دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان قراردادي : موسوعه الامام علي بن ابي طالب في الكتاب و السنته و التاريخ. فارسي.

عنوان و نام پديدآور : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ / محمدي ري شهري، با همكاري محمد كاظم طباطبايي، محمود طباطبايي نژاد ؛ ترجمه ي مهدي مهريزي.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 138x-

مشخصات ظاهري : ج.: نقشه (رنگي).

شابك : 30000ريال: دوره : 964-7489-11-0

يادداشت : فهرستنويسي بر اساس جلد پنجم، 1382.

يادداشت : مترجم جلد هشتم، نهم و يازدهم كتاب حاضر محمدعلي سلطاني مي باشد.

يادداشت : مترجم جلد دوم و دوازدهم كتاب حاضر عبدالهادي مسعودي مي باشد.

يادداشت : ج. 2، 8 ، 9، 11 و 12 (چاپ اول: 1424ق. = 1382).

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : طباطبائي، سيدمحمدكاظم، 1344 -

شناسه افزوده : طباطبائي نژاد، محمود، 1340 -

شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم

شناسه افزوده : موسسه علمي - فرهنگي دارالحديث. سازمان چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP37/35/م4د2 1300ي

رده بندي ديويي : 297/951

شماره كتابشناسي ملي : 2092730

ص: 1

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيش گفتار چاپ نخست

پيش گفتارموسوعة الإمام على بن أبى طالب عليه السلام فى الكتاب والسنّة والتاريخ ، تلاشى بايسته بود كه در سال 1379 براى بهره گيرى انديشه وران عرب زبان و پژوهشگران عربى دانِ حوزه و دانشگاه ، به زيور طبع، آراسته گرديد و در مدّت زمانى كوتاه، توجّه خِردورزان حوزه دين را به خود ، جلب نمود و از نخستين بركات آن ، مى توان به مرجع قرار گرفتن اين كتاب در تدوين دانش نامه امام على عليه السلام (1) اشاره كرد . همچنين جايزه دومين دوره انتخاب «كتاب سال ولايت» (2) و برخى جوايز و نشان هاى علمى _ فرهنگى ديگر به آن تعلّق گرفت. دريغ بود كه بهره ورى از اين دستاورد ارجمند ، در انحصار بهره مندان از زبان و ادبيات عرب بمانَد . از اين رو ، گروه ترجمه اين پژوهشكده ، بر آن شد تا در كم ترين زمان ممكن ، راه را براى بهره گيرى فارسى زبانان ، اين طلايه دارانِ فرهنگ ناب تشيّع ، از اين اثر ، بگشايد . و نتيجه اين تصميم ، انتشار نسخه فارسى اين

.


1- .اين اثر گران سنگ و درخور ستايش ، به پيشنهاد آية اللّه عبد اللّه جوادى آملى و همّت بيش از يكصد تن از فُضلا و محقّقان ، زير نظر حجة الاسلام والمسلمين على اكبر صادقى رشاد ، طىّ دو سال كار مداوم ، به ثمر رسيد و به وسيله پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى منتشر گرديد .
2- .مراسم انتخاب كتاب سال ولايت ، به پيشنهاد معاونت فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى از سال 1378 آغاز شده است كه دومين دوره آن ، با همكارى مؤسسه «آل البيت لإحياء التراث» ، به بررسى و ارزيابى كتاب هاى نگاشته شده درباره امام على عليه السلام در ميان سال هاى 1359 _ 1379 اختصاص يافت .

ص: 8

كتاب ، با نام دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ ، در سال 1382 بود كه عنوان «ترجمه برگزيده» را در ششمين دوره انتخاب «كتاب سال ولايت» ، از آنِ خود كرد . ايرانيان كه همواره بيرق بلندِ آزادگى و دادگرى شيعى را بر دوش كشيده و آن را در طول قرون ، از ميان خون و شمشير و آتش و دود و درد و شكنجه و آوارگى و بى خانمانى گذرانده و سرافرازانه به دست نسل كنونى سپرده اند ، رادى و بزرگى را از آغاز ، در سيماى خَلَفِ به حق و شايسته پيامبر خدا ، بزرگ مردِ تاريخ ، على بن ابى طالب عليه السلام ديده اند و همواره به آن بزرگوار ، عشق ورزيده اند . عشق به على عليه السلام ، عشق به فرد نيست ؛ عشق به انسانيّت است ؛ پاسداشت رادمردى است ؛ تنفّس در فضاى كرامت است ؛ مفهومِ زيستن و معناىِ بودن است ؛ تفسير زندگى و چرايى وجود است . بى شناخت على عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله ناشناخته مى مانَد ، و بى شناخت پيامبر صلى الله عليه و آله ، اسلامْ ناشناخته مى مانَد ، و بى شناخت اسلام ، فلسفه آفرينش انسان بر زمين مى مانَد . مجموعه حاضر _ كه تلفيقى از دو كتاب موسوعة الإمام علىّ عليه السلام و دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام است ، دستاوردى از اين عشق و علاقه و برگِ سبزى است تُحفه درويش ، تا كه قبول افتد و چه در نظر آيد ! در اين جا ، يادكردِ چند نكته را درباره كتاب حاضر ، ضرورى مى دانيم : يك . اين كتاب _ كه با تلفيق دو اثر منتشر شده پيشين ، متناسب با نياز فارسى زبانانْ آماده سازى شده است _ ، در واقع ، ويرايش جديدى از هر دو نسخه عربى و فارسى كتاب را در خود دارد . از مزيّت هاى اين اثر ، مقابله مجدّد متن عربى با منابع ، اِعراب گذارى كامل متن عربى ، بازنگرى ترجمه و بازبينى ويرايش متن فارسى است . به علاوه ، متن عربى و فارسى ، در كنار هم عرضه شده اند و اين ، امكان مطالعه هم زمانِ هر دو متن را براى استفاده كنندگان ، فراهم مى سازد . خوش نويسى عنوان ها نيز به صفحه آرايى كتاب ، كمك كرده است .

.

ص: 9

دو . از آن جا كه علاقه مند بوديم در سال هايى كه به نام مولا على عليه السلام مزيّن بود ، (1) متن عربى و ترجمه آن ، هر دو به سرانجام برسد ، از مترجمان متعدّد ، يارى گرفتيم كه اين كار، با همه سودمندى اش در بهره گيرى از زمان، تنوّع سبك را تا اندازه اى بر متن فارسى تحميل كرد و البته تلاش شد تا با بهره گيرى از كنترل واحد در ويراستارى ، از آن ، كاسته شود . سه . براى اطمينان بيشتر ، ترجمه ها توسط افراد ديگرى ، غير از مترجمان ، با متن اصلى مقابله شده است ، تا در صورتى كه كاستى اى هست و يا اشتباهى براى مترجم رخ داده ، رفع شود . بنا بر اين ، كار را بايد محصول تلاش مترجم و مقابله گر شمرد . گفتنى است كه در پايان كار، متن آماده شده، به مؤلّف محترم، جناب آقاى رى شهرى نيز عرضه شد واصلاحات وتذكّرات ايشان ، در ترجمه ، مدّ نظر قرار گرفت . چهار . پاره اى مترجمان ، در ترجمه آيات قرآنى ، از ترجمه دكتر محمّد مهدى فولادوند و در ترجمه نهج البلاغه ، از ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى استفاده كرده اند و از اين حيث، خود را وامدار ايشان مى دانند و البته پاره اى از مترجمان نيز روش خاصّ خود را به كار گرفته اند . پنج . از آن جا كه مقالات و توضيحات مندرج در آغاز و انجام بخش ها و فصل ها ، غالبا به فارسى نوشته شده بودند ، مترجمان ، تنها به بازبينى كلّى و در پاره اى موارد به هماهنگ سازى آنها بسنده كردند . شش . در جلد نهم متن عربى ، اشعارى از شاعران معروف عرب در وصف امير مؤمنان آمده است كه در برگردان فارسى ، تنها شعر شاعران قرون نخست هجرى (تا اواسط قرن چهارم) ترجمه شد و اشعارى از شاعران فارسى زبان ، جايگزين ترجمه ساير اشعار گرديد . هفت . جلد چهاردهم اين دانش نامه ، به «فهرست ها و نمايه» اختصاص دارد كه بر اساس متن فارسى تنظيم شده اند .

.


1- .سال هاى 1379 و 1380 .

ص: 10

هشت . دست اندركاران ترجمه و مقابله ترجمه اين مجموعه ، به شرح زيرند كه از همه اين بزرگواران ، تشكّر مى شود :

الف _ مترجمان1 . عبد الهادى مسعودى : بخش يكم تا چهارم و بخش شانزدهم 2 . مهدى مهريزى : بخش پنجم تا نيمه بخش ششم 3 . سيّد ابو القاسم حسينى : از نيمه بخش ششم تا پايان آن 4 . جواد محدّثى : بخش هفتم و هشتم 5 . محمّد على سلطانى : بخش نهم تا پانزدهم

ب _ مقابله گران ترجمه با متن اصلى1 . سيّد محمّد كاظم طباطبايى 2 . سيّد محمود طباطبايى نژاد 3 . محمّد حسن شيبانى 4 . حميد فرخيّان 5. سعيدرضا على عسكرى 6 . محمّد على سلطانى 7 . صادق حائرى جم 8 . على شاه عليزاده 9 . محمّد مرادى 10 . على نقى خدايارى 11 . محمّد احسانى فر 12 . ابوالقاسم نادرى 13 . احمد غلامعلى 14 . مهدى غلامعلى

.

ص: 11

پيش گفتار چاپ دوم

نه . از آية اللّه رضا استادى ، به خاطر اهتمامشان به مطالعه دقيق و نقّادانه تمامى متن عربى و پيشنهادهاى اصلاح و تكميل _ كه مورد توجّه مؤلف محترم و محقّقان همكار ايشان قرار گرفت _ و نيز از ديگر بزرگوارانى كه گروه دانش نامه نگارى يا گروه ترجمه را از تذكّرات خود ، بهره مند ساختند ، سپاس گزاريم . ده . آقايان سيّد مرتضى طبايى (مدير پيشين هماهنگى در بخش تحقيقات) ، محمّد على سلطانى (مدير پيشين گروه ترجمه) ، حميد رسايى و مرتضى خوش نصيب (مديران پيشين بخش آماده سازى كتاب) ، هر كدام در طول ساليان گذشته ، بخشى از زحمات مراحل مختلف توليد و آماده سازى اين اثر را متحمّل شده اند كه قدردانى از آنان را وظيفه خود مى دانيم . يازده . بايسته است از مدير محترم بخش آماده سازى كتاب ، جناب آقاى محمّد باقر نجفى و ويراستاران فارسى مجموعه : آقايان سيّد محمّد دلّال موسوى ، محمّد باقرى زاده اشعرى ، مرتضى بهرامى و محمّد على جعفرى و بويژه سرويراستار محترم ، جناب آقاى محمّد هادى خالقى _ كه افزون بر كنترل نهايى تمامى مجلّدات ، به اتقان مقابله ترجمه با متن عربى هم توجّه ويژه داشتند _ ، همچنين از سرويراستار عربى ، جناب آقاى حَسنين دبّاغ و ويراستاران عربى ، آقايان : نعمان نصرى ، محسن اسدى و كمال كاتب و اعراب گذاران متن عربى : آقايان رسول افقى ، مرتضى خوش نصيب ، حَسنين دبّاغ ، على احسانى فر و نيز از تنظيم كنندگان پاورقى ها و ارجاعات : آقايان غلامحسين مجيدى و حميد فرّخيان و همكاران بخش نمونه خوانى : آقايان محمود سپاسى ، مصطفى اوجى ، مهدى جوهرچى ، على نقى نگران و سيدهاشم شهرستانى و همكاران بخش حروفچينى و صفحه آرايى : آقايان سيّد على موسوى كيا ، محمّد ضياء سلطانى ، فخرالدين جليلوند ، حسين افخميان ، تحسين پورسماوى ، رمضانعلى قربانى ، على اكبرى كَرناشى و اصغر دُرياب كه بى تلاش آنان ، كار به اين شايستگى پايان نمى گرفت ، تشكّر به عمل آيد . پژوهشكده علوم و معارف حديث اوّل اُردى بهشت 1386 سوم ربيع الثانى 1428

.

ص: 12

. .

ص: 13

سخنان مقام معظّم رهبرى درباره «دانش نامه امير المؤمنين»

سخنان مقام معظّم رهبرى درباره «دانش نامه امير المؤمنين»در سالى كه به نام امام على بن ابى طالب عليه السلام مزيّن بود (1) و در آستانه ولادت آن حضرت (12 رجب 1421/ 19 مهرماه 1379) ، نخستين دوره متن عربى دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، با حضور محقّقان و كارگزاران مركز تحقيقات دار الحديث ، طىّ مراسمى باشكوه ، به مقام معظّم رهبرى ، حضرت آية اللّه خامنه اى اهدا گرديد . در اين ديدار ، پس از ارائه گزارشى كوتاه توسّط رياست مؤسسه علمى _ فرهنگى دار الحديث ، آقاى رى شهرى ، از تلاش هاى صورت گرفته براى تهيّه اين مجموعه در دار الحديث ، رهبر انقلاب ، مطالبى بدين شرح ، بيان فرمودند : عيد ميلاد اين بزرگوار را هم به جناب آقاى رى شهرى و هم به بقيه برادران عزيز و حضّارى كه تشريف دارند ، تبريك عرض مى كنم و به عنوان يك مُحبّ كوچك امير المؤمنين عليه السلام و يك مسئول در دولت و كشور آن حضرت ، از اين كار بزرگى كه به همّت جناب آقاى رى شهرى و بقيه دوستانْ صورت گرفته است ، يعنى تهيه «موسوعه امير المؤمنين عليه السلام » ، صميمانه تشكر مى كنم و از اين كه اين نسخه هاى اوّل را به بنده لطف كرديد هم جداگانه متشكّرم.

.


1- .رهبر معظم انقلاب اسلامى ، آية اللّه سيد على خامنه اى ، سال 1379 هجرى شمسى را از آن جا كه دو عيد غدير در آغاز و پايان آن (6 فروردين و 24 اسفند) واقع شده بود ، «سال امام على عليه السلام » ناميدند .

ص: 14

همه چيزْ نشان مى دهد كه اين كار ، تحت اشراف روح مطهّر و بركات وجود خود آن بزرگوار ، پيش رفته است. اميدوارم _ إن شاء اللّه _ خداى متعال به شما اجر بدهد كه اين كار بزرگ را انجام داده ايد و اين كار ، گامى باشد _ إن شاء اللّه _ براى رفتن در اين اقيانوس و پيش رفتن در اين درياى ژرف و عميق و بالا بردن سطح معرفت مردمْ نسبت به اين بزرگوار . ما در اين امر ، خيلى عقب هستيم . ما مى خواهيم از اين ته درّه كه قرار داريم ، به سمت آن قلّه عظيم ، حركت كنيم. شما ببينيد كه ما نياز به تلاش داريم و تا وقتى كه اين نظام اسلامى راه نيفتد و تا در سر بالايى هاى اين قلّه حركت نكند ، به مقاصد خودش نخواهد رسيد . قدم اوّل هم همين هاست . واقعا كار برجسته و جالبى كرده ايد . حالا من صورت كار را مى بينم و از محتواى كار و اين كتاب _ إن شاء اللّه _ بيشتر استفاده خواهيم كرد. درباره امير المؤمنين ، كتاب هاى زيادى نوشته شده است . هم ماها (شيعيان) نوشته ايم ، هم غير شيعيان و هم غير مسلمين نوشته اند . هر كدام هم از ابعادى وارد اين درياى عظيم شده اند و هر كدام هم چند قدمى بيشتر پيش نرفته اند . انسان ، اين را حس مى كند . به نظر من بايد جورى از اين كتابْ خلاصه گيرى بشود و استفاده بشود كه اين كتاب ، به عنوان يك كتاب مرجع بتواند منبع و سرچشمه چندين جريان قرار بگيرد و كسانى بتوانند از اين كتاب ، كتاب هايى به وجود بياورند . البته ترجمه هم براى اين كه فارسى زبان ها بتوانند استفاده كنند ، بسيار خوب است ؛ ليكن شايد اهمّيت اين كار ، كم تر از ترجمه نباشد كه از اين منبعْ استفاده بشود و كتاب هاى موضوعى ، تخصّصى و مشخّصا ناظر به يك مسئله خاص و روشنگر ، با استدلال قوى و مستحكم درباره امير المؤمنين _ إن شاء اللّه _ نوشته بشود. (1)

.


1- .گزارش مشروح اين مراسم ، در فصل نامه علوم حديث (ش 18) منتشر شده است .

ص: 15

اهدا

M2728_T1_File_2123169

.

ص: 16

M2728_T1_File_2123170

.

ص: 17

درآمد

اشاره

درآمدالحمد للّه الذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لولا أن هدانا اللّه ، وصلّى اللّه على سيّد المرسلين وخاتم الأنبياء محمّد وأهل بيته الطيّبين الطاهرين ، الذين أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيرا . پيامبر خدا فرمود : عَلِىٌّ آيَةُ الحَقِّ و رايَةُ الهُدى . (1) على ، آيت حق و پرچم هدايت است . از على عليه السلام چه بگويم كه سخن گفتن از او ، دشوار است و سخنِ درخور آن چهره تابناك گفتن ، دشوارتر . درنگريستن به شخصيت على عليه السلام ، انديشه سوز است و نيوشيدن ابعاد شخصيت او ، طاقتى كوهوار مى طلبد ، و بازگويى اندكى از والايى ها و زيبايى هاى آن چهره تابناكِ تاريخ بشر ، كلامى ديگر مى خواهد و زبانى ديگر . به واقع ، زبانى به پهناى فلك مى خواهد تا مگر اندكى از والايى ها ، زيبايى ها و بى همتايى هاىِ آن «مَلَك» زمينى گفته آيد و سخنى درخور شأن آن انسان آسمانى شكل گيرد . آنان كه درباره او ژرف انديشى كردند و ابعاد وجودى او را تا حدّى دريافتند ، در درد ناتوانى سوختند و خاموشى گُزيدند و فرياد برآوردند كه : اين خاموشى ، نه از

.


1- .الأمالى ، طوسى : ص 506 ح 1107 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 197 ح 11 .

ص: 18

براى تن زدن از برنمودن والايى هاى اوست كه بى گمان ، «مادح خورشيد ، مدّاحِ خود است» ؛ بلكه از سرِ ناتوانى و فروماندگى در چگونه سپردن آن همه والايى ها به واژه هاست . به راستى كم نيستند كسانى كه اين كلام والاىِ متنبّى از اعماق جانشان بر مى آيد كه : وتَرَكتُ مَدحى لِلوَصِىِّ تَعَمُّدا إذ كانَ نورا مُستَطيلاً شاملاً وإذَا استَطالَ الشَّى ءُ قامَ بِنَفْسِهِ وصِفاتُ ضَوءِ الشَّمسِ تَذهَبُ باطِلاً . و از سر عمد ، مدح وصى را وا نهادم چون فضيلتى بركشيده و گسترده بود. و چون چيزى بالا كشد ، بر پاى خود مى ايستد و توصيف نور خورشيد ، بيهوده است . آن كه درباره على عليه السلام و والايى هاى او آهنگ سخن دارد ، درمى ماند كه چه بگويد . به راستى سخن استوار و شايسته و درخور ، درباره اين «پديده شگفت هستى» ، براى هر كسى و با هر امكان و استعداد و زمينه اى ، فروماندگى و گرفتارىِ شگفتى است . بى گمان ، ابو اسحاق نظّام ، از پسِ تأمل ها و درنگريستن هاى بسيار ، درباره مولا و ابعاد شخصيتى او گفته است : عَلِىُّ بنُ أبى طالِبٍ عليه السلام مِحنَةٌ عَلَى المُتَكَلِّمِ : إن وَفّاهُ حَقَّهُ غَلا ، و إن بَخَسَهُ حَقَّهُ أساءَ... . (1) على عليه السلام ، آزمون سخنور است : اگر حقّش را ادا كند ، گويى كه غلو كرده ، و اگر كم گذارَد ، بد كرده است. على عليه السلام ، رزم آورترينِ نستوهِ آوردگاه هاى رزم ، نرم خوى ترين چهره صحنه زندگى ، دلداده ترين پرستنده دل شب ، مهربان ترين انسان در برابر مردمان در گستره

.


1- .الأمالى ، طوسى : ص 588 ح 1218 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 125 ح 15 .

ص: 19

زمين ، انعطاف ناپذيرترين حقگزارِ صحنه هاى حقگزارى و حق مدارى ، و سخنورترين و چيره ترين بليغان در وادى آفرينشِ شكوهزادترين سخن ها ، خطابه ها و . . . است . به گفته سراينده علوى انديشى : كَم لَهُ شَمسُ حِكمَةٍ تَتَمَنّى غُرَّةُ الشَّمسِ أن تَكونَ سَماها . او را بسى خورشيد حكمت است كه آرزو دارد پرتو خورشيد ، آسمانِ آن باشد . آيا مى توان بر معبر تاريخ ايستاد و اين فرازمندترين و شكوهمندترين قلّه وادى كرامت ، آزادى ، انسانيت و شرف را نديد ؟ آيا مى توان بر دشتستان زندگى نگريست و اين والاترين نماد عشق و عبادت ، جهاد و شهامت ، ايثار و صداقت ، ايمان و جلالت را نديد ؟ آيا مى شود كه قلمزنى ، صفحاتى را در موضوعى رقم زند و با همه وجود ، تمنّاىِ عطرآگين ساختن خامه را با نام و ياد على عليه السلام و گزارش والايى ها و ارجمندى هاى زندگى سراسر اقدام ، شور و جهاد و ايثار و . . . او نداشته باشد؟ به پندارم همه ، همه آنان كه انديشيده اند و واقعِ صادق اين پديده شگفتِ هستى را دريافته اند ، بر اين باورند كه چگونه قطره را شايد كه در ثناى اقيانوسْ سخن گويد ، و ذرّه را آيد كه در فضلِ خورشيد ، حماسه بسرايد و ... . و اين قلم ... و اين قلم ، هرگز بر اين باور نبود كه سخنى درخور ، در وصف آن آفتاب جهانتاب خواهد گفت و بخشى از شعاع ناپيدا كرانه وجود آن خورشيد حق را انعكاس خواهد داد و نَمى از يَمِ موج خيز فضايل و مناقب و عظمت هايش را عرضه خواهد كرد ؛ امّا به روزگارى كه به تدوين ميزان الحكمة همّت ورزيده بود ، در مدخَل

.

ص: 20

«امامت» ، به الزامِ ساختار كتاب ، به اين درياى موج خيز ، از دور ، نگاهى افكند . بارى ، نگاهى بود از دور به دريا ؛ و چهره نازنين آن امام انسان ها را در آينه كلام الهى و نبوى نگريست و جلوه هايى از شخصيت و سيره آن بزرگوار را بر اساس روايات معصومان رقم زد ، و چون تقدير الهى چنان رقم خورد كه ميزان الحكمة _ كه سپاسْ خداى را كه بارهاى بارْ نشر يافت ، مرزها را درنورديد و تا دور دست ترين نقاط ، جستجوگران معارف دينى را در حدّ خود ، بهره رسانْد _ گسترده شود و محتواى فصل ها دامن گشايد و افزون گردد ، نگارنده ، پس از تأمّل بسيار ، دامن همّت بر كمر ارادت زد و عزم را جزم كرد تا اين بخش را نيز بگسترانَد . راهِ مقصد ، دراز بود و اين رهرو ، نُوسفر . همّت والاى فاضلانى بدرقه راه شد و عنايت ويژه آن امامِ كرامت و نوازنده راهيانِ حق ، شامل حال؛ و اكنون آنچه پيش روى شماست ، ثمره كشش و كوششى است كه از پسِ سال ها به بار نشسته و عنوان دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ به خود گرفته است و اينك در سالى كه به نام زيباى امام على عليه السلام نامبردار شده (1) و هزاران هزار همّت و كشش و كوشش را به خود معطوف داشته است ، نشر مى يابد . خداوند را از بُنِ جان سپاس مى گويم كه براى قلم زدن در موضوعى چنين فخيم ، توفيق را رفيقِ راه كرد ، گره ها را گشود ، دشوارى ها را هموار ساخت و سختى ها را آسان . اين دانش نامه ، شيرين ترين ، گواراترين و افتخارآميزترين حاصل عمر اين شيداى ناچيزِ نام و ياد على عليه السلام است كه به فضل الهى و به يارى پيراسته تنى چند از فاضلان ، سامان يافته است .

.


1- .سال 1379 هجرى شمسى ، كه از سوى رهبر معظّم انقلاب ، آية اللّه سيّد على خامنه اى ، «سال امام على عليه السلام » نام گرفت .

ص: 21

اين دانش نامه ، براى من ، تحقّق بلند ترين ، ارجمندترين و دست نايافتنى ترين آرزوست . از اين رو ، خداى را با همه وجود ، سپاس مى گويم ومولا را نيز و توجّه بنده نوازانه اش را پاس مى دارم ، كه اگر نبود آن همه دستگيرى ها ، نواختن ها ، زدودن دشوارى ها ، باز كردن بن بست ها و . . . ، اين همه ، شكل نمى گرفت ؛ و آنچه اكنون بر اين خامه مى رود ، عذرْ نامه كوتاهى هاست ، و فراز آوردن سپاس ها ؛ سپاس هايى سرشار از شيفتگى ، اعجاب و اخلاص در برابر دستگيرى ها و رسيدن به مقصد و مقصود . دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام برپايه قرآن، حديث و تاريخ، نگاهى است به زندگانى امير مؤمنان ، سيره علوى و تاريخ حيات كامل ترين انسان ، برجسته ترينِ مؤمنان و بزرگ ترين چهره تاريخ اسلام پس از پيامبر خدا . اين دانش نامه ، به آهنگ برنمودنِ برجسته ترين ، آموزنده ترين و تنبّه آفرين ترين آموزه ها از زندگى على عليه السلام و سيره سپيدى آفرين او به قلم جارى شده است . دانش نامه أميرالمؤمنين ، مى كوشد تا با ترسيم چهره ملكوتى امامِ انسان ها و گزارش ويژگى هاى علمى ، اخلاقى و عملى زندگانى سرشار از ايمان و اقدام پيشواىِ حقيقت ، و تبيين تلاش هاى شگرف «صداى عدالت انسانى» در راه عدالت گسترى و حق مدارى ، عملاً به اين سؤال پاسخ گويد كه چرا كتاب الهى ، «على» را در كنار خداوند ، شاهد «رسالت» قرار داده است . (1) اين دانش نامه ، با طرحى نو ، پردازش ابتكارى و نظمى جديد و كارآمد ، سيره علوى را در شانزده بخش در پيش ديد پژوهشگران و جستجوگران معارف علوى و شيفتگان مولا و تشنگان حق و حقيقتْ فرا مى نهد كه معرّفى اين بخش ها در زير مى آيد .

.


1- .ر . ك : ج 7 ص 507 (شاهدى از پيامبر) .

ص: 22

«دانش نامه امير المؤمنين» در يك نگاه

بخش يكم : تبار امام على

«دانش نامه امير المؤمنين» در يك نگاهبخش يكم : تبار امام علىدر بخش اوّل ، از نياكان امير مؤمنان و محيط رشد و زندگانى وى ، پدر و مادر ، نام ها ، كنيه ها ، لقب ها ، سيرت و صورت ايشان بحث به ميان آمده و از ازدواج هاى امام عليه السلام ، زنان و فرزندان او سخن رفته است . در اين بخش ، روشن شده است كه مولا در خانواده اى بزرگ و محيطى پاك ، باليده است . نياكان آن بزرگوار ، يك سر ، موحّدانِ پاك انديش و استوارْگام در راه خدا بودند و در تبار آن موحّد بى بديل تاريخ اسلام ، هرگز شائبه شرك و آلودگى فكرى و اعتقادى نبوده است . او در دامن پدرى مؤمن ، نستوه ، حق مدار ، و مادرى نيكْ نهاد و معادْباور باليده است . زندگى را با همسرى كه پاك ترينِ روزگار و سرآمد زنان جهان بوده ، در هاله اى از قداست و با امر الهى آغاز كرده است و فرزندانى بزرگ و تاريخ آفرين ، كه مصداق والاىِ «كوثر» بوده اند ، به يادگار نهاده است . كنيه ها و القاب او _ كه بيشتر آنها را رسول الهى رقم زده است _ ، همه و همه ، نشان دهنده شخصيت والا و جايگاه بى بديل او در اسلام و تاريخ است .

.

ص: 23

بخش دوم : امام على با پيامبر

بخش سوم : كوشش هاى پيامبر براى رهبرى على پس از ايشان

بخش دوم : امام على با پيامبرپيامبر خدا ، در روزگارى فرمان رسالت يافت و بعثت شگفت و تاريخ سازش را اعلام كرد كه جزيرة العرب ، در تاريكى و سياهى و جهل مى سوخت . بعثت آن پيامبر آزادى و كرامت ، با ناباورى مردمان و نيز با توطئه جبّاران روبه رو شد . از آغازين روزهاىِ اين قيام الهى ، امير مؤمنان ، همراه جدايى ناپذير و مدافع خستگى ناپذير او بود. در اين بخش ، جايگاه والاىِ امام عليه السلام در تحقّق نهضت اسلام و نقش دوران ساز آن بزرگوار در تداوم آن قيام الهى در عصر پيامبر خدا ، باز گفته شده است . اين بخش نشان مى دهد كه مولا ، دوش به دوش پيامبر خدا ، از آغازين روزهاى بعثت تا هنگام رحلت ، براى حاكميت اسلام در جامعه با تمام توان كوشيد و در تمام صحنه ها و گردونه ها با پيامبر خدا همبَر شد و در تمام دشوارى ها براى رفع بن بست از پيش روى حركت اسلام ، پيشتاز بود . اين بخش نشان مى دهد كه على عليه السلام ، در دفاع از دين ، گسترش اسلام ، حراست از پيامبر خدا و نگهبانى از آيين نوپاى الهى ، استوارْگامى نستوه بود كه از هيچ كوششى در رساندن اين آيين الهى به مقصد و مقصود ، دريغ نورزيد .

بخش سوم : كوشش هاى پيامبر براى رهبرى على پس از ايشاناسلام ، خاتم اديان و پيامبر ما ، خاتم پيامبران و قرآن ، فرجام بخش كتاب هاى آسمانى است . پيامبر صلى الله عليه و آله ، ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديت دارد و زمان ، طومار حيات آن را در هم نمى پيچد . پيامبر خدا براى تضمين آينده آيين و امّتش چه كرده است؟ تدبير الهى در اين زمينه چيست؟ در اين بخش ، آينده نگرى آيين الهى و جايگاه مولا

.

ص: 24

بخش چهارم : امام على پس از پيامبر

در اين تدبير الهى نشان داده شده است . به ديگر سخن ، در اين بخش ، ولايت علوى و امامت على بن ابى طالب عليه السلام در قالب تلاش پيامبر خدا براى سعادت آينده امّت ، بازخوانى شده ودلايل عقلى و نقلى اثبات اين مدّعا كه پيامبر خدا ، امّت را بى سرپرست ننهاده و آينده امّت را بدون طرحى مشخّص رها نكرده ، بلكه در درازناى 23 سال و با زمينه سازى هاى گسترده ، رهنمودهاى بسيار ، اشاره ها و صراحت هاى فراوان ، آينده را به دقّت و روشنى رقم زده ، به تفصيلْ گزارش شده است . در اين بخش ، نشان داده شده كه «غدير» ، اوج اين كوشش مستمر بوده است و بر اين نكته تأكيد كرده ايم كه پس از آن نيز پيامبر صلى الله عليه و آله از اين مهم ، غفلت نورزيد و تا آخرين لحظات عمر ، بر آن تأكيد ورزيد ، گو اين كه تدبيرهاى نهايى آن رسول انسان ها ، و آهنگ آن بزرگوار براى كتابت وصيّت (و استوار سازى آنچه بارها در طول سال هاى سال بر آن تأكيد كرده بود به گونه وصيّتى مكتوب) ، در فضاى غوغا آلود اطرافيان به ثمر نرسيد ، و نيز اعزام سپاه اسامه كه تدبيرى ديگر بود در اين زمينه . امّا با اين همه ، در همين دو جريان نيز پيامبر خدا با گفته ها و اشاره ها و مواضعى روشنگر راز و رمزها ، حقيقت را بر نمود . در اين بخش ، از اينها سخن رفته و نكات مهمّى بر اساس اسناد و مدارك استوار فريقين ، گزارش شده است .

بخش چهارم : امام على پس از پيامبرشگفتا و اسفا كه آنچه پيامبر خدا براى آينده امّتْ رقم زده بود ، تحقّق نيافت و جامه خلافت را كس ديگرى ، جز آن كه فرمان الهى بدان صادر شده بود ، به تن كشيد! آن گاه ، مولا بود و واقعيّت تلخِ استخوان سوزِ وارونگىِ حقيقت و ملازمات ومصالح آيينى نوپا و مردمانى كه نوآيين و به تعبير آن بزرگوار ، «حديث الإسلام» بودند . امام عليه السلام چه بايد مى كرد؟ وظيفه الهى او چه بود؟ واقعِ آن روزگار با شرايط ويژه

.

ص: 25

بخش پنجم : سياست امام على

داخلى وخارجى چه اقتضا مى كرد؟ در اين بخش ، به اين سؤال ها و جز اينها در سيره علوى پس از رحلت پيامبر خدا تا زمان حكومت وى پاسخ داده شده است . زمينه ها و علل ناديده انگاشتن رهنمودهاى پيامبر در باره آينده امّت و رهبرى مولا ، در اين بخش ، بازشناسى شده است و ضمن گزارش سير حوادث پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و روزگار خلافت عثمان و خيزش مردم عليه او ، چگونگى و چرايى مواضع حكيمانه امام حكيمان ، تشريح و تبيين شده است .

بخش پنجم : سياست امام علىمردم از پسِ 25 سال خلافتِ خلفا و گسترده گشتن كج نگرى ها وكج روى هايى كه پس از پيامبر خدا آغاز شده و تا بدان جا پيش رفته بود كه على عليه السلام در خطابه پرشور و تكان دهنده خود در آغاز خلافت ، از آن به «بليّه اى» چونان روزگار قبل از اسلام ياد كرد ، (1) عليه خليفه و نوع رفتار و حكومتدارى او به پا خاستند و پس از قتل او ، در تجمّعى شگفت ، خواستار زمامدارى على عليه السلام شدند . امام عليه السلام كه مى دانست «آب رفته را به جوىْ باز گرداندن» در آن شرايط ، بسى دشوار است ، ابتدا از پذيرش آن تن زد و پس از اصرار و تأكيد مسلمانان پذيرفت و در اوّلين خطبه، از ديگرسانى گسترده در تمام اجتماع، مبانى وروش ها سخن گفت. در اين بخش ، چگونگى رسيدن امام عليه السلام به زمامدارى ، آغاز اصلاحات ، مبانى امام عليه السلام در ديگرسانى ها و اصلاحات و بازتاب هاى آن در جامعه ، به تفصيل ، سخن رفته است . بازشناسى محورى ترين مبانى امام عليه السلام در اصلاحات در زمينه هاى مختلفِ فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، قضايى و امنيتى ، از جمله بحث هاى مهم

.


1- .نهج البلاغه: خطبه 17 ، الكافى : ج 8 ص 67 ح 23 .

ص: 26

بخش ششم : جنگ هاى امام على

اين بخش است . نيز ديدگاه هاى امام عليه السلام در پيوند با سياست ، عوامل استوارسازى حكومت ها ، علل و عوامل تزلزل و دگرگونى حكومت ها ، چگونگى همكارى دولت ها با هم و ... از جمله بحث هاى اين بخش از كتاب است .

بخش ششم : جنگ هاى امام علىامام على عليه السلام ، زمام حكومت را به دست گرفت و به اجراى آنچه از آن سخن گفته بود ، پرداخت . آنچه او پيش بينى كرده بود ، يعنى بر تابيده نشدن عدالت ، اصلاح ، مساوات ، زدودنِ امتيازهاى موهوم و ... اندك اندك رخ نمود ، فتنه ها سر بر آورد و بحران هاى حكومت آغاز شد و شگفتا كه ابتدا كسانى بحران را رقم زدند كه خود ، بيشتر از هر كسى در ساقط كردن حكومت پيشين نقش داشتند! در اين بخش ، چرايى و چگونگى بر آمدن اين فتنه ها و نيز ريشه ها ، روندها و پيامدهاى آنها بررسى و همچنين فتنه هاى «ناكثين» ، «قاسطين» و «مارقين» كه به واقع ، بازتاب حركت اصلاحى امام عليه السلام وموضع اصولى وانعطاف ناپذير آن بزرگوار در برابر حقوق الهى و حقوق مردم و ارزش ها بود ، تبيين و تشريح و گزارش شده است . گزارش برخى از زواياى فكرى ، روحى و مواضع سياسى فتنه انگيزان در اين بخش ، از نكات بديع و ناگفته اى برخوردار است ، از جمله ، بحث از «تعمّق (تُندرَوى)» و تبيين دقيق آن در جريان معرّفى خوارج نهروان . اين بحث ، بدان گونه كه در اين پژوهش آمده است و در پرتو اسناد تاريخى و رهنمودهاى روايىِ محتوىِ اين ويژگى ها بازشناسى شده است ، سخنى است نو و تحليلى بكر و بديع . اين بخش ، از جمله آموزنده ترين بخش هاى كتاب است .

.

ص: 27

بخش هفتم : روزگار محنت

بخش هفتم : روزگار محنتسال هاى نخستين حكومت امير مؤمنان ، يكسر درگيرى بود و رويارويى آن بزرگوار با فتنه انگيزان . مردمان از ادامه اين همه فتنه گرى و درگيرى و ناهنجارى خسته شده بودند و از سوى ديگر ، فتنه انگيزان ، بويژه كانون بنيادى آن : «شام» ، يكسر بحران مى آفريد ، فتنه درست مى كرد و براى حكومت مركزى مشكل فراهم مى آورد . در بخش هفتم ، از اين روزگار سخن رفته است . سخنان امام در اين روزگار ، آكنده است از سوز و گداز تنهايى و رنج و شكنجه روزگار . در اين زمان ، مصر سقوط كرد و پاك ترين و كارآمدترين و دليرترين يار وفادارش مالك اشتر ، شهد شهادت نوشيد كه قلب امام عليه السلام را فشرد و جانش را فسُرد . اين بخش ، گزارش تنهايى امام عليه السلام ، مرثيه مظلوميت او ، و انعكاس فريادهاى تنهايى آن بزرگوار است . اين بخش نشان مى دهد كه در اين روزگار ، ديگر از آن رويكرد گسترده آغازين ، خبرى نبود ، مردم از حضور در جبهه ها تن مى زدند و فراخوانى هاىِ امام عليه السلام را پاسخ نمى گفتند . گلايه هاى مكرّر ايشان از مردمان ، نشان دهنده گرانْ جانى ، دنيازدگى و سستى مردمان آن روزگار است . در چنين شرايطى سپاه معاويه با شبيخون هاى مكرّر نظامى به شهرها و قتل و غارت مردم بى دفاع ، عواطف و احساسات امام عليه السلام را سخت جريحه دار مى كرد . امام عليه السلام بود و گزارش هاى ستمگرى ها ، غارتگرى ها و پرده درى هاىِ سپاه معاويه و قهقهه هاى مستانه او ، و فريادهايى كه امام عليه السلام از سرِ سوز و درد ، از بُن جان بر مى كشيد و پاسخ نمى يافت؛ بدان سان كه امام عليه السلام ، بارها و بارها آرزوى مرگ كرد و با اين همه ، تا آخرين لحظه ها از تلاش و مقاومت ، دست نكشيد و تسليم حوادث نشد . بارى ، در آخرين روزهاى زندگى ، على عليه السلام پس از خطابه اى آتشين ، سپاه گرانى

.

ص: 28

بخش هشتم : شهادت طلبى امام على

سامان داد و فرمان بازگشت به صفّين را صادر كرد . در اين سپاه عظيم ، حسين بن على عليهما السلام ، قيس بن سعد و ابو ايوب انصارى ، هر يك بر ده هزار رزم آور ، فرماندهى مى كردند ؛ امّا اندوها كه ترور ناجوان مردانه امام عليه السلام به دست جنايتكارِ «متنسّك (پايبند به ظواهر دين)» ، همه برنامه ها را به هم زد و تدبيرهاى ارجمند امام عليه السلام براى از بُن درآوردن ريشه فتنه در شام ، نقش بر آب شد ، نيروها باز گشتند و ...! در اين بخش ، از آنچه به اختصار آمد ، به تفصيل ، گزارش شده است و ريشه ها و زمينه ها و چرايى و چگونگى اين حوادث غمبار ، تحليل و تبيين شده است .

بخش هشتم : شهادت طلبى امام علىپيامبر خدا از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام خبر داده بود . امام عليه السلام _ كه بيش از آن كه صبغه اى زمينى داشته باشد ، آهنگى آسمانى و درون مايه اى ملكوتى داشت _ ، در انتظار پرواز بود ؛ آن هم پروازى سرخ . چنين بود كه در هنگامه اى كه شمشير بر فرقش نشست و آن را شكافت و در آستانه عروج قرار گرفت ، فرمود: وَاللّهِ ما فَجَأَنى مِنَ المَوتِ وارِدٌ كَرِهتُهُ ، ولا طالِعٌ أنكَرتُهُ ، وما كنُتُ إلّا كَقارِبٍ وَرَدَ ، وطالِبٍ وَجَدَ. (1) به خدا سوگند ، با مردن ، چيزى بر من درنيامد كه آن را نپسندم ، و چيزى پديدار نگرديد كه آن را زشت شمارم ؛ بلكه مانند جوياى شبانه آب بودم كه ناگهان بدان رسد يا خواهانى بودم كه مطلوبش را بيابد. بخش هشتم ، ويژه گزارش تفصيلى پيشگويى پيامبر خدا از شهادت على عليه السلام ، و گفتار مولا درباره شهادتش و مسائل مرتبط با آن است . گزارش چگونگى جريان ترور ، سخنان آموزنده و عظيم امام عليه السلام از هنگام ترور تا لحظه شهادت ، موضع

.


1- .نهج البلاغة : نامه 23 .

ص: 29

بخش نهم : ديدگاه هايى درباره شخصيت امام على

سرسخت ترين دشمن امام عليه السلام و سخنان او به هنگام شنيدن خبر شهادت ايشان ، جريان تجهيز و تدفين امام عليه السلام ، اختفاى قبر امام عليه السلام و سرانجام اشاره اى به زيارت ايشان و بركات زيارت آن مرقد مطهّر و مضجع منوّر ، از جمله محتواى اين بخش است .

بخش نهم : ديدگاه هايى درباره شخصيت امام علىانعكاس شخصيت على عليه السلام در بيان و بنان چهره هاى صاحب نام تاريخ (و حتّى مخالفان يا دشمنانش) ، يكى از فصول برجسته شناخت ابعاد شخصيت امام عليه السلام است . اگر بگوييم كه حجم داورى ها ، حقگزارى ها ، بزرگدارى ها ، شگفت زدگى ها ، تحيّرها ، سكوت ها ، فريادها ، خطابه ها ، سروده ها و . . . درباره على عليه السلام با هيچ شخصيتى در تاريخ اسلامْ قابل سنجش نيست ، سخنى به گزاف نگفته ايم . در اين بخش ، خواننده ، شخصيت مولا را از منظر قرآن ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، خودِ امام ، زهراى اطهر عليها السلام ، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، اهل بيت عليهم السلام ، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله ، شمارى از برجسته ترين چهره هاى علمى ، فرهنگى و سياسى ، شاعران ، اديبان و سخنوران و حتى مخالفان و دشمنانش مى نگرد . در اين بخش ، خواننده مى نگرد كسانى كه از سرِ عشق و سوز درباره على عليه السلام سخن گفته اند ، گاه تصريح كرده اند كه بازگويى مناقب و فضايل وى ، در شمارش نيايد و صفحات آثار مكتوب ، بركشيدن تمامت آنها را برنتابد . گفته اند كه سكوت ، گوياترين سخن درباره مولاست . گفته اند كه على عليه السلام در ميان امّت ، آگاه ترين و ژرف نگرترين كسان به كتاب اللّه است . على عليه السلام ، شجاع ترين ، پاك ترين ، مطيع ترين ، مخلص ترين ، دلداده ترين ، نرم خوى ترين ، سخنورترين ، خستگى ناپذيرترين ، شكست ناپذيرترين ، نستوه ترين ، آگاه ترين ، حق مدارترين و ... بوده است . على عليه السلام ، «همه آنچه را كه نيكان روزگار دارند ، به تنهايى داشت» .

.

ص: 30

بخش دهم : ويژگى هاى امام على

على عليه السلام در جامعيتِ همه زيبايى ها و والايى ها و بزرگى ها و رادى ها ، تنهاىِ تنهاست و اين حقيقت را در اين بخش و در ضمن گفتار ده ها تن از متفكّران با گرايش هاى مختلف و ديدگاه هاى گوناگون و گاه متضاد مى نگريم . خواندن اين داورى ها ، اظهار نظرها و ارجگزارى ها و بزرگدارى ها بسيار خواندنى و دلپذير است .

بخش دهم : ويژگى هاى امام علىعلى عليه السلام ، نسخه منحصر به فرد «انسان كامل» پس از پيامبر صلى الله عليه و آله است . اين واقعيت ارجمند را در فصل پيشين در داورى هاى معصومان عليهم السلام ، صحابيان ، عالمان ، فيلسوفان ، متكلّمان و پژوهشگران ديديم . بخش دهم كتاب ، ويژگى هاى امام عليه السلام را در پيش ديد مى نهد و شخصيت او و چگونگى ابعاد شخصيت آن بزرگوار را از منظرهاى گونه گون گزارش مى كند ، ويژگى هاى اعتقادى ، اخلاقى ، عملى ، سياسى ، اجتماعى و فكرى آن ابرمرد تاريخ را كه بى گمان ، در تمام زمينه ها نسخه اى است منحصر به فرد . او هرگز و حتّى يك لحظه كفر نورزيد . ايمان او استوارترين و ژرف ترين باورها بود . حُسن خُلق ، اخلاص ، ايثار و تمام مكرمت هاى اخلاقى ، سراسر زندگى او را فرا گرفته بود . او برترين و والاترين و دلداده ترين عابد و نمازگزار روزگار بود . در صحنه سياست ، استوارگام ترين ، هوشمندترين و زمان شناس ترين بود و يار خستگى ناپذير مظلوم و خصم آشتى ناپذيرِ ظالم . دانش او گسترده ترين ، و بينش او ژرف ترين و سالم ترين ، ونگرشش به خدا و هستى و خلق ، ناب ترين و زلال ترين بود .

.

ص: 31

بخش يازدهم : دانش امام على

بارى! على ، على بود . بنده پيراسته جانِ خداوند ، شاهد رسالت و عينيت بخش آرمان ها و ايده ها و باورهاى والا . اين بخش ، اين همه را در آينه آيات قرآن و گزارش هاى تاريخى ، در پيش ديد شيفتگان شناخت على عليه السلام و تشنگان حقّ و حقيقت ، قرار مى دهد .

بخش يازدهم : دانش امام علىعلى عليه السلام ، برترين و ارجمندترين شاگرد مكتب محمّد صلى الله عليه و آله است ؛ كامل ترين كسى كه پيامبر خدا به لحاظ شايستگى ، استعداد و زمينه هاى فراگيرى كه داشت ، جانش را از دانش آكند و گستره حقايق را بدو نماياند و به تعبير متون روايى و تاريخى : «هزار باب» ، «هزار حرف» ، «هزار كلمه» و «هزار حديث» در باب شناخت حقايق ، بدو آموخت . (1) على عليه السلام ، باب حكمت و علم پيامبر خدا ، گنجينه دانش پيامبر صلى الله عليه و آله ، وارث دانش او و همه انبياى الهى ، و ميراثبان حكمت و علم او و از اين رو ، «اعلم امّت» بود . على عليه السلام ، هر آنچه فرا گرفت ، فراموش نكرد . بدين سان ، جانش لبريز از حقايق شد . و اَسفا و اندوها كه كسانى كه ظرفيت فراگيرى اين دانش گسترده را داشته باشند ، در ميان مردمان نبودند تا على عليه السلام پرتوى از آن همه را بتابانَد و اندكى از آن همه را بگسترانَد! على عليه السلام ، از علم كاملى برخوردار بود كه آصف بن بَرخيا با داشتن بخشى از آن ، تخت بلقيس را در زمانى كم تر از يك چشم برهم زدن ، نزد سليمان عليه السلام آورد . (2) گستره آگاهى هاى على عليه السلام ، تمامت دانش ها را در نورديده بود : دانش قرآن ،

.


1- .اين عناوين در متون مختلف آمده است كه ممكن است مقصود از تعبيرهاى مختلف : «باب» ، «كلمه» ، «حرف» و «حديث» ، يكى باشد .
2- .اشاره اى است به : نمل ، آيه 40 .

ص: 32

دين ، شرايع ، علم بلايا و منايا ، دانش گذشته ها ، آينده ها و ... . او در شناخت خداوند ، بى همتا بود كه پيامبر خدا به وى فرمود: ما عَرَفَ اللّهَ إلّا أنَا وَ أنتَ. (1) كسى خدا را نشناخت ، جز من و تو. چنين است كه گفتارهاى آن بزرگوار در تبيين راه هاى شناخت خداوند ، مراتب خداشناسى و تشريح صفات الهى ، فوق العاده مهم است و در نگاه فيلسوفان و متكلّمان ، از جايگاهى بس بلند برخوردار . آنچه امام عليه السلام درباره آفرينش و آفريده ها گفته و نكات بديعى كه درباره خلقتْ عرضه نموده ، بهترين گواه احاطه علمى او بر انواع دانش هاى بشرى است . سخنان امام عليه السلام درباره آغاز آفرينش ، آفرينش فرشتگان ، آسمان ، زمين و حيوانات ، و سخنان آن بزرگوار در زمينه جامعه شناسى ، روان شناسى ، تاريخ ، رياضيات ، فيزيك ، زمين شناسى و ... ، به واقع ، پيشگويى هاى علمى و معجزات علمى آن بزرگوار است كه اعجاب آفرين است و خضوع آور . تاريخ ، برگستره خود به ياد ندارد كه كسى ، دانشمندى ، فيلسوفى و متفكّرى ، بلندقامت و استوار بايستد وبگويد : «از من هر آنچه مى خواهيد ، بپرسيد» و در پاسخ ، فرو نمانَد و براى پاسخ ، هرگز نياز به تأمّل نداشته باشد . در اين بخش ، با اندكى از آنچه ياد شد ، آشنا مى شويم . اين بخش ، گزارشگر «نَمى» است از «يم» دانش مولا و نگاهى است گذرا به گستره دانش آن بزرگوار .

.


1- .مختصر بصائر الدرجات : ص 125 .

ص: 33

بخش دوازدهم : داورى هاى امام على

بخش سيزدهم : كرامت هاى امام على

بخش دوازدهم : داورى هاى امام علىداورى ، دشوار است و داورىِ درست و استوار و حق مدار ، بسى دشوارتر . داورى از يك سو دانشى استوار مى خواهد و از سوى ديگر ، روحى بزرگ و شخصيتى استوار گام ، كه در مقابل تهديدها نهراسد و در برابر تطميع ها نلرزد و وابستگى ، او را از حق مدارى باز ندارد و ... . داورى هاى اميرمؤمنان عليه السلام ، از فصول برجسته زندگانى او و از جمله افتخارهاى والاىِ زندگانى سياسى وى ، و از شگفتى هاى تاريخ داورى است . در اين بخش ، در چهار فصل ، ابعاد داورى هاى امام عليه السلام نشان داده شده است . در فصل اوّل ، از جايگاه داورى مولا سخن رفته است و از اين كه به اقتضاى صريح كلام پيامبر خدا ، «اَقضى الاُمّة (بهترين قاضى امّت)» بوده است . نمونه هايى از داورى هاى آن بزرگوار در زمان پيامبر خدا ، و روزگار خلافتش گزارش شده ، كه همه و همه ، نشان دهنده گستره دانش ، صلابت رفتار ، استوارى موضع و حق مدارى آن پاسدار حقّ و حقيقت است در زندگى .

بخش سيزدهم : كرامت هاى امام علىانسان ، خليفه الهى در زمين است . ابعاد معنوى انسان ، والاترين نماد شخصيت اوست . انسان اگر در اين بُعد پيش رود و خود را در سلوك معنوى به خداوند نزديك گرداند ، آنچه از او سر خواهد زد ، شگفت آور خواهد بود و در زندگى و تعامل با هستى ، «جلوه» قدرت الهى خواهد بود . على عليه السلام ، به تعبير پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه آشناترين فرد نسبت به اوست ، و على ، تربيت شده وى است _ «مَمسوسٌ فى ذات اللّه (ذوب شده در ذات الهى)» است . پس بايد زندگى اش روشن ترين جلوه اين خليفة اللهى باشد ، و هست .

.

ص: 34

بخش چهاردهم : مهرورزى به امام على

اين فصول ، گزارش نمونه هايى است از قدرت معنوى ، ولايت تكوينى ، جلوه هاى خليفة اللهى آن امامِ انسان ها و جلوه والاى قدرت و عظمت الهى ؛ نمونه هايى مانند: اجابت دعوات ، سخن گفتن از ناپيداها و ناديده ها (اخبار مَغيبات) ، كرامت ها (همچون «ردّ الشمس» كه منقبتى است منحصر به فرد و فضيلتى تحيّر آفرين و شگفتى آور) و . . . . اين بخش ، ابعاد معنوى امام عليه السلام را در تعامل با گستره هستى ، و جايگاه والاى او را در اوج عروج ، و مكانت عظيم اين بنده خداگونه را بر گستره زمين و در نقش خليفة اللهى نشان مى دهد .

بخش چهاردهم : مهرورزى به امام علىزيبايى ، محبوب انسان است و انسان ، دوستدار زيبايى . هيچ انسانى از زيبايى ها ، والايى ها و گران قدرى ها روى بر نمى گردانَد و از عشق ورزى به ارجمندى ها و دلربايى ها تن نمى زند . على عليه السلام ، سرچشمه همه زيبايى ها ، كمال ها ، ارزش ها ، والايى ها وارجمندى هاست . مگر مى شود كسى اين همه را بفهمد و بدو عشق نورزد؟ مگر مى شود ديده اى گشوده داشت و آفتاب را نديد؟ بگذريم از معدود كسانى كه تيره جانى و سيه دلى ، چشمانشان را از ديدن زيبايى ها و جلوه هاى زيبايى باز داشته است . انسان اگر انسان بماند ، زيباجوى است و زيبا خواه . على عليه السلام ، محبوب ترين آفريده است نزد خداوندِ زيبايى آفرين و عظمت بخش ، و نيز در نزد فرشتگان و پيامبر خدا ، و اين همه ، مگر جز به لحاظ جوهره ذات و مكانت عظيم آن انسان ملكوتى است ، كه فرشتگان نيز با مهر ورزيدن به او ، در بارگاه خداوند ، تقرّب مى جويند؟ «محبّت على» ، در فرهنگ دينى ما ، موضوعى عظيم و تأمّل برانگيز است . اين بخش ، متون مربوط به اين حقيقت را گزارش كرده است . متون گزارش شده در اين بخش ، نشان مى دهد كه دوست داشتن على عليه السلام ،

.

ص: 35

دوست داشتن خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است، و واجب و عبادت و نعمت است ، و ريسمان محكم الهى است ، و بهترين عمل و بلكه در رأس كارهاى نيك در نامه اعمالِ مؤمنان است . متون مرتبط با على عليه السلام در اين بخش _ كه بى گمانْ تمام آن چيزهايى نيست كه در متون روايى توان يافت _ ، نشان دهنده آن است كه : راهيابى به حقايق دينى ، آرامش در زندگى ، كامل شدن ايمان و عمل ، پذيرفته شدن عملهاى ما ، اجابت دعا ، آمرزش گناهان ، شادى در هنگام مرگ ، ديدار مولا عليه السلام در آستانه مرگ ، جواز عبور از پل دوزخ و استوارْگامى بر آن ، رهايى از آتش دوزخ و در نهايت ، زندگى شيرين در بهشت جاويد ، در گرو محبّت على عليه السلام است . روايات ، نشان مى دهد كه دوستى على عليه السلام ، گواه پاكيزگى مَوْلِد و نشانه ايمان ، تقوا ، سعادت و مايه شهرت انسان در آسمان هاست . اين همه تأكيد و ترغيب به حبّ على و پيوند ناگسستنى آن با حبّ الهى و حبّ پيامبر خدا ، نشان دهنده آن است كه محبّت راستين محمّدى ، بدون محبّت علوى امكان پذير نيست و ادّعاى دوست داشتن او بدون دوست داشتن على ، گزافه اى بيش نيست و از سوى ديگر ، نشان دهنده آن است كه حبّ على عليه السلام ، به واقع ، على مدارى و على وارِگى در زندگى است : مانند على انديشيدن ، مانند على زيستن ، به سان على گام برداشتن ، و على وار عشق ورزيدن ، على گونه كين ورزيدن ، ارزشگرا بودن و... ؛ و گرنه چگونه ممكن است عشق على داشتن و معاويه وار زندگى كردن و ...؟ آخرين نكته كه بسى تأمّل برانگيز است ، اين كه اين بخش نشان مى دهد كه با همه تأكيدها بر دوست داشتن على عليه السلام و آثار و بركات آن در زندگى مادّى و معنوى ، آموزه هاى نبوى و دينى ترغيب كننده به دوست داشتن على عليه السلام ، به شدت ، غلوّ در

.

ص: 36

بخش پانزدهم : دشمنى با امام على

دوست داشتن و افراط در عشق ورزى را نكوهيده (1) و از آن تحذير كرده و آن را انحرافى زمينه ساز انحراف هاى بزرگ ، تلقّى كرده است .

بخش پانزدهم : دشمنى با امام علىچهره زيباى على عليه السلام ، به همان ميزان كه براى دل هاى پاك ، انديشه هاى ارجمند و نهادهاى پيراسته و آزادخو ، زيبا ، جاذبه آفرين و دوست داشتنى است ، براى فخرجويان ، خويشتن بينان ، آتش نهادان و سياه دلان ، كين آفرين و دشمنى زاست . به راستى تاريخ نشان مى دهد كه دشمنان على عليه السلام به لحاظ روحى ، نااستوار و به لحاظ فكرى ، كژانديش و به لحاظ شخصيتى ، انسان هايى خودْمراد ، زشت خوى وآلوده درون بوده اند . پيامبر خدا ، در آينه زمان ، آينده تاريخ اسلام را مى نگريست ، توطئه ها را مى دانست و از فتنه جويى فتنه جويان ، آگاه بود . از اين رو ، در زندگانى سراسر اقدام و تلاش و تعهّدش ، بر دوستى على عليه السلام تأكيد كرد و مردمان را از دشمنى با او ، برحذر داشت و از دشنام دادن وى ، نهى كرد ؛ دشمنى با على عليه السلام را كفر دانست و آزُردنِ او را آزردن خود تلقّى كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله مى كوشيد تا در جبهه بندى عام اجتماعى ، آنانى را كه با على عليه السلام هستند و بدو عشق مى ورزند ، هم جبهه خود نشان دهد و مخالفان و دشمنانش را هم جبهه دشمن خويش و رسالت خويش . متون احاديث معتبر فريقين _ كه در اين بخش گزارش شده است _ ، نشان دهنده اين است كه دشمنان على عليه السلام ، از رحمت الهى به دورند و هلاكت آنان ، قطعى است . مرگ كين ورزان به على عليه السلام ، مرگ جاهلى است و دشمن داشتنِ او ، نشانِ نفاق ، فسق و شقاوت . اگر دشمن داشتن على عليه السلام ، مرگ جاهلى را در پى دارد ، پس

.


1- .درباره مفهوم نكوهيده بودن افراط در محبّت امام عليه السلام ، ر . ك : ج 12 ص 275 (برحذر داشتن از غلو در دوست داشتن امام على) .

ص: 37

بخش شانزدهم : ياران و كارگزاران امام على

انسانى با چنين ويژگى ، از تظاهر به اسلام، سودى نخواهد برد ودر قيامت، كور محشور مى شود وسرنوشتى جز آتش دوزخ نخواهد داشت . اين بخش ، متون روايى و تاريخى بسيارى در اختيار خواننده مى نهد و افزون بر اين ، شمارى از سرسخت ترين مخالفان و دشمنان مولا و جمعى از منحرفان از ايشان و نيز قبايلى را كه بدو كين مى ورزيدند ، شناسانده است كه : «تُعرَفُ الأشياءُ بأضدادِها» . اكنون نام على عليه السلام ، پس از نام پيامبر خاتم ، بلند آوازه ترين نام در تاريخ است و آموزه هايش چونان مشعلى فروزان بر معبر تاريخ . در اين بخش ، از تلاش هاى شگفت كسان بسيارى از آتشْ نهادانِ سيه دل كه در خاموش كردن اين مشعل پرفروغ بسى كوشيدند ، ياد شده است ، تا دانسته شود كه آنچه براى خدا و از آنِ خدا و در راه اوست ، زوال ناپذير است و چراغ ايزدى ، خاموشى نمى پذيرد : « يُرِيدُونَ لِيُطْفِ_ئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَ_فِرُونَ. (1) مى خواهند نور خدا را با دهان هاى خويش خاموش سازند ، در حالى كه خداوند ، تمام كننده نور خويش است ، هر چند كافران را خوش نيايد» .

بخش شانزدهم : ياران و كارگزاران امام علىبا اين بخش ، كتاب ، پايان مى پذيرد . اكنون خواننده پس از مطالعه پانزده بخش از كتاب و دستيابى به آگاهى هاى گسترده در ابعاد مختلف حيات سرشار از آموزه هاى بيدارى آفرين و انسان ساز و روشنى بخش على عليه السلام ، در اين بخش با شرح حال و چگونگى شخصيتِ شمارى از اصحاب و كارگزاران اميرمؤمنان ، به اجمالْ آشنا

.


1- .صف ، آيه 8 .

ص: 38

ويژگى هاى «دانش نامه امير المؤمنين»

مى شود . در اين بخش ، خواننده از يك سو به آگاهى هاى ارجمندى درباره پرورش يافتگان مكتب على عليه السلام دست مى يابد و از سوى ديگر ، با وقايع حكومت علوى و كمبود نيروهاى كارآمد ، متعهّد ، دردآشنا و فرمانبردار آشنا مى شود و بدين سان ، تا حدودى راز و رمز پاره اى از نارسايى ها در حكومت علوى را درمى يابد و در تحليل واقع نگرانه حكومت مولا با توجّه به داده هاى اين بخش ، خود را موفّق تر مى يابد . روشن است كه نه اصحاب على عليه السلام يك دست بودند ونه كارگزاران آن بزرگوار ، يك داستان . ضرورت حكومت ادارى و واقع هاى اجتناب ناپذير اداره امور ، گاه كسانى استوار در باورها و ناهنجار در عمل را بر امام عليه السلام تحميل مى كرد؛ امّا ايشان از يك سو هرگز از تذكّر مكرّر بر آنها غفلت نمى كرد و از سوى ديگر ، هرگز كج روى ها و كژ انديشى ها و رفتار ناهنجار آنان با مردم را برنمى تابيد . او كه روزگارى بس دراز ، «شمشير در پىِ حق» زده بود و ساليان دراز ، «خار در چشم و استخوان بر گلو» براى حق ، سكوت كرده بود ، اكنون براى اجراى حق و تحقّق حق ، هيچ مجامله ، مسامحه و مداهنه اى را بر نمى تابيد . اين بخش از دانش نامه نيز بسى خواندنى است . موضع امام عليه السلام در برابر اصحاب و كارگزاران ، تأمّل كردنى و درس گرفتنى است . كتاب با بخش شانزدهم پايان مى يابد و بدين سان ، خواننده با انبوهى از آگاهى ها ، تحليل ها و گزارش ها درباره مولا آشنا مى شود .

ويژگى هاى «دانش نامه امير المؤمنين»آنچه تا بدين جا آمد ، گزارش كوتاهى بود از محتواى بخش هاى دانش نامه

.

ص: 39

گستردگى آثار نگاشته شده درباره على

امير المؤمنين عليه السلام ، بدون نگاه تفصيلى به فصل ها و مدخل هاىِ ريز و درشت آن . اكنون بر آنيم كه اندكى از ويژگى هاى آن را بر شماريم . به پندار ما ، براى آشنايى با ويژگى هاى اين دانش نامه و شايد برجستگى ها و امتيازاتش ، لازم است اندكى در باب آنچه تاكنون درباره مولا به نگارش در آمده است ، سخن بگوييم تا از سويى لزوم پرداختن به مجموعه اى بدين گونه ، روشن شود و از سوى ديگر ، برجستگى ها ، امتيازها و نقطه هاى اوج اين مجموعه روشن گردد .

گستردگى آثار نگاشته شده درباره علىامير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام ، شخصيتى است با جاذبه هاى شگفت . نگاه به مولا و سيره ارجمند و زندگانى درخشان او ، ويژه كسانى با ديدگاهى ويژه نيست . ارجگزارى به محضر مولا عليه السلام و ستايش او ، تمام ديدگاه ها ، انديشه ها ، گرايش ها و مسلك ها را درنورديده است . از اين رو مى توان گفت كه از جمله ويژگى هاى شخصيت على عليه السلام ، گستردگى آثار مكتوبى است كه درباره زندگى ، سيره ، امامت و خلافت ، گفتار و آموزه ها و آثار و مآثر وى به قلم آمده است . تاريخ اسلام ، بدون نام او و گزارش نقش آفرينى هاى بى بديل او ، تاريخى است بى روح و تحريف يافته . تمام نقطه هاى اوج تاريخ صدر اسلام ، آميخته است با نام و ياد مولا . در شمارش _ كه بى گمان ، جستجويى كامل نيست _ ، نام پنج هزار كتاب درباره على عليه السلام فهرست شده است كه برخى از عناوين ، داراى چند مجلّدند .

.

ص: 40

گونه هاى نگاشته ها درباره على

گونه هاى نگاشته ها درباره علىآنچه درباره على عليه السلام به قلم آمده است ، داراى جهتگيرى هاى مختلف ، محتواى گونه گون و موضوعات متفاوتى است . بر روى هم ، نگاشته هاى مرتبط با على عليه السلام را به گونه هاى ذيل مى توان تقسيم كرد: الف _ تاريخ زندگانى امام عليه السلام ؛ ب _ خلافت امام عليه السلام ؛ ج _ خصايص و فضايل امام عليه السلام ؛ د _ موضوعات مرتبط با امام عليه السلام و درباره او، مانند: غدير، آيه تطهير، ولايت و...؛ ه _ تفسير آيات نازل شده درباره امام عليه السلام ؛ و _ داورى هاى امام عليه السلام ؛ ز _ دعاهاى امام عليه السلام ؛ ح _ احاديثى كه على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است؛ ط _ سخنان امام عليه السلام كه گونه هاى مختلفى دارد: احاديث بلاغى ، احاديث مرتّب شده بر اساس موضوع يا حروف الفبا؛ ى _ شرح ها: شرح يك خطبه ، يك حديث ، يك نامه و ... ؛ ك _ نظم و نثر درباره ويژگى ها ، فضايل و مناقب امام عليه السلام ، رثاها و سوگ نامه ها؛ ل _ كرامت ها و معجزه هاى امام عليه السلام در روزگار او و پس از شهادت ايشان . بدين سان ، روشن است كه آثار رده بندى شده در عناوين ياد شده از منظرهاى گونه گون درباره مولا به قلم آمده اند و در هر يك از آثار ياد شده ، بُعدى از ابعاد زندگانى مولا رقم خورده است . اكنون و پس از اين نگاه گذرا به گونه هاى مختلف آثار نگاشته شده درباره

.

ص: 41

ويژگى هاى اين كتاب

1 . جامعيت همراه با گزيده نگارى

2 . استناد گسترده به منابع فريقين

مولا عليه السلام به ويژگى هاى اين دانش نامه مى پردازيم .

ويژگى هاى اين كتاب1 . جامعيت همراه با گزيده نگارىدر نگارش و تدوين اين دانش نامه ، ضمن دورى گزينى از تكرار (1) و ارجاع به متون همگون ، تلاش شده است در عين جامعيت ، از افزون نگارى اجتناب و بلكه گزيده نگارى شود تا كتاب ، هم خلاصه باشد و هم جامع ؛ جامع نصوص ، متون و احاديث و نقل هاى گزارش شده در منابع و مصادر فريقين ، با نگاهى به آنچه درباره على عليه السلام نوشته شده است، بدان سان كه پژوهشگر با مراجعه به مجموعه بداند و مطمئن شود كه به عصاره آنچه درباره امام عليه السلام قلمى شده است ، دست يافته و يا به لحاظ ارجاع هاى بسيار و اطّلاع رسانى گسترده اى كه در منبع يابى و تكثير مراجع شده است، از اين طريق به موضوع و يا موضوع هاى مورد نياز براى تحقيق رسيده است.

2 . استناد گسترده به منابع فريقيندر اين دانش نامه ، بهره بردارى بسيار گسترده اى از منابع تاريخى و حديثى فريقين در تبيين شخصيت امام على عليه السلام در زمينه هاى مختلف ، تحقّق يافته است . براى سامان دادن به اين مجموعه ، به بيش از 580 عنوان كتاب در بيش از دو هزار مجلّد ، مراجعه كرديم : بيش از دويست و پنجاه منبع شيعى و 330 منبع از منابع اهل سنّت . امّا براى گسترده سازى محدوده پژوهش و اطلاع رسانى براى محقّقان و براى

.


1- .جز در مواردى كه متون ، اختلاف اساسى داشته اند و يا متنِ تكرار شده ، حامل پيام و نكته مهمّى بوده است .

ص: 42

3 . اعتبار منابع

گشودن دامنه پژوهش ، در پانوشت ها به حدود سى هزار نشانى در منابع فريقين ارجاع شده است ، كه به روشنى گستردگى محدوده جستجو را مى تواند نشان دهد .

3 . اعتبار منابعدر سامان دادن به اين دانش نامه ، كوشيده ايم كه پس از برگه نويسى مستقيم از منابع با يارى گرفتن از رايانه و بسيارى از نرم افزارهاى فارسى و عربى (در حدّ توان) ، همه متون مرتبط با يك موضوع را گرد آورى كنيم و آن گاه ، استوارترين ، جامع ترين و كهن ترين را برگزينيم . در گزينش ، همّت بر آن بوده است كه متون به كار گرفته شده ، از كتب حديثى و تاريخى معتبر گرفته شود ؛ امّا بايد بدين نكته تأكيد كنيم كه اعتبار نقل ها و متون در پژوهش تاريخى با نقل ها و متون فقهى ، فرق فارقى دارد و روشن است كه آن سختگيرى هاى معمول در سند روايات فقهى در پژوهش هاى تاريخى ، معمول نيست . در پژوهش هاى تاريخى ، بيشتر چگونگى و استوارى و نااستوارى متن ، مورد توجّه است و بايد براى رسيدن به حقيقت ، قراين گونه گون جستجو شود . به هر حال ، به ديده ما نقل و نصّ معتبر ، آن است كه «موثوقٌ به» و اطمينان آور باشد ، حتّى اگر از سند استوار و صحيح برخوردار نباشد و اين ، به معناى انكار نقش سند صحيح و موثّق در ايجاد اطمينان نيست . بايد بيفزاييم كه وثوق سندى ، در مجموعه اى كه نقل ها و متون آن بر پايه مصادر حديثى و تاريخى فريقين (شيعه و اهل سنّت) رقم خورده است ، نمى تواند ملاك تامّ و تمام باشد ؛ چرا كه روشن است هر جريانى در تعيين «ثقه» و «غير ثقه» ، سبك و روش ويژه و مبانى رجالى خاصّى دارد . ما در جمع آورى متون و نقل ها و گزينش آنها ، افزون بر تلاش براى دستيابى به منابع معتبر و توجّه به اسناد ، اصلى ترين معيار را «نقد متن» قرار داده ايم و

.

ص: 43

4 . تحليل و جمع بندى

5 . توجّه به واقعيّت ها و كاربردى بودن محتوا

كوشيده ايم از راه تأييد مضمون متون با قراين نقلى و عقلى ، نوعى اطمينان به متن را به دست آورده ، در استوارى آن مطمئن باشيم . از اين رو ، احاديث منكَر را نياورده ايم ، اگر چه سند صحيح داشته اند ، و اگر در موارد ويژه اى متن غير معتبرى را عرضه كرده ايم ، چگونگى و چرايى آن را توضيح داده ايم .

4 . تحليل و جمع بندىپژوهشگران و جستجوگران معارف علوى و طالبان آگاهى از سيره علوى ، در اين دانش نامه با نزديك به هفت هزار متن و نصّ تاريخى و حديثى درباره على عليه السلام آشنا خواهند شد . در فصل ها و بخش ها كوشيده شده است به تناسب ، تحليل ها و نظريه هايى طرح گردد و با ارزيابى متون ، نكات مهمّى در زمينه هاى تاريخ و حديث ، عرضه شود . خواننده از اين رهگذر ، با «فقه الحديث» و فهم نقل هاى بسيارى روبه رو خواهد بود كه اميدواريم سودمند افتد .

5 . توجّه به واقعيّت ها و كاربردى بودن محتوادانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، صرفا كتابى تاريخى نيست كه متون و اسناد تاريخى مرتبط با زندگى على عليه السلام را گزارش كند . نمى خواستيم شرح حالى محض به دست دهيم و متنى بر انبوه شرح حال ها بيفزاييم . در گزينش عناوين و عرضه متون در ذيل عناوين ، به واقعيت ها و نيازهاى امروز توجّه داشته ايم . كوشيده ايم كه اين دانش نامه ، مجموعه اى باشد آموزنده و كارآمد براى جهان اسلام ، پژوهشگران ، جوانان و همه آنان كه مى خواهند سيره على عليه السلام را در واقعيّتِ زندگى ، سرمشق خود كنند و از او و سيره او در گشودن گِرِه ها و زدودن بن بست هاى فكرى ، عقيدتى و سياسى يارى جويند . كاربردى ترين بخش هاى اين مجموعه ، بخش هايى است كه سياست هاى علوى را در زمينه هاى مختلف كشوردارى ، حكومت وتعامل با مردم تبيين مى كند . اين

.

ص: 44

6 . ابتكار در نگارش

7 . توضيح ها و تفسيرها

8 . تجليل ها و تكريم ها

بخش ها مورد نياز كارگزاران دولت هاى اسلامى ، بويژه خدمتگزاران نظام مقدّس جمهورى اسلامى ايران است . اين بخش ها عينيت زندگانى سياسى و اجتماعى مولا را رقم زده و واقع صادقِ سياستمدارىِ آن سياستمدار واقعى را كه در اجراى سياست ، جز به حقْ نظر نداشت ، گزارش كرده است . بايد خواند ، تأمّل كرد ، انديشيد ، عمل كرد و بهره جست .

6 . ابتكار در نگارشمطالب و موضوعات به گونه اى آورده شده است كه همچون يك نمودار درختى ، پژوهشگر با نگاهى گذرا به آن ، در جريان كلّىِ مسائل كتاب قرار گيرد و با تأمّلى اجمالى ، مطلوب خود را در آن دريابد . عناوين به گونه اى گزينش شده اند كه گوياى محتواى بخش ها و فصل ها باشند و تمام متون ارائه شده را بپوشانند و مهم تر آن كه كوشيده شده تا عناوين ، حقايق زندگى ساز و روشنى بخش سيره علوى را بدان گونه كه الگو باشد ، ارائه دهند . از اين رو ، عناوين ، واقعى اند و نه انتزاعى محض و ناكارگشا و ناكارآمد .

7 . توضيح ها و تفسيرهابراى اين كه پژوهشگران در مراجعه به اين دانش نامه و در دستيابى به مقصود براى مسائلى جزئى نياز به منابع ديگر نداشته باشند و در رسيدن به مطلوب مسيرى سهل را بپيمايند ، در مورد اشخاص ، مكان ها و نكات مبهم متون ، در پانوشت ، توضيحاتى آمده است و نيز الفاظ دشوارياب متون ، شرح شده اند و مكان هاى تاريخى با نقشه هايى گويا كه به وسيله متخصّصان طرّاحى شده است ، به دقّت شناسانده شده اند .

8 . تجليل ها و تكريم هادر نقل متون تاريخى و حديثى ، اگر متون مورد استناد از پيامبر خدا و اهل بيت عليهم السلام

.

ص: 45

9 . اخلاق نگارش

نقل شده باشد ، نام آن بزرگواران ياد مى شود . در ياد كرد پيامبر خدا با جمله «صلّى اللّه عليه و آله» و در ياد كرد اهل بيت و پيامبرانِ الهى و فرشتگان ، با جمله «عليه السلام» از آنها تجليل شده است ، هر چند در منبع ، چنين تجليلى نباشد (1) و اگر متون از غير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلامنقل شده باشد ، در آغاز و يا فرجام ، فقط به ارائه منبع نقل ، بسنده مى شود .

9 . اخلاق نگارشدر نگارش دانش نامه ، سعى شده است تا ادب علمى _ پژوهشى در نهايت دقّت ، رعايت شود . كسى كه تاريخ اسلام را به ژرفى نگريسته باشد و آثار مكتوب عالمان نحله هاى گوناگون حوزه فرهنگ اسلامى را ديده باشد ، مى داند كه در ميراث مكتوب آنان (پيشينيان و پسينيان) تا چه حدّى درباره تشيّع و قلّه افراشته آن ، ستم روا شده است و بالطبع ، بر پيشواى مجاهدان و مخلصان (على عليه السلام ) نيز چه با كتمان حقايق و چه با وارونه سازى تاريخ ، جفا شده است . اين همه را محقّقان تاريخ اسلام مى دانند و ما نيز مى دانستيم و در نگارش اين دانش نامه ، با ابعاد حيرت آور آن ، بيشتر آشنا شديم . امّا در نگارش اين مجموعه ، در تحليل ها ، اظهار نظرها ، تبيين ها و مدخل ها ، هرگز قلم را به ناراستى ها و درشت گويى ها و دشنام ها نيالوديم ، نه ابتدائا و نه به گونه مقابله به مثل . به واقع ، در نگارش مجموعه ، «ادب علوى» را بر سراسر آن ، حاكم ساختيم كه به حجر بن عدى و عمرو بن حمق ، ياران پرشور و پر صلابت و استوار انديش خود ، ادب مقابله را بياموخت و به آنها كه يكسر شور و غيرت بودند و ناراستى هاى دشمن را بر نمى تابيدند و در برابر غوغا سالارى هاى آنان ، چونان

.


1- .اين شيوه در همه متون تاريخى و حديثى ، چه در آغاز و چه در وسط يا پايان ، هنگامى كه نام اهل بيت عليهم السلامياد شود ، اجرا مى گردد .

ص: 46

سپاس و تقدير

آتشفشانْ زبانه مى كشيدند ، با تأكيد بر حق بودن اينان و باطل رَوى آنان فرمود: كَرِهتُ لَكُم أن تَكونوا لَعّانينَ شَتَّامينَ ، تَشتُمونَ وتَتَبَرَّؤونَ ، وَلكِن لَو وَصَفتُم مَساوِئَ أعمالِهم فَقُلتُم: مِن سيرَتِهِم كَذا و كَذا وَ مِن عَمَلِهِم كَذا وَ كَذا ، كانَ أصوَبَ فِى القَولِ و أبلَغَ فِى العُذرِ. (1) براى شما ناپسند مى دارم كه نفرين كننده و دشنامگو باشيد كه دشنام گوييد و بيزارى جوييد . اگر زشتكارى هايشان را توصيف مى كرديد و مى گفتيد: سيره آنان چنين است و كردارشان چنان ، هم به صواب نزديك تر بود و هم در عذر ، كاراتر. و روشن است كه يادكرد كردار كسان و تحليل آن و روشنگرى درباره رفتارهاى ناصواب برخى ، چون براى روشن كردن تاريخ و پاسدارى از حق است و ... نبايد آن را تُند لحنى و دشوارگويى تلقّى كرد . اگر چنين چيزهايى در اين دانش نامه باشد ، واقعگويى است و نه تند لحنى . به هر حال ، كوشيده ايم تا مسائل را با ديده روش تحقيق بنگريم و نه ديده كور تعصّب و لجاج و عناد . بدين سان ، هرگز به مقدّسات هيچ نحله اى اهانتى روا نشده است و از هيچ كسى به طعن ، ياد نشده است . از اين رو ، اميدواريم كه اين دانش نامه ، گامى باشد در تقريب مذاهب و تبلور «ادب علوى» در آن ، و زمينه اى باشد براى بهره گيرى همگان و وحدت كلمه مؤمنان .

سپاس و تقديراكنون كه اين درآمد را به پايان مى برم و هنوز خامه بر زمين ننهاده ام ، بار ديگر از بُن جان ، خداوند متعال را ستايش مى كنم و او را به سبب آن كه توفيق را رفيق ساخت و از اين كه فضلِ جسيم و نعمتِ فخيمِ خدمتگزارى به آستان علوى را به اين بنده

.


1- .وقعة صفّين : ص 103 .

ص: 47

ارزانى داشت ، سپاس مى گويم . از همه كسانى كه در قالب گروه هاى گونه گون ، به گونه اى در تأليف ، تحقيق ، تخريج ، ويرايش ، تصحيح و حروفچينى ، آماده سازى و نشر اين اثر سهيم بودند ، سپاسگزارم ، بويژه پژوهشگران عزيز و ارجمند : جناب آقاى سيّد محمّد كاظم طباطبايى و جناب آقاى سيّد محمود طباطبايى نژاد كه از سال 1371 شمسى (1413 قمرى) تا كنون ، براى تدوين اين مجموعه ، مخلصانه تلاش كرده اند ، و همچنين دانشمند گران مايه ، جناب حجة الاسلام والمسلمين محمّد على مهدوى راد كه در تهيّه و بازنويسى تحليل ها و بيان ها ، مجموعه را همراهى كردند ، و نيز از مسئول گروه دانش نامه نگارىِ «مركز تحقيقات دار الحديث» ، محقّق عزيز ، جناب آقاى عبد الهادى مسعودى كه در ساماندهى نهايى و آماده سازى به موقع آن ، تلاش درخور و كوششى شايسته تقدير ، معمول داشتند . خداوندا ! نام ما را در حزب على عليه السلام كه حزب پيامبر خدا و گروه رستگاران است ، ثبت كن و ما را در صف سربازان عاشق و پاك باخته خود و در شمارِ مرزداران انديشه اسلامى قرار ده و زبان و قلم ما را از لغزش ها ، ناهنجارى ها و باطل نگارى ها بازدار و خامه ما را در روشنگرى و خدمت به آرمان هاى حكومت علوى و زمينه سازى حكومت جهانى ولىّ اللّه الأعظم ، حضرت مهدى (عج) ، توانمند فرما! و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين ، و صلّى الله على سيّدنا و نبيّنا محمّد وآله الطاهرين. محمّد محمّدى رى شهرى 31 خرداد 1379 17 ربيع اوّل 1421

.

ص: 48

. .

ص: 49

بخش يكم : تبار امام على

اشاره

بخش يكم : تبار امام علىفصل يكم : ولادتفصل دوم : پرورشفصل سوم : ازدواجفصل چهارم : فرزندان

.

ص: 50

الفصل الأوّل : الولادة1 / 1النَّسَبُإنّ اُرومة الناس دليل على شخصيّتهم وفكرهم وثقافتهم . فاُولو النزاهة والصلاح والعقل والحكمة ينحدرون _ في الغالب _ من اُسَر كريمة طيّبة مهذّبة ، وذوو السوء والقبح والشرّ غالبا هم ممّن نشأ في أحضان غير سليمة ، وانحدر من اُصول لئيمة . ويتجلّى القسم الأوّل في الأنبياء _ الذين هم عِلْية وجوه التاريخ ، وقمم الشرف والكرامة والعزّة _ ومَنْ تفرّع من دوحاتهم ، ورسخت جذوره في بيوتاتهم الرفيعة . وقد كانت لأمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام جذور ضاربة في سلالة طاهرة كريمة هي سلالة إبراهيم عليه السلام ، فهو كرسول اللّه صلى الله عليه و آله في ذلك . وإبراهيم عليه السلام هو بطل التوحيد ، الراغب إلى اللّه ، المغرم بحبّه ، وهو الواضع سنّة الحجّ ؛ رمز العبودية ومقارعة الشرك . وهكذا فالحديث عن جُدود النبيّ صلى الله عليه و آله حديث عن جدود عليّ عليه السلام ، والكلام عن سلالته صلى الله عليه و آله هو بعينه الكلام عن سلالة أخيه ووصيّه عليه السلام ، قال صلى الله عليه و آله في أسلافه : «إنَّ اللّهَ اصطَفى مِن وُلدِ إبراهيمَ إسماعيلَ ، وَاصطَفى مِن وُلدِ إسماعيلَ بَني كِنانَةَ ، وَاصطَفى مِن بَني كِنانَةَ قُرَيشا ، وَاصطَفى مِن قُرَيشٍ بَني هاشِمٍ ، وَاصطَفاني مِن بَني هاشِمٍ» . (1) وهكذا فبنو هاشم هم صفوة اختيرت من بين صفوة الاُسر ، ورسول اللّه صلى الله عليه و آله وعليّ عليه السلام هما صفوة هذه الصفوة ، قال الإمام عليه السلام واصفا سلالة النبيّ صلى الله عليه و آله : «اُسرَتُهُ خَيرُ الاُسَرِ ، وشَجَرَتُهُ خَيرُ الشَّجَرِ ؛ نَبَتَت في حَرَمٍ ، وبَسَقَت في كَرَمٍ ، لَها فُروعٌ طِوالٌ ، وثَمَرٌ لا يُنالُ» . (2) وهذا الثناء _ بحقّ _ هو ثناء على سلالته عليه السلام أيضا ، حيث قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «أنَا وعَلِيٌّ مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ» . (3) وقال : «لَحمُهُ لَحمي ، ودَمُهُ دَمي» . (4) وعلى هذا يكون بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وبيت عليّ عليه السلام هو بيت النبوّة ، واُرومتهما اُرومة النور والكرامة ، وهما المصطفيان من نسل إبراهيم وبني هاشم ، مع خصائص ومزايا سامقة؛ كالطهارة، والفصاحة ، والسماحة ، والشجاعة ، والذكاء ، والحياء ، والعفّة ، والحلم ، والصبر وأمثالها 5 . ناهيك عن منزلتهما المرموقة العليّة بين قبائل العرب بأجمعها .

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 583 ح 3605 ، كفاية الطالب : ص 410 .
2- .نهج البلاغة : الخطبة 94 والخطبة 161 نحوه وراجع الخطبة 96.
3- .. راجع : ج 8 ص 34 (أنا وعليّ من نور واحد) .
4- .راجع : أهل البيت في الكتاب والسنّة : القسم الثالث / الفصل الثاني : جوامع خصائصهم .

ص: 51

فصل يكم : ولادت

1 / 1 نَسَب

فصل يكم : ولادت1 / 1نَسَبتبار مردمان ، نشان دهنده چگونگى شخصيت ، انديشه و فرهنگ آنان است . انسان هاى وارسته ، نيك انديش و فرزانه ، غالبا ريشه در خاندان هاى فرهيخته ، ارجمند و تربيت يافته دارند ، و بدكردارانِ زشت خو ، از دامن هاى ناسالم برمى آيند و ريشه در تبارهاى بدسِگال دارند . پيامبران _ كه برترين چهره هاى تاريخ اند و قلّه هاى افراشته شرف و كرامت و ارجمندى _ مظهر فرزانگى و پرورش در خاندان هاى فرهيخته به شمار مى آيند ، و چنين اند چهره هايى كه از آن خاندان ها بر مى آيند و ريشه در خانه هاى والاىِ رسولان دارند . امير مؤمنان على عليه السلام نيز ، چونان پيامبر خدا ، ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند ابراهيم عليه السلام (قهرمان توحيد ، دلداده وارسته خداوند ، بنيان گذار آيين حج ، و نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد . بدين سان ، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا ، سخن گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا ، وا گويى چگونگى تبار على عليه السلام . پيامبر صلى الله عليه و آله ، درباره نياكان خود فرمود : خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد واز پسران اسماعيل، بنى كنانه را و از بنى كنانه ، قريش را و از قريش ، بنى هاشم را و از بنى هاشم ، مرا. بدين سان ، بنى هاشم ، زبده خاندان هاست و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ، برگزيده اين خاندان اند . چنين است كه مولا در توصيف تبار پيامبر خدا مى فرمايد : خاندانش بهترين خاندان و ريشه اش بهترين ريشه است. در حرم روييد و در كَرَم باليد. شاخه هايش بلند است و ميوه هايش دور از دسترس. به واقع ، اين ستايش ، ستايش تبار مولا نيز هست ؛ چه ، پيامبر خدا فرمود : من و على از يك ريشه ايم. (1) و فرمود : گوشت او گوشت من است و خون او خون من. (2) بدين سان، خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وعلى عليه السلام ، خاندان نبوّت است و تبار آن بزرگواران ، تبار نور است و كرامت آنها ، دو برگزيده از نسل ابراهيم و بنى هاشم اند ، با ويژگى هايى چون طهارت ، فصاحت ، سماحت ، شجاعت ، ذكاوت ، حيا ، عفّت ، بردبارى ، شكيبايى ، 3 كه در ميان قبيله هاى عرب ، ممتازند و از جايگاهى بس بلند ، برخوردار .

.


1- .. ر . ك : ج 8 ص 35 (من و على از يك نوريم) .
2- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : بخش سوم / فصل دوم : ويژگى هاى جامع ايشان .

ص: 52

9975.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المناقب لابن المغازلي عن مُصعب بن عبد اللّه :هُوَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ابنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافِ بنِ قُصَيِّ بنِ كِلابِ بنِ مُرَّةَ بنِ كَعبِ بنِ لُؤَيِّ بنِ غالِبِ بنِ فِهرِبنِ مالِكِ بنِ النَّضرِ بنِ كِنانَةَ بنِ خُزَيمَةَ بنِ مُدرِكَةَ بنِ إلياسَ بنِ مُضَرَ بنِ نِزارِ بنِ مَعَدِّ بنِ عَدنانَ . وَاسمُ أبي طالِبٍ عَبدُ مَنافٍ . (1) .


1- .المناقب لابن المغازلي : ص 5 ح 1 .

ص: 53

9974.امام باقر عليه السلام :المناقب ، ابن مغازلى_ به نقل از مصعب بن عبد اللّه _: او ، على پسر ابوطالب ، پسر عبد المطّلب ، پسر هاشم ، پسر عبد مناف ، پسر قُصَى ، پسر كلاب ، پسر مُرّه ، پسر كعب ، پسر لُؤَى ، پسر غالب ، پسر فِهر ، پسر مالك ، پسر نضر ، پسر كنانه ، پسر خُزيمه ، پسر مُدركه ، پسر الياس ، پسر مُضَر ، پسر نزار ، پسر مَعْد ، پسر عدنان است ؛ و نام ابوطالب ، عبد مناف است . .

ص: 54

9973.امام على عليه السلام ( _ در نامه خود به معاويه _ ) شرح نهج البلاغة :هُوَ أبُو الحَسَنِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبِ _ وَاسمُهُ عَبدُ مَنافٍ _ ابنِ عَبدِ المُطَّلِبِ _ وَاسمُهُ شَيبَةُ _ ابنِ هاشِمِ _ وَاسمُهُ عَمرٌو _ ابنِ عَبدِ مَنافِ بنِ قُصَيٍّ . (1)9975.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ عَلى مِنبَرِ البَصرَةِ _: اِسمُ أبي : عَبدُ مَنافٍ ، فَغَلَبَتِ الكُنيَةُ عَلَى الاِسمِ ، وإنَّ اسمَ عَبدِ المُطَّلِبِ : عامِرٌ ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ ، وَاسمُ هاشِمٍ : عَمرٌو ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ ، وَاسمُ عَبدِ مَنافٍ : المُغيرَةُ ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ ، وإنَّ اسمَ قُصَيٍّ : زَيدٌ ، فَسَمَّتهُ العَرَبُ مُجَمِّعا ؛ لِجَمعِهِ إيّاها مِنَ البَلَدِ الأَقصى إلى مَكَّةَ ، فَغَلَبَ اللَّقَبُ عَلَى الاِسمِ . (2)9974.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُلِقتُ أنَا وعَليٌّ مِن نورٍ واحِدٍ ... فَلَم يَزَل يَنقُلُنَا اللّهُ عزّ وجلّ مِن أصلابٍ طاهِرَةٍ إلى أرحامٍ طاهِرَةٍ حَتَّى انتَهى بِنا إلى عَبدِ المُطَّلِبِ . (3)راجع : ج 8 ص 34 (الخلقة) .

1 / 2الأَبُعبد مناف بن عبد المطّلب ، المشهور بأبي طالب ، أحد العشرة من أولاد عبد المطّلب (4) . وكان عبد المطّلب الوجه المتألِّق في قريش ، وله منزلته السامقة في أوساطها . ثمّ جاء بعده ولده أبو طالب فورث تلك المكانة الاجتماعيّة العليّة . (5) وكانت اُسرة أبي طالب أوّل الاُسر التي اجتمع فيها زوجان هاشميّان . (6) تولّى أبو طالب رعاية النبيّ صلى الله عليه و آله الذي فقد أبو يه في طفولته ، ثمّ فقد جدّه (7) . ولمّا بُعث أمين قريش صلى الله عليه و آله لم يدّخر أبو طالب وسعا في دعمه ومؤازرته على ما هو بسبيله في مسيرته الجهادية الشاقّة . وآمن به أرسخ الإيمان (8) ، وأصحر بذلك في شِعره (9) . وكانت منزلته الاجتماعيّة السامية بين قريش وأهل مكّة ، ودعمه السخيّ لرسول اللّه صلى الله عليه و آله ، حائلَين أصليّين دون وصول الأذى إليه صلى الله عليه و آله من قريش . (10) رافقه في حصار الشِّعب ، وتحمّل مصائب المقاطعة الاقتصاديّة على كبر سنّه ، ولم يتنازل عن معاضدته ومواساته . (11) وكان له حقّ عظيم على الإسلام والمسلمين في غربة الدين يومئذٍ . وبعد خروجه من الشعب فارق الحياة حميدا . ففقد النبيّ صلى الله عليه و آله بوفاته ووفاة خديجة عليهما السلام عضدَين وفيّين مضحّيين.واشتدّ أذى قريش وتعذيبها للمؤمنين عقب ذلك. (12)

.


1- .شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 11 .
2- .معاني الأخبار : ص121 ح1، الأمالي للصدوق: ص700 ح 954 كلاهما عن الحسن البصري ، بحار الأنوار : ج 35 ص 51 ح 5 .
3- .معاني الأخبار : ص 56 ح 4 عن أبي ذرّ .
4- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 11 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 219 .
5- .راجع تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 13 .
6- .الكافي : ج1 ص452 ؛ المستدرك على الصحيحين : ج3 ص116 ح 4573 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 555 الرقم 933 ، المعجم الكبير:ج1 ص92 ح151، سير أعلام النبلاء:ج2 ص118 الرقم 17 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 213 الرقم 7176 ، الاستيعاب : ج 4 ص 446 الرقم 3486 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 14 ، المناقب لابن المغازلي : ص 6 ح 2 ، المناقب للخوارزمي : ص 46 ح9 .
7- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 119 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 277 ، مروج الذهب : ج 2 ص 281 ، أنساب الأشراف : ج 1 ص 105 .
8- .الكافي : ج 1 ص 448 ح 28 _ 33 ، الأمالي للصدوق : ص 712 ح 979 .
9- .الكافي : ج1 ص448 ح29 ، الأمالي للصدوق: ص712 ح980 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 31 ، شرح الأخبار : ج3 ص222؛ السيرة النبويّة لابن هشام: ج1 ص377، شرح نهج البلاغة : ج14 ص77.
10- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 57 .
11- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 209 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 336 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 504 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 376 .
12- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 211 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 343 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 507 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 57 ؛ الكافي : ج 1 ص 449 ح 31 و ج 8 ص 340 ح 536 ، كمال الدين : ص 174 ح 31 .

ص: 55

1 / 2 پدر

9969.امام صادق عليه السلام :شرح نهج البلاغة:_ كه نام او عبدمناف است _او ابوالحسن على ، پسر ابوطالب ، پسر عبدالمطّلب _ كه نام او شيبه است _ ، پسر هاشم _ كه نام او عمرو است _ ، پسر عبد مناف ، پسر قُصَى است .9968.امام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام_ از سخنانش بر منبر بصره _: نام پدرم عبدمناف بود ، پس كنيه بر نام ، غلبه پيدا كرد ، و نام عبد المطّلب ، عامر بود ، پس لقب بر نام ، غلبه پيدا كرد ، و نام هاشم ، عمرو بود ، پس لقب بر نام ، غلبه پيدا كرد ، و نام عبدمناف ، مغيره بود ، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، ونام قصى، زيدبود، پس اَعرابْ او را «مجمّع» ناميدند؛ زيرا او آنها را از جاهاى دور در مكّه جمع كرد . پس لقب بر نام ، غلبه پيدا كرد .9972.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من و على از يك نور آفريده شديم . . . پس پيوسته خداى عز و جل ما را از صُلب هاى پاك به رَحِم هاى پاك انتقال داد تا ما را به عبد المطّلب رسانْد .ر . ك : ج 8 ص 35 (آفرينش) .

1 / 2پدرعبد مناف بن عبد المطّلب ، مشهور به ابوطالب ، يكى از ده فرزند عبدالمطّلب است . عبد المطّلب ، چهره برجسته قريش است . او در ميان قريش از جايگاهى والا و منزلتى عظيم برخوردار بود . ابوطالب ، پس از پدر ، اين جايگاه والا و مكانت ارجمند اجتماعى را از آنِ خود ساخت . خانواده ابوطالب ، نخستين خانواده اى است كه در آن، هردو زوج ، هاشمى هستند . ابوطالب ، سرپرستى پيامبر صلى الله عليه و آله را _ كه در خردسالى پدر و مادر و سپس جدّش را از دست داده بود _ ، برعهده گرفت و چون امين قريش به رسالت مبعوث گشت ، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار ، حمايت كرد و در اين راه دشوار از هيچ كوششى دريغ نورزيد . ابوطالب به رسالت پيامبر خدا ، باورى استوار داشت و اين باور را در اشعارش نشان مى داد . جايگاه بلند اجتماعى ابوطالب در ميان قريش و مردم مكّه ، و حمايت بى دريغ او از پيامبر خدا ، مانع اصلى آزار رساندن قريش به آن بزرگوار بود . در محاصره شعب ابوطالب ، آن بزرگوار ، همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان بود و دشوارى هاى محاصره اقتصادى را در كهن سالى به جان خريد و از حمايت پيامبر خدا تن نزد . ابوطالب ، حقّى بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دين دارد . آن بزرگوار ، پس از خروج از شِعب ابوطالب ، زندگى را بدرود گفت . با مرگ او و خديجه عليها السلام ، پيامبر خدا ، دو تن از حاميان استوار ، صديق و فداكارش را از دست داد و پس از آن ، شكنجه و آزار مؤمنان به دست قريش ، فزونى يافت .

.

ص: 56

. .

ص: 57

. .

ص: 58

9967.بحار الأنوار ( _ به نقل از زيد بن اَرقم _ ) كمال الدين عن الأصبغ بن نباتة :سَ_مِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَقولُ : وَاللّهِ ما عَبَدَ أبي ولا جَدّي عَبدُ المُطَّلِبِ ولا هاشِمٌ ولا عَبدُ مَنافٍ صَنَماً قَطُّ ! قيلَ لَهُ : فَما كانوا يَعبُدونَ ؟ قالَ : كانوا يُصَلّونَ إلَى البَيتِ عَلى دينِ إبراهيمَ عليه السلام ، مُتَمَسِّكينَ بِهِ . (1)9966.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أبا طالِبٍ أظهَرَ الكُفرَ وأسَرَّ الإِيمانَ . فَلَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ أوحَى اللّهُ _ عزّ وجلّ _ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُخرُج مِنها ؛ فَلَيسَ لَكَ بِها ناصِرٌ . فَهاجَرَ إلَى المَدينَةِ . (2)9965.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يُعجِبُهُ أن يُروى شِعرُ أبي طالِبٍ وأن يُدَوَّنَ ، وقالَ : تَعَلَّموهُ وعَلِّموهُ أولادَكُم ؛ فَإِنَّهُ كانَ عَلى دينِ اللّهِ ، وفيهِ عِلمٌ كَثيرٌ . (3)9964.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة :مَن قَرَأَ عُلومَ السِّيَرِ عَرَفَ أنَّ الإِسلامَ لَولا أبو طالِبٍ لَم يَكُن شَيئا مَذكورا . (4)9967.بحار الأنوار عن زيدِ بنِ أرقم :إيمان أبيطالب عن عليّ بن محمّد الصوفي العلوي العمري :أنشَدَني أبو عَبدِ اللّهِ بنُ منعية الهاشِمِيُّ (5) _ مُعَلِّمي بِالبَصرَةِ _ لِأَبي طالِبٍ :

لَقَد أكرَمَ اللّهُ النَّبِيَّ مُحَمَّدا

فَأَكرَمُ خَلقِ اللّهِ فِي النّاسِ أحمَدُ وشَقَّ لَهُ مِنِ اسمِهِ لِيُجِلَّهُ

فَذُو العَرشِ مَحمودٌ وهذا مُحَمَّدٌ (6) .


1- .كمال الدين : ص 174 ح 32 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 81 ح 22 .
2- .كمال الدين : ص 174 ح 31 عن محمّد بن مروان ، بحار الأنوار : ج 35 ص 81 ح 21 .
3- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد : ص 130 عن عليّ بن أحمد بن مسعدة عن عمّه ، بحار الأنوار : ج 35 ص 115 ح 54 .
4- .شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 142 .
5- .كذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «ابن صفيّة الهاشميّة» .
6- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد : ص 284 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 128 ح 73 وراجع الإصابة : ج 7 ص 197 ح 10175 .

ص: 59

9966.عنه عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از اصبغ بن نباته _: شنيدم اميرمؤمنان _ كه درودهاى خداوند بر او باد _ مى فرمايد : «به خدا سوگند ، نه پدرم و نه جدّم عبد المطّلب ، و نه هاشم و نه عبدمناف ، هرگز بتى را نپرستيدند» .

به ايشان گفته شد: پس چه مى پرستيدند؟

فرمود : «به سوى كعبه و بر دين ابراهيم ، نماز مى گزاردند و چنگ زننده به آن بودند» .9965.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :ابوطالب ، اظهار كفر مى كرد و در نهان ، ايمان داشت . پس چون وفاتش در رسيد ، خداى عز و جل به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى كرد: «از مكّه خارج شو كه در آن جا ياورى ندارى» . پس به مدينه هجرت كرد .9964.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :اميرمؤمنان ، خوش مى داشت كه شعر ابوطالب خوانده شود و جمع آورى گردد و فرمود: «آن را ياد بگيريد و به فرزندانتان بياموزيد ، كه او بر دين خدا بود و در شعرش دانشى است فراوان» .9963.امام على عليه السلام :شرح نهج البلاغه :هركس علوم سيره را خوانده باشد ، مى داند كه اگر ابوطالب نبود ، هيچ نامى از اسلام نبود.9962.امام على عليه السلام :إيمان أبى طالب_ به نقل از على بن محمّد صوفى علوى عُمَرى _: ابو عبد اللّه پسر منعيه (1) هاشمى (آموزگارم در بصره)، شعرى را از ابوطالب برايم خواند:

بى گمان ، خداوند ، محمّد پيامبر را گرامى داشت

پس گرامى ترينِ خلق خدا در ميان مردم ، احمد است. و نامش را از نام خود مشتق كرد تا بزرگش بدارد

پس [خداى] صاحب عرش، محمود و اين ، محمّد است . .


1- .در مصدر چنين است ؛ امّا در بحار الأنوار ، «ابن صفيّة» آمده است .

ص: 60

9961.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إيمان أبي طالب عن ضوء بن صلصال :كُنتُ أنصُرُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله مَعَ أبي طالِبٍ قَبلَ إسلامي ، فَإِنّي يَوما لَجالِسٌ بِالقُربِ مِن مَنزِلِ أبي طالِبٍ في شِدَّةِ القَيظِ ، إذ خَرَجَ أبو طالِبٍ إلَيَّ شَبيها بِالمَلهوفِ ، فَقالَ لي : يا أبَا الغَضَنفَرِ ، هَل رَأَيتَ هذَينِ الغُلامَينِ ؟ _ يَعنِي النَّبِيَّ وعَلِيّا صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ فَقُلتُ : ما رَأَيتُهُما مُذ جَلَستُ ، فَقالَ : قُم بِنا فِي الطَّلَبِ لَهُما ؛ فَلَستُ آمَنُ قُرَيشا أن تَكونَ اغتالَتهُما .

قالَ : فَمَضَينا حَتّى خَرَجنا مِن أبياتِ مَكَّةَ ، ثُمَّ صِرنا إلى جَبَلٍ مِن جِبالِها فَاستَرقَيناهُ إلى قُلَّتِهِ ، فَإِذَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ عليه السلام عَن يَمينِهِ وهُما قائِمانِ بِإِزاءِ عَينِ الشَّمسِ يَركَعانِ ويَسجُدانِ . قالَ : فَقالَ أبو طالِبٍ لِجَعفَرٍ ابنِهِ : صَلِّ جَناحَ ابنِ عَمِّكَ ، فَقامَ إلى جَنبِ عَلِيٍّ ، فَأَحَسَّ بِهِمَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَتَقَدَّمَهُما ، وأقبَلوا عَلى أمرِهِم حَتّى فَرَغوا مِمّا كانوا فيهِ ، ثُمَّ أقبَلوا نَحوَنا ، فَرَأَيتُ السُّرورَ يَتَرَدَّدُ في وَجهِ أبي طالِبٍ ، ثُمَّ انبَعَثَ يَقولُ :

إنَّ عَلِيّا وجَعفَراً ثِقَتي

عِندَ مُلِمِّ الزَّمانِ وَالنُّوَبِ لا تَخذُلا وَانصُرَا ابنَ عَمِّكُما

أخي لِاُمّي مِن بَينِهِم وأبي وَاللّهِ لا أخذُلُ النَّبِيَّ ولا

يَخذُلُهُ مِن بَنِيَّ ذو حَسَبٍ (1) .


1- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد: ص 248، كنز الفوائد: ج 1 ص270 نحوه، بحار الأنوار : ج 35 ص 120 ح 63 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 269 نحوه .

ص: 61

9960.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إيمان أبى طالب_ به نقل از ضوء بن صلصال _: من پيش از اسلام آوردنم ، همراه ابوطالب ، پيامبر صلى الله عليه و آله را يارى مى دادم . روزى در شدّت گرما ، نزديك خانه ابو طالب نشسته بودم كه ابو طالب ، همچون مصيبت زدگان به سوى من آمد و گفت : اى ابوغضنفر! آيا اين دو جوان (يعنى پيامبر و على عليهما السلام ) را ديده اى ؟

گفتم: در اين مدّت كه نشسته ام ، آن دو را نديده ام .

گفت: با ما به جستجوى آنان برخيز كه من از قريش در كشتن آن دو ايمن نيستم .

رفتيم تا از خانه هاى مكّه دور شديم . سپس به سوى كوهى از كوه هاى مكّه رو كرديم و تا قلّه اش بالا رفتيم كه ناگهان ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديديم و على عليه السلام را كه در سمت راستش بود و روبه روى «عين الشمس» ايستاده بودند و ركوع و سجود مى كردند .

ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمويت متّصل شو .

پس او در كنار على عليه السلام ايستاد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، متوجّه آن دو شد و جلوتر آمد و به كار خود پرداختند تا از آن فارغ شدند . سپس به ما رو كردند و من شادمانى را در چهره ابوطالب ديدم . پس برخاست و مى گفت:

بى گمان ، على و جعفر ، نقطه اتّكاى من اند

در سختى هاى زمانه و پيشامدها . وا مگذاريد و پسرِ عمويتان را يارى دهيد

كه او (1) از ميان آنان ، برادرِ تنى من است . به خدا سوگند ، نه من پيامبر صلى الله عليه و آله را وا مى گذارم و نه

هيچ يك از پسران شرافتمندم [ چنين مى كنند] . .


1- .مقصود ، عبد اللّه ، پدر پيامبر خداست .

ص: 62

9959.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفصول المختارة_ في ذِكرِ ما جَرى في شِعبِ أبي طالِبٍ _: لَمّا نامَتِ العُيونُ ، جاءَ أبو طالِبٍ ومَعَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَأَقامَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأضجَعَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام مَكانَهُ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : يا أبَتاهُ ، إنّي مَقتولٌ ، فَقالَ أبو طالِبٍ :

اِصبِرَن يا بُنَيَّ فَالصَّبرُ أحجى

كُلُّ حَيٍّ مَصيرُهُ لِشَعوبَ قَد بَذَلناكَ وَالبَلاءُ شَديدٌ

لِفِداءِ النَّجيبِ وَابنِ النَّجيبِ لِفِداءِ الأَغَرِّ ذِي الحَسَبِ الثّا

قِبِ وَالباعِ وَالفَناءِ الرَّحيبِ إن تُصِبكَ المَنونُ فَالنَّبلُ يُبرى

فَمُصيبٌ مِنها وغَيرُ مُصيبٍ كُلُّ حَيٍّ وإن تَمَلّى بِعَيشٍ

آخِذٌ مِن سِهامِها بِنَصيبٍ

قال : فقال أمير المؤمنين عليه السلام :

أ تَأمُرُني بِالصَّبرِ في نَصرِ أحمَدَ

ووَاللّهِ ما قُلتُ الَّذي قُلتُ جازِعاً ولكِنَّني أحبَبتُ إظهارَ نُصرَتي

وتَعلَمُ أنّي لَم أزَل لَكَ طائِعاً وسَعيي لِوَجهِ اللّهِ في نَصرِ أحمَدَ

نَبِيِّ الهُدَى المَحمودِ طِفلاً ويافِعاً (1)9958.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن إسحاق بن جعفر عن الإمام الصادق عليه السلام :قيلَ لَهُ : إِنَّهُم يَزعُمونَ أنَّ أبا طالِبٍ كانَ كافِرا ؟ فَقالَ : كَذَبوا ، كَيفَ يَكونُ كافِراً وهُوَ يَقولُ :

أ لَم تَعلَموا أنّا وَجَدنا مُحَمَّدا

نَبِيّا كَموسى خُطَّ في أوَّلِ الكُتبِ

وفي حَديثٍ آخَرَ : كَيفَ يَكونُ أبو طالِبٍ كافِرا وهُوَ يَقولُ :

لَقَد عَلِموا أنَّ ابنَنا لا مُكَذَّبٌ

لَدَينا ولا يَعبَأُ بِقِيلِ الأَباطِلِ وأبيَضُ يُستَسقَى الغَمامُ بِوَجهِهِ

ثِمالُ اليَتامى عِصمَةٌ لِلأَرامِلِ (2) .


1- .الفصول المختارة : ص 58 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص64،روضة الواعظين: ص64 وفيه إلى «بنصيب»، بحارالأنوار: ج 35 ص 93 ح 31 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 14 ص 64 .
2- .الكافي : ج1 ص448 ح29 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 136 ح81.

ص: 63

9963.عنه عليه السلام :الفصول المختارة_ در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت _: وقتى مردم خوابيدند ، ابوطالب ، به همراه امير مؤمنان آمد ، پس پيامبر خدا را بلند كرد و امير مؤمنان را در جايش خوابانْد . امير مؤمنان گفت: «اى پدر! من كشته مى شوم» . ابوطالب گفت:

پسركم صبر كن كه صبر ، سزاوارتر است

هر زنده اى سرانجامش مرگ است . ما تو را در شدّت بلا بذل كرديم

به فداى اين نجيب زاده نجيب . به فداى سرور شريف والا

و گشاده دست و بخشنده . اگر مرگ در رسيد ، پس تير به تو رسيده است

كه برخى [ از تيرها] اصابت مى كند و برخى نه . هر زنده اى گر چه دير بِزيَد

سهمى از تيرهاى مرگ مى گيرد .

پس اميرمؤمنان فرمود :

«آيا مرا به شكيبايى در يارى احمد فرمان مى دهى؟!

و به خدا سوگند ، آنچه گفتم ، از روى بى تابى نگفتم ؛ بلكه دوست داشتم يارى ام را آشكار كنم

و بدانى كه من ، همواره فرمانبردار تو بوده ام و كوششم در يارى احمد ، براى خداست

پيامبرِ هدايت وستوده شده در كودكى وبزرگى».9962.الإمامُ عليٌّ عليه السلام عن رسولُ اللّه ِ صلى ال ( _ في حديثِ عِيادَتِهِ مَع أصحابِهِ لِعبدِ اللّه ِ ) الكافى_ به نقل از اسحاق بن جعفر _: به ايشان (امام صادق عليه السلام ) گفته شد : آنان ادّعا مى كنند كه ابوطالب ، كافر بود .

فرمود: «دروغ مى گويند . چگونه كافر باشد و حال آن كه مى گويد:

آيا نمى دانيد كه ما محمّد را پيامبرى يافتيم

همچون موسى كه [ نامش] در اوّلين كتاب ، نگاشته شده است»؟!

و در حديثى ديگر آمده كه فرمود : «چگونه ابوطالبْ كافر باشد و حال آن كه مى گويد:

بى گمان دانستند كه فرزند ما دروغگو نيست

نزد ما و توجّهى به گفته هاى ياوه نمى شود . روسپيدى كه با روى او از ابر سپيد ، باران مى طلبند

فريادرس يتيمان ، نگاهدار بيوگان»؟! .

ص: 64

9961.عنه صلى الله عليه و آله :إيمان أبي طالب عن الحسن بن جمهور العمي يرفعه :قيلَ لِتَأَبَّطَ شَرّا الشّاعِرِ _ وَاسمُهُ ثابِتُ بنُ جابِرٍ _ : مَن سَيِّدُ العَرَبِ ؟ فَقالَ : اُخبِرُكُم : سَيِّدُ العَرَبِ أبو طالِبِ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ . وقيلَ لِلأَحنَفِ بنِ قَيسٍ التَّميمِيِّ (1) : مِن أينَ اقتَبَستَ هذِهِ الحِكَمَ ، وتَعَلَّمتَ هذَا الحِلمَ ؟ قالَ : مِن حَكيمِ عَصرِهِ وحَليمِ دَهرِهِ ؛ قَيسِ بنِ عاصِمٍ المِنقَرِيِّ 2 . ولَقَد قيلَ لِقَيسٍ : حِلمَ مَن رَأَيتَ فَتَحَلَّمتَ ؟ وعِلمَ مَن رَوَيتَ فَتَعَلَّمتَ ؟ فَقالَ : مِنَ الحَليمِ الَّذي لَم تُحَلَّ قَطُّ حَبوَتُهُ ، وَالحَكيمِ الَّذي لَم تَنفَد قَطُّ حِكمَتُهُ ؛ أكثَمَ بنِ صَيفِيٍّ التَّميمِيِّ (2) . ولَقَد قيلَ لِأَكثَمَ : مِمَّن تَعَلَّمتَ الحِكَمَ وَالرِّئاسَةَ وَالحِلمَ وَالسِّياسَةَ ؟ فَقالَ : مِن حَليفِ الحِلمِ وَالأَدَبِ ، سَيِّدِ العَجَمِ وَالعَرَبِ ؛ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ . (3) .


1- .راجع : ج 13 ص 78 (الأحنف بن قيس) .
2- .هو أكثم بن صيفي بن عبد العزّى ، ولمّا بلغه ظهور رسول اللّه صلى الله عليه و آله أرسل إليه رجلين يسألانه عن نسبه وما جاء به ، فأخبرهما وقرأ عليهما : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ ...» الآية ، (النحل : 90) . فعادا إلى أكثم فأخبراه وقرأ عليه الآية ، فلمّا سمع أكثم ذلك قال : يا قوم ، أراه يأمر بمكارم الأخلاق وينهى عن ملائمها ، فكونوا في هذا الأمر رؤوسا ولا تكونوا أذنابا ، وكونوا فيه أوّلاً ولا تكونوا فيه آخرا . فلم يلبث أن حضرته الوفاة فأوصى أهله : اُوصيكم بتقوى اللّه وصلة الرحم ؛ فإنّه لايبلى عليها أصل ، ولا يهتصر عليها فرع (اُسد الغابة : ج 1 ص 272 الرقم 218) .
3- .إيمان أبي طالب لفخّار بن معد : ص 332 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 133 ح 78 .

ص: 65

9960.عنه صلى الله عليه و آله :إيمان أبى طالب_ به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را به پيشينيان نسبت مى دهد _:به ثابت بن جابر _ كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود _ ، گفته شد: سرور عرب كيست؟

گفت: آگاهتان مى كنم . سرور عرب ، ابوطالب پسر عبد المطّلب است .

و به احنف بن قيس تميمى (1) گفته شد: اين حكمت ها را از كجا برگرفته اى ؟ و اين بردبارى را از كجا آموخته اى ؟ گفت: از حكيم عصرش و حليم روزگارش ، قيس بن عاصم منقرى . 2

و به قيس گفته شد: بردبارى چه كس را ديدى كه اين گونه بردبارى ورزيدى؟ و دانش چه كسى را حمل كردى كه چنين دانا شدى؟

گفت: از بردبارى كه هيچ گاه قرار از كف نداده ، و حكيمى كه حكمتش پايان نگرفته است ، اَكثَم بن صيفى تميمى . (2)

و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و رياست و بردبارى و سياست را فرا گرفتى؟

گفت: از هم پيمان حلم و ادب ، سرور عجم و عرب ، ابوطالب ، پسر عبدالمطّلب . .


1- .ر . ك : ج 13 ص 79 (احنف بن قيس) .
2- .او اكثم بن صيفى بن عبدالعُزّى است كه چون خبر ظهور پيامبر خدا به او رسيد ، دو نفر را به سوى ايشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده ، بپرسند . پس پيامبر صلى الله عليه و آله آگاهشان كرد و برايشان آيه : «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد . . .» (نحل : آيه 90) را خواند . آن دو به سوى اكثم بازگشتند ، به او خبر دادند و آيه را بر او خواندند . چون اكثم آن را شنيد ، گفت: اى قوم! مى بينم كه او به نيكى هاى اخلاقى فرمان مى دهد و از زشتى هاى اخلاقى باز مى دارد . پس در اين امر ، پيشتاز باشيد و نه دنباله رو ؛ اوّل باشيد و نه آخر . پس اندكى نكشيد كه وفاتش در رسيد و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقواى الهى و پيوند با خويشان سفارش مى كنم كه بر اساس آن ، هيچ ريشه اى پوسيده و هيچ شاخه اى شكسته نمى شود (اُسد الغابة : ج 1 ص 272 ش 218) .

ص: 66

راجع : بحار الأنوار : ج 35 ص 68 ، نسبه وأحوال والديه . إيمان أبي طالب لفخار بن معدّ. الغدير : ج 7 ص 445 _ 550 .

1 / 3الاُمُّفاطمة بنت أسد ، وكانت امرأة لبيبة ، صلبة العقيدة ، فتيّة القلب ، بَرّة ، مبجَّلة . احتضنت النبيّ صلى الله عليه و آله في طفولته (1) ، فكان يحبّها حبّا شديدا ، حتى قال فيها : «كانَت اُمّي بَعدَ اُمِّي الَّتي وَلَدَتني» . (2) وكان يُثني على حنانها وشفقتها عليه قائلاً : «إنَّهُ لَم يَكُن أحَدٌ بَعدَ أبي طالِبٍ أبَرَّ بي مِنها» . (3) وكانت أوّل امرأة بايعت النبيّ صلى الله عليه و آله (4) . وهاجرت إلى المدينة مع عليّ وفاطمة عليهما السلام مشيا على الأقدام . ولمّا توفّيت هذه المرأة العظيمة كفّنها رسول اللّه صلى الله عليه و آله بقميصه (5) ، وشارك في تشييعها ، وصلّى عليها ، ثمّ وضعها في قبرها بعدما اضطجع فيه . (6) وكان عليّ عليه السلام رابع ولدٍ لهذين الوجهين المتألِّقين في التاريخ الإسلامي ، إذ زيّن حياتهما بهاءً وسناءً بعد طالب وعقيل وجعفر . (7)

.


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 14 ، تاج المواليد : ص 88 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 214 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 59 .
2- .كنز العمّال : ج 13 ص636 ح 37607 .
3- .سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 118 الرقم 17 ، الاستيعاب : ج 4 ص 446 الرقم 3486 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 213 الرقم 7176 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 14 .
4- .شرح الأخبار : ج 3 ص 215 ح 1141 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 277 ح 264 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 14 .
5- .الكافي : ج 1 ص 453 ح 2 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 64 .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 117 ح 4574 ، تاريخ المدينة : ج 1 ص 123 و 124 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 213 الرقم7176، الاستيعاب: ج4ص446 الرقم3486؛ علل الشرائع: ص 469 ح 31 و 32 ، الأمالي للصدوق : ص 391 ح 505 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 215 ح 1142 و 1143 .
7- .اُسد الغابة : ج7 ص212 الرقم7176 ، تذكرة الخواصّ: ص10، البداية والنهاية : ج 7 ص 223 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 214 ، عمدة الطالب : ص 58 .

ص: 67

1 / 3 مادر

1 / 3مادرفاطمه بنت اسد ، بانويى خردمند ، استوارْ گام ، بُرنا دل و ارجمند بود . او پيامبر خدا را در كودكى در دامان پُرمهرش پرورش داد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او علاقه اى شگرف داشت، بدان گونه كه درباره وى مى فرمود: «پس از مادرم كه مرا بزاد، او مادرم بود» . پيامبر خدا ، مهربانى و شفقت آن بانوى ارجمند را درباره خودش مى ستود و مى فرمود: «پس از ابوطالب ، هيچ كس با من مهربان تر از او نبود» . فاطمه بنت اسد ، اوّلين زنى است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد و همراه على و فاطمه عليهما السلام ، پياده به مدينه هجرت كرده است . چون اين بانوى بزرگوار ، زندگى را بدرود گفت ، پيامبر خدا ، او را در لباس شخصى خود كفن كرد و در تشييع جنازه وى شركت جُست ، بر او نماز خواند و پيش از آن كه در قبرش بگذارد ، در قبر او خوابيد . على عليه السلام ، چهارمين پسر اين دو چهره منوّر تاريخ اسلام ، ابو طالب و فاطمه بنت اسد است كه پس از طالب ، عقيل و جعفر ، زندگى آنها را شكوه و والايى بخشيده است .

.

ص: 68

9952.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة عن مصعب الزبيري :إنَّ اُمَّ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ فاطِمَةُ بِنتُ أسَدِ بنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافِ بنِ قُصَيٍّ . وهِيَ أوَّلُ هاشِمِيَّةٍ وَلَدَت هاشِمِيّا . وهاجَرَت إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وماتَت ، وشَهِدَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله . (1)9957.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهر آشوب :خَطَبَ أبو طالِبٍ في نِكاحِ فاطِمَةَ بِنتِ أسَدٍ : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ رَبِّ العَرشِ العَظيمِ ، وَالمَقامِ الكَريمِ ، وَالمَشعَرِ وَالحَطيمِ ، الَّذِي اصطَفانا أعلاما وسَدَنَةً ، وعُرَفاءَ وخُلَصاءَ ، وحَجَبَةً بَهاليلَ (2) ، أطهار[ا] مِنَ الخَنا (3) وَالرَّيبِ ، وَالأَذى وَالعَيبِ ، وأقامَ لَنَا المَشاعِرَ ، وفَضَّلَنا عَلَى العَشائِرِ ، نُخَبَ آلِ إبراهيمَ وصَفوَتَهُ ، وزَرعَ إسماعيلَ _ في كَلامٍ لَهُ _ .

ثُمَّ قالَ : وقَد تَزَوَّجتُ بِنتَ أسَدٍ ، وسُقتُ المَهرَ ، ونَفَّذتُ الأَمرَ ، فَاسأَلوهُ وَاشهَدوا . فَقالَ أسَدٌ : زَوَّجناكَ ورَضينابِكَ . (4) .


1- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 555 ح 933 ، المناقب لابن المغازلي : ص 6 ح 2 وفيه «أسلمت وهاجرت إلى النبيّ صلى الله عليه و آله » بدل «وهاجرت ...» .
2- .في المصدر: «وحجّته بَهاليل»، والتصويب من بحار الأنوار. و بهاليل : جمع بُهْلول : العزيز الجامع لكلّ خير (لسان العرب : ج 11 ص 73 «بهل») .
3- .الخَنا : الفُحش في القول (النهاية : ج 2 ص 86 «خنا») .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 171، بحار الأنوار: ج 35 ص 98 ح 32 .

ص: 69

9956.عنه صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة_ به نقل از مصعب زبيرى _: مادر على بن ابى طالب عليه السلام ، فاطمه ، دختر اسد ،پسر هاشم ، پسر عبدمناف ، پسر قصى است و او نخستين زن هاشمى است كه فرزندى هاشمى بزاد . او به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كرد و چون درگذشت ، پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازه اش حاضر شد .9955.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهر آشوب :ابوطالب در ازدواج با فاطمه بنت اسد ، چنين خطبه خواند: سپاس ، ويژه پروردگار جهانيان است ؛ صاحب عرش بزرگ و مقام كريم و مشعر و حطيم ؛ كسى كه ما را براى مِهترى قوم و خدمتكارى كعبه برگزيد و ما را كارگزار قوم و خالص و حاجبان كامل [كعبه] به دور از بددهنى و ترديد و آزار و عيب قرار داد و مشاعر را براى ما بر پا داشت و ما نخبگان خاندان ابراهيم و برگزيدگان آن و فرزندان اسماعيل را بر ديگر عشيره ها برترى بخشيد .

سپس گفت: دختر اسد را به همسرى برگزيدم و مهريه او را فرستادم و كار را به پايان بردم . پس ، از پدرش بپرسيد و گواه باشيد .

پس اسد گفت: فاطمه را به همسرى ات درآورديم و به تو رضايت داديم . .

ص: 70

9954.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن عبد اللّه بن مسكان عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ جاءَت إلى أبي طالِبٍ لِتُبَشِّرَهُ بِمَولِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ أبو طالِبٍ : اِصبِري سَبتا اُبَشِّركِ بِمِثلِهِ إلَا النُّبُوَّةَ . وقالَ : السَّبتُ ثَلاثونَ سَنَةً ، وكانَ بَينَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ثَلاثونَ سَنَةً . (1)9953.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا ماتَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدِ بنِ هاشِمٍ ، كَفَّنَهَا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في قَميصِهِ ، وصَلّى عَلَيها ، وكَبَّرَ عَلَيها سَبعينَ تَكبيرَةً ، ونَزَلَ في قَبرِها ؛ فَجَعَلَ يومي في نَواحِي القَبرِ كَأَنَّهُ يُوَسِّعُهُ ويُسَوّي عَلَيها ، وخَرَجَ مِن قَبرِها وعَيناهُ تَذرِفانِ ، وحَثا (2) في قَبرِها .

فَلَمّا ذَهَبَ قالَ لَهُ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : يا رَسولَ اللّهِ ، رَأَيتُكَ فَعَلتَ عَلى هذِهِ المَرأَةِ شَيئا لَم تَفعَلهُ عَلى أحَدٍ ! فَقالَ : يا عُمَرُ ، إنَّ هذِهِ المَرأَةَ كانَت اُمّي [بَعدَ اُمِّي] (3) الَّتي وَلَدَتني ، إنَّ أبا طالِبٍ كانَ يَصنَعُ الصَّنيعَ ، وتَكونُ لَهُ المَأدُبَةُ ، وكانَ يَجمَعُنا عَلى طَعامِهِ ، فَكانَت هذِهِ المَرأَةُ تُفضِلُ مِنهُ كُلِّهُ نَصيبا ، فَأَعودُ فيهِ ، وإنَّ جِبريلَ عليه السلام أخبَرَني عَن رَبّي عزّ وجلّ أ نَّها مِن أهلِ الجَنَّةِ ، وأخبَرَني جِبريلُ عليه السلام أنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَ سَبعينَ ألفا مِنَ المَلائِكَةِ يُصَلّونَ عَلَيها . (4)9952.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ فاطِمَهَ بِنتَ أسَدٍ اُمَّ أميرِ المُؤمِنينَ كانَت أوَّلَ امرَأَةٍ هاجَرَت إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن مَكَّةَ إلَى المَدينَةِ عَلى قَدَمَيها . وكانَت مِن أبَرِّ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَسَمِعَت رَسولَ اللّهِ وهُوَ يَقولُ : إنَّ النّاسَ يُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ عُراةً كَما وُلِدوا ، فَقالَت : وا سَوأَتاه ! فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنّي أسأَلُ اللّهَ أن يَبعَثَكِ كاسِيَةً . وسَمِعَتهُ يَذكُرُ ضَغطَةَ القَبرِ ، فَقالَت : وَا ضَعفاه ! فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنّي أسأَلُ اللّهَ أن يَكفِيَكِ ذلِكَ .

وقالَت لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوما : إنّي اُريدُ أن اُعتِقَ جارِيَتي هذِهِ ، فَقالَ لَها : إن فَعَلتِ أعتَقَ اللّهُ بِكُلِّ عُضوٍ مِنها عُضوا مِنكِ مِنَ النّارِ .

فَلَمّا مَرِضَت أوصَت إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأمَرَت أن يُعتِقَ خادِمَها ، وَاعتَقَلَ لِسانُها ، فَجَعَلَت تومي إلى رسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إيماءً ، فَقَبِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَصِيَّتَها .

فَبَينَما هُوَ ذاتَ يَومٍ قاعِدٌ إذ أتاهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ يَبكي ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما يُبكيكَ ؟ فَقالَ : ماتَت اُمّي فاطِمَةُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ : واُمّي وَاللّهِ ! وقامَ مُسرِعا حَتّى دَخَلَ ، فَنَظَرَ إلَيها وبَكى . ثُمَّ أمَرَ النِّساءَ أن يُغَسِّلنَها ، وقالَ صلى الله عليه و آله : إذا فَرَغتُنَّ فَلا تُحْدِثنَ شَيئا حَتّى تُعلِمنَني ، فَلَمّا فَرَغنَ أعلَمنَهُ بِذلِكَ ، فَأَعطاهُنَّ أحَدَ قَميصَيهِ الَّذي يَلي جَسَدَهُ وأمَرَهُنَّ أن يُكَفِّنَّها فيهِ ، وقالَ لِلمُسلِمينَ : إذا رَأَيتُموني قَد فَعَلتُ شَيئا لَم أفعَلهُ قَبلَ ذلِكَ فَسَلوني : لِمَ فَعَلتُهُ ؟ فَلَمّا فَرَغنَ مِن غُسلِها وكَفنِها ، دَخَلَ صلى الله عليه و آله فَحَمَلَ جِنازَتَها عَلى عاتِقِهِ ، فَلَم يَزَل تَحتَ جِنازَتِها حَتّى أورَدَها قَبرَها ، ثُمَّ وَضَعَها ودَخَلَ القَبرَ فَاضطَجَعَ فيهِ ، ثُمَّ قامَ فَأَخَذَها عَلى يَدَيهِ حَتّى وَضَعَها فِي القَبرِ ، ثُمَّ انكَبَّ عَلَيها طَويلاً يُناجيها ... . (5) .


1- .الكافي : ج 1 ص 452 ح 1 ، معاني الأخبار : ص 403 ح 68 .
2- .حَثا الرجلُ الترابَ: أهاله بيده (مجمع البحرين: ج 1 ص 359 «حثا») .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من كنز العمّال .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 117 ح 4574 عن الزبير بن سعيد القرشي عن الإمام زين العابدين عن أبيه عليهما السلام ، كنز العمّال : ج 13 ص 635 ح 37607 .
5- .الكافي : ج 1 ص 453 ح 2 عن محمّد بن جمهور عن بعض أصحابنا وراجع بصائر الدرجات : ص 287 ح 9 وبحار الأنوار : ج 35 ص 81 ح 23 .

ص: 71

9951.امام على عليه السلام :الكافى_ به نقل از عبداللّه بن مسكان _: امام صادق عليه السلام فرمود : «فاطمه بنت اسد ، نزد ابو طالب آمد تا بشارت تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله را به او بدهد . پس ابو طالب گفت: به مدّت يك سَبت صبر كن . من تو را به [ پسرى ]مانند او بشارت مى دهم ، جز آن كه پيامبر نيست» .

و [ امام صادق] فرمود : «سبت ، سى سال است و ميان پيامبر خدا و امير مؤمنان ، سى سال فاصله بود» .9950.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چون فاطمه دختر اسد بن هاشم درگذشت ، پيامبر خدا او را در پيراهن خود كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر او هفتاد «تكبير» گفت و در قبر او پايين رفت و به اطراف قبر اشاره مى نمود ، گويى كه آن را فراخ و بر او هموار مى كرد و از قبرش بيرون آمد، در حالى كه اشك از چشمانش روان بود ودر قبر او خاك ريخت.

پس چون [ از قبرستان بيرون] رفت ، عمر بن خطّاب به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! ديدم كارى براى اين زن كردى كه براى هيچ كس نكردى .

فرمود: «اى عمر! اين زن [پس از مادرم] كه مرا بزاد ، مادر من بود . ابوطالب ، احسان مى كرد و صاحب سفره بود و ما را بر خوراك و طعام ، گِرد مى آورد . اين زن ، همه سهمش را به من مى بخشيد و من ، سرِ سفره مى نشستم و جبرئيل عليه السلام از سوى پروردگارم عز و جل به من خبر داد كه او از اهل بهشت است ، و جبرئيل عليه السلام به من خبر داد كه خداى متعال به هفتاد هزار فرشته فرمان داد تا بر او نماز بگزارند» .9949.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :بى گمان ، فاطمه بنت اسد ، مادر امير مؤمنان ، نخستين زنى بود كه با پاى پياده از مكّه به مدينه و به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مهربان ترينِ مردمان به پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

او از پيامبر خدا شنيد كه مى گفت : «بى گمان ، مردم در روز قيامت ، لُختِ مادرزاد ، محشور مى شوند» .

پس فاطمه بنت اسد گفت: واى از رسوايى!

سپس پيامبر خدا به او گفت: «من از خدا مى خواهم كه تو را پوشيده برانگيزد» .

و نيز شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از فشار قبر ياد مى كند . پس گفت: واى از ناتوانى!

پس پيامبر خدا به او فرمود : «من از خدا مى خواهم كه از اين (فشار قبر) ، كفايتت كند» .

و روزى فاطمه به پيامبر خدا گفت: مى خواهم اين كنيزم را آزاد كنم .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اگر چنين كنى ، خداوند در برابر هر عضو او ، عضوى از تو را از آتش مى رهانَد» .

پس چون بيمار شد ، پيامبر خدا را وصىّ خود قرار داد و از او خواست كه خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمد . پس با اشاره به پيامبر خدا وصيّت كرد و ايشان هم وصيّتش را پذيرفت .

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه امير مؤمنان ، گريان نزدش آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «چه چيز گريانت كرده است؟» .

گفت: مادرم فاطمه درگذشت .

پيامبر خدا فرمود : «و نيز مادر من ، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه آمد . پس به او نگريست و گريست . سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود: «هنگامى كه [از كار غسل ]فارغ شديد ، پيش از آگاه كردن من ، كارى نكنيد» .

پس چون فارغ شدند ، به ايشان خبر دادند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيراهن زيرينش را به آنان داد و فرمان داد كه او را در آن كفن كنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم ، از من بپرسيد: چرا آن را كردى؟» .

پس چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند ، پيامبر صلى الله عليه و آله به درون آمد و جنازه او را بر دوش خود حمل كرد و پيوسته زير جنازه اش بود تا بر سرِ قبرش آورد . سپس آن را بر زمين نهاد و به درون قبر رفت و در آن به پهلو خوابيد . سپس برخاست و او را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت . سپس مدّتى دراز خم شد و با او زمزمه كرد ... . .

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

1 / 4المَولِدُولد الإمام عليّ عليه السلام في يوم الجمعة (1) الثالث عشر من شهر رجب 2 بعد ثلاثين سنة من عام الفيل 3 في الكعبة المكرّمة . (2) قال العلّامة الأميني في مولد الإمام عليه السلام وفي فضيلته التي لا بديل لها : «وهذِهِ حَقيقَةٌ ناصِعَةٌ أصفَقَ عَلى إثباتِهَا الفَريقانِ ، وتَضافَرَت بِهَا الأَحاديثُ ، وطَفَحَت بِها الكُتُبُ ، فَلا نَعبَأُ بِجَلَبَةِ رُماةِ القَولِ عَلى عَواهِنِهِ بَعدَ نَصِّ جَمعٍ مِن أعلامِ الفَريقَينِ عَلى تَواتُرِ حَديثِ هذِهِ الأَثارَةِ» . (3)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 19 ، الإرشاد : ج 1 ص 5 ، المقنعة : ص461، كشف اليقين : ص31 ، تاج المواليد : ص88، المستجاد : ص 294 ، العمدة : ص 24 ، المصباح للكفعمي : ص 678 ، روضة الواعظين : ص 87 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 175 و ج 3 ص 307 ، إعلام الورى : ج 1 ص 306 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 19 ، المقنعة : ص 461 ، الإرشاد : ج 1 ص 5 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 39 ، مصباح المتهجّد : ص 805 ، الأمالي للطوسي : ص 707 ح 1511 ، العمدة : ص 24 ، كشف اليقين : ص 31 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 255 ، الإقبال : ج 3 ص 231 ح 51 ، المصباح للكفعمي : ص 678 ، روضة الواعظين : ص 87 ، إرشاد القلوب : ص 211 ، المناقب لابن شهرآشوب: ج 2 ص 175 و ج 3 ص 307 ، عمدة الطالب : ص 58 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 59 ، إعلام الورى : ج 1 ص 306 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 358 ، المناقب لابن المغازلي : ص 7 ح 3 ، تذكرة الخواصّ : ص 10 ، الفصول المهمّة : ص 29 ، كفاية الطالب : ص 407 ، مطالب السؤول : ص 11 .
3- .الغدير : ج 6 ص 22 .

ص: 75

1 / 4 ميلاد

1 / 4ميلادامام على عليه السلام ، در روز جمعه ، سيزدهم ماه رجب ، سى سال پس از عام الفيل (1) در درون كعبه ، ديده به جهان گشود. علّامه امينى درباره محلّ تولّد امام و اين فضيلت بى بديل مى گويد : اين، حقيقتى آشكار است كه فريقين در اثبات آن، متّفق اند و احاديث آن ، متواتر و كتاب ها از آن، لبريز است. از اين رو، به پراكنده گويى هاى ياوه سرايان ، اهمّيتى نمى دهيم، پس از آن كه گروهى از بزرگان و سرشناسان هر دو فرقه (شيعه و اهل سنّت) به متواتر بودن روايات اين يادگار تاريخى تصريح كرده اند .

.


1- .در سال ولادتش گفته هاى ديگرى نيز هست ، از جمله : «دوازده سال پيش از بعثت» (يعنى 28 سال پس از عام الفيل) و از جمله : «پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد و على عليه السلام هفت ساله بود». در اين روايت ، «هشت ساله» نيز آمده است و از جمله : «29 سال پس از عام الفيل» نيز گفته اند .

ص: 76

9946.امام على عليه السلام ( _ در نكوهش اصحاب خود _ ) المستدرك على الصحيحين :قَد تَواتَرَتِ الأَخبارُ أنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ وَلَدَت أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام في جَوفِ الكَعبَةِ . (1)9947.الإمامُ الحسينُ عليه السلام ( _ في مَسِيرِه إلى كربلاءَ _ ) روضة الواعظين عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن ميلادِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقالَ : آهِ ، آهِ ! لَقَد سَأَلتَني عَن خَيرِ مَولودٍ وُلِدَ بَعدي عَلى سُنَّةِ المَسيحِ عليه السلام ؛ إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَني وعَلِيّا مِن نورٍ واحِدٍ ... ثُمَّ نَقَلَنا مِن صُلبِهِ [ آدَمَ عليه السلام ] فِي الأَصلابِ الطّاهِراتِ إلَى الأَرحامِ الطَّيِّبَةِ ، فَلَم نَزَل كَذلِكَ حَتّى أطلَعَنِي اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مِن ظَهرٍ طاهِرٍ وهُوَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَاستَودَعَني خَيرَ رَحِمٍ وهِيَ آمَنَةُ ، ثُمَّ أطلَعَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى عَلِيّا مِن ظَهرٍ طاهِرٍ وهُوَ أبو طالِبٍ، وَاستَودَعَهُ خَيرَ رَحِمٍ وهِيَ فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ . (2) .


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 550 ح 6044 وراجع مروج الذهب : ج2 ص 358 والمناقب لابن المغازلي: ص7 ح3 وتذكرة الخواصّ: ص10 ومطالب السؤول: ص11 وكنز الفوائد: ج 1 ص 255 وإثبات الوصيّة: ص 142 والإقبال : ج 3 ص 231 ح 51 وروضة الواعظين : ص 92 و 93 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 174 و ص 175 .
2- .روضة الواعظين : ص 88 ، الفضائل لابن شاذان : ص 48 نحوه ، اليقين : ص 191 ح 43 وفيه إلى «سنة المسيح» ، بحار الأنوار : ج35ص10 ح12 و ص99 ح33؛ كفاية الطالب: ص406 نحوه.

ص: 77

9946.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ و هو يَذُمُّ أصحابَهُ _ ) المستدرك على الصحيحين:گزارش هاى متواتر ، دلالت دارند كه فاطمه بنت اسد ، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد .9945.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) روضة الواعظين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: از پيامبر خدا درباره ميلاد امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام پرسيدم .

فرمود : «آه ، آه! از بهترين مولود پس از من پرسيدى كه بر سنّت مسيح عليه السلام تولّد يافت . خداى _ تبارك و تعالى _ ، من و على را از يك نور آفريد ... سپس از پشت آدم ، در اصلاب پاك به رَحِم هاى پاكيزه انتقال يافتيم. پس پيوسته اين گونه بوديم تا خداى _ تبارك و تعالى _ ، مرا از پشت پاك عبد اللّه بن عبد المطّلب ، پديدار ساخت و به بهترين رَحِم ، يعنى رَحِم آمنه سپرد . سپس خداى _ تبارك و تعالى _ ، على را از پشت پاك ابوطالب ، پديدار ساخت وآن را به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم فاطمه بنت اسد سپرد». .

ص: 78

9944.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :وُلِدَ بِمَكَّةَ فِي البَيتِ الحَرامِ ، يَومَ الجُمُعَةِ الثّالِثَ عَشَرَ مِن رَجَبٍ سَنَةَ ثَلاثينَ مِن عامِ الفيلِ . ولَم يولَد قَبلَهُ ولا بَعدَهُ مَولودٌ في بَيتِ اللّهِ تَعالى سِواهُ ؛ إكراما مِنَ اللّهِ تَعالى لَهُ بِذلِكَ ، وإجلالاً لِمَحَلِّهِ فِي التَّعظيمِ . (1)9943.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :علل الشرائع عن سعيد بن جبير عن يَزيدُ بنُ قَعنَبٍ :كُنتُ جالِسا مَعَ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ وفَريقٍ مِن عَبدِ العُزّى بِإِزاءِ البَيتِ الحَرامِ ، إذ أقبَلَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ اُمُّ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وكانَت حامِلَةً بِهِ تِسعَةَ أشهُرٍ وقَد أخَذَهَا الطَّلقُ ، فَقالَت : رَبِّ ، إنّي مُؤمِنَةٌ بِكَ وبِما جاءَ مِن عِندِكَ مِن رُسُلٍ وكُتُبٍ ، وإنّي مُصَدِّقَةٌ بِكَلامِ جَدّي إبراهيمَ الخَليلِ عليه السلام وإنَّهُ بَنَى البَيتَ العَتيقَ ، فَبِحَقِّ الَّذي بَنى هذَا البَيتَ ، وبِحَقِّ المَولودِ الَّذي في بَطني ، لَمّا يَسَّرتَ عَلَيَّ وِلادَتي .

قالَ يَزيدُ بنُ قَعنَبٍ : فَرَأَينَا البَيتَ وقَدِ انفَتَحَ عَن ظَهرِهِ ، ودَخَلَت فاطِمَةُ وغابَت عَن أبصارِنا ، وَالتَزَقَ الحائِطُ ، فَرُمنا أن يَنفَتِحَ لَنا قُفلُ البابِ فَلَم يَنفَتِح ، فَعَلِمنا أنَّ ذلِكَ أمرٌ مِن أمرِ اللّهِ تَعالى .

ثُمَّ خَرَجَت بَعدَ الرّابِعِ وبِيَدِها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ثُمَّ قالَت : إنّي فُضِّلتُ عَلى مَن تَقَدَّمَني مِنَ النِّساءِ ؛ لِأَنَّ آسِيَةَ بِنتَ مُزاحِمٍ عَبَدَتِ اللّهَ سِرّا في مَوضِعٍ لا يُحِبُّ أن يُعبَدَ اللّهُ فيهِ إلَا اضطِرارا ، وأنَّ مَريَمَ بِنتَ عِمرانَ هَزَّتِ النَّخلَةَ اليابِسَةَ بِيَدِها حَتّى أكَلَت مِنها رُطَبا جَنِيّا ، وإنّي دَخَلتُ بَيتَ اللّهِ الحَرامَ وأكَلتُ مِن ثِمارِ الجَنَّةِ وأرزاقِها . (2) .


1- .الإرشاد : ج 1 ص 5 ، المستجاد : ص 294 ، عمدة الطالب : ص 58 ، العمدة : ص 24 ، تاج المواليد : ص 88 وليس فيه ذيله ، إرشاد القلوب : ص 211 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 39 ، كشف اليقين : ص 31 ، نهج الحقّ : ص 232 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 59 ، إعلام الورى : ج 1 ص 306 والخمسة الأخيرة نحوه ؛ كفاية الطالب : ص 407 وفيه «ليلة» بدل «يوم» ، الفصول المهمّة : ص 29 ، نور الأبصار : ص 85 كلاهما نحوه وراجع الخرائج والجرائح : ج2 ص888 وفرائد السمطين : ج 1 ص 425 ح354 .
2- .علل الشرائع : ص 135 ح 3 ، معاني الأخبار : ص 62 ح 10 ، الأمالي للصدوق : ص 194 ح 206 ، الأمالي للطوسي : ص 706 ح 1511 عن إبراهيم بن عليّ بإسناده عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلامنحوه،بشارة المصطفى: ص8، روضة الواعظين: ص87.

ص: 79

9942.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد:[ على عليه السلام ] در روز جمعه ، سيزدهم رجب ، سى سال پس از عام الفيل ، در مكّه و درون خانه حرمتدار خدا متولّد شد و جز او هيچ مولودى ، نه پيش از او و نه پس از او ، در خانه خداى متعال متولّد نشد و اين ، از گراميداشت خداى متعال نسبت به او و بزرگداشت جايگاهش بود .9945.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لجابرِ بنِ عبدِ اللّه ِ الأنصاريّ _ ) علل الشرائع_ به نقل از سعيد بن جبير ، از يزيد بن قَعنَب _: من با عبّاس بن عبد المطّلب و گروهى از قبيله عبد العُزّى ، روبه روى كعبه نشسته بودم كه ناگاه ، فاطمه بنت اسد ، مادر امير مؤمنان ، جلو آمد . او در ماه نهم باردارى به على عليه السلام بود و درد زايمانش آغاز شده بود . پس گفت: پروردگارا ! من به تو و پيامبران و كتاب هاى آمده از سوى تو ، ايمان دارم و سخن جدّم ابراهيم خليل را تصديق مى كنم و اين كه او خانه كُهن و آزاد را [براى عبادت همه مردم ]ساخت . پس به حقِّ بنا كننده اين خانه و به حقّ فرزندى كه در شكم دارم ، زايمانم را بر من آسان گردان!

پس ديديم كه پشت كعبه باز شد و فاطمه ، داخل شد و از ديد ما پنهان گشت و ديوار كعبه به هم برآمد . خواستيم قفل در را بگشاييم ؛ امّا گشوده نشد . پس دانستيم كه اين ، امرى از امور خداى متعال است .

سپس فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد ، در حالى كه امير مؤمنان را در دست داشت . سپس گفت: من بر همه زنان پيش از خود ، برترى يافتم ؛ چون آسيه دختر مزاحم ، خدا را پنهانى در جايى عبادت كرد كه خدا عبادت در آن جا را جز از روى اضطرارْ دوست نمى دارد ، و مريم دختر عمران ، درخت خشكيده خرما را تكان داد تا از آن ، خرماى تازه بخورد ، ولى من به درون خانه حرمتدار خدا رفتم و از ميوه ها و روزى هاى بهشتى خوردم . .

ص: 80

9944.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عن الإمام زين العابدين عليهما السلام :كُنتُ جالِسا مَعَ أبي ونَحنُ زائِرونَ قَبرَ جَدِّنا صلى الله عليه و آله وهُناكَ نِسوانٌ كَثيرَةٌ ، إذ أقبَلَتِ امرَأَةٌ منهُنَّ ، فَقُلتُ لَها : مَن أنتِ يَرحَمُكِ اللّهُ ؟ قالَت : أنَا زَيدَةُ بِنتُ قَريبَةَ بنِ العَجلانِ مِن بَني ساعِدَةَ ، فَقُلتُ لَها : فَهَل عِندَكِ شَيءٌ تُحَدِّثينا ؟ فَقالَت : إي وَاللّهِ ؛ حَدَّثَتني اُمّي اُمُّ عُمارَةَ بِنتُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ بنِ مالِكِ بنِ العَجلانِ السّاعِدِيِّ أ نَّها كانَت ذاتَ يَومٍ في نِساءٍ مِنَ العَرَبِ ، إذ أقبَلَ أبو طالِبٍ كَئيبا حَزينا ، فَقُلتُ لَهُ : ما شَأنُكَ يا أبا طالِبٍ ؟ قالَ : إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ في شِدَّةِ المَخاضِ ثُمَّ وَضَعَ يَدَيهِ عَلى وَجهِهِ .

فَبَينا هُوَ كَذلِكَ ، إذ أقبَلَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لَهُ : ما شَأنُكَ يا عَمِّ ؟ فَقالَ : إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ أسَدٍ تَشتَكِي المَخاضَ ، فَأَخَذَ بِيَدِهِ وجاءَ وهِيَ مَعَهُ ، فَجاءَ بِها إلَى الكَعبَةِ فَأَجلَسَها فِي الكَعبَةِ ، ثُمَّ قالَ : اِجلِسي عَلَى اسمِ اللّهِ ، قالَ : فَطَلِقَت طَلقَةً فَوَلَدَت غُلاما مَسرورا نَظيفا مُنَظَّفا لَم أرَ كَحُسنِ وَجهِهِ ، فَسَمّاهُ أبو طالِبٍ عَلِيّا ، وحَمَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَتّى أدّاهُ إلى مَنزِلِها .

قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهما السلام : فَوَاللّهِ ما سَمِعتُ بِشَيءٍ قَطُّ إلّا وهذا أحسَنُ مِنهُ ! (1)9943.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة :رُوِيَ أنَّ السَّنَةَ الَّتي وُلِدَ فيها عَلِيٌّ عليه السلام هِيَ السَّنَةُ الَّتي بُدِئَ فيها بِرِسالَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَاُسمِعَ الهُتافَ مِنَ الأَحجارِ وَالأَشجارِ ، وكُشِفَ عَن بَصَرِهِ ، فَشاهَدَ أنوارا وأشخاصا ، ولَم يُخاطَب فيها بِشَيءٍ .

وهذِهِ السَّنَةُ هِيَ السَّنَةُ الَّتِي ابتَدَأَ فيها بِالتَّبَتُّلِ وَالاِنقِطاعِ وَالعُزلَةِ في جَبَلِ حِراءَ ، فَلَم يَزَل بِهِ حَتّى كُوشِفَ بِالرِّسالَةِ ، واُنزِلَ عَلَيهِ الوَحيُ .

وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَيَمَّنُ بِتِلكَ السَّنَةِ وبِوِلادَةِ عَلِيٍّ عليه السلام فيها ، ويُسَمّيها سَنَةَ الخَيرِ وسَنَةَ البَرَكَةِ .

وقالَ لِأَهلِهِ لَيلَةَ وِلادَتِهِ _ وفيها شاهَدَ ما شاهَدَ مِنَ الكَراماتِ وَالقُدرَةِ الإِلهِيَّةِ ، ولَم يَكُن مِن قَبلِها شاهَدَ مِن ذلِكَ شَيئا _ : «لَقَد وُلِدَ لَنَا اللَّيلَةَ مَولودٌ يَفتَحُ اللّهُ عَلَينا بِهِ أبوابا كَثيرَةً مِنَ النِّعمَةِ والرَّحمَةِ» .

وكانَ كَما قالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ؛ فَإِنَّهُ عليه السلام كانَ ناصِرَهُ ، وَالمُحامِيَ عَنهُ ، وكاشِفَ الغَمّاءِ عَن وَجهِهِ ، وبِسَيفِهِ ثَبَتَ دينُ الإِسلامِ ، ورَسَت دَعائِمُهُ ، وتَمَهَّدَت قَواعِدُهُ . (2) .


1- .المناقب لابن المغازلي : ص 7 ح 3 عن محمّد بن سعيد الدارمي عن الإمام الكاظم عن أبيه عليهما السلام .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 4 ص 114 .

ص: 81

9942.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام_ به نقل از امام زين العابدين عليه السلام _: با پدرم نشسته بوديم و قبر جدّمان را زيارت مى كرديم و زنان فراوانى هم آن جا بودند كه يكى از آنان به ما رو آورد . من از او پرسيدم: «تو كيستى ، خدايت بيامرزاد؟» .

گفت: من زيده دختر قريبة بن عجلان از قبيله بنى ساعده هستم .

به او گفتم: «آيا چيزى دارى كه براى ما بازگويى؟» .

گفت : به خدا سوگند ، آرى! مادرم امّ عُماره ، دختر عباده ، پسر نضله ، پسر مالك ، پسر عجلان ساعدى برايم گفت: روزى در ميان زنان عرب بودم كه ابو طالب ، دل تنگ و غمين ، پيش آمد . به او گفتم: اى ابو طالب! در چه حالى؟

گفت: فاطمه بنت اسد ، در اوج درد زايمان است . سپس دستانش را [از ناراحتى] بر صورتش نهاد .

در اين ميان ، محمّد صلى الله عليه و آله آمد و به ابوطالب فرمود : «اى عمو! چه شده است؟» .

گفت: فاطمه بنت اسد ، از درد زايمان ناله مى كند .

پس محمّد صلى الله عليه و آله ، دست ابو طالب را گرفت و به همراه فاطمه ، به سوى كعبه آورد و فاطمه را در كعبه نشانْد و فرمود : «با اتّكا به نام خدا ، بنشين» .

پس دردش گرفت و پسرى خندان و نظيف و پاكيزه به دنيا آورد كه به زيبايى اش نديده ام . پس ابوطالب او را «على» ناميد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را تا خانه فاطمه برد .

[ على بن حسين عليهما السلام فرمود :] «به خدا سوگند ، تاكنون چيزى نشنيده ام ، مگر آن كه اين [ سخن] از آن ، نيكوتر بود» .9941.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ به سؤال درباره گرفتار نبودن شهيد در قبر ) شرح نهج البلاغة :روايت شده سالى كه على عليه السلام در آن متولّد شد ، همان سالى است كه رسالت پيامبر خدا آغاز شده است و از سنگ ها و درختان ، ندا مى شنيده ، و پرده از چشمانش كنار رفته و نورها و اشخاصى را ديده ، بى آن كه طرفِ صحبت آنها شود ؛ و اين سال ، همان سالى است كه او به خلوت گزينى و گسستن و عزلت در كوه حرا آغاز كرد و پيوسته به آن جا مى رفت تا رسالتش آشكار گشت و وحى بر او نازل شد .

پيامبر خدا ، آن سال را به خاطر ولادت على عليه السلام در آن ، خجسته مى داشت و آن را سال خير و سال بركت مى ناميد و در شب ولادت على عليه السلام كه در آن ، نشانه هايى از كرامت ها و قدرت الهى را مشاهده كرد كه پيش از آن هرگز نديده بود ، به خانواده اش چنين گفت: «بى گمان ، امشب فرزندى براى ما به دنيا مى آيد كه خداوند ، به خاطر او درهاى فراوانى از نعمت و رحمت بر ما مى گشايد» .

و همان گونه بود كه پيامبر _ درودهاى خداوند بر او باد _ ، فرموده بود ؛ بى گمان ، او (على عليه السلام ) ، ياور و پشتيبان و زداينده اندوه از چهره پيامبر صلى الله عليه و آله بود و با شمشير او دين اسلام ، ثبات يافت و ستون هايش استوار و زمينه اش هموار شد . .

ص: 82

9940.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ديوان السيّد الحميري_ مِن قَصيدَةٍ لَهُ في وِلادَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _:

وَلَدَتهُ في حَرَمِ الإِلهِ وأمنِهِ

وَالبيتُ حَيثُ فِناؤُهُ وَالمَسجِدُ بَيضاءُ طاهِرَةُ الثِّيابِ كَريمَةٌ

طابَت وطابَ وَليدُها وَالمَولِدُ في لَيلَةٍ غابَت نُحوسُ نُجومِها

وبَدَت مَعَ القَمَرِ المُنيرِ الأَسعَدُ ما لُفَّ في خِرَقِ القَوابِلِ مِثلُهُ

إلَا ابنُ آمِنَةَ النَّبِيُّ مُحَمَّدٌ (1)راجع : الغدير : ج 6 ص 22 _ 38 .

1 / 5الأَسماءُلمّا ولد الإمام عليه السلام ، اختارت له اُمّه فاطمة بنت أسد اسم «حيدرة» (2) تيمّنا باسم أبيها «أسد» ، ثمّ اتّفقت هي وأبو ه _ وبإلهام ربّاني _ على تسميته «عليّا» . (3) وكانت له أسماء اُخرى أيضا ستأتي في سياق النصوص التاريخيّة والروائيّة لهذا الفصل .

.


1- .ديوان السيّد الحميري : ص 155 الرقم 42 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 175 .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 39 ؛ معاني الأخبار : ص 59 ح 9 ، الفضائل لابن شاذان : ص 147 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 288 و ج 3 ص 276 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 67 .
3- .حصل هذا التغيير في أوائل أيّام ولادته عليه السلام كما دلّ على ذلك النصوص التاريخيّة . وبهذا يكون ما نُقل عن عطاء _ من أ نّه عليه السلام لمّا علا كتفي رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، وكسّر الأصنام سمّي عليّا ؛ من العلوّ والرفعة _ فاقدا للوثائق التاريخيّة ، واستحسانا ليس إلّا .

ص: 83

1 / 5 نام ها

9938.امام باقر عليه السلام :ديوان السيد الحميرى_ از قصيده اش در ولادت اميرمؤمنان _:

[ مادرش] او را در حرم و مأمن الهى به دنيا آورد

در خانه خدا ، آن جا كه صحن خانه و مسجدالحرام قرار دارد . [ مادرِ] سپيدروى و پاكيزه لباس و بزرگوار

مادر ، پاك و زاده و زادگاهش نيز پاك . در شبى كه ستاره هاى بدشگونش ناپيدا بودند

و با ماه نورافشانِ خوش شگون پديدار آمد . كسى چون او در پارچه قابله ها پيچيده نشد

جز پسر آمنه ، محمّدِ پيامبر .1 / 5نام هاهنگامى كه امام عليه السلام متولّد شد ، مادرش فاطمه بنت اسد ، از سرِ خجسته داشتن نام پدرش اسد ، او را «حيدرة» (1) ناميد . سپس او و ابو طالب ، به الهام الهى توافق كردند كه وى را «على» بنامند . (2) امام عليه السلام ، نام هاى ديگرى نيز دارد كه در لابه لاى متون تاريخى و حديثى همين فصل خواهد آمد .

.


1- .اسد و حيدره ، دو گونه شير هستند .
2- .آن گونه كه متون تاريخى نشان مى دهند ، اين تغيير در اوان ولادت حضرت رخ داده است . از اين رو ، آنچه از عطا نقل شده است كه چون از دوش پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفت و بت ها را شكست ، به جهت هم خانواده بودن علىّ و علوّ ، على نام گرفت ، فاقد اعتبار تاريخى است و امرى ذوقى بيش نيست .

ص: 84

9934.امام رضا عليه السلام ( _ در توضيح اين فرموده امير المؤمنين عليه السلام ك ) علل الشرائع عن فاطمة بنت أسد :إنّي دَخَلتُ بَيتَ اللّهِ الحَرامَ ، وأكَلتُ مِن ثِمارِ الجَنَّةِ وأرزاقِها ، فَلَمّا أرَدتُ أن أخرُجَ هَتَفَ بي هاتِفٌ : يا فاطِمَةُ ! سَمّيهِ عَلِيّا ، فَهُوَ عَلِيٌّ ، وَاللّهُ العَلِيُّ الأَعلى يَقولُ : إنّي شَقَقتُ اسمَهُ مِنِ اسمي ، وأدَّبتُهُ بِأَدَبي ، ووَقَفتُهُ عَلى غامِضِ عِلمي ، وهُوَ الَّذي يُكَسِّرُ الأَصنامَ في بَيتي ، وهُوَ الَّذي يُؤَذِّنُ فَوقَ ظَهرِ بَيتي ، ويُقَدِّسُني ويُمَجِّدُني ، فَطوبى لِمَن أحَبَّهُ وأطاعَهُ ، ووَيلٌ لِمَن عَصاهُ وأبغَضَهُ . (1)9933.امام على عليه السلام :ينابيع المودّة عن العبّاس بن عبد المطّلب :لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ عَلِيّا سَمَّتهُ بِاسمِ أبيها (2) أسَدٍ ، ولَم يَرضَ أبو طالِبٍ بِهذا ، فَقالَ : هَلُمَّ حَتّى نَعلُوَ أبا قُبَيسٍ لَيلاً ، ونَدعُوَ خالِقَ الخَضراءِ ، فَلَعَلَّهُ أن يُنبِئَنا فِي اسمِهِ .

فَلَمّا أمسَيا ، خَرَجا وصَعِدا أبا قُبَيسٍ ودَعَيَا اللّهَ تَعالى ، فَأَنشَأَ أبو طالِبٍ شِعرا :

يا رَبَّ الغَسَقِ الدَّجِيِّ

وَالفَلَقِ المُبتَلِجِ المُضِيِّ بَيِّن لَنا عَن أمرِكَ المَقضِيِّ

بِما نُسَمّي ذلِكَ الصَّبِيَّ

فَإِذا خَشخَشَةٌ مِنَ السَّماءِ ، فَرَفَعَ أبو طالِبٍ طَرفَهُ ، فَإِذا لَوحٌ مِثلُ زَبَرجَدٍ أخضَرُ فيهِ أربَعَةُ أسطُرٍ ، فَأَخَذَهُ بِكِلتا يَدَيهِ وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ضَمّا شَديدا ، فَإِذا مَكتوبٌ :

خُصِّصتُما بِالوَلَدِ الزَّكِيِّ

وَالطّاهِرِ المُنتَجَبِ الرَّضِيِّ وَاسمُهُ مِن قاهِرٍ العَلِيِّ (3)

عَلِيٌّ اشتُقَّ مِنَ العَلِيِّ

فَسُرَّ أبو طالِبٍ سُرورا عَظيما ، وخَرَّ ساجِدا للّهِِ تَبارَكَ وتَعالى ، وعَقَّ بِعَشَرَةٍ مِنَ الإِبِلِ .

وكانَ اللَّوحُ مُعَلَّقا في بَيتِ [اللّهِ] (4) الحَرامِ يَفتَخِرُ بِهِ بَنو هاشِمٍ عَلى قُرَيشٍ ، حَتّى غابَ زَمانَ قِتالِ الحَجّاجِ ابنَ الزُّبَيرِ . (5) .


1- .علل الشرائع : ص 136 ح 3 ، معاني الأخبار : ص 62 ح 10 ، الأمالي للصدوق : ص 195 ح 206 ، بشارة المصطفى : ص 8 ، روضة الواعظين : ص 88 وراجع الأمالي للطوسي : ص 707 ح 1511 .
2- .في المصدر : «أبيه» ، وهو تصحيف .
3- .كذا في المصدر ، ولعلّ الصحيح : «قاهرٍ عليِّ» ، وفي بعض المصادر : «شامخٍ عليِّ» .
4- .ما بين المعقوفين إضافة منّا يقتضيها السياق .
5- .ينابيع المودّة : ج2 ص305 ح 873 ؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 2 ص 174 نحوه ، بحار الأنوار : ج 35 ص 19 ح 102 وراجع كفاية الطالب : ص 406 .

ص: 85

9932.امام على عليه السلام :علل الشرائع_ به نقل از فاطمه بنت اسد _: من به درون كعبه رفتم و از ميوه ها و روزى هاى بهشتى خوردم . پس چون خواستم بيرون بيايم ، كسى مرا ندا داد: اى فاطمه! او را «على» بنام كه او على (بلند مرتبه) است و خداوندِ علىّ اعلى مى فرمايد : «نامش را از نام خود برگرفته ام و به ادب خود ، تربيتش كرده ام و بر دشوارى هاى دانشم آگاهش كرده ام . اوست كه بت ها را در خانه ام مى شكند ، و اوست كه بر بام خانه ام اذان مى گويد و مرا تقديس و تمجيد مى كند . پس خوشا به سعادت كسى كه دوستش بدارد و اطاعتش كند ، و واى بر كسى كه سرپيچى اش كند و دشمنش بدارد!» .9938.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :ينابيع المودّة_ به نقل از عبّاس بن عبدالمطّلب _: هنگامى كه فاطمه بنت اسد ، على را به دنيا آورد ، او را به نام پدرش «اسد» ناميد ؛ ولى ابوطالب به اين ، راضى نشد و گفت: بيا تا شبى از كوه ابوقبيس بالا رويم و آفريدگار آسمان را بخوانيم ، شايد كه ما را به نام او آگاه كند .

پس شب هنگام ، حركت كردند و از كوه ابوقبيس بالا رفتند و خداى متعال را خواندند و ابوطالب ، اين شعر را سرود:

اى پروردگارِ شب تيره

و صبح روشن درخشنده! حكم قطعى ات را برايمان بيان كن

كه اين پسر را چه بناميم .

پس آوايى از آسمان آمد و ابوطالب ، سرش را بالا كرد كه ناگاه ، لوحى همچون زمرّد سبز ديد كه چهار سطر در آن نوشته شده بود . آن را با دستانش گرفت و محكم به سينه اش چسبانْد . در آن چنين نوشته بود:

به فرزندى پاكيزه ، اختصاص يافته ايد

پاك و شريف و پسنديده . و نامش از جانب [ خداى] قاهر و والا

«على» است ، برگرفته از «على» .

پس ابوطالب بسيار شادمان شد و براى خداى _ تبارك و تعالى _ به سجده افتاد و ده شتر ، عقيقه كرد . آن لوح ، به كعبه آويخته بود و بنى هاشم به آن بر قريش افتخار مى كرد تا آن كه در جنگ حجاج و ابن زبير ، ناپديد شد . .

ص: 86

9937.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ جالِسا وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَقالَ : وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشيرا ، ما عَلى وَجهِ الأَرضِ خَلقٌ أحَبَّ إلَى اللّهِ عزَّ وجَلَّ ولا أكرَمَ عَلَيهِ مِنّا . إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى شَقَّ لِيَ اسماً مِن أسمائِهِ ؛ فَهُوَ مَحمودٌ وأنَا مُحَمَّدٌ ، وشَقَّ لَكَ يا عَلِيُّ اسماً مِن أسمائِهِ ؛ فَهُوَ العَلِيُّ الأَعلى وأنتَ عَلِيٌّ ... . (1)9936.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :أنَا اسمي فِي الإِنجيلِ إليا، وفِي التَّوراةِ بريء، وفِي الزَّبورِ أريّ، وعِندَ الهِندِ كبكر، وعِندَ الرّومِ بطريسا، وعِندَ الفُرسِ جبتر، وعِندَ التُّركِ بثير، وعِندَ الزَّنجِ حيتر ، وعِندَ الكَهَنَةِ بويء ، وعِندَ الحَبَشَةِ بثريك ، وعِندَ اُمّي حَيدَرَةُ ، وعِندَ ظِئري مَيمونٌ ، وعِندَ العَرَبِ عَلِيٌّ ، وعِندَ الأَرمَنِ فَريقٌ ، وعِندَ أبي ظَهيرٌ . (2) .


1- .معاني الأخبار : ص 55 ح 3 عن عبد اللّه بن الفضل الهاشمي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام وراجع ص 56 ح 5 .
2- .معاني الأخبار : ص 59 ح 9 عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام .

ص: 87

9935.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام :روزى پيامبر خدا نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلامهم نزدش بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده به حق برانگيخت ، نزد خداى عز و جل ، آفريده اى از ما محبوب تر و گرامى تر بر روى زمين نيست . خداى _ تبارك و تعالى _ ، نام مرا از نام هاى خود مشتق كرد كه او محمود است و من محمّدم و براى تو نيز _ اى على! _ نامى از نام هاى خود برگرفت كه او علىّ اعلى است و تو على هستى ...» .9934.الإمامُ الرِّضا عليه السلام ( _ لمّا سُئلَ عن قولِ أميرِ المؤمنينَ عليه السلام ) امام على عليه السلام :نام من در انجيل ، «اليا» و در تورات ، «برى ء» و در زبور ، «أرىّ» و نزد هندوان ، «كبكر» و پيش روميان ، «بطريسا» و نزد پارسيان ، «جبتر» و پيش تركان ، «بثير» و نزد زنگيان ، «حيتر» و پيش كاهنان ، «بوى ء» و نزد حبشيان ، «بثريك» و نزد مادرم ، «حيدرة» و پيش دايه ام ، «ميمون (خوش يُمن)» و نزد عرب ، «علىّ» و پيش ارامنه ، «فريق» و نزد پدرم ، «ظهير» است . .

ص: 88

9933.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ ، يُنادونَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ بِسَبعَةِ أسماءَ : يا صِدّيقُ ، يا دالُّ ، يا عابِدُ ، يا هادي ، يا مَهدِيُّ ، يا فتى ، يا عَلِيُّ ؛ اُدخُل أنتَ وشيعَتُكَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . (1)9932.عنه عليه السلام :شرح نهج البلاغة :كانَ اسمُهُ الأَوَّلُ الَّذي سَمَّتهُ بِهِ اُمُّهُ : حَيدَرَةَ ، بِاسمِ أبيها أسَدِ بنِ هاشِمٍ _ وَالحَيدَرَةُ : الأَسَدُ _ فَغَيَّرَ أبوهُ اسمَهُ ، وسَمّاهُ عَلِيّا .

وقيلَ : إنَّ حَيدَرَةً اسمٌ كانَت قُرَيشٌ تُسَمّيهِ بِهِ .

وَالقَولُ الأَوَّلُ أصَحُّ ؛ يَدُلَّ عَلَيهِ خَبَرُهُ يَومَ بَرَزَ إلَيهِ مَرحَبٌ ، وَارتَجَزَ عَلَيهِ فَقالَ :

أنَا الَّذي سَمَّتني اُمّي مَرحَبا

فَأَجابَهُ عليه السلام رَجَزا :

أنا الَّذي سَمَّتني اُمّي حَيدَرَةَ 2 .


1- .إرشاد القلوب: ص 257، مائة منقبة: ص 138 ح 83؛ المناقب للخوارزمي: ص 319 ح 323 كلاهما عن أنس وراجع مشارق أنوار اليقين : ص 68 .

ص: 89

9931.امام على عليه السلام ( _ در ترغيب به جنگ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه قيامت مى شود ، على بن ابى طالب عليه السلام را با هفت نام ، ندا مى دهند: اى صدّيق! اى دال (راهنما)! اى عابد! اى هادى! اى مهدى! اى فتى (جوان مرد)! اى على! تو و پيروانت بى محاسبه وارد بهشت شويد .9930.امام على عليه السلام :شرح نهج البلاغة:نخستين نامى كه مادرش [ فاطمه بنت اسد] او را بدان ناميد ، «حَيدَرَة» بود كه با نام پدر وى ، اسد بن هاشم ، مناسبت داشت (حيدره و اسد ، هر دو به معناى شيرند) . پس پدرش [ ابوطالب ]آن را تغيير داد و وى را على ناميد .

و گفته شده كه حيدره ، نامى بود كه قريش ، او را بدان خواندند .

و گفته نخست ، صحيح است و گزارش نبرد او با مَرحَب بر آن دلالت دارد ، در آن جا كه مرحب رجز خواند و گفت:

مرا مادرم نام «مَرحَب» نهاد .

و على عليه السلام پاسخ داد:

مرا «حَيدَره» مادرم نام داد . (1) .


1- .اين رجز امام عليه السلام در جنگ خيبر و در پاسخ به مرحب يهودى ، در بيشتر منابع تاريخى و حديثى آمده است . ر . ك : ص 341 (تلاش سرنوشت ساز در جنگ خيبر) .

