صافی در شرح کافی جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : قزوینی، خلیل بن غازی، 1001 -1089ق.

عنوان قراردادی : الکافی .فارسی - عربی .شرح

عنوان و نام پديدآور : صافی در شرح کافی/ خلیل قزوینی؛ تحقیق محمد حسین درایتی، حمید احمدی جلفایی؛ [برای] کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1389 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 187. مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی (ره)؛ 3، 4. شروح و حواشی الکافی؛ 2.

شابک : 135000 ریال : دوره : 978-964-493-428-5 ؛ ج.1 : 978-964-493-426-1 ؛ 60000 ریال (ج.1، چاپ اول) ؛ ج.2 978-964-493-427-8 : ؛ 75000 ریال (ج.2، چاپ اول)

يادداشت : فارسی - عربی.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: 1388).

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 4ق.

شناسه افزوده : درایتی، محمدحسین، 1343 -

شناسه افزوده : احمدی جلفایی، حمید، 1357 -

شناسه افزوده : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده : کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

شناسه افزوده : ایران. مجلس شورای اسلامی. کتابخانه، موزه و مرکز اسناد

رده بندی کنگره : BP129/ک8ک204228 1389

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1852799

ص: 1

اشاره

يادداشت دبير علمى كنگرهكتاب شريف الكافى، تأليف ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى رحمه الله، مهم ترين و برترين اثر مكتوب شيعه به شمار مى رود. اين كتاب كه حاوى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در عرصه هاى مختلف دينى است، به جهت ويژگى هاى منحصر به فرد، محور شكل گيرى و توليد بخش وسيعى از ادبيات مكتوب شيعه بوده و در طول تاريخ، مورد اهتمام عالمان شيعه قرار گرفته و شرح ها و تعليقه ها و ترجمه هاى فراوان از آن و براى آن، عرضه شده است. آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و مؤسسه علمى _ فرهنگى دار الحديث، سومين همايش از طرح «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» را به بزرگداشت ثقة الاسلام كلينى اختصاص داده است. اهداف مورد نظر در اين بزرگداشت، عبارت اند از: 1. معرفى شخصيت علمى و معنوى ثقه الاسلام كلينى 2. ترويج معارف حديثى اهل بيت عليهم السلام 3. تحقيق و پژوهش در ميراث ثقة الاسلام كلينى 4. شناخت جايگاه و تأثيرگذارى كتاب الكافى. كميته علمى كنگره، پس از برگزارى كنگره بزرگداشت ابوالفتوح رازى در پاييز 1384، كار برنامه ريزى علمى اين كنگره را آغاز كرد و اين برنامه ها را در دستور كار قرار داد: 1. تصحيح و تحقيق آثار مخطوط مربوط به الكافى (اعم از ترجمه، شرح، تعليقه و...) 2. گشودن افق هاى تازه پژوهشى در زمينه الكافى 3. تجزيه و تحليل نقدها و پرسش هاى مربوط به الكافى 4. به دست دادن نسخه تحقيق شده از كتاب الكافى 5. ساماندهى اطلاعات و آثار مكتوب مرتبط با كلينى و الكافى و ارائه آنها در قالب DVD (لوح چند منظوره ديجيتال). آنچه كميته علمى در مدت دو سال و اندى تلاشْ بِدان دست يافت و هم زمان با برگزارى كنگره ارائه مى گردد، از اين قرار است: يك. نسخه تحقيق شده الكافى دو. شروح و تعليقه هاى الكافى سه. مجموعه آثار توليدى كنگره چهار. ويژه نامه هاى مجلاّت پنج. خبرنامه كنگره شش. DVD (لوح چند منظوره ديجيتال). اينك نگاهى مختصر به اين عناوين ششگانه مى افكنيم:

.

ص: 2

يك. الكافىكتاب الكافى، پس از مقابله با نسخ كهن و مورد وثوق و نيز اعراب گذارى، به همراه تعليقه هايى در رفع مشكلات برخى از اسناد و برخى توضيحات فقه الحديثى، در قالب نوينى به زيور طبع، آراسته مى گردد.

دو. شروح و تعليقه هاى الكافىبر كتاب الكافى، شروح و تعليقه هاى بسيارى نوشته شده كه تاكنون اندكى از آن به چاپ رسيده است. كميته علمى تلاش كرد كه اين شروح و تعليقه ها را شناسايى كرده، و تصحيح و عرضه آنها را در دستور كار خود قرار دهد كه براى برپايى كنگره، اين موارد، تصحيح شده، به چاپ خواهد رسيد: 1. الشافى فى شرح الكافى، ملاّ خليل بن غازى قزوينى (م 1089ق)2جلد 2. صافى [در شرح كافى]، ملاّ خليل بن غازى قزوينى (م 1089ق)2جلد 3. الحاشية على اُصول الكافى، ملاّ محمد امين استرآبادى (م 1036ق)1جلد 4. الحاشية على اُصول الكافى، سيد احمد علوى عاملى (زنده در 1050ق)1جلد 5. الحاشية على اُصول الكافى، سيد بدرالدين حسينى عاملى (زنده در 1060ق)1جلد 6. الكشف الوافى فى شرح اُصول الكافى، محمد هادى بن محمد معين الدين آصف شيرازى (م 1081ق)1جلد 7. الحاشية على اُصول الكافى، ميرزا رفيعا (م 1082ق)1جلد 8. الهدايا لشيعة أئمّة الهدى (شرح اُصول الكافى)، شرف الدين محمد بن محمدرضا مجذوب تبريزى (قرن 11ق)2جلد 9. الذريعة إلى حافظ الشريعة (شرح اُصول الكافى)، رفيع الدين محمد بن محمد مؤمن گيلانى (قرن11ق)2جلد 10 و 11. الدرّ المنظوم، شيخ على كبير (م1104ق) و الحاشية على اُصول الكافى، شيخ على صغير (قرن 12)1جلد 12. تحفة الأولياء (ترجمه اُصول الكافى)، محمد على بن محمد حسن فاضل نحوى اردكانى (زنده در 1237ق)4جلد 13. شرح فروع الكافى، محمد هادى بن محمدصالح مازندرانى (م 1120ق)5جلد 14. البضاعة المزجاة (شرح روضة الكافى)، محمد حسين بن قارياغْدى (م1089ق)2جلد 15. منهج اليقين (شرح وصيت امام صادق عليه السلام به شيعيان)، سيد علاء الدين محمد گلستانه (م 1110 ق) 1جلد 16. مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى2جلد

.

ص: 3

سه. مجموعه آثار توليدى كنگرهمنظور از اين عنوان، آثار توليدى كميته علمى است. در اين حوزه، اين آثار عرضه مى گردد: 1. حياة الشيخ الكلينى/ثامر العميدى1جلد 2. توضيح الأسناد المشكلة فى الكتب الأربعة أسناد الكافى / سيد محمدجواد شبيرى2 جلد 3. العنعنة من صيغ الأداء للحديث الشريف فى الكافى / سيد محمدرضا حسينى جلالى1جلد 4. كافى پژوهى در عرصه نسخه هاى خطى / على صدرايى خويى با همكارى سيّد صادق اشكورى1 جلد 5. كتاب شناسى كلينى و كتاب الكافى / محمد قنبرى1 جلد 6. شناخت نامه كلينى و الكافى / محمد قنبرى4 جلد 7. كافى پژوهى (گزارش پايان نامه هاى مرتبط با كلينى والكافى) / سيد محمدعلى ايازى1جلد 8. مجموعه مقالات همايش / گروهى از پژوهشگران7 جلد 9. مصاحبه ها و ميزگردها1جلد

.

ص: 4

چهار. ويژه نامه هاى مجلاتمجله هاى آينه پژوهش، سفينه، علوم حديث و برخى ديگر از نشريات، هم زمان با برپايى كنگره، ويژه نامه هايى منتشر مى كنند.

پنج. خبرنامهخبرنامه كنگره كه به اطلاع رسانى پيش از برپايى كنگره مى پردازد، تا زمان برگزارى، چهار شماره از آن منتشر خواهد شد.

شش. DVDنرم افزار مجموعه آثار كنگره، همراه با برخى از نسخه هاى خطّى الكافى، و نيز ديگر شروح، تعليقه ها و ترجمه هاى چاپ شده الكافى در قالب DVD ارائه خواهد شد. *** در پايان، از همه فرهيختگان و انديشه مندان، سازمان ها و نهادهاى علمى _ پژوهشى كه در به ثمر رسيدن اين همايشْ سهم داشته اند، سپاس گزارى مى شود، بويژه از: توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه علمى _ فرهنگى دارالحديث، حضرت آية اللّه محمدى رى شهرى، شوراى عالى سياست گذارى، شوراى علمى كنگره، كميته بين الملل، كميته اجرايى، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، مديران عالى آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مديران و محققان پژوهشكده علوم و معارف حديث، مسؤلان، اساتيد و دانشجويان دانشكده علوم حديث ، مسؤلان و كاركنان سازمان چاپ و نشر دارالحديث. مهدى مهريزى دبير كميته علمى بهار 1387

.

ص: 5

آغاز سخن

آغاز سخنكتاب كافى از زمان تدوين و تأليف از حدود يازده قرن پيش تاكنون در كانون توجه همه حديث پژوهان و دانشمندان شيعه بوده و تبديل به مرجعى شده كه هيچ فقيه و محدثى و هيچ عالم و دانشورى از مراجعه به آن بى نياز نيست. كافى نخستين كتابى است كه احاديث را در اين گستردگى و با سامانى خاص گردآورى نموده، بگونه اى كه بعد از آن، مراجعه به اصول چهارصدگانه حديثى از رونق افتاد و خود، مصدر اصلى حديث شيعه شد، و از اين جهت است كه بزرگان علماى شيعه اين كتاب را بسيار ستوده اند و شيخ مفيد آن را با عبارت «أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة» معرفى كرده است. وجود بيش از بيست شرح و سى حاشيه و هزار و ششصد نسخه خطى و بيست بار چاپ، نشانِ اهميت اين ميراث ارزشمند است. سوگمندانه بيشتر آثارِ مربوط به كافى يا به صورت دست نوشته باقى مانده و يا به شكل مطلوبى به چاپ نرسيده است. گروه احياء آثار پژوهشكده علوم و معارف حديث بر آن است كه همراه با تصحيح كافى، تمام شروح، حواشى، ترجمه ها و تك نگارى هاى مروبط به كافى را تحت عنوان «شروح و حواشى الكافى» تصحيح كرده و منتشر سازد كه تصحيح و انتشار صافى در همين راستا است. صافى اثر برهان الفضلاء خليل بن غازى رازى قزوينى، معروف به ملا خليل قزوينى از دانشمندان بنام و تأثيرگذار عصر صفوى است. تنوّع آثار وى در موضوعاتى چون تفسير، حديث، كلام، فقه، اصول، نحو و منطق از او شخصيتى جامع به نمايش مى گذارد. او و آراء و انديشه هاى او، همواره مورد توجه بوده و هم اكنون نيز مى باشد. بسيارى از عالمان بزرگ هم عصرش، او را به بزرگى ستوده اند. شيخ حرّ عاملى در أمل الآمل در وصف او چنين مى نويسد: «المولى الجليل الخليل بن الغازي القزويني، فاضل عالم، حكيم متكلّم، محقّق مدقّق، فقيه محدث، ثقة ثقة، جامع للفضائل ماهر معاصر». و اردبيلى در جامع الرواة، ملّا خليل را چنين مى ستايد: «خليل بن الغازي القزويني، الملقّب ببرهان العلماء، جليل القدر، عظيم الشأن، رفيع المنزلة، من وجوه هذا الطايفة وثقاتها وأثباتها وأعيانها، أمره في الجلالة وعظم الشأن وسموّ الرتبة و الثقة والعدالة والأمانة أشهر من أن يذكر، وفوق ما يحوم حوله العبارة. وكان أخباريا عالما بالعلوم العقلية والنقلية». در استعداد و نبوغ او همين بس كه قبل از سى سالگى، توليت آستان مقدس حضرت عبد العظيم به او واگذار مى شود. وى يكى از پرچمداران افراطى فكر اخبارى گرى است كه همين امر سبب شده كه وى طرفداران بسيار و هم چنين مخالفان فراوانى داشته باشد. صافى يكى از آثار مهم ملا خليل است كه به نوشته خودش، بيش از بيست سال از عمرش را صرف آن نموده است. صافى اولين شرحى است بر كافى كه به زبان فارسى نگارش يافته و تاكنون شرح ديگرى بر كافى به زبان فارسى شناسايى نشده است. ويژگى ديگرى كه اين شرح را ممتاز ساخته آن است كه ملا خليل به شرح اصول يا روضه كافى اكتفا نكرده، بلكه تمام سه بخش كافى (اصول، فروع و روضه) را شرح نموده است و همين امر سبب شده كه تأليف صافى بيش از بيست سال طول كشيده است. وانگهى دقت مؤلف در ترجمه الفاظ روايات و وسواس او در عدم زيادة يا نقيصه در آن، قابل تأمل است. بدون ترديد اينگونه آثار، خود بخش بزرگى از راه ترجمه متون دينى را هموار مى كند و تجربه گران قيمتى است كه به نسل هاى بعد منتقل مى نمايد و صافى كه عالمى سرشناس آن را به رشته تحرير درآورده و اطلاعات جانبى فراوان در آن عرضه شده، به مثابه سرمايه اى است كه نبايد در عرصه پژوهش هاى حديثى و ترجمه متونِ دينى ناديده گرفته شود. صافى براى اولين بار است كه به شكل جديد نشر مى يابد و بديهى است كه چاپ آن به معناى دفاع از افكار خاص مؤلف نمى باشد، بلكه تنها به نمايش گذاشتن انديشه هاى شخصيتى است كه در عصر خود تأثيرگذار بوده و همواره برخى از آراء و نظرات او مورد نقد و بررسى انديشمندان و عالمان ديگر بوده و هست. گروه احياء آثار پژوهشكده علوم و معارف حديث محمدحسين درايتى

.

ص: 6

. .

ص: 7

درآمد

اشاره

درآمدگرچه در شرح كافى كتاب هاى متعددى به رشته تحرير درآمده و عالمان متعددى به شرح كل كافى و يا بخشى از آن دست زده اند و آثار متعددى را خلق كرده اند. اما دو ويژگى «صافى» را از ساير شروح ممتاز ساخته است: اول: آن كه «صافى» اولين و يا به تعبير دقيق تر: تنها اثرى است كه به زبان فارسى به شرح احاديث كافى پرداخته است. و ما تاكنون اثر ديگرى به زبان فارسى در شرح كافى نيافته ايم، گرچه چندين ترجمه از بخش اصول و هم چنين چند ترجمه از بخش روضه كافى وجود دارد. دوم: ويژگى ديگرى كه «صافى» را ممتاز ساخته، آن است كه شارح در اين اثر به شرح اصول و روضه كافى اكتفا نكرده، بلكه تمام سه بخش كافى را كه شامل اصول، فروع و روضه كافى است، شرح نموده است. لازم به ذكر است اكثر شرح ها، حاشيه ها و تعليقه هاى كافى به بررسى بخش اصول كافى پرداخته اند و بخشى از آنها حتى تمام اصول كافى را نيز دربر نمى گيرد. و تنها يك يا چند كتاب از اصول كافى را شامل است. و يا تنها به روضه كافى پرداخته اند و يا بخشى از فروع كافى را شرح كرده اند. و غير از «صافى» تنها يك شرح كامل بر كافى وجود دارد كه آن هم «مرآة العقول» علّامه محمّد باقر مجلسى است. و اين مسأله، خود اهميت «صافى» را دو چندان مى كند. و دقيقا به جهت همين دو ويژگى است كه «صافى» يكى از پُر نسخه ترين آثار در زمينه شرح حديث است و حتى تعداد نسخه هاى خطى آن از مرآة العقول نيز به مراتب بيشتر است. تاكنون قريب به پانصد دست نويس از آن در ايران شناسايى شده است كه در بين آن نسخه هاى سلطنتى و تزيينى بسيارى نيز وجود دارد، در حالى كه از مرآة العقول حداكثر 70 نسخه خطى در ايران شناسايى شده است. ما در اين مقال در 11 فصل به بررسى زندگى، افكار و آثار مؤلف و هم چنين به بررسى نسخه هاى خطى صافى و تحريرهاى مختلف آن و هم چنين به روش تصحيح اين اثر خواهيم پرداخت:

.

ص: 8

1. زيست نامه

1. زيست نامه1/1. نام و نسبخليل بن غازى قزوينى، مكنّى به ابوحامد، معروف به «ملّا خليلا» و «خليلاى قزوينى» و «ملّا خليل قزوينى» و ملقّب به «برهان العلماء» (1) است. نقش مهر او را «الْعِلْمُ خَلِيلُ الْمُؤْمِن» گزارش كرده اند (2) و برخى نام وى را «خليل اللّه » نيز ذكر كرده اند. (3) چند دانشمند ديگر به نام ملّا خليل در قزوين بوده اند كه نبايد مصنّف اين اثر را با آنها اشتباه گرفت: يكى ملّا خليل بن محمّد زمان قزوينى (نگارنده رساله اثبات حُدوث الإراده) در سال 1148 ق؛ (4) ديگرى ملّا خليل بن حاجى بابا قزوينى، معروف به زركش؛ (5) و سومى آقا خليل بن محمّد اشرف قاينى اصفهانى (م 1136ق) ساكن قزوين؛ (6) و ديگرى سيّد خليل قزوينى (زنده در 1239 ق) صاحب تفسير سيّد خليل. (7)

2/1. تولّد و وفاتملّا خليل قزوينى در شهر قزوين، در سوم رمضان سال 1001 ق، چشم به جهان گشود. او در همان شهر، در سال 1089 ق، در سنّ 88 سالگى دار فانى را وداع گفت. (8)

.


1- . جامع الرواة، ج 1، ص 298.
2- . برگى از تاريخ قزوين، حسين مدرسى طباطبايى، ص 206 (پاورقى).
3- . تميم أمل الآمل، ص 60؛ الذريعة، ج 22، ص 351.
4- . الذريعة، ج 1، ص 88.
5- . تميم أمل الآمل، ص 146.
6- . برگى از تاريخ قزوين، ص 205 _ 206 (پاورقى).
7- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج 35، ص 262.
8- . رياض العلماء، ج 2، ص 262.

ص: 9

3/1. اساتيدبنا به تصريح افندى، ملّا خليل در اوان سنّش، نزد بهاء الدين محمّد عاملى معروف به شيخ بهايى (م 1030 ق) و مير محمّد باقر استرآبادى معروف به مير داماد (م 1041 ق)، تحصيل علم نموده است. و مصنّف، در همين شرح حاضر، در شرح حديث «جنود عقل» مطلبى را از مرحوم شيخ بهايى با تعبير «اُستادى شيخ بهاء الدين محمّد رحمه اللّه تعالى» نقل نموده است. پس از آن نزد مولى حاج محمود رنانى، (1) زانوى ادب به زمين زده و مشغول فراگيرى علم شده است. پس از آن در مشهد مقدس نزد مولى حاجى حسين يزدى، حاشيه قديم ملّا جلال دوانى را بر شرح تجريد قوشچى (موسوم به شرح جديد) قرائت نموده است. در اين زمان با خليفه سلطان (م 1064ق) همدرس بود. يكى ديگر از اساتيد ملّا خليل، امير ابوالحسن قائنى مشهدى است. قزوينى در ايام اقامتش در مكّه حواشى قائنى بر كتاب الكافى كلينى را جمع آورى و تدوين نموده است. (2) آنچه در مصادر از اساتيد ملّا خليل ياد شده همين چهار عالم بودند و از ديگر اساتيد وى در مصادر يادى نشده است. خصوصا استادى كه ملّا خليل تحت تأثير تعاليم وى بوده و طبق آن حتى با مجتهدان مخالفت مى كرده، شناسايى نشده است. چون اساتيدى كه نامشان ذكر شد چنين انديشه هايى ندارند. شايد با تأمّل و دقّت در آثار وى بتوان اسامى ديگر اساتيد او را به دست آورد.

4/1. شاگردانعالمان زيادى نزد ملّا خليل قزوينى پيمانه علم و معرفت پر نموده و خوشه چين خرمن فضل و ادب وى شده اند. برخى از شاگردان وى عبارتند از: 1. امير محمّد مؤمن بن محمّد زمان الطالقانى. 2. ملّا محمّدباقر بن غازى قزوينى (برادرش). 3. احمد بن خليل قزوينى (فرزندش). 4. ابوذر بن خليل قزوينى (فرزندش). 5. مولى سلمان بن خليل قزوينى (فرزندش). 6. حاج محمّد تقى دهخوارقانى. 7. مولى محمّد باقر بن الحافظ كيجى بيك التبريزى. 8. مولى على أصغر ابن المولى محمّد يوسف قزوينى. 9. مولى رفيع الدين محمّد بن فتح اللّه واعظ قزوينى. 10. مولى محمّد محسن بن نظام الدين قرشى ساوجى. 11. مولى محمّد تقى بن حيدر على زنجانى. 12. مولى محمّد امين وقارى طبسى بن مولانا عبد الفتاح. 13. مولى محمّد يوسف بن پهلوان صفر قزوينى. 14. مولى مهدى بن حاج على اصغر قزوينى. 15. مولى محمّد مؤمن بن شاه قاسم سبزوارى. 16. مولى ابوالوفا بن محمّد يوسف مشهور به قاضى قزوينى. 17. مولى محمّد صالح بن محمّد باقر روغنى قزوينى. 18. مولى عاشور بن محمّد تبريزى، كه كتاب خلّة المؤمنين را در سال 1063 ق به نام ملّا خليل، تأليف نموده است. (3)

.


1- . وى منسوب به رُنان از قراء اصفهان است. ر.ك: مراصد الاطّلاع على أسماء الأمكنة والبقاع، ج 2، ص 635؛ معجم البلدان، ج 3، ص 73. جمعى از محدّثان قرن ششم و هفتم، منسوب به اين منطقه هستند.
2- . رياض العلماء، ج2، ص 266.
3- . تراجم الرجال، سيد احمد حسينى، ج 1، ص 258.

ص: 10

5/1. توليت اوقاف رىملّا خليل در سنّ 27 سالگى به سِمَت مدرّسى آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و توليت اوقاف آن آستانه، از سوى همدرس خود خليفه سلطان _ كه به وزارت شاه عباس نائل شده بود _ منصوب گرديد. ولى پس از مدتى از آن سمت بر كنار گرديده و مولى نظام الدين قرشى ساوجى (حدود 1040ق) به جاى وى منصوب گرديد. برخى از شرح حال نويسان، تحريم نماز جمعه از سوى ملّا خليل را علت عزل او از توليت دانسته اند. (1) افندى در شرح حالش، متذكّر شده كه وى را با حاكم تهران و قزوين قصه هاى زيادى است كه مى تواند به ناسازى وى با حاكمان رى و طهران در هنگام داشتن توليت موقوفات باشد.

.


1- . طبقات أعلام الشيعة (قرن 11ق)، ص 204.

ص: 11

6/1. مهاجرت به مكهملّا خليل پس از عزل از توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام راهى مكّه مكرّمه مى شود. او چند سالى مقيم آن بلده طيّبه مى گردد، ولى زندگيش در آنجا نيز متلاطم بوده است. در كتاب هاى تذكره، مناظرات گوناگونى نقل شده كه بين ملّا خليل و عالمان شيعه و سنى در مسائل مختلف رخ داده است. شيخ حرّ عاملى نقل مى كند اولين بار كه به مكه مشرف شده ملّا خليل را ملاقات نموده كه مشغول حاشيه نوشتن بر مجمع البيان بوده است. (1) عبدالحى رضوى در كتاب حديقة الشيعة (2) هنگامى كه درباره حج گزارش مى دهد، مى نويسد كه حكّام مكه هنگامى كه عيد قربان مصادف با روز جمعه مى شده آن را حجّ اكبر اعلام مى كردند و از اين طريق، منافعى عائد آنها مى شده است. به همين دليل آنها گاهى كه عيد مصادف با روز شنبه مى شد، عيد اعلام مى كردند و اين براى شيعيان امر را مشكل مى كرد؛ آنها يا بايد با آنها همراهى مى كردند و در غير اين صورت، حجّ آنها ناتمام مى ماند و آنها مُحِل نمى شدند. او از پدرش نقل مى كند كه ملّا خليل قزوينى به حج مشرف شده و اين مشكل مطرح شد ؛ او از آنان پيروى نكرده و زمانى كه رؤساى آنان متوجه شدند، حكم به قتل او كردند. ملّا خليل در تنورى مخفى شده و به نقطه اى از حجاز رفت و تا موسم آينده در آنجا باقى ماند. در وقت آمدن به موسم، در قيافه هيزم كش و خاركن در ميان قافله به مكه درآمده، حج انجام داد و برگشت. (3)

.


1- . أمل الآمل، ج 2، ص 112.
2- . اين كتاب غير از حديقة الشيعة منسوب به ملّا احمد اردبيلى است و تا حال، منتشر نشده است و تنها نسخه شناخته شده از آن در كتابخانه آيت اللّه مرعشى به ش 1124 نگهدارى مى شود. (فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج 3، ص 295 _ 297).
3- . رسول جعفريان ، مجلّه ميقات حج، ش 4، سال 1372، ص 117، مقاله «حجّاج شيعى در دوره صفوى».

ص: 12

7/1. بازگشت به قزوينملّا خليل پس از اقامت چند ساله در مكه به قزوين بازگشت و تا آخر عمر در اين شهر مشغول تدريس و تصنيف بوده است. وى در آخر عمر نابينا مى گردد و در سن هشتاد و هشت سالگى دار فانى را وداع مى كند. از آثار باقى مانده از ملّا خليل در قزوين مدرسه اى در محلّه آخوند قزوين، معروف به مدرسه آخوند يا مدرسه خليلا است. (1)

8/1. مدح شعراشعراى قزوين اشعار بسيارى در مدح ملّا خليل سروده اند. از جمله محمّد ابراهيم سالك قزوينى (2) قصيده اى سروده با اين مطلع : قزوين كه جنانْ صفت جميل استاز دولت حضرت خليل است گر مرتبه جليل دارداز موهبت خليل دارد (3)

9/1. مزار و مدفنملّا خليل در سال 1089 ق چشم از جهان فرو بست و بنا به وصيت، در محل تدريس خود _ مدرسه خليلا _ قرار ابدى گرفت. در همين سال ملّا رفيعا _ شاگرد ملّا خليل _ نيز وفات نمود. يكى از شاعران، ماده تاريخ وفات آنها را چنين سروده: دُرّ درياى دين مولا خليلاچو نور از ديده مردم نهان شد يگانه گوهر بحر معانىرفيعا واعظ دهر از ميان شد پى تاريخ شان غوّاص دل گفتدو دُرّ بيرون زيك درج جهان شد (4) در جوار آرامگاه ملّا خليل، سه فرزند وى: سلمان، احمد و ابوذر، نيز آرميده اند. اين مدرسه در آن روزگار، محلّ حضور دانشمندانى نامى همچون فيض كاشانى، شيخ حرّ عاملى، ملّا رفيعاى واعظ، آقا رضى و... بوده و هم اكنون در اختيار بنياد ايران شناسى شعبه استان قزوين، قرار دارد. بناى آرامگاه ملّا خليل در كتاب بناهاى آرامگاهى (دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران در دوره اسلامى) چنين توصيف شده است: از محوّطه ميدان محلّه آخوند، از كوچه اى كه به طرف جنوب غربى مى رود، به فاصله 50 _ 60متر، به كوچه باريكى مى توان رسيد كه به جانب غرب امتداد دارد. در سر دو نبشى اين كوچه، ورودى مقبره مرحوم مبرور مولا خليلا «طيّب اللّه رمسه» متوفّاى سال 1089 ق واقع شده است. اين آرامگاه داراى دو در بزرگى است و حياط متوسطى با ديوار آجرى دارد. امروزه اين محوّطه هيچ گونه بنايى ندارد. در انتهاى جنوبى حياط، چند مزار ديده مى شود كه يكى آرامگاه مرحوم مولا خليلا و سه قبر ديگر، از آنِ فرزندان آن مرحوم به نام سلمان، احمد و ابوذر است. اين محوّطه همچنان كه معلوم است، سابقا مدرسه و جايگاه تدريس مرحوم مولا خليلا بوده كه اكنون بناهاى آن از بين رفته است. (5) در سال هاى اخير، اين مدرسه و آرامگاه، تعمير مختصرى شده و پابرجاست.

.


1- . دايرة المعارف تشيّع، ج 7، ص 248.
2- . براى شرح حال وى ر.ك: فرهنگ سخنوران، خيامپور، ج 1، ص 430.
3- . دايرة المعارف تشيّع، ج 7، ص 248.
4- . عبارت «دو دُرّ بيرون زيك درج جهان شد» به حساب ابجد برابر با 1089 مى شود كه تاريخ فوت ملّا خليل و ملّارفيعا هست.
5- . بناهاى آرامگاهى (دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران در دوره اسلامى)، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامى، ويرايش محمّد مهدى عقابى، ص 40 (به نقل از كتاب «مينودر يا باب الجنّه قزوين» سيد محمّد على گلريز قزوينى، ج 1 ص 717).

ص: 13

2. خصوصيّات علمى و روحى

2. خصوصيّات علمى و روحىملّا خليل از رجال بزرگ سده يازدهم بود. او از شيوخ محدّثين و فقها و از علماى اخبارى بود. جزئيات زندگانى ملّا خليلا در اغلب كتاب هاى شرح حال كه در عصر وى تدوين شده، درج شده است. به همين دليل در اين جا شرح حال وى را از همان مصدرها درج مى كنيم كه ما را از مصدرهاى بعدى - كه در آنها اغلب مطالب مصادر كهن تكرار شده بى نياز مى سازد.

.

ص: 14

1/2. عالمى بى نظيرمعاصران ملّا خليل، وى را ستوده اند و در شرح حال وى او را با القابى «رأس و رئيس فقهاء اماميه و اسوه و قدوه علماء اثنا عشريه» (1) و «فاضل عالم، حكيم متكلم محقّق مدقّق، فقيه محدّث، ثقة ثقة، جامع للفضائل ماهر معاصر» (2) و «المولى الكبير الجليل مولانا خليل بن الغازى القزوينى، فاضل عالم، متكلّم اصولى، جامع دقيق النظر قوى الفكر، من أجلّة مشاهير علماء عصرنا و أكمل أكابر فضلاء دهرنا» (3) و مانند آن ياد كرده اند كه نشانگر علوّ مقام علمى او و توجه انديشمندان به آرا و انديشه هاى وى است.

2/2. مناظره با عالماناز جمله مناظرات ملّا خليل با دانشمندان، مناظره اى است كه با سيد على خان بن خلف مشعشعى حويزى انجام داده است. اين مناظره را سيد على خان در باب سوم كتابش نكت البيان و أدب الأعيان (4) نقل نموده و مرحوم خيابانى در وقايع الأيّام (ماه محرم) به نقل از آن كتاب آورده، كه نصّ آن چنين است: فى ذكر مباحثات جرت بيننا و بين بعض الفضلاء من أهل زماننا أو ممّن تقدّم علينا. فمن ذلك ماجرى بيني و بين الشيخ العالم الفاضل العامل الكامل الملاّ خليل القزوينى، و قد اجتمعنا معه فى مجلس جمع جماعة من أهل الفضل و غيرهم، و كنت قد بلغنى أنّه يقول بالوعيد . فقلت له : بلغني أنّ شيخنا يقول بالوعيد أو يميل إليه . فقال : و ما الذي يمنع عن ذلك ؟ فقلت : الموانع كثيرة، لكنّا نطلب منك الدليل عليه . فقال : الدليل أنّ اللّه تعالى وعد و توعدّ و قوله الحقّ و الصدق، فإذا لم يعاقب المجرم على جرمه كان قد أخلف ما توعّد به، فكما أنّه لم يجز أن يخلف وعده إذا وعد بالإحسان و الثواب، فلم يجز أن يخلف توعّده إذا توعّد بالإساءة و العقاب، فنكون قد نسبنا اللّه تعالى إلى الكذب؛ تعالى اللّه عن ذلك. و دليل آخر من مفهوم الآية الكريمة : «ذ لِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّه َ لَيْسَ بِظَلَامٍ لِّلْعَبِيدِ» (5) فإنّه نفى الظلم عن نفسه جلّ و تعالى، و معنى الظلم ترك ما يجب وَ ينبغي فعله، فإذا فعل الفاعل شيئا لم يجب أن يفعل يقال: ظلما؛ فلهذا نفى عن نفسه أنّ ما فعله بهم ليس بظلم، بل تسبّب ما كسبت أيديهم و وجوب المكافاة . فأجبتُه: أمّا الدليل الأوّل فلم يلزم من تركه للتّوعد الخلف؛ فإنّ العبد قد يفعل فعلاً يرضى اللّه به عنه، فيعفو عنه، أو يندم فيتوب اللّه عليه، و إذا لم تجوّزوا العفو و لاقبول التوبة فقد خالفتم القرآن بوروده بقبول التوبة و بالعفو عن الذنوب في مواضع كثيرة و أغريتم المسيء بترك التوبة إذا علم أنّ اللّه لم يعف، و نفيتم عن اللّه تعالى صفة العفو التي هي من أحسن صفاته، و لأنّ العفو لايكون إلاّ عن ذنب، فإذا أردتم إثباتها له لزمكم القول بالعفو عن إساءة المسيء، و يلزمكم نفي قبول التوبة. و إذا قلتم بأنّ اللّه تعالى عفوّ و لم يعف عن صاحب الذنب، فمن أين تحصل صفة العفو له؛ لأنّ المحسن لايحتاج إلى عفو. و أمّا تارك الوعيد فلا يقال له: مخلف، كما إذا أخلف الوعد؛ لأنّ مخلف الوعد مذموم، و مخلف الوعيد ممدوح؛ لأنّه صفح و عفى، و هذا أيضا مشهور عند العرب، قال الشاعر : و إنّي و إن أوعدته و وعدتهلمخلفٌ إيعادي و مُنجزٌ موعدي فهو يمدح نفسه بخلف إيعاده و بإنجاز موعده . و أمّا الدليل الثاني ، فإنّ قوله تعالى : «ذلِكَ بِما كَسَبْتُمْ أيْديكُمْ» يعنى إنّ هذا العقاب الذي عاقبناكم به إنّما كان بسبب فعلكم السيّئات و ارتكاب هذه الخطايا، فإذا جازيناكم و عاملناكم بالانتقام لم نكن ظالمين لكم، بل كنتم مستحقّين لذلك و جازيناكم بما فعلهم؛ فإنّ نفي الظلم عنه بسبب أنّ ما فعله بهم على خطائهم ليس بظلم، و العقل يشهد بذلك؛ فإنّك إذا جازيت مسيئا على إساءته قالت الناس: لم يكن ظالما، و إذا جازيت المحسن أو من لم يقترف سيّئة ماساءته، يقولون: قد ظلم، و هذا أمر بديهيّ، و لاحاجة به إلى تأويل الظلم بهذا التأويل البعيد، فانقطع و لم يحرجوا به، فلم أدر أنّه اعترف أو مراعاة لي عن المباحثة في هذا المجلس، و على الحالين فنسأل اللّه أن يحسن خاتمته بخير و يهديه إلى الصواب . (6) بعد از آن خيابانى مى گويد: فقير تفصيلى در اين باب در مجلّد صيام وقايع الأيّام نگاشته ام و آيات و اخبار و اشعار عربى و فارسى مذكور است فراجع . (7)

.


1- . قصص الخاقانى، ولى قلى بن داود قلى شاملو، ج 2، ص 36.
2- . أمل الآمل، شيخ محمّد حسن حر عاملى، ج 2، ص 112.
3- . همان، با ترجمه.
4- . الذريعة، ج 24، ص 303.
5- . آل عمران (3) : 182 .
6- . وقايع الأيّام (وقايع محرّم الحرام)، ملّا على خيابانى، با تصحيح محمّد الوانساز خويى، ج 2، ص 439 _ 441.
7- . وقايع الأيّام ، ج 3 ، ص 147 .

ص: 15

. .

ص: 16

3/2. مردى نيرومندحاج ملّا خليل از نظر جسمى نيز مردى قوى و نيرومند بود، به دست خود زمين را بيل مى زد و دانه مى كشت. صاحب روضات نوشته كه: كشتى گيرى وارد قزوين شد و در مجلس درس ملّا خليل حاضر شد و از وى خواست دستخطى در تأييد حرفه وى بنويسد. ملّا خليل گفت: من چگونه نيازموده، كشتى گيرى تو را تأييد كنم .سپس از مجلس درس بلند شده و آماده مصاف با وى شد و پشت بزرگ ترين كشتى گير عصر خود را به زمين آورد. پس كشتى گير به او گفت: تو اهل علم نيستى، بلكه كشتى گيرى هستى كه به لباس اهل علم در آمدى! (1)

4/2. گرايش به اخبارى گرىملّا خليل، خيلى در اخبار غوطه ور بود و اغلب صاحب تراجم او را از علماى اخبارى شمرده اند. او با اجتهاد مخالفت مى ورزيد، چنانچه در جاى جاى اين شرح وساير آثارش، به صراحت اين عقيده را اظهار مى دارد و براى اثبات آن، دست به دامن برخى از احاديث مى شود، ولى اغلب شاگردان وى مانند آقا رضى قزوينى و شيخ محمّد كاظم طالقانى قزوينى و مير محمّد معصوم قزوينى، از زمره مجتهدان و طرفداران اجتهاد بودند. (2) او با اينكه اخبارى است ولى تنكابنى مى نويسد كه: «معلوم نشد كه او از كه اجازه دارد، لكن اخبارى مسلك است». (3) محدّث نورى در خاتمه مستدرك عنوان نموده كه ملّا خليل از شيخ بهايى روايت نقل مى كند. (4) سماهيجى هم در اجازه اش به ناصرالدين قطيفى عنوان نموده كه علّامه محمّد باقر مجلسى از ملّا خليل نقل روايت مى كند. (5) در فهرست نسخه هاى كتابخانه مجلس، گزارش اجازه اى است از ناصر الدين محمّد بن احمد معروف به نصر تونى (6) به خليل اللّه بن ابو الفتح (مشهور به غازى قزينى). در اين اجازه، علاوه بر اينكه گواهى قرائت و شاگردى قزوينى را نزدخودش ذكر مى كند، به او اجازه روايت نيز داده است. (7) اگر همان گونه كه فهرست نگار محترم استفاده كرده اند، منظور از خليل اللّه بن ابو الفتح غازى قزوينى، همان ملّا خليل بن غازى قزوينى باشد، بايد نصر تونى را از اساتيد و همچنين مشايخ ملّا خليل به حساب آورد. اما اينكه در طبقات أعلام الشيعة در شرح حال ملّا خليل عنوان شده كه احتمالاً ملّا خليل تظاهر به اخبارى گرى مى كرد _ و علّت آن هم مماشات با حاكميّت بود كه با فلسفه و اجتهاد به شدّت مخالف بود (8) _ با توجّه به مطالبى كه از معاصران ملّا خليل نقل خواهد شد، و همچنين با مطالعه آثار برجاى مانده از وى، همچون صافى و شافى، هيچ وجهى ندارد و گويا اين مطالب از افزده هايى است كه بعد از مؤلّف به طبقات اضافه شده است. او تنها در دو شرح خود بر كافى، با بسيارى از نظريّه هاى بسيار مشهور فلسفى و حتّى با برخى از مسائل مسلّم تجربى، با تمسّك به مدلول دريافته از برخى احاديث، مخالفت كرده و به صاحبان آن به تندى سخن مى گويد.

.


1- . روضات الجنّات، ج 3، ص 272.
2- . دايرة المعارف تشيّع، ج 7، ص 248.
3- . قصص العلماء، تنكابنى، ص 263.
4- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 199.
5- . الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودي القطيفي، شيخ عبداللّه بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 131.
6- . ر.ك: مستدركات أعيان الشيعة، ج 7، ص 231.
7- . ر.ك: فهرست نسخه هاى خطّى كتابخانه مجلس، ج 11، ص 218.
8- . الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودي القطيفي، شيخ عبداللّه بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 204.

ص: 17

. .

ص: 18

5/2. تحريم نماز جمعهملّا خليل با آنكه اخبارى تند بود، ولى با اقامه نماز جمعه مخالفت مى كرد و عقيده داشت كه در عصر غيبت، نخواندنِ آن اولى است. او رساله اى مفصّل در تحريم نماز جمعه نگاشت كه مورد نقد و ردّ معاصرين خود قرار گرفت. (1) برادر وى محمّد باقر بن غازى و همچنين پسرش ملّا سلمان بن خليل قزوينى نيز قائل به تحريم نماز جمعه در زمان غيبت بوده و رساله هايى در اين زمينه نگاشته اند. سماهيجى در رساله خود القامعة البدعة في ترك صلاة الجمعة (فصل سوّم) به ردّ نظر ملّا خليل و فاضل هندى درباره نماز جمعه پرداخته است. (2)

6/2. آراء و نظراتدر برخى از نوشته هاى عالمان قديم و جديد، نظريّات و عقايد شاذّ و بى بنيانى به ملّا خليل نسبت داده شده است كه برخى از اين نظريّه ها به نام وى مشهور شده است. افندى در شرح حال ملّا خليل، از جمله نظرات غريب ملّا خليل را، نظريه او درباره كتاب كافى نقل كرده است. وى معتقد بود كه: تمامى كتاب كافى را امام دوزادهم عليه السلام مشاهده و تأييد نموده و هر چه در آن به لفظ «رُويَ» آمده، بدون واسطه از آن حضرت گرفته شده است. بنابراين، عمل به تمامى اخبار كتاب كافى واجب است. و همچنين هيچ حديثى در آن، از روى تقيّه صادر نشده است. همچنين گفته شده است كه: او بخش روضه را جزء كافى نمى دانست و معتقد بوده كه آن را ابن ادريس تأليف نموده است. افندى مى گويد: برخى از عالمان ديگر نيز در اين نظر او را تأييد كرده اند و برخى نيز اين نظريّه را به شهيد ثانى نسبت داده اند، ولى ثابت نشده است. (3) البته ملّا خليل در ادامه شرح كافى، روضه را نيز شرح كرده و در مقدّمه هيچ اشاره اى به اينكه روضه از كلينى نيست، نكرده است، فلذا انتساب اين قول به ملّا خليل، چندان قطعى نيست و كسانى كه نقل كرده اند نيز استناد خود را بيان ننموده اند. از ديگر آراء متفرد ملّا خليل و آنچه به او نسبت داده شده است مى توان به امكان تخلف معلول از علت تامه، امكان ترجيح بلا مرجح، ثبوت معدومات، ردّ تجرد نفس ناطقه و مراتب چهارگانه آن، ردّ قديم زمانى بودن عالم، عدم انتاج شكل اوّل قياس، انكار كرويت زمين و وجوب عمل به علم (نه گمان) در مسائل فرعى فقهى در زمان غيبت و... اشاره كرد. وى به تمام موارد فوق در جاى جاى صافى و شافى تصريح نموده است.

.


1- . ر.ك: دين و سياست در دوره صفوى، رسول جعفريان، ص 126 _ 131: «رساله هاى نماز جمعه و اخباريها» و«سابقه تاريخى اقامه جمعه در ميان شيعيان».
2- . همان، ص 156.
3- . رياض العلماء، ج 2، ص 265.

ص: 19

7/2. شهامت و جوانمردىملّا خليل عالمى جوانمرد و با شهامت بود. به محض اينكه متوجّه مى شد در نظرى اشتباه كرده به اشتباه خود اعتراف و از طرف مقابل خود عذر خواهى مى كرد. همچنين در بذل مال براى كمك به ضعيفان كوتاهى نمى كرد. در اين مورد چند داستان از ملّا خليل نقل شده است. 1. ملّا خليل را در مسئله اى با جناب ملّا محسن فيض كاشانى مدت ها بحث و مناظره و مكاتبه داشت و آخر الامر متقاعد نشد. بعدها متوجه شد كه خود اشتباه نموده و حق با فيض است، پاى پياده از قزوين به كاشان رفت، نرسيده به ديوار خانه فيض فرياد زد: «يا محسن قد أتاك المسيء». فيض، تا صداى او را شنيد از داخل منزل، يار قديمى خود را شناخت و دويد و او را در آغوش كشيد. ملّا خليل پس از مذاكراتى به قزوين مراجعت نمود و اصرار دوست، در ماندن او مؤثّر واقع نشد. (1) 2. ملّا خليل قزوينى، وقتى متوجه شد كه نظر وى درباره «ترجيح بلامرجح» و فاسد بودن شكل اول در منطق، از سوى آقاحسين خوانسارى نقد شده، از قزوين به اصفهان رفت، تا با وى به گفت وگو پردازد. از باب اتفاق، با يكى از شاگردان خوانسارى _ ملّا ميرزا شروانى (م 1099ق) _ برخورد كرد و انگيزه خود را از سفر بيان كرد. شاگرد، براى وى نادرستى ديدگاهش را بيان نمود و ديدگاه استاد خود محقق خوانسارى را باز گفت. ملّا خليل در همين ديدار، پى به اشتباه خود برد و به سوى قزوين بازگشت. (2) 3. نقل مى كنند كه: مامورانى از طرف حكّام جور، براى اخذِ جو، به سوى كشاورزان بى بضاعت رفته و با ملّا خليل مواجه مى گردند، ملّا خليل، حواله آن جو را از مأمور گرفتى و خود را به اسم آن كشاورز جا زدى و خواسته ستمگران را پرداخت نمود. چون آن جو را جلوى اسبان ريختند، اسبانِ آنها، دسترنج آخوند را نخوردند و همگان متحيّر ماندند. (3)

.


1- . روضات الجنّات، ج 3، ص 271.
2- . قصص العلماء، تنكابنى، ص 264.
3- . روضات الجنّات، ج 3، ص 271.

ص: 20

8/2. رد استدلاليانملّا خليل با فلاسفه مخالف بود كه در دو شرح خود بر كافى در موارد متعدد بدان تصريح نموده است. او استدلال را در رسيدن معرفت عقيم مى دانست. شعر زير از مير داماد نقل شده كه در آن متعرض اين نطريه ملّا خليل شده و آن را نقد كرده است. اى كه گفتى پاى چوبين شد عليلور نه بودى فخر رازى بى بدليل فخر رازى نيست جز مرد شكوكگر تو مردى از نصيرالدين بكوك هست در تحقيق برهان اوستادداده خاك خرمن شبهت به باد در كتاب حق اولوالالباب بينوآن تدبّر را كه كرده آفرين؟ چيست آن جز مسلك عقل مصونگر ندارى هستى از لايعقلون خوار شبهت نيست جز در راه وهمدر خرد بد ظن مشو اى كور فهم از هيولا وهم را پاى كج استكج نظر پندارد اين ره اعوج است (1) وى هم چنين با اجتهاد و اُصول نيز مخالف بود و در موارد متعددى به خصوص در صافى و شافى به آن تصريح كرده و براى اثبات نظر خود به ظاهر برخى از احاديث متمسك شده و در برخى از موارد، نيز به تأويل احاديث پرداخته است.

.


1- . منية المريد شهيد ثانى، ترجمه محمّد باقر ساعدى، ص 250.

ص: 21

3. ملّا خليل از ديدگاه معاصران

3. ملّا خليل از ديدگاه معاصرانموقعيّت علمى و اجتماعى ملّا خليل، موجب گشته كه اغلب شرح حال نويسان معاصر وى، در كتاب هايشان متعرّض احوال او گردند. براى آشنايى از موقعيت وى نزد معاصران، تلخيص گفتارهاى اين دانشمندان درباره وى ذكر مى شود.

1/3. ولى قلى شاملوولى قلى شاملو كه در اواخر عمر ملّا خليل را درك كرده، در قصص خاقانى در ذكر عالمان معاصر شاه عباس صفوى، ملّا خليل را سوّمين عالم بعد از ملّا رفيعا و آقا حسين خوانسارى ياد كرده و مى نويسد: رأس و رئيس فقهاى اماميه و اسوه و قدوه علماى اثنا عشرية _ عليهم السلام و التحية _ شارح اصول كلينى، مولانا محمّد خليل قزوينى؛ ذكر مناقب و فضائل آن صدر نشين محفل فضليت، زياده از آن است كه خامه حقيقت ترجمه به اظهار شمّه يى از آنها مبادرت تواند جست. نور دانش از ناحيه گفتارش ظاهر و شعشعه كوكبِ تفضّل از سيماى اعمالش هويداست. اوقات فرخنده ساعات آن قدوه اهل فضل از مبادى سنّ شباب _ كه اول فصل بهار طبع معنى انتخاب است _ الى الان (كه هزار و هفتاد و شش هجرى و عمر شريف آن صاحب تصانيف از عقد هشتاد متجاوز است) به تحصيل علوم دينى وحكمت نظرى صرف شده، تصنيف و تأليف مشهور دارند. از آن جمله حاشيه عدّه در اصول و حاشيه زبده و شرح بر اصول كلينى. بعد از آن كه شرح مذكور را به همّت دقّت طبع به اتمام رسانيده، مصحوب احدى از تلامذه خويش به بارگاهِ عرشْ اشتباه، ارسال داشتند. چون به نظر كيميا اثر رسيد، مقرّر شد كه آن رئيس الفقهاء شرح مزبور را ترجمه نمايد. در عرضِ اندك وقتى، اهتمامِ تمام به كار برده، كار بندِ خدمت مرجوعه شدند. (1)

.


1- . قصص الخاقانى، ولى قلى بن داود قلى شاملو، ج 2، ص 36.

ص: 22

2/3. مولى شمس الدين محمّد شيرازىمولى شمس الدين محمّد شيرازى يكى از عالمان شيعه بوده كه مقيم مكه مكرمه گشته و در آنجا ملّا خليل با وى ملاقات داشته است. (1) او در يكى از آثار خود مى نويسد كه: ملّا خليل در مكه در منزلم به ديدن من آمد و گفت كه حاشيه اى بر عدّة الاصول نوشته ام و براى من فرستاد تا مطالعه كنم. بعد از مطالعه آن، ديدم كه در آن اشكالات زيادى هست. او به عالمان شيعه نظريّاتى را نسبت داده كه از آن به دور هستند. وقتى دوباره او را ملاقات نمودم آنها را بدو بازگو كردم، او اظهار داشت كه اصول من با نظريات عالمان شيعه متفاوت است. خلاصه بدو متذكر شدم كه اين اقوالى را كه به دانشمندان شيعه نسبت داده در هيچ كتابى بيان نكرده اند، از كجا آنها را آورده است. او مرا به حاشيه عدّه خود حواله داد. من نيز آن را مطالعه كردم. و در نهايت اينگونه اظهار نظر مى كند: «فطالعتُ فيها من غير أن يكون قصدي تزييف كلامه، لكن الحقّ أبلج و الباطل لجلج، فوجدتُ فيها أشياء ليس لها طائل تحتها، و وجدتُ قائلها كالراقم على الماء، فاستدلّ على صحّتها بدلائل أوهن عن بيت العنكبوت. و حاصل كلامه تخطئة علمائنا و توبيخهم بمتابعة المعتزلة في اُصول الدين». (2)

3/3. شيخ حر عاملىشيخ حر عاملى يكى ديگر از دانشمندان معاصر ملّا خليل بوده و از نظر مسلك نيز در دسته اخباريان جاى مى گيرد. او در كتابش أمل الآمل و تذكرة المتبحّرين، شرح حال ملّا خليل را به يك عبارت آورده و در أمل الآمل شرح حال سه فرزند ملّا خليل و برادرش را درج نموده و ملّا خليل را چنين مى ستايد: المولى الجليل الخليل بن الغازي القزويني، فاضل عالم، حكيم متكلّم، محقّق مدقّق، فقيه محدث، ثقة ثقة، جامع للفضائل ماهر معاصر. له مؤلفات: منها شرح الكافى فارسى، و شرح عربى، و شرح العدّة فى الاُصول، و رسالة فى النحو، و رموز التفاسير الواقعة في الكافي و الروضة و غير ذلك، رأيته بمكّة فِى الحجّة الاُولى و كان مجاورا بها، مشغولاً بتأليف حاشية مجمع البيان، توفّي سنة تسع و ثمانين و ألف. و قد ذكره صاحب السلافة، و أثنى عليه ثناء بليغا، و ذكر بعض المؤلفات السابقة. (3) افندى در رياض العلماء تمامى نوشتار شيخ حر را ذكر نموده و پس از آن بر وى خرده گرفته كه چرا در وصف ملّا خليل از واژه هاى حكيم و متكلّم و فقيه استفاده نموده است. افندى مى نويسد: أقول: في جعله حكيما نظر، و كذا في جعله فقيها؛ لأنّه كان تنكرهما جدّا، وبمجرّد معرفة أقوالهما لايسمّى أحد بالحكيم و الفقيه، مع أنّ المعرفة الكاملة بأقوالهما أيضا غير معروف. على أنّ الجمع بينهما جمع بين الأضداد. (4) بعد، افندى متذكر مى شود كه بر من ايراد نشود كه خواجه نصير طوسى هم حكيم بوده و هم متكلم؛ زيرا خواجه نصير در كتاب شرح اشارات و ديگر كتاب هاى فلسفى خود، روش حكيمان را در پيش گرفته و كلام آنها را تصحيح و از آنها دفاع كرده است و يك فيلسوف واقعى است و در كتابش تجريد الاعتقاد و مانند آن، بر مبناى كلاميّون رفتار نموده و يك متكلم واقعى است. به همين جهت او هم حكيم است و هم متكلم. (5)

.


1- . براى شرح حال وى ر.ك: أمل الآمل، ج 2، ص 132؛ نجوم السماء فى تراجم العلماء، محمّد على كشميرى، ص 108؛ طبقات اعلام الشيعة (قرن 11)، ص 268.
2- . نجوم السماء في تراجم العلماء، محمّد على كشميرى، ص 107 _ 108.
3- . أمل الآمل، شيخ محمّد حسن حرّ عاملى، ج 2، ص 112؛ تذكرة المتبحّرين، شيخ محمّد حسن حر عاملى، ص314.
4- . رياض العلماء، ميرزا عبداللّه افندى، ج 2، ص 264 _ 265.
5- . همان، با ترجمه.

ص: 23

. .

ص: 24

4/3. ميرزا عبداللّه افندىميرزا عبداللّه افندى در دو كتابش رياض العلماء و تعليقه امل الآمل ، متعرض احوال ملّا خليل شده و در رياض شرح حال مبسوطى از وى آورده، ولى در تعليقه امل به ذكر آثار وى اكتفا كرده است. افندى ملّا خليل را چنين وصف مى كند: المولى الكبير الجليل مولانا خليل بن الغازي القزويني، فاضل عالم، متكلّم اُصولي جامع، دقيق النظر، قويّ الفكر، من أجلّة مشاهير علماء عصرنا، و أكمل أكابر فضلاء دهرنا. (1) و در جاى ديگر درباره قدرت فكرى و تسلط وى بر علوم مى نويسد: «و كان له قدس سرهقوّة فكر، و تسلّط على تحرير العبارات في العلوم و تقريرها». بعد مى گويد: برادرم او را در قزوين ملاقات نموده و او را به وفور فضل كثرت علم مى ستود، بلكه بر علماى عصرش وى را ترجيح مى داد. (2) افندى بعد به ذكر اساتيد ملّا خليل پرداخته و موقعيت او را نزد سلاطين و حكّام صفوى بيان مى كند: كان معظّما مبجّلاً عند السلاطين الصفوية، سيّما سلطان عصرنا، و كذلك عند الاُمراء و الوزراء و سائر الناس. و صار في زمن الوزير خليفة سلطان متوليا و له دون ثلاثين سنة، ومدرسا بعبد العظيم، ثم عزل عنها لقصّة طويلة. (3) بعد افندى به مخالفات هاى ملّا خليل با حاكمان و ديگر دانشمندان عصر خود پرداخته و مى نويسد: و له مع حكّام طهران و قزوين أقاصيص، و هو أحد المحرّمين لصلاة الجمعة و المنكرين لها في زمن الغيبة و الناهين عنها جدّا، و من جملة الأخباريّين المنكرين للاجتهاد جدّا، و قد بالغ في ذلك و أفرط في نفي الاجتهاد، و من زمرة المنكرين للتصوّف و الحكمة، و القادحين منهم بما لا مزيد عليه، و من المنكرين لأقوال المنجّمين و الأطبّاء أيضا. (4) افندى سپس به آرا و انديشه هاى منحصر به فرد وى پرداخته و تعدادى از آنها را بر مى شمارد از جمله داشتن نظرياتى در مسائل اصول و فروع كه در آنها منفرد است و اغلب آنها عجيب و خالى از غرابت نيست و اينكه ملّا خليل در برخى از اين اقوال _ از جمله قول به ثبوت معدومات _ پيروى معتزله كرده است و غيره.

.


1- . رياض العلماء، ج 2، ص 261.
2- . همان، ص 262.
3- . همان.
4- . همان.

ص: 25

5/3. ميرزا محمّد اردبيلىاردبيلى در جامع الرواة، ملّا خليل را چنين مى ستايد: خليل بن الغازي القزويني، الملقّب ببرهان العلماء، جليل القدر، عظيم الشأن، رفيع المنزلة، من وجوه هذا الطايفة وثقاتها وأثباتها وأعيانها، أمره في الجلالة وعظم الشأن وسموّ الرتبة و الثقة والعدالة والأمانة أشهر من أن يذكر، وفوق ما يحوم حوله العبارة. وكان أخباريا عالما بالعلوم العقلية والنقلية، أخذ العلوم والأخبار من شيخ الإسلام والمسلمين بهاء الملّة والحقّ والدين محمّد العاملي _ قدس اللّه روحه _. له كتب: منها: حاشية على عدّة الاُصول لشيخ الطايفة أبي جعفر الطوسي _ قدس اللّه روحه الشريف _ ومنها: الشرح الصافي الفارسي على الكافي من البداية إلى النهاية، ومنها: شرح الشافي العربي عليه من البداية إلى كتاب الحيض، وغيرها من الرسائل. ولد في سنة إحدى وألف، وتوفّي _ رحمه اللّه تعالى _ فى سنة تسع وثمانين بعد الألف؛ رضى اللّه عنه و أرضاه. (1)

6/3. على اصغر قزوينىمولى على اصغر بن محمّد يوسف قزوينى (متوفاى حدود 1129 ق) از شاگردان مبرّز ملّا خليل است. (2) از جمله آثار او تنقيح المرام است كه حاشيه بر حاشيه عدّة الاُصول ملّا خليل است. در مقدّمه اين كتاب در وصف استادش ملّا خليل مى نويسد: لمّا رايتُ توفّر داعى المحصّلين إلى تعلّم الحواشي المعلّقة على عدّة الاُصول للمولى الفاضل المؤيّد، و الحبر الكامل المسدّد، محيى العقائد الدينيّة، مروج الاُصول اليقينيّة، مظهر نكات الآيات ودقائقها، موضح لطائف الروايات و حقائقها، معزّ الحقّ و معين الدين، عون الإسلام و ملجأ المسلمين، سمّى خليل الرحمن، خليل العلم و ناصر ذوى الايمان. (3)

.


1- . جامع الرواة، ميرزا محمّد اردبيلى، ج 1، ص 298.
2- . براى شرح حال و آثار او رجوع شود به: فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان، ص 298 _ 306.
3- . فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان، ص 302.

ص: 26

4. آثار علمى

7/3. شيخ عبداللّه سماهيجىشيخ عبداللّه بن صالح سماهيجى بحرانى (1086 _ 1135 ق) با اينكه معاصر ملّا خليل محسوب نمى شود، ولى چون مطالبش درباره وى سينه به سينه بوده، اهميّت دارد. او در اجازه اش به شيخ ناصر جارودى قطيفى، ملّا خليل را از مشايخ روايى علّامه مجلسى ذكر مى كند و در وصف وى مى نويسد: «و كانَ هذا الرجل فاضلاً، محدّثا، أخباريّا». (1) سماهيجى بعد مى گويد كه: ملّا خليل متصلّب در ردّ بر اهل اجتهاد بوده و در تفسير و نقل روايات دچار تحريف زياد و تصحيفات فاحش شده است. بعد مى گويد: او در قزوين رياست داشته و علماى قزوين را از تدريس منطق و فلسفه و كلام و اصول فقه منع كرد. و با اينكه اخبارى بود ولى قائل به حرمت نماز جمعه در زمان غيبت بود. (2)

4. آثار علمىملّا خليل بخش زيادى از عمر خود را در تأليف و تصنيف كتاب گذرانيده است. او در موضوعات مختلفى همچون: ادبيات عرب، منطق، تفسير، اصول فقه و حديث، صاحب تأليفات است. مهم ترين اثر او در شرح فارسى و عربى است كه بر كافى نگاشته است. او ابتدا شرح عربى خود را نگاشته كه «شافى» نام دارد و در اثناى نگارش، به دستور شاه عباس صفوى، به شرح فارسى پرداخته و مدّت بيست سال مشغول نگارش آن بوده است. اوّلين گزارش تفصيلى از آثار ملّا خليل را افندى در رياض العلماء درج نموده است. (3) آثار شناحته شده از ملّا خليل عبارتند از: 1 . الشافي في شرح الكافي (4) (به عربى). شرح مزجى مفصّلى است بر كتاب كافى ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى كه به دستور خليفه سلطان حسين مرعشى (م 1064ق) _ كه همدرس ملّا خليل بوده _ نگاشته است. قزوينى تنها اصول كافى و كتاب الطهارة از فروع كافى را شرح نموده و موفق به اتمام آن نشده است. او شرح كتاب التوحيد را در آخر ماه ذى حجه 1057ق در مكه به پايان رسانده است. در فهرستگان نسخه هاى خطى حديث شيعه، تعداد 46 نسخه از اين شرح معرفى شده است. (5) 2. صافى در شرح كافى به فارسى (شرح حاضر). مؤلّف در سال 1064 ق در محلّه ديلميّه قزوين به اين شرح آغاز نموده و آن را به نام شاه عباس صفوى كه در همين محله قزوين اقامت گزيده بود شروع كرده است. او اين شرح را به مدت بيست سال مشغول بوده و در 1084 ق به پايان رسانده است. (6) در كتاب نجوم السماء، درباره انگيزه مؤلف از تأليف اين شرح مى نويسد: الفاضل الجليل ، ملاّ خليل بن غازى القزوينى، سيّد على خان مدنى در سلافة العصر _ كه ابتداى تأليفش سنه يك هزار و هشتاد و يك هجرى است _ آورده كه : ملاّ خليل مذكور از فضلاى اهل اين عصر و علماى موجود اين زمان است . از تصانيف او در شرح بر كتاب كافى كلينى يكى فارسى و ديگرى عربى . و هر دو شرح به نظر مؤلّف رسيده و شرح عربى كه موسوم به «شافى» است ، در سال يك هزار و شصت و چهار هجرى به شغل آن پرداخته و چون در سال مذكور شاه عبّاس ثانى صفوى ، وارد قزوين شد و فرمايش شرح ديگر به زبان فارسى به او نمود . پس او شرح فارسى هم مسمّى به صافى در همان سال شروع فرموده و آن را در عرض مدّت بيست سال در مجلّدات سى و چهار گانه به اتمام رسانيده و تاريخ اتمام مجلّد اوّل از شرح فارسى ، ماه محرّم سنه يك هزار و شصت و شش هجرى است و تاريخ اتمام جلد آخر از شرح كتاب مذكور ، كه شرح كتاب الروضة از كافى است ، سنه يك هزار و هشتاد و چهار هجرى است . ميرزا طاهر وحيد در روزنامه خود به تقريب ورود شاه عبّاس ثانى صفوى در قزوين نوشته : چون خاطر همايون و ضمير منير خيريّت مقرون پيوسته متوجّه به رواج و رونق دين مبين و ملّت متين مى باشد و فضلاى عظام را كه وارثان علوم انبيا و حاميان ملّت بيضااند ، همواره به تبجيل و تعظيم و اكرام مى فرمايند . بعد از ورود دارالسّلطنه قزوين ، جامع علوم معقول و منقول كشّاف مرموزات فروع و اصول مولانا خليل قزوينى را كه از اجلّه علماى عصر و فحول دانشمندان دهر است با ساير فضلا و طلبه به مجلس اقدس و بزم مقدّس طلب داشته ، با آن گروه نزاهت پژوه افطار فرمودند و در همان مجلس مولانا خليل اللّه را به خطاب مستطاب سرافراز ساخته ، فرمودند كه كتاب كلينى را كه دين قويم را اساس و بنيان و بيت المعمور دين مصطفوى بدان تابان ، به فارسى شرح نمايند كه عموم سكّان اين ديار را كه اغلب گفتگوهاى ايشان به لغت فارسى است ، انتفاع حاصل شود . و نيز رقم اشرف به اسم مولانا محمّدتقى مجلسى شرف صدور يافت كه كتاب من لايحضره الفقيه را به دستور شرح نمايد و چون فضيلت نماز جماعت بر پيشگاه ضمير منير پرتو وضوح افكنده بود ، رقم اشرف به طلب عالم ربّانى و مؤيّد به تأييدات آسمانى سالك طريق انيق عرفان و بلد شوارع ايقان ، مولانا محمّد محسن كاشانى نفاذ يافت . (7) از اين كتاب، تنها شرح اصول كافى، در هند در شهر لكهنو، به اهتمام سيّد تصدق حسين صاحب رضوى، در دو جلد، در سال 1323 ق ، به چاپ رسيده (8) و در فهرستگان نسخه هاى خطى حديث شيعه تعداد 328 نسخه از آن معرفى شده است. (9) يكى از عالمان عهد صفوى اين شرح را با عبارت هاى نيكو و روان تلخيص و به شاه سلطان حسين صفوى تقديم نموده است. او در اين مختصر به ذكر معانى اخبار اكتفا نموده و به زوائد بر اصل نمى پردازد. سر آغاز آن چنين است: «زينت ديباچه جوامع آثار ابرار و زيور عنوان شرح اخبار». نسخه اى از جلد اول اين تلخيص _ كه در صفر 1134 ق تحرير شده و داراى 196 برگ است _ در كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى، نگهدارى مى شود. (10) 3. المجمل (الجمل) في النحو. اين كتاب را ملّا خ ليل در علم نحو نوشته است. درباره نام اين كتاب اختلاف وجود دارد؛ در رياض و أمل الآمل نام آن «المجمل» نقل شده، ولى در روضات الجنّات نام آن را «الجمل» ذكر كرده است. (11) بر اين كتاب، محمّد مهدى ابن المولى على أصغر القزوينى _ كه شاگرد ملّا خليل بوده _ شرحى نوشته است. (12) 4. حاشيه شرح شمسيّه. اصل كتاب شسميّه تأليف نجم الديم عمر كاتبى قزوينى (م 675 ق) و شرح آن، تأليف قطب الدين محمّد رازى (م 766 ق) است. ملّا خليل بر مبحث قضايا از اين شرح حاشيه نوشته است. (13) در ذريعه عنوان شده كه نسخه اى ازاين حاشيه در قم نزد آيت اللّه مرعشى موجود است. (14) 5. شرح (حاشيه) عدّة الاُصول. كتاب عدّة الاُصول، تأليف شيخ الطائفة محمّد بن جعفر طوسى (م 460 ق) در دوبخش اصول دين و اصول فقه، نوشته شده است. ملّا خليل بر هر دوبخشِ اين كتاب حاشيه نوشته است. افندى متذكر شده كه ملّا خليل در اين حاشيه، مسائل متعدد جديدى را در اصول و فروع دين مطرح نموده و اقوال عجيبى را طرح نموده است. (15) ملّا خليل تا آخر عمر در اين حاشيه تجديد نظر مى نموده وبه همين دليل نسخه هاى آن به شدت با هم اختلاف دارند. (16) درباره اين حاشيه، استاد معظّم آيت اللّه روضاتى _ دامت إفاضاته _ توضيح مبسوطى نگاشته اند. (17) اين حاشيه با تحقيق محمّد مهدى نجف، از سوى مؤسّسه آل البيت به همراه عدّة الاُصول چاپ شده است. (18) بر اين حاشيه چند تن از عالمان حاشيه نوشته اند كه عبارتند از: حاشيه مولى احمد طالقانى، حاشيه مولى احمد بن ملّا خليل بن غازى (فرزند مؤلّف)، حاشيه مولى محمّد باقر بن غازى قزوينى (برادر و شاگرد مؤلّف) و حاشيه مولى على اصغر ابن مولى محمّد يوسف قزوينى (شاگرد مؤلّف) كه آن را «تنقيح المرام» ناميده است. (19) نسخه اى از جلد اول تنقيح المرام در دست است. (20) اين كتاب در قزوين مورد عنايت عالمان اخبارى بوده و آن را تدريس و قرائت مى كردند. عبدالنبى قزوينى در تتميم أمل الآمل عنوان نموده كه حاج محمّد رضا قزوينى حاشيه عدّة الاُصول ملّا خليل را همراه با حواشى متعدّدى كه مؤلّف بر آن نوشته بود، نزد اساتيد تلمّذ و عمر خود را در اين مقصود صرف نمود تا در آراء ملّا خليل، تبحّر كامل به هم رسانيد. (21) 6. حاشية مجمع البيان. مجمع البيان در تفسير قرآن كريم، تأليفِ ابو على فضل بن حسن بن فضل طبرسى (م 548 ق) است. ملّا خليل در ايامى كه در مكه بوده اين حاشيه را نوشته است. شيخ حر عاملى بيان نموده كه بار اوّلى كه به مكه مشرف شدم ملّا خليل را ملاقات نمودم كه مشغول نوشتن اين حاشيه بوده است. (22) 7. رسالة فيحرمة شرب التتن. (23) حجة الاسلام شفتى اصفهانى گويد: مرحوم حاج ملّا خليل استعمال دخانيات را حرام مى دانست و رساله اى در اين خصوص تصنيف نمود و نسخه اى زيبا و نفيس از آن را را به حضور علامه مجلسى _ كه به طور مفرط قليان مى كشيده _ فرستاد، تا علّامه با مطالعه آن، قليان را ترك كند. علّامه كه پس از مطالعه، دلايل او را كافى ندانست، آن را پر از تنباكو كرد و به حضور ملّا خليل عودت داد. (24) 8. رسالة في صلاة الجمعة. صاحب رياض متذكر شده كه ملّا خليل مطالب اين رساله را ابتدا در شرح فارسى خود بر كافى آورده بود و بعد به صورت رساله مستقلّى در آورد و ملّا محمّد طاهر قمّى در ردّ آن رساله اى تأليف نمود. پس از آن ملّا خليل رساله ديگرى باز به فارسى نوشت و در آن باز بر انكار خود اصرار نمود. ولى او بعدا رساله سومى در اين موضوع نوشته و در آن ميانه روى را در پيش گرفته است. (25) نسخه هاى متعددى از رساله هاى نماز جمعه ملّا خليل _ از جمله: نسخه اى به شماره 8602 در كتابخانه آستان قدس رضوى، (26) دو نسخه در كتابخانه مسجد اعظم قم به شماره 1359 و 1432، (27) و نسخه اى در كتابخانه ملك طهران به شماره 1920 (28) _ در دست است. 9. رموز التفاسير الواقعة في الكافي و الروضة. (29) ملّا خليل در اين اثر، آدرس احاديثى را كه در كتاب كافى در تفسير آيات شده، نقل كرده، و با قرار دادن رموزى براى كتاب و باب هاى كافى، موضع آنها مشخّص نموده است. چهار نسخه از اين كتاب تاكنون شناسايى شده است كه عبارتند از: الف) كتابخانه مجلس، نسخه شماره 13992، بدون نام كاتب و تاريخ كتابت، 204 برگ، 16 سطر. (30) ب) كتابخانه مدرسه خاتم الانبياء (صدر) بابل، نسخه شماره 219، بدون نام كاتب و تاريخ كتابت، 20 سطر. (31) ج) كتابخانه آيت اللّه مرعشى، نسخه شماره 4989، بدون نام كاتب و تاريخ كتابت، 124 برگ، 19 سطر. (32) د) تهران، كتابخانه ملك، نسخه شماره 1453، به خط ابوالقاسم بن محمّد حسن در 1235، 205 برگ، 16 سطر. (33) گويا كتاب «رموز التفاسير الواقعة في الكتب الأربعة و غيرها من الكتب الحديث» تأليف شاگرد مبرّز ملّا خليل _ مولى على اصغر بن محمّد يوسف قزوينى _ تكميل اين اثر ملّا خليل است. (34) 10. الأسئلة الخليليّة. سوالاتى است كه ملّا خليل از علّامه محمّد باقر مجلسى درباره تصوّف پرسيده و علّامه به آنها پاسخ داده است. اين رساله را مرحوم خيابانى در وقايع الأيّام (جلد محرم الحرام) درج نموده و در ضمن كتاب تشويق السالكين نيز به چاپ رسيده است. (35) 11. تفسير سورة الفاتحة. شيخ آقا بزرگ در الذريعة اين كتاب را از آثار ملّا خليل ذكر نموده است. و در توصيف آن نوشته كه: «حكى بعض الفضلاء أنّه رآه، وهو كبير جدّا، و فيه لباب كلّ علم نافع». (36) ولى ظاهرا اين تفسير از سيد خليل قزوينى از دانشمندان سده سيزدهم هجرى و موسوم به كشف الحقائق يا فوائد الفاتحه و تفسير سيد خليل قزوينى است و تأليف آن در سال 1239 ق به پايان رسيده و نسخه اى از آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى در تهران موجود است. (37) 12. رسالة أقوال الأئمّة. نسخه اين رساله در كتابخانه راجه الفيض آبادى نگهدارى مى شود و در فهرست آن كتابخانه نامش ذكر شده و نوشته اند كه: موضوع آن در حديث است؛ و توضيح ديگرى داده نشده است. شيخ آقا بزرگ كه اين مطلب را نقل نموده متذكر شده كه اين رساله را ملّا خليل هنگامى كه در شهر رى در آستانه عبدالعظيم حسنى تدريس مى كرده، نوشته است. (38) 13. رسالة في الأمر بين الأمرين. آقا بزرگ نسخه اين رساله را در يكى از كتابخانه هاى نجف ملاحظه نموده كه آغازش چنين بوده: «سبحان من تنزّه عن الفحشاء ، وسبحان من لا يجري في ملكه إلّا ما يشاء». (39) 14 . شرح الصحيفة. در الذريعة بدون هيچ توضيحى اين كتاب را معرفى نموده و اظهار داشته كه نسخه اى از آن را در كتابخانه شيخ شريعه اصفهانى در نجف، ملاحظه نموده است. (40) 15. فهرست الكافي. نسخه اين رساله در قزوين، در كتابخانه مير حسينا نگهدارى مى شود كه با نسخه اصل در 25 ذيحجه 1089 ق، مقابله شده است. (41) 16. اجوبه مسائل محمّد مؤمن. پاسخى است به ايرادهايى كه ملّا محمّد مؤمن بن شاه قاسم بر عبارتِ «العمل بظاهر القرآن ليس لإفادته الظنّ بمراده تعالى و بحمكه الواقعي، بل لعلمنا بأنّه يجب علينا اتّباع ظاهره» نموده و ملّا خليل به آنها پاسخ داده است. اين پرسش ها در روز عيد فطر 1067 ق در قزوين به دست ملّا خليل رسيده و او در همان سال هنگامى كه به مشهد مقدّس براى زيارت رفته بود بر آنها پاسخ نوشته است. نسخه اى از اين رساله در كتابخانه آيت اللّه مرعشى به شماره 3028 موجود است. (42) 17. رساله نجفيّه (43) (به فارسى). پاسخ پرسش هاى برخى از فضلا است كه از نجف براى وى ارسال نموده است. اين رساله در غره 1080 ق به پايان رسيده و در مجله علوم حديث ش 19، بهار 1380 ش ص 144 _ 162، به كوشش مسعود طبرى، چاپ شده است. سه نسخه از اين رساله در دست است: الف) تهران، دانشكده ادبيات، به شماره (امام جمعه 216)؛ (44) ب) بروجرد، مدرسه امام صادق عليه السلام ، به شماره (8) كه عكس آن در قم كتابخانه مركز احياء ميراث اسلامى، به شماره 1191 موجود است. (45) ج) كتابخانه آيت اللّه مرعشى نسخه ش 7/11520. (46) 18. رساله قمّيّه (47) (به فارسى). پاسخ پرسش هايى نذر على بيك خصى از قم است. چون پرسش كننده نمى توانسته درست از حاشيه «عدّة الاُصول» قزوينى استفاده كند، اين سه پرسش را تقديم داشته و از وى پاسخ مى خواهد. اين پرسش ها پيرامون: ترجيح بلا مرجّح، تخلّف معلول از علّت و مسائلى كه متوقف بر فكرند، مى باشد و پاسخ ها مختصر و استدلالى است. اين رساله در الذريعة با عنوان «رسالة في ترجيح بلامرجّح» معرفى شده است. (48) چند رساله نيز در ذريعة با عنوان «رسالة في امتناع الترجيح بلا مرجّح» معرفى شده، كه گويا در ردّ نظرات مطرح شده در اين رساله ملّا خليل نوشته شده است. (49) چهار نسخه از رساله قميّه در كتابخانه آيت اللّه مرعشى به شماره 4076 و 6543 و 9562 و 11520 موجود است. (50) 19. تعليقة على التوحيد. تعليقاتى كه بر كتاب توحيد شيخ صدوق نوشته است. اين اثر را افندى گزارش نموده و امروزه اثرى از آن در دست نيست. (51) 20. حاشية الكافي. ملّا خليل در ايامى كه در مكه اقامت داشته، حاشيه هاى محمّد امين استرآبادى بر كتاب الكافى كلينى را جمع آورى و تدوين نموده است. (52) 21. حاشية الكافي. همچنين ملّا خليل در ايامى كه در مكه اقامت داشته، حاشيه هاى استادش امير ابوالحسن قائنى مشهدى بر كتاب الكافى كلينى را نيز جمع آورى و تدوين نموده است. (53)

.


1- . الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودي القطيفي، شيخ عبداللّه بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 131.
2- . همان.
3- . رياض العلماء، ج 2، ص 265 _ 266.
4- . الذريعة، ج 13، ص 5 ؛ و ج 14، ص 27؛ التراث العربي، ج 3، ص 223.
5- . فهرستگان نسخه هاى خطى حديث وعلوم حديث شيعه، ج 4، ص 163 _ 168.
6- . الذريعة، ج 6، ص 145؛ و ج 15، ص 6.
7- . نجوم السماء ، ص 105 .
8- . فهرست كتاب هاى چاپى فارسى، خان بابا مشار، ج3، ص 3369.
9- . فهرستگان نسخه هاى خطى حديث وعلوم حديث شيعه، ج 4، ص 490 _ 522.
10- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى، ج 1، ص 190.
11- . الذريعة، ج 5، ص 142؛ و ج 20، ص 142.
12- . الذريعة، ج 13، ص 177.
13- . الذريعة، ج 6، ص 35.
14- . همان.
15- . رياض العلماء، ج2، ص 265.
16- . الذريعة، ج 6، ص 78 و ص 148.
17- . فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان، ص 289 _ 298.
18- . كتابشناسى اصول فقه، مهدى مهريزى، ص 84.
19- . كشف الحجب والاستار، ص 145؛ الذريعة، ج 4، ص 464 - 465؛ و ج 6، ص 79؛ مرآة الكتب، ثقة الاسلام تبريزى، ص 306.
20- . فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان، آيت اللّه سيد محمّد على روضاتى، نسخه ش 65، ص 298 _ 303.
21- . تتميم أمل الآمل، عبدالنبى قزوينى، ص 157.
22- . أمل الآمل، ج 2، ص 112.
23- . الذريعة، ج 11، ص 173.
24- . روضات الجنّات، ج 3، ص 271.
25- . رياض العلماء، ج2، ص 266؛ الذريعة، ج 14، ص 27؛ و ج 15، ص 71.
26- . فهرست الفبايى آستان قدس رضوى، ص 385.
27- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مسجد اعظم، ص 281.
28- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ملك، ج 5، ص 397.
29- . الذريعة، ج 11، ص 251 رقم 1538.
30- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 37، ص 589.
31- . فهرست نسخه هاى خطى مدرسه خاتم الانبياء (صدر) بابل، ص 151.
32- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج 13، ص 183.
33- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ملك، ج 1(چاپ دوم)، ص 246.
34- . الذريعة، ج 11، ص 251، رقم 1539.
35- . الذريعة، ج 2، ص 82.
36- . الذريعة، ج 4، ص 339.
37- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج 35، ص 262، نسخه ش 12296، تحرير شده از روى نسخه اصل در رجب 1239 ق.
38- . الذريعة، ج 2، ص 276 با عنوان «اقوال الائمة»؛ و ج 11، ص 103 با عنوان «رسالة اقوال الائمة».
39- . الذريعة، ج 11، ص 115.
40- . الذريعة، ج 13، ص 351.
41- . نشريه نسخه هاى خطى دانشگاه تهران، دفتر ششم، ص 346.
42- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج 8، ص 214.
43- . كشف الحجب والاستار، سيد اعجاز حسين، ص 577 ؛ الذريعة، ج 11 ص 228 با عنوان «الرسالة النجفية»؛ وج 20 ص 371 با عنوان «المسائل النجفية».
44- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه دانشكده ادبيات تهران، ج3، ص 35.
45- . مجله وقف ميراث جاويدان، ش 21، ص 126؛ فهرست نسخه هاى عكسى مركز احياء ميراث اسلامى، ج3، ص 477.
46- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج 24، ص 166.
47- . الذريعة، ج 5، ص 230 با عنوان «جوابات المسائل القمية»؛ و ج 11 ص 222 با عنوان «الرسالة القمية»؛ و ج 17 ص 171 «القمية»؛ و ج 20 ص 363 با عنوان «المسائل القمية».
48- . الذريعة، ج 11، ص 144 با عنوان «رسالة فى الترجيح بلا مرجّح».
49- . الذريعة، ج 11، ص 113.
50- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج 11، ص 81 ؛ و ج 17 ص 126 با عنوان «ترجيح بلا مرجّح»؛ و ج 24 ص 305 و ج 29 ص 166 هر دو با عنوان «پاسخ پرسش هاى نذر على».
51- . رياض العلماء، ج 2، ص 266.
52- . همان.
53- . همان.

ص: 27

. .

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

. .

ص: 31

. .

ص: 32

. .

ص: 33

. .

ص: 34

. .

ص: 35

. .

ص: 36

5. ردّيّه ها بر آثار ملّا خليل

5. ردّيّه ها بر آثار ملّا خليلآراء مطرح شده در آثار ملّا خليل موجب گشت تا آثار او مورد نقد و ايراد عالمان انديشمند قرار گيرد و بر كتاب هاى وى ردّيّه هايى نوشته شود. تعدادى از اين نقدها در ذيل آثار ملّا خليل معرفى گرديد. تعداد ديگرى از آنها عبارتند از: 1. نقد كلام ملّا خليل قزوينى (به فارسى). از صدر الدين محمّد بن محمّد صادق قزوينى حسينى (زنده در 1109ق) شاگرد آقا رضى قزوينى. حسينى در اين رساله، كه در سال 1103 ق آن را نگاشته، بر كلام ملّا خليل در صافي في شرح الكافي _ كه مى گويد: «من ترك أخا لاُمّ وابن أخ لأب واُمّ ...» و نيز حاشيه محمّد باقر برادر ملّا خليل كه بر اين بخش حاشيه زده _ ردّى نوشته است. (1) نسخه اصل اين رساله در كتابخانه شخصى قائنى در قم به شماره 334 نگهدارى مى شود كه سر آغاز آن چنين است: «اين چند كلمه در بحث فرايض از صافى شرح كافى به خاطر رسيده و در اين وقت بعنوان شرح الشرح نگاشته». (2) 2. نقد كلام ملّا خليل در باب رؤيت. از مؤلف قبلى. حسينى در اين شرح مزجى گفته هاى ملّا خليل را در شرح كافى درباره حديثى از حضرت امام رضا عليه السلام _ كه درباره نفى ديدن خدا در دنيا و آخرت فرموده و كلينى در كتاب كافى «باب الرؤية» روايت نموده _ نقل و بر آنها ردّ و ايراد مى نمايد. سر آغاز آن چنين است: «بعد الحمد و الصلاة، هذه كلمات سنحت لي في حديث الإمام الثامن مولانا عليّ بن موسى الرضا عليه السلام ». مولى على أصغر ابن المولى محمّد يوسف قزوينى _ شاگرد ملّا خليل _ از ايرادهاى حسينى بر ملّا خليل در رساله اى جواب داده و پس از آن حسينى در رساله ديگرى از جواب هاى ملّا على اصغر پاسخ گفته است. نسخه هر سه رساله در ضمن، به خط صدرالدين حسينى در كتابخانه آيت اللّه مرعشى موجود است. (3) 3. رسالة في بطلان ما نسب ملّا خليل القزويني في حاشيته على عدّة الاُصول إلى أصحابنا الإماميّة. تأليف فاضل شمس الدين محمّد الشيرازى معاصر ملّا خليل قزوينى. در اين رساله، شيرازى اقوالى را كه ملّا خليل به شيعه اماميّه درباره جبر و اختيار نسبت داده نفى كرده است. با اين سر آغاز: «الحمد للّه الذي خلق الثقلين لعبادته بقوله، وما خلقت الجنّ والإنس إلّا ليعبدون، ولم يشاء منهم الكفر والمعصية، تعالى اللّه علوّا كبيرا عمّا يقول الظالمون». (4) 4. جاء الحقّ في صلاة الجمعة. ردّى است بر رساله نماز جمعه ملّا خليل، اين ردّيّه در سال 1076 ق نوشته شده، و مؤلّف آن شناخته نشده است. (5) 5. رسالة في صلاة الجمعة. از مولى محمّد طاهر بن محمّد حسين شيرازى قمّى. قمّى در اين رساله نظريّه ملّا خليل قزوينى و ملّا حسن على بن مولى عبد اللّه شوشترى را درباره نماز جمعه، رد كرده است. (6) 6. رساله در دفاع از ملّا خليل. از مولى ابو الوفا بن محمّد يوسف (مشهور به قاضى قزوينى) شاگرد مولى خليل قزوينى. ابوالوفا در اين رساله از ايرادتى كه عده اى بر استادش ملّا خليل نموده اند در مسأله «تخلّف المعلول عن العلّة» و«الترجيح بغير مرجّح» جواب داده است. او اين رساله را در سال 1124 ق، نوشته است. (7) 7. حاشية الشافي في شرح الكافي (به عربى). از مؤلف ناشناخته. حاشيه اى است بر قول ملّا خليل قزوينى در الشافى ذيل حديثِ «ما جرى بين أبي الحسن موسى عليه السلام و الزنديق ... قال الرجل: فإذا إنّه لا شيء إذا لم يدرك بحاسّة من الحواسّ». با اين سر آغاز: «روى الكليني _ روّح اللّه روحه _ في ثالث اوّل كتاب التوحيد في حديث طويل ماجرى بين أبي الحسن موسى عليه السلام و الزنديق، و فيه ما هذا لفظه: فقال الرجل: فإذا إنّه لا شيء إذا لم يدرك بحاسّة من الخواصّ؟ فقال أبو الحسن: لما عجزت حواسّك ... و هذا الكلام من مطارح أنظار الأعلام... قال الشارح قدس سره بعد قوله: أيقنّا أنّه ربّنا». نسخه اين شرح، شامل 12 صفحه، هر صفحه 15 سطر، در ضمن مجموعه ش 170/2/350 در كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى در قم نگهدارى مى شود. (8)

.


1- . الذريعة، ج 24، ص 277.
2- . مجله تراثنا، ش 52، ص 139.
3- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج 17 ص 172 - 174، مجموعه ش 6598 شامل 5 رساله بدين تفصيل: 1. حاشيه جرجانى بر كشاف (برگ 1 تا 168)، 2. حاشيه باغنوى بر حاشيه جرجانى بر شرح مطالع (برگ 170 تا 257)، 3. رساله صدرالدين حسينى در نقد ملّا خليل (برگ 259 تا 267)، 4. ردّ ملّا على اصغر بر حسينى (برگ 167 تا 279)، 5. جواب حسينى از ردّيّه ملّا على اصغر (برگ 279 تا 289).
4- . كشف الحجب والاستار، سيد اعجاز حسين، ص 243؛ الذريعة، ج 1، ص 71.
5- . الذريعة، ج 15، ص 20.
6- . الذريعة، ج 15 ص 72.
7- . لباب الالقاب في القاب الاطياب، ملّا حبيب اللّه شريف كاشانى، ص 91؛ الذريعة، ج 20، ص 106.
8- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى، ابوالفضل حافظيان بابلى. (مخطوط).

ص: 37

. .

ص: 38

6. دستخط ها

6. دستخط هادستخط هاى متعددى از ملّا خليل بر جاى مانده است. اصولاً او هر كدام از آثارش را چند بار تحرير نموده و هم اكنون نسخه هاى متعددى از آثارش به خطّ خودش در دست است. نسخه هايى از دستخط هاى وى كه تاكنون شناسايى شده عبارتند از: 1. الأمالي، شيخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى (م 460ق). ملّا خليل اين نسخه را در سال 1048 ق تحرير نموده و اصل آن نسخه در زنجان كتابخانه سيد عزّالدين زنجانى به شماره 413 نگهدارى مى شود. (1) و ميكروفيلمى از آن به شماره 2975 در دانشگاه تهران موجود است. (2) 2. الحاشية على اُصول الكافي، از ميرزا رفيع الدين محمّد بن حيدر حسينى نائينى طباطبايى، ميرزا رفيعا (م 1082ق). ملّا خليل اين حاشيه را به خطّ خود در 250 برگ، بدون درج تاريخ كتابت، استنساخ نموده، كه نسخه آن در كتابخانه آيت اللّه مرعشى نگهدارى مى شود. (3) 3. التبيان في تفسير القرآن، از شيخ طوسى (م 460ق). نسخه نفيسى از اين كتاب در كتاب خانه شيخ الإسلام زنجان است كه خطّ و يادداشتى از مولى خليل در تاريخ 1048ق بر آن نسخه وجود دارد. (4) 4. حاشيه شرح شمسيه، از مولى خليل. نسخه اى از اين كتاب كه احتمالاً به خطّ مؤلّف است در كتابخانه آية اللّه مرعشى وجود دارد. (5) 5. الشافي، از مولى خليل. الذريعه نسخه اى از اين كتاب را به خطّ مؤلّف در كتابخانه دانشگاه تهران از مجموعه سيد محمّد مشكاة گزارش كرده است. (6) 6 . بلاغ و سماعى از ملّا خليل ضمن نسخه اى از من لايحضره الفقيه براى محمد زمان در تاريخ 1053ق وجود دارد. اين نسخه در كتابخانه ميرحسينا در قزوين است. (7) 7. صافى در شرح كافى. سه نسخه از صافى ملّا خليل در دست است كه به خطّ خود وى تحرير شده و مشخّصات آنها در بخش پايانى خواهد آمد.

.


1- . الذريعة، ج 2، ص 313.
2- . فهرست ميكروفيلم هاى كتابخانه دانشگاه تهران، ج1، ص 744.
3- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج 16، ص 306، نسخه ش 643.
4- . الذريعة، ج 3، ص 329.
5- . الذريعة، ج 6، ص 35.
6- . الذريعة، ج 13، ص 6؛ فهرست نسخه هاى خطّى دانشگاه، ج 5، ص 1360، ش 915.
7- . نشريه نسخه هاى خطّى، ج 6، ص 352.

ص: 39

7. خاندان

7. خاندانافرادى از خاندان ملّا خليل كه تاكنون شناسايى شده اند عبارتند از: 1. غازى قزوينى (پدر ملّا خليل) . درباره پدر ملّا خليل در مصادر مطلبى ذكر نشده است. 2. ملّا محمّد باقر بن غازى (برادر ملّا خليل) . او يكى از اعيان علماى زمان خود بود كه در سى سالگى به سمت مدرسى آستانه عبدالعظيم حسنى منصوب شده و در قزوين نيز استاد مدرسه التفاتيه بود. (1) از آثار وى عبارتند از: الف) حاشيه بر حاشيه عدّة الاُصول ملّا خليل است كه نسخه اى از آن در مدرسه سپهسالار تهران موجود است. (2) ب) حاشيه بر صافى ملّا خليل. (3) ج) رسالة في الصلاة الجمعة. (4) 3. جعفر بن غازى قزوينى (برادر ديگر ملّا خليل): شرح حال وى در تراجم الرجال چنين ذكر شده است: جعفر بن الغازي الرازي، عالم جليل محدّث من أعلام القرن الحادي عشر، سكن قزوين متلمّذا على المولى خليل القزوينى، وساح وتجول في بلاد كثيرة باحثا منقّبا، وكتب بخطّه الجيّد وصحّح وقابل كتبا كثيرة في التفسير والحديث وغيرهما. كتب حواشي تدلّ على فضله على نسخة من فروع الكافي بدأ بها في قزوين سنة 1060، وأتمّها في قرية عبد العظيم في جمادى الاُولى سنة 1068. له زين المؤمن ألّفه سنة 1082 ق. (5) 4. مولى سلمان بن ملّا خليل قزوينى (پسر ملّا خليل) (6) . از آثار وى دو رساله در مصادر معرفى شده است: الف) رساله اى در نماز جمعه است كه در آن مانند پدرش قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غيبت شده است. (7) ملّا عبداللّه بن صالح سماهيجى (1135 ق) رساله اى در خراسان در ردّ اين رساله نوشته و آن را «النفر و الرهط الذين يجب عليهم الجمعة»، نام نهاده است. (8) ب) مناسك الحجّ، كه به نام شاه سليمان صفوى (متوفّاى سنة 1106 ق)، نگاشته است. (9) 5. احمد بن خليل بن غازى قزوينى (پسر ملّا خليل) كه در زمان پدرش در سال 1083 ق، در گذشته است، (10) او حاشيه اى بر حاشيه پدرش بر عدّة الاُصول نگاشته است. (11) 6. ابوذر بن ملّا خليل قزوينى (پسر ملّا خليل) كه در زمان پدرش در سال 1084 ق، در گذشته است. (12) 7. محمّد نصير بن حاجى افضل بيك (برادر زاده ملّا خليل قزوينى)، كه نسخه اى از فروع كافى را (شامل كتاب صلاة و جهاد) از سال 1070 تا 1073ق، استنساخ نموده است. (13)

.


1- . شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 176 و 248 و 251؛ تعليقه أمل الآمل، ص 248؛ رياض العلماء، ج 5، ص 38 _ 39؛ فوائد الرضويّة، ص 403 _ 404؛ أعيان الشيعة، ج 9، ص 178؛ طبقات أعلام الشيعة، ص 92 _ 93؛ مينودر يا باب الجنّه قزوين، ج 2 ص 276 و 665 و 856 _ 857 ؛ معجم رجال الحديث، ج 14، ص 210.
2- . فهرست كتابخانه مدرسه عالى سپهسالار (شهيد مطهرى)، ج 1، ص 566.
3- . الذريعة، ج 6، ص 78.
4- . الذريعة، ج 15، ص 66.
5- . تراجم الرجال، ج 1، ص 125.
6- . شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 128؛ فوائد الرضويّة، ص 203؛ أعيان الشيعة، ج 7، ص 279؛ طبقات أعلام الشيعة، ص 248؛ مينودر يا باب الجنّه قزوين، ج 2 ص 666.
7- . الذريعة، ج 15، ص 72.
8- . الذريعة، ج 24، ص 258؛ كشف الحجب والاستار، ص 248.
9- . الذريعة، ج 22، ص 264.
10- . شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 14؛ رياض العلماء، ج 1، ص 38؛ طبقات أعلام الشيعة، ص 31.
11- . معجم المؤلفين، ج 1، ص 217؛ أعيان الشيعة، ج 8، ص 376.
12- . شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 352؛ أعيان الشيعة، ج 2، ص 349؛ طبقات أعلام الشيعة (قرن 11)، ص 212.
13- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى، ابوالفضل حافظيان بابلى (مخطوط)، نسخه ش 15/1.

ص: 40

. .

ص: 41

8. اوضاع علمى و فرهنگى قزوين در عصر ملّا خليل

8. اوضاع علمى و فرهنگى قزوين در عصر ملّا خليلوقتى ملّا خليل در سال 1001 ق چشم به جهان گشود، قزوين پايتخت صفويان بود. در دوران طفوليّت _ يعنى در دو سالگى ملّا خليل _ تصفيه خونين شاه عبّاس عليه فلاسفه و صوفيه در قزوين آغاز گرديد. مدرسه فلسفى قزوين، قدمتى تاريخى داشت و از دير زمان مهد پرورش جمع كثيرى از فحول فلاسفه و بزرگان حكما و متكلّمين بوده است، مانند: على بن حاتم قزوينى صاحب كتاب التوحيد كه در سال 326 ق زنده بوده، ابوبكر عبداللّه بن طاهر بن حارث ابهرى قزوينى متوفّى سال 330 ق از طبقه شبيلى و شيخ علك قزوينى كه در حدود سال 480 ق وفات نموده و ازمعاصرين سلطان محمّد بن ملكشاه سلجوقى صاحب كرامات است، ابوبكر شاذان قزوينى متوفّى سال 581 ق، كاتبى قزوينى متوفّى سال 675 ق و عبدالجليل قزوينى صاحب كتاب نقض و ديگران. (1) شاه عبّاس اول (جلوس 996 _ در گذشت 1038 ق) در سال 1002 ق دست به كودتاى نظامى در ارتش خويش زد و تمامى رؤسا و صاحب منصبان خود را كه از صوفيه با مشرب فلسفى بودند، عزل نمود و مدارس فلسفى قزوين را تعطيل كرد و قتل عام بين علاقه مندان فلسفه و فلاسفه قزوين به راه انداخت و دادگاه هاى تفتيش عقائد را تأسيس نمود و در اكثر موارد، شخصا فلاسفه را محاكمه و حكم اعدام آنان را صادر مى كرد. نمونه اى از اين كشتار را كه شاه عباس شخصا انجام داده، ملّا عبدالنبى قزوينى، (ت 1050 ق) گزارش نموده است. (2) پس از اين تصفيه خونين، اخباريون در زير سايه شمشير صفويه، از سال 1003 ق، صولت و جولتى به پا كرده و رياست تامّه حوزه هاى شهر قزوين را به دست گرفتند. و قدرت آنها حتّى بعد از انتقال پايتخت به اصفهان و حتّى بعد از انقراض صفويه نيز ادامه يافت. علماى اصولى قزوين، خطر اخباريان را حسّ مى كردند و از حاكميت جمود فكرى برخاسته از تفكّر اخباريان بر حوزه هاى علمى شيعه، نگران بودند. از اين روى، مبارزات خود را با اخباريون در قزوين آغاز كردند. آقاى شهيدى صالحى قزوينى در مقاله خود، تحقيق دقيقى را درباره ظهور و سقوط اخباريّه در قزوين انجام داده كه براى روشن شدن جريان فكرى حاكم بر اين شهر در دوره ملّا خليل، بخشى از مقاله ايشان عينا درج مى گردد. ايشان مى نويسد: پس از تجديد حيات اخباريّه در عصر صفويان كه به واسطه حمله بى رحمانه شاه عباس اول عليه مدارس فلسفى در قزوين حاصل شد، اخباريه توانست در زير سايه شمشير صفويان به پيروزى در مقابل فلاسفه دست يابد. قدرت آنان پس از ظهور محمّدامين استرآبادى متوفى سال 1033 ق كه دعايم اخباريه را استوار كرد، در عصر ملّا خليلا قزوينى (اخبارى تندرو) متوفى سال 1089 ق به اوج خود رسيد. به طورى كه شهر قزوين عملاً به دو قسمت شرقى و غربى تقسيم شد. فاصله بين اين دو قسمت، رودخانه بازار بود كه در قسمت شرق آن پيروان اصوليه سكونت داشتند و در قسمت غربى اخباريه زندگى مى كردند. در اين زمان جمود فكرى و تعصب اعمى، حتى بر فضلا و متدينين اخباريّه حكم فرما شده بود و طلاب علوم دينى آنان متجاهر به تعصب و جهل بودند، بگونه اى كه هرگاه مى خواستند مؤلفات و كتب اصوليين را به دست گيرند، آن را با دستمال حمل مى كردند تا دست آنان با جلد خشك كتاب، تماس نداشته باشد و نجس نگردد. اخباريّه، علماى اصوليين را به علماى ماوراءالنهر لقب داده بودند و اين اسم و لقب، به معناى كافر و ملحد و مهدور الدم بود. اجتماع اخباريّه از دو طبقه ارباب و رعيّت تشكيل يافته بود. در بين مردم عوام، جهل و اعتقاد به خرافات و مغيبات آنچنان حاكم بود كه هرگاه شخصى از آنان مريض مى شد، از طريق طِبّ دعايى سعى در معالجه داشتند و هرگز به عقاقير طبّى و درمان از طريق دارو عمل نمى كردند. حمله به اموال و كشتار اصوليين بعنوان يك امر عادى در ميان آنان رواج داشت. اين حالت، در قزوين حكم فرما بود تا اين كه در حدود سال 1165 ق شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق (م 1184 ق) از علماى مشهور اخباريه وارد قزوين شد. او در بدو ورود، مورد استقبال گرم اخباريّه قرار گرفت و در قسمت غربى قزوين بين انصار و طرفداران و پيروان خود منزل كرد. پس از ورود او به قزوين، علماى خاندان آل طالقانى كه رهبرى مذهبى اصوليين را در دست داشتند، به ديدار صاحب حدائق رفتند و بدين ترتيب، زيارت و بازديد بين فريقين انجام مى گرديد. در اين ملاقات ها، مناظرات، مباحثات و جدال علمى بين اخبارى و اصولى انجام مى شد، به طورى كه در آخرين اين ملاقات ها، ملّا محمّد ملائكه (متوفّى سال 1200 ق) در منزل خود و در حضور جمع كثيرى از علماى فريقين اخبارى و اصولى، پس از يك مباحثه و مناظره طولانى با شيخ يوسف بحرانى زعيم اخباريّه، او را مجاب نمود. شيخ يوسف بحرانى، كه قبلاً از علماى تندرو اخباريه بود، پس از اين مجلس، از علماى ميانه رو اخباريّه شد. اين مناظره، سر و صداى عظيمى در قزوين به راه انداخت و مورد بحث و جدال مجالس فضلا و خواصّ فريقين شد كه شيخ يوسف بحرانى توسط ملّا محمّد ملائكه، مجاب و محكوم شده است. طولى نكشيد كه اين جدال ها و مباحثات به مردم عوام دو طايفه سرايت كرد و سپس مبدّل به جنگ هاى محلى در كوچه و خيابان شهرشد. در ادامه اين درگيرى ها، يك روز اخباريه به منزل ملّا محمّد ملائكه حمله كرد تا او را به قتل رساند، امّا وى از معركه، جان سالم به در برد، ولى خانه و كتابخانه او در آتش سوخت. اين جنگ هاى محلى را كه به نام حيدر نعمتى مشهور شده است، امروزه پيرمردها ونقّال هاى قزوينى، به صورت داستان هاى محلى براى يكديگر نقل مى كنند. شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق كه از اعمال مردم عوام و كوچه و بازار اخباريّه، شديداً ناراحت شده بود، به صورت اعتراض قزوين را به قصد كربلاى مقدّسه ترك مى كند و در آن سامان سكنى مى گزيند. از سوى ديگر، دولت وقت، ملّا محمّد ملائكه را به قريه برغان تبعيد مى كند كه به اين ترتيب اين مقوله در قزوين خاتمه مى يابد. پس از اين غائله، اصوليّين مبارزات خود را عليه اخباريّه در قزوين به رهبرى علماى خاندان آل طالقانى آغاز مى كنند. در همين حال، مؤسّس مجدّد آقا باقر بهبهانى حائرى (متوفّى سال 1205 ق) در كربلاى مقدّسه، عليه شيخ يوسف بحرانى (صاحب حدائق) و پيروان او قيام مى كند كه با وفات صاحب حدائق در سال 1184 ق، اخباريّه در ايران و عراق منزوى مى شود. (3) واعظ شهير اَدهم عزلتى خلخالى، كه از عرفاى معاصر ملّا خليل قزوينى و شاگرد شيخ بهايى است و در بين سال هاى 1020 تا 1050 در قزوين بوده، در كشكول خود موسوم به كدو مطبخ قلندرى از قزوينيان و اوضاع حاكم بر آن بارها انتقاد كرده و به تصريح و كنايه متعرّض آن شده است. (4)

.


1- . مدرسه فلسفى قزوين در عصر صفوى (مقاله)، عبدالحسين صالحى شهيدى، (چاپ شده در: مجلّه حوزه، ش 58، ص 169 _ 192).
2- . همان.
3- . مدرسه فلسفى قزوين در عصر صفوى (مقاله)، عبدالحسين صالحى شهيدى، (چاپ شده در: مجله حوزه، ش 58، ص 169 _ 192).
4- . ر.ك: كدو مطبخ قلندرى، ادهم عزلتى خلخالى، ص 16 و 17 و 36 و 73 و 74 و موارد ديگر.

ص: 42

. .

ص: 43

. .

ص: 44

. .

ص: 45

9. ملّا خليل و اخباريان

9. ملّا خليل و اخباريانملّا خليل در ايّامى كه اخباريان در قزوين سلطه كامل داشتند، رشد و نمو نمود. طبيعى است كه اين اوضاع در انديشه وى اثر گذار گردد و به همين دليل در دسته بندى عالمان از نظر فكرى، ملّا خليل را در ضمن دسته اخباريان ياد مى كنند. و برخى او را اخبارىِ تندرو، ولى برخى اخبارىِ ميانه رو ذكر كرده اند. بدين منظور شمّه اى از باورهاى اخباريان و تمايز آنها با مجتهدان و اصوليان، براى تمايز انديشه آنان و شناخت مبانى فكرى ملّا خليل، در اينجا درج مى شود. در دائرة المعارف بزرگ اسلامى، در مدخل اخباريان، در تاريخچه اخبارگرى و تفاوت آن با اصولى گرى چنين نوشته است: اخباريان در فقه متأخّر امامى: گروهى كه به پيروى از اخبار و احاديث اعتقاد دارند و روش هاى اجتهادى و اصول فقه را نمى پسندند. در مقابل آنان، فقيهان هوادار اجتهاد قرار مى گيرند كه با عنوان «اصولى» شناخته مى شوند. بدون لحاظ عنوان هاى «اخبارى» و «اصولى» تقابلِ اين دو گونه نگرش به فقه امامى در سده هاى نخستين اسلامى ريشه دارد. در مطالعه جناح بندى هاى مكاتب فقهى اماميّه در سه قرن آغازين، مى توان جناح هايى را باز شناخت كه در برابر پيروان متونِ روايت به گونه هايى از اجتهاد و استنباط دست مى يازيده اند. كاربرد اصطلاح اخبارى براى پيروان متون روايات و اخبار، نخستين بار در نيمه نخست سده 6 ق در ملل و نحل شهرستانى به چشم مى آيد و به دنبال آن، در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى (عالم امامى سده 6 ق) دو اصطلاح اخبارى و اصولى در برابر يكديگر قرار گرفته اند. مكتب فقيهان اهل حديث كه در اواخر سده چهارم و نيمه نخست سده پنجم با كوشش فقيهان اصول گرا ضعيف گرديد، وجود محدود خود را در مجامع فقهى اماميّه حفظ نمود، تا آنكه در اوايل سده يازدهم، بار ديگر به وسيله محمّد امين اِسترابادى (م 1033 يا 1036 ق) در قالبى نو مطرح شد كه لبه تيز حملات خود را متوجّه پيروان گرايش غالب در فقه امامى، يعنى جناح اصول گرايان ساخت. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه برخى معتقدند، ابن ابى جمهور احسايى (زنده در 904 ق) از جمله كسانى بود كه راه را بر اخباريان هموار گردانيد. درباره محمّد امين به عنوان مؤسّس مكتب اخبارى در ميان شيعيان متأخّر گفته اند: او نخستين كسى بوده است كه باب طعن بر مجتهدان را گشود و اماميّه را به دو بخش اخباريان و مجتهدان منقسم گردانيد. علاوه بر محمّد امين اِسترابادى، از پيروان تندرو و متعصب مكتب اخبارى در سده يازدهم، بايد از عبداللّه بن صالح بن جمعه سماهيجى بحرانى، صاحب منية الممارسين نام برد كه به كثرت طعن بر مجتهدان شهره بود. شيخ يوسف بحرانى او را از اخباريان شمرده و افزوده است كه وى به اهل اجتهاد بسيار ناسزا مى گفت، در حالى كه پدرش ملّا صالح اهل اجتهاد بود. محمّد تقى مجلسى (م 1070ق) نيز از پيروان ميانه رو و متعادل مكتب اخبارى بوده و چنانكه گفته شده، آموزش هاى محمّد امين استرابادى را صريحا تأييد مى كرده است. از ديگر اخباريان ميانه رو اينان را مى توان ذكر كرد: ملّا خليل بن غازى قزوينى (د 1089 ق) كه از معاصران شيخ حرّ عاملى و محمّدباقر مجلسى و ملّا محسن فيض كاشانى و از شاگردان شيخ بهايى و ميرداماد بود و با اجتهاد كاملاً مخالفت مى ورزيد و آن را انكار مى كرد؛ محمّد طاهر قمى (م 1098ق)؛ شيخ حرّ عاملى (م 1104ق) كه در خاتمه كتاب معروفش وسائل الشيعه به اخبارى بودن خود اشاره كرده و ادلّه اى در اين زمينه اقامه نموده است. رواج اخبارى گرى در سده هاى 11 تا 13ق بيشتر در شهرهاى مذهبى ايران و عراق و نيز در بحرين و هندوستان بوده است. از جمله شهرهايى كه در ايران پايگاه مهمى براى پيروان اين مكتب به شمار مى رفت، قزوين بود؛ زيرا در عصر رواج اخبارى گرى، بيشتر بخش غربى اين شهر، جايگاه اخباريان بود كه از شاگردان و مريدان ملّا خليل قزوينى (د 1089ق) به شمار مى آمدند، اما پس از مبارزات اصوليان با اخباريان و ضعف روزافزون اخبارى گرى، دامنه نفوذ اين مكتب نيز بسيار محدود گرديد. سيّد نعمت اللّه جزايرى در منبع الحياة و ملّا رضى قزوينى در لسان الخواص اختلافات عمده ميان اخباريان و اصوليان را ذكر كرده اند. همچنين عبداللّه بن صالح سماهيجى بحرانى در منية الممارسين، چهل فرق ميان اخباريان و اصوليان را بر شمرده است. شيخ جعفر كاشف الغطاء نيز در الحقّ المبين فرق هاى ميان اخباريان و اصوليان را مورد بررسى قرار داده و نيز ميرزا محمّد اخبارى در كتاب الطهر الفاصل به 59 فرق اشاره كرده است. سيّد محمّد دزفولى در فاروق الحق اختلافات را به 86 رسانيده است. و حرّ عاملى نيز در فائده 92 از الفوائد الطوسيه، به ذكر اختلافات اين دو گروه پرداخته است. (1) در ادامه اين مقاله چند تفاوت عمده اخبارى و اصولى چنين شمرده شده است: الف) اخباريان اجتهاد را حرام مى دانند، امّا اصوليان آن را واجب كفايى و حتّى برخى از آنان واجب عينى مى دانند، چنانكه ملّا محمّد امين اِسترابادى در كتاب الفوائد المدنيّه منكر اجتهاد شده، و گفته است كه: روش علماى پيشين اجتهادى نبوده است. ب) اخباريان، ادلّه را به كتاب و سنّت منحصر مى دانند و بر خلاف اصوليان، اجماع و عقل را حجّت نمى شمارند. ج) اخباريان تحصيل احكام از طريق ظن را منع كرده و بر خلاف مجتهدان، جز علم را حجّت نمى دانند. د) احاديث نزد اخباريان بر دو نوع صحيح و ضعيف است، امّا در آثار مجتهدان اخبار بر چهار نوع صحيح، موثق، حسن و ضعيف تقسيم مى شود. ه) اصوليان مردم را به دو گروه مجتهد و مقلّد تقسيم مى كنند، اما اخباريان همه مردم را مقلّد معصوم مى شمارند و تقليد از غير معصوم را مجاز نمى دانند. و) اصوليان ظاهر قرآن را حجت مى دانند و آن را بر ظاهر خبر ترجيح مى دهند، امّا اخباريان تمسك به ظاهر كتاب را تنها در صورت وجود تفسيرى از معصوم مجاز مى شمارند. ز) اخباريان كليه اخبار كتب اربعه را صحيح و قطعى الصدور مى دانند، اما اصوليان همه اين احاديث را صحيح نمى دانند. ح) اخباريان حسن و قبح عقلى را مى پذيرند، اما بر خلاف اصوليان، احكام مستقلّ عقلى را حجّت شرعى نمى شمارند. ط) اصوليان هم در شبهه حكميه تحريميّه و هم در شبهه حكميّه وجوبيّه اصالة البراءة را جارى مى دانند، اما اخباريان تنها در مورد دوم با آنان موافقند. ى) اخباريان بر خلاف اصوليان در هنگام تعارض اخبار، ترجيح را با تمسك به برائت اصليه جايز نمى شمارند، چنانكه استرابادى در فوائد المدنيّه مى گويد: من معتقدم كه تمسك به برائت اصليه به طور كلى، تا پيش از اكمال دين صحيح بود، ليكن پس از آنكه دين به سر حدّ كمال رسيد، براى برائت مزبور محلى باقى نماند؛ زيرا اخبار متواتر از ائمه در هر واقعه اى كه مردم نيازمند بدان هستند ، رسيده و تا روز قيامت حقايق موضوعات ثابت گرديده و نيز براى هرگونه اختلافى كه دو نفر با هم دارند، حكمى تعيين شده است. ك) اخباريان گونه هايى از قياس چون قياس اولويت، قياس منصوص العله و نيز تنقيح مناط را كه اصوليان آنها را معتبرمى شمارند، در شمار قياسهاى نهى شده در احاديث شمرده اند و آن را باطل مى انگارند. (2)

.


1- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 160 _ 163، مدخل «اخباريان» از: احسان قصرى.
2- . همان.

ص: 46

. .

ص: 47

. .

ص: 48

. .

ص: 49

10. مصادر شرح حال

10. مصادر شرح حالدر مصادر متعدّد نام و ياد ملّا خليل ذكر شده، كه اغلب آنها تكرار مطالب أمل الآمل، رياض العلماء، روضات الجنّات، قصص العلماء و نجوم السماء است. مشخصات آثارى كه متذكر شرح حال وى شده اند به ترتيب حروف الفبا عبارتند از: 1. اثر آفرينان (زندگينامه نام آوران علمى ايران ازآغاز تا سال 1300 ش)، زير نظر عبدالحسين نوايى، ج 4، ص 342. 2. الأعلام، زركلى، ج 2، ص 368. 3. أعيان الشيعة، سيد محسن امين عاملى، ج 6، ص 355. 4. الإجازة الكبيرة جزايرى، سيد نعمة اللّه بن عبد اللّه الجرائرى، ص 38 و 202. 5. الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودى القطيفى، شيخ عبداللّه بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 131. 6. أمل الآمل، شيخ محمّد حسن حر عاملى، ج 2، ص 112. 7. بناهاى آرامگاهى (دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران در دوره اسلامى)، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامى، ويرايش محمّد مهدى عقابى، ص 40. 8. تتميم أمل الآمل، عبد النبى قزوينى، ص 60 و 124 و 157. 9. تذكرة المتبحّرين، شيخ محمّد حسن حر عاملى، ص 314. 10. تراجم الرجال، سيد احمد حسينى، ج1، ص 126 و 168 و 200؛ و ج 2 ص 385. 11. تعليقه أمل الآمل، ص 50. 12. تنقيح المقال، مامقانى، ج 1 ص 402. 13. الجامع فى الرجال، شيخ موسى زنجانى، ج 3 ص 703. 14. جامع الرواة، ميرزا محمّد على اردبيلى، ج 1، ص 298 _ 299. 15. دائرة المعارف تشيّع، ج 7، ص 247 (خليلا قزوينى) نويسنده: شهيدى صالحى. 16. روضات الجنّات، سيد محمّد باقر خوانسارى، ج 3، ص 269 _ 274. 17. رياض الجنة، سيد محمّدحسن زنوزى خويى، روضه رابعه، ج 1، ص 550 _ 553. 18. رياض العلماء، ميرزا عبداللّه افندى، ج 2، ص 261 _ 266. 19. ريحانة الأدب، ميرزا محمّد على مدرس تبريزى، ج 4، ص 450 _ 452. 20. سفينة البحار، حاج شيخ عباس قمى، ج 1 ص 426. 21. سلافة العصر، سيد على خان مدنى دشتكى، ص 499. 22. طبقات أعلام الشيعة، شيخ آقا بزرگ طهرانى، (قرن 11)، ص 203 _ 204. 23. فرهنگ بزرگان اسلام و ايران، آذر تفضّلى و مهين فضائلى جوان، ص 196. 24. فوائد الرضوية، حاج شيخ عباس قمّى، ص 174 _ 172. 25. فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان، آيت اللّه سيد محمّد على روضاتى، ص 289 _ 303. 26. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه دانشگاه تهران، محمّد تقى دانش پژوه، ص 1357 و 1385 و 1669. 27. قصص العلماء، ميرزا محمّد بن سليمان تنكابنى، ص 264 _ 265. 28. قصص الخاقانى، ولى قلى بن داود قلى شاملو، ج 2، ص 36_37. 29. لباب الألقاب فى ألقاب الأطياب، ملّا حبيب اللّه شريف كاشانى، ص 91. 30. لغت نامه دهخدا، ذيل مدخلِ «خليل». 31. مستدرك الوسائل (خاتمه)، ميرزا حسين محدث نورى، ج 3 ص 413. 32. معجم رجال الحديث، آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى، ج 7، ص 79. 33. معجم المؤلّفين، عمر رضا كحّاله، ج 4، ص 125. 34. مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى، خان بابا مشار، ج 3 ص 31. 35. مينودر يا باب الجنّه قزوين، سيد محمّد على گلريز قزوينى، ج 2 ص 173. 36. نجوم السماء فى تراجم العلماء، محمّد على كشميرى، مير هاشم محدّث، ص 105 _ 108. 37. هدية الأحباب، حاج شيخ عباس قمى، ص 176. 38. هدية العارفين، اسماعيل پاشا بغدادى، ج 1، ص 354. 39. وقايع الأيّام (وقايع ماه محرم) ، ملّا على خيابانى، ج 2 ، ص 147 .

.

ص: 50

. .

ص: 51

11. صافى در شرح كافى

اشاره

11. صافى در شرح كافىتسميه اين شرح به نام «صافى» هر چند كه در طليعه گفتار مصنّف در جزء اوّل آن، چندان صريح و واضح نمى باشد، لكن در ابتداى شرح قسم فروع از كافى، مصنّف به اين عنوان تصريح كرده و از اين شرح به عنوان «صافى شرح كافى» ياد نموده است. مرحوم آقا بزرگ تهرانى نيز در سه موضع از الذريعة، از اين شرح به نام «صافى» نام برده و به ترجمه آن پرداخته است. (1) و همچنين در ساير كتاب هاى تراجم و فهارس نيز به همين عنوان، نام برده شده است؛ (2) و به همين دليل بوده كه در چاپ حجرى اين كتاب هم كه در لكهنو سال 1323 منتشر شده، به همين عنوان، نامگذارى شده است، هر چند كه در برخى از نسخه هاى اين شرح، با عنوان «صافى گنجينه شاهى» يا مطلق «گنجينه شاهى» از آن نام برده اند، كه از آن جمله است نسخه موجود در مدرسه گلپايگانى به شماره (86/26) كه به خطّ برادر مؤلّف جعفر بن غازى مى باشد؛ وى در پايان نسخه از اين شرح به عنوان «گنجينه شاهى» ياد كرده است و گويا منشأ اشتباه وى، تعبير مصنّف در ابتداى جزء اوّل اين شرح بوده كه خطبه خود را با عبارت «فتح صافى گنجينه شاهى شرح كافى...» شروع كرده است. به هر حال، خود مؤلّف در ابتداى شرح كتاب الوصايا از قسم فروع، تصريح نموده كه نام اين شرح را «صافى شرح كافى» نهاده و هرگونه ترديد و شبهه را در اين خصوص، زائل نموده است. بر اين شرح، حاشيه اى توسّط برادر شارح، مولى محمّد باقر بن غازى قزوينى نگاشته شده است كه صاحب ذريعه و صاحب كتاب أعيان الشيعه از آن ياد كرده اند. (3)

.


1- . ر.ك: الذريعة، ج 6، ص 145؛ و ج 14، ص 27؛ و ج 15، ص 4، ش 17.
2- . ر.ك: أعيان الشيعة، ج 6، ص 356؛ كشف الحجب والأستار، ص 348، ش 1942.
3- . ر.ك: الذريعة، ج 6، ص 78، ش 404؛ أعيان الشيعة، ج 6، ص 356.

