دانشنامه قرآن و حديث فارسي - عربي جلد 16

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان قراردادي : موسوعه معارف الكتاب و السنه . فارسي

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه قرآن و حديث فارسي - عربي/ محمدي ري شهري با همكاري جمعي از پژوهشگران ؛ ترجمه حميدرضا شيخي.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 13 -

مشخصات ظاهري : ج.

فروست : پژوهشكده علوم و معارف حديث؛ 99 .

شابك : 1500000 ريال: دوره : 978-964-493-494-0 ؛ ج. 4 : 978-964-493-587-9 ؛ ج. 5: 978-964-493-588-6 ؛ ج. 7: 978-964-493-590-9 ؛ ج. 8: 978-964-493-591-6 ؛ ج. 9: 978-964-493-592-3 ؛ ج. 10 : 978-964-493-593-0 ؛ ج. 12: 978-964-493-595-4 ؛ ج. 13: 978-964-493-596-1 ؛ ج. 14: 978-964-493-597-8 ؛ ج. 15 : 978-964-493-598-5 ؛ ج. 16: 978-964-493-599-2

يادداشت : فهرستنويسي بر اساس جلد چهارم .

يادداشت : اين كتاب با حمايت و مشاركت معاونت امور فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي چاپ شده است .

موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : شيخي، حميدرضا، 1337 -، مترجم

شناسه افزوده : ايران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. معاونت امور فرهنگي

رده بندي كنگره : BP136/9/م34د2 1390

رده بندي ديويي : 297/212

شماره كتابشناسي ملي : 2747877

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

الفصل الثاني : حكمة البلاء2 / 1ظُهورُ الإِيمانِ و قُوَّتِهِالكتاب«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ» . (1)

«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَآءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ * وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» . (2)

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (3) .

.


1- .العنكبوت : 2 و 3 .
2- .آل عمران : 140 _ 142 .
3- .المائدة : 94 .

ص: 9

ادامه عنوان آزمايش الهى

فصل دوم : حكمت آزمايش

2 / 1 نمودار شدن ايمان و قوّت يافتن آن

فصل دوم : حكمت آزمايش2 / 1نمودار شدن ايمان و قوّت يافتن آنقرآن«آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند: ايمان آورديم ، رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟ به يقين، كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزموديم ، تا خدا آنان را كه راست گفته اند، معلوم دارد و دروغگويان را نيز معلوم دارد» .

«اگر به شما زخمى رسيده ، آن قوم را نيز زخمى نظير آن رسيد ، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم ، و تا خداوند، كسانى را كه به راستى ايمان آورده اند، معلوم دارد و از ميان شما گواهانى بگيرد ، و خدا ستمكاران را دوست نمى دارد ، و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، خالص گرداند و كافران را نابود سازد . آيا پنداشته ايد كه به بهشت مى رويد، بى آن كه خدا جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد ؟!» .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه هاى شما باشد، خواهد آزمود تا معلوم دارد چه كسى در نهان، از او مى ترسد . پس هر كس بعد از آن، تجاوز كند، براى او عذابى دردناك خواهد بود» . (1)

.


1- .[در باره] سخن خداوند: «هر آينه خدا شما را به چيزى از شكار مى آزمايد» ، بيضاوى مى گويد : اين آيه در سال حديبيّه نازل شد . خداوند، آنان را به وسيله شكار كردن، آزمايش نمود . در زمانى كه محرم مى شدند، وحوش تا دَمِ در خانه هاى آنان مى آمدند، به طورى كه مى توانستند آنها را با دست بگيرند و با نيزه بزنند . كلمه «به چيزى» كه نشانگر تقليل و تحقير است ، براى اين است كه بگويد اين امتحان با امور بزرگ و دشوارى كه گام ها را مى لغزاند (مانند گذشتن از جان و مال)، نيست . پس كسى كه در اين گونه امور ناچيز خوددار نباشد، چگونه مى تواند در موارد سخت تر، پايدارى بورزد ؟ «تا خدا معلوم دارد كه چه كسى در نهان، از او مى ترسد» يعنى تا كسانى كه به سبب نيرومندى ايمانشان، از كيفر آينده خداوند _ كه از نظرشان پنهان است و در انتظار است _ ، مى ترسند، از كسانى كه به سبب ضعف ايمان از آن نمى ترسند، متمايز شوند . پس علم را يادآورى فرمود و وقوع معلوم و آشكار شدن آن يا تعلّق علم را اراده نمود. «پس هر كس بعد از آن، تجاوز كند» يعنى: بعد از آزموده شدن با شكار .

ص: 10

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ» _ :لابُدَّ مِن فِتنَةٍ تُبتَلى بِهَا الاُمَّةُ بَعدَ نَبِيِّها ، لِيَتَبَيَّنَ الصّادِقُ مِنَ الكاذِبِ ؛ لِأَنَّ الوَحيَ انقَطَعَ وبَقِيَ السَّيفُ وَافتِراقُ الكَلِمَةِ إلى يَومِ القِيامَةِ . (1)

الكافي عن الحلبي :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ» ، قالَ : حُشِرَ عَلَيهِمُ الصَّيدُ في كُلِّ مَكانٍ حَتّى دَنا مِنهُم ؛ لِيَبلُوَهُمُ اللّهُ بِهِ . (2)

الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ» _ :حُشِرَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الوُحوشُ حَتّى نالَتها أيديهِم ورِماحُهُم في عُمرَةِ الحُدَيبِيَةِ ؛ لِيَبلُوَهُمُ اللّهُ بِهِ . (3)

الإمام عليّ عليه السلام :لَو أرادَ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ بِأَنبِيائِهِ _ حَيثُ بَعَثَهُم _ أن يَفتَحَ لَهُم كُنوزَ الذِّهبانِ ومَعادِنَ العِقيانِ (4) ومَغارِسَ الجِنانِ ، وأَن يَحشُرَ طَيرَ السَّماءِ ووَحشَ الأَرضِ مَعَهُم لَفَعَلَ ، ولَو فَعَلَ لَسَقَطَ البَلاءُ ، وبَطَلَ الجَزاءُ ، وَاضمَحَلَّتِ الأَنباءُ ، ولَما وَجَبَ لِلقائِلينَ اُجورُ المُبتَلَينَ ، ولا لَحِقَ المُؤمِنينَ ثَوابُ المُحسِنينَ ، ولا لَزِمَتِ الأَسماءُ أهالِيَها عَلى مَعنىً مُبينٍ ، ولِذلِكَ لَو أنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّت أعناقُهُم لَها خاضِعينَ (5) ، ولَو فَعَلَ لَسَقَطَ البَلوى عَنِ النّاسِ أجمَعينَ . (6)

.


1- .مجمع البيان : ج 4 ص 487 ، بحار الأنوار : ج 67 ص 41 .
2- .الكافي : ج 4 ص 396 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 301 ح 1022 ، علل الشرائع : ج 2 ص 456 ، بحار الأنوار : ج 20 ص 347 ح 2 .
3- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 343 ح 193 عن معاوية بن عمّار ، بحار الأنوار : ج 99 ص 156 ح 41 .
4- .العِقيانُ : الذهب الخالص (مجمع البحرين : ج 2 ص 1252 «عقى») .
5- .من قوله تعالى: «إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَآءِ ءَايَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ» (الشعراء: 4).
6- .الكافي : ج 4 ص 198 ح 2 ، نهج البلاغة : الخطبة 193 نحوه ، بحار الأنوار : ج 13 ص 141 .

ص: 11

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در باره اين سخن خداوند متعال كه : «و آزمايش نمى شوند؟» _ :لاجرم فتنه اى [و آزمونى] بايد كه امّت پس از پيامبرش با آن آزمايش شود تا مؤمن راستين از مؤمن دروغين مشخّص گردد ؛ چرا كه وحى، قطع مى شود و شمشير و تفرقه تا روز قيامت، باقى مى مانند .

الكافى_ به نقل از حلبى _ :از امام صادق عليه السلام در باره آيه شريف: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه هاى شما باشد، خواهد آزمود» پرسيدم . فرمود : «شكارها را از هر سو به جانب ايشان رانده شدند، چندان كه در نزديكى ايشان قرار گرفتند ، تا بدين وسيله خداوند، آنان را بيازمايد» .

امام صادق عليه السلام_ در باره سخن خداوند : «هر آينه خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه هاى شما باشد، خواهد آزمود» _ :در عمره حديبيّه ، حيوانات وحشى براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گرد آورده شدند، چندان كه در دسترس و تيررس مسلمانان قرار گرفتند ، تا بدين وسيله خداوند، آنان را بيازمايد .

امام على عليه السلام :اگر خداوند جليل ، آن گاه كه پيامبرانش را بر انگيخت ، مى خواست گنجينه هاى طلا و كان هاى زر ناب و باغ هاى پردرخت را به رويشان بگشايد ، و پرندگان آسمان و جانوران شكارى زمين را برايشان گرد آورد ، قطعا اين كار را مى كرد ، و اگر چنين مى كرد، آن گاه آزمايش از ميان مى رفت و پاداش، منتفى مى شد و خبرها[ى مربوط به وعده و وعيد الهى] بيهوده مى گشت ، و تن آسايان مستوجب مزد سختى ديدگان نمى شدند ، و مؤمنان به پاداش نيكوكاران دست نمى يافتند [چون نه رنج و ابتلايى در كار بود و نه احسانى در ميان] ، و نام ها[يى مثل : مطيع و عاصى يا نيكوكار و بدكار] ، براى افراد، معناى روشنى در بر نمى داشتند. از اين رو ، اگر خداوند از آسمان معجزه اى فرو مى فرستاد، و همه آنان در برابرش گردن مى نهادند و تسليم مى شدند ، و اگر چنين مى كرد، ديگر هيچ كس در معرض آزمايش قرار نمى گرفت.

.

ص: 12

الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ مَلَكَينِ هَبَطا مِنَ السَّماءِ فَالتَقَيا فِي الهَواءِ ، فَقالَ أحَدُهُما لِصاحِبِهِ : فيمَ هَبَطَتَ ؟ قالَ : بَعَثَنِيَ اللّهُ إلى بَحرِ أيلَةَ ، أحُشُّ (1) سَمَكَةً إلى جَبّارٍ مِنَ الجَبابِرَةِ تَشَهّى عَلَيهِ سَمَكَةً في ذلِكَ البَحرِ ، فَأَمَرَني أن أحُشَّ إلَى الصَّيّادِ سَمَكَ ذلِكَ البَحرِ ، حَتّى يَأخُذَها لَهُ ؛ لِيُبَلِّغَ اللّهُ بِالكافِرِ غايَةَ مُناهُ في كُفرِهِ . وقالَ الآخَرُ : فَفَيم بُعِثتَ أنتَ ؟ قالَ : بَعَثَنِيَ اللّهُ في أعجَبَ مِنَ الَّذي بَعَثَكَ فيهِ ! بَعَثَني إلى عَبدِهِ المُؤمِنِ الصّائِمِ القائِمِ المُجتَهِدِ ، المَعروفِ دُعاؤُهُ وصَلاتُهُ فِي السَّماءِ ، لِاُكفِيَ قِدرَهُ الَّتي طَبَخَها لِاءِفطارِهِ ؛ لِيُبَلِّغَ اللّهُ بِالمُؤمِنِ الغايَةَ فِي اختِبارِ إيمانِهِ . (2)

الإمام الصادق عليه السلام :البَلاءُ زَينُ المُؤمِنِ ، وكَرامَةٌ لِمَن عَقَلَ ؛ لِأَنَّ في مُباشَرَتِهِ وَالصَّبرِ عَلَيهِ وَالثَّباتِ عِندَهُ تَصحيحَ نِسبَةِ الإِيمانِ . (3)

الإمام عليّ عليه السلام :لا يَكمُلُ إيمانُ المُؤمِنِ حَتّى يَعُدَّ الرَّخاءَ فِتنَةً وَالبَلاءَ نِعمَةً . (4)

.


1- .حَشَشتُهُ : طَلَبتُهُ وجَمعتُهُ (لسان العرب : ج 6 ص 283 «حشش») .
2- .مشكاة الأنوار : ص 501 ح 1679 ، بحار الأنوار : ج 67 ص 229 ح 40 .
3- .مسكّن الفؤاد : ص 58 ، مصباح الشريعة : ص 486 ، بحار الأنوار : ج 67 ص 231 ح 47 .
4- .غرر الحكم : ج 6 ص 408 ح 10811 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 542 ح 10060 .

ص: 13

امام باقر عليه السلام :دو فرشته از آسمان، فرود آمدند و در فضا به يكديگر رسيدند . يكى از آن دو به ديگرى گفت : تو براى چه، فرود آمدى ؟ گفت : خداوند، مرا به سوى درياى اَيله فرستاد تا ماهى اى را به سوى يكى از سلاطين كه هوس ماهى از آن دريا كرده است ، برانم . خداوند به من فرمود كه ماهيان آن دريا را به طرف صيّاد بكشانم تا آنها را براى خود بگيرد و [اين چنين ]خداوند، كافر را در كفرش به نهايت آرزويش برساند . آن ديگرى گفت : تو براى چه فرستاده شدى ؟ گفت : خداوند، مرا براى كارى عجيب تر از مأموريت تو فرستاده ! مرا سوى بنده مؤمنِ روزه دارِ شب خيزِ سختكوش [در عمل و طاعت] خود، كه دعا و نمازش در آسمان معروف است ، فرستاد كه ديگ افطارش را چپه كنم تا خداوند، مؤمن را در آزمودن ايمانش به نهايت برساند .

امام صادق عليه السلام :بلا ، زيور مؤمن است و براى خردمند، كرامت است ؛ زيرا گرفتار بلا شدن و شكيبايى و بردبارى ورزيدن در برابر آن ، موجب تصحيح [و تقويت ]ايمان است .

امام على عليه السلام :ايمان مؤمن، كامل نمى شود، تا اين كه آسايش را محنت شمارد و بلا را نعمت .

.

ص: 14

2 / 2ظُهورُ التَّقوى وَالطّاعَةِالكتاب«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى» . (1)

«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذىً كَثِيرًا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» . (2)

الحديثالإمام الرضا عليه السلام_ في جَوابِ مَسائِلِ مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ _ :إنَّ عِلَّةَ الزَّكاةِ مِن أجلِ قوتِ الفُقَراءِ ، وتَحصينِ أموالِ الأَغنِياءِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل كَلَّفَ أهلَ الصِّحَّةِ القِيامَ بِشَأنِ أهلِ الزَّمانَةِ (3) وَالبَلوى ، كَما قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : «لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ» ؛ في أموالِكُم إخراجُ الزَّكاةِ ، وفي أنفُسَكُم تَوطينُ الأَنفُسِ عَلَى الصَّبرِ ، مَعَ ما في ذلِكَ مِن أداءِ شُكرِ نِعَمِ اللّهِ عز و جلوَالطَّمَعِ فِي الزِّيادَةِ ، مَعَ ما فيهِ مِنَ الزِّيادَةِ وَالرَّأفَةِ وَالرَّحمَةِ لِأَهلِ الضَّعفِ وَالعَطفِ عَلى أهلِ المَسكَنَةِ ، وَالحَثِّ لَهُم عَلَى المُواساةِ ، وتَقوِيَةِ الفُقَراءِ ، وَالمَعونَةِ لَهُم عَلى أمرِ الدّينِ . وهُوَ عِظَةٌ لِأَهلِ الغِنى وعِبرَةٌ لَهُم ؛ لِيَستَدِلّوا عَلى فُقَراءِ الآخِرَةِ بِهِم ، وما لَهُم مِنَ الحَثِّ في ذلِكَ عَلَى الشُّكرِ للّهِِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لِما خَوَّلَهُم وأَعطاهُم ، وَالدُّعاءِ وَالتَّضَرُّعِ وَالخَوفِ مِن أن يَصيروا مِثلَهُم في اُمورٍ كَثيرَةٍ في أداءِ الزَّكاةِ وَالصَّدَقاتِ ، وصِلَةِ الأَرحامِ ، وَاصطِناعِ المَعروفِ . (4)

.


1- .الحجرات : 3 .
2- .آل عمران : 186 .
3- .الزمانة : العاهة ، أو مَرَضٌ يدوم زمانا طويلاً (مجمع البحرين : ج 2 ص 782 «زمن») .
4- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 8 ح 1580 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 89 ، علل الشرائع : ص 369 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 18 ح 38 .

ص: 15

2 / 2 نمودار شدن پرهيزگارى و فرمان بُردارى از خدا

2 / 2نمودار شدن پرهيزگارى و فرمان بردارى از خداقرآن«اينان، كسانى هستند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزگارى، امتحان كرده است» .

«قطعا در مال ها و جان هايتان آزموده مى شويد ، و از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شد و نيز از كسانى كه به شرك گراييده اند، آزار بسيارى خواهيد شنيد؛ ولى اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزگارى نماييد، اين، حاكى از عزم استوار در كارهاست» .

حديثامام رضا عليه السلام_ در پاسخ پرسش هاى محمّد بن سنان _ :علّتِ [تكليف به ]زكات، آن است كه خوراك تهى دستان، تأمين ، و دارايى هاى توانگران حفظ شود ؛ زيرا خداى عز و جلتن درستان را مكلّف فرمود كه به امور بيماران و گرفتاران رسيدگى كنند ، چنان كه فرمود : «قطعا در مال ها و جان هايتان آزموده مى شويد» : در دارايى هايتان با پرداخت زكات ، و در جان هايتان در وا داشتن آنها به شكيبايى . افزون بر اين ، با پرداخت زكات، از نعمت هاى خداى عز و جل شكرگزارى مى گردد و به افزايش دارايى ها اميد بسته مى شود . همچنين موجب فزونى [براى تنگ دستان] و رأفت و مهربانى با بينوايان و مهرورزى با مستمندان مى شود ، و توانگران به همدردى و تقويت تهى دستان و كمك به امور دينى آنان تشويق مى گردند . دادن زكات، اندرزى به توانگران و عبرتى براى آنان است تا با [ديدن ]تهى دستان، به ياد تهى دستان [و فقر در ]آخرت بيفتند ، و اين، موجب مى شود كه خداى _ تبارك و تعالى _ را براى مال و ثروتى كه به ايشان عطا فرموده است، شكر گويند ، و به درگاه او دعا و زارى كنند و بترسند از اين كه روزى مانند اين بينوايان گردند . اينها و امور فراوان ديگرى ، علّت پرداخت زكات و صدقات و به جا آوردن صله رحم و نيكى كردن [به ديگران] اند .

.

ص: 16

الإمام الباقر عليه السلام :وَجَدنا في كِتابِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّ قَوما مِن أهلِ أيلَةَ مِن قَومِ ثَمودَ ، وأَنَّ الحيتانَ كانَت سَبَقَت إلَيهِم يَومَ السَّبتِ ؛ لِيَختَبِرَ اللّهُ طاعَتَهُم في ذلِكَ ، فَشَرَعَت لَهُم يَومَ سَبتِهِم في ناديهِم وقُدّامَ أبوابِهِم في أنهارِهِم وسَواقيهِم ، فَتَبادَروا إلَيها فَأَخَذوا يَصطادونَها ويَأكُلونَها ، فَلَبِثوا بِذلِكَ ما شاءَ اللّهُ ، لا يَنهاهُمُ الأَحبارُ ولا يَنهاهُمُ العُلَماءُ مِن صَيدِها ... . (1)

الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل يَمتَحِنُ الأَوصِياءَ في حَياةِ الأَنبِياءِ في سَبعَةِ مَواطِنَ لِيَبتَلِيَ طاعَتَهُم ، فَإِذا رَضِيَ طاعَتَهُم ومِحنَتَهُم ، أمَرَ الأَنبِياءَ أن يَتَّخِذوهُم أولِياءَ في حَياتِهِم وأَوصِياءَ بَعدَ وَفاتِهِم ، ويَصيرَ طاعَةُ الأَوصِياءِ في أعناقِ الاُمَمِ مِمَّن يَقولُ بِطاعَةِ الأَنبِياءِ . ثُمَّ يَمتَحِنُ الأَوصِياءَ بَعدَ وَفاةِ الأَنبِياءِ عليهم السلام في سَبعَةِ مَواطِنَ لِيَبلُوَ صَبرَهُم ، فَإِذا رَضِيَ مِحنَتَهُم خَتَمَ لَهُم بِالسَّعادَةِ ، لِيُلحِقَهُم بِالأَنبِياءِ وقَد أكمَلَ لَهُمُ السَّعادَةَ . (2)

الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي رَكَّبَ فينا آلاتِ البَسطِ ، وجَعَلَ لَنا أدَواتِ القَبضِ ، ومَتَّعَنا بِأَرواحِ الحَياةِ ، وأَثبَتَ فينا جَوارِحَ الأَعمالِ ، وغَذّانا بِطَيِّباتِ الرِّزقِ ، وأَغنانا بِفَضلِهِ ، وأَقنانا (3) بِمَنِّهِ ، ثُمَّ أمَرَنا لِيَختَبِرَ طاعَتَنا ، ونَهانا لِيَبَتلِيَ شُكرَنا . (4)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّما وُضِعَتِ الزَّكاةُ اختِبارا لِلأَغنِياءِ ومَعونَةً لِلفُقَراءِ ، ولَو أنَّ النّاسَ أدَّوا زَكاةَ أموالِهِم ما بَقِيَ مُسلِمٌ فَقيرا مُحتاجا . (5)

.


1- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 33 ح 93 ، تفسير القمّي : ج 1 ص 244 ، سعد السعود : ص 118 كلّها عن أبي عُبيدة الحذّاء ، بحار الأنوار : ج 14 ص 52 .
2- .الخصال : ص 365 ح 58 عن جابر الجُعفي عن الإمام الباقر عليه السلام ، الاختصاص : ص 164 عن جابر الجُعفي عن الإمام الباقر عليه السلام عن محمّد بن الحنفية ، بحار الأنوار : ج 38 ص 167 ح 1 .
3- .أقناهُ اللّه ُ : أعطاه ، أرضاه (مجمع البحرين : ج 3 ص 1518 «قنا») .
4- .الصحيفة السجّادية : ص 21 الدعاء 1 .
5- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 7 ح 1579 عن معتّب ، عوالي اللآلي : ج 1 ص 370 ح 74 ، وسائل الشيعة: ج 6 ص 4 ح 11395 .

ص: 17

امام باقر عليه السلام :در كتاب امير مؤمنان عليه السلام يافتيم كه: گروهى از مردم اَيله (1) از قوم ثمود بودند كه در روز شنبه ماهى ها به جانب آنها [تا نزديك ساحل] پيش مى آمدند تا خداوند، فرمان بردارى آنان را در اين زمينه بيازمايد . روز شنبه ، ماهى ها وارد جوى ها و نهرهايى مى شدند كه از جلوى خانه ها و باشگاه هاى آنان مى گذشت ، و آن مردم به صيد آنها مى پرداختند و آنها را مى خوردند . مدّت ها اين كار را مى كردند و ملّايان و علمايشان آنان را از صيد ماهى ها نهى نمى كردند . وانگهى شيطان به گروهى از آنان القا كرد كه : شما از خوردن آنها در روز شنبه نهى شده ايد، نه از صيد كردنشان ! پس روز شنبه صيد كنيد و روزهاى ديگر، آنها را بخوريد ... .

امام على عليه السلام :خداوند عز و جل اوصيا را در زمان حيات پيامبران ، در هفت مورد امتحان مى كند تا فرمان بردارى ايشان را بيازمايد ، و چون فرمان بردارى و امتحان آنها را پسنديد، به پيامبران دستور مى دهد كه در زمان حيات خود، آنان را ولىّ خود بگيرند و براى پس از وفاتشان، وصى [و جانشين ]خويش قرار دهند ، و فرمان بردارى از اوصيا را بر همه امّت هايى كه پيرو پيامبران هستند ، لازم مى گرداند . پس از وفات پيامبران هم اوصيا را در هفت مورد امتحان مى كند تا شكيبايى شان را بيازمايد ، و چون امتحان آنان را پسنديد، فرجامشان را سعادتمند قرار مى دهد تا آنان را با سعادت كامل به پيامبران ملحق كند .

امام زين العابدين عليه السلام :ستايش، خداى را كه ابزارهاى گشود و بست (/ پهن كردن و جمع كردن) را در وجود ما قرار داد ، و ما را از روح هاى حيات، بهره مند ساخت ، و اندام هاى كار و عمل در ما نهاد ، و از روزى هاى پاك تغذيه مان نمود ، و به فضل خويش توانگرمان ساخت ، و از نعمت خود عطايمان فرمود . سپس به ما امر كرد تا فرمان بردارى مان را بيازمايد ، و نهى مان فرمود تا سپاس گزار بودنمان را امتحان كند .

امام صادق عليه السلام :زكات ، در حقيقت ، به منظور آزمودن توانگران و كمك به تهى دستان، قرار داده شده است و اگر مردم زكات اموالشان را مى پرداختند، هيچ مسلمانى تهى دست و نيازمند نمى ماند .

.


1- .ايله ، شهرى است در ساحل بحر قُلزم (درياى سرخ) از طرف شام . شهرى كوچك و آباد و داراى اندكى زراعت است . اين شهر را همان «بندر عَقبه» امروزى دانسته اند كه در غرب ناحيه تاريخى «اَيكه» (تبوك و مَديَن) و جزئى از آن است (ر . ك : جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى ، قرچانلو : ج 1 و 2) .

ص: 18

عنه عليه السلام_ في جَوابِ ابنِ أبِي العَوجاءِ حَيثُ أنكَرَ الحَجَّ وَالطَّوافَ _ :هذا بَيتٌ استَعبَدَ اللّهُ بِهِ خَلقَهُ ؛ لِيَختَبِرَ طاعَتَهُم في إتيانِهِ ، فَحَثَّهُم عَلى تَعظيمِهِ وزِيارَتِهِ ، وجَعَلَهُ مَحَلَّ أنبِيائِهِ ، وقِبلَةً لِلمُصَلّينَ إلَيهِ . (1)

الاحتجاج :ومِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : . . . فَلِأَيِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ وهُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم ولا مُضطَرٍّ إلى خَلقِهِم ، ولا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا ؟ قالَ : خَلَقَهُم لِاءِظهارِ حِكمَتِهِ ، وإنفاذِ عِلمِهِ ، وإمضاءِ تَدبيرِهِ . قالَ : وكَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلى هذِهِ الدّارِ فَيَجعَلَها دارَ ثَوابِهِ و مُحتَبَسَ عِقابِهِ ؟ قالَ : إنَّ هذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ ، ومَتجَرُ الثَّوابِ ، ومُكتَسَبُ الرَّحمَةِ ، مُلِئَت آفاتٍ ، وطُبِّقَت شَهَواتٍ ؛ لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ . (2)

2 / 3ظُهورُ ما يُستَحَقُّ بِهِ الثَّوابُ وَالعِقابُالإمام عليّ عليه السلام :لا يَقولَنَّ أحَدُكُم : «اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفِتنَةِ» ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ أحَدٌ إلّا وهُوَ مُشتَمِلٌ عَلى فِتنَةٍ ، ولكِن مَنِ استَعاذَ فَليَستَعِذ مِن مُضِلّاتِ الفِتَنِ ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَقولُ : «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ» (3) ؛ ومَعنى ذلِكَ : أنَّهُ يَختَبِرُهُم بِالأَموالِ وَالأَولادِ ؛ لِيَتَبَيَّنَ السّاخِطَ لِرِزقِهِ وَالرّاضِيَ بِقِسمِهِ ، وإن كانَ سُبحانَهُ أعلَمَ بِهِم مِن أنفُسِهِم ، ولكِن لِتَظهَرَ الأَفعالُ الَّتي بِها يُستَحَقُّ الثَّوابُ وَالعِقابُ ؛ لِأَنَّ بَعضَهُم يُحِبُّ الذُّكورَ ويَكرَهُ الإِناثَ ، وبَعضَهُم يُحِبُّ تَثميرَ المالِ ويَكرَهُ انثِلامَ الحالِ (4) . (5)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 198 ح 1 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 250 ح 2325 كلاهما عن عيسى بن يونس ، الإرشاد : ج 2 ص 200 عن عبّاس بن عمرو الفقيمي ، الاحتجاج : ج 2 ص 207 وفيه «عباده» بدل «خلقه» ، كنز الفوائد : ج 2 ص 76 وليس فيه «محلّ أنبيائه» ، بحار الأنوار : ج 3 ص 33 ح 7 .
2- .الاحتجاج : ج 2 ص 212 _ 217 ح 223 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 317 ح 14 .
3- .الأنفال : 28 .
4- .قال الرضي قدس سره : وهذا من غريب ما سُمع منه عليه السلام في التفسير .
5- .نهج البلاغة : الحكمة 93 ، مجمع البحرين : ج 3 ص 1360 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 197 ح 6 .

ص: 19

2 / 3 نمودار شدن بايسته هاى پاداش و كيفر

امام صادق عليه السلام_ در پاسخ ابن ابى العوجا كه به حج و طواف، خرده گرفت _ :اين، خانه اى است كه خداى عز و جل خلق خود را به واسطه آن به پرستش وا داشته تا با رفتن به [زيارت ]آن، فرمانبرى ايشان را بيازمايد . از اين رو آنان را به بزرگداشت و زيارتش تشويق نموده و آن را جايگاه پيامبران و قبله نمازگزارانش قرار داده است .

الاحتجاج :يكى از فراوان سؤالاتى كه زنديق از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين بود كه گفت :... به چه علّت ، خداوند، مخلوقات را آفريد، در صورتى كه نه به آنها نيازى داشت و نه در آفريدنشان مجبور بود، و بازيچه كردن ما نيز شايسته او نيست ؟ [فرمود :] «آنها را آفريد تا حكمت خود را پديدار نمايد ، و علمش را به كار زند ، و تدبيرش را محقّق سازد» . زنديق گفت : پس چرا به همين سرا[ى دنيا] بسنده نمى كند و آن را سراى پاداش و جايگاه كيفرش قرار نمى دهد ؟ فرمود : «اين سرا ، سراى آزمايش ، و بازار ثواب و كسبگاه رحمت است . از آفت ها پر ، و از شهوات و خواست ها آكنده شده است تا [خداوند] در آن، فرمان بردارى بندگانش را بيازمايد . بنا بر اين ، سراى كار نمى تواند سراى پاداش باشد» .

2 / 3نمودار شدن بايسته هاى پاداش و كيفرامام على عليه السلام :هيچ يك از شما نگويد : «خدايا ! من از آزمايش شدن به تو پناه مى برم» ؛ زيرا هيچ كس نيست كه از فتنه [و آزمايش الهى] بر كنار باشد ؛ بلكه هر كس به خدا پناه مى برد ، از عوامل گم راه كننده در فتنه ها [به خدا] پناه بَرَد ؛ چرا كه خداوند سبحان مى فرمايد : «بدايند كه دارايى ها و فرزندان شما، فتنه [و آزمون] اند» . معنايش اين است كه خداوند، آنان را به وسيله دارايى ها و فرزندان مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى از روزىِ او، ناخرسند و چه كسى به قسمت او خرسند است، اگر چه خداوند سبحان از خودِ آنان هم به آنان داناتر است؛ امّا آزمايش براى اين است تا اعمالى كه با آنها پاداش و كيفر سزاوار مى گردند ، معلوم شوند ؛ زيرا برخى از مردم، پسر دوست دارند و دختر دوست ندارند ، و برخى شان فراوانى مال را دوست دارند و پريشان حالى را دوست ندارند .

.

ص: 20

2 / 4ظُهورُ الأَحسَنِ عَمَلاًالكتاب«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ» . (1)

«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ» . (2)

«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» . (3)

الحديثتفسير الطبري عن عبد اللّه بن عمر عن النبي صلى الله عليه و آله :أنَّهُ تَلا هذِهِ الآيَةَ : «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ، قالَ : أيُّكُم أحسَنُ عَقلاً ، وأَورَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ ، وأَسرَعُ في طاعَةِ اللّهِ . (4)

مجمع البيان عن أبي قتادة :سَأَلتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَن قَولِهِ تَعالى : «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ما عَنى بِهِ ؟ فَقالَ : يَقولُ : أيُّكُم أحسَنُ عَقلاً . ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : أتَمُّكُم عَقلاً ، وأَشَدُّكُم للّهِِ خَوفا ، وأَحسَنُكُم فيما أمَرَ اللّهُ بِهِ ونَهى عَنهُ نَظَرا ، وإن كانَ أقَلَّكُم تَطَوُّعا . (5)

.


1- .الملك : 2 .
2- .هود : 7 .
3- .الكهف : 7 .
4- .تفسير الطبري : ج 7 الجزء 12 ص 5 ، تفسير ابن أبي حاتم : ج 6 ص 2006 ح 10705 ، سبل الهدى والرشاد : ج 9 ص 330 ، تفسير الآلوسي : ج 12 ص 11 ، الدرّ المنثور : ج 4 ص 404 .
5- .مجمع البيان : ج 10 ص 484 ، بحار الأنوار : ج 70 ص 233 ؛ تفسير الثعلبي : ج 9 ص 355 ، تفسير الثعالبي : ج 5 ص 456 كلاهما نحوه .

ص: 21

2 / 4 نمودار شدن نيك كردارتر

2 / 4نمودار شدن نيك كردارترقرآن«همان كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد و اوست ارجمند و آمرزگار» .

«او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او، بر آب بود ، تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد ، و اگر بگويى : شما پس از مرگ برانگيخته خواهيد شد ، قطعا كسانى كه كافر شده اند، خواهند گفت : اين [ادّعا ]جز سِحرى آشكار نيست» .

«ما آنچه را بر روى زمين است، زيور آن قرار داديم تا ايشان را بيازماييم كه كدام يكشان نيك كردارتر است» .

حديثتفسير الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن عمر _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت كرد : «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» . من گفتم : معنايش چيست ؟ فرمود : «يعنى كدامتان نيكوخِردتر و از حرام هاى خدا پرهيزگارتر ، و به طاعت خدا شتابنده تريد» .

مجمع البيان_ به نقل از ابو قَتاده _ :از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: مقصود از سخن خداى متعال كه : «كدامتان نيكْ كِردارتريد» چيست ؟ فرمود : «يعنى كدامتان نيكوخردتريد» . سپس فرمود : «كدامتان خردش كامل تر و خدا ترس تر است و از اوامر و نواهى خداى عز و جل، مراقبت بيشترى دارد ، هر چند مستحبّات، كمترى به جا آورد» .

.

ص: 22

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَابنَ مَسعودٍ ، قَولُ اللّهِ تَعالى : «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» يَعني : أيُّكُم أزهَدُ فِي الدُّنيا ؛ إنَّها دارُ الغُرورِ ودارُ مَن لا دارَ لَهُ ؛ ولَها يَجمَعُ مَن لا عَقلَ لَهُ ؛ إنَّ أحمَقَ النّاسِ مَن طَلَبَ الدُّنيا ! (1)

الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كِتابٍ لَهُ عليه السلام إلى مُعاوِيَةَ _ :أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَد جَعَلَ الدُّنيا لِما بَعدَها ، وَابتَلى فيها أهلَها ؛ لِيَعلَمَ أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً . ولَسنا لِلدُّنيا خُلِقنا ، ولا بِالسَّعيِ فيها اُمرِنا ، وإنَّما وُضِعنا فيها لِنُبتَلى بِها ، وقَدِ ابتَلانِيَ اللّهُ بِكَ وَابتَلاكَ بي ، فَجَعَلَ أحَدَنا حُجَّةً عَلَى الآخَرِ . (2)

عنه عليه السلام :ألا إنَّ اللّهَ تَعالى قَد كَشَفَ الخَلقَ كَشفَةً ، لا أنَّهُ جَهِلَ ما أخفَوهُ مِن مَصونِ أسرارِهِم ومَكنونِ ضَمائِرِهِم ، ولكِن لِيَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً ، فَيَكونَ الثَّوابُ جَزاءً ، وَالعِقابُ بَواءً (3) . (4)

عنه عليه السلام :أسهِروا عُيونَكُم ، وأَضمِروا بُطونَكُم ، وَاستَعمِلوا أقدامَكُم ، وأَنفِقوا أموالَكُم ، وخُذوا مِن أجسادِكُم فَجودوا بِها عَلى أنفُسِكُم ، ولا تَبخَلوا بِها عَنها ، فَقَد قالَ اللّهُ سُبحانَهُ : «إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ» (5) ، وقالَ تَعالى : «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» (6) ، فَلَم يَستَنصِركُم مِن ذُلٍّ ، ولَم يَستَقرِضكُم مِن قُلٍّ ؛ استَنصَرَكُم ولَهُ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ وهُوَ العَزيزُ الحَكيمُ ، وَاستَقرَضَكُم ولَهُ خَزائِنُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، وهُوَ الغَنِيُّ الحَميدُ ، وإنَّما أرادَ أنَ يَبلُوَكُم «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» . (7)

.


1- .مكارم الأخلاق : ج 2 ص 340 ح 2660 عن عبد اللّه بن مسعود ، بحار الأنوار : ج 77 ص 93 ح 1 .
2- .نهج البلاغة : الكتاب 55 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 116 ح 409 ؛ المعيار والموازنة : ص 138 نحوه .
3- .قوله : «والعقاب بواءً»: أي مكافأةً ( شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 9 ص 85 ) .
4- .نهج البلاغة : الخطبة 144 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 315 ح 11 .
5- .محمّد : 7 .
6- .الحديد : 11 .
7- .نهج البلاغة : الخطبة 183 .

ص: 23

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى پسر مسعود ! سخن خداى متعال كه : «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» ، معنايش اين است كه كدامتان به دنيا بى رغبت تر است . دنيا سراى فريب است و سراى كسى كه سرايى ندارد . كسى براى دنيا گرد مى آورد كه خِرَد ندارد . احمق ترينِ مردم، كسى است كه طالب دنيا باشد .

امام على عليه السلام_ از نامه ايشان به معاويه _ :امّا بعد ، همانا خداى سبحان، دنيا را براى [جهانِ] پس از آن آفريد ، و اهل دنيا را در آن مى آزمايد تا معلوم شود كه كدام يك از آنها نيك كردارتر است . ما براى دنيا آفريده نشده ايم ، و به كوشش در آن [براى دنيا ]مأمور نگشته ايم ؛ بلكه به دنيا آورده شده ايم تا بِدان آزموده شويم ، و خدا تو را وسيله آزمايش من قرار داده و مرا وسيله آزمايش تو ، و يكى از ما را حجّت بر ديگرى نهاده است .

امام على عليه السلام :هان ! خداوند متعال، درون مردمان را [از طريق امتحان] آشكار ساخت، نه اين كه از رازهاى نهفته و درون هاى پوشيده شان آگاه نبود ؛ بلكه [ چنين كرد ] تا آنان را بيازمايد كه كدامشان نيك كردارتر است ، تا ثواب ، پاداش [__ِ كار نيك] باشد و عقاب ، سزا [ى كار بد] .

امام على عليه السلام :چشمانتان را شب ها [به عبادت] بيدار داريد ، و شكم هايتان را [به روزه ]گرسنه ، و پاهايتان را به كار [عبادت] گيريد ، و اموالتان را انفاق كنيد ، و از تن هايتان بگيريد و به جان هايتان ببخشيد [و جسمتان را فداى جانتان كنيد] و در اين كار، بخل نورزيد ؛ چرا كه خداى سبحان فرموده : «اگر خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مى كند و گام هايتان را استوار مى گرداند» ، و فرموده : «كيست كه به خدا وامى نيكو دهد ، پس خدا آن را برايش چند برابر گرداند ؟ و براى اوست مزدى ارزشمند» . او از سر ناتوانى، از شما يارى نطلبيده ، و از روى نادارى، از شما وام نخواسته است؛ بلكه كسى از شما يارى طلبيده كه «لشكريان آسمان ها و زمين، از آنِ اويند و خدا توانمند و حكيم است» و كسى از شما وام خواسته است كه «خزانه هاى آسمان ها و زمين، از آنِ اوست ، و او بى نياز و ستوده است» و [يارى طلبيدن و وام خواستنش براى اين است كه ]او ، در حقيقت ، خواسته است «شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» .

.

ص: 24

الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل لَم يُحِبَّ زَهرَةَ الدُّنيا وعاجِلَها لِأَحَدٍ مِن أولِيائِهِ ، ولَم يُرَغِّبهُم فيها وفي عاجِلِ زَهرَتِها وظاهِرِ بَهجَتِها ، وإنَّما خَلَقَ الدُّنيا وخَلَقَ أهلَها لِيَبلُوَهُم فيها أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً لِاخِرَتِهِ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» _ :لَيسَ يَعني أكثَرَكُم عَمَلاً ، ولكِن أصوَبَكُم عَمَلاً ؛ وإنَّمَا الإِصابَةُ خَشيَةُ اللّهِ وَالنِّيَّةُ الصّادِقَةُ وَالحَسَنَةُ . (2)

الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ المَأمونُ عَن قَولِهِ تَعالى : «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» _ :أمّا قَولُهُ عز و جل : «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ، فَإِنَّهُ عز و جل خَلَقَ خَلقَهُ لِيَبلُوَهُم بِتَكليفِ طاعَتِهِ وعِبادَتِهِ ، لا عَلى سَبيلِ الاِمتِحانِ وَالتَّجرِبَةِ ؛ لِأَنَّهُ لَم يَزَل عَليما بِكُلِّ شَيءٍ . (3)

2 / 5ظُهورُ الجِهادِ وَالصَّبرِالكتاب«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَاْ أَخْبَارَكُمْ» . (4)

.


1- .الكافي : ج 8 ص 75 ح 29 ، الأمالي للصدوق : ص 595 ح 822 ، أعلام الدين : ص 225 كلّها عن سعيد بن المسيّب ، تحف العقول : ص 251 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 145 ح 6 .
2- .الكافي : ج 2 ص 16 ح 4 عن سفيان بن عيينة ، مجمع البحرين : ج 1 ص 190 ، بحار الأنوار : ج 70 ص 230 ح 6 .
3- .التوحيد : ص 320 ح 2 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 135 ح 33 ، الاحتجاج : ج 2 ص 393 ح 302 كلّها عن أبي الصلت الهرويّ ، بحار الأنوار : ج 4 ص 80 ح 5 .
4- .محمّد : 31 .

ص: 25

2 / 5 نمايان شدن جهاد و شكيبايى

امام زين العابدين عليه السلام :خداى عز و جل زرق و برق دنيا و زندگى زودگذر آن را براى هيچ يك از اولياى خود، دوست نداشته و آنان را به دنيا و زرق و برق گذرا و ظاهر زيباى آن، ترغيب نكرده است ؛ بلكه دنيا و اهل دنيا را آفريد تا آنها را در دنيا بيازمايد كه كدامشان براى آخرتش بهتر كار مى كند .

امام صادق عليه السلام_ در باره سخن خداى عز و جل : «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» _ :معنايش اين نيست كه كدامتان بيشتر عمل مى كنيد؛ بلكه معنايش اين است كه كدامتان درست تر عمل مى كنيد ، و درستى عمل، همان خداترسى و نيّت راست و نيكوست .

امام رضا عليه السلام_ در پاسخ سؤال مأمون از آيه شريف: «او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» _ :امّا سخن او : «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» ، خداى عز و جل مخلوقاتش را آفريد تا از طريق مكلّف نمودن آنان به طاعت و عبادتش ، ايشان را بيازمايد ، و اين كار را براى امتحان و تجربه[ى خودش ]نكرد ؛ زيرا او همواره به همه چيز داناست .

2 / 5نمايان شدن جهاد و شكيبايىقرآن«و البتّه شما را مى آزماييم تا مجاهدان و شكيبايانِ شما را معلوم داريم و گزارش هاى [مربوط به ]شما را رسيدگى كنيم» .

.

ص: 26

«وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» . (1)

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» . (2)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَقولُ البَلاءُ كُلَّ يَومٍ : إلى أينَ أتَوَجَّهُ ؟ فَيَقولُ اللّهُ عز و جل : إلى أحِبّائي واُولي طاعَتي ؛ أبلو بِكَ أخبارَهُم ، وأَختَبِرُ صَبرَهُم ، واُمَحِّصُ بِكَ ذُنوبَهُم ، وأَرفَعُ بِكَ دَرَجاتِهِم . ويَقولُ الرَّخاءُ كُلَّ يَومٍ : إلى أينَ أتَوَجَّهُ ؟ فَيَقولُ اللّهُ عز و جل : إلى أعدائي وأَهلِ مَعصِيَتي ؛ أزيدُ بِكَ طُغيانَهُم ، واُضاعِفُ بِكَ ذُنوبَهُم ، واُعَجِّلُ بِكَ لَهُم ، واُكَثِّرُ بِكَ عَلى غَفلَتِهِم . (3)

الإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ _ :وقَدَّرَ الأَرزاقَ فَكَثَّرَها وقَلَّلَها ، وقَسَّمَها عَلَى الضّيقِ وَالسَّعَةِ فَعَدَلَ فيها ؛ لِيَبتَلِيَ مَن أرادَ بِمَيسورِها ومَعسورِها ، ولِيَختَبِرَ بِذلِكَ الشُّكرَ وَالصَّبرَ مِن غَنِيِّها وفَقيرِها . (4)

الإمام الصادق عليه السلام :اِعلَم أنَّ الخَلقَ بَينَ فِتَنٍ ومِحَنٍ فِي الدُّنيا ؛ إمّا مُبتَلىً بِالنِّعَمِ لِيَظهَرَ شُكرُهُ ، وإمّا مُبتَلىً بِالشِّدَّةِ لِيَظهَرَ صَبرُهُ . (5)

عنه عليه السلام :قَد عَجَزَ مَن لَم يُعِدَّ لِكُلِّ بَلاءٍ صَبرا ، ولِكُلِّ نِعمَةٍ شُكرا ، ولِكُلِّ عُسرٍ يُسرا . صَبِّر نَفسَكَ عِندَ كُلِّ بَلِيَّةٍ ، في وَلَدٍ أو مالٍ أو رَزِيَّةٍ ، فَإِنَّما يَقبِضُ عارِيَتَهُ ويَأخُذُ هِبَتَهُ ، لِيَبلُوَ فيهِما صَبرَكَ وشُكرَكَ . (6)

.


1- .البقرة : 155 .
2- .التوبة : 16 .
3- .كنز العمّال : ج 3 ص 341 ح 6850 نقلاً عن الديلمي عن أنس .
4- .نهج البلاغة : الخطبة 91 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 148 ح 11 .
5- .مصباح الشريعة : ص 122 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 308 ح 12 .
6- .تحف العقول : ص 304 ، التمحيص : ص 60 ح 127 عن أحمد بن محمّد البرقي ، بحار الأنوار : ج 71 ص 94 ح 55 .

ص: 27

«و البتّه شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جان ها و محصولات مى آزماييم و بشارت ده شكيبايان را» .

«آيا پنداشته ايد كه به حال خود رها مى شويد و خدا كسانى را كه از ميان شما جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده او و مؤمنان ، محرم اسرارى نگرفته اند ، معلوم نمى دارد ؟ و خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بلا هر روز مى گويد : به كجا روم ؟ و خداى عز و جل مى فرمايد : «به سوى دوستانم و اهل طاعتم ، تا به واسطه تو، احوال آنان را بيازمايم ، و شكيبايى شان را امتحان نمايم ، و به وسيله تو، گناهانشان را پاك كنم و درجاتشان را بالا ببرم» . آسايش نيز هر روز مى گويد : به كجا روم ؟ و خداى عز و جل مى فرمايد : «به نزد دشمنانم و اهل معصيتم، تا به واسطه تو بر سركشى آنان بيفزايم ، و گناهانشان را دوچندان سازم ، و شتابكار [و كم شكيب] شان گردانم ، و غفلتشان را افزون نمايم» .

امام على عليه السلام_ در يكى از خطبه هايش _ :روزى ها را كم و زياد، مقدّر فرمود ، و آنها را به تنگى و فراخى، قسمت نمود و در اين قسمت، به عدالت رفتار كرد تا هر كه را خواست، به اين گشايش و تنگناى روزى گرفتار آورد و بدين وسيله سپاس گزارى و ناشكيبى دارا و نادارِ آنها را بيازمايد .

امام صادق عليه السلام :بدان كه مردمان در دنيا آزمايش و امتحان مى شوند ؛ يا به نعمت ها آزموده مى شوند تا [ميزان] سپاس گزارى آنها، خود را نشان دهد ، و يا به سختى آزموده مى شوند تا شكيبايى شان، خود را نمايان سازد .

امام صادق عليه السلام :كسى كه براى هر بلايى، شكيبايى اى و براى هر نعمتى، شكرى و براى هر سختى اى، آسانى آماده نسازد ، او انسان ناتوانى است . در هر بلا يا مصيبتى كه به فرزندت يا مالت مى رسد، خويشتن را به شكيبايى وا دار ؛ زيرا خداوند، آنچه را به عاريت داده، مى ستاند و بخشش خود را پس مى گيرد تا بدين وسيله شكيبايى و شكرگزار بودن تو را بيازمايد .

.

ص: 28

بحار الأنوار عن عبد اللّه بن جعفر الحميري :كُنتُ عِندَ مَولايَ أبِي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ العَسكَرِيِّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، إذ وَرَدَت إلَيهِ رُقعَةٌ مِنَ الحَبسِ مِن بَعضِ مَواليهِ ، يَذكُرُ فيها ثِقَل الحَديدِ وسوءَ الحالِ وتَحامُلَ السُّلطانِ . وكَتَبَ إلَيهِ : يا عَبدَ اللّهِ ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَمتَحِنُ عِبادَهُ لِيَختَبِرَ صَبرَهُم ، فُيُثيبَهُم عَلى ذلِكَ ثَوابَ الصّالِحينَ ، فَعَلَيكَ بِالصَّبرِ . (1)

راجع : ص 54 ( البلاء / الفصل الثالث / مجاهدة الأعداء ) .

2 / 6ظُهورُ الطَّيِّبِ وَالخَبيثِالكتاب«مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ» . (2)

«لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» . (3)

.


1- .بحار الأنوار : ج 102 ص 238 ح 5 نقلاً عن كتاب العتيق الغروي .
2- .آل عمران : 179 .
3- .الأنفال : 37 .

ص: 29

2 / 6 نمايان شدن پاك و ناپاك

بحار الأنوار_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر حِمْيرى _ :در خدمت مولايم امام حسن عسكرى عليه السلام بودم كه نامه اى از يكى از دوستدارانش در زندان رسيد و در آن نامه، از سنگينىِ كند و زنجير و پريشانى اش و ستم حكومت، ياد كرده بود . امام عليه السلام به او نوشت : «اى بنده خدا ! خداوند عز و جل بندگانش را امتحان مى كند تا شكيبايى آنها را بيازمايد و براى آن، پاداش نيكان را عطايشان مى نمايد . پس شكيبا باش» .

ر . ك : ص 55 (آزمايش الهى / فصل سوم / جهاد با دشمنان) .

2 / 6نمايان شدن پاك و ناپاكقرآن«خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى] كه شما بر آن هستيد ، وا گذارد ، تا آن كه پليد را از پاك جدا كند ، و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب، آگاه گرداند ؛ ولى خدا از ميان فرستادگانش، هر كه را بخواهد، بر مى گزيند . پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد ، و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد ، براى شما مزدى بزرگ خواهد بود» .

«تا خدا ناپاك را از پاك جدا كند و تا پاك ها را روى يكديگر نهد و همه را متراكم كند ، آن گاه در دوزخ قرار دهد . اينان، همان زيانكاران اند» .

.

ص: 30

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لَيُجَرِّبُ أحَدَكُم بِالبَلاءِ وهُوَ أعلَمُ بِهِ كَما يُجَرِّبُ أحَدُكُم ذَهَبَهُ بِالنّارِ ؛ فَمِنهُم مَن يَخرُجُ كَالذَّهَبِ الإِبريزِ (1) ، فَذلِكَ الَّذي نَجّاهُ اللّهُ تَعالى مِنَ السَّيِّئاتِ ، ومِنهُم مَن يَخرُجُ كَالذَّهَبِ دونَ ذلِكَ ، فَذلِكَ الَّذي يَشُكُّ بَعضَ الشَّكِّ ، ومِنهُم مَن يَخرُجُ كَالذَّهَبِ الأَسوَدِ ، فَذلِكَ الَّذي قَدِ افتَتَنَ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام :يُمتَحَنُ المُؤمِنُ بِالبَلاءِ كَما يُمتَحَنُ بِالنّارِ الخِلاصُ (3) . (4)

عنه عليه السلام :لا تَفرَح بِالغَناءِ وَالرَّخاءِ ، ولا تَغتَمَّ بِالفَقرِ وَالبَلاءِ ؛ فَإِنَّ الذَّهَبَ يُجَرَّبُ بِالنّارِ ، وَالمُؤمِنُ يُجَرَّبُ بِالبَلاءِ . (5)

الإمام الحسن عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَعالى _ بِمَنِّهِ ورَحمَتِهِ _ لَمّا فَرَضَ عَلَيكُمُ الفَرائِضَ ، لَم يَفرِض ذلِكَ عَلَيكُم لِحاجَةٍ مِنهُ إلَيهِ ، بَل رَحمَةً مِنهُ إلَيكُم لا إلهَ إلّا هُوَ ؛ لِيَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ، ولِيَبتَلِيَ ما في صُدورِكُم ، ولِيُمَحِّصَ ما في قُلوبِكُم ، ولِتَتَسابَقوا إلى رَحمَتِهِ ، ولِتَتَفاضَلَ مَنازِلُكُم في جَنَّتِهِ . (6)

.


1- .الإبريز : الذَهَبُ الخالِصُ من الكُدورات (مجمع البحرين : ج 1 ص 140 «برز») .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 350 ح 7878 ، المعجم الكبير : ج 8 ص 166 ح 7698 ، لسان العرب : ج 5 ص 311 كلّها عن أبي أمامة ، تفسير الآلوسي : ج 2 ص 104 وليس فيه «فمنهم من يخرج ... بعض الشكّ» ، كنز العمّال : ج 3 ص 335 ح 6819 .
3- .الخِلاصُ : ما أخلَصَتهُ النار من الذهب وغيره (النهاية : ج 2 ص 62 «خلص») .
4- .غرر الحكم : ج 6 ص 476 ح 11023 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 550 ح 10151 .
5- .غرر الحكم : ج 6 ص 328 ح 10394 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 520 ح 9437 .
6- .علل الشرائع : ص 249 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 655 ح 1355 كلاهما عن إسحاق بن إسماعيل النيشابوري ، تحف العقول : ص 485 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 315 ح 10 .

ص: 31

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، هر يك از شما را ، با آن كه كاملاً مى شناسد ، در بوته بلا مى نهد، همان گونه كه هر يك از شما طلايش را در بوته آزمايش مى نهد . پس يكى از ايشان، همچون زرِ ناب [از اين بوته بلا ]بيرون مى آيد . اين، همان كسى است كه خداوند متعال، او را از گناهان و بدى ها رهانيده است . برخى شان همچون طلاى كم عيارتر بيرون مى آيد . او همان كسى است كه اندكى شك مى كند ، و برخى شان همچون طلاى سياه بيرون مى آيد . او همان كسى است كه به فتنه گرفتار مى آيد .

امام على عليه السلام :مؤمن با بلا آزمايش مى شود، همچنان كه براى خالص گردانيدن چيزى، از آتش استفاده مى شود .

امام على عليه السلام :به توانگرى و آسايش، شاد مشو و از تنگ دستى و بلا غم به خود راه مده ؛ زيرا طلا با آتش، خالص مى شود و مؤمن با بلا .

امام حسن عليه السلام :خداوند بنده نواز و مهربان، چون فرايض را بر شما واجب گردانيد، اين كار را نه از آن رو كرد كه به شما احتياجى دارد؛ بلكه رحمتى است از جانب خداى يكتا تا ناپاك را از پاك، متمايز سازد ، و آنچه را در سينه هاى شماست، بيازمايد ، و دل هايتان را پاك گرداند ، و به سوى رحمت او از يكديگر پيشى بگيريد ، و جايگاه هايتان در بهشت او، بر يكديگر برترى يابد .

.

ص: 32

2 / 7ظُهورُ السَّرائِرِالكتاب«وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» . (1)

«وَلَا تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» . (2)

الحديثالإمام عليّ عليه السلام :في تَقَلُّبِ الأَحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ ، وَالأَيّامُ تُوَضِّحُ لَكَ السَّرائِرَ الكامِنَةَ . (3)

.


1- .آل عمران : 154 .
2- .النحل : 92 .
3- .الكافي : ج 8 ص 23 ح 4 عن جابر بن يزيد عن الامام الباقر عليه السلام ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 388 فيه «تهتك» بدل «توضيح» ، نهج البلاغة : الحكمة 217 ليس فيه ذيله من «والأيّام» ، تحف العقول : ص 97 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 286 ؛ دستور معالم الحكم : ص 29 نحوه .

ص: 33

2 / 7 نمودار شدن درون ها

2 / 7نمودار شدن درون هاقرآن«تا آنچه را در سينه هاى شماست، بيازمايد و تا آنچه را در قلب هاى شماست، پاك گرداند و خدا به راز سينه ها آگاه است» .

«و مانند آن زنى كه رشته خود را پس از بافتن، پنبه مى كرد ، نباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش، وسيله [فريب و ]تقلّب سازيد، [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر افزون ترند . جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى آزمايد و روز قيامت، آنچه را در آن اختلاف مى كرديد ، قطعا براى شما توضيح خواهد داد» .

حديثامام على عليه السلام :در دگرگونى هاى احوال [و فراز و نشيب هاى زندگى] است كه گوهر مردان دانسته مى شود ، و روزگار، درون هاى پوشيده را براى تو آشكار مى سازد .

.

ص: 34

الفصل الثالث : الاُمور التي يبتلى بها الإنسان3 / 1أنواعُ النِّعَمِالكتاب«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَا ءَاتَاكُمْ فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» . (1)

«وَهُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَا ءَاتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (2)

«فَإِذَا مَسَّ الْاءِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» . (3)

.


1- .المائدة : 48 .
2- .الأنعام : 165 .
3- .الزمر : 49 .

ص: 35

فصل سوم : چيزهايى كه انسان با آنها آزموده مى شود

3 / 1 انواع نعمت ها

فصل سوم : چيزهايى كه انسان با آنها آزموده مى شود3 / 1انواع نعمت هاقرآن«و اين كتاب را به حق به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق كننده كتاب هاى پيشين و حاكم بر آنهاست . پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا فرو فرستاده است، حكم كن ، و از هواهايشان ، از حقّى كه به سوى تو آمده، پيروى مكن . براى هر يك از شما [امّت ها] شريعت و راه روشنى قرار داده ايم ، و اگر خدا مى خواست، شما را يك امّت قرار مى داد ؛ ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است، بيازمايد . پس در كارهاى نيك، بر يكديگر سبقت بگيريد . بازگشت همه شما، به سوى خداست . آن گاه در باره آنچه در آن اختلاف مى كرديد، آگاهتان خواهد كرد» .

«و او كسى است كه شما را جانشينانِ [در] زمين قرار داد ، و بعضى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى، برترى داده است تا شما را در آنچه به شما داده است، بيازمايد . آرى ، پروردگار تو، زودكيفر است و او بس آمرزنده مهربان است» .

«و چون انسان را آسيبى رسد ، ما را فرا مى خواند . سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كنيم، مى گويد : تنها آن را به دانش خود يافته ام . نه چنان است ؛ بلكه آن آزمايشى است؛ ولى بيشترشان نمى دانند» .

.

ص: 36

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : إنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَعِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم إلّا بِالغِنى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِي البَدَنِ ، فَأَبلوهُم بِالغِنى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِي البَدَنِ ، فَيَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم . وقالَ : إنَّ مِن العِبادِ لَعِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم إلّا بِالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ في أبدانِهِم ، فَأَبلوهُم بِالفَقرِ وَالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ في أبدانِهِم ، فَيَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :لَأَنَا في فِتنَةِ السَّرّاءِ (2) أخوَفُ عَلَيكُم مِن فِتنَةِ الضَّرّاءِ ، إنَّكُم قَدِ ابتُليتُم بِفِتنَةِ الضَّرّاءِ فَصَبَرتُم ، وإنَّ الدُّنيا خَضِرَةٌ حُلوَةٌ ! (3)

الإمام عليّ عليه السلام :كَم مِن مُبتَلىً بِالنَّعماءِ . (4)

عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ، لِيَرَكُمُ اللّهُ مِنَ النِّعمَةِ وَجِلينَ كَما يَراكُم مِنَ النَّقِمَةِ فَرِقينَ (5) ، إنَّهُ مَن وُسِّعَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَرَ ذلِكَ استِدراجا ، فَقَد آمَنَ مَخوفا ، ومَن ضُيِّقَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَرَ ذلِكَ اختِبارا ، فَقَد ضَيَّعَ مَأمولاً . (6)

.


1- .المؤمن : ص 24 عن الإمام الصادق عليه السلام ، التمحيص : ص 57 ح 115 عن أبي عبيدة ، مشكاة الأنوار : ص 538 ح 1805 كلاهما عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .السَرّاءُ : الخير والفضل (المصباح المنير : ص 274 «سرر») .
3- .مسند أبي يعلى : ج 1 ص 364 ح 776 ، حلية الأولياء : ج 1 ص 93 كلاهما عن مصعب بن سعد عن أبيه ، كنز العمّال : ج 3 ص 257 ح 6431 وراجع : المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 618 عن معاذ من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .
4- .غرر الحكم : ج 4 ص 551 ح 6951 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 380 ح 6446 .
5- .الفَرَقُ : الخَوفُ والفَزَعُ (النهاية : ج 3 ص 438 «فرق») .
6- .نهج البلاغة : الحكمة 358 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 220 ح 18 .

ص: 37

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى عز و جل فرمود : «در ميان بندگان مؤمنم ، بندگانى هستند كه كار دين آنها جز با توانگرى و وفور نعمت و تن درستى سامان نمى گيرد . از اين رو آنها را به توانگرى و وفور نعمت و تن درستى مى آزمايم [و اين نعمت ها را در اختيارشان مى نهم] . پس كار دينشان سامان مى گيرد» . و فرمود : «بندگانى هم هستند كه كار دينشان جز با فقر و نادارى و بيمارى درست نمى شود . از اين رو آنان را به فقر و نادارى و بيمارى مبتلا مى سازم. پس كار دينشان درست مى شود» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من از آزمايشِ با رفاه، بيشتر بر شما مى ترسم تا آزمايش با سختى ها . شما به آزمايش سختى ها امتحان شديد و شكيبايى و تحمّل كرديد ؛ امّا دنيا جذّاب و شيرين است !

امام على عليه السلام :اى بسا كسانى كه نعمت برايشان بلاست!

امام على عليه السلام :اى مردم ! همان گونه كه خداوند، شما را از سختى و عذاب، ترسان مى بيند، بايد از نعمت نيز هراسانتان ببيند ؛ [زيرا] هر كه درِ نعمت ها به رويش گشوده شود و آن را مهلت دهىِ خداوند نبيند، خود را از واقعه ترسناكى ايمن پنداشته است ، و هر كس به تنگ دستى گرفتار آيد و آن را آزمايش [الهى ]نبيند، آنچه را [از پاداش الهى ]بِدان اميد است، از دست داده است .

.

ص: 38

3 / 2أنواعُ المَصائِبِالكتاب«وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» . (1)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا أيُّهَا النّاسُ ، إنَّ هذِهِ الدُّنيا دارُ التِواءٍ لا دارُ استِواءٍ ، ودارُ تَرَحٍ (2) لا دارُ فَرَحٍ ، فَمَن عَرَفَها لَم يَفرَح لِرَخاءٍ ، ولَم يَحزَن لِشِدَّةٍ . ألا وإنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنيا دارَ بَلوى ، وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى ، فَجَعَلَ بَلوَى الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ ، وثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَى الدُّنيا عِوَضا ، فَيَأخُذُ ويَبتَلي لِيَجزِيَ ؛ فَاحذَروا حَلاوَةَ رَضاعِها لِمَرارَةِ فِطامِها ، وَاحذَروا لَذيذَ عاجِلِها لِكُربَةِ آجِلِها ، ولا تَسعَوا في عِمرانِ دارٍ قَد قَضَى اللّهُ خَرابَها ، ولا تُواصِلوها وقَد أرادَ مِنكُم اجتِنابَها ؛ فَتَكونوا لِسُخطِهِ مُتَعَرِّضينَ ، ولِعُقوبَتِهِ مُستَحِقّينَ . (3)

الغيبة للنعماني عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام :لا بُدَّ أن يَكونَ قُدّامَ القائِمِ سَنَةٌ يَجوعُ فيهَا النّاسُ ، ويُصيبُهُم خَوفٌ شَديدٌ مِنَ القَتلِ ونَقصٍ مِنَ الأَموالِ وَالأَنفُسِ وَالثَّمَراتِ ، فَإِنَّ ذلِكَ في كِتابِ اللّهِ لَبَيِّنٌ . ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ : «وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» . (4)

.


1- .البقرة : 155 .
2- .التَرَحُ : ضِدُّ الفَرَحِ ، وهو الهَلاكُ والانقطاع أيضا (النهاية : ج 1 ص 186 «ترح») .
3- .كنز العمّال : ج 3 ص 211 ح 6203 نقلاً عن الديلمي عن ابن عمر ، وراجع : كمال الدين : ص 74 والأمالي للصدوق : ص 309 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 1 ص 267 وأعلام الدين : ص 343 وروضة الواعظين : ص 486 .
4- .الغيبة للنعماني : ص 251 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 52 ص 229 ح 93 .

ص: 39

3 / 2 انواع مصيبت ها

3 / 2انواع مصيبت هاقرآن«و ما قطعا شما را با چيزى از ترس و گرسنگى و كاهشى در دارايى ها و جان ها و محصولات مى آزماييم و شكيبايان را بشارت ده» .

حديثپيامبر خدا عليه السلام :اى مردم ! اين دنيا سراى ناهموارى [و فراز و نشيب و پيچ و خم ]است ، نه سراى هموارى، و سراى غم است، نه سراى شادى . پس هر كه آن را شناخت، با آسايشى شاد نمى شود و با سختى و رنجى، اندوهگين نمى گردد . هان ! خداوند متعال، دنيا را سراى آزمايش آفريد ، و آخرت را سراى جزا . پس ، آزمايش دنيا را براى پاداش آخرت قرار داد ، و پاداش آخرت را عوضى براى آزمايش دنيا . بنا بر اين ، مى گيرد و مى آزمايد تا پاداش دهد . پس ، از شيرينى شير دادنش به خاطر تلخى از شير گرفتنش بپرهيزيد ، و از لذّت زودگذر آن به خاطر غم و رنج آينده اش دورى كنيد ، و در آباد كردن سرايى كه خداوند به خرابى آن حكم داده است ، نكوشيد ، و به سرايى كه خدا از شما خواسته است از آن دورى كنيد ، نچسبيد كه در نتيجه ، در معرض خشم او قرار گيريد ، و سزامند كيفرش گرديد .

الغيبة، نعمانى_ به نقل از ابو بصير _ :امام صادق عليه السلام فرمود: «پيش از ظهور قائم، حتما خشك سالى خواهد شد كه مردم در آن گرسنه مى مانند ، و وحشت از كشتار و كاهش در اموال و جان ها و محصولات، وجودشان را فرا مى گيرد . اين در كتاب خداوند به روشنى آمده است» . ايشان سپس اين آيه را تلاوت نمود : «و قطعا شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جان ها و محصولات مى آزماييم و شكيبايان را بشارت ده» .

.

ص: 40

لقمان عليه السلام :يا بُنَيَّ ، إنَّ الذَّهَبَ يُجَرَّبُ بِالنّارِ ، وَالعَبدَ الصّالِحَ يُجَرَّبُ بِالبَلاءِ ، وإذا أحَبَّ اللّهُ قَوما ابتَلاهُم ، فَمَن رَضِيَ فَلَهُ الرِّضا ، ومَن سَخِطَ فَلَهُ السُّخطُ . (1)

3 / 3أنواعُ الشُّرورِ وَالخَيراتِالكتاب«كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» . (2)

«وَ قَطَّعْنَاهُمْ فِى الأَْرْضِ أُمَمًا مِّنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَ بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» . (3)

« فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلآَءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » . (4)

الحديثالإمام الصادق عليه السلام :مَرِضَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَعادَهُ قَومٌ فَقالوا لَهُ : كَيفَ أصبَحتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : أصبَحتُ بِشَرٍّ . فَقالوا لَهُ : سُبحانَ اللّهِ! هذا كَلامُ مِثلِكَ ؟ فَقالَ : يَقولُ اللّهُ تَعالى : «وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ » ؛ فَالخَيرُ الصِّحَّةُ وَالغِنى ، وَالشَّرُّ المَرَضُ وَالفَقرُ ؛ ابتِلاءً وَاختِبارا (5) . (6)

.


1- .المحجّة البيضاء : ج 7 ص 234 ، مشكاة الأنوار : ص 517 ح 1739 ، روضة الواعظين : ص 463 كلاهما عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيهما «إنّ أعظم الجزاء مع أعظم البلاء» بدل «يا بني ... يُجرّب بالبلاء» ، غرر الحكم : ج 6 ص 328 ح 10394 نحوه وليس فيه ذيله من «وإذا أحبّ» ؛ سنن الترمذي : ج 4 ص 601 ح 2396 ، سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1338 ح 4031 كلاهما عن أنس بن مالك عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيهما «إنّ عظم الجزاء مع عظم البلاء» بدل «يا بني ... يُجرّب بالبلاء» ، وراجع : الكافي : ج 2 ص 109 ح 2 .
2- .الأنبياء : 35 .
3- .الأعراف : 168 .
4- .الأنفال : 17 .
5- .في مجمع البيان : «فِتْنَةً» ؛ أي ابتلاءً واختبارا وشدّة تعبّدٍ .
6- .الدعوات : ص 168 ح 469 ، الجعفريات : ص 233 عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام ، مجمع البيان : ج 7 ص 74 نحوه ، بحار الأنوار : ج 82 ص 209 ح 25 وج 5 ص 213 .

ص: 41

3 / 3 انواع بدى ها و خوبى ها

لقمان عليه السلام :پسر عزيزم ! طلا با آتش، خالص مى شود و بنده نيك با بلا . خداوند، هر گاه مردمى را دوست بدارد، آنها را به بلا دچار مى سازد . پس هر كه [به آن بلا و گرفتارى ها] خشنود بود، خدا هم از او خشنود خواهد بود ، و هر كه ناخشنود بود، خدا هم از او ناخشنود خواهد بود .

3 / 3انواع بدى ها و خوبى هاقرآن«هر كسى مرگ را مى چشد ، و ما شما را از راه آزمايش به بد و نيك مى آزماييم و به سوى ما باز گردانيده مى شويد» .

«و آنان را در زمين به صورت گروه هايى، پراكنده ساختيم . برخى از آنان درستكارند و برخى از آنان، جز اين اند ، و آنها را به خوبى ها و بدى ها آزموديم ، شايد كه باز گردند» .

«شما آنها را نكشتيد؛ بلكه خدا آنان را كشت ، و تو [اى پيامبر] تير نينداختى؛ بلكه خدا بود كه تير انداخت و تا مؤمنان را بدين وسيله به آزمايشى نيكو بيازمايد . قطعا خدا شنوا و داناست» .

حديثامام صادق عليه السلام :امير مؤمنان عليه السلام بيمار شد و عدّه اى به عيادتش رفتند و گفتند : در چه حالى، اى امير مؤمنان ؟ فرمود : «بدم» . گفتند : سبحان اللّه ! اين سخن شخصى چون شماست ؟ ! فرمود : «خداوند متعال مى فرمايد : «و ما شما را از راه آزمايش به بد و نيك مى آزماييم» . نيك، تن درستى و توانگرى است ، و بد، بيمارى و نادارى است ، و اينها براى آزمايش و امتحان اند» .

.

ص: 42

عنه عليه السلام :كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصيرَةِ ، صَلبَ الإِيمانِ ، جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وأَبلى بَلاءً حَسَنا ، ومَضى شَهيدا . (1)

الإمام عليّ عليه السلام :... ولكِنَّ اللّهَ عز و جل يَختَبِرُ عَبيدَهُ بِأَنواعِ الشَّدائِدِ ، ويَتَعَبَّدُهُم بِأَلوانِ المَجاهِدِ ، ويَبتَليهِم بِضُروبِ المَكارِهِ ؛ إخراجا لِلتَّكَبُّرِ مِن قُلوبِهِم ، وإسكانا لِلتَّذَلُّلِ في أنفُسِهِم ، ولِيَجعَلَ ذلِكَ أبوابا فُتُحا إلى فَضلِهِ ، وأَسبابا ذُلُلاً لِعَفوِهِ وفِتنَتِهِ ، كَما قالَ : «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ» (2) . (3)

3 / 4كُلُّ قَبضٍ وبَسطٍالكتاب«فَأَمَّا الْاءِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَهَانَنِ» . (4)

.


1- .سرّ السلسلة العلويّة : ص 89 ، عمدة الطالب : ص 356 كلاهما عن المفضّل بن عمر .
2- .العنكبوت : 1 _ 3 .
3- .الكافي : ج 4 ص 200 ح 2 ، نهج البلاغة : الخطبة 192 وليس فيه ذيله من «وفتنته» ، التمحيص : ص 5 وليس فيه ذيله من «وأسبابا» ، بحار الأنوار : ج 6 ص 114 ح 11 .
4- .الفجر : 15 و 16 .

ص: 43

3 / 4 هر تنگنا و گشايشى

اشاره

امام صادق عليه السلام :عمويمان عبّاس، بصيرتى عميق و ايمانى استوار داشت ، و در كنار ابا عبد اللّه عليه السلام جهاد كرد و مردانه جنگيد و شهيد شد .

امام على عليه السلام :امّا خداوند عز و جل بندگانش را به انواع سختى ها مى آزمايد ، و با رنج و مشقّت هاى گوناگون به بندگى مى خواند ، و به ناملايمات مختلف مبتلايشان مى كند تا تكبّر را از دل هايشان بيرون سازد ، و فروتنى را در جان هايشان بنشاند ، و تا اينها را درهايى گشوده به سوى فضلش و راه هايى هموار براى عفو و آزمايشش قرار دهد ، چنان كه فرموده است : «الف ، لام ، ميم . آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند: ايمان آورديم ، رها مى شوند و آزمايش نمى گردند ؟ به يقين، ما كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزموديم تا خدا آنان را كه راست گفتند، معلوم دارد و دروغگويان [مدّعى ايمان] را نيز معلوم دارد» .

3 / 4هر تنگنا و گشايشىقرآن«امّا انسان ، هنگامى كه پروردگارش او را مى آزمايد و گرامى اش مى دارد و به او نعمت فراوان مى دهد، مى گويد : پروردگارم، مرا گرامى داشته است . و امّا چون وى را مى آزمايد و روزى اش را بر او تنگ مى گرداند، مى گويد : پروردگارم، مرا خوار داشته است» .

.

ص: 44

الحديثمجمع البيان عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تَعالى : «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لَا يَشْعُرُونَ» (1) _ :إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : يَحزَنُ عَبدِي المُؤمِنُ إذا أقتَرتُ (2) عَلَيهِ شَيئا مِنَ الدُّنيا ، وذلِكَ أقرَبُ لَهُ مِنّي ، ويَفرَحُ إذا بَسَطتُ لَهُ الدُّنيا ، وذلِكَ أبعَدُ لَهُ مِنّي . ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ إلى قَولِهِ : «بَل لَا يَشْعُرُونَ» ، ثُمَّ قالَ : إنَّ ذلِكَ فِتنَةٌ لَهُم . (3)

الإمام عليّ عليه السلام :مَن ضُيِّقَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَرَ ذلِكَ اختِبارا ، فَقَد ضَيَّعَ مَأمولاً . (4)

تفسير القمّي_ في قَولِهِ تَعالى : «وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ» (5) _ :كانَ سَبَبُ نُزولِها أنَّهُ كانَ بِالمَدينَةِ قَومٌ فُقَراءُ مُؤمِنونَ يُسَمَّونَ أصحابَ الصُّفَّةِ (6) ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَهُم أن يَكونوا فِي الصُّفَّةِ يَأوونَ إلَيها ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَعاهَدُهُم بِنَفسِهِ ، ورُبَّما حَمَلَ إلَيهِم ما يَأكُلونَ ، وكانوا يَختَلِفونَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَيُقَرِّبُهُم ويَقعُدُ مَعَهُم ويُؤنِسُهُم ، وكانَ إذا جاءَ الأَغنِياءُ وَالمُترَفونَ مِن أصحابِهِ أنكَروا عَلَيهِ ذلِكَ ، ويَقولونَ لَهُ : اُطرُدهُم عَنكَ ! فَجاءَ يَوما رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعِندَهُ رَجُلٌ مِن أصحابِ الصُّفَّةِ قَد لَزِقَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُحَدِّثُهُ ، فَقَعَدَ الأَنصارِيُّ بِالبُعدِ مِنهُما ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تَقَدَّم ، فَلَم يَفعَل ! فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَعَلَّكَ خِفتَ أن يَلزَقَ فَقرُهُ بِكَ ؟ فَقالَ الأَنصارِيُّ : اُطرُد هؤُلاءِ عَنكَ ! فَأَنزَلَ اللّهُ : «وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم...» الآيَةَ ، ثُمَّ قالَ : «وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ» ؛ أيِ اختَبَرنَا الأَغنِياءَ بِالغَناءِ لِنَنظُرَ كَيفَ مُواساتُهُم لِلفُقَراءِ ، وكَيفَ يُخرِجونَ ما فَرَضَ اللّهُ عَلَيهِم في أموالِهِم ، فَاختَبَرنَا الفُقَراءَ لِنَنظُرَ كَيفَ صَبرُهُم عَلَى الفَقرِ وعَمّا في أيدِي الأَغنِياءِ ، «وَلْيَقُولُواْ» أيِ الفُقَراءُ «أ هَؤُلَاءِ» الأَغنِياءُ «مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ» (7) . (8)

.


1- .المؤمنون : 55 و 56 .
2- .قَتَرَ على عيالِه : ضَيَّقَ في النفقة (المصباح المنير : ص 490 «قتر») .
3- .مجمع البيان : ج 7 ص 175 ، الكافي : ج 2 ص 141 ، تحف العقول : 513 وليس فيهما ذيله من «ثمّ تلا ...» ، بحار الأنوار : ج 72 ص57 .
4- .نهج البلاغة : الحكمة 358 ، تحف العقول : ص 206 ، التمحيص : ص 48 ح 75 فيهما «فلم يظن أنّ ذلك حسنُ نظرٍ من اللّه » بدل «فلم يَر ذلك اختبارا» ، بحار الأنوار : ج 5 ص 220 ح 18 .
5- .الأنعام: 52.
6- .أهل الصُفَّة : هم فقراء المهاجرين ، ومن لم يكن له منهم منزل يسكنه ، فكانوا يأوون إلى موضعٍ مظلّل في مسجد المدينة يسكنونه وكان يسمّى الصُّفَّة (النهاية : ج 3 ص 37 «صفف») .
7- .الأنعام: 53.
8- .تفسير القمّي : ج 1 ص 202 ، بحار الأنوار : ج 17 ص 81 ح 3 .

ص: 45

حديثمجمع البيان_ به نقل از سَكونى، از امام صادق، از پدرانش عليهم السلام در باره سخن خداى متعال : «آيا مى پندارند كه با آنچه از مال و پسران كه بديشان مدد مى دهيم ، مى خواهيم به سويشان در خيرات ، شتاب ورزيم ؟ [نه؛] بلكه نمى فهمند» _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداى متعال مى فرمايد : اگر بر بنده مؤمنم چيزى از دنيا را تنگ گيرم، اندوهگين مى شود، حال آن كه اين سختگيرى، او را به من نزديك تر مى سازد ، و اگر دنيا را برايش گشايش دهم، شاد مى شود، در صورتى كه اين گشايش، او را از من دورتر مى كند» . ايشان سپس اين آيه را تا «بلكه نمى فهمند» تلاوت نمود و فرمود : «[هر دوى ]اينها آزمايشى براى آنان است» .

امام على عليه السلام :كسى كه به تنگ دستى دچار آيد و آن را آزمايشى [الهى] نبيند ، پاداشى را كه در انتظارش است، از دست داده است .

تفسير القمّى_ در باره سخن خداى متعال : «و كسانى را كه بام و شام، پروردگارشان را مى خوانند، از خود مران» _ :علّت نزول اين آيه، آن بود كه گروهى تهى دست و مؤمن به نام «اصحاب صُفّه»، در مدينه به سر مى بردند . اينان به دستور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در صُفّه[ى مسجد] زندگى مى كردند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شخصا به آنها رسيدگى مى كرد و گاه خودش برايشان غذا مى برد . اين افراد نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و آمد مى كردند و ايشان، آنان را مقرّب مى داشت و در كنارشان مى نشست و با آنها خوش و بش مى كرد ، و چون ياران ثروتمند و مرفّه او مى آمدند، بر اين كار پيامبر صلى الله عليه و آله خرده مى گرفتند و مى گفتند : اينها را از خودت دور كن . روزى مردى از همين صفّه نشينان نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود و خودش را به ايشان چسبانده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله با او سخن مى گفت كه مردى از انصار آمد و دورتر از آن دو نشست . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «جلوتر بيا !»؛ امّا او نيامد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «شايد ترسيدى كه فقر اين، به تو بچسبد ؟». مرد انصارى گفت : اينها را از خودت دور كن . در اين هنگام، خداوند، اين آيه را فرو فرستاد : «و كسانى را كه هر بام و شام، پروردگارشان را مى خوانند، از خود مران» تا آخر آيه . سپس فرمود : «و اين گونه ما برخى از ايشان را به برخى ديگر آزموديم» ، يعنى: توانگران را با توانگرى مى آزماييم تا بنگريم كه كمك و همدردى آنان با تهى دستان چگونه است و چگونه آنچه را خداوند در دارايى هايشان برايشان واجب ساخته است، مى پردازند ، و تهى دستان را هم مى آزماييم تا ببينيم شكيبايى و تحمّلشان در برابر تهى دستى و در برابر ثروت توانگران، چه اندازه است «و تا بگويند» يعنى تهى دستان بگويند كه: «آيا اينان اند» يعنى توانگران اند «كه از ميان ما ، خدا بر ايشان منّت نهاده است ؟ آيا خدا به سپاس گزاران، داناتر نيست ؟» .

.

ص: 46

الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : إنّي لَم اُغنِ الغَنِيَّ لِكَرامَةٍ بِهِ عَلَيَّ ، ولَم اُفقِرِ الفَقيرَ لِهَوانٍ بِهِ عَلَيَّ ، وهُوَ مِمَّا ابتَلَيتُ بِهِ الأَغنِياءَ بِالفُقَراءِ ، ولَولَا الفُقَراءُ لَم يَستَوجِبِ الأَغنِياءُ الجَنَّةَ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّهُ لَيسَ شَيءٌ فيهِ قَبضٌ أو بَسطٌ مِمّا أمَرَ اللّهُ بِهِ أو نَهى عَنهُ ، إلّا وفيهِ للّهِِ عز و جل ابتِلاءٌ وقَضاءٌ (2) . (3)

.


1- .الكافي : ج 2 ص 265 ح 20 ، التمحيص : ص 47 ح 69 كلاهما عن مبارك غلام شعيب ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 91 عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، مشكاة الأنوار : ص 501 ح 1678 كلّها نحوه ، بحارالانوار : ج 72 ص 26 ح 22 .
2- .الكافي : ج 1 ص 152 ح 2 ، التوحيد : ص 354 ح 3 ، المحاسن : ج 1 ص 434 ح 1005 ، مشكاة الأنوار : ص 583 ح 1935 وفيه «ليس للعبد» بدل «ليس شيء فيه» وكلّها عن حمزة بن محمّد الطيّار ، بحار الأنوار : ج 5 ص 217 ح 6 .
3- .قال العلّامة الطباطبائي قدس سره : لمّا تحقّق أنّ كلّ تكليف متعلّق بقبضٍ أو بسط ففيه إرادة تكوينيّة وإرادة تشريعية ، والتشريع إنّما يتحقّق بالمصلحة في الفعل أو الترك الاختياري ، فلا يخلو التشريع عن ابتلاء وامتحان ؛ ليظهر بذلك مافي كمون العبد من الصلاح والفساد بالإطاعة والمعصية ، والإرادة التكوينية لا يخلو من قضاء ، فما من تكليف إلّا وفيه ابتلاء وقضاء (هامش الكافي: ج 1 ص 152) .

ص: 47

امام كاظم عليه السلام :خداوند عز و جل مى فرمايد : «من توانگر را به خاطر گراميداشتش توانگر نساخته ام ، و تهى دست را به خاطر خار داشتنش تهى دست نگردانيده ام ؛ بلكه اين [تفاوت]، براى آن است كه توانگران را به وسيله تهى دستان بيازمايم ، و اگر تهى دستان نبودند، توانگران، سزاوار بهشت نمى شدند» .

امام صادق عليه السلام :در هيچ امر و نهى خداوند، سختگيرى و گشايش نيست، مگر اين كه خداوند عز و جل را در آن، آزمايش و قضايى است . (1)

.


1- .چون ثابت شده كه هر گونه تكليفى كه به گرفتارى يا گشايشى تعلّق بگيرد ، در آن، يك اراده تكوينى و يك اراده تشريعى است ، و تشريع هم با مصلحت در فعل يا ترك اختيارى فعل، تحقّق مى يابد ، پس تشريع، متضمّن آزمايش و امتحان است تا از اين طريق هر گونه صلاح و فسادى كه در وجود بنده نهفته است ، خود را از طريق اطاعت و معصوميت ، نشان دهد . اراده تكوينى هم خالى از قضا[ى الهى ]نيست . بنا بر اين ، هر تكليفى، مايه آزمايش و مبتنى بر قضاى الهى است (الكافى: ج 1 ص 152 يادداشت محقّق) .

ص: 48

عنه عليه السلام :ما مِن قَبضٍ ولا بَسطٍ إلّا وللّهِِ فيهِ مَشيئَةٌ وقَضاءٌ وَابتِلاءٌ . (1)

عنه عليه السلام :ما اُعطِيَ عَبدٌ مِنَ الدُّنيا إلَا اعتِبارا ، وما زُوِيَ عَنهُ إلَا اختِبارا . (2)

بيانلعلّ القبض والبسط في الأرزاق بالتوسيع والتقتير ، وفي النفوس بالسرور والحزن ، وفي الأبدان بالصحّة والألم ، وفي الأعمال بتوفيق الإقبال إليه وعدمه ، وفي الأخلاق بالتحلية وعدمها ، وفي الدعاء بالإجابة له وعدمها ، وفي الأحكام بالرخصة في بعضها والنهي عن بعضها . (3)

3 / 5الأَموالُ وَالأَولادُ وَالأَنفُسُ وَالأَزواجُالكتاب«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذىً كَثِيرًا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» . (4)

«وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى» . (5)

«إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ» . (6)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 152 ح 1 ، التوحيد : ص 354 ح 2 ، المحاسن : ج 1 ص 434 ح 1007 فيه «فضل» بدل «قضاء» وكلّها عن حمزة بن محمّد الطيّار ، بحار الأنوار : ج 5 ص 216 ح 5 .
2- .الكافي : ج 2 ص 261 ح 6 ، مشكاة الأنوار : ص 226 ح 629 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 9 ح 8 .
3- .بحار الأنوار : ج 5 ص 217 .
4- .آل عمران : 186 .
5- .طه : 131 .
6- .التغابن : 15 .

ص: 49

توضيح

3 / 5 مال و جان و زن و فرزند

امام صادق عليه السلام :هيچ گرفتگى و گشايشى نيست، مگر اين كه طبق خواست خدا و با حُكم او و براى آزمايش است .

امام صادق عليه السلام :هيچ چيزى از دنيا به بنده اى داده نشد، مگر براى عبرت آموختن ، و هيچ چيزى از او گرفته نشد، مگر براى آزمودن .

توضيحشايد گرفتگى و گشايش ، در روزى، به رفاه و فقر باشد ، و در جان ها با شادى و اندوه ، و در بدن ها با سلامت و بيمارى ، و در اعمال، با توفيق و عدم توفيقِ در انجام دادن آنها ، و در اخلاق، با آراستگى و ناآراستگى اخلاقى ، و در دعا با اجابت و عدم اجابت آن در احكام با اجازه يافتن در برخى از آنها و نهى شدن از برخى ديگر .