ص: 90

1 / 6الكُنىكانت لأمير المؤمنين عليه السلام كنى عديدة ، أشهرها : أبو الحسن (1) ، وثمّة كنى اُخرى ذُكرت له عليه السلام ، منها : أبو الحسين ، وأبو السبطين (2) ، وأبو الريحانتين (3) ، وأبو تراب ، وإن كان التعريف الاصطلاحي للكنية لا ينطبق على بعضها . ويتراءى من الروايات أنّ كنية «أبو تراب» كانت أحبّ الكنى إليه عليه السلام ، وأ نّه كان يُسرّ إذا نودي بها ؛ لاُمور منها : أ نّه كان يجد فيها نوعا من التواضع والتذلّل للّه سبحانه . ومنها : أ نّها كانت تذكّره بملاطفة النبيّ صلى الله عليه و آله معه في غزوة ذات العشيرة حيث كان متوسّداً التراب بصحبة عمّار بن ياسر وقد أصابه شيء منه ، ولذا كان له عليه السلام انشداد وتعلّق خاصّ بتلك الكنية .

9930.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كانَ الحَسَنُ في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعوني أبَا الحُسَينِ ، وكانَ الحُسَينُ يَدعوني أبَا الحَسَنِ ، ويَدعُوانِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أباهُما . فَلَمّا تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعَواني بِأَبيهِما . (4) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 19 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 92 ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 133 ، المعارف لابن قتيبة : ص 203، تاريخ دمشق: ج 42 ص 7 و ص 10 _ 14 ، مروج الذهب : ج 2 ص 359 ، الاستيعاب : ج 3 ص 197 الرقم 1875 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 88 الرقم 3789 ، الإصابة : ج 4 ص 464 الرقم 5704 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 621 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 130 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 223 ؛ تهذيب الأحكام : ج 6 ص 19 ، الإرشاد : ج 1 ص 5 ، تاج المواليد : ص 87 ، تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 169 ، المستجاد : ص 294 ، روضة الواعظين : ص 87 ، عمدة الطالب : ص 59 .
2- .الفصول المهمّة : ص 129 ؛ تاج المواليد : ص 88 ، إعلام الورى : ج 1 ص 307 .
3- .راجع : ج 8 ص 48 (أبو ريحانتَيّ) .
4- .مقاتل الطالبيّين : ص 39 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 11 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 113 نحوه وكلاهما من دون إسناد إلى المعصوم .

ص: 91

1 / 6 كنيه ها

1 / 6كنيه هاامير مؤمنان ، كنيه هاى متعدّدى داشته كه مشهورترين آنها «ابو الحسن» است . براى امام عليه السلام كنيه هاى ديگرى مانند: ابو الحسين ، ابو السبطين ، ابو الريحانتين (1) و ابو تراب هم ذكره شده است ؛ هر چند برخى از آنها كه شامل تعريف اصطلاحى كنيه نمى شوند . (2) از روايات ، چنين بر مى آيد كه كنيه «ابو تراب» ، محبوب ترين كنيه نزد امام عليه السلام بوده است و هرگاه ايشان را با آن مى خوانده اند ، شادمان مى شده است . موجبات اين محبوبيت ، چند چيز است : وى در اين واژه ، نوعى فروتنى و خاكسارى در برابر خداى سبحان مى يافت و نيز اين واژه ، يادآور ملاطفت پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ «ذات العشيرة» بود . در اين غزوه ، على عليه السلام در كنار عمّار ، روى خاك ها خوابيده بود و چون گَرد و غبار بر چهره او نشسته بود ، پيامبر صلى الله عليه و آله او را «ابو تراب» خواند . اينها موجب تعلّق خاطر على عليه السلام به اين كنيه بود .

9926.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :حسن ، در زمان حيات پيامبر خدا مرا «ابو الحسين» مى خوانْد و حسين ، مرا «ابو الحسن» ، و هر دو ، پيامبر خدا را «پدر» صدا مى زدند . پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله وفات يافت ، مرا پدر خواندند .

.


1- .ر . ك : ج 8 ص 49 (پدر دو گل من) .
2- .كنيه در ميان عرب ها از تركيب «اَب» يا «اُمّ» با نام نخستين فرزند ، شكل مى گيرد . در حالت هاى خاصّى به جاى نام فرزند ، از صفات مشخص استفاده مى شود .

ص: 92

9925.امام على عليه السلام ( _ آن جا كه ياران خود را به دليل سستى در امر جهاد ) عنه عليه السلام :ما سَمّانِي الحَسَنُ وَالحُسَينُ يا أبَةِ حَتّى تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كانا يَقولانِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَةِ ، وكانَ الحَسَنُ يَقولُ لي : يا أبَا الحُسَينِ ، وكانَ الحُسَينُ يَقولُ لي : يا أبَا الحَسَنِ . (1)9924.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى_ في ذِكرِ غَزوَةِ ذِي العُشَيرَةِ _: بِذِي العُشَيرَةِ كَنى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ أبا تُرابٍ ؛ وذلِكَ أ نَّهُ رَآهُ نائِما مُتَمَرِّغا فِي البَوغاءِ (2) فَقالَ : اِجلِس ، أبا تُرابٍ ، فَجَلَسَ . (3)9927.عنه عليه السلام :مسند ابن حنبل عن عمّار بن ياسر :كُنتُ أنَا وعَلِيٌّ رَفيقَينِ في غَزوَةِ ذاتِ العُشَيرَةِ ، فَلَمّا نَزَلَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأقامَ بِها رَأَينا ناسا مِن بَني مُدلِجٍ يَعمَلونَ في عَينٍ لَهُم في نَخلٍ ، فَقالَ لي عَلِيٌّ : يا أبَا اليَقظانِ ، هَل لَكَ أن نَأتِيَ هؤُلاءِ فَنَنظُرَ كَيفَ يَعمَلونَ ؟ فَجِئناهُم فَنَظَرنا إلى عَمَلِهِم ساعَةً ، ثُمَّ غَشِيَنَا النَّومُ ، فَانطَلَقتُ أنَا وعَلِيٌّ فَاضطَجَعنا في صَورٍ (4) مِنَ النَّخلِ في دَقعاءَ (5) مِنَ التُّرابِ فَنِمنا ، فَوَاللّهِ ما أهَبَّنا (6) إلّا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُحَرِّكُنا بِرِجلِهِ وقَد تَتَرَّبنا مِن تِلكَ الدَّقعاءِ ، فَيَومَئِذٍ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ : يا أبا تُرابٍ ؛ لِما يَرى عَلَيهِ مِنَ التُّرابِ .

قالَ : أ لا اُحَدِّثُكُما بِأَشقَى النّاسِ رَجُلَينِ ؟ قُلنا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : اُحَيمِرِ ثَمودَ الَّذي عَقَرَ النّاقَةَ ، وَالَّذي يَضرِبُكَ يا عَلِيُّ عَلى هذِهِ _ يَعني قَرنَهُ _ حَتّى تُبَلَّ مِنهُ هذِهِ _ يَعني لِحيَتَهُ _ . (7) .


1- .المناقب للخوارزمي : ص 40 ح 8 عن عمر بن عليّ .
2- .البَوْغاء : التراب الناعم (النهاية : ج 1 ص 162 «بوغ») .
3- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 10 .
4- .الصَّوْر : الجماعة من النخل، ولا واحد له من لفظه (النهاية : ج 3 ص 59 «صور») .
5- .الدَّقْعاء : عامّة التراب ، وقيل : التراب الدقيق على وجه الأرض (لسان العرب : ج 8 ص 89 «دقع») .
6- .أهَبَّهُ : نَبَّهَهُ (لسان العرب : ج 1 ص 778 «أهب») .
7- .مسند ابن حنبل : ج 6 ص 365 ح 18349 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص687 ح 1172 ، المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 151 ح 4679 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 280 ح 152 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 249 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 408 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 549 ح 9062 ، المناقب لابن المغازلي : ص 9 ح 5 ، البداية والنهاية : ج 3 ص 247 ، سلسلة الأحاديث الصحيحة : ج 4 ص 324 ح 1743 وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 111 .

ص: 93

9926.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :حسن و حسين ، مرا «پدر» صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا وفات يافت . آن دو به پيامبر خدا ، «پدر» مى گفتند و حسن به من «ابو الحسين» و حسين به من «ابو الحسن» مى گفت .9925.عنه عليه السلام ( _ عِند ما يُوَبِّخُ أصحابَهُ عَلَى التَّواني عنِ ) الطبقات الكبرى_ در ذكر غزوه ذات العُشَيره _: در ذو العُشَيره بود كه پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام ، كنيه «ابو تراب» داد و اين از آن روى بود كه ديد او بر خاكى نرم خوابيده و مى غلتد . پس گفت : «اى ابو تراب ! بنشين» . پس على عليه السلام نشست .9924.عنه عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از عمّار بن ياسر _: من و على عليه السلام در غزوه ذات العُشَيره ، همراه بوديم . پس چون پيامبر خدا بر آنها فرود آمد و اقامت گزيد ، گروهى از بنى مُدلج را ديديم كه به كار چشمه اى در نخلستان ، مشغول بودند . على عليه السلام به من فرمود: «اى ابويقظان! مى آيى تا برويم و بنگريم اينها چگونه كار مى كنند؟» .

آمديم و ساعتى به كار آنان نگريستيم . سپس خوابمان گرفت . من و على روانه شديم تا زير چند نخل كوچك ، بر روى خاك هاى نرم ، دراز بكشيم . پس خوابيديم و به خدا سوگند ، هيچ نفهميديم تا آن كه متوجّه شديم پيامبر خدا ، ما را با پايش تكان مى دهد و ما از آن خاك هاى نرم ، غبارآلود شده بوديم . در آن روز بود كه پيامبرخدا به على گفت: «اى ابو تراب!» ، به خاطر آن خاك هايى كه بر او ديده مى شد.

پيامبر خدا فرمود: «آيا براى شما از دو كس كه شقى ترينِ مردم اند ، سخن نگويم؟» .

گفتيم: چرا ، اى پيامبر خدا!

فرمود: «آن خونريز ثمود كه ناقه[ى صالح] را پى كرد ، و آن كه _ اى على! _ بر اين جايت (اشاره به گيجگاه) مى زند تا اين (اشاره به محاسن) از [ خون ]آن ، تَر شود» . .

ص: 94

9923.امام على عليه السلام :المعجم الأوسط عن أبي الطفيل :جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ عليه السلام نائِمٌ فِي التُّرابِ ، فَقالَ : إنَّ أحَقَّ أسمائِكَ أبو تُرابٍ ، أنتَ أبو تُرابٍ ! (1)9922.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ أ نَّهُ كانَ يَقولُ _: إنّا كُنّا نَمدَحُ عَلِيّا إذا قُلنا لَهُ أبا تُرابٍ . (2)9921.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صحيح مسلم عن أبي حازم عن سهل بن سعد :اُستُعمِلَ عَلَى المَدينَةِ رَجُلٌ مِن آلِ مَروانَ ، قالَ : فَدَعا سَهلَ بنَ سَعدٍ ، فَأَمَرَهُ أن يَشتُمَ عَلِيّا ، قالَ : فَأَبى سَهلٌ ، فَقالَ لَهُ : أمّا إذ أبَيتَ فَقُل : لَعَنَ اللّهُ أبَا التُّرابِ ، فَقالَ سَهلٌ : ما كانَ لِعَلِيٍّ اسمٌ أحَبَّ إلَيهِ مِن أبِي التُّرابِ ! وإن كانَ لَيَفرَحُ إذا دُعِيَ بِها (3) . (4)9906.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ( _ لابن عباس _ ) صحيح البخاري عن أبي حازم :إنَّ رَجُلاً جاءَ إلى سَهلِ بنِ سَعدٍ فَقالَ : هذا فُلانٌ _ لِأَميرِ المَدينَةِ _ يَدعو عَلِيّا عِندَ المِنبَرِ . قالَ : فَيَقولُ ماذا ؟ قالَ : يَقولُ لَهُ : أبو تُرابٍ . فَضَحِكَ ؛ قالَ : وَاللّهِ ما سَمّاهُ إلَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ! وما كانَ _ وَاللّهِ _ لَهُ اسمٌ أحَبَّ إلَيهِ مِنهُ !

فَاستَطعَمتُ الحَديثَ سَهلاً ، وقُلتُ : يا أبا عَبّاسٍ ، كَيفَ ذلِكَ ؟

قالَ : دَخَلَ عَلِيٌّ عَلى فاطِمَةَ ثُمَّ خَرَجَ ، فَاضطَجَعَ فِي المَسجِدِ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أينَ ابنُ عَمِّكِ ؟ قالَت : فِي المَسجِدِ ، فَخَرَجَ إلَيهِ ، فَوَجَدَ رِداءَهُ قَد سَقَطَ عَن ظَهرِهِ ، وخَلَصَ التُّرابُ إلى ظَهرِهِ ، فَجَعَلَ يَمسَحُ التُّرابَ عَن ظَهرِهِ فَيَقولُ : اِجلِس يا أبا تُرابٍ _ مَرَّتَينِ _ . 5 .


1- .المعجم الأوسط : ج 1 ص 237 ح 775 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 18 ح 8359 .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 112 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 61 ح 12 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 40 عن سهل ابن سعد من دون إسنادٍ إليه صلى الله عليه و آله .
3- .بها : بهذه الكنية .
4- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1874 ح 38 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 625 ح 4340 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 17 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 622 .

ص: 95

9894.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المعجم الأوسط_ به نقل از ابو طُفَيل _: پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و على عليه السلام روى خاك ، خوابيده بود . پس فرمود : «بى گمان ، شايسته ترين نامت ابو تراب است . تو ابو تراب هستى!» .9900.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ همواره مى فرمود :] ما هرگاه به على ، ابو تراب مى گوييم ، او را مى ستاييم .9899.عنه عليه السلام عن آبائهِ عليهم السلامصحيح مسلم_ به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد _: مردى از آل مروان بر مدينه گمارده شد . سهل بن سعد را فرا خواند و به او فرمان داد تا على عليه السلام را دشنام گويد . سهل ، خوددارى ورزيد . به او گفت: حال كه خوددارى مى كنى ، پس بگو: خداوند ، ابو تراب را لعنت كند!

سهل گفت: نزد على عليه السلام هيچ نامى از ابو تراب ، محبوب تر نبود و بى گمان ، او هرگاه بدان خوانده مى شد ، شادمان مى گشت .9892.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صحيح البخارى_ به نقل از ابو حازم _: مردى نزد سهل بن سعد آمد و گفت : اين مرد (حاكم مدينه) على عليه السلام را بر فراز منبر [ به بدى] مى خوانَد .

گفت: چه مى گويد؟

گفت: او را ابو تراب مى خواند .

سهل خنديد و گفت: به خدا سوگند ، جز پيامبر صلى الله عليه و آله او را [ به اين نام] نناميد و به خدا سوگند ، نزد او نامى از آن محبوب تر نبود .

پس ماجرا [ ى نام گذارى] را از سهل ، جويا شدم و گفتم: اى ابو عبّاس! آن ماجرا چه بود؟

گفت: على عليه السلام به نزد فاطمه عليها السلام رفت . سپس بيرون آمد و در مسجد خوابيد . پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: «پسر عمويت كجاست؟» .

گفت: در مسجد است .

پس به سوى او رفت و ديد كه ردايش از پشتش افتاده و خاك بر پشتش نشسته است . پس شروع به زدودن خاك از پشت او كرد و مى فرمود: «اى ابو تراب ، بنشين! اى ابو تراب ، بنشين!» . (1) .


1- .در برخى از منابع آمده است كه ميان امام على عليه السلام و فاطمه عليها السلام اختلافى پديد آمد و على عليه السلام خانه را با ناراحتى ترك كرد و به حالت قهر در مسجد خوابيد و چون غبارآلود شد، ابوتراب نام گرفت؛امّا مسلّم است كه اين بخش از متن موجود ، مجعول است و به وسيله دشمنان و معاندان امام على و فاطمه عليهما السلام ساخته و پرداخته شده است ؛ زيرا آن دو بزرگوار ، هر دو معصوم و از اين گونه امور ، مبرّا هستند و افزون بر اين ، امام على عليه السلام خود ، پس از شهادت فاطمه عليها السلام فرمود : «او هرگز مرا خشمناك نكرد» .

ص: 96

9891.امام رضا عليه السلام :علل الشرائع عن ابن عمر :بَينا أنَا مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في نَخيلِ المَدينَةِ وهُوَ يَطلُبُ عَلِيّا عليه السلام ، إذَا انتَهى إلى حائِطٍ ، فَاطَّلَعَ فيهِ ، فَنَظَرَ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَعمَلُ فِي الأَرضِ وقَدِ اغبارَّ ، فَقالَ : ما ألومُ النّاسَ إن يَكنوكَ أبا تُرابٍ ! (1)9893.عنه صلى الله عليه و آله :تذكرة الخواصّ :أمّا كُنيَتُهُ : فَأَبُو الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وأبُو القاسِمِ ، وأبو تُرابٍ ، وأبو مُحَمَّدٍ . (2)1 / 7الأَلقابُإنّ شخصيّة عليّ عليه السلام بحر لا يُدرك غوره ، فهو ذو شخصيّة فذّة ذات أبعاد عظيمة فريدة في التاريخ لا نظير لها . وكان للإمام عليه السلام ألقاب (3) وأوصاف كثيرة يشير كلٌّ منها إلى بعد من تلك الأبعاد العلميّة والعمليّة والثقافيّة والاجتماعيّة والمعنويّة والسياسيّة الرفيعة لشخصيّته عليه السلام . ويعود جُلّها إلى عصر النبيّ صلى الله عليه و آله ؛ إذ كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يناديه بها. ومن هذه الألقاب : «أعلم الاُمّة» ، «أقضى الاُمّة» ، «أوّل من أسلم» ، «أوّل من صلّى» ، «خير البشر» ، «أمير المؤمنين» ، «إمام المتّقين» ، «قائد الغرّ المحجّلين»، «سيّد المسلمين» ، «سيّد المؤمنين»، «يعسوب المؤمنين» ، «الأنزع البطين»، «عمود الدين» ، «سيّد الشهداء» ، «سيّد العرب» ، «راية الهدى» ، «باب الهدى» ، «حيدر»، «المرتضى» ، «الوليّ» ، «الوصيّ» . (4) وما برح رسول اللّه صلى الله عليه و آله يذكر الإمام عليه السلام بهذه الألقاب . وكان في الحقيقة يمهّد بها لقيادته وزعامته ، والتعريف بمنزلته العظيمة وموقعه المتميّز في القيادة مع تبيين أبعاد شخصيّته عليه السلام ، وذلك من منطلق اهتمامه بمستقبل الاُمّة الإسلاميّة ومهمّة الإمام العظمى في المستقبل المنظور . وإذا لاحظنا ألقاب الإمام عليه السلام نجد أنّ أشهرها لقبان هما :

.


1- .علل الشرائع : ص 157 ح 4 ؛ المعجم الكبير : ج 12 ص 321 ح 13549 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 5 .
3- .اللقب : ما أشعر بمدح ك «الصادق» أو ذمّ ك «الجاحظ» .
4- .اُنظر الأبواب المرتبطة بهذه العناوين .

ص: 97

1 / 7 لقب ها

اشاره

9889.امام صادق عليه السلام :علل الشرائع_ به نقل از ابن عمر _: با پيامبر صلى الله عليه و آله در نخلستان هاى مدينه بودم و ... ايشان به دنبال على عليه السلام مى گشت تا اينكه به ديوارى رسيد . نگاهى انداخت و على عليه السلام را ديد كه در زمين كار مى كند و غبارآلود است . پس فرمود: «مردم را سرزنش نمى كنم اگر به تو كُنيه ابوتراب بدهند!» .9888.امام على عليه السلام ( _ به شريح _ ) تذكرة الخواص:امّا كنيه اش: ابو الحسن ، ابو الحسين ، ابو القاسم ، ابو تراب و ابو محمّد است .1 / 7لقب هاژرفاى اقيانوس شخصيت على عليه السلام را دسترس نيست و ابعاد عظيم شخصيت آن چهره بى بديل تاريخ ، يافتنى نيست . امام عليه السلام ، القاب (1) و اوصاف بسيارى دارد كه هر كدام ، اشاره اى دارند به بُعدى از ابعاد والاى علمى ، عملى ، فرهنگى ، اجتماعى ، معنوى و سياسى شخصيت او . بسيارى از اين القاب ، به روزگار پيامبر خدا شناخته شده بود ، كه پيامبر خدا ، امام عليه السلام را بدانها خطاب مى كرد . برخى از اين القاب چنين اند : «أعلمُ الاُمّة» ، «أقضَى الاُمّة» ، «أوّلُ مَن أسلَمَ» ، «أوّلُ مَن صلّى» ، «خير البشر» ، «أمير المؤمنين» ، «إمام المتّقين» ، «قائد الغُرِّ المُحَجَّلين» ، «سيّد المسلمين» ، «سيّد المؤمنين» ، «يعسوب المؤمنين» ، «الأنزع البطين» ، «عمود الدين» ، «سيّد الشهداء» ، «سيّد العرب» ، «راية الهدى» ، «باب الهدى» ، «حَيدر» ، «المرتضى» ، «الولىّ» و «الوصىّ» . (2) پيامبر خدا ، امام عليه السلام را با اين القاب ياد مى كرد و به واقع ، با توجّه به آينده امّت اسلامى و مسئوليت بزرگ على عليه السلام در آينده امّت ، با اين القاب ، ابعاد شخصيت او را مى شناسانْد و به جايگاه والاى او در رهبرى ره مى نمود و براى آن ، زمينه سازى مى كرد . در ميان القاب على عليه السلام ، دو لقب از بقيه مشهورتر است:

.


1- .لقب ، غير از كنيه است و همان صفت مشهورى است كه براى ستايش يا نكوهش شخص به كار مى رود ، مانند صادق و كذّاب .
2- .به ابواب مرتبط با لقب ها در همين كتاب ، رجوع كنيد .

ص: 98

1 . أمير المؤمنينوهو خاصّ به عليه السلام ، لا يشاركه به أحد ، كما ليس لامرئٍ أن يخاطَب به البتّةَ . وتدلّ النصوص الروائيّة المتنوّعة _ التي سيأتي قسم منها لاحقا _ على أ نّنا لايحقّ لنا أن نطلقه حتى على الأئمّة عليهم السلام . (1)

2 . الوصيّوكان مشهورا به في عصر النبوّة نفسه ، وعرفه به القاصي والداني والصديق والعدوّ ، وسنذكر النصوص التاريخيّة والروائيّة الدالّة على هذه الحقيقة . ونكتفي الآن بالإشارة إلى أحدها ، وهي أنّه خرج في معركة الجمل شابٌّ من «بني ضَبَّة» من أصحاب الجمل ، وارتجز يقول : نَحنُ بَني ضَبَّةَ أعداءُ عَلِيٍّ ذاكَ الَّذي يُعرَفُ قِدما بِالوَصِيِّ (2)

.


1- .راجع : ج 2 ص 88 (اختصاص هذا الاسم بعليّ) .
2- .راجع : ج 1 ص 616 (وصاية الإمام في أدب صدر الإسلام) .

ص: 99

1 . امير المؤمنين
2 . وصى

1 . امير المؤمنينلقب «امير المؤمنين» ، ويژه على عليه السلام است و ديگرى را با اين لقب ياد كردن ، شايسته نيست . بر اساس متون مختلف روايى كه بخشى از آنها پس از اين مى آيد ، حتّى ساير امامان معصوم عليهم السلام را نيز نمى توان با اين عنوان ، ياد كرد . (1)

2 . وصىاين عنوان ، در همان روزگاران حياتِ پيامبر خدا چنان براى على عليه السلام مشهور بود كه دور ونزديك ، و دوست و دشمن ، از اين عنوان مولا آگاهى داشتند. متون تاريخى و روايى اين حقيقت، خواهد آمد و اكنون ، تنها به يكى از آنها اشاره مى كنيم . در جنگ جمل ، جوانى از بنى ضبّه از زمره جمليان بيرون آمد و به رجزخوانى پرداخت و گفت: ما بنى ضبّه ، دشمنان على هستيم آن كه از قديم به «وصى» شناخته مى شود . (2)

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 89 (اختصاص داشتن عنوان «امير المؤمنين» به على) .
2- .ر. ك : ج 1 ص 617 (وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام) .

ص: 100

9884.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن أنس بن مالك :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُسكُب إلَيَّ ماءً _ أو وَضوءا _ فَتَوَضَّأَ ، ثُمَّ قامَ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ قالَ : يا أنَسُ ، أوَّلُ مَن يَدخُلُ مِن هذَا البابِ أميرُ المُؤمِنينَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ (1) ، سَيِّدُ المُؤمِنينَ ؛ عَلِيٌّ . (2)9883.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الكافي عن عليّ بن أبي حمزة :سَأَلَ أبو بَصيرٍ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وأنَا حاضِرٌ ، فَقالَ : جُعِلتُ فِداكَ ! كَم عُرِجَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ : مَرَّتَينِ ، فَأَوقَفَهُ جَبرَئيلُ مَوقِفا ، فَقالَ لَهُ : مَكانَكَ يا مُحَمَّدُ ! فَلَقَد وَقَفتَ مَوقِفا ما وَقَفَهُ مَلَكٌ قَطُّ ولا نَبِيٌّ ... .

فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : يا مُحَمَّدُ ! قالَ : لَبَّيكَ رَبّي .

قالَ : مَن لِاُمَّتِكَ مِن بَعدِكَ ؟ قالَ : اللّهُ أعلَمُ !

قالَ : عَلِيُّ بن أبي طالِبٍ ، أميرُ المُؤمِنينَ ، وسَيِّدُ المُسلِمينَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ . (3)9882.امام باقر يا امام صادق عليهما السلام ( _ درباره كسانى كه شهادت دهند و بر اساس شهادت آنها ) الإمام عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، إنَّ اللّهَ عزَّ وجَلَّ قَد غَفَرَ لَكَ ولِأَهلِكَ ولِشيعَتِكَ ولِمُحِبّي شيعَتِكَ ، فَأَبشِر ! فَإِنَّكَ الأَنزَعُ البَطينُ : المَنزوعُ مِنَ الشِّركِ ، البَطينُ مِنَ العِلمِ . (4) .


1- .في الحديث : «اُمّتي الغرّ المحجّلون» أي بيض مواضع الوضوء من الأيدي والوجه والأقدام (لسان العرب : ج 11 ص 144 «حجل») .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 303 ح 8837 .
3- .الكافي : ج 1 ص 442 ح 13 .
4- .المناقب لابن المغازلي: ص401 ح455، المناقب للخوارزمي: ص 294 ح 284 كلاهما عن أحمد بن عامر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ؛ الأمالي للطوسي : ص 293 ح 570 عن عيسى بن أحمد عن الإمام الهادي عن آبائه عن الإمام الصادق عليهم السلام .

ص: 101

9881.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از انس بن مالك _: پيامبر خدا [ به من] فرمود: «برايم آب وضو بياور» .

پس وضو گرفت و برخاست و دو ركعت نماز گزارد . سپس گفت: «اى اَنَس! نخستين كسى كه از اين در داخل مى شود ، امير مؤمنان و پيشواى روسپيدان و سرور مؤمنان ، على است» .9882.الإمامُ الباقرُ أو الإمامُ الصّادقُ عليهما السلام ( _ في الرُّجُوعِ عنِ الشهادَةِ و قد قُضِيَ على الر ) الكافى_ به نقل از على بن ابى حمزه _: ابو بصير در حضور من ، از امام صادق عليه السلام پرسيد: فدايت شوم ! پيامبر خدا ، چند بار به معراج رفت؟

فرمود: «دو بار . پس جبريل عليه السلام او را در جايى متوقّف كرد و به او گفت: اى محمّد! همين جا بِايست! بى گمان در جايى ايستاده اى كه هيچ فرشته و پيامبرى در آن جا نايستاده است ... . پس خداى متعال فرمود : اى محمّد! . گفت: بله ، اى پروردگار من!

فرمود: پس از تو چه كسى براى [ رهبرى] امّت توست؟ .

گفت: خداوند ، داناتر است .

فرمود: على بن ابى طالب ، امير مؤمنان ، سرور مسلمانان و پيشواى روسپيدان » .9881.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :پيامبر خدا فرمود: «اى على! خداى عز و جل تو و خانواده و پيروان و دوستدارانِ پيروانت را آمرزيده است . پس مژده ده ، كه تو جدا شده (1) فَربه هستى . جدا شده از شرك و فَربه از علم» . .


1- .در متن حديث ، كلمه «أنزع» آمده كه در لغت ، به معناى كسى است كه موى دو طرف پيشانى اش ريخته است .

ص: 102

9880.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :معاني الأخبار عن جابر بن يزيد عن أبي جعفر عليه السلام :قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! لِمَ سُمِّيَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : لِأَ نَّهُ يَمِيرُهُمُ (1) العِلمَ ؛ أ ما سَمِعتَ كِتابَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ : «وَ نَمِيرُ أَهْلَنَا» (2) ؟ ! (3)9879.امام صادق عليه السلام ( _ درباره آيه: «و شاهدان چون به شهادت دادن فرا خوا ) الفصول المهمّة :أمّا لَقَبُهُ : فَالمُرتَضى ، وحَيدَرٌ ، وأميرُ المُؤمِنينَ ، والأَنزَعُ البَطينُ . (4)9878.امام باقر عليه السلام ( _ درباره آيه: «و هركه شهادت را كتمان كند دلش گنهك ) تاج العروس :وَالوَصِيُّ كَغَنِيٍّ : لَقَبُ عَلِيٍّ رضى الله عنه (5) . (6)1 / 8الشَّمائِلُلم تحمل إلينا النصوص التاريخيّة والحديثيّة شيئا عن ملامح الإمام عليه السلام إبّان ولادته وفي صغره ، ومن هنا فإنّ ما يأتي في هذا المجال يرتبط بملامحه وهندامه أيّام خلافته عليه السلام . وفي ضوء ذلك يتسنّى لنا أن نصفه عليه السلام فنقول : كان عليه السلام رَبْعة من الرجال ؛ إلى القِصَر أقرب وإلى السمن ، من أحسن الناس وجها ، وكأنّ وجهه القمر ليلة البدر حسنا ، كثير التبسُّم ، آدَم اللون يميل إلى السُّمرة ، أدْعَج (7) العينين عظيمهما ، في عينيه لين ، أصلع ، كأنّ عنقه إبريق فضّة ، كَثّ اللحية ، لا يغيّر شيبَه ، عريض ما بين المنكبين ، شَثْن الكفّين (8) ، شديد الساعد واليد ، عريض الصدر ، ذا بطن ، ضخم الكَرادِيس (9) ، ضخم عضلة الذراع والساق دقيقَ مُستدَقّها ، إذا مشى تكفّأ (10) .

.


1- .المِيرَة : هي الطعام ونحوه ، يقال : مارَهم يَميرُهم : إذا أعطاهم المِيرَة (النهاية : ج 4 ص 379 «مير») .
2- .يوسف : 65 .
3- .معاني الأخبار : ص 63 ح 13، الكافي: ج 1 ص 412 ح 3 عن أحمد بن عمر عن أبي الحسن عليه السلام نحوه.
4- .الفصول المهمّة : ص 129 .
5- .هذا الكلام يدلّ على أنّ استعمال لفظ «الوصي» في عليّ عليه السلام كان كثيرا ومعروفا .
6- .تاج العروس : ج 20 ص 297 ، لسان العرب : ج 15 ص 394 وفيه «قيل لعليّ عليه السلام : وصيّ» .
7- .الدَّعَج والدُّعْجة : السواد في العين وغيرها (النهاية : ج 2 ص 119 «دعج») .
8- .شَثْن الكفّين : أي أنّهما يميلان إلى الغِلَظ والقِصَر، وقيل: هو الذي في أنامله غِلَظٌ بلا قِصَر (النهاية : ج 2 ص 444 «شثن») .
9- .الكَرادِيس : رؤوس العظام وقيل : هي ملتقى كلّ عظمين ضخمين ، كالركبتين والمرفقين والمنكبين ؛ أي أنّه ضخم الأعضاء (النهاية : ج 4 ص 162 «كردس») .
10- .تَكَفَّأَ جسدُه : تمايَلَ إلى قدّام (النهاية : ج 4 ص 183 «كفأ») .

ص: 103

1 / 8 سيما

9879.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ في قولِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ : {Q} «و لا يَأْبَ ) معانى الأخبار_ به نقل از جابر بن يزيد _: به او (امام باقر عليه السلام ) گفتم : فدايت شوم! چرا امير مؤمنان ، امير مؤمنان ناميده شد؟

فرمود: «چون برايشان (براى مؤمنان) ، دانش مى آورد . آيا قرآن نشنيده اى : «و ما براى خانواده مان خواربار مى آوريم» ؟» .9878.الإمامُ الباقرُ عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «و مَنْ يَكْتُمْها فَإنَّ ) الفصول المهمّة:امّا لقبش مرتضى ، حيدر ، امير المؤمنين و اَنزعِ بطين (زُلف ريخته فربه) است .9877.عنه صلى الله عليه و آله :تاج العروس:و وصى ، بر وزن غنى ، لقب على عليه السلام است (1) .1 / 8سيمامتون تاريخى و حديثى ، سيماى امام على عليه السلام را در هنگام ولادت و يا در كودكى اش به ما نشان نمى دهند و از اين رو ، آنچه در پى مى آيد ، سيما و اندام زيباى وى را در روزگار خلافتش ترسيم مى كند و در پرتو اين متون ، مى توانيم ايشان را چنين توصيف كنيم : مردى ميانه بالا كه به كوتاهى و چاقى نزديك تر مى نمود . از خوش سيماترين مردم بود و رويش گويى ماه شب چهارده . پُرتبسّم ، گندمگونِ مايل به سبزه ، چشمانش سياه و درشت و اندكى خمار . موى جلوى سرش ريخته بود . گردنش گويى جام نقره بود . ريشش پُر پشت بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى كرد . چهارشانه بود . كف دستانش زِبر ، و دست و مچ او محكم و سينه اش پهن بود . شكم داشت . مَفصل هايش سِتَبر ، ماهيچه هاى ساعد و ساق پايش ستبر و سرِ آنها باريك بود . چون راه مى رفت ، مى خراميد .

.


1- .اين گفته مى فهماند كه كاربرد واژه «وصى» درباره على عليه السلام فراوان و مشهور بوده است .

ص: 104

9873.امام كاظم عليه السلام ( _ نيز درباره همين آيه _ ) الطبقات الكبرى عن إسحاق بن عبد اللّه بن أبي فروة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ عليهما السلام ، قُلتُ : ما كانَت صِفَةُ عَلِيٍّ عليه السلام ؟

قالَ : رَجُلٌ آدَمُ شَديدُ الاُدمَةِ ، ثَقيلُ العَينَينِ عَظيمُهُما ، ذو بَطنٍ ، أصلَعُ ، إلَى القِصَرِ أقرَبُ . (1)9872.امام صادق عليه السلام ( _ نيز درباره همين آيه _ ) الغارات عن قدامة بن عتّاب :كانَ عَلِيٌّ عليه السلام ضَخمَ البَطنِ ، ضَخمَ مُشاشَةِ (2) المَنكِبِ ، ضَخمَ عَضَلَةِ الذِّراعِ دَقيقَ مُستَدَقِّها ، ضَخمَ عَضَلَةِ السّاقِ دَقيقَ مُستَدَقِّها . (3) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 27 ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 134 و ص135 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 366 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 624 نحوه ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 24 و25 عن الخوارزمي ، المناقب لابن المغازلي : ص 12 ح 13 عن قتادة ، المعارف لابن قتيبة : ص 210 عن الواقدي والثلاثة الأخيرة نحوه من دون إسنادٍ إلى المعصوم؛ شرح الأخبار: ج2 ص427ح771 وراجع اُسد الغابة: ج 4 ص 115 الرقم 379 والبداية والنهاية : ج 7 ص 223 .
2- .المُشاشة : ما أشرَفَ من عظْم المنكِب (لسان العرب : ج 6 ص 347 «مشش») .
3- .الغارات : ج 1 ص 93 ؛ الطبقات الكبرى : ج 3 ص 26 ، مقتل أمير المؤمنين : ص 67 الرقم 56 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 365 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 23 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 115 الرقم 3789 .

ص: 105

9875.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از اسحاق بن عبد اللّه بن ابى فروه _: از ابو جعفر محمّد بن على (امام باقر) عليهما السلام پرسيدم: على عليه السلام چگونه بود؟

فرمود: «مردى به شدّتْ گندمگون ، چشمانش درشت و فروهشته ، و داراى شكم بود . موى جلوى سرش ريخته بود و [ قدش ] به كوتاهى نزديك تر مى نمود» .9874.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الغارات_ به نقل از قدامة بن عتّاب _: على عليه السلام ، فربه شكم و چهارشانه بود . ماهيچه هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك ، و ماهيچه هاى ساق پايش ستبر و سر آنها باريك بود . .

ص: 106

9873.الإمامُ الكاظمُ عليه السلام ( _ أيضا _ ) المناقب لابن شهر آشوب عن المغيرة :كانَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى هَيئَةِ الأَسَدِ ؛ غَليظا مِنهُ مَا استَغلَظَ ، دَقيقا مِنهُ مَااستَدَقَّ . (1)9872.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ أيضا _ ) الكامل في التاريخ :كانَ عَلِيٌّ عليه السلام فَوقَ الرَّبعَةِ ، وكانَ ضَخمَ عَضَلَةِ الذِّراعِ دَقيقَ مُستَدَقِّها ، ضَخمَ عَضَلَةِ السّاقِ دَقيقَ مُستَدَقِّها ، وكانَ مِن أحسَنِ النّاسِ وَجها ، ولا يُغَيِّرُ شَيبَهُ ، كَثيرَ التَّبَسُّمِ . (2)9871.امام على عليه السلام ( _ درباره آيه: «و شاهدان چون [به شهادت ]فرا خوانده ) مقاتل الطالبيّين :كانَ عليه السلام أسمَرَ ، مَربوعا ، وهُوَ إلَى القِصَرِ أقرَبُ ، عَظيمَ البَطنِ ، دَقيقَ الأَصابِعِ، غَليظَ الذِّراعَينِ، حَمشَ السّاقَينِ (3) ، في عَينَيهِ لينٌ، عَظيمَ اللِّحيَةِ، أصلَعَ ، ناتِئَ الجَبهَةِ . (4)9870.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة عن أبي إسحاق :قالَ أبي : يا بُنَيَّ تُريدُ أن اُرِيَكَ أميرَ المُؤمِنينَ _ يَعني عَلِيّا ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَرَفَعَني عَلى يَدَيهِ فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ أبيَضِ الرَّأسِ وَاللِّحيَةِ ، أصلَعَ ، عَظيمِ البَطنِ ، عَريضِ ما بَينَ المَنكِبيَنِ . (5)9871.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ في قوله تعالى : {Q} «و لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إذ ) مقاتل الطالبيّين عن داوود بن عبد الجبّار عن أبي إسحاق :أدخَلَني أبِي المَسجِدَ يَومَ الجُمُعَةِ ، فَرَفَعَني فَرَأَيتُ عَلِيّا يَخطُبُ عَلَى المِنبَرِ ؛ شَيخا ، أصلَعَ ، ناتِئَ الجَبهَةِ ، عَريضَ ما بَينَ المَنكِبَينِ ، لَهُ لِحيَةٌ قَد مَلَأَت صَدرَهُ ، في عَينِه اطرِغشاشٌ _ قالَ داوُدُ : يَعني لينا فِي العَينِ _ فَقُلتُ لِأَبي : مَن هذا يا أبَةِ ؟

فَقالَ : هذا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأخو رَسولِ اللّهِ ، ووَصِيُّ رَسولِ اللّهِ ، وأميرُ المُؤمِنينَ . (6) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 307 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 428 ح 774 .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 .
3- .حَمْش الساقين: دقيقهما (لسان العرب : ج 6 ص 288 «حمش») .
4- .مقاتل الطالبيّين : ص 42 وقال بعد ذلك : وصفته هذه وردت بها الروايات متفرّقة فجمعتها .
5- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 555 ح 934 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 25 ، شعب الإيمان : ج 5 ص 216 ح 6415 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 93 ح 153 ، الاستيعاب : ج 3 ص 210 الرقم1875، أنساب الأشراف: ج2 ص361 ، تاريخ دمشق : ج42 ص 21 وفي بعضها إلى «اللحية» و ص 20 ، مقتل أمير المؤمنين : ص 68 ح 57 كلاهما عن الشعبي ؛ الغارات : ج 1 ص 99 كلّها نحوه .
6- .مقاتل الطالبيّين : ص 42 .

ص: 107

9870.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از مغيره _: على عليه السلام به هيئت شير بود . آنچه از آن ستبر است ، از آنِ على عليه السلام هم ستبر بود ، و آنچه باريك است ، باريك .9869.امام على عليه السلام :الكامل فى التاريخ:على عليه السلام ، بالاتر از ميانه بالا بود . ماهيچه هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك ، و ماهيچه هاى ساق پايش نيز ستبر و سرِ آنها باريك بود . از خوش سيماترين مردم بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى كرد و پُرتبسّم بود .9868.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين:گندمگون ، ميانه بالا و به كوتاهى نزديك تر بود . فربه شكم ، انگشتانش باريك ، ساعدهايش ستبر و ساق هايش باريك بود . چشمانش اندكى خمار ، ريشش زياد ، موى جلوى سرش ريخته و پيشانى اش بلند بود .9867.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الصحابة_ به نقل از ابو اسحاق _: پدرم گفت: پسرم! مى خواهى امير مؤمنان على را به تو نشان دهم؟

گفتم: آرى .

پس مرا بر سر دستانش بلند كرد و من ، مردى را ديدم كه موى سر و صورتش سفيد بود و موى جلوى سرش ريخته بود . فربه شكم و چهارشانه بود .9869.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از داوود بن عبد الجبّار از ابو اسحاق _: پدرم مرا روز جمعه به درون مسجد برد و بلندم كرد . پس على عليه السلام را ديدم كه بر منبر سخنرانى مى كند . سالخورده بود . موهاى جلوى سرش ريخته بود . بلند پيشانى و چهارشانه بود . ريشش سينه اش را پوشانده بود و چشمانش اندكى خمار بود .

به پدرم گفتم: پدر! اين كيست؟

گفت: اين ، على بن ابى طالب ، پسر عموى پيامبر خدا ، برادر پيامبر خدا ، وصىّ پيامبر خدا و امير مؤمنان است . .

ص: 108

9868.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن رزام بن سعد الضبّي :سَمِعتُ أبي يَنعَتُ عَلِيّا ، قالَ : كانَ رَجُلاً فَوقَ الرَّبعَةِ ، ضَخمَ المَنكِبَينِ ، طَويلَ اللِّحيَةِ وإن شِئتَ قُلتَ _ إذا نَظَرتَ إلَيهِ _ : هُوَ آدَمُ ، وإن تَبَيَّنتَهُ مِن قَريبٍ قُلتَ : أن يَكونَ أسمَرَ أدنى مِن أن يَكونَ آدَمَ . (1)9867.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :وقعة صفّين :كانَ عَلِيٌّ رَجُلاً دَحداحا (2) ، أدعَجَ العَينَينِ ، كَأَنَّ وَجهَهُ القَمَرُ لَيلَةَ البَدرِ حُسنا ، ضَخمَ البَطنِ ، عَريضَ المَسرُبَةِ (3) ، شَثنَ الكَفَّينِ ، ضَخمَ الكُسورِ ، كَأَنَّ عُنُقَهُ إبريقُ فِضَّةٍ ، أصلَعَ لَيسَ في رَأسِهِ شَعرٌ إلّا خِفافَ مِن خَلفِهِ ، لِمَنكِبَيهِ مُشاشٌ كَمُشاشِ السَّبُعِ الضّاري ، إذا مَشى تَكَفَّأَ بِهِ ومارَ (4) بِهِ جَسَدُهُ ، لَهُ سَنامٌ كَسَنامِ الثَّورِ ، لا تَبينُ عَضُدُهُ مِن ساعِدِهِ ، قَد اُدمِجَت إدماجا ، لَم يُمسِك بِذِراعِ رَجُلٍ قَطُّ إلّا أمسَكَ بِنَفَسِهِ فَلَم يَستَطِع أن يَتَنَفَّسَ. وهُوَ إلَى السُّمرَةِ ، أذلَفُ (5) الأنف ، إذا مَشى إلَى الحَربِ هَروَلَ ، وقَد أيَّدَهُ اللّهُ بِالعِزِّ وَالنَّصرِ . (6)9866.امام صادق عليه السلام :المناقب للخوارزمي عن محمّد بن حبيب البغدادي صاحب المحبّر_ في بَيانِ صِفاتِهِ عليه السلام _: آدَمُ اللَّونِ ، حَسَنُ الوَجهِ ، ضَخمُ الكَراديسِ . (7) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 26 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 366 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 23 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 115 الرقم 3789 .
2- .الدَّحْداح : القصير السمين (النهاية : ج 2 ص 103 «دحدح») .
3- .المَسرُبة : الشعرات التي تنبت في وسط الصدر إلى أسفل السُّرّة (المحيط في اللغة : ج 8 ص 312 «سرب») .
4- .مارَ الشيءُ : تحرّك وجاء وذهب كما تتكفّأ النخلة العَيْدانةُ (لسان العرب : ج 5 ص 186 «مور») .
5- .الذَّلَف : قِصرُ الأنف وانبطاحُه، وقيل : ارتفاع طرفه مع صِغر أرنبته (النهاية : ج 2 ص 165 «ذلف») .
6- .وقعة صفّين : ص 233 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 307 عن جابر وابن الحنفيّة ، كشف الغمّة : ج 1 ص 77 ؛ الاستيعاب : ج3 ص 218 الرقم 1875 ، ذخائر العقبى : ص109 كلّها نحوه وراجع الرياض النضرة : ج 3 ص 107 و 108 .
7- .المناقب للخوارزمي : ص 45 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 75 .

ص: 109

9865.امام على عليه السلام ( _ از دعاى آن حضرت به هنگام رو به رو شدن با دشمن د ) الطبقات الكبرى_ به نقل از رزام بن سعد ضبّى _: شنيدم كه پدرم على عليه السلام را توصيف مى كند و مى گويد: مردى بود بلندتر از ميانه بالا . شانه هايش ستبر و ريشش بلند بود و اگر [ از دور] به او مى نگريستى ، مى توانستى بگويى كه گندمگون است ، و اگر از نزديك در او دقّت مى كردى، مى گفتى: به سبزه از گندمگون، نزديك تر است.9864.امام على عليه السلام :وقعة صفّين:على عليه السلام ، ميانه بالا بود ، چشمانش درشت و سياه و چهره اش از زيبايى ، گويى ماه شبِ چهارده بود . شكمش فربه ، سينه اش پهن ، كف دستانش زِبر ، استخوان هايش ستبر و گردنش چون جام نقره بود . موهاى جلوى سرش ريخته بود و در سرش مويى نبود ، جز موهايى تُنُك در پشتِ سر .

استخوان هاىِ سرشانه او همچون شير ژيان بود . چون راه مى رفت ، مى خراميد و پيكرش روان مى شد . پشت گردنش به سانِ كوپال گاو نَر بود . بازويش از ساعدش قابل تشخيص نبود و كاملاً در هم پيچيده بود . مچ دست كسى را نگرفت ، جز آن كه نفسش بند آمد و تاب دم برآوردن نياورد .

به سبزه مى زد . بينى اش كوتاه و ظريف بود . هرگاه به سوى ميدان جنگ حركت مى كرد ، به شتاب مى رفت و خداوند ، او را با عزّت و نصرتش تأييد مى كرد .9863.امام على عليه السلام :المناقب ، خوارزمى_ به نقل از محمّد بن حبيب بغدادى (صاحب المحبّر) در بيان اوصاف على عليه السلام _: گندمگون ، خوش سيما و مفصل هايش ستبر بود . .

ص: 110

9862.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق عن مُدرك :رَأَيتُ عَليّا لَهُ وَفرَةٌ (1) ، وكانَ مِن أحسَنِ النّاسِ وَجها . (2)9861.امام على عليه السلام :نثر الدرّ :اِنصَرَفَ [عَلِيٌّ عليه السلام ] مِن صِفَّينَ وكَأَنَّهُ رَأسَهُ ولِحيَتَهُ قُطنَةٌ ، فَقيلَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لو غَيَّرتَ ، فَقالَ : إنَّ الخِضابَ زينَةٌ ، ونَحنُ قَومٌ مَحزونونَ (3) . (4)9866.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب عن ابن إسحاق وابن شهاب :أ نَّهُ كَتَبَ حِليَةَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام عَن ثَبيتٍ الخادِمِ عَلى عُمُرِهِ (5) ، فَأَخَذَها عَمرُو بنُ العاصِ ، فَزَمَّ بِأَنفِهِ (6) فَقَطَّعَها ، وكَتَبَ : إنَّ أبا تُرابٍ كانَ شَديدَ الاُدمَةِ ، عظيمَ البَطنِ ، حَمشَ السّاقَينِ ، ونَحوَ ذلِكَ ، فَلِذلِكَ وَقَعَ الخِلافُ في حِليَتِهِ . (7) .


1- .الوَفْرة : شَعر الرأس إذا وَصَل إلى شحمة الاُذن (لسان العرب : ج 5 ص 289 «وفر») .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 25 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 116 الرقم 3789 ، مقتل أميرالمؤمنين : ص 71 الرقم 61 وفيهما «يخطب» بدل «له وفرة».
3- .أقول : يمكن أن يقال إنّ حزنه من التحكيم وما جرى قبله ، وقال الشريف الرضي قدس سره : يريد وفاة رسول اللّه صلى الله عليه و آله (نهج البلاغة : ذيل الحكمة 473) .
4- .نثر الدرّ : ج 1 ص 307 وراجع نهج البلاغة : الحكمة 473 والرياض النضرة : ج 3 ص 108 .
5- .كذا في المصدر، وليس في بحار الأنوار : «على عمره» .
6- .زَمَّ بأنفه : إذا شَمَخَ وتكبّر (النهاية : ج 2 ص 314 «زمم») .
7- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 306، بحار الأنوار: ج 35 ص 2 ح 1 .

ص: 111

9676.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از مُدرِك _: على عليه السلام را ديدم كه موهايش بلند و از خوش سيماترينِ مردمان بود .9675.امام على عليه السلام :نثر الدرّ:على عليه السلام از صفين بازگشت ، در حالتى كه گويى [ موى] سر و ريشش پنبه است . پس به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! كاش [ آنها را] رنگ مى كردى .

فرمود: «حنا ، زينت است و ما قومى اندوه زده ايم» . (1)9679.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از ابن اسحاق و ابن شهاب _: ثبيت خادم ، در دوران زندگى امير مؤمنان ، [ وصف ]صورت و سيماى وى را نوشته بود . اين نوشته به دست عمرو بن عاص رسيد . پس روى در هم كشيد و آن را پاره پاره كرد و [ به جاى آن ]نوشت : «ابو تراب ، كاملاً گندمگون ، بزرگ شكم و ساقْ باريك بود» و از اين گونه چيزها . از اين رو ، در توصيفش اختلاف ايجاد شد . (2) .


1- .مى توان گفت كه اندوه امام عليه السلام ، به خاطر حَكميّت و ماجراهاى پيش از آن بوده است؛ گرچه سيّد رضى ، آن را اندوه وفات پيامبر خدا دانسته است .
2- .گفتنى است : علّت برخى اختلاف نقل ها و تحريفات در توصيف امام على عليه السلام ، از اين نقل ، فهميده مى شود . اين نقل ، نشان مى دهد كه دشمنان امام عليه السلام ، به تحريف واقعيت هاى تاريخى و شخصيت معنوى ايشان بَسنده نكرده ، مشخّصات ظاهرىِ آن امام بزرگوار را نيز به گونه اى ديگر جلوه داده اند . م .

ص: 112

الفصل الثّاني : النشأةرافق عليّ عليه السلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله منذ السنين الاُولى من عمره ؛ فقد عسرت الحياة على أبي طالب برهة ، وضاقت به الاُمور ، فاقترح رسول اللّه صلى الله عليه و آله على إخوة أبي طالب أن يأخذوا منه بعض أولاده إلى بيوتهم ؛ لتخفيف عب ء العيش عن كاهله . وشاءت إرادة اللّه تعالى أن يكون عليّ عليه السلام في بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فتولّى تربيته منذ نعومة أظفاره . وكان النبيّ صلى الله عليه و آله يحبّ هذا الطفل الصغير ؛ يضمّه إلى صدره ، ويُمِسّه عَرْفَه ، ويُلقمه الطعام ، ويرعى حياته لحظة لحظة ، وينفحه بالأنوار الإلهيّة المشعّة . وهكذا تربّى الإمام عليه السلام في حجر النبوّة ، وارتوى من منهل فضائلها الرائق ، وأمضى أيّامه ملازما لها ملازمة الظلّ لصاحبه . وحين سطعت القبسات الاُولى للوحي صدّق بالرسالة المحمّديّة موقنا ؛ إذ كانت روحه قد تواشجت هي وروح صاحبها . من هنا كان أوّل من صدّقه صلى الله عليه و آله . ونجد في الخطبة البليغة الرفيعة «القاصعة» أجمل تصوير لهذه الملازمة ، ولدور رسول اللّه صلى الله عليه و آله في تربيته وإعداده عليه السلام ، وحبِّه إيّاه ، واستنارةِ الإمام عليه السلام بهذه الملازمة . وهو ما تقرؤونه في سياق النصوص التي يشتمل عليها هذا الفصل .

.

ص: 113

فصل دوم : پرورش

فصل دوم : پرورشعلى عليه السلام از آغازين سال هاى زندگى ، همراه پيامبر خدا بود . روزگارى زندگى بر ابو طالب دشوار گشت و او در تنگناى معيشت قرار گرفت . پيامبر خدا پيشنهاد كرد كه برادران ابو طالب براى سبك كردن بار زندگى اش برخى از فرزندان او را به خانه هاى خود ببرند . تقدير الهى چنين رقم خورد كه على عليه السلام به خانه پيامبر خدا بيايد و از آغازين سال هاى زندگى ، پيامبر خدا ، تربيت او را به عهده گيرد . پيامبر صلى الله عليه و آله به اين كودك خردسال ، عشق مى ورزيد ، او را به سينه مى چسباند ، صورت خود را به او مى ساييد ، غذا بر دهانش مى نهاد ، لحظه لحظه زندگى اش را مى پاييد و انوار تابناك الهى را بر جان او مى تابانيد . بدين سان ، على عليه السلام در كنار پيامبر خدا رشد كرد و از چشمه سار زلال فضايل و والايى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله سيراب گشت و همگام و همراه با او روزگار گذرانيد ، و چون نخستين پرتو وحى تابيد ، او _ كه جانش پيوند ناگسستنى با جان پيامبر خدا يافته بود _ بدون هيچ ترديدى به رسالتش ايمان آورد و بدين سان ، او اوّلين مرد مؤمن شد . زيباترين تصوير از اين همگامى و همراهى و نقش پيامبر صلى الله عليه و آله در رشد و تربيت على عليه السلام و مهر و شفقت پيامبر خدا به على عليه السلام و چگونگى بهره ورى على عليه السلام از اين همراهى را ، آن بزرگوار ، خود در خطبه بلند و شكوهمند «قاصعه» رقم زده است كه در ضمن متونِ گزارش شده در اين فصل مى خوانيد .

.

ص: 114

9674.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كشف اليقين عن يزيد بن قعنب :وَلَدَت [فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ] عَلِيّا ولِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَلاثونَ سَنَةً ، فَأَحَبَّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُبّا شَديدا ، وقالَ لَها : اِجعَلي مَهدَهُ بِقُربِ فِراشي .

وكانَ صلى الله عليه و آله يَلي أكثَرَ تَربِيَتِهِ ، وكانَ يُطَهِّرُ عَلِيّا في وَقتِ غَسلِهِ ، ويوجِرُهُ (1) اللَّبَنَ عِندَ شُربِهِ ، ويُحَرِّكُ مَهدَهُ عِندَ نَومِهِ ، ويُناغيهِ في يَقظَتِهِ ، ويَجعَلُهُ عَلى صَدرِهِ . (2)9673.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة عن الحسين بن زيد بن عليّ بن الحسين عليهما السلام :سَمِعتُ زَيدا _ أبي _ يَقولُ : كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَمضَغُ اللَّحمَةَ وَالتَّمرَةَ حَتّى تَلينَ ، ويَجعَلُهُما في فَمِ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ صَغيرٌ في حِجْرِهِ . (3)9672.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف :قالوا : كانَ أبو طالِبٍ قَد أقَلَّ وأقتَرَ ، فَأَخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا لِيُخَفِّفَ عَنهُ مُؤنَتَهُ ، فَنَشَأَ عِندَهُ . (4)9671.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن ابن سلّام :لَمّا أمعَرَ (5) أبو طالِبٍ قالَت بَنو هاشِمٍ : دَعنا فَليَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنّا رَجُلاً مِن وُلدِكَ ، قالَ : اِصنَعوا ما أحبَبتُم إذا خَلَّيتُم لي عَقيلاً . فَأَخَذَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا ، فَكانَ أوَّلَ مَن أسلَمَ مِمَّن يَلتَفُّ عَلَيهِ حيطانُهُ مِنَ الرِّجالِ . (6)9670.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين عن زيد بن عليّ :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ عَلِيّا مِن أبيهِ وهُوَ صَغيرٌ في سَنَةٍ (7) أصابَت قُرَيشا وقَحطٍ نالَهُم ، وأخَذَ حَمزَةُ جَعفرا ، وأخَذَ العَبّاسُ طالِبا ؛ لِيَكفوا أباهُم مُؤنَتَهُم ، ويُخَفِّفوا عَنهُ ثِقلَهُم ، وأخَذَ هُوَ عَقيلاً لِمَيلِهِ كانَ إلَيهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِختَرتُ مَنِ اختارَ اللّهُ لي عَلَيكُم ؛ عَلِيّا . (8) .


1- .وَجَرْته الدواءَ : جعلته في فِيه (لسان العرب : ج 5 ص 279 «وجر») .
2- .كشف اليقين : ص 32 ح 12 .
3- .شرح نهج البلاغة : ج13 ص 200 ؛ بحار الأنوار : ج 38 ص 323.
4- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 346 .
5- .أمْعَرَ : افتقر (النهاية : ج 4 ص 342 «معر») .
6- .تاريخ دمشق : ج 26 ص 283 ، مجالس ثعلب : ج 1 ص 29 وفيه «خبطاته» بدل «حيطانه» .
7- .السَّنَة : الجَدْب ، يقال : أخذتْهم السَّنة : إذا أجدَبوا واُقحِطوا (النهاية : ج 2 ص 413 «سنه») .
8- .مقاتل الطالبيّين : ص 41 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 15 نحوه .

ص: 115

9669.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كشف اليقين_ به نقل از يزيد بن قعنب _: فاطمه بنت اسد ، على عليه السلام را به دنيا آورد ، در حالى كه پيامبر خدا سى سال داشت . پيامبر خدا به او محبّت شديدى پيدا كرد و به فاطمه فرمود: «گهواره او را نزديك بستر من قرار بده» .

تربيت على عليه السلام را بيشتر ، پيامبر خدا به عهده داشت . او را هنگام شستنش مى شست و به وى شير مى نوشاندْ . در خواب ، گهواره اش را مى جنباند و در بيدارى، او را مى خندانْد و بر سينه اش مى نهاد .9668.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة_ به نقل از حسين بن زيد بن على بن حسين عليهما السلام _: از پدرم زيد شنيدم كه مى گفت: پيامبر خدا ، گوشت و خرما را مى جويد تا نرم شود و در دهان على عليه السلام مى نهاد ، در حالى كه او خردسال و در دامانش بود .9674.عنه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف:گفتند ابو طالب ، نادار و تنگ دست شده است . پس پيامبر خدا ، على عليه السلام را گرفت تا از هزينه او بكاهد . از اين رو ، على عليه السلام ، نزد او پرورش يافت.9673.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابن سلّام _: چون ابو طالبْ نادار شد ، بنى هاشم گفتند: بگذار هريك از مردان ما يكى از پسرانت را بگيرد .

ابو طالب گفت: عقيل را برايم بگذاريد و هركار دوست داريد ، بكنيد .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را گرفت و او نخستين نفر در ميان اطرافيان پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه اسلام آورد .9672.عنه صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از زيد بن على _: در سالى كه قريش دچار خشك سالى و قحطى شدند ، پيامبر خدا ، على عليه السلام را كه خردسال بود ، از پدرش گرفت و حمزه ، جعفر را و عبّاس ، طالب را تا هزينه زندگى پدرشان را كفايت كنند و بارش را سَبُك گردانند و ابو طالب ، خود ، عقيل را به سبب علاقه اى كه به او داشت ، نگه داشت . پس پيامبر خدا فرمود : «من كسى را برگزيدم كه خدا برايم برگزيد : على را» . .

ص: 116

9671.عنه صلى الله عليه و آله :المستدرك على الصحيحين عن مجاهد بن جبر أبي الحجّاج :كانَ مِن نِعَمِ اللّهِ عَلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ما صَنَعَ اللّهُ لَهُ وأرادَهُ بِهِ مِنَ الخَيرِ ؛ أنَّ قُرَيشا أصابَتهُم أزمَةٌ شَديدَةٌ ، وكانَ أبو طالِبٍ في عِيالٍ كَثيرٍ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَمِّهِ العَبّاسِ _ وكانَ مِن أيسَرِ بَني هاشِمٍ : يا أبَا الفَضلِ ، إنَّ أخاكَ أبا طالِبٍ كَثيرُ العِيالِ ، وقَد أصابَ النّاسَ ما تَرى مِن هذِهِ الأَزمَةِ ، فَانطَلِق بِنا إلَيهِ نُخَفِّف عَنهُ مِن عِيالِهِ ؛ آخُذُ مِن بَنيهِ رَجُلاً ، وتَأخُذُ أنتَ رَجُلاً ، فَنَكفُلُهُما عَنهُ . فَقالَ العَبّاسُ : نَعَم .

فَانطَلَقا حَتّى أتَيا أبا طالِبٍ ، فَقالا : إنّا نُريدُ أن نُخَفِّفَ عَنكَ مِن عِيالِكَ حَتّى تَنكَشِفَ عَنِ النّاسِ ما هُم فيهِ ، فَقالَ لَهُما أبو طالِبٍ : إذا تَرَكتُما لي عَقيلاً فَاصنَعا ما شِئتُما .

فَأَخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا فَضَمَّهُ إلَيهِ ، وأخَذَ العَبّاسُ جَعفرا فَضَمَّهُ إلَيهِ . فَلَم يَزَل عَلِيٌّ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى بَعَثَهُ اللّهُ نَبِيّا ، فَاتَّبَعَهُ وصَدَّقَهُ ، وأخَذَ العَبّاسُ جَعفرا ، ولَم يَزَل جَعفَرٌ مَعَ العَبّاسِ حَتّى أسلَمَ وَاستَغنى عَنهُ . (1)9670.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَتِهِ المُسَمّاةِ بِالقاصِعَةِ _: أنَا وَضَعتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلاكِلِ (2) العَرَبِ ، وكَسَرتُ نَواجِمَ (3) قُرونِ رَبيعَةَ ومُضَرَ ، وقَد عَلِمتُم مَوضِعي مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالقَرابَةِ القَريبَةِ ، وَالمَنزِلَةِ الخَصيصَةِ ؛ وَضَعَني في حِجرِهِ وأنَا وَلَدٌ يَضُمُّني إلى صَدرِهِ ، ويَكنُفُني في فِراشِهِ ، ويُمِسُّني جَسَدَهُ ، ويُشِمُّني عَرفَهُ (4) ، وكان يَمضَغُ الشَّيءَ ثُمَّ يُلقِمُنيهِ ، وما وَجَدَ لي كَذبَةً في قَولٍ ، ولا خَطلَةً (5) في فِعلٍ .

ولَقَد قَرَنَ اللّهُ بِهِ صلى الله عليه و آله مِن لَدُن أن كانَ فَطيما أعظَمَ مَلَكٍ مِن مَلائِكَتِهِ ؛ يَسلُكُ بِهِ طَريقَ المَكارِمِ ، ومَحاسِنَ أخلاقِ العالَمِ ، لَيلَهُ ونَهارَهُ . ولَقَد كُنتُ أتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصيلِ (6) أثَرَ اُمِّهِ ، يَرفَعُ لي في كُل يَومٍ من أخلاقِهِ عَلَما ، ويأمُرُني بِالاِقتِداءِ بِهِ . ولَقَد كانَ يُجاوِرُ في كُلِّ سَنَةٍ بِحِراءَ ، فَأَراهُ ولا يَراهُ غَيري . ولَم يَجمَع بَيتٌ واحِدٌ يَومَئِذٍ فِي الإِسلامِ غَيرَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَديجَةَ وأنَا ثالِثُهُما ، أرى نورَ الوَحيِ وَالرِّسالَةِ ، وأشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ . (7) .


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 666 ح 6463 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 262 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 313 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 484 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 1 ص 136 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 2 ص 162 ، المناقب للخوارزمي : ص 51 ح 14 ، البداية والنهاية : ج 3 ص 25 والأربعة الأخيرة نحوه ؛ علل الشرائع : ص 169 ح 1 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 179 ، إعلام الورى : ج 1 ص 105 كلاهما نحوه ، روضة الواعظين : ص 98 .
2- .الكَلْكَل : الصدر من كلّ شيء (لسان العرب : ج 11 ص 596 «كلل»)، وهو هنا كناية عن الأكابر .
3- .نَجَم النبتُ : إذا طَلَع ، وكلّ ما طَلَع وظَهَر فقد نجم (النهاية : ج 5 ص 24 «نجم») .
4- .العَرْف : الريح الطَّيِّبة (النهاية : ج 3 ص 217 «عرف») .
5- .خَطِلَ : أخطأ (المصباح المنير : ص 174 «خطل») .
6- .الفَصيل : ولد الناقة إذا فُصِل عن اُمّه (لسان العرب : ج 11 ص 522 «فصل») .
7- .نهج البلاغة : الخطبة 192 .

ص: 117

9669.عنه صلى الله عليه و آله :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از مجاهد بن جبر ابو حجّاج _: از نعمت هاى خداوند بر على بن ابى طالب عليه السلام ، چيزى بود كه خدا برايش پيش آورد و حالت نيكويى بود كه او برايش اراده كرد .

قريش به قحطى شديدى دچار شدند و ابو طالب ، نانخورهاى فراوانى داشت . پس پيامبر خدا به عمويش عبّاس كه از توانگران بنى هاشم بود ، فرمود : «اى ابو الفضل! برادرت ابو طالب ، عيالوار است و مى بينى كه از اين قحطى چه به مردم رسيده است . پس بيا تا عائله ابو طالب را سبُك كنيم . من يكى از پسرانش را مى گيرم و تو نيز يكى را و سرپرستى شان را به عهده مى گيريم» .

عبّاس ، موافقت كرد . برخاستند و به نزد ابو طالب آمدند و گفتند: ما مى خواهيم عائله ات را سبك كنيم تا آن گاه كه مردم از اين سختى به درآيند .

ابو طالب به آنها گفت: اگر عقيل را براى من مى نهيد ، هركارى كه مى خواهيد ، بكنيد .

پس پيامبر خدا ، على عليه السلام را گرفت و با خود برد و عبّاس ، جعفر را . پس على عليه السلام همواره با پيامبر خدا بود تا خداوند ، وى را به پيامبرى برانگيخت و على عليه السلام ، وى را پيروى و تصديق كرد ؛ و عبّاس ، جعفر را گرفت و جعفر ، همواره با عبّاس بود تا آن كه مسلمان و از او بى نياز شد .9721.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در خطبه اى به نام «قاصعه» _: من در كودكى ، سران عرب را به خاك افكنده ام و سركردگان تيره هاى ربيعه و مُضَر را در هم شكسته ام .

شما موقعيت مرا نزد پيامبر خدا به سبب خويشاوندى نزديك و منزلت ويژه ام مى دانيد . به گاه كودكى ام مرا در دامنش مى نهاد و به سينه اش مى چسبانْد ، و در بستر خويش جايم مى داد ، و مرا به تن خويش مى سود ، و بوى خوشش را به [مشام ]من مى رسانْد ، و غذا را مى جويد و لقمه لقمه در دهانم مى نهاد . از من نه سخن دروغى شنيد و نه كار خطايى ديد .

بى ترديد ، خداوند از همان اَوانِ از شير گرفته شدنِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، بزرگ ترين فرشته را از ميان فرشتگانش شب و روز ، همراه او ساخت تا راه بزرگوارى و محاسن اخلاقى جهان را بپيمايد و من هماره در پى او بودم ، همچون بچّه شتر از شير گرفته شده در پىِ مادرش . هر روز از اخلاق خود ، نشانه اى برايم بر پا مى داشت و مرا به پيروى اش وا مى داشت .

او هر سال در غار حرا به خلوت مى نشست كه من ، او را مى ديدم و كس ديگرى او را نمى ديد . در آن روزگار ، اسلام به خانه اى راه نيافته بود ، جز خانه اى كه پيامبر خدا و خديجه در آن بودند و من ، سومين آنان بودم . نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را مى شنيدم . .

ص: 118

9710.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ مِن كتابِهِ للأشتَرِ حينَ وَلاّهُ مِصرَ _ ) السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق :كانَ مِمّا أنعَمَ اللّهُ بِهِ عَلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ أ نَّهُ كانَ في حِجرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَبلَ الإِسلامِ . (1)9709.امام صادق عليه السلام ( _ درباره آيه «گويند : اى پروردگار ما! بد بختيمان ) شرح نهج البلاغة عن الفضل بن عبّاس :سَأَلتُ أبي عَن وُلدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الذُّكورِ ، أيُّهُم كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَهُ أشَدَّ حُبّا ؟ فَقالَ : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقُلتُ لَهُ : سَأَلتُكَ عَن بَنيهِ ! فَقالَ : إنَّهُ كانَ أحَبَّ إلَيهِ مِن بَنيهِ جَميعا وأرأَفَ ، ما رَأَيناهُ زايَلَهُ يَوما مِنَ الدَّهرِ مُنذُ كانَ طِفلاً ، إلّا أن يَكونَ في سَفَرٍ لِخَديجَةَ ، وما رَأَينا أبا أبَرَّ بِابنٍ مِنهُ لِعَلِيٍّ ، ولَا ابنا أطوَعَ لِأَبٍ مِن عَلِيٍّ لَهُ ... .

ورَوى جُبَيرُ بنُ مُطعِمٍ قالَ : قالَ أبي مُطعِمُ بنُ عَدِيٍّ لَنا ونَحنُ صِبيانٌ بِمَكَّةَ : أ لا تَرَونَ حُبَّ هذَا الغُلامِ _ يَعني عَلِيّا _ لِمُحَمَّدٍ وَاتِّباعَهُ لَهُ دونَ أبيهِ ؟ ! وَاللّاتِ وَالعُزّى ! لَوَدِدتُ أنَّهُ (2) ابني بِفِتيانِ بَني نَوفَلٍ جَميعا ! (3) .


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 262 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 312 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 1 ص 136 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 89 الرقم 3789 وفيه «رُبّي في حِجْر» ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 2 ص 161 ، المناقب للخوارزمي : ص 51 ح 13 ، البداية والنهاية : ج 3 ص 24 ؛ روضة الواعظين : ص 98 .
2- .في المصدر: «أن» ، والتصحيح من بحار الأنوار .
3- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص201 ؛ بحار الأنوار : ج38 ص324.

ص: 119

9708.امام صادق عليه السلام ( _ بعد از ذكر دعايى _ ) السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق _: از جمله نعمت هايى كه خداوند به على بن ابى طالب عليه السلام داد ، آن بود كه پيش از اسلام ، تحت سرپرستى پيامبر خدا بود .9707.امام صادق عليه السلام ( _ درباره كسى كه سوره «كافرون» و «اخلاص» را در نما ) شرح نهج البلاغة_ به نقل از فضل بن عبّاس _: از پدرم پرسيدم : كدام يك از پسران پيامبر خدا نزدش عزيزتر بودند؟

گفت: على بن ابى طالب .

گفتم: از تو درباره پسرانش پرسيدم !

گفت: او برايش محبوب تر و عزيزتر از همه پسرانش بود . ما از همان كودكى نديديم كه روزى از وى جدا شود ، مگر در سفر براى خديجه ، و ما در احسان پدر به پسر ، همچون او به على عليه السلام ، و در فرمانبردارى پسر از پدر ، همچون على عليه السلام از پيامبر خدا نديديم .

و جبير بن مطعم روايت كرده است: پدرم مطعم بن عدى به ما بچّه هاى مكّه گفت: شما نمى بينيد محبّت اين پسر (يعنى على عليه السلام ) را به محمّد و فرمانبردارى اش را از او كه حتّى بيشتر از پدرش است؟! به لات و عزّى سوگند ، دوست داشتم به جاى همه جوانان بنى نوفل ، او پسرم باشد . .

ص: 120

راجع : ج 8 ص 98 (خيرة اللّه ) .

.

ص: 121

ر . ك : ج 8 ص 99 (برگزيده خدا) .

.

ص: 122

الفصل الثالث : الزواج3 / 1تَزويجُهُ فاطِمَةَ بِنتَ رَسولِ اللّهِهاجر رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى المدينة بعد ثلاث عشرة سنة مليئة بالعناء والمشقّة والمصائب المريرة من أجل تبليغ الرسالة ، وأرسى دعائم الحكومة الإسلاميّة هناك . وكان عليّ عليه السلام معه صلى الله عليه و آله منذ الأيّام الاُولى للرسالة . وكان في السنة الاُولى من الهجرة ابن أربع وعشرين سنة؛ فلابدّ له من الزواج وبدء الحياة المشتركة. وكانت الزهراء عليها السلام قد بلغت يومئذٍ التاسعة من عمرها (1) . وهي بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ولها منزلتها الرفيعة الزاخرة بالفضائل الإنسانيّة ، والخصائص الملكوتيّة السامية . وقد أثنى عليها أبو ها مرارا ، وسمّاها بضعته . وكان موقع النبيّ صلى الله عليه و آله في زعامة الاُمّة من جهة ، وشخصيّة الزهراء عليها السلام من جهة اُخرى ، عاملَين مشجّعين لكثير من الصحابة _ بخاصّة من كان يفكّر منهم بمستقبله عبر هذه الأواصر _ على التقدّم لخطوبة الزهراء عليها السلام . بيد أنّ أباها كان يرفض رفضا قاطعا ، ويصرّح أحيانا بأنّه ينتظر فيها قضاء اللّه . (2) واقترح على الإمام عليّ عليه السلام عدد من الصحابة الموالين له أن يتقدّم لخطوبتها عليها السلام . وكان قلب الإمام طافحا بالإيمان ، وصدره مفعما بحبّ اللّه ، لكنّه خالي الوفاض من الدراهم والدنانير . فتوجّه تلقاء البيت النبويّ ، ومنعته الهيبة النبويّة من الكلام، وكان ينظر مرّةً إلى النبيّ صلى الله عليه و آله نظرة مليئة بالحياء ، واُخرى إلى الأرض . فأنطقه النبيّ صلى الله عليه و آله من خلال بعض التمهيدات، ولمّا تكلّم قال له : أ معك شيء ؟ والجواب واضح! أمّا فاطمة ، فهل لها كُف ء غير عليّ ؟ ! وتحقّق الأمر الإلهيّ ، كما أشار إليه النبيّ الأعظم (3) وبدأ هذان العظيمان حياتهما المشتركة في السنة الاُولى من الهجرة 4 بمهرٍ قليل (4) ، ومراسم بسيطة (5) ، وجهاز أكثر بساطة (6) . وهكذا ولد أعظم بيت في التاريخ ، وبدأت أبهى حياة مشتركة . وتكوّن في جوار بيت النبيّ صلى الله عليه و آله بيت صغير هو أكبر من التاريخ كلّه ، وكان مغبط أهل السماوات والأرض حقّا ! وكان منهل الفضائل والمكارم ، والعشق ، والإيمان ، والإيثار ، والجهاد ، وبساطة العيش ، بل كان يناطح السماء علوّا ورفعة . أمّا سيّده _ راهب الليل المتهجِّد في جوفه _ فقد كان ليث الوغى ، لا تكاد تبرأ جراحه بعدُ حتى يخوض حربا اُخرى . وكان عليه السلام أشجع المقاتلين ، وأعظمهم منازلة للأقران . وأمّا صاحبته فقد كانت السيّدة الرزينة الصبور ، حملت عب ء الحياة ، ورضيت بأقلّ الإمكانات . وكانت تضمّد جراح بعلها وأبيها (7) ، حتى عبّر عنها رسول اللّه صلى الله عليه و آله تعبيرا لطيفا ، فقال : «فاطِمَةُ اُمُّ أبيها» . (8) وكانت الثمرة الاُولى لهذا الزواج الإلهي هو الإمام الحسن عليه السلام الذي ولد في السنة الثالثة من الهجرة (9) ، والثانية هو الإمام الحسين عليه السلام الذي ولد فيالسنة الرابعة منها (10) ، ثمّ ولدت بعدهما زينب واُمّ كلثوم ، وآخرهم هو المحسن الذي اُجهض شهيدا . (11)

.


1- .الكافي : ج 8 ص 340 ح 536 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 130 ، ولمزيد الاطّلاع على ولادتها في السنة الخامسة بعد البعثة راجع : الكافي: ج 1 ص 457 و ص 458 وإعلام الورى: ج 1 ص 290 وكشف الغمّة : ج 2 ص 75 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 19 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 30 .
3- .المعجم الكبير : ج 10 ص 156 ح 10305 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 125 ح 8494 ، ذخائر العقبى: ص 70؛ الكافي : ج 1 ص 460 ح 8 وج 5 ص 568 ح 54 ، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج 3 ص 393 ح 4382، عيون أخبار الرضا: ج 1 ص 225 ح 3 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 445 ح 1528 ، الأمالي للطوسي : ص 40 ح 44 و 45 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 41 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 174 ح 603 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 383 ح 14350 _ 14352 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 246 ح 466 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 20 و 21 ، تهذيب الكمال : ج 35 ص 249 الرقم 7899 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 127 الرقم 8498 ؛ الكافي : ج 5 ص 379 ح 5 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 401 ح 4402 ، مسند زيد : ص 303 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 351 ، روضة الواعظين : ص 162 .
5- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 23 ؛ الأمالي للطوسي : ص 42 ح 45 .
6- .سنن النسائي : ج 6 ص 135 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 183 ح 643 ، المستدرك على الصحيحين: ج 2 ص 202 ح 2755 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 23 ، ذخائر العقبى : ص 75 و 76 ؛ الأمالي للطوسي : ص 40 ح 45 .
7- .الإرشاد : ج 1 ص 89 ، إعلام الورى : ج 1 ص 378 ؛ المغازي : ج 1 ص 249 .
8- .وربّما كنّيت «اُمّ أبيها» ، لهذا الاعتبار ، راجع تهذيب الكمال : ج 35 ص 247 الرقم 7899 ومقاتل الطالبيّين : ص 57 والاستيعاب : ج 4 ص 452 الرقم 3491 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 357 .
9- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 537 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 246 الرقم 47 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 4 ص 33 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 167 و 168 و 173 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 560 الرقم 1490 وفيه «في السنة الرابعة» .
10- .مروج الذهب : ج 2 ص 295 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 115 و ص 121 ، الاستيعاب : ج 1 ص 442 الرقم 574 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 27 .
11- .معاني الأخبار : ص 206 ، الاحتجاج : ج 1 ص 212 ح 38 ، الاختصاص : ص 185 ، إثبات الوصيّة : ص 155 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 358 .

ص: 123

فصل سوم : ازدواج

3 / 1 ازدواج با فاطمه دختر پيامبر

فصل سوم : ازدواج3 / 1ازدواج با فاطمه دختر پيامبرپيامبر خدا ، پس از سيزده سال سختكوشى ، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارى ها ، شكنجه ها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنياد نهاد . على عليه السلام از آغازين روزهاى رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت ، 24 سال داشت . او بايد ازدواج مى كرد و زندگانى مشترك را آغاز مى كرد . فاطمه عليها السلام نُه ساله است . او دختر پيامبر خداست و در جايگاهى بلند از فضايل انسانى و ويژگى هاى والاى ملكوتى ، كه پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است . موقعيت پيامبر صلى الله عليه و آله در جايگاه زعامت امّت از يك سوى ، و شخصيت والاى فاطمه عليها السلام از سوى ديگر ، زمينه اى بود تا كسانِ بسيارى _ بويژه آنان كه از اين گونه پيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند _ ، به خواستگارى بروند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، يكسر جواب رد مى داد و گاه ، تصريح مى كرد كه منتظر «قضاى الهى» است . برخى از دوستان على عليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وى پيشنهاد كردند كه به خواستگارى فاطمه عليها السلام برود . على عليه السلام ، قلبى دارد سرشار از ايمان و سينه اى آكنده از عشق ؛ امّا دستانى تهى و پيراسته از درهم و دينار . على عليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت ، شكوه و عظمت پيامبر خدا ، او را از سخن گفتن باز داشت . با چشمانى آميخته با آزرم ، نگاهى به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و نگاهى ديگر به زمين . پيامبر صلى الله عليه و آله با تمهيداتى على عليه السلام را به سخن گفتن وا داشت ، و چون على عليه السلام سخن گفت ، فرمود : «چيزى در زندگى دارى؟» . جواب ، معلوم بود ؛ امّا مگر فاطمه عليها السلام را همسانى جز على عليه السلام و همسرى لايق جز او بود؟! ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا : امر الهى) تحقّق يافت و آن دو بزرگوار ، زندگانى مشترك را در اوّلين سال هجرت ، (1) با مهريه اى بسيار اندك و مراسمى بس ساده و جهيزيه اى ساده تر آغاز كردند و بدين سان ، شكوهمندترين خانه و نقش آفرين ترين زندگانى مشترك در تاريخ اسلام ، رقم خورد . در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله ، خانه اى خُرد _ كه به راستى از همه تاريخ ، بزرگ تر و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود _ ، بر پا شد . اين خانه ، سرچشمه فضيلت ها ، مكرمت ها ، عشق ، ايمان ، ايثار ، جهاد ، ساده زيستى ، . . . بود و به راستى خانه اى بود كه سر بر عرش مى ساييد . على عليه السلام ، اين پارساى شب و زمزمه گر خلوت هاى آن ، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخم هاى نشسته بر پيكرش التيام نيافته ، در جنگى ديگر حاضر بود و رزم آورترين و بزرگ ترين هماوردجوىِ ميدان . و فاطمه عليها السلام ، آرام و پرشكيب ، بار زندگى را بر دوش داشت ، با كم ترين امكانات مى ساخت ، زخم هاى همسر و پدر را مى شست و افزون بر همسرى على عليه السلام ، به تعبير لطيف پيامبر خدا ، «براى پدر ، مادرى مى كرد» . (2) اوّلين ثمر اين پيوند الهى ، به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود كه حسن عليه السلام نام گرفت . و دومين آن ، حسين عليه السلام بود كه در سال چهارم به دنيا آمد . زينب و امّ كلثوم عليهما السلام پس از برادرها پاى به دنيا گذاردند و آخرين آنها ، محسن ، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد .

.


1- .از منابع تاريخى استفاده مى شود كه ميان عقد و زفاف على عليه السلام با فاطمه عليها السلام ، مدّتى فاصله شده و عقد ، اندكى پس از رسيدن به مدينه و زفاف ، پس از جنگ بدر بوده است و توجّه به اين نكته مى تواند تعارض ميان روايت هاى موجود را حل نمايد .
2- .شايد بدين جهت ، يكى از كنيه هاى ايشان ، «اُمّ أبيها» است .

ص: 124

. .

ص: 125

. .

ص: 126

. .

ص: 127

. .

ص: 128

9691.امام باقر عليه السلام :سنن النسائي عن بريدة :خَطَبَ أبو بَكرٍ وعُمَرُ فاطِمَةَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّها صَغيرَةٌ . فَخَطَبَها عَلِيٌّ، فَزَوَّجَها مِنهُ . (1)9690.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن علباء بن أحمر اليشكري :إنَّ أبا بَكرٍ خَطَبَ فاطِمَةَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا أبا بَكرٍ ، أنتَظِرُ بِهَا القَضاءَ . فَذَكَرَ ذلِكَ أبو بَكرٍ لِعُمَرَ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ : رَدَّكَ يا أبا بَكرٍ .

ثُمَّ إنَّ أبا بَكرٍ قالَ لِعُمَرَ : اُخطُب فاطِمَةَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَخَطَبَها ، فَقالَ لَهُ مِثلَ ما قالَ لِأَبي بَكرٍ : أنتَظِرُ بِها القَضاءَ . (2)9689.امام باقر عليه السلام :الطبقات الكبرى عن عطاء :خَطَبَ عَلِيٌّ فاطِمَةَ ، فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ عَلِيّا يَذكُرُكِ ! فَسَكَتَت ، فَزَوَّجَها . (3)9691.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ أمَرَني أن اُزَوِّجَ فاطِمَةَ مِن عَلِيٍّ. (4)9690.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم أتَزَوَّجُ فيكُم واُزَوِّجُكُم ، إلّا فاطِمَةَ فَإِنَّ تَزويجَها نَزَلَ مِنَ السَّماءِ . (5) .


1- .سنن النسائي : ج 6 ص 62 ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 181 ح 2705 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 614 ح 1051 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 228 ح123 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 19 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 30 نحوه .
3- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 20 ، ذخائر العقبى : ص 69 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 365 .
4- .المعجم الكبير : ج 10 ص 156 ح 10305 عن عبد اللّه بن مسعود ، ذخائر العقبى : ص 70 عن أنس ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 350 عن الإمام الرضا عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وعن عبد اللّه بن مسعود وعن أنس بن مالك .
5- .الكافي : ج 5 ص 568 ح 54 عن أبان بن تغلب عن الإمام الباقر عليه السلام ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 393 ح 4382 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 445 ح 1528 .

ص: 129

9689.عنه عليه السلام :سنن النسائى_ به نقل از بريده _: ابو بكر و عمر ، از فاطمه عليها السلام خواستگارى كردند ؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او كوچك است» . سپس على عليه السلام از او خواستگارى كرد و پيامبر خدا ، او را به ازدواجش درآورد .9688.امام باقر عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از علباء بن احمر يشكرى _: ابو بكر ، فاطمه عليها السلام را از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستگارى كرد ؛ امّا پيامبر خدا فرمود : «اى ابو بكر! منتظر تقدير الهى هستم» .

ابو بكر ، اين را براى عمر باز گفت . عمر بدو گفت: اى ابو بكر! تو را رد كرده است .

ابو بكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگارى كن . او خواستگارى كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او همانى را گفت كه به ابو بكر گفته بود : «منتظر تقدير الهى هستم» .9687.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى_ به نقل از عطا _: على عليه السلام ، از فاطمه عليها السلام خواستگارى كرد . پس پيامبر خدا به فاطمه عليها السلام فرمود : «على تو را ياد مى كند!» .

فاطمه عليها السلام ساكت ماند . پس پيامبر خدا ، او را به ازدواج [على عليه السلام ] درآورد .9686.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم .9685.امام على عليه السلام ( _ درباره آيه: «و براى تقرّب به او وسيله جوييد» _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من هم انسانى مانند شما هستم ، از شما زن مى گيرم و به شما زن مى دهم ، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان نازل شده است . .

ص: 130

9684.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام _: وَاللّهِ ما ألَوتُ (1) أن اُزَوِّجَكِ خَيرَ أهلي . (2)9688.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :يا فاطِمَةُ ، أما إنّي ما ألَّيتُ أن أنكَحتُكِ خَيرَ أهلي . (3)9687.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام _: فَما ألَوتُكِ في نَفسي وقَد أصَبتُ لَكِ خَيرَ أهلي . (4)9686.عنه عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :لَولا أنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام لِفاطِمَةَ ، ما كانَ لَها كُفوٌ عَلى ظَهرِ الأَرضِ مِن آدَمَ ومَن دونَهُ . (5)9685.عنه عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «و ابْتَغُوا إلَيهِ الوَس ) الإمام عليّ عليه السلام :قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، لَقَد عاتَبَتني رِجالٌ مِن قُرَيشٍ في أمرِ فاطِمَةَ عليها السلام وقالوا : خَطَبناها إلَيكَ فَمَنَعتَنا ، وزَوَّجتَ عَلِيّا ، فَقُلتُ لَهُم : وَاللّهِ ما أنَا مَنَعتُكُم وزَوَّجتُهُ ، بَلِ اللّهِ تَعالى مَنَعَكُم وزَوَّجَهُ ، فَهَبَطَ عَلَيَّ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ يَقولُ : لَو لَم أخلُق عَلِيّا لَما كانَ لِفاطِمَةَ ابنَتِكَ كُفوٌ عَلى وَجهِ الأَرضِ ؛ آدَمُ فَمَن دونَهُ . (6)9684.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لَمّا أدرَكَت فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُدرَكَ النِّساءِ ، خَطَبَها أكابِرُ قُرَيشٍ مِن أهلِ الفَضلِ وَالسّابِقَةِ فِي الإِسلامِ وَالشَّرَفِ وَالمالِ ، وكانَ كُلَّما ذَكَرَها رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أعرَضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنهُ بِوَجهِهِ ، حَتّى كانَ الرَّجُلُ مِنهُم يَظُنُّ في نَفسِهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ساخِطٌ عَلَيهِ ، أو قَد نَزَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيه وَحيٌ مِنَ السَّماءِ . (7) .


1- .ألا الرجلُ وألَّى : إذا قصَّر وترك الجُهد (لسان العرب : ج 14 ص 41 «ألا») .
2- .خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 233 ح 125 عن ابن عبّاس ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 24 عن اُمّ أيمن وراجع كنز العمّال : ج 11 ص 605 ح 32926 والكافي : ج 5 ص 378 ح 6 .
3- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 24 عن عكرمة ، كنز العمّال : ج 11 ص 606 ح 32930 .
4- .المعجم الكبير : ج 22 ص 412 ح 1022 ، كنز العمّال : ج 11 ص 606 ح 32928، كفاية الطالب : ص 306 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 371 وفيهما «ولقد أصبت بك القدر وزوّجتك خير أهلي» بدل «أصبت لك خير أهلي» ، شرح الأخبار : ج 2 ص 358 ح 713 نحوه وكلّها عن ابن عبّاس .
5- .الكافي : ج 1 ص 461 ح 10 عن يونس بن ظبيان ، تهذيب الأحكام : ج 7 ص 470 ح 1882 عن المفضّل ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 393 ح 4383 وفيه «خلق فاطمة لعليّ» بدل «خلق أمير المؤمنين عليه السلام لفاطمة» ، الأمالي للطوسي : ص 43 ح 46 وفيه «على الأرض» بدل «على ظهر الأرض ...» ، بشارة المصطفى : ص 267 وفيه «من الأرض» بدل «على ظهر الأرض ...» وكلاهما عن يونس بن ظبيان .
6- .عيون أخبار الرضا : ج 1 ص 225 ح 3 عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .
7- .المناقب للخوارزمي : ص 343 ح 364 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 353 .

ص: 131

9683.علل الشرائع ( _ به نقل از ابو سعيد خدرى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به فاطمه عليها السلام _: به خدا سوگند ، در اين كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم ، كوتاهى نكردم!9682.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى فاطمه! آگاه باش كه براى اين كه تو را به همسرى بهترينِ خاندانم درآورم ، از هيچ كوششى فروگذار نكردم!9681.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به فاطمه عليها السلام _: به جان و دل كوشيدم و از هيچ تلاشى فروگذار نكردم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم .9680.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :_ تبارك و تعالى _اگر خداوند امير مؤمنان عليه السلام را براى فاطمه عليها السلام نيافريده بود ، براى او هيچ همسرى بر روى زمين نبود ، از آدم تا كنون .9683.علل الشرايع عن أبي سعيدِ الخُدريُّ :امام على عليه السلام :پيامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قريش ، در كار [ازدواج ]فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى كرديم و ندادى ؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى . و من به آنها گفتم: به خدا سوگند ، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود ؛ بلكه خداى متعال ، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد . جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و گفت: اى محمّد ! خداوند عز و جل : اگر على را نيافريده بودم ، براى دخترت فاطمه ، همسرى بر روى زمين نبود ، از آدم تاكنون » .9682.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چون فاطمه ، دختر پيامبر خدا بالغ شد ، بزرگان قريش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند ، او را خواستگارى كردند ؛ ولى هر مردى از قريش كه خواستگارى مى كرد ، پيامبر خدا از او روى بر مى تافت ، به گونه اى كه برخى از آنان ، در پيش خود گمان مى بردند كه پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحى آسمانى درباره ايشان بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است . .

ص: 132

9681.عنه صلى الله عليه و آله :السنن الكبرى عن مجاهد عن الإمام عليّ عليه السلام :لَقَد خُطِبَت فاطِمَةُ بِنتُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَت لي مَولاةٌ : هَل عَلِمتَ أنَّ فاطِمَةَ تُخطَبُ ؟ قُلتُ : لا _ أو نَعَم _ قالَت : فَاخطُبها إلَيهِ ، قالَ : قُلتُ : وهَل عِندي شَيءٌ أخطُبُها عَلَيهِ ! قالَ : فَوَاللّهِ ما زالَت تُرَجّيني حَتّى دَخَلتُ عَلَيهِ _ وكُنّا نُجِلُّهُ ونُعَظِّمُهُ _ فَلَمّا جَلَستُ بَينَ يَدَيهِ اُلجِمتُ حَتّى مَا استَطَعتُ الكَلامَ ، قالَ : هَل لَكَ مِن حاجَةٍ ؟ فَسَكَتُّ ، فَقالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ ، قالَ : لَعَلَّكَ جِئتَ تَخطُبُ فاطِمَةَ ! قُلتَ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : هَل عِندَكَ مِن شَيءٍ تَستَحِلُّها بِهِ ؟ قالَ : قُلتُ : لا وَاللّهِ يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : فَما فَعَلتَ بِالدِّرعِ الَّتي كُنتُ سَلَّحتُكَها ؟ قالَ عَلِيٌّ : وَاللّهِ إنَّها لَدِرعٌ حُطَمِيَّةٌ (1) ما ثَمَنُها إلّا أربَعُمِائَةِ دِرهَمٍ ! قالَ : اِذهَب فَقَد زَوَّجتُكَها ، وَابعَث بها إلَيها فَاستَحِلَّها بِهِ . (2)9680.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن الضحّاك بن مزاحم :سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ : أتاني أبو بَكرٍ وعُمَرُ فَقالا : لَو أتَيتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَذَكَرتَ لَهُ فاطِمَةَ . قالَ : فَأَتَيتُهُ ، فَلَمّا رَآني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ضَحِكَ ، ثُمَّ قالَ : ما جاءَ بِكَ يا أبَا الحَسَنِ ؟ وما حاجَتُكَ ؟ قالَ : فَذَكَرتُ لَهُ قَرابَتي وقِدَمي فِي الإِسلامِ ونُصرَتي لَهُ وجِهادي ، فَقالَ : يا عَلِيُّ صَدَقتَ ، فَأَنتَ أفضَلُ مِمّا تَذكُرُ .

فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، فاطِمَةُ تُزَوِّجُنيها ؟ فَقالَ : يا عَلِيُّ ، إنَّهُ قَد ذَكَرَها قَبلَكَ رِجالٌ ، فَذَكَرتُ ذلِكَ لَها ، فَرَأَيتُ الكَراهَةَ في وَجهِها ، ولكِن عَلى رِسلِكَ حَتّى أخرُجَ إلَيكَ . فَدَخَلَ عَلَيها فَقامَت إلَيهِ ، فَأَخَذَت رِداءَهُ ونَزَعَت نَعلَيهِ ، وأتَتهُ بِالوَضوءِ ، فَوَضَّأَتهُ بِيَدِها وغَسَلَت رِجلَيهِ ، ثُمَّ قَعَدَت ، فَقالَ لَها : يا فاطِمَةُ ، فَقالَت : لَبَّيكَ ! حاجَتُكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : إنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ مَن قَد عَرَفتِ قَرابَتَهُ وفَضلَهُ وإسلامَهُ ، وإنّي قَد سَأَلتُ ربّي أن يُزَوِّجَكِ خَيرَ خَلقِهِ وأحَبَّهُم إلَيهِ ، وقَد ذَكَرَ مِن أمرِكِ شَيئا ، فَما تَرَينَ ؟ فَسَكَتَت ولَم تُوَلِّ وَجهَها ، ولَم يرَ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَراهَةً ، فَقامَ وهُوَ يَقولُ : اللّهُ أكبَرُ ! سُكوتُها إقرارُها .

فَأَتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، زَوِّجها عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ؛ فَإِنَّ اللّهَ قَد رَضِيَها لَهُ ورَضِيَهُ لَها . (3) .


1- .دِرعٌ حُطَميّة : هي منسوبة إلى بطن من عبد القيس يقال لهم : حُطَمة بن محارب ، كانوا يعملون الدروع (النهاية : ج 1 ص 402 «حطم») .
2- .السنن الكبرى : ج 7 ص 383 ح 14351 ، المناقب للخوارزمي : ص 335 ح 356 ، الأخبار الموفّقيّات : ص 375 ح 230 نحوه ، البداية والنهاية : ج 3 ص 346 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 364 وراجع مسند ابن حنبل : ج 1 ص 174 ح 603 والطبقات الكبرى : ج 8 ص 20 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 39 ح 44 ، بشارة المصطفى : ص 261 .

ص: 133

9679.امام صادق عليه السلام :السنن الكبرى_ به نقل از مجاهد ، از امام على عليه السلام _: از فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، خواستگارى شده بود . زنى از بستگانم به من گفت: آيا مى دانى كه فاطمه عليها السلام خواستگارى شده است؟

گفتم: نه (يا آرى) .

گفت: تو هم او را خواستگارى كن .

گفتم: آيا من چيزى دارم كه با آن به خواستگارى بروم؟

پس به خدا سوگند ، هماره مرا اميد داد تا اين كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامى مى داشتيم ، هنگام نشستن در پيش روى ايشان ، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا حاجتى دارى؟» .

پس ساكت ماندم . آن را سه بار تكرار كرد و فرمود: «شايد به خواستگارى فاطمه آمده اى؟» .

گفتم: آرى ، اى پيامبر خدا .

فرمود: «آيا چيزى دارى كه مهرش كنى؟» .

گفتم: نه به خدا سوگند ، اى پيامبر خدا .

فرمود : «پس زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم ، چه كردى؟» .

گفتم: به خدا سوگند ، آن ، زرهى ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمى ارزد.

فرمود : «برو كه او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را مهريه ازدواج كن و برايش بفرست» .9678.امام باقر و امام صادق عليهما السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ضحاك بن مزاحم _: شنيدم كه على بن ابى طالب عليه السلام گفت : ابو بكر و عمر به نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نمى روى تا فاطمه عليها السلام را خواستگارى كنى ؟

من نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد،خنديد و فرمود: «اى ابو الحسن! به چه كار آمده اى و حاجتت چيست ؟» .

خويشاوندى و سابقه ام در اسلام و يارى كردن او و جهادم را ذكر كردم . پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چيزهايى هستى كه مى گويى» .

من گفتم: اى پيامبر خدا! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى؟

فرمود: «اى على! مردانى او را پيش از تو خواستگارى كردند . به فاطمه گفتم ؛ ولى در چهره اش كراهت ديدم ؛ امّا منتظر باش تا به نزدت باز گردم» .

پيامبرخدا،نزد فاطمه عليها السلام رفت.فاطمه عليها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و كفش هايش را درآورد و آبْ دست برايش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست .

پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!» .

پاسخ داد: بلى ، چه مى خواهى ، اى پيامبر خدا؟

فرمود : «على بن ابى طالب ، كسى است كه خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مى شناسى و من از خدا خواسته ام كه تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوب ترينِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است . چه نظرى دارى؟» .

فاطمه عليها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا ، كراهتى در چهره اش نديد . پس برخاست ، در حالى كه مى گفت: «اللّه اكبر! سكوت او [نشانه ]رضايت اوست» .

پس جبرئيل عليه السلام نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب درآور كه خداوند ، اين دو را براى هم پسنديده است . .

ص: 134

9677.امام على عليه السلام :الكافي عن سعيد بن المسيّب :قُلتُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السلام : فَمَتى زَوَّجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ مِن عَلِيٍّ عليهما السلام ؟ فَقالَ : بِالمَدينَةِ بَعدَ الهِجرَةِ بِسَنَةٍ ، وكانَ لَها يَومَئِذٍ تِسعُ سِنينَ . (1)9716.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي_ في ذِكرِ زَواجِ فاطِمَةَ عليها السلام _: زَوَّجَها رَسولُ اللّهِ مِن عَلِيٍّ بَعدَ قُدومِهِ بِشَهرَينِ ، وقَد كانَ جَماعَةٌ مِنَ المُهاجِرينَ خَطَبوها إلى رَسولِ اللّهِ ، فَلَمّا زَوَّجَها عَلِيّا قالوا في ذلِكَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ : ما أنَا زَوَّجتُهُ ولكِنَّ اللّهَ زَوَّجَهُ . (2)9717.امام على عليه السلام :الأمالي للطوسي :رُوِيَ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام دَخَلَ بِفاطِمَةَ عليها السلام بَعدَ وفاةِ اُختِها رُقَيَّةَ زَوجَةِ عُثمانَ بِسِتَّةَ عَشَرَ يَوما ، وذلِكَ بَعدَ رُجوعِهِ مِن بَدرٍ ، وذلِكَ لِأَيّامٍ خَلَت مِن شَوّالٍ .

ورُوِيَ أنَّهُ دَخَلَ بِها يَومَ الثُّلاثاءِ لِسِتٍّ خَلَونَ مِن ذِي الحِجَّةِ . وَاللّهُ تَعالى أعلَمُ . (3) .


1- .الكافي : ج 8 ص 340 ح 536 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 130 وراجع كشف الغمّة : ج 1 ص 364 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 41 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 43 ح 47 ، بشارة المصطفى : ص 267 .

ص: 135

9718.امام حسين عليه السلام ( _ در دعاى روز عرفه _ ) الكافى_ به نقل از سعيد بن مسيّب _: به على بن حسين عليهما السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا ، فاطمه عليها السلام را به ازدواج على عليه السلام درآورد؟

فرمود: «در مدينه ، يك سال پس از هجرت ، و فاطمه عليها السلام در آن زمان ، نُه ساله بود» .9719.امام رضا عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ در ذكر ازدواج فاطمه عليها السلام _: پيامبر خدا ، دو ماه پس از ورودش [به مدينه ]فاطمه عليها السلام را به ازدواج على عليه السلام درآورد ، در حالى كه گروهى از مهاجران ، او را از پيامبر خدا خواستگارى كرده بودند . پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله او را به ازدواج على عليه السلام درآورد ، خُرده گيرى كردند . پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نياوردم ، بلكه خداوند درآورد» .9737.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الأمالى ، طوسى :روايت شده كه امير مؤمنان ، فاطمه عليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه ، همسر عثمان ، به خانه بُرد و اين ، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود .

و روايت شده است كه او را سه شنبه ، شش روز از ذى حجّه سپرى شده ، به خانه برد ، و خداوند متعال ، داناتر است . .

ص: 136

9735.امام على عليه السلام :المعجم الأوسط عن جابر بن عبد اللّه :حَضَرنا عُرسَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وفاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَما رَأَينا عُرسا كانَ أحسَنَ مِنهُ حَيسا (1) ، وهَيَّأَ لَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله زَيتا وتَمرا فَأَكَلنا . وكانَ فِراشُهُما لَيلَةَ عُرسِهِما إهابَ (2) كَبشٍ . (3)9736.امام صادق عليه السلام :الطبقات الكبرى عن أسماء بنت عميس_ لِاُمِّ جَعفَرٍ _: جُهِّزَت جَدَّتُكِ فاطِمَةُ إلى جَدِّكِ عَلِيٍّ ، وما كانَ حَشوُ فِراشِهِما ووَسائِدِهِما إلَا اللّيفَ . ولَقَد أولَمَ عَلِيٌّ عَلى فاطِمَةَ ، فَما كانَت وَليمَةٌ في ذلِكَ الزَّمانِ أفضَلَ مِن وَليمَتِهِ ، رَهَنَ دِرعَهُ عِندَ يَهودِيٍّ بِشَطرِ (4) شَعيرٍ . (5)9743.امام زين العابدين عليه السلام :سنن ابن ماجة عن عائشة واُمّ سلمة :أمَرَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن نُجَهِّزَ فاطِمَةَ حَتّى نُدخِلَها عَلى عَلِيٍّ . فَعَمَدنا إلَى البَيتِ فَفَرَشناهُ تُرابا لَيِّنا مِن أعراضِ (6) البَطحاءِ ، ثُمَّ حَشَونا مِرفَقَتَينِ ليفا فَنَفَشناهُ بِأَيدينا ، ثُمَّ أطعَمَنا تَمرا وزَبيبا ، وسَقَينا ماءً عَذبا ، وعَمَدنا إلى عودٍ فَعَرَضناهُ في جانِبِ البَيتِ لِيُلقى عَلَيهِ الثَّوبُ ويُعَلَّقَ عَلَيهِ السِّقاءُ . فَما رَأَينا عُرسا أحسَنَ مِن عُرسِ فاطِمَةَ (7) . (8) .


1- .الحَيس : التمر البَرْني والأقِط يُدَقّان ويُعجنان بالسمن عجنا شديدا حتى يَنْدُر النوى منه نواةً نواة ، ثمّ يُسوَّى كالثريد (لسان العرب : ج 6 ص 61 «حيس») .
2- .الإهاب : الجلد (النهاية : ج 1 ص 83 «أهب») .
3- .المعجم الأوسط : ج 6 ص 290 ح 6441 ، مجمع الزوائد : ج 9 ص 336 ح 15215 نحوه وراجع ذخائر العقبى : ص 74 .
4- .الشَّطْرُ : النصفُ ، ومنه «أنّه رَهَن درعه بشطر من شعير» قيل : أراد نِصف مَكُّوكٍ ، وقيل : أراد نصفَ وَسْق (النهاية : ج 2 ص 473 «شطر») .
5- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 23 ، ذخائر العقبى : ص 74 وفيه من «ولقد أولم ...» .
6- .الأعراض : جمع عُرْض ، وهو الناحية (النهاية : ج 3 ص210 «عرض»).
7- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 616 ح 1911 .
8- .بمراجعة تراجم رواة هذه الأحاديث ؛ أعني : أسماء بنت عميس ، واُمّ سلمة ، وسلمان الفارسي ، نجد أنّ أسماء كانت في السنة الاُولى والثانية للهجرة في الحبشة ، وأنّ اُمّ سلمة لم تكن زوجا للنبيّ صلى الله عليه و آله تلك الفترة ، وأنّ سلمان لم يأتِ للمدينة بعدُ ، فمن هنا لابدّ من التأمّل والتشكيك في حضورهم زواج الزهراء عليها السلام .

ص: 137

9744.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ لَمّا سُئلَ عن أكرَمِ الخَلقِ عَلَى اللّه ِ _ ) المعجم الأوسط_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: ما در مراسم عروسى على بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدا ، حاضر شديم . پس بهترين «حَيس» (1) را در آن عروسى خورديم و پيامبر خدا ، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشك آن دو در شب عروسى ، پوست قوچ بود .9745.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از اسماء بنت عُمَيس ، خطاب به اُمّ جعفر _:جهاز مادرْبزرگت فاطمه عليها السلام براى جدّت على عليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتى هايشان ، جز ليف خرما نبود .

على عليه السلام ، در عروسى فاطمه عليها السلام ، وليمه اى داد كه در آن زمان ، وليمه اى برتر از آن نبود . زرهش را نزد يك يهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت .9746.عنه عليه السلام :سنن ابن ماجة_ به نقل از عايشه و امّ سلمه _: پيامبر خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمه عليها السلام را آماده كنيم تا او را به خانه على عليه السلام بفرستيم . پس به سراغ خانه رفتيم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف مَسيل ، فرش كرديم . سپس دو بالش را از ليف [خرما ]كه با دست، آن را زده و حلّاجى كرده بوديم ، پر كرديم .

سپس پيامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارايى نوشانْد و چوبى را در گوشه اتاق نصب كرديم تا بر آن ، لباس و مشك آب بياويزند و بهتر از عروسى فاطمه عليها السلام ، عروسى اى نديديم . (2) .


1- .حيس به خرمايى گفته مى شود كه با روغن و پنير تُرش آميخته و شورانيده شود تا هسته آن بيرون آيد و همچون تَريد گردد (فرهنگ لاروس ، ذيل واژه «حيس») .
2- .با مراجعه به زندگى نامه افراد نام برده در اين احاديث ، يعنى اسماء بنت عميس ، اُمّ سلمه و سلمان فارسى ، درمى يابيم كه اسماء در سال اوّل و دوم هجرى در حبشه بوده ، امّ سلمه هنوز همسر پيامبر صلى الله عليه و آله نشده و سلمان به مدينه نيامده است . از اين رو ، روايت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهرا عليها السلام مورد ترديد است .

ص: 138

9744.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به اين سؤال كه : گرامى ترين مردمان نزد ) الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا أرَدتُ أن أجمَعَ فاطِمَةَ أعطاني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِصْرا (1) مِن ذَهَبٍ ، فَقالَ : اِبتَع بِهذا طَعاما لِوَليمَتِكَ .

قالَ : فَخَرَجتُ إلى مَحافِلِ الأَنصارِ ، فَجِئتُ إلى مُحَمَّدِ بنِ مَسلَمَةَ في جَرينٍ (2) لَهُ قَد فُرِّغَ مِن طَعامِهِ ، فَقُلتُ لَهُ : بِعني بِهذَا المِصرِ طَعاما ، فَأَعطاني ، حَتّى إذا جَعَلتُ طَعامي قالَ : مَن أنتَ ؟ قُلتُ : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . فَقالَ : اِبنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقُلتُ : نَعَم . قالَ : وما تَصنَعُ بِهذَا الطَّعامِ ؟ قُلتُ : أُعرِسُ . فَقالَ : وبِمَن ؟ فَقُلتُ : بِابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالَ : فَهذَا الطَّعامُ وهذَا المِصرُ الذَّهَبُ فَخُذهُ فَهُما لَكَ . فَأَخَذتُهُ ورَجَعتُ ، فَجَمَعتُ أهلي إلَيَّ .

وكانَ بَيتُ فاطِمَةَ لِحارِثَةَ بنِ النُّعمانِ ، فَسَأَلَت فاطِمَةُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أن يُحَوَّلَهُ ، فَقالَ لَها : لَقَدِ استَحيَيتُ مِن حارِثَةَ مِمّا يَتَحَوَّلُ لَنا عَن بُيوتِهِ . فَلَمّا سَمِعَ بِذلِكَ حارِثَةُ انتَقَلَ مِنهُ ، وأسكَنَهُ فاطِمَةَ . (3)9749.امام على عليه السلام :المصنّف لعبد الرزّاق عن ابن عبّاس :دَعَا [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ] بِلالاً فَقالَ : يا بِلالُ ، إنّي زَوَّجتُ ابنَتِي ابنَ عَمّي ، وأنَا اُحِبُّ أن يَكونَ مِن سُنَّةِ اُمَّتي إطعامُ الطَّعامِ عِندَ النِّكاحِ ، فَائتِ الغَنَمَ ، فَخُذ شاةً وأربَعَةَ أمدادٍ أو خَمسَةً ، فَاجعَل لي قَصعَةً لَعَلّي أجمَعُ عَلَيهَا المُهاجِرينَ وَالأَنصارَ ، فَإِذا فَرَغتَ مِنها فَآذِنّي بِها .

فَانطَلَقَ ، فَفَعَلَ ما أمَرَهُ ، ثُمَّ أتاهُ بِقَصعَةٍ ، فَوَضَعَها بَينَ يَدَيهِ ، فَطَعَنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في رَأسِها ، ثُمَّ قالَ : أدخِل عَلَيَّ النّاسَ زُفَّةً زُفَّةً (4) ، ولا تُغادِرَنَّ زُفَّةً إلى غَيرِها _ يَعني إذا فَرَغَت زُفَّةٌ لَم تَعُد ثانِيَةً _ فَجَعَلَ النّاسُ يَرِدونَ ؛ كُلَّما فَرَغَت زُفَّةٌ وَرَدَت اُخرى حَتّى فَرَغَ النّاسُ .

ثمّ عَمَدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى ما فَضَلَ مِنها ، فَتَفَلَ فيها وبارَكَ ، وقالَ : يا بِلالُ ، اِحمِلها إلى اُمَّهاتِكَ وقُل لَهُنَّ : كُلنَ وأطعِمنَ مَن غَشِيَكُنَّ . (5) .


1- .المِصْر : الوعاء (لسان العرب : ج 5 ص 177 «مصر») .
2- .الجَرِين : موضع تجفيف التمر ، وهو له كالبَيدَر للحِنطة (النهاية : ج 1 ص 263 «جرن») .
3- .الأخبار الموفّقيّات : ص 375 ح 231 عن عبد اللّه بن أبي بكر .
4- .زُفّةً زُفّة : أي طائفة بعد طائفة ، وزمرة بعد زمرة (النهاية : ج 2 ص 305 «زفف») .
5- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 5 ص 487 ح 9782 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 411 ح 1022 و ج 24 ص 133 ح 362 ، المناقب للخوارزمي : ص 338 ح 359 .

ص: 139

9750.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :چون خواستم فاطمه عليها السلام را به خانه بياورم ، پيامبر خدا ، ظرف زرّينى (1) به من داد و فرمود: «با [ پول ]اين ظرف ، خوراكى براى وليمه عروسى ات بخر» .

من به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمّد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن خرماهايش رفتم . از كارش فارغ شده بود . به او گفتم: در برابر اين ظرف ، خوراكى به من بفروش . طعامى به من داد و من برداشتم . آن گاه گفت: تو كيستى؟

گفتم: على بن ابى طالب .

گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى .

گفت: و با اين خوراك چه مى كنى؟

گفتم: عروسى مى كنم .

گفت: با چه كسى؟

گفتم: دختر پيامبر خدا .

گفت: اين خوراك و اين ظرف زرّين را بگير و براى تو باشد .

آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم .

خانه فاطمه عليها السلام ، از آنِ حارثة بن نعمان بود . فاطمه عليها السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه جايش را تغيير دهد ؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آن قدر حارثه به خاطر ما از خانه هايش تغيير مكان داده است كه من از او شرم مى كنم» .

چون حارثه اين را شنيد ، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمه عليها السلام را در آن جاى داد .9751.امام صادق عليه السلام :المصنّف ، عبد الرزّاق_ به نقل از ابن عبّاس _: [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآورده ام و دوست مى دارم كه غذا دادن هنگام ازدواج ، از سنّت هاى امّتم شود . پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد (2) [طعام ]بگير و كاسه اى برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه كارت تمام شد ، مرا خبر كن» .

بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى ايشان نهاد . پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ دسته اى دوباره باز نگردد» .

مردم ، وارد مى شدند و هرگاه دسته اى غذايش را تمام مى كرد ، دسته اى ديگر وارد مى شد تا آن كه همه آمدند و رفتند .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آنچه باقى مانده بود ، توجّه كرد و از آب دهان مبارك خود ، در آن ريخت و غذا ، بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه نزد شما مى آيند ، بخورانيد» . .


1- .به احتمال فراوان ، اين ظرف ، جزو سهم پيامبر صلى الله عليه و آله از غنيمت بوده است . (م)
2- .هر «مُدّ» ، برابر ده سير ، يعنى 750 گرم است .

ص: 140

9861.عنه عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه عن جابر بن عبداللّه الأنصاري_ في ذِكرِ زَواجِ فاطِمَةَ عليها السلام _:لَمّا كانَت لَيلَةُ الزِّفافِ أُتِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِبَغلَتِهِ الشَّهباءِ وثُني عَلَيها قَطيفَةً ، وقالَ لِفاطِمَةَ عليها السلام : اِركبَي ، وأمَرَ سَلمانَ أن يَقودَها ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَسوقُها .

فَبَينا هُوَ في بَعضِ الطَّريقِ إذ سَمِعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَجبَةً (1) ، فَإِذا هُوَ بِجَبرَئيلَ عليه السلام في سَبعينَ ألفا وميكائيلَ في سَبعينَ ألفا ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ما أهبَطَكُم إلَى الأَرضِ ؟ ! قالوا : جِئنا نَزُفُّ فاطِمَةَ عليها السلام إلى زَوجِها . وكَبَّرَ جَبرَئيلُ عليه السلام ، وكَبَّرَ ميكائيلُ عليه السلام ، وكَبَّرَتِ المَلائِكَةُ ، وكَبَّرَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله . فَوُضِعَ التَّكبيرُ عَلَى العَرائِسِ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ . (2) .


1- .الوَجْبَة : السقطة مع الهدّة، أو صوت الساقط يسقط فتُسمع له هدّة (تاج العروس : ج 2 ص 465 و ص 466 «وجب») .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 401 ح 4402 ، الأمالي للطوسي : ص 258 ح 464 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 452 ح 1547 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 369 نحوه ؛ تاريخ دمشق : ج 42 ص 127 ح 8498 وراجع روضة الواعظين : ص 163 .

ص: 141

9862.عنه عليه السلام :كتاب من لايحضره الفقيه_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ، در يادكردِ ازدواج فاطمه عليها السلام _: چون شب زفاف شد ، اَستر خاكسترى رنگ پيامبر صلى الله عليه و آله را برايش آوردند و بر رويش روپوشى از مخمل انداختند . پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد كه زمام آن را بكشد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود آن را به جلو مى راند .

در حالى كه در ميان راه بودند ، پيامبر صلى الله عليه و آله صداى فرو افتادن چيزى را شنيد و ناگاه با جبرئيل عليه السلام و هفتاد هزار فرشته همراهش ، و ميكائيل عليه السلام و هفتاد هزار فرشته همراهش [روبه رو شد] . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين كشانده است؟» .

گفتند: آمده ايم تا فاطمه عليها السلام را به خانه همسرش ببريم . و جبرئيل عليه السلام ، تكبير گفت و ميكائيل عليه السلام ، تكبير گفت و فرشتگان ، تكبير گفتند و محمّد صلى الله عليه و آله ، تكبير گفت . پس ، از همان شب ، تكبير گفتن در عروسى ها رسم شد . .

ص: 142

9863.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ زَواجِهِ مِن فاطِمَةَ عليها السلام _: ... ثُمَّ صاحَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، فَقُلتُ : لَبَّيكَ يا رَسولَ اللّهِ ! قالَ : اُدخُل بَيتَكَ وَالطُف بِزَوجَتِكَ وَارفَق بِها ؛ فَإِنَّ فاطِمَةَ بَضعَةٌ مِنّي ، يُؤلِمُني ما يُؤلِمُها ويَسُرُّني ما يَسُرُّها ، أستَودِعُكُمَا اللّهَ وأستَخلِفُهُ عَلَيكُما . (1)راجع : ج 8 ص 6 (عليٌّ عن لسان النبيّ) و ص 50 (أعزّ عليَّ من فاطمة) . و ص 98 (وخيرة اللّه ) .

3 / 2زَوجاتُهُ بَعدَ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِعاش الإمام عليه السلام تسع سنين مع فاطمة عليها السلام ، ولم يتزوّج في حياتها غيرها . وبعد وفاتها عليها السلام تزوّج عددا من النساء ، وفيما يأتي أسماؤهنّ (2) : 1 . اُمامَةُ بِنتُ أبِي العاصِ . 2 . أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ . 3 . فاطِمَةُ اُمُّ البَنينَ . 4 . اُمُّ سَعيدٍ بِنتُ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ . 5 . خَوَلَةُ بِنتُ جَعفَرِ بنِ قَيسٍ . 6 . الصَّهباءُ بِنتُ رَبيعَةَ . 7 . لَيلى بِنتُ مَسعودٍ . 8 . مُحَيّاةُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ 3 . وكان له غيرهنّ سبع عشرة سُرِّيّة (3) بعضهنّ اُمّهات ولد . وكانت أزواجه عند استشهاده اُمامة ، واُمّ البنين ، وأسماء بنت عميس ، وليلى بنت مسعود . (4)

.


1- .المناقب للخوارزمي : ص 353 ح 364 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 363 .
2- .لمزيد الاطّلاع على أسماء أزواج الإمام عليه السلام راجع : الطبقات الكبرى : ج 3 ص 19 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 411 _ 417 ، مروج الذهب : ج 2 ص 73 ، المعارف لابن قتيبة : ص 210 و 211 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 _ 155 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 و 441 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 130 و 131 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 332 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 213 ، العمدة : ص 30 ، تاج المواليد : ص 94 و 95 ، تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 170 و 171 .
3- .السُّرِّيَّة : الأمَة التي بَوَّأتَها بيتا (تاج العروس : ج 6 ص 514 «سرى») .
4- .تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 172 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .

ص: 143

3 / 2 همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خدا

اشاره

9802.الكافى ( _ به نقل از فضل البقباق _ ) امام على عليه السلام_ در يادكرد ازدواجش با فاطمه عليها السلام _: سپس پيامبر خدا ، مرا صدا زد: «اى على!» .

گفتم: بلى ، اى پيامبر خدا!

فرمود: «به خانه ات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش كه فاطمه ، پاره تن من است . هرچه او را رنج دهد ، مرا رنج مى دهد ، و هرچه او را شادمان كند ، مرا شادمان مى كند . شما را در پناه خداوند مى گذارم و پس از خود ، شما را به خدا مى سپارم» .ر . ك : ج 8 ص 7 (على از زبان پيامبر) . و ص 51 (از فاطمه براى من عزيزتر) . و ص 99 (برگزيده خدا) .

3 / 2همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خداامام على عليه السلام ، نُه سال با فاطمه عليها السلام زيست و در حيات او ، همسر ديگرى اختيار نكرد ؛ امّا پس از وفات فاطمه عليها السلام ، چند همسر برگزيد كه عبارت اند از : 1 . اُمامه دختر ابو العاص ، 2 . اسماء دختر عميس ، 3 . فاطمه اُمّ البنين ، 4 . اُمّ سعيد ، دختر عروة بن مسعود ثقفى ، 5 . خوله ، دختر جعفر بن قيس ، 6 . صهباء ، دختر ربيعه ، 7 . ليلى ، دختر مسعود ، 8 . محيّاه ، دختر امرء القيس . (1) و افزون بر اينها ، هفده كنيز هم داشت كه برخى براى وى ، فرزند آوردند . همسران امام عليه السلام در هنگام شهادتش : اُمامه ، اُمّ البنين ، اسماء بنت عميس و ليلى بنت مسعود بودند .

.


1- .عبد الجبّار بن منظور از عوف بن خارجه چنين نقل مى كند : «من هنگام خلافت عمر در نزد او بودم كه [ پير]مردى درويش از ميان مردم به سمت عمر عبور مى كرد تا به جلوى او رسيد . پس به تحيّت خلافت ، تحيّتش گفت . عمر پرسيد: تو كيستى؟ گفت: مردى نصرانى ام . من امرء القيس پسر عدىّ كلبى ام . عمر ، وى را نشناخت . پس مردى به عمر گفت: اين كسى است كه در جاهليت ، قبيله بكر بن وائل را غارت كرده است . عمر گفت: چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم مسلمان شوم . عمر ، اسلام را بر او عرضه كرد و او هم پذيرفت . سپس برايش نيزه اى خواست و پرچمى بر آن به نشانه فرمان روايى اش بر مسلمانان قوم قضاعه آويخت . پيرمرد بازگشت و پرچم ، بالاى سرش در اهتزاز بود . تا آن زمان نديده بودم مردى نماز نخوانده ، بر گروهى از مسلمانان ، امير شود . على عليه السلام و پسرانش برخاستند و رفتند تا به او رسيدند . پس [ على عليه السلام ]به او گفت: من على بن ابى طالب ، پسر عموى پيامبر خدايم و اين دو ، پسران من از دختر پيامبر خدايند و ما دوست داريم داماد تو شويم . امرء القيس گفت: اى على! محيّاه دختر امرء القيس را به ازدواج تو درآوردم ؛ و اى حسن! سلمى دختر امرء القيس را به ازدواج تو درآوردم ؛ و اى حسين! رباب دختر امرء القيس را به ازدواج تو درآوردم». (الإصابة : ج 1 ص 355 الرقم 487)

ص: 144

9807.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :كانَ لِعَلِيٍّ سَبَعَ عَشرَةَ سُرِّيَّةً . (1)9803.امام زين العابدين عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب :تُوُفِّيَ عَن أربَعَةٍ : اُمامَةَ _ واُمُّها زَينَبُ بِنتُ النَّبِيِّ _ وأسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ ، ولَيلَى التَّميمِيَّةِ ، واُمِّ البَنينَ الكِلابِيَّةِ . (2)

ونتحدّث فيما يأتي بإيجاز عن ثلاث من أشهرهنّ : .


1- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 652 عن الإمام الصادق عليه السلام ، البداية والنهاية : ج 7 ص 333 من دون إسنادٍ إلى المعصوم ؛ دعائم الإسلام : ج 2 ص 192 ح 696 عن الإمام الصادق عليه السلام وفيهما «ترك عليّ أربع نسوة وتسع عشرة سرّيّة» .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .

ص: 145

9811.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :امام باقر عليه السلام :على عليه السلام ، هفده كنيز داشت .9808.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب :[ امام على عليه السلام ] هنگام وفات ، چهار زن داشت : اُمامه _ كه مادرش زينب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله بود _ ، اسماء بنت عميس ، ليلى تميمى و اُمّ البنين كِلابى .اينك ، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار ، باز مى گوييم :

.

ص: 146

أ _ اُمامَةُ بِنتُ أبِي العاصِهي بنت زينب بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله . وكانت زينب قد تزوّجت أبا العاص قبل الإسلام . وأبو العاص هو ابن اُخت خديجة عليها السلام . أنجبت زينب ولدين هما : عليّ الذي مات صغيرا ، واُمامة التي كان يحبّها النبيّ صلى الله عليه و آله ويلاطفها . وتزوّجها الإمام عليه السلام بوصيّة الزهراء عليها السلام إذ أوصته أن يتزوّجها ، وقالت : إنّها تكون لولدي مثلي . (1) ونقلت بعض الروايات أنّ الإمام عليه السلام أولدها محمّدا الذي كان يسمّى محمّد بن عليّ الأوسط . (2)

9821.امام على عليه السلام :اُسد الغابة_ في تَرجَمَةِ اُمامَةَ بِنتِ أبي العاصِ _:تَزَوَّجَها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بَعدَ مَوتِ فاطِمَةَ عليها السلام ، وكانَت فاطِمَةُ وَصَّت عَلِيّا أن يَتَزَوَّجَها . فَلَمّا تُوُفِّيَت فاطِمَةُ تَزَوَّجَها ، زَوَّجَها مِنهُ الزُّبَيرُ ابنُ العَوّامِ ؛ لِأَنَّ أباها قَد أوصاهُ بِها .

فَلَمّا جُرِحَ عَلِيٌّ خافَ أن يَتَزَوَّجَها مُعاوِيَةُ ، فَأَمَرَ المُغيرَةَ بنَ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ ابنِ عَبدِ المُطَّلِبِ أن يَتَزَوَّجَها بَعدَهُ . فَلَمّا تُوُفِّيَ عَلِيٌّ وقَضَت العِدَّةُ تَزَوَّجَهَا المُغيرَةُ ، فَوَلَدَت لَهُ يَحيى ، وبِهِ كانَ يُكَنّى ، فَهَلَكَت عِندَ المُغيرَةِ . (3)ب _ أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ الخَثعَمِيَّةُوهي من النساء العظيمات في التاريخ الإسلامي ، وكانت من اُولَيات النساء اللائي آمنَّ بالنبيّ صلى الله عليه و آله . تزوّجت أسماء جعفر بن أبي طالب ، وهاجرت معه إلى الحبشة ، وأنجبت منه ثلاثة أولاد ؛ هم : عبد اللّه ، وعَون ، ومحمّد . (4) ولمّا استُشهِد جعفر تزوّجها أبو بكر ، فأولدها محمّدا البطل الثابت على ولاء عليّ عليه السلام . (5) وكانت رفيقة الزهراء عليها السلام وصاحبتها (6) . وهي التي اقترحت عليها أن يضع جثمانها الطاهر في التابوت وأعانت الإمام عليه السلام على غسلها عليها السلام . (7) وبعد وفاة أبي بكر تزوّجها الإمام عليه السلام (8) ، فأولدها يحيى (9) . وظلّت مع الإمام عليه السلام حتى استشهاده . (10) وهي من رواة الحديث ، وممّن روت حديث ردّ الشمس . (11)

.


1- .روضة الواعظين : ص 168 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 870 ح 48 وراجع علل الشرائع : ص 188 ح 2 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 .
3- .اُسد الغابة : ج 7 ص 20 الرقم 6724 ، الإصابة : ج 8 ص 25 الرقم 10828 ، الاستيعاب : ج 4 ص 351 الرقم 3270 كلاهما نحوه .
4- .المعجم الكبير : ج 24 ص 131 ح 358 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 280 ، تهذيب الكمال : ج 35 ص 127 الرقم 7784 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 283 الرقم 51 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 .
5- .الطبقات الكبرى : ج8 ص282 ، تهذيب الكمال : ج35 ص127 الرقم 7784 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 426 ، مروج الذهب: ج 3 ص 73 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 .
6- .الأمالي للمفيد: ص281 ح7، الأمالي للطوسي: ص109 ح166.
7- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 34 ،المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 179 ح 4769 ؛ دلائل الإمامة : ص 136 ، المناقب لابن شهر آشوب: ج 3 ص 364 .
8- .الطبقات الكبرى : ج8 ص285 ، تهذيب الكمال : ج35 ص127 الرقم 7784 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 ، حلية الأولياء : ج 2 ص 75 ح 158 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 283 الرقم 51 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 .
9- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 127 الرقم 7784 ، المعارف لابن قتيبة : ص 210 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 285 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 286 الرقم 51 ، الإصابة : ج 8 ص 15 الرقم 10809 ، المحبّر : ص 108 وفي الخمسة الأخيرة «يحيى وعون» ، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 440 وفيه «محمّد الأصغر ويحيى» ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 213 وفيه «عثمان ويحيى» .
10- .تاريخ مواليد الأئمّة عليهم السلام : ص 172 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .
11- .راجع : ج 12 ص 12 (ردّ الشمس في عهد النبيّ) .

ص: 147

الف _ اُمامه دختر ابو العاص
ب _ اسماء دختر عُمَيس خَثعَمى

الف _ اُمامه دختر ابو العاصاو دختر زينب ، دختر پيامبر خداست . زينب ، پيش از اسلام با ابو العاص ، خواهرزاده خديجه (و پسر خاله خويش) ، ازدواج كرده بود و دو فرزند داشت : على _ كه در كودكى مُرد _ و اُمامه _ كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او محبّت مى ورزيد و امام على عليه السلام ، بنا به وصيّت زهرا عليها السلام با او ازدواج كرد _ . فاطمه زهرا عليها السلام به على عليه السلام گفت: «او براى فرزندانم همچون من است» . برخى روايت ها حاكى از آن است كه امام على عليه السلام از او فرزندى به نام محمّد داشت كه «محمّد اوسط» ناميده مى شد .

9834.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :اُسد الغابة_ در شرح احوال اُمامه دختر ابو العاص _: على بن ابى طالب عليه السلام پس از وفات فاطمه عليها السلام با او (اُمامه) ازدواج كرد و فاطمه عليها السلام خود به على عليه السلام وصيّت كرده بود كه با او ازدواج كند و چون فاطمه عليها السلام وفات كرد، على عليه السلام با وى ازدواج كرد. او را زبير بن عوّام ، به همسرى على عليه السلام درآورد ؛ زيرا پدرش به زبير ، سفارش او را كرده بود .

چون على عليه السلام زخمى شد ، بيم آن داشت كه معاويه با اُمامه ازدواج كند . پس ، از مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست كه پس از وى با اُمامه ازدواج كند و چون على عليه السلام وفات كرد و عدّه اُمامه سر آمد ، مغيره با او ازدواج كرد كه برايش يحيى را به دنيا آورد و كنيه مغيره ، ابو يحيى شد . پس اُمامه در خانه مغيره درگذشت .ب _ اسماء دختر عُمَيس خَثعَمىاو از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زنانى است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آوردند . اسماء با جعفر بن ابى طالب ، ازدواج كرد و با او به حبشه هجرت كرد و براى او سه فرزند آورد: عبد اللّه ، عون و محمّد . چون جعفر به شهادت رسيد ، به ازدواج ابو بكر درآمد و محمّد بن ابى بكر را به دنيا آورد كه قهرمان پايدارى در ولايت على عليه السلام است . اسماء ، همراه و همدم فاطمه زهرا عليها السلام بود . او بود كه به فاطمه عليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او ، امام را يارى داد . اسماء پس از فوت ابو بكر ، به ازدواج امام على عليه السلام درآمد و يحيى را برايش به دنيا آورد و تا زمان شهادت امام عليه السلام با او بود . او از راويان حديث و از كسانى است كه حديث «ردّ الشمس» را نقل كرده اند . (1)

.


1- .ر . ك : ج 12 ، ص 13 (بازگشت خورشيد در عهد پيامبر) .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

9837.عنه عليه السلام :تهذيب الكمال_ في تَرجَمَةِ أسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ _: كانَت أوَّلاً تَحتَ جَعفَرِ ابنِ أبي طالِبٍ ، وهاجَرَت مَعَهُ إلى أرضِ الحَبَشَةِ ، ثُمَّ قُتِلَ عَنها يَومَ مُؤتَةَ ، فَتَزَوَّجَها أبو بَكرٍ الصِّدّيقُ ، فَماتَ عَنها ، ثُمَّ تَزَوَّجَها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ .

ووَلَدَت لِجَعفَرٍ : عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ ، وعَونَ بنَ جَعفَرٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ جَعفَرٍ . ووَلَدَت لِأَبي بَكرٍ : مُحَمَّدَ بنَ أبي بَكرٍ في حَجَّةِ الوَداعِ . ووَلَدَت لِعَلِيٍّ يَحيَى بنَ عَلِيٍّ . فَهُم إخوَةٌ لِاُمٍّ . (1)9838.عنه عليه السلام :صحيح البخاري عن أبي موسى :دَخَلَت أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ _ وهِيَ مِمَّن قَدِمَ مَعنا _ عَلى حَفصَةَ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله زائِرَةً ، وقَد كانَت هاجَرَت إلَى النَّجاشِيِّ فيمَن هاجَرَ ، فَدَخَلَ عُمَرُ عَلى حَفصَةَ وأسماءُ عِندَها ، فَقالَ عُمَرُ حينَ رَأى أسماءَ : مَن هذِهِ ؟ قالَت : أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ . قالَ عُمَرُ : الحَبَشِيَّةُ هذِهِ ؟ البَحرِيَّةُ هذِهِ ؟ قالَت أسماءُ : نَعَم . قالَ : سَبَقناكُم بِالهِجرَةِ ؛ فَنَحنُ أحَقُّ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنكُم ! فَغَضِبَت وقالَت : كَلّا وَاللّهِ ! كُنتُم مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُطعِمُ جائِعَكُم ويَعِظُ جاهِلَكُم ، وكُنّا في دارِ _ أو في أرضِ _ البُعَداءِ البُغَضاءِ بِالحَبَشَةِ ، وذلِكَ في اللّهِ وفي رَسولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَايمُ اللّهِ لا أطعَمُ طَعاما ولا أشرَبُ شَرابا حَتّى أذكُرَ ما قُلتَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ونَحنُ كُنّا نُؤذى ونَخافُ ، وسَأَذكُرُ ذلِكَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأسأَلُهُ ، وَاللّهِ لا أكذِبُ ولا أزيغُ ولا أزيدُ عَلَيهِ !

فَلَمّا جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله قالَت : يا نَبِيَّ اللّهِ ، إنَّ عُمَرَ قالَ كَذا وكَذا .

قالَ : فَما قُلتِ لَهُ ؟

قالَت : قُلتُ لَهُ كَذا وكَذا .

قالَ : لَيسَ بِأَحَقَّ بي مِنكُم ، ولَهُ ولِأَصحابِهِ هِجرَةٌ واحِدَةٌ ، ولَكُم أنتُم _ أهلَ السَّفينَةِ _ هِجرَتانِ . (2) .


1- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 127 الرقم 7784 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 13 الرقم 6713 ، الاستيعاب : ج 4 ص 348 الرقم 3264 كلاهما نحوه .
2- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1546 ح 3990 ، صحيح مسلم : ج 4 ص 1946 ح 2503 وراجع الطبقات الكبرى : ج 8 ص 281 وسير أعلام النبلاء : ج 2 ص 283 الرقم 51 .

ص: 151

9832.امام على عليه السلام :تهذيب الكمال_ در شرح حال اسماء بنت عميس _: ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت كرد . وقتى جعفر در جنگ موته شهيد شد ، ابو بكر با او ازدواج كرد و چون او مُرد ، على بن ابى طالب عليه السلام با وى ازدواج كرد . اسماء براى جعفر ، عبد اللّه ، عون و محمّد را به دنيا آورد ، و براى ابو بكر ، محمّد را در حجّة الوداع ، و براى على عليه السلام ، يحيى را . پس اينان ، برادران ناتنى و مادرى هم هستند .9833.امام على عليه السلام :صحيح البخارى_ به نقل از ابو موسى _: اسماء بنت عميس _ كه از همراهان ما و از مهاجرانى بود كه به سوى نجاشى هجرت كرده بودند _ ، براى ديدار حَفصه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد او رفت . عمر در حالى كه اسماء نزد حفصه بود ، وارد شد و چون اسماء را ديد ، پرسيد : اين كيست؟

حفصه گفت: اسماء بنت عميس است .

عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از دريا گذشته است؟

اسماء گفت: آرى .

عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشى گرفتيم . پس ، از شما به پيامبر خدا سزاوارتريم .

اسماء ، خشمناك شد و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد ، گرسنه تان را سير و نابخردتان را موعظه مى كرد ، حال آن كه ما در خانه (يا سرزمينى) دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبر خدا بود و به خدا سوگند ، چيزى نمى خورم و نمى آشامم تا آنچه را گفتى ، به پيامبر خدا بگويم . ما بوديم كه آزار مى شديم و مى ترسيديم ؛ و اين را براى پيامبر خدا باز مى گويم و از او مى پرسم و به خدا سوگند ، نه دروغ مى گويم و نه تحريفش مى كنم و نه بر آن مى افزايم .

پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله آمد ، اسماء گفت: اى پيامبر خدا ! عمر ، چنين و چنان گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: «تو به او چه گفتى؟» .

اسماء گفت: من هم چنين و چنان گفتم .

فرمود: «او به من از شما سزاوارتر نيست . او و همراهانش يك هجرت دارند و براى شما اهل كشتى ، دو هجرت است» . .

ص: 152

ج _ فاطمة اُمُّ البَنينَ بِنتُ حِزامٍوكانت من الشخصيّات المتألّقة في التاريخ الإسلامي . وتنتسب إلى اُسرة لا نظير لها في الشجاعة والشهامة والقتال . ولمّا عزم الإمام عليه السلام على الزواج بعد رحيل الزهراء عليها السلام دعا عقيلاً ، وطلب منه أن يختار له امرأة من قبيلة معروفة بالشجاعة لِتلد له فرسانا صناديد . ولمّا كان عقيل عالما بارعا في الأنساب فقد اختار اُمّ البنين ، وذكر أنّ آباءها من أشجع العرب وأثبتهم وأشدّهم قتالاً . (1) وكانت اُمّ البنين شاعرة مُفوّهة ، جليلة . أرسلت أولادها الأربعة إلى كربلاء في ركب الإمام الحسين عليه السلام . وكانت تمضي وقتها في البقيع ؛ تنشد الشعر في رثاء أولادها باكية عليهم (2) ، والناس يجتمعون ويتألّمون ويبكون ، ويطّلعون على قبائح بني اُميّة وممارساتهم الدنيئة . وهكذا استطاعت أن تبلّغهم نداء أولادها وهدفهم .

.


1- .عمدة الطالب : ص 357 .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 90 .

ص: 153

ج _ فاطمه دختر حِزام (اُمُّ البنين)

ج _ فاطمه دختر حِزام (اُمُّ البنين)وى از شخصيت هاى درخشان در تاريخ اسلام است و به خانواده اى منسوب است كه در شجاعت و شهامت و پيكار ، نظير ندارند . چون امام على عليه السلام پس از رحلت زهرا عليها السلام تصميم به ازدواج گرفت ، عقيل را فرا خواند و از او خواست كه براى او زنى از ميان قبيله هاى معروف به شجاعت بيابد تا براى او جنگجويانى دلير بزايد . از آن جا كه عقيل در تبارشناسى زِبَردست بود ، فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت كه پدران وى از شجاع ترين ، پايدارترين و قوى ترين عرب ها در پيكارند . اُمّ البنين ، شاعرى زبان آور و بزرگ بود . چهار پسرش را در ركاب امام حسين عليه السلام به كربلا فرستاد و در مرثيه آنان ، در بقيع به گريه كردن و سرودن شعر نشست و مردم ، گِرد مى آمدند و دردمندانه مى گريستند و بر زشتكارى هاى بنى اميّه و رفتارهاى پست آنان ، آگاه مى شدند و بدين گونه ، توانست نداى فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند .

.

ص: 154

الفصل الرابع : الأَولادلم تتّفق كلمة المؤرّخين على عدد موحّد فيما يخصّ عدد أولاده عليه السلام ؛ فقد ذكر الشيخ المفيد أنّ عددهم سبعة وعشرون ولدا ذكرا واُنثى (1) ، فيما ذكر ابن سعد أنّهم يبلغون أربعةً وثلاثين ولدا (2) ، وذكر المزّي أنّ عددهم تسعة وثلاثون ولدا . (3) ويمكن عزْو الاختلاف الموجود في الكتب التاريخيّة حول عدد أولاد الإمام إلى تداخل الأسماء مع الكنى وتكرار البعض منها . وقد تبيّن لنا بعد الفحص والتمحيص أنّ عددهم كان يبلغ أربعةً وثلاثين ولدا ، وهم كلّ من : 1 . الإمام الحسن عليه السلام . 2 . الإمام الحسين عليه السلام . 3 . زينب . 4 . اُمّ كلثوم . 5 . المحسّن (4) . (5) اُمّهم فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله . ومحسّن ولدها الآخر الذي سقط وقُتل في هجوم الغوغاء على بيت الوحي . (6) 6 . العبّاس . 7 . عبد اللّه . 8 . عثمان . 9 . جعفر . اُمّهم اُمّ البنين بنت حِزام . وكلّهم قُتلوا مع الحسين عليه السلام بكربلاء . 10 . محمّد ابن الحنفيّة : اُمّه خولة بنت جعفر بن قيس . 11 . أبو بكر : اُمّه ليلى ، ولعلّها ابنة مسعود الدارميّة . قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . (7) 12 . عبيد اللّه : اُمّه ليلى . قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . 8 13 . محمّد الأصغر : اُمّه اُمّ ولد . قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . (8) 14 . يحيى : اُمّه أسماء بنت عميس . مات في حياة الإمام عليه السلام . (9) 15 . عون : اُمّه أسماء بنت عميس . (10) 16 . محمّد الأوسط : اُمّه اُمامة . (11) 17 . عمر : اُمّه الصهباء التغلبيّة ؛ اُمّ حبيب . (12) 18 . رقيّة : اُمّها الصهباء التغلبيّة ؛ اُمّ حبيب . وهي زوجة مسلم بن عقيل (13) ، وله منها ثلاثة أولاد (14) ، استُشهد منهم عبد اللّه في كربلاء . (15) 19 . اُمّ الحسن : اُمّها اُمّ سعيد (16) . كانت زوجة جَعدة بن هُبي_رة _ ابن اُخت الإمام عليه السلام _ ثمّ تزوّجها جعفر بن عقيل . واستُشهد جعفر في واقعة الطفّ (17) . وكانت اُمّ الحسن في سبايا كربلاء . (18) 20 . اُمّ هانئ : تزوّجها عبد اللّه الأكبر ابن عقيل (19) الذي قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء (20) مع ابنه محمّد . (21) 21 . فاطمة : تزوّجها محمّد بن أبي سعيد بن عقيل (22) الذي قُتل مع الحسين عليه السلام بكربلاء . (23) 22 . زينب الصغرى (24) : تزوّجها محمّد بن عقيل . (25) 23 . ميمونة : تزوّجها عبد اللّه بن عقيل . (26) 24 . نفيسة : تزوّجها عبد اللّه بن عقيل . (27) 25 . خديجة : تزوّجها عبد الرحمن بن عقيل . (28) 26 . اُمامة : تزوّجها الصلت بن عبد اللّه بن نوفل بن الحارث بن عبد المطّلب (29) . ماتت في حياة الإمام عليه السلام . (30) 27 . رَملَة الكبرى : اُمّها اُمّ سعيد (31) . تزوّجها عبد اللّه بن أبي سفيان بن الحارث ابن عبد المطّلب . (32) 28 . جُمانة (33) : ماتت في حياة الإمام عليه السلام . (34) 29 . اُمّ سلمة . (35) 30 . رقيّة الصغرى . (36) 31 . اُمّ كلثوم الصغرى . (37) 32 . رَملَة الصغرى . (38) 33 . اُمّ الكِرام . 40 34 . اُمّ جعفر . 41

.


1- .الإرشاد : ج 1 ص 354 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 .
3- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 الرقم 4089 .
4- .ضبط هذا الاسم في أكثر المصادر بالتشديد،وصرّح ابن حجر في الإصابة: «المحسّن _ بتشديد السين المهملة»،ولكن جاء في تهذيب الكمال وأنساب الأشراف وتاريخ الطبري بدون التشديد.
5- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 411 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص440، اُسد الغابة : ج5 ص70 الرقم 4695 ، الإصابة : ج6 ص 191 الرقم 8308؛ الإرشاد : ج1 ص 355 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 213.
6- .تلخيص الشافي : ج 3 ص 156 ، معاني الأخبار : ص 206 ، دلائل الإمامة : ص 134 ح 43 ، الاختصاص : ص 185 ، الاحتجاج : ج 1 ص 212 ح 38 ، إثبات الوصيّة : ص 155 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 358 ؛ البدء والتاريخ : ص 5 الرقم 20 وراجع كتاب «مأساة الزهراء» : ج 2 ص 111 _ 147 .
7- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 19 ، الطبقة الخامسة من الصحابة : ج 1 ص 476 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 وفيه «اُمّه اُمّ ولد» نقلاً عن الواقدي «واُمّه أسماء بنت عميس» نقلاً عن هشام بن محمّد ، و ص 468 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 وص 581 وفيهما «وقد شكّ قتله» ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 28 وفيه «اسمه عبد اللّه » ، مقاتل الطالبيّين : ص 91 وفيه «لم يعرف اسمه» ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 ، الاختصاص : ص 82 ، تاج المواليد : ص 95 ، العمدة : ص 30 وفي الثلاثة الأخيرة «اسمه محمّد الأصغر» .
8- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، الطبقة الخامسة من الصحابة : ج 1 ص 476 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 وفيه «اُمّه اُمّ ولد» نقلاً عن الواقدي «واُمّه أسماء بنت عميس» نقلاً عن هشام بن محمّد ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 ص 581 وفيها «محمّد» ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 وفيه «اُمّه ورقاء اُمّ ولد» ، مقاتل الطالبيّين : ص 90 ، الاختصاص : ص 82 وفيه «محمّد» ، الإرشاد : ج 1 ص 355 ، تاج المواليد : ص 95 ، العمدة : ص 30 وفي الثلاثة الأخيرة «محمّد الأصغر ، المكنّى أبا بكر ، اُمّه ليلى ، قتل بالطفّ» ويتّحد مع أبي بكر .
9- .إعلام الورى : ج 1 ص 396 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص305؛ تهذيب الكمال : ج20 ص479 ، نسب قريش : ص44.
10- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 .
11- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 .
12- .على الرغم من دعوة الإمام الحسين عليه السلام إيّاه ، إلّا أنّه لم يشهد واقعة كربلاء ، وعاش دهرا طويلاً ، وبايع عبد اللّه بن الزبير والحجّاج . (سرّ السلسلة العلويّة : ص 96 و 97 ، عمدة الطالب : ص 362) .
13- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 ، المعارف لابن قتيبة: ص204، نسب قريش:ص45، المحبّر: ص56؛ إعلام الورى: ج1 ص397 .
14- .نسب قريش : ص 45 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 397 .
15- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 582 ، مقاتل الطالبيّين : ص 98 ، الفتوح : ج 5 ص 110 ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 26 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 107 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 105 ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 195 .
16- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، نسب قريش : ص 45 وفيهما «اُمّ الحسين» بدل «اُمّ الحسن» ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 .
17- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 وراجع المعارف لابن قتيبة : ص 211 ونسب قريش : ص 45 والمحبّر : ص 56 .
18- .شرح الأخبار : ج 3 ص 198 .
19- .نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 56 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 397 .
20- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 582 ، مقاتل الطالبيّين : ص 97 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 106 .
21- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 465 ، نسب قريش : ص 46 ، المحبّر : ص 56 ؛ المجدي : ص 18 وفيه «أبو سعيد بن عقيل» ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 وفيه «محمّد بن عقيل» .
22- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 582 ، المحبّر : ص 491 ، مقاتل الطالبيّين : ص 98 .
23- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 .
24- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، المعارف لابن قتيبة : ص 204 ، نسب قريش : ص 45 ؛ المجدي : ص 18 .
25- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، المعارف لابن قتيبة : ص 205 ، نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 56 ؛ المجدي : ص 18 وفيه «عبد اللّه الأكبر بن عقيل» ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 وفيه «عقيل بن عبد اللّه بن عقيل» .
26- .نسب قريش : ص 45 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 وفيه «إنّ زوجها تمام بن العبّاس» ؛ المجدي : ص 18 وفيه «عبد اللّه بن عقيل الأصغر» ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 .
27- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، المعارف لابن قتيبة : ص 205 ، نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 57 .
28- .نسب قريش : ص 46 ، المحبّر : ص 57 ؛ المجدي : ص 18 وفيه «الصليب» بدل «الصلت» ، إعلام الورى : ج 1 ص 398 .
29- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .
30- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 441 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 354 وليس في الثلاثة الأخيرة «الكبرى» .
31- .نسب قريش : ص 45 ، المحبّر : ص 56 ؛ المجدي : ص 18 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 305 .
32- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 441 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 355 وزاد فيه «المكنّاة اُمّ جعفر» ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .
33- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 441 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، المعارف لابن قتيبة: ص 211 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 131 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 355 ، المناقب للكوفي : ص 502 ح 537 _ 540 .
34- .الإرشاد : ج 1 ص 354 ، إعلام الورى : ج 1 ص 396 .
35- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 وفيه «تزوّجها كثير بن العبّاس قبل اُختها أو بعدها» ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 131 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 .
36- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 414 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، صفة الصفوة : ج 1 ص 131 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .
37- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ، المعارف لابن قتيبة : ص 211 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .
38- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 155 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 50 ح 537 _ 540 .

ص: 155

فصل چهارم : فرزندان

اشاره

فصل چهارم : فرزندانمورّخان ، بر عدد واحدى در تعداد فرزندان امام على عليه السلام اتّفاق ندارند . شيخ مفيد ، آنان را 27 پسر و دختر مى داند و ابن سعد ، تعداد آنان را به 34 نفر مى رساند و مِزّى ، آنان را 39 نفر مى شمارد . اختلاف موجود در كتاب هاى تاريخى را مى توان ناشى از تداخل نام ها و كنيه ها و تكرار برخى از آنها دانست . براى ما پس از جستجو و تلخيص نام ها ، روشن شد كه فرزندان ايشان ، 34 نفرند: 1 . حسن عليه السلام ؛ 2 . حسين عليه السلام ؛ 3 . زينب عليها السلام ؛ 4 . اُمّ كلثوم عليها السلام ؛ 5 . مُحَسَّن (1) (كه مادر اينان ، فاطمه عليها السلام دختر پيامبر خداست و محسَّن ، آخرين فرزند ايشان بود كه در جريان هجوم غوغاييان به خانه وحى ، سِقط و كشته شد) ؛ 6 . عبّاس ؛ 7 . عبد اللّه ؛ 8 . عثمان ؛ 9 . جعفر (كه مادر اينان ، امّ البنين دختر حزام بود و همه آنها همراه امام حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيدند) ؛ 10 . محمّد بن حنفيّه (كه مادرش خوله دختر جعفر بن قيس بود) ؛ 11 . ابو بكر (2) (كه مادرش ليلى بود كه احتمالاً همان دختر مسعود دارمى است . او همراه امام حسين عليه السلام ، در كربلا شهيد شد) ؛ 12 . عبيداللّه (كه مادرش ليلى بود . او نيز با امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شد) (3) ؛ 13 . محمّد اصغر (كه مادرش ، امّ ولد (4) بود . (5) او نيز همراه امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شد) ؛ 14 . يحيى (كه مادرش اسماء بنت عميس بود و در حيات امام على عليه السلام درگذشت)؛ 15 . عون (كه مادرش اسماء بنت عميس بود) ؛ 16 . محمّد اوسط (كه مادرش اُمامه بود) ؛ 17 . عمر (كه مادرش امّ حبيب ، صهباى تغلبى نام داشت) ؛ (6) 18 . رقيّه (كه مادرش امّ حبيب ، صهباى تغلبى نام داشت . او همسر مسلم بن عقيل بود و از وى سه فرزند داشت كه از ميان آنان ، عبد اللّه در كربلا شهيد شد) ؛ 19 . اُمّ حسن (7) (كه مادرش اُمّ سعيد بود و ابتدا همسر جعدة بن هبيره ، خواهرزاده امام عليه السلام بود و سپس به ازدواج جعفر بن عقيل درآمد و چون جعفر در واقعه كربلا شهيد شد ، او در زمره اسيران كربلا درآمد) ؛ 20 . اُمّ هانى (كه عبد اللّه اكبر ، پسر عقيل ، با او ازدواج كرد . عبد اللّه و پسرش محمّد ، همراه امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شدند) ؛ 21 . فاطمه (محمّد بن ابى سعيد بن عقيل كه همراه امام حسين عليه السلام در كربلا كشته شد ، با او ازدواج كرد) ؛ 22 . زينب صغرا (كه محمّد بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ 23 . ميمونه (كه عبد اللّه بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ 24 . نفيسه (كه عبد اللّه بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ (8) 25 . خديجه (كه عبد الرحمان بن عقيل با او ازدواج كرد) ؛ 26 . اُمامه (كه صَلت بن عبد اللّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب با او ازدواج كرد و در حيات امام عليه السلام درگذشت) ؛ 27 . رَمْله كبرا (كه مادرش امّ سعيد بود و به همسرى عبد اللّه بن ابى سفيان پسر حارث بن عبد المطّلب درآمد) ؛ 28 . جُمانه (9) (كه در حيات امام عليه السلام درگذشت) ؛ 29 . اُمّ سَلَمه ؛ 30 . رقيّه صغرا ؛ 31 . امّ كلثوم صغرا ؛ (10) 32 . رَمْله صغرا ؛ 33 . اُمّ كرام ؛ 34 . اُمّ جعفر .

.


1- .اين نام در بيشتر منابع با تشديد سين آمده و ابن حجر در الإصابة (ج 6 ص 191 الرقم 8308) ، تصريح كرده است كه : «المحسّن با تشديد سين مهمله است» ؛ امّا در تهذيب الكمال و أنساب الأشراف و تاريخ الطبرى ، بدون تشديد آمده است . گفتنى است، سين در حالت غير مشدّد ، مكسور خوانده شده (به صورت : محسِن) ؛ ولى در حالت مشدّد ، به حركت آن تصريح نشده است كه با توجّه به كاربرد آن در قافيه اشعار كهن و نام هاى مشابه در فرهنگ اسلامى ، مفتوح بودن آن ، صحيح تر به نظر مى رسد . (م)
2- .برخى منابع ، نام او را «محمّد اصغر» گفته اند و يك مصدر ، «عبد اللّه » .
3- .برخى منابع ، او را از سپاهيان مصعب بن زبير مى دانند كه در جنگ با مختار كشته شد .
4- .يعنى كنيزى كه از صاحبش فرزند آورد .
5- .أنساب الأشراف ، نام او را «ورقاء» مى داند .
6- .با وجود دعوت امام حسين عليه السلام از او به كربلا نيامد و دير زمانى زيست و با عبداللّه بن زبير و حَجّاج ، بيعت كرد .
7- .در كتاب نسب قريش ، او را «امّ الحسين» ناميده اند .
8- .از متن المجدى فهميده مى شود كه عقيل ، دو پسر به نام عبد اللّه داشته است كه برادر بزرگ تر ، همسر ميمونه و برادر كوچك تر ، همسر نفيسه بوده است .
9- .آمده است كه كنيه اش «امّ جعفر» بود .
10- .در أنساب الاشراف آمده : كثير بن عبّاس با او پس از خواهرش يا پيش از او ازدواج كرد .

ص: 156

. .

ص: 157

. .

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

. .

ص: 162

. .

ص: 163

. .

ص: 164

9695.امام على عليه السلام :تهذيب الكمال :كانَ لَهُ مِنَ الوُلدِ الذُّكورِ واحِدٌ وعِشرونَ : الحَسَنُ ، وَالحُسَينُ ، ومُحَمَّدٌ الأَكبَرُ وهُوَ ابنُ الحَنَفِيَّةِ ، وعُمَرُ الأَطرَفُ وهُوَ الأَكبَرُ ، وَالعَبّاسُ الأَكبَرُ أبُو الفَضلِ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، ويُقالُ لَهُ : السَّقّاءُ أبو قِربَةَ . أعقَبوا .

وَالَّذينَ لَم يُعقِبوا : مُحَسَّنٌ دَرَجَ (1) سِقطا ، ومُحَمَّدٌ الأَصغَرُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وَالعَبّاسُ الأَصغَرُ يُقالُ : إنَّهُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعُمَرُ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وعُثمانُ الأَكبَرُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعُثمانُ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وجَعفَرٌ الأَكبَرُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وجَعفَرٌ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وعَبدُ اللّهِ الأَكبَرُ يُكنى أبا مُحَمَّدٍ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعَبدُ اللّهِ الأَصغَرُ دَرَجَ ، وعُبَيدُ اللّهِ يُكنى أبا عَلِيٍّ يُقالُ : إنَّهُ قُتِلَ بِكَربَلاءَ ، وعَبدُ الرَّحمنِ دَرَجَ ، وحَمزَةُ دَرَجَ ، وأبو بَكرٍ عَتيقٌ يُقالُ : إنَّهُ قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وعَونٌ دَرَجَ ، ويَحيى يُكنى أبَا الحَسَنِ تُوُفِّيَ صَغيرا في حَياةِ أبيهِ .

وكانَ لَهُ مِنَ الوُلدِ الاِءناثِ ثَمانِيَ عَشرَةَ : زَينَبُ الكُبرى ، وزَينَبُ الصُّغرى ، واُمُّ كُلثومٍ الكُبرى ، واُمُّ كُلثومٍ الصُّغرى ، ورُقَيَّةُ الكُبرى ، ورُقَيَّةُ الصُّغرى ، وفاطِمَةُ الكُبرى ، وفاطِمَةُ الصُّغرى ، وفاخِتَةُ ، وأمَةُ اللّهِ ، وجُمانَةُ تُكنى اُمَّ جَعفَرٍ ، ورَملَةُ ، واُمُّ سَلَمَةَ ، واُمُّ الحَسَنِ ، واُمُّ الكِرامِ وهِيَ نَفيسَةٌ ، ومَيمونَةُ ، وخَديجَةُ ، واُمامَةُ . عَلى خِلافٍ في بَعضِ ذلِكَ . (2) .


1- .دَرَجَ : أي مات (النهاية : ج 2 ص 111 «درج») .
2- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 الرقم 4089 .

ص: 165

9696.امام على عليه السلام :تهذيب الكمال:امام عليه السلام ، 21 پسر داشت: حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام ، محمّد اكبر _ كه همان ابن حنفيّه است _ ، عمر اطرف _ كه همان [ عمر] اكبر است _ ، ابو الفضل عبّاس اكبر عليه السلام _ كه در بيابان كربلا كشته شد و به او «سقّا» و «صاحب مَشك» نيز مى گويند _ . اين چند تن ، بچّه دار شدند .

و پسرانى كه از ايشان نسلى نماند: مُحَسَّن _ كه سقط شد _ و محمّد اصغر _ كه در كربلا كشته شد _ و عبّاس اصغر _ كه گفته مى شود در كربلا كشته شد _ و عمر اصغر _ كه او نيز درگذشت _ و عثمان اكبر _ كه در كربلا كشته شد _ و عثمان اصغر _ كه درگذشت _ و جعفر اكبر _ كه در كربلا كشته شد _ و جعفر اصغر _ كه درگذشت _ و عبد اللّه اكبر _ كه كنيه اش ابو محمّد بود و در كربلا كشته شد _ و عبد اللّه اصغر _ كه درگذشت _ و عبيد اللّه _ كه كنيه اش ابو على بود و گفته مى شود در كربلا كشته شد _ و عبد الرحمان _ كه درگذشت _ و حمزه _ كه درگذشت _ و ابو بكر عتيق _ كه گفته مى شود در كربلا كشته شد _ و عون _ كه درگذشت _ و يحيى _ كه كنيه اش ابو الحسن بود و در كودكى و در حيات پدرش درگذشت _ .

و هجده دختر داشت: زينب كبرا ، زينب صغرا ، اُمّ كلثوم كبرا ، اُمّ كلثوم صغرا ، رقيّه كبرا ، رقيّه صغرا ، فاطمه كبرا ، فاطمه صغرا ، فاخته ، اَمَة اللّه ، جمانه _ كه كنيه اُمّ جعفر دارد _ ، رَمله ، اُمّ سلمه ، اُمّ حسن ، اُمّ كرام _ كه همان نفيسه است _ ، ميمونه ، خديجه و اُمامه ، با اختلاف در برخى از اينها . .

ص: 166

ونظرا إلى أنّ مؤسّسة دار الحديث قد أزمعت إصدار كتابين مستقلّين يتناولان ترجمة وافية لكلّ من الإمام الحسن والإمام الحسين عليهما السلام ، فلذا نكتفي هنا بترجمة سائر البارزين من أولاد الإمام عليه السلام _ غيرهما _ على نحو الإيجاز .

4 / 1زَينَبُحاملة رسالة دماء الشهداء ، وحاكية الملحمة الحسينيّة ، وفاضحة الأشقياء المدلّسين الناشرين للظلم ، ومظهر الوقار ، ورمز الحياء ، ومثال العزّ والرفعة ، واُسوة الثبات والصلاة والصبر . وبلغت منزلتها الرفيعة ومكانتها السامية في البيت النبوي مبلغا يعجز القلم عن بيانه ، ويحسر عن تبيان مكارمها ومناقبها وفضائلها عليها السلام . وقد رسم الفقيه المؤرّخ المصلح الكبير العلّامة السيّد محسن الأمين العاملي معالم شخصيّتها بقوله : كانت زينب عليها السلام من فضليات النساء ، وفضلها أشهر من أن يُذكر ، وأبين من أن يسطَّر . وتعلم جلالة شأنها وعلوّ مكانها ، وقوّة حجّتها ، ورجاحة عقلها ، وثبات جنانها ، وفصاحة لسانها ، وبلاغة مقالها _ حتى كأنّها تُفرغ عن لسان أبيها أمير المؤمنين عليه السلام _ من خطبها بالكوفة والشام ، واحتجاجها على يزيد وابن زياد بما فحمهما ، حتى لجآ إلى سوء القول والشتم وإظهار الشماتة والسباب الذي هو سلاح العاجز عن إقامة الحجّة . وليس عجيبا من زينب الكبرى أن تكون كذلك وهي فرع من فروع الشجرة الطيّبة ... . وكانت متزوّجة بابن عمّها عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب ، وولد له منها : عليّ الزينبي ، وعون ، ومحمّد ، وعبّاس ، واُمّ كلثوم . وعون ومحمّد قُتلا مع خالهما الحسين عليه السلام بطفّ كربلاء . سُمّيت اُمّ المصائب ، وحقّ لها أن تسمّى بذلك ! فقد شاهدت مصيبة وفاة جدّها رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ومصيبة وفاة اُمّها الزهراء عليها السلام ومحنتها ، ومصيبة قتل أبيها أمير المؤمنين عليّ عليه السلام ومحنته ... وحُملت أسيرة من كربلاء . (1) كانت عليها السلام مع أخيها الحسين عليه السلام منذ بدء الثورة ، وكانت رفيقة دربه وأمينة سرّه . فليلة عاشوراء وحوارها مع أخيها ، ويوم عاشوراء وحفاوتها بالشهداء ، وليلة الحادي عشر ورثاؤها المؤلم لأخيها ، وجلوسها عند جثمانه المدمّى ، وخطابها لرسول اللّه صلى الله عليه و آله ، كلّ اُولئك من الصفحات الذهبيّة الخالدة في حياتها المليئة بالجلالة والرفعة ، المصطبغة بالصبر والجلد . تولّت شؤون السبايا بعد عاشوراء بجلال وثبات ، وعندما رأت الكوفيّين يبكون على أبناء الرسول صلى الله عليه و آله خاطبتهم قائلة : يا أهلَ الكوفَةِ ، يا أهلَ الخَتلِ وَالغَدرِ وَالخَذلِ ! ألا فَلا رَقَأَتِ العَبرَةُ ولا هَدَأَتِ الزَّفرَةُ ! إنّما مَثَلُكُم كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أنكاثا ! ... أ تَدرونَ _ وَيلَكُم ! _ أيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَرَيتمُ (2) ؟ ! وأيَّ عَهدٍ نَكَثتُم ؟ ! وأيَّ كَريمَةٍ لَهُ أبرَزتُم ؟ ! وأيَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم ؟ ! وأيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكتُم ؟ ! (3) كان لها لسان عليّ حقّا ! وحين نطقت بكلماتها الحماسيّة ، فإنّ اُولئك الذين طالما سمعوا خطب الإمام ، هاهم يرونه باُمّ أعينهم يخطب فيهم ! وقال قائل : واللّه لم أرَ خَفِرةً (4) قطّ أنطق منها ، كأنّها تنطق وتُفرغ عن لسان عليّ عليه السلام . وكان ابن زياد قد أثمله التكبّر ، ومَرَد على الضراوة والتوحّش ، فنال من آل اللّه ؛ فانبرت إليه الحوراء وألقمته حجرا بكلماتها الخالدة التي أخزته . وممّا قالت : لَعَمري لَقدَ قَتَلتَ كَهلي ، وأبَرتَ أهلي ، وقَطَعتَ فَرعي ، وَاجتَثَثتَ أصلي ؛ فَإِن يَشفِكَ هذا فَقَدِ اشتَفَيتَ . (5) وعندما نظرت إلى يزيد متربّعا على عرش السلطة ومعه الأكابر ومندوبون عن بعض البلدان _ وكان يتباهى بتسلّطه ، ويتحدّث بسفاهة مهوِّلاً على الآخرين ، ناسبا قتل الأبرار إلى اللّه _ قامت إليه عقيلة بني هاشم ، فصكّت مسامعه بخطبتها البليغة العصماء . وممّا قالته فيها : أمِنَ العَدلِ _ يَابنَ الطُّلَقاءِ _ تَخديرُكَ حَرائِرَكَ وإماءَكَ ، وسَوقُكَ بَناتِ رَسولِ اللّهِ سَبايا ! قَد هَتَكتَ سُتورَهُنَّ ، وأبدَيتَ وُجوهَهُنَّ ، يَحدو بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ؟ ! (6) وبتلك الكلمات القصيرة الدامغة ذكّرته بماضي أهله حين قُبض عليهم أذلّاء في مكّة ثمّ اُطلقوا بعد أن أسلموا خائفين من بارقة الحقّ ، فدلّت على عدم جدارته للحكم من جهة ، وعلى جوره ونشره للظلم من جهة اُخرى . واستَشهدت أخيرا بآيات قرآنيّة لتعلن بصراحة أنّ موقعه ليس كرامة إلهيّة _ كما زعم أو حاول أن يلقّن الناس به _ بل هو انغماس ملوّث بالكفر في أعماق الجحود ، وزيادة في الكفر ، وأمّا الشهادة فهي كرامة لآل اللّه ... . كانت خطب زينب الكبرى في ذروة الفصاحة والبلاغة والتأثير ، كما كانت حكيمة في تشخيص الموقف المناسب . ولم نعثر على تاريخ وفاتها بالتحديد في المصادر المعتمدة ، (7) وأمّا قبرها فمثار جدال ونقاش .

.


1- .أعيان الشيعة : ج 7 ص 137 .
2- .الفَرْي : القطع (النهاية : ج 3 ص 442 «فرا») .
3- .الاحتجاج : ج 2 ص 110 ح 170 ، الأمالي للمفيد : ص 321 ح 8 ، الملهوف : ص 192 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 115 .
4- .الخَفِر : الكثير الحياء (النهاية : ج 2 ص 53 «خفر») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 457 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 575 وفيه «أبرزت» بدل «أبرت» ؛ الإرشاد : ج 2 ص 116 وفيه «أبدت» بدل «أبرت» ، إعلام الورى : ج 1 ص 472 .
6- .الاحتجاج : ج 2 ص 125 ح 173 ، الملهوف : ص 215 ؛ مقتل الحسين للخوارزمي : ج2 ص64، بلاغات النساء : ص35 نحوه.
7- .في أخبار الزينبات المنسوب إلى العبيدلي ذكر أنّ وفاتها كان في مصر في الخامس من شهر رجب سنة 62 ه ، لكنّ التحقيق يوصلنا إلى أنّ الكتاب هو ليس من تأليف العبيدلي ، وهو غير قابل للاعتماد ، وقد انتقد العلّامة التستري في كتابه قاموس الرجال بشدّة نسبة الكتاب إلى العبيدلي ، وكذلك انتقد محتوى الكتاب ، فقال في بعض كلامه : «لم يذكر أحدٌ من الخاصّة والعامّة ممّن كتب في أنساب قريش تاريخا لوفاتها» (راجع قاموس الرجال : ج 11 ص 38) .

ص: 167

4 / 1 زينب

اينك با توجّه به اين كه «مركز تحقيقات دار الحديث» ، در صدد انتشار دو كتاب مستقل در شرح حال امام حسن و امام حسين عليهما السلام است ، تنها به شرح حال مختصر ديگر فرزندان برجسته امام على عليه السلام مى پردازيم .