ص: 52

1/11. مخطوطات مهمّ صافى

1/11. مخطوطات مهمّ صافىدر مجموعه فهرستگان نسخه هاى خطّى حديث و علوم حديث شيعه (كه از ناحيه مركز تحقيقات دار الحديث منتشر شده است) تعداد 328 نسخه براى اين شرح، معرفى شده است. (1) و ما در اين جا نسخه هاى برتر اين شرح را گزارش مى كنيم: 1 . تهران ، دانشكده حقوق: ش 97ب . از نيمه باب دوم باب «كتاب ايمان و كفر» تا نيمه نخست «كتاب الدعا» افتادگى دارد . بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1009ق (؟) ، رساله اول مجموعه ، 374 برگ [فهرست حقوق تهران: 156]. 2 . قم ، شيخ حيدر على مؤيد: ش 1126 . توحيد تا باب الهدايه من اللّه ، آغاز: أصل كتاب التوحيد شرح كتاب دوم از سى كتاب كه جزء كتاب كافى است ، انجام: او را در تصديق به امانت ما خوانند ... از آن به استحقاق اشارت به توفيق است ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1029ق (؟) ، 217 برگ ، 23 سطر [فهرست مؤيد: 3/192]. 3 . قم ، مسجد اعظم: ش 2071 . آغاز: برابر نمونه ، نسخ ، كاتب و تاريخ كتابت نامعلوم ، با نسخه اصل مقابله شده است . 403 برگ ، 21 سطر [فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 4 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 11548 . نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1066ق [فهرست الفبايى آستان قدس: 378]. 5 . قم ، گلپايگانى: ش 86/26 . كتاب اول و دوم (شرح عقل و توحيد) ، جعفر بن غازى (برادر مؤلف) ، تاريخ كتابت: 1066ق ، مقابله شده ، 237 برگ [فهرست گلپايگانى ، قديم: 3/59]. 6 . يزد ، وزيرى: ش 413 . كتاب عقل و توحيد ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1066ق ، 229 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 1/373]. 7 . تهران ، دانشگاه تهران: ش ميكروفيلم 1946 . كتاب الحجة ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 27 محرم 1067ق ، عكس از روى نسخه ش 1904 كتابخانه ملى [فهرست ميكروفيلم هاى دانشگاه تهران: 1/136]. 8 . قم ، گلپايگانى: ش 81/8/1371 . عقل و توحيد ، آغاز: برابر نمونه ، متن كافى نسخ معرب و شرح فارسى نستعليق ، محمد قاسم لاهيجى ، تاريخ كتابت: پنجشنبه 21 جمادى الثانى 1067ق ، در حاشيه تصحيح و نسخه بدل ذكر شده است . در پايان اختتاميه اى درباره تأليف كتاب براى صفى قلى بيگ در 1067ق و نامگذارى كتاب به گنجينه شاهى درج شده است ، 338 برگ ، 23 سطر ، 14×5/23 ، سابقه: حاج اسماعيل هدايتى [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد؛ مجله تراثنا: 3/86]. 9 . قم ، مسجد اعظم: ش 1707 . كتاب توحيد ، از آغاز افتادگى دارد ، آغاز: باب البيان و التعريف و لزوم الحجة سى و سوم ، نستعليق ، محمد قاسم لاهيجى ، تاريخ كتابت: پنجشنبه 21 جمادى الثانى 1067ق ، 184 برگ ، 23 سطر [فهرست مسجد اعظم ، قديم: 276؛ فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 10 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 4509 . كراهية التوقيت ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1067ق ، 213 برگ [فهرست مجلس: 12/181]. 11 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 680 . جزء دوم كتاب الحجة ، آغاز: بسمله و به ثقتى الحمد للّه رب العالمين و الصلاة على محمد و آله ، نسخ و نستعليق ، خليل قزوينى (مؤلف) ، تاريخ كتابت: 1067ق ، متن نسخ ، 600 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1388]. 12 . تهران ، ملى تهران: ش 2097/ف . كتاب عقل و توحيد ، نستعليق ، على افضل بن اكبر قزوينى ، تاريخ كتابت: 1067ق ، 344 برگ [فهرست ملى تهران: 5/110]. 13 . همدان ، مدرسه غرب: ش 1083 . جلد دوم ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1067ق ، توسط ابوذر (فرزند مؤلف) نزد مؤلف در سال 1068ق قرائت و تصحيح شده ، «605ص» 303 برگ [فهرست مدرسه غرب: 34]. 14 . تهران ، دانشكده علوم قرآنى: ش 8 . نستعليق ، محمد بن مير حاج ، تاريخ كتابت: جمادى الاول 1068ق ، با بلاغ [مجله وقف ميراث جاويدان: 9/130]. 15 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 13534 . كتاب عقل و توحيد ، نستعليق ، محمد شفيع بن مولى محمد حسين استرآبادى ، تاريخ كتابت: 1068ق ، مقابله و تصحيح شده ، 373 برگ [فهرست مجلس: 37/35]. 16 . تهران ، ملى تهران: ش 2030/ف . شرح كتاب دعا و عشرت و طهارت و ايمان و كفر و طاعات ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1068ق ، 296 برگ [فهرست ملى تهران: 5/27]. 17 . تهران ، ملى تهران: ش 2263/ف . جلد دوم كتاب ايمان و كفر ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1068ق ، 335 برگ [فهرست ملى تهران: 5/383]. 18 . تهران ، ملك: ش 5497 . نستعليق ، مرتضى بن حسين بن مرتضى حسينى ، تاريخ كتابت: 1068ق ، 292 برگ [فهرست ملك: 3/530]. 19 . تهران ، ملك: ش 974 . جلد دوم ايمان و كفر ، نستعليق ، لطف اللّه بن درويش اشرف نورى ، تاريخ كتابت: 1068ق [فهرست ملك: 3/529]. 20 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 8508 . جلد دوم تا عشرت ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: جمادى الثانى 1069ق ، 573 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 17/149]. 21 . تهران ، سپهسالار: ش 41 صدر . جزء يكم: كتاب عقل و توحيد ، نسخ و نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: رمضان 1069ق ، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده ، 205 برگ [فهرست سپهسالار: 5/163]. 22 . قم ، گلپايگانى: ش 53/33/6503 . بخشى از اصول (از باب فضل الدعاء و الحث عليه تا آخر كتاب عشرت) ، از آغاز افتادگى دارد ، آغاز: چهلم باب من قال أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شريك ... باب اول أصل باب فضل الدعاء و الحث عليه ...شرح اين باب ...فضيلت دعا است و بيان اينكه اللّه تعالى تحريض كرده ، شرح نسخ و متن احاديث نسخ معرب ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1069ق ، در حاشيه تصحيح شده و متن خط خوردگى دارد ، يادداشت مقابله اى در 1069ق دارد ، 260 برگ ، 23 سطر [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 23 . قم ، آستان معصوميه (س): ش 3: 10 _ 6066 . طهارت تا حيض ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: صفر 1070ق ، 23 رجب 1070 ، 321 برگ [فهرست آستان معصوميه(س) ، دانش پژوه: 138]. 24 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9501 . جلد اول و دوم ، نسخ ، محمد طاهر بن حسن كاتب تبريزى ، تاريخ كتابت: 1070ق ، تصحيح شده ، 306 برگ [فهرست آستان قدس: 14 / 320]. 25 . تهران ، سپهسالار: ش 1724 . ايمان و كفر ، نستعليق ، محمد بن مير حاج ، تاريخ كتابت: 1070ق ، 467 برگ ، 21 سطر [فهرست سپهسالار: 1/267 و 5/164]. 26 . قم ، مسجد اعظم: ش 1799 . كتاب عقل ، آغاز: پيروى احاديث و آثار ايشان بنمايند ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، بدون تاريخ كتابت ، در سال 1070ق سه بار مقابله شده است ، 273 برگ ، 23 سطر [فهرست مسجد اعظم ،قديم: 277؛ فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 27 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9505 . جزء دوم و پنجم ، افتادگى دارد ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1071ق ، 168 برگ [فهرست آستان قدس: 14/322]. 28 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 298 . جزء سوم (كتاب الحجة) ، محمد بن غياث الدين ، تاريخ كتابت: 1072ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168]. 29 . قم ، مرعشى: ش 7651 . جزء سيزدهم (كتاب صوم) ، نسخ ، اسحاق بن تارى قلى قاجار ، تاريخ كتابت: اواخر رمضان 1073ق، 164 برگ [فهرست مرعشى: 20/50]. 30 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 6733 . كتاب عقل و جهل تا توحيد ، نسخ ، شجاع بن شاه ويردى قاجار ، تاريخ كتابت: 1065ق تا 1073ق ، 394 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 16/347]. 31 . تهران ، سپهسالار: ش 1727 . صلاة ، نستعليق ، آقا على ، تاريخ كتابت: 1073ق ، 194 برگ ، 25 سطر [فهرست سپهسالار: 1/268 و 5/164]. 32 . تهران ، سپهسالار: ش 42 صدر . كتاب دعا و فضل قرآن و عترت ، نسخ و نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1073ق ، 363 برگ [فهرست سپهسالار: 5/164]. 33 . تهران ، ملك: ش 2755 . نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: شوال 1074ق ، 328 برگ [فهرست ملك: 3/529]. 34 . تهران ، ملك: ش 5588 . كتاب الحجة ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1074ق ، 210 برگ [فهرست ملك: 3/531]. 35 . قم ، مدرسه حجتيه: ش 64 . كتاب عقل و توحيد ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1074ق [فهرست مدرسه حجتيه: 19]. 36 . قم ، مرعشى: ش 4605 . كتاب حج ، نسخ ، محمد زمان تركمان ، تاريخ كتابت: 22 جمادى الثانى 1075ق ، 442 برگ [فهرست مرعشى: 12/172]. 37 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 679 . جزء يكم (عقل و توحيد) ، آغاز: برابر نمونه ، نسخ ، محمد باقر بن هدايت حسينى ، تاريخ كتابت: رجب 1075ق ، 282 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1385]. 38 . مشهد ، مدرسه نواب: ش 34 . ايمان و كفر ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: بين 1067 _ 1075ق، تصحيح و مقابله توسط شارح ، 459 برگ [فهرست دو كتاب خانه مشهد: 490]. 39 . مشهد ، مدرسه فاضليه: ش 44 . ايمان و كفر ، از آخر افتادگى دارد ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قبل از 1075ق ، وقف در سال 1075ق ، 459 برگ [فهرست مدرسه فاضليه: 71]. 40 . قم ، مسجد اعظم: ش 106 . عقل و توحيد ، آغاز: برابر نمونه ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1076ق ، 346 برگ ، 19 سطر [فهرست مسجد اعظم ،قديم: 276؛ فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 41 . يزد ، وزيرى: ش 615 . كتاب هفدهم از سى و سه كتاب كافى ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1076ق ، 246 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 2/525]. 42 . مشهد ، دانشكده الهيات: ش 1879 . عقل و توحيد ، آغاز: برابر نمونه ، نسخ ، غفار بن ملا محمد صالح سليمان رازانى ، تاريخ كتابت: 1076ق ، تصحيح و مقابله در سال 1085ق ، 397 برگ [فهرست الهيات مشهد: 3/941]. 43 . تهران ، سپهسالار: ش 5498 . عتق تا اطعمه و اشربه ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 12ق ، مقابله شده توسط محمد يوسف در 1078ق ، با تصحيح سلمان بن خليل (گويا فرزند مؤلف) در 1091ق ، 252 برگ [فهرست سپهسالار: 5/165]. 44 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 465 . جزء 27 تا 33 (وصايا ، ارث ، حدود ، ديات ، قضا و شهادات و ايمان و نذور) ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1079ق ، گويا نسخه اصل و به خط مؤلف است [فهرست اهدايى رهبرى: 169]. 45 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 13536 . نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1079ق ، مقابله و تصحيح شده ، 306 برگ [فهرست مجلس: 37/36]. 46 . تهران ، ملك: ش 5585 . حدود تا ايمان و نذور ، افتادگى دارد ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1079ق ، 223 برگ [فهرست ملك: 3/530]. 47 . يزد ، وزيرى: ش 1703 . وصيت تا كفارات ، نسخ و نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1079ق ، 492 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 3/1062]. 48 . قم ، گلپايگانى: ش 25/7/1125 . جهاد تا معيشت ، آغاز: بسمله الحمد للّه الذى فضل المجاهدين بأموالهم و أنفسهم ... و بعد چون امر نواب همايون اشرف ارفع اعلى پادشاه ممالك اسلام أعلى اللّه تعالى ... أصل كتاب الجهاد و شرح ، نستعليق ، على خان ، تاريخ كتابت ، يكشنبه 22 صفر 1080ق ، در حاشيه تصحيح و نسخه بدل آورده شده است ، 313 برگ ، 22 سطر ، 17×5/26 [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 49 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 11539 . جلد اول ، نستعليق ، محمد تقى بن شمس الدين محمد جامى ، تاريخ كتابت: 1080ق ، 129 برگ [فهرست آستان قدس: 14/320]. 50 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 1720 . محمد رضا ، تاريخ كتابت: 1080ق [فهرست الفبايى آستان قدس: 379]. 51 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 7792 . جزء چهارم (باب 112 كتاب الإيمان و الكفر تا پايان همين كتاب) ، نستعليق ، تقى بن محمد حسين مذهب قزوينى ، تاريخ كتابت: 1080ق ، 206 برگ [فهرست آستان قدس: 14/323]. 52 . يزد ، وزيرى: ش 3577 . نسخ ، غفار بن محمد صالح ، تاريخ كتابت: 1080ق ، 191 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 5/1707]. 53 . قم ، مرعشى: ش 9397 . كتاب الزى و التجمل ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: پنجشنبه 17 رمضان المبارك 1081ق ، 150 برگ [فهرست مرعشى: 24/175]. 54 . تهران ، ملك: ش 5586 . عقل و توحيد ، نسخ و نستعليق ، ملا جلال بن نور الدين محمد بافقى ، تاريخ كتابت: 1081ق ، 399 برگ [فهرست ملك: 3/531]. 55 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 7709 . نستعليق ، مير حسين بن مير حسين حسينى بحرينى ، تاريخ كتابت: 1082ق ، 237 برگ [فهرست آستان قدس: 14/327]. 56 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9493 . جزء هشتم تا دهم (طهارت ، حيض ، جنائز) ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1082ق ، 410 برگ [فهرست آستان قدس: 14/326]. 57 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9508 . جزء هشتم تا يازدهم (طهارت ، حيض ، جنائز و صلاة) ، از آخر افتادگى دارد ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1082ق ، 348 برگ [فهرست آستان قدس: 14/327]. 58 . تهران ، حسين مفتاح: ش 81 . نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: ربيع الاول 1083ق [نشريه نسخه هاى خطى: 7/190]. 59 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 7632 . كتاب الأشربة ، الزى و التجمل و المروة و الدواجن ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1083ق ، 182 برگ [فهرست مجلس: 26 / 128]. 60 . تهران ، سپهسالار: ش 1720 . كتاب حجت ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1083ق ، 487 برگ ، 21 سطر [فهرست سپهسالار: 1/267 و5/164]. 61 . تهران ، ملك: ش 2749 . الروضة ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1084ق ، 51 برگ [فهرست ملك: 3/529]. 62 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 138 . كتاب الروضة ، شهاب بن شيخ صالح مريدانى ، تاريخ كتابت: 1085ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168]. 63 . تهران ، سپهسالار: ش 1728 . اطعمه تا آخر كفارات ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، عصر مؤلف ، تاريخ كتابت: در سال 1092ق با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده ، 727 برگ ، 25 سطر [فهرست سپهسالار: 1/268 و 5/164]. 64 . قم ، گلپايگانى: ش 36/31/6156 . ايمان و كفر ، آغاز: بسمله الحمد للّه الذى حبب إلينا الإيمان و كره إلينا الكفر و الفسوق و العصيان ...بعد چون به توفيق الهى و به توجه پادشاهى مأمور شد فقير حقير خليل بن الغازى القزوينى عفى اللّه عنهما ، عبارات عربى نسخ معرب و عبارات فارسى نستعليق ، هادى مهدى ، تاريخ كتابت: شنبه 23 صفر 1086ق ، نسخه بدل دارد و علامت بلاغ مقابله و تصحيح دارد ، 353 برگ ، 27 سطر [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 65 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9507 . جزء هشتم تا دهم ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1087ق ، مقابله و تصحيح شده ، 344 برگ [فهرست آستان قدس: 14/327]. 66 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: مجموعه خويى: ش 154 . شرح كتاب العقل ، نسخ ، محمد ولى دشت بياضى ، تاريخ كتابت: 1087ق ، رساله اول مجموعه ، «ص 3 _ 175» 87 برگ [فهرست مجلس: 7/175]. 67 . تهران ، ملك: ش 2742 . نستعليق ، سلمان على بن عشور ساوجبلاغى ، تاريخ كتابت: 1087ق ، 413 برگ [فهرست ملك: 3/529]. 68 . يزد ، وزيرى: ش 3350 . كتاب العقل و التوحيد ، نسخ و نستعليق ، حبيب اللّه طالقانى ، تاريخ كتابت: 1087ق ، مقابله شده ، 261 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 5/1623]. 69 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 771 . جزء 27 تا 33 ، محمد قاسم بن محمد مؤمن مشهدى ، تاريخ كتابت: 1088ق ، مقابله شده با نسخه اصل [فهرست اهدايى رهبرى: 169]. 70 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 7793 . نسخ ، سعيد بن مرتضى ، تاريخ كتابت: 1089ق ، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده [فهرست آستان قدس: 14/329]. 71 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 13539 . كتاب دعا ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1089ق ، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده ، 147 برگ [فهرست مجلس: 37/37]. 72 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 4504 . زكات تا صيام ، نسخ ، محمد بن على اكبر حسينى ، تاريخ كتابت: 1089ق ، مقابله شده [فهرست مجلس: 12/179]. 73 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 4506 . بخش نكاح ، نسخ ، محمد صادق كشميرى ، تاريخ كتابت: 1089ق ، 281 برگ [فهرست مجلس: 12/180]. 74 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 6667 . كتاب الحجة تا پايان جزء دوم ، نستعليق ، محمد تقى بن حاج خسرو ، تاريخ كتابت: 1089ق ، 452 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 16/329]. 75 . تهران ، سپهسالار: ش 1722 . عقل و جهل و توحيد ، نسخ ، تيمور ، تاريخ كتابت: 1089ق ، 261 برگ ، 25 سطر [فهرست سپهسالار: 1/266 و 5/164]. 76 . تهران ، سپهسالار: ش 1721 . عقل و جهل و توحيد ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1090ق ، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده ، 330 برگ ، 26 سطر [فهرست سپهسالار: 1/267 و 5/164]. 77 . يزد ، وزيرى: ش 1582 . بخشى از كتاب الإيمان و الكفر ، نسخ و نستعليق ، حاتم بن مير على ، تاريخ كتابت: 1090ق ، 202 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 3/994]. 78 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 2995 . تا پايان جزء دوم ، نسخ و نستعليق ، تقى بن حسين مذهب قزوينى ، تاريخ كتابت: 3 جمادى الاول 1091ق ، متن نسخ و شرح نستعليق ، 673 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 10/1918]. 79 . تهران ، ملى تهران: ش 2058/ف . كتاب المعيشة ، نسخ ، محمد طاهر بن بابيل خوينى ، تاريخ كتابت: 1091ق ، 278 برگ [فهرست ملى تهران: 5/59]. 80 . تهران ، ملى تهران: ش 209/ف . نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1091ق ، 153 برگ [فهرست ملى تهران: 1/205]. 81 . قم ، مسجد اعظم: ش 2031 . كتاب الدعا تا كتاب فضل القرآن ، آغاز: الحمد للّه الذى قال فى كتابه ما يعبأ بكم ، نستعليق ، محمد كاظم بن محمد زمان طالقانى ، تاريخ كتابت: 15 ربيع الاول 1092ق ، 248 برگ ، 19 و 20 سطر [فهرست مسجد اعظم ،قديم: 277؛ فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 82 . اصفهان ، مهدى نجفى: ش بدون شماره . كتاب الجهاد تا معيشت ، مظفر على بن غضنفر على كاشانى ، تاريخ كتابت: 14 ذى قعده 1092ق [فهرست مكتبة النجفى: 234]. 83 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1469 . جزء 15 (كتاب جهاد) ، حبيب اللّه بن ملا محمد باقر طالقانى ، تاريخ كتابت: 1092ق [فهرست اهدايى رهبرى: 170]. 84 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9492 . جزء پنجم تا هفتم (كتاب دعا ، فضل قرآن و عترت) ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1092ق ، مقابله و تصحيح شده ، 244 برگ [فهرست آستان قدس: 14/325]. 85 . تهران ، دانشكده حقوق: ش 97_ ب . از نيمه دوم حديث سيزدهم باب نود و يك كتاب نكاح تا پايان طلاق ، نسخ ، محمد كاظم بن محمد صادق عبد العظيمى ، تاريخ كتابت: 1092ق ، متن معرب ، رساله دوم مجموعه [فهرست حقوق تهران: 157]. 86 . قم ، مسجد اعظم: ش 149 . نكاح ، آغاز: أحله اللّه من النساء سى و هشتم باب وجوه النكاح ، نستعليق ، عبد الصمد خان بن صلاحيت ، تاريخ كتابت: شنبه ربيع الثانى 1093ق ، 188 برگ [فهرست مسجد اعظم ،قديم: 276؛ فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 87 . قم ، مرعشى: ش 9377 . طهارت تا پايان جنايز ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: سلخ ذى قعده 1093ق ، 359 برگ [فهرست مرعشى: 24/162]. 88 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 48 . جزء 20 تا 25 (كتاب: العتق و الصيد و الذباحة و الاطعمة و الاشربة و الزى و التجمل و الدواجن) ، مظفر على بن غضنفر على كاشانى ، تاريخ كتابت: 1093ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168]. 89 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9504 . جزء چهارم ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1093ق ، مقابله و تصحيح شده ، 496 برگ [فهرست آستان قدس: 14/324]. 90 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9509 . جزء يازدهم (صلاة) ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1093ق ، مقابله شده است ، 260 برگ [فهرست آستان قدس: 14/328]. 91 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9512 . جزء 26 (دواجن) ، نسخ ، مظفر على بن غضنفر على كاشانى ، تاريخ كتابت: 1093ق ، 27 برگ [فهرست آستان قدس: 14/333]. 92 . خوى ، مدرسه نمازى: ش 222 . روضه ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1093ق ، مقابله و تصحيح شده [فهرست مدرسه نمازى: 1/114]. 93 . تهران ، ملك: ش 5589 . كتاب الحجة ، نسخ و نستعليق ، شريف الدين حسين بن جلال الدين محمد حسينى ، تاريخ كتابت: 1093ق ، 323 برگ [فهرست ملك: 3/531]. 94 . قم ، رضا استادى: بدون شماره ، كتاب هشتم (طهارت) ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1093ق ، 108 برگ [فهرست يكصد و شصت نسخه خطى: 49]. 95 . قم ، رضا استادى: بدون شماره ، كتاب نهم (حيض) ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1093ق ، 54 برگ [فهرست يكصد و شصت نسخه خطى: 49]. 96 . قم ، رضا استادى: بدون شماره ، كتاب دهم (حيض) ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1093ق ، 196 برگ [فهرست يكصد و شصت نسخه خطى: 49]. 97 . تهران ، حسين مفتاح: ش 71 . معيشت ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 7 رمضان المبارك 1094ق ، مقابله شده است [نشريه نسخه هاى خطى: 7/190]. 98 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 4502 . كتاب اطعمه ، نسخ ، محمد على طالقانى ، تاريخ كتابت: 1094ق ، 121 برگ [فهرست مجلس: 12/178]. 99 . مشهد ، گوهرشاد: ش 114 . كتاب جهاد ، نسخ و نستعليق ، نجف على ، تاريخ كتابت: 1094ق ، تصحيح و مقابله شده ، 110 برگ [فهرست گوهرشاد: 1/97]. 100 . مشهد ، دانشكده الهيات: ش 1323 . كتاب توحيد ، آغاز: بسمله هو اللّه ولى كل نعمة يا هو يا من لا هو إلا هو صل على محمد و آله ، نستعليق ، شرف الدين حسين حسينى ، تاريخ كتابت ، 1095ق [فهرست الهيات مشهد: 2/463]. 101 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9494 . جزء 11 تا 13 (صلاة ، زكات و صيام) ، نسخ ، محمد كاظم بن محمد صادق ، تاريخ كتابت: 1095ق ، مقابله و تصحيح از روى نسخه اصل ، 380 برگ [فهرست آستان قدس: 14/328]. 102 . تهران ، ملى تهران: ش 2003/ف . شرح قسمتى از صلاة ، افتادگى دارد ، نسخ ، محمد قاسم بن نور اللّه حسينى طالقانى ، تاريخ كتابت: 1095ق ، 636 برگ [فهرست ملى تهران: 5 / 3]. 103 . تهران ، ملى تهران: ش 2941/ف . آغاز: بسمله و به نستعين الحمدللّه الذى جعل الكعبة البيت الحرام ، نسخ ، ابو المظفر على بن غضنفر ، تاريخ كتابت: 1095ق ، 383 برگ [فهرست ملى تهران: 7/689]. 104 . تهران ، خانقاه نور بخش: ش 355 . نسخ و نستعليق ، محمد زكى ، تاريخ كتابت: 1090ق تا 1095ق ، «710ص» 355 برگ [فهرست خانقاه نوربخش: 2/83]. 105 . تهران ، مدرسه مروى: ش 256 . الحج ، محمد كاظم عبد العظيمى ، تاريخ كتابت: 1096ق [فهرست مدرسه مروى: 167]. 106 . قم ، مدرسه فيضيه: ش 93 . شرح كتاب الحجة ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1096ق ، 196 برگ [فهرست مدرسه فيضيه: 2/79]. 107 . تهران ، دكتر على اصغر مهدوى: ش 518 . طهارت و صلاة ، صفحه اول افتاده ، نستعليق ، حبيب اللّه بن ملا محمد باقر طالقانى ، تاريخ كتابت: 1096ق ، مقابله شده [نشريه نسخه هاى خطى: 2/87]. 108 . قم ، مركز احياء ميراث اسلامى: ش 2075 . از كتاب الوصايا تا پايان كتاب الإيمان و النذور و الكفارات ، آغاز: الحمد للّه رب العالمين ... أصل كتاب الوصايا شرح وصايا بفتح واو وتخفيف صادبى نقطه ، انجام: سپاس اللّه راست در اول و آخر ، نسخ ، محمد هاشم بن محمد على بن على نيشابورى ، تاريخ كتابت: يكشنبه جمادى الثانى 1097ق ، تصحيح شده ، 342 برگ ، 24 سطر [فهرست مركز احياء: 6/مخطوط]. 109 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1273 . جزء هشتم تا دهم: طهارت و حيض و جنائز ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1097ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169]. 110 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 6167 . كتاب دعا ، فضل قرآن و العشرة ، صفحه اول افتادگى دارد ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: تصحيح و مقابله شده با نسخه اصل در 1097ق ، 359 برگ [فهرست آستان قدس: 5/118]. 111 . تهران ، ملى تهران: ش 2081/ف . كتاب الصلاة ، نستعليق ، سعيد بن سيد مرتضى ، تاريخ كتابت: 1097ق ، 506 برگ [فهرست ملى تهران: 5/94]. 112 . خوى ، مدرسه نمازى: ش 230 . نستعليق ، جلال طالقانى ديلمى ، تاريخ كتابت: 1097ق ، تصحيح شده [فهرست مدرسه نمازى: 1/117]. 113 . قم ، مرعشى: ش 4579 . كتاب دعا و فضل القرآن و العشرة ، نسخ ، مظفر على بن غضنفر على كاشانى ، تاريخ كتابت: 22 شعبان 1098ق ، 259 برگ [فهرست مرعشى: 12/150]. 114 . قم ، گلپايگانى: ش 13/34/6643 . فروع ، از آغاز و انجام افتادگى دارد . آغاز: نوشتم بسوى مردى طلب مى كردم از او كه سؤال كند امام رضا عليه السلام را از چاه كه مى باشد در سرا براى وضو ، نسخ ، جلال الدين بن گنج على مرندى ، تاريخ كتابت: 1098ق ، 286 برگ ، 21 سطر [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 115 . يزد ، ابو الفضل سعيدى ريحانى يزدى: بدون شماره ، كتاب الجنائز ، نسخ ، داود بن جانى داودى ، تاريخ كتابت: ربيع الاول 1099ق [نشريه نسخه هاى خطى: 4/461]. 116 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 424 . جزء اول و دوم (كتاب عقل و توحيد) ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1099ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169]. 117 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9495 . جزء چهاردهم (حج) ، نسخ ، ولى بن محمد ساوجبلاغ ، تاريخ كتابت: 1099ق ، 320 برگ [فهرست آستان قدس: 14/330]. 118 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9506 . جزء پنجم مجموعه ، نسخ ، محمود ، تاريخ كتابت: 1099ق ، تصحيح شده ، 287 برگ [فهرست آستان قدس: 14/322]. 119 . تهران ، ملى تهران: ش 2089/ف . زكات و صوم ، نستعليق ، محمد قديم بن شيخ على اصغر ، تاريخ كتابت: 1099ق ، 346 برگ [فهرست ملى تهران: 5/102]. 120 . قم ، گلپايگانى: ش 41/33/6491 . كتاب پانزدهم (كتاب جهاد تا پايان معيشت) ، آغاز: بسمله الحمد للّه الذى فضل المجاهدين بأموالهم و أنفسهم على القاعدين من المؤمنين ... و بعد چون امر نواب همايون اشرف ... أصل كتاب الجهاد ، نستعليق و احاديث نسخ معرب ، محمد تقى بن حاجى خسرو ، تاريخ كتابت: 1099ق ، در حاشيه تصحيح شده و نسخه بدل ذكر شده است ، در پايان علامت بلاغ مقابله و تصحيح دارد از روى نسخه اصل در ربيع الثانى 1099ق بعد از ارتحال مؤلف (شش روز كمتر از هشت ماه) 322 برگ ، 25 سطر [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 121 . يزد ، وزيرى: ش 3348 . كتاب الحجة ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: 1099ق ، 125 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 5/1623]. 122 . تهران ، مدرسه مروى: ش 313 . كتاب النكاح ، محمد كاظم عبد العظيمى ، تاريخ كتابت: 1099ق [فهرست مدرسه مروى: 167]. 123 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1276 . جزء 23 و 24 و 25 (اطعمه و اشربه و زى و تجمل) ، در نسخه يادداشت شده كه نسخه اصل مؤلف است ، تاريخ كتابت: قرن 11ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169]. 124 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 12881 . كتاب معيشت ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، تصحيح و مقابله با اصل ، 334 برگ [فهرست آستان قدس: 14/331]. 125 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1395 . جزء هشتم تا يازدهم: طهارت و حيض و جنائز و صلاة ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، با تملك علامه مجلسى [فهرست اهدايى رهبرى: 1707]. 126 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9489 . جلد اول و دوم ، آغاز: برابر نمونه ، نسخ و نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، مقابله با نسخه اصل ، تصحيح شده ، 251 برگ [فهرست آستان قدس: 14/319]. 127 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9499 . جزء 31 تا 33: شهادات تا كفارات ، نسخ و نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، مقابله با نسخه اصل و تصحيح شده ، 120 برگ [فهرست آستان قدس: 14/335]. 128 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9511 . جزء دوازدهم و سيزدهم ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، مقابله و تصحيح شده از روى نسخه اصل ، 288 برگ [فهرست آستان قدس: 14/329]. 129 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 5718 . كتاب الحجة ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، مقابله شده در 1092ق ، «851ص»426 برگ [فهرست مجلس: 17/168]. 130 . قم ، گلپايگانى: ش 16/38/7396 . از اول تا آخر كتاب الحجة (كتاب سوم كافى) ، آغاز: الحمد للّه رب العالمين و الصلاة على محمد و آله الحج المعصومين و بعد چون فقير حقير خليل بن الغازى القزوينى ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، قرن 11 و 12ق ، نسخه مقابله شده با علامت بلاغ در آخر نسخه ، بسيارى از مطالب نسخه خط خورده و تغيير داده شده است ، 420 برگ ، 29 سطر [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 131 . قم ، مسجد اعظم: ش 1717 . كتاب الحجة ، از انجام افتادگى دارد . آغاز: و مخالفان نيز ابتدا به خواب را نقل كرده اند بخارى روايت ، نسخ ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، تصحيح حاشيه از مؤلف ، 315 برگ ، 30 سطر [فهرست مسجد اعظم ،قديم: 276؛ فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 132 . تهران ، ملك: ش 5587 . طلاق تا اشربه ، نستعليق ، بافقى ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، 331 برگ [فهرست ملك: 3/531]. 133 . قزوين ، مدرسه امام صادق عليه السلام : ش 131 . باب 59 تا 132 ، از اول و آخر افتادگى دارد . آغاز: باب پنجاه و نهم اصل باب من تكره معاملته و مخالطته شرح اين باب كسى است كه ، نسخ ، خليل بن غازى قزوينى (مؤلف)/ظاهرا ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، در حواشى تصحيح شده ، خط خوردگى دارد ، 132 برگ ، 21 سطر [ميراث اسلامى ايران: 10/611؛ فهرست مدرسه امام صادق عليه السلام : 1/174]. 134 . كاشان ، سيد محمد حسين علم الهدى رضوى: ش 47(232) . نستعليق ، محمد بن مير حاج قزوينى ، تاريخ كتابت: قرن 11ق [نشريه نسخه هاى خطى: 7/36]. 135 . قم ، آستان معصوميه (س): ش 5890 . نسخ و نستعليق ، مصطفى خوانسارى ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، 84 برگ [فهرست آستان معصوميه(س) ، دانش پژوه: 138]. 136 . دامغان ، مدرسه فتحعلى بيگ(صادقيه): ش 55 . از كتاب زى و تجمل تا پايان مواريث ، از آغاز افتادگى دارد ، آغاز: بودن را پنجم أصل عن مسمع بن عبدالملك عن أبى عبداللّه عليه السلام قال ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت: قرن 11ق ، تصحيح شده با نشانى بلاغ ، 299 برگ ، 25 سطر ، 26×17 [فهرست مدرسه فتحعلى بيگ]. 137 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 681 . عقل و توحيد ، آغاز: برابر نمونه ، نسخ و نستعليق ، محمد حسين بن حاج افضل بيك ، تاريخ كتابت ، 1100ق ، 302 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1387]. 138 . تهران ، سپهسالار: ش 1725 . طهارت و حيض و جنائز و صلاة ، نستعليق ، محمد ابراهيم بن محمد لاچين قزوينى ، تاريخ كتابت ، 1101ق ، 327 برگ ، 26 سطر [فهرست سپهسالار: 1/267 و 5/164]. 139 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 37 . جزء هفدهم و هجدهم: نكاح و عقيقه ، ابو المظفر ملا احمد بن محمد ايروانى ، تاريخ كتابت ، 1102ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168]. 140 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 7522 . كتاب الصلاة ، نسخ و نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، 1104ق ، 275 برگ [فهرست مجلس: 26/25]. 141 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 4412 . باب 68 ، نسخ و نستعليق ، محمد باقر بن مرتضى حسينى ، تاريخ كتابت ، 28 جمادى الاول 1106ق ، رساله هفتم مجموعه ، «218_261»44 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 13/3375]. 142 . قم ، مسجد اعظم: ش 3680 . كتاب عتق تا دواجن ، از آغاز افتادگى دارد ، آغاز: چهاردهم باب عتق السكران و المجنون و المكره ، نسخ ، حبيب اللّه بن مير فاضل طالقانى ، تاريخ كتابت ، جمادى الثانى 1107ق ، 342 برگ ، 23 سطر [فهرست مسجد اعظم ،قديم: 277؛ فهرست مسجد اعظم ، جديد]. 143 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9500 . روضه ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، 1112ق ، تصحيح شده ، 431 برگ [فهرست آستان قدس: 14/334]. 144 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 13083 . جزء چهاردهم و پانزدهم: حج و جهاد ، برگ اول افتادگى دارد ، نستعليق ، محمد شريف بن محمد رحيم ، تاريخ كتابت ، 1113ق، 371 برگ [فهرست آستان قدس: 14/330]. 145 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 673 . زكات و صوم و اعتكاف و نوادر ، نسخ و نستعليق ، شهاب الدين محمد شالى ، تاريخ كتابت ، 1115ق ، شرح نستعليق و متن نسخ معرب [فهرست دانشگاه تهران: 5/1391]. 146 . قم ، مدرسه فيضيه: ش 496 . كتاب عتق و تدبير و صيد و ذباحه و اطعمه و اشربه ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، 1117ق ، 261 برگ [فهرست مدرسه فيضيه: 2/79]. 147 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 675 . كتاب نكاح و عقيقه و طلاق ، آغاز: الحمد للّه على بلوغ الصافى شرح الكافى كتاب النكاح ، نسخ و نستعليق ، محمد معين بن محمد فصيح ، تاريخ كتابت ، شعبان 1123ق ، 326 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1393]. 148 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 677 . كتاب الوصايا ، مواريث ، حدود ، ديات ، شهادات ، قضايا و احكام ، ايمان و نذور و كفارات ، نسخ و نستعليق ، محمد معين بن محمد فصيح ، تاريخ كتابت ، شعبان 1123ق ، 348 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1395]. 149 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 674 . كتاب الجهاد و المعيشة ، آغاز: بسمله الحمد للّه الذى فضل المجاهدين بأموالهم ، نسخ و نستعليق ، محمد معين بن محمد فصيح ، تاريخ كتابت ، 1123ق ، 248 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1392]. 150 . يزد ، وزيرى: ش 3398 . الطهارة و الحيض و الجنائز ، نسخ و نستعليق ، امام ويردى بن على اكبر ، تاريخ كتابت ، 1123ق ، 247 برگ [فهرست كتاب خانه وزيرى: 5/1639]. 151 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 671 . كتاب طهارت ، حيض ، جنائز و صلاة ، نسخ و نستعليق ، محمد معين بن محمد فصيح ، تاريخ كتابت ، شعبان 1125ق ، متن نسخ ، 373 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1390]. 152 . مشهد ، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 342 . جزء چهارم: كتاب ايمان و كفر ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، 1125ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169]. 153 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 672 . حج ، آغاز: الحمد للّه الذى جعل الكعبة البيت الحرام قياما للناس ، نسخ و نستعليق ، محمد معين بن محمد فصيح ، تاريخ كتابت ، 1125ق ، نسخ در متن و نستعليق در شرح ، 301 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1392]. 154 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 676 . جزء بيستم تا بيست و ششم: عتق تا دواجن ، نسخ و نستعليق ، محمد معين بن محمد فصيح ، تاريخ كتابت ، ربيع الثانى 1126ق ، متن به نسخ ، 285 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1394]. 155 . قم ، گلپايگانى: ش 36/8 . دعا تا معيشت ، محمد معين ، تاريخ كتابت ، 1132ق ، 160 برگ [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى]. 156 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 7707 . جزء هشتم تا شانزدهم: طهارت تا پايان معيشت ، نسخ ، حسن بن هاشم ، تاريخ كتابت ، 1141ق ، 558 برگ [فهرست آستان قدس: 14/331]. 157 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 13538 . كتاب دعا ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، مقابله با نسخه اصل توسط محمد كاظم بن آقا محمد صادق در سال 1154ق و تصحيح شده ، 192 برگ [فهرست مجلس: 37/37]. 158 . مشهد ، آستان قدس رضوى: ش 9502 . جزء سوم: كتاب الحجة تا اول باب كراهية التوقيت ، نسخ و نستعليق ، كل محمد بن خان محمد كاوكانى ، تاريخ كتابت ، قرن 12ق ، 273 برگ [فهرست آستان قدس: 14/321]. 159 . تهران ، ملى تهران: ش 2489/ف . كتاب عقيقه ، طلاق ، عتق و تدبير ، صيد و ذبايح ، نستعليق ، عبد الغفار بن محمد صالح ، تاريخ كتابت ، قرن 12ق ، 259 برگ [فهرست ملى تهران: 5/662]. 160 . قم ، گلپايگانى: ش 44/2/224 . اصول (از باب فضل دعا تا انتهاى كتاب عشرت) ، از آغاز افتادگى دارد . آغاز: هفدهم باب الاجتماع فى الدعاء ... شصتم باب دعوات موجزات لجميع الحوائج للدنيا و الآخرة بدانكه آنچه در اين شرح مذكور مى شود در توضيح آياتى كه از متشابهات است ... باب اول اصل باب فصل ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، قرن 12ق ، در حاشيه داراى علامات تصحيح و بلاغ است ، 272 برگ ، 19 سطر ، 17×25 [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 161 . قم ، دار الحديث: ش 173 . كتاب الحج ، از آغاز و انجام افتادگى دارد ، آغاز: فرشتگان از عقب شيطان مى روند تا ايشان پنهان مى شوند و در دريا يا درياى محيط عرض نمودم كه بچه سبب نو حاجى را داخل شدن در كعبه ، انجام: كه من بيگناه را نفرين مى كنى ... آنست كه لغزيدن سبب ضرب نيست و رم كردن سبب ضرب است و دلالت ندارد و چون ممكن است كه از ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، تاريخ كتابت ، قرن 12ق ، در اثناى نسخه تملكى در 9 ربيع 1189ق ، 250 برگ ، 21 سطر [فهرست دار الحديث]. 162 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: ش 2039 . كتاب الزكاة ، نسخ ، محمد حسن روضه خوان ، تاريخ كتابت ، 1293ق ، تصحيح شده ، «328ص»164 برگ ، سابقه: شمركز احياء ميراث اسلامى: عكس 898 [فهرست مجلس: 6/36؛ فهرست عكسى مركز احياء: 3 / 98]. 163 . تهران ، دانشكده الهيات: ش 1/31 . كتاب توحيد ، نستعليق ، فضل بن على ، تاريخ كتابت ، سده 12 و 13ق [فهرست الهيات تهران: 1/708]. 164 . قم ، مرعشى: ش 7251 . كتاب توحيد و عقل ، نستعليق ، خليل بن غازى قزوينى (مؤلف) ، بدون تاريخ كتابت ، متن روايت ها نسخ معرب ، 93 برگ [فهرست مرعشى: 19/47]. 165 . تهران ، مجلس شوراى اسلامى: مجموعه خويى: ش 154 . كتاب التوحيد ، نسخ ، محمد على بن ملا رجبعلى ، تاريخ كتابت ، 1124ق ، رساله دوم مجموعه [فهرست مجلس: 7/176]. 166 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 682 . كتاب ايمان و كفر ، آغاز: بسمله الحمد للّه الذى حبب إلينا الإيمان و كره إلينا ، نسخ و نستعليق ، بدون نام كاتب ، بدون تاريخ كتابت ، شايد نسخه اصل ، 301 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1389]. 167 . قم ، گلپايگانى: ش 22/19 . جلد دوم ، نستعليق ، محمد بن خان محمد كاوكانى ، بدون تاريخ كتابت ، 231 برگ [فهرست گلپايگانى ، قديم: 1/183]. 168 . قم ، گلپايگانى: ش 107/32/6407 . اصول (شرح كتاب عقل و شرح كتاب توحيد) ، آغاز: برابر نمونه ، نسخ و احاديث نسخ معرب ، بدون نام كاتب ، بدون تاريخ كتابت ، در حاشيه تصحيح شده است ، با نسخه اصل در بلده لاهور مقابله شده است ، 320 برگ ، 33 سطر [فهرست گلپايگانى ، رايانه اى؛ فهرست گلپايگانى ، جديد]. 169 . قم ، مركز احياء ميراث اسلامى: ش 2075 . آغاز: الحمد للّه رب العالمين ... أصل كتاب الوصايا ، انجام: و سپاس اللّه راست در اول و آخر ، نسخ ، محمد هاشم بن محمد على بن على نيشابورى ، بدون تاريخ كتابت [فهرست مركز احياء: 6/مخطوط]. 170 . يزد ، وزيرى: ش 3384 . كتاب دعا ، نسخ ، خان محمد طباطبايى ، بدون تاريخ كتابت [فهرست كتاب خانه وزيرى: 5/1635]. 171 . همدان ، مدرسه غرب: ش 1087 . جلد سوم ، نسخ ، بدون نام كاتب ، بدون تاريخ كتابت ، توسط ابوذر فرزند مؤلف بر وى قرائت و تصحيح شده در سال 1068ق با امضاى شارح [فهرست مدرسه غرب: 34]. 172 . مشهد ، مدرسه نواب: ش 119 . شرح ديباچه و كتاب التوحيد ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، بدون تاريخ كتابت ، گويا نسخه اصل ، با وقفنامه اى به خط مؤلف در سال 1075ق ، با تصحيح و تبديل [فهرست دو كتاب خانه مشهد: 490]. 173 . تهران ، خانقاه نور بخش: ش 391 . دعا تا پايان العشرة ، نستعليق ، محمد معصوم دشت بياضى ، بدون تاريخ كتابت ، «446ص»223 برگ [فهرست خانقاه نوربخش: 2/104]. 174 . قم ، شيخ حيدر على مؤيد: ش 1222 . اول نكاح تا آخر عقيقه ، نستعليق ، بدون نام كاتب ، بدون تاريخ كتابت ، مقابله شده با نسخه اصل وبلاغ دارد ، 424 برگ ، 21 سطر ، 15×25 [فهرست مؤيد: 3/190]. 175 . قم ، شيخ حيدر على مؤيد: ش 1256 . كتاب تجارت ، از آغاز وانجام افتادگى دارد ، آغاز: لأبى موسى عندى ألف و سبعمئه دينار ، انجام: ناسخ حكمى از احكام شرايع سابقه بود جايز است كه ، نسخ و نستعليق ، محمد هادى بن محمد امين قزوينى ، تاريخ كتابت: يكشنبه 12 ربيع الاول؟ ، 263 برگ ، 29 سطر ، 5/18×29 [فهرست مؤيد: 3/215].

.


1- . فهرستگان نسخه هاى خطّى حديث و علوم حديث شيعه، ج 4، ص 481، ش 1985.

ص: 53

. .

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

. .

ص: 58

. .

ص: 59

. .

ص: 60

. .

ص: 61

. .

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

. .

ص: 65

. .

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

. .

ص: 71

. .

ص: 72

. .

ص: 73

2/11. نسخه هاى گزارش شده به خطّ مؤلّف

3/11. گزارشى از نسخه هاى تهيّه شده

2/11. نسخه هاى گزارش شده به خطّ مؤلّفدر بين نسخه هاى موجود از صافى، سه نسخه به خطّ خود مؤلّف است كه مشخّصات آنها عبارتند از: 1 . قم ، مرعشى: ش 7251 . كتاب عقل و توحيد ، نستعليق ، بدون تاريخ كتابت ، متن روايت ها نسخ معرب ، 93 برگ [فهرست مرعشى: 19/47]. 2 . تهران ، دانشگاه تهران: ش 682 . كتاب ايمان و كفر ، نسخ و نستعليق ، 301 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/1389]. 3 . قزوين ، مدرسه امام صادق عليه السلام : ش 131 . باب 59 تا 132 ، نسخ ، تصحيح شده در حواشى با خط خوردگى زياد، 132 برگ [ميراث اسلامى ايران: 10/611؛ فهرست مدرسه امام صادق عليه السلام : 1/174].

3/11. گزارشى از نسخه هاى تهيّه شدهبراى تصحيح شرح كتاب العقل والعلم و كتاب التوحيد تعداد شش نسخه تهيه شد كه عبارتند از: 1. قم، مسجد اعظم: ش 2071. اين نسخه از قسم اصول كافى تا پايان «كتاب التوحيد» را شامل است، و نام كاتب و تاريخ كتابت آن نامعلوم است. هرچند كه در فهرست كتابخانه مذكور، به اشتباه، كتابت آن به مرحوم ملّا صالح مازندرانى، شارح شهير كتاب كافى (م 1064ق) نسبت داده شده است، و ظاهرا اشتباه وى از اينجا نشأت گرفته كه كاتب اين نسخه، در پايان آن، تاريخ فراغ مرحوم ملّا صالح مازندرانى از شرح خودش را آورده و با تاريخ فراغ ملّا خليل از اين شرح مقايسه نموده است. در پايان نسخه به خطّ كاتب آمده است: «بلغ قبالاً مع الأصل من النسخ، والحمد للّه اوّلاً و آخرا» كه نشانگر مقابله اين نسخه با نسخه اصل مى باشد و وجود علامات تصحيح و مقابله مختصر در هامش نسخه، مؤيّد اين مطلب است. نسخه به خطّ نسخ زيبا نوشته شده و تعداد اوراق آن 403 برگ مى باشد. متن احاديث در آن برجسته شده و با خطّ ممتد مشخّص شده است و متن احاديث كافى اعراب گذارى شده است. 2. قم، مدرسه گلپايگانى: ش 86/26. اين نسخه شامل كتاب عقل و كتاب توحيد مى باشد و توسّط جعفر بن غازى (برادر شارح) كتابت شده و در مورّخه سنه 1066ق كتابت آن به پايان رسيده است. كاتب در پايان اين نسخه چنين آورده است: وفّقت لإتمام شرح كتاب التوحيد من الكافي الموسوم ب «گنجينه شاهى» بعون اللّه الملك الباقي من تصانيف مولانا المحقّق و الحبر المدقّق أعظم الأفاضل في الأنام المقتفي لآثار أهل البيت عليهم السلام المعرض عن الأباطيل المهلكة المشتهرة في الأنام، سمّي خليل الرحمن... و أنا المقرّ بجرمه الكثير والذنب الغفير المتوقّع من الربّ الغفران جعفر بن الغازي الرازي _ عفي عنهما _ شرعت في كتابته بعد ثمانية أجزاء ونصف من يوم الجمعة السابع عشر من شهر رجب والفراغ من الكتابة يوم الجمعة ارتفاع النهار منه الخامس عشر من شهر شعبان شهور سنة ستّ و ستّين وألف هجريّة (1066)... . نسخه به خطّ نستعليق و تعداد اوراق آن 237 برگ مى باشد و داراى حواشى مختصر و علامات تصحيح است. و در هامش برخى از صفحات آن علامات بلاغ ديده مى شد كه از آن جمله است علامت «بلغ سماعا أيّده اللّه تعالى» در صفحات 351، 407، 493 و... . 3. قم، مدرسه گلپايگانى: 81/8ش 1371. اين نسخه نيز از اوّل بخش اصول كافى تا آخر كتاب توحيد را شامل است و توسّط محمّد قاسم لاهيجى كتابت شده و در مورّخه پنجشنبه 21 جمادى الثانى سنه 1067ق به پايان رسيده است. در پايان اين نسخه، كاتب اختتاميّه اى را درباره تأليف كتاب صافى براى صفى قلى بيگ در سنه 1067ق ذكر كرده و در ضمن آن، از آن به عنوان «گنجينه شاهى» نام برده است. نسخه به خطّ نستعليق بوده و در هامش آن علامات تصحيح و مقابله به چشم مى خورد و متن احاديث كافى معرّب و برجسته و با خطّ كشيدگى مشخّص شده اند. و تعداد اوراق آن 338 برگ مى باشد. 4. قم، مسجد اعظم: ش 106. اين نسخه نيز شامل كتاب عقل و كتاب توحيد از اصول كافى است و نام كاتب آن معلوم نيست ولى تاريخ كتابت آن، مطابق آن چه كه در پايان نسخه ذكر شده سنه 1076ق مى باشد. نسخه به خطّ نستعليق بوده و شامل 346 برگ مى باشد و عناوين و متن احاديث كافى در آن رنگى و احاديث با اعراب كامل آمده اند و نشانه هاى تصحيح، در حاشيه نسخه ديده مى شود. 5. قم، كتابخانه گلپايگانى: ش 41250 (6197/32/107). اين نسخه نيز تا پايان كتاب توحيد را شامل است و كاتب و تاريخ كتابت آن نامعلوم است. خطّ نسخه شبيه به نسخ است و احاديث كافى در آن با اعراب كامل آمده اند و 338 برگ مى باشد. 6. نسخه حجرى. اين نسخه از صافى، شامل شرح اصول كافى است و در سال 1323 در لكهنو در مطبعه فيض، چاپ شده است.

.

ص: 74

. .

ص: 75

4/11. اختلاف در تحرير نسخه ها

4/11. اختلاف در تحرير نسخه هاشايسته آن بود كه در تصحيح اين اثر، از همه نسخه هاى تهيّه شده استفاده گردد و با هم مقابله شده و اختلافات آنها گزارش گردد. امّا از آنجا كه بين نسخه هاى موجود، اختلاف جدّى وجود داشت، بگونه اى كه بعد از مقابله چند بخش از كتاب به اين نتيجه رسيديم كه مؤلّف مكرر در نوشته خود تجديد نظر كرده و در بسيارى از موارد عبارت را تعويض و يا حذف كرده و در برخى از موارد از نظر خود برگشته و يا به اشتباهات خود در شرح برخى از احاديث پى برده و آنها را اصلاح نموده است. لذا از مقابله تمام نسخه ها با هم و گزارش اختلافات صرف نظر كرديم و در مقابل سعى كرديم تا ترتيب تحريرهاى موجود را با مطالعه و تفحّص و تطبيقات زياد كشف كنيم، تا بتوانيم جديدترين تحرير را شناسايى نموده و در صورت امكان، با تحريرهاى قبل آن در موارد ضرورت تطبيق دهيم. و اين مهمّ، با تفحّص و تطبيق زياد صورت گرفت و در نهايت، به چهار تحرير مختلف رسيديم كه به ترتيب عبارتند از: تحرير نخست؛ اين تحرير در دو نسخه گزارش شده از مدرسه آية اللّه گلپايگانى قم مى باشد كه به شماره هاى (86/26) به كتابت جعفر بن نمازى (برادر شارح) و (81/8/1371) به كتابت محمّد قاسم لاهيجى معرفى شدند. تحرير دوم؛ اين تحرير در نسخه شماره (106) مسجد اعظم ديده مى شود كه كاتب آن نامعلوم است؛ و همچنين تحرير موجود در چاپ حجرى نيز مطابق با همين تحرير است. تحرير سوم؛ اين تحرير در نسخه شماره (107/32/6197) گلپايگانى ديده مى شود. تحرير چهارم؛ اين تحرير در نسخه شماره (2071) مسجد اعظم ديده مى شود كه كاتب آن نامعلوم است، ولى در فهرست كتابخانه اشتباها آن را به ملّا صالح مازندرانى نسبت داده است. با مقايسه ها و تطبيقات زيادى كه بين تحريرات چهارگانه صورت گرفت، چنين حاصل شد كه تقريبا ترتيب تحريرها همان است كه ذكر شد و تحرير چهارم كه البتّه تفاوت آن با تحرير سوم به شدّت اختلاف موجود در بين تحريرهاى ديگر نيست، تحرير نهايى مصنّف است و از لحاظ عبارت پردازى و محتوا، صحيح تر از ساير تحريرها مى باشد. ما در اين جا، به جهت اينكه خوانندگان محترم، اختلاف موجود در ميان اين تحريرها را به خوبى تصوّر كنند، چند نمونه از فقرات اين شرح را كه تحرير آن در ميان چهار قسم موجود، حتّى مفهوم و محتوا و نظريّه مصنّف تغيير يافته، عينا مى آوريم: نمونه اوّل: فقره متعلّق به شرح حديث دوازدهم از «باب الأخذ بالسنّة وشواهد الكتاب» است كه متن حديث از حضرت امير المؤمنين عليه السلام چنين است: «السنّة سنّتان؛ سنّة في فريضة الأخذ بها هُدىً، وتركها ضلالة، و سنّة في غير فريضة الأخذ بها فضيلة وتركها إلى غير خطيئة». شرح اين حديث در نسخه شماره (86/26) كه تحرير اوّل مصنّف است، چنين است: إِلى به معنى «مَعَ» است و ظرف، خبر مبتدا است. و غَيْر بى تنوين است و مضاف است به خَطِيئَة. يعنى: اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: راه و روشى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده از جانب اللّه تعالى، بر دو قسم است؛ يكى راه و روشى كه در محكمات قرآن هست، دست زدن به آن راه و روش، راه يافتن به حقّ است و ترك آن گمراهى است. مراد به بودن در محكمات قرآن آن است كه يا خودش صريح باشد، يا چيزى صريح باشد كه از آن، طريق عمل در آن معلوم مى شود، مثل وجوب سؤالِ «أَهل الذكر» و عمل به آنچه گويند؛ چه از آن معلوم مى شود كه عمل به خبر واحد صحيح واجب است؛ چون وجوب عمل به آن معلوم است از «أَهل الذكر» ائمّه معصومين عليهم السلام ... (تا پايان باب كه دو صفحه ديگر مطلب توضيحى دارد). امّا همين فقره، در تحرير دوم در نسخه شماره (106) مسجد اعظم چنين است: إِلى اينجا مثل «إلى» در «زيدٌ منقطعٌ إلى عمرو» است. غَيْر با تنوين است و به معنى «ضدّ» است و ظرف، متعلّق به «تَرك» است به تضمين معنى توجّه؛ و مراد، تركِ بالكلّيّه است به توجّه به ضدّ آن، و لهذا در شقّ اوّل «إلى غَير» مذكور نيست؛ زيرا كه ترك فريضه مطلقا ضلالت است، خواه بالكلّيّه باشد و خواه گاهى باشد؛ يعنى: اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: راه و روشى كه پيغمبر عليه السلام آورده از جانب اللّه تعالى بر دو قسم است؛ يكى راه و روشى كه در جمله فريضه است مثل فرايض يوميّه، دست زدن به آن راه و روش راه يافتن به حقّ است و ترك آن گمراهى است. ديگرى راه و روشى كه در جمله غير فريضه است، مثل نوافل يوميّه، دست زدن به آن كمالى است آدمى را و ترك آن بالكلّيّه نيافتن است؛ به معنى اين كه تارك آن بالكلّيّه بزه و محروم از ثواب عظيم مى شود، اگر چه مستحقّ عذاب جهنّم نشود. (پايان كتاب) امّا در تحرير سوم و چهارم اين قسمت افتادگى دارد. نمونه دوم اينكه، در شرح حديث اوّل از كتاب عقل و جهل، در تحرير نهايى كه در چاپ حاضر ما برآن اعتماد نموده ايم، در ذيل «شرح» از كلمه: «الخلق: تدبير» تا اوّل «يعنى» در تحريرات اوّل و دوّم نيامده است و به جاى اين دو صفحه مطلب _ تقريبا _ تنها عبارت زير آمده است: «مراد به عقل خرد نيست، بلكه خردمندى است به قرينه آنچه مى آيد در حديث سوم و سى دوم اين باب» و مضافا اينكه نظر مصنّف نيز در اين مقام به كلّى عوض شده و در تحرير حاضر، مراد از عقل را همان خرد دانسته كه شرط تكليف است. و در ترجمه همين حديث نيز، به خاطر اين تغيير رأى، اختلافات بسيار جدّى بين تحريرها وجود دارد كه آوردن عين فقرات در اينجا، موجب اطناب كلام خواهد شد. نمونه سوم اينكه، در تحرير حاضر، در ذيل حديث هشتم از كتاب عقل و جهل، مصنّف، حدود يك صفحه، مفردات اين حديث را شرح كرده است، در حالى كه در تحرير نخست، مستقيما به ترجمه پرداخته و اصلاً به بيان مفردات نپرداخته است. نمونه چهارم اينكه، در شرح فقره نخست حديث هشام از كتاب عقل و جهل، در تحرر نخست، در شرح مفردات تا كلمه «يعنى» تنها دو سطر مطلب است كه به تعريف عقل و فهم و فرق بيان آن دو پرداخته است، وليكن در تحرير حاضر حدود دو صفحه، مطلب آورده شده است. و همچنين است در بسيارى از مواضع ديگر، كه اختلافات جدّى و ماهوى در بين تحريرهاى مختلف وجود دارد.

.

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

. .

ص: 79

شيوه تحقيق

شيوه تحقيقبا توجه به وجود تحريرهاى مختلف، پس از شناسايى تحرير نهايى و صحيح تر، به ناچار تنها نسخه اى را كه به صورت مستمرّ و كامل به آن اعتماد نموديم، نسخه شماره (2071) مسجد اعظم است، و اصل را بر آن قرار داديم و تنها در مواردى كه قرائت نسخه مشكل بود و يا احساس خلل و مشكلى در متن نموديم به نسخه هاى ديگر مراجعه شد و در برخى از موارد به اختلاف نسخه ها در هامش كتاب اشاره كرديم. البتّه اين نسخه، با وجود برخوردارى از خطّ خوب و خوانا، در چند مورد، افتادگى دارد كه ما در اين موارد، از نسخه تحرير سوم، آن را تكميل نموده ايم و در هامش كتاب نيز به آن تذكّر داده ايم. لازم به ذكر است، چون نثر صافى مربوط به قرن يازدهم هجرى است و بلكه در مقايسه با فارسى آن زمان نيز، از اغلاق و ابهام و سنگينى بيشترى برخوردار است، در ويرايش و علامت گذارى آن سعى فراوان شد تا با گذاشتن علامت ويرايشى و اعراب گذارى، فهم مطلب براى خوانندگان آسان شود و به اين جهت برخى از عبارت هاى مؤلّف مكرر مورد مطالعه قرار گرفت و براى يافتن متن آسان تر، به نسخه هاى ديگر مراجعه شد تا حتّى الامكان، متن ارائه شده از اشكال كمترى برخوردار باشد. تخريج احاديث و نقل قول ها، مقابله احاديثِ كافى در اين اثر با كافىِ مطبوع و گزارش اختلاف هاى موجود بين متن كافى در صافى و متن آن در كافى مطبوع و توضيح برخى از عبارات مشكل مؤلّف به اختصار در پانوشت و برخى ديگر از كارهاى فنى و شكلى، از ديگر زحماتى است كه در تصحيح اين اثر به انجام رسيده است. در پايان تذكر دو نكته ضرورى است: 1. همچنان كه در گذشته يادآور شديم، ملاخليل، نماينده افكار و انديشه هايى است كه بطلان برخى از آنها واضح است. وى در صافى، همچون ساير آثارش، گاه به تندى با مجتهدان و فلاسفه برخورد كرده و قلمش از انصاف خارج شده و نسبت هاى ناروايى به آنها مى دهد. به يقين چاپ اين اثر به معناى دفاع از اين گونه سخنان و افكار نيست، بلكه تنها به نمايش گذاشتن انديشه هاى شخصيتى است كه در عصر خود، تأثيرگذار بوده و همواره آراء او مورد نقد و بررسى انديشمندان و عالمان ديگر بوده و هست. 2. ملا خليل به شرح تمام كافى پرداخته است و ما اكنون به عنوان نمونه، به چاپ بخشى از شرح اصول كافى اقدام كرده تا در زمانى ديگر به تصحيح و چاپ ادامه آن بپردازيم و طبق برآورد ابتدايى، چاپ تمام صافى افزون بر 30 جلد خواهد شد. به پايان رسيدن تصحيح اين بخش از صافى مرهون تلاش جمعى است كه با ذكر اسامى آنها، از زحمات آنان تقدير مى شود: از حجة الاسلام جناب آقاى رضا قبادلو به جهت ويرايش جلد اول، و از محقق گرام جناب آقاى حميد احمدى جلفايى به جهت ويرايش جلد دوم، و از فاضل ارجمند جناب آقاى محمدهادى خالقى به جهت نظارت بر ويرايش كتاب، و از محقق پرتلاش حجة الاسلام على صدرايى به جهت فراهم آوردن مطالبى در زندگى مؤلف. و هم چنين از انديشمند مخلص جناب آقاى ابوالفضل عرب زاده مدير محترم كتابخانه آية اللّه گلپايگانى به جهت در اختيار قرار گذاشتن چند نسخه خطى از صافى. از خداوند منّان مزيد توفيق همگان را خواستاريم.

.

ص: 80

. .

ص: 81

M821_T1_File_991877.jpg

.

ص: 82

M821_T1_File_991878.jpg

.

ص: 83

M821_T1_File_991879.jpg

.

ص: 84

M821_T1_File_991880.jpg

.

ص: 85

M821_T1_File_991881.jpg

.

ص: 86

M821_T1_File_991882.jpg

.

ص: 87

M821_T1_File_991883.jpg

.

ص: 88

M821_T1_File_991884.jpg

.

ص: 89

M821_T1_File_991885.jpg

.

ص: 90

M821_T1_File_991886.jpg

.

ص: 91

M821_T1_File_991887.jpg

.

ص: 92

M821_T1_File_991888.jpg

.

ص: 93

صافى در شرح كافى

اشاره

صافى در شرح كافى

.

ص: 94

. .

ص: 95

بسم اللّه الرحمن الرحيم فتحِ صافىِ گنجينه شاهىِ شرح كافىِ احاديثِ رازداران الهى، گشادِ نعيمِ نامتناهىِ حمد بى شريك است _ تَعَالى شَأْنُه _ كه به دلالت كريمه: «وَ مَا كَانَ النَّاسُ إِلَا أُمَّةً وَ حِدَةً فَاخْتَلَفُوا» (1) و كريمه: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَ حِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ» ، (2) جميع افراد انسان را جاهل به غيب و مايل به دعوى و اختلاف آفريده، تا در هر چه بى مكابره اختلاف در آن و در دليلِ آن رود و خلايق را احتياج به كسى كه حكم كند در آن، شود، همگى محتاج به حكم الهى و كتاب سماوى باشند و غير انبيا، محتاج به انبيا و انبيا محتاج به وحىِ خالق ارض و سما بوده، هيچ كدام در آن، انكار ربوبيت ربّ العالمين نكنند؛ يعنى شركتى در حُكم، با صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز ننمايند. و به مؤدّاى: «وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (3) رعايت احتياج به امام معصومِ مُفْتَرض الطاعه در هر زمانى نموده، اكثر احكام خود را به محكمات قرآن، صريح نساخت؛ بلكه هنوز راه اختلاف در آن باقى گذاشت و به علمِ جميع آنها اوصيا را نواخت تا تشنگان زلال ايقان و راعيان شروط ايمان، به توجّهِ تامّ و اخلاصِ تمام در اقوال خود، استفاضه از كلمات مشكل گشاى ائمّه اثنا عشر _ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتُ اللّه ِ وَ سَلَامُهُ إلى يَوْمِ الْمَحْشَر _ نمايند و در افعالِ خود، راه پيروى احاديث و آثار ايشان پيمايند. و صلوات نامياتْ بر جميع انبيا و حُجَج، خصوصا هادى سُبُل، مأمور به امرِ: «قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ» ، (4) شفيع عاصيان، رحمت عالميان، ثمره شجره قريش (5) . از آل هاشم و عَدنان، خاتم النبيّين محمّد بن عبداللّه ؛ و وصىّ او به نصّ قرآن، حلّال مشكلات، كشّاف مبهمات، رازدار حضرت مصطفى، صف شكن ميدانِ لافتى، نعمة اللّه العُظمى، كلمة اللّه الكُبرى، اسداللّه الغالب، اميرالمؤمنين على بن أبى طالب، و جميع اوصياى او ائمّه هُدى كه به انوار مطالع هدايت، ساحت ملّت بيضا را روشن و هويدا ساختند و به اَزهار لَوامع بلاغت، عرصه شريعت غرّا را منوّر كرده، لواى عالم آراى علم دين مبين برفراز قبّه خضرا برافراختند، خصوصا وصىّ الأوصياء، بقيّة اللّه فِى الأرض و السماء، كه تسلّى مؤمنان به انتظار جود او، و قرار زمين و نباتش، و مدار آسمان و بركاتش، به فيض وجود اوست. امامِ عباد الرحمن، الحجّة بن الحسن، صاحب الزمان. امّا بعد، چنين گويد محرّر اين اوراق، خَلِيلُ بنُ الغازى القزوينى عُفي عَنْهُما بالنَّبيِّ والوصيِّ _ كه در شعبان هزار و شصت و چهار هجرى، به فيروزى و اقبال، رايات جاه و جلالِ اعلى حضرت، پادشاه زمان، نور حدقه شيعيان، نور حديقه اهل ايمان، غلام با اخلاص صاحب الزمان، برگزيده خاندان مصطفى، شهسوار اولاد مرتضى، آن كه به جلال مهابت، در جميع ممالك محروسه، عدل گُسترد؛ و به كمال عدالت، در ميان قوى و ضعيف، رعيّت پرورد: ابوالغازى، ابوالمظفّر، السلطان بن السطان بن السلطان، المؤيّدُ بالتأييد الربّانى، السلطان محمّد الملقّب به شاه عبّاس ثانى الحسينى الموسوى الصفوى _ خَلَّدَ اللّه ُ تَعَالى مُلْكَهُ وَ سُلْطَانَهُ، وَ أَفَاضَ عَلَى الْعَالَمين بِرَّهُ وَعَدْلَهُ وَ إِحْسَانَهُ. بعد از فتح بعضِ اطراف ديار و اِدبار مخالفان نگون سار در دارالموحّدين قزوين صِينَتْ عَنْ كَيْدِ الْحَاسِدِين _ نزول اجلال نمود. و چون اين بلده فاخره، مولد و مظهر آن لطف اِله بود، انبساطى تمام در اين مكان، حاصل نموده، با وجود تلاوت قرآن و دعا و روزه و زيادتىِ گرماى قلب الأسد، هر روزه به تجديد نظم و نسقِ عساكرِ منصوره پرداخت و در ماه رمضان المبارك، قصد ثواب افطار به روزه داران اهل اسلام و ترويج دينِ سپرده شده به دوازده امام نموده، به احضار علمايى كه در پايه سرير اعلى حاضر بودند، فرمان داد تا مجلس اشرف اعلى به علماى نامدار و اُمراى ذَوِى الاقتدار و اكابر هر ديار قرار گرفت. و چنانچه عادت آفتاب عالمتاب، آن است كه ذرّه پنهان را ظاهر سازد، بعد از تحقيق احوال علما و كتب احاديث صحيحه دوازده امام عليهم السلام ، التفات به اين بى مقدار كرده، شغل شرح كافى كلينى، مسمّى به شافى را معلوم ساخت. پس بِالْمُشافِهَةِ الْعَلِيّةِ الْعالِيه، فرمان واجب الإذعان، شرف صدور يافت به شرحى ديگر بر كافى به زبان فارسىِ آيان (6) تا جميع خلايق از عرب و عجم، طريق فهم احاديث ائمّه معصومين _ صلواتُ اللّه و سَلامُهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعين _ را به سهولت دريابند و ثواب آن به روزگار فرخندهْ آثارِ اعلى حضرت، پادشاه دين پناه ويك رنگانِ اين خاندانِ ولايتْ نشان عايد گردد. سَمْعا و طَاعَةً گفته، چون اوصاف و شمايل اعلى حضرت، پادشاه اسلام را موافق دو حديث كه مذكور مى شود، ديد، به عرض رسانيد كه: شيخ ابو جعفر طوسى (كه مصنّف كتاب تهذيب الأحكام و كتاب استبصار است) كتابى در احاديث غيبت صاحب الزمان _ عَلَيْهِ صَلَوَاتُ الرَّحْمن _ تصنيف كرده و در آن كتاب، دو حديث از حضرت رسول ثقلين _ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَام _ روايت كرده موافق اين تأييدِ دين مبين كه واقع شد و اميد آن است كه روز به روز در تزايد باشد: يكى آن كه گفته كه: «رُوِىَ عَنِ النَّبِيٍّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ: يَخْرُجُ بِقَزْوِيْنَ رَجُلٌ اِسْمُهُ اِسْمُ نَبِيٍّ، يُسْرِعُ النَّاسُ إِلَى طَاعَتِهِ، الْمُشْرِكُ وَالْمُؤْمِنُ، يَمْلَأُ الْجِبَالَ خَوْفَا» (7) . يعنى: منقول است از پيغمبر صلى الله عليه و آله اين كه او گفت كه: ظاهر مى شود در قزوين، مردى كه نامش موافق نام پيغمبرى باشد. مى شتابند مردمان به سوى طاعتش، خواه مردمان مشرك و خواه مؤمن. پُر مى كند آن مرد، كوه ها را از ترس؛ يعنى به كمال مهابت و شوكت خواهد رسيد. ديگرى آن كه گفته كه: «عَنِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله اَنَّهُ قَالَ: يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنَ الدَّيْلَمِ، يَمْلَأُ الْجِبَالَ وَالسَّهْلَ وَالْوُعُورَ خَوفا وَ مَهَابَةً، وَ يُسْرِعُ النَّاسُ اِلى طَاعَتِهِ؛ الْبَرُّ وَالْفاجِرُ، وَيُؤَيِّدُ هذَا الدِّينَ». (8) يعنى: منقول است از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين كه او گفت كه: بيرون مى آيد مردى از ديلم كه پُر مى كند آن مرد، كوه ها و صحراى هموار و صحراهاى ناهموار را از ترس و هيبت. و مى شتابند مردمان به سوى طاعتش، خواه مردمان نيكوكار و خواه بدكار. و مدد مى كند دين مرا. و چون لفظ «دَيْلَمْ»، مشترك است ميان محلّتى از محلّات قزوين كه دولت خانه مباركه در آن جا واقع است والحال به «ديلمه كوچه» مشهور است و ميان طائفه يا موضعى كه قزوين، سرحدّ آن است، مى تواند بود كه اين دو حديث شريف، بيان يك واقعه باشد و اميد هست كه آن مددكار، اين پادشاهِ دين پناه باشد، إن شاءاللّه تعالى. و به عرض رسانيد كه: تا عجم به شرف اسلام، مشرّف شده اند، در ميان ايشان اين قسمْ تأييدى واقع نشده [است]. الحق، كتاب كافى، عمده كتب احاديث اهل البيت عليهم السلام است و مصنّف آن، ابو جعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق الرازى الكلينى كه مخالفان نيز اعتراف به كمال فضيلت او نموده اند، از روى احتياط تمام، آن را در بيست سال تصنيف كرده در زمان غيبت صغراى حضرت صاحب الزمان _ عَلَيْهِ وَ عَلى آبَائِهِ صَلَوَاتُ الرَّحْمن _ كه شصت و نه سال بوده و در آن زمان، مؤمنان، عرض مطالب مى كرده اند به توسّط سُفَرا (يعنى خبر آورندگان از آن حضرت) و ايشان چهار كس بوده اند به ترتيب؛ و سواى ايشان وُكلا بسيار بوده اند كه اموال از شيعه اماميّه مى گرفته اند و مى رسانيده اند. و محمّد بن يعقوب، در بغداد، نزديك سفرا بوده و در سال فوت آخر سفرا، ابو الحسن على بن محمّد السَمُرى _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ كه سال سيصد و بيست و نه هجرى باشد، فوت شده، يا يك سال قبل از آن. پس مى تواند بود كه هر حديثى در اين كتاب كه در عنوانش «وَ قَدْ قَالَ الْعَالِمُ عليه السلام » باشد، يا «وَ فِي حَدِيثٍ آخَر» يا مانند آنها باشد، نقل از صاحب الزمان عليه السلام باشد بى واسطه يا به توسّط يكى از سفرا، مگر اين كه قرينه صادقه با آن باشد، و مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ در آن زمان، زياد بر اين، اظهار نمى توانسته كرد و شايد كه اين كتابِ مبارك، به نظر اصلاح آن حجّت خداى تعالى رسيده باشد؛ واللّه اَعْلَم! مخفى نماند كه اگر ترجمه، همه جا موافق لفظ عربى باشد، فارسىِ آيان نمى شود و اگر اكتفا به مضمون شود، نمى توانند دانست كه هر لفظى از عربى، چه معنى دارد. پس ما، ميانه مى گزينيم و معذور بايد داشت؛ چه بيان قصد امام معصوم، مطلبى است بزرگ، نه بازيچه و ترك فضولى در آن به قدر وسع احتياطى است لازمِ پر فائده. بدان كه آيات قرآن دو قسم است: اوّل، محكمات؛ دوم، متشابهات. محكمات، آياتى است كه دلالت آنها بر معنى، صريح باشد و احتمال نسخ در آنها نباشد و غيرِ آنها متشابهات است. و ما آنچه در ترجمه بعضِ متشابهات مى گوييم، يا نقل است، يا محض اظهار احتمال؛ چه تفسير آنها از پيش خود، جايز نيست. اين است شروع در شرح.

.


1- . يونس (10): 19.
2- . بقره (2): 213.
3- . يونس (10): 19.
4- . احقاف (46): 9 .
5- . از اين جا تا چند صفحه از شرح، در نسخه «ظ» (نسخه مسجد اعظم قم، ش 2071، كه مبناى تصحيح اين شرح قرار گرفته است افتادگى دارد و قسمت افتادگى از روى نسخه مدرسه گلپايگانى قم (ش 107/32/6197) كه در بين نسخه هاى موجود در دست ما، نزديك ترين تصحيح قبلى شارح به نسخه مسجد اعظم قم است، حروفچينى شده است.
6- . در حاشيه نسخه «ظ» چنين آمده است: «آيان: آينده و روان كه به سهولت، بى فكر آيد و متعارف باشد (رشيدى)».
7- . الغيبة، شيخ طوسى، ذكر طرف من العلامات الكائنة قبل خروجه (ع)، ص 444؛ الخرائج والجرائح، رواندى، باب العلامات الكائنة قبل خروج المهدي ومعه (ع)، ج3، ص 1148.
8- . اين روايت در مصادر يافت نشد.

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

. .

ص: 99

خطبه كافى

[خطبه كافى]اصل: بسمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ.

شرح: باء براى استعانت است و اسم كه همزه آن به وصل افتاده، به معنى رفعت و عظمت است، مأخوذ است از سُمُوّ (به ضمّ سين و ضمّ ميم و تشديد واو) و بيان اينها مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در شرح حديث اوّلِ باب شانزدهم كه «بابُ مَعانِي الأسماء وَاشْتِقاقِها» است. يعنى: مدد مى جوييم در كار خود به رفعت و عظمت آن مستحقِّ عبادت كه بخشنده است به هر چيز هر تدبيرى را كه لايق آن است مهربان است. به خلايق، خصوصا مؤمنان، به فرستادن رُسُل و تعيين حُجَج تا از حيرت و مضرّت اختلاف در مشكلات رها شوند، اگر تابع شوند.

.

ص: 100

اصل: الْحَمْدُ لِلّهِ الْمَحْمُودِ لِنِعْمَتِهِ ، الْمَعْبُودِ لِقُدْرَتِهِ ، الْمُطَاعِ لِسُلْطَانِهِ ، اَلْمَرْهُوبِ لِجَلَالِهِ ، الْمَرْغُوبِ إِلَيْهِ فِيمَا عِنْدَهُ ، النَّافِذِ أَمْرُهُ فِي جَميعِ خَلْقِهِ.

شرح: الحَمْد: ستودن؛ به معنى نيكى كسى گفتن در كارى كه توانايى ترك آن كار نيز داشته باشد. العِبادة: تعظيم شخصى به قصد عاقبت به خيرى به رخصت بزرگ تر، از آن شخص در آن تعظيم. پس تعظيم كعبه، عبادت اللّه تعالى باشد، نه كعبه، و تعظيم بُت، عبادت بُت يا فرماينده آن باشد، و پيروى فتواى اهل حق، عبادت اللّه تعالى باشد، نه ايشان، و پيروى فتواى اهل باطل، عبادت ايشان و عبادت شيطان و شرك باشد. القُدْره: توانايى بر هر يك از كردن چيزى و نكردن آن چيز. الإطاعة: فرمان بردارى. السُلْطان: غالب بودن بر مملكتى. الرَّهْبَة: ترس. الْجَلَال: خالى بودن از نقصان و بَدِى. الرَّغْبَة: توجّه به سوى چيزى كردن. النُّفُوذ: گُذرايى. الأْمْر: حادثه؛ به معنى كارى كه مُعْتَدٌّبِه باشد. و صيغه «اِفْعَلْ» و مانند آن را نيز أمر مى نامند؛ براى اين كه تعلّق نمى گيرد مگر به كارى كه معتدٌّبِه باشد». و هر دو، اين جا مناسب است؛ چه اشارت است به آيت سوره يس: «إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْئا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ » (1) . الخَلْق: تدبير، و تدبير كرده شده؛ و هر دو، اين جا مناسب است. يعنى: ستايش مر خداى تعالى راست كه ستوده شده است براى نعمتش، عبادت كرده شده است براى قدرتش. اين، اشارت به آن است كه جمعى كه منكر قدرت اند و مى گويند كه: آنچه مى كند، اسباب نكردنِ آن ندارد و آنچه نمى كند، اسباب كردن آن ندارد، منكر استحقاقِ عبادت،بلكه حمد نيز خواهند بود. فرمان برده شده است براى سلطنتش. ترسيده شده است براى اين كه جهل و جانب گيرى ندارد. توجّه كرده شده به سوى اوست به دعا و عبادت در طلبِ آنچه نزد اوست كه خزاين آسمان ها و زمين ها و نعمت جاودانى باشد. گذراست امر او در جميع اقسام تدبير او.

.


1- . يس(36): 82 .

ص: 101

اصل: عَلَا فَاسْتَعْلى ، ودَنَا فَتَعَالى ، وَارْتَفَعَ فَوْقَ كُلِّ مَنْظَرٍ.

شرح: اين عبارت در اوّل خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام در «كِتَابُ الرَّوْضَة» مى آيد و در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در حديث دومِ «بَابُ النِّسْبَة» چنين است: «عَلَا فَقَرُبَ وَدَنَا فَبَعُدَ». العُلُوّ: بلند مرتبه شدن. فاء هر دو جا براى تعقيب است. الاستعلاء: بلند مرتبه كردن. وَ دَنَا (به الف منقلب از همزه يا به همزه، به صيغه معلومِ باب «مَنَعَ») عطف بر عَلَاست. الدناءة: پست مرتبه شدن. التَعالِي: منزّه بودن. وَ ارْتَفَعَ عطف بر عَلَااست. مَنْظَر (به فتح ميم و سكون نون و فتح ظاء بانقطه اسم مكان باب نَصَرَ» است، به معنى آنچه نظر بدان افتد _ خواه نظر چشم و خواه نظر دل _ از پيش خود، بى توسّط وحى به رُسُل. و مراد به نظر دل اين جا، فكر نيست؛ بلكه شامل علم بديهى نيز هست. يعنى: بلند مرتبه شد نزد جمعى كه دانستند كه معرفت اسما و صفات الهى، چنانچه بايد، بى توسّط وحى او به رُسُل، نمى توان حاصل كرد. پس بلند مرتبه و مقرّب درگاه خود كرد ايشان را. و پست مرتبه شد نزد جمعى كه خيال كردند كه معرفت اسما و صفات الهى، چنانچه بايد، به فكر خود، بى توسّط وحى او به رُسُل حاصل مى شود، مثل يهود و فلاسفه و تابعان ايشان، پس منزّه و دور شد از خيال ايشان. و گمراه شدند در اسما و صفات او (چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ التَّوْحيد» در «بَابُ أنّه تَعَالى لَا يُعْرَفُ إلَا بِهِ». و بلند شد بالاى هر محلّ ديدن خلايق، بى توسّط وحى؛ به اين معنى كه هيچ كدام از سُعدا و اشقيا، به اسما و صفات او، چنانچه بايد، بى توسّط وحى نرسيدند، بلكه سُعدا به توسّط وحى و قرآن رسيدند و اشقيا گمراه شدند در اكثر اسما و صفات الهى. و مراد به اسما، مفهومات مشتقّات و مانند آن مشتقّات است، مثل قادر و ذوالقُوَّة. و مراد به صفات، مفهومات مبادى است، مثل قدرت و قوّت.

.

ص: 102

اصل: الَّذي لَا بَدْءَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ، وَلَاغَايَةَ لِأَزَلِيَّتِهِ ، القَائِمُِ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ، وَالدَّائِمُِ الَّذِي بِهِ قِوَامُهَا ، وَالْقَاهِرُِ الَّذِي لَايَؤُودُهُ حِفْظُهَا ، وَالْقَادِرُِ الَّذِي بِعَظَمَتِهِ تَفَرَّدَ بِالْمَلَكُوتِ ، وَبِقُدْرَتِهِ تَوَحَّدَ بِالْجَبَرُوتِ ، وَبِحِكْمَتِهِ أَظْهَرَ حُجَجَهُ عَلى خَلْقِهِ .

شرح: الأوَّلِية: سابق بودن. الأزَلِيَّة: بى ابتدا بودن. و مراد به لَاغايةَ لِأزَلِيَّتِهِ اين است كه: هميشه باقى است ازليّت او، و بيان اين مى آيد در حديث ششمِ باب شانزدهم و اوّلِ باب بيست و دومِ «كِتَابُ التوحيد». القائِم: موجودِ باقى. الْقِوَام (به كسر قاف): وجود و بقا. القاهِر: غالب بر هر چه اراده نمايد. المَلَكُوت به (فتح ميم و فتح لام): كردن كارى به محض نفوذ اراده، بى حركتى براى استعمال آلتى يا عضوى. تَفَرَّدَ بِالْمَلَكُوتِ براى ابطال خيال يهود و فلاسفه و تابعان ايشان است كه قائلند به تجرّدِ عقول عشره و نفوس ناطقه، و بيان مى شود در شرح عنوان باب اوّلِ «كِتَابُ التَّوْحيد». الجَبَرُوت (به فتح جيم و فتح باء): بسيارى جبر؛ به معنى آن كه هر ممكنِ باقى، محتاج است در بقا به نگاهدارى او و به زور او باقى است، وَاِلّا خود به خود، فانى مى شود، يا به معنى آن كه هر چه اراده كند از افعال خود، مثل آسمان و زمين، شود، البتّه نه به معنى؛ اين كه بندگان را در افعالشان بى اختيار كند. الْحِكْمَة: رعايت مصلحت در فعل و ترك. الحُجَج (جمع حُجّت): چيزى كه به آن، صاحبش غالب شود بر خصم خود در گفتگو. و رسول و امام معصومِ هر زمانى را حجت اللّه به واسطه آن مى گويند كه در روز قيامت در ديوان بزرگ، جمعى از مخالفانِ دين مبين كه مادّه فساد بوده اند و عمل نكرده اند به محكمات قرآن، خواهند عذر خواست به اين طريق كه: علاجى نداشتيم؛ چه جميع احكام الهى در محكمات قرآن نبود؛ بلكه اكثر در متشابهات بود و كسى نبود كه متشابهات را به علمِ يقينى داند تا از او پُرسيم، پس اختلاف كرديم و هر كدام از پى ظن خود رفتيم. پس اللّه تعالى رسول يا امام آن زمان را به ايشان نمايد و گويد: اين در ميان شما بود با علمِ به جميع متشابهات و در محكماتِ كتاب من دلالت بر او بود؛ ليكن شما گوش نكرديد و مادّه فساد شده، ديگران را نيز محروم و ساكت كرديد در زمان غيبت رسول يا امام. و مخالفان به اين حجّت ملزم مى شوند. يعنى: اللّه تعالى آن كس است كه اوّليت او (كه در سوره حديد است) به عنوان ازليّت است. و نهايت نيست ازليّتِ او را. موجود بوده پيش از همه چيز و باقى است كه به اوست وجود و بقاى اشياء. و غالبى است كه به زحمت نمى اندازد او را نگاهدارى اشياء؛ چه هيچ كارى او را از كارى ديگر غافل و عاجز نمى كند. و قادرى است كه به بزرگىِ خود، بى همتا شده به فعل «كُنْ فَيَكُون» و به قدرت خود، يگانه شده به زور آوردن بر هر ممكنِ باقى در بقا، يا به آن كه هر چه خواهد شود. و به حكمت خود، اظهار حجّت هاى خود كرده بر خلايق در دنيا؛ به اين معنى كه حقيقت رُسُل و ائمّه را بى وسوسه شيطان نكرده كه موافقان را در موافقت، پُر ثوابى نباشد؛ و بى تصريح نيز نگذاشته كه مخالفان را در مخالفت، گناهى نباشد.

.

ص: 103

اصل: اِخْتَرَعَ الْأَشْيَاءَ إِنْشَاءً ، وَابْتَدَعَهَا ابْتِدَاءً بِقُدْرَتِهِ وَحِكْمَتِهِ ، لَا مِنْ شَيْءٍ ؛ فَيَبْطُلَ الاخْتِرَاعُ ، ولَالِعَلَّةٍ ؛ فَلَا يَصِحَّ الْابْتِدَاعُ . خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّدا بِذلِكَ ؛ لِاءِظْهَارِ حِكْمَتِهِ ، وَحَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ . لَا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ ، وَلَا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَامُ ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ . عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبَارَةُ ، وَكَلَّتْ دُونَهُ الْأَبْصَارُ ، وضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ . اِحْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ ، وَاسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ ، عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ ، وَوُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ ، وَنُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ ، لَا إِلهَ إلَّا هُوَ (1) الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ .

.


1- . كافى مطبوع: «اللّه ».

ص: 104

شرح: اين عبارت، منقول خواهد شد از امام رضا عليه السلام با اندك تغييرى در اوّلش در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در حديث سومِ باب يازدهم. الِاخْتِرَاع و الْاءِنْشَاء: آفريدن چيزى بى مادّه قديم. الاِبْتِدَاع و الاِبْتِدَاء: كردن كارى كه پيشتر از آن، كارى ديگر اصلاً از فاعل صادر نشده باشد. بِقُدْرَتِه ناظر است به اختراع. و حِكْمَتِه ناظر است به ابْتَدَعَها. و اين، ابطال خيال جمعى است كه مى گويند: اگر پيش از حدوث اين جهان، كارى نشده باشد، تعطيل لازم مى آيد. لَا مِنْ شَىْ ءٍ ناظر است به اختراع. ولَا لِعَلَّةٍ ناظر است به ابْتَدَعَها؛ و اوّل، براى ابطال مذهب مَشّايينِ فلاسفه است و دوم، براى ابطال مذهب اِشراقيّينِ فلاسفه است و بيان مى شود در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در شرح كلام مصنّف براى توضيح حديث اوّلِ «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد». العَلَّه (به فتح عين بى نقطه و تشديد لام و تاء وحدت): يك آشاميدن بعد از آشاميدن ديگر؛ و مراد اين جا، عود به ايجاد است بعد از ايجاد چيزى و اِفناى آن. لام در لِعَلَّة به معنى وقت است و براى سببيّت نيز مى تواند بود. الْحَقِيقَة: ضدّ مجاز؛ و مراد اين جا خالص است. الرُّبُوبِيَّة: صاحب كلّ اختيارِ چيزى بودن. الضَّبْط: به تصرّف خود درآوردن. الْأوْهَام(جمع وهم) به معنى چيزى كه گاهى به دل گذرد و آن را خاطر نيز مى نامند. التَّصَارِيف: اقسام چيزى. صفات اين جا، جمع صفت به معنى مصدرى است و جمع مصدر، جايز است اگر مراد، بيان انواع آن باشد. و استعمال صفت بر دو قسم است: اوّل، بى باء حرف جرّ كه صله آن باشد، مثل اين جا، و متبادر در اين قسم، اين است كه مراد، بيان چيزى به اسم جامد محض باشد، مثل جسم و بلور. دوم، با باء صله، مثل وُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ؛ و متبادر در اين قسم، اين است كه مراد، بيان چيزى مطلقا باشد. الْحِجَاب: دربان، و فاصله ميان دو چيز، مثل ديوار؛ و اين جا هر دو مناسب است. الصُّورَة: پيكر، به معنى بدن آدمى و مانند آن كه مُجوّف است. يعنى: اختراع كرد اللّه تعالى همه چيز را غير خودش، اختراعى عجيب و ابتداع كرد آنها را ابتداعى عجيب، به قدرت خود. اختراع كرد، به معنى اين كه قدرت او احتياج به مادّه ندارد. و به حكمت خود ابتداع كرد، به معنى اين كه حكمت او اگر تقاضاى ترك چيزى كند، تعطيل نيست، چنانچه در دعا واقع شده كه: «يَا كَرِيما فِي إعْطائِهِ وَ مَنْعِهِ»؛ چه حدوث آن چيزها نه از مادّه شد تا دروغ شود اختراع او، و نه در وقت عودى به سوى ايجاد شد تا دروغ شود ابتداع او؛ چه آفريد هر چه خواست، چنانچه خواست، در حالتى كه به غايت، يگانه به آن آفريدن بود، تا ظاهر كند رعايت مصلحت خود را و تا ظاهر كند كه صا حب كلّ اختيار بودنِ او بر حقيقت و نسبت به هر كس و هر چيز است، نه بر مجاز، چنانچه مردم، صاحب اختيار ملك خود مى باشند به رخصت او و هرزه كارى در آن مى كنند تا ايشان را معطّل نگويند؛ چه آن، مجاز و بى اعتبار است. ضبط نمى كند كُنه ذات او را خردها. يا مراد اين است كه: معرفت او به صفاتى كه اختلاف در آنها و در دليل آنها رود، ضرورىِ هيچ كس نيست، و نمى رسد به كُنه ذات او احيانا خاطرها. يا مراد اين است كه: معرفت او به آن صفات، به فكر نيز حاصل نمى شود كسى را بى وحى به انبيا و رُسُل و در نمى يابد او را ديدهاى چشم ها و دل ها و فرو نمى گيرد او را مقدار كه از خواصّ اجسام است؛ چه عاجز شده، نرسيده به كُنه ذات او و كُند شده. نرسيده به شخص او ديدهاى چشم ها و دل ها، و گُم شده در او اقسام بيان هاى او به اسم جامدِ محض؛ چه دور شده از ما بى دربانى كه براى آن دربان، دربان ديگر باشد و پوشيده شده از ما بى پرده كه براى آن پرده، پرده ديگر باشد. پس قياس او به خود، باطل است. اشارت به آن است كه پنهانىِ بسيار در پادشاهان دنيا به واسطه تعدّد حجاب و پرده مى باشد، و نيز اشارت است به ردّ روايت مخالفان كه مى آيد در حديث هفتمِ باب نهمِ «كِتَابُ التَّوْحِيد» كه «بَابٌ فِيء ابطالِ الرُوءْيَة» است. شناخته شده به صفات ربوبيّت، نه به ديدن. و بيان كرده شده است به چيزى كه منافى شكل است. و ثنا گفته شده است به چيزى كه منافى جسم است. نيست مستحقّ عبادتى، مگر او كه بزرگِ به غايتْ بلند مرتبه است.

.

ص: 105

. .

ص: 106

اصل: ضَلَّتِ الْأَوْهَامُ عَنْ بُلُوغِ كُنْهِهِ ، وَدَهَلَتِ الْعُقُولُ أَنْ تَبْلُغَ غَايَةَ نِهَايَتِهِ ، لَايَبْلُغُهُ حَدُّ وَهْمٍ ، وَلَا يُدْرِكُهُ نَفَاذُ بَصَرٍ ، وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. (1)

شرح: دَهَلَتْ (به دال بى نقطه) از باب «نَصَرَ» است. صاحب قاموس گفته كه: «الدَّاهِل: المُتَحَيِّر». (2) يعنى: گُم شده است خاطرها از رسيدن به كُنه ذات او. و متحيّر و عاجز شده است عقل ها از اين كه رسند به نشان كُنه ذات او. بيانِ اين آن كه: نمى رسد به ذات او تندىِ خاطرى و تعيين (3) نمى كند او را گُذرايى چشمى. و اوست بس شنواى بينا؛ چه شنيدن و ديدنِ ديگران، نسبت به شنيدن و ديدنِ او هيچ است و اشتباه در آنها بسيار واقع مى شود، مثلاً دور را دير مى شنوند و كوچك مى بينند.

اصل: اِحْتَجَّ عَلى خَلْقِهِ بِرُسُلِهِ ، وَأَوْضَحَ الأُْمُورَ بِدَلَائِلِهِ ، وَابْتَعَثَ الرُّسُلَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ ؛ «لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنم بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنم بَيِّنَةٍ (4) » ، وَلِيَعْقِلَ الْعِبَادُ عَن رَبِّهِمْ مَا جَهِلُوا ؛ فَيَعْرِفُوهُ بِرُبُوِبِيَّتِهِ بَعْدَ مَا أَنْكَرُوهُ ، وَيُوَحِّدُوهُ بِالْاءِلهِيَّةِ بَعْدَ مَا أَضَدُّوهُ .

شرح: اِحتجَّ على خَلقه برُسُله، اشارت است به اين كه اللّه تعالى راه عذر خواهى، بسته بر بى عيبانِ در خرد، به سبب فرستادن رسولان؛ چه هيچ مشركى در روز قيامت نمى تواند گفت كه: راه علم به احكام ربّ العالمين بسته بود و سكوت جميعِ بندگان در هر مسئله غير معلومه ميسّر نبود. لَاعَلاج، فضولى و خودرأيى در بعض مسائلِ غير معلومه كرده، منكر ربوبيّتى كه معلوم ما بود، شديم. الْأُمُور (جمع أمْر): حادثات؛ و مراد اين جا، متشابهات كتب اللّه تعالى است به قرينه أوْضَحَ؛ چه «ايضاح» متعلّق به متشابهات مى شود. ضمير دَلائِلِه راجع به اللّه تعالى است. مراد به دَلائِله، ائمّه هدى است. يا مراد، آيات بيّناتِ محكماتِ كتاب اللّه تعالى است كه وسيله وضوح متشابهات است به توسّط سؤال ائمّه هدى. ابْتَعَثَ (به باء يك نقطه و عين بى نقطه و ثاء سه نقطه) به صيغه ماضى غايب معلومِ باب افتعال است. مبشّرين ومنذرين، اشارت است به اين كه اللّه تعالى اكتفا به محضِ فرستادن رسولان نكرد؛ بلكه رعايت كرد اين را كه نبوده باشد مردمان را بر اللّه تعالى حجّتى بعد از انتقال رُسُل از دار دنيا؛ به اين روش كه فرستاد رسولان را بشارت دهندگانْ امّتان خود را به اوصياى خود و به ثوابِ مطيعان اوصيا و ترسانندگان از عذاب ابدى بر مخالفت اوصيا. اشارت است به امثال آيتِ سوره نساء: «رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّة بَعْدَ الرُّسُلِ» (5) . ظرف در لِيَهْلِكَ، متعلّق به اِحْتَجَّ است تا آخر. (6) عَنْ در اوّل و دوم، براى تعليل است. مراد به بيِّنة در اوّل، دليلى است كه راه عذر خواهىِ هلاك شده را بندد؛ چه ربوبيّت، معلومِ هر طفلى است كه به حدّ تميز رسيده باشد و راه اعتراف به ربوبيّت، مسدود نيست؛ چه رسول يا وصى، اگر ظاهرِ مشهور است، راه علم به مسائل، گشاده است؛ و اگر مظلوم و مستور است، غير ظالمش را سكوت در هر مسئله غير معلومه ميسّر است. مراد به بيِّنة در دوم، دليلى است كه راه اعتراضِ هلاك شده را كه اين تفاوت از كجاست، بندد؛ و اين، اشارت به آيتِ سوره انفال است. لام در لِيَعْقِلَ براى عاقبت است. و مراد به الْعِبَاد مؤمنان است. مَا در اوّل، (7) موصوله است. و در دوم و سوم، (8) مصدريّه است. ضمير جَهِلُوا و ضمير أَنْكَروا و ضمير أَضَدُّوا راجع به خَلْقِهِ است، به اعتبار غير عباد. و ضمير يَعْرِفُوا و ضمير يُوَحِّدُوا راجع به الْعِبَاد است. الْاءِضْدَاد (به ضاد بانقطه و دو دال بى نقطه، مصدر باب اِفعال): همچشم براى كسى قرار دادن. و اين جا عبارت است از تجويز حكم از روى ظن در نفس احكام شرعيّه، چنانچه مخالفان مى كنند و آن را اجتهاد مى نامند. بدان كه مناسبِ اين مقام است نقلى كه به آن، معلوم مى شود كه مخالفان، سفيه و گمراه اند و تكذيب جميع رسولان كرده اند. بيانِ اين آن است كه: ابن حَجَر عَسْقَلانى در شرح كتاب بخارى كه آن را فَتْحُ الباري نام كرده، در مقام دفعِ طعن از عمر كه منع كرده رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از نوشتن وصيّت نامه و گفته كه: «حَسْبُنَا كتابُ اللّه »، نقل كرده از نَوَوى (شارح كتاب مسلم) كه گفته كه: اتَّفَقَ الْعُلَمَاءُ عَلى أَنَّ قَوْلَ عُمَرَ: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللّه ِ» مِنْ قُوَّةِ فِقْهِهِ وَ دَقِيقِ نَظَرِهِ؛ لِأَنَّهُ خَشِيَ أَنْ يُكْتَبَ أُمُورٌ رُبَّما عَجَزُوا عَنْهَا، فَاسْتَحَقُّوا الْعُقُوبَةَ لِكَوْنِهَا مَنْصُوصَةً، وَأَرَادَ أَنْ لَا يَنْسَدَّ بَابَ الاِجْتِهَادِ عَلَى الْعُلَمَاءِ. (9) مرادش اين است كه: اتّفاق كرده اند جميع علما بر اين كه گفتنِ عمر كه: «بس است ما را كتاب خدا» از روى كمال دانايى عمر و باريكى فكر او بود؛ زيرا كه او ترسيد كه در وصيّت نامه چيزى چند نوشته شود كه شايد عاجز شوند امّت از آنها، پس مستحقّ عذاب شوند در مخالفتِ آنها براى صريح شدن آنها. و اراده كرد عمر اين را كه بسته نشود درِ پيروى ظن بر علما. امثالِ اين خرافات، بسيار است در ميان محقّقينِ مخالفان، كه خود را اهل سنّت و جماعت مى نامند و از جمله خرافات اجتهاديّه اَنصاب نَواصب و مُفتيان ايشان اين است كه عمر حكم كرد به اين كه اگر كسى جنب شود و آب نيابد، نماز نكند در آن مدّت. و چون عمّار بن ياسر به ياد او آورد آيتِ سوره مائده را كه: «فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا» (10) و بيان رسول اللّه صلى الله عليه و آله را براى كيفيّت تيمّم، عمر تهديد كرد عمّار را. و بعد از او، پسرش عبد اللّه بن عمر، موافق پدر فتوا داد و چون به ياد او آوردند حكايت عمّار و آيتِ سوره مائده را، گفت كه: عمر قانع نشد به قول عمّار و اگر رخصت داده مى شد براى مردمان در عمل به آيتِ سوره مائده، هر آينه نزديك مى شد چون آب سرد شود بر ايشان، اين كه تيمّم كنند به صَعيد. و تفصيل اين، روايت شده در صحيح مسلم بعد از تمام ثُمن اوّل. (11) يعنى: اللّه تعالى احتجاج كرده بر آفريدگان خود. به رسولان خود. و واضح ساخته متشابهات كتابش را به راهنماهاى خود. و فرستاده رسولان را بشارت دهندگان به اوصيا و ترسانندگانِ از عذاب ابدى بر مخالفت اوصيا، براى اين كه جهنّمى شود كسى كه جهنّمى شد از روى برهانى و زندگى ابدى يابد كسى كه زنده شد از روى برهانى؛ و براى اين كه به علمِ يقينى فراگيرند بندگان از صاحبِ كلِّ اختيارِ ايشان آنچه را كه ديگران ندانستند از احكام دين. پس آن بندگان شناسند او را به صاحبِ كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز بودنِ او، بعد از آن كه ديگران نشناخته باشند او را. و آن بندگان، يگانه دانند او را به استحقاق عبادت، بعد از آن كه ديگران همچشم قرار داده باشند براى او.

.


1- . كافى مطبوع: «العليم».
2- . القاموس المحيط، ج2، ص 1324 (دهل).
3- . از اوايل شرح تا اين جا در نسخه «ظ» (نسخه مسجد اعظم قم، ش 2071) افتادگى دارد و اين قسمتِ افتاده، از روى نسخه مدرسه گلپايگانى قم، ش 107 / 32 / 6197 حروفچينى شده است.
4- . انفال (8): 42.
5- . نساء (4): 165.
6- . مراد از «تا آخر» اين است كه جارّ و مجرورهاى بعدى («لِيَحْيى» و «لِيَعْقِلَ») نيز متعلّق به «احْتَجَّ» است.
7- . يعنى «مَا» در «مَا جَهِلُوا».
8- . يعنى «مَا» در «مَا أَنْكَرُوهُ» و «مَا أَضَدُّوهُ».
9- . فتح الباري فى شرح صحيح البخاري، ج 8 ، ص 102.
10- . نساء (4): 43.
11- . صحيح مسلم، ج 1، ص 191.

ص: 107

. .

ص: 108

. .

ص: 109

اصل: أَحْمَدُهُ حَمْدَا يَشْفِي النُّفُوسَ ، وَيَبْلُغُ رِضَاهُ ، وَيُؤَدِّي شُكْرَ مَا وَصَلَ إِلَيْنَا مِنْ سَوَابِغِ النَّعْمَاءِ ، وَجَزِيلِ الْالَاءِ ، وَجَميلِ الْبَلَاءِ .

شرح: حمد مى كنم اللّه تعالى را حمدى كه تسلّى كند آن حمد، دل ها را؛ و رسد آن حمد به حدّى كه اللّه تعالى راضى است به آن. يا مراد اين است كه: راضى شود از ما به سبب آن و به جا آوَرَد آن حمد، شكر آنچه را كه رسيده به ما، كه فراخ هاى نعمت و بزرگ نعمت هاست و خوش آينده نعمت است.

.

ص: 110

اصل: وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، إِلها وَاحِدا صَمَدا لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدا . وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبْدٌ انْتَجَبَهُ ، وَرَسُولٌ ابْتَعَثَهُ .

شرح: و گواهى مى دهم كه نيست مستحقّ عبادت، مگر اللّه تعالى به تنهايى. او كه نباشد شريكى او را در استحقاق عبادت. مى خواهم به اين قول، (1) الهى را كه تنهاست در خلق عالم، روا كننده حاجت هاست، نگرفته براى خود زنى و نه فرزندى. و گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده اى است كه گزيده او را از خلايق و فرستاده اى است كه فرستاده او را اللّه تعالى سوى خلايق.

اصل: عَلى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ ، وَانْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ ، وَاعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ ، وَعَمىً عَنِ الْحَقِّ ، وَاعْتِسَافٍ مِنَ الْجَوْرِ ، وَامْتِحَاقٍ مِنَ الدِّينِ .

شرح: اين عبارات مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در كلام امير المؤمنين عليه السلام در حديث هفتمِ باب بيست و يكم. على براى استعلا است. و مراد اين است كه: او را غالب كرد بر آن زمان و به او دفع كرد مفاسد آن زمان را. الفَتْرَة: سستى و شكستگى. مِنْ در مِنَ الرُّسُل و نظايرش، ابتدائيّه است، پس اين جا به تقدير «ظَاهِرَةٍ مِنَ الرُّسُل» است؛ و مراد اين است كه: آنچه متّفقٌ عَلَيْهِ، جميع رُسُل است، كه نهى از اختلاف از روى ظن و مانند آن است، در هيچ بقعه اى رواج نداشت و اين، منافات ندارد با اين كه پيغمبر ما صلى الله عليه و آله در آن زمان، وصىّ عيسى باشد بعد از عبد المطلب، چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در شرح حديث هجدهمِ «[بَابُ ]مَوْلِدِ النَبِيِّ صلى الله عليه و آله وَوَفَاتِهِ» كه باب صد و دهم است؛ و اين، مأخوذ است از آيتِ سوره مائده: «يَ_أَهْلَ الْكِتَ_بِ قَدْ جَآءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ» . (2) الهَجْعَة: خواب از اوّل شب؛ و مراد اين جا، غفلت است. الأُمَم (جمع امّت): گروه هاى مردمان. الاِنْبِسَاط: فاش شدن. الجَهْل: نادانى، و ناخردمندى به خودرأيى در آنچه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود. و اين جا هر دو مناسب است. الاِعْتِرَاض: پهن شدن. الْفِتْنَة: اختلاف مردمان به سبب پيروى ظن. الاِنْتِقَاض (به نون و قاف و ضاد با نقطه): بِالْكُلّيّه واشدنِ ريسمانِ تابيده و مانند آن. المُبْرَم: ريسمانِ سختْ تابيده شده و مانند آن. الْعَمى: كورى و غفلت. الحَقّ: به كار آمدنى؛ و مراد اين جا، مضمون آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن است كه در هر كتاب الهى بوده. الاِعْتِسَاف: از راه به در رفتن. الجَوْر (به فتح جيم و سكون واو): حكم به غير حق. و شايد كه مصدرِ به معنى اسم فاعل باشد براى مبالغه. الاِمْتِحَاق: برطرف شدن. الدِّين: آنچه اللّه تعالى خلايق را به آن تكليف كرده و آن، اقرار به يگانگى اوست. يعنى: بر وقت سستى كه ظاهر بود از رسولان؛ و درازى غفلتى كه ظاهر بود از جماعت هاى خلايق؛ و فاش شدنى كه ظاهر بود از جهل؛ و پهن شدنى كه ظاهر بود از اختلاف؛ و واشدنى كه ظاهر بود از آنچه استوار تابيده شده بود از استوار كارى هاى پيغمبران؛ و كورى اى از حق معلوم به آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن؛ و بى راهى اى كه ظاهر بود از جور؛ و برطرف شدنى كه ظاهر بود از كيش اسلام.

.


1- . يعنى: اراده مى كنم با اين كلام.
2- . مائده (5): 19.

ص: 111

اصل: وَأَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ ، فِيهِ الْبَيَانُ والتِّبْيَانُ «قُرْءَانًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (1) قَد بَيَّنَهُ لِلنّاسِ وَنَهَجَهُ ، بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ ، وَدِينٍ قَدْ أَوْضَحَهُ ، وَفَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا ، وَأُمُورٍ قَدْ كَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَأَعْلَنَهَا ، فِيهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ ، وَمَعَالِمُ تَدْعُو إِلى هُدَاهُ . فَبَلَّغَ صلى الله عليه و آله مَا أُرْسِلَ بِهِ ، وَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ ، وَأَدَّى مَا حُمِّلَ مِنْ أَثْقَالِ النُّبُوَّةِ ، وَصَبَرَ لِرَبِّهِ ، وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِهِ ، وَنَصَحَ لِأُمَّتِهِ ، وَدَعَاهُمْ إِلَى النَّجَاةِ ، وَحَثَّهُمْ عَلَى الذِّكْرِ ، وَدَلَّهُمْ عَلى سَبِيلِ الْهُدى مِنْ بَعْدِهِ ، بِمَنَاهِجَ وَدَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا ، وَمَنَائِرَ رَفَعَ لَهُمْ أَعْلَامَهَا ؛ لِكَيْ لَا يَضِلُّوا مِنْ بَعدِهِ ، وَكَانَ بِهِمْ صلى الله عليه و آله رَؤُوفا رَحِيما .

.


1- . زمر (39): 28 .

ص: 112

شرح: مضمون اين عبارات، منقول مى شود از امام جعفر صادق عليه السلام در «كِتَابُ الْحُجَّة» در «أَبْوَابُ التَّارِيخ» در حديث شانزدهمِ «مَوْلِدِ النَبِيِّ صلى الله عليه و آله » و در آن جا بعد از أوْجَبَها و پيش از وَأُمُور اين زيادتى هست: «وَحُدُودٍ حَدَّهَا لِلنَّاسِ و روايت است بَيَّنَها». جمله فِيهِ البَيان حاليّه است. البَيان: ظاهر ساختن. و اين، اشارت است به آيتِ سوره آل عمران: «هَ_ذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ» (1) . التِّبيَان: بسيار ظاهر ساختن. و اين، اشارت است به آيتِ سوره نحل: «تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ» (2) . قُرآناً بدلِ الكتاب است، نظير: «بِالنَّاصِيَةِ * نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ» (3) ، يا منصوب به اختصاص است به تقدير «أَعْني»، يا حالِ الْكِتَاب است. القُرآن: خواندن؛ و مراد اين جا، خوانده شده است و عبارت است از آيات بيّناتِ محكماتِ آمره به سؤالِ «أَهْل الذِّكْر» از هر مشكل، و لزومِ صراط مستقيم كه طريق علم است و ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن. پس «غَيْرَ ذي عِوَجٍ» به معنى صريح و بى اشتباه است، به روشى كه هر كه منكر مضمون آن شود، مكابره مى كند؛ و اين عبارت در سوره زمر هست. التَّقْوى: ترسيدن از اللّه تعالى به ترك پيروى هوا و هوس و ترك خودپسندى و خودرأيى. النَّهْج: ظاهر ساختنِ راه چيزى. العِلْم: دانستن. و آن، اعتقادى است كه احتمال خلاف آن، در دل صاحبش نباشد، مثل اعتقاد به اين كه دو، نصفِ چهار است. و اعتقادى را كه احتمال خلاف آن در دل هست، ظن مى گويند اگر از روى خواهش طبع نباشد، مثل اعتقاد به پاكىِ چيزى كه در بازار مسلمانان است؛ و اعتقاد مبتدا مى گويند اگر از روى خواهش طبع باشد، مثل اعتقاد اكثر عوام به اين كه مذهب پدرشان حق است. و به ياد آوردن دانسته را علم نمى گويند؛ بلكه تذكّر مى گويند. و خيال كردن معنى را نيز علم نمى گويند؛ بلكه تصوّر مى گويند. و مراد به علم اين جا، معلوم است و آن، مضمون آيات محكماتِ قرآن است. التَفْصِيل: جدا كردن بسيار، چنانچه در عِقْدِ (4) مرواريدى است كه در ميان هر دو دانه آن، مهره اى باشد؛ و مراد اين جا، بسيار آوردنِ آيات محكماتِ قرآن است كه در آنها نهى از شرك و اختلاف از روى ظن و مانند آن هست و جدا كردن آنها از هم به متشابهات، تا احتياج به امام دانا به جميع متشابهات، ظاهر باشد و حجّت بر مخالفان مشرك، تمام شود، چنانچه اللّه تعالى در سوره اعراف گفته: «وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ» : (5) و هر آينه به تحقيق داديم پيروان ظن را _ كه دين خود را به غفلت و بازيچه گرفته اند _ كتابى كه بسيار مكرّر كرديم مضمون آن كتاب را به فاصل ها با وجود آن كه در آن كتاب، علم بود. پس مراد به كتاب محكم، قرآن است كه در آن نهى از اختلاف از روى ظن هست و پيروان ظن، چشم بر تأويل و حمل آن بر معنى هاى دور دارند؛ و در سوره هود گفته كه: «كِتَ_بٌ أُحْكِمَتْ ءَايَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ» : (6) اين قرآن كتابى است كه عمده آيات آن، محكمات است. عجب آن كه با وجود محكم بودن بسيار، مكرّر بيان شده مضمون آنها به عبارت هاى گوناگون و جدا كرده شده از هم به متشابهات. الدِّين (به كسر دال): خدا پرستى، و اعتقادى كه آدمى دل بر آن بندد و خير آخرت خود را در آن قرار دهد. و دين پسنديده نزد اللّه تعالى اسلام است و اسلام اين است كه شريكى براى اللّه تعالى قرار ندهند در چيزى كه مردمان را احتياج به آن شود و بى مكابره اختلاف در آن و در دليلِ آن رود و حكم غير اللّه تعالى را كه هر آينه از روى علم نخواهد بود، در آن پيروى نكنند؛ و در بسيارى از آيات قرآن، نهى از اشراك شده و مراد، نهى از اين است. الفَرائِض (به كسر همزه، جمع فَريضه): چيزهايى كه اللّه تعالى بر خلايق در محكمات قرآن لازم ساخته [است]. الاُمُور (جمع أمر): كارهايى كه عمده باشد؛ و مراد اين جا، مضمون هاى بعضِ محكمات است كه در آن، امر به سؤالِ «اَهْل الذكر» (7) و «بودن با صادقان» (8) و نهى از اختلاف از روى ظن و خودرأيى و مانند آنها صريح و مكرّر شده[است]. و ذكر اُمُور، تخصيصِ بعد از تعميم است؛ زيرا كه آنها از جمله فرايض است. الْمَعَالم (جمع مَعْلَم، به فتح ميم و سكون عين بى نقطه و فتح لام): علامت هايى كه به آنها چيزى معلوم شود. الدُّعَاء: خواندن كسى را سوى چيزى. هُدَاهُ، ضمير، راجع به اللّه تعالى است. الهُدى: امامِ راهنما سوى راستى و راه راست، موافق آيتِ سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ » ، (9) بنا بر اين كه «وَ الْهُدى» عطف بر «مَا» باشد و ضمير منصوب در «بيّناه» راجع به «الهُدى» باشد. الصَّدْع: كوفتن چيز سخت كه شكافته شود و شكافش به هم نتواند آمد؛ و مراد اين جا، كوفتن خصمان است به كلام صريح كه آن را تأويل ديگر نتوان كرد. الْأثْقَال (جمع ثِقْل به كسر ثاء و سكون قاف): بارهاى گران؛ و مراد اين جا، آزارهايى است كه حضرت رسول _ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلَامُ _ مى كشيده از منكران و منافقان، مانند استهزا و نسبت او به ديوانگى و جهادها. النُّبُوَّة: خبردار بودن آدمى، سخن اللّه تعالى را بى واسطه آدمى ديگر. و نبوّت دو طرف دارد: يكى بالاتر از نبوّت است و مرتبه خدايى است. و آن، دانستن چيزى است كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليلِ آن رود بى احتياج به دانستنِ سخن كسى در بيان آن چيز و بى احتياج به ديدن چشم يا شنيدن گوش و مانند آنها. و ديگرى پايين تر از نبوّت و نزديك به نبوّت است و مرتبه ائمّه معصومين عليهم السلام و مانند ايشان است و در فاطمه عليهاالسلام و سلمان رحمه الله نيز نقل شده، و آن، به يادْ آمدن چيزى است به سبب سخن فرشته در وقتِ حاجتِ به آن يادْ آمدن؛ و آن به يادْ انداختنِ فرشته را تحديث مى گويند، و مى آيد در «كِتَابُ الْحُجّة» در احاديث باب چهل و يكم كه «بابٌ فِي شَأْن «إنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» وَتَفْسِيرِهَا»ست؛ اين كه هر سال در شب قدر، فرشتگان، نزد امام زمان مى آيند و به ياد او چيزى چند مى اندازند كه فايده كند او را در دانستن احوال آينده از قرآن تا شب قدر ديگر. و پايين تر از مرتبه تحديث، مرتبه الهام است كه مرتبه حاضر جوابان و زيركان است. و آن، انداختنِ اللّه تعالى است چيزى را به ياد كسى در وقت حاجتِ آن كس به يادِ آن چيز، بى واسطه سخن كسى ديگر. المَنَاهِج (جمع مَنْهَج): راه هاى گشاده ظاهر؛ و مراد اين جا، محكمات قرآنى است كه عبارت هاى گوناگون دارد و هر يك، راه شناخت امام مُفترض الطاعه است در هر زمان. الدَّوَاعِي (جمع داعِية): چيزى چند كه خوانَد كسى را سوى چيزى؛ و مراد اين جا، متشابهات قرآن است كه چون بى مكابره اختلاف در معنى آنها مى رود، مى خواند مردمان را سوى اقرار به احتياج به امامِ مُفترض الطاعه در هر زمان، وَ اِلّا همان شد كه بود. التَّأْسِيس: استوار كردن اصل ديوار. الْأسَاس: اصل ديوار؛ و مراد اين جا، محكمات است؛ چه آنها اصلِ متشابهات است. الْمَنَائر (جمع مَنار، به فتح ميم): جاهايى كه بر بالاى بلندى هاست، مثل كوه و مانند آن كه در آن جاها آتش مى افروخته اند شب ها تا راه گُم كردگانْ راه يابند سوى آبادانى و مسافرانِ محتاج، آيند به ميهمانى؛ و مراد اين جا، گفتارها و كردارهاى حضرت رسول _ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ _ است كه هر يك دلالت بر امامت امير المؤمنين عليه السلام مى كند. يعنى: و اللّه تعالى فرو فرستاد سوى محمّد صلى الله عليه و آله كتاب را بر حالى كه در آن است بيان و تبيان. قرآنى را كه عربى است. غير صاحبِ كجى و اشتباه است. اين فرو فرستادن و بى اشتباه كردن، براى اين است كه شايد مردمان، ترس خداى تعالى ورزند. بيانِ اين آن كه: به تحقيق بيان كرد آن قرآن را براى مردمان و ظاهر ساخت راه دانش متشابهات قرآن را به سبب محكماتى كه مضمون آنها را بسيار گفته به عبارت هاى گوناگون و در ميان آنها متشابهات را جا داده؛ و به سبب دينِ اسلامى كه آشكار كرده آن را و طلبيده از خلايق؛ چه آن دين، منافات دارد با تجويز اختلاف از روى ظن؛ و به سبب تكليف هاى صريح به چيزى چند كه لازم ساخت آنها را؛ و به سبب كارهاى عمده از جمله فرايض كه پرده از آنها برداشت براى خلايق و روشن ساخت آنها را؛ چه در آنها راهنمايى سوى نجات از عذاب هست و نشان ها هست كه مى خوانند خلايق را سوى امامِ راهنما كه از جانب اللّه تعالى است. مى آيد بيان اين در شرحِ «وَحَظَرَ عَلى غَيْرِهِم» تا آخر، در خطبه. پس رسانيد محمّد صلى الله عليه و آله هر چه را كه فرستاده شده بود به آن. و صريح كرد هر چه را كه فرموده شده بود. و به جا آورد هر چه را كه بار كرده شده بود از تكليف هاى پيغمبرى. و صبر كرد براى رضاى صاحب كلِّ اختيارِ خود. و جهاد كرد با مشركان در راه او. و نصيحت كرد امّت خود را. و خواند ايشان را سوى چيزى كه نجات در آن است. و حرص فرمود ايشان را بر يادآورى ربوبيّت ربّ العالمين، كه امام، عالم به جميع احكام است در هر زمانى. و نمود ايشان را راه اسلامْ بعد از خود كه على عليه السلام است و يازده فرزندش، به راه هاى آشكار كه آيات صريحه است و به خواننده هايى كه استوار كرد براى بندگان اصل آنها را و به آتشگاه هايى كه بلند ساخت براى بندگان، كوه هاى آنها را، تا همه كس بيند و داند. اين همه كرد تا بندگان، گمراه نشوند بعد از او. و بود پيغمبر صلى الله عليه و آله به بندگان، مشفقِ مهربان؛ چه بيان مى كرد براى ايشان چيزهايى سهل را. پس محال است كه ايشان را بى تعيين خليفه گذاشته، باعث اين قدر خونريزى شود.

.


1- . آل عمران (3): 138 .
2- . نحل (16): 89 .
3- . علق (96): 15 و 16.
4- . عِقْد: گلوبند، گردنبند.
5- . اعراف (7): 52 .
6- . هود (11): 1.
7- . نحل (16): 43؛ انبيا (21): 7.
8- . توبه (9): 119.
9- . بقره (2): 159 .

ص: 113

. .

ص: 114

. .

ص: 115

. .

ص: 116

. .

ص: 117

اصل: فَلَمَّا انْقَضَتْ مُدَّتُهُ ، وَاستُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ ، تَوَفَّاهُ اللّه ُ وَقَبَضَهُ إِلَيْهِ ، وَهُوَ عِنْدَ اللّه ِ مَرْضِيٌّ عَمَلُهُ ، وَافِرٌ حَظُّهُ ، عَظِيمٌ خَطَرُهُ . فَمَضى صلى الله عليه و آله وسلموَخَلَّفَ فِي أُمَّتِهِ كِتَابَ اللّه ِ ، وَوَصِيَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ وَإِمَامَ الْمُتَّقِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ ، صَاحِبَيْنِ مُؤْتَلِفَيْنِ ، يَشْهَدُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ بِالتَّصْدِيقِ .

شرح: المُدَّة (به ضمّ ميم و تشديد دال بى نقطه): زمان طويل، مثل سال ها و ماه ها. اسْتُكْمِلَتْ، به صيغه مجهول است. الاِسْتِكْمَال: اتمام چيزى به ضمّ تتمّه آن به عمده اجزاى آن، مثل ضمّ چند روزى كه كسر است از جمله عمر كسى به سال ها و ماه هاى گذشته. يعنى: پس وقتى كه به سر آمد مدّت عمر او و كامل كرده شد روزهاى عمر او، ميرانيد او را اللّه تعالى و قبض روح او سوى رحمت خود كرد. و او در اين حال، نزد اللّه تعالى نيكوكارِ پرثوابِ عالى شأن بود. پس رفت آن حضرت صلى الله عليه و آله وسلم از دنيا و واپس گذاشت در امّت خود، قرآن را و جانشين خود، پادشاه مؤمنان و پيشواى پرهيزگاران را _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْه _ بر حالى كه قرآن و جانشينْ با هم بوده، الفت تمام داشتند؛ چه گواهى مى دهند هر يك از اين دو براى ديگرى، به سبب راست كردن هر يك ديگرى را؛ به اين معنى كه اگر امام، غير على و يازده فرزندش عليهم السلام باشد، قرآن باطل خواهد بود؛ چه در آيات قرآن، نهى از اختلاف از روى ظن، بسيار صريح شده و هر گاه امامى معصوم، عالم به جميع احكام نباشد، چاره اى به غير اختلاف از روى ظن نخواهد بود و قرآن باطل مى شود. و اگر قرآن نمى بود، على و اولادش عليهم السلام عاجز مى شدند از امامت و حكم از روى علم، در هر چه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود. و بيانش اين است كه مى آيد:

اصل: يَنْطِقُ الْاءِمَامُ عَنِ اللّه ِ فِي الْكِتَابِ بمَا أَوْجَبَ اللّه ُ عَلَى الْعِبادِ مِنْ طَاعَتِهِ ، وطَاعَةِ الإِمَامِ وَوِلَايَتِهِ ، وَوَاجِبِ حَقِّهِ الَّذِي أَرَادَ مِنِ اسْتِكْمَالِ دِينِهِ ، وَإِظْهَارِ أَمْرِهِ ، وَالْاحْتِجَاجِ بِحُجَجِهِ ، وَالاِسْتِضَاءَةِ بِنُورِهِ ، فِي مَعَادِنِ أَهْلِ صَفْوَتِهِ ، وَمُصْطَفَيْ أَهْلِ خِيَرَتِهِ .

.

ص: 118

شرح: مِنْ، دو جا بيانيه است. الْوِلَايَة (به كسر واو): بندگى؛ به معنى كلِّ اختيار خود را به ديگرى واگذاشتن. ضمير وِلَايَتِهِ راجع به اللّه تعالى، يا راجع به امام است؛ و حاصل هر دو يكى است. و ضماير بعد از آن، راجع به اللّه تعالى است. الحَقّ: چيزى كه [براى ]كسى از ديگرى طلبيدنى باشد. الَّذِي صفت واجب است. الاِسْتِكْمَال: كامل كردن. دِينِهِ، عبارت است از اسلام؛ و آن، توحيد اللّه تعالى است در ربوبيّت و لازمِ آن است اقرار به اين كه حاكم در حلال و حرام نمى باشد، مگر اللّه تعالى بى واسطه يا به توسّط رسول. پس اختلاف از روى ظن، جايز نيست. الْأَمْر: كارى كه مُعْتَدٌّبِه باشد؛ و مراد اين جا، قرآن يا امامِ عالم به جميع قرآن در هر زمان است. الاِحْتِجَاج: راه يافتن به حق، به سبب حجّتى و برهانى. الحُجَج (جمع حجّت): باعث هاى غلبه بر خصم؛ و مراد اين جا، اوصياى عالِمين به جميع قرآن است. الاِسْتِضَاءة: كسب روشنى؛ النُّور: روشنى؛ و مراد اين جا، علم امامِ عالمِ به جميع متشابهات است، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث اوّلِ «بَابُ أَنَّ الْأئِمَّةَ عليهم السلام نُورُ اللّه ِ _ عَزَّ وجَلَّ _» كه باب سيزدهم است كه: «لَنُورُ الإمَامِ فِي قُلُوب الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ المُضِيئَةِ بِالنَّهَار» (1) . في مَعادِن، حالِ نُوره است. المَعْدِن (به كسر دال): جايى كه در آن، اللّه تعالى فيروزه و مانند آن گذاشته؛ و مراد اين جا، جانشين رسول است كه رسول، هر چه به وحى الهى دانسته، به او سپرده [است]. الصفْوَة (به فتح و كسر و ضمّ صاد بى نقطه): خالص. و مراد به صَفْوَته محمّد صلى الله عليه و آله است. و أَهْلِ صَفْوَتِهِ مؤمنان به اويند. و مُصْطَفَىْ (به فتح فاء و سكون ياء) در اصل، «مُصْطَفَيْنَ» بوده، نونْ به اضافه افتاده؛ و مراد اين جا، جمعى است كه رسول صلى الله عليه و آله ايشان را به امر اللّه تعالى گزيده به جانشينى. الْخِيرَة (به كسر خاء بانقطه و سكون و فتح ياء دونقطه در پايين): اسم اختيار؛ (2) به معنى گزيدن. و مراد به خِيَرَته محمّد صلى الله عليه و آله است و مراد به أَهْل خِيَرَته مؤمنان به اويند. يعنى: بيانِ تصديق هر كدام ديگرى را، اين است كه: گويا مى شود امامِ حق، از جانب اللّه تعالى در قرآن به بيان آنچه واجب ساخته اللّه تعالى آن را بر بندگان. آن واجب، فرمان بردارى اللّه تعالى است و فرمان بردارىِ امام است و بندگى اللّه تعالى است. و لازمِ از جمله حق اللّه تعالى است كه خواسته آن را اللّه تعالى از بندگان؛ و آن، كامل كردن دين پسنديده اوست در دل بندگان و آشكار كردن كتاب اوست و راه يافتن به حق، در هر دقيق و جليل، به حجّت ها و امامانِ اوست و نورانى شدن است به نور او، بر حالى كه آن نور، در معدن هاى علم او از جمله مؤمنان به محمّد صلى الله عليه و آله است و در گزيدگانِ از جمله مؤمنان به محمّد صلى الله عليه و آله است.

.


1- . الكافي، ج1، ص 194، ح 1.
2- . يعنى «خِيَرة» اسم مصدر براى «اختيار» است.

ص: 119

اصل: فَأَوْضَحَ اللّه ُ تَعَالى بِأَئِمَّةِ الْهُدى مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ، وَأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مَنَاهِجِهِ، وَفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ، وَجَعَلَهُمْ مَسَالِكَ لِمَعْرِفَتِهِ ، وَمَعَالِمَ لِدِينِهِ ، وَحُجَّابا بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ ، وَالْبَابَ الْمُؤَدِّيَ إِلى مَعْرِفَةِ حَقِّهِ .

شرح: بعضِ اين و بعد از اين مى آيد در حديث دومِ باب پانزدهمِ «كِتَابُ الْحُجَّة». الإيضاح: ظاهر ساختن. و تعديه آن و دو نظيرش 1 به «عَنْ»، به تضمينِ معنىِ كشف است. دِينِهِ، عبارت از اسلام است؛ و آن، نفى شريك است و مساوقِ ترك پيروى ظن و ترك اختلاف از روى ظن است. مراد اين است كه: اگر ايشان نمى بودند، تكليف به اسلام قبيح مى بود. الإبْلَاج (به باء يك نقطه و جيم): روشن ساختن. السَّبِيل: راه؛ و مراد اين جا، طريقت سؤال «اَهْل الذِّكر» از هر مشتبه است. الْمَناهِج (جمع مَنْهَج، به فتح ميم و فتح هاء): راه هاى راست؛ و اين جا عبارت از شرايع است، به معنى مسائل حلال و حرام و مانند آنها. اليَنابِيع (جمع يَنْبُوع، به فتح ياء): چشمه هاى آب؛ و مراد اين جا، آياتِ بيّناتِ محكمات است كه هر كدامِ آنها مفيد علم به نهى از پيروى ظن و اختلاف از روى ظن است و مفيد علم به وجوب امامِ عالِم به جميعِ مُحتاجٌ اِليهِ رعيّت، در هر زمان است. و باطن آن آيات، سرّى است كه آن آيات، مبنى بر آن است. و اگر نمى بود آن آيات، باطل مى شد؛ و آن، وجوب امامِ عالِم به جميع احكام است و تعبير از او به «ذكر اللّه » مى شود، موافق آيتِ سوره زمر: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ» (1) و آيتِ سوره رعد: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (2) . المَعْرِفة: شناختن؛ و مراد اين جا، شناختن اللّه تعالى است به اين صفت كه حاكمِ هر نزاعى است و مالك هر چيزى است. الْمَعالِم (جمع مَعْلَم): نشان هايى كه از آنها چيزها معلوم مى شود. الحُجَّاب (به ضمّ حاء بى نقطه و تشديد جيم، جمع حاجِب): دربانان. يعنى: چون هر يك از قرآن و وصى، اگر نباشد، ديگرى باطل مى شود. پس دانسته شد كه آشكار ساخته و پرده برداشته اللّه تعالى به امامانِ راستى از خانواده پيغمبر ما كه دوازده امام اند از دين اسلام. و روشن ساخته به ايشان از راه شرايع او. و گشاد داده به ايشان از درون چشمه هاى علم خود. و گردانيد ايشان را راه هاى شناخت خود و نشان هاى اسلام و دربانان ميان او و ميان مردمان و درى كه رساننده است مردمان را سوى شناخت حق او.

.


1- . زمر (39): 23.
2- . رعد (13): 28 .

ص: 120

. .

ص: 121

اصل: أَطْلَعَهُمْ عَلَى الْمَكْنُونِ مِنْ غَيْبِ سِرِّهِ . كُلَّمَا مَضى مِنْهُمْ إمَامٌ ، نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ أَمَاما بَيِّنا ، وَهادِيا نَيِّرا ، وَإِمَاما قَيِّما، يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ يَعْدِلُونَ .

شرح: المَكْنُون: آنچه در پس پرده گذاشته شده تا غير خاصّان بر آن مطلع نشوند؛ و اين جا عبارت است از متشابهات كتاب الهى. مِنْ براى تبعيض است. الْغَيْب: آنچه معلوم نشده باشد به يكى از دو طريق: اوّل، ضرورتِ مشتركه ميان جميع عقلا. دوم، فكر در برهان عقلىِ محض كه منتهى باشد سوى ضروريّاتِ مشتركه در جانب مادّه و صورت، چندان كه معلوم نشده به يكى از اين دو طريق. و ضروريّات مشتركه دو قسم است نزد بعضى: اوّل، آنچه مقتضاى بديهه عقل است، مثل «الْوَاحِدُ نِصْفُ الاِْثْنَيْنِ». دوم، آنچه محسوس است به حسّ خالى از آفت، مثل «الشَّمْسُ مُضِيئَةٌ» و «النَّارُ حَارَّةٌ» و «قَالَ زَيْدٌ: كَذَا» و «التَّمْرُ حُلْوٌ» و «المِسْكُ طَيِّبُ الرَائِحَةِ». و اختصاص علم غيب به اللّه تعالى عبارت از اين است كه براى هيچ كس از انس و جنّ و ملك ضرورى نمى شود چيزى كه ضرورىِ مشترك نباشد و معلوم به برهان عقلىِ محض نيز نباشد. پس طريق علم ما به آن، منحصر است در توقيف و اعلامِ اللّه تعالى رسولش را و اخذ ما از رسول _ بى واسطه يا به واسطه _ موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث سومِ باب چهل و پنجم _ كه «بابٌ نادِرٌ فِيهِ ذِكْرُ الغَيْبِ» است _ كه: «يا عَجَبُ لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الغَيْبَ، لا يَعْلَمُ (1) الغَيْبَ إلّا اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جارِيَتِي فُلَانَةَ، (2) فَهَرَبَتْ مِنِّي، فَمَا عَلِمْتُ فِي أَيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ» (3) . و تصديق به اين اختصاصِ ايمان به غيب است كه مناطِ انتفاع به كتاب الهى و به انبيا و رسل است، موافق آيتِ سوره بقره: «ذَ لِكَ الْ_كِتَ_بُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» (4) و اين، براى ابطال قول فلاسفه و امثال ايشان است كه از روى هوا و هوس و آرزوى خام مى گويند كه: نزد صاحب نفسِ قدسى يا رياضت و مكاشفه، ضرورى مى شود غير ضروريّات مشتركه و براى نفس ناطقه، چهار مرتبه قرار مى دهند: اوّل، عقل هيولانى؛ دوم، عقل بالملكه؛ سوم، عقل بالمستفاد؛ چهارم، عقل بالفعل. و در بيان آنها پوچ ها مى گويند و اللّه تعالى ابطال قول ايشان كرده در قرآن، از آن جمله در سوره نمل: «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قُل لَا يَعْلَمُ مَن فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ» . (5) و از اين تقرير، ظاهر مى شود اين كه: اگر غير بديهى، محسوس نشده باشد و مبرهن به برهان عقلىِ محض نشده باشد در وقتى، و بعد از آن شود، در وقت اوّل، غيب است و در وقت دوم، غيب نيست. و همچنين اگر محسوس يا مبرهن به برهان عقلىِ محض باشد نزد شخصى و نزد شخصى ديگر نباشد، غيب نيست براى اوّل، و غيب است براى دوم. و آنچه غيب است و مجهول است در وقتى، اگر معلوم شود به توسّط توقيف و اعلام الهى در وقتى ديگر، غيب است در هر دو وقت، و مى تواند بود كه در وقت دوم، غيب نباشد. و احتمال اوّل، موافق ظاهرِ آيتِ سوره آل عمران و سوره يوسف است كه: «ذَ لِكَ مِنْ أَمنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ» (6) و بنا بر آن، استثنا در آيتِ سوره جِنّ: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ» (7) متّصل است و «لَا يَعْلَمُ الغَيْبَ إلّا اللّه ُ»، به معنى «لَا يَعْلَمُ الغَيْبَ بِدُونِ تَوقِيفٍ إِلَا اللّه ُ» است. السِّرّ (به كسر سين بى نقطه و تشديد راء بى نقطه): راز. مراد به سرّ اللّه تعالى، كلام مُنزَل از جانب او بر انبيا و رُسُل است، به اعتبار اين كه پنهان است از غير مُنزَلٌ عَلَيْه از جمله مردمان در وقت انزال. بيانِ اين آن كه: مضمون كلام الهى كه سرّ است، دو قسم است: اوّل، آنچه غيب است، مثل: «وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ» . (8) دوم، آنچه غير غيب است، مثل: «سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» . (9) و غيب، دو قسم است: اوّل، آنچه در متشابه كتاب الهى است. دوم، آنچه در محكم كتاب الهى است. الْاءمَام (به كسر همزه): پادشاه همه كس. الْأَمَام (به فتح همزه): آنچه پيش از چيزى ديگر باشد. البَيِّن: ظاهرِ مشهور. القَيِّم: كسى كه در وارسيدن به چيزى ايستادگى كند. الْحَقّ: به كار آمدنى، مثل دانستن چيزى كه در قرآن است. العَدْل: طرف گيرى نكردن در معامله. يعنى: ديده ور كرده اللّه تعالى امامانِ راستى را بر مكنونِ از جمله غيبِ از جمله سرّ خود. هر وقت كه از دنيا رفت از ايشان پادشاهى، تعيين كرد اللّه تعالى براى مردمان در پى او كسى را كه پيش از رفتن او به هم رسيده، مشهور باشد و راهنماى تابان باشد و پادشاهِ ايستادگى كننده در كار قرآن و رعيت باشد. راهنمايى مى كنند امامانِ راستى، خلايق را به سبب دانستن ايشان قرآن را. و به دانستن قرآن، عدالت در ديوان مى كنند.

.


1- . كافى مطبوع: «ما يعلم».
2- . «ظ»: فلانته.
3- . الكافي، ج1، ص 257، ح3.
4- . بقره (2): 2 و 3.
5- . نمل (27): 64 و 65 .
6- . آل عمران (3): 44؛ يوسف (12): 102.
7- . جنّ (72): 26 و 27.
8- . روم (30): 3.
9- . رعد (13): 2؛ عنكبوت (29): 61؛ لقمان (31): 29؛ فاطر (35): 13؛ زمر (39): 5 .

ص: 122

. .

ص: 123

اصل: حُجَجُ اللّه ِ وَدُعَاتُهُ وَرُعَاتُهُ عَلى خَلْقِهِ، يَدِينُ بِهُدَاهُمْ الْعِبَادُ ، وَيَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ . جَعَلَهُمُ اللّه ُ حَيَاةً لِلأَنَامِ ، وَمَصَابِيحَ لِلظَّلَامِ ، وَمَفَاتِيحَ لِلْكَلَامِ ، وَدَعَائِمَ لِلْاءِسْلَامِ. وَجَعَلَ نِظَامَ طَاعَتِهِ وَتَمَامَ فَرْضِهِ التَّسْلِيمَ لَهُمْ فِيمَا عُلِمَ ، وَالرَّدَّ إِلَيْهِمْ فِيمَا جُهِلَ.

شرح: حُجَجُ اللّه ِ، مرفوع و خبر مبتداى محذوف است، به تقدير «هُمْ»؛ و اين، مبنى بر اين است كه اگر يكى از ايشان در زمانى نباشد و به جاى او پيروِ ظن، امام باشد، اهل اختلاف كه مشركان و عاصيان اند، غالب مى شوند بر اللّه تعالى در گفتگويى كه اللّه تعالى از ايشان نقل كرده در سوره انعام كه: «سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَلَا ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِن شَىْ ءٍ» (1) : خواهند گفت جمعى كه يگانه نشمرده اند اللّه تعالى را و پيروى ظن كرده اند كه: اگر اللّه تعالى تكليف مى كرد ما را به ترك پيروى ظن در مسائل فروع، مى بايست كه جميع مسائل را در محكمات قرآن بيان كند، يا در محكمات قرآن، راهنمايى كند سوى امامتِ دانا به جميع مسائل، تا نه ما پيروى ظن كنيم و نه پيشوايان و پدران ما و حرام نكنيم به ظن خود هيچ چيز را، چنانچه جمعى مى گويند كه: طريقه اخباريّين در اعمال شرعيّه، حرام است؛ زيرا كه واجب است اجتهاد، يا تقليد مجتهدِ حَىّ؛ و طريقه ايشان شقّ ثالث است. حَيَاةً لِلْأَنَام، اشارت است به آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در بعض احاديثِ باب پنجم كه «بَابُ أنَّ الْأرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ» است كه اگر يكى از ايشان در زمانى نباشد، زمين به قرار خود نمى ماند. مَفاتِيحَ لِلْكَلَام، اشارت است به اين كه بى كسبِ علم از ايشان، گفتگو در چيزى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود و در محكمات قرآن و ضروريّات دين نباشد، جايز نيست. و مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در «بَابُ الصَّمْتِ وَحِفْظِ اللِّسانِ» كه امام محمّد باقر عليه السلام گفته كه: نيستند شيعه ما مگر لالان؛ و آن، به اعتبار ترك حكم از روى ظن است. النِّظَام (به كسر نون): رشته كه در آن، مرواريد و مانند آن كِشند كه پراكنده نشود. التَّمَام: بى نقصان بودن. التَّسْلِيم: دادن عنان اختيار خود به كسى، براى شنيدن و راضى شدن به هر چه آن كس فرمايد. عُلِمَ، به صيغه ماضى مجهول است. و مَا عُلِمَ عبارت است از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن، كه دلالت صريحه دارد بر امامت ائمّه هدى عليهم السلام و هر كه پنهان كند آن را ملعون است، موافق آيتِ سوره حديد: «هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَات بَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ» (2) و آيتِ سوره صفّ: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَ_فِرُونَ» 3 و آيتِ سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَ_تِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّ_هُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَ_بِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ » (3) . جُهِلَ، به صيغه ماضى مجهول است. و مَا جُهِلَ عبارت است از آياتِ متشابهات؛ و اين، اشارت است به آيتِ سوره انبيا و سوره نحل كه: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (4) . يعنى: امامانِ راستى، حجّت هاى اللّه تعالى اند و خوانندگان اويند و شبانان اويند بر مخلوقان او كه شيطان چون گرگ، ايشان را نربايد. به دين اسلام مى آيند به راهنمايى ايشان بندگان و گشاده رو مى شود به روشنى ايشان شهرها. گردانيد اللّه تعالى ايشان را زندگى براى مردمان و چراغ ها براى تاريكى و كليدها براى گفتگو و ستون ها براى اسلام؛ چه چنانچه خيمه بى ستون، بى قرار است، اسلام، بى يكى از ايشان بى اعتبار است. و گردانيد اللّه تعالى رشته طاعت مردمان و تمامى نماز و روزه و مانند آنها از واجبات را دو چيز: يكى قبول و يقين به امامت براى ايشان در آنچه معلوم شده از آيات قرآن، و ديگرى واگذاشتن حكم، سوى ايشان در آنچه مجهول شده از جمله قرآن، به اين معنى كه از ائمّه هُدى پرسند، اگر ميسّر باشد، واِلّا خود را نگاه دارند از تفسير آن.

.


1- . انعام (6): 148.
2- . حديد (57): 9 .
3- . بقره (2): 159 .
4- . نحل (16): 43.

ص: 124

. .

ص: 125

اصل: وَحَظَرَ عَلى غَيْرِهِمُ التَّهَجُّمَ عَلَى الْقَوْلِ على اللّه بِمَا يَجْهَلُونَ ، وَمَنَعَهُمْ جَحْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ ؛ لِمَا أَرَادَ اللّه _ تَبَارَكَ وَتَعَالَى _ مِنِ اسْتِنْقَاذِ مَنْ شَاءَ مِنْ خَلْقِهِ مِنْ مُلِمَّاتِ الظُّلَمِ ، وَمَغْشِيَّاتِ الْبُهَمِ .

شرح: الغَيْر: چيزى كه بر ضدّ صفت چيزى ديگر باشد، چنانچه اللّه تعالى حكايت كرده در سوره يونس: «ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَ_ذَآ» : (1) بيار قرآنى ديگر كه آن تكليف ها در آن نباشد. و مراد اين جا، خلفاى بنى اميّه و مانند ايشان است در هر زمان كه باشند. التَهَجُّم: بسيار داخل شدن در چيزى بى رخصت. المُلِمَّات: بلاهايى كه در زمانه، حادث مى شود؛ و مراد اين جا، روايات مخالفان است در فضيلت امامان خود. الظُّلَم (جمع ظلمت): تاريكى ها؛ و مراد، اين جا حيرانى هاى مردمان جاهل است از روايت هاى دروغ مخالفان. المَغْشِيَّات: سِرّهاى پنهان؛ و مراد اين جا، مصلحت ها در مظلومىِ امامانِ راستى و رواج دكّان امامانِ گمراه است. الْبُهَم (جمع بُهْمَة): مشكل ها. يعنى: و حرام كرد اللّه تعالى در محكمات قرآن، بر همچشمانِ امامانِ راستى، در هر زمان كه باشند، دليرى را بر افترا بر اللّه تعالى به گفتنِ آنچه نمى دانند كه حق است؛ چه اين افتراست، چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث دوازدهمِ «بابُ مُجالَسةِ أهل المَعاصي» كه باب صد و شصت و سوم است. و منع كرد اللّه تعالى در محكمات قرآن، اين همچشمان را از انكار چيزى كه نمى دانند از جمله حق. اين، اشارت است به دو آيت كه بيان مى شود در شرح «فَنَدَبَهُم تا آخر» در خطبه. و اين حرام كردن و منع كردن در محكمات قرآن، براى چيزى است كه اراده كرده اللّه _ تبارك و تعالى _ آن را كه رهانيدنِ جمعى است كه خواسته اللّه تعالى رهايى ايشان را از جمله خلايق از حيرتى كه به سبب روايت هاى دروغ مخالفان و به سبب ندانستن سرّ مظلومىِ امامانِ راستى و رواج دكّان امامانِ گمراه در زمان هاى دور و دراز به هم مى رسد؛ و آن جمع، در اين زمان، شيعه دوازده امام اند. بيانِ اين، آن است كه: خردمندِ صاحبِ انصاف كه به ظاهربينى، از حق معلومِ به محكمات قرآن غافل نمى شود، زود از اين دو حيرت مى رهد؛ چه هر روايتى از رسول صلى الله عليه و آله كه خلاف محكمات قرآن است، دروغ است. و فضولى در تفحّصِ سرّ قضا و قدر، نامعقول است. و توقّف در مقتضاى محكمات قرآن، به واسطه ندانستن سرّ مذكور، نامعقول تر. و به اين رهايى، اشارت شده در قول اللّه تعالى در سوره حديد: «هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَ_ت بَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ» (2) : اللّه تعالى آن كس است كه فرو مى فرستد بر بنده خود محمّد صلى الله عليه و آله آيت هاى محكمات را كه معنى آنها ظاهر است بر هر كه زبان عربى داند و احتمال نسخ شدن در آنها نيست، تا بيرون برد شما را از ظلمت حيرت، سوى نور معرفت. و البتّه اللّه تعالى به شما و بسْ هر آينه مشفقِ مهربان است. حكايت: در مدينه مشرّفه ميان فقير و سيد محمّد كبريتى كه افضل علماى آن جا و مدرّس مسجد رسول است، گفتگو شد در حضور جمعى از علماى عرب و عجم، در منزل سيّد احمد از سادات بنى الحسين. گفت كه: حيرتى دارم در خلافى كه در امامتِ بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله واقع شده و خلاص، مشكل است؛ چه هر حديثى كه طايفه اى موافقِ خود نقل مى كند، طايفه ديگر آن را افترا مى شمرند و مذهب پادشاه و پدر و مادر و اهل شهر، اعتماد را نمى شايد. گفتم كه: خلاص، بسيار آسان است بر صاحب انصاف؛ آيا گمان مى برى كه اللّه تعالى پيغمبر آخر الزمان را به جميع خلايق فرستاده و كتابى با او فرستاده و گفته كه: در اين كتاب، بيانِ واضحِ همه چيز شده و بى كجى است، و مَعَ هذا، اين مسئله را كه مدار حلّ مشكلات، بر آن است، در اشكال گذاشته؟! اين، محال است. گفت كه: من راه خلاص را نمى دانم. اگر هست، بيان كن. گفتم كه: اللّه تعالى خود، طريق خلاص را بيان كرده در سوره آل عمران، گفته كه: «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَ_بَ مِنْهُ ءَايَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» (3) : اللّه تعالى آن كس است كه فرو فرستاده بر تو اى محمّد، قرآن را بر حالى كه بعض آن، آيت هاى مُحكمه است و هر كه لغت عرب مى فهمد، مى داند معنى آنها را بى آن كه احتياج داشته باشد به معلّمى كه حجّت باشد و احتمال نسخ در آنها نيست. اين محكمات، اصل قرآن است. كسى كه آنها را فهمد، به واسطه فهميدن آنها و عمل به آنها باقى قرآن را مى تواند فهميد و باقى قرآن، آيت هاى متشابهه است كه ممكن است كه در معنى آنها اشتباه و غلط واقع شود؛ و اين، سبب دانستنِ امام است در هر زمانى بعد از پيغمبر تا روز قيامت. گفت كه: چون سبب مى شود و چون معلوم مى شود معنى متشابهات از محكمات؟ گفتم كه: سبب شدن به واسطه آن است كه از جمله آيات محكمات، آيات بسيار است كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن در احكام، واقع شده. و در آيات محكمات، بيان شده كه جميع رسولان به واسطه آن فرستاده شده اند كه حكم اللّه تعالى را در آنچه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، به خلايق رسانند تا اختلاف نكنند. و تو مى دانى كه دو طايفه كه نزاع در امامت با هم دارند، نهايتِ دعواى سلسله امامانِ يك طايفه براى خود، و نهايتِ دعواى تابعان ايشان براى ايشان، اين است كه: در احكام الهى، اجتهاد و پيروى ظن مى كرده اند و اختلاف را جايز مى شمرده اند، مثل خلفاى بنى اميّه و مانند ايشان. و دعواى سلسله امامانِ طايفه ديگر و تابعان ايشان اين است كه: اجتهاد و اختلاف از روى ظن جايز نيست؛ بلكه هر مسئله را و هر آيتِ متشابهه را مى بايد به علم يقينى از خدا و رسولش دانست تا حكمْ جايز باشد، و از اين، معلوم مى شود تا روز قيامت كه حق با كدام امام و كدام طايفه است. و معلوم شدنِ معنى متشابهات به سبب محكمات، به واسطه آن است كه آن كس كه محكمات، دلالت مى كند بر امامت و حجّيّت او در هر زمان تا روز قيامت، عالم است به جميع تأويلاتِ متشابهاتِ قرآن و قول او در تأويل آنها حجّت است. پس محكمات، بيان امام مى كند. و امام، بيان تأويل متشابهات مى كند، اگر به محكماتْ عمل نموده، اطاعت كنند و پرسند. و بيان كننده بيان كننده چيزى، بيان كننده آن چيز است. (4) گفت كه: آنچه گفتى حق است؛ ليك طايفه اى كه تجويز اختلاف و حكم به ظن مى نمايند، استدلال مى كنند بر آن به آيات قرآن، اگر چه آن آيات، متشابهات است. گفتم كه: اللّه تعالى براى ابطال طريقه اين طايفه، در همين آيت، بعد از آنچه خوانده شد، گفته كه: «فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللَّهُ» : (5) پس امّا طايفه اى كه در دل ايشان كجى هست، پس تابع مى شوند آنچه را كه غلط در تأويل آن مى رود از جمله قرآن، به سبب ميل دل ايشان به اختلاف آراء به اجتهادات و به سبب ميل دل ايشان به تأويل آن از پيش خود، و حال آن كه علم به تأويل متشابه نمى دارد در وقت نزول آن، مگر اللّه تعالى. گفت كه: اين كه گفتى ظاهر است و تا حال، نشنيده بودم.