3 / 5مال و جان و زن و فرزندقرآن«قطعا در مال ها و جان هايتان آزموده خواهيد شد ، و از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و [نيز] از كسانى كه به شرك گراييده اند، آزار بسيارى خواهيد شنيد و اگر شكيبايى كنيد و پرهيزگارى نماييد، اين [ايستادگى] حاكى از عزم استوار در كارهاست» .

«و زنهار! ديدگان خود را به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم و زيور و زندگى دنياست تا ايشان را با آن بيازماييم ، مدوز ، و [بدان كه] روزىِ پروردگار تو، بهتر و پايدارتر است» .

«دارايى ها و فرزندان شما ، در حقيقت ، [وسيله] آزمايش اند ، و مزد بزرگ، نزد خداست» .

.

ص: 50

«وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ» . (1)

الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ » (2) _ :يُبتَلَونَ في أنفُسِهِم وأَموالِهِم . (3)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ في مالِ الرَّجُلِ فِتنَةً ، وفي زَوجَتِهِ فِتنَةً ، ووَلَدِهِ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله :أولادُنا أكبادُنا ، صُغَراؤُهُم اُمَراؤُنا ، وكُبَراؤُهُم أعداؤُنا ، فَإِن عاشوا فَتَنونا ، وإن ماتوا أحزَنونا . (5)

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِكُلِّ اُمَّةٍ فِتنَةً ، وفِتنَةَ اُمَّتِي المالُ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مالَ الدُّنيا كُلَّمَا ازدادَ كَثرَةً وعِظَما ، ازدادَ صاحِبُهُ بَلاءً . (7)

مسند الشاميين عن عبد اللّه بن حوالة :كُنّا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، نَشكُو الفَقرَ وَالعُرى وقِلَّةَ الشَّيءِ ، فَقالَ نَبِيُّ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أبشِروا ، فَوَاللّهِ لَأَنَا بِكَثرَةِ الشَّيءِ أخوَفُ مِنّي عَلَيكُم مِن قِلَّتِهِ . وَاللّهِ ! لايَزالُ هذَا الأَمرُ فيكُم حَتّى يَفتَحَ اللّهُ لَكُم أرضَ فارِسَ وَالرّومَ وأَرضَ حِميَرَ ، وحَتّى تَكونوا أجنادا مُجَنَّدَةً ؛ جُندا بِالشّامِ ، وجُندا بِالعِراقِ ، وجُندا بِاليَمَنِ ، وحَتّى يُعطَى الرَّجُلُ المِئَةَ فَيَتَسَخَّطُها . (8)

.


1- .الأنفال : 28 .
2- .العنكبوت : 2 .
3- .مجمع البيان : ج 8 ص 427 ، التبيان في تفسير القرآن : ج 8 ص 186 عن مجاهد ، لسان العرب : ج 13 ص 320 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 67 ص 42 ؛ تفسير الطبري : ج 11 ص 128 عن مجاهد من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 169 ح 3024 عن حذيفة ، كنز العمّال : ج 16 ص 284 ح 44490 .
5- .جامع الأخبار : ص 283 ح 755 ، بحار الأنوار : ج 104 ص 97 ح 58 .
6- .سنن الترمذي : ج 4 ص 569 ح 2336 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 152 ح 17478 ، المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 354 ح 7896 ، صحيح ابن حبّان : ج 8 ص 17 ح 3223 كلّها عن كعب بن عياض ؛ روضة الواعظين : ص 471 .
7- .الأمالي للصدوق : ص 443 ح 591 ، بشارة المصطفى : ص 57 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 867 ح 5 كلّها عن أبي هريرة ، بحار الأنوار : ج 38 ص 197 ح 5 .
8- .مسند الشاميّين : ج 3 ص 395 ح 2540 ، حلية الأولياء : ج 2 ص 3 الرقم 87 ، تاريخ دمشق : ج 1 ص 73 ، معجم البلدان : ج 3 ص 314 ، سبل الهدى والرشاد : ج 10 ص 74 ، كنز العمّال : ج 11 ص 371 ح 3178 .

ص: 51

«بدانيد كه دارايى ها و فرزندان شما ، در حقيقت ، [وسيله] آزمايش اند ، و مزد بزرگ، نزد خداست» .

حديثامام صادق عليه السلام_ در باره سخن خداوند متعال : «و آزمايش نمى شوند» _ :در جان و مالشان آزمايش مى شوند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دارايى مرد، مايه آزمايش [او] است و زن و فرزند او نيز وسيله آزمايش اند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرزندان ما، جگرگوشه هاى ما هستند . خردسالانشان فرمان روا بر مايند و بزرگ ترهايشان دشمن ما . اگر زنده باشند، ما را دل بسته مى كنند (/ رنج و عذاب مى دهند) و اگر بميرند، موجب غم و اندوه ما مى شوند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر امّتى با چيزى آزمايش شده است و وسيله آزمايش امّت من، ثروت است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مال دنيا هر چه بيشتر و هنگفت تر شود، زحمت و گرفتارى صاحبش بيشتر مى شود .

مسند الشاميّين_ به نقل از عبد اللّه بن حواله _ :نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه حاضران از فقر و برهنگى و نادارى، زبان به شِكوه گشودند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «[به اين وضعى كه داريد،] خوش حال باشيد ؛ زيرا به خدا سوگند كه من براى شما از دارايى زياد، بيشتر مى ترسم تا از نادارى . به خدا سوگند كه اين فقر ، همچنان در ميان شما خواهد بود تا آن گاه كه خداوند، خاك ايران و روم و سرزمين حِميَر را برايتان بگشايد ، و تا آن گاه كه لشكر لشكر اعزام شويد ؛ لشكرى به شام ، لشكرى به عراق و لشكرى به يمن ، و تا آن گاه كه به يك نفر صد [دينار ]عطا شود؛ ولى او از آن ناراضى باشد .

.

ص: 52

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ إعطاءَ هذَا المَالِ فِتنَةٌ ، وإمساكَهُ فِتنَةٌ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام_ وَقَد عَزَّى الأَشعَثَ عَنِ ابنٍ لَهُ _ :يا أشعَثُ ، إن تَحزَن عَلَى ابنِكَ فَقَدِ استَحَقَّت مِنكَ ذلِكَ الرَّحِمُ ، وإن تَصبِر فَفِي اللّهِ مِن كُلِّ مُصيبَةٍ خَلَفٌ . يا أشعَثُ ، إن صَبَرتَ جَرى عَلَيكَ القَدَرُ وأَنتَ مَأجورٌ ، وإن جَزِعتَ جَرى عَلَيكَ القَدَرُ وأَنتَ مَأزورٌ . يا أشعَثُ ، ابنُكُ سَرَّكَ وهُوَ بَلاءٌ وفِتنَةٌ ، وحَزَنَكَ وهُوَ ثَوابٌ ورَحمَةٌ . (2)

عنه عليه السلام_ وسَمِعَ رَجُلاً يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفِتنَةِ _ :أراكَ تَتَعَوَّذُ مِن مالِكَ ووَلَدِكَ ! يَقولُ اللّهُ تَعالى : «أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ» ، ولكِن قُل : اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن مُضِلّاتِ الفِتَنِ . (3)

عنه عليه السلام :لا تَعتَبِرُوا الرِّضا وَالسُّخطَ بِالمالِ وَالوَلَدِ جَهلاً بِمَواقِعِ الفِتنَةِ وَالاِختِبارِ في مَوضِعِ الغِنى وَالإِقتارِ (4) ، فَقَد قالَ سُبحانَهُ وتَعالى : «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لَا يَشْعُرُونَ» (5) ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَختَبِرُ عِبادَهُ المُستَكبِرينَ في أنفُسِهِم بِأَولِيائِهِ المُستَضعَفينَ في أعيُنِهِم . (6)

.


1- .مسند الشهاب: ج2 ص114 ح999، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج7 ص21، مسند ابن حنبل: ج7 ص348 عن أمير الكوفة من دون إسنادٍ إلى إحد من أهل البيت عليهم السلام ، مجمع الزوائد: ج3 ص241؛ غرر الحكم : ج2 ص489 ح3391 عن الإمام عليّ عليه السلام وفيه «قنية» بدل «فتنة» في الموضع الأوّل.
2- .نهج البلاغة : الحكمة 291 ، بحار الأنوار : ج 82 ص 134 ح 18 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 580 ح 1201 ، أعلام الدين : ص 210 كلاهما عن عبد اللّه بن محمّد بن عبيد عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام ، نهج البلاغة : الحكمة 93 نحوه ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 72 عن محمّد بن عجلان عن الإمام الهادي عن آبائه عن الإمام الصادق عنه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 93 ص 325 ح 7 ؛ مسند ابن حنبل : ج 10 ص 193 ح 26638 عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه وفيه ذيله فقط ، كنز العمّال : ج 7 ص 141 ح 18409 .
4- .في الطبعة المعتمدة : «الاقتدار» ، والتصويب من شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 13 ص 151 .
5- .المؤمنون : 55 و 56 .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 192 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 468 ح 37 .

ص: 53

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دادن اين مال، فتنه است و ندادنش هم فتنه . (1)

امام على عليه السلام_ در دلدارى به اشعث در مرگ فرزندش _ :اى اشعث ! اگر براى پسرت اندوهگين باشى، اين اقتضاى پدرى است ، و اگر شكيبايى كنى ، خداوند، هر مصيبتى را عوض مى دهد . اى اشعث ! اگر شكيبايى ورزى ، تقدير بر تو جارى گشته، در حالى كه اجر بُرده اى ، و اگر ناشكيبى كنى، باز هم تقدير بر تو جارى گشته، در حالى كه گناه كرده اى . اى اشعث ! [آمدنِ] پسرت با آن كه مايه بلا و گرفتارى است، تو را شاد كرد و [رفتنش] با آن كه موجب پاداش و رحمت است، اندوهگينت ساخت .

امام على عليه السلام_ وقتى شنيد مردى مى گويد : بار خدايا ! از فتنه به تو پناه مى برم _ :مى بينم كه از مال و فرزندانت به خدا پناه مى برى ! خداوند متعال مى فرمايد : «دارايى ها و فرزندان شما ، در حقيقت ، فتنه اند» ؛ بلكه بگو : خدايا! من از گم راهه هاى فتنه ها به تو پناه مى برم .

امام على عليه السلام :خشنودى و ناخشنودى [خدا] را به مال و فرزند ندانيد كه اين ناشى از جهل به موارد آزمايش و امتحان به گاهِ توانگرى و توانايى است . خداوندِ پاك و بلندمرتبه فرموده است : «آيا مى پندارند كه با مال و پسرانى كه به آنان مدد مى رسانيم ، در نيكويى به ايشان مى شتابيم ؟ بلكه نمى فهمند» . خداوند پاك، بندگان خودبزرگ بينش را با دوستان خود كه در نظر آنان ناتوان مى آيند ، مى آزمايد .

.


1- .ظاهرا مراد، بيت المال است كه دادن و ندادن آن به ناحق، مايه عذاب و گرفتارى و يا وسيله آزمايش الهى است. م .

ص: 54

الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ» (1) ، قالَ بَعضُ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما أشَدَّها مِن آيَةٍ! فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أما تُبتَلونَ في أموالِكُم وأَنفُسِكُم وذَرارِيِّكُم ؟ قالوا : بَلى ، قالَ : هذا مِمّا يَكتُبُ اللّهُ لَكُم بِهِ الحَسَناتِ ويَمحو بِهِ السَّيِّئاتِ . (2)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ الوَلَدَ فِتنَةٌ . (3)

3 / 6مُجاهَدَةُ الأَعداءِالكتاب«وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ الْاخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» . (4)

.


1- .النساء : 123 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 277 ح 278 عن محمّد بن مسلم .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 42 ح 2626 ، التاريخ الكبير : ج 3 ص 402 الرقم 1338 كلاهما عن عبد اللّه بن عمر ، كنز العمّال : ج 16 ص 289 ح 44519 ؛ الكافي : ج 6 ص 50 ح 9 عن ذريح عن الإمام الصادق عليه السلام ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 385 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 284 ح 50 .
4- .آل عمران : 152 .

ص: 55

3 / 6 جهاد با دشمنان

امام باقر عليه السلام :چون اين آيه : «هر كه بدى كند، سزاى آن را مى بيند» نازل شد ، برخى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند : چه آيه تندى ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : «آيا به مال و جان و فرزندان شما بلا و صدمه اى نمى رسد ؟». گفتند : چرا . فرمود : «خداوند به واسطه همين چيزها برايتان ثواب مى نويسد و گناهان را پاك مى كند» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرزند ، آزمايش است .

3 / 6جهاد با دشمنانقرآن«و [در نبرد اُحُد] قطعا خدا وعده خود را با شما راست گردانيد ، آن گاه كه به فرمان او آنان را مى كشتيد ، تا آن كه سست شديد و در كار [جنگ بر سر تقسيم غنايم] با يكديگر به نزاع پرداختيد ، و پس از آن كه آنچه را دوست داشتيد [يعنى غنايم را]، به شما نشان داد، نافرمانى نموديد . برخى از شما دنيا را و برخى از شما آخرت را مى خواهد . سپس براى آن كه شما را بيازمايد، از [تعقيب ]آنان منصرفتان كرد و از شما در گذشت ، و خدا با مؤمنان، با تفضّل است» .

.

ص: 56

«فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لَكِن لِّيَبْلُوَاْ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ» . (1)

«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَائِفَةً مِّنكُمْ وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَىْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِى أَنفُسِهِم مَّا لَا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» . (2)

«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» . (3)

«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ * وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» . (4)

الحديثتفسير القمّي :لَمّا دَخَلَ رَسولُ اللّهِ المَدينَةَ نَزَلَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ يَأمُرُكَ أن تَخرُجَ في أثَرِ القَومِ ، ولا يَخرُجُ مَعَكَ إلّا مَن بِهِ جِراحَةٌ . فَأَمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُنادِيا يُنادي : يا مَعشَرَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، مَن كانَت بِهِ جِراحَةٌ فَليَخرُج ، ومَن لَم يَكُن بِهِ جِراحَةٌ فَليُقِم ، فَأَقبَلوا يُضَمِّدونَ جِراحاتِهِم ويُداوونَها . فَأَنزَلَ اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ : «وَلَا تَهِنُواْ فِى ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ» (5) ... قالَ عز و جل : «إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاءَ» . فَخَرَجوا عَلى ما بِهِم مِنَ الأَلَمِ وَالجِراحِ . (6)

.


1- .محمّد : 4 .
2- .آل عمران : 154 .
3- .الأنفال : 17 .
4- .آل عمران : 140 _ 142 .
5- .النساء : 104 .
6- .تفسير القمّي : ج 1 ص 124 ، مجمع البيان : ج 2 ص 886 نحوه ، بحار الأنوار : ج 20 ص 64 .

ص: 57

«پس چون با كسانى كه كفر ورزيده اند، برخورد نموديد، گردن هايشان را بزنيد، تا چون آنان را از پاى در آورديد ، پس [اسيران را ]استوار در بند كشيد . سپس يا منّت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [بگيريد] تا در جنگ، اسلحه بر زمين گذاشته شود . اين است [دستور خدا] و اگر خدا مى خواست ، از ايشان انتقام مى كشيد؛ ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى ديگر بيازمايد ، و كسانى كه در راه خدا كشته شده اند ، هرگز كارهايشان را ضايع نمى كند» .

«سپس [خداوند] پس از آن اندوه ، آرامشى [به صورت] خوابى سبُك بر شما فرو فرستاد كه گروهى از شما را فرا گرفت ، و گروهى [تنها] در فكر جان خود بودند و در باره خدا گمان هاى ناروا ، همچون گمان هاى جاهليت مى بردند . مى گفتند : آيا ما را در اين كار، اختيارى هست ؟ بگو : كارها يكسر به دست خداست . آنان چيزى را در دل هايشان پوشيده مى داشتند كه براى تو آشكار نمى كردند . مى گفتند : اگر ما را در اين كار، اختيارى بود، در اين جا كشته نمى شديم . بگو : اگر شما در خانه هاى خود هم بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده، [با پاى خود] به سوى قتلگاه هاى خويش مى رفتند ، و اينها براى اين است كه خداوند، آنچه را در دل هاى شماست، [در عمل ]بيازمايد و آنچه را در قلب هاى شماست، پاك گرداند ، و خدا به راز سينه ها آگاه است» .

«و شما آنان را نكشتيد؛ بلكه خدا آنها را كشت ، و آن گاه كه [ريگ به سوى آنان] افكندى، تو نيفكندى؛ بلكه خدا افكند ، و تا بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو بيازمايد . قطعا خدا شنواى داناست» .

«و اگر به شما زخمى رسيده، آن قوم را نيز زخمى نظير آن رسيده است ، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم ، تا خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، معلوم بدارد و از ميان شما گواهانى بگيرد ، و خدا ستمكاران را دوست نمى دارد . و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، خالص گرداند و كافران را نابود سازد . آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى شويد، بى آن كه خداوند، جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد ؟» .

حديثتفسير القمّى :چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه وارد شد، جبرئيل عليه السلام بر او نازل گرديد و گفت : اى محمّد ! خدا به تو دستور مى دهد كه در تعقيب آن عدّه (دشمنان) بيرون روى و تنها كسانى با تو بيايند كه جراحت برداشته اند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جارچى اى فرمود تا جار زند كه : اى گروه مهاجران و انصار ! هر كس زخمى بر داشته است ، خارج شود ، و هر كس زخمى بر نداشته است، بماند . آنان [براى آن كه نروند،] شروع كردند به مرهم نهادن بر زخم هايشان و مداوا كردن آنها . در اين هنگام، خداوند بر پيامبرش فرو فرستاد : «و در تعقيب گروه [دشمنان]، سستى نورزيد . اگر شما درد مى كشيد، آنان نيز همانند شما درد مى كشند، با اين تفاوت كه شما چيزهايى از خدا اميد داريد كه آنها اميد ندارند» ... و خدا عز و جل فرمود : «اگر به شما زخمى رسيده، آن قوم را نيز زخمى نظير آن رسيده است ، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم تا خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، معلوم بدارد و از ميان شما گواهانى بگيرد» . پس همگى با همان درد و جراحتى كه داشتند، به تعقيب دشمن بيرون رفتند .

.

ص: 58

3 / 7المَواقِعُ الاِجتِماعِيَّةُ وَالاِقتِصادِيَّةُالكتاب«وَ جَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا» . (1)

«وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّيَقُولُواْ أَهَؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ» . (2)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ الفَقيرَ عِندَ الغَنِيِّ فِتنَةٌ ، وإنَّ الضَّعيفَ عِندَ القَوِيِّ فِتنَةٌ ، وإنَّ المَملوكَ عِندَ المَليكِ فِتنَةٌ ، فَليَتَّقِ اللّهَ عز و جل وَليُكَلِّفهُ ما يَستَطيعُ ، فَإِن أمَرَهُ أن يَعمَلَ بِما لا يَستَطيعُ فَليُعِنهُ عَلَيهِ ، فَإِن لَم يَفعَل فَلا يُعَذِّبهُ . (3)

.


1- .الفرقان : 20 .
2- .الأنعام : 53 .
3- .شعب الإيمان : ج 6 ص 371 ح 8559 ، كنز العمّال : ج 9 ص 81 ح 25063 نقلاً عن الديلمي وكلاهما عن أبي ذرّ الغفاري .

ص: 59

3 / 7 پايگاه هاى اجتماعى و اقتصادى

3 / 7پايگاه هاى اجتماعى و اقتصادىقرآن«و برخى از شما را براى برخى ديگر، [وسيله] آزمايش قرار داديم . آيا شكيبايى مى كنيد ؟ و پروردگار تو بيناست» .

«و بدين گونه ما برخى از آنان را به برخى ديگر آزموديم تا بگويند : آيا اينان اند كه از ميان ما ، خدا برايشان منّت نهاده است ؟ آيا خدا به سپاس گزاران، داناتر نيست ؟» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تهى دست براى توانگر، مايه آزمايش است ، و ناتوان براى توانا ، و بنده براى خواجه . پس بايد از خداوند عز و جل بترسد و در حدّ توانش از او كار كشد ، و اگر او را به انجام دادن كارى فرمان داد كه توانش را ندارد، در آن كار به او كمك كند ، و اگر انجام نداد، شكنجه اش نكند .

.

ص: 60

عنه صلى الله عليه و آله :لَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم أغنِياءَ كُلَّكُم لا فَقيرَ فيكُم ، ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم فُقَراءَ كُلَّكُم لا غَنِيَّ فيكُم ، ولكِنِ ابتَلى بَعضَكُم بِبَعضٍ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :إخوانُكُم جَعَلَهُمُ اللّهُ فِتنَةً تَحتَ أيديكُم ؛ فَمَن كانَ أخوهُ تَحتَ يَدَيهِ فَليُطعِمهُ مِن طَعامِهِ ، وَليُكسِهِ مِن لِباسِهِ ، ولا يُكَلِّفهُ ما يَغلِبُهُ ، فَإِن كَلَّفَهُ ما يَغلِبُهُ فَليُعِنهُ عَلَيهِ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ :لَسنا لِلدُّنيا خُلِقنا ، ولا بِالسَّعيِ فيها اُمِرنا ، وإنَّما وُضِعنا فيها لِنُبتَلى بِها ، وقَدِ ابتَلانِيَ اللّهُ بِكَ وَابتَلاكَ بي ، فَجَعَلَ أحَدَنا حُجَّةً عَلَى الآخَرِ . (3)

عنه عليه السلام_ في بابِ العِبرَةٍ بِالماضينَ _ :وكانوا قَوما مُستَضعَفينَ ، قَدِ اختَبَرَهُمُ اللّهُ بِالمَخمَصَةِ (4) ، وَابتَلاهُم بِالمَجهَدَةِ ، وَامتَحَنَهُم بِالمَخاوِفِ ، ومَخَضَهُم بِالمَكارِهِ . فَلا تَعتَبِرُوا الرِّضا وَالسُّخطَ بِالمالِ وَالوَلَدِ جَهلاً بِمَواقِعِ الفِتنَةِ وَالاِختِبارِ في مَوضعِ الغِنى وَالإِقتارِ (5) ، فَقَد قالَ سُبحانَهُ وتَعالى : «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لَا يَشْعُرُونَ» ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَختَبِرُ عِبادَهُ المُستَكبِرينَ في أنفُسِهِم بِأَولِيائِهِ المُستَضعَفينَ في أعيُنِهِم . ولَقَد دَخَلَ موسَى بنُ عِمرانَ ومَعَهُ أخوهُ هارونُ عليهماالسلام عَلى فِرعَونَ ، وعَلَيهِما مَدارِعُ (6) الصّوفِ ، وبِأَيدِيهِمَا العِصِيُّ ، فَشَرَطا لَهُ _ إن أسلَمَ _ بَقاءَ مُلكِهِ ، ودَوامَ عِزِّهِ ، فَقالَ : «ألا تَعجَبونَ مِن هذَينِ يَشرِطانِ لي دَوامَ العِزِّ ، وبَقاءَ المُلكِ ، وهُما بِما تَرَونَ مِن حالِ الفَقرِ وَالذُّلِّ ! فَهَلّا اُلقِيَ عَلَيهِما أساوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ» ؟ إعظاما لِلذَّهَبِ وجَمعِهِ ، وَاحتِقارا لِلصّوفِ ولُبسِهِ ! ولَو أرادَ اللّهُ سُبحانَهُ لِأَنبِيائِهِ حَيثُ بَعَثَهُم أن يَفتَحَ لَهُم كُنوزَ الذِّهبانِ ، ومَعادِنَ العِقيانِ ، ومَغارِسَ الجِنانِ ، وأَن يَحشُرَ مَعَهُم طُيورَ السَّماءِ ووُحوشَ الأَرَضينَ لَفَعَلَ ، ولَو فَعَلَ لَسَقَطَ البَلاءُ ، وبَطَلَ الجَزاءُ ، وَاضمَحَلَّتِ الأَنباءُ ، ولَما وَجَبَ لِلقابِلينَ اُجورُ المُبتَلَينَ ، ولَا استَحَقَّ المُؤمِنونَ ثَوابَ المُحسِنينَ ، ولا لَزِمَتِ الأَسماءُ مَعانِيَها ؛ ولكِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولي قُوَّةٍ في عَزائِمِهِم ، وضَعَفَةً فيما تَرَى الأَعيُنُ مِن حالاتِهِم ، مَعَ قَناعَةٍ تَملَأُ القُلوبَ وَالعُيونَ غِنىً ، وخَصاصَةٍ (7) تَملَأُ الأَبصارَ وَالأَسماعَ أذىً . ولَو كانَتِ الأَنبِياءُ أهلَ قُوَّةٍ لا تُرامُ ، وعِزَّةٍ لا تُضامُ ، ومُلكٍ تُمَدُّ نَحوَهُ أعناقُ الرِّجالِ ، وتُشَدُّ إلَيهِ عُقَدُ الرِّحالِ ، لَكانَ ذلِكَ أهوَنَ عَلَى الخَلقِ فِي الاِعتِبارِ ، وأَبعَدَ لَهُم فِي الاِستِكبارِ ، ولَامَنوا عَن رَهبَةٍ قاهِرَةٍ لَهُم ، أو رَغبَةٍ مائِلَةٍ بِهِم ، فَكانَتِ النِّيّاتُ مُشتَرِكَةً ، وَالحَسَناتُ مُقتَسَمَةً ؛ ولكِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ أرادَ أن يَكونَ الاِتِّباعُ لِرُسُلِهِ ، وَالتَّصديقُ بِكُتُبِهِ ، وَالخُشوعُ لِوَجهِهِ ، وَالاِستِكانَةُ لِأَمرِهِ ، وَالاِستِسلامُ لِطاعَتِهِ ، اُمورا لَهُ خاصَّةً ، لا تَشوبُها مِن غَيرِها شائِبَةٌ . وكُلَّما كانَتِ البَلوى وَالاِختِبارُ أعظَمَ كانَتِ المَثوبَةُ وَالجَزاءُ أجزَلَ . (8)

.


1- .الدرّ المنثور : ج 6 ص 244 نقلاً عن ابن أبي شيبة عن الحسن ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 129 ح 29 وليس فيه صدره ، إحياء العلوم : ج 1 ص 337 عن الحسن من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيه وسطه .
2- .مسند ابن حنبل : ج 8 ص 93 ح 21466 ، صحيح البخاري : ج 5 ص 2248 ح 5703 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1283 ح 38 و 40 كلاهما نحوه وكلّها عن أبي ذرّ ، كنز العمّال : ج 9 ص 72 ح 25009 .
3- .نهج البلاغة : الكتاب 55 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 116 ح 409 .
4- .المَخمَصَةُ : المَجاعَةُ (المصباح المنير : ص 182 «خمص») .
5- .في الطبعة المعتمدة : «الاقتدار» بدل «الإقتار» ، والتصويب من شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 13 ص 151 .
6- .المدَرَعَةُ : ثوب من صوف (مجمع البحرين : ج 1 ص 588 «درع») .
7- .الخَصاصَةُ : الجوعُ والضعف ، وأصلها الفقر والحاجة (النهاية : ج 2 ص 37 «خصص») .
8- .نهج البلاغة : الخطبة 192 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 468 ح 37 .

ص: 61

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر خدا مى خواست ، همه شما را ثروتمند قرار مى داد، به طورى كه فقيرى در ميانتان نباشد ، و اگر مى خواست ، همه شما را فقير قرار مى داد، آن سان كه توانگرى در ميانتان نباشد ؛ امّا او برخى از شما را با برخى ديگر مى آزمايد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، برادران شما را براى آزمايش، زيردست شما قرار داده است . بنا بر اين ، هر كس برادرش زيردست اوست ، از غذاى خودش به او بخوراند ، و از جامه خودش بر او بپوشاند ، و بيش از توانش از او كار نكشد ، و اگر به او كارى داد كه توانش را ندارد، در آن كار كمكش كند .

امام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _ :ما براى دنيا خلق نشده ايم ، و به تلاش براى آن، مأمور نگشته ايم ؛ بلكه به دنيا آورده شده ايم تا به واسطه آن، آزمايش شويم . خدا مرا به واسطه تو مورد آزمايش قرار داده است و تو را به واسطه من ، و يكى از ما را حجّت بر ديگرى نهاده است .

امام على عليه السلام_ در باره عبرت آموختن از گذشتگان _ :آنان (پيامبران)، گروهى مستضعف بودند كه خدا ايشان را به گرسنگى آزمود ، و به سختى ها دچارشان ساخت ، و با انواع ترس ها و مخاطرات، امتحانشان كرد و با ناملايمات، خالصشان گردانيد . بنا بر اين ، خشنودى و ناخشنودى خدا [از بندگانش ]را با [ملاك] مال و فرزند نسنجيد كه اين، ناشى از جهل به موارد آزمايش و امتحان به گاهِ بى نيازى و توانايى است. خداوندِ پاك و بلندمرتبه فرموده است : «آيا گمان مى كنند كه با مال و پسرانى كه به آنان مى دهيم، در نيكويى به ايشان مى شتابيم ؟ بلكه نمى فهمند» . خداوند پاك، بندگانِ خودبزرگ بينش را به واسطه دوستان خود كه در نظر ايشان ناتوان اند، مى آزمايد . موسى بن عمران و برادرش هارون ، در حالى كه جُبّه پشمين بر تن و چوب دستى به دست داشتند ، بر فرعون وارد شدند و با او شرط كردند كه اگر تسليم شود، سلطنتش بر جا و عزّت و قدرتش پايدار ماند . فرعون گفت : «آيا شما [بزرگان و اشراف] از اين دو تن تعجّب نمى كنيد كه با اين فقر و بيچارگى كه در آنها مى بينيد، براى پايندگى قدرت و بقاى پادشاهى من، شرط تعيين مى كنند ؟ پس چرا دستبندهاى زرّين به دست آنها آويخته نيست ؟». اين سخن او، از آن رو بود كه به زر و زراندوزى اهمّيت مى داد و پشمينه و پشمينه پوشى را پست مى شمرد ! اگر خداى سبحان ، آن گاه كه پيامبرانش را بر انگيخت ، مى خواست گنجينه هاى طلا و كان هاى زرِ ناب و باغ هاى پردرخت را به رويشان بگشايد و مرغان آسمان و دَدان زمين ها را رام آنها سازد، قطعا چنين مى كرد و اگر اين كار را مى كرد ، ديگر امتحان معنا نداشت و پاداش دهى منتفى مى شد ، و خبرها[ى مربوط به وعده و وعيد الهى] بيهوده مى گشت ، و مزد آزمايش شدگان براى پذيرندگان [دعوت انبيا]، واجب نمى شد ، و مؤمنان، سزاوار ثواب نيكوكاران نبودند ، و نام ها معانى خود را نمى داشتند . امّا خداوند سبحان، فرستادگان خود را صاحب اراده هايى نيرومند قرار داد ، و از نظر حالات ظاهرى شان، ناتوان و فقير گردانيد ؛ ولى توأم با قناعتى كه دل ها و چشم ها را از بى نيازى مى آكَنَد ، و نيازمندى و فقرى كه چشم ها و گوش ها را از ناراحتى لبريز مى سازد . اگر پيامبران از قدرتى بلا منازع ، و شوكتى ناشكستنى ، و سلطنتى كه گردن هاى مردم به سوى آن كشيده و بارهاى سفر به جانبش بسته مى شد ، برخوردار بودند ، قطعا كار پند گرفتن [و پذيرفتن دعوت انبيا] بر مردم آسان تر مى گرديد ، و در دور كردن آنان از گردنكشى مؤثّرتر بود ، و از روىِ ترسى مقهور كننده ، يا از سرِ طمعى متمايل كننده، ايمان مى آوردند . در اين صورت ، نيّت ها خالص نبودند و نيكويى ها [و عبادت ها ]قسمت شده بودند] و بخشى براى دنيا و بخشى براى آخرت انجام مى گرفتند]؛ امّا خداوند سبحان، چنين خواست كه پيروى از پيامبران او و باورداشت كتاب هاى او ، و كُرنش در پيشگاه او ، و گردن نهادن به فرمان او ، و سر سپردن به طاعت او ، همگى ويژه او باشند ، و هيچ ناخالصى اى به آنها آميخته نشود ، و هر چه آزمايش و امتحان بزرگ تر باشد، ثواب و پاداش، بزرگ تر است .

.

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

نوادر الاُصول عن رفاعة بن رافع الزرقي :قالَ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، كَيفَ تَرى في رَقيقِنا أقوامٌ مُسلِمونَ يُصَلّونَ صَلاتَنا ويَصومونَ صِيامَنا ، نَضرِبُهُم ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يوزَنُ ذَنبُهُم وعُقوبَتُكُم إيّاهُم ، فَإِن كانَت عُقوبَتُكُم أكثَرَ مِن ذَنبِهِم ، أخَذوا مِنكُم . (1) قال : أَفَرَأَيتَ سَبَّنا إيّاهُم ؟ قالَ : يوزَنُ ذَنبُهُم وأَذاكُم إيّاهُم ، فَإِن كانَ أذاكُم أكثَرَ اُعطوا مِنكُم . قالَ الرَّجُلُ : ما أسمَعُ عَدُوّا أقرَبَ إلَيَّ مِنهُم ! فَتَلا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «وَ جَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا» (2) . (3)

الإمام زين العابدين عليه السلام :حَقُّ السُّلطانِ أن تَعلَمَ أنَّكَ جُعِلتَ لَهُ فِتنَةً ، وأَنَّهُ مُبتَلىً فيكَ بِما جَعَلَهُ اللّهُ عز و جل عَلَيكَ مِنَ السُّلطانِ . (4)

الإمام عليّ عليه السلام عن الخضر عليه السلام :إنَّ اللّهَ ابتَلى عِبادَهُ بَعضَهُم بِبَعضٍ ، وَابتَلَى العالِمَ بِالعالِمِ ، وَالجاهِلَ بِالجاهِلِ ، وَالعالِمَ بِالجاهِلِ ، وَالجاهِلَ بِالعالِمِ . (5)

الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل لَمّا أخرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه السلام مِن ظَهرِهِ لِيَأخُذَ عَلَيهِمُ الميثاقَ بِالرُّبوبِيَّةِ لَهُ ، وبِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِيٍّ ، فَكانَ أوَّلَ مَن أخَذَ لَهُ عَلَيهِمُ الميثاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ اللّهُ عز و جل لِادَمَ : اُنظُر ماذا تَرى ؟ قالَ : فَنَظَرَ آدَمُ عليه السلام إلى ذُرِّيَّتِهِ وهُم ذَرٌّ (6) قَد مَلَؤُوا السَّماءَ ، قالَ آدَمُ عليه السلام : يا رَبِّ ما أكثَرَ ذُرِّيَّتي ! ولِأَمرٍ ما خَلَقتَهُم ، فَما تُريدُ مِنهُم بِأَخذِكَ الميثاقَ عَلَيهِم ؟ قالَ اللّهُ عز و جل : يَعبُدُونَني لا يُشرِكونَ بي شَيئا ، ويُؤمِنونَ بِرُسُلي ويَتَّبِعونَهُم . قالَ آدَمُ عليه السلام : يا رَبِّ ، فَما لي أرى بَعضَ الذَّرِّ أعظَمَ مِن بَعضٍ ، وبَعضَهُم لَهُ نورٌ كَثيرٌ ، وبَعضَهُم لَهُ نورٌ قَليلٌ ، وبَعضَهُم لَيسَ لَهُ نورٌ ؟ ! فَقالَ اللّهَ عز و جل : كَذلِكَ خَلَقتُهُم لِأَبلُوَهُم في كُلِّ حالاتِهِم . قالَ آدَمُ عليه السلام : يا رَبِّ ، فَتَأذَنُ لي فِي الكَلامِ فَأَتَكَلَّمَ ؟ قالَ اللّهُ عز و جل : تَكَلَّم ، فَإِنَّ روحَكَ مِن روحي ، وطَبيعَتَكَ مِن خِلافِ كَينونَتي . قالَ آدَمُ : يا رَبِّ ، فَلَو كُنتَ خَلَقتَهُم عَلى مِثالٍ واحِدٍ ، وقَدرٍ واحِدٍ ، وطَبيعَةٍ واحِدَةٍ ، وجِبِلَّةٍ واحِدَةٍ ، وأَلوانٍ واحِدَةٍ ، وأَعمارٍ واحِدَةٍ ، وأَرزاقٍ سَواءٍ ، لَم يَبغِ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ ، ولَم يَكُن بَينَهُم تَحاسُدٌ ولا تَباغُضٌ ، ولَا اختِلافٌ في شَيءٍ مِنَ الأَشياءِ . قالَ اللّهُ عز و جل : يا آدَمُ ! بِروحي نَطَقتَ ، وبِضَعفِ طَبيعَتِكَ تَكَلَّفتَ ما لا عِلمَ لَكَ بِهِ ، وأَنَا الخالِقُ العالِمُ ، بِعِلمي خالَفتُ بَينَ خَلقِهِم ، وبِمَشيئَتي يَمضي فيهِم أمري ، وإلى تَدبيري وتَقديري صائِرونَ ، لا تَبديلَ لِخَلقي ، إنَّما خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ لِيَعبُدونَ ، وخَلَقتُ الجَنَّةَ لِمَن أطاعَني وعَبَدَني مِنهُم وَاتَّبَعَ رُسُلي ولا اُبالي ، وخَلَقتُ النّارَ لِمَن كَفَرَ بي وعَصاني ولَم يَتَّبِع رُسُلي ولا اُبالي . وخَلَقتُكَ وخَلَقتُ ذُرِّيَّتَكَ مِن غَيرِ فاقَةٍ بي إلَيكَ وإلَيهِم ، وإنَّما خَلَقتُكَ وخَلَقتُهُم لِأَبلُوَكَ وأَبلُوَهُم أيُّكُم أحسَنُ عَمَلاً في دارِ الدُّنيا ، في حَياتِكُم وقَبلَ مَماتِكُم . فَلِذلِكَ خَلَقتُ الدُّنيا وَالآخِرَةَ ، وَالحَياةَ وَالمَوتَ ، وَالطّاعَةَ وَالمَعصِيَةَ ، وَالجَنَّةَ وَالنّارَ ، وكَذلِكَ أرَدتُ في تَقديري وتَدبيري ، وبِعِلمِي النافِذِ فيهِم خالَفتُ بَينَ صُوَرِهِم وأَجسامِهِم وأَلوانِهِم وأَعمارِهِم وأَرزاقِهِم وطاعَتِهِم ومَعصِيَتِهِم ، فَجَعَلتُ مِنهُمُ الشَّقِيَّ وَالسَّعيدَ ، وَالبَصيرَ وَالأَعمى ، وَالقَصيرَ وَالطَّويلَ ، وَالجَميلَ وَالدَّميمَ ، وَالعالِمَ وَالجاهِلَ ، وَالغَنِيَّ وَالفَقيرَ ، وَالمُطيعَ وَالعاصِيَ ، وَالصَّحيحَ وَالسَّقيمَ ، ومَن بِهِ الزَّمانَةُ (7) ومَن لا عاهَةَ بِهِ . فَيَنظُرُ الصَّحيحُ إلَى الَّذي بِهِ العاهَةُ فَيَحمَدُني عَلى عافِيَتِهِ ، ويَنظُرُ الَّذي بِهِ العاهَةُ إلَى الصَّحيحِ فَيَدعوني ويَسأَ لُني أن اُعافِيَهُ ، ويَصبِرُ عَلى بَلائي فَاُثيبُهُ جَزيلَ عَطائي ، ويَنظُرَ الغَنِيُّ إلَى الفَقيرِ فَيَحمَدُني ويَشكُرُني ، ويَنظُرُ الفَقيرُ إلَى الغَنِيِّ فَيَدعوني ويَسأَ لُني ، ويَنظُرُ المُؤمِنُ إلَى الكافِرِ فَيَحمَدُني عَلى ما هَدَيتُهُ . فَلِذلِكَ خَلَقتُهُم لِأَبلُوَهُم فِي السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، وفيما اُعافيهِم ، وفيما أبتَليهِم ، وفيما اُعطيهِم وفيما أمنَعُهُم ، وأَنَا اللّهُ المَلِكُ القادِرُ ، ولي أن اُمضِيَ جَميعَ ما قَدَّرتُ عَلى ما دَبَّرتُ ، ولي أن اُغَيِّرَ مِن ذلِكَ ما شِئتُ إلى ما شِئتُ ، واُقَدِّمُ مِن ذلِكَ ما أخَّرتُ ، واُؤَخِّرُ مِن ذلِكَ ما قَدَّمتُ ، وأَنَا اللّهُ الفَعّالُ لِما اُريدُ ، لا اُسأَلُ عَمّا أفعَلُ ، وأَنَا أسأَلُ خَلقي عَمّا هُم فاعِلونَ . (8)

.


1- .في المصدر: «منك» ، والتصويب من الدرّ المنثور .
2- .الفرقان : 20 .
3- .نوادر الاُصول : ج 1 ص 63 ، تفسير ابن أبي حاتم : ج 8 ص 2675 ح 15046 عن أبي رافع الزرقي نحوه ، الدرّ المنثور : ج 6 ص 244 .
4- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 620 ح 3214 ، الخصال : ص 567 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 452 ح 610 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 300 ح 2654 كلّها عن ثابت بن دينار ، بحار الأنوار : ج 74 ص 4 ح 1 .
5- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 348 ح 79 عن الأصبغ بن نباتة ، بحار الأنوار : ج 12 ص 205 ح 29 ؛ تاريخ دمشق : ج 17 ص 350 ح 4140 عن معتمر بن سليمان عن الإمام الباقر عن أبيه عن الخضر عليهم السلام ، العظمة : ج 4 ص 1466 ح 966 عن معمر بن سام عن الإمام الباقر عن أبيه عن الخضر عليهم السلام .
6- .الذَرُّ : النسل (المصباح المنير : ص 207 «ذرر») .
7- .الزمانة : العاهة (مجمع البحرين : ج 2 ص 782 «زمن») .
8- .الكافي : ج 2 ص 8 ح 2 ، علل الشرائع : ص 10 ح 4 ، الاختصاص : ص 332 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 155 كلّها عن حبيب السجستاني نحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 226 ح 5 .

ص: 65

نوادر الاُصول_ به نقل از رفاعة بن رافع زرقى _ :مردى گفت : اى پيامبر خدا ! در باره بردگان ما كه گروهى چون ما مسلمان اند و مانند ما نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و ما آنها را مى زنيم ، چه مى فرماييد ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «گناه [و تقصير] آنها، با مجازات هايى كه شما آنها را مى كنيد ، وزن مى شود . اگر مجازات هاى شما بيشتر از گناه آنها بود، از [ثواب هاى ]شما مى گيرند» . مرد گفت : اگر به آنها ناسزا گفتيم ، چه ؟ فرمود : «گناه آنها با ناسزاى شما وزن مى شود . اگر ناسزاى شما بيشتر بود، از [حسنات ]شما به آنها داده مى شود» . مرد گفت : دشمنى نزديك تر از آنها به خودم نمى بينم ! آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را خواند : «و برخى از شما را براى برخى ديگر قرار، [وسيله] آزمايش قرار داديم . آيا شكيبايى مى كنيد ؟ و پروردگار تو بيناست» .

امام زين العابدين عليه السلام :حقّ حاكم، اين است كه بدانى تو براى او [وسيله] آزمايش قرار داده شده اى و او به واسطه تسلّطى كه خداى عز و جل براى او بر تو قرار داده است ، در مورد تو آزمايش مى شود .

امام على عليه السلام_ از خضر عليه السلام _ :خداوند، بندگانش را با يكديگر مى آزمايد : دانا را با دانا مى آزمايد ، نادان را با نادان ، دانا را با نادان ، و نادان را با دانا .

امام باقر عليه السلام :چون خداى عز و جل ذريّه آدم عليه السلام را از پشت او بيرون آورد تا از آنها براى پروردگارى خودش و [ايمان آوردن به] نبوّت هر پيامبرى پيمان بگيرد ، نخستين كسى كه براى نبوّتش از آنها پيمان گرفت، محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله بود . آن گاه خداوند عز و جل به آدم فرمود : «بنگر كه چه مى بينى» . آدم عليه السلام به ذريّه اش كه مانند مور، آسمان را پر كرده بودند ، نگاه كرد و گفت : پروردگارا ! چه بسيارند ذريّه من ! آنها را براى چه آفريدى ؟ و با اين پيمان ستانى ات از آنها چه مى خواهى ؟ خداى عز و جل فرمود : «مرا بپرستند و چيزى را انبازم نسازند و به پيامبرانم بگرَوَند و از آنها پيروى كنند» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا ! چرا برخى افرادِ نَسلم را بزرگ تر از ديگران مى بينم ؟ و چرا برخى پُرنورترند و برخى كم نورتر ، و برخى بى نورند ؟ خداى عز و جل فرمود : «آنان را اين گونه آفريدم تا آنها را در همه حالت هايشان بيازمايم» . آدم گفت : پروردگارا ! آيا به من اجازه سخن مى دهى تا سخن بگويم ؟ خداى عز و جل فرمود : «سخن بگو ؛ زيرا روح تو، از روح من است ، هر چند كه طبيعتت بر خلاف هستىِ من است» . آدم عليه السلام گفت : اى كاش آنها را يك سان و يك اندازه و با يك طبيعت و يك سرشت ، و يك رنگ و داراى عمر يك سان و روزىِ برابر مى آفريدى تا به يكديگر ستم نمى كردند و حسادت و كينه توزى و اختلاف بر سر چيزى در ميان آنها پيدا نمى شد ! خداى عز و جل فرمود : «اى آدم ! به وسيله روح من، سخن گفتى ؛ امّا به سبب ناتوانىِ طبيعتت، از چيزى دَم زدى كه بِدان علم ندارى . من، آفريدگار دانا هستم . از سرِ دانايى خود، آنان را گونه گون آفريدم ، و فرمان من بنا به خواست من، در ميان آنان محقّق مى شود ، و همگى سر در [گرو] تدبير و تقدير من دارند ، و آفرينش من دگرگونى نمى پذيرد . من، پرى و آدمى را در حقيقت ، براى اين آفريدم كه بندگى ام نمايند ، و بهشت را براى كسانى از آنها خلق كردم كه مرا اطاعت و بندگى كنند و از فرستادگانم پيروى نمايند و باك ندارم ، و آتش را براى كسى خلق نمودم كه به من كافر شود و نافرمانى ام كند و از فرستادگانم پيروى ننمايد و باك ندارم . و تو را و ذريّه تو را آفريدم، بى آن كه به تو و آنان نيازى داشته باشم؛ بلكه تو و آنها را آفريدم تا آزمايشتان كنم كه كدامينتان در سراى دنيا ، در زندگى و پيش از مردنتان ، نيك كردارتريد . پس ، دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را بدين منظور آفريدم ، و در تقدير و تدبير خود، اين چنين اراده كردم ، و از روى علم و شناختم به آنان ، در شكل و جسم و رنگ و عمر و روزى و طاعت و معصيت آنها تفاوت افكندم ، و خوش بخت و بدبخت و بينا و كور و كوتاه و بلند و زيبا و زشت و دانا و نادان و دارا و نادار و فرمان بردار و نافرمان و تن درست و بيمار و معلول و سالم قرارشان دادم تا آن كس كه معلول است، به آن كه سالم است، بنگرد و مرا بخواند و از من بخواهد كه او را عافيت بخشم ، و بر بلاى من شكيبايى ورزد و من پاداش فراوانش دهم ، و دارا به نادار بنگرد و مرا حمد و سپاس گويد ، و نادار به دارا بنگرد و به درگاه من دعا و درخواست كند ، و مؤمن به كافر بنگرد و مرا به خاطر آن كه هدايتش كرده ام، سپاس گويد . پس براى اين، آنها را آفريدم تا در خوشى و ناخوشى و در آسايش و گرفتارى و در آنچه به آنها عطا مى كنم يا نمى كنم، امتحانشان كنم ، و منم خداى پادشاهِ توانا ، و من حق دارم همه آنچه را مقدّر ساخته ام ، طبق تدبيرم اجرا كنم ، و نيز حق دارم از اين تقدير، آنچه را كه بخواهم، به آنچه مى خواهم، تغيير دهم ، و آنچه را پس و پيش مقدّر كرده ام ، پيش و پس گردانم . من، خدايى هستم كه آنچه بخواهم، انجام مى دهم ، و از كارى كه مى كنم، پرسش نمى شوم ؛ بلكه من هستم كه از خلقم در باره كارهايى كه مى كنند، پرسش [و بازخواست] مى كنم .

.

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ لَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَ سُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِئونَ» (1) _ :لَو فَعَلَ اللّهُ ذلِكَ لَما آمَنَ أحَدٌ ، ولكِنَّهُ جَعَلَ فِي المُؤمِنينَ أغنِياءَ وفِي الكافِرينَ فُقَراءَ ، وجَعَلَ فِي الكافِرينَ أغنِياءَ وفِي المُؤمِنينَ فُقَراءَ ، ثُمَّ امتَحَنَهُم بِالأَمرِ وَالنَّهيِ وَالصَّبرِ وَالرِّضا . (2)

عنه عليه السلام :مَسأَلَةُ ابنِ آدَمَ لِابنِ آدَمَ فِتنَةٌ ؛ إن أعطاهُ حَمِدَ مَن لَم يُعطِهِ ، وإن رَدَّهُ ذَمَّ مَن لَم يَمنَعهُ . (3)

الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه ، قال :إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى ، فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ : ... يا موسى ، أبناءُ الدُّنيا وأَهلُها فِتَنٌ بَعضُهُم لِبَعضٍ ، فَكُلٌّ مُزَيَّنٌ لَهُ ما هُوَ فيهِ . (4)

3 / 8القُدرَةُ الباطِنِيَّةُ«قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ» . (5)

.


1- .الزخرف: 33 و 34.
2- .تفسير القمّي : ج 2 ص 284 .
3- .تحف العقول : ص 365 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 248 ح 83 .
4- .الكافي : ج 8 ص 42 _ 47 ح 8 ، تحف العقول : ص 494 ، أعلام الدين : ص 221 وليس فيهما «أبناء» ، بحار الأنوار : ج 77 ص 37 ح 7 .
5- .النمل : 40 .

ص: 71

3 / 8 نيروى درونى

امام صادق عليه السلام_ در باره سخن خداى متعال : «اگر نه آن بود كه مردم [در انكار خدا ]امّتى واحد گردند، قطعا براى خانه هاى آنها كه به خداى مهربان كفر مى ورزيدند، سقف هايى از نقره قرار مى داديم و نردبان هايى كه بر آنها بالا روند ، و براى خانه هايشان نيز درها و تخت هايى كه بر آنها تكيه زنند» _ :اگر خدا چنين مى كرد، هيچ كس ايمان نمى آورد ؛ امّا او در ميان مؤمنان، توانگرانى و در ميان كافران، تهى دستانى قرار داد ، و در ميان كافران نيز توانگرانى و در ميان مؤمنان هم تهى دستانى نهاد . سپس با امر و نهى و شكيبايى و خشنودى، آنان را در بوته آزمايش نهاد .

امام صادق عليه السلام :درخواست آدمى از آدمى، فتنه اى است ؛ اگر به او عطا كند، [درخواست كننده ]كسى را مى ستايد كه در واقع، او عطا نكرده است [زيرا عطا كننده واقعى خداست و بايد او را ستود و سپاس گفت] و اگر محرومش كند، كسى را مى نكوهد كه در واقع، او محرومش نساخته است .

الكافى_ به نقل از على بن عيسى، در حديثى كه سند آن را به اهل بيت عليهم السلام رسانده است _ :خداى خجسته والا ، با موسى عليه السلام نجوا كرد و در نجوايش با او گفت : «... اى موسى ! فرزندان دنيا و دنياخواهان، مايه آزمون يكديگرند ؛ زيرا هر يك از آنها آنچه را كه در آن است (دنيا و مال و جاه و منافع دنيوى)، در نظر خويش آراسته است. [بدين جهت، حاضر به فداكارى و از خود گذشتگى نيستند]» .

3 / 8نيروى درونىقرآن«كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود ، گفت : من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى، برايت مى آورم . پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر يافت ، گفت : اين، از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس گزارم يا ناسپاسى مى كنم . و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى گزارد و هر كس ناسپاسى كند، بى گمان، پروردگارم بى نياز و كريم است» .

.

ص: 72

3 / 9الشَّهوَةُ الجِنسِيَّةٌرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما تَرَكتُ بَعدي فِتنَةً أضَرَّ عَلَى الرِّجالِ مِنَ النِّساءِ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :ما أخافُ عَلى اُمَّتي فِتنَةً أخوَفَ عَلَيها مِنَ النِّساءِ وَالخَمرِ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :أصابَتكُم فِتنَةُ الضَّرّاءِ فَصَبَرتُم ، وإنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُم فِتنَةُ السَّرّاءِ مِن قِبَلِ النِّساءِ ، إذا تَسَوَّرنَ الذَّهَبَ ، ولَبِسنَ رَيطَ (3) الشّامِ وعَصبَ اليَمَنِ (4) ، وأَتعَبنَ الغَنِيَّ ، وكَلَّفنَ الفَقيرَ مالا يَجِدُ . (5)

الإمام عليّ عليه السلام :النِّساءُ أعظَمُ الفِتنَتَينِ . (6)

عنه عليه السلام :لا فِتنَةَ أعظَمُ مِنَ الشَّهوَةِ . (7)

.


1- .صحيح البخاري : ج 5 ص 1959 ح 4808 ، صحيح مسلم : ج 4 ص 2097 ح 97 ، سنن الترمذي : ج 5 ص 103 ح 2780 ، سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1325 ح 3998 كلّها عن اُسامة بن زيد ، كنز العمّال : ج 16 ص 286 ح 44503 ؛ مجمع البيان : ج 2 ص 711 .
2- .الفردوس : ج 4 ص 94 ح 6293 عن الإمام عليّ عليه السلام ، تاريخ بغداد : ج 14 ص 79 الرقم 7432 عن هبيرة بن يريم عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه ، كنز العمّال : ج 16 ص 286 ح 44502 عن يوسف الخفّاف في مشيخته عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
3- .رَيطة : كلّ ثوب رقيق (المصباح المنير : ص 248 «ريط») .
4- .العَصبُ اليماني : هو بُرد يَمنيَّة يُعصَبُ غزلها ؛ أي يجمع ويُشَدُّ ، ثم يُصبغ ويُنسَجُ (مجمع البحرين : ج 2 ص 1222 «عصب») .
5- .تاريخ بغداد : ج 3 ص 190 الرقم 1233 عن معاذ بن جبل ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 618 ح 173 ، الزهد لابن المبارك : ص 271 ح 785 ، حلية الأولياء : ج 1 ص 236 ، شعب الإيمان : ج 4 ص 362 ح 5414 وفيه صدره إلى «النساء» وكلّها عن معاذ بن جبل من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه ، كنز العمّال : ج 16 ص 283 ح 44482 .
6- .غرر الحكم : ج 2 ص 26 ح 1680 .
7- .غرر الحكم : ج 6 ص 393 ح 10725 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 538 ح 9930 .

ص: 73

3 / 9 ميل جنسى

3 / 9ميل جنسىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بعد از [رحلت] من، براى مردان، آزمونى زيانبارتر از زنان نخواهد بود .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من بر امّت خود ، از آزمايشى خطرناك تر از زن و شراب نمى ترسم .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بلاى فقر و سختى به شما رسيد و شكيبايى نموديد ؛ ولى ترسناك ترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم، بلاى خوشى از جانب زنان است، آن گاه كه دستبندهاى طلا به دست كنند و جامه هاى نازك شامى و بالاپوش هاى يمانى بپوشند ، و دارا را به زحمت اندازند ، و نادار را وادار به تهيّه چيزهايى كنند كه توانش را ندارد .

امام على عليه السلام :زنان ، بزرگ ترين آزمايش و امتحان اند .

امام على عليه السلام :آزمايش و گرفتارى اى بدتر از شيفتگى جنسى نيست .

.

ص: 74

3 / 10اللَّذائذُ الدُّنيَوِيَّةُالإمام عليّ عليه السلام :ألا إنَّ الدُّنيا دارٌ لا يُسلَمُ مِنها إلّا فيها ، ولا يُنجى بِشَيءٍ كانَ لَهَا ، ابتُلِيَ النّاسُ بِها فِتنَةً ، فَما أخَذوهُ مِنها لَها اُخرِجوا مِنهُ وحوسِبوا عَلَيهِ ، وما أخَذَوهُ مِنها لِغَيرِها قَدِموا عَلَيهِ وأَقاموا فيهِ ، فَإِنَّها عِندَ ذَوِي العُقولِ كَفَيءِ الظِّلِّ ؛ بَينا تَراهُ سابِغا حَتّى قَلَصَ (1) ، وزائِدا حَتّى نَقَصَ . (2)

عنه عليه السلام :اِحفَظ بَطنَكَ وفَرجَكَ ؛ فَفيهِما فِتنَتُكَ . (3)

تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جراد :قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَم إبِلُكُ ؟ قالَ : قُلتُ ثَلاثونَ ، قالَ : إنَّ ثَلاثَين خَيرٌ مِن مِئَةٍ ، قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ! إنّا لَنَرى أنَّ المِئَةَ أكثَرُ مِن ثَلاثينَ ، وهِيَ أحَبُّ إلَينا ! قالَ : إنَّ رَبَّها بِها مُعجَبٌ وإنَّهُ لا يُؤَدّي حَقَّها ، إنَّ المِئَةَ مُفرِحَةٌ مُفتِنَةٌ ، وكُلُّ مُفرِحٍ مُفتِنٌ . (4)

3 / 11أحكامٌ لا تُعلَمُ حِكمَتُهاالإمام عليّ عليه السلام :ولَو أرادَ اللّهُ أن يَخلُقَ آدَمَ عليه السلام مِن نورٍ يَخطَفُ الأَبصارَ ضِياؤُهُ ، ويَبهَرُ العُقولَ رُواؤُهُ ، وطيبٍ يَأخُذُ الأَنفاسَ عَرفُهُ ، لَفَعَلَ ؛ ولَو فَعَلَ لَظَلَّت لَهُ الأَعناقُ خاضِعَةً ، ولَخَفَّتِ البَلوى فيهِ عَلَى المَلائِكَةِ ، ولكِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَبتَلي خَلقَهُ بِبَعضِ ما يَجهَلونَ أصلَهُ ؛ تَمييزا بِالاِختِبارِ لَهُم ، ونَفيا لِلاِستِكبارِ عَنهُم ، وإبعادا لِلخُيَلاءِ مِنهُم . (5)

.


1- .قَلَصَ: اجتمع (النهاية: ج 4 ص 100 «قلص»).
2- .نهج البلاغة : الخطبة 63 ، روضة الواعظين : ص 483 وفيه «ذوق ، سائغا» بدل «ذوي ، سابغا» ، عيون الحكم والمواعظ : ص 148 ح 3252 نحوه ، بحار الأنوار : ج 73 ص 119 ح 110 .
3- .غرر الحكم : ج 2 ص 179 ح 2289 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 78 ح 1883 .
4- .تاريخ دمشق : ج 27 ص 240 ح 5793 ، أمثال الحديث للرامهرمزي : ص 163 نحوه ، كنز العمّال : ج 6 ص 562 ح 16943 .
5- .نهج البلاغة : الخطبة 192 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 465 ح 37 .

ص: 75

3 / 10 لذايذ دنيوى

3 / 11 احكامى كه حكمت آنها معلوم نيست

3 / 10لذايذ دنيوىامام على عليه السلام :هان ! دنيا سرايى است كه از آن به سلامت نتوان رهيد، جز با دل بر كندن از آن ، و هيچ كس به واسطه كارى كه براى دنيا مى كند، نجات نمى يابد . مردم براى آزمايش، گرفتار دنيا شده اند؛ و آنچه را از دنيا به خاطر دنيا بر گرفته اند، از دستشان مى رود و بايد براى آن، حساب پس دهند، و آنچه را از دنيا براى غير آن (آخرت و بهشت) بر گرفته اند، به آن مى رسند و در آن، ماندگار مى شوند . دنيا در نزد خردمندان، همچون حركت سايه است كه هنوز پهن نشده، جمع مى شود و هنوز زياد نشده، مى كاهد .

امام على عليه السلام :شكم و شهوتت را نگه دار ؛ زيرا اين دو ، براى تو، مايه فتنه [و افتادن در گناه يا رنج و عذاب] اند .

تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن جراد _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «چند شتر دارى ؟». گفتم : سى تا . فرمود : «سى تا بهتر از صد تاست» . گفتم : اى پيامبر خدا ! به نظر ما صد تا بهتر از سى تاست و بيشتر دوست داريم ! فرمود : «صاحب صد شتر، به آنها دل بسته مى شود و زكاتشان را نمى پردازد . صدتا فَرَحبخش و فريبنده است . هر فَرَحبخشى، فريبنده است» .

3 / 11احكامى كه حكمت آنها معلوم نيستامام على عليه السلام :اگر خدا مى خواست آدم عليه السلام را از نورى بيافريند كه پرتو آن، چشم ها را خيره و مشاهده اش خِردها را مبهوت كند ، و از عطرى كه بوى آن، نفس ها را بند آورد ، قطعا مى توانست چنين كند ، و اگر چنين مى كرد، گردن ها در برابر آدم، خم مى شدند ، و آزمايش در باره او بر فرشتگان آسان مى شد ؛ امّا خداى سبحان، آفريدگان خود را با برخى چيزها كه علّتش را نمى دانند، مى آزمايد تا با آزمودنشان [نيك و بد و فرمان بردار و نافرمانِ] آنها را متمايز سازد ، و گردنكشى را از ايشان بزدايد ، و غرور را از آنها دور نمايد .

.

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

الفصل الرابع : أشدّ ما يبتلى به4 / 1الإِملاءُالكتاب«وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِايَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ» . (1)

«فَذَرْنِى وَ مَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ * وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ» . (2)

الحديثالكافي عن سماعة بن مهران :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» قالَ : هُوَ العَبدُ يُذنِبُ الذَّنبَ فَتُجَدَّدُ لَهُ النِّعمَةُ مَعَهُ ، تُلهيهِ تِلكَ النِّعمَةُ عَنِ الاِستِغفارِ مِن ذلِكَ الذَّنبِ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيرا فَأَذنَبَ ذَنبا أتبَعَهُ بِنَقِمَةٍ ويُذَكِّرُهُ الاِستِغفارَ ، وإذا أرادَ بِعَبدٍ شَرّا فَأَذنَبَ ذَنبا أتبَعَهُ بِنِعمَةٍ ؛ لِيُنسِيَهُ الاِستِغفارَ ويَتَمادى بِها ، وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» بِالنِّعَمِ عِندَ المَعاصي . (4)

.


1- .الأعراف : 182 و 183 .
2- .القلم : 44 و 45 .
3- .الكافي : ج 2 ص 452 ح 3 ، معجم الفروق اللغوية : ص 73 الرقم 290 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 218 ح 11 .
4- .الكافي : ج 2 ص 452 ح 1 ، علل الشرائع : ص 561 كلاهما عن سفيان بن السمط ، مشكاة الأنوار : ص 579 ح 1926 وليس فيه صدره إلى «الاستغفار» الأوّل ، مجمع البحرين : ج 1 ص 585 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 217 ح 9 .

ص: 79

فصل چهارم : سخت ترين آزمايش ها

4 / 1 مهلت دادن

فصل چهارم : سخت ترين آزمايش ها4 / 1مهلت دادنقرآن«و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايى كه نمى دانند ، گريبانشان را خواهيم گرفت ، و به آنان مهلت مى دهم ، كه نقشه من، محكم است» .

«پس مرا با كسى كه اين گفتار را تكذيب مى كند، وا گذار . به تدريج، از جايى كه نمى دانند ، گريبانشان را خواهيم گرفت ، و به آنان مهلت مى دهم ، كه نقشه من، محكم است» .

حديثالكافى_ به نقل از سماعة بن مهران _ :از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداى عز و جل : «به تدريج ، از جايى كه نمى دانند ، گريبانشان را خواهيم گرفت» پرسيدم. فرمود : «گريبان گرفتن (استدراج)، اين است كه بنده گناه مى كند و با اين حال ، خداوند ، باز به او نعمت مى دهد تا آن نعمت، او را از استغفارِ از گناه، غافل گرداند» .

امام صادق عليه السلام :هر گاه خداوند، خوبى بنده اى را بخواهد و آن بنده مرتكب گناهى شود، به دنبال آن، او را كيفرى مى دهد و آمرزش خواهى را به يادش مى اندازد ، و هر گاه بدىِ بنده اى را بخواهد و آن بنده مرتكب گناهى شود، در پى آن به او نعمتى مى بخشد تا آمرزش خواهى را از يادش ببرد و او به آن گناه ادامه دهد . اين، [همان] سخن خداى عز و جل است كه : «و به تدريج، از جايى كه نمى دانند، گريبانشان را مى گيريم» يعنى: با دادن نعمت در هنگام ارتكاب گناه .

.

ص: 80

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رُبَّ مُستَدرَجٍ بِالإِحسانِ إلَيهِ ، مَفتونٍ بِحُسنِ القَولِ فيهِ ، مَغرورٍ بِالسَّترِ عَلَيهِ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام :كَم مِن مُستَدرَجٍ بِالإِحسانِ إلَيهِ ، ومَغرورٍ بِالسَّترِ عَلَيهِ ، ومَفتونٍ بِحُسنِ القَولِ فيهِ ، ومَا ابتَلَى اللّهُ أحَدا بِمِثلِ الإِملاءِ لَهُ . (2)

رجال الكشّي عن الحسين بن الحسن :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : إنّي تَرَكتُ ابنَ قياما مِن أعدى خَلقِ اللّهِ لَكَ ، قالَ : ذلِكَ شَرٌّ لَهُ ، قُلتُ : ما أعجَبَ ما أسمَعُ مِنكَ جُعِلتُ فِداكَ ! قالَ : أعجَبُ مِن ذلِكَ إبليسُ ؛ كانَ في جِوارِ اللّهِ عز و جل فِي القُربِ مِنهُ ، فَأَمَرَهُ فَأَبى وتَعَزَّزَ فَكانَ مِنَ الكافِرينَ ، فَأَملَى اللّهُ لَهُ ، وَاللّهِ ما عَذَّبَ اللّهُ بِشَيءٍ أشَدَّ مِنَ الإِملاءِ ، وَاللّهِ يا حُسَينُ ، ما عَذَّبَهُمُ اللّهُ بِشَيءٍ أشَدَّ مِنَ الإِملاءِ . (3)

.


1- .أعلام الدين : ص 259 ، الكافي : ج 2 ص 452 ح 4 و ج 8 ص 128 ح 98 كلاهما عن حفص بن غياث ، تحف العقول : ص 357 كلّها عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 78 ص 225 ح 95 ؛ تفسير القرطبي : ج 18 ص 251 ، تفسير الثعلبي : ج 10 ص 23 كلاهما عن الحسن من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .
2- .نهج البلاغة : الحكمة 116 و 260 ، تحف العقول : ص 203 و 281 نحوه وليس فيه ذيله ، الأمالي للطوسي : ص 443 ح 992 عن ثعلبة بن ميمون عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 206 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 220 ح 17 .
3- .رجال الكشي : ج 2 ص 828 ح 1045 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 216 ح 3 .

ص: 81

پيامبر خدا عليه السلام :چه بسيار كسانى كه با داده شدن نعمت ، تدريجا به نابودى كشانده شده اند او با ستايش شدن ، فريب خورده اند و با پرده پوشى [خداوند] در كارشان ، مغرور گشته اند !

امام على عليه السلام :چه بسيار كسانى كه با داده شدن نعمت ، تدريجا به نابودى كشانده شده اند ، و چه بسيار كسانى كه بر اثر پرده پوشى بر گناهانشان، فريب خورده اند ، و چه بسيار كسانى كه با ستايش شدن، فريفته شده اند ! خداوند، هيچ كس را به چيزى چون مهلت دهى، نيازموده است .

رجال الكشّى_ به نقل از حسين بن حسن _ :به امام رضا عليه السلام گفتم : من ابن قياما را در حالى ترك گفتم كه از دشمن ترين خلق خدا با شما بود . فرمود : «اين براى او بد است!» . گفتم : فدايت شوم ! سخن عجيبى از شما مى شنوم ! فرمود : «عجيب تر از آن ، ابليس است . او در جوار قرب خداى عز و جل بود و خداوند به او فرمان داد؛ ليكن او سر باز زد و به خود نازيد و از كافران شد . پس ، خداوند به او مهلت داد . به خدا سوگند كه خداوند به چيزى سخت تر از مهلت دادن، عذاب نكرده است . به خدا سوگند _ اى حسين _ كه خدا آنها را به چيزى سخت تر از مهلت دادن، عذاب نكرده است» .

.

ص: 82

4 / 2الإِنفاقُالإمام الصادق عليه السلام :مَا ابتُلِيَ النّاسُ بِشَيءٍ أشَدَّ مِن إخراجِ الدِّرهَمِ ؛ لَا الصَّلاةِ ولَا الصِّيامِ ولَا الحَجِّ ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «وَ لَا يَسْئلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ * إِن يَسْئلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُواْ» (1) ، ثُمَّ قالَ : «وَ مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ» (2) . (3)

4 / 3الفَقرُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى إبراهيمَ عليه السلام : خَلَقتُكَ وَابتَلَيتُكَ بِنارِ نُمرودَ ، فَلَوِ ابتَلَيتُكَ بِالفَقرِ ورَفَعتُ عَنكَ الصَّبرَ فَما تَصنَعُ ؟ قالَ إبراهيمُ : يا رَبِّ ! الفَقرُ إلَيَّ أشَدُّ مِن نارِ نُمرودَ . قالَ اللّهُ تَعالى : فَبِعِزَّتي وجَلالي ، ما خَلَقتُ فِي السَّماءِ وَالأَرضِ أشَدَّ مِنَ الفَقرِ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله :جَهدُ البَلاءِ (5) كَثرَةُ العِيالِ مَعَ قِلَّةِ الشَّيءِ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله :جَهدُ البَلاءِ كَثرَةُ العِيالِ وقِلَّةُ المالِ ، وقِلَّةُ العِيالِ أحَدُ اليَسارَينِ . (7)

.


1- .محمد : 36 ، 37.
2- .محمد : 38 .
3- .أعلام الدين : ص 120 .
4- .جامع الأخبار : ص 299 ح 817 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 47 ح 58 .
5- .الجَهدُ : النهاية والغاية ، وهو مصدرٌ مِن جَهَدَ في الأمر جهدا ما إذا طلب حتّى بلغ غايته في الطلب . وجَهَدَه الأمرُ والمرضُ : إذا بلغ منه المشقّة ، ومنه جَهدُ البلاء (المصباح المنير : ص 112 «جهد») .
6- .الفردوس : ج 2 ص 110 ح 2580 عن ابن عمر ، تاريخ جرجان : ص 125 الرقم 154 نحوه ، فتح الباري : ج 11 ص 149 كلاهما عن ابن عمر من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، لسان العرب : ج 3 ص 134 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، كنز العمّال : ج 16 ص 285 ح 44491 نقلاً عن الحاكم في تاريخه عن ابن عمر ؛ مجمع البحرين : ج 1 ص 330 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 86 ص 111 .
7- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 255 ح 970 ، الجعفريات : ص 238 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام وليس فيه ذيله .

ص: 83

4 / 2 انفاق كردن

4 / 3 فقر

4 / 2انفاق كردنامام صادق عليه السلام :خداوند، مردم را به امتحانى سخت تر از دادن درهم نيازموده است ، نه نماز و نه روزه و نه حج ؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد : «و اموالتان را [در عوض پاداشش ]نمى خواهد . اگر آنها را از شما بخواهد و به اصرار از شما طلب كند، بخل مى ورزيد» . سپس فرمود : «هر كه بخل ورزد، در حقيقت ، به زيان خودش بخل مى ورزد و خدا بى نياز است و شماييد كه نيازمنديد» .

4 / 3فقرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال به ابراهيم عليه السلام وحى فرمود كه : «من تو را آفريدم و به آتش نمرود ، گرفتارت كردم . اگر تو را به فقر ، مبتلا كنم و شكيبايى را از تو بر گيرم ، چه خواهى كرد ؟». ابراهيم عليه السلام گفت : خداوندا ! فقر ، برايم سخت تر از آتش نمرود است . خداى متعال فرمود : «به عزّت و جلالم سوگند كه در آسمان و زمين، [بلايى ]سخت تر از فقر نيافريده ام» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شديدترين ابتلا ، پُرعائلگى و تنگ دستى است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شديدترين ابتلا ، زيادى عائله و اندك بودن مال است ، و اندك بودن عائله، يكى از دو توانگرى [و آسايش] است .

.

ص: 84

عنه صلى الله عليه و آله :جَهدُ (1) البَلاءِ أن تَحتاجوا إلى ما في أيدِي النّاسِ فَيَمنَعونَ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام_ لِلحَسَنِ عليه السلام _ :يا بُنَيَّ ، مَنِ ابتُلِيَ بِالفَقرِ فَقَدِ ابتُلِيَ بِأَربَعَ خِصالٍ : بِالضَّعفِ في يَقينِهِ ، وَالنُّقصانِ في عَقلِهِ ، وَالرِّقَّةِ في دينِهِ ، وقِلَّةِ الحَياءِ في وَجهِهِ ؛ فَنَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الفَقرِ . (3)

الكافي :رُوِيَ عَن لُقمانَ أنَّهُ قالَ لِابنِهِ : يا بُنَيَّ ، ذُقتُ الصَّبِرَ ، وأَكَلتُ لِحاءَ الشَّجَرِ ، فَلَم أجِد شَيئا هُوَ أمَرُّ مِنَ الفَقرِ ! فَإِن بُليتَ بِهِ يَوما فَلا تُظهِرِ (4) النّاسَ عَلَيهِ فَيَستَهينوكَ ولا يَنفَعوكَ بِشَيءٍ ، ارجِع إلَى الَّذِي ابتَلاكَ بِهِ فَهُوَ أقدَرُ عَلى فَرَجِكَ وسَلهُ ؛ مَن ذَا الَّذي سَأَلَهُ فَلَم يُعطِهِ ، أو وَثِقَ بِهِ فَلَم يُنجِهِ ؟ ! (5)

4 / 4تِلكَ الخِصالُالكافي عن أبي اُسامة عن الإمام الصادق عليه السلام :مَا ابتُلِيَ المُؤمِنُ بِشَيءٍ أشَدَّ عَلَيهِ مِن خِصالٍ ثَلاثٍ يُحرَمُها . قيلَ : وما هُنَّ ؟ قالَ : المُؤاساةُ في ذاتِ يَدِهِ ، وَالإِنصافُ من نَفسِهِ ، وذِكرُ اللّهِ كَثيرا ؛ أما إنّي لا أقولُ : «سُبحانَ اللّهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ ، ولا إلهَ إلَا اللّهُ» ، ولكِن ذِكرُ اللّهِ عِندَ ما أحَلَّ لَهُ ، وذِكرُ اللّهِ عِندَ ما حَرَّمَ عَلَيهِ . (6)

.


1- .في المصدر : «جهاد» ، والتصويب من كنز العمّال .
2- .الفردوس : ج 2 ص 110 ح 2581 عن ابن عبّاس ، كنز العمّال : ج 6 ص 492 ح 16684 .
3- .جامع الأخبار : ص 300 ح 818 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 47 ح 58 .
4- .في الطبعة المعتمدة : «ولا تظهر» ، والتصويب من طبعة مركز بحوث دار الحديث .
5- .الكافي : ج 4 ص 22 ح 8 ، كنزالفوائد : ج 2 ص 66 ، اعلام الدين : ص 327 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 78 ص 458 ح 27 .
6- .الكافي : ج 2 ص 145 ح 9 ، الخصال : ص 128 ح 130 ، معاني الأخبار : ص 192 ح 1 ، تحف العقول : ص 207 عن الإمام عليّ عليه السلام ، مشكاة الأنوار : ص 115 ح 270 نحوه ، بحار الأنوار : ج 75 ص 35 ح 30 .

ص: 85

4 / 4 و اين چند ويژگى

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بلاى جانكاه، اين است كه به آنچه در دست مردم است، نيازمند شويد و از شما دريغ دارند .

امام على عليه السلام_ به حسن عليه السلام _ :پسرم ! كسى كه به فقر دچار شود ، به چهار بلا دچار مى گردد : ضعف در يقين ، كاستى در خرد ، نازكى [و سستى] در دين ، و اندك شدن حيا در چهره . پس ، از فقر، به خدا پناه مى بريم .

الكافى :روايت شده است كه لقمان به پسرش گفت : پسرم ! من صبر زرد (1) را چشيدم ، و پوست درخت را خوردم؛ امّا چيزى تلخ تر از فقر نيافتم ! بنا بر اين ، اگر روزى به آن مبتلا گشتى ، مردم را از آن آگاه مساز كه تو را خوار مى دارند و هيچ سودى هم به تو نمى رسانند . [بلكه] به همان كسى كه تو را بِدان مبتلا ساخته است [يعنى خداوند] ، مراجعه كن _ زيرا او به ايجاد گشايش در كار تو تواناتر است _ و از او بخواه . كيست كه از او درخواست كرده و به وى عطا نكرده باشد ، يا به او اعتماد كرده و او نجاتش نداده باشد ؟ !

4 / 4و اين چند ويژگىالكافى_ به نقل از ابو اسامه _ :امام صادق عليه السلام فرمود : «سخت ترين بلا براى مؤمن، محروم شدنش از سه خصلت است» . گفته شد : آن سه كدام اند ؟ فرمود : «كمك مالى كردن [به برادران و دوستان] ، انصاف داشتن ، و ذكر خدا در همه حال . منظورم، گفتن سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه نيست ؛ بلكه مقصود، به ياد خدا بودن در مواردى است كه خداوند بر او حلال يا حرام كرده است» .

.


1- .صبر ، گياهى است دارويى ، داراى شيره مخصوص و بسيار تلخ ؛ همان آلوئه وِرا .

ص: 86

. .

ص: 87

47 . بهتان

اشاره

47 . بهتاندرآمدفصل يكم : تفسير بهتانفصل دوم : نكوهش بهتان و بهتان زنندهفصل سوم : خاستگاه هاى بهتانفصل چهارم : سزاى بهتان زنندهفصل پنجم : مقابله با بهتان

.

ص: 88

. .

ص: 89

درآمد

بُهتان ، در لغت

درآمدبُهتان ، در لغتواژه «بهتان»، مصدر و از ريشه «بهت» است كه بر گفتن سخنى (1) يا انجام دادن كارى (2) دلالت دارد كه موجب مات و مبهوت و متحيّر نمودن كسى مى شود . از همين رو ، به سخن دروغى كه در آن، كار خلافى به كسى نسبت داده شود ، بهتان گويند ؛ چون معمولاً آن شخص از شنيدن چنين نسبتى در تحيّر و شگفتى مى مانَد . ابن فارس در اين باره مى گويد : الباءُ وَ الهاءُ وَ التّاءُ أصلٌ واحِدٌ و هُوَ كَالدَّهشِ وَ الحَيرَةِ ؛ يُقالُ : بُهِتَ الرَّجُلُ يُبهَتُ بَهَتا ، وَ البَهتَةُ الحَيرَةُ ، فَأَمَّا البُهتانُ فَالكَذِبُ ، يَقولُ العَرَبُ : يا لَلبَهيتَة ، أى يا لَلكَذِب . (3) با و ها و تا ، داراى يك ريشه معنايى است و آن، حيرت و سرگردانى است . گفته مى شود : بُهِتَ الرجل يُبْهَتُ بَهَتا و بهتانا، يعنى: آن مرد، مبهوت و متحيّر شد . «البَهْتَة» يعنى : حيرت ؛ امّا بُهتان به معناى دروغ است . عرب مى گويد : «يا لَلبَهيتَة !» يعنى : عجب دروغى ! همچنين ابن منظور در معناى بهتان آورده است : بَهَتَ الرَّجُلَ يَبهَتُهُ بَهتا وَ بَهَتا وَ بُهتانا ، فَهُوَ بَهّاتٌ أى قالَ عَلَيهِ ما لَم يَفعَلهُ فَهُوَ

.


1- .شاهد آن در قرآن، آيه : « قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ »(بقره : آيه 258) .
2- .شاهد آن در قرآن، آيه : « وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ ... بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ » (انبيا : آيه 40) .
3- .معجم مقاييس اللغة : ج 1 ص 307 مادّه «بهت» .

ص: 90

فرق «بهتان» و «تهمت»

مَبهوتٌ ... قالَ أبو إسحاقَ : البُهتانُ الباطِلُ الَّذى يُتَحَيَّرُ مِن بُطلانِهِ ، وَ مِنَ البَهتِ : التَّحَيُّرُ . (1) [عبارت] «بَهَتَ الرجلَ يَبْهَتَه بَهتا و بَهَتا و بُهتانا ، فهو بَهّات» يعنى: به آن فرد، چيزى نسبت داد كه انجامش نداده است . به آن مرد، «مبهوت (بهتان زده شده)» مى گويند ... . ابو اسحاق مى گويد : بُهتان ، به معناى امر باطلى است كه از نادرستى آن، انسان حيرت مى كند ، و از معانى بهت است معناى : تحيّر (سرگردانى) . و نيز راغب مى گويد : قالَ اللّهُ عز و جل : بقره : آيه 258 « فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ » (2) أي دُهِشَ و تَحَيَّرَ . و قَد بَهَتَهُ ، قالَ عز و جل : نور : آيه 16 « هَ_ذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ » (3) ، أى كَذِبٌ يُبهِتُ سامِعَهُ لِفظاعَتِهِ . (4) خداوند عز و جل فرموده است : « فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ » : يعنى مبهوت و متحيّر شد . و «قد بَهَتَه» [يعنى: او را مبهوت و متحيّر كرد] . خداى عز و جل فرموده است : « هَ_ذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ » ، يعنى: دروغى است كه از شدّت زشتى اش، شنونده را مبهوت و حيرت زده مى كند .

فرق «بهتان» و «تهمت»گفتنى است كه برخى «بهتان» و «تهمت» را مترادف مى پندارند، در صورتى كه «تهمت» ، اسم مصدر است از مادّه «وهم» ، به معناى پندار و سوء ظن . ابن منظور در تبيين معناى «تهمت» مى گويد : التُّهَمَةُ أصلُهَا الوُهَمَةُ مِنَ الوَهمِ ، وَ يُقالُ : «اِتَّهَمتُهُ» اِفتِعالٌ مِنهُ . [قالَ ]الجَوهَرِىُّ : اِتَّهَمتُ فُلانا بِكَذا ، وَ الاِسمُ التُّهَمَةُ _ بالتحريك _ . [قالَ ]ابنُ سَيِّدَةَ : التُّهَمَةُ : الظَّنُّ ... [قالَ] سيبوَيهِ : اِتَّهَمَ الرَّجُلَ وَ أَتهَمَهُ وَ أَوهَمَهُ : أدخَلَ عَلَيهِ التُّهَمَةَ أى ما يُتَّهَمُ عَلَيهِ ... . (5)

.


1- .لسان العرب : ج 2 ص 12 مادّه «بهت» .
2- .بقره : آيه 258 .
3- .نور : آيه 16 .
4- .مفردات ألفاظ القرآن : ص 148 مادّه «بهت» .
5- .لسان العرب : ج 12 ص 644 مادّه «وهم» .

ص: 91

بهتان، در قرآن و حديث

اشاره

تهمت، اصل آن، «وُهْمَة» است از مادّه «وَهم» . گفته مى شود : «اِتَّهَمْتُهُ» كه از باب «افتعال» است . جوهرى مى گويد : «اتّهمتُ فلانا بكذا [يعنى: فلانى را به فلان چيز، متّهم كردم . اسم آن ، «التهمة» است . ابن سيّده مى گويد : تهمت به معناى گمان است ... . سيبويه مى گويد : «اِتَّهَمَ الرجل وَ اَتْهَمَهُ وَ اَدْهَمَه» يعنى : بر او تهمت وارد كرد ، يعنى آنچه را بر او اتّهام بسته مى شود ... . بنا بر اين ، در «بهتان» ، دروغ بودنِ نسبت ، براى نسبت دهنده روشن است؛ امّا در «تهمت»، به دروغ بودن آن اطمينان ندارد؛ بلكه سوء ظن ، منشأ آن نسبت است . از اين رو ، ما احاديث «تهمت» را در مبحث «ظن» ، مطرح خواهيم كرد .

بهتان، در قرآن و حديثواژه «بهتان» در قرآن و حديث، در همان معناى لغوى آن به كار رفته است ، يعنى نسبت ناروا دادن به كسى كه نسبت دهنده ، علم به بى گناهى او دارد . قرآن ، در اشاره به اين معنا مى فرمايد : « وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُواْ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا . (1) و كسانى كه مردان و زنان را بى آن كه مرتكب چيزى (عمل زشتى) شده باشند، آزار مى رسانند ، قطعا بهتان و گناه آشكارى به گردن گرفته اند» . بر پايه نقل كلينى رحمه الله، امام صادق عليه السلام در بيان فرق ميان غيبت و بهتان مى فرمايد : الغيبَةُ أن تَقولَ فى أخيكَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيهِ ، وَ أَمَّا الأَمرُ الظّاهِرُ فيهِ مِثلُ الحِدَّةِ وَ العَجَلَةِ فَلا ، وَ البُهتانُ أن تَقولَ فيهِ ما لَيسَ فيهِ . (2) غيبت، آن است كه در باره برادرت چيزى بگويى كه خداوند، آن را پوشيده داشته است ؛ امّا ]سخن گفتن از [آنچه در او آشكار است (مانند تندخويى و شتابكارى) ، غيبت نيست . و بهتان، آن است كه در باره اش چيزى بگويى كه در او نيست . گفتنى است كه در اسلام، نسبت دادن زنا و لواط به شخص مسلمان، بدون دليل

.


1- .احزاب : آيه 58 .
2- .ص 106 ح 8 .

ص: 92

و حجّت شرعى _ كه عبارت است از شهادت چهار گواه عادل _ ، حتّى با علم به صحّت آن ، بهتان محسوب مى شود . قرآن كريم مى فرمايد : «لَّوْلَا جَاءُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُواْ بِالشُّهَدَاءِ فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ... وَ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ . (1) چرا چهار گواه بر ]صحّت] آن [بهتان] نياوردند ؟ پس چون گواهان [لازم را ]نياورده اند ، اينان اند كه نزد خدا دروغگويان اند ... و [گر نه] چرا وقتى آن را شنيديد، گفتيد : براى ما سزاوار نيست كه در اين [موضوع ]سخن بگوييم . [خداوندا!] منزّهى تو ! اين، بهتانى بزرگ است» . بر اين اساس ، كسى كه مى داند مسلمانى مرتكب اين گناه شده، ولى نمى تواند چهار شاهد عادل براى اثبات ادّعاى خود بياورد، حق ندارد به او نسبت زنا بدهد ، و اگر چنين نسبتى داد ، طبق نصّ صريح قرآن بايد با خوردن هشتاد تازيانه مجازات شود : «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُواْ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَ لَا تَقْبَلُواْ لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ . (2) و كسانى كه به زنان شوهردار، نسبت زنا مى دهند ، سپس چهار گواه نمى آورند ، هشتاد تازيانه به آنها بزنيد ، و هيچ گاه شهادتى را از آنها نپذيريد ، و اينان اند كه خود ، فاسقان اند» . بنا بر اين ، مى توان گفت كه كاربرد واژه «بهتان» در قرآن و احاديث براى «نسبت دادن زنا و لواط به مسلمان» ، فراتر از معناى لغوى آن است ، و به عبارت روشن تر ، از نظر اسلام ، غيبت ، در اين دو مورد ، به دليل آن كه به آبروى مسلمان، ضربه اساسى وارد مى كند و او را از حيثيت اجتماعى به كلّى ساقط مى نمايد ، بهتان محسوب شده است .

.


1- .نور : آيه 13 _ 16 .
2- .نور : آيه 4 .

