟ صداي خون برادرت از زمين به طرف من فرياد مي كند !

اكنون تو ملعون و دور از آن زمين هستي،

كه براي قبول خون برادرت از دستت دهان باز كرد.

هرچه كني زمين غذاي خودرا به تو نخواهد داد!

قايين به خدا گفت:

- گناه من بزرگتر از اين است كه حساب شود!

تو امروز مرا از روي زمين راندي، از نظر تو پنهان مي شوم

و سرگردان و فراري در زمين هستم

تا در نتيجه هركه مرا بيابد به قتل برساند.

به اين جهت پروردگار به او گفت:

- هركه قايين را بكشد هفت برابر از او انتقام مي گيرم،

و پروردگار براي قايين علامتي قرار داد تا هركه اورا يافت نكشد.

سپس قايين از نزد پروردگار بيرون شد

و در زمين " نود" در خاور عدن مسكن گزيد. »

اين بود آنچه در تورات حاضر از روزگاران نخستين انسان قصه پرداخته است و شما بار ديگر آياتي كه در قرآن كريم دربارة اين قصه آمده ( و در مطالب قبلي ذكر و تفسير گرديد،) از نظر بگذرانيد تا تفاوتش خوب معلوم شود !

نخستين چيزي كه از تورات در نظر مي آيد اين است كه تورات خ__دا را يك موجود زميني به صورت بشري قرار داده كه با مردم معاشرت نموده و همچون يكي از مردم در سود و يا زيان آنها حكم مي كند. به او نزديك مي شوند. با او همچون خود

ص:231

مردم باهم، سخن مي گويند و آنگاه به وسيلة غيبت نمودن و دورشدن از نظرش پنهان مي شوند، و او هم اشخاص دور و غايب را نمي بيند و تنها نزديكان حاضر را مي بيند!؟

و به هرحال در تورات، خدا چون يكي از افراد بشر زميني بوده و در هرجهت مانند اوست جز اينكه ارادة خودرا وقتي بخواهد نفوذ مي دهد و حكم خودرا چون حكم نمايد مي گذراند.

كليه تعليمات تورات و انجيل برهمين اساس است ( و خداوند سبحان منزه است از اين سخنان ! )

لازمة قصه به طوريكه در تورات است اين است كه: در آن زمان بشر به طور حضوري و مقابله و همكلامي باخدا زندگي مي كرده است و سپس از قايين و يا ازاو و امثال او در پرده شده و اما ديگران به حال خود باقي ماندند.

ولي قرآن مجيد اين قصه را براساس همانند بودن افراد بيان مي كند و به دنبال قصة قتل، جريان برانگيختن زاغ را تذكر مي دهد و مي رساند كه انسان حقيقتي است كه كمال تدريجي داشته و مراتب و درجات كمال حياتي خودرا براساس حس و فكر بنا نهاده است.

آنگاه قرآن جريان گفت و شنود دو برادر را متذكر مي شود و به نقل از مقتول معارف فطري و انساني و اصول و مباني ديني گرانبهائي از توحيد و نبوت و معاد را حكايت مي كند و سپس حساب تقوي و ستمگري را كه دو اصل فعال در تمام قوانين الهي و احكام شرعي هستند، مي رسد. آنگاه عدالت الهي را در مسئلة قبول و رد، و پاداش اخروي، بيان مي فرمايد.

سپس پشيماني قاتل پس از كارش و زيانش در دنيا و آخرت را تذكر مي دهد و پس از اينها همه بيان مي كند كه مسئلة قتل به قدري اهميت دارد كه اگر بر يكنفر واقع شود چنان است كه بر همة مردم واقع شده و اگر يكي را احياء كند گويا همة مردم را زنده كرده است.

اولين بناي شريعت ها

اولين بناي شريعت ها و آغاز تمدن اديان

اشاره

ص:232

ص:233

مستند: آيه 38 سوره بقره " فَاَمّا يَأتِيَنَّكُم مِنّي هُديً . . .. " الميزان ج1 ص 253

اولين فرمان در تشريع دين

اولين حكم دين تشريع شده براي آدم را قرآن كريم چنين نقل مي كند:

« گفتيم:

- همگي از بهشت هبوط كنيد، و فرود شويد !

پس هرگاه از ناحية من " ديني و هدايتي" برايتان آمد:

آن كساني كه هدايتم را پيروي كند، ترسي برآنان نيست، ودچار اندوهي نيز نمي شوند!

و كساني كه پيروي آن نكنند، و كفر بورزند

و آيات مارا تكذيب كنند،

آنان اصحاب آتشند و درآن جاودانه اند ! »

اين آيه اولين فرماني است كه در تشريع دين، براي آدم و ذرية او صادر شده است، و " دين" را در دو جمله خلاصه كرده است، كه تا روز قيامت چيزي برآن دو جمله اضافه نمي شود!

اين دو آيه، كلامي است كه تمامي تشريع ها، تك تك قوانيني را كه خداي تعالي در دنيا از طريق ملائكه، كتابهاي آسماني، و انبيائش مي فرستد، شامل است. و اولين تشريع و قانون را كه خداي تعالي در دنياي آدم، و براي بشر مقرر فرموده، حكايت مي كند.

ص:234

به طوري كه قرآن حكايت كرده، اين قضيه بعد از امر دومي به هبوط واقع شده است. امر به هبوط ، كه امري تكويني بوده، بعد از زندگي آدم در بهشت، و ارتكاب آن مخالفت بوده است؛ در روزي كه، مخالفت آن دستور و خوردن از درخت اتفاق افتاد، هنوز ديني تشريع نشده بود. بعد از هبوط آدم، دين خدا نازل شد.

اگر در موضوع بهشت آدم، مخصوصاً شرحي كه در سورة طه آمده است، دقت شود، ملاحظه مي گردد كه جريان امر طوري بوده كه ايجاب مي كرده خداوند اين قضاء را دربارة آدم و ذريه اش براند، و اين دو فرمان را در اولين حكمش قرار بدهد.

خوردن از آن درخت ايجاب كرد تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمين، و زندگيش را درآن براند؛ همان زندگي شقاوتباري را كه آنروز وقتي اورا ازآن درخت نهي مي كرد از آن تحذيرش كرد و زنهارش داد.

توبه اي كه آدم كرد باعث شد قضائي ديگر، و حكمي دوم دربارة او براند، و او و ذريه اش را بدين وسيله احترام كند، و با هدايت آنان به سوي عبوديت خود، آب رفته را به جوي بازگرداند.

قضائي كه اول رانده شد، تنها زندگي در زمين بود.

ولي توبه اي كه آدم كرد خداوند همان زندگي زميني را زندگي طيب و طاهري كرد، به اينطور كه هدايت به سوي عبوديت را با آن زندگي تركيب فرمود و يك زندگي خاصي از تركيب دو زندگي زميني و آسماني فراهم آورد.

توبة ادم بين اين دو فرمان صورت گرفت. اين نشان مي دهد كه درآن زمان هنوز از بهشت جدا نشده بودند، هرچند كه در بهشت هم نبودند و موقعي_ت قبلي را نداشتند.

(1)

مشتركات اديان در ريشه هاي تشريع

اشاره

احكامي كه در آيات فوق به طور اجمال ذكر شده است شرايع الهيه اي است كه بدون استثناء در جميع اديان الهي وجود دارد. اين خطابها به عموم بني آدم متوجه است كه در ضمن بيان داستان آدم عليه السلام آمده است:

الف. حكم پوشش هاي انسان

1- مستند: آيه26تا36 سوره اعراف " يابَني آدَمَ قَد اَنزَلنا عَلَيكُم لِباساً ي__ُواري سَوآتِكُم وَ . . .! " الميزان ج15 ص 94

ص:235

1- حكم پوشش ظاهري « اي فرزندان آدم !

ما بر شما لباسي فرو فرستاديم

كه عورت هاي شمارا مي پوشاند،

و نيز پوششي زيبا نازل كرديم ! »

وقتي پوشانيدن عورت هارا وصف براي " لباس" قرارداده است دلالت دارد بر اين كه لباس پوشش واجب و لازمي است كه كسي ازآن بي نياز نيست، وآن پوشش عضوي است كه برهنه بودنش زشت و ماية رسوائي آدمي است. به خلاف " زينت" كه به معناي پوشش زايد برمقدار حاجت است و باعث زينت و جمال !

خداي تعالي دراين جمله منت مي گذارد بر آدميان كه به پوشيدن لباس و آرايش شان هدايت كرده است.

2- تقوا و پوشش باطني « وَ لِباسُ ا لتَّقوي ذلِكَ خَيرٌ ذلِكَ مِن آياتِ اللهِ …! »

در اينجا از ذكر لباس ظاهر و پوشانيدن عورت ظاهري به ذكر لباس باطني و چيزي كه سيئات باطني را مي پوشاند، و آدمي را از شرك و گناه كه باعث رسوائي اوست، باز مي دارد، منتقل شده است.

آن تأثر و انفعالي كه از كشف عورت به آدمي دست مي دهد در عورت ظاهري و باطني اش از يك سنخ است، با اين تفاوت كه تأثر از ناحية بروزمعايب باطني بيشتر و ناگوارتر و دوامش زيادتر است، زيرا حسابگرآن مردم نيستند بلكه خداي تعالي است و نتيجه اش هم اعراض نيست بلكه شقاوت و بدبختي دائمي و آتشي است كه به دلها سرمي زند، و به همين دليل لباس تقوي نيز از لباس ظاهر بهتر است:

و « اين از آيات خداست، شايد متذكر شوند! »

اينجا لباسي را كه انسان به استفاده ازآن هدايت شده، آيتي الهي شمرده شده كه رذايل نفس را پوشانيده است و در صورتيكه آشكار شود باعث رسوائي است، لذا پوشاندن آن واجبتر از پوشش عيب و عورت ظاهري است.

پس همانطور كه براي پوشاندن معايب ظاهري لباسي است، براي پوشاندن

ص:236

معايب دروني نيز لباسي است كه همان لباس تقوي است كه خداوند به آن امر فرموده، و به زبان انبياء خود براي بشر بيان كرده است.

ب. حكم آگاهيهاي انسان

3- دفاع فطري در برابر شيطان « اي فرزندان آدم !

شيطان شمارا نفريبد !

چنانكه پدر و مادر شمارا از بهشت بيرون كرد،

و لباس ايشان را از تنشان كند،

تا عورت هايشان را بايشان بنماياند …. »

فرموده: - اي بني آدم، بدانيد كه براي شما معايبي است كه جز لباس تقوي چيزي آن را نمي پوشاند. و لباس تقوي همان لباسي است كه ما از راه فطرت به شما پوشانده ايم. پس زنهار كه شيطان فريبتان ندهد و اين جامة خدادادي را از تن شما بيرون نكند، همانطور كه در بهشت از تن پدر و مادرتان بيرون كرد!

از اينجا معلوم مي شود آن كاري كه ابليس در بهشت با آدم و ح_وا كرده است – يعني كندن لباس براي نماياندن عورتهايشان – تمثيلي است كه كندن لباس تقوي را از تن همة آدميان به سبب فريفتن ايشان، نشان مي دهد، و هرانساني تا فريب شيطان را نخورده دربهشت است، وهمينكه فريفتة او شد خداوند اورا ازآن بيرون مي كند.

4- هوشياري و آگاهي « شيطان و دستة او شمارا از آنجائي مي بينند كه شما نمي بينيد!»

خداي تعالي به انسان اين آگاهي را مي دهد كه راه نجات از فتنه هاي ابليس بسيار باريك است زيرا وي از جائي كار انسان را مي سازد، و طوري به انسان نزديك مي شود و اورا مي فريبد كه خود او نمي فهمد. آري، انسان غير از خود كسي را سراغ ندارد كه بجانب شر دعوت و به سوي شقاوت راهنمائي اش كند !

5- مبارزه با بي ايماني « ما شيطان را سرپرست كساني قرارداده ايم كه ايمان نمي آورند.»

خداي تعالي به انسان مي فهماند كه ولايت شيطانها در آدمي تنها

ص:237

ولايت و قدرت بر فريب دادن اوست، به طوري كه اگر از اين راه توانستند كاري بكنند به دنبالش هركار ديگري مي كنند.

از آيات قرآني برمي آيد كه شيطانها بر مؤمنين و متوكلين و آنانكه خداوند ايشان را بندة خود به شمار آورده، هيچگونه ولايتي ندارند، اگرچه احياناً به لغزششان دست يابند. تنها ولايت آنها بر كسي است كه ايمان به خدا نياورده اند، يعني خدا و آيات اورا تكذيب مي كنند.

6- مبارزه با بي ع_ف_تي « چون كار زشتي كنند گويند پدران خودرا چنين يافتيم و خدايمان به آن فرمان داده است، بگوخدا به زشتي دستورنمي دهد! »

در داستان بهشت آدم اصل ثابتي بود، و آن اين كه باعث بيرون شدن آدم وهمسرش از بهشت همانا بروز " سؤآت - عورتها" بود، و از آن اصل ثابت نيز چنين استفاده شد كه خداي تعالي به هيچ وجه راضي نيست كه بني آدم مرتكب فحشاء و عمل زشت شوند.

7- دعوت به اعتدال و دين خالص « بگو خدايم به قسط فرمان داده است.!

و روي خود را نزد هر مسجدي متوجه خدا سازيد و اورا با اخلاص در دين بخوانيد ! »

در آية قبلي امر به فحشاء را نفي فرمود، و در اين آيه چيزي را كه خداوند به آن امر فرموده است، ذكر مي كند، و معلوم است كه چنين چيزي مقابل آن امر شنيعي است كه در آية قبلي بود، و آن قسط ( ميانه روي) است، كه قرار گرفتنش در برابر آن امر شنيع مي فهماند كه آن امر كاري بوده كه از حد ميانه به طرف افراط و يا تفريط منحرف بوده است.

پس معلوم است آنچه خداوند فرموده قسط و عبادت خالص است. و راه ميانه در عبادت اين است كه مردم به سوي خدا بازگشت كنند و به جاي پرستش بت ها و تقليد از بزرگان قوم، به معابد درآمده و خداي را به خلوص عبادت كنند!

ج. حكم استفاده از رزقها و زينتها

ص:238

8- استفاده از زينت ها در عبادت « اي فرزندان آدم !

زينت وآراستگي خويش را نزد هرمسجدي اتخاذكنيد!

وبخوريد، وبياشاميد، ولي از حد نگذريد و اسراف نكنيد!

خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد !»

معني همراه برداشتن زينت در موقع بيرون شدن به سوي مسجد، آرايش ظاهري نيست، بلكه آرايشي است معنوي كه مناسب با نماز و طواف و ساير عبادات باشد. پس معني آيه بر مي گردد به امر به زينت كردن نيكو براي نماز و غير آن، و اطلاق آن شامل نماز اعياد و جماعات و نمازهاي يوميه و ساير وجوه عب__ادت و ذكر مي شود.

و " امر به خوردن و نوشيدن" دو امر اباحي است و " امر به اسراف نكردن" نهي تحريمي است. اين امر و نهي و علتي كه براي آن ذكر شده همه از متفرعات داستان بهشت آدم است ، و خطاب اين آيه عمومي است و اختصاص به يك دين و يك صنف ندارد.

9- رزق ها و زينت هاي پاكيزه « بگو !

چه كسي حرام كرده زينت الهي را كه براي بندگان خود ايجاد نموده است ،

وهمچنين روزي هاي پاكيزه را ؟

بگو !

آن در قيامت مخصوص كساني است كه در دنيا ايمان آورده اند !»

خداوند سبحان در اين آية شريفه زينت هائي را سراغ مي دهد كه براي بندگانش ايجاد كرده، وآنان را فطرتاً به وجود آن زينت ها و به استعمال و استفاده از آنها ملهم كرده است. البته فطرت الهام نمي كند مگر به چيزهائي كه وجود و بقاي انسان محتاج به آن است.

امر پروردگار به ضروريات زندگي از قبيل لباس پوشيدن و خودرا آراستن از اين

ص:239

باب است و مي خواهد تربيتش حتي در اين گونه امور ساده و پيش پا افتاده رعايت شده باشد.

10- تحريم فواحش ظاهري و باطني « بگو !

خدايم كردارهاي زشت را، چه آشكار و چه نهان،

حرام كرده است،

و همچنين گناه، و تجاوز بدون حق،

و اين كه چيزي را كه خدا نيرو و سلطه اي نداده به او شريكش كنيد،

و اين كه به خدا نسبت دهيد چيزي را كه نمي دانيد ! »

مراد از" فواحش " گناهاني است كه حد اعلاي شناعت وزشتي را داشته باشد، مانند: زنا و لواط و امثال آن.

مراد از " اثم " گناهاني است كه باعث انحطاط و ذلت و سقوط در زندگي گردد، مانند: ميگساري و شرابخواري.

مراد از " بغي " تعدي و طلب كردن چيزي است كه حق طلب كردن آنرا نداشته باشد، مانند: انواع ظلم ها و تعديات.

در اين آيه، چيزهائي كه غير طيبات هستند به طور خلاصه ذكرنموده است، كه به بياني شامل تمامي انواع گناهان است.

محرمات ديني از دو حال خارج نيستند، يا محرمات مربوط به فعل انسانند؛ يا مربوط به قول و عقايد انسان.

كلمات " فواحش، اثم و بغي " مربوط به افعالند كه شامل حق الناس مانند بغي، و غير حق الناس مانند گناهان زشت و شنيع و غير گناهان زشت مانند مفاسدي كه ضررش ع______ايد شخص مي شود كه جملگي " اثم" ناميده مي شوند.

اما محرّمات مربوط به قول و عقيده، مانند : شرك به خدا يا افترا بر خدا و امثال آن است.

ه . حكم پيروي از انبياء

ص:240

11- شناخت طريق الهي به وسيله وحي « اي فرزندان آدم !

اگر پيامبراني از ميان خودتان مبعوث شدند تا آيات مرا بر شما بخوانند

هركس پرهيز ورزد و به صلاح گرايد،

بيمي برايشان نيست و اندوهگين نمي شوند،

وكساني كه آيات مارا تكذيب كنند، و از قبول آنها تكبر ورزند،

آنان اصحاب آتشند كه در آن جاودان خواهند ماند ! »

اين آيه مشتمل بر چهارمين خطاب عمومي است به فرزندان آدم كه ازقصة بهشت آدم استخراج شده است.

اين خطاب كه آخرين خطاب است، تشريع عام الهي در خصوص" پيروي از انبياء" و متابعت از طريق وحي را بيان مي كند.

تكثير فرزندان آدم و تشكيل جوامع ساده اوليه

اشاره

ص:241

(1)

كيفيت تكثيرنسل و ازدواج درانسانهاي اوليه

ظاهر آية قرآن مجيد در كيفيت تكثير نسل انسانهاي اوليه اين است كه نسل موجود انسان به آدم و زنش برمي گردد بدون آنكه در پيدايش اين نسل كسي جز آن دو با آنان همراهي كرده باشد، زيرا در آية فوق مي فرمايد:

« و از آن دو، مردان و زنان بسياري منتشر ساخت، »

و نفرمود كه " از آن دو، و از غيرآن دو ...،" ازاين مطلب دو چيز استفاده مي شود:

اول اينكه:

مقصود از " رجالاً كثيراً و نساءً " تمام افراد بشر مي باشند كه با واسطه يا بي واسطه از نسل آدم هستند،

دوم اينكه :

ازدواج در طبقة اول، بين برادران و خواهران انجام شده است.

يعني پسران آدم با دختران وي ازدواج كردند، چه آنكه درآن موقع نر و ماده منحصر به آنان بوده است و مانعي هم ندارد زيرا اين مطلب يك حكم تشريعي است كه


1- مستند: آيه 1 سوره نساء " وَ بَثَّ مِنهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً . . .. " الميزان ج7 ص 231

ص:242

زمام آن به دست خداوند است. خدا مي تواند گاهي اين امررا حلال و زماني حرام كند.

مسلم است كه اولين طبقة انسان يعني آدم و همسرش باهم ازدواج و توالد و تناسل كردند و پسران و دختراني آوردند كه خواهر و برادر بودند، سپس اين فرزندان با اينكه خواهر و برادر بودند باهم ازدواج كردند و راه ديگري در پيش نگرفتند. از ظاهر آيه مي توان فهميد كه نر و ماده ديگري در اين ماجراي نسل انساني غير از آدم و همسرش شركت نداشته است.

قرآن منشأ انتشار افراد انسان را تنها همان زوج اولي مي داند و معلوم است كه مبدأ نسل اگر منحصر به آدم و زنش باشد ناچار بايد پسران آدم و حوا با خواهران خود ازدواج كرده باشند، در صورتي كه در اسلام و ساير اديان الهي اين نوع ازدواج حرام شده است، ولي در ابتداي شروع تكثير نسل انسان ضرورتي در كار بوده و خدا آنرا حلال كرده بود و سپس آنرا حرام فرموده است، چه آنكه ديگر ضرورتي در تشريع آن نبوده و بعلاوه باعث شيوع فحشاء و فساد در جامعه مي شده است.

اين نوع ازدواج و متمايل نبودن طبع انساني به آن نه از آن جهت است كه از آن تنفر دارد بلكه اين عدم تمايل از آن جهت است كه ازدواج خواهر و برادر را موجب اشاعة فحشاء و اعمال زشت، و از بين رفتن غريزة عفت مي داند.

معلوم است كه اين نوع ازدواج در جامعة جهاني امروز است كه عنوان فجور و فحشاء دارد ولي در جامعة آنروز كه فقط چند خواهر وبرادر را شامل مي شده و مشيت الهي هم چنين تعلق گرفته بود كه عدة آنها زياد شده و منتشر گردند، هرگز عنوان فحشاء و فجور برآن منطبق نبوده است.

در اين زمينه حضرت سجاد عليه السلام چنين استدلال فرموده است:

« مگرنه اين است كه خداوند زوجة آدم را از خود او آفريد وسپس برايش حلال كرد ! »

و آنچه در بعض روايات است كه فرزندان آدم با حوري هاي بهشتي و يا اجنه هائي كه فرستاده شده بودند ازدواج كردند معارض ظاهر كتاب است.

(1)

اجتماعات ساده انسانهاي اوليه

قرآن كريم تاريخي از زندگي بشر و اجتماعات


1- مستند: آيه213 سوره بقره " وَكانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اَللهُ النَّبيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ وَ . . .. " الميزان ج3 ص177

ص:243

اوليه را براي ما نقل مي كند كه روشنگر اعصار بسيار ابتدائي تاريخ بشر است.

آية فوق نشان مي دهد كه دوراني بر بشر گذشته كه افراد با يكديگر متحد و متفق بودند، و ساده و بي سر وصدا زندگي مي كردند. نه در امور زندگي با يكديگر نزاع و جنگي داشتند و نه در امور ديني و عقايد مذهبي اختلاف و تفرقه اي بين آنان بوده است.

دليل براينكه در امور دنيوي نزاعي نداشتند اين است كه در آية شريفه بعثت پيغمبران و قضاوت كتاب در موارد اختلاف، بعد از وحدت امت و در مرتبة دوم قرار داده شده است. مي فرمايد:

« مردم گروه واحدي بودند، پس پيغمبراني فرستاد،

و با آنها كتاب نازل كرد تا در اختلافات ايشان حكم كند…..»

بنابراين، اختلاف در امور زندگي بعداز دوران وحدت و اتحاد بوده است.

دليل براينكه در امور ديني اختلاف نداشتند اين است كه مي فرمايد:

« دربارة كتاب اختلافي نكردند،

مگر كساني كه حامل آن بودند،

كه از روي بغي و تعدي ايجاد اختلاف كردند. »

در آن دوران آشنائي انسان به رموز زندگي و اسرار طبيعت كمتر بوده است. انسان مسلماً فوق العاده ساده مي زيسته و از شئون زندگي و مزاياي حياتي جز اندكي برخوردار نبوده است. گويا ازمعلومات تنها علوم بديهي و پاره اي مطالب فكري را كه براي ادامة حيات آن روزي لازم بوده، داشته است.

براي خوردن، بطور ساده از پاره اي گياهان يا مختصري شكار جانوران استفاده مي كرده، و براي سكونت به غارها يا شكاف كوه ها پناه مي برده، و براي دفاع از دشمن، به سنگ و چوب متوسل مي شده است.

البته، جمعيتي كه زندگيش بدين منوال باشد، چندان اختلاف و فساد قابل اهميتي در ميان ايشان پيدا نمي شود، بلكه حالشان حال گلة گوسفندي است كه دور هم جمع مي شوند و در مسكني آرام مي گيرند، و در چراگاهي چرا مي كنند، و از چشمة آبي سيراب مي شوند، و اگر احياناً اختلافي در ميانشان رخ دهد بسيار ناچيز خواهد بود.

ولي اين اجتماع و تع_اون قهري مانع از اين نمي شود كه "غريزه استخدام" كه در نهاد بشر نهفته است بيدار نشود و به مقتضاي آن، انسان در صدد غلبه بر ديگران

ص:244

بر نيايد، مخصوصاً با نظر اينكه هرروز بر دانش و نيرويش افزوده شده و راههاي استفاده از طبيعت را بهتر ياد مي گيرد و متوجه مزاياي تازه تري شده و وسايل دقيق تري براي بهره برداري پيدا مي كند.

طبعاً بين افراد از حيث نيروي طبيعي و واجد بودن وسايل و ساير جهات اختلافي پديد مي آيد، و دسته اي نيرومندتر و صاحب زور و قدرت مي شوند و از لحاظ مزاياي حياتي از ديگران جلو مي افتند و دسته اي ديگر قهراً عقب مي مانند و زيردست واقع مي شوند و همين منشأ اختلاف فط___ري كه مقتضاي" قريحه استخدام" است مي گردد، و بالاخره به مدنيت و اجتماع منتهي مي شود.

تزاحم بين دو حكم " فطري" در صورتي كه فوق آنها ثالثي باشد كه بر آن دو حكومت داشته باشد و آنهارا تعديل و اصلاح كند، مانعي ندارد، چنانكه قواي انسان گاهي در فعاليت مزاحم يكديگر مي شوند و " عقل" ميانشان قضاوت مي كند.

مثلاً جاذبة تغذي اقتضا دارد كه بيش از گنجايش مع__ده غذا خورده شود، ولي معده عليه آن فعاليت مي كند، و عقل بين آن دو قضاوت مي كند و فعل هريك را به طوري كه مزاحم با ديگري نباشد تعديل مي كند.

منافات دو حكم فطري در مورد ب____حث ما نيز از همين قبيل است، يعني سير ف__طرت انساني بطرف " مدنيت " منافات با سير آن به سوي " اختلاف" دارد ولي خداي متعال آنهارا تعديل فرموده و اختلاف را با فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابي كه حاكم بين اختلاف است، مرتفع مي سازد.

(1)

تشكيل خانواده انساني

« خدا براي شما از خودتان همسران قرار داد و براي شما از همسرانتان فرزندان و نوادگان پديد آورد….»

مراد از " حفده" اعوان و خدمتكاران از فرزندان است. چون در آيه فوق حفده را مقيد كرد به متولد از همسران، به همين جهت بعضي بنين و حفده را به فرزندان خردسال و بزرگسال تفسير كرده اند و بع___ض ديگر" بنين" را به فرزند بلافصل و حفده را به فرزندان با فاصله يعني نوه تفسير كرده اند.


1- مستند: آيه72 سوره نحل " وَ اللهُ جَعَلَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزواجاً وَ جَعَلَ لَكُم مِن اَزواجِكُم بَنينَ وَ حَفَدَةً " الميزان ج24ص188

ص:245

معناي آيه اين است كه خداوند براي شما از همسرانتان فرزندان و ياوراني قرار داده كه به خدمت آنان در حوايج تان استعانت بجوئيد و با دست آنان مكاره و ناملايمات را از خود دور سازيد.

در پايان آيه مي فرمايد:

« وَ بِنِعمَتِ اللهِ هُم يَكفُرُونَ

و به نعمت خدا كفران مي ورزند. »

مقصود از " نعمت" همان است كه همسراني از جنس خود بشر براي ايشان درست كرد و فرزندان و نوه هائي از همسران پديد آورد، چه اين از بزرگترين و آشكارترين نعمتهاست، زيرا يك اساس تكويني است كه ساختمان مجتمع بشري برآن بنا مي شود، و اگر آن نبود مجتمعي تشكيل نمي يافت، و اين تعاون و همكاري كه ميان افراد هست پديد نمي آمد و تشريك در عمل و سعي ميسر نمي شد، و در نتيجه بشر به سعادت دنيا و آخرت خود نمي رسيد.

اگر اين رابطة تكويني را كه خدا به بشر انعام كرده است انسان قطع كند و اين رشتة پيوند را بگسلد، آنوقت به هر وسيلة ديگري كه فرض شود متوسل گردد، جاي اين رابطة تكويني را پر نمي كند و جمعش جمع نمي شود، و با متلاشي شدن جمع بشر و پراكندگي وحدتش هلاكتش قطعي است.

(1)

مبداء نژادهاي انساني

« و از آن دو، مردان و زنان بسياري پراكنده ساخت. »

قرآن كريم تقريباً صراحت دارد كه نسل موجود بشر به يك مرد و زن كه پدر و مادر تمام افرادند، مي رسد.

تورات كنوني هم بهمين نحو سخن گفته است.

قرآن مي فرمايد:

« و آفرينش انسان را از خاك شروع كرد

سپس نسل اورا در خلاصة آب بي ارزشي قرار داد.»


1- مستند: آيه1 سوره نساء " ... وَ بَثَّ مِنها رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً ... ." الميزان ج7 ص 237

ص:246

همانطور كه آيات ديگر قرآن نيز نشان مي دهند سنت پروردگار در موضوع بقاء نسل براين قرار گرفته كه از مجراي نطفه باشد، لكن بدو آفرينش اورا از خاك قرار داد، چه آنك_ه اين نسل از آدم است و خ_دا آدم را از خاك آفريد. بنابراين، هيچ شبهه اي نيست كه اين آيات ظ___هور دارد در اينكه اين نس___ل به آدم و زنش بر مي گردد.

افراد بشر از نظر رنگ بشره بچهار دسته تقسيم ميشوند:

1- سفيد پوستان، كه جمعيت بيشتري بوده و در سرزمينهاي معتدل آسياو اروپا زندگي مي كنند.

2- سياه پوستان، كه در آفريقا بسر مي برند.

3- زردپوستان، مانند اهالي چين و ژاپن.

4- سرخ پوستان، مانند هندوان آمريكا.

(1)

عمر نوع انسان

تاريخ يهود عمر نوع انساني را بيش از هفت هزار سال نمي داند. اين مطلب بي وجه هم نيست، چون اگر ما مرد و زني را فرض كنيم كه عمر متوسطي كرده و در شرايط متوسطي از نظر مزاج و امنيت و فراواني و آسايش قرار گرفته باشند، وهمچنين ساير عواملي كه در زندگي انسان مؤثر است مساعد باشد؛ و فرض كنيم كه اين دو باهم ازدواج نموده و در شرايط متناسب و متوسطي توالد و تناسل كنند، و همين فرض عيناً در فرزندان دختر و پسر آنها به طور متوسط باقي باشد؛ خواهيم ديد كه پس از يك قرن بيش از هزار نفر شده اند. يعني هر فردي در صدسال حدود پانصد نتيجه داده است.

سپس تمام عواملي كه با حيات انسان مبارزه مي كنند، از قبيل: سرما، گرما، طوفان، زلزله، قحطي، وبا، طاعون، فرورفتن زمين، خرابي، كشتارهاي فجيع و ساير مصايب عمومي و غيرعمومي را در نظر گرفته و آنرا در حد اعلي فرض كنيم، و آن اندازه مبالغه كنيم كه نسبت افرادي را كه در هر قرن در اثر آفات از بين مي روند، نسبت به باقيمانده ها، نهصد و نود و نه در هزار بدانيم؛ بدين معني كه در هر قرن فقط يك فرد ازهزار نفر باقي بماند، با اين ترتيب پيداست كه عوامل توالد و تناسل فقط مي تواند عدد هردونفر را در هر صد سال يكي افزايش دهد.