4 / 1زينباو پيام آور خون شهيدان ، حماسه سراى قيام ابا عبد اللّه الحسين ، رسواكننده زورمداران و تزويرگران ستم گستر ، جلوه وقار ، راز حيا ، تبلور سربلندى و سرفرازى و اسوه استوارى و عبادت و شكيب است . زينب عليها السلام ، در ميان خاندان پيامبر خدا ، از چنان جايگاه بلند و مكانت بزرگى برخوردار است كه قلم را توانِ بر نمودنِ والايى ها ، ارجمندى ها و شكوهمندى هايش نيست . فقيه مورّخ و مصلح بزرگ ، علّامه سيّد محسن امين عاملى ، شخصيت آن بانوى بزرگ را بدين سان ترسيم كرده است : زينب عليها السلام ، از بافضيلت ترينِ زنان و فضلش پُرآوازه تر از آن است كه ياد گردد و روشن تر از آن است كه به نوشته آيد. جلالت شأن ، منزلت والا ، قوّت استدلال ، برترى عقل ، استوارى قلب ، فصاحت زبان و بلاغت بيان ، از خطبه هايش در كوفه و شام _ كه گويى از زبان پدرش امير مؤمنان ايراد مى گرديد _ ، دانسته مى شود ، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد ، بدان گونه كه آن دو را خاموش ساخت تا آن جا كه به بدگويى و ناسزا گفتن و مسخره كردن و دشنام دادن _ كه سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است _ ، پناه بردند و از زينب كبرا شگفت نيست كه اين گونه باشد ؛ چرا كه او شاخه اى از شاخه هاى درخت پاك [ رسالت ]است ... او با پسر عمويش عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و على زينبى ، عون ، محمّد ، عبّاس و امّ كلثوم را برايش به دنيا آورد كه عون و محمّد با دايى شان حسين عليه السلام در كربلا كشته شدند. او «امّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامى هست. او مصيبت درگذشت جدّش پيامبر خدا ، مصيبت درگذشت مادرش زهرا عليها السلام و رنج هاى او ، و محنت هاى پدرش امير مؤمنان على عليه السلام و مصيبت كشته شدن او و محنت و شهادت برادرش حسن عليه السلام و ... را شاهد بوده است و پس از شهادت حسين عليه السلام ، از كربلا به اسارت برده شد. زينب عليها السلام از آغاز قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، همراه برادر شد و در تمام دوران قيام ، همدل و همراه و رازدارش بود . شب عاشورا و گفتگوهايش با برادر ، روز عاشورا و استقبال هاى شكوهمندش از شهيدان ، شب يازدهم محرّم و رثاى جانسوز او در كنار قامت خونين برادر و خطاب او به پيامبر خدا ، از صفحات زرّين و جاودانه زندگانى سرشار از جلالت ، شكيبايى و والايى اوست . او پس از حادثه عاشورا ، سرپرستى قافله اسيران را شكوهمند و استوار به عهده داشت . در كوفه چون مردم ، فرزندان پيامبر خدا را بدان سان ديدند و اشك بر رخسار افشاندند ، زينب عليها السلام ، چنين لب به سخن گشود: اى كوفيان! اى نيرنگبازان و خيانتكاران و بى وفايان! اشكتان خشك و ناله تان آرام مباد! مَثَل شما ، مَثَل كسى است كه رشته هاى خود را پس از تابيدن ، از هم باز مى كند ... واى بر شما! مى دانيد چه جگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله پاره پاره كرديد و چه پيمانى را شكستيد و كدامين پرده نشين او را بيرون كشيديد و چه حرمتى از او هتك كرديد و چه خونى از او ريختيد؟! او به راستى زبان على عليه السلام را بر كام داشت كه چون در قالب جملاتى هيجانبار سخن گفت ، مردمانى كه بارهاى بار ، خطابه هاى مولا را شنيده بودند ، كلام و خطابه على عليه السلام را به عيان ديدند ، و كسى گفت: «به خدا سوگند ، زنِ باحيايى چنين سخنور ، نديده بودم . گويى زبان على عليه السلام را بر كام دارد» . چون ابن زياد ، مست از جام كبر و نخوت و درنده خويى به «آل اللّه » دشنام داد ، با كلماتى جاودانه ، هيمنه دروغين او را در هم شكست و از جمله گفت: به خدا سوگند ، جوانْ مردَم را كُشتى و خاندانم را نابود كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را درآوردى . پس اگر اين ، [ حسِّ انتقام] تو را شفا مى دهد ، پس شفا يافته اى . و آن گاه كه يزيد با تكيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم و نمايندگان ملل بر نشان دادن قدرت حاكميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران با سفاهت سخن گفت و از جمله ، قتل پاكْ نهادان را به خداوند نسبت داد ، زينب عليها السلام ، شكوهمند و پُرخروش به پا خاست و با سخنان خود ، بر گوش هاى يزيد كوبيد . از جمله ، در آن خطبه گفت: اى پسر آزادشدگان! آيا اين عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پسِ پرده كنى و دختران پيامبر خدا را به اسيرى برى ؟ پرده شان دريدى و چهره شان را آشكار نمودى و دشمنان ، آنان را شهر به شهر مى برند؟ و با آن جملات كوتاه و كوبنده ، از يك سو پيشينه «برده جنگى بودن» و «آزاد شدگى» نياكان او و اسلام آوردن آنها را زير برقِ شمشير حق و مآلاً ، ناشايستگى شخص او را براى خلافت ، نشان داد و از سوى ديگر ، ستم پيشگى او را در جايگاه خلافت و ظلم گسترى اش را در حاكميت . سرانجام نيز با استناد به آيات ، به گونه اى بس گويا و لطيف نشان داد كه آن جايگاه ، نه كرامت و موهبت الهى است _ بدان سان كه او پنداشته بود و يا كوشيده بود به پندارها بدهد _ ؛ بلكه فرورفتگى كفرآلود در اعماق انكار و نيز فزون سازى كفر است ؛ و امّا شهادت ، كرامتى است براى «آل اللّه » و ... . خطابه هاى زينب كبرا عليها السلام در اوج فصاحت و بلاغت و تأثير گذارى بيان مى شد ، كه او خود ، فرزانه اى موقعيت شناس بود . درباره تاريخ دقيق وفات او ، در منابع معتبر ، مطلبى نيافتيم (1) . مدفن آن بزرگوار نيز ، مورد گفتگوست .

.


1- .در كتاب أخبار الزينبات كه منسوب به عُبَيدِلى است ، وفات زينب عليها السلام در مصر و به تاريخ پنجم رجب سال 62 ه دانسته شده است . ولى بر اساس تحقيقاتِ انجام شده ، اين كتاب از آنِ عبيدلى نيست و نمى توان به آن اعتماد كرد . علاّمه شوشترى نيز در قاموس الرجال ، هم بر انتساب كتاب به عبيدلى و هم بر محتواى آن ، خرده گرفته و ضمنا گفته است : «هيچ يك از خاصّه و عامّه كه كتابى درباره انساب قريش نوشته باشد ، تاريخى براى وفات جناب زينب عليها السلام نقل نكرده است» (ر . ك : قاموس الرجال : ج 11 ص 38) .

ص: 168

. .

ص: 169

. .

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

. .

ص: 173

. .

ص: 174

9700.امام على عليه السلام :اُسد الغابة_ في تَرجَمَةِ زَينَبَ عليها السلام _: أدرَكَتِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، ووُلِدَت في حَياتِهِ ، ولَم تَلِد فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعدَ وَفاتِهِ شَيئا . وكانَت زينَبُ امرَأَةً عاقِلَةً لَبيبةً جَزلَةً (1) ، زَوَّجَها أبوها عَلِيٌّ عليه السلام مِن عَبدِ اللّهِ ابنِ أخيهِ جَعفَرٍ ، فَوَلَدَت لَهُ عَلِيّا ، وعَونا الأَكبَرَ ، وعَبّاسا ، ومُحَمَّدا ، واُمَّ كُلثومٍ . وكانَت مَعَ أخيهَا الحُسَينِ عليه السلام لَمّا قُتِلَ ، وحُمِلَت إلى دِمَشقَ ، وحَضَرَت عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكَلامُها لِيَزيدَ _ حينَ طَلَبَ الشّامِيُّ اُختَها فاطِمَةَ بِنتَ عَلِيٍّ مِن يَزيدَ _ مَشهورٌ مَذكورٌ فِي التَّواريخِ ، وهُوَ يَدُلُّ عَلى عَقلٍ وقُوَّةِ جَنانٍ . (2)4 / 2اُمُّ كُلثومٍالبنت الثانية لعليّ وفاطمة عليهما السلام . ولدت في السنة السادسة من الهجرة (3) . وتربّت في حجر اُمّها الزهراء عليها السلام في دار فسيحةٍ فساحةَ الإيمان والعشق . ونقرأ في التاريخ آراء متباينة حول زواجها ؛ فهناك من يشير إلى زواجها من عمر بن الخطّاب . ويذهب أصحاب هذا الرأي إلى أنّ الخليفة الثاني كان راغبا في الزواج من إحدى بنات الزهراء عليها السلام تمسّكا بالحديث القائل : «كُلُّ حَسَبٍ ونَسَبٍ مُنقَطِعٌ يَومَ القِيامَةِ إلّا حَسَبي ونَسَبي» ولذلك خطبها من أبيها أمير المؤمنين عليه السلام . ورفض الإمام عليه السلام هذا الأمر في البداية ، وقال : إنّ بناته يتزوّجن بني أعمامهنّ . بَيْد أنّه وافق بعد ذلك بإصرار عمر (4) أو تهديده (5) ، أو أنّه وكل زواجها إلى عمّه العبّاس حين تدخّل في الموضوع . (6) وهناك من ينكر هذا الزواج استنادا إلى تضارب المعلومات التاريخيّة الواردة فيه واضطرابها بشدّة ، ومع كثرة التناقضات الموجودة حوله لاسيما عند مقايسته بزواجها اللاحق ، فإنّ هذا الزواج نفسه تحيط به هالة من الغموض . ولذا أنكره علماء كبار مثل الشيخ المفيد (7) . هذا من جهة ، ومن جهة اُخرى : أيّدته بعض الروايات الشيعيّة والسنّيّة (8) ، كما أيّده الشريف المرتضى (9) وآخرون غيره أيضا . وثمّة آراء اُخرى تحوم حول هذا الزواج أيضا ، ليس هنا موضع ذكرها . (10) تزوّجت اُمّ كلثوم بعد قتل عمر من عون بن جعفر ، ثمّ محمّد بن جعفر ، وبعده تزوّجها عبد اللّه بن جعفر . (11) وقد أشارت مصادر الفريقين إلى حضور اُمّ كلثوم في الميادين الاجتماعيّة والسياسيّة . ومن مفردات هذا الحضور : مواجهتها حفصة عند ضربها بالدفّ وهي تنال من أمير المؤمنين عليه السلام (12) ، ومنها : كفالتها عبد اللّه بن عمر حين امتنع عن بيعة أبيها عليه السلام ، وفرّ إلى مكّة . (13) وشهدت اُمّ كلثوم كربلاء مع أخيها الحسين عليه السلام . وكانت منشدةً لملحمة الطفّ إلى جنب اُختها زينب الكبرى عليها السلام . (14) وسُبيت هذه المرأة المخدّرة مع مَنْ سُبي ؛ لتوقظ أصحاب الضمائر الميّتة ، وتقرع أسماعهم بنداء أخيها الشهيد . وليس لدينا معلومات دقيقة حول تاريخ وفاتها . وذهب البعض إلى أنّها توفّيت في حياة الإمام الحسن عليه السلام (15) ، وهو لا ينسجم مع الرأي القائل بحضورها في كربلاء . وقيل : كان لها من عمر ولدان هما رقيّة وزيد (16) الذي مات مع اُمّه في وقت واحد . (17)

.


1- .جَزْلة : أي تامّة الخَلْق ، وذات كلام جَزْل : أي قويّ شديد (النهاية : ج 1 ص 270 «جزل») .
2- .اُسد الغابة : ج 7 ص 134 الرقم 6969 ، الإصابة : ج 8 ص 166 الرقم 11267 نحوه .
3- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 500 الرقم 114 .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 153 ح 4684 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 463 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 411 .
5- .الكافي : ج 5 ص 346 ح 1 و 2 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 825 ح 39 .
6- .الكافي : ج 5 ص 346 ح 2 ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 ، الاستغاثة : ص 126 .
7- .المسائل السرويّة : ص 86 .
8- .الكافي : ج 6 ص 115 ح 1 و 2 ، تهذيب الأحكام : ج 8 ص 161 ح 557 و 558 ؛ سنن النسائي : ج 4 ص 71 .
9- .تنزيه الأنبياء : ص 141 .
10- .لمزيد الاطّلاع على عقد اُمّ كلثوم وإثباته ونفيه راجع : كتاب «إفحام الأعداء والخصوم في نفي عقد اُمّ كلثوم» .
11- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 463 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 501 و 502 .
12- .الجمل : ص 276 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 14 ص 13 ، الفتوح : ج 2 ص 464 .
13- .تاريخ الطبري : ج 4 ص 446 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 312 .
14- .الملهوف : ص 140 و ص 198 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 198 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 115 ؛ النهاية : ج 3 ص 422 .
15- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 464 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 378 الرقم 7586 ، الاستيعاب : ج 4 ص 510 الرقم 3638 .
16- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 463 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 412 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 378 الرقم 7586 ، الاستيعاب : ج 4 ص 510 الرقم 3638 .
17- .سنن النسائي : ج 4 ص 71 ، الطبقات الكبرى : ج 8 ص 464 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 412 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 502 الرقم 114 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 378 الرقم 7586 ، الاستيعاب : ج 4 ص 510 الرقم 3638 ؛ أخبار الزينبات : ص 124 .

ص: 175

4 / 2 اُمّ كلثوم

9702.المحاسن ( _ به نقل از منصور بن حازم _ ) اُسد الغابة_ در شرح حال زينب عليها السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرد و در حيات او به دنيا آمد و فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدا ، پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، فرزندى به دنيا نياورد .

زينب ، زنى عاقل و خردمند و كامل بود . پدرش على عليه السلام او را به ازدواج عبد اللّه ، پسر برادرش جعفر بن ابى طالب درآورد . زينب عليها السلام براى او على ، عون اكبر ، عبّاس ، محمّد و اُمّ كلثوم را به دنيا آورد و هنگامى كه برادرش حسين عليه السلام كشته شد ، با او بود و به دمشق برده شد و نزد يزيد بن معاويه حاضر شد و سخنش با يزيد ، هنگامى كه مردى شامى خواهرش فاطمه دختر على عليه السلام را از يزيد [به كنيزى ]خواست ، مشهور است و در تاريخ ها ذكر شده است و آن بر عقل و قوّت قلب او دلالت دارد .4 / 2اُمّ كلثوماو دختر دوم امام على عليه السلام و فاطمه عليها السلام است كه در سال ششم هجرى به دنيا آمد و در خانه اى به وسعت ايمان و عشق ، در دامن فاطمه عليها السلام رشد كرد و باليد . درباره ازدواج او ديدگاه هاى گوناگونى وجود دارد . برخى به ازدواج او با عمر ، اشاره كرده اند . آنها مى گويند كه خليفه دوم با تمسّك به اين حديث پيامبر خدا كه : «هر حَسَب ونَسَبى در روز قيامتْ قطع مى شود ، جز حَسَب و نَسَب من» ، تمايل به ازدواج با يكى از فرزندان فاطمه عليها السلام داشت و از اين رو به خواستگارى رفت . امام على عليه السلام ، ابتدا با اين وصلت ، مخالفت كرد و گفت كه فرزندان ما با عموزادگان خود ، ازدواج مى كنند ؛ ولى پس از اصرار خليفه و يا تهديد او ، موافقت كرد و يا با پا در ميانى عبّاس (عموى ايشان) ، ازدواج اُمّ كلثوم عليها السلام را تحت اختيار عبّاس قرارداد. برخى ديگر با توجّه به تناقضات بسيار گزارش هاى تاريخى در مورد اين ازدواج ، به انكار اصل آن پرداخته اند . اگر چه تناقضات موجود ، بويژه در سنجش با ازدواج هاى بعدى اُمّ كلثوم ، بسيار است ، اين ازدواج در هاله اى از ابهام نيز قرار دارد و چنين است كه بزرگانى چون شيخ مفيد ، به انكار آن پرداخته اند ؛ امّا از سوى ديگر ، برخى روايات شيعه و اهل سنّت ، اصل اين ازدواج را تأييد كرده اند . سيّد مرتضى و بعضى ديگر نيز آن را پذيرفته اند . ديدگاه هاى ديگرى نيز درباره اين ازدواج وجود دارد كه جاى پرداختن بدانها نيست . (1) امّ كلثوم ، پس از كشته شدن عمر ، با عون بن جعفر و سپس با محمّد بن جعفر و در آخر با عبد اللّه بن جعفر ازدواج كرد . در منابع تاريخى شيعه و اهل سنّت ، به حضور امّ كلثوم در صحنه هاى اجتماعى و سياسى اشاره شده است ، از جمله رويارويى او با حفصه ، آن گاه كه با دف و نى ، عليه امام على عليه السلام تبليغ مى كرد و يا كفالت كردن عبد اللّه بن عمر ، آن هنگام كه از بيعت با امام على عليه السلام سر باز زد و به سوى مكّه گريخت . اُمّ كلثوم ، در قيام امام حسين عليه السلام نيز شركت داشت و همدوش خواهر بزرگ تر خود ، زينب كبرا عليها السلام ، حماسه سراى عاشورا بود . او به اسارت رفت تا دلْ مردگان خاموش را بيدار سازد و پيام برادر شهيد خود را به گوش آنان برساند . درباره زمان رحلت او نيز اطّلاع دقيقى در دست نيست . بعضى آن را در زمان حيات امام حسن عليه السلام مى دانند كه با حضور اُمّ كلثوم در كربلا همخوانى ندارد . گفته مى شود او دو فرزند به نام هاى رقيّه و زيد از عمر داشته است كه زيد ، هم زمان با مادر ، فوت كرده است .

.


1- .براى آگاهى بيشتر از عقد امّ كلثوم و اثبات و ردّ آن ، ر . ك : إفحام الأعداء والخصوم فى نفى عقد اُمّ كلثوم .

ص: 176

. .

ص: 177

. .

ص: 178

. .

ص: 179

. .

ص: 180

4 / 3مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِولد محمّد ابن الحنفيّة أيّام حكومة أبي بكر (1) ، وكانت اُمّه في عداد من أسرهم المسلمون في الفتوحات ، فصارت من نصيب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام . (2) وكان محمّد من العلماء المحدّثين اُولي الشأْن في آل عليّ عليه السلام . وكان شجاعا رابط الجأْش . حمل اللواء يوم الجمل وهو ابن تسع عشرة سنة (3) ، كما حمله في صفّين (4) ، ولم يشهد كربلاء . (5) لم يبايع ابن الحنفيّة عبد اللّه بن الزبير بعد تسلّطه ، فعزم ابن الزبير على حرقه هو وعبد اللّه بن عبّاس ، لكنّ جيش المختار أنقذهما من مخالبه . (6) وكانت للمختار صلة وثيقة به ، وقد نسّق معه في الثأْر من قتلة الحسين عليه السلام (7) . وجاء في بعض النصوص التاريخيّة والحديثيّة أنّه ادّعى الإمامة في البداية ، ثمّ أقرّ بإمامة السجّاد عليه السلام بعد مناظرة جرت بينهما . (8) توفّي ابن الحنفيّة في المدينة سنة (81 ه ) . (9)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 54 ص 323 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 111 الرقم 36 وفيه «ولد في العام الذي مات فيه أبو بكر» .
2- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 91 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 110 الرقم 36 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 244 .
3- .الجمل : ص 356 و ص 359 ؛ الطبقات الكبرى : ج 5 ص 93 ، تاريخ الطبري : ج 4 ص 514 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 485 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 138 ، شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 243 و ص 245 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 93 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 3 ص 544 .
5- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 100 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 317 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 118 الرقم 36 .
6- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 101 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 118 الرقم 36 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 338 _ 343 .
7- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 99 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 561 و ص 580 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 121 الرقم 36 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 342 .
8- .الكافي : ج 1 ص 348 ح 5 .
9- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 156 ح 4696 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 116 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 128 الرقم 36 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 359 .

ص: 181

4 / 3 محمّد بن حنفيّه

4 / 3محمّد بن حنفيّهمحمّد بن حنفيّه ، به روزگار خلافت ابو بكر به دنيا آمد . (1) مادرش از جمله اسيران سپاه اسلام بود كه جزو سهميه على عليه السلام قرار گرفت . محمّد بن حنفيّه ، از عالمان و محدّثان روزگار خود و از بزرگان خاندان على عليه السلام است . او مردى شجاع و قوى دل بود كه در نوزده سالگى و به هنگام نبرد جمل ، و نيز در نبرد صفّين ، پرچمدارى سپاه على عليه السلام را به عهده داشت . محمّد بن حنفيّه در كربلا حضور نيافت . او پس از به قدرت رسيدن عبد اللّه بن زبير ، از بيعت با او تن زد و ابن زبير ، تصميم گرفت كه او و عبد اللّه بن عبّاس را بسوزاند ؛ امّا سپاهيان مختار ، آن دو را نجات دادند . مختار با وى پيوندى نزديك داشت و در قيام عليه قاتلان ابا عبد اللّه عليه السلام با او هماهنگ بود . در برخى متون تاريخى و حديثى آمده است كه محمّد بن حنفيّه در آغاز ، داعيه امامت داشت ؛ امّا بعد از مناظره اى با امام سجّاد عليه السلام بر امامت ايشان گردن نهاد . محمّد بن حنفيّه در سال 81 هجرى در مدينه درگذشت .

.


1- .در سير أعلام النبلاء چنين آمده است : «در سالى كه ابوبكر درگذشت ، به دنيا آمد» .

ص: 182

9843.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق عن الزهري :قالَ رَجُلٌ لِمُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ : ما بالُ أبيكَ كانَ يَرمي بِكَ في مَرامٍ لا يَرمي فيهَا الحَسَنَ والحُسَينَ ؟ قالَ : لِأَنَّهُما كانا خَدَّيهِ وكُنتُ يَدَهُ ، فَكانَ يَتَوَقّى بِيَدِهِ عَن خَدَّيهِ . (1)9844.عنه عليه السلام :نثر الدرّ :قالَ المُنافِقونَ لَهُ [لِمُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ] : لِمَ يُغَرِّرُ بِكَ أميرُ المُؤمِنينَ فِي الحَربِ ولا يُغَرِّرُ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ؟ ! قالَ : لِأَ نَّهُما عَيناهُ وأنَا يَمينُهُ ؛ فَهُوَ يَدفَعُ بِيَمينِهِ عَن عَينَيهِ . (2)9845.عنه عليه السلام :ربيع الأبرار :اِستَطالَ عَلِيٌّ عليه السلام دِرعا فَقالَ : لِيُنقَص مِنها كَذا حَلقَةً . فَقَبَضَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ بِإِحدى يَدَيهِ عَلى ذَيلِها ، وبِالاُخرى عَلى فَضلِها ، ثُمَّ جَذَبَها ، فَقَطَعَها مِنَ المَوضِعِ الَّذي حَدَّهُ لَهُ أبوهُ . (3)9839.امام على عليه السلام :شرح نهج البلاغة :لَمّا تَقاعَسَ مُحَمَّدٌ يَومَ الجَمَلِ عَنِ الحَملَةِ وحَمَلَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالرّايَةِ فَضَعضَعَ أركانَ عَسكَرِ الجَمَلِ ، دَفَعَ إلَيهِ الرّايَةَ وقالَ : اُمحُ الاُولى بِالاُخرى ، وهذِهِ الأَنصارُ مَعَكَ . وضَمَّ إلَيهِ خُزَيمَةَ بنَ ثابِتٍ ذَا الشَّهادَتَينِ في جَمعٍ منَ الأَنصارِ ، كَثيرٌ مِنهُم مِن أهلِ بَدرٍ ، فَحَمَلَ حَمَلاتٍ كَثيرَةً أزالَ بِهَا القَومَ عَن مَواقِفِهِم ، وأبلى بَلاءً حَسَنا .

فَقالَ خُزَيمَةُ لِعَلِيٍّ عليه السلام : أما إنَّهُ لَو كانَ غَيرَ مُحَمَّدٍ اليَومَ لَافتَضَحَ ، ولَئِن كُنتَ خِفتَ عَلَيهِ الحَينَ (4) وهُوَ بَينَكَ وبَينَ حَمزَةَ وجَعفَرٍ لَما خِفناهُ عَلَيهِ ، وإن كُنتَ أرَدتَ أن تُعَلِّمَهُ الطِّعانَ فَطالَما عَلَّمتَهُ الرِّجالُ !

وقالَتِ الأَنصارُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لَولا ما جَعَلَ اللّهُ تَعالى لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما السلام لَما قَدَّمنا عَلى مُحَمَّدٍ أحَدا مِنَ العَرَبِ !

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أينَ النَّجمُ مِنَ الشَّمسِ وَالقَمَرِ ! أما إنَّهُ قَد أغنى وأبلى ، ولَهُ فَضلُهُ ، ولا يَنقُصُ فَضلَ صاحِبَيهِ عَلَيهِ ، وحَسبُ صاحِبِكُم مَا انتَهَت بِهِ نِعمَةُ اللّهِ تَعالى إلَيهِ .

فَقالوا : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّا _ وَاللّهِ _ لا نَجعَلُهُ كَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما السلام ولا نَظلِمُهُما لَهُ ، ولا نَظلِمُهُ _ لِفَضلِهِما عَلَيهِ _ حَقَّهُ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أينَ يَقَعُ ابني مِنِ ابنَي بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! (5) .


1- .تاريخ دمشق : ج 54 ص 333 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 117 الرقم 36 .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 406 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 244 .
3- .ربيع الأبرار : ج 3 ص 325 ، الكامل للمبرّد : ج 3 ص 1193 .
4- .الحَيْن _ بالفتح _ : الهلاك (لسان العرب : ج 13 ص 136 «حين») .
5- .شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 245 .

ص: 183

9840.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از زهرى _: مردى به محمّد بن حنفيّه گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ ، پيش مى اندازد و به جاهايى مى فرستد كه حسن و حسين عليهما السلام را نمى فرستد؟

پاسخ داد: چون آن دو ، گونه هاى اويند و من دستش . با دستش ، گونه هاى خود را حفظ مى كند .9711.عنه عليه السلام:نثر الدرّ:منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان ، تو را در جنگ ، جلو مى اندازد و حسن و حسين را نه؟

گفت: چون آن دو ، چشمان اويند و من دست راست او . پس او با دستش از چشمانش دفاع مى كند .9712.عنه عليه السلام :ربيع الأبرار:على عليه السلام زرهى را دراز دانست و گفت : بايد اين چند حلقه از آن كم شود . پس محمّد بن حنفيّه با يك دستش پايين زره و با دست ديگرش قسمت اضافى زره را گرفت و كشيد و از همان جايى كه پدرش مشخّص كرده بود ، حلقه ها را قطع كرد .9713.عنه عليه السلام :شرح نهج البلاغة:چون محمّد [ بن حنفيّه ]در جنگ جمل از حمله بازماند ، على عليه السلام ، خود ، پرچم را به دست گرفت و پس از آن كه اركان لشكر جمل را در هم ريخت ، پرچم را به محمّد بازگردانْد و فرمود : «با كار آخرت ، كار اوّلت را جبران كن و اين انصار ، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت ذو شهادتين را با گروهى از انصار _ كه بسيارى از آنها از اهل بدر بودند _ ، در اختيار او نهاد . پس حمله هاى فراوانى كرد و لشكر جمل را از جايشان بيرون كرد و امتحان خوبى داد .

خزيمه به على عليه السلام گفت: بدان كه اگر امروزْ كسى جز محمّد بود ، رسوا مى شد و اگر بيم كشته شدنِ او را آن دارى _ با آن كه از نسل تو و حمزه و جعفر است _ ، ما اين بيم را نداريم ، و اگر مى خواهى جنگ كردن را به او بياموزى ، بياموز كه آن را به بسيارى آموخته اى .

و انصار گفتند: اى امير مؤمنان! اگر نبود آنچه خداى متعال براى حسن و حسين قرار داده ، ما هيچ كس را در ميان عرب بر محمّد ، مقدّم نمى كرديم .

على عليه السلام فرمود : «ستاره كجا و خورشيد و ماه كجا! البته او هم دست پُر آمد و نيكو امتحان داد و فضلش محفوظ است ؛ ولى از برترى حسن و حسين عليهما السلام بر او نمى كاهد و براى فضيلتِ يار شما [محمّد] ، آنچه از نعمت خدا بدو رسيده ، بس است» .

گفتند : اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، ما او را مانند حسن و حسين عليهما السلام نمى دانيم و به خاطر او بر آن دو ستم نمى كنيم و در حقّ وى نيز به خاطر برترى آن دو بر او ، ستم روا نمى داريم .

پس على عليه السلام فرمود: «پسر من كجا و پسران دختر پيامبر خدا كجا!» . .

ص: 184

4 / 4العَبّاسُمظهر العشق والإيثار ، ومثال الرجولة والصفاء والوقار ، ورمز الشجاعة والشهامة والكرامة . وكانت له بين أبطال كربلاء وشهداء التاريخ منزلة رفيعة ، ومكانة سامقة ، حتى قال سيّد الساجدين زين العابدين عليه السلام في حقّه : «إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى لَمَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ» . (1) وُلد في سنة (26 ه ) (2) من اُمّ عظيمة تنتسب إلى قبيلة بني كلاب التي أنجبت أشجع الصناديد الأفذاذ في زمانها ، وتربّى في حجرها ، ونشأ مع إخوته الذين لا مثيل لهم ؛ كالحسنين عليهما السلام . كانت كنيته : أبا الفضل (3) ، وأبا قِربة (4) . ولقبه : السقّاء (5) ، وقمر بني هاشم . وأمّا صفته : فقد كان ممشوق (6) القامة ، عريض الصدر ، عَبْل (7) الذراعين ، جميل المحيّا ، حتى سُمّي : قمر بني هاشم . (8) وكان مع أبي عبد اللّه الحسين عليه السلام منذ بداية الثورة . وهو صاحب لوائه في كربلاء (9) . وتولّى سقاية الجيش والأطفال في ساعة العسرة التي كان فيها الإمام وأصحابه محاصرين . (10) وعندما طلب الإمام عليه السلام من أصحابه وأهل بيته أن يذهبوا ويتركوه وحده في ليلة العاشر من المحرّم ، كان أبو الفضل أوّل من هبّ ليخبره بملازمته إيّاه وتفانيه من أجله عبر كلمات طافحة بالعشق والإيمان والإيثار . (11) أتاه وإخوته الثلاثة شمرُ بن ذي الجوشن ومعه كتاب الأمان ، فامتعضوا منه وكرهوا لقاءه ، وقالوا في ردّ ما عرضه عليهم : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ ! ... أ تُؤمِنُنا وَابنُ رَسولِ اللّهِ لا أمانَ لَهُ ؟ ! (12) أثنى عليه المعصومون عليهم السلام ووصفوه بالإيثار ، والبصيرة النافذة ، والثبات على الإيمان ، والجهاد العظيم ، والبلاء الحسن ، والمنزلة التي يُغبَط عليها يوم القيامة . (13) استُشهد هذا البطل المهيب والعضد الصامد لأبي عبد اللّه عليه السلام عندما عزم على إيصال الماء إلى الأفواه اليابسة الظامئة للنساء والأطفال حين ظلّ الإمام عليه السلام وحيدا فريدا . فعزّ مصرعه على الحسين عليه السلام ، وجلس عند جثمانه المضرّج بالدماء ، ورثاه بحرقة وألم : «الآنَ انكَسَرَ ظَهري ، وقَلَّت حيلَتي» . (14)

.


1- .الخصال : ص 68 ح 101 ، الأمالي للصدوق : ص 548 ح 731 .
2- .أعيان الشيعة : ج 7 ص 429 ، إبصار العين : ص 56 .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 89 ؛ عمدة الطالب : ص 356 .
4- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 ، مقاتل الطالبيّين : ص 89 ، نسب قريش : ص 43 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 359 .
5- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ، مقاتل الطالبيّين : ص 89 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 182 ح 1125 ، المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 108 ، عمدة الطالب : ص 356 .
6- .المَشْق : الطول مع الرِّقّة وقلّة اللحم (تاج العروس : ج 13 ص 445 «مشق») .
7- .العَبْل : الضخم من كلّ شيء (لسان العرب : ج 11 ص 420 «عبل») .
8- .مقاتل الطالبيّين : ص 90 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 108 .
9- .الأخبار الطوال : ص 256 ، مقاتل الطالبيّين : ص 90 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 95 ، المجدي : ص 15 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 182 ح 1125 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 108 ، عمدة الطالب : ص 356 .
10- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 412 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 556 ، الفتوح : ج 5 ص 92 ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 29 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 182 و ص 191 .
11- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 419 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 91 ، إعلام الورى : ج 1 ص 455 .
12- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 416 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، الفتوح : ج 5 ص 94 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 176 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 89 .
13- .سرّ السلسلة العلويّة : ص 89 ، عمدة الطالب : ص 356 .
14- .مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 30 ؛ المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 194 ، عمدة الطالب : ص 356 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 42 .

ص: 185

4 / 4 عبّاس

4 / 4عبّاسعبّاس ، جلوه عشق و ايثار ، تبلور رادمردى ، صفا و وقار ، و تجسّم شجاعت ، شهامت و كرامت است . او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ ، از چنان جايگاه بلند و مكانت والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين ، زين العابدين عليه السلام : عبّاس ، نزد خداى _ تبارك و تعالى _ منزلتى دارد كه همه شهدا در روز قيامت به خاطر آن ، بر او رشك مى برند. او از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كلاب كه شجاع ترين ، رزم آورترين و تيزتك ترين مردانِ روزگار را در خود داشت ، به سال 26 هجرى به دنيا آمد و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بى نظيرى چون حسن و حسين عليهما السلام ، باليد و رشد كرد . كنيه آن بزرگوار ، «ابو الفضل» و «ابو قِربه (صاحب مَشك)» و القابش «سقّا» و «قمر بنى هاشم» بود . عبّاس ، قامتى بلند ، سينه اى ستبر ، بازوانى توانمند و چهره اى بس زيبا داشت ، بدان سان كه او را «ماه بنى هاشم» مى گفتند . او از آغاز قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، همراه و همدل امام حسين عليه السلام بود و در هنگامه نبرد كربلا ، پرچمدار سپاه ايشان . عبّاس ، به روزهاى سخت محاصره امام و يارانش ، سقايت سپاه و آبرسانى به كودكان را بر عهده داشت . او در آستانه شب عاشورا ، در جمع همراهان حسين عليه السلام و هنگامى كه امام عليه السلام از آنها خواسته بود كه بروند ، اوّلين كسى بود كه با كلماتى سرشار از عشق و ايمان و آكنده از ايثار ، هم گامى و جان فشانى اش را اعلام كرد . در كربلا ، شمر بن ذى الجوشن براى عبّاس عليه السلام و سه برادرش امان نامه آورد و آنها كه در آغاز حتّى از روياروى شدن با شمر نفرت داشتند ، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز شمر ، شكوهمند و استوار گفتند : نفرين خدا بر تو و امان نامه ات! ... آيا به ما امان مى دهى در حالى كه پسر پيامبر خدا ، امان ندارد؟! عبّاس عليه السلام ، در كلام معصومان عليهم السلام به ايثار ، تيزبينى ، استوارى در ايمان ، جهاد عظيم ، امتحان نيكو و جايگاه رشك آور در قيامت ، ستوده شده است . قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست ناپذير ابا عبد اللّه عليه السلام ، در هنگامه اوج تنهايى امام عليه السلام و در راه رساندن آب به كام هاى خشكيده و تشنه زنان و خردسالان ، شهد شهادت نوشيد . غم شهادت او جان امام حسين عليه السلام را بسى فسُرد ، بدان گونه كه در كنار قامت خونينش از سرِ سوز ، در سوگ آن عزيز از دست رفته فرمود : «اكنون پشتم شكست و چاره ام ناچار شد».

.

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

9714.امام على عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ _ يَعنِي ابنَ عَلِيٍّ _ فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت يَداهُ ، فَأَبدَلَهُ اللّهُ بِهِما جَناحَينِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ فِي الجَنَّةِ كَما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ . وإنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى لَمَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ . (1)9715.امام على عليه السلام ( _ در شرح آفرينش آدم عليه السلام _ ) عنه عليه السلام_ في ذِكرِ لَيلَةِ عاشوراءَ _: لَمّا كانَ اللَّيلُ ، قالَ [الحُسَينُ عليه السلام ] : هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً (2) ، ثُمَّ لِيَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم بِيَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي ؛ تَفَرَّقوا في سَوادِكُم ومَدائِنِكُم حَتّى يُفَرِّجَ اللّهُ ؛ فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبوني ، ولَو قَد أصابوني لَهَوا عَن طَلَبِ غَيري . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخيهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ ابنِ جَعفَرٍ : لِمَ نَفعَلُ ؟ ! لِنَبقى بَعدَكَ ؟ ! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ أبَدا ! بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . (3) .


1- .الخصال : ص 68 ح 101 ، الأمالي للصدوق : ص 548 ح 731 كلاهما عن ثابت بن أبي صفيّة .
2- .يقال للرجل إذا سَرى ليلتَه جَمعاء ، أو أحياها بصلاة أو غيرها من العبادات : اتّخَذ الليلَ جَمَلاً ؛ كأنّه رَكِبه ولم يَنَم فيه (النهاية : ج 1 ص 298 «جمل») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 419 وراجع الإرشاد : ج 2 ص 91 وإعلام الورى : ج 1 ص 455 .

ص: 189

9716.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :خداوند ، عبّاس را بيامرزد ! بى ترديد ، ايثار كرد و امتحان داد و جان خود را فداى برادرش كرد تا آن كه هر دو دستش قطع شد . پس خداوند ، به جاى آن دو ، دو بال برايش قرار داد كه با آن ، همراه فرشتگان در بهشت پرواز مى كند ، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب قرار داد .

بى گمان ، براى عبّاس ، نزد خداى _ تبارك و تعالى _ ، منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت به آن ، رشك مى برند .9717.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام_ در ذكر شب عاشورا _: چون شب شد ، [ حسين عليه السلام ]فرمود: «اين شب است كه بر شما پرده انداخته است . پس آن را مَركب خود سازيد و سپس هر يك از شما ، دست يكى از خاندان مرا بگيرد و در اجتماعات و شهرهايتان پراكنده شويد تا خدا گشايشى دهد . اين جماعت ، تنها به دنبال من هستند و اگر به به من دست يابند ، از جستجوى بقيه دست مى كشند» . پس برادران و پسرانش و پسران برادرش و دو پسر عبد اللّه بن جعفر گفتند: «چگونه اين كار را بكنيم ؟ براى اين كه پس از تو باقى بمانيم؟! خدا نكند كه چنين روزى را ببينيم!» . و آن كه به اين سخن آغاز كرد ، عبّاس بن على عليهما السلام بود . .

ص: 190

9718.الإمامُ الحسينُ عليه السلام ( _ في دعاءِ يَومِ عَرَفَةَ _ ) الإمام الصادق عليه السلام :كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصيرَةِ ، صُلبَ الإِيمانِ ، جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وأبلى بَلاءً حَسَنا ، ومَضى شَهيدا . (1)9719.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن شريك العامري_ في ذِكرِ أحداثِ واقِعَةِ كَربَلاءَ _:قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِي المُحِلِّ _ لِابنِ زِيادٍ _ : ... أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ ! إنَّ بَني اُختِنا مَعَ الحُسَينِ ، فَإِن رَأَيتَ أن تَكتُبَ لَهُم أمانا فَعَلتَ ، قالَ : نَعَم ونَعمَةَ عَينٍ . فَأَمَرَ كاتِبَهُ ، فَكَتَبَ لَهُم أمانا . فَبَعَثَ بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِي المُحِلِّ مَعَ مَولىً لَهُ يُقالُ لَهُ : كُزمانُ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِم دَعاهُم ، فَقالَ : هذا أمانٌ بَعَثَ بِهِ خالُكُم . فَقالَ لَهُ الفِتيَةُ : أقرِئ خالَنَا السَّلامَ ، وقُل لَهُ : أن لا حاجَةَ لَنا في أمانِكُم ، أمانُ اللّهِ خَيرٌ مِن أمانِ ابنِ سُمَيَّةَ ! ...

وجاءَ شِمرٌ حَتّى وَقَفَ عَلى أصحابِ الحُسَينِ ، فَقالَ : أينَ بَنو اُختِنا ؟ فَخَرَجَ إلَيهِ العَبّاسُ وجَعفَرٌ وعُثمانُ بَنو عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالوا لَهُ : ما لَكَ وما تُريدُ ؟ قالَ : أنتُم يا بَني اُختي آمِنونَ . قالَ لَهُ الفِتيَةُ : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ ! لَئِن كُنتَ خالَنا أ تُؤمِنُنا وَابنُ رَسولِ اللّهِ لا أمانَ لَهُ ؟ ! (2) .


1- .سرّ السلسلة العلويّة : ص 89 ، عمدة الطالب : ص 356 كلاهما عن المفضّل بن عمر .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 415 و 416 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، الفتوح : ج 5 ص 94 كلاهما نحوه وفيه «قال له العبّاس بن عليّ عليه السلام : تبّا لك يا شمر ، ولعنك اللّه ، ولعن ما جئت به من أمانك هذا يا عدوّ اللّه ! أ تأمرنا أن ندخل في طاعة العناد ونترك نصرة أخينا الحسين عليه السلام ؟ ! فرجع الشمر إلى معسكره مغتاظا» .

ص: 191

9720.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :عمويمان عبّاس ، تيزبين بود و ايمانى استوار داشت . در كنار ابا عبد اللّه عليه السلام جهاد كرد و امتحانى نيكو داد و به شهادت رسيد .9841.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن شريك عامرى ، در ذكر حوادث واقعه كربلا _:عبد اللّه بن ابى مُحِل به ابن زياد گفت : . . . امير به سلامت باد! پسران خواهر ما (1) با حسين هستند . اگر موافقى ، امان نامه اى براى آنان بنويس .

ابن زياد گفت: باشد ،به خاطر تو!

پس به كاتبش فرمان داد تا براى آنان امان نامه اى بنويسد . سپس عبد اللّه بن ابى محل ، آن را به وسيله غلامش كُزمان فرستاد .

پس چون [ غلام] به نزد آنان آمد ، ايشان را فرا خواند و گفت: اين ، امانى است كه دايى شما فرستاده است .

جوانان به او گفتند: به دايى ما سلام برسان و به او بگو كه ما هيچ نيازى به امان شما نداريم . امان خداوند ، بهتر از امان پسر سميّه است! . . .

شمر تا جلوى ياران حسين عليه السلام پيش آمد ، ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما كجايند؟ پس عبّاس و جعفر و عثمان ، پسران على عليه السلام ، بيرون آمدند و به او گفتند : چه كار دارى و چه مى خواهى؟

گفت: اى خواهرزادگان من! شما در امانيد .

آن جوانْ مردان به او گفتند: نفرين خدا بر تو و امانت باد! اگر تو دايى ما هستى ، آيا به ما امان مى دهى ، در حالى كه فرزند پيامبر خدا امان ندارد؟! (2) .


1- .يعنى پسران زنى كه از قبيله ماست .
2- .در نقل الفتوح آمده است : و عبّاس بن على به او گفت : «مرگت باد ، اى شمر! و خدا تو را _ اى دشمن خدا _ و نيز اين امان نامه اى را كه آورده اى ، لعنت كند! آيا به ما مى گويى كه به انحراف ، گردن نهيم و يارى برادرمان حسين عليه السلام را واگذاريم؟!» . پس شمر ، ناراحت و خشمگين به اردوگاه خود بازگشت .

ص: 192

4 / 5إخوَةُ العَبّاسِوهم عبد اللّه وعثمان وجعفر أبناء اُمّ البنين ، وكانوا أصغر من العبّاس عليه السلام . واستشهدوا مع الإمام الحسين عليه السلام في كربلاء (1) . ولم يخذلوا إمامهم ، ولم يتركوه وحده حين آمنهم العدوّ (2) . وكان لعبد اللّه من العمر خمس وعشرون سنة (3) . وكان يرتجز عند شهادته ويقول : أنَا ابنُ ذِي النَّجدَةِ وَالإِفضالِ ذاكَ علِيُّ الخَيرِ ذُو الفَعالِ سَيفُ رَسولِ اللّهِ ذُو النَّكالِ في كُلِّ يَومٍ ظاهِرُ الأَهوالِ (4) وكان عثمان ابن إحدى وعشرين سنة . سمّاه الإمام عليه السلام به إحياءً وتخليدا لاسم عثمان بن مظعون . (5)

9845.امام على عليه السلام :الأخبار الطوال :قال العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِاءِخوَتِهِ عَبدِ اللّهِ وجَعفَرٍ وعُثمانَ بَني عَِليٍّ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ ، واُمُّهُم جَميعا اُمُّ البَنينَ العامِرِيَّةُ مِن آلِ الوَحيدِ : تَقَدَّموا ، بِنَفسي أنتُم ! فَحاموا عَن سَيِّدِكُم حَتّى تَموتوا دونَهُ . (6) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 153 و ص 468 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 و ص 581 ، الأخبار الطوال : ص 257 ، الفتوح : ج 5 ص 113 ، مقاتل الطالبيّين : ص 87 _ 89 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 194 ، المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 416 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، الفتوح : ج 5 ص 94 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 176 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 194 ، المجدي : ص 15 ، إعلام الورى : ج 1 ص 395 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 88 .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 107 ؛ الفتوح : ج 5 ص 113 ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 29 .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 89 .
6- .الأخبار الطوال : ص 257 ؛ مثير الأحزان : ص 68 نحوه .

ص: 193

4 / 5 برادران عبّاس

4 / 5برادران عبّاسعبد اللّه و عثمان و جعفر ، پسران على عليه السلام از اُمّ البنين و كوچك تر از عبّاس عليه السلام بودند كه با امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شدند . چون دشمن به آنان امان داد ، امامِ خود را وا ننهادند و او را ترك نكردند . عبد اللّه ، 25 سال داشت و هنگام شهادتش چنين رجز مى خواند: من پسر دلاورْ مردِ بخشنده ام همان على ، نيكِ نيكو كردار ، شمشيرِ مجازات پيامبر خدا [ و] در هر پيكار ، آشكار كننده وحشت ها . عثمان ، 21 ساله بود و على عليه السلام ، به خاطر زنده نگه داشتن نام عثمان بن مظعون ، او را چنين ناميده بود .

9723.عيسى عليه السلام :الأخبار الطِّوال :عبّاس بن على عليه السلام ، خطاب به برادرانش عبد اللّه و جعفر و عثمان ، پسران على عليه السلام كه مادر همه شان اُمّ البنين عامرى از آل وحيد بود گفت : جانم به فدايتان ! پيش برويد و از سرورتان حمايت كنيد تا در ركاب او جان دهيد .

.

ص: 194

9724.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ و قد سُئلَ عن أشقَى الناسِ _ ) مقاتل الطالبيّين عن الضحّاك المشرقي :قالَ العَبّاسُ لِأَخيهِ مِن أبيهِ واُمِّهِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِيٍّ : تَقَدَّم بَينَ يَدَيَّ حَتّى أراكَ وأحتَسِبَكَ . (1) .


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 88 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 38 .

ص: 195

9725.عنه عليه السلام :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ضحاك مشرقى _: عبّاس عليه السلام به برادر تنى اش عبد اللّه بن على گفت: تو از من جلو بيفت تا [ شهادت] تو را ببينم و اجر [صبرِ بر شهادت برادر ]ببرم . .

ص: 196

. .

ص: 197

پژوهشى در انتساب سُكَينه به امام على

پژوهشى در انتساب سُكَينه به امام علىمصادر تاريخى شيعه و اهل سنّت ، در ميان فرزندان على عليه السلام از دخترى به نام سُكَينه نام نبرده اند ؛ امّا در كشور سوريه ، مزارى به نام سُكينه بنت على عليه السلام ، وجود دارد . همچنين ، در سه گزارش حديثى و تاريخى نيز به اين نام برمى خوريم : 1 . در ماجراى دفن حضرت فاطمه عليها السلام نقل شده است كه امام على عليه السلام فرمود: ناديت يا اُمّ كلثوم، يا زينب، يا سكينة، يا فضّة، يا حسن ، يا حسين ، هلمّوا تزوّدوا من اُمّكم . پس ندا دادم : اى اُمّ كلثوم ، اى زينب ، اى سكينه ، اى فضّه ، اى حسن ، اى حسين ! بشتابيد و از مادرتان يادگارى برگيريد ! (1) برخى آمدن نام سكينه را در كنار زينب و اُمّ كلثوم ، قرينه صحّت انتساب مزار موجود در سوريه به سكينه فرزند امام على عليه السلام دانسته اند ؛ امّا اين استدلال به چند دليل ، پذيرفتنى نيست : الف _ مرحوم مجلسى تصريح كرده است كه اين متن را از منبع قابل اعتمادى اخذ نكرده است . (2)

.


1- .بحار الأنوار : ج 43 ص 179 ح 15 .
2- .بحار الأنوار : ج 43 ص 174 ح 15 .

ص: 198

ب _ ذكر فضّه در كنار سكينه و فرزندان على عليه السلام ، دلالت مى كند كه در آن هنگام ، كسانى جز فرزندان امام عليه السلام نيز حضور داشته اند . ج _ هيچ منبع تاريخى اى وجود دخترى به نام سكينه را براى فاطمه عليها السلام تأييد نكرده است . 2 . در سند روايتى در مدح بانوى دو عالم ، فاطمه زهرا عليها السلام چنين آمده است : از حسين بن ابراهيم قمى ، از على بن محمّد عسكرى ، از صعصعة بن ناجيه ، از زيد بن موسى ، از پدرش ، از جدّش جعفر بن محمّد ، از پدرش ، از عمويش زيد بن على ، از پدرش ، از سكينه و زينب (دختران على عليه السلام ) ، از على عليه السلام ... . (1) امّا ضعف شديد در ابتداى سند ، احتمال اشتباه در نقل را افزايش مى دهد و افزون بر آن ، ديده نشده كه امام باقر عليه السلام به طريق زيد از امام زين العابدين عليه السلام ، نقل روايت كند . 3 . در نقل ديگرى از امام حسين عليه السلام آمده است: خدمتكارى بر خواهرم سكينه بنت على عليه السلام وارد شد و وى ، سرش را از او پوشاند ... . (2) سند اين روايت نيز به شدّتْ سست است و برخى از راويان آن ، مجهول اند و دچار خلط شده اند ، يعنى ميان روايات درست و نادرست درآميخته اند .

.


1- .دلائل الإمامة : ص146 ح52، بحار الأنوار: ج81 ص112 ح37.
2- .الأمالى ، طوسى : ص366 ح780 ، بحار الأنوار : ج 104 ص45 ح 7 .

ص: 199

بخش دوم : امام على با پيامبر

اشاره

بخش دوم : امام على با پيامبرفصل يكم : يارى پيامبر در تبليغفصل دوم : بالا رفتن از شانه هاى پيامبر براى شكستن بت هافصل سوم : ايثار شگفت در شب هجرتفصل چهارم : نهايت جوان مردى در دو جنگفصل پنجم : به تسليم كشاندن دشمن در دو جنگفصل ششم : ضربه سرنوشت ساز در جنگ خندقفصل هفتم : شجاعت و ادب در حُدَيبيّهفصل هشتم : تلاش سرنوشت ساز در جنگ خيبرفصل نهم : كوشش در فتح مكّهفصل دهم : پايدارى شگفت انگيز در جنگ حُنَينفصل يازدهم : جانشينى پيامبر در جنگ تَبوكفصل دوازدهم : چند مأموريت مهمفصل سيزدهم : برخى از دعاهاى پيامبر در حقّ امام علىفصل چهاردهم : عروج پيامبر از سينه وصى

.

ص: 200

الفصل الأول : المؤازرة على الدعوةبدأت الدعوة سرّية ، وامتدّت شيئاً فشيئاً فهوت إليها أفئدة ثلّة من الناس ، إقبالاً منها على تلك الرسالة الحقّة . وكان عليّ عليه السلام أوّل من آمن بها من الرجال ، وشهد بنبوّة محمّد صلى الله عليه و آله (1) ، ثمّ تبعه آخرون ... . وبعد ثلاث سنين نزلت الآية الكريمة : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (2) إيذانا ببدء الدعوة العلنيّة ابتداء بعشيرة النبيّ الأقربين . فأمر النبيّ صلى الله عليه و آله عليّاً عليه السلام بإعداد الطعام وإقامة مأدبة خاصّة ؛ ليجتمع آل عبدالمطّلب ، فيبلّغهم النبيّ صلى الله عليه و آله برسالته ، وفي اليوم الأوّل تعذّر عليه ذلك بسبب ضجيج أبي لهب ولغطه ، ثمّ أعاده عليهم في غد ذلك اليوم ، وبعد فراغهم من الطعام بدأ كلامه بحمداللّه تعالى وقال : «إنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ و ...» (3) . و انتهى كلامه ، ولم ينهض معلناً عن متابعته ومرافقته صلى الله عليه و آله والإيمان برسالته الإلهيّة إلّا عليّ عليه السلام ؛ حيث قام وصدح بذلك ، فأجلسه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وتكرّر هذا الموقف في للمرّة الثانية والثالثة ، فقال صلى الله عليه و آله : «اِجلِس ؛ فَأَنتَ أخي ووَزيري ووَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي» (4) ، وخاطب الحاضرين بقوله : «إنَّ هذا أخي ، ووَصيّي ، وخَليفَتي عَلَيكُم ؛ فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوهُ» . (5) إلّا أنّ ذوي الضمائر السود ، والقلوب العليلة ، والأبصار العمي ، والأسماع الصمّ لم يذعنوا لصوت الحقّ ، ولجّوا وكابروا وعتَوا عن الكلام النبويّ ، بل إنّهم اتّخذوا أبا طالب سخريّاً . لكنّ الحقّ علا ، وطار كلامه صلى الله عليه و آله في الآفاق طلقاً من ذلك النطاق الضيّق ، ورسخت هذه الحقيقة فضيلةً عظمى إلى جانب فضائله عليه السلام ، وتبلور سند متين لإثبات ولايته إلى جانب عشرات الأسانيد الوثائقيّة ، وأعلن النبيّ صلى الله عليه و آله عمليّاً وحدة النبوّة والولاية في الاتّجاه والمسير وتلازمها ، ودلّ الجميع في اليوم الأوّل من الجهر بدعوته استمرار القيادة وامتدادها بعده ، وأودع ذلك ذمّة التاريخ . والمهمّ هو تبيان موقع الكلام النبويّ . و قال صلى الله عليه و آله كلمته : «فَاسمَعوا لَهُ وأَطيعوهُ» في وقت كانت قريش قد تصامّت عن سماع كلامه ولم تعره آذانا صاغية ، فمن البيّن أنّ هذا الكلام كان للمستقبل وأجياله القادمة ممّن يقرّ بنبوّته صلى الله عليه و آله ، ويعتقد بحجّيّة كلامه .

.


1- .راجع : ج 9 ص 402 (أوّل من أسلم) .
2- .الشعراء : 214 .
3- .راجع : ج 4 ص 466 ح 2050 .
4- .راجع : ص 210 ح 113 .
5- .راجع : ص 584 (الوصي) .

ص: 201

فصل يكم : يارى پيامبر در تبليغ

اشاره

فصل يكم : يارى پيامبر در تبليغسه سال از بعثت پيامبر خدا گذشته بود و اندك اندك ، دعوت وى دامن گسترده بود .كسانى دل در گرو آيين حق نهاده بودند و على عليه السلام ، اوّلين مردى بود كه ايمان آورده و بر پيامبرى محمّد صلى الله عليه و آله ، گواهى داده بود . (1) پيامبر صلى الله عليه و آله ، پس از سه سال دعوت پنهانى ، اكنون با آيه الهى «و خويشان نزديكت را بيم ده» (2) ، مأموريت يافته بود كه فراخوانى به آيين حق را علنى سازد و در اين جهت ، از نزديكان خود آغاز كند . پيامبر خدا ، على عليه السلام را به فراهم آوردن غذا و سامان دادن ضيافتى مأمور ساخت تا بنى عبد المطّلب ، گِرد آيند و پيامبر صلى الله عليه و آله پيامش را ابلاغ كند . چنين شد ؛ ولى روز اوّل با جنجال آفرينى ابو لهب ، پيامبر خدا ، موضوع را مطرح نكرد . فرداى آن روز ، جريان را تكرار كرد و پس از صرف غذا ، سخن را با ستايش خداوند آغاز كرد و فرمود: «راهنما به قوم خود دروغ نمى گويد و . . .» . كلام پيامبر صلى الله عليه و آله پايان يافت و جز على عليه السلام ، هيچ كس به همگامى و همراهى او و ايمان آوردن به آيين الهى برنخاست ؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «بنشين!» و اين جريان ، سه بار تكرار شد . آن گاه فرمود : بنشين كه تو برادر و وزير و وصىّ من و پس از من ، خليفه من هستى. و خطاب به حاضران فرمود : بى ترديد ، اين ، برادر و وزير و وصى و خليفه من بر شماست. پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد. آن گاه، آنان كه دلى تيره، چشمانى تار و گوش هايى بسته داشتند ، در برابر حق ، گردن ننهادند و در برابر كلام پيامبر خدا ، گران جانى كردند و ابو طالب را به سخره گرفتند و ... . امّا حق ، چيرگى يافت و كلام پيامبر خدا از آن محدوده تنگ ، فراتر رفت و اين حقيقت ، چونان فضيلتى بزرگ در كنار ديگر فضايل على عليه السلام رقم خورد و سندى استوار براى اثبات ولايت او در كنار ده ها سند ديگر ، شكل گرفت و پيامبر خدا ، همسويى و همگامى نبوّت و ولايت را عملاً اعلام كرد و در آغازين روز اعلان عمومى دعوتش تداوم رهبرى را پس از خود نشان داد و آن را به حافظه تاريخ سپرد . مهم ، آن است كه جايگاه كلام پيامبر خدا تبيين گردد . پيامبر صلى الله عليه و آله در زمانى جمله «گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» را درباره على عليه السلام بيان فرمود كه قريش ، هيچ گونه حرف شنوى اى از خود پيامبر صلى الله عليه و آله هم نداشتند . روشن است كه اين كلام براى آينده و آيندگان گفته شده است ؛ براى آنانى كه نبوّت او را پذيرفته ، كلامش را حجّت مى دانند .

.


1- .ر . ك : ج 9 ، ص 403 (نخستين مسلمان) .
2- .شعراء ، آيه 214 .

ص: 202

9734.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» دَعاني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقال لي : يا عَلِيُّ، إنَّ اللّهَ أمَرَني أن اُنذِرَ عَشيرَتِي الأَقرَبينَ ، فَضِقتُ بِذلِكَ ذَرعا ، وعَرَفتُ أنّي مَتى اُباديهِم بِهذَا الأَمرِ أرى مِنهُم ما أكرَهُ ، فَصَمَتُّ عَلَيهِ حَتّى جاءَني جَبرَئيلُ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّكَ إن لا تَفعَل ما تُؤمَرُ بِهِ يُعَذِّبكَ رَبُّكَ . فَاصنَع لَنا صاعا مِن طَعامٍ ، وَاجعَل عَلَيهِ رِجلَ شاةٍ ، وَاملَأ لَنا عُسّا (1) مِن لَبَنٍ ، ثُمَّ اجمَع لي بَني عَبدِ المُطَّلِبِ حَتّى اُكَلِّمَهُم واُبَلِّغَهُم ما اُمِرتُ بِهِ .

فَفَعَلتُ ما أمَرَني بِهِ ، ثُمَّ دَعَوتُهُم لَهُ ، وهُم يَومَئِذٍ أربَعونَ رَجُلاً ، يَزيدونَ رَجُلاً أو يَنقُصونَهُ ، فيهِم أعمامُهُ : أبو طالِبٍ وحَمزَةُ وَالعَبَّاسُ وأبو لَهَبٍ ، فَلَمّا اجتَمَعوا إلَيهِ دَعاني بِالطَّعامِ الَّذي صَنَعتُ لَهُم ، فَجِئتُ بِهِ ، فَلَمّا وَضَعتُهُ تَناوَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حِذيَةً (2) مِنَ اللَّحمِ ، فَشَقَّها بِأَسنانِهِ ، ثُمَّ ألقاها في نَواحِي الصَّحفَةِ . (3)

ثُمَّ قالَ : خُذوا بِسمِ اللّهِ ، فَأَكَلَ القَومُ حَتّى ما لَهُم بِشَيءٍ حاجَةٌ وما أرى إلّا مَوضِعَ أيديهِم ، وَايمُ اللّهِ الَّذي نَفسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ ، وإن كانَ الرَّجُلُ الواحِدُ مِنهُم لَيَأكُلُ ما قَدَّمتُ لِجَميعِهِم .

ثُمَّ قالَ : اِسقِ القَومَ ، فَجِئتُهُم بِذلِكَ العُسِّ ، فَشَرِبوا مِنهُ حَتّى رَووا مِنهُ جَميعا ، وَايمُ اللّهِ إن كانَ الرَّجُلُ الواحِدُ مِنهُم لَيَشرَبُ مِثلَهُ ، فَلَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يُكَلِّمَهُم بَدَرَهُ أبو لَهَبٍ إلَى الكَلامِ ، فَقالَ : لَهَدَّ (4) ما سَحَرَكُم صاحِبُكُم ! فَتَفَرَّقَ القَومُ ولَم يُكَلِّمهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : الغَدَ يا عَلِيُّ ، إنَّ هذَا الرَّجُلَ سَبَقَني إلى ما قَد سَمِعتَ مِنَ القَولِ ، فَتَفَرَّقَ القَومُ قَبلَ أن اُكَلِّمَهُم ، فَعُد لَنا مِنَ الطَّعامِ بِمِثلِ ما صَنَعتَ ، ثُمَّ اجمَعهُم إلَيَّ .

قالَ : فَفَعَلتُ ، ثُمَّ جَمَعتُهُم ثُمَّ دَعاني بِالطَّعامِ فَقَرَّبتُهُ لَهُم ، فَفَعَلَ كَما فَعَلَ بِالأَمسِ ، فَأَكَلوا حَتّى ما لَهُم بِشَيءٍ حاجَةٌ .

ثُمَّ قالَ : اِسقِهِم ، فَجِئتُهُم بِذلِكَ العُسِّ ، فَشَرِبوا حَتّى رَووا مِنهُ جَميعا ، ثُمَّ تَكَلَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ! إنّي وَاللّهِ ما أعلَمُ شابّا فِي العَرَبِ جاءَ قَومَهُ بِأَفضَلَ مِمّا قَد جِئتُكُم بِهِ ؛ إنّي قَد جِئتُكُم بِخَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وقَد أمَرَنِي اللّهُ تَعالى أن أدعُوَكُم إلَيهِ ، فَأَيُّكُم يُؤازِرُني عَلى هذَا الأَمرِ عَلى أن يَكونَ أخي ووَصِيّي وخَليفَتي فيكُم ؟ قالَ : فَأَحجَمَ القَومُ عَنها جَميعا ، وقُلتُ : ... أنَا يا نَبِيَّ اللّهِ ، أكونُ وزَيرَكَ عَلَيهِ ، فَأَخَذَ بِرَقَبَتي ، ثُمَّ قالَ : إنَّ هذا أخي ووَصِيّي وخَليفَتي فيكُم ، فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوا ، قالَ : فَقامَ القَومُ يَضحَكونَ ويَقولونَ لِأبي طالِبٍ : قد أمَرَكَ أن تَسمَعَ لِابنِكَ وتُطيعَ . (5) .


1- .العُسّ : القدح الكبير (النهاية : ج 3 ص 236 «عسس») .
2- .الحِذْية : أي قطعة . قيل : هي _ بالكسر _ ما قطع من اللحم طولاً (النهاية : ج 1 ص 357 «حذا») .
3- .الصَّحْفَة: إناء كالقَصْعة المبسوطة ونحوها(النهاية: ج3 ص13 «صحف»).
4- .لَهَدّ : كلمة يُتعجّب بها (النهاية : ج 5 ص 250 «هدد») .
5- .تاريخ الطبري: ج 2 ص319_321، تاريخ دمشق: ج 42 ص 48 ح 8381 ، تفسير الطبري: ج 11 الجزء19 ص 121، شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 210 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 486 ح 514 كلّها عن عبد اللّه بن عبّاس و ص 543 ح 580 عن البراء من دون إسنادٍ إلى المعصوم نحوه ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 487 ، كنز العمّال : ج 13 ص 131 ح 36419 و ص 114 ح 36371 ؛ الأمالي للطوسي : ص 582 ح 1206 عن عبد اللّه بن عبّاس وفيه «ووزيري» بعد «وصيّي» ، تفسير فرات : ص 301 ح 306 و ص 299 ح 404 عن جعفر بن محمّد بن أحمد بن يوسف ، مجمع البيان : ج 7 ص 322 عن البراء بن عازب وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 38 ص 223 ح 24 وراجع السيرة الحلبيّة : ج 1 ص 285 وتفسير القمّي : ج 2 ص 124 والإرشاد : ج 1 ص 48 .

ص: 203

9735.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :چون آيه «و خويشان نزديكت را بيم ده» (1) بر پيامبر خدا نازل شد ، مرا فرا خواند و به من فرمود: «اى على! خداوند به من فرمان داد كه خويشان نزديكم را بيم دهم و من دل تنگ و درمانده شدم ؛ چون مى دانستم كه هرگاه اين دعوت را برايشان آشكار كنم ، از آنان چيزى مشاهده مى كنم كه نمى پسندم . پس خاموش ماندم تا جبرئيل عليه السلام به نزدم آمد و گفت: اى محمّد! اگر فرمان را انجام ندهى ، پروردگارت عذابت مى كند .

پس طعامى به اندازه يك صاع (سه كيلو) آماده كن و ران گوسفندى بر آن بنِه و ظرفى بزرگ هم از شير پُر كن . سپس بنى عبد المطّلب را براى من گِرد آور تا با آنان سخن بگويم و آنچه فرمان يافته ام ، به آنان برسانم» .

پس من آنچه بدان فرمان يافته بودم ، انجام دادم و آنان را كه در آن روز ، چهل تن ، يكى كم يا بيش بودند ، فرا خواندم . در ميان آنان ، عموهاى پيامبر خدا: ابو طالب ، حمزه ، عبّاس و ابو لهب نيز بودند .

پس چون به نزد ايشان گِرد آمدند ، از من خواست تا خوراكى را كه براى آنان آماده كرده بودم ، بياورم . آوردم و چون آن را نهادم ، پيامبر خدا ، تكّه گوشتى برداشت و با دندان هايش آن را پاره پاره كرد و در اطراف سينى نهاد و فرمود: «با نام خدا شروع كنيد» .

پس آنان خوردند تا جايى كه ديگر به چيزى نياز نداشتند ؛ امّا غذا دست نخورده مى نمود و سوگند به خدايى كه جان على در دست اوست ، همه آن غذا ، خوراك يك نفرشان بود .

سپس فرمود: «به آنان نوشيدنى ده» و من ، همان ظرف بزرگ را آوردم و از آن نوشيدند تا همگى سيراب شدند و به خدا سوگند، يكى از آنان به تنهايى، مانند آن را مى نوشيد.

پس چون پيامبر خدا خواست با آنان گفتگو كند ، ابو لهب پيش دستى كرد و گفت: عجبْ اين همراهتان ، جادويتان كرد! آنان ، متفرّق شدند و پيامبر خدا با آنان سخن نگفت . پس فرمود: «فردا ، اى على! اين مرد ، چنان كه شنيدى ، بر من پيش دستى كرد و قوم ، پيش از آن كه با آنان سخن بگويم ، متفرّق شدند . پس براى ما خوراكى همچون گذشته بساز و آنان را براى من گِردآور» .

من ، آماده كردم و آنان را فرا خواندم . پيامبر صلى الله عليه و آله از من خواست تا خوراك را بياورم . من هم آوردم . چنان كرد كه ديروز كرده بود،و همه خوردند تا آن جا كه ديگر به چيزى نياز نداشتند. سپس فرمود: «به آنان نوشيدنى بده»و من همان ظرف بزرگ را آوردم و همگى نوشيدند تا سيراب شدند .

سپس پيامبر خدا فرمود: «اى بنى عبد المطّلب! به خدا سوگند ، هيچ جوانى را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، آورده باشد . من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداى متعال به من فرمان داده كه شما را به آن فرا بخوانم . پس كدامتان مرا بر اين امر ، يارى مى دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟» .

همه خاموش ماندند و من گفتم: . . . من _ اى پيامبر خدا _ وزير تو مى شوم!

پس دست بر گردنم نهاد و فرمود: «اين ، برادر و وصى و جانشينم در ميان شماست . پس گوش به فرمان و مطيعش باشيد» .

آن جمع برخاستند ، در حالى كه مى خنديدند و به ابو طالب مى گفتند: به تو فرمان داد كه گوش به فرمان و فرمانبردار پسرت باشى! .


1- .شعراء ، آيه 214 .

ص: 204

. .

ص: 205

. .

ص: 206

9736.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :عنه عليه السلام :لَمّا نَزَلَت : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» ... دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَني عَبدِ المُطَّلِبِ وهُم إذ ذاكَ أربَعونَ رَجُلاً ، يَزيدونَ رَجُلاً أو يَنقُصونَ رَجُلاً ، فَقالَ : أيُّكُم يَكونُ أخي ووَصِيّي ووَارِثي ووَزيري وخَليفَتي فيكُم بَعدي ؟ فَعَرَضَ عَلَيهِم ذلِكَ رَجُلاً رَجُلاً ، كُلُّهُم يَأبى ذلِكَ ، حَتّى أتى عَلَيَّ ، فَقُلتُ : أنَا يا رَسولَ اللّهِ ، فَقالَ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ! هذا أخي ووارِثي ووَصِيّي ووَزيري وخَليفَتي فيكُم بَعدي . (1)9846.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :شرح نهج البلاغة عن أبي جعفر الإسكافي:قَد رُوِيَ فِي الخَبَرِ الصَّحيحِ أنَّهُ صلى الله عليه و آله كَلَّفَهُ عليه السلام في مَبدَإِ الدَّعوَةِ قَبلَ ظُهورِ كَلِمَةِ الإِسلامِ وَانتِشارِها بِمَكَّةَ أن يَصنَعَ لَهُ طَعاما ، وأن يَدعُوَ لَهُ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَصَنَعَ لَهُ الطَّعامَ ، ودَعاهُم لَهُ ، فَخَرَجوا ذلِكَ اليَومَ ، ولَم يُنذِرهُم صلى الله عليه و آله ؛ لِكَلِمَةٍ قالَها عَمُّهُ أبو لَهَبٍ ، فَكَلَّفَهُ فِي اليَومِ الثّاني أن يَصنَعَ مِثلَ ذلِكَ الطَّعامِ ، وأن يَدعُوَهُم ثانِيَةً ، فَصَنَعَهُ ، ودَعاهُم فَأَكَلوا .

ثُمَّ كَلَّمَهُم صلى الله عليه و آله فَدَعاهُم إلَى الدّينِ ، ودَعاهُ مَعَهُم ؛ لِأَ نَّهُ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، ثُمَّ ضَمِنَ لِمَن يُؤازِرُهُ مِنهُم ويَنصُرُهُ عَلى قَولِهِ أن يَجعَلَهُ أخاهُ فِي الدّينِ ، ووَصِيَّهُ بَعدَ مَوتِهِ ، وخَليفَتَهُ مِن بَعدِهِ ، فَأَمسَكوا كُلُّهُم وأجابَهُ هُوَ وَحدَهُ ، وقالَ : أنَا أنصُرُكَ عَلى ما جِئتَ بِهِ ، واُوازِرُكَ واُبايِعُكَ ، فَقالَ لَهُم _ لَمّا رَأى مِنهُمُ الخِذلانَ ، ومِنهُ النَّصرَ ، وشاهَدَ مِنهُمُ المَعصِيَةَ ومِنهُ الطّاعَةَ ، وعايَنَ مِنهُمُ الإِباءَ ومِنهُ الإِجابَةَ - : هذا أخي ووَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي ، فَقاموا يَسخَرونَ ويَضحَكونَ ، ويَقولونَ لِأَبي طالِبٍ : أطِعِ ابنَكَ ؛ فَقَد أمَّرَهُ عَلَيكَ . (2) .


1- .علل الشرائع : ص 170 ح 2 عن عبد اللّه بن الحارث بن نوفل ، وراجع كنز العمّال : ج 13 ص 114 ح 36371 .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 244 .

ص: 207

9847.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :چون آيه «و خويشان نزديكت را بيم ده» نازل شد ... ، پيامبر خدا ، بنى عبد المطّلب را كه در آن زمان ، چهل تن ، يكى كم يا بيش بودند ، فرا خوانْد و فرمود: «كدام يك از شما برادر و وصى و وارث و وزير و جانشين من پس از من در ميانتان مى شود؟» .

پس اين سخن را به يك يكِ آن مردان عرضه داشت و همگى خوددارى كردند تا به من رسيد من گفتم: من ، اى پيامبر خدا!

پس فرمود: «اى بنى عبد المطّلب! پس از من، اين، برادر و وارث و وصى و وزير و جانشين من در ميان شماست» .9848.عنه عليه السلام :شرح نهج البلاغة_ به نقل از ابو جعفر اسكافى _: در روايت صحيح آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ابتداى دعوتش و پيش از ظهور و انتشار اسلام در مكّه ، على عليه السلام را مأمور كرد كه خوراكى براى او تهيه و بنى عبد المطّلب را به آن دعوت كند.

پس على عليه السلام ، خوراك را آماده ساخت و آنان را دعوت كرد . آنان ، آن روز بيرون آمدند ، بى آن كه پيامبر خدا چيزى بگويد ؛ چرا كه عمويش ابو لهب ، سخنى گفت . پس روز دوم نيز على عليه السلام را مأمور كرد تا مانند همان خوراك را آماده كرده ، دوباره دعوتشان كند . پس تهيّه كرد و دعوتشان نمود و آنان ، غذا را خوردند .

سپس پيامبر خدا با آنان به گفتگو پرداخت و به دين ، دعوتشان كرد و على عليه السلام را نيز در زمره آنان دعوت كرد ؛ چون او هم از بنى عبد المطّلب بود . سپس ضمانت كرد كه اگر كسى از ميان آنان پشتيبانى و يارى اش كند ، او را برادر دينى خود و وصىّ پس از مرگش و جانشين خويش گردانَد .

همه خوددارى كردند و تنها على عليه السلام پاسخ داد و گفت: من تو را بر آنچه آورده اى ، يارى مى دهم و بارت را بر دوش مى كشم و با تو بيعت مى كنم .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله چون ديد كه آنان ، وى را وا نهادند و على عليه السلام يارى اش داد و از آنان سرپيچى و از او فرمانبردارى ديد و خوددارى آنان و اجابت على عليه السلام را به عيان مشاهده كرد ، فرمود : «اين ، برادر و وصى و جانشينم پس از من است» .

آنان برخاستند ، در حالى كه ريشخند مى كردند و مى خنديدند و به ابو طالب مى گفتند: از پسرت اطاعت كن . او را بر تو فرمان روا كرده است! .

ص: 208

9737.امام على عليه السلام :الإرشاد :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله جَمَعَ خاصَّةَ أهلِهِ وعَشيرَتَهُ فِي ابتِداءِ الدَّعوَةِ إلَى الإِسلامِ ، فَعَرَضَ عَلَيهِمُ الإِيمانَ ، وَاستَنصَرَهُم عَلى أهلِ الكُفرِ وَالعُدوانِ ، وضَمِنَ لَهُم عَلى ذلِكَ الحُظوَةَ فِي الدُّنيا ، وَالشَّرَفَ وثَوابَ الجِنانِ ، فَلَم يُجِبهُ أحَدٌ مِنهُم إلّا أميرَ المُؤمِنينَ عَليَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَنَحَلَهُ بِذلِكَ تَحقيقَ الاُخُوَّةِ وَالوِزارَةِ وَالوَصِيَّةِ وَالوِراثَةِ وَالخِلافَةِ ، وأوجَبَ لَهُ بِهِ الجَنَّةَ .

وذلِكَ في حَديثِ الدّارِ ، الَّذي أجمَعَ عَلى صِحَّتِهِ نُقّادُ الآثارِ ، حيَن جَمَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَني عَبدِ المُطَّلِبِ في دارِ أبي طالِبٍ ، وهُم أربَعونَ رَجُلاً ، يَومَئِذٍ يَزيدونَ رَجُلاً أو يَنقُصونَ رَجُلاً فيما ذَكَرَهُ الرُّواةُ ، وأمَرَ أن يُصنَعَ لَهُم فَخِذُ شاةٍ مَعَ مُدٍّ مِنَ البُرِّ ، ويُعَدَّ لَهُم صاعٌ مِنَ اللَّبَنِ ، وقَد كانَ الرَّجُلُ مِنهُم مَعروفا بِأَكلِ الجَذَعَةِ (1) في مَقامٍ واحِدٍ ، ويَشرَبُ الفَرَقَ (2) مِنَ الشَّرابِ في ذلِكَ المَقامِ ، وأرادَ عليه السلام بِإِعدادِ قَليلِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ لِجَماعَتِهِم إظهارَ الآيَةِ لَهُم في شِبَعِهِم ورِيِّهِم مِمّا كانَ لا يُشبِعُ الواحِدَ مَنهُم ولا يُرويهِ .

ثُمَّ أمَرَ بِتَقديمِهِ لَهُم ، فَأَكَلَتِ الجَماعَةُ كُلُّها مِن ذلِكَ اليَسيرِ حَتّى تَمَلَّؤوا مِنهُ ، فَلَم يَبِن ما أكَلوهُ مِنهُ وشَرِبوهُ فيهِ ، فَبَهَرَهُم بِذلِكَ ، وبَيَّنَ لَهُم آيَةَ نُبُوَّتِهِ ، وعَلامَةَ صِدقِهِ بِبُرهانِ اللّهِ تَعالى فيهِ .

ثُمَّ قالَ لَهُم بَعدَ أن شَبِعوا مِنَ الطَّعامِ ورَووا مِنَ الشَّرابِ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ! إنَّ اللّهَ بَعَثَني إلَى الخَلقِ كافَّةً ، وَبَعَثَني إلَيكُم خاصَّةً ، فَقالَ عَزَّوجَلَّ : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» وأنَا أدعوكُم إلى كَلِمَتَينِ خَفيفَتَينِ عَلَى اللِّسانِ ثَقيلَتَينِ فِي الميزانِ ، تَملِكونَ بِهِمَا العَرَبَ وَالعَجَمَ ، وتَنقادُ لَكُم بِهِمَا الاُمَمُ ، وتَدخُلونَ بِهِمَا الجَنَّةَ ، وتَنجونَ بِهِما مِنَ النّارِ : شَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنّي رَسولُ اللّهِ ، فَمَن يُجِبني إلى هذَا الأَمرِ ويُؤازِرني عَلَيهِ وعَلَى القِيامِ بِهِ ، يَكُن أخي ووَصِيّي ووَزيري ووارِثي وخَليفَتي مِن بَعدي . فَلَم يُجِب أحَدٌ مِنهُم .

فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : فَقُمتُ بَينَ يَدَيهِ مِن بَينِهِم ... فَقُلتُ : أنَا _ يا رَسولَ اللّهِ _ اُؤازِرُكَ عَلى هذَا الأَمرِ ، فَقالَ : اِجلِس ، ثُمَّ أعادَ القَولَ عَلَى القَومِ ثانِيَةً فَاُصمِتوا ، وقُمتُ فَقُلتُ مِثلَ مَقالَتِي الاُولى ، فَقالَ : اِجلِس . ثُمَّ أعادَ عَلَى القَومِ مَقالَتَهُ ثالِثَةً فَلَم يَنطِق أحَدٌ مِنهُم بِحَرفٍ ، فَقُلتُ : أنَا اُؤازِرُكَ _ يا رَسولَ اللّهِ _ عَلى هذَا الأَمرِ ، فَقالَ : اِجلِس ؛ فَأَنتَ أخي ووَصِيّي ووَزيري ووارِثي وخَليفَتي مِن بَعدي .

فَنَهَضَ القَومُ وهُم يَقولونَ لِأَبي طالِبٍ : يا أبا طالِبٍ ! لِيَهنِكَ اليَومَ إن دَخَلتَ في دينِ ابنِ أخيكَ ؛ فَقَد جَعَلَ ابنَكَ أميرا عَلَيكَ . (3) .


1- .الجَذَع : من أسنان الدوابّ ؛ وهو ما كان منها شابّا فتيّا (النهاية : ج 1 ص 250 «جذع») .
2- .الفَرَق : مكيال يسع ستة عشر رِطلاً ؛ وهي اثنا عشر مُدّا (النهاية : ج 3 ص 437 «فرق») .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 48 ، كشف اليقين : ص 47 ح 25 ، إعلام الورى : ج 1 ص 322 ؛ السيرة الحلبيّة : ج 1 ص 286 .

ص: 209

9738.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ لِلأشتَرِ حينَ وَلاّهُ مِصرَ _ ) الإرشاد:پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت به اسلام ، خويشان نزديكش را گِرد آورد و ايمان را بر ايشان عرضه داشت و از آنان ، عليه كافران و متجاوزان ، يارى خواست و در برابر اين يارى ، بهره اين دنيا و سربلندى و پاداش بهشت را برايشان ضمانت كرد ؛ ولى هيچ يك از آنان اجابتش نكرد ، جز امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام .

پس پيامبر خدا در برابر آن ، برادرى و وزارت و وصايت و وراثت و خلافت را به او بخشيد و بر اين پذيرش ، بهشت را برايش واجب ساخت .

و اين مطلب در حديث «دار» است كه ناقدان اخبار ، بر صحّت آن اجماع كرده اند ، آن هنگام كه پيامبر خدا ، بنى عبد المطّلب را در خانه ابو طالب گِرد آورد و آن گونه كه راويان مى گويند ، چهل تن بودند ، يكى كم يا بيش ، و فرمان داد كه ران گوسفندى و يك مُد (1)

گندم را برايشان بپزند و يك صاع (2) شير براى آنان آماده كنند ، و اين در حالى بود كه برخى از آن مردان ، معروف به خوردن يك گوسفند [ و مانند آن ]در يك مجلس و نوشيدن دوازده مُد (3) نوشيدنى در همان مجلس بودند و پيامبر خدا خواست تا با آماده كردن خوردنى و نوشيدنى كم ، آيتى در سير و سيراب شدن آنان از اين خوراك اندك كه [در حالت معمولى ]يكى از آنها را هم سير و سيراب نمى كرد ، پديدار كند .

سپس فرمان داد غذا را جلوى ايشان بنهند و همه آنان از آن غذاى اندك خوردند تا سير و پُر شدند ؛ امّا گويى دست نخورده بود . پس با اين كرامت ، بر آنان چيره شد و با برهان الهى در آن ، نشانه نبوّت و علامت صدقش را برايشان آشكار ساخت .

پس از سير شدن از خوراك و سيراب گشتن از نوشيدنى ها به آنان فرمود: «اى بنى عبد المطّلب! خداوند، مرا به سوى همه خلق برانگيخته است و بويژه به سوى شما، و همان خداى عز و جل فرموده است: «و خويشان نزديكت را بيم ده» و من شما را به دو كلمه سَبُك بر زبان و سنگين در ميزان ، فرا مى خوانم كه بدان بر عرب و عجم ، چيره مى شويد وامّت ها مطيع شما مى گردند وبه بهشت، داخل مى شويد واز آتش ، رهايى مى يابيد: گواهى به اين كه خدايى جز اللّه نيست، وديگر اين كه من ، پيامبر خدا هستم . پس هر كه مرا در اين امر (رسالت) ، اجابت كند و بر آن و قيام به آن يارى ام دهد ، برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من مى شود» ؛ امّا هيچ يك از آنان اجابت نكرد .

[ امير مؤمنان مى گويد:] من از ميان آنان برخاستم... و گفتم: من _ اى پيامبر خدا _ تو را بر اين امر ، يارى مى دهم!

فرمود: «بنشين!» .

سپس سخنش را براى آنان دوباره گفت؛ امّا ساكت ماندندومن برخاستم وآنچه بار اوّل گفته بودم، گفتم.

فرمود: «بنشين!» .

سپس گفته خود را به آنان براى بار سوم تكرار كرد ؛ امّا هيچ يك از آنان ، حتّى حرفى بر زبان نياورد . من گفتم: من _ اى پيامبر خدا _ تو را بر اين امر ، يارى مى دهم .

فرمود: «بنشين كه تو برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من هستى!» .

پس همگى برخاستند ، در حالى كه به ابو طالب مى گفتند: اى ابو طالب! امروز بر تو مبارك باد ، اگر در دين برادرزاده ات وارد شوى ، كه پسرت را بر تو فرمان روا كرد! .


1- .مُد ، در حدود ده سير ، يا 750 گرم است .
2- .هر صاع ، سه كيلوگرم است .
3- .حدود نُه كيلوگرم .

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

نكته

نكتهدر برخى از متون تاريخى و حديثى آمده است : پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، اختلافى در ميراث پيامبر خدا ميان امام على عليه السلام و عبّاس بن عبد المطّلب پديد آمد . (1) عبّاس ، ادّعا مى كرد كه اموال پيامبر خدا به او مى رسد . داورى به ابو بكر واگذار شد و ابو بكر ، با اشاره به جريان «يوم الدار» يا «إنذار العشيرة» ، خطاب به عبّاس بن عبد المطّلب گفت : «تو را سوگند مى دهم! آيا مى دانى كه پيامبر خدا ، پسران عبد المطّلب و فرزندانشان را گِرد آورد و تو در ميانشان بودى و از قريش ، كسى [ جز شما ] نبود و گفت : اى بنى عبد المطّلب! چنين است كه خداوند ، هيچ پيامبرى را مبعوث نمى كند ، جز آن كه براى او از خاندانش برادر و وزير و وصى وجانشينى درخاندانش قرارمى دهد. پس كدام يك از شما به پا مى خيزد تا در برابر آن كه برادر و وزير و وصى و جانشين من در خاندانم باشد ، با من بيعت كند؟ ... و على بن ابى طالب ، از ميان شما برخاست و با او بر آنچه شرط و بدان دعوت كرده بود ، بيعت نمود؟ آيا مى دانى كه اين از پيامبر خداست؟» . گفت : آرى . (2) يعنى ابو بكر نيز به قضيه «إنذار العشيرة» اعتراف كرده ، آن را حجّت مى شمرد .

.


1- .شرح الأخبار : ج 1 ص 122 ح 50 ، الاحتجاج : ج 1 ص230 ح43 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 3 ص61 .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 50 ح 8382 ، شواهد التنزيل: ج 1 ص 545 . گفتنى است كه در متن تاريخ دمشق ، اشاره اى به موضوع اختلاف ميان امام على عليه السلام و عبّاس نشده است .

ص: 213

نكته اى كه بايد بدان توجّه شود و در بيشتر متون ، بدان بى اعتنايى شده است ، علّت مراجعه امام على عليه السلام وعبّاس به ابو بكر و طرح دعواى ميراث پيامبر خداست . در نظر اوّل ، اين اختلاف ، بسيار عجيب مى نمايد ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگام رحلت ، دختر و همسرانى داشت و برابر قانون ارث ، به هيچ وجه نوبت به عمو و پسر عمو نمى رسيد تا آنها ادّعاى ارث كنند ؛ بلكه بيشتر اموال پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام منتقل مى شد و بعد از شهادت ايشان نيز به شوهر و فرزندانش مى رسيد . بنا بر اين ، اصل ادّعاى عبّاس بن عبد المطّلب درباره ارث بردن از پيامبر صلى الله عليه و آله ، وجهى نخواهد داشت . پس چرا اين ادّعا مطرح شده است؟ از ابو رافع نقل شده است كه پس از سخنان ابو بكر ، عبّاس بن عبد المطّلب به او گفت : «پس به چه حساب بر اين جايگاه نشسته اى؟ على را مقدّم مى دانى ، ولى بر او فرمان مى رانى؟!» . ابو بكر گفت: «اى بنى عبد المطّلب! آيا نيرنگ مى زنيد؟» . (1) از اين متن ، مى توان دريافت كه عبّاس با انديشه و تدبير ، اين واقعه را ساخته است تا به ابو بكر يادآور شود كه جامه خلافت ، شايسته چه كسى است و او چگونه آن را غاصبانه به تن كرده است ، و اين گونه وقايع به سرعتْ منتشر مى شود ، بويژه اگر از سوى كسى چون عبّاس با آن منزلت والا باشد . جالب آن كه در مباحثه ديگرى كه بين ابن عبّاس و عمر بن خطّاب رخ داده و ابن عبّاس ، شايستگى امام على عليه السلام را براى خلافت به عمر يادآورى كرده است ، خليفه ناراحت شده ، مى گويد: «با تو هستم اى ابن عبّاس! آيا مى خواهى با من آن كنى كه پدرت و على عليه السلام در روزى كه بر ابو بكر وارد شدند ، با او كردند؟» . (2)

.


1- .المناقب ، ابن شهر آشوب : ج3 ص49 ، المسترشد : ص 577 ح249 .
2- .تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 149 .

ص: 214

تحريف تاريخ در اين ماجرا

تحريف تاريخ در اين ماجراآنچه را آورديم ، مورّخان ، محدّثان و مفسّران با طرق مختلف و سندهاى گوناگونى گزارش كرده اند كه در صفحات پيشين گذشت . (1) طبرى نيز آن را در تاريخ خود (تاريخ الاُمم والملوك) به تفصيل آورده است ؛ امّا در تفسير خويش ، روايت را با همان سندى كه در تاريخ گزارش كرده ، نقل كرده و به جاى «كدام يك از شما مرا بر اين امر يارى مى دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميانتان باشد» ، نوشته است: «تا برادر و چنين و چنان باشد» و در ادامه نيز حذف و تحريف را در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، روا دانسته و به جاى جمله «بى ترديد ، اين ، برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، نوشته است : «بى ترديد ، اين ، برادر من و چنين و چنان است . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» . (2) البته نوع گزارش طبرى ، بسى سؤال برانگيز است و تأمّل در آن ، نشان دهنده مجبور بودن و تحكّم بر چگونگى نقل است ؛ وگرنه ، «بى ترديد ، اين ، برادر من و

.


1- .علامه امينى رحمه الله ، صورت هاى مختلف نقل حادثه را در مجموعه گران قدر الغدير آورده و اسناد آن را بررسى كرده و نشان داده است كه نقل ها از استوارى ويژه اى برخوردار و به هيچ روى،ترديدى را برنمى تابند (الغدير:ج2 ص278_285) .
2- .تفسير الطبرى : ج 11 (جزء 19) ص 122 .

ص: 215

چنين و چنان است . پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، يعنى چه؟! وجود جمله «گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» ، به گونه اى رازدارانه نشان دهنده حذف جانِ كلام است . به هر حال ، ابن كثير نيز بر اين نمط رفته و در تفسير و تاريخ خود و در السيرة النبويّة ، روايت را به گونه اى كه طبرى در تفسيرش آورده ، نقل كرده است (يعنى صورت تقطيع شده آن را) و اين ، شگفت انگيز است ؛ چرا كه مهم ترين منبع و مستند مورد اعتماد ابن كثير در كتاب تاريخش (البداية والنهاية) ، تاريخ الطبرى است و نه تفسير الطبرى . (1) نويسنده مصرى محمّد حسين هيكل نيز در چاپ اوّل كتابش حياة محمّد ، حادثه را آورده است ، البته با حذف بخش هايى از آن ؛ امّا از چاپ دوم به بعد ، يكسر جريان را حذف كرده است . (2) ابن تيميه نيز كوشيده است با طعن در سند و گاه محتوا ، در اصل جريان ، ترديد روا دارد كه پاسخ هاى مفصّلى بدان داده شده است . (3)

.


1- .البداية والنهاية : ج 3 ص 40 ، تفسير ابن كثير : ج 6 ص 180 ، السيرة النبويّة ، ابن كثير : ج 1 ص 459 .
2- .حياة محمّد : ص 104 از چاپ نخست را با ص 142 از چاپ دوم بسنجيد .
3- .علامه مظفّر و استاد سيد جعفر مرتضى عاملى به تفصيل به اين موضوع پرداخته اند . ر . ك : دلائل الصدق : ج 2 ص 234 به بعد ، الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم : ج 3 ص 65 .

ص: 216

الفصل الثاني : الصعود على منكبي النبيّ لكسر الأصنامكانت الكعبة رمز التوحيد على طول التاريخ . وعند ما بُعث النبيّ صلى الله عليه و آله لهداية الاُمّة ، كان الجاهليّون قد ملؤوا بيت التوحيد هذا بأصنام وأوثان شتّى من وحي جهلهم وزيغهم الفكري ، فلوّثوه بالشرك عبر هذا العمل السفيه ، ولذا اهتمّ النبيّ صلى الله عليه و آله بإزالة كلّ هذا القبح والشذوذ ، وأخذ عليّاً عليه السلام معه لتطهير مركز التوحيد من مظاهر الشرك . فصعد عليه السلام على منكبي رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، وألقى صنم قريش الكبير _ وقيل : هو صنم خزاعة _ من على سطح الكعبة إلى الأرض . وهذه الفضيلة العظيمة المتمثّلة بتحطيم الأصنام صعوداً على منكبي رسول اللّه صلى الله عليه و آله تفرّد بها عليّ عليه السلام دون غيره على امتداد التاريخ . و هي فضيلة لا نظير لها ، وموهبة لا يشاركه فيها أحد .

9743.الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا كانَ اللَّيلَةُ الَّتي أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن أبيتَ عَلى فِراشِهِ وخَرَجَ مِن مَكَّةَ مُهاجِرا ، اِنطَلَقَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الأَصنامِ فَقالَ : اِجلِس ، فَجَلَستُ إلى جَنبِ الكَعبَةِ ، ثُمَّ صَعِدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى مَنكِبي ثُمَّ قالَ : اِنهَض ، فَنَهَضتُ بِهِ فَلَمّا رَأى ضَعفي تَحتَهُ قالَ : اِجلِس ، فَجَلَستُ فَأَنزَلتُهُ عَنّي وجَلَسَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ لي : يا عَلِيُّ ، اِصعَد عَلى مَنكِبي فَصَعِدتُ عَلى مَنكِبَيهِ ، ثُمَّ نَهَضَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخُيِّلَ إلَيَّ أ نّي لَو شِئتُ نِلتُ السَّماءَ ، وصَعِدتُ إلَى الكَعبَةِ وتَنَحّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَلقَيتُ صَنَمَهُمُ الأَكبَرَ ، وكانَ مِن نُحاسٍ مُوَتَّدا بِأَوتادٍ مِن حَديدٍ إلَى الأَرضِ ، فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عالِجهُ فَعالَجتُ فَما زِلتُ اُعالِجُهُ ويَقولُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إيهِ إيهِ ، فَلَم أزَل اُعالِجُهُ حَتَّى استَمكَنتُ مِنهُ فَقالَ : دُقَّهُ ، فَدَقَقتُهُ فَكَسَّرتُهُ ونَزَلتُ . (1) .


1- .المستدرك على الصحيحين:ج3ص6ح4265، تاريخ بغداد: ج13 ص302 ح7282 كلاهما عن أبي مريم وفيه من «انطلق بي...».

ص: 217

فصل دوم : بالا رفتن از شانه هاى پيامبر براى شكستن بت ها

اشاره

فصل دوم : بالا رفتن از شانه هاى پيامبر براى شكستن بت هاكعبه در هماره تاريخ ، جلوه يكتا پرستى بوده است . بدان روزگاران كه پيامبر خدا فرمان بعثت يافت و براى هدايت امّت برانگيخته شد ، جاهليان از سرِ جهل و كژ انديشى اين خانه توحيد را از بت هاى گوناگون آكنده بودند و بدين سان ، مركز توحيد را با اين عمل نابخردانه ، به شرك ، آلوده بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله به زدودن اين همه زشتى و ناهنجارى همّت ورزيد و على عليه السلام را براى زدودن جلوه هاى شرك از خانه توحيد ، همراه برد . مولا بر دوش پيامبر خدا برآمد و بُت بزرگِ قريشيان (و به نقلى بت خزاعه) را از فراز خانه توحيد به زمين افكند . اين فضيلت عظيم (بت شكنى بر دوش پيامبر خدا) را در گستره تاريخ ، فقط على عليه السلام دارد؛ موهبتى كه هيچ كس با آن بزرگوار در آن ، شريك نيست .

9742.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :همان شبى كه پيامبر خدا به من فرمان داد كه در بسترش بخوابم و از مكّه هجرت كرد ، مرا با خود ، نزد بت ها برد و فرمود: «بنشين!» . پس من كنار كعبه نشستم . سپس پيامبر خدا از شانه هاى من بالا رفت و فرمود: «برخيز!» . من او را بلند كردم و چون ضعفم را در زير [سنگينى] خود ديد ، فرمود : «بنشين!» . من نشستم و او را پايين آوردم .

پيامبر خدا براى من نشست و به من فرمود : «اى على! تو از شانه هاى من بالا برو» و من هم بالا رفتم . سپس پيامبر خدا مرا بلند كرد و چنان پنداشتم كه اگر بخواهم ، به آسمان دست مى يابم .

روى كعبه رفتم و پيامبر خدا كنار رفت تا من ، بت بزرگ آنان (قريش) را كه از مس بود و با ميخ هاى آهنين به سقف كعبه محكم شده بود ، بيندازم . پيامبر خدا به من فرمود: «چاره اى برايش بينديش» و من دست به كار شدم و در كارِ آن بودم و پيامبر خدا مى فرمود: «دوباره! دوباره!» .

من پيوسته در كار آن بودم تا موفّق شدم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آن را در هم بكوب» و من آن را در هم كوبيده ، شكستم و پايين آمدم .

.

ص: 218

9849.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن أبي مريم عن الإمام عليّ عليه السلام :اِنطَلَقَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى أتى بِيَ الكَعبَةَ ، فَقال لي:اِجلِس،فَجَلَستُ إلى جَنبِ الكَعبَةِ فَصَعِدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِمَنكِبي ، ثُمَّ قالَ لي : اِنهَض ، فَنَهَضتُ ، فَلَمّا رَأى ضَعفي تَحتَهُ قالَ لي : اِجلِس ، فَنَزَلتُ وجَلَستُ ، ثُمَّ قال لي : يا عَلِيُّ اصعَد عَلى مَنكِبي، فَصَعِدتُ عَلى مَنكِبَيهِ ثِمَّ نَهَضَ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا نَهَضَ بي خُيِّلَ إلَيَّ لَو شِئتُ نِلتُ اُفُقَ السَّماءِ ، فَصَعِدتُ فَوقَ الكَعبَةِ وتَنَحّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ لي : ألقِ صَنَمَهُمُ الأَكبَرَ _ صَنَمَ قُرَيشٍ _ وكانَ مِن نُحاسٍ مُوَتَّدا بِأَوتادٍ مِن حَديدٍ إلَى الأَرضِ ، فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عالِجهُ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لي:إيهِ إيهِ «جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَ_طِ_لُ إِنَّ الْبَ_طِ_لَ كَانَ زَهُوقًا» (1) فَلَم أزَل اُعالِجُهُ حَتَّى استَمكَنتُ مِنهُ ، فَقالَ : اِقذِفهُ ، فَقَذَفتُهُ فَتَكَسَّرَ ، وتَرَدَّيتُ مِن فَوقِ الكَعبَةِ ، فَانطَلَقتُ أنَا وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله نَسعى وخَشينا أن يَرانا أحَدٌ مِن قُرَيشٍ وغَيرِهِم . قالَ عَلِيٌّ : فَما صَعِدَ بِهِ حَتَّى السّاعَةِ . (2) .


1- .الإسراء : 81 .
2- .المستدرك على الصحيحين: ج2 ص398 ح3387، مسند ابن حنبل: ج 1 ص 183 ح 644 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 225 ح 122 ، تهذيب الآثار (مسند عليّ بن أبي طالب) : ص 237 ح 32 و 33 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 180 ح 287 وزاد في آخرهما «فلم يرفع عليها بعد» ، المناقب للخوارزمي : ص 123 ح 139 ، المناقب لابن المغازلي : ص 429 ح 5 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 606 ح 1105 .

ص: 219

9850.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابومريم از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا، مرا با خود برد تا به كعبه رساند و به من فرمود: «بنشين!» .

من كنار كعبه نشستم و پيامبر خدا از شانه هاى من بالا رفت و به من فرمود: «برخيز!» .

برخاستم و چون ضعفم را در زير [سنگينى] خود ديد فرمود: «بنشين!» .

پس پايين آمدم و نشستم . سپس به من فرمود: «اى على! از شانه هاى من بالا برو» .

من از شانه هاى ايشان بالا رفتم و پيامبر خدا مرا بلند كرد . چون مرا بالا برد ، چنان پنداشتم كه اگر بخواهم ، به كرانه آسمان دست مى يابم .

پس بر بالاى كعبه رفتم و پيامبر خدا كنار رفت و به من فرمود: «بت بزرگ آنان (بت قريش) را بينداز» .

آن بت از مس بود و با ميخ هاى آهنين به سقف كعبه محكم شده بود . پس پيامبر خدا به من فرمود: «چاره اى برايش بينديش» و پيوسته به من مى گفت: «زود باش! زود باش! «حق آمد و باطل رفت كه باطل ، رفتنى است» » .

من پيوسته در كارِ آن بودم تا موفّق شدم . پس فرمود: «پَرتابش كن!» .

من بت را پرتاب كردم و شكست . از بالاى كعبه به پايين پريدم و با پيامبر صلى الله عليه و آله به سرعت بازگشتيم و بيم آن داشتيم كه كسى از قريش يا غير آنان ، ما را ببيند .

و [ آن بت] ، ديگر بالاى كعبه نرفت . .

ص: 220

9851.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ لِأَبي بَكرٍ _: أنشُدُكَ بِاللّهِ ، أنتَ الَّذي حَمَلَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى كَتِفَيهِ في طَرحِ صَنَمِ الكَعبَةِ وكَسرِهِ حَتّى لَو شاءَ أن يَنالَ اُفُقَ السَّماءِ لَنالَها أم أنَا؟ قالَ : بَل أنتَ. (1) .


1- .الخصال : ص 552 ح30 عن أبي سعيد الورّاق، الاحتجاج : ج1 ص311 ح53 كلاهما عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام .

ص: 221

9853.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام_ خطاب به ابو بكر _: «به خدا سوگندت مى دهم ، آن كه پيامبر خدا او را براى انداختن و شكستن بت كعبه بر دوشش گرفت تا آن جا كه اگر مى خواست به كرانه آسمان دست يابد ، دست مى يافت ، تو بودى يا من؟» .

ابو بكر گفت: بلكه تو بودى . .

ص: 222

تحقيق و بررسى

تحقيق و بررسىنقل هاى اين حادثه بس فراوان است . به گفته علّامه عالى قدر ، عبد الحسين امينى ، (1) پيشوايان حديث و تاريخ ، آن را گزارش كرده اند ، بى آن كه در سندهاى آن خدشه كنند و در نقل آن ، ترديد روا دارند . آنچه اندكى كاوش مى خواهد و نيازمند تحقيق و تفحّص و روشن سازى است ، زمان وقوع حادثه است . گردآورى و دسته بندى انبوه نقل ها و گزارش هاى بسيار فراوان در اين زمينه ، نشان دهنده آن است كه نقل ها چهار گونه اند: 1 . برخى گزارش ها _ كه بسيار فراوان اند _ ، بدون تصريح بر زمان وقوع حادثه ، در پايان نقل آورده اند كه على عليه السلام فرمود : يكى از بت ها را پرتاب كردم كه مانند شيشه خُرد شد . سپس فرود آمدم و من و پيامبر خدا از يكديگر سبقت مى جستيم تا در [كنار ]خانه ها پنهان شويم ، مبادا كسى ما را ببيند . (2) 2 . گزارش ديگر ، گوياى اين است كه حادثه در شب خروج پيامبر خدا از مكّه انجام گرفته است . (3) 3 . در گزارشى ديگر تصريح شده است كه پيامبر خدا ، همراه امام على عليه السلام از خانه

.


1- .الغدير : ج 7 ص 10 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 183 ح 644 ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 398 ح 3387 .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 6 ح 4265 .

ص: 223

خديجه عليها السلام به راه افتاده اند و پس از شكستن بت ها بازگشته اند . (1) 4 . نقل آخر تصريح دارد كه اين حادثه در جريان فتح مكّه بوده است . (2) سه دسته اوّل گزارش ها نشان مى دهد كه حادثه بايد قبل از هجرت و در اوج خفقان و اختناق مشركان اتّفاق افتاده باشد و گمان قوى نيز همين را تأييد مى كند ، اگر چه بعيد نمى نمايد كه حادثه دو بار اتّفاق افتاده باشد ؛ يعنى پيامبر خدا در آن هنگامه هول و هراس و در فضاى تاريك قبل از هجرت ، اين حركت بزرگ و شرك زدا را همراه على عليه السلام انجام دادند و طبيعى مى نمايد كه مشركان _ كه مكّه ، مسجد الحرام و كعبه را در اختيار داشتند _ ، دگربار ، بت ها را بر جاى نهاده و كعبه را آلوده باشند و آن گاه در فتح مكّه ، براى آخرين بار ، اين حركت عظيمْ تكرار شده باشد . برخى از محدّثان و عالمان ، اين تعدّد را احتمال داده اند . علّامه مجلسى كه در جايى از بحار الأنوار ، گزارش هاى مربوط به فتح مكّه را آورده ، در جايى ديگر ، به نقل هاى ديگر اشاره كرده و نوشته است: امّا اين كه شكستن بت ها در فتح مكّه بوده باشد ، از اين حديث و نيز بيشتر احاديث وارد شده در اين موضوع ، استفاده نمى شود ؛ بلكه صراحت برخى احاديث و ظهور برخى ديگر ، گواه وقوع آن پيش از هجرت است. پس مى توان با قول به تعدّد واقعه ، ميان اخبار ، جمع كرد. (3) احمد بن محمّد بن علىّ بن احمد عاصمى (م 378 ق) ، از اديبان و عالمان قرن چهارم خراسان ، در كتاب ارجمند زين الفتى فى شرح سورة «هل أتى» نيز همين احتمال را داده است . (4)

.


1- .الفضائل : ص 83 ، بحار الأنوار : ج 38 ص 84 ح 4 .
2- .المناقب ، ابن مغازلى : ص 202 ح 2400 ، العمدة : ص 364 ح 710 .
3- .بحار الأنوار : ج 59 ص 138 .
4- .زين الفتى : ج 1 ص 159 .

ص: 224

M2728_T1_File_2123634

الفصل الثالث : الإيثار الرائع ليلة المبيتقال اللّه تعالى : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» (1) . انتشر دين اللّه في شبه الجزيرة العربيّة شيئا فشيئا ، وعلا الأذان المحمّدي ، وانعكس صداه في أرجاء منها ، وكانت «يثرب» من المدن التي سمعت نداء الحقّ ، وقد التقى عدد من أهلها برسول اللّه صلى الله عليه و آله في موسم الحجّ ، وعاهدوه سرّاً . (2) ومن جهة اُخرى زاد المشركون ظلمهم وجورهم ، وبلغوا ما بلغوا في تعذيبهم واضطهادهم وإرهابهم للناس ، واشتدّ أذاهم للمسلمين ، فأمر النبيّ صلى الله عليه و آله بالهجرة إلى يثرب . من هنا ، هاجر المسلمون إلى يثرب تخلّصاً من جور المشركين واضطهادهم ، وقد بذل المشركون قصارى جهدهم للحؤول دون الهجرة ، بيد أنّ رجالاً كثيرا تركوا ما عندهم في مكّة وغادروها على عجل ، ففزع المشركون لذلك ؛ لأ نّهم كانوا يعتقدون أنّه إذا اجتمع خلق غفير من أهل يثرب ، وحصل المسلمون على دعم من بعضهم ، وخرج النبيّ صلى الله عليه و آله من مكّة والتحق بهم ، فسيشكّلون قوّة عظيمة تهدّد أمنهم وخاصّة قوافلهم التجاريّة . ولذا عزموا على تدبير مكيدة لإنهاء أمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله الذي كان لا يزال بمكّة . فاجتمعوا وتشاوروا ، فتصافقوا على قتله صلى الله عليه و آله ؛ إذ لم يكن إخراجه أو حبسه مجدياً . واطّلع صلى الله عليه و آله على مؤامرتهم المشؤومة عن طريق الوحي ، فكُلِّف بالخروج من مكّة (3) «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَ_كِرِينَ» (4) . وقد قام المشركون بتطويق داره صلى الله عليه و آله ، بعد تداولهم في خطّة قتله وكيفيّة التنفيذ ، فإذا قَصَد الخروج فستتلقّاه سيوفهم وينتهي أمره إلى الأبد . فاقترح صلى الله عليه و آله على عليّ عليه السلام أن يبيت في فراشه تلك الليلة ، فسأله : أ وَتسلم يا رسول اللّه ؟ قال : نعم . فرحّب الإمام عليه السلام بهذا الاقتراح موطّنا نفسه للقتل عند مواجهة المشركين صباحاً (5) ، وسجد سجدة الشكر على هذه الموهبة العظيمة (6) . والتحف بالبرد اليمانيّ الأخضر الذي كان يلتحف به النبيّ صلى الله عليه و آله عند نومه ، ونام مطمئنّاً في فراشه صلى الله عليه و آله . (7) لقد عبّر الإمام عليه السلام بهذا الموقف عن غاية شجاعته ، وجسّدها وصدع بها عمليّاً ؛ إذ عرّض بدنه الأعزل للسيوف المسلولة ، وهذا اللون من الشجاعة امتاز به دون غيره . وقد دفع هذا الإيثار الرائع الملائكة الكروبيّين إلى الاستحسان والإعجاب به . وباهى اللّه سبحانه ملائكته بهذا المشهد العجيب لنكران الذات (8) ، فأنزل الآية الكريمة : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ...» لتخليد هذه المنقبة ، وتكريم هذا الإيثار وهذه الفضيلة الرفيعة في أروقة التاريخ . و بعد تلك الليلة كان عليه السلام يذهب إلى غار «ثور» ليُوصل ما يحتاج إليه النبيّ صلى الله عليه و آله و رفيقه (9) . فأوصاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بردّ الأمانات ، واللحاق به في المدينة . (10) وبعد مدّة ترك عليه السلام مكّة قاصداً يثرب ومعه الفواطم ؛ اُمّه فاطمة بنت أسد ، والسيّدة فاطمة الزهراء ، وفاطمة بنت الزبير بن عبد المطّلب . فعلمت قريش بذلك ، وعزمت على منعه فبعثت ببعض فرسانها خلفه ، بيد أنّهم اصطدموا بموقفه الشجاع الجريء ورجعوا خائبين (11) . وكان النبيّ صلى الله عليه و آله ينتظره في «قبا» ، حتى إذا لحق به ، توجّهوا نحو يثرب . (12)

.


1- .البقرة : 207 .
2- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 301 ، الطبقات الكبرى : ج 1 ص 221 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 2 ص 430 _ 433 .
3- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 227 ؛ الأمالي للطوسي : ص 465 ح 1031 .
4- .الأنفال : 30 .
5- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 998 و ح 999 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 39 وراجع المناقب للكوفي : ج 1 ص 124 ح 69 والمستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 5 ح 4264 .
6- .الأمالي للطوسي : ص 465 ح 1031 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 183 .
7- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 67 و 68 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 5 ح 4263 ، الطبقات الكبرى : ج 1 ص 228 ؛ الأمالي للطوسي : ص 445 ح 995 .
8- .مجمع البيان : ج 2 ص 535 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 89 ح76، الفضائل لابن شاذان : ص81، تاريخ اليعقوبي : ج2 ص39، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 65 ، العمدة : ص 240 ح367، تنبيه الخواطر : ج1 ص 173 ، إرشاد القلوب : ص224.
9- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ؛ المناقب للكوفي : ج 1 ص 364 ح 292 .
10- .السنن الكبرى : ج 6 ص 472 ح 12697 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 92 الرقم 3789 ؛ أنساب الأشراف : ج 1 ص 309 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 382 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 129 ؛ الأمالي للطوسي : ص 467 ح 1031 .
11- .الأمالي للطوسي : ص 470 ح 1031 .
12- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 69 .

ص: 225

فصل سوم : ايثار شگفت در شب هجرت

اشاره

فصل سوم : ايثار شگفت در شب هجرتخداى متعال مى فرمايد : «و از مردم ، كسى است كه جان خود را در طلب رضايت خدا به معرض فروش مى نهد، و خداوند به بندگانش مهربان است» . آيين الهى در جزيرة العرب ، اندك اندك گسترده مى گشت و گل بانگ محمّدى بر مى خاست و بازتابش در كرانه هاى آن سرزمين ، انعكاس مى يافت . يثرب ، از جمله سرزمين هايى بود كه نداى حق را شنيده بود . در مراسم حج ، تنى چند از يثربيان به محضر پيامبر خدا رسيده بودند و در نهان ، پيمان بسته بودند . از سوى ديگر ، مشركان بر ستمگرى خود افزوده بودند و شكنجه و اختناق را به اوج رسانده ، دامنه آزار مسلمانان را بسى گسترده بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله به «هجرت» فرمان داد . بدين سان ، مسلمانان براى رهايى از جور و ستم مشركان ، راهى يثرب شدند . مشركان با تمام توان كوشيدند تا از اين حركت جلوگيرى كنند ؛ امّا كسانِ بسيارى همه آنچه را در مكّه داشتند ، رها كردند و با شتاب بيرون آمدند . اين حركت ، مشركان را به وحشت انداخت ؛ زيرا آنان در اين انديشه بودند كه اگر جمعيتى عظيم در يثرب گِرد آيند و يارى گروهى از يثربيان را نيز جلب كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از مكّه بيرون رود و به آنان ملحق شود ، براى آنها ، بويژه براى كاروان هاى تجارتى آنان ، بزرگ ترين تهديد خواهد بود . از اين رو ، تصميم گرفتند عليه پيامبر خدا كه هنوز در مكّه بود ، به جِد ، چاره انديشى كنند و كار را يكسره سازند . بدين ترتيب ، گِرد هم آمدند و در رايزنى با هم ، پيشنهاد «اخراج» و «حبس» را كارا ندانستند و بر كشتن پيامبر خدا ، هم داستان شدند . پيامبر صلى الله عليه و آله با پيك وحى ، از توطئه شوم مشركان آگاه گشت و مأمور شد كه از مكّه خارج شود : «... هنگامى كه كافران برايت نيرنگ كردند تا تو را در بند كشند و يا بكُشند و يا آواره ات سازند ، و آنان مكر مى كردند و خدا هم مكر مى كرد ، و خداوند ، بهترينِ مكر كنندگان است» . مشركان ، پس از طرح نقشه قتل و چگونگى اجراى آن ، خانه پيامبر خدا را محاصره كردند ، تا پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه بيرون نرود و چون آهنگ بيرون رفتن كرد ، با شمشير به دستانِ مشرك روبه رو شود و كار ، يكسره گردد . پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام پيشنهاد كرد كه آن شب در بستر وى بخوابد . على عليه السلام پرسيد : [اگر چنين كنم ،] تو سالم خواهى ماند؟ . پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ داد : «آرى» . و على عليه السلام با اعلام آمادگى براى كشته شدن در بامداد و به هنگام رويارويى با مشركان ، از اين پيشنهاد استقبال كرد و بر اين موهبت عظيم ، سجده شكر به جا آورد . على عليه السلام ، بُرد يمانى سبز رنگى را كه پيامبر خدا به هنگام خواب به روى خود مى كشيد ، بر روى خود افكند و با اطمينان در بستر پيامبر خدا آرميد . على عليه السلام ، شهامت خود را در حدّ اعلا نشان داد و آن گاه كه بدون سلاح ، بدن خود را در معرض شمشيرهاى آخته قرار داد ، شجاعت را معنا كرد . شجاعتى اين گونه ، منحصر به امام على عليه السلام است . اين ايثار شگفت ، كرّوبيان را به تحسين وا داشت . خداوند به اين نمايش شگفتِ از خودگذشتگى بر فرشتگان باليد و اين آيه كريم را براى جاودانه كردن اين منقبت و بزرگداشت اين ايثار گرى و اين فضيلت والا به رواق تاريخ ، فرو فرستاد : «و از مردم ، كسى است كه جان خود را در طلب رضايت خدا به معرض فروش مى نهد ، و خداوند به بندگانش مهربان است ...» . پس از آن شب ، على عليه السلام به غار ثور مى رفت و مايحتاج پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهش را بدانها مى رساند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را به اداى امانت ها سفارش كرد و خود ، رهسپار مدينه شد . پس از آن ، على عليه السلام ، به همراه مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدا و فاطمه دختر زبير ، از مكّه خارج شد و آهنگ يثرب كرد . قريش از اين حركت آگاه شدند و چون سوارانى به تعقيبش فرستادند و خواستند جلوى وى را بگيرند ، با برخورد شجاعانه وى روبه رو شدند و ناكام بازگشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله در محلّه قبا به انتظار على عليه السلام نشسته بود و چون على عليه السلام به ايشان ملحق شد ، همگى به سوى يثرب حركت كردند .

.

ص: 226

. .

ص: 227

. .

ص: 228

. .

ص: 229

. .

ص: 230

9751.عنه عليه السلام :الأمالي للطوسي عن أنس :لَمّا تَوَجَّهَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الغارِ ومَعَهُ أبو بَكرٍ أمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام أن يَنامَ عَلى فِراشِهِ ويَتَوَشَّحَ بِبُردَتِهِ ، فَباتَ عَلِيٌّ عليه السلام مُوَطِّنا نَفسَهُ عَلَى القَتلِ ، وجاءَت رِجالُ قُرَيشٍ مِن بُطونِها يُريدونَ قَتلَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا أرادوا أن يَضَعوا عَلَيهِ أسيافَهُم لا يَشُكّونَ أنَّهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَقالوا : أيقِظوهُ لِيَجِدَ ألَمَ القَتلِ ويَرَى السُّيوفَ تَأخُذُهُ ، فَلَمّا أيقَظوهُ ورَأَوهُ عَلِيّا عليه السلام تَرَكوهُ وتَفَرَّقوا في طَلَبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» . (1)9747.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :أجمَعَت قُرَيشٌ عَلى قَتلِ رَسولِ اللّهِ ، وقالوا : لَيسَ لَهُ اليَومَ أحَدٌ يَنصُرُهُ وقَد ماتَ أبو طالِبٍ ، فَأَجمَعوا جَميعا عَلى أن يَأتوا مِن كُلِّ قَبيلَةٍ بِغُلامٍ نَهدٍ (2) ، فَيَجتَمِعوا عَلَيهِ ، فَيَضرِبوهُ بِأَسيافِهِم ضَربَةَ رَجُلٍ واحِدٍ ، فَلا يَكونُ لِبَني هاشِمٍ قُوَّةٌ بِمُعاداةِ جَميعِ قُرَيشٍ .

فَلَمّا بَلَغَ رَسولَ اللّهِ أَنَّهُم أجمَعوا عَلى أن يَأتوهُ فِي اللَّيلَةِ الَّتِي اتَّعَدوا فيها خَرَجَ رَسولُ اللّهِ لَمَّا اختَلَطَ الظَّلامُ ومَعَهُ أبو بَكرٍ ، وإنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ أوحى فِي تِلكَ اللَّيلَةِ إلى جِبريلَ وميكائيلَ أ نّي قَضَيتُ عَلى أحَدِكُما بِالمَوتِ فَأَيُّكُما يُواسي صاحِبَهُ ؟ فَاختارَ الحياةَ كِلاهُما ، فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِما : هَلّا كُنتُما كَعَلِيِّ بنِ طالِبٍ ، آخَيتُ بَينَهُ وبَينَ مُحَمَّدٍ ، وجَعَلتُ عُمُرَ أحَدِهِما أكثَرَ مِنَ الآخَرِ ، فَاختارَ عَلِيٌّ المَوتَ ، وآثَرَ مُحَمَّدا بِالبَقاءِ ، وقامَ في مَضجَعِهِ ؟! اِهبِطا فَاحفَظاهُ مِن عَدُوِّهِ .

فَهَبَطَ جِبريلُ وميكائيلُ ، فَقَعَدَ أحَدُهُما عِندَ رَأسِهِ ، وَالآخَرُ عِندَ رِجلَيهِ يَحرُسانِهِ مِن عَدُوِّهِ ويَصرِفانِ عَنهُ الحِجارَةَ ، وجِبريلُ يَقولُ : بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابنَ أبي طالِبٍ ، مَن مِثلُكَ يُباهِي اللّهُ بِكَ مَلائِكَةَ سَبعِ سَماواتٍ ؟ !

وخَلَّفَ عَلِيّا عَلى فِراشِهِ لِرَدِّ الوَدائِعِ الَّتي كانَت عِندَهُ ، وصارَ إلَى الغارِ فَكَمَنَ فيهِ ، وأتَت قُرَيشٌ فِراشَهُ فَوَجَدوا عَلِيّا ، فَقالوا : أينَ ابنُ عَمِّكَ ؟ قالَ : قُلتُم لَهُ : اُخرُج عَنّا ، فَخَرَجَ عَنكُم . فَطَلَبُوا الأَثَرَ فَلَم يَقَعوا عَلَيهِ . (3) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 998 . راجع : ج 7 ص 554 (الذي يشري نفسه ابتغاء مرضاة اللّه ) .
2- .أي شابّ قويّ ضخم (النهاية : ج 5 ص 135 «نهد») .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 39 وراجع العمدة : ص 240 ح 367 وتنبيه الخواطر : ج 1 ص 173 والفضائل لابن شاذان : ص 81 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 65 واُسد الغابة : ج 4 ص 98 الرقم 3789 وإحياء علوم الدين : ج 3 ص 379 .

ص: 231

9748.امام على عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از اَنس _: چون پيامبر خدا با ابو بكر به سوى غار رفتند، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد تا در بسترش بخوابد و روانداز پيامبر خدا را به روى خود بكشد .

پس على عليه السلام با آمادگى براى كشته شدن ، خوابيد . مردانى از خاندان هاى مختلف قريش ، به قصد كشتن پيامبر خدا آمدند و چون خواستند شمشيرهايشان را به روى او بكشند ، شك نداشتند كه وى محمّد صلى الله عليه و آله است ؛ امّا گفتند كه بيدارش كنيد تا درد كشتن را بچشد و ببيند چگونه شمشيرها او را در بر مى گيرند .

پس چون بيدارش كردند و ديدند كه على عليه السلام است ، رهايش كردند و به دنبال پيامبر خدا پراكنده شدند . پس خداوند عز و جل نازل كرد: «و از مردم ، كسى است كه جان خود را در طلب رضايت خدا به معرض فروش مى نهد ، و خداوند ، به بندگانش مهربان است» . (1)9853.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى:قريش بر قتل پيامبر خدا اجتماع كردند و گفتند: ابو طالب، مُرده است و اكنون ، ديگر كسى نيست كه او را يارى كند . پس همگى اتّفاق كردند كه از هر قبيله جوانى قوى بياورند و همه با هم پيامبر صلى الله عليه و آله را يكباره با شمشيرهايشان بزنند تا بنى هاشم ، قدرت جنگ با همه قريش را نداشته باشد .

پس چون به پيامبر خدا خبر رسيد كه آنان اتّفاق كرده اند كه در شب موعود به سراغ او بيايند ، در تاريكى شب با ابو بكر بيرون آمد . همان شب ، خداوند به جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام وحى كرد : «من مرگ يكى از شما را مقدّر كرده ام . پس كدام يك از شما فداكارى مى كند [ و خود را فداى ديگرى مى كند]؟» .

پس هر دو ، زنده ماندن را برگزيدند و خداوند ، به هر دو وحى كرد: «چرا شما مانند على بن ابى طالب نبوديد كه ميان او و محمّد ، برادرى ايجاد كردم و عمر يكى را بيشتر از ديگرى قرار دادم . پس على مرگ را برگزيد و بقاى محمّد را بر خود ترجيح داد و در بسترش ماند؟! فرود آييد و او را از دشمنش حفظ كنيد» .

پس جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام فرود آمدند و يكى نزديك سر على عليه السلام و ديگرى پايين پايش نشست و او را از دشمنش حراست مى كردند و سنگ ها را از او باز مى گرداندند و جبرئيل عليه السلام مى گفت: «بَه بَه ، اى پسر ابو طالب! چه كس مانند توست كه خداوند با او بر فرشتگان هفت آسمان مباهات كند؟!» .

و پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را بر بسترش نهاد تا امانت هايى را كه نزد او بود ، بازگردانَد و خود به سمت غار روانه و در آن ، پنهان شد . قريش نزد بستر پيامبر خدا آمدند و على عليه السلام را يافتند . گفتند: پسر عمويت كجاست؟

گفت: «شما به او گفتيد كه از شهر ما بيرون رو ، او هم رفت» .

پس به دنبال ردّ پايش رفتند ؛ ولى او را نيافتند . .


1- .ر . ك : ج 7 ، ص 555 (سودا كننده جان براى خشنودى خدا) .

ص: 232

9854.امام على عليه السلام ( _ به مردى كه عرض كرد : من در كتابى كه خداوند فرو ) مجمع البيان_ في ذِكرِ مَبيتِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى فِراشِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: رُوِيَ أنَّهُ لَمّا نامَ عَلى فِراشِهِ قامَ جَبرائيلُ عِندَ رَأسِهِ وميكائيلُ عِندَ رِجلَيهِ ، وجَبرائيلُ يُنادي : بَخٍ بَخٍ مَن مِثلُكَ يَا بنَ أبي طالِبٍ يُباهِي اللّهُ بِكَ المَلائِكَةَ! (1)9859.تحف العقول :الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :اِجتَمَعَ المُشرِكونَ في دارِ النَّدوَةِ ؛ لِيَتَشاوَروا في أمرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَتى جَبرَئيلُ عليه السلام رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأخبَرَهُ الخَبَرَ ، وأمَرَهُ أن لا يَنامَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَلَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَبيتَ أمَرَ عَلِيّا عليه السلام أن يَبيتَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَباتَ عَلِيٌّ عليه السلام وتَغَشّى بِبُردٍ أخضَرَ حَضرَمِيٍّ كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَنامُ فيهِ ، وجَعَلَ السَّيفَ إلى جَنبِهِ فَلَمَّا اجتَمَعَ اُولئِكَ النَّفَرُ مِن قُرَيشٍ يَطوفونَ ويَرصُدونَهُ ويُريدونَ قَتلَهُ ، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُم جُلوسٌ عَلَى البابِ ، عَدَدُهُم خَمسَةٌ وعِشرونَ رَجُلاً ، فَأَخَذَ حَفنَةً من البَطحاءِ (2) ، ثُمَّ جَعَلَ يَذُرُّها عَلى رُؤوسِهِم [و] (3) هُوَ يَقرَأُ «يس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ» حَتّى بَلَغَ «فَأَغْشَيْنَ_هُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» (4) .

فَقالَ لَهُم قائِلٌ : ما تَنظُرونَ قَد وَاللّهِ خِبتُم وخَسِرتُم ، وَاللّهِ لَقَد مَرَّ بِكُم وما مِنكُم رَجُلٌ إلّا وقَد جَعَلَ عَلى رَأسِهِ تُرابا . فَقالوا : وَاللّهِ ما أبصَرناهُ ! قالَ : فَأَنزَلَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَ_كِرِينَ» (5) . (6) .


1- .مجمع البيان : ج 2 ص 535 ، الأمالي للطوسي : ص 469 ح 1031 ، العمدة : ص 239 ح 367 ، الفضائل لابن شاذان : ص 81 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 65 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 89 ح 76 ؛ تذكرة الخواصّ : ص 35 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 123 ح 133 كلّها نحوه .
2- .هو الحصى الصغار (لسان العرب : ج 2 ص 413 «بطح») .
3- .ما بين المعقوفين زيادة منّا يقتضيها السياق .
4- .يس : 1 و 2 و 9 .
5- .الأنفال : 30 .
6- .الأمالي للطوسي : ص 445 ح 995 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 54 ح 11 .

ص: 233

9860.امام على عليه السلام :مجمع البيان_ در ذكر خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله _: نقل شده كه چون [ على عليه السلام ]در بستر وى خوابيد ، جبرئيل عليه السلام ، نزديك سرش ايستاد و ميكائيل عليه السلام ، نزديك پاهايش و جبرئيل عليه السلام ندا داد: «به به! چه كسى مانند توست كه خداوند با او بر فرشتگان مباهات كند؟!» .10001.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابن عبّاس _: مشركان در دار النَّدوَه گِرد آمدند تا در مورد پيامبر خدا مشورت كنند . جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا آمد و خبر اين جلسه را براى ايشان آورد و به او گفت كه آن شب در خوابگاهش نخوابد .

پس چون پيامبر خدا خواست كه بخوابد ، به على عليه السلام فرمان داد كه آن شب در خوابگاه او بخوابد . على عليه السلام خوابيد و خود را با بُرد سبز رنگ حَضرَمى كه پيامبر خدا در آن مى خوابيد ، پوشانيد و شمشير را در كنارش قرار داد .

چون آن گروه از مردان قريشْ دور [ خانه] او مى چرخيدند و در كمين كشتنش بودند ، پيامبر خدا بيرون آمد و در حالى كه 25 تن از آنان جلوى در نشسته بودند ، مشتى ماسه برداشت و بر سر آنان پاشيد و [اين آيات را ]مى خواند: «ياسين * سوگند به قرآنِ حكمت آميز!» تا به اين آيه رسيد: «بر آنان پرده اى افكنديم و از اين رو نمى توانند ببينند» .

پس كسى به آنها گفت: منتظر چه هستيد؟ به خدا سوگند ، ناكام مانديد و زيان كرديد . به خدا سوگند ، از كنار شما گذشت و هيچ يك از شما نبود ، جز آن كه [ او ]بر سرش خاك پاشيد .

گفتند: به خدا سوگند ، ما او را نديديم .

پس خداى عز و جل نازل كرد: «هنگامى كه كافران برايت نيرنگ كردند تا تو را در بند كِشند و يا بكُشند يا آواره ات سازند ، و آنان مكر مى كردند و خدا هم مكر مى كرد ، و خداوند ، بهترينِ مكر كنندگان است» . .

ص: 234

9996.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به سؤال از [تعداد ]زيارت قبر حسين عليه ) مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ تَعالى : «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ» _: تَشاوَرَت قُرَيشٌ لَيلَةً بِمَكَّةَ فَقالَ بَعضُهُم : إذا أصبَحَ فَأَثبِتوهُ بِالوِثاقِ _ يُريدونَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله _ وقالَ بَعضُهُم : بَلِ اقتُلوهُ ، وقالَ بَعضُهُم : بَل أخرِجوهُ . فَأَطلَعَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ نَبِيَّهُ عَلى ذلِكَ ، فَباتَ عَلِيٌّ عَلى فِراشِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله تِلكَ اللَّيلَةَ ، وخَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَتّى لَحِقَ بِالغارِ ، وباتَ المُشرِكونَ يَحرُسونَ عَلِيّا يَحسَبونَهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا أصبَحوا ثابوا إلَيهِ ، فَلَمّا رَأَوهُ عَلِيّا رَدَّ اللّهُ مَكرَهُم ، فَقالوا : أينَ صاحِبُكَ هذا ؟ قالَ : لا أدري ! فَاقتَصّوا أثَرَهُ ، فَلَمّا بَلَغُوا الجَبَلَ خُلِّطَ عَلَيهِم (1) فَصَعِدوا فِي الجَبَلِ ، فَمَرّوا بِالغارِ ، فَرأَوا عَلى بابِهِ نَسجَ العَنكَبوتِ فَقالوا : لَو دَخَلَ هاهُنا لَم يَكُن نَسجُ العَنكَبوتِ عَلى بابِهِ ، فَمَكَثَ فيهِ ثَلاثَ لَيالٍ . (2)9997.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ قُرَيشا لَم تَزَل تَخَيَّلُ الآراءَ وتَعمَلُ الحِيَلَ في قَتلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حَتّى كانَ آخِرُ مَا اجتَمَعَت في ذلِكَ يَومَ الدّارِ _ دارِالنَّدوَةِ _ وإبليسُ المَلعونُ حاضِرٌ في صورَةِ أعوَرِ ثَقيفٍ ، فَلَم تَزَل تَضرِبُ أمرَها ظَهرا لِبَطنٍ حَتَّى اجتَمَعَت آراؤُها علَى أن يَنتَدِبَ مِن كُلِّ فَخِذٍ مِن قُرَيشٍ رَجُلٌ ، ثُمَّ يأخُذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم سَيفَهُ ثُمَّ يَأتِيَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ نائِمٌ عَلى فِراشِهِ فَيَضرِبونَهُ جَميعا بِأَسيافِهِم ضَربَةَ رَجُلٍ واحِدٍ فَيَقتُلوهُ ، وإذا قَتَلوهُ مَنَعَت قُرَيشٌ رِجالَها ولَم تُسَلِّمها ، فَيَمضي دَمُهُ هَدَرا .

فَهَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَأَنبَأَهُ بِذلِكَ وأخبَرَهُ بِاللَّيلَةِ الَّتي يَجتَمِعونَ فيها وَالسَّاعَةِ الَّتي يَأتونَ فِراشَهُ فيها ، وأمَرَهُ بِالخُروجِ فِي الوَقتِ الَّذي خَرَجَ فيه إلَى الغارِ ، فَأَخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالخَبَرِ ، وأمَرَني أن أضطَجِعَ في مَضجَعِهِ وأقِيَهُ بِنَفسي ، فَأَسرَعتُ إلى ذلِكَ مُطيعا لَهُ مَسرورا لِنَفسي بِأَن اُقتَلَ دونَهُ ، فَمَضى عليه السلام لِوَجهِهِ ، وَاضطَجَعتُ في مَضجَعِهِ ، وأقبَلَت رَجّالاتُ قُرَيشٍ موقِنَةً في أنفُسِها أن تَقتُلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا استَوى بي وبِهِمُ البَيتُ الَّذي أنَا فيهِ ناهَضتُهُم بِسَيفي ، فَدَفَعتُهُم عَن نَفسي بِما قَد عَلِمَهُ اللّهُ وَالنّاسُ . (3) .


1- .في المصادر الاُخرى: «اختلط عليهم» ، وهو الأنسب.
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 744 ح 3251 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج5 ص389 ح9743، المعجم الكبير : ج11 ص322 ح12155، الدرّ المنثور : ج 4 ص 50 ؛ مجمع البيان : ج 4 ص 826 .
3- .الخصال : ص366 ح58 عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام .

ص: 235

9998.امام صادق عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس ، در سخن خداى متعال: «هنگامى كه كافران برايت نيرنگ كردند تا تو را در بند كشند» _: قريش ، شبى در مكّه مشورت كردند و يكى از آنها گفت: چون صبح شد ، محمّد را محكم به بند كشيد . و ديگرى گفت: او را بكُشيد . و يكى هم گفت: او را آواره كنيد .

پس خداى عز و جل پيامبرش را از آن آگاه كرد و على عليه السلام آن شب در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت تا به غار درآمد و مشركان ، شب را به نگهبانى از على عليه السلام _ به گمان اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله است _ ، گذراندند و چون صبح شد ، به او روى آوردند و چون ديدند على عليه السلام است ، [ ناكام شدند و] خداوند ، مكرشان را به خودشان بازگردانْد . پس [ به على عليه السلام ]گفتند: همراهت (پيامبر صلى الله عليه و آله ) كجاست؟

فرمود: «نمى دانم» .

پس براى رديابى او رفتند . چون به كوه رسيدند ، كار بر ايشان مشتبه شد . از كوه ، بالا رفتند و از كنار غار گذشتند و چون بر درش تار عنكبوت ديدند ، گفتند: اگر داخل اين جا شده بود ، تارهاى عنكبوت ، باقى نمى مانْد .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله سه شب در آن غار ماند .9999.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :قريش ، پيوسته براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله چاره انديشى مى كردند تا در نهايت ، حيله اى كردند كه روز مشورت در دار النَّدوَه بدان رسيدند و شيطان ملعون هم به چهره مرد يك چشم ثقيفى ، در جمع آنان حاضر بود .

آنان ، پيوسته بحث و بررسى كردند تا به اين نظر رسيدند كه از هر خاندان قريش ، مردى برگزيده شود و هر كدام شمشيرش را برگيرد و در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بسترش خفته است ، به سراغ او بروند و همگى يكسر و يكباره او را با شمشيرهايشان بزنند و بكشند ، و چون او را كشتند ، قريش ، اين مردان را نگاه مى دارد و تسليم [ بنى هاشم] نمى كند و بدين گونه ، خونش هدر مى رود .

پس جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و او را از آن آگاه ساخت و شبى را كه در آن گِرد هم مى آيند و ساعتى را هم كه به بسترش مى آيند ، به وى خبر داد و گفت كه در چه وقتى پيامبر خدا به سوى غار ، بيرون رود .

پيامبر صلى الله عليه و آله خبر را به من داد و فرمان داد كه در بسترش بخوابم و با [فدا كردن ]جانم از او محافظت كنم . به سرعت و از سرِ اطاعت و شادمانى اين كه به پاى او كشته مى شوم ، به اين كار ، مبادرت كردم .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و من در خوابگاهش خوابيدم و مردان قريش ، روى آوردند و يقين داشتند كه پيامبر خدا را مى كُشند . پس چون در اتاقى كه من بودم ، روبه روى هم قرار گرفتيم ، با شمشيرم در برابرشان ايستادگى كردم و آن گونه كه خدا و مردم مى دانند ، آنان را از خود راندم . .

ص: 236

10000.رجال الكشى ( _ به نقل از حسين بن مختار _ ) الطبقات الكبرى عن عائشة وابن عبّاس وعائشة بنت قدامة وعليّ عليه السلام وسراقة بن جعشم_ دَخَلَ حَديثُ بَعضِهِم في حَديثِ بَعضٍ _: أتى جِبريلُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ [أيِ اجتِماعَ قُرَيشٍ عَلى قَتلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] وأمَرَهُ أن لا يَنامَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ... وأمَرَ عَلِيّا أن يَبيتَ في مَضجَعِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَباتَ فيهِ عَلِيٌّ وتَغَشّى بُردا أحمَرَ حَضرَمِيّا كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَنامُ فيهِ ، وَاجتَمَعَ اُولئِكَ النَّفَرُ مِن قُرَيشٍ يَتَطَلَّعونَ مِن صيرِ (1) البابِ ويَرصُدونَهُ يُريدونَ ثِيابَهُ ويَأتَمِرونَ أيُّهُم يَحمِلُ عَلَى المُضطَجِعِ صاحِبِ الفِراشِ ، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُم جُلوسٌ عَلَى البابِ ، فَأَخَذَ حَفنَةً مِن البَطحاءِ فَجَعَلَ يَذُرُّها عَلى رُؤوسِهِم ويَتلو : «يس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ» (2) حَتّى بَلَغَ : «وَ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» (3) ومَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ قائِلٌ لَهُم : ما تَنتَظِرونَ ؟ قالوا : مُحَمَّدا ، قالَ : خِبتُم وخَسِرتُم ، قَد وَاللّهِ مَرَّ بِكُم وذَرَّ عَلى رُؤوسِكُمُ التُّرابَ ، قالوا : وَاللّهِ ما أبصَرناهُ ! وقاموا يَنفُضونَ التُّرابَ عَن رُؤوسِهِم ، وهُم : أبو جَهلٍ وَالحَكَمُ بنُ أبِي العاصِ وعُقبَةُ بنُ أبي مُعَيطٍ وَالنَّضرُ بنُ الحارِثِ واُمَيَّةُ بنُ خَلَفٍ وَابنُ الغَيطَلَةَ وزَمعَةُ بنُ الأَسوَدِ ، وطُعَيمَةُ بنُ عَدِيٍّ ، وأبو لَهَبٍ واُبَيُّ بنُ خَلَفٍ ونَبيهٌ ومُنَبِّهٌ ابنَا الحَجّاجِ ، فَلَمّا أصبَحوا قامَ عَلِيٌّ عَنِ الفِراشِ ، فَسَأَلوهُ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : لا عِلمَ لي بِهِ . (4) .


1- .الصِّيْر : شِقّ الباب (النهاية : ج 3 ص 66 «صير») .
2- .يس : 1 و 2 .
3- .يس : 10 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 227 و 228 .

ص: 237

10001.امام رضا عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از عايشه و ابن عبّاس و عايشه بنت قدامه و على عليه السلام و سراقة بن جعشم كه متن حديث ، تركيبى از گفته هاى همه اينهاست _: جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا آمد و از گِرد آمدن قريش براى كشتن او آگاهش كرد و از او خواست كه آن شب در بسترش نخوابد ... و پيامبر خدا به على عليه السلام فرمود كه وى ، آن شب در بستر او بخوابد .

پس على عليه السلام آن شب در آن جا خوابيد و خود را با بُرد سرخ (1) حَضرَمى _ كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن مى خوابيد _ ، پوشانْد و مردان قريش از شكافِ در،او را مى پاييدند و به خيال همان بُرد ، در كمين پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودند و نقشه مى كشيدند كه كدام يك به كسى كه در بستر خفته ، حمله كند .

پس پيامبر خدا بيرون آمد ، مشتى ماسه برداشت و در حالى كه بر سر آنانى كه جلوى در نشسته بودند ، مى پاشيد ، خواند: «ياسين * سوگند به قرآنِ حكمت آميز» تا به اين آيه رسيد: «و برايشان فرقى ندارد . چه هشدار دهى و چه ندهى ، ايمان نمى آورند» و عبور كرد .

پس كسى به آنان گفت: منتظر چه هستيد؟

گفتند : منتظر محمّد هستيم .

گفت: ناكام مانديد و زيان كرديد . به خدا سوگند ، از كنار شما گذشت و بر سرتان خاك پاشيد .

گفتند: به خدا سوگند ، ما او را نديديم .

برخاستند و خاك از سر و روى خود گرفتند و آنان ، ابو جهل ، حَكَم بن ابى العاص ، عقبة بن ابى معيط ، نضر بن حارث ، اميّة بن خلف ، ابن غيطله ، زمعة بن اسود ، طعيمة بن عدى ، ابو لهب ، اُبىّ بن خلف و نبيه و مُنبه ، دو پسر حجّاج بودند .

چون صبح شد ، على عليه السلام از بستر برخاست و آنان ، پيامبر خدا را از وى سراغ گرفتند . على عليه السلام گفت: «اطّلاعى از او ندارم» . .


1- .در متن الطبقات الكبرى ، «احمر» به معناى «سرخ» آمده است كه با روايات فراوان ديگر ، مطابق نيست .

ص: 238

10002.بحار الأنوار عن إسحاقِ بنِ عمّارٍ الصَّيرفيّ :المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :شَرى عَلِيٌّ نَفسَهُ ولَبِسَ ثَوبَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ نامَ مَكانَهُ . قالَ : وكانَ المُشرِكونَ يَرمونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقَد كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ألبَسَهُ بُردَةً ، وكانَت قُرَيشٌ تُريدُ أن تَقتُلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلوا يَرمونَ عَلِيّا ويَرَونَهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وقَد لَبِسَ بُردَةً ، وجَعَلَ عَلِيٌّ رضى الله عنهيَتَضَوَّرُ (1) ، فَإِذا هُوَ عَلِيٌّ فَقالوا : إنَّكَ لَلَئيمٌ ؛ إنَّكَ لَتَتَضَوَّرُ وكانَ صاحِبُكَ لا يَتَضَوَّرُ ، ولَقَدِ استَنكرناهُ مِنكَ . (2)10003.بحار الأنوار عن فائدٍ عَنِ الإمامِ الكاظمِ عليه امسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :شَرى عَلِيٌّ نَفسَهُ ؛ لَبِسَ ثَوبَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ نامَ مَكانَهُ ، قالَ : وكانَ المُشرِكونَ يَرمونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجاءَ أبو بَكرٍ وعَلِيٌّ نائِمٌ ، قالَ : وأبو بَكرٍ يَحسَبُ أنَّهُ نَبِيُّ اللّهِ ، فَقالَ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، قالَ : فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : إنَّ نَبِيَّ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد انطَلَقَ نَحوَ بِئرِ مَيمونٍ فَأَدرِكهُ ، قالَ : فَانطَلَقَ أبو بَكرٍ فَدَخَلَ مَعَهُ الغارَ ، قالَ : وجَعَلَ عَلِيٌّ يُرمى بِالحِجارَةِ _ كَما كانَ يُرمى نَبِيُّ اللّهِ _ وهُوَ يَتَضَوَّرُ ، قَد لَفَّ رَأسَهُ فِي الثَّوبِ لا يُخرِجُهُ ، حَتّى أصبَحَ ، ثُمَّ كَشَفَ عَن رَأسِهِ ، فَقالوا : إنَّكَ لَلَئيمٌ ؛ كانَ صاحِبُكَ نَرميهِ فَلا يَتَضَوَّرُ وأنتَ تَتَضَوَّرُ ، وقَدِ استَنكَرنا ذلِكَ . (3) .


1- .التَّضَوُّر : الصياح والتلوّي عند الضرب أو الجوع (مجمع البحرين : ج 2 ص 1088 «ضور») .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 5 ح 4263 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ، تفسير الحبري : ص 242 ح 9 وفيهما «لنائم» بدل «للئيم» ، تفسير فرات : ص 66 ح 33 كلّها نحوه .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 709 ح 3062 ، فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص684 ح 1168 ، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص 143 ح 4652 و ص 5 ح 4263 نحوه ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 72 ح 23 ؛ تفسير العيّاشي : ج 1 ص 101 ح 293 .

ص: 239

10002.بحار الأنوار ( _ به نقل از اسحاق بن عمّار صيرفى _ ) المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن عبّاس _: على عليه السلام جانفشانى كرد و لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را به تن نمود و سپس در جايش خوابيد .

و مشركان ، پيش تر نيز به پيامبر صلى الله عليه و آله كه بُرد مى پوشيد ، سنگ پرتاب مى كردند . آنان مى خواستند پيامبر صلى الله عليه و آله را بكشند و چون پيامبر صلى الله عليه و آله بُرد خود را بر تن على عليه السلام كرده بود ، آنان به على عليه السلام ، به خيال اين كه پيامبر است ، سنگ پرتاب مى كردند و على عليه السلام هم از درد به خود مى پيچيد .

و آن گاه كه متوجّه شدند على عليه السلام است ، به وى گفتند: تو لئيمى . تو به خود مى پيچيدى و محمّد به خود نمى پيچيد و اين براى ما عادى نبود .10003.بحار الأنوار ( _ به نقل از فائد _ ) مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: على عليه السلام جانفشانى كرد ، لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را به تن كرد و سپس در جايش خوابيد .

مشركان ، پيش تر نيز به پيامبر صلى الله عليه و آله [ سنگ ] پرتاب مى كردند . پس ابو بكر آمد و على عليه السلام خواب بود و ابو بكر پنداشت كه او پيامبر خداست . گفت: اى پيامبر خدا!

على عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا ، آهنگِ چاه ميمون كرده است . به او برس» .

ابو بكر رفت و با هم داخل غار شدند .

و به على عليه السلام سنگ پرتاب مى شد ، همان گونه كه به پيامبر صلى الله عليه و آله پرتاب مى شد ، و او به خود مى پيچيد ؛ ولى سرش را از لباس بيرون نمى آورد تا اين كه صبح شد و سرش را باز كرد . پس مشركان به او گفتند: تو ناكَسى . يارت (پيامبر صلى الله عليه و آله ) به خود نمى پيچيد و تو به خود مى پيچيدى و اين براى ما عجيب بود . .

ص: 240

10004.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري:أصبَحَ الرَّهطُ الَّذين كانوا يَرصُدونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَخَلُوا الدّارَ ، وقامَ عَلِيٌّ عليه السلام عَن فِراشِهِ ، فَلَمّا دَنَوا مِنهُ عَرَفوهُ ، فَقالوا لَهُ : أينَ صاحِبُكَ ؟ قالَ : لا أدري ، أَ وَرَقيبا كُنتُ عَلَيهِ ؟ ! أمَرتُموهُ بِالخُروجِ فَخَرَجَ . فَانتَهَروهُ وضَرَبوهُ وأخرَجوهُ إلَى المَسجِدِ ، فَحَبَسوهُ ساعَةً ثُمَّ تَرَكوهُ . (1)10005.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن هند بن[أبي] هالة وأبي رافع وعمّار بن ياسر_ في ذِكرِ اجتِماعِ قُرَيشٍ عَلى قَتلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَزمِهِ عَلَى الهِجرَةِ إلَى المَدينَةِ -: دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام وقالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ، إنَّ الرّوحَ هَبَطَ عَلَيَّ بِهذِهِ الآيَةِ آنِفا ، يُخبِرُني أنَّ قُرَيشا اجتَمَعوا عَلَى المَكرِ بي وقَتلي ، وأنَّهُ أوحى إلَيَّ رَبّي عَزَّوجَلَّ أن أهجُرَ دارَ قَومي ، وأن أنطَلِقَ إلى غارِ ثوَرٍ تَحتَ لَيلَتي ، وأنَّهُ أمَرَني أن آمُرَكَ بِالمَبيتِ عَلى ضِجاعي _ أو قال : مَضجَعي _ لِيَخفى بِمَبيتِكَ عَلَيهِ أثَرَي ، فَما أنتَ قائِلٌ وما صانِعٌ ؟

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أَ وَتَسلَمُ بِمَبيتي هُناكَ يا نَبِيَّ اللّهِ ؟ قالَ : نَعَم ، فَتَبَسَّمَ عَلِيٌّ عليه السلام ضاحِكا ، وأهوى إلى الأَرضِ ساجِدا شُكرا بِما أنبَأَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن سَلامَتِهِ ، وكانَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أوَّلَ مَن سَجَدَ للّهِِ شُكرا ، وأوَّلَ مَن وَضَعَ وَجهَهُ عَلَى الأَرضِ بَعدَ سَجدَتِهِ مِن هذِهِ الاُمَّةِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا رَفَعَ رأسَهُ قالَ لَهُ : اِمضِ لِما اُمِرتَ فِداكَ سَمعي وبَصَري وسُوَيداءُ قَلبي، ومُرني بِما شِئتَ أكُن فيهِ كَمَسَرَّتِكَ، وأقَع (2) مِنهُ بِحَيثُ مُرادُكَ ، وإن تَوفيقي إلّا بِاللّهِ ... .

فَلَمّا غَلَقَ اللَّيلُ أبوابَهُ وأسدَلَ أستارَهُ وَانقَطَعَ الأَثَرُ ، أقبَلَ القَومُ عَلى عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَقذِفونَهُ بِالحِجارَةِ وَالحَلَمِ (3) ، ولا يَشُكّونَ أنَّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى إذا بَرَقَ الفَجرُ وأشفَقوا أن يَفضَحَهُمُ الصُّبحُ ، هَجَمَوا عَلى عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وكانَت دورُ مَكَّةَ يَومَئِذٍ سَوائِبَ لا أبوابَ لَها ، فَلَمّا بَصُرَ بِهِم عَلِيٌّ عليه السلام قَدِ انتَضَوُا السُّيوفَ وأقبَلوا عَلَيهِ بِها ، وكانَ يَقدَمُهُم خالِدُ بنُ الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ ، وَثَبَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَخَتَلَهُ وهَمَزَ يَدَهُ (4) ، فَجَعَلَ خالِدٌ يَقمِصُ (5) قِماصَ البَكْرِ (6) ، ويَرغو رُغاءَ الجَمَلِ ، ويَذعَرُ ويَصيحُ ، وهُم في عَرجِ الدّارِ مِن خَلفِهِ ، وشَدَّ عَلَيهِم عَلِيٌّ عليه السلام بِسَيفِهِ _ يَعني سَيفَ خالِدٍ _ فَأَجفَلوا (7) أمامَهُ إجفالَ النَّعَمِ إلى ظاهِرِ الدّارِ ، فَتَبَصَّروهُ فَإِذا هُوَ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَقالوا : إنَّكَ لَعَلِيٌّ ؟ قالَ : أنَا عَلِيٌّ ، قالوا : فَإِنّا لَم نُرِدكَ ، فَما فَعَلَ صاحِبُكَ ؟ قالَ : لا عِلمَ لي بِهِ وقَد كانَ عَلِمَ _ يَعني عَلِيّا عليه السلام _ أنَّ اللّهَ تَعالى قَد أنجى نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِما كانَ أخبَرَهُ مِن مُضِيِّهِ إلَى الغارِ وَاختِبائِهِ فيهِ ، فَأَذكَت قُرَيشٌ عَلَيهِ العُيونَ ، ورَكِبَت في طَلَبِهِ الصَّعبَ وَالذَّلولَ ، واُمهِلَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ حَتّى إذا أعتَمَ (8) مِنَ اللَّيلَةِ القابِلَةِ انطَلَقَ هُوَ وهِندُ بنُ أبي هالَةَ حَتّى دَخَلا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الغارِ ، فَأَمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هِندا أن يَبتاعَ لَهُ وَلِصاحِبِهِ بَعيرَينِ ، فَقالَ أبو بَكرٍ : قَد كُنتُ أعدَدتُ لي ولَكَ يا نَبِيَّ اللّهِ راحِلَتَينِ نَرتَحِلُهُما إلى يَثرِبَ . فَقالَ : إنّي لا آخُذُهُما ولا أحَدَهُما إلّا بِالثَّمَنِ . قالَ : فَهِيَ لَكَ بِذلِكَ ، فَأَمَرَ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام فَأَقبَضَهُ الثَّمَنَ ، ثُمَّ أوصاهُ بِحِفظِ ذِمَّتِهِ وأداءِ أمانَتِهِ .

وكانَت قُرَيشٌ تَدعو مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله فِي الجاهِلِيَّةِ الأَمينَ ، وكانَت تَستَودِعُهُ وتَستَحفِظُهُ أموالَها وأمتِعَتَها ، وكَذلِكَ مَن يَقدَمُ مَكَّةَ مِنَ العَرَبِ فِي المَوسِمِ ، وجاءَتهُ النُّبُوَّةُ وَالرِّسالَةُ وَالأَمرُ كَذلِكَ ، فَأَمَرَ عَلِيّا عليه السلام أن يُقيمَ صارِخا يَهتِفُ بِالأَبطَحِ غُدوَةً وعَشِيّا : ألا مَن كانَ لَهُ قِبَلَ مُحَمَّدٍ أمانَةٌ أو وِديعَةٌ فَليَأتِ فَلتُؤَدَّ إلَيهِ أمانَتُهُ .

قالَ : وقالَ النَّبِيُّ : إنَّهُم لَن يَصِلوا مِن الآنِ إلَيكَ يا عَلِيُّ بِأَمرٍ تَكرَهُهُ حَتّى تَقدَمَ عَلَيَّ ، فَأَدِّ أمانَتي عَلى أعيُنِ النّاسِ ظاهِرا ، ثُمَّ إنّي مُستَخلِفُكَ عَلى فاطِمَةَ ابنَتي ومُستخَلِفٌ رَبّي عَلَيكُما ومُستَحفِظُهُ فيكُما ، وأمَرَهُ أن يَبتاعَ رَواحِلَ لَهُ ولِلفَواطِمِ ، ومَن أزمَعَ (9) لِلهِجرَةِ مَعَهُ مِن بَني هاشِمٍ ... .

وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ وهُو يوصيهِ : وإذا أبرَمتَ ما أمَرتُكَ فَكُن عَلى اُهبَةِ الهِجرَةِ إلَى اللّهِ ورَسولِهِ ، وسِر إلَيَّ لِقُدومِ كِتابي إلَيكَ ، ولا تَلبَث بَعدَهُ ... .

ولَمّا وَرَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ نَزَلَ في بَني عَمرِو بنِ عَوفٍ بِقُباءَ ، فَأَرادَهُ أبو بَكرٍ عَلى دُخولِهِ المَدينَةَ وألاصَهُ (10) في ذلِكَ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : ما أنَا بِداخِلِها حَتّى يَقدَمَ ابنُ عَمّي وَابنَتي ؛ يَعني عَلِيّا وفاطِمَةَ عليهما السلام ... ثُمَّ كَتَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام كِتابا يَأمُرُهُ فيهِ بِالمَسيرِ إلَيهِ وقِلَّةِ التَّلَوُّمِ (11) ، وكان الرَّسولُ إلَيهِ أبا واقِدٍ اللَّيثِيَّ ، فَلَمّا أتاهُ كِتابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَهَيَّأَ لِلخُروجِ وَالهِجرَةِ ، فَآذَنَ مَن كانَ مَعَهُ مِن ضُعَفاءِ المُؤمِنينَ ، فَأَمَرَهُم أن يَتَسَلَّلوا ويَتَخَفَّفوا إذا مَلَأَ اللَّيلُ بَطنَ كُلِّ وادٍ إلى ذي طُوىً ، وخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام بِفاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله واُمِّهِ فاطِمَةَ بِنتِ أسَدِ بنِ هاشِمٍ ، وفاطِمَةَ بِنتِ الزُّبَيرِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ _ وقَد قيلَ هِيَ ضُباعَةُ _ وتَبِعَهُم أيمَنُ ابنُ اُمِّ أيمَنَ مَولى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأبو واقِدٍ رَسولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلَ يَسوقُ بُالرَّواحِلِ فَأَعنَفَ بِهِم .

فَقالَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ : اُرفُق بِالنِّسوَةِ يا أبا واقِدٍ ؛ إنَّهُنَّ مِنَ الضَّعائِفِ . قالَ : إنّي أخافُ أن يُدرِكَنَا الطّالِبُ _ أو قالَ : الطُّلَّبُ _ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : اِربَع (12) عَلَيكَ ؛ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لي : يا عَلِيُّ ، إنَّهُم لَن يَصِلوا مِن الآنِ إلَيكَ بِما تَكرَهُهُ ، ثُمَّ جَعَلَ _ يَعني عَلِيّا عليه السلام _ يَسوقُ بِهِنَّ سَوقا رَفيقا وهُوَ يَرتَجِزُ ويَقولُ :

لَيسَ إلّا اللّهَ فَارفَع ظَنَّكا

يَكفيكَ رَبُّ النّاسِ ما أهَمَّكا

وسارَ فَلَمّا شارَفَ ضَجَنانَ (13) أدرَكَهُ الطُّلَّبُ ، وعَدَدُهُم سَبعَةُ فَوارِسَ مِن قُرَيشٍ مُستَلئِمينَ (14) ، وثامِنُهُم مَولًى لِحَربِ بنِ اُمَيَّةَ يُدعى جَناحا ، فَأَقبَلَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى أيمَنَ وأبي واقِدٍ ، وقَد تَراءَى القَومُ ، فَقالَ لَهُما : أنيخَا الإِبِلَ وَاعقِلاها ، وتَقَدَّمَ حَتّى أنزَلَ النِّسوَةَ ، ودَنَا القَومُ فَاستَقبَلَهُم عليه السلام مُنتَضِيا سَيفَهُ ، فَأَقبَلوا عَلَيهِ فَقالوا : أظَنَنتَ أنَّكَ يا غُدَرُ (15) ناجٍ بِالنِّسوَةِ ؟ ! اِرجِع لا أبَا لَكَ . قالَ : فَإِن لَم أفعَل ؟ قالوا : لَتَرجِعَنَّ راغِما ، أو لَنَرجِعَنَّ بِأَكثَرِكَ شَعرا وأهوَنُ بِكَ مِن هالِكٍ ، ودَنَا الفَوارِسُ مِنَ النِّسوَةِ وَالمَطايا لِيُثَوِّروها ، فَحالَ عَلِيٌّ عليه السلام بَينَهُم وبَينَها ، فَأَهوى لَه جَناحٌ بِسَيفِهِ ، فَراغَ (16) عَلِيٌّ عليه السلام عَن ضَرَبَتِهِ وتَخَتَّلَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَضَرَبَهُ عَلى عاتِقِهِ ، فَأَسرَعَ السَّيفُ مُضِيّا فيهِ حَتّى مَسَّ كاثِبَةَ (17) فَرَسِهِ ، فَكانَ عليه السلام يَشُدُّ عَلى قَدَمِهِ شَدَّ الفَرَسِ ، أو الفارِسِ عَلى فَرَسِهِ ، فَشَدَّ عَلَيهِم بِسَيفِهِ وهُوَ يَقولُ :

خَلّوا سَبيلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ

آلَيتُ لا أعبُدُ غَيرَ الواحِدِ

فَتَصَدَّعَ عَنهُ القَومُ وقالوا لَهُ : اَغنِ عَنّا نَفسَكَ يَابنَ أبي طالِبٍ . قالَ : فَإِنّي مُنطَلِقٌ إلَى ابنِ عَمّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَثرِبَ ، فَمَن سَرَّهُ أن اُفرِيَ لَحمَهُ واُريقَ دَمَهُ فَليَتَعَقَّبني أو فَليَدنُ مِنّي .

ثُمَّ أقبَلَ عَلى صاحِبَيهِ أيمَنَ وأبي واقِدٍ فَقالَ لَهُما : أطلِقا مَطاياكُما .

ثُمَّ سارَ ظاهِرا قاهِرا حَتّى نَزَلَ ضَجَنانَ ، فَتَلَوَّمَ بِها قَدرَ يَومِهِ ولَيلَتِهِ ، ولَحِقَ بِهِ نَفَرٌ مِنَ المُستَضعَفينَ مِنَ المُؤمِنينَ وفيهِم اُمُّ أيمَنَ مَولاةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَظَلَّ لَيلَتَهُ تِلكَ هُوَ وَالفَواطِمُ _ اُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ ، وفاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وفاطِمَةُ بِنتُ الزُّبَيرِ _ طَورا يُصَلّونَ وطَورا يَذكُرونَ اللّهَ قِياما وقُعودا وعَلى جُنوبِهِم ، فَلَم يَزالوا كَذلِكَ حَتّى طَلَعَ الفَجرُ فَصَلّى عليه السلام بِهِم صَلاةَ الفَجرِ ، ثُمَّ سارَ لِوَجهِهِ يَجوبُ مَنزِلاً بَعدَ مَنزِلٍ لا يَفتُرُ عَن ذِكرِ اللّهِ ، وَالفَواطِمُ كَذلِكَ وغَيرُهُم مِمَّن صَحِبَهُ حَتّى قَدِمُوا المَدينَةَ . (18) .


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 374 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 516 نحوه .
2- .ويمكن ضبطها ب «واقِعٌ مِنهُ...» أيضا.
3- .جمع حَلَمة : نبات ينبت بنجد في الرمل ، لها زهر ، وورقها اُخيشن ، عليه شوك (لسان العرب : ج 12 ص 148 و 149 «حلم») .
4- .خَتَلَهُ : أي داورَه وطلبه من حيث لا يشعر (النهاية : ج 2 ص 10 «ختل») . والهَمْز : العصر (لسان العرب : ج 5 ص 426 «همز») .
5- .القِماص : هو أن لا يستقرّ في موضع ، تراه يقمِص فيَثب من مكانه من غير صبر (لسان العرب : ج 7 ص 82 «قمص») .
6- .البَكْر : الفَتيُّ من الإبل ، بمنزلة الغلام من الناس (النهاية : ج 1 ص 149 «بكر») .
7- .جَفَلَ : إذا أسرع وذهب في الأرض (مجمع البحرين : ج 1 ص 300 «جفل») .
8- .أعْتَمَ الرجل : صار في العَتَمة ؛ وهي ثلث الليل الأوّل بعد غيبوبة الشَّفَق (لسان العرب : ج 12 ص 381 «غنم») .
9- .أي أجمعَ الرأي وعزمَ عليه (مجمع البحرين : ج 2 ص 781 «زمع») .
10- .أي أدارهُ وراودهُ (النهاية : ج 4 ص 276 «لوص») .
11- .التَّلَوُّم : الانتظار والتلبّث (لسان العرب : ج 12 ص 557 «لوم») .
12- .أي ارفق بنفسك وكُفّ (الصحاح : ج 3 ص 1212 «ربع») .
13- .جبل بناحية تهامة على بريد من مكّة، وهناك الغميم، في أسفله مسجد صلّى فيه رسول اللّه صلى الله عليه و آله (معجم البلدان : ج 3 ص 453) .
14- .استلأم الرجل : إذا لبِس ما عنده من عُدّةٍ ؛ رمح وبيضة ومِغفَر وسيف ونَبل (لسان العرب : ج 12 ص 532 «لأم») .
15- .غُدَر : معدول عن غادر للمبالغة (النهاية : ج 3 ص 345 «غدر») .
16- .أي حادَ (لسان العرب : ج 8 ص 431 «روغ») .
17- .هي من الفرس مُجتمع كتفيه قُدّام السرج (النهاية : ج 4 ص 152 «كثب») .
18- .الأمالي للطوسي : ص 465 _ 469 ح 1031 وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 182 _ 184 وكشف الغمّة : ج 2 ص 30 _ 32 .

ص: 241

10006.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى :چون صبح شد ، گروهى كه در كمين پيامبر خدا نشسته بودند ، داخل خانه ريختند و على عليه السلام از بسترش برخاست . پس چون نزديكش شدند ، او را شناختند و گفتند: يارت كجاست؟

گفت: «نمى دانم . مگر من مراقب او هستم؟ به او فرمان داديد بيرون برود و او هم رفت » .

پس بر سرش فرياد كشيدند و كتكش زدند و او را به مسجد الحرام بردند و ساعتى در آن جا زندانى اش كردند و سپس رهايش ساختند .10004.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به نقل از هند بن [ ابى ] هاله و ابو رافع و عمّار بن ياسر ، در بيان گردآمدن قريش بر كشتن پيامبر خدا و تصميم ايشان به هجرت به مدينه _: پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خوانْد و به او فرمود: «اى على! روح الأمين ، چند لحظه پيش با اين آيه نزد من آمد و خبر داد كه قريش براى نيرنگ زدن به من و كشتنم گِرد آمده اند و از سوى پروردگارم به من وحى شده است كه از خانه خاندانم هجرت كنم و در پوشش شب به غار ثور بروم ، و همو به من فرموده كه به تو فرمان دهم كه بر جاى من بخوابى تا با خوابيدنت بر بستر من ، ردّ پايم پوشيده بماند . تو چه مى گويى و چه مى كنى؟» .

على عليه السلام گفت: اى پيامبر خدا! آيا با خوابيدن من در آن جا ، تو سالم مى مانى؟

فرمود: «آرى» .

على عليه السلام ، شادمانه لبخند زد و به شكر خبر سلامت پيامبر صلى الله عليه و آله سر به سجده نهاد . و على _ درودهاى خدا بر او باد _ ، نخستين كسى بود كه براى خدا سجده شكر كرد و نخستين فرد اين امّت ، پس از پيامبر خدا بود كه پس از سجده ، چهره بر خاك نهاد .

پس چون سر برداشت ، به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : در پى فرمانى كه يافته اى برو . گوش و چشم و ژرفاى قلبم فداى تو باد! به من هر فرمانى مى خواهى ، بده كه خشنودى ات را به دست مى آورم ، و هر جا بخواهى مى روم و توفيقم جز از خدا نيست ... .

پس چون شب درهايش را بست و پرده هايش را فرو انداخت و اثرى پيدا نماند ، مردانِ در كمين نشسته ، به على _ درودهاى خدا بر او باد _ ، روى آوردند و سنگ و خار (1) به سوى او پرتاب مى كردند و شك نداشتند كه او پيامبر خداست تا آن كه سپيده دميد .

آنان از رسوايى در روشنايى صبح ترسيدند . پس به على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، هجوم آوردند . در آن زمان ، خانه هاى مكّه بى در و پيكر بود . از اين رو على عليه السلام آنان را ديد كه شمشير از نيام كشيده اند و به سوى او رو آورده اند و پيشاپيش ايشان ، خالد بن وليد بن مغيره است .

پس على عليه السلام بر خالد پريد و غافلگيرش كرد و چنان دستش را فشرد كه مانند بچّه شتر ، بى تابى مى كرد و همچون شتر ، صدا مى كرد و به خود مى پيچيد و فرياد مى زد و مردان قريش ، در پى او و در خَم خانه بودند .

على عليه السلام با شمشيرى كه از دست خالد در آورده بود ، بر آنان حمله برد و آنان ، چون چارپايان از جلويش به پشت خانه گريختند و چون خوب نگريستند ، ديدند كه على عليه السلام است . گفتند: آيا تو على هستى؟

فرمود : «آرى ، من على هستم» .

گفتند: ما قصد تو را نداشتيم . يار و همراهت چه كرد؟

فرمود : «من اطّلاعى از او ندارم» و على عليه السلام مى دانست كه خداوند متعال ، پيامبرش را نجات داده است ؛ چون خبرش كرده بود كه به غار رفته و در آن پنهان شده است .

پس قريش ، جاسوسانى در پىِ پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و در طلب او روانه كوه و بيابان شدند . على _ درودهاى خدا بر او باد _ ، صبر كرد تا يك سوم از شب بعد سپرى شد و با هند بن ابى هاله ، عازم غار شدند و نزد پيامبر رفتند.

پيامبر خدا به هند ، فرمان داد كه دو شتر براى او و همراهش بخرد ؛ ولى ابو بكر گفت: اى پيامبر خدا! من از پيش ، دو شتر براى خود و شما آماده كرده ام كه با آنها به يثرب برويم.

فرمود: «من آن دو و حتى يكى از آنها را نمى گيرم ، مگر آن كه بهايش را بگيرى» .

ابو بكر گفت: آن دو در برابر بهايش براى تو باشد .

پس [ پيامبر خدا ] به على عليه السلام ، فرمان داد و على عليه السلام ، بهايش را به ابو بكر پرداخت . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام درباره حفظ پيمان و بازگرداندن امانت هايش سفارش كرد.

قريش ، محمّد صلى الله عليه و آله را در جاهليت ، «امين» مى ناميدند و پيش وى وديعه مى نهادند و حفظ اموال و كالاهاى خود را به او مى سپردند ، و نيز برخى از اعراب كه در موسم حج به مكّه مى آمدند .

پس از نبوّت ايشان نيز كار ، به همين شيوه بود . پيامبر خدا به على عليه السلام فرمان داد كه [ پس از خروج از مكّه ] با صداى بلند و رسا در ابطح (مكّه) ، صبح و شام ، ندا دهد: آگاه باشيد! هركس امانت يا وديعه اى در پيش محمّد دارد ، بيايد تا امانتش به او بازگردانده شود .

[ على عليه السلام ] مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آنان از اكنون تا آن گاه كه بر من درآيى ، نمى توانند هيچ گزندى به تو برسانند . پس امانت هاى نزد مرا آشكارا و در پيش ديد مردم ، باز گردان . همچنين تو را به جاى خود ، براى دخترم فاطمه مى گذارم و پروردگارم را براى هر دوى شما ، و از او مى خواهم تا شما را حفظ كند» و به على عليه السلام فرمان داد كه شترهايى براى او و فاطمه ها (2) و نيز هركس از بنى هاشم كه قصد هجرت با او را دارد ، بخرد . . .

و پيامبر خدا به على عليه السلام چنين سفارش كرد: «و چون آنچه به تو فرمان دادم ، به جا آوردى ، آماده هجرت به سوى خدا و پيامبرش باش و پس از رسيدن نامه ام به تو ، بى درنگ ، حركت كن . . .» .

و چون پيامبر خدا به مدينه وارد شد ، در ميان قبيله بنى عمرو بن عوف در قُبا توقّف كرد ؛ ولى ابو بكر از او خواست كه به مدينه وارد شود و بر اين درخواست ، اصرار ورزيد ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من به آن وارد نمى شوم تا آن كه پسر عمو و دخترم ، يعنى على و فاطمه برسند» ...

سپس پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام نامه اى نوشت و در آن به حركت به سوى او و درنگ نكردن ، فرمان داد و نامه رسان ، ابوواقد ليثى بود .

چون نامه پيامبر خدا به على عليه السلام رسيد ، آماده خروج و هجرت شد و به مؤمنان ناتوانى كه با او مانده بودند ، خبر و فرمان داد كه در سياهى شب ، پنهان و سبك بار ، خود را از هر درّه اى به «ذى طُوى» (3) برسانند .

على عليه السلام به همراه فاطمه (دختر پيامبر خدا) و فاطمه بنت اسد (مادرش) و فاطمه (دختر زبير بن عبد المطّلب _ كه نامش ضباعه هم گفته شده _ ) حركت كرد .

سپس ايمن بن امّ اَيمَن (آزاد شده پيامبر خدا) به آنها پيوست و[ نيز ] ابو واقد (فرستاده پيامبر خدا) كه شتران را تند و سخت مى راند . پس على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، به او فرمود : «اى ابو واقد ! با زنان ، مدارا كن . آنها ناتوان اند» .

ابو واقد گفت : مى ترسم كه تعقيب كنندگان به ما دست يابند .

على عليه السلام فرمود : «آسوده باش كه پيامبر خدا به من فرمود : اى على ! آنان نمى توانند به تو گزندى برسانند » .

سپس على عليه السلام ، شتران را به نرمى راند و چنين رجز مى خواند :

جز خداوند نيست ، پس گمانت را بلند دار

پروردگارِ مردم ، از آنچه انديشناك آنى ، كفايتت مى كند.

و رفتند و چون به «ضَجَنان» (4) نزديك شدند ، تعقيب كنندگان به آنها رسيدند . آنان ، هفت سوار قريشى و غرق در سلاح بودند و نفر هشتم آنان ، آزاد شده حرب بن اميّه به نام جناح بود .

پس على عليه السلام چون آن گروه را ديد ، به ايمن و ابو واقد رو كرد و فرمود : «شترها را بخوابانيد و ببنديد» و جلو رفت تا زنان ، پياده شوند . سپس به نزديك سواران رفت و با شمشير آخته از آنان استقبال كرد .

پس آنان به على عليه السلام روى آوردند و گفتند : اى خيانتكار ! آيا گمان بُردى كه تو نجات دهنده زنان هستى؟ بى پدر (بى كس) شَوى ، بازگرد!

على عليه السلام فرمود : «اگر باز نگردم چه؟».

گفتند: يا ذليلانه بازگرد و يا سرت را مى بُريم و مرگ را برايت آسان ترين چيز مى كنيم.

سواران به زنان و مَركب ها نزديك شدند تا آنان را از جا بركَنند . پس على عليه السلام ميان آنان ، حايل شد . جناح ، شمشيرش را بر او فرود آورد ؛ ولى على عليه السلام از ضربتش جا خالى داد و غافلگيرش كرد و چنان ضربه اى به گردنش زد كه از او گذشت و به سرِشانه هاى اسبش رسيد و با پا ، به تندى اسب يا سواركار ، به سوى آنان دويد و با شمشيرش بر آنان تنگ گرفت و مى گفت :

راه مجاهد خستگى ناپذير را باز كنيد

سوگند خورده ام كه جز خداى يكتا را نپرستم.

پس سواران پراكنده شدند و به او گفتند : اى پسر ابو طالب! با ما كارى نداشته باش .

فرمود : «من به سوى پسر عمويم پيامبر خدا در يثرب مى روم . پس هر كس خوش دارد كه گوشتش را بشكافم و خونش را بريزم ، مرا تعقيب كند و يا به من نزديك شود» .

سپس [ على عليه السلام ] به ايمن و ابو واقد رو كرد و فرمود : «مَركب ها را آماده كنيد!» . سپس ، چيره و پيروز ، حركت كرد تا بر كوه ضجنان فرود آمد و يك شبانه روز در آن جا توقّف كرد و چند مؤمن ناتوان و از جمله امّ ايمن ، كنيز آزاد شده پيامبر خدا به او ملحق شدند .