ص: 93

1 . مصاديق «بهتان» در قرآن
الف - نسبت دادن گناه خود به ديگرى

گفتنى است كه در قرآن كريم، كلمه «بهتان» ، شش بار (1) به كار رفته است . همچنين واژه هايى مانند : «افتراء» ، (2) «اِفك» ، (3) «كذب» ، (4) «رَمْى» (5) و «تقوُّل» (6) نيز در اين كتاب آسمانى در مفهوم «بهتان» كاربرد دارند . نكته قابل توجّه، اين كه: واژه «بهتان» در قرآن ، تنها در مورد دروغ بستن به انسان به كار رفته است و همچنين است چهار مورد از مشتقّات واژه «رمى» 7 در صورتى كه واژه «افتراء» در اكثر قريب به اتّفاق موارد، و كلمه «تقوُّل» ، 8 دو بار در دروغ بستن به خدا به كار رفته ؛ امّا واژه هاى «افك» و «كذب» ، هم در مورد دروغ بستن به خداوند متعال و هم در دروغ بستن به انسان ، در قرآن به كار رفته اند . و اينك توضيحى كوتاه در باره ره نمودهاى قرآن و احاديث در مورد اين رفتار ناشايست :

1 . مصاديق «بهتان» در قرآنهر چند قرآن و احاديث، هرگونه بهتان و نسبت ناروا دادن به انسان هاى بى گناه را نكوهيده شمرده اند ، امّا در قرآن به چند نمونه از نسبت هاى ناروا اشاره شده كه مى توان از آنها به عنوان نكوهيده ترين مصاديق بهتان ياد كرد :

الف _ نسبت دادن گناه خود به ديگرىنسبت ناروا به ديگرى، دو گونه است : گاهى نسبت دهنده ، خود، مرتكب آن گناه

.


1- .نساء : آيه 20 و 112 و 156 ، نور : آيه 16 ، احزاب : آيه 58 ، ممتحنه : آيه 12 .
2- .آل عمران : آيه 94 ، نساء : آيه 48 ، انعام : آيه 21 و 93 و 138 و 140 ، اعراف : آيه 89 و... .
3- .نور : آيه 12 ، فرقان : آيه 4 ، عنكبوت : آيه 17 ، سبأ : آيه 43 و... .
4- .آل عمران : آيه 75 و 78 و 94 و ... .
5- .نساء : آيه 112 ، نور : آيه 4 و 6 و 23 .
6- .حاقّه : آيه 44 ، طور : آيه 33 .

ص: 94

ب - نسبت ناروا دادن به همسر پيامبرصلى الله عليه وآله

نشده و گاهى خود، آن را انجام داده و ناجوان مردانه ، انجام آن را به ديگرى نسبت مى دهد . بى ترديد ، نوع دوم از بهتان ، نكوهيده تر و گناه آن، سنگين تر است . قرآن از اين نوع بهتان، چنين ياد كرده است : «وَمَن يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا * وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا . (1) و هر كس گناهى مرتكب شود ، فقط آن را به زيان خود، مرتكب شده است و خدا داناى سنجيده كار است ، و هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود ، سپس آن را به بى گناهى نسبت دهد، قطعا بهتان و گناه آشكارى بر دوش كشيده است» . جالب توجّه است كه در شأن نزول اين آيه آمده است كه شخص بى گناه ، يك يهودى بوده كه از سوى شخصى به ظاهر مسلمان به دزدى متّهم شد، در صورتى كه نسبت دهنده، خود، اين گناه را انجام داده بود . (2)

ب _ نسبت ناروا دادن به همسر پيامبر صلى الله عليه و آلهيكى ديگر از مصاديق بهتان ، نسبت ناروا دادن به يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله است كه قرآن از آن به عنوان «إفك» (3) ياد كرده و خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله را از اين نسبت، مبرّا دانسته و مسلمانان را از دامن زدن به اين شايعه بى اساس، به شدّت منع و به مقابله

.


1- .نساء : آيه 111 و 112 .
2- .ر. ك: ص 109 (بهتان / فصل يكم / زشت ترين بهتان) .
3- .مبدأ اين شايعه اين بود كه يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها از لشكر اسلام عقب افتاد و با يكى از مردان مسلمان به قافله پيوست . شمارى از مسلمانان، وى را به كار ناشايست متّهم كردند ؛ ولى خداوند متعال، در آياتى از سوره نور، آنها را به شدّت، نكوهش كرد و از دامن زدن به اين شايعه ناروا منع نمود . بيشتر مفسّران، شأن نزول اين آيات را عايشه دانسته اند كه مورد اتّهام گروهى از منافقان به سركردگى عبد اللّه بن ابى سلول قرار گرفت ؛ ولى برخى از احاديث و برخى از تفاسير، مصداق آيات ياد شده را ماريه قبطيه مى دانند كه از جانب عايشه مورد افترا قرار گرفت (ر . ك : تفسير القمّى : ج 2 ص 99 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 154 ح 10 _ 12) .

ص: 95

ج - نسبت ناروا دادن به همسر براى تصاحب مهريّه وى

با آن، دعوت كرده است : « وَ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ . (1) چرا وقتى آن را شنيديد، نگفتيد : «براى ما سزاوار نيست كه دراين [موضوع ]سخن بگوييم . [خداوندا! ]منزّهى تو ! اين، بهتانى بزرگ است»؟) . اين آيه در واقع از مسلمانان مى خواهد كه نه تنها خود، اين شايعه را گسترش ندهند، بلكه لازم است براى پيشگيرى از گسترش آن ، تلاش كنند و در ادامه آيات ، كسانى كه به اين گونه شايعات دامن مى زنند، تهديد شده اند : « إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَ_حِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ . (2) كسانى كه دوست دارند زشتى در باره كسانى كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند ، براى آنان در دنيا و آخرت، عذابى دردآور خواهد بود . و خدا[ست كه ]مى داند و شما نمى دانيد» .

ج _ نسبت ناروا دادن به همسر براى تصاحب مهريّه وىيكى از سنّت هاى غلط دوران جاهليت، اين بود كه برخى از مردان ، هنگام ازدواج مجدّد ، همسران سابق خود را به زنا متّهم مى كردند تا مهر آنان را تصاحب كنند . قرآن ، اين عمل را گناهى آشكار دانست و بدين سان از آن نهى نمود : « وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَءَاتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلَا تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا . (3) و اگر خواستيد همسرى [ديگر] به جاى همسر [پيشين خود] ستانيد و به يكى از آنان مال فراوانى داده باشيد ، چيزى از آن را پس مگيريد . آيا مى خواهيد آن [مال] را به بهتان و گناه آشكار بگيريد ؟» .

.


1- .نور : آيه 16 .
2- .نور : آيه 19 .
3- .نساء : آيه 20 .

ص: 96

د - نسبت دادن فرزند نامشروع به شوهر
2 . سنگينى گناه بهتان و مجازات آن

د _ نسبت دادن فرزند نامشروع به شوهريكى ديگر از سنّت هاى جاهليت، اين بود كه برخى از زنان، فرزندان نامشروع خود را به شوهران خود منتسب مى كردند كه خداوند متعال به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا هنگام بيعت زنان ، ضمن تعهّد گرفتن از اجتناب آنان شمارى از گناهان كه در آن دوران رايج بوده ، از ايشان بخواهد از گناه ياد شده نيز بپرهيزند : « يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ . (1) اى پيامبر ! چون زنان باايمان نزد تو آيند كه با تو بيعت كنند [با اين شرط] كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه حرام زاده اى را كه پس انداخته اند، با بهتان، به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند ، با آنان بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه ، كه خدا آمرزنده اى مهربان است» .

2 . سنگينى گناه بهتان و مجازات آناز نظر احاديث اسلامى ، (2) گناهِ بهتان ، سنگين تر از كوه هاى زمين ، و سنگين تر از آسمان و كُرات آن ، بلكه سنگين تر از همه چيز است ، و تنها گناه «شرك به خدا» است كه سنگينى آن مى تواند با سنگينى گناه بهتان ، برابرى كند : البُهتانُ عُدِلَ بِالشِّركِ بِاللّهِ . (3) بهتان زدن ، همسنگ شرك ورزيدن به خداست . از اين رو ، بهتان زننده ، يكى از بدترين انسان ها شمرده شده ، و نه تنها در

.


1- .ممتحنه : آيه 12 .
2- .ر.ك: ص 117 (بهتان / فصل دوم: نكوهش بهتان زننده و بهتان).
3- .ر.ك : ص 18 ح 16 .

ص: 97

3 . مبارزه ريشه اى با بهتان
4 . وظيفه شنونده بهتان

قيامت ، گرفتار سخت ترين عذاب هاى دوزخ است ، بلكه در همين جهان نيز ، عذاب وجدان ، خواب راحت را از او سلب خواهد كرد . (1)

3 . مبارزه ريشه اى با بهتاندر فصل سوم ، امورى مانند : بغض (دشمنى)، نفاق (دورويى) ، تجاوز به حقوق مالى ديگران ، دروغگويى و هم نشين ناشايسته به عنوان ريشه و خاستگاه هاى بهتان مطرح شده ؛ ولى بى ترديد، ريشه اصلى اين رذيله ، مانند ساير رذايل اخلاقى و رفتارى ، خودخواهى است. بنا بر اين ، براى مبارزه اساسى با اين رفتار ناپسند ، علاوه بر تلاش براى مقابله با ريشه ها و خاستگاه هاى مورد اشاره ، مجاهده با خودخواهى _ كه اساس فتنه هاست _ نيز ضرورى است .

4 . وظيفه شنونده بهتاننخستين وظيفه شنونده بهتان ، توجّه به اين نكته است كه بيشتر آنچه در باره ديگران مى شنود ، واقعيت ندارد : ما رَأَتهُ عَيناكَ فَهُوَ الحَقُّ ، وَ ما سَمِعَتهُ اُذُناكَ فَأَكثَرُهُ باطِلٌ . (2) آنچه چشمانت ببينند، آن حق است و آنچه گوش هايت بشنوند، بيشترش نادرست است . بر اين اساس، مؤمن نبايد نسبت به بدگويى هايى كه در باره ساير مسلمانان و خصوصا اشخاص مورد اعتماد مى شنود ، ترتيب اثر دهد : مَن عَرَفَ مِن أخيهِ وَثيقَةَ دينٍ وَ سَدادَ طَريقٍ ، فَلا يَسمَعَنَّ فيهِ أقاويلَ الرِّجالِ . (3) اى مردم ! هر كس برادر خود را به استوارى در دين و درستىِ راه، شناخت ، ديگر هرگز نبايد به گفته هاى مردم در باره او گوش سپارد . وظيفه دوم شنونده بهتان ، نهى بهتان زننده از اين رفتار زشت و دفاع از آبروى

.


1- .ص133 (بهتان / فصل چهارم: جزاى بهتان زننده).
2- .ص 140 ح 48.
3- .ص 140 ح 49.

ص: 98

5 . وظيفه شخص مورد بهتان

مسلمان است ، چنان كه قرآن مى فرمايد : « وَ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ . (1) و چرا وقتى آن را شنيديد، نگفتيد : «براى ما سزاوار نيست كه در اين [باره] سخن بگوييم . [خداوندا!] تو منزّهى ! اين بهتانى بس بزرگ است»؟» . و در حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره دفاع از آبروى مسلمان آمده : مَن رَدَّ عَن عِرضِ أخيهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ البَتَّةَ . (2) هر كس از آبروى برادر مسلمانش دفاع كند، بهشت بر او واجب مى شود .

5 . وظيفه شخص مورد بهتانپيش از اين كه انسان ، مورد بهتان قرار گيرد ، براى پيشگيرى از آن بايد از كارهايى كه موجب سوء ظن و تهمت مى شوند ، اجتناب كند . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است : أولَى النّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَن جالَسَ أهلَ التُّهَمَةِ . (3) سزاوارترينِ مردم به اين كه در حقّ او گمان بد برده شود، كسى است كه با افراد متّهم [و بدنام ]هم نشينى كند . و در حديثى ديگر، از امام على عليه السلام آمده است : مَن وَقَفَ نَفسَهُ مَوقِفَ التُّهَمَةِ فَلا يَلومَنَّ مَن أساءَ بِهِ الظَّنَّ . (4) كسى كه خود را در موضع تهمت قرار دهد، نبايد كسى را كه به او گمان بد مى برد، سرزنش كند . همچنين اگر پيشگيرى از بهتان ، به هزينه مالى نياز دارد ، براى حفظ آبرو ،

.


1- .نور : آيه 16 .
2- .ثواب الأعمال : ص 145 ، الأمالى، طوسى : ص 233 ح 414 ، الجعفريّات : ص 198 ، النوادر، راوندى : ص 101 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 254 ح 38 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 395 ح 5840 ، معانى الأخبار : ص 196 ح 1 ، الأمالى، صدوق : ص 73 ح 41 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 90 ح 3 .
4- .الأمالى، صدوق : ص 380 ح 483 ، تحف العقول : ص 368 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 90 ح 4 .

ص: 99

6 . حكم بهتان زدن به اهل بدعت

پرداخت چنين هزينه هايى توصيه شده است . (1) امّا اگر به هر دليل ، كسى مورد اتّهام قرار گرفت ، مقابله و درگيرى با بهتان زننده ، توصيه نشده؛ بلكه بايد مطابق ره نمودى كه از امام رضا عليه السلام نقل شده، عمل نمود: اِصبِر عَلى بُهتِ السَّفيهِوَ لِلزَّمانِ عَلى خُطوبِهِ وَ دَعِ الجَوابَ تَفَضُّلاًوَكِلِ الظَّلومَ إلى حَسيبِهِ. (2) در برابر بهتان زدن هاى مردمان نابخردو بر ناملايمات روزگار، شكيبا باش بزرگوارانه از جواب دادن به او در گذرو كار ستمكار را به حسابرسش وا گذار. پاداش شكيبايى بر بهتان، به اندازه اى بزرگ است كه در قيامت، موجب مى شود كفه حسنات كسانى كه در محاسبه اعمال، كم آورده اند، سنگين تر از كفه سيّئات آنها شود و موجب نجاتشان مى گردد . (3)

6 . حكم بهتان زدن به اهل بدعتبرخى از احاديث به حسب ظاهر دلالت دارند كه به منظور مبارزه با اهل بدعت ، بهتان زدن به آنها ، جايز ، بلكه لازم است . حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره نقل شده، اين است : إذا رَأَيتُم أهلَ الرَّيبِ وَ البِدَعِ مِن بَعدى ، فَأَظهِرُوا البَراءَةَ مِنهُم ، وَ أَكثِروا مِن سَبِّهِم وَ القَولِ فيهِم وَ الوَقيعَةِ ، وَ باهِتوهُم كَى لا يَطمَعوا فِى الفَسادِ فِى الإِسلامِ وَ يَحذَرَهُمُ النّاسُ وَ لا يَتَعَلَّمونَ مِن بِدَعِهِم ، يَكتُبِ اللّهُ لَكُم بِذلِكَ الحَسَناتِ ، وَ يَرفَع لَكُم بِهِ الدَّرَجاتِ فِى الآخِرَةِ . (4) پس از من، هر گاه شكّاكان و بدعت گذاران را ديديد ، از آنان بيزارى نشان دهيد و

.


1- .ص 145 ح 54.
2- .ر.ك : ص 142 ح 50 .
3- .ر. ك : ص 143 ح 52 .
4- .الكافى : ج 2 ص 375 ح 4 ، بحار الأنوار : ج 74 ص 202 ح 41 .

ص: 100

بسيار به آنان ناسزا گوييد و در باره شان بدگويى و افشاگرى كنيد و آنان را مبهوت [و محكوم ]سازيد تا به تباه كردن اسلام، طمع نكنند و مردم از آنها بر حذر باشند و از بدعت هايشان چيزى نياموزند . براى اين كار ، خداوند برايتان ثواب ها مى نويسد و در آخرت بر درجات شما مى افزايد . برخى از فقها دلالت اين حديث را بر جواز بهتان زدن به اهل بدعت ، پذيرفته اند. (1) شيخ انصارى رحمه اللهدر توضيح اين حديث مى فرمايد : جقوله باهتوهمج محمول على اتّهامهم وسوء الظنّ بهم بما يحرم اتّهام المؤمن به ، بأن يقال : لعلّه زان ، أو سارق ، وكذا إذا زاد ذكر ما ليس فيه من باب المبالغة . ويحتمل إبقاؤه على ظاهره بتجويز الكذب عليهم لأجل المصلحة ، فإنّ مصلحة تنفير الخلق عنهم أقوى من مفسدة الكذب . (2) [جمله «باهِتُوهُم» كه در حديث فوق آمده،] به اين معناست كه : آنان را متّهم كنيد و به ايشان گمان بد بريد، به چيزى كه متّهم كردن مؤمن به آن، حرام است. مثلاً گفته شود كه : شايد زناكار باشد يا دزد باشد و امثال اينها و بالاتر از اينها كه در آن مبالغه نباشد. و احتمال دارد كه آن [جمله] را بر ظاهرش ابقا كرد، يعنى اين كه به خاطر مصلحت ، دروغ بستن بر آنها جايز باشد ؛ زيرا مصلحت دور كردن و رماندن مردم از اين گونه افراد، قوى تر از مفسده دروغ است . (3)ليكن علّامه مجلسى رحمه الله در توضيح حديثِ ياد شده، مى گويد : وَ الظاهر أنّ المراد بالمباهتة إلزامهم بالحجج القاطعة و جعلهم متحيّرين لا يحيرون جوابا كما قال تعالى : «فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ» 4 ، ويحتمل أن يكون من البهتان للمصلحة فإنّ كثيرا من المساوى يعدّها أكثر الناس محاسن خصوصا العقائد

.


1- .الدرّ المنضود، گلپايگانى : ج 2 ص 149 .
2- .المكاسب : ج 2 ص 118 .
3- .بقره : آيه 258 .

ص: 101

الباطلة ، وَ الأوّل أظهر ، قال الجوهرى : بهته بهتا أخذه بغتةً . (1) ظاهرا مراد از «مباهته» ، محكوم كردن آنها با دلايل قاطع است، به طورى كه حيران بمانند و از عهده پاسخ بر نيايند ، چنان كه خداى متعال مى فرمايد : «پس آن كس كه كفر ورزيده بود، مبهوت ماند» . احتمال هم دارد كه به معناى بهتان زدن مصلحتى باشد ؛ زيرا بيشتر مردم، بسيارى از بدى ها و معايب را حسن و خوبى مى شمارند ، بويژه عقايد باطل را . وجه اوّل ، ظهور بيشترى دارد . جوهرى مى گويد : «بَهَتَهُ بَهْتا» يعنى: او را غافلگير كرد . به نظر مى رسد كه مقصود از «باهتوهم» در حديث ياد شده ، تجويز نسبت دادن كار خلافى كه اهل بدعت انجام نداده اند ، به آنها نيست ؛ زيرا اين گونه رفتار ، نه تنها به زيان آنها نباشد ، بلكه با تلاش آنها براى اثبات بى گناهى خود و روشن شدن واقع براى مردم ، وسيله اى است براى مظلوم نمايى بدعت گزاران و بى اعتبار جلوه دادن سخن منتقدان ، كه در نهايت به سود آنان تمام خواهد شد . بنا بر اين ، در باره جمله ياد شده، يا بايد معناى نخست علّامه مجلسى رحمه الله را پذيرفت و يا مى توان گفت كه مقصود از اين بهتان ، بهتان اصطلاحى است، نه بهتان لغوى؛ يعنى در مواردى كه غيبت اهل ايمان ، بهتان محسوب مى شود ، در باره بدعت گذاران ، حكم بهتان را ندارد؛ بلكه به منظور مبارزه با بدعت ، اظهار خلافكارى هاى آنان ، لازم است .

.


1- .مرآة العقول : ج 11 ص 81 .

ص: 102

الفصل الأول : تفسير البهتان1 / 1رَميُ البَريءِ بِما لَيسَ فيهِالكتاب« وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا » . (1)

« وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُواْ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا » . (2)

الحديثشعب الإيمان عن عائشة :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصحابِهِ : أخبِروني ما أربَى الرِّبا ؟ قالوا : اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ ! قالَ : فَإِنَّ أربَى الرِّبا عِندَ اللّهِ عز و جل استِحلالُ عِرضِ المُسلِمِ ، ثُمَّ قَرَأَ : « وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُواْ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا » . (3)

.


1- .النساء : 112 .
2- .الأحزاب : 58 .
3- .شعب الإيمان : ج 5 ص 298 ح 6711 ، مسند أبي يعلى : ج 4 ص 359 ح 4670 ، تفسير ابن كثير : ج 6 ص 470 ، الدرّ المنثور : ج 6 ص 658 نقلاً عن ابن أبي حاتم ، مجمع الزوائد : ج 8 ص 174 ح 13132 وفيه « أزنى الزنا » بدل « أربى الربا » نقلاً عن أبي يعلى .

ص: 103

فصل يكم : تفسير بهتان

1 / 1 متّهم كردن بى گناه به چيزى كه در او نيست

فصل يكم : تفسير بهتان1 / 1متّهم كردن بى گناه به چيزى كه در او نيستقرآن«و كسانى كه مردان و زنان مؤمن را بى آن كه مرتكب [عمل زشتى] شده باشند، آزار مى رسانند، هر آينه بهتان و گناهى آشكار به گردن گرفته اند» .

حديثشعب الإيمان_ به نقل از عايشه _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود : «به من بگوييد كه بدترين ربا چيست ». اصحاب گفتند : خدا و پيامبر او داناترند . فرمود : «بدترين ربا نزد خداى عز و جل، روا شمردن [هتك ]آبروى مسلمان است» و سپس اين آيه را خواند : «و كسانى كه مردان و زنان مؤمن را بى آن كه مرتكب [عمل زشتى ]شده باشند، آزار مى رسانند، قطعا بهتان و گناهى آشكار به گردن گرفته اند» .

.

ص: 104

صحيح مسلم عن أبي هريرة :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : أتَدرونَ مَا الغيبَةُ ؟ قالوا : اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ ! قالَ : ذِكرُكَ أخاكَ بِما يَكرَهُ . قيلَ : أفَرَأَيتَ إن كانَ في أخي ما أقولُ ؟ قالَ : إن كانَ فيهِ ما تَقولُ فَقَدِ اغتَبتَهُ ، وإن لَم يَكُن فيهِ فَقَد بَهَتَّهُ . (1)

تفسير الطبري عن أبي هريرة :سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الغيبَةِ ، فَقالَ : هُوَ أن تَقولَ لِأَخيكَ ما فيهِ ؛ فَإِن كُنتَ صادِقا فَقَدِ اغتَبتَهُ ، وإن كُنتَ كاذِبا فَقَد بَهَتَّهُ . (2)

المعجم الكبير عن معاذ بن جبل :كُنتُ عِندَ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله فَذَكَروا رَجُلاً عِندَهُ فَقالوا : ما أعجَزَهُ ! فَقالَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله : اِغتَبتُم أخاكُم . قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، قُلنا ما فيهِ ! قالَ : إن قُلتُم ما لَيسَ فيهِ فَقَد بَهَتُّموهُ . (3)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن أكبَرِ الكَبائِرِ استِطالَةُ المَرءِ في عِرضِ رَجُلٍ مُسلِمٍ (4) بِغَيرِ حَقٍّ. (5)

.


1- .صحيح مسلم : ج 4 ص 2001 ح 70 ، سنن أبي داود : ج 4 ص 269 ح 4874 ، سنن الترمذي : ج 4 ص 329 ح 1934 ، كنز العمّال : ج 3 ص 584 ح 8012 ؛ الأمالي للطوسي : ص 537 نحوه عن أبي ذر ، بحار الأنوار : ج 75 ص 222 .
2- .تفسير الطبري : ج 13 الجزء 26 ص 135 ، مسند أبي يعلى : ج 6 ص 80 ح 6497 نحوه .
3- .المعجم الكبير : ج 20 ص 39 ح 57 ، الصمت وآداب حفظ اللسان : ص 121 ح 205 عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه ، الدرّ المنثور : ج 7 ص 575 نقلاً عن البيهقي ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 9 ص 67 كلّها عن معاذ بن جبل .
4- .قال السيّد الرضي قدس سره : ومن ذلك قوله عليه الصلاة والسلام : «إنَّ مِن أربَى الرِّبَا استِطالَةَ المَرءِ في عِرضِ أخيهِ المُسلِمِ» وهذه استعارة ، لأنّه عليه الصلاة والسلام شبّه تناول الإنسان من عرض غيره بالذمّ والوقيعة ، والطعن والعضيهة أكثر ممّا تناوله منه ذلك الذي قدح في عرضه وأغرق في ذمّه ، بالربا في الأموال ، وهو أن يعطى الإنسان القليل ليجرّ الكثير ، فإنّه يستربي المال بذلك الفعل : أي يطلب نماءه وزيادته ( المجازات النبوية : ص 323 ح 274 ) .
5- .سنن أبي داود : ج 4 ص 269 ح 4877 ، تفسير ابن كثير : ج 2 ص 242 كلاهما عن أبي هريرة ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 402 ح 1651 نحوه عن سعيد بن زيد ، كنز العمّال : ج 3 ص 592 ح 8057 .

ص: 105

صحيح مسلم_ به نقل از ابو هريره _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا مى دانيد غيبت چيست ؟». گفتند : خدا و پيامبرش داناترند . فرمود : «اين كه در باره برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد» . گفته شد : اگر آنچه مى گويم، در برادرم وجود داشت ، چه ؟ فرمود : «اگر آنچه مى گويى، در او وجود داشته باشد، غيبتش را كرده اى ، و اگر در او وجود نداشته باشد، به او بهتان زده اى» .

تفسير الطبرى_ به نقل از ابو هريره _ :از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد : غيبت چيست ؟ فرمود : «اين كه از برادرت چيزى بگويى كه در او هست . پس اگر راست گفته باشى، از او غيبت كرده اى ، و اگر دروغ گفته باشى، به او بهتان زده اى» .

المعجم الكبير_ به نقل از معاذ بن جبل _ :نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه حاضران از مردى سخن به ميان آوردند و گفتند : او آدم بسيار ناتوانى است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «از برادرتان غيبت كرديد» . گفتند : اى پيامبر خدا ! چيزى را كه در او هست ، گفتيم . فرمود : «اگر چيزى را مى گفتيد كه در او نيست، به او بهتان زده بوديد» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از بزرگ ترين گناهان كبيره، دست درازىِ ناحقّ انسان به آبرو و حيثيت مرد مسلمان است . (1)

.


1- .سيّد رضى رحمه الله مى گويد : و از آن جمله است اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه : «يكى از بدترين رباها، دست درازى انسان به آبروى برادر مسلمان خود است» . اين، يك استعاره است ؛ زيرا ايشان دست درازى انسان به آبروى ديگرى از طريق نكوهيدن و بد گفتن و عيبجويى و دروغ گفتن و سخن چينى را به رباى در اموال، تشبيه كرده است ، و ربا آن است كه انسان ، كم بدهد تا زياد به دست آورد ؛ زيرا با اين كار ، طلب ربا مى كند ، يعنى در پى رشد و افزونى مال خويش است .

ص: 106

مستدرك الوسائل :عَن أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام أنَّهُ قالَ : الغيبَةُ كُفرٌ ، وَالمُستَمِعُ لَها وَالرّاضي بِها مُشرِكٌ . قُلتُ : فَإِن قالَ ما لَيسَ فيهِ ؟ فَقالَ : ذاكَ بُهتانٌ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام :الغيبَةُ أن تَقولَ في أخيكَ ما هُوَ فيهِ مِمّا قَد سَتَرَهُ اللّهُ عز و جل عَلَيهِ ، فَإِذا قُلتَ فيهِ ما لَيسَ فيهِ ، فَذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل في كِتابِهِ : «فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا» . (2)

عنه عليه السلام :الغيبَةُ أن تَقولَ في أخيكَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيهِ ، وأَمَّا الأَمرُ الظّاهِرُ فيهِ مِثلُ الحِدَّةِ وَالعَجَلَةِ فَلا . وَالبُهتانُ أن تَقولَ فيهِ ما لَيسَ فيهِ . (3)

الإمام الكاظم عليه السلام :مَن ذَكَرَ رَجُلاً مِن خَلفِهِ بِما هُوَ فيهِ مِمّا عَرَفَهُ النّاسُ لَم يَغتَبهُ ، ومَن ذَكَرَهُ مِن خَلفِهِ بِما هُوَ فيهِ مِمّا لا يَعرِفُهُ النّاسُ اغتابَهُ ، ومَن ذَكَرَهُ بِما لَيسَ فيهِ فَقَد بَهَتَهُ . (4)

1 / 2اُنموذَجٌ مِنَ البُهتانِ فِي الجاهِلِيَّةِمجمع البيان_ في قَولِهِ تَعالى : « يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ . . . » _ :ثُمَّ ذَكَرَ سُبحانَهُ بَيعَةَ النِّساءِ ، وكانَ ذلِكَ يَومَ فَتحِ مَكَّةَ لَمّا فَرَغَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِن بَيعَةِ الرِّجالِ وهُوَ عَلَى الصَّفا ، جاءَتهُ النِّساءُ يُبايِعنَهُ ، فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ ، فَشَرَطَ اللّهُ تَعالى في مُبايَعَتِهِنَّ أن يَأخُذَ عَلَيهِنَّ هذِهِ الشُّروطَ ، وهُوَ قَولُهُ : « يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ » عَلى هذِهِ الشَّرائِطِ وهِيَ : « أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا » مِنَ الأَصنامِ وَالأَوثانِ « وَ لَا يَسْرِقْنَ » لا مِن أزواجِهِنَّ ، ولا مِن غَيرِهِم « وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ » عَلى وَجهٍ مِنَ الوُجوهِ ، لا بِالوَأدِ ولا بِالإِسقاطِ « وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ » أي : بِكَذِبٍ يَكذِبنَهُ في مَولودٍ يوجَدُ « بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ » أي : لا يُلحِقنَ بِأَزواجِهِنَّ غَيرَ أولادِهِم ، عَنِ ابنِ عَبّاسٍ (5) . (6)

.


1- .مستدرك الوسائل : ج 9 ص 133 ح 10462 نقلاً عن مجموعة الشهيد .
2- .المؤمن : ص 70 ح 191 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 275 ح 270 عن عبداللّه بن سنان ، بحار الأنوار : ج 75 ص 258 ح 49 .
3- .الكافي : ج 2 ص 358 ح 7 ، معاني الأخبار : ص 184 ، مشكاة الأنوار : ص 163 ح 421 وكلّها عن عبدالرحمن بن سيابة ، روضة الواعظين : ص 515 وليس فيها « وأمّا الأمر » إلى « والعجلة فلا » ، تحف العقول : ص 298 عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 75 ص 246 ح 7 .
4- .الكافي : ج 2 ص 358 ح 6 عن يحيى الأزرق ، بحار الأنوار : ج 75 ص 245 ح6 ؛ تاريخ أصبهان : ج 2 ص 6 ح 937 عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه .
5- .وجاء في المصدر في ذيل المتن : «وقالَ الفَرّاءُ : كانَتِ المَرأَةُ تَلتَقِطُ المَولودَ ، فَتَقولُ لِزَوجِها : هذا وَلَدي مِنكَ ، فَذلِكَ البُهتانُ المُفتَرى بَينَ أيديهِنَّ وأَرجُلِهِنَّ ، وذلِكَ أنَّ الوَلَدَ إذا وَضَعَتهُ الاُمُّ سَقَطَ بَينَ يَدَيها ورِجلَيها ، ولَيسَ المَعنى عَلى نَهيِهِنَّ مِن أن يَأتينَ بِوَلَدٍ مِنَ الزِّنا ، فَيَنسِبنَهُ إلَى الأَزواجِ ، لِأَنَّ الَّشرطَ بِنَهيِ الزِّنا قَد تَقَدَّمَ . وقيلَ : البُهتانُ الَّذي نُهينَ عَنهُ قَذفُ المُحصَناتِ ، وَالكَذِبُ عَلَى النّاسِ ، وإضافَةُ الأَولادِ إلَى الأَزواجِ عَلَى البُطلانِ فِي الحاضِرِ وَالمُستَقبَلِ مِنَ الزَّمانِ « وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ » وهُوَ جَميعُ ما يَأمُرُهُنَّ بِهِ» .
6- .مجمع البيان : ج 9 ص 413 ، التبيان في تفسير القرآن : ج 9 ص 587 نحوه ، بحار الأنوار : ج 21 ص 97 ؛ زاد المسير : ج 8 ص 12 ، تفسير البغوي : ج 4 ص 334 كلاهما نحوه ، وراجع : أحكام القرآن للجصاص : ج 3 ص 589 ، وتفسير ابن أبي حاتم : ج 10 ص 3352 .

ص: 107

1 / 2 نمونه هايى از بهتان در جاهليت

مستدرك الوسائل:امام صادق عليه السلام فرمود : «غيبت كردن، كفر است ، و كسى كه به غيبت گوش دهد و بِدان راضى باشد، مشرك است» . [راوى مى گويد :] گفتم : اگر چيزى گفت كه در او نيست ؟ فرمود : «اين، بهتان است» .

امام صادق عليه السلام :غيبت، آن است كه در باره برادرت چيزى بگويى كه در او وجود دارد؛ امّا خداوند عز و جل آن چيز را پوشانده است . پس هر گاه در باره اش چيزى بگويى كه در او نيست ، اين مشمول اين سخن خداوند عز و جل است كه در كتابش فرموده : «هر آينه بهتان و گناهى آشكار به گردن گرفته اند» .

امام صادق عليه السلام :غيبت، آن است كه در باره برادرت چيزى بگويى كه خداوند، آن را پوشيده داشته است ؛ امّا [سخن گفتن از] آنچه در او آشكار است (مانند تندخويى و شتابكارى) ، غيبت نيست ، و بهتان، آن است كه در باره اش چيزى بگويى كه در او نيست .

امام كاظم عليه السلام :هر كس پشت سر ديگرى چيزى بگويد كه در او هست و مردم هم آن را مى دانند، غيبت او را نكرده است ؛ امّا اگر كسى پشت سر ديگرى چيزى بگويد كه در او هست، ولى مردم آن را نمى دانند ، غيبتش را كرده است و هر كس در باره كسى چيزى بگويد كه در او نيست، به او بهتان زده است .

1 / 2نمونه هايى از بهتان در جاهليتمجمع البيان_ در باره آيه شريف : «اى پيامبر ! هر گاه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند ...» _ :سپس خداوند سبحان، از بيعت كردن زنان، ياد كرده است . اين بيعت در روز فتح مكّه بود . پس از آن كه مردان با پيامبر صلى الله عليه و آله در بالاى كوه صفا بيعت كردند ، زنان براى بيعت كردن نزد ايشان آمدند . در اين هنگام ، اين آيه نازل شد و خداوند متعال، امر فرمود كه با اين شروط، از آنان بيعت بگيرد . پس فرمود : «اى پيامبر ! هر گاه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند» با اين شروط كه : «چيزى را شريك خدا قرار ندهند» از بت ها و اصنام، «و دزدى نكنند» نه از شوهرانشان و نه از ديگران، «و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند» به هيچ روى ، نه با زنده به گور كردن و نه با سقط كردن، «و نياورند بهتانى كه آن را مى بندند» يعنى به دروغى كه مى بافند، در باره نوزادى كه يافت مى شود «در برابر دست ها و پاهايشان» ، يعنى بچّه هايى را كه فرزند آنها نيستند (بچّه هاى سر راهى)، به شوهرانشان نسبت ندهند . آنچه گفته شد ، سخن ابن عبّاس بود . 1

.

ص: 108

1 / 3أقبَحُ البُهتانِالكتاب« وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا » . (1)

الحديثتفسير ابن أبي حاتم عن عطيّة العوفيّ :إنَّ رَجُلاً يُقالُ لَهُ : «طُعمَةُ بنُ اُبَيرِقٍ» سَرَقَ دِرعا عَلى عَهدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَرُفِعَ ذلِكَ إلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله ، فَأَلقاها في بَيتِ رَجُلٍ ، ثُمَّ قالَ لِأَصحابٍ لَهُ : اِنطَلِقوا فَأَعذِروني عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَإِنَّ الدِّرعَ قَد وُجِدَ في بَيتِ فُلانٍ ، فَانطَلَقوا يُعذِرونَهُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى : «وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا» ، قالَ : بُهتانَ قَذفِهِ الرَّجُلَ . (2)

.


1- .النساء : 112 .
2- .تفسير ابن أبي حاتم : ج 4 ص 1063 ح 5953 ، الدرّ المنثور : ج 2 ص 676 .

ص: 109

1 / 3 زشت ترين بهتان

1 / 3زشت ترين بهتانقرآن«و هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود ، سپس آن را به بى گناهى نسبت دهد، قطعا بهتان و گناهى آشكار را بر دوش كشيده است» .

حديثتفسير ابن أبى حاتم_ به نقل از عطيّه عوفى _ :در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله ، مردى به نام طُعمة بن اُبَيرِق، زرهى را دزديد . شكايت آن نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برده شد . طعمه، زره را در خانه مردى انداخت و سپس به دوستانش گفت : برويد و عذر مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بخواهيد و بگوييد زره در خانه فلانى پيدا شده است . آنان براى تبرئه او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند . پس خداوند متعال، اين آيه را فرو فرستاد : «و هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود و سپس آن را به بى گناهى نسبت دهد، قطعا بهتان و گناه آشكارى بر دوش كشيده است» . بهتان زدن، به معناى تهمت زدن به شخص است .

.

ص: 110

مجمع البيان_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ . . . إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ » (1) _ :نَزَلَت في بَني اُبَيرِقٍ ؛ وكانوا ثَلاثَةَ إخوَةٍ : بِشرٌ وبُشَيرٌ ومُبَشِّرٌ ، وكانَ بُشَيرٌ يُكَنّى أبا طُعمَةَ ، وكانَ يَقولُ الشِّعرَ يَهجو بِهِ أصحابَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ يَقولُ : قالَهُ فُلانٌ . وكانوا أهلَ حاجَةٍ فِي الجاهِلِيَّةِ وَالإِسلامِ ، فَنَقَبَ أبو طُعمَةَ عَلى عِلِّيَّةِ (2) رِفاعَةَ بنِ زَيدٍ وأَخَذَ لَهُ طَعاما وسَيفا ودِرعا ، فَشَكا ذلِكَ إلَى ابنِ أخيهِ قَتادَةَ بنِ النُّعمانِ ، وكانَ قَتادَةُ بَدرِيّا ، فَتَجَسَّسا فِي الدّارِ وسَأَلا أهلَ الدّارِ في ذلِكَ ، فَقالَ بَنو اُبَيرِقٍ : وَاللّهِ ما صاحِبُكُم إلّا لَبيدُ بنُ سَهلٍ ؛ رَجُلٌ ذو حَسَبٍ ونَسَبٍ ، فَأَصلَتَ عَلَيهِم لَبيدُ بنُ سَهلٍ سَيفَهُ وخَرَجَ إلَيهِم ، وقالَ : يا بَني اُبَيرِقٍ ! أتَرمونَني بِالسَّرَقِ وأَنتُم أولى بِهِ مِنّي ، وأَنتُمُ مُنافِقونَ ، تَهجونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وتَنسُبونَ ذلِكَ إلى قُرَيشٍ ؟ لَتُبَيِّنُنَّ ذلِكَ أو لَأَضَعَنَّ سَيفي فيكُم ، فَدارَوهُ . وأَتى قَتادَةُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ أهلَ بَيتٍ مِنّا أهلُ بَيتِ سَوءٍ ، عَدَوا عَلى عَمّي فَخَرَقوا عِلِّيَّةً لَهُ مِن ظَهرِها ، وأَصابوا لَهُ طَعاما وسِلاحا . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُنظُروا (3) في شَأنِكُم . فَلَمّا سَمِعَ بِذلِكَ رَجُلٌ مِن بَطنِهِمُ الَّذي هُم مِنهُ يُقالُ لَهُ : «اُسَيرُ بنُ عُروَةَ» ، جَمَعَ رِجالاً مِن أهلِ الدّارِ ، ثُمَّ انطَلَقَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : إنَّ قَتادَةَ بنَ النُّعمانِ وعَمَّهُ عَمَدا إلى أهلِ بَيتٍ مِنّا لَهُم حَسَبٌ ونَسَبٌ وصَلاحٌ وأبَّنوهُم بِالقَبيحِ ، وقالوا لَهُم ما لا يَنبَغي ، وَانصَرَفَ . فَلَمّا أتىَ قَتادَةُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعدَ ذلِكَ لِيُكَلِّمَهُ ، جَبَهَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَبها شَديدا ، وقالَ : عَمَدتَ إلى أهلِ بَيتِ حَسَبٍ ونَسَبٍ تَأتيهم بِالقَبيحِ وتَقولُ لَهُم ما لا يَنبَغي ؟! قالَ : فَقامَ قَتادَةُ مِن عِندِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ورَجَعَ إلى عَمِّهِ ، وقالَ : لَيتَني مِتُّ ولَم أكُن كَلَمَّتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَد قالَ لي ما كَرِهتُ . فَقالَ عَمُّهُ رَفاعَةُ : اللّهُ المُستَعانُ . فَنَزَلَتِ الآياتُ : «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ » (4) إلىَ قَولِهِ : «إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ » (5) ، فَبَلَغَ بُشَيرا ما نَزَلَ فيهِ مِنَ القُرآنِ فَهَرَبَ إلى مَكَّةَ وَارتَدَّ كافِرا . (6)

.


1- .النساء : 105 _ 116 .
2- .العِلِّيَّةُ وَالعُلِّيَّةُ جَميعاً : الغُرفَةُ ( لسان العرب : ج 15 ص 86 « علا » ) .
3- .كذا في المصدر ، وفي المستدرك على الصحيحين : «سأنظر» ، وهو المناسب للسياق .
4- .. النساء : 105 .
5- .. النساء : 116 .
6- .مجمع البيان : ج 3 ص 160 ، التبيان في تفسير القرآن : ج 3 ص 316 نحوه ، بحار الأنوار : ج 22 ص 22 وراجع : المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 426 ح 8164 .

ص: 111

مجمع البيان_ در تفسير سخن خداوند متعال : «ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم ... همانا خدا اين را كه به او شرك آورده شود ، نمى آمرزد» _ :اين آيات در باره پسران اُبَيرِق، نازل شد . آنان سه برادر به نام هاى بِشر و بُشَير و مُبَشِّر بودند . كنيه بُشَير ، ابو طعمه بود و در هجو ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شعر مى سرود و سپس مى گفت : اين را فلانى سروده است . اين سه برادر، هم در جاهليت و هم در روزگار اسلام، فقير بودند . روزى ابو طعمه بالاخانه رفاعة بن زيد را از پشت ، سوراخ كرد و مقدارى خوراك و شمشير و زرهى را به سرقت برد . رفاعه موضوع را با برادرزاده اش قَتادة بن نعمان _ كه از مجاهدان بدر بود _ ، در ميان گذاشت و هر دو ، به اتّفاق هم ، خانه را گشتند و از اهل خانه پرس و جو كردند . پسران اُبَيرِق گفتند : به خدا سوگند كه دزد شما، كسى جز لُبَيد بن سهل نيست . لُبَيد كه مردى محترم و با اصل و نسب بود، شمشيرش را بر كشيد و به سراغ آنان رفت و گفت : اى پسران اُبَيرِق ! آيا به من نسبت دزدى مى دهيد، در حالى كه شما خود به اين كار، از من سزاوارتريد ؟! شما همان منافقانى هستيد كه پيامبر خدا را هجو مى كنيد و آن [هجو] را به قريش ، نسبت مى دهيد . يا اقرار مى كنيد، يا شما را از دم تيغ مى گذرانم ! پسران اُبيرق با او از درِ مدارا و نرمش در آمدند . قتاده نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! خانواده اى از ما خانواده نابابى هستند و به خانه عمويم تجاوز و بالاخانه او را از پشت، سوراخ كرده اند و خوراك و سلاحش را برده اند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «در كار خود، بيشتر فكر كنيد» . چون مردى از تيره آنان به نام اُسَير بن عروه اين ماجرا را شنيد ، مردانى از خاندان را جمع كرد و نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت : قَتادة بن نعمان و عمويش نزد خانواده اى از ما كه مردمانى محترم و با اصل و نسب و صالح هستند، رفته و آنها را به كارى زشت ، سرزنش كرده اند و به ايشان كارى را نسبت داده اند كه شايسته نيست . و رفت . پس از آن، قتاده نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت تا با ايشان صحبت كند؛ امّا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با او برخورد تندى كرد و فرمود : «نزد خانواده اى محترم و با اصل و نسب رفته اى و آنها را به كارى زشت ، سرزنش كرده اى و آنچه نشايد، گفته اى ؟». قتاده از نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاست و پيش عمويش باز گشت و گفت : كاش مرده بودم و با پيامبر خدا، صحبت نكرده بودم ؛ زيرا او با من سخنى گفت كه خوش نمى دارم ! عمويش رفاعه گفت : خدا كمك مى كند ! پس اين آيات، نازل شد : «ما اين كتاب را به سوى تو فرو فرستاديم» تا «خدا اين را كه به او شرك آورده شود ، نمى آمرزد» . خبر نازل شدن اين آيات در باره بُشير، به او رسيد و او به مكّه گريخت و به كفر ، باز گشت .

.

ص: 112

الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اُناسا مِن رَهطِ بُشَيرٍ الأَدنَينَ قالوا : اِنطَلِقوا إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقالوا : نُكَلِّمُهُ في صاحِبِنا ونُعذِرُهُ وإنَّ صاحِبَنا بَريءٌ . فَلَمّا أنزَلَ اللّهُ : «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ» إلى قَولِهِ : «وَكِيلاً» (1) ، فَأَقبَلَت رَهطُ بُشَيرٍ ، فَقالَ (2) : يا بُشَيرُ استَغفِرِ اللّهَ وتُب إلَيهِ مِنَ الذَّنبِ ، فَقالَ : وَالَّذي أحلِفُ بِهِ ما سَرَقَها إلّا لَبيدٌ! فَنَزَلَت : «وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا» . ثُمَّ إنَّ بُشَيرا كَفَرَ ولَحِقَ بِمَكَّةَ . وأَنزَلَ اللّهُ فِي النَّفَرِ الَّذينَ أعذَروا بُشَيرا وأَتَوُا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله لِيُعذِروهُ قَولَهُ : « وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّ_ائِفَةٌ مِّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَىْ ءٍ وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا » (3) . ونَزَلَت في بُشَيرٍ وهُوَ بِمَكَّةَ : « وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا » (4) . (5)

.


1- .النساء : 108 و 109 .
2- .في بحار الأنوار : « فقالوا » .
3- .النساء : 113 .
4- .النساء : 115 .
5- .تفسير القمي : ج 1 ص 152 عن أبي الجارود ، بحار الأنوار : ج 17 ص 79 ح 1 و ج 22 ص 75 ح 26 .

ص: 113

امام باقر عليه السلام :گروهى از خويشان نزديك بُشَير گفتند : نزد پيامبر خدا مى رويم و در باره او با ايشان سخن مى گوييم و او را تبرئه مى كنيم و مى گويم بشير، بى گناه است . در اين هنگام، خداوند، اين آيات را فرو فرستاد : «[كارهاى نارواى خود را] از مردم پنهان مى دارند و[لى نمى توانند] از خدا پنهان دارند، در حالى كه او با آنان است» تا «وكيل است» . خويشاوندان بشير آمدند و گفتند : اى بشير ! براى گناهانت از خدا آمرزش بخواه و به درگاه او توبه كن . بشير گفت : سوگند به آن كه به او سوگند مى خورم، آنها را كسى جز لُبيد ندزديده است . پس اين آيه نازل شد : «و هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود، سپس آن را به بى گناهى نسبت دهد، قطعا بهتان و گناهى آشكار را به دوش كشيده است» . آن گاه ، بشير كافر شد و به مكّه گريخت . خداوند در باره كسانى كه بشير را بى گناه دانسته بودند و براى تبرئه او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند، اين آيه را فرو فرستاد : «و اگر فضل و رحمت خدا بر تو نبود ، طايفه اى از ايشان آهنگ آن داشتند كه تو را از راه به در كنند؛ ولى جز خودشان را گم راه نمى سازند ، و هيچ گونه زيانى به تو نمى رسانند ، و خدا كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت و تفضّل خدا بر تو همواره بزرگ است» . و در باره بشير نيز كه در مكّه بود، اين آيه نازل شد : «و هر كس ، پس از آن كه راه هدايت برايش آشكار شد ، با پيامبر به مخالفت بر خيزد و غير راه مؤمنان را در پيش گيرد ، وى را بدانچه روى خود را بدان سو كرده، وا مى گذاريم و به دوزخش مى كشانيم ، و چه بازگشتگاه بدى است!» .

.

ص: 114

. .

ص: 115

. .

ص: 116

الفصل الثاني : ذمُّ الباهت والبهتان2 / 1الباهِتُ شَرُّ النّاسِالكافي عن جابر بن عبد اللّه :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ألا اُخبِرُكُم بِشِرارِ رِجالِكُم ؟ قُلنا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ . فَقالَ : إنَّ مِن شِرارِ رِجالِكُم البَهّاتَ الجَريءَ الفَحّاشَ ، الآكِلَ وَحدَهُ ، وَالمانِعَ رِفدَهُ (1) ، وَالضّارِبَ عَبدَهُ ، وَالمُلجِئَ عِيالَهُ إلى غَيرِهِ . (2)

الإمام الصادق عليه السلام :قالَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ألا اُنَبِّئُكُم بِشِرارِكُم ؟ قالوا : بَلى ، يا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : المَشّاؤونَ بِالنَّميمَةِ ، المُفَرِّقونَ بَينَ الأَحِبَّةِ ، الباغونَ لِلبُرَآءِ المَعايِبَ . (3)

.


1- .الرِفدُ : العَطاءُ والصِلةُ ( الصحاح : ج 2 ص 475 « رفد » ) .
2- .الكافي : ج 2 ص 292 ح 13 ، تهذيب الأحكام : ج 7 ص 400 ح 1597 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 114 ح 13 .
3- .الكافي : ج 2 ص 369 ح 1 عن عبد اللّه بن سنان ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 375 ح 5762 ، الخصال : ص 182 ح 249 عن حماد بن عمرو عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده عن علي بن أبي طالب عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج75 ص72 ح212 ؛ مسند ابن حنبل : ج10 ص443 ح27670 ، الأدب المفرد : ص104 ح323 ، المعجم الكبير : ج24 ص167 ح423، كنز العمّال : ج1 ص440 ح1901.

ص: 117

فصل دوم : نكوهش بهتان و بهتان زننده

2 / 1 بهتان زننده ، بدترينِ مردم است

فصل دوم : نكوهش بهتان و بهتان زننده2 / 1بهتان زننده ، بدترينِ مردم استالكافى_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا شما را از بدترينْ مردانتان خبر ندهم ؟». گفتيم : چرا ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «از بدترين مردان شما، كسى است كه بهتان زن است ، گستاخ است ، بدزبان است ، تنهاخور است ، از دهِش دريغ مى ورزد ، بنده اش را مى زند و عائله اش را محتاج ديگران مى سازد» .

امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا شما را از بدترينْ افرادتان خبر ندهم ؟». گفتيم : چرا ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «آنان كه سخن چينى مى كنند (شايعه سازند) ، ميان دوستان جدايى مى افكنند ، و براى بى گناهان، عيبجويى مى نمايند» .

.

ص: 118

2 / 2البُهتانُ مِن أقبَحِ الذُّنوبِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :البُهتانُ عُدِلَ بِالشِّركِ بِاللّهِ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :خَمسٌ لَيسَ لَهُنَّ كَفّارَةٌ : الإِشراكُ بِاللّهِ ، وقَتلُ النَّفسِ بِغَيرِ حَقٍّ ، وبُهتُ المُؤمِنِ ، وَالفِرارُ مِنَ الزَّحفِ ، ويَمينٌ صَبرٌ يُقطَعُ بِها مالُ امرِئٍ مُسلِمٍ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن قَذَفَ مُؤمِنا بِكُفرٍ فَهُوَ كَقَتلِهِ . (3)

الإمام علي عليه السلام :لا قِحَةَ (4) كَالبُهتِ . (5)

2 / 3البُهتانُ أثقَلُ الأَشياءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :البُهتانُ عَلَى البَريءِ أثقَلُ مِنَ السَّماءِ . (6)

الإمام الصادق عليه السلام :تَبِعَ حَكيمٌ حَكيما سَبعَمِئَةِ فَرسَخٍ في سَبعِ كَلِماتٍ ، فَلَمّا لَحِقَ بِهِ قالَ لَهُ : يا هذا! ما أرفَعُ مِنَ السَّماءِ ، وأَوسَعُ مِنَ الأَرضِ ، وأَغنى مِنَ البَحرِ ، وأَقسى مِنَ الحَجَرِ ، وأَشَدُّ حَرارَةً مِنَ النّارِ ، وأَشَدُّ بَردا مِنَ الزَّمهَريرِ ، وأَثقَلُ مِنَ الجِبالِ الرّاسِياتِ ؟ فَقالَ لَهُ : يا هذا ! الحَقُّ أرفَعُ مِنَ السَّماءِ ، وَالعَدلُ أوسَعُ مِنَ الأَرضِ ، وغِنَى النَّفسِ أغنى مِنَ البَحرِ ، وقَلبُ الكافِرِ أقسى مِنَ الحَجَرِ ، وَالحَريصُ الجَشِعُ أشَدُّ حَرارَةً مِنَ النّارِ ، وَاليَأسُ مِن رَوحِ اللّهِ عز و جل أشَدُّ بَردا مِنَ الزَّمهَريرِ ، وَالبُهتانُ عَلَى البَريءِ أثقَلُ مِنَ الجِبالِ الرّاسِياتِ . (7)

.


1- .نوادر الاُصول : ج 1 ص 121 .
2- .مسند الشامييّن : ج 2 ص 188 ح 1161 عن معاذ بن جبل ، المغني لعبد اللّه بن قدامة : ج 11 ص 178 نحوه ، الدرّ المنثور : ج 2 ص 629 عن أبي هريرة ، كنز العمّال : ج 16 ص 79 ح 44007 .
3- .صحيح البخاري : ج 5 ص 2248 ح 5700 ، مسند ابن حنبل : ج 5 ص 519 ح 16385 ، المعجم الكبير : ج 2 ص 73 ح 1332 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 347 وفيه « كفيله » بدل « كقتله » و كلّها عن ثابت بن ضحّاك ، كنز العمّال : ج 3 ص 616 ح 8183 .
4- .وقُحَ الرجلُ : إذا صارَ قليل الحَياء ( لسان العرب : ج 2 ص 637 « وقح » ) .
5- .غرر الحكم : ج 6 ص 349 ح 10455 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 536 ح 9834 .
6- .إرشاد القلوب : ص 192 ، جامع الأخبار : ص 383 ح 1071 عن الإمام علي عليه السلام ، وفيه « أعظم » بدل « أثقل » ، معدن الجواهر : ص 60 ، كشف الريبة : ص 43 وفي كليهما « السماوات » بدل « السماء » من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 78 ص 31 ح 99 ؛ نوادر الاُصول : ج 1 ص 120 عن الإمام علي عليه السلام وفيه « السماوات » بدل « السماء » .
7- .الخصال : ص 348 ح 21 عن معاوية بن وهب ، معاني الأخبار : ص 177 عن محمّد بن وهب ، جامع الأحاديث للقمي ( الغايات ) : ص 227 ، الاختصاص : ص 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 447 ح 7 .

ص: 119

2 / 2 بهتان زدن، از زشت ترين گناهان است
2 / 3 بهتان زدن، سنگين ترينِ چيزهاست

2 / 2بهتان زدن، از زشت ترين گناهان استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهتان زدن ، همسنگ شرك ورزيدن به خداست .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پنج گناه است كه هيچ كفّاره اى ندارند : شرك ورزيدن به خدا ، كشتن بى گناه ، بهتان زدن به مؤمن ، فرار از ميدان جهاد ، و سوگند دروغى كه با آن، مال مرد مسلمانى تصرّف شود .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس به مؤمنى تهمت كفر زند، اين كار، مانند كشتن اوست .

امام على عليه السلام :هيچ وقاحتى چون بهتان زدن نيست .

2 / 3بهتان زدن، سنگين ترينِ چيزهاستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ گناهِ ] بهتان زدن به بى گناه، از آسمان ، سنگين تر است .

امام صادق عليه السلام :حكيمى هفتصد فرسنگ در جستجوى حكيمى راه پيمود تا از او هفت پرسش كند ، و چون به او رسيد ، پرسيد : اى حكيم ! آن چيست كه از آسمان، بلندتر است ، از زمين، گسترده تر است ، از دريا توانگرتر است ، از سنگ، سخت تر است ، از آتش، داغ تر است ، از زمهرير، سردتر است و از كوه هاى سر به فلك كشيده، سنگين تر است ؟ آن حكيم گفت : اى حكيم ! حق، از آسمان، بلندتر است . عدل، از زمين، گسترده تر است . توانگرى نفس، از دريا توانگرتر است . دل كافر، از سنگ، سخت تر است . آزمند سيرى ناپذير، از آتش، داغ تر است . نوميدى از رحمت خداى عز و جل، از زمهرير، سردتر است و بهتان زدن به بى گناه، از كوه هاى سر به فلك كشيده، سنگين تر است .

.

ص: 120

نوادر الاُصول :رُوِيَ فِي الخَبَرِ : إنّ داوودَ عليه السلام سَأَلَ سُلَيمانَ عليه السلام : ما أثقَلُ شَيءٍ ؟ فَقالَ : البُهتانُ عَلَى البَريءِ . (1)

2 / 4النَّوادِرُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا يَرمي رَجُلٌ رَجُلاً بِالفُسوقِ ولا يَرميهِ بِالكُفرِ ، إلَا ارتَدَّت عَلَيهِ إن لَم يَكُن صاحِبُهُ كَذلِكَ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :. . . أمّا عَلامَةُ الفاسِقِ فَأَربَعَةٌ : اللَّهوُ ، وَاللَّغوُ ، وَالعُدوانُ ، وَالبُهتانُ. (3)

الإمام الصادق عليه السلام :إيّاكُم أن تُزلِقوا ألسِنَتَكُم بِقَولِ الزُّورِ وَالبُهتانِ وَالإِثمِ وَالعُدوانِ. (4)

.


1- .نوادر الاُصول : ج 1ص 121 .
2- .صحيح البخاري : ج 5 ص 2247 ح 5698 ، مسند ابن حنبل : ج 8 ص 136 ح 21627 ، رياض الصالحين : ص 571 ، مجمع الزوائد : ج 8 ص 141 ح 13015 نقلاً عن البزّار ، إمتاع الأسماع : ج 9 ص 213 وكلّها عن أبي ذرّ ، تفسير الثعالبي : ج 5 ص 276 .
3- .تحف العقول : ص 22 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 122 .
4- .الكافي : ج 8 ص 2 ح 1 عن إسماعيل بن مخلّد السرّاج ، بحار الأنوار : ج 78 ص 211 ح 93 .

ص: 121

2 / 4 گوناگون

نوادر الاُصول :در خبر آمده است كه : داوود عليه السلام از سليمان عليه السلام پرسيد : سنگين ترين چيز چيست ؟ سليمان عليه السلام گفت : بهتان زدن به بى گناه .

2 / 4گوناگونپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس نسبت فِسق و كفر به ديگرى دهد ، چنانچه آن كس چنان نباشد ، آن نسبت، به خود او باز مى گردد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نشانه فاسق، چهار چيز است : پرداختن به لهو و لعب ، بيهوده كارى ، تعدّى و بهتان زدن .

امام صادق عليه السلام :زنهار كه زبان هايتان را به سخن دروغ و بهتان و گناه و عداوت بلغزانيد .

.

ص: 122

الفصل الثالث : مبادئ البهتان3 / 1البُغضُالكتاب« وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا » . (1)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، فيكَ مَثَلٌ مِن عيسى ؛ أبغَضَتهُ اليَهودُ حَتّى بَهَتوا اُمَّهُ ، وأحَبَّتهُ النَّصارى حَتّى أنزَلوهُ بِالمَنزِلِ الَّذي لَيسَ بِهِ . (2)

الإمام علي عليه السلام :يَهلِكُ فينا أهلَ البَيتِ فَريقانِ : مُحِبٌّ مُطرٍ (3) ، وباهِتٌ مُفتَرٍ . (4)

.


1- .النساء : 156 .
2- .السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 137 ح 8488 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 336 ح 1376 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 133 ح 462 عيون الأخبار في مناقب الأخيار : ص252 ، شواهد التنزيل : ج2 ص227 وكلّها عن ربيعة بن ناجد عن الإمام علي عليه السلام ، كنز العمّال : ج 11 ص 623 ح 33032 ؛ الأمالي للطوسي : ص 256 ح 462 ، الغارات : ج 2 ص 589 كلاهما عن ربيعة بن ناجذ عن الإمام علي عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 35 ص 316 ح 5 .
3- .أطريت فلانا : مدحته ، وقيل : بالغت في مدحه وجاوزت الحدّ ( المصباح المنير : ص 372 « طرو » ) .
4- .السنّة لابن أبي عاصم : ص 470 ح 1005 عن نزال بن سبرة ، كنز العمّال : ج 11 ص 325 ح 31641 .

ص: 123

فصل سوم : خاستگاه هاى بهتان

3 / 1 دشمنى

فصل سوم : خاستگاه هاى بهتان3 / 1دشمنىقرآن«و [نيز] به سزاى كفرشان و آن بهتان بزرگى كه به مريم زدند» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على ! در تو، نمونه اى از عيسى است : يهود، چندان او را دشمن داشتند كه به مادرش بهتان زدند ، و نصارا چندان دوستش داشتند كه او را در جايگاهى كه سزاوارش نيست، نشاندند .

امام على عليه السلام :در پيوند با ما خاندان ، دو گروه به هلاكت مى افتند : دوستدارى كه در مدح ما از حد مى گذرد ، و بهتان زننده اى كه افترا مى بندد .

.

ص: 124

عنه عليه السلام :يَهلِكُ فِيَّ رَجُلانِ : مُحِبٌّ مُفرِطٌ ، وباهِتٌ مُفتَرٍ . (1)

عنه عليه السلام :يَهلِكَ فِيَّ رَجُلانِ : مُحِبٌّ مُفرِطٌ يُقَرِّظُني (2) بِما لَيسَ فِيَّ ، ومُبغِضٌ يَحمِلُهُ شَنَآني (3) عَلى أن يَبهَتَني . (4)

عنه عليه السلام :يَهلِكُ فِيَّ رَجُلانِ : مُحِبٌّ مُطرٍ يَضَعُني غَيرَ مَوضِعي ويَمدَحُني بِما لَيسَ فِيَّ ، ومُبغِضٌ مُفتَرٍ يَرميني بِما أنَا مِنهُ بَريءٌ . (5)

3 / 2حُبُّ المالِالكتاب« وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَءَاتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلَا تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا * وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا » . (6)

الحديثتفسير الصافي : « أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا » إنكارٌ وتَوبيخٌ ، قيلَ : كانَ الرَّجُلُ إذا أرادَ جَديدَةً بَهَتَ الَّتي تَحتَهُ بِفاحِشَةٍ حَتّى يُلجِئَها إلَى الاِفتِداءِ مِنهُ بِما أعطاها ؛ لِيَصرِفَهُ إلى تَزَوُّجِ الجَديدَةِ! فَنُهوا عَن ذلِكَ . (7)

.


1- .نهج البلاغة : الحكمة 469 ، خصائص الأئمّة : ص 124 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 344 ح 1167 .
2- .التقريظ : مدح الحيّ ووصفُه ( النهاية : ج 4 ص 43 « قرظ » ) .
3- .شنأ : بغض ( الصحاح : ج 1 ص 57 « شنأ » ) .
4- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 337 ح 1376 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 133 ح 4622 ، عيون الأخبار في مناقب الأخيار : ص252 وكلّها عن ربيعة بن ناجذ ، النهاية : ج 4 ص 43 ، كنز العمّال : ج 13 ص 125 ح 36399 ؛ الأمالي للطوسي : ص 256 ح 462 عن ربيعة بن ناجذ ، الغارات : ج 2 ص 590 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 285 ح 37 .
5- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 5 ص 5 عن محمّد بن سليمان النوفلي .
6- .النساء : 20 و 21 .
7- .تفسير الصافي : ج 2 ص 210 ؛ تفسير البيضاوي : ج 1 ص 332 ، وراجع : مجمع البيان : ج 3 ص 42 .

ص: 125

3 / 2 مال دوستى

امام على عليه السلام :در باره من، دو كس هلاك مى شوند : دوستدار افراطى و بهتان زننده دروغزن .

امام على عليه السلام :در باره من، دو كس هلاك مى شوند : يكى دوستدار افراطى اى كه مرا به چيزهايى مى ستايد كه در من نيست ، و ديگرى كينه توزى كه دشمنى اش با من، او را به بهتان زدن بر من وا مى دارد .

امام على عليه السلام :در باره من، دو كس هلاك مى شوند : دوستدارِ مدحگوى كه مرا در جايگاهى بالاتر از آنچه هستم، قرار مى دهد و مرا به آنچه در من نيست، مى ستايد ، و كينه توز افترازن كه به من چيزهايى نسبت مى دهد كه از آنها مبرّا هستم .

3 / 2مالْ دوستىقرآن«و اگر خواستيد همسرى [ديگر] به جاى همسر [پيشين خود] ستانيد ، و به يكى از آنان قنطارى داده بوديد ، چيزى از آن را پس مگيريد . آيا مى خواهيد آن [مال] را به بهتان و گناه آشكار بگيريد ؟! و چگونه آن را مى ستانيد، با آن كه از يكديگر كام گرفته ايد و آنان از شما پيمانى استوار گرفته اند؟!» .

حديثتفسير الصافى : «آيا مى خواهيد آن را به بهتان و گناه آشكار بگيريد ؟!» ، استفهام انكارى و توبيخى است . گفته شده است كه : مرد، هر گاه مى خواست همسر جديدى بگيرد، به همسرى كه داشت، تهمت زنا مى زد تا او را مجبور سازد كه آنچه را [به عنوان مهريّه ]داده است، فِديه دهد و آن را خرج ازدواج با همسر جديدش كند . پس ، از اين كار نهى شدند .

.

ص: 126

3 / 3النِّفاقُالكافي عن سليم بن قيس الهلالي :قُلتُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : إنّي سَمِعتُ مِن سَلمانَ وَالمِقدادِ وأَبي ذَرٍّ شَيئا مِن تَفسيرِ القُرآنِ وأَحاديثَ عَن نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله غَيرَ ما في أيدِي النّاسِ ، ثُمَّ سَمِعتُ مِنكَ تَصديقَ ما سَمِعتُ مِنهُم ، ورَأَيتُ في أيدِي النّاسِ أشياءَ كَثيرَةً مِن تَفسيرِ القُرآنِ ومِنَ الأَحاديثِ عَن نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنتُم تُخالِفونَهُم فيها ، وتَزعُمونَ أنَّ ذلِكَ كُلَّهُ باطِلٌ ، أفَتَرَى النّاسَ يَكذِبونَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّدينَ ، ويُفَسِّرونَ القُرآنَ بِآرائِهِم ؟! قالَ : فَأَقبَلَ عَلَيَّ فَقالَ : قَد سَأَلتَ فَافهَمِ الجَوابَ ؛ إنَّ في أيدِي النّاسِ حَقّا وباطِلاً ، وصِدقا وكِذبا ، وناسِخا ومَنسوخا ، وعامّا وخاصّا ، ومُحكَما ومُتَشابِها ، وحِفظا ووَهما ، وقَد كُذِبَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى عَهدِهِ حتَّى قامَ خَطيبا فَقالَ : « أيُّهَا النّاسُ قَد كَثُرَت عَلَيَّ الكَذّابَةُ ، فَمَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدا فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ » ، ثُمَّ كُذِبَ عَلَيهِ مِن بَعدِهِ ! وإنَّما أتاكُمُ الحَديثُ مِن أربَعَةٍ لَيسَ لَهُم خامِسٌ : رَجُلٍ مُنافِقٍ يُظهِرُ الإِيمانَ ، مُتَصَنِّعٍ بِالإِسلامِ ، لا يَتَأَثَّمُ ولا يَتَحَرَّجُ أن يَكذِبَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّدا ، فَلَو عَلِمَ النّاسُ أنَّهُ مُنافِقٌ كَذّابٌ لَم يَقبَلوا مِنهُ ولَم يُصَدِّقوهُ ، ولكِنَّهُم قالوا : هذا قَد صَحِبَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ورَآهُ وسَمِعَ مِنهُ ، وأَخَذوا عَنهُ وهُم لا يَعرِفونَ حالَهُ ، وقَد أخبَرَهُ اللّهُ عَنِ المُنافِقينَ بِما أخبَرَهُ ، ووَصَفَهُم بِما وَصَفَهُم ، فَقالَ عز و جل : « وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ » (1) ، ثُمَّ بَقوا بَعدَهُ فَتَقَرَّبوا إلى أئِمَّةِ الضَّلالَةِ وَالدُّعاةِ إلَى النّارِ بِالزّورِ وَالكَذِبِ وَالبُهتانِ ، فَوَلَّوهُمُ الأَعمالَ ، وحَمَلوهُم عَلى رِقابِ النّاسِ ، وأَكَلوا بِهِمُ الدُّنيا ، وإنَّمَا النّاسُ مَعَ المُلوكِ وَالدُّنيا إلّا مَن عَصَمَ اللّهُ ، فَهذا أحَدُ الأَربَعَةِ . . . (2)

الإمام علي عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ في شِكايَةِ أهلِ النِّفاقِ _ : هذا زَمانٌ لَيسَ إخوانُهُيا أيُّهَا المَرءُ بِإِخوانِ إخوانُهُ كُلُّهُم ظالِمٌلَهُم لِسانانِ ووَجهانِ يَلقاكَ بِالبِشرِ وفي قَلبِهِداءٌ يُواريهِ بِكِتمانِ حَتّى إذا ما غِبتَ عَن عَينِهِرَماكَ بِالزّورِ وبُهتانِ هذا زَمانٌ هكَذا أهلُهُبِالوُدِّ لا يَصدُقُكَ اثنانِ يا أُيَّها المَرءُ فَكُن مُفرَدادَهرَكَ لا تَأنَس بِإِنسانِ (3)

.


1- .المنافقون : 4 .
2- .الكافي : ج 1 ص 62 ح 1 ، الخصال : ص 255 ح 131 ، الإعتقادات للصدوق : ص 118 ، الاستنصار : ص 10 ، الغيبة للنعماني : ص 75 ح 10 ، بحارالأنوار : ج 2 ص 228 ح 12 ؛ المعيار والموازنة : ص 301 نحوه .
3- .الديوان المنسوب إلى الإمام علي عليه السلام : ص 598 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 446 ح 103 .

ص: 127

3 / 3 دورويى

3 / 3دو رويىالكافى_ به نقل از سُلَيم بن قيس هلالى _ :به امير مؤمنان عليه السلام گفتم : من از سلمان و مقداد و ابو ذر، مطالبى در تفسير قرآن و نيز احاديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام كه با آنچه در نزد مردم است، مغاير است . از شما نيز مطالبى شنيده ام كه آنچه را از آنها شنيده ام، تأييد مى كند . از سوى ديگر ، مطالب فراوانى در باره تفسير قرآن و احاديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در دست مردم ديده ام كه شما با آنها مخالفت مى كنيد و همه آنها را نادرست مى دانيد . آيا به نظر شما ، مردم عمدا بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دروغ مى بندند و قرآن را تفسير به رأى مى كنند ؟ امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود : «سؤالى كردى . اكنون پاسخ آن را نيك در ياب . در ميان مردم ، مطالب درست و نادرست و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و محفوظ و موهوم، وجود دارد . در زمان خودِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، چندان بر ايشان دروغ بستند كه خطبه اى ايراد كرد و فرمود : اى مردم ! دروغ بندانِ بر من، زياد شده اند . هر كس به عمد بر من دروغ بندد، جايش در آتش است . با اين حال ، بعد از آن باز بر ايشان دروغ بسته شد . حديث ، در حقيقت ، از چهار طريق به شما رسيده است و پنجمين ندارد : از طريق شخص منافق كه به ايمان وانمود مى كند و به ظاهر، از مسلمانى دم مى زند؛ امّا از اين كه عمدا بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دروغ بندد، پروا و پرهيزى ندارد . اگر مردم مى دانستند كه او منافقى دروغگوست، از او نمى پذيرفتند و گفته هايش را تصديق نمى كردند؛ ولى آنها مى گويند: اين شخص، صحابى پيامبر خدا بوده و ايشان را ديده و از ايشان شنيده است . از اين رو، حديث او را مى گيرند، در حالى كه از ماهيت او آگاه نيستند ، در صورتى كه خداوند، به پيامبرش از حال منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بيان كرده و فرموده است : «چون ايشان را ببينى، ظاهرشان تو را پسند مى افتد و اگر سخن گويند، به گفتارشان گوش مى دهى» . اين گروه ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز باقى ماندند و به پيشوايان گم راهى و كسانى كه با نيرنگ و دروغ و بهتان، به آتش فرا مى خوانند، (1) نزديك شدند ، و آن پيشوايان ، ايشان را كارگزاران خود قرار دادند و بر گرده مردم سوارشان كردند و به واسطه آنها دنيا را خوردند ؛ چرا كه مردم ، در حقيقت ، با زمامداران و به دنبال دنيا هستند، مگر كسى كه خداوند، نگاهش دارد . اين بود يكى از چهار طريق ...» .

.


1- .احتمال دارد كه در متن عربى، «بالزور و ...» متعلّق به «فتقرّبوا» باشد كه در اين صورت معناى جمله، چنين است : پس با توسّل به نيرنگ و دروغ و بهتان، خود را به پيشوايان گم راهى و دعوتگران به سوى آتش، نزديك كردند . م .

ص: 128

3 / 4الكَذِبُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أمّا عَلامَةُ الكَذّابِ فَأَربَعَةٌ : إن قالَ لَم يَصدُق ، وإن قيلَ لَهُ لَم يُصَدِّق ، وَالنَّميمَةُ (1) ، وَالبُهتُ . (2)

علل الشرائع عن وهب بن مُنَبِّه_ فيما نَقَلَهُ عَنِ التَّوراةِ _ :إذا ضَعُفَ الصِّدقُ كَثُرَ الكَذِبُ ، وفَشَتِ الفِريَةُ ، وجاءَ الإِفكُ بِكُلِّ وَجهٍ وَالبُهتانُ . وإذا حَصَلَ الصِّدقُ اختَسَأَ الكَذِبُ ، وذَلَّ وصَمَتَ الإِفكُ ، واُميتَتِ الفِريَةُ ، واُهينَ البُهتانُ . (3)

.


1- .النميمَة : هي نقل الحديث من قوم إلى قوم على جهة الإفساد والشرّ ( النهاية : ج 5 ص 120 « نمم » ) .
2- .تحف العقول : ص 22 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 122 .
3- .علل الشرائع : ص 112 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 61 ص 289 .

ص: 129

3 / 4 دروغگويى

امام على عليه السلام_ در ديوان منسوب به ايشان و در ناليدن از منافقان _ :اين زمان ، زمانى است كه برادرانش اى مرد ! برادر نيستند برادرانش همه ستمكارند و دو زبان و دو رو دارند با تو با خوش رويى برخورد مى كند، در حالى كه در دلش مَرَضى است كه پنهان مى دارد و چون از برابر ديدگانش ناپديد شوى به تو دروغ و بهتان مى بندد اين زمانه ، مردمانش چنين اند حتّى دو نفر هم با تو از سر صدق، دوستى نمى كنند پس _ اى مرد _ تنها باش براى هميشه عمرت ، و با هيچ كس دمخور مباش.

3 / 4دروغگويىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نشانه دروغگو، چهار چيز است : اگر بگويد، راست نمى گويد ، اگر سخنى به او گفته شود، آن را راست نمى شمارد ، و [ نيز ] سخن چينى و بهتان زدن .

علل الشرائع_ به نقل از وهب بن مُنَبِّه، از تورات _ :هر گاه راستى سستى گيرد، دروغ ، بسيار مى شود ، و افترا بستن ، شايع مى گردد ، و تهمت و بهتان ، از هر سو مى آيند . و هر گاه راستى قوّت گيرد، دروغ ناپديد مى شود ، و تهمت زنى خوار و خاموش مى گردد ، و افترا بستن ميرانده مى شود ، و بهتان زدن بى ارج مى گردد .

.

ص: 130

3 / 5مُجالَسَةُ جَليسِ السَّوءِالإمام علي عليه السلام :اِحذَر مِمَّن إذا حَدَّثتَهُ مَلَّكَ ، وإذا حَدَّثَكَ غَمَّكَ ، وإن سَرَرتَهُ أو ضَرَرتَهُ سَلَكَ مَعَكَ فيهِ سَبيلَكَ ، وإن فارقَكَ ساءَكَ مَغيبُهُ بِذِكرِ سَوأَتِكَ ، وإن مانَعتَهُ بَهَتَكَ وَافتَرى ، وإن وافَقتَهُ حَسَدَكَ وَاعتَدى ، وإن خالَفتَهُ مَقَتَكَ ومارى ، يَعجِزُ عَن مُكافَأَةِ مَن أحسَنَ إلَيهِ ، ويُفرِطُ عَلى مَن بَغى عَلَيهِ ، يُصبِحُ صاحِبُهُ في أجرٍ ، ويُصبِحُ هُوَ في وِزرٍ ، لِسانُهُ عَلَيهِ لا لَهُ ، ولا يَضبِطُ قَلبُهُ قَولَهُ ، يَتَعَلَّمُ المِراءَ ، ويَفَقَهُ الرِّياءَ (1) ، يُبادِرُ الدُّنيا ، ويُواكِلُ التَّقوى . (2)

.


1- .في بحارالأنوار : يتعلَّم لِلمِراءِ ويَتَفَقَّهُ لِلرِّياء .
2- .مطالب السؤول : ص 232 ، تاريخ دمشق : ج 47 ص 81 نحوه من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام ؛ بحار الأنوار : ج 78 ص 10 ح 67 .

ص: 131

3 / 5 هم نشينى با بدان

3 / 5هم نشينى با بَدانامام على عليه السلام :حذر كن از آن كس كه هر گاه با او سخن مى گويى، تو را ملول مى گرداند ، و هر گاه او با تو سخن مى گويد، غمگينت مى سازد ، و اگر به او شادى يا زيانى برسانى، با تو رفتار متقابل مى كند ، و اگر از تو جدا شود، جدايى او، تو را بد مى آيد؛ چرا كه پشت سرت بد مى گويد ، و اگر در برابرش ايستادگى كنى، به تو بهتان و افترا مى زند ، و اگر با او سازگارى نمايى، بر تو حسادت مى ورزد و تعدّى مى كند ، و اگر با او ناسازگارى كنى، با تو از درِ دشمنى و جدال بر مى خيزد . از جبران خوبى ديگران به خود، ناتوان است ، و در بدى كردن به كسى كه به او بدى كرده، زياده روى مى كند . هم نشين او، مأجور است و خودش گنهكار . زبانش به زيان اوست، نه به سودش . دلش سخنش را نگه نمى دارد . براى مجادله كردن مى آموزد ، و براى خودنمايى، فقه مى آموزد . به سوى دنيا مى شتابد و تقوا را وا مى گذارد .

.

ص: 132

الفصل الرابع : جزاء الباهت4 / 1اِضطِرابُ النَّفسِالإمام الصادق عليه السلام :خَمسَةٌ لا يَنامونَ : الهامُّ بِدَمٍ يَسفِكُهُ ، وذُو المالِ الكَثيرِ لا أمينَ لَهُ ، وَالقائِلُ فِي النّاسِ الزُّورَ وَالبُهتانَ عَن عَرَضٍ مِنَ الدُّنيا يَنالُهُ ، وَالمَأخوذُ بِالمالِ الكَثيرِ ولا مالَ لَهُ ، وَالمُحِبُّ حَبيبا يَتَوَقَّعُ فِراقَهُ . (1)

4 / 2عَذابُ يَومِ القِيامَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن قالَ فِي امرِىٍ مُسلِمٍ ما لَيسَ فيهِ لِيُؤذِيَهُ ، حَبَسَهُ اللّهُ في رَدغَةِ الخَبالِ (2) يَومَ القِيامَةِ حَتّى يُقضى بَينَ النّاسِ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن قالَ في مُؤمِنٍ ما لَيسَ فيهِ ، أسكَنَهُ اللّهُ رَدغَةَ الخَبالِ حَتّى يَخرُجَ مِمّا قالَ . (4)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 503 ح 1446 ، الخصال : ص 296 ح 64 كلاهما عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 70 ص 15 ح 5 .
2- .رَدغَةُ الخَبال : عصارة أهل النار ، والردغة : طين ووحل كثير ( النهاية : ج 2 ص 215 « ردغ » ) .
3- .تاريخ دمشق : ج 6 ص 73 عن أبي الدرداء ، كنز العمّال : ج 3 ص 564 ح 7925 .
4- .سنن أبي داود : ج 3 ص 305 ح 3597 عن يحيى بن راشد ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 33 ح 2222 عن عبد اللّه بن عمر ، كنز العمّال : ج 16 ص 108 ح 44079 ؛ المؤمن : ص 70 ح 191 عن الإمام الصادق عليه السلام ، تفسير القمّي : ج 2 ص 19 ، عوالي اللآلي : ج 1 ص 165 ح172 وكلّها نحوه .

ص: 133

فصل چهارم : سزاى بهتان زننده

4 / 1 اضطراب روانى
4 / 2 عذاب روز قيامت

فصل چهارم : سزاى بهتان زننده4 / 1اضطراب روانىامام صادق عليه السلام :پنج كس اند كه خواب ندارند : كسى كه در فكر ريختن خونى است ، كسى كه مال بسيار دارد و امينى ندارد ، كسى كه براى رسيدن به مالى از دنيا بر مردم دروغ و بهتان مى بندد ، كسى كه بدهكارى بسيار دارد و دستش از مال، تهى است ، و كسى كه محبوبى دارد و نگران جدا شدن از اوست .

4 / 2عذاب روز قيامتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس در باره انسان مسلمانى چيزى بگويد كه در او نيست تا بدين وسيله آزارش دهد، روز قيامت، خداوند، او را در ميان لجنِ چِركابه دوزخيان نگه مى دارد، تا زمانى كه ميان همه مردم ، داورى شود .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس چيزى را به مؤمنى نسبت دهد كه از آن مبرّاست ، خداوند، او را در لجن چركابه دوزخيان جاى مى دهد، تا آن گاه كه از [عهده ]آنچه گفته است، به در آيد .

.

ص: 134

عنه صلى الله عليه و آله :أيُّما رَجُلٍ أشاعَ عَلى رَجُلٍ مُسلِمٍ بِكَلِمَةٍ وهُوَ مِنها بَريءٌ ، سَبَّهُ بِها فِي الدُّنيا ؛ كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ تَعالى أن يُذيبَهُ يَومَ القِيامَةِ فِي النّارِ حَتّى يَأتِيَ بِإِنفاذِ ما قالَ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن ذَكَرَ امرَأً بِما لَيسَ فيهِ لِيَعيبَهُ بِما لَيسَ فيهِ ، حَبَسَهُ اللّهُ في نارِ جَهَنَّمَ حَتّى يَأتِيَ بِنَفاذِ ما قالَ فيهِ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن بَهَتَ مُؤمِنا أو مُؤمِنَةً أو قالَ فيهِ ما لَيسَ فيهِ ، أقامَهُ اللّهُ عز و جل يَومَ القِيامَةِ عَلى تَلٍّ مِن نارٍ حَتّى يَخرُجَ مِمّا قالَهُ فيهِ . (3)

الكافي عن ابن أبي يعفور عن الإمام الصادق عليه السلام :مَن بَهَتَ مُؤمِناً أو مُؤمِنَةً بِما لَيسَ فيهِ ، بَعَثَهُ اللّهُ في طينَةِ خَبالٍ حَتّى يَخرُجَ مِمّا قالَ . قُلتُ : وما طينَةُ الخَبالِ ؟ قالَ : صَديدٌ يَخرُجُ مِن فُروجِ المومِساتِ . (4)

.


1- .مجمع الزوائد : ج 4 ص 363 ح 7040 نقلاً عن المعجم الكبير ، تفسير القرطبي : ج 12 ص 206 ، تفسير الثعلبي : ج 7 ص 81 كلاهما نحوه وكلّها عن أبي الدرداء ، الدرّ المنثور : ج 5 ص 286 عن أبي ذرّ نقلاً عن الحاكم النيشابوري وليس فيه « سبّه بها في الدنيا » ، كنز العمّال : ج 16 ص 38 ح 43837 ؛ كشف الريبة : ص 42 عن أبي الدرداء وليس فيه ذيله من « حتّى يأتي » .
2- .المعجم الأوسط : ج 8 ص 380 ح 8936 ، ربيع الأبرار : ج 2 ص 155 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 253 كلّها عن أبي الدرداء ، كنز العمّال : ج3 ص 587 ح 8032 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 33 ح 63 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 99 ح 37 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، جامع الأخبار : ص 419 ح 1164 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 194 ح 5 ؛ تفسير القرطبي : ج 3 ص 29 ، ربيع الأبرار : ج 2 ص 183 كلاهما عن الإمام علي عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كنز العمّال : ج 3 ص 564 ح 7924 .
4- .الكافي : ج 2 ص 357 ح 5 ، معاني الأخبار : ص 164 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 244 ح 5 ؛ المعجم الكبير : ج 12 ص 297 ح 13435 ، تهذيب الكمال : ج 22 ص 614 الرقم 4629 كلاهما عن ابن عمر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه ، كنز العمّال : ج 3 ص 564 ح 7924 .

ص: 135

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر مردى سخنى را در باره مرد مسلمانى اشاعه دهد كه او از آن مبرّاست و غرضش بدنام كردن او در دنيا [و در بين مردم] باشد ، بر خداى متعال است كه روز قيامت، او را در آتش، ذوب كند، تا آن گاه كه مَفرّى (دليلى) براى آنچه گفته است، بياورد [و آن را اثبات نمايد] .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس چيزى را به كسى نسبت دهد كه در او نيست و غرضش بدنام كردن او باشد ، خداوند، آن كس را در آتش دوزخ نگه مى دارد تا براى آنچه در باره او گفته است، مَفَرّى (دليلى) بياورد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس به مرد يا زن مؤمنى بهتان زند يا در باره اش چيزى بگويد كه در او نيست ، خداوند عز و جلدر روز قيامت، او را بر تلّى از آتش بر پا نگه مى دارد تا از [عهده] آنچه در باره او گفته است، به در آيد .

الكافى_ به نقل از ابن ابى يعفور _ :امام صادق عليه السلام فرمود : «هر كس به مرد يا زن مؤمنى بهتانى زند كه از آن مبرّاست ، خداوند، او را در طينت خَبال بر مى انگيزد تا از [عهده] آنچه گفته است، بيرون آيد» . گفتم : طينت خَبال چيست ؟ فرمود : «چركابه اى است كه از فرج هاى زنان بدكاره خارج مى شود» .

.

ص: 136

4 / 3الخُلودُ فِي النّارِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ اغتابَ مُؤمِنا بِما فيهِ ، لَم يَجمَعِ اللّهُ بَينَهُما فِي الجَنَّةِ أبَدا ، ومَنِ اغتابَ مُؤمِنا بِما لَيسَ فيهِ ، فَقَدِ انقَطَعَتِ العِصمَةُ بَينَهُما ، وكانَ المُغتابُ فِي النّارِ خالِدا فيها وبِئسَ المَصيرُ . (1)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 164 ح 163 ، قصص الأنبياء للراوندي : ص 203 ح 264 كلاهما عن علقمة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، مشكاة الأنوار : ص 302 ح 941 ، جامع الأخبار : ص 412 ح 1143 ، روضة الواعظين : ص 515 ، بحار الأنوار : ج 70 ص 2 ح 4 .