1- مستند: آيه1 سوره نساء و بحث تحليلي " ... اَلَّذي خَلَقَكُم مِن نَفسٍ واحِدَةٍ ... ." الميزان ج7 ص 236

ص:247

سپس افزايش همان دونفري را كه اول فرض كرديم به همين مي___زان حساب كنيم تا هفت هزار سال ( 70 قرن) خواهيم ديد كه از دو ميليارد و نيم تجاوز مي كند، و اين همان عدد تقريبي است كه آمار جهاني در سالهاي نيمة دوم قرن بيستم راجع به تعداد نفوس بشري نشان مي داد.

اين موضوع تأئيد مي كند كه عمر نوع انسان همان است كه گفته شد. لك__ن دانشمندان ژئولوژي گفته اند كه عمر نوع انسان از ميليون ها سال هم تجاوز مي كند، و آثار فسيل هائي هم كه مربوط به پيش از پانصد هزارسال قبل است، به دست آورده اند ولي اين دانشمندان دليل قانع كننده اي كه ثابت كند نسل موجود، متصل و پيوسته به آن انسان هاست در دست ندارند.

احتمال مي رود زماني نوع انسان در زمين پيدا شده و سپس رو به ازدياد گذاشته و زندگي كرده است، و بعد منقرض شده و باز پيدا شده و منقرض شده و همينطور ادواري براو گذشته است تا نسل موجود كه آخرين دوره هاي اوست، پديد آمده است ؟!

اما قرآن صريحاً بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع انسان منحصر به همين دوره است يا اينكه قبلاً هم ادواري بر او گذشته است كه ما آخرين آنها هستيم. گرچه بسا مي توان از آية زير در سورة بقره استشمام كرد كه قبل از دورة كنوني ادوار ديگري نيز بر نوع انسان گذشته باشد:

« آنگاه كه پروردگارت به ملائكه گفت:

من مي خواهم در زمين جانشيني قرار دهم !

ملائكه گفتند:

آيا مي آفريني كسي را كه درزمين فساد نمايد وخونريزي كند !؟» (بقره 30)

( ظاهراً ملائكه قبلاً چنين تجربه اي از نوع آدم داشته و مشاهده كرده بودند! )

در روايات اسلامي نيز از ائمه عليهم السلام نقل شده كه نوع انسان ادوار زيادي قبل از اين دوره به خود ديده است.

ادريس، پيامبري در نسل اوليه و پدر علوم بشري

اشاره

ص:248

(1)

ادريس پيامبر، ازاجداد نوح قرآن كريم دربارة ادريس پيامبر مي فرمايد:

« در اين كتاب ادريس را يادكن، كه راستي پيشه پيغمبري بود. و اورا به مكاني عالي بالا برديم ! »

مفسرين گفته اند: ادريس پيغمبر نامش " اخنوخ" بود، و او به طوريكه تورات در سفر تكوين نوشته است، يكي از اجداد نوح عليه السلام است. و اگر به ادريس معروف شده بدين جهت بوده كه بسيار مشغول به تدريس و درس دادن بوده است.

« و رفعناه مكاناً علياً ….»

منظور از " بالا بردن به مكان بلند " ممكن است از سياق داستانهائي كه دربارة اين سوره ذكر شده و مواهب نبوت و ولايت را كه از مقامات معنوي الهي است، ذكر مي كنند، استفاده كرد كه مراد از " مكان بلند" كه خدا وي را بدان مكان رفعت داده است يكي از درجات قرب باشد؛ چه رفعت مكاني و صعود دادن به جائي بلند هرچند كه بلندترين مكانهاي متصور باشد، مزيتي به شمار نمي آيد.

بعضي گفته اند ( و حديثي هم برآن وارد شده است،) مراد اين است كه خداوند اورا به بعضي طبقات آسمان بالا برده و همانجا قبض روح كرده است. اگر اين باشد، آنگاه مقصود آيه نشان دادن ي_كي ازآيات بال_غة قدرت الهي است و همين خود مزيت بزرگ


1- مستند: آيه56 و57سوره مريم " وَاذكُر في الكِتابِ اِدريسَ اِنَّهُ كانَ صِدّيقاً نَبيّاً وَ رَفَعناهُ مَكاناً عَليّاً . . .. " الميزان ج7ص 231

ص:249

است.

در قرآن كريم داستان ادريس جز در دو آيه از سورة مريم و يك آيه از سورة انبياء نيامده است. در اين آيات خدا اورا به ثنائي جميل ستوده، و اورا نبيّ صدّيق، و از زمره صابرين و صالحين شمرده و خبرداده كه اورا به مكاني منيع و بلند رفعت داده است.

در ميان اهل تاريخ و سيره معروف است كه ادريس عليه السلام اولين كسي بوده كه با قلم نوشته و اولين كسي بوده كه خياطي كرده است.

در تفسير قمي آمده است كه اگر ادريس را ادريس ناميده اند به خاطر كثرت دراست كتاب بوده است.

(1)

ادريس دانشمند، پايه گذار دانش ها

خيلي از اخبار و احاديث راجع به ادري_س همه به ماقبل تاريخ منتهي مي شوند و آنطور كه بايد نمي شود بدان اعتماد كرد ولي چيزي كه هست، همين كه نام او قرني بعداز قرن ديگر در ميان فلاسفه و اهل علم زنده مانده و اسم اورا به عظمت ياد مي كنند و ساحتش را محترم مي شمارند، و اصول هر علمي را منتهي به او مي دانند؛ خود كشف مي كند از اينكه او از قديمي ترين پيشوايان علم بوده و نطفه و بذر علوم را در ميان بشر افشانده و افكار بشري را با استدلال و دقت در بحث و جستجوي معارف الهي آشنا ساخته يا خود اولين مبتكر آنها بوده است.

ادريس " هاهرمس " نيز نام داشته است. وقتي " قفطي" در كتاب "اخبار العلماء باخبار الحكماء " به شرح حال ادريس مي رسد، مي گويد:

« حكماء درمحل ولادت و منشأ و استاد قبل از نبوت او اختلاف كرده اند. گروهي گفته اند: او در مصر به دنيا آمده و اورا " هرمس الهرامسه " نامند و مولودش در " منف" بوده است. و نيز گفته اند: كلمة " هرمس" عربي كلمة " ارميس" يوناني است، و ارميس به زبان يوناني به معناي عطارد است. و بعضي ديگر گفته اند: نام او به زبان يوناني " طرميس" و به زبان عبري " خنوخ " بود كه به كلمة " اخنوخ" تقريب شده و


1- داستانها و روايات عجيب و غريبي دربارة زندگي ادريس(ع) راه انداخته اند، كه به هيچ نقاد با بصيرت جاي شك نمي گذارد كه آنگونه روايات از اسرائيلياتي است كه دست جعالان حديث آن را در ميان روايات ما وارد كرده است، براي اينكه هيچ يك از آنها با موازين علمي و اصول مسلم سازگاري ندارند.

ص:250

خداي عزوجل دركتاب عربي مبين خود اورا " ادريس" ناميده است.

همين صاحب نظران گفته اند: نام معلم ادريس " غوثاذيمون" بوده است. غوثاذيمون مصري بوده ولي نگفته اند چكاره بوده است، فقط گفته ا ند يكي از انبياء يونانيان و مصريان بود. و نيز اورا " اورين دوم" خوانده اند، و ادريس نزد ايشان " اورين سوم" بوده است. معني كلمة "غوثاذيمون" خوشبخت است. آنوقت گفته اند كه هرمس از مصر بيرون گشته و همة زمين را گردش كرد و دوباره به مصر برگشت و خداوند در مصر اورا بالا برد، و در آن روز هشتاد و دو سال از عمرش مي گذشت.

فرقة ديگري گفته اند: ادريس در بابل به دني___ا آمده و نشو و نم___اء كرده است. او در اول عمرش از " شيث بن آدم" كه جد جدپدري اش بود، درس گرفت. چون ادري__س پسر " يارد" و او پسر"مهلائل" و او پسر " قينان" و او پسر " انوش " و او پسر " شيث" است.

شهرستاني گفته: " غوثاذيمون" همان "شيث" است.

و چون ادريس بزرگ شد خداوند اورا به افتخار نبوت مفتخر ساخت، پس به كار نهي مفسدين از بني آدم پرداخت كه با شريعت آدم و شيث مخالفت مي كردند و سپس به مصر كوچ كرد.

ادريس و همراهان در مصر اقامت كردند و به امر بمعروف و نهي از منكر پرداختند. مردم زمان به هفتاد و دو زبان حرف مي زدند و خداوند همگي را به ادريس تعليم داده بود. ادريس علاوه بر تعليم زبان، آداب و طريقة نقشه كشي براي شهرسازي را به ايشان آموخت، و از هر طرف دانش جويان دور او جمع شدند و او سياست مدنيت و قواعد آنرا به آنها تعليم مي داد.

اولين كسي كه حكمت را استخراج نمود و علم نجوم را به مردم ياد داد ادريس بود. خداوند علم افلاك و علم عدد و سنين و حساب را به او ياد داده بود.

ادريس براي هر امتي در هر اقليمي سنتي شايسته آن امت و اقليم به پا داشت. زمين را به چهار قسمت نمود و براي هر قسمتي پادشاهي تعيين كرد تا به سياست و آباداني آنها همت گمارند.

نوح

ح_ض_رت ن___وح "ع"اولين پيامبر صاحب شريعت

اشاره

ص:251

ص:252

(1)

نقل تاريخ نوح در قرآن

در حدود چهل جا از آيات قرآن كريم نام حضرت نوح عليه السلام ذكرشده است. در اين آيات قسمتي از تاريخ زندگي او به طور اجمال يا تفصيل بيان گرديده ولي در هيچ يك از اين موارد قصة اورا به طور كامل به شيوة داستان سرائي تاريخي كه نسب و خاندان و تاريخ تولد و محل زندگي و نشو ونما و شغل و عمر و وفات و مدفن و سايرچيزهائي را كه به زندگي شخصي او بستگي داشته باشد، نياورده است، زيرا قرآن به عنوان يك كتاب تاريخ نازل نشده كه تواريخ مردم را از نيك و بد براي ما بازگوكند.

قرآن كتاب هدايت است، و وسايل سعادت و حق صريح را براي مردم بيان و شرح مي كند تا بدان عمل كنند. براي اينكه سنتهاي خدارا كه در بين بندگان خود جاري بوده، روشن سازد، گاهي هم به گوشه اي ازداستانها وتاريخ پيغمبران و امتهاي پيشين اشاره مي كند و هدف از اين كار اتمام حجت براي امت_هاي آينده و پند و عبرت براي كساني است كه مشمول عنايت الهي هستند و توفيق كرامت اورا يافته اند.

قصه نوح در شش سوره قرآن بشرح زير نقل شده است:

سورة اعراف، سورة هود، سورة مؤمنون، سورة شعرا، سورة قمر و سورة


1- مستند: بحث تاريخي و قرآني الميزان ج20 ص87

ص:253

نوح

مفصل ترين روايت آن در سورة هود است كه در بيست و پنج آيه از 20 تا 49 ذكر شده است.

(1)

نوح، اولين پيامبر صاحب كتاب

از قرآن مجيد بر مي آيد كه حضرت نوح اولين پيامبري بوده كه كتاب بر او نازل شده است. كتاب نوح نخستين كتاب آسماني مشتمل بر "شريعت" است، زيرا خداوند متعال در آية زير مي فرمايد:

« شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصَّي بِهِ نوُحاً وَالَّذي اَوحَينا اِلَيك َ

وَ ما وَصَّينا بِهِ اِبراهيمَ وَ موُسي وَ عيسي ….

شريعت و آئيني كه خدا براي شما مسلمين قرارداد حقايق

و احكامي است كه نوح را هم بدان سفارش كرد،

و بر تو نيز همان را وحي كرديم،

و به ابراهيم و موسي و عيسي هم آنرا سفارش كرديم كه ….»

و اگر قبل از آن كتابي نازل شده بود بايد شريعتي هم قبل از شريعت آن حضرت باشد و در آية فوق ذكر شده باشد. ضمناً از آية فوق استفاده مي شود كه شريعت، مخصوص پيامبراني است كه نامشان در آية مزبور ذكر شده است، ( زيرا آية مزبور در مقام بيان اين است كه شريعت اسلام اضافه بر موضوعات عالية مخصوص به خود، جامع جميع شرايع قبلي نيز مي باشد! ) و اگر شريعت ديگري نيز بود بايستي ذكر مي شد.

در آيه زير مي فرمايد:

« مردم يك گروه بودند،

خدا رسولان را فرستاد تا نيكوكاران را بشارت دهند و بدكاران را بترسانند،

و با آنها كتاب بحق فرستاد

تا در ميان مردم در آنچه اختلاف كرده اند حكم كند.! »

عصري كه آية فوق بدان اشاره دارد و مي فرمايد " مردم يك گروه بودند، " قبلاز زمان حضرت نوح است و كتاب آن حضرت در ميان اهل آن عصر نازل شده و حكومت كرده است.


1- مستند: آيه 13 سوره شوري و آيه 213 سوره بقره وروايات الميزان ج 3 ص 184و 211

ص:254

از اين آيه برمي آيد كه شريعت به واسطة كتاب است، و بنابراين اولين شريعت و كتاب، شريعت و كتاب حضرت نوح عليه السلام است.

در روايات اسلامي در تفسير عياشي از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

« آية ( كان الناس امة واحده ) مربوط به زمان قبل از حضرت نوح است. سؤال شد: آنها هدايت يافته بودند؟ فرمود: - بلكه گمراه بودند.

جريانش اين است كه بعد از رحلت حضرت آدم و انقراض ذري___ة صالح او، حضرت شيث كه وص__ي آدم بود، نمي توانست دين خدا را آشكار سازد و با تقيه و كتمان مي زيست، زيرا قابيل كه هابيل را به قتل رسانده بود اورا نيز تهديد به قتل مي كرد، و هر روز برگمراهي مردم افزوده مي شد تا اينكه روي زمين جز وص___ي گذشتگان نمانده بود، و اوهم به جزيره اي رفت و به عبادت خدا پرداخت. بعداً بداء حاصل شد و خدا اراده كرد كه پيغمبراني را برانگيزد.

راوي مي گويد. گفتم : مردم قبل از نوح گمراه بودند يا هدايت يافته بودند؟

فرمود: راه يافته نبودند، و بر فطرت الهي مي زيستند، و البته تا خدا هدايتشان نكرده بود، ه__دايت نمي يافتند …..»

اين جمله از آخر روايت كه مي فرمايد: " راه يافته نبودند و بر فطرت الهي مي زيستند،" جملة دي_گري را كه در اول روايت بيان شده و " انسان اولي" را گمراه معرفي كرده است، تفسير مي كند.

يعني منظور از گمراهي اين است كه ايشان تفصيلاً به معارف ديني هدايت نشده بودند، نه اينكه بطور كلي گمراه بودند.

در تفسير عياشي از ابوحمزة ثمالي از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

« بين آدم و نوح پيغمبراني بودند كه نبوت خود را مخفي نگه مي داشتند، و لذا در قرآن نام ايشان مانند پيغمبراني كه آشكارا دعوت مي كردند، برده نشده است.»

(1)

اصول شريعت نوح

قرآن مجيد در آيات زير راجع به دعوت نوح عليه السلام و شريعتي كه آورده صحبت مي كند و نكات اصلي اولين شريعت و دين نازل شده بر بشر


1- مستند: آيات مندرج در متن و بحث روايتي الميزان ج20 ص 83 و 88

ص:255

بعد از آدم "ع" را روشن مي سازد:

1-توحيد خدا و دورانداختن شركاء ( كه از كليه قصص نوح در قرآن معلوم مي شود.)

2-اسلام و تسليم در برابر خدا ( سورة نوح، يونس، و آيه 19 آل عمران)

3-امر به معروف و نهي از منكر ( سورة هود آية 27)

4-نماز ( آية 103 نساء و آية 8 شوري)

5-مساوات، عدالت، دوري از فواحش و منكرات، راستگوئي و وفاي به عهد (سورة انعام 2-151)

ضمناً نوح اولين كسي است كه خدا از او حكايت مي كند كه در امور مهم كارها را به نام خدا آغاز كرده است. (هود 41)

در روايات اسلامي ( در كافي ) دربارة شريعت نوح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود:

« شريعت نوح پرستش و توحيد خدا و دورانداختن شريكان خدا بود و اين فطرتي است كه مردم برآن سرشته شده اند و خدا ميثاق خودرا از نوح و پيغمبران ديگر گرفت كه خدا را بپرستند و چيزي را شريك او نسازند.

نوح مأمور به نماز، امر به معروف، نهي از منكر و حلال و حرام بود.

احكام حدود، و فرايض ارث، براي او واجب نشده بود.

اين بود شريعت نوح، و وي نهصد و پنجاه سال در بين قوم خود بماند وعلني و نهاني ايشان را دعوت كرد.»

(1)

عمومي بودن نبوت نوح

علماء در اين مسئله آراءِ مختلفي دارند كه آيا دعوت حضرت نوح عمومي و جهاني بوده و يا فقط مختص به قوم خود و يك منطقه از زمين بوده است؟ آنچه نزد شيعه معروف است اين است كه رسالت او عموميت داشته است و كلية انبياء اولواالعزم، يعني نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلي الله عليه و آله و عليهم براي همة مردم مبعوث شده بودند.

بعضي از علماي اهل سنت نيز مانند شيعه معتقد به عموميت رسالت نوح هستند


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج20 ص 101

ص:256

و در اين زمينه آيات مربوط به عمومي بودن طوفان را گواه مي آورند، مانند آيه اي كه مي فرمايد: « پروردگارا در زمين ديّاري از كافران باقي مگذار !» بعضي ديگر از علماي اهل سنت مي گويند ممكن است مراد از زمين همان سرزمين و وطن قوم نوح باشد. اما آنچه واقع مطلب را مي رساند اين است كه قرآن در آية 13 سوره شوري مي فرمايد:

« از امور دين آنچه را به نوح سفارش كرده بوديم و آنچه را به تو وحي كرده ايم و آنچه را به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرده بوديم براي شما مقرر كرد كه اين دين را بپا داريد و در آن تفرقه نيفكنيد …! »

1-آيه نامبرده نشان ميدهد كه شرايع الهي كه بر بشر نازل شده شريعت هاي نامبرده است ولا غير،

2- اولين شريعتي كه ذكر شده شريعت نوح است،

3-اگر شريعت نوح نسبت به عموم بشر و مخصوصاً در زمان خود عموميت نداشت بايد در همان زمان براي اقوام ديگر پيغمبر صاحب شريعت ديگري وجود داشته باشد،

4-چنين مطلبي نه در اين آيه ذكر شده و نه در جاي ديگري از كلام خدا آمده است و در غير اين صورت بايد ساير مردم، غير از قوم نوح، در زمان او و مدتي بعد از او ناديده گرفته شده باشند.

پس روشن شد كه نبوت نوح عمومي بوده و كتابي مشتمل بر شريعتي كه رفع اختلاف مي كرده، داشته است و اين كه كتاب او اولين كتاب آسماني بود.

در آية 213 سورة بقره مي فرمايد:

« مردم همگي يك امت بودند، پس خدا پيغمبران را نويد دهنده و بيم رسان مبعوث كرد و با آنان بحق كتاب فرستاد تا ميان مردم درموارديكه باهم اختلاف دارند حكم كند.»

در اين آيه كه مي فرمايد بعد از يكي بودن همة مردم كتابي فرستاده شده مراد همان كتاب نوح است و يا كتاب نوح و كتب انبياء اولواالعزم ديگر، يعني ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلي الله عليه و آله و عليهم.

پس رواياتي كه دلالت بر عدم عموميت دعوت نوح مي كند مخالف قرآن است. و

ص:257

صحت رواياتي كه دلالت بر عموميت دعوت نوح مي كنند با نص قرآن ثابت مي شود، از اين جمله روايتي است از حضرت رضا عليه السلام كه فرموده :

« انبياء اولواالعزم پنج تن بودند كه همگي شريعت و كتاب داشتند و نبوت آنان نسبت به غير خودشان اعم از پيغمبر و غيرپيغمبر عمومي بوده است.»

(1)

خصوصيات و درجات حضرت نوح

نوح عليه السلام اولين پيغمبر اولواالعزم، و از پيشروان انبياست. خدا اورا با كتاب و شريعت به سوي تمامي مردم فرستاد. كتاب او اولين كتاب آسماني و مشتمل بر شراي_ع ال__هي، و شريعت او، اولين شريعت الهي است.

نوح پدر دوم نس___ل حاضر بشر است كه نسب نسل فعلي به او مي رسد، و همگي ذرية اويند كه خدا مي فرمايد: « و نژاد اورا باقيماندگان كرديم !» و نيز پدر پيغمبراني است كه در قرآن ذكر شده اند غيراز آدم و ادريس.

خداوند سبحان مي فرمايد:

« نام اورا براي آيندگان باقي گذاشتيم !»

او اولين كسي است كه باب تشريع و قانون گذاري را گشود، وكتاب و شريعت آورد و با مردم با منطق عقل و طريق احتجاج صحبت كرد، و اين طريقه را به طريق وحي افزود.

پس، نوح اصل دين توحيد است، و دين توحيد در سراسر عالم به او منتهي مي شود، پس او نسبت به همة موحدين عالم نعمتي بزرگ ارزاني داشته است، و لذا خدا درود عام و همه جانبه اي به او اختصاص مي دهد و كس ديگري را شريك او نمي سازد و مي فرمايد: « سَلامٌ عَلي نوُحِ في العالَمينَ ! »

قرآن مجيد در آيات زير از نوح ياد مي كند و خصوصيات اورا بيان مي دارد:

« و نيز خدا نوح را بر تمام عالميان برگزيد. » ( آل عمران 33)

« و اورا در شمار نيكوكاران قرار داد. » ( انعام 84 و صافات 80)

« و اورا " عبد شكور " يعني بندة بسيار شكرگزار ناميد . » ( اسري 3)


1- مستند: آيات مندرج در متن و بحث روايتي و تاريخي الميزان ج 20 ص92

ص:258

« و اورا از بندگان مؤمن خود شمرد. » ( صافات 81)

« و اورا بندة صالح ناميد. » ( تحريم 10)

آخرين دعائي كه خدا از نوح نقل كرده اين است :

« پروردگارا ! من، و پدر و مادرم، و هر كه با ايمان داخل خانه ام شود، و مردان و زنان مؤمن را بيامرز! و ستمگران را جز تباهي ميفزاي ! »

(1)

تعداد پيروان نوح و خانواده او

درمورد تعداد پيروان نوح عليه السلام در قرآن مجيد آمده كه:

« وَما آمَنَ مَعَهُ اِلاّ قَليلٌ ! »

با توجه به اين آيه حضرت باقر عليه السلام فرمود:

« تعداد گروندگان نوح هشت نفر بودند.» ( نقل ازمعاني الاخبار)

( دربارة عدد آنان اقوال ديگري نيز وجود دارد كه دليل خاصي بر آنها نيست. گويند شش نفر، هفت نفر، ده نفر، هفتاد و دو يا هشتاد و دو نفر .)

حضرت رضا عليه السلام فرموده: « چون نوح به زمين فرود آمد، خودش با فرزندانش و پيروانش هشتاد نفر بودند. و وقتي فرود آمد قريه اي ساخت به نام قرية ثمانين . » ( نقل از اخبار الرضا)

البته بين دو روايت فوق منافاتي وجود ندارد زيرا ممكن است به استثناي هشت نفر، ديگران همه اهل و عيال نوح بودند زيرا وي درآن روز قريب هزار سال عمركرده بود. ( يعني هفتاد و دو نفر اهل خانواده او بودند و هشت نفر ديگر گروندگان وي بودند.)

(2)

عمر طولاني نوح

قرآن كريم دلالت دارد بر اين كه نوح عمر درازي كرد و نهصد و پنجاه سال قوم خودرا به سوي خدا دعوت كرد. اين مطلب را عده اي از كساني كه در اين زمينه ها بحث كرده اند بعيد شمرده اند زيرا عمر آدمي غالباً از صد يا صد وبيست سال تجاوز نمي كند. حتي پاره اي در اين باره گفته اند كه پيشينيان هر ماه را


1- مستند: بحث روايتي الميزان ج20 ص84
2- مستند: بحث تحليلي الميزان ج 20 ص 117

ص:259

يكسال حساب مي كردند و بنابراين نهصد و پنجاه سال م___عادل هشتاد سال و ده ماه كم مي شود، كه سخني است بسيار بعيد!

( كساني كه عقيدة فوق را اعلام كرده اند متوجه نشده اند كه قرآن مجيد شمارش سال و ماه را دقيقاً تعيين كرده و آن را يك امر تكويني و از آغاز خلقت تغيير ناپذير اعلام كرده است.)

پاره اي ديگرگفته اند: طول عمرنوح يك نوع كرامت و امرخارق العاده اي بوده است.

ثعلبي در قصص الانبياء در خصايص نوح گويد:

« عمر نوح از همة پيامبران طولاني تر بود و به او " اكبرالانبياء" و " شيخ المرسلين" گفته اند. معجزة او در خود او قرار داده شده بود، زيرا او هزارسال عمر كرد نه دندانش ريخت و نه نيرويش كم شد.»

ولي حق اين است كه تابه حال دليلي قائم نشده كه اين قبيل عمرها براي انسان محال باشد و بلكه از نظر عقلي، نزديكتر به واقع آن است كه بشر اولي عمري بسيار طولاني تر از عمرهاي طبيعي امروزي داشته است، چون زندگي اش ساده بود و گرفتاريها و بيماريهائي كه امروز برما مسلط است، و همچنين ساير عللي كه زندگي را نابود مي كند، نداشته است. امروزه نيز اگر كسي را پيدا كنيم كه صد و بيست تا صد و شصت سال عمر كرده باشد ملاحظه مي كنيم كه زندگي بي تكلف و گرفتاريهاي اندك و فهمي ساده دارد، بنابراين بعيد نيست كه عمر بعضي از پيشينيان به صدها سال بالغ مي شده است.

بعلاوه، اعتراض بر قرآن دربارة عمر عجيب نوح عجيب است زيرا اين كتاب معجزات خارق العادة زيادي دربارة انبياء نقل كرده است.

(1)

محل زندگي نوح

در روايات اسلامي راجع به جزئيات زندگي نوح پيامبر "ع" نكاتي نقل شده كه از آن جمله روايتي از مفضل در كافي كه روايت كرده است :

« در ايامي كه حضرت امام صادق عليه السلام به كوفه آمده و بر ابوالعباس وارد شده بود، پيش آن حضرت بودم وقتي با هم به " كناسه - خرابة " رسيديم،

حضرت فرمود:


1- مستند: روايات اسلامي الميزان ج20 ص81

ص:260

در اينجا عمويم زيد رحمة الله را مصلوب كردند.

حضرت از آن محل گذشت تا به طاق روغن فروشها كه در آخر بازار سراج ها بود رسيد و در آنجا پياده شد و فرمود:

- پياده شو كه اينجا مسجد كوفه اول است، كه آدم نقشة آن را كشيد. من خوشم نميآيد سواره وارد آن شوم !

گفتم: - كي نقشة آدم را تغيير داد؟

فرمود: - اولين بار در طوفان نوح بود. بعداً اطرافيان " كسري" و " نعمان" (پادشاهان ايران و يمن) تغييرش دادند و بار ديگر نيز زياد ابن ابي سفيان دگرگونش ساخت.

گفتم:- در زمان نوح، كوفه و مسجد كوفه وجود داشت ؟

فرمود: - آري مفضل ! منزل نوح و قوم او در دهي واقع در يك منزلي فرات در قسمت غربي كوفه قرار داشت.

. . .

حضرت برخاست و نماز ظهر و عصر را خواند و آنگاه از مسجد بيرون آمد وبه طرف چپ خود توج_ه كرد و با دست خود اشاره به موضع " دارالدارين" كه جاي خانه " ابن حكيم" بود و اكنون فرات است، كرد و فرمود:

- مفضل ! اينجا جاي نصب بتهاي كافران قوم نوح يعني " يغوث، يعوق و نسر" است. آنگاه حضرت رفت و سوار مركبش شد.

گفتم: - قربانت گردم، نوح در چه مدتي كشتي خود را ساخت؟

فرمود: - در دو دوره .

گفتم: - دو دوره چقدر است؟

فرمود: - هشتاد سال.

گفتم: - عامة مردم مي گويند وي به مدت پانصد سال كشتي را ساخت؟

فرمود:- اينطور نيست ! چطور چنين چيزي مي شود و حال آنكه خدا مي فرمايد: " وَ وَحيِنا ! "

مفضل گويد، گفتم : - به من بفرمائيد جاي تنور كجا و چگونه بود؟

فرمود: - تنور در خانة پيرزن مؤمني بود پشت قبلة راست مسجد.

گفتم: - اين موضع كجاست؟

فرمود: - اكنون موضع زاوية " باب الفيل " است.

گفتم: - آيا ابتداء آب از اين تنور بيرون آمد؟

ص:261

فرمود: - آري ، خدا مي خواست به قوم نوح آيه و علامتي نشان دهد، پس بر آنان باران بسيار تند و خروشاني فرستاد، و چشمه سارها نيز به جوش آمدند، و سرانجام خدا غرقشان كرد، و نوح و همة كساني را كه در كشتي با او بودند نجات داد… (تا آخر حديث) »

(1)

اوضاع اجتماعي و شرايط زمان دعوت نوح

مردم پس از حضرت آدم عليه السلام به صورت يك امت و با سادگي زندگي مي كردند و برحالت فطري انساني بودند. پس از مدتي روح تكبر در بين آنها شايع شد و بدانجا كشيد كه تدريجاً عده اي بر ديگران برتري يافتند و مردم ديگر ايشان را بعنوان ارباب گرفتند.

اين هستة اصلي بود كه روئيد و سبز شد و ميوه داد، و ميوة آن دين بت پرستي بود، همراه با اختلاف طبقاتي شديد، استخدام ضعيف بوسيلة قوي، برده گيري به وسيلة قدرتمندان، دوشيدن زيردستان، پيدا شدن منازعات ومشاجرات دربين مردم!

بدين ترتيب در زمان نوح تباهي در روي زمين شيوع پيدا كرد و مردم از دين توحيد و سنت عدالت اجتماعي اعراض كردند و به پرستش بتها روي آوردند.

اين اولين تجربه تلخ بشر بلافاصله اندكي بعد از استقرار در روي زمين بود !

اسامي بت هاي بت پرستان زمان نوح كه در سورة نوح در قرآن ذكر شده به ترتيب زير است: "ود"، "سواع"، " يغوث"، "يعوق"، و "نسر".

وضعيت اجتماعي زمان نوح را قرآن مجيد در سوره هاي اعراف و هود و نوح شرح كرده كه چگونه فاصلة طبقاتي زياد شد و زورمندان با اموال و اولادي كه داشتند، حقوق ضعفا را پايمال كردند و زورگويان زيردستان را ضعيف شمردند و به دلخواه خود بر آنان حكومت كردند.

( ريشة اولين تجربة تلخ بشر از حكومت زورگويان و اشراف به همين اولين دورة حيات بشر برمي گردد و مبارزة اولين پيامبر صاحب شريعت الهي با آنان و تضاد دين با قلدري و سياستمداران برخاسته از " قانون جنگل" در همين نسل اول مشاهده مي شود كه بالاخره منجر به نابودي كامل آنها و ايجاد يك نسل جديد شد.)


1- مستند: بحث قرآني، روايتي ، تاريخي و فلسفي الميزان ج 20 ص 88

ص:262

دراين هنگام بودكه خداوند نوح را مبعوث كرد و اورا با كتاب وشريعت و قانون الهي به سوي مردم فرستاد تا آنان را با نويد و بيم به توحيد الهي و دورافكندن شريكان قلابي خدا، و برقراري مساوات، فراخواند. قرآن مجيد در آية 213 سوره بقره به اين مطلب متذكر شده است.