.


1- . يونس (10): 15.
2- . حديد (57): 9 .
3- . آل عمران (3): 7 .
4- . يعنى چون محكمات قرآن، بيان كننده امام و حجّت بودن معصومانى عليهم السلام است كه آن معصومان، بيان كننده متشابهات قرآن هستند، بنا بر اين مى توان گفت كه، محكمات قرآن، بيان كننده متشابهات آن است.
5- . آل عمران (3): 7 .

ص: 126

. .

ص: 127

. .

ص: 128

. .

ص: 129

اصل: وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللّه ُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيرا .

شرح: و درود كناد اللّه تعالى بر محمّد و خانواده او كه نيكان اند. نشان ايشان اين است كه برطرف كرده اللّه تعالى از ايشان [هر] چِركِنى را. و اين، به سبب آن است كه به زنان رسول عليه السلام خطاب كرده در سوره احزاب كه از خانه خود بيرون مَرَويد. پس معلومِ خلايق مى شود كه در جنگ جَمَل، گناه از عايشه است، نه از خانواده رسول. پس كسى در حق ايشان شكّى نمى كند و در نظر خلايق، چِركِن نمى شوند. و پاكيزه كرده ايشان را از گناه، پاكيزه كردنى بزرگ؛ چه توفيق داده ايشان را كه معصوم باشند از گناهان.

اصل: أَمَّا بَعْدُ ، فَقَد فَهِمْتُ يَا أَخِي مَا شَكَوْتَ مِنِ اصْطِلَاحِ أَهْلِ دَهْرِنَا عَلَى الْجَهَالَةِ ، وَتَوَازُرِهِمْ وَسَعْيِهِمْ فِي عِمَارَةِ طُرُقِهَا ، وَمُبَايَنَتِهِمُ الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ ، حَتّى كَادَ الْعِلْمُ مَعَهُمْ أَنْ يَأْرِزَ كُلُّهُ ، وَتَنْقَطِعَ مَوَادُّهُ ؛ لِمَا قَدْ رَضُوا أَنْ يَسْتَنِدُوا إِلَى الْجَهْلِ ، وَيَضَعُوا الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ .

شرح: الشِّكَايَة: اظهار دل تنگى از چيزى. الجَهالة (به فتح جيم): نادانى و ناخردمندى؛ و مراد اين جا، پيروى حكم غير اللّه تعالى است در مسألتى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، مثل معنى هاى آيات متشابهه، خواه آن حكم، با گزاف و دعوىِ علم به رياضت و صفاى باطن باشد و خواه نه؛ و خواه از روى ظن باشد، چنانچه اللّه تعالى نقل كرده در سوره يونس (1) از اكثر مشركان، و خواه به پيروى اعتقادى كه از خواهش نفس باشد؛ و خواه حكم كننده و پيروى كننده، يك كس باشد و خواه متعدّد. التَّوازُر (به تقديم زاء بانقطه بر راء بى نقطه): مدد هم كردن جمعى. الأُرُوز (به تقديم راء بى نقطه بر زاء بانقطه، مصدر باب نَصَرَ و ضَرَبَ و عَلِمَ): كوچك و پنهان شدن. برادر مؤمنى شكايت كرده بوده نزد شيخ كلينى _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ از پيشوايان و بزرگان در آن زمانه كه محكمات قرآن را ديده و فهميده، مخالفت كرده اند به پيروى ظن در احكام اللّه تعالى و بعد از آن، دو چيز پرسيده بوده؛ چون شيخ كلينى نزديك مكان صاحب الزمان عليه السلام بوده و مجاور سفرا (2) بوده و آن برادر در رى يا جايى ديگر دور بوده و التماس تصنيف كتاب كافى و تأكيد آن التماس كرده بوده، چنانچه هر يك مذكور مى شود. يعنى: آنچه بعد از حمدِ اَللّه تعالى و صلوات بر رسول و آلش عليهم السلام است، اين است كه به تحقيق دانستم _ اى برادرم در دين _ آنچه را كه شكايت كردى و آن، اتّفاق مشهور آن زمانه ماست بر اختلاف از روى ظن و پشتىِ هم كردن ايشان و جهد ايشان در آبادانى راه هاى آن كه مردمان به آن راه ها آسان روند و بيگانگى ايشان علمى را كه حاصل مى شود از محكمات قرآن، به اين كه اختلاف از روى ظن، حرام است و اهل علمى را كه محكمات قرآن، دلالت بر حاجتِ رعيّت به ايشان مى كند در هر زمان، تا آن كه نزديك شده كه علمى كه از محكمات قرآن و سنّت حاصل مى شود، به سبب اين جاهلان، پنهان شود به همگى و بريده شود از نظر التفاتِ خلايق، اصل هاى آن علم كه آن اصل ها محكمات قرآن است و چند مسئله از اصول فقه كه تواتر آنها در زمان غيبت امام عليه السلام نيز باقى مى ماند تا ظهور امام عليه السلام ، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الحُجَّة» در حديث سومِ باب هفتاد و هشتم و حديث سيزدهمِ باب هفتاد و نهم كه: «إِنَّي لَأَعْلَمُ أَنَ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ ولَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّه» (3) ؛ چه راضى شده اند كه اعتماد نمايند بر ظن و خوار دارند علمى را كه از محكمات قرآن حاصل مى شود و اهل علم را كه ائمّه هدى باشند؛ چه مبالغه به حدّى رسانيده اند كه گفته اند كه: يقينيّات (مثل اين كه نماز، واجب است) داخل فقه نيست؛ چون اعتماد بر ظن در آنها نشده. پس عالم به جميع احكام، پيش ايشان فقيه نيست. و كار دنيا را نسق مى كنند به اعتقاد خود، بى قرارِ احتياج به امامى. گويا هر يك از ايشان امام خودند و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اين شكايت كرده از اهل زمانه خود و در نهج البلاغه مذكور است در خطبه اى كه اوّلش اين است: «أمّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللّه َ لَمْ يَقْصِمْ جَبَّارِي دَهْرٍ إِلَا بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاء». (4)

.


1- . يونس (10): 66.
2- . سفراى صاحب الزمان عليه السلام (نواب خاصّ آن حضرت عليه السلام ).
3- . الكافي، ج1، ص 335، ح3؛ وص 339، ح 13.
4- . نهج البلاغه، ص 121، خطبه 88.

ص: 130

. .

ص: 131

اصل: وَسَأَلْتَ : هَلْ يَسَعُ النَّاسَ الْمُقَامُ عَلَى الْجَهَالَةِ ، وَالتَّدَيُّنُ بِغَيْرِ عِلْمٍ ، إذْ كَانُوا دَاخِلِينَ فِي الدِّينِ ، مُقِرِّينَ بِجَمِيعِ أُمُورِهِ عَلى جِهَةِ الْاسْتِحْسَانِ وَالنُّشُوءِ عَلَيْهِ ، والتَّقْلِيدِ لِلْابَاءِ وَالْأَسْلَافِ وَالْكُبَرَاءِ ، وَالْاتِّكَالِ عَلَى عُقُولِهِمْ فِي دَقِيقِ الْأَشْيَاءِ وَجَلِيلِهَا ؟

شرح: الوُسْعَة: گنجايش، به معنى بى استحقاقِ عذابِ آخرت بودن در كارى. النَّاس: مردمان؛ و مراد، اين جا، جمعى اند از شيعه اماميّه كه محكمات قرآن را نفهميده، تابع پيشوايان شده اند در اختلاف از روى ظن، و لِهذَا شكّى نكرده اين برادر در بدىِ اهل دهر و شك كرده در بدىِ ناس؛ چه حالِ اهل دهر، بسيار رسواست، چنانچه ظاهر مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در «بَابٌ فِي عَلَامَةِ الْمُعَارِ» به خلاف حالِ ناس». الْمقَام (به فتح و ضمّ ميم): ماندن بر حالى يا در جايى. التَّدَيُّن: كارى كردن به اعتقاد آن كه مقتضاى دين اسلام است. الاِسْتِحْسَان: چيزى را خوب شمردن به عقل خود. النُّشُوء (به ضمّ نون و ضمّ شين بانقطه و واو ساكنه و همزه): برآمدن بر صفتى. التَّقْلِيد: نيك و بد كارى را به گردن ديگرى انداختن، به قبول گفته او در آن كار، بى طلبِ دليل. الْأسْلاف (جمع سَلَف): پيشوايان و پيشينيان. يعنى: و پرسيدى كه آيا گنجايش دارد عوامّ الناس و مانند ايشان را اين كه ايستند بر اختلاف از روى ظن، و عبادت كنند بى علم به اين كه آنچه مى كنند، موافق حق است، به اين عذر كه بوده اند پيش از سنّ تكليف، داخلانِ در دين اسلام، اقراركنندگانِ به همگى كارهاى عمده اين دين، مثل نماز و روزه و زكات و مانند آنها _ و آنها را ضروريّات دين مى نامند _ از راه استحسان و از راه برآمدن بر اين دين يا برآمدن بر استحسان، و از راه تقليد مر پدران را، چنانچه اكثر عوام مى كنند، و مر پيشوايان را، چنانچه بعض عوام مى كنند، و مر بزرگان و پادشاهان را، چنانچه بعض ديگر عوام مى كنند، و از راه اعتماد بر خِردهاى پدران و پيشوايان و بزرگان يا اعتماد بر استحسان خِردهاى خود در كوچكِ چيزها كه كردن واجب ها و ترك حرام ها و مانند آنها باشد، و در بزرگِ چيزها كه داخل شدن در دين اسلام باشد. حاصلِ عذر، اين است كه عوام الناس ندانسته اند حقيقت دين اسلام را و اين را كه حقيقت دين اسلام منافات دارد با تجويز اختلاف از روى ظن.

.

ص: 132

اصل: فَاعْلَمْ يَا أَخِي _ رَحِمَكَ اللّه ُ _ أَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ خَلَقَ عِبَادَهُ خِلْقَةً مُنْفَضِلَةً مِنَ الْبَهَائِمِ فِي الْفِطَنِ وَالْعُقُولِ الْمُرَكَّبَةِ فِيهِمْ ، مُحْتَمِلَةً لِلْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، وَجَعَلَهُمْ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ صِنْفَيْنِ : صِنْفا مِنْهُمْ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، وَصِنْفا مِنْهُمْ أَهْلَ الضَّرَرِ وَالزَّمَانَةِ ؛ فَخَصَّ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، بَعْدَ مَا أَكْمَلَ لَهُمْ آلَةَ التَّكْلِيفِ ، وَوَضَعَ التَّكْلِيفَ عَنْ أَهْلِ الزَّمَانَةِ وَالضَّرَرِ ؛ إِذْ قَدْ خَلَقَهُمْ خِلْقَةً غَيْرَ مُحْتَمِلَةٍ لِلْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ ، وَجَعَلَ _ عَزّوَجَلَّ _ سَبَبَ بَقَائِهِمْ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، وَجَعَل بَقَاءَ أَهْلِ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ بِالْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ .

.

ص: 133

شرح: مراد مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ از اين و چند فقره بعد از اين، بيان چيزى چند است كه از آن، معلوم شود كه كدام از عوامّ الناس معذورند در جهالت و كدام معذور نيستند. و مدد شود در فهميدنِ معنى احاديثى كه مى آيد در «بَابُ الاِضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّة» از «كِتَابُ الْحُجَّة». الصِّحَّة (به كسر صاد): بى عيب بودن. السَّلَامَة نيز: بى عيب بودن. التَّكْلِيف: طلب اللّه تعالى ادب را از كسى. الْأَدَب (به فتح همزه و فتح دال): روش گزيده، خواه به اعتبار فعل باشد و خواه به اعتبار ترك. التَّعْلِيم: ياد دادن؛ و مراد اين جا، ياد دادن ادب است. يعنى: پس بدان در جواب اين سؤال _ اى برادرم (آمرزاد تو را اللّه تعالى) _ اين را كه به تحقيق اللّه _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ آفريد بندگان خود را نوعى از آفريده كه جدا شده آن نوع از ستوران در دانش هايى كه بعض ايشان دارند و ستوران ندارند و به خِردهايى كه جا داده شده در بعض ايشان و در ستوران نيست. تاب دارند امر و نهى را به معنى امرِ اللّه تعالى ايشان را به ادب، و نهى او ايشان را از ضدّ آن. و گردانيد اللّه تعالى اين بندگان را دو قسم: قسمى را از ايشان بى عيب در خِرد، و قسمى را از ايشان با عيب در خِرد، مثل شخصى كه كر و گُنگ و بسيار كودن و ابله باشد. پس مخصوص كرد اللّه تعالى بى عيبانِ در خِرد را به فرمودنِ نيك ها و منع كردنِ از بدها تا ادب حاصل كنند، بعد از آن كه به بلوغ، كامل ساخت براى ايشان خِرد را كه در كار است در تكليف؛ چه اللّه تعالى داناست به حال ايشان و مى داند كه اگر قبول ادب ننمايند، از روى هوا و هوس خواهد بود و معذور نيستند. و واگذاشت تكليف را از اهل عيب در خِرد؛ چه به تحقيق آفريد ايشان را قسمى از آفريده كه تاب ندارند ادب و آموزانيدن ادب را؛ و اين، منافات ندارد با اين كه ايشان تابِ امر و نهى غيرِ اللّه تعالى داشته باشند در بعض چيزها. و گردانيد اللّه تعالى باعث زندگى اهل عيبِ در خِرد در دنيا، بى عيبانِ در خِرد را، و گردانيد زندگى بى عيبانِ در خِرد را به سبب ادب و آموزانيدن آن؛ به اين معنى كه اگر آموزانيدنِ اللّه تعالى ادب را به رسولان و رسانيدن رسولان، ادب را به جانشينان ايشان نمى بود، آدمى زنده نمى ماند و اين، منافات ندارد با اين كه بعضِ بى عيبان در خِرد، فرمان بردارى پيغمبران يا امامان نكنند و ادب ياد نگيرند و با وجود اين، زندگى كنند.

.

ص: 134

اصل: فَلَوْ كَانَتِ الْجَهَالَةُ جَائِزَةً لِأَهْلِ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، لَجَازَ وَضْعُ التَّكْلِيفِ عَنْهُمْ ، وَفِي جَوازِ ذلِكَ بُطْلَانُ الْكُتُبِ وَالرُّسُلِ وَالْادَابِ ، وَفِي رَفْعِ الْكُتُبِ وَالرُّسُلِ وَالْادَابِ فَسَادُ التَّدْبِيرِ ، وَالرُّجُوعُ إِلى قَوْلِ أَهْلِ الدَّهْرِ .

شرح: فاء براى بيان است، يا براى ترتيب ذكرى است، چنانچه در وقت انتقال از تمهيدِ مقدّمه سوى استدلال يا انتقال از استدلالى سوى استدلالى ديگر مى باشد. الاْدَاب (به همزه و الف و دال بى نقطه و الف، جمع أَدَب): روش هاى گزيده. التَّدْبِير: رعايت مصلحت در فعل يا ترك. مأخوذ است از دُبُر (به ضمّ دال و ضمّ باء) به معنى دنباله، به اعتبار اين كه در رعايت مصلحت، عاقبت انديشى مى باشد و آن را خَلق نيز مى نامند، مثل: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ » (1) و بيان مى شود در شرح «وَقَدْ قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ : إِلَا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» تا آخر، در خطبه. و آن را اختيار نيز مى نامند. يعنى: بيانِ اين آن: كه اگر جايز مى بود جهالت، بى عيبانِ در خِرد را، هر آينه جايز مى بود اللّه تعالى را واگذاشتن تكليفِ به تحصيلِ علم از روى وحى الهى از ايشان؛ چه فسادى در آن متصوّر نيست، غير اين كه پيروى حكم غير اللّه تعالى در مسئله اى كه اختلاف در آن و در دليل آن رود، انكار ربوبيّت ربّ العالمين است، خواه در يك مسئله و خواه در جميع مسائل؛ و حال آن كه در جايز بودن آن بر اللّه تعالى لازم مى آيد عبث بودنِ كتاب هاى اللّه تعالى و رسولان اللّه تعالى و ادب هايى كه ايشان تعليم كرده اند و حال آن كه در برطرف كردن كتاب ها و رسولان و آداب، لازم مى آيد برطرف بودن تدبير اللّه تعالى در فعل آسمان ها و زمين و آدميان و مانند آنها و بازگشت سوى گفته دهريّه كه فاعل اين جهان را بى اختيار مى شمرند، بنا بر زعم ايشان كه تخلّف معلول از علّت تامّه محال است (2) و مى گويند كه: «مَا هِىَ إِلَا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَآ إِلَا الدَّهْرُ» ، (3) چنانچه در سوره جاثيه است و مضمون آن، اين است كه: «نيست زندگى، مگر زندگى ما كه دنياست، مى ميريم و زنده مى شويم و نمى ميراند ما را مگر زمانه». و بطلان اين، ضرورى دين اسلام است و مفصّل مى شود در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در حديث اوّلِ باب اوّل در شرح «إنَّ الَّذِي يَذْهَبُونَ إلَيْهِ وَ يَظُنُّونَ أنَّهُ الدَّهْرُ» تا آخر.

.


1- . زخرف (43): 87 .
2- . اين نظريّه مصنّف رضى الله عنه، جزء نظريّات شاذ اوست كه در مقدمه تحقيق نيز به آن اشاره شد و قريب به اتّفاق حكما و فلاسفه اسلام، به استثناى برخى از متكلّمان قديم با آن مخالف هستند و در برخى از كتب مربوطه، اين نظريّه مطرح و مردود شده است. ر.ك: كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، علّامه حلّى، ص 87 _ 89؛ إشارة السبق، ابو المجد حلبى، ص 14 _ 21؛ رسائل الكركى، ج 3، ص 118 _ 120؛ المواقف، ايجى، ج 1، ص 205؛ وج 2، ص 612 _ 613؛ شرح المقاصد في علم الكلام، تفتازانى، ج 1، ص 19 _ 20؛ الملل والنحل، شهرستانى، ج 2، ص 135؛ شرح المواقف، قاضى جرجانى، ج 8، ص 6 _ 14 و 379؛ قواعد المرام في علم الكلام، ابن ميثم بحرانى، ص 51 _ 55 ؛ الحكمة المتعالية، ملّا صدرا، ج 3، ص 282 و 311؛ و ج 4، ص 164؛ وج 6، ص 205 _ 208 (حم).
3- . جاثيه (45): 24.

ص: 135

حكايت:ترسايى گفت: معجزات محمّد و نبوّت او پيش ما ثابت نيست و اعتمادى بر نقل شما نداريم. گفتم: اگر جهودى اين سخن با شما گويد، چه خواهيد گفت؟ جواب ما همان است. پس غير امّت آدم عليه السلام كسى را لايق نيست كه اين سخن با ما گويد و اگر ايشان گويند، جواب، اين است كه اين جهان، بى صاحبِ كلِّ اختيارى كه عادل حكيم باشد، نيست. و اگر مدار بر اختلاف از روى ظن باشد (چنانچه شما و هر كه غير شيعه دوازده امام است، در دين خود قرار داده ايد) جهان، بى صاحبِ كلِّ اختيارِ عادلِ حكيم خواهد بود و لازم مى آيد رجوع به قول دهريّه.

اصل: فَوَجَبَ في عَدْلِ اللّه ِ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ وَحِكْمَتِهِ أَن يَخُصَّ مَنْ خَلَقَ مِنْ خَلْقِهِ خِلْقَةً مُحْتَمِلَةً لِلْأَمْرِ وَالنَّهْيِ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ؛ لِئَلَا يَكُونُوا سُدًى مُهْمَلِينَ ؛ وَلِيُعَظِّمُوهُ ، وَيُوَحِّدُوهُ ، ويُقِرُّوا لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ ؛ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَرَازِقُهُمْ ؛ إِذ شَوَاهِدُ رُبُوبِيَّتِهِ دَالَّةٌ ظَاهِرَةٌ ، وَحُجَجُهُ نَيِّرَةٌ وَاضِحَةٌ ، وَأَعْلَامُهُ لَائِحَةٌ تَدْعُوهُمْ إِلى تَوْحِيدِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَتَشْهَدُ عَلى أَنْفُسِهَا لِصَانِعِهَا بِالرُّبُوبِيَّةِ وَالْاءِلهِيَّةِ ؛ لِمَا فِيهَا مِنْ آثَارِ صُنْعِهِ ، وَعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ .

.

ص: 136

شرح: مقصد مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ از گفتن اين، توضيح سابق و كمال احتياط و غمخوارى مردمان است كه مبادا غافل شوند از دليلى كه گفته شد. الوُجُوب: ثابت و محقّق شدن. السُّدى (به ضمّ سين بى نقطه و تخفيف دال بى نقطه و الف منقلبه از ياء): گلّه بى نگاهبان. المُهمَل: چيزى كه به آن نپردازند. الرُّبُوبِيَّة: مالك چيزى بودن؛ و مراد اين جا، اين است كه كسى صاحب كلِّ اختيار هر كس و هر چيز باشد. پس در هر مسئله كه حاجت خلايق به آن شود و بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، حكم، حكم او خواهد بود و كسى را نمى رسد كه شريك شود با او در حكم كردن در آن. العِلْم: دانستن؛ و مراد اين جا، گرويدن و ايمان آوردن است. إذ در اين جا، براى بيان دليل است و مى تواند بود كه براى ظرفيّت باشد. الْحُجَج (جمع حجّت): امامانى كه عالمان اند به جميع آداب الهى و معلّمان ساير خلايق اند و هر كدامِ ايشان در زمانى است، خواه نبى و خواه وصىّ نبى. الْأعْلَام (جمع عَلَم، به فتح عين و فتح لام): نشان ها كه در جنگ، گاه مى باشد و از آنها مطلبى معلوم مى شود و لشكر مى بايد كه محافظت آنها كنند. و مراد اين جا، محكمات كتاب الهى است كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن، صريح شده و باعث علم رعيَّت به حجّت هر زمان است. ضمير مرفوع در تَدْعُوهُم راجع به شَوَاهِد است، يا راجع به مجموع شَوَاهِد و حُجَج و أعْلَام است؛ و بنا بر اوّل، واو در و حُجَجُه حاليّه است و واو در و أَعْلامه عاطفه بر جمله حاليّه است، و بنا بر دوم، واو در وَ حُجَجُه نيز عاطفه است. الصُّنْع: اين كه كسى كارى را تواند كرد و تواند نكرد و كند، به واسطه رعايت مصلحت، نه به واسطه آن كه اسباب نكردن را ندارد. يعنى: پس لازم شد به اعتبار عدالت اللّه _ جَلَّ وَ عَزَّ _ و رعايت او مصلحت را در هر چيز، اين كه مخصوص كند هر كه را كه آفريد از جمله مخلوقان خود، نوعى از آفريده كه تاب امر و نهى الهى دارد، به امر و نهى خود، تا نباشند سَرداده شدگانِ (1) واگذاشته شدگان. و تا بزرگ شمرند اللّه تعالى را به پرستش و به تنهايى او را پرستند؛ به اين معنى كه پيروى ظن خود نكنند كه خودپرستى است و پيروى ظن مانند خود نكنند كه مانند خودپرستى است. و اقرار كنند براى اللّه تعالى به اين كه صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز است. و تا ايمان آورند به اين كه اللّه تعالى آفريننده ايشان است به تدبير. و روزى رسانِ ايشان است؛ زيرا كه گواهانِ صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز بودن او راهنماهاى ظاهرند در آسمان ها و زمين و مانند آنها، بر حالى كه امامانِ او تابانان آشكارند به نور علم به جميع آداب، و محكمات كتاب او درخشان است. بيانِ اين آن كه: آن گواهان مى خوانند آن مخلوقان را سوى پرستيدن اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ به تنهايى. و گواهى مى دهند به زبان حال، بر خود، براى سازنده خود به صاحب كلِّ اختيار بودن و مستحقّ پرستش بودن. آن خواندن و گواهى دادن، براى چيزى است كه در گواهان هست از اثرهاى صنعِ اللّه تعالى و خوش آيندهايى كه حاصل شده از تدبير او، مثل اين كه آفتاب و ماه و ستاره ها و آسمان ها هر كدام، مقدارى و جايى و صفتى دارد و از خود، چنين نشده؛ بلكه كسى كه آفريدگار است، چنين كرده.

.


1- . رها كرده شدگان.

ص: 137

اصل: فَنَدَبَهُمْ إِلى مَعْرِفَتِهِ ؛ لِئَلَا يُبِيحَ لَهُمْ أَنْ يَجْهَلُوهُ وَيَجْهَلُوا دِينَهُ وَأَحْكَامَهُ ؛ لِأَنَّ الْحَكِيمَ لَا يُبِيحُ الْجَهْلَ بِهِ وَالْاءِنْكارَ لِدِينِهِ ، فَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ : «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحَقَّ» ، (1) وَقَالَ : «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ» . (2)

.


1- . اعراف (7): 169.
2- . يونس (10): 32.

ص: 138

شرح: چون مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ فارغ شد از بيان اين كه واجب است بر اللّه تعالى اين كه تكليف كند بى عيبانِ در خِرد را به ترك اختلاف از روى ظن، شروع كرد در بيانِ اين كه اين، تكليفِ واقعِ هميشگى است و معلوم است از قرآن. النَّدْب: خواندن كسى را سوى كارى از روى جِد. الْمَعْرِفَة: شناختن؛ و مراد اين جا، اعتراف و گرويدن به تمام دل است به ربوبيّت اللّه تعالى كه شناخته شده است. الْجَهْلَ: نادانى؛ و مراد اين جا، ضدّ معرفت است، به سبب اختلاف از روى ظن. الدِّين (به كسر دال بى نقطه و سكون ياء دونقطه در پايين): فرمان بردارى. و دين الهى عبارت از اسلام است و آن، متضمّن ترك اختلاف از روى ظن است، چنانچه گفته در سوره آل عمران كه: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْاءِسْلَ_مُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ إِلَا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ» . (1) الْاءِنْكَار: نشناختن. و آن، ضدّ اعتراف است. عَلى بنائيّه است و مراد، قول (2) به عنوان حكايت نفسِ حكم اللّه تعالى است، مثل قول به اين كه آب كُر به محض ملاقاتِ نجاست، نجس نمى شود. و اين، احتراز است از قول در محلّ حكم اللّه تعالى، مثل قول به اين كه اين آب، كُر است؛ زيرا كه اين قول، اگر از روى ظن باشد نيز جايز است، چه جاى آنچه غير هر دو باشد، مثل قول به اين كه زيد در فلان شهر است. يعنى: پس خواند اللّه تعالى بى عيبان در خِرد را سوى اعتراف به ربوبيّت او تا مبادا ترك واجب كرده، روا داشته باشد براى ايشان اين را كه اعتراف ننمايند به ربوبيّت او و اعتراف ننمايند به دين او و به حكم هاى او در بيان نيك و بد كارها؛ چه رعايت كننده مصلحتِ هر چيزى، ترك واجب نمى كند و روا نمى دارد اعتراف نكردن به ربوبيّت او را و روا نمى دارد كه انكار كنند دين او را. اين، اشارت به آن است كه كسى كه اختلاف از روى ظن نمايد، اعتراف به ربوبيّت اللّه تعالى نكرده و منكر دين او و احكام او شده. پس اللّه تعالى گفت در سوره اعراف كه: «آيا گرفته نشده در تورات بر جهودان كه اختلاف از روى ظن مى كنند در احكام الهى پيمانى كه گرفته شده در هر كتابى از كتاب هاى الهى كه فرود آمده بر رسولى از رسولان الهى كه فرستاده شده سوى امّتى از امّتان از زمان آدم تا آخر الزمان. و آن پيمان،اين است كه نگويند جهودان و غير ايشان بر اللّه تعالى، مگر حق را؛ به معنى آنچه دانند كه موافق حكم الهى است؛ چه اگر ظن داشته باشند، باطل خواهد بود، نه حق، چنانچه اللّه تعالى در سوره يونس و سوره نجم گفته كه: «إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئا» (3) و اللّه تعالى در سوره يونس در سرزنش پيروان ظن گفته كه: بلكه تكذيب كردند، امثال: «إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئا» را با آن كه فرو نگرفته اند به دانستن صحّت آن تكذيب و هنوز نيامده نزد ايشان عاقبت آن تكذيب. توضيح اين آيت مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْل» در شرح حديث هشتمِ باب دوازدهم كه «بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْقَوْلِ بِغَيْرِ عِلْمٍ» است.

.


1- . آل عمران (3): 19.
2- . يعنى قول در «أن لَا يَقُولُوا عَلَى اللّه ِ إلَا الْحَقَّ».
3- . يونس(10): 36.

ص: 139

اصل: فَكَانُوا مَحْصُورِينَ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، مَأْمُورِينَ بِقَوْلِ الْحَقِّ ، غَيْرَ مُرَخَّصٍ لَهُم فِي الْمُقَامِ عَلَى الْجَهْلِ ؛ أَمَرَهُمْ بِالسُّؤَالِ وَالتَّفَقُّهِ فِي الدِّينِ ، فَقَالَ: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» ، (1) وَقَالَ : «فَسْئلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» . (2)

شرح: توضيح آيت «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ» مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در شرح حديث هفتمِ باب دوم كه «بابُ فَرْضِ الْعِلْمِ وَ وُجُوبِ طَلَبِهِ و الْحَثِّ عَلَيْهِ» است و بيان مى شود كه ضمير مِنْهم راجع به جمعى از باديه نشينان عرب است كه دعوى ايمان كردند و كافر و منافق اند؛ چون ترك طلبِ علمِ دين كردند و توضيح آيتِ «فَسْئلُوا» مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در شرح حديث دهمِ باب هفدهم كه «بَابُ النَّوَادِر» است. يعنى: پس ثابت شد كه هستند بى عيبانِ در خِرد در حصار امر و نهى الهى كه يكى از ايشان بيرون نيست از آن حصار و هستند فرموده شدگانِ به گفتن حق. رخصت داده نشده براى ايشان در ماندن بر جهالت كه اختلاف از روى ظن است. بيانِ اين آن كه: امر كرده ايشان را به پرسيدن و دانا شدن در مسائل خداپرستى. بيانِ اين آن كه: در سوره توبه بعد از بيان سهولتِ طريقِ حصولِ تفقّهِ در دين براى مؤمنانِ از جمله باديه نشينان عرب، سرزنش كرده غير ايشان را از جمله باديه نشينان عرب كه دعوى ايمان به خدا و رسولش مى كنند و ايمان ندارند؛ به اين روش كه گفته كه: پس چرا نرفتند سوى دارالعلم از جمله هر اهل سرزمينى على حِده، از جمله آن باديه نشينان، طايفه اى براى اين كه دانا شوند در دين، و براى اين كه ترسانند قوم خود را چون برگردند سوى آن قوم از عذابى كه وعيد به آن شده در محكمات قرآنِ متواترِ نزد ايشان، براى پيروان ظن و اهل اختلاف از روى ظن، تا شايد كه جميع آن باديه نشينان، حذر و اجتناب كنند از آن عذاب، و عذر نامعقول نگويند كه چاره اى غير پيروى ظن و اختلاف از روى ظن نداشتيم. و گفته در سوره نحل و سوره انبيا كه: پس سؤال كنيد عالمان به جميع كتاب الهى، خواه محكم و خواه متشابه را، اگر باشيد كه ندانيد چيزى از دين را كه حاجت شما به آن افتاده باشد.

.


1- . توبه (9): 122.
2- . نحل (16): 43؛ انبيا(21): 7.

ص: 140

اصل: فَلَوْ كَانَ يَسَعُ أَهْلَ الصِّحَّةِ والسَّلَامَةِ الْمُقَامُ عَلَى الْجَهْلِ ، لَمَا أَمَرَهُمْ بِالسُّؤَالِ ، وَلَمْ يَكُنْ يَحْتَاجُ إِلى بِعْثَةِ الرُّسُلِ بِالْكُتُبِ وَالْادَابِ ، وَكَانُوا يَكُونُونَ عِندَ ذلِكَ بِمَنْزِلةِ الْبَهَائِمِ ، وَمَنْزِلةِ أَهْلِ الضَّرَرِ وَالزَّمَانَةِ ، وَلَوْ كَانُوا كَذلِكَ ، لَمَا بَقُوا طَرْفَةَ عَيْنٍ .

.

ص: 141

شرح: مضمون اين فقرات مى آيد در حديث اوّلِ باب اوّلِ «كِتَابُ الْحُجَّة». يَحْتَاجُ به صيغه معلوم است. و مراد به احتياجِ سوى بعثتِ رُسُل، وجوب بعثت است به اعتبار وجوب رعايت مصالح و دفع اعتراض از خود. و اين، نقص نيست در اللّه تعالى، چنانچه در سوره نساء گفته: «رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّة بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا» : (1) فرستاديم رسولان را بشارت دهندگان، امّتان خود را، به اوصياى خود كه عالِم به جميع آداب باشند و ترسانندگان از مخالفت اوصيا تا نبوده باشد مردمان را بر اللّه تعالى اعتراضِ واردى بعد از هر رسولى تا آمدن رسولى ديگر. و هميشه بوده اللّه تعالى بى ننگ، رعايت كننده مصالح. الْادَاب (به همزه و الف و دال و الف): روش هاى گزيده. و ذكر جمع اين جا، به اعتبار تعدّد رُسُل است و مى تواند بود كه تعدّد اجزاى شريعت هر رسولى نيز در آن، منظور باشد. يعنى: پس معلوم شد از اين گفته ها كه اگر گنجايش مى داشت بى عيبانِ در خِرد را ماندنِ بر اختلاف از روى ظن، هر آينه امر نمى كرد ايشان را به سؤال و نمى بود اين كه محتاج شود اللّه تعالى در دفع اعتراض از خود، سوى فرستادن رسولان به خلايق با كتاب هاى الهى و آداب. و مى بودند بى عيبانِ در خِرد در آن وقت كه فرستادن رسولان نباشد، مانند ستوران و مانند باعيبانِ در خِرد؛ و اين، محال است؛ چه اگر بى عيبانِ در خِرد، چنين مى بودند، هر آينه باقى نمى ماندند يك چشمْ زدن؛ زيرا كه اگر حكمتِ تكليف و منع از اختلاف از روى ظن نبودى، خلق آدميان و زمين و آسمان، عبث بودى. و اللّه تعالى منزّه است از عبث، چنانچه گفته: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَ_كُمْ عَبَثًا» . (2)

اصل: فَلَمَّا لَمْ يَجُزْ بَقاؤُهُمْ إِلَا بِالْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ ، وَجَبَ أَنَّهُ لَابُدَّ لِكُلِّ صَحِيحِ الْخِلْقَةِ ، كَامِلِ الْالَةِ مِنْ مُؤَدِّبٍ وَدَلِيلٍ وَمُشِيرٍ ، وَآمِرٍ وَنَاهٍ ، وَأَدَبٍ وَتَعْلِيمٍ ، وَسُؤَالٍ وَمَسْأَلَةٍ .

.


1- . نساء(4): 165.
2- . مؤمنون (23): 115.

ص: 142

شرح: صَحِيحِ الْخِلْقَة، عبارت است از قابلِ تكليفِ از جمله رعيّت. هر يك از مُؤَدَّب و دَلِيل و مُشِير و آمِر و ناِهي، عبارت است از امام زمانِ عالِم به جميع آداب الهى، خواه نبى و خواه وصىّ نبى. الْاءشَارَة: بيرون آوردن عسل از كندوج؛ و اين جا، استعاره شده براى بيان ادب خالص. و أدَب و تَعْلِيم، اشارت است به قسمى از ادب كه پيش از سؤال، تعليم آن شده در محكمات كتاب الهى. و سُؤال و مَسْأَلَة، اشارت است به قسمى ديگر از ادب كه در محكمات كتاب الهى نيست و حاجت به سؤال «اَهل الذِّكر» در آن هست. مَسْأَلة (به صيغه مصدر باب «مَنَعَ») به معنى ايستادگى در سؤال است تا وقتى كه جواب، خوب فهميده شود. يعنى: پس وقتى كه جايز نشد ماندن خلايق، مگر به قرار دادن اللّه تعالى ادب را براى بى عيبانِ در خِرد، و آموزانيدن اللّه تعالى آن ادب را به رسولان، و آموزانيدن رسولان، آن ادب را به جانشينان خود، ثابت شد اين كه ناچار است هر بى عيبِ در خِردِ بالغ را، از طلبِ ادبْ آموز و راهنما و مصلحتْ آموز و فرماينده نيك و منع كننده از بد. و ناچار است او را از علمِ ادب الهى و ياد دادن ادبْ او را. و ناچار است او را از پرسيدن ندانسته و ايستادگى در پرسيدن.

اصل: فَأَحَقُّ مَا اقْتَبَسَهُ الْعَاقِلُ ، وَالْتَمَسَهُ الْمُتَدَبِّرُ الْفَطِنُ ، وَسَعى لَهُ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيبُ ، الْعِلْمُ بِالدِّينِ ، وَمَعْرِفَةُ مَا اسْتَعْبَدَ اللّه ُ بِهِ خَلْقَهُ مِنْ تَوْحِيدِهِ ، وَشَرَائِعِهِ وَأَحْكَامِهِ ، وَأَمْرِهِ وَنَهْيِهِ ، وَزَوَاجِرِهِ وَآدَابِهِ ؛ إِذْ كانَتِ الْحُجَّةُ ثَابِتَةً ، وَالتَّكْلِيفُ لَازِما ، وَالْعُمْرُ يَسِيرا ، وَالتَّسْوِيفُ غَيْرَ مَقْبُولٍ .

شرح: فاء براى تفريع است. الاِقْتِبَاس: كسب چيزى كه تابان باشد، مثل چراغ. الدِّين (به كسر دال بى نقطه و سكون ياء دونقطه در پايين، مصدر باب «ضَرَبَ»): فرمان بردارى اللّه تعالى؛ و مراد اين جا؛ چگونگى فرمان بردارى اوست كه آن را كيش مى نامند. و مَعْرِفة، معطوف است بر الْعِلْم. باء در بِهِ، صله اسْتَعْبَدَ است. مِن، بيانيّه است. اضافه در تَوْحِيده، از قبيل اضافه مصدر به مفعول است. التَّوْحِيد، يگانه شمردن اللّه تعالى در صفات ربوبيّت، مثل حكم از پيش خود در مُخْتلفٌ فِيه؛ و توضيح اين مى شود در شرح «لِأَنّ الَّذِي يُؤَدِّي» تا آخر (1) . و شَرَائِعِه، عطف است بر مَا موصوله، پس به تقدير «مَعْرِفَةِ شَرَائِعِه» است و بعيد است كه عطف بر تَوْحِيد باشد، به قرينه اين كه اين و معطوفات بر اين، (2) فعل اللّه تعالى است، به خلاف تَوْحِيد. الشَّرَائِع (جمع شَرِيعة): آبخورهايى كه مردمان در آن شريك اند. و مراد اين جا، قراردادهاى اللّه تعالى است در فرائض، مثل صلات و زكات. و مراد به أحْكَامِهِ قراردادهاى اللّه تعالى است در حرام ها، مثل شرب خمر و اَكْلِ ربا، مأخوذ است از حَكَمة (به فتح حاء و فتح كاف) به معنى دهنه لجام كه منع مى كند ستور را از حركات غير مرضيّه. ظاهرِ اِفراد در أَمْرِه و نَهيِه با وجود آن كه سابق و لاحق به لفظ جمع است، اين است كه مراد به أمْره و نَهْيه خليفه اللّه تعالى باشد در روى زمين كه امر و نهى كند از جانب او؛ و آن در هر زمان، يك كس مى باشد. الزَّجْر: منع كردن از بدى. و مراد به زَوَاجِرِه وعيدهاى اللّه تعالى است به عذاب بر مخالفت شَرائِع و أحْكام و أمْر و نَهْي. الْادَاب (جمع أدَب، به فتح همزه و فتح دال): روش هاى گزيده. مراد به آدابه اين جا،قراردادهاى اللّه تعالى است در غير شَرائِع و أحْكام و أمْر و نَهْي، مثل آنچه در عقود و ايقاعات و مواريث و حدود و مانند آنها است و مثل آنچه در واجبات غير مفروضه و مستحبّات و مكروهات و مانند آنها است. يعنى: پس سزاوارترْ نورى كه كسب كرده آن را خردمند و طلب كرده آن را صاحب فكرِ صاحبِ شعور و سعى كرده براى آن، صاحب توفيقِ رسيده به حق، دانش به كيش اسلام است و شناخت چيزى است كه طلب بندگى كرده اللّه تعالى به آن، آفريدگان خود را كه توحيد اوست در صفات ربوبيّت، و شناخت قراردادهاى اوست در عبادات مفروضه، و شناخت حرام هاى اوست، و شناخت امر او و نهى اوست كه از خليفه اوست، و شناخت وعيدهاى اوست، و شناخت طريقت هاى اوست. دليل اين سزاوارى اين است كه: هست حجّت اللّه تعالى بر بى عيبانِ در خِرد، پاينده. و هست تكليف اللّه تعالى مر بى عيبانِ در خِرد را واجب بر اللّه تعالى و واقع هميشگى. و هست عمر آدمى كم. و هست كارِ امروز به فردا انداختن، ناخوشْ آيند نزد اللّه تعالى.

.


1- . در دو فراز بعدى از همين متن خطبه كتاب كافى.
2- . يعنى «شرائع» و چيزهايى كه بر «شرائع» عطف شده اند (أحكام، أمر، نهي، زَواجر و آداب).

ص: 143

. .

ص: 144

اصل: وَالشَّرْطُ مِنَ اللّه ِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ فيمَا اسْتَعْبَدَ بِهِ خَلْقَهُ أَنْ يُؤَدُّوا جَمِيعَ فَرَائِضِهِ بِعِلْمٍ وَيَقِينٍ وَبَصِيرَةٍ ؛ لِيَكُونَ الْمُؤَدِّي لَهَا مَحْمُودا عِنْدَ رَبِّهِ ، مُسْتَوْجِبا لِثَوَابِهِ وَعَظِيمِ جَزَائِهِ .

شرح: واو عاطفه است بر جمله «كَانَتِ الْحُجَّة» تا آخر، يا حاليّه است؛ و حاصل هر دو يكى است. الشَّرْط (به فتح شين بانقطه و سكون راء بى نقطه و طاء بى نقطه، مصدر باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ»: الزام چيزى در معامله، و التزام چيزى در معامله؛ و مراد اين جا، معنى اوّل است. و مصدر اين جا، به معنى اسم مفعول است. و الشَّرْط مبتداست و خبرش أنْ يُؤَدُّوا است. التَّأْدِية: رسانيدن چيزى سوى كسى، مثل به جا آوردن عملى براى رضاى كسى. الْفَرائِض (جمع فريضه): بريده شده ها؛ و مراد اين جا، واجباتى است كه وعيد به عذاب جهنّم بر ترك آنها واقع شده باشد. بِعِلْم متعلّق به أنْ يَؤُدُّوا است؛ و مراد، علم به برائت ذمّه از فريضه است. پس منافات ندارد با جواز عمل به خبر واحد به شروط مقرّره؛ زيرا كه برهان دالِّ بر جواز آن، افاده علم به برائت ذمّه به آن مى كند. و اين، احتراز است از تأديه به ظن به برائت ذمّه، مثل تأديه فريضه صيامِ شهر رمضان، بى صيامِ يوم الشكّ و بى دليلى از خارج كه دلالت بر مجزى بودن كند و مثل پيروى يكى از دو كس كه دعوى امامت كنند، بى علم به اين كه او بخصوصه امامِ مُفترض الطاعه و شاهدِ به حق است. مراد به يَقِين، استقرار و طمأنينه خاطر است بر چيزى. و ذكر يَقِين، بعد از ذكر عِلْم، اشارت است به اين كه گاهى علم، مستعمل مى شود در اعمّ از يقين؛ و آن، شامل ظن مى باشد. و اين جا آن، مراد نيست و آن، مَجاز لغوى است، اگر چه موافق اصطلاح منطقيّين است. مراد به بَصِيرَة ديده ورى است. و ذكر بَصِيرة بعد از ذكر يَقِين، اشارت است به اين كه يقين، گاهى مستعمل مى شود در آنچه صاحبش اِعراض از مقتضاى آن مى كند، مثل آيت سوره نمل: «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ» (1) و مراد اين جا، آن نيست. و از آنچه گفتيم ظاهر مى شود كه عطف در وَ يَقِينٍ وَ بَصِيرَةٍ از قبيل عطف تفسير است. يعنى: و لازم كرده شده از جانب اللّه تعالى در آنچه بندگى فرموده (2) به آن، آفريدگان خود را كه توحيد او در ربوبيّت و تصديقِ ثواب و عقاب در روز قيامت است. اين است كه سوى او رسانند جميع مفروضات او را از روى علم به برائت ذمّه و قرار خاطر و ديده ورى، تا باشد رساننده آنها پسنديده نزد صاحب كلِّ اختيار خود و سزاوار باشد ثواب او را و بزرگ جزاى او را.

.


1- . نمل(27): 14.
2- . يعنى «امر به بندگى كرده».

ص: 145

اصل: لِأَنَّ الَّذِي يُؤَدِّي بِغَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ لَايَدْرِي مَا يُؤدِّي ، وَلَايَدْرِي إِلى مَنْ يُؤَدِّي ، وَإذا كانَ جَاهِلاً ، لَم يَكُنْ عَلى ثِقَةٍ مِمَّا أَدّى ، وَلَا مُصَدِّقا ؛ لِأَنَّ الْمُصَدِّقَ لَا يَكُونُ مُصَدِّقا حَتّى يَكُونَ عَارِفا بِمَا صَدَّقَ بِهِ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ وَلَا شُبْهَةٍ ؛ لأَنَّ الشَّاكَّ لَا يَكُونُ لَهُ مِنَ الرَّغْبَةِ والرَّهْبَةِ وَالْخُضُوعِ وَالتَّقَرُّبِ مِثْلُ مَا يَكُونُ مِن الْعَالِمِ الْمُسْتَيْقِنِ .

.

ص: 146

شرح: اين، استدلال است به دليل عقلى بر شرطى كه مذكور شد. و اين دليل عقلى، راجع مى شود به آنچه اللّه تعالى احتجاج به آن كرده در آيات بسيار، مثل آيت سوره «ألم سجده» كه: «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ» (1) بنا بر اين كه «ولى» به معنى پيشوا و امام است و «شفيع» به معنى جفت شونده و پيرو است. و مثل آيت سوره زخرف كه: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ» . (2) باء در بِغَيْرِ عِلْمٍ براى سببيّت است و مراد [از] بِغَيْرِ عِلْم، قدر مشترك ميان ظن و تقليد و اعتقادِ مبتداست. يعنى: اين شرط براى آن است كه آن كس كه مى رساند فريضه را از روى غير دانش و ديده ورى، نمى داند كه چه مى رساند (باعث برائت ذمّه از فريضه يا غير آن) و نمى داند كه سوى كه مى رساند (اللّه تعالى، يا كسى كه به خيال او معبود است و غير اللّه تعالى است و وحدانيّت در ربوبيّت ندارد) و چون نداند اين دو را، نخواهد بود بر خاطرْجمعى از آنچه رسانيد و نخواهد بود گرويده به ثواب و عقابِ روز قيامت و به وحدانيّت اللّه تعالى در ربوبيّت، به معنى صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز بودن؛ زيرا كه گرويده به آن نمى باشد گرويده به آن، مگر وقتى كه بوده باشد شناسا به چيزى كه گرويده به آن، بى شكّ و بى شبهه؛ زيرا كه كسى كه شك داشته باشد در ثواب و عقابِ روز قيامت و وحدانيّت اللّه تعالى در ربوبيّت،نمى باشد او را از اميد ثوابِ روز قيامت و بيم عذابِ روز قيامت و زارىِ پرستش اللّه تعالى و طلب نزديكى سوى اللّه تعالى، مانند آنچه مى باشد از كسى كه داناى صاحب يقين است به ثواب و عقاب و به وحدانيّت اللّه تعالى. مراد اين است كه: كسى كه پيروى ظن خود، يا ظن ديگرى كند در برائت ذمّت از فرايضى كه به آنها طمعِ ثواب الهى و ترس عذاب الهى داشته باشد، خودرأيى كرده و شريكى در حكمْ از پيش خود براى اللّه تعالى قرار داده و اين، منافى عبوديّت و تصديق به ثواب و عقاب و به وحدانيّت اللّه تعالى در ربوبيّت است. پس آن طمع و ترس او بازيچه است، نه حقيقى، چنانچه در سوره فاطر گفته: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاؤُاْ» (3) و بيان مى شود در حديث دومِ باب ششمِ «كِتَابُ الْعَقْلِ».

.


1- . سجده (32): 4
2- . زخرف (43): 87 .
3- . فاطر(35): 28.

ص: 147

اصل: وَقَدْ قَالَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ : «إِلَا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (1) فَصَارَتِ الشَّهَادَةُ مَقْبُولَةً لِعِلَّةِ الْعِلْمِ بِالشَّهَادَةِ ، وَلَوْ لَا الْعِلْمُ بالشَّهَادَةِ ، لَمْ تَكُنِ الشَّهَادَةُ مَقْبُولَةً .

شرح: چون بيان كرد كه علم به برائت ذمّت، شرط است در عمل فريضه، شروع كرد در بيان اين كه طريق آن علم، منحصر است در يكى از دو قسم: اوّل، علم به حكمُ اللّه واقعى، مثل علم امامِ مُفْتَرَض الطاعه كه شاهد است بر مردمان. دوم، علم به شهادت، به معنى پيروى شاهدى كه معلوم باشد اين كه فتواى او غير شهادت و خبر يقينى نمى باشد، خواه فتواى او معلوم باشد به مشافهه يا به تواتر، و خواه منقول به خبر آحاد باشد به شروط مقرّره، تا ظاهر شود كه پيروى فتواى اهل ظن و اجتهاد، جايز نيست و باعث برائت ذمّت از فريضه نمى شود. و توضيح اين مبحث مى شود به ذكر چهار آيتِ آخرِ سوره زخرف و بيان آنها به وجهى كه موافق كلام مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ است، و از آن، ظاهر مى شود نزد عارف به اساليب كلام بُلغا و متتبّع تفاسير جُهلا كه اكثر مفسّران در تفسير آنها خطا كرده اند: اوّل، «وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (2) . دوم، «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ » 3 . سوم، «وَ قِيلِهِ يَارَبِّ إِنَّ هَ_ؤُلَاءِ قَوْمٌ لَا يُؤْمِنُونَ » (3) . چهارم، «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» (4) . «الَّذِين» عبارت است از رؤساى اهل ضلالت از جمله اين امّت، مثل خلفاى ثلاثه و مجتهدين اربعه و امثال ايشان تا آخر الزمان. ضمير «يَدْعُونَ» راجع به «الّذِين» است. «الدُّعاء» و «الدَّعْوَة»: خواندن كسى مردمان را سوى خود، به معنى فتوا دادن در مسائل شرعيّه براى عمل مردمان به آن، مثل آيتِ سوره نوح: «قَالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلاً وَ نَهَارًا * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَآءِى إِلَا فِرَارًا» (5) . مفعول «يَدْعُونَ» محذوف است براى افاده عموم، به تقدير «يَدم عُونَ النَّاسَ إِلى تَقْلِيدِهِمْ». «مِن» به معنى «فِي» است. و «دُونَ»، ظرف است، به معنى پيش از رسيدن به چيزى. و ضمير «دُونه» راجع به اللّه تعالى است. پس «مِن دُونِه» به معنى «بِغَيْرِ إِذْنِ اللّه ِ تَعَالى» است. «الشَّفَاعَة» مفعول «لَا يَمْلِكُ» است. و مراد به «شفاعت»، جفت شدن، به معنى همراهى كسى كردن است؛ و آن، بر چند قسم است، از آن جمله قبول فتواى آن كس و عمل به آن، چنانچه گفته در سوره مدّثّر: «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ» (6) و در سوره بقره: «وَ لَا تَنفَعُهَا شَفَ_عَةٌ» (7) و از آن جمله درخواست گناه آن كس، چنانچه گفته در سوره بقره: «مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَا بِإِذْنِهِ» (8) و در سوره انبيا «وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَا لِمَنِ ارْتَضَى» . (9) و مراد اين جا، قسم اوّل است، و مراد به نفى مالكيّت داعيان، شفاعتِ شافعان را، نفى جواز شفاعتِ شافعان مر ايشان راست، يا مراد، نفى انتفاع داعيان به شفاعتِ شافعان مر ايشان راست؛ و حاصل هر دو يكى است، ليك قول مصنّف: فَصَارَتِ الشَّهَادَةُ مَقْبُولَة تا آخر، موافق تر است با احتمال اوّل. «إلّا» براى استثناى منقطع است به قرينه آيت سوره حج: «ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَ_طِ_لُ» ، (10) خواه «ما» مصدريّه باشد و خواه موصوله باشد. «الشَّهَادَة»: خبر دادن از روى علم و يقين. اِفراد در «مَن شَهِدَ» اشارت است به اين كه اين شاهد، به غايت كمياب است، اگر چه هيچ زمانى خالى از امامى كه شاهد تواند بود، نيست. «باء» در «بالحقّ» براى ملابست است. «الحقّ»: به كار آمدنى؛ و مراد، اين جا رعايت مصلحت است در شهادت، و اشارت است به اين كه شهادت در موضعِ وجوب تقيّه، مشتمل بر نوعى از باطل است. «واو» در «وَ هُمْ» حاليّه است. و ضمير، راجع به «شُفَعا» است كه مفهوم است از لفظ «الشَّفاعة» و أيضاً مفعول «يَدْعُونَ» است كه محذوف است براى افاده عموم، يا ضمير، راجع به «الّذِين» است براى اشارت به اين كه ايشان مى بايد كه شُفَعا و پيروان باشند و جايز نيست كه داعيان باشند. و مراد به «عِلْم» علم به اين است كه آن دعوت، شهادت به حق است و از روى ظن نيست و بى جا نيز نيست. مخفى نماند كه اين آيت، دلالت مى كند بر اين كه عمل كسى به فتواى ديگرى، سه قسم است: اوّل، اين كه آن فتوا از روى يقين به حكم واقعى نباشد. دوم، اين كه از روى يقين به حكم واقعى باشد؛ امّا آن كس تجويز كند كه نباشد. سوم، اين كه از روى يقين به حكم واقعى باشد و آن كس داند اين را كه آن از روى يقين به حكم واقعى است. و در دو قسم اوّل، آن فتوا مقبول نيست و عمل به آن جايز نيست. و در قسم سوم، مقبول است و عمل به آن جايز است. و اين است حاصل كلام مصنّف در تفسير اين آيت. آيت دوم، جمله معترضه است ميان معطوف و مَعْطوفٌ عَلَيْه، براى تقويت سابق به دليل عقلى. و حاصل دليل عقلى اين است كه: تأديه فرايض، بى علم به شهادت شاهد، منافات دارد با تصديق به وحدانيّت اللّه تعالى در ربوبيّت. و اشارت به اين مى شود در «كتاب توحيد» در حديث دوازدهمِ باب شانزدهم كه «بَابُ مَعَانِي الْأَسْمَاءِ و اشْتِقاقِهَا» است كه: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام : مَا مَعْنَى الْوَاحِد؟ فَقَال: إجْمَاعُ الْألْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَةِ كَقُوْلِهِ: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (11) » و بيان مى شود ضمير منصوب در «سَأَلْتَهُم» راجع به «شُفَعا» است، يا راجع به «الّذِينَ يَدْعُون» است، يا راجع به هر دو است؛ و حاصل همه يكى است. و مراد، اهل ضلالت از جمله منسوبان به اسلام است، به قرينه اين كه در غير ايشان دهريّه هستند، چنانچه مى آيد در «كتاب التوحيد» در حديث اوّل كه: «إِنَّ الَّذِي يَذْهَبُونَ إلَيْهِ و يَظُنُّونَ أنَّهُ الدَّهْرُ» تا آخر. و دهريّه دو صنف اند، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وِ الْكُفْرِ» در باب صد و شصت و ششم كه «بَابُ وُجُوهِ الْكُفْر» است. و دهريّه، اقرار به اين كه اللّه تعالى خالق ايشان است، نمى كنند. پس تصديق وحدانيّت اللّه تعالى در ربوبيّت ندارند. «وَ قِيلِهِ» در آيتِ سوم، در قرائت عاصم و حمزه، مجرور به عطف بر «الحقّ» است كه در آيتِ اوّل است. و در قرائت ابن كثير و ابن عامر و نافع و كسايى و ابو عمرو (12) منصوب و مَفْعولٌ مَعَه است. و در قرائتِ شاذّه مرفوع و مبتداست. و جمله «يَا رَبِّ» بنا بر اوّل و دوم، مفعول «قِيلِهِ» است و بنا بر سوم، خبر مبتداست. و جمله مركّبه از مبتدا و خبر، معطوف است بر جمله «هُمْ يَعْلَمُونَ»؛ و حاصل همه يكى است. و بر هر تقدير، ضمير «قِيلِهِ» راجع به «مَن» موصوله است؛ و مراد اين است كه: چون شهادتِ آن كس در موضعِ وجوب تقيّه از مخالفان نيست، در آن موضع، عذر خواهى مى كند نزد اللّه تعالى به اين كه ايشان مؤمن نمى شوند تا من اداى شهادت نزد ايشان نيز كنم. پس مُشارٌاِليهِ «هؤُلآء» اهل اصرار بر ترك ايمان است، مادام كه اصرار داشته باشند، از جمله اين امّت، يا مطلقاً خطاب در «فَاصْفَحْ»متوجّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله است، به اعتبار اين كه اهل ضلالت در اصحاب او بوده اند و در كعبه، عهد بر اصرار بر ضلالت خود بسته اند، چنانچه در سابقِ اين آيات گفته كه: «أَمْ أَبْرَمُواْ أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» (13) و اوصياى او در حكمِ اويند و شيعه مخلص ايشان، در حكم ايشان اند تا آخر الزمان. «سَلام» خبر مبتداى محذوف است، به تقدير «هذَا سَلَام»؛ و مراد اين است كه: با خود بگو كه اين اصرار بر ترك ايمان، ضررى ندارد براى من و راضى شو به قضا و قدر الهى در ترك ايمان ايشان، نظير آيتِ سوره بقره: «قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ » (14) و بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در شرح حديث دومِ باب نهم كه «بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام شُهَدَاءُ للّه ِِ _ عَزّ وَ جَلَّ _ عَلى خَلْقِهِ» است. «فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» وعيد به ظهور قائم عليه السلام است، يا وعيد به جزاى روز مرگ و قيامت است. و بر هر تقدير، مراد، علم ايشان به شهادت است، يا مراد، علم ايشان به جزاى اصرار است. ترجمه: (15) و مستحقّ نمى شوند جمعى از اين امّت كه مى خوانند سوى خود، مردمان را بى اذنِ اللّه تعالى پيروى پيروان را؛ ليك مستحقِّ پيروى پيروان مى شود خواننده كه خبر يقينى داده باشد با رعايت مصلحت، بر حالى كه آن پيروان، مى دانسته باشند كه آنچه گفته، خبر يقينى با رعايت مصلحت است و هر آينه، اگر پرسى آن اهل ضلالت از اين امّت را كه: كه آفريد ايشان را از روى تدبير و حكمت؟ هر آينه مى گويند: «البتّه كه اللّه ». پس كجا برگردانيده مى شوند از مقتضاى توحيدى كه اقرار به آن مى كنند و با گفتنِ آن شاهد كه: اى صاحب كلِّ اختيارِ من، اينها جمعى اند كه نمى گروند به وحدانيّت تو، و به محضِ زبان، اقرار به آن مى كنند، پس روگردان شو از ايشان و با خود بگو كه: اين، بى ضرر است بر من. پس خواهد آمد بعد از اين، زمانى كه دانند. يعنى: و به تحقيق، اللّه تعالى گفته براى بيان طريقه عمل و ابطال عملِ پيروان اهل ظن و اجتهاد، در سوره زخرف كه: ليك مستحقّ پيروى پيروان مى شود كسى كه فتوا از روى علم و يقين داد، با رعايت مصلحت در آن، بر حالى كه آن پيروان مى دانسته باشند اين را كه فتواى او خبر يقينى است، با رعايت مصلحت. پس به دلالتِ اين آيت گرديد خبر يقينى، مقبول نزد مردمان، به سبب علم ايشان به اين كه آن خبر، يقينى است؛ و اگر نمى بود علم ايشان به اين كه آن خبر، يقينى است، نمى بود آن خبرِ يقينى، مقبول نزد ايشان، چه جاى اين كه دانند كه آن خبر، يقينى نيست و از روى ظن و اجتهاد است.

.


1- . زخرف(43): 86.
2- . زخرف(43): 86.
3- . زخرف (43): 88 .
4- . زخرف(43): 89 .
5- . نوح(71): 5 _ 6.
6- . مدّثّر(74): 48.
7- . بقره(2): 123.
8- . بقره (2): 255.
9- . انبيا (21): 28.
10- . حج (22): 62.
11- . زخرف(43): 87 .
12- . «عاصم، حمزه، ابن كثير، ابن عامر، نافع، كسايى و ابوعمرو»، اسامى قُرّاء سبعه (قاريان هفتگانه قرآن) است.
13- . زخرف (43): 79.
14- . بقره (2): 142.
15- . ترجمه چهار آيه آخر سوره زخرف (آيات 86 _ 89) كه در صفحات قبل مذكور شد.

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

. .

ص: 151

. .

ص: 152

اصل: وَالْأَمْرُ فِي الشَّاكِّ _ المُؤَدِّي بِغَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَة _ إِلَى اللّه ِ _ عزّ وَ جلّ _ ، إِنْ شَاءَ تَطَوَّلَ عَلَيْهِ ، فَقَبِلَ عَمَلَهُ ، وَإِنْ شَاءَ رَدَّ عَلَيْهِ ؛ لأَنَّ الشَّرْطَ عَلَيْهِ مِنَ اللّه ِ أَنْ يُؤَدِّيَ الْمَفْرُوضَ بِعِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ وَيَقِينٍ ؛ كَيْ لَا يَكُونَ مِمَّنْ وَصَفَهُ اللّه ُ ، فَقَالَ تَبارَكَ وَتَعَالَى : «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» ؛ (1) لِأَنَّهُ كانَ دَاخِلاً فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا يَقِينٍ ، فَلِذلِكَ صَارَ خُرُوجُهُ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا يَقِينٍ .

شرح: بدان كه مكلّفان هر زمان، سه قسم اند، چنانچه در سوره فاتحه اشارت به آن شده: اوّل، مؤمنان حقيقى كه گرويده اند به تمامِ دل به ربوبيّت اللّه تعالى و رسالت رسول صلى الله عليه و آله و پيروى ظن نمى كنند. «الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» (2) عبارت از ايشان است. دوم، كافران حقيقى، خواه صريح كه نگرويده اند اصلاً و خواه منافقان كه گرويده اند در زبان، نه در دل. «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» (3) عبارت از ايشان است، يا مخصوص يهود و نصارا است مثلاً، اگر مَقْسم، اهل شرايع باشد. سوم، واسطه ميان آن دو قسم. «الضَّآلِّينَ» (4) عبارت از ايشان است. و «ضالّين» دو قسم اند: اوّل، اهل شك؛ دوم، غير اهل شك. و قسم اوّل، سه قسم است: اوّل، «مَنْ يَعبُد اللّه َ عَلى حَرْف» (5) ؛ دوم «مُعارُون» كه مذكور مى شوند در خطبه؛ سوم «المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» . (6) و قسم دوم، چهار قسم است: اوّل، اهل خَلط عمل صالح و عمل سيّئ؛ دوم، «مُرْجَوْنَ لأِمْرِ اللّه ِ» (7) ؛ سوم، مستضعفون؛ چهارم، أصحاب الأعراف. و توضيحِ تداخلِ بعض اين اقسام مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در شرح حديث اوّل و دومِ «بَابُ أَصنَافِ النَّاس» كه باب صد و شصت و چهارم است؛ و اين هفت قسمِ «ضالّين» هر يكى بيان مى شود در بابى على حِدَه در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ»، مگر «اهل خَلط» كه مذكور مى شوند در «بَابُ أصْحَابِ الْأَعْرَاف» و وجه آن، بيان مى شود در شرح آن. و مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ در بيان اين كه اهل شك، دو خطر دارند، يكى در قيامت و ديگرى در دنيا، اين را گفته؛ و به اين، واضح مى شود احاديث «بابُ الشَّكّ» كه باب صد و هفتادم است از «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ». الشَّرْط: اسم أَنَّ است و خبرش أنْ يُؤدِّيَ است. تفسير آيت مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در باب صد و هفتاد و هشتم كه «بَابٌ فِي قَوْلِهِ تَعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ عَلى حَرْفٍ» است. باء در بِغَيرِ عِلْم دو جا، براى سببيّت است. و مراد به غَيْرِ عِلْمٍ، قدر مشترك ميان ظن و تقليد و اعتقاد مبتداست. يعنى: و كار در كسى كه صاحب شك باشد در شهادت، به جا آورنده باشد فريضه را از روى غير دانش و ديده ورى به برائت ذمّه از فريضه (مثل كسى كه اعتقاد به امامت دوازده امام داشته باشد، امّا يقين به آن نداشته باشد)، سوى اللّه _ عزّ و جلّ _ است در قيامت. اگر خواهد، به دانايىِ خود به مصلحت ها، بخشايش مى كند بر او. پس قبولِ عمل او مى كند و نفعش سهل است. و اگر خواهد، به دانايىِ خود به مصلحت ها، برمى گرداند بر او عمل هاى او را و قبول نمى كند آنها را. و اين، منافى عدالت اللّه تعالى نيست؛ چه پيمان بر آن كس از اللّه تعالى اين است كه به جا آورد فريضه او را از روى دانش و ديده ورى و يقين، تا نباشد آن كس از جمله جماعتى كه بيان كرده اللّه تعالى زشتى ايشان را در ضمن بيانِ خطر ايشان در دنيا؛ به اين روش كه گفته در سوره حج كه: و از مردمان كسى است كه پرستش مى كند اللّه تعالى را بر كناره دل؛ چه پيروى ظن مى كند و نمى داند كه اقرار به ربوبيّت اللّه تعالى چيست و پيروى رسول و جانشينان او كدام است. پس اگر برخورَد او را خوبى در دين حق، مثل مال و اعتبار، مى ماند در آن پرستش، به سبب آن خوب، و اگر برخورَد او را آزمودى مثل اِفلاس (8) و بى اعتبارى، برمى گردد به جانب شرك صريح، بر آن راهى كه در باطن دارد كه شك و بى دانشى و بى يقينى باشد. به زيان داده آن كس دنيا را؛ چه اِفلاس و مانند آن دارد و عوضى ندارد. و آخرت را؛ چه عذاب الهى را البتّه درمى يابد. آن زيان كارى دنيا و آخرت، زيانكارىِ ظاهر است كه در آن شكّى نيست. اين كه گفتيم كه: آن كس از جمله اين جماعت مى شود، به واسطه آن است كه آن زيان كارِ دنيا و آخرت، درآمده در دين حق به سبب غير علم و نه يقين. پس به واسطه اين، گرديد بيرون رفتنِ صريحِ او از دين حق، به سبب غير علم و نه يقين.

.


1- . حج (22): 11.
2- . فاتحه (1): 7 .
3- . فاتحه(1): 7.
4- . فاتحه(1): 7.
5- . حج (22): 11.
6- . توبه(9): 60.
7- . توبه(9): 106.
8- . اِفلاس: ورشكستگى و از بين رفتن مال و دارايى. ر.ك: لسان العرب، ج6، ص 166 (فلس).

ص: 153

. .

ص: 154

اصل: وَقَدْ قَالَ الْعَالِمُ عليه السلام :«مَنْ دَخَلَ فِي الْاءِيمَانِ بِعِلْمٍ ، ثَبَتَ فِيهِ ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ ، وَمَن دَخَلَ فِيهِ بِغَيرِ عِلْمٍ ، خَرَجَ مِنْهُ كَمَا دَخَلَ فِيهِ» . وَقَالَ عليه السلام : «مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ _ صلّى اللّه ِ عَلَيْه وَآلِهِ _ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ ، وَمَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ ، رَدَّتْهُ الرِّجَالُ». وَقَالَ عليه السلام : «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ أَمْرَنَا مِنَ الْقُرْآنِ ، لَمْ يَتَنَكَّبِ الْفِتَنَ» .

شرح: الْعالِم: دانا؛، و مراد اين جا، خصوص صاحب الزمان _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْه _ است به توسّط سفرا يا بى توسّط. يا مراد، يكى از دوازده امام است. يا مراد، خصوص امام موسى كاظم عليه السلام است. يعنى: به تحقيق گفته (در بيان آن شرط كه گفتيم) امام عليه السلام كه: هر كه داخل شود در گرويدن به ربوبيّت اللّه تعالى و رسالت رسول صلى الله عليه و آله از روى دانش، آلت و نشانِ گرويدن مى ماند در گرويدن و فايده مى رساند به او گرويدن او. و هر كه داخل در گرويدن شود از روى غير دانش، بيرون مى رود از آن [به ]همان روش كه داخل شده؛ به معنى اين كه زود و به اندك باعثى بيرون مى رود؛ چه متعارف، اين است كه كسى كه در جايى بسيار ماند، تغييرى در او به هم مى رسد تا وقت بيرون رفتن. و گفته كه: هر كه فرا گيرد دين خود را از محكمات كتاب خداى تعالى _ كه قرآن باشد و بيان پيغمبر خدا _ به اين معنى كه داند كه فايده قرار دادن اللّه تعالى دين را نهى از اختلاف از روى ظن است كه در محكمات قرآن و حديث رسول صلى الله عليه و آله بيان شده، كوه ها از جاى خود مى رود، چنانچه در قيامت است، پيش از آن كه آن كس از دين به در رود؛ به اين معنى كه هرگز آن كس از دين خود به در نمى رود. و هر كه فرا گيرد دين خود را از دهن هاى مردان (مثل پدر و مصاحب) برمى گردانند او را از دين، مردانى ديگر به اندك باعثى كه منكر پيغمبرىِ پيغمبر مى شود، يا منكر امامت وصىّ پيغمبر مى شود. و گفته كه: هر كه نشناسد كار عمده ما را كه امام بودنِ دوازده امام باشد، از محكمات قرآن دورى نمى كند از آزموده ها؛ به معنى اين كه زود و به اندك باعثى گرفتار بلاها مى شود و از كار ما برمى گردد. و دانستن كار دوازده امام از محكمات قرآن، مكرّر بيان شد.

.

ص: 155

اصل: وَلِهذِهِ الْعِلَّةِ انْبَثَقَتْ عَلى أَهْلِ دَهْرِنَا بُثُوقُ هذِهِ الْأَدْيَانِ الْفَاسِدَةِ ، وَالْمَذَاهِبِ المُسْتَبْشَعَةِ ، الَّتِي قَدِ اسْتَوْفَتْ شَرَائِطَ الْكُفْرِ وَالشِّرْكِ كُلَّهَا .

شرح: اين جمله، معترضه است، در ميانِ مبحث درآمده، به واسطه زيادتىِ بيانِ بدىِ دخول در دين، بى علم، و از اين مبحث نيست؛ چه اهل دهر، داخل در محلّ سؤالِ برادر نيستند، چنانچه بيان شد در شرح «وَ سَأَلْتَ هَلْ يَسَعُ» تا آخر. الْعِلَّة: بيمارى و باعث چيزى؛ و مراد اين جا، آفتْ داخل شدن است در ايمان، بى دانستنِ آنچه آلت و نشان ايمان است. يعنى: و به واسطه اين آفت و بس، گشوده شده بر پيشوايان و علماى زمانه ما رخنه هاى سيلابِ اين دين هاى باطل كه در باب امامت دارند و مذهب هاى بدمزه كه بعد از اظهارِ اقرار به امام حق دارند. مذهب هايى كه به تحقيقِ تمام، گرفته شرط هاى ناگرويدن به اللّه تعالى و شريك براى اللّه تعالى قرار دادن را، همگى آن شرط ها را نه بعضى را. حاصلْ آن كه: هر دينى و مذهبى كه از محكمات قرآن گرفته نشده، نه بى واسطه و نه به واسطه دوازده امام _ كه امامت ايشان از محكمات قرآن گرفته شده _ چنانچه مكرّر بيان شد، آن دين و مذهب، همدوش كفر و شرك است، يا خودش است؛ و صاحب آن، مستحقّ عذاب دائمىِ قيامت است، مگر آن كه زود توبه كند، يا از عوام الناس باشد و بخشايش الهى او را دريابد، چنانچه در شرح «وَالْأَمْرُ في الشَّاكِّ» تا آخر، بيان شد.

.

ص: 156

اصل: وَذلِكَ بِتَوفِيقِ اللّه ِ وَخِذْلَانِهِ ، فَمَنْ أَرَادَ اللّه تَوْفِيقَهُ وَأَنْ يَكُونَ إِيمَانُهُ ثَابِتا مُسْتَقِرّا ، سَبَّبَ لَهُ الْأَسْبَابَ الَّتِي تُؤَدِّيهِ إِلى أَنْ يَأَخُذَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ عليه السلام بِعِلْمٍ وَيَقِينٍ وَبَصِيرَةٍ ، فَذَاكَ أَثْبَتُ فِي دِينِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي . وَمَنْ أَرَادَ اللّه ُ خِذْلَانَهُ وَأَنْ يَكُونَ دِينُهُ مُعَارا مُسْتَوْدَعا _ نَعُوذُ بِاللّه ِ مِنْهُ _ سَبَّبَ لَهُ أَسْبَابَ الِاسْتِحْسَانِ وَالتَّقْلِيدِ وَالتَّأْوِيلِ مِنْ غَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ.

شرح: چون جمله معترضه تمام شد، باز بر سر مبحث اوّل رفت. التَّوفِيق: مهربانى كردنِ اللّه تعالى با كسى، بعد از دادن توانايى بر هر يك از طاعت و معصيت به آن كس؛ به معنى دادنِ جميع آنچه در طاعت در كار است و طاعت، بى آن، محال است و آن جميع را علّت تامّه طاعت مى نامند؛ و دادن جميع آنچه در معصيت در كار است و معصيت، بى آن، محال است و آن جميع را علّت تامّه معصيت مى نامند. الْخِذْلَان (به كسر خاء بانقطه و سكون ذال بانقطه): مهربانى نكردنِ اللّه تعالى با كسى، بعد از دادن توانايى بر هر يك از طاعت و معصيت به آن كس، به همين معنى كه بيان شد. و چون اين مهربانى، داخل علّت تامّه طاعت نيست و ترك اين مهربانى، داخل علّت تامّه معصيت نيست، پس اهل معصيت، توانايى بر طاعت دارند و طاعت نمى كنند و اهل طاعت، توانايى بر معصيت دارند و معصيت نمى كنند و حجّت اللّه تعالى در ثواب اهل طاعت و عذاب اهل معصيت باطل نمى شود. ليك در دل ها گاهى وسوسه مى افتد كه به چه مصلحت، اللّه تعالى به بعضى مهربانى كرد و اهل طاعت شدند و به بعضى نكرد و اهل معصيت شدند. و خود را تسلّى بايد كرد به آنچه در احاديث دوازده امام عليهم السلام وارد شده كه: از اين وسوسه پيغمبران نيز خالى نيستند؛ چه سرّ اين كار _ كَمَا هُوَ حَقُّهُ _ معلومِ غير اللّه تعالى نيست و حاصل كردن علم به آن از توانايى خلائق بيرون است و طلب علم به آن، فضولى و با اللّه تعالى است. و سرّ اين كار في جمله ظاهر مى شود از آنچه مى آيد در حديث دوّمِ باب سى و يكمِ «كِتَابُ التَّوْحِيد» در شرح «عَلِمَ مِنهُم فِعْلاً فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الفِعْلِ». بيانِ آن در اين مقام اين است كه: اللّه تعالى دانست از ازل كه با دادن وسعت در قدرت و مقوّيّات طاعت كه قدر مشترك ميان سعيد و شقى است، سعيد به اختيار خود، طاعت مى كند، مگر آن كه اللّه تعالى كارى با او كند كه باعث اين شود كه به اختيار خود از آن طاعت برگردد و اللّه تعالى چون آن كار را نكرده، با او مهربانى كرده، خواه مهربانى هاى ديگر به فعل مُقوّيّات طاعت كند و خواه نه؛ و شقى به اختيار خود معصيت مى كند، مگر آن كه اللّه تعالى كارى با او كند كه باعث اين شود كه به اختيار خود از آن معصيت برگردد و اللّه تعالى چون آن كار را نكرده، با او نامهربانى كرده، خواه نامهربانى هاى ديگر به فعل مُقوّيّات معصيت كند و خواه نه. مُسْتقِرّ، به كسر قاف و تشديد راء بى نقطه است. و از اين، ظاهر مى شود كه مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ ترجيح داده قرائت كسرِ قاف را در آيتِ سوره انعام: «فَمُسْتَقرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» (1) كه مذكور مى شود بعد از فقره آينده. مُسْتَوْدَعا، به صيغه اسم مفعول باب استفعال است. هر يك از إِعَارَة و اسْتِيدَاع متعدّى مى شود به دو مفعول _ بِنَفْسِهِ _ و اين جا مفعول دوم، نايب فاعل شده. يعنى: و آن تفاوتِ ميان داخل در ايمان، به علم، و داخل در ايمان، به غير علم، به توفيق اللّه تعالى و واگذاشتن اوست. بيانِ اين، آن است كه: هر كس كه خواسته اللّه تعالى، به دانايى خود به مصلحت ها، توفيق او را و اين را كه بوده باشد گرويدن او به يگانگى اللّه تعالى و به رسالت رسولش و به جانشينى امام حق، مستحكم و برقرار، وسيله ساخته براى او باعث هايى را كه مى رساند آن باعث ها او را به اين كه فرا گيرد دين خود را از قرآن و بيان رسول صلى الله عليه و آله از روى دانش و يقين و ديده ورى؛ به اين معنى كه فرا گيرد از محكمات قرآن و محكمات بيان رسول، چنانچه گذشت در شرح «و حَظَرَ عَلى غَيرِهم» تا آخر. پس آن كس پاينده تر است در دين خود از كوه هاى پاينده _ كه به پايندگى و بسيارىِ آنها زمين را اللّه تعالى بر هوا و آب بند كرده _ كه نجنبند؛ چه چون هوا و آب، دور كوه ها را گرفته است، مانع حركت آنها مى باشد، چنانچه تجربه شده كه كاغذ ناپيچيده از بالا به زير، ديرتر مى افتد از پيچيده. پس هوا و آب، مانع جنبيدن زمين است و چون نزد قيامت، اللّه تعالى كوه ها را از زمين برمى دارد، زلزله به هم مى رسد در زمين، و بعد از آن نيز ايمان اين مؤمن پاينده است. و هر كس كه خواسته باشد اللّه تعالى، به دانايى خود به مصلحت ها، واگذاشتنِ او را و اين كه بوده باشد دين آن كس به عاريت داده شده و سپرده شده، وسيله ساخته براى آن كس باعث هاى خودرأيى را و باعث هاى قبول گفته مردمان، بى دليل را و باعث هاى گفتنِ معنى آيات متشابهات را از روى غير دانش و ديده ورى؛ چه معنى آنها را كسى غير اللّه تعالى نمى داند، مگر رسولش و دوازده امام؛ و هر كه خواهد كه داند از ايشان، بايد كه پرسد.

.


1- . انعام (6): 98 .

ص: 157

. .

ص: 158

اصل: فَذَاكَ فِي الْمَشِيئَةِ ، إِنْ شَاءَ اللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَتَمَّ إِيمَانَهُ، وَإِنْ شَاءَ ، سَلَبَهُ إِيَّاهُ ، وَلَا يُؤْمَنُ عَلَيْهِ أَنْ يُصْبِحَ مُؤْمِنا وَيُمْسِيَ كَافِرا ، أَو يُمْسِيَ مُؤْمِنا وَيُصْبِحَ كَافِرا ؛ لِأَنَّهُ كُلَّمَا رَأى كَبِيرا مِن الْكُبَرَاءِ ، مَالَ مَعَهُ ، وَكُلَّمَا رَأى شَيْئا اسْتَحْسَنَ ظَاهِرَهُ ، قَبِلَهُ .

شرح: پس اين بى توفيقى در دنيا نيز در خواهش اللّه تعالى است؛ به اين معنى كه كسى غير اللّه تعالى نمى تواند دانست بى وحى، كه ايمان رسمى او تا آخر عمرش مى ماند يا نه. اگر خواهد اللّه تعالى، باقى مى دارد ايمان رسمى او را تا آخر عمرش و اگر خواهد، برطرف مى كند از او ايمان رسمى را. و خاطر جمع كرده نمى شود بر او از اين كه در صبح، مؤمن رسمى باشد و در شام، كافر صريح يا در شام، مؤمن رسمى باشد و در صبح، كافر صريح، براى آن كه هرگاه كه ديد بزرگى از بزرگان دنيا را، مثل پادشاهان بنى اُميّه و مانند ايشان، دلش با او مى رود. و هرگاه كه ديد چيزى را كه خوب شمرد ظاهر آن چيز را، قبول مى كند كه صاحبش بر حق است، مثل نماز جماعت در اوّل وقت در مسجد الحرام و مسجد مدينه و مانند آن.

.

ص: 159

اصل: وَقَدْ قَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ النَّبِيِّينَ عَلَى النَّبُوَّةِ ، فَلَا يَكُونُونَ إِلَا أَنْبِيَاءَ ، وَخَلَقَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَى الْوَصِيَّةِ ، فَلَا يَكُونُونَ إِلَا أَوْصِيَاءَ ، وَأَعَارَ قَوْمَا إِيمَانَا ، فَإِنْ شَاءَ ، تَمَّمَهُ لَهُمْ ، وإِنْ شَاءَ ، سَلَبَهُمْ إِيَّاهُ» ، قالَ : «وَفِيهِمْ جَرى قَوْلُهُ تَعَالى : «فَمُسْتَقرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» (1) » .

شرح: مى تواند بود كه در اين جا از كاتبان كافى غلطى شده باشد؛ چه اين حديث، نقل خواهد شد از امام موسى كاظم عليه السلام در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث چهارمِ باب صد و هشتاد و دوم كه «بَابُ الْمُعَارِين» است و در آن جا به جاى وَخَلَقَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَى الْوَصِيَّةِ فَلَا يَكُونُونَ إِلّا أَوْصِيَاءَ چنين است: «وَخَلَقَ المُؤمِنينَ عَلَى الْاءِيمانِ فَلَا يَكُونُونَ إِلَا مُؤْمِنينَ»، و چنين بهتر است. و «خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ» به تقدير «وَخَلَقَ بَعْضَ الْمُؤْمِنيِنَ» است. إيّاه مفعول دوم سَلَبَهُمْ است و بعضى مى گويند كه: بدل اشتمالِ ضمير سَلَبَهُمْ است. و بيان مى شود مفصّلاً در شرح «بَابُ المُعَارِين» از «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ». ضمير فِيهِم راجع به مؤمنين است كه دو قسم اند. جَرى (به جيم و راء بى نقطه و الف منقلبه از ياء) به صيغه ماضى غايب معلومِ باب «ضَرَبَ» است. جريان آيت در چيزى، به معنى اين است كه آن چيز، منطوقِ آيت نيست؛ بلكه در حكم منطوقِ آيت است و از بواطن آن است. و اين اشارت است به اين كه فَمُسْتَقرٌّ به كسر قاف است، موافق قِرائت ابن كثير (2) و ابو عمرو (3) و يعقوب (4) به روايت روح و زيد، و به تقدير «فَبَعْضُ أَحْوَالِكُمْ مُسْتَقرٌّ» است. و مُسْتَوْدَعٌ (به فتح دال) به تقديرِ «بَعْضُ أَحْوَالِكُم مُسْتَوْدَعٌ» است. و از جمله شواهد ربوبيّت، اين است كه بعض احوال آدمى، راسخ و جِبِلّىِ (5) اوست، مثل كيفيّت آواز كه به آن مى شناسند بعض اطفال شيرخوار، آواز پدر و مادر خود را از آواز ديگران، و مثل كيفيّت شكل و غير آنها، موافق آيت سوره روم: «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ خَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَ نِكُمْ» (6) . و بعض احوال، راسخ و جِبِلّى نيست، مثل صحّت و مرض و خواب و بيدارى و غير آنها، و اين، به محض تدبير صانع عالم است. و در حكمِ اين است اين كه بعضِ احوال در بعضِ مردمان راسخ باشد و در بعض ديگر از مردمان راسخ نباشد و از اين قبيل است ايمان. و معنى هاى ديگر براى اين آيت گفته اند و در اين حديث، اشارت به اين است كه آنها خوب نيست. يعنى: و به تحقيق گفت دانا به جميع كتاب خدا و احكام او عليه السلام _ در بيان آنچه گفتيم _ كه: به تحقيق اللّه تعالى آفريده پيغمبران را سرشته بر پيغمبرى. پس نمى باشند پيغمبران مگر با پيغمبرى. و آفريده بعض مؤمنان را سرشته بر ايمان؛ چه ايمان خود را از محكمات كتاب خدا و سنّت رسول فرا گرفته اند. پس نمى باشند آن مؤمنان، مگر با ايمان، خواه اوصياى انبيا باشند و خواه غير ايشان و به عاريت داده جمعى را ايمان. پس اگر خواهد، پاينده مى دارد ايمان را براى ايشان، و اگر خواهد، برطرف مى كند از ايشان ايمان را به باعثى كه با آن، توانايى ايشان باقى باشد. گفت همين دانا كه: در حق اين جماعتِ مؤمنان _ كه دو قسم اند: يكى حقيقى و يكى رسمى _ جارى شده قول اللّه تعالى در سوره انعام: «وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» : (7) و اللّه تعالى كسى است كه ابتدا كرده شما اولاد آدم را از يك بدن. پس بعض احوال شما راسخ است و بعضى غير راسخ است.

.


1- . انعام (6): 98 .
2- . ابو معبد عبد اللّه بن كثير دارى يا دارانى (م 120ق)، قارى مكّه و از قُرّاء سبع.
3- . ابو عمرو زبّان بن علاء بن عمّار بن عريان (م 154ق)، قارى بصره و از قُرّاء سبع.
4- . يعقوب بن اسحاق حضرمى كه با واسطه، شاگرد ابو عمرو بصرى بوده و پس از ابو عمرو، به رياست قُرّاء بصره رسيد.
5- . جِبِلّى: طبيعى، ذاتى.
6- . روم (30): 22.
7- . انعام (6): 98 .

ص: 160

. .

ص: 161

اصل: وَذَكَرْتَ أَنَّ أُمُورا قَدْ أَشْكَلَتْ عَلَيْكَ ، لَاتَعْرِفُ حَقَائِقَهَا ؛ لِاخْتِلَافِ الرِّوَايَةِ فِيهَا ، وَأَنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ اخْتِلَافَ الرِّوايَةِ فِيهَا لِاخْتِلَافِ عِلَلِهَا وَأَسْبَابِهَا ، وَأَنَّكَ لَا تَجِدُ بِحَضْرَتِكَ مَنْ تُذَاكِرُهُ وَتُفَاوِضُهُ مِمَّنْ تَثِقُ بِعِلْمِهِ فِيهَا .

شرح: چون فارغ شد مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ از جواب سؤال اوّل _ كه مذكور شد چنانچه بايد و شايد _ شروع كرد در بيان سؤال دوم كه آن برادر كرده، تا جواب از آن نيز گويد. و اين سؤال در باب عمل اين كس است به احاديثى كه بعضِ آنها با بعض ديگر منافات دارد و در باب عبادات و مانند آنها واقع شده؛ چه اگر در فتوا به مضمون آن احاديث باشد، يا آن احاديث در باب تنازعِ ميان مردمان در قرض يا ميراث يا مانند آنها از منازع دنيا باشد، جوابى كه مصنّف خواهد گفت، موافق نيست. مَنْ تُذَاكِرُهُ عبارت از سفراى صاحب الزمان عليه السلام است كه مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ مجاور ايشان بوده در بغداد و حوالى آن. مَنْ در مِمَّن تَثِقُ ابتدائيّه است. مَنْ تَثِقُ عبارت از صاحب الزمان عليه السلام است. يعنى: و گفتى اين را كه كارى چند كه عمده است، مشكل شده بر تو. نمى دانى به كار آمدنى هاى آنها را به واسطه منافات حديث ها از دوازده امام عليهم السلام در آن كارها. و اين را كه مى دانى كه منافات حديث ها در آن كارها براى منافات باعث ها و سبب هاى آن حديث هاست، مثل تقيّه و بيان واقع، نه براى آن كه بعضى از دوازده امام عليهم السلام پيروى ظن كرده باشند در فتوا. و اين را كه نمى يابى در نزد خود كسى را كه در باب آن كارها گفتگو كنى با او و مشاورت كنى با او، بر حالى كه او از جانب كسى باشد كه خاطر جمع مى باشى به دانايى او در آن كارها كه چه بايد كرد.

.

ص: 162

اصل: وَقُلْتَ : إِنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يَكُونَ عِندَكَ كِتَابٌ كَافٍ يَجْمَعُ مِنْ جَمِيعِ فُنُونِ عِلْمِ الدِّينِ ، مَايَكْتَفِي بِهِ الْمُتَعَلِّمُ ، وَيَرْجِعُ إِلَيْهِ الْمُسْتَرْشِدُ ، وَيَأْخُذُ مِنْهُ مَنْ يُرِيدُ عِلْمَ الدِّينِ وَالْعَمَلَ بِهِ بِالْاثارِ الصَّحِيحَةِ عَنِ الصَّادِقِينَ عليهم السلام وَالسُّنَنِ الْقَائِمَةِ الَّتِي عَلَيْهَا الْعَمَلُ ، وَبِهَا يُؤَدَّى فَرْضُ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَسُنَّةُ نَبيِّهِ صلى الله عليه و آله .

شرح: الفُنُون (جمع فَنّ): اقسام چيزى. عِلْمِ الدِّين: دانستن مسائلى است كه بيشتر مردمان را دانستن آن يا گرويدن به آن، براى روز جزا به كار آيد. و آن مسائل سه قسم است: اوّل، مسائل اصول دين؛ و آن، مسئله اى چند است كه منكر آنها به محض آن انكار، كافر است و هميشه در عذاب جهنّم است، مثل اين كه اللّه تعالى يگانه است. دوم، مسائل فروع فقه؛ و آن مسئله اى چند است كه در آنها بى واسطه، بيان حلال و حرام افعال شخصيّه شده است و از اصول دين نيست. پس منكر يكى از آنها به محض آن انكار، كافر نيست، اگر چه كافر شود به واسطه آن كه آن از ضروريّات دين باشد و انكار آن لازم داشته باشد انكار يكى از اصول دين را، مثل اين كه حج، واجب است بر هر كه استطاعت داشته باشد. سوم، مسائل اصول فقه؛ و آن مسئله اى چند است كه در آنها بيان حلال و حرام افعال كلّيّه شده باشد، تا به واسطه آن، بيان حلال و حرام افعال شخصيّه شود، مثل اين كه واجب است در مسئله فروع فقهِ ندانسته، عمل به ظاهر قرآن، بى فتوا و قضا؛ چه عمل به ظاهر قرآن، فعلى است كلّى و به اين مسئله مى توانيم دانست هر فعل شخصى را كه در بيانِ آن، ظاهر قرآن بينيم. و بيانِ اين سه قسم، به وجهى ديگر مى آيد در حديث اوّلِ «بَابُ صِفَةِ الْعِلْم» از «كِتَابُ الْعَقْلِ». بدان كه اگر گرويدن به اصول دين و دانستن اصول فقه، كسى را حاصل شود، مى شود كه عمل او به ظاهر قرآن و مانند آن، موافق شرط و پيمانى باشد كه اللّه تعالى بر بندگان خود گرفته و مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ در جواب سؤال اوّل، بيان آن شرط كرد؛ چه با آن عمل، علم و يقين و بصيرت هست، و اگر حاصل نشده باشد، مخالف آن شرط خواهد بود و مسائلى را كه از اين سه قسم به در باشد و تعلّقى داشته باشد به مسائل فروع فقه، محلّ حكم شرعى مى نامند، مثل اين كه قبله در فلان شهر به طرف كدام كوه است و مثل اين كه فلان كس عادل است يا نه و مانند اينها از مسائلى كه بيشتر مردمان را احتياج به دانستن آن نيست. و اختلاف از روى ظن در محلّ حكم شرعى جايز است، نه در نفس حكم شرعى. الْاثَار (جمع «أثَر» به فتح همزه و فتح ثاء سه نقطه): خبرها. الصَّحِيح: زرى كه رايج و بى عيب باشد؛ به اين معنى كه در خريد و فروخت، آن را ردّ نكنند؛ و مراد اين جا، خبرى است كه شيعه دوازده امام به مثل آن، عمل مى نموده باشند از زمان ظهور دوازده امام و ردّ آن نمى كرده باشند، هر چند كه ندانند كه البتّه راست است. و خبر، دو قسم است: اوّل، خبرى كه بسيارىِ نقل كننده آن به حدّى باشد كه عقل، جايز ندارد دروغ بودنِ آن را، مثل اين كه مكّه موجود است و آن را «مُتَواتر» مى نامند. دوم، خبرى كه بسيارىِ نقل كننده آن به اين حدّ نرسيده باشد و آن را «خبر واحد» مى نامند. و خبر صحيح، از هر دو قسم مى باشد. و جمعى مى گويند كه: خبر واحد، گاهى به قرينه ها معلوم مى شود كه دروغ نيست. و اين، محلّ اشكال است به اعتقاد شيخ ابو جعفر طوسى و سيّد مرتضى _ رَحِمَهُمَا اللّه ُ تَعَالى _ . السُّنَن (جمع سنت): راه و روش هاى چيزها؛ و مراد اين جا، مسائل اصول فقه است. الْقَائِم: كسى كه قوى باشد و كارسازىِ ضعيفان كند. و مراد اين جا به قَائِمة، مسائلى است كه دانسته شده و به كار مى آيد در مسائل ندانسته. الفَرْض: بريدن چيزى و حصّه كردن؛ و مراد اين جا، بيان مسئله از فروع فقه است. يعنى: و گفتى كه دوست مى دارى كه بوده باشد نزد تو كتابى رسا كه فرو گرفته باشد از همگىِ قِسم هاى دانستنِ مسائل دين، قدرى را كه قناعت كند به آن قدر، كسى كه جوياى دانش باشد براى عمل خود، نه براى منصب فتوا و قضا ميان مردمان؛ چه آن دانش، بى ظهور امام عليه السلام ممكن نيست و بازگشت كند سوى آن قدر، كسى كه جوياى راه راست باشد براى عمل خود و فرا گيرد از آن قدر، كسى كه مى خواهد دانستنِ مسائل دين را و عمل خود را به آن، به سبب خبرهاى بى عيبِ نقل شده از امامان راستگو و به سبب مسائل اصول فقه كه آن مسائل، كارسازى در مسائل فروع فقهى كه نمى توان دانست، مى كند، آن چنان مسائل اصول فقهى كه بر آنها است عمل شيعه دوازده امام از زمان ظهور امامان، و به سبب علم به اين مسائل به جا آورده مى شود قرار داده اللّه تعالى در حلال و حرام و بيان پيغمبرش آن را؛ به معنى آن كه به دانستن آن مسائل، موافقت شرط اللّه تعالى و رسولش در عمل به احاديث صحيحه حاصل مى شود، چنانچه مذكور شد. الحال مخفى نماند كه از اين شرح كه كرديم، ظاهر مى شود كه كلام جمعى كه مى گويند كه: لفظ بِالْاثَارِ الصَّحِيحَة دلالت مى كند بر اين كه هر حديثى كه در كتاب كافى است، البتّه راست است (به اين معنى كه ما را در آن، علم به هم مى رسد كه از امام صادر شده) خوب نيست. و اين، ظاهرتر خواهد شد از شرح «فَمَهْمَا كَانَ فِيهِ مِنْ تَقْصِيرٍ» تا آخر، در خطبه. اگر گويى كه: بنا بر اين، مسائل اصول فقه كه در كتاب كافى است، دانسته نمى شود؛ چه خبر واحد است و گفتى كه بى دانستن آنها عمل، جايز نيست. گوييم كه: يك مسئله از مسائل اصول فقه كه حاكم است بر باقى مسائل آن، دانسته مى شود به تواتر، به اندك تتبّع احاديث، و آن مسئله، اين است كه به ظاهر قرآن و به حديث صحيح، عمل مى توان كرد در مسائل اصول فقه. و دانستن اين به جاى دانستن باقى مسائل اصول فقه است كه على حِده دانسته نشده باشد و اين است معنى حاكم بودن اين مسئله.

.

ص: 163

. .

ص: 164

. .

ص: 165

اصل: وَقُلْتَ : لَوْ كَانَ ذلِكَ ، رَجَوْتُ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ سَبَبا يَتَدَارَكُ اللّه ُ تَعَالى بِمَعُونَتِهِ وَتَوْفِيقِهِ إِخْوَانَنَا وَأَهْلَ مِلَّتِنَا ، وَيُقْبِلُ بِهِمْ إِلى مَرَاشِدِهِمْ .

شرح: و گفتى كه: اگر باشد كتاب كافى، اميد دارم كه بوده باشد اين كتاب، وسيله نجات شيعه دوازده امام از حيرت در زمان غيبت صاحب الزمان عليه السلام ؛ چه درمى يابد اللّه تعالى به مدد خود و توفيق خود، برادران ما را و هم دينان ما را و روآور مى كند ايشان را سوى چيزهايى كه جاى راستى ايشان است؛ به معنى اين كه ايشان را در زمان غيبت امام در حيرت محض نمى گذارد، پس كتاب تو وسيله باشد، بهتر است. مخفى نماند كه اين تقرير، مبنى بر اين است كه جمله يَتَدارَك، استيناف بيانىِ سابق باشد، و مى تواند بود كه دعايى باشد از آن برادر، براى شيعه دوازده امام؛ به معنى اين كه: درياباد اللّه تعالى برادران ما را و روآور كناد ايشان را. و نمى تواند بود كه صفت سَبَبا باشد، مگر اين كه ضمير بِمَعونَتِه، راجع به سبب باشد، با وجود آن كه ضمير، راجع به اللّه است.

اصل: فَاعْلَمْ يَا أَخِي _ أَرْشَدَكَ اللّه ُ _ أَنَّهُ لَا يَسَعُ أَحَدا تَمْيِيزُ شَيْءٍ مِمَّا اخْتَلفَتِ الرِّوَايَةُ فِيهِ عَنِ الْعُلَمَاءِ عليهم السلام بِرَأْيِهِ ، إِلَا عَلى مَا أَطْلَقَهُ الْعَالِمُ بِقَوْلِهِ عليه السلام : «اِعْرِضُوهما عَلى كِتَابِ اللّه ِ ، فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللّه ِ _ جَلَّ وَ عزّ _ فَخُذُوهُ ، وَمَا خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ فرُدُّوهُ» . وَقَوْلِهِ[ عليه السلام ] : «دَعُوا مَا وَافَقَ القَوْمَ ؛ فَإِنَّ الرُّشْدَ فِي خِلَافِهِمْ» . وَقَوْلِهِ عليه السلام : «خُذُوا بِالْمُجْمَعِ عَلَيْهِ ؛ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَارَيْبَ فِيهِ» .

شرح: التَّمِييز: ترجيح؛ و مراد اين جا، فتوا و حكم به مضمون چيزى است و شامل محض عمل نيست، به قرينه فَرُدُّوه؛ زيرا كه «رَدّ» به معنى حكم به بطلان چيزى است، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در حديث هشتمِ باب دوازدهم كه «بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْقَولِ بِغَيْرِ عِلْمٍ» است. مَا در مِمّا اخْتَلَفَ موصوله است و عبارت است از حقوق اللّه ، مثل وضو و نماز از عبادات محضه و شامل است تصديق به امامتِ امام حق را نيز، اگر چه آن، داخل محلّ سؤال برادر نيست. مراد به علما، رسول اللّه و اوصياى او عليهم السلام است. الرَّأْي (به فتح راء و سكون همزه): ديد، به معنى نظر و فكر در چيزى. إلَا براى استثنا از رَأْيِه است و استثنا متّصل است. عَلى، بنائيّه است. مَا در دوم (1) نيز موصوله است. أَطْلَقَه (به طاء بى نقطه و قاف و ضمير، راجع به ما): به صيغه ماضى غايب معلومِ باب اِفعال است. الْاءِطْلَاق: حلال كردن؛ مأخوذ است از «طِلْق» (به كسر طاء و سكون لام) به معنى حلال. مراد به عالم اين جا، رسول اللّه صلى الله عليه و آله است كه مى دانسته كه بعد از او روايات دروغ بر او خواهند بست در باب امامت، مثل: «اقْتَدُوا بِالّذين مِن بَعْدِي أَبي بَكْرٍ و عُمَرَ». (2) پس براى ارشاد مؤمنان، سوى امام حق و وصىّ بى واسطه، سه وجه تميز ميان احاديث مختلفه در باب امامت گفته بى بيان ترتيبى ميان آنها، براى اشارت به اين كه هر كدام آنها برهانى على حِده است. پس اين سه وجه، از قبيل وجوهى نيست كه مذكور است در مقبوله عمر بن حنظله و مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْل» در آخر «بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ» كه باب بيست و دوم است؛ زيرا كه در آنچه مى آيد، ترتيب، منظور است و مخصوص صورت تنازع در دَين و ميراث و مانند آنها است، و اين سه وجه، مخصوص مسئله تصديق به امام حق است كه از عبادات محضه است: اوّل: عرض بر كتاب اللّه است. بيانِ اين آن كه: آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن، بسيار است و دلالت صريح دارد بر بطلان رواياتى كه در امامت پيرو ظن واقع شده. دوم: ملاحظه موافقت قوم رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مخالفت ايشان است و مراد به قوم او اكثر قريش يا اكثر اصحاب است. بيانِ اين آن كه: آيات بيّناتِ محكمات، دلالت دارد بر اين كه بعد از رسول اللّه ، اكثر قوم او و اكثر اصحاب او راه باطل پيش مى گيرند، مثل آيت سوره انعام: «وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَا يَخْرُصُونَ » (3) بنا بر اين كه الفْ لامِ «الأرض» براى عهد خارجى باشد و مراد، سرزمينى باشد كه رسول اللّه و اصحابش در آن متوطّن بوده اند. و مثل آيتِ سوره أعلى: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى إِنَّ هَ_ذَا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولَى صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى » (4) و مثل آيتِ سوره زخرف: «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ وَ قَالُواْ ءَأَ لِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَا جَدَلَا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ » (5) تمثيل رسول اللّه ، على بن ابى طالب را به عيسى بن مريم، به اعتبار علم او، به اين است كه جمعى مى گويند كه: او اللّه است و جمعى منكر حق امامت او مى شوند و جمعى جادّه وُسطى اختيار مى كنند و اين، نظير مذاهب اُمّت عيسى در عيسى است. و تمثيل منافقان قريش، على بن ابى طالب را به اصنامى كه آنها را مى پرستيده اند، براى اظهار خصومت و دعوىِ مانند جماد بودنِ اوست. و از جمله رواياتى كه موافق اين آيات است، روايت بخارى از جمله مخالفان است در «بَابُ «وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّادُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ » (6) » از رسول صلى الله عليه و آله كه در احوال قيامت گفته كه: ألا وإنّه يُجاء برجالٍ مِن اُمّتي فيُؤخَذُ بِهم ذات الشمال فأقول: يا ربِّ أصحابي؛ فيقال: إنّك لا تَدرِي ما أحدَثوا بَعدَك؛ فأقُولُ كما قال العبدُ الصالح (7) : «وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّادُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ» ؛ (8) فيقال: إنّ هؤلاء لم يَزالُوا مُرتدِّين عَلى أعقابِهم مُنْذ فارقْتَهم. (9) سوم: [موافقت] (10) مجمعٌ عليه و مخالفت آن است. بيانِ اين، آن كه: روايات مناقب ثلاثه، مخصوص ايشان و پيروان ايشان است و روايات امامت على بن ابى طالب، مُتّفقٌ عَلَيْه ميان ايشان و شيعه است، مثل حديث ثقلين و مثل حديث غدير خم و مثل «أقْضَاكُم عَلِيٌّ» 11 و مناقب على بن ابى طالب در روايات ايشان بسيار است و مطاعن ثلاثه در روايات شيعه اماميّه و روايات مخالفان نيز معلوم است. يعنى: چون سؤال دوم كردى، پس بدان در جواب آن _ اى برادرم (راه نماياد تو را اللّه تعالى) _ اين كه شأن، اين است كه گنجايش ندارد كسى را فتوا و حكم به چيزى از آنچه مختلف شده نقل در آن از دانايانِ به جميع دين عليهم السلام به نظر و فكر خود، مگر نظر و فكرى كه مبنى باشد بر آنچه حلال كرده آن را رسول اللّه صلى الله عليه و آله به قول او عليه السلام كه: «عرض كنيد دو روايت مختلف را بر قرآن. پس آنچه موافق شد محكمات كتاب اللّه _ عزّ و جلّ _ را، پس قبول كنيد آن را، و آنچه مخالف شد محكمات كتاب اللّه را، پس رد كنيد آن را». و قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر كه: «واگذاريد از جمله دو روايت مختلف، آنچه را كه موافق شد اكثر قريش را؛ چه به درستى كه راستى در مخالفت ايشان است». و قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر كه: «بچسبيد از جمله دو روايت مختلف، به آنچه مضمون آن متّفقٌ عَلَيْهِ هر دو طايفه باشد؛ چه به درستى كه روايتى كه متّفقٌ عليهِ موافق و مخالف است، نيست ريبى و شكّى در آن».

.


1- . يعنى ما در «مَا أطْلَقَهُ».
2- . مسند الحميدي، ج 1، ص 214، ح 449.
3- . انعام (6): 116.
4- . اعلى(87): 16 _ 19.
5- . زخرف (43): 57 و 58 .
6- . مائده (5): 117.
7- . يعنى عيسى بن مريم عليهماالسلام .
8- . مائده(5): 117.
9- . صحيح البخاري، ج 5 ، ص 191.
10- . «ظ »: مخالفت .

ص: 166

. .

ص: 167

. .

ص: 168

. .

ص: 169

اصل: وَنَحْنُ لَا نَعْرِفُ مِنْ جَمِيعِ ذلِكَ إِلَا أَقَلَّهُ ، وَلَا نَجِدُ شَيْئا أَحْوَطَ وَلَا أَوْسَعَ مِنْ رَدِّ عِلْمِ ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَى الْعَالِمِ عليه السلام ، وَقَبُولِ مَا وَسَّعَ مِنَ الْأَمْرِ فِيهِ بِقَوْلِهِ : «بأَيِّهمَا أَخَذْتُمْ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَكُمْ» .

شرح: نَحْنُ، عبارت است از اخباريّين شيعه اماميّه در زمان غيبت امام. مراد به معرفت، شناختى است كه مصحِّح فتوا و حكم به چيزى باشد. مِنْ در اوّل، تعليليّه است. جَمِيعِ ذلِكَ عبارت است از اين سه قول و امثال اينها، مثل آنچه مذكور مى شود در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در «بَابُ الْأخْذِ بِالسُّنَّةِ وشَوَاهِدِ الْكِتَابِ» كه آخر ابواب است كه: «خَطَبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِمِنى، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَا جَاءَكُم عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللّه ِ فَأَنَا قُلْتُهُ،وَمَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللّه ِ فَلَمْ أَقُلْهُ» (1) . إلَا، براى استثناى مُفرّغ است. أَقَلَّهُ (به قاف و تشديد لام) به صيغه اَفعل التَّفْضيل و ضمير، راجع به «مَا اخْتَلَف الرِّوَايَةُ فِيهِ عَنِ الْعُلَمَاءِ» است و عبارت است از مسئله امامت كه اوّل چيزى است كه بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله اختلاف روايات در آن واقع شده و آن، يكى از هزاران است. أَحْوَطَ به معنى نگاه دارنده تر است دين را از فساد. مُشارٌ إِلَيْهِ ذَلِكَ كُلِّهِ محلّ سؤال برادر است و آن، مسائل فرعيّه متعلّقه به عبادات محضه است. پس شامل نيست مسئله تصديق به امامتِ امام حق از جمله عبادات محضه را؛ زيرا كه آن از اصول دين است. و در اين كلام، لفّ و نشر مرتّب است؛ زيرا كه رَدّ عِلْمِ ذَلِكَ كُلِّه إِلَى الْعَالِمِ عليه السلام ناظر است به أَحْوَط. و قَبُول مَا وَسَّعَ ناظر است به أَوْسَعَ. و مراد به ردّ سوى عالِم، اِرجا (2) و ترك ترجيح به أحد وجوه مرجّحه مشهوره است، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در حديث هشتمِ «بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ». مراد به عالم، صاحب الزمان عليه السلام يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله است. و مى تواند بود كه مراد، امام جعفر صادق عليه السلام باشد، بنا بر اين كه اين مضمون از او منقول مى شود در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در حديث هشتمِ «بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ» و حاصل همه يكى است. مَا، مصدريّه است. وَسَّعَ به صيغه ماضى غايب معلومِ باب تفعيل است. و ضمير مستتر، راجع به «عالِم» است. «مِن» در مِنَ الْأمْرِ اسم است، به معنى بعض و مَفعولٌ بِهِ «وَسَّعَ» است. أَمْر (به فتح همزه و سكون ميم) به معنى كار است؛ و اين، اشارت است به اين كه توسيع و تخيير در اين حديث با شائبه تضييق است، به اعتبار قيد مِنْ بَابِ التَّسْلِيم؛ زيرا كه اگر از باب فتوا و حكم به مضمونِ يكى باشد، حرام است. ضمير فِيهِ، راجع به «ذَلِكَ كُلِّه» است. التَّسْلِيم: دادن كسى زمام اختيار خود را به ديگرى، براى اين كه هر چه او گويد، آن كس فرمان بردارى كند، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در «بَابُ التَّسْلِيمِ و فَضْلِ المُسَّلِّمِينَ» كه باب نود و چهارم است. بَابُ التَّسْلِيمِ اشارت است به آيتِ سوره نساء: «وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا» (3) و سوره احزاب: «وَ سَلِّمُواْ تَسْلِيمًا» (4) . يعنى: و ما نمى شناسوم و تمييز نمى كنيم به وسيله همگىِ آنچه مذكور شد از اقوال ثلاثه، مگر كمتر چيزى را كه مختلف شد روايت در آن از علما؛ و آن، مسئله امامت است. و نمى يابيم چيزى را احوط و نه اوسع از واگذاشتنِ علمِ آنچه سؤال كردى از آن همگيش، سوى عالم عليه السلام و قبول توسيع او بعض كار را در آن، به قول او كه به هر كدام از دو روايت مختلف در عبادات محضه كه چسبيديد، از باب سخن شنوى و فرمان بردارى، گنجايش دارد شما را. بدان كه اين تخيير منافات ندارد به آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْعَقْلِ» در حديث نهم و دهم و يازدهم «بَابُ اخْتِلَاف الْحَدِيثِ» كه باب بيست و دوم است كه: در صورت اختلافِ دو روايت از دو امام، يا از يك امام در دو زمان، عمل به قول اخير را ترجيح مى بايد داد. و ابن بابويه در كتاب من لا يحضره الفقيه در «بَابُ الرَّجُلَيْنِ يُوصى إِلَيْهِمَا فَيَنْفَرِدُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِنِصْفِ التَّرَكَةِ» مستند به آن (5) ، ترجيح [داده است] (6) . بيانِ اين آن كه: آن ترجيح در صورت علم به قول امام حَىّ، يا بقاى دولت ظالمى است كه قول اخير در زمان او واقع شده و در مثل اين زمان ها جارى نيست؛ واللّه أعلم.

.


1- . الكافي، ج1، ص 69، ح5 .
2- . ارجا: به تأخير انداختنِ كار.
3- . نساء (4): 65.
4- . احزاب (33): 56 .
5- . يعنى با استناد به عمل به قول اخير.
6- . «ظ»: ترجيح شده.

ص: 170

. .

ص: 171

اصل: وَقَدْ يَسَّرَ اللّه ُ _ وَلَه الْحَمْدُ _ تَأْلِيفَ مَا سَأَلْتَ ، وَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ بِحَيْثُ تَوَخَّيْتَ .

شرح: اين در مقابل سخن برادر است كه گذشت در ضمن «وَ قُلْتُ إِنَّكَ تُحِبُّ» تا آخر. يعنى: و به تحقيق ميسّر كرد اللّه تعالى _ و او راست و بس، ستايشِ اين توفيق يا هر ستايشى _ به هم آوردن كتاب كافى را كه طلبيدى، و اميد مى دارم كه بوده باشد به پايه اى كه خواستى و دوست داشتى. مخفى نماند كه اين عبارت ها دلالت بر اين مى كند كه مصنّف _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ خطبه را بعد از اتمام تصنيف كافى نوشته است.

اصل: فَمَهْمَا كَانَ فِيهِ مِنْ تَقْصِيرٍ فَلَمْ تُقَصِّرْ نِيَّتُنَا فِي إِهْدَاءِ النَّصِيحَةِ ؛ إِذْ كَانَتْ وَاجِبَةً لِاءِخْوَانِنَا وَأَهْلِ مِلَّتِنَا ، مَعَ مَا رَجَوْنَا أَنْ نَكُونَ مُشَارِكِينَ لِكُلِّ مَنِ اقْتَبَسَ مِنْهُ ، وَعَمِلَ بِمَا فِيهِ فِي دَهْرِنَا هذَا ، وَفِي غَابِرِهِ إِلَى انْقِضَاءِ الدُّنْيَا ؛ إِذِ الرَّبُّ _ جلَّ و عَزَّ _ وَاحِدٌ ، وَالرَّسُولُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله خَاتَمُ النَّبِيِّينَ _ وَاحِدٌ ، وَالشَّرِيعَةُ وَاحِدةٌ .

شرح: التَّقْصِير: دادن چيز خسيسِ به كار نيامدنى، و ترك كار ضرورى؛ و معنى اوّل اين جا مناسب تر است؛ چه غالب استعمال آن در معنى دوم با «عَنْ» مى باشد و نيز اگر معنى دوم، مراد مى بود، به جاى إذْ كَانَتْ وَاجِبَةً، «إذْ كَانَ وَاجِباً» مناسب تر بود. الرَّسُول مبتداست. مُحَمَّد، عطف بيان يا بدل است. صَلَّى اللّه ُ عَلَيهِ وآلِهِ، جمله معترضه است. خَاتَمُ النَبِيّين، نعت «محمّد» است. واحِد، خبر مبتداست. يعنى: پس هر چه باشد در كتاب كافى از تقصير، پس گناه ما نيست؛ چه تقصير نكرده نيّت و قصد ما در فرستادن خالصِ گفتگو سوى دوستان. مراد اين است كه: آن تقصير، اگر از ماست، از روى خطا واقع شده و اگر از راويانِ پيش از ما، يا كاتبانِ پس از ماست، ما را تقصيرى نيست؛ چه بوده خالصِ گفتگو، واجب بر ما، يا بر هر كه از او آيد، براى برادران ما و اهل دين ما كه شيعه دوازده امام باشند. پس خوددارى از خالصِ گفتگو، حرام و باعث عذاب است، با وجود آن كه اميد داريم كه باشيم شريكان در ثواب، با هر كس كه كسب نور حق كند از اين كتاب و عمل كند از اين كتاب و عمل كند به آنچه حق است و در اين كتاب است در زمان ما كه حاضر است و در آينده آن تا سرآمدن دنيا. و اين اميد، بنا بر اين است كه حق تغيير نمى يابد؛ چه صاحب كلِّ اختيارِ عالَم _ جَلَ وَ عَزَّ _ يكى است، كه اگر دو مى بود، ممكن بود كه خلاف شريعت محمّدى حق شود. و رسول (محمّد صلى الله عليه و آله كه آخر پيغمبران است) يكى است، كه اگر پيغمبرى ديگر مى بود، ممكن بود كه خلاف شريعت محمّدى، حق شود. و شريعت محمّدى، يكى است، كه اگر متعدّد مى بود _ موافق گفته بعض اهل اجتهاد كه ايشان را مصوّبه مى نامند _ ممكن بود كه خلاف اين شريعت، حق شود. حاصل آن كه: هرگاه در ترك نصيحت، بيم عذاب آخرت باشد و در كردنِ نصيحت، اميد اين قدر ثواب باشد، پس تقصيرى كه واقع شده باشد، دانسته نخواهد بود. مخفى نماند كه اين عبارات دلالت مى كند بر اين كه دعوى علم به مضمون هر حديثِ كتاب كافى خوب نيست، مگر آن كه مراد به تقصير، معنى دوم باشد.

.

ص: 172

اصل: وَحَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .

شرح: مانند اين عبارت مى آيد در حديث نوزدهمِ «بَابُ الْبِدَعِ» از «كِتَابُ الْعَقْلِ». يعنى: و آنچه محمّد صلى الله عليه و آله براى اُمّت خود، بيان حلال بودنِ آن كرده، حلال است و آنچه بيان حرام بودنِ آن كرده، حرام است تا روز قيامت. حقّى مخالف آن دو نخواهد آمد و اين نيز باعث اميدى است كه مذكور شد.

.

ص: 173

اصل: وَوَسَّعْنَا قَلِيلاً كِتَابَ الْحُجَّةِ وَإِنْ لَمْ نُكَمِّلْهُ عَلَى اسْتِحْقَاقِهِ ؛ لِأَنَّا كَرِهْنَا أَنْ نَبْخَسَ حُظُوظَهُ كُلَّهَا . وَأَرْجُو أَنْ يُسَهِّلَ اللّه ُ _ جَلَّ و عَزَّ_ إِمْضَاءَ مَا قَدَّمْنَا مِنَ النِّيَّةِ ، إِنْ تَأَخَّرَ الْأَجَلُ صَنَّفْنَا كِتَابا فِي الحُجَّة أَوْسَعَ وَأَكْمَلَ مِنْهُ ، نُوَفِّيهِ حُقُوقَهُ كُلَّهَا إِنْ شَاءَ اللّه ُ تَعَالى ، وَبِهِ الْحَوْلُ وَالْقُوَّةُ ، وَإِلَيْهِ الرَّغْبَةُ فِي الزِّيَادَةِ فِي الْمَعُونَةِ وَالتَّوْفِيقِ . وَالصَّلَاةُ عَلى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ .

شرح: نَبْخَس: به باء يك نقطه و خاء بانقطه و سين بى نقطه، به صيغه مضارع معلوم متكلّم مَعَ الْغَير «باب مَنَعَ» است. الحَوْل (به فتح حاء بى نقطه و سكون واو، مصدر باب «نَصَرَ»): پيچيده و كج شدن؛ و مراد اين جا، پيچيدگى عزم و برگشتن آن از كارى است. و مقابله آن با قوّتِ عزم، به اعتبار اين است كه پيچيده، ضعيف مى باشد، مثل چشم اَحْوَل. يعنى: و گشاده كرديم اندكى كتاب حجّت را به معنى كتابى كه در آن مذكور شده احاديث متعلّقه به احوال امام مُفترض الطَّاعه، خواه رسول و خواه وصىِّ عالِم به جميع احكام كه پيروى ظن نكند، اگر چه كامل نساختيم كتاب حجّت را بر قدرى كه لايق آن است. و وجه گشاده كردنِ اندك، اين است كه قصد سابق ما اين بود كه نمى خواستيم كه چيزى كم كنيم از هر چه لايق آن است و از اين قصد در وقت تصنيف كتاب كافى، اندك ميسّر شد و باقى ميسّر نشد و اميد مى دارم كه آسان كند اللّه _ جَلَّ وَ عَزَّ _ به عمل آوردنِ آن قصد سابق را. اگر پس اُفتد زمان مرگ، تصنيف كنيم كتابى على حِده در احاديث حجّت، گشاده تر و كامل تر از اين كتاب حجّت. دهيم آن كتاب را هر چه حق آن است، اگر خواسته باشد اللّه تعالى. و به وسيله انگيزى اوست و بس، پيچيده شدنِ عزم از كارى و قوّتِ عزم بر كارى، مثل انقباض نفسِ مطيع از عصيان و نفسِ عاصى از طاعت، با وجود وسعت فى الجمله در قدرت و انبساط نفسِ مطيع در طاعت و نفسِ عاصى در عصيان، بى جبر. و بيانِ اين مى شود «در بَابُ السَّعَادَةِ وَالشَّقَاءِ» و «بَابُ الِاسْتِطَاعَة» از «كِتَابُ التَّوْحِيد» و سوى اوست و بس، توجّه براى زيادتى در مدد و توفيق. و درود بر پيشواى ما محمّد، پيغمبر خداى تعالى و بر اهل بيت او كه پاكان اند از گناه و بهتران اند.

.

ص: 174

اصل: وَأَوَّلُ مَا أَبَْدأُ بِهِ وَأَفْتَتِحُ بِهِ كِتَابِي هذَا كِتَابُ الْعَقْلِ وَفَضَائِلُ الْعِلْمِ ، وَارْتِفَاعُ دَرَجَةِ أَهْلِهِ ، وَعُلُوُّ قَدْرِهِمْ ، وَنَقْصُ الْجَهْلِ ، وَخَسَاسَةُ أَهْلِهِ ، وَسُقُوطُ مَنْزِلَتِهِمْ ؛ إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ ، وَبِهِ يُحْتَجُّ ، وَلَهُ الثَّوَابُ ، وَعَليْهِ الْعِقَابُ .

شرح: كتاب كافى بنا بر ظاهر حال و بنا بر آنچه منقول است از شهيد ثانى شيخ زين الدين _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ كه «كِتَابُ الرَّوْضَة» جزء كافى نيست، مشتمل بر سى و سه كتاب است: اوّل: كِتَابُ الْعَقْلِ؛ دوم: كتابُ التَوْحِيد؛ سوم: كتابُ الحُجّة؛ چهارم: كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ؛ پنجم: كتابُ الدُعاء؛ ششم: كتابُ فَضْل القرآن؛ هفتم: كتابُ العِشْرَة؛ هشتم: كتابُ الطَّهارة؛ نهم: كتابُ الحَيْض؛ دهم: كِتَابُ الْجَنَائِز؛ يازدهم: كتابُ الصَلاة؛ دوازدهم: كتابُ الزَّكاة؛ سيزدهم: كتابَ الصِّيام؛ چهاردهم: كتابُ الحَجّ؛ پانزدهم: كتابُ الجِهاد؛ شانزدهم: كتابُ المَعِيشة؛ هفدهم: كِتَابُ النِّكَاح ؛ هجدهم: كتاب العَقِيقة؛ نوزدهم: كتابُ الطَّلاق؛ بيستم: كتابُ العِتْق و التدبير و الكِتابة؛ بيست و يكم: كتابُ الصَّيد؛ بيست و دوم: كتابُ الذَّبائِح؛ بيست و سوم: كتابُ الأطْعِمة؛ بيست و چهارم: كتابُ الأشْرِبة؛ بيست و پنجم: كتاب الزِّيّ و التَجَمُّل و المُرُوّة؛ بيست و ششم: كتابُ الدَّواجِن؛ بيست و هفتم: كتابُ الوَصايا؛ بيست و هشتم: كتابُ المواريث؛ بيست و نهم: كتابُ الحُدود؛ سى ام: كتابُ الدِّيات؛ سى و يكم: كتابُ الشَّهادات؛ سى و دوم: كتابُ القَضايا و الأحكام؛ سى و سوم: كتابُ الأيْمان و النُذُور والكَفّارات. و اگر «كِتَابُ الرَّوْضَة» جزء كافى شمرده شود، كتاب سى و چهارم خواهد بود. و شيخ طوسى در فهرست (1) ، «كِتَابُ الرَّوْضَة» را جزء كافى شمرده و مَعَ هذَا عدد كتب كافى را سى شمرده، به اين روش كه «كِتَابُ العِشْرة» را ذكر نكرده و «كِتَابُ الطَّهارة وَ الْحَيْض» را يكى شمرده و «كِتَابُ العَقِيقة» را ذكر نكرده و «كِتَابُ الأطْعِمة وَ الأشْرِبة» را يكى شمرده و أيضاً كتاب اوّل را «كِتَابُ الْعَقْلِ و فَضْلِ الْعِلْم» گفته و تغيير داده بعضِ ترتيب ما بعد «كِتَابُ الطَّهارَة و الْحَيْض» را. و بر هر تقدير، آنچه پيش از «كِتَابُ الطََّهارَة» است، اصولى است كه ابتدا به آنها مى شود، و اوّلِ آن اصول، «كِتَابُ الْعَقْلِ» است. و مراد به عقل اين جا، خِردى كه شرط تكليف است، نيست؛ بلكه مراد، خردمندى است و آن، رعايت آداب حَسنه در تحصيل علم دين و عمل به آن است، به قدر وسع. پس مسائل «كِتَابُ الْعَقْلِ» براى ساير كتب مسائل دين، مانند مسائل فنّ منطقِ فلاسفه است كه مقدّم است بر ساير فنونِ ايشان. و فَضَائِل، مرفوع به معطوف بر كِتَابُ الْعَقْلِ است، به عطف تغيير و تفصيل. پس تتمّه عنوانِ كِتَابُ الْعَقْلِ نيست و لِهذَا در تعليل، مذكور نمى شود. الفْ لامِ الْعِلْم براى عهد خارجى است و اشارت است به «عِلْمُ الدِّين» كه مكرّر مذكور شد در فقرات سابقه، مثل فقره «وَ قُلْتَ إنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يَكُونَ عِنْدَكَ كِتَابٌ كَافٍ يَجْمَعُ مِنْ جَمِيعِ فُنُونِ عِلْم الدِّينِ». ضمير أَهْله در اوّل، راجع به الْعِلْم است. و مراد به أهْلِهِ جمعى است كه عمل كنند به علم دين. و نَقْص (به فتح نون و سكون قاف و صاد بى نقطه): ضدّ فضيلت است و آن، عطف است بر فَضَائل. و تغيير اسلوب به ذكر فَضَائِلِ الْعِلْم به لفظ جمع و نَقْصِ الجَهْل به لفظ مفرد، براى اشارت به اين است كه مراد به جهل اين جا ضدّ علم نيست؛ بلكه ضدّ عقل است و آن، اخلال به آن آداب حَسنه است. ضمير أهْلِه در دوم، راجع به الْجَهْل است و مراد به أهْله جمعى است كه عمل به ظن كنند در مسائل دين، مثل اهل دهر كه مذكور شدند در كلام مصنّف كه: «قَدْ فَهِمْتُ يَا أَخِي مَا شَكَوْتَ مِن اصْطِلاَحِ أَهْلِ دَهْرِنَا عَلَى الْجَهَالَةَ». إذْ براى تعليلِ تقديمِ «كِتَابُ الْعَقْلِ» بر ساير كتب است. ذكر لفظ كَانَ اشارت است به اين كه ابتداى خَلقِ مكلّفين و تكليف، براى عقل بوده، موافق احتمالى در آيتِ سوره ذاريات كه: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ * وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ» (2) و آن، اين است كه ضمير «يَعْبُدون» راجع به «مؤمنين» باشد كه عاقلان اند. القُطْبَ، منصوب و خبر كَانَ است، يا مرفوع و خبر هُوَ است. و قُطْب در اصل به معنى ميخ آسياب است و اين جا، عبارت است از مناط انتظام چيزى. الْمَدَار (به فتح ميمِ، مصدر ميمىِ باب «نَصَرَ»): انتظام كارى؛ و مراد اين جا، انتظام خَلق مكلّفين و تكليف ايشان است. و در اين كلام، تشبيه عقل است به ميخ آسيا و تشبيه تكليف است به آسيا و تشبيه انتظامِ تكليف است به گردش آسيا. يُحْتَجّ (به حاء بى نقطه و تشديد جيم): به صيغه مضارع غايب مجهولِ باب افتعال است. الاِحْتِجَاج: ايراد حجّت بر خصم؛ و مراد اين جا، ايراد حجّت بر اهل جهل است و اشارت است به اين كه اگر در ميان مكلّفين، اهل عقل نمى بودند، اصلاً حجّت بر اهل جهل، تمام نمى شد. لام در لَهُ الثَوَاب تعليليّه است. «عَلى» در عَلَيْهِ الْعِقَاب بنائيّه است. و اين، مبنى بر نوعى از مَجاز است، نظير آنچه مى آيد در حديث اوّلِ باب اوّل «كِتَابُ الْعَقْل» كه: «وَإيّاك اُعَاقِبُ و إِيَّاكَ اُثِيبُ» و بيان مى شود. يعنى: و اوّل آنچه ابتدا مى كنم به آن و گشاد مى دهم به آن، اين كتاب كافى خود را «كِتَابُ الْعَقْل» است كه بيان فضيلت هاى علم دين، و برداشته شدنِ (3) پايه اهل آن علم و بلندى قدرِ ايشان، و زشتى اخلال به آداب حسنه در تحصيلِ علم دين، و زبونى اهل آن اخلال، و فرو افتادگى مرتبه ايشان است؛ زيرا كه بوده عقل و بس، مناطى كه بر آن است گردش تكليف، و به آن، حجّت گرفته مى شود و براى آن است ثواب عاقلان و بنا بر آن است عقاب جاهلان.

.


1- . الفهرست، شيخ طوسى، ص 135.
2- . ذاريات (51): 55 و 56 .
3- . برداشته شدن: بلند شدن و رفعت پيدا كردن.

ص: 175

. .

ص: 176

. .

ص: 177

اصل: كِتَابُ الْعَقْلِشرح: بدان كه در «كِتَابُ الْعَقْل» بيست و سه باب است: اوّل: بَابُ الْعَقْلِ وَالْجَهْلِ. دوم: بَابُ فَرْضِ الْعِلْمِ وَ وُجُوبِ طَلَبِهِ و الْحَثِّ عَلَيْه. سوم: بابُ صِفةِ العِلْم و فَضْلِه و فَضْلِ العُلماء. چهارم: بابُ أصْنَافِ الناس. پنجم: بابُ ثَوابِ العالِمِ وَ المتعلِّم. ششم: بابُ صِفةِ العُلماء. هفتم: بابُ حقِّ العالِم. هشتم: بابُ فَقْدِ العُلماء. نهم: بابُ مُجالَسةِ العُلماء و صُحبَتِهم. دهم: بابُ سؤالِ العالِم و تَذاكُرِه. يازدهم: بابُ بَذْلِ العِلم. دوازدهم: بابُ النَّهْيِ عن القولِ بِغَير عِلم. سيزدهم: بابُ مَن عَمِلَ بِغَير عِلم. چهاردهم: بابُ استعمالِ العِلم. پانزدهم: بابُ المُستَأكِلِ بِعِلْمه و المُباهِي به. شانزدهم: بابُ لُزومِ الحُجّةِ عَلَى العالِمِ و تشديدِ الأمْر عليه. هفدهم: بابُ النَّوَادر. هجدهم: بابُ رِوايةِ الكُتُبِ و الحديثِ و فَضْلِ الكِتابةِ و التَّمَسُّكِ بالكُتُب. نوزدهم: بابُ التقليد. بيستم: باب البِدَع و الرَأْي والمَقايِيس. بيست و يكم: بابُ الرَدِّ إلى الكتابِ و السُنّةِ و أنّه ليس شيءٌ من الحلالِ و الحرامِ و جميعِ ما يَحتاج إليه الناسُ إلّا و قَد جاء فيه كتابٌ أو سُنّة. بيست و دوم: بابُ اخْتلافِ الحديث. بيست و سوم: بابُ الأخْذِ بالسُنّة و شواهد الكتاب.

.

ص: 178

. .

ص: 179

كتاب العقل .

ص: 180

. .

ص: 181

باب العقل والجهل

باب اوّلاصل:بَابُ الْعَقْلِ والْجَهْلِشرح: در نُسخ مشهوره، به جاى باب اين جا «كتاب» است و ظاهر فهرست شيخ ابو جعفر طوسى رحمه الله اين است كه در نسخه او «باب» بوده (1) و ما بنا بر آن گذاشتيم، تا موافق ابواب كتب آينده باشد. يعنى: اين باب، بيان رعايت آداب حسنه در تحصيل علمِ دين و عمل به آن و بيان اخلال به آن آداب است. چون مصنّف رحمه الله بيان كرد كه هر حديث كه در كتاب كافى است، صحيح است، پس بر احتياجى در شرح، به ذكر جميع سند احاديث نيست و اختصار، بهتر است، مگر در جايى كه توضيح معنىِ حديث، موقوف بر ذكر سند باشد. بدان كه آنچه در بيان معنى آياتِ غير محكمات مى گوييم، يا نقل از ديگرى است، يا محضِ اظهارِ احتمال است؛ چه معنى آنها را غير اللّه تعالى و رسول و دوازده امام، كسى نمى داند، مگر آن كه از ايشان پرسد و پيروى ظن، جايز نيست؛ و بيان معنى احاديث نيز چنين است. در اين باب، سى و چهار حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ ، قَالَ : حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ : مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ]عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «لَمَّا خَلَقَ اللّه ُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقَاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ ، وَلَا أَكْمَلْتُكَ إِلَا فِي مَنْ أُحِبُّ، أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَإِيَّاكَ أَنْهى، وَإِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَإِيَّاكَ أُثِيبُ».

.


1- . الفهرست، شيخ طوسى، ص 135.