ص: 137

4 / 3 جاودانگى در آتش دوزخ

4 / 3جاودانگى در آتش دوزخپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس پشت سر مؤمنى، از او چيزى بگويد كه در او هست، خداوند هرگز آن دو را در بهشت جمع نمى كند ، و هر كس پشت سر مؤمنى از او چيزى بگويد كه در او نيست، پيوند ميان آن دو بريده شده است ، و غيبت كننده، در آتش، جاويدان مى گردد ، و آن بدسرانجامى است !

.

ص: 138

الفصل الخامس : مواجهة البهتان5 / 1المُكافَحَةُالكتاب« وَ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ » . (1)

الحديثالمعجم الكبير للطبراني عن ابن عمر :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لِاُسامَةَ في شَأنِ عائِشَةَ (2) لَمّا رُمِيَت بِالإِفكَ : ما تَقولُ أنتَ ؟ فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ! ما يَحِلُّ لَنا أن نَتَكَلَّمَ بِهذا ، سُبحانَكَ هذا بُهتانٌ عَظيمٌ . (3)

المعجم الكبير للطبراني عن ابن عبّاس : «وَ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» يُريدُ : أفَلا سَمِعتُموهُ « قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ » يُريدُ بِالبُهتانِ الاِفتِراءَ العَظيمَ ، مِثلُ قَولِهِ في مَريَمَ : « وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا » (4) . (5)

.


1- .النور : 16 .
2- .راجع : موسوعة معارف الكتاب والسنّة : ج 10 ص 213 الهامش 3 .
3- .المعجم الكبير للطبراني : ج 23 ص 143 ح 202 .
4- .النساء : 156 .
5- .المعجم الكبير للطبراني : ج 23 ص 144 ح 203 .

ص: 139

فصل پنجم : مقابله با بهتان

5 / 1 مبارزه با آن

فصل پنجم : مقابله با بهتان5 / 1مبارزه با آنقرآن«و چرا وقتى آن را شنيديد ، نگفتيد : «براى ما سزاوار نيست كه در اين باره سخن بگوييم . منزّهى تو [اى خداوند] ! اين، بهتانى بزرگ است؟»» .

حديثالمعجم الكبير، طبرانى_ به نقل از ابن عمر _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در قضيّه تهمت زدن به عايشه ، (1) به اسامه فرمود : «تو چه مى گويى ؟». اسامه گفت : سبحان اللّه ! براى ما روا نيست كه در اين باره سخن بگوييم . منزّهى تو [اى خداوند] ! اين، بهتانى بزرگ است .

المعجم الكبير، طبرانى_ به نقل از ابن عبّاس _ : «و چرا وقتى آن را شنيديد» ، مراد، اين است كه : آيا آن را نشنيديد ؟ «نگفتيد : «براى ما سزاوار نيست كه در اين باره سخن بگوييم . منزّهى تو [اى خداوند] ! اين، بهتانى بزرگ است»؟» ، مراد از بهتان ، افتراى بزرگ است ، مانند سخنش در باره مريم كه : «و آن بهتان بزرگى كه بر مريم زدند» .

.


1- .ر .ك : ص94 پانوشت 3 .

ص: 140

المعجم الكبير للطبراني عن سعيد بن جبير : « وَ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ » يَعنِي القَذفَ ، ألا « قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا » يَعني ما يَنبَغي لَنا « أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا » يَعني بِالقَذفِ ، ولَم تَرَ أعيُنُنا « سُبْحَانَكَ » يَعني ألا قُلتُم : سُبحانَكَ « هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ » . (1)

5 / 2عَدَمُ تَرتيبِ الأَثَرِ عَلَى الأَقاويِلِالإمام الباقر عليه السلام :سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : كَم بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ ؟ فَقالَ : أربَعُ أصابِعَ ، ووَضَعَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَدَهُ عَلى اُذُنِهِ وعَينَيهِ ، فَقالَ : ما رَأَتهُ عَيناكَ فَهُوَ الحَقُّ ، وما سَمِعَتهُ اُذُناكَ فَأَكثَرُهُ باطِلٌ . (2)

نهج البلاغة عن الإمام عليّ عليه السلام_ فِي النَّهيِ عَن سَماعِ الغيبَةِ وفِي الفَرقِ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ _ :أيُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَ مِن أخيهِ وَثيقَةَ دينٍ وسَدادَ طَريقٍ ، فَلا يَسمَعَنَّ فيهِ أقاويلَ الرِّجالِ . أما إنَّهُ قَد يَرمِي الرّامي وتُخطِئُ السِّهامُ ، ويُحيلُ الكَلامُ ، وباطِلُ ذلِكَ يَبورُ ، وَاللّهُ سَميعٌ وشَهيدٌ . أما إنَّهُ لَيسَ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ إلّا أربَعُ أصابِعَ . فَسُئِلَ عليه السلام عَن مَعنى قَولِهِ هذا ، فَجَمَعَ أصابِعَهُ ووَضَعَها بَينَ اُذُنِهِ وعَينِهِ ، ثُمَّ قالَ : الباطِلُ أن تَقولَ : «سَمِعتُ» ، وَالحَقُّ أن تَقولَ : «رَأَيتُ» . (3)

.


1- .المعجم الكبير للطبراني : ج 23 ص 144 ح 204 ، مجمع الزوائد : ج 7 ص 183 ح 11205 ، تفسير ابن أبي حاتم : ج 8 ص 2549 ح14236 و14239 ، الدرّ المنثور : ج 6 ص 153 .
2- .الخصال : ص 236 ح 78 عن ميّسر بن عبد العزيز ، بحار الأنوار : ج 75 ص 196 ح 9 و 10 .
3- .نهج البلاغة : الخطبة 141 ، بحارالأنوار : ج 75 ص 197 ح 16 .

ص: 141

5 / 2 ترتيب اثر ندادن به گفته ها

المعجم الكبير، طبرانى_ به نقل از سعيد بن جبير _ : «و چرا وقتى آن را شنيديد» يعنى آن تهمت را ، «نگفتيد: براى ما نيست» يعنى براى ما سزاوار نيست «كه در اين باره سخن بگوييم» يعنى در باره آن تهمت ، در حالى كه با چشم خود نديده ايم. «منزّهى تو!» ، يعنى : چرا نگفتيد : «منزّهى تو! «اين، بهتانى بزرگ است» »؟ .

5 / 2ترتيب اثر ندادن به گفته هاامام باقر عليه السلام :از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد : فاصله ميان حق و باطل، چه قدر است ؟ فرمود : «چهار انگشت» و امير مؤمنان عليه السلام دستش را بر گوش و چشمان خود نهاد و فرمود : «آنچه چشمانت مى بيند، آن ، حق است و آنچه گوش هايت مى شنوند، بيشترِ آن، نادرست است» .

نهج البلاغة_ در نهى از گوش كردن به غيبت و فرق ميان حق و باطل _ :[امام على عليه السلام فرمود:] «اى مردم ! هر كس برادر خود را به استوارى در دين و درستىِ راه، شناخت ، ديگر هرگز نبايد به گفته هاى مردم در باره او گوش سپارد . آگاه باشيد كه گاه تيرانداز تير مى افكند و تيرها به خطا مى رود ، و بسا سخنى كه باطل است و بطلان آن، از بين مى رود ، و خدا شنوا و گواه است . آگاه باشيد كه ميان حق و باطل، تنها چهار انگشت فاصله است» . از امام عليه السلام در باره معناى اين سخنش سؤال شد . ايشان ، انگشتان خود را به هم چسباند و آنها را ميان گوش و چشم خويش نهاد و سپس فرمود : «باطل، اين است كه بگويى : شنيدم ، و حق، آن است كه بگويى : ديدم» .

.

ص: 142

5 / 3الصَّبرُ عَلى بُهتِ السَّفيهِعيون أخبار الرضا عليه السلام عن أحمد بن الحسين كاتب أبي الفيّاض عن أبيه :حَضَرنا مَجلِسَ عَلِيِّ بنِ موسى عليه السلام فَشَكا رَجُلٌ أخاهُ ، فَأَنشَأَ يَقولُ : اِعذِر أخاكَ عَلى ذُنوبِهِوَاستُر وغَطِّ عَلى عُيوبِهِ وَاصبِر عَلى بُهتِ السَّفيهِ ولِلزَّمانِ عَلى خُطوبِهِ ودَعِ الجَوابَ تَفَضُّلاًوكِلِ الظَّلومَ إلى حَسيبِهِ (1)

موسى بن عمران عليه السلام_ في مُناجاتِهِ _ :أسأَلُكَ يارَبِّ أن لا يُقالَ فِيَّ ما لَيسَ فِيَّ . فَقالَ : يا موسى ، ما فَعَلتُ هذا لِنَفسي ، فَكَيفَ لَكَ ؟ ! (2)

5 / 4ثَوابُ الصَّبرِ عَلَى البُهتانِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يُجاءُ بِالعَبدِ يَومَ القِيامَةِ ، فَتوضَعُ حَسَناتُهُ في كِفَّةٍ وسَيِّئاتُهُ في كِفَّةٍ ، فَتَرجَحُ السَّيِّئاتُ ، فَتَجيءُ بِطاقَةٌ فَتَقَعُ في كِفَّةِ الحَسَناتِ فَتَرجَحُ بِها ، فَيَقولُ : يا رَبِّ ! ما هذِهِ البِطاقَةُ ؟ فَما مِن عَمَلٍ عَمِلتُهُ في لَيلي ونَهاري إلّا وقَدِ استُقبِلتُ بِهِ! قالَ : هذا ما قيلَ فيكَ وأَنتَ مِنهُ بَريءٌ . (3)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 176 ح 4 ، بشارة المصطفى : ص 78 عن إبراهيم بن هاشم ، إعلام الورى : ج 2 ص 69 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 59 عن أبي الحسن كاتب الفرايض عن أبيه ، بحار الأنوار : ج 49 ص 110 ح 5 .
2- .إرشاد القلوب : ج 1 ص 134 .
3- .نوادر الاُصول : ج 1 ص 120 عن ابن عمر ، كنز العمّال : ج 14 ص 383 ح 39024 ؛ بحار الأنوار ( الإجازات للمجلسي ) : ج 109 ص 112 .

ص: 143

5 / 3 شكيبايى در برابر بهتان هاى نادانان
5 / 4 ثواب شكيبايى در برابر بهتان

5 / 3شكيبايى در برابر بهتان هاى نادانانعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از احمد بن حسين (كاتبِ ابو فياض)، از پدرش _ :در محضر امام رضا عليه السلام بوديم كه مردى از برادر خود، گله و شكايت كرد . امام عليه السلام اين ابيات را خواند : برادرت را در اشتباهاتش معذور بدار پرده پوشى كن و عيب هايش را بپوشان. در برابر بهتان زدن هاى نابخردْ مردمان و بر ناملايمات روزگار، شكيبا باش. بزرگوارانه از جواب دادن به او در گذر و كار ستمكار را به حسابرسش وا گذار.

إرشاد القلوب :موسى بن عمران عليه السلام در مناجاتش گفت : پروردگارا ! از تو مى خواهم كه آنچه در من نيست، به من نسبت داده نشود . خداوند فرمود : «اى موسى ! من اين كار را براى خودم نكرده ام . پس چگونه براى تو انجام دهم ؟ !».

5 / 4ثواب شكيبايى در برابر بهتانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روز رستاخيز ، بنده را مى آورند و كارهاى خوب او را در يك كفّه[ى ترازوى اعمال] مى نهند و بدى هايش را در كفّه ديگر . پس كفّه بدى هايش سنگينى مى كند . برگه اى مى آيد و در كفّه كارهاى خوب او مى افتد و در نتيجه ، اين كفّه سنگين تر مى شود . مى گويد بار پروردگارا ! اين برگه چيست ؟ من در هيچ شب و روز خود، عملى انجام نداده بودم، مگر اين كه با آن رو به رو شدم . خداوند مى فرمايد : «اين ، چيزى است كه در باره ات گفته شد و تو از آنها مبرّا بودى» .

.

ص: 144

الإمام علي عليه السلام :لا يَسوءَنَّكَ ما يَقولُ النّاسُ فيكَ ؛ فَإِنَّهُ إن كانَ كَما يَقولونَ كانَ ذَنبا عُجِّلَت عُقوبَتُهُ ، وإن كانَ عَلى خِلافِ ما قالوا كانَت حَسَنَةً لَم تَعمَلها . (1)

5 / 5بَذلُ المالِ لِوِقايَةِ العِرضِشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :رَوى أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ حَبيبٍ أنَّ الحَسَنَ عليه السلام أعطى شاعِرا ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن جُلَسائِهِ : سُبحانَ اللّهِ ! أتُعطي شاعِرا يَعصِي الرَّحمنَ ، ويَقولُ البُهتانَ ؟ فَقالَ : يا عَبدَ اللّهِ ، إنَّ خَيرَ ما بَذَلتَ مِن مالِكَ ما وَقَيتَ بِهِ عِرضَكَ ، وإنَّ مِنِ ابتِغاءِ الخَيرِ اتِّقاءَ الشَّرِّ . (2)

.


1- .غرر الحكم : ج 6 ص 320 ح 10378 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 526 ح 9585 .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 10 ؛ بحار الأنوار : ج 43 ص 358 ح 35 .

ص: 145

5 / 5 بخشيدن مال براى آبرودارى

امام على عليه السلام :از آنچه مردم در باره ات مى گويند، ناراحت مشو ؛ زيرا اگر چنان باشد كه آنها مى گويند، گناهى از تو سر زده است كه در كيفرش تعجيل شده [و با آن سخنانِ مردم، در همين دنيا مجازات شده اى] ، و اگر چنان نباشد كه آنها گفته اند، [غيبت آنها براى تو] حسنه اى خواهد بود كه انجامش نداده اى .

5 / 5بخشيدن مال براى آبرودارىشرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :ابو جعفر محمّد بن حبيب، روايت كرده است كه حسن عليه السلام به شاعرى صله اى داد . مردى از اهل مجلس گفت : سبحان اللّه ! به شاعرى كه خداى مهربان را نافرمانى مى كند و بهتان مى زند [و دروغ مى بافد]، داد و دهِش مى كنى ؟ فرمود : «اى بنده خدا ! بهترين بخششى كه از دارايى ات مى كنى، آن بخششى است كه با آن، آبرويت را نگه دارى ، و يكى از راه هاى به دست آوردن خير، نگه داشتن خود از شر است» .

.

ص: 146

. .

ص: 147

48 . مباهله (نفرين كردن به يكديگر)

اشاره

48 . مباهله (نفرين كردن به يكديگر)درآمدفصل يكم : تشريع مباهلهفصل دوم : استدلال هاى اهل بيت عليهم السلام به ماجراى مباهلهفصل سوم : چند نمونه از مباهله هاى غير اهل بيت عليهم السلامفصل چهارم : آداب روز مباهله

.

ص: 148

. .

ص: 149

درآمد

مباهله ، در لغت

درآمدمباهله ، در لغتواژه «مباهله»، برگرفته از ريشه «بَهْل» است . گفتنى است كه «بهل»، داراى معانى مختلفى است (1) كه يكى از آنها عبارت است از: نوعى دعا كه همراه با اخلاص، اصرار ، التماس و ناله و زارى باشد (2) و «بهل» و «مباهله» در اين جا به اين معناست . فراهيدى در اين باره مى گويد : باهَلتُ فُلانا أى : دَعَونا عَلَى الظّالِمِ مِنّا ، وَ بَهَلتُهُ : لَعَنتُهُ ، وَ ابتَهَلَ إلَى اللّهِ فِى الدُّعاءِ أى : جَدَّ وَ اجتَهَدَ . (3) [جمله] «باهلتُ فلانا»، يعنى: [من و فلانى] بر ستمگرِ از خويش نفرين كرديم . (4) «بَهَلتُه» يعنى : او را لعنت كردم . «ابتهل إلى اللّه فى الدعاء» يعنى : در دعا به درگاه خدا كوشش و تلاش كرد .

.


1- .در معجم مقاييس اللغة (ج 1 ص 310 مادّه «بهل») آمده : البا ، والهاء واللام اُصول ثلاثةٌ : أحدها التخلية ، والثاني جنسٌ من الدعاء ، والثالث قِلَّةٌ في الماء ... وأمّا الآخَرُ فالابتهال والتضرّع في الدعاء .
2- .در صحاح اللغة (ج 4 ص 1643 مادّه «بهل») آمده : المباهلة : الملاعنة . والابتهال : التضرع . ويقال في قوله تعالى : « ثُمَّ نَبْتَهِلْ » (آل عمران : آيه 61) أي نُخلِصُ في الدعاء.
3- .ترتيب كتاب العين : ص 100 مادّه «بهل» .
4- .يعنى: هر يك از ما گفتيم : نفرين خدا بر آن يك از ما كه ستمگر است و در حقّ ديگرى ظلم كرده است .

ص: 150

مباهله، در قرآن و حديث

متن حديث مباهله

بنا بر اين، «بهل» با «لعن» ، اين تفاوت را دارد كه «لعن»، نفرين كردن ديگرى به اين است كه از رحمت خدا دور باشد؛ ولى «بهل»، پافشارى و اصرار در لعن است. از اين رو، كسى كه اصرار و التماس در دعا و نفرين داشته باشد، «مبتهل» ناميده مى شود . اين نكته نيز قابل توجّه است كه «مباهله» همواره رابطه اى ميان دو نفر و يا دو گروه متخاصم است كه هر يك براى اثبات حقّانيت خود، از خداوند متعال مى خواهد بر طرف مقابلِ خود _ كه او را ظالم مى پندارد _ ، لعنت فرستد ؛ امّا «ابتهال» مى تواند تنها دعا براى شخص «مبتهل» باشد . بنا بر اين ، هر مباهله اى، ابتهال نيز هست ؛ ولى هر ابتهالى، مباهله نيست .

مباهله، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، واژه «مباهله» به كار نرفته و تنها يك بار، كلمه «نبتهل» (به صيغه مضارع متكلّم مع الغير) در آيه 61 از سوره آل عمران (آيه مُباهله) به كار رفته است كه به همين، جهت آيه ياد شده ، آيه مباهله ناميده مى شود ؛ امّا در احاديث اسلامى و منابع تاريخى، در تبيين شأن نزول آيه مباهله ، اين واژه و مشتقّات آن، فراوان به كار رفته اند . (1)

متن حديث مباهلهحديث مباهله ، حديثى است در باره شأن نزول آيه مباهله . متن اين حديث، به تناسب منابع مختلفى كه آن را نقل كرده اند ، گاه به صورت موجز و كوتاه و گاه همراه با داستان تاريخى مربوط به آن ، به تفصيل، گزارش شده است . كوتاه ترين گزارش اين حديث، روايت مسلم نيشابورى است كه از سعد بن ابى وقّاص چنين نقل كرده

.


1- .ر . ك : ص162 _ 172 ح 4 _ 7 و... .

ص: 151

اعتبار حديث مباهله

است : لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وَ فاطِمَةَ وَ حَسَنا وَ حُسَينا عليهم السلام فَقالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلى . (1) چون اين آيه نازل شد : «بگو : بياييد ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را بخوانيم» ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و فرمود : بار خدايا ! اينان، خانواده من اند . و بلندترين گزارش اين حديث نيز ، روايت سيّد ابن طاووس است كه تفصيل آن در فصل يكم آمده است . (2)

اعتبار حديث مباهلهحديث مباهله ، در منابع مختلف حديثى ، تفسيرى ، تاريخى و كلامىِ پيروان اهل بيت و اهل سنّت، نقل شده است . 3

.


1- .ر.ك: ص162 ، ح 3
2- .ر.ك: ص172 ، ح 7.

ص: 152

گفتنى است كه اكثر قريب به اتّفاق ناقلان حديث مباهله ، تواتر و يا صحّت آن را تأييد كرده اند . سيّد ابن طاووس در كتاب سعد السعود ، با نقل از تفسير ابو عبد اللّه محمّد بن عبّاس بن مروان معروف به حجّام مى گويد : وَ فى آيَةِ المُباهَلَةِ بِمَولانا عَلىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ عليهم السلام لِنَصارى نَجرانَ رَواهُ مِن أحَدٍ وَ خَمسينَ طَريقا عمّن سمّاهُ مِنَ الصَّحابَةِ وَ غَيرِهم . (1) در آيه مباهله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به توسّط مولايمان على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام با ترسايان نجران ، حديث مربوط آن را ابن حجّام (2) از پنجاه و يك طريق ، از صحابه و غير صحابه ، روايت كرده و نام آنان را آورده است . او در ادامه به نام راويان اين حديث، اشاره كرده است. حاكم نيشابورى مى گويد : وَ قَد تَواتَرتِ الأخبارُ فِى التَّفاسير عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسِ وَ غَيرِهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ أخَذَ يَومَ المُباهَلَةِ بِيَدِ عَلىّ وَ حَسَنٍ وَ حُسَينٍ وَ جَعَلوا فاطِمَةَ وَراءَهُم ، ثُمَّ قالَ : هؤُلاءِ أبناءُنا وَ أَنفُسُنا وَ نِساءُنا ... . (3)

.


1- .سعد السعود : ص 91 .
2- .صاحب تفسير ما اُنزل من القرآن فى النبىّ وأهل بيته .
3- .معرفة علوم الحديث : ص 50 .

ص: 153

در تفاسير ، اخبار و احاديث متواتر، به نقل از عبد اللّه بن عبّاس و ديگران آمده است كه در روز مباهله ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست على و حسن و حسين را گرفت و فاطمه را پشت سر خود قرار دادند و سپس فرمود : «اينان اند فرزندان ما و خود ما و زنان ما» ... . جَصّاص در أحكام القرآن آورده است : نَقَلَ رُواةُ السيَرِ و نَقَلَةُ الأثَرِ لَم يَختَلِفوا فيهِ : أنّ النبىَّ صلى الله عليه و آله أَخَذَ بِيَدِ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ وَ عَلىٍّ وَ فاطِمَةَ رضى اللّه عنهم ، ثُمَّ دَعا النَّصارى الذين حاجّوهُ إلَى المُباهَلَة . (1) راويان اخبار و ناقلان آثار، به اتّفاق آورده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين و على و فاطمه عليهم السلام را گرفت و سپس نصرانيان را _ كه خواهان محاجّه با وى از طريق مباهله شده بودند _ فرا خواند . فخر رازى پس از نقل حديث مباهله مى نويسد : وَ اعلَم أنَّ هذِهِ الرِّوايَةَ كَالمُتَّفَقِ عَلى صِحَّتِها بَينَ أهلِ التَّفسيرِ . (2) آگاه باش كه اين حديث در ميان مفسّران، مانند حديثى است كه علما بر آن، اتّفاق نظر دارند . در سنن الترمذى نيز با اشاره به حديث مباهله آمده است : هذا حَديثٌ صَحيحٌ غَريبٌ مِن هذا الوَجه. (3) اين حديث ، حديثى صحيح و از اين جهت ، غريب است . و ابن تيميّه مى گويد : أمّا أخذُه صلى الله عليه و آله عليّا و فاطمةَ و الحسنَ و الحسينَ فى المباهلة فحديثٌ صحيح . (4)

.


1- .أحكام القرآن، جصاص : ج 2 ص 295 .
2- .تفسير الفخر الرازى : ج 8 ص 89 .
3- .سنن الترمذى : ج 5 ص 638 ذيل ح 3724 .
4- .منهاج السنّة : ج 7 ص 123 .

ص: 154

زمينه هاى واقعه مباهله

اين حديث كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز مباهله، على و فاطمه و حسن و حسين را همراه خود برد، حديثى صحيح است . بنا بر اين ، ترديد در صحّت اين حديث ، (1) يا تحريف آن به صورت افزودن (2) بر نام هاى اين چهار نفر (على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ) كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراه خود براى مباهله برد و يا كاستن از آنها ، (3) ناشى از جهل و لجاج، يا بى مهرى و يا بغض نسبت خاندان رسالت است و ارزش علمى ندارد . (4)

زمينه هاى واقعه مباهلهفتح مكّه در سال هشتم هجرى توسّط سپاه اسلام كه بدون خونريزى انجام گرديد ، موجب درخشش تدريجى قدرت فرهنگى و سياسى اسلام در حجاز و بلكه در سراسر جهان گرديد . از اين رو ، مدينه كه كانون اصلى انقلاب اسلامى بود ، مورد توجّه رهبران مذهبى و سياسى جهان قرار گرفت . اين پديده فرهنگى و سياسى ، بستر مناسبى شد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اعزام نماينده ويژه و ارسال نامه براى رهبران سياسى و مذهبى جهان، بويژه مناطق نزديك به مدينه ، آنها را به پذيرش اسلام و يا به رسميت شناختن دولت اسلامى و التزام به مقرّرات آن، فرا خواند . طبعا بسيارى از مخاطبان نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مايل بودند كه با آمدن به مدينه ، از نزديك با كانون انقلاب اسلامى و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آشنا شوند . از اين رو در سال نهم

.


1- .ر . ك : تفسير المنار : ج 3 ص 322 .
2- .ر.ك : تاريخ دمشق : ج 39 ص 177 ، السيرة النبويّة، دحلان : ج 3 ص 5 .
3- .ر.ك : تفسير الطبرى : ج 3 ص 299 ، تاريخ المدينة المنورّة : ج 2 ص 582 .
4- .ر.ك : الميزان فى تفسير القرآن : ج 3 ص 375 .

ص: 155

هجرى به تدريج ، هيئت هاى نمايندگى طوايف و قبايل عرب به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى رسيدند و بدين جهت، مورّخان، اين سال را «عام الوفود» ناميده اند . نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به مسيحيان نجران، (1) از جمله نامه هاى ارسالى ايشان در سال نهم هجرى (2) است . متن نامه چنين است : بِسمِ إلهِ إبراهيمَ وَ إسحاقَ وَ يَعقوبَ ، مِن مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ رَسولِ اللّهِ إلى اُسقُفِّ نَجرانَ وَ أَهلِ نَجرانَ : إن أسلَمتُم فَإِنّى أحمَدُ إلَيكُمُ اللّهَ إلهَ إبراهيمَ وَ إسحاقَ وَ يَعقوبَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنّى أدعوكُم إلى عِبادَةِ اللّهِ مِن عِبادَةِ العِبادِ ، وَ أَدعوكُم إلى وِلايَةِ اللّهِ مِن وِلايَةِ العِبادِ ، فَإِن أبَيتُم فَالجِزيَةُ ، فَإِن أبَيتُم فَقَد آذَنتُكُم بِحَربٍ ، وَ السَّلامُ . (3) به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب. از محمّدِ پيامبر، فرستاده خدا، به اسقف نجران و مردم نجران : اگر اسلام آورديد ، پس هم صدا با شما، خداى معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب را مى ستايم و سپس من شما را از پرستش بندگان به پرستش خداوند ، و از حاكميت بندگان به حاكميت خداوند، فرا مى خوانم ، و اگر نپذيرفتيد، بايد گزيت دهيد ، و اگر ندهيد، با شما اعلام جنگ مى كنم . بدرود . پس از ارسال اين نامه ، يك هيئت بلندپايه از رهبران مسيحيان نجران، به مدينه آمدند و با پيامبر صلى الله عليه و آله مذاكره و مناظره نمودند . آنها از روى تعصّب و لجاجت ، دلايل روشن پيامبر صلى الله عليه و آله را براى اثبات رسالت او نپذيرفتند. از اين رو، گفتگوهاى آنان به نتيجه نرسيد و در نهايت، با نزول آيه 61 سوره آل عمران ، پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خداوند متعال مأموريت يافت كه به آنها پيشنهاد مباهله دهد تا خداوند متعال، خود ، ميان مدّعى نبوّت (پيامبر صلى الله عليه و آله ) و مسيحيان، داورى كند و دروغگو را رسوا سازد . اين پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه و آله براى فيصله دادن به مجادلات هيئت اعزامى مسيحيان نجران ، نزد خاص و عامّ مسلمانان و مسيحيان، از هر دليل و برهانى، كارسازتر بود ؛ امّا رهبران مسيحيان نجران، با اين كه ابتدا پيشنهاد مباهله را پذيرفته بودند ، پس از اين كه در روز موعود به ميعادگاه وارد شدند و نشانه هاى صدق و حقّانيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدند ، از انجام آن منصرف شدند و به امضاى صلح نامه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شروط آن را مشخّص فرمود و به پرداخت جزيه ، تن در دادند .

.


1- .ر.ك : نهاية الأرب : ص 19 و 55 ، معجم البلدان : ج 2 ص 538 و ج 5 ص 267 ، معجم ما استعجم : ج 4 ص 1298 ، فتوح البلدان : ج 1 ص 79 ، لغت نامه دهخدا : مدخل «نجران» ، لسان العرب : ج 5 ص 195 .
2- .ر.ك : كلام فى تاريخ المباهلة .
3- .دلائل النبوّة، بيهقى : ج 5 ص 385 ، تفسير ابن كثير : ج 2 ص 43 ، البداية و النهاية : ج 5 ص 53 ، إمتاع الأسماع : ج 14 ص 67 ، سبل الهدى و الرشاد : ج 6 ص 451 ، الوثائق السياسيّة : ص 179 ش 95 ، الدرّ المنثور : ج 2 ص 229 ؛ تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 81 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 262 .

ص: 156

برجسته ترين نكات در واقعه مباهله

1 . اثبات حقّانيت اسلام در برابر مسيحيت

برجسته ترين نكات در واقعه مباهلهواقعه مباهله ، از جهات مختلفى حائز اهمّيت و قابل تأمّل و بررسى است . مهم ترين و برجسته ترين نكاتى كه در اين رويداد ملاحظه مى شود، عبارت اند از :

1 . اثبات حقّانيت اسلام در برابر مسيحيتواقعه مباهله ، نشان داد كه رهبران مسيحى نجران ، مانند ديگر علماى مسيحى معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله ، علائم پيامبر خاتم را در كتب آسمانى خود، خوانده بودند و آنها را كاملاً بر شخصِ ايشان، منطبق مى دانستند ؛ امّا براى آن كه موقعيت خود را در جامعه مسيحيت از دست ندهند ، حق را كتمان مى كردند ، چنان كه قرآن تصريح مى فرمايد : «الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ . (1)

.


1- .بقره : آيه 146 .

ص: 157

2 . اثبات جانبدارى اسلام از منطق و صلح
3 . اثبات برترى اهل بيت عليهم السلام

كسانى كه به آنان كتاب داديم، او را مى شناسند، همچنان كه فرزندان خود را مى شناسند ؛ ليكن گروهى از ايشان، حقيقت را پوشيده مى دارند، با آن كه مى دانند» . بنا بر اين ، جريان مباهله ، نه تنها براى اثبات صداقت و حقّانيت پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر مسيحيت نجران، از هر برهانى كارآيى بيشترى داشت ، بلكه يكى از ادلّه حقّانيت اسلام در برابر مسيحيت در طول زمان و تا دامنه قيامت است . جالب توجّه، اين كه: از زمان واقعه مباهله در سال نهم هجرى تا كنون، هيچ عالم مسيحى اى براى مباهله با مسلمانان، اعلام آمادگى نكرده است .

2 . اثبات جانبدارى اسلام از منطق و صلحدومين نكته قابل توجّه در واقعه مباهله ، اثبات جانبدارى اسلام از منطق و صلح است . اين ماجرا نشان مى دهد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در برخورد با قدرت هاى مخالف خود ، در گام نخست، تلاش مى كرد با بهره گيرى از گفتگو و مناظره و استفاده از دليل و برهان، آنها را به حق دعوت نمايد و در گام دوم ، اگر معتقد به خدا بودند ، آنها را به مباهله و داورى خداوند متعال مى خواند ، و اگر مباهله را هم نمى پذيرفتند ، در صورتى كه شرايط اسلام را قبول مى كردند ، پيمان نامه سياسى امضا مى كرد . بنا بر اين، استفاده اسلام از قدرت در ميدان نبرد ، تنها براى شكستن سدهاى آگاهى و آزادى انديشه بود .

3 . اثبات برترى اهل بيت عليهم السلامدر واقعه مباهله ، پيامبر صلى الله عليه و آله براى بيان مصداق «أبنائنا» در آيه مباهله ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را ، و براى روشن شدن مصداق «نسائنا» ، فاطمه عليهاالسلامرا ، و براى نشان دادن مصداق «أنفسنا» ، امام على عليه السلام را ، همراه خود براى مباهله برد و آنان را اهل خود

.

ص: 158

4 . اثبات خلافت بلا فصل امام على عليه السلام
بزرگداشت روز مباهله

خواند . (1) اين اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله ، بيانگر برترى آنان بر ساير امّت اسلامى است ، چنان كه اهل بيت عليهم السلام در احاديث فراوان و در موارد متعدّدى، براى نشان دادن جايگاه الهى و قرآنى خود ، به آيه مباهله احتجاج كرده اند . (2)

4 . اثبات خلافت بلا فصل امام على عليه السلامآيه مباهله در كنار اقدام عملى پيامبر صلى الله عليه و آله در معرّفى امام على عليه السلام به عنوان «نفس» خود ، به روشنى نشان مى دهد كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ يك از صحابه، مانند على عليه السلام شايستگى خلافت بلافصل ايشان را ندارد. از اين رو، امام رضا عليه السلام در جواب مأمون كه پرسيد : دليل بر خلافت جدّت [على بن ابى طالب] چيست ؟ عبارتِ «خودمان» را بيان مى نمايد و وقتى مأمون مى گويد: اين در صورتى است كه «زنانمان» نبود؛ ولى امام رضا عليه السلام در جواب مى فرمايد كه : «اگر «پسرانمان» نبود، دلالت نداشت»، كه مأمون، ساكت مى شود .

بزرگداشت روز مباهلهبر پايه برخى احاديث ، روز 24 ذى حجّه، (3) روز ميعاد مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله با نمايندگان

.


1- .در كتاب المحاسن و المساوى (ص 42) ، به نقل از مردى از بنى هاشم آمده كه : پدرم برايم نقل كرد : در جلسه محمّد بن عايشه در بصره شركت كردم . مردى از وسط جمعيت برخاست و[رو به محمّد كرد و ]گفت : اى ابو عبد الرحمان! با فضيلت ترين صحابه پيامبر خدا چه كسانى بودند ؟ گفت : ابو بكر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، زبير ، سعد ، سعيد ، عبد الرحمان بن عوف و ابو عبيده جرّاح . آن مرد به محمّد گفت : پس على بن ابى طالب كجاست ؟ گفت : اى مرد! در باره اصحاب پيامبر خدا پرسيدى ، يا در باره خودش ؟ گفت : در باره اصحابش پرسيدم . گفت : خداوند _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد : « قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ؛ بگو : بياييد ، پسرانمان و زنانمان و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» (آل عمران : آيه 61) . با اين وصف ، چگونه اصحاب پيامبر ، همانند خود او خواهند بود ؟!
2- .ر.ك : ص281 (فصل دوم : استدلال هاى اهل بيت عليهم السلام به ماجراى مباهله) .
3- .نظريّات ديگر در باره روز مباهله، 21 ، 24 ، 25 يا 27 ذى حجّه اند؛ امّا شيخ طوسى با استناد به حديث 24 ذى حجّه، اين قول را اختيار نموده و اين گفتار، شهرت پيدا كرده است (ر.ك: الإقبال : ج 2 ص 354 ، المصباح، كفعمى : ص 515 ، المصباح المتهجّد : ص 759 و 764) .

ص: 159

مشروعيت عامّ مباهله براى اثبات حق

مسيحيان نجران بود كه آنها از مباهله امتناع كردند و مصالحه را پذيرفتند . در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، آداب و اعمالى براى اين روز، ذكر شده (1) كه شايسته است براى بهره گيرى از بركات اين روز مبارك و تجديد خاطره واقعه مباهله و تعظيم شعائر الهى ، مورد توجّه جامعه اسلامى بويژه اهل مراقبت، قرار گيرد .

مشروعيت عامّ مباهله براى اثبات حقمشروعيت عامّ «مباهله براى اثبات و روشن شدن حق، پس از اقامه برهان» ، از جمله مطالبى است كه مى توان از آيه مباهله استنباط كرد، چنان كه احاديث اهل بيت عليهم السلام (2) و سيره بزرگان دين (3) نيز بر اين معنا دلالت دارند . از اين رو، بسيارى از فقها به مشروعيت مطلق مباهله براى اثبات حق، فتوا داده اند . (4) گفتنى است كه در شمارى از احاديث، آدابى براى مباهله ذكر شده (5) كه رعايت آنها ، موجب تقويت توجّه قلبى مباهله كننده به خداوند متعال و زمينه سازِ اجابت دعاى اوست .

.


1- .ر . ك : ص 309 (مباهله / فصل چهارم : آداب روز مباهله) .
2- .ر.ك : ص277 (مباهله / فصل يكم / جايز بودن مباهله با هر منكرِ حقّى) .
3- .ر.ك : الغيبة : ص 307 ح 258 .
4- .ر.ك: الكافى : ج 1 ص 324 ح 2 وج 2 ص 513 ح 1 و فتح البارى : ج 8 ص 74 .
5- .راجع : ص 309 (مباهله / فصل چهارم : آداب روز مباهله) .

ص: 160

الفصل الأوّل : تشريع المباهلة1 / 1مَبدَأُ تَشريعِ المُباهَلَةِالكتاب«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ» . (1)

الحديثتفسير الطبري عن زيد بن عليّ عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» الآيَةَ _ :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام . (2)

دلائل النبوّة لأبي نعيم عن جابر_ في تَفسيرِ آيَةِ المُباهَلَةِ _ : «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ ، «أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» : الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ» : فاطِمَةُ ، رَضِيَ اللّهُ عَنهُم أجمَعينَ . (3)

.


1- .آل عمران : 61 .
2- .تفسير الطبري : ج 3 الجزء 3 ص 300 .
3- .دلائل النبوّة لأبي نعيم : ص 354 ح 244 ، تفسير ابن كثير :ج 2 ص 45 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 163 ح 173 .

ص: 161

فصل يكم : تشريع مباهله

1 / 1 مبدأ تشريع مباهله

فصل يكم : تشريع مباهله1 / 1مبدأ تشريع مباهله (1)قرآن«از آن پس كه به آگاهى رسيده اى ، هر كس كه در باره او (عيسى) با تو مجادله كرد ، بگو : بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را ، و زنانمان و زنانتان را ، و خودمان و خودتان را، آن گاه دعا و زارى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم» .

حديثتفسير الطبرى_ به نقل از زيد بن على عليه السلام ، در باره سخن خداى متعال : «بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را» تا آخر آيه _ :پيامبر صلى الله عليه و آله بود و على و فاطمه و حسن و حسين .

دلائل النبوّة، ابو نعيم_ به نقل از جابر، در تفسير آيه مباهله _ : «و خودمان و خودتان را» ، يعنى : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و على . «پسرانمان و پسرانتان را» ، يعنى : حسن و حسين . «و زنانمان و زنانتان را» ، يعنى: فاطمه . خداوند از همه ايشان خشنود باد !

.


1- .يعنى : زمان صدور نخستين فرمان مباهله ؛ آغاز قانون شدن مباهله در سنّت اسلامى .

ص: 162

صحيح مسلم عن سعد بن أبي وقّاص :. . . لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام فَقالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي . (1)

تفسير العيّاشي عن عامر بن سعد :قالَ مُعاوِيَةُ لِأَبي : ما يَمنَعُكَ أن تَسُبَّ أبا تُرابٍ ؟ قالَ : لِثَلاثٍ رَوَيتُهُنَّ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : لَمّا نَزَلَت آيَةُ المُباهَلَةِ : «تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» الآيَةَ ، أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام قالَ : هؤُلاءِ أهلي . (2)

1 / 2قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ الإِمامِ الرّازِيِتفسير الفخر الرازي :رُوِيَ أنَّهُ صلى الله عليه و آله لَمّا أورَدَ الدَّلائِلَ عَلى نَصارى نَجرانَ ، ثُمَّ إنَّهُم أصَرّوا عَلى جَهلِهِم ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ أمَرَني إن لَم تَقبَلُوا الحُجَّةَ أن اُباهِلَكُم . فَقالوا : يا أبَا القاسِمِ ، بَل نَرجِعُ فَنَنظُرُ في أمرِنا ثُمَّ نَأتيكَ . فَلَمّا رَجَعوا قالوا لِلعاقِبِ (3) _ وكانَ ذا رَأيِهِم _ : يا عَبدَ المَسيحِ ، ما تَرى ؟ فَقالَ : وَاللّهِ ! لَقَد عَرَفتُم يا مَعشَرَ النَّصارى أنَّ مُحَمَّدا نَبِيٌّ مُرسَلٌ ، ولَقَد جاءَكُم بِالكَلامِ الحَقِّ في أمرِ صاحِبِكُم . وَاللّهِ ! ما باهَلَ قَومٌ نَبِيّا قَطُّ فَعاشَ كَبيرُهُم ولا نَبَتَ صَغيرُهُم ، ولَئِن فَعَلتُم لَكانَ الاِستِئصالُ ، فَإِن أبَيتُم إلَا الإِصرارَ عَلى دينِكُم وَالإِقامَةِ عَلى ما أنتُم عَلَيهِ ، فَوادِعُوا الرَّجُلَ وَانصَرِفوا إلى بِلادِكُم . وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَرَجَ وعَلَيهِ مِرطٌ (4) مِن شَعرٍ أسوَدَ ، وكانَ قَدِ احتَضَنَ الحُسَينَ وأَخَذَ بِيَدِ الحَسَنِ ، وفاطِمَةُ تَمشي خَلفَهُ ، وعَلِيٌّ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ خَلفَها ، وهُوَ يَقولُ : إذا دَعَوتُ فَأَمِّنوا . فَقالَ اُسقُفُّ نَجرانَ : يا مَعشَرَ النَّصارى ! إنّي لَأَرى وُجوها لَو سَأَلُوا اللّهَ أن يُزيلَ جَبَلاً مِن مَكانِهِ لَأَزالَهُ بِها ، فَلا تُباهِلوا فَتَهلِكوا ولا يَبقى عَلى وَجهِ الأَرضِ نَصرانِيٌّ إلى يَومِ القِيامَةِ . ثُمَّ قالوا : يا أبَا القاسِمِ ، رَأَينا أن لا نُباهِلَكَ وأَن نُقِرَّكَ عَلى دينِكَ . فَقالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ : فَإِذا أبَيتُمُ المُباهَلَةَ فَأَسلِموا ؛ يَكُن لَكُم ما لِلمُسلِمينَ وعَلَيكُم ما عَلَى المُسلِمينَ ، فَأَبَوا ، فَقالَ : فَإِنّي اُناجِزُكُمُ القِتالَ ، فَقالوا : ما لَنا بِحَربِ العَرَبِ طاقَةٌ ، ولكِن نُصالِحُكَ عَلى أن لا تَغزُوَنا ولا تَرُدَّنا عَن دينِنا ، عَلى أن نُؤَدِّيَ إلَيكَ في كُلِّ عامٍ ألفَي حُلَّةٍ : ألفاً في صَفَرٍ ، وأَلفاً في رَجَبٍ ، وثَلاثينَ دِرعا عادِيَةً مِن حَديدٍ . فَصالَحَهُم عَلى ذلِكَ . وقالَ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، إنَّ الهَلاكَ قَد تَدَلّى عَلى أهلِ نَجرانَ ، ولو لاعَنوا لَمُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ ، ولَاضطَرَمَ عَلَيهِمُ الوادي نارا ، ولَاستَأَصَلَ اللّهُ نَجرانَ وأَهلَهُ ، حَتَّى الطَّيرَ عَلى رُؤوسِ الشَّجَرِ ، ولَما حالَ الحَولُ عَلَى النَّصارى كُلِّهِم حَتّى يَهلِكوا . ورُوِيَ أنَّهُ صلى الله عليه و آله لَمّا خَرَجَ فِي المِرطِ الأَسوَدِ ، فَجاءَ الحَسَنُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ فاطِمَةُ ، ثُمَّ عَلِيٌّ رَضِيَ اللّهُ عَنهُما ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (5) . وَاعلَم أنَّ هذِهِ الرِّوايَةَ كُالمُتَّفَقِ عَلى صِحَّتِها بَينَ أهلِ التَّفسيرِ وَالحَديثِ . (6)

.


1- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1871 ح 32 ، سنن الترمذي : ج 5 ص 638 ح 3724 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 391 ح 1608 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 163 ح 4719 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 101 ح 13392 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 177 ح 59 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 342 ح 11 .
3- .وهو عبد المسيح بن ثوبان اُسقف نجران ( شرح الأخبار : ج 2 ص 339 ) ، والعاقب يُطلق على من يكون بعد السيّد ؛ أي يعقبه ( راجع : بحار الأنوار : ج 35 ص 264 ) .
4- .المِرطُ : كِساءٌ من صوفٍ أو خَزٍّ كان يؤتَزَرُ به (مجمع البحرين : ج 3 ص 1688 «مرط») .
5- .الأحزاب : 33 .
6- .تفسير الفخر الرازي : ج 8 ص 88 .

ص: 163

1 / 2 ماجراى مباهله به روايت فخر رازى

صحيح مسلم_ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _ :چون اين آيه: «پس بگو : بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را» نازل شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و فرمود : «بار خدايا ! اينان خانواده من اند» .

تفسير العيّاشى_ به نقل از عامر بن سعد _ :معاويه به پدرم گفت : چه چيزى مانع تو از آن مى شود كه ابو تراب را سب كنى ؟ گفت : سه چيز كه خود، آنها را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده ام : چون آيه مباهله: «بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را .. .» نازل شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و فرمود : «اينان، خانواده من اند» .

1 / 2ماجراى مباهله به روايت فخر رازىتفسير الفخر الرازى :روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله چون در برابر نصاراى نجران ، دلايل [خود] را اقامه كرد ؛ آنها همچنان بر جهل خويش پاى فشردند ، فرمود : «خدا به من دستور داده است كه اگر قبول حجّت نكنيد، با شما مباهله كنم» . نصارا گفتند : نه اى ابو القاسم ! بر مى گرديم و در اين باره مى انديشيم و آن گاه نزدت مى آييم . چون باز گشتند ، به نايب _ كه خردمند آنان بود _ ، گفتند : چه كنيم، اى عبد المسيح ؟ گفت : به خدا سوگند، شما _ اى گروه نصارا _ مى دانيد كه محمّد، پيامبر و فرستاده الهى است ، و در باره پيامبر شما، سخن حق آورده است . به خدا سوگند، هر قومى كه با پيامبرى مباهله كرد، بزرگشان به پيرى و خردسالشان به بزرگى نرسيد . اگر شما مباهله كنيد، ريشه تان كنده خواهد شد ، و اگر اصرار داريد كه همچنان بر دين و عقيده خود بمانيد ، با اين مرد، مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد، در حالى كه ردايى از موى سياه بر تن داشت و حسين را بغل كرده و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سرش حركت مى كرد و على رضى الله عنهپشت سر فاطمه بود ، و مى فرمود : «هر گاه من دعا كردم، شما آمين بگوييد» . اسقف نجران گفت : اى گروه نصارا ! من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بر كَنَد، به حرمت آنها آن كوه را از جا بر مى كند . پس با او مباهله نكنيد، كه نابود مى شويد و تا روز قيامت، يك نصرانى بر روى زمين باقى نمى ماند . پس گفتند : اى ابو القاسم ! تصميم گرفته ايم كه با تو مباهله نكنيم و بر دين تو، صحّه گذاريم . پيامبر _ كه درودهاى خدا بر او باد _ فرمود : «حال كه مباهله را نپذيرفتيد ، اسلام آوريد تا شما نيز حقوق و وظايف مسلمانان را داشته باشيد» . آنها نپذيرفتند . فرمود : «پس ، من با شما مى جنگم» . گفتند : ما را توان جنگ با عرب نيست ؛ بلكه با تو مصالحه مى كنيم بر سرِ اين كه با ما نجنگى و ما را از دينمان باز ندارى . در مقابل، متعهّد مى شويم كه سالى دو هزار جامه به تو بدهيم : هزار جامه در ماه صفر و هزار جامه در رجب ، و نيز سى زره آهنين عادى (منسوب به قوم عاد) . پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان مصالحه كرد و فرمود : «سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، نابودى از بيخ گوش نجرانيان گذشت . اگر به مباهله تن مى دادند، به بوزينه و خوك تبديل مى شدند ، و اين وادى، يك پارچه بر آنان آتش مى شد و خداوند، نجران و مردم آن را ريشه كن مى ساخت ، حتّى پرندگان روى درختان را ، و يك سال نمى گذشت كه همه نصارا نابود مى شدند» . روايت شده است كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله با رداى سياه بيرون آمد ، حسن عليه السلام بيامد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را داخل كرد . سپس حسين عليه السلام بيامد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز داخل گردانيد . سپس فاطمه و آن گاه على عليه السلام بيامدند . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خدا در حقيقت ، مى خواهد پليدى را از شما خانواده بِبَرَد و پاكِ پاكتان گرداند» . بدان كه ميان اهل تفسير و حديث ، در باره صحّت اين حديث، چنان است كه گويى بر آن ، اتّفاق دارند .

.

ص: 164

. .

ص: 165

. .

ص: 166

1 / 3قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ الشَّيخِ المُفيدِالإرشاد :لَمَّا انتَشَرَ الإِسلامُ بَعدَ الفَتحِ وما وَلِيَهُ مِنَ الغَزَواتِ المَذكورَةِ وقَوِيَ سُلطانُهُ ، وَفَدَ إلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله الوُفودُ ، فَمِنهُم مَن أسلَمَ ، ومِنهُم مَنِ استَأمَنَ لِيَعودَ إلى قَومِهِ بِرَأيِهِ صلى الله عليه و آله فيهِم . وكانَ فيمَن وَفَدَ عَلَيهِ أبو حارِثَةَ اُسقُفُّ نَجرانَ في ثَلاثينَ رَجُلاً مِنَ النَّصارى ، مِنهُمُ العاقِبُ وَالسَّيِّدُ وعَبدُ المَسيحِ ، فَقَدِمُوا المَدينَةَ وَقتَ صَلاةِ العَصرِ وعَلَيهِم لِباسُ الدّيباجِ وَالصُّلُبِ ، فَصارَ إلَيهِمُ اليَهودُ ، وتَساءَلوا بَينَهُم ، فَقالَتِ النَّصارى لَهُم : لَستُم عَلى شَيءٍ ، وقالَت لَهُمُ اليَهودُ : لَستُم عَلى شَيءٍ ، وفي ذلِكَ أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ : « وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْ ءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْ ءٍ » (1) إلى آخِرِ الآيَةِ . فَلَمّا صَلَّى النَّبِيُ صلى الله عليه و آله العَصرَ تَوَجَّهوا إلَيهِ يَقدُمُهُمُ الاُسقُفُ ، فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، ما تَقولُ فِي السَّيِّدِ المَسيحِ ؟ فَقالَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله : عَبدٌ للّهِِ اصطَفاهُ وَانتَجَبَهُ . فَقالَ الاُسقُفُ : أتَعرِفُ لَهُ يا مُحَمَّدُ أبا وَلَّدَهُ ؟ فَقالَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله : لَم يَكُن عَن نِكاحٍ فَيَكونَ لَهُ والِدٌ . قالَ : فَكَيفَ قُلتَ : إنَّهُ عَبدٌ مَخلوقٌ ، وأَنتَ لَم تَرَ عَبدا مَخلوقا إلّا عَن نِكاحٍ ولَهُ والِدٌ ؟ ! فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالَى الآياتِ مِن سورَةِ آلِ عِمرانَ إلى قَولِهِ : « إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » (2) ، فَتَلاهَا النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَلَى النَّصارى ودَعاهُم إلَى المُباهَلَةِ وقالَ : إنَّ اللّهَ عَزَّ اسمُهُ أخبَرَني أنَّ العَذابَ يَنزِلُ عَلَى المُبطِلِ عَقيبَ المُباهَلَةِ ويُبَيِّنُ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ بِذلِكَ . فَاجتَمَعَ الاُسقُفُ مَعَ عَبدِ المَسيحِ وَالعاقِبِ عَلَى المَشوَرَةِ ، فَاتَّفَقَ رَأيُهُم عَلَى استِنظارِهِ إلى صَبيحَةِ غَدٍ مِن يَومِهِم ذلِكَ . فَلَمّا رَجَعوا إلى رِحالِهِم قالَ لَهُمُ الاُسقُفُ : اُنظُروا مُحَمَّدا في غَدٍ ، فَإِن غَدا بِوُلدِهِ وأَهلِهِ فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ ، وإن غَدا بِأَصحابِهِ فَباهَلوهُ فَإِنَّهُ عَلى غَيرِ شَيءٍ . فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ جاءَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله آخِذا بِيَدِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ بَينَ يَدَيهِ يَمشِيانِ ، وفاطِمَةُ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم _ تَمشي خَلفَهُ . وخَرَجَ النَّصارى يَقدُمُهُم اُسقُفُّهُم ، فَلَمّا رَأَى النَّبِيَ صلى الله عليه و آله قَد أقبَلَ بِمَن مَعَهُ سَأَلَ عَنهُم ، فَقيلَ لَهُ : هذَا ابنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وهُوَ صِهرُهُ وأبو وُلدِهِ وأَحَبُّ الخَلقِ إلَيهِ ، وهذانِ الطِّفلانِ ابنا بِنتِهِ مِن عَلِيٍّ ، وهُما مِن أحَبِّ الخَلقِ إلَيهِ ، وهذِهِ الجارِيَةُ بِنتُهُ فاطِمَةُ أعَزُّ النّاسِ عَلَيهِ وأَقرَبُهُم إلى قَلبِهِ . فَنَظَرَ الاُسقُفُ إلَى العاقِبِ وَالسَّيِّدِ وعَبدِ المَسيحِ وقالَ لَهُم : اُنظُروا إلَيهِ قَد جاءَ بِخاصَّتِهِ مِن وُلدِهِ وأَهلِهِ لِيُباهِلَ بِهِم واثِقا بِحَقِّهِ ، وَاللّهِ ما جاءَ بِهِم وهُوَ يَتَخَوَّفُ الحُجَّةَ عَلَيهِ ، فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ ، وَاللّهِ لَولا مَكانُ قَيصَرَ لَأَسلَمتُ لَهُ ، ولكِن صالِحوهُ عَلى ما يَتَّفِقُ بَينَكُم وبَينَهُ ، وَارجِعوا إلى بِلادِكُم وَارتَؤُوا لِأَنفُسِكُم . فَقالوا لَهُ : رَأيُنا لِرَأيِكَ تَبَعٌ . فَقالَ الاُسقُفُ : يا أبَا القاسِمِ ، إنّا لا نُباهِلُكَ ولكِنّا نُصالِحُكَ ، فَصالِحنا عَلى ما نَنهَضُ بِهِ . فَصالَحَهُمُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَلى ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ ، قيمَةُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما جِيادا ، فَما زادَ أو نَقَصَ كانَ بِحِسابِ ذلِكَ ، وكَتَبَ لَهُمُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله كِتابا بِما صالَحَهُم عَلَيهِ ، وكانَ الكِتابُ : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا كِتابٌ مِن مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسولِ اللّهِ لِنَجرانَ وحاشِيَتِها ، في كُلِّ صَفراءَ وبَيضاءَ وثَمَرَةٍ ورَقيقٍ ، لا يُؤخَذُ مِنهُ شَيءٌ مِنهُم غَيرُ ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ ، ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما ، فَما زادَ أو نَقَصَ فَعَلى حِسابِ ذلِكَ ، يُؤَدّونَ ألفا مِنها في صَفَرٍ وأَلفا مِنها في رَجَبٍ ، وعَلَيهِم أربَعونَ دينارا مثواة رسولي مِمّا فَوقَ ذلِكَ ، وعَلَيهِم في كُلِّ حَدَثٍ يَكونُ بِاليَمَنِ مِن كُلِّ ذي عَدَنٍ (3) عارِيَّةً مَضمونَةً ؛ ثَلاثونَ دِرعا وثَلاثونَ فَرَسا وثَلاثونَ جَمَلاً عارِيَّةً مَضمونَةً ، لَهُم بِذلِكَ جِوارُ اللّهِ وذِمَّةُ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَمَن أكَلَ الرِّبا مِنهُم بَعدَ عامِهِم هذا فَذِمَّتي مِنهُ بَريئَةٌ» . وأَخَذَ القَومُ الكِتابَ وَانصَرَفوا . (4)

.


1- .البقرة : 113 .
2- .آل عمران : 59 _ 61 .
3- .عَدَنَ فلانٌ بالمكان : أقام ، وعَدَنتُ البلَدَ : تَوَطّنتُه (لسان العرب : ج 13 ص 279 «عدن») .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 166 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 82 .

ص: 167

1 / 3 ماجراى مباهله به روايت شيخ مفيد

1 / 3ماجراى مباهله به روايت شيخ مفيدالإرشاد :پس از فتح و جنگ هاى ياد شده كه اسلام انتشار يافت و قدرت گرفت ، هيئت هاى نمايندگى، يكى پس از ديگرى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و برخى از آنها اسلام آوردند و برخى امان خواستند تا نزد قوم خويش باز گردند و نظر پيامبر صلى الله عليه و آله در باره ايشان را با آنان در ميان بگذارند . از جمله كسانى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، ابو حارثه اسقف نجران بود كه با سى مرد از نصارا ، از جمله نايب و مهتر 1 و عبد المسيح ، آمد . اين عدّه كه جامه هاى ديبا پوشيده و صليب بر گردن آويخته بودند ، هنگام نماز عصر، به مدينه وارد شدند . يهوديان نزد آنان رفتند و با يكديگر به بحث و مجادله پرداختند . نصارا به آنها گفتند : شما بر حق نيستيد . و يهوديان جواب دادند : شما بر حق نيستيد . در همين باره خداوند سبحان، اين آيه را فرو فرستاد : «يهوديان گفتند : نصارا بر حق نيستند . و نصارا گفتند : يهوديان بر حق نيستند» تا آخر آيه . چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را خواند ، هيئت نصارا كه پيشاپيش آنان اسقف حركت مى كرد ، نزد ايشان آمدند . اسقف گفت : اى محمّد ! در باره مسيح چه مى گويى ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بنده خدا بود كه خداوند، او را برگزيد و انتخابش كرد» . اسقف گفت : اى محمّد ! آيا برايش پدرى مى شناسى كه از او به دنيا آمده باشد ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او حاصل ازدواجى نبوده كه پدرى داشته باشد» . اسقف گفت : پس چگونه گفتى كه او بنده اى مخلوق بود، در حالى كه هيچ بنده مخلوقى نمى يابى، مگر آن كه حاصل ازدواجى است و پدرى دارد ؟ ! در اين هنگام ، خداوند متعال، آيات سوره آل عمران را فرو فرستاد تا اين آيات : «در واقع ، مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاكى آفريد ، سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود يافت . [آنچه در باره عيسى گفته شد، ]حق [و ]از جانب پروردگار توست . پس ، از ترديد كنندگان مباش . پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه براى تو آمده ، با تو محاجّه كند ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را ، و زنانمان و زنانتان را ، و خودمان و خودتان را فرا خوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيات را براى نصارا تلاوت كرد و آنان را به مباهله فرا خواند و فرمود : «خداوند عز و جل به من خبر داد كه در پس مباهله ، بر گروه باطل، عذاب نازل مى شود و بدين سان، حق را از باطل متمايز مى گرداند» . اُسقف با عبد المسيح و نايب ، به رايزنى پرداخت و بر آن شدند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله تا صبح فرداى آن روز، مهلت بخواهند . چون به اُتراقگاه خود باز گشتند ، اسقف به آنان گفت : بنگريد، اگر فردا محمّد با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله كردن با او بپرهيزيد؛ ولى اگر همراه يارانش آمد، با او مباهله كنيد كه بر حق نيست . فردا كه شد ، محمّد صلى الله عليه و آله ، در حالى آمد كه دست امير مؤمنان على بن ابى طالب را گرفته بود و حسن و حسين ، پيشاپيش او حركت مى كردند و فاطمه _ كه درودهاى خدا بر آنان باد _ پشت سرش مى آمد . نصارا نيز در حالى كه اُسقفشان پيشاپيش آنها حركت مى كرد ، آمدند . او چون پيامبر صلى الله عليه و آله را با همراهانش ديد ، در باره آنان سؤال كرد . به او گفته شد : اين، پسرعموى او على بن ابى طالب است . او داماد پيامبر و پدر فرزندان او و محبوب ترينِ محبوب ترينِ انسان ها در نزد اوست ، و اين دو كودك، پسران دختر او از على هستند و محبوب ترين خلق در نزد اويند ، و اين بانو، دختر او فاطمه است كه عزيزترين و محبوب ترينِ مردم در نزد اوست . اسقف به نايب و مهتر و عبد المسيح نگاه كرد و به آنها گفت : ببينيد ، او عزيزترين كسان خود ، يعنى فرزندان و خانواده اش را آورده است تا به همراه آنان مباهله كند . اين، نشان مى دهد كه او به حقّانيت خود، اطمينان دارد . به خدا سوگند، اگر مى ترسيد كه محكوم شود، هرگز آنها را نمى آورد . پس ، از مباهله با او بپرهيزيد . به خدا سوگند، اگر پاى موقعيت قيصر در ميان نبود، تسليم او مى شدم ؛ امّا با او توافق و مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد و فكرى به حال خود نماييد . نصارا به او گفتند : نظر ما، تابع نظر توست . اسقف گفت : اى ابو القاسم ! ما با تو مباهله نمى كنيم ؛ بلكه حاضريم با تو مصالحه كنيم . پس بر سر چيزى كه از عهده اش بر مى آييم، با ما مصالحه كن . پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان بر دو هزار جامه از جامه هاى اَوقيه اى _ كه ارزش هر يك از آنها چهل درهم باشد _ ، با آنان صلح كرد و [بنا شد كه] بيشتر و كمترش با همين حساب محاسبه شود . پيامبر صلى الله عليه و آله بر اساس اين توافق براى آنان مكتوبى نگاشت ، بدين شرح : «به نام خداى مهرگستر مهربان . اين، نبشته اى است از محمّدِ پيامبر و فرستاده خدا براى نجران و پيرامون آن، در باره هر زر و سيم و محصول و بَرده اى . از اين موارد، چيزى از آنان گرفته نشود ، مگر دو هزار جامه از جامه هاى اوقيه اى ، كه بهاى هر جامه چهل درهم باشد و بيشتر و كمتر از اين مقدار، به همين حساب محاسبه گردد . هزار تاى آنها را در صَفَر بپردازند و هزار ديگر را در رجب ، و علاوه بر اين ، براى اقامتِ فرستادگانم نيز ، چهل دينار بر عهده آنان است ، و نيز هر جنگى كه در يمن رخ دهد ، هر يمنى بايد سى زره و سى اسب و سى شتر به عنوان عاريه مضمونه بدهد و [در مقابل ، ]آنان در پناه خدا و زنهار محمّد بن عبد اللّه اند و هر كس از آنان پس از امسال ربا خورد، زنهارِ من از او برداشته است» . نجرانيان، مكتوب را گرفتند و رفتند .

.

ص: 168

. .

ص: 169

. .