(1)

چگونگي انتقال عقايد بت پرستي

در روايات اسلامي از ابن عباس روايت شده كه همان اصنام و اوثان كه درقوم نوح خدا بودند در عرب جاهليت هم معبود شدند، مانند: بتهاي " ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر ."

( البته، اين معنا بعيد است كه عين آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشند بلكه منظور راوي شايد اين بوده كه بت هاي عرب نيز همنام بت هاي قوم نوح بوده و آن اسامي را داشته است.)

در چگونگي به وجود آمدن اين بتها و بت پرست شدن اقوام قديم در ادامة همين روايت ابن عباس مي گويد كه:

« اين اسماء قبلاً اسامي مرداني صالح از قوم نوح بودند، وقتي از دنيا رفتند، شي__طان به بازماندگان آنها وحي كرد درمجلسي كه ايشان جلسه داشتند مجسمه هائي نصب كنند و نام ايشان را بر سر آن مجسمه ها بگذارند، و مردم هم اين كار را كردند ولي آن مجسمه ها را نمي پرستيدند تا آن نسل منقرض شد و نسل بعدي روي كار آمد و چون علم و اطلاعات نسل قبلي را نداشتند مجسمه هارا مورد پرستش قرار دادند.»

(2)

دعوت ديني نوح

اين آيات شروع نقل تاريخ انبياء است. در ابتداء تاريخ حيات و تبليغات و فعاليت هاي حضرت نوح عليه السلام را بيان مي كند و به دنبال آن از گروهي از پيغمبران بعد از نوح مانند هود و صالح و ابراهيم و لوط و شعيب و موسي نام مي برد.

در اين آيات قصة نوح را به چند فصل تقسيم كرده است :

قيام نوح عليه بت پرستي


1- مستند: بحث روايتي الميزان ج 39 ص 182
2- مستند: آيه25 تا 35 سوره هود " وَلَقَد اَرسَلنا نوُحاً اِلي قَومِهِ اِنّي لَكُم نَذيرٌ مُبينٌ . . .. " الميزان ج20 ص 10

ص:263

اولين فصل تاريخ نوح عليه السلام راجع به استدلالهاي او با قوم خود در موضوع توحيد است. به طوري كه خدا در كتاب خود يادآورشده، نوح نخستين پيغمبري است كه براي توحيد عليه بت پرستي قيام كرد.

خدا در داستان نوح بيشتر به احتجاجات او با قوم خويش پرداخته است. وي به بهترين طرز ممكن با آنان به بحث مي پردازد و مقداري مؤعظه مي كند و اندكي مطالب حكمت آميز مي گويد.

اين رويه با طرز فكر بشر ابتدائي و انسانهاي سادة قديمي و مخصوصاً با طرز تفكر اجتماعي آنان مناسب بود زيرا در بين آنان جز افكار متراكم افرادي كه داراي فهم متوسط بودند فكر ديگري بروز و ظهور نداشت.

روش تبليغاتي نوح

نوح عليه السلام مردم را از ع__ذاب الهي مي ترساني_د و بدين وسيله ايشان را به توحيد خدا دعوت مي كرد، و علت آنكه آنان را مي ترسانيد اين بود كه آنها از ترس غضب بتها بت پرستي مي كردند. نوح نيز در مقام مقابله با آنان مي گويد:

- خداست كه آنان را خلق كرده و با آفرينش آسمانها و زمين و نورافشان كردن خورشيد و ماه و نازل كردن باران و بارور ساختن زمين و به وجود آوردن باغها و جاري ساختن نهرها شئون زندگي و امور معاش آنهارا تدبير مي كند.

(خداي تعالي اين مطالب را در سورة نوح از آن حضرت حكايت كرده است.)

و چون چنين است، پس پروردگار آنها تنها خداست و كسي جز او سمت پروردگاري ندارد و بنابراين بايد از عذاب او بترسند و فقط اورا پرستش كنند.

اين دليل در حقيقت يك دليل برهاني و براساس يقين است، ولي مردم اين دليل را به عنوان يك دليل جدلي كه برپاية ظن و گمان استوار است تلقي مي كردند زيرا آنان بر اثر فهم هاي سادة خود توقع داشتند كه خدا در برابر مخالفت آنان غضب كند و عذاب بفرستد. چون آنها معتقد بودند خدا سرپرست امور و مصلح شئون آنهاست و از اين رو كار خدا را با كار اولياي امور و حكمرانان بشر نسبت به افراد زيردست اجتماع خود مقايسه مي كردند، و با اين ظن و گمان فكر مي كردند با تقديم قرباني و غيره مي توانند آتش غضب خدارا مانند خداياني كه اعتقاد داشتند، خاموش سازند.

ص:264

ولي مسئلة نزول عذاب در قبال استنكاف از عبادت خدا و تكبر ورزيدن از تسليم و خضوع بر آستانة ربوبيت او مسئلة حقيقي و يقيني است.

نوح قوم خودرا دعوت مي كرد كه عبادت بت هارا دور افكنيد و آنان را مي ترسانيد از روزي كه خدا بر آنان عذابي الم انگيز بفرستد.

عكس العمل اشراف قوم در برابر نوح

آنهائي كه به نوح پاسخ دادند سران و اشراف و بزرگان قوم او بودند كه بدو كفر ورزيدند و در پاسخ خود اصلاً متعرض دليل توحيد كه بديشان القاء شده بود نشدند بلكه تنها به نفي رسالت او پرداخت__ند و از پي_روي او سرباز زدن_د زي_را دعوت او به رسالت خود تلويحاً لزوم پيروي از اورا نيز شامل بود.

جوابي كه خدا از آنان نقل كرده اين است كه دليلي وجود ندارد كه پيروي كردن از تو لازم باشد بلكه دليل خ_لاف آن وجود دارد. اين استدلال خود را به سه طريق بيان كردند و گفتند:

1-ما مي بينيم تو بشري مثل مائي !

2-ما مي بينيم كساني ازتو پيروي كرده اند كه در رأي ابتدائي و پست ترين افراد مايند!

3-ما مي بينيم كه هيچكدام از شما برما برتري و فضلي نداريد!

اين استدلال كه ذيلاً توضيح مي دهيم با تمامي اجزائش بر اساس انكار ماوراء حس قرار دارد:

1-در اولين جواب آنها هم مثل بودن نوح را با خودشان دستاويز قرار دادند. ( اين رسم امتهاي ساير پيامبران نيز بوده است و قرآن از آنان نقل كرده است.) آنان گفتند: تو در بشر بودن مثل ما هستي و اگر از طرف خدا به سوي ما فرستاده شده بودي نبايد بشر مي شدي ، و ما جز بشر بودن چيز ديگري از تو نمي بينيم، و چون تو مثل ما بشر هستي پس موجبي ندارد كه مااز تو پيروي كنيم ؟

2-دومين استدلال قوم نوح اين بود كه مي گفتند: ما مشاهده مي كنيم كه پيروان تو اراذل و مردم پست قوم هستند و اگر ما از تو پيروي كنيم با آنها مساوي مي شويم، و در زمرة آنان داخل مي گرديم، و اين با شرافت ما منافات دارد و ارزش مارا در اجتماع پائين مي آورد ! متأسفانه، يكي از معتقدات عامة مردم اين است كه اگر سخني

ص:265

حق باشد اشراف و بزرگان و صاحبان قدرت از آن پيروي مي كنند!؟

3-سومين استدلالشان اين بود كه شما ما را در اوضاع و شرايطي دعوت مي كنيد كه از مزاياي زندگي دنيا از قبيل مال و فرزند و علم و قدرت بهره منديم و اين دعوت در صورتي درست است كه شما بر ما برتري داشته باشيد، يعني با زينت و زيور زندگي دنيا و يا باعلم غيب يا نيروي ملكوتي برما برتري داشته باشيد، و اين چيزها موجب خضوع ما دربرابر شما باشد، در حالي كه ما هيچكدام از اينها را نزد شما نمي بينيم. پس به چه علت متابعت از شما برما واجب است؟ بلكه ما شمارا دروغگو مي پنداريم!

استدلال هاي نوح

آيات كريمة قرآن در تقرير استدلال نوح در جواب قوم كافر خود، ابداع به كاربرده و استدلالات آنان را در مقام پاسخگوئي فصل فصل از هم جدا كرده و از هر فصلي در دو جهت جواب داده است.

يكي رد دلايل طرف، دوم اثبات مطلب خود؛ به شرح زير:

1- اي قوم به من بگوئيد اگر من از طرف پروردگار خود دليل داشته باشم؟

2- و من كساني را كه ايمان آورده اند طرد نمي كنم …!

3- و من نمي گويم كه خزاين خدا پيش من است…!

آنگاه از هر دليل قبلي چيزي به صورت خلاصه گرفته و آنرا با دليل بعدي در آميخته است. و هردليل با اينكه مستقل است ولي در عين حال تمامي دليل ها باهم درآميخته و بالاخره به صورت سه دليل زير پايان يافته است:

1- اي قوم به من بگوئيد اگرمن از طرف پروردگارم دليل داشته باشم ؟

2-و اي قوم من براي اين كار از شما اجر و مزدي نمي خواهم …!

3-اگر اينها را كه ايمان آورده اند طرد كنم چه كسي مرا در برابر عذاب خدا ياري خواهد كرد؟!

در استدلال اول، نوح آنهارا متوجه صدق دعوت خود مي كند و معجزه اي را كه از طرف خدا دارد و كتاب و علمي را كه آورده بر صدق دعوت خود دليل مي آورد و نشان مي دهد كه هرچه يك رسول در رسالت خود لازم دارد من دارم و شمارا نيز برآن واقف ساخته ام ولي شما از سر تكبر ايمان نمي آوريد و من هم حق ندارم كه شما را بدان

ص:266

مجبور كنم چون در دين خدا اجباري نيست.

اين آيه دلالت دارد براينكه حكم و مسئلة عدم اكراه در دين از قديمي ترين شرايع يعني شريعت نوح بوده و همواره به قوت خود باقي است.

استدلال دوم كه دررد تهمت كافران در مورد طمع مال و برتري مالي بوده ، نشان مي دهد كه هيچگونه ا جري از طرف رسول درمقابل رسالتش خواسته نمي شود، ولذا حق ندارند چنين تهمتي بزنند.

در استدلال سوم كه آنها گفته بودند اراذل تورا پيروي مي كنند عبارت را برگردانده به "كساني كه ايمان آورده اند،" تا شأن مؤمنان را با بزرگي ياد كند و اشاره كند آنان با پروردگار خود ارتباط دارند. و وي كسي نيست كه مؤمنان را از خود براند و اين مردم حسابشان با خداست و درخواست طرد كردن آنها از طرف قوم بر اثر جهالتي بود كه آنها داشتند و متوقع بودند فقرا و مساكين و ب_يچارگان از اجتماع خيرطرد شوند و نعمت و شرافت و كرامت را از آنان سلب كنند.

استدلال نوح در مورد نداشتن خزاين غيب نشان مي دهد كه او ادعاي برتري را كه كافران توقع داشتند، رد مي كند، و مي گويد كه چنين ادعائي نكرده است. و مي گويد كه شما خيال مي كنيد كه بر يك پيغمبر لازم است مالك خزاين رحمت الهي باشد و بتواند مستقلاً فقير را غني كند و مريض را شفا دهد و مردگان را زنده سازد و در آسمان و زمين و ساير اجزاي هستي هر تصرفي را كه با هر كيفيتي مي خواهد انجام دهد. شما خيال مي كنيد كه پيغمبر بايد علم غيب داشته باشد و شما خيال مي كنيد پيغمبر از مقام بشري به مقام فرشته برسد و از نيازهاي انساني و خورد و خوراك و زناشوئي و غيره بي نياز باشد، ولي شما خطا كرده ايد چون پيغمبر چيزي جز رسالت ندارد و من مدعي هيچ يك از اينها نيستم !

جدال كافي است ! عذاب بياور !

كفار بعد از آنكه از درهم كوبيدن استدلال و ابطال حقيقتي كه نوح بدان دعوت مي كرد عاجز شدند گفتند:

« - اي نوح ! تو با ما مجادله كردي و فراوان هم مجادله كردي ،

پس اگر راست مي گوئي آنچه بما وعده مي كني بياور !

گفت :

ص:267

- اين تنها خداست كه اگر خواهد عذاب را مي آورد،

و شما عاجز كنندة خدا نيستيد !»

كافران اين كلام را كه سياق آن براي عاجز كردن نوح است، بدو القاء كردند. كفار اين كلام را موقعي گفتند كه نوح مدت زيادي در بين آنها درنگ كرده بود و آنان را به سوي توحيد فراخوانده بود، و با ايشان از در انواع مخاصمه و محاجه وارد شده بود و همه عذرتراشي هاي آنان را قطع كرده و حق را برايشان آشكار ساخته بود.

قرآن مجيد مي گويد: نوح در بين قوم خود هزار و پن_جاه سال كم درنگ كرد.

احتجاجات نوح و جوابهاي قوم او كه خدا در اينجا به صورت يك گفتگو درآورده عملاً در ظرف صدها سال انجام گرفته است.

در پايان اين مباحثات نوح مي فرمايد:

« و اگر خدا خواسته باشد شمارا اغوا كند و من بخواهم نصيحتتان كنم ، نصيحت من به شما سود نخواهد داد، كه او پروردگار شماست و شمارا به سوي او بازگشت مي دهند.»

(1)

تلاشهاي نوح در دعوت ديني

نوح قوم خودرا به ايمان به خدا و آيات او دعوت كرد و در اين راه هرچه توانست تلاش نمود. شب و روز، به طورعلني و مخفي مردم را به سوي حق فراخواند ولي آنها جز با عناد و تكبرورزي به او پاسخ ندادند و بهر اندازه كه نوح در دع____وت آنها مي افزود آنان ني___ز به سركشي و كفر خود مي افزودند. غيراز خانوادة نوح و تعداد معدودي كس ديگري به او ايمان نياورد تا بالاخره از ايمان آوردن قوم نااميد شد و به پروردگار خود شكايت برد و از او ياري خواست.

(2)

(3)

سه پيام اصلي نوح

نوح اولين پيغمبري است كه تفصيل نهضت اودرقرآن ذكرشده است. نوح سه پيام به قوم خود داشت:


1- مستند: بحث قرآني الميزان ج20 ص 89
2- اين مطالب در سورة نوح و قمر و مؤمنون نقل شده است.
3- مستند: آيات 59 تا 64 سوره اعراف " لَقَد اَرسَلنا نوُحاً اِلي قَومِه فَقالَ …." الميزان ج 15 ص 241

ص:268

اولين پيام نوح به قوم خود اين بود كه :

« اي قوم من! خداي يگانه را كه جز او خدائي براي شما نيست بپرستيد!»

دومين پيامش اين بود كه:

« من از عذاب روزي بزرگ بر شما بيمناكم! »

سومين پيامش اين بود كه:

« اي قوم ! در من ضلالت نيست بلكه پيغمبري ازجانب پروردگارجهانيانم! »

نوح با اين سه پيام به سه اصل از اصول دين اشاره مي كند:

توحيد، معاد، نبوت !

اشراف و بزرگان قوم او گفتند:

- ما تورا در ضلالتي آشكار مي بينيم!

اگر با اين تأكيد شديد نسبت ضلالت به نوح داده اند براي اين است كه طبقة اشراف هرگز توقع نداشتند كه يكنفر پيدا شود و بر بت پرستي آنان اعتراض كند و صريحاً پيشنهاد ترك خدايانشان را بدهد و از اين عمل انذارشان كند.

نوح عليه السلام درجواب آنان گمراهي را ازخود نفي مي كند وخودرا پيامبري مبعوث از جانب خداي سبحان معرفي مي كند و مي فرمايد:

« من از آنجائي كه رسولي از ناحية پروردگار هستم به مق___تضاي رسالت______م پيام هائي را به شما مي رسانم! »

منظور نوح از " پيام ها " نشان دادن اين نكته است كه او علاوه بر مبعوث شدن به توحيد و معاد، احكام بسيار ديگري نيز آورده است. چون نوح عليه السلام از پيامبران اولي العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است.

او فرمود : « من خيرخواه شمايم، باشما نصيحت هائي دارم كه شمارا به خداوند و اطاعت او نزديك مي كند، و من چيزهائي مي دانم كه شما نمي دانيد !»

منظورش از آن " چيزها كه مي دانست" معارفي است كه خداوند از سنن جاري در عالم و از آغاز و انجام آن به وي آموخته بود، مانند: وقايع قيامت، جزئيات مسئلة ثواب و عقاب، اطاعت و معصيت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذاب الهي.

ص:269

(1)

مباحثات نوح

آيات زير اشاره مي كند به اجمال آنچه بين حضرت نوح "ع" و قومش گذشته ودرآخر به نجات نوح و همراهانش و غرق اكثر مردم انجاميده است.

« قوم نوح پيغمبران را دروغگو شمردند،

وقتي كه برادرشان نوح به آنها گفت: - چرا نمي ترسيد؟

كه من پيغمبري خيرخواه شمايم .

از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد !

من براي پيغمبري خود از شما مزدي نمي خواهم،

كه مزد من جز به عهدة پروردگار جهانيان نيست،

از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد !

گفتند: - چگونه به تو ايمان بياوريم كه فرومايگان پيروي ات كرده اند؟

گفت: - من چه مي دانم كه چه مي كرده اند، كه اگر فهم داريد ؟

حسابشان جز به عهدة پروردگار من نيست !

و من اين مؤمنين را دور نخواهم كرد !

كه من جز بيم رساني آشكار نيستم !

گفتند: - اي نوح ! اگر بس نكني سنگسار مي شوي !

گفت : - پروردگارا ! قوم من دروغگويم مي شمارند،

بين من و آنها حكم كن !

و مرا با مؤمناني كه همراه منند نجات بخش ! »

مقصود مردم از اينكه به ن__وح عليه السلام گفتند كه پيروان تو از افراد پست هستند، اين بوده كه شغل پست و كارهاي كوچك دارند. ظاهراً قوم نوح "ع" ملاك شرافت و احترام را اموال و فرزندان و پيروان بيشتر مي دانستند.

نوح عليه السلام فرمود كه من هيچ مأموريتي ندارم مگر انذار و دعوت، و در نتيجه كسي را كه رو به من بياورد و دعوتم را بپذيرد، هرگز طردش نمي كنم ! و نيز از اعمال گذشته شان تجسس نمي نمايم تا به حساب كرده هايشان برسم، چون حسابشان با پروردگار من است نه با من ، كه او پروردگار همة عالم است !

وقتي مي بينيم كه قوم نوح اورا تهديد به رجم و سنگسار كردند اين بار تهديد آنها قطعي بود، چون از مفردات آيه برمي آيد كه اين سخن را در اواخر دعوت طولاني نوح


1- مستند: آية 105 سوره شعراء " كَذَّبَت قَومُ نوُحٍ الْمُرسَلينَ …." الميزان ج30 ص 164

ص:270

گفته اند.

حضرت نوح بالاخره بيان مي كند كه ديگركار ازكارگذشته وتكذيب به طورمطلق از قوم تحقق يافته به طوري كه ديگر هيچ اميدي به تصديق و ايمان در آنان نمانده است، و از خدا مي خواهد بين آنجناب و بين قومش قضاء براند.

خداوند مي فرمايد:

« پس او و همراهان اورا در كشتي نجات داديم ،

سپس باقي ماندگان را غرق كرديم ،

كه در اين عبرتي است، و بيشترشان ايمان آور نبودند ،

و پروردگارت همو نيرومند و فرزانه است ! »

(1)

دعا و شكايت و نفرين نوح

قرآن مجيد از حضرت نوح دعائي را نقل مي فرمايد كه در پايان كار خود با قومش كرد و عرض نمود:

« پروردگارا !

مرا و پدر و مادرم را،

و هركسي را كه با داشتن ايمان به خدا به خانة من وارد شود،

و جميع مؤمنين و مؤمنات را بيامرز

و ستمكاران را جز بر هلاكتشان ميفزا !» ( نوح 27)

اين دعا را خداي متعال در آخر سورة نوح بعد از آيات زيادي كه دربارة شكايتهاي نوح ايراد كرده، نقل فرموده است. وي در اين آيات شكايت هاي خود را به عرض پروردگار خود مي رساند، و دعوت مداوم و شبانه روزي قوم را در تمامي مدت عمر كه قريب هزار سال بوده، و اذيت و آزاري كه دربرابر آن از آنان ديده، و بذل جهدي كه درراه خدا كرده، و اينكه در راه هدايت قوم منتهاي طاقت خودرا بكاربرده است ولي متأسفانه دعوتش جز فرار آنان و نصيحتش جز استكبار آنان اثري نكرده است، شرح مي دهد:

ن____وح لايزال نصيحت و موعظه خودرا بين ق___وم خود نشر مي داد و حق و حقيقت را به گوش آنان مي رسانيد ولي قومش لجاج و عناد به خرج مي دادند و بر خطاياي خود اصرار مي ورزيدند، و در مقابل زحمات آن جناب مكر و خدعه بكار مي


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج 12 ص 123

ص:271

بردند تا اينكه ناراحتي و تأسفش از حد گذشت و غيرت الهي اش به جوش آمد و قوم خودرا اين چنين نفرين كرد:

« پروردگارا ! در زمين از كفار دياري باقي مگذار !

چه اگر تو آنان را مهلت دهي بندگانت را گمراه خواهند ساخت،

و جز كفرپيشگان و بدكاراني مثل خود زاد و ولد نخواهند كرد !» ( نوح 27)

از گفتار نوح استفاده مي شود كه كفار عدة زيادي از كساني را كه به وي ايمان آورده بودند مجدداً گمراه ساخته بودند، و از اين مي ترسيد كه مابقي را نيز گمراه كنند.

اينكه فرمود : " جز فاجر و كافر نخواهند زاد ! " از اخبار غيبي است كه از فراست نبوت و وحي الهي كسب كرده و فهميده بود كه استعداد صلب مردان و رحم زنان ايشان از تكوين فرزندان مؤمن، از بين رفته است.

نوح دربارة كساني كه دعاي مغفرت كرد، ادب پيامبري اش چنين ايجاب مي نمود كه مؤمنين پيرو خودرا فراموش نكند با اينكه تعداد آنها بسيار كم بود.

نوح اولين پيامبري بود كه كتاب و شريعت آورده و مبعوث به نجات دني_ا از گرداب بت پرستي شده بود ولي از مجتمع بشري آن روز در تمام هزار سال نبوت او جز عدة قليلي كه بنا به برخي روايات از هشتاد نفر تجاوز نمي كرد به او ايمان نياوردند، نوح براي دنيا و آخرت آنان خير الهي را درخواست كرد و در دعايش گفت:

« پروردگارا ! مرا وپدرومادرم را و هركه وارد خانة من شود،

وجميع مؤمنين و مؤمنات را بيامرز !»

يعني نخست خودرا كه پيشوا و جلودار مردم است دعا كرد و دعا به جان خودش در واقع دعا به جان آن مردم نيز مي باشد. سپس پدرومادرش راذكركرد كه نشان مي دهد آنان نيز مؤمن بوده اند. و آنگاه كساني را كه وارد منزل او مي شوند دعا كرد كه عملاً دعا به جان مؤمنين معاصرش مي باشد، و بالاخره همة اهل توحيد را دعا كرد، چه مؤمنين معاصرش و چه آيندگان، زيرا آيندگان نيز امت او هستند. و تا قيام قيامت همة اهل توحيد رهين منت اويند. او اولين فردي است كه دعوت ديني خودرا با كتاب و شريعت اعلام نمود و پرچم توحيدرا در بين مردم برافراشت و از همين جهت بود كه خدايش فرمود: سلام علي نوح في العالمين!

تا قيام قيامت هركسي ايمان به خدا آورد يا عمل صالحي را انجام دهد يا اسمي

ص:272

از خداي عز اسمه ببرد، وتا زماني كه از خير و سعادت در ميان بشر اسم و اثري هست همه از بركت دعوت نوح و اثر و دنبالة نهضت اوست كه بر تمام سلسلة انبياء و مرسلين صلوات خدا باد !

(1)

آخرين مراحل دعوت نوح

اين سوره به رسالت نوح به قومش، و به اجمالي از دعوتش، و اينكه قومش اجابت نكردند و در آخربه پروردگار خود شكوه نمود و قوم را نفرين كرد و براي خود و پدر و مادرش و هر مرد و زني كه با ايمان داخل خانه اش شود استغفار كرد، و اينكه در آخر عذاب برآن قوم نازل شد و همگي غرق شدند، اشاره مي كند.

آغاز سوره نشان از نزديكي عذابي است كه در انتظار قوم نوح است.

خداوند مي فرمايد:

« ما نوح را به سوي قومش فرستاديم و به او وحي كرديم كه :

قومت را قبل از اينكه عذابي اليم برسد، انذار كن ! »

اين آيه دلالت دارد براينكه قوم نوح به خاطر شرك و گناهان در معرض عذاب بوده اند، چون انذار به معني ترساندن است و ترساندن همواره از خطر محتملي است كه اگر هشدار و تحذير نباشد، حتماً مي رسد. سپس از طرز دعوت نوح و رسالت او به طور اجمال و تفصيل صحبت مي كند و بياني را كه نوح در انذار قومش بكار برده و عباراتي را كه استفاده كرده است، شرح مي دهد:

« گفت: اي قوم من ! من شمارا بيم رسان آشكارم ،

دعوت من اين است كه:

الله را بپرستيد !

و از عذابش بترسيد !

و مرا اطاعت و پيروي كنيد ! »

نوح با استفاده از عبارت " اي قوم من" مي خواهد اظهار دلسوزي و مهرباني


1- مستند: آية1 تا24 سوره نوح " اِنّا اَرسَلنا نوُحاً اِلي قَومِهِ اَن اَنذِر قَومَكَ مِن قَبلِ اَن يَأتِيَهُم عَذابٌ اَليمٌ ...." الميزان ج39 ص16

ص:273

كند و بفرمايد شما همگي مردم منيد، و مجتمع قومي ما، من و شما را يكجا جمع كرده است، و بدي و ناراحتي شما مرا ناراحت مي كند، ومن براي شما جز خير و سعادت چيزي نمي طلبم و بهمين جهت از عذابي كه پشت سر داريد شمارا هشدار مي دهم !

در قسمت دوم بيان خود مي گويد: " الله را بپرستيد – أعبُدُوااللهَ " و با اين بيان قومش را به توحيد در عبادت فرا مي خواند، چون مردم نوح بت پرست شده بودند، و مذهب وثنيت داشتند كه اجازه نمي دهد مردم خداي تعالي را بپرستند، نه به تنهائي و نه باغير، بلكه تنها مجاز بودند ارباب بتهارا با پرستش بتها بپرستند تا آن ارباب كه مستقيماً خدارا مي پرستند، نزد خدا شفاعت ايشان كنند. ودرحقيقت عبادت پرستندگان خودرا روي عبادت خود نهاده وتحويل خدا بدهند. اگر اين مذهب اجازه پرستش خداي تعالي را مي داد حتماً خدارا به تنهائي مي پرستيدند، پس دعوت چنين مردمي به عبادت خدا در حقيقت دعوت به توحيد در عبادت است.

و عبارت " از عذابش بترسيد - وَاتَّقوُهُ " دعوتشان به اجتناب از گناهان كبيره و صغيره است يعني شرك وپائينتر از شرك وانجام اعمال صالحي كه انجام ندادنش گناه است.

و عبارت " مرا اطاعت و پيروي كنيد – وَاَطيعوُن " دعوتشان به اطاعت از خودش است. اطاعتشان از او مستلزم اين است كه رسالتش را تصديق كنند و تعاليم دين را و دستور يكتاپرستي را ازاو بگيرند واين دستورات را سنت حياتي خود قرار دهند.

اين سه دستور:" اَن أعبُدُوا اللهَ ، وَا تَّ___قُوهُ ، وَ اَطيعوُنِ " ايشان را به اصول سه گانة دين دعوت مي كند:

اولي به توحيد،

دومي به تصديق معاد كه اساس تقوي است،

(چون اگر معاد و حساب و جزاء نباشد تقواي ديني معناي درستي نمي دهد، )

سومي به تصديق اصل نبوت كه همان اطاعت بي چون و چرا از پيامبراست.

وعده هاي مغفرت نوح

نوح فرمود:

« - خدا را بپرستيد، و از او بترسيد، و مرا اطاعت كنيد،

تا بعضي از گناهانتان را بيامرزد !

ص:274

يَغفِر لَكُم مِن ذُنوُب___ِكُم ! »

منظور از " بعضي از گناهان – مِن ذُن_وُ بِكُم " آن گناهاني است كه قبل از ايمان و درحال كفر مرتكب شدند، و اما گناهاني كه ازآن به بعد و بعد از ايمان آوردن در آينده مرتكب مي شوند، منظور نيست، چون معنا ندارد گناهاني كه هنوز رخ نداده آمرزيده شود، چون چنين وع__ده اي مستلزم آن است ك_ه تكالي_ف در قرآن آمرزش همة گناهان منظور باشد مغفرت مترتب بر استمرار ايمان و عمل صالح و ادامة آن تا آخر عمر گرديده است. مانند آية 12 سورة صف.

در حقيقت وسعت آمرزش به مقدار وسعت ايمان و عمل صالح است.

وعده تأخير اجل قوم

فرمود:

« … و تا به تأخير اندازد مرگ شمارا،

تا زمان رسيدن اجل مسمي

- وَ يُؤَخِّركُم اِلي اَجَلٍ مُسُمًّي . »

در اين آيه تأخير مرگ تا اجلي معين را نتيجة عبادت خدا و تقوي و اطاعت رسول دانسته است. و اين خود دليل براين است كه دو نوع اجل وجود دارد: يكي اجل مسمي و معين، و ديگري اجلي كه معين نشده است و احتمال رسيدن آن قبل از اجل معين وجود دارد.

چون اجل خدا وقتي مي رسد ديگر تأخير انداخته نمي شود و در نتيجه دراين كلام وعدة به تأخير اجل غير مسمي در صورت ايمان داده شده و تهديدي هم شده كه اگر ايمان نياورند عذابي عاجل بسر وقتشان خواهد آمد.

مداومت در دعوت

نوح عليه السلام به خدا شكايت مي كند كه من شب و روز آنهارا دعوت كردم ولي دعوت من جز فرار آنها نيفزود:

« قالَ رَبِّ اِنّي دَعَوتُ قَومي لَيلاً وَ نَهَاراً - فَلَم يَزِدهُم دُعائي اِلاَّ فِرَاراً .»

در اين آيه زياد شدن فرارشان را به دعوت خود نسبت مي دهد و اين ب_ه

سبب آن است كه وقتي خير در غيرمورد صالح به كار رود خود آن مورد و محل به خاطر

ص:275

فسادي كه دارد آن خير را فاسد مي كند و تبديل به شر مي شود.

درآية 82 سورة اسري مي فرمايد:

« ما در قرآن چيزهائي نازل كرده ايم كه شفا و رحمت براي مؤمنان است، ولي در ستمكاران جز زيادتر شدن خسران اثري ندارد ! »

دعوت به قانون رفاه جامعه

نوح در دعوت خود نعمت هاي الهي را مي شمارد و به طوري كه قرآن مجيد از آن جناب ذكر مي كند او به قوم خود وعده فراواني نعمت ها و تواتر آنرا مي دهد، به شرطي كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند.

معلوم مي شود استغفار از گناهان اثر فوري در رفع مصايب و گرفتاريها وگشوده شدن درهاي نعمت هاي آسماني و زميني دارد و مي فهماند كه بين صلاح جامعه انساني و فساد آن ، و بين اوضاع عمومي جهان ارتباطي برقرار است، و اگر جوامع بشري خودرا اص____لاح كنند به زندگي پاك___يزه وگوارائي مي رسند و برعكس اگر خلاف آن عمل كنند عكس آن را خواهند داشت.