على عليه السلام و فاطمه ها (مادرش فاطمه بنت اسد ، و فاطمه دختر پيامبر خدا و فاطمه (دختر زبير بن عبدالمطّلب) ، آن شب ، ايستاده و نشسته و خوابيده ، گاه به نماز و گاه به ذكر پرداختند و پيوسته چنين بودند تا سپيده دميد .

[ على عليه السلام ] با آنان نماز صبح را خواند و در راه خدا منزل ها را يك به يك پيمود ، بى آن كه در ذكر خدا سستى كند و فاطمه ها و بقيه همراهانش نيز چنين بودند تا به مدينه رسيدند . .


1- .در متن عربى كتاب ، «حَلَم» آمده است كه جمع «حَلَمَة» است و به گياه خاردارى كه در ماسه زارها مى رويد ، مى گويند . برگ هاى اين گياه ، خشن و خارهايش تيز است .
2- .مقصود از فاطمه ها (فَواطم) : فاطمه دختر پيامبر خدا ، فاطمه بنت اسد (مادر على عليه السلام ) و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطّلب است كه در ادامه متن مى آيد . (م)
3- .گردنه اى كه در ابتداى راه مكّه به مدينه است .
4- .كوهى در ناحيه تهامه، در چهار فرسخى مكّه است و غميم نيز همان جاست و در ناحيه فرودست آن، مسجدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز گزارد (معجم البلدان : ج 3 ص 453) .

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

. .

ص: 245

. .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

10005.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن أبي رافع :إنَّ عَلِيّا كانَ يُجَهِّزُ النّبِيَّ صلى الله عليه و آله حينَ كانَ بِالغارِ ويَأتيهِ بالطَّعامِ ، وَاستَأجَرَ لَهُ ثَلاثَ رَواحِلَ ؛ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ولِأَبي بَكرٍ و[لِ]دَليلِهِمُ ابنِ اُرَيقِطٍ ، وخَلَّفَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، لِيُخرِجَ إلَيهِ أهلَهُ ، فَأَخرَجَهُم (1) ، وأمَرَهُ أن يُؤَدِّيَ عَنهُ أمانَتَهُ ووَصايا مَن كانَ يوصي إلَيهِ ، وما كانَ يُؤتَمَنُ عَلَيهِ مِن مالٍ ، فَأَدّى أمانَتَهُ كُلَّها .

وأمَرَهُ أن يَضطَجِعَ عَلى فِراشِهِ لَيلَةَ خَرَجَ ، وقالَ : إنَّ قُرَيشا لَن يَفقِدوني ما رَأَوكَ ، فَاضطَجَعَ عَلِيٌّ عَلى فِراشِهِ ، فَكانَت قُرَيشٌ تَنظُرُ إلى فِراشِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَيَرَونَ عَلَيهِ رَجُلاً يَظُنّونَهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، حَتّى إذا أصبَحوا رَأَوا عَلَيهِ عَلِيّا ، فَقالوا : لَو خَرَجَ مُحَمَّدٌ خَرَجَ بِعَلِيٍّ مَعَهُ ، فَحَبَسَهُمُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ بِذلِكَ عَن طَلَبِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حينَ رَأَوا عَلِيّا ولَم يَفقِدُوا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله .

وأمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا أن يَلحَقَهُ بِالمَدينَةِ ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ في طَلَبِهِ بَعدَما أخرَجَ إلَيهِ أهلَهُ ، يَمشي مِنَ اللَّيلِ ويَكمُنُ مِنَ النَّهارِ حَتّى قَدِمَ المَدينَةَ ، فَلَمّا بَلَغَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قُدومُهُ قالَ : اُدعوا لي عَلِيّا . قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، لا يَقدِرُ أن يَمشِيَ ، فَأَتاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا رَآهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله اعتَنَقَهُ وبَكى رَحمَةً لِما بِقَدَمَيهِ مِنَ الوَرَمِ ، وكانَتا تَقطُرانِ دَما ، فَتَفَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في يَدَيهِ ثُمَّ مَسَحَ بِهِما رِجلَيهِ ، ودَعا لَهُ بِالعافِيَةِ ، فَلَم يَشتَكِهِما عَلِيٌّ حَتَّى استُشهِدَ . (2) .


1- .في المصدر: «وخلَّفه النبيّ فخرج إليه أهله فخرج» ، والصحيح ماأثبتناه كما في بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ح 8416 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 92 نحوه وفيه من «وخلّفه النبيّ صلى الله عليه و آله » ؛ المناقب للكوفي : ج 1 ص 364 ح 292 ، إعلام الورى : ج 1 ص 374، بحار الأنوار: ج 19 ص 84 ح 35 .

ص: 249

10006.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابو رافع _: على عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله را هنگامى كه در غار بود ، تدارك مى كرد و غذا برايش مى بُرد و سه شتر برايشان كرايه كرد : براى پيامبر صلى الله عليه و آله وابو بكر و نيز راهنمايشان ابن اُريقط .

و پيامبر صلى الله عليه و آله او را به جاى خود گذاشت تا خانواده اش را در پى او [از مكّه] خارج كند . پس [ پيامبر صلى الله عليه و آله ]بيرون آمد و به على عليه السلام فرمان داد كه امانت هاى او را برگردانَد و سفارش هايى را كه به پيامبر خدا شده بود ، به جاى آورَد و اموالى را كه به امانتْ نزد او بود ، [ به صاحبان آنها ]برسانَد . پس على عليه السلام همه امانت ها را [به صاحبانش ]برگردانيد .

[ پيامبر صلى الله عليه و آله ] به وى فرمان داد كه در شب بيرون آمدنش در بستر او بخوابد و فرمود : «قريش تا تو را مى بينند ، سراغ مرا نمى گيرند» .

پس على عليه السلام بر بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و قريش به بستر پيامبر صلى الله عليه و آله مى نگريستند و مردى را بر آن مى ديدند كه گمان مى كردند پيامبر صلى الله عليه و آله است ، تا آن كه صبح شد و ديدند كه او على عليه السلام است . پس گفتند : اگر محمّد بيرون رفته بود ، على را هم با خود مى بُرد . پس خداى عز و جل با نشان دادن على عليه السلام ، آنان را از جستجوى پيامبر صلى الله عليه و آله باز داشت و سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله را نگرفتند .

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد كه در مدينه به او ملحق شود . بدين ترتيب ، على عليه السلام پس از آن كه خانواده پيامبر خدا را خارج كرد ، به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله ، روانه شد و شب ها راه مى پيمود و روزها پنهان مى شد تا به مدينه رسيد .

و چون خبر آمدن على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد ، فرمود : «على را برايم فرا بخوانيد» .

گفته شد : اى پيامبر خدا ! نمى تواند راه برود .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله نزدش آمد و چون او را ديد ، در گردنش آويخت و از [ ديدن ]ورم پاهايش كه خون از آنها چكّه مى كرد ، دلش سوخت و گريست . پس آب دهانش را در دست خود انداخت و پاهاى على عليه السلام را مسح كرد و براى سلامتش دعا كرد . على عليه السلام تا زمان شهادتش از پاهايش ناراحتى نديد . .

ص: 250

10007.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ فِي الهِجرَةِ أمَرَني أن اُقيمَ بَعدَهُ حَتّى اُؤَدِّيَ وَدائِعَ كانَت عِندَهُ لِلنّاسِ ، ولِذا كانَ يُسَمَّى الأَمينَ ، فَأَقَمتُ ثَلاثا فَكُنتُ أظهَرُ ، ما تَغَيَّبتُ يَوما واحِدا ، ثُمَّ خَرَجتُ فَجَعَلتُ أتَّبِعُ طَريقَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى قَدِمتُ بَني عَمرِو بنِ عَوفٍ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُقيمٌ ، فَنَزَلتُ عَلى كُلثومِ بنِ الهِدمِ وهُنالِكَ مَنزِلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 عن عبيد اللّه بن أبي رافع ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 69 وراجع السنن الكبرى : ج 6 ص 472 ح 12697 وأنساب الأشراف : ج 1 ص 309 وتاريخ الطبري : ج 2 ص 382 والسيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 129 .

ص: 251

10008.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :چون پيامبر خدا براى هجرت به مدينه [ از مكّه ] خارج شد ، به من فرمان داد كه پس از او [ در مكّه ]بمانم تا امانت هايى را كه از مردم ، نزد او بود و بدان سببْ «امين» ناميده مى شد ، بازگردانم.

سه روز [براى بازگرداندن امانت ها در مكّه ]ماندم و حاضر و بيدار بودم و يك روز هم غايب نشدم . سپس حركت كردم و مسير پيامبر خدا را پيمودم تا بر [ محلّه ]بنى عمرو بن عوف _ كه پيامبر خدا در آن جا اقامت گزيده بود _ وارد شدم و در خانه كلثوم بن هِدم _ كه اقامتگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بود _ اقامت كردم . .

ص: 252

10009.عنه عليه السلام :الأمالي للطوسي عن مجاهد :فَخَرَت عائِشَةُ بِأَبيها ومَكانِهِ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الغارِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ شَدّادِ بنِ الهادِ : وأينَ أنتِ مِن عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ حَيثُ نامَ في مَكانِهِ وهُوَ يَرى أنَّهُ يُقتَلُ ؟ ! فَسَكَتَت ولَم تُحِر جَوابا . (1)10010.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن محمّد بن عمارة بن خزيمة بن ثابت :قَدِمَ عَلِيٌّ لِلنِّصفِ مِن شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِقُباءَ لَم يَرِم (2) بَعدُ . (3)10011.عنه عليه السلام :الأمالي للطوسي عن اُمّ هانئ بنت أبي طالب :لَمّا أمَرَ اللّهُ تَعالى نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِالهِجرَةِ وأنامَ عَلِيّا عليه السلام في فِراشِهِ ووَشَّحَهُ بِبُردٍ لَهُ حَضرَمِيٍّ ، ثُمَّ خَرَجَ فَإِذا وُجوهُ قُرَيشٍ عَلى بابِهِ ، فَأَخَذَ حَفنَةً مِن تُرابٍ فَذَرَّها عَلى رُؤوسِهِم ، فَلَم يُشعِر بِهِ أحَدٌ مِنهُم ، ودَخَلَ عَلى بَيتي ، فَلَمّا أصبَحَ أقبَلَ عَلَيَّ وقالَ : أبشِري يا اُمَّ هانِئٍ ؛ فَهذا جَبرَئيلُ عليه السلام يُخبِرُني أنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ قَد أنجى عَلِيّا مِن عَدُوِّهِ .

قالَت : وخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَعَ جَناحِ الصُّبحِ إلى غارِ ثَورٍ ، وكانَ فيهِ ثَلاثا ، حَتّى سَكَنَ عَنهُ الطَّلَبُ ، ثُمَّ أرسَلَ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وأمَرَهُ بِأَمرِهِ وأداءِ أمانَتِهِ . (4)راجع : ج 9 ص 480 (كمال الإيثار) .

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 999 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 57 .
2- .رامَ يَرِيْمُ إذا برح (لسان العرب : ج 12 ص 259 «روم») . أي والنبيّ صلى الله عليه و آله بقباء لم يغادرها بعدُ .
3- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 22 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 39 الرقم 2538 عن أبي زكريّا بن يزيد بن إياس وفيه «النصف من ربيع الأوّل».
4- .الأمالي للطوسي : ص 447 ح 1000 .

ص: 253

10013.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از مجاهد _: عايشه به پدرش و بودن او با پيامبر خدا در غار باليد . پس عبد اللّه بن شدّاد بن هاد گفت : تو كجا و على بن ابى طالب عليه السلام كجا ، آن گاه كه در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد ، در حالى كه كشته شدنش را مى ديد؟! ديگر عايشه ساكت ماند و پاسخى نداشت .10014.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از محمّد بن عمارة بن خزيمة بن ثابت _:على عليه السلام در نيمه ربيع الأوّل وارد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز از قُبا نرفته بود .10015.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از امّ هانى دختر ابو طالب _: چون خداوند متعال ، پيامبرش را به هجرتْ فرمان داد و او على عليه السلام را در بسترش خوابانْد و با بالاپوش حَضرَمى اش او را پوشاند ، بيرون آمد و ديد كه جنگاوران قريش بر در خانه اش نشسته اند . پس مشتى خاك برداشت و بر سرِ آنان پاشيد و هيچ يك از آنان متوجّه وى نشدند و به خانه من درآمد .

و چون صبح شد ، به من روى كرد و گفت : «اى امّ هانى! مژده ده كه اين جبرئيل عليه السلام به من خبر مى دهد كه خداوند عز و جل على را از دست دشمنانش نجات داده است» .

پيامبر خدا ، صبح دم به غار ثور رفت و سه روز در آن جا بود تا جستجوگران ، دست [از تعقيب ]برداشتند . سپس در پىِ على عليه السلام فرستاد و به او فرمان داد تا كارهايش را انجام دهد و امانت هايش را به صاحبان آنها برگردانَد .ر . ك : ج 9 ، ص 481 (كمال از خود گذشتگى) .

.

ص: 254

گزارش و سنجش

گزارش و سنجشما بارها به هنگام گزارش متون حديثى مرتبط با فضايل علوى آورده ايم كه فضيلت ستيزى و تلاش براى زدودن فضايل على عليه السلام از صفحه تاريخ و صفحه ذهن انسان ها، به انگيزه هاى مختلف و علل گوناگون ، جريان هميشگى حق ستيزان بوده است . از جمله كسانى كه اين نغمه ناموزون را درباره آن همه فضيلت هاى سترگْ سر داده و كوشيده است تا «فضيلت بودن» خوابيدن مولا بر بستر پيامبر خدا را انكار كند و از پرتو خيره كننده آن به پندار باطل خود بكاهد ، عمرو بن بحر جاحظ (م 255 ق) است . او در نگاشته خُرد خود ، العثمانية ، نوشته است: اين كار او ، طاعتِ بزرگى نيست ؛ چون نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على فرمود: «بخواب كه گزندى به تو نمى رسد». (1) ابن تيميه نيز كه در تلاش براى كم سو ساختن فضايل على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام ، از هيچ كوششى دريغ نمى ورزد ، بر اين افزوده است كه : على از طريق ديگرى نيز مى دانست كه كشته نمى شود ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله به وى گفته بود كه فردا در جايگاه معيّنى اعلام كند هر كس نزد محمّد امانتى دارد ،

.


1- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 262 .

ص: 255

بيايد و بازگيرد. او از اين مأموريت ، به خوبى دريافته بود كه گزندى به وى نمى رسد. (1) و اينك سخن ما با اين دو : 1 . چنان كه در متن كتاب ، منابع بسيارى را آورديم ، نزول آيه «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» ، (2) در شأن على عليه السلام (3) و براى نشان دادن عظمت اين حادثه بوده و اين ، هيچ گونه ترديدى را برنمى تابد . بدين سان ، خداوند ، كار على عليه السلام را «شِراء نفس (جانبازى)» مى داند و فرشتگان را به ديدن اين «ايثار» شگفت ، فرا مى خواند ؛ ولى جاحظ و ابن تيميه ، اجتهاد در مقابل نص كرده اند و آن را «شراء نفس» نمى شمرند و به اين بهانه واهى كه على عليه السلام پيش تر مى دانست كه گزندى به او نخواهد رسيد ، فضيلت بودن آن را انكار مى كنند! 2 . جمله «آنان نمى توانند گزندى به تو برسانند» كه دستاويز اين دو نفر شده است ، در بيشتر منابع مهمّ تاريخى _ كه بدانها اشاره شد _ ، نيامده است و در منابع شيعى نيز اين جمله نيست و آورديم كه اين جمله را پيامبر خدا بعد از ماجراى آن شب وپس از آن كه در غار به على عليه السلام توصيه كرد تا امانت ها را باز گردانَد، گفته است. بدين سان ، كلام اسكافى معتزلى استوار است كه در اين باره و در نقد كلام جاحظ نوشته است : اين سخن ، دروغ محض و تحريف حقيقت و افزودن چيزى از خود بر روايت است. (4) 3 . چنان كه پيش تر آورديم ، اين عبارت و نيز دستور به بازگرداندن امانت ها را

.


1- .منهاج السنّة : ج 7 ص 116 .
2- .بقره : آيه 207 .
3- .ر . ك : ج 7 ، ص 555 (سودا كننده جان براى خشنودى خدا) .
4- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص263 .

ص: 256

پيامبر خدا بعد از حادثه و در يكى از شب هاى اختفا در غار ، به على عليه السلام فرموده است . شيخ طوسى رحمه الله ، اين بخش از ماجرا را اين گونه گزارش كرده است: ... پس پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد و على عليه السلام بهاى شتران را به ابو بكر داد.سپس [پيامبر صلى الله عليه و آله ]به على عليه السلام درباره حفظ عهد و پيمان و اداى امانت هايش سفارش كرد ... و فرمود : «آنان از اكنون [ تا آن گاه كه بر من درآيى ] ، نمى توانند هيچ گزندى به تو برسانند». (1) 4 . بر اساس برخى از گزارش هاى تاريخى ، چون مشركان در بامداد بر خانه هجوم بردند و على عليه السلام را در بستر ديدند و نقشه شوم خود را نقش بر آب يافتند ، با على عليه السلام درگير شدند و پيش از آن ، بارها على عليه السلام را در بستر ، با سنگ زدند . اِسكافى مى نويسد : ... و اگر اين درست بود ، هيچ گزندى به او نمى رسيد ، در حالى كه اجماع است كه كتك خورد و تا پيش از آن كه بدانند او كيست ، با سنگ ، وى را زدند تا آن جا كه از درد به خود پيچيد و آنان به وى گفتند: ما ديديم كه از درد به خود مى پيچى ، در حالى كه ما به محمّد ، سنگ مى زديم و او به خود نمى پيچيد. (2) طبرى نيز نوشته است : بر سرش فرياد كشيدند و كتكش زدند و او را به مسجد الحرام بردند و ساعتى در آن جا زندانى اش كردند و سپس رهايش كردند. (3) على عليه السلام خود نيز در گفتارى به اين درگيرى اشاره كرده و فرموده است : «وأمَرَني أن أضطَجِعَ في مَضجَعِهِ وأقِيَهُ بِنَفسي ، فَأَسرَعتُ إلى ذلِكَ مُطيعا لَهُ مَسرورا لِنَفسي بِأَن اُقتَلَ دونَهُ» (4) .

.


1- .الأمالى ، طوسى : ص 467 و 468 ح 1031 .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 263 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 2 ص 374 ، الكامل فى التاريخ : ج 1 ص 516 ، تاريخ الخميس : ج 1 ص 325 .
4- .الخصال : ص 14 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 46 ح 7 .

ص: 257

و به من فرمان داد كه در خوابگاهش بخوابم و با [گذشتن از] جانم از او محافظت كنم. پس به سرعت و از سرِ اطاعت و شادمانىِ اين كه به پاى او كشته مى شوم ، به اين كار ، مبادرت كردم. (1) و روشن تر از همه آنچه آورديم ، اشعار ارجمند خود على عليه السلام در وصف اين فضيلت والاست كه : «با جانم بهترين كسى را كه بر ريگزار قدم گذارده است ، حفظ كردم و گرامى ترين كسى را كه گِرد كعبه و حجر اسماعيل ، طواف كرده است . فرستاده خدا بيم آن داشت كه با او نيرنگ كنند امّا خداى بخشنده ، او را از نيرنگ نجات داد . و پيامبر خدا شب را ايمن و آسوده در غار به سر برد محافظت شده و در حراست و استتار الهى . و شب ، مشركان را مى پاييدم و گمان نمى بردند كه من هستم و خود را آماده كشته شدن و اسارت كرده بودم» . (2) امام عليه السلام در اين اشعار صريح و روشن ، دليل حضور خود در بستر پيامبر خدا را آمادگى براى كشته شدن ، اسارت وفداكارى در جهت محافظت از جان پيامبر خدا اعلام كرده است .

.


1- .الخصال : ص 14 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 46 ح 7 .
2- .المستدرك على الصحيحين: ج3 ص5ح4264، تذكرة الخواصّ: ص 35 ؛ الغدير : ج 2 ص 48 .

ص: 258

M2728_T1_File_2123675

الفصل الرابع : غاية الفُتوّة في غزوتين4 / 1غَزوَةُ بَدرٍتُعدّ غزوة بدر من أشدّ الغزوات التي خاضها النبيّ صلى الله عليه و آله وأعظمها من حيث الظروف الزمنيّة ، وميزان القوى ، ومستوى المعدّات الحربيّة التي كانت عند المسلمين . ذلك أنّ الهدف الأوّل من التحرّك _ وهو التحرّش بقافلة قريش والسيطرة عليها _ وما تلاه من حرب غير متكافئة يدلّان على أهميّة المعركة ودورها المصيريّ الحاسم . من هنا كانت للبدريّين في التاريخ منزلة رفيعة خاصّة ، وكان حضورهم في حوادث التاريخ الإسلامي _ لا سيّما بعد وفاة النبيّ صلى الله عليه و آله _ حيثما وُجِدوا يُشعر بشأنٍ خاصّ . ووقعت هذه المعركة ببدر _ منطقة قريبة من المدينة _ في شهر رمضان من السنة الثانية للهجرة . (1) وشهد الإمام أمير المؤمنين عليه السلام هذه المعركة التي كانت اُولى معارك النبيّ صلى الله عليه و آله ، واُولى المشاهد البطوليّة للإمام عليه السلام الذي ظهر فيها بمظهرٍ حقيقٍ بالمشاهدة ، والثناء ، والإعجاب ، إذ : 1 . كان يحمل الراية المظفّرة للجيش الإسلامي . (2) 2 . اُنيطت به مهمّة التعرّف على قوّة العدوّ ومعه عدد من الصحابة ، وذلك قبل حدوث المواجهة وفي مرحلة حسّاسة من الاستطلاع والاستكشاف والتقصّي الخفيّ ، فحقّق نجاحا باهرا . (3) 3 . وحين طلب رسول اللّه صلى الله عليه و آله الماء في منتصف ليلة القتال الحالكة المروّعة ، قام عليه السلام ، وسار نحو بدر بخطىً ثابتة راسخة ، ونزح الماء من بئرها العميقة المظلمة ، فروّى رسول اللّه صلى الله عليه و آله . (4) 4 . وإنّه في أوّل مواجهة فرديّة سقى الوليد بن عُتبة كأس المنون (5) ، وأعان رفيقه على قتل أبيه عتبة (6) . وذكر سلام اللّه عليه هذه الملحمة العظيمة في أحد كتبه إلى معاوية ، فقال : «فَأَنَا أبو حَسَنٍ قاتِلُ جَدِّكَ وأخيكَ وخالِكَ شَدخا (7) يَومَ بَدرٍ ، وذلِكَ السَّيفُ مَعِي ، وبِذلِكَ القَلبِ ألقى عَدُوّي» . (8) 5 . وصرع عليه السلام العاص بن سعيد فارس قريش المقتدر (9) ، ونوفل بن خويلد العدوّ الشرور الحاقد على رسول اللّه صلى الله عليه و آله . (10) 6 . ولمّا صدر الأمر بالهجوم الشامل ، وتشابكت القوى المتحاربة ، وحمي وطيس القتال ، هجم عليه السلام على العدوّ كالليث الغاضب ، وخلخل استعداداته العسكريّة ، وصنع من قتلاه تلّاً ؛ فقد نقل المؤرّخون أنّ (35) من قتلى المشركين البالغ عددهم (70) قُتلوا بسيفه عليه السلام . (11) 7 . وهو الذي كان في عنفوان شبابه يومئذٍ ، ونال الوسام الخالد : «لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ» بفضل تلك الشهامة ، والشجاعة ، والاستبسال الذي أبداه آنذاك . (12)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 418 و ص 446 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 524 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 ، المغازي : ج 1 ص 51 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 45 .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 120 ح 4583 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 650 ح 1106 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 23 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 431 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 264 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 51 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 72 و ص 74 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 .
3- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 436 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 52 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 268 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 ، المغازي : ج 1 ص 51 .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 613 ح 1049 ، المغازي : ج 1 ص 57 ؛ تفسير العيّاشي : ج 2 ص 65 ح 70 .
5- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 445 ، المغازي : ج 1 ص 69 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 531 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 277 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 .
6- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 445 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 531 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 277 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 .
7- .الشدخ : كسرك الشيء الأجوف كالرأس ونحوه (لسان العرب : ج 3 ص 28 «شدخ») .
8- .نهج البلاغة : الكتاب 10 وراجع الكتاب 64 .
9- .الإرشاد : ج 1 ص 70 ؛ المغازي : ج 1 ص 92 و 148 ، السيرة النبويّةلابن هشام : ج 2 ص 366 .
10- .الإرشاد : ج 1 ص 70 ؛ المغازي : ج 1 ص 92 و 149 .
11- .الإرشاد : ج 1 ص 72 .
12- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 71 ، المناقب لابن المغازلي : ص 199 ح 235 ، المناقب للخوارزمي : ص 167 ح 200 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 336 .

ص: 259

فصل چهارم : نهايت جوان مردى در دو جنگ

4 / 1 جنگ بدر

فصل چهارم : نهايت جوان مردى در دو جنگ4 / 1جنگ بدرجنگ بدر ، دشوارترين و شكوهمندترين نبرد پيامبر خداست . شرايط زمانى ، چگونگى تركيب نيروها ، ساز و برگ مسلمانان ، هدف آغازين حركت _ كه دستيابى به كاروان مشركان و كالاهاى آنان بود _ و نبرد غير منتظره و نابرابر و . . . نشان دهنده اهمّيت اين نبرد و نقش سرنوشت ساز آن است . از اين رو، «بدريان» در هماره تاريخ، جايگاه ويژه اى داشته اند ودر حوادث تاريخ اسلام ، بويژه پس از پيامبر خدا، حضور بدريان در همه جا اهمّيتى خاص داشت. اين نبرد در رمضان سال دوم هجرى در منطقه بدر ، در نزديكى مدينه واقع شد . اميرمؤمنان عليه السلام در اين نبرد _ كه آغازين جنگ پيامبر خدا و نيز نخستين چهره نمايى قهرمانانه على عليه السلام است _ ، جلوه اى ديدنى ، ستودنى و شگفت دارد ، بدين سان كه : 1 . پرچم پيروزمند سپاه اسلام در دست هاى پر توان على عليه السلام بود . 2 . پيش از رويارويى و در مرحله حسّاس كسب اطّلاعات ، براى دست يافتن به چند و چون نيروى دشمن ، همراه برخى صحابيان به مأموريت رفت كه موفّقيتى كارآمد داشت . 3 . در دلِ سياهى تاريك و هولناك شب نبرد ، آن گاه كه پيامبر خدا طلبِ آب نمود ، على عليه السلام به پا خاست و ثابت و استوار به «بدر» گام نهاد و از چاهى بس ژرف و تاريك ، آب برگرفت و پيامبر خدا را سيراب كرد . 4 . على عليه السلام در اوّلين نبرد تن به تن ، وليد بن عُتبه را به خاك هلاكت افكند و سپس در كشتن عتبه ، پدر وليد ، هماوردِ او را يارى رسانْد . على عليه السلام ، اين حماسه شكوهمند را در نامه اى به معاويه يادآورى كرده است : من پدر حسنم! كشنده جدّ و برادر و دايى ات كه در نبرد بدر ، سرشان را شكافتم؛ و آن شمشير را با خود دارم و با همان دل با دشمنم رويارو مى شوم. 5 . على عليه السلام همچنين عاص بن سعيد ، رزم آور نيرومند قريش و نوفل بن خُوَيلِد ، دشمن شرور و كينه توز پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاك افكند . 6 . چون فرمان حمله عمومى صادر شد و نيروها در هم آميختند و آتش نبرد ، شعله ور گشت ، اين على عليه السلام بود كه چونان شيرى خشمگين بر دشمن مى تاخت و آرايشِ نظامى آنان را در هم مى ريخت و از كشته ، پُشته مى ساخت ، بدان سان كه آورده اند 35 نفر از هفتاد تن كشته هاى مشركان ، با ضربت شمشير على عليه السلام بر خاك افتادند . 7 . او كه در آن هنگام در عنفوان جوانى بود ، با اين شهامت ها ، شجاعت ها و رزم آورى ها ، مدال افتخار جاودانه «لا سيفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فَتى إلّا علىٌّ» را به دست آورد .

.

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

9771.امام على عليه السلام ( _ در نامه خود به حارث هَمْدانى _ ) المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَفَعَ الرايَةَ إلى عَلِيٍّ رضى الله عنهيَومَ بَدرٍ وهُوَ ابنُ عِشرينَ سَنَةً . (1) .


1- .المستدرك على الصحيحين: ج3ص120ح4583،السنن الكبرى: ج 6 ص 340 ح 12165 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 106 ح174، الاستيعاب : ج 3 ص 201 الرقم 1875 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص71 و72 ، المناقب لابن المغازلي: ص366 ح413، المناقب للخوارزمي : ص 167 ح 199 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 224 .

ص: 263

9772.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا ، در جنگ بدر ، پرچم را به على عليه السلام سپرد و او در آن هنگام ، بيست سال داشت . .

ص: 264

9773.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن قتادة :إنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ كانَ صاحِبَ لِواءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ بَدرٍ وفي كُلِّ مَشهَدٍ. (1)9774.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :تاريخ الطبري عن ابن عبّاس_ في ذِكرِ يَومِ بَدرٍ _: كانَ صاحِبُ رايَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وصاحِبُ رايَةِ الأَنصارِ سَعدَ بنَ عُبادَةَ . (2)9775.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه :كُنّا يَومَ بَدرٍ كُلَّ ثَلاثَةٍ عَلى بَعيرٍ ، قالَ : وكانَ عَلِيٌّ وأبو لُبابَةَ زَميلَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : وكانَ إذا كانَت عُقبَتُهُ (3) قُلنَا اركَب حَتّى نَمشِيَ ، فَيَقولُ : ما أنتُما بِأَقوى مِنّي وما أنَا بِأَغنى عَنِ الأَجرِ مِنكُم . (4)9776.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق_ في ذِكرِ يَومِ بَدرٍ _: كانَت إِبِلُ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَئِذٍ سَبعينَ بَعيرا ، فَاعتَقَبوها ، فَكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ومَرثَدُ بنُ أبي مَرثَدٍ الغَنَوِيُّ يَعتَقِبونَ بَعيرا . (5)9777.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :فضائل الصحابة عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا كانَت لَيلَةُ بَدرٍ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن يَستَقي لَنا مِنَ الماءِ ؟ فَأَحجَمَ النّاسُ ، فَقامَ عَلِيٌّ فَاحتَضَنَ قِربَةً ، ثُمَّ أتى بِئرا بَعيدَةَ القَعرِ مُظلِمَةً ، فَانحَدَرَ فيها فَأَوحَى اللّهُ عَزَّوجَلَّ إلى جِبريلَ وميكائيلَ وإسرافيلَ تَأَهَّبوا لِنَصرِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وحِزبِهِ ، فَهَبَطوا مِنَ السَّماءِ لَهُم لَغَطٌ (6) يُذعِرُ مَن سَمِعَهُ ، فَلَمّا حاذُوا البِئرَ سَلَّموا عَلَيهِ مِن عِندِ آخِرِهِم إكراما وتَجليلاً . (7) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 23 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 74 و ص 72 عن الحكم ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 650 ح 1106 عن ابن عبّاس والحكم .
2- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 431 وراجع السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 264 وتاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 51 والكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 .
3- .دارتْ عُقْبَة فلان ؛ أي جاءت نوبته ووقت ركوبه (النهاية : ج 3 ص 268 «عقب») .
4- .المستدرك على الصحيحين: ج3 ص23 ح 4299 وج2 ص100 ح 2453 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 82 ح 3901 وفيه «وكانت عقبة رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: فقالا: نحن نمشي عنك» بدل «وكان إذا كانت عُقْبَته قلنا: اركب حتى نمشي»،السنن الكبرى: ج5 ص423 ح 10357 وفيه «كنّا يوم بدر اثنين على بعير وثلاثة على بعير وكان زَميلَي رسول اللّه صلى الله عليه و آله عليّ وأبو لبابة الأنصاري ، وكانت إذا حانت عقبتهما قال : يا رسول اللّه ، اركب ...» ، عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 1 ص 141 وفيه «فكان إذا دارت عقبتهما قالا» .
5- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 264 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 51 ، المغازي : ج 1 ص 23 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 527 كلّها نحوه .
6- .اللَّغَط : الصوت والجَلَبة ، وأصوات مبهمة لا تُفهم (مجمع البحرين : ج 3 ص 1635 «لغط») .
7- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 613 ح 1049 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 337 ح 8909 ، المناقب للخوارزمي : ص 308 ح 303 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 241 .

ص: 265

9772.امام صادق عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از قتاده _: على بن ابى طالب عليه السلام ، پرچمدار پيامبر خدا در جنگ بدر و هر جنگ ديگرى بود .9773.امام صادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابن عبّاس در ذكر جنگ بدر _: پرچمدار پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام ، و پرچمدار انصار ، سعد بن عباده بود .9774.امام صادق عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عبد اللّه _: ما در جنگ بدر ، هر سه نفر بر يك شتر بوديم و على عليه السلام و ابو لبابه ، دو همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند .

چون نوبت پياده شدن پيامبر صلى الله عليه و آله مى شد ، مى گفتيم : تو سوار باش ، ما پياده مى رويم .

و پيامبر خدا مى فرمود : «نه شما از من نيرومندتريد و نه من از شما به پاداش ، بى نيازترم» .9775.امام صادق عليه السلام :السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق ، در ذكر جنگ بدر _:شتران اصحاب پيامبر خدا در آن روز ، هفتاد نفر بود . پس به نوبت ، سوار مى شدند و پيامبر خدا و على بن ابى طالب عليه السلام و مَرثَد بن ابى مرثد غَنَوى ، يك شتر را به نوبت ، سوار مى شدند .9776.امام على عليه السلام :فضائل الصحابة_ به نقل از حارث ، درباره امام على عليه السلام _: چون شب بدر شد ، پيامبر خدا فرمود: «چه كسى براى ما آب مى آورد؟» .

پس مردم ، پا پس كشيدند ؛ ولى على عليه السلام برخاست و مشكى به زير بغل گرفت ، به چاه ژرف و تاريكى درآمد و از آن ، پايين رفت .

پس خداى عز و جل به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام ، وحى كرد كه براى يارى محمّد صلى الله عليه و آله و گروهش آماده شويد . پس ، از آسمان ، فرود آمدند و همهمه اى داشتند كه شنونده را مى ترسانْد . پس چون روبه روى چاه رسيدند ، همگى و از روى بزرگداشت و احترام بر او سلام دادند . .

ص: 266

9777.امام صادق عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب عن محمّد بن الحنفيّة :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا في غَزوَةِ بَدرٍ أن يَأتِيَهُ بِالماءِ حينَ سَكَتَ أصحابُهُ عَن إيرادِهِ ، فَلَمّا أتَى القَليبَ (1) ومَلَأَ القِربَةَ الماءَ فَأَخرَجَها جاءَت ريحٌ فَهَرَقَتهُ ، ثُمَّ عادَ إلَى القَليبِ ومَلَأَ القِربَةَ فَأَخرَجَها فَجاءَت ريحٌ فَأَهرَقَتهُ وهكَذا فِي الثّالِثَةِ ، فَلَمّا كانَتِ الرّابِعَةُ مَلَأَها فَأَتى بِهَا النَّبِيَّ فَأَخبَرَ بِخَبَرِهِ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمَّا الرّيحُ الاُولى فَجَبرَئيلُ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ سَلَّموا عَلَيكَ ، وَالرّيحُ الثّانِيَةُ ميكائيلُ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ سَلَّموا عَلَيكَ ، وَالرّيحُ الثّالِثَةُ إسرافيلُ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ سَلَّموا عَلَيكَ .

وفي رِوايَةٍ : وما أتَوكَ إلّا لِيَحفَظوكَ ...

وكانَ يَقولُ : كانَ لِعَلِيٍّ عليه السلام في لَيلَةٍ واحِدَةٍ ثَلاثَةُ آلافِ مَنقَبَةٍ ، وثَلاثُ مَناقِبَ . (2)9778.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كُنتُ عَلى قَليبٍ يَومَ بَدرٍ أميحُ _ أو أمتَحُ _ مِنهُ ، فَجاءَت ريحٌ شَديدَةٌ ، ثُمَّ جاءَت ريحٌ شديدَةٌ ، لَم أرَ ريحا أشَدَّ مِنها إلَا الَّتي كانَت قَبلَها ، ثُمَّ جاءَت ريحٌ شَديدَةٌ ، فَكانَتِ الاُولى ميكائيلَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ عَن يَمينِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَالثّانِيَةُ إسرافيلَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ عَن يَسارِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَالثّالِثَةُ جَبرَئيلَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ . (3) .


1- .القليب : البئر التي لم تُطوَ (النهاية : ج 4 ص 98 «قلب») .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 242 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 414 ح 761 عن الليث ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 539 ح 1043 عن ليث بن أبي سليم عن بعض أصحابه ، قرب الإسناد : ص 111 ح 387 عن ابن عبّاس وكلّها نحوه .
3- .مسند أبي يعلى : ج 1 ص 258 ح 485 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 86 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 72 ح 4431 ، المغازي : ج 1 ص 57 كلّها عن محمّد بن جبير بن مطعم .

ص: 267

9779.عنه عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از محمّد بن حنفيّه _: پيامبر خدا در غزوه بدر ، هنگامى كه اصحابش از تهيه آب وا ماندند ، على عليه السلام را براى آب آوردن فرستاد . چون على عليه السلام به چاه متروك درآمد و مشك را از آب ، پُر كرد ، همين كه آن را بيرون آورد ، بادى وزيد و آن را ريخت . او دوباره به چاه بازگشت و مشك را پُر كرد و بيرون آورد . بادى وزيد و آن را ريخت و همين گونه تا سه بار .

بار چهارم ، آن را پُر كرد و به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و قصّه را باز گفت . پيامبر خدا فرمود : « باد نخست ، جبرئيل عليه السلام بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند و باد دوم ، ميكائيل عليه السلام بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند و باد سوم ، اسرافيل عليه السلام بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند» .

در روايتى آمده است كه پيامبر خدا ادامه داد : «آنان ، جز براى حفاظت از تو نيامدند ...» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همواره مى فرمود : «على عليه السلام تنها در يك شب ، سه هزار و سه منقبت داشت» .9780.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :من در جنگ بدر ، از چاه متروكى آب مى كشيدم كه باد شديدى وزيد و سپس ، باد بسيار شديدى آمد كه مانند آن را نديده بودم ، مگر باد پيشين . سپس [ بار سوم ] باد شديدى وزيد . پس نخستين باد ، ميكائيل عليه السلام بود با هزار فرشته در سمت راست پيامبر صلى الله عليه و آله و [ باد ] دوم ، اسرافيل عليه السلام بود با هزار فرشته در سمت چپ پيامبر صلى الله عليه و آله و [ باد ]سوم ، جبرئيل عليه السلام بود با هزار فرشته . .

ص: 268

9781.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :لَمّا عَطِشَ القَومُ يَومَ بَدرٍ انطَلَقَ عَلِيٌّ بِالقِربَةِ يَستَقي وهُوَ عَلَى القَليبِ إذ جاءَت ريحٌ شَديدَةٌ ثُمَّ مَضَت ، فَلَبِثَ ما بَدا لَهُ ، ثُمَّ جاءَت ريحٌ اُخرى ثُمَّ مَضَت ثُمَّ جاءَتهُ اُخرى كادَ أن تَشغَلَهُ وهُوَ عَلَى القَليبِ ، ثُمَّ جَلَسَ حَتّى مَضى ، فَلَمّا رَجَعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخبَرَهُ بِذلِكَ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمَّا الريحُ الاُولى فيها جَبرَئيلُ مَعَ ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، وَالثّانِيَةُ فيها ميكائيلُ مَعَ ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، وَالثّالِثَةُ فيها إسرافيلُ مَعَ ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، وقَد سَلَّموا عَلَيكَ وهُم مَدَدٌ لَنا ، وهُمُ الَّذينَ رَآهُم إبليسُ فَنَكَصَ عَلى عَقِبَيهِ يَمشِي القَهقَرى حَتّى يَقولَ : «إِنِّى أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (1) . (2)9782.الكافي عن أبى بَصيرٍ :السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق_ في ذِكرِ أحداثِ مَعرَكَةِ بَدرٍ _:ثُمَّ خَرَجَ بَعدَهُ (3) عُتبَةُ بنُ رَبيعَةَ بَينَ أخيهِ شَيبَةَ بنِ رَبيعَةَ وَابنِهِ الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، حَتّى إذا فَصَلَ مِنَ الصَّفِّ دَعا إلَى المُبارَزَةِ ، فَخَرَجَ إلَيهِ فِتيَةٌ مِنَ الأَنصارِ ثَلاثَةٌ ، وهُم : عَوفٌ ومُعَوِّذٌ ابنَا الحارِثِ _ واُمُّهُما عَفراءُ _ ورَجُلٌ آخَرُ ، يُقالُ : هُوَ عَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ ، فَقالوا : مَن أنتُم ؟ فَقالوا : رَهطٌ مِنَ الأَنصارِ ، قالوا : ما لَنا بِكُم مِن حاجَةٍ ، ثُمَّ نادى مُناديهِم : يا مُحَمَّدُ ، أخرِج إلَينا أكفاءَنا مِن قَومِنا .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قُم يا عُبَيدَةَ بنَ الحارِثِ ، وقُم يا حَمزَةُ ، وقُم يا عَلِيُّ ، فَلَمّا قاموا ودَنَوا مِنهُم ، قالوا : مَن أنتُم ؟ قالَ عُبَيدَةُ : عُبَيدَةُ ، وقالَ حَمزَةُ : حَمزَةُ ، وقالَ عَلِيٌّ : عَلِيٌّ ، قالوا : نَعَم ، أكفاءٌ كِرامٌ ، فَبارَزَ عُبَيدَةُ _ وكانَ أسَنَّ القَومِ _ عُتبَةَ بنَ رَبيعَةَ ، وبارَزَ حَمزَةُ شَيبَةَ بنَ رَبيعَةَ ، وبارَزَ عَلِيٌّ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، فَأَمّا حَمزَةُ فَلَم يُمهِل شَيبَةَ أن قَتَلَهُ ، وأمّا عَلِيٌّ فَلَم يُمهِلِ الوَليدَ أن قَتَلَهُ ، وَاختَلَفَ عُبَيدَةُ وعُتبَةُ بَينَهُما ضَربَتَينِ ، كِلاهُما أثبَتَ صاحِبَهُ ، وكَرَّ حَمزَةُ وعَلِيٌّ بِأَسيافِهِما عَلى عُتبَةَ فَذَفَّفا (4) عَلَيهِ ، وَاحتَمَلا صاحِبَهُما ، فَحازاهُ إلى أصحابِهِ . (5) .


1- .الأنفال : 48 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 65 ح 70 عن أبي مقدام .
3- .أي بعد الأسود بن عبد الأسد المخزومي الذي قتله حمزة بن عبدالمطّلب .
4- .تذفيف الجريح : الإجهاز عليه وتحرير قتله (النهاية : ج 2 ص 162 «ذفف») .
5- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 277 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 445 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 57 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 531 ، المغازي : ج 1 ص 68 نحوه .

ص: 269

10008.امام على عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :چون مسلمانان در جنگ بدر تشنه شدند ، على عليه السلام براى آب آوردن با مشك به سوى چاه متروكى مى رفت كه باد شديدى وزيد و گذشت . پس اندكى درنگ كرد . سپس باد ديگرى آمد و گذشت و بعد از آن ، باد ديگرى وزيد كه نزديك بود او را از كارش باز دارد و او بر سر چاه بود . پس نشست تا [ باد ]گذشت و چون به نزد پيامبر خدا بازگشت ، از ماجرا خبر داد .

پس پيامبر خدا فرمود : «امّا باد نخست ، جبرئيل عليه السلام با هزار فرشته و باد دوم ، ميكائيل عليه السلام با هزار فرشته و باد سوم ، اسرافيل عليه السلام با هزار فرشته بودند و بر تو سلام دادند و آنان ياور ما هستند و همان كسانى اند كه ابليس ، آنها را ديد و پا پس كشيد و عقب عقب رفت تا آن كه گفت : «من بى ترديد ، چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد . من از خداوند مى ترسم و خدا ، سختْ كيفر است» » .10009.امام على عليه السلام :السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق ، در ذكر وقايع جنگ بدر _:پس از او (اسود بن عبد الأسد مخزومى كه حمزه او را كشت) ، عتبة بن ربيعه با برادرش شيبة بن ربيعه و پسرش وليد بن عتبه [براى جنگ] بيرون آمد و چون از صف جدا شد ، هماورد طلبيد .

پس سه جوان از انصار ، بيرون آمدند: عوف و معوّذ ، پسران حارث _ كه نام مادرشان عفراء بود _ ، و مردى ديگر كه گفته مى شود عبد اللّه بن رواحه بود .

گفتند : شما كيستيد؟

گفتند : ما گروهى از انصار هستيم .

گفتند : ما به شما كارى نداريم .

سپس مُنادىِ آنان ندا در داد: اى محمّد! همتايانمان از قوم خودمان را به سوى ما گسيل دار .

پيامبر خدا فرمود : «اى عبيدة بن حارث ، برخيز ! اى حمزه ، برخيز ! اى على ، برخيز!» .

پس چون برخاستند و به آنان نزديك شدند ، گفتند : شما كيستيد؟

عبيده گفت : عبيده . و حمزه گفت : حمزه . و على گفت : على .

گفتند : آرى ، همتايان ارجمندى هستيد . پس عبيده _ كه مسن ترين فرد گروه بود _ با عتبة بن ربيعه ، و حمزه با شيبة بن ربيعه ، و على عليه السلام با وليد بن عُتبه رويارو شدند .

حمزه ، در كشتن شيبه به وى مهلت نداد و على عليه السلام نيز در كشتن وليد ، و دو ضربه ميان عبيده و عتبه ردّ و بدل شد ؛ ولى هر دو در برابر هم ايستادگى مى كردند و حمزه و على عليه السلام با شمشيرهايشان به سوى عتبه بازگشتند و كارش را تمام كردند و عبيده را برداشتند و به همراهانش رساندند . .

ص: 270

10010.امام على عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب :ولا خِلافَ أنَّ أوَّلَ مُبارِزٍ فِي الإِسلامِ : عَلِيٌّ وحَمزَةُ وأبو عُبَيدَةَ بنُ الحارِثِ في يَومٍ بَدرٍ ، قالَ الشَّعبِيُّ : ثُمَّ حَمَلَ عَلِيٌّ عَلَى الكَتيبَةِ مُصَمِّما وَحدَهُ . (1)10011.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَقَد تَعَجَّبتُ يَومَ بَدرٍ مِن جُرأَةِ القَومِ ، وقَد قَتَلتُ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، وقَتَلَ حَمزَةُ عُتبَةَ وشَرِكتُهُ في قَتلِ شَيبَةَ ، إذ أقبَلَ إلَيَّ حَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ ، فَلَمّا دَنا مِنّي ضَرَبتُهُ ضَربَةً بِالَّسيفِ فَسالَت عَيناهُ ، فَلَزِمَ الأَرضَ قَتيلاً . (2)10012.امام على عليه السلام :الإرشاد :بارَزَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام العاصَ بنَ سَعيدِ بنِ العاصِ بَعدَ أن أحجَمَ عَنهُ مَن سِواه فَلَم يُلَبِّثهُ أن قَتَلَهُ، وبَرَزَ إلَيهِ حَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ فَقَتَلَهُ، وبَرَزَ بَعدَهُ طُعَيمَةُ بنُ عَدِيٍّ فَقَتَلَهُ ، وقَتَلَ بَعدَهُ نَوفَلَ بنَ خُوَيلِدٍ _ وكانَ مِن شَياطينِ قُرَيشٍ _ ولَم يَزَل عليه السلام يَقتُلُ واحِدا مِنهُم بَعدَ واحِدٍ حَتّى أتى عَلى شَطرِ المَقتولينَ مِنهُم وكانوا سَبعينَ قَتيلاً ؛ تَوَلّى كافَّةُ مَن حَضَرَ بَدرا مِنَ المُؤمِنينَ مَعَ ثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ المَلائِكَةِ المُسَوِّمينَ قَتلَ الشَّطرَ مِنهُم ، وتَوَلّى أميرُ المُؤمِنينَ قَتلَ الشَّطرِ الآخَرِ وَحدَهُ . (3) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 68 ؛ أنساب الأشراف : ج 2 ص 363 وفيه ذيله .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 75 ، إعلام الورى : ج 1 ص 170 وليس فيه «وقتل حمزة عتبة وشَرَكْته في قتل شيبة» كلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، كشف الغمّة : ج 1 ص 186 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 69 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 183 نحوه .

ص: 271

10013.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب :اختلافى نيست كه نخستين مبارزان اسلام ، على عليه السلام و حمزه و ابو عبيدة بن حارث در جنگ بدرند . شعبى مى گويد : سپس على عليه السلام ، تنها و استوار ، به گروه دشمنْ حمله بُرد .9784.مصباح الشريعة ( _ فيما نسبه إلى الصّادقُ عليه السلام _ ) امام على عليه السلام :من در جنگ بدر از جرئت مكّيان تعجّب كردم . با اين كه من، وليد بن عتبه را كشته بودم و حمزه ، عتبه را و هر دو در كشتن شيبه شركت كرده بوديم ، حنظلة بن ابى سفيان به من رو آورد و چون به من نزديك شد ، با شمشير ، ضربه اى به او زدم كه چشمانش از كاسه سر بيرون زد و بى جان بر زمين افتاد .9783.امام على عليه السلام :الإرشاد:امير مؤمنان ، پس از آن كه كسى براى مبارزه با عاص پسر سعيد بن عاص پا پيش نگذاشت ، به رويارويى اش رفت و بى درنگ ، او را كشت و نيز حنظلة بن ابى سفيان را كه به مبارزه اش آمده بود ، كشت ، و همچنين طعيمة بن عُدى را كه در برابرش ايستاد ، و پس از او ، نوفل بن خويلد را كه از شيطان هاى قريش بود . بدين سان ، يكى پس از ديگرى از آنان مى كشت تا اين كه نيمى از هفتاد كشته قريش را تنها او كشت ؛ در حالى كه ديگر مؤمنان حاضر در بدر ، همراه سه هزار فرشته نشان دار روى هم ، نيم ديگر را كشتند . .

ص: 272

9784.مصباح الشريعة ( _ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است ) الإرشاد عن صالح بن كيسان :مَرَّ عُثمانُ بنُ عَفّانَ بِسَعيدِ بنِ العاصِ فَقالَ : اِنطَلِق بِنا إلى أميرِ المُؤمِنينَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ نَتَحَدَّثُ عِندَهُ ، فَانطَلَقا ، قالَ [سَعيدُ بنُ العاصِ] : فَأَمّا عُثمانُ فَصارَ إلى مَجلِسِهِ الَّذي يَشتَهيهِ ، وأمّا أَنا فَمِلتُ إلى ناحِيَةِ القَومِ ، فَنَظَرَ إلَيَّ عُمَرُ وقالَ : ما لي أراكَ كَأَنَّ في نَفسِكَ عَلَيَّ شَيئا ؟ أ تَظُنُّ أنّي قَتَلتُ أباكَ ؟ وَاللّهِ لَوَدِدتُ أنّي كُنتُ قاتِلَهُ ، ولَو قَتَلتُهُ لَم أعتَذِر مِن قَتلِ كافِرٍ ، لكِنَّني مَرَرتُ بِهِ يَومَ بَدرٍ فَرَأَيتُهُ يَبحَثُ لِلقِتالِ كَما يَبحَثُ الثَّورُ بِقَرنِهِ ، وإذا شِدقاهُ قَد أزبَدا (1) كَالوَزَغِ ، فَلَمّا رَأَيتُ ذلِكَ هِبتُهُ ورُغتُ عَنهُ ، فَقالَ : إلى أينَ يَابنَ الخَطّابِ ؟ وصَمَدَ لَهُ عَلِيٌّ فَتَناوَلَهُ ، فَوَاللّهِ ما رِمتُ مَكاني حَتّى قَتَلَهُ .

قالَ : وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام حاضِرا فِي المَجلِسِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ غَفرا ؟ ! ذَهَبَ الشِّركُ بِما فيهِ ، ومَحَا الإِسلامُ ما تَقَدَّمَ ، فَمالَكَ تُهَيِّجُ النّاسَ ! فَكَفَّ عُمَرُ . قالَ سَعيدٌ : أما إنَّهُ ما كانَ يَسُرُّني أن يَكونَ قاتِلُ أبي غَيرَ ابنِ عَمِّهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . (2)9785.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد عن الزهري :لَمّا عَرَفَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُضورَ نَوفَلِ بنِ خُوَيلِدٍ بَدرا قالَ : اللّهُمَّ اكفِني نَوفلاً ، فَلَمَّا انكَشَفَت قُرَيشٌ رَآهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام وقَد تَحَيَّرَ لا يَدري ما يَصنَعُ ، فَصَمَدَ لَهُ ثُمَّ ضَرَبَهُ بِالسَّيفِ فَنَشَبَ في حَجَفَتِهِ (3) فَانتَزَعَهُ مِنها ، ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ ساقَهُ _ وكانَت دِرعُهُ مُشَمَّرَةً (4) _ فَقَطَعَها ، ثُمَّ أجهَزَ عَلَيهِ فَقَتَلَهُ .

فَلَمّا عادَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله سَمِعَهُ يَقولُ : مَن لَهُ عِلمٌ بِنَوفَلٍ ؟ فَقالَ لَهُ : أنَا قَتَلتُهُ يا رَسولَ اللّهِ ، فَكَبَّرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أجابَ دَعوَتي فيهِ . (5) .


1- .تزبّد الإنسان : إذا غضب وظهر على صِماغيه زبدتان (لسان العرب : ج 3 ص 193 «زبد») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 75 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 186 وراجع المغازي : ج 1 ص 92 وشرح نهج البلاغة : ج 14 ص 144 .
3- .يقال للتُّرس إذا كان من جلود ليس فيه خشب ولا عقب: حَجفَة ودرقة (الصحاح : ج 4 ص 1341 «حجف») .
4- .مِن شمَّر الإزار والثوب تشميرا : رَفَعَه (لسان العرب : ج 4 ص 428 «شمر») .
5- .الإرشاد : ج 1 ص 76 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 187 وراجع المغازي : ج 1 ص 91 و 92 ودلائل النبوّة للبيهقي : ج 3 ص 94 و شرح نهج البلاغة : ج 14 ص 143 و 144 .

ص: 273

9786.الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از صالح بن كيسان _: عثمان بن عفّان بر سعيد بن عاص گذشت و گفت : بيا به نزد فرمان رواى مؤمنان ، عمر بن خطّاب برويم و به گفتگو بپردازيم . پس رفتند .

[ سعيد بن عاص] مى گويد : امّا عثمان در جايى نشست كه دوست داشت ؛ ولى من به كناره جمعيت خزيدم . پس عمر به من نگريست و گفت : چه شده است ؟ از من چيزى به دل دارى؟ آيا مى پندارى كه من پدرت را كشتم ؟ به خدا سوگند ، دوست داشتم كه من كشنده اش بودم و اگر او را كشته بودم ، از كشتن كافر ، پوزش نمى خواستم ؛ امّا من در جنگ بدر بر او گذشتم و ديدم كه همچون گاوى كه با شاخش زمين را شخم مى زند ، در پى درگيرى است و دهانش چون قورباغه كف كرده است . چون چنين ديدم ، از او ترسيدم و كناره گرفتم . به من گفت : كجا اى پسر خطّاب؟ و على ، آهنگ او كرد و به وى دست يافت و به خدا سوگند ، از جايم دور نشده بودم كه على او را كشت .

[ سعيد بن عاص] مى گويد : على عليه السلام در مجلس ، حاضر بود و فرمود : خدايا ، ببخش! شرك با آنچه در آن بود ، رفت و اسلام ، گذشته را محو كرد . پس تو را چه شده كه مردم را تهييج مى كنى؟

عمر ، [از مجادله] دست كشيد . سعيد گفت: آگاه باش كه من خشنود نمى شدم كه قاتل پدرم جز پسر عموى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) ، على بن ابى طالب باشد .9787.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از زُهْرى _: چون پيامبر خدا دانست كه نوفل بن خُوَيلِد در بدر حاضر شده است ، فرمود: «خدايا! مرا از نوفل ، كفايت كن» .

پس چون قريشْ شكافته و در هم شكسته شد ، على بن ابى طالب عليه السلام او را ديد كه حيران است و نمى داند چه كند . پس به سوى او رفت و با شمشير ، ضربه اى به او زد كه در سپر چرمى اش گير كرد . پس على عليه السلام آن را بيرون كشيد و ضربه اى بر ساق پايش _ كه زرهش آن را نمى پوشاند _ ، وارد ساخت و آن را قطع كرد و سپس ، كارش را تمام كرد و او را كشت .

چون [على عليه السلام ] به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت ، شنيد كه مى فرمايد: «چه كسى از نوفل خبر دارد؟» .

به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! من او را كشتم .

پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و گفت : «سپاس ، خدايى را كه دعايم را درباره او اجابت كرد!» . .

ص: 274

9788.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :حلية الأولياء عن محمّد بن إدريس الشافعي :دَخَلَ رَجُلٌ مِن بَني كِنانَةَ عَلى مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ فَقالَ لَهُ : هَل شَهِدتَ بَدرا ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : مِثلَ مَن كُنتَ ؟ قالَ : غُلامَ قُمدودٍ (1) مِثلَ عَطباءِ الجُلمودِ (2) ، قالَ : فَحَدِّثني ما رَأَيتَ وحَضَرتَ . قالَ : ما كُنّا إلّا شُهودا كَأَغيابٍ ، وما رَأَينا ظَفَرا كانَ أوشَكَ مِنهُ . قال : فَصِف لي ما رَأَيتَ ؟

قالَ : رَأَيتُ في سَرَعانِ النّاسِ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ؛ غُلاما شابّا لَيثا عَبقَرِيّا يَفرِي الفَرِيَّ (3) ، لا يُثبِتُ لَهُ أحَدٌ إلّا قَتَلَهُ ، ولا يَضرِبُ شَيئا إلّا هَتَكَهُ ، لَم أرَ مِنَ النّاسِ أحَدا قَطُّ أنفَقَ مِنهُ ، يَحمِلُ حَملَةً ، ويَلتَفِتُ التِفاتَةً كَأَنَّهُ ثَعلَبٌ رَوّاغٌ (4) ، وكَأَنَّ لَهُ عَينَينِ في قَفاهُ ، وكَأَنَّ وُثوبَهُ وُثوبُ وَحشٍ . (5)9785.امام على عليه السلام :الفائق عن سعد بن أبي وقّاص :رَأَيتُهُ [عَلِيّا عليه السلام ]يَومَ بَدرٍ وهُوَ يَقولُ :

بازِلُ (6) عامَينِ حَديث سِنِّي

سَنَحنَحُ (7) اللَّيلِ كَأَنّي جِنِّيٌ لِمِثلِ هذا وَلَدَتني اُمّي

ما تَنقِمُ الحَربُ العَوانُ مِنّي (8) .


1- .رجلٌ قُمْدود : قويٌّ شديد (تاج العروس : ج 5 ص 207 «قمد») .
2- .الجُلْمود : الصخر (لسان العرب : ج 3 ص 129 «جلمد») .
3- .تقول العرب : تركته يفري الفري : إذا عمل العمل فأجاده (لسان العرب : ج 15 ص 153 و 154 «فرا») .
4- .مِن راغَ الثعلب ؛ أي مالَ وحادَ عن الشيء (تاج العروس : ج 12 ص 26 «روغ») . وفي المصدر : «زوّاغ» ، والصحيح ما أثبتناه .
5- .حلية الأولياء : ج 9 ص 145 وراجع المعجم الكبير : ج 3 ص 150 ح 2956 .
6- .البازِل : الرجل الكامل في تجربته وعقله ؛ أي أنا في استكمال القوّة كهذا البعير مع حداثة السنّ (تاج العروس : ج 14 ص 51 «بزل») .
7- .رجل سنحنح : أي لا ينام الليل (تاج العروس : ج 4 ص 97 «سنح») .
8- .الفائق : ج 1 ص 95 ، المناقب للخوارزمي : ص 158 ح 187 ، المناقب لابن المغازلي : ص 32 ح 48 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 569 ح 1080 وزاد في ذيلهما «فما رجع حتى خضب سيفه دما» وفي كلّها إلى «اُمّي» .

ص: 275

9786.امام زين العابدين عليه السلام :حلية الأولياء_ به نقل از محمّد بن ادريس شافعى _: مردى از بنى كنانه به نزد معاوية بن ابى سفيان رفت . معاويه به او گفت : آيا در بدر ، حضور داشتى؟

گفت: آرى .

گفت: مانند كه بودى؟

گفت: جوانى قوى ، همچون صخره هاى ويرانگر .

گفت: آنچه ديده اى و شاهد بوده اى ، برايمان بگو .

گفت: ما چيزى نبوديم ، جز شاهدانى به مانند غايبان و پيروزى اى سريع تر از آن نديده ايم .

گفت: آنچه ديده اى برايم توصيف كن .

گفت: پيش تر از همه ، على بن ابى طالب را ديدم ؛ جوانى نو رسيده و شيرى هوشيار . حساب شده [لشكر را ]مى شكافت و جلو مى رفت . كسى در برابرش نمى ايستاد ، مگر آن كه او را مى كشت ، و بر هيچ چيز ضربه نمى زد ، مگر اين كه آن را مى دَريد . هيچ كس را از او شكافنده تر در صف دشمن نديدم . حمله مى برد و چپ و راست را هم به دقّت مى پاييد و گويى دو چشم در پشت داشت و جهيدنش چون آهوان صحرا بود .9787.امام رضا عليه السلام :الفائق_ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _: در جنگ بدر ، على را ديدم كه مى گويد:

با اين كه جوانم ، كاملم

همچون جنّيان ، شب نمى خوابم . مادرم مرا براى چنين روزى بزاد

كارزار ، هر چند سخت ، رسوايم نمى كند. .

ص: 276

9788.امام صادق عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب_ في عَليٍّ عليه السلام _: إنَّ الكُفّارَ كانوا يُسَمّونَهُ المَوتَ الأَحمَرَ ؛ سَمَّوهُ يَومَ بَدرٍ لِعِظَمِ بَلائِهِ ونِكايَتِهِ (1) . (2)9789.عنه عليه السلام :تفسير القمّي :كانَ القَتلى بِبَدرٍ سَبعينَ ، وَالأَسرى سَبعين ، قَتَلَ مِنهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام سَبعَةً وعِشرينَ ، ولَم يُؤسِر أحَدا . (3)9790.الكافي عن هِشامِ بنِ أحمَرَ :الإرشاد :قَد أثبَتُ رُواةُ العامَّةِ وَالخاصَّةِ مَعا أسماءَ الَّذينِ تَوَلّى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قَتلَهُم بِبَدرٍ مِنَ المُشرِكينَ ، عَلَى اتِّفاقٍ فيما نَقَلوهُ مِن ذلِكَ وَاصطِلاحٍ ، فَكانَ مِمَّن سَمَّوهُ :

الوَليدُ بنُ عُتبَةَ _ كَما قَدَّمناهُ _ وكانَ شُجاعا جَريئا فاتِكا وَقّاحا ، تَهابُهُ الرِّجالُ .

وَالعاصُ بنُ سَعيدٍ ؛ وكانَ هَولاً عَظيما ، تَهابُهُ الأَبطالُ . وهُوَ الَّذي حادَ عَنهُ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ ... .

وطُعَيمَةُ بنُ عَدِيِّ بنِ نَوفَلٍ ؛ وكانَ مِن رُؤوسِ أهلِ الضَّلالِ .

ونَوفَلُ بنُ خُوَيلِدٍ؛ وكانَ مِن أشَدِّ المُشرِكينَ عَداوَةً لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَت قُرَيشٌ تُقَدِّمُهُ وتُعَظِّمُهُ وتُطيعُهُ ، وهُوَ الَّذي قَرَنَ أبا بَكرٍ بِطَلحَةَ _ قَبلَ الهِجرَةِ بِمَكَّةَ _ وأوثَقَهُما بِحَبلٍ وعَذَّبَهُما يَوما إلَى اللَّيلِ حَتّى سُئِلَ في أمرِهِما . ولَمّا عَرَفَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُضورَهُ بَدرا سَأَلَ اللّهَ عَزَّوجَلَّ أن يَكفِيَهُ أمرَهُ ، فَقالَ : « اللّهُمَّ اكفِني نَوفَلَ بنَ خُوَيلِدٍ» ، فَقَتَلَهُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام .

وزمعَةُ بنُ الأَسوَدِ ، وَالحارِثُ بنُ زَمعَةَ ، وَالنَّضرُ بنُ الحارِثِ بنِ عَبدِ الدَّارِ ، وعُمَيرُ بنُ عُثمانَ بنِ كَعبِ بنِ تَيمٍ عَمُّ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ ، وعُثمانُ ومالِكُ ابنا عُبَيدِ اللّهِ أخَوا طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ ، ومَسعودُ بنُ أبي اُمَيَّةَ بنِ المُغيرَةِ ، وقَيسُ بنُ الفاكِهِ بنِ المُغيرَةِ ، وحُذَيفَةُ بنُ أبي حُذَيفَةَ بنِ المُغَيرَةِ ، وأبو قَيسِ بنُ الوَليدِ بنِ المُغَيرَةِ ، وحَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ ، وعَمرُو بنُ مَخزومٍ ، وأبو المُنذِرِ بنُ أبي رِفاعَةَ ، ومُنَبِّهُ بنُ الحَجّاجِ السَّهمِيُّ ، وَالعاصُ بنُ مُنَبِّهٍ ، وعَلقَمَةُ بنُ كَلَدَةَ ، وأبُو العاصِ بنُ قَيسِ بنِ عَدِيٍّ ، ومُعاوِيَةُ بنُ المُغيرَةِ بنِ أبِي العاصِ ، ولَوذانُ بنُ رَبيعَةَ ، وعَبدُ اللّهِ ابنُ المُنذِرِ بنِ أبي رِفاعَةَ ، ومَسعودُ بنُ اُمَيَّةَ بنِ المُغيرَةِ ، وحاجِبُ بنُ السّائِبِ بنِ عُوَيمِرٍ ، وأوسُ بنُ المُغَيرَةِ بنِ لَوذانَ ، وزَيدُ بنُ مُلَيصٍ ، وعاصِمُ بنُ أبي عَوفٍ ، وسَعيدُ بنُ وَهبٍ حَليفُ بَني عامِرٍ ، ومُعاوِيَةُ بنُ عامِرِ بنِ عَبدِ القَيسِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ جَميلِ بنِ زُهَيرِ بنِ الحارِثِ بنِ أسَدٍ ، وَالسّائِبُ بنُ مالِكٍ ، وأبُو الحَكَمِ بنُ الأَخنَسِ ، وهِشامُ بنُ أبي اُميَّةَ بنِ المغيرَةِ .

فَذلِكَ خَمسَةٌ وثَلاثونَ رَجُلاً ، سِوى مَنِ اختُلِفَ فيهِ ، أو شَرِكَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فيهِ غَيرَهُ ، وهُم أكثَرُ مِن شَطرِ المَقتولينَ بِبَدرٍ عَلى ما قَدَّمناهُ . (4) .


1- .يقال : نَكَيْتُ في العدوّ نِكاية : إذا أكثرت فيهم الجراح والقتل (النهاية : ج 5 ص 117 «نكا») .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 68 ، بحار الأنوار : ج 41 ص 63 ح 1 .
3- .تفسير القمّي : ج 1 ص 269 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 259 ح 3 .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 70 وراجع المغازي : ج 1 ص 147_152 والسيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 365 والفصول المهمّة : ص52.

ص: 277

9789.امام صادق عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب_ درباره على عليه السلام _: كافران ، على عليه السلام را «مرگ سرخ» مى ناميدند . اين نام را در جنگ بدر به او دادند ، به دليل بزرگى ضربه ها و جراحاتى كه بر آنان وارد ساخت .9790.الكافى ( _ به نقل از هشام بن احمر _ ) تفسير القمّى :كشتگان بدر ، هفتاد نفر بودند و اسيران نيز هفتاد نفر . از كشتگان ، 27 نفر را اميرمؤمنان كشت و كسى را به اسارت نگرفت .9791.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد:راويان شيعه و سنّى ، هر دو ، نام هاى مشركانى را كه امير مؤمنان در بدر كُشت ، ثبت كرده اند و نقل هر دو گروه با هم موافق و همخوان است و از جمله آنها كه نام برده اند ، اينان اند :

وليد بن عتبه _ چنان كه پيش تر گفتيم _ ، شجاع و پُردل و گستاخ و بى شرم بود و مردان از او مى ترسيدند ؛

و عاص بن سعيد كه وحشتناك و بزرگ بود و قهرمانان از او وحشت داشتند و او همان كسى است كه عمر از مقابلش گريخت . . . ؛

و طُعيمة بن عَدى ، پسر نوفل كه از سرانِ گمراهان بود ؛

و نَوفل بن خُوَيلد كه در ميان مشركان ، از سخت ترين دشمنان پيامبر خدا بود و قريش ، او را پيش مى انداخت و بزرگش مى داشت و اطاعتش مى كرد ، و او كسى است كه ابو بكر و طلحه را پيش از هجرت ، در مكّه با طنابى بست و يك روز تا شب ، شكنجه شان كرد تا آن كه آزادى آن دو از وى خواسته شد ؛ و [ هموست كه ] پيامبر خدا ، چون حضور او را در بدر دانست ، از خداى عز و جل خواست كه ايشان را از شرّ او باز دارد و چنين گفت: «خدايا ، مرا از نوفل بن خويلد ، كفايت كن!» . و امير مؤمنان ، او را كُشت ؛

و زمعة بن اسود و حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبد الدار و عمير بن عثمان بن كعب بن تيم ، عموى طلحة بن عبيد اللّه ، و عثمان و مالك ، پسران عبيد اللّه و برادران طلحة بن عبيد اللّه ، و مسعود بن ابى اميّة بن مغيره و قيس بن فاكه بن مغيره و حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره و ابو قيس بن وليد بن مغيره و حنظلة بن ابى سفيان و عمرو بن مخزوم و ابو منذر بن ابى رفاعه و منبّه بن حَجّاج سهمى و عاص بن منبّه و علقمة بن كلده و ابو العاص بن قيس بن عدى و معاوية بن مغيرة بن ابى العاص و لوذان بن ربيعه و عبد اللّه بن منذر بن ابى رفاعه و مسعود بن امية بن مغيره و حاجب بن سائب بن عُوَيمِر و اوس بن مغيرة بن لوذان و زيد بن مليص و عاصم بن ابى عوف و سعيد بن وهب ، هم پيمان بنى عامر ، و معاوية بن عامر بن عبد القيس و عبد اللّه بن جميل بن زُهَير بن حارث بن اسد و سائب بن مالك و ابو الحكم بن اخنس و هشام بن ابى امية بن مغيره .

پس اينها 35 مردى هستند كه اميرمؤمنان عليه السلام به تنهايى آنها را هلاك كرده است ، بجز كسانى كه در مورد كشته شدنشان به دست على عليه السلام اختلاف است و يا على عليه السلام در كشتن آنها با افراد ديگرى شركت داشته است كه بنا به آنچه پيش تر آورديم ، بيشتر از نصف كشتگان بدرند . .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

10014.امام على عليه السلام :المناقب ل_لخوارزمي عن الإمام الباقر عليه السلام ع_ن جابر بن عبد اللّه :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ بَدرٍ : هذا رِضوانُ ؛ مَلَكٌ مِن مَلائِكَةِ اللّهِ يُنادي : لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ . (1)10015.امام على عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :نادى مُنادٍ فِي السَّماءِ يَومَ بَدرٍ يُقالُ لَهُ رِضوانُ : لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ . (2)4 / 2غَزوَةُ اُحُدٍإنّ هزيمة المشركين في بدر ، وقتل صناديدهم ورؤسائهم يومذاك أوقدا غضب قريش وحفيظتها ؛ فكانت كالأفعى المطعونة لا يقرّ لها قرار . من جهة اُخرى كانت قريش قد رأت استبسال المسلمين في بدر وعشقهم للشهادة ؛ فلابدّ لها _ إذا _ من التخطيط للثأر . لذا أقبلت على شتّى القبائل لتصطحب مقاتليها وشجعانها لحرب محمّد صلى الله عليه و آله ، وتولّت مصاريف القتال ، وإعداد عدّته وسائر ما يتطلبّه ، وتوجّهت صوب المدينة بجيش جرّار بلغ ثلاثة آلاف مقاتل ، وفيه مئتا فرس (3) ، وثلاثة آلاف بعير . (4) وعرف النبيّ صلى الله عليه و آله ذلك ، فشاور أصحابه ، ثمّ عزم على القتال ، وبعد صلاة الجمعة غادر المدينة ومعه قرابة ألف مقاتل صَوب «اُحد» التي كان العدوّ قد عسكر فيها . (5) بدأ القتال صبيحة السابع من شوّال سنة 3 ه (6) ، وكاد النصر يكون حليف المسلمين في البداية لولا ترك الرصَد مواضعهم من الجبل طمعا في الغنائم ، فباغتهم العدوّ ، وإذا هم بوضعهم العسكريّ المتخلخل ، أمام عدوٍّ حاقدٍ موتورٍ متفانٍ في سبيل هدفه _ ممّا ذكر التاريخ تفاصيله _ فتلقّوا ضرباب شديدة موجعة ، وانكسروا (7) ، وآثر كثير منهم الفرار على البقاء ، وتركوا رسول اللّه صلى الله عليه و آله وحده في الميدان ، ولم يثبت معه إلّا الإمام عليّ عليه السلام ونفر قليل ، فكان عليه السلام يُحيط برسول اللّه صلى الله عليه و آله ويدفع عنه الهجمات كالليث الهصور . لقد كانت اُحد من أشدّ معارك النبيّ صلى الله عليه و آله وقعا ، وأكثرها دروسا وعِبَرا ، وأبلغها تنبيها وتذكيرا ، وكان الإمام عليه السلام فيها البطل الذي لا صنو له في دوره البارز المتفرّد ؛ إذ : 1 . كان رافع لوائها الأصلي (8) ؛ وهو لواء المهاجرين . (9) 2 . وبسيفه هلك صاحب لواء الشرك المغرور طلحة بن أبي طلحة . (10) 3 . وبضرباته المتوالية قتل بعد طلحة ثمانية غيره حملوا اللواء بعده ، فأفناهم الواحد تلو الآخر ، ولم يُرفع للشرك بعدهم لواء . (11) 4 . من المؤسف أنّ كثيرا من المسلمين لاذوا بالفرار بعد تضعضع الجيش ، وهجوم العدوّ المباغت ، وكان عليّ عليه السلام هو الذي يحمي رسول اللّه صلى الله عليه و آله من مخاطر هجمات العدوّ في تلك اللحظات الصعبة الحاسمة . (12) 5 . نقل ابن إسحاق أنّ اثنين وعشرين من المشركين قُتلوا في هذه المعركة (13) ، منهم اثنا عشر قتلهم الإمام عليه السلام . (14) 6 . أثنى جبرئيل عليه السلام على شهامة الإمام عليه السلام وقتاله في هذه الحرب ، ودوّى النداء الملكوتي : «لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ» في الآفاق . (15) 7 . أنافتْ جراح الإمام عليه السلام _ رمز البطولة والشجاعة _ على تسعين جرحا (16) . وانكسرت يده المنقذة للمظلوم القامعة للظالم في هذه الحرب . (17) 8 . لمّا ترك جيش الكفر ميدان الحرب ، بعث رسول اللّه صلى الله عليه و آله من محلّ استخفائه عليّا عليه السلام _ مع ما به من جراحات مزّقت بدنه ، ومن ضعف بسبب كثرة النزف _ ليستطلع خبر العدوّ ويتأكّد من تركه الميدان . (18)

.


1- .المناقب للخوارزمي : ص 167 ح 200 عن سليمان بن بلال عن الإمام الصادق عليه السلام ، كفاية الطالب : ص 280 عن سليمان بن بلال عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلامعن جابر .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 71 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 336 كلاهما عن سعيد بن محمّد الحنظلي ، المناقب لابن المغازلي : ص 199 ح 235 ، كفاية الطالب : ص 277 كلاهما عن سعد بن طريف الحنظلي ، الرياض النضرة : ج 3 ص 155 ؛ روضة الواعظين : ص 143 عن الإمام الصادق عليه السلام ، الاحتجاج : ج 1 ص 324 ح 55 نحوه .
3- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 504_507 ، المغازي : ج 1 ص 203 و 204 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 549 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 166 .
4- .المغازي : ج 1 ص 203 و 204 و206 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 218 .
5- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 503 .
6- .المغازي : ج 1 ص 199 و 208 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 547 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 216 .
7- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 513 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 551 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 173 ، المغازي : ج 1 ص 229 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 226 .
8- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 72 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 374 ، بشارة المصطفى : ص 186 .
9- .الإرشاد : ج 1 ص 80 ؛ المغازي : ج 1 ص 215 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 516 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 77 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 170 و 177 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 552 .
10- .المغازي : ج 1 ص 226 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 509 وفيه «طلحة بن عثمان» ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 158 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 91 .
11- .الإرشاد : ج 1 ص 88 ، بشارة المصطفى : ص 186 ؛ تاريخ الطبري : ج 2 ص 514 .
12- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 518 ، المغازي : ج 1 ص 240 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 82 .
13- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 135 .
14- .الإرشاد : ج 1 ص 91 .
15- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 514 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 552 ؛ الكافي : ج 8 ص 110 ح 90 ، الإرشاد : ج 1 ص 87 .
16- .تفسير القمّي : ج 1 ص 116 ، مجمع البيان : ج 2 ص 826 ؛ الخرائج والجرائح : ج 1 ص 148 ح 235 ، السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 236 .
17- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 299 .
18- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 527 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 100 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 556 .

ص: 281

4 / 2 جنگ اُحُد

9797.الإمامُ الحسنُ عليه السلام :المناقب ، خوارزمى_ جابر بن عبد اللّه ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر خدا در جنگ بدر فرمود: «اين ، رضوان ، فرشته اى از فرشتگان خداست كه ندا مى دهد : شمشيرى جز ذوالفقار ، و جوان مردى جز على نيست » .9791.امام على عليه السلام :امام باقر عليه السلام :در جنگ بدر ، [فرشته] مُنادى اى به نام «رضوان» ، در آسمان ، ندا داد: «شمشيرى جز ذوالفقار ، و جوان مردى جز على نيست» .4 / 2جنگ اُحُدشكست مشركان در بدر و كشته شدن چهره هاى مشهور شرك و سران مشرك قريش در نبرد بدر ، خشم و كينه قريشيان (مشركان مكّه) را برافروخته بود و اكنون ، آنان مارهاى زخم خورده را مى ماندند كه آرام و قرار نداشتند و از سوى ديگر ، شهامت مؤمنان ، شهادت طلبى مسلمانان و رزم آورى آنان را در بدر ، ديده بودند . بايد چاره اى مى انديشيدند . از اين رو ، به قبيله هاى هم پيمان خويش روى آوردند تا رزم آوران و دليران آنان را با خود در نبرد با محمّد صلى الله عليه و آله همسو كنند . قريش ، هزينه جنگ ، ابزار و ساير لوازم سفر را به عهده گرفته بود . آنان با لشكرى انبوه ، متشكل از سه هزار جنگجو ، دويست اسب و سه هزار شتر به مدينه روى آوردند . چون پيامبر صلى الله عليه و آله از ماجرا آگاه شد ، پس از مشورت با ياران ، تصميم به نبرد در بيرون مدينه گرفت و پس از برگزارى نماز جمعه با حدود هزار نفر ، به قصد اُحُد كه نيروى دشمن در آن جا اردو زده بود ، حركت كرد . بامداد هفتم شوّال سال سوم هجرى ، نبرد آغاز شد . نزديك بود مسلمانان پيروز شوند ؛ امّا پس از آن ، ديده بانان و تيراندازان ، به طمع غنايم ، محلّ مأموريت خود را بر روى كوه ، ترك كردند و بدين سان ، با يورش غافلگيرانه دشمن روبه رو شدند و در هنگامه درهم ريختگى نظام لشكر، از دشمن كين توزِ زخم خورده از جان گذشته ، ضرباتى را متحمّل شدند كه تفصيل آن را بايد در تاريخ ديد. سپاه اسلام به شدّتْ آسيب ديد و در هم شكست و همه ، بجز على عليه السلام _ كه پروانه وار ، شمع وجود پيامبر خدا را در ميان داشت و چون شير دُژَم ، حمله هاى دشمن را از او دفع مى كرد _ و نيز تنى چند ، فرار را بر قرار ترجيح دادند و پيامبر خدا را در ميدان نبرد ، تنها گذاشتند . اُحد ، يكى از درس آموزترين وتنبّه آفرين ترين نبردهاى پيامبر صلى الله عليه و آله است. على عليه السلام در اين جنگ ، قهرمانى بى بديل است و نقش او بسى برجسته ، بدين سان كه : 1 . او پرچم اصلى جنگ را به دست داشت و آن ، پرچم مهاجران بود . 2 . پرچمدار مغرور مشركان ، طلحة بن ابى طلحه ، با شمشير على عليه السلام به خاك هلاكت افتاد . 3 . پس از طلحه ، هشت نفر ديگر ، يكى پس از ديگرى ، پرچم مشركان را به دست گرفتند و با ضربه هاى پى در پى على عليه السلام كشته شدند و ديگر پرچم شرك ، برافراشته نشد . 4 . متأسّفانه ، پس از گسستن نظام سپاه اسلام و بعد از حمله غافلگيرانه دشمن ، بسيارى از مسلمانان پا به فرار نهادند و على عليه السلام بود كه در آن هنگامه شگفت و در تنگناى حمله هاى دشمن ، از جان پيامبر خدا محافظت كرد . 5 . بر اساس گزارش ابن اسحاق ، در اين نبرد ، 22 تن از مشركان كشته شدند كه دوازده نفر از آنان را على عليه السلام به خاك هلاكت افكند . 6 . در اين نبرد ، جبرئيل عليه السلام ، شهامت و پيكار على عليه السلام را ستود و نداى ملكوتى «لا سيفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فتى إلّا علىٌّ» در فضا پيچيد . 7 . آن تنديس قهرمانى و شجاعت ، بيش از نود زخم برداشت و دست مظلوم گيرِ ظالم ستيزش در اين نبرد ، شكست . 8 . با اين همه زخم و پاره پارگى پيكر و ناتوانى جسم از بسيارىِ خونى كه از بدنش رفته بود ، چون سپاه كفر صحنه را ترك كرد ، پيامبر خدا ، على عليه السلام را از نهانگاه فرستاد تا چگونگى سپاه دشمن را گزارش كند كه صحنه را كاملاً ترك كرده اند يا نه .

.

ص: 282

. .

ص: 283

. .

ص: 284

. .

ص: 285

. .

ص: 286

9795.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن السدّي_ في ذِكرِ غَزوَةِ اُحُدٍ _: إنَّ طَلحَةَ بنَ عُثمانَ صاحِبَ لِواءِ المُشرِكينَ قامَ فَقالَ : يا مَعشَرَ أصحابِ مُحَمَّدٍ ! إنَّكُم تَزعُمونَ أنَّ اللّهَ يُعَجِّلُنا بِسُيوفِكُم إلَى النّارِ ، ويُعَجِّلُكُم بِسُيوفِنا إلَى الجَنَّةِ ؛ فَهَل مِنكُم أحَدٌ يُعَجِّلُهُ اللّهُ بِسَيفي إلَى الجَنَّةِ ، أو يُعَجِّلُني بِسَيفِهِ إلَى النّارِ ؟ ! فَقامَ إلَيهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ رضى الله عنهفَقالَ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لا اُفارِقُكَ حَتّى اُعَجِّلَكَ بِسَيفي إلَى النّارِ ، أو تُعَجِّلُني بِسَيفِكَ إلَى الجَنَّةِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ فَقَطَعَ رِجلَهُ فَسَقَطَ فَانكَشَفَت عَورَتُهُ ، فَقالَ : أنشُدُكَ اللّهَ وَالرَّحِمَ يَابنَ عَمِّ ! فَتَرَكَهُ ، فَكَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ لِعَلِيٍّ : ما مَنَعَكَ أن تُجهِزَ عَلَيهِ ؟ قالَ : إنَّ ابنَ عَمّي ناشَدَني حينَ انكَشَفَت عَورَتُهُ ، فَاستَحيَيتُ مِنهُ . (1)9796.امام على عليه السلام :الإرشاد عن ابن إسحاق :كانَ صاحِبُ لِواءِ قُرَيشٍ يَومَ اُحُدٍ طَلحَةَ بنَ طَلحَةَ بنِ عَبدِ العُزَّى بنِ عُثمانَ بنِ عَبدِ الدّارِ قَتَلَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وقَتَلَ ابنَهُ أبا سَعيدِ بنَ طَلحَةَ ، وقَتَلَ أخاهُ كَلَدَةَ بنَ أبي طَلحَةَ ، وقَتَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ حُمَيدِ بنِ زُهَرَةَ بنِ الحارِثِ بنِ أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّى ، وقَتَلَ أبَا الحَكَمِ بنَ الأَخنَسِ بنِ شَريقِ الثَّقَفِيَّ ، وقَتَلَ الوَليدَ بنَ أبي حُذَيفَةَ بنِ المُغيرَةِ ، وقَتَلَ أخاهُ اُمَيَّةَ بنَ أبي حُذَيفَةَ بنِ المُغيرَةِ ، وقَتَلَ أرطاةَ بنَ شُرَحبيلَ ، وقَتَلَ هِشامَ بنَ اُمَيَّةَ وعَمرَو بنَ عَبدِ اللّهِ الجُمَحِيَّ وبِشرَ بنَ مالِكٍ ، وقَتَلَ صُوابا مَولى بَني عَبدِ الدّارِ ؛ فَكانَ الفَتحُ لَهُ ، ورُجوعُ النّاسِ مِن هَزيمَتِهِم إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِمُقامِهِ يَذُبُّ عَنهُ دونَهُم .

وتَوَجَّهَ العِتابُ مِنَ اللّهِ تَعالى إلى كافَّتِهِم لِهَزيمَتِهِم _ يَومَئِذٍ _ سَواهُ ومَن ثَبَتَ مَعَهُ مِن رِجالِ الأَنصارِ وكانوا ثَمانِيَةَ نَفَرٍ ، وقيلَ : أربَعَةً أو خَمسَةً .

وفي قَتلِهِ عليه السلام مَن قَتَلَ يَومَ اُحُدٍ وغَنائِهِ في الحَربِ وحُسنِ بَلائِهِ يَقولُ الحَجّاجُ ابنُ عِلاطٍ السُّلَمِيُّ :

للّهِِ أيُّ مُذَبِّبٍ عَن حِزبِهِ (2)

أعنِي ابنَ فاطِمَةَ المُعَمَّ المُخوَلا (3) جادَت يَداكَ لَهُ بِعاجِلِ طَعنَةٍ

تَرَكَت طُلَيحَةَ لِلجَبينِ مُجَدَّلا (4) وشَدَدتَ شِدَّةَ باسلٍ فَكَشَفتَهُم

بِالسَّفحِ إذ يَهوون أسفَلَ أسفَلا وعَلَلتَ سَيفَكَ بِالدِّماءِ ولَم تَكُن

لِتَرُدَّهُ حَرّانَ (5) حَتّى يَنهَلا (6) .


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 509 وراجع المغازي : ج 1 ص 226 والسيرة الحلبيّة : ج 2 ص 223 .
2- .وفي نسخة : «حرمة» .
3- .المُعَمُّ المُخْوَل : الكثير الأعمام والأخوال والكريمهم وقد يكسران (الصحاح : ج 5 ص 1992 «عمم») .
4- .مجَدَّلاً : أي مرميّا ملقىً على الأرض قتيلاً (النهاية : ج 1 ص 248 «جدل») .
5- .أي عطشان (لسان العرب : ج 4 ص 178 «حزن») .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 91 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 196 وراجع السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 159 .

ص: 287

9797.امام حسن عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از سُدّى ، در ذكر جنگ اُحد _: طلحة بن عثمان ، پرچمدار مشركان ، برخاست و گفت: اى گروه اصحاب محمّد! شما مى پنداريد كه خداوند ، ما را با شمشيرهاى شما به آتش مى رانَد و شما را با شمشيرهاى ما به بهشت مى بَرد . اكنون آيا از ميان شما كسى هست كه خداوند او را با شمشير من به بهشت ببرد يا مرا با شمشير او روانه دوزخ كند؟

على بن ابى طالب عليه السلام در برابر او برخاست و گفت: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، از تو جدا نمى شوم تا تو را با شمشيرم روانه دوزخ كنم يا تو مرا با شمشيرت به بهشت بفرستى» .

پس على عليه السلام ضربه اى بر او وارد كرد و پايش را قطع كرد . وى افتاد و عورتش پيدا شد و گفت: اى پسر عمو! تو را به خدا سوگند مى دهم كه [حقّ] خويشاوندى را رعايت كنى .

پس على عليه السلام رهايش كرد و پيامبر خدا ، تكبير گفت و از على عليه السلام پرسيد: «چه چيزى تو را از تمام كردن كارش باز داشت؟» .

گفت: «پسرعمويم چون عورتش پيدا شد ، مرا سوگند داد . پس ، از او خجالت كشيدم» .9798.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از ابن اسحاق _: پرچمدار قريش در جنگ اُحد ، طلحة بن طلحة بن عبد العُزّى بن عثمان بن عبد الدار بود كه على بن ابى طالب عليه السلام وى را كشت و پسرش ابو سعيد بن طلحه و برادرش كلدة بن ابى طلحه را نيز كشت .

و عبد اللّه بن حميد بن زهرة بن حارث بن اسد بن عبد العزّى و ابو الحَكم بن اخنس بن شريق ثقفى و وليد بن ابى حذيفة بن مغيره و برادرش اميّة بن ابى حذيفة بن مغيره و ارطات بن شُرَحبيل و هشام بن اميّه و عمرو بن عبد اللّه جمحى و بِشر بن مالك و صُواب ، وابسته بنى عبد الدار ، را نيز كشت .

پس پيروزى با او بود و بازگشت مردم به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فرارشان ، به سبب ايستادگى و دفاع على عليه السلام به تنهايى از پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

و در آن روز ، سرزنش خداى متعال ، متوجّه همه مسلمانان فرارى شد ، جز او و مردانى از انصار كه در كنار وى استوار ماندند كه هشت نفر بودند و چهار يا پنج نفر هم گفته شده است و حجّاج بن علاط سلمى ، درباره كسانى كه على عليه السلام در اُحد كشت و توانايى او در جنگ و امتحان نيكويى كه داد ، سروده است:

خدا چه مدافعى از حزب خود دارد!

مقصودم پور فاطمه است؛ همو كه خويشانى كريم دارد . دست مريزاد با آن ضربه برق آسايت

كه طُلَيحه را به رو به زمين افكند! و چون شير شرزه بر آنان سخت گرفتى و تار و مارشان كردى

در دامنه كوه ، آن گاه كه سرازير شدند . و شمشيرت را از خون سيراب كردى و نگذاشتى

تا سيراب نشده ، تشنه باز گردد . .

ص: 288

9799.عنه عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عن مسلمة بن علقمة المازني :لَمَّا اشتَدَّ القِتالُ يَومَ اُحُدٍ جَلَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَحتَ رايَةِ الأَنصارِ ، وأرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ : أن قَدِّمِ الرّايَةَ .

فَتَقَدَّمَ عَلِيٌّ فَقالَ : أنَا أبُو الفُصَمِ _ ويُقالُ أبُو القُصَمِ _ ، فَناداهُ أبو سَعدِ بنُ أبي طَلحَةَ _ وهُوَ صاحِبُ لِواءِ المُشرِكينَ _ : أن هَل لَكَ يا أبَا القُصَمِ فِي البِرازِ مِن حاجَةٍ ؟ قالَ : نَعَم .

فَبَرَزا بَينَ الصَّفَّينِ فَاختَلَفا ضَربَتَينِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ فَصَرَعَهُ ، ثُمَّ انصَرَفَ عَنهُ ولَم يُجهِز عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ أصحابُهُ : أفَلا أجهَزتَ عَلَيهِ ؟ فَقالَ : إنَّهُ استَقبَلَني بِعَورَتِهِ ، فَعَطَفَتني عَنهُ الرَّحِمُ ، وعَرَفتُ أنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ قَد قَتَلَهُ . (1)9800.الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام: كُسِرَت زَندُ عَلِيٍّ يَومَ اُحُدٍ وفي يَدِهِ لِواءُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَسَقَطَ اللِّواءُ مِن يَدِهِ فَتَحاماهُ المُسلِمونَ أن يَأخُذوهُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ : فَضَعوهُ في يَدِهِ الشِّمالِ ، فَإِنَّهُ صاحِبُ لِوائي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .

وفي رِوايَةِ غَيرِهِ : فَرَفَعَهُ المِقدادُ وأعطاهُ عَلِيّا ، وقالَ صلى الله عليه و آله : أنتَ صاحِبُ رايَتي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (2) .


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 77 ، البداية والنهاية : ج 4 ص 20 .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 299 .

ص: 289

9801.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از مسلمة بن علقمه مازنى _: در جنگ اُحد ، چون درگيرى شديد شد ، پيامبر خدا ، زير پرچم انصار نشست و به على بن ابى طالب _ رضوان اللّه عليه _ پيغام داد كه: «پرچم را پيش ببر!» .

پس على عليه السلام پيش رفت و گفت: «من ابو الفُصَم [ / ابو القُصَم ] (1) هستم» .

پس ابو سعد بن ابى طلحه _ كه پرچمدار مشركان بود _ ، ندايش داد كه : اى ابو القُصَم! آيا اهل نبرد تن به تن هستى؟

گفت: «آرى» .

پس در ميان دو لشكر به مبارزه در آمدند و دو ضربه ردّ و بدل كردند . على عليه السلام ضربه اى بر او زد و به خاكش افكند . سپس از او روگرداند و كارش را تمام نكرد . يارانش به او گفتند: پس چرا كارش را نساختى؟

فرمود : «عورتش را در برابر من هويدا كرد و خويشاوندى ، موجب شد كه از او رو بگردانم ودانستم كه خداى عز و جل او را كشته است».9802.الكافي عن فضل البقباق:المناقب ، ابن شهر آشوب_ به نقل از زيد بن على از پدرانش عليهم السلام _: دست على عليه السلام در جنگ اُحد ، شكست ، در حالى كه در دستش پرچم پيامبر خدا بود . پس پرچم از دستش افتاد و مسلمانان به حمايتش برخاستند تا پرچم را بگيرند . پس پيامبر خدا فرمود: «آن را در دست چپش بِنهيد كه او پرچمدار من در دنيا و آخرت است» .

و در نقل غير اوست: پس مقداد ، پرچم را برداشت و به على عليه السلام داد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو پرچمدار من در دنيا و آخرتى» . .


1- .فُصَم به معناى بُريدن و ويران كردن و قُصَم ، به معناى شكستن است .

ص: 290

9798.امام على عليه السلام :المعجم الكبير عن أبي رافع :لَمّا قَتَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يَومَ اُحُدٍ أصحابَ الأَلوِيَةِ قالَ جِبريلُ عليه السلام : يا رَسولَ اللّهِ ! إنَّ هذِهِ لَهِيَ المُواساةُ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ . قالَ جِبريلُ : وأنَا مِنكُما يا رَسولَ اللّهِ . (1)10080.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي رافع :لَمّا قَتَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أصحابَ الأَلوِيَةِ أبصَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَماعَةً مِن مُشرِكي قُرَيشٍ ، فَقالَ لِعَلِيٍّ : اِحمِل عَلَيهِم ، فَحَمَلَ عَلَيهِم ، فَفَرَّقَ جَمعَهُم ، وقَتَلَ عَمرَو بنَ عَبدِ اللّهِ الجُمَحِيَّ .

قالَ : ثُمَّ أبصَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَماعَةً مِن مُشرِكي قُرَيشٍ ، فَقالَ لِعَلِيٍّ : اِحمِل عَلَيهِم ، فَحَمَلَ عَلَيهِم فَفَرَّقَ جَماعَتَهُم ، وقَتَلَ شَيبَةَ بنَ مالِكٍ أحدَ بَني عامِرِ بنِ لُؤَيٍّ ، فَقالَ جِبريلُ : يا رَسولَ اللّهِ ! إنَّ هذِهِ لَلمُواساةُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ ، فَقالَ جِبريلُ : وأنَا مِنكُما ، قالَ : فَسَمِعوا صَوتا :

لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقا

رِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ (2)10081.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإرشاد عن عبد اللّه بن مسعود_ في ذِكرِ غَزوَةِ اُحُدٍ _:كانَ لِواءُ المُشرِكينَ مَعَ طَلحَةَ بنِ أبي طَلحَةَ وكانَ يُدعى كَبشَ الكَتيبَةِ ، قالَ : ودَفَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِواءَ المُهاجِرينَ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وجاءَ حَتّى قامَ تَحتَ لِواءِ الأَنصارِ ، قالَ : فَجاءَ أبو سُفيانَ إلى أصحابِ اللِّواءِ فَقالَ : يا أصحابَ الأَلوِيَةِ ! إنَّكُم قَد تَعلَمونَ أنَّما يُؤتَى القَومُ مِن قِبَلِ ألوِيَتِهِم ، وإنَّما اُتيتُم يَومَ بَدرٍ مِن قِبَلِ ألوِيَتِكُم ؛ فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم قَد ضَعُفتُم عَنها فَادفَعوها إلَينا نَكفِكُموها .

قالَ : فَغَضِبَ طَلحَةُ بنُ أبي طَلحَةَ وقالَ : أ لَنا تَقولُ هذا ؟ ! وَاللّهِ لَاُورِدَنَّكُم بِهَا اليَومَ حِياضَ المَوتِ قالَ : وكانَ طَلحَةُ يُسمّى كَبشَ الكَتيبَةِ ، قالَ : فَتَقَدَّمَ وتَقَدَّمَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام فَقالَ عَلِيٌّ : مَن أنتَ قالَ : أنَا طَلحَةُ بنُ أبي طَلحَةَ ، أنَا كَبشُ الكَتيبَةِ ، قالَ : فَمَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، ثُمَّ تَقارَبا فَاختَلَفَت بَينَهُما ضَربَتانِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ضَربَةً عَلى مُقَدَّمِ رَأسِهِ ، فَبَدَرَت عَيناهُ وصاحَ صَيحَةً لَم يُسمَع مِثلُها قَطُّ ، وسَقَطَ اللِّواءُ مِن يَدِهِ ، فَأَخَذَهُ أخٌ لَهُ يُقالُ [لَهُ] (3) : مُصعَبٌ ، فَرَماهُ عاصِمُ بنُ ثابِتٍ فَقَتَلَهُ ، ثُمَّ أخَذَ اللِّواءَ أخٌ لَهُ يُقالُ لَهُ : عُثمانُ ، فَرَماهُ عاصِمٌ _ أيضا _ فَقَتَلَهُ ، فَأَخَذَهُ عَبدٌ لَهُم يُقالُ لَهُ : صُوابٌ _ وكانَ مِن أشَدِّ النّاسِ _ فَضَرَبَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يَدَهُ فَقَطَعَها ، فَأَخَذَ اللِّواءَ بِيَدِهِ اليُسرى ، فَضَرَبَهُ عَلى يَدِهِ فَقَطَعَها ، فَأَخَذَ اللِّواءَ عَلى صَدرِهِ وجَمَعَ يَدَيهِ وهُما مَقطوعَتانِ عَلَيهِ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى اُمِّ رَأسِهِ فَسَقَطَ صَريعا .

وَانهَزَمَ القَومُ وأكَبَّ المُسلِمونَ عَلَى الغَنائِمِ . ولَمّا رَأى أصحابُ الشِّعبِ (4) النّاسَ يَغنَمونَ قالوا : يَذهَبُ هؤُلاءِ بِالغَنائِمِ ونَبقى نَحنُ ، فَقالوا لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو ابنِ حَزمٍ _ الَّذي كانَ رَئيسا عَلَيهِم _ : نُريدُ أن نَغنَمَ كَما غَنِمَ النّاسُ ، فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَني أن لا أبرَحَ مِن مَوضِعي هذا ، فَقالوا لَهُ : إنَّهُ أمَرَكَ بِهذا وهُوَ لا يَدري أنَّ الأَمرَ يَبلُغُ إلى ما تَرى ! ومالوا إلَى الغَنائِمِ وتَرَكوهُ ، ولَم يَبرَح هُو مِن مَوضِعِهِ ، فَحَمَلَ عَلَيهِ خالِدُ بنُالوَليدِ فَقَتَلَهُ ، وجاءَ مِن ظَهرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُريدُهُ فَنَظَرَ إلَى النَّبِيِّ في حَفٍّ من أصحابِهِ فَقالَ لِمَن مَعَهُ : دونَكُم هذَا الَّذي تَطلُبونَ فَشَأنَكُم بِهِ ، فَحَمَلوا عَلَيهِ حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ ضَربا بِالسُّيوفِ وطَعنا بِالرِّماحِ ورَميا بِالنَّبلِ ورَضخا بِالحِجارَةِ ، وجَعَلَ أصحابُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله يُقاتِلونَ عَنهُ حَتّى قُتِلَ مِنهُم سَبعونَ رَجُلاً .

وثَبَتَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وأبو دُجانَةَ الأَنصارِيُّ وسَهلُ بنُ حُنَيفٍ لِلقَومِ يَدفَعونَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وكَثُرَ عَلَيهِمُ المُشرِكونَ ، فَفَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَينَيهِ ونَظَرَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ... فَقالَ : يا عَلِيُّ ! ما فَعَلَ النّاسُ ؟ فَقالَ : نَقَضُوا العَهدَ ووَلَّوُا الدُّبُرَ ، فَقالَ لَهُ : فَاكفِني هؤِلاءِ الَّذينَ قَد قَصَدوا قَصدي ، فَحَمَلَ عَلَيهِم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَكَشَفَهُم ، ثُمَّ عادَ إلَيهِ _ وقَد حَمَلوا عَلَيهِ مِن ناحِيَةٍ اُخرى _ فَكَرَّ عَلَيهِم فَكَشَفَهُم ، وأبو دُجانَةَ وسَهلُ بنُ حُنَيفٍ قائِمانِ عَلى رَأسِهِ بِيَدِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما سَيفُهُ لِيَذُبَّ عَنهُ . (5) .


1- .المعجم الكبير : ج 1 ص 318 ح 941 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 657 ح 1119 ؛ الاحتجاج : ج 2 ص 340 ح 271 عن أبي محمّد رفعه إلى الإمام الكاظم عليه السلام وليس فيه «لمّا قتل علي رضى الله عنه يوم اُحد أصحاب الألوية» ، العمدة : ص 200 ح 303 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 480 ح 387 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام .
2- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 514 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 551 و 552 ؛ بشارة المصطفى : ص 186 نحوه ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 491 ح 398 و ص495 ح 403 .
3- .الزيادة منّا لتتميم العبارة .
4- .الشِّعْب : ما انفرج بين جبلين (لسان العرب : ج 1 ص 499 «شعب») .
5- .الإرشاد : ج 1 ص 80 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 192 وراجع تفسير القمّي : ج 1 ص 112 .

ص: 291

10018.عنه عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از ابو رافع _: چون على عليه السلام در جنگ اُحد ، پرچمداران [ قريش ]را كشت ، جبرئيل عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا! اين ، فداكارى است .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او از من است و من از اويم» .

جبرئيل عليه السلام گفت: و من هم از شمايم،اى پيامبر خدا!10019.الإمامُ الحسنُ عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو رافع _: چون على بن ابى طالب عليه السلام ، پرچمداران [ قريش ]را كشت ، پيامبر خدا گروهى از مشركان قريش را ديد و به على عليه السلام فرمود: «بر آنها يورش ببر!» .

او يورش بُرد و جمعشان را پراكنده كرد و عمرو بن عبد اللّه جمحى را كشت .

سپس پيامبر خدا ، گروهى [ ديگر] از مشركان قريش را ديد و به على عليه السلام فرمود: «بر آنها يورش ببر!» .

پس يورش بُرد و جمعشان را پراكنده كرد و شيبة بن مالك ، يكى از بنى عامر بن لُؤَى را كشت . پس جبرئيل عليه السلام گفت: اى پيامبر خدا! اين ، فداكارى است .

پيامبر خدا فرمود : «او از من است و من از اويم» .

جبرئيل عليه السلام گفت: و من هم از شمايم .

پس صدايى شنيدند [ كه مى گفت ]:

شمشيرى جز ذوالفقار نيست

و جوان مردى جز على نيست.10020.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ، در يادكردِ جنگ اُحد _: پرچم مشركان با طلحة بن ابى طلحه بود كه قوچ (سركرده) گروه خوانده مى شد ؛ و پيامبر خدا ، پرچم مهاجران را به على بن ابى طالب عليه السلام داد و او آمد تا زير پرچم انصار ايستاد .

پس ابو سفيان ، نزد پرچمداران آمد و گفت : اى گروه پرچمدار ! نيك مى دانيد كه لشكر از ناحيه پرچمدارانش ضربه مى خورَد و در جنگ بدر هم از ناحيه پرچمدارانتان ضربه خورديد . پس اگر مى بينيد كه توانايى آن را نداريد ، پرچم را به ما بسپاريد تا ما خود ، آن را حفظ كنيم .

طلحة بن ابى طلحه ، خشمناك شد و گفت : آيا به ما چنين مى گويى؟ به خدا سوگند ، امروز شما را با آن تا به كرانه هاى مرگ مى برم .

طلحه كه قوچ (سركرده) گروه ناميده مى شد ، جلو آمد و على بن ابى طالب عليه السلام هم پيش آمد .

على عليه السلام فرمود : «تو كيستى؟» .

گفت : من طلحه ، پسر ابو طلحه هستم . من سركرده گروهم . تو كيستى؟

فرمود : «من على ، پسر ابو طالب بن عبد المطّلب هستم» .

سپس به هم نزديك شدند و دو ضربه ميانشان ردّ و بدل شد . پس على بن ابى طالب عليه السلام ، ضربه اى بر پيشانى او زد كه چشمانش [از حدقه] درآمد و چنان صيحه اى زد كه مانندش شنيده نشده بود و پرچم از دستش افتاد .

پس برادرش كه مصعب خوانده مى شد ، پرچم را گرفت كه او را هم عاصم بن ثابت با تير كشت . سپس برادر ديگرش به نام عثمان ، آن را برداشت كه او را هم عاصم با تير زد و كشت .

پس يكى از بردگان آنها به نام صُواب _ كه از قوى ترينِ مردمان بود _ ، پرچم را گرفت . على بن ابى طالب عليه السلام با ضربه اى دستش را قطع كرد . او پرچم را با دست چپ گرفت و على عليه السلام ، آن را هم با ضربه اى قطع كرد . سپس ، پرچم را بر سينه اش نهاد و با دستان بُريده اش آن را در بغل گرفت كه على عليه السلام بر ميان سرش ضربه اى كوفت كه بى جان به خاك افتاد .

مشركان ، در هم شكستند و مسلمانان به غنيمت ها رو كردند . گُماردگان بر تنگه ، چون مردم را در حال جمع آورى غنيمت ديدند ، گفتند : اينان غنيمت را مى برند و ما اين جا مانده ايم. پس به عبد اللّه بن عمرو بن حزم كه فرمانده شان بود ، گفتند : مى خواهيم غنيمتْ جمع كنيم ، همان گونه كه مردم كردند .

او گفت : پيامبر خدا به من فرمان داده كه از موضعم در اين جا تكان نخورم .

به او گفتند : او به تو فرمان داد و نمى دانست كه كار به اين جا مى رسد كه مى بينى! و به سوى غنايم رفتند و او را وا نهادند . عبداللّه بن عمرو ، در موضعش ايستاد تا خالد بن وليد بر او يورش بُرد و وى را كشت و از پشت پيامبر خدا و به قصد [ جان ]او آمد .

خالد به پيامبر خدا كه اصحاب گِردش را گرفته بودند ، نگريست و به همراهانش گفت : «اين ، همان كسى است كه مى جُستيد . پس به دنبالش برويد» .

پس به يكباره و دسته جمعى ، با شمشير و تير و نيزه و سنگ به ايشان يورش آوردند و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، از ايشان دفاع كردند تا آن كه هفتاد تن از آنان ، كشته شدند .

و امير مؤمنان و ابو دجانه انصارى و سهل بن حنيف ، در برابر آنان ايستادگى كردند و به دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله پرداختند . انبوه مشركان ، آنان را در ميان گرفتند . پيامبر خدا چشمانش را باز كرد و به امير مؤمنان نگريست . . . و فرمود : «اى على ! مردم چه كردند؟» .

گفت : پيمان شكستند و پشت كردند .

به او فرمود : «اينان را كه قصد جان مرا كرده اند ، از من بِران و مرا از آنان ، آسوده گردان» .

امير مؤمنان بر آنان يورش برد و تار و مارشان كرد . سپس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت كه [ مشركان] از سوى ديگر به ايشان حمله كرده بودند ، و دوباره به آنان يورش برد و آنان را در هم شكست و ابو دجانه و سهل بن حنيف بر بالاى سرِ پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده بودند و به دست هر يك ، شمشيرى بود تا از پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع كنند . .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

10021.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام: كانَ أصحابُ اللِّواءِ يَومَ اُحُدٍ تِسعَةً ، قَتَلَهُم عَلِيٌّ عَن آخِرِهِم ، وَانهَزَمَ القَومُ ، وطارَت مَخزومٌ مُنذُ فَضَحَها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ يَومَئِذٍ .

قالَ : وبارَزَ عَلِيٌّ الحَكَمَ بنَ الأَخنَسِ فَضَرَبَهُ فَقَطَعَ رِجلَهُ مِن نِصفِ الفَخِذِ فَهَلَكَ مِنها . (1)10022.الإمامُ الكاظمُ عليه السلام :المغازي :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ يَومَ اُحُدٍ : مَن لَهُ عِلمٌ بِذَكوانَ بنِ عَبدِ قَيسٍ ؟ قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أنَا رَأَيتُ _ يا رَسولَ اللّهِ _ فارِسا يَركُضُ في أثَرِهِ حَتّى لَحِقَهُ وهُوَ يَقولُ : لا نَجَوتُ إن نَجَوتَ ! فَحَمَلَ عَلَيهِ بِفَرَسِهِ وذَكوانُ راجِلٌ ، فَضَرَبَهُ وهُوَ يَقولُ : خُذها وأنَا ابنُ عِلاجٍ ! فَأَهوَيتُ إلَيهِ وهُوَ فارِسٌ ، فَضَرَبتُ رِجلَهُ بِالسَّيفِ حَتّى قَطَعتُها عَن نِصفِ الفَخِذِ ، ثُمَّ طَرَحتُهُ مِن فَرَسِهِ ، فَذَفَفتُ عَلَيهِ وإذا هُوَ أبُو الحَكَمِ بنُ الأَخنَسِ بنِ شَريقِ ابنِ عِلاجِ بنِ عَمرِو بنِ وَهبٍ الثَّقَفِيُّ . (2) .


1- .الإرشاد : ج 1 ص 88 عن أبي عبيدة .
2- .المغازي : ج 1 ص 283 ، شرح نهج البلاغة : ج 14 ص 275 .

ص: 295

10023.مكارم الأخلاق عن الحَسنِ بنِ الجَهمِ :امام صادق عليه السلام_ به نقل از پدرانش عليهم السلام _: پرچمداران در جنگ اُحد ، نُه نفر بودند و على عليه السلام تا آخرين نفرشان را كشت ، و مشركان در هم شكستند و مخزوم (قبيله پرچمداران) ، از آن روز كه على بن ابى طالب عليه السلام رسوايشان كرد ، از چشم ها افتادند . على عليه السلام با حَكَم بن اَخنس مبارزه كرد و با ضربه اى پايش را از ميانه ران ، قطع كرد كه در نتيجه آن ، كشته شد .10017.امام على عليه السلام :المغازى :پيامبرخدا در جنگ اُحد پرسيد: «چه كسى از ذكوان بن عبد قيس خبر دارد؟» .

على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا ! من سوارى را ديدم كه به دنبال او تاخت تا به وى رسيد و گفت : نجات نيابم ، اگر نجات يابى!

پس آن سوار به ذكوان كه پياده بود ، يورش برد و بر او ضربه اى وارد كرد و مى گفت : بگير كه من ابن علاج هستم!

من به سوى او رفتم و چون سواره بود ، با شمشير به پايش نواختم و آن را از ميانه رانش قطع كردم . سپس از اسب به زيرش افكندم و كارش را تمام كردم ومتوجّه شدم كه او ابو الحكم ، پسر اخنس بن شريق بن علاج بن عمرو بن وهب ثقفى است . .

ص: 296

10018.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :لَمّا انهَزَمَ النّاسُ يَومَ اُحُدٍ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله انصَرَفَ إلَيهِم بِوَجهِهِ وهُوَ يَقولُ : أنَا مُحَمَّدٌ ، أنَا رَسولُ اللّهِ ، لَم اُقتَل ولَم أمُت ... وكانَ النّاسُ يَحمِلونَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله المَيمَنَةَ فَيَكشِفُهُم عَلِيٌّ عليه السلام ، فَإِذا كَشَفَهُم أقبَلَتِ المَيسَرَةُ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَم يَزَل كَذلِكَ حَتّى تَقَطَّعَ سَيفُهُ بِثَلاثِ قِطَعٍ ، فَجاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَطَرَحَهُ بَينَ يَدَيهِ وقالَ : هذا سَيفي قَد تَقَطَّعَ ، فَيَومَئِذٍ أعطاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ذَا الفَقارِ ، ولَمّا رَأَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله اختِلاجَ (1) ساقَيهِ مِن كَثرَةِ القِتالِ رَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ وهُوَ يَبكي وقالَ : يا رَبِّ وَعَدتَني أن تُظهِرَ دينَكَ وإن شِئتَ لَم يُعيِكَ ، فَأَقبَلَ عَلِيٌّ عليه السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أسمَعُ دَوِيّا شَديدا ، وأسمَعُ «أقدِم حَيزومُ» (2) وما أهُمُّ أضرِبُ أحَدا إلّا سَقَطَ مَيِّتا قَبلَ أن أضرِبَهُ . فَقالَ : هذا جَبرَئيلُ وميكائيلُ وإسرافيلُ فِي المَلائِكَةِ ، ثُمَّ جاءَ جَبرَئيلُ عليه السلام فَوَقَفَ إلى جَنبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ! إنَّ هذِهِ لَهِيَ المُواساةُ ، فَقالَ : إنَّ عَلِيّا مِنّي وأنَا مِنهُ ، فَقالَ جَبرَئيلُ : وأنَا مِنكُما . ثُمَّ انهَزَمَ النّاسُ . (3)9804.امام رضا عليه السلام :الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ جَبرَئيلَ قالَ يَومَ اُحُدٍ : يا مُحَمَّدُ ! إنَّ هذِهِ لَهِيَ المُؤاساةُ مِن عَلِيٍّ . قالَ : لِأَ نَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ ، فَقالَ جَبرَئيلُ : وأنَا مِنكُما يا رَسولَ اللّهِ . ثُمَّ قالَ : لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ ، فَكانَ كَما مَدَحَ اللّهُ تَعالى بِهِ خَليلَهُ عليه السلام إذ يَقولُ : «فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَ هِيمُ» (4) . (5)9805.امام رضا عليه السلام :الكافي عن نعمان الرازي عن الإمام الصادق عليه السلام :اِنهَزَمَ النّاسُ يَومَ اُحُدٍ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَغَضِبَ غَضَبا شَديدا ، قالَ : وكانَ إذا غَضِبَ انحَدَرَ عَن جَبينِهِ مِثلُ اللُّؤلُؤِ مِنَ العَرَقِ ، قالَ : فَنَظَرَ فَإِذا عَلِيٌّ عليه السلام إلى جَنبِهِ ، فَقالَ لَهُ : اِلحَق بِبَني أبيكَ مَعَ مَنِ انهَزَمَ عَن رَسولِ اللّهِ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، لي بِكَ اُسوَةٌ ، قالَ : فَاكفِني هؤُلاءِ ، فَحَمَلَ فَضَرَبَ أوَّلَ مَن لَقِيَ مَنهُم ، فَقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام : إنَّ هذِهِ لَهِيَ المُؤاساةُ يا مُحَمَّدُ ، فَقالَ : إنَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ ، فَقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام : وأنَا مِنكُما يا مُحَمَّدُ .

فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَنَظَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى جَبرَئيلَ عليه السلام عَلى كُرسِيٍّ مِن ذَهَبٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ وهُوَ يَقولُ : لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ . (6) .


1- .الاختلاج : الحركة والاضطراب (النهاية : ج 2 ص 60 «خلج») .
2- .اسم فرس جبرئيل عليه السلام (النهاية : ج 1 ص 467 «حيزم») .
3- .الكافي : ج 8 ص 318 ح 502 عن الحسين أبي العلاء الخفّاف وراجع تفسير القمّي : ج 1 ص 116 .
4- .الأنبياء : 60 .
5- .عيون أخبار الرضا : ج 1 ص 85 ح 9 ، الاحتجاج : ج 2 ص 340 ح 271 .
6- .الكافي : ج 8 ص 110 ح 90 وراجع علل الشرائع : ص 7 ح 3 وتفسير فرات : ص 95 ح 78 .

ص: 297

9806.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :چون در جنگ اُحُد ، مردم از گِرد پيامبر صلى الله عليه و آله پراكنده شدند ، ايشان ، رو به آنان مى فرمود : «من ، محمّد هستم . من پيامبر خدايم . كشته نشده و نمرده ام» . . .

مشركان ، از سمت راست به پيامبر صلى الله عليه و آله حمله كردند كه على عليه السلام ، آنان را پراكنده مى كرد و چون پراكنده شان مى ساخت، از سمت چپ به پيامبر صلى الله عليه و آله يورش مى بردند و پيوسته ، در اين حال بود تا آن كه شمشيرش شكست و سه تكّه شد .

پس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و شمشير شكسته اش را پيش ايشان [بر زمين] نهاد و گفت:اين شمشير من شكسته است.

آن روز ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، ذوالفقار را به او داد و چون پيامبر صلى الله عليه و آله ، لرزش پاهاى على عليه السلام را از فراوانى كارزار ديد ، سر به آسمان بلند كرد و در حالى كه مى گريست ، گفت : «اى پروردگار ! به من وعده داده اى كه از دينت پشتيبانى كنى ، و اگر بخواهى ، مى توانى» .

پس على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله رو آورد و گفت : اى پيامبر خدا ! همهمه شديدى مى شنوم و مى شنوم كه مى گويد : «حَيزوم ، (1) به پيش!» و قصد ضربه زدن به كسى را نمى كنم ، جز آن كه پيش از ضربت من ، بى جان فرو مى افتد .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام با فرشتگان اند» .

سپس جبرئيل عليه السلام آمد و كنار پيامبر خدا ايستاد و گفت: «اى محمّد ! بى گمان ، اين كار ، ازخودگذشتگى است» .

[ پيامبر صلى الله عليه و آله ] فرمود : «على از من است و من از على ام» . جبرئيل عليه السلام گفت : «و من هم از شمايم» .

سپس ، مشركان در هم شكسته شدند .9807.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :جبرئيل عليه السلام در جنگ اُحد گفت : «اى محمّد ! بى گمان ، اين كار ، يعنى ازخودگذشتگى على» .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چون او از من است و من از اويم» .

جبرئيل عليه السلام گفت : «و من هم از شما هستم ، اى پيامبر خدا!».

سپس گفت : «شمشيرى جز ذوالفقار ، و جوان مردى جز على عليه السلام نيست» .

پس همچون ستايش خداى متعال از خليلش شد ، در آن جاكه مى گويد : «جوانى كه به او ابراهيم گفته مى شود ، از آنان سخن مى گويد» .9808.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از نعمان رازى از امام صادق عليه السلام _: مردم در جنگ اُحد از گِرد پيامبر خدا پراكنده شدند و ايشان، به شدّت خشمگين شد. پيامبر صلى الله عليه و آله ، هرگاه خشمگين مى شد ، عَرَق از پيشانى او چون مرواريد مى چكيد .

پس نگريست و على عليه السلام را در كنارش ديد و به او فرمود: «به خويشانت ملحق شو ، آنان كه از گِرد پيامبر خدا پراكنده شدند» .

على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا ! سرمشق من ، تواى» .

پيامبر خدا فرمود : «پس مرا از اينان ، آسوده كن !» .

على عليه السلام يورش برد و نخستين كسى را كه از آنان ديد، زد.

جبرئيل عليه السلام گفت : «اى محمّد ! بى گمان ، اين كار ، همان ازخودگذشتگى است » .

[ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ]«بى گمان ، او از من است و من از اويم» .

جبرئيل عليه السلام هم گفت : «اى محمّد ! و من هم از شمايم» .

پس پيامبر خدا به جبرئيل عليه السلام نگريست كه بر تختى از طلا ، ميان آسمان و زمين نشسته و مى گويد :

شمشيرى جز ذوالفقار ، و جوان مردى جز على نيست . .


1- .حيزوم ، نام مَركب جبرئيل عليه السلام است .

ص: 298

9809.عنه عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن أبي نجيح :نادى مُنادٍ يَومَ اُحُدٍ :

لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقا

رِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ (1)9810.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المناقب للخوارزمي عن أبي ذرّ عن الإمام عليّ عليه السلام_ لِلمُهاجِرينَ وَالأَنصارِ بَعدَ حُصولِ البَيعَةِ لِعُثمانَ _:ناشَدتُكُمُ اللّهَ تَعالى ، هَل تَعلَمونَ _ مَعاشِرَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ _ أنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ ؟ هَل تَعلَمونَ كانَ هذا ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . (2)10019.امام حسن عليه السلام :تاريخ الطبري :قاتَلَ مُصعَبُ بنُ عُمَيرٍ دونَ رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله ومَعَهُ لِواؤُهُ حَتّى قُتِلَ ، وكانَ الَّذي أصابَهُ ابنُ قَميئَةَ اللَّيثِيُّ ، وهُوَ يَظُنُّ أنَّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَرَجَعَ إلى قُرَيشٍ فَقالَ : قَتَلتُ مُحَمَّدا ، فَلَمّا قُتِلَ مُصعَبُ بنُ عُمَيرٍ أعطى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله اللِّواءَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ رضى الله عنه . (3) .


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 106 ، المناقب لابن المغازلي : ص 197 ح 234 عن أبي رافع ، شرح نهج البلاغة : ج1 ص29 و ج 7 ص219 وزاد في ذيله «إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: هذا صوت جبرئيل» ؛ الإرشاد : ج 1 ص 87 عن سعد بن طريف عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلاموعن أبي رافع وعن عكرمة عن الإمام عليّ عليه السلام ، معاني الأخبار : ص 119 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 268 ح 292 كلاهما عن أبان بن عثمان عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، تفسير القمّي : ج 1 ص 116 عن أبي واثلة، الأمالي للطوسي : ص 143 ح 232 عن محمّد بن إسحاق عن مشيخته ، شرح الأخبار : ج 1 ص 282 و ج 2 ص 381 ح 739 عن سفيان الثوري بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله .
2- .المناقب للخوارزمي : ص 301 ح 296 ؛ الطرائف : ص 414 كلاهما عن أبي ذرّ ، نهج السعادة: ج1 ص122 وراجع الاحتجاج: ج 1 ص 324 ح 55 .
3- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 516 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 177 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 77 كلاهما عن ابن إسحاق ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 552 .

ص: 299

10020.امام باقر عليه السلام :السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از ابن ابى نجيح _: در جنگ اُحُد ، منادى ندا داد : «شمشيرى جز ذوالفقار ، و جوان مردى جز على نيست» .10021.امام صادق عليه السلام :المناقب ، خوارزمى_ به نقل از ابو ذر از امام على عليه السلام ، خطاب به مهاجران و انصار ، پس از بيعت گرفتن براى عثمان _: «شما را به خداى متعال سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد _ اى گروه مهاجر و انصار _ كه جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى محمّد ! شمشيرى جز ذو الفقار ، و جوان مردى جز على نيست ؟ آيا مى دانيد كه چنين بود؟» .

گفتند : آرى ، چنين بود .10022.امام كاظم عليه السلام :تاريخ الطبرى:مصعب بن عمير ، در پيش روى پيامبر خدا ، پرچم به دست، جنگيد تا كشته شد و آن كه وى را كشت ، ابن قميئه ليثى بود كه پنداشت وى پيامبر خداست . پس به سوى قريش بازگشت و گفت : محمّد را كشتم . و چون مصعب بن عمير كشته شد ، پيامبر خدا ، پرچم را به على بن ابى طالب عليه السلام سپرد . .

ص: 300

10023.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از حسن بن جهم _ ) الإرشاد :لَمَّا انهَزَمَ النّاسُ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في يَومِ اُحُدٍ ، وثَبَتَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قالَ (1) لَهُ : ما لَكَ لا تَذهَبُ مَعَ القَومِ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أذهَبُ وأدَعُكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ ! وَاللّهِ لابَرِحتُ حَتّى اُقتَلَ أو يُنجِزَ اللّهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصرِ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أبشِر يا عَلِيُّ ؛ فَإِنَّ اللّهَ مُنجِزٌ وَعدَهُ ، ولَن يَنالوا مِنّا مِثلَها أبَدا .

ثُمَّ نَظَرَ إلى كَتيبَةٍ قد أقبَلَت إلَيهِ ، فَقالَ لَهُ : لَو حَمَلتَ عَلى هذِهِ يا عَلِيُّ ، فَحَمَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقَتَلَ مِنها هِشامَ بنَ اُمَيَّةَ المَخزومِيَّ وَانهَزَمَ القَومُ . ثُمَّ أقبَلَت كَتيبَةٌ اُخرى ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : اِحمِل عَلى هذِهِ ، فَحَمَلَ عَلَيها فَقَتَلَ مِنها عَمرَو بنَ عَبدِ اللّهِ الجُمَحِيَّ ، وَانهَزَمَت أيضا . ثُمَّ أقبَلَت كَتيبَةٌ اُخرى ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : اِحمِل عَلى هذِهِ ، فَحَمَلَ عَلَيها فَقَتَلَ مِنها بِشرَ بنَ مالِكٍ العامِرِيَّ وَانهَزَمَتِ الكَتيبَةُ ، فَلَم يَعُد بَعدَها أحَدٌ مِنهُم .

وتَرَاجَعَ المُنهَزِمونَ مِنَ المُسلِمينَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَانصَرَفَ المُشرِكونَ إلى مَكَّةَ وَانصَرَفَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ ، فَاستَقبَلَتهُ فاطِمَةُ عليها السلام ومَعَها إناءٌ فيهِ ماءٌ ، فَغَسَلَ بِهِ وَجهَهُ ، ولَحِقَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وقَد خَضَبَ الدَّمُ يَدَهُ إلى كَتِفِهِ ومَعَهُ ذُو الفَقارِ ، فَناوَلَهُ فاطِمَةَ عليها السلام وقالَ لَها : خُذي هذَا السَّيفَ فَقَد صَدَقَنِي اليَومَ . وأنشَأَ يَقولُ :

أ فاطِمُ هاكِ السَّيفَ غَيرَذَميمٍ

فَلَستُ بِرِعديدٍ ولا بِمليمٍ (2) لَعَمري لَقَد أعذَرتُ في نَصرِأحمَدَ

وطاعَةِ رَبٍّ بِالعِبادِ عَليمٍ أميطي دِماءَ القَومِ عَنهُ فَإِنَّهُ

سَقى آلَ عَبدِ الدّارِ كَأسَ حَميمٍ

وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خُذيهِ يا فاطِمَةُ ، فَقَد أدّى بَعلُكِ ما عَلَيهِ وقَد قَتَلَ اللّهُ بِسَيفِهِ صَناديدَ قُرَيشٍ . (3) .


1- .في المصدر : «فقال» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .
2- .رجلٌ رِعْديد : جبان يُرعَد عند القتال جبنا . والمَلِيم : مَن استحقّ اللَّوْم (لسان العرب : ج 3 ص 179 «رعد» و ج 12 ص 557 «لوم») .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 89 وراجع إعلام الورى : ج 1 ص 378 وشرح الأخبار : ج 1 ص 286 ح 280 ودعائم الإسلام : ج 1 ص 374 والمناقب للكوفي : ج 1 ص 466 ح 369 و ص477 ح 382 و ص485 ح 392 وبحار الأنوار : ج 20 ص 87 .

ص: 301

9812.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الإرشاد:چون مردم در جنگ اُحد از گِرد پيامبر صلى الله عليه و آله پراكنده شدند و امير مؤمنان ، ايستادگى كرد ، [ پيامبر صلى الله عليه و آله ]به او فرمود : «تو چرا با مردم نرفتى؟» .

امير مؤمنان گفت : بروم و تو را وا نهم ، اى پيامبر خدا؟! به خدا سوگند كه نمى روم تا كشته شوم و يا خداوند ، وعده يارى به تو را تحقّق بخشد .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى على ! مژده باد كه خداوند ، وعده اش را تحقّق مى بخشد و مشركان ، ديگر هيچ گاه مانند امروز بر ما دست نمى يابند!» .

سپس به گروهى كه به او رو آورده بودند ، نگريست و به على عليه السلام فرمود : «اى على ! كاش به اينان حمله مى بردى» .

امير مؤمنان ، حمله برد و هشام بن اميّه مخزومى را از آنان كُشت و گروه ، در هم شكست .

پس گروه ديگرى رو آوردند و پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : «به اينان حمله كن!» ، كه بر آنان حمله كرد و عمرو بن عبد اللّه جُمحى را از آنان كُشت و آنان نيز پراكنده شدند .

سپس گروه ديگرى رو آوردند و پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : «به اين گروه ، حمله كن !» كه بر آنان حمله بُرد و بشر بن مالك عامرى را از آنان كُشت و گروه ، در هم شكست و پس از آن ، ديگر هيچ يك از آنان بازنگشت .

مسلمانانِ فرارى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله باز آمدند و مشركان ، به مكّه بازگشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به مدينه بازگشت . پس فاطمه عليها السلام به استقبال او آمد و با ظرف آبى كه همراه داشت ، صورت پدر را شست . در پى او ، على عليه السلام آمد كه دستش تا شانه خونين بود و «ذوالفقار» را همراه داشت . آن را به فاطمه عليها السلام داد و گفت : اين شمشير را بگير كه امروزْ مرا همگامى استوار بود ؛ و اين شعر را سرود :

«اى فاطمه! شمشير را بگير كه نكوهش شده نيست

و من نيز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم . به جانم سوگند ، در يارى محمّد ، كوتاهى نكردم

و نيز در اطاعت از پروردگارى كه به بندگانش داناست . خون مشركان را از آن بزداى كه اين (شمشير)

كاسه آب جوشان به خاندان عبد الدار نوشانْد» .

و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى فاطمه ! آن را بگير كه همسرت ، حقّ آن را ادا كرد و خدا با شمشير او ، دلاوران قريش را كشت» . .

ص: 302

9813.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ حينَما رَجَعَ مِن غَزوَةِ اُحُدٍ وأعطى فاطِمَةَ عليها السلام سَيفَهُ _:

أ فاطِمُ هاكِ السَّيفَ غَيرَ ذَميمٍ

فَلَستُ بِرِعديدٍ ولا بِمليمٍ لَعَمري لَقَد قاتَلتُ في حُبِّ أحمَدَ

وطاعَةِ ربٍّ بِالعِبادِ رَحيمٍ وسَيفي بِكَفّي كَالشِّهابِ أهُزُّهُ

أجُذُّ بِهِ مِن عاتِقٍ وصَميمٍ فَما زِلتُ حَتّى فَضَّ رَبّي جُموعَهُم

وحَتّى شَفَينا نَفسَ كُلِّ حَليمٍ (1)9814.عنه عليه السلام :المغازي عن الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا كانَ يَومُ اُحُدٍ وجالَ النّاسُ تِلكَ الجَولَةَ أقبَلَ اُمَيَّةُ بنُ أبي حُذَيفَةَ بنِ المُغيرَةِ ، وهُو دارِعٌ مُقَنَّعٌ فِي الحَديدِ ، ما يُرى مِنهُ إلّا عَيناهُ ، وهُوَ يَقولُ : يَومٌ بِيَومِ بَدرٍ ، فَيَعتَرِضُ لَهُ رَجُلٌ مِنَ المُسلِمينَ فَيَقتُلُهُ اُمَيَّةُ .

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : وأصمُدُ لَهُ فَأَضرِبُهُ بِالسَّيفِ عَلى هامَتِهِ وعَلَيهِ بَيضَةٌ وتَحتَ البَيضَةِ مِغفَرٌ ، فَنَبا سَيفي ، وكُنتُ رَجُلاً قَصيرا ، ويَضرِبُني بِسَيفِهِ فَأَتَّقي بِالدَّرَقَةِ ، فَلَحِجَ (2) سَيفُهُ فَأَضرِبُهُ _ وكانَت دِرعُهُ مُشَمَّرَةً _ فَأَقطَعُ رِجلَيهِ ، ووَقَعَ فَجَعَلَ يُعالِجُ سَيفَهُ حَتّى خَلَّصَهُ مِنَ الدَّرَقَةِ (3) ، وجَعَلَ يُناوِشُني وهُوَ بارِكٌ عَلى رُكبَتَيهِ ، حَتّى نَظَرتُ إلى فَتقٍ تَحتَ إبطِهِ فَأَخُشُّ بِالسَّيفِ فيهِ ، فَمالَ وماتَ وَانصَرَفتُ عَنهُ . (4) .


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 533 ؛ بشارة المصطفى : ص 187 عن أبي رافع نحوه .
2- .أي نشِب فيه (النهاية : ج 4 ص 236 «لحج») .
3- .الدَّرَقة : تُرْس من جلود ليس فيه خشب ولا عَقَب (لسان العرب : ج 10 ص 95 «درق») .
4- .المغازي : ج 1 ص 279 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 88 عن أبي عبيدة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام نحوه .

ص: 303

9812.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ هنگامى كه از جنگ اُحد بازگشت و شمشيرش را به فاطمه عليها السلام داد _:

اى فاطمه ! اين شمشير را بگير كه نكوهش شده نيست

و من نيز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم . به جانم سوگند ، به خاطر دوستى احمد جنگيدم

و در اطاعت پروردگارى كه به بندگانش مهربان است . و شمشير را در كفم ، چون شهاب مى چرخاندم

با آن ، گردن و ستون بدن را در هم مى شكستم . هماره چنين بودم تا كه پروردگارم جمعشان را پراكنده كرد

و تا آن كه جانِ هر بردبار را شفا بخشيديم .9813.امام صادق عليه السلام :المغازى_ به نقل از امام على عليه السلام _: چون جنگ اُحد شد و مشركان ، حمله كردند ، اميّة بن ابى حذيفة بن مغيره ، در حالى كه زره به تن داشت و غرق در آهن و فولاد بود و جز چشمانش ديده نمى شد ، روى آورد و مى گفت : امروز در برابر بدر .

يكى از مسلمانان ، راه را بر او بست ؛ امّا اميّه وى را كشت . من آهنگ او كردم و با شمشير ، بر سرش كه زير زره و كلاهخود بود ، كوفتم ؛ امّا چون قدّم كوتاه[تر از او] بود ضربه ام كارگر نيفتاد . او با شمشيرش به من ضربه مى زد و من با سپر چرمى از خود ، دفاع مى كردم . شمشيرش در سپرم فرو رفت و چون زرهش را بالا زده بود ، به او ضربه زدم و پاهايش را قطع كردم . او افتاد و به درآوردن شمشيرش از سپر من پرداخت ، تا اين كه آن را درآورد و در حالى كه روى زانوانش ايستاده بود ، با من مى جنگيد تا آن كه در زير بغلش شكافى ديدم . شمشيرم را در آن فرو كردم . پس كج شد و [ افتاد و ]مُرد و من از او دست برداشتم . .

ص: 304

9814.امام صادق عليه السلام :الإرشاد عن سعيد بن المسيّب :لَو رَأَيتَ مَقامَ عَلِيٍّ يَومَ اُحُدٍ لَوَجَدتَهُ قائِما عَلى مَيمَنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَذُبُّ عَنهُ بِالسَّيفِ وقَد وَلّى غَيرُهُ الأَدبارَ . (1)9815.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ( _ في الدعاءِ _ ) الإمام الباقر عليه السلام :أصابَ عَلِيّا عليه السلام يَومَ اُحُدٍ سِتّونَ جِراحَةً . (2)9815.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در دعا _ ) تفسيرالقمّي عن أبي واثلة شقيق بن سلمة_ في عَلِيٍّ عليه السلام _: أصابَهُ في وَجهِهِ ورَأسِهِ وصَدرِهِ وبَطنِهِ ويَدَيهِ ورِجلَيهِ تِسعونَ جِراحَةً . (3)9816.الإمامُ الباقرُ عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «أمّا الَّذِينَ في قُلُوب ) اُسد الغابة عن سعيد بن المسيّب :لَقَد أصابَت عَلِيّا يَومَ اُحُدٍ سِتَّ عَشَرَةَ ضَربَةً ، كُلُّ ضَربَةٍ تُلزِمُهُ الأَرضَ ، فَما كانَ يَرفَعُهُ إلّا جِبريلُ عليه السلام . (4)9817.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّ ) السيرة النبويّة ، لابن هشام عن ابن إسحاق :لَمَّا انصَرَفَ أبو سُفيانَ ومَن مَعَهُ نادى : إنَّ مَوعِدَكُم بَدرٌ لِلعامِ القابِلِ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ : قُل : نَعَم ، هُوَ بَينَنا وبَينَكُم مَوعِدٌ .

ثُمَّ بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ فَقالَ : اُخرُج في آثارِ القَومِ ، فَانظُر ماذا يَصنَعونَ وما يُريدون ، فَإِن كانوا قَد جَنَّبُوا الخَيلَ وَامتَطَوُا الإِبِلَ فَإِنَّهُم يُريدونَ مَكَّةَ ، وإن رَكِبُوا الخَيلَ وساقُوا الإِبِلَ فَإِنَّهُم يُريدونَ المَدينَةَ ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَئِن أرادوها لَأَسيرَنَّ إلَيهِم فيها ، ثُمَّ لَاُناجِزَنَّهُم !

قالَ عَلِيٌّ : فَخَرَجتُ في آثارِهِم أنظُرُ ماذا يَصنَعونَ ، فَجَنَّبُوا الخَيلَ وَامتَطَوُا الإِبِلَ ووَجَّهوا إلى مَكَّةَ . (5) .


1- .الإرشاد : ج 1 ص 88 .
2- .مجمع البيان : ج 2 ص 852 عن أبان بن عثمان، بحار الأنوار : ج 41 ص 3 ح 4 .
3- .تفسير القمّي : ج 1 ص 116 ، بحار الأنوار : ج 20 ص 54 ح 3 .
4- .اُسد الغابة : ج 4 ص 93 الرقم 3789 ؛ شرح الأخبار : ج 2 ص 415 ح 762 عن سعد بن المسيّب ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 240 كلاهما نحوه .
5- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 100 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 527 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 556 نحوه .

ص: 305

9818.عنه عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «الذينَ آمَنوا و لَم يَلْ ) الإرشاد_ به نقل از سعيد بن مسيّب _: اگر جايگاه على عليه السلام را در جنگ اُحد مى ديدى ، او را در سمت راست پيامبر خدا مى يافتى كه با شمشير ، از او دفاع مى كند و جز او همه پشت كرده بودند .9816.امام باقر عليه السلام ( _ درباره آيه: «اما كسانى كه در دلهايشان بيمارى اس ) امام باقر عليه السلام :على عليه السلام در روز اُحُد ، شصت زخم برداشت .9817.امام صادق عليه السلام ( _ درباره آيه: «مى خواهد آلودگى را از شما بزدايد» ) تفسير القمّى_ به نقل از ابو واثله شقيق بن سلمه ، درباره على عليه السلام _:صورت و سر و سينه و شكم و دستان و پاهاى او ، نود زخم برداشت .9818.امام صادق عليه السلام ( _ درباره آيه: «كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود ) اُسد الغابة_ به نقل از سعيد بن مسيّب _: بى گمان ، در جنگ اُحُد ، شانزده ضربه به على عليه السلام رسيد كه هر يك ، او را به خاك انداخت و جز جبرئيل عليه السلام ، او را بلند نمى كرد .9819.عنه عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «كذلكَ يَجْعَلُ اللّه ُ ا ) السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق _: چون ابو سفيان و همراهانش بازگشتند ، ندا داد : وعده ديدار ، سال آينده در بدر .

پس پيامبر خدا به مردى از اصحابش گفت ، بگو : «آرى ، وعده گاه ما و شما باشد» .

سپس پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را فرستاد و فرمود : «در پىِ [ اين ]گروه ، بيرون برو و بنگر كه چه تصميمى دارند . اگر اسب ها را از خود دور كرده اند و بر شترها سوار شده اند ، قصد مكّه دارند ، و اگر بر اسب ها سوار شده اند و شترها را رانده اند ، قصد مدينه دارند ، و سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اگر قصد مدينه داشته باشند ، به سوى آنها مى روم و با آنان مى جنگم» .

على عليه السلام مى گويد : در پىِ آنان بيرون رفتم تا بنگرم كه چه مى كنند . آنان اسب ها را از خود دور كردند و بر شتران سوار شدند و به مكّه رو نمودند . .

ص: 306

9820.الإمامُ الكاظمُ عليه السلام ( _ في قولهِ تعالى : {Q} «و ما وَجَدْنا لِأكْثَرِهِ ) الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ قَولَهُ : «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ» (1) عَلِمتُ أنَّ الفِتنَةَ لا تَنزِلُ بِنا ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ أظهُرِنا ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما هذِهِ الفِتنَةُ الَّتي أخبَرَكَ اللّهُ تَعالى بِها ؟ فَقالَ :

يا عَلِيُّ ، إنَّ اُمَّتي سَيُفتَنونَ مِن بَعدي . فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، أوَلَيسَ قَد قُلتَ لي يَومَ اُحُدٍ حَيثُ استُشهِدَ مَنِ استُشهِدَ مِنَ المُسلِمينَ ، وحيزَت عَنِّي الشَّهادَةُ ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَيّ ، فَقُلتَ لي : أبشِر ؛ فَإِنَّ الشَّهادَةَ مِن وَرائِكَ .

فَقال لي : إنَّ ذلِكَ لَكَذلِكَ ، فَكَيفَ صَبرُكَ إذَن ؟ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، لَيسَ هذا مِن مَواطِنِ الصَّبرِ ، ولكِن مِن مَواطِنِ البُشرى وَالشُّكرِ . (2) .


1- .العنكبوت : 1 و 2 .
2- .نهج البلاغة : الخطبة 156 .

ص: 307

9821.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :چون خداى سبحان ، آيه «الف ، لام ، ميم * آيا مردم گمان كردند همين كه گفتند ايمان آورديم ، وا نهاده مى شوند و امتحان نمى شوند؟» را نازل كرد ، دانستم كه تا پيامبر خدا در ميان ماست ، فتنه بر ما در نمى آيد .

پس گفتم : اى پيامبر خدا ! اين فتنه اى كه خداوندْ تو را از آن خبر داده ، چيست؟

فرمود : «اى على ! امّت من پس از من ، دچار فتنه مى شوند» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا در جنگ اُحد ، آن جا كه برخى از مسلمانانْ شهيد شدند و من نشدم و اين بر من گران آمد ، به من نفرمودى : «مژده ده كه شهادت در پى توست!»؟

به من فرمود : «آن ، همين گونه است . پس در آن هنگام ، صبرت چگونه است؟» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! اين از جايگاه هاى صبر نيست ؛ بلكه از جايگاه هاى بشارت و شكر است . .

ص: 308

الفصل الخامس : ارغام العدوّ على التسليم في غزوتين5 / 1غَزوَةُ بَنِي النَّضيرِكان بنو النضير قد عقدوا حلفا مع المسلمين ، ثمّ همّوا بقتل النبيّ صلى الله عليه و آله . وكان صلى الله عليه و آله قد عرف تحرّكاتهم السرّيّة بعد اُحد ، فقصد حصنهم لتقصّي الحقيقة ، وكان مطلبه الظاهري دفع دية رجلين من قبيلة بني عامر . تظاهر بنو النضير باستقباله صلى الله عليه و آله في مشارف الحصن ، ولمّا نام صلى الله عليه و آله مع أصحابه في ظلّ الحصن ، خطّطوا لقتله ، لكنّه علم بمكيدتهم حين مهّدوا لتنفيذها فيمّم المدينة على غفلة منهم (1) بعد أن نقضوا حلفهم ونكثوا عهدهم ، فأمر بإجلائهم عن بيوتهم ، وترحيلهم عن ديارهم ، فكابروا ولجّوا ، فحاصرهم في ربيع الأوّل سنة (4) من الهجرة (2) . وفي ضوء بعض المعلومات التاريخيّة نزحوا عن ديارهم أذلّةً صاغرين بعد أن قتل عشرة منهم . (3)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 551 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 199 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 564 .
2- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 245 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 200 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 92 و 93 ؛ المغازي : ج 1 ص 371 .

ص: 309

فصل پنجم : به تسليم كشاندن دشمن در دو جنگ

5 / 1 جنگ بنى نضير

فصل پنجم : به تسليم واداشتن دشمن در دو جنگ5 / 1جنگ بنى نضيربنى نضير كه با مسلمانان پيمان بسته بودند ، آهنگ كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله كردند . پيامبر خدا كه از خيزش هاى پنهان آنان پس از جريان اُحد آگاه شده بود ، براى بررسى حقيقت ، به سوى دژ آنان حركت كرد و عنوان ظاهرى اين حركت را پرداختِ خون بهاى دو نفر از قبيله بنى عامر قرار داد . آنان ، در آستان دژ ، به ظاهر از پيامبر صلى الله عليه و آله استقبال كردند و چون پيامبر خدا با يارانش در سايه دژ آرميدند ، نقشه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله را كشيدند و هنوز در مقدّمات اجراى آن بودند كه پيامبر خدا آگاه شد و بى آن كه آنان بفهمند ، راه مدينه را پيش گرفت . اكنون آنان پيمان را شكسته بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد كرد كه خانه هاى خويش را وا نهند و از آن ديار بروند ؛ امّا آنان خيره سرى كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله هم در ربيع اوّل سال چهارم هجرى ، آنان را محاصره كرد و بنا به برخى گزارش ها پس از آن كه ده نفر كشته دادند ، با ذلّت از آن ديار رفتند .

.

ص: 310

10025.مكارم الأخلاق :الإرشاد :لَمّا تَوَجَّهَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى بَنِي النَّضيرِ ، عَمِلَ عَلى حصِارِهِم ، فَضَرَبَ قُبَّتَهُ في أقصى بَني حُطَمَةَ مِنَ البَطحاءِ ، فَلَمّا أقبَلَ اللَّيلُ رَماهُ رَجُلٌ مِن بَنِي النَّضيرِ بِسَهمٍ فَأَصابَ القُبَّةَ ، فَأَمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أن تُحَوَّلَ قُبَّتُهُ إلَى السَّفحِ ، وأحاطَ بِهِ المُهاجِرونَ وَالأَنصارُ .

فَلَمَّا اختَلَطَ الظَّلامُ فَقَدوا أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقالَ النّاسُ : يا رَسولَ اللّهِ ، لا نَرى عَلِيّا ؟ فَقالَ صلى الله عليه و آله : أراهُ في بَعضِ ما يُصلِحُ شَأنَكُم . فَلَم يَلبَث أن جاءَ بِرَأسِ اليَهودِيِّ الَّذي رَمَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله _ وكانَ يُقالُ لَهُ : عَزورا _ فَطَرَحَهُ بَينَ يَدَيِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : كَيفَ صَنَعتَ ؟ فَقالَ : إنّي رَأَيتُ هذَا الخَبيثَ جَريئا شُجاعا ، فَكَمَنتُ لَهُ وقُلتُ : ما أجرَأَهُ أن يَخرُجَ إذَا اختَلَطَ الظَّلامُ يَطلُبُ مِنّا غِرَّةً (1) ، فَأَقبَلَ مُصلِتا سَيفَهُ في تِسعَةِ نَفَرٍمِن أصحابِهِ اليَهودِ ، فَشَدَدتُ عَلَيهِ فَقَتَلتُهُ وأفلَتَ أصحابُهُ ولَم يَبرَحوا قَريبا ، فَابعَث مَعي نَفَرا ؛ فَإِنّي أرجو أن أظفَرَ بِهِم !

فَبَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَعَهُ عَشَرَةً ، فيهِم : أبو دُجانَةَ سِماكُ بنُ خَرَشَةَ ، وسَهلُ بنُ حُنَيفٍ ، فَأَدرَكوهُم قَبلَ أن يَلِجُوا الحِصنَ ، فَقَتَلوهُم وجاؤوا بِرُؤوسِهِم إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَمَرَ أن تُطرَحَ في بَعضِ آبارِ بَني حُطَمَةَ .

وكانَ ذلِكَ سَبَبُ فَتحِ حُصونِ بَنِي النَّضيرِ . (2)5 / 2غَزوَةُ بَني قُرَيظَةَأخفقت المؤامرة الكبرى التي تآزر عليها المشركون واليهود في غزوة الخندق ، ونكث بنو قريظة حلفهم الذي كان قد عقدوه مع المسلمين على عدم التعرّض لهم ، ومالؤوا المشركين ضدّ النبيّ صلى الله عليه و آله (3) ، فعزم صلى الله عليه و آله في غد ذلك اليوم الذي فرّ فيه المشركون على اقتحام حصن بني قريظة ، وهو آخر وكر فسادٍ لليهود قرب المدينة (4) . وبعد أن صلّى صلى الله عليه و آله صلاة الظهر ، أصدر أمره بالتعبئة العسكريّة ، وأخبر المسلمين بإقامة صلاة العصر في حيّ «بني قريظة» . (5) وتجلّت شخصيّة الإمام عليه السلام في هذا التحرّك أيضا ، وكان دوره فيه لافتا للنظر لاُمور : 1 . كانت راية الإسلام الخفّاقة بيده المقتدرة . (6) 2 . كان آمرا على مقدّمة الجيش . (7) 3 . كان بنو قريظة قد تسامعوا به ، ولمّا رأوه ، قالوا : جاء قاتل عمرو بن عبد ودّ . يقول ابن هشام : نزل بنو قريظة على حكم سعد بن معاذ ؛ لأنّ عليّ بن أبي طالب قال : «وَاللّهِ لَأَذوقَنَّ ما ذاقَ حَمزَةُ أو لَأَفتَحَنَّ حِصنَهُم» . (8) 4 . رضي اليهود بحكم سعد بن معاذ فيهم ؛ إذ كانوا يظنّون أنّه سيحكم لهم بسبب الأواصر القديمة التي كانت تربطهم به ، لكنّه حكم بقتل رجالهم ، ومصادرة أموالهم ، وسبي ذراريهم . (9)

.


1- .الغِرّة : الغفلة (النهاية : ج 3 ص 355 «غرر») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 92 ؛ المغازي : ج 1 ص 371 نحوه .
3- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 571 ، المغازي : ج 2 ص 455 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 287 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 231 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 569 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 52 .
4- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 581 و 583 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 244 ، المغازي : ج 2 ص 497 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 307 و 309 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 573 .
5- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 581 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 245 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 308 .
6- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 74 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 582 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 311 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 245 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 573 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 52 .
7- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 582 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 245 ، المغازي : ج 2 ص 499 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 311 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 573 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 109 .
8- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج3 ص251 ؛ الإرشاد: ج1 ص109 .
9- .الإرشاد : ج 1 ص 111 .

ص: 311

5 / 2 جنگ بنى قُرَيظه

9826.امام على عليه السلام :الإرشاد:چون پيامبر خدا به سوى بنى نضير رو آورد ، آنان را محاصره كرد و خيمه فرماندهى اش را در دورترين نقطه دشت متعلّق به بنى حُطَمه بر پا كرد و چون شب در رسيد ، مردى از بنى نضير ، تيرى به سوى آن [ خيمه ] پرتاب نمود كه به خيمه اصابت كرد . پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داد كه خيمه اش را به دامنه كوه ، منتقل كنند و مهاجران و انصار ، گِردش را گرفتند .

چون تاريكى همه جا را فرا گرفت ، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را نيافتند . مردم گفتند : اى پيامبر خدا ! على را نمى بينيم ؟

فرمود : «گمان دارم كه در پىِ اصلاح كار شماست» .

طولى نكشيد كه على عليه السلام ، سرِ يهودى تيرانداز را كه «عزورا» ناميده مى شد ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و آن را پيش ايشان افكند . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «چگونه اين كار را كردى؟» .

گفت : من ديدم كه اين خبيث ، گستاخ و نترس است . پس به كمينش نشستم و [ با خود] گفتم : نكند كه جرئت كند و در تاريكى شب ، در پىِ غافلگير كردن ما باشد كه ديدم با شمشيرِ كشيده و همراه با نُه نفر از ياران يهودى اش پيش مى آيد . به او حمله كردم و سخت گرفتم تا وى را كشتم و يارانش گريختند و خيلى دور نشده اند ، و اگر چند نفر با من بفرستى ، اميد دارم به آنان دست يابم .

پيامبر خدا ، ده نفر را با او روانه كرد كه در ميان آنان ، ابو دُجانه سِماك بن خَرَشَه و سهل بن حنيف هم بودند كه پيش از آن كه [ آنان ] به دژ پناه برند ، به آنان رسيدند و همه آنها را كشتند و سرهايشان را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند . ايشان هم فرمان داد كه آنها را در يكى از چاه هاى بنى حُطَمه بيندازند و آن [ اقدامات ] ، سبب فتح دژهاى بنى نضير شد .5 / 2جنگ بنى قُرَيظهدر نبرد خندق (احزاب) ، توطئه بزرگ مشركان و يهوديان در هم شكست . در آن نبرد ، بنى قريظه ، پيمان عدم تعرّض به مسلمانان را شكسته و با مشركان ، عليه پيامبر صلى الله عليه و آله همدستى كرده بودند . پيامبر خدا ، فرداى روز فرار مشركان ، عازم در هم شكستن دژ بنى قريظه ، آخرين لانه فساد يهوديان در كنار مدينه شد . پيامبر خدا ، نماز ظهر را خواند و فرمان بسيج داد و فرمود: «نماز عصر را در منطقه بنى قريظه به جا مى آوريم» . جلوه شخصيت على عليه السلام در اين حركت نيز چشمگير است ، بدين سان كه : 1 . پرچم بلند اسلام در دستان پرتوان على عليه السلام بود . 2 . پيشروان سپاه را على عليه السلام فرماندهى مى كرد . 3 . بنى قريظه ، آوازه على عليه السلام را شنيده بودند و چون وى را ديدند ، فرياد مى زدند : «قاتلِ عمرو بن عبدِ وُد آمد» . ابن هشام مى گويد : سبب تسليم شدن بنى قريظه به حكميت سعد بن مُعاذ ، اين بود كه على عليه السلام فرياد كشيد : «به خدا سوگند ، يا شربتى كه حمزه نوشيد ، مى نوشم و يا دژ آنان را مى گشايم!» . 4 . يهوديان ، به لحاظ پيوستگى و دوستى ديرينى كه با سعد بن معاذ داشتند ، به داورى او _ كه مى پنداشتند به نفع آنان خواهد بود _ ، گردن نهادند و سعد بن معاذ ، حكم كرد كه مردان آنها كشته شوند ، اموالشان مصادره شود و فرزندانشان اسير گردند .

.

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

9830.عنه عليه السلام :الإرشاد :لَمّا انهَزَمَ الأَحزابُ ووَلَّوا عَنِ المُسلِمينَ الدُّبُرَ ، عَمِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى قَصدِ بَني قُرَيظَةَ ، وأنفَذَ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام إلَيهِم في ثَلاثينَ مِنَ الخَزرَجِ ، فَقالَ لَهُ : اُنظُر بَني قُرَيظَةَ هَل تَرَكوا حُصونَهُم !

فَلَمّا شارَفَ سورَهُم سَمِعَ مِنهُمُ الهجرَ (1) ، فَرَجَعَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَأَخبَرَهُ ، فَقالَ : دَعهُم ، فَإِنَّ اللّهَ سَيُمَكِّنُ مِنهُم ، إنَّ الَّذي أمكَنَكَ مِن عَمرِو بنِ عَبدِ وَدٍّ لا يَخذُلُكَ ، فَقِف حَتّى يَجتَمِعَ النّاسُ إلَيكَ ، وأبشِر بِنَصرِ اللّهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ قَد نَصَرَني بِالرُّعبِ بَينَ يَدَيَّ مَسيرَةَ شَهرٍ .

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : فَاجتَمَعَ النّاسُ إلَيَّ ، وسِرتُ حَتّى دَنَوتُ مِن سورِهِم ، فَأَشرَفوا عَلَيَّ ، فَحينَ رَأَوني صاحَ صائِحٌ مِنهُم : قَد جاءَكُم قاتِلُ عَمرٍو ، وقالَ آخَرُ : قَد أقبَلَ إلَيكُم قاتِلُ عَمرٍو ، وجَعَلَ بَعضُهُم يَصيحُ بِبَعضٍ ويَقولونَ ذلِكَ ، وألقَى اللّهُ في قُلوبِهِمُ الرُّعبَ ، وسَمِعتُ راجِزا يَرجُزُ :

قَ_تَلَ عَلِيٌّ عَم_را

ص_ادَ عَلِيٌّ صَ_قْرا قَصَمَ عَلِ_يٌّ ظَ_هرا

أب_رَمَ عَ_لِيٌّ أمرا هَتَكَ عَلِيٌّ سَترا

فَقُلتُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أظهَرَ الإِسلامَ وقَمَعَ الشِّركَ . وكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله قالَ لي حينَ تَوَجَّهتُ إلى بَني قُرَيظَةَ : سِر عَلى بَرَكَةِ اللّهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ قَد وَعَدَكَ أرضَهُم ودِيارَهُم . فَسِرتُ مُستَيقِنا لِنَصرِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ حَتّى رَكَزتُ الرّايَةَ في أصلِ الحِصنِ . (2) .


1- .هو الخَنا والقبيحُ من القول (النهاية : ج 5 ص 245 «هجر») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 109 ، كشف اليقين : ص 158 ح 170 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 262 ح 19 .

ص: 315

9831.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ بعدَ قتلِ طلحةَ و الزُّبيرِ _ ) الإرشاد:چون احزاب و گروه هاى مشركان پراكنده شدند و از برابر مسلمانان عقب نشينى كردند ، پيامبر خدا به قصد بنى قريظه ، دست به كار شد و امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را با سى نفر از خزرجيان به سوى آنان فرستاد و به او فرمود : «بنگر كه آيا بنى قريظه ، دژهاى خود را ترك كرده اند؟» .

على عليه السلام ، چون به نزديك باروهايشان رسيد ، از آنان دشنام شنيد . لذا به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و ايشان را باخبر كرد . پيامبر خدا فرمود : «رهايشان كن كه خداوند ، [ ما را] بر آنها چيره مى كند . همان كسى كه تو را بر عمرو بن عبدوُد چيره كرد ، تنهايت نمى گذارد . پس بِايست تا مردم به گِرد تو جمع شوند و تو را مژده باد به يارى الهى كه خداوند ، مرا از يك ماه پيش ، با افكندن ترسى [ در دل آنان ] يارى داده است» .

على عليه السلام مى گويد : مردم به گِرد من جمع شدند و حركت كردم تا به باروهايشان نزديك شدم . يهوديان از بالا نگريستند و چون مرا ديدند ، يكى از آنان فرياد كشيد : «قاتل عمرو به سوى شما آمد» . و ديگرى گفت : «بى گمان ، قاتل عمرو به شما رو آورد» و برخى از آنها اين را به فرياد به يكديگر مى گفتند و خداوند ، در دل هايشان ترس انداخت و شنيدم كه رجزخوانى چنين مى خواند :

على ، عمرو را كشت

على ، پرنده شكارى را شكار كرد . على پشت را شكست

على ، كار را استوار كرد . على ، پرده را دريد .

پس گفتم : سپاس ، خداى را كه اسلام را چيره ساخت و شرك را در هم كوبيد . آن گاه كه قصد بنى قريظه كردم ، پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : «با بركت خدا حركت كن كه خداوند ، سرزمين و خانه هايشان را به تو وعده داده است » . پس با يقين به نصرت خداى عز و جل حركت كردم تا آن كه پرچم را در ميان دژ ، در زمين فرو بردم . .

ص: 316

9827.امام على عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام_ في ذِكرِ نُزولِ بَني قُرَيظَةَ عَلى حُكمِ سَعدِ بنِ مُعاذٍ _: إنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ صاحَ وهُم مُحاصِرو بَني قُرَيظَةَ : يا كَتيبَةَ الإِيمانِ . وتَقَدَّمَ هُوَ وَالزُّبَيرُ بنُ العَوّامِ وقالَ : وَاللّهِ لَأَذوقَنَّ ما ذاقَ حَمزَةُ أو لَأَفتَحَنَّ حِصنَهُم ؛ فَقالوا : يا مُحَمَّدُ ، نَنزِلُ عَلى حُكمِ سَعدِ بنِ مُعاذٍ . (1) .


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 251 ، البداية والنهاية : ج 4 ص 122 .

ص: 317

9828.امام على عليه السلام :السيرة النبويّة ، ابن هشام_ در ذكر گردن نهادن بنى قريظه به حكم سعد بن معاذ _: على بن ابى طالب عليه السلام ، در حالى كه [ با گروهش ] بنى قريظه را محاصره كرده بود ، فرياد برآورد : «اى لشكريان ايمان!» و با زبير بن عوّام ، پيش آمد و فرمود : «به خدا سوگند ، يا آنچه را حمزه نوشيد ، مى نوشم و يا دژ آنان را مى گشايم !» .

و [در اين حال ، يهوديان] گفتند : اى محمّد ! ما به حكم سعد بن معاذ ، گردن مى نهيم . (1) .


1- .شايان ذكر است كه آنان به اميد عفو سعد بن معاذ ، به حكم كردنش گردن نهادند ، چون پيش از اسلام با او سابقه دوستى داشتند ؛ ولى سعد به كشتن مردان و اسارت زنان و به غنيمت گرفتن دارايى هايشان حكم كرد .

ص: 318

الفصل السادس : الضربة المصيريّة في غزوة الخندقعند ما نزح بنو النضير عن أطراف المدينة ، توجّه قسم منهم إلى خيبر ، وقسم إلى الشام ، وطفق رؤساؤهم يحرّضون المشركين ويشجّعونهم على التحالف مع اليهود ، وتهيئة جيش من جميع القبائل لمهاجمة المدينة بمؤازرة اليهود . (1) وهكذا كان ؛ فقد تهيّأ جيش ضخم قوامه عشرة آلاف ، ضمّ كافّة المعارضين للحكومة الإسلاميّة الجديدة التي أسّسها النبيّ صلى الله عليه و آله في المدينة وبدأ زحفه نحو المدينة (2) ، ومن هنا عُرفت هذه الغزوة بغزوة الأحزاب. وقد شاور النبيّ صلى الله عليه و آله أصحابه حول كيفيّة مواجهة العدوّ ، فاقترح سلمان حفر خندق في مدخل المدينة ؛ لتعويق العدوّ . وتحقّق ما أراد ، وأمر صلى الله عليه و آله أصحابه بحفر الخندق ، واشترك هو معهم في الحفر (3) ، فتعوّق جيش العدوّ ، الذي كان يهمّ بمهاجمة المدينة بكلّ غرور وخُيَلاء ، خلف الخندق ، وظلّ على هذه الحال شهرا تقريبا (4) ، حتى وقع في مأزِق بسبب صعوبة الإمداد . وفي ذات يوم عبر عمرو بن عبد ودّ الخندق ومعه عدد من فرسان العدوّ وشجعانه المشهورين (5) ، وصاروا أمام المسلمين ، وطلبوا أن يبرز إليهم أقرانهم ، فلم يجِبهم أحد ، وكرّروا نداءهم غير مرّةٍ ، وكان لعمرو صيته المخيف ، ففزع منه الجميع ، وحُبست الأنفاس في الصدور ، ولم تلقَ نداءاته المغرورة جوابا ، فأمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن يقوم إليه أحد ويقتلع شرّه ، فلم يقُم إلّا أمير المؤمنين عليّ عليه السلام (6) . ولمّا تقابلا قال صلى الله عليه و آله عبارته الخالدة : «بَرَزَ الإِيمانُ كُلُّهُ إلَى الشِّركِ كُلِّهِ» . (7) وبعد قتال شديد عاجله الإمام بهجمة سريعة ، فقضى عليه ، وبلغت صيحة «اللّه أكبر» عنان السماء ، فلاذ أصحابه بالفرار (8) . وتبدّد جيش الأحزاب على ما كان عليه من شوكة واُبّهة خياليّة . ويمكننا أن نفهرس دور الإمام العظيم في هذه الحرب على النحو الآتي : 1 . لمّا عبر عمرو بن عبد ودّ وأصحابه من موضع ضيّق من الخندق ، استقرّ الإمام عليه السلام هناك مع جماعة ، فلم يتيسّر للمشركين العبور بعدئذٍ . (9) 2 . كان قتل عمرو بن عبد ودّ مهمّاً حاسما مصيريّا إلى درجة أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : «لَمُبارَزَةُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ لِعَمرِو بنِ عَبدِ وَدٍّ يَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن أعمالِ اُمَّتي إلى يَومِ القِيامَةِ» . (10) وفي رواية : «لَضَربَةُ عَلِيٍّ لِعَمرٍو يَومَ الخَندَقِ تَعدِلُ عِبادَةَ الثَّقَلَينِ» . (11) وحينما تجدّل صنديد العرب صريعا بصق في وجه الإمام آيِسا بائسا ، فوقف صلوات اللّه عليه ، وتمهّل ولم يبادر إلى حزّ رأسه لئلّا يكون في عمله ذرّة من غضب . 3 . وبعد أن جدّله وصرعه ، وولّى أصحابه مدبرين تبعهم (12) ، وقتل منهم نوفل بن عبد اللّه . (13) 4 . لمّا ضرب الإمام عليه السلام رجل عمرو وقضى عليه ، ألقى تراب الذلّ والخوف والرعب على وجوه المشركين ، وأقعدهم حيارى مهزومين منهارين . (14) 5 . قتل الإمام عليه السلام عمرا ، بيد أنّه ترفّع عن سلب درعه الثمين إذ «كان يضرب بسيفه من أجل الحقّ» لا غيره ... ولم يخفَ كلّ هذا الترفّع والجلال والشمم عن الأنظار ، حتى إنّ اُخت عمرو نفسها أثنت عليه . (15)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 565 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 225 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 568 ، المغازي : ج 2 ص 441 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 283 .
2- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 570 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 230 ، المغازي : ج 2 ص 444 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 284 و 287 .
3- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 566 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 226 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 568 ، المغازي : ج 2 ص 445 و 454 .
4- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 572 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص233، الكامل في التاريخ : ج1 ص569 ؛ الإرشاد : ج1 ص96.
5- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 574 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 235 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 570 ، المغازي : ج 2 ص 470 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 290 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 50 .
6- .السنن الكبرى : ج 9 ص 223 ح 18350 ، المغازي : ج 2 ص 470 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 235 و 236 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 100 .
7- .شرح نهج البلاغة : ج 19 ص 61 ؛ كنز الفوائد : ج 1 ص 297 ، الطرائف : ص 35 ، إرشاد القلوب : ص 244 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 88 ح 113 وفيه «الكفر» بدل «الشرك» .
8- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 574 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 570 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 236 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 290 .
9- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 574 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 235 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 570 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 290 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 98 .
10- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 34 ح 4327 ، تاريخ بغداد : ج 13 ص 19 ح 6978 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 14 ح 636 ، المناقب للخوارزمي : ص 107 ح 112 ، الفردوس : ج 3 ص 455 ح 5406 ؛ إرشاد القلوب : ص 245 .
11- .عوالي اللآلي : ج 4 ص 86 ح 102 وراجع الطرائف : ص 519 والمستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 34 ح 4328 .
12- .الإرشاد : ج 1 ص 102 .
13- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 574 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 105 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 50 .
14- .كنز الفوائد : ج 1 ص 298 .
15- .الإرشاد : ج 1 ص 107 ؛ المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 36 ح 4330 .

ص: 319

فصل ششم : ضربه سرنوشت ساز در جنگ خندق

فصل ششم : ضربه سرنوشت ساز در جنگ خندقهنگامى كه بنى نضير از اطراف مدينه رفتند (گروهى به خيبر و گروهى به شام) ، سران آنها به تحريك مشركان پرداختند و آنان را به هم پيمانى با يهود و فراهم آوردن سپاه از تمام قبايل و حمله به مدينه با يارى يهوديان ترغيب كردند . چنين شد كه سپاهى بزرگ ، متشكّل از ده هزار نفر از تمام مخالفان حكومت نوبنياد پيامبر صلى الله عليه و آله ، گِرد آمد و راهى مدينه شد . از اين رو ، اين نبرد ، عنوان «نبرد احزاب» به خود گرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله ، در چگونگى رويارويى با دشمن ، با يارانش به رايزنى پرداخت . سلمان ، پيشنهاد كرد كه در ورودى مدينه ، «خندق» كَنده شود تا دشمن ، زمينگير شود . اين پيشنهاد ، پذيرفته شد و پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمان كَندن خندق را داد و خود نيز براى اين كار ، همكارى نمود . سپاه دشمن كه با غرور و نخوت تمام به سوى مدينه مى تاخت ، حدود يك ماه پشت خندق ، حدود يك ماه زمينگير شد و به لحاظ تداركاتى ، سخت در تنگنا قرار گرفت . روزى عمرو بن عبد وَد با تنى چند از پيكارجويان و شجاعان پُرآوازه دشمن ، از خندق گذشتند و در مقابل سپاه اسلام قرار گرفته ، هماورد طلبيدند ؛ ولى كسى پاسخشان نداد . اين درخواست ، بارها تكرار شد . آوازه عمرو ، همه را ترسانده بود . نَفَس ها در سينه حبس بود و كسى فريادهاى مستانه عمرو را پاسخ نمى داد . پيامبر خدا فرمود: «فردى به پا خيزد و شرّ او را كم كند» . جز على عليه السلام ، كسى برنخاست و چون على عليه السلام در برابر عمرو قرار گرفت ، پيامبر خدا ، آن جمله جاودانه را فرمود كه : همه ايمان در برابر همه شرك ، ايستاده است. على عليه السلام ، با حمله اى برق آسا و پس از نبردى سخت ، عمرو را از پاى درآورد و فرياد «اللّه اكبر» در صحنه نبرد پيچيد و همراهان عمرو پا به فرار نهادند و سپاه احزاب ، با همه هيمنه و شكوهِ خيالى از هم پاشيد . حضور على عليه السلام و نقش والاى وى را در اين نبرد ، مى توان بدين گونه بر شمرد : 1 . چون عمرو بن عبد ود و همراهانش از محلّ باريك خندق گذشتند ، على عليه السلام با گروهى در آن جا مستقر شدند تا مشركان ديگر نگذرَند . 2 . حادثه قتل عمرو بن عبدِ وَد ، چنان مهم و سرنوشت ساز بود كه پيامبر خدا فرمود : مبارزه على بن ابى طالب با عمرو بن عبدِ وَد در جنگ خندق ، از همه اعمال امّتم تا روز قيامت ، برتر است. و در روايت ديگرى گفت: بى گمان ، ضربت زدن على به عمرو در جنگ خندق با عبادت اِنس و جن ، برابرى مى كند. اين قهرمان بزرگ عرب ، به هنگام كشته شدن با نااميدى ، آب دهان به صورت على عليه السلام انداخت و ايشان ، مخلصانه ايستاد و در كشتن او درنگ كرد تا عملش ذرّه اى شائبه غضب نداشته باشد . 3 . امام عليه السلام ، پس از كشتن عمرو و فرار همراهانش آنان را تعقيب كرد و نوفل بن عبد اللّه را به قتل رساند . 4 . على عليه السلام ، چون پاى عمرو را قطع كرد و او را از پاى درآورد ، خاك خوارى و هراس بر سرِ لشكر شرك پاشيد و آنان را در آستانه فروپاشى و شكست قرار داد . 5 . على عليه السلام ، عمرو بن عبد وَد را كشت ؛ امّا كريمانه از زره گران قيمت او گذشت ، كه على عليه السلام «شمشير در پى حق مى زد» و نه جز آن . اين همه والايى و بزرگى و كرامت از ديده ها پنهان نمانْد و حتّى خواهر عمرو ، آن را ستود .

.

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

. .