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

1 / 4قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ السَّيِّدِ ابنِ طاووسٍ قدس سرهالإقبال_ في بَيانِ إنفاذِ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله لِرُسُلِهِ إلى نَصارى نَجرانَ ومُناظَرَتِهِم فيما بَينَهُم وظُهورِ تَصديقِهِ فيما دَعاهُم إلَيهِ _ :رَوَينا ذلِكَ بِالأَسانيدِ الصَّحيحَةِ ، وَالرِّواياتِ الصَّريحَةِ إلى أبِي المُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بنِ [عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ] (1) المُطَّلِبِ الشَّيبانِيِ رحمه اللهمِن كِتابِ المُباهَلَةِ ، ومِن أصلِ كِتابِ الحَسَنِ بنِ إسماعيلَ بنِ أشناسٍ مِن كِتابِ عَمَلِ ذِي الحِجَّةِ ، فيما رَوَيناهُ بِالطُّرُقِ الواضِحَةِ عَن ذَوِي الهِمَمِ الصّالِحَةِ ، لا حاجَةَ إلى ذِكرِ أسمائِهِم ؛ لِأَنَّ المَقصودَ ذِكرُ كَلامِهِم . قالوا : لَمّا فَتَحَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله مَكَّةَ ، وَانقادَت لَهُ العَرَبُ ، وأَرسَلَ رُسُلَهُ ودُعاتِهِ إلَى الاُمَمِ ، وكاتَبَ المَلِكَينِ _ كِسرى وقَيصَرَ _ يَدعوهُما إلَى الإِسلامِ ، وإلّا أقَرّا بِالجِزيَةِ وَالصَّغارِ (2) ، وإلّا أذِنا بِالحَربِ العَوانِ (3) ؛ أكبَرَ شَأنَهُ نَصارى نَجرانَ وخُلَطاؤُهُم مِن بَني عَبدِ المَدانِ وجَميعُ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ ، ومَن ضَوى (4) إلَيهِم ونَزَلَ بِهِم مِن دَهماءِ (5) النّاسِ عَلَى اختِلافِهِم هُناكَ في دينِ النَّصرانِيَّةِ ، مِن الأروسِيَّةِ (6) ، وَالسّالوسِيَّةِ (7) ، وأَصحابِ دينِ المَلِكِ (8) ، وَالمارونيَّةِ ، وَالعُبّادِ ، وَالنّسطورِيَّةِ ، واُملِئَت قُلوبُهُم _ عَلى تَفاوُتِ مَنازِلِهِم _ رَهبَةً مِنهُ ورُعبا . فَإِنَّهُم كَذلِكَ مِن شَأنِهِم ، إذا وَرَدَت عَلَيهِم رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِكِتابِهِ ؛ وهُم عُتبَةُ بنُ غَزوانَ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ ، وَالهُدَيرُ بنُ عَبدِ اللّهِ _ أخو تَيمِ بنِ مُرَّةَ _ ، وصُهَيبُ بنُ سِنانٍ _ أخُو النَّمِرِ بنِ قاسِطٍ _ يَدعوهُم إلَى الإِسلامِ ، فَإِن أجابوا فَإِخوانٌ ، وإن أبَوا وَاستَكبَروا فَإِلَى الخُطَّةِ المُخزِيَةِ ؛ إلى أداءِ الجِزيَةِ عَن يَدٍ ، فَإِن رَغِبوا عَمّا دَعاهُم إلَيهِ مِن إحدَى (9) المَنزِلَتَينِ وعَنِدوا ، فَقَد آذَنَهُم عَلى سَواءٍ . وكانَ في كِتابِهِ صلى الله عليه و آله : «قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ » . (10) قالوا : وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُقاتِلُ قَوما حَتّى يَدعُوَهُم ، فَازدادَ القَومُ _ لِوُرودِ رُسُلِ نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله وكِتابِهِ _ نُفورا وَامتِزاجا ، فَفَزِعوا لِذلِكَ إلى بِيعَتِهِمُ العُظمى ، وأَمَروا فَفُرِشَ أرضُها واُلبِسَ جُدُرُها بِالحَريرِ وَالدِّيباجِ ، ورَفَعُوا الصَّليبَ الأَعظَمَ _ وكانَ مِن ذَهَبٍ مُرَصَّعٍ أنفَذَهُ إلَيهِمُ القَيصَرُ الأَكبَرُ _ ، وحَضَرَ ذلِكَ بَنُو الحارِثِ بنُ كَعبٍ ، وكانوا لُيوثَ الحَربِ وفُرسانَ النّاسِ ، قَد عَرَفَتِ العَرَبُ ذلِكَ لَهُم في قَديمِ أيّامِهِم فِي الجاهِلِيَّةِ . فَاجتَمَعَ القَومُ جَميعا لِلمَشوَرَةِ وَالنَّظَرِ في اُمورِهِم ، وأَسرَعَت إلَيهِمُ القَبائِلُ مِن مَذحِجٍ وعَكٍّ وحِميَرٍ وأَنمارٍ ومَن دَنا مِنهُم نَسَبا ودارا مِن قَبائِلِ سَبَأٍ ، وكُلُّهُم قَد وَرِمَ أنفُهُ غَضَبا لِقَومِهِم ، ونَكَصَ مَن تَكَلَّمَ مِنهُم بِالإِسلامِ ارتِدادا ، فَخاضوا وأَفاضوا في ذِكرِ المَسيرِ بِنَفسِهِم وجَمعِهِم إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالنُّزولِ بِهِ بِيَثرِبَ لِمُناجَزَتِهِ . فَلَمّا رَأى أبو حارِثَةَ (11) حُصَينُ بنُ عَلقَمَةَ اُسقُفُّهُمُ الأَوَّلُ وصاحِبُ مَدارِسِهِم وعَلّامُهُم _ وكانَ رَجُلاً مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ _ ما أزمَعَ القَومُ عَلَيهِ مِن إطلاقِ الحَربِ ، دَعا بِعِصابَةٍ فَرَفَعَ بِها حاجِبَيهِ عَن عَينَيهِ _ وقَد بَلَغَ يَومَئِذٍ عِشرينَ ومِئَةَ سَنَةٍ _ ثُمَّ قامَ فيهِم خَطيبا مُعتَمِدا عَلى عَصا ، وكانَت فيهِ بَقِيَّةٌ ولَهُ رَأيٌ ورَوِيَّةٌ ، وكانَ مُوَحِّدا يُؤمِنُ بِالمَسيحِ وبِالنَّبِيِ عليهماالسلام ، ويَكتُمُ ذلِكَ مِن كَفَرَةِ قَومِهِ وأَصحابِهِ ، فَقالَ : مَهلاً بَني عَبدِ المَدانِ مَهلاً ، استَديمُوا العافِيَةَ وَالسَّعادَةَ ؛ فَإِنَّهُما مَطوِيّانِ فِي الهَوادَةِ ، دُبّوا إلى قَومٍ في هذَا الأَمرِ دَبيبَ (12) الذَّرِّ (13) ، وإيّاكُم وَالسَّورَةَ (14) العَجلى ؛ فَإِنَّ البَديهَةَ بِها لا تُنجَبُ ، إنَّكُم وَاللّهِ عَلى فِعلِ ما لَم تَفعَلوا أقدَرُ مِنكُم عَلى رَدِّ ما فَعَلتُم ، ألا إنَّ النَّجاةَ مَقرونَةٌ بِالأَناةِ ، ألا رُبَّ إحجامٍ أفضَلُ مِن إقدامٍ ، وكَأَيِّن (15) مِن قَولٍ أبلَغُ مِن صَولٍ (16) . ثُمَّ أمسَكَ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ كُرزُ بنُ سَبرَةَ الحارِثِيُ، وكانَ يَومَئِذٍ زَعيمَ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ وفي بَيتِ شَرَفِهِم وَالمُعَصَّبَ فيهِم وأَميرَ حُروبِهِم ، فَقالَ : لَقَدِ انتَفَخَ سَحرُكَ وَاستُطيرَ قَلبُكَ أبا حارِثَةَ ، فَظِلتَ كَالمَسبوعِ النزاعة (17) الهَلوعِ ، تَضرِبُ لَنَا الأَمثالَ وتُخَوِّفُنَا النِّزالَ ، لَقَد عَلِمتَ _ وحَقِّ المَنّانِ _ بِفَضيلَةِ الحُفّاظِ بِالنّوءِ بِالعِب ءِ (18) وهُوَ عَظيمٌ ، وتَلقَحُ الحَربَ وهِيَ عَقيمٌ ، تَثقَفُ أودَ (19) المَلِكِ الجَبّارِ ، ولَنَحنُ أركانُ الرائِشِ (20) وذِي المنارِ (21) الّذينَ شَدَدنا مُلكَهُما وأَمَّرنا مَليكَهُما ، فَأَيَّ أيّامِنا تُنكِرُ أم لِأَيِّهِما _ وَيكَ _ تَلمِزُ ؟ فَما أتى عَلى آخِرِ كَلامِهِ حَتَّى انتَظَمَ (22) نَصلَ (23) نَبلَةٍ كانَت في يَدِهِ بِكَفِّهِ غَيظا وغَضَبا وهُوَ لا يَشعُرُ . فَلَمّا أمسَكَ كُرزُ بنُ سَبرَةَ أقبَلَ عَلَيهِ العاقِبُ ، وَاسمُهُ عَبدُ المَسيحِ بنُ شُرَحبيلَ _ وهُوَ يَومَئِذٍ عَميدُ القَومِ وأَميرُ رَأيِهِم وصاحِبُ مَشوَرَتِهِم ، الَّذي لا يَصدِروُن جَميعا إلّا عَن قَولِهِ _ فَقالَ لَهُ : أفلَحَ وَجهُكَ ، وآنَسَ رَبعُكَ (24) ، وعَزَّ جارُكَ ، وَامتَنَعَ ذِمارُكَ ، ذَكَرتَ _ وحَقِّ مُغبَرَّةِ الجِباهِ _ حَسَبا صَميما ، وعيصا (25) كَريما ، وعِزّا قَديما ، ولكِن أبا سَبرَةَ ! لِكُلِّ مَقامٍ مَقالٌ ، ولِكُلِّ عَصرٍ رِجالٌ ، وَالمَرءُ بِيَومِهِ أشبَهُ مِنهُ بِأَمسِهِ ، وهِيَ الأَيّامُ تُهلِكُ جيلاً وتُديلُ قَبيلاً ، وَالعافِيَةُ أفضَلُ جِلبابٍ ، ولِلآفاتِ أسبابٌ ، فَمِن أوكَدِ أسبابِهَا التَّعَرُّضُ لِأَبوابِها . ثُمَّ صَمَتَ العاقِبُ مُطرِقا ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ السَّيِّدُ وَاسمُهُ أهتَمُ بنُ النُّعمانِ _ وهُوَ يَومَئِذٍ اُسقُفُّ نَجرانَ ، وكانَ نَظيرَ العاقِبِ في عُلُوِّ المَنزِلَةِ ، وهُوَ رَجُلٌ مِن عامِلَةَ وعِدادُهُ في لَخمٍ ، فَقالَ لَهُ : سَعَدَ جَدُّكَ وسَما جَدُّكَ أبا واثِلَةَ ، إنَّ لِكُلِّ لامِعَةٍ ضِياءٌ ، وعَلى كُلِّ صَوابٍ نورا ، ولكِن لا يُدرِكُهُ _ وحَقِّ واهِبِ العَقلِ _ إلّا مَن كانَ بَصيرا ، إنَّكَ أفضَيتَ وهذانِ فيما تصرّف بِكُمَا الكَلِمُ إلى سَبيلَي حَزَنٍ (26) وسَهلٍ ، ولِكُلٍّ عَلى تَفاوُتِكُم حَظٌّ مِنَ الرَّأيِ الرَّبيقِ (27) وَالأَمرِ الوَثيقِ إذا اُصيبَ بِهِ مَواضِعُهُ ، ثُمَّ إنَّ أخا قُرَيشٍ قَد نَجَدَكُم لِخَطبٍ عَظيمٍ وأَمرٍ جَسيمٍ ، فَما عِندَكُم فيهِ قولوا وأَنجِزوا ، أبُخوعٌ (28) وإقرارٌ ، أم نُزوعٌ ؟ قالَ عُتبَةُ وَالهَديرُ (29) وَالنَّفَرُ مِن أهلِ نَجرانَ : فَعادَ كُرزُ بنُ سَبرَةَ لِكَلامِهِ وكانَ كَمِيّا (30) أبِيّا ، فَقالَ : أنَحنُ نُفارِقُ دينا رَسَخَت عَلَيهِ عُروقُنا ، ومَضى عَلَيهِ آباؤُنا ، وعَرَفَ مُلوكُ النّاسِ ثُمّ العَرَبُ ذلِكَ مِنّا ؟ ! أنَتَهالَكُ إلى ذلِكَ أم نُقِرُّ بِالجِزيَةِ وهِيَ الخِزيَةُ حَقّا ؟ لا وَاللّهِ حَتّى نُجَرِّدَ البَواتِرَ مِن أغمادِها ، وتَذهَلَ الحَلائِلُ عَن أولادِها ، أو نَشرُقُ نَحنُ [و] (31) مُحَمَّدٌ بِدِمائِنا ، ثُمَّ يُديلُ اللّهُ عز و جل بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ . قالَ لَهُ السَّيِّدُ : اِربَع (32) عَلى نَفسِكَ وعَلَينا أبا سَبرَةَ ، فَإِنَّ سَلَّ السَّيفِ يَسِلُّ السَّيفَ ، وإنَّ مُحَمَّدا قَد بَخَعَت لَهُ العَرَبُ وأَعطَتهُ طاعَتَها ومَلَكَ رِجالَها وأَعِنَّتَها ، وجَرَت أحكامُهُ في أهلِ الوَبَرِ مِنهُم وَالمَدَرِ ، ورَمَقَهُ المَلِكانِ العَظيمانِ كِسرى وقَيصَرَ ، فَلا أراكُم _ وَالرّوحِ _ لَو نَهَدَ (33) لَكُم إلّا وقَد تَصَدَّعَ عَنكُم مَن خَفَّ مَعَكُم مِن هذِهِ القَبائِلِ ، فَصِرتُم جُفاءً كَأَمسِ الذّاهِبِ ، أو كَلَحمٍ عَلى وَضَمٍ (34) . وكانَ فيهِم رَجُلٌ يُقالُ لَهُ جَهيرُ بنُ سُراقَةَ البارِقِيُّ مِن زَنادِقَةِ نَصارَى العَرَبِ ، و كانَ لَهُ مَنزِلَةٌ مِن مُلوكِ النَّصرانِيَّةِ ، وكانَ مَثواهُ بِنَجرانَ ، فَقالَ لَهُ : أبا سُعادَ ، قُل في أمرِنا وأَنجِدنا بِرَأيِكَ ، فَهذا مَجلِسٌ لَهُ ما بَعدُهُ . فَقالَ : فَإِنّي أرى لَكُم أن تُقارِبوا مُحَمَّدا وتُطيعوهُ في بَعضِ مُلتَمَسِهِ عِندَكُم ، وَليَنطَلِق وُفودُكُم إلى مُلوكِ أهلِ مِلَّتِكُم ؛ إلَى المَلِكِ الأَكبَرِ بِالرّومِ قَيصَرَ ، وإلى مُلوكِ هذِهِ الجِلدَةِ السَّوداءِ الخَمسَةِ ؛ يَعني مُلوكَ السّودانِ : مَلِكَ النّوبَةِ ، ومَلِكَ الحَبَشَةِ ، و مَلِكَ علوه ، و مَلِكَ الرّعا ، و مَلِكَ الرّاحاتِ ومَريسَ وَالقِبطِ _ وكُلُّ هؤُلاءِ كانوا نَصارى _ . قالَ : وكذلك مَن ضَوى (35) إلَى الشّامِ وحَلَّ بِها مِن مُلوكِ غَسّانَ ولَخمٍ وجُذامٍ وقُضاعَةَ ، وغَيرِهِم مِن ذَوي يُمنِكُم ، فَهُم لَكُم عَشيرَةٌ ومَوالي وأَعوانٌ ، وفِي الدّينِ إخوانٌ _ يَعني أنَّهُم نَصارى _ وكَذلِكَ نَصارَى الحيرَةِ مِنَ العُبّادِ وغَيرِهِم ، فَقَد صَبَت إلى دينِهِم قَبائِلُ تَغلِبَ بِنتِ وائِلٍ وغَيرِهِم مِن رَبيعَةَ بنِ نزارٍ ، لِتَسيرَ وُفودُكُم ثُمَّ لِتَخرِقَ إلَيهِمُ البِلادَ إغذاذا (36) ، فَيَستَصرِخونَهُم لِدينِكُم فَيَستَنجِدَكُمُ الرّومُ وتَسيرَ إلَيكُمُ الأَساوِدَةُ (37) مَسيرَ أصحابِ الفيلِ ، وتُقبِلَ إلَيكُم نَصارَى العَرَبِ مِن رَبيعَةِ اليَمَنِ . فَإِذا وَصَلَتِ الأَمدادُ وارِدةً سِرُتم أنتُم في قَبائِلِكُم وسائِرِ مَن ظاهَرَكُم وبَذَلَ نَصرَهُ ومُوازَرَتَهُ لَكُم ، حَتّى تُضاهِئونَ مَن أنجَدَكُم وأَصرَخَكُم مِنَ الأَجناسِ وَالقَبائِلِ الوارِدَةِ عَلَيكُم . فَأُمُّوا مُحَمَّدا حَتّى تَنجوا بِهِ جَميعا ، فَسَيَعتِقُ إلَيكُم وافِدا لَكُم مَن صَبا إلَيهِ مَغلوبا مَقهورا ، ويَنعَتِقُ بِهِ مَن كانَ مِنهُم في مَدَرَتِهِ مَكثورا (38) ، فَيوشِكُ أن تَصطَلِموا (39) حَوزَتَهُ وتُطفِئُوا جَمرَتَهُ ، ويَكونَ لَكُم بِذلِكَ الوَجهُ وَالمَكانُ فِي النّاسِ ، فَلا تَتَمالَكُ العَرَبُ حينَئِذٍ حَتّى تَتَهافَتَ دُخولاً في دينِكُم ، ثُمَّ لَتَعظُمَنَّ بيعَتُكُم هذِهِ ولَتَشرُفُنَّ حَتّى تَصيرَ كَالكَعبَةِ المَحجوجَةِ بِتِهامَةَ ، هذَا الرَّأيُ فَانتَهِزوهُ فَلا رَأيَ لَكُم بَعدَهُ . فَأَعجَبَ القَومُ كَلامَ جَهيرِ بنِ سُراقَةَ ، ووَقَعَ مِنهُم كُلَّ مَوقِعٍ ، فَكادَ أن يَتَفَرَّقوا عَلَى العَمَلِ بِهِ ، وكانَ فيهِم رَجُلٌ مِن رَبيعَةَ بنِ نزارٍ مِن بَني قَيسِ بنِ ثَعلَبَةَ ، يُدعى حارِثَةَ بنَ أثالٍ عَلى دينِ المَسيحِ عليه السلام ، فَقامَ حارِثَةُ عَلى قَدَمَيهِ وأَقبَلَ عَلى جَهيرٍ وقالَ مُتَمَثِّلاً شِعرا : مَتى ما تُقِد بِالباطِلِ الحَقَّ يَأبَهُوإن قُدتَ بِالحَقِّ الرَّواسِيَ تَنقَدِ 40 إذا ما أتَيتَ الأَمرَ مِن غَيرِ بابِهِضَلَلتَ وإن تَقصِد إلَى البابِ تَهتَدِ ثُمَّ استَقبَلَ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ وَالقِسّيسينَ وَالرُّهبانَ وكافَّةَ نَصارى نَجرانَ بِوَجهِهِ لَم يَخلِط مَعَهُم غَيرَهُم ، فَقالَ : سَمعا سَمعا يا أبناءَ الحِكمَةِ ، وبَقايا حَمَلَةِ الحُجَّةِ ، إنَّ السَّعيدَ وَاللّهِ مَن نَفَعَتهُ المَوعِظَةُ ، ولَم يَعشُ عَنِ التَّذكِرَةِ ، ألا وإنّي اُنذِرُكُم واُذَكِّرُكُم قَولَ مَسيحِ اللّهِ عز و جل . ثُمَّ شَرَحَ وَصِيَّتَهُ ونَصَّهُ عَلى وَصِيِّهِ شَمعونَ بنِ يوحَنّا ، وما يَحدُثُ عَلى اُمَّتِهِ مِنَ الاِفتِراقِ ، ثُمَّ ذَكَرَ عيسى عليه السلام وقالَ : إنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ أوحى إلَيهِ : «فَخُذ يَابنَ أمَتي كِتابي بِقُوَّةٍ ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِيا بِلِسانِهِم ، وأَخبِرهُم أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ ، البَديعُ الدّائِمُ الَّذي لا أحولُ ولا أزولُ ، إنّي بَعَثتُ رُسُلي ونَزَّلتُ كُتُبي رَحمَةً ونورا وعِصمَةً لِخَلقي ، ثُمَّ إنّي باعِثٌ بِذلِكَ نَجيبَ رِسالَتي أحمَدَ ، صَفوَتي مِن بَرِيَّتي ، البارِقليطا (40) عَبدي ، اُرسِلُهُ في خُلُوٍّ مِنَ الزَّمانِ ، أبعَثُهُ بِمَولِدِهِ فارانَ مِن مَقامِ أبيهِ إبراهيمَ عليه السلام ، اُنزِلُ عَلَيهِ تَوراةً حَديثَةً ، أفتَحُ بِها أعيُنا عُميا ، آذانا (41) صُمّا ، وقُلوبا غُلفا ، طوبى لِمَن شَهِدَ أيّامَهُ وسَمِعَ كَلامَهُ فَآمَنَ بِهِ ، وَاتَّبَعَ النّورَ الَّذي جاءَ بِهِ ، فَإِذا ذَكَرتَ يا عيسى ذلِكَ النَّبِيَّ فَصَلِّ عَلَيهِ فَإِنّي ومَلائِكَتي نُصَلّي عَلَيهِ» . قالَ : فَما أتى حارِثَةُ بنُ أثالٍ عَلى قَولِهِ هذا ، حَتّى أظلَمَ بِالسَّيِّدِ وَالعاقِبِ مَكانُهُما ، وكَرِها ما قامَ بِهِ فِي النّاسِ مُعرِبا ومُخبِرا عَنِ المَسيحِ عليه السلام بِما أخبَرَ وقَدَّمَ مِن ذِكرِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ لِأَنَّهُما كانا قَد أصابا بِمَواضِعِهِما مِن دينِهِما شَرَفا بِنَجرانَ ، ووَجها عِندَ مُلوكِ النَّصرانِيَّةِ جَميعا ، وكَذلِكَ عِندَ سوقَتِهِم وعَرَبِهِم فِي البِلادِ ، فَأَشفَقا أن يَكونَ ذلِكَ سَبَبا لِانصِرافِ قَومِهِما عَن طاعَتِهِما لِدينِهِما وفَسخا لِمَنزِلَتِهِما فِي النّاسِ . فَأَقبَلَ العاقِبُ عَلى حارِثَةَ فَقالَ : أمسِك عَلَيكَ يا حارِ ، فَإِنَّ رادَّ هذَا الكَلامِ عَلَيكَ أكثَرُ مِن قابِلِهِ ، ورُبَّ قَولٍ يَكونُ بَلِيَّةً عَلى قائِلِهِ ، ولِلقُلوبِ نَفَراتٌ عِندَ الإِصداعِ بِمَظنونِ الحِكمَةِ ، فَاتَّقِ نُفورَها ، فَلِكُلِّ نَبَإٍ أهلٌ ، ولِكُلِّ خَطبٍ مَحَلٌّ ، وإنَّمَا الدَّرَكُ ما أخَذَ لَكَ بِمَواضِي النَّجاةِ ، وأَلبَسَكَ جُنَّةَ السَّلامَةِ ، فَلا تَعدِلَنَّ بِهِما حَظّا ، فَإِنّي لَم آلُكَ _ لا أبا لَكَ (42) _ نُصحا . ثُمَّ أرَمَّ (43) . فَأَوجَبَ السَّيِّدُ أن يُشرِكَ العاقِبَ في كَلامِهِ ، فَأَقبَلَ عَلى حارِثَةَ فَقالَ : إنّي لَم أزَل أتَعَرَّفُ لَكَ فَضلاً تَميلُ إلَيكَ الأَلبابُ ، فَإِيّاكَ أن تَقتَعِدَ (44) مَطِيَّةَ اللَّجاجِ ، وأَن توجِفَ (45) إلَى السَّرابِ ، فَمَن عُذِرَ بِذلِكَ فلَستَ فيهِ أيُّهَا المَرءُ بِمَعذورٍ ، وقَد أغفَلَكَ أبو واثِلَةَ _ وهُوَ وَلِيُّ أمرِنا وسَيِّدُ حَضَرِنا _ عِتابا ، فَأَولِهِ اعتِبارا (46) . ثُمَّ تَعلَمُ أنَّ ناجِمَ (47) قُرَيشٍ _ يَعني رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ يَكونُ رُزؤُهُ قَليلاً ثُمَّ يَنقَطِعُ ، ويَخلو أنَّ بَعدَ ذلِكَ قَرنٌ (48) يُبعَثُ في آخِرِهِ النَّبِيُّ المَبعوثُ بِالحِكمَةِ وَالبَيانِ وَالسَّيفِ وَالسُّلطانِ ، يَملِكُ مُلكا مُؤَجَّلاً تُطَبِّقُ فيهِ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ ، ومِن ذُرِّيَّتِهِ الأَميرُ الظّاهِرُ ؛ يَظهَرُ عَلى جَميعِ المَلَكاتِ وَالأَديانِ ، ويَبلُغُ مُلكُهُ ما طَلَعَ عَلَيهِ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، وذلِكَ _ يا حارِ _ أمَلٌ مِن وَرائِهِ أمَدٌ ومِن دونِهِ أجَلٌ ، فَتَمَسَّك مِن دِينِكَ بِما تَعلَمُ ، وتَمَنَّع _ للّهِِ أبوكَ (49) _ مِن اُنسٍ مُتَصَرِّمٍ (50) بِالزَّمانِ ، أو لِعارِضٍ مِنَ الحَدَثانِ ، فَإِنَّما نَحنُ لِيَومِنا ولِغَدٍ أهلُهُ . فَأَجابَهُ حارِثَةُ بنُ أثالٍ فَقالَ : إيها عَلَيكَ أبا قُرَّةَ ! فَإِنَّهُ لا حَظَّ في يَومِهِ لِمَن لا دَرَكَ لَهُ في غَدِهِ ، وَاتَّقِ اللّهَ تَجدِ اللّهَ جَلَّ وتَعالى بِحَيثُ لا مَفزَعَ إلّا إلَيهِ . وعَرَّضتَ مُشَيِّدا بِذِكرِ أبي واثِلَةَ ! فَهُوَ العَزيزُ المُطاعُ ، الرَّحِبُ الباعُ ، وإلَيكُما مَعا مُلقَى الرِّحالِ ، فَلَو اُضرِبَتِ التَّذكِرَةُ عَن أحَدٍ لِتَبريزِ فَضلٍ لَكُنتُماهُ ، لكِنَّها أبكارُ الكَلامِ تُهدى لِأَربابِها ، ونَصيحَةٌ كُنتُما أحَقَّ مَن أصغى لَها (51) . إنَّكُما مَليكا ثَمَراتِ قُلوبِنا ، ووَلِيّا طاعَتِنا في دينِنا ، فَالكَيَسَ الكَيَسَ _ يا أيُّهَا المُعَظَمّانِ _ عَلَيكُما بِهِ ، أرِيا مَقاما يُدهِكُما نَواحيهِ ، وَاهجُرا سُنَّةَ (52) التَّسويفِ فيما أنتُما بِعَرضِهِ . آثِرَا اللّهَ فيما كانَ يُؤثِرُكُما بِالمَزيدِ مِن فَضلِهِ ، ولا تَخلُدا فيما أظَلَّكُما إلَى الونيّةِ (53) ، فَإِنَّهُ مَن أطالَ عِنانَ الأَمرِ أهلَكَتهُ الغِرَّةُ (54) ، ومَنِ اقتَعَدَ مَطِيَّةَ الحَذَرِ كانَ بِسَبيلِ أمنٍ مِنَ المَتالِفِ ، ومَنِ استَنصَحَ عَقلَهُ كانَتِ العِبرَةُ لَهُ لا بِهِ ، ومَن نَصَحَ للّهِِ عز و جل آنَسَهُ اللّهُ جَلَّ وتَعالى بِعِزِّ الحَياةِ وسَعادَةِ المُنقَلَبِ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَى العاقِبِ مُعاتِبا ، فَقالَ : وزَعَمتَ _ أبا واثِلَةَ _ أنَّ رادَّ ما قُلتُ أكثَرُ مِن قائِلِهِ ، وأَنتَ لعَمرُو اللّهِ حَرِيٌّ ألّا يُؤثَرُ هذا عَنكَ ، فَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا اُمَّةَ الإِنجيلِ مَعا بِسيرَةِ ما قامَ بِهِ المَسيحُ عليه السلام في حَوارِيِّهِ ، ومَن آمَنَ لَهُ مِن قَومِهِ ، وهذِهِ مِنكَ فَهَّةٌ (55) لا يَرحَضُها (56) إلَا التَّوبَةُ وَالإِقرارُ بِما سَبَقَ بِهِ الإِنكارُ . فَلَمّا أتى عَلى هذَا الكَلامِ صَرَفَ إلَى السَّيِّدِ وَجهَهُ ، فَقالَ : لا سَيفَ إلّا ذو نَبوَةٍ ، ولا عَليمَ إلّا ذو هَفوَةٍ ، فَمَن نَزَعَ عَن وَهلَةٍ وأَقلَعَ فَهُوَ السَّعيدُ الرَّشيدُ ، وإنَّمَا الآفَةُ فِي الإِصرارِ . وأَعرَضتَ بِذِكرِ نَبِيَّينِ يُخلَقانِ _ زَعَمتَ _ بَعدَ ابنِ البَتولِ ، فَأَينَ يَذهَبُ بِكَ عَمّا خَلَدَ فِي الصُّحفِ مِن ذِكرى ذلِكَ ؟ ألَم تَعلَم ما أنبَأَ بِهِ المَسيحُ عليه السلام في بَني إسرائيلَ ، وقَولَهُ لَهُم : «كَيفَ بِكُم إذا ذُهِبَ بي إلى أبي وأَبيكُم ، وخُلِّفَ بَعدَ أعصارٍ يَخلو مِن بَعدي وبَعدِكُم صادِقٌ وكاذِبٌ ؟ قالوا : ومَن هُما يا مَسيحَ اللّهِ ؟ قالَ : نَبِيٌّ مِن ذُرِّيَّةِ إسماعيلَ عليه السلام صادِقٌ ، ومُتَنَبِّئٌ مِن بَني إسرائيلَ كاذِبٌ ، فَالصّادِقُ مُنبَعِثٌ مِنهُما بِرَحمَةٍ ومَلحَمَةٍ ، يَكونُ لَهُ المُلكُ وَالسُّلطانُ ما دامَتِ الدُّنيا ، وأَمَّا الكاذِبُ فَلَهُ نَبزٌ يُذكَرُ بِهِ المَسيحُ الدَّجّالُ ، يَملِكُ فُواقا (57) ثُمَّ يَقتُلُهُ اللّهُ بِيَدي إذا رُجِعَ بي» . قالَ حارِثَةُ : واُحَذِّرُكُم يا قَومِ أن يَكونَ مَن قَبلَكُم مِنَ اليَهودِ اُسوَةً لَكُم ، إنَّهُم اُنذِروا بِمَسيحَينِ ؛ مَسيحِ رَحمَةٍ وهُدىً ، ومَسيحِ ضَلالَةٍ ، وجُعِلَ لَهُم عَلى كُلِّ واحِدٍ مِنهُما آيَةٌ وأَمارَةٌ ، فَجَحَدوا مَسيحَ الهُدى وكَذَّبوا بِهِ ، وآمَنوا بِمَسيحِ الضَّلالَةِ الدَّجّالِ وأَقبَلوا عَلَى انتِظارِهِ ، وأَضرَبوا فِي الفِتنَةِ ورَكِبُوا نَتجَها ، ومِن قَبلُ نَبَذوا كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهورِهِم وقَتَلوا أنبِياءَهُ وَالقَوّامينَ بِالقِسطِ مِن عِبادِهِ ، فَحَجَبَ اللّهُ عز و جل عَنهُمُ البَصيرَةَ بَعدَ التَّبصِرَةِ بِما كَسَبَت أيديهِم ، ونَزَعَ مُلكَهُم مِنهُم بِبَغيِهِم ، وأَلزَمهُمُ الذِّلَّةَ وَالصَّغارَ ، وجَعَلَ مُنقَلَبَهُم إلَى النّارِ . قالَ العاقِبُ : فَما أشعَرَكَ _ يا حارِ _ أن يَكونَ هذَا النَّبِيُّ المَذكورُ فِي الكُتُبِ هُوَ قاطِنُ يَثرِبَ ، ولَعَلَّهُ ابنُ عَمِّكَ صاحِبُ اليَمامَةِ ، فَإِنَّهُ يَذكُرُ مِنَ النُّبُوَّةِ ما يَذكُرُ مِنها أخو قُرَيشٍ ، وكِلاهُما مِن ذُرِّيَّةِ إسماعيلَ ولِجَميعِهِما أتباعٌ وأَصحابٌ ، يَشهَدونَ بِنُبُوَّتِهِ ويُقِرّونَ لَهُ بِرِسالَتِهِ ، فَهَل تَجِدُ بَينَهُما في ذلِكَ مِن فاصِلَةٍ فَتَذكُرُها ؟ قالَ حارِثَةُ : أجَل وَاللّهِ ، أجِدُها وَاللّهِ أكبَرَ وأَبعَدَ مِمّا بَينَ السَّحابِ وَالتُّرابِ ، وهِيَ الأَسبابُ الَّتي بِها وبِمِثلِها تَثبُتُ حُجَّةُ اللّهِ في قُلوبِ المُعتَبِرينَ مِن عِبادِهِ لِرُسُلِهِ وأَنبِيائِهِ . وأَمّا صاحِبُ اليَمامَةِ فَيَكفيكَ فيهِ ما أخبَرَكُم بِهِ سُفَراؤُكُم وغَيرُكُم (58) ، وَالمُنتَجِعَةُ (59) مِنكُم أرضَهُ ، ومَن قَدِمَ مِن أهلِ اليَمامَةِ عَلَيكُم ، ألَم يُخبِروكُم جَميعا عَن رُوّادِ مُسَيلِمَةَ وسَمّاعيهِ ، ومَن أوفَدَهُ صاحِبُهُم إلى أحمَدَ بِيَثرِبَ ، فَعادوا إلَيهِ جَميعا بِما تَعَرَّفوا هُناكَ في بَني قيلَةَ وتَبَيَّنوا بِهِ ! قالوا : قَدِمَ عَلَينا أحمَدُ يَثرِبَ وبِئارُنا ثِمادٌ (60) ومِياهُنا مَلِحَةٌ ، وكُنّا مِن قَبلِهِ لا نَستَطيبُ ولا نَستَعذِبُ ، فَبَصَقَ في بَعضِها ومَجَّ (61) في بَعضٍ فَعادَت عِذابا مُحلَولِيةً ، وجاشَ (62) مِنها ما كانَ ماؤُها ثِمادا فَحارَ (63) بَحرا . قالوا : وتَفَلَ مُحَمَّدٌ في عُيونِ رِجالٍ ذَوي رَمَدٍ ، وعَلى كُلومِ (64) رِجالٍ ذوي جِراحٍ ، فَبَرَأَت لِوَقتِهِ عُيونُهُم فَمَا اشتَكوها ، وَاندَمَلَت جِراحاتُهُم فَما ألِموها ، في كَثيرٍ مِمّا أدَّوا ونَبَّئوا عَن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن دَلالَةٍ وآيَةٍ . وأَرادوا صاحِبَهُم مُسَيلِمَةَ عَلى بَعضِ ذلِكَ ، فَأَنعَمَ لَهُم كارِها ، وأَقبَلَ بِهِم إلى بَعضِ بِئارِهِم فَمَجَّ فيها ، وكانَتِ الرَّكِيُّ (65) مَعذوذَبَةً فَصارَت مَلِحا لا يُستَطاعُ شَرابُهُ ، وبَصَقَ في بِئرٍ كانَ ماؤُها وَشَلاً (66) فَعادَت فَلَم تَبِضَّ (67) بِقَطرَةٍ مِن ماءٍ ، وتَفَلَ في عَينِ رَجُلٍ كانَ بِها رَمَدٌ فَعَمِيَت ، وعَلى جِراحٍ _ أو قالوا : جِراحِ آخَرَ _ فَاكتَسى جِلدَهُ بَرَصا . فَقالوا لِمُسَيلِمَةَ فيما أبصَروا في ذلِكَ مِنهُ وَاستَبرَؤوهُ ، فَقالَ : وَيحَكُم! بِئسَ الاُمَّةُ أنتُم لِنَبِيِّكُم وَالعَشيرَةُ لِابنِ عَمِّكُم ، إنَّكُم كَلَّفتُموني يا هؤُلاءِ مِن قَبلِ أن يوحى إلَيَّ في شَيءٍ مِمّا سَأَلتُم ، وَالآنَ فَقَد اُذِنَ لي في أجسادِكُم وأَشعارِكُم دونَ بِئارِكُم ومِياهِكُم ، هذا لِمَن كانَ مِنكُم بي مُؤمِنا ، وأَمّا مَن كانَ مُرتابا فَإِنَّهُ لا يَزيدُهُ تَفلَتي عَلَيهِ إلّا بَلاءً ، فَمَن شاءَ الآنَ مِنكُم فَليَأتِ لِأَتفِلَ في عَينِهِ وعَلى جِلدِهِ . قالوا : ما فينا _ وأَبيكَ _ أحَدٌ يَشاءُ ذلِكَ ، إنّا نَخافُ أن يَشمَتَ بِكَ أهلُ يَثرِبَ . وأَضرَبوا عَنهُ حَمِيَّةً لِنَسَبِهِ فيهِم وتَذَمُّما لِمَكانِهِ مِنهُم . فَضَحِكَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ حَتّى فَحَصَا الأَرضَ بِأَرجُلِهِما ، وقالا : مَا النّورُ وَالظَّلامُ وَالحَقُّ وَالباطِلُ ، بِأَشَدَّ تَبايُنا وتَفاوُتا مِمّا بَينَ هذَينِ الرَّجُلَينِ صِدقا وكِذبا . قالوا : وكانَ العاقِبُ أحَبَّ _ مَعَ ما تَبَيَّنَ مِن ذلِكَ _ أن يُشَيِّدَ ما فَرَطَ مِن تَفريطِ مُسَيلِمَةَ ، ويُؤَهِّلَ (68) مَنزِلَتَهُ لِيَجعَلَهُ لِرَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله كُفّا (69) ، استِظهارا بِذلِكَ في بَقاءِ عِزَّتِهِ ، وما طارَ لَهُ مِنَ السُّمُوِّ في أهلِ مِلَّتِهِ ، فَقالَ : ولَئِن فَخَرَ أخو بَني حَنيفَةَ في زَعمِهِ أنَّ اللّهَ عز و جل أرسَلَهُ ، وقالَ مِن ذلِكَ ما لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ ، فَلَقَد بَرَّ في أن نَقَلَ قَومَهُ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ إلَى الإِيمانِ بِالرَّحمنِ . قالَ حارِثَةُ : أنشُدُكَ بِاللّهِ الَّذي دَحاها (70) ، وأَشرَقَ بِاسمِهِ قَمَراها ، هَل تَجِدُ فيما أنزَلَ اللّهُ عز و جلفِي الكُتُبِ السّالِفَةِ ، يَقولُ اللّهُ عز و جل : «أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا دَيّانُ يَومِ الدّينِ ، أنزَلتُ كُتُبي وأَرسَلتُ رُسُلي ؛ لِأَستَنقِذَ بِهِم عِبادي مِن حَبائِلِ الشَّيطانِ ، وجَعَلتُهُم في بَرِيَّتي وأَرضي كَالنُّجومِ الدَّراري في سَمائي ، يَهدونَ بِوَحيي وأَمري ، مَن أطاعَهُم أطاعَني ومَن عَصاهُم فَقَد عَصاني ، وإنّي لَعَنتُ ومَلائِكَتي في سَمائي وأَرضي وَالّلاعِنونَ مِن خَلقي ، مَن جَحَدَ رُبوبِيَّتي ، أو عَدَلَ بي شَيئا مِن بَرِيَّتي ، أو كَذَّبَ بِأَحَدٍ مِن أنبِيائي ورُسُلي ، أو قالَ : اُوحِيَ إلَيَّ و لَم يوحَ إلَيهِ شَيءٌ ، أو غَمَصَ (71) سُلطاني أو تَقَمَّصَهُ مُتَبَرِّيا ، أو أكمَهَ (72) عِبادي وأَضَلَّهُم عَنّي ، ألا وإنَّما يَعبُدُني مَن عَرَفَ ما اُريدُ مِن عِبادَتي وطاعَتي مِن خَلقي ، فَمَن لَ يَقصِد إلَيَّ مِنَ السَّبيلِ الَّتي نَهَجتُها بِرُسُلي ، لَم يَزدَد في عِبادَتِهِ مِنّي إلّا بُعدا» ؟ قالَ العاقِبُ : رُوَيدَكَ ، فَأَشهَدُ لَقَد نَبَّأتَ حَقّا . قالَ حارِثَةُ : فَما دونَ الحَقِّ مِن مُقنِعٍ ، وما بَعدَهُ لِامرِئٍ مَفزَعٌ ، ولِذلِكَ قُلتُ الَّذي قُلتُ . فَاعتَرَضَهُ السَّيِّدُ _ وكانَ ذا مِحالٍ (73) وجِدالٍ شَديدٍ _ فَقالَ : ما أحرى وما أرى أخا قُرَيشٍ مُرسَلاً إلّا إلى قَومِهِ بَني إسماعيلَ [ ب_ِ ] (74) _دينِهِ ، وهُوَ مَعَ ذلِكَ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جلأرسَلَهُ إلَى النّاسِ جَميعا ! قالَ حارِثَةُ : أفتَعَلَمُ أنتَ _ يا أبا قُرَّةَ _ أنَّ مُحَمَّدا مُرسَلٌ مِن رَبِّهِ إلى قَومِهِ خاصَّةً ؟ قالَ : أجَل . قالَ : أتَشهَدُ لَهُ بِذلِكَ ؟ قالَ : وَيحَكَ! وهَل يُستَطاعُ دَفعُ الشَّواهِدِ ؟ نَعَم ، أشهَدُ غَيرَ مُرتابٍ بِذلِكَ ، وبِذلِكَ شَهِدَت لَهُ الصُّحُفُ الدّارِسَةُ وَالأَنباءُ الخالِيَةُ . فَأَطرَقَ حارِثَةُ ضاحِكا يَنكُتُ الأَرضَ بِسَبّابَتِهِ . قالَ السَّيِّدُ : ما يُضحِكُكَ يَابنَ اُثالٍ ؟ قالَ : عَجِبتُ فَضَحِكتُ ، قالَ : أوَ عَجَبٌ ما تَسمَعُ ؟ قالَ : نَعَم ، العَجَبُ أجمَعُ ، أ لَيسَ _ بِالإِلهِ _ بِعَجيبٍ مِن رَجُلٍ اُوتِيَ أثَرَةً مِن عِلمٍ وحِكمَةٍ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جل اصطَفى لِنُبُوَّتِهِ وَاختَصَّ بِرِسالَتِهِ وأَيَّدَ بِروحِهِ وحِكمَتِهِ ، رَجُلاً خَرّاصا (75) يَكذِبُ عَلَيهِ ، ويَقولُ : اُوحِيَ إلَيَّ ولَم يوحَ إلَيهِ ، فَيَخلِطُ _ كَالكاهِنِ _ كَذِبا بِصِدقٍ وباطِلاً بِحَقٍّ ؟! فَارتَدَعَ السَّيِّدُ وعَلِمَ أنَّهُ قَد وَهِلَ (76) ، فَأَمسَكَ مَحجوجا . قالوا : وكانَ حارِثَةُ بِنَجرانَ حَثيثا (77) ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ العاقِبُ وقَد قَطَعَهُ ما فَرَطَ إلَى السَّيِّدِ مِن قَولِهِ ، فَقالَ لَهُ : عَلَيكَ أخا بَني قَيسِ بنِ ثَعلَبَةَ ، وَ احبِس عَلَيكَ ذَلَقَ (78) لِسانِكَ ، وما لَم تَزَل تَستَحِمُّ (79) لَنا مِن مَثابَةِ سَفَهِكَ ، فَرُبَّ كَلِمَةٍ يَرفَعُ صاحِبُها بِها رَأسا قَد ألقَتهُ في قَعرٍ مُظلِمَةٍ ، ورُبَّ كَلِمَةٍ لَأَمَت ورَأَبَت قُلوبا نَغلَةً (80) ، فَدَع عَنكَ ما يَسبِقُ إلَى القُلوبِ إنكارُهُ ، وإن كانَ عِندَكَ ما يَبينُ اعتِذارُهُ . ثُمَّ اعلَم أنَّ لِكُلِّ شَيءٍ صورَةً ، وصورَةُ الإِنسانِ العَقَلُ ، وصورَةُ العَقلِ الأَدَبُ ، وَالأَدَبُ أدَبانِ : طباعِيٌّ ومُرتاضِيٌّ ، فَأَفضَلُهُما أدَبُ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ، ومِن أدَبِ اللّهِ سُبحانَهُ وحِكمَتِهِ أن يُرى لِسُلطانِهِ حَقٌّ لَيسَ لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ ؛ لِأَنَّهُ الحَبلُ بَينَ اللّهِ وبَينَ عِبادِهِ ، وَالسُّلطانُ اثنانِ : سُلطانُ مَلَكَةٍ وقَهرٍ ، وسُلطانُ حِكمَةٍ وشَرعٍ ، فَأَعلاهُما فَوقا سُلطانُ الحِكمَةِ ، قَد تَرى يا هذا أنَّ اللّهَ عز و جل قَد صَنَعَ لَنا حَتّى جَعَلَنا حُكّاما وقُوّاما عَلى مُلوكِ مِلَّتِنا ، ومِن بَعدِهِم مِن حَشوَتِهِم وأَطرافِهِم ، فَاعرِف لِذِي الحَقِّ حَقَّهُ أيُّهَا المَرءُ وخَلّاكَ (81) ذَمٌّ . ثُمَّ قالَ : وذَكَرتَ أخا قُرَيشٍ وما جاءَ بِهِ مِنَ الآياتِ وَالنُّذُرِ ، فَأَطَلتَ وأَعرَضتَ ، ولَقد بَرَرتَ (82) ؛ فَنَحنُ بِمُحَمَّدٍ عالِمونَ ، وبِهِ جِدّا موقِنونَ ، شَهِدتُ لَقَد انتَظَمَت لَهُ الآياتُ وَالبَيِّناتُ ، سالِفُها وآنِفُها ، إلّا آيَةً (83) هِيَ أشفاها وأَشرَفُها ، وإنَّما مَثَلُها فيما جاءَ بِهِ كَمَثلِ الرَّأسِ لِلجَسَدِ ، فَما حالُ جَسَدٍ لا رَأسَ لَهُ ؟ ! فَأَمهِل رُوَيدا نَتَجَسَّسُ الأَخبارَ ونَعتَبِرُ الآثارَ ، وَلنَستَشِفَّ ما ألفَينا مِمّا اُفضِيَ إلَينا ، فَإِن آنَسنَا الآيَةَ الجامِعَةَ الخاتِمَةَ لَدَيهِ ، فَنَحنُ إلَيهِ أسرَعُ ولَهُ أطوَعُ ، وإلّا فَاعلَم ما تَذكُرُ (84) بِهِ النُّبُوَّةَ وَ السِّفارَةَ عَنِ الرَّبِّ الَّذي لا تَفاوُتَ في أمرِهِ ولا تُغايَرَ في حُكمِهِ . قالَ لَهُ حارِثَةُ : قَد نادَيتَ فَأَسمَعتَ ، وقَرَعتَ (85) فَصَدَعتَ ، وسَمِعتَ وأَطَعتَ ، فَما هذِهِ الآيَةُ الَّتي أوحَشَ بَعدَ الأُنسَةِ فَقدُها ، وأَعقَبَ الشَّكَّ بَعدَ البَيِّنَةِ عُدمُها ؟ ! وقالَ لَهُ العاقِبُ : قَد أثلَجَكَ أبو قُرَّةَ بِها ، فَذَهَبتَ عَنها في غَيرِ مَذهَبٍ ، وحاوَرتَنا فَأَطَلتَ في غيرِ ما طائِلٍ حِوارَنا (86) . قالَ حارِثَةُ : إلى ذلِكَ فَجَلِّهَا الآنَ لي فِداكَ أبي واُمّي . قالَ العاقِبُ : أفلَحَ مَن سَلَّمَ لِلحَقِّ وصَدَعَ بِهِ ولَم يَرغَب عَنهُ ، وقَد أحاطَ بِهِ عِلما ، فَقَد عَلِمنا وعَلِمتَ مِن أنباءِ الكُتُبِ المُستَودَعَةِ عِلمَ القُرونِ ، وما كانَ وما يَكونُ ، فَإِنَّهَا استَهَلَّت بِلِسانِ كُلِّ اُمَّةٍ مِنهُم ، مُعرِبَةً مُبَشِّرَةً ومُنذِرَةً بِأَحمَدَ النَّبِيِّ العاقِبِ ، الَّذي تُطَبِّقُ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ ، يَملِكُ _ وشيعَتُهُ مِن بَعدِهِ _ مُلكا مُؤَجَّلاً يَستَأثِرُ مُقتَبَلُهُم مُلكا عَلَى الأَحَمِّ (87) مِنهُم بِذلِكَ النَّبِيِّ وتَباعَةَ وبَيتا (88) . ويوسِع مِن بَعدِهِم اُمَّتُهُم عُدوانا وهَضما ، فَيَملِكونَ بِذلِكَ سَبتا (89) طَويلاً ، حَتّى لا يَبقى بِجَزيرَةِ العَرَبِ بَيتٌ إلّا وهُوَ راغِبٌ إلَيهِم أو راهِبٌ لَهُم ، ثُمَّ يُدالُ بَعدَ لَأيٍ (90) مِنهُم ، ويَشعَثُ سُلطانُهُم حَدّا حَدّا ، وبَيتا فَبَيتا ، حَتّى تَجيءَ أمثالُ النَّغَفِ (91) مِنَ الأَقوامِ فيهِم، ثُمَّ يَملِكُ أمرَهُم عَلَيهِم عُبَداؤُهم وقِنُّهُم، يَملِكونَ جيلاً فَجيلاً ، يَسيرونُ فِي النّاسِ بِالقَعسَرِيَّةِ (92) خبطا خبطا ، ويَكونُ سُلطانُهُم سُلطانا عَضوضا ضَروسا ، فَتَنقُصُ الأَرضُ حينَئِذٍ مِن أطرافِها ، ويَشتَدُّ البَلاءُ وتَشتَمِلُ الآفاتُ ، حَتّى يَكونَ المَوتُ أعَزَّ مِنَ الحَياةِ الحَمراءِ ، أو أحَبَّ حينَئِذٍ إلى أحَدِهِم مِنَ الحَياةِ ، وما ذلِكَ إلّا لِما يُدهَونَ (93) بِهِ مِنَ الضُّرِّ وَالضَّرّاءِ ، وَالفِتنَةِ العَشواءِ . وقُوّامُ الدّينِ يَومَئِذٍ وزُعَماؤُهُم يَومَئِذٍ اُناسٌ لَيسوا مِن أهلِهِ ، فَيَمُجُّ الدّينُ بِهِم وتَعفو آياتُهُ ، ويُدبِرُ تَوَلِّيا وإمحاقا ، فَلا يَبقى مِنهُ إلَا اسمُهُ ، حَتّى يَنعاهُ ناعيهِ ، وَالمُؤمِنُ يَومَئِذٍ غَريبٌ ، وَالدَّيّانونَ قَليلٌ ما هُم ، حَتّى يَستَأيِسُ (94) النّاسُ مِن رَوحِ اللّهِ وفَرَجِهِ إلّا أقَلُّهُم ، وتَظُّنُّ أقوامٌ أن لَن يَنصُرَ اللّهُ رُسُلَهُ ويُحِقَّ وَعدَهُ ، فَإِذا بِهِمُ الشَّصائِبُ (95) وَالنِّقَمُ ، واُخِذَ مِن جَميعِهِم بِالكَظمِ ، تَلافَى اللّهُ دينَهُ ، وراشَ (96) عِبادَهُ مِن بَعدِ ما قَنَطوا بِرَجُلٍ مِن ذُرِّيَّةِ نَبِيِّهِم أحمَدَ ونَجلِهِ ، يَأتِي اللّهُ عز و جل بِهِ مِن حَيثُ لا يَشعُرونَ ، تُصَلّي عَلَيهِ السَّماواتُ وسُكّانُها ، وتَفرَحُ بِهِ الأَرضُ وما عَلَيها مِن سَوامٍ وطائِرٍ وأَنامٍ ، وتَخرُجُ لَهُ اُمُّكُم _ يَعنِي الأَرضَ _ بَرَكَتَها وزينَتَها ، وتُلقِي إلَيهِ كُنوزَها وأَفلاذَ كَبِدِها ، حَتّى تَعودَ كَهَيئَتِها عَلى عَهدِ آدَمَ عليه السلام ، وتَرفَعُ عَنهُمُ المَسكَنَةَ وَالعاهاتِ في عَهدِهِ ، وَالنَّقِماتِ الَّتي كانَت تَضرِبُ بِهَا الأُمَمَ مِن قَبلُ ، وتُلقى فِي البِلادِ الأَمَنَةُ ، وتُنزَعُ حُمَةُ (97) كُلِّ ذاتِ حُمَةٍ ، ومِخلَبُ كُلِّ ذي مِخلَبٍ ، ونابُ كُلِّ ذي نابٍ ، حَتّى أنَّ الجُوَيرِيَةَ اللُّكاعَ (98) لَتَلعَبُ بِالأُفعُوانِ (99) فَلا يَضُرُّها شَيئا ، وحَتّى يَكونَ الأَسَدُ فِي الباقِرِ (100) كَأَنَّهُ راعيها ، وَالذِّئبُ فِي البُهَمِ كَأَنَّهُ رَبُّها ، ويُظهِرُ اللّهُ عَبدَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ فَيَملِكُ مَقاليدَ الأَقاليمِ إلى بَيضاءِ الصّينِ ، حَتّى لا يَكونَ عَلى عَهدِهِ فِي الأَرضِ أجمَعِها إلّا دينُ اللّهِ الحَقُّ الَّذِي ارتَضاهُ لِعِبادِهِ ، وبَعَثَ بِهِ آدَمَ بَديعَ فِطرَتِهِ ، وأَحمَدَ خاتَمِ رِسالَتِهِ ، ومَن بَينَهُما مِن أنبِيائِهِ ورُسُلِهِ . فَلَمّا أتَى العاقِبُ عَلَى اقتِصاصِهِ (101) هذا ، أقبَلَ عَلَيهِ حارِثَةُ مُجيبا ، فَقالَ : أشهَدُ بِاللّهِ البَديعِ _ يا أيُّهَا النَّبيهُ الخَطيرُ وَالعَليمُ الأَثيرُ ! _ لَقَدِ ابتَسَمَ الحَقُّ بِقَلبِكَ ، وأَشرَقَ الجَنانُ (102) بِعَدلِ مَنطِقِكَ ، وتَنَزَّلَت كُتُبُ اللّهِ الَّتي جَعَلَها نورا في بِلادِهِ وشاهِدَةً عَلى عِبادِهِ بِمَا اقتَصَصتَ مِن سُطورِها حَقّا ، فَلَم يُخالِف طِرسٌ (103) مِنها طِرسا ، ولا رَسمٌ مِن آياتِها رَسما ، فَما بَعدَ هذا ؟ ! قالَ العاقِبُ : فَإِنَّكَ زَعَمتَ زَعمَةَ أخا قُرَيشٍ، فَكُنتَ بِما تَأثِرُ مِن هذا حَقَّ غالِطٍ. قالَ : وبِمَ ؟ ألَم تَعتَرِف لَهُ بِنُبُوَّتِهِ ورِسالَتِهِ الشَّواهِدُ ؟ قالَ العاقِبُ : بَلى _ لَعَمرُو اللّهِ _ ولكِنَّهُما نَبِيّانِ رَسولانِ ، يَعتَقِبانِ (104) بَينَ مَسيحِ اللّهِ عز و جلوبَينَ السّاعَةِ ، اشتُقَّ اسمُ أحَدِهِما مِن صاحِبِهِ : مُحَمَّدٍ وأَحمَدَ ، بَشَّرَ بِأَوَّلِهِما موسى عليه السلام وبِثانيهِما عيسى عليه السلام ، فَأَخو قُرَيشٍ هذا مُرسَلٌ إلى قَومِهِ ، ويَقفوهُ مِن بَعدِهِ ذُو المُلكِ الشَّديدِ ، وَالأَكلِ الطَّويلِ ، يَبعَثُهُ اللّهُ عز و جلخاتِما لِلدّينِ ، وحُجَّةً عَلَى الخَلائِقِ أجمَعينَ ، ثُمَّ تَأتي مِن بَعدِهِ فَترَةٌ تَتَزايَلُ فيهَا القَواعِدُ مِن مَراسيها ، فَيُعيدُهَا اللّهُ عز و جلويُظهِرُهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ، فَيَملِكُ هُوَ وَالمُلوكُ الصّالِحونَ مِن عَقِبِهِ جَميعَ ما طَلَعَ عَلَيهِ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، مِن أرضٍ وجَبَلٍ وبَرٍّ وبَحرٍ ، يَرِثونَ أرضَ اللّهِ عز و جل مُلكا كَما وَرِثَهُما أو مَلَكَهُمَا الأَبَوانِ آدَمُ ونوحٌ عليهماالسلام . يُلقَونَ _ وهُمُ المُلوكُ الأَكابِرُ _ في مِثلِ هَيئَةِ المَساكينِ بَذاذَةً (105) وَاستِكانَةً ، فَاُولئِكَ الأَكرَمونَ الأَماثِلُ ، لا يَصلُحُ عِبادُ اللّهِ وبِلادُهُ إلّا بِهِم ، وعَلَيهِم يَنزِلُ عيسَى ابنُ البِكرِ عليه السلام عَلى آخِرِهِم ، بَعدَ مَكثٍ طَويلٍ ومُلكٍ شَديدٍ ، لا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَهُم . وتَردِفُهُم رَجرَجَةُ طَغامٍ (106) في مِثلِ أحلامِ العَصافيرِ ، وعَلَيهِم تَقومُ السّاعَةُ ، وإنَّما تَقومُ عَلى شِرارِ النّاسِ وأَخابِثِهِم ، فَذلِكَ الوَعدُ الَّذي صَلّى بِهِ اللّهُ عز و جلعَلى أحمَدَ ، كَما صَلّى بِهِ [عَلى] (107) خَليلِهِ إبراهيمَ عليه السلام في كَثيرٍ مِمّا لِأَحمَدَ صلى الله عليه و آله مِنَ البَراهينِ وَالتَّأييدِ ، الَّذي خَبَّرَت بِهِ كُتُبُ اللّهِ الأُولى . قالَ حارِثَةُ : فَمِنَ الأَثَرِ المُستَقَرِّ عِندَكَ _ أبا واثِلَةَ _ في هذَينِ الاِسمَينِ أنَّهُما لِشَخصَينِ ؛ لِنَبِيَّيَّنِ مُرسَلَينِ ، في عَصرَينِ مُختَلِفَينِ ؟ قالَ العاقِبُ : أجَل . قالَ : فَهَل يَتَخالَجُكَ في ذلِكَ رَيبٌ ، أو يَعرِضُ لَكَ فيهِ ظَنٌّ ؟ قالَ العاقِبُ : كَلّا وَالمَعبودِ ، إنَّ هذا لَأَجلى مِن بُوحٍ (108) _ وأَشارَ لَهُ إلى جِرمِ الشَّمسِ المُستَديرِ _ . فَأَكَبَّ حارِثَةُ مُطرِقا وجَعَلَ يَنكُتُ فِي الأَرضِ عَجَبا ، ثُمَّ قالَ : إنَّمَا الآفَةُ _ أيُّهَا الزَّعيمُ المُطاعُ _ أن يَكونَ المالُ عِندَ مَن يَخزِنُهُ لا مَن يُنفِقُهُ ، وَالسِّلاحُ عِندَ مَن يَتَزَيَّنُ بِهِ لا مَن يُقاتِلُ بِهِ ، وَالرَّأيُ عِندَ مَن يَملِكُهُ لا مَن يَنصُرُهُ . قالَ العاقِبُ : لَقَد أسمَعتَ _ يا حُوَيرِثُ _ فَأَقذَعتَ (109) ، وطَفِقتَ فَأَقدَمتَ ، فَمَهْ ؟ ! قالَ : اُقسِمُ بِالَّذي قامَتِ (110) السَّماواتُ وَالأَرَضونَ بِإِذنِهِ ، وغَلَبَتِ الجَبابِرَةُ بِأَمرِهِ ، إنَّهُمَا اسمانِ مُشتَقّانِ لِنَفسٍ واحِدَةٍ ولِنَبِيٍّ واحِدٍ ورَسولٍ واحِدٍ (111) ، أنذَرَ بِهِ موسَى بنُ عِمرانَ ، وبَشَّرَ بِهِ عيسَى بنُ مَريَمَ ، ومِن قَبلِهِما أشارَ بِهِ صُحُفُ إبراهيمَ عليه السلام . فَتَضاحَكَ السَّيِّدُ ؛ يُري قَومَهُ ومَن حَضَرَهُم أنَّ ضِحكَهُ هُزءٌ مِن حارِثَةَ وتَعَجُّبٌ . وَانتَشَطَ (112) العاقِبُ مِن ذلِكَ ، فَأَقبَلَ عَلى حارِثَةَ مُؤَنِّبا فَقالَ : لا يَغرُركَ باطِلُ أبي قُرَّةَ ، فَإِنَّهُ وإن ضَحِكَ لَكَ فَإِنَّما يَضحَكُ مِنكَ . قالَ حارِثَةُ : لَئِن فَعَلَها لِأَنَّها لِاءِحدَى الدَّهارِسِ (113) أو سوءٍ (114) ، أفَلَم تَتَعَرَّفا _ راجَعَ اللّهُ بِكُما _ مِن مَوروثِ الحِكمَةِ : «لا يَنبَغي لِلحَكيمِ أن يَكونَ عَبّاسا في غَيرِ أدَبٍ ، ولا ضَحّاكا في غَيرِ عَجَبٍ» ؟ أ وَلَم يَبلُغكُما عَن سَيِّدِكُمَا المَسيحِ عليه السلام قالَ : «فَضِحكُ العالِمِ في غَيرِ حينِهِ غَفلَةٌ مِن قَلبِهِ ، أو سَكرَةٌ ألهَتهُ عَمّا في غَدِهِ» ؟ قالَ السَّيِّدُ : يا حارِثَةُ ! إنَّهُ لا يَعيشُ _ وَاللّهِ _ أحَدٌ بِعَقلِهِ حَتّى يَعيشَ بِظَنِّهِ ، وإذا أنَا لَم أعلَم إلّا ما رَوَيتُ فَلا عَلِمتُ ، أوَلَم يَبلُغكَ أنتَ عَن سَيِّدِنَا المَسيحِ _ عَلَينا سَلامُهُ _ أنَّ للّهِِ عِبادا ضَحِكوا جَهرا مِن سَعَةِ رَحمَةِ رَبِّهِم ، وبَكَوا سِرّا مِن خيفَةِ رَبِّهِم ؟ قالَ : إذا كانَ هذا فَنَعَم . قالَ : فَما هُنا فَليَكُن مَراجِمَ ظُنونِكَ بِعِبادِ رَبِّكَ ، وعُد بِنا إلى ما نَحنُ بِسَبيلِهِ ، فَقَد طالَ التَّنازُعُ وَالخِصامُ بَينَنا يا حارِثَةُ ! قالوا : وكانَ هذا مَجلِسا ثالِثا في يَومٍ ثالِثٍ مِنِ اجتِماعِهِم لِلنَّظَرِ في أمرِهِم . فَقالَ السَّيِّدُ : يا حارِثَةُ ، ألَم يُنبِئكَ أبو واثِلَةَ بِأَفصَحِ لَفظٍ اختَرَقَ اُذُنا ، ودَعا ذلِكَ بِمِثلِهِ مُخبِرا ، فَأَلقاكَ مَعَ غرماتك (115) بِمَوارِدِهِ حَجَرا ؟ وها أنَا ذا اُؤَكِّدُ (116) عَلَيكَ التَّذكِرَةَ بِذلِكَ مِن مَعدِنٍ ثالِثٍ ، فَأَنشُدُكَ اللّهَ وما أنزَلَ إلى كَلِمَةٍ مِن كَلِماتِهِ ، هَل تَجِدُ فِي الزّاجِرَةِ المَنقولَةِ مِن لِسانِ أهلِ سورِيا إلى لِسانِ العَرَبِ ، يَعني صَحيفَةَ شَمعونَ بنِ حَمّونَ الصَّفَا الَّتي تَوارَثَها عَنهُ أهلُ النَّجرانِ ؟ ! قالَ السَّيِّدُ : أ لَم يَقُل _ بَعدَ نَبذٍ طَويلٍ مِن كَلامٍ _ : «فَإذا طبّقت وقُطِّعَتِ الأَرحامُ ، وعَفَتِ الأَعلامُ ، بَعَثَ اللّهُ عَبدَهُ الفارِقليطا بِالرَّحمَةِ وَالمَعدِلَةِ . قالوا : ومَا الفارِقليطا يا مَسيحَ اللّهِ ؟ قالَ : أحمَدُ النَّبِيُّ الخاتِمُ الوارِثُ ، ذلِكَ الَّذي يُصَلّى عَلَيهِ حَيّا ويُصَلّى عَلَيهِ بَعدَما يَقبِضُهُ إلَيهِ ، بِابنِهِ الطّاهِرِ الخايِرِ ، يَنشُرُهُ اللّهُ في آخِرِ الزَّمانِ ، بَعدَمَا انقَضَّت (117) عُرَى الدّينِ ، وخَبَتَ مَصابيحُ النّاموسِ ، وأفِلَت نُجومُهُ ، فَلا يَلبَثُ ذلِكَ العَبدُ الصّالِحُ إلّا أمَما (118) حَتّى يَعودَ الدّينُ بِهِ كَما بَدَأَ ، ويُقِرُّ اللّهُ عز و جل سُلطانَهُ في عَبدِهِ ، ثُمَّ فِي الصّالِحينَ مِن عَقِبِهِ ، ويَنشُرُ مِنهُ حَتّى يَبلُغَ مُلكُهُ مُنقَطَعَ التُّرابِ» ؟ قالَ حارِثَةُ : كُلُّ ما قَد أنشَدتُما (119) حَقٌّ ، لا وَحشَةَ مَعَ الحَقِّ ، ولا اُنسَ في غَيرِهِ ، فَمَه ؟ ! قالَ السَّيِّدُ : فَإِنَّ مِنَ الحَقِّ أن لا حَظَّ في هذِهِ الأُكرومَةِ لِلأَبتَرِ . قالَ حارِثَةُ : إنَّهُ لَكَذلِكَ ، ولَيسَ (120) بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالَ السَّيِّدُ : إنَّكَ ما عَمِلَت إلّا لُدّا (121) ، ألَم يُخبِرنا سَفرُنا وأَصحابُنا فيما تَجَسَّسنا مِن خَبَرِهِ ، أنَّ وَلَدَيهِ الذَّكَرَينِ _ القُرَشِيَّةَ وَالقِبطِيَّةَ _ بادا ، وغودِرَ مُحَمَّدٌ كَقَرنِ الأَعضَبِ (122) ، موفٍ عَلى ضَريحِهِ ، فَلَو كانَ لَهُ بَقِيَّةٌ لَكانَ لَكَ بِذلِكَ مَقالاً ، إذا وَلَّت أنباؤُهُ الَّذي تَذكُرُ . قالَ حارِثَةُ : العِبَرُ _ لَعَمرُو اللّهِ _ كَثيرَةٌ ، وَالاِعتِبارُ بِها قَليلٌ ، وَالدَّليلُ موفٍ عَلى سُنَنِ السَّبيلِ إن لَم يَعشُ عَنهُ ناظِرٌ ، وكَما أنَّ أبصارَ الرَّمِدَةِ لا تَستَطيعُ النَّظَرَ في قُرصِ الشَّمسِ لِسُقمِها ، فَكَذلِكَ البَصائِرُ القَصيرَةُ لا تَتَعَلَّقُ بِنورِ الحِكمَةِ لِعَجزِها ، ألا ومَن كانَ كَذلِكَ فَلَستُماهُ _ وأَشارَ إلَى السَّيِّدِ وَالعاقِبِ _ إنَّكُما _ ويَمينُ اللّهِ _ لَمَحجوجانِ بِما آتاكُمَا اللّهُ عز و جل مِن ميراثِ الحِكمَةِ ، وَاستَودَعَكُما مِن بَقايَا الحُجَّةِ ، ثُمَّ بِما أوجَبَ لَكُما مِنَ الشَّرَفِ وَالمَنزِلَةِ فِي النّاسِ ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ عز و جل مَن آتاهُ سُلطانا مُلوكا لِلنّاسِ وأَربابا ، وجَعَلَكُما حَكَما وقُوّاما عَلى مُلوكِ مِلَّتِنا ، وذادَةً (123) لَهُم يَفزَعونَ إلَيكُما في دينِهِم ولا تَفزَعانِ إلَيهِم ، وتَأمُرانِهِم فَيَأتَمِرونَ لَكُما ، وحَقٌّ لِكُلِّ مَلِكٍ أو مُوَطَّإِ الأَكنافِ ، أن يَتَواضَعَ للّهِِ عز و جلإذ رَفَعَهُ ، وأَن يَنصَحَ للّهِِ عز و جل في عِبادِهِ ، ولا يَدَّهِنَ (124) في أمرِهِ . وذَكَرتُما مُحَمَّدا بِما حَكَمَت لَهُ الشَّهاداتُ الصّادِقَةُ ، وبَيَّنَتهُ فيهِ الأَسفارُ المُستَحفَظَةُ ، ورَأَيتُماهُ مَعَ ذلِكَ مُرسَلاً إلى قَومِهِ لا إلَى النّاسِ جَميعاً ، وأَن لَيسَ بِالخاتِمِ الحاشِرِ (125) ولَا الوارِثِ العاقِبِ ؛ لِأَنَّكُما زَعَمتُماهُ أبتَرَ ، ألَيسَ كَذلِكَ ؟ قالا : نَعَم . قالَ : أ رَأَيتُكُما لَو كانَ لَهُ بَقِيَّةٌ وعَقِبٌ هَل كُنتُما مُمتَرِيانِ _ لِما تَجِدانِ وبِما تُكَذِّبانِ مِنَ الوَراثَةِ وَالظُّهورِ عَلَى النَّواميسِ _ أنَّهُ النَّبِيُّ الخاتِمُ ، وَالمُرسَلُ إلى كافَّةِ البَشَرِ ؟ قالا : لا . قالَ : أفَلَيسَ هذَا القيلُ لِهذِهِ الحالِ مَعَ طولِ اللَّوائِمِ وَالخَصائِمِ عِندَكُما مُستَقَرّا ؟ قالا : أجَل . قالَ : اللّهُ أكبَرُ . قالا : كَبَّرتَ كَبيرا ، فَما دَعاكَ إلى ذلِكَ ؟ قالَ حارِثَةُ : الحَقُّ أبلَجُ (126) ، وَالباطِلُ لَجلَجٌ ، ولَنَقلُ ماءِ البَحرِ ولَشَقُّ الصَّخرِ أهوَنُ مِن إماتَةِ ما أحياهُ اللّهُ عز و جل وإحياءِ ما أماتَهُ . الآنَ فَاعلَما أنَّ مُحَمَّدا غَيرُ أبتَرٍ ، وأنَّهُ الخاتِمُ الوارِثُ ، وَالعاقِبُ الحاشِرُ حَقّا ، فَلا نَبِيَّ بَعدَهُ ، وعَلى اُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَةُ ، ويَرِثُ اللّهُ الأَرضَ ومَن عَلَيها ، وأَنَّ مِن ذُرِّيَّتِهِ الأَميرُ الصّالِحُ الَّذي بَيَّنتُما ونَبَأّتُما أنَّهُ يَملِكُ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها ، ويُظهِرُهُ اللّهُ عز و جلبِالحَنيفِيَّةِ الإِبراهيمِيَّةِ عَلَى النَّواميسِ كُلِّها . قالا : أولى لَكَ يا حارِثَةُ ! لَقَد أغفَلناكَ ، وتَأبى إلّا مُراوَغَةً كَالثَّعالِبَةِ ، فَما تَسأَمُ المُنازَعَةَ ، ولا تَمَلُّ مِنَ المُراجَعَةِ ، ولَقَد زَعَمتَ مَعَ ذلِكَ عَظيما ! فَما بُرهانُكَ بِهِ ؟ قالَ : أما _ وجَدِّكُما _ لَأُنَبِئُّكُما بِبُرهانٍ يُجيرُ مِنَ الشُّبهَةِ ، ويُشفى بِهِ جَوَى الصُّدورِ . ثُمَّ أقبَلَ عَلى أبي حارِثَةَ حُصَينِ بنِ عَلقَمَةَ شَيخِهِم واُسقُفِّهِمُ الأَوَّلِ ، فَقالَ : إن رَأَيتَ أيُّهَا الأَبُ الأَثيرُ أن تُؤنِسَ قُلوبَنا وتُثلِجَ صُدورَنا بِإِحضارِ الجامِعَةِ وَالزّاجِرَةِ . قالوا : وكانَ هذَا المَجلِسُ الرّابِعُ مِنَ اليَومِ الرّابِعِ ، وذلِكَ لَمّا حَلَّقَتِ الشَّمسُ (127) ، وفي زَمَنِ قَيظٍ (128) شَديدٍ ، فَأَقبَلا عَلى حارِثَةَ فَقالا : أرجِ هذا إلى غَدٍ ؛ فَقَد بَلَغَتِ القُلوبُ مِنّا الصُّدورَ . فَتَفَرَّقوا عَلى إحضارِ الزّاجِرَةِ وَالجامِعَةِ مِن غَدٍ ، لِلنَّظَرِ فيهِما وَالعَمَلِ بِما يَتَراءانِ مِنهُما . فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ صارَ أهلُ نَجرانَ إلى بِيعَتِهِم ؛ لِاعتِبارِ ما أجمَعَ صاحِباهُم مَعَ حارِثَةَ عَلَى اقتِباسِهِ وتَبَيُّنِهِ مِنَ الجامِعَةِ ، ولَمّا رَأَى السَّيِّدُ وَالعاقِبُ اجتِماعَ النّاسِ لِذلِكَ ، قُطِعَ بِهِما ؛ لِعِلمِهِما بِصَوابِ قَولِ حارِثَةَ ، وَاعتَرَضاهُ لِيَصُدّانِهِ عَن تَصَفُّحِ الصُّحُفِ عَلى أعيُنِ النّاسِ ، وكانا مِن شَياطينِ الإِنسِ . فَقالَ السَّيِّدُ : إنَّكَ قَد أكثَرتَ وأَملَلتَ ، قُضَّ الحَديثَ لَنا مَعَ قَصِّهِ (129) ، ودَعنا مِن تِبيانِهِ . فَقالَ حارِثَةُ : وهَل هذا إلّا مِنكَ وصاحِبِكَ ؟ فَمِنَ الآنِ فَقولا ما شِئتُما . فَقالَ العاقِبُ : ما مِن مَقالٍ إلّا قُلنا ، وسَنَعودُ فَنُخَبِّرُ بَعضَ ذلِكَ تَخبيرا ، غَيرَ كاتِمينَ للّهِِ عز و جل مِن حُجَّةٍ ، ولا جاحِدينَ لَهُ آيَةً ، ولا مُفتَرينَ مَعَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ عز و جل لِعَبدٍ أنَّهُ مُرسَلٌ مِنهُ ولَيسَ بِرَسولِهِ ، فَنَحنُ نَعتَرِفُ _ يا هذا _ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أنَّهُ رَسولٌ مِنَ اللّهِ عز و جلإلى قَومِهِ مِن بَني إسماعيلَ عليه السلام ، في غَيرِ أن تَجِبَ لَهُ بِذلِكَ عَلى غَيرِهِم مِن عُربِ النّاسِ ولا أعاجِمِهم تِباعَةٌ ولا طاعَةٌ ، بِخُروجٍ لَهُ عَن مِلَّةٍ ولا دُخولٍ مَعَهُ في مِلَّةٍ ، إلَا الإِقرارَ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَالرِّسالَةِ إلى أعيانِ قَومِهِ ودينِهِ . قالَ حارِثَةُ : وبِم شَهِدتُما لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَالأَمرِ ؟ قالا : حَيثُ جاءَتنا فيهِ البَيِّنَةُ مِن تَباشيرِ الأَناجيلِ وَالكُتُبِ الخالِيَةِ . فَقالَ : مُنذُ وَجَبَ هذا لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلَيكُما في طَويلِ الكَلامِ وقَصيِرهِ ، وبَدئِهِ وعَودِهِ ، فَمِن أينَ زَعَمتُما أنَّهُ لَيسَ بِالوارِثِ الحاشِرِ ، ولَا المُرسَلِ إلى كافَّةِ البَشَرِ ؟ قالا : لَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا ، فَما نَمتَري بِأَنَّ حُجَّةَ اللّهِ عز و جل لَم يَنتَهِ أمرُها ، وأَنَّها كَلِمَةُ اللّهِ جارِيَةٌ فِي الأَعقابِ مَا اعتَقَبَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ وما بَقِيَ مِنَ النّاسِ شَخصانِ ، وقَد ظَنَنّا مِن قَبلُ أنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله رَبُّها (130) ، وأَنَّهُ القائِدُ بِزِمامِها ، فَلَمّا أعقَمَهُ اللّهُ عز و جل بِمَهلِكِ الذُّكورَةِ مِن وُلدِهِ عَلِمنا أنَّهُ لَيسَ بِهِ ؛ لِأَنَّ مُحَمَّدا أبتَرُ ، وحُجَّةَ اللّهِ عز و جل الباقِيَةَ ونَبِيَّهُ الخاتِمَ _ بِشَهادَةِ كُتُبِ اللّهِ عز و جل المُنزَلَةِ _ لَيسَ بِأَبتَرَ ، فَإِذاً هُوَ نَبِيٌّ يَأتي ويُخلَدُ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، اشتُقَّ اسمُهُ مِنِ اسمِ مُحَمَّدٍ ، وهُوَ أحمَدُ الَّذي نَبَّأَ المَسيحُ عليه السلام بِاسمِهِ وبِنُبُوَّتِهِ ورِسالاتِهِ الخاتِمَةِ ، ويَملِكُ ابنُهُ القاهِرُ الجامِعَةَ لِلنّاسِ جَميعا عَلى ناموسِ اللّهِ عز و جل الأَعظَمِ ، لَيسَ بِمَظهَرَةِ دينِهِ ولكِنَّهُ مِن ذُرِّيَّتِهِ وعَقِبِهِ ، يَملِكُ قُرَى الأَرضِ وما بَينَهُما مِن لوبٍ وسَهلٍ وصَخرٍ وبَحرٍ ، مُلكا مُوَرَّثا مُوَطَّأً ، وهذا نَبَأٌ أحاطَت سَفَرَةُ الأَناجيلِ بِهِ عِلما ، وقَد أوسَعناكَ بِهذَا القيلِ سَمعا ، وعُدنا لَكَ بِهِ آنِفَةً بَعدَ سالِفَةٍ ، فَما إربُكَ (131) إلى تِكرارِهِ . قالَ حارِثَةُ : قَد أعلَمُ أنّي وإيّاكُما في رَجعٍ مِنَ القَولِ مُنذُ ثَلاثٍ ؛ وما ذاكَ إلّا لِيَذكُرَ ناسٍ ويَرجِعَ فارِطٌ (132) وتَظهَرَ لَنَا الكَلِمُ . وذَكَرتُما نَبِيَّينِ يُبعَثانِ يَعتَقِبانِ بَينَ مَسيحِ اللّهِ عز و جل وَالسّاعَةِ ؛ قُلتُما : وكِلاهُما مِن بَني إسماعيلَ ، أوَّلُهُما (133) : مُحَمَّدٌ بِيَثرِبَ ، وثانيهِما : أحمَدُ العاقِبُ . وأَمّا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله _ أخو قُرَيشٍ _ هذَا القاطِنُ بِيَثرِبَ فَأَنَا به (134) حَقٌّ مُؤمِنٌ ، أجَل وهُوَ _ وَالمَعبودِ _ أحمَدُ الَّذي نَبَّأَت بِهِ كُتُبُ اللّهِ عز و جل ، ودَلَّت عَلَيهِ آياتُهُ ، وهُوَ حُجَّةُ اللّهِ عز و جل ، ورَسولُهُ صلى الله عليه و آله الخاتِمُ الوارِثُ حَقّا ، ولا نُبُوَّةَ ولا رَسولَ للّهِِ عز و جلولا حُجَّةَ بَينَ ابنِ البَتولِ وَالسَّاعَةِ غَيرُهُ ، بَلى ومَن كانَ مِنهُ مِنِ ابنَتِهِ البُهلولَةِ (135) الصِّدّيقَةِ ، فَأَنتُما بِبَلاغِ اللّهِ إلَيكُما (136) مِن نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله في أمرٍ مُستَقَرٍّ ، ولَولَا انقِطاعِ نَسلِهِ لَمَا ارتَبتُما فيما زَعَمتُما بِهِ أنَّهُ السّابِقُ العاقِبُ ؟ قالا : أجَل ، إنَّ ذلِكَ لَمِن أكبَرِ أماراتِهِ عِندَنا . قالَ : فَأَنتُما _ وَاللّهِ _ فيما تَزعُمانِ مِن نَبِيٍّ ثانٍ مِن بَعدِهِ في أمرٍ مُلتَبَسٍ ، وَالجامِعَةُ تَحكُمُ في ذلِكَ بَينَنا . فَتَنادَى النّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، وقالوا : الجامِعَةَ _ يا أبا حارِثَةَ ! _ الجامِعَةَ ؛ وذلِكَ لِما مَسَّهُم في طولِ تَحاوُرِ الثَّلاثَةِ مِنَ السَّأمَةِ وَالمَلَلِ ، وظَنَّ القَومُ مَعَ ذلِكَ أنَّ الفَلجَ (137) لِصاحِبَيهِما لِما كانا يَدَّعِيانِ في تِلكَ المَجالِسِ مِن ذلِكَ . فَأَقبَلَ أبو حارِثَةَ إلى عِلجٍ (138) واقِفٍ مِنهُ [أمَما] (139) ، فَقالَ : اِمضِ يا غُلامُ فَائتِ بِها . فَجاءَ بِالجامِعَةِ يَحمِلُها عَلى رَأسِهِ وهُوَ لا يَكادُ يَتَماسَكُ بِها لِثِقَلِها . قالَ : فَحَدَّثَني رَجُلُ صِدقٍ (140) مِنَ النَّجرانِيَّةِ _ مِمَّن كانَ يَلزَمُ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ ، ويَحِفُّ لَهُما في بَعضِ اُمورِهِما ، ويَطَّلِعُ عَلى كَثيرٍ مِن شَأنِهِما _ قالَ : لَمّا حَضَرَتِ الجامِعَةُ بَلَغَ ذلِكَ مِنَ السَّيِّدِ وَالعاقِبِ كُلَّ مَبلَغٍ ؛ لِعِلمِهِما بِما يَهجُمانِ عَلَيهِ في تَصَفُّحِهِما مِن دَلائِلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ ، وذِكرِ أهلِ بَيتِهِ وأَزواجِهِ وذُرِّيَّتِهِ ، وما يَحدُثُ في اُمَّتِهِ وأَصحابِهِ مِن بَوائِقِ الاُمورِ مِن بَعدِهِ إلى فَناءِ الدُّنيا وَانقِطاعِها . فَأَقبَلَ أحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ فَقالَ : هذا يَومٌ ما بورِكَ لَنا في طُلوعِ شَمسِهِ ! لَقَد شَهِدَتهُ أجسامُنا وغابَت عَنهُ آراؤُنا بِحُضورِ طَغامِنا (141) وسَفَلَتِنا ، ولَقَلَّما شَهِدَ سُفَهاءُ قَومٍ مَجمَعَةً إلّا كانَت لَهُمُ الغَلَبَةُ . قالَ الآخَرُ : فَهُم شَرُّ غالِبٍ لِمَن غَلَبَ ، إنَّ أحَدَهُم لَيُفيقُ (142) بِأَدنى كَلِمَةٍ ، ويَفسُدُ في بَعضِ ساعَةٍ ، ما لا يَستَطيعُ الآسِي الحَليمُ لَهُ رَتقا ، ولَا الخَوَلِيُّ (143) النَّفيسُ إصلاحا لَهُ في حَولٍ مُحَرَّمٍ ؛ ذلِكَ لِأَنَّ السَّفيهَ هادِمٌ وَالحَليمَ بانٍ ، وشَتّانَ بَينَ البِناءِ وَالهَدمِ . قالَ : فَانتَهَزَ حارِثَةُ الفُرصَةَ فَأَرسَلَ في خُفيَةٍ وسِرٍّ إلَى النَّفَرِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَاستَحضَرَهُمُ استِظهارا بِمَشهَدِهِم ، فَحَضَروا ، فَلَم يَستَطِعِ الرَّجُلانِ فَضَّ ذلِكَ المَجلِسِ ولا إرجاءَهُ ، وذلِكَ لِما تَبَيَّنا (144) مِن تَطَلُّعِ عامَّتِهِما مِن نَصارى نَجرانَ إلى مَعرِفَةِ ما تَضَّمَنَتِ الجامِعَةُ مِن صِفَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَانبِعاثِهِم (145) لَهُ مَعَ حُضورِ رُسُلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِذلِكَ ، وتَأليبِ حارِثَةَ عَلَيهِما فيهِ ، وصَغوِ (146) أبي حارِثَةَ شَيخِهِم إلَيهِ . قالَ : قالَ لي ذلِكَ الرَّجُلُ النَّجرانِيُّ : فَكانَ الرَّأيُ عِندَهُما أن يَنقادا لِما يُدهِمُهُما مِن هذَا الخَطبِ ، ولا يُظهِرانِ شِماسا (147) مِنهُ و لا نُفورا ؛ حَذارِ أن يُطرَقا الظِّنَّة فيهِ إلَيهِما ، وأَن يَكونا أيضا أوَّلَ مُعتَبِرٍ لِلجامِعَةِ ومُستَحِثٍّ لَها ؛ لِئَلّا يُفتاتَ (148) في شَيءٍ مِن ذاكَ المَقامِ وَالمَنزِلَةِ عَلَيهِما ، ثُمَّ يَستبينَ (149) أنَّ الصَّوابَ فِي الحالِ ويَستَنجِدانِهِ لِيَأخُذانِ بِمَوجِبِهِ . فَتَقَدَّما لِما تَقَدَّمَ في أنفُسِهِما مِن ذلِكَ إلَى الجامِعَةِ _ وهِيَ بَينَ يَدَي أبي حارِثَةَ _ ، وحاذاهُما حارِثَةُ بنُ أثالٍ ، وتَطاوَلَت إلَيهِما فيهِ الأَعناقُ ، وحَفَّت رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِهِم . فَأَمَرَ أبو حارِثَةَ بِالجامِعَةِ فَفُتِحَ طَرَفُها ، وَاستُخرِجَ مِنها صَحيفَةُ آدَمَ الكُبرَى المُستَودَعَةُ عِلمَ مَلَكوتِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ جَلالُهُ ، وما ذَرَأَ وما بَرَأَ في أرضِهِ وسَمائِهِ ، وما وَصَلَهُما جَلَّ جَلالُهُ بِهِ مِن ذِكرِ عالَمَيهِ ؛ وهِيَ الصَّحيفَةُ الَّتي وَرِثَها شَيثٌ مِن أبيهِ آدَمَ عليه السلام ، عَمّا دَعا مِنَ الذِّكرِ المَحفوظِ . فَقَرَأَ القَومُ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ وحارِثَةُ فِي الصَّحيفَةِ ؛ تَطَلُّبا لِما تَنازَعوا فيهِ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ ، ومَن حَضَرَهُم يَومَئِذٍ مِنَ النّاسِ إلَيهِم ، مُضِجّونَ مُرتَقِبونَ لِما يُستَدرَكُ مِن ذِكرى ذلِكَ ، فَأَلفَوا فِي المِسباحِ الثّاني مِن فَواصِلِها (150) : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ ، مُعَقِّبُ الدُّهورِ ، وفاصِلُ الاُمورِ ، سَبَقتُ بِمَشِيَّتِي الأَسبابَ ، وذَلَّلتُ بِقُدرَتِي الصِّعابَ ، فَأَنَا العَزيزُ الحَكيمُ ، الرَّحمنُ الرَّحيمُ ، اِرحَم تُرحَم ، سَبَقَت رَحمَتي غَضَبي ، وعَفوي عُقوبَتي ، خَلَقتُ عِبادي لِعِبادَتي ، وأَلزَمتُهُم حُجَّتي ، ألا إنّي باعِثٌ فيهِم رُسُلي ، ومُنزِلٌ عَلَيهِم كُتُبي ، اُبرِمُ ذلِكَ مِن لَدُن أوَّلِ مَذكورٍ مِن بَشَرٍ ، إلى أحمَدَ نَبِيّي وخاتِمِ رُسُلي ، ذاكَ الَّذي أجعَلُ عَلَيهِ صَلَواتي ، وأسلُكُ في قَلبِهِ بَرَكاتي ، وبِهِ اُكمِلُ أنبِيائي ونُذُري . قالَ آدَمُ عليه السلام : إلهي! مَن هؤُلاءِ الرُّسُلُ ؟ ومَن أحمَدُ هذَا الَّذي رَفَعتَ وشَرَّفتَ ؟ قالَ : كُلٌّ مِن ذُرِّيَّتِكَ ، وأَحمَدُ عاقِبُهُم . قالَ : رَبِّ ! بِما أنتَ باعِثُهُم ومُرسِلُهُم ؟ قالَ : بِتَوحيدي ، ثُمَّ اُقَفّي ذلِكَ بِثَلاثِمِئَةٍ وثَلاثينَ شَريعَةً ، أنظُمُها واُكمِلُها لِأَحمَدَ جَميعا ، فَأَذِنتُ لِمَن جاءَني بِشَريعَةٍ مِنها مَعَ الإِيمانِ بي وبِرُسُلي أن اُدخِلَهُ الجَنَّةَ» . ثُمَّ ذَكَرَ ما جُملَتُهُ أنَّ اللّهَ تَعالى عَرَضَ عَلى آدَمَ عليه السلام مَعرِفَةَ الأَنبِياءِ عليهم السلام وذُرِّيَّتِهِم ، ونَظَرَ إلَيهِم آدَمُ ، ثُمَّ قالَ ما هذا لَفظُهُ : «ثُمَّ نَظَرَ آدَمُ عليه السلام إلى نورٍ قَد لَمَعَ فَسَدَّ الجَوَّ المُنخَرِقَ ، فَأَخَذَ بِالمَطالِعِ مِنَ المَشارِقِ ، ثُمَّ سَرى كَذلِكَ حَتّى طَبَّقَ المَغارِبَ ، ثُمَّ سَما حَتّى بَلَغَ مَلَكوتَ السَّماءِ ، فَنَظَرَ فَإِذا هُوَ نورُ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وإذَا الأَكنافُ بِهِ قَد تَضَوَّعَت طيبا ، وإذا أنوارٌ أربَعَةٌ قَدِ اكتَنَفَتَهُ عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ ومِن خَلفِهِ وأَمامِهِ ، أشبَهُ شَيءٍ بِهِ أرجا (151) ونورا ، ويَتلوها أنوارٌ مِن بَعدِها تَستَمِدُّ مِنها ، وإذا هِيَ شَبيهَةٌ (152) بِها في ضِيائِها وعِظَمِها ونَشرِها ، ثُمَّ دَنَت مِنها فَتَكَلَّلَت عَلَيها وحَفَّت بِها . ونَظَرَ فَإِذا أنوارٌ مِن بَعدِ ذلِكَ في مِثلِ عَدَدِ الكَواكِبِ ، ودونَ مَنازِلِ الأَوائِلِ جِدّا جِدّا ، وبَعضُ هذِهِ أضوَأُ مِن بَعضٍ ، وهِيَ في ذلِكَ مُتَفاوِتَةٌ (153) جِدّا ، ثُمَّ طَلَعَ عَلَيهِ سَوادٌ كَاللَّيلِ وكَالسَّيلِ ، يَنسِلونَ مِن كُلِّ وِجهَةٍ وأَوبٍ (154) ، فَأَقبَلوا كَذلِكَ حَتّى مَلَؤُوا القاعَ وَالأَكَمَ ، فَإِذا هُم أقبَحُ شَيءٍ صُوَرا وهَيئَةً ، وأَنتَنُهُ ريحا ، فَبَهَرَ (155) آدَمُ عليه السلام ما رَأى مِن ذلِكَ ، وقالَ : يا عالِمَ الغُيوبِ وغافِرَ الذُّنوبِ ، ويا ذَا القُدرَةِ القاهِرَةِ وَالمَشِيَّةِ الغالِبَةِ ! مَن هذَا الخَلقُ السَّعيدُ الَّذي كَرَّمتَ ورَفَعتَ عَلَى العالَمينَ ، ومَن هذِهِ الأَنوارُ المُنيفَةُ المُكتَنِفَةُ لَهُ ؟ فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ : يا آدَمُ ، هذا وهؤُلاءِ وَسيلَتُكَ ووَسيلَةُ مَن أسعَدتُ مِن خَلقي ، هؤُلاءِ السّابِقونَ المُقَرَّبونَ وَالشّافِعونَ المُشَفَّعونَ ، و هذا أحمَدُ سَيِّدُهُم وسَيِّدُ بَرِيَّتِي ، اختَرتُهُ بِعِلمي ، وَاشتَقَقتُ اسمَهُ مِن اِسمي ، فَأَنَا المَحمودُ وهُوَ مُحَمَّدٌ ، وهذا صِنوُهُ ووَصِيُّهُ ، آزَرتُهُ بِهِ ، وجَعَلتُ بَرَكاتي وتَطهيري في عَقِبِهِ ، وهذِهِ سَيِّدَةُ إمائي وَالبَقِيَّةُ في عِلمي مِن أحمَدَ نَبِيّي ، وهذانِ السِّبطانِ وَالخَلَفانِ لَهُم ، وهذِهِ الأَعيانُ المُضارِعُ (156) نورُها أنوارَهُم بَقِيَّةٌ مِنهُم ، ألا إنَّ كُلّاً اصطَفَيتُ وطَهَّرتُ ، وعَلى كُلٍّ بارَكتُ وتَرَحَّمتُ ، فَكُلّاً بِعِلمي جَعَلتُ قُدوَةَ عِبادي ونورَ بِلادي . ونَظَرَ فَإِذا شَبَحٌ في آخِرِهِم يَزهَرُ في ذلِكَ الصَّفيحِ كَما يَزهَرُ كَوكَبُ الصُّبحِ لِأَهلِ الدُّنيا ، فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : وبِعَبدي هذَا السَّعيدِ أفُكُّ عَن عِبادِي الأَغلالَ ، وأَضَعُ عَنهُمُ الآصارَ ، وأَملَأُ أرضي بِهِ حَنانا و رَأفَةً وعَدلاً ، كَما مُلِئَت مِن قَبلِهِ قَسوَةً وقَشعَرِيَّةً وجَوراً . قالَ آدَمُ عليه السلام : رَبِّ ! إنَّ الكَريمَ مَن كَرَّمتَ ، وإنَّ الشَّريفَ مَن شَرَّفتَ ، وحُقَّ _ يا إلهي _ لِمَن رَفَعتَ وأَعلَيتَ أن يَكونَ كَذلِكَ ، فَيا ذَا النِّعَمِ الَّتي لا تَنقَطِعُ ، وَالإِحسانِ الَّذي لا يُجازى ولا يَنفَدُ ، بِمَ بَلَغَ عِبادُكَ هؤُلاءِ العالونَ هذِهِ المَنزِلَةَ مِن شَرَفِ عَطائِكَ وعَظيمِ فَضلِكَ وحِبائِكَ ، وكَذلِكَ مَن كَرَّمتَ مِن عِبادِكَ المُرسَلينَ ؟ قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الرَّحمنُ الرَّحيمُ العَزيزُ الحَكيمُ ، عالِمُ الغُيوبِ ومُضمَراتِ القُلوبِ ، أعلَمُ ما لَم يَكُن مِمّا يَكونُ كَيفَ يَكونُ ، وما لا يَكونُ كَيفَ لَو كانَ يَكونُ ، وإنِّي اطَّلَعتُ _ يا عَبدي _ في عِلمي عَلى قُلوبِ عِبادي ، فَلَم أرَ فيهِم أطوَعَ لي ولا أنصَحَ لِخَلقي مِن أنبِيائي ورُسُلي ، فَجَعَلتُ لِذلِكَ فيهِم روحي وكَلِمَتي ، وأَلزَمتُهُم عِب ءَ حُجَّتي ، وَاصطَفَيتُهُم عَلَى البَرايا بِرِسالَتي ووَحيي (157) . ثُمَّ ألقَيتُ بِمَكانَتِهِم تِلكَ في مَنازِلِهِم حَوامَّهُم (158) وأَوصِياءَهُم مِن بَعدِهم (159) [فَأَلحَقتُهُم بِأَنبِيائي ورُسُلي ، وجَعَلتُهُم مِن بَعدِهِم] (160) وَدائِعَ حُجَّتي ، وَالسّادَةَ (161) في بَرِيَّتي ؛ لِأَجبُرَ بِهِم كَسرَ عِبادي ، واُقيمَ بِهِم أَوَدَهُم ، ذلِكَ أنّي بِهِم وبِقُلوبِهِم لَطيفٌ خَبيرٌ . ثُمَّ اطَّلَعتُ عَلى قُلوبِ المُصطَفَينَ مِن رُسُلي ، فَلَم أجِد فيهِم أطوَعَ ولا أنصَحَ لِخَلقي مِن مُحَمَّدٍ خِيَرَتي وخالِصَتي ، فَاختَرتُهُ عَلى عِلمٍ ، ورَفَعتُ ذِكرَهُ إلى ذِكري ، ثُمَّ وَجَدتُ قُلوبَ حامَّتِهِ اللّاتي مِن بَعدِهِ عَلى صِبغَةِ قَلبِهِ ، فَأَلحَقتُهُم بِهِ ، وجَعَلتُهُم وَرَثَةَ كِتابي ووَحيي ، وأَوكارَ حِكمَتي ونوري ، وآلَيتُ بي ألّا اُعَذِّبَ بِناري مَن لَقِيَني مُعتَصِما بِتَوحيدي ، وحَبلِ (162) مَوَدَّتِهِم أبَدا» . ثُمَّ أمَرَهُم أبو حارِثَةَ أن يَصيروا إلى صَحيفَةِ شَيثٍ الكُبرَى ، الَّتِي انتَهى ميراثُها إلى إدريسَ النَّبِيِّ عليه السلام ، قالَ : وكانَ كِتابَتُها بِالقَلَمِ السُّريانِيِّ القَديمِ ، وهُوَ الَّذي كُتِبَ بِهِ مِن بَعدِ نوحٍ عليه السلام مِن مُلوكِ الهياطلة وهُمُ النَّمادِرَةُ . قالَ : فَاقتَصَّ القَومُ الصَّحيفَةَ وأَفضَوا مِنها إلى هذَا الرَّسمِ ، قالَ : «اِجتَمَعَ إلى إدريسَ عليه السلام قَومُهُ وصَحابَتُهُ _ وهُوَ يَومَئِذٍ في بَيتِ عِبادَتِهِ مِن أرضِ كوفانَ _ فَخَبَّرَهُم فيمَا اقتَصَّ عَلَيهِم ، قالَ : إنَّ بَني أبيكُم آدَمَ عليه السلام الصُّلبِيَّةَ (163) وبَني بَنيهِ وذُرِّيَّتَهُ ، اختَصَموا فيما بَينَهُم ، وقالوا : أيُّ الخَلقِ عِندَكُم أكرَمُ عَلَى اللّهِ عز و جل ، وأَرفَعُ لَدَيهِ مَكانَةً ، وأَقرَبُ مِنهُ مَنزِلَةً ؟ فَقالَ بَعضُهُم : أبوكُم آدَمُ عليه السلام ؛ خَلَقَهُ اللّهُ عز و جل بِيَدِهِ وأَسجَدَ لَهُ مَلائِكَتَهُ ، وجَعَلَهُ الخَليفَةَ في أرضِهِ وسَخَّرَ لَهُ جَميعَ خَلقِهِ . وقالَ آخَرونَ : بَلِ المَلائِكَةُ الَّذينَ لَم يَعصُوا اللّهَ عز و جل . وقالَ بَعضُهُم : لا ، بَل رُؤَساءُ المَلائِكَةِ الثَّلاثَةِ : جَبرَئيلُ ، وميكائيلُ ، وإسرافيلُ عليهم السلام . وقالَ بَعضُهُم : لا ، بَل أمينُ اللّهِ جَبرَئيلُ عليه السلام . فَانطَلَقوا إلى آدَمَ عليه السلام فَذَكَرُوا الَّذي قالوا وَاختَلَفوا فيهِ ، فَقالَ : يا بَنِيَّ ! أنَا اُخبِرُكُم بِأَكرَمِ الخَلائِقِ جَميعا عَلَى اللّهِ عز و جل ، إنَّهُ _ وَاللّهِ _ لَمّا أن نُفِخَ فِيَّ الرّوحُ حَتَّى استَوَيتُ جالِسا ، فَبَرَقَ لِيَ العَرشُ العَظيمُ ، فَنَظَرتُ فيهِ فَإِذا فيهِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، فُلانٌ صَفوَةُ اللّهِ ، فُلانٌ أمينُ اللّهِ ، فُلانٌ خِيَرَةُ اللّهِ عز و جل ، فَذَكَرَ عِدَّةَ أسماءٍ مَقرونَةٍ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالَ آدَمُ : ثُمَّ لَم أرَ فِي السَّماءِ مَوضِعَ أديمٍ _ أو قالَ : صَفيحٍ _ مِنها إلّا وفيهِ مَكتوبٌ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وما مِن مَوضِعٍ مَكتوبٌ فيهِ : لا إله إلَا اللّهُ إلّا وفيهِ مَكتوبٌ _ خَلقا لا خَطّا _ : مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، وما مِن مَوضِعٍ فيهِ (164) مَكتوبٌ : مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ إلّا ومَكتوبٌ : فُلانٌ خِيَرَةُ اللّهِ ، فُلانُ صَفوَةُ اللّهِ ، فُلانٌ أمينُ اللّهِ عز و جل ، فَذَكَرَ عِدَّةَ أسماءٍ تَنتَظِمُ حِسابَ المَعدودِ . قالَ آدَمُ عليه السلام : فَمُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله _ يا بَنِيَّ _ ومَن خُطَّ مِن تِلكَ الأَسماءِ مَعَهُ ، أكرَمُ الخَلائِقِ عَلَى اللّهِ تَعالى جَميعا» . ثُمَّ ذَكَرَ أنَّ أبا حارِثَةَ سَأَلَ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ أن يَقِفا عَلى صَلَواتِ إبراهيمَ عليه السلام الَّذي جاءَ بِهَا الأَملاكُ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل ، فَقَنَعوا بِما وَقَفوا عَلَيهِ فِي الجامِعَةِ . قالَ أبو حارِثَةَ : لا ، بَل شارِفوها بِأَجمَعِها وأَسبِروها (165) ؛ فَإِنَّهُ أصرَمُ (166) لِلمَعذورِ وأَرفَعُ لِحِكَّةِ (167) الصُّدورِ ، وأَجدَرُ ألّا تَرتابوا فِي الأَمرِ مِن بَعدُ . فَلَم يَجِدا (168) مِنَ المَصيرِ إلى قَولِهِ مِن بُدٍّ ، فَعَمَدَ القَومُ إلى تابوتِ إبراهيمَ عليه السلام ، قالَ : «وكانَ اللّهُ عز و جل بِفَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن خَلقِهِ ، قَدِ اصطَفى إبراهيمَ عليه السلام بِخُلَّتِهِ ، وشَرَّفَهُ بِصَلَواتِهِ وبَرَكاتِهِ ، وجَعَلَهُ قِبلَةً وإماما لِمَن يَأتي مِن بَعدِهِ ، وجَعَلَ النُّبُوَّةَ وَالإِمامَةَ وَالكِتابَ في ذُرِّيَّتِهِ يَتَلَقّاها آخِرٌ عَن أوَّلٍ ، ووَرَّثَهُ تابوتَ آدَمَ عليه السلام المُتَضَمِّنَ لِلحِكمَةِ وَالعِلمِ ، الَّذي فَضَّلَهُ اللّهُ عز و جل بِهِ عَلَى المَلائِكَةِ طُرّا . فَنَظَرَ إبراهيمُ عليه السلام في ذلِكَ التّابوتِ فَأَبصَرَ فيهِ بُيوتا بِعَدَدِ ذَوِي العَزمِ مِنَ الأَنبِياءِ المُرسَلينَ وأَوصِيائِهِم مِن بَعدِهِم ، ونَظَرَهُم (169) فَإِذا بَيتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله آخِرَ الأَنبِياءِ ، عَن يَمينِهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ آخِذٌ بِحُجزَتِهِ (170) ، فَإِذا شَكلٌ عَظيمٌ يَتَلَألَأُ نورا ، فيهِ : هذا صِنوُهُ ووَصِيُّهُ المُؤَيَّدُ بِالنَّصرِ ، فَقالَ إبراهيمُ عليه السلام : إلهي وسَيِّدي! مَن هذَا الخَلقُ الشَّريفُ ؟ فَأَوحَى اللّهُ عز و جل : هذا عَبدي وصَفوَتِي الفاتِحُ الخاتِمُ ، وهذا وَصِيُّهُ الوارِثُ ، قالَ : رَبِّ ! مَا الفاتِحُ الخاتِمُ ؟ قالَ : هذا مُحَمَّدٌ خِيَرَتي ، وبِكرُ فِطرَتي ، وحُجَّتِي الكُبرى في بَرِيَّتي ، نَبَّأتُهُ وَاجتَبَيتُهُ إذ آدَمُ بَينَ الطّينِ وَالجَسَدِ ، ثُمَّ إنّي باعِثُهُ عِندَ انقِطاعِ الزَّمانِ لِتَكمِلَةِ ديني ، وخاتِمٌ بِهِ رِسالاتي ونُذُري ، وهذا عَلِيٌّ أخوهُ وصِدّيقُهُ الأَكبَرُ ، آخَيتُ بَينَهُما وَاختَرتُهُما وصَلَّيتُ وبارَكتُ عَلَيهِما ، وطَهَّرتُهُما وأَخلَصتُهُما وَالأَبرارَ مِنهُما وذُرِّيَّتَهُما قَبلَ أن أخلُقَ سَمائي وأَرضي وما فيهِما مِن خَلقي ، وذلِكَ لِعِلمي بِهِم وبِقُلوبِهِم ، إنّي بِعِبادي عَليمٌ (171) خَبيرٌ . قالَ : ونَظَرَ إبراهيمُ عليه السلام فَإِذَا اثنا عَشَرَ [عَظيماً] (172) تَكادُ تَلَألَأُ أشكالُهُم لِحُسنِها نورا ، فَسَأَلَ رَبَّهُ عز و جل فَقالَ : رَبِّ نَبِّئني بِأَسماءِ هذِهِ الصُّوَرِ المُقرونَةِ بِصوَرةِ مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِ ؛ وذلِكَ لِما رَأى مِن رَفيعِ دَرَجاتِهِم وَالتِحاقِهِم بِشَكلَي مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِ عليهماالسلام ، فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ : هذِهِ أمَتي وَالبَقِيَّةُ مِن نَبِيّي فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ الزَّهراءُ ، وجَعَلتُها مَعَ خَليلِها عَصَبَةً لِذُرِّيَّةِ نَبِيّي هؤُلاءِ ، وهذانِ الحَسَنانِ ، وهذا فُلانٌ ، وهذا فُلانٌ ، وهذا كَلِمَتِي الَّتي أنشُرُ بِهِ رَحمَتي في بِلادي ، وبِهِ أنتاشُ (173) ديني وعِبادي ، ذلِكَ بَعدَ إياسٍ مِنهُم وقُنوطٍ مِنهُم مِن غِياثي ، فَإِذا ذَكَرتَ مُحَمَّدا نَبِيّي لِصَلَواتِكَ (174) فَصَلِّ عَلَيهِم مَعَهُ يا إبراهيمُ . قالَ : فَعِندَها صَلّى عَلَيهِم إبراهيمُ عليه السلام ، فَقالَ : رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، كَمَا اجتَبَيتَهُم وأَخلَصتَهُم إخلاصا . فَأَوحَى اللّهُ عز و جل : لِتَهنِئكَ كَرامَتي وفَضلي عَلَيكَ ، فَإِنّي صائِرٌ بِسُلالَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ومَنِ اصطَفَيتُ مَعَهُ مِنهُم إلى قَناةِ صُلبِكَ ومُخرِجُهُم مِنكَ ، ثُمَّ مِن بِكرِكَ إسماعيلَ عليه السلام ، فَأَبشِر يا إبراهيمُ فَإِنّي واصِلٌ صَلَواتِكَ بِصَلَواتِهِم ، ومُتِبعٌ ذلِكَ بَرَكاتي وتَرَحُّمي عَلَيكَ وعَلَيهِم ، وجاعِلُ حَناني (175) وحُجَّتي إلَى الأَمَدِ المَعدودِ وَاليَومِ المَوعودِ الَّذي أرِثُ فيهِ سَمائي وأَرضي ، وأبعَثُ لَهُ خَلقي لِفَصلِ قَضائي وإفاضَةِ رَحمَتي وعَدلي» . قالَ : فَلَمّا سَمِعَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما أفضى إلَيهِ القَومُ مِن تِلاوَةِ ما تَضَمَّنَتِ الجامِعَةُ وَالصُّحُفُ الدّارِسَةُ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وصِفَةِ أهلِ بَيتِهِ المَذكورينَ مَعَهُ بِما هُم بِهِ مِنهُ ، وبِما شاهَدوا مِن مَكانَتِهِم عِندَهُ ، ازدادَ القَومُ بِذلِكَ يَقينا وإيمانا ، وَاستُطيروا لَهُ فَرَحا . قالَ : ثُمَّ صارَ القَومُ إلى ما نَزَلَ عَلى موسى عليه السلام ، فَأَلفَوا فِي السَّفرِ الثّاني مِنَ التَّوراةِ : «إنّي باعِثٌ فِي الاُمِّيّينَ مِن وُلدِ إسماعيلَ رَسولاً ، اُنزِلُ عَلَيهِ كِتابي ، وأَبعَثُهُ بِالشَّريعَةِ القَيِّمَةِ إلى جَميعِ خَلقي ، اُوتيهِ (176) حِكمَتي ، وأيَّدتُهُ بِمَلائِكَتي وجُنودي ، يَكونُ ذُرِّيَّتُهُ مِنِ ابنَةٍ لَهُ مُبارَكَةٍ بارَكتُها ، ثُمَّ مِن شِبلَينِ لَهُما _ كَإِسماعيلَ وإسحاقَ _ ، أصلَينِ لِشُعَبتَينِ عَظيمَتَينِ ، اُكَثِّرُهُم جِدّا جِدّا ، يَكونُ مِنهُمُ اثنا عَشَرَ قَيِّما (177) ، اُكمِلُ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وبِما اُرسِلُهُ بِهِ مِن بَلاغٍ وحِكمَةٍ ديني ، وأَختِمُ بِهِ أنبِيائي ورُسُلي ، فَعَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله واُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَةُ» . فَقالَ حارِثَةُ : الآنَ أسفَرَ الصُّبحُ لِذي عَينَينِ ، ووَضَحَ الحَقُّ لِمَن رَضِيَ بِهِ دينا ، فَهَل في أنفُسِكُما مِن مَرَضٍ تَستَشفِيانِ بِهِ ؟ فَلَم يُرجِعا إلَيهِ قَولاً . فَقالَ أبو حارِثَةَ : اِعتَبِرُوا الامارَةَ الخاتِمَةَ مِن قَولِ سَيِّدِكُمُ المَسيحِ عليه السلام . فَصارَ [القَومُ] (178) إلَى الكُتُبِ وَالأَناجيلِ الَّتي جاءَ بِها عيسى عليه السلام ، فَأَلفَوا فِي المِفتاحِ الرّابِعِ مِنَ الوَحيِ إلَى المَسيحِ عليه السلام : «يا عيسى ، يَابنَ الطّاهِرَةِ البَتولِ ، اسمَع قَولي وجِدَّ في أمري ، إنّي خَلَقتُكَ مِن غَيرِ فَحلٍ ، وجَعَلتُكَ آيَةً لِلعالَمينَ ، فَإِيّايَ فَاعبُد ، وعَلَيَّ فَتَوَكَّل ، وخُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِيا وأَخبِرهُم أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ ، الَّذي لا أحولُ ولا أزولُ ، فَآمِنوا بي وبِرَسولِي النَّبِيِّ الاُمِّيِّ ، الَّذي يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ ؛ نَبِيِّ الرَّحمَةِ وَالمَلحَمَةِ ، الأَوَّلِ وَالآخِرِ _ قالَ : أوَّلُ النَّبِيّينَ خَلقا ، وآخِرُهُم مَبعَثا _ ذلِكَ العاقِبُ الحاشِرُ ، فَبَشِّر بِهِ بَني إسرائيلَ . قالَ عيسى عليه السلام : يا مالِكَ الدُّهورِ ، وعَلّامَ الغُيوبِ ! مَن هذَا العَبدُ الصّالِحُ الَّذي قَد أحَبَّهُ قَلبي ولَم تَرَهُ عَيني ؟ قالَ : ذلِكَ خالِصَتي ورَسولِيَ المُجاهِدُ بِيَدِهِ في سَبيلي ، يُوافِقُ قَولُهُ فِعلَهُ ، و سَريرَتُهُ عَلانِيَتَهُ ، اُنزِلُ عَلَيهِ تَوراةً حَديثَةً ، أفتَحُ بِها أعيُنا عُميا ، وآذانا صُمّا ، وقُلوبا غُلفا ، فيها يَنابيعُ العِلمِ ، وفَهمُ الحِكمَةِ ، ورَبيعُ القُلوبِ . وطوباهُ! طوبى اُمَّتَهُ ! قالَ : رَبِّ ! مَا اسمُهُ وعَلامَتُهُ ، وما أكلُ اُمَّتِهِ _ يَقولُ : مُلكُ اُمَّتِهِ _ وهَل لَهُ مِن بَقِيَّةٍ _ يَعني ذُرِّيَّةً _ ؟ قالَ : سَاُنَبِّئُكَ بِما سَأَلتَ ؛ اسمُهُ أحمَدُ صلى الله عليه و آله ، مُنتَخَبٌ مِن ذُرِّيَّةِ إبراهيمَ ، ومُصطَفىً مِن سُلالَةِ إسماعيلَ عليه السلام ، ذُو الوَجهِ الأَقمَرِ ، وَالجَبينِ الأَزهَرِ ، راكِبُ الجَمَلِ ، تَنامُ عَيناهُ ولا يَنامُ قَلبُهُ ، يَبعَثُهُ اللّهُ في اُمَّةٍ اُمِّيَّةٍ ما بَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، مَولِدُهُ في بَلَدِ أبيهِ إسماعيلَ _ يَعني مَكَّةَ _ كَثيرُ الأَزواجِ ، قَليلُ الأَولادِ ، نَسلُهُ مِن مُبارَكَةٍ صِدّيقَةٍ ، يَكونُ لَهُ مِنهَا ابنَةٌ ، لَها فَرخانِ سَيِّدانِ يُستَشهَدانِ ، أجعَلُ نَسلَ أحمَدَ مِنهُما ، فَطوباهُما ولِمَن أحَبَّهُما ، وشَهِدَ أيّامَهُما فَنَصَرَهُما . قالَ عيسى عليه السلام : إلهي ! وما طوبى ؟ قالَ: شَجَرَةٌ فِي الجَنَّةِ، ساقُها وأَغصانُها مِن ذَهَبٍ، ووَرَقُها حُلَلٌ ، وحَملُها كَثَديِ الأَبكارِ ، أحلى مِنَ العَسَلِ وأَليَنُ مِنَ الزَّبَدِ ، وماؤُها مِن تَسنيمٍ (179) ، لَو أنَّ غُرابا طارَ وهُوَ فَرخٌ لَأَدرَكَهُ الهَرَمُ مِن قَبلِ أن يَقطَعهَا ، ولَيسَ مَنزِلٌ مِن مَنازِلِ أهلِ الجَنَّةِ إلّا وظِلالُهُ فَنَنٌ (180) مِن تِلكَ الشَّجَرَةِ» . قالَ : فَلَمّا أتَى القَومُ عَلى دِراسَةِ ما أوحَى اللّهُ عز و جل إلَى المَسيحِ عليه السلام ، مِن نَعتِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ ، ومُلكِ اُمَّتِهِ ، وذِكرِ ذُرِّيَّتِهِ وأَهلِ بَيتِهِ ، أمسَكَ الرَّجُلانِ مَخصومينَ ، وَانقَطَعَ التَّحاوُرُ بَينَهُم في ذلِكَ . قالَ : فَلَمّا فَلَجَ حارِثَةُ عَلَى السَّيِّدِ وَالعاقِبِ بِالجامِعَةِ وما تَبَيَّنوهُ فِي الصُّحُفِ القَديمَةِ ، ولَم يَتِمَّ لَهُما ما قَدَّروا مِن تَحريفِها ، ولَم يُمكِنُهما أن يُلَبِّسا عَلَى النّاسِ في تَأويلِهِما ، أمسَكا عَنِ المُنازَعَةِ مِن هذَا الوَجهِ ، وعَلِما أنَّهُما قَد أخطَآ سَبيلَ الصَّوابِ ، فَصارا إلى مَعبَدِهِم آسِفينَ ، لِيَنظُرا ويَرتَئِيا . وفَزِعَ إلَيهِما نَصارى نَجرانَ ، فَسَأَلوهُما عَن رَأيهِمِا وما يَعمَلانِ في دينِهِما ، فَقالا ما مَعناهُ : تَمَسَّكوا بِدينِكُم حَتّى يُكشَفَ دينُ مُحَمَّدٍ ، وسَنَسيرُ إلى بَني قُرَيشٍ _ إلى يَثرِبَ _ ونَنظُرُ إلى ما جاءَ بِهِ وإلى ما يَدعو إلَيهِ . قالَ : فَلَمّا تَجَهَّزَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ لِلمَسيرِ إلى رَسولِ اللّهِ بِالمَدينَةِ ، انتَدَبَ مَعَهُما أربَعَةَ عَشَرَ راكِبا مِن نَصارى نَجرانَ ، هُم مِن أكابِرِهِم فَضلاً وعِلما في أنفُسِهِم ، وسَبعونَ رَجُلاً مِن أشرافِ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ وسادَتِهِم . قالَ : وكانَ قَيسُ بنُ الحُصينِ ذُو الغُصَّةِ ويَزيدُ بنُ عَبدِ المَدانِ بِبِلادِ حَضرَموتَ ، فَقَدِما نَجرانَ عَلى بَقِيَّةِ مَسيرِ قَومِهِم ، فَشَخَصا مَعَهُم . فَاغتَرَزَ القَومُ في ظُهورِ مَطاياهُم ، وجَنَبوا خَيلَهُم ، وأَقبَلوا لِوُجوهِهِم حَتّى وَرَدُوا المَدينَةَ . قالَ : ولَمَّا استَراثَ (181) رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَبَرَ أصحابِهِ ، أنفَذَ إلَيهِم خالِدَ بنَ الوَليدِ في خَيلٍ سَرَّحَها (182) مَعَهُ لِمُشارَفَةِ أمرِهِم ، فَأَلفَوهُم وهُم عامِدونَ (183) إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : ولَمّا دَنَوا مِنَ المَدينَةِ أحَبَّ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ أن يُباهِيَا المُسلِمينَ وأَهلَ المَدينَةِ بِأَصحابِهِما وبِمَن حَفَّ مِن بَنِي الحارِثِ مَعَهُما ، فَاعتَرَضاهُم فَقالا : لَو كَفَفتُم صُدورَ رِكابِكُم ومَسَستُمُ الأَرضَ فَأَلقَيتُم عَنكُم تَفَثَكُم (184) وثِيابَ سَفَرِكُم ، وشَنَنتُم (185) عَلَيكُم مِن باقي مِياهِكُم ، كانَ ذلِكَ أمثَلَ . فَانحَدَرَ القَومُ عَنِ الرِّكابِ فَأَماطوا مِن شَعَثِهِم ، وأَلقَوا عَنهُم ثِيابَ بِذلَتِهِم ، ولَبِسوا ثِيابَ صَونِهِم مِنَ الأَتحَمِيّاتِ (186) وَالحَريرِ ، وذَرُّوا المِسكَ في لِمَمِهِم ومَفارِقِهِم ، ثُمَّ رَكِبُوا الخَيلَ وَاعتَرَضوا بِالرِّماحِ عَلى مَناسِجِ (187) خَيلِهِم ، وأَقبَلوا يَسيرونَ رَزدَقا (188) واحِدا ، وكانوا مِن أجمَلِ العَرَبِ أجساما وخَلقا . فَلَمّا تَشَرَّفَهُمُ (189) النّاسُ أقبَلوا نَحوَهُم ، فَقالوا : ما رَأَينا وَفدا أجمَلَ مِن هؤُلاءِ ! فَأَقبَلَ القَومُ حَتّى دَخَلوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَسجِدِهِ ، وحانَت وَقتُ صَلاتِهِم فَقاموا يُصَلّونَ إلَى المَشرِقِ ، فَأَرادَ النّاسُ أن يَنهَوهُم عَن ذلِكَ ، فَكَفَّهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ أمهَلَهُم وأَمهَلوهُ ثَلاثا ، فَلَم يَدعُهُم ولَم يَسأَلوهُ لِيَنظُروا إلى هَدْيِهِ ، ويَعتَبِروا ما يُشاهِدونَ مِنهُ مِمّا يَجِدونَ مِن صِفَتِهِ ، فَلَمّا كانَ بَعدَ ثالِثَةٍ دَعاهُم صلى الله عليه و آله إلَى الإِسلامِ . فَقالوا : يا أبَا القاسِمِ ، ما أخبَرَتنا كُتُبُ اللّهِ عز و جل بِشَيءٍ مِن صِفَةِ النَّبِيِّ المَبعوثِ بَعدَ الرّوحِ عيسى عليه السلام إلّا وقَد تَعَرَّفناهُ فيكَ ، إلّا خَلَّةً هِيَ أعظَمُ الخِلالِ آيَةً ومَنزِلَةً ، وأَجلاها أمارَةً ودَلالَةً ! قالَ صلى الله عليه و آله : وما هِيَ ؟ قالوا : إنّا نَجِدُ فِي الإِنجيلِ مِن صِفَةِ النَّبِيِّ الغابِرِ مِن بَعدِ المَسيحِ أنَّهُ يُصَدِّقُ بِهِ ويُؤمِنُ بِهِ ، وأَنتَ تَسُبُّهُ وتُكَذِّبُ بِهِ ، وتَزعُمُ أنَّهُ عَبدٌ ! قالَ : فَلَم تَكُن خُصومَتُهُم ولا مُنازَعَتُهُم لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلّا في عيسى عليه السلام . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لا ، بَل اُصَدِّقُهُ واُصَدِّقُ بِهِ واُؤمِنُ بِهِ ، وأَشهَدُ أنَّهُ النَّبِيُّ المُرسَلُ مِن رَبِّهِ عز و جل ، وأَقولُ : إنَّهُ عَبدٌ لا يَملِكُ لِنَفسِهِ نَفعا ولا ضَرّا ولا مَوتا ولا حَياةً ولا نُشورا . قالوا : وهَل يَستَطيعُ العَبدُ أن يَفعَلَ ما كانَ يَفعَلُ ؟ ! وهَل جاءَتِ الأَنبِياءُ بِما جاءَ بِهِ مِنَ القُدرَةِ القاهِرَةِ ؟ أ لَم يَكُن يُحيِي المَوتى ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ ، ويُنَبِّئُهُم بِما يُكِنّونَ في صُدورِهِم وما يَدَّخِرونَ في بُيوتِهِم ؟ فَهَل يَستَطيعُ هذا إلَا اللّهُ عز و جل أوِ ابنُ اللّهِ ؟ ! وقالوا فِي الغُلُوِّ فيهِ وأَكثَروا ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا . فَقالَ صلى الله عليه و آله : قَد كانَ عيسى أخي كَما قُلتُم ، يُحيِي المَوتى ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ ، ويُخبِرُ قَومَهُ بِما في نُفوسِهِم وبِما يَدَّخِرونَ في بُيوتِهِم ، وكُلُّ ذلِكَ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل ، وهُوَ للّهِِ عز و جل عَبدٌ ، وذلِكَ عَلَيهِ غَيرُ عارٍ ، وهُوَ مِنهُ غَيرُ مُستَنكِفٍ ، فَقَد كانَ لَحما ودَما وشَعرا وعَظما وعَصَبا وأَمشاجا (190) ، يَأكُلُ الطَّعامَ ويَظمَأُ ويَنصَبُ بِأَرَبِهِ ، ورَبُّهُ الأَحَدُ الحَقُّ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، ولَيسَ لَهُ نِدٌّ . قالوا : فَأَرِنا مِثلَهُ مَن جاءَ مِن غَيرِ فَحلٍ ولا أبٍ ؟ قالَ : هذا آدَمُ عليه السلام أعجَبُ مِنهُ خَلقا ، جاءَ مِن غَيرِ أبٍ ولا اُمٍّ ، ولَيسَ شَيءٌ مِنَ الخَلقِ بِأَهوَنَ عَلَى اللّهِ عز و جل في قُدرَتِهِ مِن شَيءٍ ولا أصعَبَ ، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » (191) . وتَلا عَلَيهِم : « إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » (192) . قالا : فَما نَزدادُ مِنكَ في أمرِ صاحِبِنا إلّا تَبايُنا ، وهذَا الأَمرُ الَّذي لا نُقِرُّ لَكَ ، فَهَلُمَّ فَلنُلاعِنكَ أيُّنا أولى بِالحَقِّ فَنَجعَلَ لَعنَةَ اللّهِ عَلَى الكاذِبينَ ، فَإِنَّها مُثلَةٌ وآيَةٌ مُعَجَّلَةٌ . فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل آيَةَ المُباهَلَةِ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » (193) ، فَتَلا عَلَيهِم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما نَزَلَ عَلَيهِ في ذلِكَ مِنَ القُرآنِ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ قَد أمَرَني [أن] (194) أصيرَ إلى مُلتَمَسِكُم ، وأَمَرَني بِمُباهَلَتِكُم إن أقَمتُم وأَصرَرتُم عَلى قَولِكُم . قالا : وذلِكَ آيَةُ ما بَينَنا وبَينَكَ ، إذا كانَ غَدا باهَلناكَ . ثُمَّ قاما ، وأَصحابُهُما مِنَ النَّصارى مَعَهُما ، فَلَمّا أبعَدا وقَد كانوا أنزَلوا (195) بِالحَرَّةِ ، أقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ فَقالوا : قَد جاءَكُم هذا بِالفَصلِ مِن أمرِهِ وأَمرِكُم ، فَانظُروا أوَّلاً بِمَن يُباهِلُكُم ؛ أ بِكافَّةِ أتباعِهِ ، أم بِأَهلِ الكِتابِ مِن أصحابِهِ ، أو بِذَوِي التَّخَشُّعِ وَالتَّمَسُّكِ (196) وَالصَّفوَةِ دينا ، وهُمُ القَليلُ مِنهُم عَددا ؟ فَإِن جاءَكُم بِالكَثرَةِ وذَوِي الشِّدَّةِ مِنهُم ، فَإِنَّما جاءَكُم مُباهِيا كَما يَصنَعُ المُلوكُ ، فَالفَلجُ (197) إذا لَكُم دونَهُ ، وإن أتاكُم بنَفَرٍ قَليلٍ ذَوي تَخَشُّعٍ فَهؤُلاءِ سَجِيَّةُ (198) الأَنبِياءِ وصَفوَتُهُم ومَوضِعُ بَهلَتِهِم ، فَإِيّاكُم وَالإِقدامَ إذا عَلى مُباهَلَتِهِم ، فَهذِهِ لَكُم أمارَةٌ ، وَانظُروا حينَئِذٍ ما تَصنَعونَ ما بَينَكُم وبَينَهُ ، فَقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ . فَأَمَرَ صلى الله عليه و آله بِشَجَرَتَينِ فَقُصِدَتا وكُسِحَ ما بَينَهُما ، وأَمهَلَ حَتّى إذا كانَ مِنَ الغَدِ أمَرَ بِكِساءٍ أسوَدَ رَقيقٍ فَنُشِرَ عَلَى الشَّجَرَتَينِ ، فَلَمّا أبصَرَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ ذلِكَ خَرَجا بِوَلَدَيهِما : صِبغَةِ المُحسِنِ ، وعَبدِ المُنعِمِ ، وسارَةَ ، ومَريَمَ ، وخَرَجَ مَعَهُما نَصارى نَجرانَ ، ورَكِبَ فُرسانُ بَنِي الحارِثِ بنِ الكَعبِ في أحسَنِ هَيئَةٍ . وأَقبَلَ النّاسُ مِن أهلِ المَدينَةِ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ وغَيرِهِم مِنَ النّاسِ في قَبائِلِهِم وشِعارِهِم مِن راياتِهِم وأَلوِيَتِهِم وأَحسَنِ شارَتِهِم وهَيئَتِهِم ، لِيَنظُروا ما يَكونُ مِنَ الأَمرِ . ولَبِثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حُجرَتِهِ حَتّى مَتَعَ (199) النَّهارُ ، ثُمَّ خَرَجَ آخِذا بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام أمامَهُ ، وفاطِمَةُ عليهاالسلام مِن خَلفِهِم ، فَأَقبَلَ بِهِم حَتّى أتَى الشَّجَرَتَينِ فَوَقَفَ مِن بَينِهِما مِن تَحتِ الكِساءِ عَلى مِثلِ الهَيئَةِ الَّتي خَرَجَ بِها مِن حُجرَتِهِ ، فَأَرسَلَ إلَيهِما يَدعوهُما إلى ما دَعَواهُ إلَيهِ مِنَ المُباهَلَةِ . فَأَقبَلا إلَيهِ فَقالا : بِمَن تُباهِلُنا يا أبَا القاسِمِ ؟ قالَ : بِخَيرِ أهلِ الأَرضِ وأَكرَمِهِم عَلَى اللّهِ عز و جل ، بِهؤُلاءِ . وأشارَ لَهُما إلى عَلِيٍّ و فاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم . قالا : فَما نَراكَ جِئتَ لِمُباهَلَتِنا بِالكُبرِ ، ولا مِنَ الكُثرِ ، ولا أهلِ الشّارَةِ مِمَّن نَرى مِمَّن آمَنَ بِكَ وَاتَّبَعَكَ ، وما نَرى هاهُنا مَعَكَ إلّا هذَا الشّابَّ وَالمَرأَةَ وَالصَّبِيَّينِ ، أ فَبِهؤُلاءِ تُباهِلُنا ؟ ! قالَ صلى الله عليه و آله : نَعَم ، أوَلَم اُخبِركُم بِذلِكَ آنِفا ؟ ! نَعَم بِهؤُلاءِ اُمِرتُ _ وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ _ أن اُباهِلَكُم . فَاصفارَّت حينَئِذٍ ألوانُهُما ، وكَرّا وعادا إلى أصحابِهِما ومَوقِفِهِما . فَلَمّا رَأى أصحابُهُما ما بِهِما وما دَخَلَهُما ، قالوا : ما خَطبُكُما ؟ فَتَماسَكا وقالا : ما كانَ ثَمَّةَ مِن خَطبٍ فَنُخبِرَكُم . وأَقبَلَ عَلَيهِم شابٌّ كانَ مِن خِيارِهِم قَد اُوتِيَ فيهِم عِلما ، فَقالَ : وَيحَكُم ! لا تَفعَلوا وَاذكُروا ما عَثَرتُم عَلَيهِ فِي الجامِعَةِ مِن صِفَتِهِ ، فَوَ اللّهِ إنَّكُم لَتَعلَمونَ حَقَّ العِلمِ أنَّهُ لَصادِقٌ ، وإنَّما عَهدُكُم بِإِخوانِكُم حَديثٌ ؛ قَد مُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ ! فَعَلِموا أنَّهُ قَد نَصَحَ لَهُم ، فَأَمسَكوا . قالَ : وكانَ لِلمُنذِرِ بنِ عَلقَمَةَ _ أخي أسقُفِّهِم أبي حارِثَةَ _ حَظٌّ مِنَ العِلمِ فيهِم يَعرِفونَهُ لَهُ ، وكانَ نازِحا عَن نَجرانَ في وَقتِ تَنازُعِهِم ، فَقَدِمَ وقَدِ اجتَمَعَ القَومُ عَلَى الرِّحلَةِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَشَخَصَ مَعَهُم ، فَلَمّا رَأَى المُنذِرُ انتِشارَ أمرِ القَومِ يَومَئِذٍ وتَرَدُّدَهُم في رَأيِهِم ، أخَذَ بِيَدِ السَّيِّدِ وَالعاقِبِ وأَقبَلَ عَلى أصحابِهِ ، فَقالَ : «أخلوني وهذَينِ» ، فَاعتَزَلَ بِهِما ثُمَّ أقبَلَ عَلَيهِما فَقالَ : إنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ ، [وأنَا لَكُما حَقُّ نَصيحٍ] (200) وأَنَا لَكُما جِدُّ شَفيقٍ ، فَإِن نَظَرتُما لِأَنفُسِكُما نَجَوتُما ، وإن تَرَكتُما ذلِكَ هَلَكتُما وأَهلَكتُما . قالا : أنتَ النّاصِحُ جَيبا (201) ، المَأمونُ عَيبا ، فَهاتِ . قالَ : أتَعلَمانِ أنَّهُ ما باهَلَ قَومٌ (202) نَبِيّا قَطُّ إلّا كانَ مَهلِكُهُم كَلَمحِ البَصَرِ ، وقَد عَلِمتُما _ وكُلُّ ذي أرِبٍ مِن وَرَثَةِ الكُتُبِ مَعَكُما _ أنَّ مُحَمَّدا أبَا القاسِم هذا هُوَ الرَّسولُ الَّذي بَشَّرَت بِهِ الأَنبِياءُ عليهم السلام ، وأَفصَحَت بِنَعتِهِ وأَهلِ بَيتِهِ الاُمَناءُ (203) ، واُخرى اُنذِرُكُما بِها فَلا تَعشوا عَنها . قالا : وما هِيَ يا أبَا المُثَنّى ؟ قالَ : اُنظُرا إلَى النَّجمِ قَدِ استَطلَعَ إلَى الأَرضِ ، وإلى خُشوعِ الشَّجَرِ ، وتَساقُطِ الطَّيرِ بِإِزائِكُما لِوُجوهِها (204) ، قَد نَشَرَت عَلَى الأَرضِ أجنِحَتَها ، وقاءَت (205) ما في حَواصِلِها ، وما عَلَيها للّهِِ عز و جل مِن تَبِعَةٍ ، لَيسَ ذلِكَ إلّا ما قَد أظَلَّ مِنَ العَذابِ ! وَانظُرا إلَى اقشِعرارِ الجِبالِ ، وإلَى الدُّخانِ المُنتَشِرِ ، وقَزَعِ السَّحابِ ، هذا ونَحنُ في حَمارَّةِ القَيظِ (206) وإبّانِ الهَجيرِ ! وَانظُروا إلى مُحَمَّدٍ رافِعا يَدَهُ وَالأَربَعَةُ مِن أهلِهِ (207) مَعَهُ ، إنَّما يَنتَظِرُ ما تُجيبانِ بِهِ ، ثُمَّ اعلَموا أنَّهُ إن نَطَقَ فوهُ بِكَلِمَةٍ مِن بَهلَةٍ ، لَم نَتَدارَكَ هَلاكا ، ولَم نَرجِع إلى أهلٍ ولا مالٍ . فَنَظَرا فَأَبصَرا أمرا عَظيما ، فَأَيقَنا أنَّهُ الحَقُّ مِنَ اللّهِ تَعالى ، فَزَلزَلَت أقدامُهُما ، وكادَت أن تَطيشَ عُقولُهُما ، وَاستَشعرا أنَّ العَذابَ واقِعٌ بِهِما . فَلَمّا أبصَرَ المُنذِرُ بنُ عَلقَمَةَ ما قَد لَقِيا مِنَ الخيفَةِ وَالرَّهبَةِ ، قالَ لَهُما : إنَّكُما إن أسلَمتُما لَهُ سَلِمتُما في عاجِلِهِ وآجِلِهِ (208) ، وإن آثَرتُما دينَكُما وغَضارَةَ مِلَّتِكُما (209) وشَحَحتُما بِمَنزِلَتِكُم مِنَ الشَّرَفِ في قَومِكُما ، فَلَستُ أحجُرُ عَلَيكُمَا الضَّنينَ بِما نِلتُما مِن ذلِكَ ، ولكِنَّكُما بَدَهتُما مُحَمَّدا بِتَطَلُّبِ المُباهَلَةِ ، وجَعَلتُماها حِجازا وآيَةً بَينَكُما وبَينَهُ ، وشَخَصتُما مِن نَجرانَ وذلِكَ مِن تَأَلّيكُما ، فَأَسرَعَ مُحَمَّدٌ إلى ما بَغَيتُما مِنهُ ، وَالأَنبِياءُ إذا أظهَرَت بِأَمرٍ لَم تَرجِع إلّا بِقَضائِهِ وفِعلِهِ ، فَإِذا نَكَلتُما عَن ذلِكَ ، وأَذهَلَتكُما مَخافَةُ ما تَرَيانِ ، فَالحَظُّ فِي النُّكولِ لَكُما ، فَالوَحا (210) _ يا إخوَتي _ الوَحا ، صالِحا مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وأَرضِياهُ ، ولا تُرجِئا ذلِكَ ؛ فَإِنَّكُما _ وأَنَا مَعَكُما _ بِمَنزِلَةِ قَومِ يونُسَ لَمّا غَشِيَهُمُ العَذابُ ! قالا : فَكُن أنتَ _ يا أبَا المُثَنَّى _ أنتَ الَّذي تَلقى مُحَمَّدا بِكِفالَةِ ما يَبتَغيهِ لَدَينا ، وَالتَمِس لَنا إلَيهِ ابنَ عَمِّهِ هذا لِيَكونَ هُوَ الَّذي يُبرِمُ الأَمرَ بَينَنا وبَينَهُ ، فَإِنَّهُ ذُو الوَجهِ وَالزَّعيمُ عِندَهُ ، ولا تُبطِئَنَّ بِما (211) تَرجِعُ إلَينا بِهِ . وَانطَلَقَ المُنذِرُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ الَّذِي ابتَعَثَكَ ، وأَنَّكَ وعيسى عَبدانِ للّهِِ عز و جل مُرسَلانِ . فَأَسلَمَ وبَلَّغَهُ ما جاءَ لَهُ ، فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام لِمُصالَحَةِ القَومِ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : بِأَبي أنتَ ، عَلى ما اُصالِحُهُم ؟ فَقالَ لَهُ : رَأيُكَ _ يا أبَا الحَسَنِ _ فيما تُبرِمُ مَعَهُم رَأيي . فَصارَ إلَيهِم ، فَصالَحاهُ عَلى ألفِ حُلَّةٍ وأَلفِ دينارٍ خَرجا في كُلِّ عامٍ ، يُؤَدِّيانِ شَطرَ ذلِكَ فِي المُحَرَّمِ وشَطرا في رَجَبٍ ، فَصارَ عَلِيٌّ عليه السلام بِهِما إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَليلَينِ صاغِرَينِ ، وأَخبَرَهُ بِما صالَحَهُما عَلَيهِ ، وأَقَرّا لَهُ بِالخَرجِ وَالصَّغارِ . فَقالَ لَهُما 213 رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَد قَبِلتُ ذلِكَ مِنكُم ؛ أما إنَّكُم لَو باهَلتُموني بِمَن تَحتَ الكِساءِ ، لَأَضرَمَ اللّهُ عَلَيكُمُ الوادِيَ نارا تَأَجَّجُ ، ثُمَّ لَساقَهَا اللّهُ عز و جلإلى مَن وَراءَكُم في أسرَعَ مِن طَرفِ العَينِ فَحَرَقَهُم تَأَجُّجا . فَلَمّا رَجَعَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله بِأَهلِ بَيتِهِ وصارَ إلى مَسجِدِهِ ، هَبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ عز و جل يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ : إنَّ عَبدي موسى عليه السلام باهَلَ عَدُوَّهُ قارونَ بِأَخيهِ هارونَ وبَنيهِ ، فَخَسَفتُ بِقارونَ وأَهلِهِ ومالِهِ وبِمَن آزَرَهُ مِن قَومِهِ ، وبِعِزَّتي اُقسِمُ وبِجَلالي _ يا أحمَدُ _ ، لَو باهَلتَ _ بِكَ وبِمَن تَحتَ الكِساءِ مِن أهلِكَ _ أهلَ الأَرضِ وَالخَلائِقَ جَميعا ، لَتَقَطَّعتِ السَّماءُ كِسَفا وَالجِبالُ زُبَرا ، ولَساخَتِ الأَرضُ فَلَم تَستَقِرَّ أبَدا ، إلّا أن أشاءَ ذلِكَ . فَسَجَدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، ووَضَعَ عَلَى الأَرضِ وَجهَهُ ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَيهِ حَتّى تَبَيَّنَ لِلنّاسِ عُفرَةُ إبطَيهِ 214 ، فَقالَ : شُكرا لِلمُنعِمِ ، شُكرا لِلمُنعِمِ _ قالَها ثَلاثا _ . فَسُئِلَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَن سَجدَتِهِ وعَمّا 215 رُئِيَ مِن تَباشيرِ السُّرورِ في وَجهِهِ ، فَقالَ : «شُكرا للّهِِ عز و جل لِما أبلاني مِنَ الكَرامَةِ في أهلِ بَيتي» ، ثُمَّ حَدَّثَهُم بِما جاءَ بِهِ جَبرَئيلُ عليه السلام . 216