آيات زير نيز در اين معنا هستند:

« در خشكي و تري عالم فساد ظاهر شد به دليل اعمالي كه مردم مرتكب شدند.»

« آنچه مصيبت به شما رسد به خاطر كارهائي است كه به دست خود كرديد. »

« اگر اهل شهرها ايمان آورند و تقوي كنند درهاي بركات آسمان و زمين را براي آنان مي گشائيم. »

(بترتيب سوره روم 41، شوري 30، اعراف 96)

در روايات اسلامي هم در استفاده از اين نكته از آيات شريفه كه استغفار سبب وسعت رزق و امداد به مال و فرزندان است، موارد بسيار ديده مي شود:

از علي عليه السلام (در خصال) نقل شده كه فرمود:

« استغفار بسيار كن تا رزق را به سوي خود جلب كني ! »

شكوائيه نوح

ص:276

نوح به خدا عرض كرد:

« من هرچه دعوتشان كردم تا تو آنهارا بيامرزي،

انگشت هايشان را به گوشهايشان كردند،

و جامه هايشان را بر سرشان كشيدند، تا حرف مرا نشنوند،

وبرعناد خود اصرار ورزيدند واستكباري عجيب به خرج دادند… !»

عرض كرد: من آنهارا علني دعوت كردم نشد،

خصوصي ومحرمانه دعوت كردم نشد،

در دعوتم همة راههارا به كار گرفتم : به آنها

گفتم: - شما توبه و استغفار كنيد خدا غفار و آمرزنده است، قبول نكردند،

گفتم: - كه اگر از خدا طلب مغفرت كنيد ابر بسياري بر شما ببارد، و شما را اموال و اولاد زياد مي دهد، شمارا باغها و نهرها و نعمت هاي دنيوي زياد مي بخشد، اثر نبخشيد.

گفتم: - شماراچه شده كه معتقد به عظمت خدا نمي شويد؟

گفتم: - چرا شمابراي خدا اميد وقار و ثبات در ربوبيت نداريد، درحالي كه خود شمارا او خلق كرد و به اطوار و احوال گوناگون خلق كرد، كه هرطوري طور ديگر را به دنبال دارد - يك فرد از شما را نخست از خاك آفريد و آنگاه نطفه اش و سپس علقه و در مرحلة بعد مضغه و جنين و طفل و جوان و سالخورده كرد، جمع شمارا هم مختلف آفريد، از نظر نر و ماده ازواج شما نيز مختلف آفريد، آيا اين چيزي جز تدبير ربوبي است؟ پس مدبر امور شما هم اوست و رب شما اوست وخدا و اله شما هم اوست، ازاين بتها وارباب آلهه دست برداريد.

گفتم: - مگر نمي بينيد كه چگونه خدا هفت آسمان مطابق هم آفريد؟

گفتم: - مگر نمي بينيد كه خدا ماه را آفريد و از آن نوري مي آيد كه زمين

را روشن مي كند، و خورشيد را سراج قرار داد، و اگر اين چراغ خدا

ص:277

نبود ظلمت عالم مارا فرا مي گرفت ؟

گفتم: - خدا شمارا اززمين رويانيد، رويانيدن نبات، سپس شمارا مي ميراند و به زمين برمي گرداند، و روز قيامت براي جزا از قبرهايتان بيرون مي آورد.

گفتم: - خدا زمين را مثل فرش برايتان گسترده كرد تا بتوانيد به آساني در آن بگرديد، و در زمين راهها و جاده ها قرار داد تا راهوار وهموار براي شما باشد ….

نوح عليه السلام بعد از ذكر اين شكوائيه و شرح دعوت خود به حضرت باري تعالي نتيجة دعوت خودرا در زمين شورة بت پرستان بي حاصل خواند و گفت:

« - پروردگارا ! آنها عصيان من كردند ،

و از كسي پيروي كردند كه مال و اولادش جز خسارت بارش نياورد»

منظور نوح بزرگان و توانگران عياش قوم بود كه مردم را عليه او مي شورانيدند و بر مخالفت و آزار او تحريك مي كردند.

« - وَ مَكَرُوا مَكْراً كُباراً …!»

شكايت نوح ادامه يافت و عرض كرد:

« - بارالها ! آنها نيرنگي عظيم عليه من راه انداختند،

به مردم گفتند كه از خدايان خود دست برنداريد !

آلهة " وَد و سواع و يغوث و يعوق و نسر " را ترك مكنيد !

خيلي خيلي از مردم را گمراه كردند،

خدايا ! ستمگران را جز ضلالت بيشتر جزا مده ! »

البته اين نفرين نوح كه از خدا مي خواهد گمراهي قوم را زيادتركند، غيرآن نفريني است كه براي هلاكتشان كرده است. اينجا مي خواهد خدا گمراهي آنهارا زيادتر كند. البته اين گمراهي ابتدا به ساكن نيست بلكه مجازاتي است به جرم كفر و فسق شان، تا آمادة آمدن عذاب خدا شوند، و در كفر و ضلالت به حداكثر ظرفيت خود برسند تا عذاب خدا نازل شود.

عذاب دنيوي و برزخي قوم نوح

ص:278

قبل از ات____مام شكوائيه نوح كه در قرآن مجيد در اين آيات بيان شده خداوند مي فرمايد كه اين قوم به خاطر خطيئه ها و گناهانشان عاقبت غرق شدند و داخل آتشي گشتند كه جز خدا ياوري نيافتند. ( يعني بتها و خداياني كه مي پرستيدند به كمك آنها نيامدند! )

دراين آيه نظم لطيفي به كار رفته كه ميان غرق شدن در آب و سوختن درآتش را جمع كرده است. مراد به اين آتش، آتش برزخ است كه مجرمين بلافاصله بعداز مردن و قبل از قيامت درآن معذب مي شوند نه آتش آخرت.

( اين آية شريفه يكي از دلايل برزخ است، زيرا در آية شريفه نگفته قوم نوح غرق شدند و در قيامت داخل آتش مي شوند تا منظور از آتش، آتش قيامت باشد.)

(1)

اتمام حجت نوح

قرآن مجيد در آية فوق، تاريخ مبارزات نوح عليه السلام، اولين پيغمبر صاحب شريعت را بيان مي كند، زماني را كه يك تنه با مردم مواجه شد و تنها از طرف خودش حرف مي زد. وي به سوي مردم دنيا فرستاده شده بود. نوح به مردم اتمام حجت كرد كه هرچه مي توانند بكنند و در اين زمينه حجت خود را براي كساني كه تكذيبش مي كردند، تمام كرد.

او بقوم خود گفت:

قوم من ! اگر قيام و نهضتي كه براي توحيد كرده ام يا موقعيت و رسالتم، و يادآوري ايكه شما را به آيات خدا مي كنم برايتان گران است، و اين مسئله ناچارتان مي كند كه مرا بكشيد، و هرچه مي توانيد به من بدي برسانيد تا خودتان را از شر من خلاص كنيد، من در قبال تهديدي كه از ناحي__ة سينه ه_اي دردمند و روحيه هاي تنگ شما متوجه من است، بر خدا توكل مي كنم، وكارم را باو ارجاع مي كنم و اورا وكيل خود ساخته ام تا در شئون من تصرف كند، و خود را گرفتار تدبير و نقشه كشي نكرده ام. شما تصميم تان را با شركاء تان كه گمان مي بريد در سختي ها ياريتان مي كنند، بگيريد، و هرطور كه به نظرتان مي رسد قصد جان من كنيد، و اگر قبلاً براي توسل به هر سببي در دفع من كوشش نكرده ايد، و اينكار براي شما غم و ان_دوهي بار نياورد و سرانجام برمن حمله ب_ريد و مرا از مي_ان برداريد و بكشيد و مهلتم ندهيد !»

در اين آيه نوح قوم خودرا تحدي مي كند كه هرچه به نظرشان مي رسد انجام


1- مستند: آية 71 سوره يونس " وَاتلُ عَلَيهِم نَبَأَ نوُحٍ اِذ قالَ لِقَومِهِ …." الميزان ج 19 ص 169

ص:279

دهند، و اين مطلب را روشن مي كند كه خداي او قادر است كه آنان را دفع كند هرچند عليه او تصميم گرفته و از شركاء و خدايان خود كمك گرفته باشند.

آنگاه مي فرمايد:

« - اگر شما روي گردان شده و از استجابت دعوت من اعراض كنيد براي من اشكالي ندارد زيرا من از اعراض شما به هيچوجه ضرر نمي كنم، چون من از شما براي كار خودم اجر و مزدي نخواسته ام و اجر و مزد من برعهدة خداست !»

خداوند متعال پايان كار قوم نوح را چنين خلاصه مي كند:

« قوم نوح اورا تكذيب كردند، پس او و همراهيانش را در كشتي نجات داديم،

و آنان را در زمين جانشين كرديم .

( اينان بعداز مكذبان باقي ماندند وخلف سلف و قائم مقام گذشتگان خود شدند .)

و كساني را كه تكذيب آيات ما مي كردند، غرق ساختيم ،

بنگر كه بيم داده شدگان چه عاقبتي داشتند !؟ »

(1)

آخرين نفرين نوح

قرآن مجيد قبل از بيان نفرين نوح و بعد از بيان شكوائية او اشاره مي كند به اينكه هلاكت قوم نوح به خاطر آن خطايائي بود كه نوح عليه السلام برشمرد، ونيز براي اين بود كه زمينه را براي نفرين نهائي خود و درخواست هلاكت عليه آنان فراهم سازد و روشن شود كه غرق شدن قوم استجابت نفرين نوح بود و اين عذاب تا آخرين نفرشان را هلاك كرد.

نوح عرض كرد:

« پروردگارا !

ازكافرين ديّاري بر روي زمين باقي مگذار !

اگر حتي يك نفر باقي بماند بندگان تورا گمراه خواهد كرد!

از اينها جز كافر و فاجر متولد نمي شود ! »

اين آيات دليل درخواست هلاكت تا آخرين نفر آنان را بيان مي كند و حاصلش اين است كه اگر درخواست كردم كه همة آنان را هلاك كني براي اين بود كه هيچ فايده اي در بقاء آنان نيست، نه براي مؤمنين، ونه براي فرزندان خودشان. اما براي مؤمنين


1- مستند: آيه 25 سوره نوح " وَ قالَ نوُحٌ رَبِّ لاتَذَر عَلَي الاَرضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّاراً …. " الميزان ج39ص185

ص:280

فايده ندارند براي اينكه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مي كنند، و اما براي فرزندان خود فايده ندارد دليلش اين است كه اينان فرزندان سالم نمي آورند و اگر بياورند فرزنداني فاجر و كافر مي آورند.

و نوح عليه السلام اين معنا را كه كفار در آينده جز فاجر و كافر نمي زايند از راه وحي فهميده بود.

آخرين دعاي نوح

نوح دعا كرد:

« پروردگارا ! مرا، و پدر و مادرم را،

و هركه با ايمان به خانة من (يا به كشتي) داخل شود ،

و همة مردان و زنان با ايمان دنيا را ببخش و بيامرز !

و ستمكاران را جز بر هلاك و عذابشان ميفزاي ! »

نوح اين دعا را براي تمامي زن و مرد مؤمن تا روز قيامت كرد.

و آخرين كلامي هم كه از او در قرآن نقل شده اين است كه ستمكاران را جز بر هلاك و عذاب ميفزاي، و در دنيا و آخرت عذاب و هلاكت نصيبشان كن !

(1)

آغاز سنت جاري در هلاكت اقوام فاسد

خداوند متعال در آيات فوق خاطر نشان ساخته كه سنت الهية جاري درامم گذشته براين بوده كه هيچ امتي را عذاب نمي كرده مگربعداز آنكه رسولي به سويشان بفرستد تا آنان را از عذاب خدا بترساند.

وقتي زمان هلاك كردن قومي نزديك شد …

« و ما چون اهل دياري را بخواهيم به كيفر گناه هلاك سازيم، پيشوايان و منعمان آن شهر را امر به اطاعت مي كنيم ولي آنها راه فسق و تبهكاري وظلم درآن ديار پيش مي گيرند، و آنجا عقاب لزوم پيدا مي كند آنگاه همه را به جرم بدكاري هلاك مي سازيم.»

در آية فوق با اشاره به قرون گذشتة هلاك شده مي خواهد بفهماند هلاك ساختن اهل قريه ها و ديارها يكي از سنت هاي جاري خداوندي است.


1- مستند: آيه 15تا17 سوره اسري " وَ كَم اَهلَكنا مِنَ الْقروُنِ مِن بَعدِ نوُحِ …. " الميزان ج 25 ص103

ص:281

و ضمنا اين آيه خالي از اشعار به اين معنا نيست كه سنت هلاك ساختن از زمان نوح در ميان قرون بشري شروع شده است و مجتمع انساني قبل از زمان نوح عليه السلام يك مجتمع ساده و فطري بوده است، وبشر جز آنچه را كه به فطرت خ_______ود مي يافته درك نمي كرده است، وبعد ازآمدن نوح بودكه اختلافات درميان بشر پيدا شد.

طوفان نوح

ط__وف__ان ن___وح دلايل شروع و نتايج آن

اشاره

ص:282

ص:283

(1)

كشتي نوح

آيات فوق، آن قسمت از تاريخ دعوت حضرت نوح عليه السلام را بيان مي فرمايد كه ديگر از ايمان آوردن كافران قوم نا اميدي حاصل شده و خداوند دستور ساختن كشتي را مي دهد.

در آية اول مي فرمايد:

« به نوح وحي شد كه به جز آنان كه ايمان آورده اند،

كس ديگري از قوم تو ايمان نخواهد آورد،

پس، از كارهائي كه قومت مي كردند، اندوهگين مباش !

و با نظارت و وحي ما كشتي بساز،

و در مورد كساني كه ستم كرده اند با من سخن مگو،

كه اينان غرق شدني هستند !

……

و نوح كشتي مي ساخت،

و هروقت مردم سرشناس قوم براو مي گذشتند، مسخره اش مي كردند،

گفت:- اگر شما مارا مسخره مي كنيد،

ماهم همانگونه كه شما مسخره مان مي كنيد، مسخره تان خواهيم كرد !


1- مستند: آيه36 تا 49 سورة هود " وَ اوُحِيَ اِلي نوُحٍ اَنَّهُ لَن يؤُمِن مِن قَومِكَ اِلاّ مَن قَدآمَنَ …." الميزان ج20 ص50

ص:284

و به زودي خواهيد دانست كه به چه كسي عذاب مي رسد،

كه رسوايش كند و عذابي ديرپا اورا فراگيرد! »

خداوند مي خواهد نوح را نا اميد از آن كند كه كافران قوم او از اين به بعد ايمان نخواهند آورد لذا براي آرام كردن روحية او مي فرمايد:

« پس از كارهائي كه قومت مي كردند اندوهگين مباش ! »

اين جمله اشاره دارد به اينكه وقت داوري و فيصله ميان او و قومش فرارسيده است، و نيز مي خواهد جان اورا از ناراحتي و غم باز دارد، زيرا از كارهائي كه ايشان نسبت به او و گروندگان به او انجام مي دادند و آزارهائي كه در مدتي طولاني ( در حدود هزار سال) كه بين آنان بسر برد به آنها مي رسانيدند، ناراحت و مغموم بود.

از اين آيه استفاده مي شود كه كافران تا به ايمانشان اميد هست عذاب نمي شوند ولي موقعي كه ملكة كفر و پليدي شرك در آنان ثبات يافت سزاوار كلمة عذاب مي شوند.

نوح از اين وحي خدا علم پيدا كرد كه از آن پس هيچ يك از آنان ايمان نخواهند آورد و در نسل آنها نيز كسي وجود ندارد كه به خدا ايمان آورد و سپس برآنها نفرين كرد كه عذاب بر ايشان نازل شود و در نفرين خود نيز همان مطلبي را كه به او وحي شده بود ذكر كرد و پس از آنكه خدا دعايش را مستجاب كرد و خواست هلاكشان كند به وي دستور داد كشتي بسازد و به او خبر داد كه آنان هلاك شدني هستند !

سپس خداوند با آية زير حتمي شدن قضاء الهي را به نوح فهماند:

« كشتي را تحت مراقبت كامل و تعليم ما بساز،

و از من مخواه كه عذاب را از اينهائي كه ستم پيشه كرده اند بازگردانم،

زيرا قضاي حتمي و غيرقابل برگشت به غرق ايشان تعلق گرفته است ! »

در جريان ساختن كشتي، دسته ها و طايف_ه ها ي_كي پس از دي_گري ب_ه اهانت و استهزاء او دركار سفينه مي پرداختند و او در مقابل دع__وت الهي خويش بر اين همه صبر مي كرد بي آنكه سست شود و يا از راه خود برگردد.

محل و زمان ساخت كشتي نوح

اين امر نشان مي دهد كه نوح كشتي را در برابر ديد مردم و درگذرگاه عمومي

ص:285

مي ساخت ودر ساختن كشتي از خاندان و پيروان خود استمداد مي كرد و ايشان در ساختن كشتي با او شركت داشتند و آنها نيز مورد تمسخر قرار مي گرفتند.

در روايات اسلامي آمده است كه وقتي خداوند به نوح دستورداد كشتي بسازد، نوح گفت: پروردگارا كشتي چيست ؟ خدا گفت: خانه اي است از چوب كه روي آب جاري مي شود. پس من معصيت كاران را غرق مي سازم و زمين را از آن______ان پاك مي كنم !

نوح گفت : آب كجاست ؟

خدا گفت: من بر هر چه بخواهم قادرم ! » ( از ابن عباس در درمنثور)

از حضرت صادق عليه السلام (در كافي) نقل شده كه فرمود:

« نوح مردي درودگر بود، بعداً خدا اورا به پيغمبري برگزيد،

و نوح اولين كسي بود كه كشتي ساخت كه روي آب حركت مي كرد...

خدا به نوح وحي كرد كه كشتي بزرگ و وسيعي بساز و اين كار را با عجله انجام بده !

پس نوح در مسجد كوفه با دست خود به كار ساختن كشتي پرداخت و از راههاي دور چوب آن را مي آورد تا سرانجام از ساختن آن فارغ شد...

نوح كشتي را در دو دوره و در هشتاد سال بساخت ...

در زمان نوح كوفه و مسجد كوفه وجود داشته است و منزل نوح و قوم او در دهي واقع در يك منزلي فرات در قسمت غربي كوفه قرار داشت. »

از حضرت علي عليه السلام نقل شده كه:

« نوح در محل فعلي مسجد كوفه كه اينك هفتصد ذراع كوچكتر شده، نجاري مي كرد. »

(1)

آغاز طوفان نوح

اولين مرحلة شروع طوفان نوح درروز معهود با جوشيدن آب از تنور آغاز شد:

«… تا آنگاه كه امر ما آمد و تنور فوران كرد،


1- مستند: آية 40 تا 48 سورة هود " حَتي اِذا جاءَ اَمرُنا و فارَالتّ___َنوُ ر …." الميزان ج20 ص56

ص:286

گفتيم: در كشتي سوار كن از هركدام جفتي نر وماده،

و خانوادة خودرا،

به جز كساني كه در گذشته درباره شان سخن رفت،

و كساني را كه ايمان آورده اند، و جز اندكي به او ايمان نياوردند !

نوح گفت: سوار كشتي شويد كه حركت دادن و لنگر انداختن كشتي به نام خداست !

و پروردگار من آمرزنده و مهربان است !

كشتي آنان را در ميان موجي چون كوه ها مي برد…. »

نوح كار خودرا به نام خدا آغاز كرد – بِسمِ اللهِ مَجراي_ها و مُرساها !

نوح اولين انساني است كه خدا دركتاب آسماني خود از اوحكايت مي كند كه به نام خدا آغاز به كار كرده و اين باب را گشوده و براي توحيد استدلال كرده و كتاب و شريعت آورده و براي تعديل طبقات و از بين بردن تضاد هاي اجتماعي قيام كرده است.

به نوح دستور داده شد:

از هر جنسي از اجناس حيوانات نر و ماده در كشتي سوار كند، و خانوادة خود را نيز سوار كند. يعني وابستگان مخصوص از قبيل زن و فرزندان وي، و زن و فرزند فرزندان او به جز آن كساني كه در گذشته قول و عهد خدا درباره شان تحقق يافته كه هلاك خواهند شد !

كساني كه استثنا شده اند، يكي زن خائن نوح بود كه خداوند درباره اش فرمود :

« خدا براي كافران مثلي زده، زن نوح و زن لوط، كه تحت سرپرستي دوتن از بندگان صالح ما بودند ولي به آنها خيانت كردند.»

و ديگري پسر نوح بود كه خدا در آيات بعدي از او نام مي برد ولي نوح خيال مي كرد فقط زنش استثنا شده تا خدا بيان كرد كه پسر او نيز جزو خاندان او نيست و بدكار است و در اين هنگام بود كه نوح فهميد پسرش نيز در زمرة ستمكاران است.

محل آغاز طوفان

در روايات اسلامي از حضرت صادق عليه السلام ( در كافي) نقل شده است كه جاي تنوري كه آب از آنجا فوران كرد در خانة پيرزن مؤمني بود پشت قبلة طرف راست

ص:287

مسجد كوفه كه در زمان حضرت صادق عليه السلام زاوية " باب الفيل" مي گفتند. خداوند مي خواست به قوم نوح آيه و علامتي نشان دهد ، پس برآنان باران بسيار تند و خروشاني فرستاد و چشمه سارها نيز به جوش آمدند و سرانجام خدا غرقشان كرد.

از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ( در كافي) نقل شده كه فرمود:

« نوح - كه درود خدا بر او باد – از ساختن كشتي فراغت يافت و وعدة او با پروردگار خود براي هلاك ساختن قوم، فوران تنور بود، و تنور در خانة زني پير فوران كرد و زن گفت:

- تنور فوران كرد !

نوح برخاست و به طرف تنور رفت و آنرا مهر كرد و آب ايستاد و آنگاه هركس را كه مي خواست داخل كشتي كند داخل كرد و هركس را كه مي خواست خارج سازد، خارج ساخت، و آنگاه آمد و مهر را برداشت.

خدا مي فرمايد:

« آنگاه درهاي آسمان را گشوديم،

و آب از آن ريزان شد،

و زمين را به صورت چشمه ها در آورديم،

و آب طبق امر مقدر به هم رسيد،

و نوح را بر وسيله اي كه تخته و ميخ داشت سوار كرديم. »

اينكه فوران تنورعلامتي براي نوح عليه السلام بوده كه بايست نزديك شدن طوفان را بi وسيلة آن بداند در روايات بسياري آمده و سياق آية " پس آنگاه كه امر ما بيامد و تنور فوران كرد…." خالي از ظهور در اين نيست كه موعد مقرر فوران تنور بوده است.

(1)

عمومي بودن طوفان نوح

اولين دليل عمومي بودن طوفان نوح عمومي بودن دعوت نوح و عمومي بودن عذاب قوم نوح است كه خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد:

نوح در نفرين قوم خود از خدا چنين درخواست كرد:

« رَبِّ لاتَذَر عَليَ الْاَرضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارا ! »


1- مستند : بحث تحليلي الميزان ج20 ص 108

ص:288

يكي ديگر از شواهد عموميت طوفان در كلام خدا اين است كه در دو جاي قرآن ذكرشده كه خدا به نوح دستورداد از هر موجودي جاندار جفتي نروماده در كشتي سوار كند، و واضح است كه اگر طوفان مخصوص ناحية خاصي از نواحي زمين – بطوريكه گفته شده – عراق بود، به هيچ وجه احتياجي نبود كه از هر جنسي از اجناس حيوانات جفتي نروماده سوار كشتي كند، و مطلب واضح است.

تفسير المنار از جمله كتابهائي است كه معتقد است طوفان فقط مختص سرزمين قوم نوح بوده و در جاهاي ديگر زمين اتفاق نيفتاده است.

تفسير المنار در اين زمينه به آياتي استدلال كرده كه در آنها منظور از كلمة " ارض" سرزمين خاصي بوده است، ونيز نظر داده كه احتمالاً در آنموقع در سراسر زمين كس ديگري غيرازقوم نوح وجود نداشت و طوفان هم فقط در آن قطعه زمين اتفاق افتاده است.

ولي متأسفانه صاحب المنار صريح اين آيات را از نظر دور داشته كه نوح مأمور شد از هر جنسي از اجناس حيوانات جفتي نر وماده سوار كشتي كند كه همچون نص بر آن است كه طوفان در سراسر منطقه هاي خشك زمين و يا اقلاً در قسمت اعظم آن كه گوئي همة منطقه ها بوده، رخ داده است.

و بنابراين حق آن است كه قرآن ظهوري غيرقابل انكار دارد بر اينكه طوفان سراسر زمين را فراگرفت و همة بشري كه روي زمين بود هلاك گرديد.

(1)

ماجراي پسر نوح

« …كشتي آنهارا در ميان موج چون كوهها مي برد،

و نوح به پسر خود كه در جاي دوري بود، ندا داد:

- پسركم ! با ما سوار شو ! و با كافران مباش !

پسر نوح گفت:

-من به كوهي پناه مي برم كه مرا از اين آب نگه دارد .

نوح گفت:

-امروز هيچ چيزي جلو امر خدارا نمي گيرد،

مگر كسي كه خدا بر او رحم آورد !

موج ميان آنها حايل گشت،

و او نيز غرق شد . »


1- مستند: آية42 سورة هود " وَ ناد يا نوُحٌ اب_ْ_نَهُ …." الميزان ج20 ص60

ص:289

نوح گفت: - امروز كه روز شدت غضب خدا و حكم به غرق اهل زمين است، به جزكساني كه به خدا پناه برند، نه كوه، و نه هيچ چيز ديگر، نمي تواند جلوگيرخدا باشد.

موج مابين نوح و پسرش حايل شد و پسر نوح جزو غرق شدگان در آمد. و اگر موج مابين آنها حايل نشده بود و رشتة سخن آنها قطع نشده بود، نوح به كفر پسرش آشنا مي شد و از او بيزاري مي جست.

( اين آيه نشان مي دهد كه سرزمين قوم نوح كوهستاني بود و بالا رفتن به كوههاي آنجا زحمت زيادي نداشت.)

« اين سخن آمد كه : اي زمين آب خودرا فروبر !

و اي آسمان بازدار !

آب به زمين فرورفت،

و امر خدا به انجام رسيد و كشتي بر كوه جودي برآمد و گفته شد:

-مردم ستمكار دور بادا !

نوح پروردگار خودرا ندا داد:

-پروردگار من !

پسر من در شمار خانوادة من است، و وعده تو نيز حق است،

و تو از همة حكم گزاران بهتر حكم مي كني ! »

هرچند در اين قصه دعا يعني نداي نوح خطاب به پروردگار دربارة پسرش بعداز ذكر پايان غرق قوم آمده و ظاهرش اين است كه اين دعا بعد از پايان كار و آرام گرفتن كشتي بوده است ولي ظاهر حال اين است كه اين ندا، بعداز آنكه موج ميان آندو حايل شد انجام گرفته است و از آنرو بعد از بيان پايان طوفان ذكر شده است كه آيات عنايت و توجه بدان دارد كه شكل هولناك داستان را به منظور مجسم كردن كامل واقعه بيان كند و آنگاه به شرح پاره اي از جهات ناگفته بپردازد.

اين دعاي نوح براي پسرش كه از سوارشدن به كشتي تخلف ورزيد، زماني بود كه موج ميانشان حايل شد و نوح بسيار ناراحت گشت، زيرا خيال مي كرد پسرش در شمار افراد خانوادة اوست كه به خدا ايمان آورده اند و خدا وعده فرموده كه خاندان اورا نجات دهد !؟

به طوري كه جملة " وَ نادي نوحٌ رَبَّهُ ! " دلالت دارد نوح از شدت ناراحتي و

ص:290

اندوه فرياد برآورد و با فرياد دعا كرد. و اين طبيعي است كه شخص مضطري كه در شدت سختي و هيجان و ناراحتي قرار گرفته باشد، صدارا به استغاثه و دعا بلند مي كند.

نوح، رسول خدا، و يكي از انبي_اء اولوالعزم بود، و به خدا معرفت داشت و مقام پروردگار خويش را مي شناخت، و موقف خودرا در مقام بندگي مي ديد.

موقعيت زماني نيز طوري بود كه نشانه هاي ربوبيت و قهرالهي با كاملترين صورت خود ظهور كرده بود، و اهل دنيا غرق شده بودند، و از ساحت عظمت و كبرياي الهي نداي " دور باد ! " خطاب به ظالمان صادر شده بود … در چنين حالي نوح شروع مي كند براي پسرش دعا كردن ….

نوح در چنين موقعيتي - به مقتضاي ادب نبوت - به خود جرأت نداد كه نجات پسر خودرا با صراحت از خدا بخواهد و بلكه جوري سخن گفت كه گوئي كسي از حقيقت امر استسفار مي كند.

او ابتداء وعدة خدا را داير بر نجات خاندان خود ذكر مي كند. خدا اين وعده را وقتي به نوح داد كه به وي دستور داده بود كساني را كه همراه او نجات خواهند يافت، در كشتي جمع كند و به او گفته بود :

« – اِحمِل فيها مِن كُلٍّ زَوجَينِ اثنَينِ وَ اَهلِكَ ...!»

يعني همة خاندان نوح – غيراز زنش – حتي همين پسرش از نظر ظاهري به او ايمان داشتند زيرا اگر اين پسر – آنطور كه نوح خيال مي كرد – مؤمن نبود، مسلماً او را براي سوار شدن به كشتي دعوت نمي كرد، زيرا همين نوح بود كه در اين دعا "پروردگارا در روي زمين از كافران دياري باقي مگذار ! " بر كافران نفرين كرد و از خدا خواست كه آنان را هلاك سازد.

پس او پسرش را مؤمن مي دانست و مخالفت او با امر پدر – هنگامي كه اورا به سواري در كشتي دعوت كرد - كفر نبود و منجر به كفر هم نمي شد و بلكه معصيتي بود مادون كفر.

به خاطر مجموعة اين مطالب است كه نوح مي گويد:

« - پروردگارا بدرستي كه پسرم از اهل من است،

و به درستي كه وعده تو حق است، »

ص:291

و وعدة خدارا به اضافة آنكه پسرش از افراد خاندانش به شمار مي رود ذكر مي كند.

نتيجة دو جملة

« به درستي كه پسرم از اهل من است، » و

« به درستي كه وعدة تو حق است ! »

به انضمام يكديگر اين است كه بايد پسر نوح نجات پيدا مي كرد، ولي نوح به خاطر ادبي كه در مقام بندگي خدا داشت چنين نتيجه اي نگرفت و بلكه حق و داوري قطعي را به خدا واگذار كرد و گفت : و اَنتَ اَحكمُ الحاكِمين ، زيرا حكم تنها حق خداست .

يعني مي خواست بگويد: پروردگارا پسرم جزو خانوادة من است، و وعدة تو سراسر حق است، و به همين دليل نبايستي اورا به عذاب قوم بگيري و غرق كني ؟!

گوئي نوح راجع به حقيقت امر توضيح مي خواهد و لذا نجات پسرش را مطرح نمي كند و زياده بر آنچه خدا از او حكايت كرده چيزي نمي گويد.

« خدا گفت :

-اي نوح ! او در زمرة خاندان تو نيست، او كار ناشايست مي كرد،

پس چيزي را كه نمي داني از من مخواه !

من تورا مؤعظه مي كنم مبادا از جاهلان باشي !

نوح گفت:

-پروردگارا ! من به تو پناه مي برم از اينكه چيزي را كه نمي دانم از تو بخواهم !

اگر مرا نيامرزي و رحمتم نكني ، از زيانكاران خواهم بود ! »

در اين آيات خداوند وجه صحيح اهل بودن را به نوح تذكر مي دهد و اثر استلال نوح را از بين مي برد و مي فرمايد:

« اِنَّهُ لَيسَ مِن اَهلِك - او از اهل تو نيست ! »

مراد از اينكه پسر نوح از خاندان و اهل نوح نيست ( والله اعلم) اين است كه او از افراد خانوادة نوح كه خدا وع__دة نجات آنان را داده بود به شمار نمي آيد.