ص: 324

10025.مكارم الأخلاق :تاريخ اليعقوبي :كانَت وَقعَةُ الخَندَقِ ... فِي السَّنَةِ السّادِسَةِ بَعدَ مَقدمِ رَسولِ اللّهِ بِالمَدينَةِ بخَِمسَةٍ وخَمسينَ شَهرا ، وكانَت قُرَيشٌ تَبعَثُ إلَى اليَهودِ وسائِرِ القَبائِلِ فَحَرَّضوهُم عَلى قِتالِ رَسولِ اللّهِ ، فَاجتَمَعَ خَلقٌ مِن قُرَيشٍ إلى مَوضِعٍ يُقالُ لَهُ : سَلعٌ (1) ، وأشارَ عَلَيهِ سَلمانُ الفارِسِيُّ أن يَحفِرَ خَندَقا ، فَحَفَرَ الخَندَقَ ، وجَعَلَ لِكُلِّ قَبيلَةٍ حَدّا يَحفِرونَ إلَيهِ ، وحَفَرَ رَسولُ اللّهِ مَعَهُم حَتّى فَرَغَ مِن حَفرِ الخَندَقِ ، وجَعَلَ لَهُ أبوابا ، وجَعَلَ عَلَى الأَبوابِ حَرَسا ؛ مِن كُلِّ قَبيلَةٍ رَجُلاً ، وجَعَلَ عَلَيهِمُ الزُّبَيرَ بنَ العَوّامِ ، وأمَرَهُ إن رَأى قِتالاً أن يُقاتِلَ . وكانَت عِدَّةُ المُسلِمينَ سَبعَمِائَةِ رَجُلٍ .

ووافَى المُشرِكونَ فَأَنكَروا أمرَ الخَندَقِ ، وقالوا : ما كانَتِ العَرَبُ تَعرِفُ هذا !

وأقاموا خَمسَةَ أيّامٍ ، فَلَمّا كانَ اليَومُ الخامِسُ خَرَجَ عَمرُو بنُ عَبدِ وَدٍّ وأربَعَةُ نَفَرٍ مِنَ المُشرِكينَ : نَوفَلُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ المُغيرَةِ المَخزومِيُّ ، وعِكرِمَةُ بنُ أبي جَهلٍ ، وضِرارُ بنُ الخَطّابِ الفِهرِيُّ ، وهُبَيرَةُ بنُ أبي وَهبٍ المَخزومِيُّ . فَخَرَجَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ إلى عَمرِو بنِ عَبدِ وَدٍّ فَبارَزَهُ وقَتَلَهُ ، وَانهَزَمَ الباقونَ ، وكَبا (2) بِنَوفَلِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ المُغيرَةِ فَرَسُهُ ، فَلَحِقَهُ عَلِيٌّ فَقَتَلَهُ . (3) .


1- .سَلع : موضع بقرب المدينة (معجم البلدان : ج 3 ص 236) .
2- .الكَبْوة : السقوط للوجه ، كَبا لوجهه : سقط . وكَبا _ أيضا _ : عثر (لسان العرب : ج 15 ص 213 «كبا») .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 50 .

ص: 325

10026.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به امام على عليه السلام _ ) تاريخ اليعقوبى:جنگ خندق ، در سال ششم هجرى و 55 ماه بعد از ورود پيامبر خدا به مدينه و پس از آن كه قريش به يهود و ديگر قبيله ها نماينده مى فرستاد تا آنان را به پيكار با پيامبر خدا تحريك كند ، اتّفاق افتاد .

پس گروهى از قريش در جايى به نام سَلْع (1) گِرد آمدند و سلمان فارسى به پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد كرد كه خندق بكَند . پيامبر خدا ، كَندن خندق را آغاز كرد و براى هر قبيله ، مقدار حفر كردن را معيّن كرد و خود نيز با آنان به كار پرداخت تا كندن خندق را به پايان بُرد و براى آن ، درهايى قرار داد و بر آنها از هر قبيله يك نفر نگهبان گمارد و زبير بن عوّام را بر آنان گمارد و به او فرمان داد كه اگر جنگى در گرفت ، درگير شود . تعداد مسلمانان ، هفتصد نفر بود .

مشركان رسيدند و خندق برايشان ناشناخته بود و گفتند : عرب ، اين را نمى شناسد! و پنج روز ماندند . روز پنجم ، عمرو بن عبد ود و چهار تن از مشركان به نام هاى : نَوفَل بن عبد اللّه بن مغيره مخزومى و عِكرمة بن ابى جهل و ضرار بن خطّاب فهرى و هُبَيرة بن ابى وهب مخزومى [براى جنگ] حركت كردند .

على بن ابى طالب عليه السلام نيز به سوى عمرو بن عبد ود [از لشكرگاه ،] بيرون آمد و با او مبارزه كرد و وى را كشت . بقيه پراكنده شدند و اسب نوفل بن عبد اللّه بن مغيره [ در خندق افتاد و ]او را به زمين زد . پس على عليه السلام خود را به او رساند و وى را كشت . .


1- .جايى است در نزديكى مدينه (معجم البلدان : ج3 ص236).

ص: 326

10027.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ مِن كتابِهِ للأشتَرِ لَمّا وَلاّهُ مِصرَ _ ) السنن الكبرى عن ابن إسحاق :خَرَجَ _ يعنِي يَومَ الخَندَقِ _ عَمرُو بنُ عَبدِ وَدٍّ فَنادى : مَن يُبارِزُ ؟ فَقامَ عَلِيٌّ رضى الله عنه وهُوَ مُقَنَّعٌ فِي الحَديدِ فَقالَ : أنَا لَها يا نَبِيَّ اللّهِ ، فَقالَ : إنَّهُ عمَرٌو ، اِجلِس .

ونادى عَمرٌو : ألا رَجلٌ ! وهُوَ يُؤَنِّبُهُم ويَقولُ : أينَ جَنَّتُكُمُ الَّتي تَزعُمونَ أنَّهُ مَن قُتِلَ مِنكُم دَخَلَها ؟ أفَلا يَبرُزُ إلَيَّ رَجُلٌ ؟ ! فَقامَ عَلِيٌّ رضى الله عنهفَقالَ : أنَا يا رَسولَ اللّهِ ، فَقالَ : اِجلِس .

ثُمَّ نادَى الثّالِثَةَ وذَكَرَ شِعرا ، فَقامَ عَلِيٌّ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أَنا ، فَقالَ : إنَّهُ عَمرٌو ! قالَ : وإن كانَ عَمرٌو ! فَأَذِنَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَمَشى إلَيهِ حَتّى أتاهُ وذَكَرَ شِعرا .

فَقالَ لَهُ عَمرٌو : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَلِيٌّ .

قالَ : اِبنُ عبدِ مَنافٍ ؟ فَقالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ .

فَقالَ : غَيرُكَ يَابنَ أخي مِن أعمامِكَ مَن هُوَ أسَنُّ مِنكَ ؛ فَإِنّي أكرَهُ أن اُهريقَ دَمَكَ .

فَقالَ عَلِيٌّ رضى الله عنه : لكِنّي وَاللّهِ ما أكرَهُ أن اُهريقَ دَمَكَ !

فَغَضِبَ فَنَزَلَ وسَلَّ سَيفَهُ كَأَنَّهُ شُعلَةُ نارٍ ، ثُمَّ أقبَلَ نَحوَ عَلِيٍّ رضى الله عنه مُغضِبا ، وَاستَقبَلَهُ عَلِيٌّ رضى الله عنهبِدَرَقَتِهِ ، فَضَرَبَهُ عَمرٌو فِي الدَّرَقَةِ فَقَدَّها وأثبَتَ فيهَا السَّيفَ ، وأصابَ رَأسَهُ فَشَجَّهُ ، وضَرَبَهُ عَلِيٌّ رضى الله عنهعَلى حَبلِ العاتِقِ فَسَقَطَ وثارَ العَجاجُ ، وسَمِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله التَّكبيرَ ، فَعَرَفَ أنَّ عَلِيّا رضى الله عنهقَد قَتَلَهُ . (1) .


1- .السنن الكبرى : ج 9 ص 223 ح 18350 . ويتّضح من خلال مقارنة الحديث بالحديث التالي وقوع التصحيف فيه ، وبملاحظة دور الإمام علي عليه السلام في معركتي بدر واُحُد يظهر أنّه الشخص الوحيد الكفوء بمبارزة عمرو بن عبد ود ، مضافا إلى ذلك فإنّه لم يكن عمرو بن عبد ود مبارزته .

ص: 327

10028.عنه عليه السلام :السنن الكبرى_ به نقل از ابن اسحاق _: عمرو بن عبد ود ، در جنگ خندق ، [از لشكرگاه ، ]بيرون آمد و فرياد برآورد : چه كسى به مبارزه مى آيد؟

على عليه السلام در حالى كه غرق در آهن و فولاد بود ، برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ، من هماورد اويم .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او عمرو است . بنشين!» .

عمرو ندا داد : آيا مردى [در ميان شما] نيست؟ و به سرزنش آنان پرداخت و گفت : كجاست آن بهشتى كه مى پنداريد كشتگان شما به آن وارد مى شوند؟ آيا مردى به پيكار من در نمى آيد؟

پس على عليه السلام برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ، من!

فرمود : «بنشين!» .

عمرو ، بار سوم فرياد زد و شعرى خواند . على عليه السلام برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ، من !

فرمود: «او عمرو است» .

على عليه السلام گفت : حتّى اگر عمرو باشد[ ، من آماده ام] .

پيامبر خدا به او اجازه داد و على عليه السلام به سوى او رفت و به نزديكش رسيد و شعرى خواند . عمرو به او گفت : تو كيستى؟

گفت : «من على هستم» .

گفت : پسر عبد مناف؟

گفت : «من على پسر ابو طالبم» .

گفت : جز تو ، اى برادر زاده! كسى از عموهايت به ميدان بيايد كه از تو بزرگ تر باشد ؛ چرا كه من خوش ندارم خون تو را بريزم .

على عليه السلام گفت : «امّا به خدا سوگند ، من بدم نمى آيد كه خون تو را بريزم» .

عمرو ، خشمناك شد و [ از اسب] فرود آمد و شمشيرش را چون شعله آتش بيرون كشيد و خشمگينانه به على عليه السلام رو آورد و على عليه السلام هم با سپرش از او استقبال كرد . عمرو با شمشير ، ضربه اى بر او وارد كرد كه سپر را دريد و شمشير در آن فرو رفت و به سرِ على عليه السلام رسيد و آن را زخمى كرد . على عليه السلام هم ضربه اى به رگ گردن او زد . پس ، افتاد و گرد و غبار برخاست و پيامبر خدا ، تكبير شنيد . پس دانست كه على عليه السلام ، او را كشته است . .

ص: 328

10029.عنه عليه السلام :الإرشاد عن الزهري :جاءَ عَمرُو بنُ عَبدِ وَدٍّ وعِكرِمَةُ بنُ أبي جَهلٍ وهُبَيرَةُ ابنُ أبي وَهبٍ ونَوفَلُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ المُغيرَةِ وضِرارُ بنُ الخَطّابِ _ في يَومِ الأَحزابِ _ إلَى الخَندَقِ ، فَجَعَلوا يَطوفونَ بِهِ ؛ يَطلُبونَ مَضيقا مِنهُ فَيَعبُرونَ ، حَتَّى انتَهَوا إلى مَكانٍ أكرَهوا خُيولَهُم فيهِ فَعَبَرَت ، وجَعَلوا يَجولونَ بِخَيلِهِم فيما بَينَ الخَندَقِ وسَلعٍ ، وَالمُسلِمونَ وُقوفٌ لا يُقدِمُ واحِدٌ مِنهُم عَلَيهِم . وجَعَلَ عَمرُو بنُ عَبدِ وَدٍّ يَدعو إلَى البِرازِ ويُعَرِّضُ بِالمُسلِمينَ ويَقولُ :

ولَقَد بَحِحتُ مِنَ النِّدا

ءِ بِجَمِعِهم هَل مِن مُبارِزٍ

في كُلِّ ذلِكَ يَقومُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ مِن بَينِهِم لِيُبارِزَهُ ، فَيَأمُرُهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالجُلوسِ ؛ اِنتِظارا مِنهُ لِيَتَحَرَّكَ غَيرُهُ ، وَالمُسلِمونَ كَأَنَّ عَلى رُؤسِهِمُ الطَّيرَ ؛ لِمَكانِ عَمرِو بنِ عَبدِ وَدٍّ ، وَالخَوفِ مِنهُ ، ومِمَّن مَعَهُ ووَراءَهُ .

فَلَمّا طالَ نِداءُ عَمرٍو بِالبِرازِ وتَتابَعَ قِيامُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام قالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُدنُ مِنّي يا عَلِيُّ ، فَدَنا مِنهُ ، فَنَزَعَ عِمامَتَهُ مِن رَأسِهِ وعَمَّمَهُ بِها ، وأعطاهُ سَيفَهُ ، وقالَ لَهُ : اِمضِ لِشَأنِكَ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ أعِنهُ . فَسَعى نَحوَ عَمرٍو ومَعَهُ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ ؛ لِيَنظُرَ ما يَكونُ مِنهُ ومِن عَمرٍو ، فَلَمَّا انتَهى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَيهِ قالَ لَهُ : ياعَمرُو ، إنَّكَ كُنتَ فِي الجاهِلِيَّةِ تَقولُ : لا يَدعوني أحَدٌ إلى ثَلاثٍ إلّا قَبِلتُها أو واحِدَةٍ مِنها ! قالَ : أجَل . قالَ : فَإِنّي أدعوكَ إلى شَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ ، وأن تُسلِمَ لِرَبِّ العالَمينَ .

قالَ : يَا ابنَ أخٍ أخِّر هذِهِ عَنّي . فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أما إنَّها خَيرٌ لَكَ لَو أخَذتَها ، ثُمَّ قالَ : فَهاهُنا اُخرى . قالَ : ما هِيَ ؟ قالَ : تَرجِعَ مِن حَيثُ جِئتَ . قالَ : لا تُحَدِّثُ نِساءُ قُرَيشٍ بِهذا أبَدا . قالَ : فَهاهُنا اُخرى . قالَ : ما هِيَ ؟ قالَ : تَنزِلُ فَتُقاتِلُني . فَضَحِكَ عَمرٌو وقالَ : إنَّ هذِهِ الخَصلَةَ ، ما كُنتُ أظُنُّ أنَّ أحَدا مِنَ العَرَبِ يَرومُني عَلَيها ! وإنّي لَأَكرَهُ أن أقتُلَ الرَّجُلَ الكَريمَ مِثلَكَ ، وقَد كانَ أبوكَ لي نَديما . قال عَلِيٌّ عليه السلام : لكِنّي اُحِبُّ أن أقتُلَكَ ، فَانزِل إن شِئتَ ! فَأَسِفَ عَمرٌو ونَزَلَ ، فَضَرَبَ وَجهَ فَرَسِهِ حَتّى رَجَعَ .

فَقالَ جابِرٌ رحمه الله : وثارَت بَينَهُما قَتَرَةٌ ؛ فما رَأَيتُهُما ، وسَمِعتُ التَّكبيرَ تَحتَها ، فَعَلِمتُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام قَد قَتَلَهُ ، وَانكَشَفَ أصحابُهُ حَتّى طَفَرَت خُيولُهُمُ الخَندَقَ ، وتَبادَرَ المُسلِمونَ حينَ سَمِعُوا التَّكبيرَ يَنظُرونَ ما صَنَعَ القَومُ ، فَوَجَدوا نَوفَلَ بنَ عَبدِ اللّهِ في جَوفِ الخَندَقِ لَم يَنهَض بِهِ فَرَسُهُ ، فَجَعَلوا يَرمونَهُ بِالحِجارَةِ ، فَقالَ لَهُم : قَتَلةٌ أجمَلُ مِن هذِهِ ! يَنزِلُ بَعضُكُم اُقاتِلُهُ ! ! فَنَزَلَ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَضَرَبَهُ حَتّى قَتَلَهُ . ولَحِقَ هُبَيرَةَ فَأَعجَزَهُ ، فَضَرَبَ قَرَبوسَ (1) سَرجِهِ ، وسَقَطَت دِرعٌ كانَت عَلَيهِ ، وفَرَّ عِكرِمَةُ ، وهَرَبَ ضِرارُ بنُ الخَطّابِ .

فَقالَ جابِرٌ : فَما شَبَّهتُ قَتلَ عَلِيٍّ عَمرا إلّا بِما قَصَّ اللّهُ تَعالى مِن قِصَّةِ داوُدَ وجالوتَ حَيثُ يَقولُ : «فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ» (2) . (3) .


1- .القَرَبوس : حِنو السرج (لسان العرب : ج 6 ص 172 «قربس») .
2- .البقرة : 251 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 100 ، إعلام الورى : ج 1 ص 380 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 204 نحوه وراجع المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 35 ح 4329 والمغازي : ج 2 ص 470 .

ص: 329

10030.عنه عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از زهرى _: در جنگ احزاب ، عمرو بن عبدِ وَد و عِكرَمة بن ابى جهل و هُبَيرة بن ابى وَهْب و نَوفَل بن عبد اللّه بن مُغَيره و ضرار بن خطّاب ، به سوى خندق آمدند و گِرد آن گشتند تا جاى باريكى بيابند و از آن بگذرند تا آن كه به جايى رسيدند و اسب هايشان را وادار كردند كه از آن بجهند .

پس ، از خندق عبور كردند و با اسب هايشان در ميان خندق و [ ناحيه ]سَلع ، جولان دادند و مسلمانان ايستاده بودند و هيچ كس به سوى آنان نمى رفت و عمرو بن عبد وَد ، هماورد مى طلبيد و به مسلمانانْ طعنه مى زد و مى گفت :

و بى گمان ، صدايم از اين ندا گرفت :

آيا در ميان شما مبارزى هست؟!

و بارها ، على بن ابى طالب عليه السلام از ميان مسلمانان برخاست تا با او بجنگد و هر بار ، پيامبر خدا فرمان مى داد كه بنشيند ، به انتظار آن كه كس ديگرى تحرّكى از خود ، نشان دهد . مسلمانان به خاطر ترس از عمرو بن عبد وَد و كسانى كه به همراه او بودند ، هيچ حركتى نمى كردند ، چنان كه گويى پرنده بر سرشان نشسته بود!

چون نداى مبارزطلبى عمرو بالا گرفت و امير مؤمنان ، مكرّر برخاست ، پيامبر خدا به او فرمود : «اى على ! نزديك من بيا» .

او نزديك آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، دستارش را از سر برداشت و بر سر على عليه السلام گذاشت و شمشير خود را به او داد و گفت : «كارت را انجام ده !» .

سپس فرمود : «خدايا ! او را يارى كن» .

على عليه السلام به سوى عمرو شتافت. جابر بن عبداللّه انصارى هم با او بود تا ببيند على عليه السلام و عمرو چه مى كنند . پس چون امير مؤمنان به عمرو رسيد ، به او فرمود : «اى عمرو! تو در جاهليت مى گفتى : هيچ كس مرا به سه چيز فرا نمى خوانَد ، مگر آن كه همه يا يكى از آنها را مى پذيرم» .

عمرو گفت : آرى .

[ امير مؤمنان] فرمود : «پس من تو را به گواهى دادن بر يگانگى خداوند ، رسالت محمّد صلى الله عليه و آله و تسليم شدن در برابر پروردگار جهانيان فرا مى خوانم» .

عمرو گفت : اى برادر زاده ! اين را از من مخواه .

امير مؤمنان به او فرمود : «بدان كه اگر آن را مى پذيرفتى ، برايت بهتر بود» .

سپس گفت : «پيشنهاد ديگرى هم هست» .

گفت : چيست؟

گفت : «از همان جا كه آمده اى ، بازگرد» .

گفت: زنان قريش، هيچ گاه از اين ، سخن نخواهند گفت.

گفت : «كار ديگرى هم هست» .

گفت : چيست ؟

گفت : «پياده شوى و با من بجنگى» .

عمرو خنديد و گفت : اين ، قبول است و گمان نمى بردم كه احدى از عرب ، آن را از من بخواهد و به يقين ، من خوش ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكُشم ، در حالى كه پدرت مونس من بود .

على عليه السلام فرمود: «امّا من دوست دارم تو را بكُشم . اگر مى خواهى، پياده شو» .

عمرو ، با تأسّف از اسب پياده شد و بر صورت آن زد و اسب بازگشت .

جابر مى گويد : ميان آن دو گَرد و غبار برخاست و ديگر آن دو را نديدم و از زير گَرد و غبار ، صداى تكبير شنيدم . پس دانستم كه على عليه السلام ، عمرو را كشته است ، و يارانش پراكنده شدند تا آن كه با اسب هايشان از روى خندق جهيدند .

و مسلمانان ، چون تكبير را شنيدند ، به شتاب آمدند تا بنگرند كه آن گروه،چه مى كنند و ديدند كه نوفل بن عبداللّه ، در داخل خندق افتاده و اسبش نتوانسته او را به در ببَرد . پس شروع به سنگ پراندن به او كردند . نوفل گفت : كُشتنى زيباتر از اين [نمى دانيد]؟! يكى از شما پايين آيد تا با او بجنگم .

پس امير مؤمنان پايين رفت و نوفَل را [ با شمشير ] زد تا او را كشت و در پى هبيره رفت ؛ امّا به او نرسيد و [ با شمشير] بر كوهه زين اسبش زد و زرهى كه بر آن بود، افتاد و عكرمه ، فرار كرد و ضرار بن خطّاب [ نيز ]گريخت .

جابر گفت : ماجراى كشته شدن عمرو به دست على عليه السلام ، مانند داستان داوود و جالوت است كه خداى متعال نقل كرده ، آن جا كه مى فرمايد : «پس با اذن خداوند ، آنان را پراكنده كردند و داوود ، جالوت را كُشت» . .

ص: 330

10031.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن ابن إسحاق :ثُمَّ أقبَلَ عَلِيٌّ عليه السلام [أي بَعدَ قَتلِهِ عَمرا ]نَحوَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووَجهُهُ يَتَهَلَّلُ ، فَقالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : هَلّا أسلَبتَهُ دِرعَهُ ؛ فَلَيسَ لِلعَرَبِ دِرعٌ خَيرٌ (1) مِنها ! فَقالَ : ضَرَبتُهُ فَاتَّقاني بِسَوءَتِهِ ، وَاستَحيَيتُ ابنَ عَمّي أن أستَلِبَهُ . (2) .


1- .في المصدر: «درعا خيرا»، والتصويب من المصادر الاُخرى.
2- .المستدرك على الصحيحين:ج3 ص35 ح4329، السنن الكبرى: ج6 ص502 ح12771، دلائل النبوّة: ج3 ص439، تاريخ دمشق: ج42 ص80 ؛ الإرشاد: ج1 ص104، مجمع البيان: ج 8 ص538.

ص: 331

10032.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن اسحاق _: سپس على عليه السلام [ بعد از آن كه عمرو را كشت ] ، به سوى پيامبر خدا آمد ، در حالى كه چهره اش مى درخشيد . پس عمر بن خطّاب گفت : چرا زرهش را بر نداشتى؟ عرب ، زرهى بهتر از آن ندارد .

على عليه السلام فرمود : «او را زدم . پس با عورتش خود را از من حفظ كرد و از پسر عمويم خجالت كشيدم كه وى را [ با گرفتن زرهش] بى پوشش كنم» . .

ص: 332

10027.امام على عليه السلام ( _ در فرمان حكومت مصر به مالك اشتر _ ) المناقب لابن شهر آشوب :لَمّا أدرَكَ [عَلِيٌّ عليه السلام ]عَمرَو بنَ عَبدِ وَدٍّ لَم يَضرِبهُ ، فَوَقَعوا في عَلِيٍّ عليه السلام ، فَرَدَّ عَنهُ حُذَيفَةُ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَه يا حُذَيفَةُ ؛ فَإِنَّ عَلِيّا سَيَذكُرُ سَبَبَ وَقفَتِهِ . ثُمَّ إنَّهُ ضَرَبَهُ ، فَلَمّا جاءَ سَأَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَن ذلِكَ ، فَقالَ : قَد كانَ شَتَمَ اُمّي ، وتَفَلَ في وَجهي ، فَخَشيتُ أن أضرِبَهُ لِحَظِّ نَفسي ، فَتَرَكتُهُ حَتّى سَكَنَ ما بي ، ثُمَّ قَتَلتُهُ في اللّهِ . (1)10028.امام على عليه السلام :الإرشاد عن أبي الحسن المدائني :لَمّا قَتَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام عَمرَو بنَ عَبدِ وَدٍّ نُعِيَ إلى اُختِهِ ، فَقالَت : مَن ذَا الَّذِي اجتَرَأَ عَلَيهِ ؟ ! فَقالوا : اِبنُ أبي طالِبٍ . فَقالَت : لَم يَعدُ يَومَهُ [إلّا] (2) عَلى يَدِ كُف ءٍ كَريمٍ ، لا رَقَأَت دَمعَتي إن هَرَقتُها عَلَيهِ ؛ قَتَلَ الأَبطالَ ، وبارَزَ الأَقرانَ ، وكانَت مَنِيَّتُهُ عَلى يَدِ كُف ءٍ كَريمِ قَومِهِ ، ما سَمِعتُ أفخَرَ مِن هذا يا بَني عامِرٍ ! ثُمَّ أنشَأَت تَقولُ :

لَو كانَ قاتِلُ عَمرٍو غَيرَ قاتِلِهِ

لَكُنتُ أبكي عَلَيهِ آخِرَ الأَبَدِ لكِنَّ قاتِلَ عمرٍو لا يُعابُ بِهِ

مَن كانَ يُدعى قَديما بَيضَةَ البَلَدِ (3)10029.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :إنّي قَتَلتُ عَمرَو بنَ عَبدِ وَدٍّ ، وكانَ يُعَدُّ بِأَلفِ رَجُلٍ . (4)10030.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ عِندَ مُبارَزَةِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام عَمرا _: بَرَزَ الإِيمانُ كُلُّهُ إلَى الشِّركِ كُلِّهِ . (5)10031.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :لَمُبارَزَةُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ لِعَمرِو بنِ عَبدِ وَدٍّ يَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن أعمالِ اُمَّتي إلى يَومِ القِيامَةِ . (6) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 115 ، الدرجات الرفيعة : ص 287 ؛ كيمياي سعادت : ج 1 ص 571 .
2- .أثبتنا ما بين المعقوفين من إرشاد القلوب .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 107 ، إرشاد القلوب : ص 245 وراجع المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 36 ح 4329 .
4- .الخصال : ص 579 ح 1 عن مكحول .
5- .كنز الفوائد : ج 1 ص 297 ، الطرائف : ص 35 ، إرشاد القلوب : ص 244 ، تأويل الآيات الظاهرة: ج 2 ص 451 ح 11 عن حذيفة، عوالي اللآلي: ج 4 ص 88 ح 113 وفيه «الكفر» بدل «الشرك» ؛ شرح نهج البلاغة : ج 19 ص 61 .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 34 ح 4327 ، تاريخ بغداد : ج 13 ص 19 الرقم 6978 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 14 ح 636 ، المناقب للخوارزمي : ص 107 ح 112 كلّها عن بهز بن حكيم عن أبيه عن جدّه ، الفردوس : ج 3 ص 455 ح 5406 عن معاوية بن حيدة ، ينابيع المودّة : ج 1 ص 412 ح 5 عن حذيفة بن اليمان ؛ إرشاد القلوب : ص 245 .

ص: 333

10032.امام صادق عليه السلام :المناقب ، ابن شهر آشوب :چون على عليه السلام بر عمرو بن عبد ود دست يافت ، او را نكشت . پس بر على عليه السلام خرده گرفتند و حذيفه از على عليه السلام دفاع كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى حذيفه ! دست نگه دار كه على ، به زودى سبب توقّفش را مى گويد» .

سپس على عليه السلام او را زد [ و كارش را تمام كرد ] و چون باز آمد ، پيامبر صلى الله عليه و آله علّت را جويا شد . على عليه السلام گفت : به مادرم دشنام داد و به صورتم آب دهان انداخت . پس ترسيدم مبادا با انگيزه نفسانى او را بكشم . رهايش كردم تا خشمم فرو نشست . سپس به خاطر خدا او را كشتم .10033.عنه عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از ابو الحسن مدائنى _: چون على بن ابى طالب عليه السلام ، عمرو بن عبدِ وَد را كشت ، خبر مرگش را براى خواهرش بردند . گفت : چه كسى بر او جرئت كرده است؟

گفتند : پسر ابو طالب .

گفت : روزگارش را جز به دست همتايى بزرگوار به پايان نبُرد . اشكم خشك مباد اگر بر او بگِريم! قهرمانان را كشت و با دلاوران جنگيد و مرگش به دست همتايى بود كه بزرگ قوم خويش است . اى بنى عامر! من افتخارى برتر از اين نشنيده ام .

سپس ، اين شعر را سرود:

اگر قاتل عمرو ، كسى غير از اين [مرد] بود

تا انتهاى ابديت بر او مى گريستم . امّا قاتل عمرو را عيبى نيست

آن كه از قديم ، بزرگ شهر خوانده مى شده است .10034.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :من عمرو بن عبد ود را كه برابر هزار مرد شمرده مى شد ، كشتم .10035.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگام رويارويى امام على عليه السلام و عمرو _: همه ايمان با همه شرك ، روياروى گشته است .10036.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، رويارويى على بن ابى طالب با عمرو بن عبد ود در جنگ خندق ، برتر از [همه] اعمال امّتم تا روز قيامت است . .

ص: 334

10037.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :لَضَربَةُ عَلِيٍّ لِعَمرٍو يَومَ الخَندَقِ تَعدِلُ عِبادَةَ الثَّقَلَينِ . (1)10033.امام صادق عليه السلام :المستدرك على الصحيحين :قَد ذَكَرتُ في مَقتَلِ عَمرِو بنِ عَبدِ وَدٍّ مِنَ الأَحاديثِ المُسنَدَةِ وَمعا (2) _ عَن عُروَةَ بنِ الزُّبَيرِ وموسَى بنِ عُقبَةَ ومُحَمَّدِ بنِ إسحاقَ بنِ يَسارٍ ما بَلَغَني _ ؛ لِيَتَقَرَّرَ عِندَ المُنصِفِ مِن أهلِ العِلمِ أنَّ عَمرَو بنَ عَبدِ وَدٍّ لَم يَقتُلهُ ولَم يَشتَرِك (3) في قَتلِهِ غَيرُ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيٍّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وإنَّما حَمَلَني عَلى هذا الاِستِقصاءِ فيهِ قَولُ مَن قالَ مِنَ الخَوارِجِ : «إنَّ مُحَمَّدَ بنَ مَسلَمَةَ _ أيضا _ ضَرَبَهُ ضَربَةً وأخَذَ بَعضَ السَّلَبِ» ، ووَاللّهِ ما بَلَغَنا هذا عَن أحَدٍ مِنَ الصَّحابَةِ وَالتّابِعينَ ، وكَيفَ يَجوزُ هذا وعَلِيٌّ عليه السلام يَقولُ ما بَلَغَنا: إنّي تَرَفَّعتُ عَن سَلَبِ ابنِ عَمّي فَتَرَكتُهُ ! ! وهذا جَوابُهُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ بِحَضرَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4)10034.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة عن أبي بكر بن عيّاش :لَقَد ضَرَبَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ضَربَةً ما كانَ فِي الإسلام أيمَنَ مِنها ؛ ضَربَتَهُ عَمرا يَومَ الخَندَقِ . (5) .


1- .عوالي اللآلي : ج 4 ص 86 ح 102 .
2- .الوَمعة : الدفعة من الماء (تاج العروس : ج 11 ص 534 «ومع») .
3- .في الطبعة المعتمدة : «نشترك» ، والتصحيح من طبعة اُخرى .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 36 ح 4331 وراجع تاريخ الطبري : ج 2 ص 574 والسيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 235 وتاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 290 .
5- .شرح نهج البلاغة : ج 19 ص 61 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 105 وفيه «أعزّ» بدل «أيمن» .

ص: 335

10035.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ضربه على به عمرو در جنگ خندق ، برابر عبادت اِنس و جِن است .10036.امام على عليه السلام :المستدرك على الصحيحين:برخى از احاديث مُسند را از عروة بن زبير و موسى بن عقبه و محمّد بن اسحاق بن يسار در كشته شدن عمرو بن عبد ود ، در كنار هم نقل كردم تا نزد عالمان با انصاف ، ثابت شود كه عمرو بن عبد ود را جز امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام نكُشت و كسى هم با او شريك نبود ، و آنچه مرا به اين جستجوى كامل وا داشت ، آن است كه برخى خوارج مى گويند: محمّد بن مسلمه نيز يك ضربه زد و مقدارى از جامه و سلاح عمرو را برگرفت .

به خدا سوگند ، اين مطلب از هيچ يك از صحابيان و تابعيان (1) به ما نرسيده ، و چگونه چنين چيزى ممكن است ، حال آن كه به ما چنين رسيده كه على عليه السلام در حضور پيامبر خدا و در پاسخ به خليفه دوم ، عمر بن خطّاب ، مى گويد : «نخواستم پسر دوست پدرم را برهنه كنم . پس جامه و سلاحش را وا نهادم» .10037.امام على عليه السلام :شرح نهج البلاغة_ به نقل از ابو بكر بن عيّاش _: على بن ابى طالب عليه السلام ، ضربه اى زد كه در اسلام ، ضربه اى بابركت تر از آن نبود: ضربه اش بر عمرو در روز خندق . .


1- .تابعيان ، يعنى كسانى كه در طبقه پس از اصحاب قرار داشته و شاگردان و پيروان ايشان بوده اند . (م)

ص: 336

الفصل السابع : الشجاعة والأدب في الحديبِيّةِعزم رسول اللّه صلى الله عليه و آله على التوجّه إلى مكّة في السنّة السادسة من الهجرة قاصدا العمرة ، فسار حتى الحديبيّة ، فعلمت قريش بمسيره ، فخرجت من مكّة . واُخبر النبيّ صلى الله عليه و آله أنّ قريش عازمة على صدّه ومنعه من دخول مكّة . وبعثت قريش ممثّلاً عنها للتفاوض مع النبيّ صلى الله عليه و آله ، كما بعث النبيّ صلى الله عليه و آله ممثلاً عنه أيضا ، فقرّروا أن يرجع النبيّ صلى الله عليه و آله تلك السنة ولا يدخل مكّة (1) . وعقدوا على ذلك صلحا بينهم ، فكتب الإمام عليّ عليه السلام نصّ الصلح بيده . (2)

10040.عنه عليه السلام :الإرشاد عن فايد مولى عبد اللّه بن سالم :لَمّا خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في عُمرَةِ الحُدَيبِيَّةِ نَزَلَ الجُحفَةَ فَلَم يَجِد بِها ماءً ، فَبَعَثَ سَعدَ بنَ مالِكٍ بِالرَّوايا ، حَتّى إذا كانَ غَيرَ بَعيدٍ رَجَعَ سَعدٌ بِالرَّوايا فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما أستَطيعُ أن أمضِيَ ! لَقَد وَقَفَت قَدَماي رُعبا مِنَ القَومِ ! ! فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : اِجلِس .

ثُمَّ بَعَثَ رَجُلاً آخَرَ ، فَخَرَجَ بِالرَّوايا حَتّى إذا كانَ بِالمَكانِ الَّذي انتَهى إلَيهِ الأَوَّلُ رَجَعَ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لِمَ رَجَعتَ ؟ ! فَقالَ : وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ مَا استَطَعتُ أن أمضِيَ رُعبا ! !

فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، فَأَرسَلَهُ بِالرَّوايا ، وخَرَجَ السُّقاةُ وهُم لا يَشُكّونَ في رُجوعِهِ لِما رَأَوا مِن رُجوعِ مَن تَقَدَّمَهُ ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالرَّوايا ، حَتّى وَرَدَ الحِرارَ (3) فَاستَقى ، ثُمَّ أقبَلَ بِها إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ولَها زَجَلٌ (4) ، فَكَبَّرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، ودَعا لَهُ بِخَيرٍ . (5) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 95 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 620 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 363 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 321 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 582 ، المغازي : ج 2 ص 571 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 54 . وراجع : ص 374 (النشاطات في فتح مكّة) .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 97 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 634 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 331 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص585 ، المغازي : ج2 ص 610 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص54 .
3- .حِرار : جمع حَرّة _ وهي كثيرة في بلاد العرب ؛ كحرّة أوطاس وحرّة تبوك _ وهي أرض ذات حجارة سود نخرة كأنّها اُحرقت بالنار (تقويم البلدان : ج 2 ص 234 و 245 «زجل») .
4- .الزَّجَل : الصوت (المحيط في اللغة : ج 7 ص 23) .
5- .الإرشاد:ج1 ص121 وراجع الإصابة:ج5 ص269 الرقم6972.

ص: 337

فصل هفتم : شجاعت و ادب در حُدَيبيّه

فصل هفتم : شجاعت و ادب در حُدَيبيّهپيامبر خدا در سال ششم هجرت به قصد عمره ، عزم مكّه كرد و تا حُدَيبيّه آمد ، و چون قريش از حركت پيامبر صلى الله عليه و آله آگاه شدند ، از مكّه بيرون آمدند . به پيامبر خدا خبر رسيد كه قريش ، در صدد جلوگيرى از ورود ايشان به مكّه هستند . قريش و پيامبر خدا ، هر دو ، نمايندگانى براى مذاكره فرستادند و قرار گذاشتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن سال ، بازگردد و به مكّه وارد نشود و صلح نامه اى بر اين اساس ، منعقد كردند و متن صلح نامه را على عليه السلام به دست خود نوشت .

10043.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از فايد ، بنده آزاد شده عبد اللّه بن سالم _: چون پيامبرخدا براى عمره حديبيه حركت كرد ، در جُحفه فرود آمد ؛ ولى آبى در آن نيافت . لذا سعد بن مالك را با مشك هاى آب فرستاد ؛ امّا او اندكى دور نشده بود كه با مشك هاى خالى بازگشت و گفت : اى پيامبر خدا ، نمى توانم بروم! پاهايم از ترس مشركان ، خشك شده است . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «بنشين!» .

سپس مرد ديگرى را فرستاد . او نيز با مشك ها حركت كرد و از همان جا كه شخص اوّل بازگشته بود ، بازگشت . پس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «تو چرا بازگشتى؟» .

گفت : سوگند به كسى كه تو را به حق برانگيخت ، از ترس نمى توانم بروم!

پيامبر خدا ، امير مؤمنان على بن ابى طالب را _ كه درودهاى خدا بر هر دو باد _ ، فرا خوانْد و سقّايان با او حركت كردند . آنها ترديد نداشتند كه او نيز مانند كسانى كه پيش از او رفته بودند ، باز مى گردد ؛ امّا على عليه السلام با مشك ها حركت كرد و وارد سنگلاخ شد و آب برداشت و شادمان و هلهله كنان به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و براى او دعاى خير كرد .

.

ص: 338

10044.عنه عليه السلام :صحيح البخاري عن البراء بن عازب :لَمّا صالَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أهلَ الحُدَيبِيَّةِ ، كَتَبَ عَلِيٌّ بَينَهُم كِتابا ، فَكَتَبَ : مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، فَقالَ المُشرِكونَ : لا تَكتُب «مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ» ؛ لَو كُنتَ رَسولاً لَم نُقاتِلكَ ! ! فَقالَ لِعَليٍّ : اُمحُهُ . فَقالَ عَلِيٌّ : ما أنَا بِالَّذي أمحاهُ ، فَمَحاهُ رَسولُاللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ . (1)10045.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :إنّي كُنتُ كاتِبَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ الحُدَيبِيَّةِ ، فَكَتَبتُ : هذا ما صالَحَ عَلَيهِ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وسُهَيلُ بنُ عَمرٍو . فَقالَ سُهَيلٌ : لَو عَلِمنا أنَّهُ رَسولُ اللّهِ ما قاتَلناهُ ! اُمحُها . قُلتُ : هُوَ وَاللّهِ رَسولُ اللّهِ وإن رَغِمَ أنفُكَ ، لا وَاللّهِ لا أمحوها ! فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أرِنيهِ ، فَأَرَيتُهُ ، فَمحاها . (2)راجع : ج 6 ص 202 (وثيقة التحكيم) . و ج 9 ص 434 (امتحن اللّه قلبه للإيمان) .

.


1- .صحيح البخاري : ج 2 ص 960 ح 2551 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1409 ح 90 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 420 ح 18591 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 334 ح 191 ، السنن الكبرى : ج 5 ص 111 ح 9189 نحوه وراجع صحيح البخاري : ج 3 ص 1163 ح 3013 وسنن الدارمي : ج 2 ص 687 ح 2412 وخصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 336 ح 192 .
2- .خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 333 ح 190 عن علقمة بن قيس .

ص: 339

9852.عنه عليه السلام :صحيح البخارى_ به نقل از براء بن عازب _: چون پيامبر خدا با اهل حديبيه صلح كرد ، على عليه السلام صلح نامه اى ميان آنان نوشت و چنين نوشت : «محمّد ، پيامبر خدا» .

مشركان گفتند : منويس : «محمّد ، پيامبر خدا» . اگر تو پيامبر بودى كه با تو نمى جنگيديم!

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : «آن را محو كن!» .

على عليه السلام گفت : مرا ياراى محو كردن آن نيست .

پس پيامبر خدا ، آن را با دست خود ، محو كرد .9846.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :من در ماجراى حديبيه ، كاتب پيامبر خدا بودم و نوشتم : «اين چيزى است كه محمّد ، پيامبر خدا و سهيل بن عمرو بر آن مصالحه كردند» .

سهيل گفت : اگر او را پيامبر خدا مى دانستيم كه با وى نمى جنگيديم . آن را محو كن!

گفتم : به خدا سوگند ، او پيامبر خداست ، اگرچه تو را خوش نيايد! به خدا سوگند ، آن را محو نمى كنم!» .

پس پيامبر خدا به من فرمود : «آن [كلمه] را به من نشان بده» .

نشانش دادم و او آن را محو كرد .ر . ك : ج 6 ، ص 203 (سند داورى) . و ج 9 ، ص 435 (خداوند ، دل او را به ايمان آزمود).

.

ص: 340

الفصل الثامن : الدور المصيري في فتح خيبرتحظى وقعة خيبر بشأن خاصّ بين وقائع النبيّ صلى الله عليه و آله ؛ ففيها هزم صلى الله عليه و آله يهود خيبر ، وقوّض مركز التآمر على دينه وحكومته الجديدة.فكانت حصون اليهود في منطقة خصبة شمال غربيّ المدينة تبعد عنها حوالي (200) كيلومتر ، تدعى خيبر . (1) وكان اليهود القاطنون في هذه الحصون يضمرون حقدا للنبيّ صلى الله عليه و آله والمؤمنين والدولة الإسلاميّة منذ الأيّام الاُولى لاتّساع الرسالة ، ولم يدّخروا وسعا للكيد بهم ، بل إنّ حرب الأحزاب شُنَّت على الإسلام بدعمهم العسكري والمالي . وبهذا يتّضح أنّهم كانوا أعداءً لُدّا ومتآمرين يتحرّقون حنقا على الرسالة ونبيّها الكريم صلى الله عليه و آله . (2) وحين اطمأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله من قريش بعد صلح الحديبيّة ، توجّه نحو خيبر ؛ لفتح حصونها ، والقضاء على وكر التآمر (3) . ووجود عشرة آلاف مقاتل ، وحصون حصينة منيعة لا تُقهر ، وقدرات ومعدّات كثيرة داخلها ، وأضغان راسخة فى قلوب اليهود المتواجدين داخل الحصن شدّت من عزائمهم لمحاربة النبيّ صلى الله عليه و آله شكّل دلالة على الأهمّيّة الخاصّة لوقعة خيبر . وكان للإمام أمير المؤمنين عليه السلام فيها مظهر عجيب ، وله في فتحها العظيم دور لا يضاهى ولا يبارى يتمثّل فيما يلي : 1 . كانت راية الإسلام في هذه المعركة بيد الإمام علي عليه السلام المقتدرة كما في غيرها من الحروب والغزوات . (4) 2 . لمّا فتحت كلّ الحصون ، واستعصى حصن «الوطيح» و«السلالم» _ إذ كانا من أحكم الحصون ، وزحف المسلمون نحوهما مرّتين: الاُولى بقيادة أبي بكر ، والاُخرى بقيادة عمر، لكنّهما أخفقا في فتحهما _ انتدب النبيّ صلى الله عليه و آله عليّا عليه السلام ، وكان مريضا لا يقدر على القتال فدعا النبيّ صلى الله عليه و آله ، فشفي ، وفتح اللّه على يديه ، وتمكّن الجيش الإسلامي العظيم من فتح ذينك الحصنين اللذين كان فتحهما لا يصدّق ولا يخطر ببال أحد. (5) 3 . جندل الإمامُ عليه السلام الحارثَ _ المقاتل اليهوديّ المغرور ، الذي كانت الأبدان ترتجف من صيحاته عند القتال _ بضربة قاصمة ، كما قدّ مرحب _ الذي لم يجرأ أحد على مواجهته _ نصفين . (6) 4 . لمّا أخفق المسلمون في فتح الحصنين المذكورين وأوشك الرعب أن يسيطر على القلوب ، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله عبارته العظيمة الرائعة المشهورة : «لاُعطينّ الراية غدا رجلاً يحبّ اللّهَ ورسولَه ويحبّه اللّهُ ورسولُه» (7) ، والاُخرى : «كرّارا غير فرّار» (8) ، يريد بذلك عليّا صلوات اللّه عليه ، فأحيا الأمل في النفوس بالنصر . 5 . قلع الإمام عليه السلام باب قلعة قموص وحده ، وكان لا يحرّكه إلّا أربعون رجلاً ! (9)

.


1- .معجم البلدان : ج 2 ص 409 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 106 .
2- .تاريخ الطبري : ج 2 ص 565 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 284 ، المغازي : ج 2 ص 441 .
3- .المغازي : ج 2 ص 637 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 106 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص342، المغازي : ج2 ص649 و655؛ الإرشاد : ج 1 ص126 .
5- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 39_41 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 497 ح 17 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 56 ح 14 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص11 _ 13 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 410_412 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 596 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 349 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 93 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 210 .
6- .مسند ابن حنبل : ج 9 ص 28 ح 23093 ، السنن الكبرى : ج 9 ص 222 ح 18346 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 604 ح 1034 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 59 ح 15 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 13 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 411 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 596 و597 ، المغازي : ج 2 ص 654 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 112 .
7- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 349 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 60 ح 16 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 497 ح 17 ، تاريخ بغداد : ج 8 ص 5 الرقم 4036 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 111 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 12 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 85 ح 8428 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 408 و 410 ؛ الخصال : ص 311 ح 87 ، علل الشرائع : ص 162 ح 1 ، الأمالي للطوسي : ص 171 ح 287 .
8- .الكافي : ج 8 ص 351 ح 548 ، الإرشاد : ج 1 ص 64 ، تحف العقول : ص 459 ، الأمالي للمفيد : ص 56 ح 1 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 56 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 159 ح 249 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 170 ح 203 ، كنز العمّال : ج 13 ص 123 ح 36393 .
9- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 507 ح 76 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 212 ، تاريخ بغداد : ج 11 ص 324 الرقم 6142 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 412 ، المناقب للخوارزمي : ص 172 ح 207 ؛ الأمالي للصدوق : ص 604 ح 839 .

ص: 341

فصل هشتم : تلاش سرنوشت ساز در جنگ خيبر

فصل هشتم : تلاش سرنوشت ساز در جنگ خيبردر ميان نبردهاى پيامبر خدا ، نبرد «خيبر» از اهمّيت ويژه اى برخوردار است . در اين نبرد ، پيامبر خدا ، يهوديان خيبر را در هم شكست و مركز اصلى توطئه عليه آيين و حكومت نوبنياد اسلام را متلاشى كرد . دژهاى يهوديان ، در منطقه اى حاصلخيز در دويست كيلومترى شمال غربى مدينه _ كه خيبر نام داشت _ قرار گرفته بودند . يهوديان ساكن اين دژها كه از آغازين روزهاى گسترش رسالت پيامبر خدا كينه پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان به آيين او را به دل گرفته بودند ، از هيچ كوششى عليه ايشان باز نمى ايستادند و حتّى جنگ بزرگ احزاب با پشتيبانى نظامى و مالى آنان عليه اسلام ، شكل گرفت . بدين سان ، آنان دشمنان آشتى ناپذير و توطئه گران بدسرشت اين آيين الهى و پيامبر خدا بودند . پس از صلح حديبيه كه پيامبر خدا بر اساس بندى از پيمانِ بسته شده در آن ، از تجاوزات قريش مطمئن شد ، براى گشودن اين دژها و در هم شكستن مركز توطئه ، راهى خيبر شد . وجود ده هزار رزمجو ، دژهاى استوار و ناگشودنى ، امكانات بسيارِ درون دژها ، كين ورزى يهوديان _ كه آنان را در جنگ عليه پيامبر صلى الله عليه و آله استوارتر مى ساخت _ و ... ، نشان دهنده اهمّيت ويژه اين نبرد است . على عليه السلام ، در اين نبرد ، جلوه اى شگفت دارد و نقش آن بزرگوار در اين فتح عظيم ، بى بديل است ؛ چرا كه : 1 . مانند ديگر نبردها ، پرچم اسلام در دست هاى پُرتوان على عليه السلام بود . 2 . پس از گشوده شدن بسيارى از دژها ، (1) دو دژ «وطيح» و «سلالم» كه از استوارترين دژها بودند و دو يورش مسلمانان را به فرماندهى ابو بكر و عمر ، ناكام گذارده بودند ، با فرماندهى على عليه السلام _ كه تا آن زمان ، بيمار بود و توان نبرد نداشت و در آن هنگامه ، با دعاى معجزه آساى پيامبر خدا از بستر بيمارى برخاسته بود _ ، گشوده شدند و سپاه سرافراز اسلام ، آن دژها را كه فتحشان به خيال كسى نمى آمد ، گشودند . 3 . حارث ، رزم آور مغرور يهودى كه نعره هايش به هنگام نبرد ، لرزه بر اندام ها مى افكند ، با ضربت سهمگين على عليه السلام بر خاك افتاد و مرحَب ، كه كسى توان رويارويى با او را نداشت ، با شمشير وى ، دو نيم گشت . 4 . چون مسلمانان در گشودن دژهاى ياد شده ناكام ماندند و نزديك بود كه رعب بر جان هاى آنان چيره شود ، پيامبر خدا ، جمله شكوهمندِ «فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند و حمله كننده اى پى در پى است ، نه گريزنده» را درباره على عليه السلام فرمود و بدين سان ، بر دل ها اميد پيروزى نشاند . 5 . امام عليه السلام درِ دژ «قَموص» را به تنهايى از جا كَند كه تكان دادنش تنها از عهده چهل مرد بر مى آمد .

.


1- .از نقل هاى موجود در اين زمينه چنين بر مى آيد كه اين سخن ، از گزارش ابن اثير در الكامل گرفته شده است و با دقّت در نقل هاى ديگر روشن مى شود كه قلعه فتح شده به دست امام على عليه السلام از مجموعه قلعه هاى «نطاة» و نخستين قلعه فتح شده به دست مسلمانان بوده است . تحقيق بيشتر در اين باره ، در دانش نامه محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله خواهد آمد ، إن شاء اللّه . (م)

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

9852.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في يَومِ فَتحِ خَيبَرَ _: لاُعطِيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، كَرّارا غَيرَ فَرّارٍ ، لا يَرجِعُ حَتّى يَفتَحَ اللّهُ عَلى يَدَيهِ . (1)10039.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ في فَتحِ خَيبَرَ _: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ أبا بَكرٍ ، فَسارَ بِالنّاسِ ، فَانهَزَمَ حَتّى رَجَعَ إلَيهِ . وبَعَثَ عُمَرَ ، فَانهَزَمَ بِالنّاسِ حَتَّى انتَهى إلَيهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَاُعطِيَنَّ الرّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ، ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ، يَفتَحُ اللّهُ لَهُ ، لَيسَ بِفَرّارٍ. فَأرسَلَ إلَيَّ فَدَعاني ، فَأَتَيتُهُ وأنَا أرمَدُ لا اُبصِرُ شَيئا ، فَتَفَلَ في عَيني وقالَ : اللّهُمَّ اكفِهِ الحَرَّ وَالبَردَ . قالَ : فَما آذاني بَعدُ حَرٌّ ولا بَردٌ . (2) .


1- .الكافي : ج 8 ص 351 ح 548 عن عدّة من أبناء المهاجرين والأنصار ، الإرشاد : ج 1 ص 64 ، الإفصاح : ص 34 و132 ، الأمالي للطوسي : ص 380 ح 817 عن أبي هريرة ، الاحتجاج : ج 2 ص25 ح 150 عن الإمام الحسن عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، شرح الأخبار: ج 1 ص 148 ح 86 عن بريدة وفيه «يفتح خيبر عنوة» بدل «لا يرجع ...» ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 88 ح 111 ، إعلام الورى : ج 1 ص 207 عن الواقدي ، الفضائل لابن شاذان : ص 128 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 170 ح 203 كلاهما عن عمر .
2- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 497 ح 17 ، مسند البزّار : ج 2 ص 136 ح 496 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 54 ح 13 كلّها عن أبي ليلى ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 349 ، البداية والنهاية: ج 7 ص 337 و ج 4 ص 186 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 89 والأربعة الأخيرة عن سلمة بن عمرو بن الأكوع ، المناقب لابن المغازلي : ص 181 ح 217 عن أبي هريرة والخمسة الأخيرة من دون إسناد إليه عليه السلام ؛ الخصال : ص 555 ح 31 عن عامر بن واثلة ، الأمالي للطوسي : ص 546 ح 168 عن أبي ذرّ ، شرح الأخبار : ج 1 ص 302 ح 283 والثمانية الأخيرة نحوه ، إعلام الورى : ج 1 ص 364 عن أبي ليلى وراجع مسند ابن حنبل : ج 9 ص 19 ح 23054 .

ص: 345

10040.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در روز فتح خيبر _: فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند . پياپى حمله گر است و هيچ گاه گريزنده نيست . باز نمى گردد تا اين كه خداوند به دست او [قلعه را ]فتح كند .10041.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ در فتح خيبر _: پيامبر خدا ، ابو بكر را فرستاد و او مردم را حركت داد ؛ امّا شكست خورد و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت . عمر را نيز فرستاد و او هم با افرادى در هم شكست و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله باز آمد .

پس پيامبر خدا فرمود : «فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند . خداوند برايش پيروزى مى آورَد و گريزنده نيست» . پس به سراغ من فرستاد و مرا فرا خوانْد .

نزدش رفتم ، در حالى كه از چشمْ درد ، چيزى را نمى ديدم . پس آب دهان خود را بر چشمم نهاد و گفت : «خدايا ! او را از گرما و سرما حفظ كن» .

پس از آن ، [هيچ گاه] گرما و سرما آزارم نداد . .

ص: 346

10042.امام صادق عليه السلام :مجمع الزوائد عن ابن عبّاس :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى خَيبَرَ _ أحسِبُهُ قالَ : أبا بَكرٍ _ فَرَجَعَ مُنهَزِما ومَن مَعَهُ ، فَلَمّا كانَ مِن الغَدِ بَعَثَ عُمَرَ ، فَرَجَعَ مُنهَزِما يُجَبِّنُ أصحابَهُ ويُجَبِّنُهُ أصحابُهُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَاُعطِيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، لا يَرجِعُ حَتّى يَفتَحَ اللّهُ عَلَيهِ .

فَثارَ النّاسُ ، فَقالَ : أينَ عَلِيٌّ ؟ فَإِذا هُوَ يَشتَكي عَينَيهِ ، فَتَفَلَ في عَينَيهِ ، ثُمَّ دَفَعَ إلَيهِ الرّايَةَ ، فَهَزَّها ، فَفَتَحَ اللّهُ عَلَيهِ . (1)9855.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخدريّ :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ الرّايَةَ فَهَزَّها ، ثُمَّ قالَ : مَن يَأخُذُها بِحَقِّها ؟ فَجاءَ فُلانٌ فَقالَ : أنَا ، قالَ : أمِط . ثُمَّ جاءَ رَجُلٌ فَقالَ : أمِط ، ثُمَّ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : وَالَّذي كَرَّمَ وَجهَ مُحَمَّدٍ لَاُعطِيَنَّها رَجُلاً لا يَفِرُّ ، هاكَ يا عَلِيُّ . فَانطَلَقَ حَتّى فَتَحَ اللّهُ عَلَيهِ خَيبَرَ وفَدَكَ ، وجاءَ بِعَجوَتِهِما (2) وقَديدِهِما (3) . (4) .


1- .مجمع الزوائد : ج 9 ص 165 ح 14717 وراجع الإفصاح : ص 86 والمناقب للكوفي : ج 2 ص 498 ح 1001 والخرائج والجرائح : ج 1 ص 159 ح 249 .
2- .العَجْوة : ضرب من أجود التمر بالمدينة (لسان العرب : ج 15 ص 31 «عجا») .
3- .القديد : اللحم المملوح المجفّف في الشمس (النهاية : ج 4 ص 22 «قدد») .
4- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 34 ح 11122 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 583 ح 987 وليس فيه «وفدك» ، مسند أبي يعلى : ج 2 ص 117 ح 1341 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 104 ح 8461 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 339 ؛ شرح الأخبار : ج 1 ص 321 ح 286 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 495 ح 995 وفيهما «فجاء الزبير» بدل «فجاء فلان» وكلاهما نحوه .

ص: 347

9856.الكافي عن جابِرٍ عن أبي جعفَرٍ عليه السلام :مجمع الزوائد_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا ، ابو بكر را به خيبر فرستاد . پس با همراهانش شكست خورده ، بازگشت . چون فردا شد ، عمر را فرستاد و او هم در هم شكسته بازگشت ، در حالى كه او يارانش را ترسو مى خوانْد و يارانش هم او را .

پيامبر خدا فرمود : «فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند . باز نمى گردد تا خداوند ، پيروزش كند» .

مردم به جنب و جوش در آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «على كجاست؟» .

در اين ميان ، او از دردِ چشمانش ناراحت بود . پيامبر خدا ، آب دهان خود را بر چشمان او ماليد و پرچم را بدو سپرد . على عليه السلام ، پرچم را به اهتزاز در آورد و خداوند ، پيروزش كرد .9857.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _: پيامبر خدا ، پرچم را گرفت و آن را تكان داد و فرمود : «چه كسى حقّ آن را ادا مى كند؟» .

پس فلانى آمد و گفت : من .

فرمود : «كنار برو !» .

سپس مردى [ ديگر] آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «كنار برو !» .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به آن كه آبروى محمّد را نگاه داشته است ، آن را به مردى مى سپارم كه نمى گريزد . اى على! آن را بگير» .

پس على عليه السلام حركت كرد و خداوند ، خيبر و فَدَك (1) را بر او گشود و [ او ]خرما و گوشت آن دو [قلعه] را آورد . .


1- .فدك ، از آبادى هاى يهود است كه به فاصله چند روز راه از مدينه واقع شده است و در تملّك پيامبرخدا بود ؛ زيرا او و اميرمؤمنان ، [ به تنهايى] آن را فتح كرده بودند و از اين رو ، حكم غنيمت جنگى را نداشت ؛ بلكه از انفال [ و مختص به پيامبر صلى الله عليه و آله ] بود و چون آيه «و حقّ خويشان را بپرداز» ، نازل شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به فاطمه عليها السلام داد و در دست او بود تا پيامبر خدا وفات كرد . سپس به زور از فاطمه عليها السلام گرفته شد (مجمع البحرين : ماده «فدك») .

ص: 348

9858.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الطبقات الكبرى :سَرِيَّةُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ إلى بَني سَعدِ بنِ بَكرٍ بِفَدَكَ (1) في شَعبانَ سَنَةَ سِتٍّ مِن مُهاجَرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالوا : بَلَغَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّ لَهُم جَمعا يُريدونَ أن يُمِدّوا يَهودَ خَيبَرَ ، فَبَعَثَ إلَيهِم عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ في مِائَةِ رَجُلٍ ، فَسارَ اللَّيلُ وكَمَنَ النَّهارَ حَتَّى انتَهى إلَى الهَمَجِ ؛ وهُوَ ماءٌ بَينَ خَيبَرَ وفَدَكَ ، وبَينَ فَدَكَ وَالمَدينَةِ سِتُّ لَيالٍ ، فَوَجَدوا بِهِ رَجُلاً ، فَسَأَلوهُ عَنِ القَومِ فَقالَ : اُخبِرُكُم عَلى أنَّكُم تُؤمِنوني ، فَآمَنوهُ فَدَلَّهُم ، فَأَغاروا عَلَيهِم ، فَأَخَذوا خَمسَمِائَةِ بَعيرٍ وألفَي شاةٍ ، وهَرَبَت بَنو سَعدٍ بِالظُّعُنِ (2) ورَأسُهُم وَبرُ بنُ عُلَيمٍ .

فَعَزَلَ عَلِيٌّ صَفِيَّ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، لَقوحا (3) تُدعَى الحَفِدَةُ (4) ، ثُمَّ عَزَلَ الخُمُسَ ، وقَسَّمَ سائِرَ الغَنائِمِ عَلى أصحابِهِ ، وقَدِمَ المَدينَةَ ولَم يَلقَ كَيدا . (5) .


1- .فدك : قرية من قرى اليهود بينها وبين المدينة يومان ، وكانت لرسول اللّه صلى الله عليه و آله لأنّه فتحها هو وأمير المؤمنين عليه السلام وأعطاها رسول اللّه صلى الله عليه و آله لفاطمة ، وكانت في يدها إلى أن توفّي رسول اللّه صلى الله عليه و آله فاُخذت من فاطمة بالقهر والغلبة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1370 «فدك») .
2- .الظُّعُن : النساء ، وأصل الظَّعِينة : الراحلة التي يُرحل ويُسار عليها (النهاية : ج 3 ص 157 «ظعن») .
3- .ناقة لَقُوح : إذا كانت غزيرة اللبن (النهاية : ج 4 ص 262 «لقح») .
4- .في المصدر: «الحفذة»؛ والصحيح ماأثبتناه كما في سبل الهدى والرشاد: ج 6 ص 97. وحَفَدَ البعيرُ حَفدا: أسرَعَ في سَيرهِ (أساس البلاغة: ص 88 «حفد») .
5- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 89 وراجع تاريخ الطبري : ج 2 ص 642 والكامل في التاريخ : ج 1 ص 589 وتاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 355 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 73 .

ص: 349

9855.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى:در شعبان سال ششم پس از هجرت پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام در فَدَك به بنى سعد بن بكر ، حمله كرد .

[ راويان ] مى گويند : به پيامبر خدا خبر رسيد كه گروهى از آنان (بنى سعد) ، قصد كمك به يهوديان خيبر را دارند . پس على بن ابى طالب عليه السلام را با يكصد مرد به سوى آنان فرستاد . على عليه السلام ، شب ها راه مى رفت و روزها پنهان مى شد تا به آبى ميان خيبر و فدك به نام «هَمَج» رسيد ، و ميان فدك و مدينه ، شش شبْ راه بود .

آنان ، مردى را در هَمَج يافتند و درباره بنى سعد از او پرسيدند . گفت : به شما خبر مى دهم ، به شرط آن كه امانم دهيد .

امانش دادند و او هم راهنمايى شان كرد . پس بر آنان تاختند و پانصد شتر و دو هزار گوسفند را به غنيمت گرفتند و بنى سعد ، با زنانشان و به رهبرى وَبَر بن عُلَيم گريختند .

پس على عليه السلام ، شتر بسيار شيردهى به نام «حَفِدَه» را به عنوان سهم پيامبر صلى الله عليه و آله كنار گذاشت و سپس ، خمس غنيمت را جدا و بقيّه غنيمت ها را ميان سپاهيانش قسمت كرد و به مدينه باز آمد ، بى آن كه با كسى درگير شود . .

ص: 350

9856.الكافى ( _ به نقل از جابر از امام باقر عليه السلام _ ) المغازي عن يعقوب بن عتبة :بَعَثَ رسَولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام في مِائَةِ رَجُلٍ إلى حَيِّ سَعدٍ بِفَدَكَ ، وبَلَغَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّ لَهُم جَمعا يُريدونَ أن يُمِدّوا يَهودَ خَيبَرَ ، فَسارَ اللَّيلَ وكَمَنَ النَّهارَ حَتَّى انتَهى إلَى الهَمَجِ ، فَأَصابَ عَينا فَقالَ : ما أنتَ ؟ هَل لَكَ عِلمٌ بِما وَراءَكَ مِن جَمعِ بَني سَعدٍ ؟ قالَ : لا عِلمَ لي بِهِ .

فَشَدّوا عَلَيهِ فَأَقَرَّ أنَّهُ عَينٌ لَهُم بَعَثوهُ إلى خَيبَرَ يَعرِضُ عَلى يَهودِ خَيبَرَ نَصرَهُم عَلى أن يَجعَلوا لَهُم مِن تَمرِهِم كَما جَعَلوا لِغَيرِهِم ويَقدَمونَ عَلَيهِم ، فَقالوا لَهُ : فَأَينَ القَومُ ؟ قالَ : تَركتُهُم وقَد تَجَمَّعَ مِنهُم مِائَتا رَجُلٍ ، ورَأسُهُم وَبرُ بنُ عُلَيمٍ . قالوا : فَسِر بِنا حَتّى تَدُلَّنا . قالَ : عَلى أن تُؤَمِّنوني . قالوا : إن دَلَلتَنا عَلَيهِم وعَلى سَرحِهِم (1) أمَّنّاكَ ، وإلّا فَلا أمانَ لَكَ . قالَ : فَذاكَ .

فَخَرَجَ بِهِم دَليلاً لَهُم حَتّى ساءَ ظَنُّهُم بِهِ ، وأوفى بِهِم عَلى فَدافِدَ (2) وآكامٍ (3) ، ثُمَّ أفضى بِهِم إلى سُهولَةٍ فَإِذا نَعَمٌ كَثيرٌ وشاءٌ ، فَقال : هذا نَعَمُهُم وشاؤُهُم . فَأَغاروا عَلَيهِ فَضَمُّوا النَّعَمَ وَالشّاءَ . قالَ : أرسِلوني . قالوا : لا ، حَتّى نَأمَنَ الطَّلَبَ .

ونَذِرَ بِهِمُ الرّاعي رِعاءَ (4) الغَنَمِ وَالشّاءِ ، فَهَرَبوا إلى جَمعِهِم فَحَذَّروهُم ، فَتَفَرَّقوا وهَرَبوا ، فَقالَ الدَّليلُ : عَلامَ تَحبِسُني ؟ قَد تَفَرَّقَتِ الأَعرابُ وأنذَرَهُمُ الرِّعاءُ . قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : لَم نَبلُغ مُعَسكَرَهُم . فَانتَهى بِهِم إلَيهِ فَلَم يَرَ أحَدا ، فَأَرسَلوه وساقُوا النَّعَمَ وَالشّاءَ ؛ النَّعَمُ خَمسُمِائَةِ بَعيرٍ ، وألفا شاةٍ . (5)9857.امام على عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن جابر بن عبد اللّه :لَمّا كانَ يَومُ خَيبَرَ بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلاً فَجَبُنَ ، فَجاءَ مُحَمَّدُ بنُ مَسلَمَةَ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، لَم أرَ كَاليَومِ قَطُّ ! ...

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَأَبعَثَنَّ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويُحبّانِهِ لا يُوَلِّي الدُّبُرَ ، يَفتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيهِ ، فَتَشَرَّفَ لَهَا النّاسُ وعَلِيٌّ رضى الله عنه يَومَئِذٍ أرمَدُ ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سِر . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما اُبصِرُ مَوضِعا . فَتَفَلَ في عَينَيهِ ، وعَقَدَ لَهُ ، ودَفَعَ إلَيهِ الرّايَةَ . (6) .


1- .السرح : الماشية (النهاية : ج 2 ص 358 «سرح») .
2- .فَدافِد : جمع فَدْفَد ؛ الموضع الذي فيه غِلَظ وارتفاع (النهاية : ج 3 ص 420 «فدفد») .
3- .الأكَمَة:التلّ،وجمعها: أكَمٌ وإكام وآكام (المعجم الوسيط : ج 1 ص 23 «أكم») .
4- .الرِّعاءُ : جمع راعي الغنم (النهاية : ج 2 ص 235 «رعى») .
5- .المغازي : ج 2 ص 562 .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 40 ح 4342 ، المعجم الصغير : ج 2 ص 10 .

ص: 351

9858.امام صادق عليه السلام :المغازى_ به نقل از يعقوب بن عُتبه _: پيامبر خدا ، على عليه السلام را با يكصد مرد به عشيره سعد در فدك فرستاد ؛ چون به پيامبر خدا خبر رسيده بود كه گروهى از آنان ، قصد كمك به يهوديان خيبر را دارند .

على عليه السلام ، شب ها راه مى رفت و روزها پنهان مى شد تا به هَمَج رسيد . پس به جاسوسى برخورد و از او پرسيد : «تو كيستى؟ آيا از گروه بنى سعد كه پشت سر گذاشته اى اطّلاعى دارى؟» .

گفت : اطّلاعى ندارم .

بر او سخت گرفتند تا اقرار كرد كه جاسوس آنهاست و وى را به سوى يهوديان خيبر فرستاده اند تا به آنان بگويد كه بنى سعد ، آماده كمك كردن به آنها هستند و به آنان مى پيوندند ، به شرط آن كه مقدارى خرما كه به ديگران داده اند ، به آنان هم بدهند .

از او پرسيدند : اين گروه ، كجا هستند؟

گفت : هنگامى كه من آنان را ترك مى كردم ، دويست نفر از آنان به رهبرى وَبَر بن عُلَيم ، گِرد آمده بودند .

گفتند : ما را به آن جا ببر .

گفت : به شرط آن كه امانم دهيد .

گفتند : اگر ما را به آنان و دام هايشان راهنمايى كنى ، تو را امان مى دهيم ؛ وگرنه ، امان ندارى .

گفت : قبول است . او آنان را راهنمايى كرد و [آن قدر راه برد] كه به او بدگمان شدند . آنان را از زمين هاى بلند و ناهموار ، عبور داد و سپس آنان را به دشت هموارى رسانْد كه با شتران و گوسفندان بسيارى مواجه شدند . گفت : اين ، شتران و گوسفندان آنهاست .

بر آنها تاختند و شتران و گوسفندان را غنيمت گرفتند . آن جاسوس گفت : رهايم كنيد .

گفتند : نه ، تا آن كه از تعقيب ، در امان باشيم . [ آن جاسوس ،] چوپان هاى شتران و گوسفندان را از آنان ترساند و آنان به سوى بنى سعد گريختند و به آنها هشدار دادند . پس آنان نيز پراكنده شدند و گريختند .

آن راهنما گفت : براى چه مرا نگه داشته ايد ؟ اعراب ، پراكنده شده اند و چوپان ها ، آنها را ترسانده اند .

على عليه السلام فرمود : «ما به اردوگاهشان نرسيده ايم» .

پس [ جاسوس] ، آنان را به آن جا رساند . على عليه السلام كسى را نديد . رهايش كردند و شتران و گوسفندان را [ به سوى مدينه ]راندند . پانصد شتر و دو هزار گوسفند بود .9859.تحف العقول :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: چون جنگ خيبر شد ، پيامبر خدا ، مردى را فرستاد . پس بُزدلى كرد و محمّد بن مسلمه آمد و گفت : اى پيامبر خدا ، مانند امروز ، نديده بودم!

پيامبر خدا فرمود : «فردا ، مردى را مى فرستم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و آنان نيز دوستش دارند ، و پشت [ به جبهه] نمى كند ، و خداوند با دستان او فتح مى كند» .

مردم، سَرَك مى كشيدند وعلى عليه السلام آن روز، چشمْ درد داشت. پيامبر خدا به او فرمود: «حركت كن!».

گفت: اى پيامبر خدا! من جايى را نمى بينم.

پيامبر خدا ، از آب دهان خود بر چشمان وى نهاد وفرماندهى را به وى داد و پرچم را بدو سپرد . .

ص: 352

9860.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عَن سُفيانَ بنِ فَروَةَ الأَسلَمِيِّ عَن سَلَمَةَ بنِ عَمرِو بنِ الأَكوَعِ :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أبا بَكرٍ الصِّدّيقَ بِرايَتِهِ _ وكانَت بَيضاءَ ، فيما قالَ ابنُ هِشامٍ _ إلى بَعضِ حُصونِ خَيبَرَ ، فَقاتَلَ ، فَرَجَعَ ولَم يَكُ فَتحٌ ، وقَد جَهَدَ ؛ ثُمَّ بَعَثَ الغَدَ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ ، فَقاتَلَ ، ثُمَّ رَجَعَ ولَم يَكُ فَتحٌ ، وقَد جَهَدَ ؛ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَاُعطِيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، يَفتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيهِ ، لَيسَ بِفَرّارٍ .

قالَ : يَقولُ سَلَمَةُ : فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ ، وهُوَ أرمَدُ ، فَتَفَلَ في عَينِهِ ، ثُمَّ قالَ : خُذ هذِهِ الرّايَةَ ، فَامضِ بِها حَتّى يَفتَحَ اللّهُ عَلَيكَ .

قالَ : يَقولُ سَلَمَةُ : فَخَرَجَ وَاللّهِ بِها يَأنِحُ (1) ، يُهَروِلُ هَروَلَةً ، وإنّا لَخَلفَهُ نَتبَعُ أثَرَهُ ، حَتّى رَكَزَ رايَتَهُ في رَضمٍ (2) مِن حِجارَةٍ تَحتَ الحِصنِ ، فَاطَّلَعَ إلَيهِ يَهودِيٌّ مِن رَأسِ الحِصْنِ ، فَقالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . قالَ : يَقولُ اليَهودِيُّ : عَلَوتُم ، وما اُنزِلَ عَلى موسى ، أو كَما قالَ . قالَ : فَما رَجَعَ حَتّى فَتَحَ اللّهُ عَلى يَدَيهِ . (3) .


1- .مِن الاُنوح ؛ وهو صوت يسمع من الجوف معه نَفَس وبُهْر ونهيج يعتري السَّمين من الرجال (النهاية : ج 1 ص 74 «أنح») .
2- .الرَّضْم : هي دون الهضاب ، وقيل : صخور بعضُها على بعض (النهاية : ج 2 ص 231 «رضم») .
3- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 349 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 90 ح 8434، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 209 ؛ شرح الأخبار : ج 1 ص 302 ح 283 وراجع خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 56 ح 14 .

ص: 353

10043.امام على عليه السلام :السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از سفيان بن فَروه اسلمى ، از سلمة بن عمرو بن اَكوع _: پيامبر خدا ، ابو بكر صدّيق را با پرچم سفيدش به سوى برخى دژهاى خيبر فرستاد . او جنگيد و كوشيد و بدون پيروزى بازگشت .

فرداى آن روز ، عمر بن خطّاب را فرستاد . او هم جنگيد و كوشيد و بدون پيروزى بازگشت . پس پيامبر خدا فرمود : «فردا ، پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خداوند با دست او فتح مى كند و گريزنده نيست» .

پس پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خواند و چون چشمْ درد داشت ، آب دهان خود را بر چشمان او نهاد و سپس فرمود : «اين پرچم را بگير و پيش ببر تا خداوند ، پيروزى را نصيب تو كند» .

به خدا سوگند ، [ على عليه السلام ] نفس زنان ، هَروَله كنان و پرچم به دست ، حركت كرد و ما از پشت سر ، دنبالش مى كرديم تا آن كه پرچم را بر سنگچين پايه قلعه فرو برد . مردى يهودى از بالاى دژ ، سر برآورد و پرسيد : تو كيستى؟

فرمود : «من ، على بن ابى طالبم» .

يهودى گفت : سوگند به آنچه بر موسى نازل شد ، چيره شديد! يا جمله اى شبيه به اين گفت . و على عليه السلام بازنگشت تا آن كه خداوند ، پيروزى را نصيبش كرد . .

ص: 354

10044.امام على عليه السلام :الكامل في التاريخ عن بريدة الأسلمي :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رُبَّما أخَذَتهُ الشَّقيقَةُ (1) فَيَلبَثُ اليَومَ وَاليَومَينِ لا يَخرُجُ ، فَلَمّا نَزَلَ خَيبَرَ أخَذَتهُ فَلَم يَخرُج إلَى النّاسِ ، فَأَخَذَ أبو بَكرٍ الرّايَةَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ نَهَضَ فَقاتَلَ قِتالاً شَديدا ، ثُمَّ رَجَعَ فَأَخَذَها عُمَرُ فَقاتَلَ قِتالاً شَديدا هُوَ أشَدُّ مِنَ القِتالِ الأَوَّلِ ، ثُمَّ رَجَعَ فَاُخبِرَ بِذلِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ : أما وَاللّهِ لَاُعطِيَنَّها غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ويِحُبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، يَأخُذُها عَنوَةً (2) . ولَيسَ ثَمَّ عَلِيٌّ ؛ كانَ قَد تَخَلَّفَ بِالمَدينَةِ لِرَمَدٍ لَحِقَهُ ، فَلَمّا قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَقالَتَهُ هذِهِ تَطاوَلَت لَها قُرَيشٌ ، فَأَصبَحَ فَجاءَ عَلِيٌّ عَلى بَعيرٍ لَهُ حَتّى أناخَ قَريبا مِن خِباءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ أرمَدُ قَد عَصَبَ عَينَيهِ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما لَكَ ؟ قالَ : رَمِدتُ بَعدَكَ ، فَقالَ لَهُ : اُدنُ مِنّي . فَدَنا مِنهُ ، فَتَفَلَ في عَينَيهِ ، فَما شَكا وَجَعا حَتّى مَضى لِسَبيلِهِ . ثُمَّ أعطاهُ الرّايَةَ ، فَنَهَضَ بِها وعَلَيَهِ حُلَّةُ حَمراءُ ، فَأَتى خَيبَرَ ، فَأشرَفَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن يَهودٍ فَقالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، فَقالَ اليَهودِيُّ : غُلِبتُم يا مَعشَرَ يَهودٍ ! !

وخَرَجَ مَرحَبٌ صاحِبُ الحِصنِ وعَلَيهِ مِغفَرٌ (3) يَمانِيٌّ قَد نَقَبَهُ مِثلَ البَيضَةِ عَلى رَأسِهِ وهُوَ يَقولُ :

قَد عَلِمَت خَيبَرُ أنّي مَرحَبٌ

شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌ

فَقالَ عَلِيٌّ :

أنَا الَّذي سَمَّتني اُمّي حَيدَرَةَ

أكيلُكُم بِالسَّيفِ كَيلَ السَّندَرَهِ (4)

لَيثٌ بِغاباتٍ شَديدٌ قَسوَرَه

فَاختَلَفا ضَربَتَينِ ، فَبَدَرَهُ عَلِيٌّ فَضَرَبَهُ فَقَدَّ الحَجَفَةَ (5) وَالمِغفَرَ ورَأسَهُ حَتّى وَقَعَ فِي الأَرضِ . وأخَذَ المَدينَةَ. (6) .


1- .الشَّقيقةُ : نوع من صداع يعرض في مقدّم الرأس وإلى أحد جانبيه (النهاية : ج 2 ص 492 «شقق») .
2- .العَنْوَة : القهر ، واُخِذت البلاد عنوةً بالقَهْر والإذلال (لسان العرب : ج 15 ص 101 «عنا») .
3- .زَرَد [أي حَلِق] ينسج من الدروع على قدر الرأس يلبس تحت القلنسوة (لسان العرب : ج 5 ص 26 «غفر») .
4- .السَّنْدرة : ضرب من الكيل غرّاف جرّاف واسع ، يقول : اُقاتلكم بالعَجَلة ، واُبادركم قبل الفِرار (تاج العروس : ج 6 ص 547 «سندر») .
5- .يقال للتُّرس إذا كان من جلود ليس فيه خشب ولا عقب : حَجَفة ودرقة (الصحاح : ج 4 ص 1341 «حجف») .
6- .الكامل في التاريخ : ج 1 ص 596 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 12 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 410 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 211 كلّها نحوه وفيها «الأضراس» بدل «الأرض» وراجع خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 58 ح 15 .

ص: 355

10045.امام باقر عليه السلام :الكامل فى التاريخ_ به نقل از بُرَيده اَسلَمى _: گاه ، پيامبر خدا سردرد مى گرفت و يكى دو روز بيرون نمى آمد ، و چون به خيبر رسيد ، سردرد گرفت و به ميان مردم نيامد .

ابو بكر ، پرچم را از پيامبر خدا گرفت و آماده شد و به جنگ سختى پرداخت . سپس ، بازگشت و عمر ، آن را گرفت و جنگ سختى كرد كه از پيكار قبلى ، سخت تر بود . سپس بازگشت و خبر [ شكست خود ]را به پيامبر خدا داد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آگاه باشيد ! به خدا سوگند ، فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند و آن جا را با قدرت ، فتح مى كند» و على عليه السلام آن جا نبود و به دليل چشمْ درد ، در مدينه مانده بود .

چون پيامبر خدا چنين فرمود ، قريش براى آن ، گردن كشيدند . صبحگاهان ، على عليه السلام با همان چشمان بسته از شدّت درد ، بر پشت شترش تا نزديك چادر پيامبر خدا آمد و آن را خوابانْد . پيامبر خدا فرمود : «چه شده؟» .

گفت : پس از شما چشمْ درد گرفتم .

فرمود : «نزديك بيا !» .

نزديك شد . پيامبر خدا ، آب دهان خود را بر چشمان وى نهاد و على عليه السلام تا پايان زندگى اش از دردِ چشم نناليد .

سپس پيامبر خدا ، پرچم را به على عليه السلام سپرد و او آن را بلند كرد و در حالى كه رداى قرمزى بر دوش خود انداخته بود ، به سوى خيبر رفت . مردى يهودى سر برآورد و پرسيد : تو كيستى؟

فرمود : «من ، على بن ابى طالبم» .

يهودى گفت : اى گروه يهود ! مغلوب شديد .

و مَرحَب ، فرمانده قلعه ، با كلاهخود يمانى بر سر _ كه چون تخم مرغ ، آن را سوراخ كرده بود _ ، پيش آمد و مى گفت:

خيبر مى داند كه من مَرحبم

غرق سلاحم و پهلوان و كارآزموده ام .

پس على عليه السلام فرمود:

«من آنم كه مادرم مرا حيدر (شير) ناميد

شما را پيش از آن كه بگريزيد ، از دمِ تيغ مى گذرانم . شير بيشه ها و سخت نيرومندم» .

پس دو ضربه به هم زدند . على عليه السلام پيش دستى كرد و چنان ضربه اى به او زد كه سپر و كلاهخود و سرش را شكافت و به زمين (1) رسيد و قلعه را فتح كرد . .


1- .در نقل ديگرى به جاى «زمين» ، «دندان» آمده است .

ص: 356

10046.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :صحيح البخاري عن سهل بن سعد :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ يَومَ خَيبَرَ : لَاُعطِيَنَّ هذِهِ الرّايَةَ غَدا رَجُلاً يَفتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيهِ ، يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ .

قالَ : فَباتَ النّاسُ يَدوكونَ (1) لَيلَتَهُم أيُّهُم يُعطاها ، فَلَمّا أصبَحَ النّاسُ غَدَوا على رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كُلُّهُم يَرجو أن يُعطاها ، فَقالَ : أينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؟ فَقيلَ : هُوَ يا رَسولَ اللّهِ يَشتَكي عَينَيهِ ، قالَ : فَأَرسِلوا إلَيهِ ، فَاُتِيَ بِهِ ، فَبَصَقَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في عَينَيهِ ودَعا لَهُ ، فَبَرَأَ حَتّى كَأَن لَم يَكُن بِهِ وَجَعٌ ، فَأَعطاهُ الرّايَةَ ، فَقالَ عَلِيٌّ : يا رَسولَ اللّهِ ، اُقاتِلُهُم حَتّى يَكونوا مِثلَنا ؟ فَقالَ : اُنفُذ عَلى رِسلِكَ حَتّى تَنزِلَ بِساحَتِهِم ، ثُمَّ ادعُهُم إلَى الإِسلامِ ، وأخبِرهُم بِما يَجِبُ عَلَيهِم مِن حَقِّ اللّهِ فيهِ ، فَوَاللّهِ لِأَن يَهِديَ اللّهُ بِكَ رَجُلاً واحِدا خَيرٌ لَكَ مِن أن يَكونَ لَكَ حُمرُ النَّعَمِ . (2)10047.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :صحيح مسلم عن أبي هريرة :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ يَومَ خَيبَرَ : لَاُعطِيَنَّ هذِهِ الرّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، يَفتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيهِ . قالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : ما أحبَبتُ الإِمارَةَ إلّا يَومَئِذٍ . قالَ : فَتَساوَرتُ لَها (3) رَجاءَ أن اُدعى لَها . قالَ : فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ فَأَعطاهُ إيّاها ، وقالَ : اِمشِ ولا تَلتَفِت حَتّى يَفتَحَ اللّهُ عَلَيكَ . قالَ : فَسارَ عَلِيٌّ شَيئا ثُمَّ وَقَفَ ولَم يَلتَفِت ، فَصَرَخَ : يا رَسولَ اللّهِ ! عَلى ماذا اُقاتِلُ النّاسِ ؟ قالَ : قاتِلهُم حَتّى يَشهَدوا أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ ، فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ فَقَد مَنَعوا مِنكَ دِماءَهُم وأموالَهُم إلّا بِحَقِّها ، وحِسابُهُم عَلَى اللّهِ . (4) .


1- .أي يخوضون ويموجون فيمن يدفعها إليه . يقال : وقع الناس في دَوْكة : أي في خوض واختلاط (النهاية : ج 2 ص 140 «دوك»).
2- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1542 ح 3973 ، صحيح مسلم : ج 4 ص 1872 ح 2406 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 60 ح 16 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 85 ح 8428 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 406 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 205 .
3- .تساورتُ لها : أي رفعتُ لها شخصي (النهاية : ج 2 ص 420 «سور») .
4- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1871 ح 33 ، مسند ابن حنبل : ج 3 ص 331 ح 9000 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 64 ح 19 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 110 وزاد فيه «ويحبّه اللّه ورسوله» ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 407 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 206 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 82 ح 8423 .

ص: 357

10048.الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :صحيح البخارى_ به نقل از سهل بن سعد _: پيامبر خدا در جنگ خيبر فرمود: «فردا ، اين پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا با دستان او فتح مى كند . او خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند» .

لشكر ، شب را در اين گفتگو به سر بردند كه [فردا ]پرچم به چه كسى داده مى شود . چون صبح شد ، به نزد پيامبر خدا آمدند و هر كس اميد داشت كه [پرچم] به او داده شود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «على بن ابى طالب كجاست؟» .

گفته شد : اى پيامبر خدا ! او از چشمْ درد مى نالد .

فرمود : «كسى را به سراغ او بفرستيد [تا او را بياورد]» .

[ چون على عليه السلام را آوردند ،] پيامبر صلى الله عليه و آله آب دهان خود را بر چشمانش نهاد و برايش دعا كرد . چنان بهبود يافت كه گويى دردى نداشته است .

پيامبر صلى الله عليه و آله پرچم را به او سپرد . على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا ! آيا با آنان بجنگم تا مانند ما [ مسلمان ]شوند؟

فرمود : «به نرمى و تأنّى برو تا به جايگاه آنان برسى . سپس ، آنان را به اسلام ، دعوت كن و آنان را از حقّ خدا در آن آگاه كن كه به خدا سوگند ، اگر خداوندْ يك نفر را به دست تو هدايت كند ، برايت از شتران سرخ مو (1) بهتر است» .10049.عنه عليه السلام :صحيح مسلم_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا در جنگ خيبر فرمود : «اين پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد . خداوند با دستان او پيروزى مى آورَد» .

عمر بن خطّاب گفت : من فرماندهى را جز در آن روز ، دوست نداشتم و گردن مى كشيدم ، به اميد آن كه خوانده شوم .

پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و پرچم را به او سپرد و فرمود : «برو و باز مگرد تا خداوند ، پيروزت كند» .

على عليه السلام ، اندكى رفت و ايستاد و بى آن كه رويش را برگردانَد ، صدا زد : اى پيامبر خدا ! بر سر چه با مردم [قلعه ]بجنگم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «با آنان بجنگ تا آن كه گواهى دهند كه خداوند ، يكتاست و محمّد ، پيامبر خداست . و چون اين گواهى را دادند ، جان و مال خود را _ جز آن كه حقّى در آن باشد _ حفظ كرده اند و حسابشان با خداست» . .


1- .شتر و بويژه شتر سرخ مو ، از نفيس ترين دارايى هاى عرب بود .

ص: 358

10046.امام صادق عليه السلام :صحيح البخاري عن سلمة :كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام تَخَلَّفَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في خَيبَرَ ، وكانَ رَمِدا ، فَقالَ : أنَا أتَخَلَّفُ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ؟ ! فَلَحِقَ بِهِ ، فَلَمّا بِتنَا اللَّيلَةَ الَّتي فُتِحَت قالَ :

لَاُعطِيَنَّ الرّايَةَ غَدا _ أو : لَيَأخُذَنَّ الرّايَةَ غَدا _ رَجُلٌ يُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، يَفتَحُ اللّهُ عَلَيهِ . فَنَحنُ نَرجوها ، فَقيلَ : هذا عَلِيٌّ ، فَأَعطاهُ ، فَفُتِحَ عَلَيهِ . (1)10047.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صحيح مسلم عن سلمة :أرسَلَنِي [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ]إلى عَلِيٍّ وهُوَ أرمَدُ فَقالَ : لَاُعطِيَنَّ الرّايَةَ رَجُلاً يُحِب

اللّهَ ورَسولَهُ ، أو يُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ (2) . قالَ : فَأَتَيتُ عَلِيّا فَجِئتُ بِهِ أقودُهُ وهُوَ أرمَدُ . حَتّى أتَيتُ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَبَسَقَ (3) في عَينَيهِ فَبَرَأَ ، وأعطاهُ الرّايَةَ . وخَرَجَ مَرحَبٌ فَقالَ :

قَد عَلِمَت خَيبَرُ أنّي مَرحَبٌ

شاكِي الِّسلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌ إذَا الحُروبُ أقبَلَت تَلَهَّبُ

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام :

أنَا الَّذي سَمَّتني اُمّي حَيدَرَةَ

كَلَيثِ غاباتٍ كَريهِ المَنظَرَةِ اُوفيهِم بِالصّاعِ كَيلَ السَّندَرَةِ

قالَ : فَضَرَبَ رَأسَ مَرحَبٍ فَقَتَلَهُ . ثُمَّ كانَ الفَتحُ عَلى يَدَيهِ . (4) .


1- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1542 ح 3972 و ج3 ص 1086 ح 2812 ، صحيح مسلم : ج 4 ص 1872 ح 35 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 206 .
2- .كذا في المصدر ، والمناسب : «ويحبّه» كما ورد في السنن الكبرى والطبقات والمناقب .
3- .لغة في بَزَق ، وبَصَق (النهاية : ج 1 ص 128 «بسق») .
4- .صحيح مسلم : ج 3 ص 1441 ح 132 ، مسند ابن حنبل: ج 5 ص 557 ح 16538، السنن الكبرى : ج 9 ص 222 ح 18346 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 520 ح 2 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 111 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 41 ح 4343 نحوه ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 500 ح 1002 وفيه «أكيلكم بالسيف» بدل «اُوفيهم بالصاع» .

ص: 359

10048.امام زين العابدين عليه السلام :صحيح البخارى_ به نقل از سلمه _: على بن ابى طالب عليه السلام در جنگ خيبر به جهت چشمْ درد ، از همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله بازمانْد . پس [ به خود ] گفت : آيا من جا بمانم؟! پس [ با همان درد ] خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند .

چون شب فتح در رسيد ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «فردا ، اين پرچم را به دست كسى مى سپارم (يا اين پرچم را كسى مى گيرد) كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند و خداوند ، پيروزش مى كند » .

ما اميد آن را داشتيم ؛ ولى گفته شد كه اين [ شخص] ، على عليه السلام است . پرچم را به او سپرد و با دست او فتح ، حاصل شد .10049.امام زين العابدين عليه السلام :صحيح مسلم_ به نقل از سلمه _: [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] مرا به سوى على عليه السلام كه چشمْ درد داشت ، فرستاد و فرمود : «پرچم را به مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد (يا (1) خدا و پيامبرش او را دوست دارند)» .

نزد على عليه السلام آمدم و چون چشمْ درد داشت، [ دست ]او را گرفتم و به نزد پيامبر خدا آوردم . ايشان از آب دهان خود بر چشمان او نهاد كه بهبود يافت و پرچم را به او سپرد .

مرحب ، پيش آمد و گفت :

خيبر مى داند كه من مرحبم

غرق در سلاح و پهلوان و كارآزموده ام . پيكارها چون پيش آيند ، زبانه مى كشند .

و على عليه السلام گفت :

«من آنم كه مادرم مرا حيدر (شير) ناميد

چونان شير بيشه ها ، دهشتناكم . آنان را به سرعت از دم تيغ مى گذرانم» .

پس به سرِ مرحب ، ضربه اى زد و او را كشت . و پيروزى به دست او حاصل شد . .


1- .در منابع ديگر ، مانند : السنن الكبرى و طبقات ابن سعد و مناقب امير المؤمنين ، كوفى به جاى «يا» ، «و» آمده كه مناسب تر است .

ص: 360

10050.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الاستيعاب :رَوى سَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ وسَهلُ بنُ سَعدٍ وأبو هُرَيرَةَ وبُريدَةُ الأَسلَمِيُّ وأبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ وعِمرانُ بنُ الحُصَينِ وسَلَمَةُ بنُ الأَكوَعِ ، كُلُّهُم بِمَعنىً واحِدٍ ، عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ يَومَ خَيبَرَ :

لَاُعطِيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلاً يِحُبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، لَيسَ بِفَرّارٍ ، يَفتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيهِ ، ثُمَّ دَعا بِعَلِيٍّ وهُوَ أرمَدُ ، فَتَفَلَ في عَينَيهِ وأعطاهُ الرّايَةَ ، فَفَتَحَ اللّهُ عَلَيهِ . وهذِهِ كُلُّها آثارٌ ثابِتَةٌ . (1)10051.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد عن عبد الملك بن هشام ومحمّد بن إسحاق وغيرهم من أصحاب الآثار :حاصَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيبَرَ بِضعا وعِشرينَ لَيلَةً ، وكانَتِ الرّايَةُ يَومَئِذٍ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَلَحِقَهُ رَمَدٌ أعجَزَهُ عَنِ الحرَبِ ، وكانَ المُسلِمونَ يُناوِشونَ اليَهودَ مِن بَينِ أيدي حُصونِهِم وجَنَباتِها . فَلَمّا كانَ ذاتَ يَومٍ فَتَحُوا البابَ وقَد كانوا خَندَقوا عَلى أنفُسِهِم ، وخَرَجَ مَرحَبٌ بِرِجلِهِ يَتَعَرَّضُ لِلحَربِ .

فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أبا بَكرٍ فَقالَ لَهُ : خُذِ الرّايَةَ ، فَأَخَذَها _ في جَمعٍ مِنَ المُهاجِرينَ _ فَاجتَهَدَ ولَم يُغنِ شَيئا ، فَعادَ يُؤَنِّبُ القَومَ الَّذينَ اتَّبَعوهُ ويُؤَنِّبونَهُ !

فَلَمّا كانَ مِن الغَدِ تَعَرَّضَ لَها عُمَرُ ، فَسارَ بِها غَيرَ بَعيدٍ ، ثُمَّ رَجَعَ يُجَبِّنُ أصحابَهُ ويُجَبِّنونَهُ !

فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لَيسَت هذِهِ الرّايَةُ لِمَن حَمَلَها ، جيؤوني بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . فَقيلَ لَهُ : إنَّهُ أرمَدُ . قالَ : أرونيهِ تُروني رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، يَأخُذُها بِحَقِّها لَيسَ بِفَرّارٍ .

فَجاؤوا بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقودونَهُ إلَيهِ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ما تَشتَكي يا عَلِيُّ ؟ قالَ : رَمَدٌ ما اُبصِرُ مَعَهُ ، وصُداعٌ بِرَأسي . فَقالَ لَهُ : اِجلِس وضَع رَأسَكَ عَلى فَخِذي . فَفَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام ذلِكَ ، فَدَعا لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وتَفَلَ في يَدِهِ فَمَسَحَها عَلى عَينَيهِ ورَأسِهِ ، فَانفَتَحَت عَيناهُ وسَكَنَ ما كانَ يَجِدُهُ مِنَ الصُّداعِ . وقالَ في دُعائِهِ لَهُ : اللّهُمَّ قِهِ الحَرَّ وَالبَردَ . وأعطاهُ الرّايَةَ _ وكانَت رايَةً بَيضاءَ _ وقالَ لَهُ : خُذِ الرّايَةَ وَامضِ بِها ، فَجَبرَئيلُ مَعَكَ ، وَالنَّصرُ أمامَكَ ، وَالرُّعبُ مَبثوثٌ في صُدورِ القَومِ ، وَاعلَم _ يا عَلِيُّ _ أَنَّهُم يَجِدونَ في كِتابِهِم : إنَّ الَّذي يُدَمِّرُ عَلَيهِمِ اسمُهُ آلِيا ، فَإِذا لَقيتَهُم فَقُل : أنَا عَلِيٌّ ، فَإِنَّهُم يُخذَلونَ إن شاءَ اللّهُ ... .

وجاءَ فَي الحَديثِ : أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام لَمّا قالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، قالَ حِبرٌ مِن أحبارِ القَومِ : غُلِبتُم وما اُنزِلَ عَلى موسى . فَدَخَلَ قُلوبَهُم مِنَ الرُّعبِ ما لَم يُمكِنهُم مَعَهُ الاِستيطانُ بِهِ . (2) .


1- .الاستيعاب : ج 3 ص 203 الرقم 1875 .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 125 وراجع تاريخ دمشق : ج 42 ص 107 .

ص: 361

10052.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الاستيعاب:سعد بن ابى وقّاص و سهل بن سعد و ابو هريره و بُرَيده اسلمى و ابو سعيد خُدْرى و عبد اللّه بن عمر و عمران بن حصين و سلمة بن اَكوَع ، همگى يك مضمون را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه در جنگ خيبر گفت: «فردا ، اين پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند . گريزنده نيست و خداوند با دستان او فتح مى كند» .

سپس على عليه السلام را فرا خواند و او چشمْ درد داشت . پس ، از آب دهان خود بر چشمان او نهاد و پرچم را به او سپرد و خداوند ، پيروزش كرد .

و اينها همه روايت هايى استوارند .10053.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد_ به نقل از عبد الملك بن هشام و محمّد بن اسحاق و ديگر راويان تاريخ _: پيامبر خدا ، خيبر را بيست و چند شب در محاصره گرفت و در اين روزها پرچم به دست امير مؤمنان بود كه چشمْ دردى بر او عارض شد و از حضور در جنگ ناتوانش كرد .

مسلمانان در جلوى در و كناره هاى دژهاى يهوديان با آنها مى جنگيدند تا اين كه يكى از روزها درِ دژ را باز كردند و مرحب ، پياده براى جنگ ، پيش آمد و از خندقِ گرداگرد دژ كه خودشان كَنده بودند ، گذشت . پس پيامبر خدا ، ابو بكر را فرا خواند و به او فرمود : «پرچم را بگير !» .

آن را گرفت و با گروهى از مهاجران كوشيد و كارى از پيش نبرد و بازگشت ، در حالى كه [ او] همراهانش را سرزنش مى كرد و همراهانش او را ملامت مى كردند .

فرداى آن روز ، عمر پيش آمد و اندكى پيش نرفته ، بازگشت . او يارانش را بُزدل مى خواند و يارانش او را بزدل مى خواندند . در اين جا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين پرچم ، به دست آن كه بايست مى بود ، نبود . على بن ابى طالب را نزدم بياوريد» .

گفته شد : او چشمْ درد دارد .

فرمود : «او را به من نشان دهيد تا مردى را ببينيد كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند . حقّ پرچم را ادا مى كند و نمى گريزد» .

دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفتندو پيش ايشان آوردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «از چه ناراحتى ، اى على؟» .

گفت : چشمْ دردى كه با آن ، جايى را نمى بينم و سردرد نيز دارم .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بنشين و سرت را روى پاى من بگذار!» .

على عليه السلام چنان كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله برايش دعا كرد و با دستش از آب دهان خود برگرفت و بر چشمان و سر او ماليد .

چشمان على عليه السلام گشوده شد و سرش آرام گرفت . و پيامبر صلى الله عليه و آله در دعايش چنين گفت : «خدايا! او را از گرما و سرما حفظ كن» و پرچم را كه سفيد رنگ بود ، به او سپرد و فرمود : «پرچم را بگير و آن را پيش ببر كه جبرئيل عليه السلام همراه توست و يارى الهى در پيش رويت ، و هراس در دل دشمنان افتاده است ، و بدان _ اى على _ كه آنان در كتابشان ديده اند كه نام آن كه نابودشان مى كند آليا ست. پس هنگامى كه آنان را ديدى ، بگو : من على هستم كه إن شاء اللّه ، آنان به خذلان و بى پناهى يا بى ياورى دچار مى شوند ...!» .

و در حديث آمده است كه چون امير مؤمنان گفت : «من على بن ابى طالبم» ، يكى از عالمان يهود گفت : سوگند به آنچه بر موسى نازل شد كه شكست خورديد !

پس چنان ترسى در دلشان افتاد كه ديگر نتوانستند دوام بياورند . .

ص: 362

10054.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :المغازي :كانَ أوَّلَ مَن خَرَجَ إلَيهِمُ الحارِثُ أخو مَرحَبٍ في عادِيَتِهِ (1) ، فَانكَشَفَ المُسلِمونَ وثَبَتَ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَاضطَرَبا ضَرَباتٍ ، فَقَتَلَهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، ورَجَعَ أصحابُ الحارِثِ إلَى الحِصنِ ، فَدَخَلوهُ وأغلَقوا عَلَيهِم ، فَرَجَعَ المُسلِمونَ إلى مَوضِعِهِم . (2) .


1- .العادِية : الخيل تعدو وقد تكون العادية الرجال يعدون (النهاية : ج 3 ص 194 «عدا») .
2- .المغازي : ج 2 ص 654 .

ص: 363

10050.امام صادق عليه السلام :المغازى:نخستين كسى كه به سوى مسلمانان پيش آمد ، حارث برادر مرحب بود كه با همراهانش هجوم آورد و مسلمانان از هم گسيختند و على عليه السلام استوار مانْد . پس با هم درگير شدند و ميانشان ضربه هايى ردّ و بدل شد و على عليه السلام ، او را كشت و ياران حارث به دژ بازگشتند و داخل آن شدند و در را به روى مسلمانان بستند و آنان نيز به موضع خود بازگشتند . .

ص: 364

10051.امام على عليه السلام :المغازي :بَرَزَ عامِرٌ وكانَ رَجُلاً طَويلاً جَسيما ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ طَلَعَ عامِرٌ : أَ تَرونَهُ خَمسَةَ أذرُعٍ ؟ وهُو يَدعو إلَى البِرازِ ، يَخطِرُ بِسَيفِهِ وعَليَهِ دِرعانِ ، يُقَنَّعُ فِي الحَديدِ يَصيحُ : مَن يُبارِزُ ؟ فَأَحجَمَ النّاسُ عَنهُ ، فَبَرَزَ إلَيهِ عَليٌِّ عليه السلام فَضَرَبَهُ ضَرَباتٍ ، كُلُّ ذلِكَ لا يَصنَعُ شَيئا ، حَتّى ضَرَبَ ساقَيهِ فَبَرَكَ ، ثُمَّ ذَفَّفَ عَلَيهِ فَأَخَذَ سِلاحَهُ . (1)10052.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :لَمّا قَتَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام مَرحَبا رَجَعَ مَن كانَ مَعَهُ وأغلَقوا بابَ الحِصنِ عَلَيهِم دونَهُ ، فَصارَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَيهِ فَعالَجَهُ حَتّى فَتَحَهُ ، وأكثَرُ النّاسِ مِن جانِبِ الخَندَقِ لَم يَعبُروا مَعَهُ ، فَأَخَذَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بابَ الحِصنِ فَجَعَلَهُ عَلَى الخَندَقِ جِسرا لَهُم حَتّى عَبَروا وظَفِروا بِالحِصنِ ونالُوا الغَنائِمَ . فَلَمَّا انصَرَفوا مِنَ الحُصونِ أخَذَهُ أميرُ المُؤمِنينَ بِيُمناهُ فَدَحا بِهِ أذرُعا مِنَ الأَرضِ ، وكانَ البابُ يُغلِقُهُ عِشرونَ رَجُلاً مِنهُم . (2)10053.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المصنّف لابن أبي شيبة عن جابر بن عبد اللّه :إنَّ عَلِيّا حَمَلَ البابَ يَومَ خَيبَرَ حَتّى صَعِدَ المُسلِمونَ فَفَتَحوها ، وأنَّهُ جُرِّبَ فَلَم يَحمِلهُ إلّا أربَعونَ رَجُلاً . (3)10054.امام على عليه السلام :مسند ابن حنبل عن أبي رافع مولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في مَعرَكَةِ خَيبَرَ _:خَرَجنا مَعَ عَلِيٍّ حينَ بَعَثَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِرايَتِهِ ، فَلَمّا دَنا مِنَ الحِصنِ خَرَجَ إلَيهِ أهلُهُ فَقاتَلَهُم ، فَضَرَبَهُ رَجُلٌ مِن يَهودٍ فَطَرَحَ تُرسَهُ مِن يَدِهِ ، فَتَناوَلَ عَلِيٌّ بابا كانَ عِندَ الحِصنِ فَتَرَّسَ بِهِ نَفسَهُ ، فَلَم يَزَل في يَدِهِ وهُوَ يُقاتِلُ حَتّى فَتَحَ اللّهُ عَلَيهِ ، ثُمَّ ألقاهُ مِن يَدِهِ حينَ فَرَغَ ، فَلَقَد رَأَيتُني في نَفَرٍ مَعي سَبعَةٍ أنَا ثامِنُهُم نَجهَدُ عَلى أن نَقلِبَ ذلِكَ البابَ فَما نَقلِبُهُ ! (4) .


1- .المغازي : ج 2 ص 657 .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 127 ، كشف اليقين : ص 170 ح 177 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 215 .
3- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 507 ح 76 ، تاريخ بغداد : ج 11 ص 324 الرقم 6142 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 4 ص 212 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 412 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 225 و ج 4 ص 190 ، المناقب للخوارزمي : ص 172 ح 207 ؛ مجمع البيان : ج 9 ص 183 وليس فيه «إلّا» وكلّها عن ليث بن أبي سليم عن الإمام الباقر عليه السلام عنه ، روضة الواعظين : ص 142 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 294 وراجع الإرشاد : ج 1 ص 129 و 333 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 9 ص 228 ح 23919 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 13 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 349 ، تاريخ دمشق : ج42 ص110 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج2 ص411 ، الكامل في التاريخ:ج1ص597، دلائل النبوّة للبيهقي:ج4ص212، المغازي: ج 2 ص 655 وليس فيه «ثمّ ألقاه من يده ... » ، البداية والنهاية : ج 4 ص 189 ، المناقبللخوارزمي : ص 172 ح 206 ؛ مجمع البيان:ج9ص182 عن رافع، شرح الأخبار: ج1 ص302 ح283.

ص: 365

10055.عنه عليه السلام :المغازى:عامر ، به مبارزه آمد . او به قدرى بلند بالا و تنومند بود كه پيامبر خدا پرسيد: «آيا پنج ذراع هست؟» .

عامر ، هماورد مى طلبيد و شمشيرش را تكان مى داد و دو زره به تن داشت و غرق در آهن و پولاد بود و فرياد مى كشيد: چه كسى به مبارزه مى آيد؟

همه از برابر او پا پس كشيدند . على عليه السلام به مبارزه اش درآمد و چند ضربه بر او زد كه هيچ يك كارى نبود تا آن كه دو ساق او را زد كه به زانو افتاد . پس كارش را تمام كرد و سلاحش را برداشت .10056.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الإرشاد:چون امير مؤمنان ، مرحب را كشت ، همراهانش بازگشتند و درِ دژ را به روى على عليه السلام بستند . امير مؤمنان به سوى آن آمد و با آن كلنجار رفت تا آن را گشود . افراد فراوانى در كنار خندق مانده و از آن ، عبور نكرده بودند كه امير مؤمنان ، درِ دژ را برداشت و بر خندق نهاد و آن را پلى ساخت تا مسلمانان از آن گذشتند و بر دژ ، مسلّط شدند و به غنيمت ها دست يافتند .

پس چون از دژها بازگشتند ، امير مؤمنان ، آن [ در ]را با دست راست برگرفت و چندين ذراع پرتاب كرد، درحالى كه آن در را بيست يهودى [ با كمك هم] مى بستند.10057.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :المصنّف ، ابن أبى شيبه_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: على عليه السلام در جنگ خيبر ، در را [ روى خندق ]برد تا مسلمانان بالا رفتند و [ دژهاى ] خيبر را فتح كردند . آن در را آزموده بودند و تا چهل تن نشدند ، نتوانسته بودند كه حركت بدهند . (1)10058.عنه عليه السلام ( _ مِن كتابٍ لَهُ إلى معاويةَ _ ) مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو رافع ، آزاد شده پيامبر خدا ، درباره جنگِ خيبر _:چون پيامبر خدا ، على عليه السلام را با پرچم فرستاد ، با وى حركت آمديم . چون به دژْ نزديك شد ، ساكنان آن بيرون آمدند و با او به نبرد پرداختند و مردى يهود ، ضربه اى به على عليه السلام زد كه سپرش را از دستش انداخت . على عليه السلام هم دست بُرد و درى را كه در نزديكى دژ بود ، برداشت و سپر خود كرد و در دستش بود و مى جنگيد تا آن كه خدا پيروزش كرد و چون فارغ شد ، آن را افكند .

و من ، بى ترديد ، شاهد بودم كه با هفت نفر ديگر كوشيديم كه آن در را برگردانيم ، ولى نتوانستيم . .


1- .در نقل مجمع البيان (ج 9 ص 183) آمده است: و چهل مرد ، نتوانستند آن را حركت دهند .

ص: 366

10059.عنه عليه السلام :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص :إنَّهُ لَمّا دَنا مِنَ القَموصِ (1) أقبَلَ أعداءُ اللّهِ مِنَ اليَهودِ يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ ، فَحَمَلَ عَلَيهِم عَلِيٌّ عليه السلام حَتّى دَنا مِنَ البابِ ، فَثَنى رِجلَهُ ثُمَّ نَزَلَ مُغضِبا إلى أصلِ عَتَبَةِ البابِ فَاقتَلَعَهُ ، ثُمَّ رَمى بِهِ خَلفَ ظَهرِهِ أربَعينَ ذِراعا !

قالَ ابنُ عَمرٍو : وما عَجِبنا مِن فَتحِ اللّهِ خَيبَرَ عَلى يَدَي عَلِيٍّ عليه السلام ، ولكِنّا عَجِبنا مِن قَلعِهِ البابَ ورَميِهِ خَلفَهُ أربَعينَ ذِراعا ، ولَقَد تَكَلَّفَ حَملَهُ أربَعونَ رَجُلاً فَما أطاقوهُ ! فَاُخبِرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِذلِكَ فَقالَ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَقَد أعانَهُ عَلَيهِ أربَعونَ مَلَكا . (2)10055.امام على عليه السلام :الإرشاد عن أبي عبد اللّه الجدلي :سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ : لَمّا عالَجتُ بابَ خَيبَرَ جَعَلتُهُ مِجَنّا (3) لي وقاتَلتُ القَومَ ، فَلَمّا أخزاهُمُ اللّهُ وَضَعتُ البابَ عَلى حِصنِهِم طَريقا ، ثُمَّ رَمَيتُ بِهِ في خَندَقِهِم ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : لَقدَ حَمَلتَ مِنهُ ثِقلاً ! فَقالَ : ما كانَ إلّا مِثلَ جُنَّتِي الَّتي في يَدي في غَيرِ ذلِكَ المُقامِ . (4) .


1- .القَمُوص : وهو جبل بخيبر عليه حصن أبي الحُقَيق اليهوديّ (معجم البلدان : ج 4 ص 398) .
2- .الأمالي للصدوق : ص604 ح839 ، روضة الواعظين : ص142، الدعوات : ص 64 ح 160 نحوه ، كلاهما عن عبد اللّه بن عمر .
3- .المِجَنّ : التُرس ، والميم زائدة ؛ لأ نّه من الجُنّة : السُّترة (النهاية : ج 4 ص 301 «مجن») .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 128 ، الثاقب في المناقب : ص 258 ح 224 .

ص: 367

10056.امام صادق عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن عمرو بن عاص _: چون على عليه السلام به دژ قموص (1) نزديك شد ، يهوديانِ دشمن خدا پيش آمدند و تير و سنگ به او پرتاب كردند . على عليه السلام به آنان يورش بُرد تا آن كه به در [قلعه] ، نزديك شد . پس پايش را خم كرد و [نشست ]و با خشم كُنده در را گرفت و آن را از جا كَند و به چهل ذراع پشت سرش پرتاب كرد .

ما از اين كه خداوندْ خيبر را به دست على عليه السلام گشود ، تعجّب نكرديم ؛ بلكه از كَندن در و پرتاب كردن آن به چهل ذراع پشت سر ، تعجّب كرديم و چهل مرد كوشيدند آن را حركت دهند ؛ امّا نتوانستند . جز اين حادثه به پيامبر صلى الله عليه و آله اطّلاع داده شد . فرمود: «سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، چهل فرشته ، او را در اين كار يارى كردند» .10057.امام على عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى _: شنيدم امير مؤمنان مى فرمايد: «چون درِ خيبر را كَندم ، آن را سپرم كردم و با يهوديان جنگيدم و چون خدا خوارشان كرد ، در را پُلى به سوى دژشان قرار دادم و سپس ، آن را در خندق افكندم» .

شخصى به او گفت: آيا احساس سنگينى هم كردى؟

فرمود: «سنگينى اش چون سنگينى سپرى بود كه در جنگ هاى ديگر به دست مى گرفتم» . .


1- .قموص ، نام كوهى در خيبر است كه دژ ابو حقيق يهودى بر فراز آن قرار داشته است (معجم البلدان: ج 4 ص 398) .

ص: 368

10058.امام على عليه السلام ( _ در نامه خود به معاويه _ ) الإمام عليّ عليه السلام :وَاللّهِ ما قَلَعتُ بابَ خَيبَرَ ، ودَكدَكتُ حِصنَ يَهودٍ بِقُوَّةٍ جِسمانِيَّةٍ ، بَل بِقُوَّةٍ إلهِيَّةٍ . (1)10059.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ في رِسالَتِهِ إلى سَهلِ بنِ حُنَيفٍ _: وَاللّهِ ما قَلَعتُ بابَ خَيبَرَ ورَمَيتُ بِها خَلفَ ظَهري أربَعينَ ذِراعا بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ ولا حَرَكَةٍ غِذائِيَّةٍ ، لكِنّي اُيِّدتُ بِقُوَّةٍ مَلَكوتِيَّةٍ ، ونَفسٍ بِنورِ رَبِّها مُضيئَةٍ . (2)10060.عنه عليه السلام ( _ عند تشكيلِ الشورى لتعيين الخليفة بعد عمر _ ) مشارق أنوار اليقين :في ذلِكَ اليَومِ لَمّا سَأَلَهُ عُمَرُ فَقالَ : يا أبَا الحَسَنِ ، لَقَدِ اقتَلَعتَ مَنيعا ولَكَ ثَلاثَةُ أيّامٍ خَميصا (3) ، فَهَل قَلَعتَها بِقُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ ؟ فَقالَ : ما قَلَعتُها بِقُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ ، ولكِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ إلهِيَّةٍ ، ونَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّةٍ رَضِيَّةٍ . (4)10061.بحار الأنوار : ( _ كانَ مِن شروطِ الإمام الحسن عليه السلام في مُعا ) تفسير الفخر الرازي :إنَّ كُلَّ مَن كانَأكثَرَ عِلما بِأَحوالِ عالَمِ الغَيبِ كانَ أقوى قَلبا وأقَلَّ ضَعفا ، ولِهذا قالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ كَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ :

وَاللّهِ ، ما قَلَعتُ بابَ خَيبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدانِيَّةٍ ، ولكِنَّ بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّةٍ ؛ ذلِكَ لِأَنَّ عَلِيّا كَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ في ذلِكَ الوَقتِ انقَطَعَ نَظَرُهُ عَن عالَمِ الأَجسادِ ، وأشرَقَتِ المَلائِكَةُ بِأَنوارِ عالَمِ الكِبرِياءِ ، فَتَقَوّى روحُهُ ، وتَشَبَّهَ بِجَواهِرِ الأَرواحِ المَلَكِيَّةِ ، وتَلَألَأَت فيهِ أضواءُ عالَمِ القُدُسِ وَالعَظَمَةِ ، فَلا جَرَمَ (5) حَصَلَ لَهُ مِنَ القُدرَةِ ما قَدَرَ بِها عَلى ما لَم يَقدِر عَلَيهِ غَيرُهُ .

وكَذلِكَ العَبدُ إذا واظَبَ عَلَى الطّاعاتِ بَلَغَ إلَى المَقامِ الَّذي يَقولُ اللّهُ : كُنتُ لَهُ سَمعا وبَصَرا . فَإِذا صارَ نورُ جَلالِ اللّهِ سَمعا لَهُ سَمِعَ القَريبَ وَالبَعيدَ ، وإذا صارَ ذلِكَ النّورُ بَصرا لَهُ رَأَى القَريبَ وَالبَعيدَ ، وإذا صارَ ذلِكَ النّورُ يَدا لَهُ قَدَرَ عَلَى التَّصَرُّفِ فِي الصَّعبِ وَالسَّهلِ وَالبَعيدِ وَالقَريبِ . (6) .


1- .شرح نهج البلاغة : ج 20 ص 316 ح 626 و ج5 ص 7 ؛ الطرائف : ص 519 وليس فيهما «دكدكت حصن يهود» .
2- .الأمالي للصدوق : ص 604 ح 840 عن يونس بن ظبيان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بشارة المصطفى : ص 191 ، عيون المعجزات : ص 16 عن إبراهيم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلاموفيه «غريزيّة بشريّة» بدل «غذائيّة» ، روضة الواعظين : ص 142 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 542 ح 2 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 239 وليس في الثلاثة الأخيرة من «ورميت» إلى «ذراعا» ، بحار الأنوار : ج 40 ص 318 ح 2 .
3- .يقال: رجل خميص: إذا كان ضامر البطن (النهاية : ج2 ص80 «خمص»).
4- .مشارق أنوار اليقين : ص 110 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 40 ح 37 .
5- .لا جرم : أي لابدّ ، ولا محالة ، وقيل معناه : حقّا(لسان العرب : ج 12 ص 93 «جرم») .
6- .تفسير الفخر الرازي : ج 21 ص 92 .

ص: 369

10060.امام على عليه السلام ( _ هنگام شورا براى تعيين خليفه پس از مرگ عمر _ ) امام على عليه السلام :به خدا سوگند ، كَندن درِ خيبر و ويران سازى دژ يهود را با توان انسانى انجام ندادم ؛ بلكه با قدرت الهى بود .10061.بحار الأنوار : ( _ از جمله شروطى كه امام حسن عليه السلام در صلح نا ) امام على عليه السلام_ در نامه اش به سهل بن حنيف _: به خدا سوگند ، با نيروى بدنى و توان جسمى ، درِ خيبر را نكَندم و آن را چهل ذراع پشت سرم نيفكندم ؛ بلكه با قدرت ملكوتى و جانى برافروخته از نور الهى ، تقويت شدم .10062.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :مشارق أنوار اليقين :در آن روز ، چون عمر از وى پرسيد: اى ابو الحسن ! درى چنين استوار را از جا كَندى ، حال آن كه سه روز بود كه چيزى نخورده بودى . آيا با نيروى بشرى آن را از جا كَندى؟

فرمود : «آن را با نيروى بشرى از جا نكندم ؛ بلكه با قدرت الهى و جانى كه به ديدار پروردگارش مطمئن و خشنود بود ، آن را بركَندم» .10063.عنه عليه السلام ( _ لِعبدِ اللّه ِ بنِ العبّاسِ و قد أشارَ علَيهِ ف ) تفسير الفخر الرازى:هركس كه از عالم غيب ، آگاهى بيشترى داشته باشد ، دلِ نيرومندتر و ناتوانىِ كم ترى دارد و از اين رو ، على بن ابى طالب _ خدا عزّتش را افزون گردانَد _ فرمود: «به خدا سوگند ، نه با قدرت جسمانى ، بلكه با قوّت الهى درِ خيبر را از جا كَندم» .

على _ كه خداوند ، رويش را گرامى بدارد _ در آن وقت ، نظر از عالم اجسام برگرفت و فرشتگان با پرتوهايى از عالم كبريا ، نورافشانى كردند و روحش قوّت گرفت و به جواهر ارواح ملكوتى همانند شد و انوار عالم قدس و عظمت در او درخشيد . پس ناگزير ، چنان قدرتى براى او حاصل آمد و بر كارهايى قادر شد كه كسى جز او قدرت آن را نداشت .

و نيز چنين است كه هر بنده اى چون بر طاعاتْ مواظبت ورزد ، به مقامى مى رسد كه خداوند مى گويد: «من گوش و چشم او هستم» .

پس چون نور جلال الهى گوش او شود ، نزديك و دور را مى شنود ، و چون آن [ نور] ، نورِ چشم او گردد ، نزديك و دور را مى بيند ، و چون آن نور ، دست او شود ، قادر به تصرّف در سخت و نرم ، و دور و نزديك مى شود . .

ص: 370

10064.عنه عليه السلام ( _ لِطَلحةَ و الزُّبيرِ بَعد بَيعَتِهِ بالخِلافَةِ ) الإرشاد :لَمّا فَتَحَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام الحِصنَ وقَتَلَ مَرحَبا ، وأغنَمَ اللّهُ المُسلِمينَ أموالَهُم ، اِستَأذَنَ حَسّانُ بنُ ثابِتٍ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يَقولَ شِعرا : فَقالَ لَهُ : قُل . فَأَنشَأَ يَقولُ :

وكانَ عَلِيٌّ أرمَدَ العَينِ يَبتَغي

دَواءً فَلَمّا لَم يُحِسَّ مُداوِيا شَفاهُ رَسولُ اللّهِ مِنهُ بِتَفلَةٍ

فَبورِكَ مَرقِيّا وبورِكَ راقِيا وقالَ سَاُعطِي الرّايَةَ اليَومَ صارِما

كَمِيّا (1) مُحِبّا لِلرَّسولِ مُوالِيا يُحِبُّ إلهي وَالإِل_هُ يُحِبُّهُ

بِهِ يَفتَحُ اللّهُ الحُصونَ الأَوابِيا (2) فَأَصفى بِها دونَ البَرِيَّةِ كُلِّها

عَلِيّا وسَمّاهُ الوَزيرَ المُؤاخِيا (3)10062.امام على عليه السلام :تذكرة الخواصّ :ذَكَرَ أحمَدُ فِي الفَضائِلِ أنَّهُم سَمِعوا تَكبيرا مِنَ السَّماءِ في ذلِكَ اليَومِ وقائِلاً يَقولُ :

لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقا

رِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ

فَاستَأذَنَ حَسّانُ بنُ ثابِتٍ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يُنشِدَ شِعرا فَأَذِنَ لَهُ ، فَقالَ :

جِبريلُ نادى مُعلِنا

وَالنَّقعُ لَيسَ بِمُنجَلي وَالمُسلِمونَ قَدِ أحدَقوا

حَولَ النَّبِيِّ المُرسَلِ لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقا

رِ ولا فَتى إلّا عَلِيٌّ

فَإِن قيلَ : قَد ضَعَّفوا لَفظَةَ لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ ، قُلنا : الَّذي ذَكَروهُ أنَّ الواقِعَةَ كانَت في يَومِ اُحُدٍ ، ونَحنُ نَقولُ : إنَّها كانَت في يَومِ خَيبَرَ ، وكَذا ذَكَرَ أحمَدُ بنُ حَنبَلٍ فِي الفَضائِلِ ولا كلامَ في يَومِ اُحُدٍ ؛ فَإِنَّ ابنَ عَبّاسٍ قالَ : لَمّا قَتَلَ عَلِيٌّ عليه السلام طَلحَةَ بنَ أبي طَلحَةَ حامِلَ لِواءِ المُشرِكينَ صاحَ صائِحٌ مِنَ السَّماءِ : لا سَيفَ إلّا ذُو الفَقارِ .

قالوا : في إسنادِ هذِهِ الرِّوايَةِ عيسَى بنُ مِهرانَ ، تُكُلِّمَ فيهِ ، وقالوا : كانَ شيعِيّا .

أمّا يَومُ خَيبَرَ فَلَم يَطعَن فيهِ أحَدٌ مِنَ العُلماءِ . وقيلَ : إنَّ ذلِكَ كانَ يَومَ بَدرٍ . وَالأَوَّلُ أصَحُّ . (4) .


1- .الكمي : اللابسُ السلاح ، وقيل : هو الشجاع المُقدِمُ الجريء (لسان العرب : ج 15 ص 232 «كمي») .
2- .من الإباء ؛ وهو أشدّ الامتناع (لسان العرب : ج 14 ص 4 «أبي») .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 128 ، روضة الواعظين : ص 146 وفيه «والرسول يحبّه» بدل «والإله يحبّه» ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 499 ح 1001 وفيه «النبيّ» بدل «إلهي» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 130 عن خزيمة بن ثابت ؛ المناقب لابن المغازلي : ص 185 ح 220 وفي كلّها الأبيات فقط .
4- .تذكرة الخواصّ : ص 26 ؛ الصراط المستقيم : ج 1 ص 258 نحوه .

ص: 371

10063.امام على عليه السلام ( _ به عبد اللّه بن عباس كه ايشان را به چيزى راهنما ) الإرشاد:چون امير مؤمنان ، دژ را فتح كرد و مَرحَب را كشت و خداوند ، اموال آنان را غنيمت مسلمانان كرد ، حسّان بن ثابت ، از پيامبر خدا اجازه خواست كه شعرى بسرايد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «بگو» و او چنين سرود:

و على ، چشمْ درد داشت و در پىِ

دوايى براى آن بود و چون درمانگرى نجست . پيامبر خدا با آب دهانى شفايش داد

پس مبارك باد بهبود يافته و خجسته باد بهبود دهنده! و فرمود: «امروز ، پرچم را به دست دلاورى مى سپارم

كه شجاع است و دوستدار و ياريگر پيامبر . خدايم را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد

و با او خداوند ، دژهاى ناگشوده را مى گشايد» . و به جاى ديگران على را براى پرچمدارى برگزيد

همو كه دستْ يار و برادرش خوانْد .10064.امام على عليه السلام ( _ بعد از آن كه با ايشان به خلافت بيعت شد و آنگاه ) تذكرة الخواص :احمد [ بن حنبل ] در كتاب فضائل الصحابة گفته است كه آنان در آن روز ، تكبيرى از آسمان شنيدند و گوينده اى كه مى سرود:

شمشيرى جز ذوالفقار

و جوان مردى جز على نيست .

پس حسّان بن ثابت ، از پيامبر خدا اجازه خواست كه شعرى بسرايد . اجازه فرمود ، و او سرود:

جبرئيل عليه السلام به آواز بلند ، ندا داد

و آوايش واضح نبود و مسلمانان ، حلقه زده بودند

به گِرد پيامبرِ فرستاده [و ندا اين بود]: «شمشيرى جز ذوالفقار

و جوان مردى جز على نيست» .

پس اگر گفته شود: حديث «شمشيرى جز ذوالفقار نيست» را ضعيف دانسته اند ، مى گوييم: آنچه ذكر كرده اند ، مربوط به واقعه اى است كه در جنگ اُحد اتّفاق افتاده است و ما مى گوييم كه اين ، در جنگ خيبر بوده و احمد بن حنبل هم در فضائل الصحابة ، اين گونه نقل كرده است و سخنى در جنگ اُحد نيست ، كه ابن عبّاس گفت: هنگامى كه على عليه السلام ، طلحة بن ابى طلحه ، پرچمدار مشركان را كُشت ، فريادى از آسمان برخاست كه : «شمشيرى جز ذوالفقار نيست» .

و گفته اند كه در سند اين روايت ، عيسى بن مهران است كه در او خدشه دارند و گفته اند شيعه است ؛ امّا آنچه مربوط به جنگ خيبر است ، هيچ يك از عالمان در آن خدشه نكرده اند . همچنين گفته شده كه آن ، مربوط به جنگ بدر است ؛ ولى نظر نخست ، صحيح است . .

ص: 372

راجع : ص 446 (اللّهمّ أذهب عنه الحرّ والبرد) . ج 8 ص 172 (اللّه ورسوله وجبرئيل عنه راضون) . و ص 248 (لولا مخافة الغلوّ) . و ص 498 (سعد بن أبي وقّاص) . ج 12 ص 248 (محبوبيّته عند اللّه ورسوله وملائكته) .

.

ص: 373

ر . ك : ص 447 (خدايا! گرما و سرما را از او دور كن) . ج 8 ، ص 173 (خدا و پيامبرش و جبرئيل ، از او راضى اند) . و ص 249 (اگر از غلو نمى هراسيدم) . و ص 499 (سعد بن ابى وقّاص) . ج 12 ، ص 249 (محبوبيّت امام على نزد خداوند ، پيامبر و فرشتگان).

.

ص: 374

الفصل التاسع : النشاطات في فتح مكّةتمّ الاتّفاق في صلح الحديبيّة على أن يكفّ كلّ من الطرفين عن شنّ الحرب ، وألّا يحرّضا حلفاءهما على ذلك ، وألّا يدعماهم في حرب من الحروب . لكنّ قريش نكثت مقرّرات ذلك الصلح بتجهيز بني بكر _ حلفائهم _ على قبيلة خزاعة حليفة المسلمين،أو بالاشتراك ليلاً في قتالٍ ضدّها. (1) وتناهى إلى أسماع النبيّ صلى الله عليه و آله استشهاد عدد من المسلمين مظلومين ، واستنجاد عمرو بن سالم _ رئيس قبيلة خزاعة _ بأبيات مؤثّرة ، فأنجده . وهكذا عزم على فتح مكّة ، ومحو معالم الشرك من مركز التوحيد ، إذ لا مانع يحول دون ذلك حينئذٍ . فسيطر رسول اللّه صلى الله عليه و آله على مكّة عبر خطّة عسكريّة عجيبة ، وفتحها بلا إراقة دمٍ ، ومعه أكثر من عشرة آلاف مقاتل . (2) وشهد الإمام عليّ عليه السلام هذا النصر ، وكان حضوره فيه لافتا للنظر من وجوه : 1 . كان حاطب بن أبي بلتعة قد كتب إلى قريش كتابا يخبرهم فيه بعزم النبيّ صلى الله عليه و آله على فتح مكّة ، وأرسله مع إحدى النساء . فاستدعى النبيّ صلى الله عليه و آله عليّا عليه السلام ، وبعثه مع اثنين للقبض على تلك المرأة . ولمّا لقوها وطلبوا منها دفع الكتاب إليهم أنكرت ذلك أشدّ إنكار ، ففتّشوها عدّة مرّات فلم يجدوا عندها شيئا ، ودلّ تفتيشهم على صحّة ما تدّعيه . فقال لها الإمام عليه السلام : واللّه ما كَذَبنا رسولُ اللّه صلوات اللّه عليه ... واللّه لتُظهرنّ الكتاب أو لأردنّ رأسك إلى رسول اللّه ! فاستسلمت المرأة وأخرجته من ضفيرتها ، ودفعته إليه . (3) 2 . كان سعد بن عبادة يحمل راية الإسلام ، وينادي : اليوم يوم الملحمة ... . فنادى رسول اللّه صلى الله عليه و آله نداء الرحمة والرأفة ، وقال : اليوم يوم المرحمة ... (4) ، ثمّ دعا عليّا عليه السلام وأمره أن يرفع الراية مكان سعد . (5) 3 . أعطى النبيّ صلى الله عليه و آله الأمان للجميع بعد فتح مكّة إلّا شرذمة من سود الضمائر المعاندين فقد أهدر دمهم ، منهم الحويرث _ الذي كان يؤذيه كثيرا يوم كان في مكّة _ وامرأة مغنّية كانت تهجوه صلى الله عليه و آله ، فقتلهما الإمام عليه السلام . (6)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 134 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 44 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 521 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 609 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 36 ، أنساب الأشراف : ج 1 ص 449 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 135 و 139 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 50 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 42 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 612 .
3- .صحيح البخاري: ج 4 ص 1557 ح 4025 ، صحيح مسلم : ج 4 ص1941ح161، مسند ابن حنبل:ج1ص173ح600، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 341 ح 5309 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 134 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 48، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 525 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 611 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 40 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 58 .
4- .اُسد الغابة : ج 2 ص 442 الرقم 2012 ، كنز العمّال : ج 10 ص 513 ح 30173 نقلاً عن ابن عساكر .
5- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 532 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 56 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 49 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 614 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 135 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 305 ، إعلام الورى : ج 1 ص 385 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 207 و 208 .
6- .أنساب الأشراف : ج 1 ص 456 و457 ؛ الإرشاد : ج 1 ص136.

ص: 375

فصل نهم : كوشش در فتح مكّه

فصل نهم : كوشش در فتح مكّهبر اساس «پيمان حديبيّه» ، مسلمانان و كفّار نبايد عليه يكديگر تحرّكات نظامى مى كردند و يا هم پيمانان خود را ضدّ هم پيمانان طرف مقابل به نبرد وا مى داشتند و يا آنان را در نبرد ، يارى مى رساندند . قريش با تجهيز «بنو بكر» _ كه با آنان هم پيمان بودند _ عليه قبيله «خزاعه» كه با مسلمانان هم پيمان بودند ، و حتّى با شركت شبانه در نبرد عليه آنان ، عملاً قرارداد حديبيه را نقض كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله از شهادت مسلمانانى كه مظلومانه به خاك و خون افتاده بودند و نيز اشعار تأثّرانگيز رئيس قبيله خزاعه ، عمرو بن سالم ، آگاه شد و ياريخواهى وى را پاسخ گفت و بدين سان ، براى فتح مكّه و زدودن آثار شرك از مركز توحيد _ كه اكنون ديگر مانعى براى حمله به آن در كار نبود _ ، راهى مكّه شد . پيامبر خدا با بيش از ده هزار رزم آور ، با تدبير نظامى شگفتى ، بدون خونريزى بر مكّه چيره گشت. حضور على عليه السلام در اين پيروزى نيز از چند جهت، چشمگير است: 1 . حاطب بن ابى بلتعه ، تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله (براى فتح مكّه) را در نامه اى نگاشت و همراه زنى براى قريش فرستاد . پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خواند و او را با دو تن ديگر براى دستگيرى آن زن ، گسيل داشت . زن با شدّت تمام ، همراه داشتن نامه را تكذيب مى كرد و وارسى هاى چندين باره آنان نيز گواهى مى داد كه آن زن ، درست مى گويد . امام على عليه السلام به زن فرمود : «پيامبر خدا _ كه درودهاى خداوند بر او باد _ هرگز خلاف نمى گويد . نامه را بده ، وگرنه به هر قيمتى شده ، آن را از تو باز پس مى گيرم» . زن ، تسليم شد و از لابه لاى گيسوانش نامه را بيرون آورد و به على عليه السلام داد . 2 . سعد بن عباده ، پرچم اسلام را به دست داشت و فرياد مى زد : امروز ، روز رزم است . . . . پيامبر خدا ، نداى رحمت و رأفت در داد و فرمود : «امروز ، روز رحم است . . .» . آن گاه على عليه السلام را فراخواند تا پرچم را از او بگيرد . 3 . پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكّه به همگان امان داد ، جز تنى چند تيره دل و خيره سر كه خونشان را مباح شمرد، از جمله ، حُوَيرِث ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله را _ هنگامى كه در مكّه بود _ ، بسيار اذيت كرده بود و نيز زن آوازه خوانى كه پيامبر خدا را هجو مى كرد . اين دو را على عليه السلام گردن زد .

.

ص: 376

10068.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ لَمّا سُئلَ عَن قولِهِ تعالى : {Q} «و اذْكُرْ ر ) تاريخ الطبري عن عروة بن الزبير وغيره :لَمّا أجمَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَسيرَ إلى مَكَّةَ كَتَبَ حاطِبُ بنُ أبي بَلتَعَةَ كِتابا إلى قُرَيشٍ يُخبِرُهُم بِالَّذي أجمَعَ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الأَمرِ فِي السَّيرِ إلَيهِم ، ثُمَّ أعطاهُ امرَأَةً ... وجَعَلَ لَها جُعلاً عَلى أن تُبَلِّغَهُ قُرَيشا ، فَجَعَلَتهُ في رَأسِها ، ثُمَّ فَتَلَت عَلَيهِ قُرونَها ، ثُمَّ خَرَجَت بِهِ . وأتى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الخَبَرُ مِنَ السَّماءِ بِما صَنَعَ حاطِبٌ ، فَبَعَثَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وَالزُّبَيرَ ابنَ العَوّامِ ، فَقالَ : أدرِكَا امرَأَةً قَد كَتَبَ مَعَها حاطِبٌ بِكتابٍ إلى قُرَيشٍ ، يُحَذِّرُهُم ما قَد أجمَعنا لَهُ في أمرِهِم .

فَخَرَجا حَتّى أدرَكاها بِالحُلَيفَةِ _ حُلَيفَةَ ابنِ أبي أحمَدَ _ فَاستَنزَلاها ، فَالتَمَسا في رَحلِها ، فَلَم يَجِدا شَيئا ، فَقالَ لَها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ : إنّي أحلِفُ ما كَذَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ولا كُذِبنا ، ولَتُخرِجِنَّ إلَيَّ هذَا الكِتابَ أو لَنَكشِفَنَّكِ . فَلَمّا رَأَتِ الجِدَّ مِنهُ قالَت : أعرِض عَنّي . فَأَعرَضَ عَنها ، فَحَلَّت قُرونَ رأسِها ، فَاستَخرَجَتِ الكِتابَ مِنهُ ، فَدَفَعَتهُ إلَيهِ ، فَجاءَ بِهِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1) .


1- .تاريخ الطبري: ج3 ص48، السيرة النبويّة لابن هشام: ج4 ص40 وفيه «خليقة» بدل «حليفة» وراجع المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 341 ح 5309 والكامل في التاريخ : ج 1 ص 611 .

ص: 377

10068.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به سؤال از آيه «و چون فراموش كنى ، پرور ) تاريخ الطبرى_ به نقل از عروة بن زبير و ديگران _: چون پيامبر خدا تصميم گرفت به سوى مكّه حركت كند ، حاطب بن ابى بلتعه ، نامه اى به قريش نوشت و آنان را از تصميم پيامبر خدا براى حركت به سوى آنان ، باخبر كرد و آن را به زنى داد . . . و مالى برايش معيّن كرد كه در برابر رساندن نامه به او بدهد .

آن زن ، نامه را در سرش پنهان كرد و گيسوانش را روى آن بافت و حركت كرد . از آسمان به پيامبر خدا خبر رسيد كه حاطب ، چه كرده است . پيامبر صلى الله عليه و آله ، على بن ابى طالب عليه السلام و زبير بن عوّام را فرستاد و فرمود: «زنى را كه حاطب به وسيله او نامه فرستاده و به قريش از قصد ما هشدار داده است ، بيابيد» .

آنان حركت كردند تا اين كه آن زن را در بوستان ابن ابى احمد يافتند . او را پياده كردند و بارهايش را گشتند ؛ ولى چيزى نيافتند . على بن ابى طالب عليه السلام به او فرمود: «من سوگند مى خورم كه نه پيامبر خدا دروغ مى گويد و نه ما . يا اين نامه را بيرون آوَر و يا پوششت را مى گشاييم» .

آن زن ، چون جديّت وى را ديد ، گفت: كنار برو!

چون كنار رفت ، موهاى سرش را باز كرد و نامه را بيرون كشيد و به على عليه السلام داد و او هم آن را نزد پيامبر خدا آورد . .

ص: 378

10069.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :صحيح البخاري عن عبيد اللّه بن أبي رافع :سَمِعتُ عَلِيّا رضى الله عنه يَقولُ : بَعَثَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَا وَالزُّبَيرَ وَالمِقدادَ ، فَقالَ : اِنطَلِقوا حَتّى تَأتوا رَوضَةَ خاخٍ (1) ، فَإِنَّ بِها ظَعينَةً (2) مَعَها كِتابٌ ، فَخُذوهُ مِنها . فَانطَلَقنا تَعادى بِنا خَيلُنا حَتّى أتَينَا الرَّوضَةَ ، فَإِذا نَحنُ بِالظَّعينَةِ ، قُلنا لَها : أخرِجِي الكِتابَ . قالَت : ما مَعِي كِتابٌ ! فَقُلنا : لَتُخرِجِنَّ الِكتابَ أو لَنُلقِيَنَّ الثِّيابَ . فَأَخرَجَتهُ مِن عِقاصِها (3) . فَأَتَينا بِهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4)10070.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن أبي نجيح :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله حينَ فَرَّقَ جَيشَهُ مِن ذي طُوىً ، أمَرَ الزُّبَيرَ أن يَدخُلَ في بَعضِ النّاسِ مِن كُدىً (5) ، وكانَ الزُّبَيرُ عَلَى المُجَنِّبَةِ (6) اليُسرى ، فَأَمَرَ سَعدَ بنَ عُبادَةَ أن يَدخُلَ في بَعضِ النّاسِ مِن كَداءِ (7) . فَزَعَمَ بَعضُ أهلِ العِلمِ أنَّ سَعدا قالَ حينَ وُجِّهَ داخِلاً : «اليَومُ يَومُ المَلحَمَةِ،اليَومُ تُستَحَلُّ الحُرمَةُ»فَسَمِعَها رَجُلٌ مِنَ المُهاجِرينَ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، اِسمَع ما قالَ سَعدُ بنُ عُبادَةَ ! وما نَأمَنُ أن تَكونَ لَهُ في قُرَيشٍ صَولَةٌ ! ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ: أدرِكهُ فَخُذِ الرّايَةَ ، فَكُن أنتَ الَّذي تَدخُلُ بِها. (8) .


1- .روضة خاخ : موضع بين الحرمين بقرب حمراء الأسد من المدينة (معجم البلدان : ج 2 ص 335) .
2- .الظعينة : المرأة في الهودج (لسان العرب : ج 13 ص 271 «ظعن») .
3- .العَقْص : ضرب من الضَّفر ؛ وهو أن يلوى الشعر على الرأس ؛ ولهذا تقول النساء : لها عِقْصة ، وجمعها عِقَص وعِقاص وعقائص ، ويقال : هي التي تتّخذ من شعرها مثل الرمّانة (لسان العرب : ج 7 ص 56 «عقص») .
4- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1557 ح 4025 ، صحيح مسلم : ج 4 ص 1941 ح 161 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 173 ح 600 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 525 .
5- .كُدا _ بالضمّ والقصر _ : الثنية السفلى ممّا يلي باب العمرة (لسان العرب : ج 15 ص 218 «كدا») .
6- .المُجنِّبتان من الجيش : الميمنة والميسرة (لسان العرب : ج 1 ص 276 «جنب») .
7- .كَداء _ بالفتح والمدّ _ : الثنية العليا بمكّة ممّا يلي المقابر ، وهو المعلى (لسان العرب : ج 15 ص 218 «كدا») .
8- .تاريخ الطبري : ج 3 ص 56 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 48 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 614 وراجع المغازي : ج 2 ص 821 والإرشاد : ج 1 ص 134 وشرح الأخبار : ج 1 ص 305 وإعلام الورى : ج 1 ص 385 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 207 .

ص: 379

10071.عنه عليه السلام :صحيح البخارى_ به نقل از عبيداللّه بن ابى رافع _: شنيدم كه على عليه السلام مى گويد: پيامبر خدا ، من و زبير و مقداد را فرستاد و فرمود: «برويد تا به بوستان خاخ (1) برسيد . در آن جا زنى در كجاوه شتر نشسته است و نامه اى همراه دارد . آن را از وى بگيريد» .

ما به تاخت رفتيم تا به بوستان رسيديم . آن زن را در كجاوه ديديم و به او گفتيم: نامه را بيرون آور!

گفت: نامه اى همراه من نيست!

گفتيم: يا نامه را بيرون آور يا لباس هايت را مى كَنيم . پس آن زن ، نامه را از لاى گيسوان به هم بافته اش بيرون آورد و ما آن را نزد پيامبر خدا آورديم .10072.عنه عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن ابى نجيح _: چون پيامبر صلى الله عليه و آله سپاه خود را از ذى طُوى دسته دسته كرد ، به زبير ، فرمانده جناح چپ لشكر ، فرمان داد كه با نفراتش از كُدَى (2) وارد شوند و به سعد بن عباده فرمان داد كه با گروه ديگرى از كِداء (3) وارد شوند .

برخى آگاهان مى گويند: سعد ، هنگامى كه رو به مكّه داشت ، گفت: امروز ، روز جنگ است . امروز ، حُرمت ، شكسته مى شود . يكى از مهاجران ، آن را شنيد و گفت: اى پيامبر خدا! آنچه را سعد بن عباده مى گويد ، بشنو ؛ و ما مطمئن نيستيم كه حمله اى به قريش نداشته باشد!

پس پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «خود را به او برسان و پرچم را بگير و تو با پرچم ، وارد مكّه شو» . .


1- .بوستان خاخ ، جايى ميان مكّه و مدينه و نزديك حمراء الأسد از سوى مدينه است (معجم البلدان : ج 2 ص 335) .
2- .كُدَى ، گردنه اى در پايين مكّه است كه نزديك باب العمره مسجد الحرام است (لسان العرب : ماده «كدا») .
3- .كداء ، گردنه اى در بالاى مكّه و نزديك به مقبره هاست و به آن «معلى» هم مى گويند (لسان العرب : ماده «كدا») .

ص: 380

10073.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف :أمَّا الحُوَيرِثُ بنُ نُقَيذٍ ، فَكانَ يُعظِمُ القَولَ في رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ويُنشِدُ الهِجاءَ فيهِ ، ويُكثِرُ أذاهُ ، وهُوَ بِمَكَّةَ . فَلَمّا كانَ يَومُ الفَتحِ هَرَبَ مِن بَيتِهِ ، فَلَقِيَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ فَقَتَلَهُ . (1)راجع : ج 9 ص 434 (امتحن اللّه قلبه للإيمان) .

.


1- .أنساب الأشراف : ج 1 ص 456 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 616 وراجع المغازي : ج 2 ص 857 .

ص: 381

10069.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف:حُوَيرِث بن نقيذ [ از كسانى بود كه پيامبر خدا در فتح مكّه به كشتن آنها فرمان داد] . او سخنانى بس ناپسند درباره پيامبر خدا مى گفت و پيامبر صلى الله عليه و آله را _ زمانى كه حضرت در مكّه بود _ ، در شعرهايش هجو مى كرد و آزار فراوان مى داد . او در مكّه مى زيست و چون هنگام فتح مكّه از خانه اش گريخت ، على بن ابى طالب عليه السلام وى را ديد و كشت .ر . ك : ج 9 ص 435 (خداوند ، دل او را به ايمان آزمود) .

.

ص: 382

الفصل العاشر : المقاومة الرائعة في غزوة حنينألقى فتح مكّة الرعب في قلوب المشركين ، والذعر والفزع في نفوسهم ؛ فتشاورت قبيلتا الطائف المهمّتان هوازن وثقيف مع بعض القبائل الاُخرى ، فعزمتا على المسارعة إلى مواجهة جيش الإسلام قبل أن يقبل عليهم ، وجمعتا جيشا ضخما بقيادة شابّ باسل شجاع يدعى : مالك بن عوف النصري ، وسار الجيش نحو المسلمين . (1) وبادر النبيّ صلى الله عليه و آله إلى مواجهتهم على رأس جيش عظيم يتألّف من اثني عشر ألفا ؛ عشرة آلاف من يثرب ، وألفين من المسلمين الجدد ، وبلغت عظمة الجيش درجةً جعلت البعض يصاب بغرور زائف حتى قال : لا نُغلب اليوم من قلّة . (2) وأمر مالك جيشه بالاختباء خلف الأحجار والصخور وشعاب الجبال والنقاط المرتفعة في آخر الوادي الذي كان ممرّا إلى منطقة حنين . ولمّا وصل الجيش الإسلامي هناك رُشق بالسهام والحجارة ، فمُني بالهزيمة والانكسار ، وحدث ما حدث ، وفرّ كثير من جيش رسول اللّه صلى الله عليه و آله (3) ، حتى قال أبو سفيان مستهزئا : لا تنتهي هزيمتهم دون البحر . (4) وفي ساعة العسرة هذه لم يبقَ مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلّا قليل ؛ قرابة عشرة ، فاستماتوا في الدفاع عنه ، وفيهم أمير المؤمنين عليه السلام فكان لا يفتأ يحوم حوله مدافعا ، وهزم من كان يريد قتل النبيّ صلى الله عليه و آله ، وأجبرهم على الفرار . (5) وصاح النبيّ صلى الله عليه و آله بصوتٍ عالٍ في خضمّ تلك الشدائد والنوازل قائلاً : يا أنصار اللّه وأنصار رسوله ، أنا عبد اللّه ورسوله ! ثمّ ساق بغلته نحو العدوّ ومعه عدد من الصحابة ، وأمر عمّه العبّاس أن ينادي المسلمين بصوته الجهوريّ ويدعوهم إلى نصرته . وهكذا انتظم أمر الجيش مرّة اُخرى . (6) إنّ ثبات عليّ عليه السلام وقتاله بلا هوادة في هذه المعركة لافتان للنظر أيضا ، فقد قتل أربعين من هوازن (7) ، وفيهم أبو جرول ؛ وهو أحد شجعانهم ، وكان هلاكه بداية لانهيار جيشهم . (8) ولاحق النبيّ صلى الله عليه و آله الفارّين ، وحاصر قلعتهم بالطائف . وفي هذا الحصار اشتبك الإمام عليه السلام مع نافع بن غيلان فقتله ، فولّى جمع من المشركين مدبرين ، وأسلم آخرون . (9) يضاف إلى هذا أنّ الإمام عليه السلام كلّف عند الحصار بكسر الأصنام التي كانت حول الطائف ، وقد أنجز هذه المهمّة بأحسن ما يكون . (10) قال الشيخ المفيد رضوان اللّه عليه في حضور الإمام عليه السلام هذه الغزوة : «فَانظُرِ الآنَ إلى مَناقِبِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في هذِهِ الغَزاةِ وتَأَمَّلها وفَكِّر في مَعانيها تَجِدهُ قَد تَوَلّى كُلَّ فَضلٍ كانَ فيها ، وَاختَصَّ مِن ذلِكَ بِما لَم يَشرَكهُ فيهِ أحَدٌ مِنَ الاُمَّةِ» . 11 ويتسنّى لنا الآن _ بناءً على ما ذكرنا وما جاء في الوقائع التاريخيّة _ أن نسجّل دور الإمام عليه السلام في النقاط الآتية : 1 . حمله راية المهاجرين . 2 . حضوره المهيب في احتدام القتال وهجوم العدوّ بلا هوادة ، ودفعه الخطر عن النبيّ صلى الله عليه و آله في أحرج اللحظات التي فرّ فيها الكثيرون . 3 . قتلُه أبا جرول والذي استتبع انهيار جيش هوازن . 4 . قتله أربعين من مقاتلي هوازن . 5 . قيادته لكتيبة كانت قد تعبّأت من أجل إزالة الأصنام . 6 . مبارزة شهاب _ من قبيلة خثعم _ الذي لم يجرأ أحد من المسلمين على مبارزته ، فهبّ الإمام عليه السلام إليه وقضى عليه . 7 . قتله نافعا ، الذي أدّى إلى إسلام الكثيرين .

.


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 80 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 149 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 70 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 624 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 150 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 83 و 87 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 625 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 73 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 574 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 62 ، الإرشاد : ج 1 ص 140 .
3- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 151 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 74 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 85 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 625 .
4- .تاريخ الطبري : ج 3 ص 74 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 626 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 576 .
5- .تاريخ الطبري : ج 3 ص 75 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 151 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 87 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 142 .
6- .الكافي : ج 8 ص 376 ح 566 ، الإرشاد : ج 1 ص 144 و 150 .
7- .الإرشاد : ج 1 ص 143 و 150 وراجع مسند أبي يعلى : ج 2 ص 344 ح 1858 وتاريخ الطبري : ج 3 ص 76 والسيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 88 .
8- .الإرشاد : ج 1 ص 153 .
9- .الإرشاد : ج 1 ص 152 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 64 .
10- .الإرشاد : ج 1 ص 149 .

ص: 383

فصل دهم : پايدارى شگفت انگيز در جنگ حُنَين

فصل دهم : پايدارى شگفت انگيز در جنگ حُنَينفتح مكّه دل ها را لرزاند و هول و هراس را در جان هاى مشركان افكند . دو قبيله مهم طائف: «هَوازِن» و «ثقيف» ، پس از گفتگو و رايزنى با برخى قبيله هاى ديگر ، به اين نتيجه رسيدند كه پيش از آن كه سپاه اسلام به سوى آنان روى آورد ، آنان [ براى نبرد ]به استقبال ارتش اسلام بروند . بدين سبب ، سپاهى گران گرد آوردند و به فرماندهى جوانى سلحشور و بى پروا به نام مالك بن عوف نصرى ، به سوى سپاه اسلام ، حركت كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله با لشكر عظيم دوازده هزار نفرى متشكّل از ده هزار تن از مردم يثرب و دو هزار نفر از تازه مسلمانان قريش ، به رويارويى با آنان شتافت . عظمت سپاه اسلام ، برخى را به غرورى كاذب ، دچار ساخت و از اين رو ، گفتند : «ما هرگز از كمى تعداد ، شكست نخواهيم خورد» . مالك ، دستور داد كه سپاهش در انتهاى درّه اى كه گذرگاهى به سوى منطقه «حنين» بود ، در پشت سنگ ها و صخره ها و در شكاف كوه ها و نقاط مرتفع ، پنهان شوند و چون سپاه اسلام بدان جا رسيد ، آن را تيرباران و سنگ باران كنند و سپاه اسلام را به هزيمت و شكست بكشانند . چنين شد و بسيارى از سپاه اسلام ، پا به فرار نهادند تا آن جا كه ابو سفيان از سَرِ استهزا گفت : «مسلمانان تا لب دريا خواهند دويد!» . در اين هنگامه دشوار ، تعدادى اندك (حدود ده نفر) در كنار پيامبر خدا ماندند و دفاع از آن بزرگوار را به جان خريدند كه على عليه السلام از آنان بود و پروانه وار بر گِرد شمع وجود پيامبر خدا مى گشت و كسانى را كه قصد جان پيامبر خدا را كرده بودند ، فرارى مى داد . پيامبر صلى الله عليه و آله با ندايى بلند در اوج دشوارى ها و شكست ها فرياد زد : اى ياران خدا و ياران پيامبرش! من بنده خدا و پيامبر او هستم. و آن گاه ، استرش را به سوى دشمن راند . يارانِ همراه آن بزرگوار نيز در كنار وى حركت كردند و عبّاس ، عموى پيامبر خدا ، به فرمان وى با فريادى بلند ، مسلمانان را به يارى فراخواند و بدين سان ، لشكر اسلام ، دوباره سامان يافت . استوارْ گامى و نبرد بى امان على عليه السلام در اين جنگ نيز چشمگير بود . آن بزرگوار ، چهل نفر از هوازن را كشت كه يكى از آنان ، ابو جرول ، از دلاوران هوازن بود و مرگ او مقدّمه فروپاشى سپاه هوازن شد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، فراريان را تعقيب كرد و دژ آنان را در طائف ، محاصره كرد . در اين محاصره ، على عليه السلام با نافع بن غيلان جنگيد و او را از پاى درآورد . چون نافع كشته شد ، گروهى از مشركان فرار كردند و برخى اسلام آوردند . افزون بر اين ، على عليه السلام در هنگام محاصره دژ ، مأموريت يافت تا بت هاى اطراف طائف را نابود كند كه اين مأموريت را نيز به گونه اى شايسته انجام داد . شيخ مفيد رحمه الله ، درباره حضور مؤثّر على عليه السلام در اين نبرد ، نوشته است : به فضيلت هاى امير مؤمنان در اين پيكار بنگر و در حقيقت آن ، تأمّل و انديشه كن. مى يابى كه در اين [ پيكار] ، به همه فضيلت ها دست يافت و هيچ كس از امّت در آنها با وى شريك نيست. اكنون ، بر اساس وقايع تاريخى و آنچه آورديم ، جلوه هاى والاى على عليه السلام را در اين نبرد ، بدين گونه برمى شمريم : 1 . پرچمدارى مهاجران ؛ 2 . حضور شكوهمند در اوج نبرد و در هنگامه هجوم بى امان دشمن ، و دفع خطر از جان پيامبر خدا در لحظاتى كه بسيارى گريخته بودند ؛ 3 . كشتن ابو جرول ، كه موجب فروپاشى سپاه هوازن شد ؛ 4 . كشتن چهل نفر از رزم آوران هوازن ؛ 5 . فرماندهى گروهى كه براى از بين بردن بت هاى منطقه بسيج شده بودند ؛ 6 . هماوردى با «شهاب» از قبيله «خَثعَم» كه هيچ كس از مسلمانان ، هماورد جويى او را در ميدان نبرد ، پاسخ نگفت و على عليه السلام او را از پاى درآورد ؛ 7 . كشتن «نافع» كه تسليم شدن بسيارى را در پى داشت.

.

ص: 384

. .

ص: 385

. .

ص: 386

10075.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :بَلَغَ رَسولَ اللّهِ وهُوَ بِمَكَّةَ أنَّ هَوازِنَ قَد جَمَعَت بِحُنَينٍ جَمعا كَثيرا ، ورَئيسُهُم مالِكُ بنُ عَوفٍ النَّصرِيُّ ، ومَعَهُم دُرَيدُ بنُ الصِّمَّةِ مِن بَني جُشَمَ ؛ شَيخٌ كَبيرٌ يَتَبَرَّكونَ بِرَأيِهِ ، وساقَ مالِكٌ مَعَ هَوازِنَ أموالَهُم وحَرَمَهُم . فَخَرَجَ إَليهِم رَسولُ اللّهِ في جَيشٍ عَظيمٍ عِدَّتُهُم اثنا عَشَرَ ألفا ؛ عَشَرَةُ آلافٍ أصحابُهُ الَّذين فَتَحَ بِهِم مَكَّةَ ، وألفانِ مِن أهلِ مَكَّةَ مِمَّن أسلَمَ طَوعا وكَرها ، وأخَذَ مِن صَفوانَ بنِ اُمَيَّةَ مِائَةِ دِرعٍ وقالَ : «عارِيَةٌ مَضمونَةٌ» . فَأَعجَبَتِ المُسلِمينَ كَثرَتُهُم ، وقالَ بَعضُهُم : ما نُؤتى مِن قِلَّةٍ . فَكَرِهَ رَسولُ اللّهِ ذلِكَ مِن قَولِهِم .

وكانَت هَوازِنُ قَد كَمَنَت فِي الوادي ، فَخَرَجوا عَلَى المُسلِمينَ ؛ وكانَ يَوما عَظيمَ الخَطبِ ، وَانهَزَمَ المُسلِمونَ عَن رَسولِ اللّهِ ، حَتّى بَقِيَ في عَشَرَةٍ مِن بَني هاشِمٍ ، وقيلَ تِسعَةٍ ، وهُم : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وَالعَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وأبو سفيانَ بنُ الحارِثِ ، ونَوفَلُ بنُ الحارِثِ ، ورَبيعَةُ بنُ الحارِثِ ، وعُتبَةُ ومُعَتِّبٌ ابنا أبي لَهَبٍ ، وَالفَضلُ بنُ العَبّاسِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وقيلَ : أيمَنُ بنُ اُمِّ أيمَنَ . قالَ اللّهُ عزَّوجَلَّ : «وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْ_ئا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ * ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا» (1) . (2) .


1- .التوبة : 25 و 26 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 62 ، الإرشاد : ج 1 ص 140 نحوه .

ص: 387

10076.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبى:در مكّه به پيامبر خدا خبر رسيد كه [ قبيله ] هوازن ، گروه هاى فراوانى را در حُنين ، گِرد آورده و سركرده آنان ، مالك بن عوف نصرى است و دُرَيد بن صمّه (پيرمردى از بنى جشم) هم با اوست كه از فكر و نظرش استفاده مى كنند و مالك ، هوازن را با دارايى ها و زنانشان آورده است .

پيامبر خدا با سپاه بزرگى كه دوازده هزار نفر بودند ، به سوى آنان ، به راه افتاد . ده هزار تن از آنها يارانى بودند كه با آنان مكّه را فتح كرده بود و دو هزار نفر [ نيز] از مكّيان بودند كه از سرِ رغبت يا به اكراه، مسلمان شده بودند و پيامبر خدا ، صد زره از صفوان بن اميّه به عنوان عاريه ضمانت شده گرفت . فراوانى نفرات ، مسلمانان را دچار عُجب كرد و يكى از آنان گفت: «ما به جهت كمى افراد ، شكست نمى خوريم» و اين گفته ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله ناپسند آمد .

قبيله هوازن ، در درّه كمين كردند و بر مسلمانان ، حمله بردند . روزى بس سخت بود و مسلمانان از گِرد پيامبر خدا پراكنده شدند تا آن جا كه تنها با ده تن (و گفته شده نُه تن) از بنى هاشم ، تنها ماند و آنان ، على بن ابى طالب عليه السلام ، عبّاس بن عبد المطّلب ، ابو سفيان بن حارث ، نوفل بن حارث ، ربيعة بن حارث ، عتبه و معتّب (پسران ابو لهب) ، فضل بن عبّاس و عبد اللّه بن زبير بن عبد المطّلب بودند ، و گفته شده ايمن بن امّ ايمن هم بود .

خداوند عز و جل ، نازل كرد: «[ خداوند در بسيارى دشوارى ها شما را يارى داد ]و از جمله در جنگ حنين ، هنگامى كه فراوانى افرادتان شما را دچار عُجْب كرد ، ولى هيچ سودى براى شما نداشت و زمين با همه گستردگى اش بر شما تنگ آمد . سپس [ به دشمن ] پشت كرديد . پس از آن ، خداوند ، آرامش خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهيانى را كه شما نديديد ، فرو فرستاد» . .

ص: 388

10077.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :تاريخ الإسلام عن الواقديّ :سارَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن مَكَّةَ لِسِتٍّ خَلَونَ مِن شَوّالٍ فِي اثنَي عَشَرَ ألفا ، فَقالَ أبو بَكرٍ : لا نُغلَبُ اليَومَ مِن قِلَّةٍ . فَانتَهَوا إلى حُنَينٍ لِعَشرٍ خَلَونَ مِن شَوّالٍ . وأمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أصحابَهُ بِالتَّعبِئَةِ ، ووَضَعَ الأَلوِيَةَ وَالرّاياتِ في أهلِها ، ورَكِبَ بَغلَتَهُ ، ولَبِسَ دِرعَينِ وَالمِغفَرَ وَالبَيضَةَ . فَاستَقبَلَهُم مِن هَوازِنَ شَيءٌ لَم يَرَوا مِثلَهُ مِنَ السَّوادِ وَالكَثرَةِ ، وذلِكَ في غَبَشِ الصُّبحِ . وخَرَجَتِ الكَتائِبُ مِن مَضيقِ الوادي وشِعبِهِ ، فَحَمَلوا حَملَةً واحِدَةً ، فَانكَشَفَت خَيلُ بَني سُلَيمٍ مُوَلِّيَةً ، وتَبِعَهُم أهلُ مَكَّةَ ، وتَبِعُهُم النّاسُ . (1) .


1- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 574 وراجع المغازي : ج 3 ص 890 .

ص: 389

10078.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :تاريخ الإسلام_ به نقل از واقدى _: پيامبر خدا در ششم شوّال با دوازده هزار نفر از مكّه حركت كرد . ابو بكر گفت: امروز به جهت كمىِ افراد ، مغلوب نمى شويم .

روز دهم شوّال به حنين رسيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله ، يارانش را آماده كرد و درفش ها و پرچم ها را به شايستگانش سپرد و بر استر خويش سوار شد و دو زره و نقاب و كلاهخود به تن كرد . (1)

سپس با لشكرى از هَوازِن روبه رو شدند كه نظيرش را در تعداد و نفرات ، نديده بودند و آن ، در تاريك و روشنِ صبح بود و گروه ها از تنگه و از شكاف هاى دره بيرون آمدند و به يكباره حمله كردند . پس سواران بنى سليم از هم گسيختند و پشت كرده ، گريختند و مكّيان و سپس ديگر مردمان ، از پى آنان رفتند . .


1- .در متن ، «مِغفَر» و «بيضه» آمده است ؛ يعنى زره پيامبر خدا ، روى سر ايشان را گرفت و افزون بر آن ، كلاهخود را هم بر سر نهاد .

ص: 390

10079.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عن جابر بن عبد اللّه :لَمَّا استَقبَلنا وادِيَ حُنَينٍ انحَدَرنا في وادٍ مِن أودِيَةِ تِهامَةَ أجوَفَ حَطوطٍ (1) ، إنَّما نَنحَدِرُ فيهِ انحِدارا ، _ قالَ : _ وفي عَمايَةِ الصُّبحِ (2) . وكانَ القَومُ قَد سَبَقونا إلَى الوادي ، فَكَمَنوا لَنا في شِعابِهِ وأحنائِهِ ومَضايِقِهِ ، وقَد اجمَعوا وتَهَيَّؤوا وأعَدّوا . فَوَاللّهِ ما رَاعَنا ونَحنُ مُنحَطّونَ إلَا الكَتائِبُ قَد شَدُّوا عَلَينا شِدَّةَ رَجُلٍ واحِدٍ ، وَانشَمَرَ النّاسُ راجِعينَ لا يَلوي أحَدٌ عَلى أحَدٍ ، وَانحازَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ اليَمينِ ، ثُمَّ قالَ : أينَ ! ! أيُّهَا النّاسُ هَلُمّوا إلَيَّ ! أنَا رَسولُ اللّهِ ، أنَا مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ . قالَ : فَلا شَيءَ ؛ حَمَلَتِ الاِءبِلُ بَعضُها عَلى بَعضٍ ، فَانطَلَقَ النّاسُ ، إلَا أنَّهُ قَد بَقِيَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَفَرٌ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ وأهلِ بَيتِهِ . وفيمَن ثَبَتَ مَعهُ ... مِن أهلِ بَيتِهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . (3)10075.امام على عليه السلام :مسند أبي يعلى عن جابر :كانَ أيّامَ هَوازِنَ رَجُلٌ جَسيمٌ ، عَلى جَمَلٍ أحمَرَ ، في يَدِهِ رايَةٌ سَوداءُ ، إذا أدرَكَ طَعَنَ بِها ، وإذا فاتَهُ شَيءٌ مِن بَينِ يَدَيهِ دَفَعَها مِن خَلفِهِ فَأَبعَدَهُ . فَعَمَدَ لَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ورَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ كِلاهُما يُريدُهُ _ قالَ : _ فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ عَلى عُرقوبَيِ الجَمَلِ ، فَوَقَعَ عَلى عَجُزِهِ ، _ قالَ : _ وضَرَبَ الأَنصارِيُّ ساقَهُ _ قالَ : _ فَطَرَحَ قَدَمَهُ بِنِصفِ ساقِهِ ، فَوَقَعَ ، وَاقتَتَلَ النّاسُ . (4) .


1- .أجوف : واسع الجوف . والحَطُوط : الأكمة الصعبة الانحدار (لسان العرب : ج 9 ص 35 «جوف» و ج7 ص 274 «حطط») .
2- .عَماية الصبح : بقيّة ظلمة الليل (لسان العرب : ج 15 ص 98 «عمي») .
3- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 85 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 74 .
4- .مسند أبي يعلى : ج 2 ص 344 ح 1858 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 76 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 88 كلاهما نحوه .

ص: 391

9893.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: چون به درّه حُنين درآمديم، از يكى از درّه هاى عميق و صعب العبور تَهامه سرازير شديم و در تاريك و روشن صبح ، به سختى پايين رفتيم و دشمن ، پيش از ما به درّه رسيده بود و در شكاف ها و اطراف و اكناف و تنگه ها كمين كرده بود و گِرد آمده ، تدارك ديده و آماده بود . به خدا سوگند ، در حال سرازير شدن ، چيزى جز حمله يكباره گروه هاى دشمن ، ما را نترساند .

سپاه ، باشتابْ عقب نشست ، بى آن كه به يكديگر توجّه كنند . پيامبر خدا به سمت راست رفت و سپس فرمود: «به كجا [ مى رويد ]؟! اى مردم! به سوى من بياييد . من پيامبر خدايم . من محمّد بن عبد اللّه ام» ؛ امّا كسى نيامد و شترها در هم آويختند . مردم گريختند و جز تنى چند از مهاجران و انصار و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، كسى با او نماند و على بن ابى طالب عليه السلام در ميان كسانى از خاندانش بود كه استوار ماندند .9894.عنه صلى الله عليه و آله :مسند أبى يعلى_ به نقل از جابر _: در روزهاى پيكار هوازن ، مرد تنومندى بر شترى سرخ مو سوار بود و در دستش پرچمى سياه رنگ داشت و به هركس مى رسيد ، او را با آن ، زخمى مى زد و چون نمى رسيد [ و كسى از جلويش مى گريخت ، پرچم را ] به پشت سرش مى بُرد و با آن ، [ شخص را] دور مى كرد . (1)

پس على بن ابى طالب عليه السلام و مردى از انصار ، هر دو آهنگ او كردند . على عليه السلام پاهاى شتر او را قطع كرد و شتر به زمين افتاد و مرد انصارى بر ساق او زد و پايش را از ميان ساقش قطع كرد . آن مرد ، افتاد و جنگ ، مغلوبه شد . .


1- .متن مسند أبى يعلى اضطراب دارد و به احتمال فراوان ، در متن عربى ، «دفعها» تصحيف «رفعها» و «فأبعده» ، تصحيف «فأتبعوه» باشد ، همان گونه كه از مراجعه به متون مشابه در ديگر مأخذها ، آشكار مى گردد . گزارش صحيح تر در متن بعدى و از كتاب الإرشاد ، آمده است .

ص: 392

9895.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد :أقبَلَ رَجُلٌ مِن هَوازِنَ عَلى جَمَلٍ لَهُ أحمَرَ ، بِيَدِهِ رايَةٌ سَوداءُ في رَأسِ رُمحٍ طَويلٍ أمامَ القَومِ ، إذا أدرَكَ ظَفَرا مِنَ المُسلِمينَ أكَبَّ عَلَيهِم ، وإذا فاتَهُ النّاسُ رَفَعَهُ لِمَن وَراءَهُ مِنَ المُشرِكينَ فَاتَّبَعوهُ ، وهُوَ يَرتَجِزُ ويَقولُ :

أنَا أبو جَروَلٍ لا بَراحَ (1)

حَتّى نُبيحَ القَومَ أو نُباحَ

فَصَمَدَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَضَرَبَ عَجُزَ بَعيرِهِ فَصَرَعَهُ ، ثُمَّ ضَرَبَهُ فَقَطَرَهُ ، ثُمَّ قالَ :

قَد عَلِمَ القَومُ لَدَى الصَّباحِ

أنّي فِي الهَيجاءِ ذو نَصاحٍ

فَكانَت هَزيمَةُ المُشرِكينَ بِقَتلِ أبي جَروَلٍ لَعَنَهُ اللّهُ. (2)9896.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد :لَمّا قَتَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أبا جَروَلٍ وخُذِلَ القَومُ لِقَتلِهِ ، وَضَعَ المُسلِمونَ سُيوفَهُم فيهِم ، وأميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقدُمُهُم حَتّى قَتَلَ أربَعينَ رَجُلاً مِنَ القَومِ ، ثُمَّ كانَتِ الهَزيمَةُ وَالأَسرُ حينَئِذٍ . (3)9897.عنه صلى الله عليه و آله :مسند أبي يعلى عن أنس:كانَ عَلِيُّ بنُ أبيطالِبٍ عليه السلام يَومَئِذٍ [أي يَومَ حُنَينٍ ]أشَدَّ النّاسِ قِتالاً بَينَ يَدَيهِ[ صلى الله عليه و آله ] . (4)9898.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :قَتَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِيَدِهِ يَومَ حُنَينٍ أربَعينَ . (5) .


1- .برح بَراحا: زال. ولا بَراحَ: أي لاريبَ ولا تحوُّلَ (المعجم الوسيط: ج 1 ص 47 «برح») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 142 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 222 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 144 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 223 ، إعلام الورى : ج 1 ص 387 ، كشف اليقين : ص 175 نحوه .
4- .مسند أبي يعلى : ج 3 ص 443 ح 3594 ، المعجم الأوسط : ج 3 ص 148 ح 2758 وفيه «مِن أشدّ» بدل «أشدّ» .
5- .الكافي : ج 8 ص 376 ح 566 عن عجلان ، كشف الغمّة : ج 2 ص 83 من دون إسنادٍ إلى المعصوم .