ص: 182

شرح: الْخَلْق: آفريدن؛ و آن، تقدير و تدبير است و اعمّ از تكوين است. مراد به عَقْل، خردمندى است؛ و آن، رعايت آداب حسنه در تحصيل علمِ دين و عمل به آن به قدر وسع است و آن، مقابل جهل به معنى اخلال به آن آداب است، نه آنچه شرط تكليف است و مقابل جنون است، به قرينه اين كه اوّل، (1) اَحَبّ است سوى اللّه تعالى از دوم. الِاسْتِنْطَاق: سخنگو شمردن. و مراد به سخنِ عقلْ اين جا، راه نمودن آن است صاحبش را سوى علمِ دين كه اشرف علوم است و عمل به آن كه اشرف اعمال است. ثُمَّ در اوّل، (2) براى تراخىِ زمان تكليفِ به اقبالْ از زمان حدوث و استنطاق عقل است. و مراد به اِقبال، توجّه سوى ربّ العالمين براى معرفتِ احكام دين است به توسّط وحى يا به توسّط رسول، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الحُجَّة» در حديث دومِ باب اوّل كه: «إنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضاً وسَخَطاً، و أَنَّهُ لا يُعرَفُ رِضَاهُ و سَخَطُهُ إِلّا بِوَحْيٍ (3) أَوْ رَسُولٍ» و بيان مى شود. و مراد به اِدبار، استقلال به حكم است در غير احكام دين، خواه از روى ظن باشد، مثل حكم در قِيَم مُتلَفات و مقادير جراحاتِ موجبه ديات و عدالت رُوات و مانند آنها، و خواه از روى علم باشد، مثل حكم در امثال اين كه من مستطيعِ حجّم. و از اين، ظاهر مى شود كه ثُمَّ در دوم، براى تراخىِ مرتبه است براى اشارت به اين كه اقبال، اهمّ از ادبار است بسيار، اگر چه اقبال، متراخى است از ادبار به اعتبار زمان؛ زيرا كه معرفت آنچه ذهن آدمى مستقلّ است در آن، پيش از معرفت چيزى است كه مستقلّ در آن نيست بسيار، و لهذا در حديث چهاردهمِ اين باب، عكس اين ترتيب، مذكور مى شود. وَلَا أَكْمَلْتُكَ، به صيغه ماضى نفى متكلّمِ معلوم باب اِفعال است. و ترك تكرار لَا با وجود آن كه داخل فعل ماضى شده، مانند «فَلاَ صَدَّقَ و لَا صَلّى» به دو وجه است: اوّل اين كه: لَا زائده براى تأكيد نفى است، مثل «مَا فَرَرْتُ وَلَا جَبِنْتُ». دوم اين كه: جمله قَسَميّه است، مثل «وَاللّه ِ لَافَعَلْتُ كَذَا» و وجوب تكرار «لَا» مخصوص در جمله خبريّه است. و مى تواند بود كه أُكملنّك (به نون تأكيد ثقيله يا خفيفه، به صيغه مضارع معلوم متكلّم وحده، از باب افعال يا باب تفعيل) باشد. و كمال عقل، عبارت است از استجماع جنودى كه مذكور مى شود در حديث چهاردهمِ اين باب. أُحِبُّ، به صيغه مضارع متكلّم وحده از باب اِفعال است. أَمَا، به فتح همزه و تخفيف ميم است. إِيَّاكَ چهار جا (به كسر همزه و تشديد ياء دو نقطه در پايين) ضمير منفصل منصوبْ محلّاً و مفعولٌ بِهِ فعلِ بعد از آن است و از قبيل وضعِ سبب است در موضع مَفعولٌ بِه، به نوعى از مَجاز؛ و مى تواند بود كه «إيَا» به معنى نور و حُسْن باشد و مضاف به ضمير متّصل شده باشد و مَفعولٌ لَه باشد، بنا بر مذهب بعض نُحات (4) و اختيار شيخ رضى در شرح كافيه در مبحث «مَفعولٌ لَه» كه جايز است كه فاعلِ مَفعولٌ لَه، غيرِ فاعلِ عاملش باشد. (5) صاحب قاموس گفته كه: «إِيَا الشَّمْسِ (بالكسر والقصر) و [أَيَاءُهَا] (بالفتح و المدّ) و إِيَاتُهَا (بالكسر و الفتح): نُورُهَا وَحُسْنُهَا، وَكَذَا مِنْ النَّبَاتِ». (6) و بر هر تقدير، تقديمْ براى حصر است و مراد اين است كه: اگر رعايت آداب حسنه براى تحصيل علمِ دين و عمل به آن نمى بود در مؤمنان، خَلقِ جنّ و انس نمى بود، پس ثواب و عقاب و امر و نهى نمى بود. يعنى: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: وقتى كه آفريد اللّه تعالى خردمندى را، راهنما شمرد آن را سوى علمِ دين و عمل به آن. بعد از آن، اللّه تعالى گفت او را كه: متوجّه شو سوى ما در احكام دين، پس متوجّه شد. بعد از آن، گفت او را كه: به سرِ خود شو در غير احكام دين، پس به سرِ خود شد. بعد از آن، گفت خردمندى را كه: قَسَم به عزّت و بزرگى خودم كه نيافريدم آفريده اى را كه آن، محبوب تر باشد به سوى من از تو و كامل نمى كنم البتّه تو را مگر در كسى كه دوست مى دارم او را كه انبيا و اوصيا و مانند ايشان اند. آگاه باش! به درستى كه من براى تو امر مى كنم و براى تو نهى مى كنم و براى تو عذاب مى كنم و براى تو ثواب مى دهم.

.


1- . يعنى معنى اوّل عقل كه عبارت از خردمندى است.
2- . يعنى اوّلين بار كه لفظ «ثُمَّ» در روايت شريفه به كار رفته است.
3- . «ظ »: يوحى.
4- . يعنى: نحويّون و عالمانِ به علمِ نحو.
5- . شرح الرضي على الكافية، رضى الدين استرآبادى، ج 1، ص 511 .
6- . القاموس المحيط، ج 4، ص 408 (أيأ).

ص: 183

. .

ص: 184

[حديث] دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ]عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام ، قَالَ : «هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى آدَمَ _ صلى اللّه عليه _ ، فَقَالَ : يَا آدَمُ ، إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ ، فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ ، فَقَالَ لَهُ آدَمُ عليه السلام : يَا جَبْرَئِيلُ ، وَمَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ : الْعَقْلُ ، وَالْحَيَاءُ ، وَالدِّينُ ، فَقَالَ آدَمُ عليه السلام : إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ : انْصَرِفَا وَدَعَاهُ ، فَقَالَا : يَا جَبْرَئِيلُ ، إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ ، قَالَ : فَشَأْنَكُمَا ، وَعَرَجَ» .

شرح: الْحَيَاء (به فتح حاء بى نقطه و تخفيف ياء دو نقطه در پايين و الف ممدوده، مصدر مَعْتَلّ العينِ يائىِ و معتلّ اللام يائىِ باب عَلِمَ): شرم؛ و مراد اين جا، نگاه داشتن حدّ خود است به ترك خودرأيى و حكم از پيش خود در آنچه اختلاف در آن، مستمرّ باشد، خواه خودرأيى به دعوى علم به وسيله مكاشفه بى توسّط وحى به رسولى باشد و خواه به غير آن باشد، موافق آيت سوره زمر: «قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» . (1) الدِّين (به كسر دال بى نقطه، مصدر باب «ضَرَبَ»): فرمان بردارى؛ و مراد اين جا، اطاعت اللّه و رسولش است در احكام معلومه از ايشان، مثل سؤال اَهل الذِّكر عليهم السلام از احكام غير معلومه از ايشان. يعنى: روايت است از امير المؤمنين عليه السلام گفت كه: فرود آمد جبرئيل عليه السلام بر آدم صفى _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْه _ . پس گفت كه: اى آدم! به تحقيق، من مأمور شدم از جانب اللّه تعالى به اين كه تو را گويم كه: بگزين يكى از سه صفت را. پس بگزين آن يك را و بگذار دو را. پس گفت او را آدم عليه السلام كه: اى جبرئيل! و چيست آن سه؟ پس گفت جبرئيل كه: آن سه خردمندى و شرم و طاعت است. پس گفت آدم عليه السلام كه: به درستى كه من به تحقيق گزيدم خردمندى را. پس گفت جبرئيل، شرم و طاعت را كه: برگرديد و بگذاريد آدم را با خردمندى. پس گفتند كه: اى جبرئيل! به درستى كه ما مأمور شديم از جانب اللّه تعالى به اين كه باشيم با خردمندى، هر جا كه باشد. گفت جبرئيل عليه السلام كه: پس به كار خود باشيد و بالا رفت به محلّ خود از آسمان. مخفى نماند كه اين كلام، تمثيل است و مقصود اين است كه: خردمندى اصل است و شرم و طاعت، لازمِ آن اند و بى آن نمى باشند.

.


1- . زمر (39): 46.

ص: 185

[حديث] سوماصل: [أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ]عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ : «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ ، وَاكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». قَالَ : قُلْتُ : فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ؟ فَقَالَ : «تِلْكَ النَّكْرَاءُ ، تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ ، وَهِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَلَيْسَتْ بِالْعَقْلِ» .

شرح: النَّكْرَاء (به فتح نون و سكون كاف و راء بى نقطه و الف ممدوده): آنچه از آن بايد گريخت. يعنى: روايت است از بعض ياران ما بالا برد راوى، سندِ حديث را تا امام جعفر صادق عليه السلام ، گفت راوى كه: گفتم امام را كه: چيست خردمندى؟ گفت كه: چيزى است كه پرستش كرده شده است به آن اللّه تعالى و به هم رسانيده شده است به آن، باغ هاى بهشت. گفت راوى كه: گفتم كه: پس آنچه بود در معاويه، چه بود؟ پس گفت امام عليه السلام : آن، بلا بود. آن، بدخواهى بود و آن، مانند خردمندى بود و خردمندى نبود؛ چه پيروى حق نمى كرد و زيركى دنيا و بس، خردمندى نيست.

.

ص: 186

[حديث] چهارماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ : ]سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ : «صَدِيقُ كُلِّ امْرِىً?عَقْلُهُ ، وَعَدُوُّهُ جَهْلُهُ» .

شرح: شنيدم از امام رضا عليه السلام مى گفت كه: دوست هر كس خردمندى اش است و دشمن هر كس ناخردمندى اش است؛ چه اگر خردمندى دارد، پيروى حق دارد و دشمنى هيچ كس به او ضرر نمى رساند و دوستان ديگر عبس اند. و اگر ناخردمندى دارد، پيروى باطل دارد و دوستى هيچ كس به او نفع نمى رساند و دشمنان ديگر بيكارند.

[حديث] پنجماصل: [وَعَنْهُ، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام :إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً لَهُمْ مَحَبَّةٌ وَلَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَةُ ، يَقُولُونَ بِهذَا الْقَوْلِ ، فَقَالَ عليه السلام : «لَيْسَ أُولئِكَ مِمَّنْ عَاتَبَ اللّه ُ ، إِنَّمَا قَالَ: « فَاعْتَبِرُواْ يَأُوْلِى الْأَبْصَارِ » (1) » .

شرح: گفتم امام رضا عليه السلام را كه: به تحقيق نزد ما جمعى هستند كه ايشان را دوستى با شما هست و نيست ايشان را آن جِدّ كه مى بايد در دوستى. مراد اين است كه: موافقتِ مخالفان مى كنند در پيروى ظن؛ چون دين خود را از محكماتِ قرآن به علم و يقين و بصيرت فرا نگرفته اند. اقرار رسمى مى كنند به آنچه ما اقرار مى كنيم. آيا به آن، مؤمن مى شوند يا نه؟ پس گفت امام عليه السلام كه: نيستند اين قوم از خردمندانى كه ادب آموزى كرده ايشان را اللّه تعالى؛ چه اللّه تعالى به اين قوم خطاب نكرده و به خردمندان خطاب كرده كه گفته در سوره حشر كه: «پس عبرت گيريد اى صاحبان ديده ورى ها». مراد اين است كه: اين قوم، داخل مؤمنان حقيقى نيستند؛ بلكه اهل شك اند و كار ايشان با اللّه تعالى است، چنانچه گذشت در شرح «وَالْأَمْرُ فِي الشَّاكِّ» تا آخر در خطبه.

.


1- . حشر (59): 2.

ص: 187

[حديث] ششماصل: [أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الرَّازِيِّ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :] قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«مَنْ كَانَ عَاقِلاً ، كَانَ لَهُ دِينٌ ، وَمَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ ، دَخَلَ الْجَنَّةَ» .

شرح: الدِّين (به كسر دال): خوارى و فروتنى نزد كسى؛ و مراد اين جا، فروتنى نزد اللّه تعالى است به اقبال و اِدبار كه مذكور شد در حديث اوّلِ اين باب؛ و آن است ايمان حقيقى. يعنى: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: هر كه هست خردمند، هست او را ايمان حقيقى. و هر كه هست او را ايمان حقيقى، داخل بهشت مى شود؛ چه غير مؤمن حقيقى كارش با اللّه تعالى است، چنانچه بيان شد در شرح «وَالْأَمْرُ فِي الشَّاكّ» تا آخر در خطبه.

[حديث] هفتماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ]عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا يُدَاقُّ اللّه ُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا» .

شرح: يُدَاقُّ (به دال بى نقطه و تشديد قاف) به صيغه مضارع معلومِ غايب باب مفاعله است. الْعُقُول (جمع عقل): خردمندى ها، و خردها. و بنا بر اوّل، مراد، طبقات خردمندى هاى بندگان است كه مختلف مى شود به اختلاف وسع كه داده اللّه تعالى است، يا مراد، خردمندى هاى مجاوران آن بندگان است از انبيا و اوصيا و مانند ايشان. پس در جايى كه عقلا بيشتر باشند، خرده گيرى بيشتر مى شود بر كافران و منافقانِ آن جا، چنانچه عذاب زنان پيغمبر در نافرمانى، دو برابر عذاب زنان ديگر است. و بنا بر دوم، مراد اين است كه: خرده گيرى بيشتر مى شود بر صاحب زيركى رسا؛ كه چرا با وجود آن، راه باطل گزيدى؟ يعنى: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام ، گفت كه: جز اين نيست كه خرده گيرى مى كند اللّه تعالى بندگان را در حساب در روز قيامت و بر قدر آنچه در دنيا به ايشان داده از خردمندى ها.

.

ص: 188

[حديث] هشتماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَدِينِهِ وَفَضْلِهِ ، فَقَالَ عليه السلام :«كَيْفَ عَقْلُهُ؟» قُلْتُ : لَا أَدْرِي ، فَقَالَ عليه السلام : «إِنَّ الثَّوَابَ عَلى قَدْرِ الْعَقْلِ ؛ إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اللّه َ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ ، خَضْرَاءَ ، نَضِرَةٍ ، كَثِيرَةِ الشَّجَرِ ، طَاهِرَةِ الْمَاءِ ، وَإِنَّ مَلَكَاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَرَّ بِهِ ، فَقَالَ : يَا رَبِّ ، أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هذَا ، فَأَرَاهُ اللّه ُ ذلِكَ ، فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَكُ ، فَأَوْحَى اللّه ُ إِلَيْهِ أَنِ اصْحَبْهُ ، فَأَتَاهُ الْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ ، فَقَالَ الرجل لَهُ : مَنْ أَنْتَ؟ فقَالَ : أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وعِبَادَتُكَ فِي هذَا الْمَكَانِ ، فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اللّه َ مَعَكَ ، فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذلِكَ ، فَلَمَّا أَصْبَحَ ، قَالَ لَهُ الْمَلَكُ : إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَمَا يَصْلُحُ إِلَا لِلْعِبَادَةِ ، فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ : إِنَّ لِمَكَانِنَا هذَا عَيْباً ، فَقَالَ لَهُ : وَمَا هُوَ؟ قَالَ : لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ ، فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هذَا المَوْضِعِ ؛ فَإِنَّ هذَا الْحَشِيشَ يَضِيعُ ، فَقَالَ لَهُ الْمَلَكُ : وَمَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ؟ فَقَالَ : لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هذَا الْحَشِيشِ ، فَأَوْحَى اللّه ُ إِلَى الْمَلَكِ : إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلى قَدْرِ عَقْلِهِ» .

.

ص: 189

شرح: فُلَانٌ: مبتداست. مِنْ (به كسر ميم و سكون نون): حرف جرّ است. و ظرف، خبر مبتداست؛ و مراد اين است كه: عبادت او و دين او و فضل او در مرتبه كمال است، چنانچه گويا كه او از آنها مخلوق شده، نظير «خُلِقَ الإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ» . (1) الدِّين (به كسر دال): فروتنى نزد اللّه تعالى. الْفَضْل (به فتح فاء و سكون ضاد بانقطه): بخشش مال و مانند آن. نَضِرَة (به فتح نون و كسر ضاد بانقطه و راء بى نقطه است) به معنى تازه و خرّم. أَنْ (به فتح همزه و سكون نون كه مكسور شده براى التقاء ساكنين) مفسّره است؛ زيرا كه أَوْحى متضمّن معنى «قَالَ» است. يَضِيعُ در اوّل، (2) به صيغه معلومِ باب «ضَرَبَ» است. و در دوم، به صيغه معلومِ باب تفعيل و باب «ضَرَبَ» مى تواند بود. يعنى: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: فلان كس كامل است طاعتش و فروتنى اش و كرمش. گفت كه: چگونه است خردمندى و پيروى حقّش؟ گفتم كه: نمى دانم. گفت كه: به تحقيق ثواب آخرت به قدر خردمندى و پيروى حق است و طاعت ظاهرى، اعتبارى ندارد. بيانِ اين آن كه: مردى از فرزندان يعقوب كه بر دين موسى يا عيسى بودند، طاعت مى كرد در جزيره اى از جزيره هاى دريا كه سبزِ خوشْ سبزه بسيارْ درختِ پاكيزه آب بود و فرشته اى از فرشتگان گذشت بر او. پس گفت فرشته، اللّه تعالى را كه: اى صاحب كلِّ اختيارِ من! بنما به من ثواب اين بنده تو را. پس نمود اللّه تعالى به او آن ثواب را. پس كم شمرد فرشته آن ثواب را نسبت به طاعت آن مرد . پس اللّه تعالى وحى فرستاد سوى آن فرشته كه با او باش تا حقيقت كار را دانى. پس آمد فرشته نزد آن مرد در صورت آدمى. پس گفت آن مرد او را كه: چه كسى تو؟ گفت _ چون به صورت مرد شده بود _ كه: من مردى ام پرستش كننده. به من رسيد احوالِ جاى تو و پرستش تو در اين جا. پس نزد تو آمدم تا پرستش كنم اللّه تعالى را با تو. پس بود فرشته با او آن روز. پس وقتى كه به صبح روز ديگر رسيد، گفت آن مرد را فرشته كه: به درستى كه جاى تو هر آيينه پاكيزه جايى است و نمى شايد مگر براى پرستش. پس گفت او را عابد كه: به درستى كه اين جاى ما راست عيبى. پس فرشته گفت او را كه: و چيست آن عيب؟ گفت كه: اين كه نيست صاحب كلِّ اختيار ما را سُتورى (3) . پس اگر مى بود او را خرى، مى چرانيديم آن را در اين جا؛ چه گياه به اين بسيارى ضايع مى شود. پس گفت او را فرشته كه: و نمى باشد صاحب كلِّ اختيار تو را خرى. پس عابد گفت كه: اگر مى بود او را خرى، دور بود كه ضايع كند مثل اين گياهى را. (4) پس اللّه تعالى وحى فرستاد سوى آن فرشته كه: ثوابش نمى دهم، اِلّا به قدر خردمندى اش. مخفى نماند كه اين عابد، ابله و مستضعف بوده و شايد كه معذور باشد، يا بى ادبانه فرض محالى كرده، پس اعتقادِ جسميّتِ اللّه تعالى نداشته و كافر نبوده.

.


1- . انبيا (21): 37.
2- . يعنى اوّلين بار كه لفظ «يضيع» در روايت شريفه به كار رفته است.
3- . سُتور: چهارپا.
4- . اين معنى با توجّه به اين است كه كلمه «يضيع» در روايت شريفه، از باب تفعيل باشد؛ ولى چنانچه ثلاثى مجرّد باشد _ همان گونه كه شارح محترم به آن نيز اشاره نمود _ معنى آن چنين خواهد بود: «دور بود كه ضايع شود مثل اين گياهى».

ص: 190

[حديث] نهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ : ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِذَا بَلَغَكُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ في العبادة ، فَانْظُرُوا فِي حُسْنِ عَقْلِهِ ؛ فَإِنَّمَا يُجَازى بِعَقْلِهِ» .

.

ص: 191

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: چون رسيد به شما از مردى اين كه خوب حالى دارد در پرستش، مثل نماز شب و روزه. پس بازى مخوريد از آن و فكر كنيد در اين كه [آيا ]خوبىِ حال دارد در خردمندى و پيروى حق يا نه؛ چه جزا داده نمى شود آن مرد در قيامت، مگر به قدر خردمندى اش.

[حديث] دهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : ]ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام رَجُلاً مُبْتَلىً بِالْوُضُوءِ وَالصَّلَاةِ ، وَقُلْتُ : هُوَ رَجُلٌ عَاقِلٌ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«وَأَيُّ عَقْلٍ لَهُ وَهُوَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ؟!» فَقُلْتُ لَهُ : وَكَيْفَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ؟ فَقَالَ عليه السلام : «سَلْهُ : هذَا الَّذِي يَأْتِيهِ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ هُوَ؟ فَإِنَّهُ يَقُولُ لَكَ : مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ» .

شرح: حكايت كردم براى امام جعفر صادق عليه السلام احوال مردى را كه به بلاى وسواس در نيّت وضو و نماز گرفتار است و گفتم كه: او مردى است خردمند. پس امام عليه السلام گفت كه: چه خردمندى او داشته باشد و حال آن كه او پيروى شيطان مى كند؟ گفتم كه: چگونه پيروى شيطان مى كند؟ امام عليه السلام گفت كه: اگر خواهى كه دانى، سؤال كن مرد را كه اين وسواس كه بر سر او در نيّت وضو و نماز مى آيد، از چه بابت است؟ چه او، اقرار خواهد كرد كه از كارى است كه شيطان مى فرمايد.

[حديث] يازدهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ ، قَالَ : ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَا قَسَمَ اللّه ُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ ؛ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ ، وَإِقَامَةُ الْعَاقِلِ في بلده أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ ، وَلَا بَعَثَ اللّه نَبِيّاً وَلاَ رَسُولاً حَتّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ ، وَيَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِيعِ أُمَّتِهِ ، وَمَا يُضْمِرُ النَّبِيُّ _ صلى اللّه عليه _ فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِينَ ، وَمَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرَائِضَ اللّه ِ حَتّى عَقَلَ عَنْهُ ، وَلا بَلَغَ جَمِيعُ الْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ ، وَالْعُقَلاءُ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ الَّذِينَ قَالَ اللّه ُ : «و ما يَتَذَكَّرُ إلّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» » (1) .

.


1- . در سوره بقره، آيه 269 و سوره آل عمران، آيه 7 چنين آمده است: «و ما يَذَّكَّرُ إلّا اُولُوا الْأَلْبَابِ» .

ص: 192

شرح: النَبِي: انسانى كه اللّه تعالى با او سخن گويد، بى آن كه انسانى ديگر، واسطه باشد و مراد اين جا، رسولى است كه مدّتى پيش از آن كه رسول شود، نبى باشد، تا كمال اهليت رسالت به هم رساند و مرتبه او نزد اللّه تعالى بسيار بزرگ شود. الرَّسُول: انسانى كه اللّه تعالى با او سخن گويد بى واسطه انسانى ديگر و فرستاده شده باشد سوى غير خودش. و مراد اين جا، رسولى است كه پيش از رسالت، نبى نباشد و تحقيقِ اين مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در شرح حديث اوّلِ باب سوم. ضمير عَنْهُ راجع به اللّه ، يا راجع به نبى است؛ و حاصل هر دو، يكى است. و بر هر تقدير، تعديه عقل به عَنْ به تضمّن معنى «اَخذ» است و مراد، فرا گرفتن علم به مُحتاجٌ إِلَيْه از مسائل دين است به رعايت آداب حسنه در تحصيل آن علم از اللّه تعالى به توسّط نبى. الْألْبَاب (جمع لُبّ، به ضمّ لام و تشديد باء): مغزها، و خالص ها از جمله چيزها. يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: نصيب نكرده اللّه تعالى بندگان خود را چيزى بهتر از خردمندى و پيروى حق؛ چه خواب خردمندِ پيروِ حق، بهتر است از بيدارى شب هاى ناخردمندِ پيرو باطل در عبادت. و ماندنِ خردمندِ پيرو حق در شهر خود، بهتر است از سفر ناخردمندِ پيرو باطل در عبادت، مثل سفر حج. و نفرستاده اللّه تعالى رسولِ فرستاده بعد از نبوت را و نه رسول ابتدايى را، مگر وقتى كه كامل كند خردمندى و پيروى حق را در خود، و مى باشد خردمندى و پيروى حق در نبى و رسول، كامل تر از خردمندى و پيروى حق در همگى امّت او. و آنچه قصد مى كند نبى _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ _ در دل خود و به جا نمى آورد به واسطه عذرى، كامل تر است از تعب كشيدن هر تعب كشنده غير نبى در عبادت. و به جا نياورده بنده اللّه تعالى قرار دادهاى اللّه تعالى را، مگر وقتى كه به رعايت آداب حسنه فرا گرفته باشد علم آنها را از او و پيروى ظن نكرده باشد و نمى رسند همگى اطاعت كنندگان (غير فراگيرندگان علم از او) در كمال طاعت خود، به آنچه رسيده به آن فراگيرنده علم از او، و فراگيرندگان علم از او. ايشان اند صاحبان مغزها كه بيانِ ايشان كرده اللّه تعالى در چند سوره و مى آيد در حديث آينده. و به خاطر خود جا نمى دهند آن را كه گفتيم در صفت فراگيرندگان علم از او، مگر صاحبان مغزها. مخفى نماند كه چون در مصاحف مشهوره لفظ وَمَا يَتَذَكَّرُ نيست، به اين روش، شرح ظاهرتر نمود، اگر چه مى تواند بود كه نقل معنى يا قرائتى غير مشهور باشد.

.

ص: 193

[حديث] دوازدهماصل: [أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ] عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ بَشَّرَ أهْلَ الْعَقْلِ وَالْفَهْمِ فِي كِتَابِهِ ، فَقَالَ : «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللّه ُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ» (1) ».

شرح: العَقْل: خردمندى. الفَهْم (به فتح فاء و سكون هاء): هوشمندى. و فرق ميان اين دو، اين است كه دوم، از توابع اوّل است، به تفصيلى كه مى آيد در حديث چهاردهمِ اين باب. قَوْل اعمّ است از كلام اللّه تعالى و كلام رسولش و كلام اوصياى رسولش. و استماع قول، عبارت است از ترك خودرأيى در احكام شرعيّه و التزامِ سؤالِ «اهل الذكر» در مسائل غير معلومه به بيّنات [و زُبُر]. (2) أحْسَنَه مَفعولٌ بِه است. و ضمير، راجع به قَوْل است. و احسنِ قولِ اللّه ، آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظنِّ دالّه بر وجوب امامِ عالم به جميع احكام و متشابهات تا انقراض دنياست، چنانچه گفته در سوره حديد: «هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَات بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ» (3) و در سوره آل عمران: « هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ ءَايَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَ_بَهَ مِنْهُ» (4) و بيانِ اين آيت شد در شرح «وَحَظَرَ عَلى غَيْرِهِمْ» تا آخر، در خطبه مصنّف. و در سوره زمر: «وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم» (5) و در آن سوره: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشَ_آءُ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ» . (6) بنا بر اين كه «الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» عبارت باشد از جمعى كه احتراز مى كنند از تذاكر علم و صفت حلم كه بيان مى شود در حديث پنجمِ باب هفدهم و «ذكر اللّه » و «هدى اللّه » عبارت از امام عالم به جميع احكام و متشابهات باشد، موافق آنچه مى آيد در حديث اوّلِ «كِتَابُ فَضْلِ الْقُرْآن» كه: «نَحْنُ ذِكْرُ اللّه » و اگر او در زمانى نباشد، «أحْسَن الحديث» باطل خواهد شد، پس دل ها قرار نمى گيرد، مگر به معرفت دلالت آنها بر «ذكر اللّه »، موافق آيت سوره رعد: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (7) . و احسنِ قولِ رسول و اوصياى او، محفوظ ترِ آن است از تغيير راويان در لفظ آن، خواه به اعتبار جوهر كلمه و خواه به اعتبار اعراب، بنا بر اعتماد بر جواز «نقلِ بالمعنى» موافق آنچه مى آيد در شرح حديث سيزدهمِ باب هفدهم و حديث اوّلِ باب هجدهم و بيان مى شود. و أيضاً متواتر، احسن است از غير متواتر. اتّباع احسنِ قول، عبارت است از عمل به آن، خواه جايز باشد فتوا و قضا به آن نيز، مثل آنچه مفهوم مى شود از آيات بيّنات محكمات، و خواه جايز نباشد، مثل آنچه مفهوم مى شود از اخبارِ آحاد. يعنى: روايت است از هشام بن حكم اين كه گفت كه: گفت مرا امام موسى كاظم عليه السلام كه: اى هشام! به درستى كه اللّه تعالى نويد داد صاحبان خردمندى و هوشمندى را در قرآن، به اين روش كه گفت در سوره زمر كه: «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ» [الآية] (8) : و جمعى كه دورى مى كنند از پرستش امامِ باطل و تعيين امام را به اللّه تعالى وامى گذارند، ايشان راست و بس، نويدِ بهشتِ جاودانى. پس نويد ده _ اى محمّد _ بندگان مرا، آن چنان بندگانى كه گوش مى دارند سخن را، پس پيروى مى كنند بهترِ سخن را. آن بندگان و بس، كسانى اند كه به مدد توفيق، راهنمايى كرده ايشان را اللّه تعالى سوى صراط مستقيم؛ چه ايشان و بس، از رسول اللّه و اوصياى او كسب علم مى كنند و فضولى نمى كنند. و آن بندگان و بس، صاحبان مغزهايند؛ چه كسى كه محكمات را واگذاشته، از پى متشابهات افتد و اقرار نكند كه برابر نيستند امامانى كه مى دانند و پيروى ظن نمى كنند با امامانى كه نمى دانند و پيروى ظن مى كنند، كمال بى مغزى دارد.

.


1- . زمر(39): 17 و 18.
2- . «ظ »: وزير.
3- . حديد (57): 9.
4- . آل عمران (3): 7 .
5- . زمر (39): 55 .
6- . زمر (39): 23.
7- . رعد (13): 28 .
8- . زمر (39): 17.

ص: 194

. .

ص: 195

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ ، وَنَصَرَ النَّبِيِّينَ بِالْبَيَانِ ، وَدَلَّهُمْ عَلى رُبُوبِيَّتِهِ بِالْأَدِلَّةِ ، فَقَالَ : «وَإِلهُكُمْ إِلَهٌ واحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» ». (1)

شرح: اى هشام! به درستى كه اللّه _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ كامل ساخت براى مردمان حجّت هاى صاحب كلِّ اختيار هر كس و هر چيز بودنِ خود را، به خردمندى هاى خردمندان؛ چه به آنها مى توانند دانست كه اين جهان و اين كارخانه، عبث نيست و براى همين زادن و زيستن و مردن دنيا نيست؛ بلكه قيامتى خواهد بود كه جزاى نيك؟ و بد، آن جا باشد. پس در طلب دانستن نيك و بد از پى پيغمبرى مى بايد رفت و پيروى ظن نمى بايد كرد و اللّه تعالى اكتفا به آن نكرده، مدد كرد پيغمبران خود را به صريح كردن آن و راهنمايى كرد در قرآن مردمان را بر صاحب كلِّ اختيار هر كس و هر چيز بودن خود به دليل ها؛ به اين روش كه گفت در سوره بقره كه: سزاوار پرستشِ شما در سزاوارىِ پرستش يگانه است؛ چه نيست سزاوار پرستشى مگر او؛ چه اوست بخشاينده به همه چيز، آنچه را كه لايق آن چيز است، مهربان به مؤمنان. بيانِ اين يگانگى آن كه: به درستى كه در آفريدن آسمان ها و زمين و دگرگون شدن شب و روز و كشتى هايى كه روان است در دريا، با بارهايى كه فايده مى دهد آن بارها مردمان را و آنچه فرو فرستاد از بالا كه آبى است، پس زنده كرد به آن آب، زمين را به گياه، بعد از مردن زمين به بى گياهى، و آنچه پراكنده كرد در زمين كه هر جنبنده است، و تغيير بادها كه گاهى از مشرق و گاهى از مغرب و گاهى از جنوب و گاهى از شمال و گاهى از ميانه اينها مى آيد، و ابرى كه به فرمان درآورده شده مى ايستد با آن سنگينىْ ميان آسمان و زمين، هر آينه دليل هاست براى جمعى كه خردمندى مى كنند؛ چه ايشان به سبب اينها اقرار مى كنند به اين كه اين كارخانه، بى آفريدگارى عادلِ حكيم نيست، و آن آفريدگار به عبث نيافريده اينها را، و مردگان را زنده خواهد كرد براى جزاى بد و نيك. پس پيغمبران و كتاب ها و امامان را [فرستنده] (2) خواهد بود جهت بيان نيك و بد و نهى از اختلاف از روى ظن. پس اختلاف از روى ظن نبايد كرد و در طلب علم از پيغمبران و كتاب هاى الهى و امامان حق، سعى بايد كرد.

.


1- . بقره (2): 163 و 164.
2- . «ظ »: فرستاده.

ص: 196

اصل: «يَا هِشَامُ ، قَدْ جَعَلَ اللّه ُ ذلِكَ دَلِيلاً عَلى مَعْرِفَتِهِ بِأَنَّ لَهُمْ مُدَبِّراً ، فَقَالَ : «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» ». (1)

.


1- . اعراف (7): 54 .

ص: 197

شرح: اى هشام! به تحقيق گردانيده اللّه تعالى آنها را كه در آيت سابق مذكور شد، راهنما بر شناخت عقلاء او را، نه به عنوان شخص و نه به عنوان كنه ذات، بلكه به عنوان اين كه مردمان را تدبير كننده بزرگى هست و آنها همگى را براى منافع ايشان آفريده. پس صريح كرده اين معنى را و گفته در سوره نحل، بعد از شمردن پاره اى نعمت ها كه جهت مردمان آفريده كه: و بيگاركشِ شما كرده اللّه تعالى شب و روز و آفتاب و ماه را و ستارگان همگى بيگاركش اند براى شما به كارى كه اللّه تعالى مى داند و بس . به درستى كه در اين بيگاركشْ كردنِ اينها دليل هاست براى جمعى كه خردمندى مى كنند؛ چه ايشان به اينها اقرار مى كنند كه اينها براى زيستن دنيا و بس نيست. پس اختلاف از روى ظن نبايد كرد و تابع رسولان و كتاب هاى ايشان و امامانى كه اوصياى ايشان اند بايد بود.

اصل: «وَقَالَ : «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلَاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخَاً وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلَاً مُسَمّىً وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (1)

شرح: اين عطف است بر «فَقَالَ: وَ إِلهُكُمْ» تا آخر، نه بر «فَقَالَ: و سَخَّرَ» تا آخر. يعنى: و گفت در سوره مؤمن كه: اللّه تعالى كسى است كه آفريد شما مكلّفان را از خاك، بعد از آن از آب منى، بعد از آن از خون بسته، بعد از آن بيرون مى آورد شما را از شكم مادرانْ يك طفلْ يك طفل؛ چه از يك شكم دو طفل، يك بار بيرون نمى آيد؛ بلكه اگر دو كس در يك شكم باشند، پيش و پس بيرون مى آيند كه مبادا مادر تاب نياورد. بعد از آن باقى مى دارد شما را تا رسيد به قوّتِ خردِ خود كه آن را زمان بلوغ مى نامند و مى آيد در باب آخر «كِتَابُ الْوَصَايَا» كه آن به حساب سال، در مرد، گاهى سيزده سال تمام است. و اين، منافات ندارد با اين كه در اكثر، پانزده سال تمام باشد، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الصِّيَامِ» در حديث دومِ باب چهل و پنجم كه «بَابُ صَوْمِ الصِّبْيَانِ وَمَتَى يُؤْخَذُونَ بِهِ» است. بعد از آن باقى مى دارد بعضِ شما را تا باشيد پيران، و بعض شما فوت مى شود پيش از پيرى. و اين را در اين جا گفت، نه پيش تر، براى اين كه مكلّف پيش از بلوغ فوت نمى شود. و اينها همگى شده تا هر يك از شما دريابيد اجلى معيّن از جانب اللّه تعالى را و تا شايد خردمندى كنيد به اقرار به اين كه اينها براى زيستن دنيا و بس نيست. پس در تميز نيك و بد، اختلاف از روى ظن نبايد كرد؛ بلكه طلب علم از رسولان و كتاب هاى الهى و اوصياى رسولان بايد كرد.

.


1- . غافر (40): 67.

ص: 198

اصل: «وَقَالَ : «إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (1) ».

شرح: مضمون اين آيت در سوره جاثيه است؛ امّا لفظ ، موافق نيست. پس مى تواند بود كه نقل مضمون شده باشد. يا اين، قرائتى غير مشهور باشد. يعنى: و اللّه تعالى گفت: به درستى كه در دگرگون شدن شب و روز و در آنچه فرو فرستاد اللّه تعالى از بالا كه رزق خلايق باشد؛ چه باران، سببِ رزق است، پس زنده كرد به آن باران زمين را به گياه، بعد از مردن آن زمين به بى گياهى، و در تغيير بادها از مشرق به مغرب و عكس آن و مانند آنها، هر آيينه دليل هاست براى جمعى كه خردمندى مى كنند و در نيك و بد، اختلاف از روى ظن نمى كنند؛ بلكه اقرار به احتياج به رسولان و كتاب هاى ايشان و اوصياى ايشان مى كنند.

اصل: «وَقَالَ : «يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْايَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» ». (2)

شرح: و گفت در سوره حديد: زنده مى كند اللّه تعالى زمين را بعد از مردن آن. به تحقيق صريح ساختيم براى شما دليل هاى ربوبيّت خود را تا شايد كه شما خردمندى كنيد و در نيك و بد، اقرار به احتياج به رسولان و كتاب هاى ايشان و اوصياى ايشان كنيد.

.


1- . جاثيه (45): 5 .
2- . حديد (57): 17 .

ص: 199

اصل: «وَقَالَ : «وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الاُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» ». (1)

شرح: و گفت در سوره رعد: «وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَتٌ وَ جَنَّ_تٌ» [الآية] (2) و در زمين پاره هاى پهلوى هم هست كه هر يكى خاصّيتى و صفتى ضدّ آن ديگر دارد، مثل آن كه يكى گرمسير و ديگرى سردسير است. و از يكى چشمه آب گرم بيرون مى آيد و از ديگرى سرد. و در يكى كوه است و در ديگرى نيست. و در يكى معدن است و در ديگرى نيست. و يكى قابل روييدن گياه است و ديگرى نيست. و در زمين يا در پاره هاى پهلوى هم باغ ها هست از انگورها و زراعت هست و درختان خرما هست. بعضِ آن درختان دو تنه از يك بيخ و بعضى ديگر غير آنها كه درختانِ يك تنه باشد. و اين غيرْ آب داده مى شود به يك روش در بسيارى و كمى. و با وجود اين بهتر مى كنيم بعض آن باغ ها و زراعت و درختان را، يا بعض آن پاره هاى پهلوى هم را از بعضى ديگر، در خوردنى. به درستى كه در آنچه مذكور شد، هر آينه دليل هاست بر صاحب كلِّ اختيار هر كس و هر چيز بودنِ ما، براى جمعى كه خردمندى و پيروى حق مى كنند.

اصل: «وَقَالَ : «وَمِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ البَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» ». (3)

شرح: و گفت در سوره روم: و از دليل هاى صاحب كلِّ اختيار هر كس و هر چيز بودنِ اللّه تعالى آن كه مى نمايد شما را برقْ بر حالى كه ترسانِ ضرر و اميدوار نفعيد. و فرو مى فرستد از بالا آبى را. پس زنده مى كند به آن آبْ زمين را به گياهْ بعد از مردن آن زمين به بى گياهى. به درستى كه در آنچه مذكور شد، هر آينه دليل هاست بر صاحب كلِّ اختيار هر كس و هر چيز بودنِ اللّه تعالى، براى جمعى كه خردمندى و پيروى حق مى كنند.

.


1- . رعد (13): 4.
2- . رعد (13): 4.
3- . روم (30): 24.

ص: 200

اصل: «وَقَالَ : «قُلْ تَعالَوْا أتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ألّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَلا تَقْتُلُوا أوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيّاهُمْ وَلا تَقْرَبُوا الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّه ُ إِلّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» ». (1)

شرح: از جمله احتمالات در اين آيت از سوره انعام اين است كه: مَا موصوله است. أنْ مفسّره است؛ زيرا كه هر يك از «تحريم» و «تلاوت» متضمّن معنى «قول» است. مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث ششمِ باب شصت و نهم كه «بَابُ الْبِرِّ بِالْوَالدَيْنِ» است كه امام جعفر صادق عليه السلام گفته كه: «فِيَّ برُّ الْوَالِدَيْنِ، فِيّ قَوْل اللّه ِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ : «وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (2) » و بيان مى شود كه: «فِيَّ» دو جا به تشديد ياء مفتوحه است. و «فِيَّ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ» اشارت است به دو آيت: يكى از سوره لقمان (3) و ديگر از سوره عنكبوت كه: «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَ_نَ بِوَ لِدَيْهِ حُسْنًا» (4) تا آخر. و في قول اللّه _ عزّ و جلّ _ : و بِالوَالِدَيْنِ إحْسانا، اشارت است به آيت سوره انعام، بنا بر اين كه اگر چه «وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (5) در سوره بقره و سوره نساء و سوره بنى اسرائيل نيز هست، ليك مقتضاى سياق آنها اين است كه مراد به والدين در آنها پدر و مادر [نسبى] 6 باشد، به خلاف مقتضاى سياق آيت سوره انعام. و على بن ابراهيم در تفسير آيت سوره انعام گفته: «الْوَالِدَيْنُ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ _ » (6) . و بنا بر اين مى گوييم كه: بِالْوَالِدَيْنِ إحْسَاناً عطف بر بِهِ شَيْئاً است. پس به تقدير اين است كه: «وَلَا تُشْرِكُوا بِالْوَالِدَيْنِ إحْسَاناً». و احسان عبارت است از نعمت اللّه تعالى كه به خلايق داده. مراد اين است كه: رسول اللّه و امير المؤمنين _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمَا وَآلِهِمَا _ اجلّ و اعظمِ نعمت هاى اللّه تعالى اند و هيچ نعمتى با ايشان برابرى نمى كند؛ زيرا كه اگر ايشان نمى بودند، يك مُتنفّس در روى زمين نمى بود. پس معرفت ايشان، فرضِ عين و عينِ فرض است. مُشارٌإِليهِ ذلكم، «لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» تا آخر است. مَا ظَهَرَ مِنْهَا عبارت است از قدر مشترك ميان آنچه مدلول مطابقى يا تضمّنىِ قرآن باشد و آنچه عاملش آن را از مردمان پنهان نكند و مانند آنها. وَمَا بَطَنَ عبارت است از قدر مشترك ميان آنچه مدلول التزامى قرآن باشد و آنچه عاملش آن را از مردمان پنهان كند و مانند آنها. و مثال ها براى هر كدام مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث دهمِ «بَابُ مَنِ ادَّعَى الْاءِمَامَةَ» تا آخر، كه باب هشتاد و چهارم است و در «كِتَابُ النِّكَاح » در حديث چهل و هفتم «بَابُ نَوَادِر» كه باب صد و نودم است و در «كِتَابُ الْأَشْرِبَة» در حديث اوّلِ «بَابُ تَحْرِيمِ الْخَمْرِ فِي الْكِتَابِ» كه باب بيستم است. تَحْريم در حَرَّم اللّه ُ به معنى گرامى كردنِ چيزى است، مثل «عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّم». پس اين اشارت است به آيت سوره بنى اسرائيل: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ» (7) . يعنى: و گفت در سوره انعام كه: بگو اى محمّد خلايق را كه: بياييد تا خوانم آنچه را كه حرام كرده صاحب كلِّ اختيار شما بر شما، كه شريك مكنيد با او چيزى را در عبادت و شريك مكنيد با نبى و وصى نعمتى از نعمت هاى اللّه تعالى را و مكشيد فرزندان خود را از ترس مُفلسى. ما رزق مى دهيم شما را و آن فرزندان را. و نزديك مشويد رسواها را، خواه آنچه ظاهر باشد از جمله رسواها و خواه آنچه پنهان باشد. و مكشيد جاندارى را كه گرامى كرده آن را اللّه تعالى، مگر به علم به خوبىِ آن كشتن، مثل قصاص. آنچه مذكور شد، سفارش كرده اللّه تعالى شما را به آن تا شايد خردمندى كنيد.

.


1- . انعام (6): 151.
2- . انعام (6): 151.
3- . لقمان (31): 14: «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَانَ بِوَ لِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ » .
4- . عنكبوت (29): 8 .
5- . بقره (2): 83 ؛ نساء (4): 36؛ انعام (6): 151؛ اسراء (17): 23.
6- . تفسير القمّي، ج 1، ص 219.
7- . اِسراء (17): 70.

ص: 201

. .

ص: 202

اصل: «وَقَالَ : «هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْنَاكُمْ فَأنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» ». (1)

شرح: و گفت براى منعِ خلايق از اين كه شريك شوند با او در حكمِ در نيك و بد _ به اين روش كه به پيروى ظن تصرّفى كنند _ در سوره روم كه: آيا شما را هستند از جمله غلام و كنيز شما، شريكان در مالى كه روزى شما كرده ايم، پس شما و غلام و كنيز، همگى در تصرّف آن مال، برابر باشيد؛ به اين روش كه ترسيد از غلام و كنيز خود، چنانچه از هم مى ترسيد، اگر شريك هم باشيد در مالى كه مبادا شريك، تصرّفى به قدرِ حصّه خود كند، بى صلاح ديد شما. چنين بيانِ مكرّر مى كنيم دليل هاى ربوبيّت و يگانگى خود را براى جمعى كه خردمندى مى كنند؛ چه ايشان اقرار مى كنند كه هر گاه خودشان راضى به اين ننگ نمى شوند كه غلام و كنيز ايشان بى امر و نهى ايشان تصرّفى در مالى كه ما به ايشان داده ايم كنند، پس اللّه تعالى چون راضى باشد كه بندگان او به سرِ خود و به پيروى ظن، تصرّفى و حكمى در تميز نيك و بد در كارخانه او كه ديگرى به او نداده، كنند.

اصل: «يَا هِشَامُ ، ثُمَّ وَعَظَ أَهْلَ الْعَقْلِ ، وَرَغَّبَهُمْ فِي الْاخِرَةِ ، فَقَالَ : «وَمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (2) ».

شرح: اى هشام! اللّه تعالى اكتفا به كامل كردن حجّت ها به خردمندى هاى خردمندان و مدد پيغمبران به بيان دليل ها نكرد؛ بلكه بعد از اينها همه، پند داد خردمندان را و حرص فرمود ايشان را در سرايى كه بعد از زندگى دنياست؛ به اين روش كه در جواب جمعى كه گفته اند كه: «نيست زندگى مگر همين زندگى دنيا»، گفت در سوره انعام كه: «نيست اكتفا كردن ما به زندگىِ دنياى شما، مگر بازى و غفلت و ما بازيگر و غافل نيستيم و هر آيينه سرايى كه بعد از زندگى دنياست، بهتر است براى جمعى كه از عذاب الهى مى ترسند و خردمندى مى كنند. آيا با وجود اينها خردمندى نمى كنند به طلب علم به نيك و بد از اللّه تعالى به پيروى قرآن و رسول يا امامى كه پيروى ظن نكند». فصل: اين معنى را در سوره انبيا نيز بيان كرده و گفته: « وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ لَوْ أَرَدْنَآ أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّ_آ إِن كُنَّا فَاعِلِينَ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ» : (3) و نيافريده ايم آسمان و زمين را و آنچه ميان آنها است، بر حالى كه بازيگر باشيم كه پيروى ظن و اختلاف كنند و هيچ نگوييم. اگر بر فرض محال مى خواستيم كه سازيم بازيچه و مشغولى را كه اختلاف از روى ظن باشد، هر آيينه در كتاب هاى خود به رسولان خود بيان قاعده هاى آن مى كرديم از پيش خود و به فكر مردمان وانمى گذاشتيم، اگر بر فرض محال بازيگرى مى كرديم؛ و حال آن كه در كتاب هاى ما و گفته رسولان ما اين نيست؛ بلكه مى كوبيم در كتاب هاى خود به آيات محكمات (كه در آنها نهى صريح از اختلاف از روى ظن است) بر باطل (كه اختلاف از روى ظن باشد). پس باطل را سرشكسته و پريشان دماغ مى كند. و واى بر شما به سبب اين كه از خود قاعده ها قرار داده، افترا بر اللّه تعالى مى كنيد.

.


1- . روم (30): 28.
2- . انعام (6): 32.
3- . انبيا (21): 16 _ 18 .

ص: 203

اصل: «يَا هِشَامُ ، ثُمَّ خَوَّفَ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ عِقَابَهُ ، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ : «ثُمَّ دَمَّرْنَا الآخَرِينَ * وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ * وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (1) ».

شرح: اى هشام! اللّه تعالى اكتفا به اين پند نكرد؛ بلكه بعد از آن، ترسانيد جمعى را كه خردمندى نمى كنند از عذاب خود، به اين روش كه گفت در سوره صافّات كه: (بعد از نجات لوط و اهلش، مگر پيرزنى) هلاك كرديم ديگران را، و به درستى كه شما _ اى اهل مكّه _ هر آيينه مى گذريد در سفر شام بر جاى قوم لوط، روز و شب. آيا با وجود اينها خردمندى نمى كنيد، به طلب علم به نيك و بد از اللّه تعالى به پيروى قرآن و رسول يا امامى كه پيروى ظن نكند. و در «كِتَابُ الرَّوْضَة» بعد از «حَدِيْثُ عَليِّ بْنِ الْحُسَيْنِ مَعَ يَزِيدَ» مذكور است كه گذشتن غير اهل مكّه بر جاى قوم لوط، آن است كه در خواندن قرآن در روز و شب، به حكايت قوم لوط مى رسند. پس ايشان نيز بايد كه عبرت گيرند.

.


1- . صافّات (37): 136 _ 138.

ص: 204

اصل: «وَقَالَ : «إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَلَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (1) . يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ ، فَقَالَ : «وَتِلْكَ الْأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَما يَعْقِلُهَا إِلَا العَالِمُونَ» (2) ».

شرح :و اللّه تعالى حكايت سخن فرشتگان با لوط كرده، گفت در سوره عنكبوت كه: به درستى كه ما فرود آورنده ايم بر مردمان اين شهر يا ده _ كه سَدُوم و توابع آن 3 است و اهلش قوم لوط بودند _ عذابى از آسمان به سبب آن كه سركشى مى كردند از حكم اللّه تعالى و پيرو رسول و كتاب او نبودند (تا اين جا سخن فرشتگان است) و هر آيينه به تحقيق واگذاشتيم از آن جا دليلى ظاهر بر ربوبيّت و يگانگى خود، براى جمعى كه خردمندى مى كنند؛ چه ايشان به سبب آنها اقرار مى كنند به اين كه: سهل انگارى نمى بايد كرد در پيروى رسول و كتاب او و بر فكرهاى خامِ پوچ، اعتمادى نمى بايد كرد. اى هشام! به درستى كه خردمندى با پيروى علمِ حاصل از محكمات قرآن است، نه با پيروى ظن حاصل از تأويل متشابهات از پيش خود. بيانِ اين، آن كه: گفته در سوره عنكبوت كه: و آن مَثَل هاى عنكبوت و مانند آن، مَثَل هاى لايق است. مى زنيم آنها را براى مردمانِ پيرو ظن كه خود پرستى و مانند پرستى مى كنند و به خردمندى فرا نمى گيرد آن مَثَل ها را كسى، مگر جمعى كه پيرو علم اند و پيرو ظن نيستند؛ چه جمعى كه نمى خواهند كه ترك پيروى ظن كنند، اين مَثَل ها را و مانند اينها را حمل بر مذّمت بت پرستانِ ظاهرى مى كنند.

.


1- . عنكبوت (29): 34 و 35.
2- . عنكبوت (29): 43.

ص: 205

اصل: «يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَمَّ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ ، فَقَالَ : «وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّه ُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ» (1) وَقَالَ : «وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لا يَسْمَعُ إِلّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» (2) ».

شرح: اى هشام! اللّه تعالى اكتفا به ترسانيدن از عذاب خود نيز نكرد؛ بلكه بعد از آن، سرزنش كرد جمعى را كه خردمندى نمى كنند؛ به اين روش كه در سوره بقره ايشان را دو قسم كرد: تابعان، و پيشوايان؛ و در بيان تابعان گفت كه: و چون گفته شود ايشان را كه: تابع شويد آنچه را كه اللّه تعالى فرو فرستاده در محكمات قرآن كه نهى از اختلاف از روى ظن است، گويند كه: بلكه تابع مى شويم آنچه را كه يافتيم بر آن، پيشوايان و پدران خود را. آيا تابع مى شوند پيشوايان و پدران را، هر چند كه آن پيشوايان و پدران، خردمندى نكرده باشند اصلاً، يا مراد، آن است كه: به خردمندى فرا نگرفته باشند چيزى را _ و حاصل هر دو يكى است _ و راه نيافته باشند آن پيشوايان و پدران، سوى ائمّه عالمانِ به هر نيك و بد، و در اختلاف از روى ظن مانده باشند. و در بيان پيشوايان گفت كه: و صفت آن جماعت كه كافر شده اند و تابع رسول و قرآن نشده، مردمان را به راه باطل خوانده اند، صفت كسى است كه فرياد مى زند به گوسفندانى كه به راهِ سَلّاخ خانه مى روند و نمى شنوند مگر طلبيدن و فرياد زدن را؛ چه نمى فهمند سخنى را كه از آن كس سر زند و صريح باشد كه اين راهِ سلّاخ خانه است و اينها را به كشتن مى برم. اين تابعان و پيشوايان، مانند كرانِ لالانِ كوران اند. پس ايشان خردمندى نمى كنند.

.


1- . بقره (2): 170.
2- . بقره (2): 171.

ص: 206

اصل: «وَقَالَ : (وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ)».

شرح: در مقامى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله غصّه مى خورده كه چرا اين ناخردمندان، گوش به من نمى دارند تا به براهين واضحات از محكمات قرآن و غير آنها به راه آيند، اللّه تعالى جهت تسلّى رسول خود، سرزنش ناخردمندان كرده، گفت در سوره يونس كه: و بعضى از ايشان گوش به تو _ اى محمّد _ مى دارند و به راه نمى آيند و با وجود اين، غصّه مى خورى. آيا پس تو مى شنوانى كران را، هر چند كه كارشان اين باشد كه خردمندى نكنند؟ اين، اشارت به اين است كه: كسى كه گوش اندازد به قصد قبول نكردن، مانند كر است در نفع نيافتن از سخن. مخفى نماند كه «يَستمِع» در سوره انعام و سوره محمّد است (1) و تتمّه، موافق نيست و در سوره يونس «يَستمِعُون» است (2) . پس مى تواند بود كه اين، قرائتى غير مشهور يا نقلِ بِالمعنى باشد.

اصل: «وَقَالَ : «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» (3) ».

شرح: و گفت براى تسلّى رسول صلى الله عليه و آله و سرزنش ناخردمندان در سوره فرقان كه: بلكه گمان مى برى _ اى محمّد _ اين كه بيشتر اين جماعت كه گوش به تو نمى دارند، اگر گوش دارند، مى شنوند، يا اگر شنوند، خردمندى مى كنند و پيروى حق مى كنند و عنادِ صريح نخواهند كرد. نيستند اينها همگى يا آن بيشتر، مگر مانند گاو و گوسفند و شتر در نشنيدنِ غير آواز؛ بلكه گمراه ترند؛ چه آنها عناد نمى كنند در ترك پيروى حق، نه صريح و نه غير صريح. و اينان عناد مى كنند، هم غير صريح و هم صريح.

.


1- . انعام (6): 25 ؛ محمّد (47): 16.
2- . يونس(10): 42.
3- . فرقان (25): 44.

ص: 207

اصل: «وَقَالَ : «لا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَا فِى قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ» (1) ».

شرح: و گفت در سرزنش ناخردمندان در سوره حشر كه: جنگ نمى كنند جهودان با شما همگى، مگر در ده هاى استوار كرده شده به خندق ها و مانند آنها يا در پس ديوارها؛ چه از يكديگر بسيار مى ترسند. گمان مى برى كه تا با يكديگر اتّفاق دارند و حال آن كه دل هاى ايشان پراكنده هاست؛ و اين اختلاف به سبب آن است كه خردمندى نمى كنند كه ترك اختلاف از روى ظن كنند تا با يكديگر دوست شوند و بيرون آمده، جنگ كنند و براى يكديگر هم در راه حق، جانبازى كنند.

اصل: «وَقَالَ : «وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الكِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ» ». (2)

شرح: و اللّه تعالى در سوره بقره در سرزنش ناخردمندان گفته به جهودان يا به امّت محمّد صلى الله عليه و آله كه: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ» [الآيه]: (3) آيا مى فرماييد مردمان را به نيكويى كه پيروى حق باشد و فراموش مى كنيد خودتان را كه پيروى ظن مى كنيد و مى پوشانيد حق را كه علم است، به لباس باطل كه ظن است و شما مى خوانيد كتاب اللّه تعالى را كه تورات باشد يا قرآن. آيا با وجود خواندن كتاب و دانستن محكماتى كه در آنها منع صريح از پيروى ظن هست، خردمندى نمى كنيد و پيروى ظن مى كنيد.

اصل: «يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَمَّ اللّه ُ الْكَثْرَةَ ، فَقَالَ : «وَإِنْ تُطِعْ أكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّه ِ» (4) ».

.


1- . حشر(59): 14.
2- . بقره (2): 44.
3- . بقره (2): 44.
4- . انعام (6): 116.

ص: 208

شرح: اى هشام! اللّه تعالى اكتفا به سرزنش ناخردمندان نيز نكرد؛ چون دانست كه پيروان ظن، بسيارىِ خود را دليل حقّيّت خود مى كنند. سرزنش كرد اللّه تعالى بيشتر مردمان را، به اين روش كه گفت در سوره انعام كه: و اگر تابع شوى بيشتر مردمانِ اين سرزمين را، گمراه مى كنند تو را از راه اللّه تعالى كه پيروى علم و ترك پيروى ظن باشد.

اصل: «وَقَالَ : (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّه ُ قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ)».

شرح: اين آيت در سوره لقمان است؛ (1) ليك به جاى «لَا يَعْقِلُون»، «لَا يَعلَمون» است. پس مى تواند بود كه بيان معنى باشد، يا از كاتبان كافى غلطى شده باشد. يعنى: و گفت در سرزنش بيشتر مردمان كه: و هر آئينه اگر پرسى جمعى را كه تابع پيشوايان و پدران اند در پيروى ظن و مضطرّ خواهند شد به عذاب سخت كه: آيا كه آفريد آسمان ها و زمين را؟ هر آيينه مى گويند: البتّه كه اللّه تعالى آفريده. بگو _ اى محمّد _ كه: ستايش اللّه تعالى راست كه بى جا عذاب نمى كند؛ بلكه بيشتر مردمانِ روى زمين به خردمندى فرا نمى گيرند گفته خود را و با آن كه آفريننده آسمان و زمين را مى دانند. و اين، باعث است بر اقرار به اين كه هر چه در آسمان ها و زمين است، از اللّه تعالى است و بس. به پيروى ظن، شريك در حكم مى شوند با اللّه تعالى. و براى اين، مستحقّ عذاب سخت مى شوند. مخفى نماند كه در سوره زخرف و سوره زمر، صدر اين آيت هست و تفسير آن مى آيد در «كِتَابُ الحُجَّة» در حديث دومِ باب صد و هشتم كه «بَابٌ فِيهِ نُتَفٌ وَ جَوَامِعُ فِي الْوَلَايَة» است و در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث سومِ باب سوم و در حديث چهارمِ باب ششم.

اصل: «وَقَالَ : «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأحْيَا بِهِ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللّه ُ قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» (2) ».

.


1- . لقمان(31): 25.
2- . عنكبوت (29): 63.

ص: 209

شرح: و گفت در سوره عنكبوت براى سرزنش بيشتر مردمان كه: و هر آيينه اگر پرسى جمعى را كه گرويده اند به باطل كه بازيچه باشد و آن اختلاف از روى ظن است كه: آيا كه فرو فرستاد از بالا آبى را، پس زنده كرد به آن آب، زمين را بعد از مردنِ آن زمين؟ هر آينه مى گويند: البتّه كه اللّه تعالى فرو فرستاد. بگو _ اى محمّد _ كه: ستايش، اللّه تعالى راست كه بى جا عذاب نمى كند؛ بلكه بيشتر اهل زمين با وجود دانستن اين، خردمندى نمى كنند و به باطل مى گروند و براى آن، مستحقّ عذاب مى شوند.

اصل: «يَا هِشَامُ، ثُمَّ مَدَحَ الْقِلَّةَ، فَقَالَ : «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ» (1) وَقَالَ: «وَقَلِيلٌ مَا هُمْ» 2 وَقَالَ : «وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أنْ يَقُولَ رَبِّىَ اللّه ُ» (2) وَقَالَ : «وَمَنْ آمَنَ وَما آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ» (3) ».

شرح: اى هشام! اللّه تعالى اكتفا به سرزنش بيشتر نيز نكرد؛ چون دانست كه پيروان ظن، كمى و بى اعتبارى مخالف خود را دليل بطلان ايشان مى كنند تا به حدّى كه دعوى اجماع مى كنند. به ملاحظه اين كمى و بى اعتبارى، نوازش اهل حق كرد با كمىِ ايشان، به اين روش كه گفت در سوره سبأ كه: و كمى از بندگان من شكر گزار است. و گفت در سوره ص كه: و كمِ كم اند ايشانى كه ايمان و عمل صالح دارند. و گفت در سوره مؤمن كه: و گفت مردى مؤمن از خويشان فرعون، كه از ترس پوشيده مى داشت ايمان خود را كه: آيا مى كُشيد مردى را _ مراد، موسى است _ به همين گناه كه گويد كه: صاحب كلِّ اختيارِ من، اللّه تعالى است و بس. مراد اين است كه: در تميز نيك و بد، احتياج به وحى او به رسولى هست و به پيروى ظن، شريك او نمى توان شد در حكم. و گفت در حكايت نوح در سوره هود كه: و بردار _ اى نوح _ در كشتى، هر كه را كه ايمان آورده از غير اهلت نيز. و ايمان نياورْد با نوح، مگر جمعى اندك. گفته اند: از غير اهلش هفتاد و دو مرد و زن بودند و از اهلش هفت بودند؛ زن مسلمانش و سه پسرش (سام و حام و يافث) و زنان ايشان.

.


1- . سبأ (34): 13.
2- . غافر (40): 28.
3- . هود (11): 40.

ص: 210

اصل: «وَقَالَ : «وَلكِنَّ أكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (1) وَقَالَ : «وَلكنّ أكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» (2) ».

شرح: باز امام عليه السلام بر سر بيان حال بيشتر مردمان رفته، فرمود كه: گفت اللّه تعالى در سوره دخان (3) كه: نيافريده ايم آسمان ها و زمين را و آنچه ميان آنهاست بر حالى كه بازيگر باشيم تا مردمان به بازيچه مشغول بوده، پيروى ظن كنند و هيچ نگوييم نيافريديم آنها را مگر به حق تا اين كه مردمان، پيروى علم كنند، و ليك بيشتر مردمانِ روى زمين، پيروى ظن كرده، نمى دانند آنچه را كه مى كنند و مى گويند. و مانند اين آيت، در سوره يونس و سوره قصص نيز هست. و گفت براى مذمّت پيروىِ مشهورِ ميان مردمان، بى آن كه نصّى از اللّه تعالى يا خليفه او در آن، معلوم باشد در سوره مائده: «وَ لَ_كِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» (4) : وجه شهرت بعض قواعد ميان مردمان، نصّ الهى نيست، و ليك منكران، افترا مى كنند بر اللّه تعالى دروغ را؛ به اين معنى كه به ظن خود حكم مى كنند _ چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث دوازدهمِ باب صد و شصت و سوم كه «بَابُ مُجَالَسَةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي» است _ و بيشتر مردمان خردمندى نمى كنند كه تميز كنند افترا را از غير افترا، پس بدعت ها مشهور مى شود و سنّت ها متروك مى شود، چنانچه بعد از اين آيت گفته: و اگر گفته شود به ايشان كه: بياييد سوى قرآن و سوى رسول، گويند كه: بس است ما را آنچه بر آن، يافته ايم پيشوايان و پدران خود را. (5)

.


1- . انعام (6): 37؛ اعراف (7): 131؛ انفال (8): 34؛ و مواضع ديگر از قرآن.
2- . مائده (5): 103.
3- . دخان (44): 39: «مَا خَلَقْنَاهُمَآ إِلَا بِالْحقِّ وَ لَ_كِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» .
4- . مائده (5): 103.
5- . مائده (5): 104: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَآ أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا» .

ص: 211

اصل: «وَقَالَ : (أكْثَرُهُمْ لا يَشْعُرُونَ) ».

شرح: و گفت كه: بيشتر امّتِ هر رسولى بى شعورى كرده، پندارند كه مدد كردن اللّه تعالى ايشان را به مال و فرزندان، دلالت مى كند بر اين كه اللّه تعالى با ايشان خير خواهى مى كند با آن كه خلاف قولِ هر رسولى كرده، اختلاف از روى ظن مى كنند. مخفى نماند كه اين لفظ در قرآن نيست و در سوره مؤمنون چنين است: «بَل لَا يَشْعُرُونَ» . (1) پس مى تواند بود كه نقل مضمون آن شده باشد تا اشارت شود به اين كه مراد، بيشتر امّتِ هر رسولى است، نه همه؛ چه همه، خلاف گفته اللّه تعالى و رسولى كه به ايشان آمده، نكرده اند و راه اختلاف از روى ظن، پيش نگرفته اند. و در سوره يونس و سوره نمل: «أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ» (2) هست.

اصل: «يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَكَرَ أُولِي الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّكْرِ ، وَحَلَاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْيَةِ ، فَقَالَ : «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَما يَذَّكَّرُ إِلّا أُولُوا الْألْبَابِ» ». (3)

شرح: الحِكْمَة (به كسر حاء و سكون كاف): خوددارى در گفتار و در كردار از پيروى ظن. مشتق است از «حَكَمَة» (به فتح حاء و فتح كاف) به معنى دهنه لجام كه ستور را نگاه مى دارد از حركات بد، و مراد اين جا، ضدّ فحشاء است كه در آيت سابقه بر اين، مذكور است كه: «الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَآءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ» . (4) و «فَحْشاء» حكم به چيزى است بى علم به آن، چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ الحُجَّة» در شرح حديث اوّلِ باب پانزدهم. و تفسير حكمت به فهم و عقل، مى آيد در اين حديث و مى آيد در حديث چهاردهمِ اين باب كه: «وَالْحِكْمَةُ وَضِدُّهَا الْهَوى» و مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در كلام مصنّف در ذيل باب چهاردهم كه: «وَالْحِكْمَةُ وَضِدُّهَا الْخَطَأُ» و حاصل همه يكى است. ذكر مضارع در وَ مَنْ يُؤْتَ و ذكر قَدْ و ماضى در فَقَدْ اُوتِيَ، نظير «إلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّه » ، (5) براى اشعار به اين است كه خيرِ كثير، مقدّم است بر حكمت و باعث آن است، چنانچه حكمت، مقدّم است بر «مغفرت» و «فضل» و باعث آنها است. خير اين جا، ضدّ «فقر» است كه مذكور است در آيت سابقه بر اين؛ و آن، در اصل، مال دارى است، مثل آيت سوره عاديات: «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ» (6) و مراد اين جا، جارى مجراى مال دارى و بهتر از آن است، چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ الدُّعَاءِ» در شرح حديث اوّلِ باب نوزدهم كه «بَابُ مَنْ أَبْطَأَتْ عَلَيْهِ الْاءِجَابَةُ» است. و تفسير خير كثير به «طاعة اللّه » و «معرفة الإمام» مى آيد در «كِتَابُ الحُجَّة» در حديث يازدهمِ باب هفتم كه «بَابُ مَعْرِفَةِ الْاءِمَامِ وَالرَّدّ إِلَيْهِ» است و تفسير آن به معرفت امام و اجتناب از اصرار بر كبائر، مى آيد در حديث نوزدهمِ باب صد و دوازدهمِ «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» كه «بَابُ الْكَبَائِرِ» است؛ و حاصل همه يكى است. يعنى: اى هشام! اللّه تعالى اكتفا به سرزنش و نوازش كه گذشت نيز نكرد؛ بلكه با وجود آن، ياد كرد صاحبان مغزها را به بهترين يادى و زيور داد ايشان را به بهترين زيورى؛ به اين روش كه گفت در سوره بقره كه: مى دهد اللّه تعالى به توفيق خود، نگاهدارى خود از حكم به ظن را به هر كه خواهد و مصلحت داند. و هر كه داده شود نگاهدارى خود، پس به تحقيق داده شده بى نيازى بسيار. و در خاطر خود جا نمى دهد اين خير كثير را كسى، مگر صاحبان مغزها؛ چه ديگران از پىِ مال و جاه دنيا مى شتابند و اين خير كثير را سهل مى شمرند.

.


1- . مؤمنون (23): 56 .
2- . يونس (10): 60؛ نمل (27): 73 .
3- . بقره (2): 269.
4- . بقره (2): 268.
5- . توبه (9): 40.
6- . عاديات (100): 8.

ص: 212

. .

ص: 213

اصل: «وَقَالَ : «وَالرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُولُوا الْألْبَابِ» (1) ».

شرح: مراد به الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، ائمّه معصومين است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در «بَابُ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الْأئِمَّةُ عليهم السلام ». معنى رسوخ در علم، فتوا و قضا در مسائل است، بى اختلافى كه ناشى از حكم از روى اجتهاد و ظن مى شود، چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث اوّلِ «بَابٌ فِي شَأْنِ إنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَفْسيِرهَا» در شرح «فَإِنْ قَالُوا: مَنِ الرَّاسِخُون فِي الْعِلْم؟ فَقُلْ: مَنْ لا يَخْتلِفُ في عِلْمِهِ». و ظاهر حديث دومِ «بَابُ أنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الْأئِمَّةُ عليهم السلام » اين است كه ايمان اين جا، به معنى ايمن كردن شيعه از خطا در تأويل متشابه قرآن باشد و اين، موافق است با آنچه مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيدِ» در حديث آخرِ باب بيست و سوم، و در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث دهمِ «[بَابُ ]مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام» و مى تواند بود كه به معنى گرديدن باشد. ضمير بِهِ راجع به «تَأْوِيلَه» (2) است، يا راجع به «مَا تَشَابَهَ» (3) است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الدُّعَاءِ» در باب پنجاه و هشتم كه «بَابُ الدُّعَاء عِنْدَ قَرَاءَةِ الْقُرآنِ» است كه: «وَإيمَاناً بِمُتَشَابِهه». و مى تواند بود كه راجع به مضمون «وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللّه ُ» (4) باشد؛ و حاصل همه يكى است. يعنى: و گفت در سوره آل عمران _ بعد از آنچه گذشت در شرح «و حَظَرَ عَلى غَيْرِهِمْ» در خطبه _ كه: و ثابت قدمان در دانش مى گويند كه: ايمن كرديم تابعان خود را به تأويل متشابهِ قرآن؛ به اين معنى كه به برهان، معلوم تابعان ما شد كه خطا در تأويل متشابهِ قرآن نكرديم، يا مراد، اين است كه: گرويديم به اين كه علم به تأويل متشابهِ قرآن در وقت نزول آن نمى دارد، مگر اللّه تعالى. بيانِ اين، آن كه: هر چه مى گوييم در تأويل متشابه، به تعمّق فكر ما نيست، از جانب صاحب كلِّ اختيار ماست براى بيان متشابهات، چنانچه گفته در سوره قيامت: «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» (5) و به خاطر خود، قرار نمى دهد فرق، ميان تأويلاتِ پيشوايان اهل زيغ (6) و تأويلات راسخان در علم را كسى، مگر صاحبان مغزها كه سلمان و ابوذر و مقداد و امثال ايشان باشند، از اهل قلوب سليمه و افهام مستقيمه.

.


1- . آل عمران (3): 7.
2- . اشاره به كلماتى از آيه 7 آل عمران است كه قبل از «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم...» واقع شده است.
3- . اشاره به كلماتى از آيه 7 آل عمران است كه قبل از «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم...» واقع شده است.
4- . اشاره به كلماتى از آيه 7 آل عمران است كه قبل از «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم...» واقع شده است.
5- . قيامت (75): 18 و 19.
6- . زيغ: انحراف از راه راست، ميل از حق به باطل.

ص: 214

اصل: «وَقَالَ : «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِأُولِى الْألْبَابِ» (1) ».

شرح: و گفت در سوره آل عمران كه: به درستى كه در آفريدن آسمان ها و زمين و دگرگون شدن شب و روز، هر آيينه دليل ها بر ربوبيّت اللّه تعالى هست براى صاحبان مغزها؛ چه ايشان اقرار مى كنند كه اينها به عبث و بازيچه آفريده نشده و پيروى ظن نكرده، سعى در طلب علم دين از اللّه تعالى به سبب پيغمبران مى كنند.

اصل: «وَقَالَ : «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الحقّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولوُا الألْبَابِ» » (2) .

شرح: و گفت در سوره رعد كه: آيا آن كس كه مى داند و اقرار مى كند كه قرآنى كه فرو فرستاده شده به تو _ اى محمّد _ از صاحب كلّ اختيار تو در بيان آنچه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، به كار آمدنى، آن است و بس. و هر بيان كه در قرآن نباشد، پوچ و به كار نيامدنى است، مانند كسى است كه او كور است و اقرار به اين نمى كند. به خاطر خود جا نمى دهد اين اقرار را، يا تفاوت ميان اين دانا و آن كور را كسى، مگر صاحبان مغزها كه شيعه دوازده امام اند.

.


1- . آل عمران (3): 190.
2- . رعد (13): 19.

ص: 215

اصل: «وَقَالَ : «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْاخِرَةَ وَيَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْألْبَابِ» » (1) .

شرح: ابن ابى قحافه فتنه ساخت، به اين روش كه ابن خطاب و ابو عبيدة بن جرّاح و سالم مولاى ابو حذيفه و عبد الرحمان بن عوف و مغيرة بن شعبه را در زمان حيات حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حَجّة الوداع در درون كعبه جمع كرد و هم قسم شدند و كاغذى نوشتند كه اگر محمّد ميرد يا كشته شود، خلافت را با على و ساير اهل بيت محمّد وانگذارند، چنانچه در «كِتَابُ الرَّوْضَة» پيش از حديث قوم صالح مذكور است و در كتاب سليم بن قيس هلالى و در كتاب احتجاج طبرسى، معاذ بن جبل به جاى عبد الرحمان بن عوف و مغيرة بن شعبه است. و اللّه تعالى خبر داد رسول خود را در اين آيت ها از آن فتنه و خبر داد از گمراهى ابن ابى قحافه و كمىِ زمان خلافتش _ و مشهور، دو سال و چهار ماه، يا سه ماه نه روز است _ و خبر داد از راه خلاص شيعه اماميّه از آن فتنه تا روز قيامت، و گفت در سوره آل عمران كه: «أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ» (2) : آيا پس بنا بر پيمان منافقان، اگر محمّد ميرد يا كشته شود، برمى گرديد بر پاشنه هاى خود؛ به معنى اين كه مرتد مى شويد از ايمان به خدا و رسول. و دعوى ايمان مى كنند مانند كسى كه برگردد از جايى، به اين روش كه پاشنه را پيش رو كند؛ و اين قسم برگشتن را قهقرا مى نامند. و رسول صلى الله عليه و آله خبر داد زن خود، زينب را از اين فتنه، و گفت از روى اضطراب كه: لَاإِلهَ إِلَا اللّه ُ. واى بر عرب از شرّ و فسادى كه نزديك شد. گشوده شد امروز از بند، يأجوج و مأجوج اين قدر _ و انگشت شصت خود را با انگشت پهلوى آن، حلقه كرد _ چنانچه مذكور است در آخرِ نصف اوّل كتاب بخارى در «بَابُ قَوْلِ اللّه ِ تَعَالى: «وَ يَسْئلُونَكَ عَن ذِى الْقَرْنَيْنِ» (3) ». (4) أَمْ (5) در اين جا، به معنى بلكه و استفهامِ انكارى است. يعنى: و گفت در سوره زمر كه: «وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ» [الآية] 6 : و گردانيد مردى براى اللّه تعالى مانندها كه امامان باطل باشند؛ چه بى رخصتِ اللّه تعالى فرمان بردارى ايشان مى شود. پس معبودان خواهند بود تا مردمان را بعد از رسول صلى الله عليه و آله گمراه كنند و گردانند از راه اللّه تعالى كه پيروى امامان حق باشد. بگو _ اى محمّد _ كه بهره مند شو به كفر خود، اندك زمانى. به درستى كه تو از اهل جهنّمى؛ بلكه گمان برى كه از اهل جهنّم، كسى است كه او به جا آورنده طاعت است در ساعت هاى شب، خواه در حال فروتنى و مظلومى، و خواه در حال ايستادن به كارِ امامت؛ چه دين خود را به بازيچه نگرفته و پيروى ظن نمى كند. مى ترسد از عذاب آخرت و اميد مى دارد رحمت صاحب كلِّ اختيار خود را. اين اشارت به اين است كه: هر كه قبول نكند امام حق را، كافر است. پس يا ابن ابى قحافه و تابعانش كافرند، يا على بن ابى طالب و تابعانش كه فاطمه و حسن و حسين تا آخر دوازده امام باشند؛ چه مخالفان، اقرار كرده اند كه على عليه السلام بيعت با ابوبكر نكرد تا شش ماه و بعد از فوت فاطمه و زيادتىِ بد سلوكىِ هواخواهان ابن ابى قحافه، لَاعَلَاج بيعت كرد، چنانچه در كتاب بخارى مكرّر نقل شده. و در «كِتَابُ الرَّوْضَة» بعد از حديث قوم صالح، اين است كه: مراد به آن مرد، ابوبكر است و مراد به مَن هُو قانِتٌ تا آخر، على عليه السلام است. بگو _ اى محمّد _ كه : آيا برابر مى توانند بود جمعى كه مى دانند جميع مسائل دين را و جمعى كه نمى دانند؟ اين، اشارت به اين است كه تا روز قيامت، اشتباهى نخواهد بود نزد صاحب انصاف. و فرق، ظاهر خواهد بود ميان سلسله امامان باطل و سلسله امامان حق كه دوازده امام باشند. به خاطر خود، جا نمى دهد اين فرق را كسى، مگر صاحبان مغزها. مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در باب بيست و يكم _ كه «بَابُ أَنَّ مَنْ وَصَفَهُ اللّه ُ تَعَالى فِي كِتَابِهِ بِالْعِلْمِ هُوَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام » است _ اين كه: ما آن جمعيم كه مى دانند و دشمنان ما آن جمع اند كه نمى دانند _ و شيعه ما، آن صاحبانِ مغزهايند.

.


1- . زمر (39): 9.
2- . آل عمران (3): 144.
3- . كهف (18): 83 .
4- . صحيح البخاري، ج 4، ص 108.
5- . «أم» در «أمَّنْ هو قانتٌ ...».

ص: 216

. .

ص: 217

اصل: «وَقَالَ : «كِتَابٌ أنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوِلُوا الألْبابِ» ». (1)

شرح: و گفت در سوره ص كه: اين قرآن كتابى است پر فايده كه فرو فرستاده ايم آن را سوى تو _ اى محمّد _ تا مردمان فكر كنند آيت هاى آن را و محكمِ آن را از متشابه جدا كنند و تا به خاطر خود جا دهند فرق ميان آن آيت ها را صاحبان مغزها؛ چه ايشان اقرار مى كنند به اين كه اوّل از پىِ محكمات مى بايد رفت، تا امام حق، معلوم شود و بعد از آن، متشابهات را از او بايد پرسيد و پيروى ظن نبايد كرد.

اصل: «وَقَالَ : «وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَأوْرَثْنَا بَنِى إِسْرائِيلَ الْكِتَابَ * هُدىً وَذِكْرى لِأُولِى الْأَلْبَابِ» (2) وَقَالَ : «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ المُؤْمِنِينَ» ». (3)

شرح: و گفت در سوره مؤمن براى تسلّى پيغمبر صلى الله عليه و آله تا صبر كند بر نگرويدنِ ناخردمندان به او و ايشان را سهل شمرد كه: و هر آينه به تحقيق داديم به سبب وحى، موسى را راستى كه آداب الهى است و داديم بعد از امّت هاى پيغمبران سابق بر موسى، فرزندان يعقوب را _ كه امّت موسى بودند _ كتاب، كه تورات است. اين دادن، براى راه نمودن به حق و به ياد انداختن حق، مر صاحبان مغزها را بود. مراد، اين است كه: جمعى كه ايمان نمى آورند، بى مغزند و نزد اللّه تعالى اعتبارى ندارند. و اللّه تعالى گفته در سوره ذاريات كه: و به ياد انداز مردمان را مضمون آيات محكمات كه مكرّر شده و در آنها نهى از اختلاف از روى ظن هست؛ چه به درستى كه به ياد انداختن آن، فايده مى رساند گروندگانِ به خدا و رسول را. مراد، اين است كه: كمىِ عدد مؤمنينِ منتفعين به آن آيات، منافى حُسن تذكيرِ (4) مضمون آن آيات نيست.

.


1- . ص (38): 29 .
2- . غافر (40): 53 و 54 .
3- . طه (20): 109 .
4- . يادآورى.

ص: 218

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ : «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ» (1) يَعْنِي عَقْلٌ».

شرح: اى هشام! به درستى كه اللّه تعالى مى گويد در كتاب خود در سوره ق كه: به درستى كه در بيان احوال اهل بهشت و اهل جهنّم، هر آينه به ياد انداختن حق است براى كسى كه بوده باشد او را دلى. امام عليه السلام گفت كه: يعنى خردمندى؛ چه ناخردمند، مانند كسى است كه دل ندارد.

اصل: «وَقَالَ: «وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الحِكْمَةَ» (2) قَالَ : الْفَهْمَ وَالْعَقْلَ».

شرح: فَهْم (به فتح فاء و سكون يا فتح هاء): ضدّ حُمق، يا ضدّ غَباوت است، چنانچه مى آيد در حديث چهاردهمِ اين باب. يعنى: و گفت در سوره لقمان كه: و هر آينه به تحقيق داديم لقمان را حكمت. امام عليه السلام فرمود كه: مراد به حكمت، هوشمندى و خردمندى است، نه پيغمبرى.

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ : تَوَاضَعْ لِلْحقّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ ، وَإِنَّ الْكَيْسَ لَدَى الْحقّ يَسِيرٌ ، يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ ، فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللّه ِ ، وَحَشْوُهَا الْاءِيمَانَ ، وَشِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ ، وَقَيِّمُهَا الْعَقْلَ ، وَدَلِيلُهَا الْعِلْمَ ، وَسُكَّانُهَا الصَّبْرَ ».

شرح: الحقّ : به كار آمدنى. پس باطل به كار نيامدنى است و هر جا كه حق و باطل استعمال كنند، اين دو معنى، منظور است و مراد اين جا به حق، آدابى است كه اللّه تعالى در كتاب خود به پيغمبر هر زمانى فرستاده. سُكّان (به ضمّ سين بى نقطه و تشديد كاف) جمع ساكن است؛ و مراد اين جا، دنباله كشتى است كه مانند جلو است براى كشتى، به اعتبار اين كه هر كشتى كه آن را ندارد، مسافران دريا در آن ساكن نمى شوند. يعنى: اى هشام! به درستى كه لقمان حكيم گفت پسرش را كه: فروتنى كن براى احكام كتاب اللّه تعالى تا باشى خردمندترِ مردمان. و به درستى كه خردمندِ نزد حق، كم است؛ چه بيشتر مردمان، كتاب الهى را گذاشته، از پى شبهت ها مى دوند. اى پسرك من! دنيا دريايى است ته دار . (3) به تحقيق فرو رفته و هلاك شده اند در دنيا جمعى بسيار . پس بايد كه باشد كشتى نجات تو از اين دنياى پر شر و شور، ترس اللّه تعالى. و باشد متاع كشتى تو، گرويدن به خدا و رسولش. و باشد بادبان كشتى تو، واگذاشتن كار خود به خداى تعالى كه آنچه او گويد كه بكن، كنى و آنچه گويد كه مكن، نكنى. يا مراد، اين است كه: طلب حاجت هاى خود از او كنى. و باشد كارفرماى كشتى تو، خردمندى. و باشد راهنماى كارفرماى كشتى تو، عمل به مقتضاى علمِ حاصل از محكمات كتاب الهى، به معنى اين كه اوّل از پى محكمات كتاب الهى رَوى تا متشابهات، معلوم شود و پيروى ظن نكنى. و باشد سُكّان كشتى تو، صبر كه چيزى كه ندانى نگويى و نكنى كه مبادا كشتى از راه راست به در رود.

.


1- . سوره ق (50): 37 .
2- . لقمان (31): 12.
3- . عميق.

ص: 219

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ دَلِيلاً ، وَدَلِيلُ الْعَقْلِ التَّفَكُّرُ ، وَدَلِيلُ التَّفَكُّرِ الصَّمْتُ ؛ وَلِكُلِّ شَيْءٍ مَطِيَّةً ، وَمَطِيَّةُ الْعَقْلِ التَّوَاضُعُ ؛ وَكَفى بِكَ جَهْلاً أَنْ تَرْكَبَ مَا نُهِيتَ عَنْهُ ».

شرح: شَيْء (دو جا به فتح شين بانقطه و سكون ياء و همزه) در اصل مصدر باب «عَلِمَ» است به معنى خواهش؛ و مستعمل مى شود به معنى چيز، به اعتبار اين كه هر چيز به مشيّت اللّه تعالى است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در «بَابٌ فِي أَنَّه لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ إِلَا بِسَبْعَةٍ» كه باب بيست و پنجم است و مراد اين جا، چيزى است كه اللّه تعالى خواسته از بندگان و امر به آن كرده و از آن جمله است عقل به معنى خردمندى. الدَّلِيل: راهنما؛ و اين جا عبارت است از باعث ديده ورى در كارى. مراد به صَمْت، سكوت از حكم از روى اعتقاد مبتدا يا از روى ظن در مُختلفٌ فِيه است. و اين مبنى بر اين است كه كسى كه حكم كرد به احد طرفين، فكرش خالى نمى باشد از خواهش نفس و ميل سوى آنچه حكم به آن كرده، پس ديده ورى در فكر ندارد. الْمَطِيَّة (به فتح ميم و كسر طاء بى نقطه و تشديد ياء دو نقطه در پايين): مركوبى كه سوارش را زود به منزل رساند؛ و مراد اين جا، مددكار است. يعنى: اى هشام! به درستى كه براى هر مأمورٌ بِه است راهنمايى كه باعث ديده ورى در آن مى شود. و راهنماى خردمندى، فكر است در عاقبت كارها. و راهنماى فكر، خاموشى است. و به درستى كه براى هر مأمورٌ بِه است مركوبى كه مددكار آن مى شود. و مركوب خردمندى، فروتنى است نزد حق ؛ چه تكبّر و دعوى هاى گزاف، خردمند را از راه وامى دارد. و بس است تو را در ناخردمندى، اين كه كنى چيزى را كه اللّه تعالى تو را نهى از آن كرده و آن، خودرأيى است؛ چه اين دليلِ ظاهر است بر ناخردمندى.

.

ص: 220

اصل: «يَا هِشَامُ ، مَا بَعَثَ اللّه ُ أَنْبِيَاءَهُ وَرُسُلَهُ إِلى عِبَادِهِ إِلَا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّه ِ ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً ، وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّه ِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً ، وَأَكْمَلُهُمْ عَقْلاً أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ ».

شرح: اى هشام! نفرستاده اللّه تعالى رسولان بزرگ را كه پيش از رسالت، مدّتى نبوّت داشته اند و نه رسولان ديگر را سوى بندگانش، مگر براى اين كه به خردمندى فراگيرند از اللّه تعالى احكام او را در هر چه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود و احتياج بندگان او به دانستن آن شود. پس بهترِ بندگان او به اعتبار قبولِ دعوتِ انبيا و رسل، كسى است كه بهترِ بندگان او باشد به اعتبار شناختِ آنچه مذكور شد _ كه فايده بعث انبيا و رسل، منحصر است در اين كه بندگان از او فراگيرند و خودرأيى نكنند _ و داناترِ بندگان به كار اللّه تعالى كه به رسولان وحى كرده، بهترِ بندگان است به اعتبار فرا گرفتن احكام از اللّه تعالى. و كامل ترِ بندگان به اعتبار فرا گرفتن احكام از اللّه تعالى. بلند پايه ترِ بندگان است در دنيا و آخرت. امّا در دنيا براى اين كه لذّت تسليمِ حكم الهى و پيروى حق از همه بالاتر است و امّا در آخرت، براى بسيارى ثواب.

.

ص: 221

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ : حُجَّةً ظَاهِرَةً ، وَحُجَّةً بَاطِنَةً ، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ ، وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ ».

شرح: اى هشام! به درستى كه اللّه تعالى راست بر مردمان، دو حجّت كه به آنها غالب مى شود در روز قيامت، بر جمعى كه پيروى ظن كرده باشند: يكى آشكار و ديگرى نهان. امّا حجّت آشكار، پس رسولان و پيغمبران و امامان اند. و امّا حجّت نهان، پس خردمندى هاى خردمندان است كه بيان شد در شرح «يَا هِشَامُ إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ وَ نَصَرَ النَّبِيِّينَ بِالْبَيَانِ».

اصل: «يَا هِشَامُ، إِنَّ الْعَاقِلَ ، الَّذِي لَا يَشْغَلُ الْحَلالُ شُكْرَهُ، وَلَا يَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ».

شرح: لَا يَشْغَلُ (به شين بانقطه و غين بانقطه): به صيغه مضارع غايب معلوم باب «مَنَعَ» يا باب اِفعال است. (1) الشغْل (به فتح و ضمّ شين و سكون غين) و الْاءِشْغَال: مانع شدن. شُكْرَه: منصوب و مفعولٌ بِه است و عبارت است از به جا آوردن آنچه اللّه تعالى واجب ساخته بر او؛ و مراد، اين است كه: كسب حلال نمى كند، مگر به قدرى كه مانع واجبات بر او نشود، موافق آيت سوره نور: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ» (2) . لَا يَغْلِبُ (به غين بانقطه و باء يك نقطه) از باب «ضَرَبَ» است. صَبْرَه: مفعولٌ بِه است و مراد، اين است كه: كسب حرام نمى كند اصلاً و صبر از آن مى كند، از ترس روز قيامت. يعنى: اى هشام! به درستى كه خردمند، كسى است كه مانع نمى شود حلال، شكرش را و بر هم نمى زند حرام، صبرش را.

.


1- . يعنى يا «لَا يَشْغَلُ» است و يا «لَا يُشْغِلُ».
2- . نور (24): 37 .

ص: 222

اصل: «يَا هِشَامُ ، مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ ، فَكَأنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ : مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ ، وَمَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ ، وَأَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ ، فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلى هَدْمِ عَقْلِهِ ، وَمَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ ، أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَدُنْيَاهُ ».

شرح: اى هشام! هر كه مسلّط كرد سه چيز را بر سه چيز، پس گويا خود، مدد كرده بر خراب كردن خردمندىِ خود. بيانِ اين، آن كه: هر كه تاريك كرد روشنىِ فكر خود را به سبب درازىِ آرزوى خود، و برطرف كرد سخن هاى خوشْ آينده را كه از روى خواهش نفس نباشد به سبب مشغولى به سخن هاى زيادتى پوچ، و خاموش كرد چراغ عاقبت انديشىِ خود را، به سبب خواهش هاى نفسِ خود. پس گويا مدد كرده خواهش نفسِ خود را بر خراب كردن خردمندىِ خود. و هر كه خراب كرد خردمندىِ خود را، ضايع كرد بر خود، آخرت و دنيا را.

اصل: «يَا هِشَامُ ، كَيْفَ يَزْكُو عَمَلُكَ ، وَأَنْتَ قَدْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ عَنْ أَمْرِ رَبِّكَ ، وَأَطَعْتَ هَوَاكَ عَلى غَلَبَةِ عَقْلِكَ؟!».

شرح: اى هشام! اگر خردمندى نكنى، چگونه پسنديده درگاه الهى شود طاعت تو؛ و حال آن كه تو گردانيدى دل خود را از كارِ صاحب كلِّ اختيار خود كه قرآن است؛ چه طلب علمِ به مشكلات به سبب قرآن و رسول يا امام نكردى و اللّه تعالى گفته كه: بياييد در طلب علم، سوى اللّه تعالى و رسولش، و پس از رسول، سوى دانايان به جميع قرآن كه دوازده امام اند، و فرمان بردى خواهش نفس خود را بر خراب كردن خردمندى خود.

.

ص: 223

اصل: «يَا هِشَامُ ، الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّه ِ ، اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَالرَّاغِبِينَ فِيهَا ، وَرَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللّه ِ ، وَكَانَ اللّه ُ أُنْسَهُ فِي الْوَحْشَةِ ، وَصَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ ، وَغِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ ، وَمُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ ».

شرح: اى هشام! صبر كردن بر تنهايى، نشان توانايىِ خردمندى است. پس هر كه به خردمندى فرا گيرد علم را از اللّه تعالى به سبب قرآن و رسول و امام، كناره مى گيرد از دنياداران و دل بستگان به دنيا، و دل مى بندد به آنچه نزد اللّه تعالى است كه بهشت و رضوان است، و هست اللّه تعالى دل خوشىِ او در وقت بيگانگى او از مردمان، و رفيق او در وقت تنهايى، و مالدارى او در وقت مُفلسى، و عزّت او بى حاجت به خويش و قوم.

اصل: «يَا هِشَامُ ، نُصِبُ الْحقّ لِطَاعَةِ اللّه ِ ، وَلَا نَجَاةَ إِلَا بِالطَّاعَةِ ، وَالطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ ، وَالْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالتَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَلُ ، وَلَا عِلْمَ إِلَا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ ، وَمَعْرِفَةُ الْعِلْمِ بِالْعَقْلِ ».

شرح: الرَّبّ: صاحب كلِّ اختيار چيزى. و استعمال آن در غير اللّه تعالى نمى كنند مگر با قيدى؛ و مجاز است. و رَبّاني منسوب به ربّ است به زياده «الف و نون» براى مبالغه؛ و مراد، كسى است كه راغب در ثواب ربّ به زهد در دنيا باشد. پس در مسئله اى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، از خود، حكم نكند، خواه از علما باشد و خواه از متعلّمين. يعنى: اى هشام! واداشته شده به كار آمدنى _ كه آن، قرآن باشد _ ميان مردمان تا فرمان بردارى اللّه تعالى كنند. و نمى باشد رهايى مردمان از عذاب الهى، مگر به اين فرمان بردارى، و اين فرمان بردارى به دانش است، نه به ظن. و دانستن چيزى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، به ياد گرفتن از كسى به هم مى رسد، نه به رياضت يا فكر. و ياد گرفتن به خردمندى، تمييز كرده مى شود از طلب جهلِ مركّب. و بيان اين آخر، آن است كه: دانش چيزى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، نمى باشد، مگر دانشى كه به اين كس رسد از دانايى كه زاهد در دنيا باشد و خودرأيى نباشد اصلاً، مثل رسول و وصىّ رسول؛ چه به وسيله ديگران، شبهه به هم مى رسد، نه برهان، چنانچه اللّه تعالى در سوره مؤمنون گفته كه: «وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَ_هًا ءَاخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ» (1) و شناختن دانايىِ آن دانا و فرق كردن ميان او و گمراهانِ گمراه كننده، به خردمندى است و بس. پس اصل نجات، خردمندى است.

.


1- . مؤمنون (23): 117 .

ص: 224

اصل: «يَا هِشَامُ ، قَلِيلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَالِمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ ، وَكَثِيرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوى وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ ».

شرح: اى هشام! طاعت، هر چند كم باشد از دانا كه پيروى ظن در آن نكرده، پسنديده الهى است و ثواب آن، چندين برابر است. و طاعت، هر چند بسيار باشد از صاحب خودرأيى و ناخردمندى، ناپسنديده الهى است.

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيَا مَعَ الْحِكْمَةِ ، وَلَمْ يَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِكْمَةِ مَعَ الدُّنْيَا ؛ فَلِذلِكَ رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ ».

شرح: اى هشام! به درستى كه خردمند، راضى شده به مرتبه پايين از دنيا، بر حالى كه با خردمندى و هوشمندى باشد. و راضى نشده به مرتبه پايين از خردمندى و هوشمندى، بر حالى كه با جميع دنيا باشد، چه جاى بعض آن. پس براى اين دادنِ بسيارِ دنيا و سِتَاندَنِ بسيارِ خردمندى و هوشمندى، صاحب فايده شده سوداى خردمندان؛ چه فايده بهشت جاودانى در اين سود است.

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ تَرَكُوا فُضُولَ الدُّنْيَا ، فَكَيْفَ الذُّنُوبَ ، وَتَرْكُ الدُّنْيَا مِنَ الْفَضْلِ ، وَتَرْكُ الذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ ».

شرح: اى هشام! به درستى كه خردمندان، ترك كرده اند طلب زيادتى هاى دنيا را. پس چگونه گناهان از ايشان سرزند و حال آن كه ترك زيادتى هاى دنيا از جمله بهترى است و ترك گناهان از جمله واجبِ لازم. مراد به زيادتى دنيا چيزى است كه از پىِ آن رفتن، نه واجب است و نه مستحبّ. پس ترك آن، بهتر است؛ چه زيادتى مال و اعتبار، فريبنده است. حكايت: شخصى گفت كه: مى بايست كه اللّه تعالى به من مال بسيار دهد تا دانى كه چه قسم خيرات خواهم كرد. گفتم كه: چه مى دانى كه خواهى كرد؟ گفت كه: در دل من است. چگونه به تو خاطر نشان كنم؟ گفتم كه: اگر تو خاطر نشان نمى توانى كرد، من مى توانم كرد. رضا به قضا واجب است. واجب را ترك كردى و خيالِ سنّت بستى از خواهش نفس.

.

ص: 225

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْيَا وَ إِلى أَهْلِهَا ، فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَا بِالْمَشَقَّةِ ، وَنَظَرَ إِلَى الْاخِرَةِ ، فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَا بِالْمَشَقَّةِ ، فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا ».

شرح: اى هشام! به درستى كه خردمند، نگاه كرد سوى دنيا و سوى دنياداران. پس دانست كه دنيا دريافته نمى شود از اين دنياداران، مگر به آزار بسيار. و نگاه كرد سوى آخرت. پس دانست كه آخرت، دريافته نمى شود، مگر به آزار بسيار. پس طلب كرد به آزار بسيار، آخرت را كه پايدارترِ اين دو است.

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِي الدُّنْيَا وَرَغِبُوا فِي الْاخِرَةِ ؛ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ ، وَالْاخِرَةَ طَالِبَةٌ وَمَطْلُوبَةٌ ، فَمَنْ طَلَبَ الْاخِرَةَ ، طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتّى يَسْتَوْفِيَ مِنْهَا رِزْقَهُ ، وَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا ، طَلَبَتْهُ الْاخِرَةُ ، فَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ وَآخِرَتَهُ ».

شرح: شايد كه نكته در ترك «واو» در طالِبةٌ مَطلُوبة در اوّل و ذكرش در دوم، اين باشد كه در اوّل، متعلّق هر كدام، غير متعلّق ديگرى است، به اعتبار اين كه دنيا از طلبِ مالداران و راغبان در آن، فارغ است؛ چون روزى مَعَ شَى ءٍ زائد به ايشان رسيده. پس مثل آيت سوره واقعه: «خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ» (1) و در دوم، متعلّق هر دو، يك كس مى باشد، مثل آيت سوره بقره: «هُدًى لِّلنَّاسِ وَ بَيِّنَ_تٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ» (2) . يعنى: اى هشام! به درستى كه خردمندان، حرص نورزيدند در دنيا و حرص ورزيدند در ثواب آخرت؛ براى اين كه ايشان دانستند كه دنيا خواهنده خواسته شده است و آخرت، خواهنده است و خواسته شده است؛ به اين روش كه هر كه خواهد ثواب آخرت را، خواهش مى كند او را دنيا تا تمام دريابد از دنيا رزق خود را و هر كه خواهش كند دنيا را، خواهش مى كند او را آخرت، به اين روش كه مى آيد او را مرگ. پس ضايع مى شود بر او دنياى او و ثواب آخرت او؛ چه ديگر طاعتى براى ثواب آخرت نمى تواند كرد.

.


1- . واقعه (56): 3.
2- . بقره (2): 185 .

ص: 226

اصل: «يَا هِشَامُ ، مَنْ أَرَادَ الْغِنى بِلَا مَالٍ ، وَرَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ ، وَالسَّلامَةَ فِي الدِّينِ ، فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللّه ِ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكَمِّلَ عَقْلَهُ ؛ فَمَنْ عَقَلَ ، قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ ، وَمَنْ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ ، اسْتَغْنَى ، وَمَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِمَا يَكْفِيهِ ، لَمْ يُدْرِكِ الْغِنى أَبَداً ».

شرح: اى هشام! هر كه خواهد بى نيازى را بى مال، و رهايى دل از حسودى را، و باقى ماندن حقيقت اسلام را، پس بايد كه زارى كند سوى اللّه تعالى در خواستن حاجت هاى خود، به اين روش كه اللّه تعالى كامل كند خردمندى او را؛ چه هر كه خردمندى كند، قناعت كند به آنچه او را بس است. چشم بر مال مردمان ندارد. پس رهايىِ دل از حسودى دارد. و هر كه قناعت نكند به آنچه او را بس است، درنمى يابد بى نيازى را هرگز؛ چه هر چه به هم مى رسد، بالاتر از آن مى خواهد.

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ حَكى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا : « رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ » 1 حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَتَعُودُ إِلى عَمَاهَا وَرَدَاهَا ».

.

ص: 227

شرح: مراد به قومِ صالح، «اُولُوا الألْباب» است در قول اللّه تعالى: «وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ رَبَّنَا لَا تُزِغْ» [الآية] (1) و عبارت از سلمان و ابوذر و مقداد و امثال ايشان است. قَالُوا: به لفظ ماضى، مبنى بر تغليب زمان نقل بر زمان منقول است؛ چه «يَذَّكّر» به لفظ مضارع است و رَبَّنا به تقدير «قائِليِنَ ربّنا» ست و حالِ فاعلِ «يَذَّكّر» است. پس اين قول در وقت وفات رسول صلى الله عليه و آله است كه نسبت به زمان نزول آيه، مستقبل است و نسبت به زمان نقل امام عليه السلام ماضى است. الْاءِزَاغَة: برگردانيدن دل از ايمان با وجود بقاى زبان بر دعوىِ ايمان. إذْ: ظرف است و عبارت از زمان حيات رسول صلى الله عليه و آله است و مضاف است به هَدَيْتَنا؛ چه آن زمان نسبت به زمان قول، ماضى است. رَحْمَة عبارت از امام حق از جمله اهل البيت است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث هشتاد و سوم و هشتاد و ششمِ باب صد و هفتم كه «بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ و نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَة» است. حِينَ ظرف قَالُوا است. عَلِمُوا به صيغه معلوم مجرّد است. الفْ لام القُلُوب براى عهد خارجى است؛ و مراد، دل هاى جمعى از اصحاب است كه امير المؤمنين عليه السلام را امام اوّل نشمردند. پس تَزِيغُ و تَعُودُ به معنى حال است، نه استقبال. يعنى: اى هشام! باقى ماندن حقيقت اسلام تا آخر عمر، مطلبى بزرگ است؛ چه به درستى كه اللّه تعالى در سوره آل عمران، بعد از آنچه بيان شد در اين حديث در شرح «وَ قَالَ: وَ الرَّاسِخُونَ» تا آخر، نقل كرده از جماعتى صالحان، اين كه ايشان گفته اند در زارى سوى اللّه تعالى كه: «اى صاحب كلِّ اختيار ما! مگردان دل هاى ما را از حقيقت اسلام، بعد از زمانى كه راه نمودى ما را به سبب رسول، و ببخش به ما از جانب خود، رحمتى. به درستى كه تويى به غايت بخشنده». اين گفتنِ ايشان وقتى بود كه دانستند كه دل هاى جمعى از اصحاب به سبب بى توفيقى مى گردند از ايمان و برمى گردند سوى كورى شان و زشتى شان با وجود دعوىِ ايمان به زبان ها. فصل: مى تواند بود كه اين علم، حاصل شده باشد براى قوم صالحين در زمان حيات رسول به تبليغ رسول صلى الله عليه و آله . پس تَزِيغُ و تَعُودُ براى استقبال باشد. و بر اين تقدير مى تواند بود كه علموا به صيغه مجهولِ باب تفعيل باشد و مخالفان، اعتراف به اين مضمون كرده اند و تغافل مى كنند. بيانِ اين، آن كه: در كتاب بخارى در «بَابُ سُورَةِ الْمَائِدَة» روايت شده از رسول عليه السلام كه گفت بعد از بيان بعضِ احوال قيامت كه: أَلَا وإِنَّهُ يُجَاءُ بِرِجَالٍ مِنْ اُمَّتِي فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ، أَصْحَابِي. فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ. فَأَقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: وكنت عليهم شهيداً ما دمت فيهم فلمّا توفّيتني كنت أنت الرقيب عليهم (2) فَيُقُالُ: إِنّ هؤُلَاءِ لَمْ يَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ. (3) [يعنى] آگاه باشيد! و به درستى كه در روز قيامت آورده مى شوند فوجى از امّت من. پس برده مى شوند به جانب چپ جهنّم. پس مى گويم كه: اى صاحب كلّ اختيار من! اينها نزديكان من اند كه مهربانى با ايشان مى كردم. چرا به جهنّم برده مى شوند؟ پس گفته مى شود: به درستى كه تو نمى دانى كه چه كار كردند بعد از وفات تو. پس مى گويم، چنانچه گفت بنده صالح عيسى بن مريم عليه السلام كه: بودم بر ايشان مطّلع، چندان كه باقى بودم در ايشان. پس وقتى كه قبض كردى مرا، تو بودى و بس، نگاهبان بر ايشان. پس گفته مى شود كه: به درستى كه ايشان پيوسته بودند مرتدّان قهقرا كه با وجود ارتداد، دعوى ايمان مى كردند (مانند كسى كه از جاى برگردد بر پاشنه، به معنى رو واپس) از همان دم كه جدا شدى از ايشان.

.


1- . آل عمران (3): 7 و 8 .
2- . مائده (5): 117.
3- . صحيح البخاري، ج 5 ، ص 191.

ص: 228

. .

ص: 229

اصل: «إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللّه َ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه ِ ، وَمَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه ِ ، لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَيَجِدُ حق يقَتَهَا ، وَلَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذلِكَ إِلَا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً ، وَسِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً ؛ لِأَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ اسْمُهُ _ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَنَاطِقٍ عَنْهُ ».

شرح: لَم يَعْقِد (به عين بى نقطه و قاف و دال بى نقطه) به صيغه مضارع غايب معلومِ باب «ضَرَبَ» است. قَلْبَهُ منصوب و مفعولٌ بِه است. مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ عبارت است از شناختن بيّناتِ محكمات قرآن كه در آنها امر به سؤال «اهل الذِكر» و نهى از پيروى ظن، صريح شده. پس اين كلام از قبيل قول اللّه تعالى است در سوره نمل: «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ» (1) و در سوره آل عمران: «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ إِلَا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِئايَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (2) . وَ لَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذلِكَ به اعتبار شهادت غير متوسّمين به ظاهر حال است، نه به اعتبار نفس الامر كه غيب است. و بيان متوسّمين مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديث «بَابُ أَنَّ الْمُتَوَسِّمِين الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللّه _ عَزّ وَ جَلَّ _ فِي كِتَابِهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ السَّبِيلُ فِيهِمْ مُقِيمٌ» كه باب بيست و هشتم است. قَوْلُهُ عبارت است از فتوا و قضا. فِعْله (به كسر و فتح فاء و سكون عين) عبارت است از قدر مشترك ميان عقل و جهل، بنا بر اين كه هر كدام از آنها از افعال نفس است. و مراد به تصديق قولش فعلش را، دلالت قولش است بر اين كه فعلش عقل است نه جهل، و اين در صورتى است كه قولش مخصوصِ معلوم باشد و در مجهول، ساكت شود، يا گويد كه نمى دانم. سِرّه (به كسر سين بى نقطه و تشديد راء بى نقطه) عبارت است از آنچه در خلوت با همراز از او صادر مى شود، نظير: «وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ» . (3) عَلانِية عبارت است از آنچه در حضور جماعت از او صادر مى شود. لأِنَّ استدلال است بر لَا يَكُونُ كَذلِكَ تا آخر؛ و مراد، اين است كه: در حكمِ غير متوسّمين، به عقل كسى، ظن، كافى است، بنا بر اين كه نفسِ حكم اللّه نيست، بلكه محلّ حكم اللّه است، مثل تعيين قبله و قِيَم مُتلَفات و علم به آن از وسع غير متوسّمين بيرون است. يعنى: به درستى كه شأن، اين است كه نترسيده از عذاب اللّه تعالى كسى كه به خردمندى، فرا نگرفته از اللّه تعالى احكام او را كه حاجت به آنها دارد، به توسّط راسخان در علم. و خودرأيى كرده، و هر كس كه به خردمندى فرا نگرفته از اللّه تعالى، نبسته دل خود را بر شناختى پاينده كه مى بيند آن را در دل خود و مى يابد كنه آن را در دل خود. و نمى باشد كسى فراگيرنده احكام از اللّه تعالى، مگر كسى كه بوده باشد گفته ظاهرى او براى فعل باطنى او راست كننده، بوده باشد گفته و كرده پنهان او براى گفته و كرده آشكار او موافق؛ زيرا كه اللّه _ تَبَارَكَ اسْمُهُ _ راه ننموده غير متوسّمين را بر باطنِ پنهانِ ديگرى كه خردمندى اوست، مگر به چيزى كه ظاهر شود از او و حكايت كند از باطن او.

.


1- . نمل (27): 14.
2- . آل عمران (3): 19 .
3- . بقره (2): 14.

ص: 230

اصل: «يَا هِشَامُ ، كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : مَا عُبِدَ اللّه ُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ».

شرح: اى هشام! بود امير المؤمنين عليه السلام كه مى گفت كه: پرستيده نشده اللّه تعالى به طاعتى بهتر از خردمندى. توضيحِ اين مى شود در شرح حديث اوّل باب بيست و چهارم «كِتَابُ التَّوْحِيد» كه «بَابُ الْبَدَاء» است.

اصل: «وَمَا تَمَّ عَقْلُ امْرِىً?حَتّى يَكُونَ فِيهِ خِصَالٌ شَتّى : الْكُفْرُ وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ ، وَالرُّشْدُ وَالْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولَانِ ، وَفَضْلُ مَالِهِ مَبْذُولٌ ، وَفَضْلُ قَوْلِهِ مَكْفُوفٌ ، وَنَصِيبُهُ مِنَ الدُّنْيَا الْقُوتُ ، لَا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ ، الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَيْهِ مَعَ اللّه ِ مِنَ الْعِزِّ مَعَ غَيْرِهِ ، وَالتَّوَاضُعُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الشَّرَفِ ، يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِهِ ، وَيَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ ، وَيَرَى النَّاسَ كُلَّهُمْ خَيْراً مِنْهُ ، وَأَنَّهُ شَرُّهُمْ فِي نَفْسِهِ ، وَهُوَ تَمَامُ الْأَمْرِ ».

.

ص: 231

شرح: ممكن است كه اين از تتمّه سخن امير المؤمنين عليه السلام باشد و ممكن است كه تتمّه آن نباشد. يعنى: و كامل نمى شود خردمندى مرد، مگر وقتى كه بوده باشد در او صفتى چند: اوّل اين كه از كفران نعمت و ضرر رسانيدن او خاطر جمع باشند؛ و دوم اين كه شكر نعمت او و نفع رسانيدن او را اميدوار باشند؛ و سوم اين كه مالِ زيادتى او در راه اللّه تعالى داده مى شده باشد؛ و چهارم اين كه سخن زياد نمى گفته باشد؛ و پنجم اين كه زيادِ از قدرِ قُوتِ بدن نمى خورده باشد؛ و ششم اين كه سير نشود از دانش، همه عمرش. مراد، اين است كه: حرص در دانستن مسائلى كه ضرورِ خودش است در دين، داشته باشد. پس منافات ندارد با آنچه مى آيد در اوّل «بَابُ الْمُسْتَأْكِلِ بِعِلْمِهِ وَ الْمُبَاهِي بِهِ» كه حرص در طلب علم، بد است؛ چه مراد آن جا، طلب علم غير ضرورى است كه طلب آن، اين كس را از طلب علم ضرورى وامى دارد. و هفتم اين كه خوارى اى كه با پرستش اللّه تعالى باشد، پسنديده تر باشد پيش او از عزّتى كه با پرستش غير اللّه تعالى باشد، مثل پيروى امامان نادان كه پرستش ايشان است؛ چه اللّه تعالى رخصت نداده در پيروى ايشان. و هشتم اين كه فروتنى، پسنديده تر باشد پيش او از اظهار بزرگى؛ و نهم اين كه بسيار شمرد اندك نيكى مردمان را با او و كم شمرد بسيار نيكى خود را با مردمان؛ و دهم اين كه با مردمان، سلوك كسى نمايد كه گمان مى برد كه مردمان همگى بهترند از او و گمان مى برد اين را كه او بدترِ مردمان است در باطن كارش؛ چه عاقبت كار، معلوم كسى غير اللّه تعالى نيست. بسا كافرى كه مؤمن شود به توفيق، و بسا مؤمنى كه كافر شود به خذلان، چنانچه گذشت در شرح «يَا هِشَامُ! إِنَّ اللّه َ حَكى» تا آخر. و اين صفت دهم، تمامىِ كار عمده است، به اين معنى كه از همه بزرگ تر است، يا به اين معنى كه آخرِ همه است، ديگر چيزى نمانده.

.

ص: 232

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يَكْذِبُ وَإِنْ كَانَ فِيهِ هَوَاهُ ».

شرح: اى هشام! به درستى كه خردمند، دروغ نمى گويد، هر چند كه در آن، خواهش طبعش باشد.

اصل: «يَا هِشَامُ ، لَا دِينَ لِمَنْ لا مُرُوءَةَ لَهُ ، وَلَا مُرُوءَةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ ، وَإِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً ، أَلَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَا الْجَنَّةُ ، فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا ».

شرح: المُرُوءة (به ضمّ ميم و ضمّ راء بى نقطه و سكون واو و همزه كه گاهى منقلب به واو مى شود، مصدر باب «حَسُنَ»): انسانيّت، به معنى مردمى. الْخَطَر (به فتح خاء با نقطه و فتح طاء بى نقطه و راء بى نقطه): گِرو در دوانيدن اسب و مانند آن. يعنى: اى هشام! ثواب آخرت نيست كسى را كه مردمى نيست او را. و مردمى نيست كسى را كه خردمندى نيست او را. به درستى كه بزرگ ترِ مردمان به اعتبار مرتبه، كسى است كه نمى بيند دنيا را براى خودش گِرو، به اين معنى كه دويدن او براى دنيا نيست و خود را به دنيا نمى فروشد. آگاه باشيد! به درستى كه بدن هاى شما را نيست بهايى لايق، مگر بهشت. پس مفروشيد آنها را به بهايى غير بهشت. مراد، اين است كه: به دنيا مفروشيد.

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَانَ يَقُولُ : إِنَّ مِنْ عَلَامَةِ الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ : يُجِيبُ إِذَا سُئِلَ ، وَيَنْطِقُ إِذَا عَجَزَ الْقَوْمُ ، وَيُشِيرُ بِالرَّأْيِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ صَلَاحُ أَهْلِهِ ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ مِنْ هذِهِ الْخِصَالِ الثَّلَاثِ شَيْءٌ ؛ فَهُوَ أَحْمَقُ».

شرح: مِنْ در اوّل، براى تبعيض است و اين، مبنى بر اين است كه چنانچه مجموع سه خصلت، علامت است، بعض آنها نيز علامت است، و نصّ نبى صلى الله عليه و آله بر امامت كسى نيز علامت است. الْعَلاَمَة (به فتح عين بى نقطه و تخفيف لام): نشان؛ و مراد اين جا، لازمِ خاصّ است به قرينه فاء تفريعيّه در فَمَنْ. مراد به عَاقِل اين جا، مُحقّ از جمله مدّعيانِ امامت بعد از رسول اللّه است. پس عبارت از خودش است. (1) اين سه خصلت، متلازم است. پس اين كلام، بيانِ سه برهان است بر امامت امير المؤمنين عليه السلام بى واسطه. يُجِيبُ مرفوع و استيناف بيانىِ سابق است و مى تواند بود كه به تقدير «أنْ يُجِيبَ» باشد و بدلِ تفصيل ثَلَاثُ باشد. و بر اين تقدير، مرفوع و منصوب مى تواند بود. يُجِيب إِذَا سُئِل به معنى اين است كه: در هيچ مسئله كه مُحتاجٌ إِلَيْهِ رعيّت باشد و سؤال كرده شود از آن، «لَا أدْرِي» (2) نمى گويد، چنانچه خلفاى ثلاثه مى گفتند و از حضّار مجلس و غَيْرِهِم مى پرسيدند. مراد به قَوْم، خلفاى ثلاثه و اركان دولت ايشان است. و يَنْطِق إِذَا عَجَز القومُ اشارت است به امثال آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث چهارم و هفتمِ «بَابُ مَا جَاءَ فِي الْاءِثْنَىْ عَشَر و النَصِّ عَلَيْهِمْ عليهم السلام » كه باب صد و بيست و چهارم است كه: بعض علماى يهود، آمد نزد عمر براى سؤال از مشكلات و او عاجز شد و راهنمايى كرد او را سوى امير المؤمنين عليه السلام و او جواب گفت. الْاءِشَارَة: امر كسى به چيزى، بعد از طلبِ راهنمايى سوى ثواب از آن كس. الرَّأْي (به فتح راء بى نقطه و سكون همزه): نظر به دل. و مراد اين جا، تدبير است. ضمير فِيهِ راجع به الَّذِي است. ضمير أَهْله راجع به عَاقل، يا راجع به الَّذِي است. جمله وَ يُشِيرُ تا آخر، اشارت است به تدبيرات امير المؤمنين عليه السلام در قضاياى او كه مشهور است و بعضِ آنها مى آيد در «كِتَابُ الْقَضَايَا وَالْأَحْكَامِ» در بعض احاديث آخر ابواب. مَنْ در فَمَنْ عبارت است از مدّعى امامت بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله . لَمْ يَكُنْ براى سلب كلّى است، يا براى سلب جزيى است؛ و حاصل هر دو يكى است؛ زيرا كه خصالِ ثلاث، متلازم است. أَحْمَق به معنى سفيهِ جاهل است. يعنى: اى هشام! به درستى كه امير المؤمنين عليه السلام بود كه مى گفت كه: به درستى كه از جمله نشان امام حق، اين است كه باشد در او سه خصلت. بيانِ اين آن كه: جواب مى گويد، چون پرسيده شود از مشكل كه مُحتاجٌ إِلَيْه است. و سخن مى گويد، چون عاجز شوند آن قوم كه غصب حق او كردند. و امر مى كند در قضايا به تدبيرى كه در آن است صلاح اهل او؛ به معنى جمعى كه تحاكم مى كنند سوى او. پس هر مدّعىِ امامتى كه نبود در او از اين سه خصلتْ چيزى، پس او سفيهِ جاهل است.

.


1- . يعنى «پس عاقل، عبارت از خود امير المؤمنين عليه السلام » است.
2- . لا أدري: نمى دانم.

ص: 233

. .

ص: 234

اصل: «إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ : لَا يَجْلِسُ فِي صَدْرِ الْمَجْلِسِ إِلَا رَجُلٌ فِيهِ هذِهِ الْخِصَالُ الثَّلَاثُ ، أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهُنَّ فَجَلَسَ ، فَهُوَ أَحْمَقُ ».

شرح: اين كلام براى بيان اين است كه: مراد امير المؤمنين عليه السلام به عاقل در كلام سابق، متصدِّر براى امامتِ به حق است، براى دفع توهّم اين كه مراد، خردمندِ مطلق باشد. مراد به مجلس، انجمنى است كه در آن، بيعت به امامت مى شود براى كسى، مثل سقيفه بنى ساعده. ذكرِ أَوْ وَاحِدَة براى اشارت به تلازم سه خصلت است. پس علم به تحقّق يكى از آنها، كافى است در علم به تحقق مجموع. يعنى: به درستى كه امير المؤمنين عليه السلام گفت كه: مى بايد كه ننشيند در بالاى مجلسِ امامت، مگر مردى كه در او باشد اين سه خصلت يا يكى از آنها . پس كسى كه نبود در او چيزى از آنها، پس نشست در بالاى مجلس، پس او سفيهِ جاهل است.

.

ص: 235

اصل: «وَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام : إِذَا طَلَبْتُمُ الْحَوَائِجَ ، فَاطْلُبُوهَا مِنْ أَهْلِهَا ، قِيلَ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ ، وَمَنْ أَهْلُهَا؟ قَالَ : الَّذِينَ قَصَّ اللّه ُ فِي كِتَابِهِ وَذَكَرَهُمْ ، فَقَالَ : «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» (1) قَالَ : هُمْ أُولُو الْعُقُولِ ».

شرح: و گفت امام حسن، پسر امير المؤمنين عليهماالسلام كه: اگر درخواست كنيد حاجت هاى خود را كه آموختن علم و مانند آن است، پس درخواست كنيد از جمعى كه قابل درخواست آن حاجت ها باشند. گفته شد كه: اى فرزند رسول خدا! كدام اند آن جمع كه قابل اند؟ گفت كه: آن جمعى اند كه حكايت كرده اللّه تعالى حال ايشان را در كتاب خود، قرآن. و ثنا گفته ايشان را؛ به اين روش كه گفته در سوره رعد كه: «به خاطر خود جا نمى دهد فرق را ميان كسى كه داند كه حق در قرآن است و بس و كسى كه كور باشد و آن را نداند، مگر صاحبان مغزها». و گفته در سوره زمر كه: «به خاطر خود جا نمى دهد فرق را ميان امامان دانا و امامان نادان، مگر صاحبان مغزها». امام حسن عليه السلام گفت كه: آن جمع كه قابل اند، يا مراد به أُولُوا الاْ?لْبَاب، صاحبان خردمندى هايند.

اصل: «وَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام : مُجَالَسَةُ الصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى الصَّلاحِ ، وَآدَابُ الْعُلَمَاءِ زِيَادَةٌ فِي الْعَقْلِ ، وَطَاعَةُ وُلَاةِ الْعَدْلِ تَمَامُ الْعِزِّ ، وَاسْتِثْمَارُ الْمَالِ تَمَامُ الْمُرُوءَةِ ، وَإِرْشَادُ الْمُسْتَشِيرِ قَضَاءٌ لِحقّ النِّعْمَةِ ، وَكَفُّ الْأَذى مِنْ كَمَالِ الْعَقْلِ ، وَفِيهِ رَاحَةُ لِلْبَدَنِ عَاجِلاً وَآجِلاً ».

شرح: و گفت امام زين العابدين عليه السلام كه: همنشينى خوبان، باعث خوبى است و ديدن روش هاى دانايان كه با مردمان چگونه سلوك مى كنند، يا در مشكل ها چگونه به در رو مى كنند، (2) باعث زيادتى خردمندى است. و فرمان بردارىِ پادشاهانِ عدالت شعار، باعث كمال عزّت است. و بهره بردن از سرمايه به سود او (مانند آن، براى نفقه عيال) كمال مردمى است؛ چه با آن، احتياج به گدايى و آزار كردنِ مردمان نمى شود. و راه نمودن كسى كه مشورت كند، به جا آوردن شكر نعمت اللّه تعالى است كه اين كس را فهمى داده يا [شكر] نعمتِ آن كس؛ چه اين كس را قابل مشورت شمرده. (3) و بازداشتن آزار خود از مردمان از كمال خردمندى است. و در اين بى آزارى، فراغت است تن را در دنيا و در آخرت؛ امّا در دنيا، براى اين كه كم دشمن به هم مى رسد. و امّا در آخرت، براى رهايى از عذابِ ستمِ اين كس و از حساب تلافىِ ستم مردمان بر اين كس.

.


1- . رعد (13): 19؛ زمر (39): 9 .
2- . به در رو كردن: بيرون شدن.
3- . يعنى راهنمايى كردن كسى كه مشورت مى كند، به جا آوردن شكر نعمت است از طرف مشورت شونده (مستشار)، يا به جهت اين كه خداوند به او فهم و كمالى داده و با راهنمايى كردن ديگران شكر نعمت فهم و كمال خود را ادا مى كند و يا اين كه وجود شخص مشورت كننده (مستشير) كه مشورت شونده (مستشار) را قابل مشورت دانسته، نعمتى براى مستشار محسوب مى شود كه با راهنمايى صحيح او شكر اين نعمت به جا آورده مى شود.

ص: 236

اصل: «يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يُحَدِّثُ مَنْ يَخَافُ تَكْذِيبَهُ ، وَلَا يَسْأَلُ مَنْ يَخَافُ مَنْعَهُ ، وَلَا يَعِدُ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ ، وَلَا يَرْجُو مَا يُعَنَّفُ بِرَجَائِهِ ، وَلَا يُقْدِمُ عَلى مَا يَخَافُ فَوْتَهُ بِالْعَجْزِ عَنْهُ» .

شرح: اى هشام! به درستى كه خردمند، حكايت نمى كند در غير مقامِ اتمام حجّت با كسى كه مى ترسد كه آن كس او را دروغگو شمرد. و نمى طلبد چيزى از كسى كه مى ترسد ندادن آن كس را. و وعده به كسى نمى كند چيزى را كه توانايى بر آن نخواهد داشت. و اميد نمى دارد چيزى را كه سرزنش كرده مى شود به اميدِ آن، مثل خيال هاى خامِ مردمان و آرزوهاى دور و دراز ايشان. و رو نمى آورد بر چيزى كه مى ترسد نشدن آن را، به سبب عاجز شدن او از آن.

[حديث] سيزدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، رَفَعَهُ ، قَالَ : ]قَالَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ عليه السلام :«العَقْلُ غِطَاءٌ سَتِيرٌ ، وَالْفَضْلُ جَمَالٌ ظَاهِرٌ ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلْقِكَ بِفَضْلِكَ ، وَقَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ ، تَسْلَمْ لَكَ الْمَوَدَّةُ ، وَتَظْهَرْ لَكَ الْمَحَبَّةُ».

شرح: گفت امير المؤمنين عليه السلام : خردمندى پرده اى است پنهان. و بخششِ مال، خوبى اى است نمايان. پس اگر بى اندامى از تو سرزند، (1) بپوشان آن را به بخشش خود. و جنگ كن با خواهش نفست به خردمندى ات كه مبادا ديگر بى اندامى (2) از تو سرزند تا بى غش مانَد براى تو، دوستى باطنىِ مردمانْ تو را و نمايان شود براى تو، دوستى ظاهرى مردمانْ تو را. مخفى نماند كه در اواخر نهج البلاغه، منقول از امير المؤمنين عليه السلام چنين است: «الحِلْمُ غِطاءٌ ساتِر، والعقلُ حُسامٌ قاطِع، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِك بِحِلْمِك، وقاتِل هواك بِعَقْلِك». (3)

.


1- . يعنى: اگر زشتىِ ظاهرى از تو آشكار شود.
2- . يعنى: زشتىِ ديگر.
3- . نهج البلاغه، ص 551 ، حكمت 424.

ص: 237

[حديث] چهاردهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ ]عَنْ سَمَاعَةَ [بْنِ مِهْرَانَ ] قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَعِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ ، فَجَرى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَالْجَهْلِ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَجُنْدَهُ، وَالْجَهْلَ وَجُنْدَهُ ، تَهْتَدُوا». قَالَ سَمَاعَةُ : فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَا نَعْرِفُ إِلَا مَا عَرَّفْتَنَا ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّوَجَلَّ _ خَلَقَ الْعَقْلَ _ وَهُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ _ مِنْ نُورِهِ ، فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، فَقَالَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً ، وَكَرَّمْتُكَ عَلى جَمِيعِ خَلْقِي». قَالَ : «ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً ، فَقَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَلَمْ يُقْبِلْ ، فَقَالَ لَهُ : اسْتَكْبَرْتَ ، فَلَعَنَهُ ».

شرح: روايت است از سماعه گفت كه: بودم نزد امام جعفر صادق عليه السلام و نزد او جمعى از چاكران او بودند. پس گذشت در مجلس، يادِ خردمندى و ناخردمندى. پس گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: شناسيد خردمندى را و لشكر آن را و ناخردمندى را و لشكر آن را تا راه يابيد سوى حق. گفت سماعه كه: پس گفتم كه: قربانت شوم! نمى شناسوم چيزى را، مگر چيزى را كه شناسانيدى به ما. پس گفت امام جعفر صادق عليه السلام : به درستى كه اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ آفريد خردمندى را و آن، اوّل آفريده اى است از نفسى ها . آفريد آن را در دست راست عرشِ خود از نور خود. مراد به عرش، حكومت پادشاهىِ اللّه تعالى است و مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در باب بيستم كه «بَابُ الْعَرْشِ والْكُرْسِيِّ» است كه: عرش، اسم عَلَمى است كه وحى شده به رسل. مراد به دست راستِ عرش، آب خوشگوارى است كه از آن، آفريده بهشت و اهل طاعت و مانند آنها را. و مراد به نورِ اللّه تعالى، مادّه اهل طاعت است از جمله دست راست عرش، چنانچه مى آيد در حديث هجدهم و بيستمِ باب بيستم. و گفته در سوره هود كه: «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ» (1) و بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در شرح حديث دومِ «بَابٌ نَادِرٌ فِيهِ ذِكْرُ الْغَيْب» كه باب چهل و پنجم است. پس گفت اللّه تعالى عقل را كه: برو و خود، بدان بى احتياج به وحى، غير احكام ما را. پس عقل رفت. بعد از آن گفت عقل را كه: بيا سوى ما و به توسّط وحى، بدان احكام ما را. پس عقل آمد و ايمان به غيب آورد. پس گفت اللّه تعالى كه: آفريدم تو را آفريده بزرگ و سرافراز كردم تو را بر جميع آفريده هاى خود. امام گفت كه: بعد از آن، اللّه تعالى آفريد ناخردمندى را از درياى شورِ تلخ كه دست چپ عرش بود و از آن، آتش جهنّم و بدكاران و مانند آنها آفريده شده، بر حالى كه آن آبِ شورِ تلخ، تاريك بود؛ به اين معنى كه مادّه بدكاران بود از جمله دست چپ عرش. پس گفت اللّه تعالى ناخردمندى را كه: برو و خود بدان بى احتياج به وحى، غير احكام ما را. پس رفت. بعد از آن گفت ناخردمندى را كه: بيا سوى ما و به توسّط وحى، بدان احكام ما را. پس نيامد و ايمان به غيب نياورد. پس اللّه تعالى گفت ناخردمندى را كه: زياده سرى كردى. پس دور كرد او را از رحمت خود. مخفى نماند كه اين سخن بر حقيقت نيست، چنانچه گذشت در شرح حديث اوّلِ اين باب.

.


1- . هود (11): 7 .

ص: 238

. .

ص: 239

اصل: «ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَسَبْعِينَ جُنْداً، فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللّه ُ بِهِ الْعَقْلَ وَمَا أَعْطَاهُ ، أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ ، فَقَالَ له الْجَهْلُ : يَا رَبِّ ، هذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَقَوَّيْتَهُ ، وَأَنَا ضِدُّهُ وَلَا قُوَّةَ لِي بِهِ ، فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ ، فَقَالَ : نَعَمْ ، فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذلِكَ ، أَخْرَجْتُكَ وَجُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي ، قَالَ : قَدْ رَضِيتُ ، فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَسَبْعِينَ جُنْداً ».

شرح: بعد از آن، اللّه تعالى گردانيد براى خردمندى، هفتاد و پنج چيز را كه لشكر اوست. پس وقتى كه ديد ناخردمندى آنچه را كه گرامى كرد اللّه تعالى به آن خردمندى را و آنچه را كه بخشيد اللّه تعالى خردمندى را، در دل گرفت دشمنى خردمندى را. پس گفت اللّه تعالى را ناخردمندى كه: اى صاحب كلّ اختيار من! اين خردمندى، آفريده اى است همچشم من. او را پيش از من آفريدى و سرافراز كردى و با وجود اين، او را توانا نيز كردى، و من همجنگ اويم و نيست مرا توانايى اى برابر توانايى او. پس بده به من از لشكر، مانند آنچه دادى به او. پس اللّه تعالى گفت كه: آرى مى دهم، به اين شرط كه اگر نافرمانى كنى به غالب كردنِ شرّ بر خير در صاحبت، بعد از آن لشكر، بيرون كنم تو را و لشكر تو را از رحمت خود. ناخردمندى گفت كه: به تحقيق راضى شدم به اين شرط. پس داد او را هفتاد و پنج چيز كه لشكر اوست. مخفى نماند كه اين سخن نيز بر حقيقت نيست و مراد، اين است كه: مى بايد صفتى چند آفريده شود كه نصف آنها باعث قوّتِ خردمندى باشد و نصفى ديگر باعث قوّت ناخردمندى باشد تا آزمودِ (1) اللّه تعالى مردمان را به تكليف، خوب باشد و فرمان بردار، قابل بهشت شود و نافرمان بردار، قابل جهنّم شود.

اصل: «فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَالسَّبْعِينَ الْجُنْدَ : الْخَيْرُ ، وَهُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ ، وَجَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ ، وَهُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ . وَالْاءيمَانُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَ ؛ وَالتَّصْدِيقُ وَضِدَّهُ الْجُحُودَ».

.


1- . آزمود: آزمايش.

ص: 240

شرح: فاء در فَكَانَ براى تعقيب است. و مِنْ در مِمَّا براى تبعيض است. و در مِنَ الْخَمْسَة براى سببيّت است. الخَيْر مرفوع و اسم كان است. وَ الإيمان مرفوع به عطف بر الْخَيْر است. و همچنين است وَ التَصْديِق. و مراد، اين است كه: اعطاى اين سه خصلت و امثال آنها، بعد از اعطاى هفتاد و پنجِ مذكور است و به سبب آنها است. و مراد به خَيْر، نفع رسانيدن به خلق است. و مراد به شَرّ، ضرر رسانيدن به خلق است. و مراد به ايمان، گرويدن از ته دل به خدا و رسول است و گاهى مستعمل مى شود در اتيان به جميع فرايض و اجتناب از هر كبيره. و مراد به تصديق، اقرارِ قولى يا فعلى است به صدق خدا و رسولش در جميع آنچه گفته اند و گاهى مستعمل مى شود در بودن با صادقان كه ائمّه معصومين اند و مذكورند در آيت سوره توبه: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» (1) . يعنى: پس بود از جمله آنچه اللّه تعالى بخشيد خردمندى را به سبب هفتاد و پنج كه لشكر خردمندى است، نيكويى با مردمان و آن، مددكار خردمندى است در همه كار. و گردانيد ضدّ آن، ضرر رسانيدن را و آن، مددكار ناخردمندى است در همه كار؛ و گرويدن به خدا و رسول و ضدّ آن، ناگرويدن است؛ و اظهار راستگويىِ خدا و رسولش و ضدّ آن، انكار آن است.

اصل: «وَالرَّجَاءَ وَضِدَّهُ الْقُنُوطَ ؛ وَالْعَدْلَ وَضِدَّهُ الْجَوْرَ ؛ وَالرِّضَا وَضِدَّهُ السُّخْطَ ؛ وَالشُّكْرَ وَضِدَّهُ الْكُفْرَانَ ؛ وَالطَّمَعَ وَضِدَّهُ الْيَأْسَ ؛ وَالتَّوَكُّلَ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ ؛ وَالرَّأْفَةَ وَضِدَّهَا الْقَسْوَةَ ؛ وَالرَّحْمَةَ وَضِدَّهَا الْغَضَبَ ؛ وَالْعِلْمَ وَضِدَّهُ الْجَهْلَ ؛ وَالْفَهْمَ وَضِدَّهُ الْحُمْقَ ؛ وَالْعِفَّةَ وَضِدَّهَا التَّهَتُّكَ ؛ وَالزُّهْدَ وَضِدَّهُ الرَّغْبَةَ ؛ وَالرِّفْقَ وَضِدَّهُ الْخُرْقَ ؛ وَالرَّهْبَةَ وَضِدَّهَا الْجُرْأَةَ ؛ وَالتَّوَاضُعَ وَضِدَّهُ الْكِبْرَ».