زيرا مراد از اهل در آية: " وَ اَهلِكَ اِلاّ مَن سَبَقَ عَلَيهِ الْقوُ ل - و خاندان خود را به جز كساني كه در گذشته درباره شان سخن رفت !" افراد شايستة خاندان هستند و پسر او شايسته نبود، هرچند از نظر ويژگي نسبت به نوح پسر و از افراد

ص:292

خاندانش به شمار مي رفت، لذا خدا علت " از اهل تو نبودن " را " به درستي كه او عمل غير صالح است" ذكر مي فرمايد.

در روايات اسلامي مطلب مورد اعتماد روايتي است كه از حضرت رضا و حضرت صادق عليهماالسلام در عيون اخبارالرضا نقل شده است كه منظور از اينكه خدا به نوح فرمود پسرت از اهل تو نيست، اين است كه او مخالف نوح بود و خدا پيروان نوح را از اهل او به شمار آورده است . او پسر نوح بود ولي موقعي كه در دين نوح با وي مخالفت كرد خدا اورا از نوح نفي فرمود.

اين اشارة امام عليه السلام شايد به آية سوره انبياء و صافات باشد كه خداوند فرمود: « وَ ن__َ__جَّيناهُ وَ اَهلَهُ مِنَ الكَربِ العَظيم ، » ظاهراً مراد از اهل نوح در اين آيه همة كساني هستند كه با نوح نجات يافتند.

(1)

ادب نوح در درخواست نجات پسرش

داستان غرق شدن پسر نوح در ماجراي طوفان و مسائل مربوط به ارتباط اهليت فرزند با پدر، نكات بسيار عميقي است از محاسبات درگاه الهي، كه در جاي خود در تاريخ زندگي حضرت نوح جداگانه ذكر شده است. در اين مبحث نوع و نحوة دعا و سؤال نوح از خداي متعال مطرح مي شود كه در چنين موقف خطرناك چگونه پدري در لباس رسالت و پيامبري فرزندي از اهل خود را در حال غرق و خروج از فرمان الهي مي بيند و با چه زبان و ادبي مشكل خودرا با خداي خود درميان مي گذارد:

« . . . كشتي آنهارا در آن موج هاي كوه پيكر به هر سو مي برد،

و نوح فرزند خود را كه در كناره اي بود، بانك زد:

- هان اي فرزند ! با ما سوار شو، و در زمرة كفار مباش !

در جواب گفت:

- من همين ساعت به كوهي پناه مي برم كه مرا از خطر غرق شدن نگهدارد!

نوح خداي خود را ندا كرد و چنين عرض نمود:

-پروردگارا ! بدرستي فرزند من از اهل بيت من است!


1- مستند: آيات مندرج در متن الميزان ج 12 ص 119

ص:293

وعدة تو هم حق است !

و تو احكم الحاكميني !

خداي تعالي فرمود:

اي نوح !

او از اهل تو نيست،

او عمل غير صالح است !

پس دم فروبند، و سؤالي كه علم بدان نداري مكن !

به درستي تورا از اينكه از نادانان باشي بر حذر مي دارم !

نوح گفت:

- پروردگارا ! من بتو پناه مي برم از اينكه از تو درخواستي كنم

كه بدان علم نداشته باشم،

و تواگرمرا نبخشي و برمن رحم نكني، از زيانكاران خواهم بود.» ( هود 47 )

در اينكه ظاهر گفتار نوح اين است كه مي خواهد دعا كند كه فرزندش از غرق شدن نجات يابد، شكي نيست، لكن تدبر در آيات اين داستان كشف مي كند كه حقيقت امر غير آن چيزي است كه از ظاهر كلام استفاده مي شود.

چه از يكطرف خداوند دستور داده كه او خودش و اهل بيتش و همة مؤمنين سوار كشتي شوند وآنها را وعده داده كه نجات دهد و از آنان كساني را كه عذابشان حتمي بوده استثنا كرده است، كه يكي از آنان همسر نوح است. اما در مورد فرزندش، معلوم نيست كه او هم به دع_وت پدر كفر ورزي_ده ب_اشد، و اگر خداي متعال رفتار اورا با پدرش و اينكه او خود را كناري كشيد، نقل فرموده، معلوم نيست كه كناره گيري او از دين و دعوت پدر بوده است؟ بلكه ممكن است تنها مخالفت امر پدر را كرده و از سوار شدن كناره گيري و اعراض كرده است؟

پس احتمال مي رود كه او نيز اهل نجات باشد، براي اينكه ظاهر آيه اين است كه او از فرزندان وي است نه از كفار، و اگر چنين باشد وعده الهي به نجات شامل او هم مي شود.

از طرف ديگر به نوح وحي فرستاده و حكم حتمي خودرا درباره امر مردم به وي اعلام نموده و فرموده است:

« و وحي فرستاد به نوح كه -

ص:294

اي نوح از قوم تو جز كساني كه تاكنون ايمان آورده اند،

كس ديگري ايمان نخواهد آورد، پس از تكذيب و آزار آنان غمين مباش!

و در تحت نظر ما و طبق دستور ما كشتي اي بساز،

و راجع به كساني كه ظلم كردند از من درخواست عفو مكن ،

چه آنان غرق شدني هستند ! » ( هود 37)

حال آيا مقصود از " آنان كه ظلم كردند، " به طور خاص كساني هستند كه به دعوت نوح كفرورزيدند يا مراد مطلق اقسام ظلم است ، اين مبهم و مجهول است و معلوم نيست، و محتاج به تفسيري است از ناحية خود صاحب كلام تبارك و تعالي !

گويا همين احتمالات خود نوح "ع" را هم دربارة فرزندش به شك و ترديد انداخته بود و گرنه چطور تصور مي شود كه با اينكه مي دانسته او كافر است و با اينكه او يكي از پيغمبران پنجگانة اولواالعزم است، از مقام پروردگار خود غفلت بورزد و وحي او راجع به " كساني كه ظلم كردند از من درخواست عفو مكن ! " را فراموش كند !؟

حاشا بر او كه به نجات فرزند خود بااينكه كافر محض است رضايت دهد، و با اينكه همو بود كه در نفريني كه به قوم خود كرد گفت: " – پروردگارا در روي زمين ديّاري از كفار زنده باقي مگذار ! " و فرضاً اگر نسبت به فرزن__د خود چنين چيزي راضي مي بود نسبت به همسرش نيز راضي مي شد. از اين جهت همين شك و ترديد بود كه جرأت نكرد به طور قطع دربارة نجات فرزند درخواست نمايد، بلكه سؤال خودرا نظير كسي كه چيزي را به كسي نشان دهد يا آنرا اظهار كند و بخواهد مزة دهان طرف را دربارة آن بفهمد، طرح كرد. چون به عواملي كه در واقع دربارة سرنوشت فرزندش دست به دست هم داده، وقوف و آگاهي ندارد، به ناچار نخست كلام خود را به نداي " ربّ " افتتاح نمود. ( چون مفتاح دعاي مربوب محتاج و سائل همان اسم رب است .)

آنگاه عرض كرد:

" پسر من از اهل من است، و وعدة تو نيز حق است ؟!"

گويا خواسته عرض كند: از طرفي او فرزند من است و اين خود اقتضا دارد كه او هم اهل نجات باشد، وازطرف ديگر تو" احكم الحاكميني" و در كارهايت خطا نمي كني ودرحكم توجاي هيچ خرده گيري و اعتراض نيست، لذا نمي فهمم سرانجام فرزندم چيست ؟

ص:295

و اين نيز ادبي است الهي، كه بنده از آنچه مي داند تجاوز نكند، و چيزهائي كه مصلحت و مفسده اش معلوم نيست از مولاي خود نخواهد. و لذا نوح عليه السلام تنها آنچه مي دانست و به آن ايمان داشت گفت.

آري او تنها وعدة الهي را ذكر كرد و چيزي برآن نيفزود و چيزي درخواست نكرد، و در نتيجه اين ادب، خداوند عصمت و حفظش را شامل حال او نمود. يعني قبل از اينكه كلام نوح تمام شود و اسائة ادبي از او سر بزند خداوند كلام خود و عبارت "اهلك – خاندان تو" را برايش تفسير نمود كه مراد از اهل، اهل صالح است، نه هر خويشاوندي، و فرزند تو صالح نيست !

نوح خيال مي كرد كه مراد از اهل همان معني ظاهري آن " خويشاوند" است، و فكر مي كرد از اين خويشاوندان تنها همسرش استثنا شده و ديگران همه اهل نجاتند، و لذا برداشت كلامش را طوري كرد كه از آن استفاده مي شد مي خواهد بعداً به طور صريح نظر و نيت خود يعني نجات فرزند را درخواست كند، از اين جهت خداوند متعال نهي از درخواست را مت_فرع برآن تفس_ير نم_ود و

اين خود تأديبي بود كه نوح را وادار كرد كلام خودرا قطع كند و دنبالة آن را ادامه ندهد، بلكه حرف تازه اي از سر گرفت كه ظاهراً توبه و در حقيقت شكر همين تأديب بود، كه خود نعمت بزرگي است. لذا عرض كرد:

" خدايا من پناه مي برم به تو از اينكه

سؤالي كنم دربارة چيزي كه علم بدان ندارم !"

و پناه برد به پروردگار خود از چيزي كه زمينة كلامش اورا بدان وا مي داشت يعني تقاضاي نجات فرزندش در عين اينكه از حقيقت حال بي خبر است .

(1)

پايان طوفان

« … آنگاه كه امر ما آمد و تنور فوران كرد،

نوح گفت:

سوار كشتي شويد !

بِسمِ اللهِ مَجرا يها وَ مُرسَاهآ !

... سواركن به كشتي از كل زوج ها جفتي نر و ماده، و اهل خودرا به جز


1- مستند: آية40 تا 49 سورة هود " وَقيلَ يا اَرضُ ابْلَعي ماءَ كَ وَيا سَمآءُ اقْلِعي وَ غيِضَ الْماءُ وَ …!" الميزان ج20 ص62

ص:296

آنانكه " سَبَقَ عَلَيهِ الْقوُلُ "

... امروز هيچ چيزي جلو امر خدارا نمي گيرد، مگر كسي كه خدا بر او رحم آورد !

... موج ميان نوح و پسرش حايل گشت و پسر نوح غرق شد،

... آنروز درهاي آسمان را به آبي فراوان بازكرديم، و زمين را بسان چشمه ها جوشان ساختيم،

... پس آب طبق امر مقدر به هم رسيد! » ( القمر 12)

. . .

اين آيات در داستان سرائي بلاغت عجيبي دارند، به حدي كه گوئي آسمان دارد در اين آيات مي بارد و سرچشمه هاي زمين جوشيدن گرفته و زمين به زير آب فرورفته و كشتي دارد در امواج آب حركت مي كند.

از يك طرف امر صادر شده و به انجام رسيدة خدا قراردارد، و از طرف ديگر قوم ظالم نوح و فرمان الهي و وعدة هلاك قوم ….

در چنين حالي –

… اين سخن آمد كه :

- اي زمين ! آب خودرا فرو بر !

- و اي آسمان باز دار !

و آب به زمين فرورفت،

و امر خدا به انجام رسيد،

وكشتي بر كوه جودي نشست، و گفته شد:

- بُعداً لِّلْقَوْمِ الظّالِمينَ ! دوربادا مردم ظالم و ستمكار !

بلاغت قرآن در آية " و قيل يا ارض ابلعي ! " به حد كمال و شگفت خود مي رسد:

( در كلام خالق بيچون كه وحي مُنزَل است،

كي بود تَبَّت يَدا مانند يا ارض ابلعي ! )

اگر در چنين حالي آب فروكش مي كند، اين زمين است كه آن را فرو مي برد، و اگر چيزي در جائي قرار و آرام مي گيرد، اين كشتي است كه روي زمي__ن قرار و آرام مي گيرد، و اگر اين سخن مي آيد كه :

ص:297

-اي زمين ! آبت را فروبر ! و اي آسمان بازدار از بارش !

-و قوم ستمكار دور باد…!

خداست كه اين سخن را مي گويد و نيز آنهائي هستند كه حكم عذاب درباره شان صادر شده است، و نيز اگر اين سخن آيد كه " قضي الامر – كار پايان گرفت، " خداست كه كار را به پايان برده است، و " امري " هم كه به انجام رسيده، وعدة غرق قوم است كه خدا به نوح داده و نهي اش كرده بود كه در اين زمينه با او سخن نگويد.

در اين آية كريمه، اسباب مؤجز گوئي با لطف و سازگاري گرد هم آمده است. هرچند همگي آيات قرآن از نظر بلاغت به حد اعجاز است ولي اين آيه در بلاغت قرآن موقعيتي شگفت انگيز دارد، به گونه اي كه عقل ها و انديشه ها را مبهوت و مدهوش ساخته است!

پايان كار چنين توصيف شده است كه:

" وَ قُضي الاَمر – امر انجام يافت! "

يعني وعده اي كه راجع به عذاب قوم به نوح داده شده بود، انجام يافت و امر الهي تنفيذ شد:

قوم نوح غرق شدند،

و زمين از وجودشان پاك گرديد،

و آنچه فرمان " كن" يافته بود مطابق فرمان تحقق يافت!

كشتي روي كوه يا روي كوه معروف " جودي " قرار گرفت، و با اين جمله خبر پايان طوفاني داده شد كه نوح و همراهيانش مواجه با آن بودند:

« اي نوح !

فرود آي !

با سلامت و نعمتهاي پربركت و خيراتي كه از طرف ما برتو،

و براي امت هائي از كساني كه همراه تواند!

و امت هائي ديگرند كه بهره مندشان خواهيم كرد!

و آنگاه عذاب دردناكي از جانب ما به آنها خواهد رسيد ! »

نسل جديد بشر پا به زمين مي گذارد !

ص:298

اين خطاب در چنان موقعيت زماني صادر شده كه هيچ موجود نفس كشي اعم از انسان و حيوان روي زمين نبوده است زيرا همگي غرق شده بودند و جز گروهي اندك كه در كشتي بودند كسي از آنان باقي نمانده بود، و كشتي هم آرام گرفته و روي كوه ( جودي) بر آمده بود. در چنين وضعي فرمان صادر شد كه به زمين فرود آيند و آنرا آباد سازند و مدتي محدود در آن زندگي كنند.

اين خطاب با توجه به ظرف زماني صدور آن ، خطابي است كه شامل همة افراد بشر مي شود، از موقعي كه از كشتي خارج شدند تا روز قيامت، نظير خطاب الهي كه در روز هبوط آدم از بهشت به زمين، صادر شد.

خطاب در اين زمان مشابه خطاب اولين بود. اين خطاب متوجه و متعلق به نوح و همراهيان مؤمن او – كه نسل آن روز بشر به آنان منتهي مي شد - و همچنين نسلهاي بعدي آنها تا روز قيامت است، خطاب مزبور زندگي زميني آنهارا مقدر مي سازد و به ايشان اذن مي دهد كه در زمين فرود آيند و در آن استقرار يابند و جايگزين شوند.

خدا مردمي را كه به آنان اذن داده بود به دو دسته تقسيم كرده است :

اذن به يك دسته يعني نوح و همراهيان اورا " سلام و بركات " و اذن به دستة ديگر را " بهره مند ساختن " ناميده است، و در تعقيب آن از نازل شدن عذاب سخت گفته است، و در ضمن كلمة " سلام و بركات" نيز از بشارت خير و سعادت نسبت به دسته اي كه به آنها تعلق دارد خالي نيست .

از آنچه گذشت روشن شد كه خطاب به هبوط در اين آيه كه با " سلام و بركات " و " تمتيع" وابسته شده است به عموم افراد بشر از آن هنگام كه كشتي نشينان پياده شدند تا روز قيامت توجه دارد، و هم وزن خطاب هبوطي است كه به آدم و زنش متوجه بود. همانگونه كه آن خطاب به مردم اذن مي دهد كه زندگي زميني خودرا آغاز كنند و مطيعان خدارا نويد و عاصيان را بيم مي دهد، اين خطاب نيز طابق النعل بالنعل چنين است.

بدين ترتيب واضح شد كه مراد از " امت هاي همراه تو" امت هاي صالح

ص:299

كشتي نشين و مردمان شايسته اي هستند كه از نسل آنان پديد مي آيند.

ظاهر اين معني اين است كه كشتي نشينان همگي سعادتنمد و رستگار بودند.

دستة ديگري از امت ها و نس_ل آن_ان كه خ_داوند فرم_وده " و امت هائي ديگرند كه بهره مندشان خواهيم كرد و آنگاه عذاب دردناكي از جانب ما به آنها خواهد رسيد، " دسته اي است كه خدا آنهارا خارج از دسته اي قرار مي دهد كه مخاطب ( اذن) بودند.

خدا خبر مي دهد كه در اين ميان امت هاي ديگري هم خواهند بود كه بهره مندشان خواهيم كرد و آنگاه عذابشان خواهيم نمود، و اين امت ها در تصرف بهره هاي زندگي داراي اذن آميخته به كرامت و تقرب نيستند.

دودمان نوح، وارثين جديد زمين

امر خدا به انجام مي رسد و نوح و همراهان به زمين فرود مي آيند.

به طوري كه از آية 77 سورة صافات برمي آيد، وقتي طوفان همه گير شد و مردم غرق گشتند، خدا به زمين امر كرد كه آب خودرا فروبرد، و آسمان از ريختن آب خودداري كند؛ و آب فرورفت و كشتي روي كوه " جودي" قرار گرفت و ندا در دادند كه « مردم ستمكار دور باد !»

و به نوح وحي شد كه با سلامتي و بركاتي كه از طرف ما برتو و بر امتهائي ازهمراهيان تو نازل خواهد شد، به زمين فرود آي كه بعدازاين ديگر طوفان عمومي آنهارا نخواهد گرفت، و از نسل آنان امت هائي به وجود مي آيند كه خدا آنان را از امتعة زندگي بهره مند خواهد كرد، و آنگاه عذابي درد آور به آنان خواهد رسيد!

پس نوح و همراهيانش از كشتي خارج شدند و به زمين فرود آمدند و خدارا به يگانگي و اسلام پرستش كردند. و دودمان نوح وارث زمين گشتند و خدا دودمان اورا ماندگار ساخت ! ( سورة هود و صافات)

(1)

كوه جودي، محل فرود كشتي نوح

گفته اند: كوه جودي در ديار بكر موصل واقع


1- مستند: بحث علمي الميزان ج20 ص119

ص:300

و از سلسله جبالي است كه به جبال " ارمينيه" متصل است. در تورات آنرا " آرارات " ناميده است. در قاموس گويد: جودي كوهي است در جزيره كه كشتي نوح روي آن قرار گرفت و در تورات " آرارات" ناميده شده است.

در " مراصد الاطلاع" گويد: جودي كوهي است مشرف بر جزيرة " ابن عمر" در قسمت شرقي دجله در حومة موصل كه وقتي آب فرونشست كشتي نوح روي آن قرار گرفت.

( اطلاعاتي كه در سالهاي اخير از طرف خبرگزاري اسوشيتدپرس روز اول سپتامبر سال 1962 مخابره شد، اعلام داشت كه: چند تن از دانشمندان آمريكا به راهنمائي عده اي از ارتشيان تركيه در قسمتي از قله كوه آرارات واقع در قسمت شرقي تركيه، در ارتفاع 1400 پائي به چوب هائي دست يافته اند كه طبق محاسبات و قرائن قطعات متلاشي شدة يك كشتي قديمي است كه در اين محل وجود داشته است. قدمت پاره اي از قطعات آن به 2500 سال قبل از ميلاد مي رسد.

قراين حاكي است كه اين قطعات از يك كشتي است كه حجم آن معادل دو ثلث كشتي مشهور كوئين ماري انگليسي است كه طول آن 1019 پا و عرض آن 118 پا بود.

چوب هاي پيدا شده به سانفرانسيسكو حمل شده تا دربارة آن تحقيق كنند كه آيا با اعتقادات ارباب نحل راجع به كشتي نوح قابل انطباق است يا نه ؟ )

(1)

بقاي نسل صالح

« … نوح ما را ندا كرد:

و چه اجابت كنندة خوبي بوديم براي او !

او و اهلش را از بلائي اندوه ساز عظيم نجات داديم،

و تنها ذرية اورا در روي زمين باقي گذاشتيم،

و ذكر خيرش را در امت هاي بعد حفظ كرديم ،

- در همة عالميان سلام بر نوح !

آري ما نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم،

چون او از بندگان مؤمن ما بود،

اورا باقي گذاشتيم و ديگران را غرق كرديم !

نداي نوح همان نفريني است كه در حق قوم خود كرد و به درگاه پروردگار خويش براي هلاكت آنان استغاثه برد.


1- مستند: آية 75 تا 82 سوره صافات " وَ لَقَد نادَينا نوُحٌ فَلَنِعمَ الْمُجيبوُنَ …." الميزان ج 33 ص 233

ص:301

نوح در نداي خود گفته بود:

« پروردگارا ! از كافران احدي را بر روي زمين باقي مگذار ! »

گفته بود:

« اَنّي مَغلوُبٌ فَأنتَصِرْ ! »

خداوند سبحان كمال عنايت را به نداي نوح و اجابت خود نشان مي دهد و در اين اجابت كردن نداي نوح خود را مدح مي كند و مي فرمايد:

" فلنعم المجيبون – چه اجابت كنندة خوبي براي او بوديم ! "

سپس مي فرمايد: از طوفان يا از آزار قوم اورا و اهل بيتش را و گروندگان باو را نجات داديم و ذرية اورا از بين همة مردم جزو باقيماندگان كرديم، كه بعد از عصر نوح در زمين باقي ماندند.

خداوند دعوت نوح را بسوي توحيد بعد از او هم در بشر زنده نگهداشت و درهر عصري بعد از عصر ديگر تا روز قيامت اثر مجاهدت هاي آن جناب را در راه خدا باقي و محفوظ داشت.

خداي تعالي سلامي به نوح ارزاني مي دارد ومي فرمايد:

-سلامٌ علي نوح في العالَمين !

در اين سلام مراد به عالمين همة عالم بشري و امتها و جماعتهاي بشري تا روز قيامت است. اين سلامي كه خداي تعالي به نوح داد تا روز قيامت، خود تحيتي است مبارك و طيب، كه خداي تعالي از ناحية تمامي امت هاي بشري كه در اثر مجاهدتها ودعوت نوح از اعتقادات صحيح واعمال صالح برخوردارشده اند، به نوح داده است.

نوح اولين كسي است كه در بشر به دعوت حق توح__يد و مبارزه عليه شرك وآثار شرك كه همان اعمال زشت است، قيام نمود، و در اين راه شديدترين رنج ها و محنت ها تحمل كرد، آنهم نه يكسال و دوسال بلكه نزديك به هزار سال، آنهم نه با كمك كسي ، بلكه خودش به تنهائي ! پس خود آن جناب به تنهائي از هرچيزكه در بشريت وتا روز قيامت رخ دهد سهيم وشريك است.

دركلام خداي تعالي چنين سلامي به احدي داده نشده است كه اين قدروسيع باشد…!

« ما نيكوكاران را چنين پاداش ميدهيم !»

پاداش نوح را خدا به پاداش محسنين و نيكوكاران تشبيه كرده و مي خواهد

ص:302

بفرمايد : همانطور كه به همة نيكوكاران پاداش مي دهيم به نوح نيز پاداش داديم، نه در خصوصيات پاداش ! و اين جمله منتي را كه خدا بر نوح نهاده و كرامتي كه به وي كرده از آن جمله ندايش را اجابت نمود و او و اهلش را از كرب عظيم نجات داد و ذريه اش را در قرون بعد باقي گذاشت و آثارش را در قرون بعد از خودش حفظ كرد، و درودي را كه تا روز قيامت از ناحي___ة فرد فرد بشر صالح به وي فرستاده است، تعليل مي كند. آنگاه مي فرمايد كه به چه دليل اين كار را مي كند زيرا « او از عباد مؤمن ما بود !»

آري نوح عليه السلام خداي عزوجل را به حقيقت بندگي، بندگي كرد. او غيرازآنچه خدا مي خواست نمي خواست، وغيرآنچه خدا دستور داده بود، كاري انجام نمي داد. او مؤمن حقيقي بود، از لحاظ اعتقادات، به غير آنچه حق بود معتقد نبود، واين اعتقاد به حق درتمامي اركان وجودش جريان داشت. كسي كه چنين باشد به غير از حسن و نيكوئي از او عملي سر نمي زند، پس او از نيكوكاران است!

(1)

طوفان نوح در تواريخ و افسانه هاي ملل

در تواريخ ملل قديم داستان طوفان ذكر شده است. پاره اي از تواريخ اندكي با مطالب تورات موافق است و پاره اي ديگر اندكي مخالف.

آنچه در زير مي آيد بررسي مختصري است از اين حادثة تاريخي و مذهبي در كتب و تواريخ كلداني ها، يونانيان، ايرانيان قديم، هند قديم و برخي ملل ديگر و همچنين دركتاب مذهبي اوستا و در ادبيات هند

داستان طوفان نوح در روايات كلداني ها

روايات كلداني ها كه طوفان در ديار آنان به وقوع پيوسته به روايت تورات نزديك تر از ساير روايات است.

"برهوشع" و " يوسيفوس" از كلداني ها نقل مي كند كه :

"زيزستروس" بعد از مرگ پدرش " اوتيرت" در خواب ديد كه آب طغيان مي كند و همة افراد بشر غرق مي شوند، و پدر به او دستور مي دهد كه كشتي بسازد كه او و اهل بيت و اصدقاي خصوصي او محفوظ بمانند، و وي نيز چنين مي كند.

اين روايت در اين خصوص كه در آن زمان نسل جباري روي زمين بودند كه به


1- مستند: منابع تاريخي و كتب مندرج در متن الميزان ج 33 ص 99

ص:303

طغيان پرداخته و تباهي فراواني كرده بودند و خدا با طوفان آنان را عقاب كرد، موافق " سفر تكوين تورات" است.

عده اي از دانشمندان انگيسي لوحه هائي از آجر به دست آورده اند كه اين روايت با حروف ميخي روي آن نقش شده بود. لوحة مزبور مربوط به عصر آشور بانيبال حدود سنة 660 قبل از ميلاد است. اين روايت از يك نوشتة قديمي مربوط به قرن 17 قبل از ميلاد و يا قبل از آن تاريخ بوده است، و بنا براين مقدم بر سفر تكوين است .

طوفان نوح در روايات يونانيان

در يونان نيز خبري از طوفان روايت شده است كه افلاطون آنرا آورده است. روايت اين است كه : كاهنان مصر به " سولون" حكيم يوناني گفتند آسمان طوفاني فرستاد كه چهرة زمين را تغيير داد، و چند مرتبه بشر به طرق مختلف هلاك شدند، و هيچ يك از آثار و معارف پيشينيان براي نسل جديد باقي نماند.

" مانيتون" روايت طوفاني را ذكر مي كند كه بعد از " هرمس اول" اتفاق افتاده است. هرمس اول بعد از " ميناس" اول بوده است.

اين روايت نيز مقدم بر تورات است.

و نيز از يونانيان قديم خبر طوفاني روايت شده است كه همة زمين را فراگرفت، مگر " دوكاليون" و زنش " بيرا" را كه از طوفان نجات يافتند.

طوفان نوح در روايات ايران قديم

پارسيان قديم نيز از طوفاني ياد مي كنند كه براثر شيوع فساد و بديها كه كار " اهريمن " خداي شر بود پديد آمد و خدا زمين را در غرقاب فروبرد.

پارسيان مي گفتند: اين طوفان در ابتداء از تنور پيرزني ( زول كوفه) موقعي كه زن در تنور نان مي پخت فوران كرد، ولي مجوس منكر جنبة عمومي طوفانند و مي گويند: مخصوص اقليم عراق بوده است و تا حدود كردستان هم رسيده است.

طوفان نوح در روايات هند قديم

هنديان قديم نيز طوفان را هفت بار و به شكل خرافي ثبت كرده اند كه در آخرين طوفان پادشاه هنديان و زنش در يك كشتي بزرگ كه به امر خداي خود " فشنو" ساخته و ميخكوب كرده بود، سوار شد و نجات يافت و بر روي كوه " جيمافات – هيماليا" قرار گرفت.

ص:304

ولي براهمه نيز مثل مجوس ها منكر وقوع طوفان عمومي و غرق سراسر هندند.

طوفان نوح در روايات ساير ملل

طوفانهاي متعددي از ژاپن، چين، برزيل، مكزيك و غيرآن نيز روايت شده است. همة اين روايات متفقاً برآنند كه اين طوفانها كيفري بوده كه خدا در برابر ستم و بدكاريها به بشر داده است.

(1)

روايت طوفان در اوستا

در " اوستا" كتاب مقدس زرتشتيان چنين آمده است:

" اهورامزدا" به " ايما" ( جمشيد پادشاه ايران در عقايد مجوس) وحي كرده است كه به زودي طوفاني به وقوع خواهد پيوست كه سراسر زمين را غرق خواهد ساخت، و به او دستور داد كه ديوار بسيار بلندي بنا كند و هركس به داخل آن شود از غرق محفوظ ماند و داخل آن گروهي مرد و زن كه براي زاد و ولد شايستگي داشته باشند و از هر جنسي از اجناس حيوانات جفتي نرو ماده قرار دهد و داخل قلعه خانه ها و قبه هائي درطبقات مختلف بنا كند كه مردمي كه در آنجا گرد آمده اند و همچنين چارپايان و طيور در آن مسكن گزينند و درختان بارور و حيوانات گرانقيمت كه رزق مردم است براي زندگي مردم مفيد و نافع است، در آن غرس كند و بدينوسيله موجبات زندگي و آباداني دنيا را فراهم سازد. (2)

روايت طوفان نوح درادبيات هند

در تاريخ ادبيات هند دربارة قصه طوفان چنين آمده است:

در اثنائي كه " مانو" ( كه در عقايد بت پرستها پسر خداست،) مشغول شستن دستهاي خود بود ناگهان يك ماهي در دستش آمد. چيزي كه باعث دهشت اوشد اين بود كه ماهي با او سخن گفت و از او درخواست كرد كه وي را از نابودي برهاند و به او وعده داد كه به پاداش اين كار در آينده " مانو" را از خطر بزرگي خواهد رهانيد و آن خطر عظيم و فراگير كه ماهي از آن خبرداده بود طوفاني ب_ود

كه مخلوقات را از بين مي برد و برهمين قرار " مانو" ماهي را در مرتبان " كذا" نگاه داشت.


1- مطالب فوق از تفسير المنار نقل شد.
2- نقل ازترجمه فرانسوي اوستا چاپ پاريس

ص:305

وقتي ماهي بزرگ شد " مانو" را در سالي كه طوفان خواهد آمد خبردار كرد و به " مانو" اشاره كرد كه كشتي بسازد و به هنگام طوفان آب داخل آن گردد. ماهي بدو گفت: من تورا از طوفان مي رهانم. پس " مانو" كشتي را ساخت و كشتي بيش از گنجايش مرتبان " كذا" بزرگ شد و لذا اورا به دريا افكند.

پس از چندي همانگونه كه ماهي خبرداده بود طوفان آمد و وقتي " مانو" داخل كشتي شد ماهي با شنا خودرا به او رسانيد و كشتي را به شاخي كه بر سر داشت بست و آن را به كوههاي شمالي كشانيد و در آنجا " مانو" كشتي را به درختي بست و وقتي آب بازگشت و خشك شد " مانو" تنها ماند.

(1)

(2)

تاريخ نوح در تورات فعلي

تورات فعلي در سِفر تكوين تاريخ زندگي و پيامبري حضرت نوح عليه السلام را به شرح زير آورده است. ما جهت تسهيل در مقايسه و تطبيق اين تاريخ با تاريخ و مشخصاتي كه قرآن مجيد ذكر فرموده، به ن______قل آن مي پردازيم:

« . . . و واقع شد كه چون آدميان شروع كردند به زياد شدن در روي زمين،

و دختران برايشان متولد گرديدند،

پسران خدا دختران آدميان را ديدند كه نيكو منظرند،

و از هركدام كه خواستند زنان براي خويشتن مي گرفتند.