.


1- .ما بين المعقوفين أثبتناه من الذريعة فقد ذكر للمؤلّف كتاب المباهلة ( راجع: الذريعة : ج 19 ص 47 الرقم 243) .
2- .الصَّغار _ بالفتح _ : الذلّ والضيم (الصحاح : ج 2 ص 713 «صغر») .
3- .الحربُ العَوانُ : التي قُوتِلَ فيها مرّةً بعد مرّة (الصحاح : ج 6 ص 2168 «عون») .
4- .ضويت إليه أضوي ضويا : إذا أويت إليه وانضممت (الصحاح : ج 6 ص 2410 «ضوا») .
5- .دهماء الناس : جماعتهم (الصحاح : ج 5 ص 1924 «دهم») .
6- .الأروسية : الذين يقولون إنّ عيسى عليه السلام ابن اللّه على جهة الاختصاص والإكرام ، ولا يجدون لذلك دفعا (تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل للباقلاني : ص 194) .
7- .السالوسيّة : لعلّه تصحيف عن السباليوسيّة ، نسبة إلى سابليوس من قساوسة مصرفي القرن الثالث ، أو عن النوء توس : نسبة إلى نوء توس قسّيس في القرن الثالث ( هامش بحار الأنوار : ج 21 ص 287) .
8- .هم الملكانية أصحاب ملك الروم ، أو الملكائية أصحاب الملكا الذي ظهر بالروم واستولى عليها (المصدر السابق) .
9- .في المصدر : «أحد» ، والتصويب من بعض النسخ .
10- .آل عمران : 64 .
11- .في المصدر : «أبو حامد» ، والتصويب من بحار الأنوار .
12- .دبّ على الأرض يدبّ دبيبا ، وكلّ ماشٍ على الأرض دابّة ودبيب . والذرّ _ جمع ذرّة _ : وهي أصغر النمل (الصحاح : ج 1 ص 124 «دبب» وج 2 ص 663 «ذرر») .
13- .في المصدر : «الزور» ، والتصويب من بحار الأنوار .
14- .سَورَةُ الخمر وغيرها : حدّتها (تاج العروس : ج 6 ص 551 «سور») .
15- .في المصدر : «وكائن» ، والتصويب من بحار الأنوار .
16- .في المصدر : «وصوله» ، والتصويب من بحار الأنوار . وصال عليه : وثب صولاً وصولةً ، يقال : «ربّ قَولٍ أشَدّ مِن صَولٍ» (الصحاح : ج 5 ص 1746 «صول») .
17- .كذا ، وفي بحار الأنوار : «اليراعة» بدل «النزاعة» . ويقال للجبان : يرع ويراعة (الصحاح : ج 3 ص 1310 «يرع») .
18- .في المصدر : «باللعب» ، والتصويب من بحار الأنوار .
19- .في المصدر : «أورد» ، والتصويب من بحار الأنوار .
20- .الحارث الرائش : مَلِك من ملوك اليمن (الصحاح : ج 3 ص 1008 «ريش») .
21- .قيل لملكٍ من ملوك اليمن : «ذو المنار» ؛ لأنّه أوّل من ضرب المنار [أي العلائم] على الطريق ليُهتدى به (الفائق في غريب الحديث : ج 3 ص 334) .
22- .يقال : طعنه فانتظمه : أي اختلّه [واختلّه بمعنى أنفذ الطعنة من الجانب الآخر] ( راجع: الصحاح : ج 5 ص 2041 « نظم » ) .
23- .النَّصل : حديدة السهم والرمح (تاج العروس : ج 15 ص 736 «نصل») .
24- .الرَّبعُ : المَنزِلُ ودار الإقامة (النهاية : ج 2 ص 189 «ربع») .
25- .العِيصُ : الأصلُ (الصحاح : ج 3 ص 1047 «عيص») .
26- .الحَزَنُ : المكانُ الغليظُ الخَشِن ( النهاية : ج 1 ص 380 «حزن») .
27- .من الرأي الربيق : أي الرأي الذي عزم عليه ، كأنّه مشدود في ربقة ، أو يلزم العمل به ، كأنّه يجعل في عنق الإنسان في رِبقة ؛ وهي العروة التي يُشدّ بها البهيمة ( بحار الأنوار : ج 21 ص 326 ) .
28- .بَخَعَ بالحقّ بُخوعا : أقرّ به وخضع له (الصحاح : ج 3 ص 1183 «بخع») .
29- .وهما رَسولا رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى نصارى نجران ، وقد تقدّم ذكرهما .
30- .الكَميُّ : الشجاعُ (مجمع البحرين : ج 3 ص 1596 «كمى») .
31- .زيدت الواو من بحار الأنوار .
32- .اِربع : أي إرفق بنفسك وكُفّ (الصحاح : ج 3 ص 1212 «ربع») .
33- .نَهَدَ : نهضَ وتقدّمَ (مجمع البحرين : ج 3 ص 839 «نهد») .
34- .الوَضمُ : الخَشبةُ أو البارية التي يوضع عليها اللحم تقيه من الأرض (النهاية : ج 5 ص 199 «وضم») .
35- .ضَوى : آوى وانضَمَّ (الصحاح : ج 6 ص 2410 «ضوا») .
36- .يَغُذُّ إغذاذا : إذا أسرع في السير (النهاية : ج 3 ص 347 «غذذ») .
37- .الأساوِدُ : أي الجماعة المتَفَرِّقَةُ (النهاية : ج 2 ص 418 «سود») .
38- .المَكثُور : المَغلوبُ ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
39- .الاصطلام : الاستئصال (الصحاح : ج 5 ص 1967 «صلم») .
40- .البارقليط : قال القاضي : هو اسمه صلى الله عليه و آله في الإنجيل ؛ ومعناه روح القدس . وقال ثعلب : الذي يفرّق بين الحقّ والباطل ، وقيل : الحامد ، وقيل : الحمّاد (سبيل الهدى والرشاد : ج 1 ص 438) .
41- .في المصدر : «واُذنا» ، والتصويب من بحار الأنوار .
42- .لا أباً لك : أكثر ما يُذكر في المدح ؛ أي لا كافي لك غير نفسك ، وقد يذكر في معرض الذمّ (النهاية في غريب الحديث : ج 1 ص 19 «أبا») .
43- .أرَمَّ : أي سَكَتَ (النهاية : ج 2 ص 267 «رمم») .
44- .في المصدر : «تقعد» ، والتصويب من بحار الأنوار .
45- .وَجَفَ : اضطرَبَ وسار سريعا (مجمع البحرين : ج 3 ص 1911 «وجف») .
46- .في بحار الأنوار : «أعتابا» بدل «اعتبارا» .
47- .نجم الشيء ينجم نجوما : ظهر وطلع (الصحاح : ج 5 ص 2039 «نجم») .
48- .في بحار الأنوار : «ويكون بعد ذلك قرنٌ» بدل «ويخلو أنّ بعد ذلك قرنٌ» .
49- .للّه أبوك : في معرض المدح والتعجّب ؛ أي أبوك للّه خالصا حيث أنجب بك وأتى بمثلك (النهاية : ج 1 ص 19 «أبا») .
50- .الانصرام : الانقطاع ... والتصرّم : التقطّع (الصحاح : ج 5 ص 1965 «صرم») .
51- .في المصدر : «بها» ، والتصويب من بحار الأنوار .
52- .في المصدر : «سنته» ، والتصويب من بحارالأنوار .
53- .الوني : الضعف والفتور والكلال والإعياء (تاج العروس : ج 20 ص 317 «وني») .
54- .في بحار الأنوار : «العِزَّة» بدل «الغِرَّة» .
55- .الفهه والفهاهة : العيّ (الصحاح : ج 6 ص 2245 «فهه») .
56- .يَرحضُها : أي يغسلها (النهاية : ج 2 ص 208 «رحض») .
57- .الفَواقُ : ما بين الحلبتين من الوقت _ أي قليلاً من الوقت _ (الصحاح : ج 4 ص 1546 «فوق») .
58- .في بحار الأنوار : «وعِيرُكُم» .
59- .النُّجعة : طلب الكلأ في موضعه (تاج العروس : ج 11 ص 469 «نجع») .
60- .الثَمدُ : الماء القليل (النهاية : ج 1 ص 221 «ثمد») .
61- .مجّ الرجل الشراب من فيه : إذا رمى به (الصحاح : ج 1 ص 340 «مجج») .
62- .جاشَ : أي زَخَرَ وامتدّ (الصحاح : ج 3 ص 999 «جيش») .
63- .تحيّر المكان بالماء واستحار : إذا امتلأ (الصحاح : ج 2 ص 641 «حير») .
64- .الكَلمُ : الجراحة ، والجمع كُلوم وكِلام (الصحاح : ج 5 ص 2023 «كلم») .
65- .الركيُّ : البئرُ (النهاية : ج 2 ص 261 «ركا») .
66- .الوَشَلُ : الماءُ القَليلُ (النهاية : ج 5 ص 189 «وشل») .
67- .يقال : بَضَّ الماءُ : إذا قطر وسال (النهاية : ج 1 ص 132 «بضض») .
68- .في بحارالأنوار : «ويؤثّل» بدل «يؤهّل» . والتأثيل : التأصيل ، قال ابن الأثير : أثلة الشيء : أصله (النهاية : ج 1 ص 23 «أثل») .
69- .في بحار الأنوار : «كفؤا» بدل «كُفّا» .
70- .دَحاها : بَسَطَها (المصباح المنير : ص 190 «دحا») .
71- .غَمَصَ : أي استَصغَرَ . وغَمَصَ النعمَةَ : لم يشكرها (الصحاح : ج 3 ص 1047 «غمص») .
72- .من سَلبِ العقل لا سَلبِ البصر ؛ من قولهم : كمُهَ الرّجُل ؛ إذا سُلِبَ عقله ( راجع : تاج العروس : ج 19 ص 87 « كمه » ) .
73- .المِحال : الكيد وروم الأمر بالحيل (لسان العرب : ج 11 ص 616 «محل») .
74- .إضافة يقتضيها السياق .
75- .الخَرّاصُ : الكَذّابُ (الصحاح : ج 3 ص 1035 «خرص») .
76- .وَهِلَ : أي غَلِطَ (المصباح المنير : ص 674 «وهل») .
77- .رجلٌ حثيثٌ وحَثوث : حادٌّ سريع في أمره ، كأنّ نفسه تحثّه (تاج العروس : ج 3 ص 188 «حثث») . وفي بحار الأنوار : «جنيبا _ يعني غريبا _ » بدل «حثيثا» .
78- .ذَلَقُ اللسان : حِدّته (لسان العرب : ج 10 ص 109 «ذلق») .
79- .في بحار الأنوار : تستخمّ بدل «تَستَحِمُّ» .
80- .نَغل قلبه عليَّ : أي ضغن ، يقال : نغلت نيّاتهم ؛ أي فسدت (الصحاح : ج 5 ص 1832 «نغل») .
81- .وخلّاك ذمّ : أي اُعذرت وسقط عنك الذمّ (النهاية : ج 2 ص 76 «خلل») .
82- .في المصدر : «برزت» ، والتصويب من بحار الأنوار .
83- .في المصدر : «إنّه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
84- .في المصدر : «نذكر» ، والتصويب من بحار الأنوار .
85- .في المصدر : «وفزعت» ، والتصويب من بحار الأنوار .
86- .في المصدر : «وجاورتها ... وحاورتنا» بدل «وحاورتنا ... حوارنا» ، والتصويب من بحار الأنوار .
87- .الحَميم : القريب ، والجمع أحِمّاء (لسان العرب : ج 12 ص 152 «حمم») .
88- .في المصدر : «وتباعة وسيما» ، والتصويب من بحار الأنوار ؛ أي على من كان أقرب منهم من جهة المتابعة . والبيت : النسب .
89- .السَّبت : الدهر (الصحاح : ج 1 ص 250 «سبت») .
90- .يقال : «فعل ذلك بعد لَأيٍ» أي بعد شدّةٍ وإبطاء (الصحاح : ج 6 ص 2478 «لأي») .
91- .في المصدر : «النعف» ، والتصويب من بحار الأنوار . والنغف : دود يكون في اُنوف الإبل (النهاية : ج 5 ص 87 «نغف») .
92- .القعسريّ : الصلِبُ الشديد (لسان العرب : ج 5 ص 110 «قعسر») .
93- .في المصدر : «يدهنون» ، والتصويب من بحار الأنوار .
94- .في المصدر : «يستأنس» ، والتصويب من بحار الأنوار .
95- .الشِصبُ : الشِّدَّةُ والجدب (لسان العرب : ج 1 ص 495 «شصب») .
96- .راش يَريشُ : أي يعينُه (النهاية : ج 2 ص 288 «ريش») .
97- .حُمَّةُ : سُمُّ كلِّ شيء يلدغ أو يلسع (المصباح المنير : ص 154 «حمم») .
98- .الجويريّة : تصغير الجارية . واللكع يطلق على الصغير ؛ أي جارية صغيرة ( راجع : النهاية : ج 4 ص 268 «لكع») .
99- .الاُفعُوان _ بالضمّ _ : ذَكَر الأفاعي (النهاية : ج 1 ص 55 «أفع») .
100- .الباقِرُ : جماعة البَقَرِ مع رُعاتِها (لسان العرب : ج 4 ص 73 «بقر») .
101- .اقتصصت الحديث : رويته على وجهه ، وقد قصّ عليه الخبر قصصا (الصحاح : ج 3 ص 1051 «قصص») .
102- .في بحار الأنوار : «الجناب» بدل «الجنان» .
103- .الطِرسُ : الصحيفة ( المصباح المنير : ص 371 « طرس » ) .
104- .أي يأتي كلّ منهما عقيب صاحبه .
105- .البذاذة : رثاثة الهيئة (لسان العرب : ج 3 ص 477 «بذذ») .
106- .الرجرجة : الاضطراب (الصحاح : ج 1 ص 317 «رجرج») . والطغام : أوغاد الناس (الصحاح : ج 5 ص 1975 «طغم») .
107- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
108- .بُوح : الشمس ؛ سُمّيت بذلك لظهورها (لسان العرب : ج 2 ص 416 «بوح») .
109- .القذع : الخنا والفحش ... يقال : قذعته وأقذعته ؛ إذا رميته بالفحش وشتمته (الصحاح : ج 3 ص 1261 «قذع») .
110- .في المصدر : «قامت به ...» ، والتصويب من بحار الأنوار .
111- .في المصدر : «واحد لنبي وواحد رسول واحد» بدل «ولنبي واحد ورسول واحد» ، والتصويب من بحار الأنوار .
112- .النشط : اللسع باختلاسٍ وسرعةٍ، وكلّ شيء اختُلس فقد انتشط (الفائق في غريب الحديث : ج 2 ص 277 «ضحضح») .
113- .الدهارِسُ : الدواهي (لسان العرب : ج 6 ص 89 «دهرس») .
114- .في بحار الأنوار : «أو سوءة» بدل «أو سوء» .
115- .في بحار الأنوار : «عزماتك» بدل «غرماتك» .
116- .في المصدر : «... حجرا وهاجما أنا ذا آكد» ، والتصويب من بحار الأنوار .
117- .في بحارالأنوار : «انفصمت» بدل «انقضّت» .
118- .الأمَم : اليسير (النهاية : ج 1 ص 69 «أمم») .
119- .في بحار الأنوار «أشدتما بهذه المأثرة لأحمد وكرّرتما بها القول وهي» بدل «أنشدتما» .
120- .في المصدر : «أليسَ» ، والتصويب من بحار الأنوار .
121- .الألَدُّ : الخصم الجدل الشحيح الذي لا يزيغ إلى الحقّ ، وجمعه لُدّ ولِداد (لسان العرب : ج 3 ص 391 «لدد») .
122- .الأعضب : المكسور القرن الداخل ، والأعضب من الرجال : الذي ليس له أخٌ ولا أحد (لسان العرب : ج 1 ص 609 «عضب») .
123- .أذدت الرجل : أعنته على ذياد إبله ، ورجل ذائد وذوّاد ؛ أي حامي الحقيقة (الصحاح : ج 2 ص 471 «ذود») .
124- .المداهنة كالمصانعة ، والادّهان مثله (الصحاح : ج 5 ص 2116 «دهن») .
125- .الحاشِرُ : الذي يُحشَرُ الناس خَلفَهُ وعلى مِلّتِهِ دون مِلَّةِ غيره (النهاية : ج 1 ص 388 «حشر») .
126- .البلوج : الإشراق ... وصبح أبلج ؛ أي مشرق مضيء (الصحاح : ج 1 ص 300 «بلج») .
127- .في المصدر : «وذلك لمّا خَلَّقَتِ الأرضُ ورَكَدَتِ الشمسُ» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار . وتحليق الشمس : ارتفاعها .
128- .القيظ : صميم الصيف (لسان العرب : ج 7 ص 456 «قيظ») .
129- .هكذا وردتا في المصدر : «قضّ ... قصّه» ، وفي بحارالأنوار : «فضَّ ... فضّه» ، وفي بعض النسخ «قصّ» . والقَضّ : الكسر ، واستعمل في سرعة الإرسال . وكذلك الفَضّ فهو بمعنى الكسر أيضا ( راجع : الفائق في غريب الحديث : ج 3 ص 107 «قضض» و ج 2 ص 323 «فضض») . وأمّا القصّ فمعلوم . وعلى أيّ حال فالمراد : اقطع الحديث في هذا الأمر فقد أكثرت فيه وأمللت .
130- .ربّ كلّ شيء : مالكه (الصحاح : ج 1 ص 130 «ربب») .
131- .الإرب : الحاجة (الصحاح : ج 1 ص 87 «إرب») .
132- .فرط في الأمر يفرط فرطا : أي قصّر فيه وضيّعه حتّى فات (الصحاح : ج 3 ص 1148 «فرط») .
133- .في المصدر : «أوّلهم» ، والتصويب من بحار الأنوار .
134- .في المصدر : «فآياته» بدل «فأنا به» ، والتصويب من بحار الأنوار .
135- .البُهلول : العزيز الجامع لكلّ خير . والبُهلول _ أيضا _ : الحَييّ الكريم (لسان العرب : ج 11 ص 73 «بهل») .
136- .في المصدر : «لكنّكما» ، والتصويب من بحار الأنوار .
137- .الفلج : الظفر والفوز (الصحاح : ج 1 ص 335 «فلج») .
138- .العِلجُ : الرجل القويّ الضخم (النهاية : ج 3 ص 286 «علج») .
139- .الزيادة من بحارالأنوار .
140- .رَجُلُ صِدقٍ : أي نِعمَ الرجل هو . ورَجُلٌ صَدقٌ : نقيض رَجلٌ سَوءٌ ( راجع : لسان العرب : ج 10 ص 194 «صدق» ) .
141- .في المصدر : «طغاتنا» ، والتصويب من بحار الأنوار . والطَّغام : أوغاد الناس وأرذالهم (تاج العروس : ج 17 ص 441 «طغم») .
142- .في بحار الأنوار : «ليفتق» .
143- .الخَوَلّيُّ : القَيِّمُ بأمر الإبل وإصلاحها ، من التخوّل : التعهّدُ وحسنُ الرعاية (النهاية : ج 2 ص 88 «خول») .
144- .في المصدر : «بيّنا» ، والتصويب من بحار الأنوار .
145- .في المصدر : «وانبعاث» ، والتصويب من بحار الأنوار .
146- .صَغا إليه : مالَ ( لسان العرب : ج 14 ص 461 «صغا») .
147- .شمسَ لي فلانٌ : إذا أبدى لك عداوتَه (الصحاح : ج 3 ص 940 «شمس») .
148- .فلانٌ لا يُفتاتُ عليه : أي لا يُعمل شيءٌ دونَ أمرِه (الصحاح : ج 1 ص 260 «فوت») .
149- .في بحار الأنوار : «يستبينان» بدل «يستبين» .
150- .في المصدر : «فواصلهما» ، والتصويب من بحار الأنوار .
151- .الأرج والأريج : توهّج ريح الطيب (الصحاح : ج 1 ص 298 «أرج») .
152- .في المصدر : «شبيه» ، والتصويب من بحارالأنوار .
153- .في المصدر : «متفاوتون» ، والتصويب من بحار الأنوار .
154- .في المصدر : «وأرب» ، والتصويب من بحار الأنوار .
155- .البُهر _ بالضمّ _ : تتابع النفس ، وبالفتح المصدر ، يقال : بَهَرَه الحملُ يَبهره بهرا ؛ أي أوقع عليه البهر فانبهر ؛ أي تتابع نفسه (الصحاح : ج 2 ص 598 «بهر») .
156- .المضارعة : المشابهة (الصحاح : ج 3 ص 1249 «ضرع») .
157- .في الطبعة المعتمدة : «وولي» بدل «ووحيي» ، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية و بحار الأنوار .
158- .أي قرابتهم ، من الحميم بمعنى القريب ( راجع : الصحاح : ج 5 ص 1905 «حمم») .
159- .في الطبعة المعتمدة : «بعدي» ، وما أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية . وفي بحار الأنوار : «مِن بَعدُ» .
160- .في طبعة دار الكتب الإسلامية : «والاُساةَ» .
161- .في الطبعة المعتمدة : «وجعل» ، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار .
162- .في بحار الأنوار : «لصلبه» بدل «الصلبيّة» .
163- .في المصدر «في» والتصويب من بحارالأنوار .
164- .أسبَرَهُ : اِختبره (النهاية : ج 2 ص 333 «سبر») .
165- .صَرم : أي انقطاع وانقضاء (النهاية : ج 3 ص 26 «صرم») .
166- .لِحَسَكَة (خ ل) . والحَسَكَة : الحِقد والعداوة . يقال : في قلبه عَلَيَّ حَسَكَة : أي ضغن وعداوة (مجمع البحرين : ج 1 ص 511 «حسك») .
167- .في المصدر «يجد» ، والتصويب من بحارالأنوار .
168- .في بحار الأنوار : «ونظر» بدل «ونظرهم» .
169- .أصل الحجزة : موضع شدّ الإزار ... فاستعار للاعتصام والالتجاء والتمسّك بالشيء والتعلّق به (النهاية : ج 1 ص 344 «حجز») .
170- .في الطبعة المعتمدة : «عليهم» ، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار .
171- .ما بين المعقوفين أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار .
172- .نتشت الشيء بالمنتاش وهو المنقاش : أي استخرجته به (الصحاح : ج 3 ص 1021 «نتش») .
173- .في بحار الأنوار : «بصلواتك» بدل «لصلواتك» .
174- .في طبعة دار الكتب الإسلامية : «حسناتي» بدل «حناني» .
175- .في المصدر : «اُوتيته» ، والتصويب من بحار الأنوار .
176- .في المصدر : «فيما» بدل «قيّما» والتصويب من بحار الأنوار .
177- .تَسنيم : هو عَينٌ في الجنّة ، وهو أشرف شراب في الجنّة (مجمع البحرين : ج 2 ص 891 «سنم») .
178- .الفَنَن : الغُصنُ وما تَشَعَّبَ منه ( راجع : لسان العرب : ج 13 ص 327 «فنن») .
179- .في المصدر «استرات» والتصويب من بحار الأنوار . والاستراثة : الاستبطاء ، استفعل من الريث ، يقال : راث علينا خبر فلان ؛ إذا أبطأ ( راجع : النهاية : ج 2 ص 287 «ريث») .
180- .في المصدر «سَرَجَها» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
181- .عمدت للشيء أعمدت عمدا : قصدت له (الصحاح : ج 2 ص 511 «عمد») .
182- .التفثُ : التنظيف من الوسخ (مجمع البحرين : ج 1 ص 226 «تفث») .
183- .الشَنُّ : صبُّ الماء المنقطع (النهاية : ج 2 ص 507 «شنن») .
184- .الأتحمّي : ضرب من البرود (الصحاح : ج 5 ص 1877 «تحم») .
185- .المنسج من الفرس : أسفل من حاركه ... وقيل : هو ما بين العرف وموضع اللبد (تاج العروس : ج 3 ص 498 «نسج») .
186- .الرزداق : لغة في تعريب الرستاق . والرزداق السطر من النخيل ، والصفّ من الناس (الصحاح : ج 4 ص 1481 «رزدق») .
187- .في بحار الأنوار : «تَشوَّفَهم» بدل «تشرّفهم» .
188- .أمشاجٍ : أي أخلاطٍ من الدم (مفردات ألفاظ القرآن : ص 769 «مشبح») .
189- .يس : 82 .
190- .آل عمران : 59 .
191- .آل عمران : 61 .
192- .في بحار الأنوار : «نزلوا» .
193- .في بحار الأنوار : «والتمسكن» بدل «والتمسّك» .
194- .فَلَجَ : ظَفَرَ بِما طَلَبَ (المصباح المنير : ص 480 «فلج») .
195- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : والأظهر «شجنة» بالشين المعجمة والنون ، كما في بعض النسخ . قال في النهاية : «الرحم شجنة من الرحمن» ؛ أي قرابة مشتبكة كاشتباك العروق، شبّهه بذلك مجازا واتّساعا . وأصل الشجنة _ بالكسر والضمّ _ : شعبة من غصن من غصون الشجرة (بحار الأنوار : ج 21 ص 335) .
196- .مَتَعَ النهارُ : ارتَفَعَ (الصحاح : ج 3 ص 1282 «متع») .
197- .في المصدر : «الناصح حبيبا» ، والتصويب من بحار الأنوار . يقال : رجلٌ ناصحُ الجَيب : أي نقيّ الصدر ، ناصح القلب ، لا غشّ فيه (لسان العرب : ج 2 ص 616 «نصح») .
198- .في المصدر : «يوم» بدل «قوم» ، والتصويب من بحار الأنوار .
199- .في المصدر : «وأفصحت ببيعتهم وأهل بيتهم الاُمناء» ، والتصويب من بحار الأنوار .
200- .في المصدر : «لوجوههما» ، والتصويب من بحار الأنوار .
201- .في المصدر : «وفات» ، والتصويب من بحار الأنوار .
202- .حمارَّة القَيظ : أي شدّة الحَرّ (النهاية : ج 1 ص 439 «حمر») .
203- .في المصدر «أهل» ، والتصويب من بحارالأنوار .
204- .في بحار الأنوار : «في عاجلةٍ وآجلةٍ» .
205- .في طبعة دار الكتب الإسلامية و بحار الأنوار : «أيكتكما» بدل «ملّتكما» .
206- .الوَحا الوَحا : أي السرعة السرعة (النهاية : ج 5 ص 163 «وحا») .
207- .في المصدر : «به ما» بدل «بما» ، والتصويب من بحارالأنوار .
208- .في المصدر : «له» بدل «لهما» ، والتصويب من بحار الأنوار .
209- .العفرة : بياضٌ ليس بالناصع ، ولكن كلَون عفر الأرض ؛ وهو وجهها (النهاية : ج 3 ص 261 «عفر») .
210- .في المصدر : «ممّا» ، والتصويب من بحارالأنوار .
211- .الإقبال : ج 2 ص 310 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 286 .