ص: 393

10076.امام على عليه السلام :الإرشاد:مردى از هوازن ، سوار بر شتر سرخ مويش پيش آمد . در دستش پرچم سياهى آويخته بر سر نيزه بلندى داشت و پيشاپيش دشمن مى آمد و چون به مسلمانان دست مى يافت ، كار آنها را مى ساخت و چون از جلويش مى گريختند ، پرچم را براى مشركانى كه پشت سرش بودند ، مى افراشت و آنان به دنبالش مى آمدند ، و رَجَز مى خواند و مى گفت :

من ابو جرولم! استوار ايستاده ام

تا اين قوم را شكست دهيم يا شكست بخوريم .

پس امير مؤمنان ، آهنگ او كرد و ضربتى بر پشت شترش زد و او را به خاك افكند و سپس خودِ او را زد و سخت به زمين انداخت و فرمود:

مردم به هنگام صبح دانستند

كه من در جنگ ، شكارچى ام.

پس مشركان با كشته شدن ابو جرول _ كه خداوندْ لعنتش كند _ ، پراكنده شدند .10077.امام باقر عليه السلام :الإرشاد:چون امير مؤمنان ابو جرول را كُشت و دشمن با كشته شدن او بى ياور شد ، مسلمانان ، تيغ در ميان آنان نهادند و امير مؤمنان ، پيشاپيش آنان مى رفت تا آن كه چهل تن از آنان را كُشت و پس از آن بود كه فرار كردن و به اسارت درآمدن دشمن ، آغاز شد .10078.امام على عليه السلام :مسند أبى يعلى_ به نقل از انس _: على بن ابى طالب عليه السلام ، در جنگ حنين ، جنگاورترين مبارز ميدان در پيشاپيش پيامبر صلى الله عليه و آله بود .9895.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :على بن ابى طالب عليه السلام با دست خود ، چهل نفر را در جنگ حنين كُشت . .

ص: 394

9896.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد_ في ذِكرِ وقايِعِ ما بَعدَ غَزوَةِ حُنَينٍ _: ثُمَّ سارَ بِنَفسِهِ إلَى الطّائِفِ فَحاصَرَهُم أيّاما ....

ثُمَّ خَرَجَ مِن حِصنِ الطّائِفِ نافِعُ بنُ غَيلانَ بنِ مُعَتِّبٍ فيخيَلٍ مِن ثَقيفٍ ، فَلَقِيَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِبَطنِ وَجٍّ (1) فَقَتَلَهُ ، وَانهَزَمَ المُشرِكونَ ، ولَحِقَ القَومَ الرُّعبُ ، فَنَزَلَ مِنهُم جَماعَةٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَأَسلَموا . وكانَ حِصارُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله الطّائِفَ بِضعَةَ عَشَرَ يَوما . (2) .


1- .وَجٌّ : الطائف (معجم البلدان : ج 5 ص 361) .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 152 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 145 ، إعلام الورى : ج 1 ص 233 وليس فيهما من «ولحق القوم ...» .

ص: 395

9897.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد_ در ذكر وقايع پس از جنگ حنين _: سپس [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] ، خود به سوى طائف حركت كرد و آنان را چندين روز محاصره كرد . . . سپس نافع بن غيلان بن معتب سوارانى از قبيله ثقيف ، از دژ طائف ، بيرون آمدند . امير مؤمنان ، او را در دامنه «وَجّ» (1) ديد و كُشت . مشركان همراهش پراكنده شدند و به دل دشمن ، هراس افتاد . پس گروهى از آنان بر پيامبر صلى الله عليه و آله درآمدند و مسلمان شدند . و محاصره طائف ، ده روز و اندى بود . .


1- .وجّ ، همان طائف است (معجم البلدان : ج 5 ص 361) .

ص: 396

الفصل الحادي عشر : الاستخلاف عن النبيّ في غزوة تبوكتبوك هي أقصى منطقة توجّه إليها النبيّ صلى الله عليه و آله في حروبه . وبدأت تحرّكات المنافقين في المدينة في وقت راح رسول اللّه صلى الله عليه و آله يعدّ جيشه للانطلاق إلى تبوك . والحوادث التي وقعت تدلّ بوضوح على أنّ المنافقين في المدينة كانوا يتحيّنون الفرصة لتوجيه ضربتهم للحكومة النبويّة الجديدة . وكانت هذه الغيبة الطويلة للنبيّ فرصة مناسبة لهم . من هنا ، نلحظ أنّه صلى الله عليه و آله استخلف في البداية محمّد بن مسلمة على المدينة ، ثمّ جعل عليّا عليه السلام عليها ، وقال : «أنَا لابُدَّ مِن أن اُقيمَ أو تُقيمَ» . (1) وقال : «إنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلّا بي أو بِكَ» . (2) وهكذا أخفقت المؤامرة ، فإنّ وجود عليّ عليه السلام ألقى الرعب في قلوب المنافقين والمتآمرين ، وآيسهم من القيام بأيّ تحرّك في المدينة ، فراحوا يعزفون على وتر آخر ؛ فإنّ غزوة تبوك كانت الغزوة الوحيدة التي لم يشهدها أمير المؤمنين عليه السلام بقرار النبيّ صلى الله عليه و آله ، ولما طرأ من أحداث في المدينة (3) . فأرجفوا أنّ عليّا تخلّى عن الحرب وخذل النبيّ ولم يرافقه مع رغبة النبيّ في حضوره معه . فما كان من الإمام عليه السلام إلّا أن هرع إليه صلى الله عليه و آله قبل مغادرته ، وأخبره بأراجيفهم ، فنطق النبيّ صلى الله عليه و آله عندئذٍ كلمته الخالدة العظيمة في حقّه : «أما تَرضى أن تَكونَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي» . (4) وهكذا اُحبطت هذه المؤامرة في مهدها ، وسجّل التاريخ لعليٍّ عليه السلام أسطع المناقب أمام أنظار الناس .

.


1- .المعجم الكبير: ج 5 ص 203 ح 5094 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص24.
2- .الإرشاد : ج1 ص155، كمال الدين : ص278 ح25 ، الاحتجاج: ج 1 ص 346 ح 56 ، كنز الفوائد : ج 2 ص 181 ؛ المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 368 ح 3294 .
3- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 23 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 92 الرقم 3789.
4- .خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 107 ح 45 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 562 ح 4 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 104 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 348 ، الاستيعاب : ج 3 ص 201 الرقم 1875 .

ص: 397

فصل يازدهم : جانشينى پيامبر در جنگ تَبوك

فصل يازدهم : جانشينى پيامبر در جنگ تَبوكتبوك ، دورترين نقطه اى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در نبردهايش راهى آن شد . تحرّك هاى منافقان در آستانه حركت به سوى تبوك و حوادثى كه رخ داده بود ، به روشنى نشان مى داد كه منافقان براى ضربه زدن به حكومت نوبنياد پيامبر خدا ، در جستجوى فرصت اند و اين غيبت طولانى ، موقعيت مناسبى براى آنان است . از اين رو ، با آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، محمّد بن مسلمه را جانشين خود در مدينه قرار داده بود ، على عليه السلام را در مدينه گذارد و به او فرمود : چاره اى نيست ، جز آن كه يا من بمانم يا تو. و فرمود : مدينه جز با من يا تو سامان نمى يابد. بدين سان ، توطئه منافقان ، نقش بر آب شد و حضور على عليه السلام ، لرزه بر اندام منافقان و توطئه گران افكند و آنان را از اين كه بتوانند در مدينه حركتى كنند ، مأيوس ساخت . از اين رو ، آهنگ ديگرى ساز كردند . تبوك ، تنها جنگى بود كه على عليه السلام بر اساس تصميم پيامبر خدا و به دليلى كه ذكر شد ، در آن ، شركت نمى جست . منافقان ، شايعه ساختند كه على عليه السلام با همه اشتياقِ پيامبر خدا به شركت او در نبرد ، از جنگ و همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله تَن زده است . على عليه السلام به محضر پيامبر خدا شتافت و جريان را با ايشان در ميان گذاشت و پيامبر صلى الله عليه و آله ، جمله جاودانه و شكوهمندِ «آيا خشنود نمى شوى از اين كه براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟» را در شأن على عليه السلام بيان كرد . بدين سان ، هم توطئه منافقان در نطفه خفه شد و هم يكى از درخشان ترين مناقب على عليه السلام در پيش ديد مردمان ، رقم خورد .

.

ص: 398

9902.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم :لَمّا كانَ عِندَ غَزوَةِ جَيشِ العُسرَةِ وهِيَ تَبوكُ ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ : إنَّهُ لابُدَّ مِن أن اُقيمَ أو تُقيمَ ، فَخَلَّفَهُ ، فَلَمّا فَصَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله غازِيا قالَ ناسٌ : ما خَلَّفَ عَلِيّا إلّا لِشَيءٍ كَرِهَهُ مَنهُ .

فَبَلَغَ ذلِكَ عَلِيّا ، فَاتَّبَعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتَّى انتَهى إلَيهِ ، فَقالَ لَهُ : ما جاءَ بِكَ يا عَلِيُّ ؟ ! قالَ : لا يا رَسولَ اللّهِ إلّا أنّي سَمِعتُ ناسا يَزعُمونَ أنَّكَ إنَّما خَلَّفتَني لِشَيٍء كَرِهتَهُ مِنّي ! ! فَتَضاحَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ : يا عَلِيُّ ، أما تَرضى أن تَكونَ مِنّي كَهارونَ مِن موسى غَيرَ أنَّكَ لَستَ بِنَبِيٍّ ؟ ! قالَ : بَلى يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : فَإِنَّهُ كَذلِكَ . (1) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 24 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 349 ، المعجم الكبير : ج 5 ص 203 ح 5094 نحوه وراجع خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 106 ح 45 .

ص: 399

9903.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از براء بن عازب و زيد بن ارقم _: چون جنگ «جَيشُ العُسرة» يا همان «تبوك» پيش آمد ، پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «چاره اى نيست ، جز آن كه يا من بمانم يا تو» .

سپس على عليه السلام را به جاى خود نهاد و چون براى جنگ از مدينه بيرون رفت ، برخى مردم [منافق ]گفتند: على را بر جا ننهاد ، مگر به خاطر چيزى كه از او ناپسند داشت!

اين گفته به [گوش] على عليه السلام رسيد . پس در پى پيامبر خدا رفت تا به ايشان رسيد . پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: «چه چيزْ تو را به اين جا كشانده است؟» .

على عليه السلام گفت: هيچ چيز ، جز آن كه شنيدم برخى مردمان مى گويند از آن رو مرا بر جا نهادى كه چيزى را از من ناپسند داشتى .

پيامبر خدا خنديد و فرمود: «اى على! آيا خشنود نمى شوى از اين كه براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه تو پيامبر نيستى؟» .

گفت: چرا ، اى پيامبر خدا!

فرمود: «به راستى كه اين چنين است» . .

ص: 400

9904.كتاب من لا يحضره الفقيه عن عُبيدِ اللّه ِ بنِ عَلتاريخ الطبري عن ابن إسحاق_ في خُروجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلى غَزوَةِ تَبوكَ _:خَلَّفَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عَلى أهلِهِ ، وأمَرَهُ بِالإِقامَةِ فيهِم ، وَاستَخلَفَ عَلَى المَدينَةِ سِباعَ بنَ عُرفُطَةَ أخا بَني غِفارٍ ، فَأَرجَفَ المُنافِقونَ بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وقالوا : ما خَلَّفَهُ إلَا استِثقالاً لَهُ ، وتَخَفُّفا مِنهُ .

فَلَمّا قالَ ذلِكَ المُنافِقونَ أخَذَ عَلِيٌّ سِلاحَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ حَتّى أتى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ بِالجُرفِ ، فَقالَ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، زَعَمَ المُنافِقونَ أنَّكَ إنَّما خَلَّفتَني أنَّكَ استَثقَلتَني وتَخَفَّفتَ مِنّي ! فقالَ : كَذَبوا ، ولكِنّي إنَّما خَلَّفتُكَ لِما وَرائي ، فَارجَع فَاخلُفني في أهلي وأهلِكَ ، أفَلا تَرضى يا عَلِيُّ أن تَكونَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي ؟ ! فَرَجَعَ عَلِيٌّ إلَى المَدينَةِ ، ومَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى سَفَرِهِ . (1)9905.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :الإرشاد_ في غَزوَةِ تَبوكَ _: أوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالَى اسمُهُ إلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله أن يَسيرَ إلَيها بِنَفسِهِ،ويَستَنفِرَ النّاسَ لِلخُروجِ مَعَهُ ، وأعلَمَهُ أنَّهُ لا يَحتاجُ فيها إلى حَربٍ ، ولا يُمنى بِقِتالِ عَدُوٍّ،وأنَّ الاُمورَ تَنقادُ لَهُ بِغَيرِ سَيفٍ، وتَعَبَّدَهُ بِامتِحانِ أصحابِهِ بِالخُروجِ مَعَهُ وَاختِبارِهِم ، لِيَتَمَيَّزوا بِذلِكَ وتَظهَرَ سَرائِرُهُم .

فَاستَنفَرَهُمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى بِلادِ الرّومِ ، وقَد أينَعَت ثِمارُهُم ، وَاشتَدَّ القَيظُ عَلَيهِم ، فَأَبطَأَ أكثَرُهُم عَن طاعَتِهِ ؛ رَغبَةً فِي العاجِلِ ، وحِرصا عَلَى المَعيشَةِ وإصلاحِها ، وخَوفا مِن شِدَّةِ القَيظِ ، وبُعدِ المَسافَةِ ، ولِقاءِ العَدُوِّ . ثُمَّ نَهَضَ بَعضُهُم عَلَى استِثقالٍ لِلنُّهوضِ ، وتَخَلَّفَ آخَرونَ .

ولَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الخُروجَ استَخلَفَ أميرَالمُؤمِنينَ عليه السلام في أهلِهِ ووُلدِهِ وأزواجِهِ ومُهاجَرِهِ ، وقالَ لَهُ : «يا عَلِيُّ ، إنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلّا بي أو بِكَ» ؛ وذلِكَ أنَّهُ عليه السلام عَلِمَ مِن خُبثِ نِيّاتِ الأَعرابِ ، وكَثيرٍ مِن أهلِ مَكَّةَ ومَن حَولَها مِمَّن غَزاهُم وسَفَكَ دِماءَهُم ، فَأَشفَقَ أن يَطلُبُوا المَدينَةَ عِندَ نَأيِه عَنها وحُصولِهِ بِبِلادِ الرُّومِ أو نَحوِها ، فَمَتى لَم يَكُن فيها مَن يَقومُ مَقامَهُ ، لَم يُؤمَن مِن مَعَرَّتِهِم (2) ، وإيقاعِ الفَسادِ في دارِ هِجرَتِهِ ، وَالتَّخَطّي إلى ما يَشينُ أهلَهُ ومُخَلَّفيهِ .

وعَلِمَ عليه السلام أنَّهُ لا يَقومُ مَقامَهُ في إرهابِ العَدُوِّ وحِراسَةِ دارِ الهِجرَةِ وحِياطَةِ مَن فيها إلّا أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَاستَخلَفَهُ استِخلافا ظاهِرا ، ونَصَّ عَلَيهِ بِالإِمامَةِ مِن بَعدِهِ نَصّا جَلِيّا .

وذلِكَ فيما تَظاهَرَت بِهِ الرِّوايَةُ أنَّ أهلَ النِّفاقِ لَمّا عَلِموا بِاستِخلافِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام عَلَى المَدينَةِ حَسَدوهُ لِذلِكَ ، وعَظُمَ عَلَيهِم مُقامُهُ فيها بَعدَ خُروجِهِ ، وعَلِموا أنَّها تَنحَرِسُ بِهِ ، ولا يَكونُ لِلعَدُوِّ فيها مَطمَعٌ ، فَساءَهُم ذلِكَ ، وكانوا يُؤثِرونَ خُروجَهُ مَعَهُ ؛ لِما يَرجونَهُ مِن وُقوعِ الفَسادِ وَالاِختِلاطِ عِندَ نَأيِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَنِ المَدينَةِ ، وخُلُوِّها مِن مَرهوبٍ مَخوفٍ يَحرُسُها . وغَبَطوهُ عليه السلام عَلَى الرَّفاهِيَةِ وَالدَّعَةِ بِمُقامِهِ في أهلِهِ ، وتَكَلُّفِ مَن خَرَجَ مِنهُمُ المَشاقَّ بِالسَّفَرِ وَالخَطَرِ .

فَأَرجَفوا بِهِ عليه السلام ، وقالوا : لَم يَستَخلِفهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إكراما لَهُ وإجلالاً ومَوَدَّةً ، وإنَّما خَلَّفَهُ استِثقالاً لَهُ . فَبَهَتوهُ بِهذَا الإِرجافِ كَبَهتِ قُرَيشٍ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِالجِنَّةِ تارَةً ، وبِالشِّعرِ اُخرى ، وبِالسِّحرِ مَرَّةً ، وبِالكِهانَةِ اُخرى ، وهُم يَعلَمونَ ضِدَّ ذلِكَ ونَقيضَهُ ، كَما عَلِمَ المُنافِقونَ ضِدَّ ما أرجَفوا بِهِ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وخِلافَهُ ، وأنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ أخَصَّ النّاسِ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وكانَ هُوَ أحَبَّ النّاسِ إلَيهِ ، وأسعَدَهُم عِندَهُ ، وأفضَلَهُم لَدَيهِ .

فَلَمّا بَلَغَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام إرجافُ المُنافِقينَ بِهِ ، أرادَ تَكذيبَهُم وإظهارَ فَضيحَتِهِم ، فَلَحِقَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ المُنافِقينَ يَزعُمونَ أنَّكَ إنَّما خَلَّفتَنِي استِثقالاً ومَقتا ! فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِرجِع يا أخي إلى مَكانِكَ ، فَإِنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلّا بي أو بِكَ ، فَأَنتَ خَليفَتي في أهلي ودارِ هِجرَتي وقَومي ، أ ما تَرضى أن تَكونَ مِنّي بَمَنزِلَةِهارونَ مَن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي ؟ (3) .


1- .تاريخ الطبري : ج 3 ص 103 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 163 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 631 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 636 .
2- .المَعَرَّة : الجناية ، والأذى (لسان العرب : ج 4 ص 556 «عرر») .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 154 .

ص: 401

9901.امام صادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابن اسحاق ، درباره حركت پيامبر صلى الله عليه و آله براى جنگ تبوك _:پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را به جاى خود بر خاندانش گمارد و به او فرمان داد كه در ميان آنان بمانَد و سباع بن عرفطه از قبيله بنى غِفار را به جاى خود بر مدينه گذاشت .

پس منافقان ، شايعه ساختند و گفتند: على را جز از روى سرسنگينى و خوارشمردنش بر جاى ننهاد!

چون منافقان اين را گفتند، على عليه السلام سلاحش را برگرفت و بيرون آمد تا در «جرف» به پيامبر خدا رسيد و گفت: اى پيامبر خدا! منافقان پنداشته اند چون كه تو با من سرسنگين شده اى و مرا به چيزى نگرفته اى ، مرا در مدينه نهاده اى !

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دروغ گفته اند ؛ بلكه من به خاطر نبودنم [در مدينه] تو را بر جاى خود نهادم . پس بازگرد و جانشين من در خاندان من و خاندان خودت باش . (1) اى على! آيا خشنود نمى شوى كه تو براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟» .

على عليه السلام به مدينه بازگشت و پيامبر خدا به سفرش ادامه داد .9902.امام صادق عليه السلام :الإرشاد_ در جنگ تبوك _: خداوند _ كه نامش مبارك و بلند باد _ ، به پيامبرش وحى كرد كه خود او به اين جنگ برود و مردم را براى كوچ به همراهى برانگيزد و او را آگاه ساخت كه در آن سفر ، نيازى به جنگ ندارد و دچار پيكار با دشمن نمى شود و كارها بى شمشير ، رام او خواهد شد و فرمان خروج ، تنها براى آزمودن اصحاب اوست تا فرمانبردار و نافرمان ، از هم جدا شوند و آنچه در نهان دارند ، آشكار شود .

پيامبر صلى الله عليه و آله از آنان خواست كه به سوى سرزمين روم حركت كنند ، در حالى كه ميوه هايشان رسيده بود و گرما بر آنان سخت گشته بود . از اين رو ، بيشتر آنان به جهت بردن سود نقد محصولات ، آزمندى در تأمين و اصلاح زندگى ، دلهره از شدّت گرما و دورى راه و برخورد با دشمن ، از فرمان ايشان ، سر باز زدند .

سپس گروهى از آنان با گران جانى و دشوارى به پا خاستند و گروهى هم تخلّف كردند .

چون پيامبر خدا اراده رفتن كرد ، امير مؤمنان را به جاى خود در ميان خاندان و فرزندان و همسران و هجرتگاهش (مدينه) گمارد و بدو فرمود: «اى على! مدينه جز با من يا تو سامان نمى يابد»؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از نيّت هاى ناپاك سرانِ مشركان و بسيارى از مردم مكّه و اطراف آن _ كه با آنان جنگيده و خونشان را ريخته بود _ ، آگاه بود و بيم آن داشت كه چون از مدينه دور شود و به سرزمين روم برسد ، آنان مدينه را بگيرند و يا حادثه ديگرى بيافرينند و تا كسى در مدينه نمى بود كه جاى او را بگيرد ، از جنايت آنان و تباهكارى در هجرتگاهش و وقوع پيشامد ناگوار براى خاندانش و ساكنان مدينه ايمن نبود و مى دانست كه جز امير مؤمنان ، كس ديگرى در ترساندن دشمن و حراست از هجرتگاه (مدينه) و پاسدارى از ساكنان آن ، جاى او را نمى گيرد . پس آشكارا او را به جاى خود نهاد و به امامت او پس از خود ، تصريح كرد .

و اين ، در روايات بسيارى آمده است كه چون منافقان دانستند پيامبر خدا ، على عليه السلام را به جاى خود بر مدينه گمارده است ، بر او حسد بردند و ماندن او پس از بيرون رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنان گران آمد و دانستند كه شهر با وجود او نگاهبانى مى شود و دشمن نمى تواند در آن طمع كند .

پس اين ناراحتشان كرد ؛ چون انتظار داشتند كه على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون برود تا به آرزويشان برسند ؛ يعنى تباهكارى و به هم زدن اوضاع به هنگام دورى پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه و نبودن نگهبانى كه از او بترسند و بهراسند . آنان بر راحتى و آسايش او و غنودنش در برِ زن و فرزند ، در برابر سختى و مشقّت هاى سفر و خطر براى كسانى كه بيرون رفتند ، رشك بردند و برايش شايعه ساختند و گفتند : پيامبر خدا ، او را نه از روى گراميداشت و بزرگداشت و محبّتش ، بلكه از روى سرسنگينى ، بر جاى نهاده است !

با اين شايعه دروغين به او بهتان زدند ، مانند قريش كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله با اوصاف جنون و شاعرى و سحر و كهانت ، بهتان مى زدند ، با آن كه مى دانستند كه او اين گونه نيست و بر خلاف آن است . منافقان مدينه نيز مى دانستند كه امير مؤمنان ، نه آن است كه آنان شايع كرده اند و او از نزديك ترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله و محبوب ترين ، پُربهره ترين و برترين مردم نزد اوست .

چون شايعه منافقان به امير مؤمنان رسيد ، به قصد تكذيب و آشكار كردن رسوايى ايشان ، به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد و گفت : اى پيامبر خدا ! منافقان مى پندارند كه تو مرا از روى سرسنگينى و نامهربانى بر جاى نهاده اى!

پيامبر خدا به او فرمود : «اى برادر من! به جاى خود بازگرد كه مدينه جز با من يا تو سامان نمى يابد . تو جانشين من در خاندان و هجرتگاه و قوم من هستى . آيا خشنود نمى شوى كه براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟» . .


1- .آن گونه كه ديگر نقل هاى واقعه نشان مى دهند ، امام على عليه السلام جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان همه مردم مدينه بوده است و نه فقط خاندان خودش و پيامبر صلى الله عليه و آله . براى آگاهى از اين نقل ها ، ر . ك : ج 2 ص 37 (احاديث منزلت) .

ص: 402

. .

ص: 403

. .

ص: 404

. .

ص: 405

. .

ص: 406

الفصل الثاني عشر : عدّةُ بَعثات هامّة12 / 1البَعثُ لِكَسرِ الأَصنامِ10079.امام صادق عليه السلام :الإرشاد_ في ذِكرِ وقايع ما بَعدَ غَزوَةِ حُنَينٍ _: ثُمَّ سارَ _ [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ]بِنَفسِهِ إلَى الطّائِفِ فَحاصَرَهُم أيّاما ، وأنفَذَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام في خَيلٍ ، وأمَرَهُ أن يَطَأَ ما وَجَدَ ، ويَكسِرَ كُلَّ صَنَمٍ وَجَدَهُ . فَخَرَجَ حَتّى لَقِيَتهُ خَيلُ خَثعَمٍ في جَمعٍ كَثيرٍ ، فَبَرَزَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ القَومِ يُقالُ لَهُ : شِهابٌ ، في غَبَشِ الصُّبحِ ، فَقالَ : هَل مِن مُبارِزٍ ؟ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَن لَهُ ؟ فَلَم يَقُم أحَدٌ ، فَقامَ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَوَثَبَ أبُو العاصِ بنُ الرَّبيعِ زَوجُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : تُكفاهُ أيُّهَا الأَميرُ . فَقالَ : لا ، ولكِن إن قُتِلتُ فَأَنتَ عَلَى النّاسِ ، فَبَرَزَ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ يَقولُ :

إنَّ عَلى كُلِّ رَئيسٍ حَقّا

أن يُروِيَ الصَّعدَةَ (1) أو تُدَقَّا

ثُمَّ ضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ . ومَضى في تِلكَ الخَيلِ حَتّى كَسَرَ الأَصنامَ ، وعادَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُحاصِرٌ لِأهلِ الطّائِفِ ، فَلَمّا رَآهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله كَبَّرَ لِلفَتحِ ، وأخَذَ بِيَدِهِ فَخَلا بِهِ ، وناجاهُ طَويلاً . (2) .


1- .الصعدة : القناة (لسان العرب : ج 3 ص 255 «صعد») .
2- .الإرش_اد : ج 1 ص 152 ، إعلام الورى : ج 1 ص 234 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 144 نحوه .

ص: 407

فصل دوازدهم : چند مأموريت مهم

12 / 1 مأموريت شكستن بت ها

فصل دوازدهم : چند مأموريت مهم12 / 1مأموريت شكستن بت ها9906.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابن عباس _ ) الإرشاد_ در ذكر حوادث پس از جنگ حُنَين _: سپس پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود به سوى طائف حركت كرد و آنان را چندين روز در محاصره داشت و امير مؤمنان را با گروهى از سواران روانه كرد و به او فرمان داد كه هر چه از آثار جاهليّت يافت ، نابود كند و هر بتى ديد ، بشكند .

على عليه السلام حركت كرد تا به گروه فراوانى از سواران قبيله خَثعَم برخورد و مردى از آنان به نام شهاب ، در تاريك و روشنايى صبح بيرون آمد و مبارز طلبيد . امير مؤمنان فرمود : «چه كسى به رويارويى اش مى رود؟» .

هيچ كس برنخاست . امير مؤمنان ، خود برخاست كه ابو العاص بن ربيع ، همسر دختر پيامبر خدا (زينب) ، از جا جَست و گفت : اى فرمانده ! [ سرانجام ، ] يكى از ما با او مقابله مى كند و نيازى به ميدان رفتن تو نيست ؛ امّا على عليه السلام فرمود : «نه . [ من مى روم ] ؛ امّا اگر كشته شدم ، تو فرمانده لشكر باش» .

پس اميرمؤمنان به مبارزه اش درآمد و چنين مى خواند:

«بى گمان ، بر عهده هر رئيس ، اين وظيفه است

يا نيزه اش را سيراب كند يا خُرد و كوبيده شود» .

پس بر او ضربه اى زد و وى را كشت و با سواران همراهش رفت و بت ها را شكست و به سوى پيامبر خدا _ كه طائف را در محاصره داشت _ بازگشت . چون پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد ، براى پيروزى اش تكبير گفت و دستش را گرفت و با او مدّت زيادى در خلوت به نجوا پرداخت .

.

ص: 408

12 / 2البَعثُ لِتَأدِيَةِ خِساراتِ بَني جُذَيمَةَوجّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بعد فتح مكّة خالد بن الوليد على رأس كتيبة لدعوة قبيلة جذيمة بن عامر . وكان خالد يُكنّ حقدا قديما لهذه القبيلة ، فقتل نفرا منهم ظلما وعدوانا ، ومنوا بخسائر . فتبرّأ رسول اللّه صلى الله عليه و آله من هذه الجريمة الشنعاء ، وأمر عليّا عليه السلام أن يذهب إليهم ، ويعوّضهم عمّا تكبّدوه من خسائر ، ويديهم بنحو دقيق . فأدّى عليه السلام المهمّة مراعيا غاية الدقّة في تنفيذها ، وحين رجع أثنى النبيّ صلى الله عليه و آله على عمله ، وأكّد ، بكلمات ثمينة رفيعة ، منزلته العليّة ودوره الكبير في هداية الاُمّة وتوجيه المسلمين في المستقبل . (1)

9910.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :بَعَثَ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله خالِدَ بنَ الوَليدِ _ حينَ افتَتَحَ مَكَّةَ _ داعِيا ، ولَم يَبعَثهُ مُقاتِلاً ، ومَعَهُ قَبائِلُ مِنَ العَرَبِ ؛ سُلَيمُ بنُ حَصورٍ ، ومُدلِجُ بنُ مُرَّةَ ، فَوَطِئوا بَني جُذَيمَةَ بنَ عامِرِ بنِ عَبدِ مَناةَ بنِ كِنانَةَ . فَلَمّا رَآهُ القَومُ أخَذُوا السِّلاحَ ، فَقالَ خالِدٌ : ضَعُوا السِّلاحَ، فَإِنَّ النّاسَ قَد أسلَموا... فَلَمّا وَضَعُوا السِّلاحَ أمَرَ بِهِم خالِدٌ عِندَ ذلِكَ ، فَكُتِفوا ، ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَى السَّيفِ ، فَقَتَلَ منَ قَتَلَ مِنهُم .

فَلَمَّا انتَهَى الخَبَرُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَفَعَ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِمّا صَنَعَ خالِدُ بنُ الوَليدِ ... .

ثُمَّ دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ _ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ _ فَقالَ : يا عَلِيُّ ، اُخرُج إلى هؤُلاءِ القَومِ فَانظُر في أمرِهِم ، وَاجعَلَ أمرَ الجاهِلِيَّةِ تَحتَ قَدَمَيكَ . فَخَرَجَ عَلِيٌّ حَتّى جاءَهُم ومَعَهُ مالٌ قَد بَعَثَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَوَدى (2) لَهُم الدِّماءَ وما اُصيبَ لَهُم مِنَ الأَموالِ ، حَتّى إنَّهُ لَيَدي لَهُم ميلَغَةَ (3) الكَلبِ ، حَتّى إذا لَم يَبقَ شَيءٌ مِن دَمٍ ولا مالٍ إلّا وَداهُ بَقِيَت مَعَهُ بَقِيَّةٌ مِنَ المالِ .

فَقالَ لَهُم عَلِيٌّ _ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ _ حينَ فَرَغَ مِنهُم : هَل بَقِيَ لَكُم بَقِيَّةٌ مِن دَمٍ أو مالٍ لَم يُودَ لَكُم ؟ قالوا : لا . قالَ : فَإِنّي اُعطيكُم هذِهِ البَقِيَّةَ مِن هذَا المالِ ، احتِياطا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِمّا لا يُعلَمُ ولا تَعلَمونَ ، فَفَعَلَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَقالَ : أصَبتَ وأحسَنتَ .

ثُمَّ قامَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَاستَقبَلَ القِبلَةَ قائِما شاهِرا يَدَيهِ حَتّى إنَّهُ لَيُرى ما تَحتَ مَنكِبَيهِ ، يَقولُ : «اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِمّا صَنَعَ خالِدُ بنُ الوَليدِ» ثَلاثَ مَرّاتٍ . (4) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 237 ح 252 ، الخصال : ص 562 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 142 ح 5 ؛ تاريخ الطبري : ج 3 ص 67 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 71 .
2- .وَدَيتُ القتيل : أعطيت ديته (لسان العرب : ج 15 ص 383 «ودي») .
3- .هي الإناء الذي يَلغ فيه الكلب ، يعني أعطاهم قيمة كلّ ما ذهب لهم حتى قيمة المِيلغة (لسان العرب : ج 8 ص 460 «ولغ») .
4- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 71 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 66 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 568 كلّها عن حكيم بن حكيم بن عباد بن حُنَيف ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 620 كلاهما نحوه وراجع الطبقات الكبرى : ج 2 ص 147 والمغازي : ج 3 ص 875_882 .

ص: 409

12 / 2 مأموريت پرداخت خسارت هاى بنى جذيمه

12 / 2مأموريت پرداخت خسارت هاى بنى جذيمهپيامبر خدا ، پس از فتح مكّه ، خالد بن وليد را با گروهى براى دعوت قبيله بنى جذيمة بن عامر ، به سرزمين آنان گسيل داشت . وليد كه از آن قبيله ، كينه اى ديرين به دل داشت ، ستمكارانه ، تنى چند از آنان را كُشت و در اين ماجرا ، خسارت هايى به آنها وارد شد . پيامبر خدا از اين جنايت ننگين ، بيزارى جست و به على عليه السلام مأموريت داد تا به ميان آنان رفته ، خسارت و خون بهاى افراد را به طور كامل بپردازد . على عليه السلام ، اين مأموريت را در نهايت دقّت به انجام رساند و چون بازگشت ، پيامبر خدا ، كار على عليه السلام را بسى ستود و با جملاتى بلند و ارجمند ، بر جايگاه والاى وى در هدايت امّت و راهنمايى مسلمانان در آينده ، تأكيد كرد .

9913.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ في دعائهِ لهاشمِ بنِ عُتبَةَ _ ) امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا ، چون مكّه را فتح كرد ، خالد بن وليد را به همراه قبيله هايى از عرب ، مانند سليم بن حصور و مدلج بن مرّه به قصد دعوت [به اسلام] (و نه براى جنگ) فرستاد .

آنان ، درميان قبيله بنى جذيمة بن عامر بن عبد مناة بن كنانه قدم نهادند و چون آن قبيله ، خالد را ديدند ، سلاح برگرفتند ؛ امّا خالد گفت : سلاح بگذاريد كه مردم [همراه من ] مسلمان اند ... .

چون آنان سلاح بر زمين گذاشتند ، خالد فرمان داد تا آنان را در بند كشند و سپس به تيغ شمشير سپرد و شمارى از آنها را كُشت . همين كه اين خبر به پيامبر خدا رسيد ، دستانش را به آسمان بلند كرد و فرمود : «خدايا ! من از آنچه خالد بن وليد كرد ، در پيشگاه تو بيزارى مى جويم» .

سپس پيامبر خدا ، على بن ابى طالب را _ رضوان خدا بر او باد _ ، فرا خواند و گفت : «اى على ! به سوى اين قوم، حركت كن و در كارشان بنگر و رسوم و كارهاى جاهليت را زير پا بِنه» .

پس على عليه السلام حركت كرد و با مالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراهش كرده بود ، نزد آنان آمد و خون بها و خسارت هاى مالى آنان را پرداخت تا آن جا كه خسارت كاسه آبخورى سگان را نيز ادا كرد و هيچ خون و مالى نماند ، جز آن كه جبران كرد و بخشى از مال هم باقى ماند .

على _ رضوان خدا بر او باد _ ، پس از اتمام كار به آنان فرمود : «آيا خون بها يا خسارتى باقى مانده است كه به شما پرداخت نشده باشد؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «من اين مال باقى مانده را نيز از سرِ احتياط و از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله به شما مى دهم ، براى چيزهايى كه نه او مى داند و نه شما» .

پس كار را به انجام رساند و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و به ايشان گزارش داد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «[كار را] درست و نيكو گزاردى» .

سپس پيامبر خدا برخاست و رو به قبله ايستاد و دستانش را چنان بالا برد كه زير بغل هايش ديده مى شد و سه بار فرمود : «خدايا ! من از آنچه خالد بن وليد كرده ، در پيشگاه تو بيزارى مى جويم» .

.

ص: 410

12 / 3البَعثُ إلى فَلسٍ (1)9911.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ في خَمسينَ ومِائَةِ رَجُلٍ مِنَ الأَنصارِ ، عَلى مِائَةِ بَعيرٍ وخَمسينَ فَرَسا ، ومَعَهُ رايَةٌ سَوداءُ ولِواءٌ أبيَضُ إلَى الفَلسِ لِيَهدِمَهُ ، فَشَنُّوا الغارَةَ عَلى مَحَلَّةِ آلِ حاتِمٍ مَعَ الفَجرِ ، فَهَدَمُوا الفَلسَ وخَرَّبوهُ ، ومَلَؤوا أيدِيَهُم مِنَ السَّبيِ وَالنَّعَمِ وَالشّاةِ . وفِي السَّبيِ اُختُ عَدِيِّ بنِ حاتِمٍ ، وهَرَبَ عَدِيٌّ إلَى الشّامِ . (2) .


1- .فَلْس أو فُلُس : اسم صنم كان بنجد تعبده طيء (معجم البلدان : ج 4 ص 273) .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 164 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 624 نحوه وراجع المغازي : ج 3 ص 984 .

ص: 411

12 / 3 مأموريت به سوى فُلُس

12 / 3مأموريت به سوى فُلُس (1)9914.امام على عليه السلام ( _ در بخشى از دعاى خود هنگامى كه آهنگ رويارويى با ) الطبقات الكبرى:پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را با صد و پنجاه تن از انصار ، سوار بر صد شتر و پنجاه اسب و با پرچمى سياه و درفشى سپيد به سوى فُلُس فرستاد تا آن را منهدم كند .

پس صبحْ هنگام به جايگاه قبيله حاتم هجوم بردند و بت فُلُس را نابو د كردند و با دستانى پُر از اسير و شتر و گوسفند بازگشتند كه در ميان اسيران ، خواهر عدى بن حاتم نيز بود و عدى خود به شام گريخت .

.


1- .فُلُس يا فَلْس ، نام بتى در سرزمين نجد بود كه قبيله «طَىّ» ، آن را عبادت مى كردند (معجم البلدان : ج 4 ص 273) .

ص: 412

12 / 4البَعثُ لِاءِعلانِ البَراءَةِ مِنَ المُشرِكينَإنّ آيات البراءة ، وإعلان الاستياء من الشرك والصنميّة ، ولزوم تطهير أرض الوحي من معالم الشرك ، كلّ ذلك يعدّ من أعظم الفصول في التاريخ الإسلامي . فقد نزلت سورة «براءة» في موسم الحجّ سنة (9 ه ) وكُلّف أبوبكر بقراءتها على الحجّاج ، مع بيان يتألّف من أربع موادّ ، وتوجّه أبوبكر إلى مكّة ، لكن لم يمضِ على تحرّكه إلّا وقت قصير حتى هبط الوحي مبلّغا النبيّ صلى الله عليه و آله أن : «لا يُؤَدّي عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ» . فدعا عليّاً عليه السلام وأخبره بالأمر ، وأعطاه راحلته ، وأمره أن يعجّل في ترك المدينة ، ويأخذ السورة من أبي بكر ، ويقرأها على الناس في حشدهم الغفير يوم العاشر من ذي الحجّة . وهكذا كان . فاُضيفت بذلك منقبة اُخرى إلى مناقبه العظيمة ، وثبت للأجيال والأعصار المختلفة سلفاً أنّه من النبيّ صلى الله عليه و آله ، وأنّه نفسه . (1)

9918.عنه عليه السلام ( _ في الدعاءِ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا نَزَلَت عَشرُ آياتٍ مِن بَراءَةَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، دَعَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أبا بَكرٍ فَبَعَثَهُ بِها لِيَقرَأَها عَلى أهلِ مَكَّةَ ، ثُمَّ دَعانِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لي : أدرِك أبا بَكرٍ فَحَيثُما لَحِقتَهُ فَخُذِ الكِتابَ مِنهُ ، فَاذهَب بِهِ إلى أهلِ مَكَّةَ فَاقرَأهُ عَلَيهِم . فَلَحِقتُهُ بِالجُحفَةِ ، فَأَخَذتُ الكِتابَ مِنهُ ، ورَجَعَ أبو بَكرٍ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، نَزَلَ فِيَّ شَيءٌ ؟ ! قالَ : لا ، ولكِنَّ جِبريلَ جاءَني فَقالَ : لَن يُؤَدِّيَ عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ . (2) .


1- .راجع الغدير : ج 6 ص 338_350 ، فقد جمع المؤلّف الطرق المختلفة لهذا الحديث ، وذهب إلى تواترها المعنوي .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 318 ح 1296 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 703 ح 1203 ، تاريخ دمشق : ج42 ص 348 ح 8929 كلّها عن حنش ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 168 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 122 و 123 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 644 ، المغازي : ج3 ص1077 ، السيرة النبويّة لابن هشام: ج 4 ص 190 والخمسة الأخيرة نحوه وراجع الأمالي للمفيد : ص 56 ح 2 وشرح الأخبار : ج 1 ص 304 ح 284 والمناقب للكوفي : ج 1 ص 473 ح 376 .

ص: 413

12 / 4 مأموريت براى اعلان برائت از مشركان

12 / 4مأموريت براى اعلان برائت از مشركانآيه هاى برائت و اعلام انزجار از شرك و بت پرستى و لزوم پيراستن سرزمين وحى از جلوه هاى شرك ، يكى از شكوهمندترين فصول تاريخ اسلام است . در هنگامه برگزارى حجّ سال نهم هجرى ، آيات برائت نازل مى شود و ابو بكر مأمور مى شود كه آن آيات را به ضميمه قطع نامه اى چهار مادّه اى در اجتماع عظيم حج گزاران ، بر مردم بخواند . ابو بكر ، راهى مكّه شد ؛ امّا اندكى نرفته بود كه پيك الهى فرا رسيد و چنين ابلاغ كرد : [ پيام را] از جانب تو ، جز خودت يا مردى از [ خاندان] تو نمى رسانَد. پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خواند و جريان را باز گفت و مَركب ويژه خود را در اختيارش نهاد و دستور داد كه به سرعت ، مدينه را ترك كند و آيات [سوره برائت] را از ابو بكر بگيرد و روز دهم ذى حجّه ، در اجتماع عظيم مردم ، بر آنان بخواند . چنين شد و يكى ديگر از عظمت هاى على عليه السلام رقم خورد و همبَرى و همسانى على عليه السلام با پيامبر خدا در پيش ديد عصرها و نسل ها نهاده شد . (1)

9919.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :چون ده آيه از [ سوره ] برائت بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، ابو بكر را فرا خواند و او را با آن آيه ها فرستاد تا آنها را بر مردم مكّه بخواند . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله مرا فرا خواند و فرمود : «به دنبال ابو بكر برو و هر كجا به او رسيدى ، نوشته را از او بگير و آن را به سوى مردم مكّه ببر و بر ايشان بخوان» .

در جحفه به او رسيدم و نوشته را از او گرفتم و ابو بكر به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و گفت : اى پيامبر خدا ! آيا در حقّ من چيزى نازل شده است؟

فرمود : «نه ؛ امّا جبرئيل نزد من آمد و گفت : [ پيام ]از جانب تو را ، جز خودت يا مردى از [ خاندان ]تو نمى رسانَد» .

.


1- .ر . ك : الغدير : ج 6 ص 338_350 ؛ مؤلّف ، طريق هاى گوناگون اين حديث را جمع آورى كرده و آن را «متواتر معنوى» دانسته است .

ص: 414

9920.شرح نهج البلاغة عن أبي روق :مسند ابن حنبل عن أنس بن مالك :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ بِبَراءَةَ مَعَ أبي بَكرٍ إلى أهلِ مَكَّةَ _ قالَ : _ ثُمَّ دَعاهُ فَبَعَثَ بِها عَلِيّا ، قالَ : لايُبَلِّغُها إلّا رَجُلٌ مِن أهلي . (1)9919.امام على عليه السلام :فضائل الصحابة عن أنس بن مالك :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ بِبَراءَةَ مَعَ أبي بَكرٍ إلى أهلِ مَكَّةَ ، فَلَمّا بَلَغَ ذَا الحُلَيفَةِ بَعَثَ إلَيهِ فَرَدَّهُ ، وقالَ : لايَذهَبُ بِها إلّا رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتي ؛ فَبَعَثَ عَلِيّا . (2)9920.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از أبو روق _ ) خصائص أمير المؤمنين عن زيد بن يثيع عن الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ بِبَراءَةَ إلى أهلِ مَكَّةَ مَعَ أبي بَكرٍ ، ثُمَّ أتبَعَهُ بِعَلِيٍّ ، فَقالَ لَهُ : خُذِ الكِتابَ فَامضِ بِهِ إلى أهلِ مَكَّةَ . قالَ : فَلَحِقتُهُ وأخَذتُ الكِتابَ مِنهُ، فَانصَرَفَ أبو بَكرٍ وهُوَ كَئيبٌ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ : أنَزَلَ فِيَّ شَيءٌ ؟ ! قالَ : لا ، إلّا أنّي اُمِرتُ أن اُبَلِّغَهُ أنا أو رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتي . (3)9921.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل عن زيد بن يثيع عن أبي بكر :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بَعَثَهُ بِبَراءَةَ لِأَهلِ مَكَّةَ : لا يَحُجُّ بَعدَ العامِ مُشرِكٌ ، ولا يَطوفُ بِالبَيتِ عُريانٌ ، ولا يدخُلُ الجَنَّةَ إلّا نَفسٌ مُسلِمَةٌ ، مَن كانَ بَينَهُ وبَينَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُدَّةٌ فَأَجَلُهُ إلى مُدَّتِهِ ، وَاللّهُ بَريءٌ مِنَ المُشرِكينَ ورَسولُهُ . قالَ : فَسارَ بِها ثَلاثا ، ثُمَّ قالَ لِعَلِيٍّ رضى الله عنه : اِلحَقهُ فَرُدَّ عَلَيَّ أبا بَكرٍ وبَلِّغها أنتَ . قالَ : فَفَعَلَ ، قالَ : فَلَمّا قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أبو بَكرٍ بَكى ، قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، حَدَثَ فِيَّ شَيءٌ ؟ ! قال : ما حَدَثَ فيكَ إلّا خَيرٌ ، ولكِن اُمِرتُ أن لا يُبَلِّغَهُ إلّا أنَا أو رَجُلٌ مِنّي . (4) .


1- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 564 ح 14021 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 506 ح 72 وفيه «أهل بيتي» بدل «أهلي» ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 344 ح 8917 و 8918 .
2- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 562 ح 946 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 423 ح 13213 نحوه وراجع السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 190 .
3- .خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 147 ح 76 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 384 عن يزيد بن يثيع ، تفسير الطبري : ج 6 الجزء 10 ص 64 ، تفسير ابن كثير : ج 4 ص 49 كلاهما عن زيد بن يشيع وكلّها نحوه من دون إسنادٍ إليه عليه السلام وراجع تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 76 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 18 ح 4 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 347 ح 8928 .

ص: 415

9922.عنه صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل_ به نقل از انس بن مالك _: پيامبر خدا ، ابو بكر را با [ آيه هاى ]برائت به سوى مردم مكّه فرستاد . سپس او را فرا خواند و على عليه السلام را با آنها فرستاد [ و ]فرمود : «آنها را جز مردى از خاندانم نمى رسانَد» .9923.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :فضائل الصحابة_ به نقل از انس بن مالك _: پيامبر خدا ، ابو بكر را با [ آيه هاى ]برائت به سوى مردم مكّه فرستاد و چون به ذو الحُلَيفه (1) رسيد ، در پىِ او فرستاد و او را بازگردانْد و فرمود : «آن را جز مردى از خاندانم نمى برد» . آن گاه ، على عليه السلام را روانه كرد .10082.عنه صلى الله عليه و آله :خصائص أمير المؤمنين_ به نقل از زيد بن يثيع ، درباره امام على عليه السلام _:پيامبر خدا ، ابو بكر را به همراه [ آيه هاى ]برائت به سوى مردم مكّه فرستاد . سپس على عليه السلام را در پى او روانه كرد و به او فرمود : «نوشته را بگير و آن را براى مردم مكّه بِبَر» .

على عليه السلام گفت : به او رسيدم و نوشته را از وى گرفتم . ابو بكر با دل تنگى بازگشت و گفت : اى پيامبر خدا! آيا چيزى درباره من نازل شده است ؟

فرمود : «نه ، جز آن كه من فرمان يافته ام كه يا خود ، آن را ابلاغ كنم يا مردى از خاندانم» .10083.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از زيد بن يثيع ، درباره ابو بكر _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، او را با [ آيه هاى ]برائت به سوى مردم مكّه فرستاد: اين كه هيچ مشركى پس از اين سال به حج نيايد ؛ برهنه اى به دور كعبه نچرخد ؛ جز انسان مسلمان به بهشت وارد نمى شود ؛ هر كسى با پيامبر خدا پيمانى دارد ، فقط تا پايان مدّتش مهلت دارد ؛ و خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند .

پس از سه روز از حركت ابو بكر ، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : «به او برس و ابو بكر را به سوى من بازگردان و خود ، آيه ها را ابلاغ كن» .

على عليه السلام چنين كرد . چون ابو بكر به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد ، گريست و گفت : اى پيامبر خدا ! آيا درباره من چيزى رخ داده است ؟

فرمود : «جز نيكى درباره تو رخ نداده است ؛ ولى فرمان يافتم كه آن را كسى جز خودم يا مردى از خاندانم ابلاغ نكند» . .


1- .ذو الحليفه ، در شش يا هفت ميلى مدينه است و مسجد شجره و ميقات اهل مدينه در آن واقع شده است (معجم البلدان : ج 2 ص 295) .

ص: 416

10084.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن جميع بن عمير الليثي :أتَيتُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ فَسَأَلتُهُ عَن عَلِيٍّ رضى الله عنهفَانتَهَرَني ، ثُمَّ قالَ : ألا اُحَدِّثُكَ عَن عَلِيٍّ ؟ هذا بَيتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَسجِدِ ، وهذا بَيتُ عَلِيٍّ رضى الله عنه . إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ أبا بَكرٍ وعُمَرَ بِبَراءَةَ إلى أهلِ مَكَّةَ ، فَانطَلَقا ، فَإِذا هُما بِراكِبٍ ، فَقالا : مَن هذا ؟ قالَ : أنَا عَلِيٌّ ، يا أبا بَكرٍ هاتِ الكِتابَ الَّذي مَعَكَ . قالَ : وما لي ! ! قالَ : وَاللّهِ ما عَلِمتُ إلّا خَيرا ، فَأَخَذَ عَلِيٌّ الكِتابَ فَذَهَبَ بِهِ ، ورَجَعَ أبو بَكرٍ وعُمَرُ إلَى المَدينَةِ ، فَقالا : ما لَنا يا رَسولَ اللّهِ ؟ ! قالَ : ما لَكُما إلّا خَيرٌ ، ولكِن قيلَ لي : إنَّهُ لا يُبَلِّغُ عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ . (1)10080.امام صادق عليه السلام :الإرشاد :جاءَ في قِصَّةِ البَراءَةِ : وقَد دَفَعَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى أبي بَكرٍ لِيَنبِذَ بِها عَهدَ المُشرِكينَ ، فَلَمّا سارَ غَيرَ بَعيدٍ نَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ : إنَّ اللّهَ يُقرِئُكَ السّلامَ ويَقولُ لَكَ : لا يُؤَدّي عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ . فَاستَدعى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام وقالَ لَهُ : اِركَب ناقَتِي العَضباءَ وَالحَق أبا بَكرٍ ، فَخُذ بَراءَةً مِن يَدِهِ وَامضِ بِها إلى مَكَّةَ ، فَانبِذ عَهدَ المُشرِكينَ إلَيهِم ، وخَيِّر أبا بَكرٍ بَينَ أن يَسيَر مَعَ رِكابِكَ أو يَرجِعَ إلَيَّ .

فَرَكِبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ناقَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله العَضباءَ ، وسارَ حَتّى لَحِقَ أبا بَكرٍ ، فَلَمّا رَآهُ فَزِعَ مِن لُحوقِهِ بِهِ ، واستَقبَلَهُ وقالَ : فيمَ جِئتَ يا أبَا الحَسَنِ ، أسائِرٌ مَعِي أنتَ أم لِغَيرِ ذلِكَ ؟ ! فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَني أن ألحَقَكَ فَأَقبِضَ مَنكَ الآياتِ مِن بَراءَةَ وأنبِذَ بِها عَهدَ المُشرِكينَ إلَيهِم ، وأمَرَني أن اُخَيِّرَكَ بَينَ أن تَسيرَ مَعِي أو تَرجِعَ إلَيهِ . فَقالَ : بَل أرجِعُ إلَيهِ .

وعادَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَيهِ قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّكَ أهَّلتَني لِأَمرٍ طالَتِ الأَعناقُ فيهِ إلَيَّ ، فَلَمّا تَوَجَّهتُ لَهُ رَدَدتَني عَنهُ ، ما لي ، أنَزَلَ فِيَّ قُرآنٌ ؟ ! فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لا ، ولكِنَّ الأَمينَ هَبَطَ إلَيَّ عَنِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ بِأَنَّهُ لا يُؤَدّي عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ ، وعَلِيٌّ مِنّي ، ولا يُؤَدّي عَنّي إلّا عَلِيٌّ . (2) .


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 53 ح 4374 .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 65 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 126 عن ابن عبّاس نحوه وراجع تفسير القمّي : ج 1 ص 282 وتفسير العيّاشي : ج 2 ص 73 ح 4 والمناقب للكوفي : ج 1 ص 469 ح 371 .

ص: 417

10081.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از جميع بن عمير ليثى _: نزد عبد اللّه بن عمر آمدم و درباره على عليه السلام از او پرسيدم . مرا نكوهش كرد و گفت : آيا برايت از على عليه السلام نگويم ؟ اين خانه پيامبر خدا در مسجد است و اين خانه على عليه السلام است . پيامبر خدا ، ابو بكر و عمر را با [ آيه هاى ]برائت به سوى مردم مكّه فرستاد . روانه كه شدند ، سوارى را ديدند . گفتند : اين كيست ؟

فرمود : «من على هستم . اى ابو بكر ! نوشته اى را كه با توست ، بده» .

گفت : براى چه ؟!

فرمود : «به خدا سوگند ، چيزى جز خير و نيكى نمى دانم» .

على عليه السلام نوشته را گرفت و بُرد و ابو بكر و عمر به مدينه بازگشتند و گفتند : اى پيامبر خدا ! چه چيزى درباره ما [ رخ داده ] است؟ فرمود : «چيزى جز خير نيست ؛ ولى به من گفته شد: چنين باشد كه [آن را كسى ]از جانب تو ، جز خودت يا مردى از [ خاندان ] خودت ابلاغ نكند» .10082.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد:در ماجراى برائت آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن (آيه هاى برائت) را به ابو بكر داد تا با آن ، پيمان با مشركان را به كنار افكند . هنوز دور نشده بود كه جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : خداوند بر تو درود مى فرستد و مى گويد : «از جانب تو ، جز خودت يا مردى از [خاندان] تو [ پيام را ]نمى رسانَد» .

پيامبر خدا ، على عليه السلام را خواست و به او فرمود : «بر عَضباء ، شتر من ، سوار شو و به ابو بكر برس و [ آيه هاى ]برائت را از دست او بگير و آنها را به مكّه برسان و پيمان مشركان را به پيش خودشان بينداز و ابو بكر را مخيّر كن كه يا در ركاب تو بيايد يا به سوى من بازگردد» .

امير مؤمنان بر «عَضباء» ، شتر پيامبر خدا ، سوار شد و رفت تا به ابو بكر رسيد . چون ابو بكر ، على عليه السلام را ديد ، هراسان شد و به پيشبازش آمد و گفت : اى ابو الحسن! براى چه آمده اى؟ آيا همراه من مى آيى يا به منظور ديگرى آمده اى؟

امير مؤمنان به او فرمود : «پيامبر خدا به من فرمان داده است كه به تو برسم و آيه هاى برائت را از تو بگيرم و با آنها ، پيمان مشركان را به پيش خودشان بيفكنم و به من فرمان داده كه تو را مخيّر كنم كه يا با من بيايى و يا به سوى او بازگردى» .

ابو بكر گفت : به سوى او باز مى گردم . به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و چون بر او وارد شد ، گفت : اى پيامبر خدا ! تو مرا براى كارى شايسته ديدى كه بدان ، گردن ها به سويم كشيده شد و چون به سوى آن رو كردم ، مرا از آن بازگرداندى . براى چه ؟ آيا [آيه اى از] قرآن درباره من نازل شده است ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «نه ؛ امّا جبرئيل امين از سوى خداوند عز و جل به نزد من آمد و اين گونه گفت: از جانب تو ، جز خودت يا مردى از خاندانت [ پيام را ]نمى رسانَد و على از من است و جز على از جانب من ابلاغ نمى كند» . .

ص: 418

10083.امام صادق عليه السلام :تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :بَينا أنَا مَعَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ في بَعضِ طُرُقِ المَدينَةِ _ يَدُهُ في يَدي _ إذ قالَ لي : يَابنَ عَبّاسٍ ، ما أحسِبُ صاحِبَكَ إلّا مَظلوما ! فَقُلتُ : فَرُدَّ إلَيهِ ظُلامَتَهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ! ! قالَ : فَانتَزَعَ يَدَهُ مِن يَدي ، ونَفَرَ مِنّي يُهَمهِمُ ، ثُمَّ وَقَفَ حَتّى لَحِقتُهُ ، فَقالَ لي : يَابنَ عَبّاسٍ ، ما أحسِبُ القَومَ إلَا استَصغَروا صاحِبَكَ . قُلتُ : وَاللّهِ مَا استَصغَرَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ أرسَلَهُ وأمَرَهُ أن يَأخُذَ بَراءَةَ مِن أبي بَكرٍ فَيَقرَأَها عَلَى النّاسِ ! ! فَسَكَتَ . (1)راجع : ج 8 ص 550 (عمر بن الخطّاب) . تاريخ دمشق : ج 42 ص 344 _ 349 .

.


1- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 349 ، شرح نهج البلاغة : ج 6 ص 45 وفيه «ما استصغره اللّه » و ج 12 ص 46 وفيه «ما استصغره اللّه ورسوله» ، كنز العمّال : ج 13 ص 109 ح 36357 ؛ الدرجات الرفيعة : ص 105 كلّها نحوه وراجع فرائد السمطين : ج 1 ص 334 ح 258 .

ص: 419

10085.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از ابن عبّاس _: در حالى كه با عمر بن خطّاب در يكى از كوچه هاى مدينه ، دست در دست هم مى رفتيم ، به من گفت : اى ابن عبّاس ! من رفيقت را مظلوم مى دانم . گفتم : اى امير مؤمنان ! پس حقّ غصب شده اش را به او بازگردان!

دستش را از دستم بيرون كشيد و از من دور شد و زير لب زمزمه اى كرد .

سپس ايستاد تا به او رسيدم . به من گفت : اى ابن عبّاس ! اين گونه مى بينم كه مردم ، رفيقت را كوچك شمردند .

گفتم : به خدا سوگند ، پيامبر خدا ، او را كوچك نشمرد ، آن گاه كه او را فرستاد و به او فرمان داد كه [ آيه هاى ]برائت را از ابو بكر بگيرد و بر مردم بخواند!

عمر ، ساكت شد .ر . ك : ج8 ، ص 551 (عمر بن خطّاب) . تاريخ دمشق : ج 42 ص 344 _ 349.

.

ص: 420

بررسى و تحليل

بررسى و تحليلعلّامه طباطبايى رحمه الله در بررسى و تحليل رواياتِ مربوط به اعزام امام على عليه السلام براى اعلان برائت از مشركان مى نويسد : از روايات فراوانى كه درباره ماجراى فرستادن على عليه السلام و عزل ابو بكر نقل شده است ، به روشنى دانسته مى شود كه سخنى كه جبرئيل عليه السلام براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد ، اين است : لا يؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك . (1) نيز پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله به ابو بكر كه از علّت عزلش پرسيده بود ، همان چيزى بود كه خداوند سبحانْ وحى كرد يا اين سخن كه به همان معناست : لا يؤدّى عنّى إلّا أنا أو رجل منّى . (2) و در هر حال ، آن سخن ، مطلق ، فراگير و شامل ابلاغ برائت و يا هر حكم الهى ديگرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله نياز دارد كسى از جانب او آن را ابلاغ كند و هيچ دليل نقلى يا غير آن وجود ندارد كه اين حكم را به ابلاغ برائت ، اختصاص دهد . روشن است كه منع از برهنه طواف كردن بر گِرد كعبه و جلوگيرى از حج

.


1- .از جانب تو ، جز خودت يا مردى از [ خاندان] تو ، ابلاغ نمى كند (مسند أحمد: ج1 ص151 ، مجمع الزوائد : ج 7 ص29، فتح البارى : ج 8 ص 241) .
2- .از جانب من ، جز خودم يا مردى از [ خاندان] من ، ابلاغ نمى كند (مسند أحمد : ج 4 ص 165 ، سنن الترمذى : ج 5 ص 300 ح 3803 ، علل الشرائع : ص 189) .

ص: 421

گزاردن مشركان پس از آن سال و نيز تعيين تكليف پيمان هاى مدّت دار و بى مدّت ، همگى احكام الهى اى بودند كه درباره آنها آياتى نازل شده بود . پس چه معنايى دارد كه ابلاغ برخى از آنها را به ابو بكر و ابلاغ برائت را به ابو هريره مربوط بدانيم (حال يا به تنهايى و يا پس از آن كه صداى على عليه السلام گرفت) و او نيز همه آنها را جار بزند تا آن جا كه صداى او هم بگيرد؟ و اگر اين كار در اين حال براى ابو هريره جايز باشد ، چرا براى ابو بكر نباشد؟ آرى ، برخى مفسّران (مانند ابن كثير و همگنانش) در اين جا وجهى تراشيده اند تا مضمون اين روايات را توجيه و سپس تأييد كنند و آن اين است كه جمله «لا يؤدّى عنّى إلّا أنا أو رجل منّى» ، ويژه ابلاغ برائت است و ديگر احكامى را كه على عليه السلام ندا مى داد ، شامل نمى شود و پيامبر صلى الله عليه و آله ،از آن رو على عليه السلام را براى ابلاغ آيه هاى برائت [ كه در بردارنده نقض پيمان با مشركان بود] در ميان حاجيان برگزيد كه بنا بر عادت عرب ، جز كسى كه پيمان را بسته يا مردى از خاندانش ، آن را نقض نمى كند و رعايت اين عادت جارى عرب ، باعث شد تا پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغيه برائت را كه در آن نقض پيمان با مشركان بود ، از ابو بكر بگيرد و به على عليه السلام _ كه مردى از خاندانش بود _ بدهد تا بدين وسيله ، سنّت عرب را حفظ كند . اينان گفته اند: اين ، معناى گفته پيامبر صلى الله عليه و آله به ابو بكر است كه چون پرسيد : اى پيامبر خدا ! آيا درباره من چيزى نازل شده است ، فرمود : «نه ؛ ولى از جانب من ، جز من يا مردى از خاندان من ابلاغ نمى كند» . يعنى من تو را عزل و على عليه السلام را نصب كردم تا سنّت جارى عرب را حفظ كنم . كاش مى دانستم كه از كجا مفروض گرفته اند سخنى كه جبرئيل عليه السلام فرود آورد : «إنّه لا يؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» ، منحصر به ابلاغ نقض پيمان است و معناى ديگرى ندارد ، در حالى كه هيچ دليل عقلى و نقلى اى بر اين انحصار نيست و جمله ، آشكارا مى فهماند كه هر چه ابلاغش بر عهده پيامبر خداست ، جايز نيست كه كسى جز خود او و يا مردى از خاندانش به ابلاغ آن

.

ص: 422

بپردازد ، خواه نقض پيمان با مشركان باشد _ همان گونه كه در برائت بود _ يا حكم الهى ديگرى كه ابلاغش بر عهده پيامبر صلى الله عليه و آله است و اين ، غير از ديگر رسالت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه ابلاغش وظيفه شخص ايشان نيست ، مانند نامه هايى كه به پادشاهان و امّت ها و اقوام گوناگون فرستاد و آنان را به اسلام دعوت كرد و يا ديگر نوشته هايى كه در امور دينى و حكومتى مردم به وسيله افرادى از ميان مسلمانان به سوى آنان مى فرستاد . تفاوت آشكارى ميان اين گونه امور ، و برائت و احكامى مانند آن است ؛ زيرا مضمون آيه هاى برائت و احكامى مانند : نهى از برهنه طواف كردن و ممنوعيت حج گزاردنِ مشركانْ پس از آن سال ، احكامى الهى بودند كه به تازگى نازل شده و هنوز تبليغ و بيان نشده و به مخاطبان اصلى ، يعنى مشركان مكّه و حاجيان غير مسلمان ، نرسيده بودند و رسالت الهى ابلاغ اين گونه احكام ، به عهده شخص فرستاده خداست ؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله تنها در مواردى به اعزام اشخاصى براى تبليغ اكتفا مى كرد كه از بيان اوّليه آن احكام و ابلاغ به كسانى كه مى توانست به آنها برساند ، فارغ شده بود (مانند دعوت به اسلام و احكام و فرمان هاى دين) و مى گفت : «حاضران به غايبان برسانند» . پيامبر صلى الله عليه و آله ، چون در ادامه رسالتش به دعوت كسانى روى آورد كه اطمينانى به رسيدن دعوتش به آنان نبود و يا مجرّد رسيدن ، اثر نداشت و بايد با ارسال نامه و يا پيك به شأن او توجّه و از او دعوت خصوصى مى شد ، از ارسال پيك يا نامه بهره مى گرفت ، همچنان كه در دعوت فرمان روايان انجام شد . و محقّق منصف بايد در سخن «لايؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» ، نيك بنگرد ؛ زيرا [ قيد «از جانب تو» آورده و ]گفته است : «ابلاغ نمى كند از جانب تو ، جز تو» و نگفته است : «ابلاغ نمى كند جز تو يا مردى از تو» تا اشتراك در رسالت را برساند و نيز نگفته است : «ابلاغ نمى كند از تو مگر از تو» تا رسالت هاى ديگرى را هم كه به هر مؤمن شايسته اى مى داد ، شامل شود؛ زيرا مفاد سخن «لايؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» آن است كه رسالت هايى كه به

.

ص: 423

عهده شخص توست ، كسى جز تو نمى تواند ادا كند ، مگر مردى كه از [ خاندان ]تو باشد؛ يعنى در آنچه بر عهده توست ، مانند ابلاغ اوّليه احكام ، جز مردى از [ خاندان ] تو نمى تواند جانشينت گردد . كاش مى دانستم چه چيزى آنان را به اهمال در فهم وحى الهى «لايؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» كه سخن خداست و جبرئيلْ عليه السلام آن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده ، كشانده است و گفته اند : «سنّت جارى عرب بود كه پيمان را نقض نكند ، جز همو كه پيمان را بسته يا مردى از خاندانش» . سنّتى كه خبر و اثرى از آن در وقايع و جنگ هاى آنان نيست ، جز همان چيزى كه ابن كثير در بحث از آيه هاى برائت گفته و به عالمان نسبت داده است . به علاوه ، اگر اين سنّت عربى جاهلى هم وجود داشته است ، چه اعتبارى در اسلام دارد؟ و چه بهايى نزد پيامبرى دارد كه هر روز ، سنّتى از جاهليت را نسخ و هر از چند گاه ، عادت قبيله اى را نقض مى كرد و اين عادت از اخلاق كريمانه و يا سنّت ها و عادت هاى سودمند نيز نبود تا نقض نشود ؛ بلكه يك سليقه قومى بود و بيشتر به سليقه اشراف مى مانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه و كنار كعبه ، آن گونه كه سيره نويسان مى گويند ، فرمود : «آگاه باشيد! هر اشرافيگرى يا خون و مالى را كه ادّعا شود ، زير پا نهادم ، جز صيانت و نگهدارى كعبه و سقايت و آب رسانى به حاجيان را» . همچنين ، اگر آن سنّتى عربى و پسنديده بود ، آيا پيامبر خدا از آن غفلت داشته است؟ و يا آن را از ياد برده و آيه ها را به ابو بكر داده و روانه اش كرده است و چون او به سوى مكّه حركت كرده ، به مقصد نرسيده ، پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را از ياد برده بود، به ياد آورده است و يا يكى از اصحاب به يادش آورده كه چه امر واجبى را بايد رعايت مى كرده است، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، اسوه والاى مكارم اخلاقى و رعايت دورانديشى و حسن تدبير است؟ و چگونه ممكن است كه اين يادآورندگان (تا مدّتى پس از خروج ابو بكر) از اين نكته مهم كه به طور عادى از آن غفلت نمى شود ، غافل مانده اند ؟! مانند آن

.

ص: 424

است كه بگوييم : جنگجو ، سلاحش را فراموش كند! و آيا به وحى الهى بر پيامبر صلى الله عليه و آله واجب بوده است كه اين سنّت عربى را نقض نكند؟ و آيا آن ، يكى از احكام شرعى در اين زمينه است و حرام است كه حاكم مسلمان ، پيمانى را به دست غير خود يا كسى از غير خاندانش نقض كند؟ اين حكم ، چه معنايى دارد؟ آيا حكمى اخلاقى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ناچار بوده آن را رعايت كند ؛ زيرا مشركان ، اين نقض را نمى پذيرفته اند ، جز آن كه از خود پيامبر صلى الله عليه و آله يا كسى از خاندانش بشنوند ، و حال آن كه آن زمان ، مسلمانان سيطره داشتند و زمام امور به دست پيامبر صلى الله عليه و آله بود و ابلاغ هم ابلاغ است ، به وسيله هر كس كه باشد؟! يا اين كه مؤمنانى كه مخاطب گفته «عَ_هَدتُّم» (1) و گفته «وَأَذَ نٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ» (2) و گفته «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ» (3) بودند ، اين نقض را به رسميت نمى شناختند ، جز آن كه از پيامبر صلى الله عليه و آله يا كسى از خاندانش بشنوند ، حتّى اگر آيه هاى نقض را از ابو بكر شنيده باشند؟! ... علّامه طباطبايى در ادامه نقدِ سخن رشيد رضا كه ابو بكر را امير الحاج و على عليه السلام را مُبلّغ آيه هاى برائت و دست يار ابو بكر دانسته است ، مى گويد : بحث بيشتر در مسئله امارت حج ، تأثيرى در فهم معناى گفته «لا يؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» ندارد ؛ زيرا امير الحاج بودن ، خواه براى ابو بكر يا على عليه السلام باشد و دلالت بر فضيلتى داشته يا نداشته باشد ، از شئون و حقوق ولايت مطلقه اسلامى است كه به حاكم ، حقّ دخالت در امور دنيايى جامعه اسلامى و اجراى احكام و شرايع دينى را مى دهد ؛ امّا چنين اختيارى را در معارف الهى و امور وحيانىِ نازل شده از آسمان درباره دين ، به او نمى دهد .

.


1- .پيمان بستيد (توبه ، آيه 1) .
2- .اعلامى است از سوى خداوند و پيامبر او به مردم (توبه ، آيه 3) .
3- .پس مشركان را بكُشيد (توبه ، آيه 5) .

ص: 425

آرى ، در اختيار پيامبر خداست كه روزى ابو بكر را و روزى على عليه السلام را براى سرپرستى حاجيان نصب كند و روزى اسامه را بر ابو بكر و عموم اصحاب ، فرماندهى دهد و روزى ابن امّ مكتوم را بر مدينه بگمارد ، در حالى كه برتر از او در آن شهر هست و پس از فتح مكّه ، كسى را امير آن جا كند و يا بر يمن و نيز بر امور زكات ، كسى را بگمارد و ابو دجانه انصارى يا سباع بن عرفطه غفارى را _ بنا به آنچه در نقل ابن هشام آمده است _ ، در سال حجّة الوداع در مدينه به جاى خود نهد ، حال آن كه ابو بكر در آن جاست و به حج نيامده است ، بنا به آنچه بخارى و مسلم و ابو داوود و نسايى و جز آنها روايت كرده اند . پس مى توان گفت كه اين نصب ها ، تنها دلالت بر اين دارند كه پيامبر خدا ، صلاحيت آن شخص را براى تصدّى و اداره امور ، باور داشته است . و امّا وحى آسمانى با آن همه معارف و شرايع ، نه پيامبر و نه كسى ديگر حقّ تصرّف و دخالت در آن را ندارند و ولايت مطلقه ايشان بر امور جامعه اسلامى ، تأثيرى در فراگيرى و محدوديت يا قبول و نسخ وحى الهى و مانند آن ندارد و سنّت هاى قومى و عادت هاى جارى ، حاكميتى بر سخن خدا ندارند تا لازم آيد كه وحى با آنها تطبيق شود يا در اين امور مهم ، اقوام و خويشان به جاى انسان بنشينند . خلط ميان اين دو باب موجب مى شود تا معارف الهى از اوج كمال و شكوه خود به حضيض افكار اجتماعى _ كه تحت تأثير رسوم و عادت ها و اصطلاح هاست _ ، سقوط كند و انسان ، حقايق معارف الهى را با افكار عاميانه اى كه فرا گرفته ، تفسير كند و آنچه را اجتماعْ بزرگ مى شمارد ، بزرگ بشمارد ، نه آنچه را خداوندْ بزرگ شمرده است ، و آنچه را مردمْ كوچك مى شمارند ، كوچك بشمارد تا آن جا كه نويسنده اى محترم در معناى كلام وحيانى بگويد : آن ، عادت عربىِ محترمى است! (1)

.


1- .ر . ك : ترجمه الميزان في تفسير القرآن : ج 9 ص 256_265 .

ص: 426

12 / 5البَعثُ إلَى اليَمَنِلمّا فتح رسول اللّه صلى الله عليه و آله مكّة ، وانتصر على القبائل المستقرّة حولها في غزوة حنين ، أراد توسيع نطاق دعوته ؛ فأرسل إلى اليمن معاذ بن جبل ، وهناك استعصت مسائل على معاذ فرجع ، وبعث بعده خالد بن الوليد ، فلم يحقّق نجاحاً ، وأخفق في مهمّته بعد ستّة أشهر من المكوث في اليمن . فانتدب عليّاً عليه السلام ، فوجّهه إليها مع كتاب . ولمّا وصل قرأه على أهلها ببيان بليغ وكلام مؤثِّر ، ودعاهم إلى التوحيد ، فأسلمت قبيلة «همدان» . وأخبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله بذلك ، فسرَّ ودعا لهم . (1) ونقلت أخبار اُخرى أنّ الإمام عليه السلام اصطدم بقبيلة «مذحج» وهزمهم ، ثمّ دعاهم إلى الإسلام بعد هزيمتهم الثانية ، وجمع غنائم الحرب ، وسار بها وبصدقات نجران فالتحق بالنّبيّ صلى الله عليه و آله في موسم الحجّ . (2) ثمّ فوِّض إليه عليه السلام القضاء في اليمن ، ودعا له النبيّ صلى الله عليه و آله بالثّبات في قضائه (3) . و نقلت كتب التاريخ نماذج من قضائه في اليمن . والآن يمكن أن يثار السؤال الآتي : هل حدثت كلّ هذه الوقائع لعليّ عليه السلام في سفرةٍ واحدةٍ أو في عدّة أسفار ؟ ! ينصّ ابن سعد على سفرتين له عليه السلام 4 . يضاف إلى هذا أنّ الأخبار المرتبطة باشتباكه مع قبيلة «مذحج» تدلّ على استقلال تلك «السريّة» . وفي النصوص المتعلّقة بذهاب الإمام عليه السلام إلى اليمن ، وكيفيّة تنفيذ هذه المهمّة الكبرى مناقب وفضائل مسجَّلة له عليه السلام تجدها هنا .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 3 ص 131 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 690 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 651 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 169 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 190 ح 666 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 146 ح 4658 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 337 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 691 .

ص: 427

12 / 5 مأموريت به سوى يمن

12 / 5مأموريت به سوى يمنچند مأموريت مهمپيامبر خدا ، پس از فتح مكّه و پيروزى بر قبيله هاى اطراف آن در نبرد حنين ، به گسترش دعوتش پرداخت و از جمله ، معاذ بن جبل را به يمن گسيل داشت . او در حلّ برخى از مسائل درماند و بازگشت . سپس خالد بن وليد را فرستاد ؛ ولى او هم كارى از پيش نبرد و پس از شش ماه اقامت ، توفيقى به دست نياورد . آن گاه پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خواند و او را همراه با نامه اى به آن سو فرستاد . على عليه السلام با بيانى رسا و گفتارى مؤثّر ، نامه را بر مردم فروخواند و آنان را به توحيد ، دعوت كرد . پس قبيله «هَمْدانْ» اسلام آورد . على عليه السلام خبر اسلام آوردن آنان را به پيامبر خدا گزارش داد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، شادمان شد و همْدانيان را دعا كرد . در گزارش هاى ديگر از درگيرى على عليه السلام با قبيله «مَذحِج» سخن رفته است كه امام عليه السلام به سرزمين آنان درآمد و ايشان را به اسلام ، دعوت نمود و چون نپذيرفتند و جنگ را در پيش گرفتند ، با آنان جنگيد و پس از فرارى دادن آنان ، دوباره به اسلام ، دعوتشان كرد و غنايم نبرد را گِرد آورد و به ضميمه صدقات نجران در موسم حج به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، قضاوت در يمن را نيز به عهده على عليه السلام نهاد و براى استوارى در آن دعايش كرد . منابع تاريخى ، نمونه هايى از اين قضاوت ها را گزارش كرده اند . اكنون اين سؤال مى تواند چهره بنمايد كه همه اين وقايع در يك سفر براى على عليه السلام رخ داده است يا در چند سفر ؟ ابن سعد به دو سفر على عليه السلام تصريح مى كند . افزون بر اين ، چگونگى گزارش هاى درگيرى با قبيله مَذحِج نيز مستقل بودن آن «سريّه» را نشان مى دهد . در متون مرتبط با رفتن على عليه السلام به يمن و چگونگى اين مأموريت بزرگ ، عظمت ها و منقبت هايى براى على عليه السلام است كه مى نگريد .

.

ص: 428

10089.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي إسحاق عن البراء بن عازب :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خالِدَ بنَ الوَليدِ إلى أهلِ اليَمَنِ ؛ يَدعوهُم إلى الإِسلامِ . فَكُنتُ فيمَن سارَ مَعَهُ ، فَأَقامَ عَلَيهِ سِتَّةَ أشهُرٍ لا يُجيبونَهُ إلى شَيءٍ ، فَبَعَثَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ، وأمَرَهُ أن يُقفِلَ خالِدا ومَن مَعَهُ ، فَإِن أرادَ أحَدٌ مِمَّن كانَ مَعَ خالِدِ بنِ الوَليدِ أن يُعَقِّبَ مَعَهُ تَرَكَهُ .

قالَ البَراءُ : فَكُنتُ فيمَن عَقَّبَ مَعَهُ ، فَلَمَّا انتَهَينا إلى أوائِلِ اليَمَنِ بَلَغَ القَومَ الخَبَرُ ، فَجَمَعوا لَهُ ، فَصَلّى بِنا عَلِيٌّ الفَجرَ ، فَلَمّا فَرَغَ صَفَّنا صَفّا واحِدا ، ثُمَّ تَقَدَّمَ بَينَ أيدينا فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَسلَمَت هَمدانُ كُلُّها في يومٍ واحِدٍ . وكَتَبَ بِذلِكَ إلى رسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا قَرَأَ كِتابَهُ خَرَّ ساجِدا ، ثُمَّ جَلَسَ فَقالَ : السَّلامُ عَلى هَمدانَ ، السَّلامُ عَلى هَمدانَ ! ثُمَّ تَتَابَعَ أهلُ اليَمَنِ عَلَى الإِسلامِ . (1)10090.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا إلِى اليَمَنِ ، وعَقَدَ لَهُ لِواءً ، وعَمَّمَهُ بِيَدِهِ ، وقالَ : اِمضِ ولا تَلتَفِت ، فَإِذا نَزَلتَ بِساحَتِهِم فَلا تُقاتِلهُم حَتّى يُقاتِلوكَ . فَخَرَجَ في ثَلاثِمِائَةِ فارِسٍ ، وكانَت أوَّلَ خَيلٍ دَخَلَت إلى تِلكَ البِلادِ ؛ وهِيَ بِلادُ مَذحِجَ . فَفَرَّقَ أصحابَهُ ، فَأَتَوا بِنَهبٍ وغَنائِمَ ونِساءٍ وأطفالٍ ونَعَمٍ وشَاءٍ وغَيرِ ذلِكَ . وجَعَلَ عَلِيٌّ عَلَى الغَنائِمِ بُرَيدَةَ بنَ الحَصيبِ الأَسلَمِيَّ ، فَجَمَعَ إلَيهِ ما أصابوا .

ثُمَّ لَقِيَ جَمَعَهُم فَدَعاهُم إلَى الإِسلامِ ، فَأَبَوا ورَمَوا بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ ، فَصَفَّ أصحابَهُ ودَفَعَ لِواءَهُ إلى مَسعودِ بنِ سِنانٍ السُّلَمِيِّ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم عَلِيٌّ بِأَصحابِهِ فَقَتَلَ مِنهُم عِشرينَ رَجُلاً ، فَتَفَرَّقوا وَانهَزَموا ، فَكَفَّ عَن طَلَبِهِم . ثُمَّ دَعاهُم إلَى الإِسلامِ ، فَأَسرَعوا وأجابوا ، وبايَعَهُ نَفَرٌ مِن رُؤَسائِهِم عَلَى الإِسلامِ وقالوا : نَحنُ عَلى مَن وَراءَنا مِن قَومِنا ، وهذِهِ صَدَقاتُنا فَخُذ مِنها حَقَّ اللّهِ .

وجَمَعَ عَلِيٌّ الغَنائِمَ فَجَزَّأَها عَلى خَمسَةِ أجزاءٍ ، فَكَتَبَ في سَهمٍ مِنها للّهِِ ، وأقرَعَ عَلَيها ، فَخَرَجَ أوَّلَ السِّهامِ سَهمُ الخُمُسِ . وقَسَّمَ عَلِيٌّ عَلى أصحابِهِ بَقِيَّةَ المَغنَمِ ، ثُمَّ قَفَلَ ، فَوافَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِمَكَّةَ قَد قَدِمَها لِلحَجِّ سَنَةَ عَشرٍ . (2) .


1- .تاريخ الطبري : ج 3 ص 131 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 690 نحوه .
2- .الطبقات الكبرى : ج2 ص169 وراجع المغازي : ج3 ص1079.

ص: 429

10091.الإمامُ الحسنُ عليه السلام ( _ في جَوابِ رَجُلٍ قالَ لَهُ : إنّي مِن شِيعَتِكُ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو اسحاق از بَراء بن عازب _: پيامبر خدا ، خالد بن وليد را به سوى مردم يمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند و من در ميان كسانى بودم كه با او رفتيم . او شش ماه ماند و مردم به دعوت او پاسخ ندادند . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله ، على بن ابى طالب عليه السلام را فرستاد و به او فرمان داد تا خالد و همراهانش را بازگرداند و اگر كسى از همراهان خالد بن وليد خواست با او بيايد ، اجازه دهد .

من از كسانى بودم كه به دنبال على عليه السلام رفتيم . چون به اوايل يمن رسيديم ، به آنان خبر رسيد و همه جمع شدند . على عليه السلام ، برايمان نماز صبح را خواند و چون از نماز ، فارغ شد ، ما را در يك صف قرار داد و در جلوى ما ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى ، نامه پيامبر خدا را بر ايشان خواند. پس قبيله هَمْدان،همگى در يك روز مسلمان شدند.

على عليه السلام ، گزارش اين واقعه را به پيامبر خدا نوشت و چون ايشان نامه او را خواند ، به سجده افتاد و سپس نشست و فرمود : «درود بر هَمْدان ، درود بر هَمْدان!» .

سپس اهل يمن ، پى در پى مسلمان شدند .10092.الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :الطبقات الكبرى :پيامبر خدا ، على عليه السلام را به يمن فرستاد و پرچمى براى وى بست و با دست خود ، بر سرش عمامه نهاد و فرمود : «پيش رو و باز نگرد . چون بر سرزمينشان رسيدى ، تا نجنگيده اند با آنان مجنگ» .

على عليه السلام با سيصد سوار ، حركت كرد و آن ، نخستين گروه سوارى بود كه به سرزمين مَذحِج ، وارد مى شد . على عليه السلام يارانش را پراكنده كرد و آنان ، اموال و غنايم و زن و فرزند و شتر و گوسفند و مانند آن را آوردند و على عليه السلام ، بريدة بن حصيب اسلمى را بر غنيمت ها گمارد و او همه آنها را براى على عليه السلام گِرد آورد .

چون على عليه السلام اجتماع آنان را ديد ، به اسلام دعوتشان كرد ؛ امّا آنان از پذيرفتن دعوت ، خوددارى ورزيدند و تير و سنگ پرتاب كردند . على عليه السلام هم يارانش را سازماندهى كرد و پرچمش را به مسعود بن سنان سِلمى سپرد و با يارانش بر آنها حمله بُرد و بيست تن از آنان را كشت .

آنان متفرّق و فرارى شدند ؛ امّا على عليه السلام آنان را تعقيب نكرد . سپس آنان را به اسلام دعوت كرد . به سرعت ، اجابت كردند و چند تن از رؤساى آنان با او بر اسلام ، بيعت كردند و گفتند : ما بر قوم پشت سرمان ولايت داريم و اين هم زكات ماست . پس حقّ الهى را از آنها برگير .

على عليه السلام ، غنيمت ها را گِرد آورد و به پنج بخش قسمت كرد و در يك سهم نوشت : «براى خدا» و بر آن [ پنج سهم ] ، قرعه زد . نخستين سهم ، قسمت خمس درآمد و بقيه را بر يارانش قسمت كرد . سپس بازگشت و در مكّه به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد كه در سال دهم براى حج به آن جا آمده بود . .

ص: 430

10093.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :بَعَثَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى اليَمَنِ وقالَ لي : يا عَلِيُّ ، لا تُقاتِلَنَّ أحَدا حَتّى تَدعوَهُ ، وَايمُ اللّهِ لَأَن يَهدِيَ اللّهُ عَلى يَدَيكَ رَجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ وغَرَبَت ! ولَكَ وَلاؤُهُ يا عَلِيُّ . (1)10091.امام حسن عليه السلام ( _ در جواب مردى كه عرض كرد : من از شيعيان شما هستم ) عنه عليه السلام :بَعَثَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى اليَمَنِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّكَ تَبعَثُني إلى قَومٍ هُم أسَنُّ مِنّي لِأَقضِيَ بَينَهُم ! ! قالَ : اِذهَب فَإِنَّ اللّهَ تَعالى سَيُثَبِّتُ لِسانَكَ ، ويَهدي قَلبَكَ . (2)10092.امام عسكرى عليه السلام :السيرة النبويّة لابن هشام عن أبي عمرو المدني :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ إلَى اليَمَنِ ، وبَعَثَ خالِدَ بنَ الوَليدِ في جُندٍ آخَرَ ، وقالَ : إنِ التَقَيتُما فَالأَميرُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . (3)10093.امام على عليه السلام :الإرشاد :اِنصَرَفَ عَمرُو [ بنُ مَعديكَرَبَ ]مُرتَدّا ، فَأَغارَ عَلى قَومٍ مِن بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ ومَضى إلى قَومِهِ . فَاستَدعى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبيطالِبٍ عليه السلام فَأَمَّرَهُ عَلَى المُهاجِرينَ ، وأنفَذَهُ إلى بَني زُبَيدٍ ، وأرسَلَ خالِدَ بنَ الوَليدِ في طائِفَةٍ مِنَ الأَعرابِ وأمَرَهُ أن يَقصِدَ الجُعفِيَّ ، فَإِذَا التَقَيا فَأَميرُ النّاسِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . فَسارَ أميرُ المُؤمِنينَ وَاستَعمَلَ عَلى مُقَدَّمَتِهِ خالِدَ بنَ سَعيدِ بنِ العاصِ ، وَاستَعمَلَ خالِدٌ عَلى مُقَدَّمَتِهِ أبا موسَى الأَشعَرِيَّ .

فَأَمّا جُعفِيٌّ فَإِنَّها لَمّا سَمِعَت بِالجَيشِ افتَرَقَت فِرقَتَينِ ؛ فَذَهَبَت فِرقَةٌ إلَى اليَمَنِ ، وَانضَمَّتِ الفِرقَةُ الاُخرى إلى بَني زُبَيدٍ . فَبَلَغَ ذلِكَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَكَتَبَ إلى خالِدِ بنِ الوَليدِ أن قِف حَيثُ أدرَكَكَ رَسولي ، فَلَم يَقِف . فَكَتَبَ إلى خالِدِ بنِ سَعيدٍ : تَعَرَّض لَهُ حَتّى تَحبِسَهُ ، فَاعتَرَضَ لَهُ خالِدٌ حَتّى حَبَسَهُ ، وأدرَكَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَعَنَّفَهُ عَلى خِلافِهِ .

ثُمَّ سارَ حَتّى لَقِيَ بَني زُبَيدٍ بِوادٍ يُقالُ لَهُ : كُشَرُ (4) ، فَلَمّا رَآهُ بَنو زُبَيدٍ قالوا لِعَمرٍو : كَيفَ أنتَ _ يا أبا ثَورٍ _ إذا لَقِيَكَ هذَا الغُلامُ القُرَشِيُّ فَأَخَذَ مِنكَ الإِتاوَةَ (5) ؟ قالَ : سَيَعلَمُ إن لَقِيَني .

قالَ : وخَرَجَ عَمرٌو فَقالَ : هَل مِن مُبارِزٍ ؟ فَنَهَضَ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقامَ خالِدُ بنُ سَعيدٍ فَقالَ لَهُ : دَعني يا أبَا الحَسَنِ _ بِأَبي أنتَ واُمّي _ اُبارِزُهُ ! فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : إن كُنتَ تَرى أنَّ لي عَلَيكَ طاعَةً فَقِف مَكانَكَ ، فَوَقَفَ ، ثُمَّ بَرَزَ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَصاحَ بِهِ صَيحَةً فَانهَزَمَ عَمرٌو ، وقُتِلَ أخوهُ وَابنُ أخيهِ ، واُخِذَتِ امرَأَتُهُ رُكانَةُ بِنتُ سَلامَةَ ، وسُبِيَ مِنهُم نِسوانٌ ، وَانصَرَفَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وخَلَّفَ عَلى بَني زُبَيدٍ خالِدَ بنَ سَعيدٍ ؛ لِيَقبِضَ صَدَقاتِهِم ، ويُؤمِنَ مَن عادَ إلَيهِ مِن هُرّابِهِم مُسلِما . (6) .


1- .الكافي : ج 5 ص 28 ح 4 عن السكوني عن الإمام الصادق عليه السلام ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 141 ح 240 عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عنه عليهم السلام .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 190 ح 666 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 389 ح 9001 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 97 ح 36 كلّها عن حارثة بن مضرب وص93 ح 33 عن أبي البختري ؛ العمدة : ص 256 ح 398 عن حارثة بن مضرب نحوه وراجع فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 581 ح 984 والمستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 146 ح 4658 والطبقات الكبرى : ج 2 ص 337 وتاريخ الإسلام للذهبي : ج 2 ص 691 .
3- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 290 وراجع الإرشاد : ج 1 ص 159 .
4- .كُشَر _ بوزن زُفَر _ : من نواحي صنعاء اليمن (معجم البلدان : ج 4 ص 462) .
5- .الإتاوة : الخراج (النهاية : ج 1 ص 22 «أتى») .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 159 .

ص: 431

10094.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :پيامبر خدا ، مرا به يمن فرستاد و به من فرمود : «اى على ! با كسى مجنگ تا آن كه او را دعوت كنى و به خدا قسم ، اگر خداوند به دست تو كسى را هدايت كند ، برايت از آنچه خورشيد بر آن مى تابد ، بهتر است و تو بر او ولايت دارى ، اى على!» .10095.بحار الأنوار عن محمّد بن الحنفية :امام على عليه السلام :پيامبر خدا ، مرا به يمن فرستاد . گفتم : اى پيامبرخدا ! مرا به سوى قومى كه از من سالمندترند ، مى فرستى تا ميان آنان قضاوت كنم؟

فرمود : «برو كه خداى متعال ، زبانت را استوار مى دارد و قلبت را راهنمايى مى كند» .10094.امام على عليه السلام :السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از ابو عمرو مدنى _: پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را به يمن فرستاد و خالد بن وليد را نيز با سپاه ديگرى اعزام كرد و فرمود : «اگر به هم رسيديد ، على بن ابى طالب فرمانده باشد» .10095.بحار الأنوار ( _ به نقل از محمّد بن حنفية _ ) الإرشاد :عمرو [ بن معديكرب ] مرتد شد و بازگشت و قومى از بنى حارث بن كعب را غارت كرد و به سوى قوم خود رفت . پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را خواست و او را امير مهاجران خواند و به سوى بنى زبيد فرستاد و خالد بن وليد را با گروهى از اعراب ، روانه كرد و به او فرمان داد كه به سوى قبيله جُعفى برود و چون دو گروه به هم رسيدند ، على بن ابى طالب عليه السلام فرمانده باشد .

امير مؤمنان ، حركت كرد و خالد بن سعيد بن عاص را بر پيش قراولان خود گمارد و خالد بن وليد ، ابو موسى اشعرى را فرمانده پيش قراولان خود كرد .

قبيله جعفى ، چون خبر حركت سپاه را شنيدند ، دو دسته شدند : يك دسته به يمن و دسته ديگر به قبيله بنى زبيد ملحق شدند . اين خبر به امير مؤمنان رسيد . پس به خالد بن وليد نوشت كه هر جا پيك من به تو رسيد ، توقّف كن ؛ ولى خالد نَايستاد . سپس على عليه السلام به خالد بن سعيد نوشت : «راه را بر او ببند و نگهش دار» .

پس خالد [ بن سعيد ] ، راه را بر او بست و وى را نگه داشت تا امير مؤمنان به او رسيد و وى را بر مخالفتش سرزنش كرد .

سپس حركت كرد تا در وادى كُشَر (1) به بنى زبيد رسيد . چون بنى زبيد او را ديدند ، به عمرو گفتند : اى ابو ثور ! چه مى كنى اگر اين جوان قريشى تو را ببيند و از تو خراج بگيرد؟

گفت : اگر مرا ببيند ، خواهد دانست .

عمرو [براى جنگ ،] بيرون آمد و هماورد طلبيد . امير مؤمنان به سويش حركت كرد كه خالد بن سعيد برخاست و به او گفت : اى ابو الحسن! پدر و مادرم فدايت باد! بگذار من با او بجنگم .

امير مؤمنان به وى فرمود : «اگر من بر تو حقّ اطاعت دارم ، سر جايت بِايست» .

پس ايستاد . سپس امير مؤمنان به جنگ عمرو رفت و چنان فريادى بر سرش كشيد كه گريخت و برادر و پسر برادرش كشته شدند و زنش ، ركانة بنت سلامة با چند زن ديگر ، اسير شدند و امير مؤمنان بازگشت و خالد بن سعيد را بر بنى زبيد گمارد تا زكات هاى آنان را بگيرد و به هر يك از فراريان كه مسلمان شد و بازگشت ، امان دهد . .


1- .كُشَر از نواحى صنعا ، در يمن است (معجم البلدان : ج 4 ص 462) .

ص: 432

. .

ص: 433

. .

ص: 434

الفصل الثالث عشر : من أدعية النبيّ للإمام13 / 1اللّهُمَّ اجعَل لي وَزيرا مِن أهلي عَلِيّا أخي10096.امام باقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أقولُ كَما قالَ أخي موسى : اللّهُمَّ اجعَل لي وَزيرا مِن أهلي ، عَلِيّا (1) أخي ، اُشدُد بِهِ أزري ، وأشرِكهُ في أمري ، كَي نُسَبِّحَكَ كَثيرا ، ونَذكُرَكَ كَثيرا ، إنَّكَ كُنتَ بِنا بَصيرا . (2)10097.امام باقر عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا نَزَلَت : «وَ اجْعَل لِّى وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِى * هَ_رُونَ أَخِى * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى» (3) كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى جَبَلٍ ، ثُمَّ دَعا رَبَّهُ وقالَ : اللّهُمَّ اشدُد أزري بِأَخي عَلِيٍّ ، فَأَجابَهُ إلى ذلِكَ . (4)10098.تنبيه الخواطر ( _ به نقل از ابو مريم از امام باقر عليه السلام _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي أسأَلُكَ يا سَيِّدي وإلهي أن تَجعَلَ لي مِن أهلي وَزيرا ، تَشُدُّ بِهِ عَضُدي ، فَاجعَل لي عَلِيّا وَزيرا وأخا ، وَاجعَلِ الشَّجاعَةَ في قَلبِهِ،وألبِسهُ الهَيبَةَ عَلى عَدُوِّهِ. (5) .


1- .في المصدر: «عليّ»، والتصويب من بعض نسخ المصدر الخطيّة كما اُشير إليه في هامش المصدر.
2- .فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص678 ح1158، تاريخ دمشق: ج 42 ص 52 نحوه ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 479 ح 511 ، الرياض النضرة : ج3 ص 118 ؛ كنز الفوائد : ج 1 ص 296 نحوه، شرح الأخبار : ج1 ص191 ح151 كلّها عن أسماء بنت عميس.
3- .طه : 29 _ 31 .
4- .الدرّ المنثور : ج 5 ص 566 نقلاً عن السلفي في الطيوريات .
5- .ينابيع المودّة : ج 1 ص 197 ح 28 ؛ الأمالي للصدوق : ص 73 ح 42 نحوه ، حلية الأبرار : ج 2 ص 439 ح 4 كلّها عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري .

ص: 435

فصل سيزدهم : برخى از دعاهاى پيامبر براى امام

13 / 1 خدايا! براى من ياورى از خاندانم قرار ده؛ على،برادرم را

فصل سيزدهم : برخى از دعاهاى پيامبر براى امام13 / 1خدايا! براى من ياورى از خاندانم قرار ده؛ على،برادرم را10100.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! همان گونه كه برادرم موسى گفت ، مى گويم : خدايا! براى من ياورى از خاندانم قرار ده ؛ على برادرم را . پشتم را با او محكم بدار و او را در كارم شريك گردان تا تو را فراوانْ تقديس كنيم و به ذكرت بپردازيم كه تو به [كار] ما بينايى .10101.عنه عليه السلام :امام باقر عليه السلام :چون آيه هاى «و براى من ياورى از خاندانم قرار ده ؛ هارون ، برادرم را . پشتم را با او محكم بدار» نازل شد ، پيامبر خدا ، روى كوهى بود . پس پروردگارش را خواند و فرمود : «خدايا! پشتم را با برادرم على محكم بدار» و خداوند ، دعايش را اجابت كرد .10102.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى سرور و خداى من ! از تو مى خواهم كه برايم ياورى از خاندانم قرار دهى كه بازويم را بدان قوى كنى . پس على را ياور و برادر من قرار ده و شجاعت را در دل او بنِه و هيبتش را در دل دشمنش بيفكن .

.

ص: 436

راجع : ج 8 ص 108 (وزيري) .

13 / 2اللّهُمَّ املَأ قَلبَهُ عِلما وفَهما وحُكما ونورا10101.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كُنتُ أدخُلُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَيلاً ونَهارا ، وكُنتُ إذا سَأَلتُهُ أجابَني ، وإن سَكَتُّ ابتَدَأَني . وما نَزَلَت عَلَيهِ آيَةٌ إلّا قَرَأتُها وعَلِمتُ تَفسيرَها وتَأويلَها . ودَعَا اللّهَ لي أن لا أنسى شَيئا عَلَّمَني إيّاهُ ، فَما نَسيتُهُ ؛ مِن حَرامٍ ولا حَلالٍ ، وأمرٍ ونَهيٍ ، وطاعَةٍ ومَعصِيَةٍ . ولَقَد وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدري وقالَ : اللّهُمَّ املَأ قَلبَهُ عِلما وفَهما وحُكما ونورا . ثُمَّ قالَ لي : أخبَرَني رَبّي عَزَّوجَلَّ أنَّهُ قَدِ استَجابَ لي فيكَ . (1)10102.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ... يَضَعُ يَدَهُ عَلى صَدري ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ املَأ قَلبَهُ عِلما وفَهما ونورا وحِلما وحُكما وإيمانا، وعَلِّمهُ ولا تُجَهِّلهُ ، وَاحفَظهُ ولا تُنسِهِ. (2)10103.امام صادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى عَهِدَ إليَّ عَهدا في عَلِيٍّ ، فَقُلتُ : يا رَبِّ بَيِّنهُ لي . فَقالَ : اِسمَع . فَقُلتُ : سَمِعتُ . فَقالَ : إنَّ عَلِيّا رايَةُ الهُدى ... قُلتُ : اللّهُمَّ اجلُ قَلبَهُ ، وَاجعَل رَبيعَهُ الإِيمانَ . فَقالَ اللّهُ : قَد فَعَلتُ بِهِ ذلِكَ . (3) .


1- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 386 ح 8993 . راجع : ج 10 ص 484 (ساعة خاصّة لتعليمه) .
2- .الاعتقادات : ص 121 ح 45 عن سليم بن قيس وراجع كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 625 .
3- .حلية الأولياء : ج 1 ص 66 ، شرح نهج البلاغة : ج 9 ص 167 ، المناقب لابن المغازلي : ص 46 ح 69 كلّها عن أبي برزة وراجع المناقب للخوارزمي: ص 303 ح 299 والأمالي للطوسي : ص 343 ح 705 والتحصين لابن طاووس : ص 542 والمناقب للكوفي : ج 1 ص 410 ح 326 .

ص: 437

13 / 2 خدايا ! قلبش را از علم و فهم و حكمت و نور ، آكَنده ساز

ر . ك : ج8 ، ص 109 (وزير من).

13 / 2خدايا ! قلبش را از علم و فهم و حكمت و نور ، آكَنده ساز10106.امام كاظم عليه السلام ( _ به موسى بن بكر واسطى _ ) امام على عليه السلام :من شب و روز به نزد پيامبر خدا مى رفتم و چون از او مى پرسيدم، پاسخم مى داد،و اگر ساكت مى ماندم ، او آغاز [ به سخن ] مى كرد ، و آيه اى بر او نازل نشد، جز آن كه قرائتش كردم و تفسير و تأويل آن را دانستم.

و او از خدا خواست كه هيچ يك از آموخته هايش را در حلال و حرام و امر و نهى و طاعت و معصيت ، فراموش نكنم ، و نكردم .

او دستش را بر سينه ام نهاد و گفت : «خدايا! قلبش را از علم و فهم و حكمت و نور ، آكَنده ساز» .

سپس به من فرمود : «پروردگارم عز و جل به من خبر داد كه دعايم را در حقّ تو اجابت كرد» . (1)10107.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ لِنَوفٍ البَكاليِّ _ ) امام على عليه السلام :پيامبر خدا . . . دستش را بر سينه ام مى نهاد و سپس مى گفت : «خدايا ! قلبش را از علم و فهم و نور و حلم و حكمت و ايمان ، آكَنده ساز و دانايش كن و نادانش مساز و او را حفظ كن و از يادش مبر» .10108.الإمامُ الباقرُ عليه السلام ( _ في صِفةِ الشِّيعَةِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال با من درباره على پيمانى بست . پس گفتم: اى پروردگار من ! آن را براى من روشن كن .

فرمود : «بشنو» .

گفتم : شنيدم .

فرمود : «بى گمان ، على ، پرچم هدايت است . . . » .

گفتم : خدايا ! دلش را روشنى بخش و بهارش را ايمان قرار ده .

پس خداوند فرمود : «اين را براى او انجام دادم» .

.


1- .ر . ك : ج 10 ، ص 485 (اختصاص ساعتى ويژه براى آموزش وى) .

ص: 438

13 / 3اللّهُمَّ اهدِ قَلبَهُ وثَبِّت لِسانَهُ10107.امام على عليه السلام ( _ به نوف بكالى _ ) الإمام عليّ عليه السلام :دَعا لِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : اللّهُمَّ اهدِ قَلبَهُ ، وَاشرَح صَدرَهُ ، وثَبِّت لِسانَهُ ، وقِهِ الحَرَّ وَالبَردَ . (1)10108.امام باقر عليه السلام ( _ در بيان اوصاف شيعه _ ) الإرشاد :لَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَقليدَهُ قَضاءَ اليَمَنِ ،وإنفاذَهُ إلَيهِم لِيُعَلِّمَهُمُ الأَحكامَ ويُعَرِّفَهُمُ الحَلالَ مِنَ الحَرامِ ، ويَحكُمَ فيهِم بِأَحكامِ القُرآنِ ، قالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : «تُنفِذُني يا رَسولَ اللّهِ لِلقَضاءِ وأنَا شابٌّ ولا عِلمَ لي بِكُلِّ القَضاءِ» فَقالَ لَهُ : «اُدنُ مِنّي» فَدَنا مِنهُ فَضَرَبَ عَلى صَدرِهِ بِيَدِهِ ، وقالَ : «اللّهُمَّ اهدِ قَلبَهُ وثَبِّت لِسانَهُ» قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : «فَما شَكَكتُ في قَضاءٍ بَينَ اثنَينِ بَعدَ ذلِكَ المَقامِ» . (2)راجع : ج 11 ص 468 (أقضى الاُمّة) .

13 / 4اللّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ10112.تنبيه الخواطر :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رَحِمَ اللّهُ عَلِيّا ، اللّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ . (3) .


1- .عيون أخبار الرضا : ج 2 ص 60 ح 240 عن الحسن بن عبد اللّه بن محمّد بن العبّاس الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 194 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 244 ح 21 .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 633 ح 3714 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 135 ح 4629 ، المعجم الأوسط : ج 6 ص 95 ح 5906 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 280 ح 546 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 448 ح 9022 و 9023 ، المحاسن والمساوئ : ص 41 ، المناقب للخوارزمي : ص 104 ح 107 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 147 كلّها عن أبي حيّان التيمي عن أبيه عن الإمام عليّ عليه السلام ، الطرائف : ص 102 ح 149 ، نهج الحقّ : ص 224 ح 24 ، بحار الأنوار : ج 38 ص 38 ح 14 .

ص: 439

13 / 3 خدايا ! قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار

13 / 4 خدايا ! حق را داير مدار او قرار بده

13 / 3خدايا ! قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار10113.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :امام على عليه السلام :پيامبر صلى الله عليه و آله برايم دعا كرد و فرمود : «خدايا! قلبش را هدايت نما و سينه اش را گشاده كن و زبانش را استوار بدار و او را از گرماوسرما محافظت فرما».10114.عنه عليه السلام :الارشاد :هنگامى كه پيامبر خدا ، على عليه السلام را متولّى كار قضاوت در يمن كرد و او را به سوى مردم يمن فرستاد تا بديشان احكام و حلال و حرام را بياموزد و بر اساس دستورهاى قرآن ، در ميان آنان داورى كند ، امير مؤمنان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا! مرا به كار قضاوت وا مى دارى ، در حالى كه من جوانم و اطّلاع كافى از كار قضا ندارم.

پيامبر به او فرمود : «نزديكم بيا» .

على عليه السلام به نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و ايشان ، دستش را بر سينه وى زد و چنين گفت : «بارخدايا! دلش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار».

امير مؤمنان فرمود : پس از اين ماجرا ، هرگز در قضاوت ميان دو چيز ، ترديد نكردم .ر . ك : ج 11 ، ص 469 (آگاه ترين امّت به موازين قضا) .

13 / 4خدايا ! حق را داير مدار او قرار بده10114.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رحمت خداوند بر على باد! خدايا! حق را بر مدار او بگردان ، هر جا كه او مى گردد .

.

ص: 440

10115.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيثُما دارَ . (1)راجع : ج 9 ص 138 (الفخر الرازي) . ج 2 ص 192 (عليّ مع الحقّ) .

13 / 5اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وعادِ مَن عاداهُ10119.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاه ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ . (2)10120.الإمامُ الكاظمُ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :هذا وَلِيُّ مَن أنَا مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، اللّهُمَّ عادِ مَن عاداهُ . (3)10121.الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ يَومَ غَديرِ خُمٍّ _: اللّهُمَّ مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وأعِن مَن أعانَهُ . (4)10117.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ في حَجَّةِ الوَداعِ _: مَن يَكُنِ اللّهُ ورَسولُهُ مَولَياهُ فَإِنَّ هذا مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، اللّهُمَّ مَن أحَبَّهُ مِنَ النّاسِ فَكُن لَهُ حَبيبا ، ومَن أبغضَهُ فَكُن لَهُ مُبغِضا . (5) .


1- .الجمل : ص 81 ، العمدة : ص 285 ؛ تفسير الفخر الرازي : ج 1 ص 210 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 6 ص 401 ح 18506 عن البراء بن عازب و ج 7 ص 82 ح 19321 عن أبي الطفيل و ص 86 ح 19344 وص87 ح 19347 و ج 9 ص 51 ح 23204، فضائل الصحابة لابن حنبل: ج 2 ص 597 ح 1017 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 118 ح 4576 كلاهما نحوه وكلّها عن زيد بن أرقم و ص 126 ح 4601 عن سعد بن مالك و ص419 ح 5594 عن إياس الضبّي عن أبيه ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 376 ح 6931 عن أبي الطفيل ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 499 ح 28 عن زيد بن يثيع و ح 29 عن أبي يزيد الأودي عن أبيه ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 150 ح 79 عن زيد بن أرقم و ص177 ح 96 عن سعد وكلاهما نحوه ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 206 ح 8682 عن عبد الرحمن بن أبي ليلى ؛ الكافي : ج 1 ص 294 و 295 ح 3 عن عبد الحميد بن أبي الديلم عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله و ج 8 ص 27 ح 4 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، تهذيب الأحكام : ج 3 ص 263 ح 746 عن حسّان الجمّال عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
3- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 43 ح 116 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 610 ح 1042 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 35 وفيهما «مولى» بدل «وليّ» وكلّها عن البراء بن عازب وراجع المناقب للكوفي : ج 1 ص 442 ح 343 .
4- .المعجم الكبير : ج 4 ص 17 ح 3514 عن حبشي بن جنادة و ج ج 5 ص 171 ح 4985 و ص204 ح 5097 كلاهما عن زيد بن أرقم وليس فيهما ذيله .
5- .المعجم الكبير : ج 2 ص 357 ح 2505، تاريخ دمشق: ج 42 ص 236 كلاهما عن جرير بن عبداللّه البجلي، كنز العمّال : ج 11 ص 609 ح 32948 .

ص: 441

13 / 5 خدايا! هركس او را دوست مى دارد، دوستش بدار، و هركس دشمنش مى دارد، دشمن بدار

10118.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! حق را بر مدار على بگردان ، هر جا كه او مى گردد .ر . ك : ج 9 ، ص 139 (فخر رازى). ج 2 ، ص 193 (على با حق است).

13 / 5خدايا ! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار ، و هر كس دشمنش مى دارد ، دشمن بدار10122.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه من مولاى اويم ، على مولاى اوست . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوست و هر كس او را دشمن مى دارد ، دشمن بدار .10123.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين [ على] ، ولىّ هر كس است كه من مولاى اويم . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار . خدايا! هر كس او را دشمن مى دارد ، دشمنش بدار .10124.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در روز غدير خم _: خدايا ! هر كس من مولاى اويم ، على مولاى اوست . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار و هر كس او را دشمن مى دارد ، دشمنش بدار و هر كس وى را يارى مى كند ، يارى اش كن و هر كس او را كمك مى كند ، كمكش كن .10125.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حَجّة الوداع _: هر كس كه خدا و پيامبرش مولاى اويند ، اين [ على ]مولاى اوست . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار و هر كس وى را دشمن مى دارد ، دشمنش بدار . خدايا! با هر كس از مردم كه به او محبّت دارد ، دوست باش و با هر كس كه وى را دشمن مى دارد ، دشمن باش .

.

ص: 442

10122.امام باقر عليه السلام :تاريخ دمشق عن عمرو ذو مرّ وسعيد بن وهب وعن زيد بن يثيع :سَمِعنا عَلِيّا يَقولُ فِي الرَّحبَةِ (1) : أنشُدُ اللّهَ مَن سَمِعَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَقولُ يَومَ غَديرِ خُمٍّ ما قالَ إلّا قامَ ، فَقامَ ثَلاثَةَ عَشَرَ ، فَشَهِدوا أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : أ لَستُ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ؟ قالوا : بَلى يارَسولَ اللّهِ ، فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فَقالَ : مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وأحِبَّ مَن أحَبَّهُ، وأبغِض مَن أبغضَهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وَاخذُل مَن خَذَلَهُ . (2)10123.امام باقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عادَى اللّهُ مَن عادى عَلِيّا . (3)10124.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وأعِن مَن أعانَهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وَاخذُل مَن خَذَلَهُ ، وَاخذُل عَدُوَّهُ وكُن لَهُ ولِوُلدِهِ ، وَاخلُفهُ فيهِم بِخَيرٍ ، وبارِك لَهُم فيما تُعطيهِم ، وأيِّدهُم بِروحِ القُدُسِ ، وَاحفَظهُم حَيثُ تَوَجَّهوا مِنَ الأَرضِ ، وَاجعَلِ الإِمامَةَ فيهِم ، وَاشكُر مَن أطاعَهُم ، وأهلِك مَن عَصاهُم ، إنَّكَ قَريبٌ مُجيبٌ . (4)راجع : ج 2 ص 216 (واقعة الغدير) .

.


1- .رَحبَة المكان _ كمسجد والدار _ : ساحتُه ومتّسعه ، وكان عليّ عليه السلام يقضى بين الناس في رَحبَة مسجد الكوفة وهي صحنه . والرَّحبة : محلّة بالكوفة (تاج العروس : ج 2 ص 18) .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 209 ح 8687 و ص 210 ح 8688 نحوه ؛ الأمالي للطوسي : ص 255 ح 459 وفيه عن زيد بن نفيع.
3- .اُسد الغابة : ج 2 ص 238 الرقم 1589 ، الإصابة : ج 2 ص 373 الرقم 2560 ، كنزالعمّال : ج 11 ص 601 ح 32899 كلّها عن رافع مولى عائشة ؛ الفصول المختارة : ص 245 وفيه «عادى اللّه من عاداك» .
4- .عيون أخبار الرضا : ج 2 ص 59 ح 227 عن الحسن بن عبد اللّه بن محمّد بن العبّاس الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .

ص: 443

10126.تحف العقول : ( _ دَخَلَ عَليهِ [ أي الإمام الصّادق عليه السلام ] ) تاريخ دمشق_ به نقل از عمرو ذو مرّ و سعيد بن وهب و زيد بن يثيع _:شنيديم كه على عليه السلام در رُحْبه (1) مى گويد : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، هر كس كه شنيده پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم چه گفته است ، برخيزد» .

سيزده نفر برخاستند و گواهى دادند كه پيامبر خدا فرمود : «آيا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟» .

گفتند : چرا ، اى پيامبر خدا !

پس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود : «هر كس من مولاى اويم ، اين ، مولاى اوست . خدايا ! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار و هر كس با وى دشمنى مى كند ، با او دشمنى كن ، و هر كس كه او را دوست مى دارد ، دوستش بدار و نسبت به هر كس كه از او نفرت دارد ، نفرت داشته باش . و هر كس او را يارى مى كند ، يارى اش كن ، و هر كس او را وا مى گذارد ، وا بگذارش» .10126.تحف العقول :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، دشمن كسى است كه با على دشمنى ورزد .10127.الكافي عن عَمرو بنِ خالدٍ عَن الإمامِ الباقرِ عليپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار ، و هر كس دشمنش مى دارد ، او را دشمن بدار ، و به هر كسْ او را كمك مى كند ، كمك كن ، و هر كس را كه يارى اش مى كند ، يارى ده و هر كس را كه او را وا مى نهد ، وا بنه ، و دشمنش را وا گذار .

[ خدايا!] تو خود براى او و فرزندانش باش ، و به نيكى جانشين او در ميانشان شو ، و در آنچه به آنان مى دهى بركت قرار ده ، و آنان را با روح القدس تأييد (تقويت) فرما ، و در زمين به هر سو رو كردند ، حفظشان كن ، و امامت را در ميان آنان قرار ده ، و از هر كه اطاعتشان كرد ، سپاس گزارى كن ، و هر كس را كه نافرمانى شان كرد ، هلاك گردان كه تو نزديك و اجابت كننده اى .ر . ك : ج 2 ، ص 217 (واقعه غدير) .

.


1- .قريه اى در نزديكى قادسيه و به فاصله يك روز راه پياده از كوفه است . همچنين نام محله اى در كوفه است و به عرصه و فضاى ميان ستون خانه ها و يا مسجد نيز گفته مى شود و رحَبةُ خُنَيس، نام محلّه اى در كوفه است (معجم البلدان: ج3 ص33).

ص: 444

13 / 6اللّهُمَّ انصُر مَن نَصَرَهُ وَاخذُل مَن خَذَلَهُ10128.امام صادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في عَلِيٍّ عليه السلام _: اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وَاخذُل مَن خَذَلَهُ . (1)10129.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ انصُر مَن نَصَرَ عَلِيّا ، اللّهُمَّ أكرِم مَن أكرَمَ عَلِيّا ، اللّهُمَّ اخذُل مَن خَذَلَ عَلِيّا . (2)10130.عنه عليه السلام ( _ لعبد الأعلى _ ) عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ انصُر عَلِيّا ، اللّهُمَّ أكرِم مَن أكرَمَ عَلِيّا ، اللّهُمَّ اخذُل مَن خَذَلَ عَلِيّا . (3)10131.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وَاخذُل مَن خَذَلَهُ ، وأعِن مَن أعانَهُ . (4)راجع : ج 2 ص 216 (واقعة الغدير) .

13 / 7اللّهُمَّ انصُرهُ وَانصُر بِهِ10132.امام هادى عليه السلام ( _ به شيعيان خود _ ) المعجم الكبير عن ابن عبّاس :لَمّا عَقَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله اللِّواءَ لِعَلِيٍّ يَومَ خَيبَرَ دَعا لَهُ هُنَيهَةً ، فَقالَ : اللّهُمَّ أعِنهُ وأعِزَّ بِهِ ، وَارحَمهُ وَارحَم بِهِ ، وَانصُرهُ وَانصُر بِهِ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ . (5) .


1- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 254 ح 964 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 207 ح 8684 و ص 208 كلّها عن عبد الرحمن بن أبي ليلى ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 181 ح 98 عن سعيد بن وهب وليس فيه «واخذل من خذله» ؛ الأمالي للمفيد : ص 58 ح 2 عن الحارث بن ثعلبة ، الخصال : ص 66 ح 98 عن حذيفة ، معاني الأخبار : ص 67 ح 8 عن أنس بن مالك ، علل الشرايع : ص 144 ح 9 عن سلمان ، الفصول المختارة : ص 245 ، رجال الكشّي : ج 1 ص 284 الرقم 119 عن اُمّ سلمة .
2- .الإصابة : ج 4 ص 535 الرقم 5884 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 229 الرقم 3961 وليس فيه ذيله وكلاهما عن عمرو بن شراحيل ، كنز العمّال : ج 11 ص 623 ح 33033 .
3- .المعجم الكبير : ج 17 ص 39 ح 82 عن عمرو بن شراحيل .
4- .الخصال : ص 479 ح 46 ، كمال الدين : ص 337 ح 9 كلاهما عن عبد اللّه بن أبي الهذيل .
5- .المعجم الكبير : ج 12 ص 95 ح 12653 ، كنز العمّال : ج 11 ص 610 ح 32954 .

ص: 445

13 / 6 خدايا ! هر كس او را يارى مى كند ، يارى اش ده و هر كس وى را وا مى نهد ، او را وا بنه

13 / 7 خدايا ! او را نصرت ده و با او نصرت بخش

13 / 6خدايا ! هر كس او را يارى مى كند ، يارى اش ده و هر كس وى را وا مى نهد ، او را وا بنه10135.الأمالي للطوسي : ( _ و قد سَألَ رسولَ اللّه صلى الله عليه و آله ابنُ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره على عليه السلام _: خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار ، و هر كس او را دشمن مى دارد ، دشمنش بدار ، و هر كس او را يارى مى كند ، يارى اش ده ، و هر كس او را وا مى نهد ، وى را وا بنه .10133.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! هر كس على را يارى مى كند ، يارى اش ده . خدايا! هر كس على را گرامى مى دارد، گرامى اش بدار. خدايا! هركس على را وا مى نهد، او را وا بنه .10134.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! على را يارى كن . خدايا! گرامى بدار آن را كه على را گرامى مى دارد . خدايا! هر كس على را وا مى نهد ، او را وا بنه .10135.الأمالى للطوسى :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس من مولاى اويم ، على مولاى اوست . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار ، و هر كس او را دشمن مى دارد ، دشمنش بدار ، و هر كس او را يارى مى كند ، يارى اش ده ، و هر كس او را وا مى نهد ، وى را وا بنه و به هر كس او را كمك مى كند ، كمك كن .ر . ك : ج 2 ، ص 217 (واقعه غدير) .

13 / 7خدايا ! او را نصرت ده و با او نصرت بخش10136.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير_ به نقل از ابن عبّاس _: چون پيامبر خدا ، پرچم را در جنگ خيبر براى على بست ، برايش دعا كرد و زير لب گفت : «خدايا! او را يارى كن و با او عزّت بخش ، و بر او مهر بوَرز ، و با او مهر آور ، و او را نصرت ده ، و با او نصرت بخش . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوستش بدار ، و هر كس با او دشمنى مى كند ، دشمنش بدار» .

.

ص: 446

10137.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ غَديرِ خُمٍّ _: اللّهُمَّ أعِنهُ وأعِن بِهِ ، وَارحَمهُ وَارحَم بِهِ ، وَانصُرهُ وَانصُر بِهِ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ . (1)10138.التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام :تاريخ دمشق عن أبي ذرّ :سَمِعتُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَق_ولُ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ كَلِماتٍ لَ_و تَكونُ ل_ي إحداهُ_نَّ أحَ_بُّ إلَيَّ مِنَ الدُّنيا وما فيها ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ أعِنهُ وَاستَعِن بِهِ ، اللّهُمَّ انصُرهُ وَانتَصِر لَهُ ؛ فَإِنَّهُ عَبدُكَ ، وأخو رَسولِكَ . (2)10139.الإمامُ الكاظمُ عليه السلام ( _ لمّا قيلَ لَهُ مَرَرنا بِرَجُل فِي السُّوقِ وَ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في عَلِيٍّ عليه السلام _: اللّهُمَّ ارحَمهُ وتَرَحَّم عَلَيهِ ، وَانصُرهُ وَانتَصِر بِهِ ، وأعِنهُ وَاستَعِن بِهِ ؛ فَإِنَّهُ عَبدُكَ ، وكَتيبَةُ رَسولِكَ . (3)13 / 8اللّهُمَّ أذهِب عَنهُ الحَرَّ وَالبَردَ10140.امام رضا عليه السلام ( _ در پاسخ به گروهى كه پرسيدند چرا دو روز اجازه مل ) الإمام عليّ عليه السلام :دَعا لِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أن يَقِيَنِي اللّهُ عَزَّوجَلَّ الحَرَّ وَالبَردَ . (4)10141.التفسير المنسوبِ إلى الإمامُ العسكريُّ عليه السلاسنن ابن ماجة عن عبد الرحمن بن أبي ليلى :كانَ أبو لَيلى يَسمُرُ مَعَ عَلِيٍّ ، فَكان يَلبَسُ ثِيابَ الصَّيفِ فِي الشِّتاءِ ، وثِيابَ الشِّتاءِ فِي الصَّيفِ . فَقُلنا : لَو سَأَلتَهُ ! فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ إلَيَّ وأنَا أرمَدُ العَينِ يَومَ خَيبَرَ ، قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي أرمَدُ العَينِ ! فَتَفَلَ في عَيني ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ أذهِب عَنهُ الحَرَّ وَالبَردَ . قالَ : فَما وَجَدتُ حَرّا ولا بَردا بَعدَ يَومَئِذٍ . وقالَ : لَأَبعَثَنَّ رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، لَيسَ بِفَرّارٍ . فَتَشَرَّفَ لَهُ النّاسُ ، فَبَعَثَ إلى عَلِيٍّ فَأَعطاها إيّاهُ . (5) .


1- .فرائد السمطين : ج 1 ص 67 ح 33 عن عمرو ذي مرّ عن الإمام عليّ عليه السلام ، الفردوس : ج 1 ص 499 ح 2037 عن ابن عبّاس .
2- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 54 ح 8390 ، المناقب للخوارزمي : ص 152 ح 179 ، فرائد السمطين : ج 1 ص 68 ح 35 ؛ الأمالي للصدوق : ص 107 ح 80 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 342 ح 268 وليس فيه صدره ، بحار الأنوار : ج 22 ص 318 ح 3 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 362 ح 752 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عن عمر بن الخطّاب .
4- .عيون أخبار الرضا : ج 2 ص 63 ح 261 عن الحسن بن عبد اللّه بن العبّاس الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .
5- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 43 ح 117 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 214 ح 778 و ص 281 ح 1117 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 497 ح 17 نحوه ؛ الأمالي للمفيد : ص 318 ح 3 ، الأمالي للطوسي : ص 89 ح 137 كلاهما نحوه من «إنّ رسول اللّه » إلى «يومئذٍ» وراجع المعجم الأوسط : ج 2 ص 381 ح 2286 وخصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 274 ح 150 والخصال : ص 555 ح 31 وعيون أخبار الرضا : ج 2 ص 60 ح 240 والاختصاص : ص 310 .

ص: 447

13 / 8 خدايا ! گرما و سرما را از او دور كن

10141.التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره على عليه السلام در روز غدير خم _: خدايا! يارى اش كن ، و با او يارى ده ، و بر او مهر بورز ، و با او مهر آور ، و او را نصرت ده ، و با او نصرت بخش . خدايا! هر كس او را دوست مى دارد ، دوست بدار ، و هر كس او را دشمن مى دارد ، دشمن بدار .10142.التفسير المنسوبِ إلى الإمامُ العسكريُّ عليه السلا ( _ قال الحسن بن على ( عليهما السلام ) لِلوالي في ر ) تاريخ دمشق_ به نقل از ابو ذر _: از پيامبر خدا ، درباره على بن ابى طالب عليه السلام سخنانى شنيدم كه اگر يكى از آنها درباره من بود ، برايم از دنيا و همه آنچه در آن است ، محبوب تر بود . شنيدم پيامبر خدا مى گويد : «خدايا! او را يارى كن و با او يارى ده . خدايا! او را نصرت ده و برايش نصرت آور كه او بنده تو و برادرِ پيامبر توست» .10142.التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام : ( _ امام عسكرى عليه السلام در مورد مردى كه متّهم بو ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره على عليه السلام _: خدايا! با او مهربان باش ، و بر او رحمت فرست ، و نصرتش بخش ، و با او نصرت ده ، و يارى اش برسان ، و با او يارى ده كه او بنده تو و سپاهىِ پيامبر توست .13 / 8خدايا ! گرما و سرما را از او دور كن10143.امام صادق عليه السلام ( _ بعد از سخن درباره شب و روز _ ) امام على عليه السلام :پيامبر صلى الله عليه و آله براى من دعا كرد تا خداى عز و جل مرا از گرما و سرما حفظ كند .10144.عيسى عليه السلام ( _ در جواب «چگونه صبح كردى؟» _ ) سنن ابن ماجة_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى ليلى _: ابو ليلى ، هميشه با على عليه السلام به سر مى برد و على عليه السلام ، لباس تابستان را در زمستان ، و لباس زمستان را در تابستان مى پوشيد . به ابو ليلى گفتيم : كاش رازش را از على عليه السلام مى پرسيدى!

على عليه السلام فرمود : پيامبر خدا در جنگ خيبر در پى من فرستاد و من ، چشمْ درد داشتم . گفتم : اى پيامبر خدا ! چشمْ درد دارم . پس ، از آب دهان خود بر چشمم نهاد و سپس گفت : «خدايا! گرما و سرما را از او دور كن» .

پس از آن روز ، ديگر گرما و سرمايى احساس نكردم .

و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «[فردا] مردى را روانه مى كنم كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد و نمى گريزد» .

پس مردم ، گردن كشيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى على عليه السلام فرستاد و پرچم را به او سپرد .

.

ص: 448

10145.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ( _ أيضا _ ) مسند البزّار عن أبي ليلى :قُلتُ لِعَلِيٍّ _ وكانَ يَسمُرُ مَعَهُ _ إنَّ النّاسَ قَد أنكَروا مِنكَ أن تَخرُجَ فِي الحَرِّ فِي الثَّوبِ الثَّقيلِ المَحشُوِّ ، وفِي الشِّتاءِ فِي المَلاءَتَينِ الخَفيفَتَينِ ! فَقالَ عَلِيٌّ : أوَلَم تَكُن مَعَنا ؟ قُلتُ : بَلى . قالَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعى أبا بَكرٍ فَعَقَدَ لَهُ اللِّواءَ ، ثُمَّ بَعَثَهُ فَسارَ بِالنّاسِ فَانهَزَمَ ، حَتّى إذا بَلَغَ ورَجَعَ دَعى عُمَرَ فَعَقَدَ لَهُ لِواءً ، فَسارَ ثُمَّ رَجَعَ مُنهَزِما بِالنّاسِ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «لَاُعطِيَنَّ الرّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ، يَفتَحُ اللّهُ لَهُ ، لَيسَ بِفَرّارٍ» ، فَأَرسَلَ إلَيَّ فَدَعاني ، فَأَتَيتُهُ وأنَا أرمَدُ لا اُبصِرُ شَيئا ، فَتَفَلَ في عَيني وقالَ : «اللّهُمَّ اكفِهِ ألَمَ الحَرِّ وَالبَردِ» ، فَما آذاني حَرٌّ ولا بَردٌ بَعدُ . (1)10146.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ أيضا _ ) الغارات عن أبي إسحاق السبيعي :كُنتُ عَلى عُنُقِ أبي يَومَ الجُمُعَةِ وأميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يَخطُبُ وهُوَ يَتَرَوَّحُ بِكُمِّهِ ، فَقُلتُ : يا أبَه ، أميرُ المُؤمِنينَ يَجِدُ الحَرَّ ؟ فَقالَ لي : لا يَجِدُ حَرّا ولا بَردا ، ولكِنَّهُ غَسَلَ قَميصَهُ وهُوَ رَطبٌ ولا لَهُ غَيرُهُ فَهُوَ يَتَرَوَّحُ بِهِ . (2) .


1- .مسند البزّار : ج 2 ص 136 ح 496 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 638 ح 1084 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 54 ح 13 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 497 ح 17 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج4 ص213 ، تاريخ دمشق : ج42 ص107 ح 8465 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 88 ح 575 كلّها نحوه .
2- .الغارات : ج 1 ص 98 .

ص: 449

10147.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) مسند البزّار_ به نقل از ابو ليلى كه شبانه روز با على عليه السلام بود _: به على عليه السلام گفتم : مردم نمى پسندند كه تو در گرما با لباس سنگين و كلفت بيرون مى آيى و در زمستان با دو تكه پارچه!

على عليه السلام فرمود : «مگر با ما نبوده اى ؟» .

گفتم : چرا .

فرمود : «پيامبر خدا ، ابو بكر را فرا خواند و برايش پرچم [فرماندهى] بست و سپس او را روانه كرد . او مردم را حركت داد و شكست خورد و عقب نشست .

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از وى ، عمر را فرا خواند و پرچم برايش بست و او نيز حركت كرد و شكست خورد و بازگشت . پس پيامبر خدا فرمود : پرچم را به مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند . خدا پيروزش مى كند و گريزنده نيست .

پس به سوى من فرستاد و مرا فرا خواند . به نزد او رفتم ، در حالى كه چشم درد داشتم و جايى را نمى ديدم . پس ، آب دهان خود را بر چشمم نهاد و گفت : خدايا! او را از گرما و سرما حفظ كن . از آن پس ، گرما و سرما مرا آزار نداد» .10148.عنه عليه السلام ( _ أيضا لَمّا عادَهُ عبدُ اللّه ِ بنُ جعفرٍ صَباحا ) الغارات_ به نقل از ابو اسحاق سبيعى _: من روز جمعه اى بر دوش پدرم بودم و امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام خطبه مى خواند و در همان حال آستينش را تكان مى داد . من گفتم : اى پدر ! امير مؤمنان احساس گرما مى كند؟

پدرم گفت : [نه ،] او احساس گرما و سرما نمى كند ؛ امّا پيراهنش را شسته و هنوز نَم دارد و چون پيراهن ديگرى ندارد ، آن را تكان مى دهد [ تا خشك شود] . .

ص: 450

13 / 9اللّهُمَّ اشفِهِ10146.امام على عليه السلام ( _ نيز _ ) الإمام عليّ عليه السلام :مَرِضتُ ، فَأَتى عَلَيَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وأنَا أقولُ : اللّهُمَّ إن كانَ أجَلي قَد حَضَرَ فَأَرِحني ، وإن كانَ مُتَأَخِّرا فَارفَعني ، وإن كانَ البَلاء فَصَبِّرني . فَقالَ : ما قُلتَ ؟ فَأَعَدتُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اللّهُمَّ اشفِهِ اللّهُمَّ عافِهِ . ثُمَّ قالَ : قُم . فَقُمتُ ، فَما عادَ لي ذلِكَ الوَجَعُ بَعدَهُ . (1)10147.امام على عليه السلام ( _ نيز _ ) عنه عليه السلام :اِشتَكَيتُ ، فَأَتانِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وأنَا أقولُ : اللّهُمَّ إن كانَ أجَلي قَد حَضَرَ فَأَرِحني ، وإن كانَ مُتَأَخِّرا فَاشفِني أو عافِني ، وإن كانَ بَلاءً فَصَبِّرني . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : كَيفَ قُلتَ ؟ فَأَعَدتُ عَلَيهِ ، فَمَسَحَ بِيَدِهِ ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ اشفِهِ أو عافِهِ . فَمَا اشتَكَيتُ وَجَعي ذاكَ بَعدُ . (2)10148.امام على عليه السلام ( _ نيز در پاسخ به عبد اللّه بن جعفر كه صبحگاهى به ) سنن الترمذي عن شعبة عن عمرو بن مرّة عن عبد اللّه بن سلمة عن الإمام عليّ عليه السلام قال :كُنتُ شاكِيا ، فَمَرَّ بي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنَا أقولُ : اللّهُمَّ إن كانَ أجَلي قَد حَضَرَ فَأَرِحني ، وإن كانَ مُتَأَخِّرا فَارفَعني ، وإن كانَ بَلاءً فَصَبِّرني . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَيفَ قُلتَ ؟ قالَ : فَأَعادَ عَلَيهِ ما قالَ . قالَ : فَضَرَبَهُ بِرِجلِهِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ عافِهِ أوِ اشفِهِ _ شُعبَةُ الشّاكُ _ فَمَا اشتَكَيتُ وَجَعي بَعدُ . (3) .


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 677 ح 4239 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 182 ح 637 كلاهما عن عبد اللّه بن سلمة .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 271 ح 1057 ، المناقب لابن المغازلي : ص 123 ح 161 كلاهما عن عبد اللّه بن سلمة .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 560 ح 3564 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 228 ح 841 و ص 182 ح 637 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 697 ح 1192 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 388 ح 6940 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 312 ح 8861 ؛ الخرائج والجرائح : ج 1 ص 49 ح 68 نحوه .

ص: 451

13 / 9 خدايا ! او را شفا بده

13 / 9خدايا ! او را شفا بده10151.فاطمةُ الزَّهراءُ عليها السلام ( _ في جواب كيف أصبحتِ؟ _ ) امام على عليه السلام :بيمار شدم و پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد من آمد ، در حالى كه مى گفتم : خدايا! اگر مرگم در رسيده ، راحتم كن ، و اگر نرسيده ، مرا از جا بلند كن و اگر [ اين بيمارى ، ]بلا و امتحان است ، شكيبايى ام ده .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چه گفتى؟» .

من [دعاى خود را] تكرار كردم .

پيامبر خدا فرمود : «خدايا! او را شفا بده . او را عافيت بخش !» .

سپس فرمود : «برخيز !» .

برخاستم و آن بيمارى ديگر به سراغم نيامد .10152.الإمامُ الحسنُ عليه السلام ( _ أيضا _ ) امام على عليه السلام :بيمار شدم و پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد من آمد ، در حالى كه مى گفتم : خدايا ! اگر اجلم سر رسيده ، راحتم كن ، و اگر هنوز مانده ، مرا شفا بده يا عافيت بخش و اگر بلاست ، شكيبايى ام ده .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چه گفتى ؟» .

برايش تكرار كردم .

او با دستش [ بر جاى درد ]كشيد و فرمود : «خدايا ! او را شفا بده يا عافيتش بخش !» .

من از آن پس ، ديگر به آن درد ، مبتلا نشدم .10150.الأمالى للطوسى ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) سنن الترمذى_ به نقل از شُعبة از عمرو بن مُرّه ، از عبد اللّه بن سلمه ، از امام على عليه السلام _:بيمار بودم . پيامبر خدا بر من گذشت ، در حالى كه مى گفتم : خدايا! اگر اجلم سر رسيده ، راحتم كن ، و اگر هنوز نرسيده ، مرا از جا بلند كن ، و اگر بلاست ، شكيبايى ام ده .

پيامبر خدا فرمود : «چه گفتى؟» .

من گفته ام را تكرار كردم .

پيامبر صلى الله عليه و آله پايش را به من زد و فرمود : «خدايا! او را عافيت (يا شفا (1) ) ده» .

من ديگر به آن بيمارى مبتلا نشدم .

.


1- .ترديد بين «عافيت» و «شفا» ، از شعبه (راوى سوم) است .

ص: 452

10151.فاطمه زهرا عليها السلام ( _ در جواب : چگونه صبح كردى؟ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :أخَذَتنِي الحُمّى لَيلَةً ، فَأَسهَرَتني ، فَسَهرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِسَهَري ، فَباتَ لَيلَتَهُ بَيني وبَينَ مُصَلّاهُ ؛ يُصَلّي ما قُدِّرَ لَهُ ، ثُمَّ يَأتيني يَسأَلُني ويَنظُرُ إلَيَّ ، فَلَم يَزَل ذلِكَ دَأبُهُ حَتّى أصبَحَ .

فَلَمّا صَلّى بِأَصحابِهِ الغَداةَ قالَ : اللّهُمَّ اشفِ عَلِيّا وعافِهِ ؛ فَإِنَّهُ أسهَرَنِي اللَّيلَةَ مِمّا بِهِ . (1)10152.امام حسن عليه السلام ( _ نيز _ ) اُسد الغابة عن أبي رافع_ في هِجرَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: أمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا أن يَلحَقَهُ بِالمَدينَةِ ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ في طَلَبِهِ بَعدَما أخرَجَ إلَيهِ أهلَهُ ، يَمشِي اللَّيلَ ويَكمُنُ (2) النَّهارَ ، حَتّى قَدِمَ المَدينَةَ . فَلَمّا بَلَغَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قُدومُهُ قالَ : اُدعوا لي عَلِيّا . قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، لا يَقدِرُ أن يَمشِيَ . فَأَتاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا رَآهُ اعتَنَقَهُ وبَكى ؛ رَحمَةً لِما بِقَدَمَيهِ مِنَ الوَرَمِ ، وكانَتا تَقطُرانِ دَما ، فَتَفَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في يَدَيهِ ، ومَسَحَ بِهِما رِجلَيهِ ، ودَعا لَهُ بِالعافِيَةِ ، فَلَم يَشتَكِهِما حَتَّى استُشهِدَ رضى الله عنه . (3)13 / 10رَبِّ لا تَذَرني فَردا !10155.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ يَومَ الأَحزابِ _: اللّهُمَّ إنَّكَ أخَذتَ مِنّي عُبَيدَةَ بنَ الحارِثِ يَومَ بَدرٍ ، وحَمزَةَ بنَ عَبدِ المُطَّلِبِ يَومَ اُحُدٍ ، وهذا أخي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؛ «رَبِّ لَا تَذَرْنِى فَرْدًا وَ أَنتَ خَيْرُ الْوَ رِثِينَ» ! (4) .


1- .الاحتجاج : ج 1 ص 369 ح 65 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 814 ح 36 عن المقداد نحوه ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 220 من دون إسنادٍ إلى المعصوم ، بحار الأنوار : ج 38 ص 314 ح 18 .
2- .كَمَنَ: تَوارَى واسْتَخْفَى (مجمع البحرين: ج 3 ص 1596 «كمن») .
3- .اُسد الغابة : ج 4 ص 92 الرقم 3789 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 68 ح 8416 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 375 نحوه .
4- .كنز الفوائد : ج 1 ص 297 عن خالد بن يزيد عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 329 ح 13 عن عليّ بن داوود عن رجل من ولد ربيعة بن عبد مناف ؛ المناقب للخوارزمي : ص 144 ح 166 عن حسين بن موسى عن أبيه عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله نحوه ، كنز العمّال : ج 10 ص 456 ح 30105 وج 11 ص 623 ح 33034 كلاهما نقلاً عن الديلمي عن الإمام عليّ عليه السلام وفيها «الحارث» بدل «الحرث» وراجع السيرة الحلبيّة : ج 2 ص 319 .

ص: 453

13 / 10 پروردگارا ! مرا تنها مگذار

10156.الإمامُ الباقرُ عليه السلام ( _ أيضا _ ) امام على عليه السلام :شبى تب كردم و تا صبح نخوابيدم . پيامبر خدا نيز به خاطر بيدار ماندن من ، بيدار مانْد و آن شب را در ميان من و مصلّايش گذراند . مقدارى نماز مى خوانْد و سپس نزد من مى آمد و از احوالم جويا مى شد و مرا مى نگريست و كارش اين بود تا صبح شد . پس چون نماز صبح را با اصحابش خواند ، فرمود : «خدايا! على را شفا ده و عافيت بخش كه او امشب مرا به خاطر بيمارى اش بيدار نگهم داشت» .10153.امام حسين عليه السلام ( _ نيز _ ) اُسد الغابة_ به نقل از ابو رافع ، درباره هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله _: پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد كه خود را در مدينه به او برساند . على عليه السلام پس از آن كه خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله را حركت داد، به دنبال ايشان، روان شد. شب ها راه مى رفت و روزها پنهان مى شد تا به مدينه رسيد .

چون خبر ورودش به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد ، فرمود : «على را برايم فرا بخوانيد» .

گفته شد : اى پيامبر خدا ! نمى تواند راه برود .

پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او آمد و چون وى را ديد ، دست در گردنش انداخت و بر پاهاى وَرَم كرده و خون چكان او گريست . سپس آب دهانش را در دستان خود ريخت و با آن بر دو پاى على عليه السلام كشيد و برايش عافيت خواست . پس از آن على رضى الله عنه تا هنگام شهادت به دردِ پا مبتلا نشد .13 / 10پروردگارا ! مرا تنها مگذار10156.امام باقر عليه السلام ( _ نيز _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در جنگ احزاب _: «خدايا! در جنگ بدر ، عبيدة بن حارث را از من گرفتى و در جنگ احد ، حمزة بن عبد المطّلب را و [ امروز ] ، اين ، برادر من على بن ابى طالب است . «پروردگارا ! مرا تنها مگذار و تو بهترين بازمانده اى» (1) » .

.


1- .اشاره است به آيه 89 از سوره انبيا .

ص: 454

10157.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ( _ في التَّوراة _ ) شرح نهج البلاغة :_ لَمّا بارَزَ عَلِيٌّ عَمرا _إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما زالَ رافِعا يَدَيهِ ، مُقمِحا (1) رَأسَهُ نَحوَ السَّماءِ ، داعِيا رَبَّهُ قائِ_لاً : اللّهُمَّ إنَّكَ أخَذتَ مِنّي عُبَيدَةَ يَومَ بَدرٍ ، وحَمزَةَ يَومَ اُحُ_دٍ ، فَاحفَظ عَلَيَّ اليَومَ عَلِيّا ؛ «رَبِّ لَا تَذَرْنِى فَرْدًا وَ أَنتَ خَيْرُ الْوَ رِثِينَ» (2) ! (3)10158.عنه صلى الله عليه و آله :مروج الذهب :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ بَعدَ أن قُتِلَ جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ الطَّيّارُ بِمُؤتَةَ (4) مِن أرضِ الشّامِ _ لا يَبعَثُ بِعَلِيٍّ في وَجهٍ مِنَ الوُجوهِ إلّا يَقولُ : «رَبِّ لَا تَذَرْنِى فَرْدًا وَ أَنتَ خَيْرُ الْوَ رِثِينَ» ! (5)13 / 11اللّهُمَّ بِحَقِّ عَلِيٍّ اغفِر لِعَلِيٍّ !10161.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لَأَقولَنَّ ما لَم أقُلهُ لِأَحَدٍ قَبلَ هذَا اليَومِ : سَأَلتُهُ [النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ]مَرَّةً أن يَدعُوَ لي بِالمَغفِرَةِ ، فَقالَ : أفعَلُ . ثُمَّ قامَ فَصَلّى ، فَلَمّا رَفَعَ يَدَهُ لِلدُّعاءِ استَمَعتُ عَلَيهِ ، فَإِذا هُوَ قائِلٌ : اللّهُمَّ بِحَقِّ عَلِيٍّ عِندَكَ اغفِر لِعَلِيٍّ ! فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما هذا ؟ فَقالَ : أواحِدٌ أكرَمُ مِنكَ عَلَيهِ فَأَستَشفِعَ بِهِ إلَيهِ ! (6) .


1- .الإقْماح : رَفْعُ الرأس وغَضُّ البَصَر (النهاية : ج 4 ص 106 «قمح») .
2- .الأنبياء : 89 .
3- .شرح نهج البلاغة : ج 19 ص 61 ؛ بحار الأنوار : ج 39 ص 3 .
4- .مُؤْتَة : قرية من أرض البَلْقاء بطَرَف الشام الذي يَخرُج منه أهلُه إلى الحجاز ، وهي قريبة من الكَرَك (المصباح المنير : ص 584 «مؤتة») .
5- .مروج الذهب : ج 2 ص 434 .
6- .شرح نهج البلاغة : ج 20 ص 316 ح 625 .

ص: 455

13 / 11 خدايا ! به حقّ على ، على را بيامرز

10162.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :شرح نهج البلاغة :چون على عليه السلام با عمرو [بن عبد ود] به مبارزه پرداخت ، پيامبر خدا ، پيوسته دستانش بالا بود و با چشمانى فرو هشته ، سر به آسمان داشت و پروردگارش را مى خواند و چنين گفت : «خدايا! در جنگ بدر ، عبيده را از من گرفتى و در جنگ احد ، حمزه را . پس امروز ، على را برايم حفظ فرما . «پروردگارا ! مرا تنها مگذار ، هر چند كه تو بهترين بازمانده اى» » .10157.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در تورات آمده است _ ) مروج الذهب:پيامبر خدا ، پس از آن كه جعفر بن ابى طالب طيّار در مؤته (1) شام شهيد شد ، على عليه السلام را هيچ كجا نمى فرستاد ، مگر آن كه مى گفت : «پروردگار من ! مرا تنها مگذار و تو بهترين بازمانده اى» .13 / 11خدايا ! به حقّ على ، على را بيامرز10160.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: چيزى را مى گويم كه پيش از امروز به كسى نگفته ام . يك بار از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستم كه براى من آمرزش بخواهد . فرمود : «[دعا] مى كنم» .

پس برخاست و نماز گزارد و چون دستانش را به دعا بلند كرد ، گوش فرا دادم ، شنيدم كه مى گويد : «خدايا ، به حقّ على نزد تو ، على را بيامرز!» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! اين چه [دعايى] است؟

فرمود : «آيا نزد خدا كسى گرامى تر از تو هست كه با او به خدا شفاعت جويم؟!» .

.


1- .مؤته ، آبادى اى از سرزمين بلقا ، ميان حجاز و شام و در نزديكى كَرَك است (المصباح المنير : ذيل «مؤتة») .

ص: 456

13 / 12جَوامِعُ أدعِيَةِ النَّبِيِّ10163.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :مَرِضتُ مَرَّةً مَرَضا فَعادَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَخَلَ عَلَيَّ وأنَا مُضطَجِعٌ ، فَأَتى إلى جَنبي ، ثُمَّ سَجّاني بِثَوبِهِ ، فَلَمّا رَآني قَد ضَعُفتُ قامَ إلَى المَسجِدِ يُصَلّي ، فَلَمّا قَضى صَلاتَهُ جاءَ فَرَفَعَ الثَّوبَ عَنّي ، ثُمَّ قالَ : «قُم يا عَلِيُّ فَقَد بَرَأتَ» ، فَقُمتُ ، فَكَأَنّي مَا اشتَكَيتُ قَبلَ ذلِكَ ، فَقالَ ما سَأَلتُ رَبّي شَيئا إلّا أعطاني ، وما سَأَلتُ شَيئا لي إلّا سَأَلتُ لَكَ مِثلَهُ . (1)10164.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ في التَّوراةِ _ ) عنه عليه السلام :وَجَعتُ وَجَعا ، فَأَتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَأَقامَني في مَكانِهِ وقامَ يُصَلّي ، وألقى عَلَيَّ طَرَفَ ثَوبِهِ ، ثُمَّ قالَ : قَد بَرَأتَ يَابنَ أبي طالِبٍ ، لا بَأسَ عَلَيكَ ؛ ما سَأَلتُ اللّهَ شَيئا إلّا سَأَلتُ لَكَ مِثلَهُ ، ولا سَأَلتُ اللّهَ شَيئا إلّا أعطانيهِ ، غَيرَ أنَّهُ قيلَ لي : إنّهُ لا نَبِيَّ بَعدَكَ . (2)10165.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَسجِدِ وهُوَ في مُصَلّىً لَهُ في بَعضِ حُجَرِهِ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ ، بِتُّ لَيلَتي هذِهِ حَيثُ تَرى اُصَلّي وأسأَلُ رَبّي تَعالى ، فَما سَأَلتُ رَبّي شَيئا إلّا سَأَلتُ لَكَ مِثلَهُ ، وما سَأَلتُ مِن شَيءٍ إلّا أعطاني ، إلّا أنَّهُ قيلَ لي : لا نَبِيَّ بَعدي . (3) .


1- .تاريخ دمشق: ج 42 ص 311 ح 8859، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 262 ح 146، المناقب للخوارزمي: ص143 ح164 ، فرائد السمطين : ج1 ص220 ح171 كلّها عن سليمان بن عبد اللّه بن الحارث.
2- .المعجم الأوسط : ج 8 ص 47 ح 7917 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 263 ح 147 نحوه ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 310 ح 8858 ، المناقب لابن المغازلي : ص 135 ح 178 نحوه وكلّها عن عبد اللّه بن الحارث ، فرائد السمطين : ج 1 ص 221 ح 172 عن عبد اللّه بن الحرث ، كنز العمّال : ج 13 ص 170 ح 36513 .
3- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 311 ح 8860 عن أبان بن تغلب عن الإمام الصادق عليه السلام وراجع أنساب الأشراف : ج 2 ص 357 .

ص: 457

13 / 12 دعاهاى جامع پيامبر براى امام

13 / 12دعاهاى جامع پيامبر براى امام10163.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :يك بار بيمار شدم . پس پيامبر خدا از من عيادت كرد و در حالى كه بر پهلو خوابيده بودم ، به نزد من آمد و كنارم نشست و مرا با لباسش پوشانيد و چون ضعفم را ديد ، برخاست و به مسجد رفت و نماز گزارد و چون نمازش پايان يافت ، آمد و لباسش را از روى من برداشت و فرمود: «اى على! برخيز كه بهبود يافته اى» .

من برخاستم ، گويى كه پيش از اين ، هيچ دردى نداشته ام ؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «از پروردگارم چيزى نخواستم ، جز آن كه به من داد و هيچ چيز براى خود نخواستم ، مگر آن كه مانندش را براى تو خواستم» .10164.امام صادق عليه السلام ( _ در تورات آمده است _ ) امام على عليه السلام :به دردى دچار شدم . نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم . او مرا در جاى خود نشاند و به نماز ايستاد و گوشه لباسش را رويم انداخت و سپس فرمود : «اى پسر ابو طالب ! بهبود يافته اى و هيچ ناراحتى اى ندارى . چيزى از خدا نخواستم ، مگر آن كه مانند آن را براى تو خواستم ، و چيزى از خدا نخواستم ، مگر آن كه به من عطا كرد ، جز آن كه به من گفته شد : « پس از تو هيچ پيامبرى نيست » .10165.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :در مسجد به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و او در مصلّاى خود در يكى از اتاق هايش بود . به من فرمود : «اى على ! امشب را در همين جا كه مى بينى به صبح آوردم . نماز مى خواندم و از خدايم درخواست مى كردم . چيزى از او نخواستم ، جز آن كه مانندش را براى تو خواستم و چيزى از خدا نخواستم ، مگر آن كه به من عطا كرد ، جز آن كه به من گفته شد : هيچ پيامبرى پس از من نيست» .

.

ص: 458

10166.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابو ذر _ ) تاريخ دمشق عن عبداللّه بن الحارث:قُلتُ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ رضى الله عنه : أخبِرني بِأَفضَلِ مَنزِلَتِكَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : نَعَم ؛ بَينا أنَا نائِمٌ عِندَهُ وهُوَ يُصَلّي ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ قالَ : يا عَلِيُّ ، ما سَأَلتُ مِنَ اللّهِ عزَّ وجَلَّ مِنَ الخَيرِ شَيئا إلّا سَأَلتُ لَكَ مِثلَهُ ، ومَا استَعَذتُ اللّهَ مِنَ الشَّرِّ إلَا استَعَذتُ لَكَ مِثلَهُ . (1)10167.امام على عليه السلام ( _ در وصف پرهيزگاران _ ) كتاب سليم بن قيس عن المقداد :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله [لِعَلِيٍّ عليه السلام ] : أبشِر يا أخي ! _ قالَ ذلِكَ وأصحابُهُ حَولَهُ يَسمَعونَ _ فَقال عَلِيٌّ عليه السلام : بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيرٍ يا رَسولَ اللّهِ ، وجَعَلَني فِداكَ ! قالَ : إنّي لَم أسأَلِ اللّهَ شَيئا إلّا أعطانيهِ ، ولَم أسأَل لِنَفسي شَيئا إلّا سَأَلتُ لَكَ مِثلَهُ ؛ إنّي دَعَوتُ اللّهِ أن يُؤاخِيَ بَيني وبَينَكَ فَفَعَلَ ، وسَأَلتُهُ أن يَجعَلَكَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدي فَفَعَلَ ، وسَأَلتُهُ إذا ألبَسَني ثَوبَ النُّبُوَّةِ وَالرِّسالَةِ أن يُلبِسَكَ ثَوبَ الوَّصِيَّةِ وَالشَّجاعَةِ فَفَعَلَ ، وسَأَلتُهُ أن يَجعَلَكَ وَصِيّي ووارِثي وخازِنَ عِلمي فَفَعَلَ . (2)10168.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا نَزَلَ قُدَيدَ (3) قالَلِعَلِيٍّ عليه السلام : يا عَلِيُّ ، إنّي سَأَلتُ رَبّي أن يُوالِيَ بَيني وبَينَكَ فَفَعَلَ ، وسَأَلتُ رَبّي أن يُؤاخِيَ بَيني وبَينَكَ فَفَعَلَ ، وسَأَلتُ رَبّي أن يَجعَلَكَ وَصِيّي فَفَعَلَ .

فَقالَ رَجُلانِ مِن قُرَيشٍ : وَاللّهِ لَصاعٌ مِن تَمرٍ في شَنٍّ (4) بالٍ أحَبُّ إلَينا مِمّا سَأَلَ مُحَمَّدٌ رَبَّهُ ! فَهَلّا سَأَلَ رَبَّهُ مَلَكا يَعضُدُهُ عَلى عَدُوِّهِ ، أو كَنزا يَستَغني بِهِ عَن فاقَتِهِ ! وَاللّهِ ما دَعاهُ إلى حَقٍّ ولا باطِلٍ إلّا أجابَهُ إلَيهِ .

فَأَنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ وتَعالى : «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ» (5) . (6) .


1- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 309 ح 8857 ، ذخائر العقبى : ص 115 ، فرائد السمطين : ج 1 ص 218 ح 169 .
2- .كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 814 ح 36 .
3- .قُدَيْد : اسم موضع قرب مكّة (معجم البلدان : ج 4 ص 313) .
4- .الشَّنّ : الخَلَق من كلّ آنية صُنعت من جلد (لسان العرب : ج 13 ص 241 «شنن») .
5- .هود : 12 .
6- .الكافي : ج 8 ص 378 ح 572 عن عمّار بن سويد ، الأمالي للمفيد : ص 279 ح 5 عن عمر بن يزيد ، الأمالي للطوسي : ص 107 ح 164 ، بشارة المصطفى : ص 237 كلاهما عن عمّار بن يزيد وكلّها نحوه ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 141 ح 11 عن عمّار بن سويد وفيه «غدير» بدل «قديد» .

ص: 459

10169.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن حارث _: به على بن ابى طالب عليه السلام گفتم : مرا از بالاترين منزلتت نزد پيامبر خدا آگاه كن .

گفت : باشد . روزى خوابيده بودم و پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند . چون از نمازش فارغ شد ، گفت : «اى على ! هيچ خيرى از خداى عز و جل نخواستم ، مگر آن كه مانندش را براى تو خواستم ، و از هيچ شرّى به خدا پناه نبردم ، جز آن كه براى تو نيز از آن پناه خواستم» .10170.عنه عليه السلام :كتاب سليم بن قيس_ به نقل از مقداد _: پيامبر خدا به على عليه السلام فرمود : «مژده ات باد اى برادر من!» . كلام پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى بود كه اصحاب پيرامون پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن را مى شنيدند .

على عليه السلام گفت : خدايت بشارت خير دهد ، و مرا فداى تو كند اى پيامبر خدا!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چيزى از خدا نخواستم ، مگر آن كه عطايم كرد ، و چيزى براى خود نخواستم ، جز آن كه مانندش را براى تو خواستم . من از خدا خواستم كه بين من و تو برادرى قرار دهد ، و قرار داد . از او خواستم كه تو را پس از من ولىّ هر مؤمنى كند ، و چنين كرد . از او خواستم چون به من لباس نبوّت و رسالت پوشانده ، به تو لباس وصايت و شجاعت بپوشاند ، كه پوشانْد . از او خواستم كه تو را وصىّ و وارث و خزانه دار علم من قرار دهد ، كه قرار داد» .10171.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ مِن دعاءٍ كانَ يَدعُو بهِ كثيرا _ ) امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا ، چون در قُدَيْد (1) توقّف كرد ، به على عليه السلام فرمود : «اى على ! من از پروردگارم خواستم كه ميان من و تو پيوند ولايت ايجاد كند ، كه چنين كرد . از پروردگارم خواستم كه ميان من و تو برادرى قرار دهد ، كه قرار داد . از پروردگارم خواستم كه تو را وصىّ من قرار دهد ، كه قرار داد» .

دو مرد قريشى گفتند : به خدا سوگند ، نزد ما يك من خرما در مشكى كهنه ، محبوب تر از چيزى است كه محمّد از پروردگارش خواست! چرا از پروردگارش فرشته اى نخواست تا او را بر دشمنش يارى دهد يا گنجى كه از فقرش رهايى دهد ؟ به خدا سوگند ، او از خدا هيچ حق و باطلى نخواسته ، مگر آن كه اجابتش كرده است .

پس خداوندِ منزّهِ والا نازل كرد : «نكند برخى از آنچه را به تو وحى مى شود ، واگذارى و بدان دل تنگ دارى» . .


1- .قُدَيْد ، نام مكانى در نزديكى مكّه است (معجم البلدان : ج 4 ص313).در تفسير العياشى به جاى «قديد»،«غدير» آمده است.

ص: 460

10168.امام على عليه السلام ( _ نيز در توصيف پرهيزگاران _ ) تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :أخبَرَتني أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ أنَّها رَمَقَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَم يَزَل يَدعو لَهُما خاصَّةً _ يَعني عَلِيّا وفاطِمَةَ _ لا يُشرِكُهُما بِدُعائِهِ أحَدا . (1)راجع : ج 8 ص 224 (سألت ربّي فيك خمس خصال) .

.


1- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 312 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 412 ح 1022 و ج 24 ص 135 ح 362 ، حلية الأولياء : ج 2 ص 75 ح 158 ، المناقب للخوارزمي : ص 340 ح 359 .

ص: 461

10170.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از ابن عبّاس _: اسماء بنت عميس به من خبر داد كه مدّت زيادى به پيامبر صلى الله عليه و آله چشم دوخته و ديده كه او پيوسته و تنها براى على و فاطمه عليهما السلام دعا مى كند و كس ديگرى را در دعايش شريك آن دو نمى كند .ر . ك : ج 8 ص 225 (از پروردگارم پنج ويژگى براى تو درخواست كردم).

.

ص: 462

الفصل الرابع عشر : عروج النبيّ من صدر الوصيّكانت الأيّام الأخيرة من عمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله أيّاما عجيبةً ، فقد كانت لعليّ عليه السلام أيّاما حافلةً بالغموم ، زاخرةً بالآلام ، مليئة بالمتاعب والمحن ، وكانت للسّاسة آنذاك أيّام عمل ، ومثابرة وتخطيط للاستحواذ على الخلافة وسعي لرسم السياسة القادمة ، وتفكير بالغد وبما يليه ... أمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله بتجهيز الجيش لحرب الروم ، فتعبّأ الجيش وفيه وجوه بارزة ، وعقد صلى الله عليه و آله اللواء بنفسه ودفعه إلى اُسامة بن زيد . وكان صغر سنّه قد شكّل ذريعة بأيدي الساسة للاعتراض عليه إخفاءً للبواعث الحقيقيّة التي كانت تدفعهم إلى التلكّؤ والتباطؤ في الحركة في وقت كان النبيّ صلى الله عليه و آله على فراش المرض يعاني من الحمّى . ولمّا علم بتثاقلهم قام من فراشه ، وتوجّه نحو المسجد بجسمٍ محمومٍ ورأس معصوب ، وأنبأ المسلمين بالتّبعات الذميمه الشاذّة لفتورهم وتقاعسهم، ثمّ قال : «أنفِذوا جيش اُسامة» (1) . بَيْد أنّ ساسة الدنيا حالوا دون الإنفاذ من خلال توقّف دام أكثر من خمسة عشر يوما. (2) وكان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يطوي اللحظات الأخيرة من حياته . ووهب الإمام عليّا عليه السلام درعه ، ولواءه ، وجعله وصيّه (3) ، ونقل إليه علوما لاتُحصى عبر نجوى طويلة (4) . وبينا كان يلفظ كلمته الأخيرة : «لا ، مَعَ الرَّفيقِ الأَعلى» فاضت روحه المقدّسة الطاهرة وهو في حجر الإمام عليه السلام . وعرجت تلك الروح الزكيّة المطهّرة نحو الرفيق الأعلى من صدر حبيبه ونجيّه ورفيق دربه وحاميه وحافظ سرّه والذابّ عنه بلا منازع : أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام . (5) إنّه الإمام عليه السلام _ والغمّ متراكم جاثم على صدره ، والعيون عَبرى ، والقلب حزين ، مليء غصّةً لفقد رسول اللّه صلى الله عليه و آله _ مَن يلي غسله والملائكة أعوانه ، والفضل بن عبّاس معه (6) ... ثمّ كفّنه ، وكشف عن وجهه ، وبينا كانت دموعه تنهمر على خدّيه ، ناداه بصوت حزين وهو يغصّ في عبرته ، والحزن يعصر قلبه : «بَأَبي أنتَ واُمّي ، طِبتَ حَيّا ومَيِّتا ...» . وصلّى على جثمانه الطاهر ، ثمّ صلّى عليه الصحابة جماعةً ، جماعةً . ودفنه حيث فاضت روحه المقدّسة الشريفة (7) ، وعاونه على الدفن جماعة منهم أوس بن خولّى ، والفضل بن عبّاس . (8)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 189_191 ، المغازي : ج 3 ص 1117_1120 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 113 ، الإرشاد : ج 1 ص 180_184 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 189_191 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 113 وفيه «واعتلّ أربعة عشر يوما» .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 185 .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 186 .
5- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 262 .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 197 ؛ الطبقات الكبرى : ج 2 ص 263 و ص 277 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 211 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 312 .
7- .الإرشاد : ج 1 ص 187 .
8- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 291 و 301 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 213 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 314 و 315 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 188 .

ص: 463

فصل چهاردهم : عروج پيامبر از سينه وصى

فصل چهاردهم : عروج پيامبر از سينه وصىروزهاى پايانى عمر پيامبر خدا ، روزهايى شگفت است و براى على عليه السلام ، آكنده از غم ، سرشار از درد و مملوّ از رنج ، و براى سياستمداران ، روزهاى تلاش ، چاره جويى و كوشش براى رقم زدن سياست فردا و فرداها . . . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داد تا سپاهى را براى نبرد با روميان سامان دهند . سپاه ، سامان يافت و چهره هاى برجسته اى در آن حضور يافتند و پيامبر صلى الله عليه و آله خود پرچم را بست و به دست اسامه داد . جوان بودن فرمانده ، بهانه اى به دست سياستمداران داد تا با اعتراض به آن ، انگيزه هاى اصلى خود را در تأخير حركت سپاه و سهل انگارى در آن ، پنهان دارند . پيامبر صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى از تب مى سوخت . در آن حال و هوا ، چون از سهل انگارى ها آگاهى يافت ، از بستر به پا خاست و با تن رنجور ، آهنگ مسجد كرد و مسلمانان را از پيامدهاى ناهنجار سستى ها آگاهاند و آن گاه فرمود : سپاه اسامه را حركت دهيد . امّا سياستبازان ، با درنگى كه بيش از پانزده روز طول كشيد ، عملاً از اعزام سپاه ، جلوگيرى كردند . پيامبر خدا كه آخرين لحظات زندگانى را مى گذرانْد ، زره و پرچم خود را به على عليه السلام بخشيد و او را وصىّ خود قرار داد و در ضمنِ نجوايى طولانى ، علوم بى شمارى را به امير مؤمنان انتقال داد و در حالى كه آخرين جمله را بر زبان مى راند كه : «لا ، مع الرفيق الأعلى» (1) در آغوش على عليه السلام ، زندگى را بدرود گفت و روح مطهّرش از روى سينه همبَر و همراهش ، همگام و مدافع بى بديل و رازدار بى نظيرش على عليه السلام به سوى «رفيق اَعلى» پر كشيد . اكنون على عليه السلام است و انبوه غمِ نشسته بر دل . على عليه السلام ، پيامبر خدا را با چشمانى اشكبار و قلبى آكنده از غم با يارى فرشتگان و فضل بن عبّاس ، غسل داد و كفن كرد . سپس چهره پيامبر خدا را گشود و در حالى كه سرشك از ديده جارى داشت ، با صدايى شكسته در گلو كه انبوه انبوه ، اندوه و درد و رنج را فرياد مى كرد ، گفت : پدر و مادرم فدايت باد! پاك زيستى و پاكيزه رفتى ... . و بر آن پيكر مطهّر ، نماز گزارد و سپس اصحاب ، دسته دسته ، بر آن پيكر پاك ، نماز گزاردند . امام على عليه السلام با همكارى اوس بن خولى و فضل بن عبّاس ، پيكر مطهّر پيامبر خدا را در همان جا كه روح شريفش پر كشيده بود ، به خاك سپرد .

.


1- .اين جمله بدين معناست كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، خواستار خروج از دنيا و رفتن به پيشگاه الهى است . لغويان و محدّثان ، دو معنا براى «رفيق اعلى» ذكر كرده اند : يكى به معناى خداوند ، از آن جا كه «رفيق» ، از نام هاى خداوند است ، و ديگرى جايى در پيشگاه قُرب الهى كه ويژه پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان ، صالحان و ديگر مقرّبان درگاه خداوند است .

ص: 464

. .

ص: 465

. .

ص: 466

10174.عيسى عليه السلام :الإرشاد :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ لا يُفارِقُهُ [ صلى الله عليه و آله ]إلّا لِضَرورَةٍ ، فَقامَ في بَعضِ شُؤونِهِ ، فَأَفاقَ صلى الله عليه و آله إفاقَةً فَافتَقَدَ عَلِيّا عليه السلام ، فَقالَ _ وأزواجُهُ حَولَهُ _ : اُدعوا لي أخي وصاحِبي . وعاوَدَهُ الضَّعفُ فَأَصمَتَ . فَقالَت عائِشَةُ : اُدعوا لَهُ أبا بَكرٍ ، فَدُعِيَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ فَقَعَدَ عِندَ رَأسِهِ ، فَلَمّا فَتَحَ عَينَهُ نَظَرَ إلَيهِ وأعرَضَ عَنهُ بِوَجهِهِ ، فَقامَ أبو بَكرٍ وقالَ : لَو كانَ لَهُ إلَيَّ حاجَةٌ لَأَفضى بِها إلَيَّ .

فَلَمّا خَرَجَ أعادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله القَولَ ثانِيَةً وقالَ : اُدعوا لي أخي وصاحِبي . فَقالَت حَفصَةُ : اُدعوا لَهُ عُمَرَ ، فَدُعِيَ ، فَلَمّا حَضَرَ رَآهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَأَعرَضَ عَنهُ ، فَانصَرَفَ .

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : اُدعوا لي أخي وصاحِبي . فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : اُدعوا لَهُ عَلِيّا ؛ فَإِنَّهُ لا يُريدُ غَيرَهُ . فَدُعِيَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَلَمّا دَنا مِنهُ أومَأَ إلَيهِ ، فَأَكَبَّ عَلَيهِ ، فَناجاهُ رسَولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله طَويلاً ، ثُمَّ قامَ فَجَلَسَ ناحِيَةً حَتّى أغفى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لَهُ النّاسُ : مَا الَّذي أوعَزَ إلَيكَ يا أبَا الحَسَنِ ؟ فَقالَ : عَلَّمَني ألفَ بابٍ ؛ فَتَحَ لي كُلُّ بابٍ ألفَ بابٍ ، ووَصّاني بِما أنَا قائِمٌ بِهِ إن شاءَ اللّهُ .

ثُمَّ ثَقُلَ صلى الله عليه و آله وحَضَرَهُ المَوتُ وأميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام حاضِرٌ عِندَهُ ، فَلَمّا قَرُبَ خُروجُ نَفسِهِ قالَ لَهُ : ضَع رَأسي يا عَلِيُّ في حِجرِكَ ؛ فَقَد جاءَ أمرُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، فَإِذا فاضَت نَفسي فَتَناوَلها بِيَدِكَ وَامسَح بِها وَجهَكَ ، ثُمَّ وَجِّهني إلَى القِبلَةِ ، وتَوَلَّ أمري ، وصَلِّ عَلَيَّ أوَّلَ النّاسِ ، ولا تُفارِقني حَتّى تُوارِيَني في رَمسي ، وَاستَعِن بِاللّهِ تَعالى . فَأَخَذَ عَلِيٌّ عليه السلام رَأسَهُ فَوَضَعَهُ في حِجرِهِ ، فَاُغمِيَ عَلَيهِ ، فَأَكَبَّت فاطِمَةُ عليها السلام تَنظُرُ في وَجهِهِ وتَندُبُهُ وتَبكي وتَقولُ :

وأبيَضُ يُستَسقَى الغَمامُ بِوَجهِهِ

ثِمالُ (1) اليَتامى عِصمَةٌ لِلأَرامِلِ

فَفَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَينَيهِ ، وقالَ بِصَوتٍ ضَئيلٍ : يا بُنَيَّةُ ، هذا قَولُ عَمِّكِ أبي طالِبٍ ، لا تَقوليهِ ، ولكِن قُولي : «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَ_بِكُمْ» (2) . فَبَكَت طَويلاً ، فَأَومَأَ إلَيها بِالدُّنُوِّ مِنهُ ، فَدَنَت ، فَأَسَرَّ إلَيها شَيئا تَهَلَّلَ لَهُ وَجهُها .

ثُمَّ قَضى صلى الله عليه و آله وَيدُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام اليُمنى تَحتَ حَنَكِهِ (3) ، فَفاضَت نَفسُهُ صلى الله عليه و آله فيها ، فَرَفَعَها إلى وَجهِهِ فَمَسَحَهُ بِها ، ثُمَّ وَجَّهَهُ ، وغَمَّضَهُ ، ومَدَّ عَلَيهِ إزارَهُ ، وَاشتَغَلَ بِالنَّظَرِ في أمرِهِ . (4) .