و خداوند گفت:

- روح من در انسان دائماً داوري نخواهد كرد، زيرا او نيز بشر است !

ليكن ايام وي صد و بيست سال خواهد بود.

در آن ايام مردان تنومند در زمين بودند،

و بعد از هنگامي كه پسران خدا به دختران آدميان درآمدند،

و آنها براي ايشان اولاد زائيدند،

ايشان جباراني بودند كه در زمان سلف مردان نامور شدند.

و خداوند ديد كه شرارت انسان در زمين بسيار است، و هر تصور از خيالهاي دل وي دائماً محض شرارت است،

و خداوند پشيمان شد –

كه انسان را بر زمين ساخته بود و در دل خود محزون گشت !؟


1- نقل از قصص الانبياء تأليف عبدالوهاب النجار
2- مستند: تورات ( سِفرتكوين باب ششم، هفتم و نهم ) الميزان ج 20 ص 92

ص:306

و خداوند گفت:

- انسان را كه آفريده ام از روي زمين محو سازم ! و انسان و بهايم و حشرات و پرندگان هوارا !

چونكه متأسف شدم از ساختن ايشان !؟

اما نوح در نظر خداوند التفات يافت.

اين است پيدايش نوح.

نوح مردي عادل بود، و در عصر خود كامل،

و نوح با خدا راه مي رفت ؟!

و نوح سه پسر آورد: سام و حام و يافث

و زمين نيز به نظر خدا فاسد گرديده، و زمين از ظلم پر شده بود.

و خداوند زمين را ديد كه اينك فاسد شده است زيرا كه تمامي بشر راه خود را بر زمين فاسد كرده بودند.

و خدا به نوح گفت:

- انتهاي تمامي بشر به حضورم رسيده است ! زيرا كه زمين به سبب ايشان پر از ظلم شده است. اينك من ايشان را با زمين هلاك خواهم ساخت !

- پس براي خود كشتي از چوب كوفر ( چوبي كه پوسته ندارد) بساز و حجرات در كشتي بناكن، و درون و بيرونش را به قير اندود كن، و آن را بدين ترتيب بساز كه طول كشتي سيصد ذراع باشد و عرضش پنجاه ذراع و ارتفاع آن سي ذراع. و روشني براي كشتي بساز و آن را به ذراعي از بالا تمام كن، و كشتي را در جنب آن بگذار، و طبقات تحتاني و وسطي و فوقاني بساز !

- زيرا اينك من طوفان آب را بر زمين مي آورم تا هر جسدي را كه روح خيانت درآن باشد از زير آسمان هلاك گردانم و هرچه بر زمين است خواهد مرد !

- لكن عهد خودرا برتواستوار مي سازم و به كشتي درخواهي آمد، تو و پسرانت و زوجه ات و ازواج پسرانت باتو، و از جميع حيوانات از هر ذي جسدي جفتي از همه به كشتي در خواهي آورد تا با خويشتن زنده نگاه داري نروماده باشند.

- ازپرندگان به اجناس آنها، و از بهائم به اجناس آنها، و از همة حشرات زم_ين به اجن_اس آنها، دو دو نزد تو آيند تا زنده نگاه داري. و از هر آذوقه كه خورده شود بگير و نزد خود ذخيره كن تا براي تو و آنها خوراك باشد !

پس نوح چنين كرد و بهرچه خدا اورا امر فرمود عمل نمود …. » ( سفرتكوين باب ششم)

« . . . خدا به نوح گفت:

- تو و تمامي اهل خانه ات به كشتي در آئيد زيرا ترا در اين عصر به حضور خود عادل ديدم، و از همة بهائم پاك هفت هفت نروماده باخود بگير، و از بهائم ناپاك دودو نروماده، و از پرندگان آسمان نيز هفت هفت نروماده را تا نسلي بر روي زمين نگاه داري، زيرا كه من بعداز هفت روز ديگر چهل روز و چهل شب باران مي بارانم و هر موجودي را كه ساخته ام از روي زمين محو ميسازم!

پس نوح موافق آنچه خداوند اورا امر فرموده بود عمل نمود .

ص:307

و نوح ششصد ساله بود چون طوفان آب بر زمين آمد. و نوح و پسرانش و زنش و زنان پسرانش با وي از آب طوفان به كشتي درآمدند. از بهائم پاك و از بهائم ناپاك و از پرندگان و از همة حشرات زمين، دودو نروماده به نزد نوح به كشتي درآمدند چنانكه خدا نوح را امر كرده بود.

و واقع شد بعداز هفت روز كه آب طوفان بر زمين آمد. و در سال ششصد از زندگاني نوح در روز هفدهم از ماه دوم، در همان روز جميع چشمه هاي لجه عظيم شكافته شد و روزنه هاي آسمان گشوده، و باران چهل روز و چهل شب بر روي زمين مي باريد. در همان روز نوح و پسرانش سام و حام و يافث و زوجة نوح و سه زوجة پسرانش داخل كشتي شدند. ايشان و همة حيوانات به اجناس آنها و همة بهائم به اجناس آنها، همة مرغان و همة بالداران، دودو از هر ذي جسدي كه روح حيات دارد نزد نوح به كشتي در آمدند. و آنهائي كه آمدند نروماده از هر ذي جسدي آمدند چنانكه خدا وي را فرموده بود و خداوند در را از عقب او بست.

و طوفان چهل روز بر زمين غلبه يافت، بر زمين همي افزود و كشتي بر سطح آب مي رفت. و آب بر زمين زياد و زياد غلبه يافت تا آنكه همة كوههاي بلند كه زير تمامي آسمانها بود مستور شد. پانزده ذراع بالاتر آب غلبه يافت و كوهها مستور گرديد و هر ذي جسدي كه برزمين حركت مي كرد از پرندگان و بهائم و حيوانات و كل حشرات خزنده بر زمين و جميع آدميان مردند !

هركه دم روح حيات در بيني او بود از هركه در خشكي بود مرد ! و خدا محو كرد هر موجودي را كه بر روي زمين بود از آدميان و بهائم و حشرات و پرندگان آسمان، پس از زمين محو شدند، و نوح با آنچه همراه وي در كشتي بود فقط باقي ماند. و آب بر زمين صد و پنجاه روز غلبه يافت…. » ( سفر تكوين باب هفتم)

« و خدا نوح و همة حيوانات و همة بهائمي را كه با وي در كشتي بودند به ياد آورد، و خدا بادي بر زمين وزانيد و آب ساكن گرديد، و چشمه هاي لجه و روزنه هاي آسماني بسته شد و باران از آسمان باز ايستاد، و آب رفته رفته از روي زمين برگشت و بعد از انقضاي صد و پنجاه روز آب كم شد. روز هفدهم از ماه هفتم كشتي بر كوههاي " آرارات" قرار گرفت، و تا ماه دهم آب رفته رفته كمتر شد و در روز اول از ماه دهم قله هاي كوهها ظاهر گرديد.

و واقع شد بعد از چهل روز كه نوح دريچه كشتي را كه ساخته بود باز كرد، و زاغ را رها كرد. او بيرون رفت و در تردد مي بود تا آب از زمين خشك شد. پس كبوتر را از نزد خود رها كرد تا ببيند كه آب از روي زمين كم شده است؟ اما كبوتر چون نشيمني براي كف پاي خود نيافت زيرا كه آب در تمام روي زمين بود نزد وي به كشتي برگشت. پس دست خودرا دراز كرد و آنرا گرفته و نزد خود به كشتي آورد. و هفت روز ديگر نيز درنگ كرد باز كبوتر را از كشتي رها كرد و در وقت عصر كبوتر نزد وي برگشت، و اينك برگ زيتون تازه در منقار وي است. پس نوح دانست كه آب از روي زمين كم شده است. و هفت روز ديگر نيز توقف كرده و باز كبوتر را رها كرد و او ديگر نزد وي بر نگشت.

در سال ششصد و يكم در روز اول از ماه اول آب از روي زمين خشك شد پس نوح پوشش كشتي را برداشت و نگريست، و اينك روي زمين خشك بود. و در روز بيست و هفتم از ماه دوم زمين خشك شد. آنگاه خدا نوح را مخاطب ساخت و گفت: از كشتي بيرون شو ! تو و زوجه ات و پسرانت و ازواج پسرانت باتو، و همة حيواناتي را كه نزد خود داري و هر ذي جسدي را از پرندگان و بهائم و كل حشرات خزنده بر زمين باخود بيرون آور تا بر زمين منتشر شوند و در جهان بارور و تكثير شوند !

ص:308

پس نوح و پسران و زنش با وي بيرون آمدند، وهمة حيوانات و همة حشرات و همة پرندگان و هرچه بر زمين حركت مي كند به اجناس آنها از كشتي بدر شدند.

نوح مذبحي براي خداوند بنا كرد و از هر بهيمة پاك واز هر پرندة پاك گرفته و قربانيهاي سوختني بر مذبح گذرانيد. و خداوند بوي خوش بوئيد، و خداوند در دل خود گفت:

- بعد از اين ديگر زمين را به سبب انسان لعنت نكنم زيرا كه خيال دل انسان از طفوليت بد است و بار ديگر همة حيوانات را هلاك نكنم چنانكه كردم. مادامي كه جهان باقي است زرع و حصاد و سرما و گرما و زمستان و تابستان و روز وشب موقوف نخواهد شد .... » ( سفر تكوين باب نهم)

« و خدا نوح و پسرانش را بركت داده و بديشان گفت بارور و كثير شويد و زمين را پر سازيد، و خوف شما و هيبت شما بر همة حيوانات زمين و بر همة پرندگان آسمان و بر هر چه بر زمين مي خزد و بر همة ماهيان دريا خواهد بود. بدست شما تسليم شده اند. و هر جنبنده كه زندگي دارد براي شما طعام باشد و هم__ه را چ_ون علف سبز به ش_ما دادم م_گر گوشت را با جانش كه خون او باشد مخوريد! و هر آينه انتقام خون شما براي جان شما خواهم گرفت از دست هر حيوان آنرا خواهم گرفت و از دست انسان انتقام جان انسان را از دست برادرش خواهم گرفت. و هركه خون انسان ريزد خون وي به دست انسان ريخته شود زيرا خدا انسان را به صورت خود ساخت. و شما بارور و تكثير شويد و در زمين منتشر شده و در آن بيفزائيد.

و خدا نوح و پسرانش را با وي خطاب كرد و گفت:

- اينك من عهد خود را با شما و بعد از شما با ذرية شما استوار سازم. و با همه جانوراني كه باشما باشند از پرندگان و بهائم و همة حيوانات روي زمين باشما با هرچه از كشتي بيرون آمد حتي جميع حيوانات زمين، عهد خود را باشما استوار مي گردانم كه بار ديگر هر ذي جسدي از آب طوفان هلاك نشود، و طوفان بعدازاين نباشد تا زمين خراب كند!

و خدا گفت:

- اين است نشان عهدي كه من مي بندم در ميان خود شما و همة جانوراني كه باشما باشند نسلاً بعد نسل تا به ابد قوس خود را در ابر مي گذارم، و نشان آن عهدي كه ميان من و جهان است، خواهد بود. و هنگامي كه ابررا بالاي زمين گسترانم و قوسي در ابر ظاهر شود، آنگاه عهد خودرا كه در ميان من وشما و همة جانوران ذي جسد مي باشد به ياد خواهم آورد، و طوفان ديگر نخواهد بود تا هر ذي جسدي را هلاك كند! و قوس در ابر خواهد بود و آنرا خواهم نگريست تا به ياد آورم آن عهد جاودان را كه در ميان خدا و همة جانوران است، از هر ذي جسدي كه بر زمين است.

و خدا به نوح گفت:

- اين است نشان عهدي كه استوار ساختم در ميان خود و هر ذي جسدي كه برزمين است!

پسران نوح از كشتي بيرون آمدند. سام و حام و ي_افث بودند و حام پدر كنعان است. اينانند سه پسر نوح و از ايشان تمامي جهان منشعب شد.

و نوح به فلاحت زمين پرداخت، و تاكستاني غرس نمود و شراب نوشيد و مست شد و در خيمة خود عريان گرديد!!! و حام كنعان برهنگي پدر خودرا ديد و دو برادرخودرا بيرون خبر داد. و سام

ص:309

و يافث ردا را گرفته بر كتف خود انداختند و پس پس رفته و برهنگي پدر خودرا پوشاندند، و روي ايشان باز پس بود كه برهنگي پدر خودرا نديدند. و نوح از مستي خود به هوش آمد و دريافت كه پسر كهترش با وي چه كرده بود. پس گفت: كنعان ملعون باد! برادران خودرا بندة بندگان باشد. و گفت: متبارك باد يهوه خداي سام و كنعان بندة او باشد. خدا يافث را وسعت دهد و در خيمه هاي سام ساكن شود و كنعان بندة او باشد.

و نوح بعد از طوفان سيصد و پنجاه سال زندگي كرد. پس جم_ل_ة اي_ام ن_وح نهص_د و پنجاه سال بود كه مرد . . . .» (1)

اختلاف نقل تورات با قرآن

به طوري كه در بالا ملاحظه كرديد مطالب تورات در چند مورد با آنچه در قرآن كريم آمده، مخالف است:

1-داستان استثناي زن نوح در تورات نيامده است بلكه تورات تصريح دارد كه وي به كشتي درآمد و با شوهرش نجات يافت. بعضي در مقام توجيه روايت تورات گفته اند كه ممكن است نوح دو زن داشت كه يكي غرق شد و ديگري نجات يافت.

2-در تورات ذكري از پسر غرق شدة نوح نيست، در حالي كه قرآن اين داستان را ذكر كرده است.

3-در تورات به جز نوح و خاندان او نامي از مؤمنين نيست و بلكه تنها نوح و پسران و زن او و همسران پسران اورا نام برده است.

4-در تورات عمر نوح را كلاً نهصد و پنجاه سال ذكر كرده است، در حالي كه ظاهر قرآن اين است كه اين مدت زماني بوده كه نوح پيش از طوفان در بين قوم خود توقف داشته و آنان را به سوي خدا مي خوانده است. خدا در قرآن مي فرمايد: « ما نوح را به سوي قومش فرستاديم و او نهصد و پنجاه سال در بين آنها ماند و آنگاه آنهارا كه ستمكار بودند طوفان گرفت .» ( عنكبوت 14)

5-ساير خصوصياتي كه در تورات ذكر شده و در قرآن نيامده به شرح زير است:

-داستان قوس و قزح

-داستان فرستادن زاغ و كبوتر براي كسب اطلاع

-مشخصات كشتي از قبيل عرض و طول و ارتفاع و طبقات سه گانة آن

-مدت طوفان


1- سفر تكوين باب نهم

ص:310

-بالا آمدن آب و غير ذلك ... ،

كه بعضي از آنها مانند پيمان بستن با قوس بسيار بعيد است.

- پاره اي از آنها نيز از ساحت قدس انبياء الهي به دور است، مانند: شراب خوردن نوح و برهنه شدن بدن او . . . كه نمونة آن در پيغمبران ديگر نيز در عهد عتيق و عهد جديد آمده است.

- و نظير همين داستان سرائي ها در قصه نوح از زبان صحابه و تابعين وارد شده كه اكثر آنها شباهت زيادي دارد به اسرائيليات – يعني داستانهائي كه يهود داخل تواريخ و روايات اسلامي كرده است!

هود پيامبر و قوم عاد نخستين

ه___ود پي___امبر مبارزات و دعوت ديني او

اشاره

ص:311

ص:312

(1)

شيوع بت پرستي در نسل اصلاح شده بعد ازنوح

اين از شگفتي هاي تاريخي انسان است كه يك نسل تمام از انسان و حيوان و هر نوع جانداري در طوفاني عظيم نابود مي شود و نخبگان خداپرست آنها باقي مي مانند و نسل صالحي را آغاز مي كنند و چندي نمي گذرد كه باز شرك بت پرستي دامنگيرشان مي شود، و نياز به برانگيخته شدن رسول تازه اي پيدا مي شود، و خداوند " هود عليه السلام" را برمي انگيزد . . . .

اين آيات تاريخ هود پيامبر"ع" و قوم او " عاد نخستين" را ذكر مي كند.

حضرت "ه__ود" اولين پيغمبر بعد از حضرت نوح وطوفان نوح است كه خدا در كتاب خود از او ياد مي كند و كوششهاي اورا در به پا داشتن دعوت حق و قيام عليه بت پرستي پاس مي دارد، و ذكر قوم هود را پس از قوم نوح مي آورد و در چند جاي قرآن مي فرمايد: « قوم نوحٌ و عادٌ و ثمود ! »

« به سوي عاد برادرشان هود را فرستاديم،

گفت: - اي قوم من! خدارا بپرستيد،

كه خدائي غيراز او نداريد و فقط افتراء مي بنديد.


1- مستند: آيه50 تا60 سورة هود " وَ اِليا عادٍ اَخاهُم هوٌداً قالَ …! " الميزان ج20 ص157

ص:313

اي قوم! من از شما براي اين كار مزدي نمي خواهم،

مزد من برآن كسي است كه مرا آفريده است،

پس چرا تعقل نمي كنيد ؟!»

شروع آيه نشان مي دهد كه " هود" عليه السلام برادر نسبي قوم خود بود زيرا از آنان بود و افراد قبيله از آن رو كه همگي منسوب به پدر قبيله هستند "برادر" ناميده مي شوند.

متن آيه دلالت دارد بر اين كه قوم هود خدايان ديگري را اتخاذ كرده بودند و آنان را به دروغ شفيع و شريك خدا مي دانستند.

هود به آنان گفت:

«- اي قوم من ! از پروردگار خود آمرزش بطلبيد،

آنگاه به سويش توبه بريد،

تا آسمان را بر شما ريزان كند،

ونيرو به نيرويتان افزايد!

و گناهكارانه روي برنگردانيد! »

گفته اند آنچه در آيه راجع به نيرو اشاره شده مراد زياد شدن قوة ايمان است به نيروي بدني، چون قوم هود از لحاظ بدني ستبر و نيرومند بودند، و اگر ايمان مي آوردند قوة ايمان به قوة بدني اضافه مي شد. ولي بهتر آن است كه معني را تعميم دهيم ( هم به نيروي ايمان و به نيروي بدني .)

همچنين آية فوق اشعار دارد براينكه قوم هود مبتلا به خودداري آسمان از باران و قحطي و خشكسالي بودند و پيامبرشان به آنان مي گويد:

« - پرستش آنچه به جز خدا گرفته ايد گناه و معصيتي است كه از شما سر مي زند و موجب نزول غضب الهي بر شما مي شود پس از گناهكاري

خود استغفار كنيد و با ايمان به سوي او بازگرديد تا بر شما رحم آورد و

ابري پربار و باران زا بر شما بفرستد، و نيز نيروئي بر نيرويتان بيفزايد!»

در سورة احقاف آية 24 مي فرمايد:

« چون ابر را ديدند كه پيدا شد، رو به وادي شان آوردند و گفتند: اينكه پيدا شده به ما باران مي دهد! نه! بلكه اين همان است كه بدان شتاب كرده ايد:

ص:314

بادي است كه عذابي دردناك درآن است!»

نكتة مهمي كه از آيات فوق به دست مي آيد اين است كه:

- بين اعمال آدمي و حوادث جهاني كه با او در تماس است ارتباط تامي وجود دارد

- اعمال شايسته موجب ريزش رحمت و نزول بركات مي شود،

- و اعمال بد بلايا و محنت هاي متوالي را به دنبال دارد.

هود از قوم خود دوچيز مي خواست:

- يكي اينكه، خدايان خودرا ترك گويند و به عبادت خداي واحد بازگردند،

- دوم اينكه، به او ايمان آورند و در نصايحي كه به آنها مي كند از او اطاعت كنند.

ولي قوم در هردو مورد اورا نااميد مي سازند و مي گويند:

« ما دربارة كار تو چنين عقيده داريم كه پاره اي از خدايان ما از آنرو كه بديشان دشنام داده و از ايشان به بدي ياد كرده اي به تو گزند و آسيبي چون كم عقلي و جنون رسانده اند و لذا عقلت از بين رفته و سخناني كه به عنوان دعوت از دهنت خارج مي شود قابل اعتنا نيست! »

آنگاه هود پاسخ گفته هاي ايشان را با اظهار بيزاري از شركائي كه به جز خدا گرفته بودند، مي دهد و برايشان تحدي مي كند كه اگر مي توانند همگي قصد او كنند و مهلتش ندهند.

هود اين پاسخ را از آن جهت مي دهد كه قوم او مشاهده كنند با وصف اينكه وي از خدايانشان بيزاري مي جويد ولي آنها نمي توانند گزندي باو برسانند، و اگر اين خدايان ، خدايان صاحب علم و قدرت بودند قطعاً هود را مقهور مي ساختند.

قوم آنگاه مشاهده مي كنند كه با وجود قدرت و صلابت و نيروي بدني زياد كه داشتند قادرنيستند اورا بكشند ويا شكنجه دهند واگر وي پيغمبري ازطرف خدا نبود و در گفته هاي خود صادق و مصون از جانب پروردگار خود نبود هر آينه قدرت داشتند هرعذابي را كه مي خواهند باو برسانند يا اورا از پيش پاي خود بردارند.

مراد هود از اينكه به قوم خود گفت " همگي عليه من توطئه كنيد،" اين بوده

ص:315

كه قوم و خدايانشان را عاجز كند تا به صورت كاملتري دليل بر حقانيت او و بطلان آنان باشد.

هود دنبالة امر فوق فرمود:

« من به خدا، پروردگار خودم و شما توكل مي كنم !»

اين جمله را براي اين منظور يادآور شد كه وي دركار خود بر خدائي توكل كرده كه هم امور خودش را تدبير مي كند و هم امور آنهارا.

قوم در انكار خود اصرار ورزيدند و هود فرمود:

« - اگر شما روبگردانيد و از ايمان به من و پيروي از امر من اعراض كنيد، پس من رسالت پروردگارم را ابلاغ كرده ام و حجت برشما تمام گشته و بلا گريبانگير شما گرديده است.»

سپس هود از تبعات كار آنها خبر مي دهد، از تبعاتي خبر مي دهد كه گناهكاري آنان در پي دارد و آن اين است كه :

« خدا قومي غيراز شما را به جاي شما به عنوان خليفه در روي زمين قرار خواهد داد! »

آغاز نزول بلا

قرآن مجيد نزول عذاب الهي را بر قوم هود چنين بيان مي كند:

« و چون امر ما آمد، هود و كساني را كه به او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات داديم و آنان را از عذاب سختي برهانيديم.»

عذابي كه بر قوم هود نازل شد خداوند آنرا عذاب غليظ ناميده است.

درپايان آيات، خداوند متعال به طورخلاصه به وضع اين قوم اشاره كرده و مي فرمايد:

« - اين عاديانند كه آيات پروردگار خود را انكار كردند و از رسولان ما فرمان نبردند و از دستور هر زورگوي كينه توز پيروي كردند.»

آنگاه وبال كارشان را ذكر مي كند و مي فرمايد:

« و در اين دنيا و تا روز قيامت لعنت به دنبال داشتند. . .

ص:316

هان، كه عاديان به پروردگار خود كفر ورزيدند!

هان، كه عاد، قوم هود دور باد ! »

لعنتي كه خدا براي آنها ذكر كرده لعنت يا عذابي است كه به دنبالشان آمد و فروگيرشان شد و يا گناهان و سيئاتي است كه تا دنيا هست براي آنان مي نويسد زيرا اينان بودند كه سنت شرك ورزي و كفر را براي نسلهاي بعدي باقي گذاشتند.

در روايات اسلامي از ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده كه:

« شهرهاي عاد در صحرا بود، و زراعت و نخل فراواني داشتند و داراي عمرهاي طولاني و هيكلهاي بلند بودند، آنگاه بت پرست شدند، و خدا هود را به سوي ايشان فرستاد تا آنان را به اسلام و دور افكندن شركاي خدا دعوت كند ولي ايشان امتناع كردند و به هود ايمان نياوردند، پس هفت سال باران نباريد و دچار قحطي شدند…!.»

ذكر شخصيت معنوي هود در قرآن

حضرت هود از پيامبراني است كه خداوند داستان او و محنت ها و اذيت هائي را كه در امر تبليغ دين خدا ديده است، در قرآن نقل كرده است، و همان ستايش هائي را كه راجع به رسولان شايستة خود كرده نسبت باو نيز كرده است، و اورا در ذكر خير آنان شريك ساخته است – كه درود خدا بر او باد !

سوره هاي قرآن مجيد كه در آنها ذكر تاريخ و شرح دعوت هود عليه السلام رفته بشرح زير است:

(سورة هود، نجم، اعراف، احقاف، ذاريات، حم سجده، شعرا، الحاقه و قمر.)

(1)

بحثي درباره عاد، قوم حضرت هود

عاديان قومي از عرب بودند از بشرهاي ماقبل تاريخ كه در جزيرة العرب زندگي مي كردند. دربارة آنان خبري به ما نرسيده و آثارشان محو شده است. تاريخ اززندگي آنها جزداستانهائي غيرقابل اعتماد چيزديگري ثبت نكرده است. و در تورات حاضر نيز ذكري از ايشان نيست.


1- مستند: بحث تاريخي و قرآني مستند برآيات متن الميزان ج20 ص171

ص:317

آنچه قرآن دربارة ايشان ذكر مي كند اين است كه:

قومي بودند به نام "عاد"، كه گاهي آنهارا " عاد نخستين" ناميده است. (النجم 50) و اشاره به آن است كه قوم دومي هم بنام " عاد" وجود داشته است كه بعد از قوم "نوح" (اعراف 69) در منطقه اي به ن___ام " احقاف" (احقاف21) واقع در جزيرة العرب سكونت داشته اند.

اين احقاف كه درقرآن ذكر شده درّه اي است بين عمان و سرزمين "مهرة" . بعضي گويند از عمان است تا حضرموت كه ريگستاني است مشرف بر دريا در " شحر"

و ضحاك در مراصدالاطلاع گفته "احقاف" كوهي است در شام.

اين قوم داراي هيكلهاي بلند ( الذاريات و الحاقه 8) و ساختمان بدني ستبر ( اعراف 69) و نيرو و سطوت فراوان ( حم سجده 15 و شعرا 130) و نيز متمدن و پيشرفته و مترقي بودند و شهرهاي آباد و سرزمين هاي بارور و باغستانها و نخلستان ها و مزارع و مسكن هاي آبرومند داشتند. ( سوره شعرا و ساير)

دربارة پيشرفت وتمدن عظيم آنها همين بس كه خدادر وصف آنان مي فرمايد:

« آيا نديدي كه پروردگارتو با عاد چه كرد؟

و " ارم" كه پايه هاي محكم داشت،

كه در شهرها مانند آن ساخته نشده بود؟ »

( در روايات زيادي است كه ارم را بهشت عاد يا بهشت شداّد گويند.)

اين قوم متنعم به نعمت هاي الهي بودند و تا وقتي كه حالات روحي خودرا تغيير دادند و بت پرستي در بين آنان ريشه دوانيد و درجاهاي بلند به عبث نشاني و علامت برپاكردند وساختمانهاي آبرومند ساختند بدين آرزوكه جاودان بمانند، واز طاغيان متكبر اطاعت كردند.

خدا برادرشان هود را به سوي ايشان فرستاد تا آنانرا به راه حق دعوت كند و ارشادشان نمايد بلكه برگردند و خدارا بپرستند و بت هارا دور افكنند و به ع_دالت و رحمت عمل كنند. ( شعرا 130)

هود در مؤعظه ونشرنصيحت در بين آنان كوشش كرد و راه را روشن و واضح ساخت، و راه عذر را برايشان بست ولي ايشان در برابر او به ابا و امتناع برخاستند و با انكار با وي روبروشدند و جز گروه بسيار اندك به او ايمان نياوردند و تودة مردم اصرار در سركشي و عناد داشتند و وي را متهم به سفاهت و جنون كردند و اصرار داشتند كه

ص:318

عذابي را كه به آنان بيم و وعيد مي دهد نازل سازد!

هود در جواب گفت:

« علم تنها نزد خداست، و من مأموريتم را به شما ابلاغ مي كنم،

ولي شمارا مردمي مي بينم كه جهل مي ورزيد!» (احقاف 23)

آنگاه خدا برايشان عذاب نازل كرد و:

« باد خشكي فرستاد كه بر هر چه مي وزيد چون است__خوان مرده اش مي كرد. بادي سخت درهفت شب وهشت روزكه روزهاي نحسي بود.» (ذاريات42)

« اين باد چنان ريشة آنها را كندكه مي ديدي آن قوم مانند تنه هاي نخلي كه فروافتد در مي غلتيدند.»

« و چنان مردم را باد ازجا مي كند كه گوئي تن______________________ه هاي نخ_لند كه از ريشه كنده مي شوند.» (قمر20)

« عاديان اولين بار كه ديدند ابري پيدا شده و رو به دره هايشان آورده ، گفتند: اين ابر براي ما باران خواهد آورد، ولي خطا كرده بودند ، و بلكه آنچه به آمدنش شتاب داشتند بادي بود كه در خود عذابي دردآور داشت و همه چيز را به امر پروردگارخود نابود مي كرد. و قوم صبح كردند درحالي كه جز مسكن هايشان چيزي ديده نمي شد. » (احقاف 25)

« و خدا تا آخرين نفرشان را هلاك كرده بود، ولي هود و كساني را كه به او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات داده بود.» ( هود 58)

(1)

طرز تبليغات هود عليه السلام

از آيات مربوط به تاريخ حيات حضرت هود در قرآن چنين بر مي آيد كه عده اي از قوم وي به او ايمان داشتند ولي از ترس سايرين ايمان خودرا پنهان مي داشتند. درست برخلاف قوم نوح كه يا هيچ يك از آنها ايمان نداشتند، يا اگرداشتند ايمانشان را پنهان نمي كردند و به داشتن ايمان معروف و انگشت نشان بودند.

اين نكته را از آيه زير مي توان فهميد كه هود عليه السلام وقتي آنهارا دعوت به


1- مستند: آيات 65 تا 72 سورة اعراف " وَ اِليا عادٍ اَخاهُم هوٌداً قالَ ...! " الميزان ج15 ص 245

ص:319

توحيد كرد و فرمود:

« اي قوم! خداي يگانه را كه جز او خدائي نداريد، بپرستيد!

چرا پرهيزكاري نمي كنيد ؟»

گروهي از بزرگان قوم او كه كافر بودند، گفتند:

« - ما تورا دستخوش سفاهت مي بينيم و از دروغگويان مي پنداريم!»

گفت:« - اي قوم! من دستخوش سفاهت نشده ام بلكه پيغمبري ازناحية پروردگار جهانيانم، كه پيغامهاي پ__روردگارتان را به شما مي رسانم، و ب_راي شما خيرخواهي امين هستم! »

قوم هود از آنجائي كه بر سنت بت پرستي خو كرده بودند و بتها در دلهايشان مقدس و محترم بود و با اين حال كسي جرأت نداشت سنت غلط آنهارا مورد اعتراض قرار دهد لذا از كلام هود خيلي تعجب كرده و با تأكيد هرچه بيشتر اورا مردي سفيه و كم عقل خطاب كردند و رأي اورا رأئي غلط خواندند و علاوه برآن اورا به ظن بسيار قوي از دروغگويان پنداشتند.