ص: 173

1 / 4 ماجراى مباهله به روايت سيّد ابن طاووس

1 / 4ماجراى مباهله به روايت سيّد ابن طاووسالإقبال_ در بيان اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادگانش را به نزد نصاراى نجران گسيل داشت و نيز بيان مناظره بزرگان نجرانيان با يكديگر و سرانجام ، آشكار شدن حقّانيت پيامبر صلى الله عليه و آله در آنچه آنان را بِدان فرا خواند _ :اين ماجرا را با اسانيد صحيح و احاديث صريح از كتاب المباهلةى ابو المفضّل محمّد بن [عبد اللّه بن محمّد بن عبد ]المطّلب شيبانى رحمه اللهو از اصل كتاب عمل ذى الحجّةى حسن بن اسماعيل بن اَشناس ، با طُرق روشن از افرادى خوش نيّت ، روايت كرده ايم كه نيازى به بردن نام آنها نيست ؛ زيرا غرض، نقل سخن آنهاست . گفته اند : چون پيامبر صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و عرب ها فرمان بُردار او شدند و فرستادگان و دعوتگرانش را به سوى ملّت ها روانه ساخت و به دو پادشاه (كسرا و قيصر) نامه نوشت و از آنها خواست اسلام آورند و در صورت اسلام نياوردن، يا به جِزيه و فرمان بردارى تن دهند و يا خود را براى جنگى بى امان آماده نمايند ، نصاراى نجران و همگنان آنان ، از بنى عبد المَدان و همه بنى حارث بن كعب و توده مردمى كه به آنان پناه برده و در ميان آنان ساكن گشته بودند _ از هر فرقه نصرانى چون: اروسيان و سالوسيان ، و پيروان دين پادشاه ، و مارونيان و عُبّاد و نسطوريان _ ، به عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله پى بردند و دل هايشان، در هر جايگاه و منزلتى كه بودند، آكنده از ترس و وحشت از او شد . در چنين وضع و حالى ، فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ كه عبارت بودند از: عتبة بن غزوان و عبد اللّه بن ابى اميّه و هُدَير بن عبد اللّه ، برادر تيم بن مُرّه، و صُهَيب بن سنان، برادر نمِر بن قاسط _ ، بر ايشان وارد شدند و آنان را به اسلام دعوت كردند ، كه اگر پذيرفتند، برادر آنان خواهند بود و اگر سر باز زدند و گردن فرازى نمودند، مى بايد به كارى ذلّت آور گردن نهند : پرداخت داوطلبانه جزيه ، و چنانچه هيچ يك از اين دو پيشنهاد را نپذيرفتند و خيره سرى كردند، بايد همگى خود را براى جنگ آماده نمايند . در نامه پيامبر صلى الله عليه و آله آمده بود : «بگو : اى اهل كتاب ! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يك سان است، بايستيم كه : جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم ، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد . پس اگر [از اين پيشنهاد ]اعراض كردند ، بگوييد : شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما]» . گفته اند : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با هيچ قومى نمى جنگيد، مگر اين كه پيش تر، آنان را [به پذيرش اسلام] دعوت مى كرد . با ورود فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نامه ايشان ، بر ترس و هراس مردمان، افزوده گشت . پس به كليساى اعظم خود پناه بردند و دستور دادند آن را فرش كردند و ديوارهايش را با حرير و ديبا پوشاندند و صليب بزرگ را كه از طلا و جواهرنشان بود و قيصر بزرگ، آن را برايشان فرستاده بود ، بر افراشتند . بنى حارث بن كعب در آن جا حضور داشتند . آنان جنگاورانى شيردل و شهسواران مردم بودند و عرب ها آنان را از ديرباز در روزگار جاهليت مى شناختند . پس مردم، همگى براى رايزنى و انديشيدن در كار خويش گرد آمدند و قبايل مذحج و عَك و حِميَر و اَنمار و نزديكان نسبى و همسايگان سرزمين آنان از قبايل سبأ به سوى آنان شتافتند ، و همگى برآشفته و خشمناك براى قوم خويش بودند و كسانى از آنان كه از اسلام آوردن [و تسليم] سخن مى گفتند، از سخن خود برگشتند و در باره اين كه همگى با هم به سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ره سپار شوند و در يثرب با او به پيكار برخيزند ، به بحث و گفتگو پرداختند . ابو حامد حُصَين بن علقمه كه اسقف اوّل و صاحب مدرسه هاى آنان و دانشمندشان و از بنى بكر بن وائل بود ، چون ديد كه همگى بر به راه انداختن جنگ هم داستان شده اند ، پيشانى بندى خواست و با آن ابروهايش را از روى چشمانش بالا زد. او در آن هنگام، صد و بيست سال عمر داشت. سپس برخاست و بر عصايى تكيه زد . او كه مردى فهميده و صاحب نظر و خردمند و يكتاپرست بود و به مسيح و به پيامبر عليهماالسلام ايمان داشت، امّا آن را از قوم و ياران كافر خويش پنهان مى داشت ، گفت : آرام باشيد، اى بنى عبد المَدان ! آرام ! عافيت و سعادت را پايدار بداريد ، كه اين دو [نعمت] در دل صلح، نهفته است . در اين باره _ اى قوم من _ چون موران حركت كنيد و از خشم زودگذر بپرهيزيد، كه خشم بى محابا، فرجام خوشى ندارد . به خدا سوگند، شما بر انجام دادن كارى كه هنوز انجامش نداده ايد، تواناتريد تا پس گرفتن كارى كه انجامش داده باشيد . آگاه باشيد كه نجات، در گرو تأنّى و بردبارى است . آگاه باشيد كه گاه، خويشتندارى، بهتر از بى محابا دست به كارى زدن است ، و اى بسا جمله اى كه مؤثّرتر از حمله است ! و سپس خاموش ماند . كُرز بن سَبره حارثى _ كه در آن زمان، پيشواى بنى حارث بن كعب و از خاندان اشراف آنان و فرمانش مطاع و فرمانده جنگ هاى آنان بود _ ، رو به او كرد و گفت : اى ابو حارثه ! تو ريه هايت باد كرده (1) و قلبت از جا كنده شده است و همچون كسى كه اسير چنگال درنده اى شده باشد، پريشان و هراسناك گشته اى . براى ما مثال مى زنى و ما را از جنگ مى ترسانى ! به حقّ خداى منّان، سوگند كه تو از ارزشِ بر دوش كشيدن بارهاى گران و سترگ ، و بارورسازى جنگ سترون ، و راست گردانى كژى پادشاه بزرگ، آگاهى و ما اركان رائش (2) و ذو مِناريم. (3) ما بوديم كه سلطنت آن دو را استوارى بخشيديم و شهريارى آنها را گسترانيديم . پس كدام يك از روزهاى (پيروزى هاى) ما را انكار مى كنى؟ و يا _ واى بر تو _ بر كدام يك از آن دو، خرده مى گيرى ؟ سخن كُرز، تمام نشده بود كه پيكان تيرى كه در دستش بود ، از شدّت خشم و عصبانيّت ، در كف او فرو رفته بود، بى آن كه خودش متوجّه باشد . چون كرز بن سَبره از سخن باز ايستاد ، نايب _ كه نامش عبد المسيح (4) بن شُرَحبيل بود و در آن ايّام، رئيس قوم و صاحب رأى و طرف مشورت آنان بود و هيچ كس از گفته او سر باز نمى زد _ ، رو به او كرد و گفت : رويت رستگار و خانه ات آباد و پناهت مستحكم و حَرَمت پاس داشته باد ، به حقّ پيشانى هاى غبار گرفته [بر اثر سجده]! سوگند كه از نژادى ناب و تبارى ارجمند و عزّتى ديرين ياد كردى ؛ امّا _ اى ابو سَبره _ هر سخن، جايى دارد و هر عصرى، مردانى ، و آدمى به امروزش شبيه تر است تا به ديروزش [و بايد فرزند زمان خويشتن باشد] . اين روزگار است كه نسلى را از بين مى برد و گروهى را چيره مى سازد، و عافيت، بهترين تن پوش است . آفت ها و آسيب ها اسبابى دارند و يكى از مهم ترين اسباب آنها، كوبيدن در آنهاست . آن گاه نايب، لب از سخن فرو بست و انديشمندانه سر بر زير افكند . مهتر _ كه نامش اهتم بن نعمان بود و در آن وقت، اسقف نجران و در بلندپايگى، همتاى نايب ، و مردى از تيره عامله و در شمار قبيله لَخم بود _ ، رو به او كرد و گفت : بختت يار و مقامت بلند باد، اى ابو واثله ! هر برقى درخششى دارد و هر چيز درستى، نورانيتى ؛ ليكن به حقّ خداوند خردبخش، سوگند كه آن نور را جز بينا نمى بيند . تو و اين دو تن با اين سخنانى كه گفتيد، به سوى دو راه، يكى ناهموار و ديگرى هموار، رفتيد و هر يك از شما ، على رغم اختلافتان ، بهره اى از رأى محكم و انديشه استوار داريد، به شرط آن كه در جايگاه خود به كار گرفته شود ؛ امّا اين مرد قرشى، شما را به كارى بزرگ و امرى سترگ فرا خوانده است . پس آنچه در اين باره داريد، بگوييد و به كار زنيد ، يا تسليم شويد و بپذيريد ، يا دست برداريد . عتبه و هَدير و گروهى از اهل نجران گفته اند : كرز بن سبره كه مردى دلير و مغرور بود ، دوباره زبان به سخن گشود و گفت : آيا دينى را كه در رگ هاى ما ريشه دوانيده و پدران ما بر آن در گذشته اند و شهريارانِ مردم و سپس تازيان، آن را از ما آموخته اند ، رها سازيم ؟ ! آيا نسنجيده به پذيرفتن اين دين (اسلام) بشتابيم، يا به جزيه _ كه به راستى، خفّت آور است _ ، تن دهيم ؟ ! نه به خدا سوگند ، بايد شمشيرها را از نيام بر كشيم و زنان از فرزندانشان دست شويند و به پيكارى خونين با محمّد بپردازيم . آن گاه خداى عز و جل با نصرت خويش، هر كه را بخواهد، پيروزى خواهد بخشيد . مهتر به او گفت : بر خويش و بر ما رحم كن _ اى ابو سبره _ كه شمشيركشى ، شمشيركشى مى آورد ، و عرب ها سر تسليم در برابر محمّد فرود آورده اند و از او فرمان مى برند و او صاحب اختيار است و زمام آنان را به دست گرفته است و فرمانش در بين بيابان نشين و شهرنشين، روان است و دو پادشاه بزرگ ، كسرا و قيصر ، چشم به او دوخته اند . بنا بر اين ، به روح، سوگند كه او به سوى شما مى آيد و اين قبايلى كه به يارى شما شتافته اند، از گرد شما پراكنده و تار و مار مى شوند ، و شما به سان ديروزِ از ميان رفته ، بر باد مى شويد ، يا همچون گوشتى بر كنده زير ساطور مى گرديد . در ميان ايشان مردى به نام جَهير بن سُراقه بارقى، از زنديقان نصاراى عرب بود كه نزد پادشاهان مسيحيت، جايگاهى داشت و در نجران مى نشست . مهتر به او گفت : اى ابو سُعاد ! تو در اين باره چيزى بگو و با رأى خود، يارى مان رسان ؛ زيرا اين، نشستى سرنوشت ساز است . جَهير گفت : رأى من، آن است كه به محمّد نزديك شويد و به پاره اى خواسته هاى او از شما تن دهيد . آن گاه ، نمايندگان شما به نزد پادشاهان همكيشتان روند : پادشاه بزرگ در روم ، قيصر ، و پنج پادشاه اين سياه پوستان _ يعنى پادشاهان سياهان : پادشاه نوبه، پادشاه حبشه، پادشاه علوه، پادشاه رعا و پادشاه راحات و مريس و قِبط كه همگى شان نصرانى بودند _ و نيز به نزد كسانى كه به شام رفته و در آن جا سكنا گزيده اند ، يعنى شاهان غسّان و لخم و جذام و قُضاعه و جز اينان از صاحبان بركت شما ؛ زيرا اينان عشيره و طرفدار و ياور و برادر دينى شما هستند _ يعنى نصرانى اند _ و نيز به نزد نصاراى حيره از بندگان و جز آنان ؛ زيرا قبيله تغلب بن وائل و قبايل ديگر از بنى ربيعة بن نزار به دين ايشان گرويده اند . نمايندگانتان حركت كنند و شهرها و آبادى ها را شتابان به سوى آنان بپيمايند و براى دينتان از آنان فرياد كمك بطلبند. پس ، روميان به يارى شما مى آيند و سياهان چونان اصحاب فيل به جانب شما حركت مى كنند و نصاراى عرب از ربيعه يمن به شما رو مى كنند ، و چون اين نيروهاى كمكى سر رسيدند، شما با قبايلتان و ديگر كسانى كه به پشتيبانى و يارى و حمايت شما برخاسته اند، حركت مى كنيد تا با نژادها و قبايلى كه به يارى و كمك شما آمده اند، برابرى كنيد و آن گاه، آهنگ محمّد نماييد تا همگى [با كمك هم] او را نابود سازيد . در اين صورت، كسانى كه به او گرويده اند ، شكست خورده و مقهور به سوى شما مى شتابند ، و آنان كه در شهر او هستند، يك پارچه بر سر او فرياد خواهند زد ، و چيزى نمى گذرد كه ريشه اش را بر مى كنيد و آتشش را خاموش مى گردانيد ، و با اين كار در ميان مردم، مقام و منزلت مى يابيد و عرب ها بى اختيار به طرف دين شما سرازير مى شوند . آن گاه اين كليساى شما عظمت و شكوه مى يابد تا جايى كه همانند كعبه كه در تهامه به زيارتش مى روند ، مى گردد . رأى درست، اين است . پس آن را مغتنم شماريد كه رأيى بهتر از اين نخواهيد داشت . آن عدّه ، سخن جهير بن سراقه را پسنديدند و سخت تحت تأثير آن قرار گرفتند و نزديك بود كه بروند و آن را به كار زنند . در ميان ايشان، مردى بود از طايفه ربيعة بن نزار از قبيله بنى قيس بن ثعلبه ، به نام حارثة بن اَثال ، كه بر دين مسيح عليه السلام بود . او از جا بر خاست، رو به جهير كرد و اين ابيات را در پاسخ او خواند : هر گاه حق را با [مهار] باطل بِكشى، امتناع مى كند امّا اگر با [زمام] حق، كوه ها را بكشى، به دنبالت مى آيند هر گاه در كارى، از غير دَرَش وارد شوى گم راه مى شوى و اگر از در وارد شوى ، راه مى يابى. سپس رو به مهتر و نايب و كشيشان و راهبان و همه نصاراى نجران كرد و بى آن كه به ديگران توجّهى نمايد ، خطاب به آنان گفت : بشنويد ، بشنويد، اى فرزندان حكمت ، و بازماندگان حاملان حجّت ! به خدا سوگند، خوش بخت، كسى است كه اندرز در او كارگر افتد و از پند گرفتن، روى بر نتابد . هان ! من به شما هشدار مى دهم و سخن مسيحِ خداى عز و جل را برايتان يادآور مى شوم . سپس سفارش و سخن او به وصيّتش شمعون بن يوحَنّا را باز گفت . آن گاه از عيسى عليه السلام ياد كرد و گفت : خداى پر جلال به او وحى فرمود كه : «اى پسر كنيزم ! كتاب مرا با قدرت بگير و آن را براى مردم سوريه به زبان خودشان تفسير كن و به ايشان بگو كه : منم خدا . معبودى نيست جز منِ زنده پاينده ؛ دادار هميشگى كه نه تغيير مى كنم و نه زوال مى پذيرم . من، پيامبرانم را فرستادم و كتاب هايم را نازل كردم كه رحمت و روشنايى و مايه نگهداشت خلق من است . سپس با همين ها، فرستاده برجسته ام احمد را _ كه برگزيده من از ميان آفريدگانم است _ ، بنده ام فارقليطا را بر خواهم انگيخت . او را در برهه اى از زمان مى فرستم . او را در زادگاهش فاران _ ، كه محلّ مقام پدرش ابراهيم عليه السلام است _ ، مبعوث مى كنم و توراتى جديد بر او نازل مى كنم و با آن، ديدگان كور و گوش هاى كر و دل هاى فروبسته را باز مى كنم . خوشا به حال كسى كه روزگار او را درك كند و سخنش را بشنود و به او ايمان آورد و از نورى كه مى آورد، پيروى نمايد. «اى عيسى ! هر گاه از آن پيامبر نام بردى، بر او صلوات فرست ؛ زيرا من و فرشتگانم بر او صلوات مى فرستيم» . چون سخن حارثة بن اَثال به اين جا رسيد ، دنيا در نظر مهتر و نايب، تيره و تار شد و از آنچه حارثه در جمع مردمان گفت و از قول مسيح عليه السلام در باره محمّدِ پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، ديگرگون شدند ؛ زيرا آن دو به خاطر جايگاه دينى شان ، در نجران، به جاه و جلالى و در نزد همه پادشاهان و نيز در نزد توده مردم و عرب هاى آبادى ها، به اعتبارى دست يافته بودند . از اين رو ترسيدند كه اين سخنان، موجب شود تا قومشان ديگر از دستورات دينى آنها پيروى نكنند و جايگاهشان در ميان مردم از بين برود . پس ، نايب رو به حارثه كرد و گفت : خوددار باش _ اى حارث ؛ زيرا مخالفان اين سخن، بيشتر از پذيرندگان آن اند ، و اى بسا سخنى كه بلاى جان گوينده اش شود و دل ها در هنگام آشكار ساختن راز حكمت مى رمند ! پس ، از رميدگى آنها بترس ، كه هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد . كاميابى، آن چيزى است كه تو را در جايگاه هاى نجات نشاند و زره سلامت بر تو پوشاند . پس هرگز هيچ بهره اى را با اين دو، برابر مدار . من _ اى پدر آمرزيده _ آنچه شرط بلاغ بود، با تو گفتم . آن گاه خاموش ماند . مهتر لازم ديد كه با نايب، هم سخن شود . پس رو به حارث كرد و گفت : من هميشه تو را انسانى با فضل و دانش مى دانسته ام كه خردها به تو ميل مى كنند . پس زنهار كه بر مركب خيره سرى بنشينى و سوى سراب بتازانى ، كه هر كس در اين كار معذور باشد ، تو _ اى مرد _ معذور نيستى ! ابو واثله _ كه ولىّ امر ما و سَروَر شهر ماست _ از عتاب تو فروگذار كرد . پس آن را قدر بدان . وانگهى ، تو مى دانى كه اين ظهور كننده در ميان قريش _ يعنى پيامبر خدا _ بلايش اندك مى پايد و سپس از بين مى رود ، و پس از آن، نسلى مى آيد كه در پايان آن، پيامبرى با حكمت و بيان و شمشير و قدرت برانگيخته مى شود و سلطنتى پايدار پديد مى آورد كه در آن، امّتش بر شرق و غرب عالم، فرمان مى رانند ، و از نسل اوست آن فرمان رواى ظفرمند كه بر همه ممالك و اديان چيره مى گردد ، و قلمروش تا آن جا مى رسد كه شب و روز بر آن طلوع مى كند ، و اين _ اى حارث _ آرزويى است كه تا رسيدن به آن، روزگارى دراز در پيش است و عمر ما بِدان كفاف نمى دهد . پس _ اى بزرگ مرد _ به آنچه از دين خود مى دانى، چنگ در زن ، و از دل بستگى اى كه با زمان به سر مى آيد يا با پيشامدى از روزگار، از بين مى رود ، دست بردار ؛ زيرا ما در حقيقت ، فرزندان امروز خويش هستيم و فردا را خود ، فرزندانى است . حارثة بن اَثال در جوابش گفت : بس كن، اى ابو قُرّه ! كسى كه به فردايش اميد نداشته باشد، براى او از امروزش بهره اى نخواهد بود . از خدا بترس، كه خداى بزرگ و بلندمرتبه را به گونه اى مى يابى كه جز به او پناه نتوان برد . تو از ابو واثله به نيكى ياد كردى . او ارجمند و فرمانش مطاع ، و بخشنده است ، و بارها به نزد شما دو تن افكنده مى شود . پس اگر كسى باشد كه به دليل فضل آشكار ، نيازى به پند و اندرز نداشته باشد، آن كس شما دو تن هستيد ؛ ليكن اين دوشيزگان سخن اند كه به خانه شوهرانشان فرستاده مى شوند ، و نصيحتى است كه شما دو تن، سزاوارترين كسى هستيد كه به آن گوش بسپاريد . شما دو تن، شهرياران ميوه هاى دل ماييد (بر دل هاى ما حكومت مى كنيد) و فرمان روايان ما در دين ما هستيد . پس _ اى دو بزرگوار _ بردبار باشيد، بردبار ! مقامى [و حقيقتى] را كه كرانه هاى آن برايتان روشن گشته است ، ببينيد و از امروز و فردا كردن در كارى كه بر عهده شماست، دورى كنيد. خدا را در آنچه از فضل خويش بر شما افزوده است، ترجيح دهيد و در آنچه بر شما سايه افكنده است، به سستى مگراييد ؛ زيرا هر كس زمان كار را به درازا كشاند، فريب، او را به نابودى مى كشاند ، و هر كس بر مركب احتياط بنشيند، در راهى امن از تلفگاه ها قرار مى گيرد ، و هر كه از خردش راه نمايى جويد، عبرت مى گيرد و مايه عبرت ديگران نمى شود ، و هر كه براى خداى عز و جلاخلاص ورزد، خداوند بزرگ و بلندمرتبه، او را در زندگى، عزيز و در آخرت، سعادتمند مى گرداند . او سپس روى عتابش را به نايب كرد و گفت : اى ابو واثله ! تو گفتى كه مخالفان سخن من، بيش از پذيرندگانش هستند . به خدا سوگند كه گفتن اين سخن، از تو نسزد ؛ زيرا هم تو و هم ما پيروان انجيل، از رفتار مسيح عليه السلام با حواريانش و ديگر افراد قومش كه به او ايمان آوردند ، آگاهيم ، و اين از جانب تو لغزشى است كه آن را چيزى جز توبه و اقرار به آنچه انكار شده است ، نمى شويد . و چون به اين جاى سخن رسيد ، رويش را به مهتر كرد و گفت : هيچ شمشيرى نيست، مگر آن كه كند مى شود ، و هيچ عالمى نيست، مگر آن كه دچار لغزش مى گردد . پس هر كه از خطاى خويش دست بردارد و رهايش كند، او خوش بخت و خردمند است ، و آفت، در پافشارى (لجاجت) است . تو از دو پيامبرى ياد كردى كه به گفته خودت، پس از پسر [مريمِ] باكره مى آيند . پس آنچه در كتاب ها[ى آسمانى] در اين باره آمده است ، چه مى شود ؟ ! آيا از آنچه مسيح عليه السلام در باره بنى اسرائيل خبر داد، آگاه نيستى ، كه به آنان فرمود : «شما چگونه خواهيد بود، آن گاه كه من به نزد پدرم و پدر شما برده شوم و روزگارانى پس از من و شما، راستگو و دروغگويى بيايند ؟» و بنى اسرائيل گفتند : آن دو كيستند، اى مسيح خدا ؟ فرمود : «پيامبرى از نسل اسماعيل كه راستگوست و پيامبرنمايى از بنى اسرائيل كه دروغگوست . آن راستگو ، با رحمت و جنگ، برانگيخته مى شود ، و پادشاهى و سلطنتش تا وقتى دنيا بر پاست ، بر پا خواهد بود و آن دروغگو ، كه با لقب مسيح دجّال از او ياد مى شود ، برهه اى كوتاه سلطنت مى كند. سپس خداوند، او را به دست من ، زمانى كه مرا بر مى گرداند ، به هلاكت مى رساند» . حارثه گفت : اى قوم ! من شما را بر حذر مى دارم از اين كه يهوديانِ پيش از شما، الگويى برايتان باشند [و به آنان اقتدا كنيد] . به آنان از دو مسيح، خبر داده شد : مسيح رحمت و هدايت ، و مسيح گم راهى ، و براى هر يك از آن دو، نشانه و علامتى قرار داده شد ؛ امّا يهوديان ، مسيح هدايت را انكار و تكذيب كردند و به مسيح دجّال گم راه كننده، ايمان آوردند و منتظر او شدند ، و در فتنه [و گم راهى] ماندند و بر كُرّه آن سوار شدند ، و پيش تر ، كتاب خدا را پشت سرشان انداختند و پيامبران او و بندگان عدالتخواهش را كشتند . پس خداوند عز و جل به سبب اعمالشان ، بينشى را كه داشتند، از آنان گرفت ، و به سبب سركشى شان ، سلطنتشان را از چنگشان در آورد ، و داغ ذلّت و خوارى بر پيشانى شان زد ، و بازگشتشان را به سوى آتش دوزخ، قرار داد . نايب گفت : اى حارث ! تو از كجا مى دانى كه اين پيامبرِ ياد شده در كتاب ها ، همان مرد ساكن يثرب است ؟ شايد پسرعموى يمامه اىِ تو (5) باشد ؛ زيرا او نيز از نبوّت، همان مى گويد [و ادّعا مى كند] كه مرد قرشى مى گويد ، و هر دوى آنها هم از نسل اسماعيل اند ، و هر دو پيروان و يارانى دارند كه به نبوّتشان گواهى مى دهند و به رسالتش اقرار دارند . آيا ميان آن دو ، فرقى مى يابى كه [براى ما] بيانش كنى ؟ حارثه گفت : آرى ، به خدا سوگند ! به خدا كه فرقى را كه بزرگ تر و دورتر از فاصله ميان ابرها و زمين است ، مى يابم . اين فرق ، همان اسباب [و معجزاتى ]هستند كه به وسيله آنها و مانند آنها، حجّت خدا بر حقّانيت فرستادگان و پيامبرانش ، در دل هاى بندگان عبرت آموز او استوار مى شود . در باره مرد يمامى ، همان خبرى كه فرستادگان و كاروان هاى شما و غير شما، يا كوچ گرانتان به سرزمين او ، و يماميانى كه نزد شما آمده اند و برايتان آورده اند ، خود، دليلى كافى بر بطلان اوست . آيا همه آنان از قول جاسوسان و خبرچينان مسيلمه و فرستادگان او به سوى احمد در يثرب، به شما خبر ندادند كه پس از بازگشت به نزد مسيلمه آنچه را در آن جا از بنى قيله (6) شنيده بودند، برايش باز گفتند؟ بنى قيله گفته بودند : زمانى كه احمد به يثرب نزد ما آمد ، چاه هايمان نيمه خشك و آب هايمان شور بود و تا پيش از آمدن او، آب شيرين و گوارايى نداشتيم ، و او در برخى چاه ها آب دهان انداخت و از برخى ديگر، قدرى آب در دهانش كرد و دوباره در آنها ريخت ؛ آب هاى شور ، شيرين شدند ، و از چاه هاى نيمه خشك، مانند دريا آب بيرون زد . گفتند : محمّد در چشم كسانى كه به چشم درد مبتلا بودند ، و نيز روى زخم افرادى كه زخم و جراحت داشتند ، تف كرد و چشم ها و زخم هايشان در دم، بهبود يافت و ديگر از درد چشم و زخم، شكايت نكردند . و بسيارى از نشانه ها و معجزات ديگر كه از محمّد گفتند و خبر دادند ، و از مُسَيلَمه خواستند كه او نيز چشمه اى از اين كارها را نشان دهد و او بر خلاف ميلش پذيرفت و با آنها به طرف يكى از چاه هايشان كه آبى شيرين داشت، رفت و در آن تف انداخت؛ امّا آبش چنان شور شد كه نمى شد خورد ، و در چاه ديگرى كه اندك آبى داشت ، آب دهان انداخت ؛ امّا همان اندك آبش خشكيد، به طورى كه يك قطره آب هم نيامد . در چشم مردى كه چشم درد داشت، تف كرد و كور شد . بر زخمى آب دهان انداخت و تمام بدن آن شخص، پيس شد . مردم با ديدن اين صحنه ها ، بر مسيلمه خرده گرفتند و از او خواستند كه دست بردارد ؛ امّا مسيلمه گفت : واى بر شما ! شما چه بد امّتى هستيد براى پيامبرتان و چه بد عشيره اى هستيد براى پسرعمويتان ! اى مردم ! شما اين كارها را زمانى از من خواستيد كه در باره آنها بر من وحى نيامده بود ؛ امّا اكنون در باره بدن ها و موهايتان به من اجازه داده شد، نه در باره چاه ها و آب هايتان و اين براى كسانى از شماست كه به من ايمان دارند ؛ امّا كسى كه شك و ترديد داشته باشد ، آب دهان انداختن من بر او جز بر درد و مرض او نمى افزايد . پس اينك هر يك از شما مى خواهد ، بيايد تا در چشم او و بر پوستش آب دهان بيندازم . آنها گفتند : به پدرت سوگند كه هيچ كس از ما، خواهان چنين چيزى نيست . ما مى ترسيم كه موجب شاد شدن يثربيان شوى . و از او روى گرداندند و حرمت خويشاوندى و جايگاهى را كه در ميان آنها داشت، نگه داشتند [و متعرّض او نشدند] . مهتر و نايب خنديدند، چنان كه از شدّت خنده پا بر زمين مى كوفتند و گفتند : فرق ميان راستگويى و دروغگويى اين دو مرد، از فرق ميان روشنايى و تاريكى و حق و باطل هم بيشتر است ! گفتند : نايب ، با آن كه حقيقت برايش روشن شد ، دوست داشت آبروى رفته مسيلمه را به جا آورد و جايگاه او را در خور سازد تا وى را همسنگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار دهد و بدين وسيله بقاى عزّت خود و منزلت والايى را كه در ميان همكيشانش كسب كرده بود، استمرار بخشد . از اين رو گفت : اگر اين مرد بنى حنيفه (مسيلمه) در اين ادّعايش كه خداى عز و جل او را فرستاده، گنهكار است و در اين باره چيزهايى گفته كه حقّ او نيست ، ولى اين خدمت را كرده كه قوم خود را از بت پرستى به ايمان به خداى مهربان كشانده است . حارثه گفت : تو را به آن خدايى كه زمين را گسترانيد و به نام خود، ماه و خورشيد را روشنايى بخشيد ، سوگند مى دهم آيا در آنچه خداوند عز و جل در كتاب هاى پيشين نازل نفرموده است ، مى يابى كه خداى عز و جل گفته باشد : «منم خدا . معبودى نيست جز من كه حاكم و جزا دهنده روز جزايم . كتاب هايم را نازل كردم و رسولانم را فرستادم تا به واسطه ايشان، بندگانم را از دام هاى شيطان برهانم ، و آنان را در ميان آفريدگانم و زمينم چونان ستارگان درخشان آسمانم قرار دادم ، كه با وحى من و فرمان من، هدايت مى كنند . هر كه از آنان فرمان بَرَد، از من فرمان برده و هر كه از آنان نافرمانى كند، از من نافرمانى كرده است ، و من و فرشتگانم در آسمان و زمينم و آفريدگان لعنتگرم ، همگى ، آن كس را لعنت كرده ايم كه پروردگارىِ مرا انكار كند يا چيزى از آفريدگانم را شريك من قرار دهد ، يا يكى از پيامبران و فرستادگانم را تكذيب كند ، يا بگويد: به من وحى شده ، در حالى كه چيزى به او وحى نشده است ، يا سلطنت مرا كوچك شمارد ، يا رداى سلطنتم را به باطل بر تن كند ، يا بندگانم را كور و از من گم راه و منحرف سازد . هان ! مرا در حقيقت ، آن كس مى پرستد كه مى داند من از عبادت و طاعتم از خلقم چه مى خواهم . پس هر كه از راهى كه من به واسطه رسولانم رسم كرده ام ، به سوى من نيايد ، عبادت او ، جز بر دورى اش از من نمى افزايد» ؟ نايب گفت : خُب ، آرام باش ! من گواهى مى دهم كه تو حق را بيان داشتى . حارثه گفت : پس به چيزى جز حق نبايد راضى شد و به چيزى جز آن، پناهى نيست ، و من آنچه گفتم ، از همين روى گفتم . مهتر _ كه مردى سخت مكّار و مجادله گر بود _ سخن او را بريد و گفت : بسيار خوب ؛ امّا به نظر من، اين مرد قرشى (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) با آن دينش، تنها به سوى قومش [يعنى] فرزندان اسماعيل فرستاده شده است . با اين حال، ادّعا مى كند كه خداى عز و جل او را به سوى همه مردمان فرستاده است . حارثه گفت : اى ابو قرّه ! آيا تو مى دانى كه خداوند، محمّد را فقط به سوى قوم خودش فرستاده است ؟ مهتر گفت : آرى . حارثه گفت : به اين امر، گواهى مى دهى ؟ مهتر گفت : واى بر تو ! آيا مى توان شواهد را رد كرد ؟ آرى ، بدون ترديد، گواهى مى دهم . كتاب هاى كهن و خبرهاى پيشين هم به آن گواهى مى دهند . حارثه خنده كنان سر به زير افكند و به فكر فرو رفت و با انگشت نشانه اش با [خاك هاى] زمين، ور رفت . مهتر گفت : چرا مى خندى، اى پسر اَثال ؟ گفت : از تعجّب، خنده ام گرفت . مهتر گفت : مگر آنچه مى شنوى، تعجّب دارد ؟ حارثه گفت : آرى ، كاملاً تعجّب دارد . به حقّ خدا ، آيا عجيب نيست مردى كه فضيلت علم و حكمت به او داده شده است، مى گويد كه خداوند عز و جل براى نبوّت خود، مردى دروغگو را برگزيده و رسالتش را به او سپرده و او را با روح و حكمت خود، تأييد كرده است؛ كسى را كه به خدا دروغ مى بندد و مى گويد: «به من وحى شده»، با آن كه به او وحى نشده است و چون كاهن، راست و دروغ و درست و نادرست را به هم مى بافد ؟ مهتر، باز ايستاد و فهميد كه خراب كرده است و محكوم شد و خاموش ماند . گفتند : حارثه در نجران، غريب بود . از اين رو، نايب كه از سخنان تند و آزار دهنده او به مهتر جريحه دار شده بود، رو به حارثه كرد و گفت : بس كن _ اى مرد بنى قيس بن ثعلبه _ و تيزى زبانت را نگه دار ، و اين قدر تنور نادانى ات را براى ما داغ مكن ؛ زيرا اى بسا سخنى كه گوينده اش با آن، سرى را بلند مى كند، (7) ليكن همان سخن، او را در قعر تاريكى مى افكند ، و اى بسا سخنى كه دل هاى كينه ور را به صلاح و آشتى مى آورد . پس ، از آنچه دل ها پيشاپيش، انكارش مى كنند و آن را نمى پذيرند ، دست بدار ، هر چند در نزد خودت براى آن، عذرى باشد . وانگهى ، بدان كه براى هر چيزى صورتى است ، و صورت انسان، خِرد است ، و صورت خرد، ادب ، و ادب بر دو گونه است : سرشتين و آموختنى ، و برترين آنها، ادبِ خداى عز و جل (ادب خدادادى) است ، و از ادب و حكمت خداى سبحان، اين است كه براى سلطنت او، حقّى است كه براى هيچ يك از مخلوقاتش نيست ؛ زيرا اين سلطنت، ريسمان ميان خدا و بندگان اوست . و سلطنت، دو گونه است : سلطنت پادشاهى و چيرگى ، و سلطنت حكمت و شريعت . در رأس اين دو ، سلطنت حكمت، جاى دارد ، و تو _ اى مرد _ خود ، مى بينى كه خداى عز و جل با لطف و احسان خويش ، ما را بر پادشاهان دينمان و بر ملازمان و اطرافيان آنان، حاكم و مسلّط گردانيده است . پس _ اى مرد _ حق را به حقدار بده . در اين صورت ، بر تو نكوهشى نخواهد بود . سپس گفت : از آن مرد قرشى و نشانه ها و هشدارهايى كه آورده است ، گفتى و با طول و تفصيل هم گفتى ، و درست گفتى . ما از محمّد آگاهيم و به او كاملاً يقين داريم . من گواهى مى دهم كه تو نشانه ها و معجزات او را از قديم و جديدش ، بيان كردى، بجز يك نشانه را كه شفابخش ترين و شريف ترينِ نشانه هاى اوست ، و نسبت آن با ديگر نشانه هايى كه آورده، همانند سر به بدن است . بدنى كه سر ندارد، چگونه است ؟ ! پس ، اندكى مهلت ده تا اخبار را جستجو كنيم و نشانه ها را از نظر بگذرانيم و آنچه را به ما رسيده است، وارسى نماييم . اگر آن نشانه فراگير و نهايىِ او را مشاهده كرديم ، ما زودتر از هر كس ديگر به او خواهيم پيوست و بيش از همگان فرمان بردارش خواهيم بود . در غير اين صورت ، بدان كه حقيقت، همان است كه نبوّت و سفارتِ از جانب خداوندى كه در حكم و فرمان او تفاوت و تغايرى نيست ، مى گويد . حارثه به او گفت : تو حرف هايت را زدى و به گوش همگان رساندى ، و من شنيدم و فرمان بردارم ؛ امّا اين نشانه اى كه فقدان آن مى رماند و نبودش ترديد مى آورد ، چيست ؟ ! نايب به او گفت : ابو قرّه، آن را برايت روشن ساخت؛ ليكن تو راهى ديگر را در پيش گرفتى و بيهوده با ما اين همه بحث و جدل نمودى . حارثه گفت : علاوه بر آن ، اكنون تو آن را برايم روشن گردان . پدر و مادرم به قربانت ! نايب گفت : رستگار است كسى كه حق را شناخت و در برابر حق گردن نهاد و بِدان اعتراف نمود و از آن روى نگرداند . هم ما و هم تو از خبرهاى كتاب هاى آسمانى كه شامل علم اقوام و امّت ها و رخدادهاى گذشته و آينده است ، آگاهى داريم . اين كتاب ها كه به زبان هر امّتى از آن امّت ها نازل شده اند، ظهور احمدِ پيامبر نهايى را اعلام كرده اند و بشارت و هشدار داده اند ؛ پيامبرى كه امّتش شرق و غرب عالم را مى پوشانند و پيروانش پس از او سلطنتى دير ينده بر پا مى كنند كه اوّلينِ آنها، حكومت را از نزديك ترين فردشان به آن پيامبر ، از جهت دنباله روى و خويشاوندى ، غصب مى كند. بعدا امّتشان دست به تجاوزگرى و توسعه طلبى مى زنند و بدين ترتيب، روزگارى دراز حكومت مى كنند، تا جايى كه در جزيرة العرب، هيچ خانه اى و خانواده اى نمى ماند، مگر اين كه يا طرفدار آنهاست و يا از آنان بيمناك است . سپس بعد از مشقّات بسيار ، روزگار از آنان بر مى گردد و سلطنتشان به مرزها و خاندان هاى گوناگون تجزيه مى شود ، و مانندِ كرم هايى كه در بينى شتر و گوسفند مى افتند ، اقوامى در ميان آنان مى افتند . سپس بردگان و غلام زادگانشان بر آنها حاكم مى شوند و نسل اندر نسل، سلطنت مى كنند و در ميان مردم ، با زور و خشونت ، دسته دسته فرمان مى رانند ، و سلطنتشان سلطنتى پر نيش و گزند است . در اين هنگام، از گوشه و كنار زمين، فرو كاسته مى شود ، و بلا سخت مى شود و آسيب ها همه جا را مى گيرد ، چندان كه مرگ در نزد هر يك از آنها از آن زندگى فلاكتبار، عزيزتر و محبوب تر است ، و اين نيست، مگر به سبب بدبختى ها و مصيبت ها و فتنه كورى كه به جان آنها مى افتد . سرپرستان و پيشوايان دين در آن هنگام، مردمانى هستند كه اهل آن نيستند . از اين رو، دين، آنها را مانند آب دهان بيرون مى اندازد ، و نشانه هاى دين از بين مى روند ، و خودش رو به محو و نابودى مى نهد و سرانجام از آن ، جز نامش چيزى باقى نمى ماند، به طورى كه مرگش را اعلام مى كنند . در آن روز، مؤمن، غريب است ، و دينداران، اندك اند، تا جايى كه جز اندكى، بقيّه مردم از لطف و گشايش الهى نوميد مى گردند ، و عدّه اى گمان مى كنند كه خداوند هرگز پيامبرانش را يارى نمى كند و وعده اش را تحقّق نمى بخشد ؛ ليكن چون سختى ها و كيفرها بر سرشان فرود آمد و گلوى همه آنها را فشرد ، آن گاه خداوند به داد دينش مى رسد ، و بندگانش را كه ديگر نوميد شده اند ، با مردى از نسل و ذريّه پيامبرشان احمد، كمك مى كند . خداوند عز و جل ناگهان، او را مى آورد . آسمان ها و آسمانيان بر او درود مى فرستند ، و زمين و هر چه بر روى زمين است ، از گزنده و پرنده و آدمى ، از آمدن او شادمان مى شوند ، و مادرتان _ يعنى زمين _ بركت ها و زيورهايش را براى او بيرون مى ريزد . زمين، گنج ها و پاره هاى جگرش را به سوى او مى افكند ، آن سان كه بر شكل و حالتش در زمان آدم عليه السلام بر مى گردد . در روزگار او (قائم عليه السلام )، فقر و بيمارى ها و كيفرهايى كه پيش تر به سر امّت ها فرود مى آمد ، از مردم برطرف مى شود و همه جا را امنيت فرا مى گيرد ، و زهر هر زهردارى و چنگال هر چنگالدارى و نيش هر نيشدارى، كنده مى شود، به طورى كه دختر بچّه نوپا با مار زنگى، بازى مى كند و به او هيچ گزندى نمى رساند ، به طورى كه شير در ميان گلّه گاو، به سان چوپان آن است ، و گرگ در ميان رمه برّه ها گويا صاحب آن . خداوند، بنده اش را بر هر آنچه دين است، چيره مى گرداند ، و زمام جهان را تا بيضاى چين در دست مى گيرد، به طورى كه به روزگار او در سرتاسر زمين، تنها دينى كه هست، همان دين حقّ خداست ، كه براى بندگانش پسنديده و آدم ، اين مخلوق بديعش ، و احمد، خاتم پيامبرانش ، و پيامبران و فرستادگان ميان اين دو را با آن دين فرستاده است . چون نايب، اين نَقلش را بدين جا رسانيد ، حارثه رو به او كرد و در جوابش گفت : به خداى دادار، سوگند _ اى خردمند بزرگ و اى داناى برگزيده _ كه حق در دل تو درخشيد ، و دل ها از عدالت [و حقّانيتِ] گفتار تو روشن شد ، و كتاب هاى خدا _ كه آنها را نورى در شهرهايش و گواهى بر بندگانش قرار داده است _ ، با اين نقلى كه تو از سطور آنها كردى ، نازل شدند و هيچ دفترى از آنها با دفترى ديگر ناساز نبود ، و نه هيچ خطّى از آيات آنها با خطّى ديگر. پس ديگر چه مى خواهى [و چرا به او ايمان نمى آورى] ؟ نايب گفت : تو او را همان مرد قرشى مى پندارى ؛ امّا با اين تصوّرت سخت در اشتباهى. حارثه گفت : به چه دليل ؟ مگر شواهد، بر نبوّت و رسالت او گواهى نمى دهند ؟ نايب گفت : چرا به خدا ؛ امّا دو پيامبر و رسول هستند كه در فاصله بعد از مسيحِ خدا و قيامت مى آيند ، و نام يكى از آن دو، از ديگرى مشتق است : محمّد و احمد . به [ظهور] اوّلى، موسى عليه السلام بشارت داده است و به دومى، عيسى عليه السلام . اين مرد قرشى [فقط ]به سوى قوم خودش فرستاده شده و بعد از او، صاحبِ سلطنتى نيرومند و بهره اى طولانى [از دنيا ]مى آيد . خداوند عز و جل او را خاتم [آورندگان] دين و حجّت بر همه آدميان بر مى انگيزد . سپس بعد از او ، دوره اى مى آيد كه در آن دوره، پايه ها از جايگاه خود، دور مى شوند . پس خداوند عز و جل او را باز مى گرداند و بر هر چه دين است، چيره اش مى گرداند ، و او و فرمان روايانِ شايسته پس از او بر هر آنچه شب و روز آنها را فرا مى گيرد از دشت و كوه و خشكى و دريا ، فرمان مى رانند و همچون دو پدر ، آدم و نوح عليهماالسلام ، وارث ملك زمين خداى عز و جل مى شوند ؛ امّا با آن كه پادشاهانى بزرگ اند ، آنان را در هيئت درويشان پريشان حال و بيچاره مى بينى . اينان، همان مردان ارجمند و برترى هستند كه بندگان خدا و سرزمين او جز با آنان، سامان نمى گيرند . و در زمانِ آخرين فرد آنها (امام زمان) و پس از درنگى طولانى و سلطنتى نيرومند ، عيسى پسر [مريمِ ]باكره [از آسمان] بر آنان فرود مى آيد . بعد از آنان ، ديگر خيرى در زندگى نيست . در پى آنها آشوب توده هاى پست كه در خِرَد چونان گنجشك اند ، به راه مى افتد ، و آن گاه است كه قيامت بر پا مى شود ، و قيامت در زمان بدترين و پليدترين مردمان، بر پا مى شود . اين وعده اى است كه خداى عز و جلبه واسطه آن بر احمد درود فرستاد، چنان كه به واسطه آن بر خليلش ابراهيم عليه السلام درود فرستاد و اين يكى از فراوان براهين در تأييد احمد صلى الله عليه و آله است كه كتاب هاى پيشينِ خدا از آنها خبر داده اند . حارثه گفت : پس ، از نظر تو _ اى ابو واثله _ قطعى و ثابت است كه اين دو نام ، براى دو نفر است ؛ براى دو پيامبر مُرسَل در دو عصر مختلف ؟ نايب گفت : آرى . حارثه گفت : آيا در اين باره ترديدى يا گمانى به وجود تو راه مى يابد ؟ نايب گفت : نه ، به معبود سوگند ، اين ، از آفتاب هم روشن تر است. و به قرص خورشيد، اشاره كرد . حارثه سرش را پايين انداخت و تعجّب كنان با انگشتش با زمين ور رفت . سپس گفت : اى پيشواى مُطاع ! مصيبت است اين كه مال، در نزد كسى باشد كه آن را مى اندوزد، نه كسى كه خرجش مى كند ، و سلاح، نزد كسى باشد كه از آن براى تزيين خود، استفاده مى كند، نه نزد كسى كه با آن مى جنگد ، و رأى، نزد كسى باشد كه آن را در اختيار مى گيرد، نه كسى كه يارى اش مى كند . نايب گفت : اى حارثك ! هر ناسزايى كه خواستى، گفتى ، و هر گستاخى اى كه خواستى كردى . بس كن ديگر ! حارثه گفت : به خدايى كه آسمان ها و زمين ها به اذن او بر پاست و شاهان به فرمان او چيره گشته اند ، سوگند مى خورم كه اين دو نام براى يك نفر و يك پيامبر و يك فرستاده است ، كه موسى بن عمران از آمدنش خبر داده ، و عيسى بن مريم بشارتش را داده ، و پيش از آن دو نيز صُحُف ابراهيم عليه السلام به او اشاره كرده است . مهتر خنديد، طورى كه به قومش و به حاضران وانمود كند كه خنده اش براى ريشخند حارثه و از سر تعجّب است . نايب از خنده او به شوق و نشاط آمده، سرزنش كنان رو به حارثه كرد و گفت : [خنده ]دروغ ابو قرّه، تو را نفريبد ؛ زيرا اگر چه او براى تو خنديد؛ امّا در حقيقت به تو خنديد . حارثه گفت : اگر چنين كرده باشد ، يك جورى سبكى يا كار بدى كرده است . آيا شما دو تن _ كه خدايتان به راهتان آوَرَد _ از حكمت كُهن نمى دانيد كه : «خردمند را سزد رو ترش نمودن جز از بهر ادب كردن ، و خنديدن، مگر از سر شگفتى» ؟ آيا از سَروَرتان مسيح عليه السلام به شما نرسيده است كه فرمود : «خنده بى جاى عالِم، از غفلت دل اوست يا از سرمستى اى كه او را از فردايش بى خبر كرده است» . مهتر گفت : اى حارثه ! به خدا سوگند كه هيچ كس با خِرد خويش زندگى نمى كند، مگر اين كه با گمانش نيز زندگى مى كند ، (8) و اگر من جز آنچه را تو روايت كردى، نمى دانستم كه عالِم نبودم . آيا به تو نيز از سَروَرمان مسيح _ كه درود او بر ما باد _ نرسيده است كه : «خداوند، بندگانى دارد كه به سبب رحمت بى كران پروردگارشان آشكارا مى خندند و از ترس پروردگارشان، در نهان مى گريند» ؟ حارثه گفت : اگر اين است ، بسيار خوب [اشكالى ندارد] . مهتر گفت : آنچه را گفتى، بايد به حساب بدگمانى هاى تو به بندگان خدايت دانست . بر گرديم بر سر آنچه موضوع سخن ماست؛ زيرا بحث و كشمكش ميان ما به درازا كشيد، اى حارثه ! گفته اند : اين، سومين نشست در سومين روز از گردهمايى آنان براى بحث و مشورت در باره مسئله اى بود كه برايشان پيش آمده بود . مهتر گفت : اى حارثه ! آيا ابو واثله با روشن ترين بيانى كه به گوشى خورده است ، تو را خبر نداد؟ و با يك چنين زبانى به تو گزارش نكرد ؟ و تو را با دلايلى كه آورد، مجاب ننمود ؟ (9) و اينك من از باب تأكيد، آن را از منبعى سوم به تو يادآور مى شوم . تو را به خدا و به آنچه بر كلمه اى از كلماتش (پيامبرى از پيامبرانش) نازل كرده است، سوگند مى دهم، آيا در زاجره نقل شده از زبان اهل سوريه به زبان عربى _ يعنى صحيفه شمعون بن حَمّون صفا كه اهل نجران، آن را از او به ارث برده اند _ ، نمى يابى ؟ ! مهتر گفت : آيا او پس از ايراد سخنى طولانى ، نگفت : «آن گاه كه رشته خويشاوندى ها جدا و بريده شود ، و نشانه ها از ميان رود ، خداوند، بنده اش فارقليطا را با رحمت و دادگرى مى فرستد . گفتند : فارقليطا چيست، اى مسيح خدا ؟ گفت : احمدِ پيامبر خاتم و وارث [پيامبران] . او كسى است كه در زمان حياتش [خداوند] بر او درود مى فرستد ، و پس از آن كه او را نزد خويش برد نيز بر وى درود مى فرستد ، به واسطه فرزند پاك و برگزيده او كه در آخر الزمان ، آن گاه كه دستگيره هاى دين از هم مى گسلند ، و چراغ هاى شريعت، خاموش مى گردند و ستارگانش افول مى كنند ، خداوند، او را مى فرستد ، و اندكى از ظهور آن بنده صالح نمى گذرد كه دين به حالت آغازش باز مى گردد ، و خداوند عز و جل سلطنت خود را در بنده اش ، و سپس در نيكانِ از نسل او ، مستقر مى سازد ، و اين سلطنت، از او منتشر مى شود، تا جايى كه پادشاهى اش در سراسر زمين قرار مى گيرد» ؟ حارثه گفت : تمام آنچه شما دو تن بيان داشتيد ، حق است ، و با وجود حق، جاى هراس نيست و با غير حق انس نتوان گرفت . پس ديگر چه مى خواهيد ؟ مهتر گفت : حقيقت، آن است كه شخصِ بى دنباله از اين افتخار، بهره اى ندارد . حارثه گفت : همين طور است ؛ امّا محمّد چنين نيست . مهتر گفت : تو جز ستيزه گرى نمى دانى . آيا كاروانيان ما و يارانمان پس از جستجو در باره او به ما خبر ندادند كه او تنها دو فرزندِ پسر، قُرَشى و قِبطى، (10) داشته و هر دو مرده اند و محمّد، چون شاخ شكسته [يعنى بى كس و فرزند] مانده و پايش بر لب گور است . اگر از دنيا رفت و از او فرزندى بر جاى ماند، آن گاه سخن تو جا دارد . حارثه گفت : به خدا سوگند كه عبرت ها بسيارند؛ امّا عبرت گرفتن از آنها اندك است ، و نشانه هاى راه راست، موجودند، اگر چشم از ديدن آنها كور نباشد . همان گونه كه چشمان بيمار نمى توانند به قرص خورشيد بنگرند ، همچنين نظرهاى كوتاه، دستشان به نور حكمت نمى رسد؛ چون ناتوان اند . البتّه هر كس چنين باشد، شما دو تن _ به مهتر و نايب اشاره كرد _ چنين نيستيد . به خدا سوگند كه شما دو تن ، به سبب ميراث حكمتى كه خداى عز و جل عطايتان كرده و به واسطه بقاياى حجّتى كه نزد شما به امانت سپرده است ، و بزرگى و منزلتى كه براى شما در ميان مردم قرار داده است ، حجّت بر شما تمام است . خداوند عز و جلكسى را كه به او سلطنتى بخشيده ، شهريار و خدايگان مردم قرار داده است ، و شما دو تن را حاكم و سرپرست بر شهرياران آيين ما ، و حاميان آنان قرار داده است، آن سان كه در دينشان به شما پناه مى آورند؛ امّا شما به آنان پناه نمى بريد ، و به آنان فرمان مى دهيد و آنان فرمانتان مى برند ، و هر شهريارى يا سلطانى بايد براى خداوند عز و جل كه او را بالا برده است ، فروتنى نمايد ، و براى خداى عز و جلبا بندگانش خيرخواه باشد ، و در كار او سستى نكند . شما دو تن از شهادت هاى راستى كه به نفع محمّد، حكم كرده اند ، و در كتاب هاى محفوظ مانده [در نزد شما ]بر حقّانيت او صحّه مى گذارند ، ياد كرديد ، و با اين حال، بر آنيد كه او تنها به سوى قوم خودش فرستاده شده و نه به سوى همه مردمان ، و او را پيامبر خاتم و جهانى و وارث نهايى [پيامبران ]نمى دانيد ؛ چون او را بى دنباله مى پنداريد . چنين نيست ؟ مهتر و نايب گفتند : چرا . حارثه گفت : اگر او بازمانده و دنباله اى داشت، آيا شما دو تن كه به دليل آنچه در دل داريد و به خاطر تكذيب وراثت و چيره آمدن [وارث نهايى او] بر همه شرايع ، در شك هستيد ، باز هم در اين كه او پيامبر خاتم و فرستاده شده به سوى همه بشر است ، شك مى كرديد ؟ گفتند : نه . حارثه گفت : آيا اين پاسخ براى اين ايراد ، بعد از اين همه سرزنش ها و ستيزه ها ، برايتان كافى نيست ؟ گفتند : چرا . حارثه گفت : اللّه اكبر . آن دو گفتند : تكبير گفتى . سبب چيست ؟ حارثه گفت : حق آشكار شد ، و باطل به لكنت افتاد ، و كشيدن آب دريا و شكافتن كوه از ميراندن آنچه خدا زنده كرده و زنده كردن آنچه او ميرانده، آسان تر است . اينك ، بدانيد كه محمّد، مقطوع النسل نيست ، و او حقيقتا خاتم و وارث [نهايى پيامبران] و فرستاده نهايى است ، و پس از او پيامبرى نيست ، و امّت او، آخرين امّت اند تا قيام قيامت كه خداوند، زمين و زمينيان را به ارث مى برد ، و از نسل اوست آن فرمان رواى شايسته اى كه توضيح داديد و خبر داديد كه بر شرق و غرب عالم، حاكم مى شود ، و خداوند عز و جل او را با آيين توحيدى ابراهيم بر همه آيين ها چيره مى گرداند . آن دو گفتند : واى بر تو، اى حارثه ! ما از تو غافل بوديم؛ ليكن تو چونان روبهان مكّار، از ستيزه گرى خسته نمى شوى ، و از بحث سير نمى گردى . تو ادّعاى بزرگ كردى . برهانت بر آن چيست ؟ حارثه گفت : به نيايتان سوگند ، شما را از برهانى خبر دهم كه از شبهه نگه مى دارد ، و درد سينه ها بِدان شفا مى يابد ! آن گاه به ابو حارثه حُصَين بن علقمه ، رئيس آنان و اسقف اوّلشان ، رو كرد و گفت : اى پدر عزيز ! اگر صلاح مى دانى ، با آوردن جامعه (11) و زاجره، دل هاى ما را آرام و سينه هايمان را شاد گردان . گفتند : اين، چهارمين نشست در روز چهارم بود و اين روز ، روزى بود كه زمين، آفريده شد و خورشيد به وسط آسمان رسيد و چلّه تابستان بود . پس ، آن دو به حارثه رو كردند و گفتند : دنباله اين بحث را به فردا بيفكن ، كه ديگر جانمان به لب رسيده است . پس ، جمعيت پراكنده شدند تا فردا كه زاجره و جامعه را بياورند و در آن دو بنگرند و به آنچه در آنها آمده، عمل كنند . چون فردا شد، نجرانيان به كليسايشان آمدند تا ببينند جامعه كه دو رئيسشان و حارثه بر آن توافق كرده بودند ، چه مى گويد . مهتر و نايب، چون اجتماع مردم را براى اين منظور ديدند ، خود را باختند؛ چون مى دانستند كه سخن حارثه درست است ، و راه را بر حارثه گرفتند تا او را از گشودن كتاب ها در حضور مردم، منصرف كنند . آن دو، شيطان هايى انسان نما بودند . مهتر گفت : تو زياده گويى كردى و همه را خسته نموده اى . پس بحث و سخن با ما را كه رشته اش بريده شد، در همين جا مختومه دار ، و از ادامه دادن به آن دست بشوى . حارثه گفت : آيا اين جز از تو و يار تو بود ؟ پس ، از حالا آنچه مى خواهيد ، بگوييد . نايب گفت : آنچه گفتنى بود، گفتيم ، و دوباره پاره اى از آنها را مى آزماييم ، بى آن كه حجّتى از حجّت هاى خدا را كتمان نماييم ، يا نشانه اى از او را انكار كنيم ، يا به خدا افترا بنديم و بنده اى را كه از جانب او فرستاده شده است، فرستاده اش ندانيم . اى مرد ! ما اعتراف داريم كه محمّد، فرستاده خداوند عز و جل به سوى قومش از فرزندان اسماعيل است، بدون آن كه بر ديگر مردمان از عرب و عجم، لازم باشد كه از او پيروى و فرمان بردارى كنند و به خاطر او از دينى دست بر دارند و با او به دينى ديگر در آيند ؛ بلكه تنها كافى است كه اقرار كنند او پيامبر و فرستاده به سوى بزرگان قوم و دين خودش است. حارثه گفت : به چه دليل بر پيامبرىِ او و فرمان بردارى از وى گواهى مى دهيد ؟ آن دو گفتند : چون در بشارت هاى اناجيل و كتاب هاى پيشين، در باره او براى ما گواهى داده شده است . حارثه گفت : حال كه پس از اين همه سخنان بلند و كوتاه و مكرّر ، پذيرفتيد كه محمّد اين گونه است ، از كجا مى گوييد كه او وارث نهايى و فرستاده به سوى همه انسان ها نيست ؟ آن دو گفتند : هم تو و هم ما مى دانيم و شك نداريم كه حجّت خداوند عز و جل تمام نشده است ؛ بلكه آن كلمه خداست كه تا شب و روز در پى هم مى آيند و تا زمانى كه حتّى دو نفر آدم در اين عالم باقى اند ، در نسل ها جارى خواهد بود ، و ما پيش تر گمان مى كرديم كه محمّد، صاحب اين كلمه است ، و اوست كه زمام آن را مى كشد ؛ ليكن چون خداوند عز و جل با بردن فرزندان ذكورش، او را بى نسل كرد ، دانستيم كه او نيست ؛ زيرا محمّد، مقطوع النسل است، در حالى كه به شهادت كتاب هاى آسمانى خداى عز و جل، حجّت باقى مانده خداى عز و جل و پيامبر خاتم او، مقطوع النسل نيست . بنا بر اين ، او (حجّت نهايى و پيامبر خاتم)، پيامبر ديگرى است كه پس از محمّد مى آيد و [دينش] جاويد مى ماند . نامش از نام محمّد گرفته شده است ، و او همان احمد است كه مسيح عليه السلام از نام او و از ختم نبوّت و رسالتش خبر داده است ، و فرزندش چنان سلطنتى قاهر مى يابد كه همه مردم را بر شريعت بزرگِ خداوند عز و جل گرد مى آورد . او يكى از ياران دين [و امّت] او نيست؛ بلكه از ذريّه او و از پشت اوست . بر تمام آبادى هاى زمين ، و آنچه ميان اين آبادى هاست از سنگلاخ و دشت و كوه و دريا ، سلطنت مى كند ؛ سلطنتى به ارث رسيده و آماده . اين ، خبرى است كه كتاب هاى اناجيل از آن ، اطّلاع داده اند و ما هم اين سخن را به گوش تو خوانديم و پياپى برايت باز گفتيم . پس ديگر تو را چه حاجت به تكرار آن ؟! حارثه گفت : مى دانم كه من و شما سه روز است بحث و گفتگو مى كنيم ، و اين نيست، مگر براى آن كه فراموش كرده، به ياد آورد و غفلت زده، به خود آيد ، و حقايق براى ما روشن گردد . شما دو تن، از دو پيامبرى سخن گفتيد كه در فاصله ميان [رفتن] مسيح خدا و قيام قيامت ، پشت سر هم مى آيند و گفتيد : هر دوى آنها از فرزندان اسماعيل اند . اوّلين آنها، محمّد در يثرب ، و دومين آنها، احمد خاتم . محمّد ، آن مرد قرشى، همين ساكن در يثرب است و من به او حقيقتا ايمان دارم . آرى، به معبود سوگند، او همان احمد است كه كتاب هاى خداى عز و جل، از او خبر داده اند و نشانه هايش بر او دلالت دارند . او حجّت خدا و فرستاده خاتم او و وارث حقيقى [پيامبران] است ، و در فاصله ميان پسر [مريمِ] باكره تا قيامت، جز او پيامبر و فرستاده اى و حجّتى نخواهد بود ، مگر كسى كه از نسل دختر پاك دامن و بزرگوار و مؤمن اوست [كه البتّه او هم حجّت خداست] . پس شما دو تن ، به سبب ابلاغى كه از جانب خداوند در باره نبوّت محمّد، به شما شده است ، به آن اطمينان داريد ، و اگر انقطاعِ نسل او نبود ، در اين كه او اوّلين و آخرين است، شك نمى داشتيد ؟ آن دو گفتند : آرى ، اين يكى از بزرگ ترين نشانه هاى او در نزد ماست . حارثه گفت : پس _ به خدا سوگند _ ، شما دو تن در باره پيامبر دومى كه پس از او مى آيد ، دچار شك و شبهه ايد ، و جامعه در اين باره ميان ما داورى مى كند . مردم از هر سو فرياد زدند : جامعه _ اى ابو حارثه _ ! جامعه ! علّت اين [درخواستِ آوردن جامعه] آن بود كه مردم از بحث و جدل هاى طولانى ميان آن سه، خسته شده و به ستوه آمده بودند . به علاوه ، مى پنداشتند كه پيروزى، با آن دو تن خواهد بود و ادّعاهايى كه در آن نشست ها كرده بودند، تأييد خواهد شد . ابو حارثه به مرد غول پيكرى كه كنارش ايستاده بود، رو كرد و گفت : اى غلام ! برو و آن [جامعه] را بياور . او جامعه را آورد، در حالى كه روى سرش گذاشته و از سنگينى به زور، آن را نگه داشته بود . مردى راستگو از نجرانيان _ كه با مهتر و نايب، ملازم بود و در پاره اى امورشان به آن دو، خدمت مى كرد و از بسيارى كارهاى آنان اطّلاع داشت _ به من (راوى) گفت : چون جامعه آورده شد ، مهتر و نايب در مخمصه شديدى افتادند ؛ چون مى دانستند كه با ورق زدن آن به نشانه ها و اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ذكر خانواده و همسران و فرزندان او ، و مصائبى كه پس از او تا پايان دنيا در ميان امّت و ياران او رخ مى دهد ، دست خواهند يافت . از اين رو، يكى از آن دو، رو به ديگرى كرد و گفت : امروز، روزى است كه طلوع خورشيد آن براى ما خجسته نيست . پيكرهايمان در اين روز، حاضر است؛ امّا انديشه هايمان حضور ندارند ؛ چرا كه فرومايگان و سفلگانِ ما حضور دارند ، و به ندرت پيش مى آيد كه نابخردان قومى در جمعى باشند و پيروزى از آنِ ايشان نباشد . آن ديگرى گفت : آنان براى آن كه مغلوب مى شود ، بد چيره شوندگانى هستند. يك نفرِ آنان با كمترين سخنى چنان ضربتى مى زند و در يك آن، چنان خرابى اى به بار مى آورد كه طبيب خردمند نمى تواند آن ضربه را التيام بخشد ، و تيماردار (12) حاذق در يك سال تمام، از عهده اصلاح آن خرابى بر نمى آيد ؛ چرا كه نادان، ويرانگر است و دانا سازنده ، و ميان ساختن و ويران كردن، تفاوت از زمين تا آسمان است . حارثه از فرصت استفاده كرد و در خفا و پنهانى، پيكى نزد گروهى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و از آنان خواست كه در گردهمايى ايشان حاضر شوند و آنان آمدند . در نتيجه ، آن دو نتوانستند آن جلسه را تعطيل كنند يا به تأخير افكنند ؛ زيرا در يافتند كه عموم نصاراى نجران منتظرند تا بدانند كه در جامعه از اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چه آمده است ، مخصوصا كه حضور فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن جمع و تحريك حارثه عليه آن دو و تمايل شيخشان به ابو حارثه، آنان را به اين امر برانگيخته [و كنجكاو كرده] بود . آن مرد نجرانى به من (راوى) گفت : پس ، رأى آن دو بر اين شد كه به وضعيتِ پيش آمده، گردن نهند و نشان ندهند كه از آن گريزان اند ، مبادا بدگمانى به آن را به خود راه دهند ، و نيز تا اوّلين ارج گزار جامعه و مشوّق به آن باشند تا مقام و منزلت آن دو، خدشه دار نشود . سپس حقيقت امر، روشن شود و از آن كمك بگيرند تا به موجب آن عمل نمايند . از اين رو ، با اين ذهنيت ، به طرف جامعه _ كه در برابر ابو حارثه بود _ پيش رفتند . حارثة بن اثال، در برابر آن دو، قرار گرفت ، و گردن ها به طرف آن دو كشيده شدند و فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيرامون آنان را گرفتند . ابو حارثه دستور داد جامعه را باز كردند و [نيز] صحيفه بزرگ آدم عليه السلام را كه مشتمل بود بر علم ملكوت خداى عزيز و پُر جلال و آنچه در زمين و آسمانش آفريده و پديد آورده ، و آنچه جهان هاى ميان آسمان و زمينش را از آن بيرون آورده؛ همان صحيفه اى كه شيث از پدرش آدم عليه السلام به ارث برد و آدم آن را از لوح محفوظ گرفته بود . پس ، مهتر و نايب و حارثه ، در صحيفه براى يافتن مشخّصات و اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه موضوع اختلاف آن سه بود ، به جستجو پرداختند و مردمانى كه در آن روز، حاضر شده بودند ، هياهو مى كردند و منتظر نتيجه بودند . آن سه در مسباح (/ مصباح) دوم، از فاصله هاى صحيفه چنين يافتند : «به نام خداى مهرگستر مهربان . منم خدا . معبودى نيست جز منِ زنده جاويدان ، در پى هم آورنده روزگاران ، و فيصله دهنده امور . با مشيّت خود ، بر اسباب، پيشى گرفته ام ، و با قدرتم ، دشوارى ها[ى سركش] را رام ساخته ام. پس منم نيرومند فرزانه ، مهرگستر مهربان. رحم كن تا به تو رحم شود. (13) رحمت من بر غضبم پيشى دارد ، و عفوم بر مجازاتم . بندگانم را براى پرستش كردنم آفريدم ، و حجّتم را بر آنان تمام كردم . من رسولانم را در ميان ايشان بر مى انگيزم ، و كتاب هايم را بر ايشان فرو مى فرستم . اين كار را از همان زمانِ نخستين موجودِ بشرى تا زمان پيامبرم و خاتم رسولانم احمد، انجام مى دهم ؛ همان پيامبرى كه درودهايم را بر او قرار مى دهم و بركت هايم را در دلش مى نشانم ، و [زنجيره] پيامبران و هشدار دهندگانم را به او كامل مى گردانم . آدم عليه السلام گفت : معبودا ! اين فرستادگان، كيان اند ؟ و اين احمدى كه او را چنين جايگاه بالا و بلندى بخشيده اى، كيست ؟ خداوند فرمود : همگى از نسل تو هستند و احمد، فرجامين آنهاست . آدم گفت : خداوندا ! آنان را به چه بر مى انگيزى و مى فرستى ؟ فرمود : به توحيدم . سپس سيصد و سى شريعت را پياپى مى فرستم ، و همه آنها را با احمد به سامان مى رسانم و كامل مى گردانم . پس هر كه با يكى از اين شريعت ها نزد من آيد و به من و فرستادگانم ايمان داشته باشد، او را به بهشت مى برم» . سپس مطالبى گفت كه خلاصه اش اين است كه خداوند متعال، پيامبران عليهم السلام و ذريّه آنان را به آدم عليه السلام شناساند و آدم به آنها نگريست . در ادامه آن، چنين آمده بود : «آن گاه آدم عليه السلام نورى را ديد كه درخشش آن، فضاى شكافته را بست و شرق را فرا گرفت. سپس همچنان پيش رفت تا آن كه غرب را هم پوشاند . آن گاه بالا رفت تا به ملكوت آسمان رسيد . آدم، نگاه كرد و ديد كه آن، نور محمّد پيامبر خداست ، و ناگاه، كران تا كران از بوى خوش آن، آكنده شد ، و ديد كه چهار نور از راست و چپ و پشت سر و پيش رويش آن را در ميان گرفته اند كه عطر و روشنايى آنها، بسيار شبيه اوست . به دنبال آنها نورهايى بودند كه از نور آنها اقتباس مى كردند ، و اين نورها در روشنايى و عظمت و گستردگى، به آن نورها مى مانستند . آن گاه اين نورها به آن چهار نور، نزديك شدند و آنها را در ميان گرفتند . آدم سپس نورهايى به شمار ستارگان ديد كه بسيار بسيار پايين تر از جايگاه نورهاى نخستين بودند . و برخى از آن نورها، روشن تر از برخى ديگر بودند ، و از اين جهت نيز تفاوت بسيارى ميانشان بود . سپس ناگهان لشكرى همچون شب، سيل آسا به طرف آن نور، سرازير شدند و از هر سو و از هر جهت، پيشروى مى كردند ، و همچنان آمدند تا آن كه دشت و كوه را پر كردند ، و بسيار زشت و بدريخت و بدبو بودند . آدم، از ديدن اين صحنه ها متحيّر گشت و گفت : اى داناى اسرار نهان و اى آمرزنده گناهان ، و اى پروردگار قدرت قاهر و مشيّت غالب ! اين مخلوق خوش بختى كه گرامى اش داشته اى و بر جهانيان، برترى اش داده اى، كيست ؟ و اين نورهاى والا كه گرداگرد او را گرفتند ، كيستند ؟ خداى عز و جل به او وحى فرمود : اى آدم ! او و اينان، دستاويز تو و دستاويز آن دسته از آفريدگان من اند كه سعادتمندشان كرده ام . اينان، پيشتازان مقرَّب [درگاه من] و شفاعت كنندگانى هستند كه شفاعتشان پذيرفته مى شود . اين يكى، احمد است كه سَروَر آنان و سَروَر آفريدگان من است . با علم خويش، او را برگزيدم ، و نامش را از نام خودم بر گرفتم : من محمودم و او محمّد است . و اين يكى، برادر و وصىّ اوست و با او پشتيبانى اش كردم ، و نسل وى را پر بركت و پاك گردانيدم . و اين يكى، بانوى كنيزان من و بازمانده پيامبرم احمد است و در علم من، چنين است . و اين دو، نوه ها و جانشينان ايشان اند ، و اين ديگران كه نورشان همسان نور آنهاست، از نسل آنان اند . بدان كه هر يك از آنان را من برگزيده ام و پاكشان گردانيده ام ، و وجود همه آنان را پر بركت و رحمت ساخته ام . پس هر كدامشان را ، به علم خويش ، پيشواى بندگانم و نور شهرهايم قرار داده ام . آدم، چشمش به شبحى در آخر آنان افتاد كه در آن پهنه، همچون ستاره صبحگاهى كه براى مردم دنيا مى درخشد ، مى درخشيد . خداوند _ تبارك و تعالى _ فرمود : با اين بنده سعادتمندم غل و زنجيرها را از بندگانم مى گشايم ، و بارهاى گران را از دوششان بر مى دارم ، و به واسطه او زمينم را از مهر و رأفت و دادگرى پر مى كنم ، چنان كه پيش از او از بى رحمى و وحشت و ستم پر شده است . آدم عليه السلام گفت : بار خدايا ! گرامى [واقعى]، كسى است كه تو گرامى اش داشته اى ، و بزرگ، كسى است كه تو بزرگى اش بخشيده اى . معبودا ! حقّا كسى كه تو او را رفعت و بلندى بخشى، بايد چنين باشد . پس _ اى خداوندگار نعمت هاى بى وقفه ، و احسان بى پايانى كه پاداش آن را نتوان داد ! اين بندگان والاى تو از چه به اين منزلت رسيدند و سزامند دهِش بزرگ و فضل و بخشش فراوان تو گشتند و نيز بندگان فرستاده ات كه آنان را گرامى داشته اى ؟ خداى _ تبارك و تعالى _ فرمود : منم من آن خدايى كه معبودى جز من نيست . مهترگستر و مهربانم ، ارجمند و فرزانه ام ، دانا به نهان ها ، و اسرار نهفته در دل هايم . موجوداتى را كه هستند، آن زمان كه نبودند، مى دانستم كه [بعد از هستى يافتن ]چگونه خواهند بود ، و مى دانم كه آنچه نيست، اگر هستى مى يافت، چگونه مى بود ، و من _ اى بنده من _ در علم خويش بر دل هاى بندگانم نگريستم و در ميان ايشان، مطيع تر و براى خلقم خيرخواه تر از پيامبران و رسولانم نديدم . از اين رو ، روح و كلمه خويش را در آنان قرار دادم ، و بار حجّتم را بر دوش ايشان نهادم ، و به واسطه رسالت و وحيم ، آنان را بر ديگر آفريدگان برگزيدم . سپس اين جايگاه و منزلت ايشان را به بستگان و جانشينانِ پس از ايشان سپردم و [بدين سان آنان را به پيامبران و رسولانم ملحق نمودم و آنان را پس از ايشان] امانتداران حجّتم ، و سَروَران خلقم قرار دادم ، تا به واسطه آنان شكستگى بندگانم را التيام بخشم و كژى هايشان را راست گردانم ؛ چرا كه من به آنها و به دل هايشان خبير و آگاهم . سپس به دل هاى برگزيدگانم ، يعنى رسولانم ، نظر افكندم ، و در ميان ايشان، مطيع تر و براى بندگانم خيرخواه تر از محمّد ، اين منتخب و برگزيده ام ، نيافتم . پس به علم خويش، او را برگزيدم ، و نامش را تا [حدّ] نام خودم بالا آوردم . سپس دل هاى بستگان او را كه پس از اويند ، به رنگ دل وى يافتم. پس ايشان را به او ملحق نمودم ، و وارثان كتاب و وحيم ، و آشيانه هاى حكمت و نورم قرارشان دادم ، و با خود، عهد كردم كه كسى را كه با چنگ زدن به توحيد من و ريسمان محبّت آنان به ديدارم آيد، هرگز عذاب نكنم» . ابو حارثه ، سپس دستور داد به سراغ صحيفه بزرگ شيث عليه السلام _ كه به ادريسِ پيامبر عليه السلام به ارث رسيده بود _ ، بروند . نگارش آن به خطّ سُريانى قديم بود و آن، خطّى است كه بعد از نوح عليه السلام ، شاهان هياطله (14) _ كه همان نمرودان اند _ ، با آن مى نوشتند . پس ، آن عدّه صحيفه را خواندند، تا به اين جا رسيدند كه گفت : «قوم ادريس عليه السلام و يارانش به نزد او _ كه آن روز در عبادت خانه اش در سرزمين كوفان بود _ رفتند و ادريس از جمله چيزهايى كه به ايشان گفت ، اين بود : پسرانِ بلافصل پدرتان آدم عليه السلام و پسرانِ پسران او و ذريّه اش ، با هم بحث كردند و گفتند : به نظر شما كدام كس نزد خداى عز و جل گرامى تر و بلندپايه تر و مقرّب تر است ؟ برخى گفتند : پدرتان آدم عليه السلام ؛ [چون] خداوند عز و جل او را با دست خودش آفريد و فرشتگانش را به سجده در برابرش وا داشت و او را در زمين، جانشين قرار داد و همه آفريدگانش را مسخّر او گردانيد . برخى گفتند : نه ، فرشتگان اند كه از فرمان خداى عز و جل سرپيچى نكردند . برخى گفتند : نه ، سه رئيس فرشتگان، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل اند . و برخى گفتند : نه ، امين خدا جبرئيل عليه السلام است . [براى داورى] نزد آدم عليه السلام رفتند و موضوع بحث و اختلاف خود را به او گفتند . آدم عليه السلام گفت : پسران من ! من به شما مى گويم كه گرامى ترين خلق خداى عز و جل در نزد او كيست . به خدا سوگند كه وقتى او در من جان دميد، به طورى كه من راست نشستم ، عرش بزرگ برايم درخشيد. من در آن نگريستم و ديدم نوشته است : معبودى جز خدا نيست . محمّد، پيامبر خداست . فلانى، برگزيده خداست . فلانى، امين خداست . فلانى، منتخب خداست و چند نام در كنار محمّد صلى الله عليه و آله اسم برد . آدم گفت : در آسمان، هيچ جاى پيدايى نبود، مگر اين كه در آن، نوشته شده بود : معبودى جز خدا نيست و هيچ جايى نبود كه در آن، نوشته شده باشد : معبودى جز خدا نيست ، مگر اين كه در كنارش نوشته شده بود _ به نگارش تكوينى و نه خطّى _ : «محمّد، پيامبر خداست ، و هيچ جايى نبود كه در آن، نوشته شده باشد : محمّد، پيامبر خداست ، مگر اين كه در كنارش نوشته شده بود : فلانى، منتخب خداست . فلانى، برگزيده خداست . فلانى، امين خداست و چند نام به ترتيب شماره ، نام برد . آدم عليه السلام گفت : پس _ اى فرزندان من _ محمّد صلى الله عليه و آله و آن كسانى كه نامشان در كنار او نوشته شده بود ، از همه آفريدگان خداى متعال، در نزد او گرامى ترند» . ابو حارثه از مِهتر و نايب خواست كه درودهاى ابراهيم عليه السلام را هم _ كه فرشتگان از نزد خداى عز و جل آورده اند _ ، بخوانند [و مطّلع شوند]؛ ليكن حاضران به همين مقدار از جامعه كه خوانده بودند، رضايت دادند . ابو حارثه گفت : نه ، همه آن را ببينيد و امتحان كنيد ؛ زيرا اين كار، هر بهانه ديگرى را از بين مى برد ، و ترديدها را از دل مى زدايد ، و ديگر جاى شك و شبهه اى باقى نمى گذارد . پس ، چاره اى جز تن دادن به سخن او نماند . از اين رو، آن عدّه، آهنگ تابوتِ (صندوق) ابراهيم عليه السلام كردند . در آن آمده بود : «خداوند عز و جل به فضل خويش _ كه آن را شامل هر يك از خلق خود كه خواهد، مى گرداند _ ، ابراهيم عليه السلام را به دوستىِ خويش برگزيد و به درودها و بركاتش مفتخر گردانيد ، و او را جلودار و پيشواى آيندگان قرار داد ، و پيامبرى و پيشوايى و كتاب را در نسل او نهاد كه يكى از ديگرى آن را مى گيرد ، و او را وارث تابوت آدم عليه السلام گردانيد كه دربردارنده حكمت و دانش بود و به واسطه همان، خداوند عز و جل آدم را بر همه فرشتگان، برترى داد . پس ابراهيم عليه السلام به آن تابوت نگريست و در آن، خانه هايى به شمار پيامبران مرسل اولو العزم و اوصياى [جانشينِ] آنان ديد . به آن خانه ها نگريست و چشمش به خانه محمّد ، واپسينِ پيامبران ، افتاد و على بن ابى طالب را در سمت راست او ديد كه كمربند وى را گرفته است . پيكرى بزرگ بود و نورى در آن مى درخشيد . او برادر محمّد و وصىّ ظفرمند او بود . ابراهيم عليه السلام گفت : اى معبود و اى سَرور من ! اين مخلوقِ شريف كيست ؟ خداى عز و جل به او وحى فرمود كه : اين، بنده من و برگزيده آغازين و انجامين من است ، و اين يكى، وصى و وارث اوست . ابراهيم گفت : پروردگارا ! آغازين و انجامين چيست ؟ فرمود : اين محمّد است ؛ برگزيده من و نخستين آفريده من و بزرگ ترين حجّت من در ميان آفريدگانم . او را آن گاه كه آدم هنوز ميان گِل و تَن بود ، پيامبر قرار دادم و برگزيدم ، و در پايان زمان ، او را براى تكميل و دينم بر مى انگيزم و [رشته] پيام ها و هشدارهايم را بدو ختم مى كنم ، و اين على، برادر و بزرگ ترين دوست (/ گرونده به) اوست . ميان آن دو، پيوند برادرى افكندم ، و هر دو را برگزيدم ، و بر آن دو، درود و بركت نثار كردم ، و هر دو را پاك و خالص گردانيدم ، و نيكان را از اين دو و فرزندان ايشان قرار دادم ، و اين همه را انجام دادم، پيش از آن كه آسمانم و زمينم و مخلوقاتى را كه در آسمان و زمين اند، بيافرينم ؛ چرا كه من به آنان و دل هايشان علم داشتم . من به بندگانم، دانا و آگاهم . ابراهيم عليه السلام [باز] نظر كرد و چشمش به دوازده [بزرگ] افتاد كه از زيبايى مى درخشيدند . از پروردگارش پرسيد : پروردگارا ! مرا از نام هاى اين صورت هايى كه در كنار صورت محمّد و وصىّ او هستند ، خبر ده . اين [كنجكاوى] از آن رو بود كه ديد آن عدّه، درجات بالايى دارند و در كنار صورت محمّد و وصىّ او قرار دارند . خداوند عز و جل به او وحى فرمود : اين يكى، كنيز من و يادگار پيامبرم ، فاطمه صدّيقه زهراست . او و همسرش را منشأ اين ذريّه پيامبرم قرار دادم . اين دو ، حسن و حسين هستند ، و اين، فلانى است ، و اين فلانى ، و اين يكى، كلمه من است كه به واسطه او رحمتم را در سرزمينم مى گسترانم ، و دينم و بندگانم را نجات مى دهم ، و اين، زمانى است كه آنان از كمك من مأيوس و نوميد گشته اند . پس _ اى ابراهيم _ هر گاه در درودهايت از پيامبرم محمّد ياد كردى ، در كنار او ، بر ايشان نيز درود فرست . در اين هنگام ، ابراهيم عليه السلام بر آنان درود فرستاد و [چنين] گفت : پروردگارا ! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، چنان كه آنان را برگزيدى و كاملاً پاك و خالصشان گردانيدى . خداوند عز و جل وحى فرمود كه : كرامت و فضل من بر تو، خجسته و گوارا باد ؛ زيرا من سلاله محمّد و كسانى از آنان را كه برگزيده ام، در مجراى صلب تو قرار مى دهم و آنان را از تو و سپس از نخستين فرزندت اسماعيل بيرون مى آورم . پس ، شاد باش _ اى ابراهيم _ كه من درودهاى تو را به درودهاى آنان پيوند زدم ، و در پى آن [درودها]، بركات و رحمتم را بر تو و بر ايشان قرار دادم ، و مِهر خويش و حجّتم را تا زمان مشخّص و آن روز موعود، بر قرار نمودم ؛ روزى كه در آن، آسمان و زمينم را خود به ارث مى برم ، و مخلوقاتم را براى داورى ام و پراكندن مِهر و دادم بر مى انگيزم» . چون ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدند آنچه را كه آن عدّه از تلاوت جامعه و كتاب هاى كهن بِدان رسيدند _ يعنى اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او كه در كنار او از ايشان ياد شده بود _ و دريافتند كه آنان با او چه نسبت [و قرابتى] دارند و منزلت آنان در نزد او را مشاهده كردند ، بر يقين و ايمانشان افزوده گشت و از خوش حالى مى خواستند بال در آوردند . سپس آن عدّه به سراغ آنچه بر موسى عليه السلام نازل شده بود، رفتند و در سفر دوم تورات، چنين يافتند : «من در ميان اُمّى ها پيامبرى از فرزندان اسماعيل بر خواهيم انگيخت . كتابم را بر او نازل مى كنم و او را با آيين درست، به سوى همه آفريدگانم مى فرستم ، حكمتم را به او مى دهم و با فرشتگان و لشكريانم يارى اش مى نمايم . نسل او از طريق دختر مبارك اوست كه من به آن دختر، بركت داده ام . سپس از دو شير بچّه او، همانند اسماعيل و اسحاق _ كه منشأ دو شاخه (طايفه) بزرگ اند _ ، شمار آنان را بسيار بسيار افزون مى سازم . از ايشان، دوازده پيشوا خواهد بود . با محمّد صلى الله عليه و آله و رسالت او، پيام و دينم را كامل مى گردانم و رشته پيامبران و رسولانم را با او ختم مى نمايم . پس قيامت ، در پى محمّد و امّت او بر پا مى شود» . حارثه گفت : اكنون صبح براى كسى كه دو چشم بينا داشته باشد، آشكار شد و حقيقت، براى آن كه حق پذير است، روشن گرديد . پس آيا در دل هاى شما دو تن (مهتر و نايب)، مَرَضى هست كه بخواهيد شفايش دهيد ؟ آن دو، پاسخى ندادند . ابو حارثه گفت : آخرين نشانه را هم در سخن سَرورتان مسيح عليه السلام بيابيد . پس آن عدّه به سراغ كتاب ها و اناجيلى رفتند كه عيسى عليه السلام آورده است ، و در مفتاح چهارم وحى به مسيح عليه السلام چنين يافتند : «اى عيسى ، اى پسر عَذراى پاك ! سخنم را بشنو و در فرمان من كوشا باش . من تو را بدون پدر آفريدم ، و نشانه اى (/ معجزه اى) براى جهانيان قرارت دادم . پس فقط مرا پرستش كن و بر من توكّل نماى و كتاب را محكم بگير. سپس آن را براى مردم سوريا تفسير كن و به ايشان خبر ده كه: منم خداى يكتا . معبودى نيست جز منِ زنده جاويدان ، كه دگرگونى و زوال نمى پذيريم . پس به من و به فرستاده ام ، پيامبر اُمّى ، ايمان آوريد ؛ همو كه در آخر الزمان مى آيد ؛ پيامبر رحمت و جنگ ؛ نخستين و واپسين . گفت : نخستين پيامبرى است كه آفريده شد و واپسين پيامبرى است كه بر انگيخته مى شود و آن، آخرين و فرجامين [پيامبر ]است. پس بنى اسرائيل را به [آمدن ]او بشارت ده . عيسى عليه السلام گفت : اى مالك روزگاران و دانا به نهان ها ! اين بنده نيكى كه چشمم او را نديده، امّا دلم دوستش مى دارد ، كيست ؟ خداوند فرمود : او برگزيده من و فرستاده من است كه با دستش در راه من جهاد مى كند و گفتارش با كردارش ، و نهانش با آشكارش يكى است ، توراتى جديد بر او فرو مى فرستم كه با آن، چشم هاى كور و گوش هاى كر و دل هاى فرو بسته را مى گشايد و چشمه هاى دانش، دريافت حكمت و بهار دل ها، در آن است . خوشا به حال او و خوشا به حال امّت او ! عيسى گفت : پروردگارا ! نام و نشان او و خوراك امّت او _ يعنى : سلطنت امّت او _ چيست ؟ و آيا او را بازمانده اى _ يعنى ذريّه اى _ هست ؟ خداوند فرمود : تو را از آنچه پرسيدى ، خبر مى دهم . نامش احمد است ؛ برگزيده اى از ذريّه ابراهيم و منتخبى از نسل اسماعيل . داراى رخسارى تابان و جبينى درخشان است ، مركبش اُشتر است ، و چشمانش مى خوابند؛ امّا دلش نمى خوابد . خداوند، او را در ميان امّتى اُمّى بر مى انگيزد، تا زمانى كه شب و روز باقى است [و نبوّت و دين او به قوّت خود، باقى خواهد ماند] . زادگاه او، شهر پدرش اسماعيل _ يعنى مكّه _ است . پُر همسر است و كم فرزند . نسل او از بانويى خجسته و مؤمن است و از آن بانو، صاحب دختر مى شود ، و آن دختر، صاحب دو دُردانه آقا مى شود كه هر دو شهيد مى شوند . نسل احمد را از آن دو، قرار مى دهم . پس ، طوبا براى آن دو باشد و هر كه آن دو را دوست دارد و در زمان آن دو است و يارى شان مى دهد . عيسى عليه السلام گفت : معبودا ! طوبا چيست ؟ فرمود : درختى است در بهشت كه تنه و شاخه هاى آن، از طلاست ، و برگ هايش حرير ، و ميوه هايش چون پستان دختران ، شيرين تر از عسل و نرم تر از مِسكه ، و آب آن، از [چشمه ]تسنيم (15) است . اگر جوجه كلاغى بر فراز آن بپرد، پير مى شود و به آخر آن نمى رسد . هيچ منزلى از منازل بهشتيان نيست، مگر كه شاخه اى از آن درخت بر آن، سايه افكنده است» . چون افراد از خواندن آنچه خداى عز و جل به مسيح عليه السلام وحى فرموده است _ يعنى اوصاف و ويژگى هاى محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلطنت امّت او و يادكرد از ذريّه و اهل بيت او _ ، فراغت يافتند ، آن دو مرد، محكوم گشته، دم فرو بستند ، و گفتگوى ميان ايشان در اين باره تمام شد . پس از آن كه حارثه از طريق [ كتاب ] جامعه و آنچه در كتاب هاى قديم آمده بود ، بر مهتر و نايب پيروز شد و آن دو نتوانستند در مطالب جامعه، مطابق خواست خود دست برند و موفّق نشدند با تأويل و تفسيرهاى خود، مردم را بفريبند ، از بحث و ستيزه در اين باب، باز ايستادند و دانستند كه راه درست را نپيموده اند . پس افسرده و غمگين به معبدشان رفتند تا بينديشند و فكرى بكنند . نصاراى نجران به نزد ايشان رفتند و نظر آن دو را پرسيدند و اين كه در كار دينشان چه مى كنند . آن دو، سخنى بدين مضمون گفتند : [فعلاً] به دين خود چنگ زنيد تا وضعيت دين محمّد معلوم شود . به زودى، ما نزد قريشيان _ به يثرب _ مى رويم تا ببينيم كه او چه آورده و به چه چيز، دعوت مى كند . چون مهتر و نايب براى رفتن به نزد پيامبر خدا در مدينه آماده شدند ، چهارده سوار از نصاراى نجران كه به نظرشان از فاضل ترين و دانشمندترين افرادشان بودند ، و هفتاد مرد از بزرگان و سَروران بنى حارث بن كعب انتخاب شدند كه آن دو را همراهى كنند . راوى گفت : قيس بن حصين ذو الغصّه و يزيد بن عبد المَدان كه در سرزمين حَضرَموت بودند، به نجران آمدند و ورودشان هم زمان با حركت قومشان بود . از اين رو آن دو نيز با آن عدّه، همراه شدند . افراد بر پشت مركب هايشان نشستند و اسبانشان را هى زدند و روى در راه نهادند تا آن كه به مدينه وارد شدند . [از طرف ديگر،] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون ديد يارانش دير كردند ، خالد بن وليد را با عدّه اى سوار فرستاد تا از آنان خبر بياورند، كه به آنان در راه كه نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى آمدند، برخوردند . چون [هيئت نجرانى] نزديك مدينه رسيدند ، مهتر و نايب بر آن شدند تا ياران خود و بنى حارث را كه با آن دو آمده بودند ، به رخ مسلمانان و مردم مدينه بكشند ، از اين رو، راه را بر آنان گرفتند و گفتند : اگر اشتران خود را بخوابانيد و پياده شويد و گرد و خاك از خود بزداييد و جامه هاى سفرتان را از تن بر كنيد و از باقى مانده آبى كه داريد، بر خود بريزيد ، اين، بهتر است . مسلمانان از شترها پياده شدند و گرد و غبار از خود زدودند و جامه هاى كهنه شان را در آوردند و جامه هاى نوِ بُرد و حرير خود را پوشيدند ، و زلف و فرق خود را مشك زدند . آن گاه [نجرانيان] بر اسب ها نشستند و نيزه ها را بر روى كتف اسبانشان نهادند و در يك رديف به حركت در آمدند . آنان از خوش شكل و شمايل ترين عرب ها بودند . مردم با ديدن آنها به طرفشان رفتند و گفتند : نمايندگانى به اين زيبايى نديده ايم ! نجرانيان آمدند تا آن كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجدش وارد شدند . در اين هنگام ، وقت نمازشان رسيد و سوى مشرق به نماز ايستادند . مردم [مسلمان] خواستند آنها را از اين كار باز دارند ، كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانع آنان شد . سپس نجرانيان و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سه روز به يكديگر مهلت دادند ، و نه پيامبر صلى الله عليه و آله ، آنان را [به اسلام ]فرا خواند و نه آنان از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤالى كردند ، تا به رفتار او دقّت كنند و آنچه را از او مشاهده مى كنند، با اوصافى كه از او [در كتب آسمانى خويش ]مى يابند ، بسنجند . روز سوم كه تمام شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را به اسلام دعوت نمود . نجرانيان گفتند : اى ابو القاسم ! هر چيزى كه كتاب هاى خداوند عز و جل در وصف پيامبرِ مبعوث شونده بعد از روح [خدا ]عيسى عليه السلام ، به ما خبر داده اند ، آن را در تو ديديم، مگر يك چيز را كه آن هم بزرگ ترين نشانه و روشن ترين اماره و دليل است ! فرمود : «آن چيست ؟». گفتند : ما در انجيل مى خوانيم كه پيامبرِ آينده پس از مسيح ، او را تصديق مى كند و به او ايمان دارد، در حالى كه تو از او بد مى گويى و تكذيبش مى كنى ، و مى گويى كه او [ نيز همچون ما ] بنده (انسان) است ! پس ، بحث و دعواى آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله فقط بر سر عيسى عليه السلام بود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چنين نيست ؛ بلكه من او را تصديق مى كنم و به او باور و ايمان دارم ، و گواهى مى دهم كه او پيامبر و فرستاده از جانب پروردگارش بود ، و مى گويم : او بنده اى است كه اختيار سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز خود را هيچ ندارد» . نجرانيان گفتند : آيا بنده[ى مخلوق] مى تواند آن كُنَد كه او مى كرد ؟ آيا پيامبران، آن قدرت فوق العاده اى را كه او از خود نشان مى داد ، داشته اند ؟ آيا او مردگان را زنده نمى كرد و كور مادرزاد و پيس را شفا نمى داد ، و از آنچه در سينه هايشان نهان مى داشتند و در خانه هايشان اندوخته بودند، به آنان خبر نمى داد ؟ آيا كسى جز خدا يا فرزند خدا مى تواند اين كارها را بكند ؟ ! و سخنان غلوآميز فراوان در حقّ او گفتند ، در حالى كه خداوند از اين نسبت ها بسى پاك و به دور است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «برادرم عيسى چنان بود كه گفتيد ؛ مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و پيس را شفا مى داد ، و افراد را از آنچه در دل هايشان بود و از آنچه در خانه هايشان مى اندوختند، خبر مى داد ، و همه اينها با اجازه خداوند عز و جل بود . در عين حال، او بنده خداى عز و جل بود ، و اين براى او ننگ نيست ، و خودش نيز از آن استنكاف نمى كرد ؛ چرا كه او گوشت و خون و مو و استخوان و پى و اخلاط بود . غذا مى خورد ، و تشنه مى شد ، و نياز (/ قضاى حاجت) پيدا مى كرد، و امّا پروردگار او، آن خداى يگانه حقّى است كه چيزى همانندش نيست ، و همتا ندارد» . نجرانيان گفتند : پس كسى چون او را به ما نشان بده كه بدون جنس مذكّرى و پدرى به دنيا آمده باشد . فرمود : «آدم عليه السلام . او خلقتش از عيسى عليه السلام عجيب تر است . او بدون پدر و مادر آفريده شد . براى خداوند عز و جل با آن قدرتش، آفريدن هيچ چيزى آسان تر يا سخت تر از آفريدن مخلوق ديگرى نيست؛ «بلكه كار او چنان است كه هر گاه چيزى را اراده كند، به او مى گويد : باش . و او [بى درنگ] هست مى شود» » و اين آيه را برايشان خواند : «همانا مَثَل عيسى نزد خدا، همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاك آفريد . سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود يافت» . مهتر و نايب گفتند : در باره سَرورمان [عيسى]، ما با تو به توافق نمى رسيم و به پيامبرى تو، اقرار نمى كنيم . پس بيا يكديگر را لعنت كنيم تا معلوم شود كه كدام يك از ما بر حق است و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم ؛ زيرا لعنت، نمونه و نشانه اى سريع است [و زود دامنگير مى شود] . در اين هنگام ، خداوند عز و جل آيه مباهله را بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرو فرستاد : «پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه كرد ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آيه از قرآن را كه بر او نازل شده بود ، براى آنان خواند و فرمود : «خداوند به من فرمود كه به درخواست شما پاسخ مثبت دهم و مأمورم كرد كه در صورت ايستادگى و پافشارى بر سخنتان ، با شما مباهله كنم» . آن دو گفتند : اين نشانه ميان ما و توست . چون فردا شود، با تو مباهله مى كنيم . سپس با ياران مسيحى خود برخاستند و رفتند . چون دور شدند _ آنان در حَرّه منزل كرده بودند _ به يكديگر گفتند : او تصميم به فيصله دادن ميان خود و شما گرفته است . پس نخست بنگريد كه همراه چه كسانى به مباهله با شما مى آيد . آيا با همه پيروانش يا با ياران اهل كتابش (16) و يا كسانى كه اهل فروتنى و تمسّك به دين و اخلاص هستند _ كه اينان شمارشان اندك است _ . اگر با جمعيت زياد و افرادِ يال و كوپال دار آمد ، براى به رخ كشيدن آمده است ، چنان كه شاهان چنين مى كنند [تا قدرت خود را در برابر دشمن به نمايش بگذارند] . در اين صورت، پيروزى با شما خواهد بود، نه با او . و اگر با اندك افرادى فروتن [و بى نام و نشان ]آمد ، [بدانيد كه ]آنان از تبار پيامبران و برگزيده آنان و كسانى هستند كه پيامبران با ايشان مباهله مى كنند . در اين صورت از مباهله كردن با آنان بپرهيزيد . پس ، اين نشانه اى است براى شما ، و آن گاه بينديشيد كه با او چه بايد بكنيد ؛ زيرا آن كه پيشاپيش، هشدار مى دهد، معذور است . پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد بين دو درخت را جارو كردند و صبح فرداى آن روز، دستور داد جامه سياه نازكى را روى آن دو درخت، پهن نمودند . مهتر و نايب، چون آن را ديدند ، با فرزندان خود (صبغة المحسن و عبد المنعم و ساره و مريم) بيرون آمدند و نصاراى نجران با آن دو، خارج شدند و سواران بنى حارث بن كعب در زيباترين شكل و شمايل بر مركب هايشان نشستند . مردم مدينه ، از مهاجر و انصار و ديگران با قبايل خود و پرچم ها و درفش هايشان و با زيباترين جامه ها و هيئت هاى خود آمدند تا ببينند كه چه مى شود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجره اش بماند تا آن كه روز بالا آمد . سپس در حالى كه دست على را گرفته بود و حسن و حسين، پيشاپيش او و فاطمه عليهاالسلام پشت سرشان حركت مى كردند ، بيرون آمد و به طرف آنها رفت تا به آن دو درخت رسيد و با همان هيئتى كه از حجره اش بيرون آمده بود ، بين دو درخت زير ردا ايستاد ، و در پى مهتر و نايب فرستاد و آنها را به مباهله فرا خواند . آن دو آمدند و گفتند : چه كسانى را براى مباهله با ما آورده اى، اى ابو القاسم ؟ فرمود : «بهترين مردمان روى زمين و گرامى ترين آنها در نزد خداى عز و جل را ؛ اينان را» و على و فاطمه و حسن و حسين _ كه درودهاى خدا بر آنها باد _ را به آن دو نشان داد . آن دو گفتند : نمى بينيم كه براى مباهله با ما، بزرگان و انبوه جمعيت و يا افراد نام و نشاندارى را كه به تو ايمان آورده و پيروى ات كرده اند، آورده باشى . ما در اين جا با تو جز اين جوان و زن و دو كودك نمى بينيم . آيا با اينها مى خواهى با ما مباهله كنى ؟ فرمود : «آرى ، آيا اندكى پيش، اين را به شما نگفتم ؟ ! آرى ، سوگند به آن كه مرا به حق بر انگيخت ، من مأمورم كه با اين افراد با شما مباهله كنم» . رنگ آن دو، زرد شد و به سوى ياران خود در اقامتگاهشان باز گشتند . چون يارانشان رنگ و روى آن دو را ديدند ، گفتند : چه اتّفاقى برايتان افتاده است ؟ آن دو، موضوع را كتمان كردند و گفتند : اتّفاقى نيفتاده است تا به شما بگوييم . جوانى كه از نيكان آنها و فردى دانا بود ، به نجرانيان رو كرد و گفت : واى بر شما ! دست بر داريد و در باره اوصافى كه از او در جامعه يافتيد، فكر كنيد . به خدا سوگند، شما خوب مى دانيد كه او راستگوست . هنوز از زمانى كه برادران شما به صورت بوزينه و خوك در آمدند، مدّت زيادى نمى گذرد ! نجرانيان دانستند كه او خيرخواه آنهاست . از اين رو چيزى نگفتند . منذر بن علقمه برادر اُسقفشان ابو حارثه _ كه از علماى آنان بود و نجرانيان، او را به علم مى شناختند؛ ولى در زمان بحث و گفتگوهاى آنان در نجران نبود و وقتى آمد كه تصميم گرفته بودند نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بروند و او نيز با آنان همراه شد _ ، چون در هم ريختگى نجرانيان و شك و دودلى آنها را در آن روز ديد ، دست مهتر و نايب را گرفت و به يارانش گفت : مرا با اين دو تنها بگذاريد . پس، آن دو را به كنارى برد و گفت : پيشرو، به افرادش دروغ نمى گويد و [من حقيقتا خيرخواه شما و] به راستى دلسوزتان هستم . پس اگر به عاقبت خود انديشيديد، نجات مى يابيد ، و گر نه هم خودتان نابود مى شويد و هم ديگران را نابود مى كنيد . آن دو گفتند : تو پاك دل و مورد اعتمادى . پس بگو . گفت : آيا مى دانيد كه هرگز گروهى با پيامبرى مباهله نكردند، مگر آن كه در چشم بر هم زدنى، نابود شدند ؟ شما و هر عالم خردمند ديگرى چون شما، مى دانيد كه اين ابو القاسم محمّد، همان پيامبرى است كه پيامبران آمدن او را نويد داده اند و از اوصاف او و خاندان درستكارش ياد كرده اند ، و يك نشان ديگر هم هست كه من شما را از آن آگاه مى كنم . پس، آن را ناديده نگيريد . آن دو گفتند : آن نشان چيست، اى ابو مُثنّى ؟ گفت : به ستارگان بنگريد كه چه سان به زمين، خيره شده اند ، و به سر فرود آوردن درختان و به پرندگان كه در برابر شما به رو در افتاده اند؛ بال هايشان را بر زمين گسترده اند و آنچه را در چينه دان هايشان است، بالا آورده اند ، بى آن كه نزد خداوند عز و جل گناهى و تقصيرى كرده باشند . اينها نيست، مگر به خاطر آن كه عذاب، سايه افكنده است . به لرزش كوه ها و دود پراكنده و تكّه هاى ابر بنگريد ، در حالى كه ما در چلّه تابستان و وسط ظهر به سر مى بريم ! بنگريد محمّد؛ كه چهار عضو خانواده اش همراه اويند، دست به آسمان برداشته و منتظر جواب شماست . بدانيد كه اگر دهان او به كلمه اى از نفرين باز شود، هلاك ما قطعى است و به سوى زن و فرزند و مال بر نمى گرديم . مِهتر و نايب، نگاه كردند و صحنه اى مهيب ديدند و يقين كردند كه آن، امرى از جانب خداى متعال است . پس گام هايشان لرزيد و نزديك بود عقلشان را از دست بدهند ، و احساس كردند كه عذاب بر آن دو، فرود آمده است . چون منذر بن علقمه ترس و وحشتى را كه به جان آن دو افتاده بود ، ديد، گفت : اگر تسليم او شويد، در دنيا و آخرتش سالم [و بى گزند] خواهيد بود ، و اگر دين خودتان و خرّمى آيينتان را برگزيديد و حاضر نشديد از آزمندى به جاه و مقامى كه نزد قومتان داريد، چشم بپوشيد ، من نمى توانم جلو آزمندى شما به جاه و مقامتان را بگيرم . شما داوطلب مباهله با محمّد شديد و آن را راه حلّ نهايى ميان خود و او قرار داديد و با همين نيّت از نجران بيرون آمديد ، و محمّد هم در پذيرفتن درخواست شما شتافت ، و پيامبران، هر گاه كارى را اعلان كنند، تا آن را برآورده نسازند و انجامش ندهند، دست بر نمى دارند . پس اگر از اين كار منصرف شده ايد و ترس آنچه مى بينيد، شما را گيج و هراسان كرده است ، هنوز فرصت انصراف دادن داريد . پس زود باشيد _ اى برادران من _ زود باشيد ، برويد با محمّد صلح كنيد و رضايتش را به دست آوريد ، و آن را به تأخير نيندازيد ؛ زيرا شما _ و من نيز در كنار شما _ به منزله قوم يونسيد، آن گاه كه عذاب بر فراز سرشان قرار گرفت . آن دو گفتند : پس تو خودت _ اى ابو مثنّى _ با محمّد ملاقات كن و در باره آنچه از ما مى خواهد، به او تضمين بده و [متقابلاً] از او تقاضا كن كه همين پسرعمويش را براى عقد قرارداد ميان ما و خودش بفرستد ؛ زيرا او در نزد محمّد، داراى وجهه و اعتبار است . زودتر خبرش را براى ما بياور . منذر، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت : درود بر تو، اى فرستاده خدا ! گواهى مى دهم كه معبودى نيست، جز آن خدايى كه تو را بر انگيخت ، و [گواهى مى دهم كه ]تو و عيسى ، هر دو ، بنده و فرستاده خدا هستيد . پس [منذر] اسلام آورد و پيغام آن دو را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را براى مصالحه با نجرانيان فرستاد . على عليه السلام گفت : پدرم فدايت باد ! بر چه اساس با آنان مصالحه كنم؟ فرمود : «نظر تو _ اى ابو الحسن _ در توافقى كه با آنان مى كنى، نظر من است» . على عليه السلام نزد آنان رفت و مهتر و نايب با وى توافق كردند كه سالى هزار جامه و هزار دينار بابت خراج بدهند و نصف آن را در محرّم و نصف ديگرش را در رجب بپردازند . على عليه السلام آن دو را خوار و حقير نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورد و ايشان را از توافقى كه با آنان كرده بود، آگاه ساخت ، و مهتر و نايب به خراج و فرمان بردارى از پيامبر صلى الله عليه و آله تن دادند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن دو فرمود : «اين را از شما پذيرفتم . بدانيد كه اگر با من و اين كسانى كه زير اين ردا هستند، مباهله مى كرديد، خداوند، اين درّه را بر شما آتشى شعله ور مى كرد و سپس آن آتش را زودتر از چشم بر هم زدنى، به طرف كسانى كه پشت سرتان هستند، مى كشاند و آنها را در شعله هايش مى سوزاند» . وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله با خانواده اش بر گشت و به مسجد رفت ، جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و گفت : اى محمّد ! خداى عز و جل تو را سلام مى رساند و مى فرمايد : بنده ام موسى به واسطه هارون و پسرانش با دشمن خود، قارون، مباهله كرد و قارون و خانواده اش و اموالش و كسانى از قومش كه از او پشتيبانى مى كردند ، همگى ، در كام زمين فرو رفتند . به عزّت و جلالم سوگند مى خورم _ اى احمد _ كه اگر با خودت و خانواده ات كه زير آن ردا بودند، با همه زمينيان و خلايق مباهله مى كردى ، بى گمان، آسمان، پاره پاره و كوه ها ريز ريز مى شدند ، و زمين فرو مى ريخت و ديگر هرگز آرام نمى گرفت، مگر آن كه من چنين مى خواستم . آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده افتاد و پيشانى اش را بر خاك نهاد . سپس دو دستش را به طرف آسمان بر داشت، چندان كه سفيدى زير بغلش بر مردم نمايان شد و سه بار گفت : «سپاس، [ خداى ] نعمت بخش را ! سپاس [ خداى ] نعمت بخش را!» . از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره [علّت] سجده اش و نشانه هاى شادى در چهره اش سؤال شد . فرمود : «خداى عز و جل را سپاس، به خاطر لطفى كه به من در باره خانواده ام كرد» و سپس پيغامى را كه جبرئيل عليه السلام آورده بود ، براى آنان بيان فرمود .

.


1- .كنايه از غلبه ترس و وحشت بر وجود اوست . اين تعبير، در باره شخص بزدل و ترسو به كار مى رود .
2- .پادشاهى از پادشاهان يمن بوده است .
3- .ذو منار، لقب يكى از شاهان يمن است . او را چنين لقب داده اند؛ چون او نخستين كسى است كه در راه ها ، براى راه نمايى ره گذران ، مناره نصب كرد .
4- .در روايت شيخ مفيد ، عبد المسيح به عنوان شخص سومى ، در كنار نايب و رئيس ، آمده و نه به عنوان نامى براى نايب .
5- .مقصود ، مسيلمه كذّاب است كه در يمامه به دروغ، ادّعاى نبوّت كرد .
6- .مراد از بنى قيله، انصار اوس و خزرج اند . قيله ، مادر اين دو طايفه بود .
7- .يعنى: ديگران به سخن او توجّه مى كنند .
8- .يعنى: زندگى كردن با گمان هاى نادرست، بيشتر است تا زندگى كردن بر اساس خِرد . اين، كنايه از آن است كه اين سخن تو، ناشى از گمان نادرست است ، و مرادش اين بود كه خنده اش عقب نبوده است (پانوشت محقّق إقبال الأعمال) . در بيان علّامه مجلسى آمده است : شايد معنايش اين باشد كه كسانى كه با اتّكاى محض به عقل زندگى مى كنند، از گمان هاى باطل پيروى مى كنند ، يا معنايش اين است كه خردمند ، خردمند نيست، مگر آن كه با گمان و فهم خود، مطالبى را در يابد و فهم و علم او به روايت و خبر، محدود و منحصر نباشد .
9- .يا بنا به ضبط بحار الأنوار: «فألقاك مع غرماتك بموارده حجرا» ، ترجمه چنين مى شود : «تو را با وجود آگاهى ات از اين مطلب ، چون سنگ يافت [كه هيچ سخنى در تو كارگر نمى افتد]» .
10- .منظور از قرشى ، قاسم فرزند ايشان از خديجه است و مراد از قبطى ، ابراهيم فرزند ايشان از ماريه قِبطيّه است .
11- .جامعه : هر يك از اسفار كتاب مقدّس (فرهنگ لاروس عربى _ فارسى: واژه «جامعه») .
12- .يا : پيشكار ؛ باغبان .
13- .در بحار الأنوار ، «رحم مى كنم و رحمت مى فرستم» آمده است .
14- .هياطله : معرّب «هَفتاليان» كه نام قبيله اى از هون هاى سفيد است كه در تاريخ قرون پنجم و ششمِ ايران و هند، اهمّيت فراوان داشته است (ر.ك: دائرة المعارف فارسى مصاحب : مدخل «هفتاليان») .
15- .تسنيم : چشمه اى در بهشت كه بهترين شراب بهشتى را دارد .
16- .يعنى ياران عالم و قرآن دان خود.

ص: 174

. .

ص: 175

. .

ص: 176

. .

ص: 177

. .

ص: 178

. .

ص: 179

. .

ص: 180

. .

ص: 181

. .

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

. .

ص: 185

. .

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

. .

ص: 189

. .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

. .

ص: 193

. .

ص: 194

. .

ص: 195

. .

ص: 196

. .

ص: 197

. .

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

. .

ص: 201

. .

ص: 202

. .

ص: 203

. .

ص: 204

. .

ص: 205

. .

ص: 206

. .

ص: 207

. .

ص: 208

. .

ص: 209

. .

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

. .

ص: 213

. .

ص: 214

. .

ص: 215

. .

ص: 216

. .

ص: 217

. .

ص: 218

. .

ص: 219

. .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

. .

ص: 227

. .

ص: 228

. .

ص: 229

. .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

. .

ص: 233

. .

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

. .

ص: 241

. .

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

. .

ص: 245

. .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

. .

ص: 249

. .

ص: 250

. .

ص: 251

. .

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

. .

ص: 257

. .

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

. .

ص: 269

. .

ص: 270

. .

ص: 271

سخنى در باره تاريخ مباهله
سال مباهله
الف - سال ششم هجرى
اشاره

سخنى در باره تاريخ مباهلهسال مباهلهبر پايه اسناد تاريخى متعدّد ، مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله با نجرانيان ، پس از هجرت به مدينه رخ داده است . (1) مشهور مورّخان ، اين رويداد را در سال دهم و برخى در سال نهم ذكر كرده اند و علّامه طباطبايى قدس سره آن را در سال ششم و يا پيش از آن دانسته است. اينك نقل و نقد اقوال :

الف _ سال ششم هجرىعلّامه طباطبايى، بر اين باور است كه واقعه مباهله از نظر تاريخى، فاصله چندانى با نامه نگارى پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورها ندارد و چون نامه نگارى در سال ششم بوده ، مباهله نيز در همين سال و يا حتّى پيش تر، روى داده است . (2) قرينه هاى علّامه

.


1- .گفتنى است كه بيهقى، از نامه نجرانيان به پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه و قبل از هجرت ، گزارشى داده است كه بر فرض صحّت، مخالفتى با وقوع مباهله در مدينه _ كه مى تواند واقعه اى جداگانه باشد _ ندارد (ر . ك: سبل الهدى و الرشاد : ج 6 ص 415 ، البداية و النهاية : ج 5 ص 64) .
2- .ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن : ج 3 ص 4 و 293 . گفتنى است كه علّامه طباطبايى رحمه الله در پانوشت (ص 263) نيز هر دو قول سال نهم و دهم را خالى از اشكال ندانسته است .

ص: 272

نقد نظر علّامه طباطبايى

طباطبايى ، قرار داشتن آيه مباهله در سوره آل عمران است كه به گمان ايشان، يكباره و در سال هاى ميانى هجرت ، يعنى پس از جنگ اُحد و پيش از استقرار كامل حكومت مدينه ، نازل شده است . (1) علّامه طباطبايى قدس سره همچنين بنا به قول برخى مفسّران ، نزول آيه «قُلْ يَ_أَهْلَ الْكِتَ_بِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا . . .» (2) را ناظر به نجرانيان مى داند و چون اين آيه در ميان چند نامه از نامه هاى ارسالى پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورها به چشم مى خورد ، بايد آيه در سال ششم و يا قبل از آن، نازل شده باشد . علّامه در پايان ، اين نكته را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورهاى دوردستى مانند روم و مصر و ايران نامه بنويسد ، امّا از نجرانيان در همسايگى خود چشم بپوشد ، بعيد شمرده است . (3)

نقد نظر علّامه طباطبايىدليل علّامه بر نزول سوره آل عمران در سال هاى ميانى هجرت، يك تحليل و برداشت و نه يك سند تاريخى است . ايشان از دعوت به شكيبايى و استقامت در جنگ ، عدم آرامش و استقرار كامل حكومت مدينه را نتيجه گرفته اند ، در حالى كه در سال هاى هشتم و نهم نيز به دليل تهديدهاى خارجى ، شاهد نبرد موته و غزوه تبوك هستيم و مسلمانان به استقامت نياز داشته اند . قرينه دوم نيز بر اين استوار است كه ما نزول هم زمان آيه «قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا» با آيه مباهله را، خواه بر پايه نزول يكباره همه سوره آل عمران و يا نزول دفعى هشتاد و اندى آيه آغاز آن (بر پايه سخن برخى مفسّران) بپذيريم و

.


1- .ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن : ج 3 ص 2 .
2- .آل عمران : آيه 64 .
3- .ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن : ج 3 ص 294 .

ص: 273

ب - سال نهم هجرى

اين هم زمانى را چندان قطعى بدانيم كه اسناد تاريخى معارض را طرد كند ، در حالى كه چنين نيست . گفتنى است كه مى توان قائل به تعدّد نزول آيه «تعالوا» يك بار در سال ششم و بار ديگر در ماجراى نجرانيان شد و يا آيه «قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا . . .» را در ابتداى هجرت و ناظر به يهوديان دانست . (1) استبعاد علّامه را نيز مى توان چنين پاسخ داد كه نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، به سران كشورهاى قدرتمند و مؤثّر در دنياى آن روز بوده و اين كار ، گونه اى رفتار سياسى و باز كردن عرصه بين المللى و عمومى براى عرضه پيام هاى اسلام بوده است . از اين رو، به نامه نگارى با يك اقليت مذهبى در درون جزيرة العرب به نام مسيحيان نجران، نيازى نبوده است . افزون بر اين ، نگاشتن نامه هايى استوار و باصلابت به سران روم و مصر و حبشه كه به گونه اى حامى نجرانيان بودند ، به اندازه كافى براى ايشان ، هشدار دهنده بوده است .

ب _ سال نهم هجرىابن كثير، مورّخ و مفسّر مشهور، ورود نجرانيان را به مدينه در سال نهم هجرى مى داند كه با شهرت اين سال به نام «عام الوفود» ، سازگار است . (2) حلبى و شنقيطى نيز با ابن كثير موافق اند، (3) هر چند ورود هيئات نمايندگى تا محرّم سال يازدهم نيز استمرار داشته است . گفتنى است دليلى استوار بر ردّ اين قول نداريم و سخن شيخ مفيد قدس سره كه مباهله را

.


1- .السيرة الحلبيّة : ج 3 ص 287 .
2- .ر.ك: البداية و النهاية : ج 4 ص 250 .
3- .ر.ك: السيرة الحلبيّة : ج 3 ص 287 ، أضواء البيان : ج 4 ص 341 .

ص: 274

ج - سال دهم هجرى
قرينه هاى دو قول اخير

پس از فتح مكّه مى داند (1) نيز با آن مخالف نيست؛ زيرا وقايع مكّه و نبرد حنين و محاصره طائف ، موجب مى شود پيامبر صلى الله عليه و آله در اواخر سال هشتم به مدينه باز گردد و نامه نگارى و حركت نجرانيان نيز يكى دو ماه زمان نياز دارد .

ج _ سال دهم هجرىطبرى ، مورّخ مشهور ، ابن اثير ، مورّخ نامدار، و نيز مسعودى ، ابن خلدون ، مقريزى و تنى چند از معاصران ، وقوع مباهله را در سال دهم هجرى دانسته اند (2) و اگر فراوانى مورّخان ، مرجّح قابل اعتمادى باشد ، سال دهم از سال نهم، مقبول تر خواهد بود .