1- .الثِّمال : المَلْجأ والغِياث . وقيل : هو المُطْعِم في الشِّدّة (النهاية : ج 1 ص 222 «ثمل») .
2- .آل عمران : 144 .
3- .الحَنَك : باطن أعلى الفم من داخل . وقيل : هو الأسفل في طرف مُقدَّم اللَّحْيَيْن من أسفلهما (لسان العرب:ج10 ص416 «حنك»).
4- .الإرشاد : ج 1 ص 185 .

ص: 467

10175.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :الإرشاد:امير مؤمنان ، در بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گاه از او جدا نمى شد ، جز به ضرورت . [ يك بار ]چون براى كارى بيرون رفت ، پيامبر صلى الله عليه و آله اندكى بهبود يافت و على عليه السلام را نديد . پس در حالى كه همسرانش پيرامونش بودند ، فرمود : «برادر و همراهم را به نزدم فرا بخوانيد» و دوباره بى حال گشته ، ساكت شد .

عايشه گفت : ابو بكر را نزدش بياوريد . او فرا خوانده شد و به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و بالاى سر ايشان نشست . چون پيامبر صلى الله عليه و آله چشمانش را گشود و او را ديد ، از او رو گردانيد . ابو بكر برخاست و گفت : اگر با من كارى داشت ، مرا از آن آگاه مى كرد .

هنگام بيرون رفتن ابو بكر ، پيامبر صلى الله عليه و آله سخنش را تكرار كرد و فرمود : «برادر و همراهم را به نزدم فرا بخوانيد» .

حفصه گفت : عمر را برايش فرا بخوانيد .

او را فرا خواندند . چون حاضر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد ، از وى نيز رو گردانيد و او هم بازگشت .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «برادر و همراهم را به نزدم فرا بخوانيد» .

امّ سلمه گفت : على را برايش بياوريد كه جز او را نمى خواهد .

امير مؤمنان ، فرا خوانده شد و چون به او نزديك شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، اشاره اى به او كرد . على عليه السلام خم شد و پيامبر صلى الله عليه و آله مدّت زيادى با او نجوا كرد . سپس برخاست و در كنارى نشست تا پيامبر صلى الله عليه و آله به خواب رفت .

مردم به او گفتند : اى ابو الحسن! چه چيزى با تو در ميان نهاد؟

گفت : «هزار باب علم به من آموخت كه هر كدامش هزار باب را بر من گشود و مرا به چيزى وصيّت كرد كه اگر خدا بخواهد ، بدان اقدام مى كنم» .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله سنگين شد و به حال احتضار افتاد و امير مؤمنان ، نزدش بود . چون زمان آن رسيد كه جان از كالبدش به در رود ، به على عليه السلام فرمود : «اى على! سرم را بر دامنت بگذار كه امر الهى رسيد و پس از بيرون رفتن جانم ، آن را به دست گير و به صورتت بكش . سپس مرا رو به قبله كن (1) و كار [ غسل و كفن ]مرا خود به عهده بگير و پيش از همه مردم بر من نماز بگزار و از من جدا مشو تا مرا در گور نهى و از خداى متعال يارى بخواه» .

على عليه السلام ، سرِ پيامبر صلى الله عليه و آله را به دامن گرفت و ايشان از حال رفت . پس فاطمه عليها السلام خود را بر او افكند و به صورتش مى نگريست و ناله مى زد و مى گريست و مى گفت :

سپيدرويى كه از ابرها با روى او باران مى طلبند

فريادرس يتيمان ، پناه بيوه زنان .

پس پيامبر صلى الله عليه و آله چشمانش را گشود و با آواى ضعيفى گفت: «دخترم! اين گفته عمويت ابوطالب است . آن را مگو، بلكه بگو : «و محمّد ، جز پيامبرى نيست كه پيش از او هم پيامبرانى بوده اند . آيا اگر او بميرد يا كشته شود ، از عقيده خود باز مى گرديد؟» » .

فاطمه عليها السلام زمانى دراز گريست و پيامبر صلى الله عليه و آله به او اشاره كرد كه نزديك آيد . فاطمه عليها السلام نزديك شد و پيامبر صلى الله عليه و آله رازى را به او گفت كه چهره اش شكفت .

سپس در حالى كه دست راست امير مؤمنان در زير چانه پيامبر خدا بود، روحش پَر كشيد . پس آن (دست) را بالا آورد و بر صورت خود كشيد . سپس ، او را رو به قبله نمود و چشمانش را بست و جامه اش را به رويش كشيد و به تدبير امور پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخت . .


1- .محتضر بايد پيش از مرگ ، رو به قبله باشد . از اين رو محتمل است در عبارت ، تصحيفى رخ داده باشد و يا عبارت ، تأكيد باشد . (م)

ص: 468

10176.عنه صلى الله عليه و آله :كنز العمّال عن حذيفة بن اليمان :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرَضِهِ الَّذي قُبِضَ فيهِ ، فَرَأَيتُهُ يَتَسانَدُ إلى عَلِيٍّ ، فَأَرَدتُ أن اُنَحِّيَهُ وأجلِسَ مَكانَهُ ، فَقُلتُ : يا أبَا الحَسَنِ ، ما أراكَ إلّا تَعِبتَ في لَيلَتِكَ هذِهِ ، فَلَو تَنَحَّيتَ فَأَعنَتُكَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : دَعهُ ؛ فَهُوَ أحَقُّ بِمَكانِهِ مِنكَ . (1)10177.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن عليّ بن أبي طالب عن أبيه عن جدّه :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرَضِهِ : اُدعوا لي أخي . قالَ : فَدُعِيَ لَهُ عَلِيٌّ . فَقالَ : اُدنُ مِنّي . فَدَنَوتُ مِنهُ ، فَاستَنَدَ إلَيَّ فَلَم يَزَل مُستَنِدا إلَيَّ وإنَّهُ لَيُكَلِّمُني حَتّى إنَّ بَعضَ ريقِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لَيُصيبُني ، ثُمَّ نُزِلَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وثَقُلَ في حِجري ، فَصِحتُ : يا عَبّاسُ ، أدرِكني فَإِنّي هالِكٌ ! فَجاءَ العَبّاسُ ، فَكانَ جَهدُهُما جَميعا أن أضجَعاهُ . (2)10174.عيسى عليه السلام :مسند ابن حنبل عن اُمّ موسى عن اُمّ سلمة :وَالَّذي أحلِفُ بِهِ ، إن كانَ عَلِيٌّ لَأَقرَبَ النّاسِ عَهدا بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَت : عُدنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله غَداةً بَعدَ غَداةٍ يَقولُ : «جاءَ عَلِيٌّ ؟» مِرارا . قالَت : وأظُنُّهُ كانَ بَعَثَهُ في حاجَةٍ ، قالَت : فَجاءَ بَعدُ فَظَنَنتُ أنَّ لَهُ إلَيهِ حاجَةٌ ، فَخَرَجنا مِنَ البَيتِ فَقَعَدنا عِندَ البابِ ، فَكُنتُ مِن أدناهُم إلَى البابِ ، فَأَكَبَّ عَلَيهِ عَلِيٌّ فَجَعَلَ يُسارُّهُ ويُناجيهِ ، ثُمَّ قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن يَومِهِ ذلِكَ ، فَكانَ أقرَبَ النّاسِ بِهِ عَهدا . (3) .


1- .كنز العمّال : ج 16 ص 228 ح 44266 نقلاً عن ابن عساكر ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 608 ح 1107 نحوه .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 263 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 190 ح 26627 ، المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 149 ح 4671 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 686 ح 1171 وفيهما «قالت فاطمة» بعد «مرارا» ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 494 ح 3 ، المعجم الكبير : ج 23 ص 375 ح 887 نحوه ، مسند أبي يعلى : ج 6 ص 271 ح 6932 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 394 ح 9008 ، تاريخ أصبهان : ج 1 ص 301 الرقم 523 ؛ العمدة : ص 287 ح 466 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 282 ح 594 وفيهما «قالت فاطمة عليها السلام » بعد «مرارا» .

ص: 469

10175.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كنز العمّال_ به نقل از حذيفة بن يمان _: در بيمارى منجر به فوت پيامبر خدا به نزدش رفتم . او را ديدم كه به على عليه السلام تكيه زده بود . خواستم على عليه السلام را دور كنم و خود به جايش بنشينم. پس گفتم: اى ابوالحسن ! مى بينم كه امشب خسته شده اى . كاش كنار مى رفتى تا يارى ات مى كردم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او را واگذار . او از تو به جايش سزاوارتر است» .10176.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى_ به نقل از عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از پدرش ، از جدّش _: پيامبر صلى الله عليه و آله در بيمارى اش فرمود : «برادرم را به نزدم فرا بخوانيد» .

على عليه السلام فراخوانده شد.پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نزديك بيا!».

[ على عليه السلام فرمود :] من نزديك شدم و پيامبر صلى الله عليه و آله بر من تكيه زد و آن قدر به من تكيه داد و با من گفتگو كرد كه آب دهانش سرازير شد و به من رسيد . سپس سنگين شد و در دامنم فرو افتاد . من فرياد كشيدم : اى عبّاس ، مرا درياب كه هلاك شدم!

عبّاس آمد و تلاش هر دو اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به پهلو بخوابانند .10177.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل_ به نقل از امّ موسى ، از امّ سلمه _: سوگند به آن كه به او سوگند مى خورم ، بى گمان ، على عليه السلام آخرين هم صحبت پيامبر صلى الله عليه و آله بود . هر صبحگاه ، پيامبر خدا را عيادت مى كرديم و مكرّر مى فرمود : «على آمد؟» .

گمان مى كنم او را در پى كارى فرستاده بود .

پس از آن كه آمد ، حدس زدم كه با او كارى دارد . از اتاق ، بيرون آمديم و نزديك در نشستيم و من از بقيه به در نزديك تر بودم . على عليه السلام به روى [سينه ]پيامبر صلى الله عليه و آله خم شد و پيامبر صلى الله عليه و آله با او راز مى گفت و نجوا مى كرد . سپس پيامبر خدا ، همان روز ، جان سپرد . پس على عليه السلام ، آخرين كسى است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است . .

ص: 470

10178.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وصيَّتِهِ لأبي ذَرٍّ _ ) الإرشاد :أقبَلَ [ صلى الله عليه و آله ] عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يا أخي ، تَقبَلُ وَصِيَّتي وتُنجِزُ عِدَتي وتَقضي عَنّي دَيني وتَقومُ بِأَمرِ أهلي مِن بَعدي ؟ قالَ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ . فَقالَ لَهُ : اُدنُ مِنّي . فَدَنا مِنهُ ، فَضَمَّهُ إلَيهِ ، ثُمَّ نَزَعَ خاتَمَهُ مِن يَدِهِ فَقالَ لَهُ : خُذ هذا فَضَعهُ في يَدِكَ . ودَعا بِسَيفِهِ ودِرعِهِ وجَميعِ لَأْمَتِهِ (1) فَدَفَعَ ذلِكَ إلَيهِ ، وَالتَمَسَ عِصابَةً كانَ يَشُدُّها عَلى بَطنِهِ إذا لَبِسَ سِلاحَهُ وخَرَجَ إلَى الحَربِ ، فَجيءَ بِها إلَيهِ ، فَدَفَعَها إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وقالَ لَهُ : اِمضِ عَلَى اسمِ اللّهِ إلى مَنزِلِكَ . (2)10179.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لَقَد قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وإنَّ رَأسَهُ لَعَلى صَدري ، ولَقَد سالَت نَفسُهُ في كَفّي فَأَمرَرتُها عَلى وَجهي . ولَقَد وُلِّيتُ غُسلَهُ صلى الله عليه و آله وَالمَلائِكَةُ أعواني ، فَضَجَّتِ الدّارُ وَالأَفنِيَةُ ؛ مَلَأٌ يَهبِطُ ، ومَلَأٌ يَعرُجُ ، وما فارَقَت سَمعي هَينَمَةٌ (3) مِنهُم ، يُصَلّونَ عَلَيهِ حَتّى وارَيناهُ في ضَريحِهِ . (4) .


1- .اللَأْمَة : السِّلاح . ولَأْمَةُ الحَرب : أداتُه (النهاية : ج 4 ص 220 «لأم»).
2- .الإرشاد : ج 1 ص 185 ، قصص الأنبياء : ص 359 ح 433 ، إعلام الورى : ج 1 ص 266 كلاهما نحوه .
3- .هي الكلام الخفيّ لا يُفهَم (النهاية : ج 5 ص 290 «هينم») .
4- .نهج البلاغة : الخطبة 197 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 556 ح 1069 عن ابن عبّاس نحوه .

ص: 471

10180.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإرشاد:پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام رو كرد و فرمود : «اى برادر من ! آيا وصيّت مرا مى پذيرى و وعده هاى مرا بر آورده مى كنى و بدهى هايم را مى پردازى و پس از من به امور خانواده ام رسيدگى مى كنى؟» .

على عليه السلام گفت : آرى ، اى پيامبر خدا !

سپس فرمود : «نزديك من بيا» .

على عليه السلام نزديك او شد .

او را به خود چسبانْد و انگشترش را از دستش بيرون آورد و به على عليه السلام فرمود : «اين را بگير و به دستت كن» .

سپس شمشير و زره و همه ابزار جنگى اش را خواست و به او داد و دستارى را نيز كه هنگام مسلّح شدن و به جنگ رفتن به شكم خود مى بست، خواست وچون آوردند ، آن را به امير مؤمنان داد و به او فرمود : «با نام خدا به خانه ات برو» .10181.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :پيامبر خدا ، قبض روح شد ، در حالى كه سرش بر سينه من بود و جانش در كف دستم روان شد و آن را بر صورتم كشيدم و غسل او را عهده دار شدم و فرشتگان ، ياورم بودند . در و ديوار خانه ضجّه مى زدند ، فرشتگانى فرود مى آمدند و گروهى ديگر به آسمان مى رفتند . صداى همهمه آنان [لحظه اى] از گوشم قطع نشد كه بر او درود مى فرستادند تا آن كه او را در آرامگاهش به خاك سپرديم . .

ص: 472

10182.عنه عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ورَأسُهُ في حِجرِ عَلِيٍّ . (1)10183.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن الشعبي :تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ورَأسُهُ في حِجرِ عَلِيٍّ . وغَسَّلَهُ عَلِيٌّ ، والفَضلُ مُحتَضِنُهُ ، واُسامَةُ يُناوِلُ الفَضلَ الماءَ . (2)10178.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سفارش به ابوذر _ ) الطبقات الكبرى عن أبي غَطَفان:سَأَلتُ ابنَ عَبّاسٍ: أ رَأَيتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُوُفِّيَ ورَأسُهُ في حِجرِ أحَدٍ ؟ قالَ : تُوُفِّيَ وهُوَ لَمُستَنِدٌ إلى صَدرِ عَلِيٍّ . قُلتُ : فَإِنَّ عُروَةَ حَدَّثَني عَن عائِشَةَ أنَّها قالَت : تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ سَحري (3) ونَحري ! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : أتَعقِلُ ؟ ! وَاللّهِ لَتُوُفِّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وإنَّهُ لَمُستَنِدٌ إلى صَدرِ عَلِيٍّ ، وهُوَ الَّذي غَسَّلَهُ وأخي الفَضلُ بنُ عَبّاسٍ . (4)10179.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن عبد اللّه بن الحارث :إنَّ عَلِيّا لَمّا قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله قامَ فَأَرتَجَ (5) البابَ . قالَ : فَجاءَ العَبّاسُ مَعَهُ بَنو عَبدِ المُطَّلِبِ فَقاموا عَلَى البابِ ، وجَعَلَ عَلِيٌّ يَقولُ : بِأَبي أنتَ واُمّي طِبتَ حَيّا ومَيِّتا ! قالَ : وسَطَعَت ريحٌ طَيِّبَةٌ لَم يَجِدوا مِثلَها قَطُّ . قالَ : فَقالَ العَبّاسُ لِعَليٍّ : دَع خَنينا (6) كَخَنينِ المَرأَةِ وأقبِلوا عَلى صاحِبِكُم ! فَقالَ عَلِيٌّ : اُدخُلوا عَلَى الفَضلِ . قالَ : وقالَتِ الأَنصارُ : نُناشِدُكُمُ اللّهَ في نَصيبِنا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! فَأَدخَلوا رَجُلاً مِنهُم يُقالُ لَهُ أوسُ بنُ خَوْلِيٍّ يَحمِلُ جَرَّةً بِإِحدى يَدَيهِ . قالَ : فَغَسَّلَهُ عَلِيٌّ يُدخِلُ يَدَهُ تَحتَ القَميصِ ، وَالفَضلُ يُمسِكُ الثَّوبَ عَلَيهِ ، وَالأَنصارِيُّ يَنقُلُ الماءَ ، وعَلى يَدِ عَلِيٍّ خِرقَةٌ تَدخُلُ يَدَهُ وعَلَيهِ القَميصُ . (7) .


1- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 263 عن محمّد بن عمر بن عليّ ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 224 عن أبي سلمة الهمداني وسلمان من دون إسنادٍ إلى المعصوم وليس فيه «ورأسه» وراجع المعجم الكبير : ج 12 ص 110 ح 12708 وفتح الباري : ج 8 ص 139 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 263 ، فتح الباري : ج 8 ص 139 عن ابن عبّاس نحوه .
3- .السَّحْر : الرِّئَة . وقيل : السَّحْر : ما لَصِقَ بالحُلْقوم من أعلى البَطْن (النهاية : ج 2 ص 346 «سحر») .
4- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 263 ، فتح الباري : ج 8 ص 139 عن ابن عبّاس نحوه ، كنز العمّال : ج 7 ص 253 ح 18791 .
5- .أرْتَجَ البابَ:إذا أغلَقَهُ إغلاقا وثيقا (لسان العرب: ج2 ص279 «رتج»).
6- .الخَنِين: ضَرْبٌ من البكاء دُون الانتحاب (النهاية: ج2 ص85 «خنن»).
7- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 280 وراجع السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 312 وتاريخ الطبري : ج 3 ص 211 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 15 .

ص: 473

10180.امام على عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :پيامبر خدا ، قبض روح شد ، در حالى كه سرش در دامان على عليه السلام بود .10181.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از شعبى _: پيامبر خدا وفات يافت ، در حالى كه سرش در دامان على عليه السلام بود و على عليه السلام غسلش داد و فضل [ بن عبّاس ] نِگَهش داشته بود و اسامه به فضل ، آب مى رساند .10182.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از ابو غَطَفان _: از ابن عبّاس پرسيدم : آيا ديدى هنگامى كه پيامبر خدا جان داد ، سرش در دامان كسى باشد؟

گفت : جان داد ، در حالى كه به سينه على عليه السلام تكيه داده بود .

گفتم : عروه برايم گفته است كه عايشه مى گويد : پيامبر خدا ، ميان سينه و گلوى من جان داد .

ابن عبّاس گفت : آيا مى فهمى [ چه مى گويى]؟! به خدا سوگند ، پيامبر خدا جان داد ، در حالى كه به سينه على عليه السلام تكيه داده بود و او و برادرم فضل بن عبّاس ، غسلش دادند .10183.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از عبد اللّه بن حارث _: چون پيامبر صلى الله عليه و آله قبض روح شد ، على عليه السلام برخاست و در را محكم بست . پس عبّاس به همراه بنى عبد المطّلب آمدند و بر در ايستادند و على عليه السلام مى گفت : «پدر و مادرم فدايت باد ! در زندگى و مرگ ، خوش بو بودى» و بويى خوش كه تاكنون مانندش را نيافته بودند ، در هوا پراكنده شده بود .

عبّاس به على عليه السلام گفت : مانند زنان ، گريه و زارى مكن و به كار پيامبر صلى الله عليه و آله بپرداز .

على عليه السلام فرمود : «فضل را به نزد من بياوريد» .

انصار گفتند : شما را به خدا سوگند مى دهيم كه ما را در [ غسل و كفن و نماز ]پيامبر خدا ، بى بهره مگذاريد . آنان ، يكى از مردانشان را به نام اوس بن خَولى داخل نمودند و او با يك دستش كوزه اى آب مى آورد . على عليه السلام دستش را زير پيراهن پيامبر صلى الله عليه و آله مى برد و او را غسل مى داد . فضل هم لباس را نگه مى داشت و آن مرد انصارى ، آب مى آورد و بر دست على عليه السلام پارچه اى بود كه دستش را در آن مى كرد و به زير پيراهن مى بُرد . .

ص: 474

10184.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن عمر بن عليّ بن أبي طالب :لَمّا وُضِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى السَّريرِ قالَ عَلِيٌّ : ألا يَقومُ عَلَيهِ أحَدٌ لَعَلَّهُ يَؤُمُّ ؟ هُوَ إمامُكُم حَيّا ومَيِّتا ! فَكانَ يَدخُلُ النّاسُ رَسَلاً رَسَلاً (1) فَيُصَلّونَ عَلَيهِ صَفّا صَفّا ، لَيسَ لَهُم إمامٌ ، ويُكَبِّرونَ وعَلِيٌّ قائِمٌ بِحِيالِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : سَلامٌ عَلَيكَ أيُّهَا النَّبِيُّ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ! اللّهُمَّ إنّا نَشهَدُ أن قَد بَلَّغَ ما اُنزِلَ إلَيهِ ، ونَصَحَ لِاُمَّتِهِ ، وجاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ ، حَتّى أعَزَّ اللّهُ دينَهُ وتَمَّت كَلِمَتُهُ ! اللّهُمَّ فَاجعَلنا مِمَّن يَتَّبِعُ ما أنزَلَ اللّهُ إلَيهِ ، وثَبِّتنا بَعدَهُ ، وَاجمَع بَينَنا وبَينَهُ ! فَيَقولُ النّاسُ : آمينَ آمينَ ! حَتّى صَلّى عَلَيهِ الرِّجالُ ثُمَّ النِّساءُ ثُمَّ الصِّبيانُ . (2)10185.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن ابن إسحاق :كانَ الَّذي نَزَلَ قَبرَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وَالفَضلُ بنُ العَبّاسِ وقُثَمُ بنُ العَبّاسِ وشُقرانُ مَولى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقَد قالَ أوسُ بنُ خَوَلِيٍّ : أنشُدُكَ اللّهَ يا عَلِيُّ وحَظَّنا مِن رَسولِ اللّهِ ! فَقالَ لَهُ : اِنزِل . فَنَزَلَ مَعَ القَومِ . (3)10186.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن ابن جُريج عن أبي جعفر محمّد بن عليّ :غُسِلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ثَلاثَ غَسَلاتٍ : بِماءٍ وسِدرٍ ، وغُسِلَ في قَميصٍ ، وغُسِلَ مِن بِئرٍ يُقالُ لَها الغَرسُ لِسَعدِ بنِ خَيثَمَةَ بِقُباءَ (4) ، وكانَ يَشرَبُ مِنها . ووَلِيَ عَلِيٌّ غَسلَتَهُ ، وَالعَبّاسُ يَصُبُّ الماءَ ، وَالفَضلُ مُحتَضِنُهُ. (5) .


1- .أي أفواجا وفِرَقا متقطِّعة ، يتبع بعضهم بعضا (النهاية : ج 2 ص 222 «رسل») .
2- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 291 ، البداية والنهاية : ج 5 ص 265 ، كنز العمّال : ج 7 ص 228 ح 18741 .
3- .تاريخ الطبري : ج 3 ص 213 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 314 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 16 وراجع الطبقات الكبرى : ج 2 ص 291 .
4- .هي قرية على ميلين من المدينة على يسار القاصد إلى مكّة (معجم البلدان : ج 4 ص 302) .
5- .الطبقات الكبرى:ج2ص280،البداية والنهاية:ج5ص261 نحوه.

ص: 475

10187.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از عمر بن على بن ابى طالب _: چون پيامبر خدا را [براى غسل ]بر تخت نهادند ، على عليه السلام فرمود : «كسى به امامت نماز ميّت نايستد كه او خود ، امام شما در مرگ و زندگى است!» .

پس مردم ، دسته دسته وارد مى شدند و [ فُرادا ]صف به صف و بدون امام بر او نماز مى خواندند و تكبير مى گفتند و على عليه السلام در برابر پيامبر خدا ايستاده بود و مى گفت : «سلام بر تو ، اى پيامبر ! رحمت و بركات خدا بر تو! خدايا! ما گواهى مى دهيم كه او آنچه را بر وى نازل شده بود ، رسانْد و براى امّتش خيرخواهى كرد و در راه خدا با تمام توان كوشيد تا آن كه خدا دينش را عزّت بخشيد و به آرمان خود رسيد.

خدايا! ما را از كسانى قرار ده كه از آنچه بر او نازل كرده اى ، پيروى مى كنند و پس از او ما را استوار بدار و با او گِرد هم آر!» .

پس مردم مى گفتند : آمين ، آمين! تا اين كه مردان و سپس زنان و پس از آن ، جوانان ، بر ايشان نماز گزاردند .10188.عنه عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابن اسحاق _: آنان كه به قبر پيامبر خدا داخل شدند : على بن ابى طالب عليه السلام ، فضل بن عبّاس ، قُثَم بن عبّاس و شُقران ، آزاد شده پيامبر خدا ، بودند و اوس بن خَولى گفت : اى على ما را در [غسل و كفن و نماز ]پيامبر صلى الله عليه و آله بى بهره مگذار .

على عليه السلام به او فرمود : «پايين بيا» .

او نيز با آنان ، داخل قبر شد .10189.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى_ به نقل از ابن جريج ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله سه غسل داده شد : با آب ، با سدر و يك غسل هم از زير پيراهن . ايشان ، با آب چاهى در قُبا به نام «غَرس» كه از آنِ سعد بن خَيثمه بود و از آن مى نوشيد ، غسل داده شد ؛ و على عليه السلام غسلش را به عهده گرفت . عبّاس ، آب مى ريخت و فضل ، نِگَهش داشته بود . .

ص: 476

10190.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ قالَهُ وهُوَ يَلي غُسلَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وتَجهيزَهُ _:بِأَبي أنتَ واُمّي يا رَسولَ اللّهِ ! لَقَدِ انقَطَعَ بِمَوتِكَ ما لَم يَنقَطِع بِمَوتِ غَيرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَالإِنباءِ وأخبارِ السَّماءِ . خَصَّصتَ حَتّى صِرتَ مُسَلِّيا عَمَّن سِواكَ ، وعَمَّمتَ حَتّى صارَ النّاسُ فيكَ سَواءً ، ولَولا أنَّكَ أمَرتَ بِالصَّبرِ ونَهَيتَ عَنِ الجَزَعِ ، لَأَنفَدنا عَلَيكَ ماءَ الشُّؤونِ (1) ، ولَكانَ الدّاءُ مُماطِلاً (2) ، والكَمَدُ مُحالِفا (3) ، وقَلّا (4) لَكَ ! ولكِنَّهُ ما لا يُملَكُ رَدُّهُ ، ولا يُستَطاعُ دَفعُهُ ! بِأَبي أنتَ واُمّي ! اَذكُرنا عِندَ رَبِّكَ ، وَاجعَلنا مِن بالِكَ ! (5)راجع : ج 8 ص 76 (قاضي ديني) . و ص 274 (كنت آخر الناس عهدا به) .

.


1- .الشُّؤون : عُروق الدُّموع من الرأس إلى العين (لسان العرب : ج 13 ص 230 «شأن») .
2- .المَطْل : الطُّول (لسان العرب : ج 11 ص 625 «مطل») .
3- .الكَمَد : الحُزْنُ الشَّديدُ لا يُستطاع إمضاؤُه . وحالَفَ فُلانا بَثُّه وحُزْنُه: أي لازَمَهُ (تاج العروس : ج 5 ص 226 «كمد» و ج 12 ص 149 «حلف»).
4- .قَلّا : فعل ماضٍ متّصل بألف التثنية ؛ أي مُماطَلة الداء ومُحالَفة الكَمَد قليلتان لك (صبحي الصالح) .
5- .نهج البلاغة : الخطبة 235 .

ص: 477

10192.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام_ از سخنانش هنگامى كه به غسل و تجهيز پيامبر خدا مشغول بود _:پدر و مادرم به فدايت باد ، اى پيامبر خدا! با مرگ تو ، رشته اى گسست كه با مرگ كس ديگرى نگسست؛ رشته خبر گرفتن و خبر دادن و اخبار آسمانى .

سوك تو چنان ويژه است كه ديگر مصيبت ها را تسلّى داد ، و چنان گسترده است كه همگان را به سوك نشاند ؛ و اگر نبود كه به شكيبايى فرمان داده اى و از بى تابى بازداشته اى ، اشك ديده را به پاى تو به پايان مى برديم .

درد ما ، ماندگار و اندوهمان هميشگى ، امّا اينها در مصيبت تو اندك است ؛ ليكن مرگ را نه مى توان بازگردانْد و نه مى توان راند .

پدر و مادرم به فدايت باد! ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و در خاطرت نگاه دار!ر . ك : ج 8 ص 77 (پردازنده بدهى من) . و ص 275 (آخرين وداع كننده).

.

ص: 478

. .

ص: 479

بخش سوم : كوشش هاى پيامبر براى رهبرى على پس از خود

اشاره

بخش سوم : كوشش هاى پيامبر براى رهبرى على پس از خوددرآمد : موضع پيامبر در برابر آينده رسالتفصل يكم : احاديث وصايتفصل دوم : احاديث وراثتفصل سوم : احاديث خلافتفصل چهارم : احاديث منزلتفصل پنجم : احاديث اِمارتفصل ششم : احاديث امامتفصل هفتم : احاديث ولايتفصل هشتم : احاديث هدايتفصل نهم : احاديث عصمتفصل دهم : حديث غديرفصل يازدهم : آخرين تلاش هاى پيامبر براى تعيين جانشين

.

ص: 480

. .

ص: 481

درآمد: موضع پيامبر در برابر آينده رسالت

اشاره

درآمدموضع پيامبر در برابر آينده رسالتاسلام، خاتم اديان و محمّد صلى الله عليه و آله ، خاتم پيامبران و قرآن، فرجام بخش كتاب هاى آسمانى است و بدين سان، اسلام، زمان شمول و جهان شمول است. پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديّت دارد و زمان، طومار حيات آن را در هم نمى پيچد. از سوى ديگر، قانون خلقت، چنين است كه پيامبر خدا چونان ديگر انسان ها، حيات ظاهرىِ محدودى دارد و به صراحت قرآن، او نيز به كام مرگ خواهد رفت، چنان كه ديگران : «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ ؛ (1) تو مى ميرى و آنان نيز مى ميرند» . پيامبر صلى الله عليه و آله رسالت «ابلاغ آموزه هاى دين» را برعهده دارد، همان گونه كه «رهبرى و زعامت جامعه» را. به ديگر سخن، پيامبر خدا ، هم مرجع فكرى مردم است و هم زعيم و پيشواى سياسى آنان . بر اين اساس، پرسش جدّى و مهمّى كه هرگز نمى توان به سادگى از آن گذشت و در درازناى تاريخ نيز، دل مشغولى مهمّ متفكّران اسلامى بوده، اين است كه اين زعيم بزرگ الهى و مرجع بِشْكوهِ خدايى كه آيين خود را «زمانْ شمول» اعلام كرده و خود، روزى پس از گذشت سال ها ابلاغ و تبليغ، به سوى رفيق اعلى اوج مى گيرد، براى آينده آيين ومكتبش چه انديشيده است؟ آيا آينده اى مشخّص را رقم زده است، يا به هيچ روى، براى آينده

.


1- .زمر، آيه 30.

ص: 482

طرحى نيفكنده و يكسر ، كار را به مردم وا نهاده است؟ عالمان، محدّثان،متكلّمان و متفكّران اسلامى در اين باره بسيار نگاشته اند و نظريه هاى گونه گونى ارائه كرده اند. (1) به واقع، آنان كوشيده اند آنچه را در تاريخ اسلامْ واقع شده، به گونه اى، استوار سازند و بر آن، مبنا يا مبناهايى بنا نمايند؛امّا حقيقت چيست؟ نگريستن دقيق به موضوع و بررسى همه جانبه زندگانى پيامبر خدا نشان مى دهد كه موضع ايشان در برابر آينده رسالت، از سه حال، خارج نيست: 1 . پيامبر صلى الله عليه و آله مسئله را يكسر «مسكوت» گذاشته و درباره آن ، هيچ سخنى با امّت نگفته است. 2 . پيامبر صلى الله عليه و آله آن را «به امّت ، وا نهاده» و به تدبير آنان اعتماد كرده و صحابه را به تعيين سرنوشت آينده رسالت ، مأمور نموده است. 3. پيامبر صلى الله عليه و آله با نصّى (تصريحى) روشن، «آينده را رقم زده» و شخصى را كه مى بايد پس از او مسئوليّت هدايت امّت و اداره جامعه اسلامى را به دوش گيرد، معرّفى كرده است. اكنون به اين فرض ها مى نگريم و چگونگى آنها را بررسى مى كنيم. (2)

.


1- .متكلّمان و متفكّران اسلامى، در امامت پس از پيامبر خدا به ديدگاه هايى چون : «اجماع»، «بيعت»، «اختيار و انتخاب مردم»، «غلبه و قدرت»، «اظهار نظر و تعيين اهل حلّ و عقد» و «نص» ، گرايش داشته و دارند. اين ديدگاه ها را همراه با نقد و بررسى، در ذيل مدخل «الإمامة الخاصّة» از موسوعة ميزان الحكمة خواهيم آورد. براى آگاهى از آنچه ياد شد، از جمله ، ر . ك : الأحكام السلطانية ، ماوردى : ص 15، الأحكام السلطانية، فرّاء: ص440 به بعد،نظام الحكم فى الشريعة والتاريخ الإسلامى: ص 121، النظام السياسى فى الإسلام، (رأى الشيعة، رأى السنّة، حكم الشرع)، احمد حسين يعقوب : ص 23 به بعد، الإمامة وأهل البيت، محمّد بيومى مهران : ج1 ص50 به بعد.
2- .بررسى هاى خردمندانه و تحليل هاى درخشانى كه در پى مى آيد ، از كتاب ارزشمند نشأة التشيّع والشيعة (ص 23_56) ، اثر انديشمند شهيد ، آية اللّه سيّد محمّد باقر صدر است كه توضيحاتى بر آن افزوده و منقولات آن را مستند ساخته ايم .

ص: 483

فرض نخست: سكوت در قبال آينده

پيش فرض اوّل : احساس امنيّت و نفى هر گونه خطر
الف _ خلأ رهبرى

فرض نخست: سكوت در قبال آيندهچرا پيامبر صلى الله عليه و آله طرحى براى آينده نيفكنده و آينده امّت را مسكوت گذاشته است؟ چنين موضعى ممكن است از چگونه انديشه اى سرچشمه گرفته باشد؟ اين بى اعتنايى و مسكوت گذاشتن را مى توان بر دو پيش فرض، بنا نهاد . اكنون بايد بنگريم كه آيا اين دو پيش فرض ، معقول اند:

پيش فرض اوّل : احساس امنيّت و نفى هر گونه خطراين سخن، بدين معناست كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانسته كه هيچ گونه خطرى امّت را تهديد نمى كند و هيچ جريان درهم شكننده اى آينده مردم را متزلزل نمى سازد و امّتى كه به زودى، «رسالت اسلامى» را به ارث خواهد برد، در ايجاد طرحى براى اداره جامعه، موفّق خواهند بود. آيا اين تصوّر، درست است؟ واقعيّت جامعه آن روز، به خوبى روشنگر آن است كه چنين تصوّرى، نا استوار است و خطرهاى جدّى و بنيادبراندازى، جامعه اسلامى آن روز را تهديد مى كرده است. اين خطرها عبارت اند از:

الف _ خلأ رهبرىپيامبر صلى الله عليه و آله جامعه اى بنياد نهاده بود كه زمان زيادى از شكل گيرى ابعاد فرهنگى،

.

ص: 484

ب _ رشد نايافتگى جامعه

اجتماعى و سياسى آن نمى گذشت. به همين خاطر هم زمام تمامى اين امور را خود به عهده داشت. از سوى ديگر، درگيرى هاى بسيار و نبردهاى پى درپى، امكان تعميق انديشه و گسترش معيارگرايى و تعميم فرهنگ را از او ستانده بود. همچنين ، بسيارى از كسانى كه عنوان «صحابه» داشتند ، از دين، تصوّرى درست و عميق نداشتند، نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله و ابعاد رسالت او . آشكار است كه اينان با فقدان رهبرى، دچار بحران شده، در بحران هاى دلهره آفرين، توان تصميم را از كف مى دادند و يكسر در كمند سياست بازان و سياست زدگان قرار مى گرفتند. آيا با توجّه به اين واقعيّت _ كه نمونه هاى عينى آن در تاريخ، بسيار است _ مى توان تصوّر كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين جامعه اى را رها كرده و سرنوشت آن را به خود جامعه سپرده باشد و در عين حال، از آينده، آسوده خاطر بوده باشد؟!

ب _ رشد نايافتگى جامعهبر بخش پايانى سخن پيشين ، تأكيد مى كنيم كه وارثان آن رسالت تحوّل آفرين، از چنان جايگاه فكرى و سياسى والايى برخوردار نبودند كه بتوانند با آرامش و آينده نگرى، فردايشان را رقم بزنند ؛ چرا كه هنوز هم رسوبات جاهلى و تعصّبات قبيله اى، در آنان نفوذى جدّى داشت. باز هم تأكيد مى كنيم كه آنان ، درك استوارى از جايگاه والاى نبوّت و پيامبر خدا نداشتند و از اين رو بود كه گاه، او را چنان فردى مى انگاشتند كه «از سرِ خشم و خشنودى» (1) سخن مى گويد و ديگر گاه، او را به عدالت ، توصيه مى نمودند و گاه، به سبب گران آمدن تصميم هاى او بر آنان، در اصل رسالت، شك مى كردند. (2)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 1 ص 187 ح 359 ، المصنّف فى الأحاديث والآثار : ج 6 ص 229 ح 4 .
2- .ر . ك : ج 6 ص 293 (پژوهشى درباره مارقين وريشه هاى انحراف آنان) . همچنين براى اطلاع بيشتر ، ر . ك : كتاب «النص والاجتهاد» .

ص: 485

ج _ منافقان و جريان هاى ويرانگر از درون
د _ يهود ، قدرت هاى ديگر و خطرهايى از برون

با اين همه، آيا معقول است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زمام امور را به چنين جامعه اى سپرده و با اطمينان خاطر، به سوى حق شتافته باشد؟!

ج _ منافقان و جريان هاى ويرانگر از درونكسان بسيارى بودند كه در هنگامه حاكميّت و رسالت پيامبر خدا، با وجودِ تمام توان و قدرتى كه آن بزرگوار يافته بود، با وى روياروى مى شدند. آنان، گو اين كه پوششى از ايمان بر خود نهاده بودند ، امّا در درون، يكسر با گسترش آيين حق، در تضاد بودند. اين رويارويى را مى توان با توجّه به واقعيّت هاى تاريخ ، بسى گسترده تر از عملكرد منافقان دانست _ كه بدان در جايگاه خود اشاره خواهيم كرد _ . نيز نمى توان پيامبر خدا را از اين همه، بى خبر انگاشت (1) و چنين پنداشت كه آن بزرگوار ، بدون توجّه به اينها و جز اينها ، امّت را رها كرده باشد . بر اينان بايد افزود كسانى را كه تازه مسلمان بودند ؛ و پس از فتح مكّه ، به اسلام گرويده بودند و هنوز حقايق، در جانشان به شايستگى و بايستگى، رسوخ نكرده بود. روشن است كه اينان، با اندك دگرگونى، راه ديگر مى رفتند و سمت و سويى ديگر مى گرفتند. گواه اين حقيقت ، جريان هاى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله است.

د _ يهود، قدرت هاى ديگر و خطرهايى از بروناسلام، انقلابى ويرانگر و بنيادگر بود ؛ حركتى كه بسى نقشه هاى شيطانى را در هم ريخت و بر ويرانه هاى آنها، بنيادى نو درافكند. پيامبر خدا آيينى را عرضه كرده بود كه داعيه رهبرى جهانى داشت.

.


1- .ر . ك : المواجهة مع رسول اللّه ، احمد حسين يعقوب، بويژه باب سوم كتاب كه در آن ، ابعاد اين رويارويى و مصاديق آن، بر اساس متون كهن، گزارش شده است.

ص: 486

پيش فرض دوم : بى اعتنايى نسبت به آينده

دشمن، اين همه را دريافته بود. پس با تمام كوشش و توان در برابر آن ايستاد و تا آخرين رمق، جنگيد و چون نبردِ رويارو را بى ثمر ديد ، به توطئه هاى گوناگون دست زد . اين همه، براى كسانى كه اندك شناختى از تاريخ اسلام داشته باشند، روشن است. اكنون با آن همه رويارويى و درگيرى با يهود و قبايل مشرك و... ، (1) آيا مى توان تصوّر كرد كه آنان آرام گرفته بودند و ديگر با اسلام ، كارى نداشتند؟! آيا براى سياستمدارى هوشمند و آگاه، معقول است كه اين همه را ناديده انگارد و بدون داشتن هيچ طرح و برنامه اى براى حركت نوپايش، بگذارد و بگذرد؟! آيا مى توان پيامبر خدا را پيشوايى تصوّر كرد كه پس از آن همه درگيرى، بر اين باور بوده است كه امّتش چنان صلابتى يافته اند كه ديگر نبايد نسبت به آنها هراسى داشت و چنان سربه راه شده اند كه ديگر خطرى بر سرِ راه نخواهند داشت؟!

پيش فرض دوم : بى اعتنايى نسبت به آيندهاين سخن ، بدين معناست كه باور داشته باشيم كه پيامبر خدا ، خطر را احساس مى كرد وموقعيّت آينده را به خوبى درمى يافت ؛ امّا مسئوليّت و رسالتش را با فرجام زندگى اش تمام شده تلقّى مى كرد و از آن جا كه خود در ميان مردم نبود و خطرى شخص او را تهديد نمى كرد و نيز از آن جا كه آنچه احتمالاً به وقوع مى پيوست، با منافع شخصى وى _ العياذ باللّه _ در تضاد نبود، مردم را به خود وا نهاد و هيچ گونه طرحى را براى آينده نيفكند و...! آيا مى توان چنين تصوّرى را براى سياستمدارى واقع نگر ، انسانى هوشمند و تلاشگرى آن سان، در ذهن پروراند؟!

.


1- .ر . ك : المواجهة مع رسول اللّه ، باب اوّل، فصل چهارم و پنجم.

ص: 487

آيا درباره پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن پيام آورِ سختكوشِ آرام ناپذيرى كه خداوند، او را به آرامش دعوت كرده : «مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى ؛ (1) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج اُفتى» و درباره تلاش بى امانش براى هدايت مردم ، چنين فرموده : «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ؛ (2) رنج شما بر او گران است و [ او ]شيفته [ هدايت ]شماست و به مؤمنان، رئوف و مهربان» ، بزرگوارى كه تدبير كار امّت را در آخرين روزهاى زندگى نيز فراموش نكرد و با تن تب آلود، به «تجهيز سپاه اسامه» فرمان داد، مى توان چنين پندارى داشت؟! آيا قصّه آكنده از غصّه خواستن «مركّب و قلم» براى نگاشتن امر نجات دهنده هماره امّت از گم راهى در لحظه هاى آخرينِ زندگى، كافى نيست تا اين پندار را يكسره تباه بدانيم و مسكوت نهادن آينده امّت را جسارتى بر پيامبر خدا، آن ساحت پاك پيراسته از اين همه؟! در پرتو اين همه، نمى توان فرض «سكوت» را به هيچ وجه درست دانست.

.


1- .طه، آيه 1 و 2.
2- .توبه، آيه 128.

ص: 488

فرض دوم : وا گذاردن آينده جامعه به تدبير امّت

فرض دوم: وا گذاردن آينده جامعه به تدبير امّتطبق اين فرض، بايد بر اين باور باشيم كه پيشواى آينده امّت ، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين نگرديد و اين امر به عهده امّت نهاده شد ؛ اين كه آگاهان از مهاجر و انصار ، با شورا و رايزنى، آينده امّت را رقم زنند. آيا مى توان چنين باورى را پذيرفت و آن را با حقيقت، منطبق دانست؟ نكات مربوط به اين فرض تأمّل برانگيز را بدين سان مى توان برشمرد: الف _ اگر چنين فرضى را بپذيريم، پيامبر خدا مى بايست امّت را با نظام شورايى و چند و چونىِ آن آشنا مى كرد و حدود، وظايف و قوانين شورا را مشخّص مى ساخت ؛ چرا كه جامعه اسلامى تا بدان روز، نه چنان شيوه اى را در ساختار حكومت، تجربه كرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت. آيا معقول است كه بگوييم پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را در رهبرى آينده امّت، به شيوه اى نامعلوم ، حوالت داده است؟! آنچه اين پندار را يكسره تباه مى سازد، اين است كه داعيه داران و مَسندنشينان خلافت، هرگز بر چنين پيش بينى اى از سوى پيامبر خدا استناد نكرده اند : ابو بكر، به

.

ص: 489

«نصب» روى آورد و عمر، تصريح كرد كه چون كسى را نمى يابد، به «شورا» تن مى دهد. او به هنگام مرگ چنين گفت: اگر يكى از اين دو نفر را مى يافتم، اين كار را به او واگذار مى كردم و به او اعتماد مى نمودم : سالم (آزاد شده ابو حذيفه) و ابو عبيده جرّاح. (1) اگر سالم زنده بود، امر خلافت را به شورا وا نمى نهادم. (2) بدين سان، روشن مى شود كه اين نظريه، هيچ گونه پيوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد و تنها ساخته اى است در گذرگاه زمان، براى توجيه واقعيّت موجود در تاريخ اسلام. (3) ب _ نكته مهمّ ديگر ، اين كه اگر پيامبر خدا چنين آهنگى داشت و در انديشه آن بود كه مرجعيّت فكرى و سياسى را به صحابه وا نهد، مى بايست در جهت آماده سازى آنان بسى مى كوشيد. آيا اصحاب آن پيامبرى كه از در هم شكسته شدن نظام هاى قيصرى و كسرايى سخن مى گفت و آيينش را زمان شمول و جهان شمول معرّفى مى كرد، از چنان جايگاهى در دانش و فرهنگ برخوردار بودند كه چنين بار سنگينى را بر دوش گيرند؟ واقعيّت چيست؟ آيا مى توان چنين جايگاهى را براى صحابيان، باور داشت؟ اين سؤال، بسى جدّى و براى بسيارى مطرح است و از آن به سادگى گذشتن،

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 343 .
2- .اُسد الغابة : ج 2 ص 383 الرقم 1892 .
3- .چنين است كه مؤلّفان اسلامى اى كه در باب نظام حكومت قلم زده اند و براى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نص (تصريح پيامبر خدا) را منتفى دانسته اند، با تمام كوشش، باز هم براى نظام شورايى مورد اعتقاد خويش، نصوصى را از پيامبر صلى الله عليه و آله نيافته اند و حتّى آنچه بدان استناد كرده اند نيز مواردى است كه هرگز با اين ديدگاه ، همسويى ندارد (ر . ك : النظريّات السياسيّة الإسلاميّة ، محمّد ضياء الدين الرَّيِّس ؛ فقه الشورى والاستشارة، توفيق الشاوى ؛ الشورى وأثرها فى الديمقراطية؛ عبد الحميد اسماعيل الأنصارى).

ص: 490

ظاهرا نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقيدتى شمرده مى شود. پژوهشگر معاصر، آقاى مروان خليفات، از جمله كسانى است كه اين سؤال، به طور جدّى برايش مطرح شده و وى را به تأمّل وا داشته است. او براى يافتن پاسخ، به متون حديثى و تاريخى بازگشته، كه سير و سلوك او در منابع، نتيجه اى بسيار خواندنى به دست داده است. او در فصل سوم از باب دوم كتابش به بيان نتيجه گيرىِ مطالعه خود پرداخته است كه گزيده آن، چنين است : _ صحابه بسيار اندك سؤال مى كردند و آنچه را مى شنيدند، كم تر روايت مى نمودند. _ آنان به منع تدوين و نشر حديث، همّت گماشتند و افزون بر آن، حقايق بسيار اندكى از پيامبر خدا دريافتند. آنان ، خود تصريح كرده اند كه دلْ مشغولى هاى بسيار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار، آنان را از فراگيرى سنّت و حقايق آن، باز داشته است. (1) _ صحابه در نقل ها بسيار اشتباه مى كردند. گاه فقط بخشى از حديث را نقل مى كردند و گاه، سخن ديگران را به پيامبر خدا نسبت مى دادند. گاه نيز آنچه را فرا گرفته بودند، فراموش مى كردند (كه خود بدين نكته تصريح كرده اند) و گاه، به خطا پاسخ مى گفتند و با تذكّر ديگران، حق را باز مى يافتند. برخى از صحابه، به تصريح آيات قرآنى، به نفاق گراييدند و برخى سر از ارتداد در آوردند. نيز بر اساس متون (نصوص) منقول در صحيحين، به گفته پيامبر خدا ، برخى از آنان، هيمه آتش اند و... . آيا با اين همه، مى توان پنداشت كه پيامبر خدا مرجعيّت فكرى و زعامت سياسى

.


1- .صحيح البخارى : ج 6 ص 2676 ح 6920 .

ص: 491

و تفسير آيين و كتاب آسمانى را به چنين كسانى وا نهاده است؟ (1) بدين سان، نبايد ترديد كرد كه «وا نهادن امور به امّت و يا نخبگان(!) آنان» و «مرجع قرار دادن صحابه» ، عنوانى است كه در گذرگاه تاريخ، براى توجيه رويدادهاى تلخِ روى داده پس از پيامبر خدا ساخته شده است ؛ عنوانى كه ريشه در هيچ يك از متون رسيده از پيامبر خدا ندارد. بدين ترتيب، اين فرض نيز بى اعتبار مى شود.

.


1- .ر . ك : و ركبت السفينة : ص 189_236 .

ص: 492

فرض سوم : تعيين سرنوشت و تصريح بر خلافت و ولايت

فرض سوم: تعيين سرنوشت و تصريح بر خلافت و ولايتدر اين فرض، بر اين باوريم كه پيامبر خدا با حساسيّت تمام، آينده امّت را روشن ساخته و پيشواى پس از خود را تعيين نموده است و نيز بر اين باوريم كه غدير، ماجرا و متن خطبه شكوهمند آن، تصريح و تأكيدى است بر آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بارها اعلام داشت : ولايت و امامت على عليه السلام ؛ همان كسى كه از آغازين روزهاى زندگى اش، به خواست پيامبر صلى الله عليه و آله ، همبر او بود و شرك، جان پاكش را هرگز نيالود. (1) كلام على عليه السلام در اين باره بسى شنيدنى است: «وقَد عَلِمتُم مَوضِعي مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالقَرابَةِ القَريبَةِ ، وَالمَنزِلَةِ الخَصِيصَةِ . وَضَعَني في حِجرِهِ وأنَا وَلَدٌ ، يَضُمُّني إلى صَدرِهِ ، ويَكنُفُني في فِراشِهِ ، ويُمِسُّني جَسَدَهُ ، ويُشِمُّني عَرفَهُ . وكانَ يَمضَغُ الشَّيءَ ثُمَّ يُلقِمُنيهِ ، وما وَجَدَ لي كَذبَةً في قَولٍ ، ولا خَطلَةً في فَعلٍ ، ولَقَد قَرَنَ اللّهُ بِهِ صلى الله عليه و آله مِن لَدُن أن كَان فَطيماً أعظَمَ مَلَكٍ مِن مَلائِكَتِهِ يَسلُكُ بِهِ طَريقَ المَكارمِ ، ومَحاسِنَ أخلاقِ العالَمِ ، لَيلَهُ ونَهارَهُ . ولَقَد كُنتُ أتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصيلِ أثَرَ اُمِّهِ ، يَرفَعُ لي في كُلِّ يَومٍ مِن أخلاقِهِ عَلَماً ، ويَأمُرُني بِالاِقتِداءِ بِهِ . ولَقَد كانَ يُجاوِرُ في كُلِّ سَنَةٍ بِحِراءَ ، فَأَراهُ ولا يَراهُ غَيري ، ولَم

.


1- .اساس اين تحليل (در فرض سوم) را از كتاب گران سنگ نشأة التشيع والشيعة ، نوشته متفكّر فقيه آية اللّه سيّد محمّد باقر صدر ، گرفته ايم ، البته با افزودن توضيحاتى بسيار و ارجاع نقل ها به مصادر .

ص: 493

يَجمَع بَيتٌ واحِدٌ يَومَئِذٍ فِي الإِسلامِ غَيرَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَديجَةَ وأنَا ثالِثُهُما ؛ أرى نورَ الوَحيِ وَالرِّسالَةِ ، وأشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ . ولَقَد سَمِعتُ رَنَّةَ الشَّيطانِ حينَ نَزَلَ الوَحيُ عَلَيهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! ما هذِهِ الرَّنَّةُ ؟ فَقالَ : هذَا الشَّيطانُ قَد أيِسَ مِن عِبادَتِهِ . إنَّكَ تَسمَعُ ما أسمَعُ ، وتَرى ما أرى ، إلّا أ نَّكَ لَستَ بِنَبِيٍّ ، ولكِنَّكَ لَوَزيرٌ ، وإنَّكَ لَعَلى خَيرٍ» . شما موقعيّت مرا نزد پيامبر خدا، به سبب خويشاوندىِ نزديك و منزلت ويژه ام مى دانيد. به گاه كودكى ام، مرا در دامنش مى نهاد و به سينه اش مى چسباند ودر بستر خويش جايم مى داد و مرا به تنَش مى سود و بوى خوش خويش را به من مى رساند و غذا را مى جَويد و لقمه لقمه در دهانم مى نهاد. از من، نه سخن دروغى شنيد و نه كار خطايى ديد. بى ترديد ، خداوند از همان اوانِ از شير گرفته شدنِ پيامبر صلى الله عليه و آله فرشته اى بزرگ را از ميان فرشتگانش، شب و روز ، همراه او ساخت تا با او راه بزرگوارى و محاسن اخلاقى را بپيمايد. و من در پى او بودم، همچون بچّه شتر در پى مادرش. هر روز از اخلاق خود، نشانه اى برايم بر پا مى داشت و مرا به پيروى اش وا مى داشت. هر سال در غار حرا به خلوت مى نشست و تنها من بودم كه او را مى ديدم، نه كس ديگرى . در آن روزگار، اسلام به هيچ خانه اى راه نيافته بود، جز خانه اى كه پيامبر خدا و خديجه در آن بودند، و من سومين آن دو بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى كردم و من، هنگامى كه وحى بر او فرود آمد، ناله شيطان را شنيدم. پرسيدم : اى پيامبر خدا! اين ناله چيست؟ گفت : «اين ، شيطان است. از اين كه او را بپرستند، نوميد است. همانا تو آنچه را من مى شنوم، مى شنوى و آنچه را من مى بينم، مى بينى، جز اين كه پيامبر نيستى ؛ بلكه وزير هستى و بر راه خير». (1)

.


1- .نهج البلاغة : خطبه 192 .

ص: 494

تصريح پيامبر خدا بر امامت و ولايت على عليه السلام بدان گونه گسترده و روشن است كه هيچ ترديدى را بر نمى تابد. آن بزرگوار، نه يك بار و نه دو بار، بلكه ده ها بار به اشارت و صراحت، «حقّ خلافت» و «خلافت حق» را فرياد كرد و طرحى روشن و مشخّص براى آينده امّت در انداخت و اين همه ، در برابر چشم مردم صورت پذيرفت. اين حق نمايى و حق گسترى، تمام دوران رسالت آن بزرگوار را فرا گرفت و در واقعه «غدير» به اوج خود رسيد و حق بر ستيغ قرار گرفت. در نگريستن به همه اين موارد _ كه در اين فصل، به تفصيل، گزارش خواهند شد _ ترديدى باقى نمى گذارد كه بزرگ ترين دل مشغولى پيامبر خدا، مسئله «امامت و رهبرى آينده» بوده است. از اين روى، پيامبر صلى الله عليه و آله براى روشن كردن اين حقيقت و ابلاغ اين مأموريت الهى ، هيچ مناسبت و موقعيّت شايسته اى را از دست ، نهشته است. در اين فصل، بر پايه اسناد و مدارك بسيار و با استناد به متون حديثى، تاريخى و تفسيرى فريقين، گزارشى ارائه كرده، تحليل بحث را از نخستين روزهاى رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز مى كنيم و اوج آن را در غدير، نشان خواهيم داد. سپس واقعه غدير را با شرح بيشتر باز مى گوييم و چگونگى آن را در پرتو روايت و درايت، بررسى خواهيم نمود.

.

ص: 495

مهم ترين تلاش هاى پيامبر

(1) حديث روز هشدار

مهم ترين تلاش هاى پيامبر(1)حديث روز هشدارپيامبر خدا بر اساس آيه : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ؛ (1) وخويشان نزديكت را هشدار بده» مأمور مى شود خويشان خود را به اسلام دعوت كند. (2) چون آنان با دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله گرد مى آيند، او مى كوشد با فراهم آوردن مقدّمات، زمينه را براى رساندن و فهماندن پيام اصلى به جمع حاضر، آماده گرداند. پس مى فرمايد: «فَأَيُّكُم يُوازِرُني عَلى هذَا الأَمرِ عَلى أن يَكونَ أخي ووَصِيّي وخَليفَتي فيكُم» . كدامتان مرا بر اين كار، يارى مى دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما (3) باشد؟ در آن جمع، تنها كسى كه به اين فراخوان ، پاسخ مثبت مى دهد، على عليه السلام است . پيامبر خدا پس از آن پاسخ مثبت ، مى فرمايد: «إنَّ هذا أخي ووَصِيّي وخَليفَتي فيكُم ؛ فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوا» .

.


1- .شعرا : آيه 214.
2- .براى آگاهى از روايات گوناگون مربوط به «روز هشدار (يوم الإنذار)» ، به منابع تاريخى از جمله : تاريخ الطبرى : ج 2 ص 319 مراجعه شود . نيز ، ر . ك : الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم : ج 3 ص 61 ، با منابع بسيار .
3- .در برخى نقل ها به جاى «در ميان شما»،«پس از من»آمده است.

ص: 496

اين ، برادر و وصى و جانشينم در ميان شماست.پس،گوش به فرمان و مطيع او باشيد. و بدين سان، پيامبر صلى الله عليه و آله در آغازين روز دعوت علنى، ولايت و امامت على عليه السلام و نيز دستْ يارى او را در رسالت خويش ، رقم مى زند. آن روز، آنان كه در آن مجلس گرد آمده بودند، اين پيام را به روشنى دريافتند و از كلام پيامبر خدا، پيشوايىِ على عليه السلام و لزوم اطاعت از وى را فهميدند. از اين روى بود كه برخى به ابو طالب گفتند : «به تو فرمان داد كه گوش به فرمان و مطيع پسرت باشى!» ؛ (1) امّا در مقابلِ اين پيام صريح، گران جانى كردند و حق را برنتابيدند و با استكبار، از پذيرش حق ، شانه خالى كردند. در اين بخش از مجموعه پيش رو، نقل هاى مختلف و طرق گونه گون اين حديث را آورده ايم، به گونه اى كه هيچ ترديدى را برنمى تابند. افزون بر آن، ابو جعفر اِسكافى معتزلى، حديث روز هشدار را «صحيح» (2) دانسته و عالمانى ديگر، از جمله : شهاب الدين خفاجى در شرح الشفاء بتعريف حقوق المصطفىىِ قاضى عياض (3) و متّقى هندى (4) _ كه تصحيح ابن جرير طبرى را گزارش كرده است _ ، (5) بر صحّت آن، تأكيد كرده اند. (6)

.


1- .ر . ك : ص 201 (يارى پيامبر در تبليغ) .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 244 ؛ الغدير : ج 2 ص 279 .
3- .نسيم الرياض فى شرح الشفاء : ج 3 ص 35 .
4- .كنز العمّال : ج 13 ص 128 ح 36408 .
5- .طبرى، واقعه را بدان گونه كه آورديم ، در تاريخش نقل كرده است ؛ امّا در تفسير و در ذيل آيه، چون حادثه را نقل كرده، به تحريف متن آن دست زده و نوشته است : پيامبر خدا فرمود : «...إنّ هذا أخى وكذا وكذا» و ابن كثير بر راه او رفته است . نيز چنين كرده اند برخى از مدّعيان آزادى در تحقيق، چون : محمّد حسين هيكل و... (ر . ك : الغدير : ج 2 ص 406 طبع جديد) . شگفتا از دست هاى آلوده در تاريخ و عجبا از اين همه مظلوميّت على عليه السلام !
6- .ر . ك : «حديث الإنذار يوم الدار» ، على احمدى ميانجى (فصل نامه رسالة الثقلين ، ش 22 ، ص 111).

ص: 497

(2) احاديث وصايت

(2)احاديث وصايتوصيّت ، براى تداوم راه و حراست مكتب، سيره هماره رسولان الهى بوده است. پيامبر خدا نيز با تصريح به اين حقيقت، در موارد متعدّد و مناسبت هاى مختلف، وصايت را براى على عليه السلام رقم زده است. از جمله، چنين فرموده است: «إنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيّاً ووارِثاً ، وإنَّ عَلِيّاً وَصِيّي ووارِثي» . بى گمان، هر پيامبرى وصى و وارثى دارد و على، وصى و وارث من است. (1) بسيارىِ اين گونه گفته هاى پيامبر خدا درباره على عليه السلام بدان سان بوده است كه واژه «وصى» را براى على عليه السلام وصفى شناخته شده و بدون ابهام قرار داده است و چون واژه «وصى» در گفتارها و سروده ها به كار مى رفت، بسيارى از مسلمانان صدر اسلام ، مقصود از آن را بدون هيچ ترديدى على عليه السلام مى دانستند و در نتيجه ، خلافت و امامت او را. (2) گو اين كه بنى اميّه، در زمان حكومتشان بسى كوشيدند تا مگر اين عنوان ارجمند را از على عليه السلام بزدايند. آنان ، احاديث بسيار ساختند تا اين تعبير را ساختگى جلوه دهند؛ (3) امّا مگر حق، با ستيز حق ستيزان، فرسودنى است؟!

.


1- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 392 ح 9005 . نيز ، ر . ك : ص 567 (احاديث وصايت) .
2- .ر . ك : ص 617 (وصايت امام على در ادبيّات صدر اسلام) . ر . ك : تتمّة منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة : ج 2 ص 19 (منهاج البراعة : ج 16 ص 19)، معالم المدرستين : ج 1 ص 289 به بعد كه بحثى است شايسته مطالعه .
3- .براى آگاهى از اين جريان و چگونگى آن ، ر . ك : معالم المدرستين : ج 1 ص 483 .

ص: 498

(3) احاديث وراثت

(3)احاديث وراثتذهن بشر، هماره با عنوان هاى : ارث، ميراث و وراثت ، آشنا و آميخته بوده و گستره اين حقيقت، امور مادّى و معنوى را درنورديده است . آنچه انسان ها برجاى مى نهند، يا امور مادى است، يا معنوى . مردمان، هماره از كسى كه براى چگونگى تصرّف در برجاى مانده خويش طرحى نريخته و از آن سخنى نگفته، شگفت زده مى شده اند. نهادن نگاهبان و ميراثبان براى حفظ و حراست از برجاى مانده خويشتن، عُرف مردمان و مورد توجّه هماره طبع انسانى بوده است و مردمان، با هر گونه فرهنگ و انديشه اى، آن را ستوده اند. اكنون بنگريم كه پيامبر خدا، مبلّغ آخرين آيين الهى (آيينى كه زمان شمول و جهان شمول است)، با ميراث عظيم خود ، چه كرده و آن را به چه كسى سپرده و خداوند سبحان در اين باره، به چه امر مشخّصى سفارش نموده است. روايات درباره «وراثت»، پاسخ روشنى به اين پرسش اساسى است. پيامبر خدا، آيين «وارث گزينى» را شيوه همه پيامبران مى دانسته و از اين رو، خود به عنوان فرجام بخش جريان رسالت، ملزم به داشتن وارثى بوده است. از طرف ديگر نيز با صراحت، ابعاد «وراثت» خود را در امامت و دانش ، شناسانده است.

.

ص: 499

صحابيان نيز از همان روزگاران بر اين جايگاه، تأكيد مى كردند و سخنان پيامبر خدا را در تصريح به اين حقيقت، در مناسبت هاى مختلف، طرح مى نمودند. گاه نيز در ضمن سخن، على عليه السلام را برازنده اين جايگاه معرّفى مى كردند. به طور مثال، عبد الرحمان بن خالد، از قُثَم بن عبّاس پرسيد : به چه دليلى على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله ارث مى بُرده است؟ گفت : از آن جا كه در ميان ما نخستين كسى بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد و بيشتر از همه ما همراهى اش نمود. در فصل «احاديث وراثت»، متون روايى و تاريخى اين حقيقت بر اساس منابع فريقين مى آيد. اين متون، شامل جملاتى است كه در آنها پيامبر خدا، به صراحت، على عليه السلام را وارث خود، وارث علم و گنجينه دانش خود و نهايتا وارث پيشوايى امّت خويش معرّفى مى نمايد. (1)

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 7 (احاديث وراثت) .

ص: 500

(4) احاديث خلافت

(4)احاديث خلافتخلافت، تعبيرى قرآنى و اصطلاحى دينى است كه «جانشينى» را در ابعاد مختلف، به صورتى روشن ، نشان مى داده (مگر بُعدى از ابعاد را كه پيوسته استثنا مى گشته) است. از اين رو ، كسانى كه پس از پيامبر خدا زمام امور مسلمانان را به دست گرفتند، تلاش بسيار كردند تا اين عنوان را به گونه اى بر خود ، استوار دارند. پيامبر خدا از همان آغازين روزهاى آشكار ساختن دعوت و گستراندن پيام خود، بر «خلافت» على عليه السلام تصريح و تأكيد كرد. مى توان اين تصريح و تأكيد را _ كه نشانگر حدود خلافت است _ ، در سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله در مواقع و مواضع متعدّد، مشاهده نمود، كه اين، نشانى است از اهتمام پيامبر خدا به روشن ساختن سرنوشت آينده امّت . (1)

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 17 (احاديث خلافت).

ص: 501

(5) احاديث منزلت

(5)احاديث منزلتاز جمله شكوهمندترين عناوينى كه پيامبر خدا با آن از على عليه السلام ياد كرده است، «همسانى» و «همبرىِ» على عليه السلام با ايشان در كار رهبرى است. اين گونه احاديث ، در قلم و بيان عالمان و محدّثان، به اقتضاى صراحت كلام پيامبر صلى الله عليه و آله ، به «احاديث منزلت» مشهورند. پيامبر خدا اين جايگاه بلندِ على عليه السلام را با عبارات مختلف، طرح نموده است ، از جمله با عبارت : «أنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي». تو براى من، به منزله هارون براى موسى هستى، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست . پيامبر صلى الله عليه و آله اين حقيقت را بارهاى بار در ميان مردم بيان كرد و بدين گونه، «همسانى على عليه السلام با خويش در رهبرى» را در پيش ديدها نهاد و به تاريخ سپرد. از جمله مواردى كه اين كلام معجزگون، درباره على عليه السلام آشكارا بيان شده، روزهاى پيش از نبرد تبوك است . پيامبر صلى الله عليه و آله در شرايطى بس سخت و در هم شكننده، سپاهى گران را سامان داد و با آهنگ نبرد با روميان، از مدينه بيرون آمد. تبوك، دورترين نقطه اى بود كه پيامبر خدا، براى نبرد، بدان جا مسافرت مى كرد. در آن روزگار، جريان نفاق ، در مدينة الرسول ، شكل گرفته بود. اين جريان، با نهايت كينه توزى و مخفى كارى، در انديشه ضربه زدن بر پيكر جامعه نوپاى اسلامى

.

ص: 502

بود. پيامبر صلى الله عليه و آله نگران از فتنه انگيزى منافقان و كينه توزان در مدّت سفر طولانى خود، على عليه السلام را به عنوان «سرپرست اهل بيت و گروه مهاجر و ...» براى حراست از مدينه، در مدينه گذاشت. فتنه انگيزان كه تمام نقشه هاى خود را با بودن على عليه السلام در مدينه نقش بر آب مى ديدند، شايعه اى ساختند و پراكندند كه پيامبر صلى الله عليه و آله از همراهى على عليه السلام با او، ناخرسند بوده و از اين رو ، على عليه السلام را به همراه خود نبرده است. اكنون ، شير بيشه نبرد و قهرمان بى بديل صحنه هاى رزم، آماج اتّهام بود. على عليه السلام به محضر پيامبر خدا شتافت تا پرده از اين توطئه بردارد. پيامبر صلى الله عليه و آله در نهايت صميميّت و با بيانى كه نشانگر عظمت على عليه السلام در نزدش بود، فرمود : «اِرجِع يا أخي إلى مَكانِكَ؛ فَإِنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلّا بي أو بِكَ ؛ فَأَنتَ خَليفَتي في أهلي ودارِ هِجرَتي وقَومي ، أما تَرضى أن تَكونَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي ؟» . اى برادر من! به جاى خود باز گرد كه مدينه، جز با من يا تو، سامان نمى يابد. تو، جانشين من در خاندان و هجرتگاه و قومم هستى. آيا خشنود نمى شوى كه براى من، به منزله هارون براى موسى باشى، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله با صراحت، همه مناصب خود را، جز منصب نبوّت، براى على عليه السلام رقم زد و عملاً على عليه السلام را ادامه دهنده راه و تداوم بخش مسئوليّت والاى خويش در زعامت امّت و مرجعيّت فكرى مردم ، معرّفى نمود. در برخى از نقل ها آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از اين جمله صريحا فرمود: «إنَّهُ لابُدَّ مِن إمامٍ وأميرٍ ؛ فَأَنَا الإِمامُ ، وأنتَ الأَميرُ» . مردمان را، امام و اميرى لازم است ؛ من امامم و تو امير . (1)

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 37 (احاديث منزلت) .

ص: 503

(6) احاديث امارت

(6)احاديث امارتقرآن، با صراحت تمام، مؤمنان را به اطاعت از «اولو الأمر» فرا خوانده (1) و پيروى از آنان را همسنگ اطاعت از خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته است. مصداق هاى «اولو الأمر» چه كسانى هستند؟ آيا سزاوار است جبّاران ستم پيشه اى را كه بر اريكه قدرت ، تكيه مى زنند و براى رسيدن به حاكميت، از كشته ها پشته مى سازند، مصداق هاى «اولو الأمر» بدانيم؟ هرگز! بى گمان، اولو الأمر، كسانى هستند كه پيامبرگون، خداجوى، حق پرست و عدالت گستر باشند و على عليه السلام بر اساس احاديث متعدّد نبوى (احاديثى شگفت انگيز و شكوهمند و ارجمند)، در قلّه اين عنوان است. از اين فراتر، بايد بگوييم كه پيامبر خدا، عنوان «امير مؤمنان» را فقط براى على عليه السلام به رسميت شناخته و از به كار بردن اين عنوان براى شخص ديگرى جز او، نهى كرده است. اين تصريحات، بسى فراوان اند، بدان سان كه سيّد جليل، راهبر سالكان و اسوه

.


1- .اشاره به آيه 59 سوره نساء است .

ص: 504

عابدان، رضى الدين على بن طاووس حلّى، در اين باب، كتابى با عنوان اليقين باختصاص مولانا على عليه السلام بإمرة المؤمنين نگاشته است. در اين احاديث نبوى ، از على عليه السلام گاه به «امير مؤمنان» و گاه به «امير نيكان» و نيز با عنوان «امير هر مؤمن، پس از وفاتم» ياد شده است. (1) اين است كه امام حسن عليه السلام در متن قرارداد صلح خود ، شرط مى كند كه نبايد معاويه با عنوان «امير مؤمنان» ياد شود. (2)

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 69 (احاديث امارت). نيز ، ر . ك : اليقين باختصاص مولانا على عليه السلام بإمرة المؤمنين .
2- .علل الشرائع : ص 212 ح 2 .

ص: 505

(7) احاديث امامت

(7)احاديث امامتامام، كه به لحاظ واژه شناسى، همان «پيشرو، پيشتاز، سرپرست و پيشواى قوم و قبيله» است ، (1) بى گمان، در فرهنگ قرآنى و دينى، پيشواىِ امّت در ابعاد گونه گون و عهده دار اداره امور جامعه است. اين حقيقت را از جمله مى توان از دو نامه كه ميان مولا على عليه السلام و معاويه مبادله شده است، دريافت. على عليه السلام در ضمن نامه اى دراز دامن، از جايگاه خود و اهل بيت عليهم السلام سخن مى گويد و وصايت و جانشينى خويش را از پيامبر خدا، يادآور مى شود. معاويه، در جواب به صراحت مى گويد: محمّد ، مُبلّغى بود با رسالتِ رساندن كلام پروردگارش و بس! معناى كلام معاويه اين است كه پيامبر خدا، نه پيشوا بود، نه زعيم، نه زمامدار سياسى، و نه... ! على عليه السلام در ردّ كلام معاويه، به صراحت مى نويسد: «وَالَّذي أنكَرتَ مِن إمامَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، زَعَمتَ أنَّهُ كانَ رَسولاً ولَم يَكُن إماماً ؛ فَإِنَّ إنكارَكَ عَلى جَميعِ النَّبِيّينَ الأَئِمَّةِ ، ولكِنّا نَشهَدُ أنَّهُ كانَ رَسولاً نَبِيّاً إماماً» . و آنچه از امامتِ محمّد صلى الله عليه و آله انكار كردى و پنداشتى كه او پيامبر بود و پيشوا

.


1- .العين : مادّه «أمم» .

ص: 506

نبود، به انكار همه پيامبرانِ پيشوا مى انجامد ؛ امّا ما گواهى مى دهيم كه او فرستاده، پيامبر و پيشوا بود. (1) اين گفتگو، به روشنى نشانگر جايگاه امام در انديشه اسلامى و بيانگر چرايى ستيز بنى اميّه با اين عنوان است. اين گفتگو مى تواند عمق اخبار و احاديث بسيارى را كه پيامبر خدا در آنها بر امامت على عليه السلام تأكيد كرده است، نشان دهد. از جمله احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله است : «يا عَلِيُّ ، أنتَ وَصِيّي وخَليفَتي وإمامُ اُمَّتي بَعدي» . اى على! پس از من، تو وصى و جانشين من و امام امّت هستى. و «أنتَ إمامُ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ ، ووَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ بَعدي» . تو، پس از من، امام هر مرد و زن باايمان و مولاى هر مرد و زن باايمان هستى. (2)

.


1- .الغارات : ج 1 ص 203 .
2- .ر . ك : ج 2 ص 93 (احاديث امامت) .

ص: 507

(8) احاديث ولايت

(8)احاديث ولايتاز جمله عناوين شكوهمندى كه در روايات و بويژه در احاديث تفسيرى درباره على عليه السلام به كار رفته است، عنوان «ولى» است. ترديدى نيست كه در ادبيات عرب ، استعمال مادّه «وَلَىَ» در معناى سرپرست، زعيم و پيشوا، بسى شايع بوده است، كه به اين نكته در تحليل حديث غدير ، اشاره خواهيم كرد. در سخنان و آموزه هاى پيامبر خدا، عنوان «ولى» و «ولايت»، براى على عليه السلام بسيار به كار رفته و اين سخنان شكوهمند و تنبّه آور، در موارد و مواضع بسيارى بيان شده است كه نخستين آنها، مجمع كوچك، امّا سرنوشت سازِ خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه از آن ياد كرديم. (1) به طور مثال، اين تعبير پيامبر صلى الله عليه و آله كه : «اى على! پس از من، تو ولىّ مردم هستى. هر كس كه از تو اطاعت كند، از من اطاعت كرده و هر كس كه نافرمانى ات كند، مرا نافرمانى كرده است»، (2) بسيار تكرار شده و منابع حديثىِ اهل سنّت، از آن آكنده است، كه بخش قابل توجّهى از آنها را در ذيل عنوان «احاديث ولايت» آورده ايم. (3) اين تعبيرات، بويژه وقتى با قيد «پس از من» همراه اند، هيچ ترديدى باقى

.


1- .ر . ك : ج 1 ص 201 (يارى پيامبر در تبليغ) .
2- .الأمالى ، مفيد : ص 113.
3- .ر . ك : ج 2 ص 119 (احاديث ولايت) .

ص: 508

جلوه ولايت در آيات قرآن

نمى گذارند كه پيامبر خدا، جريان سياسى پس از خود را پيش بينى نموده و زعامت سياسى پس از خود را نشان داده است.

جلوه ولايت در آيات قرآنچنان كه اشاره كرديم، اين عنوان والا بر اساس روايات بسيار، در آيات الهى نيز براى على عليه السلام رقم خورده است. از جمله اين آيات، آيه : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ ؛ (1) ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند و نماز مى خوانند و در حال ركوع، صدقه مى دهند» است كه هيچ ترديدى در شأن نزول و انطباق قطعى آن بر على عليه السلام نيست ؛ چون او بود كه در ركوع نمازش، به مستمندى «انگشتر» داد. بسيارى از مفسّران و محدّثان، اين واقعه را گزارش كرده و با صراحت، مصداق آن را على عليه السلام دانسته اند. (2) گو اين كه برخى از مفسّران، چون تلألؤ حق را برنتابيدند، به توجيه ها و شبهه هاى شگفتى پناه جسته اند، تا مگر حق را وارونه سازند. از جمله گفته اند : واژه «كسانى» جمع است و نمى توان آن را بر على كه يك نفر است، انطباق داد. امّا آنان فراموش كرده اند كه در ادبيات عرب، اين گونه استعمال ها بسيار شايع است (كه براى تحليل، يا انگيزه هاى ديگر، واژه جمع را به جاى مفرد به كار مى برند). قرآن را بنگريد كه فرموده است: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَآءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَ_دًا فِى سَبِيلِى وَ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِى تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَآ أَخْفَيْتُمْ وَ مَآ أَعْلَنتُمْ وَ مَن يَفْعَلْهُ

.


1- .مائده، آيه 55.
2- .ر . ك : ج 2 ص 119 (ولايت على ، ولايت خدا و پيامبر است) .

ص: 509

مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ . (1) اى مؤمنان! اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را دوست مگيريد كه به آنها مهربانى كنيد، در حالى كه آنان به دين حقّى كه براى شما آمده است، كفر ورزيدند و پيامبر و شما را به خاطر ايمان شما به پروردگارتان آواره كردند. با آنان سَر و سِرّ دوستانه داريد و من به آنچه پنهان مى داريد و آنچه آشكار مى داريد، آگاه ترم و هر كس از شما چنين كند ، بى گمان از راه راست، گم راه مى گردد» . آيه، طبق نظر مفسّران، بدون هيچ ترديد، درباره حاطب بن ابى بَلْتَعه است، پس از اين كه نامه اى به سوى قريش فرستاد. (2) و نيز فرموده است: «فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَ_رِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ . (3) آن گاه ، بيماردلان را مى بينى كه در كار آنان مى كوشند و مى گويند : بيم آن داريم كه بلايى بر سرمان بيايد» . كه مراد، عبد اللّه بن اُبَى است و مفسّران، يكسر، همين شأن نزول را آورده اند. (4) بدين ترتيب، روشن مى شود كه اين نكته گيرىِ برخى از مفسّران، نه از سر تحقيق، بلكه به انگيزه ترديدافكنى در فضيلتى بزرگ است، كه از اين موارد، كم نيست. آيه، به روشنى، «ولايت» را در اللّه و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام منحصر كرده است. پُر

.


1- .ممتحنه ، آيه 1 .
2- .تفسير الطبرى : ج 14 جزء 28 ص 58 ، التبيان : ج9 ص576 .
3- .مائده ، آيه 52 .
4- .تفسير الطبرى : ج 4 جزء 6 ص 278 ، الوسيط فى تفسير القرآن المجيد : ج 2 ص 197 .

ص: 510

واضح است كه اگر ولايت را به معناى «نصرت» و يا «محبّت» بگيريم، اين انحصار، به هيچ روى ، وجهى نخواهد داشت. (1) در اين جا برآنيم كه تلاش هاى پيامبر خدا را براى تعيين امامت و روشن ساختن رهبرى آينده امّت نشان دهيم. اشاره نمونه وار به آيات، براى آن است كه جايگاه وحى الهى در اين تلاش، روشن گردد و معلوم شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله با تفسير، تأويل وتبيين اين آيات، روشنگرى در جهت تثبيت ولايت را به كمال رسانده است.

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 119 (ولايت على ، ولايت خدا و پيامبر است) ، براى اطلاع بيشتر رجوع شود به الميزان فى تفسير القرآن : ج 6 ص 8 به بعد ، الكشّاف : ج 1 ص 347 .

ص: 511

(9) احاديث هدايت

(9)احاديث هدايتپيشوايى امّت، هدايتگرىِ مردمان به سرمنزل مقصود است و رهنمونى است به مقصد والا و مقصود اعلى. هدايت نايافتگان، چگونه مى توانند به دور از دركِ اعماقِ آموزه هاى دين، جامعه را بدان سو رهنمون شوند؟ پيامبر خدا، اين هادى امّت و پيشواى آينده نگر مؤمنان، بايد فرداى امّتش را به گونه اى رقم زند كه مردم، به جاى آب، به دنبال سراب نروند. اين چنين است كه على عليه السلام را در جايگاه هدايت مى نشانَد و در تفسير آيه : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ؛ (1) تو، تنها هشدار دهنده اى و هر قومى، هدايتگرى دارد» ، على عليه السلام را مصداق والاى «هدايتگر» معرّفى مى كند: «المُنذِرُ أنَا ، وَالهادي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ» . هشداردهنده منم و هدايتگر، على بن ابى طالب است. (2)

.


1- .رعد ، آيه 7 .
2- .ر . ك : ج 2 ص 179 (احاديث هدايت) .

ص: 512

(10) احاديث عصمت

(10)احاديث عصمتعصمت، به معناى «مصونيت از گناه، خطا، جهل و ناهنجارى هاى رفتارى» ، از ويژگى هاى قطعى پيامبران الهى است و گويا هيچ فِرقه اى از فرقه هاى اسلامى، در معصوم بودن پيامبران، ترديدى روا نداشته است. به تصريح قرآن، پيامبران عليهم السلاممعصوم اند . متكلّمان و عالمان مسلمان نيز بر اين حقيقت، معترف اند، مگر اين كه برخى در حدّ و حدود آن، سخن داشته باشند، وگرنه اصل موضوع، بى گمان، مورد اتّفاق است. شيعه كه بر وجود «نص (متن صريح)» در پيشوايىِ پس از پيامبر خدا پاى مى فشارد و بر اساس متون استوار، اصل امامت را برپا مى دارد، طبق احاديث فراوان نبوى و دلايل عقلى متعدّد (كه در جاى خود تنقيح شده اند)، معتقد به ضرورت وجود ويژگى هاى پيامبر خدا، جز دريافت وحى، در امام و جانشين اوست. عالمان و متكلّمان شيعه، در برابر فِرق ديگر اسلامى ، بر اين اصل ، تأكيد ورزيده و در برابر آن دسته از جريان هاى موجود در حوزه فرهنگ اسلامى كه چنين جايگاهى را براى جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله ، منصوص (تصريح شده توسّط پيامبر خدا) ندانسته اند، معتقد به لزوم آن شده اند.

.

ص: 513

چرايىِ اين مواضع و تحليل تاريخى و فكرى اين مسائل، از ظرفيت اين بحث، بيرون است ؛ امّا در مقام كنونى كه در پى گزارش نمودنِ تلاش هاى پيامبر خدا براى استوارسازى امامت على عليه السلام و طرح پيشوايى آن بزرگوار هستيم، اشاره داشتن گذرا به آن را، پيش از بازگويى چگونگى طرح اين حقيقت، بجا مى دانيم. عالمان، متكلّمان و مفسّران شيعه، از ديرباز براى اثبات طهارت و عصمت امامان و اهل بيت عليهم السلاماز جمله به «آيه تطهير» استدلال كرده اند؛ استدلالى استوار كه استوارى و متانت آن در جاى خود ، باز گفته شده است. آنچه اكنون در فضاى بحث ما، در نگريستن بدان ضرورى است، چگونگى طرح اين مسئله توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و شيوه بيان آن است. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن كه اين آيه را بر مردمان خواند، روزها و ماه ها، هنگامى كه براى نمازْ بيرون مى آمد، بر آستانه خانه على عليه السلام مى ايستاد و بلند فرياد مى زد : «الصَّلاةَ يا أهلَ البَيتِ» . اى اهل بيت، نماز! (1) بدين ترتيب، در اين كه «اصحاب كسا» مصداق «اهل بيت»اند، و اين كه على عليه السلام چهره برجسته اين مجموعه است ، ترديدى نيست ؛ امّا در نگاه ما، آنچه مهم تر جلوه مى كند، اين است كه پيامبر خدا، با آن همه تأكيد و تنبّه و تصريح بر «عصمت» و «طهارتِ» اهل بيت، و حتّى پس از علنى كردن اين فضيلت، پيوسته اين جمله را تكرار مى كرد كه : «أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، وسِلمٌ لِمَن سالَمَكُم» .

.


1- .اهل بيت در قرآن و حديث : بخش يكم / فصل چهارم : درود فرستادن پيامبر بر اهل بيت و تخصيص ايشان در امر به نماز .

ص: 514

من ، با كسى كه با شما مى جنگد ، در جنگم و با كسى كه با شما صلح مى كند ، در صلحم . جز مطرح كردن زعامت و پيشوايى آينده و تأكيد ورزيدن بر آن نيست. گويا پيامبر صلى الله عليه و آله با تفسيرى روشن و آگاهى آفرين از آيه : «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَ_كَ إِلَا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْءَانِ ؛ (1) و رؤيايى را كه به تو نمايانديم و درخت نفرين شده در قرآن را، جز براى آزمون مردم، قرار نداديم» ، خانواده اى را معرّفى كرده است كه بر جامعه اسلامى، چنگ خواهد انداخت و ستم و ستمگرى را روا خواهد داشت و گويا با تشبيه آنان به بوزينه، به هويّت ميمون وار آنان ، تصريح نموده و جامعه را از اين كه روزگارى، دين و آرمان والاى الهى را به آنان بسپرند، بر حذر داشته است. (2) از سوى ديگر نيز با مطرح كردن «اهل بيت» به عنوان انسان هاى پاك، منزّه و پيراسته جان، پيشوايان و رهبران استوار، ارجمند و آگاه ، راه آينده را مشخّص كرده است. (3) آيه تطهير، در بيان نمودن مناقب و فضايل «آل اللّه » و نشان دادن جايگاه والاى

.


1- .اسراء ، آيه 60 .
2- .ر . ك : تفسير آيه و هشدار پيامبر خدا در : شرح نهج البلاغة : ج 9 ص 218 . ابن ابى الحديد ، اين مطلب را به نقل از مفسّران آورده است و به نقل از عمر (: ج 15 ص 175) كه در اين نقل آمده است : هيچ كس ترديدى ندارد كه خداوند از «شجره ملعونه (درخت نفرين شده)» ، بنى اميّه را مراد كرده است . نيز ، ر.ك: تاريخ الطبرى : ج 10 ص 58 ، كتاب النزاع و التخاصم: ص 79، الجامع لأحكام القرآن : ج 10 ص 286، فتح القدير : ج 3 ص 239، الدر المنثور : ج 4 ص 191، نورالثقلين : ج 3 ص 179.
3- .ر . ك : معالم الفتن (نظرات فى حركة الإسلام و تاريخ المسلمين)، سعيد ايّوب : ج 1 ص 43_121 . سعيد ايّوب با هوشمندى ستايش انگيزى اين دو آيه را در بستر تاريخى آنها، هشدارى دانسته است بر آينده امّت اسلامى و راهنمايى امّت براى اين كه پليدان را از پاكان بازشناسند و در وا سپردن نظام جامعه به كسان، احتياط را از دست نهِلَنْد تا فرجامى ناهنجار نداشته باشند ؛ امّا... .

ص: 515

آنان، نقشى بس بزرگ دارد . راز آن همه تأكيد و تنبّه پيامبر خدا براى روشن ساختن مراد اين آيه و نيز تلاش امامان عليهم السلامدر اين راه و ستيز بى امان بنى اميّه و مفسّران دربارى براى دور داشتن آن از آل اللّه (و دست كم، براى شريك ساختن ديگران در فضيلت آن)، گويايى و رسايى مفهوم آن در دلالت داشتن بر طهارت و عصمت على عليه السلام و نهايتا طهارت و عصمت اهل بيت عليهم السلاماست. افزون بر اين آيه _ كه پيامبر خدا در جهت ابلاغ آن و تطبيق آن بر اهل بيت عليهم السلامكوششى بى دريغ به كار برد _ ، روايات فراوانى وجود دارد كه پيامبر خدا در آنها حق مدارى، استوارگامى، راستگويى، فصل الخطابى، پاك دامنى، مينوسرشتى، پاك نهادى و درست كردارىِ على عليه السلام را مطرح ساخته و بر آن ، تأكيد ورزيده است. نيز على عليه السلام را همبر قرآن و همسان كتاب خدا معرّفى كرده است ؛ يعنى : على عليه السلام است كه بايد الگو، پيشوا و راهبر باشد و اوست كه بايد سخن نهايى را بگويد، و نه جز او. بايد در اين سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله انديشيد كه: «عَلِيٌّ مَعَ القُرآنِ ، وَالقُرآنُ مَعَ عَلِيٍّ» . على با قرآن است و قرآن با او. «عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ ، وَالحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ» . على با حق است و حق با على. «عَلِيٌّ عَلَى الحَقِّ ؛ مَنِ اتَّبَعَهُ اتَّبَعَ الحَقَّ ، ومَن تَرَكَهُ تَرَكَ الحَقَّ» ، «عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَالقُرآنِ ، وَالحَقُّ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِيٍّ» . على بر حق است. هر كس از او پيروى كند، حق را پيروى كرده و هر كه او را وا نهد، حق را وا نهاده است.

.

ص: 516

و ... و اين همه يعنى : على عليه السلام نمى لغزد، نمى شكند، كژ نمى رود، استوار است ، در نهايت سلامت است، مستقيم است، حق نگر و حق مدار است و... . على عليه السلام ، عنوان افتخارآميز «عصمت» را بر پيشانى دارد و بدين سان، مردمان، در الگوگيرى، پيروى و هدايتجويى از او، در امان اند و آيين و دينشان به سلامت است و ... . آنچه در اين فصلْ بدان اشارت رفت، در ضمنِ متون بسيار، گزارش شده است. (1)

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 189 (احاديث عصمت) .

ص: 517

(11) احاديث علم

(11)احاديث علمچنان كه اشاره كرديم، پيامبر صلى الله عليه و آله افزون بر زعامت سياسى، مرجعيّت فكرى امّت را نيز به عهده دارد. بديهى است كه امّت، در گذرگاه زندگانى، با ده ها گره فكرى، فردى و اجتماعى رو به رو مى شود. چه كسى بايد اين گره ها را بگشايد و ناپيداها را در برابر ديد جامعه بنهد؟ چه كسى بايد آيات الهى را تفسير كند و آموزه هاى دين را بدانان بنمايانَد؟ پيامبر خدا كه آيينش را جاودانه شمرده است، مرجعيّت فكرى و علمى فرداى امّت را در روزى كه خود در ميان امّت نيست، به چه كسى وا نهاده است؟ احاديث نبوى بسيارى كه در منابع كهن پراكنده اند و از جمله، حديث شكوهمند : «أنَا مَدينَةُ العِلمِ ، وعَلِيٌّ بابُها ؛ من شهر دانشم و على، دروازه آن» ، نشانگر اين است كه پيامبر خدا، اين جايگاه بلند را براى على عليه السلام رقم زده است. افزون بر اين كه على عليه السلام خود، جوشش شگفتى از درون براى دريافتن و فراگرفتن داشت، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز علاقه شگرفى به آكنده ساختن جان وى از حقايق ربّانى داشت. پيامبر صلى الله عليه و آله با جمله : «أنَا مَدينَةُ العِلمِ وعَلِيٌّ بابُها ؛ فَمَن أرادَ المَدينَةَ فَليَأتِ البابَ ؛ من شهر دانشم و على، دروازه آن. پس، هر كس قصد ورود به شهر را دارد، از دروازه اش

.

ص: 518

بيايد»، نشان داد كه دانش راستين در على عليه السلام است و نه جز او. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين لحظات عمرش، على عليه السلام را فرا مى خوانَد و اسرار دانش خويش را به آن بزرگوار مى نمايانَد. پس از آن است كه على عليه السلام مى فرمايد : «حَدَّثَني ألفَ بابٍ ، يَفتَحُ كلُّ بابٍ ألفَ بابٍ» . با من از هزار بابْ سخن گفت كه هر يك، هزار باب بر من گشود. (2) و اين چنين است كه پيامبر خدا فرياد مى زند : «أنَا دارُ الحِكمَةِ ، وعَلِيٌّ بابُها» . من خانه حكمتم و على، درِ آن. (3) على عليه السلام است آن تنها كسى كه در معبر تاريخ توانست بگويد : «از من بپرسيد، پيش از آن كه مرا نيابيد» (4) و على عليه السلام است كه اصحاب، بر سرِ بى مانندى او در دانش، اختلافى ندارند (5) و خود مى فرمايد: «وَاللّهِ ما نَزَلَت آيَةٌ إلّا وقَد عَلِمتُ فيمَ نَزَلَت ، وأينَ نَزَلَت ، وعَلى مَن نَزَلَت ؛ إنَّ رَبّي وَهَبَ لي قَلباً عَقولاً ، ولِساناً ناطِقاً» . به خدا سوگند ، آيه اى نازل نشد ، جز آن كه دانستم درباره چه و در كجا و براى چه كسى نازل شده است. پروردگارم به من قلبى خردمند و زبانى گشاده بخشيده است. (6)

.


1- .ر . ك : ج 10 ص 479 (اهتمام فراوان پيامبر به آموزش على) . نيز ، ر . ك : نفحات الأزهار : ج 10 و 11 و 12 .
2- .ج 10 ص 489 (هزار باب دانش به او آموخت).
3- .ج 10 ص 509 (دروازه حكمت پيامبر).
4- .ج 11 ص 421 (پيش از آن كه مرا از دست بدهيد ، از من پرسيد).
5- .ج 10 ص 523 (دانشورترين امّت).
6- .ج 10 ص 551 (قرآن شناسى) .

ص: 519

و چه بلند است كلام امام حسن عليه السلام كه پس از شهادت على عليه السلام فرمود: «لَقَد فارَقَكُم رَجُلٌ بِالأَمسِ لَم يَسبِقهُ الأَوَّلونَ بِعِلمٍ ولا يُدرِكُهُ الآخِرونَ» . ديروز ، مردى از شما جدا شد كه نه پيشينيان به علم او رسيدند و نه پسينيان به علم او خواهند رسيد. (1) اينها و جز اينها _ كه بسيارند _ همگى نشانگر آن اند كه پيامبر خدا، با اين تأكيدها و ترغيب ها، عملاً مرجع فكرى آينده امّت و جايگاه جوشش دانش دين را نشان داده است، چنان كه صحابه نيز به پيروى از ايشان ، به آن ، اقرار نموده اند. (2)

.


1- .ج 10 ص 524 ح 4862 .
2- .ج 10 ص 523 (دانشورترين امّت) .

ص: 520

(12) حديث دوازده جانشين

(12)حديث دوازده جانشيناز جمله احاديث مهم و شايان تدبّر و توجّه درباره چاره انديشى براى آينده امّت، احاديثى هستند كه تعداد جانشينان پيامبر خدا را مطرح مى سازند. اين احاديث كه فراوان نقل شده و با طرق مختلف و در نقل هاى گونه گون و صحيح آمده اند ، (1) نشان مى دهند كه خلفاى پيامبر خدا دوازده نفرند. يكى از نقل ها چنين است: «لا يَزالُ الدّينُ قائِماً حَتّى تَقومَ السّاعَةُ أو يَكونَ عَلَيكُمُ اثنا عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ» . اين دين، برقرار مى ماند تا اين كه قيامت برپا شود و تا دوازده خليفه بر شما فرمان برانند كه همگى آنان از قريش اند. (2) و نقل ديگرى از آن، بدين گونه است: عَن جابِرِ بنِ سَمُرَةَ قالَ : كُنتُ مَعَ أبي عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَسَمِعتُهُ يَقولُ : «بَعدِي اثنا عَشَرَ خَليفَةً» ، ثُمَّ أخفى صَوتَهُ ، فَقُلتُ لِأَبي : مَا الَّذي أخفى صَوتَهُ ؟ قالَ : قالَ : «كُلُّهُم مِن بَني هاشِمٍ» .

.


1- .براى نمونه ، ر . ك : صحيح مسلم : ج 3 ص 1451 باب 33 (الناس تبع لقريش والخلافة فى قريش) . نيز ، ر . ك : المعجم الكبير : ج 2 ص 195_199 و232 ، اهل بيت در قرآن و حديث : بخش يكم / فصل پنجم ، إحقاق الحق : ج 13 ص 1 _ 48.
2- .صحيح مسلم : ج 3 ص 1453 ح 1822 .

ص: 521

جابر بن سمره مى گويد : با پدرم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم . شنيدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «پس از من، دوازده جانشين خواهند بود». سپس صدايش را آهسته كرد. به پدرم گفتم : آنچه آهسته فرمود، چه بود؟ گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «همگى از بنى هاشم اند». (1) و در نقلى ديگر فرمود: «يَكونُ مِن بَعدِي اثنا عَشَرَ أميراً» . پس از من، دوازده نفر اميرند. (2) با اين گفته ها، پيامبر خدا چه چيزى را نشان داده است؟ آيا از واقعيّتى كه رخ خواهد داد، سخن گفته است، يا از حقيقتى كه بايد باشد؟ آيا جانشينان خود را در آينه زمان، نشان داده است، يعنى هر آن كس را كه بر اين مَسند تكيه مى زند؟ يا بر اين حقيقتْ تكيه كرده است كه دوازده نفرند، يعنى بايد آنان باشند و نه جز آنان و تا فرجام روزگار، همين و بس؟ گويا ترديد نباشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين معرّفى مى كند ؛ يعنى كسانى را كه پاى در جاى پاى او مى نهند و همچون او بر مردمان، حكم مى رانند و چنانچه بر مسند خلافتْ تكيه زنند، چون او خلافت را به پيش خواهند برد ، گو اين كه كسانى كوشيده اند تا بر اين كلام الهىِ پيامبر خدا، مصداق هايى بتراشند. (3) ابو جعفر بن محمّد بن سلامه اَزْدى طحاوى، بر اين باور است كه مراد از جانشينان، معاويه و فرزندش يزيد و... هستند. (4) بر اساس اين تفسير، پيامبر صلى الله عليه و آله اينان را خلفاى خود ، معرّفى مى كند كه مردم،

.


1- .ينابيع المودّة : ج 3 ص 290 ح 4 .
2- .سنن الترمذى : ج 4 ص 501 ح 2223 .
3- .ر . ك : الإمامة وأهل البيت : ج 2 ص 54 كه از اين مصاديق ، ياد كرده است.
4- .شرح العقيدة الطحاويّة:ص552، الإمامة وأهل البيت:ج2 ص56.

ص: 522

سخن آنان را بشنوند و از آنان اطاعت كنند!... از يزيد! از عبد الملك بن مروان!بايد گفت: «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَ هِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَا كَذِبًا . (1) سخنى بزرگ از دهانشان بر مى آيد. جز دروغ نمى گويند» . چگونه مى توان تصوّر كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيام آور كرامت، شرف، آزادى، صداقت و قداست ، براى خود، جانشينانى ستم پيشه، فسادگستر، تيره جان و جنايت پيشه معرّفى كند؟ (2) بدون هيچ ترديدى، اگر كسى اصل روايت را بپذيرد _ كه چاره اى جز آن نيست _ ، بايد به تفسير شيعه اقرار كند كه اينان، على عليه السلام و فرزندان او هستند؛ همان كسانى كه در برخى از رواياتِ پيامبر خدا، با اسم و به صراحت ، ياد شده اند ؛ چرا كه : 1 . آنان دوازده نفر و شناخته شده اند، منطبق با حديث؛ 2 . ائمّه، از قريش اند و آنان نيز از قريش؛ 3 . ديديم كه ذيل برخى از روايت ها، جمله : «همگى از بنى هاشم اند» بود. آنان نيز چنين اند و همه از بنى هاشم. مؤيّد اين حقيقت، كلام بلند على عليه السلام است: «إنَّ الأَئِمَّةَ مِن قُرَيشٍ غُرِسوا في هذَا البَطنِ مِن هاشِمٍ ، لا تَصلُحُ عَلى سِواهُم ، ولا تَصلُحُ الوُلاةُ مِن غَيرِهِم» . امامان، از قريش اند ؛ چرا كه درخت امامت را در خاندان بنى هاشم كِشته اند ، و ديگران، درخور آن نيستند و جز آنان، كسى صلاحيّت امامت ندارد؛ (3)

.


1- .كهف، آيه 5 .
2- .ر . ك : الإمامة وأهل البيت: ج 2 ص 56_76 نگاشته محمّد بَيّومى مهران، از نويسندگان بزرگ اهل سنّت مصر و استاد دانشگاه اسكندريه كه جنايات معاويه، يزيد، عبد الملك و... را بر اساس متون تاريخى، نمايانده و آن گاه اين سؤال را در پيش ديد خواننده نهاده است كه: آيا با اين همه ، اينان خلفاى پيامبرند؟!
3- .نهج البلاغة : خطبه 144 .

ص: 523

4 . آنان از اهل بيت پيامبرند و در انطباق روشن با آنچه در صفحات پيشين آورديم و متون بسيار آن، گزارش خواهد شد؛ 5 . نام هاى آن بزرگواران ، به دقّت ، ياد شده است و چنان كه اشاره كرديم، دقيقا با آنچه از امامان عليهم السلامدر تفسير اين جمله آمده، منطبق است؛ 6 . بر اساس روايات بسيار، پيامبر خدا، به تداوم امامت حضرت مهدى(عج) تا قبل از قيامت، تصريح كرده است؛ همو كه آخرين امام از سلسله دوازده گانه امامان شيعه است. برخى از اين روايت ها چنين اند: المَهدِيُّ مِنّا أهلَ البَيتِ يُصلِحُهُ اللّهُ في لَيلَةٍ . مهدى، از ما اهل بيت است. خدا، كار او را در شبى سامان مى دهد. (1) المَهدِيُّ مِن عِترَتي مِن وُلدِ فاطِمَةَ . مهدى، از عترت (خانواده) من، از فرزندان فاطمه است. (2) لَو لَم يَبقَ مِنَ الدُّنيا إلّا يَومٌ لَبَعَثَ اللّهُ عزَّوجَلَّ رَجُلاً مِنّا يَملَؤُها عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً . اگر از دنيا جز يك روز نمانده باشد، خداى عز و جل مردى از ما را بر مى انگيزد تا آن را از عدالت ، پر كند، همان گونه كه از ستم ، پر شده است. (3) لا تَقومُ السّاعَةُ حَتّى يَلِيَ رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتي يُواطِئُ اسمُهُ اسمي . قيامت، برپا نمى شود تا آن كه مردى از اهل بيتم كه همنام من است، پيشوا شود. (4)

.


1- .سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1367 ح 4085 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 183 ح 645 .
2- .سنن أبى داوود : ج 4 ص 107 ح 4284 . جالب توجّه است كه ابو داوود ، روايت مورد بحث (اثنا عشر خليفة) را در كتاب المهدىّ آورده است.
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 213 ح 773 ، سنن أبى داوود : ج 4 ص 107 ح 4283 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 2 ص 10 ح 3571 ، مسند البزّار : ج 5 ص 225 ح 1832 .

ص: 524

الأَئِمَّةُ بَعدِي اثنا عَشَرَ ؛ تِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ ، وَالتّاسِعُ مَهدِيُّهُم . امامانِ پس از من، دوازده نفرند كه نُه تن از نسل حسين اند و نهمين آنان، مهدىِ آنان است. (1) اكنون، در اين باره و در تكميل و تعميم سخن، نكات ديگرى مى آوريم: نكته نخست. چنان كه اشاره كرديم، حديث «دوازده جانشين» يا «دوازده امير» به روايت جابر بن سمره، حديثى مشهور با طرق مختلف و نقل هاى گونه گون است كه بيشترين كسانى كه آن را گزارش كرده اند، بر اين باورند كه پيامبر خدا آن را در «حَجّة البلاغ» فرموده است. جستجوى دقيق نقل هاى مختلف و گزارش هاى گونه گون، روشن مى كند كه پيامبر خدا، اين سخن را در دو مكان فرموده است: 1 . مسجد النبى . بر اساس نقل مسلم و احمد بن حنبل، روايت جابر، بدين گونه است: در شامگاه روز جمعه اى كه اسلمى سنگسار شد، شنيدم پيامبر خدا مى گويد : «اين دين ، همچنان برقرار...». (2) ماعز بن مالك اسلمى، كه در اين نقل از او ياد شده، قطعا در مدينه سنگسار شده است. (3) افزون بر آن، در نقل هايى به شنيدن اين حديث در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تصريح شده است، از جمله در اين نقل :

.


1- .كفاية الأثر : ص 23.
2- .صحيح مسلم : ج 3 ص 1453 ح 10 ، مسند ابن حنبل : ج 7 ص 410 ح 20869 .
3- .ر . ك : صحيح البخارى : ج 5 ص 2020 ح 4969 و4970 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1319_1323 .

ص: 525

با پدرم به مسجد آمدم. پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه مى خواند... (1) كه ظاهرا مراد، مسجد النبى است. 2 . حَجّة البلاغ . اين نقل نيز از جابر بن سمره است. وى چنين مى گويد كه اين سخن را در آن حجّ عظيم (2) و در سرزمين عرفات ، (3) شنيده است. نكته دوم. بهره گيرى پيامبر خدا از اجتماع عظيم امّت در عرفات، براى علنى كردن اين حقيقت، بسى آموزنده است. پيامبر صلى الله عليه و آله حديث ارجمند و سرنوشت ساز «ثقلين» را نيز، از جمله در اين جايگاه عظيم و مراسم پرشكوه ، اعلام كرده است. به طور كلّى، در اين مراسم بزرگ است كه «ثقلين»، براى هدايت امّت، همسان و همبر مطرح مى شوند، مصاديق عترت ، روشن مى گردد و در پايان ، «ولايت» به عنوان «كمال دين» رقم مى خورد و عدم ابلاغ آن، چونان تباه گشتن تمام رسالت ، تلقّى مى گردد. گويا در اين جمع، پيامبر خدا نگاهى دوباره به تمام دين و تأكيد و تشريحى بر همه آيين دارد و نيز در اين واپسين روزهاى سفر، تأكيد بر «حج» و «ولايت». امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود : پيامبر خدا ، حج گزارد... . (4) نكته سوم. برخى از نقل هاى حديث، نكته اى سؤال انگيز و شايان توجّه دارند. برخى از نقل ها، حديث را تا جمله : «همه از قريش اند» دارند. اين نقل ها گوياى آن اند كه جابر، اين جمله را نشنيده است ؛ از پدرش سؤال كرده و او نيز گفته است كه ادامه

.


1- .المعجم الكبير : ج 2 ص 197 ح 1799 .
2- .ر . ك : مسند ابن حنبل : ج 7 ص 405 ح 20840 و20843 ، و ج 7 ص 408 ح 20857 ، و ج 7 ص 430 ح 20992 .
3- .ر . ك : مسند ابن حنبل : ج 7 ص 418 ح 20922 ، و ج 7 ص 424 ح 20959 و 20960 .
4- .ر . ك : ج 2 ص 217 (واقعه غدير) .

ص: 526

كلام، «همگى از قريش اند» يا «همگى از بنى هاشم اند» بوده است. اين گونه نقل ها، سه گونه اند: الف _ جابر فقط مى گويد : «سپس پيامبر صلى الله عليه و آله سخنى گفت كه نفهميدم»، (1) يا «سپس پيامبر صلى الله عليه و آله سخنى گفت كه بر من پوشيده ماند»، (2) بدون اين كه چرايى اين پوشيدگى سخن و شنيده نشدن آن را بيان كند. ب _ جابر تصريح كرده است كه : «چون پيامبر صلى الله عليه و آله صدايش را پايين آورد، من نشنيدم»، (3) يا «سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به آهستگى سخنى گفت كه من نشنيدم. پس به پدرم گفتم : آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله آهسته گفت، چه بود؟» (4) و يا «سپس پيامبر صلى الله عليه و آله صدايش را پايين آورد. پس به پدرم گفتم : شنيدم كه پيامبر خدا فرمود : پس از من، دوازده تن اميرند . آنچه آهسته فرمود، چه بود؟ گفت : [اين بود :] همگى از قريش اند » . (5) ج _ تصريح شده است كه شنيده نشدن كلام پيامبر صلى الله عليه و آله براى آن بود كه غوغا و تشنّج به وجود آمد و كلامِ پيامبر خدا در سر و صدا و فريادهاى مردمان ، شنيده نشد. شگفت انگيز است اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گويد و مخاطبان، بر خلاف امر صريح الهى : «لَا تَرْفَعُواْ أَصْوَ تَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ ؛ 6 صداهايتان را از صداى پيامبر ، بالاتر مبريد» ، صداى خويش را چنان بلند مى سازند كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، در ميان آن غوغا نامعلوم مى گردد و راوى، آن را نمى شنود و براى آگاهى از ادامه كلام، به ديگران پناه مى بَرَد، تا آن كه مى فهمد آن سخن، اين بوده است : «همگى از

.


1- .المعجم الكبير : ج 2 ص 197 ح 1799 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 7 ص 427 ح 20976 و 20977 .
3- .المعجم الكبير : ج 2 ص 196 ح 1794 .
4- .المعجم الكبير : ج 2 ص 253 ح 2062 .
5- .حجرات، آيه 2.

ص: 527

قريش اند». تعبيرهاى گونه گون اين معنا، چنين است: سپس مردم ، همهمه كردند و سخن گفتند و من، كلام پيامبر صلى الله عليه و آله را از «همگى» نفهميدم. (1) سخنى گفت كه مردم نگذاشتند بشنوم. (2) سپس سخنى گفت كه مردم نگذاشتند بشنوم. پس به پدرم (يا پسرم) گفتم : سخنى كه مردم نگذاشتند بشنوم، چه بود؟ گفت [ اين بود] : «همگى از قريش اند». (3) مردم ، داد و فرياد كردند و من نشنيدم كه چه گفت. (4) درنگريستن و تأمّل در آنچه آورديم، پژوهنده را به نكاتى رهنمون خواهد شد كه خالى از فايده نيستند: 1 . نشان مى دهد كه ماجراى خلافت و سرنوشت آينده امّت، بسى حسّاسيت برانگيز بوده است. هم پيامبر صلى الله عليه و آله ، چون به جان كلام مى رسد، آهنگ آن را فرو مى آورد، هم مردم، چون مى شنوند، واكنش نشان مى دهند و جنجال مى كنند و به پذيرش آن، تن نمى دهند. 2 . اين كه برخى روايات، «فرو كاستن كلام» و برخى، «جنجال و غوغا» را آورده اند، بعيد نمى نمايد كه هر كدام از اين تعبيرها، با موردى از نقل ، مرتبط باشد. جابر ، تصريح مى كند كه در مسجد، چون پيامبر صلى الله عليه و آله صدايش را پايين آورد، نفهميدم

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 7 ص 429 ح 20991، المعجم الكبير : ج 2 ص 196 ح 1795 .
2- .صحيح مسلم : ج 3 ص 1453 ح 9 ، مسند ابن حنبل : ج 7 ص 428 ح 20980 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 7 ص 435 ح 21020 ؛ الخصال : ص 472 ح 23 .
4- .الخصال : ص 473 ح 29 .

ص: 528

و در حديثِ نقل شده در المسند احمد بن حنبل، تصريح دارد كه چون مردمْ جنجال كردند، نشنيدم. 3 . شايان توجّه ، اين كه در نقلى آمده است : چون پيامبر صلى الله عليه و آله صدايش را آهسته كرد، فرمود : «همگى از بنى هاشم اند». بعيد نيست كه ادامه كلام، به واقع، «همگى از بنى هاشم اند» بوده كه اين گونه غوغا آفريده و بسيارى از شنيدن آن، فرياد برآورده و بدان تن نداده اند. نكته اى كه اين موضوع را استوارتر مى نماياند، اين است كه در صحنه سازى سقيفه و در مشاجره هاى آن روز، سياست بازان، به اين سخن، استناد نكردند و نگفتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «همگى از قريش اند»، با آن كه اين سخن، مى توانست كارساز باشد. از اين رو مى توان گفت كه ادامه كلام، «همگى از بنى هاشم اند» بوده است و بعدها و به هنگام تدوين آثار، مصلحت ، چنان ديده شده كه «همگى از بنى هاشم اند»، به «همگى از قريش اند» تغيير يابد . به هر حال، اين حديث، با نقل هاى بسيار و طرق گونه گونى كه مورد تأييد محدّثان اهل سنّت نيز قرار گرفته است، هيچ پيامى جز گزارش ولايت على عليه السلام و فرزندانش ندارد و تصريحى بر خلافت على عليه السلام پس از پيامبر خداست و نيز تأكيدى بر سياست عظيم و استوار پيامبر صلى الله عليه و آله در تعيين آينده حاكميت و پيشوايى امّت .

.

ص: 529

(13) حديث سفينه

(13)حديث سفينهپيامبر صلى الله عليه و آله سررشته امور را در ميان امّت به دست دارد. دامنه جامعه اسلامى، هنوز چندان گسترده نيست . با اين حال، اين جامعه نوپاى كوچك، با مسائل بسيارى از درون و بيرون مواجه است: مسائلى انحراف آفرين و دگرگونگر . جريان نفاق در درون جامعه، شكل گرفته و ارتداد برخى، در همان جامعه، صورت گرفته است و ... . پيامبر خدا به روزها و روزگارى مى انديشد كه مشعل فروزان حياتش خاموش مى شود ، امّا امّت، بايد راه را ادامه دهند. آنچه آورديم، چاره انديشى براى فردا و فرداهاست، در هنگامه شعله ور گشتن آتش فتنه و به خروش آمدن امواج گم راهى ها و ... و در همين سمت و سوست كلام بلند و والا و روشنگر ديگرِ پيامبر خدا؛ آن كه به «حديث سفينه» شهره است و يكى از نقل هاى آن، چنين است: «ألا إنّ مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح ؛ من ركبها نجا ، ومن تخلّف عنها هلك» . هان! مَثَل اهل بيتم در ميان شما، همچون كشتى نوح است. هر كس به آن در آيد، نجات يابد و هر كس از آن بازماند، هلاك گردد. چه تشبيه بيدارگر و تنبّه آفرينى!

.

ص: 530

پيامبر خدا به فتنه گرى ها، آتش افروزى ها و جريان سازى ها در آينه زمان مى نگرد و اين همه را به امواج خروشان و غول پيكر دريا، همانند مى سازد؛ امواجى كه هر كس در كام آنها قرار گيرد،غرق شود و هر آن كه در معرضش باشد، تباه گردد. چه بسا كسانى به پندارِ رهايى از اين امواج بلند، پناهگاهى پندارى جويند و بدان جا در آيند ؛ امّا امواجْ فراز آيند و آنان را در كام خود، فرو برند. پس امّت ، بايد هشيار و بيدار باشد، كه تنها راه نجات ، در آمدن به «سفينه» اهل بيت عليهم السلام است و چنگ زدن به آموزه هاى آنان . و شگفتا از تحقّق آن امواج و به وجود آمدن پناهگاه هاى پندارى براى مردمان، پناهگاه هايى چون : عالم نماها، فرقه ها، جريان ها و... تا مگر مردمان، بدان سوى ها روانه شوند و از در آمدن به كشتى نجات حقيقى، بازمانند. در دلالت اين حديث بر وجوب اطاعت از اهل بيت عليهم السلامترديدى نيست. مگر مى شود خردمندى، امواج خروشان را بنگرد و در رهايى جويى از آنها ترديد كند؛ امواجى كه در كام آنها افتادن ، همان است و غرق شدن، همان! ديگر آن كه پيامد قطعى اين روى آوردن به سفينه، هدايت يافتگى و رهايى از امواج تباهى آفرين است. ديگر آن كه اين سفينه، نجاتبخش است. پس اين عزيزان، معصوم اند و به دور از خطا و... . (1)

.


1- .براى اطّلاع كامل از متن و سند «حديث سفينه» و مباحثى كه پيرامون آن مطرح است، ر . ك : نفحات الأزهار ، ج 4 و نيز : اهل بيت در قرآن و حديث : بخش دوم / فصل دوم : منزلت اهل بيت .

ص: 531

(14) حديث ثقلين

(14)حديث ثقليناز جمله چاره انديشى هاى پيامبر خدا براى آينده امّت و جلوگيرى از گسترش ضلالت و جهالت و حيرت در جامعه، تلاش براى تعيين مرجع علمى و نشان دادن جهت گيرى استوار براى حركت هاى فكرى و بيان چگونگى تفسير قرآن و مكتب و سرچشمه آن است. شايد اين حقيقت، روشن ترين گونه خود را در «حديث ثقلين» نشان داده است. حديث ثقلين، با محتوايى واحد و گونه هاى بيانىِ مكرّر، بارها و بارها به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله در مكان هاى مختلف : عَرَفه، مسجد خَيف، غدير خُم، حجره شريفش به هنگام شدّت بيمارى در آخرين لحظات زندگانى و ... بيان شده است . افزون بر اهل بيت عليهم السلام، بسيارى از صحابيان نيز آن را گزارش كرده اند و كسانى بسيار از تابعيان و عالمان، بر استوارى آن ، تأكيد ورزيده اند. (1) يكى از گونه هاى مختلف نقل اين حديث، چنين است: «إنّي تارِكٌ فيكُم ما إن تَمسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدي ، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ ؛ كِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ ، وعِترَتي أهلُ بَيتي ، ولَن يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا

.


1- .ر . ك : نفحات الأزهار : ج 2 ص 90، و نيز : اهل بيت در قرآن و حديث : بخش سوم / فصل يكم : مهم ترين ويژگى هاى اهل بيت .

ص: 532

عَلَيَّ الحَوضَ ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفوني فيهِما» . من، در ميان شما چيزى به يادگار مى نهم كه پس از من تا وقتى بدان چنگ درزنيد، هرگز گم راه نگرديد. يكى از آن دو، بزرگ تر از ديگرى است : كتاب خدا، كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است ، و عترتم، اهل بيتم. هرگز اين دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض [ كوثر]، بر من وارد آيند. پس بنگريد در نبودنِ من، چگونه با آن دو رفتار مى كنيد. (1) اين ، كلامى است شكوهمند، منقبتى است بزرگ، فضيلتى است بى نظير، هدايتى است سعادت آفرين، رهنمودى است ضلالت زدا و... ! نكته اوّل كه مهم ترين نكته است اين كه كلام رسا و گوياى پيامبر صلى الله عليه و آله مى نمايانَد و هيچ ترديدى را برنمى تابد، مرجعيّت بخشيدن به اهل بيت عليهم السلام و وجوب پيروى از آنان در اقوال، افعال و ... است. بر اين حقيقت والا، بسيارى از عالمان، تصريح كرده اند . از جمله ، متكلّم بزرگ اهل سنّت، سعد الدين مسعود بن عمر تفتازانى مى گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را در اين كه چنگ زدن به آنها رهايى بخشِ از گم راهى است، با كتاب خدا همراه كرده است و معناى چنگ زدن به كتاب، جز دانش اندوزى و رهجويى نيست. پس درباره عترت نيز چنين است. (2) نكته ديگر ، آن كه بزرگ ترين رسالت و مسئوليّت پيامبر خدا، هدايتگرى و تلاش در جهت ضلالت زدايى است. از سوى ديگر، روشن ترين و بديهى ترين واجب براى مسلمانان، تمسّك به هر آن چيزى است كه هدايت مى آفريند و ضلالت مى زدايد. بدين سان، پيامبر خدا با جمله : «تا به آن دو چنگ زده ايد، هرگز گم راه نشويد»،

.


1- .سنن الترمذى : ج 5 ص 663 ح 3788 .
2- .شرح المقاصد : ج 5 ص 303 . براى آشنايى با ديدگاه هاى عالمان اهل سنّت ، ر . ك : نفحات الأزهار : ج 2 ص 248.

ص: 533

اين واجبِ مؤمنان را پيش ديد آنها نهاده است. آيا كسى مى تواند در وجوب پيروى از «عترت» كه هدايت آفرين و گم راهى زداست، ترديد كند؟! نكته سوم ، آن كه تمسّك به اين دو «گران بها»، براى رسيدن به مقصد والا و مقصود اعلى و دستيابى به هدايت ، بسنده است و در وراى آن، جز ضلالت نخواهد بود : «فمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَا الضَّلَ_لُ . (1) و پس از حق، چه چيزى است ، جز گم راهى؟» . نكته چهارم ، آن كه حديث ثقلين، بدون هيچ ترديدى، «عصمت» عترت را رقم زده است . يكى بدان جهت كه پيامبر خدا، بدون هيچ قيد و شرطى، تمسّك بدانها را لازم شمرده است. در اين صورت، آيا مى توان تصوّر كرد كه او امّت را به كسانى كه خود در لغزش اند، ارجاع داده و بدون قيد و شرط، چنگ انداختن به آموزه هاى آنان را لازم شمرده باشد؟! ديگر آن كه آنان، همبر قرآنى هستند كه هرگز باطل در آن، راه ندارد. پس آنان نيز چنين خواهند بود. جهت ديگر آن كه تمسّك به آنها، سدّى در برابر گم راهى است. اگر گم راهى بر كسانى روا باشد، كى گم راهى زدا توانند بود؟!

.


1- .يونس، آيه 32.

ص: 534

(15) حديث غدير
اشاره

(15)حديث غديرگفتيم كه پيامبر خدا از آغازين روزهاى ابلاغ پيام رسالت، بر امام و پيشواى پس از خود نيز تأكيد ورزيد و جاى جاى و در مواضع مختلف، در درازناى 23 سال رسالت، با تعبيرهاى مختلف و گفتارهاى گونه گون، «حق» را آشكار نمود و پيشواىِ پس از خود را با ويژگى هاى والا به گونه اى معيّن و مشخّص در پيش ديده ها نهاد و گفتيم كه اين حق گزارى ها و ابلاغ حق و نشان دادن آينده پيشوايى، در واپسين حجّ پيامبر خدا (حجّة الوداع) به اوج رسيد و با فرمان الهى، ولايت، «ابلاغ» شد و بدين سان، اين حج، «حَجّة البَلاغ» (1) نام گرفت. پيامبر خدا، به سال دهم هجرت، آهنگ حج كرد و مردمان را از اين قصد، آگاهانْد. بدين سان، كسان بسيارى براى حج گزارى راهى مكّه شدند تا با پيامبر خدا حج بگزارند و مناسك حج را از آن بزرگوار بياموزند. پيامبر صلى الله عليه و آله با مسلمانان ، حج گزارد و به سوى مدينه حركت كرد. در روز هجدهم ذى حجّه، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه كسان بسيارى پيش تر از او و قافله هاى بسيارى نيز پس از وى حركت مى كردند، به سرزمينى با نام «غدير خم»، در وادى جُحفه (محلّ جدا شدن راه اهل مدينه و مصرى ها و ...) رسيد، در شرايطى كه آفتاب، اوج گرفته

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 217 (واقعه غدير) .

ص: 535

بود و بى امان، بر زمينْ حرارت مى ريخت . پيامبر صلى الله عليه و آله به فرمان الهى، دستور داد كه سواران و پيادگان توقّف كنند و رفتگان باز آيند و آيندگان برسند. حرارت نيم روز، مردمان را مى آزُرد و لباس ها و مَركب ها سايه بان شده بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله بر انبوهى از جهاز شتران، فراز رفت و خطبه آغاز كرد. خداى را سپاس گفت و از اين كه به زودى از ميان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست كه درباره چگونگى رسالت گزارى وى، گواهى دهند. مردمان، يكسر فرياد برآوردند: گواهى مى دهيم كه تو ابلاغ كردى و خيرخواهى و مجاهده نمودى. پس خدا به تو جزاى خير دهاد! آن گاه، براى آماده سازى مردمان براى شنيدن پيام آخرين، بارها از صداقت خويش در ابلاغ و از «ثقلين» سخن گفت و جايگاه والاى خود را در ميان امّت، برنمود و بر اولويّت خود بر آنان، گواهى خواست كه پاسخ هاى بلند و يك صدا شنيد. آن گاه، دست على عليه السلام را گرفت و فراز آورد و با شكوهى شگرف و فريادى بس رسا فرمود: مَن كُنتُ مَولاه ، فعلىٌّ مولاه . هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست. پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار ، اين جمله را تكرار كرد و براى پذيرندگان ولايت على عليه السلام و دوستداران و ياوران او دعا كرد. بدين سان، پيامبر خدا در تداوم آن روشنگرى ها و اعلام حق ها، در نهايت تدبير و آگاهى و در ميان ده ها هزار انسانِ به حج آمده از اقاليم قبله، «ولايت و خلافت على عليه السلام » را رقم زد و «حقّ خلافت» و «خلافت حق» را نشان داد. آن روز، هيچ كس در اين حقيقت، ترديد نكرد و در اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله با اين

.

ص: 536

1 . سند حديث

عبارت ها، على عليه السلام را به ولايت و امامتْ منصوب ساخت، ترديدى روا نداشت. اگر كسانى گرانْ جانى كردند، به سبب محتوا و مفاد پيام نبود. آن گونه كسان، به لحاظ تيره جانى در اين كه اين حركتْ «وحيانى» باشد، سخن داشتند. به هر حال، كسان بسيارى به محضر على عليه السلام شتافتند و «امارت و ولايت» وى را تهنيت گفتند. بدين سان ، روشن است كه در آن روزگاران، اين حقيقت، ترديدبَردار نبود. از جمله، كلام عمر بن خطّاب را بنگريد: مباركت باد ، اى پسر ابو طالب! امروز، ولىّ هر مؤمن شدى. (1) امّا پس از پيامبر خدا، رَوند طبيعى كارها دگرگون شد. كسانى جريان را وارونه ساختند و جامه خلافت را بر قامتى ديگر كشيدند . اينان ، هرگز در اين همه فضل ها و فضيلت ها، ترديدى روا نداشتند ؛ بلكه بهانه هايى ديگر تراشيدند. آنان پس از روزگارى كوشيدند كه از يك سو در «دلالت» اين حديث شريف بر امامت و ولايت، ترديد كنند و از ديگر سو، در «سند» آن. متون بسيار و گونه گون اين حديث را در اين مجلّد ، آورده ايم. اكنون مى خواهيم بر پايه آن گزارش ها و ديگر آگاهى ها، با نگاهى به چگونگى محتوا، سند و دلالت حديث، اندكى از حقايق نهفته را درباره اين كلام بلند ، بنمايانيم.

1 . سند حديثحديث غدير، از مشهورترين و بلندآوازه ترين احاديث نبوى است و بسيارى از محدّثان و عالمان، بر استوارى و بلكه بر تواتر آن، تأكيد كرده اند. (2) ابن كثير مى گويد: حديث «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست»، چنان به تواتر نقل

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 277 (تبريك رهبرى) .
2- .ر . ك : نفحات الأزهار : ج 6 ص 377 .

ص: 537

شده كه متيقّن است آن را پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است. (1) و ذهبى در رساله خود گفته است : حديث «هر كه من مولاى اويم ، پس على مولاى اوست» ، از متواترات است و قطعى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را فرموده است و عدّه زياد و گروه هاى متفاوتى با طريق هاى صحيح و حَسَن و ضعيف و مردود ، آن را نقل كرده اند كه من آنها را مى آورم... . (2) علّامه عبد الحسين امينى، حديث غدير را از صد و ده تن از صحابيان ، گزارش و در پايان، تأكيد نموده است كه آنچه او گزارش كرده، تمام آن چيزى نيست كه وجود دارد. (3) محقّق فقيد، سيّد عبد العزيز طباطبايى رحمه اللهدر پانوشت اين سخن گفته است: صحابيانى ديگر _ جز آنان كه علّامه امينى معرّفى كرده _ ، روايت غدير را گزارش كرده اند كه همه آنها را در كتاب على ضفاف الغدير (4) ياد كرده ام. در الغدير، فهرست بلندى از اقوال تابعيانى كه حديث غدير را نقل كرده اند نيز آمده است. عالم جليل القدر، مدافع نستوه ولايت، مير حامد حسين هندى نيز بخش بزرگى از اثر بى مانندش، عبقات الأنوار را ويژه حديث غدير ساخته، سند آن را به تفصيلْ گزارش كرده و در نقد ديدگاه كسانى كه به عدم تواتر آن باور دارند، به تفصيل تمام، سخن گفته و نا استوارى اين ديدگاه را روشن ساخته است. (5)

.


1- .البداية والنهاية : ج 5 ص 214 .
2- .رسالة طرق حديث «مَن كنت مولاه فعلىٌّ مولاه» : ص11 .
3- .الغدير : ج 1 ص 144 ، طبع جديد.
4- .اين كتاب ، حاصل حاشيه ها و استدراكات سيّد عبد العزيز طباطبايى رحمه الله بر الغدير بود كه به علّت فوت ايشان ، فرصت انتشار مستقل نيافت؛ امّا ظاهرا در طبع جديد الغدير ، پانوشت شده است. (م)
5- .نفحات الأزهار : ج 6 ص 378 به بعد.

ص: 538

گويا سخن گفتن از سند حديث و استوارى گزارش آن در منابع حديثى، سخنى زايد باشد. از اين رو ، گفتار تنى چند از محدّثان را مى آوريم و بحث را در بُعد ديگرى از آن ادامه مى دهيم: حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين، حديث غدير را نقل كرده و پس از آن ، در يك مورد نوشته است: اين حديث، مطابق شرط شيخين (بخارى و مسلم)، صحيح است ؛ ولى اين دو، آن را نقل نكرده اند. (1) نيز در موردى ديگر ، پس از نقل آن، نوشته است: سند اين حديث، صحيح است و آن دو، نقلش نكرده اند. (2) ترمذى، پس از نقل اين حديث در السنن، نوشته است: اين حديث، نيكو و صحيح است. (3) ذهبى نيز نوشته است: اين حديث، قطعى و ترديد ناپذير است. ذهبى، در ذيل شرح حال ابن جرير طبرى نوشته است: چون به ابن جرير خبر رسيد كه ابن ابى داوود به حديث غديرِ خُم ايرادى گرفته است، كتاب الفضائل را نوشت و در «صحيح» بودن سند حديث، سخن راند. من، يك جلد از طرق اين حديث را به روايت ابن جرير ديدم و از كار او و فراوانى طرق اين حديث ، به شگفت آمدم. (4)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 118 ح 4576 .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 631 ح 6272 .
3- .سنن الترمذى : ج 5 ص 633 ح 3713 .
4- .تذكرة الحفّاظ : ج 2 ص 713 ح 728 . براى آگاهى از اهميّت كتاب طبرى، ر . ك : الغدير فى التراث الإسلامى : ص 35 .

ص: 539

2 . دلالت حديث

ابن حجر نيز مى گويد: و امّا حديث «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» را تِرمِذى و نسايى نقل كرده اند و آن، جدا طرق فراوانى دارد. ابن عقده آنها را در كتابى مستقل گرد آورده است و بسيارى از اسناد آن، صحيح و نيكوست. (1) كتاب ابن عُقده با عنوان حديث الولاية، تا حدود قرن دهم در اختيار عالمان بوده است. سيّد بن طاووس درباره آن نوشته است: و در آن، تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به ولايت على عليه السلام را با صد و پنجاه طريق، روايت كرده است (2) . (3) ابن عساكر نيز در موارد متعدّدى از اثر عظيمش، از اين حديث ياد نموده و فقط در يك مورد، نود طريق آن را ياد كرده است، (4) و چنين است يادكرد بسيارى ديگر از محدّثان و مفسّران و عالمان. با اين همه، اگر كسى يا كسانى، در صدور حديث و يا چگونگى نقل آن ترديد روا دارند، بى گمان از سَرِ استكبار و رويارويى با حق است و نه چيز ديگر.

2 . دلالت حديثاز آنچه در آغاز سخن آورديم و پس از اين نيز گسترده تر بدان خواهيم پرداخت و نيز با ديدن متون (نصوص) بسيار آن، روشن مى شود كه در آن روز ، كسى ترديد نكرد كه جمله : «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» ، سرپرستى، توليت امور، امامت و پيشوايى را مى رسانَد.

.


1- .فتح البارى : ج 7 ص 74.
2- .الإقبال : ج 2 ص 240 .
3- .ر . ك : الغدير فى التراث الإسلامى : ص 45 ، كه در آن از اهميّت كتاب ابن عقده و تأثير آن در آثار بعدى به دقّت ، سخن رفته است.
4- .ر . ك : تاريخ دمشق : ج 42 ص 204 .

ص: 540

واژه «مولا» در ادبيات عرب

البتّه روشن است كه واژه «مولا» بار معنايى گسترده اى دارد؛ (1) امّا از معانى مختلف آن، جز آنچه را ياد شد، نمى توان در اين مورد ، مراد دانست.

واژه «مولا» در ادبيات عربپژوهش در متون كهن ادبى، لغوى و تفسيرى، نشانگر آن است كه از معانى روشن «مولا» : سرپرست، شايسته تر براى تصرّف در امور، و اولى در زعامت و ولايت است. برخى از مواردى را كه در آنها «مولا» بدين معنا به كار رفته، مى آوريم : ابو عبيده مَعمَر بن مثنّى، در تفسير كلمه «مولاكم» در آيه 15 از سوره حديد : « ...مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلَ_كُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ؛ جايگاهتان آتش است. آن ، سزاوار شماست و چه بد فرجامى است!» نوشته است : به شما سزاوارتر است. (2) او اين تفسير را با شعرى از ادب جاهلى استوار كرده است . شعر مورد استشهاد او از لبيد ، صاحب يكى از «معلّقات سبع» است : فغدت كلا الفرجين تحسب أنّه مولى المخافة خلفها وأمامها . ماده گاو وحشى چنان بترسد كه پندارد صاحبِ سگان شكارى، هم در پيش روى اوست و هم در پس او. شارحان معلّقات سبع ، در اين بيت ، «مولى» را به معناى «اختياردار» و «صاحب» گرفته اند و شعر را بر اين اساس، معنا كرده اند. (3) ابو زكريّا يحيى بن زياد بن عبد اللّه ، معروف به فرّاء، اديب و مفسّر بزرگ كوفى،

.


1- .ر . ك : الغدير : ج 1 ص 641 كه معانى مختلف «مولا» را برشمرده است.
2- .مجاز القرآن : ج 2 ص 254 .
3- .شرح المعلّقات السبع ، ابو عبد اللّه حسين بن احمد زوزنى : ص 210 ، شرح القصائد السبع الطوال الجاهليّات ، ابو بكر محمّد بن قاسم الأنبارى : ص 565_566 .

ص: 541

در تفسير همين آيه نوشته است: «او ، مولاى شماست» يعنى : به شما سزاوارتر است . (1) و چنين اند ابو الحسن اَخفش، ابو اسحاق زَجّاج، محمّد بن قاسم انبارى و... . (2) محمّد بن سائب كلبى، مؤلّف، مفسّر و تبارشناس بزرگ، در تفسير آيه 51 از سوره توبه : «قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَنَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ؛ بگو جز آنچه خداوند برايمان مقدَّر كرده است، به ما نمى رسد. او مولاى ماست، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» ، نوشته است: أولى بنا من أنفسنا فى الموت والحياة. (3) خدا اختيارش در زندگى و مرگ ما، از خودمان بيشتر است. چنان كه پيش تر آورديم، آمدن مولا به معناى «سرپرست» و «متولّى امور» نيز از جمله روشن ترين كاربردهاى واژه «مولا» است و بسيارى بدان تصريح كرده اند كه از آن جمله اند: ابو العبّاس محمّد بن يزيد، معروف به مُبرَّد، در تفسير آيه 11 از سوره محمّد : «ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ ؛ آن، بِدين سبب است كه خداوند، مولاى مؤمنان است» ، مى نويسد : ولى و مولا، يك معنا دارند و آن يعنى : كسى كه به خلقش سزاوار و متولّى امور آنان است. (4) فرّاء نيز نوشته است:

.


1- .معانى القرآن : ج 3 ص 124 ، تفسير الفخر الرازى : ج 29 ص 228 .
2- .ر . ك : نفحات الأزهار : ج 8 ص 86_16، الغدير : ج 1 ص 615 به بعد .
3- .البحر المحيط : ج 5 ص 53 .
4- .الشافى : ج 2 ص 271 .

ص: 542

ولى و مولا در كلام عرب ، يك معنا دارند. (1) راغب اصفهانى، مفسّر و اديب و قرآن پژوه بزرگ قرن چهارم نيز نوشته است: ولايت ، سرپرستى امر است. ولى و مولا، هر دو در اين معنا استعمال مى شوند و هر يك، هم به معناى فاعلى (مُوالى) و هم به معناى مفعولى (مُوالى) به كار مى روند. (2) ابو الحسن على بن احمد واحدى نيشابورى، مفسّر و اديب بزرگ قرن پنجم، در تفسير آيه 62 از سوره انعام : «ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلَهُمُ الْحَقِّ ؛ سپس به سوى خدا، مولاى حقيقى شان ، باز گردانده مى شوند» مى نويسد: يعنى كسى كه سرپرستى امورشان را به عهده دارد. (3) اين گونه عالمان كه بر اين حقيقتْ تأكيد كرده اند، بسيارند. از اديب و مفسّر بزرگ معتزلى، جار اللّه زمخشرى ياد مى كنيم و مى گذريم. وى در تفسير آيه 286 از سوره بقره : «أَنتَ مَوْلَنَا فَانصُرْنَا . تو مولاى مايى . پس ما را يارى كن!» مى نويسد: سرور مايى و ما بندگان توييم؛ يا ياور مايى ؛ و يا سرپرست امور مايى . (4) ابن اثير نيز در اثر بزرگ و ارجمند خود، النهاية ، كه به شرح واژه هاى دشوارياب احاديث نبوى پرداخته، در تفسير واژه «مولا» نوشته است: واژه «مولا» در حديث، فراوان آمده است و آن ، اسمى است كه بر معانى فراوان اطلاق مى شود ... و هر كس كه سرپرستى امرى را به عهده گيرد يا بدان قيام كند، مولا و ولىّ آن مى شود ... و از اين معناست حديث : «هر زنى كه بدون اجازه مولايش ازدواج كند، ازدواجش باطل است» و در نقل ديگر [ از اين

.


1- .معانى القرآن : ج 2 ص 161 ، الشافى : ج 2 ص 271 .
2- .مفردات ألفاظ القرآن : ماده «ولى» .
3- .الوسيط فى تفسير القرآن المجيد : ج 2 ص 281 .
4- .الكشّاف : ج 1 ص 173 .

ص: 543

روايت ]«وليّش» (به معناى متولّى امرش) آمده است. (1) بدين سان ، روشن گرديد كه «اولويّت در امور» و «سرپرستى امور» و «سيادت» و «رياست» و «زعامت» ، در كلمه «مولا» مندرج است و نيز معناى «مولا» با «ولى» ، همسانى دارد. اين دو مطلب ، حقايقى شناخته شده اند. بر اين حقيقت، اديبان، عالمان و مفسّران بزرگى تأكيد ورزيده اند، چنان كه آورديم. (2) از اين رو ، ما بر اين باوريم _ چنان كه حق مداران نحله ها و مذاهب ديگر نيز بر اين باور رفته اند (3) _ كه پيامبر خدا در آن هنگامه شگفت و عظيم و جاودانه، با آن جمله سرنوشت ساز، هيچ چيزى را جز «ولايت»، «امامت» و «زعامت» على عليه السلام رقم نزد. ساماندهى آن اجتماع شكوهمند، فقط براى آن بود كه مردمان ، يك بار ديگر، ولى بسى گوياتر، رساتر و كارآمدتر، در گستره اى بس عظيم، از ولايت على عليه السلام بشنوند و فردا و فرداها كسانى همى نگويند كه: ندانستيم، نفهميديم، نشنيديم و... . براى همين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بارها اقرار گرفت و در پايان، با صدايى بس رسا فرياد زد : «ألا فَليُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ» . هان! حاضر به غايب برساند. اكنون بر سر آنيم كه از يك سو ملازمات وارونه سازى اين معنا را در پيش ديد

.


1- .النهاية فى غريب الحديث : ماده «ولى» .
2- .ر . ك : نفحات الأزهار : ج6 ص 16_120، الغدير : ج1 ص615 به بعد. اين دو عالم نستوه و مرزبان بزرگ حق و حقيقت (مير حامد حسين هندى و عبد الحسين امينى) ، آنچه را ياد كرديم ، با تأكيد بر ده ها منبع ادبى، لغوى و تفسيرى گزارش كرده اند.
3- .از جمله، سزامند است ياد كنيم از محقّق سختكوش و باريك بين مصرى، محمّد بيّومى مهران، استاد دانشگاه اسكندريه، كه بدون هيچ ترديدى، اين حقيقت را پذيرفته و بر اين باور رفته است كه قطعا «مولا» به معناى «اولى به تصرف» است و نه چيز ديگر (الإمامة وأهل البيت : ج 2 ص 120).

ص: 544

قرائن دلالت حديث غدير بر امامت و خلافت
الف _ قرائن عقلى
1 . پيامد آنچه گذشت

نهيم و از سر تذكّر بگوييم كه اگر در اين كلام پيامبر صلى الله عليه و آله سخن از ولايت و سرپرستى آينده امّت در ميان نباشد، چنين تفسيرى چه لازمه اى خواهد داشت و آيا خِرَد، آن پيامدها را مى پذيرد ، و از سوى ديگر، با تأمّل در حادثه و چگونگى شكل گيرى آن و مسائلى ديگر، تأكيد كنيم كه حق، همان است كه در تحليل واژگانى آن آمد و نه چيز و چيزهاى ديگر... ؛ و اللّه من وراء القصد. قرائن دلالت حديث غدير بر امامت و خلافت

الف _ قرائن عقلى1 . پيامد آنچه گذشتبه اعتقاد ما، پيامد آنچه تا بدين جا آورديم، ترديدى باقى نمى گذارد كه پيامبرخدا در آن هنگامه عظيم، رهبرى آينده را تعيين كرد و پيشوايى آينده امّت اسلامى را رقم زد. بر اين بيفزاييم كه اگر كسى بر اين باور باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن اجتماع عظيم و با آن خطابه بسى شورانگيز و جاودانه و با آن همه تأكيد، از خلافت و ولايت نگفت و آينده امّت را مسكوت گذاشت، بى گمان، آينده نگرى و تعيين امام و رهبر آينده را از آنچه پيش تر آورديم نيز نخواهد فهميد. بدين سان ، بايد بگوييم كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى آينده امّت، طرحى نيفكنده و چگونگى پيشوايى پس از خود را تعيين نكرده و امّت را چونان رمه اى بى شبان ، رها كرده است ؛ چرا كه در آغاز اين درآمد ، ديديم كه گمانه هاى ديگر درباره آينده امّت، غير از گمانه تصريح بر رهبر آينده، ناپذيرفتنى و به شدّت نااستوارند. نيز بايد بپذيريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله حقيقت را وا نگفته و كار تشخيص آن را به عصرها و نسل ها سپرده است و... . آيا هيچ خِردى اين بى توجّهى و سهل انگارى را از آن

.

ص: 545

2 . چگونگى شكل گيرى مراسم و ابلاغ

طبيب (1) سختكوش بى تاب پُردغدغه و نگران از آينده امّت ، مى پذيرد؟ حاشا به حكمت، استوارانديشى، آينده نگرى و عظمت شخصيّت پيامبر خدا كه چنين كند!

2 . چگونگى شكل گيرى مراسم و ابلاغمردمان، همراه پيامبر خدا حج گزارده اند و اينك ، آهنگ خروج از مكّه دارند. حج گزاران، انبوه انبوه، در قالب قافله ها از مكّه بيرون مى روند و راهىِ ديار خويش مى شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز چنين كرده است. پيامبر خدا به وادى «خُم» نزديك مى شود؛ سرزمينى ناهنجار و بسيار گرم . (2) پيك الهى بر ابلاغ پيام خداوند ، تأكيد مى كند. پيامبر صلى الله عليه و آله در وادى «خُم» از حركت باز مى ايستد و دستور مى دهد آنان كه پيش رفته اند، باز آيند و بازماندگان فرا رسند. سرزمين، غير مسكونى و ناهنجار، هوا بسى گرم و فضا آتشين است. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه از جهاز شتران، جايگاهى بلند سامان دهند، بدان گونه كه همه صداى او را بشنوند و به هنگام سخن ، او را ببينند. چنين مى كنند. نماز ظهر گزارده مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه همگان گرد آيند. جمعيت ، فشرده مى شود. حرارت به اوج خود رسيده است و از تابش آفتاب، سراسر بيابان، زبانه مى كشد. مردمان از جامه ها، رداها و از هر آنچه امكان داشته است، سايه بانَكى دست و پا كرده اند تا مگر اندكى از حرارت آفتاب و سوزش آن كاسته شود. در چنين هنگامى سخت و فراموش ناشدنى ، پيامبر صلى الله عليه و آله در پيش ديد ده ها هزار (3)

.


1- .اشاره است به سخن امام على عليه السلام در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله : «طبيبٌ دوّارٌ بطبّه ؛ طبيبى است در جستجوى بيماران» (ر . ك : نهج البلاغة : خطبه 108).
2- .وفيات الأعيان : ج 5 ص 231 : «و اين درّه به ناهموارى و شدّت گرما توصيف شده است».
3- .درباره عدد حاضران در واقعه غدير خم، اقوال ، گوناگون است، از جمله : يكهزار وسيصد و ده هزار نفر در المناقب ، ابن شهر آشوب (ج 3 ص 26)، ده هزار و دوازده هزار نفر در تفسير العيّاشى (ج1 ص 333 ح 153 و ص 329 ح 143) ، هفده هزار نفر در جامع الأخبار (ص 47 ح 52)، چهل هزار و هفتاد هزار و نود هزار و 114 هزار و 124 هزار نفر در السيرة الحلبيّة (ج 3 ص 257)، هفتاد نفر در الاحتجاج (ج 1 ص 134 ح 32) و 120 هزار نفر در تذكرة الخواصّ (ص 30) (ر . ك : الغدير : ج 1 ص 9 ، بحار الأنوار : ج 37 ص 139 و 158 و 165) .

ص: 546

مسلمان حج گزار، بر جهاز شتران بر مى آيد و سخن آغاز مى كند و حمد و ثناى خداوند مى گويد. سپس بارها از مردم بر سختكوشى، ابلاغ، اندرزگويى و كوتاهى نكردن خويش در ابلاغ حق، و... گواهى مى گيرد و سرانجام ، در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته و فراز آورده _ بدان سان كه سپيدى زير بغل آن دو نمايان است _ ، مى فرمايد: من كنت مولاه فعليّ مولاه . هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست . اكنون بايد بنگريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله با اين همه تمهيد، در فضايى بدان گونه، در ميان جمعى بدان سان و با تأكيد بر مطرح شدن سخن در همان جا و با همان حال و هوا، چه گفته و از آن، چه چيزى اراده كرده است . دوستى على عليه السلام را؟ پيامبر صلى الله عليه و آله كه در هنگامه عظيم اين حج، بارها سخن گفته و از جمله بر «مودّت» اهل بيتش تأكيد كرده بود،از نگه داشتن اين همه انسان در آن جوّ آتشين و شنوانيدن اين پيام به آنان و تأكيد بر رساندن آن به ديگران ، چنين قصد داشت كه : «على را دوست بداريد»؟ مگر دوست داشتن على عليه السلام ، نيازمند توصيه است؟! او سرآمد مؤمنان و برجسته ترين چهره اين مكتب است و مؤمنان، همه مأمور به دوست داشتن يكديگر و نهايتا مأمور به دوست داشتن على عليه السلام هستند. آيا گفتن اين موضوع، نياز به اين همه تمهيد داشت؟! در بخش چهاردهم اين دانش نامه ، احاديث درباره «مهرورزى به على عليه السلام »

.

ص: 547

ب _ قرائن موجود در خود واقعه
1 . نزول دو آيه (اكمال و ابلاغ)

خواهد آمد ؛ امّا تأكيد داريم كه آنها نيز آهنگى بس فراتر و مقصودى بس عظيم تر از دوستى صورى و عادى دارند. با اين كه بارها بر دوستى على عليه السلام تأكيد و تصريح شده بود، چه نيازى به اين همه رنج بردن و سختى ديدن مردمان بود كه بمانند و حرارت بچشند تا بشنوند كه : «على را دوست بداريد»؟ اين همه، نشانگر آن است كه پيامبر خدا از آن كلام، پيامى فراتر، سخنى نقش آفرين تر و مقصودى فرازمندتر داشت و به همين دليل نيز آن صحنه به يادماندنى را به امر الهى سامان داد و يك بار ديگر، ولى گوياتر، فراموش ناشدنى تر و بر جان ها جايگيرتر، پيامش را فرياد كرد. آيا هيچ خِردى از آن همه تمهيد و تأكيد، جز اين مى فهمد و هيچ خِردى، آن توجيه ناموجّه را برمى تابد؟! «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ . (1) بى گمان، در آن براى كسى كه صاحبْ دل باشد يا گوش شنوا داشته و شاهد باشد، پند است» .

ب _ قرائن موجود در خود واقعه1 . نزول دو آيه (اكمال و ابلاغ)بى گمان، آيات 3 و 67 از سوره مائده در جريان غدير و پس از آن كه پيامبر خدا على عليه السلام را فراز آورد و نيز پيش از سامان يافتن آن مراسم شكوهمند، براى تأكيد بر ابلاغِ حق در مشهد و منظر هزاران انسان و پس از بيان جمله : «هر كه من مولاى اويم ، على مولاى اوست» نازل شده است. گزارش ها و نقل هاى اين حقيقت، بدان سان انبوه است كه جاى هيچ ترديدى را

.


1- .ق، آيه 37.

ص: 548

2 . محتواى خطبه

باقى نمى گذارد. اكنون بايد پرسيد آيا آهنگ آيه كه نشانگر اين واقعيّت است كه در صورت ابلاغ نشدن امر الهى به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ، رسالتمدارى او يكسر تباه مى شود و نيز بيانگر اين است كه محتواى پيام، بسى دلهره آفرين است و موضع خصمانه غوغاسالاران را به دنبال دارد، مى تواند بخشى از شرايع و شمارى از حلال ها و حرام ها شمرده شود، با اين كه ابلاغ حلال ها و حرام ها براى پيامبر خدا، نه هراسى دارد و نه مخالفتى و نه...؟! شگفتا كه مفسّرانى، چون حقيقت را نديدند، يا نخواستند ببينيد ، ره افسانه زدند . به لحاظ اهمّيت اين آيات و تعيين زمان نزول آنها، به گونه اى مستقل، بدان خواهيم پرداخت. (1)

2 . محتواى خطبهچگونگى آغاز خطبه، ادامه آن و طرح موضوع در آن به همراه آهنگ شورانگيز، تأثيرگذار و گدازنده كلام نبوى، ترديدى باقى نمى گذارد كه موضوع، بسى مهم تر و حسّاس تر و دغدغه آميزتر از آن چيزى است كه برخى پنداشته اند. يكى از نقل ها را مى آوريم: حذيفة بن اسيد مى گويد : چون پيامبر خدا از حجّة الوداع باز آمد، مانع از آن شد كه اصحابش در پيرامون درختانِ نزديك به همِ دشت، بار افكنند. سپس به دنبال آنان فرستاد و در زير درختان، نماز [ را به جماعت ]گزارْد. سپس برخاست و فرمود: أيُّهَا النّاسُ ! قَد نَبَّأَنِي اللَّطيفُ الخَبيرُ أنَّهُ لَم يُعَمَّر نَبِيٌّ إلّا مِثلَ نِصفِ عُمُرِ الَّذي قَبلَهُ ، وإنّي لَأَظُنُّ أن يوشِكَ أن اُدعى فَاُجيبَ ، وإنّي مَسؤولٌ وأنتُم مَسؤولونَ ، فَمَاذا أنتُم قائِلونَ ؟

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 242 (بحثى درباره آيه تبليغ) و ص 260 (تحقيقى درباره روز كامل شدن دين) .

ص: 549

اى مردم! همانا خداوند ريزبينِ آگاه به من خبر داده است كه هر پيامبرى به اندازه نصف عمر پيامبر قبلى اش عمر مى كند و من گمان دارم كه دعوت حق و وفاتم نزديك است و از من پرسيده مى شود و از شما هم پرسيده مى شود. شما چه خواهيد گفت؟ قالوا : نَشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ ونَصَحتَ وجَهَدتَ ، فَجَزاكَ اللّهُ خَيراً . گفتند: گواهى مى دهيم كه تو ابلاغ كردى و كوشيدى و خيرخواهى نمودى. پس خدا به تو جزاى خير دهاد! فرمود: قالَ : أ لَستُم تَشهَدونَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأنَّ جَنَّتَهُ حَقٌّ ، وأنَّ نارَهُ حَقٌّ ، وأنَّ المَوتَ حَقٌّ ، وأنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها ، وأنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ ؟ آيا به اين كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و محمّد، بنده و پيامبر اوست و بهشت او حق است و دوزخ او حق است و مرگْ حق است و قيامت ، بى ترديد، آمدنى است و خداوند ، همه مردگان را برمى انگيزاند، گواهى نمى دهيد؟ قالوا : بَلى نَشهَدُ بِذلِكَ . گفتند: چرا، بدان گواهى مى دهيم. فرمود: قالَ : اللّهُمَّ اشهَد ، خدايا! گواه باش. سپس فرمود: ثُمَّ قال : يا أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ مَولايَ ، وأنَا مَولَى المُؤمِنينَ ، وأنَا أولى بِهِم من أنفُسِهِم ؛ مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وعادِ مَن عاداهُ .

.

ص: 550

اى مردم! خداوند، مولاى من است و من ، مولاى مؤمنانم و من از خودِ آنان به آنان سزاوارترم. پس هر كه من مولاى اويم، اين (يعنى : على) مولاى اوست. خدايا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار. سپس فرمود: ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنّي فَرَطُكُم وإنَّكُم وارِدونَ عَلَىَّ الحَوضَ ، حَوضٌ أعرَضُ مِمّا بَينَ بُصرى وصَنعاءَ ، فيه آنِيَةٌ عَدَدَ النُّجومِ قِدحانٌ مِن فِضَّةٍ ، وإنّي سائِلُكُم حينَ تَرِدونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَينِ ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفوني فيهِما ؛ الثَّقَلُ الأَكبَرُ كِتابُ اللّهِ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللّهِ وطَرَفٌ بِأَيديكُم ، فَاستَمسِكوا بِهِ لا تَضِلّوا ولا تُبَدِّلوا ، وعِترَتي أهلُ بَيتي ؛ فَإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِي اللَّطيفُ الخَبيرُ أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ» . اى مردم! من پيش از شما مى روم و شما در حوض [ كوثر] بر من درمى آييد؛ حوضى كه عريض تر از فاصله بُصرى تا صنعاست و در آن به تعداد ستارگان، جام هاى سيمين است و چون بر من در آييد، از شما درباره «ثقلين» (1) جويا مى شوم. پس دقّت كنيد كه پس از من، چگونه با آن دو رفتار مى كنيد! ثقل بزرگ تر، كتاب خداى عز و جلاست ؛ رشته اى كه يك سرش به دست خدا و سرِ ديگرش به دستان شماست. پس بدان چنگ زنيد تا گم راه و دگرگون نشويد . و ديگرى خاندان يا اهل بيت من اند . و خداى لطيف و خبير به من خبر داد كه آن دو از هم جدا نمى شوند تا در حوض بر من در آيند. (2) چگونگى بيان خطبه، نشانگر اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بسى مى كوشد تا دل ها را آماده سازد، انديشه ها را به تأمّل وا دارد و گوش ها را شنوا سازد ، به گونه اى كه سخن، چنان در اعماق قلب ها بنشيند كه فردا و فرداها، كسى را توانِ انكار نباشد،

.


1- .ثقلين، يعنى : دو ثقل، دو چيز سنگين و يا گران بها ، از آن رو كه اخذ و عمل به آن دو سنگين است و يا آن كه ارزشمند و گران سنگ اند.
2- .البداية والنهاية : ج 7 ص 349 . نيز ، ر . ك : ج 2 ص 217 (حديث غدير) .

ص: 551

مگر از سَرِ دلْ مردگى و خيره سرى در مقابل حق. پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز، از اين كه به زودى از ميان امّت خواهد رفت، سخن مى گويد و بدين سان، ذهن ها را براى انديشيدن در مسئله جانشينى و چگونگى تداوم رهبرى به تأمّل وا مى دارد و آن گاه با جمله : «من مسئولم و شما نيز مسئوليد» بر مسئوليت همگانى تأكيد مى كند . گويى مى گويد من مسئولم كه حق را بگويم و واقعيّت را فرياد كنم و شما مسئوليد كه بشنويد، تأمّل كنيد، دريابيد و عمل كنيد. سپس مى فرمايد: لقد مكثت فيكم سنوات مديدة اُبلّغ رسالات ربّي فماذا أنتم قائلون ؟ من، ساليانى در ميان شما بودم. شما درباره رسالت گزارى من چه مى گوييد؟ جمعيّت، يك پارچه فرياد برمى آورَد كه: از سرِ اخلاص و دلسوزى، با تلاشى طاقت فرسا ابلاغ كردى. خدايت جزاى خير ، عنايت كناد! آن گاه از آنها با پرسش هاى مكرّر، بر بنيادهاى اعتقادى و بر «اولى» بودن خود بر آنها در تمام شئون زندگى، گواهى مى گيرد و پس از آن، خداوند را بر اين همه، كه: اللّهُمَّ اشهد . خدايا! شاهد باش. اكنون، سخن به اوج رسيده است. جان ها تشنه اند و گوش ها آماده و سينه ها تپنده. پيامبر خدا با اين همه تأكيد و تنبّه و اصرار، چه مى خواهد بگويد؟ او ادامه مى دهد: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ» . هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. آن گاه تأكيد مى كند كه گرانْ جانى در برابر على عليه السلام و نپذيرفتن ولايت او، اعلام

.

ص: 552

3 . تاج نهادن بر سر على در روز غدير

نبرد با من است. آيا مى توان گفت كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين همه تمهيد و تأكيد را معمول مى دارد تا بگويد : «على را دوست داشته باشيد»؟! پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند كه كسانى اين حقيقت را برنخواهند تابيد و رويارويى خواهند كرد و كسانى نيز جبهه خواهند گرفت. اين همه تأكيد و تنبّه، براى همين است. آن گاه پس از ابلاغ، به گونه اى ديگر تأكيد مى كند : قيامت در پيش است و من به زودى خواهم رفت ؛ امّا نگران پس از خودم كه چه خواهيد كرد. هان! بر كنار حوض در انتظارم كه چگونه بر من وارد خواهيد شد. سلام خدا بر او كه در نهايت استوارى و كارآمدى و كارسازى، پيام الهى را بر مردمان خواند و حقّ «حق» را ادا كرد! سلام خدا بر او كه با غمى بر سينه _ برخاسته از آنچه مى دانست _ و با دغدغه اى از موضع ها و گفته ها و جريان سازى ها، پيام ولايتِ علوى را آورد و حرمت حق را پاس داشت! درود خدا بر او و بر كسانى كه راه او را پيمودند و جان خود را فداى او نمودند!

3 . تاج نهادن بر سر على در روز غديراين ، پيامبر صلى الله عليه و آله است كه عمامه اش را بر سر على عليه السلام مى نهد تا بر شكوه و جلال مراسم بيفزايد، كه حقيقتا نورى بر نور است. پيامبر صلى الله عليه و آله از بلنداى جايگاهى كه براى ابلاغ حق، سامان داده بودند، فرود مى آيد و سبُك بال از اين كه پيامِ حق را گزارده است، در حلقه مردمان قرار مى گيرد و مردمان، بر گرد او حلقه مى زنند. بى گمان، آنچه بر دل ها مى گذرد، گونه گون است : چه شد؟ چه بود؟ على و جانشينى پيامبر خدا؟! كم نبودند كسانى كه آن همه تأكيد و تنبّه و تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله

.

ص: 553

را (از آغازين روزهاى بعثت تا كنون) ناديده مى گرفتند و بر مقتضاى هواهاى نفسانى خود پاى مى فشردند. پيامبر صلى الله عليه و آله احساس مى كند كه هنوز كار ، پايان نگرفته است و تأكيدها و تتميم ها و تكميل هاى ديگر، لازم است. على عليه السلام را فرا مى خوانَد و عمامه «سحاب» (1) خود را بر سر وى مى نهد. بدان روزگاران ، آن كس كه حاكميت مى يافت، «تاج» بر سر مى نهاد و اين، شيوه پادشاهان و اميران بود. اكنون پيامبر خدا كه جايگاه حاكميت را براى على عليه السلام رقم زده است، چنان مى كند و بر سر على عليه السلام عمامه مى نهد كه عمامه «تاجِ» عرب است. (2) آورده اند كه عرب، چون كسى را «سيادت» مى داد و به «امارت» مى نشانْد، بر سرِ او «عمامه» مى نهاد كه اين، نشانه تثبيت جايگاه حاكميت و ولايت بود. (3) على عليه السلام خود از اين افتخار ، چنين ياد كرده است: عَمَّمَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ غَديرِ خُمٍّ بِعِمامَةٍ . پيامبر خدا مرا در روز غدير خم، با عمامه اى ، مُعمَّم كرد . و محدّثان و مورّخان، چنين گزارش كرده اند كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم، على بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و او را مُعمَّم كرد و انتهاى عمامه را از پشت سرش آويخت. (4) نيز: پيامبر خدا، عمامه سحابش را بر سر على بن ابى طالب عليه السلام بست. (5)

.


1- .سحاب ، به معناى «اَبْر» ، نام يكى از دستارهاى پيامبر خدا بود.
2- .مسند الشهاب : ج 1 ص 75 ح 47 ، النهاية فى غريب الحديث : ماده «توج» .
3- .تاج العروس : ماده «عمم» .
4- .فرائد السمطين : ج 1 ص 76 ح 42 .
5- .نظم درر السمطين : ص 112 .

ص: 554

4 . سلام رهبرى
5 . تهنيت بر ولايت و امارت

بدين سان، پيامبر خدا نشان مى دهد كه با آن خطبه والا و كلمات ارجمند و جملات پرشُكوه، على عليه السلام را بر ولايت، نصب نموده و زعامت و امامت وى را بر مردمان ، تثبيت كرده است و نه چيزى جز اين. (1)

4 . سلام رهبرىچون پيامبر صلى الله عليه و آله از بلنداى جايگاه فرود مى آيد، هنگام نماز مى شود. نماز مى گزارَد و آن گاه به مؤمنان دستور مى دهد كه بر على عليه السلام به عنوان «امير مؤمنان» سلام گويند. بريده اسلمى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به مردمان دستور داد كه بر على عليه السلام به عنوان «امير مؤمنان» سلام گويند. مردم چنين كردند و من، آن روز ، خردسال ترين آنان بودم كه به على عليه السلام سلام گفتم. (2)

5 . تهنيت بر ولايت و امارتاين تصريح ها و تأكيدها، آن روز، حقيقت را آفتابى كرده بود. همگان، در آن روز، از اين حادثه و ابلاغ، «نصب على عليه السلام بر ولايت» را مى فهميدند و بدين سان، يكسر به سويش مى شتافتند و ولايت را به او تبريك و تهنيت مى گفتند. طُرفه آن كه داعيه داران بعدى، اوّلين كسانى بودند كه چنين كردند. از جمله، خليفه دوم كه گفت: مباركت باد، اى پسر ابو طالب! امروز ولىّ هر مرد و زن مسلمان شدى . منابع بسيارى اين سخن را با الفاظ گونه گون از خليفه دوم گزارش كرده اند، چنان كه از بسيارى ديگر. (3)

.


1- .در برخى نقل ها چنين است كه اوّل، عمامه را بر سر على عليه السلام نهاد و آن گاه فرمود : «هر كه من مولاى اويم، ...»؛ كه ممكن است تكرار بوده و نه بار اوّل. ر . ك : ج 2 ص 269 (تاج گذارى در روز غدير) .
2- .ر . ك : ج 2 ص 271 (سلام رهبرى) .
3- .ر . ك : ج 2 ص 277 (تبريك رهبرى) .

ص: 555

6 . شعر شاعران

6 . شعر شاعرانق فهم اديبان و شاعران از واژگان، در تمامى فرهنگ ها از اعتبار ويژه برخوردار است. عالمان، هماره براى تعيين معناى واژه، آن گاه كه معانى مُحتملى داشته باشد، به فهم اديبان و شاعران استناد مى كنند. شاعر بلند آوازه آن روزگار، حَسّان بن ثابت، بى درنگ پس از فرود آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله از جايگاه، به پا مى خيزد و از پيامبر خدا براى سرايش اشعار، رخصت مى طلبد و آن گاه چكامه بلندش را با اين مطلع مى خواند كه: يناديهمُ يوم الغدير نبيّهم بخمٍّ وأسمِع بالرسول مناديا . روز غدير در خُم، پيامبرشان ندايشان داد اينك به نداى رسول، گوش فرا ده. و در ضمن آن، چنين مى گويد: فقال له قم يا علىُّ فإنّنى رضيتك من بعدى إماماً وهاديا پس به او گفت : اى على! برخيز كه من تو را براى امامت و هدايتِ پس از خود پسنديدم. و در فرجام آن، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤَيَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرتَنا بِلِسانِكَ» . اى حَسّان! تو مادام كه با زبانت ما را يارى مى كنى، با روح القدس، تأييد مى شوى. بدين سان مى بينيم كه حسّان از آن حادثه و از آن جمله پيامبر خدا ، امامت على عليه السلام را درمى يابد و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بر اين دريافت، مهر تأييد مى زند. (1)

.


1- .غديريه حَسّان، مشهورترين و بلندآوازه ترين شعر اوست (الغدير : ج 2 ص 65 به بعد) . شگفتا از آقاى دكتر محمّد طاهر درويش كه كتابى پربرگ درباره حَسّان ، فراهم آورده و درباره اشعار او از ابعاد مختلف ، سخن گفته ، ولى و هرگز از اين شعر او ياد نكرده است (حسّان بن ثابت، قاهره : دار المعارف) .

ص: 556

7 . انكار ولايت و نزول عذاب

پس از وى نيز شاعران و چكامه سرايان، چنين كرده اند و در اشعار خود، امامت و ولايت على عليه السلام را بر اساس اين حادثه گسترده اند. علّامه عالى قدر، عبد الحسين امينى، كتاب عظيم الغدير را، از جمله بر پايه اين اشعار و تحليل محتواى آنها برنهاده است. (1)

7 . انكار ولايت و نزول عذابچون نام على عليه السلام فراز مى آيد و ولايت او رقم مى خورَد، سينه هاى آكنده از حسد، حقد و كينه تاب نمى آورند و سخن ها مى گويند و ياوه ها مى پراكنند. وقيحانه تر از همه، رويارويى كسى است كه در پيش ديد پيامبر خدا، به نصب على عليه السلام بر جايگاه امامت، با ديده ترديد نگريسته، بر عمل پيامبر صلى الله عليه و آله طعن مى زند و چگونگى اين «نصب» را از پيامبر خدا بازخواست مى نمايد كه : آيا اين [ نصب]، از سوىِ خداست و يا خود بدان همّت گماشتى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار با سوگند، تأكيد مى كند كه بر اساس وحى الهى چنين مى كنم ؛ امّا او تيره جانى پيشه مى كند و از خداوند، عذاب مى طلبد. خداوند، سنگى فرو مى فرستد و او، بدان كشته مى شود. پس آيات : «سَأَلَ سَآئِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ؛ (2) خواهنده اى عذابى واقع شدنى را خواست...» نازل مى گردد. روشن است كه او از جمله : «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست»، امامت و پيشوايى را مى فهميد ؛ چرا كه در اعتراضش به پيامبر خدا، از جمله گفت : سپس راضى نشدى، تا اين كه اين جوان را بلند كردى و گفتى :

.


1- .ر . ك : ابيات حسّان بن ثابت . نيز : ج 2 ص 305 (اشعار حسّان بن ثابت) .
2- .معارج، آيه 1.

ص: 557

8 . اعتراف صحابيان
9 . گواه طلبىِ امام

«هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست». افزون بر اين، تأكيد بر دوستى على عليه السلام و علنى نمودن لزوم مهرورزى به وى، اين همه خشم و گردنكشى لازم نداشت. (1)

8 . اعتراف صحابيانگويا در آن روزگاران و به هنگامى كه اين سخن علنى شد، هيچ كس در مفهوم آن (امامت، پيشوايى و زعامت) ترديد نكرده است . بيماردلان نيز از سَرِ سست باورى، در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به ترديد نگريسته اند، وگرنه در معناى جمله، هرگز ترديد نكرده اند. در همان روزگاران و پس از آن واقعه و گاه حتّى سال هاى سال بعد از آن نيز كسانى با استناد بدان حادثه، على عليه السلام را «مولا» ناميده اند و او را بدان ، مورد خطاب قرار مى دهند. على عليه السلام خود، چرايى اين تعبير را از آنها مى خواهد. آنها مى گويند: [ چون] روز غدير خم، شنيديم كه پيامبر خدا مى گويد : «هر كه من مولاى اويم، اين [ على ]مولاى اوست». (2) عمر بن خطّاب نيز بارها بر اين نكته تأكيد كرده است، همانند صحابيان ديگر. آيا كسانى كه على عليه السلام را بر اساس حديث غدير و با استناد به جملات آن ، «مولا» ناميده اند، از اين كلمه، «حبيب» و«نصير» را برداشت كرده اند؟! آيا جز با سهل انگارى و تن زدن از ساده ترين مسائل زبانى و بيانى، چنين فهمى روا خواهد بود؟!

9 . گواه طلبىِ امامعلى عليه السلام جريان را بدان سان مى ديد كه سياستمداران ، با فرصت طلبى، خود را به

.


1- .براى روايات و نقل هاى بسيار ديگر، ر . ك : ج 2 ص 311 (درخواست عذاب) .
2- .ر . ك : ج 2 ص 137 (على ، مولاى هر كسى است كه پيامبر ، مولاى اوست) .

ص: 558

نادانى و فراموشىِ واقعه زدند، و چون اقدام عملى عليه آنان را _ به دلايل و عللى كه در جاى خود آمده است _ روا نمى دانست، از درگيرى و رويارويى تشنّج آفرين تن زد ؛ امّا واگويى حق و عرضه حقيقتِ ماوقع را در موقعيّت هاى مناسب، هرگز از دست نمى هشت. اگر كسى از واقعِ امر سؤال مى كرد، امام عليه السلام حق را به صراحت مى نمود و اگر در مقامى در ميان مردم، موقعيّتى مناسب مى يافت، موضوع را طرح مى كرد و از كسانى كه شاهد جريان بودند، مى خواست كه آنچه را ديده اند، وا گويند و گاه نيز كسانى را كه در جوّ «تهديد» و «تطميع»، از بازگويى حقْ تن مى زدند، سوگند مى داد كه حق را آشكار نمايند و از اين كه حقيقت به فراموشى سپرده شود، جلوگيرى كنند. اين گونه گواه طلبى ها كه در قلم و بيان محدّثان و مورّخان به «مُناشده» شهره گشته است، بسيار است، چه به روزگار انزوا و چه به روزگار خلافت، تا نسل جديد نيز حق را بداند و حقايق را بفهمد. از جمله آورده اند كه چون على عليه السلام به كوفه وارد شد، در ميان مردمان به پا خاست و فرمود : شما را سوگند مى دهم هر آن كس كه حديث «هر كه من مولاى اويم، اين [ على ]مولاى اوست» را در روز غدير شنيده است، به پا خيزد و گواهى دهد. پس عدّه اى از صحابه برمى خيزند... . (1) على عليه السلام جاى در جاى بر اين حقيقت، پاى مى فشارَد و از آنان كه در غدير بوده اند، همى مى خواهد كه حقيقت را بگويند و از اين كه «حقْ» مكتوم بمانَد ، جلوگيرى كنند. براى على عليه السلام اين وا گويى و اعتراف و گواهى دادنِ شاهدان ، بدان سان مهم است كه چون كسانى از گواهى دادنْ تن مى زنند _ كسانى كه هرگز انتظار نمى رفت چنان

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 329 (سوگند دادن هاى على) .