آيات سورة هود نشان مي دهد كه علاوه بر حضرت هود، پيامبران ديگري نيز به قوم هود ارسال شده بودند كه اين قوم همة آنهارا تكذيب كرده و نافرماني نشان داده بودند:

« وَ تِلكَ عادٌ جَهَدوُا بِآياتِ رَبِّهِم وَ عَصوُا رُسُلَهُ ….» (هود 59)

وقاحت و بي شرمي قوم هود بيشتر از قوم ن___وح بود زيرا آنها ن___وح عليه السلام را مردي گم____راه مي دانستند ولي اينان هود عليه السلام را مردي سفيه خواندند. هود وقار نبوت را از دست نداد و ادبي را كه انبياء در دعوت الهي خود بايد رعايت كنند فراموش نكرد و با كمال ادب پاسخ خورا با عبارت " يا قوم" داد. اين لحن، لحن كسي است كه نهايت درجه مهرباني و حرص برنجات مردمش دارد.

فرمود:

« من ازجهت اينكه فرستاده اي هستم به سوي شما كاري جز تبليغ پيامهاي پروردگارم را ندارم، و از آنچه شما درباره ام مي پنداريد به كلي بري هستم، آري من درآنچه شمارا به سوي آن مي خوانم حيله گر نبوده ونسبت به آن دين حقي كه به آن مبعوث شده ام، خائن نيستم! »

ص:320

آنجناب دربرابر اينكه اورا دروغگو شمردند خودرا " امين" خواند.

حضرت هود از نعمتهاي الهي دو نعمت را كه بسيار روشن بود ذكر فرمود: يكي اينكه، خداوند آنان را پس از انقراض قوم نوح خليفة خود قرار داده، و ديگري اينكه به آنها درشتي هيكل و نيروي بدني فراوان ارزاني داشته است .

از همين جا معلوم مي شود قوم هود داراي تم_دن ب_وده و ب_ر ساير اقوام تقدم داشتند، و قوه و قدرت بيشتري را دارا بودند.

قوم هود براي اينكه اورا به نوعي از استهزاء ساكت كنند مسئلة تقليد از پدران را به رخ او كشيدند. هود در جواب قوم خود گفت: اين اصراري كه شما در پرستش بتها و تقليد كورانه از پدران خود مي ورزيد، باعث دوري شما از خدا وموجب غضب خدا بر شما گشت، و سبب شد كه عذابي كه از در انكار مي گفتيد – چه وقت نازل ميشود؟ به همين زودي بر شما نازل گردد. پس منتظر باشيد و من هم با شما انتظار آنرا مي كشم!

هود عليه السلام در تبليغات خود برعله بت پرستي مي گفت:

- پدران شما نيز مانند شما برهان ودليل صحيحي بر خدائي بت ها نداشتند، و مسئلة خدا بودن آنهاجز نامهائي نيست كه شما برآنها نهاده ايد. اين شمائيد كه به دست خود چوب و سنگ را تراشيده و هركدام از آنهارا خدائي مي دانيد، مانند: خداي ارزاني و نعمت يا خداي جنگ و دريا و خشكي و غيره، و جز اين نامها شما مدرك و مأخذ ديگري نداريد. شما يك مشت اوهام را با اسم گذاري خود ساخته ايد و مي خواهيد دعوي مرا رد كنيد!

اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستي، در قرآن كريم فراوان به چشم مي خورد زيرا اين خود لطيف ترين بيان و برنده ترين حجتي است بر بطلان اين مسلك. چون هرصاحب دعوائي كه نتواند بر حقانيت دعوي خود برهان اقامه كند در حقيقت برگشت دعوي اش به خيال و فرض نامگذاري مي شود. از بديهي ترين جهالت هاست كه انسان در مقابل برهان لجاجت بورزد و بيك مشت موهومات و فرضيات اعتماد كند!

سرانجام تاريخ هود اين شد كه خداوند به رحمت خاص خودكه بر مؤمنان و پيروزي آنها دارد، هود عليه السلام و كساني را كه با او بودند نجات داد، و –

« قَطَعنا دابِرالَّذينَ كَذَّبوُا بِآياتِنا - نسل كساني را كه آيه هاي مارا تكذيب كرده بودند قطع كرديم ! »

نابودي شهر احقاف و بهشت ارم

اشاره

ص:321

(1)

ارم، شهر احقاف و قوم منقرض شدة عاد

" اِرَم" نام شهري براي قوم عاد بوده است، شهري آب___اد و بي نظير، داراي قصرهاي بلند و ستونهاي كشيده، كه در زمان نزول اين آيات اثري از آنان باقي نمانده و آثارشان به كلي از بين رفته بود، و هيچ دسترسي بر جزئيات تاريخ آنها نمانده است .

البته ممكن است چيزي از تاريخ آنان در افسانه ها آمده باشد ولي مدرك قابل اعتمادي وجود ندارد و تنها خاطرة قابل اعتمادي كه از آنها برجاي مانده همين مقداري است كه قرآن كريم نقل كرده است.

قرآن كريم بطور اجمال مي فهماند كه قوم عاد بعد از قوم نوح بودند و در "احقاف" زندگي مي كردند. مردمي درشت هيكل و نيرومند و بزن بهادر بودند و در عصر خود از ساير اقوام متمدن تر بودند و شهرهائي آباد و خرم و زمين هاي حاصلخيز و باغهائي از خرما و انواع زراعتها داشتند، ودر بين اقوام ديگر داراي مقامي ارجمند بودند، كه قرآن مجيد شرح داستان آنهارا در سورة هود آورده است.

(داستان بهشت ارم يكي ازافسانه هاي معروف قديمي است كه ازوهب بن منبه وكعب الاحبارنقل شده است)

آية قرآن چنين شروع مي شود:

« آيا نديدي كه پروردگارت با عاد چه كرد؟

همان مردم شهر ارم، شهري كه بناهاي ستوندار داشت،


1- مستند : آية 6 تا 9 سورة فجر " اَلَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بَعادٍ اِرَمَ ذاتِ الْعِمادٍ …." الميزان ج40ص217

ص:322

و نظيرش در هيچ سرزميني ساخته نشده بود …!»

مشابهت تاريخي انقراض قوم عاد با قوم فرعون

قرآن مجيد سپس به اقوام ديگري كه منقرض شده و جز اشارة آيات قرآني، تاريخي از آنها باقي نمانده است، مي پردازد، و يكي ديگر از آنهارا به شرح زير خاطر نشان مي سازد و سپس اشاره اي به قوم فرعون مي كند:

« . . . و با قوم ثمود كه صخره هاي بيابان را مي بريدند،

و با فرعون كه مردم را چارميخ مي كرد؟

اينها اقوامي بودند كه در بلاد طغيان كردند،

و در نتيجة طغيان خود فساد را در بلاد بگستردند.

پس پروردگارت تازيانة عذاب را بر سر آنها فرود آورد!

آري ! پروردگار تو همواره در كمين است !! »

اشارتي كه در آخر اين آيات به فرعون شده همان فرعون زمان موسي عليه السلام است كه قرآن مجيد اورا " ذي الاوتاد" خوانده است.

بنابرآنچه در روايات آمده، فرعون هروقت مي خواسته كسي را شكنجه كند روي زمين مي خوابانيد و با چهارميخ چهار دست و پاي اورا به زمي_ن ميخ_كوب مي كرد؛ و اي بسا روي چوب مي خوابانده و اورا ميخكوب مي كرده است.

مؤيد اين روايات، رفتاري است كه قرآن كريم از فرعون نسبت به ساحراني حكايت مي كند كه به موسي ايمان آوردند و به ايشان گفت:

" بطور قطع همة شما را برچوب هاي خرما به دار مي آويزم !"

معلوم مي شود هركس را كه مي خواستند دار بزنند دو دست و دو پايش را بر چوب صليب ميخكوب مي كردند.

(1)

جزئيات ديگراز نابودي قوم عاد و شهراحقاف

قرآن مجيد در سورة احقاف نكات ديگري از زندگي پيامبر خود هود عليه السلام را تحت عنوان " برادر عاد" شرح مي دهد، و اورا به اين دليل برادر عاد مي نامد كه از طرف پدر


1- مستند : آية 21 سورة احقاف " وَاذكُر اَخا عادٍ اِذ اَنذَرَ قَومَهُ بِالاحقافِ …." الميزان ج36 ص 26

ص:323

به اين قوم نسبت پيدا مي كند.

" احقاف" نام سرزميني است كه قوم عاد در آن زندگي مي كردند. آنچه به نظر يقين مي رسد اين است كه اين سرزمين در جنوب جزيرة العرب بوده است، ولي امروز هيچ اثري از آن قوم در آن باقي نمانده است. دراينكه در چه نقطه از جنوب عربستان واقع بوده اختلاف است.

بعضي گفته اند: در بياباني بوده بين عمان و مهره. بعضي ديگر گفته اند: ريگزاري است كه بين عمان و حضر موت واقع شده است. يكي ديگرگفته: ماسه هاي ساحل درياي قرية شجره است، و شجره محلي است در سرزمين يمن.

مفهوم آية قرآن چنين است:

« به ياد آر برادر عاد هود را، كه در جنوب شبه جزيرة عرب در سرزميني به نام "احقاف" قوم خودرا انذار مي كرد و قبل از او و بعد از او و يا در زمان او بيم رسانهاي ديگر نيز در آنجا انذار مي كردند، و هر يك گفتن_د كه غير خدارا نپرستيد كه من بر شما از عذاب روزي عظيم بيمناكم ! »

آنچه كه انبياء بدان ان____ذار مي كردند اين بود كه " غيراز الله كسي ديگر را نپرستيد!" و اين نشان مي دهد كه اساس دين آن جناب كه زيربناي تمامي جزئيات ديني اوست، توحيد بوده است.

مراد از " عذاب روز عظيم" عذاب روز قيامت نيست بلكه عذاب انقراض است كه در آيات بعد از قول مشركين مي گويد:

« اگر راست مي گوئي، وعيدي كه به ما مي دهي بياور !»

و وقتي ابر حامل عذاب را مشاهده مي كنند و مي گويند كه برما خواهد باريد، مي فرمايد:

« نه ! اين همان عذابي است كه در آمدنش شتاب مي كرديد!

و آن بادي است كه عذابي دردناك همراه دارد،

و هرچه بر سر راه خود بيند به اذن پروردگارش ويران مي كند! »

چيزي نگذشت كه صبحگاهان جز خانه هايشان چيزي بچشم نمي خورد، و همه هلاك شده بودند.

خداي سبحان با نتيجه گيري از داستان فوق، كفار مكه را نصيحت مي كند و

ص:324

مي فرمايد:

« ما اين طور مجرم را كيفر مي دهيم!

با اينكه به آنان مكنت هائي داده بوديم كه به شما نداده ايم،

به آنها نيز گوش و چشم و فهم داده بوديم،

اما نه گوششان به دردشان خورد، ونه ازچشم ودل خود كمترين بهره را بردند،

چون به آيات خدا انكار ورزيدند، و همان عذابي كه مسخره اش مي كردند برسرشان آمد! »

خداي سبحان سپس چنين ادامه مي دهد:

« اين آثار باستاني كه پيرامون سرزمين خود مي بينيد

همه اقوامي بودند كه ما به انحاء مختلف آيات خود را نشانشان داديم

كه بلكه برگردند.،

ولي برنگشتند،

و ما هلاكشان كرديم! »

(1)

محل زندگي و نژاد قوم عاد

آيات زير به داستان هود عليه السلام و قومش كه همان قوم عاد بودند، اشاره مي كند:

« قوم عاد نيز پيغمبران را دروغگو شمردند،

وقتي برادرشان هود به آنها گفت:

-چرا تقوي نمي كنيد؟

من پيغمبري خيرخواه و امين شمايم ،

تقواي الهي در پيش گيريد و از من اطاعت نمائيد!

من براي پيام آوري خود مزدي از شما نمي خواهم،

مزد من جز به عهدة پروردگار عالميان نيست !

چرا در هر مكاني به بيهوده سري نشاني بنا مي كنيد؟

و آبگيرها مي سازيد؟

مگر جاودانه زنده خواهيدبود؟

چرا چون شدت عمل از خود به خرج مي دهيد چون جباران زياده روي مي كنيد؟

از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد !

از آن كس كه آنچه مي دانيد كمكتان داده است، بترسيد!


1- مستند : آية 123 سورة شعراء " كَذَّبَت عادٌ الْمُرسَلينَ …." الميزان ج30ص172

ص:325

با چارپايان و فرزندان ياري تان كرده است،

و با باغستانها و چشمه سارها !؟

كه من برشما از عذاب روزي بزرگ مي ترسم !»

قوم عاد مردمي از عرب بسيار قديم، از " اوائل" ( يعني اوائل پيدايش اين نژاد) بودند، كه در احقاف از جزيرة العرب زندگي مي كردند، و داراي تمدني مترقي و سرزمينهاي خرم و دياري معمور بودند، به جرم اينكه پيامبران را تكذيب مي كردند و به نعمتهاي الهي كفران مي ورزيدند و طغيان مي كردند، خداي تعالي به وسيلة بادي عقيم هلاكشان ساخت و ديارشان را ويران و دودمانشان را كور كرد.

به طوري كه مي گويند " عاد" اسم پدربزرگ ايشان بود، و اگر خود آنان را عاد خوانده اند از قبيل تسميه قوم به اسم پدربزرگ است.

گويا مردم هود عليه السلام در بالاي كوهها و نقاط بلند ساختمانها مي ساختند، آنهم به بلندي كوه، تا براي گردش و تفريح بدانجا روند، بدون اينكه غرض ديگري داشته باشند، بلكه صرفاً به منظور پز دادن به ديگران و پيروي هوي و هوس! كه در آيه ايشان را دراين كارشان توبيخ مي كند

« - اَتَبنوُنَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعبَثوُنَ !»

سپس مي فرمايد:

- شما اين قصرهارا بدين منظورمي سازيدكه اميد داريد جاودانه زنده مانيد؟ وگرنه اگر چنين اميدي نداشتيد هرگز دست به چنين كارهائي نمي زديد، چون اين كارها كه مي كنيد و اين بناها كه مي سازيد طبعاً سالهاي دراز باقي مي ماند در حالي كه عمر طولاني ترين زندگي افراد بشر از عمر آنها كوتاه تر است!

سپس مي فرمايد:

- بترسيد از خدائي كه شما را با نعمت هاي خود مدد مي دهد ! بر شما واجب است كه شكرش را به جاي آوريد و نعمت هايش را درآنچه كه شايسته است مصرف كنيد، نه اينكه با آن عياشي و استكبار كنيد! بدانيد! كفران نعمت، غضب و عذاب خداي را به دنبال دارد !

آنگاه اجمالي از نعم___ت ها را ذكر فرموده، در اول مي فرمايد: " شمارا م__دد داده به آنچه خودتان مي دانيد،" و آنگاه همان اجمال را تفصيل داده و بار دوم فرموده: " شما را به اموال و فرزندان و باغستانها و چشمه سارها مدد داده است."

مجدداً ادامه مي دهد:

- من كه شمارا به تقوي دعوت مي كنم تا شكر اورا به جاي آورده باشيد، بدين

ص:326

جهت است كه من بر شما از عذاب روزي بزرگ بيمناكم، كه اگر كفران كنيد و شكر به جاي نياوريد، بدان عذاب مبتلا مي شويد:

( عذاب روز عظيم، همان روز قيامت است، يا عذاب روز استيصال و هلاك.)

قوم هود مجدداً گفتند:

- براي ما يكسان است كه تو پند دهي يا نه ! اين بت پرستي رفتار گذشتگان است، و مارا عذاب نخواهند كرد!

بدين ترتيب دروغگويش شمردند و خداوند نيز آنان را هلاك كرد –

« كه در اين عبرتي است و بيشترشان مؤمن نبودند، و پروردگارت همو نيرومند و رحيم است!»

(1)

صاعقه و باد صرصر عامل نابودي قوم عاد

قرآن مجيد قسمتي از سرگذشت قوم عاد و ثمود را دراين سوره ذكر مي كند و آنرا انذاري براي كفار قريش قرار مي دهد و به رسول گرامي اسلام خطاب مي فرمايد:

« اگر باز روي برگرداندند، بگو !

- من شمارا از صاعقه اي چون صاعقة عاد و ثمود انذار مي كنم !

آن زمان كه رسولان به سويشان آمدند،

هم در عصر خودشان، وهم بعد از ايشان،

و همه همين را گفتند كه:

- به جز الله را نپرستيد !

گفتند:

اگر پروردگار ما مي خواست فرشته اي به عنوان رسول مي فرستاد، به همين دليل ما به آنچه شما فرستاده بدان شده ايد، كافريم ! »

سپس قرآن مجيد سرگذشت قوم عاد را جداگانه مطرح كرده و مي فرمايد:

« و اما عاد، كه در زمين، بدون حق ، استكبار ورزيدند و گفتند:

- كيست كه نيرومندتر از ما باشد؟!

- شگفتا ! مگر نديدند كه آن خداوند كه ايشان را خلق كرده نيرومندتر از ايشان است كه آيات مارا انكار مي كنند؟

نتيجة انكارشان آن شد كه ما بادي سموم و تند بر آنان فرستاديم، آنهم در ايامي


1- مستند : آية 15 سورة حم سجده " فَاَمّا عادٌ فَاستَكبَروُا في الاَرضِ بِغَيرِالْحَقِّ وَ …." الميزان ج34 ص 282

ص:327

نحس تا بچشاند به ايشان عذاب خواري را در زندگي دنيا، در حالي كه عذاب آخرت خواركننده تر است، و ديگر ياري نخواهند شد! »

آنچه در مورد عذاب اين دو قوم عاد و ثمود در اين آيات آمده، يك جا فرموده صاعقة عاد و ثمود، و يكجا فرموده باد صرصر، بايد دانست كه عذاب آنها يكي باد سخت بود و ديگري صداي دهشتناك كه هر دو صاعقه ناميده مي شود، زيرا صاعقه به معناي صداي بسيار شديدي است كه در فضا بپيچد و دنبالش آتش باشد يا مرگ يا عذاب، و در واقع صاعقه يك چيز است، و آتش و مرگ و عذاب از آثار آن است.

حضرت صالح، قوم ثمودو ناقه صالح

حضرت صال_ح و قوم ثمود

اشاره

ص:328

ص:329

(1)

قوم ثمود در تاريخ

" ثمود" قوم حضرت صالح "ع" از اعراب اصيل بودند كه در " وادي القري" بين مدينه و شام سكونت داشتند. اينان از انسانهاي ماقبل تاريخ به شمار مي روند كه تاريخ به جز اندكي از اخبارشان را نقل نكرده و روزگار آثارشان را از بين برده است. بنابراين نبايد بر جزئياتي كه از اخبار آنها در برخي منابع نقل شده، اعتماد كرد.

آنچه قرآن مجيد از اخبار آنان نقل كرده، اين است كه آنها، به طوريكه از اسم پيغمبرشان " صالح " معلوم مي شود قومي از عرب بودند. (هود 61)

اين قوم بعد از قوم عاد پيدا شدند و داراي تمدن بودند و زمين هارا آباد مي كردند، و در زمين هاي هموار قصرها مي ساختند و از كوهها خانه هاي امن مي تراشيدند. (اعراف 74) چشمه ها جاري مي كردند و باغستانها و نخلستانها و كشتزارها به وجود مي آوردند. بنظر مي رسد عمده ترين مشاغل آنها كشاورزي بوده است.

(شعرا148)

قوم ث_مود به رسم طوايف و قب_ايل زن__دگي مي كردند، و بزرگان و شيوخ شان در بين آنان حكومت مي كردند. در شهري كه حضرت صالح مبعوث شده بود نه گروه بودند

كه در زمين فساد مي كردند و مصلح نبودند. ( نحل48)

اين قوم در زمين به سركشي مي پرداختند و بتهارا مي پرستيدند و در سركشي


1- مستند : بحث قرآني و تاريخي الميزان ج 20ص187

ص:330

و ظلم افراط كرده بودند.

خلاصه حوادث دوران بعثت صالح "ع"

چون قوم ثمود خدا را فراموش كردند و در امر خود به اسرافكاري پرداختند، خدا صالح پيامبر را به سوي ايشان فرستاد. حضرت صالح از خانواده اي شريف و پرافتخار و معروف به عقل و كارداني بود. (هود 62 نحل 49)

صالح قوم خودرا به توحيد خداي سبحان و ترك عبادت اصنام دعوت كرد و از آنان خواست كه دراجتماع خود به عدل واحسان رفتاركنند وبه برتري طلبي نپردازند و اسراف نكنند و طاغي نشوند، و آنان را به عذاب بيم داد. ( سوره هاي هود و شعرا و شمس)

وي با حكمت و مؤعظة حسنه به دين خدا دعوت كرد، وبه خاطر خدا در برابر اذيتها تحمل كرد، ولي به جزگروه اندكي ازمردم ناتوان به او ايمان نياوردند. (اعراف 75- شعرا 153 - نحل 47)

طاغيان متكبر وكليه اتباعشان اصرار بركفر داشتند وكساني را كه به او ايمان آورده بودند ذليل و خوار داشتند و اورا به سفاهت و سحر متهم ساختند. ( اعراف 66)

و از او خواستند كه براي گفتار خود دليل و معجزه اي بياورد تا دليل صدق دعوي رسالت او باشد، و به او پيشنهاد كردند كه از ميان كوه ناقه اي بيرون كشد و او نيز به آنگونه كه خواسته بودند ناقه اي برايشان آورد و به آنان گفت:

« خدا به شما امر مي كند كه يك روز از چشمة آب خود بياشاميد،

و يك روز خودداري كنيد كه ناقه از آن بياشامد،

كه سهم يك روز آب مال او باشد و سهم يك روز مال شما،

و بگذاريد ناقه در روي زمين به خوردن پردازد،

و به او آسيبي نرسانيد كه عذابي نزديك فروگيرتان خواهد شد.»

( اعراف 72 هود 64 شعرا 156)

جريان تا مدتي بدين قرار بود تا سرانجام قوم صالح به طغيان و مكر پرداختند و شقي ترين افراد خود را براي قتل ناقه گسيل داشتند و وي ناقه را كشت و به صالح گفتند:

-اگر راست مي گوئي آنچه به ما وعده مي دهي بياور! صالح گفت:

- سه روزدرخانه هاي خود از زندگي بهره مند شويد كه اين وعده اي دروغ نيست! ( هود 65)

ص:331

آنگاه قبيله ها و دستجات شهر به صالح نيرنگ زدند و بين خود هم قسم شدند كه شبانه بر سر او و خانواده اش بريزند و آنهارا بكشند و آنگاه به بازماندگانش بگويند ما در موقع نابودي خاندان صالح شاهد نبوديم و راست مي گوئيم.

قوم به مكر وحيله پرداختند، درحالي كه توجه نداشتند خدا نيز به مكر پرداخت. (نحل 50) وهمانگونه كه مي نگريستند صاعقه فروگيرشان شد. (ذاريات44) و زمين لرزه و صيحه برايشان نازل گرديد و در خانه هاي خود برو درافتادند.

آنگاه صالح از آنان روي برتافت و گفت:

« اي قوم من ! من رسالت پروردگارم را بشما تبليغ كردم و نصيحتتان كردم ولي شما ناصحان را دوست نداريد ! » ( اعراف 79 و هود 67)

و خدا كساني را كه ايمان آورده بودند و تقوا داشتند نجات داد. (حم سجده 18)

و پس از ايشان منادي الهي ندا داد:

« هان! كه ثمود برپروردگارخود كافرشدند!

هان! كه ثمود دورباد! »

شخصيت معنوي حضرت صالح

در تورات حاضر از اين پيغمبر شايستة خدا يادي نشده است. حضرت صالح سومين نفر از پيغمبراني است كه قرآن كريم مي گويد به امر خدا قيام كردند و براي بسط توحيد و عليه بت پرستي بپاخاستند.

حضرت صالح از قوم ثمود بود و خدا اورا پس از نوح و هود در قرآن مجيد ذكر كرده و اورا پاس داشته و ستايشهائي را كه در مورد انبياء و رسولان مكرم خود كرده نسبت به او نيز كرده است. و اورا همچون ساير پيامبران بر جهانيان برگزيده و برتري بخشيده است - براو و ديگر پيامبران الهي درود باد !

سوره هاي قرآن مجيد كه درآنها ذكر تاريخ و شرح دعوت حضرت صالح عليه السلام رفته به شرح زير است:

(1)


1- سورة هود، اعراف، شعرا، نمل، شمس، ذاريات و حم سجده .

ص:332

مستند : آيات 61 تا 68 سورة هود " وَ اِليا ثَموُدَ اَخاهُم صالِحاً قالَ يا قوُمِ ...! " الميزان ج 20ص175

دعوت ديني صالح "ع"

حضرت صالح عليه السلام سومين پيغمبر از پيامبران الهي است. او به قوم ثمود مأمورگرديد و خداوند متعال در اين آيات تاريخ و جزئيات دعوت اين پيامبرش را نقل مي كند:

صالح عليه السلام به دعوت توحيد برخاست و عليه بت پرستي قيام كرد. وي قوم ثمود را به توحيد فراخواند و در امر خدا تحمل محنت و اذيت بسيار كرد تا خدا بين او و قومش داوري كرد، و در نتيجه قوم ثمود را هلاك ساخت ولي صالح و مؤمنيني را كه باوي بودند نجات داد.

در آيات اوليه مي فرمايد:

« و به سوي ثمود برادرش صالح را فرستاديم،

صالح گفت:

- اي قوم من! خدارا بپرستيد كه جز او خدائي نداريد،

او شمارا از زمين پديد آورد، و به آبادي آن واداشت،

پس از او آمرزش طلبيد، و به سوي او توبه بريد كه

او نزديك و اجابت كننده است! »

صالح بعد از دعوت قوم خود به توحيد، دليلي مي آورد و به آنها مي فهماندكه خدا ازمواد زميني حقيقتي به نام انسان به وجود آورد وكم كم با تربيت آنرا به كمال رسانيد و اورا چنان سرشت كه در زمين تصرف كند و آنرا به حالي در آورد كه در زندگي او سودمند افتد، و نيازها و كمبودهائي را كه احساس مي كند به وسيلة آن رفع كند، يعني شما در وجود و بقاي خود جز به خدا به كسي نيازمند نيستيد !

قوم صالح از آنرو بت مي پرستيدند وبتها را شريك خدا مي گرفتند كه خيال مي كردند خداي سبحان بزرگتر و بالاتر و دست نيافتني تر از آن است كه فهم كسي به او احاطه يابد يا عبادتي به او برسد، ويا درخواستي به سويش بالارود و انسان به اين چيزها نياز دارد، پس بايد پاره اي از مخلوقات شريف اورا كه كار اين عالم خاكي و تدبير نظام جاري آن بديشان تفويض شده، عبادت كنيم، و به سويشان تضرع كنيم و تقرب جوئيم تا ازما راضي شوند و برما خيرات نازل كنند و برما غضب نكنند وازشرور ايمن مانيم و اين

ص:333

خدايان كه حقيقتاً مقام پروردگاري دارند شفيع ما پ__يش خ___دا ( الله ) هستند زيرا او خداي خدايان و رب الارباب است و كليه امور به سوي او باز مي گردد.

پس دين بت پرستي براساس قطع نسبت بين خدا و انسان و برقراركردن رابطه بين آدمي و واسطه هاي شريفي قراردارد كه بت پرستان بعنوان واسطه هاي مستقل و مؤثر و شفيع پيش خدا به آنها توجه مي كنند. ولي از آنجائي كه خدا انسان را از زمين به وجود آورده است و به عمران آن واداشته، پس اوست كه به انسان نسبت دارد و به او نزديك است و هيچكدام از اين اسبابي كه خدا منظم ساخته و در اين عالم به جريان انداخته، استقلالي ندارند تا اگر راضي شان كرديم اميد خير داشته باشيم، و اگر به غضبشان در آوريم منتظر شر باشيم !

و بنابراين فقط بايد خدا را پرستيد و اميدوار به رضاي او بود، و از غضبش حذر كرد، زيرا اوست كه خالق و مدبر انسان و كليه موجودات ديگر است.

در آخر آيه مي فرمايد: - اگر آنكس كه عبادتش برشما واجب است خداست به دليل اينكه او آفريننده و مدبر امرحيات شماست، پس ازاو بخواهيد معصيتي را كه شما با پرستش ديگران كرده ايد، بيامرزد، و با ايمان و عبادت به او بازگشت كنيد زيرا خدا " قريب و مجيب – نزديك و اجابت كننده" است!

لجاجت قوم ثمود دربرابر دعوت صالح

قرآن مجيد عكس العمل و جواب قوم صالح را در قبال دعوت او به توحيد چنين نقل كرده است:

« گفتند: - اي صالح ! ما پيش از اين به تو اميد داشتيم،

آيا مارا از پرستش خداياني كه پدرانمان مي پرستيدند، نهي ميكني ؟

ما دربارة آنچه مارا بدان مي خواني درشك و ترديد هستيم ! »

قسمت اول آيه دلالت دارد براينكه صالح مورد اميد عامه و تودة مردم بوده است، لذا به او گفتند كه قوم ثمود از تو اميد داشتند كه از افراد صالح آنان باشي و با خدمات خود به حال اجتماع سودمند افتي و امت را به راه ترقي و تعالي وادارسازي، چون درتو نشانه هاي رشد وكمال مشاهده مي شد، ولي امروز با حرفهاي تازه ايكه آورده اي و دعوي ايكه اقامه كرده اي مردم از تو و از اصالت عقل تو نااميد شده اند.

علت نااميدي امروز مردم از تو اين است كه آنان را از اقامة سنت هاي ملي باز

ص:334

مي داري و بارزترين مظاهر قوميت شان را محو مي كني، زيرا بت پرستي يكي از سنتهاي مقدس اين اجتماع است، و دوام اقامة سنتهاي مقدس يك اجتماع دليل برآن است كه آن اجتماع ريشه دار و داراي ثبات و وحدت قومي و رأي و ارادة مستقل است.

اعتراض قوم به صالح با اين عبارات كه - آيا مارا از پرستش خداياني كه پدرانمان مي پرستيدند، نهي مي كني؟ نشان مي دهد كه عبادت بت و بت پرستي فرزندان به عبادت پدرانشان متصل بوده و بدين ترتيب عبادت بت در بين آنها استمرار داشته است.

پاسخ صالح "ع" را قرآن چنين نقل مي كند:

« گفت: اي قوم من! به من بگوئيد،

كه اگر من از طرف پروردگارخود دليل داشته باشم ،

وخدا از طرف خود به من رحمتي داده باشد،

اگر نافرماني خدا كنم چه كسي مرا دربرابر او ياري خواهد كرد؟

پس شما جز زيان به من نمي افزائيد! »

(1)

مخاصمات قوم صالح

در اين آيات اجمالي از تاريخ زندگي پيامبر خدا حضرت صالح عليه السلام را نقل مي كند و مي فرمايد:

« ما بسوي قوم ثمود فرستاديم برادرشان صالح را،

و اميد آن مي رفت كه بر ايمان به خدا اجتماع كرده و متفق گردند،

و لكن برخلاف انتظار و ناگهاني به دو فريق از هم جداشدند،

فريقي ايمان آوردند، و فريقي ديگر كفر ورزيدند،

و دربارة حق باهم به نزاع و كشمكش پرداختند،

و هر فريقي مي گفت: حق با من است ! »

در حقيقت قوم صالح به سه فريق شد، يكي مستكبرين، كه از ايمان به خدا استكبار ورزيدند. دوم، يك طايفه از مستضعفان كه پيرو همان مستكبران شدند، طايفة سوم يكدسته از مستضعفان كه به حضرت صالح ايمان آوردند.

صالح "ع" پس از آنكه ناقه اورا كشتند و به او گفتند كه اگر راست مي گوئي


1- مستند : آية 45تا53 سورة نمل " ولَقَد اَرسَلنا اِلي ا ثَموُدَ اَخاهُم صالِحاً …. " الميزان ج 30ص300

ص:335

بياور آن عذابي را كه بدان مارا تهديد مي كني ؟! جواب داد:

« اي قوم ! چرا شتاب داريد كه حادثه بد پيش از حادثه خوب فرارسد؟

چرا از خداي يكتا آمرزش نمي خواهيد؟»

جملة آخر را صالح براي تحريك و تشويق به ايمان و توبه آورد تا شايد خدا به ايشان رحم كند و عذابي را كه به ايشان وع_ده داده بود ب__ه وعده اي كه دروغ نمي شود از آنان بردارد.