شرح: واو در وَ الرَّجَاء به معنى «مَعَ» است، براى تأكيد اتّصالى كه مفهوم شد از «فاء» در «فَكَانَ». پس الرَّجَاء منصوب است و اوّل هفتاد و پنج است و نظاير آن، منصوب است به عطف بر آن؛ و ما هفتاد و پنج را پنج طايفه مى كنيم، چنانچه هر لشكرى، پنج طايفه مى شوند: مقدّمه و قلب و ميمنه و ميسره و ساقه؛ و هر طايفه را پانزده مى كنيم. فرق ميان رَجاء (به فتح راء و الف ممدوده) و طَمَع، اين است كه: رَجاء، اميد است و آن در دل است، خواه اثرى از آن ظاهر شود و خواه نه. و طمع، اظهار رجاء است و آن، خواستن است، خواه به زبان و خواه به جوارح ديگر. و هر كدامِ آنها چون از اللّه تعالى باشد، محمود است و از جنود عقل است. و چون از خَلق باشد، مذموم است، موافق آنچه مذكور است در «كِتَابُ الرَّوْضَة» در «خَطْبَةٌ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ هِيَ خُطْبَةُ الْوَسِيلَة»: «فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ (2) ». فَهْم اين جا (به فتح فاء و سكون يا فتح هاء) به معنى زيركى در معاشرت با مردمان است. الحُمْق (به ضمّ حاء و سكون و ضمّ ميم): كودنى در معاشرت با مردمان. يعنى: با اميد از اللّه تعالى و ضدّ آن، نااميدى است؛ و عدالت و ضدّ آن، ظلم است؛ و راضى بودن به قضاى اللّه تعالى و ضدّ آن، نارضايى به قضاست؛ و شكر نعمت و ضدّ آن، كافرْ نعمتى است؛ و خواستن از اللّه تعالى و ضدّ آن، بريدنِ خواستن است؛ و كارسازى خود به خدا گذاشتن، و ضدّ آن، حريص بودن است در جمع اسباب كارسازى؛ و نرم دلى و ضدّ آن، سختْ دلى است؛ و گذشتن از آزار كسى و ضدّ آن، آزار كردن است؛ و پيروى دانش و ضدّ آن، پيروى نادانى است؛ و زيركى در معاشرت، و ضدّ آن، كودنى است؛ و پرده بر عيبِ خود، پوشيدن و ضدّ آن، پرده خود دريدن است؛ و بى اعتبارى دنيا در نظر اين كس و ضدّ آن، ميل دنيا داشتن است؛ و خوشخويى با مردمان و ضدّ آن، بدخويى است؛ و ترس از بدى و ضدّ آن، بى باكى است؛ و فروتنى براى حق و ضدّ آن، خودپسندى است. مخفى نماند كه اُسْتَادي شيخ بهَاء الدين محمّد (3) _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى _ گفته كه: رجاء و طمع كه در اين پانزده است، يكى است. و گفته كه: فهم كه در اين پانزده است و فهم كه در پانزدهِ سوم است، يكى است. و گفته كه: سلامت كه در پانزدهِ سوم است و عافيت كه در پانزدهِ پنجم است، يكى است. و گفته كه: كاتبان غلط كرده اند.

.


1- . توبه (9): 119.
2- . الكافي، ج8، ص 20، ح4.
3- . يعنى: استاد من، شيخ بهايى رحمه الله .

ص: 241

. .

ص: 242

اصل: «وَالتُّؤَدَةَ وَضِدَّهَا التَّسَرُّعَ ؛ وَالْحِلْمَ وَضِدَّهُ السَّفَهَ ؛ وَالصَّمْتَ وَضِدَّهُ الْهَذْرَ ؛ وَالِاسْتِسْلَامَ وَضِدَّهُ الِاسْتِكْبَارَ ؛ وَالتَّسْلِيمَ وَضِدَّهُ الشَّكَّ ؛ وَالصَّبْرَ وَضِدَّهُ الْجَزَعَ ؛ وَالصَّفْحَ وَضِدَّهُ الِانْتِقَامَ ؛ وَالْغَنَاءَ وَضِدَّهُ الْفَقْرَ ؛ وَالتَّذَكُّرَ وَضِدَّهُ السَّهْوَ ؛ وَالْحِفْظَ وَضِدَّهُ النِّسْيَانَ ؛ وَالتَّعَطُّفَ وَضِدَّهُ الْقَطِيعَةَ ؛ وَالْقُنُوعَ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ ؛ وَالْمُوَاسَاةَ وَضِدَّهَا الْمَنْعَ ؛ وَالْمَوَدَّةَ وَضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ ؛ وَالْوَفَاءَ وَضِدَّهُ الْغَدْرَ».

شرح: التُّؤَدَة (به ضمّ تاء دو نقطه در بالاى منقلبه از واو و فتح و سكون همزه و دال بى نقطه، اسم مصدر باب افتعال): تأمّل در عاقبت كارها. حِلْم به كسر حاء و سكون لام است. السَّفَه (به فتح سين بى نقطه و فتح فاء، مصدر باب عَلِمَ): تندى؛ و آن، زود از جا در آمدن است. الْهَذْر (به فتح هاء و سكون ذال با نقطه و راء بى نقطه، مصدر باب «نَصَرَ»): هرزه گويى. الِاسْتِسْلَام: انقياد؛ و آن، ايانى (1) است. الِاسْتِكْبار: بزرگ منشى؛ و آن، سركشى است. التَّسْليم: دادن عنانِ اختيار خود به كسى براى شنيدن و راضى شدن به هر چه آن كس فرمايد؛ و اين جا عبارت است از يقين كردن به مدلول آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن، و آن، امامت ائمّه هُدى عليهم السلام است، موافق آنچه گذشت در خطبه در شرح فقره «حُجَج اللّه » تا آخر. الشَّكّ: اضطراب خاطر در مدلول آياتِ بيّناتِ محكمات. الْغَنَاء (به فتح غين بانقطه و الف و همزه منقلبه از ياء): بى نيازى؛ و اين جا عبارت است از كسب مُحتاجٌ اِليه از جمله علم و عمل. پس فقر، به معنى تهى دستى از مُحتاجٌ اِليه در علم و عمل است. الْمُؤَاسَاة (به همزه كه گاهى منقلب به واو مى شود و سين بى نقطه و الف، مصدر باب مفاعله): مدد كردن به مال و مانند آن. المَنْع: ندادن چيزى به كسى. المَوَدّة (به فتح ميم و فتح واو و تشديد دال بى نقطه، مصدر باب عَلِمَ و مَنَعَ): دوستى صالحان، موافق آيت سوره شورى: «قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (2) . يعنى: و تأمّل و ضدّ آن، شتاب زدگى است؛ و بردبارى و ضدّ آن، تندى است؛ و خاموشى و ضدّ آن، هرزه گويى است؛ و ايانى (3) و ضدّ آن، بزرگْ منشى است؛ و يقين به مدلولِ محكمات كتاب الهى و ضدّ آن، شك در آن است؛ و تاب آوردن در بلاها و ضدّ آن، بى تابى است؛ و چشم پوشانيدن از بى ادبىِ كسى و ضدّ آن، بازيافت بى ادبى است؛ و بى نيازى و ضدّ آن، تهى دستى است؛ و در نظر داشتن چيزى و ضدّ آن، غافل شدن است، و به ياد نگاه داشتن چيزى و ضدّ آن، فراموش كردن است؛ و مهربانى كردن با خويشان و دوستان و ضدّ آن، دورى از ايشان است؛ و قناعت به آنچه بس است و ضدّ آن، زياده طلبى است؛ و مدد كردن محتاجان و ضدّ آن، ندادن چيزى به كسى است؛ و دوستى صالحان و ضدّ آن، دشمنى است؛ و درست پيمان بودن و ضدّ آن، پيمان شكنى است.

.


1- . در نسخه شارح اين گونه است؛ ولى اين لغت در كتب لغت يافت نشد.
2- . شورى (42): 23.
3- . «ايانى»، طبق گفتار شارح در سطور بالاتر، به معنى «انقياد» است، هر چند در كتب لغت يافت نشد.

ص: 243

اصل: «وَالطَّاعَةَ وَضِدَّهَا الْمَعْصِيَةَ ؛ وَالْخُضُوعَ وَضِدَّهُ التَّطَاوُلَ ؛ وَالسَّلَامَةَ وَضِدَّهَا الْبَلَاءَ ؛ وَالْحُبَّ وَضِدَّهُ الْبُغْضَ ؛ وَالصِّدْقَ وَضِدَّهُ الْكَذِبَ ؛ وَالْحقّ وَضِدَّهُ الْبَاطِلَ ؛ وَالْأَمَانَةَ وَضِدَّهَا الْخِيَانَةَ ؛ وَالْاءِخْلَاصَ وَضِدَّهُ الشَّوْبَ ؛ وَالشَّهَامَةَ وَضِدَّهَا الْبَلَادَةَ ؛ وَالْفَهْمَ وَضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ ؛ وَالْمَعْرِفَةَ وَضِدَّهَا الْاءِنْكَارَ ؛ وَالْمُدَارَاةَ وَضِدَّهَا الْمُكَاشَفَةَ . وَسَلَامَةَ الْغَيْبِ وَضِدَّهَا الْمُمَاكَرَةَ ؛ وَالْكِتْمَانَ وَضِدَّهُ الْاءِفْشَاءَ ؛ وَالصَّلَاةَ وَضِدَّهَا الْاءِضَاعَةَ».

.

ص: 244

شرح: السَّلامة (به فتح سين بى نقطه و تخفيف لام، مصدر باب عَلِمَ): اجتناب از محلّ فتنه و آشوب. الْبَلَاء (به فتح باء و تخفيف لام و الف و همزه منقلبه از واو، مصدر باب نَصَرَ): آزمودن؛ و مراد اين جا، گرفتارى به فتنه و آشوب است. الشَّهَامَة (به فتح شين بانقطه، مصدر باب حَسُنَ): تندى در تصوّر مبادى در وقت اراده فكر. فَهْم (به فتح فاء و فتح يا سكون هاء) به معنى تندى انتقال از مبادى، سوى مطالب است، در فكر براى تحصيل علم به قضايايى كه متعلّق به معاشرت با مردمان نيست. الْغَبَاوَة (به فتح غين و باء يك نقطه، مصدر باب عَلِمَ): كُندى در انتقال. مُدَارَاة (به دال بى نقطه و الف كه گاهى به جاى آن، همزه مى باشد) مصدر باب مفاعله است. غَيْب (به فتح غين بانقطه و سكون ياء) مصدر باب «ضَرَبَ» است. و به تخفيف ياء مفتوحه، جمع غايب است، مثل خَدَم و خادم. و به ضمّ غين و تشديد ياء مفتوحه نيز، جمع غايب است. و بنا بر اوّل، مصدر به معنى اسم فاعل است و اِفراد و جمع در آن، مساوى است. و بر هر تقدير، مراد به سَلَامَةَ الغَيْب اين است كه: غايبان، آزارى از او نكشند به بدگويى. پس غيبت و حضورشان يكسان است. يعنى: و فرمان بردارى و ضدّ آن، نافرمان بردارى است؛ و زارى و ضدّ آن، سربلندى است؛ و اجتناب از محلّ فتنه و ضدّ آن، گرفتار شدن است؛ و دوستىِ ظاهر با مردمان و ضدّ آن، دشمنى كسى ظاهر كردن است؛ و راستگويى و ضدّ آن، دروغگويى است؛ و كردنِ به كار آمدنى و ضدّ آن، كردنِ به كار نيامدنى است؛ و رعايت سپرده و ضدّ آن، تصرّف بى جا در سپرده است؛ و بى غرض سخن گفتن و ضدّ آن، غرض آلوده گفتن است؛ و تندى در تصوّر مبادى و ضدّ آن، كُندى در آن تصوّر است؛ و تندى در انتقال از مبادى، سوى مطالب در قضاياى عقليّه و ضدّ آن، كُندى در آن است؛ و شناخت قدر اهل فضل و ضدّ آن، ناشناسى است؛ و تغافل از بدِ كسى و ضدّ آن، به روى كسى آوردن است؛ و در حاضرانه و غايبانه مردمان به يك روش بودن و ضدّ آن، دو رو بودن است؛ و رازِ خود نگاه داشتن و ضدّ آن، برملا كردن راز است؛ و نماز صحيح گذاردن و ضدّ آن، ضايع گذاردن نماز است، چنانچه گفته در آيت سوره مريم: «أَضَاعُواْ الصَّلَوةَ وَ اتَّبَعُواْ الشَّهَوَ تِ» (1) .

.


1- . مريم (19): 59 .

ص: 245

اصل: «وَالصَّوْمَ وَضِدَّهُ الْاءِفْطَارَ ؛ وَالْجِهَادَ وَضِدَّهُ النُّكُولَ ؛ وَالْحَجَّ وَضِدَّهُ نَبْذَ الْمِيثَاقِ ؛ وَصَوْنَ الْحَدِيثِ وَضِدَّهُ النَّمِيمَةَ ؛ وَبِرَّ الْوَالِدَيْنِ وَضِدَّهُ الْعُقُوقَ ؛ وَالْحقّ يقَةَ وَضِدَّهَا الرِّيَاءَ ؛ وَالْمَعْرُوفَ وَضِدَّهُ الْمُنْكَرَ ؛ وَالسَّتْرَ وَضِدَّهُ التَّبَرُّجَ ؛ وَالتَّقِيَّةَ وَضِدَّهَا الْاءِذَاعَةَ ؛ وَالْاءِنْصَافَ وَضِدَّهُ الْحَمِيَّةَ ؛ وَالتَّهْيِئَةَ وَضِدَّهَا الْبَغْيَ ؛ وَالنَّظَافَةَ وَضِدَّهَا الْقَذَرَ ؛ وَالْحَيَاءَ وَضِدَّهُ الْجَلَعَ ؛ وَالْقَصْدَ وَضِدَّهُ الْعُدْوَانَ ؛ وَالرَّاحَةَ وَضِدَّهَا التَّعَبَ».

شرح: مِيثَاق، عبارت است از پيمان الهى كه گرفته شده در هر كتاب الهى بر جميع مردمان، اين كه نگويند بر اللّه تعالى مگر حق را؛ و اين، اشارت است به چند آيت، از آن جمله در سوره حج: «وَ أَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ» : (1) و اعلام كن بر مردمان به حج تا آيند نزد تو كه امامى. پس اصل تكليف به حج، براى ملاقات امام هر زمان و طلب علم دين و ترك پيروى ظن است، و لهذا گفته مى شود نزد حجر اسود كه: «أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَمِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتُشْهِدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ». (2) المَعرُوف: شناخته شده به خوبى؛ و اين جا عبارت است از مَأمورٌ بِه در هر كتابِ شريعتى و آن، تقديم پيروى آيات بيّناتِ محكمات بر پيروى آيات متشابهات است. پس مُنكَر (به فتح كاف) عبارت است از مَنهيٌّ عَنْه در هر كتابِ شريعتى و آن، تقديم پيروى متشابهات بر پيروى محكمات است؛ و اين، اشارت است به آيت سوره آل عمران و توبه: «وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ» (3) و آيت سوره اعراف: «وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» (4) و آيت سوره آل عمران: «فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ» (5) . السَّتْر (به فتح سين بى نقطه و سكون تاء دو نقطه در بالا، مصدر باب نَصَرَ): پرده پوشيدن بر حال خود، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث پانزدهمِ باب دويست و سوم كه باب بى عنوان (6) و بعد از «بَابُ الاِسْتِدْرَاج» است كه: «إنْ قَدرْتَ أنْ لَا تُعْرَفَ فَافْعَلْ». التَبَرُّج (به باء يك نقطه و راء بى نقطه و جيم): خودنمايى. يعنى: و روزه داشتن و ضدّ آن، رخنه در روزه كردن است؛ و جنگ با دشمن دين و ضدّ آن، سر باز زدن از حق است؛ و آهنگ كعبه كردن و ضدّ آن، انداختن پيمان الهى است؛ و سخن مردمان را نگاه داشتن و ضدّ آن، سخن چينى است؛ و نيكويى با پدر و مادر و ضدّ آن، نافرمان بردارى پدر و مادر است؛ و به جا آوردن فرمان، چنانچه مى بايد و ضدّ آن، محض صورت فرمان به جا آوردن است؛ و شناخته شده به خوبى و ضدّ آن، ناشناخته شده است؛ و پوشانيدن حال خود و ضدّ آن، خودنمايى است؛ و دين خود را از مخالف پنهان داشتن از ترس آزار و ضدّ آن، بى باكى است به اظهار دين نزد مخالف؛ و سلوك با مردمان، چنانچه از ايشان مى خواهد و ضدّ آن، طلب تفاوت اختلاط است بى وجه؛ و رضا از دشمن به آنچه صلاح هر دو طرف در آن است و ضدّ آن، زياده روى است؛ و پاكيزگى و ضدّ آن، چِركِنى است؛ و شرم و ضدّ آن بى شرمى است؛ و ميانه روى و ضدّ آن، از حدّ گذشتن است؛ و آسودگى به ترك طلبِ فضول دنيا و ضدّ آن، خود را به زحمت داشتن است.

.


1- . حج (22): 27 .
2- . الكافي، ج 4، ص 184، بابُ بَدْءِ الحَجَرِ وَالْعِلَّةِ فِي اسْتِلَامِهِ، ح1 .
3- . آل عمران (3): 104 و 114؛ توبه (9): 71 .
4- . اعراف (7): 199 .
5- . آل عمران (3): 7 .
6- . در نسخه هاى چاپى كتاب الكافي، عنوان اين باب چنين است: «بابُ مُحَاسَبَةِ الْعَمَلِ».

ص: 246

. .

ص: 247

اصل: «وَالسُّهُولَة وَضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ ؛ وَالْبَرَكَةَ وَضِدَّهَا الْمَحقّ ؛ وَالْعَافِيَةَ وَضِدَّهَا الْبَلَاءَ ؛ وَالْقَوَامَ وَضِدَّهُ الْمُكَاثَرَةَ ؛ وَالْحِكْمَةَ وَضِدَّهَا الْهَوى ؛ وَالْوَقَارَ وَضِدَّهُ الْخِفَّةَ ؛ وَالسَّعَادَةَ وَضِدَّهَا الشَّقَاوَةَ ؛ وَالتَّوْبَةَ وَضِدَّهَا الْاءِصْرَارَ ؛ وَالِاسْتِغْفَارَ وَضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ ؛ وَالْمُحَافَظَةَ وَضِدَّهَا التَّهَاوُنَ ؛ وَالدُّعَاءَ وَضِدَّهُ الِاسْتِنْكَافَ ؛ وَالنَّشَاطَ وَضِدَّهُ الْكَسَلَ ؛ وَالْفَرَحَ وَضِدَّهُ الْحَزَنَ ؛ وَالْأُلْفَةَ وَضِدَّهَا الْفُرْقَةَ ؛ وَالسَّخَاءَ وَضِدَّهُ الْبُخْلَ ».

شرح: السُّهُولَة (به ضمّ سين بى نقطه، مصدر باب حَسُنَ): خوشخويى. الصُّعُوبة (به ضمّ صاد بى نقطه و ضمّ عين بى نقطه و باء يك نقطه، مصدر باب حَسُنَ): بدخويى. البَرَكة (به فتح باء يك نقطه و فتح راء بى نقطه، مصدر باب نَصَرَ): حسن تدبير در اصلاح چيزها. و «مُبارَكة» كه مصدر باب مفاعلة است، فوق آن است. و از آن، مأخوذ است: «إِنَّ_آ أَنزَلْنَ_هُ فِى لَيْلَةٍ مُّبَ_رَكَةٍ» (1) كه به صيغه اسم زمان است. و «تَبَارُك» كه مصدر باب تفاعل است، فوق هر دو است، مثل: «تَبَ_رَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ» (2) و مثل: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (3) و از جمله بركت است فعلى كه باعث پايدارىِ بهره مندى از مال باشد، مثل كسب آن از مَمَرّ حلال و خرج آن، بى اسراف و تقتير. المَحقّ (به فتح ميم و سكون حاء بى نقطه، مصدر باب مَنَعَ): نابود كردن چيزى، مثل كسب مال از مَمَرّ حرام و مثل اسراف در خرج و مثل اقتراض ربا، موافق آيت سوره بقره: «يَمْحقّ اللَّهُ الرِّبَوا» (4) و آيت سوره آل عمران: «لَا تَأْكُلُواْ الرِّبَواْ أَضْعَ_فًا مُّضَ_عَفَةً» (5) و بيان مى شود در «كِتَابُ الْمَعِيشَة» در شرح بعض احاديثِ باب پنجاه و يكم كه «بَابُ الرِّبَا» ست. الْعَافِية (به عين بى نقطه و كسر فاء و تخفيف ياء منقلبه از واو، مصدر باب نَصَرَ): فارغ بودن از اهتمام به امور دنيا، و كمالش اين است كه از آمدن چيزى خوشحال نشود و از رفتنش آزرده نشود و اين كه اگر كلّ دنيا لقمه شود در دهن سگى، نگويد كه براى او زياد است، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث دومِ «بَابُ ذَمّ الدُّنْيَا وَالزُّهْدِ فِيهَا» كه باب شصت و يكم است كه: «لَا يَجِدُ (6) الرَّجُلُ حَلاوَةَ الْاءِيمَانِ حَتّى لَا يُبَالِي مَنْ أَكَلَ الدُّنْيا» (7) . الْبِلَاء (به كسر باء يك نقطه و تخفيف لام و الف و همزه منقلبه از واو، مصدر باب مُفاعلة): اهتمام به امور دنيا. و به همزه منقلبه از ياء، مصدر باب عَلِمَ: كهنگى جامه و مانند آن. و حاصل هر دو، يكى است؛ زيرا كه اهتمام به امور دنيا رسمى است كهنه و مندرس و مردمان در آن كارند. القَوَام (به فتح قاف، مصدر باب نَصَرَ): عدالت؛ و مراد اين جا، اكتفا به طلب قدرى است از علم دين كه به آن عمل كرده شود، موافق آنچه مى آيد در حديث چهارمِ باب چهاردهم كه «بَابُ اسْتِعْمَالِ الْعِلْمِ» است. المُكاثَرَة (به ثاء سه نقطه و راء بى نقطه، مصدر باب مُفاعلة): خواهش آب بسيار براى آشاميدن، چنانچه در مرض استسقا مى باشد؛ و مراد، اين جا تحصيل علمى است كه بسيار و زياد از حدّ مُحتاجٌ اِلَيه در عمل است و اين، مبنى بر تشبيه علم به آب است، موافق آنچه مى آيد در حديث ششمِ باب بيستم كه: «حَتّى إِذَا ارْتَوى مِنْ آجِنٍ وَاكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ» (8) . الحِكْمة: خوددارى از خواهش نفس، كه مذكور است در آيت سوره نازعات: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» (9) . الهَوى: پيروى خواهش نفس كه امّاره به سوء است. الوَقار (به فتح واو و تخفيف قاف و راء بى نقطه، مصدر باب حَسُنَ): سنگينى از روى تدبير. السَّعَادَة (به فتح سين بى نقطه، مصدر باب عَلِمَ): نيك بختى؛ و آن، كسب روزى از مَمَرّى است كه سختى در آن نباشد، مثل تجارت. الشَّقَاوَة (به فتح و كسر شين بانقطه، مصدر باب عَلِم): بدبختى؛ و آن، ارتكاب مَمَرّ معاشى است كه در آن، سختى هست، مثل قَمشى (10) و قصّابى. وَ المُحافظة اشارت است به آيت سوره بقره: «حَ_فِظُواْ عَلَى الصَّلَوَ تِ وَالصَّلَوةِ الْوُسْطَى» (11) و آيت سوره انعام و معارج: «عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ» (12) و سوره مؤمنون: «عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ» (13) . الِاسْتِنكاف (به نون و فاء): استكبار، كه مذكور است در آيت سوره مؤمن: «وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» (14) . النَّشَاط (به فتح نون و شين بانقطه و طاء بى نقطه، مصدر باب عَلِمَ): خوش دل بودن در كار دين. الكَسَل (به فتح كاف و فتح سين بى نقطه): كاهلى، كه مذكور است در آيت سوره نساء: «وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلَوةِ قَامُواْ كُسَالَى» (15) . فَرَح دو قسم است: يكى ممدوح است و ديگرى مذموم است. و بر اين قياس است حُزْن. و از جمله فرح ممدوح است خوشحالى به نعمتى يا دفع مكروهى كه حادث شود در ديگرى از ابناى جنس. و اندوه از آن، مذموم است و از قبيل حسد است. و از جمله فرح ممدوح است، خوشحالى به ايمان به رسول اللّه و به وصىّ او، موافق آيت سوره يونس: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَ لِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ» (16) و موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الدُّعَاءِ» در حديث بيستم آخر ابواب (17) كه: «فَإنَّه غَيرُ مَنقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَنِي». پس اندوه با وجود ايمان به ايشان به سبب فقد اسباب دنيا مذموم است. و فرحِ مذموم، مذكور است در آيات بسيار از آن جمله آيت سوره قصص: «لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (18) . حُزْن (به ضمّ حاء بى نقطه و سكون زاء بانقطه و به فتح حاء و فتح زاء) مصدر باب عَلِمَ است. اُلْفَة (به ضمّ همزه و سكون لام و فاء) اسم مصدر باب عَلِمَ يا باب افتعال است. فُرْقة (به ضمّ فاء و سكون راء بى نقطه و قاف) اسم مصدر باب افتعال يا باب مفاعله است. سَخاء (به فتح سين بى نقطه و خاء بانقطه و الف و همزه منقلبه از واو) مصدر باب «نَصَرَ» و «مَنَعَ» و «عَلِمَ» و «حَسُنَ» است. بُخْل (به ضمّ باء يك نقطه و سكون و ضمّ خاء بانقطه و به فتح باء و سكون و فتح خاء) مصدر باب «حَسُنَ» و «عَلِمَ» است. يعنى: و خوش خويى و ضدّ آن، بد خويى است؛ و حسن تدبير در اصلاح و ضدّ آن، نابود كردن است؛ و فراغت و ضدّ آن، مبالات است؛ و عدالت و ضدّ آن، طلب علم زياده از حدّ است؛ و خوددارى و ضدّ آن، پيروى خواهش نفس است؛ و سنگين بودن و ضدّ آن، سبكى است؛ و نيك بختى و ضدّ آن، بدبختى است؛ و پشيمان شدن از بد و ضدّ آن، به جِد بودن در بدى است؛ و طلب آمرزش گناه و ضدّ آن، بازى خوردن به نعمت ها با وجود گناهان است؛ و نگاهدارى جانب اوقات و حدود نمازها و ضدّ آن، سهل انگارى آنهاست؛ و طلب حاجت ها از درگاه الهى و ضدّ آن، استكبار است؛ و جَلْدى (19) در فرمان بردارى و ضدّ آن، كاهلى است؛ و خوشحالى و ضدّ آن، دلگيرى است؛ و همنشينى با اهل صلاح و ضدّ آن، جدايى از ايشان است؛ و كَرم به مال و ضدّ آن، بخيلى است به مال.

.


1- . دخان (44): 3.
2- . ملك (67): 1.
3- . مؤمنون (23): 14.
4- . بقره (2): 276.
5- . آل عمران (3): 130.
6- . «ظ»: يجدو .
7- . الكافي، ج 2، ص 128، ح 2.
8- . الكافي، ج 1، ص 54 ، ح 6.
9- . نازعات (79): 40 .
10- . قَمش، جمع قُماش است كه به معنى كالا و جنس، متاع و كالاى خانه، و خرده ريز خانه است؛ و همچنين قَمش، به معنى «فراهم آوردن چيزى از هر جاى» نيز آمده است.
11- . بقره (2): 238 .
12- . انعام (6): 92؛ معارج (70): 34.
13- . مؤمنون (23): 9 .
14- . غافر (40): 60 .
15- . نساء (4): 142.
16- . يونس (10): 58 .
17- . بابُ دَعَواتٍ مُوجِزاتٍ لِجَميعِ حَوائِجِ الدُنيا والآخِرة.
18- . قصص (28): 76 .
19- . نيرومندى، چابكى، چالاكى.

ص: 248

. .

ص: 249

. .

ص: 250

. .

ص: 251

اصل: «فَلا تَجْتَمِعُ هذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللّه ُ قَلْبَهُ لِلْاءِيمَانِ ، وَأَمَّا سَائِرُ ذلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هذِهِ الْجُنُودِ حَتّى يَسْتَكْمِلَ وَيَنْقى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَالْأَوْصِيَاءِ ، وَإِنَّمَا يُدْرَكُ ذلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَجُنُودِهِ ، وَبِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَجُنُودِهِ ؛ وَفَّقَنَا اللّه ُ وَإِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَمَرْضَاتِهِ» .

شرح: و جمع نمى شود اين صفت هاى خوب، همگى آنها كه پنج لشكر (1) خردمندى است، مگر در پيغمبرى يا كسى كه پيغمبر، او را به حكم اللّه تعالى جانشين خود در امّت كرده باشد يا شيعه ما كه به تحقيق خالص كرده باشد اللّه تعالى به توفيق خود، دل او را تا شيعه ما شود. و امّا باقى مانده آن از شيعه ما، پس به درستى كه بعض ايشان خالى نيست از اين كه بوده باشد در او، بعض هر يك از اين ده لشكر خردمندى و ناخردمندى تا وقتى كه كامل كند خود را و پاك شود از لشكرهاى ناخردمندى. پس نزد آن كامل كردن و پاك شدن، مى باشد در پايه بلند با پيغمبران و جانشينان ايشان. و دريافته نمى شود اين پايه بلند، مگر به شناختن خردمندى و لشكرهاى آن و به دورى جستن از ناخردمندى و لشكرهاى آن. توفيق دهاد اللّه تعالى ما را و شما را براى فرمان بردارى او و عملى كه جاى بسيارىِ رضاى اوست.

.


1- . اشاره به تقسيم بندى شارح است كه هفتاد و پنج جنود عقل و جهل را در پنج طايفه (مقدم، قلب، ميمنه، ميسره و ساقه) قرار داد، چنانكه هر لشكرى داراى اين پنج طايفه است.

ص: 252

[حديث] پانزدهماصل: [جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ» . وَقَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّا _ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ _ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» .

شرح: مراد به عِباد، غير اوصيا است، چنانچه ظاهر حديث اوّل «بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ» است. بيان شد در شرح حديث هفتمِ اين باب كه خردمندى ها زياد و كم مى شود، به اختلاف وسع مردمان. پس چون انبيا مسدّدند به «رُوحٌ مِنْ أمْرِنا» (1) كه عبارت از جميع الفاظ قرآن و معانى آنها است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در شرح حديث اوّلِ «بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللّه ُ بِهَا الْأَئِمَّةَ عليهم السلام » كه باب پنجاه و ششم است، پس خردمندى ايشان بسيار زياد بر خردمندى رعيّت است. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: سخن نگفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله با بندگان اللّه تعالى به تمام خردمندى خود، هرگز؛ چه ايشان نمى فهميدند همه را به واسطه بسيارى مقدّمات. و امام عليه السلام گفت كه: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: ما گروه هاى پيغمبران، مأمور شده ايم از جانب اللّه تعالى به اين كه سخن گوييم با مردمان بر اندازه خردمندى هاى ايشان.

[حديث] شانزدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، قَالَ :]«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الْأَطْمَاعُ ، وَتَرْتَهِنُهَا الْمُنى ، وَتَسْتَعْلِقُهَا الْخَدَائِعُ» .

.


1- . اشاره است به آيه شريفه «وَ كَذَ لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا» ؛ شورى (42): 52 .

ص: 253

شرح: تَسْتَفِزُّ (به فاء و تشديد زاء بانقطه) به صيغه مضارع معلومِ غايبه باب استفعال است. المُنى (به ضمّ ميم و فتح نون و الف منقلبه از ياء، جمع مُنْية به ضمّ ميم و سكون نون): آرزوها. تَسْتَعْلِقُها (به عين بى نقطه و قاف، به صيغه مضارع معلومِ غايبه باب استفعال است. و در بعض نسخ به غين بانقطه است؛ (1) و حاصل هر دو، يكى است. و در بعضى به قاف است، به معنى اين كه «مضطرب مى كند» (2) و آن، مناسب اين مقام نمى نمايد. يعنى: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: به درستى كه دل هاى ناخردمندان، مانند جانور شكارى است. از جا درمى آورد ايشان را طمع ها. و مانند گرو به نظر مى گيرد ايشان را آرزوهاى دور و دراز. و به دام مى اندازد ايشان را فريب هاى شيطان و دنيا.

[حديث] هفدهماصل:] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ ، عَنْ دُرُسْتَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، قَالَ :] قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«أَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلاً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً» .

شرح: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: كامل ترِ مردمان در خردمندى، كسى است كه بهترِ مردمان باشد در خوش سلوكى با اللّه تعالى و مردمان. اين، اشارت است به اين كه: كسى كه خود را خردمند شمرد، مى بايد كه فسق و ظلم نكند.

[حديث] هجدهماصل: [عَلِيٌّ ،] عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ : كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام ، فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَالْأَدَبَ ، فَقَالَ :«يَا أَبَا هَاشِمٍ ، الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللّه ِ ، وَالْأَدَبُ كُلْفَةٌ ؛ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ ، قَدَرَ عَلَيْهِ ؛ وَمَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ ، لَمْ يَزْدَدْ بِذلِكَ إِلَا جَهْلاً» .

.


1- . يعنى «تَسْتَغْلِقُها».
2- . يعنى «تَسْتَقْلِقُها».

ص: 254

شرح: روايت است از ابو هاشم _ كه از اولاد جعفر طيّار است _ گفت كه: بوديم نزد امام رضا عليه السلام . پس در هم زبانى ياد كرديم تفاوت مردمان را در خردمندى و عمل به مقتضاى علمى كه حاصل شده باشد. پس امام گفت كه: اى ابو هاشم! خردمندى، بخششى است از جانب اللّه تعالى؛ هر كسى را قدرى از وسع در آن داده و به اختيار اين كس نيست _ چنانچه گذشت در شرح حديث پانزدهمِ اين باب _ و عمل به مقتضاى علم، اختيارى است. پس هر كه خود را بر عمل به مقتضاى علم وادارد، توانايى آن دارد. و هر كه خود را بر خردمندىِ زياد بر وسع خود وادارد و كسب علم از بلند پايه تر از خود نكند، زياد نمى شود به وسيله آن، مگر به اعتبار نادانى و ناخردمندى، مثل كسى كه عالم به جميع احكام و متشابهات نباشد و دعوى امامت كند.

[حديث] نوزدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جَبَلَةَ ] عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ لِي جَاراً كَثِيرَ الصَّلَاةِ ، كَثِيرَ الصَّدَقَةِ ، كَثِيرَ الْحَجِّ ، لا بَأْسَ بِهِ ، قَالَ : فَقَالَ عليه السلام :«يَا إِسْحَاقُ، كَيْفَ عَقْلُهُ؟» قَالَ : قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَيْسَ لَهُ عَقْلٌ ، قَالَ : فَقَالَ : «لا يَنْتَفِعُ بِذلِكَ مِنْهُ» .

شرح: روايت است از اسحاق بن عمّار از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: گفتم امام را كه: قربانت شوم! به درستى كه مرا همسايه اى است بسيار نمازِ بسيار تصدّقِ بسيار حج. هيچ عيبى ندارد. اسحاق گفت كه: پس گفت امام عليه السلام كه: اى اسحاق! چگونه است خردمندى اش؟ (آيا پيروى ما مى كند يا نه؟) اسحاق گفت كه: گفتم كه: قربانت شوم، نيست او را خردمندى اى. اسحاق گفت كه: پس امام عليه السلام گفت كه: فايده در روز قيامت نمى برد به آنچه مى كند، به واسطه ناخردمندى اش.

.

ص: 255

[حديث] بيستماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ ، عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ الْبَغْدَادِيِّ ، قَالَ : قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : لِمَاذَا بَعَثَ اللّه ُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عليه السلام بِالْعَصَا وَيَدِهِ الْبَيْضَاءِ وَآلَةِ السِّحْرِ ، وَبَعَثَ عِيسى عليه السلام بِآلَةِ الطِّبِّ ، وَبَعَثَ مُحَمَّداً _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَعَلى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ _ بِالْكَلَامِ وَالْخُطَبِ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«إِنَّ اللّه َ لَمَّا بَعَثَ مُوسى عليه السلام كَانَ الْغَالِبُ عَلى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ ، وَمَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ ؛ وَإِنَّ اللّه َ بَعَثَ عِيسى عليه السلام فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ ، وَاحْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ ، وَبِمَا أَحْيَا لَهُمُ الْمَوْتى وَأَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللّه ِ ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ ».

شرح: الْالَة (به همزه و الف منقلبه از واو و تخفيف لام و تاء تأنيث): رجعت، به معنى برگشتگى و ناروايى؛ و آن، ضدّ رواج و رونق است. مأخوذ است از أَوْل (به فتح همزه و سكون واو كه مصدر باب «نَصَرَ» است) به معنى رجوع؛ و مراد اين جا، باعث رجعت است. السِّحْر (به كسر سين بى نقطه و سكون حاء بى نقطه و راء بى نقطه، مصدر باب مَنَعَ) جادو؛ و آن كارى است كه خارق عادت نمايد به تلبيس و تزوير. الطبّ (به كسر و فتح و ضمّ طاء بى نقطه و تشديد باء يك نقطه، مصدر باب ضَرَبَ و نَصَرَ): علاج به درمان. بِالكَلام والخُطَب به تقدير «بِآلَةِ الْكَلَامِ وَ الْخُطَب» است و حذف آن از قبيل اقتصار و اكتفا به سابق است. ظاهر مى شود از تتمّه اين حديث، اين كه مى بايست كه ابن السِكّيت، «بالشِعْر» گويد به جاى «بِالكَلام». الزَّمَانة (به فتح زاء بانقطه): آفتى كه استمرار مى دارد احتياج سوى طبّ. كنايت است از ماهر شدن در آن علم. بَرَص (به فتح باء يك نقطه و فتح راء بى نقطه): سفيدى اى است كه در ظاهر پوست بدن به هم مى رسد از ريخته شدن بلغم در باطن آن. و فرق ميان آن و بَهَق سفيد، اين است كه موضع بَرَص فرو رفته مى باشد، مانند موضع داغ و برّاق مى باشد و چون سوزنى در آن فرو برند، نه خون از آن ظاهر مى شود و نه خوناب، به خلاف بَهَق سفيد. شايد كه نكته در ذكر اَبرَص و ترك ذكر «اَجذَم» اين باشد كه بَرَص سرايت نمى كند؛ به دليل اين كه صاحب آن در ميان اهل خود مى باشد سال ها و به احدى از ايشان سرايت نمى كند. پس اَبرَص نزد پادشاه، حاضر مى توانسته شد براى امتحان معجز عيسى عليه السلام ، به خلاف اَجذَم؛ زيرا كه جُذام چون با فسادِ مزاجِ اعضا است به سبب انتشار سودا در آنها و باعث ريخته شدن بعضِ اعضا مى شود، توهّم سرايت در آن، بسيار است. يعنى: روايت است از احمد بن محمّد سيّارى (به فتح سين بى نقطه و تشديد ياء دو نقطه در پايين) از ابى يعقوب بغدادى اين كه گفت كه: گفت ابن السِكّيت، امام على نقى عليه السلام را كه: چرا فرستاد اللّه تعالى به پيغمبرى، موسى بن عمران را با عصايى كه همه جادوها را فرو بُرد و با دست خودش كه به گريبان مى بُرْد و سفيد و تابان بيرون مى آمد و با چيزهايى ديگر كه باعث برگشتگى و ناروايى جادو بود؟ و چرا فرستاد اللّه تعالى عيسى عليه السلام را به پيغمبرى با چيزى كه باعث برگشتگى و ناروايى طبّ بود؟ و چرا فرستاد به پيغمبرى، محمّد را _ صلوات فرستد اللّه تعالى بر او و بر جميع پيغمبران _ با چيزى كه باعث برگشتگى و ناروايى سخنِ سخنوران و خطيبان آن زمان بود؟ مخفى نماند كه معجزات محمّد صلى الله عليه و آله بسيار بوده؛ ليك چون غير قرآن چيزى از آنها متواتر نمى ماند، چندان كه دين محمّد صلى الله عليه و آله باقى است، پس به عمده آنها و چيزى كه امّت او را تا روز قيامت معلوم شود و آن، قرآن است، اكتفا كرد. پس در جواب گفت امام على نقى عليه السلام كه: به درستى كه اللّه تعالى وقتى كه فرستاد موسى را، بود كار بيشتر پيشوايان زمانه او جادو و ياد گرفتن آن، پس داد موسى ايشان را از نزد اللّه تعالى چيزى كه نبود در توانايى ايشان، مثل آن چيزى كه برطرف كرد به سبب آن، جادوى ايشان را؛ چه ايشان بى اعتقاد به جادو شدند و ثابت ساخت موسى به سبب آنچه داد، حجّتِ اللّه تعالى را بر آن جماعت تا اگر پيروى احكام الهى نكنند، مستحقّ جهنّم شوند. و به درستى كه اللّه تعالى فرستاد عيسى را در وقتى كه فاش شده بود در آن وقت، كوفت هاى (1) سخت و محتاج شده بودند مردمان به دوا فرمودن و ياد گرفتن آن ، پس داد عيسى ايشان را از نزد اللّه تعالى چيزى كه نبود نزد ايشان مثل آن و آن، زنده كردن مردگان است براى ايشان و بينا كردن كور مادرزاد است و خوب كردن صاحبِ بَرَص به رخصت اللّه تعالى است و ثابت ساخت عيسى به سبب آنچه آورد، حجّتِ اللّه تعالى را بر آن جماعت تا اگر پيروى احكام الهى نكنند، مستحقّ جهنّم شوند.

.


1- . كوفت: آسيب و آزار و صدمه.

ص: 256

. .

ص: 257

اصل:«وَإِنَّ اللّه َ تَعَالى بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَالْكَلَامَ _ وَأَظنهُ قَالَ : الشِّعْرَ _ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَأَحْكَامِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ» . قَالَ : فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ : تَاللّه ِ، مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ ، فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ؟ قَالَ : فَقَالَ عليه السلام : «الْعَقْلُ ؛ تَعْرِفُ بِهِ الصَّادِقَ عَلَى اللّه ِ فَتُصَدِّقُهُ ، وَالْكَاذِبَ عَلَى اللّه ِ فَتُكَذِّبُهُ» . قَالَ : فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ : هذَا وَاللّه ِ هُوَ الْجَوَابُ .

شرح: وَ أظُنُّه قَالَ الشِّعْر كلام سيّارى است و ضمير بارز در أَظُنُّه و مستتر در قَالَ راجع به امام است. و اين، اشارت است به اين كه در نقل ابى يعقوب خللى مى نمايد و الشِّعْر به جاى الْكَلَام بهتر است؛ زيرا كه خطبه و شِعر (به كسر شين و سكون عين) مقابل يكديگرند، به اعتبار اين كه اوّل، غير منظوم است و دوم، منظوم است و هر كدام، قسمى از كلام است. و در اين، اشارت است به اين كه در سؤال ابن السِكّيت، ناخوشى هست؛ امّا مضايقه (1) در آن نيست؛ زيرا كه ابن السِكّيت معصوم نبوده و به جاى أظُنُّه نگفت كه: «أعْلَمُه»، بنا بر احتمال اين كه درجات (2) مماشات با سائل شده باشد. مراد به عقل اين جا، خردمندى است. و مى تواند بود كه مراد، خرد باشد كه مقابل جنون است؛ و حاصل هر دو، يكى است؛ زيرا كه در ذهن هر مكلّف مركوز است وجوب رعايت آداب حسنه براى تحصيل علم دين و عمل به آن به قدر وسع. يعنى: و به درستى كه اللّه تعالى فرستاد محمّد را صلى الله عليه و آله در زمانى كه بود كار بيشتر پيشوايان آن زمانه، [خُطَب ](سخن هاى غير منظوم در خير و شرّ) و [كَلام] (سخن) _ و گمان مى برم امام را كه به جاى الكَلام گفته باشد كه: الشِّعْر _ . پس داد ايشان را از جانب اللّه تعالى از پندهاى اللّه تعالى و حُكم هاى او چيزى كه نابكار كرد به سبب آن چيز، گفته ايشان را و آن چيز، قرآن است و ثابت ساخت محمّد به سبب آن چيز، حجّتِ اللّه تعالى را بر آن جماعت تا اگر پيروى احكام الهى نكنند، مستحقّ جهنّم شوند. ابو يعقوب گفت كه: چون ابن السِكّيت، آن جواب ها از امام عليه السلام شنيد، گفت از روى تعجّب كه: به خدا قسم كه نديدم مثل تو را در علمْ هرگز. پس بگو كه: چيست حجّت اللّه تعالى براى امامِ بر خلايق در اين زمان كه محمّد صلى الله عليه و آله رفته و دين او باقى مانده و امامِ از جانب اللّه تعالى آشكار نمى آورد چيزى را كه موسى يا عيسى يا محمّد آوردند؟ ابو يعقوب گفت كه: پس امام عليه السلام در جواب گفت كه: آن حجّت، خردمندى است؛ چه مى شناسى به آن، بعد از ملاحظه محكمات قرآن، امام راستگو را در خبرى كه از جانب اللّه تعالى مى دهد كه اللّه تعالى راضى به امامت من هست، پس او را راستگو مى شمرى. و مى شناسى به آن، امام دروغگو را در آن خبر، پس دروغگو مى شمرى او را. ابو يعقوب گفت كه: چون ابن السِكّيت اين جواب شنيد، گفت كه: به خدا قسم كه جواب حق، همين است و بس. و تفصيل اين، گذشت در شرح «وَ حَظَرَ عَلى غَيْرِهِمْ» تا آخر، در خطبه. حاصل اين كه: در محكمات قرآن، نهى از اختلاف از روى ظن هست. اگر امام با پيروى آن محكمات، حكم ميان خلايق مى كند، پس در دعوى امامت راستگوست و اگر نه، دروغگو. پس چون خردمندى هست، قرآن محمّد صلى الله عليه و آله براى امام نيز بس است و احتياج به معجزه تازه ندارد.

.


1- . كوتاهى.
2- . اين جمله در نسخه «ظ» به همين صورت آمده است، الّا اين كه كلمه «درجات» را مى توان «در جرات» نيز خواند.

ص: 258

. .

ص: 259

[حديث] بيست و يكماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنِ الْمُثَنَّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ قُتَيْبَةَ الْأَعْشى ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ مَوْلىً لِبَنِي شَيْبَانَ ]عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا قَامَ قَائِمُنَا ، وَضَعَ اللّه ُ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ الْعِبَادِ ، فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَكَمَلَتْ بِهِ أَحْلامُهُمْ» .

شرح: فَجَمَع به صيغه معلومِ باب مَنَعَ است و ضمير مستتر، راجع به اللّه است و مى تواند بود كه به صيغه مجهول باشد. و مؤيّد اوّل است اختلاف ميان جَمَعَ و كَمَلَتْ در تذكير و تأنيث. و بر هر تقدير، مراد به جَمع عُقُول، تقويت هر كدام است به اعتبار زياد كردن وسع هر كدام از آنچه پيشتر بوده. ضمير بِهَا راجع به يَدَه است و باء، براى سببيّت است، يا راجع به رُؤُوس است و باء به معنى «في» است. وَ كَمَلَتْ (به صيغه معلوم باب «نَصَرَ» و «حَسُنَ» و «عَلِمَ») عطف است به جَمَعَ و ضمير بِهِ راجع به مصدر جَمَعَ است، يا راجع به مجموع مصدر وَضَعَ و جَمَعَ است. الأحْلام: بدن ها. و به اين معنى، مفرد ندارد. و وقارها. و به اين معنى، جمعِ (1) حِلْم (به كسر حاء و سكون لام) است. و معنى اوّل اين جا، مناسب تر است. يعنى: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: چون به كار امامت ايستد قائم آل محمّد _ مراد، صاحب الزمان عليه السلام است _ مى گذارد اللّه تعالى دست رحمت و توفيق خود را بر سر بندگان خود. پس تقويت مى كند به آن دست، خردمندى هاى ايشان را و قوى مى شود به سبب آن تقويتِ عقول، بدن هاى ايشان. منقول است كه هر مؤمنى قوّت چهل مرد به هم مى رساند. (2)

.


1- . «ظ »: + و .
2- . بحارالأنوار، ج 51 ، ص 35، ح 5 .

ص: 260

[حديث] بيست و دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«حُجَّةُ اللّه ِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ ، وَالْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَبَيْنَ اللّه ِ الْعَقْلُ» .

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: حجّت اللّه تعالى بر بندگانش در ظاهر، پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه معجز قرآن آورده و حجّت اللّه تعالى بر بندگانش در پنهان كه ميان ايشان و ميان اللّه تعالى است، خردمندى است كه به آن، پيغمبر شناخته مى شود به آوردن قرآن و مانند آن. و امام هر زمانى شناخته مى شود به محكمات قرآن كه در آنها نهى از پيروى ظن هست. و بيانِ اين شد در حديث دوازدهم در شرح فقره «يَا هِشامُ، إنَّ للّه ِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ» و در شرح حديث بيستم.

[حديث] بيست و سوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مُرْسَلاً ، قَالَ :] قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«دِعَامَةُ الْاءِنْسَانِ الْعَقْلُ ، وَالْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَالْفَهْمُ وَالْحِفْظُ وَالْعِلْمُ ، وَبِالْعَقْلِ يَكْمُلُ ، وَهُوَ دَلِيلُهُ وَمُبْصِرُهُ وَمِفْتَاحُ أَمْرِهِ ، فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ ، كَانَ عَالِماً ، حَافِظاً ، ذَاكِراً ، فَطِناً ، فَهِماً ، فَعَلِمَ بِذلِكَ كَيْفَ ، وَلِمَ ، وَحَيْثُ ، وَعَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَمَنْ غَشَّهُ ، فَإِذَا عَرَفَ ذلِكَ ، عَرَفَ مَجْرَاهُ وَمَوْصُولَهُ وَمَفْصُولَهُ ، وَأَخْلَصَ الْوَحْدَانِيَّةَ لِلّهِ وَالْاءِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ ، فَإِذَا فَعَلَ ذلِكَ ، كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ ، وَوَارِداً عَلى مَا هُوَ آتٍ ، يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ ، وَلِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هاهُنَا ، وَمِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ ، وَإِلى مَا هُوَ صَائِرٌ ؛ وَذلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ الْعَقْلِ» .

.

ص: 261

شرح: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: ستون خوبى هاى آدمى، خردمندى است و خردمندى، چيزى است كه از آن به هم مى رسد چهار چيز: اوّل، پى بردن به عيب امامان باطل، به سبب محكمات قرآن؛ دوم، فهميدن پايه امامان حق ؛ سوم، نگاه داشتن حدّ خود در متشابهات قرآن و مانند آن؛ چهارم، ياد گرفتن مسائل دين از امامان حق. و به خردمندى، كامل مى شود آدمى. و اين خردمندى، راهنماى صاحبش است سوى امام حق و چراغى است كه آلت ديده ورى اوست و كليد كار بسته اوست كه متشابهات قرآن است و معلوم مى شود به سؤال امام حق از آنها. پس اگر شد مددكارىِ خردمندىِ آدمى از جانب امام حق، شد دانا به مسائل دين، نگاه دارنده حدّ خود، ثناگوى امامان حق، عيبگوى امامان باطل، فهم كننده پايه امامان حق، پس شد دانا به سبب آن صفت ها به اين كه چگونه شد حال اين امّت بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و اين كه چرا چنين شد كه راه باطل پيش گرفتند. مراد، اين است كه: به سبب ايثارِ حيات دنيا بر آخرت، شد چنانچه اللّه تعالى خبر از آن داده در سوره اَعلى (1) يا به سبب نفاق منافقان، شد چنانچه بيان مى شود در حديث اوّلِ باب بيست و دوم كه «بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ» است و دلالت بر آن مى كند آنچه منقول است در كتاب مُسلم از عمّار از حذيفه از رسول صلى الله عليه و آله در اوايل عشر دهم در «بَابُ صِفَاتِ الْمُنَافِقِينَ» (2) و اين كه امامت به حق در جايى و كسى است كه محكمات قرآن، دلالت بر امامت او كند. و شناخت، امامى را كه راه حق مى نمايد او را و امامى را كه راه باطل مى نمايد او را، پس چون آدمى شناخت آنها را كه گفتيم، شناخت سلوك خود را و كسى را كه به او بايد پيوست و كسى را كه از او جدايى بايد كرد و خالص كرد يگانگى را براى اللّه تعالى به سبب نفى شريك در حكمْ براى او، موافق آيت سوره انعام و دو آيت سوره يوسف: «إِنِ الْحُكْمُ إِلَا لِلَّهِ» (3) با اقرار به فرمان بردارى خود براى اللّه تعالى و رسولش و جانشين رسولش به سبب ترك پيروى ظن . پس چون آدمى به جا آوَرْد اين اخلاص را، شد تلافى كننده آنچه را كه برطرف شده از ميان اكثر مردمان و آن، اتّباع محكمات قرآن است، و سر راه گيرنده بر دشمنى كه در كارِ آمدن است بر سر او. آن دشمن، شيطان و تابعان او از مخالفان است؛ چه مى شناسد آن آدمى، مذهبى را كه او در آن است و مى شناسد اين را كه براى چه او در آن مذهب است. مراد، اين است كه: به دلالت شواهد ربوبيّت و محكمات قرآن است. و مى شناسد اين را كه از كجا و كدام راه، آن دشمن مى آيد او را. و مى شناسد اين را كه بازگشت آن دشمن، سوى چيست از شبهات. و آنها كه مذكور شد، همگى به سبب مددكارى تو راست خردمندى را. يا مراد، اين است كه: به سبب مددكارىِ خردمندى است صاحبش را. بدان كه آنچه گفتيم، به عنوان احتمال است و در شافى (4) احتمالى ديگر ذكر كرده ايم، واللّه أعلم.

.


1- . اشاره به اين آيه شريفه است: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا» . اعلى (87): 16 .
2- . صحيح مسلم، ج 8 ، ص 122 و 123.
3- . انعام (6): 57 ؛ يوسف (12): 40 و 67 .
4- . كتاب شافى شرح عربى شارح محترم بر كتاب كافى است.

ص: 262

[حديث] بيست و چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعَقْلُ دَلِيلُ الْمُؤْمِنِ» .

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: خردمندى، راهنماى گرونده به خدا و رسولش است.

[حديث] بيست و پنجماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ السَّرِيِّ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، لا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ ، وَلَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ» .

شرح: لَا، براى نفى جنس است. فقر، مبنى بر فتح است. أشَدّ، مرفوع و خبر لَا است. يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: اى على! هيچ بى چيزى، بدتر از ناخردمندى نيست و هيچ دارايى، پر فايده تر از خردمندى نيست.

.

ص: 263

[حديث] بيست و ششماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ]عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا خَلَقَ اللّه ُ الْعَقْلَ ، قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، فَقَالَ لهُ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ ، إِيَّاكَ آمُرُ ، وَإِيَّاكَ أَنْهى ، وَإِيَّاكَ أُثِيبُ ، وَإِيَّاكَ أُعَاقِبُ» .

شرح: مضمون اين، ظاهر است از شرح حديث اوّلِ اين باب.

[حديث] بيست و هفتماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيِّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ ] عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :الرَّجُلُ آتِيهِ وَأُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلَامِي ، فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ ؛ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ بِالْكَلَامِ ، فَيَسْتَوْفِي كَلَامِي كُلَّهُ ، ثُمَّ يَرُدُّهُ عَلَيَّ كَمَا كَلَّمْتُهُ ؛ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ ، فَيَقُولُ : أَعِدْ عَلَيَّ؟ فَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، وَمَا تَدْرِي لِمَ هذَا؟» قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «الَّذِي تُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلَامِكَ ، فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ ، فَذَاكَ مَنْ عُجِنَتْ نُطْفَتُهُ بِعَقْلِهِ ؛ وَأَمَّا الَّذِي تُكَلِّمُهُ ، فَيَسْتَوْفِي كَلَامَكَ ، ثُمَّ يُجِيبُكَ عَلى كَلَامِكَ ، فَذَاكَ الَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ؛ وَأَمَّا الَّذِي تُكَلِّمُهُ بِالْكَلَامِ ، فَيَقُولُ : أَعِدْ عَلَيَّ ، فَذَاكَ الَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ بَعْدَ مَا كَبِرَ ، فَهُوَ يَقُولُ : أَعِدْ عَلَيَّ» .

شرح: روايت است از اسحاق بن عمّار گفت كه: گفتم امام جعفر صادق را عليه السلام كه: مردى از مؤمنان، مى آيم نزد او و مى گويم با او بعض سخن خود را، پس تمام نكرده، همگىِ آن را مى فهمد. و بعض مؤمنان، كسى است كه مى آيم نزد او، پس با او مى گويم تمام سخن خود را ، پس همگى آن را مى فهمد و جواب مى گويد، چنانچه گفته ام با او. و بعض مؤمنان، كسى است كه مى آيم نزد او، پس با او مى گويم تمام سخن خود را، پس چون نمى فهمد، مى گويد كه باز گو سخن خود را با من. پس امام عليه السلام گفت كه: اى اسحاق! اين را نيز نمى دانى كه چراست اين؟ گفتم كه: نه. گفت كه: آن كه سخن را تمام نكرده، مى فهمد، كسى است كه خمير كرده شده آب منى كه او از آن، حاصل شده با خردمندى اش در پشت پدر. و آن كه تمامِ سخن خود را با او مى گويى، پس همگى را مى فهمد، پس از آن، جواب مى گويد، چنانچه گفته توست، كسى است كه جا داده شده خردمندى او در او در شكم مادرش. و آن كه تمامِ سخن خود را با او مى گويى، پس مى گويد كه باز گو، كسى است كه جا داده شده خردمندى او در او بعد از بيرون آمدن از شكم مادر و بزرگ شدن، پس او مى گويد تو را كه باز گو با من. مراد، اين است كه: اين تفاوت به اختيار غير اللّه تعالى نيست، موافق آنچه گذشت در شرح حديث پانزدهم.

.

ص: 264

[حديث] بيست و هشتماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ كَثِيرَ الصَّلَاةِ ، كَثِيرَ الصِّيَامِ ، فَلَا تُبَاهُوا بِهِ حَتّى تَنْظُرُوا كَيْفَ عَقْلُهُ» .

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: چون ديديد مرد را بسيار نماز، بسيار روزه، پس منازيد به آن تا وارسيد كه چگونه است خردمندى و پيروى حق او.

[حديث] بيست و نهماصل: [بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ] عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«يَا مُفَضَّلُ ، لَا يُفْلِحُ مَنْ لَا يَعْقِلُ ، وَلَا يَعْقِلُ مَنْ لَا يَعْلَمُ ، وَسَوْفَ يَنْجُبُ مَنْ يَفْهَمُ ، وَيَظْفَرُ مَنْ يَحْلُمُ ، وَالْعِلْمُ جُنَّةٌ ، وَالصِّدْقُ عِزٌّ ، وَالجَهْلُ ذُلٌّ ، وَالْفَهْمُ مَجْدٌ ، وَالْجُودُ بالمالِ نُجْحٌ ، وَحُسْنُ الْخُلُقِ مَجْلَبَةٌ لِلْمَوَدَّةِ».

.

ص: 265

شرح: يُفلِحُ (به فاء و حاء بى نقطه) به صيغه مضارع معلوم غايب باب اِفعال است. يَنجُب (به نون و جيم و باء يك نقطه) به صيغه مضارع معلوم غايب باب «حَسُنَ» است. يَظفَر (به ظاء بانقطه و فاء و راء بى نقطه) به صيغه مضارع معلوم غايب باب «عَلِمَ» است. يَحلُم (به حاء بى نقطه) به صيغه مضارع معلوم غايب باب «حَسُنَ» است. جُنَّة، به ضمّ جيم و تشديد نون است. نُجْح (به ضمّ نون و سكون جيم و حاء بى نقطه) مصدر باب «نَصَرَ» است. مَجْلَبة (به فتح ميم و سكون جيم و فتح لام و باء يك نقطه و تاء تأنيث) به صيغه اسم مكانِ باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ» براى كثرت است. يعنى: روايت است از مفضّل بن عمر از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: اى مفضّل! نجات از عذاب آخرت نمى يابد كسى كه خردمندى نمى كند. و خردمندى نمى كند كسى كه پيروى ظن مى كند و طلب علم دين از علما كه دوازده امام باشند، نمى كند. يا مراد اين است كه: گوش به محكمات قرآن كه در آنها نهى از پيروى ظن هست، نمى كند تا علم حاصل كند به مضمون آنها. چون در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله پيش از شوكت اهل اسلام، كافران و منافقان، مسلمانان را اراذل و ذليلان مى ناميدند. مى گفتند كه: مسلمانان، زادگى (1) ندارند و خوارند و خود را نجيب و عزيز مى شمردند، چنانچه اللّه تعالى در قرآن خبر داده. مخالفان شيعه دوازده امام نيز بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله پيروى كافران و منافقان كرده، شيعه را اراذل و ذليلان مى نامند و خود را نجيب و عزيز مى شمرند و شيعه، حلم ورزيده، مى گذرانند تا زمان ظهور صاحب الزمان عليه السلام . پس امام عليه السلام اشارت به آن كرده، خبر داد از ظهور صاحب الزمان؛ به اين روش كه گفت كه: و خواهد آمد بعد از اين به زمانى بسيار، زمانى كه زادگى و نجابت به هم رساند به اقرار مخالفان، هر كه مى فهمد به محكمات قرآن، امامان حق را، و ظفر بر دشمنان يابد كسى كه مى گذراند پوچ گويى و آزار دشمنان را. بعد از آن، اشارت كرد امام عليه السلام به جواب اين پوچ هاى مخالفان و گفت كه: و دانستن محكمات قرآن كه در آنها نهى از پيروى ظن و جواب پوچ هاى كافران و منافقان هست، سپرى است كه به آن، دفع شُبهت هاى مخالفان و ضرر شيطان مى شود. و راستگويىِ كسى در احكام الهى، چنانچه مردمان ايمن شوند از خطاى او، عزّت است، نه بزرگى دنيا. اين، اشارت است به جوابى كه اللّه تعالى منافقان را داده؛ چه گفته در سوره منافقين كه: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَ_كِنَّ الْمُنَ_فِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ» ؛ (2) زيرا كه لام در «للّه » براى مِلكيّت است و مراد به مؤمنين، ائمّه است، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث دهمِ «[بَابُ] مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ عليهماالسلام» و مراد، اين است كه: عزّتِ سرورى، مملوك اللّه تعالى است و بس، و ثابت است براى رسولش و براى ايمن كنندگان، به دادن اللّه تعالى، نظير: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ» (3) و ليك منافقان كارشان اين است كه گوش به حجّت نمى كنند تا دانند. و ناخردمندى، خوارى است، نه بى اعتبارى دنيا. (4) و فهميدن امام دانا (5) بزرگى است، نه تن در دادن به ننگ چاكرى امام نادان، براى بزرگى دنياى فانى. بعد از آن، امام عليه السلام اشارت كرد به اين كه مخالفان، گوش به محكمات قرآن اگر نكنند، تقيّه بايد كرد؛ به اين روش كه گفت كه: و بخشش مال، به مطلب رسيدن است؛ چه به آن، دفع ضرر دشمنان مى توان كرد و خوش خويى جاى كِشش بسيار است دوستى باطنى را.

.


1- . اصالت و نجابت.
2- . منافقون (63): 8 .
3- . آل عمران (3): 26.
4- . يعنى نداشتن مال و منال و اعتبار در دنيا.
5- . «فهميدن امام دانا»، اضافه مصدر به مفعول است، نه فاعل.

ص: 266

. .

ص: 267

اصل: «وَالْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ».

شرح: و دانا به احوال اهل زمانه خود، زور نمى آورد بر او شُبهت ها. اشارت به جواب گفتگوهاى مخالفان است كه مى گويند كه: چگونه مى شود كه اصحاب رسول صلى الله عليه و آله كه در جنگ ها همراهى ها كرده باشند و شب و روز در خدمت باشند، به يك بار، ترك گفته او كرده، از دين او مرتد شوند و ترك وصىّ او كنند، مگر جماعت كمى. جواب، اين است كه: كسى كه مشهوران به صلاح را از اهل زمانه خود مى بيند كه چون دنيايى رو به ايشان كند، بى تاب شده، از حال خود مى كيبند، (1) باكى از مانند اين شُبهت ها و پرده ها ندارد و برگشتن امّت را، مگر جماعت كمى، دور نمى انگارد. و در «كِتَابُ الرَّوْضَة» بعد از حديث نوح (2) چنين است كه:«واللّه ِ ما أعْجَبُ مِمّن هَلَكَ ، كَيْفَ هَلَكَ؛ ولكن أعْجَبُ مِمَّن نَجا كَيْفَ نَجا»: (3) به خدا قسم كه تعجّب نمى كنم از جمعى كه گمراه شدند بعد از رسول صلى الله عليه و آله كه چگونه گمراه شدند، و ليك تعجّب مى كنم از جمعى كه از اين فتنه نجات يافتند و بر گفته رسول ايستادند كه چگونه نجات يافتند؛ چه دنيا و حكومت را ترك كردن براى رضاى الهى بسيار مشكل است بر بيشتر مردمان.

اصل: «وَالْحَزْمُ مَسَاءَةُ الظَّنِّ».

شرح: و استواركارى اين است كه از ظاهر مردمان، بازى نخورند و بد گمان باشند تا خلافش معلوم شود؛ چه باطن اكثر مردمان، بد است.

اصل: «وَبَيْنُ الْمَرْءِ وَالْحِكْمَةِ نِعْمَةُ الْعَالِمِ ، وَالْجَاهِلُ شَقِيُّ بَيْنِهِمَا».

شرح: و وصلت مرد و خردمندى، خوشحالىِ امامِ داناست و امامِ نادان، آزرده وصلت مرد و خردمندى است؛ چه امام دانا دوست مى دارد كه هر مردى با خردمندى باشد تا دين اسلام رواج گيرد، و امام نادان، مى خواهد كه هر مردى بى خردمندى باشد تا شرك رواج گيرد در صورت (4) اسلام. از اين تقرير ظاهر مى شود كه بَيْن مرفوع و مبتداست. المَرْء مضافٌ اِليه است. وَ الحِكْمة عطف است بر المَرْء. نِعْمةُ مرفوع و خبر مبتداست. العالِم (به كسر لام) مضافٌ اِليه است. وَ الْجَاهِل، مرفوع و مبتداست. شَقيّ، مرفوع و خبر مبتداست. بَيْنِهِمَا مجرور و مُضافٌ اِليه است و ضمير، راجع به المَرْء و الحِكْمة است.

.


1- . يعنى: يك سو رفتن و تحاشى نمودن، گمراه كردن، از راستى به كجى افكندن.
2- . الكافي، ج 8 ، ص 267، ح 392.
3- . الكافي، ج 8 ، ص 275، ح 415.
4- . «صورت» گاهى به معنىِ مقابل، رو در رو يا برابر استعمال مى شود.

ص: 268

اصل: «وَاللّه ُ وَلِيُّ مَنْ عَرَفَهُ ، وَعَدُوُّ مَنْ تَكَلَّفَهُ».

شرح: و خداى تعالى دوست كسى است كه خدا را به ربوبيّت مى شناسد و پيروى ظن نمى كند. و دشمن كسى است كه بر خود بسته خداشناسى را و او را ربّ العالمين نشمرده، پيروى ظن مى كند؛ چه قبول كردن حكم غير اللّه تعالى در مسألتى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن مى رود، قبول كردن شريك است براى اللّه تعالى.

اصل: «وَالْعَاقِلُ غَفُورٌ ، وَالْجَاهِلُ خَتُورٌ ؛ وَإِنْ شِئْتَ أَنْ تُكْرَمَ ، فَلِنْ ؛ وَإِنْ شِئْتَ أَنْ تُهَانَ ، فَاخْشُنْ ؛ وَمَنْ كَرُمَ أَصْلُهُ ، لَانَ قَلْبُهُ ؛ وَمَنْ خَشُنَ عُنْصُرُهُ ، غَلُظَ كَبِدُهُ ؛ وَمَنْ فَرَّطَ ، تَوَرَّطَ ؛ وَمَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ ، تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فِيمَا لَا يَعْلَمُ ؛ وَمَنْ هَجَمَ عَلى أَمْرٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ ، جَدَعَ أَنْفَ نَفْسِهِ».

شرح: و خردمند، بخشاينده بى ادبى هاست. و ناخردمند، فريب دهنده است. اظهار بخشايش مى كند و در دل مى گيرد. و اگر خواهى گرامى داشتنِ مردمان تو را، پس نرمى كن با مردمان. و اگر خواهى خوار داشتنِ مردمان تو را، پس درشتى كن با مردمان. و هر كه خوب است خاك او كه از آن آفريده شده، نرم است دل او. و هر كه نخاله است خاك او، صاحب جگر است و جرأت بر مردمان مى كند. و هر كه شتاب مى كند در گفتن و كردن، در مى افتد در بلايى كه دور مى افتد در آن از نجات. و هر كه عاقبت انديشى مى كند، خوددارى مى كند از دخول ناهنجار در آنچه نمى داند. و هر كه زود درآمد در كارى بى دانش، بُريد بينى خود را و خود را عيبناك كرد.

.

ص: 269

اصل: «وَمَنْ لَمْ يَعْلَمْ ، لَمْ يَفْهَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يَفْهَمْ ، لَمْ يَسْلَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يَسْلَمْ ، لَمْ يُكْرَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يُكْرَمْ ، تَهْضَّمَ ؛ وَمَنْ تَهْضَّمَ ، كَانَ أَلْوَمَ ؛ وَمَنْ كَانَ كَذلِكَ ، كَانَ أَحْرى أَنْ يَنْدَمَ» .

شرح: لَم يَسْلَمْ (به سين بى نقطه) به صيغه مضارع معلوم غايب باب «عَلِمَ» است. لَم يُكْرَمْ، به صيغه مضارع غايب معلوم باب «حَسُنَ» يا مجهول باب اِفعال است. تَهَضَّمَ (به ضاد بانقطه) به صيغه ماضى معلوم غايب باب تفعُّل است. ألْوَم (به فتح همزه و سكون لام و فتح واو) أفعل التفضيل براى مفعول (1) است. أحْرى (به حاء بى نقطه و راء بى نقطه و الف منقلبه از ياء) به صيغه أفعل التفضيل باب «عَلِمَ» است. أنْ به تقدير «بِأنْ» است. يَنْدَم (به نون و دال بى نقطه) به صيغه مضارع معلوم غايب باب «عَلِمَ» است. يعنى: و هر كه گوش نكند محكمات قرآن را تا داند آنها را، نمى فهمد به يقين كه امام حق كيست؛ چه پندارد كه كسى كه پيروى ظن كند، امام مى تواند بود. و هر كه آن را نفهمد، سلامت نمى ماند از شبهتى چند كه مخالفان شيعه اماميّه مى كنند. و هر كه از اين، سلامت نماند، عزيز نيست نزد اللّه تعالى، و هر كه عزيز نيست نزد او، بى توفيق مى شود. و هر كه بى توفيق باشد، مى شود سرزنش كرده شده نزد مردمان در روز قيامت. و هر كه باشد چنان، مى شود سزاوارتر مردمان به اين كه پشيمان شود از كرده خود.

[حديث] سى اماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى رَفَعَهُ ، قَالَ :] قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«مَنِ اسْتَحْكَمَتْ لِي فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ ، احْتَمَلْتُهُ عَلَيْهَا ، وَاغْتَفَرْتُ فَقْدَ مَا سِوَاهَا ، وَلَا أَغْتَفِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَلَا دِينٍ ؛ لِأَنَّ مُفَارَقَةَ الدِّينِ مُفَارَقَةُ الْأَمْنِ ، فَلَا يَتَهَنَّأُ بِحَيَاةٍ مَعَ مَخَافَةٍ ، وَفَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَيَاةِ ، وَلَا يُقَاسُ إِلَا بِالْأَمْوَاتِ» .

.


1- . يعنى «ألوم» افعل تفضيل به معنى مفعولى است.

ص: 270

شرح: الاِستِحْكام: استوار شدن. الْخَصْلَة (به فتح خاء بانقطه): صفت خوب، و صفتِ خواه خوب و خواه بد؛ و اين جا، هر دو مناسب است. تفسير دين گذشت در شرح حديث ششمِ اين باب. يعنى: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: هر كه استوار شود براى من در او يك صفت از صفت هاى نيكويى، قبول مى كنم او را كه از شيعه من است؛ براى آن صفت كه استوار شده، و مى بخشم استوار نبودن غير آن صفت را در او و نمى بخشم نبودن خردمندى را كه لازم دارد نبودن ديندارى را نيز؛ چه جدايى از ديندارى، جدايى از ايمن بودن از عذاب الهى است. پس آن كس كه ديندارى ندارد، گوارايى ندارد به زندگى با ترسِ عذاب الهى. و نداشتن خردمندى، نداشتن زندگى است. و سنجيده نمى شود ناخردمند، مگر به مردگان؛ چه مانند ايشان است و بس. مخفى نماند كه در اين گفتگو، اشارت شده به اين كه كسى كه عقل و دين ندارد، هيچ خصلتى در او استوار نيست. پس اگر خصلتى در او باشد، محض ظاهر خواهد بود و در روز قيامت، اعتبارى نخواهد داشت.

[حديث] سى و يكماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمُحَارِبِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ مَيْمُونِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ : ]«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِيلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ» .

شرح: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: خود پسندى مرد، دليل است بر سستى خردمندى او. مراد به خود پسندى، اِدبار در مواضع اقبال است و بيان شد در شرح حديث اوّل، يا مراد، اعمّ از آن است، موافق آنچه مى آيد در حديث هفتمِ باب چهاردهم كه «بَابُ اسْتِعْمَال الْعِلْم» است كه: «فَإِنَّ الْعْلِمَ إِذَا كَثُرَ فِي قَلْبِ رَجُلٍ لَا يَحتَمِلُهُ قَدَرَ الشَّيطَانُ عَلَيْهِ» (1) . گفته اند كه راستِ بدتر از دروغ، خودستايى است، اگر راست باشد. پس اگر دروغ باشد، چگونه خواهد بود؟!

.


1- . الكافي، ج 1، ص 45، ح 7.

ص: 271

[حديث] سى و دوماصل: [أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْعَاصِمِيُّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ]عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ : ذُكِرَ عِنْدَهُ أَصْحَابُنَا وَذُكِرَ الْعَقْلُ ، قَالَ : فَقَالَ :«لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَهُ» . قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ مِمَّنْ يَصِفُ هذَا الْأَمْرَ قَوْماً لَا بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا، وَلَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعُقُولُ؟ فَقَالَ : «لَيْسَ هؤُلَاءِ مِمَّنْ خَاطَبَ اللّه ُ ، إِنَّ اللّه َ تَعَالى خَلَقَ الْعَقْلَ ، فَقَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، وَقَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، فَقَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي، مَا خَلَقْتُ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْكَ _ أَوْ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ _ بِكَ آخُذُ ، وَبِكَ أُعْطِي» .

شرح: مراد به عقل، خردمندى است كه بيان شد در شرح حديث اوّلِ اين باب. آخُذَ (به همزه و الف) به صيغه مضارع متكلّم معلوم باب «نَصَرَ» است. الأخْذ: گرفتار كردن، مثل اخذ عزيز مقتدر. ظاهرِ تكرار بِكَ در و بِكَ أُعطِي اين است كه أخْذ، نسبت به جمعى باشد كه اخلال به عقل كرده باشند و متّصف به آن نشده باشند و إعطاء نسبت به جمعى ديگر باشد كه رعايت عقل كرده باشند و متّصف به آن شده باشند و اين، مبنى بر اين است كه خلق جنّ و انس، طفيلى عبادت مؤمنان است، موافق احتمالى در دو آيت سوره ذاريات: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ» (1) و آن، اين است كه ضمير «يَعبُدُون» راجع به «مؤمنين» باشد. يعنى: روايت است از حسن بن جَهْم (به فتح جيم و سكون هاء) از امام رضا عليه السلام . حسن گفت كه: مذكور شد نزد امام رضا عليه السلام طاعت ياران ما كه شيعه اماميّه اند و مذكور شد كه نشان خردمندى، آن است كه بى واسطه علم به وحى حكم نكنند و عمل نيز نكنند در مسئله اى كه در آن و در دليل آن، بى مكابره اختلاف رود، خواه با دعوى علم به آن مسئله باشد و خواه با اقرار به ظن. حسن گفت كه: پس امام رضا عليه السلام گفت كه: اعتبار كرده نمى شود نزد اللّه تعالى اهل فروتنى و طاعت، از جمله جماعتى كه خردمندى ندارند، به اين معنى كه دين دارند، امّا دين حق ندارند و اقبال و اِدبار _ كه مذكور شد در حديث اوّل اين باب _ نمى كنند. گفتم كه: قربانت شوم! به درستى كه از جمله جمعى كه اعتقاد دارند به امامت شما، قومى اند كه عيبى ندارند به اعتقاد ما و نيست ايشان را آن خردمندى هايى كه مى گويى. مراد، اين است كه: خودرأيى مى كنند. پس امام عليه السلام گفت در بيان، اين كه ايشان عيب بزرگى دارند كه نيستند اين قوم از جمله جماعتى كه اللّه تعالى ايشان را اعتبار كرد و با ايشان سخن گفت در ضمن سخن با خردمندى. بيانِ اين، آن است كه: به درستى كه اللّه تعالى آفريد خردمندى را. پس گفت او را كه: بيا سوى ما و به توسّط وحى، بدان احكام ما را. پس او آمد. و گفت او را كه: برو و خود بدان بى احتياج به وحى، غير احكام ما را. پس او رفت. پس اللّه تعالى گفت كه: قسم به عزّت و بزرگى خودم كه نيافريدم چيزى را بهتر از تو. حسن شك كرد و گفت كه: «يا به جاى بهتر از تو» گفت كه: «محبوب تر سوى من از تو». به سبب تو گرفتار عقاب مى كنم بعضى را و به سبب تو مى دهم بعضى را ثواب. بيانِ اين گذشت در حديث اوّل اين باب.

.


1- . ذاريات (51): 55 و 56 .

ص: 272

[حديث] سى و سوماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ]عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ بَيْنَ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ إِلَا قِلَّةُ الْعَقْلِ» . قِيلَ : وَ كَيْفَ ذَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ؟ قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إِلى مَخْلُوقٍ ، فَلَوْ أَخْلَصَ نِيَّتَهُ لِلّهِ ، لَأَتَاهُ الَّذِي يُرِيدُ فِي أَسْرَعَ مِنْ ذلِكَ» .

.

ص: 273

شرح: روايت است از بعض ياران ما از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: نيست پرده ميان ايمان و كفر (به معنى نگاه دارنده كفر كه ايمان را نگذارد كه بر كفر غالب آيد) مگر كمىِ خردمندى. راوى گفت كه: گفته شد در مجلس كه: براى چه بود اين سخن، اى فرزند پيغمبر خدا؟ گفت كه: براى اين كه بنده گاهى از كمىِ خردمندى، مى برد حاجت خود را سوى بنده ديگر. پس اگر صافى سازد قصد خود را براى اللّه تعالى و طلبد آن حاجت را، هر آيينه مى دهد او را اللّه تعالى آنچه مى خواهد، در زمانى زودتر از زمانِ بردن حاجتْ سوى آن مخلوق يا از زمانِ دادن آن مخلوق، اگر دهد. مراد، اين است كه _ چون اين به خاطر رسيد گفتم كه: _ از كمىِ خردمندى، چنانچه اين فساد مى آيد، كفر نيز مى آيد كه بدتر از اين است.

[حديث] سى و چهارماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : بِالْعَقْلِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْحِكْمَةِ ، وَبِالْحِكْمَةِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْعَقْلِ ، وَبِحُسْنِ السِّيَاسَةِ يَكُونُ الْأَدَبُ الصَّالِحُ ». قَالَ : «وَكَانَ يَقُولُ : التَّفَكُّرُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ ، كَمَا يَمْشِي الْمَاشِي فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَقِلَّةِ التَّرَبُّصِ» .

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: امير المؤمنين عليه السلام مى گفت _ در بيانِ اين كه خردمندى و خوددارى در خواهش هاى نفس، مثل حكم از روى ظن در مشتبهات، هر كدام آن ديگرى را كامل مى سازد _ كه: به خردمندى، پيدا كرده مى شود نهايت خوددارى در خواهش هاى نفس. و به خوددارى در خواهش هاى نفس، پيدا كرده مى شود نهايت خردمندى. و به خوبىِ نگاهبانىِ خود، حاصل مى شود آداب خوب كه در قرآن، اللّه تعالى مردمان را به آن تكليف كرده. امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: و مى گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: فكر كردن در عاقبت كارها، زندگىِ دلِ مردِ ديده ور است و مانند مشعلى است كه مى رود در تاريكى هاى شب به آن مشعل، مرد رونده، با خوبىِ نجات از چاه و مانند آن و كمىِ درنگ در راه رفتن.

.

ص: 274

. .

ص: 275

باب فرض العلم ووجوب طلبه والحثّ عليه

باب دوماصل:بَابُ فَرْضِ الْعِلْمِ وَوُجُوبِ طَلَبِهِ وَالْحَثِّ عَلَيْهِشرح: اين باب، بيان مفروضِ در قرآن، از جمله علم است و بيان وجوب طلب آن مفروض كه آيا بر جميع مسلمانان است يا بر بعضى و بيانِ حريص كردن اللّه تعالى و حُجَج او مردمان را بر آن طلب. در اين باب، ده حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحُسَيْنِ الْفَارِسِيِّ، عَنْ عَبْدِاللّه ِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ، أَلَا إِنَّ اللّه َ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: طلب علمِ دين، لازم ساخته اللّه تعالى است در محكمات قرآن، بر هر مسلمانى. مراد، اين است كه: بر هر مكلّف، طلب علم، لازم است و مسلمان، فرمان بردارى مى كند. آگاه باشيد! به درستى كه اللّه تعالى دوست مى دارد طالبان علم دين را.

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْعُمَرِيِّ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ».

.

ص: 276

شرح: اين، ظاهر است از شرح سابق.

[حديث] سوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ: ]سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : هَلْ يَسَعُ النَّاسَ تَرْكُ الْمَسْأَلَةِ عَمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ؟ فَقَالَ: «لَا».

شرح: پرسيده شد امام موسى كاظم عليه السلام كه: آيا گنجايش دارد مردمان را نپرسيدن حكم چيزى كه حاجت مى افتد ايشان را به آن چيز؟ پس امام عليه السلام گفت كه: نه.

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَغَيْرُهُ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ:«أَيُّهَا النَّاسُ، اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَالْعَمَلُ بِهِ، أَلَا وَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ؛ إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ مَضْمُونٌ لَكُمْ، قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ، وَضَمِنَهُ، وَسَيَفِي لَكُمْ، وَالْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ، وَقَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْ أَهْلِهِ؛ فَاطْلُبُوهُ».

شرح: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام مى گفت كه: اى مردمان! بدانيد كه صحّت فروتنى نزد اللّه تعالى، طلب علم به احكام الهى و عمل به آن است. آگاه باشيد! و به درستى كه طلب علم به احكام الهى، واجب تر است بر شما از طلب رزق؛ چه به درستى كه رزق، قسمت كرده شده است ميان شما و به ضمان داده شده است براى شما، به اين روش كه به تحقيق، قسمت كرده رزق را عادلى كه اللّه تعالى باشد و ظلم و خلافِ مصلحت در قسمت نمى كند و ضامن شده اين رزق را در قرآن و البتّه وفا به ضامنىِ خود مى كند. و علم، نه چنين است؛ بلكه در خزانه سينه هاى امامان به حق جا داده شده است و به تحقيق، شما مأمور شديد به طلب آن علم از آن امامان. كسى براى شما ضامن نشده، چنانچه در سوره انعام گفته كه: «وَمَآ أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ» . (1) پس طلب كنيد آن علم را.

.


1- . انعام (6): 104؛ هود (11): 86 .

ص: 277

[حديث] پنجماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ _ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ».

شرح: اين، ظاهر است از شرح حديث اوّل.

[حديث] ششماصل: [وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم، أَلَا وَإِنَّ اللّه َ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ».

شرح: اين، ظاهر است از شرح حديث اوّل.

[حديث] هفتماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«تَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ، فَهُوَ أَعْرَابِيٌّ؛ إِنَّ اللّه َ تَعَالى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: «لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَلِيُنْذِرُواقَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» » (1) .

شرح: التَفَقُّه (مصدر باب تفعُّل كه مطاوع باب تفعيل است): فراگرفتن كسى از ديگرى فقه را. الفِقْه (به كسر فاء و سكون قاف، مصدر باب «عَلِمَ» و «حَسُنَ»): فهميدن و فهميدگى، به معنى علمى كه عمل به آن شود. پس فقه و فهم، اَخصّ مطلق است از علم؛ زيرا كه علمِ بى عمل را فقه نمى گويند و فهم نيز نمى گويند. الدِّين (به كسر دال و سكون ياء): خدا پرستى؛ و آن، دو قسم است: اوّل، حق؛ دوم، باطل. دين حق، آن است كه موافق «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِهِ» باشد و «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِهِ» عبارت است از آنچه در محكمات قرآن، بسيار صريح و مكرّر شده؛ و آن، نهى از پيروى ظن و از اختلاف در فتوا يا قضا از روى ظن است، موافق آيت سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ» . (2) و آن، در جميع شرايع انبيا قرار داده شده، چنانچه در امثال آيت سوره شورى است كه: «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ» . (3) و آن را صراط مستقيم و ملّت ابراهيم مى نامند، مثل آيت سوره فاتحه كه: «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ» (4) و بيان شد در شرح اوّل خطبه و سوره انعام كه: «قُلْ إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» . (5) و آن است «اَحْسَنُ الْحَدِيث» و «كتاب متشابه» و «مَثانى» كه در آيت سوره زمر است كه: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَ_بًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِىَ» (6) و بيان مى شود در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در شرح حديث (7) سومِ «بَابُ النَّوَادِر» (8) كه باب بيست و سوم است و به اين، واضح مى شود آيت سوره توبه كه: «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ أَجْدَرُ أَلَا يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (9) بنا بر اين كه حدود به معنى اطراف باشد، خواه اطراف داخله و خواه اطراف خارجه، موافق آنچه مى آيد در حديث سومِ «بَابُ الرَّدّ إلَى الْكِتَابِ وَ السُّنَّة» كه باب بيست و يكم است كه: «مَا خَلَقَ اللّه ُ حَلَالاً وَلَا حَرَاماً إِلّا وَلَهُ حَدٌّ كَحَدِّ الدَّارِ، فَمَا كَانَ مِنَ الطَّرِيقِ فَهُوَ مِنَ الطَّرِيقِ، وَمَا كَانَ مِنَ الدَّارِ فَهُوَ مِنَ الدَّارِ». پس حدود (10) «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُوله» دو نوع باشد: اوّل، حدود داخله و آن، مسائلى باشد كه عمل به آن محكمات، بى علم به آن مسائل، ميسّر نيست؛ دوم، حدود خارجه، مثل غلوّ و انتحال و تأويل كه بيان مى شود در شرح حديث دومِ باب آينده. و علم اَعراب به آن حدود، موقوف است بر آمدن بعض ايشان سوى دار العلم و سؤالِ «أهل الذكر» و آن اَعراب به آن نيامدند و به مكابره، آن محكمات را تأويل و تخصيصِ نامعقول كردند و پيروى ظن در نفس احكام اللّه تعالى و اختلاف از روى ظن كردند، به غفلت از اين كه در هر زمان تا انقراض دنيا عالِمى به جميع نفس احكام اللّه تعالى خواهد بود و اگر متمكّن شود، نشر علم به نفس احكام اللّه تعالى در آن مسائل مى كند به وسيله طوايف فِرَق. پس آن اَعراب كافر، مدّعى ايمان شدند، موافق آيت سوره حجرات: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَ_نُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (11) و مراد به اَعراب در اين دو آيت، اكثر اَعراب است به قرينه آيت سوره توبه كه: «وَ مِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ» . (12) مِنْكُم احتراز است از كسى كه آن محكمات قرآن را نشنيده باشد و احتراز است از كسى كه آنها را شنيده باشد و معنى تحت اللفظ آنها را نفهميده باشد، مثل بعض عجم؛ زيرا كه ايشان مستضعف اند و شايد كه معذور باشند. الأعرابيّ (به تشديد ياء نسبت): واحد اَعراب كه به معنى ساكنان باديه از جمله عرب است، نظير جنّ و جنّى؛ و مراد اين جا، صاحب كفر و نفاق است كه حال اكثر اَعراب است. در سوره توبه چنين است: « وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (13) و در اين آيت، چند احتمال است: از آن جمله كه مستنبَط (14) از قول امام در اين حديث كه فَهُوَ أعرابيّ اين است كه: «المؤمنون» عبارت است از بعض اَعراب كه مذكور شدند در آيت: «وَ مِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ» (15) و ايشان جمعى اند كه طايفه اى از جمله خود را فرستادند براى تفقّه در دين و آن طايفه، انذار كردند قوم خود را. پس جميع ايشان مؤمن شدند، بى لزومِ حَرَج و تكليفِ مَا لا يُطَاق. «لام» در «ليَنفرُوا» براى تأكيد نفى است، يا براى تعليل است، به اعتبار اين كه مؤمنان براى خدا پرستى مخلوق شده اند، موافق آيت سوره ذاريات كه: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ» (16) خواه ضمير جمع، (17) راجع به مؤمنين باشد و خواه راجع به جنّ و انس باشد. و چون خدا پرستىِ جمعى به عنوان حق، موقوف باشد بر تفقّه در دين و آن، موقوف باشد بر نَفْر، (18) پس خدا پرستى ايشان موقوف بر نَفْر خواهد بود، پس خَلق ايشان براى نَفْر نيز خواهد بود. «فاء» در «فَلَوْ لَا» براى تفريع است بر بيان سهولت طريقِ حصول تفقّه در دين براى مؤمنان از جمله باديه نشينان عرب، به اعتبار اين كه موقوف بر نَفْر كافّه ايشان نشد. «لَوْ لَا» براى توبيخ و تنديم است. ضمير «مِنْهُم» راجع به «المؤمنون» نيست؛ بلكه راجع به «الأعراب» در آيت «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفَاقًا» (19) است و ايشان اند كه دعوى ايمان به خدا و به رسولش و به قرآن كردند و ايمان ندارند. و اين توبيخ، اشارت است به اين كه حجّتِ اللّه تعالى بر ايشان تمام شده، به سبب محكمات قرآن كه متواتر شده نزد ايشان و ايشان خود را بازى داده، تغافل كرده اند و به تأويل و تخصيص نامعقول، پيروى ظن و اختلاف از روى ظن كرده اند. و رؤساى ضلالت، بعد از وفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله مستظهر به امثال ايشان شدند و به اشتهاى خود، آن را اجتهاد نام كردند و قواعد، براى آن اختراع كردند و آنها را حدود داخله «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِهِ» شمردند. و اگر نَفْر براى تفقّه در دين مى كردند، مى دانستند كه حدود داخله ما «أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِهِ» آنها نيست؛ بلكه سؤالِ «أهل الذكر» است از هر غير معلوم كه حاجت به آن افتد، بى واسطه يا به واسطه معلومة الصِدق، اگر ميسّر باشد و به واسطه غير معلومة الصِدق، به شروط مقرّره نزد شيعه اماميّه در جواز عمل به خبر واحد، بى آن كه مناط عمل به خبر واحد، ظن به نفس حكم واقعى باشد و بى آن كه فتوا يا قضا به آن، واقع شود. الإنْذار: ترسانيدن از عذاب آخرت، كه در صريح قرآن، وعيد به آن شده بر مخالفت آيات محكماتِ ناهيه از پيروى ظن. و ذكر اِنذار به جاى اِخبار در اين مقام، اشارت است به اين كه پيروى ظن بعد از اطّلاع بر آن محكمات، باعثى ندارد سواى معارضه وهميّه و ترك التفات سوى ذكر اللّه ، چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در شرح حديث سومِ باب بيست و سوم كه «بَابُ النَّوَادِر» است و در دفع معارضه وهميّه، كافى است اظهار احتمال و تنبيه بر موضع خطا [و] چه جاى استدلال به آياتِ دالّه بر وجوب عالِمى به جميع نفس احكام الهى در هر زمان تا انقراض دنيا؟ بدان كه اين تقرير، منطوقِ اين آيت است و استدلال به مفهوم اين آيت بر وجوب معرفت امام زمان، مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديث باب هشتاد و هشتم كه «بَابُ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاسِ عِنْدَ مُضِيِّ الْاءِمَام» است و بيان مى شود. و از اين تقرير، ظاهر مى شود كه اين آيت، دليل است بر نفى جواز عمل به خبر واحد به طريقت مخالفان كه مناط آن را حصول ظن به نفس حكم اللّه واقعى مى شمرند و تجويز مى كنند اِفتا و قضا را به آن ظن . عجب آن كه بعض مخالفان، اين آيت را دليل حجّيت عمل به خبر واحد به طريقت خودشان شمرده اند. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: خوب، دانا شويد در خدا پرستى؛ چه به درستى كه شأن، اين است كه هر كه خوب، دانا نشد از جمله شما در خدا پرستى، پس او مانند يكى از كافران و منافقان باديه نشينان عرب است. بيانِ اين، آن كه: به درستى كه اللّه تعالى مى گويد در قرآن در سوره توبه كه: «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا» : (20) و نبودند مؤمنان از جمله باديه نشينان عرب البته، كه آيند به همگى سوى دار العلم. پس چرا نيامدند از هر اهل سرزمينى على حِدَه، از جمله صاحبان كفر و نفاقِ باديه نشينان عرب، بعضى سوى دار العلم، براى اين كه خوب، دانا شوند در خدا پرستى و براى اين كه ترسانند از عذاب الهى _ كه در پيروى ظن است _ قوم خودشان را، چون برگردند سوى آن قوم تا شايد كه همگىِ آن باديه نشينان اجتناب كنند از پيروى ظن در نفس حكمِ اللّه تعالى و از عذاب آن.

.


1- . توبه (9): 122.
2- . بقره (2): 159 .
3- . شورى (42): 13.
4- . فاتحه (1): 6 .
5- . انعام (6): 161.
6- . زمر (39): 23 .
7- . «ظ »: + و .
8- . حديث مذكور كه منقول از امام باقر عليه السلام است، چنين است: «نَحْنُ المَثانِي الّذي أعطاهُ اللّه نَبِيَّنا مُحَمّدا صلى الله عليه و آله ».
9- . توبه (9): 97 .
10- . ظ : + و .
11- . حجرات (49): 14 .
12- . توبه (9): 99 .
13- . توبه (9): 122.
14- . «ظ »: + است.
15- . توبه (9): 99 .
16- . ذاريات (51): 55 و 56 .
17- . ضمير جمع در فعل «لِيَعْبُدُونَ».
18- . نَفْر: دور شدن، بيرون شدن، كوچ نمودن.
19- . توبه (9): 97 .
20- . توبه (9): 122.

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

. .

ص: 281

. .

ص: 282

[حديث] هشتماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ:] سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ اللّه ِ، وَلَا تَكُونُوا أَعْرَاباً؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللّه ِ، لَمْ يَنْظُرِ اللّه ُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَلَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلاً».

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: بر شما باد ياد گرفتن مسائل در فرمان بردارى اللّه تعالى. و مباشيد مانند اكثر باديه نشينان عرب كه به طلب علم دين نيامده اند؛ چه هر كه ياد نگرفت مسائل را در فرمان بردارى اللّه تعالى، نظر رحمت نمى كند اللّه تعالى سوى او در روز قيامت و قبول نمى كند براى او هيچ طاعتش را.

.

ص: 283

[حديث] نهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِي ضُرِبَتْ رُؤُوسُهُمْ بِالسِّيَاطِ حَتّى يَتَفَقَّهُوا».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: هر آيينه دوست داشتم اين را كه شيعه من زده شود سرهاى ايشان به تازيانه ها تا طلب علم دين كنند. مراد، شكايت است از شيعه.

[حديث] دهماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ]عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، رَجُلٌ عَرَفَ هذَا الْأَمْرَ لَزِمَ بَيْتَهُ وَلَمْ يَتَعَرَّفْ إِلى أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ؟ قَالَ: فَقَالَ:«كَيْفَ يَتَفَقَّهُ هذَا فِي دِينِهِ؟!».

شرح: روايت است از آن كه روايت كرد حديث را از امام جعفر صادق عليه السلام ، راوى گفت كه: گفت او را مردى كه: قربانت شوم! مردى كه شناخته امامت شما را، در خانه خود نشسته و دَرِ آشنايىِ برادران مؤمن را بر خود بسته. راوى گفت كه: پس امام عليه السلام گفت كه: چگونه طلب علم مى كند اين مرد در آنچه فرموده اللّه تعالى او را؟ مراد، اين است كه بد كرده؛ چه اين، مخالف آيت سوره توبه است، چنانچه گذشت در شرح حديث هفتمِ اين باب. پس مى بايد كه بيرون آيد و آشنايى كند تا طلب علم دين كند.

.

ص: 284

باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء

باب سوماصل:بَابُ صِفَةِ الْعِلْمِ وَفَضْلِهِ وَفَضْلِ الْعُلَمَاءشرح: اين باب، بيانِ نشان علمى است كه اللّه تعالى امر به طلب آن نكرده و بيان فضيلت آن علم و بيان فضيلت علماى آن علم. در اين باب، ده حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيِّ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ] عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ:«دَخَلَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْمَسْجِدَ، فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ، فَقَالَ: مَا هذَا؟ فَقِيلَ: عَلَامَةٌ، فَقَالَ: وَمَا الْعَلَامَةُ؟ فَقَالُوا لَهُ: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَوَقَائِعِهَا وَأَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ وَالْأَشْعَارِ وَالْعَرَبِيَّةِ» . قَالَ: «فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ، وَلَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ».

شرح: روايت است از امام موسى كاظم عليه السلام گفت كه: داخل شد رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مسجد مدينه، پس ناگاه ديد جماعتى كه به تحقيق، دور مردى گرفته اند. پس گفت كه: چيست اين جمعيّت با اين مرد؟ پس گفته شد كه: مردى است بسيار دانا. پس گفت كه: و چيست معنى بسيار دانا؟ پس گفتند رسول اللّه صلى الله عليه و آله را كه: داناتر مردمان است به نَسَب هاى عرب و تاريخ عرب و روزگار گذشته كه پيش از ظهور پيغمبرى شما بود و شعرهاى عرب و قاعده هايى كه در زبان عرب است. امام گفت كه: پس گفت پيغمبر صلى الله عليه و آله كه: دانش اين مرد، هرزه است. دانشى است كه ضررى نمى رساند به كسى كه نداند آن را و نفعى نمى رساند به كسى كه داند آن را.

.

ص: 285

اصل: «ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ، وَمَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».

شرح: الفَرْض: بريدن. و مراد به فريضه اين جا، مسئله فروع فقه است؛ چه در آن، كار به آخر رسيده و حكم افعال شخصيّه معلوم شده. العُدُول: كيبيدن. (1) السُّنّة: راه و روش؛ و مراد اين جا، مسئله اصول فقه است. القائِم: كارساز ضعيفان؛ و مراد اين جا، مسئله معلومه است از اصول فقه كه در مسائل غير معلومه به كار آيد. يعنى: بعد از آن گفت پيغمبر صلى الله عليه و آله كه: نيست دانشى كه ضرر رساند به كسى كه نداند آن را و نفع رساند به كسى كه داند آن را، مگر سه دانش: اوّل: دانستن مضمون آيتى از قرآن كه صريح باشد در معنى خود و معلوم باشد كه منسوخ نشده. پس اگر كسى صاحب تتبّع باشد و گويد كه: اين آيت، اين معنى ندارد، يا گويد كه: منسوخ شده، مكابره صريح مى كند، يا خود را بازى اى مى زند، مثل آيت هايى كه در آنها نهى از قرار دادن شريك براى اللّه تعالى و اختلاف از روى ظن هست. دوم: دانستن مسئله اى كه در آن مسئله، قطع و فصل الهى باشد، به اين معنى كه در آن مسئله، اللّه تعالى حكم افراد شخصيّه فعل مكلّف را بيان كرده باشد، بى واسطه بيان حكم افراد كلّيّه آن؛ و آن مسئله، عدول كرده باشد از محكمات قرآن، به اين معنى كه در محكمات قرآن نباشد، مثل اين كه بر هر عاقل بالغ، واجب است در هر وقت ظهر، چهار ركعت و مستحبّ است در هر سحر، يازده ركعت و مانند آنها از مسائل فروع فقه؛ چه مقصودِ بى واسطه از آنها دانستن حكم افراد شخصيّه نماز ظهر و نماز شب و مانند آنهاست. سوم: دانستن مسئله اى كه در آن مسئله، بيان راه و روش باشد، به اين معنى كه مقصودِ بى واسطه از آن، دانستن حكم افعال كلّيّه باشد و آن مسئله، كارسازىِ مسائلِ ندانسته كند، به اين معنى كه به واسطه دانستن آن مسئله، افعال شخصيّه كه حكم الهى در آنها دانسته نشده، به جا آورده شود، مثل اين كه در مسئله ندانسته، عمل به ظاهر قرآن مى توان كرد بى فتوا و قضا، و مثل اين كه اگر در ظاهر قرآن نيز نباشد، عمل به خبر واحدِ صحيح مى توان كرد در آن و مانند اينها از مسائلى كه از اصول فقه است و قطع و فصل در آنها نشده، به اين معنى كه بعد از دانستن آنها، فايده اى از آنها در افعال شخصيّه نمى توان برد بى احتياج به انتظار سخنى ديگر در بيان حكم افعال شخصيّه، مثل ظاهر قرآن و خبر واحد. و مصنّف اشارت كرد به اين قسم سوم كه گفت كه: «بِالْاثَارِ الصَّحِيحَةِ وَالسُّنَنِ الْقَائِمَة» و بيان شد در شرح «وَ قُلْتَ إِنَّكَ تُحِبّ» تا آخر، در خطبه. و هر چه غير اين سه قسم دانش است و نسبتى به آنها ندارد، زياد است، به اين معنى كه هرزه است. دانستن آن، فايده ندارد و ندانستن آن، ضرر ندارد.

.


1- . كيبيدن: به يك سو رفتن و تحاشى نمودن.

ص: 286

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ، وَذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَلَا دِينَاراً، وَإِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ، فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْءٍ مِنْهَا، فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً، فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ؟ فَإِنَّ فِينَا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَانْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَتَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ».

.

ص: 287

شرح: مراد به علماء اين جا، دانايان [به] (1) آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از اتّباع ظن، آمِره به سؤال «أهل الذكر» است، به روشى كه با آن غلوّ و انتحال و تأويل نباشد. و مراد به انبياء، صاحبان شريعت على حِدَه و كتاب على حِدَه است و ايشان شش كس اند: آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِمْ _. أَنَّ (به فتح همزه و تشديد نون مفتوحه) به تقدير «لأَِنَّ» است. أحاديث، عبارت است از آن آيات بيّناتِ محكمات كه مضمون آنها مشترك است ميان جميع شش كتاب شريعت. مِنْ تبعيضيّه، به اعتبار اين است كه در هر كتابى، غير آن آيات نيز هست از جمله احاديث، اگر چه آن آيات، «أحسن الحديث» است، موافق آيت سوره زمر كه: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَ_بًا مُّتَشَ_بِهًا مَّثَانِىَ» (2) و آيت سوره يوسف كه: «مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَ_كِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ» . (3) بِشَيْءٍ مِنْها مبنى بر اين است كه مضمون آن آيات، يكى است و تكرار، براى تأكيد اتمام حجّت است؛ و لهذا آنها را «متشابه»، به معنى متوافق و «مَثانى» مى نامند. پس تمسّك به يكى از آنها كَمَا هُوَ حَقُّهُ، تمسّك به جميع آنهاست. حَظّ وافِر، مبنى بر اين است كه آن، اُمُّ الْكِتاب و اصل شريعت است و تمسّك به آن، مُفضى است سوى ترك خودرأيى و پيروى ائمّه هُدى در هر مشتبه؛ و آن، باعث صحّت عبادت و فوز به بهشت و رضوان است، موافق آيت سوره حديد: «هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَات بَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ» . (4) عِلْمكُمْ هذا عبارت از مضمون آيات بيّنات است. مَنْ استفهاميّه است. و مراد، اين است كه: به وسيله غير امام هُدى، دفع معارضاتِ وهميّه از آن علم نمى شود. فِي در فِينَا و در فِي كُلّ براى تعليل است و ظرف دوم، بدل ظرف اوّل است و از قبيل بدل بعض از كُلّ است. أَهْلَ، منصوب به اختصاص است. خَلَف (به فتح خاء بانقطه و فتح لام) عبارت است از امام حىّ از جمله اهل البيت كه جانشين امام گذشته مى باشد در هر زمان تا انقراض تكليف. العُدُول (جمع عَدْل، به معنى عادل): متوسّطان ميانِ افراط و تفريط از جمله شيعه اماميّه؛ و اين، اشارت است به آيت سوره نور كه: «يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْأَصَالِ رِجَالٌ» (5) و بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در شرح حديث ششمِ باب هفتم كه «بَابُ مَعْرِفَةِ الْاءِمَامِ وَ الرَّدِّ إِلَيْه» است. يَنْفُونَ (به ضمّ فاء) مأخوذ است از نفى، به معنى اعتقاد بطلان چيزى، يا به معنى استدلال بر بطلان چيزى. التَّحْرِيف: گردانيدنِ چيزى از وسط، سوى حرف، به معنى طرف خارج. غَالِين، عبارت است از جمعى كه مبالغه را به حدّى رسانيده اند كه تجويز پيروى ظن در محلّ حكم شرعى نيز نمى كنند و منكر مى شوند احاديثى را كه در سهو نبى و ائمّه عليهم السلام واقع شده، (6) مثل آنچه مى آيد در «كِتَابُ الصَّلَاة» در حديث اوّلِ باب چهل و دوم كه «بَابُ مَنْ تَكَلَّمَ في صَلَاتِهِ أَوِ انْصَرَفَ قَبْلَ أنْ يُتِمَّها أَوْ يَقُومَ فِي مَوْضِعِ الجُلُوس» است. و ابن بابويه در فقيه در «كِتَابُ الصَّلاَةِ» در «بَابُ أَحْكَامِ السَّهْوِ فِي الصَّلَاة» تشنيع بر ايشان كرده به قول او كه: «إِنَّ الْغُلَاةَ وَالْمُفَوِّضَةَ _ لَعَنَهُمُ اللّه ُ _ يُنْكِرُونَ سَهْوَ النَّبِيِّ» (7) تا آخر. الاِنْتِحال (به نون و حاء بى نقطه، مصدر باب افتعال): بستن دينى بر خود به ساختگى. مراد به مُبْطِلِين، جمعى است كه خود را از شيعه اماميّه مى شمرند و مَعَ هذَا پيروى ظن و اختلاف از روى ظن مى كنند به دعوى اضطرار، يا به دعوى اين كه ما را از اين اخبار آحاد، علم به هم رسيده و مقصودشان صَرْف (8) وجوه ناس سوى خودشان به افتا و قضا است، موافق آنچه مذكور است در «كِتَابُ الرَّوْضَةِ» در تحت خطبه امير المؤمنين عليه السلام (وَ هِيَ خُطْبَةُ الْوَسِيلَة) كه جابر بن يزيد گفت امام محمّد باقر عليه السلام را كه: سوخت مرا اختلاف شيعه در مذاهبشان. و امام جواب گفت كه: ايشان انتحال كرده اند و در حقيقت، منكر امام زمان اند. تَأْوِيل الْجَاهِلِين عبارت است از آنچه مفسّرانِ مخالفان در آن آيات بيّنات مى گويند، براى اين كه معزول از منصب فتوا و قضا نشوند، مثل اين كه مراد به ظن، اعتقادى است كه از روى قرينه و دليل نباشد. و مراد به علم، اعتقادى است كه از روى قرينه يا دليل باشد و مثل تخصيص آن آيات به اصول دين. (9) يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: به درستى كه دانايان، وارثان پيغمبران اند و آن، براى اين است كه پيغمبران به ميراث نگذاشته اند براى اهل عصر خود و آيندگانِ بعد از ايشان، مسكوك نقره را و نه مسكوك طلا را. و جز اين نيست كه به ميراث گذاشته اند سخنى چند را از جمله سخنان ايشان. پس هر كه متمسّك شد به چيزى از جمله آن سخنى چند، پس به تحقيق، فرا گرفته نصيبى كامل را. پس وارسيد _ اى شيعه _ اين علم خود را كه از كه فرا مى گيريد آن را؛ چه به درستى كه به وسيله ما (خانواده محمّد صلى الله عليه و آله ) به وسيله هر جانشينى، عادلان اند كه نفى مى كنند از آن علم، تجاوز از حدّ غاليان را و ساختگىِ اهل اختلاف را و تأويل جاهلان را.

.


1- . «ظ »: با.
2- . زمر (39): 23.
3- . يوسف(12): 111.
4- . حديد (57): 9 .
5- . نور (24): 36 و 37 .
6- . از اين كلام مصنّف برمى آيد كه وى همچون برخى از عالمان قديم اسلامى قائل به «سهو النبى» بوده است و اين نظريه در كتاب هاى مختلف كلامى و اعتقادى چه به صورت مستقل و چه غير مستقل مورد بحث و بررسى قرار گفته است. علاقه مندان به مطالعه بيشتر در اين زمينه رجوع كنند به: الفقيه، ج 1، ص 234؛ عدم سهو النبي، شيخ مفيد، ص 1 _ 32؛ المعتبر، علامّه حلّى، ج 2، ص 403؛ مختلف الشيعة، ج 2، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 17، ص 102 _ 128؛ حقّ اليقين، سيّد عبد اللّه شبّر، ج 1، ص 93؛ مصابيح الأنوار، ج 2، ص 133؛ مجمع الفائدة والبرهان، ج 3، ص 158؛ علم الإمام شيخ مظفّر، ص 89 _ 91؛ العصمة، سيّد ميلانى، ج 20، ص 32 _ 37؛ الذخيرة في علم الكلام، ص 338.
7- . الفقيه، ج 1، ص 359، ذيل حديث 1031.
8- . بازگردانيدن.
9- . ظاهرا مراد شارح از مثال هايى كه زده، مثال براى قول مفسّران مخالف نباشد؛ بلكه اينها مثال هستند براى آن مواردى كه مفسّران مخالف درباره آنها اظهار نظر مى كنند و آنها را براى مقاصد خود، تأويل مى نمايند.

ص: 288

. .

ص: 289

. .

ص: 290

[حديث] سوماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا أَرَادَ اللّه ُ بِعَبْدٍ خَيْراً، فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: چون خواهد اللّه تعالى براى بنده خود، خوبى و بهشت را، توفيق فهميدگى مى دهد او را [در ]خدا پرستى.

[حديث] چهارماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ] عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ: التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ، وَالصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ، وَتَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ».

شرح: روايت است از مردى از امام محمّد باقر عليه السلام ، راوى گفت كه: گفت امام محمّد باقر عليه السلام كه: خردمندى اى كه آن، همگىِ خردمندى است، سه چيز است: كسب فهميدگى در فرموده اللّه تعالى، و صبر كردن بر آنچه پيش آيد در دنيا از سختى ها، و ميانه روى در خرج كه نسبت به دخل، نه تَلَفكارى باشد و نه سختگيرى.

[حديث] پنجماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«الْعُلَمَاءُ أُمَنَاءُ، وَالْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ، وَالْأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ».

شرح: الأتقِياء (جمع تَقيّ): پرهيزگاران از گناهان بزرگ؛ و ايشان در هر زمانى از زمان هايى كه بعد از محمّد صلى الله عليه و آله است تا روز قيامت، مانند حصارى اند كه از دشمنان بايد نگاه داشت. و چنانچه هر حصارى، نگاهبان و سردار مى خواهد، ايشان نيز مى خواهند تا از شرّ دشمنان كه شيطان و تابعانش باشند، ايمن شوند. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: علما مانند نگاهبانان اند كه به ايشان سپرده شده جا به جاى حصار در هر زمانى. و پرهيزگاران مانند حصارهايند، در هر زمانى جمعى از ايشان حصارى اند. و جمعى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله ايشان را جانشين خود كرده در امّت خود، سرداران اند، در هر زمانى يكى از ايشان سردار است. در اين حديث، اشارت شده به اين كه جمعى كه پرهيزگار نيستند، از حصار بيرون اند و در زندانْ خانه شيطان اسيرند.

.

ص: 291

[حديث] ششماصل: وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«الْعُلَمَاءُ مَنَارٌ، وَالْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ، وَالْعُلَماءُ سَادَةٌ».

شرح: و در روايتى ديگر از امام عليه السلام چنين است كه: علما مانند جاى بلندند كه آتش در آن جا افروخته شده تا راهْ گم كردگانِ امّت به آن، راه يابند. و صالحان امّت، مانند حصارهايند، در هر زمانى حصارى. و علماى خانواده محمّد صلى الله عليه و آله سرداران حصارهايند، در هر زمانى سردارى.

[حديث] هفتماصل: [أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ إِدْرِيسَ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْكِنْدِيِّ] عَنْ بَشِير الدَّهَّانِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا، يَا بَشِيرُ، إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ، احْتَاجَ إِلَيْهِمْ، فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ، أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ».

شرح: روايت است از بشير روغن فروش گفت كه: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: نيست خوبى در كسى از شيعه ما كه ياد نمى گيرد از ما مسائل دين را. اى بشير! به درستى كه مردى از شيعه ما چون بى نياز نشود به دانش خود، به معنى دانشى كه طريق شيعه ماست، محتاج مى شود به مخالفان ما و به كتاب هاى ايشان، به گمان اين كه اين كتاب ها را مى خوانم، آنچه حق است، قبول مى كنم و آنچه باطل است، قبول نمى كنم. پس چون محتاج به آن شد، آهسته آهسته داخل مى سازند مخالفان ما او را در دَرِ گمراهى ايشان (1) و او نمى داند كه داخل آن دَر شده. مراد به دَرِ گمراهى، پيروى ظن است؛ چه به آن دَر، داخل همگىِ گمراهى ها مى شود و پندارد كه هنوز از شيعه است.

.


1- . يعنى: گمراهى خودشان.

ص: 292

[حديث] هشتماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَا لِرَجُلَيْنِ: عَالِمٍ مُطَاعٍ، أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: نيست خوبى اى در زندگانى، مگر دو كس را: دانايى كه سخنش را بايد كه شنوند و عمل كنند، يا شنونده از آن دانا كه خوب در دل خود جا دهد آنچه را كه شنود.

[حديث] نهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: دانايى كه فايده برده شود در دين به دانايى او، بهتر است نزد اللّه تعالى از هفتاد هزار عبادت كننده كه فايده اش به خودش رسد و بس.

[حديث] دهماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : رَجُلٌ رَاوِيَةٌ لِحَدِيثِكُمْ يَبُثُّ ذلِكَ فِي النَّاسِ، وَيُسَدِّدُهُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ قُلُوبِ شِيعَتِكُمْ، وَلَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِيعَتِكُمْ لَيْسَتْ لَهُ هذِهِ الرِّوَايَةُ، أَيُّهُمَا أَفْضَلُ؟ قَالَ:«الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ».

.

ص: 293

شرح: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: مردى هست بسيار روايت كننده حديث شما كه مشهور مى كند حديث شما را در مردمان و وامى نمايد راستىِ حديث شما را در دل هاى مخالفان و در دل هاى شيعه شما. و مردى ديگر هست عبادت كننده، شايد اين قسمْ روايتِ بسيار و وانمودن راستىِ حديث شما در دل ها نداشته باشد؛ كدام از اين دو مرد، بهتر است نزد اللّه تعالى؟ گفت كه: بسيار روايت كننده حديث ما بر حالى كه پا بر جا مى كند به حديث ما دل هاى شيعه ما را، بهتر است نزد اللّه تعالى از هزار عبادت كننده چنان. مخفى نماند كه تفاوت ميان اين حديث و حديث سابق، كه در آن هفتاد هزار بود، اين است كه عابد در حديث سابق، روايت حديث نمى كند اصلاً؛ و عابد در اين حديث، روايت مى كند، امّا نه آن قدر و نه آن چنان كه آن مرد مى كند. و در اين جواب، اشارتى هست به اين كه با مخالفان، گفتگو كردن در زمان تقيّه خوب نيست؛ چه در جواب، اكتفا به دل هاى شيعه كرد و دل هاى مردمان ديگر را نگفت.

.

ص: 294

باب أصناف الناس

باب چهارماصل:بَابُ أَصْنَافِ النَّاسِشرح: اين باب، بيان اقسام مردمان است بعد از رسول اللّه عليه السلام . در اين باب، چهار حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ النَّاسَ آلُوا بَعْدَ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إِلى ثَلَاثَةٍ: آلُوا إِلى عَالِمٍ عَلى هُدًى مِنَ اللّه ِ قَدْ أَغْنَاهُ اللّه ُ بِمَا عَلِمَ عَنْ عِلْمِ غَيْرِهِ، وَجَاهِلٍ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ لَا عِلْمَ لَهُ، مُعْجَبٍ بِمَا عِنْدَهُ قَدْ فَتَنَتْهُ الدُّنْيَا وَفَتَنَ غَيْرَهُ، وَمُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللّه ِ وَنَجَاةٍ، ثُمَّ هَلَكَ مَنِ ادَّعى، وَخَابَ مَنِ افْتَرى».

شرح: آلُوا (به همزه و الف و ضمّ لام) از باب «نَصَرَ» است. المُعْجَب (به ضمّ ميم و سكون عين بى نقطه و فتح جيم): كسى كه خوش آمده او را چيزى. يعنى: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام مى گفت كه: به درستى كه مردمان، بازگشت كردند در زمان بعد از رسول اللّه عليه السلام بى فاصله، سوى سه قسم؛ به معنى اين كه بر اين سه قسم قرار يافتند: اوّل، دانايى كه بر راستى اى است كه از جانب توفيق اللّه تعالى به او رسيده؛ چه معصوم است از جميع گناهان. به تحقيق، بى نياز كرده او را اللّه تعالى به دانشى كه دارد از دانش ديگران؛ چه جميع احكام الهى را كه مُحتاجٌ اِلَيْها است، چنانچه هست، مى داند و اين، صفت امير المؤمنين عليه السلام است. و دوم، نادانى كه دعوى دانش آن احكام مى كند به مسئله اصول فقه كه جاهلان قرار داده اند. (1) و آن، اين است كه جايز است پيروى ظن خود يا ظن ديگرى در احكام الهى. نيست او را دانش؛ چه اين مسئله، باطل است و اعتقاد كننده آن، اللّه تعالى را نشناخته به ربوبيّت و يگانگى در حكم. پس رسولش را و چيزى از احكام دين را ندانسته خواهد بود؛ چه كسى كه فرستنده رسول را نشناسد، رسولش و حكمش را در حقيقت، ندانسته خواهد بود اصلاً. فريفته شده است به آنچه نزد اوست از فكرهاى خوش نماى پوچ كه در مصلحت بينى و نظم و نسقِ دنيا مى كند. به تحقيق، در خودرأيى و گمراهى انداخته او را دوستى دنيا و حكومت و او در خودرأيى و گمراهى انداخته ديگران را؛ و اين، صفت اوّلى و تابعان اوست. و سوم، نادانى كه اقرار به نادانى خود مى كند و از دانا ياد مى گيرد آنچه را كه نمى داند، بر راه راستىِ امامى است كه راستى از جانب توفيق اللّه تعالى به او رسيده. و بر نجات است از شبهت هاى مخالفان و از عذاب الهى؛ و اين، صفت شيعه امير المؤمنين عليه السلام است. و بعد از آن زمان، جهنّمى شد آن كه به جاى اوّلى نشست و دعوى امامت كرد و اين صفتِ دومى است، و به مطلب نرسيد آن كه افترا بر اللّه تعالى و رسولش بست و تغيير احكام قرآن كرد و اين، صفت سومى است كه به خوارى در كنج خانه كشته شد در شهرى كه امير المؤمنين و اولادش عليهم السلام حاضر بودند و كشندگان، فرمان بردار ايشان بودند. (2)

.


1- . مخالفت مصنّف رحمه الله با اصول فقه و مجتهدان، در مقدمه تحقيق اين كتاب به تفصيل بيان شد.
2- . مخفى نماند كه اين سخن مصنّف، مبنى بر اين كه كشندگان خليفه سوم، از فرمان برداران حضرت على عليه السلام و يارانش بودند، با نصوص بسيار معتبر تاريخى، سازگارى ندارد، بلكه طبق شواهد معتبر تاريخى، كشندگان خليفه مذكور، اغلب از نزديكان خود خليفه و يا غير آنها بوده اند كه به خاطر برخى اغراض سياسى، اين قتل را طرح ريزى كرده بودند. در اين خصوص رجوع شود به: دعائم الاسلام، قاضى مغربى، ج 1، ص 397؛ الإيضاح ابن شاذان، ص 78؛ الغارات ثقفى، ج 1، ص 205 _ 206؛ المسترشد طبرى، ص 523 ؛ الإرشاد مفيد، ج 1، ص 327 _ 328؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 416 _ 418؛ بحار الأنوار، ج 8، ص 373 _ 374. اين در منابع شيعه، و در منابع اهل سنّت نيز، بسيارى از اعاظم اهل سنّت به اين حقيقت اعتراف نموده اند. ر.ك: المعجم الكبير طبرانى، ج 1، ص 80، ح 113؛ معرفة السنن والآثار بيهقى، ج 6، ص 284، ح 5002 ؛ الاستيعاب ابن عبد البرّ، ج 2، ص 700 _ 701؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد معتزلى، ج 2، ص 3 _ 6، و ص 71 _ 73؛ وج 3، ص 65 و 79 و 82 و 101؛ و ج 6، ص 62؛ وج 14، ص 37؛ وغيرها من المصادر التاريخية والحديثية للعامة.

ص: 295

. .

ص: 296

[حديث] دوماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: عَالِمٌ، وَمُتَعَلِّمٌ، وَغُثَاءٌ».

شرح: الغُثاء (به ضمّ غين بانقطه و تخفيف و تشديد ثاء سه نقطه و الف ممدوده): خار و خاشاك؛ و مراد، اين جا مردمان هرزه كار است. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: مردمان سه قسم اند: اوّل، دانا به جميع احكام الهى كه امام حق باشد؛ و دوم، ياد گيرنده از امام حق، بى واسطه يا به واسطه، آنچه را كه نداند از احكام الهى كه شيعه باشند؛ و سوم: هرزه كارِ عُمْر ضايع كن كه امامان ناحق و تابعان ايشان باشند.

[حديث] سوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ] عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«اغْدُ عَالِماً، أَوْ مُتَعَلِّماً، أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَلَا تَكُنْ رَابِعاً؛ فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ».

شرح: اغْدُ (به غين بانقطه و دال بى نقطه، به صيغه امر معتلّ اللام باب «نَصَرَ») از اَفعال ناقصه است. يعنى: روايت است از ابو حمزه ثُمالى (به ضمّ ثاء سه نقطه و تخفيف ميم) گفت كه: گفت مرا امام جعفر صادق عليه السلام كه: مى باش هر صبح يكى از سه قسم: اوّل، دانا به جميع احكام الهى؛ دوم، ياد گيرنده از دانا به جميع احكام الهى آنچه را كه نداند بى واسطه يا به واسطه؛ سوم، دوست دارنده آن دانا، اگر آن دانا غايب باشد. و نشان دوستدار، اين است كه هر صبح و شام منتظر او باشد و پيروى ظن نكند، چنانچه دشمنانش مى كنند؛ و مباش قسم چهارم كه دانا نباشى و اگر دانا حاضر است، نپرسى و اگر غايب است، انتظارش نكشى و پيروى ظن كنى كه جهنّمى مى شوى به دشمنى اين سه قسم. حكايت: مخالفى گفت كه: سخنى كه شيعه در حق ما مى گويند كه: ما دشمن على بن ابى طالبيم، محض افتراست. چگونه دشمن باشد كسى با امام چهارم خود و ما على را بيش از شيعه دوست مى داريم؛ چه مى گوييم كه: كسى حدّ آن نداشت كه با على ستمى كند و او تغافل كند. گفتم كه: آيا ترسايان كه مى گويند كه: اللّه تعالى خداى سوم است، دشمن اللّه تعالى اند يا دوست؟ گفت كه: دشمن اند. گفتم كه: چگونه دشمن باشد كسى با خداى سوم خود؟ گفت كه: اين جوابى است كه جان دارد. گفتم كه: آيا جمعى كه دانند كه اللّه تعالى هست و دشنام او دهند نادانسته، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره انعام كه: «فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوَا بِغَيْرِ عِلْمٍ» (1) دشمن اويند يا نه؟ گفت كه: اين نيز مانند اوّل. گفتم كه: آيا جهودان در دعوى اين كه ايشان اللّه تعالى را دوست مى دارند و هيچ كس مثل ايشان دوست نمى دارد، چنانچه اللّه تعالى در سوره جمعه حكايت كرده، راست مى گويند به اعتقاد اهل اسلام يا دروغ؟ گفت كه: دروغ. گفتم كه: شما در دعوى زيادتىِ دوستى، مانند ايشانيد به اعتقاد شيعه. و على، زياد بر رسول صلى الله عليه و آله و جميع اصحابش نيست كه از دشمنان گريخت به غار و برگشت از حديبيّه، چون كفّارْ سر راه گرفتند؛ و زياد بر اللّه تعالى نيست كه فرعون «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» (2) گفت و او در چندين سال گذرانيد [و زياد بر اللّه تعالى نيست كه] اكثر مردمان احكام او را نابوده انگاشته، انواع بى ادبى مى كنند و مى گذراند تا روز ديوان بزرگ. و گويا كه دروغى را كه در عجز على عليه السلام از نصرت عثمان در وقت كشته شدن او ساخته ايد، به خاطر نداريد.

.


1- . انعام (6): 108 .
2- . نازعات (79): 24 .

ص: 297

. .

ص: 298

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ] عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«يَغْدُو النَّاسُ عَلى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ: عَالِمٍ، وَمُتَعَلِّمٍ، وَغُثَاءٍ، فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ، وَشِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ، وَسَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ».

شرح: روايت است از جميل از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: شنيدم از او مى گفت كه: هر صبح مى باشند مردمان بر سه قسم: داناى مسائل دين، و ياد گيرنده، و هرزه كار. بيانِ اين، آن است كه: ما خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله ، آن دانايانيم، هر يكى در زمانى، و شيعه ما ياد گيرندگان اند و باقى مردمان، هرزه كارند.

.

ص: 299

باب ثواب العالم والمتعلّم

باب پنجماصل:باب ثواب العالم والمتعلّمشرح: اين باب، بيان ثواب داناى مسائل دين و ثواب ياد گيرنده مسائل دين است. در اين باب، شش حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً، سَلَكَ اللّه ُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَإِنَّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: هر كه رود در راهى كه طلب كند در آن راه، علم دين را، مى برد اللّه تعالى او را در راهى سوى بهشت. و به درستى كه فرشتگان هر آيينه مى گسترانند بال هاى خود را براى طالب علمِ دين تا قدم بر آن بال ها نهد، از بس كه راضى اند به او، به اين معنى كه دوست مى دارند او را. و به درستى كه از اللّه تعالى آمرزش مى خواهد براى طالب علمِ دين هر كه در آسمان است، از فرشتگان و ارواح انبيا و اوصيا و هر كه در زمين است، از آدميان و جنّيان و جنبندگان تا ماهى در دريا. مخفى نماند كه استغفار ماهى و مانند آن، مثل آن است كه از هُدهُد و مورچه صادر شد نزد سليمان عليه السلام ، يا به زبان حال است؛ و مراد، اين است كه: بركت و فايده طالب علمِ دين به ايشان نيز مى رسد و اين، باعث آمرزش طالب علمِ دين مى شود. پس گويا كه ايشان استغفار براى او مى كنند.

.

ص: 300

اصل: «وَفَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، وَإِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ؛ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَلَا دِرْهَماً، وَلكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ، أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ».

شرح: و زيادتىِ خوبىِ دانا به مسائل دين _ كه مردمان؛ نفع از دانش او برند _ بر خوبى عبادت كننده كه نفعش به خودش رسد و بس، مانند زيادتى روشنى ماه است بر روشنى ستاره هاى ديگر در شب چهاردهم. باقى، ظاهر است از شرح حديث دومِ باب سوم.

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، ]عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الَّذِي يُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ، وَلَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ، وَعَلِّمُوهُ كَمَا عَلَّمَكُمُوهُ الْعُلَمَاءُ».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: به درستى كه آن كه ياد مى دهد علم دين را از جمله شما شيعه اماميّه، او راست ثواب ياد گيرنده علم دين و براى معلّم است حق نعمت بر متعلّم و آن، غير ثواب اُخروى است. پس ياد گيريد علم دين را از بردارندگانِ علم دين و ياد دهيد آن علم دين را به برادران مؤمن خود، چنانچه ياد داده اند به شما دانايان علمِ دين، بى زياده و نقصان.

[حديث] سوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ عَلَّمَ خَيْراً، فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ» . قُلْتُ: فَإِنْ عَلَّمَهُ غَيْرَهُ، يَجْرِي ذلِكَ لَهُ؟ قَالَ: «إِنْ عَلَّمَهُ النَّاسَ كُلَّهُمْ، جَرى لَهُ». قُلْتُ: فَإِنْ مَاتَ؟ قَالَ: «وَإِنْ مَاتَ».

.

ص: 301

شرح: وَ إنْ، شرطيّه و وصليّه مى تواند بود. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: هر كه ياد دهد كسى را علم دين، پس او راست مانند ثواب كسى كه عمل كند به آن علم دين. گفتم كه: پس اگر ياد دهد آن كس نيز به غير خودش، آيا به آن مرد اوّل مى رسد ثواب عمل آن غير؟ گفت كه: اگر آن كس ياد دهد به مردمانْ همگى و عمل كنند، ثواب هر يك به او مى رسد، برابر ثواب عمل هر يك. گفتم كه: پس اگر آن مرد اوّل ميرد و آن كس ياد دهد بعد از مردن او به مردمان و عمل كنند، باز ثواب به آن مرد مى رسد؟ گفت: و اگر ميرد نيز ثواب مى رسد.

[حديث] چهارماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى، فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَلَا يُنْقَصُ أُولئِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً، وَمَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ، كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَلَا يُنْقَصُ أُولئِكَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئاً».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: هر كه ياد دهد به جمعى، راه راستى، پس او راست مثل ثواب هر كه عمل مى كند به آن، و كم كرده نمى شوند آن جمع از ثواب هاى عمل خود چيزى. و هر كه ياد دهد به جمعى، راه كجى، هست بر او مثل گناهان جمعى كه عمل مى كنند به آن، و كم كرده نمى شوند آن جمع از گناهان عمل خود چيزى.

.

ص: 302

[حديث] پنجماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ]عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ:«لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ، لَطَلَبُوهُ وَلَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ، وَخَوْضِ اللُّجَجِ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَوْحى إِلى دَانِيَالَ: أَنَّ أَمْقَتَ عَبِيدِي إِلَيَّ الْجَاهِلُ الْمُسْتَخِفُّ بِحقّ أَهْلِ الْعِلْمِ، التَّارِكُ لِلِاقْتِدَاءِ بِهِمْ؛ وَأَنَّ أَحَبَّ عَبِيدِي إِلَيَّ التَّقِيُّ الطَّالِبُ لِلثَّوَابِ الْجَزِيلِ، اللَازِمُ لِلْعُلَمَاءِ، التَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ، الْقَابِلُ عَنِ الْحُكَمَاءِ».

شرح: روايت است از امام زين العابدين عليه السلام گفت كه: اگر مى دانستند مردمان، ثوابى را كه در طلب علم دين است، هر آيينه طلب مى كردند آن را، هر چند كه باشد به ريختن خون هاى مخالفانى كه مانع طلب علم اند و فرو رفتن در شمشيرهاى آن مخالفان، به معنى زدن بر قلب لشكر ايشان. به درستى كه اللّه تعالى وحى فرستاد سوى دانيال پيغمبر كه: به درستى كه دشمن داشته شده ترِ بندگان من، سوى من، ناخردمندى است كه سبك مى شمرد قدر علماى دين را. ترك مى كند پيروى ايشان را. و به درستى كه دوست داشته شده ترِ بندگان من، سوى من، پرهيزگارى است كه طلب كننده است ثواب بزرگ را كه ثواب آخرت است. از علماء جدا نمى شود. پيرو خردمندان است. قبول كننده است سخن جمعى را كه خود را بازمى دارند از خواهش نفس.

[حديث] ششماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، قَالَ: ]قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَعَمِلَ بِهِ وَعَلَّمَ لِلّهِ، دُعِيَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِيماً، فَقِيلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ ، وَعَمِلَ لِلّهِ ، وَعَلَّمَ لِلّهِ».

شرح: العِلْم منصوب و مَفعولٌ بِه است و عبارت است از آيات بيّناتِ محكماتِ قرآن كه صريح است در نهى از پيروى ظن و امر به سؤال «أهل الذكر» از هر مشتبه كه آن كس محتاج به آن شود در دين. و تعلّم علم و تفهّم آن كه مذكور مى شود در حديث سومِ باب آينده، عبارت است از استنباط نتيجه از آن علم و آن، امامت امير المؤمنين و اوصياى معصومين او تا انقراض تكليف است. بنا بر اتفاق امّت بر اين كه معارضان ايشان پيروى ظن مى كنند. عَلَّمَ به تقدير «عَلَّمَهُ» است. لِلّهِ متعلّق به هر يك از سه فعل است. دُعِىَ به صيغه ماضى غايب مجهول باب «نَصَرَ» است، به معنى «سُمِّيَ». المَلَكُوت (به فتح ميم و فتح لام، مبالغه «مُلْك» به ضمّ ميم و سكون لام): كمال پادشاهى و تسخير هر چيز؛ و اين جا عبارت است از ملائكه كه اثر پادشاهى اللّه تعالى در ايشان ظاهرتر است و باطل در ايشان نمى باشد. عظيم، به معنى نامى است كه بزرگ است. فاء در فَقِيلَ براى بيان است؛ و مراد، اين است كه: آن نام عظيم، جمله تَعَلَّم لِلّهِ تا آخر است، نظير اين كه جمله «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» (1) از اسماء اللّه شمرده مى شود در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در حديث اوّلِ باب پانزدهم كه «بَابُ حُدُوثِ الْأسْمَاء» است. مى تواند بود كه قائل اين كلام، ملائكه مقرّبين باشد كه به اَتباع خود از ملائكه گويند. و مى تواند بود كه اللّه تعالى باشد كه به ملائكه گويد. حذف مَفعولٌ بِه در تَعلَّم للّه و دو نظيرش، براى عموم است؛ و مراد، اين است كه: عمده و اصل آنچه نازل شده از اللّه تعالى بر رسولش، آن آيات است. پس هر كه تعلّم و عمل و تعليم آن كند، ثوابش مثل ثواب تعلّم و عمل و تعليم جميع مُنزَل بر رسول است، خواه در محكم قرآن و خواه در متشابه آن، نظير آيت سوره مائده: «وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا» . (2) يعنى: گفت مرا امام جعفر صادق عليه السلام كه: هر كه ياد گرفت علم را و عمل كرد به آن علم و ياد دادن آن علم را به ديگران براى رضاى اللّه تعالى، خوانده شد به نامى بزرگ در فرشتگان آسمان ها. بيانِ اين، آن كه: گفته شد در فرشتگان كه ياد گرفت جميع شريعت را براى رضاى اللّه تعالى و عمل كرد به جميع شريعت براى رضاى اللّه تعالى و ياد داد جميع شريعت را به ديگران براى رضاى اللّه تعالى.