ص: 559

سخن معصومان در تفسير حديث

كنند _ ، امام عليه السلام آنان را از سرِ سوز، نفرين مى كند. (1) آيا مى توان تصوّر كرد كه اين همه سوز و گداز، تأكيد و تنبّه، و تلاش و روشنگرى براى فراموش نشدن غدير، فقط براى اين است كه پيامبر خدا در جمله اى فرموده بود : «على را دوست داشته باشيد و او را يارى كنيد»؟! آيا مى توان تصوّر كرد كه تهديد حاكمان براى به سكوت وا داشتن افراد، فقط براى اين بوده است كه نمى بايست جمله اى از پيامبر صلى الله عليه و آله (كه : «على را دوست داشته باشيد») به گوش ها و جان ها مى رسيد؟! تهديدى كه سبب مى شود پس از سوگند امام عليه السلام از ميان انبوهى از كسانى كه در آن هنگامه شگفتْ حضور داشتند، تنها عدّه اندكى پاسخ گويند و بسيارى از سرِ ترس و طمع، لب فرو بندند؟! شگفتا! «چون غرض آمد، هنر پوشيده شد / صد حجاب از دل به سوى ديده شد». (2)

سخن معصومان در تفسير حديثگفتيم آنان كه در آن هنگام حضور داشتند، از جمله : «هر كه من مولاى اويم، اين [ على ]مولاى اوست»، ولايت و زعامت و امامت را فهميدند و بر اين پايه به على عليه السلام تبريك گفتند و او را ستودند. اديبان و شاعران نيز چنان فهميدند و آن حقيقت را در چكامه ها نهادند و به تاريخ سپردند. تيره دلان نيز چنان فهميدند ؛ ولى برنتابيدند و خيره سرى كردند و موضع گرفتند. اكنون مى خواهيم بگوييم كه امامان معصوم عليهم السلام نيز در هنگام تفسير حديث، اين حقيقت را بارهاى بار ، علنى كرده اند. پس از اشاره به اين حقيقت، سخن را در اين قسمت به فرجام ببريم. بارى، آن بزرگان و بزرگواران، آن اميران سخن و چشندگان جانِ علم نيز كه

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 341 (نفرين على به پنهان كنندگان) .
2- .مثنوى مولوى .

ص: 560

پس از غدير
كوشش در جهت استوارسازى محتواى غدير

«اهل خانه»اند و «بهتر مى دانند كه در خانه وحى چيست»، (1) از اين حديث، در مواقع مناسب، فقط همين تفسير را به دست داده اند و نه جز آن را. ابو اسحاق مى گويد: به على بن حسين عليهما السلام گفتم : معناى گفته پيامبر صلى الله عليه و آله : «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» چيست؟ فرمود : أخبَرَهُم أنَّهُ الاِءمامُ بَعدَهُ . به آنان آگاهانْد كه او امام پس از ايشان است. (2) اين گونه تفسيرها در ميراث امامان عليهم السلام فراوان است و تفسير آن بزرگواران، بى گمان بر هر تفسير ديگرى مقدّم است. (3)

پس از غديرپيامبر خدا در پيش ديد ده ها هزار تن از كسانى كه از گزاردن حج برگشته بودند، ولايت على عليه السلام را ابلاغ كرد و كسى جز يك نفر ، به گونه آشكارا آهنگ مخالفت نكرد و سخنى نگفت. هر كس، هر چه بر دل داشت، آشكار نكرد. مردمان ، پراكنده شدند و پيامبر خدا نيز با اصحاب، وارد مدينه شد.

كوشش در جهت استوارسازى محتواى غديرپيامبر خدا ، شادمان از آنچه انجام داده بود و مسرور از اين كه واپسين مسئوليت را به درستى گزارده بود، در مدينه روزهاى واپسين عمر را مى گذرانْد. پيامبر صلى الله عليه و آله از آنچه

.


1- .اشاره اى است به جمله معروف «أهل البيت أدرى بما فى البيت» كه شكل روايت پيدا نموده است (ر . ك : بحار الأنوار : ج 81 ص 274) .
2- .معانى الأخبار : ج 65 ص 1 .
3- .ر . ك : ج 2 ص 353 (تفسير كلمه «مولا») . نيز ، ر . ك : «الغدير و حديث العترة الطاهرة»، تُراثُنا ، ش 21.

ص: 561

در درون جامعه مى گذشت، آگاه بود و از طرح ها، توطئه ها و خيزهايى كه برخى براى دستيابى به قدرت در آينده برداشته بودند، اطّلاع داشت. از اين روى ، مى كوشيد تا در فرصت هاى باقى مانده ، بر آنچه ابلاغ كرده بود، تأكيد ورزد و آنچه را گفته بود، استوارتر كند. پيامبر خدا، در اين جهت، دست كم دو تلاش عظيم را رقم زد كه در پى، ياد مى كنيم .

.

ص: 562

(16) آخرين تلاش ها
1 . نوشتن وصيّت

(16)آخرين تلاش ها1 . نوشتن وصيّتپيامبر صلى الله عليه و آله در بستر آرميده بود و جسم مطهّرش در تب مى سوخت. اكنون از پس سال ها تلاش و رنج، آهنگ رحيل داشت. او نگران آينده بود : آينده امّت، آينده آيين نوپا، آينده شجره طيّبه اى كه هنوز نيازمند حراست ها، نگهبانى ها، آبيارى ها و ايثارها بود. فرمود: اِيتوني بِكِتابٍ أكتُب لَكُم كِتاباً لَن تَضِلّوا بَعدَهُ أبَداً برايم برگه اى بياوريد تا برايتان نوشته اى بنويسم كه پس از آن ، هرگز گم راه نشويد. (1) غوغا در گرفت و فريادها برخاست . درگيرى در محضر پيامبر خدا اوج گرفت و برخى، سخنى بس ناروا بر زبان راندند. غوغا بدان سان بود كه زنان، بر حال پيامبر صلى الله عليه و آله دل سوزاندند و چون اعتراض كردند، غوغاگران بر آنها طعن زدند. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

.


1- .صحيح البخارى : ج 3 ص 1111 ح 2888 .
2- .ر . ك : الطبقات الكبرى : ج 2 ص 243 .

ص: 563

«قوموا عَنّي» ! به پا خيزيد و برويد. (1) اين وصيّت، نوشته نشد ؛ امّا براى بسيارى روشن بود و هست كه محتواى آن ، چه بود و چرا نوشته نشد. بى گمان، محتواى وصيّت، تأكيد بر همان چيزى بود كه در غدير ابلاغ شد : تأكيد بر ولايت و آينده امّت . نكات زير، شاهد اين ادّعايند : 1 . پيامبر خدا بارهاى بار از «لزوم تمسّك به ثقلين» سخن گفته و آن را عامل «جلوگيرى از گم راهى» دانسته بود. در اين وصيّت نيز پيامبر صلى الله عليه و آله بدان ويژگى تصريح كرده است : «نوشته اى كه هرگز گم راه نشويد». 2 . بايد تأمّل و بررسى كرد كه نگاشتن چه چيزى مى توانست آن همه عكس العمل بيافريند، چندان كه بر پيامبر خدا اهانت روا شود . چه چيز بجز «رهبرى» مى توانست تا بدان حد ، مخالفت بيافريند و غوغا ايجاد كند، بدان سان كه پيامبر صلى الله عليه و آله با سوز و گداز بگويد : «برخيزيد و از كنار من دور شويد». 3 . ابن عبّاس _ كه هماره با تأسّف شديد و گاه با گريه و اشكِ چشم، از آن روز (روز پنج شنبه) ياد مى كرد _ مى گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن همه غوغا _ كه هرگز شايسته محضر ايشان نبود _ فرمود: «به سه چيز ، سفارش مى كنم : مشركان را از جزيرة العرب بيرون برانيد و نمايندگان را بپذيريد، همان گونه كه من مى پذيرفتم ، و...» . ابن ابى نجيح كه اين روايت را از سعيد بن جُبير نقل مى كند، مى گويد: و سعيد ، در گفتن سومى سكوت كرد . نمى دانم از سرِ عمد ، ساكت شد و يا آن

.


1- .صحيح البخارى : ج 1 ص 54 ح 114 . نيز ، ر . ك : ج 2 ص 429 (درخواست برگه و دوات) .

ص: 564

را فراموش كرد . نمى دانم آن را وا نهاد و يا از يادش رفت. (1) سعيد ، فراموش كرده است، يا از بازگفتن آن در روزگار حَجّاج بن يوسف و در زير برق شمشير او، خوددارى نموده است و يا اين كه حافظه تاريخ، آن را از ياد برده و به لحاظ مصلحت حاكميت، «حقيقت» را به مسلخ «مصلحت» كشانده است؟ علّامه سيّد عبد الحسين شرف الدين، نوشته است: سومين نكته، چيزى جز همان كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست براى حفظ امّت از گم راهى بنويسد، نيست ؛ امّا سياست، محدّثان را به فراموشى آن كشانيد، همان گونه كه مفتى حنفيان شهر صور، حاج داوود الدَّدا، به آن ، تنبّه داده است. (2) و بدين سان ، روشن مى شود كه چون پيامبر خدا را از نگاشتن بازداشتند، آن را شفاها در ضمن وصاياى ديگر برشمرد ؛ امّا... . 4 . عمر بن خطّاب نيز بر اين حقيقت ، تصريح كرده و بدان اعتراف كرده و جلوگيرى از «كتابت وصيّت» را مصلحت انديشى براى امّت ، تلقّى نموده است : پيامبر صلى الله عليه و آله در بيمارى اش خواست كه به نام او تصريح كند ؛ امّا من از بيم بر اسلام و به خاطر نگاهداشت آن، مانع شدم. سوگند به پروردگار اين خانه، اگر او را حاكم مى كرد ، قريش بر آن، گِرد نمى آمدند و عرب از همه سو بر او مى شوريدند. پس، پيامبر خدا دانست كه من، ضميرش را مى دانم و دست نگه داشت. (3)

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 477 ح 1935 .
2- .المراجعات : ص 455 .
3- .شرح نهج البلاغة : ج 12 ص 21 ؛ كشف اليقين : ص 463 ح 562 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 46.

ص: 565

2 . تجهيز سپاه اُسامه

2 . تجهيز سپاه اُسامهپيامبر خدا كه در واپسين روزهاى عمرش گرفتار بيمارى بود، اسامة بن زيد را برگزيد ؛ جوانى هفده ساله براى فرماندهى سپاهى بزرگ كه بزرگان اصحاب را در ميان خود داشت. ابن سعد در اين باره مى گويد: روز چهارشنبه، پيامبر صلى الله عليه و آله تب و سردرد كرد. صبح روز پنج شنبه، با دست خود، پرچمى براى اُسامه بست ... و هيچ يك از سرشناسان مهاجرانِ نخستين و انصار نمانْد، جز آن كه به نبرد، فراخوانده شد، از جمله : ابو بكر صدّيق، عمر بن خطّاب، ابو عبيدة بن جرّاح، سعد بن ابى وقّاص، سعيد بن زيد، قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حريش. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله به تجهيز اين سپاه ، فرمان مى دهد و با تأكيد مى گويد: سپاه اسامه را تجهيز كنيد. خداوند ، لعنت كند هر كس را كه از او تخلّف كند! (2) او فرمان مى دهد كه سپاه مسلمانان، با توجّه به اين كه در آن موقعيّت، هيچ خطر نظامى اى مدينه را تهديد نمى كند، فورا مدينه را ترك كنند. ترديدى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در پس اين فرمان، قصد آن دارد كه فضاى مدينه را از وجود فرصت طلبانى كه چشم انتظار رحلت اويند تا بر خلافتْ چنگ اندازند، بپالايد. از ديگر سو، مى خواهد تا بسترِ رسيدن حق را به صاحب شرعى آن ، آماده سازد و اين ، همان است كه در صريح كلام على عليه السلام آمده است. (3)

ر . ك : ج 2 ص 451 (بحثى درباره آخرين تلاش پيامبر) .

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 439 (روانه كردن سپاه اُسامه) . نيز ، ر . ك : الطبقات الكبرى : ج 2 ص 190 .
2- .الملل والنحل : ج 1 ص 23 .
3- .ر . ك : ج 2 ص 439 (روانه كردن سپاه اسامه) .

ص: 566

الفصل الأول : أحاديث الوصاية1 / 1لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ10254.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيّا ووارِثا ، وإنَّ عَلِيّا وَصِيّي ووارِثي . (1)10255.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عزَّوجَلَّ اختارَ مِن كُلِّ اُمَّةٍ نَبِيّا ، وَاختارَ لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيّا ، فَأَنَا نَبِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ ، وعَلِيٌّ وَصِيّي في عِترَتي وأهلِ بَيتي واُمَّتي مِن بَعدي . (2)10256.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أوَّلَ وَصِيٍّ كانَ عَلى وَجهِ الأَرضِ هِبَةُ اللّهِ بنُ آدَمَ ، وما مِن نَبِيٍّ مَضى إلّا ولَهُ وَصِيٌّ ، وكانَ جَميعُ الأَنبياءِ مِائَةَ ألفِ نَبِيٍّ وعِشرينَ ألفَ نَبِيٍّ ، مِنهُم خَمسَةٌ اُولُو العَزمِ : نوحٌ وإبراهيمُ وموسى وعيسى ومُحَمَّدٌ عليهم السلام ، وإنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ كانَ هِبَةَ اللّهِ لمُحَمَّدٍ ، ووَرِثَ عِلمَ الأَوصياءِ ، وعِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ ، أما إنَّ مُحَمَّدا وَرِثَ عِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ مِنَ الأَنبياءِ وَالمُرسَلينَ . (3) .


1- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 392 ح 9005 و 9006 ، الفردوس : ج 3 ص 336 ح 5009 ، ذخائر العقبى : ص 131 ، المناقب للخوارزمي : ص 85 ح 74 ، كفاية الطالب : ص 260 كلّها عن بريدة ، المناقب لابن المغازلي : ص 201 ح 238 ؛ الطرائف : ص 23 ح 19 كلاهما عن عبد اللّه بن بريدة ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 188 عن بريدة ، كشف الغمّة : ج 1 ص 114 عن أبي بريدة .
2- .المناقب للخوارزمي : ص 147 ح 171 ، فرائد السمطين : ج 1 ص 272 ح 211 ؛ الطرائف : ص 25 ح 22 كلّها عن اُمّ سلمة .
3- .الكافي : ج 1 ص 224 ح 2 عن عبد الرحمن بن كثير ، بصائر الدرجات : ص 121 ح 1 عن عبد الرحمن بن بكير الهجري وكلاهما عن الإمام الباقر عليه السلام وفيه «أربعة وعشرين» بدل «عشرين» و ص 294 ح 10 ، الاختصاص : ص 279 كلاهما عن عبد اللّه بن بكير الهجري عن الإمام الباقر عليه السلام وفيهما من «إنّ عليّ بن أبي طالب ...» وراجع تفسير فرات : ص 183 ح 235 .

ص: 567

فصل يكم : احاديث وصايت
1 / 1 هر پيامبرى وصى اى دارد

فصل يكم : احاديث وصايت1 / 1هر پيامبرى وصى اى دارد10255.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر پيامبرى وصى و وارثى دارد و على، وصى و وارث من است.10256.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل از هر امّتى پيامبرى برگزيد و براى هر پيامبر ، وصى اى. من، پيامبر اين امّتم و على پس از من ، وصى من در عترت و خاندان و امّت من است.10257.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نخستين وصىّ روى زمين، هِبَةُ اللّه ، پسر آدم بود و هيچ پيامبرى درنگذشت، مگر آن كه وصى اى داشت.

پيامبران ، صد و بيست هزار تن بودند كه پنج تن از آنان اولو العزم اند : نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد عليهم السلام. به يقين على بن ابى طالب ، [ همچون] هِبَةُ اللّه براى محمّد بود و علم اوصيا و علم همه پيشينيان خود را به ارث بُرد. آگاه باشيد كه محمّد نيز علم همه پيامبران و فرستادگان پيش از خود را به ارث برد.

.

ص: 568

10258.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ للّهِ تَعالى مِائَةَ ألفِ نَبِيٍّ وأربَعَةً وعِشرينَ (1) ألفَ نَبِيٍّ ، أنَا سَيِّدُهُم وأفضَلُهُم وأكرَمُهُم عَلَى اللّهِ عزَّوجَلَّ ، ولِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ أوصى إلَيهِ بَأَمرِ اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ ، وإنَّ وَصِيّي عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ لَسَيِّدُهُم وأفضَلُهُم وأكرَمُهُم عَلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ . (2)10259.عنه عليه السلام :إثبات الوصيّة_ في خَبرِ دَعوَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بَني هاشِمٍ _: رُوِيَ أنَّهُ دَعاهُم ثانِيَةً فَأَطعَمَهُم وسَقاهُم جَميعا لَبَنا مِن عُسٍّ (3) واحِدٍ ، حَتّى تَصَدَّروا ، ثُمَّ قالَ لَهُم : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، أطيعوني تَكونوا مُلوكَ الأَرضِ وحُكّامَها ، إنَّ اللّهَ عزَّوجَلَّ لَم يَبعَث نَبِيّا قَطُّ إلّا جَعَلَ لَهُ وَصِيّا وأخا ووَزيرا ، فَأَيُّكُم يَكونُ أخي ووَصِيّي ومُؤازِري وقاضي دَيني ؟

فَأَبَوا قَبولَ ذلِكَ ، وقالوا : ومَن يُطيقُ ما تُطيقُهُ أنتَ ؟

فَقامَ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ أصغَرُهُم سِنّا ، فَقالَ لَهُ : أنَا يا رَسولَ اللّهِ .

فَقالَ لَهُ : أنتَ لَعَمري تَقبَلُ ما قُلتُ وتُجيبُ دَعوَتي .

ولِذلِكَ كانَ وَصِيَّهُ وأخاهُ ووارِثَهُ دونَهُم . (4) .


1- .في المصدر : «وعشرون» ، وهو تصحيف .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 180 ح 5407 ، الخصال : ص 641 ح 19 عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلامو ح 18 ، الأمالي للصدوق : ص 307 ح 352 كلاهما عن دارم بن قبيصة عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلاموالثلاثة الأخيرة عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 47 كلّها نحوه .
3- .العُسّ : القدح الكبير (مجمع البحرين : ج 2 ص 1215 «عسس») .
4- .إثبات الوصيّة : ص 127 وراجع دعائم الإسلام : ج 1 ص 15 وروضة الواعظين : ص 63 وكنز الفوائد : ج 2 ص 177 وتاريخ دمشق : ج 42 ص 49 .

ص: 569

10260.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال، 124 هزار پيامبر داشت كه من سَرور و برترين و گرامى ترين آنان نزد خداوند عز و جل هستم و هر پيامبرى وصى اى دارد كه به امر خداوند _ كه يادش بلند باد! _ او را وصى قرار مى دهد و وصىّ من، على بن ابى طالب، سرور و برتر و گرامى ترين اوصيا نزد خداوند عز و جل است.10261.الإمامُ الباقرُ عليه السلام ( _ لَمّا سُئلَ عن الصَّبرِ الجميلِ _ ) إثبات الوصيّة_ در خبر دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از بنى هاشم _: روايت شده است كه او آنان را بار دوم دعوت نمود ، آنان را اطعام كرد و از يك كاسه بزرگ شير به آنان نوشاند تا همه سيراب شدند. سپس به آنان فرمود : «اى خاندان عبد المطّلب! از من فرمان بَريد تا حكمران و فرمانرواى زمين شويد. خداى عز و جل هيچ پيامبرى را برنينگيخت، جز آن كه براى او وصى، برادر و وزيرى (دستْ يارى) قرار داد. حال ، كدام يك از شما برادر، وصى، وزير و ادا كننده بدهى هاى من مى شود؟».

آنان از پذيرش اين سخن ، خوددارى كردند و گفتند : چه كسى تاب و توانش مانند توست؟

امير مؤمنان _ كه سنّش از همه آنان كم تر بود _ ، در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و به ايشان گفت : من [ مى پذيرم]، اى پيامبر خدا!

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «به جانم سوگند كه تو آنچه را مى گويم، مى پذيرى و دعوتم را اجابت مى كنى».

از اين رو ، وصى ، برادر و وارث پيامبر صلى الله عليه و آله اوست ، نه ديگران. .

ص: 570

10257.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، أنتَ خَليفَتي عَلى اُمَّتي في حَياتي وبَعدَ مَوتي ، وأنتَ مِنّي كَشَيثٍ مِن آدَمَ ، وكَسامٍ مِن نوحٍ ، وكَإِسماعيلَ مِن إبراهيمَ ، وكَيوشَعَ مِن موسى ، وكَشَمعونَ مِن عيسى ، يا عَلِيُّ أنتَ وَصِيّي ووارِثي . (1)10258.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :كانَ وَصِيُّ آدَمَ عليه السلام شَيثَ بنَ آدَمَ هِبَةَ اللّهِ ، وكانَ وَصِيُّ نوحٍ سام [ا] ، وكانَ وَصِيُّ إبراهيمَ إسماعيلَ ، وكانَ وَصِيُّ موسى يوشَعَ بن نونٍ ، وكانَ وَصِيُّ داوُدَ سُليمانَ ، وكانَ وَصِيُّ عيسى شَمعونَ ، وكانَ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام وَهُوَ خَيرُ الأَوصياءِ . (2)ولمزيد الاطّلاع على أسماء الأوصياء من لدن آدم عليه السلام حتى خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله راجع: الكافي : ج 8 ص 113 ح 92 ، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج 4 ص 174 ح 5402، الأمالي للصدوق: ص 486 ح 661، كمال الدين: ص 211 ح 1 ، الإمامة والتبصرة : ص 153 ح 1 ، الأمالي للطوسي : ص 442 ح 991 ، قصص الأنبياء : ص 371 ح 448 ، مشارق أنوار اليقين : ص 58 ، بشارة المصطفى : ص 82 ، كفاية الأثر : ص 147 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 251 ، المسترشد : ص 574 ح 245 وكتاب «إثبات الوصيّة» .

1 / 2وَصِيُّ آدَمَ10262.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» {/Q} _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ آدَمَ عليه السلام سَأَلَ اللّهَ عَزَّوجَلَّ أن يَجعَلَ لَهُ وَصِيّا صالِحا ، فَأَوحَى اللّهُ عزَّوجَلَّ إلَيهِ : إنّي أكرَمتُ الأَنبِياءَ بَالنُّبُوَّةِ ، ثُمُّ اختَرتُ مِن خَلقي خَلقا وجَعَلتُ خِيارَهُمُ الأَوصِياءَ . فَأَوحَى اللّهُ تَعالى ذِكرُهُ إلَيهِ : يا آدَمُ أوصِ إلى شَيثٍ . فَأَوصى آدَمُ عليه السلام إلى شَيثٍ وهُوَ هِبَةُ اللّهِ بنُ آدَمَ . (3) .


1- .بشارة المصطفى : ص 58 ، الأمالي للصدوق : ص 450 ح 609 كلاهما عن عبد اللّه بن عبّاس، بحار الأنوار: ج38 ص103 ح26.
2- .الفضائل لابن شاذان : ص 84 عن مقاتل بن سليمان وراجع المسترشد : ص 283 ح 94 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 175 ح 5402 ، كمال الدين : ص 212 ح 1 ، الأمالي للطوسي : ص 442 ح 991 ، الأمالي للصدوق : ص 487 ح 661 ، بشارة المصطفى : ص 82 ، الإمامة والتبصرة : ص 153 ح 1 ، قصص الأنبياء : ص 371 ح 448 كلّها عن مقاتل بن سليمان عن الإمام الصادق عليه السلام .

ص: 571

1 / 2 وصىّ آدم

10263.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! تو جانشين من بر امّتم در هنگام حيات و پس از مرگم هستى و تو براى من، همانند شيث براى آدم ، سام براى نوح ، اسماعيل براى ابراهيم و يوشع براى موسى و شمعون براى عيسى هستى. اى على! تو وصىّ من و وارث منى.10264.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :هِبَة اللّه شيث بن آدم ، وصىّ آدم و سام ، وصىّ نوح و اسماعيل ، وصىّ ابراهيم و يوشع بن نون ، وصىّ موسى و سليمان ، وصىّ داوود و شمعون ، وصىّ عيسى بود و على بن ابى طالب ، وصىّ محمّد است ، و او بهترينِ اوصياست.براى آگاهى بيشتر از نام هاى اوصيا از آدم عليه السلام تا خاتم الأنبيا ، ر . ك : الكافى : ج 8 ص 113 ح 92 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 174 ح 5402 ، الأمالى ، صدوق : ص 486 ح 661 ، كمال الدين : ص 211 ح 1، الإمامة والتبصرة : ص 153 ح 1 ، الأمالى ، طوسى : ص 442 ح 991، قصص الأنبياء : ص 371 ح 448، مشارق أنوار اليقين : ص 58 ، بشارة المصطفى : ص 82، كفاية الأثر : ص 147، المناقب ، ابن شهر آشوب : ج 1 ص 251 ، المسترشد : ص 574 ح 245 ، و كتاب إثبات الوصيّة .

1 / 2وصىّ آدم10265.الكافي عن الوَشّاءُ عن بعضِ أصحابِهِ عن الإمامِ اپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آدم از خداى عز و جل خواست كه وصىّ صالحى براى او قرار دهد. پس خداوند عز و جل به او وحى كرد كه : «من، پيامبران را با نبوّت ، گرامى داشتم. سپس جمعى را از ميان خلقم برگزيدم و برگزيدگان آنها را اوصيا قرار دادم».

خداوند متعال به او وحى كرد : «اى آدم! شيث را وصى قرار بده». و آدم پسرش شيث را كه همان هبة اللّه بود ، وصى قرار داد.

.

ص: 572

10266.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ( _ فيما كَتَبَ إلى بَعضِ أصحابِهِ يُعَزِّيهِ بابنِ ) الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا دَنا أجَلُ آدَمَ أوحَى اللّهُ إلَيهِ : أن يا آدَمُ ، إنّي مُتَوَفّيكَ ورافِعُ روحِكَ إلَيَّ يَومَ كَذا وكَذا ، فَأَوصِ إلى خَيرِ وُلدِكَ وهُوَ هِبَتِي الَّذي وَهَبتُهُ لَكَ ، فَأَوصِ إلَيهِ ، وسَلِّم إلَيهِ ما عَلَّمناكَ مِنَ الأَسماءِ وَالاِسمِ الأَعظَمِ ، فَاجعَل ذلِكَ في تابوتٍ ، فإنّي اُحِبُّ أن لا يَخلُوَ أرضي مِن عالِمٍ يَعلَمُ عِلمي ويَقضي بِحُكمي ، أجعَلُهُ حَجَّتي عَلى خَلقي .

قالَ : فَجَمَعَ آدَمُ إلَيهِ جَميعَ وُلدِهِ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَقالَ لَهُم : يا وُلدي ، إنَّ اللّهَ أوحى إلَيَّ أنَّهُ رافِعٌ إلَيهِ روحي ، وأمَرَني أن اُوصِيَ إلى خَيرِ وُلدي وأنَّهُ هِبَةُ اللّهِ ، فإِنَّ اللّهَ اختارَهُ لي ولَكُم مِن بَعدي ، اِسمَعوا لَهُ وأطيعوا أمرَهُ ، فَإِنَّهُ وَصِيّي وخَليفَتي عَلَيكُم .

فَقالوا جَميعا : نَسمَعُ لَهُ ونُطيعُ أمرَهُ ولا نُخالِفُهُ .

قالَ : فَأَمَرَ بِالتّابوتِ فَعُمِلَ ، ثُمَّ جَعَلَ فيهِ عِلمَهُ وَالأَسماءَ وَالوَصِيَّةَ ، ثُمَّ دَفَعَهُ إلى هِبَةِ اللّهِ ، وَتَقَدَّمَ إلَيهِ في ذلِكَ وقالَ لَهُ : ... إذا حَضَرَت وَفاتُكَ وأحسَستَ بِذلِكَ مِن نَفسِكَ فَالتَمِس خَيرَ وُلدِكَ وألزَمَهُم لَكَ صُحبَةً وأفضَلَهُم عِندَكَ قَبلَ ذلِكَ ، فَأَوصِ إلَيهِ بِمِثلِ ما أوصَيتُ بِهِ إلَيكَ ، ولا تَدَعَنَّ الأَرضَ بِغَيرِ عالِمٍ مِنّا أهلَ البَيتِ .

يا بُنَيَّ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أهبَطَني إلَى الأَرضِ وجَعَلَني خَليفَتَهُ فيها ، حُجَّةً لَهُ عَلى خَلقِهِ ، فَقَد أوصَيتُ إلَيكَ بِأَمرِ اللّهِ ، وجَعَلتُكَ حُجَّةً للّهِِ عَلى خَلقِهِ في أرضِهِ بَعدي ، فَلا تَخرُج مِنَ الدُّنيا حَتّى تَدَعَ للّهِِ حُجَّةً ووَصِيّا ، وتُسَلِّمَ إلَيهِ التّابوتَ وما فيهِ كَما سَلَّمتُهُ إلَيكَ ، وأعلِمهُ أنَّهُ سَيكونُ مِن ذُرِّيَّتي رَجُلٌ اسمُهُ نوحٌ ، يَكونُ في نُبُوَّتِهِ الطّوفانُ وَالغَرَقُ ، فَمَن رَكِبَ في فُلكِهِ نَجا ومَن تَخَلَّفَ عَن فُلكِهِ غَرِقَ . وأوصِ وَصِيَّكَ أن يَحفَظَ بِالتّابوتِ وبِما فيهِ، فَإِذا حَضَرَت وَفاتُهُ أن يوصِيَ إلى خَيرِ وُلدِهِ وألزَمِهِم لَهُ وأفضَلِهِم عِندَهُ ، وسَلَّمَ إلَيهِ التّابوتَ وما فيهِ ، وَليَضَع كُلُّ وَصِيٍّ وَصِيَّتَهُ فِي التّابوتِ وَليوصِ بِذلِكَ بَعضُهُم إلى بَعضٍ ، فَمَن أدرَكَ نُبُوَّةَ نوحٍ فَليَركَب مَعَهُ وَليَحمِلِ التّابوتَ وجَميعَ ما فيهِ في فُلكِهِ ولا يَتَخَلَّف عَنهُ أحَدٌ . (1) .


1- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 306 ح 77 عن حبيب السجستاني ، بحار الأنوار : ج 23 ص 60 ح 2 .

ص: 573

10267.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ للأشعَثِ بن قيسٍ لَمّا عَزّاهُ بابنٍ لَهُ _ ) امام باقر عليه السلام :چون زمان مرگ آدم نزديك شد، خداوند به او وحى كرد كه : «اى آدم! من در فلان روز، [ جان] تو را مى گيرم و روحت را به سوى خود برمى كشم. پس بهترين فرزندت را كه همان هبه اى (هديه اى) است كه به تو بخشيدم (يعنى هِبة اللّه )، وصى قرار ده. او را وصىّ [ خود] كن و آنچه از اسماى الهى و اسم اعظم به تو آموختيم، در اختيارش بگذار و اينها را در صندوقى قرار بده ، كه من ، دوست دارم زمينم از عالِمى كه علم مرا مى داند وحكم مرا مى راند، خالى نماند. پس من او را حجّت بر خلقم قرار مى دهم».

پس آدم همه فرزندان خود را از پسر و دختر ، گرد آورد و به آنان گفت : «اى فرزندان من! خداوند به من وحى كرد كه روحم را به سوى خود برمى كشد و مرا فرمان داد تا بهترين فرزندم را وصى قرار دهم و او همان هبة اللّه است. خداوند ، او را براى من و پس از من ، براى شما برگزيده است. به او گوش بسپاريد و فرمانش ببريد كه او وصى من و جانشين من بر شماست».

پس همگى گفتند : گوش مى سپاريم و به فرمان او هستيم و با وى مخالفت نمى كنيم.

آدم فرمان داد صندوقى ساخته شود و [ چون ]ساخته شد، علم خود و اسما و وصيّت را در آن نهاد و آن را به هبة اللّه داد و در اين باره به او گفت : «... چون مرگت فرا رسيد و آن را در خود احساس كردى، بهترين فرزندانت و آن را كه بيشتر با تو بوده و در نزدت گرامى تر بوده است، بخواه و او را وصى قرار ده ، چنان كه من ، تو را وصى خود قرار دادم و زمين را جز با عالِمى از ما خاندان، وا مگذار.

پسرم! خداوند _ تبارك و تعالى _ مرا به سوى زمين فرو فرستاد و مرا در آن ، جانشين خود و حجّتى بر خلقش قرار داد. حال من به دستور خدا تو را وصى خود قرار دادم و تو را پس از خود، حجّت خدا بر خلقش در زمين قرار دادم. پس، از دنيا بيرون مرو تا آن كه وصى و حجّتى براى خدا قرار دهى و صندوق و آنچه را در آن است ، به او بسپارى، همچنان كه من به تو مى سپارم و او را آگاه كن كه به زودى ، مردى از نسل من به نام نوح خواهد آمد كه در زمان نبوّتش، توفان و غرق شدن رخ مى دهد كه هر كس به كشتى او درآيد، نجات مى يابد و هر كس از كشتى او باز مانَد، غرق مى شود.

به وصىّ خود ، سفارش كن كه صندوق و آنچه را در آن است، حفظ كند و چون زمان وفاتش دررسيد، بهترين فرزندش را كه بيشتر با او بوده و در نظرش برتر از ديگر فرزندان است، وصى قرار دهد و صندوق و آنچه را در آن است، در اختيارش نهد و هر وصى اى، بايد وصيّتش را در صندوق گذارد و هر يك از آنان ، آن را به ديگرى بسپارد.

پس، هر كس نبوّت نوح را ديد، بايد با او سوار [ كشتى] شود و صندوق و آنچه را در آن است، به كشتى او ببرد و هيچ كس از آن جا نمانَد». .

ص: 574

10265.الكافى ( _ به نقل از وشّاء از بعضى از يارانش _ ) عنه عليه السلام :كانَ آدَمُ عليه السلام وَصّى هِبَةَ اللّهِ أن يَتَعاهَدَ هذِهِ الوَصِيَّةَ عِندَ رَأسِ كُلِّ سَنَةٍ فَيَكونَ يَومَ عيدِهِم ، فَيَتَعاهَدونَ نوحا وزَمانَهُ الَّذي يَخرُجُ فيهِ ، وكَذلِكَ جاءَ في وَصِيَّةِ كُلِّ نَبِيٍّ حَتّى بَعَثَ اللّهُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله ، وإنَّما عَرَفوا نوحا بِالعِلمِ الَّذي عِندَهُم وهُوَ قَولُ اللّهِ عزَّوجَلَّ : «لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ ...» (1) . (2)10266.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به يكى از اصحاب خود در مرگ فرزندش ، چنين تسليت ) الإمام الصادق عليه السلام :أوحَى اللّهُ إلى آدَمَ أنِ ادفَعِ الوَصِيَّةَ ، وَاسمَ اللّهِ الأَعظَمَ ، وما أظهَرتُكَ عَلَيهِ مِن عِلمِ النُّبُوَّةِ ، وما عَلَّمتُكَ مِنَ الأَسماءِ إلى شَيثِ بنِ آدَمَ . (3)10267.امام على عليه السلام ( _ در دلدارى به اشعث بن قيس در مرگ فرزندش _ ) الكامل في التاريخ :لَمّا حَضَرَت آدَمَ الوَفاةُ عَهِدَ إلى شَيثٍ ، وعَلَّمَهُ ساعاتِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وعِبادَةَ الخَلوَةِ في كُلِّ ساعَةٍ مِنها ، وأعلَمَهُ بِالطّوفانِ ، وصارَتِ الرِّياسَةُ بَعدَ آدَمَ إلَيهِ . (4)10268.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري :ذُكِرَ أنَّ آدَمَ عليه السلام مَرِضَ قَبلَ مَوتِهِ أحَدَ عَشَرَ يَوما ، وأوصى إلَى ابنِهِ شَيثٍ عليه السلام وكَتَبَ وَصِيَّتَهُ ، ثُمَّ دَفَعَ كِتابَ وَصِيَّتِهِ إلى شَيثٍ ، وأمَرَهُ أن يُخفِيَهُ مِن قابيلَ ووُلدِهِ ؛ لِأَنَّ قابيلَ قَد كانَ قَتَلَ هابيلَ حَسَدا مِنهُ حينَ خَصَّهُ آدَمُ بِالعِلمِ ، فَاستَخفى شَيثٌ ووُلدُهُ بِما عِندَهُم مِنَ العِلمِ ، ولَم يَكُن عِندَ قابيلَ ووُلدِهِ عِلمٌ يَنتَفِعونَ بِهِ . (5) .


1- .الأعراف : 59 ، هود : 25 ، العنكبوت : 14 ، المؤمنون : 23 .
2- .الكافي : ج 8 ص 115 ح 92 ، كمال الدين : ص 215 ح 2 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 311 ح 78 وليس فيه «وإنّما ...» وكلّها عن أبي حمزة الثمالي .
3- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 312 ح 83 عن سليمان بن خالد وراجع الكافي : ج 8 ص 114 ح 92 .
4- .الكامل في التاريخ : ج 1 ص 58 ، تاريخ الطبري : ج 1 ص 152 ، البداية والنهاية : ج 1 ص 98 كلاهما نحوه .
5- .تاريخ الطبري : ج 1 ص 158 ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 60 .

ص: 575

10269.عنه عليه السلام :امام باقر عليه السلام :آدم به هبة اللّه سفارش كرد كه اين وصيّت (1) را در آغاز هر سال به ياد آورد وآن روز، عيدشان باشد. پس آنان از زمانى كه نوح در آن خواهد آمد، ياد مى كردند. در وصيّت هر پيامبرى همين گونه آمد تا خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد. آنان ، نوح را با آگاهى اى كه داشتند ، شناختند و اين ، همان گفته خداوند عز و جلاست : «همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم...» .10270.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :خداوند به آدم وحى كرد كه : «وصيّت، اسم اعظم ، و آنچه از علم نبوّت را كه براى تو آشكار كردم و آنچه از اَسما به تو آموختم، به شيث بن آدم بسپار».10271.عنه عليه السلام :الكامل فى التاريخ :چون زمان وفات آدم عليه السلام در رسيد، به شيث ، وصيّت كرد و ساعات شب و روز و عبادتِ در خلوتِ هر ساعت را به او آموخت و او را از توفان [ نوح ]آگاه ساخت و رياست پس از آدم عليه السلام به او رسيد.10272.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :تاريخ الطبرى :ذكر شده است كه آدم عليه السلام يازده روز پيش از مرگش بيمار شد و پسرش شيث را وصى قرار داد و آن را نوشت. سپس وصيّت نامه را به شيث سپرد و به او فرمان داد كه آن را از قابيل و فرزندان او پنهان بدارد ؛ چرا كه قابيل، از سرِ حسادت به اين كه آدم عليه السلام علم را به هابيلْ اختصاص داده بود ، وى را كشته بود.

پس شيث و فرزندانش علم خود را پنهان داشتند و در نزد قابيل و فرزندانش، علمى كه از آن بهره جويند، نبود. .


1- .منظور ، وصيّت ذكر شده در حديث پيشين است . (م)

ص: 576

1 / 3وَصِيُّ نوحٍ10270.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَقَد خَرَجَ نوحٌ مِنَ الدُّنيا وعاهَدَ قَومَهُ عَلَى الوَفاءِ لِوَصِيِّهِ سامٍ . (1)10271.امام على عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا حَضَرَت نوحا الوَفاةُ أوصى إلَى ابنِهِ سامٍ ، وسَلَّمَ التّابوتَ وجَميعَ ما فيهِ والوَصِيَّةَ . (2)10272.امام باقر عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :عاشَ نوحٌ عليه السلام بَعدَ الطّوفانِ خَمسَمِائَةِ سَنَةٍ ، ثُمَّ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا نوحُ ، إنَّهُ قَدِ انقَضَت نُبُوَّتُكَ ، وَاستَكمَلتَ أيّامَكَ ، فَانظُر إلى الاِسمِ الأَكبَرِ وميراثِ العِلمِ وآثارِ عِلمِ النُّبُوَّةِ الَّتي مَعَكَ ، فَادفَعها إلَى ابنِكَ سامٍ ، فَإِنّي لاأترُكُ الأَرضَ إلّا وفيها عالِمٌ تُعرَفُ بِهِ طاعَتي ، ويُعرَفُ بِهِ هُدايَ ، ويَكونُ نجاةً فيما بَينَ مَقبَضِ النَّبِيِّ ومَبعَثِ النَّبِيِّ الآخَرِ ، ولَم أكُن أترُكُ النّاسَ بِغَيرِ حُجَّةٍ لي ، وداعٍ إلَيَّ ، وهادٍ إلى سَبيلي ، وعارِفٍ بِأَمري ، فَإِنّي قَد قَضَيتُ أن أجعَلَ لِكُلٍّ قَومٍ هادِيا أهدي بِهِ السُّعَداءَ ، ويَكونَ حُجَّةً لي عَلَى الأَشقِياءِ .

قالَ : فَدَفَعَ نوحٌ عليه السلام الاِسمَ الأَكبَرَ وميراثَ العِلمِ وآثارَ عِلمِ النُّبُوَّةِ إلى سامٍ ، وأمّا حامٌ ويافِثُ فَلَم يَكُن عِندَهُما عِلمٌ يَنتَفِعانِ بِهِ .

قالَ : وبَشَّرَهُم نوحٌ عليه السلام بِهودٍ عليه السلام ، وأمَرَهُم بِاتِّباعِهِ ، وأمَرَهُم أن يَفتَحُوا الوَصِيَّةَ في كُلِّ عامٍ ، ويَنظُروا فيها ويَكونَ عيدا لَهُم . (3) .


1- .معاني الأخبار : ص 372 ح 1 عن ابن عبّاس ، بحار الأنوار : ج 38 ص 129 ح 81 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 309 ح 77 عن حبيب السجستاني .
3- .الكافي : ج 8 ص 285 ح 430 ، كمال الدين : ص 134 ح 3 نحوه وكلاهما عن عبد الحميد بن أبي الديلم وراجع ص 215 ح 2 والكافي : ج 8 ص 115 ح 92 .

ص: 577

1 / 3 وصىّ نوح

1 / 3وصىّ نوح10275.الكافي عن سماعَةِ بنِ مِهرانَ عن الإمامِ الكاظمِپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نوح در حالى از دنيا رفت كه از قومش پيمان گرفت به وصيّش سام، وفادار باشند.10276.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام باقر عليه السلام :چون وفات نوح در رسيد، پسرش سام را وصى قرار داد و صندوق و همه آنچه در آن بود و نيز وصيّت را به او سپرد.10273.امام صادق عليه السلام :امام صادق عليه السلام :نوح ، پانصد سال پس از توفان زيست. سپس جبرئيل [ از جانب پروردگار] به نزدش آمد و گفت : «اى نوح! نبوّتت تمام شده و روزگارت به سر آمده است . حال ، اسم اكبر، ميراث علمى و آثار علم نبوّتى را كه با خود دارى به پسرت سام بسپار ؛ چرا كه من، زمين را وا نمى گذارم ، جز اين كه در آن عالِمى باشد كه به وسيله او طاعت و هدايتم شناخته شود و در فاصله ميان وفات يك پيامبر تا بعثت پيامبر بعدى، نجات بخش باشد و مردم را جز با حجّتى براى خودم و دعوتگرى به سويم و هدايتگرى به راهم و دانايى به كارم، وا نمى گذارم؛ چرا كه من حكم كرده ام كه براى هر قوم، هدايتگرى قرار دهم كه با او سعادتمندان را هدايت كنم و او حجّتم بر شقاوتمندان باشد».

پس نوح ، اسم اكبر و ميراث علمى و آثار علم نبوّت را به سام سپرد ؛ امّا نزد حام و يافث، علمى كه از آن بهره جويند، نبود.

نوح ، آنان را به هود ، بشارت و به پيروى از او فرمان داد و به آنان دستور داد كه هر ساله وصيّت را بگشايند و در آن بنگرند و اين [ روز بازگشايى] ، عيد آنان باشد.

.

ص: 578

1 / 4وَصِيُّ موسى10276.امام على عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :كانَ وَصِيُّ موسى يوشَعَ بنَ نونٍ عليه السلام ، وهُوَ فَتاهُ الَّذي ذَكَرَهُ اللّهُ عزَّوجَلَّ في كِتابِهِ (1) . (2)10277.عنه عليه السلام ( _ لِقَيسِ بنِ سَعدٍ و قد قَدِمَ علَيهِ مِن مِصرَ ) الإمام الصادق عليه السلام :أوصى موسى عليه السلام إلى يوشَعَ بنِ نونٍ ، وأوصى يوشَعُ بنُ نونٍ إلى وَلَدِ هارونَ ولَم يوصِ إلى وَلَدِهِ ولا إلى وَلَدِ موسى ، إنَّ اللّهَ تَعالى لَهُ الخِيَرَةُ ، يَختارُ مَن يَشاءُ مِمَّن يَشاءُ . (3)10278.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في خَبَرِ وَفاةِ موسى عليه السلام _: دَعا يوشَعَ بنَ نونٍ فَأَوصى إلَيهِ وأمَرَهُ بِكِتمانِ أمرِهِ ، وبِأَن يوصِيَ بَعدَهُ إلى مَن يَقومُ بِالأَمرِ . (4)10279.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :إنَّ موسى عليه السلام قالَ لَهُم [لِبَني إسرائيلَ] : قَد بَلَّغتُكُم وَصايَا اللّهِ وعَرَّفتُكُم أمرَهُ فَاتَّبِعوا ذلِكَ ، وَاعمَلوا بِهِ ، فَقَد أتَت لي مِائَةٌ وعِشرونَ سَنَةً وقَد حانَت وَفاتي ، وهذا يوشَعُ بنُ نونٍ القَيِّمُ فيكُم بَعدي ، فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوا أمرَهُ ، فَإِنَّهُ يَقضي بَينَكُم بِالحَقِّ ، ومَلعونٌ مَن خالَفَهُ وعَصاهُ . (5) .


1- .كما في سورة الكهف، الآية 60 : «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَ_هُ لَا أَبْرَحُ ...» ، والآية 62 : «فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَ_هُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا ...» .
2- .الكافي : ج 8 ص 117 ح 92 ، كمال الدين : ص 217 ح 2 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 330 ح 42 كلّها عن أبي حمزة الثمالي .
3- .الكافي : ج 1 ص 293 ح 3 ، بصائر الدرجات : ص 469 ح 4 كلاهما عن عبد الحميد بن أبي الديلم .
4- .كمال الدين : ص 153 ح 17 عن محمّد بن عمارة ، الأمالي للصدوق : ص 303 ح 343 عن عمارة ، قصص الأنبياء : ص 175 ح 204 عن هشام بن سالم .
5- .تاريخ اليعقوبي : ج 1 ص 45 .

ص: 579

1 / 4 وصىّ موسى

1 / 4وصىّ موسى10278.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :وصىّ موسى ، يوشع بن نون بود. او همان جوانى است كه خداوند عز و جلدر قرآن از او ياد كرده است.10279.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :موسى ، يوشع بن نون را وصى قرار داد و يوشع بن نون فرزند هارونْ را وصى قرار داد و پسر خود و پسر موسى را وصى نكرد ؛ چرا كه انتخاب، با خداوند متعال است و از ميان مردمان ، هر كس را بخواهد، برمى گزيند.10280.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام_ در خبر وفات موسى عليه السلام _: [ موسى ]يوشع بن نون را فرا خواند و او را وصى كرد و به او فرمان داد اين مسئوليتش را پنهان بدارد و پس از خودش كسى را كه به اين امر قيام مى كند، وصى قرار دهد.10281.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبى :موسى عليه السلام به بنى اسرائيل گفت : «سفارش هاى خداوند را به شما رساندم و فرمان او را به شما شناساندم. پس، آن را پيروى و بدان عمل كنيد.

من، صد و بيست سال عمر كردم و وفاتم نزديك شده است . پس از من ، اين يوشع بن نون، سرپرست شماست. پس به او گوش سپاريد و فرمانش را پيروى كنيد كه ميان شما به حق ، داورى مى كند و هر كس مخالفت و سرپيچى اش كند، نفرين شده است».

.

ص: 580

10282.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :وكانَ موسى لَمّا حَضَرَتهُ وَفاتُهُ أمَرَهُ اللّهُ عزَّوجَلَّ أن يُدخِلَ يوشَعَ بنَ نونٍ _ وكانَ يوشَعُ بنُ نونٍ مِن شَعبِ يوسُفَ بنِ يَعقوبَ _ إلى قُبَّةِ الزَّمانِ ، فَيُقَدَّسَ عَلَيهِ ، ويَضَعَ يَدَهُ عَلى جَسَدِهِ لِتَتَحَوَّلَ فيهِ بَرَكَتُهُ ، ويوصِيَهُ أن يَقومَ بَعدَهُ في بَني إسرائيلَ ، فَفَعَلَ موسى ذلِكَ ، فَلَمّا ماتَ موسى قامَ يوشَعُ بَعدَهُ في بَني إسرائيلَ ... . 1 .

ص: 581

10283.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبى :و چون وفات موسى عليه السلام نزديك شد، خداى عز و جل به او فرمان داد كه يوشع بن نون را كه از تيره يوسف بن يعقوب عليهما السلام بود، به قبّه زمان (1) درآورد و تقديسش كند و دستش را بر بدن او بگذارد تا بركت در آن راه يابد و او را وصى قرار دهد تا پس از وى، در ميان بنى اسرائيل، كار را به عهده بگيرد.

پس موسى عليه السلام چنين كرد و چون موسى عليه السلام درگذشت، يوشع ، از پس او كار را در بنى اسرائيل به عهده گرفت... 2 . .


1- .قُبّه زمان ، معبد گنبدى شكل بنى اسرائيل بوده است كه موسى و هارون عليهما السلام ، آن را در صحراى «تَيْه» و به فرمان خداوند ، بنا كردند . برخى (مانند كفعمى) ، آن را همان «بيت المقدس» مى دانند و برخى (مانند فريد وجدى) ، آن را همانند «قبة الشهادة» دانسته اند كه خيمه اى از كتان بود و تابوت عهد را با آن مى پوشاندند (ر . ك : بحار الأنوار : ج 90 ص 119 ، دائرة المعارف القرن العشرين : ج 7 ص 602) .

ص: 582

1 / 5وَصِيُّ عيسى10281.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوصى عيسَى بنُ مَريَمَ إلى شَمعونَ بنِ حَمّونَ الصَّفا . (1)10282.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :لَقَد رُفِعَ عيسىَ بنُ مَريَمَ إلَى السَّماءِ ، وقَد عاهَدَ قَومَهُ عَلَى الوَفاءِ لِوَصِيِّهِ شَمعونَ بنِ حَمّونَ الصَّفا . (2)10283.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :اِفتَرَقَتِ اليَهودُ عَلى إحدى وسَبعينَ فِرقَةً : سَبعونَ مِنها فِي النّارِ ، وواحِدَةٌ ناجِيَةٌ فِي الجَنَّةِ وهِيَ الَّتِي اتَّبَعَت يوشَعَ بنَ نونٍ وَصِيَّ موسى عليه السلام .

وَافتَرَقَتِ النَّصارى عَلَى اثنَتَينِ وسَبعينَ فِرقَةً : إحدى وسَبعونَ فِرقَةً فِي النّارِ ، وواحِدَةٌ فِي الجَنَّةِ وهِيَ الّتِي اتَّبَعَت شَمعونَ وَصِيَّ عيسى عليه السلام . (3)10284.امام على عليه السلام :إثبات الوصيّة :وَاشتَدَّ طَلَبُ اليَهودِ لَهُ [عيسى عليه السلام ]حَتّى هَرَبَ مِنهُم ، ثُمَّ جَمَعَ أصحابَهُ وأوصى إلى شَمعونَ وأمَرَهُم بِطاعَتِهِ ، وسَلَّمَ إلَيهِ الاِسمَ الأَعظَمَ وَالتّابوتَ . (4) .


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 176 ح 5402 ، كمال الدين : ص 213 ح 1 ، الإمامة والتبصرة : ص 155 ح 1 ، الأمالي للطوسي : ص 443 ح 991 وفيه «خمون» بدل «حمون» ، بشارة المصطفى : ص 83 وفيه «حمور» وكلّها عن مقاتل بن سليمان عن الإمام الصادق عليه السلام ، كفاية الأثر : ص 149 عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .معاني الأخبار : ص 372 ح 1 عن ابن عبّاس .
3- .الأمالي للطوسي : ص 523 ح 1159 ، بشارة المصطفى : ص 216 كلاهما عن المجاشعي عن محمّد بن جعفر بن محمّد عن أبيه الإمام الصادق عليه السلام وعن المجاشعي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الاحتجاج : ج 1 ص 625 ح 145 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 803 ح 32 عن سليم بن قيس .
4- .إثبات الوصيّة : ص 89 .

ص: 583

1 / 5 وصىّ عيسى

1 / 5وصىّ عيسى10286.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى بن مريم ، شمعون بن حمّونِ (1) صفا را وصى خود قرار داد.10287.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى بن مريم به آسمان ، بُرده شد ، در حالى كه از قومش پيمان گرفته بود كه به وصىّ اش شمعون بن حمون صفا ، وفادار بمانند .10288.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :يهود ، هفتاد و يك فرقه شدند : هفتاد فرقه از آنان در آتش اند و فرقه اى كه نجات يافته ، در بهشت است و آن، فرقه اى است كه از يوشع بن نون، وصىّ موسى عليه السلام ، پيروى كرد.

و مسيحيان ، هفتاد و دو فرقه شدند : هفتاد و يك فرقه در آتش اند و يكى در بهشت است و آن ، فرقه اى است كه از شمعون ، وصىّ عيسى عليه السلام ، پيروى كرد .10289.عنه عليه السلام :إثبات الوصيّة :جستجوى يهود براى يافتن عيسى عليه السلام بالا گرفت، تا اين كه وى از دست آنها گريخت. و اصحابش را گردآورد و شمعون را وصىّ خود خواند و به پيروى از او فرمانشان داد و اسم اعظم و صندوق را در اختيار او نهاد.

.


1- .در نقل الأمالى ، طوسى «خمون» آمده است .

ص: 584

1 / 6وَصِيُّ خاتَمِ الأَنبياءِ1 / 6 _ 1 الوَصِيُّ 10291.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَصِيّي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . (1)10292.عنه عليه السلام :المعجم الكبير عن سلمان :قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ فَمَن وَصِيُّكَ ؟ فَسَكَتَ عَنّي ، فَلَمّا كانَ بَعدُ رَآني فَقالَ : يا سَلمانُ . فَأَسرَعتُ إلَيهِ قُلتُ : لَبَّيكَ .

قالَ : تَعلَمُ مَن وَصِيُّ موسى ؟

قُلتُ : نَعَم ، يوشَعُ بنُ نونٍ .

قالَ : لِمَ ؟

قُلتُ : لِأَنَّهُ كانَ أعلَمَهُم .

قالَ : فَإِنَّ وَصِيّي ومَوضِعَ سِرّي ، وخَيرَ مَن أترُكُ بَعدي ، ويُنجِزُ عِدَتي ، ويَقضي دَيني عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . (2) .


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 75 ح 3365 عن عائشة ، الغيبة للطوسي : ص 150 ح 111 عن الحسن بن عليّ عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله وفيه «يا عليّ أنت وصيّي» ، الخصال : ص 356 ح 36 ، الأمالي للصدوق : ص 259 ح 279 كلاهما عن الحسن بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه الإمام الحسن عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، معاني الأخبار : ص 369 ح 1 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 144 كلاهما عن ابن عبّاس ، الاحتجاج : ج 1 ص 302 ح 52 عن عبد اللّه بن الحسن عن أبيه عن الإمام عليّ عليه السلام عن اُبيّ بن كعب ، سعد السعود : ص 101 عن ابن هماد عن أبيه عن جدّه ، شرح الأخبار : ج 1 ص 126 ح 59 عن أبي رافع ، روضة الواعظين : ص 125 عن أبي سعيد الخدري .
2- .المعجم الكبير : ج 6 ص 221 ح 6063 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 157 ، إرشاد القلوب : ص 236 ، المسترشد : ص 580 ح 251 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 125 ح 58 والثلاثة الأخيرة نحوه وراجع المناقب للكوفي : ج 1 ص 385_389 ح 302_311 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 47 .

ص: 585

1 / 6 وصىّ خاتم پيامبران
1 / 6 _ 1 وصى

1 / 6وصىّ خاتم پيامبران1 / 6 _ 1وصى10297.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وصىّ من، على بن ابى طالب است.10298.عنه عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از سلمان _: گفتم : اى پيامبر خدا! هر پيامبرى وصى اى دارد. وصىّ تو كيست؟ با من سخنى نگفت. چندى بعد كه مرا ديد، فرمود : «اى سلمان! [ بيا]».

من نزدش شتافتم و گفتم : بله، بله!

فرمود : «مى دانى وصىّ موسى كيست؟».

گفتم : آرى، يوشع بن نون.

فرمود : «چرا؟».

گفتم : چون داناترين آنان بود.

فرمود : «بى گمان، وصى و رازدار من و بهترين كسى كه پس از خود به جا مى نهم و وعده هاى مرا تحقّق مى بخشد و بدهى ام را ادا مى كند، على بن ابى طالب است».

.

ص: 586

10290.امام على عليه السلام :فضائل الصحابة عن أنس بن مالك :قُلنا لِسَلمانَ : سَلِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله مِن وَصِيِّهِ ؟ فَقالَ لَهُ سَلمانُ : يا رَسولَ اللّهِ مَن وَصِيُّكَ ؟

قالَ : يا سَلمانُ ، مَن كانَ وَصِيَّ موسى ؟

قال : يوشَعُ بنُ نونٍ .

قالَ : فَإِنَّ وَصِيّي ووارِثي ، يَقضي دَيني ، ويُنجِزُ مَوعودي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . (1)10291.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ... أنتَ الوَصِيُّ ، وأنتَ الوَلِيُّ ، وأنتَ الوَزيرُ . (2)10292.امام على عليه السلام :كفاية الأثر عن حذيفة بن اليمان :قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، عَلى مَن تُخَلِّفُنا ؟

قالَ : عَلى مَن خَلَّفَ موسَى بنُ عِمرانَ قَومَهُ ؟

قُلتُ : عَلى وَصِيِّهِ يوشَعَ بنِ نونٍ .

قالَ : فِإِنَّ وَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، قائِدُ البَرَرَةِ وقاتِلُ الكَفَرَةِ ، مَنصورٌ مَن نَصَرَهُ ، مَخذولٌ مَن خَذَلَهُ . (3)10293.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَةٍ خَطَبَها لأهلِ المَدينَةِ بَعدَ بَيعَتِهِ أبابَكرٍ _:وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ ، لَقَد عَلِمتُم أنّي صاحِبُكُم وَالَّذي بِهِ اُمِرتُم ، وأنّي عالِمُكُم وَالَّذي بِعِلمِهِ نَجاتُكُم ، ووَصِيُّ نَبِيُّكُم ، وخِيَرَةُ رَبِّكُم ، ولِسانُ نُورِكُم ، وَالعالِمُ بِما يُصلِحُكُم . (4) .


1- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 615 ح 1052 .
2- .الخصال : ص 429 ح 7 و ح 6 كلاهما عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلامو ح 8 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 830 ح 40 عن سليم بن قيس عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وفي الثلاثة الأخيرة «الخليفة في الأهل والمال» بدل «الوليّ» ، الأمالي للصدوق : ص 136 ح 135 ، الأمالي للطوسي : ص 137 ح 222 ، بشارة المصطفى : ص 77 و 128 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 388 ح 309 وفيه «الخليفة» بدل «الوليّ» والخمسة الأخيرة عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله .
3- .كفاية الأثر : ص 137 .
4- .الكافي : ج 8 ص 32 ح 5 عن أبي الهيثم بن التيهان .

ص: 587

10294.امام على عليه السلام :فضائل الصحابة_ به نقل از انس بن مالك _: به سلمان گفتيم : از پيامبر صلى الله عليه و آله بپرس كه وصى اش كيست؟

سلمان پرسيد : اى پيامبر خدا! وصىّ تو كيست؟

فرمود : «سلمان! وصىّ موسى كه بود؟».

گفت : يوشع بن نون.

فرمود : «بى گمان، وصىّ و وارث من كه بدهى مرا ادا مى كند و وعده هايم را تحقّق مى بخشد، على بن ابى طالب است».10295.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على!... تو وصى اى ، تو ولى اى، تو وزيرى .10296.امام على عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از حُذيفة بن يَمان _: گفتم : اى پيامبر خدا! چه كسى را براى ما به جانشينى مى گذارى؟

فرمود : «موسى بن عمران براى قومش چه كسى را جانشين گذاشت؟».

گفتم : وصى اش، يوشع بن نون را .

فرمود : «بى گمان، وصى و جانشين من پس از من، على بن ابى طالب است؛ رهبر نيكان و كُشنده كافران. كسى كه او را يارى كند ، يارى مى شود و كسى كه او را وا نهد ، وا نهاده مى شود».10297.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ ضمن يك سخنرانى ، پس از بيعت مردم با ابو بكر ، خطاب به مردم مدينه _: سوگند به آن كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد، به روشنى مى دانيد كه من، سرپرست شما و همان كسى هستم كه به پيروى از او، فرمان يافته ايد. من، داناى شما و همان كسى هستم كه نجات شما با علم اوست! من وصىّ پيامبر شما ، برگزيده پروردگارتان، زبان نورتان و دانا به روش اصلاحتان هستم! .

ص: 588

10298.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! إنّي قَد بَثَثتُ لَكُمُ المَواعِظَ الَّتي وَعَظَ الأَنبِياءُ بِها اُمَمَهُم ، وأدَّيتُ إلَيكُم ما أدَّتِ الأَوصِياءُ إلى مَن بَعدَهُم . (1)10299.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :فَيا عَجَبا ، وما لي لا أعجَبُ مِن خَطَإِ هذِهِ الفِرَقِ عَلَى اختِلافِ حُجَجِها في دينِها ! لا يَقتَصّونَ أثَرَ نَبِيٍّ ، ولا يَقتَدونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ . (2)10300.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عنه عليه السلام :مَعاشِرَ النّاسِ ، أنَا أخو رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووَصِيُّهُ ووارِثُ عِلمِهِ ، خَصَّني وحَباني بِوَصِيَّتِهِ ، وَاختارَني مِن بَينِهِم . (3)10301.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَصَّ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ وخَصَّنِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِالوَصِيَّةِ . (4)10302.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :أنَا صِنوُهُ ، ووَصِيُّهُ ووَلِيُّهُ ، وصاحِبُ نَجواهُ وسِرِّهِ . (5)10303.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :أنا وَصِيُّ خَيرِ الأَنبِياءِ ، أنَا وَصِيُّ سَيِّدِ الأَنبِياءِ ، أنَا وَصِيُّ خاتَمِ النَّبِيّينَ . (6)10304.عنه عليه السلام :الإمام الحسن عليه السلام :لَمّا حَضَرَت أبِي الوَفاةُ أقبَلَ يوصي ، فَقالَ : هذا ما أوصى بِهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أخو مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ وَابنُ عَمِّهِ ووَصِيُّهُ وصاحِبُهُ ... . (7)10305.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ بَعدَ استِشهادِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _: أيُّهَا النّاسُ ! مَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني ، ومَن لَم يَعرِفني فَأَنَا الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ، وأنَا ابنُ النَّبِيِّ ، وأنَا ابنُ الوَصِيِّ . (8) .


1- .نهج البلاغة : الخطبة 182 .
2- .الكافي : ج 8 ص 64 ح 22 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام ، نهج البلاغة : الخطبة 88 وراجع الإرشاد : ج 1 ص 292 .
3- .المناقب للخوارزمي : ص 222 ح 240 .
4- .الخصال : ص 578 ح 1 عن مكحول .
5- .الأمالي للمفيد : ص 6 ح 3 ، الأمالي للطوسي : ص 626 ح 1292 ، بشارة المصطفى : ص 4 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 649 ح 11 كلّها عن الأصبغ بن نباتة .
6- .الفضائل لابن شاذان : ص 89 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 553 ح 13 عن الإمام الباقر عنه عليهما السلام وفيه «أنا وصيّ سيّد الأنبياء» .
7- .الأمالي للمفيد : ص 220 ح 1 عن الفجيع العقيلي .
8- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 189 ح 4802 عن عمر بن عليّ عن أبيه الإمام زين العابدين عليه السلام ، ذخائر العقبى : ص 239 عن زيد بن الحسن وليس فيه «أنا ابن النبيّ» .

ص: 589

10306.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :اى مردم! من اندرزهايى را كه پيامبران با آنها امّت هايشان را اندرز دادند، براى شما بيان كردم و آنچه را اوصيا به آيندگانِ خود رساندند، به شما رساندم.10307.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :در شگفتم و چگونه در شگفت نباشم از خطاى اين فرقه ها با اختلاف حجّت هايشان در دين! نه پى پيامبرى را مى گيرند و نه به كردار وصى اى اقتدا مى كنند.10299.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اى مردمان! من برادر پيامبر خدا و وصى او و وارث علم او هستم. به وصيّتش ويژه و ممتازم كرد و مرا از ميان آنان برگزيد.10300.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :خداى _ تبارك و تعالى _ نبوّت را به پيامبرش اختصاص داد و پيامبر صلى الله عليه و آله وصايت را به من.10301.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :من ، هم ريشه او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) و وصى و ولى و شنواى نجوا و همراز او هستم.10302.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :منم وصىّ بهترينِ پيامبران . منم وصىّ سَرور پيامبران . منم وصىّ خاتم پيامبران.10303.امام على عليه السلام :امام حسن عليه السلام :چون وفات پدرم دررسيد، به وصيّت كردن پرداخت و فرمود : «اين است وصيّت على بن ابى طالب، برادر محمّد ، پيامبر خدا و پسر عمو و وصى و همراه او...».10304.امام على عليه السلام :امام حسن عليه السلام_ از خطبه اش پس از شهادت امام على عليه السلام _: اى مردم! هر كس مرا مى شناسد، كه مى شناسد و هر كس مرا نمى شناسد، من حسن بن على ام. منم پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و منم پسر وصى. .

ص: 590

10305.امام على عليه السلام :الإمام الحسين عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ في يَومِ عاشوراءَ _: أ لَستُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم صلى الله عليه و آله ، وَابنَ وَصِيِّهِ وَابنِ عَمِّهِ ، وأوَّلِ المُؤمِنينَ بِاللّهِ ، وَالمُصَدِّقِ لِرَسولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ ؟ (1)10306.امام على عليه السلام :مروج الذهب عن محمّد بن أبي بكر_ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _: فَكَيفَ _ يا لَكَ الوَيلُ _ تَعدِلُ نَفسَكَ بَعَلِيٍّ ، وهُوَ وارِثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ووَصِيُّهُ وأبو وُلدِهِ ، أوَّلُ النّاسِ لَهُ اتِّباعا ، وأقرَبُهُم بِهِ عَهدا ، يُخبِرُهُ بسِرِّهِ ويُطلِعُهُ عَلى أمرِهِ (2) ؟10307.امام على عليه السلام :الأمالي للصدوق عن كديرة بن صالح الهجري عن أبي ذرّ جندب بن جنادة :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِعَلِيٍّ كَلِماتٍ ثَلاثا ، لَأَن تَكونَ لي وَاحِدَةٌ مِنهُنَّ أحَبُّ إلَيَّ مِنَ الدُّنيا وما فيها ، سَمِعتُهُ يَقولُ : اللّهُمَّ أعِنهُ وَاستَعِن بِهِ ، اللّهُمَّ انصُرهُ وَانتَصِر بِهِ ، فَإِنَّهُ عَبدُكَ وأخو رَسولِكَ .

ثُمَّ قالَ أبو ذَرٍّ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ : أشهَدُ لِعَلِيٍّ بِالوِلاءِ وَالإِخاءِ وَالوَصِيَّةِ .

قالَ كَدُيرَةُ بنُ صالِحٍ : وكانَ يَشهَدُ لَهُ بِمِثلِ ذلِكَ : سَلمانُ الفارسِيُّ ، وَالمِقدادُ وعَمّارٌ ، وجابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ ، وأبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ ، وخُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ ذُو الشَّهادَتَينِ ، وأبو أيَّوبَ صاحِبُ مَنزِلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهاشِمُ بنُ عُتبَةَ المِرقالُ ، كُلُّهُم مِن أفاضِلِ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 424 عن الضحّاك المشرقي ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 97 ، إعلام الورى : ج 1 ص 458 .
2- .مروج الذهب : ج 3 ص 21 ، شرح نهج البلاغة : ج 3 ص 189 ؛ الاختصاص : ص 125 ، وقعة صفّين : ص 119 وفيها «آخرهم» بدل «أقربهم» ، الاحتجاج : ج 1 ص 435 ح 97 نحوه .
3- .الأمالي للصدوق : ص 107 ح 80 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 318 ح 3 .

ص: 591

10308.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :امام حسين عليه السلام_ از خطبه اش در روز عاشورا _: آيا من، پسر دختر پيامبرتان و نيز پسر وصى و پسر عموى او و پسر نخستين ايمان آورنده به دين خدا و تصديق كننده فرستاده اش _ در آنچه از سوى پروردگارش آورده است _ نيستم؟10309.عنه عليه السلام :مُرُوج الذهب_ در نامه محمّد بن ابى بكر به معاويه _: نفرين بر تو! چگونه خودت را با على عليه السلام برابر مى نهى، در حالى كه او وارث پيامبر خدا و وصىّ او و پدر فرزندان او و نخستين پيرو او در ميان مردمان بود و نزديك ترين پيوند را با او داشت؛ او كه پيامبر صلى الله عليه و آله از راز خويش باخبرش مى نمود و او را بر كار خود ، آگاه مى ساخت؟10308.امام صادق عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از كديرة بن صالح هجرى، از ابوذر (جندب بن جناده) _: شنيدم كه پيامبر خدا درباره على عليه السلام سه سخن مى گويد كه داشتن يكى از آنها از دنيا و هر چه در آن است، برايم محبوب تر است. شنيدم كه مى گويد : «خدايا! او را پشتيبانى كن و با او پشتيبانى برسان. خدايا! او را يارى كن و با او يارى برسان، كه او بنده تو و برادر پيامبر توست».

سپس ابو ذر گفت : به ولايت و برادرى و وصايت على ، گواهى مى دهم.

سلمان فارسى، مقداد، عمّار، جابر بن عبد اللّه انصارى، ابو هيثم بن تَيّهان، خُزيمة بن ثابت (ذو شهادتين)، ابو ايّوب انصارى (صاحب منزل پيامبر خدا) و هاشم بن عُتبه مِرقال _ كه همگى از برترين اصحاب پيامبر خدا بودند _ نيز چونان ابوذر، گواهى دادند. .

ص: 592

10309.امام صادق عليه السلام :الفتوح عن مالك الأشتر :اِحمَدُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ وَاشكُروهُ ، إذ جَعَلَ فيكُمُ ابنَ عَمِّ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ووَصِيَّهُ ، وأحَبَّ الخَلقِ إلَيهِ ، أقدَمَهُم هِجرَةً وأوَّلَهُم إيمانا ، سَيفٌ مِن سُيوفِ اللّهِ صَبَّهُ عَلى أعدائِهِ . (1)10310.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :بلاغات النساء عن اُمّ الخير بنت الحريش البارقيّة_ مِن كَلامِها في حَربِ صِفّينَ _:هَلُمّوا رَحِمَكُمُ اللّهُ إلَى الإِمامِ العادِلِ ، وَالوَصِيِّ الوَفِيِّ ، والصِّدّيقِ الأَكبَرِ . (2)10311.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :تاريخ بغداد عن أبي سعيد عقيصا :أقبَلتُ مِنَ الأَنبارِ 3 مَعَ عَلِيٍّ نُريدُ الكوفَةَ ، قالَ : وعَلِيٌّ فِي النّاسِ ، فَبَينا نَحنُ نَسيرُ عَلى شاطِئِ الفُراتِ إذ لَجَّجَ (3) فِي الصَّحراءِ فَتَبِعَهُ ناسٌ مِن أصحابِهِ ، وأخَذَ ناسٌ عَلى شاطِئِ الماءِ . قالَ : فَكُنتُ مِمَّن أخَذَ مَعَ عَلِيٍّ حَتّى تَوَسَّطَ الصَّحراءَ ، فَقالَ النّاسُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّا نَخافُ العَطَشَ .

فَقالَ : إنَّ اللّهَ سَيُسقيكُم . قالَ : وراهِبٌ قَريبٌ مِنّا .

قالَ : فَجاءَ عَلِيٌّ إلى مَكانٍ فَقالَ : اِحفِروا هاهُنا ، قالَ : فَحَفَرنا ، قالَ : وكُنتُ فيمَن حَفَرَ ، حَتّى نَزَلنا _ يَعني عَرَضَ لَنا حَجَرٌ _ قالَ : فَقالَ عَلِيٌّ : اِرفَعوا هذَا الحَجَرَ ، قالَ : فَأَعانونا عَلَيهِ حَتّى رَفَعناهُ ، فَإِذا عَينٌ بارِدَةٌ طَيِّبَةٌ ، قالَ : فَشَرِبنا ثُمَّ سِرنا ميلاً أو نَحوَ ذلِكَ ، قالَ : فَعَطِشنا ، قالَ : فَقالَ بَعضُ القَومِ : لَو رَجَعنا فَشَرِبنا ، قالَ : فَرَجَعَ ناسٌ وكُنتُ فيمَن رَجَعَ ، قالَ : فَالتَمَسناها فَلَم نَقدِر عَلَيها ، قالَ : فَأَتَينَا الرّاهِبَ فَقُلنا : أينَ العَينُ الَّتي هاهُنا ؟ قالَ : أيَّةُ عَينٍ ؟ قالَ : الَّتي شَرِبنا مِنها وَاستَقَينا ، وَالتَمَسناها فَلَم نَقدِر عَلَيها ، فَقالَ الرّاهِبُ : لا يَستَخرِجُها إلّا نَبِيٌّ أو وَصِيٌّ . (4) .


1- .الفتوح : ج 3 ص 157 .
2- .بلاغات النساء : ص 57 ، صبح الأعشى : ج 1 ص 250 .
3- .ألجّ القوم ولجّجوا : ركبوا (لسان العرب : ج 2 ص 354 «لجج») .
4- .تاريخ بغداد : ج 12 ص 305 الرقم 6750 وراجع الفتوح : ج 2 ص 555 .

ص: 593

10312.عنه صلى الله عليه و آله :الفتوح_ به نقل از مالك اشتر _: اى بندگان خدا! خداوند را ستايش كنيد و او را سپاس بگزاريد كه پسر عموى پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله و وصىّ او و محبوب ترينِ خلق نزد او و نخستين مهاجر و اوّلين مؤمن ؛ و شمشيرى از شمشيرهاى خداوند را _ كه بر دشمنان خويش فرود مى آوَرَد _ در ميان شما قرار داد .10313.عنه صلى الله عليه و آله :بلاغات النساء_ از سخنان امّ الخير بارِقيّه (دختر حَريش) در نبرد صفّين _:خدايتان رحمت كناد! به سوى امام عادل و وصىّ وفادار و صدّيق اكبر بشتابيد.10310.امام على عليه السلام :تاريخ بغداد_ به نقل از ابو سعيد عقيصا _: همراه على عليه السلام از انبار (1) به كوفه بازگشتم و او در ميان مردم بود. در كناره فرات ، حركت مى كرديم كه راه را به سوى صحرا كج كرد. گروهى از مردم به دنبال او و گروهى از همان كناره آب رفتند و من از كسانى بودم كه با على عليه السلام داخل صحرا شدند.

برخى گفتند : اى امير مؤمنان! ما از تشنگى مى ترسيم.

امام فرمود : «خداوند، شما را سيراب مى كند» و راهبى در نزديكى ما بود. پس على عليه السلام به جايى آمد و گفت : «اين جا را بكَنيد».

ما كَنديم و من نيز در ميان حفر كنندگان بودم، تا آن كه به سنگى برخورديم.

على عليه السلام فرمود : «اين سنگ را برداريد».

ديگران ، ما را يارى كردند تا اين كه سنگ را بلند كرديم كه ناگهان ، چشمه خنك و زلالى پديدار شد و ما از آن نوشيديم.

سپس يك ميل يا همين حدود، راه پيموديم كه باز تشنه شديم. برخى گفتند : خوب است باز گرديم و بنوشيم. برخى بازگشتند و من هم در ميان آنان بودم ؛ امّا هر چه گشتيم، چشمه را نيافتيم.

پس نزد راهب رفتيم و گفتيم : چشمه اى كه در اين جا بود، كجاست؟

گفت : كدام چشمه؟

گفتيم : آن كه از آن نوشيديم و آب برداشتيم و [ اكنون ]گشتيم و نيافتيم.

راهب گفت : آن را جز پيامبر يا وصىّ بيرون نمى كشد. .


1- .انبار، شهرى كوچك و آباد در روزگار ساسانيان بوده است كه بقاياى آن هنوز در شصت كيلومترى غرب بغداد، قابل مشاهده است. نام گذارى آن به «انبار»، از آن رو بوده كه آن شهر، مركز نگهدارى گندم و جو و كاه براى لشكريان بوده است، وگرنه ايرانيان، آن جا را «فيروزْ شاپور» مى ناميده اند. اين شهر در سال دوازدهم هجرى به دست خالد بن وليد، فتح شد و سفّاح، اوّلين خليفه عبّاسى، براى مدّتى آن جا را مقرّ حكومتش ساخت.

ص: 594

10311.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كتاب من لا يحضره الفقيه عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري:صَلّى بِنا عَلِيٌّ عليه السلام بِبَراثا (1) بَعدَ رُجوعِهِ مِن قِتالِ الشُّراةِ (2) ونُحنُ زُهاءُ مِائَةِ ألفِ رَجُلٍ ، فَنَزَلَ نَصرانِيٌّ مِن صَومَعَتِهِ فقَالَ : مَن عَميدُ هذَا الجَيشِ ؟ فَقُلنا : هذا ، فَأَقبَلَ إلَيهِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ فَقالَ : يا سَيِّدي أنتَ نَبِيٌّ ؟ فَقالَ : لا ، النَّبِيُّ سَيِّدي قَد ماتَ ، قالَ : فَأَنتَ وَصِيُّ نَبِيٍّ ؟ قالَ : نَعَم ، ثُمَّ قالَ لَهُ : اِجلِس كَيفَ سَأَلتَ عَن هذا ؟ قالَ : أنَا بَنَيتُ هذِهِ الصَّومَعَةَ مِن أجلِ هذَا المَوضِعِ وهُوَ بَراثا ، وقَرَأتُ فِي الكُتُبِ المُنزَلَةِ أنَّهُ لا يُصَلّي في هذَا المَوضِعِ بِهذَا الجَمعِ إلّا نَبِيٌّ أو وَصِيُّ نَبِيٍّ وقَد جِئتُ اُسلِمُ . فَأَسلَمَ وخَرَجَ مَعنا إلَى الكوفَةِ، فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : فَمَن صَلّى هاهُنا؟ قالَ: صَلّى عيسىَ بنُ مَريَمَ عليه السلام واُمُّهُ ، فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : أَفَاُخبِرُكَ مَن صَلّى هاهُنا ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : الخَليلُ عليه السلام . (3)1 / 6 _ 2 وِصايَتُهُ مِنَ اللّهِ 10314.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا نَزَلَ قُدَيدَ (4) قالَ لَعَلَيٍّ عليه السلام : يا عَلِيُّ ، إنّي سَأَلتُ رَبّي أن يُوالِيَ بَيني وبَينَكَ فَفَعَلَ ، وسَأَلتُ رَبّي أن يُؤآخِيَ بَيني وبَينَكَ فَفَعَلَ ، وسَأَلتُ رَبّي أن يَجعَلَكَ وَصِيّي فَفَعَلَ .

فَقالَ رَجُلانِ مِن قُرَيشٍ : وَاللّهِ لَصاعٌ مِن تَمرٍ في شَنٍّ (5) بالٍ أحَبُّ إلَينا مِمّا سَأَلَ مُحَمَّدٌ رَبَّهُ ، فَهَلّا سَأَلَ رَبَّهُ مَلَكا يَعضُدُهُ عَلى عَدُوِّهِ ، أو كَنزا يَستَغني بِهِ عَن فاقَتِهِ ، وَاللّهِ ما دَعاهُ إلى حَقٍّ ولا باطِلٍ إلّا أجابَهُ إلَيهِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ وتَعالى : «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ» _ إلى آخِرِ الآيَةِ _ (6) . (7) .


1- .بَرَاثا : محلّة كانت في طرف بغداد في قبلة الكرخ ، وكانت قبل بناء بغداد قرية يزعمون أنّ عليّاً مرّ بها لمّا خرج لقتال الحروريّة بالنهروان ، وصلّى في مسجدها (معجم البلدان : ج 1 ص 362) .
2- .هم الخوارج الذين خرجوا عن طاعة الإمام وإنّما لزمهم هذا اللقب ، لأنّهم زعموا أنّهم شروا دنياهم بالآخرة _ أي باعوها _ أو شروا أنفسهم بالجنّة (مجمع البحرين : ج 2 ص 950 «شرى») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 232 ح 698 ، تهذيب الأحكام:ج3 ص264 ح747 وراجع المناقب لابن شهرآشوب: ج 2 ص 264 .
4- .قُدَيد : اسم موضع قرب مكّة (معجم البلدان : ج 4 ص 313) .
5- .الشَّنّ : الخَلَقُ من كلّ آنية صُنعت من جلد ، وجمعها شِنان (لسان العرب : ج 13 ص 241 «شنن») .
6- .هود : 12 وبقيّتها : «أَن يَقُولُواْ لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَآءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَآ أَنتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ وَكِيلٌ» .
7- .الكافي : ج 8 ص 378 ح 572 عن عمّار بن سويد .

ص: 595

1 / 6 _ 2 وصايت على از سوى خداست

10315.عنه عليه السلام :كتاب من لايحضره الفقيه_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: على عليه السلام در بَراثا (1) در بازگشت از نبرد با خوارج، براى ما كه در حدود صد هزار مرد بوديم، نماز گزارد. پس مردى نصرانى از دِيْر خويش پايين آمد و گفت : فرمانده اين سپاه كيست؟

گفتيم : اين [ شخص است].

پس به على عليه السلام رو كرد و سلام داد و گفت : اى سرور من! تو پيامبرى؟

فرمود : «نه. پيامبر، سرور من بود و درگذشت».

گفت : پس تو، وصىّ پيامبرى؟ فرمود : «آرى».

سپس امام عليه السلام به او فرمود : «بنشين. چه شد كه اين را پرسيدى؟».

گفت : من اين دِير را به دليل وجود اين محل ساختم كه براثا باشد. در كتاب هاى نازل شده [از سوى خدا]، خوانده ام كه در اين مكان و با اين جمعيّت، كسى جز پيامبر يا وصىّ پيامبر ، نماز نمى خوانَد و من آمده ام تا مسلمان شوم.

پس مسلمان شد و با ما به كوفه درآمد. على عليه السلام به او فرمود : «چه كسى اين جا نماز خوانده است؟».

گفت : عيسى بن مريم و مادرش.

على عليه السلام فرمود : «آيا تو را از كسى كه اين جا نماز خوانده است، باخبر سازم؟».

گفت : آرى.

فرمود گفت : «[ ابراهيم] خليل».1 / 6 _ 2وصايت على از سوى خداست10318.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :چون پيامبر خدا به قُدَيْد (2) رسيد، به على عليه السلام فرمود : «اى على! من از پروردگارم خواستم كه ميان من و تو، پيوند دوستى ايجاد كند و كرد. از پروردگارم خواستم كه مرا با تو برادر كند و كرد. نيز از پروردگارم خواستم كه تو را وصىّ من قرار دهد، كه قرار داد».

پس دو مرد قريشى گفتند : به خدا سوگند ، براى ما يك مَن خرما در مشكى كهنه، از آنچه محمّد از پروردگارش خواست، خوشايندتر است. آخر چرا از پروردگارش فرشته اى نخواست كه در برابر دشمنش يارى اش دهد، يا گنجى نخواست كه بدان از تنگ دستى برهد؟! به خدا سوگند، او را به حق و باطلى نخوانده، مگر آن كه اجابتش كرده است.

پس خداوند پاك و متعال ، نازل كرد : «مبادا تو، بخشى از آنچه را به تو وحى مى شود، وا نهى و سينه بدان تنگ دارى!» تا پايان آيه (3) .

.


1- .بَراثا ، محلّه اى در كنار بغداد و مقابل كَرْخ است و پيش از بناى بغداد ، روستايى بود كه مى گفتند على عليه السلام در حركت به نهروان براى نبرد با خوارج ، از آن گذشته و در مسجدش نماز خوانده است (معجم البلدان : ج 1 ص 362) .
2- .قديد ، نام مكانى در نزديكى مكّه است (معجم البلدان : ج 4 ص 313) .
3- .هود، آيه 12. بقيّه آيه چنين است : «كه مى گويند : چرا گنجى بر او فرستاده نشد، يا فرشته اى با او نيامد؟ تو فقط هشدار دهنده اى و خدا بر هر چيزى وكيل است» .

ص: 596

10319.عنه عليه السلام :المناقب لابن المغازلي عن عبد اللّه بن مسعود :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أنَا دَعوَةُ أبي إبراهيم .

قُلنا: يا رَسولَ اللّهِ، وكَيفَ صِرتَ دَعوَةَ أبيكَ إبراهيمَ؟

قالَ : أوحَى اللّهُ عزَّوجَلَّ إلى إبراهيمَ : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (1) فَاستَخَفَّ إبراهيمَ الفَرَحُ قالَ : يا رَبِّ ، ومِن ذُرِّيَّتي أئِمَّةٌ مِثلي ؟ فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ أن يا إبراهيمُ ؛ إنّي لا اُعطيكَ عَهدا لا أفي لَكَ بِهِ .

قالَ : يا رَبِّ ، مَا العَهدُ الَّذي لا تَفي لي بِهِ ؟

قال : لا اُعطيكَ لِظالِمٍ مِن ذُرِّيَّتِكَ .

قالَ إبراهيمُ عِندَها : «وَ اجْنُبْنِى وَ بَنِىَّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ * رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ» . (2)

قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : فَانتَهَتِ الدَّعوَةُ إلَيَّ وإلى عِلِيٍّ ، لَم يَسجُد (3) أحَدٌ مِنّا لِصَنَمٍ قَطُّ ، فَاتَّخَذَنِي اللّهُ نَبِيّا ، وَاتَّخَذَ عَلِيّا وَصِيّا . (4) .


1- .البقرة : 124 .
2- .إبراهيم : 35 و 36 .
3- .في المصدر : «نسجد» ، والصحيح ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
4- .المناقب لابن المغازلي : ص 276 ح 322 ؛ الأمالي للطوسي : ص 379 ح 811 ، كشف اليقين : ص 408 ح 518 ، نهج الحقّ : ص 180 عن ابن عبّاس وفيه من «قال النبيّ صلى الله عليه و آله :فانتهت الدعوة ...» . راجع : ج 9 ص 398 (لم يكفر باللّه طرفة عين) .

ص: 597

10320.عنه عليه السلام :المناقب ، ابن مغازلى_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _: پيامبر خدا فرمود : «من [ ثمره ]دعاى پدرم ابراهيم هستم».

گفتيم : اى پيامبر خدا! چگونه [ ثمره] دعاى پدرت ابراهيم شدى؟

فرمود : «خداوند عز و جل به ابراهيم وحى كرد : «من تو را پيشواى مردم قرار مى دهم» . كه ابراهيم به وجد آمد و گفت : پروردگارا! و از دودمانم [ نيز ]پيشوايانى مانند من قرار مى دهى؟

خداوند به او وحى كرد : اى ابراهيم! من پيمانى را كه به آن وفا نكنم، با تو نمى بندم .

گفت : پروردگارا! آن پيمانى كه با من نمى بندى، چيست؟

[ پروردگار ، پاسخ] گفت : عهد (امامت) را به ستمگران از دودمانت نمى دهم.

ابراهيم عليه السلام در اين هنگام گفت : «مرا و فرزندانم را از پرستش بت ها دور دار. پروردگارا! آنها بسيارى از مردم را گم راه كرده اند» .

پيامبر صلى الله عليه و آله [ در ادامه] فرمود : «پس دعا[ ى پدرم ابراهيم]، به من و على منتهى شد. هيچ يك از ما هرگز براى بتى سجده نكرد. پس خداوند، مرا به پيامبرى گرفت و على را به وصايت» (1) . .


1- .ر . ك : ج 9 ص 399 (لحظه اى به خدا كفر نورزيد) .

ص: 598

10321.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لَمّا أنزَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى «وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» (1) _: وَاللّهِ لَقَد خَرَجَ آدَمُ مِنَ الدُّنيا وقَد عاهَدَ قَومَهُ عَلَى الوَفاءِ لِوَلَدِهِ شَيثٍ فَما وُفِيَلَهُ ، ولَقَد خَرَجَ نوحٌ مِنَ الدُّنيا وعاهَدَ قَومَهُ عَلَى الوَفاءِ لِوَصِيِّهِ سامٍ فَما وَفَت اُمَّتُهُ ، ولَقَد خَرَجَ إبراهيمُ مِنَ الدُّنيا وعاهَدَ قَومَهُ عَلَى الوَفاءِ لِوَصِيِّهِ إسماعيلَ فَما وَفَت اُمَّتُهُ ، ولَقَد خَرَجَ موسى مِنَ الدُّنيا وعاهَدَ قَومَهُ عَلَى الوَفاءِ لِوَصِيِّهِ يوشَعَ بنِ نونٍ فَما وَفَت اُمَّتُهُ ، ولَقَد رُفِعَ عيسَى بنُ مَريَمَ إلَى السَّماءِ وقَد عاهَدَ قَومَهُ عَلَى الوَفاءِ لَوَصِيِّهِ شَمعونَ بنِ حَمّونَ الصَّفا فَما وَفَت اُمَّتُهُ . وإنّي مُفارِقُكُم عَن قَريبٍ وخارِجٌ مِن بَينِ أظهُرِكُم ، وقَد عَهِدتُ إلى اُمَّتي في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وإنَّهَا الرّاكِبَةُ (2) سُنَنَ مَن قَبلَها مِنَ الاُمَمِ في مُخالَفَةِ وَصِيّي وعِصيانِهِ ، ألا وإنّي مُجَدِّدٌ عَلَيكُم عَهدي في عَلِيٍّ ، فَمَن نَكَثَ فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ «وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَ_هَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا» (3) .

أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ عَلِيّا إمامُكُم مِن بعدي ، وخَليفَتي عَلَيكُم ، وهُوَ وَصِيّي ، ووَزيري ، وأخي ، وناصِري ، وزَوجُ ابنَتي ، وأبو وُلدي ، وصاحِبُ شَفاعَتي وحَوضي ولِوائي ، مَن أنكَرَهُ فَقَد أنكَرَني ، ومَن أنكَرَني فَقَد أنكَرَ اللّهَ عزَّوجَلَّ ، ومَن أقَرَّ بِإِمامَتِهِ فَقَد أقَرَّ بِنُبُوَّتي ، ومَن أقَرَّ بِنُبُوَّتي فَقَد أقَرَّ بِوَحدانِيَّةِ اللّهِ عزَّوجَلَّ .

أيُّهَا النّاسُ ! مَن عَصى عَلِيّا فَقَد عَصاني ، ومَن عَصاني فَقَد عَصَى اللّهَ عزَّوجَلَّ ، ومَن أطاعَ عَلِيّا فَقَد أطاعَني ، ومَن أطاعَني فَقَد أطاعَ اللّهَ .

أيُّهَا النّاسُ ! مَن رَدَّ عَلى عَلِيٍّ في قَولٍ أو فِعلٍ فَقَد رَدَّ عَلَيَّ ، ومَن رَدَّ عَلَيَّ فَقَد رَدَّ عَلَى اللّهِ فَوقَ عَرشِهِ .

أيُّهَا النّاسُ ! مَنِ اختارَ مِنكُم عَلى عَلِيٍّ إماما فَقَدِ اختارَ عَلَيَّ نَبِيّا ، ومَنِ اختارَ عَلَيَّ نَبِيّا فَقَدِ اختارَ عَلَى اللّهِ عزَّوجَلَّ رَبّا .

أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ عَلِيّا سَيِّدُ الوَصِيّينَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ، ومَولَى المُؤمِنينَ ، وَلِيُّهُ وَلِيّي ، ووَلِيّي وَلِيُّ اللّهِ ، وعَدُوُّهُ عَدُوّي ، وعَدُوّي عَدُوُّ اللّهِ .

أيُّهَا النّاسُ ! أوفوا بِعَهدِ اللّهِ في عَلِيٍّ يوفَ لَكُم فِي الجَنَّةِ يَومَ القِيامَةِ . (4) .


1- .البقرة : 40 .
2- .كذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «لَراكبة» .
3- .الفتح : 10 .
4- .معاني الأخبار : ص 372 ح 1 عن ابن عبّاس ، بحار الأنوار : ج 38 ص 129 ح 81 .

ص: 599

10322.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگامى كه خداى عز و جل نازل كرد: «به پيمانم وفا كنيد، به پيمانتان وفا مى كنم» _: به خدا سوگند كه آدم عليه السلام از دنيا رفت و از قومش بر وفاى به فرزندش شيث، پيمان گرفته بود ؛ امّا به او وفادار نماندند و نوح از دنيا رفت و از قومش بر وفاى به وصى اش سام، پيمان گرفته بود ؛ امّا امّتش وفا نكردند و ابراهيم از دنيا رفت و از قومش بر وفاى به وصيّش اسماعيل، پيمان گرفته بود ؛ امّا امّتش وفا نكردند و موسى از دنيا رفت و از قومش بر وفاى به وصى اش يوشع بن نون، پيمان گرفته بود ؛ امّا امّتش وفا نكردند و عيسى به آسمان برده شد و از قومش بر وفاى به وصى اش شمعون بن حمّون صفا، پيمان گرفته بود ؛ امّا امّتش وفا نكردند.

و من به زودى از شما جدا مى شوم و از ميانتان مى روم ، و از امّتم درباره على بن ابى طالب پيمان گرفتم ؛ امّا آنان نيز روش امّت هاى پيشين را در مخالفت با وصىّ من و سرپيچى از او، در پيش مى گيرند. آگاه باشيد كه من پيمانم را درباره على، با شما تجديد مى كنم. پس، هر كس پيمان شكند . «هر كس به آنچه با خدا پيمان بسته ، وفا كند، [ خداوند] به زودى پاداشى بزرگ به او مى بخشد» .

اى مردم! بى گمان ، على پيشواى شما پس از من و جانشينم بر شماست و او وصى و وزير (دستْ يار) و برادر و ياور من و همسر دخترم و پدر فرزندانم و صاحب شفاعت و پرچم و حوضم است. هر كس او را انكار كند، مرا انكار كرده و هر كس مرا انكار كند، خداى عز و جل را انكار كرده است و هر كس به امامت او اقرار كند، به نبوّت من اقرار كرده و هر كس به نبوّت من اقرار كند، به وحدانيت خداى عز و جل اقرار كرده است.

اى مردم! هر كس از على نافرمانى كند، از من نافرمانى كرده و هر كس از من نافرمانى كند، از خداى عز و جل نافرمانى كرده است و هر كس از على اطاعت كند، از من اطاعت كرده و هر كس از من اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است.

اى مردم! هر كس گفتار يا كردارى را از على رد كند، مرا رد كرده و هر كس مرا رد كند، خداوند را بر بالاى عرشش رد كرده است.

اى مردم! هر كس از شما پيشوايى ديگر را به جاى على برگزيند ، پيامبرى ديگر را به جاى من برگزيده است و هر كس پيامبرى را به جاى من برگزيند، پروردگارى ديگر را به جاى خداى عز و جل برگزيده است .

اى مردم! على سرور اوصيا و پيشواى روسپيدان و مولاى مؤمنان است. دوستدار او دوستدار من و دوستدار من دوستدار خداست و دشمن او دشمن من و دشمن من دشمن خداست.

اى مردم! به عهد خدا درباره على وفا كنيد، كه خدا روز قيامت ، درباره بهشت [ به عهد خود] با شما وفا مى كند . .

ص: 600

10323.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام _: أ ما عَلِمتِ أنَّ اللّهَ عزَّوجَلَّ اطَّلَعَ إلى أهلِ الأَرضِ فَاختارَ مِنهُم أباكِ فَبَعَثَهُ نَبِيّا ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّانِيَةَ فَاختارَ بَعلَكِ ، فَأَوحى إلَيَّ ، فَأَنكَحتُهُ وَاتَّخَذتُهُ وَصِيّا ؟ (1)10324.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عزَّوجَلَّ أنزَلَ قِطعَةً مِن نورٍ فَأَسكَنَها في صُلبِ آدَمَ ، فَساقَها حَتّى قَسَمَها جُزأَينِ : جُزءا في صُلبِ عَبدِ اللّهِ ، وجُزءا في صُلبِ أبي طالِبٍ ، فَأَخرَجَني نَبِيّا وأخرَجَ عَلِيّا وَصِيّا . (2) .


1- .المعجم الكبير : ج 4 ص 171 ح 4046 ، المناقب للخوارزمي : ص 112 ح 122 كلاهما عن أبي أيّوب الأنصاري و ص 290 ح 279 ، المناقب لابن المغازلي : ص 151 ح 188 كلاهما عن ابن عبّاس ، الفصول المهمّة : ص 292 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 36 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 122 ح 51 والثلاثة الأخيرة عن أبي سعيد الخدري و ص118 ح 43 ، الأمالي للطوسي : ص 155 ح 256 كلاهما عن أبي أيّوب الأنصاري ، الأمالي للصدوق : ص 524 ح 709 ، الفضائل لابن شاذان : ص 102 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 595 ح 1100 والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس ، إعلام الورى : ج 1 ص 317 كلّها نحوه .
2- .المناقب لابن المغازلي : ص 89 ح 132 عن جابر بن عبد اللّه و ص 88 ح 130 ، الفردوس : ج 2 ص 191 ح 2952 وفيهما «وفي عليّ الخلافة» بدل «وأخرج عليّاً وصيّاً» ، ينابيع المودّة : ج 1 ص 47 ح 8 وفيه «في عليّ الإمامة» والثلاثة الأخيرة عن سلمان و ج2 ص 307 ح 875 عن عثمان ص 308 ح 881 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «وفيك الوصيّة والإمامة» ؛ مدينة المعاجز : ج 1 ص 322 ح 203 عن أنس وفيه «وفي عليّ الولاية والوصيّة» وكلّها نحوه .

ص: 601

10325.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به فاطمه عليها السلام _: آيا نمى دانى كه خداى عز و جل به زمينيان نظر كرد و از ميان آنان پدرت را برگزيد و او را به پيامبرى برانگيخت و سپس بار ديگر نظر كرد و همسرت را برگزيد و به من وحى كرد تا به او همسر دهم و او را وصىّ خود گيرم؟10326.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى عز و جل قطعه اى از نور فرو فرستاد و آن را در پشت آدم عليه السلام جاى داد. پس آن را آورد تا به دو جزء ، قسمت كرد : يك جزء در پشت عبد اللّه و يك جزء در پشت ابو طالب. سپس مرا پيامبر كرد و على را وصى. .

ص: 602

10314.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :لَمّا عُرِجَ بي إلَى السَّماءِ ، وبَلَغتُ سِدرَةَ المُنتَهى (1) ناداني رَبّي جَلَّ جَلالُهُ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ . فَقُلتُ : لَبَّيكَ سَيِّدي . قالَ : إنّي ما أرسَلتُ نَبِيّا ، فَانقَضَت أيّامُهُ إلّا أقامَ بِالأَمرِ بَعدَهُ وَصِيَّهُ ؛ فَاجعَل عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ الإِمامَ وَالوَصِيَّ مِن بَعدِكَ ؛ فَإِنّي خَلَقتُكُما مِن نورٍ واحِدٍ ، وخَلَقتُ الأَئِمَّةَ الرّاشِدينَ مِن أنوارِكُما ، أ تُحِبُّ أن تَراهُم يا مُحَمَّدَ ؟ قُلتُ : نَعَم يا رَبِّ . قالَ : اِرفَع رَأسَكَ ، فَرَفَعتُ رَأسي ، فَإِذا أنَا بِأَنوارِ الأَئِمَّةِ بَعدي ؛ اِثنا عَشَرَ نورا ! قُلتُ : يا رَبِّ ، أنوارُ مَن هِيَ ؟ قالَ : أنوارُ الأَئِمَّةِ بَعدَكَ ؛ اُمَناءُ مَعصومونَ . (2)10315.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي احتِجاجِهِ مَعَ الخَوارِجِ _: أمّا قَولُكُم : إنّي كُنتُ وَصِيّا فَضَيَّعتُ الوَصِيَّةَ ؛ فَإِنَّ اللّهَ عزوجل يَقولُ : «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَ__لَمِينَ» (3) أفرَأَيتُم هذَا البَيتَ ، لَو لَم يَحجُج إلَيهِ أحَدٌ كانَ البَيتُ يَكفُرُ ؟ إنَّ هذَا البَيتَ لَو تَرَكَهُ مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبيلاً كَفَرَ ، وأنتُم كَفَرتُم بِتَركِكُم إيّايَ ، لا أنَا كَفَرتُ بِتَركي لَكُم . (4) .


1- .السدر شجرٌ معروف والتاء للوحدة ، والمنتهى _ كأنّه _ اسم مكان ، ولعلّ المراد به منتهى السماوات ... وقد فسّر في الروايات أيضا بأنّها شجرةٌ فوق السماء السابعة (الميزان في تفسير القرآن : ج 19 ص 31) .
2- .كفاية الأثر : ص 110 عن واثلة بن الأسقع .
3- .آل عمران : 97 .
4- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 192 ، المناقب لابن المغازلي : ص 413 ح 460 عن بشر الخثعمي نحوه .

ص: 603

10316.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چون به آسمان برده شدم و به «سِدرةُ المنتهى» (1) رسيدم، پروردگارم جل جلاله ندايم داد و فرمود : «اى محمّد!». گفتم : بله ، بله ، سرور من!

فرمود : «پيامبرى را نفرستادم، جز آن كه چون روزگارش به سر رسيد، وصىّ اش را به برپا داشتن كار [ رسالتش] پس از خود گماشت. حال تو هم على بن ابى طالب را پيشوا و وصىّ خويش پس از خود ، قرار ده كه من شما را از يك نور آفريدم و امامان رهيافته را از انوار شما آفريدم. اى محمّد! آيا دوست دارى آنان را ببينى؟».

گفتم : آرى ، اى پروردگار من!

فرمود : «سرت را بالا بياور».

سرم را بالا آوردم و نورهاى امامانِ پس از خود را ديدم، دوازده نور.

گفتم : اى پروردگار! اينها نورهاى چه كسانى است؟

فرمود : «نورهاى امامانِ پس از توست، امينان و معصومان».10317.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ در احتجاج با خوارج _: امّا [ جواب ]گفته شما كه من وصى بودم و وصيّت را تباه كردم ؛ خداى عز و جل مى گويد : «و براى خدا ، بر [ عهده ]مردم است ، حجّ خانه كعبه، هر كس كه بدان راهى بيابد ؛ و هر كس كه كفر ورزد، [ بداند] كه خدا از جهانيان، بى نياز است» . به نظر شما اگر هيچ كس [ از افراد مستطيع] ، آهنگ اين خانه نكند ، خانه كافر مى شود؟! [ بى ترديد ، آنان كافر مى شوند ، نه خانه]. همچنين شما چون مرا رها كرديد ، كافر شديد ، نه من با وا نهادن شما . .


1- .سدرة المنتهى، جايى در آسمان ششم است كه فرشتگان، ارواح شهيدان و مؤمنان و همه چيزهاى ديگرى كه در آسمانْ بالا مى روند، حداكثر به آن جا مى رسند و از آن جا در نمى گذرند (ر . ك : تفسير البيان : ج 9 ص 426) (م) .

ص: 604

10318.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي احتِجاجِهِ مَعَ الخَوارِجِ _: أمّا قَولُكُم : كُنتُ وَصِيّا فَضَيَّعتُ الوِصايَةَ ؛ فَأَنتُم كَفَرتُم وقَدَّمتُم عَلَيَّ غَيري ، وأزَلتُمُ الأَمرَ عَنّي ، ولَم أكُ كَفَرتُ بِكُم ، ولَيسَ عَلَى الأَوصياءِ الدُّعاءُ إلى أنفُسِهِم ؛ فَإِنّما تَدعُو الأَنبِياءُ إلى أنفُسِهِم ، وَالوَصِيُّ مَدلولٌ عَلَيهِ مَستَغنٍ عَنِ الدُّعاءِ إلى نَفسِهِ ، ذلِكَ لِمَن آمَنَ بِاللّهِ ورَسولِهِ ، وقَد قالَ اللّهُ تَعالى : «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» فَلَو تَرَكَ النّاسُ الحَجَّ لَم يَكُنِ البَيتُ لِيَكفُرَ بِتَركِهِم (1) إيّاهُ ، ولكِن كانوا يَكفُرونَ بِتَركِهِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَد نَصَبَهُ لَهُم عَلَما ، وكَذلِكَ نَصَبَني عَلَما ، حَيثُ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «يا عَلِيُّ ، أنتَ بِمَنزِلَةِ الكَعبَةِ ؛ يُؤتى إلَيها ولا تَأتي» . (2)1 / 6 _ 3 خَيرُ الأَوصياءِ 10321.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام في مَرَضِ وَفاتِهِ _: أنَا خاتَمُ النَّبِيّينَ ، وأكرَمُ النَّبِيّينَ عَلَى اللّهِ ، وأحَبُّ المَخلوقينَ إلَى اللّهِ عزّوجلّ ، وأنَا أبوكِ ، ووَصِيّي خَيرُ الأَوصِياءِ ، وأحَبُّهُم إلَى اللّهِ ، وهُوَ بَعلُكِ . (3)10322.امام باقر عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام _: نَبِيُّنا أفضَلُ الأَنبِياءِ ؛ وهُوَ أبوكِ ، ووَصِيُّنا خَيرُ الأَوصِياءِ ؛ وهُوَ بَعلُكِ . (4) .


1- .في المصدر : «بتركه» ، والصحيح ما أثبتناه كما في الاحتجاج .
2- .المسترشد : ص 394 ح 131 ، الاحتجاج : ج 1 ص 445 ح 102 وزاد فيه «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى» قبل «أنت بمنزلة الكعبة». راجع : ج 8 ص 132 (مثله مثل الكعبة) .
3- .المعجم الكبير: ج 3 ص 57 ح 2675، المعجم الأوسط: ج 6 ص 327 ح 6540، تاريخ دمشق: ج 42 ص 130 ح 8501 ، ذخائر العقبى : ص 235 كلّها عن عليّ الهلالي ؛ كفاية الأثر : ص 63 عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري .
4- .المناقب لابن المغازلي : ص 102 ح 144 ، ينابيع المودّة : ج 1 ص 241 ح 14 كلاهما عن أبي أيّوب الأنصاري ، الفصول المهمّة : ص 292 ؛ الغيبة للطوسي : ص 191 ح 154 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 123 ح 51 والثلاثة الأخيرة عن أبي سعيد الخدري ، الخصال : ص 412 ح 16 ، المسترشد : ص 613 ح 279 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 255 ح 168 وفي الستّة الأخيرة «خيرالأنبياء» بدل «أفضل الأنبياء» ، الأمالي للطوسي : ص 155 ح 256 وفيه «أفضل الأوصياء» بدل «خيرالأوصياء» والأربعة الأخيرة عن أبي أيّوب الأنصاري ، الأمالي للصدوق : ص 188 ح 197 عن عبد اللّه بن الفضل الهاشمي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله وفيه «إنّ عليّاً ... خيرالوصيّين وزوج سيّدة نساء العالمين» .

ص: 605

1 / 6 _ 3 بهترينِ اوصيا

10323.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام_ در احتجاج با خوارج _: امّا [ جواب ]گفته شما كه من وصى بودم و وصايت را تباه كردم؛ شما كافر شديد و غير مرا بر من مقدّم داشتيد و كار را از من گرفتيد و من، به سبب شما كافر نشدم ؛ چرا كه بر اوصيا نيست كه به سوى خود فرا بخوانند و تنها، پيامبران به سوى خود دعوت مى كنند.

وصى را نشان داده اند و او بى نياز از دعوت [ مردمان ]به سوى خود است و اين، وظيفه ايمان آورندگان به خدا و پيامبر اوست [ كه چنين كنند]. خداوند متعال فرموده است : «براى خداست بر [ عهده ]مردمْ حجّ خانه كعبه، هر آن كس كه راهى بدان بيابد» . پس اگر مردم، حج را وا نهند، با وا نهادن آنان، كعبه كافر نمى شود ؛ بلكه آنها هستند كه كافر مى شوند ؛ چون خداى _ تبارك و تعالى _ آن را برايشان نشانه قرار داد و مرا همين گونه نشانه قرار داده است، آن جا كه پيامبر خدا فرمود : «اى على! تو مانند كعبه هستى ؛ به سوى آن مى آيند وآن [ به سوى كسى ]نمى آيد». (1)1 / 6 _ 3بهترينِ اوصيا10326.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در بيمارى وفاتش خطاب به فاطمه عليها السلام _: من خاتم پيامبران و گرامى ترينِ آنان پيش خدا و محبوب ترينِ آفريدگان در نزد خداى عز و جل هستم و من، پدر تو هستم . وصىّ من [ نيز] بهترينِ اوصيا و محبوب ترينِ آنان نزد خداست و او همسر توست.10327.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به فاطمه عليها السلام _: پيامبر ما، برترينِ پيامبران است و او پدر توست. وصىّ ما، بهترينِ اوصياست و او همسر توست.

.


1- .ر . ك : ج 8 ، ص 133 (مثل او مثل كعبه) .

ص: 606

10328.الإمامُ الرِّضا عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا ما بَعَثَ اللّهُ نَبِيّا أكرَمَ عَلَيه مِنّي ، ولا وَصِيّا أكرَمَ عَلَيهِ مِن وَصِيّي عَلِيٍّ . (1)10329.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، إذا حَشَرَ اللّهُ عزّوجلّ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ نَصَبَ لي مِنبَرا فَوقَ مَنابِرِ النَّبِيّينَ ، ونَصَبَ لَكَ مِنبَرا فَوقَ مَنابِرِ الوَصِيينَ ، فَتَرتَقي عَلَيهِ . (2)10377.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ أن يَمشِيَ في رَحمَةِ اللّهِ ، وأن يُصبِحَ في رَحمَةِ اللّهِ عَلَيهِ ؛ فَلا يَدخُلَنَّ قَلبَهُ شَكٌّ بِأَنَّ ذُرِّيَّتي أفضَلُ الذُّرِّيّاتِ ، ووَصِيّي أفضَلُ الأَوصِياءِ . (3)10376.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :أنَا وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأنَا خَيرُ الأَوصِياءِ . (4)10375.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ خَيرَ الخَلقِ _ يَومَ يَجمَعُهُمُ اللّهُ _ الرُّسُلُ ، وإنَّ أفضَلَ الرُّسُلِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، وإنَّ أفضَلَ كُلِّ اُمَّةٍ بَعَد نَبِيِّها وَصِيُّ نَبِيِّها حَتّى يُدرِكَهُ نَبِيٌّ ، ألا وإنَّ أفضَلَ الأَوصِياءِ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ . (5) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 106 ح 161 ، بشارة المصطفى : ص 42 ، كشف اليقين : ص 455 ح 555 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 7 وفيهما «ما خلق» بدل «ما بعث» ، الثاقب في المناقب : ص 144 ح 135 ، الفضائل لابن شاذان : ص 6 كلّها عن ابن عبّاس و ص 142 عن ابن عبّاس وابن مسعود .
2- .الخصال : ص 572 ح 1 عن مكحول عن الإمام عليّ عليه السلام .
3- .ينابيع المودّة : ج 2 ص 267 ح 758 عن خالد بن معدان رفعه .
4- .المسترشد : ص 264 ح 74 .
5- .الكافي : ج 1 ص 450 ح 34 ، تفسير فرات : ص 112 ح 113 و 114، شرح الأخبار : ج 1 ص 124 ح 54 كلّها عن الأصبغ بن نباتة والأخيران نحوه.

ص: 607

10374.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سوگند به آن كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، خداوند ، پيامبرى گرامى تر از من در نزد خود و وصى اى گرامى تر از وصىّ من، على ، برنينگيخت.10373.سليمان عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! هنگامى كه خداوند عز و جل اوّلين و آخرين را محشور مى گردانَد، منبرى بر فراز منبرهاى پيامبران براى من و منبرى بر فراز منبر اوصيا براى تو نصب مى كند و تو از آن ، بالا مى آيى.10372.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه دوست دارد روز و شب در رحمت خدا به سر بَرد، هرگز شكّى به دلش راه ندهد كه دودمان من، بهترين دودمان و وصىّ من ، برترينِ اوصياست.10376.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :من وصىّ پيامبر خدا و بهترينِ اوصيايم.10375.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :بهترينِ خَلق، در روزى كه خداوند آنان را گرد مى آورد، پيامبران اند و برترينِ پيامبران، محمّد صلى الله عليه و آله است. برترين هر امّت ، پس از پيامبرشان، وصىّ آن پيامبر است، تا آن كه پيامبرى مبعوث شود. آگاه باشيد كه برترينِ اوصيا، وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله است. .

ص: 608

10374.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :ما بَعَثَ اللّهُ نَبِيّا خَيرا مِن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ولا وَصِيّا خَيرا مِن وَصِيِّهِ . (1)10373.سليمانُ عليه السلام :عنه عليه السلام :يا أبانُ ! كَيفَ يُنكِرُ النّاسُ قَولَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام لَمّا قالَ : «لَو شِئتُ لَرَفَعتُ رِجلي هذِهِ ، فَضَرَبتُ بِها صَدرَ ابنِ أبي سُفيانَ بِالشّامِ ، فَنَكَستُهُ عَن سَريرِهِ» . ولا يُنكِرونَ تَناوُلَ آصَفَ وصَِيِّ سُلَيمانَ عَرشَ بِلقيسَ ، وإتيانَهُ سُلَيمانَ بِهِ قَبلَ أن يَرتَدَّ إلَيهِ طَرفُهُ ! أ لَيسَ نَبِيُّنا صلى الله عليه و آله أفضَلَ الأَنبِياءِ ، ووَصِيُّهُ عليه السلام أفضَلَ الأَوصِياءِ ؟ أَفَلا جَعَلوهُ كَوَصِيِّ سَلَيمانَ ؟ حَكَمَ اللّهُ بَينَنا وبَينَ مَن جَحَدَ حَقَّنا ، وأنكَرَ فَضلَنا ! (2)10372.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الرضا عليه السلام :إنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأمينُهُ وصَفِيُّهُ ، وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ ، وسَيِّدُ المُرسَلينَ ، وخاتِمُ النَّبِيّينَ ، وأفضَلُ العالَمينَ ، لا نَبِيَّ بَعدَهُ ، ولا تِبديلَ لِمِلَّتِهِ ، ولا تَغييرَ لِشَريعَتِهِ ... وإنَّ الدَّليلَ بَعدَهُ والحُجَّةَ عَلَى المُؤمِنينَ ، وَالقائِمَ بِأَمرِ المُسلِمينَ ، وَالنّاطِقَ عَنِ القُرآنِ ، وَالعالِمَ بِأَحكامِهِ أخوهُ وخَليفَتُهُ ، ووَصِيُّهُ ووَليُّهُ ، وَالَّذي كانَ مِنهُ بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ؛ أميرُ المُؤمِنينَ ، وإمامُ المُتَّقينَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ، وأفضَلُ الوَصِيّينَ ، ووارِثُ عِلمِ النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ . (3)1 / 6 _ 4 سَيِّدُ الأَوصياءِ 10369.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَصِيّي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ... هُوَ أفضَلُ اُمَّتي ، وأعلَمُهُم بِرَبّي ، وهُوَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي ، وأنَّهُ لَسَيِّدُ الأَوصِياءِ ، كَما أنّي سَيِّدُ الأَنبِياءِ . (4) .


1- .الاختصاص : ص 263 عن صفوان بن مهران الجمّال ، بحار الأنوار : ج 11 ص 60 ح 67 .
2- .الاختصاص : ص 212 عن أبان الأحمر ، بحار الأنوار : ج 14 ص 115 ح 12 .
3- .عيون أخبار الرضا : ج 2 ص 122 ح 1 عن الفضل بن شاذان ، تحف العقول : ص 416 .
4- .التوحيد : ص 399 (هامش الحديث 13 نقلاً عن نسخة اُخرى) عن حفص بن غياث عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام .

ص: 609

1 / 6 _ 4 سرور اوصيا

10368.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :خداوند، پيامبرى بهتر از محمّد صلى الله عليه و آله و وصى اى بهتر از وصىّ او برنينگيخت.10367.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :اى اَبان! چگونه مردم ، گفته امير مؤمنان را انكار مى كنند، آن گاه كه گفت : «اگر مى خواستم، اين پايم را بلند مى كردم و با آن به سينه پسر ابو سفيان در شام مى كوفتم و او را از تختش سرنگون مى كردم!» ؛ ولى دسترسى آصف، وصىّ سليمان ، به تخت بلقيس و آوردن آن را در كم تر از يك پلك زدن به نزد سليمان، انكار نمى كنند؟!

آيا پيامبر ما، برترينِ پيامبران نيست و وصىّ اش برترينِ اوصيا نيست؟! آيا او را همچون وصىّ سليمان قرار نمى دهند؟! خدا ميان ما و كسى كه حقّ ما را انكار و فضيلت ما را تكذيب مى كند، داورى كند!10366.امام صادق عليه السلام :امام رضا عليه السلام :بى گمان، محمّد صلى الله عليه و آله بنده و پيامبر خدا و امين و برگزيده او و گزيده خلق او و سرور فرستادگان و خاتم پيامبران و برترينِ جهانيان است. پيامبرى پس از او نيست و دينش دگرگون نمى شود و آيينش تغيير نمى يابد... . راهنماى پس از او و حجّت بر مؤمنان و قيام كننده به كار مسلمانان و سخنگوى قرآن و داناى به احكام آن و برادر و جانشين و وصى و ولىّ او و كسى كه براى او به منزله هارون براى موسى بود، على بن ابى طالب است : [ همان ]امير مؤمنان و پيشواى متّقيان و رهبر رو سپيدان و برترينِ اوصيا و وارث علم پيامبران و فرستادگان.1 / 6 _ 4سرور اوصيا10369.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وصىّ من، على بن ابى طالب است... او برترينِ امّت من و داناترين آنان به پروردگارم است. او براى من، به منزله هارون براى موسى است، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست و بى ترديد، او سرور اوصياست، همان گونه كه من سرور پيامبرانم (1) .

.


1- .گفتنى است اين حديث ، در برخى نسخه هاى كتاب التوحيد ، (پس از حديث سيزدهم باب) آمده است . (م)

ص: 610

10368.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: لَولا أنّي خاتِمُ الأَنبِياءِ لَكُنتَ شَريكا فِي النُّبُوَّةِ ؛ فَإِن لا تَكُن نِبِيّا فَإِنَّكَ وَصِيُّ نَبِيٍّ ووارِثُهُ ، بَل أنتَ سَيِّدُ الأَوصِياءِ ، وإمامُ الأَتقِياءِ . (1)10367.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ مِن بُطنانِ العَرشِ (2) : أينَ سَيِّدُ الأَنبِياءِ ؟ فَأَقومُ ، ثُمَّ يُنادي : أينَ سَيِّدُ الأَوصِياءِ ؟ فَتَقومُ ، ويَأتيني رِضوانُ بِمَفاتيحِ الجَنَّةِ ، ويَأتيني مالِكٌ بِمَقاليدِ النّارُ فَيَقولانِ : إنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ أمَرَنا أن نَدفَعَها إلَيكَ ، ونَأمُرَكَ أن تَدفَعَها إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، فَتَكونُ يا عَلِيُّ قَسيمَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ. (3)10366.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، أنتَ ... سَيِّدُ الوَصِيّينَ ، ووَصِيُّ سَيِّدِ النَّبِيّينَ . (4)10365.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :أنَا سَيِّدُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيّينَ . (5)10364.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :أنَا إمامُ البَرِيَّةِ ، ووَصِيُّ خَيرِ الخَليقَةِ ، وزَوجُ سَيِّدَةِ نِساءِ الاُمَّةِ ، وأبُو الِعترَةِ الطّاهِرَةِ ، وَالأَئِمَّةِ الهادِيَةِ . أنَا أخو رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ووَصِيُّهُ ، ووَلِيُّهُ ووَزيرُهُ ، وصاحِبُهُ وصَفِيُّهُ ، وحَبيبُهُ وخَليلُهُ . أنَا أميرُ المُؤمِنينَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ، وسَيِّدُ الوَصِيّينَ . (6) .


1- .شرح نهج البلاغة : ج 13 ص 210 عن الإمام الصادق عليه السلام ، ينابيع المودّة : ج 1 ص 239 ح 12 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام .
2- .أي من وسطه . وقيل : من أصله، وقيل: البُطنان جمع بَطْن؛ وهو الغامض من الأرض ، يريد : من دواخل العَرش (النهاية : ج 1 ص 137 «بطن») .
3- .الخصال : ص 580 ح 1 عن مكحول عن الإمام عليّ عليه السلام .
4- .الأمالي للصدوق : ص 375 ح 475 عن ابن عبّاس و ص 652 ح 888 عن أبي الطفيل عن الإمام الحسن عليه السلام وفيه «أنا سيّد النبيّين ، وعليّ بن أبي طالب سيّد الوصيّين» ، بشارة المصطفى : ص 35 و 18 و 161 وفيهما «عليّ سيّد الأوصياء ، ووصيّ سيّد الأنبياء» والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس ، كفاية الأثر : ص 101 عن زيد بن أرقم وفيه «أنت سيّد الأوصياء» .
5- .الأمالي للصدوق : ص 678 ح 924 عن عائشة ، معاني الأخبار : ص 373 ح 1 عن ابن عبّاس وفيه «أيّها الناس ! إنّ عليّا سيّد الوصيّين» .
6- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 419 ح 5918 ، الأمالي للصدوق : ص 702 ح 961 ، بشارة المصطفى : ص 191 كلّها عن الأصبغ بن نباتة .

ص: 611

10363.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به على عليه السلام _: اگر نبود اين كه خاتم پيامبرانم، تو در پيامبرى با من شريك بودى. پس اگر پيامبر نيستى، وصىّ پيامبر و وارث او هستى ؛ بلكه تو سرور اوصيا (جانشينان) و امام پرهيزگارانى.10362.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد، منادى از ميان عرش ندا مى دهد : «كجاست سرور پيامبران؟». پس من برمى خيزم. سپس ندا مى دهد : «كجاست سرور اوصيا؟» . پس تو برمى خيزى.

رضوان، با كليدهاى بهشت ، و مالك ، با كليدهاى دوزخ به نزد من مى آيند و مى گويند : «خداوند جل جلاله به ما فرمان داد كه آنها را به تو بسپاريم و به تو بگوييم كه آنها را به على بن ابى طالب بسپارى». پس تو _ اى على! _ قسمت كننده بهشت و دوزخى .10361.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! تويى سرور اوصيا و وصىّ سرور پيامبران.10365.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من، سرور اوّلين و آخرينم و على بن ابى طالب، سرور اوصياست.10364.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :من پيشواى مردمان و وصىّ بهترينِ آفريدگان و همسر سرور زنان امّت و پدر دودمان پاك و پدر امامانِ هدايتگرم. من برادر پيامبر خدا و وصى و ولى و وزير او و همراه و برگزيده او و دوست و رفيق اويم. من امير مؤمنان و رهبر رو سپيدان و سرور اوصيايم. .

ص: 612

10363.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أنَا سَيِّدُ الوَصِيّينَ ، ووَصِيُّ سَيِّدِ النَّبِيّينَ . (1)10362.عنه صلى الله عليه و آله :الخصال عن محمّد بن الحنفيّة :مِنّا مُحَمَّدٌ سَيِّدُ المُرسَلينَ ، وعَلِيٌّ سَيِّدُ الوَصِيّينَ . (2)1 / 6 _ 5 خاتِمُ أوصياءِ الأَنبِياءِ 10359.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليها السلام في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _: هُوَ وَصِيّي ، ووارِثُ الأَوصِياءِ . (3)10358.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :أنَا يَعسوبُ المُؤمِنينَ ، وغايَةُ السّابِقينَ ، ولِسانُ المُتَّقينَ ، وخاتِمُ الوَصِيّينَ ، ووارِثُ النَّبِيّينَ ، وخَليفَةُ رَبِّ العالَمينَ . (4)10360.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أنَا وَصِيُّ الأَوصِياءِ . (5) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 92 ح 67 ، بشارة المصطفى : ص 156 كلاهما عن الأصبغ بن نباتة .
2- .الخصال : ص 320 ح 1 عن زرّ بن حبيش .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 37 عن أبي سعيد الخدري ، إعلام الورى : ج 1 ص 317 .
4- .مختصر بصائر الدرجات : ص 198 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام و ص 34 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عنه عليهما السلام ، اليقين : ص 489 ح 196 عن الأصبغ بن نباتة ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 712 ح 17 عن سليم بن قيس وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 26 ص 153 ح 41 نقلاً عن كتاب المحتضر للحسن بن سليمان .
5- .الأمالي للطوسي : ص 148 ح 243 ، بشارة المصطفى : ص 87 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 11 كلّها عن ميثم التمّار ، شرح الأخبار : ج 1 ص 126 ح 60 عن حسن الصنعاني و ج 3 ص 499 ح 1430 عن أبي الجارود عن الإمام الباقر عليه السلام ، تأويل الآيات الظاهرة: ج 2 ص 447 ح 1 عن أبي الجارود عن الإمام الصادق عليه السلام وكلاهما عنه عليه السلام .

ص: 613

1 / 6 _ 5 خاتم اوصياى پيامبران

10359.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :من ، سرور اوصيا و وصىّ سرور پيامبرانم.10357.امام باقر عليه السلام :الخصال_ به نقل از محمّد بن حنفيّه _: محمّد صلى الله عليه و آله ، سرور فرستادگان، از ماست و نيز على عليه السلام ، سرور اوصيا.1 / 6 _ 5خاتم اوصياى پيامبران10358.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به فاطمه عليها السلام در وصف على عليه السلام _: او وصىّ من و وارث اوصياست.10357.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :امام على عليه السلام :مِهتر مؤمنان و نهايت [ آرزوى ]پيشتازان و زبان پرهيزگاران و خاتم اوصيا و وارث پيامبران و خليفه پروردگار جهانيان، منم.10356.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :وصىّ اوصيا منم.

.

ص: 614

10355.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :المعجم الأوسط عن أبي الطفيل :خَطَبَ الحَسَنُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيّا رضى الله عنهخاتِمَ الأَوصياءِ ، ووَصِيَّ خاتِمِ الأَنبِياءِ ، وأمينَ الصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ ، ثُمَّ قالَ : ... ولَقَد قَبَضَهُ اللّهُ فِي اللَّيلَةِ الَّتي قَبَضَ فيها وَصِيَّ موسى ، وعَرَجَ بِروحِهِ فِي اللَّيلَةِ الَّتي عَرَجَ فيها بِروحِ عيسَى بنِ مَريَمَ ، وفِي اللَّيلَةِ الَّتي أنزَلَ اللّهُ عزّوجلّ فيهَا الفُرقانَ . 110354.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي_ في ذِكرِ خِلافَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام _:ثُمَّ قامَ مالِكُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ ، فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! هذا وَصِيُّ الأَوصِياءِ ، ووارِثُ عِلِم الأَنبِياءِ ، العَظيمُ البَلاءِ ، الحَسَنُ العِناءِ (1) . (2)1 / 6 _ 6 أوَّلُ أوصياءِ خاتَمِ الأَنبِياءِ 10353.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَا سَيِّدُ المُرسَلينَ ، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيّينَ، وإنَّ أوصِيائي بَعدِي اثنا عَشَرَ؛ أوَّلُهُم عِلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وآخِرُهُم القائِمُ . (3)10352.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :الأَئِمَّةُ بَعدِي اثنا عَشَرَ ؛ أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وآخِرُهُمُ القائِمُ ؛ فَهُم خُلَفائي وأوصِيائي وأولِيائي وحُجَجُ اللّهِ عَلى اُمَّتي بَعدي . (4) .


1- .في الطبعة المعتمدة : «الغناء» وما أثبتناه من طبعة النجف (ج 2 ص 155) . والعناء هنا : المداراة أو حُسن السياسة (لسان العرب : ج 15 ص 106 «عنا») .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 179 . راجع : ج 9 ص 46 (مالك الأشتر) .
3- .فرائد السمطين : ج 2 ص 313 ح 564 عن ابن عبّاس ، ينابيع المودّة : ج 3 ص 291 ح 7 عن جابر ؛ كمال الدين : ص 280 ح 29 ، عيون أخبار الرضا : ج 1 ص 64 ح 31 كلاهما عن ابن عبّاس وفي الثلاثة الأخيرة «النبيّين» بدل «المرسلين» وراجع الأمالي للطوسي : ص 592 ح 1226 .
4- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 179 ح 5406 ، كمال الدين : ص 259 ح 4 ، إعلام الورى : ج 2 ص 173 كلّها عن يحيى بن أبي القاسم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام وفي نفس الصفحة عن ابن عبّاس نحوه .

ص: 615

1 / 6 _ 6 اوّلين وصىّ خاتم پيامبران

10351.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المعجم الأوسط_ به نقل از ابو طفيل _: حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلامخطبه خواند و به حمد و ثناى الهى پرداخت و از امير مؤمنان على، با عنوان خاتم اوصيا و وصىّ خاتم انبيا و امين صدّيقان و شهدا ياد كرد و سپس فرمود : «... و بى گمان، خداوند ، او را در شبى قبض روح كرد كه وصىّ موسى را قبض روح كرد و روحش را در شبى به آسمان بُرد كه روح عيسى بن مريم را برد؛ در همان شبى كه خداى عز و جلفرقان را نازل كرد» (1) .10350.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ در يادكردِ به خلافت رسيدنِ امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام _: سپس مالك اَشتر برخاست و گفت : اى مردم! اين ، وصىّ اوصيا و وارث علم پيامبران است . عقوبت دادنش سخت و مدارا كردنش نيكوست. (2)1 / 6 _ 6اوّلين وصىّ خاتم پيامبران10350.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من ، سرور فرستادگانم و على بن ابى طالب ، سرور اوصياست. اوصياى پس از من دوازده تن اند. اوّلين آنها على بن ابى طالب است و آخرين آنها قائم.10349.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امامان پس از من ، دوازده تن اند. اوّلين آنها على بن ابى طالب و آخرين آنها قائم است. آنان پس از من، جانشينان و اوصيا و اوليا و حجّت هاى الهى بر امّتم هستند.

.


1- .ر . ك : ج 7 ص 397 (در سوگ امام) .
2- .ر . ك : ج 9 ص 47 (مالك اشتر) .

ص: 616

10348.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ به اين سؤال كه : راست ترين سخن چيست؟ _ ) الإمام الباقر عليه السلام ، عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :دَخَلتُ عَلى مَولاتي فاطِمَةَ عليها السلام وقُدّامَها لَوحٌ يَكادُ ضَوؤُهُ يُغشي الأَبصارَ ، فيهِ إثنا عَشَرَ اسما .. . فَقُلتُ : أسماءُ مَن هؤُلاءِ ؟ قالَت : هذِهِ أسماءُ الأَوصِياءِ ، أوَّلُهُم ابنُ عَمّي وأحَدَ عَشَرَ مِن وُلدي . (1)1 / 6 _ 7 وِصايَةُ الإِمامِ في أدَبِ صَدرِ الإِسلامِ 10348.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ لَمّا سُئلَ عن أصدَقِ الأقوالِ _ ) تاريخ اليعقوبي عن حسّان بن ثابت_ فِي وَصفِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام في أوائِلِ خِلافَةِ أبي بَكرٍ _:

حَفِظتَ رَسولَ اللّهِ فينا وعَهدَهُ

إلَيكَ ومَن أولى بِهِ مِنكَ مَن ومَن ؟ أ لَستَ أخاهُ فِي الإِخا ووَصِيَّهُ

وأعلَمَ فِهرٍ (2) بِالكِتابِ وبِالسُّنَنِ ؟ (3)10347.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن الفضل بن عبّاس : ألا إنَّ خَيرَ النّاسِ بَعدَ مُحَمَّدٍ

وَصِيُّ النَّبِيِّ المُصطَفى عِندَ ذِي الذِّكرِ وأوَّلُ مَن صَلّى وصِنُو نَبِيِّهِ

وأوَّلُ مَن أردَى الغُواةَ لَدى بَدرٍ (4)10346.امام صادق عليه السلام :شرح نهج البلاغة :ومِمّا رَوَيناهُ مِنَ الشِّعرِ المَقولِ في صَدرِ الإِسلامِ المُتَضَمِّنِ كَونَهُ عليه السلام وَصِيَّ رَسولِ اللّهِ قَولُ عَبدِ اللّهِ بنِ أبي سُفيانَ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ :

ومِنّا عَلِيٌّ ذاكَ صاحِبُ خَيبَرَ

وصاحِبُ بَدرٍ يَومَ سالَت كَتائِبُهُ وَصِيُّ النَّبِيِّ المُصطَفى وَابنُ عَمِّهِ

فَمَن ذا يُدانيهِ ومَن ذا يُقارِبُهُ !

وقالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ جُعَيلٍ :

لَعَمري لَقَد بايَعتُم ذا حَفيظَةٍ

عَلَى الدّينِ مَعروفَ العَفافِ مُوَفَّقا عَلِيّا وَصِيَّ المُصطَفى وَابنَ عَمِّهِ

وأوَّلَ مَن صَلّى أخَا الدّينِ وَالتُّقى

وقالَ أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ _ وكانَ بَدرِيّا _ :

قُل لِلزُّبَيرِ وقُل لِطَلحَةَ إنَّنا

نَحنُ الَّذين شِعارُنَا الأَنصارُ نَحنُ الَّذين رَأَت قُرَيشٌ فِعلَنا

يَومَ القَليبِ (5) اُولئِكَ الكُفّارُ كُنّا شِعارَ نَبِيِّنا ودِثارَهُ

يَفديهِ مِنَّا الروحُ والأَبصارُ إنَّ الوَصِيَّ إمامُنا ووَلِيُّنا

بَرِحَ الخَفاءُ وباحَتِ الأَسرارُ

وقال عُمَرُ بنُ حارِثَةَ الأَنصارِيُّ ، وكانَ مَعَ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ يَومَ الجَمَلِ ، وقَد لامَهُ أبوهُ عليه السلام لَمّا أمَرَهُ بِالحَملَةِ فَتَقاعَسَ (6) :

أبا حَسَنٍ أنتَ فَصلُ الاُمورِ

يَبينُ بِكَ الحِلُّ وَالمَحرَمُ جَمَعتَ الرِّجالَ عَلى رايَةٍ

بِهَا ابنُكَ يَومَ الوَغى مُقحَمٌ ولَم يَنكُصِ المَرءُ مِن خيفَةٍ

ولكِن تَوالَت لَهُ أسهُمٌ فَقالَ رُوَيدا ولا تَعجَلوا

فَإِنّي إذا رَشَقوا مُقدِمٌ فَأَعجَلتَهُ وَالفَتى مُجمِعٌ

بِما يكرَهُ الوَجِلُ المُحجِمُ (7) سَمِيُّ النَّبِيِّ وشَبهُ الوَصِيِّ

ورايَتُهُ لَونُها العَندَمُ (8)

وقالَ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ يَومَ الجَمَلِ :

هذا عَلِيٌّ وهُوَ الوَصِيُّ

آخاهُ يَومَ النَّجَوةِ النَّبِيُّ وقالَ هذَا بَعدِيَ الوَلِيُّ

وعاهُ واعٍ ونَسِيَ الشَّقِيُّ

وخَرَجَ يَومَ الجَمَلِ غُلامٌ مِن بَني ضَبَّةَ شابٌّ مُعلِمٌ (9) مِن عَسكَرِ عائِشَةَ ، وهُوَ يَقولُ :

نَحنُ بَني ضَبَّةَ أعداءُ عَلِيٍّ

ذاكَ الَّذي يُعرَفُ قِدما بِالوَصِيِّ وفارِسِ الخَيلِ عَلى عَهدِ النَّبِيِّ

ما أنَا عَن فَضلِ عَلِيٍّ بِالعَمِيِّ لكِنَّني أنعَى ابنَ عَفّانَ التَّقِيَّ

إنَّ الوَلِيَّ طالِبٌ ثَأرَ الوَلِيِّ

وقالَ سَعيدُ بنُ قَيسٍ الهَمدانِيُّ يَومَ الجَمَلِ _ وكانَ في عَسكَرِ عَلِيٍّ عليه السلام _ :

أيَّةُ حَربٍ اُضرِمَت نيرانُها

وكُسِرَت يَومَ الوَغى مُرّانُها (10) قُل لِلوَصيِّ أقبَلَت قَحطانُها

فَادعُ بِها تَكفيكَها همدانُها

هُمُ بَنوها وهُمُ إخوانُها

وقالَ زِيادُ بنُ لَبيدٍ الأَنصارِيُّ يَومَ الجَمَلِ _ وكانَ مِن أصحابِ عَلِيٍّ عليه السلام _ :

كَيفَ تَرَى الأَنصارَ في يَومِ الكَلَب

إنّا اُناسٌ لا نُبالي مَن عَطِب ولا نُبالي فِي الوَصِيِّ مَن غَضِب

وإنَّمَا الأَنصارُ جِدٌّ لا لَعِب هذا عَلِيٌّ وابنُ عَبدِ المُطَّلِب

نَنصُرُهُ اليَومَ عَلى مَن قَد كَذَب مَن يَكسِبُ البَغيَ فَبِئسَمَا اكتَسَبَ

وقالَ حُجرُ بنُ عَدِيٍّ الكِندِيُّ في ذلِكَ اليَومِ أيضا :

يا رَبَّنا سَلِّم لَنا عَلِيّا

سَلِّم لَنَا المُبارَكَ المُضِيّا المُؤمِنَ المُوَحِّدَ التَّقِيّا

لا خَطِلَ الرَّأيِ ولا غَوِيّا بَل هادِيا مُوَفَّقا مَهدِيّا

وَاحفَظهُ رَبّي وَاحفَظِ النَّبِيّا فيهِ فَقَد كانَ لَهُ وَلِيّا

ثُمَّ ارتَضاهُ بَعدَهُ وَصِيّا

وقالَ خُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ الأَنصارِيُّ ذُو الشَّهادَتَينِ _ وكانَ بَدرِيّا _ في يَومِ الجَمَلِ أيضا :

لَيسَ بَينَ الأَنصارِ في جَحمَةِ (11) الحَر

بِ وبَينَ العُداةِ إلَا الطِّعانُ وقِراعُ الكُماةِ بِالقُضُبِ البي

ضِ إذا ما تَحَطَّمَ المُرّانُ فَادعُها تُستَجَب فَلَيسَ مِنَ الخَز

رَجِ والأَوسِ _ يا عَلِيٌّ _ جَبانٌ يا وَصِيَّ النَّبِيِّ قَد أجلَتِ الحَر

بُ الأَعادِيَ وسارَتِ الأَظعانُ (12) وَاستَقامَت لَكَ الاُمورُ سِوَى الشّ

امِ وفِي الشّامِ يظَهَرُ الإِذعانُ حَسبُهُم ما رَأَوا وحَسبُكَ مِنّا

هكذا نَحنُ حَيثُ كُنّا وكانوا

وقالَ خُزَيمَةُ أيضا في يَومِ الجَمَلِ :

أ عائِشَ خَلّي عَن عَلِيٍّ وعَيبِهِ

بِما لَيسَ فيهِ ؛ إنَّما أنتِ والِدَة وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ مِن دونِ أهلِهِ

وأنتِ عَلى ما كانَ مِن ذاكِ شاهِدَة وحَسبُكِ مِنهُ بَعضُ ما تَعلَمينَهُ

ويَكفيكِ لَو لَم تَعلَمي غَيرَ واحِدَة إذا قيلَ ماذا عِبتِ مِنهُ رَمَيتِهِ

بِخذلِ ابنِ عَفّانَ وما تِلكِ آبِدَة (13) ولَيسَ سَماءُ اللّهِ قاطِرَةً دَما

لِذاكَ ومَا الأَرضُ الفَضاءُ بِمائدة (14)

وقالَ ابنُ بَديلِ بنِ وَرقاءَ الخُزاعِيُّ يَومَ الجَمَلِ أيضا :

يا قَومُ لَلخُطَّةُ العُظمَى الَّتي حَدَثَت

حَربُ الوَصِيِّ وما لِلحَربِ مِن آسي الفاصِلُ الحُكمَ بِالتَّقوى إذا ضَرِبَت

تِلكَ القَبائِلُ أخماسا لِأَسداسِ

وقال عَمرُو بنُ اُحَيحَةَ يَومَ الجَمَلِ في خُطبَةِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهما السلام بَعدَ خُطبَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ :

حَسَنَ الخيرِ يا شَبيهَ أبيهِ

قُمتَ فينا مَقام خَيرَ خَطيبِ قُمتَ بِالخُطبَةِ الَّتي صَدَعَ الل_

_هُ بِها عَن أبيكَ أهلَ العُيوبِ وكَشَفتَ القِناعَ فَاتَّضَحَ الأَم_

_رُ وأصلَحتَ فاسِداتِ القُلوبِ لَستَ كَابنِ الزُّبَيرِ لَجلَجَ فِيالقَو

لِ وطَأطَأ عِنانَ فَسلٍ (15) مُريبِ وأبَى اللّهُ أن يَقومَ بِما قا

مَ بِهِ ابنُ الوَصِيِّ وَابنُ النَّجيبِ إنَّ شَخصا بيَنَ النَّبِيِّ _ لَكَ الخَي_

_رُ _ وبَينَ الوَصِيِّ غَيرُ مَشوبِ

وقال زَحرُ بنُ قَيسٍ الجُعفِيُّ يَومَ الجَمَلِ أيضا :

أضرِبُكُم حَتّى تُقِرّوا لِعَلِيٍّ

خَيرِ قُرَيشٍ كُلِّها بَعدَ النَّبِيِّ مَن زانَهُ اللّهُ وسَمّاهُ الوَصِيَّ

إنَّ الوَلِيَّ حافِظٌ ظهَرَ الوَلِيِّ كَمَا الغَوِيُّ تابِعٌ أمرَ الغَوِيِّ

ذَكَرَ هذِهِ الأَشعارَ والأَراجيزَ بِأَجمَعِها أبو مِخنَفٍ لوطُ بنُ يَحيى في كتابِ وَقعَةِ الجَمَلِ . وأبو مِخنَفٍ مِنَ المُحَدِّثينَ ، ومِمَّن يَرى صِحَّةَ الإِمامَةِ بِالاِختِيارِ ، ولَيسَ مِن الشِّيعَةِ ، ولا مَعدودا مِن رِجالِها .

ومِمّا رَوَيناهُ مِن أشعارِ صِفّينَ الَّتي تَتَضَمَّنُ تَسمِيَتَهُ عليه السلام بِالوَصِيِّ ما ذَكَرَهُ نَصرُ بنُ مُزاحِمِ بنِ يَسارٍ المِنقَرِيُّ في كِتابِ صِفّينَ ، وهُوَ مِن رِجالِ الحَديثِ .

قال نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ : قالَ زَحرُ بنُ قَيسٍ الجُعفِيُّ :

فَصَلَّى الإِلهُ عَلى أحمَدَ

رَسولِ المَليكِ تَمامِ النِّعَمِ رَسولِ المَليكِ ومِن بَعدِهِ

خَليفَتُنَا القائِمُ المُدعمُ عَلِيّا عَنَيتُ وَصِيَّ النَّبِيِّ

نُجالِدُ (16) عَنهُ غُواةَ الاُمَمِ (17)

قالَ نَصرٌ : ومِنَ الشِّعرِ المَنسوبِ إلَى الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ :

أتانَا الرَّسولُ رَسولُ الإِمامِ

فَسُرَّ بِمَقدَمِهِ المُسلِمونا رَسولُ الوَصِيِّ وَصِيِّ النَّبِيِّ

لَهُ السَّبقُ وَالفَضلُ فِي المُؤمِنينا (18)

ومِنَ الشِّعرِ المَنسوبِ إلَى الأَشعَثِ أيضا :

أتانا الرَّسولُ رَسولُ الوَصِيِّ

عَلِيٌّ المُهَذَّبُ مِن هاشِمِ وَزيرُ النَّبِيِّ وذو صِهرِهِ

وخَيرُ البَرِيَّةِ وَالعالَمِ 19

قالَ نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ: مِن شِعرِ أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام في صِفّينَ:

يا عَجَبا لَقَد سَمِعتُ مُنكَرا

كِذبا عَلَى اللّهِ يُشيبُ الشَّعَرَا ما كانَ يَرضى أحمَدُ لَو اُخبِرا

أن يُقرِنوا وَصِيَّهُ وَالأَبتَرَا شانِيَ الرَّسولِ وَاللَّعينَ الأَخزَرا (19)

إنّي إذَا المَوتُ دَنا وحَضَرَا شَمَّرتُ ثَوبي ودَعَوتُ قَنبَرا

قَدِّم لِوائي لا تُؤَخِّر حَذَرا لا يَدفَعُ الحِذارُ ما قَد قُدِّرا

لَو أنَّ عِندي _ يَا بنَ حَربٍ _ جَعفَرا أو حَمزَةَ القَرمَ (20) الهُمامَ الأَزهَرا

رَأَت قُرَيشٌ نَجمَ لَيلٍ ظُهُرا (21)

وقالَ: جَريرُ بنُ عَبدِ اللّهِ البَجَليُِّ كَتَبَ بِهذَا الشِّعرِ إلى شُرَحبيلِ بنِ السِّمطِ الكِندِيِّ رَئيسِ اليَمانِيَةِ مِن أصحابِ مُعاوِيَةَ :

نَصَحتُكَ يَا بنَ السِّمطِ لا تَتبَعِ الهَوى

فَما لَكَ فِي الدُّنيا مِنَ الدّينِ مِن بَدَلِ ولا تَكُ كَالمُجري إلى شَرِّ غايَةٍ

فَقَد خُرِقَ السِّربالُ (22) وَاستَنوَقَ الجَمَلُ (23) مَقالُ ابنِ هِندٍ في عَلِيٍّ عَضيهَةٌ (24)

و لَلّهُ في صَدرِ ابنِ أبي طالِبٍ أجَلّ وما كانَ إلّا لازِما قَعرَ بَيتِهِ

إلى أن أتى عُثمانَ في بَيتِهِ الأَجَل وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ مِن دونِ أهلِهِ

وفارِسُهُ الحامي بِهِ يُضرَبُ المَثَل (25)

وقالَ النُّعمانُ بنُ عَجلانَ الأَنصارِيُّ :

كَيفَ التَّفَرُّقُ وَالوَصِيُّ إمامُنا

لا كَيفَ إلّا حَيرَةً وتَخاذُلاً لا تَغبَنُنَّ عُقولَكُم لا خَيرَ في

مَن لَم يَكُن عِندَ البَلابِلِ عاقِلاً وذَروا مُعاوِيَةَ الغَوِيَّ وتابِعوا

دينَ الوَصِيِّ لِتَحمَدوهُ آجِلاً (26)

وقالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ ذُؤَيبٍ الأَسلَمِيُّ :

ألا أبلِغ مُعاوِيَةَ بنَ حَربٍ

فَما لَكَ لا تَهَشُّ (27) إلَى الضِّرابِ ! فَإِن تَسلَم وتَبقَ الدَّهرَ يَوما

نَزُركَ بِجَحفَلٍ (28) عَدَدَ التُّرابِ يَقودُهُمُ الوَصِيُّ إلَيكَ حَتّى

يَرُدَّكَ عَن ضَلالٍ وَارتِيابِ (29)

وقالَ المُغيرَةُ بنُ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ :

يا عُصبَةَ المَوتِ صَبرا لا يَهولُكُمْ

جَيشُ ابنِ حَربٍ فَإنَّ الحَقَّ قَد ظَهَرَا وأيقِنوا أنَّ مَن أضحى يُخالِفُكُم

أضحى شَقِيّا وأمسى نَفسَهُ خَسِرَا فيكُم وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ قائِدُكُم

وصِهرُهُ وكِتابُ اللّهِ قَد نُشِرَا (30)

وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ :

وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ مِن دُونِ أهلِهِ

وفارِسُهُ إن قيلَ هَل مِن مُنازِلِ ! فَدونَكَهُ إن كُنتَ تَبغي مُهاجِرا

أشَمُّ كَنَصلِ السَّيفِ عَيرَحَلاحِلِ (31)(32)

وَالأَشعارُ التَّي تَتَضَمَّنُ هذِهِ اللَّفظَةَ [الوَصِيَّ] كَثيرَةٌ جِدّا ، ولكِنّا ذَكَرَنا مِنها هاهُنا بَعضَ ما قيلَ في هذَينِ الحِزبَينِ ، فَأَمّا ما عَداهُما فَإِنَّهُ يَجِلُّ عَنِ الحَصرِ ، ويَعظُمُ عَنِ الإِحصاءِ وَالعَدِّ ، ولَولا خَوفُ المَلالَةِ وَالإِضجارِ لَذَكَرنا مِن ذلِكَ ما يَملَأُ أوراقا كَثيرَةً . (33) .


1- .كمال الدين : ص 311 ح 2 عن جابر الجعفي ، بحار الأنوار : ج 36 ص 201 ح 4 .
2- .فِهْر : قبيلة ؛ وهي أصل قريش (لسان العرب : ج 5 ص 66 «فهر») .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 128 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 6 ص 35 وفيه «في الهدى» بدل «في الإخا» و «منهم» بدل «فهر» .
4- .تاريخ الطبري : ج 4 ص 426 ؛ الدرجات الرفيعة : ص 143 .
5- .في الحديث : «أنّه صلى الله عليه و آله وقف على قَليب بدر» القَليب : البئر لم تُطوَ (النهاية : ج 4 ص 98 «قلب») .
6- .قعس : تأخّر ورجع إلى خلف (لسان العرب : ج 6 ص 177 «قعس») .
7- .أحجم عن الأمر : كفّ أو نكص هيبة (لسان العرب : ج 12 ص 116 «حجم») .
8- .العندم : شجر أحمر ، وقال بعضهم : دم الغزال (لسان العرب : ج 12 ص 430 «عندم») .
9- .رجل مُعلِم : إذا عُلم مكانه في الحرب بعلامة أعلمَها (لسان العرب : ج 12 ص 419 «علم») .
10- .المُرّان : الرماح الصُّلبة اللَّدنة ، واحدتها مُرّانة (لسان العرب : ج 13 ص 403 «مرن») .
11- .جاحِم الحرب : وهو ضِيقُها وشدّتها (لسان العرب : ج 12 ص 85 «جحم») .
12- .الظعينة : المرأة في الهودج ، وأصل الظعينة : الراحلة التي يُرحل ويُظعن عليها ؛ أي يُسار (لسان العرب : ج 13 ص 271 «ظعن») .
13- .جاء بآبِدة : أي بأمر عظيم ينفر منه ويستوحش (النهاية : ج 1 ص 13 «أبد») .
14- .ماد : تحرّك بشدّة ومنه قوله تعالى : «أَن تَمِيدَ بِكُمْ» (النحل:15) أي تضطرب بكم ، وتدور بكم ، وتحرّككم حركةً شديدة (تاج العروس : ج 5 ص 264 «ميد») .
15- .الفَسْل : الرذل النذل الذي لا مروّة له (لسان العرب : ج 11 ص 519 «فسل») .
16- .جالدناهم بالسيوف : ضاربناهم (لسان العرب : ج 3 ص 125 «جلد») .
17- .الفصول المختارة : ص 270 ، وقعة صفّين : ص 18 نحوه وكلاهما عن جرير البجلي .
18- .وقعة صفّين : ص 23 وفيه «له الفضل والسبق ...» .
19- .تخازر الرجل : إذا ضيّق جفنه ليُحدّد النظر ، كقولك : تعامى وتجاهل (لسان العرب : ج 4 ص 236 «خزر») .
20- .القرم من الرجال : السيّد المعظّم (لسان العرب : ج 12 ص 473 «قرم») .
21- .وقعة صفّين : ص 43 نحوه .
22- .يقال للرجل المتمزّق الثياب : مُنخرق السربال (لسان العرب : ج 10 ص 73 «خرق») .
23- .في المثل : اِستَنوَقَ الجَمَلُ : صار كالنّاقَةِ في ذُلّها (لسان العرب : ج 10 ص 362 «نوق») .
24- .العَضْهُ والعِضَهُ والعَضيهة : القالة القبيحة؛ وهي الإفك والبهتان والنميمة (لسان العرب : ج 13 ص 515 «عضه») .
25- .وقعة صفّين : ص 49 نحوه .
26- .وقعة صفّين : ص 365 وفيه «النضر بن عجلان الأنصاري» .
27- .يقال : هَشّ يَهِشّ : إذا فرح به واستبشر ، وارتاحَ له وخفّ (النهاية : ج 5 ص 264 «هشش») .
28- .الجحفل : الجيش الكثير (مجمع البحرين : ج 1 ص 272 «جحف») .
29- .وقعة صفّين : ص 382 نحوه .
30- .وقعة صفّين : ص 385 نحوه .
31- .عَيْرُ القوم : سيّدهم . والحَلاحِل : جمع حُلاحِل ؛ وهو السيّد في عشيرته ، الشجاع الركين (لسان العرب : ج 4 ص 621 «عير» و ج11 ص 174 «حلل») .
32- .وقعة صفّين : ص 416 وفيه «الفضل بن عبّاس» .
33- .شرح نهج البلاغة : ج 1 ص 143_150 .

ص: 617

1 / 6 _ 7 وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام

10345.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: به نزد مولايم فاطمه عليها السلام رفتم . پيشِ روى او لوحى بود كه نورش چشم را خيره مى كرد و دوازده نام در آن بود ... . پرسيدم : اينها نام چه كسانى است؟

فرمود : «اينها نام هاى اوصياست كه نخستين آنان ، پسر عمويم است و بقيّه ، يازده تن از فرزندانم هستند» .1 / 6 _ 7وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام10342.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ به نقل از حَسّان بن ثابت در توصيف امام على عليه السلام در آغاز خلافت ابو بكر _:

در ميان ما پيامبر خدا و عهدش [ با تو ]را حفظ كردى

و چه كسى از تو بدان سزاوارتر است؟ چه كس؟ چه كس؟ آيا تو در ماجراى برادرى، برادر و وصىّ او

و نيز داناترينِ قريش به كتاب و سنّت ها نبودى؟10330.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از فضل بن عبّاس _:

هان! بى گمان، بهترين مردم بعد از محمّد

نزد خدا ، وصىّ پيامبرِ برگزيده است . و اوست نخستين كسى كه نماز خوانْد و هم ريشه پيامبرش است

و نخستين كسى كه گمراهان را در بدر به خوارى افكند.10331.عنه عليه السلام :شرح نهج البلاغة :از ميان اشعارى كه در صدر اسلام سروده شد و دربردارنده اين مطلب بود كه على عليه السلام وصىّ پيامبر خداست، گفته عبد اللّه بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطّلب است:

و از ماست على، آن فاتح خيبر

و فاتح بدر، هنگامى كه سواران سرازير شدند. وصىّ پيامبرِ برگزيده و پسر عموى اوست

پس چه كس به او نزديك مى گردد و بدو مى رسد؟

و عبد الرحمان بن جعيل سروده است:

به جانم سوگند، با كسى بيعت كرديد كه ديندار است

و به عفّت، مشهور و موفّق. على را مى گويم، وصىّ مصطفى و پسر عموى او

و نخستين كسى كه نماز خوانْد، و برادر دين و تقوا.

و ابو هيثم بن تَيّهان، از مجاهدان بدر، چنين سروده است:

به زبير و طلحه بگو كه ما

همانانيم كه شعارمان اين است : [ ما ]انصاريم. ما آنانيم كه قريش، كار ما را ديده است

به روز بدر، كه آن كافران را به چاه افكنديم. ما لباس زيرين و رويين پيامبرمان بوديم

كه روح و ديدگان ما فديه او مى شد! همانا وصى (يعنى على عليه السلام ) پيشوا و ولىّ ماست

نهان ها آشكار و رازها هويداست.

عمر بن حارثه انصارى _ كه در جنگ جمل ، با محمّد بن حنفيّه بود _ ، هنگامى كه امام على عليه السلام پسرش محمّد را به دليل تأخير در اجراى فرمان حمله، سرزنش كرد ، چنين سرود:

ابو الحسن! تو پايانبخش كارهايى

و با تو حلال از حرام ، شناخته مى شود. مردان را در زير پرچمى گرد آوردى

كه پسرت در شور جنگ، آن را به دست گرفت . و او از سر ترس، وا پس ننشست

بلكه تيرها، پياپى بر او باريدن گرفت. و گفت : مهلت دهيد و عجله نكنيد

كه چون تيرهايشان را پرتاب كردند، به پيش مى تازم. پس تو او و مردان گردآمده را به شتاب وا داشتى

بر كارى كه ترسويانِ پا پس كشيده را گران مى آيد. او همنام پيامبر و شبيه به وصى است

و پرچمش به سرخىِ خون آهوان .

در جنگ جمل نيز مردى از قبيله اَزْد چنين سرود:

اين ، على است و همو وصى است كه

پيامبر در روز رازگويى، با او پيمان برادرى بست. و گفت : «اين ، پس از من، ولى است»

اين گفته را شنوا به گوش جان شنيد و شقى به فراموشى سپرد .

در جنگ جمل، جوانى با نام و نشان از قبيله بنى ضبّه، از ميان لشكر عايشه بيرون آمد كه چنين مى گفت:

ما بنى ضبّه، دشمنان على هستيم

همو كه از قديم، «وصى» شناخته مى شود . و سواركار جنگجوى دوران پيامبر است

من از فضيلت على، بى خبر نيستم؛ ليكن خبر مرگ پسر پروا پيشه عفّان به من رسيد

[ پس] دوست به خونخواهى دوست خويش مى آيد.

سعيد بن قيس همْدانى كه در جنگ جمل در لشكر على عليه السلام بود، سرود:

هر پيكارى كه آتشش برافروزد

و در شور و غوغايش، نيزه هاى سخت بشكنند، به وصى بگو : قحطانيان جنگاور، روى آورده اند

قبيله هَمْدان را از ميان آنان فراخوان كه كفايتت مى كنند؛ چرا كه آنان پسران و برادران بنى قحطان اند.

زياد بن لبيد انصارى، كه از ياران امام على عليه السلام بود، در جنگ جمل سرود:

در روز حمله، انصار را چگونه مى بينى؟

ما مردمى هستيم كه اهمّيتى به مرگ نمى دهيم . و به خاطر وصى، وقعى به خشم كسى نمى نهيم

و انصار، جدّى ايستاده اند ، نه از سرِ شوخى. اين، على و پور عبد المطّلب است.

امروز او را بر ضدّ دروغگويان، يارى مى دهيم. آن كه خواهان تجاوز باشد، بدترين چيز را به چنگ آورَد.

حُجر بن عَدىّ كِنْدى، در همان جنگ سرود:

پروردگارا! على را براى ما به سلامت دار!

آن مباركِ پيشْرو را براى ما به سلامت دار! [ آن] با ايمان يكتاپرست پرهيزگار

و نه سبك رأى و گم راه را ؛ بلكه آن رهنما و بختْ يار و ره يافته را!

پروردگار من! او را حفظ فرما و [ با اين كار ، ]پيامبر را نيز؛ او كه دوستى براى پيامبر بود

و سپس پيامبر براى وصايت پس ازخود ، او را پسنديد!

نيز خُزَيمة بن ثابت انصارى (مشهور به ذو شهادتين) كه از مجاهدان حاضر در نبرد بَدر بود، در جنگ جَمل سرود:

در هنگامه جنگ، ميان ياران ما

و دشمنان، جز نيزه حاكم نيست. جز كوبيده شدن سپرها با شمشيرهاى سپيد

آن گاه كه نيزه هاى سخت در هم فرو مى روند. پس اى على! فرابخوان جنگاوران را كه اجابت مى شوى

و در اوس و خزرج، ترسويى نيست. اى وصىّ پيامبر! جنگ، دشمنان را

فرارى داده و به سان زنان كوچنده آواره شان كرده است. همه كارها برايت به سامان آمده است

جز شام كه در آن نيز نشانه هاى خضوع به چشم مى خورد. آنچه از ما ديدند، آنان را بس است و نيز براى تو

اين گونه هستيم، هر جا كه باشيم و باشند.

خُزَيمه در جنگ جمل، سروده ديگرى نيز دارد:

اى عايشه! زبان از عيبجويى على كوتاه دار

چيزهايى كه در او نيست و تنها تو آنها را بر ساخته اى؛ آن كه در ميان خاندان پيامبر، وصىّ اوست

و تو بر اين ماجرا شاهدى. و برخى از آنچه درباره اش مى دانى، تو را بس باشد

و تو را بس بود حتّى اگر تنها يكى از آنها را مى دانستى. چون گفته شود : چه عيبى از او مى گيرى؟ تهمت مى زنى كه

پسر عفّان را وا گذارْد و آن، امر مُدهشى نيست. و نه آسمان خدا براى آن، خون فشاند

و نه زمين فراخ به لرزه افتاد.

ابن بديل بن ورقاء خُزاعى، در جنگ جمل ، چنين سرود:

اى قوم! بشتابيد به سوى اين واقعه عظيم

[ يعنى] جنگ در ركاب وصى _ كه بر آن غمى نيست _ ؛ آن كسى كه وقتى مردمان هنوز در فكر كارزارند

او كار را با تقوا به پايان رسانده است .

عمرو بن اُحَيحه در جنگ جمل، درباره خطبه اى كه امام حسن عليه السلام در پى خطبه عبد اللّه بن زبير [ كه در جبهه دشمن بود ]ايراد كرد، چنين سرود:

اى حَسنِ نيك، اى به مانند پدر!

در ميان ما برخاستى، همچو بهترين سخنور. و خطبه اى ايراد كردى كه خدا با آن

عيبجويانِ پدرت را رسوا ساخت. پرده برگرفتى و كار را آشكار ساختى

و دل هاى تباه را به سامان رساندى. چون ابن زبير نيستى كه به لكنت افتى

و چون فرومايگان متزلزل، زمام سخن را رها نمايى. و خدا نخواست كه ابن زبير، همانند

پسر وصى و پسر نجيب، سخن براند. نيكى ها ارزانى ات باد! بى گمان، كسى كه از تبار پيامبر

و نسل وصى باشد، پاك و پيراسته است.

نيز زَحْر بن قيس جعفى، در جنگ جمل سرود:

بر شما شمشير مى زنم تا مطيع على شويد

آن كه پس از پيامبر، بهترينِ همه قريش است. آن كه خدا او را آراست و وصى ناميد

بى گمان ولىّ، پشتيبان ولىّ است، همان گونه كه گم راه، پيرو فرمان گم راه است.

همه اين اشعار و رجزها را ابو مِخنف لوط بن يحيى، در كتاب وقعة الجمل آورده است. ابو مخنف ، از محدّثان و از زمره كسانى است كه گزينش امام را به اختيار مردمان مى دانند. او از شيعيان به شمار نمى آيد .

از جمله اشعارى كه در صفّين سروده شده و دلالت بر ناميده شدن على عليه السلام به «وصى» دارند، اشعارى هستند كه نصر بن مزاحم بن يسار مِنقرى (از راويان حديث) در كتاب صِفّين ذكر كرده است. او مى گويد : زَحْر بن قيس جُعفى، سرود:

خدا بر احمد ، درود فرستاد

فرستاده [ خداوند] مالكى كه كامل كننده نعمت هاست . فرستاده خداست و [ شخص] پس از او

جانشينش استوار و مؤيِّد در ميان ماست. على را مى گويم، وصىّ پيامبر را

كه به دفاع از او با گم راهان امّت مى جنگيم.

نصر [ بن مزاحم] مى گويد : از اشعار منسوب به اشعث بن قيس است:

آن پيك خجسته (فرستاده على) نزد ما آمد

و مسلمانان از آمدنش شادان شدند؛ فرستاده وصى، وصىّ پيامبر

آن كه بر مؤمنان ، سبقت و برترى دارد.

نيز از اشعار منسوب به اشعث بن قيس است:

پيك، نزد ما آمد، پيك وصى،

على ، آن پاكِ از تبار هاشم، دستْ يار پيمبر و داماد او،

نيك ترينِ آفريدگان و جهانيان.

نصر بن مزاحم مى گويد : اين اشعار، از امير مؤمنان در صفّين است:

شگفتا! چه چيز غريبى شنيدم :

دروغى بربسته به خدا كه موى را سفيد مى كند! احمد ، راضى نمى شد، اگر خبر مى يافت

كه وصىّ اش را با اين ابتر، (1) برابر نهاده اند؛ اين دشمن پيامبر و خيره سر ملعون. (2)

من آن گاه كه مرگ، نزديك آيد و دررسد، جامه ام را به كمر زده ، قنبر را فرا مى خوانم [ و مى گويم:]

پرچم را به پيش ببر و از سر احتياط، درنگ مكن ؛ چرا كه پرهيز، قضا و قدر را نمى رانَد.

اى معاويه، پسر حرب! اگر جعفر نزد من بود، يا حمزه، آن سالار دلاورِ فروزانْ چهره،

آن گاه ، قريش مى ديد كه ستاره شب، چه سان پديدار مى شود! . (3)

جرير بن عبد اللّه بجلى، اين شعر را براى شُرَحبيل بن سِمْط كِنْدى (رئيس ياران يمنى معاويه) فرستاد:

اى پسر سمط! نصيحتت كردم كه پيرو هوا مباش؛

هيچ چيز در دنيا جاى دين را براى تو نمى گيرد . و مانند آن پوينده [ راه] شرارت (معاويه) مباش

كه پريشانى و خوارى مى آورد. گفته پسر هند درباره على، بهتان است

و خداوند، در دل پسر ابو طالب ، باجلالت تر است . و على جايى جز در كنج خانه خويش نبود

تا آن كه مرگ ، عثمان را در خانه خودش به چنگ آورد. تنها وصىّ پيامبر خداست در ميان خاندان او

و شه سوار مدافع او، كه بدو مثل مى زنند.

نعمان بن عجلان انصارى مى گويد:

چگونه اختلاف شود وقتى كه وصى، پيشواى ماست؟

چنين مباد ، كه اين، جز سرگردانى و خوارى نيست. خِرَدهايتان را مغبون مكنيد، كه خيرى نيست

در كسى كه هنگام پريشانى ها خردمند نباشد . و معاويه گم راه را فرو گذاريد و پيروى كنيد

از دين وصى ، تا در آينده بدين كار ، ستوده شويد. (4)

عبد الرحمان بن ذُؤَيب اسلمى سروده است:

هان! به معاوية بن حرب ، پيام ده

كه تو را چه شده است؟ چرا براى جنگ نمى آيى؟ اگر به سلامت بمانى و يك روز هم از عمرت باقى باشد

با سپاهى گران به انبوهىِ خاك، به ديدارت مى آييم. آن سپاه را وصى به سوى تو مى آورَد

تا تو را از گم راهى و ترديد ، بازدارد.

و مغيرة بن حارث بن عبد المطّلب سرود:

اى فداييان! پايدارى كنيد ، سپاه معاويه

شما را نترسانَد ، كه حق ، چيره مى شود. و يقين بدانيد آن كه در مخالفت شما جان مى بازد

نگون بختى است كه جان خود را به خسران مى كشد. در ميان شماست وصىّ پيامبر خدا، پيشوايتان

و داماد او و كتاب خدا كه در دسترس همه هست.

عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب سرود:

تنها وصىّ پيامبر خدا در ميان خاندان او بود

و شه سوار او بود ، هنگامى كه هماورد مى خواستند. پس اگر مى خواهى پيرو مهاجرى باشى، با او باش :

بزرگ بزرگان ، كه همچون تيغه شمشير ، جوهرى پولادين دارد.

اشعارى كه اين واژه (وصى) را در بر دارند، بسيار فراوان اند ؛ امّا ما در اين جا، تنها برخى از آنها را كه در دو نبرد جمل و صفّين سروده شده بودند، آورديم ، و بقيّه اشعار، بيشتر از آن است كه به شماره آيد و گردآورى توان نمود و اگر بيم خستگى و آزُردگى خوانندگان نبود، آن قدر از آنها نقل مى كرديم كه صفحات بسيارى را پُر سازد. (5)

.


1- .ابتر، هم به معناى «بى خير» است و هم به معناى «نسلْ گسيخته» و به هر حال، مراد ، عاص بن وائل (پدر عمرو) است كه خدا او را در سوره كوثر ، «دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله » و «ابتر» خوانده است. (م)
2- .مراد، عمرو بن عاص بن وائل است.
3- .پيدايى ستاره شب، كنايه از تيره و تار شدن روز و روزگار آنهاست.
4- .در وقعة صفّين ، اين شعر ، از نضر بن عجلان انصارى دانسته شده و در پايان آن به جاى «لتحمدوه آجلاً ؛ در آينده ، بدين كار ، ستوده شويد» آمده است : «تصادفوه عاجلاً ؛ شتابان به سوى او برويد».
5- .گفتنى است نقل ابن ابى الحديد از كتاب وقعة صِفّين ، با آنچه در نسخه فعلى وقعة صفّين هست ، تفاوت هايى دارد . (م)

ص: 618

. .

ص: 619

. .

ص: 620

. .

ص: 621

. .

ص: 622

. .

ص: 623

. .

ص: 624

. .

ص: 625

. .

ص: 626

. .

ص: 627

. .

ص: 628

. .

ص: 629

. .

ص: 630

. .

ص: 631

. .

ص: 632

1 / 7وُجوبُ طاعَةِ الأَوصِياءِ10327.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _: قَد أخبَرَنِي اللّهُ تَعالى أنَّهُ قَدِ استَجابَ لي فيكَ ولِشُرَكائِكَ الَّذين يَكونونَ بَعدَكَ . قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ومَن شُرَكائي ؟

قالَ : الَّذينَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِهِ وبِطاعَتي . قُلتُ : مَن هُم يا رَسولَ اللّهِ ؟

قالَ : الَّذينَ قالَ اللّهُ تَعالى فيهِم : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (1) . قُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، مَن هُم ؟ قالَ: هُمُ الأَوصِياءُ بَعدي . (2)10328.امام رضا عليه السلام :تفسير العيّاشي عن جابر الجعفي :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن هذِهِ الآيَةِ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» قالَ : الأَوصِياءُ . (3) .


1- .النساء : 59 .
2- .الاعتقادات : ص 121 ، الغيبة للنعماني : ص 81 ح 10 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 253 ح 177 كلا هما نحوه وكلّها عن سليم بن قيس .
3- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 249 ح 168 و ص253 ح 176 عن عمرو بن سعيد عن أبي الحسن عليه السلام .

ص: 633

1 / 7 وجوب اطاعت از اوصيا

1 / 7وجوب اطاعت از اوصيا10331.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «خداى متعال به من خبر داد كه دعاى مرا درباره تو و شريكانت كه پس از تو خواهند بود، اجابت كرده است».

گفتم : اى پيامبر خدا! شريكان من چه كسانى اند؟

فرمود : «كسانى كه خداوند ، اطاعت از آنان را به اطاعت از خود و من، پيوند زده است».

گفتم : اى پيامبر خدا! آنان كيان اند؟

فرمود : «كسانى كه خداوند متعال درباره آنان گفت : «اى مؤمنان! از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و [ نيز] از فرمانروايانتان (اولو الأمرتان)» ».

گفتم : اى پيامبر خدا! آنان (فرمانروايان) ، چه كسانى اند؟

فرمود : «آنان، اوصياى پس از من هستند».10332.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تفسير العيّاشى_ به نقل از جابر جُعفى _: از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم : «از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و [ نيز] از فرمانروايانتان» .

فرمود : منظور [از فرمان روايان] ، اوصيا هستند.

.

ص: 634

10333.امام باقر عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :اُشرِكَ بَينَ الأَوصِياءِ وَالرُّسُلِ فِي الطّاعَةِ . (1)10334.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :ال_كافي عن ال_حسين ب_ن أب_ي العلاء :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : الأَوصِياءُ طاعَتُهُم مُفتَرَضَةٌ ؟ قالَ : نَعَم ، هُمُ الَّذينَ قالَ اللّهُ عزّوجلّ: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وهُمُ الَّذينَ قالَ اللّهُ عزّوجلّ : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» (2) . (3)راجع : ص 16 (أحاديث الخلافة) . و ص 98 (الوصيّ) . و ج 8 ص 118 (وصيّي) .

.


1- .الكافي : ج 1 ص 186 ح 5 عن أبي الحسن العطّار .
2- .المائدة : 55 .
3- .الكافي : ج 1 ص 189 ح 16 و ص187 ح 7 ، الاختصاص : ص 277 .

ص: 635

10336.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :اوصيا در وجوب اطاعت، با پيامبران شريك اند.10337.عنه عليه السلام :الكافى_ به نقل از حسين بن ابى علاء _: به امام صادق عليه السلام گفتم : اطاعت از اوصيا واجب است؟

فرمود : «آرى . آنان ، كسانى اند كه خداوند عز و جلدرباره شان فرمود : «از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و [ نيز] از فرمان روايانتان» و آنان ، كسانى اند كه خداوند عز و جل فرمود : «تنها ولىّ شما، خدا و پيامبرش هستند و [ نيز ]مؤمنانى كه نماز مى خوانند و در حال ركوع، صدقه مى دهند» ».ر . ك : ص 17 (احاديث خلافت) . و ص 99 (وصى) . ج 8 ص 119 (وصىّ من) .

.

ص: 636

. .

ص: 637

فهرست تفصيلى .

ص: 638

. .

ص: 639

. .

ص: 640

. .

ص: 641

. .

ص: 642

. .

ص: 643

. .

ص: 644

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109