قوم صالح در پاسخ گفتند:

« - ما تو و هم مسلكان تورا شوم مي دانيم، چون از روزي كه تو قيام به دعوت خود كردي ما گرفتار محنت ها و بلاها شديم، پس هرگز به تو ايمان نمي آوريم ! »

صالح در پاسخ آنان كه اورا شوم مي دانستند و به او فال بد مي زدند فرمود:

« - طائرتان نزد خداست ! يعني بهره تان از شر و آن عذابي كه اعمال شما مستوجب آن است نزد خداست. بلكه شما مردمي هستيد كه در حال آزمايشيد و خداوند شمارا با خير و شر مي آزمايد تا مؤمن و كافر، مطيع و عاصي شما از هم جدا گردد! »

مفهوم آيه اين است كه قوم صالح گفتند: ما به تو و به آنانكه با تو هستند فال بد مي زنيم و هرگز به تو ايمان نمي آوريم و استغفار نمي كنيم! صالح فرمود:

طائرتان يعني نصيبتان از شر نزد خداست و آن نامة اعمال شماست، و من و آنها كه با منند اثري در شما نداريم تا اين ابتلائات را به سوي شما سوق بدهيم، بلكه اين خود شمائيد كه در بوتة آزمايش قرار گرفته ايد، و با اين ابتلائات امتحان مي شويد تا مؤمن تان از كافرتان جدا، و مطيع تان از عاصي تان متمايز گردد.

نُه گردن كلفت در شهر صالح "ع"

در آن شهر نه نفر بودند كه درآن سرزمين فساد مي كردند و اصلاح نمي كردند. گفتند به خدا هم قسم شويد تا شبانه صالح را با كسانش از ميان برداريم. آنگاه به خونخواه وي مي گوئيم ما هنگام هلاك كسان شما حاضر نبوديم، و ما راستگويانيم .

« نيرنگي كردند، وما نيز نيرنگي كرديم

در حالي كه شعورشان نمي رسيد و غافل بودند !

بنگر كه عاقبت نيرنگشان چه شد؟

كه ما همگي شان را با قومشان نابود كرديم ! »

مكر قوم صالح اين بود كه بر قصد سوء و كشتن صالح و اهل او توطئه و اتفاق

ص:336

كنند و سوگند بخورند، و اما مكر الهي اين بود كه هلاكت همة آنان را تقدير كند. عاقبت مكرشان اهلاك و نابودي خود و قومشان بود - بنگر كه عاقبت مكرشان چه بود؟

و جهتش اين است كه مكر آنها استدعا و اقتضاي مكر الهي را به عنوان مجازات دارد و همين مستوجب نابودي شان و نابودي قومشان گرديد:

« اينك خانه هايشان خالي مانده،

به خاطر آن ظلم ها كه مي كردند!

كه در اين عبرتي است براي صاحبان علم !

و نجات بخشيديم آنهائي را كه ايمان داشتند

و تقوي پيشه مي كردند.»

در پايان مؤمنان را بشارت به نجات مي دهد و همرديف اي____مان ، تقوا را ذكر مي كند، و اين به خاطر آن است كه تقوا مانند سپر است براي ايمان، و نمي گذارد ايمان لطمه بخورد !

(1)

اَشراف مُسرف در مقابل صالح "ع"

آيات زير به اجمال داستان اشراف و بزرگان قوم صالح عليه السلام اشاره مي كند كه مثل هميشه تاريخ در مقابل دعوت پيامبران ايستادگي و لجاجت به خرج مي دهند و باعث گمراهي و هلاك قوم خود مي شوند:

« ثموديان نيز پيغمبران را دروغگو شمردند،

برادرشان صالح به ايشان گفت: چرا نمي ترسيد؟

كه من پيغمبري خيرخواه و امين شمايم، از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد!

من براي پيغمبري از شما مزدي نمي خواهم،

كه مزد من جز به عهدة پروردگار جهانيان نيست !

مگر آنچه اينجا هست، از باغستانها و چشمه سارها،

وكشتزار ونخلستان هائي كه گل لطيف دارند ، ايمن تان كرده ؟

و مگر شمارا درآن ايمن مي گذارند؟

كه در كوهها با مهارت خانه ها مي تراشيد؟

ازخدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد!

و فرمان اسرافكاران را ، كه در اين سرزمين فساد مي كنند و اص___لاح


1- مستند : آية 141 سورة شعراء " كَذَّبَت ثَمُودُ الْمُرسَلينَ …. " الميزان ج30ص181

ص:337

نمي كنند، اطاعت مكنيد ! »

مراد به اسرافكاران در اين آيه، اشراف و بزرگاني هستند كه ديگران آنهارا پيروي مي كنند. خطابي هم كه در آيه است " اطاعت مكنيد! " به عموم تابعين آنهاست؛ آنها هستند كه صالح اميد داشت از پيروي بزرگان دست بردارند، لذا خطاب را متوجه ايشان كرد، نه اشراف، چون از ايمان آوردن اشراف مأيوس بود!

مسرفين چه كساني بودند؟ آية بعدي ايشان را از كساني مي داند كه از مرز حق تجاوزكرده اند و از حد اعتدال بيرون شده اند:

" الذين يُفسدونَ في الارضِ ولا يُصلحون ."

و اين خود اشاره به علت حقيقي حكم است و معنايش اين است كه از خدا بپرهيزيد و امر مسرفان را اطاعت مكنيد، براي اينكه ايشان مفسد في الارضند، و اصلاحگر نيستند. و معلوم است كه با افساد هيچ ايمني از عذاب الهي نيست و از سوي ديگر خدا عزيز و انتقام گير است.

حقيقت دعوت انبياء اصلاح حيات زميني انسان است كه خداي تعالي در آيات قرآن كريم از پيامبران خود نقل مي كند كه:

" اِن اُريدُ اِلاَّ الاِصلاحَ مَا اسْتَطَعتُ !"

از طرفي، انسانها به خاطر اينكه بشر وداراي فطرت انساني اند انتظارمي رود كه زمين را اصلاح كنند، و لكن برخلاف توقع، آنها از فطرت خود منحرف گشته و بجاي اصلاح، فساد كردند.

ناق___ه ص__الح

اشاره

ص:338

(1)

ناقه صالح بعنوان يك معجزه

ناقه صالح معجزة او بودكه نبوت اورا تأئيد مي كرد. صالح "ع" در برابر درخواست قوم خود و به اذن خدا ناقه اي را از كوه در آورد و به آنان گفت: ناقه در زمين كه متعلق به خداست به طور آزاد بخوردن مي پردازد:

« اي قوم من ! اين ناقة خداست، كه براي شما آيتي است،

پس بگذاريد در زمين خدا بخوردن بپردازد،

و به او بدي نرسانيد، كه عذابي نزديك شمارا درخواهد گرفت! »

صالح "ع" آنهارا ازاينكه به ناقه آسيب رسانند يعني مثلاً اورا بزنند يا مجروح كنند و يا بكشند، برحذر داشت و بديشان خبر داد كه اگر كاري بكنند عنقريب عذاب فروگيرشان خواهد شد.

خداي سبحان در آية 59 سورة اسري اين شتر را "الناقَةً مُبصِرَةَ " خوانده است كه به عنوان يك معجزة بسيار روشن برايشان از كوه بيرون آورد:

« وَ آتَينا ثَموُدَ النّاقَةً مُبصِرَةَ فَظَلَموُا ب__ِها …. »

خداوند متعال در اين آيه مي فرمايد :


1- مستند : آيات64 تا68 سورة هود " وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللهِ لَكُم آيَةً ...! " الميزان ج20ص180- ج25ص233

ص:339

« ما براي قوم ثمود ناقه را درحالي كه ظاهر و روشن بود،

ويا درحاليكه آيتي روشن بود فرستاديم،

ايشان به سبب آن ستم كه به خود كردند،

ويا با تكذيب آن به خود ستم كردند.»

(1)

تكذيب رسول، و كشتن ناقه

قوم صالح درپاسخ دعوت او به اصلاح اورا سرزنش كردند كه تو از كساني هستي كه نه يك ب______ار و دوبار بلكه پي در پي جادو مي شوند و تورا آن قدر جادو كرده اند كه ديگر عقلي برايت باقي نمانده است ! تو جز بشري مثل ما نيستي ! اگر راست ميگوئي معجزه اي بياور!

صالح در جواب آنها معجزه اي آورد و گفت:

« اين شتري است كه وي را آبشخوري و شمارا آبشخوري ديگر است

در روز معين !

آزاري به او نرسانيد كه عذاب روزي بزرگ به شما مي رسد.

آنرا بكشتند، و پشيمان شدند، و دچار عذاب شدند!

كه در اين عبرتي هست و بيشترشان مؤمن نبودند،

و پروردگارت همو نيرومند و رحيم است ! »

(2)

كشتن ناقه و نابودي قوم

طغيان قوم صالح به جائي رسيد كه ناقه خدارا كشتند و سرانجام اين زشتكاري آن شد كه قرآن مجيد به شرح زير از آن خبر مي دهد:

« آنگاه ناقه را كشتند،

پس صالح گفت:

-سه روز در خانه هايتان از زندگي بهره مند شويد!

-اين وعده اي است كه دروغ نمي تواند بود!

پس چون امر ما بيامد،


1- مستند : آية 153 سورة شعراء " قالوُا اِنَّما اَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ …! " الميزان ج30 ص187
2- مستند : آيات 64 تا 68 سورة هود " وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللهِ لَكُم آيَةً ...! " الميزان ج 20ص181

ص:340

صالح وكساني را كه به او ايمان آورده بودند به رحمت خود

ازخواري چنان روزي نجات داديم،

كه پروردگار تو نيرومند و غالب است!

و آنان را كه ظلم كرده بودند صيحه در گرفت،

و در ديار خود از پا در آمدند،

آنگونه كه گوئي در آنجا نبودند!

هان! كه ثمود به پروردگار خويش كفر ورزيد!

هان! كه ثمود دورباد ! »

(1)

استخدام شقي ترين انسان براي كشتن ناقه

خداي تعالي داستان ناقة صالح را در سورة هود و سوره هاي ديگر به طور مفصل آورده است، در اين سوره آن را مجدداً ذكر مي كند و آنرا شاهد آيات قبل قرار مي دهد كه در آن آيات صحبت از حالات نفساني انسان كرده و فرموده:

« وَ نَفسٍ وَ ما سَوّاهافَالهَمَها فُجورَها وَ تَقواها

قَد اَفلَحَ مَ______________________________ن زَكّاهاوَ قَد خابَ مَ______________________ن دَسّاها

... و به جان آدميزاد سوگند،

و آنكس كه آنرا با چنان نظام كامل بيافريد،

و در اثر داشتن چنين نظامي خير و شر آن را به آن الهام كرد،

سوگند به اين آيات:

كه هركس جان آدمي خود را از گناه پاك سازد رستگار مي شود،

و هركس آلوده اش سازد زيانكار خواهد گشت !

طايفة ثمود از غرور و سركشي دعوت پيامبر خود صالح را تكذيب كردند،

هنگامي كه شقي ترين آنها برانگيخته شد،

و رسول خدا (صالح) بآنها گفت:

اين ناقه آيت خداست،

از خدا بترسيد و آنرا سيراب كنيد!

آن قوم رسول را تكذيب و ناقه را پي كردند،

خدا هم آنان را به كيفر ظلم و گناهشان هلاك ساخت


1- مستند : آية 11تا16 سورة شمس " كَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغوا ي__ها اِذ انبَعَثَ اَشقيها …! " الميزان ج40ص255

ص:341

و شهرشان را با خاك يكسان كرد،

و از عاقبت هلاكشان پروائي نكرد! »

شقي ترين فرد قوم ثمود آن كسي است كه ناقه را پي كرد.

در روايات اسلامي نام اورا "قدار بن سالف" آورده اند. مردم ثمود اورا به اين كار واداشتند و خداي تعالي در آيات اين سوره همة مردم ثمود را مذمت مي كند.

صالح پيامبر الهي با رسالتي از ناحية خدا به قوم ثمود گفت:

« - از ناقة خدا پروا كنيد، و نيز از آبشخور آن،

و متعرض او نشويد، نه به قتلش اقدام كنيد،

و نه نوبت آب اورا از او بگيريد! »

ولي قوم ثمود با استخدام "قدار بن سلف" اقدام به كشتن شتر صالح كردند و اين قوم مورد غضب الهي قرار گرفتند و عذاب الهي به خاطر گناهاني كه كردند همة آنان را فراگرفت و نسلشان را قطع و آثارشان را محو كرد و هيچ صغير و كبيري را استثنا نكرد!

از رسول خدا " ص " روايت كرده اند كه به علي عليه السلام فرمود:

" - اي علي اشقاي اولين كشندة ناقة صالح بود ،

و اشقاي آخرين كسي است كه قاتل توست،

و اين محاسنت را با خون سرت خضاب مي كند! " (1)

(2)

عذاب فردي دامنگير جامعه

در اين آيات خداوند متعال كشتن ناقه را به همة قوم نسبت داده است با اينكه مباشر درآن بيش از يك نفر نبود، و اين بدان جهت است كه بقية قوم نيز مقصر بودند، چون به عمل آن يك نفر رضايت داشتند.

در نهج البلاغه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرموده:

« - اي مردم دو چيز همة مردم را دريك عمل خير و يك عمل زشت جمع مي كند، به طوري كه يك عمل محسوب ميشود:

اول رضايت و دوم نارضائي!


1- اين روايت از تفسير برهان و مجمع البيان نقل شده است .
2- مستند : آية 157سورة شعراء " فَعَقَروُهافَاَصبَحوُا نادِمينَ …. " الميزان ج30ص187

ص:342

همچنانكه ناقة صالح را بيش از يك نفر عقر نكرد،

ولي خداي تعالي عذاب را بر همة قوم نازل كرد،

چون همه به عمل آن يك نفر راضي بودند. »

قوم صالح وقتي پشيمان و نادم گشتند كه آثار عذاب را مشاهده كردند ولي دير شده بود زيرا آنها حتي بعداز كشتن ناقة صالح او را عاجز دانسته و استهزاء مي كردند و مي گفتند:

« - اگر از پيامبران مرسل هستي،

آن عذابي را كه مارا بدان تهديد مي كردي، بياور! »

از آيات سورة هود بر مي آيد كه صالح عليه السلام آنها را وع____دة عذابي داده بود كه بعداز سه روز مي رسد.

(1)

نوع فساد و نوع مجازات قوم ثمود

ثمود يكي از امم قديمي بودند كه در سرزمين يمن در احقاف مي زيستند، و خداوند متعال شخصي از خود آنان را به نام صالح در ميانشان مبعوث نمود، صالح عليه السلام قوم خودرا كه مانند قوم نوح و هود مردمي بت پرست بودند، به دين توحيد دعوت نمود و فرمود:

« اي قوم ! خداي يگانه را كه جز او خدائي نداريد بپرستيد،

كه شمارا از پروردگارتان حجتي آمد،

اين شتر خداست كه معجزه اي براي شماست،

بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند،

و زنهار به آن آسيب نرسانيد كه به عذابي دردناك دچار شويد! »

مقصود از ناقه همان ماده شتري است كه خداوند آن را به عنوان معجزه براي نبوت صالح"ع" از شكم كوه بيرون آورده بود، و به همين عنايت بود كه آنرا " ناقة الله" ناميد.

جملة " بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند، " بطور تلويح مي فهماند كه


1- مستند : آيات 73تا79 سورة اعراف " وَ اِليا ثَموُدَ اَخاهُم صالِحاً قالَ يا قوُمِ...! " الميزان ج 15ص 251

ص:343

قوم صالح از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران مي آمد و نمي خواستند زير بار آن بروند، لذا توصيه كرد كه از آزادي آن جلوگيري نكنند و تهديد فرمود كه اگر آسيبي به آن برسانند و يا آنرا بكشند به عذاب دردناكي دچار مي شوند.

صالح به قوم خود چنين گفت:

« به ياد آريد زماني را كه خداوند پس از قوم عاد شمارا جانشين آنان كرد،

و دراين سرزمين جايتان داد،

و اينك در دشتهاي آن كوشك ها مي سازيد،

و از كوهها خانه مي تراشيد،

به ياد آريد نعمت هاي خدارا ،

و در اين سرزمين فساد برپا نكنيد !! »

از اين آيه برمي آيد كه از جمله نعمتهائي كه صالح به ياد آنان آورد يكي اين بود كه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امتهاي گذشته قرار داده بود.

بزرگان قومش كه گردنكشي و استكبار كرده بودند به كساني كه مستضعف و زبون مي شمردند، يعني به آنهائي كه به صالح ايمان آورده بودند، گفتند:

« شما چه مي دانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش است؟

ما آئيني را كه شما بدان گرويده ايد منكريم !

پس شتر را كشتند،

و از فرمان پروردگار خويش سر پيچيدند و گفتند:

- اي صالح اگر تو پيغمبري عذابي را كه به ما وعده مي دهي بياور ! »

پس دچار زلزله شدند و در خانه هاي خود بي جان گشتند.

آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت:

« - اي قوم ! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم

و بشما خيرخواهي كردم ولي شما خيرخواهان را دوست نداشتيد! »

آيات فوق نشان مي دهدكه تنها مستضعفين وكسانيكه دراستضعاف نگه داشته شده بودند به صالح ايمان آورده بودند.

ص:344

قرآن كريم در اين آيات، عذابي را كه قوم صالح با آن به هلاكت رسيدند "رجفه" خوانده است، و در آية 67 سورة هود آنرا "صيحه" خوانده و در آيه 17سورة سجده آنرا " صاعقه" ناميده است.

اين براي آن است كه نوعاً صاعقه هاي آسماني بدون صيحه و صداي هولناك و نيز بدون رجفه و زلزله نيست، چون معمولاً اينگونه صاعقه ها باعث اهتزاز جو مي شود و اهتزاز جو نيز وقتي به زمين برسد باعث لرزيدن زمين مي شود و ايجاد زلزله مي كند. يا اينكه وجه تسمية صاعقه به رجفه اين باشد كه صاعقه باعث تكان خوردن دلها و لرزيدن بدن آدمي است.

اين آيه تنها دلالت دارد براينكه اين عذاب كه مقصود ازآن استيصال و انقراض آن قوم بود اثر كفري بوده كه مي ورزيدند، وآن ظلم ها كه نسبت به آيات خدا روا مي داشتند، و اما اينكه اين عذاب چگونه به وجود آمد آية شريفة متعرض آن نيست.

(1)

ناقه صالح، و كيفيت خلق ونحر او در روايات

در روايات اسلامي ( در كافي) از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

« . . . خدا صالح را به سوي قوم ثمود فرستاد ولي اورا اجابت نكردند و در برابرش سركشي كردند و گفتند:

- هرگزبه تو ايمان نمي آوريم مگربراي ما ازاين صخره ناقه اي شيرده درآوري!

قوم صالح آن صخره را بزرگ مي شمردند و مي پرستيدند و سالي يك بار دربرابرش قرباني مي كردند و بدورش گرد مي آمدند.

گفتند:

- اگر خيال مي كني كه پيغمبر و فرستادة خدائي از خدا بخواه كه ازاين صخرة سخت ناقه اي شيرده درآورد. و خدا آنگونه كه خواسته بودند ناقه را خارج ساخت. آنگاه خدا به صالح وحي كرد:

-اي صالح! به ايشان بگو خدا براي اين ناقه سهم يك روزمعلوم آب قرارداده و


1- مستند : روايات اسلامي الميزان ج 20ص183

ص:345

براي شما نيز سهم روز ديگر را !

و از آن پس هر روز كه متعلق به ناقه بود سهم آب خودرا مي آشاميد و بعد از خوردن آب از او نگهداري مي كردند. روزي كه ناقه آب مي آشاميد صغير و كبيري نبود كه از شير آن نياشامند. آنگاه شب مي شد و صبح فردا مردم به سوي آب خود مي رفتند و از آن مي آشاميدند و ناقه در آن روز نمي آشاميد. و مدت زيادي براين حال بودند.

پس ازچندي در برابرخدا به سركشي پرداختند و پيش يكديگر رفتند و گفتند:

- اين ناقه را بكشيد و از شرش راحت شويد!

و ما راضي نيستيم كه او سهم يك روز آب را داشته باشد،

و ماهم سهم يك روز را.

آنگاه گفتند:

-كيست كه عهده دار قتل ناقه شود و هرچه دوست دارد به او بدهيم؟

پس مردي سرخ رو كه كمي به زردي مي زد وكبود مي نمود و ولدالزنا بود و پدرش معلوم نبود، و اورا " قدّار" مي گفتند و مردي شقي و شوم بود، جلو آمد و با او قرارداد بستند.

پس چون ناقه طبق معمول رو به سوي آب رفت و مشغول آشاميدن شد آن مرد صبر كرد تا ناقه آب آشامد و بازگردد … و برسر راه او نشست و با شمشير يك ضربت به او زد كه كاري نبود و ضربة ديگري زد كه اورا كشت و به پهلو به زمين در غلتيد. بچه ناقه گريخت و به كوه برآمد و سه مرتبه به سمت آسمان فرياد كشيد .

قوم صالح آمدند و كسي باقي نماند كه در ضربت ناقه شركت نكند. گوشت آنرا بين خودشان تقسيم كردند و از كوچك و بزرگ كسي نماند كه از گوشت آن نخورد.

پس صالح اين جريان را ديد و به سوي ايشان رفت و گفت:

-اي قوم ! چه موجب شد كه شما چنين كاري بكنيد؟

-آيا امر پروردگار خودرا نافرماني كرديد؟

پس خدا به صالح وحي فرستادكه:

- قوم تو طغيان كردند و به ستم پرداختند و ناقه اي را كشتند،

كه خدا بعن_وان حجت براي آن_ان فرستاده بود،

و ضرري هم به آن_ها نداشت ،

و بلكه منفعت بزرگي از آن داشتند.

ص:346

پس به آنان بگو من تا سه روز ديگر به سوي ايشان عذابي مي فرستم،

پس اگر توبه كردند و بازگشتند توبه شان را مي پذيرم،

و از ايشان صرف نظر مي كنم و اگر توبه نكردند و باز نگشتند،

در روز سوم عذاب به سويشان مي فرستم !

پس صالح به سوي قوم آمد و گفت:

قوم من! من رسول پروردگار شما وبه سوي شمايم و خ_____دا به شما مي گويد:

- اگر توبه و بازگشت و استغفار كرديد شمارا مي آمرزم،

و توبه تان را مي پذيرم!

پس چون اين سخن به آنان گفت، سركش ترين و خبيث ترين گفتار را به او گفتند. گفتند:

- اي صالح ! اگر راست مي گوئي آنچه بما وعده مي دهي بياور !

صالح گفت:

- قوم من! فردا صبح كه برمي خيزيد چهره تان زرد است، روز دوم سرخ مي شويد و روز سوم سياه ! پس چون روز اول شد صبحگاهان چهره هاي خودرا زرد يافتند و به نزد يكديگر رفتند و گفتند: آنچه صالح گفته بود بسراغتان آمد. پس سركشان آنها گفتند:

- ما حرف صالح را نمي شنويم و نمي پذيريم هرچند عظيم باشد!

و چون روز دوم شد صورتهايشان سرخ شد به نزد يكديگر رفتند و گفتند:

-اي قوم! آنچه صالح گفته بود به سراغتان آمد.

سركشان آنها گفتند:

-اگر همة ما هلاك گرديم سخن اورا گوش نمي دهيم و خدايان خودرا كه پدرانمان آنهارا پرستش مي كردند رها نمي سازيم. توبه نكردند و باز نگشتند!

و چون روز سوم شد چهره هايشان سياه شد و به نزد يكديگر رفتند و گفتند:

- اي قوم! آنچه صالح گفته بود به سراغتان آمد.

اين بار سركشانشان نيز گفتند:

-آنچه صالح به ما گفته بود به سراغتان آمد!

ص:347

پس چون نيمه شب شد جبرئيل آمد وچنان فريادي برآنان زد كه گوششان را دريد و دل وجگرشان را بريد و پاره كرد.

قوم صالح در اين سه روز حنوط كرده بودند و كفن پوشيده بودند و مي دانستند كه عذاب برايشان نازل خواهد شد.

پس همگي از صغير وكبير در يك چشم به هم زدن مردند و هيچ صدادار و چرنده و هيچ موجودي ديگر نماند مگر آنكه خدا هلاكش كرد و صبحگاهان در خانه ها و خوابگاه هايشان همه مرده بودند.

خدا علاوه بر آن صيحه آتشي نيز از آسمان فرستاد كه همگي را سوخت. »

( اين حديث مشتمل بر امور خارق العاده اي است از قبيل آنكه مردم همه از شير ناقه مي آشاميدند ويا روز به روز رنگشان تغيير مي كرد. اين امور با توجه به آن كه اصل وجود ناقه معجزه بوده اشكال ندارد و قرآن كريم به اين جنبه و اين كه سهم ناقه يك روز آب بوده و همه اش اهل شهر سهم يك روز ديگر را داشتند، تصريح دارد.)

و اما اينكه صيحة جبرئيل باعث انهدام آنها بوده منافات با آن ندارد كه در عين حال يك صاعقة آسماني بوده كه بر آنها نازل شده و با صداي خود آنان را به كام مرگ فرستاده و به آتش خود آنهارا سوزانده است، زيرا اگر در مجراي صدور و پيدايش حادثه اي از حوادث عالم وجود چه خارق العاده باشد و چه بر مجراي طبيعي، فرشته اي قرارگرفته باشد مانعي نداردكه آن حادثه را به آن فرشته نسبت دهيم كمااينكه سايرحوادث كوني مثلاً مرگ و زندگي و رزق و امثال آن منسوب به ملائكه اي است كه دست اندر كارند.

اينكه در روايت فوق امام فرمود:

آنان در آن سه روز حنوط كرده و كفن پوشيده بودند گوئي كنايه از آمادگي آنان براي مرگ است.

در بعضي روايات آمده كه بين دو پهلوي ناقه يك ميل مسافت بود و اين معني روايت را سست مي كند نه از آن رو كه محال است چنين موجودي به وجود آيد، چون ممكن است گفته شود خود به وجود آمدن ناقه معجزه بوده است، بلكه ازآن رو كه در اين صورت اگر نسبت بين اعضاي آن را در نظر بگيريم ارتفاع كوهان آن قريب سه ميل مي شود و در چنين حالي تصور نمي رود يكنفر بتواند اورا باشمشير خود بكشد زيرا قطعاً قاتل ناقه از طريق اعجاز او را نكشته است، ولي معذلك آيه " يك روز آب مال ناقه و يك روز معلوم مال شما،" خالي از دلالت و يا اشعار بر آن نيست كه جثة ناقه مسلماً بزرگ بوده است.

اصحاب رس اقوام بعد از قوم ثمود

اشاره

ص:348

(1)

تاريخ اصحاب رس در قرآن

گويند " اصحاب رس" مردمي بودند كه بعداز قوم ثمود روي كار آمدند و بر لب چاهي زندگي مي كردند. خداوند پيغمبري به سويشان گسيل داشت، ولي آنها تكذيبش كردند و خدا هلاكشان كرد. بعضي ديگر گفته اند كلمة " رس" نام رودخانه اي بوده كه قوم رس بر كنارة آن منزل داشتند. روايات شيعه نيز مؤيد اين احتمال است.

خداوند سبحان مي فرمايد:

« و مردم عاد و ثمود و اصحاب الرس و نسلهاي مابين آنها،

براي همه مثلها زديم،

و همه را نابود كرديم نابود كردني ! »

در روايات اسلامي ( در عيون) از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام در حديثي طولاني كه راجع به اصحاب رس است، فرمودند:

« اصحاب رس مردمي بودند كه درخت صنوبري را مي پرستيدن_د، ونام آن_را شاه درخت نهاده بودند، وآن درختي بود كه " يافث " فرزند نوح آنرا بعد از داستان طوفان


1- مستند : آية 38 سورة فرقان " وَعاداً وَ ثَموُداَ وَ اَصحابَ الرَّسِّ وَ قُروُناً بَينَ ذا لِكَ كَثيراً …. " الميزان ج30 ص32

ص:349

بركنار چشمه اي بنام "روشن آب" كاشته بود، و اين قوم دوازده شهرآباد پيرامون نهري به نام " رس" داشتند، ونام آنها آبان و آذر و دي و بهمن و اسفند و فروردين و اردي بهشت و خرداد و تير و مرداد و شهريور و مهر بود، كه مردم فرس اين اسامي را بر سر ماههاي دوازده گانه خود نهادند.

قوم نامبرده از آن صنوبر دوازده جوانه گرفتند و در هر يك از شهرهاي خود يكي از آنرا كاشتند و نيز از آن چشمه كه گفتيم صنوبر بزرگ بركنار آن بود، نهري به طرف آن جوانه ها و قريه ها بردند، و نوشيدن از آب آن نهرهارا برخود حرام كردند، به طوري كه اگر كسي از آن نهرها مي نوشيد و يا به چهارپايان خود مي داد به قتلش مي رساندند، چون مي گفتند: زنده ماندن اين دوازده خدا بستگي به آن نهرها دارد، پس سزاوار نيست كسي از آن نهرها بخورد وماية حيات خدايان را كم كند.

و نيز در هر ماه يك روز را در يكي از آن شهرها عيد مي گرفتند و همگي در زير صنوبر آن شهر جمع مي شدند و قرباني ها پيشكش آن مي كردند. آن قرباني ها را در آتشي كه افروخته بودند مي سوزاندند و وقتي دود آن بلند مي شد، براي درخت صنوبر به سجده مي افتادند و به گريه و زاري در مي آمدند. شيطان هم از باطن آن درخت با آنان حرف مي زد. اين عادت آنان درآن دوازده شهر بود تا آنكه روز عيد قرية بزرگ فرا مي رسيد. نام اين شهر" اسفندار" بود و پادشاهشان نيز در آنجا سكونت داشت، و همه اهل شهرهاي دوازده گانه در آنجا جمع شده و به جاي يك روز دوازده روز عيد مي گرفتند، وتا آنجائي كه مي توانستند بيشتر از آن شهرهاي ديگر قرباني مي آوردند و عبادت مي كردند. ابليس هم وعده ها به ايشان مي داد و اميدوارشان مي كرد، بيشتر آن وعده ها كه شيطان هاي ديگر در ا عياد ديگر و از ساير درختان به گوششان مي رسانيد.

سالهاي دراز براين منوال گذشت، و همچنان بر كفر و پرستش درختان ادامه مي دادند تا آنكه بعد ها خداوند رسولي از بني اسرائيل و از فرزندان يهودا به سوي آنان فرستاد ولي آنها ايمان نياوردند، پيغمبر نامبرده آن درختان را نفرين كرد تا خشك شدند. چون چنين ديدند به يكديگر گفتند: - اين مرد خدايان ما را جادو كرده است. عده اي گفتند: نه خدايان ما بر ما غضب كردند، چون ديدند اين مرد ما را مي خواند تا برآنها كفر

ص:350

ورزيم. و ما هيچ كاري به آن مرد نكرديم و دربارة آلهة خود غيرت بخرج نداديم و آنها قهر كردند و خشكيدند.

لذا متفق القول بنا را براين گذاشتند كه نسبت به آلهة خود غيرتي نشان دهند، يعني آن پيغمبر را بكشند! پس چاهي عميق حفر كردند و اورا در آن افكندند و سرش را محكم بستند و آنقدر نالة اورا گوش دادند تا براي هميشه خاموش گشت!

بدنبال اين جنايت خداي تعالي عذابي بر ايشان مسلط ساخت كه همه را هلاك كرد. »

علي عليه السلام در نهج البلاغه فرموده:

كجايند صاحبان شهرهاي رس !

كه پيغمبران خودرا كشتند ،

و سنت هاي مرسلين را خاموش كردند

و سنت هاي جباران را احياء كردند !!

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109