.


1- . بقره (2): 255 .
2- . مائده (5): 32.

ص: 303

. .

ص: 304

. .

ص: 305

باب صفة العلماء

باب ششماصل:بَابُ صِفَةِ الْعُلَمَاءِشرح: اين باب، بيانِ نشان علماى دين است. در اين باب، هفت حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«اطْلُبُوا الْعِلْمَ، وَتَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَالْوَقَارِ، وَتَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ، وَتَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَلَا تَكُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِينَ؛ فَيَذْهَبَ بَاطِلُكُمْ بِحقّ كُمْ».

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: طلب كنيد علم دين را و زيور دهيد خود را به آن، به زيور خردمندى و آهستگى. و فروتنى كنيد نزد كسى كه ياد مى دهيد او را علم دين تا بيشتر رغبت كند در طلب علم، يا آن كه او اين صفت را نيز از شما ياد گيرد. و فروتنى كنيد نزد كسى كه از او ياد گرفته ايد علم دين را تا حق او را رعايت كرده باشيد. و مباشيد علماى متكبّر. پس بَرَد به كار نيامدنى شما، به كار آمدنى شما را. مراد، اين است كه: تكبّر شما باعث اين مى شود كه مردمان، كسب علم دين از شما نكنند و از اين ثواب محروم شويد.

[حديث] دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِّ: ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «إِنَّما يَخْشَى اللّه َ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (1) قَالَ:«يَعْنِي بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ، وَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ، فَلَيْسَ بِعَالِمٍ».

.


1- . فاطر (35): 28 .

ص: 306

شرح: معنى عُلَماء ظاهر است از آنچه گذشت در حديث دوازدهمِ باب اوّل، در شرح «يا هِشام! إنَّ العقلَ مَعَ العِلْم» و از آنچه گذشت در شرح حديث آخر باب سابق. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام در قول اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ در سوره فاطر: «جز اين نيست كه ترس اللّه تعالى به ترك فضولى و خودرأيى دارند از بندگان او، دانايان». امام گفت كه: مى خواهد (1) اللّه تعالى از علما، كسى را كه موافقت كند كرده او، آنچه را كه داند و گويد. و هر كه موافقت نكند كرده او، گفته او را، پس عالم نيست در عُرف؛ چه علمِ بى عمل، بدتر از جهل است و قابل مدّاحى اللّه تعالى نيست. نظير اين مى آيد در حديث پنجمِ باب چهاردهم.

[حديث] سوماصل: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ، عَنِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَلَا أُخَبِّرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حق الْفَقِيهِ؟ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَهِ اللّه ِ، وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللّه ِ، وَلَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللّه ِ، وَلَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى غَيْرِهِ».

شرح: عِدَّة به كسر عين بى نقطه و تشديد دال بى نقطه است. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا اين جا، عبارت است از چهار كس: على بن ابراهيم (2) و على بن محمّد بن عبد اللّه بن [بِنْتِهِ] (3) و احمد بن عبد اللّه بن [احمد بن أبى عبداللّه محمّد برقى] (4) و على بن الحسن برقى (5) (به فتح باء يك نقطه و سكون راء بى نقطه و قاف) منسوب است به برقه رود و آن دهى است از قم. مِهْران (به كسر ميم و سكون هاء و راء بى نقطه) غير منصرف است. القَمّاط (به فتح قاف و تشديد ميم و الف و طاء بى نقطه): فروشنده قِماط (به كسر قاف و تخفيف ميم) و آن جامه اى است كه طفل را پيش از گهواره بستن در آن مى پيچند. حَلَبِيّ (به فتح حاء بى نقطه و فتح لام) عبيد اللّه بن على بن ابى شعبه است. التَّخْبير: بسيار دانا كردن كسى را به چيزى، مثل اين كه نشان هاى آن چيز را همگى به آن كس ياد دهند. لَمْ يُقَنِّطْ (به قاف و نون و طاء بى نقطه، به صيغه مضارع غايب معلوم باب تفعيل) مأخوذ است از قنوط و آن، ضدّ رجا است، چنانچه مذكور شد در حديث چهاردهمِ باب اوّل، و مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث دهمِ باب صد و دوازدهم كه «بَابُ الكَبَائِر» است كه: «الْكَبائِرُ: القُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ، والْيَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللّه ِ، وَ الْأمْنُ مِنْ مَكْرِ اللّه ِ» تا آخر. و فرق ميان رحمت و رَوْح (به فتح راء و سكون واو و حاء بى نقطه) اين است كه رحمت، رسانيدن نفع است، مثل دادن فرزند به ابراهيم بعد از پيرى زوجه او ساره كه مذكور است در سوره حجر، و رَوْح دفع ضرر است، مثل زدودن غم يعقوب به ديدار پسر او يوسف و برادرش كه مذكور است در سوره يوسف. مى تواند بود كه مراد به عذاب اللّه اين جا «مكَر اللّه » باشد كه مذكور است در آيت سوره اعراف كه: «فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَا الْقَوْمُ الْخَ_سِرُونَ» (6) و گاهى رحمة اللّه و عذاب اللّه مستعمل مى شود در امام هُدى و امام ضلالت، موافق آيت سوره اعراف: «عَذَابِى أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَآءُ وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ» (7) و بيان مى شود در «كِتَابُ الحُجَّة» در حديث هشتاد و سومِ «بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَة» كه باب صد و هفتم است و گاهى مستعمل مى شود در بهشت و جهنّم. ترخيص در معاصى، لازمِ مذهب چند طايفه است، از آن جمله مُرجئه كه مى گويند كه: ايمان، محض علم است به صدق جميعِ «مَا جَاءَ بِهِ الرَّسُول» و عمل، خارج از آن است و لازم نيست. پس قوّت ايمانِ اَفسقِ فُسّاق در مرتبه قوّت ايمان جبرئيل و ميكائيل است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث دومِ «بَابُ مَا أَمَرَ النَّبِي صلى الله عليه و آله [بِالنَّصِيحَةِ لِلْأَئِمَّةِ] الْمُسْلِمِينَ (8) و اللُّزُومِ لِجَماعَتِهِمْ وَ مَنْ هُمْ» كه باب صد و دوم است. رَغْبة (به فتح راء بى نقطه و سكون غين بانقطه و باء يك نقطه، مصدر باب «عَلِمَ») چون متعدّى به «عَنْ» شود، به معنى نفرت است و آن، منصوب و مَفعولٌ لَه است و ترك قرآن به سبب نفرت از آن، مذهب دو طايفه از سفيهان است: اوّل، جمعى كه عالم به جميع متشابهات قرآن نيستند و مَعَ هذا هوس منصب فتوا و قضا دارند. پس تجويز حكم از روى ظن و اختلاف از روى ظن مى كنند و به سبب آن، نفرت مى كنند از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از اختلاف از روى ظنِّ آمره به سؤال «أهل الذكر» از هر غير معلوم كه مضمون آنها در جميع شرايع بوده و ملّت ابراهيم عبارت از آن است، موافق آيت سوره بقره: «وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَ هِيمَ إِلَا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ» (9) و موافق آيت سوره يونس: «وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَ_تٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَ_ذَآ أَوْ بَدِّلْهُ» (10) و بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در شرح حديث بيست و هفتمِ باب صد و هفتم كه «بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَة» است. دوم، بعض عوام صوفيّه كه مى گويند كه: علم حاصل به مكاشفه، اعلى و اقوى از علم حاصل به قول انبيا است. و وجوه فساد اين، بسيار است. اقلّ آنها اين كه تشكيك به اعتبار قوّت و ضعف در علم معقول نيست. يعنى: روايت كردند چهار كس از ياران ما از احمد بن محمّد برقى، از اسماعيل بن مهران، از ابو سعيد قَمّاط، از حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: آيا بسيار دانا نكنم شما را به دانايى كه به كار آمدنى است؟ آن دانايى است كه چهار صفت داشته باشد: اوّل، اين كه نااميد نكند مردمان را از رحمت اللّه تعالى. و دوم، اين كه ايمن نكند مردمان را از عذاب اللّه تعالى. و سوم، اين كه رخصت ندهد براى مردمان در معصيت هاى اللّه تعالى. و چهارم، اين كه ترك نكند قرآن را به سبب نفرت از آن و رغبت سوى غير آن.

.


1- . يعنى اراده مى كند.
2- . على بن ابراهيم بن هاشم قمى.
3- . «ظ »: اُذَينة. «ابن اُذينه» اشتباهى است كه در كتب رجال راه پيدا كرده و صحيح آن، «ابن بِنتِهِ» است و مراد از آن، پسرِ دخترِ برقى، يعنى نوه دخترى صاحب محاسن است.
4- . «ظ »: أبيه. و «ابن أبيه» يا «ابن اميه» كه در بعضى از نسخه ها موجود است، اشتباه است. اين راوى نوه پسرى برقى (صاحب محاسن) است.
5- . در نسخه چنين آمده است. در خلاصة الرجال علامه حلّى، «على بن الحسن»، بدون قيد «برقى» ذكر شده است.
6- . اعراف (7): 99.
7- . اعراف (7): 156.
8- . «ظ »: النَبِي صلى الله عليه و آله الأئِمَّةِ المسلمين.
9- . بقره (2): 130 .
10- . يونس (10): 15 .

ص: 307

. .

ص: 308

. .

ص: 309

اصل: «أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ». وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِيهَا، أَلَا لَا خَيْرَ فِي نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ».

شرح: ألَا (همه جا به فتح همزه و تخفيف لام) حرف استفتاح و تنبيه است. و اين فقرات، ناظر است به فقره اخيره (1) كه «وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى غَيْرِهِ» است. مراد به عِلْم و تَفَهُّم گذشت در شرح حديث آخرِ باب سابق. فِي در فِيه همه جا، به معنى «مَعَ» است. وَ فِي رِوَايَةٍ اُخْرى مبنى بر اين است كه سابق، روايت بعضِ آن چهار كس است و ما بعد، روايت بعضى ديگر از آن چهار كس است؛ و حاصل هر دو يكى است؛ زيرا كه فقه به معنى فهميدگى است و آن ثمره تفكّر است. و نُسك (به فتح و ضمّ و كسر نون و سكون سين بى نقطه و به ضمّ نون و ضمّ سين) به معنى عبادت است. و وَرَع (به فتح واو و فتح راء بى نقطه و عين بى نقطه) به معنى پرهيزگارى است؛ و آن، راجع به فهميدگى مى شود. پس فقره رابعه در روايت اُخرى تأكيد فقره ثالثه است و مضمونى ديگر نيست، و لِهذا در روايت اُولى ذكر نشده و حاصل هر دو روايت اين است كه: مخالفان اماميّه از جمله اهل قبله سه قسم اند: اوّل، جمعى كه مى دانند كه مضمون آن آيات بيّناتِ محكمات، نهى از پيروى ظن و اختلاف از روى ظن است و نمى فهمند كه اين لازم دارد امامى را كه مفترض الطاعه، عالِم به جميع احكام و متشابهات باشد در هر زمانى تا انقراض تكليف، و فقره اُولى براى سرزنش ايشان است. دوم، جمعى كه نمى دانند كه در آن آيات، نهى از پيروى ظن شده و قرائت قرآن مى كنند روز و شب، بى تدبّر در مدلول صريح آن، و فقره ثانيه براى سرزنش ايشان است، موافق آيت سوره محمّد صلى الله عليه و آله : «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ» . (2) سوم، جمعى كه عوام الناس اند و نمى دانند مضمون اين محكمات را و قرائت قرآن نمى كنند، مگر سوره فاتحه و آنچه در نمازها واجب شده. و در سوره فاتحه تفكّر نمى كنند تا فهمند كه صريح است در نهى از پيروى ظن و اختلاف از روى ظن، چنانچه بيان شد در شرح اوّل خطبه مصنّف. پس وَرَع و اجتناب از پيروى اهل ظن و ائمّه ضلالت نمى كنند. و فقره ثالثه براى سرزنش ايشان است و به اين، اشارت شده در آيت سوره عنكبوت: «وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» (3) و بيان مى شود در شرح حديث اوّلِ «كِتَابُ فَضْلِ الْقُرْآن». يعنى: آگاه باشيد! نيست خوبى در دانشى كه نيست با آن استنباطِ نتيجه. آگاه باشيد! نيست خوبى در قرائت قرآنى كه نيست با آن تدبير در مدلول صريح آن. آگاه باشيد! نيست خوبى در نمازى كه نيست با آن تفكّر در مدلول صريح سوره فاتحه. و مضمون باقى، ظاهر است از آنچه مذكور شد.

.


1- . فقره اخيره، يعنى بند قبلى از متن اصلى كه شرحش گذشت.
2- . محمّد (47): 24 .
3- . عنكبوت (29): 45 .

ص: 310

. .

ص: 311

[حديث] چهارماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ النَّيْسَابُورِيِّ جَمِيعاً، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ]عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مِنْ عَلَامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمَ وَالصَّمْتَ».

شرح: روايت است از امام رضا عليه السلام گفت كه: به درستى كه از نشان هاى علم دين، دو چيز است: اوّل، بردبارى، به معنى گذرانيدن بى ادبى از فروپايه تر از خود. و دوم، خاموشى، به معنى اين كه هر چه نداند، نگويد و دانسته را نيز بى جا نگويد.

[حديث] پنجماصل: [أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: ]قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَا يَكُونُ السَّفَهُ وَالْغِرَّةُ فِي قَلْبِ الْعَالِمِ».

شرح: الغِرّة (به كسر غين با نقطه و تشديد راء بى نقطه): غفلت و بازى خوردن. يعنى: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: نمى باشد سبكى و بازى خوردن از شيطان، به خودپسندى در دل داناى علمِ دين. پس زود از جا در نمى آيد و زود جواب هر چه پرسند، نمى گويد.

[حديث] ششماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ رَفَعَهُ، قَالَ: ]«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليهماالسلام: يَا مَعْشَرَ الْحَوَارِيِّينَ، لِي إِلَيْكُمْ حَاجَةٌ اقْضُوهَا لِي، قَالُوا: قُضِيَتْ حَاجَتُكَ يَا رُوحَ اللّه ِ، فَقَامَ، فَغَسَلَ أَقْدَامَهُمْ، فَقَالُوا: كُنَّا نَحْنُ أَحق بِهذَا يَا رُوحَ اللّه ِ، فَقَالَ: إِنَّ أَحق النَّاسِ بِالْخِدْمَةِ الْعَالِمُ، إِنَّمَا تَوَاضَعْتُ هكَذَا لِكَيْمَا تَتَوَاضَعُوا بَعْدِي فِي النَّاسِ كَتَوَاضُعِي لَكُمْ. ثُمَّ قَالَ عِيسى عليه السلام : بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ، لَا بِالتَّكَبُّرِ؛ وَكَذلِكَ فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ، لَا فِي الْجَبَلِ».

شرح: رُوح (به ضمّ راء و سكون واو): جسمى است هوايىِ لطيف كه مرئى نمى شود و باعث زندگى بدن است. و امتياز عيسى از ساير مردمان، اين است كه بدن ايشان مخلوق شده از گل يا از منى و آخر، روح در آن دميده شده، به خلاف عيسى كه بدن او مخلوق شده از روحى كه جبرئيل در مريم دميده يا از آن و از منى مريم و اضافه آن به اللّه ، به اعتبار اين است كه اللّه آن را گزيده از ساير ارواح، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در احاديث «بَابُ الرُّوح» كه باب بيست و يكم است. يعنى: گفت عيسى بن مريم عليهماالسلام كه: اى جماعت خاصّان! مرا سوى شما حاجتى است. روا كنيد آن را. گفتند كه: روا كرده شده باد حاجت تو _ اى جان اللّه تعالى _ . پس عيسى برخاست. پس شست پاهاى ايشان را از گرد راه. پس گفتند كه: بوديم ما سزاوارتر به اين خدمت _ اى جان اللّه تعالى _. پس گفت كه: به درستى كه سزاوارترِ مردمان به خدمت، داناست تا مردمان تواضع ياد گيرند. نكردم تواضعِ چنين را، مگر براى اين كه تواضع كنيد بعد از جدا شدن از من در ميان مردمان، مانند تواضعِ من براى شما. بعد از آن گفت عيسى عليه السلام كه: به تواضع آباد مى شود صفت خوددارى از خواهش نفس، نه به تكبّر، و همچنين در زمين نرم مى رويد كاشته، نه در كوه.

.

ص: 312

[حديث] هفتماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: يَا طَالِبَ الْعِلْمِ، إِنَّ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ: الْعِلْمَ، وَالْحِلْمَ ، وَالصَّمْتَ، و لِلْمُتَكَلِّفِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ: يُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَيَظْلِمُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ ، وَيُظَاهِرُ الظَّلَمَةَ».

شرح: بود امير المؤمنين عليه السلام كه مى گفت كه: اى طلب كننده علم دين! به درستى كه براى دانايى كه علم دين از او فرا مى توان گرفت، سه نشان است: اوّل، دانستن حدّ خود، نزد داناتر از خود. و دوم، بردبارى، به معنى گذرانيدن بى ادبى از فروپايه تر از خود. و سوم، خاموشى، به معنى اين كه هر چه نداند، نگويد، و دانسته را نيز بى جا نگويد. و نادانى را كه دانش علم دين بر خود بسته، سه نشان است: اوّل، اين كه در نزاع در مى آيد با بالاتر از خود به بى ادبى. و دوم: اين كه ظلم مى كند بر فروپايه تر از خود به تندى و درشتى. و سوم، اين كه مدد مى كند مخالفانى را كه ظلم بر خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله كردند و موافقت مى كند با ايشان به پيروى ظن در مسئله ندانسته.

.

ص: 313

. .

ص: 314

باب حقّ العالم

باب هفتماصل:بَابُ حَقِّ الْعَالِمِشرح: اين باب، بيان رعايت حق دانا به مسائل دين است. در اين باب، يك حديث است.

[حديث اوّل]اصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: إِنَّ مِنْ حق الْعَالِمِ أَنْ لَا تُكْثِرَ عَلَيْهِ السُّؤَالَ، وَلَا تَأْخُذَ بِثَوْبِهِ ، وَإِذَا دَخَلْتَ عَلَيْهِ _ وَعِنْدَهُ قَوْمٌ _ فَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ جَمِيعاً ، وَخُصَّهُ بِالتَّحِيَّةِ دُونَهُمْ، وَاجْلِسْ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَلَا تَجْلِسْ خَلْفَهُ، وَلا تَغْمِزْ بِعَيْنِكَ، وَلَا تُشِرْ بِيَدِكَ، وَلَا تُكْثِرْ مِنْ قَوْلِ : قَالَ فُلَانٌ وَقَالَ فُلَانٌ خِلَافاً لِقَوْلِهِ، وَلَا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ؛ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ تَنْتَظِرُهَا حَتّى يَسْقُطُ عَلَيْكَ مِنْهَا شَيْءٌ، وَالْعَالِمُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ، الْغَازِي فِي سَبِيلِ اللّه ِ».

شرح: بود امير المؤمنين عليه السلام كه مى گفت كه: به درستى كه از جمله رعايت حق دانا به مسائل دين، اين است كه بسيار زحمت ندهى او را به پرسيدن مسائلِ بسيار. بيانِ اين مى آيد در حديث چهارمِ باب چهاردهم و حديث پنجمِ باب بيست و يكم و حديث اوّل باب بيست و دوم. و اگر خواهد كه از مجلس برخيزد، دامن او نگيرى كه دمى ديگر بنشين. و چون داخل شوى بر او بر حالى كه باشند نزد او جمعى، پس سلام كن بر اهل مجلس، همگى و مخصوص ساز او را به ثنا، به معنى اين كه در حضور او ديگرى از اهل مجلس را ثنا مگو، مثل ثناى او. و بنشين برابر او و منشين در پى سر او. و در مجلس او اشارت مكن به چشم بر هم زدن و دست جنبانيدن؛ بلكه به زبان بگو آنچه را كه مى خواهى. و بسيار مكن از گفتنِ اين كه فلان چنين گفته و فلان چنان گفته، به قصد اين كه مخالف گفته آن عالِم اظهار كنى. و دلگير مشو از درازى زمان هم صحبتى او؛ چه نيست صفت دانا، مگر مانند صفت درخت خرمايى كه انتظارش كشى تا فرود آيد بر تو از آن درخت چيزى. اشارت به اين است كه: اگر عالِم، خود، سخنى گويد، پخته تر است از آنچه در جواب سؤال تو گويد، مانند درخت ميوه كه اگر از آن، ميوه خود فرود آيد، پخته تر خواهد بود و اگر تو چينى، خام و پخته، درهم است، و داناى مسائل دين كه مردمان از دانش او فايده برند، بزرگ تر است در ثواب آخرت از كسى كه روزه دارِ سحرخيزِ جهاد كننده در راه خداى تعالى باشد و مردمان از دانش او فايده نبرند.

.

ص: 315

. .

ص: 316

باب فقد العلماء

باب هشتماصل:بَابُ فَقْدِ الْعُلَمَاءِشرح: اين باب، بيان حال نيافتنِ دانايان مسائل دين است. در اين باب، شش حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: نيست هيچ مرگ مؤمنى محبوب تر سوى شيطان، از مرگ فهميده مسائل دين كه مردمان از دانش او فايده برند.

[حديث] دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ، ثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ».

شرح: ثُلِمَ (به ثاء سه نقطه) به صيغه ماضى مجهول باب «ضَرَبَ» يا باب تفعيل است؛ الثَلْم _ به فتح ثاء و سكون لام _ و التثليم: چيزى را صاحب رخنه كردن. يا به صيغه ماضى معلوم باب «عَلِمَ» است. الثَّلَم، به فتح ثاء سه نقطه و فتح لام: صاحب رخنه شدن. فِي حرف جرّ است. الثُلْمة (به ضمّ ثاء سه نقطه و سكون لام): رخنه. ثُلْمة، منصوب و مفعول مطلق است، مثل «أنْبَتَه نَبَاتاً». و ظرف، نائب فاعل است. يا ثُلْمَةٌ مرفوع و نايب فاعل يا فاعل (1) است، براى مبالغه. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: چون ميرد مؤمنى كه فهميده مسائل دين باشد و مردمان از دانش او فايده برند، رخنه كرده مى شود در اسلام رخنه اى كه نمى بندد آن رخنه را چيزى. بيان اين مى آيد در حديث آينده.

.


1- . اگر همان طور كه شارح اشاره نمود، «ثُلم» فعل مجهول از باب «ضَرَب» يا باب تفعيل باشد، در اين صورت «ثُلْمَة» مى تواند نايب فاعل براى اين فعل مجهول باشد؛ و اگر «ثَلِمَ» يعنى فعل معلوم از باب «عَلِمَ» باشد، در اين صورت «ثُلْمَة» مى تواند فاعل اين فعل معلوم قرار بگيرد.

ص: 317

[حديث] سوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ]عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَبِقَاعُ الْأَرْضِ، الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللّه َ عَلَيْهَا، وَأَبْوَابُ السَّمَاءِ، الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ، وَثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ؛ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْاءِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا».

شرح: «مؤمن» در إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ به معنى مؤمن فقيه است، چنانچه در حديث سابق، تصريح به آن شد. بِقاع (به كسر باء يك نقطه) جمع بقعة (به ضمّ و فتح باء و سكون قاف) است. الحُصُون (به ضمّ حاء و ضمّ صاد، جمع حِصْن، به كسر حاء و سكون صاد): حصارها كه نگاهدار شهر و مانند آن است از ضرر دشمن؛ و اين جا استعاره شده به معنى نگاهبانان. و اضافه در حُصُونُ الإِسْلَام، لاميّه است. كَحِصْن (به كسر حاء و سكون صاد) خبر مبتداى محذوف است به تقدير «كُلّ واحد»؛ و اين، براى بيان وجه شَبَه در استعاره است. سُور (به ضمّ سين بى نقطه و سكون واو و راء بى نقطه) مُضافٌ اِليه و مُضاف است. و اضافه در حِصْن سُور بيانيّه است و براى احتراز از معنى مجازى حِصْن است؛ و مقصود، تشبيه هر يك از فقها به حِصْن سُور است. و اين حديث به سندى ديگر مى آيد در «كِتَابُ الْجَنَائِز» در حديث سيزدهمِ آخر ابواب؛ و آن جا «كَحُصُون» است به جاى كَحِصْن و بيان مى شود. لام در لَهَا اشارت است به آنچه مذكور شد كه اضافه در حُصُون الإسلام، لاميّه است. ضمير، راجع به الْمَدينة است و ظرف، متعلّق به حِصْن است به اعتبار تضمين معنى حافظ. يعنى: روايت است از على بن أبى حمزه گفت كه: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام مى گفت كه: چون ميرد مؤمن فهميده مسائل دين، گريه مى كنند بر او فرشتگان و سرزمين هايى كه عبادت مى كرد اللّه تعالى را در آنها و درهاى آسمانى كه بالا برده مى شد در آنها عبادت هاى او و رخنه كرده مى شود در دين اسلام، رخنه اى كه نمى بندد آن را چيزى، خواه مؤمن دانا و خواه غير آن؛ زيرا كه مؤمنانِ دانايان به مسائل دين كه مردمانْ نفع برند از دانش ايشان، نگاهبانان اند براى اسلام. هر كدام، مانند حصارِ شهر بَنْد است براى آن شهر. مراد، اين است كه: هر مؤمنِ فقيه براى اسلام، مانند قلعه اى است براى شهرى. بنا بر اين كه مؤمنِ فقيه، كسى است كه احاطه تامّه به جزيى از اجزاى اسلام _ كه [مورد ابتلا ]در آشنايانِ (1) اوست _ كرده باشد و اصلاً خللى در آن نگذاشته باشد. پس چنانچه اگر قلعه شهرى از شهرهاى اهل اسلام، بالكُلّيّه خراب شود، رخنه اى در آن شهر به هم مى رسد كه رخنه بَنْدى نمى توان كرد؛ بلكه قلعه ديگر از نو مى بايد ساخت؛ و پيش از ساختن آن، شهر بى انتظام مى شود، به سبب حضور دشمن، به دو وجه: اوّل، اين كه انتفاى انتظام جزء، لازم دارد انتفاى انتظام مجموع مِنْ حَيْثِ الْمَجْمُوع را؛ دوم، اين كه اهل شهرهاى اسلام، مانند اعضاى يكى بدن اند. خلل در يكى در حكم خلل در ديگران است. همچنان مردن مؤمن فقيه، مبعّض نمى شود و رخنه بندى ممكن نيست؛ بلكه مؤمن فقيهى از نو مى بايد؛ و چون مؤمن فقيه، كمياب است، پيش از قيام آن مؤمن در مقام مؤمن اوّل، شياطين جنّ و انس، اسلام را بى انتظام مى كنند.

.


1- . احتمالاً كلمه «آشنايان»، اشاره باشد به كلمه «فرقة» و «قوم» در آيه نَفْر سوره توبه (9): 122.

ص: 318

. .

ص: 319

[حديث] چهارماصل: [وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ».

شرح: اين، موافق حديث اوّل است.

[حديث] پنجماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ، قَالَ: ]قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«إِنَّ أَبِي كَانَ يَقُولُ: إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ بَعْدَ مَا يُهْبِطُهُ ، وَلكِنْ يَمُوتُ الْعَالِمُ، فَيَذْهَبُ بِمَا يَعْلَمُ، فَتَؤُمُّهُمُ الْجُفَاةُ، فَيَضِلُّونَ وَيُضِلُّونَ، وَلَا خَيْرَ فِي شَيْءٍ لَيْسَ لَهُ أَصْلٌ».

شرح: لا يَقْبِض: (به قاف و باء يك نقطه و ضاد بانقطه) به صيغه نفى مضارع غايب معلوم باب «ضَرَبَ» است. العِلْم منصوب و مَفعولٌ بِه است و عبارت است از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظنِ آمره به سؤالِ «أهل الذكر» از هر مشتبه كه مُحتاجٌ اِليه باشد، موافق آنچه گذشت در شرح حديث آخرِ باب پنجم كه «بَابُ ثَوَابِ الْعَالِمِ» است. مَا دو جا، مصدريّه است. عالِم، عبارت است از داناى آن آيات. و مراد به موت آن عالم، اين است كه كم و ضعيف مى شوند باقيماندگان آن دانايان، مثل اين كه به موت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كم و ضعيف شدند و به موت امير المؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ كمتر و ضعيف تر شدند و مرتبه مرتبه ضعف به حدّى رسيد كه امام زمان، غايب شد. فَتَؤُمُّهُم (به همزه و تشديد ميم) و ضمير، راجع به مردمان كه مفهوم است از لا يَقْبِض يا از فَيْذَهَب [كه] به صيغه مضارع غايبه معلوم باب [مَنَعَ] (1) است. باء در بِمَا براى تعديه يا براى مصاحبت است. الجُفاة (به ضمّ جيم و تخفيف فاء، جمع جافِي): دور افتادگان از آن علم، به تأويل و تخصيص نامعقول، به خيال اين كه به غير پيروى ظن چاره نيست. لَا خَيْرَ فِي شَيْء لَيسَ لَه أصلٌ براى بيان اين است كه كسى كه آيات بيّناتِ محكمات را اصل نساخته باشد در اقوال و افعال خود، سرگردان و گمراه و گمراه كننده است و آن، حال مخالفان شيعه اماميّه است. يعنى: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: به درستى كه پدرم امام محمّد باقر عليه السلام مى گفت كه: به درستى كه اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ باز نمى گيرد از مردمان، آيات بيّناتِ محكمات را بعد از آن كه فرو مى فرستد آن را، و ليك مى ميرد داناى آن آيات بيّناتِ محكمات. پس مى بَرد از ميان مردمان، دانش خود را. پس پيشوايى مى كنند مردمان را دور افتادگان از آن آيات بيّناتِ محكمات. پس گمراه مى شوند آن پيشوايان و گمراه مى كنند ديگران را. و نيست خوبى در مذهبى و طريقتى كه نيست آن را بنيادى از آيات بيّناتِ محكمات قرآن كه علم است.

.


1- . «ظ »: نَصَرَ.

ص: 320

[حديث] ششماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: ]«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ: إِنَّهُ يُسَخِّي نَفْسِي فِي سُرْعَةِ الْمَوْتِ وَالْقَتْلِ فِينَا قَوْلُ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ : «أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» (1) وَهُوَ ذَهَابُ الْعُلَمَاءِ».

شرح: الأطْراف (جمع طَرِيف): نفيس ها. يعنى: بود امام زين العابدين عليه السلام كه مى گفت: به درستى كه بى مضايقه مى كند مرا در شتابيدنِ مردن و كشته شدن در ما علما، قولِ اللّه تعالى در سوره رعد كه: «آيا از دليل هاى بى اعتبارى زندگى دنيا نزد ما _ كه وسيله علم به وجوب تكليف و بعث رسول و تعيين وصى و ثواب و عقاب آخرت است و الّا بازيچه خواهد بود _ اين را هم نديده و ندانسته اند كه ما مى آييم و خراب مى كنيم زمين را، به اين روش كه نقصان در زمين مى كنيم از بردن خوبان زمين. امام عليه السلام گفت كه: مراد از اين خراب شدن و نقصان به هم رسيدن در زمين، مرگ دانايان به مسائل دين است. مراد امام، اين است كه: هر گاه اللّه تعالى آمدن به زمين را به خود نسبت داده باشد در وقت ميرانيدن دانايان، مانند كسى كه به استقبال كسى آيد از كمال دوستى، و آن را باعث خرابى و نقصان زمين و بى اعتبارى دنيا گفته باشد براى تعظيم دانايان. پس دانا مضايقه در مرگ و كشته شدن خود نمى بايد داشته باشد.

.


1- . رعد (13): 41.

ص: 321

. .

ص: 322

باب مجالسة العلماء وصحبتهم

باب نهماصل:بَابُ مُجَالَسَةِ الْعُلَمَاءِ وَصَحَبَتِهِمْشرح: اين باب، بيان خوبىِ هم نشينى دانايان به مسائل دين و همراه ايشان بودن است. در اين باب، پنج حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ، قَالَ: ]«قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: يَا بُنَيَّ، اخْتَرِ الْمَجَالِسَ عَلى عَيْنِكَ، فَإِنْ رَأَيْتَ قَوْماً يَذْكُرُونَ اللّه َ جَلَّ وَعَزَّ، فَاجْلِسْ مَعَهُمْ؛ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً، نَفَعَكَ عِلْمُكَ، وَإِنْ تَكُنْ جَاهِلاً، عَلَّمُوكَ، وَلَعَلَّ اللّه َ أَنْ يُظِلَّهُمْ بِرَحْمَتِهِ؛ فَتَعُمَّكَ مَعَهُمْ، وَإِذَا رَأَيْتَ قَوْماً لَا يَذْكُرُونَ اللّه َ، فَلَا تَجْلِسْ مَعَهُمْ؛ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً، لَمْ يَنْفَعْكَ عِلْمُكَ، وَإِنْ كُنْتَ جَاهِلاً، لا يَزِيدُوكَ جَهْلاً ، وَلَعَلَّ اللّه َ أَنْ يُظِلَّهُمْ بِعُقُوبَةٍ؛ فَتَعُمَّكَ مَعَهُمْ».

شرح: اخْتَرْ (به خاء بانقطه و راء بى نقطه) به صيغه امرِ مُعتلّ الْعَينِ يائىِ باب افتعال است. الاِخْتِيار: تفضيل و ترجيح. الْمَجالِس (به فتح ميم، جمع مُجالِس، به ضمّ ميم): هم نشينان؛ و مثل اين است «مَفاتِح» در آيت سوره انعام: «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ» (1) اگر جمع مُفاتِح (به ضمّ ميم) باشد، به معنى سرِّ سخنِ غيب گشايندگان، و عبارت باشد از رسول اللّه و اوصياى او عليهم السلام كه مى فهمند هر غيبى را كه اللّه تعالى ذكر كرده و اگر ايشان نمى بودند، سرِّ سخن غيب وا نمى شد در قرآن. فهم سخن گر نكند مستمعفتح سخن از متكلّم مجوى و مراد به هم نشينان اين جا، جمعى است كه قابل هم نشينى باشند و آن، قوم اوّل است. و اگر مَجالِس اين جا، جمع «مَجْلِس» مى بود يا به ضمّ ميم و مفرد مى بود، مناسب نمى بود با فَإنْ رَأيْتَ قَوماً يَذْكُرُونَ اللّه َ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ فَاجْلِسْ مَعَهُمْ. عَلى عَيْنِك ظرف لغو متعلّق به اخْتَرْ است. و مراد به عَيْن، چشم است كه شريف ترِ اعضا است، يا مراد، ذات است، نظير «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ» . (2) ذِكْر اللّه ، عبارت است از ترسيدن از عذاب اللّه تعالى، به موافق كردن قول و فعل خود با آيات بيّناتِ محكماتِ كتاب الهى كه در آنها نهى از پيروى ظن و امر به سؤالِ «أهل الذكر» صريح است و در هر شريعتى بوده و ترك ذِكْر اللّه ، عبارت از ضدّ آن است و آن، اتّباع ظن و «قَول عَلَى اللّه بِغَير عِلْم» است. يعنى: گفت لقمان حكيم پسرش را كه: اى پسرك من! تفضيل كن هم نشينان خوب را بر چشمت. بيانِ اين، آن كه: اگر ديدى جمعى را كه ياد اللّه _ جَلَّ و عَزَّ _ مى كنند، پس بنشين با ايشان؛ چه اگر دانا باشى به آنچه مى گويند، فايده مى رساند تو را آن دانش، بنا بر اين كه هر كه چيزى داند، از شنيدن سخنى كه موافق آن باشد و از روى دانش باشد، خوشحال مى شود و از فراموشى دورتر مى شود؛ و اگر نادان باشى، آنچه را كه مى گويند، ياد مى دهند تو را و راه دانش خود به تو مى نمايند. و فايده ديگر اين كه شايد اللّه تعالى در اين وقت، فرود آورد بر آن جمع، رحمتى، پس تو را نيز فرو گيرد آن رحمت با ايشان براى هم نشينى ايشان، بنا بر اين كه رحمت الهى بر جمعيّت اهل حق، بيشتر فرود مى آيد از تنها. و اگر ديدى جمعى را كه ياد اللّه تعالى نمى كنند، پس منشين با ايشان؛ چه اگر دانا باشى در آنچه مى گويند، فايده نمى رساند تو را دانش تو از شنيدن سخن ايشان؛ زيرا كه هر چند كه موافق باشد، باطل است؛ چون از روى پيروى ظن است. و اگر نادان باشى در آنچه مى گويند، در تو چيزى زياد نمى كند، مگر اين كه نادانى را در تو پا بر جا كند، بنا بر اين كه طبع آدمى، بسيار مايل است به سخن گفتن از روى ظن . پس هر گاه شنود كه ديگرى گفت، آن ميل، قوى تر مى شود، و اگر گويد، نادانى پا بر جا مى شود در او. و ضررى ديگر اين كه شايد اللّه تعالى در اين وقت، فرود آورد بر آن جمع، لعنتى كه باعث عذاب ايشان شود، پس تو را نيز فرو گيرد آن لعنت با ايشان، براى هم نشينى ايشان.

.


1- . انعام (6): 59 .
2- . حشر (59): 9 .

ص: 323

. .

ص: 324

[حديث] دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ]عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام، قَالَ:«مُحَادَثَةُ الْعَالِمِ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ مِنْ مُحَادَثَةِ الْجَاهِلِ عَلَى الزَّرَابِيِّ».

شرح: روايت است از امام موسى كاظم عليه السلام گفت كه: هم زبانى با دانا به مسائل دين بر جاهاى سرگين، بهتر است از هم زبانى با نادان بر فرش هاى مَخمل.

[حديث] سوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسى: يَا رُوحَ اللّه ِ، مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ تُذَكِّرُكُمُ (1) اللّه َ رُؤْيَتُهُ، وَيَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ، وَيُرَغِّبُكُمْ فِي الْاخِرَةِ عَمَلُهُ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: گفتند خاصّان عيسى او را كه: اى جانِ اللّه تعالى كه سوى خلايق فرستاده! با كه هم نشينى كنيم؟ گفت كه: با كسى كه اللّه تعالى را به ياد شما اندازد و ترساند شما را از اللّه تعالى ديدن او و زياد كند دانش شما را سخن او و حرص فرمايد (2) شما را در ثواب آخرت، آنچه مى كند.

.


1- . «ظ »: يُذَكِّرُكُم.
2- . حرص فرمايد: تحريص و تشويق كند.

ص: 325

[حديث] چهارماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّينِ شَرَفُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: هم نشينى جمعى كه دانا به مسائل دين و عمل كننده به آنها باشند، سرورى دنيا و آخرت است.

[حديث] پنجماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ مِسْعَرِ بْنِ كِدَامٍ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلى مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِي نَفْسِي مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ».

شرح: شنيدم از امام محمّد باقر عليه السلام مى گفت كه: هر آينه نشستنى كه نشينم آن قسمْ نشستن سوى كسى كه دانا باشد به مسائل دين و اعتماد بر او داشته باشم، اعتمادتر است در دل من به اعتبار ثواب، از عبادت يك سال.

.

ص: 326

باب سؤال العالم وتذاكره

باب دهماصل:بَابُ سُؤَالِ الْعَالِمِ وَتَذَاكُرِهِشرح: اضافه در سُؤال العالِم اضافه مصدر به مفعولٌ بِه است. و مراد به عالِم، كسى است كه دانا باشد به حُدود «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِهِ» كه بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب دوم كه «بَابُ فَرْضِ الْعِلْمِ وَ وُجُوبِ طَلَبِهِ وَ الْحَثِّ عَلَيْه» است و عمل به علم خود كند، پس حكم از روى ظن نمى كند. و اگر «مَسْئولٌ عَنْه» را داند، مى گويد آن را و الّا مى گويد كه نمى دانم تا ديگرى پرسيده شود و منتهى شود به داناى آن «مَسئولٌ عَنْه». التَّذَاكُر: مذكور كردن جمعى، چيزى را براى يكديگر تا فراموش نشود. ضمير تَذاكُره راجع به علم است كه مفهوم است از عالِم. و مراد به علم، آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن است، به قرينه امثال حديث هفتمِ اين باب. و اضافه اين جا نيز، اضافه مصدر به مفعولٌ بِه است. يعنى: اين باب، بيان پرسيدن داناى حُدود «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُوله» و به ياد يكديگر آوردنِ علم است. در اين باب، ده حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ] عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَجْدُورٍ أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ، فَغَسَّلُوهُ، فَمَاتَ، قَالَ:«قَتَلُوهُ، أَلَا سَأَلُوا؛ فَإِنَّ دَوَاءَ الْعِيِّالسُّؤَالُ».

شرح: أَلّا (به فتح همزه و تشديد لام) حرف تنديم است. الْعِيّ (به كسر عين بى نقطه و تشديد ياء دو نقطه در پايين، مصدر معتلّ العينِ يائى و معتلّ اللامِ يائىِ باب «عَلِمَ»): كندى؛ و مراد اين جا، كندى ذهن است به نادانى مسائل دين. يعنى: روايت است از بعض ياران ما از امام جعفر صادق عليه السلام ، راوى گفت كه: پرسيدم او را از اين مسئله كه: شخصى صاحب آبله بود. جُنُب شده بود، پس مَردُمش غسلش دادند و به سبب اين، مُرد؟ گفت كه: ايشان كشته اند او را. مى بايست پرسند اين مسئله را از دانا؛ چه به درستى كه نادانىِ مسائلِ دين، دردى است كه دوايى ندارد جز پرسيدن.

.

ص: 327

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَبُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالُوا: ]قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِحُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ فِي شَيْءٍ سَأَلَهُ:«إِنَّمَا يَهْلِكُ النَّاسُ؛ لِأَنَّهُمْ لَا يَسْأَلُونَ».

شرح: گفت امام جعفر صادق عليه السلام حمران بن أعين را در جواب چيزى كه پرسيده بود او را كه: جهنّمى بودنِ مردمان نيست، مگر براى اين كه از دانا نمى پرسند چيزى را كه نمى دانند و پيروى ظن خود يا ظن ديگرى مى كنند.

[حديث] سوماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ]عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«إِنَّ هذَا الْعِلْمَ عَلَيْهِ قُفْلٌ، وَمِفْتَاحُهُ الْمَسْأَلَةُ».

شرح: روايت است از عبد اللّه بن ميمون قَدّاح (به فتح قاف و تشديد دال بى نقطه و حاء بى نقطه) از امام جعفر صادق عليه السلام ، راوى گفت كه: امام گفت كه: به درستى كه اين دانستن مسائل دين كه اختلاف در آن و در دليل آن مى رود بى مكابره، قفلى دارد كه بى كليدش گشوده نمى شود و كليدش پرسيدن است از دانا. مراد، اين است كه: به رياضت يا به فكرِ خود گشوده نمى شود.

.

ص: 328

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَسَعُ النَّاسَ حَتّى يَسْأَلُوا، وَيَتَفَقَّهُوا وَيَعْرِفُوا إِمَامَهُمْ ، وَيَسَعُهُمْ أَنْ يَأْخُذُوا بِمَا يَقُولُ وَإِنْ كَانَ تَقِيَّةً».

شرح: مراد به سؤال اين جا، سؤال مردمان، يكديگر را از حُدود «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِه» است. و مراد به تفقُّه، معرفت آن حدود است به سؤال. و اينها اشارت است به آيت سوره توبه: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ» (1) و بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب دوم كه «بَابُ فَرْضِ الْعِلْمِ وَ وُجُوبِ طَلَبِهِ وَالحَثِّ عَلَيْه» است. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: گنجايش ندارد مردمان را هيچ حالتى، مگر اين كه پرسند يكديگر را از حُدود «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِه» و فهمند آن حدود را و شناسند بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله امام زمان خود را به دلالت آن حدود و تتبّع احوال مدّعيان امامت در هر زمان كه باشد يا به نصّ امام سابق. و گنجايش دارد ايشان را اين كه عمل كنند بى فتوا و قضا به آنچه امام مى گويد، هر چند كه احتمال تقيّه داشته باشد.

[حديث] پنجماصل: [عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أُفٍّ لِرَجُلٍ لَا يُفَرِّغُ نَفْسَهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ لِأَمْرِ دِينِهِ؛ فَيَتَعَاهَدَهُ وَيَسْأَلَ عَنْ دِينِهِ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: اُف باد مردى را كه فارغ نمى سازد خودش را از شغل دنيا در هر روز آدينه يا در هر هفته روزى براى كار عمده آخرت خود تا وارسد به آن كار و پرسد از مسائل خود كه ندانسته است و به كار آخرت او مى آيد.

.


1- . توبه (9): 122.

ص: 329

[حديث] ششماصل: وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«لِكُلِّ مُسْلِمٍ».

شرح: و در روايت ديگرى به جاى «مردى را»، «هر مسلمانى را» واقع شده.

[حديث] هفتماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: تَذَاكُرُ الْعِلْمِ بَيْنَ عِبَادِي مِمَّا تَحْيَا عَلَيْهِ الْقُلُوبُ الْمَيْتَةُ إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِيهِ إِلى أَمْرِي».

شرح: مراد به عِلْم، آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن است، به اعتبار اين كه صريح است و مفيد علم است براى رعيّت نيز. و مراد به أَمْرِي، آيت سوره نحل و انبيا است كه: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (1) و بيان مى شود در شرح حديث دهمِ باب هفدهم كه «بَابُ النَّوَادِر» است. و حاصل، اين است كه: تَذاكُر عِلم، اگر منتهى نشود سوى تسليم اين امر كه دلالت بر وجوب معرفت امامِ هر زمان مى كند، باعث تأويل و تخصيص نامعقول كرانه و كورانه در آن آيات ناهيه مى شود و همان شد كه بود، موافق آيت سوره فرقان: «وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِئايَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّواْ عَلَيْهَا صُمًّا وَ عُمْيَانًا» (2) . يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: به درستى كه اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مى گويد كه: به ياد يكديگر آوردنِ علم در ميان بندگان من، از جمله چيزى است كه بنا بر آن، زنده مى شود دل هاى مرده، اگر رسند در آن به ياد آوردن، سوى فرمان من.

[حديث] هشتماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ]عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«رَحِمَ اللّه ُ عَبْداً أَحْيَا الْعِلْمَ». قَالَ: قُلْتُ: وَمَا إِحْيَاؤُهُ؟ قَالَ: «أَنْ يُذَاكِرَ بِهِ أَهْلَ الدِّينِ وَأَهْلَ الْوَرَعِ».

.


1- . نحل (16): 43؛ انبيا (21): 7 .
2- . فرقان (25): 73 .

ص: 330

شرح: روايت است از ابى الجارود گفت كه: شنيدم از امام محمّد باقر عليه السلام مى گفت كه: رحمت كناد اللّه تعالى بنده اى را كه زنده كرد دانش را _ كه بيان شد در شرح حديث سابق _ راوى گفت كه: گفتم كه: چيست زنده كردن آن؟ گفت كه: گفتگو كردن به آن با جمعى كه در فكر آخرت اند و از گناهان پرهيزگارند تا فراموش نشود و دانا بسيار شود.

[حديث] نهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَجَّالِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، رَفَعَهُ، قَالَ: ]قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :«تَذَاكَرُوا الْعِلْمَ وَتَلَاقَوْا وَتَحَدَّثُوا؛ فَإِنَّ الْحَدِيثَ جَلَاءٌ لِلْقُلُوبِ؛ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِينُ كَمَا يَرِينُ السَّيْفُ، وَجَلَاؤُهُ الْحَدِيدُ».

شرح: تفسير عِلم گذشت در شرح حديث هفتم. الفْ لامِ الحَديث، براى عهد خارجى است و مراد، علم است. و استعمال حديث در آيات قرآن، موافق است با امثال آيت سوره زمر: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» (1) . جَلاء در اوّل (به فتح جيم و تخفيف لام و الف ممدوده) مصدر معتلّ اللام واوىِ باب «نَصَرَ» است، به معنى انكشاف و خروج از كدورات؛ و مستعمل شده به معنى باعث انكشاف و خروج از كدورات، براى مبالغه. لِلْقُلُوب صفت جَلَاء است. و لام براى تقويتِ تعديه نيست؛ زيرا كه جَلاء اين جا، مصدر لازم است به مناسبت جَلاء در دوم. مطرزى در مُغرب گفته: «الْجَلَاء (بالفتح والمدّ): الخُرُوجُ عَنِ الْوَطَنِ أَوِ الْاءِخْرَاجُ؛ يُقَالُ: جَلَا السُّلْطَانُ القَوْمَ عَنْ أَوْطَانِهِمْ، وأجْلَاهُمْ فَجَلَوْا وأجْلَوْا، أَيْ أَخْرَجَهُمْ فَخَرَجُوا؛ كِلَاهُمَا يَتَعَدّى وَلَا يَتَعَدّى». (2) تَرِينُ (به راء بى نقطه و ياء دو نقطه در پايين) به صيغه مضارع معلومِ باب «ضَرَبَ»، مأخوذ است از رَيْن (به فتح راء و سكون ياء) به معنى زنگ و چرك و مانند آنها كه محيط به دل يا شمشير مى شود. جَلاء در دوم، به تشديد و تخفيف لام مى تواند بود. و بنا بر اوّل، مبالغه «جالِي» است و بنا بر دوم، مصدر مستعمل شده در اسم فاعل براى مبالغه؛ و حاصل هر دو، يكى است. حَديد (به فتح حاء بى نقطه و كسر دال بى نقطه اوّل) به معنى تند است، مثل «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ » (3) و مراد، اين است كه: چنانچه شمشير، چندان كه جلا بيشتر دارد، كارگرتر است، دل نيز چندان كه جلا بيشتر دارد به وسيله حديث، كارگرتر است در طاعت اللّه تعالى. پس جمله «جَلَاؤُهُ الْحَدِيد» استيناف بيانى براى تقويت تشبيهى است كه مذكور است سابقاً. يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: به ياد هم آوريد آيات بيّناتِ محكمات را و با هم ملاقات كنيد و با هم گفتگو كنيد در دفع شبهات از آن آيات؛ چه آن آيات به غايت، باعث جلا براى دل هاست. به درستى كه دل ها هر آيينه زنگ مى گيرد، چنانچه زنگ مى گيرد شمشير. بيانِ اين، آن كه: به غايت جلادار از جمله شمشير، تند و كارگر است.

.


1- . زمر (39): 23.
2- . المُغرب، ص 88 (جلو).
3- . ق (50): 22.

ص: 331

[حديث] دهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، عَنْ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«تَذَاكُرُ الْعِلْمِ دِرَاسَةٌ، وَالدِّرَاسَةُ صَلَاةٌ حَسَنَةٌ».

شرح: الدِّرَاسة (به كسر دال بى نقطه، مصدر باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ»): تعليم كتاب به كسى كه جاهل است. صَلاةٌ حَسَنة اشارت است به اين كه: هر كه يك نماز او مقبول شود، معذّب نمى شود، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الصَّلاَة» در حديث يازدهمِ باب اوّل. يعنى: شنيدم از امام محمّد باقر عليه السلام مى گفت كه: به ياد هم آوردن آيات بيّناتِ محكمات، ثواب درس گفتن آن دارد؛ و ثواب درس گفتنِ آن، ثواب نمازى است كه مقبول درگاه الهى باشد.

.

ص: 332

. .

ص: 333

باب بذل العلم

باب يازدهماصل:بَابُ بَذْلِ الْعِلْمِشرح: اين باب، بيان حال تعليم مضمون آيات بيّناتِ محكمات است به مردمان. در اين باب، چهار حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«قَرَأْتُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام : إِنَّ اللّه َ لَمْ يَأْخُذْ عَلَى الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ؛ لِأَنَّ الْعِلْمَ كَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ».

شرح: الجُهّال: اهل اختلاف در مسائل، به سبب پيروى ظن. الفْ لامِ العِلْم سه جا، براى عهد خارجى است؛ و مراد، علم به حرام بودن اختلاف از روى ظن است كه مضمون آيات بيّناتِ محكمات است. و الفْ لامِ الجَهْل نيز براى عهد خارجى است؛ و مراد، تجويز اختلاف از روى ظن است. لأَِنّ استدلال است به آيت سوره آل عمران: «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ إِلَا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ» (1) و مراد، اين است كه: اگر اخذِ عهد بر علماى اين علم، به بذل اين علم، پيش از اخذِ عهد بر جهّال به طلب در هر شريعتى نمى بود، اين علم براى جميع جهّال از جمله اهل كتاب حاصل نمى شد پيش از جهالت و اختلاف ايشان. و به اين تقرير، دفع مى شود منافات ميان اين حديث و آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث سوم و نهمِ باب بيستم كه «بَابُ أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللّه ُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام » است و در شرح آنها، دفع منافات مى شود به دو وجه ديگر. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: خواندم در كتابى كه على بن ابى طالب عليه السلام به خطّ خود نوشته بود از گفته هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله _ و آن، نزد امام زمان مى باشد، چنانچه مى آيد در حديث چهاردهمِ باب بيستم _ : به درستى كه اللّه تعالى نگرفته بر اهل اختلاف در مسائل، پيمان را به طلب دانشِ آيات بيّناتِ محكمات، مگر آن كه گرفته بر ائمّه كه دانايان اند، پيمان را به تعليم آن دانش، آن نادان را؛ چه علم به حرام بودن اختلاف از روى ظن، هميشه در اهل هر شريعتى بوده، پيش از جهالت و اختلاف ايشان.

.


1- . آل عمران (3): 19 .

ص: 334

[حديث] دوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَمُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ:] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي هذِهِ الْايَةِ: «وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ» (1) قَالَ:«لِيَكُنِ النَّاسُ عِنْدَكَ فِي الْعِلْمِ سَوَاءً».

شرح: معنى عِلْم بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب سابق. و به اين، دفع مى شود منافات ميان اين حديث و آنچه مى آيد در حديث اوّلِ «بَابُ اخْتِلاَفِ الْحَدِيْثِ» كه باب بيست و دوم است كه: رسول اللّه صلى الله عليه و آله اختصاص مى داده امير المؤمنين و حسنين و فاطمه عليهم السلام را به تعليم اسرار. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام در اين آيت در سوره لقمان كه: و مپيچان روى خود را كه پهلوى رو را ظاهر كنى براى مردمان. امام گفت كه: مراد، اين است كه: مى بايد كه مردمان، نزد تو در تعليم دانش، برابر باشند، چنانچه نشود كه از بعضى رو گردانى و ياد ندهى و آن بعض، اهل باشند، چنانچه مى آيد در حديث چهارمِ اين باب.

.


1- . لقمان (31): 18 .

ص: 335

[حديث] سوماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«زَكَاةُ الْعِلْمِ أَنْ تُعَلِّمَهُ عِبَادَ اللّه ِ».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: چنانچه مسكوك طلا و نقره و مانند آن، زكات دارد، دانشِ آيات بيّناتِ محكمات نيز زكات دارد. زكات آن، اين است كه آموزى آن را به بندگان اللّه تعالى.

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«قَامَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام خَطِيباً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَقَالَ: يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ، لَا تُحَدِّثُوا الْجُهَّالَ بِالْحِكْمَةِ؛ فَتَظْلِمُوهَا، وَلَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا؛ فَتَظْلِمُوهُمْ».

شرح: مراد به حكمت، علم است كه مذكور است در عنوان باب. و معنى علم گذشت در شرح حديث هفتمِ باب سابق. نهى در لَا تُحَدِّثُوا در غير صورت تكليف به اتمام حجّت است. پس منافات ندارد با آنچه گذشت در حديث اوّل. نهى در لَا تَمْنَعُوهَا در غير صورتِ تكليف به تقيّه است از بعض حاضرانِ مجلس مثلاً. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: ايستاد عيسى پسر مريم بر حالى كه وعظ و نصيحت كننده بود در ميان فرزندان يعقوب. پس گفت كه: اى فرزندان يعقوب! هم زبانى مكنيد با ناخردمندان به ادب الهى، كه ستم مى كنيد ادب را. و مپوشانيد آن را از خردمندان، كه ستم مى كنيد ايشان را.

.

ص: 336

باب النهي عن القول بغير علم

باب دوازدهماصل:بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْقُوْلِ بِغَيْرِ عِلْمٍشرح: اين باب، بيانِ نهى اللّه تعالى است از گفتن مسائل دين، بى دانش. در اين باب، نُه حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ وَعَبْدِاللّه ِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ:] قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«أَنْهَاكَ عَنْ خَصْلَتَيْنِ، فِيهِمَا هُلْكُ الرِّجَالِ: أَنْهَاكَ أَنْ تَدِينَ اللّه َ بِالْبَاطِلِ، وَتُفْتِيَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ».

شرح: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: نهى مى كنم تو را از دو صفت كه به سبب آن دو، جهنّمى شدند مردان. نهى مى كنم تو را از اين كه كارى براى چشم داشتِ ثواب آخرت از اللّه تعالى كنى، به چيزِ به كار نيامدنى. مراد از به كار نيامدنى، پيروى ظن است، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره يونس و سوره نجم كه: «إِنَّ الظنّ لَا يُغْنِى مِنَ الْحقّ شَيْئا» : (1) به درستى كه ظن، جاى به كار آمدنى نمى گيرد اصلاً. پس هميشه ظن به كار نيامدنى است، هر چند موافق واقع افتد. و نهى مى كنم تو را از اين كه فتوا دهى مردمان را به چيزى كه نمى دانى آن را و پيروى ظن در آن مى كنى.

.


1- . يونس (10): 36؛ نجم (53): 28 .

ص: 337

[حديث] دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: ]قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«إِيَّاكَ وَخَصْلَتَيْنِ؛ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ: إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ، أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَمُ».

شرح: گفت مرا امام جعفر صادق عليه السلام كه: دور دار از يكديگر، خود را و دو صفت را؛ چه به سبب آن دو صفت، جهنّمى شد، هر كه جهنّمى شد. دور دار خود را از فتوا دادنِ تو مردمان را به ديد خود يا چشم داشتن ثواب آخرت، به سبب كارى كه نمى دانى مسئله فروع فقه را و نه مسئله اصول فقه را در آن و پيروى ظن مى كنى.

[حديث] سوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى، لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلَائِكَةُ الْعَذَابِ، وَلَحقّ هُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْيَاهُ».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: هر كه فتوا دهد مردمان را بى دانشى كه از محكمات قرآن باشد و بى راهنمايىِ كسى كه معنى متشابهات قرآن را داند، لعنت مى كنند او را فرشتگان رحمت كه بر بهشت و مانند آن موكّل اند و فرشتگان عذاب كه بر جهنّم و مانند آن موكّل اند و به او مى رسد گناه هر كه عمل كند به گفته او. مخفى نماند كه دانا به معنى آيت متشابه، اللّه تعالى است و كسى كه به سبب اِنزال ملائكه و روح و تحديث در شب قدر و مانند آن دانسته باشد.

[حديث] چهارماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ، عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي رَجَاءٍ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا عَلِمْتُمْ فَقُولُوا، وَمَا لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا: اللّه ُ أَعْلَمُ؛ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَنْتَزِ عُ الْايَةَ مِنَ الْقُرْآنِ يَخِرُّ فِيهَا أَبْعَدَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ».

.

ص: 338

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: آنچه دانيد، پس گوييد و آنچه ندانيد، پس با خود گوييد كه: اللّه تعالى داناتر است؛ به اين معنى كه فتوا به آن مدهيد. بيانِ اين، آن كه: به درستى كه مرد هر آينه گاهى جدا مى كند آيتى را از متشابهات قرآن كه تفسيرِ آن كند از پيش خود و به پيروى ظنّ؛ و حال آن كه مى افتد در تفسير آن آيت در جايى كه دورتر است از ميانه آسمان و زمين. مراد اين است كه: در جهنّم مى افتد كه آزارِ افتاده در آن، بيشتر از آزارِ كسى است كه از آسمان در زمين افتد.

[حديث] پنجماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«لِلْعَالِمِ _ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَيْءٍ وَهُوَ لَا يَعْلَمُهُ _ أَنْ يَقُولَ: اللّه ُ أَعْلَمُ، وَلَيْسَ لِغَيْرِ الْعَالِمِ أَنْ يَقُولَ ذلِكَ».

شرح: مراد به عالِم، دانا به قدر مُعتدٌّ بِه از مسائل است. يا مراد، دانا به بعضِ «مَسْئولٌ عَنْه» است، مثل اين كه پرسيده شود كه: آيا كذب، كبيره است؟ و او داند كه حرام است و زياد بر آن را نداند. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: جايز است دانا را چون پرسيده شود از چيزى و او نداند آن را، اين كه گويد در جاى جواب كه: اللّه تعالى داناتر است. و جايز نيست براى غير دانا اين كه گويد آن را.

[حديث] ششماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا سُئِلَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ عَمَّا لَا يَعْلَمُ، فَلْيَقُلْ: لَا أَدْرِي، وَلَا يَقُلْ: اللّه ُ أَعْلَمُ؛ فَيُوقِعَ فِي قَلْبِ صَاحِبِهِ شَكّاً، وَإِذَا قَالَ الْمَسْؤُولُ: لَا أَدْرِي، فَلَا يَتَّهِمْهُ السَّائِلُ».

.

ص: 339

شرح: فَلا يَتَّهِمْهُ مجزوم به لاى ناهيه است؛ چه اگر لَا نافيه مى بود، بىفاء مى بود. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: چون پرسيده شود مردى از شما از مسئله اى كه نمى داند آن را، پس بايد كه گويد كه: نمى دانم. و نگويد كه: اللّه تعالى داناتر است، پس در دل پرسنده، شكّى اندازد كه مى داند آن را. و چون گويد پرسيده شده كه: نمى دانم، پس بايد كه به تهمتِ دانستن و نگفتن، ندارد او را پرسنده. منافات نيست ميان اين حديث و حديث چهارمِ اين باب؛ زيرا كه اين حديث در جواب سؤال است، به خلاف حديث چهارم. و أيضاً منافات نيست ميان اين حديث و شقّ اوّل حديث پنجمِ اين باب؛ زيرا كه اين حديث براى بيان راجح است و منافات ندارد با جواز مرجوح.

[حديث] هفتماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ: ]سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام : مَا حقّ اللّه ِ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ:«أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ، وَيَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ».

شرح: اين با ضميمه مى آيد در حديث دوازدهمِ باب هفدهم كه «بَابُ النَّوَادِر» است. حَقِّ اللّه ِ عَلَى الْعِبَاد عبارت است از حقّ ى كه در ضمن اداى آن، اداى جميع حقوق اللّه تعالى است و آن، حقى است كه اللّه تعالى پيمانِ آن را گرفته بر جميع بندگان در جميع كتاب هاى خود، موافق آيت سوره أعراف: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحقّ» (1) و بيان شد در شرح «فَنَدَبَهُمْ إِلى مَعْرِفَتِهِ» تا آخر در خطبه. يعنى: پرسيدم امام محمّد باقر عليه السلام را كه: چيست عمده حقّ اللّه تعالى بر بندگانش؟ گفت كه: آن كه وقت حاجت گويند آنچه را كه دانند و نگويند آنچه را كه ندانند.

.


1- . اعراف (7): 169.

ص: 340

[حديث] هشتماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّه َ حَضَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ: أَنْ لَا يَقُولُوا حَتّى يَعْلَمُوا، وَلَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا ، وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَنْ لَا يَقُولُوا عَلَى اللّه ِ إِلَا الْحقّ» (1) وَقَالَ: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» (2) ».

شرح: حَضَّ (به حاء بى نقطه و ضاد بانقطه، به صيغه ماضى معلوم مضاعف باب «نَصَرَ» است. أَنْ لَا يَقُولُوا به تقدير «عَلى أَنْ لَا يَقُولُوا» است. مَا در مَا لَم يَعلَمُوا مصدريّه زمانيّه است؛ زيرا كه اگر موصوله باشد، به تقديرِ عايد، لازم مى آيد كه ردّ «لِلّهِ شَرِيكٌ» نتوان كرد؛ زيرا كه معلوم نيست، موافق آيت سوره يونس: «قُلْ أَتُنَبِّئونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِى السَّمَاوَ تِ وَلَا فِى الْأَرْضِ» (3) پس لَمْ يَعْلَمُوا به تقدير «لَمْ يَعْلَمُوا صِحَّةَ الرَّدّ» است. و بنا بر اين مى گوييم كه: از جمله احتمالات در آيت سوره يونس، اين است كه مفعول كَذَّبوا محذوف باشد به تقدير «كَذَّبُوا هذَا الْقُرْآنَ» كه مذكور است در سابقِ اين آيت و آن، اشارت باشد به سابقش كه: «إِنَّ الظنّ لَا يُغْنِى مِنَ الْحقّ شَيْئا» (4) و مانند آن از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظنّ. و باء در بِمَا لَم يُحِيطُوا براى مصاحبت باشد و مَا مصدريه باشد و ضمير بِعِلْمِه راجع به مصدر كَذَّبُوا باشد؛ و مراد، علم به صحّت آن تكذيب باشد و ضمير تَأوِيله نيز راجع به مصدر كَذَّبُوا باشد؛ و مراد به تأويل، تكذيب عقاب آن باشد كه در آخرت مقرّر شده. و اين، منافات ندارد با احتمالاتى ديگر؛ زيرا كه قرآن را معانى بسيار مى باشد. عَلى در عَلَى اللّه بنائيّه است، چنانچه بيان شد در خطبه مصنّف در شرح «فَنَدَبَهُمْ» تا آخر. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: به درستى كه اللّه تعالى حرص فرمود بندگان خود را به دو آيت از قرآن بر دو چيز: اوّل، اين كه نگويند چيزى را، مگر وقتى كه دانند؛ و دوم، اين كه تكذيب نكنند چيزى را، چندان كه ندانند صحّت آن تكذيب را. تفسير اين، آن است كه: گفت _ عَزَّ وَ جَلَّ _ در سوره اعراف در سرزنش جهودان كه: آيا گرفته نشده بر ايشان پيمانى كه در هر كتاب الهى هست. آن پيمان، اين است كه نگويند بنا بر اللّه تعالى، مگر معلومِ بى شكّ و شبهه را. و گفت در سوره يونس در سرزنش پيروان ظنّ كه: بلكه تكذيب كردند امثال: «إِنَّ الظنّ لَا يُغْنِى مِنَ الْحقّ شَيْئا» (5) را با اين كه احاطه نكرده اند به علم به صحّت آن تكذيب و هنوز نيامده ايشان را عاقبت آن تكذيب.

.


1- . اعراف (7): 169.
2- . يونس (10): 39.
3- . يونس (10): 18 .
4- . يونس (10): 36؛ نجم (53): 28 .
5- . يونس (10): 36؛ نجم (53): 28 .

ص: 341

[حديث] نهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ] عَنِ ابْنِ شُبْرُمَةَ، قَالَ: مَا ذَكَرْتُ حَدِيثاً سَمِعْتُهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام إِلَا كَادَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي، قَالَ:«حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ جَدِّي، عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ». قَالَ ابْنُ شُبْرُمَةَ: وَأُقْسِمُ بِاللّه ِ مَا كَذَبَ أَبُوهُ عَلى جَدِّهِ، وَلَا جَدُّهُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَايِيسِ، فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ ، وَمَنْ أَفْتَى النَّاسَ _ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَالْمُحْكَمَ مِنَ الْمُتَشَابِهِ _ فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ».

شرح: مَقايِيس بيان مى شود در شرح عنوان باب بيستم. نَاسِخ و مَنْسُوخ به معنى برطرف كننده و برطرف كرده شده است، مثل امام باقى و امام ماضى، چنانچه مى آيد در كتاب «الْاءِيمَانِ وَ الْكُفْرِ» در حديث چهارمِ باب چهل و دوم كه «بَابُ الْعِبَادَة» است و مى آيد در «كِتَابُ الْمَعِيشَة» در «بَابُ دُخُولِ الصُّوفِيَّة عَلى أَبي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَ احْتِجَاجِهِمْ عَلَيْه» كه باب اوّل است. و مثل آيتى از قرآن كه رفع حكم سابق كند و آيتى كه حكمش مرفوع شود، چنانچه مى آيد در حديث اوّلِ باب هفدهم «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ». و مثل اين كه لفظى مؤخّر قرينه اراده خلاف ظاهر شود از لفظى مقدّم. يعنى: روايت است از عبد اللّه بن شُبرُمه (به ضمّ شين بانقطه و سكون باء يك نقطه و ضمّ راء و تخفيف ميم، كه فقيه و قاضى مخالفان در كوفه بوده) گفت كه: هيچ وقت به يادم نمى آيد حديثى كه شنيدم آن را از جعفر بن محمّد عليهماالسلام ، مگر آن كه نزديك است كه شكافته شود دلم. گفت جعفر بن محمّد كه: روايت كرد پدرم از جدّم از رسول اللّه صلى الله عليه و آله . در ميان اين سخن ابن شُبرُمه گفت كه: و من قسم مى خورم به خدا كه دروغ نگفت پدرش بر جدّش و نه جدّش بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله . باز ابن شُبرُمه بر سر نقل تتمّه سخن اوّل رفت كه: گفت جدّم كه: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله : هر كه عمل كند به قياس كرده شده ها، پس به تحقيق جهنّمى شده و جهنّمى كرده مردمانى را كه تابع او شده اند. و هر كه فتوا دهد مردمان را در هر چه پرسند و او به دانش، جدا نكند برطرف كننده را از برطرف شده و «صَرِيحُ الدَّلَالَه» را كه احتمال نسخ در آن نباشد، از غير آن، پس به تحقيق جهنّمى شده و جهنّمى كرده ديگران را. اشارت به اين است كه: نهى از فتوا به پيروى ظنّ در آيت هاى صريح هست و آنها احتمال نسخ ندارد؛ چه در آنها هست كه اين نهى در هر كتاب الهى بوده و هيچ پيغمبرى فرستاده نشده، مگر براى نهى از اختلاف از روى ظنّ.

.

ص: 342

. .

ص: 343

باب من عمل بغير علم

باب سيزدهماصل:بَابُ مَنْ عَمِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍشرح: اين باب، سرزنش كسى است كه عمل كند به وسيله غير دانش، هر چند كه فتوا ندهد. مراد به دانش، آن است كه در حديث اوّلِ «بَابُ صِفَةِ الْعِلْمِ» گذشت و در شرح «وَ قُلْتَ: إِنَّكَ تُحِبُّ» تا آخر، در خطبه بيان شد. در اين باب، سه حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«الْعَامِلُ عَلى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّرِيقِ، لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَا بُعْداً».

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: كسى كه عمل كند بنا بر غيرِ ديده ورى و دانشِ مسئله فروع فقه يا مسئله اصول فقه، مانند راهروى است كه بر راه مطلبِ خود نيست، چندان كه شتاب بيشتر مى كند، از مطلب دورتر مى شود.

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ، قَالَ:] سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«لَا يَقْبَلُ اللّه ُ عَمَلاً إِلَا بِمَعْرِفَةٍ، وَلَا مَعْرِفَةً إِلَا بِعَمَلٍ؛ فَمَنْ عَرَفَ، دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَى الْعَمَلِ ، وَمَنْ لَمْ يَعْمَلْ، فَلَا مَعْرِفَةَ لَهُ، أَلَا إِنَّ الْاءِيمَانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ».

شرح: المَعرِفة: شناختن؛ و مراد اين جا، گرويدن به صاحب كلّ اختيار بودنِ اللّه تعالى است، به ترك خودرأيى در قول و فعل. لَا در و لَا مَعْرِفة براى نفى جنس است. الْاءيمَان: گرويدن؛ و مراد، اين جا مركّب از معرفت و عمل است، به اعتبار اين كه معرفت، گرويدن است و عمل، لازمِ گرويدن است و در كثرت و قلّت بر طبق قوّت و ضعف آن است، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره بنى اسرائيل كه: «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ» (1) و بيان مى شود در باب يازدهم و شانزدهم «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ». يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: قبول نمى كند اللّه تعالى از كسى طاعتى را، مگر با شناخت ربوبيّت ربّ العالمين، به دانستن مسئله فروع فقه يا مسئله اصول فقه و ترك پيروى ظنّ در آن، و نمى باشد اين شناخت، مگر با طاعت. پس هر كه شناخت دارد، راهنمايى مى كند او را بر طاعت. و كسى كه طاعت نمى كند، پس شناخت نيست او را. آگاه باشيد! به درستى كه بعض اجزاى ايمان به سبب بعضى ديگر است.

.


1- . اِسراء (17): 84 .

ص: 344

[حديث] سوماصل: [عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ، كَانَ مَا يُفْسِدُ أَكْثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ».

شرح: مَا دو جا، موصوله و مصدريّه مى تواند بود، و بر هر تقدير، أكثَر به ثاء سه نقطه و باء يك نقطه (1) مى تواند بود و حاصلِ همه يكى است؛ زيرا كه اين قسم كسى، افسادِ كار آخرت خود مى كند، به حفظ خون و مال خود، به التزام ظاهر اسلام يا به كسب مال و اعتبار، به موافقت رؤساى ضلالت. و كار آخرت، بيشتر و بهتر است از كار دنيا، به اعتبار اين كه اوّل با خلود و خلوص است و دوم، منقطع و سهل است. يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: هر كه خداپرستى كرد بنا بر غير دانشِ مسئله فروع فقه يا مسئله اصول فقه، شد آنچه تباه مى كند آن را، بيشتر از آنچه نيكو مى كند آن را.

.


1- . يعنى «أكبر» هم مى تواند باشد.

ص: 345

باب استعمال العلم

باب چهاردهماصل:بَابُ اسْتِعْمَالِ الْعِلْمِشرح: اين باب، بيان كارْ فرمودنِ دانش است. در اين باب، هفت حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قَالَ فِي كَلَامٍ لَهُ:«الْعُلَمَاءُ رَجُلَانِ: رَجُلٌ عَالِمٌ آخِذٌ بِعِلْمِهِ، فَهذَا نَاجٍ، وَعَالِمٌ تَارِكٌ لِعِلْمِهِ، فَهذَا هَالِكٌ، وَإِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِكِ لِعِلْمِهِ، وَإِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللّه ِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَ اللّه َ، فَأَدْخَلَهُ اللّه ُ الْجَنَّةَ، وَأَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ، وَاتِّبَاعِهِ الْهَوى، وَطُولِ الْأَمَلِ، أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحقّ، وَطُولُ الْأَمَلِ يُنْسِي الْاخِرَةَ».

شرح: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام حكايت مى كرد از نبى صلى الله عليه و آله اين كه او گفت در گفتگويى كه مى كرد كه: دانايان دو قسم اند: اوّل، داناى كارفرماى دانشِ خود. پس اين مرد، نجات دارد در قيامت؛ و دوم، داناى ترك كننده عمل به دانش خود. پس اين مرد، جهنّمى است. و به درستى كه اهل آتش جهنّم، هر آينه آزرده مى شوند از بوى بدِ داناى ترك كننده عمل به دانش خود. و به درستى كه سخت ترِ اهل آتش جهنّم، به اعتبار پشيمانى و حسرت، مردى است كه خوانْد بنده اى را سوى فرمان بردارى اللّه تعالى، پس قبول كرد آن بنده گفته او را و فرمان بردارى كرد، پس داخل كرد اللّه تعالى آن بنده را در بهشت و داخل كرد آن خواننده را در آتش جهنّم براى ترك او دانش خود را و پيروى او خواهش نفس را و درازى آرزوى او. امّا ضرر پيروى خواهش نفس، پس اين است كه باز مى دارد از به كار آمدنى كه پيروى محكمات قرآن است و پيروى ظنّ مى فرمايد. و ضرر درازى آرزو، اين است كه فراموش مى سازد آخرت را و از تهديدهاى الهى غافل مى كند.

.

ص: 346

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ؛ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَمَنْ عَمِلَ عَلِمَ، وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أجَابَهُ وَإلّا إرْتَحَلَ عَنْهُ».

شرح: المَقرُون (به قاف و راء بى نقطه، به صيغه اسم مفعول باب «نَصَرَ»): دست و گردن بسته شده، نظير آيت سوره ابراهيم: «وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُّقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ» (1) و مراد اين جا، بى فايده و نامقبولِ درگاه الهى است، (2) موافق آنچه گذشت در حديث دومِ باب ششم كه «بَابُ صِفَةِ العُلَماء» است و مراد، اين است كه: عمل، باعث گشادِ علم مى شود. فاء در فَمَنْ، تفريعيّه است. مَنْ عَلِمَ عَمِلَ امرِ در صورت خبر است. و همچنين است مَنْ عَمِلَ عَلِمَ. و مى تواند بود كه امر اين جا، (3) براى اباحت باشد و راجع شود به نهى از طلب علم، پيش از عمل به آنچه معلوم شده، موافق آنچه مى آيد در حديث چهارمِ اين باب. يَهتِفُ (به تاء دو نقطه در بالا و فاء) به صيغه مضارع غايب معلوم باب «ضَرَبَ» به تقدير «يَهتِفُ بِمَنْ عَلِمَ» است. العَمَل مجرور به باء و [مجرور] (4) به حكايت مى تواند بود، و حاصل هر دو يكى است و مراد، اين است كه: صاحبش را مى گويد: العَمَل، به تقدير «أدرِكِ العَمَل». ضمير مستتر در أَجَابَه و بارزِ در عَنْهُ راجع به مَنْ عَلِمَ است. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: دانش، نزد اللّه تعالى اعتبار ندارد تا وقتى كه عمل به آن شود. پس هر كه دانش دارد، بايد كه عمل به آن كند و هر كه عمل به دانش كرد، بايد كه ديگر دانش به هم رساند به آنچه ندانسته. و دانش، مى طلبد از صاحبش عمل را. پس اگر صاحبش اجابت كرد دانش را، مانْد دانش و صاحب اعتبار شد؛ و اگر اجابت نكرد، جدا شد از صاحبش به سبب عروض نسيان يا به سبب بى اعتبارى.

.


1- . ابراهيم (14): 49 .
2- . يعنى: علم بدون عمل، بى فايده و نامقبولِ درگاه الهى است.
3- . يعنى در «مَنْ عَمِلَ عَلِمَ»، نه در «مَنْ عَلِمَ عَمِلَ».
4- . «ظ »: منصوب.

ص: 347

[حديث] سوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ، زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: به درستى كه دانا چون عمل نكند به دانش خود، بند نمى شود نصيحت او در دل ها، چنانچه بند نمى شود باران در سر سنگ هموار.

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: ]جَاءَ رَجُلٌ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَ، ثُمَّ عَادَ لِيَسْأَلَ عَنْ مِثْلِهَا ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام:«مَكْتُوبٌ فِي الْاءِنْجِيلِ: لَا تَطْلُبُوا عِلْمَ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَلَمَّا تَعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ؛ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ يُعْمَلْ بِهِ، لَمْ يَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَا كُفْراً ، وَلَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللّه ِ إِلَا بُعْداً».

.

ص: 348

شرح: آمد مردى سوى امام زين العابدين عليه السلام . پس پرسيد او را از مسئله اى چند. پس امام، جوابِ آنها گفت. آن مرد، بعد از رفتن، برگشت تا مسئله چندِ ديگر پرسد. پس امام عليه السلام گفت كه: به وحى الهى، نوشته شده در انجيل عيسى اين كه: مطلبيد دانش چيزى را كه نمى دانيد، بر حالى كه هنوز عمل نكرده ايد به آنچه دانستيد؛ چه دانشى كه عمل كرده نشد به آن، زياد نشد صاحبش، مگر به اعتبار كافرى و زياد نشد صاحبش نسبت به اللّه تعالى، مگر به اعتبار دورى.

[حديث] پنجماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ]عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: بِمَ يُعْرَفُ النَّاجِي؟ قَالَ:«مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فإِنَّما لَهُ الشَّهَادَةُ، وَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَإِنَّمَا ذلِكَ مُسْتَوْدَعٌ».

شرح: اين حديث با ضميمه _ كه باعث توضيح اين است _ مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در «بَابٌ فِي عَلَامَةِ الْمُعَار» كه باب صد و هشتاد و سوم است. مراد به ناجى كسى است كه معذّب به جهنّم نشود اصلاً يا مخلّد نباشد، از جمله منسوبين به مذهب شيعه اماميّه يا منسوبين به تصديق قرآن يا منسوبين به تصديق كتاب شريعتى از كتاب هاى اللّه تعالى. فِعْلُه عبارت است از قدر مشترك ميان عملى يا حُكمى كه از روى پيروى ظنّ يا پيروى علم است. قَوْله عبارت است از اعتراف به قرآن يا مانند آن از كتاب هاى شريعت اللّه تعالى به اعتبار اشتمال هر كدام بر آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظنّ در عمل و در حكم. پس موافقت فعل با قول، عبارت است از ترك پيروى ظنّ در عمل و در حكم. يعنى: روايت است از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام ؛ مفضّل گفت كه: گفتم امام را كه: به چه نشان، شناخته مى شود صاحب نجات قيامت؟ امام گفت كه: هر كه كردارش با گفتارش موافق است. پس جز اين نيست كه ثابت است براى او و بس، گواهى به نجات قيامت. و هر كه كردارش با گفتارش موافق نيست، پس نيست او مگر مكانِ عاريتِ ايمان، به معنى اين كه مؤمن رسمى است، نه حقيقى. پس دو خطر دارد، چنانچه گذشت در شرح «وَ ذلِكَ بِتَوْفِيقِ اللّه ِ» تا آخر، در خطبه.

.

ص: 349

[حديث] ششماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ، قَالَ: ]قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي كَلَامٍ لَهُ خَطَبَ بِهِ عَلَى الْمِنْبَرِ:«أَيُّهَا النَّاسُ، إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ؛ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لَا يَسْتَفِيقُ عَنْ جَهْلِهِ، بَلْ قَدْ رَأَيْتُ أَنَّ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ أَعْظَمُ، وَالْحَسْرَةَ أَدْوَمُ عَلى هذَا الْعَالِمِ الْمُنْسَلِخِ مِنْ عِلْمِهِ مِنْهَا عَلى هذَا الْجَاهِلِ الْمُتَحَيِّرِ فِي جَهْلِهِ، وَكِلَاهُمَا حَائِرٌ بَائِرٌ».

شرح: رَأَيْتُ (به صيغه متكلّم) اشارت است به اين كه: استنباط آن از قرآن، براى رعيّت ميسّر نيست. عَلَيْهِ متعلّق به الْحُجَّة است و ضمير، راجع به الْعالِم العامِل بِغَيْرِهِ است. عَلى الْعالِمِ الْمُنسَلِخِ مِنْ عِلْمِهِ بدلِ عَلَيْه است. مِنْها متعلّق به أَعْظَم است و ضمير، راجع به الحُجَّة است. عَلى هذَا الْجَاهِل متعلّق به ضمير مِنْها است؛ چون راجع به الحُجِّة است، پس ترك ذكر نظاير اين ها در وَ الْحَسْرَة أَدْوَم، با وجود اين كه عطف است بر اسم و خبر أَنَّ براى اختصار است و به تقدير اين است كه: «وَ الْحَسْرَةُ عَلَيْهِ أَدْوَمُ عَلى هذَا الْعالِمِ الْمُنْسَلِخِ» تا آخر. و در اين مقام، احتمالاتى ديگر هست، ليك ذكر عَلَيْه در اوّل و ذكر عَلى هذَا الْعَالِم در آخر اِبا دارد از آنها. و بر هر تقدير، أَدْوَم به اعتبار اين است كه حسرت بر عالم، متّصل است به موت او. و حسرت بر جاهل، بعد از بعث اوست در روز قيامت، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْجَنَائِز» در احاديث باب هشتاد و هشتم كه «بَابُ الْمَسْئَلَةِ فِي الْقَبْرِ وَ مَنْ يُسْأَلُ وَ مَنْ لَا يُسأَلُ» است. از آن جمله در حديث اوّلش اين است كه: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : لاَ يُسْأَلُ فِي الْقَبْرِ إِلَا مَنْ مَحَضَ الْاءِيمَانَ مَحْضاً أو مَحَضَ الكُفْرَ مَحْضاً و الآخَرون يُلْهَوْن عَنْهُم». يا [أدْوَم] به اعتبار اين است كه يكى منتهى است و ديگرى منتهى نيست، يا منتهى است بعد از انتهاى اوّل؛ زيرا كه دوام، لازم ندارد ابديّت را، مثل آيت سوره مريم: «وَ أَوْصَ_نِى بِالصَّلَوةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيًّا» ، (1) يا به اعتبار اين است كه يكى طفره دارد (2) و ديگرى ندارد يا كمتر دارد. يعنى: گفت امير المؤمنين عليه السلام در اثناى سخنى كه نصيحت به آن مى كرد مردمان را بر منبر كه: اى مردمان! چون دانستيد چيزى را، پس عمل كنيد به آنچه دانستيد كه شايد راستى يابيد؛ چه به درستى كه دانايى كه عمل به ضدّ دانش خود كند، مانند نادان حيرانى است كه هرگز به هوش نمى آيد و از نادانى خلاص نمى شود؛ بلكه ديده ام در كتاب الهى اين را كه حجّت گيرى اللّه تعالى بر آن دانا بزرگ تر است و پشيمانى، پاينده تر است بر اين داناى جدا از دانش خود از حجّت گيرى اللّه تعالى بر اين نادانى كه درمانده است در نادانى خود و هر كدامِ ايشان حيرانِ هالك است، به اين معنى كه هر دو درمانده اند؛ يكى در نادانى و ديگرى در فايده نبردن از دانش كه بدتر از نادانى است و هر دو جهنّمى اند.

.


1- . مريم (19): 31.
2- . يعنى: «يكى از آن دو، كوتاهى دارد» كه مقصود، عالم بى عمل است.

ص: 350

اصل: «لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا، وَلَا تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا، وَلَا تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَتُدْهِنُوا، وَلَا تُدْهِنُوا فِي الْحقّ فَتَخْسَرُوا، وَإِنَّ مِنَ الْحقّ أَنْ تَفَقَّهُوا، وَمِنَ الْفِقْهِ أَنْ لَا تَغْتَرُّوا، وَإِنَّ أَنْصَحَكُمْ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُكُمْ لِرَبِّهِ، وَأَغَشَّكُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاكُمْ لِرَبِّهِ، وَمَنْ يُطِعِ اللّه َ يَأْمَنْ وَيَسْتَبْشِرْ، وَمَنْ يَعْصِ اللّه َ يَخِبْ وَيَنْدَمْ».

شرح: الدَّهْن (به فتح دال بى نقطه و سكون هاء، مصدر باب «نَصَرَ») و الإْدْهَان (مصدر باب اِفعال): نفاق؛ و مراد اين جا، سهل انگارى است. أَنْ در دوم (1) مفسّره يا ناصبه است. پس تَفَقَّهُوا به صيغه امر يا به صيغه مضارعِ باب تفعُّل به حذف يك تاء يا باب «حَسُنَ» يا باب «عَلِمَ» است. معنى تفقُّه و فقه گذشت در شرح حديث هفتمِ باب دوم. أَنْ در سوم ناصبه يا مفسّره است. الْاِغْتِرَار (به غين بانقطه و دو راء بى نقطه، مصدر باب افتعال): بازى خوردن از تصرّف خلفاى ضلالت در بلاد، موافق آيت سوره آل عمران: «لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى الْبِلَ_دِ» (2) . يعنى: طلب شكّ مكنيد در آنچه دانسته شده از محكمات قرآن كه آخر، شكّ مى كنيد در آن. و شكّ مكنيد در آن كه كافر مى شويد. و رخصت مكنيد نفْس هاى خود را در خواهش اختلاف از روى ظنّ كه آخر، سهل انگار مى شويد در آنچه در محكمات قرآن است. و سهل انگار مشويد در آنچه در محكمات قرآن است كه زيانكار در آخرت مى شويد. و به درستى كه از جمله محكمات قرآن است كه فهمنده حدودِ «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ عَلى رَسُولِهِ» شويد و از جمله فهميدن حدود «مَا أَنْزَلَ اللّه ُ» اين است كه بازى نخوريد از دنياى ظالمان. و به درستى كه اخلاصمندترِ شما با خود، كسى است كه قبول كننده تر است فرمان صاحب كلِّ اختيار خود را كه در محكمات قرآن است. و بى اخلاص تر شما با خود، كسى است كه مخالفت كننده تر است فرمان صاحب كلّ اختيار خود را كه در محكمات قرآن است. و هر كه فرمان بَرد اللّه تعالى را، خاطر جمع مى شود از عذاب اللّه تعالى و خوشحالى داخل شدن بهشت به او مى رسد در وقت مردن. و هر كه نافرمانى كند اللّه تعالى را، بى مراد و پشيمان مى شود.

.


1- . به اعتبار وجود «إنّ»، «أن» در «أنْ تَفَقَّهُوا» دوّمين مورد محسوب شده است، وگرنه در متن اصلى، اوّلين «أنْ» است كه به كار رفته است و همين طور است «أنْ» سوم كه در واقع دوّمين «أنْ» در متن اصلى است.
2- . آل عمران (3): 196 .

ص: 351

[حديث] هفتماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا سَمِعْتُمُ الْعِلْمَ فَاسْتَعْمِلُوهُ، وَلْتَتَّسِعْ قُلُوبُكُمْ؛ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا كَثُرَ فِي قَلْبِ رَجُلٍ لَا يَحْتَمِلُهُ، قَدَرَ الشَّيْطَانُ عَلَيْهِ، فَإِذَا خَاصَمَكُمُ الشَّيْطَانُ، فَأَقْبِلُوا عَلَيْهِ بِمَا تَعْرِفُونَ؛ فَ «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً» (1) ». فَقُلْتُ: وَمَا الَّذِي نَعْرِفُهُ ؟ قَالَ: «خَاصِمُوهُ بِمَا ظَهَرَ لَكُمْ مِنْ قُدْرَةِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».

.


1- . نساء (4): 76.

ص: 352

شرح: شنيدم از امام محمّد باقر عليه السلام مى گفت كه: چون شنويد باعث دانش را، مثل محكمات قرآن، پس كار فرماييد آن دانش را به سؤال «اهل الذكر» و لوازم آن. و بايد كه فراخ باشد دل هاى شما و صاحب حوصله باشيد؛ چه دانش، چون بسيار شود در دل مردى كه حوصله آن ندارد، دست مى يابد شيطان بر او و او را سوى خود ستايى مى خواند. پس اگر اين دشمنى كند با شما شيطان، پس جهاد كنيد با او به آن چيزى كه مى شناسيد آن را؛ چه به درستى كه حيلت شيطان، هميشه ضعيف بوده، چنانچه در سوره نساء است. پس گفتم كه: چيست آن چيز كه مى شناسيم آن را؟ امام گفت كه: دشمنى كنيد و جواب گوييد شيطان را به آنچه معلوم شده شما را و آن، قدرتى است كه اللّه تعالى نموده در آفريدن محمّد و دوازده امام عليهم السلام كه دانايان اند به جميع قرآن و جميع مسائل دين؛ به اين معنى كه دانش خود را با دانش ايشان سنجيد كه دانش شما در نظر شما سهل نمايد و خود ستايى نكنيد.

.

ص: 353

باب المستأكل بعلمه والمباهي به

باب پانزدهماصل:بَابُ الْمُسْتَأْكِلِ بِعِلْمِهِ وَالْمُبَاهِي بِهِشرح: اين باب، سرزنش كسى است كه دانستن احاديث را وسيله خوردن مالِ مردمان كرده و كسى كه مى نازد به دانستن خود، احاديث را. ابن بابويه _ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى - در كتاب معاني الأخبار روايت كرده از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفته كه: «انَّمَا المُسْتَأْكِلُ بِعِلْمِهِ الَّذِي يُفْتِي بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدىً مِنَ اللّه ِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَيُبْطِلُ بِهِ الْحُقُوقَ طَمَعاً فِي حُطَامِ الدُّنْيا»: (1) نشانِ كسى كه دانش را وسيله خوردن مالِ مردمان كرده، اين است كه فتوا مى دهد به سبب آن دانشِ احاديث، بى آن كه اصلِ مسئله را داند از محكمات قرآن و بى راهنمايىِ كسى كه متشابهات قرآن را داند؛ بلكه پيروى ظنّ مى كند در فتوا تا به آن، محكمات قرآن را كه در آنها نهى از پيروى ظنّ هست، نبوده انگارد به واسطه طمع در متاع دنيا. در اين باب، شش حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْهُومَانِ لا يَشْبَعَانِ: طَالِبُ دُنْيَا، وَطَالِبُ عِلْمٍ؛ فَمَنِ اقْتَصَرَ مِنَ الدُّنْيَا عَلى مَا أَحَلَّ اللّه ُ لَهُ، سَلِمَ؛ وَمَنْ تَنَاوَلَهَا مِنْ غَيْرِ حِلِّهَا، هَلَكَ إِلَا أَنْ يَتُوبَ أَوْ يُرَاجِعَ؛ وَمَنْ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنْ أَهْلِهِ وَعَمِلَ بِعِلْمِهِ، نَجَا؛ وَمَنْ أَرَادَ بِهِ الدُّنْيَا، فَهِيَ حَظُّهُ».

.


1- . معاني الأخبار، شيخ صدوق، ص 181، باب معنى الاستئكال بالعلم، ح 1.

ص: 354

شرح: يُراجِعُ به كسر جيم است. المُراجَعَة: برگردانيدن شريك از شريك چيزى را. مأخوذ است از رَجْع (به فتح راء و سكون جيم) كه مصدر متعدّى باب «ضَرَبَ» است و اصل آن، اين است كه چون دو كس، شريك باشند در مالى، حصّه هر كدام، مشاع است و در هر جزيى از اجزاى آن مال هست. پس هر چيز وى در تصرّف هر دو است و چون قسمت كنند و قرعه زنند، هر كدام برگردانيده حصّه اى را كه به او رسيده از تصرّف ديگرى در آن؛ و مراد اين جا، اين است كه: اگر در دنيا توبه نكرده باشد به پشيمانى و واپس دادن مال مغصوب و مانند آن، حال او در آخرت از دو صورت بيرون نيست: اوّل، اين كه آن حقّ، محيط باشد به جميع حسناتش. پس هالك است، موافق آيت سوره بقره: «بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (1) . دوم، اين كه محيط نباشد. پس مراجعت خواهد كرد در آخرت و با او حسناتى مى ماند. پس هلاك از اين حيثيّت ندارد، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث اوّلِ باب صد و نود و پنجم كه «بَابٌ فِي أَنَّ الذُّنُوبَ ثَلاَثَةٌ» است كه: «وَ أَمَّا الذَّنْبَ الَّذِي لَا يُغْفَرُ فَمَظَالِمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ» تا قول او كه: «فَيَقْتَصُّ لِلْعِبَادِ بَعْضِهِم مِنْ بَعْضٍ حَتّى لَا يَبْقى لِأَحَدٍ عَلى أَحَدٍ مَظْلَمَةٌ، ثُمَّ يَبْعَثُهُمْ لِلْحِسَابِ» و موافق آنچه در نهج البلاغه است در خطبه كه اوّلش «انْتَفِعُوا بِبَيانِ اللّه ِ» است (2) كه: «وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يُتْرَكُ فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً». مِنْ در مِنْ أَهْلِهِ تبعيضيّه يا ابتدائيّه است. و بنا بر اوّل، ضمير، راجع به مصدر أَخَذَ يا راجع به عِلْم است. و مراد به أهْلِه كسى است كه مستحقّ فرا گرفتن علم باشد، و اين، احتراز است از كسى كه فرا گرفتنِ علم او به قصد عمل و ثواب آخرت نيست و ذكر وَعَمِلَ بِهِ (3) براى احتراز است از كسى كه قصد او متغيّر شود و بعد از فرا گرفتن علم، مايل به دنيا شود. و بنا بر دوم، ضمير أَهْلِه راجع به عِلْم است و مراد به أهْلِه كسى است كه برهانى نقلى يا عقلى باشد بر اين كه او از علما است و واجب است سؤال او از مشكلات، مثل ائمّه اهل البيت عليهم السلام ، چنانچه منقول مى شود از رسول اللّه صلى الله عليه و آله در «كِتَابُ الْحُجَّة» در بعض احاديثِ «بَابُ مَا نَصَّ اللّه ُ - عَزَّ وَ جَلَّ - وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّة عليهم السلام واحِداً فَوَاحِداً» كه باب شصت و چهارم است. و ذكر أهْلِه احتراز است از كسى كه اكتفا كند به أخْذ عِلم از محكمات قرآن و از اُمّت در ضروريّات دين و سؤالِ «أهل الذكر» از مشكلات نكند. يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: دو به غايتْ حريص، هرگز سير نمى شوند: يكى، حريص مالِ دنيا؛ و ديگرى: حريص دانش. پس هر كه قناعت كند از مال دنيا بر آنچه حلال كرده اللّه تعالى براى او و حرام را نطلبد، سلامت مى شود از عذاب الهى. و هر كه دريابد مال دنيا را بى آن كه حلال باشد، جهنّمى مى شود، مگر آن كه در دنيا توبه كند به شروطش يا در آخرت برگرداند حسناتى را از تصرّف شريك و باعث نجات او شود. و هر كه فرا گيرد دانش را از جمله اهل فرا گرفتن دانش و عمل كند به آن دانش، نجات از عذاب الهى دارد. و هر كه قصد كند به فرا گرفتن دانش، دنيا را، پس همان دنيا بهره اوست و در آخرت، بهره ندارد.

.


1- . بقره (2): 81.
2- . نهج البلاغه، ص 255، خطبه 176.
3- . در روايت شريفه، « عَمِلَ بِعِلْمِهِ» به كار برده شده است.

ص: 355

[حديث] دوماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَرَادَ الْحَدِيثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا، لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصِيبٌ؛ وَمَنْ أَرَادَ بِهِ خَيْرَ الْاخِرَةِ، أَعْطَاهُ اللّه ُ خَيْرَ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: هر كه طلب علمِ حديث كرد براى فايده دنيا، مثل آن كه منصب فتوا يا قضا يابد، نيست او را در آخرت، نصيبى، و هر كه قصد كرد به آن، فايده آخرت را، داد او را اللّه تعالى فايده دنيا و آخرت.

.

ص: 356

[حديث] سوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْاَ?ْبَهَانِيِّ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ،] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَرَادَ الْحَدِيثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا، لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصِيبٌ».

شرح: اين، ظاهر است از شرح سابق.

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا رَأَيْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْيَاهُ، فَاتَّهِمُوهُ عَلى دِينِكُمْ؛ فَإِنَّ كُلَّ مُحِبٍّ لِشَيْءٍ يَحُوطُ مَا أَحَبَّ» .

شرح: يَحُوط (به حاء بى نقطه و طاء بى نقطه) به صيغه مضارع غايب معلوم باب «نَصَرَ» يا باب تفعيل است. الحَوْط و التحويط: (1) نگاهدارى. مَا، موصوله و مصدريه مى تواند بود، و بنا بر اوّل از قبيل وضع ظاهر در موضع ضمير است براى افاده تعليل، پس به معنى «يَحُوطُهُ حُبُّهُ إيّاهُ» است، و بنا بر دوم، مصدرِ نايبِ ظرف زمان است و عائد، مُقدّر است. پس به معنى «يَحُوطُهُ مُدّةَ حُبِّهِ إيّاهُ» است. پس اگر حُب زايل شود حَوْط زايل مى شود. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: اگر بينيد دانا را دوستدار دنياى خود، مثل اين كه از كسب مالِ حرام اجتناب نكند، پس اعتماد مكنيد بر او در مسائل دين خود و [در حالى كه] او را مى پرسيد؛ چه به درستى كه هر دوستِ چيزى، نگاهدارى مى كند آنچه را كه دوست مى دارد.

.


1- . آوردن مصدر «تحويط»، نشانه اين است كه از نظر شارح محترم، در روايت شريفه، هم مى تواند «يَحُوطُ» خوانده شود و هم «يُحَوِّطُ».

ص: 357

اصل: وَقَالَ عليه السلام :«أَوْحَى اللّه ُ _ عَزَّوَجَلَّ _ إِلى دَاوُدَ عليه السلام : لَا تَجْعَلْ بَيْنِي وَبَيْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا؛ فَيَصُدَّكَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي؛ فَإِنَّ أُولئِكَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ، إِنَّ أَدْنى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِ عَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ».

شرح: و گفت امام عليه السلام در بيان آنچه گذشت كه: وحى فرستاد اللّه تعالى سوى داود پيغمبر عليه السلام كه: مگردان واسطه ميان من و ميان خودت، دانايى را كه گرفتار به دنيا باشد، تا منع كند تو را از راه دوستى من؛ چه ايشان راهزنانِ بندگان من اند كه قصد ثواب من دارند. به درستى كه سهل ترْ چيزى كه من مى كنم با ايشان، اين است كه برمى دارم لذّت گفتگوى خود را از دل هاى ايشان؛ به اين معنى كه ايشان التفات به محكمات كتاب من نمى كنند و پيروى ظن در فتوا مى نمايند، يا به اين معنى كه ايشان لذّت خواهش مطلب ها نزد من به تضرّع ندارند.

[حديث] پنجماصل: [عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ مَا لَمْ يَدْخُلُوا فِي الدُّنْيَا، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، وَمَا دُخُولُهُمْ فِي الدُّنْيَا؟ قَالَ: اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ، فَاحْذَرُوهُمْ عَلى دِينِكُمْ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: دانايان به احاديث، امينان پيغمبران اند در امّت هاى ايشان، چندان كه داخل در دوستىِ دنيا نشوند. گفته شد نزد پيغمبر عليه السلام كه: اى رسول اللّه ! و چيست نشان داخل شدن ايشان در دوستىِ دنيا؟ گفت كه: همراهى پادشاه غير عادل. پس چون كردند اين همراهى را، پس احتراز كنيد از ضرر ايشان بر دين شما به فتواهاى ناحق از روى ظن؛ چه غير اين قسمْ مردى، با آن پادشاه، همراهى نمى تواند كرد.

.

ص: 358

[حديث] ششماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُبَاهِيَ بِهِ الْعُلَمَاءَ، أَوْ يُمَارِيَ بِهِ السُّفَهَاءَ، أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ؛ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَا لِأَهْلِهَا».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: هر كه طلب دانش كند براى اين كه مغالبه در بها و علم كند به آن، دانايان را، يا جدال كند به آن، بى خردان را به استدلالات ظنّيّه، بر مسائل مُخْتَلِفٌ فِيهَا ميان اهل اجتهاد به اصطلاح مخالفان كه بى خردند يا گرداند به آن، روهاى مردمان را سوى خود به سبب فتوا يا قضا يا مانند آنها، پس گو قرار گيرد در جاى خود از جاهاى آتش جهنّم. مراد، اين است كه: البته به جهنّم مى رود؛ چه به درستى كه سركردگى جماعت اهل اسلام، خوب نيست براى كسى، مگر كسى كه دانا به جميع مسائل دين باشد بى پيروىِ ظن. پس كسى كه دانا به احاديث باشد و اصل مسائل را نداند، سركردگى را نمى شايد.

.

ص: 359

باب لزوم الحجّة على العالم وتشديد الأمر عليه

باب شانزدهماصل:بَابُ لُزُومِ الْحُجَّةِ عَلَى الْعَالِمِ وَتَشْدِيدِ الْأَمْرِ عَلَيْهِشرح: اين باب، بيان پاينده بودنِ حجّت اللّه تعالى است بر دانا و بيان سختگيرى اللّه تعالى كار را بر دانا؛ به اين معنى كه هر كه داند وعيد الهى را بر فعلِ معصيتى و وعده او را بر ترك آن و مَعَ هذَا آن معصيت را كند، حال او بدتر است از حال كسى كه نداند و كند، اگر چه مى داند كه معصيت است. يا به اين معنى كه: هر كه داند محكمات قرآن را كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن هست و عمل به آنها نكند، حال او در قيامت، بدتر است از حال كسى كه آنها را نداند و پيروى ظن كند، اگر چه هر دو خوب نيستند، چنانچه مصنّف بيان كرد در خطبه در جواب سؤال اوّل. در اين باب، چهار حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ] عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«يَا حَفْصُ، يُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ».

شرح: روايت است از حفص بن غياث از امام جعفر صادق عليه السلام ، گفت كه: امام گفت كه: اى حفص! بخشيده مى شود براى نادان، هفتاد گناه، پيش از آن كه بخشيده شود براى دانا، يك گناه.

[حديث] دوماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :]«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ _ عَلَيْهِ السَّلامُ _ : وَيْلٌ لِعُلَمَاءِ السَّوْءِ كَيْفَ تَلَظّى عَلَيْهِمُ النَّارُ ؟!».

.

ص: 360

شرح: السُّوء (به ضمّ سين بى نقطه و سكون واو و همزه): آفت، مثل لكّه پيسى؛ و مراد اين جا، آفت دين مردمان است به سبب حُبّ دنيا و پيروى ظن و مانند آن. كَيْفَ براى تعجّب است؛ و مراد، اين است كه: سخت، افروخته خواهد شد. يعنى: گفت عيسى پسر مريم عليه السلام كه: واى بر دانايانى كه آفت دين اند. چگونه افروخته خواهد شد بر ايشان، آتش دوزخ؟!

[حديث] سوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ هَاهُنَا _ وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلى حَلْقِهِ _ لَمْ يَكُنْ لِلْعَالِمِ تَوْبَةٌ»، ثُمَّ قَرَأَ : «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّه ِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ» (1) ».

شرح: نَفْس (به فتح نون و سكون فاء است) و ظاهرِ اين، ابطال تجرّد نفس ناطقه است. مراد به عَالِم، داناست به كبيره بودن كبيره كه از او صادر مى شود. و كبيره، گناهى است كه وعيد به جهنّم بر آن شده باشد. پس مراد به جاهل، نادان به كبيره بودن آن است، با وجود علم به حرام بودن آن. در سوره نساء چنين است: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَ_ئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا» (2) . در اين آيه، چند احتمال است، از آن جمله اين كه عَلى در اصل براى اضرار است و مستعمل شده اين جا به نوعى از مجاز در قبول عمل با وجود گذشتنِ وقت مقرّر آن، براى اشارت به اين كه اگر پشيمانى از گناه، پيش از بلوغ نفس به حلق باشد، مقبول تر است نزد اللّه تعالى. و ظرف، خبر مبتداست. لِلّذِينَ متعلّق به ظرف سابق است، يا خبر بعد از خبر است. سُوء (به ضمّ سين و سكون واو [و ]همزه) در اصل، مصدر باب «نَصَرَ» است، به معنى بدى؛ و از آن، مأخوذ است فعل ذّم، مثل «سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ» (3) و اين جا مستعمل شده به معنى بد، به عنوان مبالغه. پس عبارت از كبيره است. باء در بِجَهَالَة براى مُلابست است و اين، محلّ استشهاد است؛ زيرا كه افاده اين مى كند كه اگر با علم به كبيره بودن باشد، توبه آن وقت، مقبول نمى شود اصلاً؛ بلكه اگر حَقُّ النَّاس باشد و مراجعت شود، احتمال نجات هست بعد از حساب و اِلّا فَلاَ، چنانچه مذكور شد در شرح حديث اولِّ باب سابق: و اگر حق اللّه باشد، احتمال نجات هست بعد از حساب. «ثُمَّ» براى تراخى است. مِنْ به معنى «فِي» است. قَريب عبارت است از وقتى كه متّصل است به لقاء اللّه و آن، وقتِ بلوغ نفس به حلق است. «فاء» در فَأُولئِكَ براى بيان و دفع توهّم اين است كه سنگينىِ قبولِ آن توبه بر اللّه تعالى، باعث ترك قبولِ آن شود. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: چون رسد جان به اين جا - و اشارت كرد به دست خود، سوى حلق خود - نيست براى دانا به كبيره بودن كبيره كه كرده باشد آن را، اين كه اللّه تعالى قبول كند توبه او را. بعد از آن، امام عليه السلام خواند گفته اللّه تعالى را در سوره نساء كه: جز اين نيست كه قبول توبه، سنگين است بر اللّه تعالى براى جمعى كه مى كنند كبيره را با نادانىِ ايشان به كبيره بودن آن و به تراخى، توبه مى كنند در وقتى كه نزديك به مردن است كه جان به حلق رسيده است. بيانِ اين، آن كه: آن جماعت، بازگشت مى كند اللّه تعالى بر ايشان به قبول توبه ايشان و بوده اللّه ، دانا به مصالح، رعايت كننده مصالح.

.


1- . نساء (4): 17.
2- . نساء (4): 17.
3- . انعام (6): 136؛ نحل (16): 59 ؛ عنكبوت (29): 4؛ جاثيه (45): 21.

ص: 361

[حديث] چهارماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ: ]عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ : «فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغَاوُونَ» (1) ، قَالَ:«هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلى غَيْرِهِ».

.


1- . شعرا (26): 94.

ص: 362

شرح: تفسير اين آيات مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث اوّلِ باب هفدهم كه بى عنوان و مقدّم است بر «بَابٌ فِي أَنَّ الْاءِيمَانَ مَبْثُوثٌ بِجَوَارِحِ الْبَدَنِ كُلِّهَا» و بنا بر آن مى گوييم كه: ضمير هُمْ در دوم، راجع به مجموعِ مرجعِ ضمير فَكُبْكِبُوا و غَاوُونَ است. قَوْم، عبارت از قوم محمّد صلى الله عليه و آله است كه قريش يا اصحاب يا امّت اجابت اند. الوَصْف: شناختن حال چيزى. العَدْل: توسّط ميان افراط و تفريط؛ و مراد اين جا، محكمات كتاب الهى است؛ چه آن در هر امّتى ميزانِ عدل است كه هر عملى و هر حُكمى را به آن بايد سنجيد. بِأَلْسِنَتِهمْ نعتِ عَدْلاً است و اشارت است به اين كه آن عدل، قرآن است. يعنى: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام در قول اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ در سوره شعراء در بيان حال جمعى از قريش كه به غير حق، امامت و حكومت يافتند و حال جمعى ديگر كه به گمراهى، تابع ايشان شدند و عبادت ايشان كردند كه: پس انداخته شدند سر به شيب در جهنّم، آن معبودان و گمراهان كه پرستش ايشان كردند. امام گفت كه: آن سر به شيب انداخته شدگان، قريش اند كه شناختند محكمات كتابى از كتاب هاى الهى را كه به زبان هاى ايشان است و بعد از آن، مخالفت كردند و سوى پيروى ظن رفتند با وجود آن كه محكماتى كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن هست، مكرّراً صريحاً به نظر ايشان رسيده.

.

ص: 363

باب النوادر

باب هفدهماصل:بَابُ النَّوَادِرِشرح: اين باب، احاديث خوشْ آينده متفرّقه است كه نسبتى به «كتاب عقل» دارد. در اين باب، پانزده حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ: ]كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ :«رَوِّحُوا أَنْفُسَكُمْ بِبَدِيعِ الْحِكْمَةِ؛ فَإِنَّهَا تَكِلُّ كَمَا تَكِلُّ الْأَبْدَانُ».

شرح: بود امير المؤمنين عليه السلام كه مى گفت كه: راحت فرماييد روح هاى خود را به حديث تازه، از جمله آنچه منقول است از حكما كه ائمّه حق اند؛ چه روح ها مانده مى شوند از كارهاى دور و دراز، چنانچه بدن ها مانده مى شوند از كارها.

[حديث] دوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ النَّيْسَابُورِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ أَخِي شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ، عَنْ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:]«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: يَا طَالِبَ الْعِلْمِ، إِنَّ الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ كَثِيرَةٍ؛ فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ، وَعَيْنُهُ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ، وَأُذْنُهُ الْفَهْمُ، وَلِسَانُهُ الصِّدْقُ، وَحِفْظُهُ الْفَحْصُ، وَقَلْبُهُ حُسْنُ النِّيَّةِ، وَعَقْلُهُ مَعْرِفَةُ الْأَشْيَاءِ وَالْأُمُورِ، وَيَدُهُ الرَّحْمَةُ، وَرِجْلُهُ زِيَارَةُ الْعُلَمَاءِ ، وَهِمَّتُهُ السَّلَامَةُ.

.

ص: 364

شرح: التَّوَاضُع عبارت است از فروتنى براى حق، موافق آنچه گذشت در حديث دوازدهمِ باب اوّل كه: «يَا هِشَامُ! إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ: تَوَاضَعْ لِلْحقّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ». مراد به حَسَد، چشم دوختن بر متاع دنياست كه نزد ديگران است از روى آرزو و آن، مَنْهِىٌ عَنْه است در آيت سوره نساء: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» (1) و آيت سوره حجر و سوره طه: «لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ» ، (2) چنانچه ظاهر مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث ششمِ «بَابُ الْحَسَدِ» كه باب صد و بيست و دوم است. و وجه مناسبت برائت از حسد به عين، اين است كه كسى كه چشمْ دوخت بر متاع دنيا، چشمِ دلش پوشيده مى شود از نگاه در ضررهاى حرام آن و عبرت از تغييرهاى آن، موافق حديث: «حُبُّكَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِمُّ» (3) و آيت سوره حج: «أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَآ أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَ_رُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» (4) . فَهْم (به فتح فاء و سكون هاء) [به] معنى خوبىِ معاشرت با مردمان است و آن، ضدّحُمْق است، چنانچه گذشت در حديث چهاردهمِ باب اوّل. و وجه مناسبت فَهْم به اُذن، اين است كه قباحتْ فهمى، از گوشْ انداختن به سخنِ آداب دانان به هم مى رسد. (5) الحِفْظ (به كسر حاء بى نقطه و سكون فاء و ظاء بانقطه، مصدر باب «عَلِمَ»): نگاهدارى از تلف. و شايد كه ذكر آن در ميان لسان و قلب، به اعتبار تشبيه آن به شاه رگ يا گردن باشد، [به] اعتبار اين كه در عرف، هر كدام را مناط نگاهدارى از تلف مى شمرند، مثل اين كه تا شاه رگم مچينيد، فلان كار واقع نمى شود. الفَحْص (به فتح فاء و سكون حاء بى نقطه، مصدر باب «مَنَعَ»): سؤال از مشكل و مانند آن؛ و مراد، اين است كه: علمِ كسى به جميع مسائل دين كه مُحتاجٌ اِليهِ اوست، باقى نمى ماند در صورتى كه مسئله محتاجٌ اِليها متجدّد شود و او سؤال «اهل الذكر» از آن نكند، نه بى واسطه و نه به واسطه؛ زيرا كه كلّ، منتفى است به انتفاى جزء. فرق ميان علم و معرفت، اين است كه: علم، مستعمل مى شود در دانستن قواعد كلّيّه كه كُبَريات شكل اوّل شود، مثل نفس احكامِ اللّه تعالى در مسائل فقهيّه، و معرفت، مستعمل مى شود در شناخت جزئيّات كه صُغرَيات شكل اوّل شود، مثل شناخت عدالت شاهدين و قِيَم مُتْلَفات و مقادير جنايات؛ و امثال اينها را مَحالّ احكامِ اللّه تعالى مى نامند. و فرقِ ميان اشيا و اُمور، اين است كه اشيا مستعمل مى شود در آنچه به اختيار مكلّفان نيست، مثل اين كه طلوع فجر شده يا دُلُوك شمس شده يا غروب شمس شده براى نمازها؛ و اُمور، مستعمل مى شود در افعال بندگان، مثل مقادير جنايات كه موجب تعيين دِيات است. يعنى: بود امير المؤمنين عليه السلام كه مى گفت كه: اى طلبكارِ دانشِ باعثِ نجات آخرت! به درستى كه دانشى كه باعث نجات آخرت شود دانشى است كه با چندين صفت كمال باشد تا عمل به آن، شده باشد و بى عيب باشد. تفصيل اين، آن است كه: سَر آن دانش، فروتنى است براى حق. و چشم آن دانش، برى بودن است از رشك خوردن. و گوشِ آن دانش، قباحتْ فهمى است. و زبان آن دانش، راست گفتن در وقت گفتن است _ و وجه مناسبت، ظاهر است _ و نگاهدارى آن دانش، تفحّص مسئله مجهوله اى است كه تازه، حاجت به آن به هم رسيده. و دل آن دانش، خوبىِ قصد است؛ به اين معنى كه با آن، قصدِ عمل به آن و ثواب آخرت باشد، نه قصد دنيا. و خردمندىِ آن دانش، شناخت چيزها و كارهاست. و دست آن دانش، مهربانى با زير دستان است به آموزانيدن دانش به ايشان و مانند آن. مناسبت به اعتبارِ اين است كه وضع يد بر رؤوس عباد از مهربانى است، چنانچه گذشت در حديث بيست و يكمِ باب اوّل. و پاى آن دانش، رفتن است به ديدن دانايان به جميع محتاجٌ اِليهِ رعيّت، يا دانايان به جميع محتاجٌ اِليهِ خودشان از مسائل دين. و مقصد اصلى آن دانش، سلامت از عذاب آخرت و آفات دنياست، مثل خصومات در مباحثات.

.


1- . نساء (4): 54 .
2- . حجر (15): 88 ؛ طه (20): 131.
3- . الفقيه، ج 4، ص 380، ح 5814 ؛ عوالياللآلي، ج 1، ص 124، ح 57، و ص 290، ح 149؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 166، ح 2.
4- . حج (22): 46.
5- . يعنى «فهميدن و تشخيصِ بدى ها و زشتى ها، از گوش سپردن به سخن عالمان حاصل مى شود».

ص: 365

. .

ص: 366

اصل: «وَحَكَمَتُهُ الْوَرَعُ، وَمُسْتَقَرُّهُ النَّجَاةُ، وَقَائِدُهُ الْعَافِيَةُ، وَمَرْكَبُهُ الْوَفَاءُ، وَسِلاحُهُ لِينُ الْكَلِمَةِ، وَسَيْفُهُ الرِّضَا، وَقَوْسُهُ الْمُدَارَاةُ».

شرح: حَكَمَة، به فتح حاء بى نقطه و فتح كاف است. الوَرَع (به فتح واو و فتح راء بى نقطه، مصدر باب «وَرِثَ»): احتراز از مُضرٌّ بِهِ آخرت، مثل تجاوز از قدر مُحتاجٌ اِليه از جمله مسائل كه باعث ترك عمل به معلوم مى شود، چنانچه گذشت در حديث چهارمِ باب چهاردهم كه: «لَا تَطْلُبُوا عِلْمَ مَا لَا تَعْلَمُونَ، ولَمَّا تَعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُم» و مثل خودپسندى، چنانچه گذشت در حديث هفتم آن باب كه: «فَإِنَّ العِلْمَ إِذَا كَثُرَ فِي قَلْبِ رَجُلٍ لَا يَحْتَمِلُهُ قَدَرَ الشَّيْطَانُ عَلَيْه». المُسْتَقَرّ (به فتح قاف و تشديد راء بى نقطه): قرارگاه. النَّجَاة (به فتح نون و تخفيف جيم، مصدر باب «نَصَرَ»): رهايى؛ و اين جا عبارت است از مذهب فرقه ناجيه و آن، شناختن امام زمان است كه «ذكرُ اللّه » عبارت از اوست، چنانچه مى آيد در حديث اوّل «كِتَابُ فَضْلِ الْقُرْآن» كه: «نَحْنُ ذِكْرُ اللّه ِ» و اين، اشارت است به آيت سوره رعد: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمئِنُّ الْقُلُوبُ» (1) و آيت سوره زمر: «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ» (2) . القائِد (به قاف و دال بى نقطه): كِشنده؛ و اين جا عبارت است از وسيله استنباط نتيجه از قضاياى معلومه. الْعَافِية (به عين بى نقطه و فاء و ياء دونقطه در پايين): ضدّ مرض؛ و اين جا عبارت است از برائت از امراض قلبيّه، مثل نفاق، چنانچه گفته: «فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» (3) و مثل حُبّ دنيا و پيروى هواى نفس، موافق آنچه در نهج البلاغه است در «وَ مِنْ وَصِيَّةٍ [لَهُ ] لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام» تا آخر كه: وَابْدَأ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذلِكَ بِالاِسْتِعَانةِ بِإِلهِكَ، و الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ، و تَرْكِ كُلِّ شَائِبةٍ أوْ لَجَتْكَ فِي شُبْهةٍ، أَوْ أسْلَمَتْك إِلى ضَلَالَةٍ، فَإِذَا أيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ، و تَمَّ رَأْيُكَ واجْتَمَعَ، وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذلِكَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ، وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ ما تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ، و فَراغِ نَظَرِكَ و فِكْرِكَ، فَاعْلَمْ أَنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْواءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّ_لْمَاءَ. (4) مَرْكَبه (به فتح ميم و سكون راء بى نقطه و فتح كاف و باء يك نقطه) عبارت است از وسيله زود رسيدن آن به نتيجه. وَفاء (به فتح واو و فاء و الف ممدوده) عبارت است از رعايت پيمان هاى الهى، مثل آنچه مذكور است در آيت سوره اعراف: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحقّ» (5) و مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث ششمِ «بَابُ مَعْرِفةِ الإْمَامِ وَ الرَّدِّ إِلَيْهِ» كه باب هفتم است كه: «لَا يَقْبَلُ اللّه ُ إِلَا الْوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَالْعُهُودِ» و مى تواند بود كه شامل رعايت وعده هاى اين كس با مردمان نيز باشد. لِينُ الْكَلِمَة عبارت است از نرمى سخن در مقام اتمام حجّت، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره طه كه: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى» : (6) پس گوييد فرعون را سخنى نرم، شايد به خاطر خود جا دهد سخن شما را و تصديق كند يا تكذيب نيز نكند به وسيله ترسى از بازخواست دنيا يا آخرت. سَيْف از جمله سلاح است و ضرورتر از ساير سلاح هاست و لهذا هيچ سپاهى، بى سيف نمى باشد. رِضا (به كسر راء بى نقطه و ضاد بانقطه و الف مقصوره) عبارت است از ضرورترِ باعث ها بر لين كلمه؛ و آن، خشنودى است به قضاى اللّه تعالى در كفرِ كافر و فسقِ فاسق و مانند آنها. و آن حالت به هم مى رسد از رؤيت ملكوت سماوات و ارض، چنانچه در ابراهيم عليه السلام به هم رسيد و باعث لين كلمه او شد و بيان مى شود در «كِتَابُ التَّوْحِيدِ» در شرح حديث اوّلِ باب بيستم كه «بَابُ الْعَرْشِ وَالْكُرْسِيِّ» است. المُدَارَاة (به دال بى نقطه و راء بى نقطه و همزه كه گاهى منقلب به الف مى شود): مدافعت؛ و اين جا عبارت است از تغافل از غيبت و پوچ گفتن مخالفان از دور، مثل قول الشاعر: و لَقَد أَمُرُّ عَلَى اللَئيم يَسُبُّنِيفَمَضَيتُ [ثَمَّةَ] (7) قُلتُ لا يَعنِينِي و آن، تيرى است از شنحِ (8) كمانى بر جان دشمن. يعنى: و دهنه آن دانش، پرهيزگارى از خودپسندى است. و قرارگاه آن دانش، رهايى است. و كِشنده آن دانشْ سوى نتيجه، برى بودن است از امراض قلبيّه و جاى سوارىِ آن دانش، رعايت پيمان هاست. و يراق جنگ آن دانش، نرمىِ سخن است. و شمشير آن دانش، خشنودى است به قضاى الهى در خير و شرّ دنيا. و كمان آن دانش، تغافل و گذرانيدن پوچ ها و سرزنش هاى مخالفان است.

.


1- . رعد (13): 28.
2- . العين : ص 39 .
3- . معجم مقاييس اللغة : ج 1 ص 70 .
4- . زمر (39): 23.
5- . بقره (2): 10؛ مائده (5): 52 ؛ انفال (8): 49؛ و مواضع ديگر از قرآن.
6- . نهج البلاغه، ص 395، نامه 31.
7- . اعراف (7): 179.
8- . طه (20): 44.

ص: 367

. .

ص: 368

اصل: «وَجَيْشُهُ مُحَاوَرَةُ الْعُلَمَاءِ، وَمَالُهُ الْأَدَبُ، وَذَخِيرَتُهُ اجْتِنَابُ الذُّنُوبِ، وَزَادُهُ الْمَعْرُوفُ، وَمَأْوَاهُ الْمُوَادَعَةُ، وَدَلِيلُهُ الْهُدى، وَرَفِيقُهُ مَحَبَّةُ الْأَخْيَارِ».

شرح: مَالُه (به الف) استعاره شده از خرجىِ روز به روز؛ و مراد، چيزى است كه اگر نباشد، علم فراموش شود، چنانچه اگر خرجىِ روز به روز نباشد، آدمى مى ميرد. أَدَب (به فتح همزه و فتح دال بى نقطه و باء يك نقطه) عبارت است از افعال واجبه و مستحبّه كه اگر واقع نشود، علم به آنها فراموش مى شود غالباً. ذَخِيره، استعاره شده از دفينه و آن، نقدى است كه در زير زمين مى كنند براى روز حاجت. اجْتِنَابُ الذُنُوب مبنى بر تشبيهِ ذنوبِ ترك كرده شده است به ذخيره، به اعتبار اين كه ترك آنها، مانند دفن آنها در زير زمين است براى روز حاجت، مثل ترك شرب خمر كه در روز قيامت، باعث ادراك «أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّ_رِبِينَ» (1) مى شود. هُدى، عبارت از امامِ حجّتِ عالِم به هر مُحْتاجٌ اِليه است، موافق آيت سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَ_تِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّ_هُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَ_بِ أُوْلَ_ئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ» ، 2 بنا بر اين كه «وَالْهُدى» عطف بر «مَا أنْزَلْنا» باشد و ضمير «بَيَّنّاه» راجع به «الهُدى» باشد و موافق آيت سوره زمر: «ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشَ_آءُ» (2) و بيان مى شود در «كِتَابُ التَّوْحِيدِ» در شرح حديث سومِ باب بيست و سوم كه «بَابُ النَّوَادِر» است. يعنى: و لشكر آن دانش، گفتگو كردن با دانايان است تا دانش، نتايج آن بسيار شود. و معاش گذار آن دانش، اتيان به واجبات و مستحبّات است. و دفينه آن دانش براى روز سختى، دورى كردن از گناهان است، خواه كبيره باشد و خواه صغيره. و توشه سفر آن دانش كه مكرّر و هر روزه در دفع شبهت هاى مخالفان به كار برده مى شود، نهى از پيروى ظن است كه در محكماتِ هر شريعتى، متعارف بوده. و آبروى آن دانش، واگذاشتن جدل است با پوچ گويان. و راهنماى آن دانش، امام حجّت عالِم به هر مُحْتَاجٌ اِلَيه است. و مصاحب آن دانش، دوستى نيكان است.

.


1- . محمّد (47): 15.
2- . انعام (6): 88؛ زمر (39): 23.

ص: 369

[حديث] سوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : نِعْمَ وَزِيرُ الْاءِيمَانِ الْعِلْمُ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الْحِلْمِ الرِّفْقُّ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الرِّفْقِ الْعِبْرَةُ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: خوبْ مددكارى است براى گرويدن به خدا و پيغمبرش، دانشِ مُحتاجٌ اِليه از جمله مسائل دين؛ چه نادان، زود به پيروى ظن كه شرك است، مى افتد و صبرش، بسيار مشكل است. و خوبْ مددكارى است براى دانش، بردبارى، به معنى مدارات، كه بيان شد در شرح حديث سابق. و خوبْ مددكارى است براى بردبارى، هموارى، به معنى لينِ كلمه، كه بيان شد در شرح حديث سابق. و خوبْ مددكارى است براى هموارى، فكر در عاقبت كارِ جمعى كه ناهموارى كردند و بلاها بر سر ايشان آمد.

.

ص: 370

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ: ]«جَاءَ رَجُلٌ إِلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، مَا الْعِلْمُ؟ قَالَ: الْاءِنْصَاتُ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الِاسْتِمَاعُ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الْحِفْظُ؟ قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الْعَمَلُ بِهِ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ يَا رَسُولَ اللّه ِ؟ قَالَ: نَشْرُهُ».

شرح: ظاهرِ تقديم إنصات بر استماع، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الصَّلَاةِ» در حديث سومِ باب بيست و دوم كه «بَابُ عَزَائِمِ السُّجُودِ» است كه: «إلَا أَنْ يَكُونَ مُنْصِتاً لِقَراءَتِهِ مُسْتَمِعاً لَها» اين است كه: «وَ أَنْصِتُوا» در آيت سوره اعراف: «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْءَانُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ» ، (1) عطف بر جزا نباشد؛ بلكه عطف بر جمله مركّبه از شرط و جزا باشد؛ و مراد، امر به سكوت باشد در جايى كه اراده قرائت قرآن باشد تا زود، شروع در آن شود و منقطع نشود. يعنى: آمد مردى سوى رسول اللّه صلى الله عليه و آله . پس گفت كه: اى رسول اللّه ! چه چيز است كه بايد كرد تا دانش، حاصل شود و فايده دهد؟ گفت كه: خاموشى در مجلس علم به قصد فرا گرفتن علم. گفت كه: بعد از آن، چه چيز است؟ گفت كه: گوش انداختن به سخن دانا. گفت كه: بعد از آن چه چيز است؟ گفت كه: نگاه داشتن آن سخن در خاطر يا در كتاب، چنانچه فراموش و ضايع نشود. گفت كه: بعد از آن، چه چيز است؟ گفت كه: به جا آوردنِ آنچه ياد گرفته شده. گفت كه: بعد از آن، چه چيز است اى رسول اللّه ؟ گفت كه: پراكنده كردنِ آن دانسته شده در ميان خلايق تا مردمان ديگر بهره برند.

.


1- . اعراف (7): 204.

ص: 371

[حديث] پنجماصل: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«طَلَبَةُ العِلْمِ ثَلاثَةٌ، فَاعْرِفْهُمْ بِأَعْيَانِهِمْ وَصِفَاتِهِمْ: صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْجَهْلِ وَالْمِرَاءِ، وَصِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلاِسْتِطَالَةِ وَالْخَتْلِ ، وَصِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْفِقْهِ وَالْعَقْلِ».

شرح: الأعْيان (جمع عَيْن به فتح عين و سكون ياء): نظرها؛ و اين جا عبارت است از قصدها سوى فايده ها براى طلب علم. صِفات، عبارت است از لوازم اَعيان. و بيانِ اَعيان در اين فقره است و بيان صِفات در فقرات آينده است. جَهل، عبارت است از ظنى كه حاصل مى شود به اجتهادِ متعارفِ ميان مخالفانِ شيعه اماميّه و آن، استفراع وُسع در تحصيل ظن به حكم شرعى فرعى از ادلّه تفصيليّه است. المِراء (به كسر ميم و راء بى نقطه و الف و همزه منقلبه از ياء، مصدر باب مفاعله): جدال؛ و اين جا عبارت است از احتجاجات ظنيّه اهل اجتهاد، هر كدام بر مخالف خود، چنانچه مسطور است در كتب استدلاليه اهل اجتهاد. الاِسْتِطَالَة: زياده روى، به معنى اظهار رجحان خود بر ديگرى. الخَتْل (به فتح خاء بانقطه و سكون تاء دونقطه در بالا، مصدر باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ»): فريب دادن. يعنى: روايت كرد على بن ابراهيم به سندى كه بالا برده آن را تا امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: طالبان علم، سه قسم اند. پس بشناس آن اقسام را به قصدهايى كه در دل دارند و به صفت هايى كه بر آنها مترتّب مى شود: قسمى طلب علم مى كنند به قصد حكم از روى ظن و جدال با مخالفِ خود؛ و قسمى طلب علم مى كنند به قصد تفوّق و فريب دادن؛ و قسمى طلب علم مى كنند به قصد فهميدنِ مُحتاجٌ اِليهِ خود از جمله مسائل دين و به قصد خردمندى، به معنىِ عمل به آن و ترك تجاوز، سوى آنچه لغو است.

.

ص: 372

اصل: «فَصَاحِبُ الْجَهْلِ وَالْمِرَاءِ مُؤذٍ، مُمَارٍ، مُتَعَرِّضٌ لِلْمَقَالِ فِي أَنْدِيَةِ الرِّجَالِ بِتَذَاكُرِ الْعِلْمِ وَصِفَةِ الْحُلْمِ، قَدْ تَسَرْبَلَ بِالْخُشُوعِ ، وَتَخَلّى مِنَ الْوَرَعِ، فَدَقَّ اللّه ُ مِنْ هذَا خَيْشُومَهُ، وَقَطَعَ مِنْهُ حَيْزُومَهُ».

شرح: مُؤْذٍ (به ضمّ ميم و سكون همزه و ذال بانقطه) اسم فاعلِ معتلّ اللامِ يائىِ باب اِفعال است. در سوره احزاب، چنين است: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا» (1) . الأَنْدِيَة (جمع نَدِيّ، به فتح نون و كسر دال بى نقطه و تشديد ياء): مجلس ها. رِجال، عبارت از شاگردان و مانند ايشان است. بِتَذاكُر، به حرف جرّ و مصدر باب تفاعل است و چون باب تفاعل موضوع است براى صدور فعل از چند كس نسبت به يكديگر، مثل «تَضارَبا» و «تَضارَبُوا» و در اين قسمِ فعلى، تكرار و مبالغه مى باشد غالباً، تَذاكُر مستعمل شده اين جا به معنىِ تكرارِ ذكر و مبالغه در آن. عِلْم (به كسر عين و سكون لام) عبارت است از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن، مثل آيت سوره آل عمران: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْاءِسْلَ_مُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ إِلَا مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًابَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِئايَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (2) . و صِفَة، عطف بر تَذ اكُر است و عبارت است از مدح و ثنا. و مصدر اين جا، مضاف به مَفعولٌ بِه است. حِلْم (به كسر حاء و سكون لام) به معنى آهستگى و خردمندى است و آن، پُر مناسبِ اين مقام نمى نمايد و آنچه مناسب تر است، حُلم (به ضمّ حاء و سكون و ضمّ لام) است به معنى خيالى فاسد كه در خواب ديده شود، موافق آيت سوره نور: «وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَ_لُ مِنكُمُ الْحُلُمَ» (3) و از آن، مأخوذ است احتلام؛ و اين جا استعاره شده براى تأويلاتى كه اهل اجتهادِ مخالفان براى آن آيات بيّنات محكمات به محض زبان مى كنند و ايشان مى دانند كه دروغ است و مشتمل است بر كفر به آيات اللّه ، مثل اين كه آنها مخصَّص است به اصول دين و مثل اين كه مراد به ظن در امثال: «إِنَّ الظنّ لَا يُغْنِى مِنَ الْحقّ شَيْئا» (4) اعتقاد مبتداست و مانند اينها از خيالات فاسده، و اهل اجتهادِ مخالفان، مدح و تحسين آنها مى كنند؛ «وَمَن يَكْفُرْ بِئايَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (5) و شايد كه آيت سوره فرقان: «وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِئايَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّواْ عَلَيْهَا صُمًّا وَ عُمْيَانًا» (6) تعريض به ايشان باشد. پس بِتَذاكُرِ الْعِلْمِ وَ صِفَةِ الْحُلم اشارت است به آيت سوره نحل: «وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَ_ذَا حَلَالٌ وَ هَ_ذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ» (7) و بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در شرح حديث دوازدهمِ باب صد و شصت و سوم كه «بَابُ مُجَالَسَةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي» است. التَّسَرْبُل (به سين بى نقطه و راء بى نقطه و باء يك نقطه، مصدر باب تَفَعْلُل): پيراهن پوشيدن. مراد، اين است كه: به صورت خاشعان شده، به اعتبار لباس و اتيان به نوافل و مانند آنها. مِنْ در دوم و سوم، براى سببيّت است. مُشارٌ اِليهِ هذا و مرجع ضمير مِنْه، «المَقال» است. الخَيْشُوم (به فتح خاء بانقطه و سكون ياء دونقطه در پايين و ضمّ شين بانقطه): منتهاى بينى كه دماغ است. الحَيْزُوم (به فتح حاء بى نقطه و سكون ياء دونقطه در پايين و ضمّ زاء بانقطه): اسب تَنگ (8) بسته كه براى جنگ مهيّا باشد؛ و مراد اين جا، زبان معركه گيرِ ثناگوى حُلم است. فَدَقَّ 9 اين جا، اشارت است به دو آيت سوره انبيا: «لَوْ أَرَدْنَآ أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَاتَّخَذْنَ_هُ مِن لَّدُنَّ_آ إِن كُنَّا فَ_عِلِينَ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحقّ عَلَى الْبَ_طِ_لِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ» (9) . يعنى: پس قِسم اوّل كه قصد حكم از روى ظن و جدال دارد، آزار كننده است. جدال كننده است. متصدّى است گفتگو را در مجالس مردانِ خود به ذكر يك يك از آيات بيّنات محكمات و تحسين خيال هاى پوچ خود و امثال خود در تأويل آنها. به تحقيق پوشيده خود را به لباس فروتنى، و درون، خالى شده از ترس عذاب الهى. پس كوفت اللّه تعالى در سوره انبيا به سبب اين گفتگو، دماغ او را. بريد به سبب آن، زبان معركه گير او را.

.


1- . احزاب (33): 57 .
2- . آل عمران (3): 19.
3- . نور (24): 59 .
4- . يونس (10): 36؛ نجم (53): 28.
5- . آل عمران (3): 19.
6- . فرقان (25): 73.
7- . نحل (16): 116.
8- . تَنگ: تسمه يا نوار پهن كه به كمر اسب يا الاغ مى بندند.
9- . انبياء (21): 73.

ص: 373

. .

ص: 374

اصل: «وَصَاحِبُ الاِسْتِطَالَةِ وَالْخَتْلِ ذُو خِبٍّ وَمَلَقٍ، يَسْتَطِيلُ عَلى مِثْلِهِ مِنْ أَشْبَاهِهِ، وَيَتَوَاضَعُ لِلْأَغْنِيَاءِ مِنْ دُونِهِ، فَهُوَ لِحَلْوَائِهِمْ هَاضِمٌ، وَلِدِينِهِ حَاطِمٌ، فَأَعْمَى اللّه ُ عَلى هذَا خَبَرَهُ، وَقَطَعَ مِنْ آثَارِ الْعُلَمَاءِ أَثَرَهُ».

شرح: الخِبّ (به كسر خاء بانقطه و تشديد باء يك نقطه): شورش دريا؛ و اين جا استعاره شده براى ناهموارى در سخن و مانند آن. مِثْله، عبارت است از هم پايه او در علم، تقريبا يا تحقيقا. مِنْ در اوّل و دوم، تبعيضيّه است. أَشْبَاهِهِ (به فتح همزه) عبارت است از همدينان او كه شيعه اماميّه اند. دُونِهِ، عبارت است از بيگانه او در دين كه مخالفان شيعه اماميّه اند. فاء در فَهُوَ براى تفريع است. الْحَلْوَاء (به فتح حاء بى نقطه و سكون لام و الف ممدوده): آنچه پخته مى شود از عسل و روغن و آرد و مانند آن از جمله شيرين؛ و اين جا استعاره شده براى سخنان نامعقول كه آنها را اكابر دنيا از جمله مخالفان، نُقل مجلس خود مى كنند در طعن بر شيعه اماميّه و تحسين تأويلاتى كه مانند اَضغاثِ اَحلام است. و هَضم از حَلوا عبارت است از گذرانيدن آنها بعد از شنيدن، براى طمع در مال آن اكابر. و مى تواند بود كه حَلواء عبارت از عطاياى آن اغنيا باشد به اعتبار تشبيه ايشان به مردگان و تشبيه آن عطايا به حلواى مقابر كه متعارف است. دِينه (به كسر دال) عبارت است از مذهب شيعه اماميّه. الْحَاطِم (به حاء بى نقطه و [طاء] (1) بى نقطه به صيغه اسم فاعلِ باب «ضَرَبَ»): شكننده. مراد، اين است كه: او ننگ آن دين است كه براى طمع در مال به در خانه مخالف مى رود و آن سخنان را مى شنود و مى گذراند. يعنى: و قِسم دوم كه قصد تفوّق و فريب دارد، صاحب ناهموارىِ در سخن و تملّق است. بيانِ اين، آن كه: تفوّق مى كند بر هم پايه خود در علم از جمله مانندان او و فروتنى مى كند براى مالدارانِ از جمله بيگانه او. پس او حلواى مالداران را هضم كننده است و دين خود را شكننده است. پس پوشانيد اللّه تعالى بنا بر اين، سخن او را؛ چه كسى از اهل حق، ستايش او نمى كند. و بُريد از اثرهاى دانايان كه كتاب هاى حديث ايشان باشد، اثرش را؛ چه كسى از اهل حق، كتاب او را اعتبار نمى كند.

.


1- . «ظ»: تاء.

ص: 375

اصل: «وَصَاحِبُ الْفِقْهِ وَالْعَقْلِ ذُو كَآبَةٍ وَحُزْنٍ وَسَهَرٍ، قَدْ تَحَنَّكَ فِي بُرْنُسِهِ، وَقَامَ اللَّيْلَ فِي حِنْدِسِهِ، يَعْمَلُ وَيَخْشى وَجِلاً دَاعِياً مُشْفِقاً، مُقْبِلاً عَلى شَأْنِهِ ، عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ، مُسْتَوْحِشاً مِنْ أَوْثَقِ إِخْوَانِهِ، فَشَدَّ اللّه ُ مِنْ هذَا أَرْكَانَهُ، وَأَعْطَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمَانَهُ». [وَحَدَّثَنِي بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ مَحْمُودٍ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْقَزْوِينِيُّ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّيْقَلِ بِقَزْوِينَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْعَلَوِيِّ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ الْبَصْرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام .]

.

ص: 376

شرح: التَّحَنُّك: كمال فرمان بردارى، و گردانيدن عامّه به زير زنخ؛ و اوّل اين جا، مناسب تر است. البُرْنُس (به ضمّ باء يك نقطه و سكون راء بى نقطه و ضمّ نون و سين بى نقطه): جامه فروتنى؛ و آن، گُنده تر جامه هاى صاحبش است و استحباب پوشيدن آن براى نماز مى آيد در «كِتَابُ الزِّيّ وَ التَّجَمُّلِ وَ الْمُرُوءَةِ» در حديث چهارمِ «بَابُ لُبْسِ الصُّوفِ» تا آخر كه باب هشتم است و در حديث اوّلِ «بَابُ الْقَلاَنِس» كه باب شانزدهم است. و گاهى سالوسان عام فريب نيز بُرنُس مى پوشند و خرقه و دلق نام مى كنند، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث هشتم «بَابُ العُجْبِ» كه باب صد و بيست و پنجم است. الحِنْدِس (به كسر حاء بى نقطه و سكون نون و كسر دال بى نقطه و سين بى نقطه): تاريكى شب. الوَجِل (به فتح واو و كسر جيم): كسى كه از ترس، دلش مى لرزد. مُشفِق، مأخوذ است از «شَفَق» (به فتح شين و فتح فاء) به معنى ردى، مثل جامه كهنه گُنده؛ و مراد، اين جا شكسته حال است. الاستيحاش: ترسان بودن؛ و اين جا عبارت است از پنهان كردن اسرارى كه اگر فاش شود، ضرر كند. پس اين، منافات ندارد با امثال آنچه گذشت در حديث نهمِ باب دهم و آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث هفدهم «بَابُ حُسْنِ الْخُلْق» كه باب چهل و نهم است كه: «لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَأْلَفُ وَ لَايُؤْلَفُ». يعنى: و قِسم سوم كه قصد فهميدگى و خردمندى دارد، صاحب پريشانىِ ظاهر و اندوهِ دل و بيدارى شب ها مى باشد. به تحقيق كمال فرمان بردارى كرده در لباس فروتنىِ خود و برخواسته در تاريكى شب. پرستش مى كند و مى ترسد كه مبادا پرستش او قبول نشود، بر حالى كه دلش لرزان است. دعا كننده است. شكسته حال است. رو آورنده است بر حال خود. داناست به حال مردمانِ زمانِ خود كه اهل باطل اند. ترسان است در سپردنِ سِرّ از اعتمادى ترِ همدينان خود كه مبادا از بى وقوفى، سرّى از ايشان ظاهر شود. پس استوار كرد اللّه تعالى به سبب اين پرهيزكارى، اصول دين او را؛ چه ايمانش به توحيد اللّه تعالى و عدالتش و رسولش و امام حق و روز قيامت، درست است. و داد او را در روز قيامت، ايمنى او از فساد عبادات او به دست راست او، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ فَضْلِ الْقُرْآنِ» در حديث چهارمِ باب دوم كه: «فُيُعْطَى الْأَمْنَ بِيَمِينِهِ وَ الْخُلْدَ بِيَسَارِهِ» و در حديث دوازدهمِ باب اوّل كه: «فَيَقُولُ الْعَزِيزُ الْجَبّارُ: عَبْدِي ابْسُطْ يَمِينَكَ فَيَمْلَؤُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللّه ِ الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ، وَ يَمْلأَُ شِمالَهُ مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ».

.

ص: 377

[حديث] ششماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ رُوَاةَ الْكِتَابِ كَثِيرٌ، وَإِنَّ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ، وَكَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِيثِ مُسْتَغِشٌّ لِلْكِتَابِ، فَالْعُلَمَاءُ يُحْزِنُهُمْ تَرْكُ الرِّعَايَةِ، وَالْجُهَّالُ يُحْزِنُهُمْ حِفْظُ الرِّوَايَةِ، فَرَاعٍ يَرْعى حَيَاتَهُ، وَرَاعٍ يَرْعى هَلَكَتَهُ، فَعِنْدَ ذلِكَ اخْتَلَفَ الرَّاعِيَانِ، وَتَغَايَرَ الْفَرِيقَانِ».

شرح: كَمْ مبتداست. مُستَنصِح به كسر صاد بى نقطه است. مُستَغِشّ (به كسر غين بانقطه و تشديد شين بانقطه) مرفوع و خبر مبتداست. العُلماء: جمعى كه دانند كه مطلب اصلى از الفاظ قرآن، عمل به معانى آنها است. الْاءحْزان: به فكر انداختن چيزى كسى را، به معنىِ عمده نمودن آن چيز در نظر آن كس. در «كِتَابُ الرَّوْضَةِ» در «رِسَالَةُ أَبِيجَعْفَرٍ عليه السلام إِلى سَعْدٍ الْخَيْرِ» چنين است: «وَ الجُهَّالُ يُعْجِبُهُمْ حِفْظُهُمْ لِلرِّوَايَةِ وَ العُلَمَاءُ يُحْزنُهُمْ تَرْكُهُمْ لِلرِّعَايَةِ» و معنى آن، ظاهر است. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: به درستى كه راويان قرآن بسيارند و به درستى كه تابعان قرآن كم اند. و بسا خالصْ شمرنده حديث، غير خالص مى شمرد قرآن را؛ چه آن حديث، مخالف محكمات قرآن است. پس به فكر مى اندازد دانايان را ترك رعايت قرآن. و نظر در آن مى كنند و به سبب آن، لعنت مى كنند مخالفان را، و به فكر مى اندازد نادانان را نگاهدارى روايتِ الفاظ قرآن و نظر در آن مى كنند و به سبب آن، مى پسندند مخالفان را. پس تابع، دو قسم است: يكى تابع مى شود باعثِ زندگىِ جاودانىِ خود را و از پى قرآن مى رود. و ديگرى تابع مى شود باعثِ جهنّمى بودن خود را و از پىِ حديثِ مخالفِ قرآن مى رود. پس نزد تحقق آن حيات و هلاك، جدا مى شوند از هم آن دو تابع و ضدّ هم مى شوند آن دو طايفه كه علما و جُهّال باشند. يكى به بهشت مى رود و ديگرى به جهنّم.

.

ص: 378

[حديث] هفتماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِيثِنَا أَرْبَعِينَ حَدِيثاً، بَعَثَهُ اللّه ُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَالِماً فَقِيهاً».

شرح: حَفِظَ به صيغه ماضى غايب معلومِ باب «عَلِمَ» است. الْحِفْظ (به كسر حاء و سكون فاء) نگاهدارى؛ و مراد، اين جا علمى است كه عمل به آن شود. أَحَادِيثنا به معنى احاديث مختصّه به طريق اهل البيت عليهم السلام است در مُختلفٌ فِيهِ ميان امّت، از جمله مسائل شرعيّه؛ و اين، احتراز است از احاديث مختصّه به طريق مخالفان و از احاديث مشتركه ميان جميع امّت نيز؛ زيرا كه حفظ مُتّفقٌ عَلَيْه، اگر چه شرط فقه است، امّا كافى نيست. أربَعِينَ حَدِيثاً مبنى بر اين است كه مُحتاجٌ اِليهِ اكثر مردمان از جمله آن احاديث، زياد بر چهل نيست. بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب دوم كه: فقيه، اخصّ مطلق است از عالم. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: هر كه نگاهدارى كند از جمله حديث هاى ما امامان حق، چهل حديث را، برمى انگيزد او را اللّه تعالى در روز قيامت، داناى فهميده در خداپرستى.

.

ص: 379

[حديث] هشتماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ]عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ تَبارَكَ و َ تَعَالى: «فَلْيَنْظُرِ الْاءِنْسَانُ إِلى طَعَامِهِ» (1) قَالَ: قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ:«عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ، عَمَّنْ يَأْخُذُهُ؟».

شرح: روايت است از زيدِ پيه فروش از امام جعفر صادق عليه السلام در قول اللّه _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ در سوره عبس: «پس بايد كه نظر كند آدمى، سوى طعام خود كه از كجاست». راوى گفت كه: گفتم كه: چه چيز مراد است از طعام او؟ امام گفت كه: مراد، دانش اوست به حديث پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرا مى گيرد آن را و غذاى روح است. بايد نظر كند كه از كه فرا مى گيرد آن را؛ چه حديث را از ما بايد فرا گرفت يا بى واسطه يا به واسطه اعتمادى. اشارت است به اين كه: اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله در احاديث او فسادِ بسيار كردند، چنانچه مى آيد در حديث اوّلِ باب بيست و دوم.

[حديث] نهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الزُّهْرِيِّ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَةِ، وَتَرْكُكَ حَدِيثاً لَمْ تَرْوِهِ خَيْرٌ مِنْ رِوَايَتِكَ حَدِيثاً لَمْ تُحْصِهِ».

شرح: خَيْر به معنى كم ضررتر است و ضررِ وقوفِ نزد شبهه به اعتبار دنياست، نظير نفع در آيت سوره بقره: «وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا» . (2) جمله وَ تَرْكُكَ از قبيل ترقّى است. لَمْ تَرْوِه (به سكون راء بى نقطه و تخفيف واو مكسوره) صفت حَدِيثاً است و مفهوم اين صفت، احتراز است از حديثى كه عمل به مقتضاى آن نشده باشد و از حديثى كه احصاى آن نشده باشد. الإحصاء: شمردن چيزى؛ و مراد اين جا، فرو گرفتنِ (3) علم است به جميع اجزاى چيزى، مثل: «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ» . (4) يعنى: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: باز ايستادن از كردار و گفتار نزد شك در جايز بودن آن، كم ضررتر است از ناگاه داخل شدن در آن و به جهنّم رفتن براى نفع دنيا. و ترك تو حديثى را كه نقل نكرده باشى آن را، با وجود آن كه ضبط كرده باشى آن را و عمل به مقتضاى آن كرده باشى، كم ضررتر است از نقل تو حديثى را كه ضبط نكرده باشى آن را.

.


1- . عبس (80): 24.
2- . بقره (2): 219.
3- . فرو گرفتن: احاطه كردن، در ميان گرفتن .
4- . ابراهيم (14): 34؛ نحل (16): 18 .

ص: 380

[حديث] دهماصل: [مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ]عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ: أَنَّهُ عَرَضَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام بَعْضَ خُطَبِ أَبِيهِ، حَتّى إِذَا بَلَغَ مَوْضِعاً مِنْهَا، قَالَ لَهُ:«كُفَّ وَاسْكُتْ». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لا يَسَعُكُمْ فِيمَا يَنْزِلُ بِكُمْ مِمَّا لَا تَعْلَمُونَ إِلَا الْكَفُّ عَنْهُ وَالتَّثَبُّتُ وَالرَّدُّ إِلى أَئِمَّةِ الْهُدى حَتّى يَحْمِلُوكُمْ فِيهِ عَلَى الْقَصْدِ، وَيَجْلُوا عَنْكُمْ فِيهِ الْعَمى، وَيُعَرِّفُوكُمْ فِيهِ الْحقّ، قَالَ اللّه ُ تَعَالى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (1) ».

شرح: الذِّكْر: سبب علم در جميع احكام اللّه تعالى. و آن، سه قسم است: اوّل، كتاب الهى، مثل قرآن؛ دوم: رسولى كه كتاب الهى بر او نازل شده و او مترجم آن كتاب است؛ سوم: اوصياى آن رسول كه مترجمان كتاب الهى اند بعد از آن رسول، هر كدام در زمانى؛ و مراد اين جا، مركّب از قسم اوّل و قسم دوم است، چنانچه ظاهر مى شود از آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث اوّلِ باب بيستم كه «بَابُ أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللّه ُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام » است كه: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : الذِّكْرُ أَنَا، وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْر» (2) و در حديث دهمِ باب شصت و چهارم كه «بَابُ مَا نَصَّ اللّه ُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ عليهم السلام وَاحِداً بَعدَ وَاحِدٍ» است كه: «قَالَ: الْكِتَابُ [هُوَ] الذِّكْرُ وَأَهْلُهُ آلُ مُحمَّدٍ عليهم السلام ». (3) يعنى: روايت است از حمزة بن محمّد طَيّار (به فتح طاء بى نقطه و تشديد ياء دونقطه در پايين) اين كه او عرض كرد بر امام جعفر صادق عليه السلام بعض خطبه هاى پدرش امام محمّد باقر عليه السلام را تا آن كه چون رسيد به موضعى از آن خطبه، امام گفت او را كه: باز ايست از عرض و ساكت باش از سخنى ديگر. نيز بعد از آن گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: گنجايش ندارد شما را در آنچه فرود مى آيد به شما از كردار و گفتارى كه نمى دانيد حكم آن را، مگر باز داشتن خود از آن و ايستادن از آن و واگذاشتن نيك و بدِ آن، سوى امامان راستى تا وادارند شما را در آن، بر راه راست و برطرف كنند از شما در آن، نادانى را و شناسانند به شما در آن، به كارْ آمدنى را. چه گفته اللّه تعالى در سوره نحل كه: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَا رِجَالًا نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ» : (4) و نفرستاديم پيش از تو _ اى محمّد _ مگر مردانى را كه مى شتابانيديم سوى ايشان احكام شريعت را؛ به اين معنى كه رخصت نمى داديم ايشان را در پيروى ظن با وجود كمالِ قربِ ظن ايشان به صواب. پس _ اى امّت محمّد _ سؤال كنيد ائمّه آل محمّد را، اگر نمى دانسته باشيد چيزى را كه اختلاف در آن رود، به استنباط از ضروريّات و محكمات قرآن، هر چند كه ظن داشته باشيد. توضيحِ اين مى شود در باب بيستمِ «كِتَابُ الْحُجَّة» و مانند اين آيت در سوره انبيا نيز هست.

.


1- . نحل (16): 43؛ انبياء (21): 7 .
2- . الكافى، ج1، ص 210، ح 1.
3- . ر . ك : ص 271 (سراى زندگىِ حقيقى) و ص 275 (سراى بيدارى) .
4- . الكافي، ج1، ص 295، ح 3. (لازم به ذكر است كه در كافى مطبوع به تحقيق مرحوم غفّارى، تعداد كل احاديثِ باب مذكور هفت حديث مى باشد، ولى گويا مصنّف رحمه الله احاديث باب بعد از آن را نيز كه «بَابُ الْاءِشَارَةِ والنَّصِّ عَلى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » مى باشد، پيوست احاديث آن باب شماره زده است، و به همين خاطر، حديث دهمِ باب مذكور، حديث سومِ بابِ بعد از آن در كافى مطبوع مى باشد.

ص: 381

. .

ص: 382

[حديث] يازدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ: أَوَّلُهَا: أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثَّانِي: أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ، وَالثَّالِثُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ، وَالرَّابِعُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ».

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: يافتم دانشِ به كارْ آمدنى مردمان را همگى آن، جمع در چهار كلمه: اوّلِ آنها اين كه شناسى مالك و صاحب كلّ اختيار خود را؛ به اين معنى كه اعتراف كنى به اين كه انسان و اين جهان، بى صاحب كلّ اختيارِ عالمِ عادلِ حكيمِ يگانه نيست. و دوم اين كه شناسى آنچه را كه آن صاحب كلِّ اختيار با تو كرده؛ به اين معنى كه اعتراف كنى به اين كه خَلق آدميان و زمين و آسمان، اگر بى تكليف و فرستادن رسولان با احكام و آداب الهى و قيامت و جزاى نيك و بد باشد، عبث خواهد بود؛ چه دنيا پر شر و شور است و به همين زادن و زيستن و مردن نمى ارزد، چنانچه مصنّف رحمه اللهبيان كرد در جواب سؤال اوّل برادر و گذشت در شرح «فَلَوْ كَانَتِ الْجَهَالَةُ جَائِزَةً» تا آخر در خطبه. پس در هر زمان، تكليفى و رسولى يا جانشين رسولى كه جميع آداب الهى را داند، خواهد بود. و سوم اين كه شناسى آنچه را كه آن صاحب كلّ اختيار طلبيده از تو و به رسول زمان تو وحى كرده؛ به اين معنى كه طلب علمِ دين كنى و دانى كه آداب الهى چيست. و چهارم اين كه شناسى آنچه را كه اگر كنى آن را، بيرون كند تو را از دين تو، مثل اصرار بر كبيره و مثل شركِ پيروىِ اهل رأى و ائمّه جور.

[حديث] دوازدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَا حق اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ؟ فَقَالَ:«أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ، وَيَكُفُّوا عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ فَقَدْ أَدَّوْا إِلَى اللّه ِ حقهُ».

شرح: اين، ظاهر است از شرح حديث هفتمِ باب دوازدهم.

.

ص: 383

[حديث] سيزدهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ الْعِجْلِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«اعْرِفُوا مَنَازِلَ النَّاسِ عَلى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا».

شرح: توضيح اين، به بيان پنج مقدّمه مى شود: اوّل اين كه: جمعى از ثِقات اصحاب ائمّه عليهم السلام با يكديگر اختلاف مى كرده اند در فتواها، مثل اختلافى كه ميان محمّد بن ابى عمير و ميان ابو مالك حضرمى و هشام بن الحكم واقع شده و مذكور مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّةِ» در حديث نهمِ باب صد و چهارم كه «بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلإِْمامِ عليه السلام » است و مثل اختلافى كه ميان فضل بن شاذان و ميان يونس بن عبد الرحمان واقع شده و مى آيد در «كِتَابُ الْمَوَارِيثِ» در ذيل حديث دومِ «بَابُ أَنَّ مِيرَاثَ أَهْلِ الْمِلَلِ بَيْنَهُمْ عَلى كِتَابِ اللّه ِ وَسُنّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله » كه باب چهل و يكم است. دوم اين كه: ممكن نيست كه دو حكم متنافى، از روى علم باشد. پس البتّه يكى يا هر دو از روى ظن است، بنا بر اين كه جزم كه منقسم است به جهل مركّب و تقليد، نوعى از ظن قوى است، چنانچه مقرر شده در محلّش. سوم اين كه: فتوا از روى ظن، دو قسم است: يكى آن كه صاحبش مى داند كه از روى ظن است و صفت حُلم مى كند (1) در تأويل يا تخصيص آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از اختلاف از روى ظن، و اين، افتراى كذب بر اللّه تعالى است، چنانچه گذشت در شرح حديث پنجمِ اين باب. ديگرى اين كه صاحبش از كمال قوّتِ ظن، پندارد كه آن، علم است؛ چون فرق ميان علم و ظن قوى، ضرورى نيست و اين غلط، باعث تفسيق صاحبش نمى شود؛ و توضيح اين مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در شرح حديث دوازدهمِ باب صد و شصت و سوم كه «بَابُ مُجَالَسَةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي» است. چهارم اين كه: اختلاف ميان ثِقات اصحاب ائمّه، مبنى بر انكار مضمون آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن نيست؛ زيرا كه آن، منافات دارد با ايمان. پنجم اين كه: مستفتى، محتاج است در معرفتِ رجحانِ بعض اهل اختلاف در فتوا بر بعضى، سوى قاعده كلّيّه كه از آن، معلوم شود كه راجح، كدام است و مرجوح، كدام است؛ و اين حديث، براى بيان آن قاعده كلّيّه است. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: شناسيد پايه مردمان را در فتوا و قضا، بنا بر كمى و بسيارىِ روايتشان حديث را از ما؛ به اين معنى كه هر كه در جواب سؤال ها در مسئله اى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن مى رود و در محكمات قرآن نيست، اكتفا به نقل حديث ما بيشتر مى كند و تصرّف در معنى يا در لفظ، كمتر مى كند، بهتر است.

.


1- . يعنى: تعريف و تحسين از افكار و خيال هاى پوچ خود مى كند.

ص: 384

[حديث] چهاردهماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَكَرِيَّا الْغَلاَبِيِّ، عَنِ ابْنِ عَائِشَةَ الْبَصْرِيِّ رَفَعَهُ: ]أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ فِي بَعْضِ خُطَبِهِ:«أَيُّهَا النَّاسُ، اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ بِعَاقِلٍ مَنِ انْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ الزُّورِ فِيهِ، وَلَا بِحَكِيمٍ مَنْ رَضِيَ بِثَنَاءِ الْجَاهِلِ عَلَيْهِ».

شرح: به درستى كه امير المؤمنين عليه السلام گفت در بعض سخن هاى خود كه در نصيحت مردمان گفته كه: اى مردمان! بدانيد كه خردمند نيست كسى كه از جا در آمد از سخن دروغ در مذمّت او؛ زيرا كه زُور (1) در اللّه تعالى و رسلش گفته شده. پس از جا در آمدن به آن، نوعى از تكبّر است. و نيست كاملِ در خردمندى، كسى كه راضى شد به ستايشِ راستِ ناخردمند بر او؛ چه آن مظنه ميل سوى ناخردمند است. پس احتراز از آن، بهتر است.

اصل: «النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا يُحْسِنُونَ، وَقَدْرُ كُلُّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُ، فَتَكَلَّمُوا فِي الْعِلْمِ؛ تَبَيَّنْ أَقْدَارُكُمْ».

.


1- . ر . ك : ص 275 (سراى يقين) .

ص: 385

شرح: أبْناء اين جا، استعاره شده براى جمعى كه شناخته شوند به چيزى، چنانچه شناخته مى شود پسر به پدر. مَا، موصوله و مُضافٌ اِليه است. يُحْسِنُونَ و يُحْسِنُ به صيغه مضارع معلوم غايب باب اِفعال است. الإحسان: كارى را ورزيدن و نيكو به جا آوردن. فِي براى تعليل است. الفْ لامِ العِلْم براى عهد خارجى است؛ و مراد، آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروىِ ظن است؛ يا مراد، علمِ دين است. تَبَيَّنْ (به باء يك نقطه و تشديد ياء دونقطه در پايين) به صيغه مضارع معلوم غايبه باب تَفعُّل است به حذف يك تاء و مجزوم است در جواب امر. أقْدارُكُم مرفوع و فاعل است؛ و اين، اشارت است به اين كه اسكاتِ مخالفان به آن آيات بيّنات زودتر مى شود، يا به اين كه علمِ دين اشرف امور است؛ زيرا كه ارسال رسل و اِنزال كتب براى آن است. يعنى: مردمان شناخته مى شوند به آنچه مى ورزند و پايه و بهاى هر مردى، آن است كه خوب به جا مى آورد آن را. پس گفتگو كنيد به توسّط آيات بيّنات يا براى حصول علمِ دين، تا نمايان و بلند شود پايه ها و بهاهاى شما.

[حديث] پانزدهماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سُلَيْمَانَ، قَالَ : ]سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ وَعِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ يُقَالُ لَهُ: عُثْمَانُ الْأَعْمى، وَهُوَ يَقُولُ: إِنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِيَّ يَزْعُمُ أَنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ الْعِلْمَ يُؤْذِي رِيحُ بُطُونِهِمْ أَهْلَ النَّارِ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«فَهَلَكَ إِذَنْ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، مَا زَالَ الْعِلْمُ مَكْتُوماً مُنْذُ بَعَثَ اللّه ُ نُوحاً، فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَشِمَالاً، فَوَ اللّه ِ مَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَا هاهُنَا».

.

ص: 386

شرح: بِصْري (1) (به كسر باء يك نقطه و سكون صاد بى نقطه) منسوب است به بَصْره (به فتح باء). توهّم حسن بصرى ناشى شده از نفهميدن آيت سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَ_تِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّ_هُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَ_بِ أُوْلَ_ئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ» . (2) و بعد از او جمعى ديگر شريك او شده اند در اين توهّم و غافل شده اند از اين كه پنهان كردن، دو قسم است: اوّل، آنچه از روى هوا و هوس و تأويل يا تخصيص نامعقول است. دوم، آنچه از ترس ظالمان است. و مراد در آيت، قسم اوّل است. و «بيّنات» به معنى محكمات ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن است. و «هُدى» به معنى امام عالم به جميع متشابهات و مشكلات است. پس «وَ الهُدى» عطف بر «مَا أنزَلْنا» است و ضمير «بيّنّاه» راجع به «هُدى» است كه امامت او صريح است در آن. «بَيَّنَّاهُ (3) لِلنَّاس» اشارت است به اين كه در معنىِ آن محكمات و دلالت آنها بر «هُدى» اشتباهى نيست اصلاً. پس هر كه تأويل يا تخصيص آنها كند، عناد كرده و به محض زبان گفته، براى اين كه مرجع شود در فتوا و قضا، موافق آيت سوره نحل: «وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَ_ذَا حَلَ_لٌ وَ هَ_ذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ» ، (4) چنانچه مذكور شد در شرح حديث پنجمِ اين باب. بدان كه رَوافض مى گويند كه: هر كه تأمّل از روى انصاف در اين آيت كند، مى داند كه مُقدّم روافض كيست و عاقبت حال نواصب چيست. شايد كه تخصيص ذكر نوح براى اين باشد كه اوّلْ اولوا العزم است، و لهذا اوّل كسى كه در قيامت مسئول از تبليغ مى شود، اوست، چنانچه مذكور است در «كِتَابُ الرَّوْضَة» در «حَدِيْثُ نُوحٍ _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ _ يَوْمَ الْقِيَامَة». پس اين، منافات ندارد با اين كه وصىّ آدم، هبة اللّه و اولادش پنهان مى كردند علم خود را از ترس قابيل و اولاد او، چنانچه مذكور است در «كِتَابُ الرَّوْضَة» در ذيل «حَدِيثُ آدَمَ عليه السلام مَعَ الشَّجَرَة». يعنى: شنيدم از امام محمّد باقر عليه السلام مى گفت سخنى بر حالى كه نزد او بود مردى از اهل بصره، گفته مى شد او را عثمان كور. و آن مرد مى گفت كه: به درستى كه حسن بصرى دعوى مى كند اين را كه: جمعى كه پنهان كنند علم خود را و نگويند به هر كس، در آتش جهنّم اند. آزار خواهد كرد بوى گندِ درون هاى ايشان اهل آتش جهنّم را. مرادش اين است كه: پيغمبر، تعليم جميع احكام دين و بيان جميع متشابهات قرآن را مخصوص خانواده خود نساخت؛ بلكه هر چه به ايشان گفت، به ديگران نيز گفت و پنهان نكرد. پس گفت امام عليه السلام در ردّ سخن حسن بصرى كه: پس جهنّمى شد در اين هنگام، آن مرد مؤمن كه از خويشان فرعون بود و اللّه تعالى در سوره مؤمن گفته كه: او پنهان مى كرد ايمان خود را؛ چه اين قسم كسى، علم خود را نيز اظهار نمى كند. پيوسته علم، پنهان بوده نزد اهلش از زمانى كه فرستاده اللّه تعالى نوح عليه السلام را به پيغمبرى. پس گو حسن بصرى به راه ميانه كه اللّه تعالى قرار داده براى بندگانش نرود و به دست راست و دست چپ رود تا روز قيامت، جزاى خود يابد. پس به خدا قسم كه يافت نمى شود علم جميع احكام دين، مگر اين جا. مراد، خانواده پيغمبر است. بيانِ اين مى آيد در حديث اوّلِ باب بيست و دوم. مخفى نماند كه حسن بصرى از گمراهان بوده و شيخ طبرسى _ رحمه اللّه تعالى _ در كتاب احتجاج روايت ها از امير المؤمنين عليه السلام در مذمّت او كرده. يكى آن كه او سامرىِ امّت محمّد است، (5) به اين معنى كه مردمان بسيار را گمراه خواهد كرد كه مريدان اويند و سلسله پيران خود را به او مى رسانند. و ديگرى آن كه شيطان، برادر اوست. (6)

.


1- . در منابع، «بَصْرى» (به فتح باء) ذكر شده است نه به كسر باء ر.ك: الأنساب، سمعانى، ص 363، باب الباء والصاد.
2- . ر . ك : ص 275 (سراى سزا) .
3- . زلزله : آيه 7 و 8 .
4- . بقره (2): 159.
5- . «ظ»: بيّنات.
6- . نحل (16): 116 .

ص: 387

. .

ص: 388

باب رواية الك_تب والحديث وفضل الكتابة والتمسّك بالك_تب

باب هجدهماصل:بَابُ رِوَايَةِ الْكُ_تُبِ وَالْحَدِيْثِ وَفَضْلِ الْكِتَابَةِ وَالتَّمَسُّكِ بِالْكُ_تُبِشرح: اين باب، حديث هايى است كه نسبت دارد به نقل كتاب ها از راويان حديث و حديث هايى كه نسبت دارد به نقل حديث، و فضيلت نوشتن حديث و فضيلت نگاه داشتن كتاب هاى حديث براى تمسّك و عمل به آنها. در اين باب، پانزده حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : قَوْلُ اللّه ِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (1) ؟ قَالَ:«هُوَ الرَّجُلُ يَسْمَعُ الْحَدِيثَ، فَيُحَدِّثُ بِهِ كَمَا سَمِعَهُ، لَا يَزِيدُ فِيهِ وَلَا يَنْقُصُ مِنْهُ».

شرح: توضيح اين آيت شده در شرح حديث دوازدهمِ باب اوّل. و مضمون اين حديث مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث هشتمِ «بَابُ التَّسْلِيمِ وَ فَضْلِ الْمُسَلِّمِينَ»كه باب نود و چهارم است. ضمير هُوَ راجع به أَحْسَنَه است، يا راجع به قائلِ أَحْسَنَه است كه مفهوم است از كلام؛ و بنا بر اوّل، الرَّجُل به تقدير «قَوْلُ الرَّجُل» است. و بر هر تقدير، حصر، مبنى بر اين است كه اين، آخر مراتب پيروىِ أحسَنِ قَوْل است؛ زيرا كه مؤخّر است از پيروىِ «أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» (2) و «أَحْسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم» (3) كه در سوره زمر است و مذكور شد در شرح فقره اوّلِ حديث دوازدهمِ باب اوّل. پس مشتمل است بر جميع مراتب پيروىِ أحسَن قَوْل. و وجه بهتر بودن روايتِ لفظِ حديث بِعينه از نقلِ بِالْمَعنى مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّةِ» در حديث اوّلِ باب صد و دوم كه «بَابُ مَا أَمَرَ النَّبِيّ صلى الله عليه و آله بِالنَّصِيحَةِ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ» تا آخر است. و شايد كه اين نويد براى مؤمنانِ زمان غيبت قائم آل محمّد عليهم السلام باشد، يا براى مؤمنان غايبان از امام زمان در هر زمانى باشد. يعنى: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: كيست مراد در قول اللّه _ جَلَّ ثَنَاؤُهُ _ در سوره زمر: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ» [الآية]: (4) پس نويد ده _ اى محمّد _ بندگان مرا كه گوش مى دارند سخن را، به اين معنى كه خودرأيى نمى كنند، پس پيروى مى كنند بهتر سخن را؟ گفت كه: آن بهتر سخن، سخن مردى است كه مى شنود حديث ما را، پس نقل مى كند آن را، چنانچه شنيده. زياد نمى كند بر آن چيزى و كم نمى كند از آن چيزى.

.


1- . زمر (39): 18.
2- . زمر (39): 23.
3- . ر . ك : ص 277 (سراى محصور در ناملايمات) .
4- . زمر (39): 55 .

ص: 389

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ : ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : أَسْمَعُ الْحَدِيثَ مِنْكَ، فَأَزِيدُ وَأَنْقُصُ؟ قَالَ:«إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مَعَانِيَهُ، فَلَا بَأْسَ».

شرح: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: مى شنوم حديث را از تو. پس در نقل به ديگران زياد و كم در لفظ مى كنم. آيا جايز است يا نه؟ گفت كه: اگر با زياد و كم در لفظ، زياد و كم در معنى نيست و اراده همگىِ معنى هاى حديث مى كنى، پس باكى نيست و جايز است.

.

ص: 390

[حديث] سوماصل: [وَعَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِنِّي أَسْمَعُ الْكَلَامَ مِنْكَ، فَأُرِيدُ أَنْ أَرْوِيَهُ كَمَا سَمِعْتُهُ مِنْكَ فَلَا يَجِيءُ؟ قَالَ:«فَتُعْمِدُ ذلِكَ؟». قُلْتُ: لَا، فَقَالَ: «تُرِيدُ الْمَعَانِيَ؟». قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَلَا بَأْسَ».

شرح: الْاءِعْمَاد وَ التَّعْمِيد: چيزى را صاحب عمد كردن. و عَمَد (به فتح عين بى نقطه و فتح ميم) آن است كه كوهان شتر، پر از چرك و خون باشد و ظاهرش صحيح باشد. و نفاق را به تشبيه، عَمَد مى گويند، چنانچه امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه گفته در مدح محمّد بن ابى بكر كه: «لِلّهِ بَلَاءُ ُفلَانٍ، فَلَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ، وَ دَاوَى الْعَمَدَ» (1) تا آخر: براى خداست سعىِ فلان كس، به اين معنى كه محلّ تعجّب و به غايتْ عظيم است، مانند فعلى كه غير اللّه تعالى قادر بر آن نباشد؛ چه هر آينه به تحقيق، راست كرد كجى را كه در خود مى ديد، از ميل سوى پدر خود، و دوا كرد مرض نفاق را كه در خود مى ديد، از ميل سوى پدر خود. يعنى: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: به درستى كه من مى شنوم سخن را از تو. پس مى خواهم كه نقل كنم آن را به ديگران، چنانچه شنيده ام آن را از تو بى كم و زياد در لفظ. پس به يادم نمى آيد. گفت كه: آيا پس، ظاهرْ خوب، باطنْ بد، مى كنى سخن را؟ به اين معنى كه مردمان را به گمان مى اندازى كه لفظِ آنچه نقل مى كنى، لفظ من است؟ گفتم كه: نه. پس گفت كه: آيا اراده جميع معنى هاى سخنِ من مى كنى بى كم و زياد؟ گفتم كه: آرى. گفت كه: پس باكى نيست.

.


1- . ر . ك : ص 279 (سرايى كه احوال آن ، تابع شايستگى است) .

ص: 391

[حديث] چهارماصل: [وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : الْحَدِيثُ أَسْمَعُهُ مِنْكَ أَرْوِيهِ عَنْ أَبِيكَ، أَوْ أَسْمَعُهُ مِنْ أَبِيكَ أَرْوِيهِ عَنْكَ؟ قَالَ:«سَوَاءٌ ، إِلَا أَنَّكَ تَرْوِيهِ عَنْ أَبِي أَحَبُّ إِلَيَّ» . وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِجَمِيلٍ: «مَا سَمِعْتَ مِنِّي فَارْوِهِ عَنْ أَبِي».

شرح: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: حديث مى شنوم آن را از تو. آيا جايز است كه روايت كنم آن را از پدر تو؟ يا مى شنوم آن را از پدر تو. آيا جايز است كه روايت كنم آن را از تو؟ گفت كه: روايت از من و از پدرم برابر است در مطابقت واقع در هر يك از دو صورت؛ ليك اين قدر هست كه روايت تو آن را از پدرم در هر يك از آن دو صورت، محبوب تر است سوى من براى تقيّه؛ چه بر امامِ رفته، گرفت و گيرى نيست. و گفت امام جعفر صادق عليه السلام جميل را كه: آنچه را كه شنيدى از من، نقل كن از پدر من براى تقيّه.

[حديث] پنجماصل: [وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : يَجِيئُنِي الْقَوْمُ ، فَيَسْتَمِعُونَ مِنِّي حَدِيثَكُمْ ، فَأَضْجَرُ وَلَا أَقْوى؟ قَالَ:«فَاقْرَأْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَوَّلِهِ حَدِيثاً، وَمِنْ وَسَطِهِ حَدِيثاً، وَمِنْ آخِرِهِ حَدِيثاً».

شرح: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: مى آيند نزد من، جماعت شيعه، پس مى شنوند از من، كتاب حديث شما را. پس، از بسيارىِ عددِ درس يا درازى آن، دلگير و بى قوّت مى شوم؟ گفت كه: كتاب را سه حصّه كن. پس بخوان بر ايشان از اوّل كتاب، درسى از حديث، و از ميان كتاب، درسى از حديث، و از آخر كتاب، درسى از حديث؛ چه اگر دلگيرى از بسيارىِ عددِ درس است، راحت به هم مى رسد از كمىِ آن، و اگر از درازى است، راحت به هم مى رسد از پراكندگى آن، چنانچه گذشت در حديث اوّلِ «بَابُ النَّوَادِر».

.

ص: 392

[حديث] ششماصل: [عَنْهُ بِإِسْنَادِهِ] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : الرَّجُلُ مِنْ أَصْحَابِنَا يُعْطِينِي الْكِتَابَ، وَلَا يَقُولُ: ارْوِهِ عَنِّي، يَجُوزُ لِي أَنْ أَرْوِيَهُ عَنْهُ؟ قَالَ: فَقَالَ:«إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ الْكِتَابَ لَهُ، فَارْوِهِ عَنْهُ».

شرح: روايت است از احمد بن عمر حلّال (به فتح حاء بى نقطه و تشديد لام، به معنى روغنِ كنجد فروش) گفت كه: گفتم امام رضا عليه السلام را كه: مردى از ياران ما مى دهد مرا كتاب حديث و نمى گويد كه: نقل كن آن را به ديگران از من [يا] نه. آيا جايز است مرا اين كه نقل كنم آن را از او به ديگران؟ راوى گفت كه: پس امام گفت كه: چون دانى كه اين كتاب از اوست و نقلِ اوست از امام، پس نقل كن كتاب را به ديگران از او. مخفى نماند كه اين حديث دلالت مى كند بر اين كه: سخن جمعى كه اجازت و رخصت را اعتبار مى كند در نقل كتابى كه دانسته شده باشد كه از فلان مصنّف است، بى اعتبار است.

[حديث] هفتماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَعَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِذَا حُدِّثْتُمْ بِحَدِيثٍ، فَأَسْنِدُوهُ إِلَى الَّذِي حَدَّثَكُمْ، فَإِنْ كَانَ حق اً فَلَكُمْ، وَإِنْ كَانَ كَذِباً فَعَلَيْهِ».

.

ص: 393

شرح: چون منافقانِ اصحاب در زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله و بعد از او، حديث هاى دروغِ موافق مطلب هاى ناحق خود بر او بستند _ چنانچه مى آيد به تفصيل در حديث اوّل «بَابُ اخْتِلاَفِ الْحَدِيثِ» _ امير المؤمنين عليه السلام اين سفارش كرده، شيعه خود را. حُدِّثْتُم به صيغه مجهول و معلومِ باب تفعيل مى تواند بود؛ و اوّل، موافق تر است با حَدَّثَكُمْ و با آنچه مى آيد در حديث دوازدهمِ اين باب. يعنى: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: چون خبر داده شويد به حديثى از رسول، پس نسبت دهيد آن را سوى كسى كه خبر داده شما را؛ به اين معنى كه در وقتِ روايت آن براى ديگران، گوييد كه: از فلان شنيدم كه گفت كه رسول، چنين گفته؛ چه اگر ظاهر شود كه حديث، موافق واقع است، براى شما فايده آن خواهد بود و اگر ظاهر شود كه دروغ است، مثل اين كه مخالف محكمات قرآن باشد، پس ضرر آن بر او خواهد بود، نه بر شما.

[حديث] هشتماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْمَدَنِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنٍ الْأَحْمَسِيِّ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى الْكِتَابَةِ».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: دل آدمى اعتماد مى كند بر نوشته. مراد، اين است كه هر چه شنويد از حديث، نويسيد تا در آن شكّى نكنيد.

[حديث] نهماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ:] سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«اكْتُبُوا، فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتّى تَكْتُبُوا».

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: نويسيد حديث را؛ چه شما نمى توانيد كه نگاه داريد حديث را، مگر وقتى كه نويسيد.

.

ص: 394

[حديث] دهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: ]قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ؛ فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا».

شرح: الاِحْتِفَاظ (مصدر باب افتعال): نگاه داشتن چيزى براى خود. باء در بِكُتُبِكُمْ به اعتبار تضمين معنى «تمسّك» است، يا براى تقويت تعديه است؛ و اوّل، مناسب تر است به عنوان باب. يعنى: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: براى خود، خوب نگاه داريد كتاب هاى حديث شما را؛ چه به درستى كه شما بعد از اين به زمانى بسيار، محتاج مى شويد سوى آن كتاب ها. مخفى نماند كه در زمان امام جعفر صادق عليه السلام چهارصد اصلِ كتاب حديث نوشته شده و اگر آنها و مانند آنها باقى نمى ماند تا زمان مصنّف و غير آن، اين احاديث به ما نمى رسيد.

[حديث] يازدهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخَيْبَرِيِّ ] عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«اكْتُبْ، وَبُثَّ عِلْمَكَ فِي إِخْوَانِكَ، فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ؛ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَا يَأْنَسُونَ فِيهِ إِلَا بِكُتُبِهِمْ».

شرح: روايت است از مفضّل بن عمر گفت كه: گفت مرا امام جعفر صادق عليه السلام كه: بنويس حديث را و پراكنده كن دانش خود را به حديث در برادران مؤمنِ خود. پس اگر مشرف بر مردن شوى، پس به ميراث بگذار كتاب هاى حديث خود را براى فرزندانت به روشى كه ايشان دانند كه آن كتاب ها نقل هاى توست از امام؛ چه مى آيد بر سر مردمان، زمان فتنه و غيبت امام كه انس نمى گيرند مردمانِ مؤمن در آن زمان، مگر به كتاب هاى حديثِ خود؛ چون به خدمت امام نمى رسند.

.

ص: 395

[حديث] دوازدهماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ رَفَعَهُ، قَالَ: ]قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«إِيَّاكُمْ وَالْكِذْبَ الْمُفْتَرَعَ». قِيلَ لَهُ: وَمَا الْكِذْبُ الْمُفْتَرَعُ؟ قَالَ: «أَنْ يُحَدِّثَكَ الرَّجُلُ بِالْحَدِيثِ، فَتَتْرُكَهُ وَتَرْوِيَهُ عَنِ الَّذِي حَدَّثَكَ عَنْهُ».

شرح: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: دور داريد از يكديگر خودتان را و دروغِ بكارت برده شده را. مراد، دروغ متعارف است. در مجلس گفته شد امام را كه: چيست دروغِ بكارت برده شده؟ گفت كه: اين كه نقل كند به تو مردى حديثى را از امام، پس واگذارى آن مرد را و نامش نبرى و گويى كه امام، چنين گفت.

[حديث] سيزدهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: ]قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«أَعْرِبُوا حَدِيثَنَا؛ فَإِنَّا قَوْمٌ فُصَحَاءُ».

شرح: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: ظاهر سازيد، چنانچه شنيده ايد بى تغيير در لفظ ، حديثِ ما خانواده رسول اللّه صلى الله عليه و آله را در وقت نقل آن به ديگران؛ چه ما جمعى سخنوريم. نيك و بد سخن را خوب مى دانيم و اگر تغيير دهيد، شايد موافق مطلب ما نتوانيد نقل كرد، يا مراد، اين است كه: در وقت كتابت حديث ما، حركات و سكناتى را كه از ما شنيده ايد نيز نويسيد.

[حديث] چهاردهماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَحَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَغَيْرِهِ، قَالُوا: ]سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي ، وَحَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي، وَحَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ، وَحَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ، وَحَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَحَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه ِ قَوْلُ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».

.

ص: 396

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: گفته من، گفته پدرم است و گفته پدرم، گفته جدّم است و گفته جدّم، گفته امام حسين است و گفته امام حسين، گفته امام حسن است و گفته امام حسن، گفته امير المؤمنين است و گفته امير المؤمنين، گفته رسول اللّه است و گفته رسول اللّه ، گفته اللّه _ عزّ و جلّ _ است. مراد، اين است كه: حديث مرا از هر كدام كه خواهى، نقل مى توانى كرد و احتياج به ذكر واسطه نيست؛ چه حديث ما محضِ نقل است و خودرأيى در آن نيست.

[حديث] پانزدهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي خَالِدٍ شَيْنُولَةَ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ مَشَايِخَنَا رَوَوْا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عَلَيْهِمَا السَّلَام وَكَانَتِ التَّقِيَّةُ شَدِيدَةً ، فَكَتَمُوا كُتُبَهُمْ وَلَمْ تُرْوَ عَنْهُمْ، فَلَمَّا مَاتُوا، صَارَتِ الْكُتُبُ إِلَيْنَا، فَقَالَ:«حَدِّثُوا بِهَا؛ فَإِنَّهَا حق ».

شرح: شدّت تقيّه به اعتبار زمان امام محمّد باقر عليه السلام نيست؛ بلكه به اعتبار زمان بعد از آن است، بنا بر ظاهرِ آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث اوّلِ باب شصت و يكم كه «بَابُ أنَّ الأئِمّةَ عليهم السلام لَمْ يَفْعَلُوا شيئا» تا آخر است و در «كِتَابُ الصَّلاَة» در حديث سومِ باب سى و يكم كه «بَابُ [الْقُنُوتِ] (1) فِي الفَرِيضَة» تا آخر است. يعنى: گفتم امام محمّد تقى را عليه السلام كه: قربانت شوم! به درستى كه جمعى كه از ايشان حديث به ما رسيده، نقل كرده اند از امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام و بوده تقيّه در زمان ايشان سخت. پس پنهان كرده اند كتاب هاى حديث خود را. پس نقل كرده نشده آن كتاب ها از ايشان. پس وقتى كه مُردند، رسيد كتاب هاى ايشان به ما. آيا نقل كنيم آن كتاب ها را از ايشان يا نه؟ پس امام گفت كه: نقل كنيد آنها را از ايشان؛ چه آنها به كار آمدنى است؛ به معنى آن كه عمل به آنها واجب است، هر چند كه در آنها تقيّه يا غلطِ راوى يا دروغ او باشد، چون معلوم شما شده كه خطّ ايشان و نقل ايشان است از امامان.

.


1- . «ظ»: القنوط.

ص: 397

. .

ص: 398

باب التقليد

باب نوزدهماصل:بَابُ التَّقْلِيدِشرح: اين باب، بيان حالِ عمل به فتواى ديگرى است، به بيان اين كه اگر بناى فتوا بر پيروىِ ظن است، عمل به آن، جايز نيست و اگر بناى آن بر پيروىِ علم است، عمل به آن، جايز است، خواه آن فتوا بى واسطه به ما رسد و خواه به واسطه راوىِ اعتمادى. در اين باب، سه حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ يَحْيى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ] عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ : «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه ِ» ؟ (1) فَقَالَ:«أَمَا وَاللّه ِ، مَا دَعَوْهُمْ إِلى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ، وَلَوْ دَعَوْهُمْ مَا أَجَابُوهُمْ، وَلكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَحَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالاً، فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ».

شرح: الْأَحْبَار (جمع حبْر، به كسر و فتح حاء بى نقطه و سكون باء يك نقطه): دانايان. الرُّهْبان (به ضمّ راء بى نقطه، جمع راهب): رياضت كشان. يعنى: روايت است از ابو بصير از امام جعفر صادق عليه السلام ، راوى گفت كه: گفتم او را كه: سرزنش كرده اللّه تعالى در سوره توبه، بعض اهل كتاب را به اين كه مشرك شده اند و گرفته اند براى خود، علماى خود را و رياضت كشان خود را خدايان، غير اللّه تعالى. پس گفت امام در بيانِ اين كه اين شرك، پيروىِ ظن علما و رياضت كشان است،نه چيزى ديگر كه: آگاه باش! به خدا قسم كه علما و رياضت كشان نخواندند ايشان را سوى پرستشِ صريح خود و اگر مى خواندند ايشان را سوى پرستشِ صريح، قبول نمى كردند، و ليك علما و رياضت كشان، عمداً حلال كردند براى ايشان حرامى را، مثل تقليد اهل ظن. و حرام كردند بر ايشان حلالى را، مثل سؤالِ «اهل الذكر معصومين» و عمل به قول ايشان در جواز اخذ به هر كدام از روايات مختلفه در عبادات از باب تسليم، نه از باب ترجيح؛ يا مراد، اين است كه: به فتواى از روى ظن، حلال كردند براى ايشان حرامى را، چنانچه متعارفِ علماى پيرو ظن است و حرام كردند بر ايشان حلالى را، چنانچه متعارف رياضت كشان است. پس ايشان عمل به آن كردند و پرستش ايشان كردند از راهى كه نمى دانستند كه آن، پرستش ايشان است؛ چه معنى پرستش، عظيم شمردن چيزى است بى رخصتِ بزرگ تر از آن چيز در آن عظيم شمردن. و حجّت الهى بر ايشان تمام شده در محكمات كتاب الهى و غير آنها كه اختلاف از روى ظن جايز نيست و فرستادنِ رسولان، براى نهى از آن است.

.


1- . توبه (9): 31.

ص: 399

[حديث] دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ ]عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدَةَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«يَا مُحَمَّدُ، أَنْتُمْ أَشَدُّ تَقْلِيداً أَمِ الْمُرْجِئَةُ؟» قُلْتُ: قَلَّدْنَا وَقَلَّدُوا، فَقَالَ: «لَمْ أَسْأَلْكَ عَنْ هذَا». فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ أَكْثَرُ مِنَ الْجَوَابِ الْأَوَّلِ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ الْمُرْجِئَةَ نَصَبَتْ رَجُلاً لَمْ تَفْرِضْ طَاعَتَهُ وَقَلَّدُوهُ، وَأَنْتُمْ نَصَبْتُمْ رَجُلاً وَفَرَّضْتُمْ طَاعَتَهُ ثُمَّ لَمْ تُقَلِّدُوهُ، فَهُمْ أَشَدُّ مِنْكُمْ تَقْلِيداً».

شرح: الْاءِرْجَاء: تأخير چيزى؛ و مراد اين جا، به مُرجِئه (به ضمّ ميم و سكون راء بى نقطه و كسر جيم و همزه) جمعى اند كه تأخير كرده اند امامت امير المؤمنين را و او را امام چهارم مى شمرند. التَّفْرِيض: چيزى را واجب شمردن به دلالت محكمات قرآن بر وجوب آن. يعنى: روايت است از محمّد بن عبيده گفت كه: گفت مرا امام موسى كاظم عليه السلام كه: اى محمّد! شما جماعت شيعه، سخن شنوتريد امام خود را يا مخالفان؟ گفتم كه: ما سخن شنوى كرديم و ايشان نيز كردند. پس امام گفت كه: نپرسيدم تو را از اين. مراد، اين است كه: جواب، مطابق سؤال نيست. پس نبود نزد من، زياد از جواب اوّل. مراد، اين است كه: جوابى ديگر نداشتم كه گويم. پس امام عليه السلام گفت در بيان اين كه ايشان سخن شنوترند از شما كه: به درستى كه مخالفان، تعيين كردند به امامت، مردى را كه نشمرده اند فرمان بردارى او را واجب از جانب اللّه تعالى در محكمات قرآن و سخن او شنيدند و شما تعيين كرده ايد به امامت، مردى را و واجب شمرده ايد فرمان بردارى او را به دلالت محكمات قرآن كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن هست، با وجود اين، سخن او نشنيديد. پس ايشان سخن شنوترند از شما. مراد، شكايت و نهى از گفتن چيز ندانسته است يا از ترك تقيّه.

.

ص: 400

[حديث] سوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ : ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه ِ» فَقَالَ:«وَاللّه ِ، مَا صَامُوا لَهُمْ وَلَا صَلَّوْا لَهُمْ ، وَلكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَحَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالاً، فَاتَّبَعُوهُمْ».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام در گفته اللّه _ عزّ و جلّ _ در سرزنش بعض اهل كتاب در سوره توبه كه: فرا گرفته اند براى خود، علماى خود را و رياضت كشانِ خود را خدايان، غير اللّه تعالى. پس امام گفت: به خدا قسم كه تابعان، روزه نگرفتند براى رضاى ايشان و نماز نكردند براى رضاى ايشان. مراد، اين است كه: پرستشِ صريح نكردند، و ليك علما و رياضت كشان، حلال كردند براى تابعان، حرامى را و حرام كردند بر ايشان حلالى را. پس ايشان تابع شدند و به اين اعتبار مشرك شدند.

.

ص: 401

باب البدع والرأي والمقاييس

باب بيستماصل:بَابُ الْبِدَعِ وَالرَّأْيِ وَالْمَقَايِيسِشرح: الْبِدَع (به كسر باء يك نقطه و فتح دال بى نقطه و عين بى نقطه، جمع «بِدْعة» به كسر باء و سكون دال): احكامى كه از روى خواهش نفس است و آن را اعتقاد مبتدا مى نامند؛ چون مستند نيست سوى قرينه و نه سوى اصلى كه مَقيسٌ عَلَيْه باشد، موافق آنچه مى آيد در حديث اوّلِ اين باب كه: «أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ و أحْكَامٌ تُبْتَدَعُ» و لهذا در رساله اى كه در اوّل «كِتَابُ الرَّوْضَة» است، «أهْوَاءٌ تُتَّبَعُ» به جاى «بِدَع» مذكور است. الرَأْي (به فتح راء و سكون همزه، مصدر باب «مَنَعَ»): ديدن، خواه به چشم و خواه به دل؛ و مراد اين جا، حكم از روى ظن حاصل به استفراغ وُسع است بى اصلى كه مَقيسٌ عَلَيْه باشد و آن را گاهى اجتهاد مى نامند و لهذا اجتهاد، گاهى در مقابل قياس، مستعمل مى شود. المَقايِيس (به فتح ميم و قاف و الف و دو ياء دو نقطه در پايين، جمع «مَقْيُوس» كه اصل «مَقِيس» است، به اعتبار اين كه مفرد در جمع مكسّر، مردود مى شود سوى اصلش): حكم هايى كه قياس كرده شده است بر نمونه كه در زمان رسول اللّه بوده. يعنى: اين باب، بيان بدعت ها و اجتهاد و قياسْ كرده شده است. در اين باب، بيست و دو حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ؛ وَعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: ]«خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام النَّاسَ، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللّه ِ، يَتَوَلّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالاً، فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ، لَمْ يَخْفَ عَلى ذِي حِجًى، وَلَوْ أَنَّ الْحقّ خَلَصَ، لَمْ يَكُنِ اخْتِلافٌ، وَلكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذَا ضِغْثٌ، وَمِنْ هذَا ضِغْثٌ، فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً، فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلى أَوْلِيَائِهِ، وَنَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللّه ِ الْحُسْنى».

.

ص: 402

شرح: بَدْء (به فتح باء يك نقطه و سكون دال بى نقطه و همزه) به معنى باعث است. الْفِتَن (به كسر فاء و فتح تاء، جمع «فِتْنة»): اختلاف ها ميان مردمان؛ و مراد اين جا، اختلاف اهل اجتهادِ ظنى است در افتاء و قضا در مسائل حلال و حرام. و هر يك از گمراهى و گمراه كردن و كفر و آزمود را نيز فتنه مى نامند. الأهْواء (جمع هَوى، به فتح هاء و تخفيف واو و الف مقصوره): خواهش هاى نفس. تُتَّبَعُ به صيغه مضارع غايب مجهول باب افتعال است و مراد به اَهواى مُتَّبَعه، اتّباع اَهوا است و أحكامٌ تُبْتَدَعُ از قبيل عطف تفسير است و مراد، ابتداعِ احكام است، به معنى حكم كردن از روى اعتقادِ مبتدا، بدون استناد سوى قرينه و نه سوى اصلى كه مَقيسٌ عليه باشد. يُخَالَف به صيغه مضارع غايب مجهولِ باب مفاعله است؛ و اين كلام، اشارت است به آيت سوره نحل: «وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَ_ذَا حَلَ_لٌ وَ هَ_ذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ» (1) و مذكور شد در شرح فقره سومِ حديث پنجمِ باب هفدهم كه «بَابُ النَّوَادِر» است. التَّوَلّي (مصدر باب تفعُّل): كسى را ولىّ خود كردن، به معنى كارسازِ خود كردن، مثل تقليد آن كس در احكام او، نظير: «اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّ_غُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّ_لُمَ_تِ» . (2) فِي در يَتَوَلّى فِيهَا براى تعليل و براى ظرفيّت مى تواند بود. و بنا بر اوّل، مراد به تولّى، تقليد در مسائل حلال و حرام است و بنا بر دوم، مراد، تقليد در تأويل آيات بيّنات است. الحِجى (به كسر حاء بى نقطه و تخفيف جيم و الف مقصوره): خِرد. الضِّغْث (به كسر ضاد بانقطه و سكون غين بانقطه و ثاء سه نقطه): دسته گياه و مانند آن. يعنى: نصيحت كرد در منبر، امير المؤمنين عليه السلام مردمان را؛ به اين روش كه گفت كه: اى مردمان! جز اين نيست كه سببِ واقع شدن اختلاف ها خواهش هاى نفس است كه پيروى كرده مى شود و حكم هايى است كه اختراع كرده مى شود. مخالفت كرده مى شود در آن حكم ها كتاب اللّه تعالى. كارسازِ خود مى كنند به وسيله آن حكم ها، مردانى، مردانى را. بيانِ اين، آن كه: اگر اين كه حكم هاى باطل كه بنا بر پيروىِ غير علم است، خالص مى بود از مدد خواهش نفس، پنهان نمى ماند بر صاحب خِرد؛ چه هيچ كس، خود را بازى نمى داد به تأويل محكمات قرآن بر خلاف واقع. و اگر اين كه محكمات قرآن كه در آنها نهى از اختلاف از روى غير علم هست، خالص مى بود از كم مددى خواهش نفس، نمى بود اختلاف از روى غير علم، ميان اهل قبله در هيچ مسئله اى، و ليك، نه چنين است؛ بلكه گرفته مى شود به سبب خواهش نفس از باطل، دسته اى و از حق، دسته اى، پس به هم داخل كرده مى شود. پس مى آيند باطل و حق با هم در ذهن مكلّفان. پس در اين جا مستولى مى شود شيطان بر دوستان خود كه از پىِ باطل و خواهش نفس مى روند، چنانچه در سوره مجادله است و نجات مى يابند از بند شيطان و از خواهش نفس و پيروىِ باطل، جمعى كه در مشيتِ اللّه تعالى گذشته براى ايشان بهترين منزلتى كه جنّت است، چنانچه در سوره انبيا است.

.


1- . نحل (16): 116.
2- . بقره (2): 257.

ص: 403

[حديث] دوماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ يَرْفَعُهُ، قَالَ: ]قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي، فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّه ِ».

.

ص: 404

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: چون ظاهر شود بدعت ها در امّت من، پس بايد كه ظاهر سازد داناى مسائل دين، دانش خود را و نهى كند مردمان را از بدعت. پس هر دانايى كه اظهار دانش خود در آن وقت نكند، پس بر اوست يا بر او باد لعنت خداى تعالى در جايى كه تقيّه واجب نباشد و شرط نيست در آن، اثر كردن در مردمان؛ چه با وجود بى اثرى در ايشان فايده دارد؛ و آن فايده اين است كه عوام، توهّم نكنند كه آن بدعت، اجماعىِ اهل اسلام است. و اين حديث دلالت دارد بر اين كه راضى به بدعت، بلكه سهل انگارِ بدعت، ملعون است، چنانچه صاحبِ بدعت، ملعون است.

[حديث] سوماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ، قَالَ:] (1)«مَنْ أَتى ذَا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ، فَإِنَّمَا يَسْعى فِي هَدْمِ الْاءِسْلَامِ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: هر كه آمد نزد صاحب بدعتى، پس بزرگ شمرد آن صاحب بدعت را، پس سعى نمى كند آن كس، مگر در خراب كردن دين اسلام؛ چه مدد او مى شود در بدعت كه خراب كننده اسلام است.

[حديث] چهارماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ، قَالَ: ]قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله: «أَبَى اللّه ُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ» قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، وَكَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا».

شرح: باء در بِالتَّوْبَة براى تقويت تعديه است؛ و مراد، «بِتَوْفِيقِ التَّوْبة» است. اُشْرِبَ به صيغه مجهولِ باب اِفعال است. قَلْبُه مرفوع و نايب فاعل است. حُبَّها منصوب و مفعول دوم است. يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: اِبا كرد اللّه تعالى براى صاحب بدعت، توفيق توبه را. گفته شد كه: اى رسول اللّه ! و چگونه است آن؟ گفت كه: براى اين كه به تحقيق، آشامانيده شده دل او دوستى بدعت، پس ترك بدعت نمى كند.

.


1- . «ظ»: + «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله ». ظاهرا شارح محترم به جهت برداشتى كه از سند اين حديث (كه در داخل كروشه ذكر شده) داشته و مقايسه آن با سند حديث قبلى، عبارت «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله » را اضافه نموده است، وگرنه اين عبارت در نسخه هاى خطّى و چاپى، موجود نيست.

ص: 405

[حديث] پنجماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ _ تَكُونُ مِنْ بَعْدِي يُكَادُ بِهَا الْاءِيمَانُ _ وَلِيّاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، مُوَكَّلاً بِهِ ، يَذُبُّ عَنْهُ، يَنْطِقُ بِإِلْهَامٍ مِنَ اللّه ِ، وَيُعْلِنُ الْحقّ، وَيُنَوِّرُهُ، وَيَرُدُّ كَيْدَ الْكَائِدِينَ، يُعَبِّرُ عَنِ الضُّعَفَاءِ، فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ، وَتَوَكَّلُوا عَلَى اللّه ِ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: به درستى كه نزد هر بدعتى _ كه واقع مى شود بعد از من [و] مكر كرده مى شود به آن بدعت، تصديق به آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن _ امامى هست از خانواده من كه نگاهبان و موكّل است به آن تصديق. دفع مى كند از آن تصديق، مكر دشمن را (كه ممكن نيست علم به اكثر مسائل حلال و حرام) پس چاره نيست جز پيروى ظن. بيانِ اين، آن كه: گفتگو مى كند در مسائل حلال و حرام به وسيله تحديث ملائكه در شب قدر و مانند آن از جانب اللّه تعالى و آشكار مى كند حق معلوم به آيات بيّنات محكمات را و روشن مى كند آن را و برمى گرداند مكر مكر كنندگان را. گفتگو مى كند از جانب ضعيفان در دفع مكر مكر كنندگان. پس فكر عاقبت كار خود كنيد - اى هوشمندان - و كار خود را به خدا و گفته او در محكمات قرآن واگذاريد تا از اهل بدعت بگسليد و به آن امام حق پيونديد.

.

ص: 406

[حديث] ششماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ رَفَعَهُ] عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ:«إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الخَلائِقِ إِلَى اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَرَجُلَيْنِ: رَجُلٌ وَكَلَهُ اللّه ُ إِلى نَفْسِهِ، فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ، مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ، قَدْ لَهِجَ بِالصَّوْمِ وَالصَّلاةِ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّلِمَنِ اقْتَدى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَبَعْدَ مَوْتِهِ، حَمَّالُ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ».

شرح: لَهِجَ (به جيم) به صيغه ماضى معلومِ باب «عَلِمَ» است. اللَّهَج (به فتح لام و فتح هاء): بسيار عادت كردن به چيزى. مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث دومِ باب پنجاه و يكم كه «بَابُ الصِّدْقِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَة» است كه: «لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا بِصِيَامِهِمْ؛ فَإِنَّ الرََّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ و الصَّوْمِ حَتّى لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ». الاِفْتِتَان: بازى خوردن و بازى دادن. يعنى: روايت است از امير المؤمنين عليه السلام اين كه گفت كه: به درستى كه از جمله مبغوض ترِ خلايق سوى اللّه - عَزَّ وَ جَلَّ _ هر آيينه دو مرد است: اوّل، صوفىِ بى قيد و آن، مردى است كه واگذاشته كار او را اللّه تعالى به خودش؛ به اين معنى كه توفيق نداده او را كه دانستن مسائلى را كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، از رسول و قرآن و امام حق كسب كند؛ چه به خيالش افتاده كه هر نامعقول كه در ذهنش افتد و نفس خبيثش قبول كند، معقول است و راه كسب علمِ چيزى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود و به چشم و مانند آن دانسته نشده باشد، رياضت و صفاى ذهن است. پس آن مرد، دور است از راه راست كه اللّه تعالى در محكمات كتابِ خود براى خلايق قرار داده كه گفته كه: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ» (1) و بيان شد در حديث دهمِ «بَابُ النَّوَادِر» كه باب هفدهم است. خوشحال است به سخن بدعت. مراد، سخن هاى پوچ است كه در شعرها مى بندند و طبع جاهلان را خوش مى آيد و به جاى برهان و قرآن مى گذارند. به تحقيق، حريص شده به روزه و نماز. پس به اين سبب، او بازى دهنده است كسى را كه بازى خورده از او. گم شده است از راستى و درستى پيشوايان دين؛ چه اعتقادش اين است كه: راستى، آن است كه در ذهن او مى افتد. گمراه كننده است كسى را كه مريد او شده در زندگى خود و بعد از مردن خود. بر گردنِ خود گرفته گناهان غير را با وجود آن كه در گِرو گناه خود است. اصل: «وَرَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً فِي جُهَّالِ النَّاسِ، عَانٍ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً، وَلَمْ يَغْنَ فِيهِ يَوْماً سَالِماً».

.


1- . نحل (16): 43 و 44.

ص: 407

شرح: قَمَشَ (به قاف و شين بانقطه) به صيغه ماضى غايب معلوم باب «نَصَرَ» يا باب تفعيل است. القَمْش و [التقميش ] (1) فراهم آوردن. جَهْل، عبارت است از اعتقادى كه علم نيست، خواه ظن باشد و خواه اعتقاد مبتدا باشد. عَانٍ (به عين بى نقطه) به صيغه اسم فاعل معتلّ اللام باب «نَصَرَ» است. العانِي اسير. باء براى آلت است. الْأَغْباش (به فتح همزه و سكون غين بانقطه): تاريكى هاى آخر شب؛ و اين جا عبارت است از شبهات مُوَسْوِسِه. فِتنه به معنى اختلاف است. اضافه أَغْبَاش به فتنه به اعتبار اين است كه أغباش، باعث اختلاف است و آنها مانند غُل هاست كه شيطان بر گردن آن مرد گذاشته و او را اسير خود كرده. لَمْ يَغْنَ (به سكون غين بانقطه و فتح نون) نفى مضارع غايب معلوم معتلّ اللام يائىِ باب «عَلِمَ» است. الغنى (به فتح غين و نون و الف مقصوره): اقامت در جايى. ضمير فِيه راجع به عِلْم است. سالِما حالِ فاعلِ لَمْ يَغْنَ است؛ و مراد، سالم از وسوسه شيطان است و اين، اشارت است به اين كه آن مرد، عالم است به مضمون آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و منكر مى شود آن را به محض زبان به سبب وسوسه شيطان، چنانچه گذشت در شرح حديث پنجمِ «بَابُ النَّوَادِر» كه باب هفدهم است در شرح «بِتَذاكُرِ العِلْمِ وَ صِفَةِ الْحُلْمِ». يعنى: و دوم، پيرو ظن است در احكام شرع، مثل قاضى و مفتى؛ و آن، مردى است كه جمع كرده جهلى عظيم را در ميان همكاران خود كه جاهلانِ مردمان اند. اسير شيطان است به وسيله تاريكى هاى اختلاف. به تحقيق، نام نهاده اند او را ناكسانى كه به مردمان مى مانند و مردمان نيستند، دانا. و پاينده نبوده در دانش، يك روز بر حالى كه سالم از وسوسه شيطان باشد. اصل: «بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ، مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتّى إِذَا ارْتَوى مِنْ آجِنٍ وَاكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ، جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلى غَيْرِهِ، وَإِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ، لَمْ يَأْمَنْ أَنْ يَنْقُضَ حُكْمَهُ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ، كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ».

.


1- . «ظ»: التقميس.

ص: 408

شرح: بَكَّرَ (به باء يك نقطه و راء بى نقطه) به صيغه ماضى غايب معلوم باب تفعيل است. التَّبْكِير: در اوّل روز، زود رفتن به جايى. فَاسْتَكثَرَ (به ثاء سه نقطه و راء بى نقطه) به صيغه ماضى غايب معلوم باب استفعال، به تقدير «فَاسْتَكْثَرَه» است و ضميرِ محذوف، راجع به «جَهْل» است. الاستكثار، كسب چيزى بسيار. مَا، موصوله و مبتداست و اين جمله، معترضه است. قَلَّ (به قاف و تشديد لام) به صيغه ماضى غايب معلومِ باب «ضَرَبَ» است و ضمير مستتر، راجع به مَا است. مِنْ در مِنْهُ براى تبعيض است و ضمير، راجع به «جَهْل» است. كَثُرَ (به ثاء سه نقطه و راء بى نقطه) به صيغه ماضى غايب معلوم باب «حَسُنَ» به تقدير «كَثُرَ مِنْهُ» است؛ و اين جمله معترضه، كنايت از اين است كه ترك آن جهل، بِالكلّيّه بهتر است از شروع در آن، چنانچه در عرف مى گويند: «در قبيح كه چندان كه كمتر، بهتر» و اين مجرّب است؛ زيرا كه مبتدى و كسى كه اين جهالات در ذهن او كم است، زود قبول مى كند، به خلاف كسى كه جهالات در او بسيار و راسخ شده. يعنى: بيان فراهم آوردن او جهل را اين است كه زود به درس رفته. پس كسب كرده جهل بسيار را. آنچه كم باشد از جمله آن جهل، بهتر است از آنچه بسيار باشد از جمله آن جهل، تا آن كه چون سير شد از آب گنده (1) جهل و پر شد از لاطائلِ بى فايده، نشست در ميان مردمان بر حالى كه قاضى شده. ضامن شده خالص كردن هر چه را كه در پرده مانده بر غير او. و اگر مخالفت كند قاضى ديگر را كه پيش از او بوده، به اين روش كه حكم او را شِكنَد و گويد كه: حكم من، بهتر است، خاطرْجمع نيست از اين كه شِكَنَد حكم اين قاضى را نيز كسى كه بعد از او آيد و قاضى شود، چنانچه او كرده با قاضى پيش تر. اشارت به اين است كه: به پيروى ظن، شكستن حكم كسى نامعقول است؛ چه اگر اين راه واشود، ديگرى نيز چنين خواهد كرد و بازيچه مى شود كار دينى كه اللّه تعالى، رسولان، فرستاده براى نظم و نسق آن. اصل: «وَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ الْمُعْضِلَاتِ، هَيَّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ، فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ ، لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ، لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْءٍ مِمَّا أَنْكَرَ، وَلَا يَرى أَنَّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً، إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْءٍ، لَمْ يُكَذِّبْ نَظَرَهُ».

.


1- . مراد، آب گنديده است.

ص: 409

شرح: مُعْضِلات، به ضمّ ميم و كسر ضاد بانقطه است. الحَشْو (به فتح حاء بى نقطه و سكون شين بانقطه): پشم و مانند آن كه آكنده مى كنند به آن بالش و مانند آن را؛ و مراد اين جا، زبون و ضايع است؛ و از آن است كه نام مخالفان شيعه اماميّه «حشويّه» شده. مِنْ تبعيضيّه و تعليليّه مى تواند بود. ثُمّ براى تعجّب است. قَطَعَ به صيغه ماضى معلوم باب «مَنَعَ» است؛ و مراد، جزم است، يا مراد اين است كه فصل مى كند منازعات ميان مردمان را؛ و اين، اشارت است به آنچه مشهور است ميان مخالفان كه «ظَنِّيةُ الطَّرِيقِ لَا يُنافِي قَطْعِيَّةَ الْحُكْمِ». فاء در فَهُوَ تفصيليّه است و براى بيان وجه تعجّب است. اللَّبْس (به فتح لام و سكون باء يك نقطه، مصدر باب «ضَرَبَ»): خَلْط؛ و آن ضدّ تميز است. و [اللُّبْس] (به ضمّ لام) مصدر باب «عَلِمَ»: پوشيدن لباس. و اضافه مصدر، بنا بر اوّل به فاعل است و بنا بر دوم به مفعول است. غَزْل (به فتح غين بانقطه و سكون زاء) به معنى مغزول است. لَا يَحْسبُ به فتح و كسر سين مى تواند بود و اين جمله براى بيان وجه راضى شدن او به مثل غزل عنكبوت است. لَا يَرى به صيغه معلوم باب «مَنَعَ» يا مجهول باب اِفعال، به معنى «لا يَظنّ » است. وَراء، منصوب به ظرفيّت است و مُضاف است. مَا، موصوله است و عبارت است از «آجن». (1) بَلَغَ به صيغه ماضى غايب معلوم باب «مَنَعَ» است. ضميرِ مستتر، راجع به «رَجُل» است و مفعولش محذوف است به تقدير «بَلَغَ مُرادَهُ» و آن «ارتواء» (2) است. ضمير فِيه راجع به مَا است. يعنى: و اگر فرو آمد به او يكى از مسائل پوشيده مشكل، حاضر كرد براى جواب آن مسئله، نامعقولى را از ديدِ خود. عجب آن كه بر آن نامعقول، جزم كرد و بريد معامله را. بيانِ اين آن كه: او به سبب پرده پوشىِ شبهت ها كه از هر طرف به خاطرش مى رسد و علاج نمى تواند كرد، در حكمى افتاده بسيار سست، مانند بافته كارتن (3) ؛ چه نمى داند كه درست رفته يا خطا كرده. براى اين به اين بلا افتاده كه نمى پندارد كه دانش به مسائل دين، حاصل شود در راهى از راه هايى كه او نمى شناسد آن راه ها را و گمان نمى برد كه غير آنچه به مرادِ خود رسيده در آن، راهى ديگر باشد كه در آن راه، سلامتى از بلا باشد. مخفى نماند كه اين دو عبارت، تعرّض است بر آن مرد كه غافل شده از راه سؤال «اهل الذكر» كه بيان شد در حديث دهمِ «بَابُ النَّوَادِر» و به واسطه آن، «اهل الذكر» را مغلوب يا غايب مى كند، و غافل شده از راه خاموشى [گزيدن] در ندانسته، (4) اگر سؤال «اهل الذكر» ميسّر نباشد. بيانِ اين، آن كه: اگر قياس كند چيزى را به چيزى ديگر، دروغ نمى شمرد فكر خود را. اصل: «وَإِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ، اكْتَتَمَ بِهِ؛ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ؛ لِكَيْ لَا يُقَالَ لَهُ: لَا يَعْلَمُ، ثُمَّ جَسَرَ فَقَضى، فَهُوَ مِفْتَاحُ عَشَوَاتٍ، رَكَّابُ شُبُهَاتٍ، خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ، لَا يَعْتَذِرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ؛ فَيَسْلَمَ، وَلَا يَعَضُّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ؛ فَيَغْنَمَ، يَذْرِي الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ».

.


1- . آجن: آب رنگ و طعم بگردانيده. اشاره است به عبارت «ارْتَوى مِنْ آجِنٍ» در فقره قبلى از متن خطبه كافى كه شرحش گذشت.
2- . ارتواء: «سيراب شدن». اشاره به كلمه «ارْتوى» در فقره قبلى از خطبه كافى است.
3- . كارتن: عنكبوت. ر.ك: لغت نامه دهخدا(كارتن).
4- . يعنى: در چيزى كه نمى داند.

ص: 410

. .

ص: 411

شرح: وَ إِنْ أظْلَمَ عطف است بر «هَيَّأَ لَها». الإظلام: تاريك شدن؛ و مراد اين جا، ناياب شدن حشو از جمله رأى است. (1) الاكْتِتام: پنهان كردن. باء در بِهِ براى تأكيد تعديه است و ضمير، راجع به أمْر يا راجع به مصدر أظْلَمَ است. مَا، موصوله است. مِنْ براى تبعيض است و اشارت است به اين كه در صورت اوّل نيز جاهل است؛ ليك جهل خود را نمى داند. لَا يَعْلَمُ به صيغه غايب يا مخاطب است؛ و بنا بر اوّل، لام در لَهُ به معنى «في» است و بنا بر دوم، صله يُقال است. ثُمّ براى تعجّب است. فَيَسْلَمَ از باب «عَلِمَ» منصوب است و مراد، سلامت از افتراى كذب بر اللّه تعالى است، موافق آيت سوره نحل: «وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَ_ذَا حَلَ_لٌ وَ هَ_ذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ» (2) . لَا يَعَضُّ (به فتح عين بى نقطه و تشديد ضاد بانقطه) از باب «عَلِمَ» است. العَضّ: دندان فرو بردن در چيزى. مراد به علم اين جا آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن آمره به سؤالِ «اهل الذكر» از هر مشكل است. باء در بِضِرْس براى آلت است. و عَضّ در علم به ضِرس قاطع، عبارت است از فهميدن آيات بيّناتِ محكمات، چنانچه بايد و شايد، و اين، اشارت است به اين كه آن مرد در آن آيات بيّنات، وصف حُلم (3) مى كند كه بيان شد در حديث پنجمِ باب هفدهم كه «بَابُ النَّوَادِر» است در شرح «بِتَذاكُرِ الْعِلْمِ وَ صِفَةِ الْحُلْمِ». فَيَغْنَمَ (به غين بانقطه و نون) منصوب است؛ و غنيمت اين جا، عبارت است از استفاده دانشِ مسائل حلال و حرام به سبب سؤالِ «اهل الذكر عليهم السلام ». يَذْرِي (به ذال بانقطه و راء بى نقطه) مضارع غايب معلوم باب «ضَرَبَ» است. الذَرْي: پراكنده كردن باد، چيزى را. ذَرْو (4) (به فتح ذال و سكون راء) منصوب و مفعول مطلق براى تشبيه است و مضاف است و ذكر ياء در فعل، واو در مصدر، (5) مبنى بر اين است كه غالب در فعل، باب «ضَرَبَ» است و غالب در مصدر، باب «نَصَرَ» است، اگر چه هر كدام در هر كدام جايز است. الهَشِيم منصوب و مفعولٌ بِهِ ذَرْو است و عبارت است از خاشاك پُرپوچ؛ و اين، اشارت است به اين كه رواياتى را كه از قبيل دروغِ صريح است در معارضه آيات بيّناتِ محكمات، از دَهَن مى راند و آنها را صحيح مى شمرد، موافق آنچه گذشت در حديث ششمِ باب هفدهم كه «بَابُ النَّوَادِر» است كه: «كَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِيثِ مُسْتَغِشٍّ لِلْكِتابِ». يعنى: و اگر تاريك شود بر او كارى، پنهان مى كند كار را براى آنچه مى داند آن را از جمله نادانى خودش تا گفته نشود در او كه: نمى داند. با وجود اين، جرأت مى كند، پس حكم مى كند به يك طرف با علم به جهل خود در آن، به خيال اين كه مجتهد در صورت توقّف، مخيّر است در حكم. پس او كليد تاريكى هاست. بسيار مرتكب شبهت هاست. بسيار پا نهنده در نادانى هاست. عذرخواهى نمى كند از آنچه نمى داند تا رها شود از افتراى دروغ بر اللّه تعالى و دندان فرو نمى برد در آيات بيّناتِ محكمات به دندانى بُرَنده تا غنيمتِ دانشِ مسائلْ حاصل كند. پراكنده مى كند در هوا روايات دروغ را، مانند پراكنده كردن باد خاشاك را. اصل: «تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ، وَتَصْرُخُ مِنْهُ الدِّمَاءُ ، يُسْتَحَلُّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ، وَيُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ، لَا مَلِيءٌ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَدَ، وَلَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا مِنْهُ فَرَطَ مِنِ ادِّعَائِهِ عِلْمَ الْحقّ » .

.


1- . يعنى: حتّى راهى مانند قياس هم براى آن نيابد.
2- . نحل (16): 116.
3- . يعنى: تعريف و تحسين از افكار و خيال هاى پوچ خود مى كند.
4- . «ذَرى يَذْري ذَرْيا» و «ذَرَا يَذْرُو ذَرْوا» به يك معنى است.
5- . يعنى: ذكر «يَذْرِي» و «ذَرْو» در متن روايت.

ص: 412

. .

ص: 413

شرح: تَصْرُخُ (به صاد بى نقطه و راء بى نقطه و خاء بانقطه) به صيغه مضارع غايبه معلوم باب «نَصَرَ» است. مَلِيء (به فتح ميم و كسر لام و سكون ياء و همزه كه گاهى منقلب به ياء مى شود با تشديد) خبر مبتداى محذوف است به تقدير «لا هُوَ مَلِيءٌ». فَرَطَ (به فاء و راء بى نقطه و طاء بى نقطه) به صيغه ماضى معلوم باب «نَصَرَ» است. مِنْ براى بيان مَا است. يعنى: گريه مى كنند به سبب آن مرد، ميراث ها؛ چون به صاحبان نمى رسند. و دادخواهى مى كنند به سبب آن مرد، خون هاى ريخته؛ چون به ناحق ريخته مى شوند و به قصاص نمى رسند. حلال شمرده مى شود به حكم آن مرد، نكاح حرام؛ و حرام شمرده مى شود به حكم آن مرد، نكاح حلال. نه پُر داناست به جواب مسئله اى كه بر او فرود آيد و نه او سزاوار است چيزى را كه از او پيش تر سر زده در جواب هاى مسائل و آن چيز، دعوى دانستنِ به كار آمدنى است در جواب ها و حكم بنا بر آن دعوى.

.

ص: 414

[حديث] هفتماصل: [الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي شَيْبَةَ الْخُرَاسَانِيِّ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ أَصْحَابَ الْمَقَايِيسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْمَقَايِيسِ، فَلَمْ تَزِدْهُمُ الْمَقَايِيسُ مِنَ الْحقّ إِلَا بُعْداً، وَإِنَّ دِينَ اللّه ِ لَا يُصَابُ بِالْمَقَايِيسِ».

شرح: مَقايِيس بيان شد در شرح عنوان اين باب. طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالمَقَايِيس اشارت است به آنچه ميان مخالفان، مشهور است كه «ظنيةُ الطَرِيقِ لا يُنافِي قَطْعِيَّةَ الْحُكْمِ». و مى تواند بود كه مراد به مَقايِيس اين جا، جمع «مِقْياس» و به معنى آلت هاى قياس باشد. حق، عبارت است از معلوم به آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: به درستى كه يارانِ مسائلِ قياسْ كرده شده، جستند دانش حكم الهى را به آن قياسْ كرده شده ها. پس زياد نكرد ايشان را آن قياسْ كرده شده ها نسبت به حق، مگر به اعتبار دورى؛ چه كسى كه راه باطل، اختيار كرده، ديرتر به راه حق مى آيد از كسى كه هنوز راهى اختيار نكرده. به درستى كه فرموده اللّه تعالى دريافته نمى شود به قياسْ كرده شده ها.

.

ص: 415

[حديث] هشتماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ رَفَعَهُ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليهماالسلام، قَالَا:«كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَكُلُّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النَّارِ».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام گفتند كه: هر حكمى كه مبنى بر خواهش نفس است، گمراهى است. و هر گمراهى، راهش سوى آتش جهنّم است.

[حديث] نهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَقُّهْنَا فِي الدِّينِ، وَأَغْنَانَا اللّه ُ بِكُمْ عَنِ النَّاسِ، حَتّى إِنَّ الْجَمَاعَةَ مِنَّا لَتَكُونُ فِي الْمَجْلِسِ مَا يَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ تُحْضِرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَ تُحْضِرُهُ جَوَابَهَا فِيمَا مَنَّ اللّه ُ عَلَيْنَا بِكُمْ، فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْءُ لَمْ يَأْتِنَا فِيهِ عَنْكَ وَلَا عَنْ آبَائِكَ شَيْءٌ، فَنَظَرْنَا إِلى أَحْسَنِ مَا يَحْضُرُنَا، وَأَوْفَقِ الْأَشْيَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْكُمْ، فَنَأْخُذُ بِهِ؟ فَقَالَ:«هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، فِي ذلِكَ وَاللّه ِ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ يَا ابْنَ حَكِيمٍ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «لَعَنَ اللّه ُ أَبَا حَنِيفَةَ؛ كَانَ يَقُولُ : قَالَ عَلِيٌّ وَقُلْتُ». قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ: وَاللّه ِ، مَا أَرَدْتُ إِلَا أَنْ يُرَخِّصَ لِي فِي الْقِيَاسِ.

شرح: فَقُهْنا (به فاء و قاف) به صيغه ماضى معلوم باب «حَسُنَ» يا مجهول باب تفعيل است. النَّاس عبارت از فقهاى مخالفان است. إنَّ به كسر همزه و تشديد نون است. لَتَكُونَ (به فتح لام) به صيغه مضارع غايبه معلوم مجرّد است و ضمير مستتر، راجع به الْجَمَاعَة است. الفْ لامِ المَجْلِس براى عهد خارجى است؛ و مراد، مجلس فقيهِ مخالفان است. مَا مصدريّه است و مصدر، نايب ظرف زمان است. ضمير صاحِبه راجع به المَجْلِس است. و صاحِبه عبارت است از فقيهِ مخالفان. تحضره دو جا (به حاء بى نقطه و ضاد بانقطه و راء بى نقطه) به صيغه مضارع غايبه معلوم باب اِفعال است. الإحضار: خاطر نشان كردن. ضمير مستتر، راجع به الْجَمَاعَة است و ضمير بارز، راجع به صَاحِبِه است و مفعول اوّل است. المَسْئَلةَ و جَوَابَها منصوب و مفعول دوم است و اين جمله، معطوف بر تَكُونُ است به حذف عاطف يا حالِ ضمير مستتر در تَكُونُ است. و بر هر تقدير، مقصود، اين است كه: هر گاه مردى در حضور جماعت ما سؤال كند فقيهِ مخالفان را از مسئله اى و آن فقيه، غافل باشد از شقوق آن مسئله يا گويد كه بازگو، نفهميدم كه چه گفتى، جماعت ما خاطر نشان مى كنند آن فقيه را شقوق آن مسئله، و خاطر نشان مى كنند آن فقيه را جواب هر شِقّى از شقوق آن مسئله. فِي در فِيمَا براى سببيّت است. و مَا، مصدريّه يا موصوله است. يَحْضُرُنا به صيغه مضارع غايب معلوم باب «نَصَرَ» است. مَا يَحْضُرُنا عبارت است از حكم هايى كه به خاطر ما مى رسد در آنچه وارد شده بر ما و حكم آن را از شما نشنيده ايم. وَ أَوْفَقِ الْأَشْياءِ عطف تفسير أَحْسَنِ مَا يَحْضُرُنَا است. يعنى: روايت است از محمّد بن حكيم (به ضمّ حاء و فتح كاف يا به فتح حاء و كسر كاف) گفت كه: گفتم امام موسى كاظم عليه السلام را كه: قربانت شوم! دانا شديم ما شيعه اماميّه در مسائل دين، و بى نياز كرده ما را اللّه تعالى به سبب دانش شما خانواده رسول از دانش فقهاى مخالفان، تا حدّى كه جماعت ما هر آينه مى باشند در مجلس فقيهِ مخالفان در وقتى كه مى پرسد مردى، صاحب مجلس را، و جماعت ما خاطر نشان مى كنند آن صاحب مجلس را كه مسئله چيست و خاطر نشان مى كنند او را جواب آن مسئله، به سبب اين كه منّت كرده اللّه تعالى بر ما به شما. پس گاه باشد كه وارد شده باشد بر ما مسئله اى كه نرسيده به ما در آن مسئله از تو و نه از پدران تو، حكمى. پس نظر كرده باشيم سوى بهترين حكم هايى كه به خاطر مى رسد ما را در آن مسئله و موافق ترين حكم ها با آنچه از شما شنيده ايم در جواب مسائل. پس فرا گرفته باشيم آن حكم را و حكم به آن كرده باشيم. آيا اين جايز است يا نه؟ پس گفت امام عليه السلام كه: دور شد، دور شد آن عمل از حق ؛ چه در اين عمل، به خدا قسم كه جهنّمى شده هر كه جهنّمى شده، اى پسر حكيم! بيانِ اين مى آيد در حديث سيزدهم. راوى گفت كه: بعد از اين، امام گفت كه: لعنت كناد اللّه تعالى ابو حنيفه را؛ چه مى گفت كه گفت على و من گفتم. مرادش اين است كه: اين فكرهايى كه من كرده ام در باب قياس، به خاطر على نرسيده و فكر من بهتر است. گفت محمّد بن حكيم، هشام بن حكم را كه: به خدا قسم كه نخواستم از آنچه گفتم با امام، مگر اين را كه امام، رخصت دهد مرا در قياسِ مسئله ندانسته بر مسئله دانسته، به واسطه موافقت در آلت قياس.

.

ص: 416

. .

ص: 417

[حديث] دهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ] عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام : بِمَا أُوَحِّدُ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ؟ فَقَالَ:«يَا يُونُسُ، لَا تَكُونَنَّ مُبْتَدِعاً، مَنْ نَظَرَ بِرَأْيِهِ هَلَكَ ، وَمَنْ تَرَكَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ضَلَّ، وَمَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللّه ِ وَقَوْلَ نَبِيِّهِ كَفَرَ».

شرح: روايت است از يونس بن عبد الرحمان گفت كه: گفتم امام موسى كاظم عليه السلام را كه: چيست آنچه وسيله شناخت اين كس، (1) اللّه تعالى را به يگانگى در ربوبيّت مى شود و اگر نباشد، اين كس، كافرِ مشرك مى شود؟ پس امام گفت كه: اى يونس! اگر خواهى كه مشرك نشوى، مباش صاحب بدعت. بيانِ اين، آن كه: هر كه فكر كند در مسئله ها به ديدِ خود، جهنّمى مى شود. مراد، اين است كه: پيرو ظن، مشرك است و هر كه پيروى ظن خود نكند، ليك پيروى فتواى ديگرى كند غير خانواده پيغمبرِ خود، گمراه مى شود. مراد، اين است كه: پيروِ فتواى غير دوازده امام در مسئله اى كه در محكمات قرآن نيست و بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن مى رود، مشرك است و هر كه پيروى ظن خود نكند در مسائل و پيروىِ فتواى غير دوازده امام نكند در آنها، ليك آن دو جماعت را مشرك نشمرده، مخالفت كند با آيات محكماتِ كتاب الهى و احاديث پيغمبرِ خود كه در آنها شركِ آن دو جماعت صريح شده، منكر مى شود آن محكمات را. پس مشرك مى شود؛ چه در اين مسئله، پيروى ظن خود كرده.

.


1- . مراد از «اين كس»، خود راوى حديث است؛ يعنى «شناخت من، اللّه تعالى را».

ص: 418

[حديث] يازدهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: ]قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : تَرِدُ عَلَيْنَا أَشْيَاءُ لَيْسَ نَعْرِفُهَا فِي كِتَابِ اللّه ِ، وَلَا سُنَّة نَبِيِّهِ، فَنَنْظُرُ فِيهَا؟ فَقَالَ:«لَا، أَمَا إِنَّكَ إِنْ أَصَبْتَ، لَمْ تُؤْجَرْ؛ وَإِنْ أَخْطَأْتَ، كَذَبْتَ عَلَى اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».

شرح: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: وارد مى شود بر ما مسئله اى چند كه نمى شناسوم جواب آنها را در كتاب خدا و نه در بيان رسولش. پس به ديدِ خود، فكر مى كنيم در آنها و جواب مى گوييم. آيا جايز است يا نه؟ پس امام گفت كه: نه. آگاه باش! به درستى كه تو اگر جواب موافقِ حكم الهى گفتى، ثواب داده نشدى و اگر خطا كردى، دروغ گفتى بر خداى _ عَزّ و جلّ _. مراد، اين است كه: رسيدن به حق و خطا كردن در اين قِسْم جايى، اتّفاقى است. به اختيار تو نيست، پس در هر دو صورت، گناه دارى.

[حديث] دوازدهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَكُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ».

.

ص: 419

شرح: اين، ظاهر است از شرح حديث هشتمِ اين باب.

[حديث] سيزدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ] عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، إِنَّا نَجْتَمِعُ فَنَتَذَاكَرُ مَا عِنْدَنَا، فَلَا يَرِدُ عَلَيْنَا شَيْءٌ إِلَا وَعِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ مُسَطَّرٌ، وَذلِكَ مِمَّا أَنْعَمَ اللّه ُ بِهِ عَلَيْنَا بِكُمْ، ثُمَّ يَرِدُ عَلَيْنَا الشَّيْءُ الصَّغِيرُ لَيْسَ عِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ، فَيَنْظُرُ بَعْضُنَا إِلى بَعْضٍ وَعِنْدَنَا مَا يُشْبِهُهُ ، فَنَقِيسُ عَلى أَحْسَنِهِ؟ فَقَالَ:«وَمَا لَكُمْ وَلِلْقِيَاسِ؟ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِالْقِيَاسِ». ثُمَّ قَالَ: «إِذَا جَاءَكُمْ مَا تَعْلَمُونَ، فَقُولُوا بِهِ، وَإِنْ جَاءَكُمْ مَا لَا تَعْلَمُونَ، فَهَا» وَأَهْوَى بِيَدِهِ إِلى فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «لَعَنَ اللّه ُ أَبَا حَنِيفَةَ؛ كَانَ يَقُولُ: قَالَ عَلِيٌّ وَقُلْتُ، وَقَالَتِ الصَّحَابَةُ وَقُلْتُ» ثُمَّ قَالَ: «أَ كُنْتَ تَجْلِسُ إِلَيْهِ؟» فَقُلْتُ: لَا، وَلكِنْ هذَا كَلَامُهُ.

شرح: روايت است از سماعة بن مهران از امام موسى كاظم عليه السلام گفت كه: گفتم كه: خوشحال داراد تو را اللّه تعالى، به درستى كه ما شيعه اماميّه، جمع مى شويم يك جا، پس گفتگو مى كنيم و به ياد هم مى آوريم آنچه را كه نزد ماست از جواب هاى مسائل كه از شما شنيده ايم، پس وارد نمى شود بر ما مسئله اى، مگر آن كه نزد ما در آن مسئله، جوابى هست نوشته در كتاب هاى حديث ما؛ و آن از نعمتى است كه اللّه تعالى داده آن را به ما به سبب شما. بعد از آن گفتگو، وارد مى شود بر ما مسئله سهلى كه نيست نزد ما در آن مسئله، جوابى كه از شما صريح شنيده باشيم، پس نگاه مى كند بعضى از ما سوى بعضى ديگر و عاجز مى شويم در آن، و نزد ما از مسائلى كه از شما شنيده ايم جواب آنها را، چيزى هست كه مانند است به اين مسئله سهل. پس قياس مى كنيم اين مسئله سهل را بر موافق ترِ آنچه از شما شنيده ايم جواب آن را؟ پس امام گفت كه: چه كار است شما شيعه اماميّه را با قياس و قياس را با شما؟ جز اين نيست كه جهنّمى شدند جمعى كه جهنّمى شدند پيش از شما از امّتان پيغمبران سابق به قياس كه عمده طريقِ پيروان ظن است. اين، اشارت است به گفته اللّه تعالى در سوره انعام، در جواب پيروان ظن در اين امّت كه: اللّه تعالى دانسته [است] خواهند گفت كه: چون جميع احكام الهى در محكمات قرآن، صريح نشده، پس علاجى نداريم به غير اين كه پيروى ظن كنيم در بعض احكام الهى كه: «كَذَ لِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا» : (1) چنين در پرده به دروغ نسبت دادند محكمات كتاب الهى و پيغمبران را آن مشركان كه پيش از ايشان بودند تا چشيدند عذاب ما را. بعد از آن، امام گفت كه: چون از جمله احتمالاتِ جواب به خاطر رسد شما را چيزى كه مى دانيد آن را، پس گوييد آن را و اگر به خاطر رسد شما را چيزى كه نمى دانيد آن را، پس فرا گيريد آن را، و اشارت كرد به دست خود، سوى دهن خود. مراد، اين است كه: جواب آن را از دهن من شنويد و بعد از آن گوييد. بعد از آن، امام گفت كه: لعنت كناد اللّه تعالى ابو حنيفه را، بود كه مى گفت كه: گفت على و من گفتم و گفتند اصحاب رسول عليه السلام و من گفتم. مرادش اين است كه: فكرى چند كه من در باب قياس كرده ام، نه به خاطر على رسيده و نه به خاطر باقى اصحاب رسول، و فكر من بهتر از فكر ايشان است. بعد از آن، امام گفت مرا كه: آيا مى نشستى سوى ابو حنيفه؟ پس گفتم كه: نه، و ليك مى دانم كه اين، سخن اوست.

.


1- . انعام (6): 148.

ص: 420

اصل: فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، أَتى رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله النَّاسَ بِمَا يَكْتَفُونَ بِهِ فِي عَهْدِهِ؟ فقَالَ:«نَعَمْ، وَمَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ». فَقُلْتُ: فَضَاعَ مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ؟ فَقَالَ: «لَا، هُوَ عِنْدَ أَهْلِهِ».

.

ص: 421

شرح: پس گفتم كه: خوشحال داراد تو را اللّه تعالى، آيا دادْ رسول اللّه صلى الله عليه و آله مردمان را بيانى كه اكتفا كنند به آن بيان در زمان خودش تا احتياج به فكر به ديدِ خود نداشته باشند؟ گفت كه: آرى، دادْ آن را و دادْ بيان هر چه را كه احتياج به هم رسانند ايشان سوى آن تا روز قيامت. پس گفتم كه: آيا پس تلف شد از آن بيان، چيزى كه كسى نداند؟ پس گفت كه: نه؛ چه همگىِ آن بيان، نزد صاحبش است كه امام زمان است از دوازده امام، و مردمان ديگر را حواله به پرسيدن او شده و نهى از عمل به ديدِ خود شده.

[حديث] چهاردهماصل: [عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي شَيْبَةَ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ :«ضَلَّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ _ إِمْلَاءِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَخَطِّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَدِهِ _ إِنَّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لِأَحَدٍ كَلَاماً، فِيهَا عِلْمُ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، إِنَّ أَصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ، فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنَ الْحقّ إِلَا بُعْداً؛ إِنَّ دِينَ اللّه ِ لَا يُصَابُ بِالْقِيَاسِ».

شرح: عبد اللّه بن شُبْرُمه (به ضمّ شين بانقطه و سكون باء يك نقطه و ضمّ راء بى نقطه و تخفيف ميم) فقيه و قاضى مخالفان در كوفه بوده و در قياس، دستى داشته، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْوَصَايَا» در حديث اوّلِ «بَابُ مَنْ أَعْتَقَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ» كه باب هجدهم است كه در مسئله اى با ابن ابى ليلى گفتگو كرده و بر ابن ابى ليلى غالب شده به سبب قياس. جَامعه: كتابى است كه در آن صريح شده معنى هاى آيات متشابهات كه در احكام الهى است و نزد امام زمان از دوازده امام مى بوده و هست و بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديث باب چهلم كه «بَابٌ فيه ذِكْرُ الصَّحِيفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَة عليهاالسلام» است. الإِْمْلاَء: گفتن سخنى براى نوشتن آن. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: گمراه شده است دانش ابن شبرمه، نزد كتاب جامعه كه املاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله است و خطّ امير المؤمنين عليه السلام است؛ چه به درستى كه جامعه، نگذاشته براى كسى، راه سخنى كه گويد كه چاره نيست به غير قياس و پيروى ظن، به خيال اين كه احكام الهى، همگى در محكماتِ قرآن، صريح نشده و از پيغمبر، متواتر نيست. و اگر كسى گويد كه: «من مى دانم دعوى پيغمبرى كرده»، (1) آن، كفر است بعد از پيغمبر ما؛ چه در جامعه دانش همگىِ حلال و حرام هست و احتياج به قياس و پيروى ظن و پيغمبرى تازه نيست. به درستى كه صاحبان قياس، جُستند دانش مسائل دين را به قياس كه در آن، پيروى ظن است. پس زياد نشدند نسبت به حق، مگر به اعتبار دورى. به درستى كه دين اسلام كه اللّه تعالى قرار داده در ميان خلايق، دريافته نمى شود به قياس؛ چه قياس، پيروى ظن است و آن، شرك است.

.


1- . «ظ»: + و .

ص: 422

[حديث] پانزدهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ] عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ السُّنَّةَ لَا تُقَاسُ، أَ لَا تَرى أَنَّ الْمَرْأَةَ تَقْضِي صَوْمَهَا وَلَا تَقْضِي صَلَاتَهَا؟ يَا أَبَانُ، إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحق الدِّينُ».

شرح: نزديك به اين مى آيد در «كِتَابُ الدِّيَاتِ» در حديث ششمِ «بَابُ الرَّجُلِ يَقْتُلْ الْمَرْأَةَ» تا آخر كه باب بيستم است و آن جا مذكور مى شود قياسى كه ابان بن تغلب كرده و باعث اين سخن امام شده. يعنى: روايت است از اَبان بن تغلب از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: به درستى كه راه و روشى كه اللّه تعالى قرار داده براى خلايق، جايز نيست كه حكم كرده شود در آن به قياس؛ آيا نمى بينى كه زن حايض، قضا مى كند روزه اش را و قضا نمى كند نمازش را،با آن كه نماز، بزرگ تر از روزه است؟ اى اَبان! به درستى كه راه و روش الهى، چون قياس در آن كرده شود، برطرف كرده مى شود اسلام. حاصل، اين كه: ظنى كه از قياس به هم مى رسد، ظنى است بسيار ضعيف؛ چه در شريعت، بسيار واقع شده كه دو مانند از هم جدا باشند در حكم، مثل نماز و روزه حايض؛ و اگر ظن، قوى مى بود نيز پيروى آن، منافات مى داشت با حقيقت اسلام، چنانچه محكمات قرآن دلالت مى كند و گذشت در حديث دهم. بدان كه مذهب زيديّه اين است كه: حايض، قضاى نماز نيز مى كند و ابطال آن مى آيد در «كِتَابُ الْحَيْضِ» در حديث چهارمِ «بَابُ الْحَائِضِ تَقْضِي الْصَوْمَ وَلَا تَقْضِي الصَّلَاةَ» و در آن جا نكته اى مذكور مى شود در فرق ميان قضاى نماز و قضاى روزه، به بيان اشكال اوّل و نفى اشكال دوم.

.

ص: 423

[حديث] شانزدهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، قَالَ: ]سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام عَنِ الْقِيَاسِ، فَقَالَ:«مَا لَكُمْ وَلِلْقِيَاسَ؟ إِنَّ اللّه َ لَا يُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلَّ وَكَيْفَ حَرَّمَ».

شرح: نفى مسئول بودن اللّه تعالى اين جا، كنايت از اين است كه علم بر قضا و قدر الهى در احكام شرعيّه از طاقت غير او بيرون است؛ و اشارت است به اين كه طريق علم ما به مشكلات، منحصر است در سؤال. و همچنين است ساير افعال الهى، چنانچه گفته در سوره انبيا كه: «لَا يُسْئلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئلُونَ» . (1) و از اين جا ظاهر مى شود كه آنچه در احاديث علل الشرائع منقول است، نَمى است از دريايى و از قبيل نكته بعد از وقوع است. يعنى: پرسيدم امام موسى كاظم عليه السلام را از قياس كه: آيا جايز است يا نه؟ پس گفت كه: چه كار است شما شيعه اماميّه را با قياس و قياس را با شما؟ به درستى كه اللّه تعالى پرسيده نمى شود كه چگونه حلال كرد آنچه را كه حلال است و چگونه حرام كرد آنچه را كه حرام است. حاصل، اين كه: كسى غير اللّه تعالى نمى تواند دانست كه سرّ حلال كردنِ حلال و حرام كردنِ حرام، فلان چيز است و غير آن دخلى ندارد تا بر آن، قياس كند و ظن، كافى نيست.

.


1- . انبيا (21): 23.

ص: 424

[حديث] هفدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، قَالَ: ]حَدَّثَنِي جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام :«أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام قَالَ: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ، لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي الْتِبَاسٍ، وَمَنْ دَانَ اللّه َ بِالرَّأْيِ، لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي ارْتِمَاسٍ» قَالَ: وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِرَأْيِهِ، فَقَدْ دَانَ اللّه َ بِمَا لَا يَعْلَمُ، وَمَنْ دَانَ اللّه َ بِمَا لَا يَعْلَمُ، فَقَدْ ضَادَّ اللّه َ؛ حَيْثُ أَحَلَّ وَحَرَّمَ فِيمَا لَا يَعْلَمُ».

شرح: حكايت كرد مرا امام جعفر صادق از پدرش عليهماالسلام اين كه امير المؤمنين عليه السلام گفت كه: هر كه وادارد خود را براى قياس و آن را راه و روش خود سازد، پيوسته در همگىِ عمرش در پرده پوشى هاى شبهت هاست كه از هر طرف به خاطرش مى رسد و چاره معقول نمى تواند كرد؛ چه سخنى مى گويد و باز وقتى ديگر از آن برمى گردد. و هر كه پرستش كند اللّه را به ديدِ خود و پيروى ظن خود، پيوسته در همگىِ عمرش در فرو رفتن است در شبهت ها. امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: و گفت امام محمّد باقر عليه السلام كه: هر كه فتوا دهد مردمان را به ديدِ خود و پيروى ظن خود، پس پرستش كرده اللّه را به آنچه نمى داند. و هر كه پرستش كرد اللّه را به آنچه نمى داند، پس به تحقيق همچشمى كرده با اللّه تعالى در جايى كه حلال كرده و حرام كرده از پيش خود؛ و آن همچشمى را در راهى كرده كه نمى داند كه آن همچشمى است با اللّه تعالى. پندارد كه فرمان بردارى كرده.

[حديث] هجدهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ، عَنْ أَبِيهِ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ إِبْلِيسَ قَاسَ نَفْسَهُ بِآدَمَ، فَقَالَ: «خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» ، (1) فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَ الطِّينِ فَلَوْ قَاسَ الْجَوْهَرَ الَّذِي خَلَقَ اللّه ُ مِنْهُ آدَمَ بِالنَّارِ، كَانَ ذلِكَ أَكْثَرَ نُوراً وَضِيَاءً مِنَ النَّارِ».

.


1- . اعراف (7): 12؛ ص (38): 76.

ص: 425

شرح: القَيْس (به فتح قاف و سكون ياء) و القياس (به فتح قاف) (1) مصدر باب «ضَرَبَ»: الحاق چيزى به چيزى در حكمى. باء در بِآدَم به معنى «مَعَ» است. پس ظرف مستقرّ و حالِ نَفْسَه است و منصوب است محلّاً؛ و اگر صله قَاسَ مى بود، ظرف لغو مى بود و متعلّق به قياس مى بود و محلّى از اعراب نمى داشت. پس مقصود، اين است كه: خودش را قياس كرد بر چيزى و آدم را نيز قياس كرد بر چيزى. فاء در فَقَالَ براى تفصيل و بيان مَقيسٌ عَلَيْه در دو قياس سابق است. خَلَقْتَنِي در سوره اعراف و سوره «ص» مذكور است. مقصود، اين است كه: خودش را قياس كرد بر آتش؛ چون مادّه اوست، و آدم را قياس كرد بر طين، چون مادّه اوست. فاء در فَقَاسَ براى تفريع يا براى تعقيب است و بر هر تقدير، اشارت است به قياسى؛ ثالثِ آن دو قياس، و آن قياس، نسبتى است كه ميان ابليس و آدم است، بر نسبتى كه ميان نار و طين است. پس مَا، موصوله است و عبارت است از نسبت. و مَا بَيْنَ به تقدير «عَلى مَا بَيْنَ» است و ترك ذكر مَقيس و اكتفا به ذكر مَقيسٌ عَلَيْه اين جا، از قبيل اقتصار است بنا بر ظهور اين كه مقيس، نسبت ميان آدم و ابليس است. پس مقصود، اين است كه: خود را اشرف از آدم شمرد بنا بر قياسِ نسبت ميان دو مخلوق بر نسبت ميان دو مَخلوقٌ مِنْه. و از اين، ظاهر مى شود كه افتخارِ پسران به پدران، مشتمل است بر سه قياس كه ميراث ابليس است و بطلان اين قياس ها معلوم است به ادلّه نقليّه، مثل آيت سوره حجر است: «وَ جَعَلْنَ_كُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» (2) . فاء در فَلَوْ براى تفريع است. قَاسَ الْجَوْهَرَ به تقدير «قَاسَ عَلَى الْجَوْهَرَ» است. الجَوْهَر (مُعرّب گوهر): چيزى كه اصلِ چيزى ديگر باشد و آن چيز ديگر از آن، آفريده شده باشد. باء در بِالنَّار به معنى «مَعَ» است. و بِالنَّار به تقدير «بِالْجَوْهَرِ الَّذِي خَلَقَ اللّه ُ مِنْهُ النَّار» است و مى تواند بود كه بى تقدير باشد و حكم مادّه كه بحرِ اُجاجِ ظلمانى است معلوم شود به طريق اَولى؛ و بر هر تقدير، ظرف، حالِ جوهر است و مقصود، اين است كه: اگر قياسِ مخلوق بر مَخْلوقٌ مِنْه صحيح مى بود، فاسد مى بود و هر چه از صحّتش، فسادش لازم آيد، باطل است. بيانِ اين، آن كه: چنانچه ابليس مخلوق شده از نار، آن نار، مخلوق شده از بحرِ اُجاج ظلمانى، و چنانچه آدم مخلوق شده از طين، آن طين، مخلوق شده از عَذْبِ فُراتِ نورانى، چنانچه گذشت در حديث چهاردهمِ باب اوّل. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: به درستى كه ابليس در وقتى كه سجده آدم نكرد، قياس كرد خود را و آدم را، به اين روش كه گفت اللّه تعالى را كه: آفريدى مرا از آتش و آفريدى آدم را از گِل. پس قياس كرد نسبتِ ميان خود و آدم را بر نسبتى كه ميان آتش و گِل است پس اگر قياس مى كرد آدم را و خود را بر اصلى كه آفريد اللّه از آن، آدم را و اصلى كه آفريد از آن، آتش را، مى شد اصلِ آدم بيشتر، به اعتبار نور و ضيا از اصل آتش.

.


1- . در كتب لغت، به كسر قاف آمده است.
2- . حجرات (49): 13.

ص: 426

[حديث] نوزدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: ]سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، فَقَالَ:«حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَلَا يَجِيءُ غَيْرُهُ». وَقَالَ: «قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : مَا أَحَدٌ ابْتَدَعَ بِدْعَةً إِلَا تَرَكَ بِهَا سُنَّةً».

.

ص: 427

شرح: لَا يَكُونُ غَيْرُه براى ابطال اختلافِ احكامِ حلال و حرام به سبب اختلاف ظنون مجتهدين است، خواه مصوّبه و خواه مخطئه، بنا بر اين كه پيروى ظن به حكم واقعى، متضمّنِ حكم به مضمون است، خواه صريح، مثل فتوا به مظنون و خواه غير صريح، مثل عمل به مظنون براى اين كه مظنون است. و از اين تقرير، ظاهر مى شود كه ابطال طريقه اخباريّين نمى كند. ولا يَجِيءُ غَيْرُه براى بيان منسوخ نشدن اين شريعت است. يعنى: پرسيدم امام جعفر صادق عليه السلام را از حلال و حرام كه آيا تغيير در آن مى شود به اعتبار ديدِ پيروان ظن يا نه؟ گفت كه: حلالى كه محمّد صلى الله عليه و آله آورده، خواه در محكمات قرآن و خواه در غير آنها، حلال است هميشه تا روز قيامت، و حرام او، حرام است هميشه تا روز قيامت نمى باشد غير آن و نمى آيد شريعتى ديگر غير آن. و گفت كه: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: هيچ كس اختراع نمى كند حكمى را كه در زمان محمّد صلى الله عليه و آله نشده، مگر آن كه برطرف مى كند به آن بدعت، راه و روشى را كه محمّد صلى الله عليه و آله قرار داده. مراد، اين است كه: هيچ مسئله اى نيست كه محمّد صلى الله عليه و آله حكم آن را نياورده باشد براى خلايق و به ديدِ ايشان واگذاشته باشد.

[حديث] بيستماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْعَقِيلِيِّ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْقُرَشِيِّ، قَالَ: ]دَخَلَ أَبُو حَنِيفَةَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ:«يَا أَبَا حَنِيفَةَ، بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقِيسُ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «لا تَقِسْ؛ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ حِينَ قَالَ: «خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَالطِّينِ، وَلَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ، عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ، وَصَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْاخَرِ».

.

ص: 428

شرح: داخل شد ابو حنيفه بر امام جعفر صادق عليه السلام . پس امام گفت ابو حنيفه را كه: اى ابو حنيفه! خبر به من رسيده اين كه تو قياس مى كنى در مسائلِ شرع الهى؟ گفت كه: آرى، راست است. امام گفت كه: قياس مكن؛ چه به درستى كه اوّل كسى كه قياس كرد، ابليس بود، وقتى كه گفت اللّه تعالى را كه: آفريدى مرا از آتش و آفريدى آدم را از گِل. پس ملاحظه كرد نسبت ميان آتش و گِل را، و نسبت ميان خود و آدم را بر آن، قياس كرد، و اگر ملاحظه مى كرد اصلِ گِلِ آدم را با اصلِ آتش، مى شناخت تفاوت ميان اين دو اصل را و زيادتى صفاى يكى را كه اصلِ گِلِ آدم باشد بر ديگرى كه اصلِ آتش باشد؛ چه اوّل، آب خوشگوار و طينت عِلِّيِّين است و دوم، آب شورِ تلخ و طينت سِجّين است. و بيانِ اين گذشت در حديث هجدهم.

[حديث] بيست و يكماصل: [عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ قُتَيْبَةَ، قَالَ: ]سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَأَجَابَهُ فِيهَا، فَقَالَ الرَّجُلُ: أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ كَذَا وَكَذَا، مَا كَانَ يَكُونُ الْقَوْلُ فِيهَا؟ فَقَالَ لَهُ:«مَهْ، مَا أَجَبْتُكَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، فَهُوَ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، لَسْنَا مِنْ «أَ رَأَيْتَ» فِي شَيْءٍ».

شرح: پرسيد مردى امام جعفر صادق عليه السلام را از مسئله اى. پس جواب گفت او را در آن مسئله. پس آن مرد تغييرى داد صورت مسئله را و گفت كه: ديدِ تو چيست؟ اگر صورت مسئله، چنين و چنين باشد، چه جواب خواهد بود در آن؟ پس امام گفت آن مرد را كه: اين سخن مگو. آنچه جواب دادم تو را در آنچه پرسيدى، هر چه باشد آن جواب، نقل است از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و از ديدِ من نيست. نيستيم ما _ كه خانواده پيغمبريم _ از جمله پيروان ظن كه به ايشان گفته مى شود كه ديدِ تو چيست در فلان مسئله، در هيچ جا.

.

ص: 429

[حديث] بيست و دوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ مُرْسَلاً، قَالَ: ]قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«لَا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ وَلِيجَةً، فَلَا تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ؛ فَإِنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ وَقَرَابَةٍ وَوَلِيجَةٍ وَبِدْعَةٍ وَشُبْهَةٍ مُنْقَطِعٌ، إِلَا مَا أَثْبَتَهُ الْقُرْآنُ».

شرح: در سوره توبه چنين است: «وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً» (1) و مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث پانزدهمِ «بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الوَلَايةِ» كه باب صد و هفتم است و در حديث دهم «[ بَابُ] مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام» اين كه مراد به مؤمنين اين جا، ائمّه هُدى عليهم السلام است و مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث دهمِ «[ بَابُ ]مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام» كه: «الْوَلِيجَةُ الَّذِي يُقامُ دُونَ وَلِيِ الأمْرِ». و اين جا به عنوان اظهار احتمال مى گوييم كه: وَلِيجة (به فتح واو و كسر لام) به معنى كسى است كه داخل شود در سلسله ائمّه، خواه به حق و خواه به باطل؛ و آن، «فَعِيلة» به معنى «فاعِلة» است و مأخوذ از وُلُوج، به معنى دخول مطلق است. و تاء براى نقل از وصفيّت به اسميّت است، يا براى تأنيث است به اعتبار نفس و تفسير آن به «الَّذِي يُقَامُ دُونَ وَلِيِّ الأَمْرِ»، تفسير فردى از آن است كه به اعتبار ملاحظه «مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ» است؛ زيرا كه مراد، «مِنْ دُونِ نَصٍّ مِنَ اللّه ِ وَ لَا نَصٍّ مِنْ رَسُولِهِ وَ لَا نَصٍّ مِنَ الْأَئِمَّةِ السَّابِقِين» است. و ترك ذِكر «وَ لَا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِين» در اين حديث، از قبيل اقتصار است براى اشعار به اين كه نصّ از جانب اللّه ، بى نصّ از جانب رسول و از جانب ائمّه سابقين نمى باشد. فَلا تَكُونُوا مُؤمِنِين براى بيان كفر قائلين به انعقاد امامت به غير نصّ اللّه و رسول و ائمّه سابقين است، چنانچه مخالفان، توهّم كرده اند در انعقاد امامت ابو بكر به بيعت. فَإنَّ استدلال است بر انتفاى ايمان آن قائلين. السَّبَب (به فتح سين بى نقطه و فتح باء يك نقطه): اوّلْ باعثِ ربطِ دو چيز به يكديگر، مثل ريسمان؛ و اين جا عبارت است از امثال مصاهرت ميان وليجه و امام سابق. النَّسَب (به فتح نون و فتح سين بى نقطه): خويشاوندى، به اعتبار ولادت، مثل اين كه وليجه و امام سابق از قبيله قريش باشند. الْقَرَابَة (به فتح قاف و راء بى نقطه و الف و باء يك نقطه): نزديكىِ خويشاوندى، مثل اين كه وليجه عمّ امام سابق باشد و مثل اين كه هر دو از بنى هاشم باشند. وَلِيجه اين جا، به تقدير «وُلُوج وَلِيجة» است؛ و مراد، دخول وليجه در سلسله ائمّه و فرمان بردارى اكثر مردمان براى اوست، خواه به سبب بيعت جمعى باشد و خواه به سببى ديگر باشد. ذكر اين حديث در تحت عنوان اين باب، به اعتبار ذكر بدعت و شُبهت است و مراد به شُبهه، مشابهتى است كه در قياس مى باشد. و در اين حديث، اشعار است به اين كه هر يك از بدعت و شُبهت، دو قسم است: اوّل، آنچه در نفس حكم اللّه است، مثل تعيين امام از روى خواهش نفس و مثل تعيين امام از روى مشابهت او به امام سابق در شكل و شمايل. دوم، آنچه در غير آن است، مثل احداث نوعى از طعام از روى خواهش نفس و مثل مشابهتى كه براى قياس چيزى به چيزى ديگر در تعيين قِيَمِ مُتْلَفات و تعيين قبله در موضعى معيّن باشد. و مقصود در اين باب، ابطال قسم اوّل است، نه قسم دوم؛ زيرا كه قرآن، ابطال اوّل مى كند و اثبات ثانى مى كند. يعنى: گفت امام محمّد باقر عليه السلام كه: مگيريد براى خود، بى نصّ اللّه تعالى در آيات بيّناتِ محكمات قرآن، امامى را، كه از ايمان به خدا و رسول بيرون خواهيد رفت؛ چه به درستى كه هر باعثِ ربطى و هر خويشاوندى و هر نزديكىِ خويشاوندى و هر وُلُوج امامى و هر بدعتى و هر مشابهتى بُريده و فاسد است در روز قيامت، مگر آنچه پا بر جا كرده باشد آن را آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن در نفس حكم اللّه تعالى كه در قرآن، حكم به كفرِ منكرِ مضمون آنها و وعيد بر آن هست، مثل: «وَمَن يَكْفُرْ بِئايَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (2) .

.


1- . توبه (9): 16.
2- . آل عمران (3): 19.

ص: 430

. .

ص: 431

. .

ص: 432

باب الردّ إلى الكتاب والسنّة وأنّه ليس شيء من الحلال

باب بيست و يكماصل: بَابُ الرَّدِّ إِلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَأَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ وَجَمِيعِ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ إِلَا وَقَدْ جَاءَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌشرح: اين باب، بيان وجوب واگذاشتن حكم هر مسئله است سوى محكمات قرآن و سوى بيان رسول اللّه صلى الله عليه و آله متشابهات قرآن را در كتاب جامعه كه گذشت در حديث چهاردهمِ باب سابق. و بيان، اين كه: نيست چيزى از حلال و حرام و هر چه احتياج به هم مى رسانند اكثر مردمان سوى آن، مگر بر حالى كه به تحقيق آمده در بيان آن، آيتى از محكمات قرآن يا بيانى صريح از پيغمبر _ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلاَمُ _ در كتاب جامعه كه نزد امام زمان است. در اين باب، ده حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ، عَنْ مُرَازِمٍ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ، حَتّى وَاللّه ِ ، مَا تَرَكَ اللّه ُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتّى لَا يَسْتَطِيع عَبْدٌ يَقُول: لَوْ كَانَ هذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ إِلَا وَقَدْ أَنْزَلَهُ اللّه ُ فِيهِ».

شرح: شَيْء، عبارت از مُحتاجٌ اِليهِ اكثر مردمان است. حَتّى براى انتهاست و ما بعد آن، داخل است در حكم ما قبلش. وَ اللّه ِ قسم است. جمله مَا تَرَكَ جواب قسم است. جمله حَتّى لا يَستَطِيعُ تا آخر، بدل جمله حَتّى وَ اللّه ِ تا آخر است، يا معطوف بر آن است به حذف عاطف. معنى استطاعت مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيدِ» در احاديث «بَابُ الاِسْتِطَاعَةِ» كه باب سى و يكم است. يَقُول مرفوع و منصوب مى تواند بود؛ و بنا بر اوّل به تقديرِ «أن» ناصبه و اِهمالش است، يا بدل يَستَطِيعُ است. و بنا بر دوم به تقدير «أن» و اِعمالش است. لَوْ براى تمنّى است. إلّا استثناى از لا يَسْتَطِيعُ است. واو، حاليه است و مستثنا، مُفرّغ است. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: به درستى كه اللّه _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فرو فرستاده در قرآن، بيان آشكار هر چيز را تا حدّى كه _ به خدا قسم كه _ وا نگذاشته اللّه تعالى چيزى را كه احتياج به هم مى رسانند سوى آن، بندگان تا حدّى كه نمى تواند بنده كه گويد در جايى كه احتياجِ بندگان، سوى آن باشد كه: كاش اين مسئله، فرو فرستاده مى شد در قرآن، بر هيچ حالى، مگر بر حالى كه به تحقيق فرو فرستاده آن را اللّه تعالى در قرآن در محكمات يا در متشابهاتى كه بيان صريح آنها شده در كتاب جامعه كه نزد امام زمان است.

.

ص: 433

[حديث] دوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ] عَنْ [عُمَرَ] (1) بْنِ قَيْسٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ، وَبَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً، وَجَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلاً يَدُلُّ عَلَيْهِ، وَجَعَلَ عَلى مَنْ تَعَدّى ذلِكَ الْحَدَّ حَدّاً».

شرح: مضمون اين مى آيد در «كتاب الحدود» در حديث يازدهمِ باب اوّل كه «بَابُ التَّحْدِيد» است. إلّا اين جا، براى استثناى منقطع است و از قسمى است كه ممكن نيست در آن، تسليط عامل بر مستثنا، مثل «مَا زَادَ هذا إِلَا نَقْصٌ». الْحَدّ (به فتح حاء بى نقطه و تشديد دال بى نقطه): حاجز و مانعِ ميان دو چيز؛ و آن، دو قسم است: اوّل، آنچه مانعِ اشتباه يكى به ديگرى باشد، مثل مرز؛ دوم، آنچه مانعِ ارتكاب يكى ديگرى را باشد، مثل تازيانه زدنِ زانى براى اين كه او و امثال او ديگر مرتكب زنا نشوند. و قسم اوّل، مراد است در حدّ اوّل و دوم، و قسم دوم مراد است در حدّ سوم. مراد به دليل، راهنما است، و عبارت است از امام هُدى كه امامتش معلوم است مردمان را از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن آمره به سؤالِ «اهل الذكر»، موافق آيت سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَ_تِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّ_هُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَ_بِ أُوْلَ_ئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ» (2) و بيان شد در شرح حديث آخر «بَابُ النَّوَادِر» كه باب هفدهم است، يا عبارت است از آيات بيّناتِ محكمات، يا عبارت است از كتاب جامعه كه نزد امام هُدى است، و حاصل همه يكى است. يعنى: روايت است از [عُمَر] (3) بن قيس از امام محمّد باقر عليه السلام راوى گفت كه: شنيدم از او مى گفت كه: به درستى كه اللّه _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ نگذاشته چيزى را كه احتياج به هم رسانند سوى آن امّت پيغمبر _ عَلَيْهِ وِ آلِهِ السَّلَامُ _ ليك فرو فرستاده آن را در قرآن و بيان كرده آن را براى رسولش صلى الله عليه و آله به وحى يا به تحديث و پيغمبر _ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلَامُ _ بيان كرده براى امير المؤمنين عليه السلام و او در كتاب جامعه نوشته و آن كتاب، نزد امام زمان است. و گردانيده اللّه تعالى براى هر چيزى، مانعى از اشتباه را، و گردانيده بر آن مانعِ اشتباه، راهنمايى را كه راه نمايد مردمان را بر آن و گردانيده بر هر كه گذشته باشد از آن مانعِ اشتباه در عمل با فتوا، عقوبتى را.

.


1- . «ظ»: عَمْرو.
2- . بقره (2): 159.
3- . «ظ»: عَمْرو.

ص: 434

. .

ص: 435

[حديث] سوماصل: [عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ ]عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ هَارُونَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«مَا خَلَقَ اللّه ُ حَلَالاً وَلَا حَرَاماً إِلَا وَلَهُ حَدٌّ كَحَدِّ الدَّارِ، فَمَا كَانَ مِنَ الطَّرِيقِ، فَهُوَ مِنَ الطَّرِيقِ ، وَمَا كَانَ مِنَ الدَّارِ، فَهُوَ مِنَ الدَّارِ حَتّى أَرْشِ الْخَدْشِ فَمَا سِوَاهُ، وَالْجَلْدَةِ وَنِصْفِ الْجَلْدَةِ».

شرح: مضمون اين مى آيد در «كِتَابُ الْحُدُود» در حديث نهمِ باب اوّل. مراد به حدّ، حاجز از اشتباه است، چنانچه بيان شد در شرح حديث سابق. أرْش (به فتح همزه و سكون راء بى نقطه و شين بانقطه) به معنى دِيَت است و آن، مجرور و مُضاف اِليه است. الخَدْش (به فتح خاء بانقطه و سكون دال بى نقطه و شين بانقطه): خراش. فاء در فَمَا براى تعقيب به اعتبار رتبه است و مَا، موصوله است. [سِواه] (1) (به كسر و ضمّ سين بى نقطه و الف مقصوره، و ضمير، راجع به خَدش) مرفوع است تقديراً و خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هُوَ» كه عائد ما است. و مراد به مَا سِواه «مَا دُونَه» است، به قرينه اين كه حَتّى براى انتقال از اَقوى سوى اَضعف است. پس بعد از بيان اَرْشِ خَدْش، بيان ارش كمتر از خدش است، مثل اين كه كسى پوست ديگرى را به دو انگشت افشرد و به درد آورد، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث اوّلِ «بَابُ فِيهِ ذِكْرُ الصَّحِيفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَة عليهاالسلام» كه باب چهلم است. وَ الْجَلْدة (به فتح جيم و سكون لام) مجرور به عطفِ بر اَرش است؛ و مراد، اين است: كه در باب ديات، دِيَت هر چيز را بيان كرده، حتّى دِيَت خراش و ما بعد آن را؛ و در باب حدود، حدّ هر چيز را بيان كرده، حتّى يك تازيانه و نصف تازيانه كه هر كدام در چه گناه است. ذكر نصف تازيانه به عنوان مثال است، به قرينه اين كه تأديب به ثلث تازيانه مى آيد در «كِتَابُ الْحُدُود» در بعض احاديث باب اوّل. يعنى: روايت است از سليمان بن هارون گفت كه: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: نيافريده اللّه تعالى حلالى را و نه حرامى را، مگر بر حالى كه براى آن، مانعِ اشتباهى است، مانند مانعِ اشتباه سَرا، كه ديوار است. بيانِ اين، آن كه: هر چه باشد از راه، پس پيداست كه آن از راه است، و هر چه باشد از سرا، پس پيداست كه آن از سراست، تا دِيَت خراش، پس آنچه پايينِ خراش است و تا يك تازيانه و نصف تازيانه مثلاً.

.


1- . «ظ»: سواء.

ص: 436

[حديث] چهارماصل: [عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ]عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَا وَفِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ».

شرح: شرح اين، ظاهر است از شرح عنوان باب پنجم.

[حديث] پنجماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، قَالَ: ]قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْءٍ، فَاسْأَلُونِي مِنْ كِتَابِ اللّه ِ». ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ: «إِنَّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله نَهى عَنِ الْقِيلِ وَالْقَالِ ، وَفَسَادِ الْمَالِ، وَكَثْرَةِ السُّؤَالِ» فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، أَيْنَ هذَا مِنْ كِتَابِ اللّه ِ؟ قَالَ: «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: «لَا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النّاسِ» (1) وَقَالَ: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللّه ُ لَكُمْ قِيامَاً» (2) وَقَالَ: «لاتَسْئَلُواعَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (3) ».

.


1- . نساء (4): 114.
2- . نساء (4): 5 .
3- . مائده (5): 101.

ص: 437

شرح: قِيل وَ قَال، عبارت است از خبرهاى لغو كه اهل مجلس ضيافت و مانند آن، يكديگر را مى پرسند. يكى به ديگرى مى گويد كه: «مَا عِندَك مِن الخبَر؟» و آن ديگرى مى گويد كه: «قِيلَ كَذَا وَكَذَا وَ قَالَ فُلانٌ كَذَا وَكَذَا» و اكثر آنها دروغ مى باشد، چنانچه گفته اند كه: «زَعَمُوا مَطِيَّةَ الْكَذِبِ» و از اين حديث، ظاهر مى شود كه مراد به «كَثيرٍ مِنْ نَجْويهُمْ» قيل و قال است و استثنا، منقطع است. فَسَاد الْمَال، عبارت است از دادن مال در غير حق آن، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الزَّكَاة» در حديث سومِ باب هفتاد و سوم كه «بابُ وَضْعِ المَعْرُوف مَوْضِعَه» است كه «مَنْ كانَ مِنْكُمْ لَهُ مالٌ فَإيّاهُ و الفَسادَ فَإنَّ إعْطاءَه فِي غَيرِ حقهِ تَبْذيرٌ و إسْرافٌ». مراد به كثرت سؤال، پرسيدن از احكام شرع است زياد بر قدر مُحتاجٌ اِليهِ براى عمل خود و اهل خود، موافق آنچه گذشت در حديث چهارمِ باب چهاردهم و مى آيد در حديث اوّلِ باب آينده. نَجِوى به معنى هم زبانى است كه در مجلس ضيافت و مانند آن، واقع مى شود، بى آن كه سرْگوشى كنند، مثل آيت سوره توبه: «أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوهُمْ» (1) و آيت سوره زخرف: «أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوهُم» . (2) مى آيد در «كِتَابُ الزَّكَاة» در حديث سومِ باب هفتاد و ششم كه «بَابُ القَرْض» است كه: «يَعْنِي بِالْمعروف القَرْضَ». مراد به إصلاح، رفع تنازع و اختلاف از روى ظن است در فتوا و مانند آن. بَيْنَ النَّاس متعلّق به إصلاح است. مى آيد در «كِتَابُ الْمَعِيشَة» در حديث اوّلِ «بَابٌ آخَرُ مِنْهُ فِى¨ حِفْظِ الْمَالِ وَكَرَاهَةِ الْاءِضَاعَةِ» كه باب صد و پنجاه و پنجم است كه: «وَلَا تأتَمِنْ شَارِبَ الْخَمْرِ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: (وَلَا تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ)» (3) تا آخر. از جمله احتمالات، اين است كه مراد به أشياء، احكام شرع است و جمله إنْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ صفت أشياء است و اين، اشارت است به اين كه احكام شرعيّه مجهوله نزد مكلّفين، دو قسم است: اوّل، احكامى كه امثال آنها معلومِ او شده و عمل به آنها نكرده؛ دوم، ما عداى آنها. و اين آيت، نهى از سؤال از قسم اوّل است، موافق آنچه گذشت در حديث چهارمِ «بَابُ اسْتِعْمَالِ الْعِلْمِ» كه باب چهاردهم است كه «لَا تَطْلُبُوا عِلْمَ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَ لَمَّا تَعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ». و وجه نهى، اين است كه حجّت بر عالم، اَشَدّ است از حجّت بر جاهل، چنانچه گذشت در حديث ششمِ باب چهاردهم و در احاديثِ «بَابُ لُزُومِ الْحُجَّةِ عَلَى الْعَالِمِ وَ تَشْدِيدِ الْأَمْرِ عَلَيْهِ» كه باب شانزدهم است و ائمّه اهل البيت از اين نهى خارج اند، چنانچه مى آيد در حديث اوّلِ باب آينده. يعنى: گفت امام محمّد باقر عليه السلام در مجلسى كه: چون نقل كنم براى شما چيزى را از حلال و حرام، پس سؤال كنيد مرا كه در كجا از قرآن است. مراد، اين است كه: هر چيز در قرآن هست، بعد از آن گفت در اثناى گفتگو كه: به درستى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله منع كرده مردمان را از قِيل و قَال و از تلف كردن مال و از بسيارى پرسيدن. پس گفته شد در مجلس، امام را كه: اى پسر رسول اللّه ! كجاست اين كه گفتى از قرآن؟ گفت كه: به درستى كه اللّه تعالى گفته در سوره نساء كه: نيست خوبى در بسيارى از جمله گفتگوى ايشان؛ ليك خوبى در گفتگوى كسى است كه امر كرد به تصدّقى، مثل اين كه كسى گويد ديگرى را كه: فلان كس پريشان و مستحقّ زكات است. زكات را به او بده، يا كسى كه امر كرد به معروفى، به معنى احسانى در حق كسى، مثل اين كه كسى ديگرى را گويد كه: فلان كس درمانده و محتاج به قرض است. قرضى به او بده، يا كسى كه امر كرد به اصلاحى ميان مردمان، مثل اين كه كسى ديگرى را گويد كه: فلان كس و فلان كس با هم نزاعى دارند. رفعِ نزاعِ ايشان كن. و گفت در سوره نساء كه: و مدهيد ناخردمندان را مال هاى شما كه گردانيده اللّه تعالى آنها را براى شما، پايدارى و سرمايه معاش. مراد، اين است كه: در اين آيت، تعبير از تلف خرجان به سُفها شده و نهى شده از دادن مال خود به ايشان، خواه به عنوان قرض و خواه به عنوان وكيلِ خرجِ خود كردنِ ايشان و خواه به عنوانى ديگر. پس تلفِ خرجى، مَنْهِىٌ عَنْه است به طريق اَولى. و گفت در سوره مائده كه: مپرسيد از چيزهايى كه اگر بيان كرده شود آنها براى شما، آزرده مى كند آن چيزها شما را.

.


1- . توبه (9): 78.
2- . زخرف (43): 80.
3- . نساء (4): 5 .

ص: 438

. .

ص: 439

[حديث] ششماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَ:] قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَا وَلَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ، وَلكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ».

شرح: گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: نيست هيچ چيز كه مردمان را احتياج به آن باشد و در آن و در دليل آن، اختلاف، بى مكابره رود ميان دو كس، مگر آن كه آن چيز را اصلى هست در قرآن كه به آن چيز، صريح دانسته مى شود، و ليك به دانستنِ آن اصل نمى رسد خردهاى مردان. اشارت به اين است كه: بعضى از آنها در متشابهات قرآن است و دانستن آنها بى نزول ملائكه براى تحديث در شب قدر و مانند آن و بى روحى كه مخصوص ائمّه عليهم السلام است، ممكن نيست، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در «بَابٌ فِي شَأْنِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَفْسِيرِهَا» كه باب چهل و يكم است و در «بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللّه ُ بِهَا الْأَئِمّةَ عليهم السلام » كه باب پنجاه و ششم است.

[حديث] هفتماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَرْسَلَ إِلَيْكُمُ الرَّسُولَ صلى الله عليه و آله ، وَأَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ بِالْحقّ وَأَنْتُمْ أُمِّيُّونَ عَنِ الْكِتَابِ وَمَنْ أَنْزَلَهُ، وَعَنِ الرَّسُولِ وَمَنْ أَرْسَلَهُ».

.

ص: 440

شرح: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: اى مردمان! به درستى كه اللّه _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فرستاد سوى شما محمّد را صلى الله عليه و آله ، و فرو فرستاد سوى او قرآن را با بيان هر چه به كار آمدنىِ خلايق است و در آن و در دليل آن، اختلاف، بى مكابره مى رود، بر حالى كه شما نادان و غافل بوديد از كتاب الهى و از كسى كه فرستاد كتاب را و از پيغمبر خدا و از كسى كه فرستاد پيغمبر را؛ چه ايشان اللّه تعالى را نمى شناختند به يگانگى در ربوبيّت ؛ چون پيروى ظن مى كردند در قرار نيك و بدِ اَفعال و غافل بودند از فايده فرستادن رسولان و كتاب هاى الهى كه آن فايده، نهى از اختلاف از روى ظن است و فرمان بردارى وصىّ عيسى عليه السلام نمى كردند.

اصل: «عَلى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ، وَانْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ، وَاعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ، وَعَمًى عَنِ الْحقّ، وَاعْتِسَافٍ مِنَ الْجَوْرِ، وَامْتِحَاقٍ مِنَ الدِّينِ، وَتَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ عَلى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ رِيَاضِ جَنَّاتِ الدُّنْيَا، وَيُبْسٍ مِنْ أَغْصَانِهَا، وَانْتِثَارٍ مِنْ وَرَقِهَا ، وَيَأْسٍ مِنْ ثَمَرِهَا، وَاغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا».

شرح: صدر اين [فقره] تا امْتِحاقٍ مِنَ الدِّين ظاهر شد از شرح خطبه. پس اين جا بيان وَ تَلَظٍّ تا آخر مى شود. التَلَظِّي (مصدر باب تَفعُّل): افروخته شدن آتش. يعنى: و زبانه كشيدنى كه ظاهر بود از آتش هاى جنگ ها. فرستاد محمّد _ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ _ را بر وقت زرد شدنى كه ظاهر بود از سبزه زارهاى باغ هاى دنيا و خشكى اى كه ظاهر بود از شاخ هاى درختان آن باغ ها و پراكنده شدنى كه ظاهر بود از برگ هاى درختان آن باغ ها و نااميدى اى از ميوه آن باغ ها و فرو رفتنى كه ظاهر بود از آب آن باغ ها در كاريزها و چشمه ها و چاه ها.

اصل: «قَدْ دَرَسَتْ أَعْلَامُ الْهُدى، وَظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدى، فَالدُّنْيَا مُتَهَجِّمَةٌ فِي وُجُوهِ أَهْلِهَا مُكْفَهِرَّةٌ، مُدْبِرَةٌ غَيْرُ مُقْبِلَةٍ، ثَمَرَتُهَا الْفِتْنَةُ، وَطَعَامُهَا الْجِيفَةُ، وَشِعَارُهَا الْخَوْفُ ، وَدِثَارُهَا السَّيْفُ، مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ، وَقَدْ أَعْمَتْ عُيُونُ أَهْلِهَا، وَأَظْلَمَتْ عَلَيْهَا أَيَّامُهَا، قَدْ قَطَعُوا أَرْحَامَهُمْ، وَسَفَكُوا دِمَاءَهُمْ، وَدَفَنُوا فِي التُّرَابِ الْمَوْؤُودَةَ بَيْنَهُمْ مِنْ أَوْلَادِهِمْ، يُخْتَارُ دُونَهُمْ طِيبُ الْعَيْشِ وَرَفَاهِيَةُ خُفُوضِ الدُّنْيَا، لَا يَرْجُونَ مِنَ اللّه ِ ثَوَاباً، وَلَا يَخَافُونَ _ وَاللّه ِ _ مِنْهُ عِقَاباً، حَيُّهُمْ أَعْمى بَخِسٌ، وَمَيِّتُهُمْ فِي النَّارِ مُبْلِسٌ».

.

ص: 441

شرح: قَدْ دَرَسَتْ تا آخر، استيناف بيانىِ فقره سابقه است و صدر اين، ناظر است به صدر آن. دَرَسَتْ به صيغه معلوم يا مجهول باب «نَصَرَ» است. الدُّرُوس: ناپيدا شدن اثر چيزى، و الدَّرْس (به فتح دال و سكون راء): ناپيدا كردن اثر چيزى. أَعْلَامُ الهُدى، عبارت است از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن نازله در كتاب هر شريعتى،دالّه بر تحقق امامِ معصومِ مُفترض الطَّاعَه در هر زمان، خواه نبى و خواه وصىّ نبى. أَعْلَامُ الرَّدى (به فتح راء بى نقطه و تخفيف دال بى نقطه و الف مقصوره) عبارت است از قواعد پيروان ظن در قياس و اجتهاد. فَالدُّنْيا تا آخر، ناظر است به «عَلى حِينِ اصْفِرارٍ» تا آخر و فاءِ تفريعيّه اشارت است به اين كه فساد دنيا مترتّب مى شود بر فساد دين غالباً، موافق آيت سوره طلاق: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» ؛ (1) أيضاً: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا» (2) و آيت سوره طه: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا» (3) . در اكثر نُسَخ، مُتَهَجِّمة (به تقديم هاء بر جيم مكسوره مشدّده) است به معنى ويران، و در بعض نُسَخ، مُتَجَهِّمة (به جيم و كسر هاء مشدّده) به معنى ترش رو است. و بنا بر اوّل، فِي متعلّق به ما بعد است. المُكْفَهِّر (به كسر هاء و تشديد راء بى نقطه): درهم كشيده رو. الفِتْنة: اختلاف مردمان به اعتبار پيروى ظن. الجِيفة: مردار؛ و مراد اين جا، خوردنى حرام است. الشِّعار (به كسر شين بانقطه): لباسى كه در زير لباس هاى ديگر پوشند، مثل پيراهن. الدِّثَار (به كسر دال بى نقطه): لباسى كه بالاى شعار پوشند. التَّمْزِيق و المُمَزَّق (به فتح زاء بانقطه مشدّده) پاره پاره كردن چيزى را؛ و مراد اين جا، پراكنده كردن مردمان است در مسائل به معنى اختلاف انداختن ميان ايشان. الْاءِظْلَام: تاريك كردن. ضمير عَلَيْها راجع به عُيُون است. أَيّامَها منصوب و مَفعولٌ بِه است و ضمير، راجع به عُيُون يا راجع به دنياست. الأيّام (جمع يَوْم): روزها؛ و روز از طلوع مركز آفتاب است از افق حقيقى تا غروب آن، يا از طلوع فجر است تا غروب آفتاب؛ و چون روز به روشنى خود باعث ديدن و دانستن چيزهاست، پيغمبران و امامان حق را كه باعثِ ديده ورى مردمان اند در احكام الهى، ايّام مى گويند، بنا بر تشبيه، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره ابراهيم كه: «وَ ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ» : (4) و به ياد بيار امّت خود را حق، به سبب بيان پيغمبران و امامان حق كه اللّه تعالى تعيين كرده براى خلايق در هر زمان. و ابن بابويه در كتاب معاني الأخبار در حديث «لَا تُعَادُوا الْأَيَّامَ فَتُعَادِيَكُمْ» (5) روايت كرده كه معنى اين حديث، اين است كه: با امامان حق، دشمنى مكنيد كه باعث اين مى شود كه ايشان با شما دشمنى كنند. المَوْؤُودة: دخترى كه او را زنده در گور مى كرده اند. يُخْتار (به خاء بانقطه و الف و راء بى نقطه) به صيغه مضارع غايب مجهول باب افتعال است. دُونَهُم منصوب و ظرف است. طِيب (به كسر طاء و سكون ياء) مرفوع و نايب فاعل است و مضاف است. و در بعض نُسَخ، به جيم و زاء بانقطه به صيغه معلوم است. [يَجْتَازُ] به معنى «يَمُرُّ» و طِيب، فاعل است، و بر هر تقدير، مراد، اين است كه: در غير ايشان (مثل عجم) خوشى و فراغت بود. الرَّفَاهِية (به فتح راء بى نقطه و ياء دونقطه در پايينِ مُخفّفه): آسودگى. قسم در وَاللّه ِ. براى اين است كه مبادا كسى غافل شود از آنچه گذشت در حديث دومِ باب ششم و بيان شد در شرح «لِأَنَّ الَّذِي» تا آخر در خطبه، و خيال كند كه پيروان ظن، ترسى دارند از اللّه تعالى. البَخِس (به فتح باء يك نقطه و كسر خاء بانقطه و سين بى نقطه): ستمكار. المُبْلِس (به ضمّ ميم و سكون باء يك نقطه و كسر لام و سين بى نقطه): نااميد. يعنى: بيان، اين كه: به تحقيق، ناپيدا شده بود نشان هاى راستى و آشكار شده بود نشان هاى هلاك در جهنّم. پس دنيا ويران بود در روهاى اهلش، درهم كشيده رو بود، پشت به ايشان داشت، رو به ايشان نمى كرد اصلاً. ميوه دنيا اختلاف به اعتبار ظن بود، چنانچه مردمان جاهل، دل به آن، خوش دارند، با وجود آن كه مادّه فساد است. و خوردنى دنيا مردار بود و پيراهن دنيا ترسِ مردمان از يكديگر بود و بالا پوشِ دنيا شمشير در هم گذاشتنِ مردمان بود. بيانِ اين، آن است كه: شما در اختلاف انداخته شده بوديد به اغواى شيطان و خذلان رحمان، همه قِسم اختلافى، بر حالى كه به تحقيق، دنيا كور كرده بود چشم هاى مردمانش را و تاريك كرده بود بر آن چشم ها امامان حق را. مراد، اين است كه: اهل دنيا بصيرتِ شناختنِ امامان حق نداشتند. بيانِ اين، آن كه: به تحقيق، بريده بودند اهل دنيا خويش هاى خود را و مى ريختند خون هاى يكديگر را و به گور مى كردند در خاك، بى لحد، دختر زنده را ميان يكديگر كه از هم نمى پوشانيدند اين كار رسوا را، با وجود آن كه آن دختر از فرزندان خودشان بود، نه از ديگرى، بر حالى كه گزيده مى شد در غير ايشان، خوشى زندگانى و آسودگىِ فراغتِ دنيا. اميد نمى داشتند از اللّه تعالى هيچ ثوابى را، و نمى ترسيدند _ به خدا قسم _ از خداى تعالى هيچ عذابى را. بيانِ اين، آن كه: زنده ايشان كورِ ستمكار بود و مرده ايشان در آتش دوزخ، نااميد از نجات.

.


1- . طلاق (65): 2و3.
2- . طلاق (65): 4.
3- . طه (20): 124.
4- . ابراهيم (14): 5 .
5- . معاني الأخبار، شيخ صدوق، ص 124، باب معنى الحديث الّذى روي عن النبي صلى الله عليه و آله : «لاتعادو الأيام فتعاديكم».

ص: 442

. .

ص: 443

. .

ص: 444

اصل: «فَجَاءَهُمْ بِنُسْخَةِ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولى، وَتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَتَفْصِيلِ الْحَلَالِ مِنْ رَيْبِ الْحَرَامِ، ذلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَلَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ، أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ؛ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا مَضى وَعِلْمَ مَا يَأْتِي إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَحُكْمَ مَا بَيْنَكُمْ، وَبَيَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ، فَلَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْهُ، لَعَلَّمْتُكُمْ».

شرح: النُّسْخَة (به ضمّ نون و سكون سين بى نقطه): كتابى كه دستور باشد، به اين معنى كه اگر شكّى در چيزى به هم رسد، به آن رجوع كنند و آنچه در آن باشد، اعتبار كنند؛ و مراد اين جا، كتابى است كه اگر تغييرى يا شكّى در كتاب هاى سابق الهى شود، از آن، معلوم شود، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره طه كه: «أَوَلَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِى الصُّحُفِ الْأُولَى» : (1) آيا نيامده ايشان را معجزات و نيز نيامده ايشان را گواهِ آنچه در كتاب هاى سابق الهى است. مراد، بعضِ قرآن است كه آن را مُفصّل مى نامند و آن شصت و هشت سوره است، چنانچه مى آيد در حديث دهمِ باب اوّلِ «كِتَابُ فَضْلِ الْقُرْآن». التَّصْدِيق: راست كردن چيزى؛ و مراد اين جا، راست كننده است، يا مبنى بر مبالغه است؛ و مراد، اين است كه: اگر قرآن آورده نمى شد، وعده اى كه در انجيل و هر كتاب الهى بود به آمدن قرآن در فلان وقت و به فلان نشان، باطل مى شد، يا حكمى كه در انجيل و هر كتاب الهى بود كه جايز نيست اختلاف از روى ظن اصلاً، باطل مى شد. التَّفْصِيل: بسيار جدا كردن؛ و مراد اين جا، جدا كننده است، يا مبنى بر مبالغه است. إِنَّ، به كسر همزه و تشديد نون مفتوحه است و مى تواند بود كه به فتح همزه باشد. فِي در فِيهِ براى ظرفيّت يا براى سببيّت است؛ و بنا بر اوّل، علم، به معنى سبب علم است. مَا در مَا أَصْبَحْتُمْ عبارت از تعيين امام است بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله يا اعمّ از آن است. يعنى: پس آورد محمّد صلى الله عليه و آله براى مردمان، دستور آنچه را كه در كتاب هاى سابق الهى است و راست كننده آنچه را كه پيش اوست و جدا كننده حلال از شُبهتِ حرام؛ چه حكم قرآن به پيروى ظن نيست؛ بلكه از روى دانش الهى است و در هر زمانى، امامى كه عالم به جميع آن باشد، هست. آن كتابِ صاحبِ اين صفت ها قرآن است. پس آن را به سخن آريد تا اين صفت ها از آن، معلومِ شما شود و آن به خودىِ خود به سخن نمى آيد هرگز براى شما. و اين صفت ها از آن، معلوم نمى شود؛ بلكه من كه زبان قرآنم، خبر مى دهم شما را از جانب قرآن. به درستى كه در قرآن است وسيله دانشِ آنچه گذشته و وسيله دانشِ آنچه مى آيد تا روز قيامت. مراد، اين است كه: آنها هست؛ امّا عقل مردمان به آنها نمى رسد و احتياج دارند در دانستن آنها به بيان امام زمان از جمله دوازده امام. و در قرآن هست داورى هر نزاعى كه ميان شما شود و بيان آنچه گرديديد در آن، اهل اختلاف در اين زمانه كه بعد از گذشته و پيش از آينده است. مراد، اين است كه: در زمان پيغمبر، اختلاف نمى كرديد و اين زمان مى كنيد. پس اگر مى پرسيديد مرا از آنچه گفتم، هر آينه ياد مى دادم شما را. مراد، اين است كه: مرا واگذاشتيد و از پىِ امامانِ ضلالت رفتيد و همان شد كه بود.

.


1- . طه (20): 133.

ص: 445

[حديث] هشتماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ:] سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«قَدْ وَلَّدَنِي رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللّه ِ، وَفِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَمَا هُوَ كَائِنٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَفِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَخَبَرُ الْأَرْضِ، وَخَبَرُ الْجَنَّةِ وَخَبَرُ النَّارِ، وَخَبَرُ مَا كَانَ وَخَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ، أَعْلَمُ ذلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلى كَفِّي، إِنَّ اللّه َ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ».

شرح: مضمون اين مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث پنجمِ «بَابُ الْكِتْمَان» كه باب نود و هشتم است. وَلَّدَنِي به صيغه ماضى معلومِ باب تفعيل است. التَوْلِيد: بشارت به ولادت كسى در زمان آينده. اشارت است به امثال آنچه مى آيد در «كِتَابُ الحُجَّة» در حديث دومِ «بَابُ مَا جَاءَ فِي الاِثْنَىْ عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَيْهِمْ عليه السلام » به عنوان حديث قدسى كه: «سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرِ؛ الرَّادِّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ». الْبَدْء (به فتح باء يك نقطه و سكون دال بى نقطه و همزه، مصدر باب «مَنَعَ»): احداث چيزى. الخَلْق (به فتح خاء بانقطه و سكون لام، مصدر باب «نَصَرَ»): تقدير و تدبير؛ و شايد كه اين جا به معنى اسم مفعول باشد. و اين، اشارت است به امثال آيت سوره انبيا كه: «كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ» (1) و ردّ است بر فلاسفه و صوفيّه اتّحاديه كه قائل اند به قِدَمِ عالَمِ اوّل با اقرار به مغايرت ميان مؤثِّر و اثر، بِالذّات؛ و دوم با دعوىِ اتّحادِ اثر و مؤثِّر، بالذّات و تغاير آنها بالاعتبار. وَ مَا هُوَ كائِنٌ إلى يَوْمِ القِيامة عبارت است از آنچه باقى است _ بِشَخْصِهِ، يا بِنَوْعِهِ _ تا روز قيامت. خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ عبارت است از امثال آيت سوره طلاق: «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَ_وَ تٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» . (2) مَا كَان عبارت است از امثال طوفان نوح كه واقع شد و باقى نماند، نه بِشَخْصِه و نه بِنَوْعِهِ. مَا هُوَ كائِن عبارت است از آنچه واقع مى شود در حال يا بعد از اين و نبوده، نه بِشَخْصِهِ و نه بِنَوْعِهِ. مُشارٌاِليهِ ذلك مجموع چيزهايى است كه مذكور شد؛ و علم به بعض آن مجموع كه حوادث آينده است، به اين روش است كه علم به حوادث هر سال، در شب قدرى كه ابتداى آن سال است _ مثلاً_ به هم مى رسد به استنباط از قرآن، و در اعتقاد به حوادث آن سال كه پيش از آن شب قدر به هم رسيده باشد، بدا مى رود؛ چون پيش از استنباط از قرآن است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ التَّوْحِيد» در باب بيست و چهارم كه «بَابُ الْبَدَاءِ» است. در سوره نحل چنين است: «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَ_بَ تِبْيَ_نًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ» . (3) پس تِبْيان، منصوب و مُضاف به كُلّ است. و فِيهِ متعلّق به يَقُولُ است. و تِبْيان كُلّ، قرائتى غير مشهور است در «تِبْيَانَاً لِكُلّ» در سوره نحل، يا نقل مضمون است. و مى تواند بود كه تِبْيان، مرفوع و مبتدا باشد و فِيهِ خبرش باشد و نقل مضمون باشد براى اشارت به اين كه «تِبْياناً» حال نيست؛ بلكه مَفعولٌ لَه است. يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: به تحقيق، نويد به ولادت من داده رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، به اين معنى كه از اوصياى اويم و من مى دانم قرآن را. و در قرآن هست اِحداث آفرينش و آنچه مى باشد تا روز قيامت. و در قرآن هست حكايت هر چه در آسمان است و حكايت هر چه در زمين است و حكايت احوال بهشت و حكايت احوال آتش جهنّم و حكايت آنچه شده و آنچه مى شود. مى دانم جميع آنها را بعد از استنباط از قرآن، بى شك و شُبهت، چنانچه نگاه مى كنم سوى دست خود و در آن شكّى ندارم. بيانِ اين، آن كه: اللّه تعالى مى گويد در قرآن كه: تنزيلِ قرآن بر تو براى بيانِ بى شك هر چيزى است.

.


1- . انبيا (21): 104.
2- . طلاق (65): 12.
3- . نحل (16): 89.

ص: 446

. .

ص: 447

[حديث] نهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«كِتَابُ اللّه ِ فِيهِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَفَصْلُ مَا بَيْنَكُمْ، وَنَحْنُ نَعْلَمُهُ».

شرح: كِتَاب، مرفوع و مبتداست، يا منصوب به اِغْرا است به تقدير «أَلْزِمُوا». و بنا بر اوّل، جمله فِيهِ خبر مبتداست. و بنا بر دوم، استيناف بيانى است. يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: در قرآن هست خبر آنچه پيش از شما شده و خبر آنچه بعد از شما مى شود و داورى هر نزاعى كه ميان شماست؛ و ما خانواده پيغمبر مى دانيم معنى هاى قرآن را.

.

ص: 448

[حديث] دهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ]عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَكُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ، أَوْ تَقُولُونَ فِيهِ؟ قَالَ:«بَلْ كُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ».

شرح: تَقُولُونَ به صيغه جمع مذكر مخاطب يا غايب باب «نَصَرَ» است؛ و مراد، اين است كه: آيا هر چيز از حلال و حرام و مُحتاجٌ اِليهِ مردمان، داخل غيب است و بيان شده در كتاب و سنّت، يا بعضى، غيب نيست و عقول شما يا عقول علما مطلقا مستقلّ است در معرفت آن؟ و جواب، به اختيارِ شقّ اوّل است. يعنى: روايت است از سماعه از امام موسى كاظم عليه السلام راوى گفت كه: گفتم امام را كه: آيا هر چيز، بيان شده در كتاب خدا و بيان پيغمبرش صلى الله عليه و آله ، يا مى گوييد از پيش خود در چيزى از حلال و حرام؟ امام گفت كه: بلكه هر چيزى، بيان شده در كتاب خدا و بيان پيغمبرش در كتاب جامعه، چنانچه گذشت در حديث چهاردهمِ باب سابق.

.

ص: 449

باب اختلاف الحديث

باب بيست و دوماصل:بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيْثِشرح: اين باب، بيان سبب منافات حديث هاست با هم و بيانِ اين كه در صورت منافات، چه بايد كرد. در اين باب، دوازده حديث است.

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ]عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلالِيِّ، قَالَ:قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَالْمِقْدَادِ وَأَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ، وَأَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ، ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ، وَرَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَمِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا، وَتَزْعُمُونَ أَنَّ ذلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ، أَفَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّدِينَ، وَيُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ؟

شرح: روايت است از سُلَيم بن قيس هلالى گفت كه: گفتم امير المؤمنين عليه السلام را كه: به درستى كه من شنيدم از سلمان و مقداد و ابوذر، چيزى را از بيان معنى متشابهات قرآن و حديث هايى را از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله ، مخالف آنچه در دست هاى مردمان است. بعد از آن شنيدم از تو، بيان راستىِ آنچه از سلمان و مقداد و ابوذر شنيده ام و ديدم در دست هاى مردمان، چيزهاى بسيار از بيان معنى متشابهات قرآن و از حديث هايى كه آنها از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه شما خانواده پيغمبر، مخالفت ايشان مى كنيد در آنها و مى گوييد كه آنها همگى اش به كار نيامدنى است. آيا پس، اعتقاد تو اين است كه به كار نيامدن آنها به سبب اين است كه مردمان افترا مى كنند بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله دانسته، و بيان معنى متشابهات قرآن مى كنند به ظن هاى خود، بى آن كه شنيده باشند، يا وجهى ديگر دارد؟

.

ص: 450

اصل: قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ:«قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ ، إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حقاً وَبَاطِلاً، وَصِدْقاً وَكَذِباً، وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً، وَعَامّاً وَخَاصّاً، وَمُحْكَماً وَمُتَشَابِهاً، وَحِفْظاً وَوَهَماً، وَقَدْ كُذِبَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى عَهْدِهِ، حَتّى قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ ، فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ».

شرح: مراد به حق، به كار آمدنى است. مراد به باطل، به كار نيامدنى است. عطف در وَ صِدْقا تا آخر، از قبيل عطف مُفصّل بر مُجمَل است؛ و مقصود، تقسيم باطل است به پنج قِسم. پس حق، آن است كه هيچ كدام از آن پنج قسم در آن نباشد. مراد به عَام اين جا، مطلق است و مثل تحرير رقبه در كفّاره ظهار كه در سوره مجادله است. (1) و مراد به خاص، مقيّد است، مثل تحرير رقبه مؤمنه در كفّاره قتل خطا كه در سوره نساء است. (2) و اين، اشارت است به بطلان مذهب جمعى از اصوليّين كه در امثال اين، خواه در قرآن و خواه در حديث، حمل مطلق بر مقيّد مى كنند به اعتبار لغت و عرف يا به اعتبار قياس، چنانچه شيخ ابو جعفر طوسى _ رحمه اللّه تعالى _ در كتاب عُدّة در «فَصْلٌ فِي ذِكْرِ الْكَلاَمِ فِي الْمُطْلَقِ وَالْمُقَيَّد» بيان كرده و گفته كه: مطلق و مقيّد نوعى از عام و خاصّ است. و بعضِ كلام او اين است كه: و قَدْ يَكُونُ التَخْصِيصُ بِأَنْ يُعْلَمَ أَنَّ اللَّفْظَ يَتَناوَلُ جِنْسا مِنْ غَيرِ اعْتِبَارِ صِفَتِهِ، وَ يَخصُّ بَعْدَ ذلك بِذِكْرِ صِفَةٍ مِنْ صِفاتِه نَحْو قَوْلِ الْقَائل: «تَصَدَّقْ بِالْوَرَقِ إذَا كَانَ صِحَاحا» فَيُسْتَثْنى مِنْهُ مَا لَيْسَ بِصِحَاحٍ وَ إنْ كَانَ اللَّفْظُ الْأَوَّلُ لَمْ يَتَناوَلْ ذلِكَ عَلَى التَفْصِيلِ، و قَدْ عُلِمَ أَنَّ الرَقَبَةَ إِذَا ذُكِرَتْ مُنَكَّرَةً لَمْ يختصّ عَيْناً دُونَ عَيْنٍ، فَصَحَّ تَخْصِيصُ الكافِرةِ مِنْها، وَ تَخْصِيصُ ذلك قَدْ يَكُونُ بِأَنْ [يَقْتَرِنَ] (3) إِلَى الرَّقَبَةِ صِفَةٌ تَقْتَضِي إخْرَاجَ الكافِرةِ، و قَدْ يَكُونُ بِاسْتِثْناءِ الكافِرةِ، فَلَا فَصْلَ بَيْنَ قَوْلِهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ : «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ» (4) وَ بَيْنَ قَوْلِهِ: «إِلَا أَنْ تَكُونَ كافِرَةً» وَهذَا بَيِّنٌ. (5) و بنا بر اين هر حديثى كه منقول از رسول اللّه باشد در نظير كفّاره ظهار و عام باشد، داخل حق است. و هر حديثى كه منقول از رسول اللّه باشد در نظير كفّاره ظهار و خاصّ باشد، داخل باطل است و از قبيل نقلِ بِالْمَعْنى است از روى وَهْم. مراد به محكم، نقل معنى حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله است كه صَريح الدَّلَالَه و غير منسوخ است، خواه آن حديث در تفسير آيتى باشد و خواه نه. پس آن نقل، مطابق منقول است و داخل حق است. و مراد به متشابه، نقل معنى حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله است كه غير صَريح الدَّلَاله است؛ و آن نقل، مطابق منقول نيست، پس داخل باطل است. مراد به حفظ، نگاه داشتن لفظ رسول اللّه صلى الله عليه و آله در خاطر است. و مراد به وَهم، فراموش كردن لفظ يا نشنيدن بعض لفظ است؛ و چون سه قسمِ اخيرِ باطل، داخلِ غلط است، بعضى در معنى و بعضى در لفظ، آنها را يك قسم مى توان كرد، چنانچه «لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ» در فقره آينده، مبنى بر آن است. الكَذّابة (به فتح كاف و تشديد ذال بانقطه، جمع كَذّاب، به فتح كاف و تشديد ذال): دروغ گويانِ دانسته. يعنى: سليم گفت كه: پس امير المومنين عليه السلام رو آورد بر من. پس گفت كه: به تحقيق، پرسيدى اين مشكل را. پس بفهم جوابى را كه مى گويم. به درستى كه در دست هاى مردمان است به كار آمدنى و به كار نيامدنى؛ و آن، پنج باعث دارد: اوّل، اين كه بعض حديث، راست است و بعضى دروغِ دانسته؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است. دوم، اين كه بعض حديث، برطرف كننده حكم حديث ديگر است و بعضى برطرف كرده شده به حديث ديگر؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است. سوم، اين كه بعضى حديثى است كه مطلق است و بعضى حديثى است كه مقيّد است بى دليلى بر تقييد؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است. چهارم، اين كه بعضى مطابق محكم است و بعضى تفسير متشابه است از روى وهم؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است. پنجم، اين كه بعضى حديثى است كه راوى آن چنانچه رسول اللّه صلى الله عليه و آله گفته شنيده و به خاطر نگاه داشته و بعضى حديثى است كه راوى، خوب نشنيده يا خوب به خاطر نگاه نداشته؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است. چون از سؤال سليم، تعجّبى مفهوم مى شد در اين كه كسى دروغى دانسته بر پيغمبر بندد، حضرت گفت كه: و به تحقيق، افترا كرده شد بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله در زمانش تا به حدّى كه ايستاد بر حالى كه نصيحت كننده بود، پس گفت كه: اى مردمان! به تحيق، بسيار شده اند بر من، افترا كنندگانِ دانسته. پس هر كه افترا كند بر منْ دانسته، پس گو قرار گيرد در جاى نشستن خود از جاهاى آتش جهنّم كه البتّه به آتش جهنّم مى رود. عجب آن كه باز افترا كرده شد بر پيغمبر بعد از آن تهديد و تحذير.

.


1- . «وَ الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائهِِمْ ثمَُّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» . مجادله (58): 3.
2- . «وَ مَا كاَنَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطًَا وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطًَا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ» . نساء (4): 92.
3- . «ظ»: يقرهن.
4- . نساء (4): 92.
5- . عُدّة الأُصول، ج 1، ص 334.

ص: 451

. .

ص: 452

اصل: «وَإِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ: رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْاءِيمَانَ، مُتَصَنِّعٌ بِالْاءِسْلَامِ، لَا يَتَأَثَّمُ وَلَا يَتَحَرَّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ، لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَلَمْ يُصَدِّقُوهُ، وَلكِنَّهُمْ قَالُوا: هذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَرَآهُ وَسَمِعَ مِنْهُ، وَأَخَذُوا عَنْهُ وَهُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ؛ وَقَدْ أَخْبَرَهُ اللّه ُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ، وَوَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» (1) ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَالدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَالْكَذِبِ وَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ، وَحَمَلُوهُمْ عَلى رِقَابِ النَّاسِ، وَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَالدُّنْيَا إِلَا مَنْ عَصَمَ اللّه ُ، فَهذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ».

.


1- . منافقون (63): 4.

ص: 453

شرح: اين، براى بيان قِسم اوّلِ باطل است كه مذكور شد در «صِدْقا و كِذْبا». فرق ميان ايمان و اسلام، اين است كه: ايمان، گرويدن به ربوبيّت اللّه تعالى است به تمام دل. و اسلام، گرويدن به ربوبيّت اللّه تعالى است، خواه به بعض دل و خواه به تمام دل، موافق آيت سوره حجرات: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا» (1) و مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در «بَابُ أَنَّ الْاءِيمَانَ يَشْرَكُ الْاءسْلاَمَ وَ الْاءسْلاَمَ لا يَشْرَكُ الْاءيمانَ» و دو باب بعد از آن، اين كه: دخول در اسلام، پيش از دخول در ايمان است. مُتَصَنِّع خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هُوَ مُتَصَنِّع» و جمله حالِ ضميرِ مستتر در يُظْهِرُ است (2) . و مى تواند بود كه مُتَصَنِّع نعت ديگر رَجُل باشد؛ ليك غالب در مثل اين، تقديم مفرد بر جمله است. باء در بِالْاءِسْلَام براى آلت است. بِالزُّور متعلّق به تَقَرَّبُوا يا متعلّق به الدُّعَاة است. الزُّور (به ضمّ زاء بانقطه و سكون واو و راء بى نقطه): دروغى كه به محض زبان است و قوّت و شرك؛ و [الزَّوَر] (به فتح زاء و فتح واو): كج طبعى؛ و همه اين جا مناسب است. و بنا بر اوّل، مراد، دروغى است كه براى منصبِ فتوا يا مال دنيا يا مانند آنهاست، مثل مدح مجتهدانِ مخالفان، فتواى از روى اجتهاد را به اين كه اعلاى مراتب و بهترين خصلت ها و باعث بهترين ثواب هاست و باعث نظام دين و دنياست، با وجود اين كه دل ايشان مى داند كه منافىِ محكمات قرآن است كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن هست، چنانچه گفته در سوره نحل كه: «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى» ، (3) بنا بر اين كه «وَصْف» به معنى «مدح» باشد و «الكَذِب» مفعولٌ بِهِ «تَصِفُ» باشد و «أنَّ» به تقدير «بِأنَّ» باشد و ظرف، متعلّق به «تَصِفُ» باشد. و مثل مدح مجتهدانِ مخالفان، تأويلات كورانه و كرانه خود را به محض زبان، براى آيات بيّناتِ محكمات ناهيه از پيروى ظن، چنانچه گفته در سوره نحل بعد از سابق، به فاصله كه: «وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَ_ذَا حَلَ_لٌ وَ هَ_ذَا حَرَامٌ» (4) و بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ»در شرح حديث دوازدهمِ «بَابُ مُجَالَسَةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي» كه باب صد و شصت و سوم است. كَذِب (به فتح كاف و كسر ذال) دو معنى دارد: اوّل، مقارنِ دروغ، مثل: «وَ جَآءُو عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ» ؛ (5) دوم، دروغ؛ و [كِذْب] (به كسر كاف و سكون ذال) به معنى دروغ است. و دروغ، دو قسم است: اوّل، خبر مخالف واقع، چنانچه مشهور است؛ دوم، خبر مخالف حق، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث هفدهم «بَابُ الْكَذِبِ» كه قول يوسف: «إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ» (6) و قول ابراهيم: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ» (7) موافق واقع نبود و كذب نبود. و همه اين جا مناسب است؛ چه مراد اين جا، فتوا در حلال و حرام از روى ظن است؛ و آن، چون بى خطا در بعض احكام نمى باشد، مقارنِ دروغ است البتّه، و چون متضمّن تجويز فتوا از روى ظن است، به اين اعتبار، مخالف واقع است، و چون حرام است، مخالف حق است، هر چند كه موافق واقع افتد، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره نحل بعد از سابق، بى فاصله كه: «لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ» (8) و اين نيز بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ». و نظير اين، آن است كه اللّه تعالى در سوره نور، كسى را كه نسبت زنا به ديگرى دهد و چهار گواه نياورد، كاذب شمرده، هر چند كه موافقِ واقع گفته باشد. الْبُهْتَان (به ضمّ باء يك نقطه و سكون هاء، مصدر باب «مَنَعَ»): نسبت نقصى يا قبيحى به كسى كه آنها در او نباشد، مثل روايت مخالفان در كتاب بخارى در «بَابُ مَرَضِ النَّبِيّ صلى الله عليه و سلموَوَفَاتِهِ» كه: إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ رضى الله عنه خَرَجَ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فِي وَجَعِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ مِنْهُ، فَقالَ النَّاسُ: يَا أَبَا الْحَسَن! كَيْفَ أَصْبَحَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم؟ فَقَالَ: أصْبَحَ _ الْحَمْدُ للّه _ بَارِئا، فَأخَذَ بِيَدِه عَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِب، فَقالَ لَهُ: أنْتَ وَاللّه ِ بعدَ ثَلاثٍ عبْدُ العَصَا، وإنّي وَاللّه ِ لَأرى رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله وسلمسَوفَ يُتَوَفّى مِن وَجَعِهِ هَذَا، إنّي لَأعرف وُجُوهَ بَنِي عَبدِ المُطَّلِبِ عِنْدَ الْمُوتِ، اذْهَبْ بِنَا إلى رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلمفَلْنَسْأَلْهُ فِيمَنْ هذَا الأمرُ إن كان فِينا علِمْنا ذلك، و إن كان فِي غَيْرِنا علِمْناه، فَأَوْصى بِنَا، فَقَالَ عَليّ: إنَّا وَ اللّه ِ لَئِنْ سَألْنَاهَا رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلم فَمَنَعَناها، لَا يُعطِينَاهَا النَّاسُ بَعْدَهُ، وَإنّي و اللّه ِ لَا أَسْأَلُهَا رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم. (9) و امثال اين بهتان از روى عداوت با اهل البيت عليهم السلام در روايات مخالفان، بسيار است. يعنى: و نيامده شما را نقل حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، مگر از چهار قسم راوى. نيست ايشان را قسم پنجم: اوّل، مردى منافق كه اظهار مى كند ايمان را بر حالى كه او ساختگى كننده است به وسيله اسلام. خود را از گناه نگاه نمى دارد، و هيچ مضايقه نمى كند از دروغ گفتن بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله دانسته. پس اگر مى دانستند مردمان كه او منافقِ به غايت دروغگوست، قبول نمى كردند از او روايتش را و راستگو نمى شمردند او را، و ليك با خود گفتند كه اين مرد به تحقيق، همراه بوده رسول اللّه را صلى الله عليه و آله و ديده اوضاع او را و شنيده از او احكام الهى را و فرا گرفتند از آن مرد، روايتش را بر حالى كه نمى دانستند حال آن مرد را. و به تحقيق، اللّه تعالى خبر داد رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از حال منافقان، به آنچه خبر داده او را در قرآن، و صفت كرد ايشان را به آنچه صفت كرده ايشان را در قرآن، به اين روش كه گفته در سوره منافقين كه: و چون ديدى منافقان را، خوش مى آيد تو را بدن ها و مجموع اعضاى ايشان، و اگر گويند سخنى، گوش مى اندازى براى سخن ايشان. مراد، اين است كه: ظاهر و زبان ايشان بسيار خوب است. بعد از آن ماندند آن منافقان بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله . پس نزديكى جستند سوى ديگران كه پيشوايان گمراهى اند و خوانندگان مردمان، سوى آتش جهنّم اند به وسيله زور و كذب و بهتان. پس آن پيشوايان گمراهى، كارها به آن منافقان فرمودند و حكومت ها دادند به ايشان، و سوار كردند آن منافقان را بر گردن هاى مردمان و خوردند به وسيله آن منافقان، مال دنيا را؛ و اينها باعث رواج دكّان آن پيشوايان و اين منافقان شد. و جز اين نيست كه مردمان به پهلوى پادشاهان و دنيا، در آن مى افتند، مگر كسى كه نگاه داشته باشد او را اللّه تعالى از اين آلودگى. پس اين قِسم كه مذكور شد كه مجموع پيشوايان گمراهى و عاملان ايشان است، يكى از آن چهار قسم راوى است. مخفى نماند كه اين تكرار براى اين شده كه كسى خيال نكند كه پيشوايان گمراهى، داخل اين قسم نيستند.

.


1- . حجرات (49): 14.
2- . «ظ»: + يا نعت ديگر رجل است.
3- . نحل (16): 62.
4- . نحل (16): 116.
5- . يوسف (12): 18.
6- . يوسف (12): 70.
7- . انبيا (21): 63.
8- . نحل (16): 116.
9- . صحيح البخاري، ج 5 ، ص 140 و 141، باب مرض النبي صلى الله عليه و سلم.

ص: 454

. .

ص: 455

. .

ص: 456

اصل: «وَرَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلى وَجْهِهِ وَوَهِمَ فِيهِ وَلَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً، فَهُوَ فِي يَدِهِ، يَقُولُ بِهِ، وَيَعْمَلُ بِهِ ، وَيَرْوِيهِ، فَيَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَمْ يَقْبَلُوهُ، وَلَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ».

شرح: و قِسم دوّمِ راوىِ حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله مردى است كه شنيده از رسول اللّه صلى الله عليه و آله چيزى را كه به خاطر نگرفته، چنانچه بايد، و غلط كرده در آن، و دانستهْ نگفته دروغ را. پس آن حديث در دست آن مرد است. فتوا به آن مى دهد و عمل به آن مى كند و نقل آن به ديگران مى كند؛ به اين روش كه مى گويد كه: من شنيدم اين حديث را از رسول اللّه صلى الله عليه و آله . پس اگر مى دانستند گروندگان به يگانگى اللّه تعالى اين را كه او غلط كرده، قبولِ حديث او نمى كردند. و اگر مى دانست خودش كه غلط كرده، هر آيينه ترك آن حديث مى كرد.

.

ص: 457

اصل: «وَرَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهى عَنْهُ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهى عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ، فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَلَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ، فَلَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ _ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ _ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ».

شرح: و قِسم سومِ راوىِ حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله مردى است كه شنيد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله چيزى را كه امر كرد به آن چيز و بعد از شنيدن او، نهى كرد از آن چيز و او نمى داند آن نهى را، يا شنيد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه نهى كرد از چيزى و بعد از شنيدن او، امر كرد به آن و او نمى داند آن امر را. پس نگاه داشته برطرف شده حديث را و ندانسته برطرف كننده را. پس اگر مى دانست خودش كه آن حديث، برطرف شده است، هر آينه ترك مى كرد آن را. و اگر مى دانستند مسلمانان وقتى كه شنيدند آن حديث را از او كه برطرف شده است، هر آينه ترك مى كردند آن را.

اصل: «وَآخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ؛ خَوْفاً مِنَ اللّه ِ تَعَالى وَتَعْظِيماً لِرَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، لَمْ يَنْسَهُ، بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلى وَجْهِهِ، فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَلَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ، وَعَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ، فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَرَفَضَ الْمَنْسُوخَ».

شرح: و قِسم ديگر راوىِ حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه قسم چهارم است، دروغ نبسته بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله . دشمن مى دارد دروغ را از ترس اللّه تعالى و از بزرگ داشتن رسولش صلى الله عليه و آله . فراموش نكرده چيزى را؛ بلكه نگاه داشته آنچه را كه شنيده از رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، چنانچه بايد. پس نقل كرده آن را چنانچه شنيده. زياد نكرده در آن چيزى و كم نكرده از آن چيزى و تميز كرده حديث برطرف كننده را از حديث برطرف شده. پس عمل كرده به برطرف كننده و ترك كرده برطرف شده را.

.

ص: 458

اصل: «فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ، نَاسِخٌ وَمَنْسُوخٌ، وَخَاصٌّ وَعَامٌّ، وَمُحْكَمٌ وَمُتَشَابِهٌ، قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْكَلامُ لَهُ وَجْهَانِ: كَلَامٌ عَامٌّ وَكَلَامٌ خَاصٌّ مِثْلُ الْقُرْآنِ، وَقَالَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي كِتَابِهِ: «ماآتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (1) فَيَشْتَبِهُ عَلى مَنْ لَمْ يَعْرِفْ وَلَمْ يَدْرِ مَا عَنَى اللّه ُ بِهِ وَرَسُولُهُ صلى الله عليه و آله ».

شرح: مى آيد در باب پنجاه و دومِ «كِتَابُ الْحُجَّة» كه: آيت: «ماآتاكُمُ» دالّ بر تفويض اللّه تعالى است اظهار بعضِ كار دين را سوى رسول و اوصياى او عليهم السلام . مراد به مَا آتاكمُ چيزى است كه گفته به ايشان و منسوخ نشده، خواه در امر و خواه در نهى و خواه در غير آنها. و مراد به مَا نَهاكُم چيزى است كه نگفته به ايشان، و تعبير از آن به مَا نَهاكُمْ عَنْه براى اشارت به نهى از كثرت سؤال است، چنانچه گذشت در حديث پنجمِ باب سابق. و مخالفان نيز اقرار به اين دارند، چنانچه در كتاب مسلم نقل شده از رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه گفت كه: مَا نَهَيْتُكُم عَنْه فَاجْتَنِبُوه وَمَا أَمَرْتُكُم بِهِ فَافْعَلُوا مِنْه مَا اسْتَطَعْتُم فَإنَّما أهْلَكَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم كَثْرَةُ مَسائِلِهِم وَاخْتِلافُهُمْ عَلى أنْبِيائِهِم. (2) آنچه نهى كردم شما را از آن، پس دورى كنيد از آن، و آنچه امر كردم شما را به آن، پس به جا آريد از آن، آنچه توانيد. و بسيار مپرسيد؛ چه جهنّمى نكرده اُمّتانى را كه پيش از شما بوده اند، مگر بسيارى پرسيدن ايشان و افتراى ايشان بر پيغمبران خود. فاء در فَيَشْتَبِهُ براى تفريع است بر اين كه معنى قرآن و حديث، دو احتمال داشت و احتمال قصد جميع و قصد بعض در آنها بود و پيغمبر منع كرده بود اصحاب خود را از بعض پرسيدن ها. يعنى: چه به درستى كه كار پيغمبر صلى الله عليه و آله كه حديثش باشد، مانند آيات قرآن، بعضى برطرف كننده بود و بعضى برطرف شده، و بعضى خاصّ بود و بعضى عام، و بعضى صريح در معنى بود و بعضى محلّ اشتباه. بيانِ اين، آن كه: به تحقيق بود شأن اين كه واقع مى شد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله سخنى كه در معنى آن دو راه و دو احتمال بوده، و واقع مى شد از او سخنى كه عام بود و سخنى كه خاصّ بود، مانند قرآن؛ و اين بر حالى بود كه اللّه تعالى گفته بود در كتاب خود در سوره حشر كه: آنچه داد شما را رسول، پس فرا گيريد آن را و آنچه منع كرد شما را از آن، پس خود را از آن نگاه داريد. پس پنهان مى ماند بر كسى كه نمى شناخت و نمى دانست آنچه را كه مرادِ اللّه تعالى بود از قرآن و آنچه را كه مراد پيغمبر او بود صلى الله عليه و آله از حديث.

.


1- . حشر (59): 7.
2- . صحيح مسلم، ج 7، ص 91، كتاب الفضائل، باب توقيره صلى الله عليه و سلم.

ص: 459

اصل: «وَلَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَسْأَ لُهُ عَنِ الشَّيْءِ فَيَفْهَمُ، وَكَانَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْأَ لُهُ وَلَا يَسْتَفْهِمُهُ، حَتّى أَنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الْأَعْرَابِيُّ وَالطَّارِئُ فَيَسْأَلَ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حَتّى يَسْمَعُوا. وَقَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَكُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً، فَيُخْلِينِي فِيهَا، أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ».

شرح: چون جاى تعجّب است اين كه پيغمبرى كه فرستاده شده باشد به جميع خلايق براى بيان احكام الهى، منع كند خلايق را از پرسيدنِ بعض مسائل از خودش، خواست كه بيانى كند كه تعجّب برطرف شود و معلوم شود كه چنانچه اللّه تعالى جميع آيات قرآن را محكمات نساخت _ بلكه بعضى را متشابهات ساخت تا حاجت به پيغمبر در زمانش و حاجت به جانشين پيغمبر، بعد از آن زمان تا روز قيامت ظاهر شود _ پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز جميع احاديث خود را محكم نساخت و تربيت كرد جانشين خود را و ظاهر ساخت مرتبه علم او را در ميان خلايق و منع كرد خلايق را از پرسيدن پيغمبر، تا خلايق، آن مسائل را از جانشين پرسند و در اين، دو فايده است: اوّل اين كه خلايق، جانشين را شناسند و جانشينى او ظاهر شود بر همه كس و بر مخالفان او حجّت تمام شود. دوم، اين كه مبادا بسيارْ دانا به مسائل دين شوند. پس اگر دعوىِ جانشينى كنند، مردمان به دانش ايشان بازى خورند و گمراه شوند؛ و اگر نكنند، مردمان بعد از ايشان احتمال جانشينى در ايشان قرار دهند و شك در جانشينِ به حق كنند. الدِّخْلَة (به كسر دال بى نقطه و سكون خاء بانقطه): نوعى از داخل شدن كه براى طلب علم باشد مثلاً، و [الدَّخْلَة] (به فتح دال): يك داخل شدن؛ و هر دو اين جا، مناسب است. الْاءِخْلَاء: كسى را داخل خلوت خانه كردن. و التَّخْلِيَة: منع نكردن كسى از آنچه خواهد؛ و هر دو اين جا، مناسب است. پس مى تواند بود كه فَيُخلينِي به سكون خاء و تخفيف لام مكسوره باشد) و مى تواند بود كه به فتح خاء و تشديد لام باشد. و بر هر تقدير، مراد، قدر مشترك ميان دو صورت است: اوّل، اين كه به ديگران مى گفت كه: جا فراخ كنيد و دورتر نشينيد تا مرا در پهلوى خود نشاند و اسرار گويد. دوم، اين كه به ديگران مى گفت كه: برخيزيد و بيرون رويد؛ و اين اشارت است به تفسير آيت سوره مجادله: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُواْ فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُواْ يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انشُزُواْ فَانشُزُواْ يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» ، (1) بنا بر اين كه «الّذِين آمَنوا» در دوم، عبارت از ائمّه عليهم السلام باشد، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در امثال حديث هفتمِ باب هشتم كه «بَابُ فَرْضِ طَاعَةِ الْأَئِمَّة عليهم السلام » است و در حديث دهمِ «[ بَابُ ]مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام» كه باب صد و بيست و دوم است؛ زيرا كه جميع مخاطبان در ايمان به معنى اعمّ داخل اند به قرينه «يَا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا» و مراد به «الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» پيروان ائمّه عليهم السلام باشد كه علم به ايمان به معنى اخص براى آن ائمّه دارند و استفاده علم از ايشان مى كنند، مثل سلمان و ابوذر و مقداد. يعنى: و نيستند همگى اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله صاحب اين صفت كه در زمان پيغمبر مى پرسيده باشند پيغمبر را از مسائل. پس مى فهميده باشند جواب را بار اوّل. مراد، اين است كه: چون پيغمبر را خوش نمى آمد از بعضِ پرسيدن ها، بعض اصحاب نمى پرسيدند چيزى را كه مى خواستند و بعضى مى پرسيدند و بعضى جواب را بار اوّل نمى فهميدند. و بود از جمله اصحاب كسى كه مى پرسيد و جواب را نمى فهميد و با وجود آن، طلب فهمانيدنِ جواب نمى كرد از پيغمبر به بيانى ديگر كه واضح تر باشد و در جهلِ خود مى ماند كه مبادا پيغمبر را آن پرسيدن، خوش نيايد تا به حدّى كه به درستى كه حال، اين بود كه اصحاب پيغمبر هر آينه دوست مى داشتند اين را كه آيد باديه نشين و كسى كه تازه آمده باشد از شهرى ديگر، پس پرسد رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از مسائل تا ايشان شنوند جواب را. و به تحقيق بودم كه داخل مى شدم بر اسرار رسول اللّه صلى الله عليه و آله هر روز، يك بار و هر شب، يك بار براى طلبِ علم به مسائل. پس داخل خلوت خانه مى كرد مرا در آن داخل شدن و حال آن كه مى گرديدم با او هر جا كه گرديده بود، به اين معنى كه ياد مى گرفتم از او هر چه را كه دانسته بود در هر مسئله كه مى خواستم؛ يا مراد، اين است كه: منع نمى كرد مرا از اين كه گردم با او هر جا كه گرديده بود. مخفى نماند كه اين، منافات ندارد با منع اصحاب از پرسيدن مسائل غير ضرورى و از بسيار پرسيدنِ يك ضرورى؛ چه امام را دانستن جميع مسائل، ضرورى است و پرسيدن آنها براى او بسيار نيست و آن منع براى رعايت طرف اوست و به اين، اشارت كرد كه گفت:

.


1- . مجادله (58): 11.

ص: 460

. .

ص: 461

اصل: «وَقَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي، فَرُبَّمَا كَانَ فِي بَيْتِي يَأْتِينِي رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَكْثَرُ ذلِكَ فِي بَيْتِي، وَكُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ، أَخْلَانِي وَأَقَامَ عَنِّي نِسَاءَهُ، فَلَا يَبْقى عِنْدَهُ غَيْرِي، وَإِذَا أَتَانِي لِلْخَلْوَةِ مَعِي فِي مَنْزِلِي، لَمْ تَقُمْ فَاطِمَةُ وَلَا أَحَدٌ مِنْ بَنِيَّ، وَكُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي، وَإِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَفَنِيَتْ مَسَائِلِي ابْتَدَأَنِي».

شرح: به تحقيق دانسته اند اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين را كه نكرد پيغمبر اين سلوك را با كسى از مردمان، غير من. پس چون اين سلوك، اگر هميشه در خانه پيغمبر مى شد، باعث زيادتىِ حسد منافقانِ اندرون و بيرون مى شد، بسيار بود كه اين سلوك پيغمبر با من در خانه من بود، به اين روش كه مى آمد نزد من در خانه من، رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيشترِ وقتِ خلوت كردن. و بودم كه چون داخل مى شدم بر اسرار پيغمبر در خانه هاى پيغمبر، داخل خلوت خانه مى كرد مرا و برمى خيزانيد از مجلس من، زنانش را. پس نمى ماند نزد او كسى غير من، و چون پيغمبر مى آمد نزد من براى خلوت كردن، برنمى خواست فاطمه عليهاالسلام و نه يكى از پسرانم؛ و بودم كه چون مى پرسيدم او را از چيزى، جواب مى گفت مرا و چون خاموش مى شدم از سؤال و تمام مى شد مسائل من، خود سَرِ سخن وا مى كرد از بسيارىِ جِدِّ او در تربيت من. اصل: «فَمَا نَزَلَتْ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَا أَقْرَأَنِيهَا، وَأَمْلَاهَا عَلَيَّ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي».

.

ص: 462

شرح: الْاءِقْراء: درس گفتن. الْاءِمْلَاء: خواندن چيزى بر كسى تا نويسد؛ و مراد اين جا، گفتن معنى آيات قرآن است تا نوشته شود. و بيانِ اين مى شود در شرح فقره آينده. يعنى: پس بنا بر اين، سلوك پيغمبر با من و جِدِّ او در تربيت من، فرود نيامد بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله هيچ آيتى از قرآن، مگر آن كه درس گفت پيغمبر مرا آن آيت. و خواند در اثناى درس گفتن، هر چه را كه نسبت به آن آيت داشت بر من تا نويسم. پس نوشتم آنها را به خطّ خود. گذشت در حديث چهاردهمِ باب بيستم كه كتاب جامعه از آن جمله است.

اصل: «وَعَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَتَفْسِيرَهَا، وَنَاسِخَهَا وَمَنْسُوخَهَا، وَمُحْكَمَهَا وَمُتَشَابِهَهَا، وَخَاصَّهَا وَعَامَّهَا، وَدَعَا اللّه َ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَحِفْظَهَا، فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَلا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ وَكَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللّه َ لِي بِمَا دَعَا، وَمَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللّه ُ مِنْ حَلَالٍ وَلَا حَرَامٍ، وَلَا أَمْرٍ وَلَا نَهْيٍ، كَانَ أَوْ يَكُونُ، وَلَا كِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ إِلَا عَلَّمَنِيهِ وَحَفِظْتُهُ، فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً».

.

ص: 463

شرح: وَ عَلَّمَنِي عطف است بر جمله «مَا نَزَلَتْ»؛ زيرا كه ضمير بارز در «أقْرَأنِيها» به آيت، راجع است، نه به آيت ها كه مفهوم است از كلام؛ چه استثنا درست نمى شود، و ضمير «أمْلاَها» و ضمير «كَتَبْتُها» نيز به آيت، راجع است، ليك به حذف مضاف. پس تقدير كلام، اين است كه: «أَمْلأََ مَعْنَاهَا عَلَيَّ فَكَتَبْتُ مَعْنَاهَا» و ضمير تَأوِيلها و باقى ضميرها به آيت ها راجع است، نه به آيت؛ چه در هر آيتى، ناسخ و منسوخْ فرض كردن مثلاً، بسيار دور است. اضافه در نَاسِخَهَا و نظايرش و ترك اضافه در «ناسِخا» و «مَنْسُوخا» و نظايرش كه در فقره «قَالَ فَأقْبَلَ» بود، اشارت است به اين كه آنچه اين جاست، در قرآن واقع است و از اقسام حق است، به خلاف آنچه گذشت. فَهْمَهَا عبارت است از تصوّر آنچه گفت در معنى آنها و تصوّر اين كه چگونه آن معنى ها بر لفظ ها منطبق است. حَلال، عبارت است از آنچه براى امام، جايز است. و حَرام، عبارت است از آنچه براى او جايز نيست. و أمْر، عبارت است از فرمودن او ديگران را به كارى. و نَهْى، عبارت است از منع او ديگران را از كارى. پس مراد، تعليم كيفيّت سلوك امام مستقلّ در ميان خلايق است، خواه آنچه واقع شد، مثل ظهور خلافت امير المؤمنين عليه السلام و خواه آنچه واقع خواهد شد، مثل ظهور خلافت صاحب الزمان عليه السلام . پس ضمير كَان و ضمير يَكُونُ راجع به هر يك از حلال و حرام و امر و نهى است. شايد كه مراد به «كِتاب» در وَ لَا كِتابَ چيزى باشد كه به قضاى مُبرم الهى بر سَرِ مردمان آمده از راحت ها و تعب ها. و مِنْ در مِنْ طَاعَة براى سببيّت باشد. الطَّاعَة و الْمَعْصِية: فرمان بردارى و نافرمان بردارى؛ و مراد اين جا، طاعت و معصيت اُمم سابقه است، رُسُل سابقه را. الحَرْف: كناره؛ و مراد اين جا، چيز سهل است؛ چه كناره چيزى سهل تر مى باشد از ميانش. يعنى: و آموخت مرا معنى دور آيت ها و معنى نزديك آيت ها. و آموخت مرا برطرف كننده از جمله آيت ها و برطرف شده از جمله آيت ها. و آموخت مرا آنچه متعلّق بود به صريح آيت ها و غير صريح آيت ها. و آموخت مرا آنچه متعلّق بود به مقيّد آيت ها و مطلق آيت ها. و طلبيد از اللّه تعالى كه دهد مرا فهميدن و به خاطر داشتن آنها. پس فراموش نكردم هيچ آيتى را از كتاب خدا و هيچ علمى را به چيزى كه نسبت به آيت ها داشت كه پيغمبر خوانده بود بر من تا نويسم و من نوشته بودم از آن وقت كه دعا كرد براى من به آنچه دعا كرد و مذكور شد الحال. و وانگذاشت پيغمبر، چيزى را كه آموخته بود او را اللّه تعالى، نه از حلالى و نه از حرامى و نه از امر ديگران به واجب و نه از منع ديگران از حرام، كه شده باشد يا شود و نه قضاى مبرمى كه فرو فرستاده شده باشد بر كسى پيش از پيغمبر _ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ _ به سبب فرمان بردارى و نافرمان بردارى، مگر آن كه آموخت پيغمبر مرا آن چيز. پس فراموش نكردم يك حرف را.

.

ص: 464

اصل: «ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِي، وَدَعَا اللّه َ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَفَهْماً وَحُكْماً وَنُوراً. فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللّه ِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي ، مُنْذُ دَعَوْتَ اللّه َ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً، وَلَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ لَمْ أَكْتُبْهُ، أَفَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ فِيمَا بَعْدُ؟ فَقَالَ: لَا، لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَالْجَهْلَ».

شرح: الحُكْم (به ضمّ حاء بى نقطه و سكون كاف): حكمت؛ و آن، ترك پيروى خواهش نفس است. لَمْ يَفُتْنِي (به ضمّ فاء و سكون تاء دو نقطه در بالا)، عطف بر لَمْ أنْسَ يا عطف بر جمله مُنْذُ دَعَوْتَ است؛ و بنا بر اوّل، لَمْ أكْتُبْه صفت شَيْء است و مراد اين است كه: نانوشته از من فوت نشد، چه جاى نوشته. و بنا بر دوم، لَمْ أكْتُبْه حالِ مفعولِ منفى در لَمْ يَفُتْنِي است، به معنى «تارِكا لِكِتابة»، نظير آنچه گفته اند در آيت سوره مدّثّر: «وَ لَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ» (1) كه به تقدير «مُستكثر» است؛ و مراد، اين است كه: همه چيز را نوشتم. التَّخَوُّف: ترس پنهان كه در دل كسى است و اظهار نمى كند. الجَهْل: نادانى و ناخردمندى؛ و هر دو اين جا، مناسب است. يعنى: بعد از اينها همه، گذاشت دست خود را بر سينه من و طلبيد از اللّه تعالى براى من، اين كه پُر كند دل مرا از دانش و فهميدگى و حكمت و روشنى. پس گفتم كه: اى نبىّ اللّه _ پدرم و مادرم فداى تو باد! _ از آن وقت كه طلبيدى از اللّه تعالى براى من، اوّل بار به آنچه طلبيدى، فراموش نكردم چيزى را و از من فوت نشد چيزى كه ننوشتم آن را. آيا پس بنا بر اين كه دعاى ديگر مى كنى، مى ترسى بر من كه فراموش كنم چيزى را بعد از اين؟ پس گفت كه: نه. نيستم كه ترسم بر تو فراموشى را و نادانى را يا ناخرمندى را. از اين جا ظاهر مى شود كه تأكيدِ دعاى مستجاب مى توان كرد.

.


1- . مدّثّر (74): 6 .

ص: 465

[حديث] دوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:قُلْتُ لَهُ: مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَرْوُونَ عَنْ فُلَانٍ وَفُلَانٍ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَا يُتَّهَمُونَ بِالْكَذِبِ، فَيَجِيءُ مِنْكُمْ خِلَافُهُ؟ قَالَ: «إِنَّ الْحَدِيثَ يُنْسَخُ كَمَا يُنْسَخُ الْقُرْآنُ».

شرح: روايت است از محمّد بن مسلم از امام جعفر صادق عليه السلام ، راوى گفت كه: گفتم امام را كه: چه وجه دارد اين كه جماعت ها روايت مى كنند لفظ حديثى را از چندين كس از اصحاب پيغمبر كه ايشان از رسول اللّه صلى الله عليه و آله شنيده اند آن لفظ حديث را و حال، آن كه آن چندين كس و اين جماعت ها تهمت زده نمى شوند به دروغ؛ چه به حدّ تواتر رسيده حديث ايشان، پس از آن، صادر مى شود از شما حديثى كه منافى آن حديث است؟ امام عليه السلام گفت كه: به درستى كه حديث پيغمبر _ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ _ گاهى منسوخ مى شود، چنانچه آيت قرآن، گاهى منسوخ مى شود. مراد، اين است كه: ايشان دروغ نگفته اند؛ ليك آنچه ما مى گوييم، حق است، نه آنچه ايشان روايت كرده اند؛ چه منسوخ، داخل باطل است، چنانچه در حديث سابق بيان شد. و از اين جا ظاهر مى شود كه مراد به فلان و فلان، دو كس، تنها نيست؛ بلكه مراد، عددى است كه به حدّ تواتر رسد.

.

ص: 466

[حديث] سوماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ]عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَا بَالِي أَسْأَلُكَ عَنِ الْمَسْأَلَةِ، فَتُجِيبُنِي فِيهَا بِالْجَوَابِ، ثُمَّ يَجِيئُكَ غَيْرِي، فَتُجِيبُهُ فِيهَا بِجَوَابٍ آخَرَ؟ فَقَالَ:«إِنَّا نُجِيبُ النَّاسَ عَلَى الزِّيَادَةِ وَالنُّقْصَانِ». قَالَ: قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله صَدَقُوا عَلى مُحَمَّدٍ أَمْ كَذَبُوا؟ قَالَ: «بَلْ صَدَقُوا». قَالَ: قُلْتُ: فَمَا بَالُهُمُ اخْتَلَفُوا؟ فَقَالَ: «أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الرَّجُلَ كَانَ يَأْتِي رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَيَسْأَلُهُ عَنِ الْمَسْأَلَةِ، فَيُجِيبُهُ فِيهَا بِالْجَوَابِ، ثُمَّ يُجِيبُهُ بَعْدَ ذلِكَ بمَا يَنْسَخُ ذلِكَ الْجَوَابَ، فَنَسَخَتِ الْأَحَادِيثُ بَعْضُهَا بَعْضاً».

شرح: الفْ لامِ النَّاس، براى عهد خارجى است و عبارت از مخالفان است. و مى تواند بود كه براى جنس باشد. عَلى در اوّل، بنائيّه است. الزِّيَادة: بسيارى و بسيار كردن؛ و اوّل، مراد است اين جا، به قرينه مقابله آن با نقصان و زياده و نقصان، عبارت است از آنچه حاصل شده در ميان مفتيان مخالفان به سبب افراط و تفريط . پس مراد، تقيّه است يا عبارت است از زياده و نقصانِ عقول سائلان، موافق آنچه گذشت در حديث پانزدهمِ باب اوّل. عَلى در دوم نيز بنائيّه است و مراد، حكايت قول يا فعل رسول اللّه صلى الله عليه و آله است. يعنى: روايت است از منصور بن حازم گفت كه: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: چه وجه دارد اين كه مى پرسم تو را از مسئله اى، پس جواب مى گويى مرا در آن مسئله به جوابى، بعد از آن مى آيد نزد تو غير من، پس جواب مى گويى او را در همان مسئله به جوابى ديگر كه منافى جوابى است كه به من گفتى؟ پس امام گفت كه: به درستى كه ما جانشينان پيغمبر، جواب مى گوييم اين مردمان را بنا بر زياده و نقصان. راوى گفت كه: گفتم كه: پس بنا بر اين كه پيغمبر، زياد و كم نگفته، خبر ده مرا از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه به عدد تواتر رسيده اند، راست گفته اند بر محمّد در لفظ حديثى كه از او نقل كرده اند يا دروغ گفته اند؟ گفت كه: دروغ نگفته اند؛ بلكه راست گفته اند. راوى گفت كه: گفتم كه: پس بنا بر اين كه در حديث پيغمبر، تقيّه نمى باشد، چه وجه دارد كه اختلاف كرده اند در نقل حديث هاى پيغمبر و هر دو طرف به عدد تواترند؟ گفت كه: آيا نمى دانى كه مردى مى آمد نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، پس مى پرسيد او را از مسئله، پس جواب مى گفت او را در آن مسئله به جوابى، بعد از آن مى آمد از جانب اللّه تعالى نسبت به زمان بعد از آن جواب، حكمى تازه كه نسخ مى كرد آن جواب اوّل را؟ پس سبب آن اختلاف، تقيّه نيست؛ بلكه نسخ كرده احاديث پيغمبر، بعضِ آن، بعض ديگر را.

.

ص: 467

[حديث] چهارماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ] عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لِي:«يَا زِيَادُ، مَا تَقُولُ لَوْ أَفْتَيْنَا رَجُلاً مِمَّنْ يَتَوَلَانَا بِشَيْءٍ مِنَ التَّقِيَّةِ؟» قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَنْتَ أَعْلَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَالَ : «إِنْ أَخَذَ بِهِ، فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَعْظَمُ أَجْراً».

شرح: روايت است از ابو عبيده (كه نامش زياد بود) از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: گفت مرا كه: اى زياد! چه مى گويى اگر فتوا دهيم ما جانشينان پيغمبر، مردى را از دوستداران خود به چيزى از تقيّه؟ گفت كه: گفتم امام را كه: تو بهتر مى دانى قربانت شوم! گفت كه: اگر عمل كند به آن فتوا، پس آن، بهتر است براى او و بزرگ تر است به اعتبار ثواب، از عمل اصحاب پيغمبر به فتواى او كه احتمال تقيّه در آن نبوده؛ چه شيطان در اين جا وسوسه بسيار مى كند و در آن جا اين قدر نمى كرد.

.

ص: 468

[حديث] پنجماصل: وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«إِنْ أَخَذَ بِهِ أُوجِرَ؛ وَإِنْ تَرَكَهُ وَاللّه ِ أَثِمَ».

شرح: و در روايتى ديگر از امام محمّد باقر عليه السلام ، آخرِ حديث، چنين است كه: اگر عمل كند به آن فتواى تقيّه، مزد داده مى شود، و اگر عمل نكند، به خدا قسم كه، گناهكار مى شود.

[حديث] ششماصل: [أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ] عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي، ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي، ثُمَّ جَاءَ آخَرُ، فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَأَجَابَ صَاحِبِي. فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ، قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ، فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ؟ فَقَالَ:«يَا زُرَارَةُ، إِنَّ هذَا خَيْرٌ لَنَا، وَأَبْقى لَنَا وَلَكُمْ ، وَلَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى أَمْرٍ وَاحِدٍ، لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا، وَلَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَبَقَائِكُمْ». قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا ، وَهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ؟ قَالَ: فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ.

شرح: لَصَدَّقَكُم (به صاد بى نقطه و دال بى نقطه و قاف) به صيغه ماضى معلوم «باب نَصَرَ» يا باب تفعيل است، نظير دو قرائت در سوره سبأ: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظنهُ» (1) . الصِّدْق و التَّصْدِيق: راستى و راست شمردن؛ و اين جا عبارت از علم است كه مناط راستى و راست شمردن است. و تعديه آن به عَلى به تضمين معنى تطبيق است؛ و مراد، اين است كه: هر آينه مردمانِ مخالف مى دانستند انطباق و اجتماع شما را بر امامت ما و مى تواند بود كه به «فاء» باشد. الصَّدْف (به فتح صاد و سكون دال، مصدر «باب ضَرَبَ»): برگردانيدن كسى ديگرى را و راه ندادن آن كس او را پيش خود. و تعديه آن به عَلى به تضمين معنى جمع است. يعنى: روايت است از زرارة بن أعين، از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: پرسيدم امام را از مسئله اى. پس جواب گفت مرا. بعد از آن آمد نزد او مردى. پس پرسيد امام را از همان مسئله. پس جواب گفت او را به جوابى كه منافى جواب من بود. بعد از آن آمد مردى ديگر كه پرسيد از همان مسئله. پس جواب داد او را به جوابى كه منافى جواب من و جواب يار من بود. پس وقتى كه بيرون رفتند آن دو مرد از مجلس، گفتم كه: اى پسر رسول اللّه ! اينان دو مردند از اهل كوفه از شيعه شما آمدند پرسانِ يك مسئله. پس جواب گفتى هر يكى را از آن دو به جوابى كه منافى جوابى بود كه به يارش گفتى؟ پس امام گفت كه: اى زراره! به درستى كه اين، بهتر است براى ما و پاينده دارتر است ما را و شما را؛ و اگر اتّفاق مى كرديد بر يك كار، هر آينه مى دانستند اين مردمان، اجماع شما را بر امامت ما و هر آينه اين معنى، كمتر مى كرد ماندن ما و شما را در دنيا؛ به اين معنى كه ما و شما كشته مى شديم. زراره گفت كه: بعد از آن گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: شيعه شما اگر فرماييدشان كه بر سر نيزه ها روند در جنگ، يا فرماييد كه بر آتش روند، هر آينه مى روند و سر از گفته شما نمى پيچانند؛ و حال، آن كه ايشان بيرون مى روند از مجلس شما با جواب هاى مختلف كه از شما مى شنوند و اين، خوب نمى نمايد. زراره گفت كه: پس امام جعفر صادق عليه السلام جواب گفت مرا مانند جواب پدرش امام محمّد باقر عليه السلام .

.


1- . سبأ (34): 20.

ص: 469

. .

ص: 470

[حديث] هفتماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ نَصْرٍ الْخَثْعَمِيِّ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ عَرَفَ أَنَّا لَا نَقُولُ إِلَا حق اً، فَلْيَكْتَفِ بِمَا يَعْلَمُ مِنَّا، فَإِنْ سَمِعَ مِنَّا خِلَافَ مَا يَعْلَمُ، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ ذلِكَ دِفَاعٌ مِنَّا عَنْهُ».

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: هر كه شناخت اين را كه ما نمى گوييم مگر به كار آمدنى را ، خواه براى تقيّه باشد و خواه موافق گفته خدا و رسول، پس بايد كه اكتفا كند به همين دانسته و هر چه مى گوييم، به آن عمل كند. پس اگر شنيد از ما چيزى را كه منافى چيزى است كه مى داند كه حكم اللّه تعالى آن است، پس بايد كه داند كه آنچه شنيد براى مدافعه ضرر دشمنان است از او و عمل كند به آن. منقول است كه على بن يقطين، وزير هارون الرشيد بود و به هارون گفتند كه او رافضى است و هارون خواست كه بر جاى خلوتى كه على بن يقطين وضو مى ساخته باشد، مطّلع شود. مقارن اين از امام موسى كاظم عليه السلام نوشته آمد به على بن يقطين كه بعد از اين، هر جا كه وضو سازى، پا بشوى. و او چون به آن عمل كرد، هارون خود ديد كه او در خلوت، پا مى شويد و گفت كه افترا كرده اند بر على بن يقطين و در تعظيم او افزود. باز نوشته آمد كه بعد از اين در وضو پا مشوى.

[حديث] هشتماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ] عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى وَالْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ اخْتَلَفَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ دِينِهِ فِي أَمْرٍ كِلَاهُمَا يَرْوِيهِ، أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِأَخْذِهِ، وَالْاخَرُ يَنْهى عَنْهُ، كَيْفَ يَصْنَعُ؟ قَالَ:«يُرْجِئُهُ حَتّى يَلْقى مَنْ يُخْبِرُهُ، فَهُوَ فِي سَعَةٍ حَتّى يَلْقَاهُ». وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَكَ».

.

ص: 471

شرح: أمْر اين جا، عبارت است از كار آخرت، مثل نماز و روزه و شامل نيست منافع دنيا را، مثل قرض و ميراث به قرينه أحَدُهُما يَأمُرُ بِأخْذِه وَ الآخَرُ يَنْهى عَنْه. پس اين حديث، منافات ندارد با حديث دوازدهمِ اين باب. يُرْجِئُه (به راء بى نقطه و جيم و همزه) به صيغه مضارع غايب معلوم باب اِفعال است. و ضمير بارز، راجع به ترجيح است. الْاءِرْجَاء: واپس انداختن كارى. يُخْبر (به خاء بانقطه و باء يك نقطه و راء بى نقطه) به صيغه مضارع غايب معلوم باب اِفعال يا باب تفعيل است. الْاءِخْبَار: خبردار كردن. و التَّخْبِير: كسى را خبير كردن به چيزى، به معنى بسيار دانا كردن به آن. وَ في رِوايةٍ أُخرى اشارت است به اين كه يكى از دو راوى از سماعه، اكتفا كرده به آنچه مذكور شد و ديگرى اين تتمّه را روايت كرده؛ و بنا بر اين جمله بَأيِّهِما استيناف بيانىِ جمله فَهُوَ فِي سَعَةٍ حَتّى يَلْقاهُ است. و مضمون اين، بيان شد در خطبه مصنّف در شرح فقره «وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُ» و نظير اين توسيع مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث اوّلِ باب هشتاد و هشتم كه «بَابُ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاسِ عِنْدَ مُضِيِّ الْاءِمَامِ» است. يعنى: روايت است از عثمان بن عيسى و حسن بن محبوب، همگى از سماعه از امام جعفر صادق عليه السلام . راوى گفت كه: پرسيدم امام را از حال مردى كه اختلاف كردند بر او دو مرد از اهل دين او در كارى. هر دو روايت مى كنند آن كار را از امام. يكى از ايشان امر مىكند به كردنِ آن كار و ديگرى منع مى كند از آن. چگونه مى كند آن مرد در ترجيح؟ امام عليه السلام گفت كه: واپس اندازد ترجيح را تا وقتى كه ملاقات كند كسى را كه دانا كند او را كه كدام، موافق واقع است. پس آن مرد در فراخى است و به هر كدام كه خواهد عمل مى كند تا وقتى كه رسد به آن كس. و در روايتى ديگر از سماعه از امام جعفر صادق عليه السلام اين تتمّه نيز هست كه: بيانِ اين، آن كه: به هر كدام از آن دو روايت مختلف كه عمل كنى از باب قبول سخن امامِ مُفترض الطَّاعه، نه از باب فتوا و حكم، جايز است تو را و دغدغه اصلاً ندارد.

.

ص: 472

[حديث] نهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ] عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«أَرَأَيْتَكَ لَوْ حَدَّثْتُكَ بِحَدِيثٍ الْعَامَ، ثُمَّ جِئْتَنِي مِنْ قَابِلٍ فَحَدَّثْتُكَ بِخِلَافِهِ ، بِأَيِّهِمَا كُنْتَ تَأْخُذُ؟» قَالَ: قُلْتُ: كُنْتُ آخُذُ بِالأَْخِيرِ، فَقَالَ لِي: «رَحِمَكَ اللّه ُ».

شرح: روايت است از بعض ياران ما از امام جعفر صادق عليه السلام . امام گفت كه: چه مى گويى اگر گفته باشم تو را حديثى امسال، بعد از آن آمده باشى نزد من در سال آينده، پس گفته باشم تو را حديثى منافىِ آن؛ به كدامِ آن دو حديث، عمل خواستى كرد؟ راوى گفت كه: گفتم كه: خواستم عمل كرد به حديث آخرين. پس امام گفت مرا كه: رحمت كناد تو را اللّه تعالى. بيانِ اين، ظاهر مى شود از آنچه گذشت در حديث هفتمِ اين باب و اين مضمون مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث هفتمِ باب نود و هفتم كه «بَابُ التَّقِيَّة» است. بدان كه منافات نيست ميان اين و آنچه گذشت در حديث سابق؛ زيرا كه اين در يكى از سه صورت است: اوّل، علم به قول امام حَىّ. دوم، تجويز حدوث شرطى در مخاطب كه پيشتر نبوده. سوم، بقاى دولت ظالمى كه قول اخير در زمان او واقع شده، به خلاف آنچه گذشت. و أيضاً منافات نيست ميان امثال اين و آنچه مى آيد در حديث دوازدهمِ اين باب؛ زيرا كه امثال اين در عباداتِ محضه است و آنچه مى آيد در تنازع، در دَين و ميراث و مانند آنهاست.

[حديث] دهماصل: [وَعَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ]عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِذَا جَاءَ حَدِيثٌ عَنْ أَوَّلِكُمْ وَحَدِيثٌ عَنْ آخِرِكُمْ ، بِأَيِّهِمَا نَأْخُذُ؟ فَقَالَ:«خُذُوا بِهِ حَتّى يَبْلُغَكُمْ عَنِ الْحَيِّ، فَإِنْ بَلَغَكُمْ عَنِ الْحَيِّ، فَخُذُوا بِقَوْلِهِ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّا وَاللّه ِ لَا نُدْخِلُكُمْ إِلَا فِيمَا يَسَعُكُمْ».

.

ص: 473

شرح: روايت است از مُعلّى بن خُنَيس گفت كه: گفتم امام جعفر صادق عليه السلام را كه: چون آيد حديثى از امام پيشين از شما، مثل امام زين العابدين عليه السلام و حديثى ديگر، مخالف آن از امام پسينِ از شما، مثل امام محمّد باقر عليه السلام ، به كدام آن دو، عمل كنيم؟ پس امام گفت كه: عمل كنيد به آن. مراد، اين است كه: عمل كنيد به حديث امام پسين. تا وقتى كه رسد به شما حديثى ديگر از امام زنده. مراد، خودش است. پس اگر رسد به شما حديثى از امام زنده، پس عمل به آن كنيد. راوى گفت كه: بعد از آن، امام جعفر صادق عليه السلام در بيانِ اين جواب گفت كه: به درستى كه ما، به خدا قسم كه، داخل نمى كنيم شما را، مگر در چيزى كه فراخى شما در آن باشد. مراد، اين است كه: براى اين، امر مى كنيم شما را به عمل به حديث امام پسين و امام زنده كه مبادا به شما شكّى رسد. پس اگر احتمال ضرر نباشد، مثل زمان انقراض دولت ظالمى كه قول اخير در زمان او واقع شده، به هر كدام كه خواهيد، عمل كنيد.

[حديث] يازدهماصل: وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ :«خُذُوا بِالْأَحْدَثِ».

شرح: و در حديثى ديگر از صاحب الزمان عليه السلام يا از امام جعفر صادق عليه السلام اين است كه: در صورت اختلاف دو حديث، عمل كنيد به آنچه تازه تر است، خواه آن دو حديث از يك امام باشد و خواه از دو امام باشد.

[حديث] دوازدهماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ ]عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ، فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ ، أَيَحِلُّ ذلِكَ؟ قَالَ:«مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حق أَوْ بَاطِلٍ، فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ، وَمَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَإِنْ كَانَ حق اً ثَابِتاً لَهُ ؛ لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ ، وَقَدْ أَمَرَ اللّه ُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ، قَالَ اللّه ُ تَعَالى: «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أنْ يَكْفُرُوابِهِ» (1) » .

.


1- . نساء (4): 60.

ص: 474

شرح: اين روايت را مقبوله مى نامند، به معنى اين كه همگىِ شيعه اماميّه آن را قبول كرده اند و مدار عمل ايشان بر آن است. و حاصل اين روايت اين است كه: عمل به يكى از دو حديثِ صحيحِ مختلف در جايى كه نزاع در منافع دنيا باشد، مثل دين و ميراث كه محتاج به داورى است، به خلاف جايى است كه آن نزاع نباشد. و در جايى كه آن نزاع باشد، اين كس اختيار ندارد اصلاً؛ بلكه به يكى از هفت ترجيح عمل مى بايد كرد، به ترتيبى كه مذكور مى شود و اگر هيچ كدام از آن هفت، يافت نشود، توقّف مى بايد كرد، و ظاهرش اين است كه قرعه _ كه مذكور مى شود در «كِتَابُ النِّكَاح » در حديث دومِ «بَابُ الْمَرْأَةِ يَقَعُ عَلَيْهَا غَيْرُ وَاحِدٍ فِي طُهْرٍ» (1) كه باب صد و سى و چهارم است _ اين جا جارى نيست. و در جايى كه آن نزاع نباشد، اختيار با اين كس است، چنانچه گذشت در حديث هشتمِ اين باب. الدَّيْن (به فتح دال بى نقطه): مالى كه كسى از ديگرى طلبد و زمانى معيّن داشته باشد و آنچه زمان معيّن ندارد، قرض است. واو در وَ إِلَى القُضَاة به معنى «أَوْ»است، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْقَضَايَا وَالْأحْكَامِ» در حديث پنجمِ «بَابُ كَرَاهةِ الاِرْتِفَاعِ إلى قُضَاةِ الْجَوْرِ» كه باب هشتم است. الفْ لامِ القضاة براى عهد خارجى است و مراد، قاضيان جور است كه از روى ظن حكم مى كنند. و تحاكُم سوى ايشان عبارت از تحاكُم سوى يكى از ايشان است، نظير «فَنَادَتْهُ الْمَلائِكَةُ» (2) بنا بر اين كه منادى، جبرئيل بوده. در «كِتَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَامِ» چنين است: «مَنْ تَحَاكَمَ إلَى الطاغُوتِ فَحَكَمَ لَهُ فَإنَّما يَأْخُذُ سُحْتا» و آن، ظاهرتر مى نمايد. و اين از جمله منافيات قول جمعى است كه مى گويند كه: هر روايتى كه در كافى و امثال آن است، مَعلوم الصدور است از معصوم. و توجيه آنچه اين جاست اين است كه: ضمير إليهم راجع به سُلْطان و قُضاة است. و فِي در فِي حق براى ظرفيّت يا براى سببيّت است؛ و بنا بر اوّل، مراد به حق، زمان ظهور دولتِ امام حق است، خواه نبى و خواه وصىّ نبى و مراد به باطل، زمان ظهور دولتِ امام باطل است. و بنا بر دوم، مراد به حق، گرفتنى از جمله مال و مانند آن است و مراد به باطل، نگرفتنى است. الطَّاغُوت: شيطان؛ و مراد اين جا، كسى است كه مانند شيطان است در اين كه فرمانش برند بى رخصت اللّه تعالى و بُتِ خود كنند او را، به اين روش كه حكم از روى ظن كند و اطاعتش كنند. و مَا، به معنى «مَن» موصوله است و اين تعبير، اين جا نوعى از اهانت است. السُّحْت (به ضمّ سين بى نقطه و سكون و ضمّ حاء بى نقطه): به غايتْ حرام، مثل رشوت. حذف مفعول أَمَرَ اللّه ُ براى عموم است، يا أَمَرَ به تقدير «أَمَرَهُ» است؛ و بنا بر اوّل، يُكْفَر، به صيغه مجهولِ «باب نَصَرَ» است و بِهِ، نايب فاعل است. و بنا بر دوم، به صيغه معلوم است و ضمير مستتر، فاعل است. يعنى: روايت است از عُمر بن حَنْظَلة (به فتح حاء بى نقطه و سكون نون و فتح ظاء بانقطه) گفت كه: پرسيدم امام جعفر صادق عليه السلام را از حال دو مرد از شيعه اماميّه كه ميان ايشان نزاعى بود در وامى، يا در ميراثى كه ميان ايشان حصّه مى شد، پس دادخواهى بردند سوى پادشاهِ مخالف يا سوى داورانِ جور؛ آيا جايز است يا نه؟ گفت كه: هر كه دادخواهى برد سوى ايشان، خواه در حقى و خواه در باطلى، پس جز اين نيست كه دادخواهى برده سوى شيطانْ صفت و آن كه حكم مى كند آن شيطانْ صفت براى او و مى گيرد چيزى را از خصم خود، پس جز اين نيست كه مى گيرد به غايتْ حرامى را، هر چند كه آن گرفته شده، طلبيدنىِ ثابت در ذمّت خصم باشد براى او؛ زيرا كه گرفته آن را به فتوا و حكم شيطانْ صفت. و به تحقيق امر كرده اللّه تعالى مردمان را در هر كتابِ شريعتى به اين كه دروغگو شمرده شود آن شيطانْ صفت؛ چه گفته اللّه تعالى در سوره نساء كه: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ» [الآية:] (3) آيا نگاه نكردى سوى آنان كه دعوى مى كنند كه گرويدهاند به قرآنى كه فرو فرستاده شده سوى تو و هر كتابى كه فرو فرستاده شده پيش از تو، مى خواهند كه داورى برند سوى شيطانْ صفت و حال آن كه به تحقيق در قرآن و هر كتاب الهى امر كرده شده اند به اين كه دروغگو شمرند آن شيطانْ صفت را. مراد، آيت هايى است كه در آنها امر به ترك پيروى پيروان ظن هست، مثل آيت سوره بقره: «فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّ_غُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى» (4) و بيان اراده ايشان گذشت در شرح حديث دوازدهمِ باب اوّل در شرح «وَ قَالَ أمَّنْ هُوَ قَانِتٌ» تا آخر.

.


1- . در بعضى از نسخه هاى چاپى عنوان اين باب چنين آمده است: «باب الجارية يقع عليها غير واحدٍ في طهرٍ واحد».
2- . آل عمران (3): 39.
3- . نساء (4): 60 .
4- . بقره (2): 256.

ص: 475

. .

ص: 476

اصل: قُلْتُ: فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ؟ قَالَ:«يُنْظِرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَدِيثَنَا، وَنَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَحَرَامِنَا، وَعَرَفَ أَحْكَامَنَا، فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً؛ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً، فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ، فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللّه ِ وَعَلَيْنَا رَدَّ، وَالرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللّه ِ وَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّه ِ».

شرح: يُنْظِرانِ به صيغه معلوم باب اِفعال يا باب «نَصَرَ» است. كَانَ مِنْكُمْ به اين معنى است كه از جمله عدول شيعه اماميّه باشد. مِمَّن مذكور نيست در «كِتَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَامِ». رَوى به صيغه ماضى معلوم باب «ضَرَبَ» است و مراد، اين است كه: به رأى و اجتهاد خود حكم نكند، چنانچه مخالفان مى كنند؛ بلكه نقل حديث ما كند. نَظَرَ در نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا عبارت است از دانستن اين كه پيروى ظن در محلّ حكم شرعى، مثل «قِيَم مُتْلَفات» و تعيين قبله در موضعى، حلال است نزد ما و پيروى ظن در نفس حكم شرعى، حرام است نزد ما. و تعبير از دانستن به نظر، به اعتبار اين است كه اين دانستن، حاصل نمى شود مگر به نظر دقيق در كتاب اللّه و در احاديث ما، و آن است تفقّه در دين كه بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب دوم. معرفت در عَرَفَ أحْكامَنا عبارت است از اين كه حاصل شود او را به تتبّع احاديثِ احكام و طلب معرفتِ معانى آنها، معرفت اساليب كلام ما، تا مبادا كه خطا كند در نقلِ بِالمعنى از ما كه حاجت به آن مى افتد در اكثر قضايا. الحَكَم (به فتح حاء بى نقطه و فتح كاف): داور، به معنى حكم كننده ميان متنازعين در دَين و ميراث و مانند آنها. و حَاكم، اعم از حَكَم است؛ زيرا كه شامل مفتى در عبادات محضه نيز هست. مراد به حاكِم در جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِما، مَقبول الرِّوايه در نقل حكم امام حق است در قضيه جزئيّه كه متحاكمان، تحكيم او كنند به رضاى خود. پس منافات ندارد با اين كه صاحب منصب قضا، به تازيانه و زندان در ميان مردمان، طاغوت باشد؛ چون منصوب بِخُصُوصه از جانب امامِ مُفْتَرِض الطَّاعه مَبسوط الْيَد نباشد، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَام» در احاديث «بَابُ مَنْ حَكَمَ بِغَيْرِ مَا أنْزَلَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ» كه باب سوم است. الحَدّ (به فتح حاء بى نقطه و تشديد دال بى نقطه): منتهاى چيزى؛ و مقصود اين جا، اين است كه جامع جميعِ شروطِ شرك است و هيچ كمى از شرك ندارد، نظير قول مصنّف در خطبه كه: وَ لِهذِهِ العِلَّةِ انْبَثَقَتْ عَلى أهلِ دَهْرِنا بُثُوقُ هذِهِ الأدْيانِ الفاسِدةِ وَ المَذاهِبِ المُسْتَبْشَعةِ الَّتِي قَدْ اسْتَوْفَتْ شرائطَ الكُفْرِ وَ الشِّركِ كُلَّها. يعنى: گفتم كه: پس چگونه مى بايد كنند آن دو مرد؟ گفت كه: مى بايد كه ناظر كنند در معامله خود، مردى را كه باشد از جمله شما از جمله آن كه به تحقيق روايت كرد حديث ما را، و فكر كرد در حلال ما و حرام ما و شناخت حكم هاى ما را. پس بايد كه راضى شوند به او كه داور باشد ميان ايشان؛ چه به درستى كه من به تحقيق گردانيدم او را بر شما حكم كننده، خواه به اعتبار قضا و خواه به اعتبار اِفتا. پس چون حكم كرد به حكم ما، پس قبول نكرد از او آن كس كه موافق مطلب او نيست، پس جز اين نيست كه سبك شمرده حكم اللّه تعالى را و بر ما برگردانيده سخن ما را در حقيقت، نه بر آن مرد. و برگرداننده سخن بر ما، برگرداننده سخن است بر اللّه تعالى در حقيقت، نه بر ما. و برگرداننده سخن بر اللّه تعالى بر منتهاى شريك كردن است كسى را با اللّه تعالى.

.

ص: 477

. .

ص: 478

اصل: قُلْتُ: فَإِنْ كَانَ كُلُّ رَجُلٍ اخْتَارَ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا، فَرَضِيَا أَنْ يَكُونَا النَّاظِرَيْنِ فِي حق هِمَا، وَاخْتَلَفَا فِيمَا حَكَمَا ، وَكِلَاهُمَا اخْتَلَفَ فِي حَدِيثِكُمْ؟ قَالَ :«الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَأَفْقَهُهُمَا وَأَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَأَوْرَعُهُمَا، وَلَا يَلْتَفِتْ إِلى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْاخَرُ».

شرح: اين جا بيان چهار روشِ ترجيحِ يكى از دو حديثِ مختلف است بر ديگرى، به ترتيب در جاى نزاعى كه مذكور شد. العَدْل: توسّط ميان افراط و تفريط به ترك ميل نفسانى سوى احدِ متنازعين و مانند آن. الفِقْه (به كسر فاء و سكون قاف): فهميدگى؛ و بيان حقيقت آن شد در شرح حديث هفتمِ باب دوم. الصِّدْق (به كسر صاد و سكون دال): راستگويى، به معنى نقلى كه مطابق واقع باشد و صاحبش در آن، سهوى نكرده باشد؛ و اين مختلف مى شود به اختلاف راويان عدول در ضبط. الوَرَع (به فتح واو و فتح راء بى نقطه): پرهيزكارى از حرام؛ و اين، مختلف مى شود. پس در كسى كه اجتناب از شبهه و مكروه كند تا مبادا در حرام افتد، اشدّ است. يعنى: گفتم كه: پس اگر هر يك از آن دو مرد، گزيند مردى را از ياران ما كه آن چهار صفت را داشته باشد، پس راضى شوند به اين كه آن دو مرد، ناظر در معامله ايشان باشند و آن دو مرد، اختلاف كنند در حكم و هر كدام از آن دو مرد، آمد و رفت در حديث شما كرده باشد، آيا چه مى كنند؟ گفت كه: حكم به كارآمدنى آن است كه حكم كرده باشد به آن، عادل تر آن دو. و اگر در آن صفت، برابر باشند، حكم به كارآمدنى آن است كه حكم كرده باشد به آن، فقيه تر آن دو. و اگر در آن نيز برابر باشند، حكم به كارآمدنى آن است كه حكم كرده باشد به آن، راستگوتر آن دو در حديث. و اگر در آن نيز برابر باشند، حكم به كارآمدنى آن است كه حكم كرده باشد به آن، پرهيزكارتر آن دو. و التفات كرده نمى شود در هر يك از اين چهار صورت، سوى آنچه حكم مى كند به آن، مرد ديگر.

.

ص: 479

اصل: قَالَ: قُلْتُ: فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا، لَا يُفَضَّلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا عَلى الآْخَرِ؟ قَالَ:«يُنْظَرُ إِلى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا فِي ذلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعِ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِكَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا، وَيُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ؛ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ ».

شرح: اين، ترجيحِ پنجم است در جاى نزاعى كه مذكور شد. يُنْظَرُ به صيغه مضارع غايب مجهول باب «نَصَرَ» است و ظرف در إلى، نايب فاعل است. كَانَ، ناقصه است و ضمير مستتِر، راجع به مَا اسمش است. مِنْ تبعيضيّه است و ظرف مستقرّ و خبر كَانَ است. ضمير رِوايَتهم راجع به أصْحابنا است. باء در بِهِ، به معنى «فِي» است. المُجْمَع عَلَيْه مجرور و بدل رِوايَتهم است و مى تواند بود كه مِنْ ظرف لغو و متعلّق به كَانَ باشد و المُجْمَعَ عَلَيْه منصوب و خبر كَانَ باشد؛ و مؤيّد اوّل است ذكر رِوَايَتهم به جاى «رِوايَتهما». و مراد به مُجْمَع عَلَيَه اين جا مشهور نزد راويان از امام است، مثل آنچه مى آيد در «كِتَابُ الطَّلاَقِ» در «بَابُ الخُلْع» در تعارض ميان حديث «حَلَبى» كه در اوّلِ آن باب است و ميان حديث «اَبى بصير» كه در پنجمِ آن باب است، اين كه حديث «حَلَبى» راجح است؛ زيرا كه آن حديث اصحاب ابى عبد اللّه عليه السلام و حديث ابى بصير شاذّ نادر است. مِنْ در دوم، ظرف لغو متعلّق به مُجْمَع عَلَيْه است به تضمين معنى وقوع يا صدور يا شهرت. يعنى: راوى گفت كه: گفتم كه: اين دو راوى، دو عادلِ مَرضى اند نزد ياران ما. بيانِ اين، آن كه: ترجيح داده نمى شود يكى از آن دو بر ديگرى در آن چهار صفت. امام گفت كه: پرسيده مى شوند ياران تو از احوال اين دو روايت و التفات كرده مى شود سوى آنچه بود از جمله روايتِ ياران از ما در آن قضيّه كه حكم كردند آن دو راوى در آن از جمله مُجْمَعٌ عَلَيهِ از ياران تو. پس عمل كرده مى شود به آن از جمله حكم ما و ترك كرده مى شود روايتِ كم راوى و كمياب كه مشهور نيست نزد ياران تو؛ زيرا كه مشهورِ در روايت، شكّى نيست در آن.

.

ص: 480

اصل: «وَإِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ: أَمْرٌ بَي_ِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ، وَأَمْرٌ بَي_ِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ، وَأَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللّه ِ وَإِلى رَسُولِهِ _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ _ ؛ قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : حَلَالٌ بَيِّنٌ، وَحَرَامٌ بَيِّنٌ، وَشُبُهَاتٌ بَيْنَ ذلِكَ، فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ ، وَهَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ».

شرح: چون مخالفان در باب ترجيح بعض احاديثِ متعارضه بر بعضى، طرق ظنّيّه اختيار كرده اند و اختلاف با يكديگر در آن طرق دارند، امام عليه السلام اين كلام را گفت براى بيان قاعده كلّيّه از اصول فقه كه اُمّ قواعد و اَجْلى و اَجلّ قواعد است و مستنبط مى شود از آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و از اختلاف از روى ظن آمره به لزوم حق و سؤالِ «أهل الذكر» از هر ندانسته كه مُحتاجٌ اِليه شود در دين. و مقصود به بيان اين قاعده اين جا، دو چيز است: اوّل، اين كه ترجيح از امور مشكله است. پس آنچه در مقام ترجيح در اين حديث مذكور شده، مأخوذ از رسول اللّه است به سند قطعى و از روى ظن نيست. دوم، اين كه ترجيحات مخالفان، باطل و حرام و مخالف آيات بيّناتِ محكماتِ قرآن است. الأُمُور (جمع أمْر): كارهاى دين، خواه در مسائل اصول فقه و خواه در مسائل فروع فقه. الرُّشْد (به ضمّ راء بى نقطه و سكون شين با نقطه و دال بى نقطه، مصدر باب «نَصَرَ»): راستى. مراد به أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ كارى است كه راستى و درستى آن معلومِ واضح باشد از آيات بيّناتِ محكمات، بى حاجت به سؤالِ «أهل الذكر»، مثل حكم به وجوب سؤال «أهل الذكر» در مسئله ندانسته و حكم به خطر پيروى ظن و اختلاف از روى ظن در نفس حكم اللّه تعالى. الغَيّ (به فتح غين بانقطه و تشديد ياء كه اوّلش منقلب از واو است، مصدر باب «ضَرَبَ»): نادرستى. أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ كارى است كه ناراستى آن معلومِ واضح باشد از آيات بيّناتِ محكمات، بى حاجت به سؤالِ «أهل الذكر»، مثل حكم به جواز پيروى ظن و اختلاف از روى ظن كه طريقه اجتهاد مخالفان است. أَمْرٌ مُشْكِل عبارت است از آنچه راستى و ناراستى آن معلومِ واضح نباشد از آيات بيّناتِ محكمات. پس قابل اختلاف، بى مكابره باشد پيش از سؤال «أهل الذكر»، مثل حكم به وجوب وجوهِ ترجيحِ بعضِ احاديثِ متعارضه بر بعضى در حقوق آدميّين كه در اين حديث مذكور است و مثل حكم به جواز اختيار هر كدام كه مكلّف خواهد در عبادات محضه، چنانچه مذكور شد در حديث هشتمِ اين باب. يُرَدُّ عِلْمُهُ إلَى اللّه ِ وَ إلى [رَسُولِهِ] صلى الله عليه و آله (1) اشارت است به آيت سوره شورى كه: «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَىْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ» (2) و آيت سوره نساء: «فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» (3) و آيت سوره نساء: «وَإِذَا جَآءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (4) . و از اين تقرير، ظاهر مى شود اين كه قسم ثالث، ملحقّ مى شود بعد از سؤال «أهل الذكر» به يكى از دو قسم سابق. و تقسيم امر دين به دو قسم سابق، جايز است به اسقاط قيد وضوح و نفى حاجت به سؤال در قسم اوّل و قسم دوم، موافق آيت سوره بقره: «لَا إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّ_غُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّ_غُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّ_لُمَ_تِ أُوْلَ_ئِكَ أَصْحَ_بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ__لِدُونَ» (5) . شايد كه اِفراد نور و جمع ظلمات، اشارت به اين باشد كه طريق علم، يكى است و طريق ظن، متعدّد و بسيار است، به اعتبار اين كه دو معلوم، متنافى نمى باشد و [مظنون ها] متنافى مى باشد. و اخراج از اوّل، سوى دوم، به وسيله آيات بيّناتِ محكماتِ ناهيه از پيروى ظن و اختلاف از روى ظن آمره به سؤال «أهل الذكر» عالِمين به جميع مُحتاجٌ اِليهِ رعيّت است، موافق آيت سوره حديد: «هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَ_تِ بَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ» (6) . جمله قَالَ استيناف بيانىِ سابق است. حَلالٌ خبر مبتداى محذوف است به تقدير «الأُمُورُ حَلالٌ». يعنى: و جز اين نيست كه كارها سه قسم است: اوّل، كارى كه معلومِ واضح باشد راستى آن. پس پيروى كرده مى شود. و دوم، كارى كه معلومِ واضح باشد ناراستى آن. پس اجتناب كرده مى شود. و سوم، كارى كه مشكل است. برگردانيده مى شود علم به راستى و ناراستى آن سوى اللّه تعالى و سوى رسول اللّه صلى الله عليه و آله . بيانِ اين، آن كه: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: كارها سه قسم است: اوّل، حلالى كه معلومِ واضح است كه حلال است. و دوم، حرامى كه معلوم واضح است كه حرام است. و سوم، شبهه ناك ها كه ميان حلال بَيِّن و حرام بَيِّن است. پس هر كه ترك كند شبهه ناك ها را، نجات مى يابد از حرام ها. و هر كه عمل كند به شبهه ناك ها، مرتكب مى شود حرام ها را و جهنّمى مى شود از راهى كه نمى داند؛ چه كردن چيز ندانسته، داخل حرام هاست و باعث دخول جهنّم است.

.


1- . «ظ»: رسول اللّه .
2- . شورى (42): 10.
3- . نساء (4): 59 .
4- . نساء (4): 83 .
5- . بقره (2): 256 و 257.
6- . حديد (57): 9 .

ص: 481

. .

ص: 482

. .

ص: 483

اصل: قُلْتُ: فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمْ مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ؟ قَالَ:«يُنْظَرُ، فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَخَالَفَ الْعَامَّةَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ، وَيُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَوَافَقَ الْعَامَّةَ». قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَرَأَيْتَ، إِنْ كَانَ الْفَقِيهَانِ عَرَفَا حُكْمَهُ مِنَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، وَوَجَدْنَا أَحَدَ الْخَبَرَيْنِ مُوَافِقاً لِلْعَامَّةِ، وَالْاخَرَ مُخَالِفاً لَهُمْ ، بِأَيِّ الْخَبَرَيْنِ يُؤْخَذُ؟ قَالَ: «مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ، فَفِيهِ الرَّشَادُ».

شرح: اين جا بيان ترجيحِ ششم شده. بدان كه مراد به موافقت قرآن و سنّت اين جا، غير اين نيست كه مخالف حكمِ مخالفان باشد. و مراد به مخالفت قرآن و سنّت نيز اين جا غير اين نيست كه موافق حكمِ مخالفان باشد؛ چه مخالفان، هر حكمى كه مى كنند در مسئله اى خلافى، از روى پيروى ظن است و آن، مخالف محكمات قرآن و سنّت پيغمبر است، هر چند كه موافقِ واقع افتد. پس مراد، موافقت و مخالفتِ به واسطه است؛ چه اگر مراد، اين باشد كه حكم آن حديث، بى واسطه موافق يا مخالف مضمون آيتى باشد، اين عبارت، بيگانه اين مبحث مى شود؛ چه هرگاه موافقت و مخالفت قرآن به اين معنى در جايى معلوم شود به خبر واحدِ صحيح كه مخالف آن باشد، عمل نمى توان كرد اصلاً، خواه احاديث در اين باب، مخالف هم باشد و خواه نه. و أيضاً اين پنج وجهِ ترجيح كه گذشت، همگى در آن، بى اعتبار است. و أيضا ذكر امام عليه السلام دو وجه ترجيح را با هم در يك مرتبه، مناسب مقام نيست و چون عُمر بن حَنْظَلة از مراد امام غافل شده، يا خواسته كه صريح تر شود، گفته كه: «قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ» تا آخر. عَرَفَا (به عين بى نقطه و راء بى نقطه و فاء) به صيغه ماضى معلوم باب «ضَرَبَ» يا باب تفعيل است. و بنا بر اوّل، مراد، اين است كه: ظاهر آيتى، موافق يكى است و ظاهر آيتى ديگر، موافق ديگرى است، نظير آنچه مى آيد در «كِتَابُ النِّكَاح » در حديث اوّلِ باب صد و شانزدهم كه «بَابُ الْأَمَةِ يَشْتَرِيهَا الرَّجُلُ وَ هِيَ حُبْلى» است و در حديث هشتمِ باب صد و نودم كه «بَابُ النَّوَادِر» است كه: «أَحَلَّتْهَا آيَةٌ وَ حَرَّمَتْهَا أُخْرى». و بنا بر دوم، مراد، اين است كه: هر كدام مى گويند كه: موافق ظاهر اين آيت، اين است كه من مى گويم. يعنى: گفتم كه: پس اگر باشد آن دو حديث از شما برابر در شهرت، و عدد راوى آنها كم و زياد نباشد، به تحقيق روايت كرده باشند آن دو حديث را راويان اعتمادى كه در چهار صفت كه بيان شد، برابرند، چه بايد كرد؟ گفت كه: بايد كه نگاه كرده شود در آن معامله در حكم هاى مخالفان ما. پس آن حديث كه موافق شود حكم آن با حكم قرآن و سنّت پيغمبر، به اين روش كه مخالف باشد حكم آن با حكم مخالفان ما، پس عمل كرده مى شود به آن حديث و ترك كرده مى شود عمل به حديثى كه مخالف باشد حكم آن با حكم قرآن و سنّت پيغمبر، به اين روش كه موافق باشد حكم آن با حكم مخالفان ما. گفتم كه: قربانت شوم! خبر ده مرا كه اگر اين دو دانا كه حكمِ مختلف كرده اند، شناخته باشند حكم آن را از قرآن و سنّت پيغمبر و يابيم يكى از دو حديث را موافق حكمِ مخالفان و ديگرى را مخالف حكمِ مخالفان، به كدام آن دو حديث، عمل كرده مى شود؟ گفت كه: به آنچه مخالف حكم مخالفان است؛ چه در آن است راستى. مراد به راستى، موافقت قرآن و سنّت پيغمبر است، چنانچه بيان شد.

.

ص: 484

. .

ص: 485

اصل: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَإِنْ وَافَقَهَا الْخَبَرَانِ جَمِيعاً؟ قَالَ:«يُنْظَرُ إِلى مَا هُمْ إِلَيْهِ أَمْيَلُ حُكَّامُهُمْ وَقُضَاتُهُمْ ، فَيُتْرَكُ، وَيُؤْخَذُ بِالْاخَرِ».

شرح: اين جا بيان ترجيحِ هفتم شده. ضمير وافقها راجع به عامه است. حُكَّامُهُم بدل بعضِ ضمير هُمْ است. يعنى: پس گفتم كه: قربانت شوم! پس اگر مخالفان، دو طايفه باشند و موافق باشد هر يكى از آن دو حديث با طايفه اى، چه بايد كرد؟ گفت كه: بايد كه نگاه كرده شود سوى آنچه مخالفان، سوى آن مايل ترند و در ميان حاكمان و قاضيان ايشان رواج بيشتر دارد. پس بايد كه ترك كرده شود آن و عمل كرده شود به ديگرى.

اصل: قُلْتُ: فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمُ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً؟ قَالَ:«إِذَا كَانَ ذلِكَ، فَأَرْجِهْ حَتّى تَلْقى إِمَامَكَ؛ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ».

شرح: گفتم كه: پس اگر حاكمان ايشان دو طايفه باشند و موافق باشند هر طايفه از ايشان با حديثى از آن دو حديث، چه بايد كرد؟ گفت كه: چون چنين شود، پس واپس انداز آن معامله را و قطع نزاع مكن، مگر به صلح تا وقتى كه ملاقات كنى امام خود را و پرسى؛ چه به درستى كه ايستادن نزد شبهه ناك ها بهتر است از فرو رفتن بى فكرانه در هلاك كننده ها.

.

ص: 486

باب الأخذ بالسنّة وشواهد الكتاب

باب بيست و سوماصل:بَابُ الْأَخْذِ بِالسُّنَّةِ وَشَوَاهِدِ الْكِتَابِشرح: الْأَخْذ (به فتح همزه و سكون خاء بانقطه و ذال بانقطه، مصدر باب «نَصَرَ»): تمسّك، به معنى چسبيدن به چيزى براى دفع ضرر از خود. السُّنَّة: طريقت مستمرّه؛ و اين جا عبارت است از راه و روش اللّه تعالى در هر كتاب خود، چنانچه گفته در سوره فاطر: «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً» . (1) گاهى سنّت، مستعمل مى شود بعد از كتاب به معنى چيزى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيان كرده و از قرآن مفهوم ما نمى شود. واو براى عطف تفسير است. الشَّوَاهِد (جمع كثرت شاهدة): آيات محكمات بسيار كه شكّى در گواهى هيچ كدام آنها نباشد و هر يك از آنها مفيد يقين باشد؛ و مراد اين جا، آيات محكمات بسيار است از قرآن كه در آنها نهى صريح از اختلاف از روى ظن هست، مثل آيت سوره اعراف: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحقّ» . (2) پس دلالت صريحه مى كند بر امام حق در هر زمان، به اعتبار اين كه دلالت صريحه مى كند بر بطلان امامت هر كه معلوم باشد كه عالم به جميع احكام اللّه تعالى نيست و پيروى ظن مى كند؛ و به اين، ثابت مى شود امامت امام حق از جمله جمعى كه معلوم باشد به اجماع و مانند آن اين كه امامت، خارج از ايشان نيست و اين، كافى است براى معرفت امام حق تا انقراض دنيا. و اين طريقتِ استدلال بر امام حق، مراد است در سفارش امير المؤمنين عليه السلام عبد اللّه بن عبّاس را در نهج البلاغه كه: «وَ مِنْ وَصِيَّة لَهُ عليه السلام لَهُ لَمَّا بَعَثَهُ لِلاِحْتِجَاجِ عَلَى الْخَوَارِجِ: لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ؛ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَ يَقُولُونَ، وَ لكِنْ حَاجِّهِمْ بِالسُّنَّةِ؛ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصا» (3) بنا بر اين كه مراد به قرآن اين جا، آياتى است كه در خصوص فضل امير المؤمنين عليه السلام است و صريح در آن نيست. بدان كه جمعى كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام را امام چهارم مى شمرند، چند طايفه شده اند و بزرگ تر ايشان اشاعره و معتزله اند. اشاعره در مسائل اصول دين، تابع ابو الحسن اشعرى اند و معتزله در مسائل اصول دين از ايشان جدايى جسته، تابع واصل بن عطا شده اند؛ و جميع ايشان در مسائل فقه، اهل اجتهادند و در زمان يكى از خلفاى بنى العبّاس به حكم او چهار مجتهد به هم رسانيده اند كه با هم اختلاف در فتواها دارند به پيروى ظن . پس چهار طايفه شده اند: جمعى تابع ابو حنيفه اند و جمعى تابع شافعى و جمعى تابع مالك بن انس و جمعى تابع احمد بن حنبل. و اشاعره كه بزرگ ترين ايشان اند، خود را اهل سنّت و جماعت مى نامند و ديگران را اهل بدعت مى نامند، با وجود آن كه اللّه تعالى گفته در سوره انعام كه: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْ ءٍ» : (4) به درستى كه آن جماعت كه اختلاف در مسائل دين را تجويز كرده اند و هر طايفه از ايشان تابع پيشوايى شده اند، نيستى تو _ اى محمّد _ از ايشان اصلاً. و شيعه دوازده امام، ايشان را حَشوِيّه و كواتم مى نامند، به اعتبار اين كه محكمات قرآن را ترك كرده اند و بسيار از پى احاديث دروغ افتاده اند و به اعتبار آيت سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَ_تِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّ_هُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَ_بِ أُوْلَ_ئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ» . (5) و بيان شد در شرح حديث پانزدهمِ باب هفدهم و مصنّف رحمه الله ختم كرد «كِتَابُ الْعَقْل» را به اين باب تا ظاهر شود كه جميع آن طوايف، اهل بدعت اند و اهل سنّت در حقيقت شيعه دوازده امام اند و بس. حكايت: در مدينه مشرّفه در مجلس سادات بنى حسين، يكى از علماى مخالفان بود و به مقتضاى مجلس، سخنان هموار مى گفت تا آن كه خيال كردم كه از شيعه اماميّه است. گفت كه: علماى يَمَن، كتابتى نوشته اند به علماى مكّه و مدينه و در آنجا چند سؤال كرده اند: يكى اين كه: شما تابع چهار مجتهد شده ايد و زياد بر آن را تجويز نمى كنيد. اگر در اين باب، حديثى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله به شما رسيده، نويسيد كه راوى آن كيست و در كدام كتاب است، و اگر به سر خود آن را قرار داده ايد، بدعت است. ديگر اين كه: در مسجد الحرام، چهار محراب ساخته ايد، هر محرابى از تابعان مجتهدى و مى گوييد كه: هر كه او را محرابى از آن چهار نيست، از اهل اسلام نيست. اگر در اين باب نيز حديثى هست، نويسيد، والّا بدعت است. ديگر اين كه خود را اهل سنّت مى ناميد و ديگران را اهل بدعت. اگر اين نام براى شما از حضرت رسول نقل شده، نويسيد كه راوى آن كيست و در كدام كتاب است، والّا ديگران شما را به نام هاى ديگر مى نامند. گفتم كه: چه جواب نوشتند؟ گفت كه: تغافل كردند. اين دردى است كه دوا ندارد. يعنى: اين باب، بيان وجوب تمسّك به راه و روش اللّه تعالى و شواهد كتاب الهى است در تميز ميان امام حق و امام باطل و در تميز ميان صواب و خطا از جمله فتاوى و احكام مدّعيان امامت. در اين باب، دوازده حديث است.

.


1- . فاطر (35): 43.
2- . اعراف (7): 169.
3- . نهج البلاغه، ص 465، نامه 77.
4- . انعام (6): 159.
5- . بقره (2): 159.

ص: 487

. .

ص: 488

[حديث] اوّلاصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ عَلى كُلِّ حق حق يقَةً، وَعَلى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً، فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللّه ِ فَخُذُوهُ، وَمَا خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ فَدَعُوهُ».

.

ص: 489

شرح: الحقّ : به كار آمدنى كه ايمان به آن واجب است، مثل آيت سوره حج: «ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحقّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَ_طِ_لُ» . (1) و مراد اين جا، امامى است كه ايمان به او واجب است بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، چنانچه ظاهر مى شود از ذكر صدر اين حديث در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در «بَابُ حَقِيقَةِ الْاءِيمَانِ وَ الْيَقِينِ» كه باب بيست و هفتم است. الْحَقِيقَة (فَعِيلَة، به معنى فَاعِلَة، باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ»): آنچه حقيقت حقى به آن باشد؛ و اين جا عبارت است از سنّت اللّه تعالى كه شواهد كتاب است بر امام حق، چنانچه بيان شد در شرح عنوان اين باب. پس عَلى متعلّق به «شاهد» مقدّر و مانند آن است. الصَّوَاب: آنچه خطا در آن نباشد، از جمله بيان مراد اللّه تعالى به متشابهات قرآن كه تبيان هر مُحتاجٌ اِليه است. النُور (به ضمّ نون و سكون واو و راء بى نقطه): روشنى؛ و مراد اين جا، روحى است كه مذكور مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديث «بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللّه ُ بِهَا الْأَئِمَّةُ عليهم السلام » كه باب پنجاه و ششم است. يا مراد، امام حق است، موافق آنچه مذكور مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديث «بَابُ أنَّ الأئِمّةَ عليهم السلام نُورُ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ» كه باب سيزدهم است؛ و حاصل هر دو يكى است. فاء براى تفريع است. مَا، عبارت است از امام و فتاوى به احكام او. كِتَاب اللّه ، عبارت است از شواهد كتاب كه بيان شد در شرح عنوان اين باب، به قرينه ترك تعرّضِ شِقّى كه موافقت كتاب و مخالفت كتاب در آن، معلوم نباشد. يعنى: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: به درستى كه شاهد بر هر امام حقّى است، حق كننده كه سنّت اللّه تعالى و شواهد كتاب اوست. و شاهد بر هر صوابى است، از جمله بيان متشابهات قرآن، روشنى اى. پس آنچه از ائمّه و بيان متشابهات قرآن، موافق شواهد كتاب الهى است، پس فرا گيريد آن را، و آنچه مخالف شواهد كتاب الهى است، پس واگذاريد آن را.

.


1- . حج (22): 62.

ص: 490

[حديث] دوماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ. قَالَ: وَحَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ أَنَّهُ حَضَرَ ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ فِي هذَا الْمَجْلِسِ، قَالَ: ]سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ يَرْوِيهِ مَنْ نَثِقُ بِهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَا نَثِقُ بِهِ؟ قَالَ:«إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ حَدِيثٌ، فَوَجَدْتُمْ لَهُ شَاهِداً مِنْ كِتَابِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ، أَوْ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَإِلّا فَالَّذِي جَاءَكُمْ بِهِ أَوْلى بِهِ».

شرح: پرسيدم امام جعفر صادق عليه السلام را از اختلاف حديث ها كه نقل مى كنند اهل مذاهب مختلفه در امامت، از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله . روايت مى كنند حديث مختلف را جمعى كه اعتماد بر ايشان داريم و بعضى از راويان آن حديث، كسى است كه اعتماد بر او نداريم. آيا در صورتى كه راويانِ اعتمادى، مختلف، نقل كنند احاديث امامت را، چه بايد كرد؟ گفت كه: چون وارد شود بر شما حديثى در باب امامت و يابيد براى راستى مضمون آن، گواهى يقينى از كتاب الهى يا گواهى يقينى از گفته رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، قبول كنيد؛ و اگر نيابيد، پس به آن كه رسانيده به شما وا پس دهيد كه او سزاوارتر است به آن حديثِ دروغ از شما. مراد، اين است كه: البته در محكمات قرآن و سنّت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن، واقع شده، گواه يقينىِ يك طرف هست و امامت امير المؤمنين و اولادش كه «اهل الذكر»اند، ثابت مى شود. پس اگر حديثى كه به شما مى رسد، موافق آن است، مضمونش را قبول كنيد، هر چند كه راوىِ آن، نشنيده باشد و دروغ گفته باشد، واِلّا رد كنيد.

.

ص: 491

[حديث] سوماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«كُلُّ شَيْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، وَكُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللّه ِ، فَهُوَ زُخْرُفٌ».

شرح: شَيْء، عبارت است از مسائل حلال و حرام و ساير مُحتاجٌ اِليهِ مردمان، موافق آنچه گذشت در شرح حديث آخرِ باب بيست و يكم و موافق آيت سوره نحل: «تِبْيَ_نًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ» . (1) مَرْدُودٌ إلَى الْكِتَابِ وَ السُّنّة خبر به معنى امر است؛ و مراد، اين است كه: پيروى ظن در آن جايز نيست. حَدِيث، عبارت است از آنچه روايت شده در باب امامت؛ و ناموافق بودن آن حديث، كتاب را، عبارت است از اين كه در آن، ميلى سوى امامت پيرو ظن باشد؛ زيرا كه منافى آيات بيّناتِ محكمات است. فَهُوَ زُخْرُف اشارت است به آيت سوره انعام: «وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَيَ_طِينَ الْاءِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا» (2) . يعنى: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: هر چيز، بازگشت آن، سوى قرآن و سنّت حضرت رسول است. و هر حديثى در باب امامت كه موافق نباشد محكمات كتاب الهى را، پس آن، تلبيس و دروغ است.

[حديث] چهارماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ رَاشِدٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ، فَهُوَ زُخْرُفٌ».

.


1- . نحل (16): 89 .
2- . انعام (6): 112.

ص: 492

شرح: شرح مضمون اين، ظاهر است از شرح سابق.

[حديث] پنجماصل: [مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَغَيْرِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:]«خَطَبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِمِنى، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللّه ِ، فَأَنَا قُلْتُهُ، وَمَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللّه ِ ، فَلَمْ أَقُلْهُ».

شرح: نصيحت كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله مردمان را در مِنى در سالى كه در آن، حج وداع بود. پس گفت كه: اى مردمان! هر حديثى در باب امامت كه آمد شما را از من، بر حالى كه موافق باشد محكمات كتاب الهى را، پس من گفته ام مضمون آن را. و هر حديثى در باب امامت كه آمد شما را، بر حالى كه منافات دارد محكمات كتاب الهى را، پس نگفته ام مضمون آن را. مراد، همان است كه در شرح حديث سوم بيان شد و مؤيّد اين مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديث باب صد و دوم كه «بَابُ مَا أَمَرَ النَبِيُ صلى الله عليه و آله بِالنَّصِيحَةِ لِأَئِمّةِ المُسْلِمِينَ» است.

[حديث] ششماصل: [وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ: ]سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ وَسُنَّةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقَدْ كَفَرَ».

شرح: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى گفت كه: هر كه مخالفت كند محكمات كتاب الهى و محكمات سنّت رسالت پناهى را، پس به تحقيق كافر به خدا و رسولش شده. مراد، همان است كه در شرح حديث سوم بيان شد.

[حديث] هفتماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ، قَالَ: ]قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلّام :«إِنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مَا عُمِلَ بِالسُّنَّةِ وَإِنْ قَلَّ».

.

ص: 493

شرح: معنى سنّت بيان شد در شرح عنوان اين باب. پس مُفَضَّلٌ عَلَيه، عملى است كه مشترك است ميان جميع امّت، خواه پيروان آن سنّت و خوان منكران آن سنّت، مثل ضروريّات دين اسلام. و مُفَضَّل، عملى است كه مخصوص پيروان آن سنّت است، مثل آنچه مذكور است در آيت سوره بقره: «وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ» (1) و بيان شد در شرح حديث پانزدهمِ باب هفدهم كه «بَابُ النَّوَادِر» است. يعنى: گفت امام زين العابدين عليه السلام كه: به درستى كه بهترين عبادت هاى مقبول درگاه الهى، عبادتى است كه به جا آورده شود به وسيله راه و روشى كه اللّه تعالى و رسولش قرار داده اند در محكمات قرآن براى خلايق، هر چند كه آن عبادت، كم باشد.

[حديث] هشتماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ وَ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ ]عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ : عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ فِيهَا، قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنَّ الْفُقَهَاءَ لَا يَقُولُونَ هذَا. فَقَالَ:«يَا وَيْحَكَ، وَهَلْ رَأَيْتَ فَقِيهاً قَطُّ؟! إِنَّ الْفَقِيهَ _ حق الْفَقِيهِ _ الزَّاهِدُ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبُ فِي الْاخِرَةِ، الْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ».

شرح: وَيْحَ (به فتح واو و سكون ياء دونقطه در پايين و حاء بى نقطه) منصوب و مناداى مضاف است؛ و مراد، اين است كه تعجّب بسيار مى بايد كرد از حال مخاطب. تفسير فقيه حق يقى اين جا راجع مى شود به آنچه بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب دوم. حق، منصوب و نعت الفَقِيه است و مضاف است؛ و مقصود، اين است كه: غير آنچه مذكور مى شود، باطل است و فقيه نيست، اگر چه خود را فقيه شمرد يا اهل جهالت او را فقيه شمرند. الزَّاهِد فِي الدُنْيا عبارت است از كسى كه رفض كند دنيا را؛ به اين معنى كه ترك كند ركون را سوى ظالمان مُتغلِّب (2) و احاديث موضوعه منافقان، بر طبق خواهش ملوكِ مخالفان و اكثر مردمان، چنانچه گذشت در حديث اوّلِ باب سابق كه: «إِنَّما النَّاسُ مَعَ المُلُوكِ وَ الدُّنْيا إِلَا مَنْ عَصَمَ اللّه ُ». الرَّاغِب فِي الآْخِرَة عبارت است از كسى كه پيروى كند شواهد كتاب و «مَآ أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ» (3) را كه فوز به نعيم آخرت به سبب آن است و وعيد به عذاب جهنّم بر مخالفت آن، صريح شده در قرآن، چنانچه بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب دوم. سُنَّة النَّبِيِّ عبارت است از سنّت اللّه تعالى و شواهد كتاب كه بيان شد در شرح عنوان اين باب، و شايد كه اين، اشارت باشد به تفسير آيت سوره بنى اسرائيل: «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَ لَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً» (4) بنا بر اين كه «سُنَّةَ» منصوب به اِغرا باشد به تقدير «ألْزِمْ» و مراد، اين باشد كه: در شريعت تو، تحويلى راه نخواهد يافت در اين سنّت اصلاً. يعنى: روايت است از ابان بن تغلب از امام محمّد باقر عليه السلام اين كه او پرسيده شد از مسئله اى. پس جواب گفت در آن مسئله. راوى گفت كه: پس گفت آن مرد كه: به درستى كه فقهاى مخالفان نمى گويند اين را؟ پس امام عليه السلام گفت كه: اى تعجّب تو! آن كسانى كه تو مى گويى، فقها نيستند و تو نديدى فقيه را در ميان مخالفان ما هرگز؛ چه به درستى كه فقيهِ واقعى كسى است كه بى رغبت در دنيا باشد. رغبت در آخرت داشته باشد. دست زده باشد به راه و روش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى تمييز ميان امام حق و امام باطل و تمييز ميان صواب و خطا.

.


1- . بقره (2): 159.
2- . متغلِّب: دست يابنده بر چيزى، به چيرگى تمام.
3- . توبه (9): 97 .
4- . اسراء (17): 77.

ص: 494

. .

ص: 495

[حديث] نهماصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَزْدِيِّ، عَنْ أَبِي عُثْمَانَ الْعَبْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهم السلام ، قَالَ: ]«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَا قَوْلَ إِلَا بِعَمَلٍ، وَلَا قَوْلَ وَلَا عَمَلَ إِلَا بِنِيَّةٍ، وَلَا قَوْلَ وَلَا عَمَلَ وَلَا نِيَّةَ إِلَا بِإِصَابَةِ السُّنَّةِ».

شرح: گفت رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه: مقبول نيست گفتار، مگر با كردار. و مقبول نيست گفتار و كردار، مگر با قصد رضاى اللّه تعالى. و مقبول نيست گفتار و كردار و قصد رضاى اللّه تعالى، مگر با موافقت راه و روشى كه اللّه تعالى قرار داده در بيّناتِ محكماتِ جميع كتاب هاى او و آن، نهى از پيروى ظن و امر به سؤالِ «اهل الذكر» است.

[حديث] دهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ]عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ:«مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَا وَلَهُ شَرَةٌ وَفَتْرَةٌ، فَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلَى سُنَّةٍ، فَقَدِ اهْتَدى، وَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلى بِدْعَةٍ، فَقَدْ غَوى».

شرح: الشَّرَة (به فتح شين بانقطه و فتح راء بى نقطه مخفّفه و هاء): حرص دنيا؛ و مى تواند بود كه به كسر شين و تشديد راء و تاء باشد، به معنى رغبت در عبادت، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در باب چهل و چهارم كه بعد از «بَابُ النِّيَة» است. الفَتْرَة (به فتح فاء و سكون تاء دونقطه در بالا و راء بى نقطه و تاء تأنيث): بى رغبتى در دنيا و سستى. يعنى: روايت است از جابر، از امام محمّد باقر عليه السلام جابر، گفت كه: امام گفت كه: هيچ كس نيست، مگر آن كه گاهى حرص دنيا دارد، مثل آنچه در اوّل سنّ هر كس مى دارد و گاهى سستى در طلب دنيا دارد، مثل آنچه هر كس را در وقت ملاحظه بى اعتبارى دنيا و مرگ عزيزان مى باشد. پس هر كه بوده باشد سستى او در طلب دنيا با موافقت راه و روشى كه اللّه تعالى قرار داده در بيّناتِ محكماتِ جميع كتاب هاى او و آن، نهى از پيروى ظن و امر به سؤالِ «اهل الذكر» است در مسائلى كه بى مكابره اختلاف در آنها و در دليل آنها رود، پس راه برده سوى صراط مستقيم و نجات مى يابد. و هر كه ترك حرص دنيا كرده با موافقت بدعتى كه در زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله نبوده و به هم رسيده، مثل طريقتِ رياضت كشان كه دعوى مكاشفه مى كنند و خبر از غيب مى دهند، پس گمراه شده.

.

ص: 496

[حديث] يازدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«كُلُّ مَنْ تَعَدَّى السُّنَّةَ، رُدَّ إِلَى السُّنَّةِ».

شرح: روايت است از امام محمّد باقر عليه السلام گفت كه: هر كه درگذرد از راه و روشى كه اللّه تعالى قرار داده، برگردانيده مى شود سوى آن راه و روش. مراد، اين است كه: واجب است بر هر كه قدرت داشته باشد، اين كه او را منع كند از آن راه بدعت كه پيش گرفته.

[حديث] دوازدهماصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ: ]«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : السُّنَّةُ سُنَّتَانِ : سُنَّةٌ فِي فَرِيضَةٍ، الْأَخْذُ بِهَا هُدًى، وَتَرْكُهَا ضَلَالَةٌ وَسُنَّةٌ فِي غَيْرِ فَرِيضَةٍ ، الْأَخْذُ بِهَا فَضِيلَةٌ، وَتَرْكُهَا إِلى غَيْرِ خَطِيئَةٍ.

شرح: إِلى اين جا، مثل «إلى» در «زيد منقطع الى عمرو» است. غَيْرٍ با تنوين است و به معنى ضدّ است و ظرف، متعلّق به ترك است به تضمين معنى توجّه؛ و مراد، تركِ بِالْكلّيّه است به توجّه به ضدّان، و لهذا در شقّ اوّل «إلى» غير مذكور نيست؛ زيرا كه ترك فريضه مطلقا ضلالت است، خواه بالكلّيّه باشد و خواه گاهى باشد؛ يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام گفت كه: راه و روشى كه پيغمبر عليه السلام آورده از جانب اللّه تعالى بر دو قسم است: يكى راه و روشى كه در جمله فريضه است، مثل فرايض يوميّه، دست زدن به آن راه و روش راه يافتن به حق است و ترك آن، گمراهى است. ديگرى راه و روشى كه در جمله غير فريضه است، مثل نوافل يوميّه، دست زدن به آن كمالى است آدمى را و ترك آن بِالكلّيّه نيافته گى است، به معنى اين كه تارك آن بالكلّيّه بزه و محروم از ثواب عظيم مى شود، اگر چه مستحقّ عذاب جهنّم نشود. اصل: تَمَّ كِتَابُ العَقْلِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَميْنَ وَيَتْلُوْهُ كِتَابُ التَّوْحِيد.

.

ص: 497

شرح: اين از الحاقات كاتبان مى نمايد. يعنى: تمام شد كتاب عقل، و سپاس خدايى را كه صاحب كلِّ اختيار همه آفريدگان است. و بعد از كتاب عقل، كتاب توحيد است. فَرَغَ الشَّارِحُ مِنْ شَرْحِ هذَا فِي يَوْمِ الْأَرْبَعَاءِ، الثَّامِنِ وَالْعَشْرِ مِنْ شَهْرِ مُحَرَّمِ سَنَةِ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ وَ أَلْفٍ هِجْرِيَّهً. هزاران درود و هزاران سلام ما بر محمّد و آلش تمام.

.

ص: 498

. .

ص: 499

فهرست مطالب .

ص: 500

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109