قرينه هاى دو قول اخيربنا بر اسناد تاريخى ، برخى از گواهان معاهده پيامبر صلى الله عليه و آله و نجرانيان ، كسانى مانند ابو سفيان و اقرع بن حابس اند كه از جمله بزرگان تازه مسلمان قريش در فتح مكّه (در اواخر سال هشتم هجرى) شمرده مى شوند . همچنين تهديد كردن مسيحيان نجران به جنگ يا پرداخت جزيه در صورت اسلام نياوردن ، وقتى معقول است كه دولت هاى مسيحى حامى آنان در نبردى مانند تبوك ، عقب نشسته باشند و نيز مانع مهمّى مانند قريش مكّه ، در سر راه سپاه اسلام به نجران نباشد . افزون بر اين ، جزيه _ كه در نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به نجرانيان ذكر شده _ ، در سال نهم هجرى تشريع شده است (3) و نه در سال ششم؛ چرا كه در اين صورت ،

.


1- .الإرشاد : ج 1 ص 166 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 2 ص 394 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 293 ، التنبيه و الإشراف : ص 239 ، تاريخ ابن خلدون : ج 2 ص 57 ، إمتاع الأسماع : ج 2 ص 94 ، مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله : ج 2 ص 496 .
3- .مفسّران متعدّدى ، نزول آيات جزيه را مقارن غزوه تبوك و در سال نهم هجرى دانسته اند (ر . ك : مجمع البيان : ج 5 ص 40 ، جامع البيان : ج 10 ص 141 ، الجزية و أحكامها، كلانترى : ص 41 .

ص: 275

ماه و روز مباهله

پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در جنگ خبير در سال هفتم هجرى ، با يهوديان در ميان مى گذاشت .

ماه و روز مباهلهمورّخان مشهور ، ماه و روز مباهله را تعيين نكرده اند ؛ امّا دو محدّث شيعى ، شيخ طوسى و ابن طاووس، بر اساس دو روايت ضعيف السند ، روز مباهله را بيست و چهارم ذى حجّه ذكر كرده و روزهاى بيست و يكم ، بيست و پنجم و بيست و هفتم را نيز محتمل دانسته اند . (1) بر پايه اصل تسامح در اين گونه امور ، مشكلى در پذيرش اين احتمالات نيست ؛ زيرا با وجود حجّ امام على عليه السلام در سال نهم و دهم و نيز حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در هجدهم ذى حجّه سال دهم در جحفه و غدير خم ، حضور اين دو بزرگوار در مدينه در اواخر ذى حجّه بجز روز بيست و يكم، ممكن است ؛ زيرا فاصله مدينه تا جحفه در حدود پنج روز و تا مكّه حدود هفت روز بوده است . گفتنى است لزومى به در نظر گرفتن مدّت زمان زيادى ميان بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله از حج و حركت نجرانيان به سوى مدينه نيست . مى توان تصوّر كرد كه آنان با آگاهى از عزيمت پيامبر به حج ، حركت كرده و همراه قافله هاى حج ، خود را به مدينه رسانده باشند . (2)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 764 ، الإقبال : ج 2 ص 354 .
2- .ر . ك : سيّد المرسلين، سبحانى : ج 2 ص 610 _ 621 .

ص: 276

1 / 5جَوازُ مُباهَلَةِ كُلِّ مَن جَحَدَ حَقّاالكافي عن أبي مسروق عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ : إنّا نُكَلِّمُ النّاسَ فَنَحتَجُّ عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (1) ، فَيَقولونَ : نَزَلَت في اُمَراءِ السَّرايا ! فَنَحتَجُّ عَلَيهِم بِقَولِهِ عز و جل : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» (2) إلى آخِرِ الآيَةِ ، فَيَقولونَ : نَزَلَت فِي المُؤمِنينَ ! ونَحتَجُّ عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل : «قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (3) ، فَيَقولونَ : نَزَلَت في قُربَى المُسلِمينَ ! قالَ : فَلَم أدَع شَيئاً مِمّا حَضَرَني ذِكرُهُ مِن هذِهِ وشِبهِهِ إلّا ذَكَرتُهُ . فَقالَ لي : إذا كانَ ذلِكَ فَادعُهُم إلَى المُباهَلَةِ . قُلتُ : وكَيفَ أصنَعُ ؟ قالَ : أصلِح نَفسَكَ ثَلاثاً . وأَظُنُّهُ قالَ : وصُم وَاغتَسِل وَابرُز أنتَ وهُوَ إلَى الجَبّانِ (4) ، فَشَبِّك أصابِعَكَ مِن يَدِكَ اليُمنى في أصابِعِهِ ، ثُمَّ أنصِفهُ وَابدَأ بِنَفسِكَ وقُل : «اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ ورَبَّ الأَرَضينَ السَّبعِ ، عالِمَ الغَيبِ وَالشَّهادَةِ الرَّحمنَ الرَّحيمَ ، إن كانَ أبُو مَسروقٍ جَحَدَ حَقّاً وَادَّعى باطِلاً فَأَنزِل عَلَيهِ حُسباناً (5) مِنَ السَّماءِ أو عَذاباً أليماً» ، ثُمَّ رُدَّ الدَّعوَةَ عَلَيهِ فَقُل : «وإن كانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّاً وَادَّعى باطِلاً فَأَنزِل عَلَيهِ حُسباناً مِنَ السَّماءِ أو عَذاباً أليماً» . ثُمَّ قالَ لي : فَإِنَّكَ لا تَلبَثُ أن تَرى ذلِكَ فيهِ . فَوَاللّهِ ما وَجَدتُ خَلقاً يُجيبُني إلَيهِ ! (6)

.


1- .النساء : 59 .
2- .المائدة : 55 .
3- .الشورى : 23 .
4- .الجبّان والجبّانة _ بالتشديد _ : الصحراء (الصحاح : ج 5 ص 2090 «جبن») .
5- .حُسبانا : أي عذابا (النهاية : ج 1 ص 383 «حسب») .
6- .الكافي : ج 2 ص 513 ح 1 ، عدة الداعي : ص 200 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 349 ح 2 .

ص: 277

1 / 5 جايز بودن مباهله با هر منكِر حقّى

1 / 5جايز بودن مباهله با هر منكِر حقّىالكافى_ به نقل از ابو مسروق _ :به امام صادق عليه السلام گفتم : ما با مردم (مخالفان) بحث مى كنيم و برايشان آيه «از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و اولو الأمر خود، فرمان بريد» را دليل مى آوريم . مى گويند : اين، در باره فرماندهان جنگ ها نازل شده است ! آيه «ولىّ شما تنها خدا و پيامبر او هستند...» را دليل مى آوريم . مى گويند : اين، در باره همه مؤمنان نازل شده است ! آيه «بگو : من از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى با نزديكان» را دليل مى آوريم . مى گويند : اين، در باره نزديكانِ خودِ مسلمانان [و نه پيامبر ]نازل شده است ! و هر چه از اين قبيل آيات در خاطرم بود ، ذكر كردم . به من فرمود : «اگر چنين است، آنها را به مباهله بخوان» . گفتم : چگونه عمل كنم ؟ فرمود : «سه روز به اصلاح خود بپرداز» ، و گمان مى كنم فرمود : «روزه بگير و غسل كن و با او به صحرا برو و انگشتان دست راستت را در انگشتان او چنگ كن . سپس جهت رعايت انصاف، [نفرين و لعن را] از خودت آغاز كن و بگو : بار الها ! اى پروردگار هفت آسمان و هفت زمين ! اى داناى نهان و آشكار ! اى مهرگستر مهربان ! اگر ابو مسروق حقّى را انكار كرده و باطلى ادّعا نموده است ، از آسمان بر او عذابى دردناك فرو فرست و سپس نفرين را به او بر گردان و بگو : و اگر فلانى حقّى را انكار و باطلى را ادّعا مى كند ، بر او از آسمان، عذابى دردناك فرود آور » . سپس به من فرمود : «ديرى نپايد كه اثرش را در او خواهى ديد» . به خدا سوگند، هيچ كس را نيافتم كه حاضر به مباهله با من شود .

.

ص: 278

الكافي عن الخيرانيّ عن أبيه ، أنّه قالَ :كانَ يَلزَمُ بابَ أبي جَعفَرٍ [الإِمامِ الجَوادِ] عليه السلام لِلخِدمَةِ الَّتي كانَ وُكِّلَ بِها ، وكانَ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عيسى يَجيءُ فِي السَّحَرِ في كُلِّ لَيلَةٍ لِيَعرِفَ خَبَرَ عِلَّةِ أبي جَعفَرٍ عليه السلام ، وكانَ الرَّسولُ الَّذي يَختَلِفُ بَينَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام وبَينَ أبي إذا حَضَرَ قامَ أحمَدُ وخَلا بِهِ أبي ، فَخَرَجتُ ذاتَ لَيلَةٍ وقامَ أحمَدُ عَنِ المَجلِسِ وخَلا أبي بِالرَّسولِ ، وَاستَدارَ أحمَدُ فَوَقَفَ حَيثُ يَسمَعُ الكَلامَ . فَقالَ الرَّسولُ لِأَبي : إنَّ مَولاكَ يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ : إنّي ماضٍ وَالأَمرُ صائِرٌ إلَى ابني عَلِيٍّ ، ولَهُ عَلَيكُم بَعدي ما كانَ لي عَلَيكُم بَعدَ أبي . ثُمَّ مَضَى الرَّسولُ ورَجَعَ أحمَدُ إلى مَوضِعِهِ ، وقالَ لِأَبي : مَا الَّذي قَد قالَ لَكَ ؟ قالَ : خَيرا ، قالَ : قَد سَمِعتُ ما قالَ ، فَلِمَ تَكتُمُهُ ؟ وأعادَ ما سَمِعَ ، فَقالَ لَهُ أبي : قَد حَرَّمَ اللّهُ عَلَيكَ ما فَعَلتَ ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «وَ لَا تَجَسَّسُواْ» (1) ، فَاحفَظِ الشَّهادَةَ لَعَلَّنا نَحتاجُ إلَيها يَوما ما ، وإيّاكَ أن تُظهِرَها إلى وَقتِها . فَلَمّا أصبَحَ أبي كَتَبَ نُسخَةَ الرِّسالَةِ في عَشرِ رِقاعٍ ، وخَتَمَها ودَفَعَها إلى عَشَرَةٍ مِن وُجوهِ العِصابَةِ ، وقالَ : إن حَدَثَ بي حَدَثُ المَوتِ قَبلَ أن اُطالِبَكُم بِها فَافتَحوها وَاعمَلوا بِما فيها . فَلَمّا مَضى أبو جَعفَرٍ عليه السلام ذَكَرَ أبي أنَّهُ لَم يَخرُجُ مِن مَنزِلِهِ حَتّى قَطَعَ عَلى يَدَيهِ نَحوٌ مِن أربَعِمِئَةِ إنسانٍ ، وَاجتَمَعَ رُؤَساءُ العِصابَةِ عِندَ مُحَمَّدِ بنِ الفَرَجِ يَتَفاوَضونَ هذَا الأَمرَ ، فَكَتَبَ مُحَمَّدُ بنُ الفَرَجِ إلى أبي يُعلِمُهُ بِاجتِماعِهِم عِندَهُ ، وأَنَّهُ لَولا مَخافَةُ الشُّهرَةِ لَصارَ مَعَهُم إلَيهِ ، ويَسأَلُهُ أن يَأتِيَهُ ، فَرَكِبَ أبي وصارَ إلَيهِ ، فَوَجَدَ القَومَ مُجتَمِعينَ عِندَهُ ، فَقالوا لِأَبي : ما تَقولُ في هذَا الأَمرِ ؟ فَقالَ أبي لِمَن عِندَهُ الرِّقاعُ : أحضِرُوا الرِّقاعَ ، فَأَحضَروها ، فَقالَ لَهُم : هذا ما اُمِرتُ بِهِ ، فَقالَ بَعضُهُم : قَد كُنّا نُحِبُّ أن يَكونَ مَعَكَ في هذَا الأَمرِ شاهِدٌ آخَرُ . فَقالَ لَهُم : قَد آتاكُمُ اللّهُ عز و جل بِهِ ، هذا أبو جَعفَرٍ الأَشعَرِيُّ يَشهَدُ لي بِسَماعِ هذِهِ الرِّسالَةِ ، وسَأَلَهُ أن يَشهَدَ بِما عِندَهُ ، فَأَنكَرَ أحمَدُ أن يَكونَ سَمِعَ مِن هذا شَيئا ! فَدَعاهُ أبي إلَى المُباهَلَةِ ، فَقالَ : لَمّا حُقِّقَ عَلَيهِ قالَ : قَد سَمِعتُ ذلِكَ ، وهذا مَكرُمَةٌ كُنتُ اُحِبُّ أن تَكونَ لِرَجُلٍ مِنَ العَرَبِ لا لِرَجُلٍ مِنَ العَجَمِ . فَلَم يَبرَحِ القَومُ حَتّى قالوا بِالحَقِّ جَميعا . (2)

.


1- .الحجرات : 12 .
2- .الكافي : ج 1 ص 324 ح 2 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 167 ، إعلام الورى : ج 2 ص 111 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 50 ص 119 ح 3 .

ص: 279

الكافى :خيرانى (1) به نقل از پدرش گفت كه وى به نگهبانى از درِ خانه ابو جعفر (امام جواد عليه السلام ) گماشته شده بود ، و احمد بن محمّد بن عيسى[ اشعرى ] (2) هر شب هنگام سحر مى آمد تا از بيمارى ابو جعفر عليه السلام خبر بگيرد . شخصى به عنوان پيك ، ميان ابو جعفر عليه السلام و پدرم رفت و آمد مى كرد . هر گاه او مى آمد، احمد مى رفت و پدرم با آن پيك خلوت مى كرد . شبى [آن پيك ]بيرون آمد و احمد از جا بر خاست و پدرم با پيك خلوت كرد . احمد، گشتى زد و در جايى ايستاد كه صحبت آنها را بشنود . پيك به پدرم گفت : سَرورت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : «من در مى گذرم و كار [امامت] به پسرم على مى رسد . او هم پس از من بر گردن شما همان حقّى را دارد كه من پس از پدرم بر شما داشتم» . پيك رفت و احمد به جاى خود باز گشت و به پدرم گفت : او به تو چه گفت ؟ پدرم گفت : خير بود . گفت : خودم شنيدم چه گفت . پدرم گفت: پس چرا پنهانش مى كنى ؟ و آنچه را شنيده بود، بازگو كرد . پدرم به او گفت : خداوند، اين كارى را كه كردى، بر تو حرام كرده است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد : «تجسّس نكنيد» . حال [كه شنيده اى،] اين شاهد بودن را داشته باش ؛ شايد روزى به آن احتياج پيدا كنيم ، و مبادا تا زمانى كه وقتش برسد، آن را آشكار سازى . صبح كه شد ، پدرم آن پيغام را در ده نسخه نوشت و آنها را مهر كرد و به ده نفر از بزرگان گروه [شيعه] داد و گفت : اگر من پيش از آن كه اين را از شما مطالبه كنم، مُردم ، آن را باز كنيد و به آنچه در آن است، عمل كنيد . چون ابو جعفر (امام جواد) عليه السلام در گذشت، پدرم گفت كه هنوز از منزلش خارج نشده بود كه حدود چهارصد نفر به امامت او (امام هادى عليه السلام ) يقين حاصل كرده بودند . سران شيعه نزد محمّد بن فرج، گرد آمده بودند و در اين باره (امامِ جانشين) گفتگو مى كردند . محمّد بن فرج به پدرم نوشت كه سران شيعه نزد او جمع شده اند و اگر از بيم شهرت نبود، خودش با آن عدّه نزد او مى آمد و از او (پدرم) خواهش كرد كه به منزل وى برود . پدرم سوار شد و نزد او رفت . ديد كه جمعيت نزد او گرد آمده اند . آنها به پدرم گفتند : در باره اين موضوع، چه مى گويى ؟ پدرم به كسانى كه آن نوشته ها در اختيارشان بود ، گفت : نوشته ها را بياوريد . آوردند . پدرم به آنها گفت : اين، چيزى است كه به آن ، امر شده ام . برخى از آنان گفتند : خوب بود كه در اين باره شاهد ديگرى هم مى داشتى . پدرم به آنها گفت : اين را هم خداى عز و جل به شما داده است . اين ابو جعفر اشعرى برايم به شنيدن اين پيغام ، گواهى مى دهد . و از او خواست كه به آنچه ديده است، گواهى دهد . احمد، انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده است . پدرم او را به مباهله فرا خواند . چون بر او محقّق شد ، گفت : من اين پيغام را شنيدم . و اين ، افتخارى (3) بود كه دوست مى داشتم نصيب مردى از عرب شود، نه مردى غير عرب . پس آن عدّه همگى به حق ، معترف شدند .

.


1- .. خيرانى و پدرش، غير عرب بوده اند.
2- .. ابو جعفر اشعرى ، شيخ و معتمد و فقيه قُميان بوده است (نقل از : شرح اُصول الكافى و بحار الأنوار).
3- .افتخار دريافت پيغام امام عليه السلام . م .

ص: 280

1 / 6آدابُ المُباهَلَةِالإمام الصادق عليه السلام_ فِي المُباهَلَةِ _ :تُشَبِّكُ أصابِعَكَ في أصابِعِهِ ثُمَّ تَقولُ : «اللّهُمَّ إن كانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّا وأَقَرَّ بِباطِلٍ ، فَأَصِبهُ بِحُسبانٍ مِنَ السَّماءِ أو بِعَذابٍ مِن عِندِكَ» ، وتُلاعِنُهُ سَبعينَ مَرَّةً . (1)

الكافي عن أبي جميلة عن بعض أصحابه ، قال (2) :الكافي عن أبي جميلة عن بعض أصحابه ، قال (3) : إذا جَحَدَ الرَّجُلُ الحَقَّ ، فَإِن أرادَ أن تُلاعِنُهُ قُل : اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ ، ورَبَّ الأَرَضينَ السَّبعِ ، ورَبَّ العَرشِ العَظيمِ ، إن كانَ فُلانٌ جَحَدَ الحَقَّ وكَفَرَ بِهِ ، فَأَنزِل عَلَيهِ حُسبانا مِنَ السَّماءِ أو عَذابا أليما . (4)

الإمام الباقر عليه السلام :السّاعَةُ الَّتي تُباهِلُ فيها ، ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ . 5

.


1- .الكافي : ج 2 ص 514 ح 4 عن أبي العبّاس ، بحار الأنوار : ج 95 ص 350 ح 2 .
2- .هكذا جاء الحديث موقوفا .
3- .الكافي : ج 2 ص 515 ح 5 ، وسائل الشيعة : ج 4 ص 1168 ح 8938 .
4- .الكافي : ج 2 ص 514 ح 2 ، عدة الداعي : ص 200 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي ، بحار الأنوار : ج 95 ص 349 ح 2 .

ص: 281

1 / 6 آداب مباهله

1 / 6آداب مباهلهامام صادق عليه السلام_ در باره آداب مباهله _ :پنجه ات را در پنجه او مى گذارى و سپس مى گويى : «خدايا ! اگر فلانى حقّى را انكار يا به باطلى اقرار كرده است، او را به بلايى از آسمان يا عذابى از جانب خودت گرفتار كن» و هفتاد بار، او را لعنت مى كنى .

الكافى_ به نقل از ابو جميله، از يكى از يارانش _ :هر گاه شخصى حق را انكار كرد ، اگر خواستى با او مباهله كنى ، بگو : «بار الها! اى پروردگار هفت آسمان و اى پروردگار هفت زمين و اى پروردگار عرش بزرگ ! اگر فلانى حق را انكار و بِدان كافر است ، از آسمان بلايى يا عذابى دردناك بر او فرو فرست» .

امام باقر عليه السلام :زمانى كه براى مباهله كردن است ، از طلوع سپيده تا طلوع خورشيد است .

.

ص: 282

الفصل الثاني : احتجاجات أهل البيت عليهم السّلام بقصّة المباهلة2 / 1اِحتِجاجُ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السّلامالإمام زين العابدين عليه السلام :لَمّا كانَ مِن أمرِ أبي بَكرٍ وبَيعَةِ النّاسِ لَهُ وفِعلِهِم بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ما كانَ ، لَم يَزَل أبو بَكرٍ يُظهِرُ لَهُ الاِنبِساطَ ويَرى مِنهُ انقِباضا ، فَكَبُرَ ذلِكَ عَلى أبي بَكرٍ ، فَأَحَبَّ لِقاءَهُ وَاستِخراجَ ما عِندَهُ ، وَالمَعذِرَةَ إلَيهِ مِمَّا (1) اجتَمَعَ النّاسُ عَلَيهِ وتَقليدِهِم إيّاهُ أمرَ الاُمَّةِ وقِلَّةِ رَغبَتِهِ في ذلِكَ وزُهدِهِ فيهِ ، أتاهُ في وَقتِ غَفلَةٍ وطَلَبَ مِنهُ الخَلوَةَ ، وقالَ لَهُ : وَاللّهِ يا أبَا الحَسَنِ ، ما كانَ هذَا الأَمرُ مُواطَأَةً مِنّي ، ولا رَغبَةً فيما وَقَعتُ فيهِ ، ولا حِرصا عَلَيهِ ، ولا ثِقَةً بِنَفسي فيما تَحتاجُ إلَيهِ الاُمَّةُ ، ولا قُوَّةً لي لِمالٍ ، ولا كَثرَةَ العَشيرِةِ ، ولَا ابتِزازا لَهُ دونَ غَيري ، فَما لَكَ تُضمِرُ عَلَيَّ ما لَم أستَحِقَّهُ مِنكَ ، وتُظهِرُ لِيَ الكَراهَةَ فيما صِرتُ إلَيهِ ، وتَنظُرُ إلَيَّ بِعَينِ السَّأَمَةِ مِنّي ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ عليه السلام : فَما حَمَلَكَ عَلَيهِ إذا لَم تَرغَبَ فيهِ ولا حَرَصتَ عَلَيهِ ولا وَثِقتَ بِنَفسِكَ فِي القِيامِ بِهِ ، وبِما يُحتاجُ مِنكَ فيهِ ؟! فَقالَ أبو بَكرٍ : حَديثٌ سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «إنَّ اللّهَ لا يَجمَعُ اُمَّتي عَلى ضَلالٍ» ، ولَمّا رَأَيتُ اجتِماعَهُمُ اتَّبَعتُ حَديثَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وأَحَلتُ أن يَكونَ اجتِماعُهُم عَلى خِلافِ الهُدى ، وأَعطَيتُهُم قَوَدَ الإِجابَةِ ، ولَو عَلِمتُ أنَّ أحَدا يَتَخَلَّفُ لَامتَنَعتُ . قالَ : فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أمّا ما ذَكَرتَ مِن حَديثِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله «إنَّ اللّهَ لا يَجمَعُ اُمّتي عَلى ضَلالٍ» ، أفَكُنتُ مِنَ الاُمَّةِ أو لَم أكُن ؟ قالَ : بَلى . قالَ : وكَذلِكَ العِصابَةُ المُمتَنِعَةُ عَلَيكَ مِن سَلمانَ وعَمّارٍ وأبي ذَرٍّ وَالمِقدادِ وَابنِ عُبادَةَ ومَن مَعَهُ مَنِ الأَنصارِ ؟ قالَ : كُلٌّ مِنَ الاُمَّةِ . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام ... فَأَنشُدُكَ بِاللّهِ ، أبي بَرَزَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وبِأَهلِ بَيتي ووُلدي في مُباهَلَةِ المُشرِكينَ مِنَ النَّصارى ، أم بِكَ وبِأَهلِكَ ووُلدِكَ ؟ قالَ : بِكُم ... . (2)

.


1- .في المصدر : «لما» ، والتصويب من بحارالأنوار .
2- .الخصال : ص 548 ح 30 عن أبي سعيد الورّاق عن أبيه عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، الاحتجاج : ج 1 ص 304 ح 53 عن الإمام الصادق عن أبيه عنه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 29 ص 3 ح 1 .

ص: 283

فصل دوم : استدلال هاى اهل بيت عليهم السلام به ماجراى مباهله
2 / 1 استدلال امام على عليه السلام

فصل دوم : استدلال هاى اهل بيت به ماجراى مباهله2 / 1استدلال امام على عليه السلامامام زين العابدين عليه السلام :چون قضيّه ابو بكر پيش آمد و مردم با او بيعت كردند و با على بن ابى طالب عليه السلام آن كردند كه كردند ، ابو بكر پيوسته با ايشان خوش برخوردى مى نمود؛ ولى از او روى ناخوش و دل تنگى مى ديد . اين موضوع بر ابو بكر ناگوار بود و دوست داشت ايشان را خصوصى ملاقات كند و آن را از دل ايشان در آورد و چنين عذر آوَرد مردم كه گِردش را گرفته اند و مسئوليت زمامدارى امّت را به گردنش انداخته اند و خودش به آن، ميل و رغبتى نداشته است . از اين رو، يك بار سرزده نزد ايشان رفت و از ايشان خواست كه با هم تنها باشند ، و گفت : اى ابو الحسن ! به خدا سوگند، اين كار نه با توافق و رضايت من بود ، و نه به آنچه پيش آمد، رغبتى يا آزمندى داشتم ، و نه از سر اعتمادم به خويش در رتق و فتق امور امّت بود ، و نه به خاطر داشتن قدرت مالى و نه برخوردارى از كثرت عشيره، و نه اين كه خواسته باشم آن را از چنگ كسى بربايم . پس چرا از من چيزى را در دل دارى كه سزاوار آن از سوى تو نيستم ، و به خاطر كارى كه به گردن من انداختند، از من ناراحتى و به چشم بيزارى به من مى نگرى ؟ پس به او فرمود : «اگر به آن راغب و آزمند نبودى و به خود اطمينان نداشتى كه بتوانى از عهده اين كار بر آيى و انتظاراتى را كه از تو در اين باره مى رود، بر آورى ، چه چيزى تو را به پذيرفتن آن وا داشت ؟». ابو بكر گفت : حديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم : «خدا امّت مرا بر گم راهى، گرد نمى آورد» و چون اجتماع آنان را ديدم، از حديث پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كردم و گفتم محال است كه آنان بر خلافِ راه درست، هم داستان شوند . از اين رو، عنان پذيرش را به دست آنها دادم . اگر مى دانستم كه [حتّى] يك نفر با آنها نيست ، نمى پذيرفتم . على عليه السلام فرمود : «امّا حديث پيامبر صلى الله عليه و آله كه : خدا امّت مرا بر گم راهى، گرد نمى آورد ، آيا من هم از امّت بودم يا نبودم ؟». ابو بكر گفت : آرى . فرمود : «و همچنين آن گروهى كه تو را نپذيرفتند ، يعنى سلمان و عمّار و ابو ذر و مقداد و ابن عباده و گروه انصار او ؟». گفت : همه اينها جزو امّت اند . على عليه السلام فرمود : «... تو را به خدا سوگند ، آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى مباهله با نصاراى مشرك، مرا و همسر مرا و فرزندان مرا بيرون برد، يا تو و همسر و فرزندان تو را ؟». ابو بكر گفت : شما را ... .

.

ص: 284

تاريخ دمشق عن عاصم بن ضمرة وهبيرة وعبّاد بن عبد اللّه الأسدي وعمرو بن واثلة :قالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ يَومَ الشّورى : وَاللّهِ لَأَحتَجَّنَّ عَلَيهِم بِما لا يَستَطيعُ قُرَشِيُّهُم ولا عَرَبِيُّهُم ولا عَجَمِيُّهُم رَدَّهُ ولا يَقولُ خِلافُهُ . ثُمَّ قالَ لِعُثمانَ بنِ عَفّانَ ولِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عوفٍ وَالزُّبَيرِ ولِطَلحَةَ وسَعدٍ : ... نَشَدتُكُم بِاللّهِ ، هَل فيكُم أحَدٌ أقرَبُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الرَّحِمِ ، ومَن جَعَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَفسَهُ ، وَابناهُ أبناءَهُ ، ونِساءَهُ نِساءَهُ ، غَيري ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا ! (1)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 431 ، الصواعق المحرقة : ص 156 نحوه .

ص: 285

تاريخ دمشق_ به نقل از عاصم بن ضمره و هبيره و عبّاد بن عبد اللّه اسدى و عمرو بن واثله _ :على بن ابى طالب در روز شورا گفت : به خدا سوگند، در برابرشان به چيزى استدلال مى كنم كه نه قرشىِ آنان مى تواند آن را رد كند و بر خلافش بگويد ، نه عربشان و نه غير عربشان» . سپس به عثمان بن عفّان و عبد الرحمان بن عوف و زبير و طلحه و سعد فرمود : «... شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا در بين شما كسى هست كه در خويشاوندى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نزديك تر از من باشد ، و جز من كسى هست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را نفْس خودش ، و فرزندان او را فرزندان خودش ، و زنان او را زنان خودش شمرده كرده باشد ؟». گفتند : نه، به خدا !

.

ص: 286

الأمالي للطوسي عن أبي ذر :إنَّ عَلِيّا عليه السلام وعُثمانَ وطَلحَةَ وَالزُّبَيرَ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ عوفٍ وسَعدَ بنَ أبي وَقّاصٍ ، أمَرَهُم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ أن يَدخُلوا بَيتا ويُغلِقوا عَلَيهِم بابَهُ ويَتَشاوَروا في أمِرِهم ، وأَجَّلَهُم ثَلاثَةَ أيّامٍ ، فَإِن تَوافَقَ خَمسَةٌ عَلى قَولٍ واحِدٍ وأَبى رَجُلٌ مِنهُم قُتِلَ ذلِكَ الرَّجُلُ ، وإن تَوافَقَ أربَعَةٌ وأبَى اثنانِ قُتِلَ الاِثنانِ . فَلَمّا تَوافَقوا جَميعا عَلى رَأيٍ واحِدٍ ، قالَ لَهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام : إنّي اُحِبُّ أن تَسمَعوا مِنّي ما أقولُ ، فَإِن يَكُن حَقّا فَاقبَلوهُ ، وإن يَكُن باطِلاً فَأَنكِروهُ . قالوا : قُل . قالَ : أنشُدُكُم بِاللّهِ ... فَهَل فيكُم أحَدٌ أنزَلَ اللّهُ عز و جل فيهِ وفي زَوجَتِهِ ووَلَدَيهِ آيَةَ المُباهَلَةِ ، وجَعَلَ اللّهُ عز و جل نَفسَهُ نَفسَ رَسولِهِ ، غَيري ؟ قالوا : لا . (1)

المسترشد_ في ذِكرِ مُناشَدَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَومَ الشّورى _ :هذا عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام خَطَبَ يَومَ الشّورى فَعَدَّدَ خِصالاً هذِهِ مِنها ، فَقالَ : ... نَشَدتُكُمُ اللّهَ ، أفيكُم أحَدٌ قالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ يَومَ المُباهَلَةِ ، إذ نَزَلَت «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» : أنتَ نَفسي ، غَيري ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا ! (2)

الخصال عن مكحول :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام : لَقَد عَلِمَ المُستَحفَظونَ مِن أصحابِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أنَّهُ لَيسَ فيهِم رَجُلٌ لَهُ مَنقَبَةٌ إلّا وقَد شَرِكتُهُ فيها وفُضِّلتُهُ ، ولي سَبعونَ مَنقَبَةً لَم يَشرَكني فيها أحَدٌ مِنهُم . قُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ فَأَخبِرني بِهِنَّ . فَقالَ عليه السلام : إنَّ أَوَّلَ مَنقَبَةٍ لي أنّي لَم اُشرِك بِاللّهِ طَرفَةَ عَينٍ ... وأَمَّا الرابِعَةُ وَالثَّلاثونَ فَإِنَّ النَّصارَى ادَّعَوا أمرا فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل فيهِ : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ» ، فَكانَت نَفسي نَفسَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالنِّساءَ فاطِمَةُ عليهاالسلام ، وَالأَبناءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، ثُمَّ نَدِمَ القَومُ فَسَأَلوا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الإِعفاءَ فَأَعفاهُم ، وَالَّذي أنزَلَ التَّوراةَ عَلى موسى وَالفُرقانَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ! لَو باهَلونا لَمُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ . (3)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 545 _ 551 ح 1168 ، بحار الأنوار : ج 31 ص 372 ح 24 نقلاً عن إرشاد القلوب .
2- .المسترشد : ص 354 ح 46 .
3- .الخصال : ص 572 _ 576 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 31 ص 432 ح 2 .

ص: 287

الأمالى، طوسى_ به نقل از ابو ذر _ :عمر بن خطّاب به على عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقّاص دستور داد به اتاقى بروند و در را به روى خود ببندند و در باره تعيين خليفه رايزنى كنند و سه روز به آنان مهلت داد [و گفت : ]اگر پنج نفر بر يك چيز توافق كردند و يك نفرشان نپذيرفت، آن يك نفر كشته شود ، و اگر چهار نفر توافق كردند و دو نفر مخالفت ورزيدند، آن دو نفر كشته شوند . پس چون همگى بر يك نظر هم داستان شدند ، على بن ابى طالب عليه السلام به آنها فرمود : «مايلم سخنى را كه مى گويم ، گوش كنيد . اگر درست بود، آن را بپذيريد و اگر نادرست بود، ردّش كنيد» . گفتند : بگو . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم... آيا در ميان شما كسى هست كه خداوند عز و جل آيه مباهله را در باره او و همسرش و دو فرزندش نازل كرده باشد و خداوند عز و جل نفْس او را نفْس پيامبرش قلمداد كرده باشد ، جز من ؟». گفتند : نه .

المسترشد_ در بيان سوگنددهى امير مؤمنان عليه السلام در روز شورا _ :على امير مؤمنان عليه السلام ، در روز شورا به ايراد سخن پرداخت و چيزهايى را بر شمرد . از جمله اين كه فرمود : «... شما را به خدا ، آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز مباهله ، وقتى آيه «بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» نازل شد ، به او _ جز به من _ فرموده باشد : تو خودِ من هستى ؟». گفتند : نه، به خدا !

الخصال_ به نقل از مكحول _ :امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «ياران پيامبر، محمّد صلى الله عليه و آله _ كه حافظان دين او هستند _ ، مى دانند كه در بين آنان هيچ مردى نيست كه امتيازى داشته باشد، مگر اين كه من نيز آن امتياز را دارم و بيشترش را هم دارم ؛ ولى مرا هفتاد امتياز است كه هيچ كس از آنان در آنها با من شريك نيست» . گفتم : اى امير مؤمنان ! مرا از آنها آگاه فرما . فرمود : «نخستين امتيازم، اين است كه من يك چشم به هم زدن نيز به خدا شرك نورزيده ام... و سى و چهارمين امتياز، اين است كه نصارا چيزى را ادّعا كردند و خداوند عز و جل در باره آن، اين آيه را فرو فرستاد : «پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه كرد ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . خود من ، خود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود ، و زنان ، فاطمه عليهاالسلام ، و پسران ، حسن و حسين بودند . سپس آن عدّه (نصارا) پشيمان شدند و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواستند كه آنان را [از مباهله] معاف دارد و پيامبر صلى الله عليه و آله ايشان را معاف داشت . سوگند به آن خدايى كه تورات را بر موسى و فرقان را بر محمّد صلى الله عليه و آله فرو فرستاد ، اگر با ما مباهله كرده بودند، به صورت بوزينه و خوك در مى آمدند» .

.

ص: 288

2 / 2اِحتِجاجُ الإِمامِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السّلامالأمالي للطوسي عن أبي عمر زاذان :لَمّا وادَعَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مُعاوِيَةَ ، صَعِدَ مُعاوِيَةُ المِنبَرَ ، وجَمَعَ النّاسَ فَخَطَبَهُم ، وقالَ : إنَّ الحَسَنَ بنَ عَلِيِّ رَآني لِلخِلافَةِ أهلاً ولَم يَرَ نَفسَهُ لَها أهلاً . وكانَ الحَسَنُ عليه السلام أسفَلَ مِنهُ بِمِرقاةٍ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن كَلامِهِ ، قامَ الحَسَنُ عليه السلام فَحَمِدَ اللّهَ تَعالى بِما هُوَ أهلُهُ ، ثُمَّ ذَكَرَ المُباهَلَةَ فَقالَ : فَجاءَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الأَنفُسِ بِأَبي ، ومِنَ الأَبناءِ بي وبِأَخي ، ومِنَ النِّساءِ بِاُمّي ، وكُنّا أهلَهُ ونَحنُ لَهُ ، وهُوَ مِنّا ونَحنُ مِنهُ . (1)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 559 ح 1173 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 62 ح 12 .

ص: 289

2 / 2 استدلال امام حسن عليه السلام

2 / 2استدلال امام حسن عليه السلامالأمالى، طوسى_ به نقل از ابو عمر زاذان _ :چون حسن بن على عليه السلام با معاويه صلح كرد ، معاويه بر منبر رفت و مردم را جمع كرد و برايشان سخنرانى نمود و گفت : حسن بن على، مرا براى خلافت، شايسته ديد و خودش را شايسته آن نديد . حسن عليه السلام يك پلّه پايين تر از او قرار داشت . چون معاويه سخنش را به پايان برد ، حسن عليه السلام برخاست و خداى متعال را به آنچه شايسته آن است، ستود . سپس از مباهله ياد كرد و فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از خودها ، پدرم را آورد ، و از پسران ، من و برادرم را ، و از زنان ، مادرم را . ما خانواده او هستيم . ما متعلّق به اوييم . او از ماست و ما از او اوييم» .

.

ص: 290

2 / 3احتِجاجُ الإِمامِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السّلامكتاب سليم بن قيس :لَمّا كانَ قَبلَ مَوتِ مُعاوِيَةَ بِسَنَةٍ ، حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ ، فَجَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام بَني هاشِمٍ ؛ رِجالَهُم ونِساءَهُم ومَوالِيَهُم وشيعَتَهُم مَن حَجَّ مِنهُم ، ومِنَ الأَنصارِ مِمَّن يَعرِفُهُ الحُسَينُ عليه السلام وأَهلُ بَيتِهِ ، ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً : لا تَدَعو أحَدا مِمَّن حَجَّ العامَ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَعروفينَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُكِ إلَا اجمَعوهُم لي ، فَاجتَمَعَ إلَيهِ بِمِنىً أكثَرُ مِن سَبعِمِئَةِ رَجُلٍ وهُم في سُرادِقِهِ ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعينَ ، ونَحوٌ مِن مِئَتَي رَجُلٍ مِن أصحابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وغَيرِهِم . فَقامَ فيهِمُ الحُسَينُ عليه السلام خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ : ... أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ دَعَا النَّصارى مِن أهلِ نَجرانَ إلَى المُباهَلَةِ ، لَم يَأتِ إلّا بِهِ وبِصاحِبَتِهِ وَابنَيهِ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم ! (1)

2 / 4اِحتِجاجُ الإِمامِ موسَى بنِ جَعفَرٍ عليه السّلامالإمام الكاظم عليه السلام_ فِي احتِجاجاتٍ لَهُ مَعَ هارونَ الرَّشيدِ _ :... ثُمَّ قالَ [أيِ الرَّشيدُ] : كَيفَ قُلتُم : «إنّا ذُرِّيَّةُ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله » وَالنَّبِيُ صلى الله عليه و آله لَم يُعَقِّب ، وإنَّمَا العَقِبُ لِلذَّكَرِ لا لِلاُنثى ، وأَنتُم وَلَدُ البِنتِ ولا يَكونُ لَها عَقِبٌ ؟ ! فَقُلتُ : ... أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ ، بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ» (2) ، مَن أبو عيسى يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : لَيسَ لِعيسى أبٌ ! فَقُلتُ : إنَّما ألحَقناهُ بِذرارِيِّ الأَنبِياءِ عليهم السلام مِن طَريقِ مَريَمَ عليهاالسلام ، وكَذلِكَ اُلحِقنا بِذَرارِيِّ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِن قِبَلِ اُمِّنا فاطِمَةَ عليهاالسلام . أزيدُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : هاتِ . قُلتُ : قَولُ اللّهِ عز و جل : « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » ، ولَم يَدَّعِ أحَدٌ أنَّهُ أدخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تَحتَ الكِساءِ عِندَ المُباهَلَةِ لِلنَّصارى إلّا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ ، فَكانَ تَأويلُ قَولِهِ تَعالى : «أَبْنَاءَنَا» الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، «وَنِسَاءَنَا» فاطِمَةَ ، «وَأَنفُسَنَا» عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليهم السلام . (3)

.


1- .كتاب سليم بن قيس : ج 2 ، ص 788 _ 791 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 181 .
2- .الأنعام : 84 و 85 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 84 ح 9 ، الاختصاص : ص 56 نحوه ، الاحتجاج : ج 2 ص 339 ح 271 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 240 ح 4 .

ص: 291

2 / 3 استدلال امام حسين عليه السلام
2 / 4 استدلال امام كاظم عليه السلام

2 / 3استدلال امام حسين عليه السلامكتابُ سُلَيم بن قيس :يك سال پيش از مرگ معاويه ، حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ به همراه عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر به حج رفت و بنى هاشم را ، از مرد و زن و دوستاران و پيروان آنها كه به حج آمده بودند ، و از انصار كه حسين عليه السلام و اهل بيت او را مى شناختند ، گرد آورد . سپس فرستادگانى روانه كرد و به آنان فرمود : «تمام ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه به پاكى و زهد معروف اند و امسال به حج آمده اند، برايم گرد آوريد» . پس ، بيش از هفتصد مرد كه عموماً از تابعيان بودند و حدود دويست مرد از صحابيان پيامبر صلى الله عليه و آله و غير آنان ، در مِنا در سراپرده او جمع شدند . حسين عليه السلام در ميان آنان به سخنرانى ايستاد و حمد و ثناى الهى را به جا آورد و سپس فرمود : «... شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد [و قبول داريد] كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى نصاراى اهل نجران را به مباهله فرا خواند ، كسى جز او (على) و همسر او و دو پسر او را نياورد ؟». همگى گفتند : آرى، به خدا .

2 / 4استدلال امام كاظم عليه السلامامام كاظم عليه السلام_ در احتجاجش با هارون الرشيد _ :رشيد گفت : چگونه مى گوييد : ما ذريّه پيامبر صلى الله عليه و آله هستيم، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نسلى از خود بر جاى نگذاشت ؟ نسل انسان از فرزند پسر است نه دختر ، و شما فرزند دختر هستيد و دختر، نسل ندارد . گفتم : ... به خدا پناه مى برم از شيطانِ رانده شده . به نام خداى مهرگستر مهربان. «و از ذريّه اوست داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون ، و اين گونه ، نيكو كاران را پاداش مى دهيم ، و نيز زكريّا و يحيى و عيسى و الياس» . پدر عيسى كيست، اى امير مؤمنان ؟ هارون گفت : عيسى پدرى ندارد ! گفتم : ما او را از طريق مريم عليهاالسلام به فرزندان پيامبران، ملحق كرده ايم . به همين ترتيب، ما نيز از طريق مادرمان فاطمه عليهاالسلام به ذريّه پيامبر صلى الله عليه و آله ، ملحق شده ايم . باز هم دليل بياورم، اى امير مؤمنان ؟ هارون گفت : بياور . گفتم : اين سخن خداى عز و جل كه : «پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه كرد، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . هيچ كس ادّعا نكرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام مباهله با نصارا، كسى جز على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين را به زير ردا برد . پس مراد از «پسرانمان» در اين آيه، حسن و حسين اند ، و مراد از «زنانمان»، فاطمه و مراد از «خودمان»، على بن ابى طالب عليه السلام است .

.

ص: 292

2 / 5اِحتِجاجُ الإِمامِ عَلِيِّ بنِ موسى عليه السّلامعيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن الصلت :حَضَرَ الرِّضا عليه السلام مَجلِسَ المَأمونِ بِمَروَ ، وقَدِ اجتَمَعَ في مَجلِسِهِ جَماعَةٌ مِن عُلَماءِ أهلِ العِراقِ وخُراسانَ . فَقالَ المَأمونُ : أخبِروني عَن مَعنى هذِهِ الآيَةِ : « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا » (1) ، فَقالَتِ العُلَماءُ : أرادَ اللّهُ عز و جل بِذلِكَ الاُمَّةَ كُلَّها . فَقالَ المَأمونُ : ما تَقولُ يا أبَا الحَسَنِ ؟ فَقالَ الرِّضا عليه السلام : لا أقولُ كَما قالوا ، ولكِنّي أقولُ : أرادَ اللّهُ عز و جل بِذلِكَ العِترَةَ الطّاهِرَةَ . فَقالَ المَأمونُ : وكَيفَ عَنَى العِترَةَ مِن دونِ الاُمَّةِ ؟ فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : إنَّهُ لَو أرادَ الاُمَّةَ لَكانَت أجمَعُها فِي الجَنَّةِ ، لِقَولِ اللّهِ عز و جل : « فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ » (2) ، ثُمَّ جَمَعَهُم كُلَّهُم فِي الجَنَّةِ فَقالَ عز و جل : « جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ » (3) الآيَةَ ، فَصارَتِ الوِراثَةُ لِلعِترَةِ الطّاهِرَةِ لا لِغَيرِهِم . فَقالَ المَأمونُ : مَنِ العِترَةُ الطّاهِرَةُ ؟ فَقالَ الرِّضا عليه السلام : الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ في كِتابِهِ ، فَقالَ عز و جل : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (4) ، وهُمُ الَّذينَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ : كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي ، ألا وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ ، فَانظُروا كَيفَ تُخَلِّفُونّي فيهِما ، أيُّهَا النّاسُ! لا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم» . قالَتِ العُلَماءُ : أخبِرنا يا أبَا الحَسَنِ عَنِ العِترَةِ ، أهُمُ الآلُ أم غَيرُ الآلِ ؟ فَقالَ الرِّضا عليه السلام : هُمُ الآلُ . فَقالَتِ العُلَماءُ : فَهذا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُؤثَرُ عَنهُ أنَّهُ قالَ : «اُمَّتي آلي» ، وهؤُلاءِ أصحابُهُ يَقولونَ بِالخَبَرِ المُستَفاضِ الَّذي لا يُمكِنُ دَفعُهُ : آلُ مُحَمَّدٍ اُمَّتُهُ . فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : أخبِروني ، فَهَل تَحرُمُ الصَّدَقَةُ عَلَى الآلِ ؟ فَقالوا : نَعَم . قالَ : فَتَحرُمُ عَلَى الاُمَّةِ ؟ قالوا : لا . قالَ : هذا فَرقُ ما بَينَ الآلِ وَالاُمَّةِ . وَيحَكُم! أينَ يُذهَبُ بِكُم ، أضَرَبتُم عَنِ الذِّكرِ صَفحا أم أنتُم قَومٌ مُسرِفونَ (5) ؟! أما عَلِمتُم أنَّهُ وَقَعَتِ الوِراثَةُ وَالطَّهارَةُ عَلَى المُصطَفَينِ المُهتَدينَ دونَ سائِرِهِم ؟ قالوا : ومِن أينَ يا أبَا الحَسَنِ ؟ فَقالَ : مِن قَولِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ : « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَابَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ » (6) ، فَصارَت وِراثَةُ النُّبُوَّةِ وَالكِتابِ لِلمُهتَدينَ دونَ الفاسِقينَ ، أما عَلِمتُم أنَّ نوحا حينَ سَأَلَ رَبَّهُ عز و جل « فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ » (7) وذلِكَ أنَّ اللّهَ عز و جل وَعَدَهُ أن يُنجِيَهُ وأَهلَهُ ، فَقالَ رَبُّهُ عز و جل : «يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْئلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ » (8) ؟ فَقالَ المَأمونُ : هَل فَضَّلَ اللّهُ العِترَةَ عَلى سائِرِ النّاسِ ؟ فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : إنَّ اللّهَ عز و جل أبانَ فَضلَ العِترَةِ عَلى سائِرِ النّاسِ في مُحكَمِ كِتابِهِ. فَقالَ لَهُ المَأمونُ : أينَ ذلِكَ مِن كِتابِ اللّهِ ؟ فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : في قَولِ اللّهِ عز و جل : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَءَالَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » (9) ، وقالَ عز و جل في مَوضِعٍ آخَرَ : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا » (10) . ثُمَّ رَدَّ المُخاطَبَةَ في أثَرِ هذِهِ إلى سائِرِ المُؤمِنينَ ، فَقالَ : «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ » (11) ؛ يَعنِي الَّذينَ قَرَنَهُم بِالكِتابِ وَالحِكمَةِ وحُسِدوا عَلَيهِما ، فَقَولُهُ عز و جل : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا » ؛ يَعنِي الطّاعَةَ لِلمُصطَفَينِ الطّاهِرينَ ، فَالمُلكُ هاهُنا هُوَ الطّاعَةُ لَهُم . فَقالَتِ العُلَماءُ : فَأَخبِرنا هَل فَسَّرَ اللّهُ عز و جل الاِصطِفاءَ فِي الكِتابِ ؟ فَقالَ الرِّضا عليه السلام : فَسَّرَ الاِصطِفاءَ فِي الظّاهِرِ سِوَى الباطِنِ فِي اثنَي عَشَرَ مَوطِنا ومَوضِعا ، فَأَوَّلُ ذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » (12) ورَهطَكَ (13) المُخلِصينَ ، هكَذا في قِراءَةِ اُبَيِّ بنِ كَعبٍ ، وهِيَ ثابِتَةٌ في مُصحَفِ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ ، وهذِهِ مَنزِلَةٌ رَفيعَةٌ وفَضلٌ عَظيمٌ وشَرَفٌ عالٍ ، حينَ عَنَى اللّهُ عز و جلبِذلِكَ الآلَ ، فَذَكَرَهُ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَهذِهِ واحِدَةٌ . وَالآيَةُ الثّانِيَةُ فِي الاصطِفاءِ قَولُهُ عز و جل : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (14) ، وهذَا الفَضلُ الَّذي لا يَجهَلُهُ أحَدٌ إلّا مُعانِدٌ ضالٌّ ؛ لِأَنَّهُ فَضَّلَ بَعدَ طَهارَةٍ تُنتَظَرُ ، فَهذِهِ الثّانِيَةُ . وأمَّا الثّالِثَةُ فَحينَ مَيَّزَ اللّهُ الطّاهِرينَ مِن خَلقِهِ ، فَأَمَرَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِالمُباهَلَةِ بِهِم في آيَةِ الاِبتهِالِ ، فَقالَ عز و جل : يا مُحَمَّدُ «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » (15) ، فَبَرَّزَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وفاطِمَةَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، وقَرَنَ أنفُسَهُم بِنَفسِهِ ، فَهَل تَدرونَ ما مَعنى قَولِهِ عز و جل : «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» ؟ قالَتِ العُلَماءُ : عَنى بِهِ نَفسَهُ . فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : غَلِطتُم ، إنَّما عَنى بِها عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ومِمّا يَدُلُّ عَلى ذلِكَ قَولُ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله حينَ قالَ : «لَيَنتَهِيَنَّ بَنو وَليعَةَ أو لَأَبعَثَنَّ إلَيهِم رَجُلاً كَنَفسي» ؛ يَعني عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وعَنى بِالأَبناءِ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام ، وعَنى بِالنِّساءِ فاطِمَةَ عليهاالسلام 16 ، فَهذِهِ خُصوصِيَّةٌ لا يَتَقَدَّمُهُم فيها أحَدٌ ، وفَضلٌ لا يَلحَقُهُم فيهِ بَشَرٌ ، وشَرَفٌ لا يَسبِقُهُم إلَيهِ خَلقٌ ، إذ جَعَلَ نَفسَ عَلِيٍ عليه السلام كَنَفسِهِ ، فَهذِهِ الثّالِثَةُ ... . 17

.


1- .فاطر : 32 .
2- .فاطر : 33 .
3- .الأحزاب : 33 .
4- .اقتباس من قوله تعالى في سورة الزخرف الآية 5 .
5- .الحديد : 26 .
6- .هود : 45 .
7- .هود : 46 .
8- .آل عمران : 33 و 34 .
9- .النساء : 54 .
10- .النساء : 59 .
11- .الشعراء : 214 .
12- .رَهطُ الرجلِ : قومه وقبيلته (الصحاح : ج 3 ص 1128 «رهط») .
13- .آل عمران : 61 .
14- .ليس في الأمالي : «وعنى بالأبناء الحسن والحسين عليهماالسلام وعنى بالنساء فاطمة عليهاالسلام» واللفظ فيه بعده هكذا : «فهذه خصوصية لا يتقدّمه فيها أحد ، وفضل لا يلحقه فيه بشر ، وشرف لا يسبقه إليه خلق أن جعل نفس علي كنفسه» .
15- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 229 _ 232 ح 1 ، الأماليللصدوق : ص 615 ح 843 ، تحف العقول : ص 425 نحوه ، بحار الأنوار : ج 25 ص 220 ح 20 .

ص: 293

2 / 5 استدلال امام رضاعليه السلام

2 / 5استدلال امام رضا عليه السلامعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن صلت _ :امام رضا عليه السلام در مرو به مجلس مأمون _ كه گروهى از علماى عراق و خراسان در آن گرد آمده بودند _ ، وارد شد . مأمون گفت : معناى اين آيه را به من بگوييد : «سپس كتاب را به كسانى از بندگانمان كه آنان را برگزيده بوديم ، ميراث داديم» . علما گفتند : مراد خداوند عز و جل از آن، تمام امّت است . مأمون گفت : شما چه مى گويى، اى ابو الحسن ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «من سخن آنان را نمى گويم ؛ بلكه مى گويم : مراد خداوند عز و جلاز آن، عترت پاك [پيامبر صلى الله عليه و آله ] اند» . مأمون گفت : به چه دليل ، مقصودش فقط عترت است، نه امّت ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «اگر مرادش تمام امّت باشد، همه آنها اهل بهشت بودند؛ زيرا خداوند عز و جلمى فرمايد : «برخى از آنان به خود ستم مى كنند ، برخى شان ميانه رو هستند و برخى شان به اذن خدا در نيكى ها پيشتازند . اين است آن فضل بزرگ» . سپس همه آنان را اهل بهشت قرار داده و فرموده است : «بهشت هاى جاودانى كه در آنها وارد مى شوند و در آنها با دستبندهايى از طلا زيور مى يابند» تا آخر آيه . پس ، وراثت، مختصّ عترت است و ديگران از آن بهره اى ندارند» . مأمون گفت : عترت پاك، چه كسانى هستند ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «همان كسانى كه خداوند عز و جل در كتابش در وصف ايشان فرموده است : «خدا در حقيقت ، مى خواهد از شما خاندان، پليدى را ببرد و شما را پاك پاك گرداند» ، و همان كسانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : من در ميان شما دو چيز گران سنگ از خود بر جاى مى گذارم : كتاب خدا و عترتم ، يعنى اهل بيتم . آگاه باشيد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند . پس مراقب باشيد كه پس از من با آن دو، چگونه رفتار مى كنيد . اى مردم ! به آنان چيزى نياموزيد ؛ زيرا آنها از شما داناترند » . علما گفتند : اى ابو الحسن ! از عترت به ما بگو . آيا عترت، همان آل است يا غير آل ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «همان آل است» . علما گفتند : امّا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود : «امّت من، آل من اند» و طبق خبر متواتر غير قابل رد ، اصحاب او نيز مى گويند : آل محمّد، امّت اويند . امام رضا عليه السلام فرمود : «به من بگوييد كه آيا صدقه (زكات) بر آل، حرام است ؟». گفتند : بله . فرمود : «آيا بر امّت، حرام است ؟». گفتند : نه . فرمود : «اين، فرق ميان آل و امّت است . واى بر شما ! به كجا برده مى شويد ؟ آيا از قرآن روى گردان شده ايد، يا كه شما مردمانى زياده رويد ؟ آيا نمى دانيد كه وراثت و طهارت، تنها به برگزيدگانِ ره يافته تعلّق گرفت، نه ديگران ؟» . علما گفتند : به چه دليل، اى ابو الحسن ؟ فرمود : به دليل سخن خداى عز و جل : «و هر آينه ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و پيامبرى و كتاب را در نسل آن دو قرار داديم . پس برخى از ايشان ره يافته اند و بيشترشان گم راه اند» . پس ارث بردن نبوّت و كتاب، متعلّق به ره يافتگان است و گم راهان را از آن بهره اى نيست . مگر نمى دانيد كه وقتى نوح از پروردگار توانا و بزرگش درخواست كرد «و گفت : پروردگارم ! پسرم جزو خانواده من است و وعده تو هم حق است و تو بهترينِ داورانى» _ چون خداوند عز و جل به نوح وعده داده بود كه او و خانواده اش را نجات دهد _ ، خداوند عز و جل فرمود : «اى نوح ! او از خانواده تو نيست . او كارى ناشايست است . پس چيزى را كه نمى دانى، از من درخواست مكن . من به تو اندرز مى دهم كه مبادا از نادانان باشى» ؟» . مأمون گفت : آيا خدا عترت را بر ديگر مردمان، برترى داده است ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «خداى عز و جل برترى عترت بر ديگر مردمان را در كتاب استوارش بيان فرموده است» . مأمون گفت : در كجاى كتاب خداست ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «در آيه شريف : «خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد ؛ نسلى كه يكى از ديگرى است و البته خدا شنوا و داناست» ، و در جايى ديگر فرموده است : «بلكه به مردم ، به خاطر امتيازى كه خدا به آنان داده است، رشك مى برند . ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلكى بزرگ بخشيديم» . سپس در پى آن ، خطاب را متوجّه ديگر مؤمنان كرده و فرموده است : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و اولو الأمر خود، فرمان بريد» . مقصودش از اولو الأمر ، همان كسانى هستند كه آنان را كتاب و حكمت داده و به خاطر اين دو ، مورد رشك واقع شده اند . پس آيه شريف: «بلكه به مردم، به خاطر امتيازى كه خدا به آنان داده است ، رشك مى برند . ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم» ، به معناى اطاعت از برگزيدگان پاك است؛ زيرا ملك در اين جا، همان اطاعت كردن از ايشان است» . علما گفتند : به ما بفرما كه آيا خداى عز و جل اين برگزيدگى [عترت] را در قرآن، بيان نموده است ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «در ظاهر [قرآن]، اين برگزيدگى را در دوازده جا و موضع بيان نموده ، و اين، غير از مواردى است كه در باطن آن آمده است . نخستين مورد آن، اين سخن خداست: «و عشيره نزديكت را هشدار ده» و خويشان بااخلاصت را . در قرائت اُبَىّ بن كعب، اين گونه است [يعنى با اضافه «و خويشان بااخلاصت را»] . اين جمله در مصحف عبد اللّه بن مسعود نيز وجود داشته است و اين، جايگاهى والا و امتيازى بزرگ و شرافتى عظيم است؛ چرا كه خداوند عز و جل با اين كلام، «آل» را قصد كرد و آن را براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ذكر نمود . اين ، يكى . آيه دوم در باره برگزيدگى ، اين سخن خداى عز و جل است : «جز اين نيست كه خدا مى خواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را پاك پاك گرداند» . اين نيز امتيازى است كه هيچ كس آن را انكار نمى كند، مگر شخصى كه معاند و گم راه باشد؛ چون او با وجود چنين پاكى و طهارتى، [ديگرى را] برترى داده است . اين ، دوم . و آيه سوم ، وقتى خداوند، پاكان خلق خود را متمايز ساخت ، در آيه مباهله به پيامبرش دستور داد كه همراه آنان مباهله كند و فرمود : اى محمّد! «هر كس در باره آن ، پس از آن كه تو را دانش حاصل آمد ، محاجّه كرد ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . پيامبر صلى الله عليه و آله ، على و حسن و حسين و فاطمه _ كه درودهاى خدا بر آنان باد _ را بيرون آورد و آنها را در كنار خود قرار داد . آيا مى دانيد معناى سخن او عز و جل : «خودمان و خودتان» چيست ؟». علما گفتند : مقصودش خودِ اوست . ابو الحسن عليه السلام فرمود : «اشتباه مى كنيد ؛ بلكه مقصودش از آن، على بن ابى طالب عليه السلام است . دليل بر اين مطلب ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است ، آن جا كه فرمود : يا بنى وليعه دست از اين كارها بر مى دارند، يا مردى را سوى آنان گسيل مى دارم كه همانند خود من است؟ و مقصود ايشان، على بن ابى طالب عليه السلام بود . مراد از پسران [در اين آيه شريف] هم حسن و حسين اند و مراد از زنان ، فاطمه است . اين ويژگى است كه هيچ كس در آن بر ايشان پيشى نمى گيرد ، و امتيازى است كه هيچ بشرى در آن به پاى آنان نمى رسد ، و شرافتى است كه هيچ مخلوقى در آن بر ايشان پيش دستى نمى كند؛ زيرا نفْس على را همچون نفْس خودش قرار داده است . اين ، سوم است...».

.

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

. .

ص: 299

. .

ص: 300

الفصول المختارة :قالَ المَأمونُ يَوما لِلرِّضا عليه السلام : أخبِرني بِأَكبَرِ فَضيلَةٍ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَدُلُّ عَلَيهَا القُرآنُ ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : فَضيلَتُهُ فِي المُباهَلَةِ ؛ قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » ، فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام فَكانَا ابنَيهِ ، ودَعا فاطِمَةَ عليهاالسلامفَكانَت في هذَا المَوضِعِ نِساءَهُ ، ودَعا أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام فَكانَ نَفسَهُ بِحُكمِ اللّهِ عز و جل ، وقَد ثَبَتَ أنَّهُ لَيسَ أحَدٌ مِن خَلقِ اللّهِ سُبحانَهُ أجَلَّ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأَفضَلَ ، فَوَجَبَ أن لا يَكونَ أحَدٌ أفضَلَ مِن نَفسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِحُكمِ اللّهِ عز و جل . قالَ : فَقالَ لَهُ المَأمونُ : ألَيسَ قَد ذَكَرَ اللّهُ الأَبناءَ بِلَفظِ الجَمعِ ، وإنَّما دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ابنَيهِ خاصَّةً ، وذَكَرَ النِّساءَ بِلَفظِ الجَمعِ وإنَّما دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ابنَتَهُ وَحدَها ، فَلِمَ لا جازَ أن يَذكُرَ الدُّعاءَ لِمَن هُوَ نَفسَهُ ويَكونَ المُرادُ نَفسَهُ فِي الحَقيقَةِ دونَ غَيرِهِ ، فَلا يَكونُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ما ذَكَرتَ مِنَ الفَضلِ ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : لَيسَ بِصَحيحٍ ما ذَكَرتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، وذلِكَ أنَّ الدّاعِيَ إنَّما يَكونُ داعِيا لِغَيرِهِ كَما يَكونُ الآمِرُ آمِرا لِغَيرِهِ ، ولا يَصِحُّ أن يَكونَ داعِيا لِنَفسِهِ فِي الحَقيقَةِ كَما لا يَكونُ آمِرا لَها فِي الحَقيقَةِ ، وإذا لَم يَدعُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلاً فِي المُباهَلَةِ إلّا أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقَد ثَبَتَ أنَّهُ نَفسُهُ الَّتي عَناهَا اللّهُ تَعالى في كِتابِهِ ، وجَعَلَ حُكمَهُ ذلِكَ في تَنزيلِهِ . قالَ : فَقالَ المَأمونُ : إذا وَرَدَ الجَوابَ سَقَطَ السُّؤالُ . (1)

.


1- .الفصول المختارة : ص 38 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 350 ح 10 .

ص: 301

الفصول المختارة :روزى مأمون به امام رضا عليه السلام گفت : بزرگ ترين فضيلت امير مؤمنان [على عليه السلام ] كه قرآن بر آن دلالت دارد ، چيست ؟ امام رضا عليه السلام به او فرمود : «فضيلت مباهله اش . خداوند عز و جل فرمود : «پس هر كس كه در اين باره ، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه كرد ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلامرا فرا خواند . پس اين دو، پسران اويند ، و فاطمه عليهاالسلام را فرا خواند . پس در اين جا مراد از زنانش اوست ، و امير مؤمنان عليه السلام را فرا خواند . پس به حكم خدا، امير مؤمنان عليه السلام ، نفْس پيامبر صلى الله عليه و آله است . از طرفى مى دانيم كه هيچ يك از خلق خداوند سبحان، بزرگ تر و برتر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست . پس لازم است كه هيچ كس برتر از نفْس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نباشد ، به حكم خدا» . مأمون گفت : آيا نه اين است كه خداوند، عبارت «پسران» را به صورت جمع، ذكر فرمود ، و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به طور خاص، دو پسرش را فرا خواند ، و «زنان» را نيز به صورت جمع آورد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فقط دخترش را فرا خواند؟ پس چرا جايز نباشد كه فرا بخواند و خودش را بخواند و مرادش هم در حقيقت، خود او باشد و نه كسى ديگر ؟ بنا بر اين ، فضيلتى را كه گفتى ، به امير مؤمنان، مربوط نمى شود . امام رضا عليه السلام به او فرمود : «آنچه گفتى، درست نيست، اى امير مؤمنان؛ زيرا فرا خواننده ، در حقيقت ، كسى جز خود را فرا مى خواند، چنان كه فرمان دهنده به كسى جز خود، فرمان مى دهد و درست نيست كه در حقيقت، خودش را فرا بخواند، چنان كه فرمان دهنده نمى تواند فرمان دهنده به خودش باشد . و چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مباهله، مردى جز امير مؤمنان عليه السلام را فرا نخواند، ثابت مى شود كه مقصود از «خود» كه خداوند متعال در كتابش فرموده، امير مؤمنان عليه السلام است ، و حكم آن را در تنزيلش قرار داد» . مأمون گفت : چون جواب آمد، سؤال رخت بر مى بندد .

.

ص: 302

طرائف المقال :إنَّ المَأمونَ قالَ لِلرِّضا عليه السلام : مَا الدَّليلُ عَلى خِلافَةِ جَدِّكَ [عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ] ؟ قالَ عليه السلام : «أَنفُسَنَا» ، فَقالَ المَأمونُ : لَولا «نِسَاءَنَا» ! فَقالَ الرِّضا عليه السلام : لَولا «أَبْنَاءَنَا» ! فَسَكَتَ المَأمونُ (1) . (2)

.


1- .قال العلّامة الطباطبائي في بيان هذا الحديث : قوله عليه السلام : آية «أَنفُسَنَا» ، يريد أنّ اللّه جعل نفس عليّ عليه السلام كنفس نبيّه صلى الله عليه و آله ، وقوله : «لولا نساءنا» معناه : أنّ كلمة «نِسَاءَنَا» في الآية دليل على أنّ المراد بالأنفس الرجال ، فلا فضيلة فيه حينئذٍ ، وقوله عليه السلام : «لولا أبناءنا» معناه : أنّ وجود «أَبْنَاءَنَا» فيها يدلّ على خلافه ؛ فإنّ المراد بالأنفس لو كان هو الرجال لم يكن مورد لذكر الأبناء (الميزان في تفسير القرآن : ج 3 ص 230) .
2- .طرائف المقال : ج 2 ص 302 .

ص: 303

طرائف المقال :مأمون به امام رضا عليه السلام گفت : دليل بر خلافت جدّت [على بن ابى طالب ]چيست ؟ فرمود : «كلمه خودمان » . مأمون گفت : البتّه اگر كلمه «زنانمان» نبود ! امام رضا عليه السلام فرمود : «البتّه اگر كلمه پسرانمان نبود !» . مأمون، سكوت كرد . (1)

.


1- .علّامه طباطبايى قدس سره در توضيح اين حديث مى فرمايد : مراد امام عليه السلام از اين كه فرمود : «كلمه خودمان »، اين است كه خداوند، خودِ على عليه السلام را همانند خودِ پيامبرش قرار داده است و مراد مأمون از جمله : «اگر كلمه زنانمان نبود» ، اين است كه كلمه «زنانمان» در آيه دليل آن است كه مراد از «خودها» مردان اند . بنا بر اين ، فضيلتى در آن براى امير مؤمنان نيست ، و جمله امام عليه السلام كه : «اگر كلمه پسرانمان نبود» ، معنايش اين است كه وجود «پسرانمان» در اين آيه، بر خلاف نظر مأمون دلالت دارد ؛ زيرا اگر مراد از «خودها» مردان باشند ، آوردن كلمه «پسرانمان» مورد نداشت [چرا كه كلمه «خودمان» در صورتى كه به معناى مردان باشد ، شامل حسنين هم مى شود و ديگر ذكر «پسرانمان» لزومى نداشت (الميزان فى تفسير القرآن: ج 3 ص 230) .

ص: 304

الفصل الثالث : نماذج من مباهلات غير أهل البيت عليهم السّلامالملهوف :قالَ الرّاوي : وخَرَجَ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ _ وكانَ زاهِدا عابِدا _ فَخَرَج إلَيهِ يَزيدُ بنُ مَعقِلٍ ، وَاتَّفَقا عَلَى المُباهَلَةِ إلَى اللّهِ في أن يَقتُلَ المُحِقُّ مِنهُمَا المُبطِلَ ، فَتَلاقَيا فَقَتَلَهُ بُرَيرٌ . (1)

رجال النجاشي :مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ قُضاعَةَ بنِ صَفوانَ بنِ مِهرانَ الجَمّالِ ، مَولى بَني أسَدٍ ، أبو عَبدِ اللّهِ ، شَيخُ الطّائِفَةِ ، ثِقَةٌ فَقيهٌ فاضِلٌ ، وكانَت لَهُ مَنزِلَةٌ مِنَ السُّلطانِ ، كانَ أصلُها أنَّهُ ناظَرَ قاضِيَ المَوصِلِ فِي الإِمامَةِ بَينَ يَدَيِ ابنِ حَمدانَ ، فَانتَهَى القَولُ بَينَهُما إلى أن قالَ لِلقاضي : تُباهِلُني ؟ فَوَعَدَهُ إلى غَدٍ ، ثُمَّ حَضَرُوا فَباهَلَهُ وجَعَلَ كَفَّهُ في كَفِّهِ ، ثُمَّ قاما مِنَ المَجلِسِ . وكانَ القاضي يَحضُرُ دارَ الأَميرِ ابنِ حَمدانَ في كُلِّ يَومٍ ، فَتَأَخَّرَ ذلِكَ اليَومَ ومِن غَدِهِ ، فَقالَ الأَميرُ : اِعرِفوا خَبَرَ القاضي ! فَعادَ الرَّسولُ فَقالَ : إنَّهُ مُنذُ قامَ مِن مَوضِعِ المُباهَلَةِ حُمَّ وَانتَفَخَ الكَفُّ الَّذي مَدَّهُ لِلمُباهَلَةِ وقَدِ اسوَدَّت ، ثُمَّ ماتَ مِنَ الغَدِ . فَانتَشَرَ لِأَبي عَبدِ اللّهِ الصَّفوانِيِّ بِهذا ذِكرٌ عِندَ المُلوكِ ، وحُظِيَ مِنهُم وكانَت لَهُ مَنزِلَةٌ . (2)

الغيبة للطوسي عن أبي عليّ بن همّام :أنفَذَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ الشَّلمَغانِيُّ العَزاقِرِيُّ إلَى الشَّيخِ الحُسَينِ بنِ روحٍ ؛ يَسأَلُهُ أن يُباهِلَهُ ، وقالَ : أنَا صاحِبُ الرَّجُلِ وقَد اُمِرتُ بِإِظهارِ العِلمِ ، وقَد أظهَرتُهُ باطِنا وظاهِرا ، فَباهِلني . فَأَنفَذَ إلَيهِ الشَّيخُ رضى الله عنه في جَوابِ ذلِكَ : أيُّنا تَقَدَّمَ صاحِبَهُ فَهُوَ المَخصومُ . فَتَقَدَّمَ العَزاقِرِيُّ فَقُتِلَ وصُلِبَ ، واُخِذَ مَعَهُ ابنُ أبي عَونٍ ، وذلِكَ في سَنَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ وثَلاثِمِئَةٍ . (3)

.


1- .الملهوف : ص 160 ، مثير الأحزان : ص 61 .
2- .رجال النجاشي : ج 2 ص 316 الرقم 1051 ، خلاصة الأقوال : ص 144 رقم 33 .
3- .الغيبة للطوسي : ص 307 ح 258 ، الخرائج والجرائح : ج 3 ص 1122 ح 39 ، بحار الأنوار : ج 51 ص 323 ح 43 .

ص: 305

فصل سوم : چند نمونه از مباهله هاى غير اهل بيت عليهم السلام

فصل سوم : چند نمونه از مباهله هاى غير اهل بيت عليهم السّلامالملهوف :راوى گفت : بُرَير بن خُضَير _ كه مردى زاهد و عابد بود _ ، به ميدان قدم نهاد و يزيد بن معقل به رزم او آمد . قرار گذاشتند مباهله كنند و از خدا بخواهند كه هر يك از آن دو بر باطل است، به دست آن كه بر حق است، كشته شود . پس با هم به رزم پرداختند و برير، او را كشت .

رجال النجاشى :ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمّال ، وابسته بنى اسد ، شيخ طايفه و فردى موثّق و فقيه و فاضل بود و نزد سلطان، منزلتى والا داشت . علّتش آن بود كه وى در حضور ابن حمدان با قاضى موصل در باره امامت مناظره كرد و كار به آن جا رسيد كه به قاضى گفت : با من مباهله كن . و براى فرداى آن روز، وعده مباهله گذاشتند . سپس همگى جمع شدند و نجاشى دستش را در دست قاضى گذاشت و با او مباهله كرد . آن گاه هر دو برخاستند و رفتند . قاضى هر روز در سراى امير ابن حمدان حاضر مى شد ؛ امّا آن روز و روز بعد نيامد . امير گفت : از قاضى خبر بگيريد ! فرستاده امير ، بر گشت و گفت : قاضى از همان وقت كه محلّ مباهله را ترك كرده، دچار تب شده و دستى كه با آن مباهله نموده، ورم كرده و سياه شده است . وى فرداى آن روز از دنيا رفت . اين واقعه موجب شد كه آوازه ابو عبد اللّه صفوانى در ميان بپيچد و از عنايات آنان برخوردار گردد و منزلتى والا يابد .

الغيبة ، طوسى_ به نقل از ابو على بن همّام _ :محمّد بن على شَلمَغانى عَزاقرى، به شيخ حسين بن روح پيغام داد و از او خواست كه با وى مباهله كند و گفت : من نماينده آقا هستم ، و به من امر شده كه اظهار علم ]و نمايندگى] كنم و من هم آن را در پنهان و آشكارا اظهار كردم . [اگر قبول ندارى كه من نماينده هستم،] با من مباهله كن . شيخ رضى الله عنه در جوابش پيغام داد كه : هر يك از ما جلوتر از ديگرى رفت (مُرد) ، او محكوم است . عزاقرى جلوتر مُرد. او را كشتند و به دار آويختند و ابن ابى عون نيز با او دستگير شد . اين واقعه در سال 323 بود .

.

ص: 306

بحار الأنوار عن ابن عبّاس :الوُضوءُ غَسلَتانِ ومَسحَتانِ ، مَن باهَلَني باهَلتُهُ . (1)

جامع بيان العلم عن ابن عبّاس :لِيَتَّقِ اللّهَ زَيدٌ (2) ، أيَجعَلُ وَلَدَ الوَلَدِ بِمَنزِلَةِ الوَلَدِ ، لا يَجعَلُ أبَ الأَبِ بِمَنزِلَةِ الأَبِ ؟ ! إن شاءَ باهَلتُهُ عِندَ الحَجَرِ الأَسوَدِ . (3)

.


1- .بحار الأنوار : ج 80 ص 247 .
2- .هو زيد بن ثابت ، حَكَمَ في الإرث بحُكم الجاهلية وخالف حكم الإسلام .
3- .جامع بيان العلم : ج 2 ص 107 .

ص: 307

بحار الأنوار_ به نقل از ابن عبّاس _ :وضو، دو شستن و دو مسح كشيدن دارد . هر كس حاضر است [در اين باره ]با من مباهله كند ، با او مباهله مى كنم .

جامع بيان العلم_ به نقل از ابن عبّاس _ :زيد (1) بايد از خدا بترسد . آيا او فرزند فرزند را به منزله فرزند مى شمارد؛ امّا پدر پدر را به منزله پدر نمى داند ؟ ! اگر بخواهد ، در كنار حجر الأسود با او مباهله مى كنم .

.


1- .منظور، زيد بن ثابت است كه در باره ارث، بر اساس حكم دوره جاهليت و بر خلاف حكم اسلام ، حكم داد.

ص: 308

الفصل الرابع : آداب يوم المباهلة4 / 1الغُسلُالإمام الصادق عليه السلام_ في حَديثٍ يَذكُرُ فيهِ الأَغسالَ _ :غُسلُ الجَنابَةِ واجِبٌ ... وغُسلُ المُباهَلَةِ واجِبٌ (1) . (2)

4 / 2الصَّلاةُالإمام الصادق عليه السلام :مَن صَلّى في هذَا اليَومِ [يَعنِي الرابِعَ وَالعِشرينَ مِن ذِي الحِجَّةِ ]رَكعَتَينِ قَبلَ الزَّوالِ بِنِصفِ ساعَةٍ شُكرا للّهِِ عَلى ما مَنَّ بِهِ عَلَيهِ وخَصَّهُ بِهِ ، يَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ اُمَّ الكِتابِ مَرَّةً واحِدَةً ، وعَشرَ مَرّاتٍ «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» ، وعَشرَ مَرّاتٍ آيَةَ الكُرسِيِّ إلى قَولِهِ : «هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» ، وعَشرَ مَرّاتٍ «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» ؛ عَدَلَت عِندَ اللّهِ مِئَةَ ألفِ حِجَّةٍ ، ومِئَةَ ألفِ عُمرَةٍ ، ولَم يَسأَلِ اللّهِ عز و جلحاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ إلّا قَضاها لَهُ كائِنَةً ما كانَت ، إن شاءَ اللّهُ عز و جل . (3)

.


1- .ورواه الكليني عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن عثمان بن عيسى نحوه ، إلّا أنّه أسقط غسل من مسّ ميتا ، وغسل المحرم ، وغسل يوم عرفة ، وغسل دخول الحرم ، وغسل المباهلة . أقول : حمل الشيخ وغيره الوجوب على الاستحباب المؤكّد في غير الأغسال الستّة الواجبة ، وذكروا أنّ الأخبار دالّة على نفي وجوبها (وسائل الشيعة : ج 2 ص 937 ح 3708) .
2- .تهذيب الأحكام : ج 1 ص 104 ح 270 عن سماعة ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 78 ح 176 ، وسائل الشيعة : ج 2 ص 937 ح 3708 .
3- .مصباح المتهجّد : ص 758 ، الإقبال : ج 2 ص 371 ، وسائل الشيعة : ج 5 ص 287 ح 10354 .

ص: 309

فصل چهارم : آداب روز مباهله
4 / 1 غسل كردن
4 / 2 نماز خواندن

فصل چهارم : آداب روز مباهله4 / 1غسل كردنامام صادق عليه السلام_ در حديثى كه در آن از انواع غسل ها ياد مى كند _ :غسل جنابت، واجب است... و غسل مباهله نيز واجب است . (1)

4 / 2نماز خواندنامام صادق عليه السلام :هر كس در اين روز _ يعنى بيست و چهارم ذى حجّه _ نيم ساعت قبل از ظهر، دو ركعت نماز به شكرانه نعمتى كه خدا به او اختصاص داده است ، به جا آورد و در هر ركعتى، يك بار امّ الكتاب (سوره فاتحه) ، و ده مرتبه «قل هو اللّه احد» و ده مرتبه آية الكرسى تا «هم فيها خالدون» ، و ده مرتبه «انا انزلناه فى ليلة القدر» را بخواند ، [اين عملش] در نزد خداوند با صد هزار حج و صد هزار عمره برابر است و هر حاجتى از حوائج دنيا و آخرت را كه از خداوند عز و جل بخواهد، به او عطا مى فرمايد ؛ هر حاجتى كه باشد ، إن شاء اللّه .

.


1- .شيخ حُرّ عاملى مى گويد: مانند اين حديث را كلينى از محمّد بن يحيى، از احمد بن محمّد، از عثمان بن عيسى روايت كرده است، جز آن كه غسل مسّ ميّت و غسل محرّم و غسل روز عرفه و غسل داخل شدن به حرم و غسل مباهله را انداخته است. من مى گويم : شيخ و ديگران، وجوب را در غير شش غسل واجب ، بر استحباب مؤكّد، حمل كرده اند و گفته اند كه اخبار بر نفى وجوب اين غسل ها دلالت دارند. (وسائل الشيعة: ج 2 ص 937 ح 3708)

ص: 310

4 / 3الدُّعاءُالإقبال عن الحسين بن خالد عن الإمام الصادق عليه السلام :قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : لَو قُلتُ إنَّ في هذَا الدُّعاءِ الاِسمَ الأَكبَرَ لَصَدَقتُ ، ولَو عَلِمَ النّاسُ ما فيهِ مِنَ الإِجابَةِ لَاضطَرَبوا عَلى تَعليمِهِ بِالأَيدي ، وأَنَا لَاُقَدِّمُهُ بَينَ يَدَي حَوائِجي فَيُنجِحُ ، وهُوَ دُعاءُ المُباهَلَةِ مِن قَولِ اللّهِ تَعالى : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» (1) ثُمَّ إلى آخِرِ الآيَةِ ، وإنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام نَزَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَخبَرَهُ بِهذَا الدُّعاءِ ، قالَ : تَخرُجُ أنتَ ووَصِيُّكَ وسِبطاكَ وَابنَتُكَ وباهِلِ القَومَ وَادعوا بِهِ . قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَإِذا دَعَوتُم فَاجتَهِدوا فِي الدُّعاءِ ، فَإِنَّ ما عِندَ اللّهِ خَيرٌ وأَبقى مِن كُنوزِ العِلمِ ، فَاشفَعوا بِهِ وَاكتُموهُ مِن غَيرِ أهلِهِ السُّفَهاءِ وَالمُنافِقينَ . الدُّعاءُ : «اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن بَهائِكَ بِأَبهاهُ ، وكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ ، وكُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ ، اللّهُمَّ إني أسأَ لُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن جَمالِكَ بِأَجمَلِهِ ، وكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ ، اللّهُمَّ إني أسأَ لُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ من عَظَمَتِكَ بِأَعظَمِها ، وكُلُّ عَظَمَتِكَ عَظيمَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن نورِكَ بِأَنوَرِهِ ، وكُلُّ نورِكَ نَيِّرٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِنورِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن رَحمَتِكَ بِأَوسَعِها ، وكُلُّ رَحمَتِكَ واسِعَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِرَحمَتِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن كَمالِكَ بِأَكمَلِهِ ، وكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن كَلِماتِكَ بِأَتَمِّها ، وكُلُّ كَلِماتِكَ تامَّةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن أسمائِكَ بِأَكبَرِها ، وكُلُّ أسمائِكَ كَبيرَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِأَسمائِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن عِزَّتِكَ بِأَعَزِّها ، وكُلُّ عِزَّتِكَ عَزيزَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مَشِيَّتِكَ بِأَمضاها ، وكُلُّ مَشِيَّتِكَ ماضِيَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمَشِيَّتِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِقُدرَتِكَ الَّتي استَطَلتَ بِها عَلى كُلِّ شَيءٍ ، وكُلُّ قُدرَتِكَ مُستَطيلَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِقُدرَتِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن عِلمِكَ بِأَنفَذِهِ ، وكُلُّ عِلمِكَ نافِذٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعِلمِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن قَولِكَ بِأَرضاهُ ، وكُلُّ قَولِكَ رِضا( / رَضيٌّ) ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِقَولِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مَسائِلِكَ بِأَحَبِّها إلَيكَ ، وكُلُّ مَسائِلِكَ إلَيكَ حَبيبَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمَسائِلِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن شَرَفِكَ بِأَشرَفِهِ ، وكُلُّ شَرَفِكَ شَريفٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن سُلطانِكَ بِأَدوَمِهِ ، وكُلُّ سُلطانِكَ دائِمٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِسُلطانِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مُلكِكَ بِأَفخَرِهِ ، وكُلُّ مُلكِكَ فاخِرٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمُلكِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن عَلائِكَ بِأَعلاهُ ، وكُلُّ عَلائِكَ عالٍ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعَلائِكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن آياتِكَ بِأَعجَبِها ، وكُلُّ آياتِكَ عَجيبَةٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِآياتِكَ كُلِّها ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مَنِّكَ بِأَقدَمِهِ ، وكُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِما أنتَ فيهِ مِنَ الشُّؤونِ وَالجَبَروتِ ، اللّهُمَّ وإنّي أسأَ لُكَ بِكُلِّ شَأنٍ ، وكُلِّ جَبَروتٍ لَكَ . اللّهُمَّ وإنّي أسأَ لُكَ بِما تُجيبُني بِهِ حينَ أسأَ لُكَ ، يا اللّهُ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِبَهاءِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِجَلالِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِجَمالِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِعَظَمَةِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِكَمالِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِقَولِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِشَرَفِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِعَلاءِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِكَلِماتِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِعِزَّةِ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِلا إلهَ إلّا أنتَ ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ يا اللّهُ يا رَبّاه _ حَتّى يَنقَطِعَ النَّفَسُ _ » . وتَقولُ : «أسأَ لُكَ سَيِّدي فَلَيسَ مِثلَكَ شَيءٌ ، وأَسأَ لُكَ بِكُلِّ دَعوَةٍ دَعاكَ بِها نَبِيٌّ مُرسَلٌ أو مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أو مُؤمِنٌ امتَحَنتَ قَلبَهُ لِلإِيمانِ استَجَبتَ دَعوَتَهُ مِنهُ ، وأَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحمَةِ ، وأَتَقَدَّمُ بَينَ يَدَي حوَائِجي بِمُحَمَّدٍ ، يا مُحَمَّدُ يا رَسولَ اللّهِ ، بِأَبي أنتَ وأُمّي ، أتَوَجَّهُ إلى رَبِّكَ ورَبّي واُقَدِّمُكَ بَينَ يَدَي حاجَتي ، يا رَبّاه يا اللّهُ يا رَبّاه ، أسأَ لُكَ بِكَ فَلَيسَ كَمِثلِكَ شَيءٌ ، وأَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِمُحَمَّدٍ خَليلِكَ ونَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحمَةِ وبِعِترَتِهِ ، واُقَدِّمُهُم بَينَ يَدَي حَوائِجي . وأَسأَ لُكَ بِحَياتِكَ الَّتي لا تَموتُ ، وبِنورِ وَجهِكَ الَّذي لا يُطفَأُ ، وبِالعَينِ الَّتي لا تَنامُ ، أسأَ لُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ» . ثُمَّ تَسأَلُ حاجَتَكَ تُقضى إن شاءَ اللّهُ . (2)

.


1- .آل عمران : 61 .
2- .الإقبال : ج 2 ص 356 ، مصباح المتهجّد : ص 759 ح 844 وليس فيه صدره إلى « وادعوا به » .

ص: 311

4 / 3 دعا كردن

4 / 3دعا كردنالإقبال_ به نقل از حسين بن خالد، از امام صادق عليه السلام _ :[پدرم] باقر عليه السلام فرمود : «اگر بگويم در اين دعا اسم اعظم است، راست گفته ام ، و اگر مردم از اجابتى كه در اين دعا هست، آگاه بودند، براى آن سر و دست مى شكستند ، و من خود، پيش از [طلب ]حوائجم، آن را مى خوانم و كارساز مى شود . اين دعا ، دعاى مباهله است برگرفته از اين سخن خداوند متعال : «بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» تا آخر آيه . جبرئيل عليه السلام بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و اين دعا را به او آموخت و گفت : خودت به همراه وصيّت و دو نوه ات و دخترت بيرون مى روى و با آن عدّه مباهله كن و اين دعا را بخوان» . هر گاه دعا كرديد، در دعا كوشش و پافشارى ورزيد؛ زيرا آنچه نزد خداست، از گنج هاى دانش، بهتر و ماندگارتر است . پس اين دعا را شفيع قرار دهيد و آن را از نااهلش _ يعنى نابخردان و منافقان _ ، پوشيده بداريد» . دعا اين است : «بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ تابناك ترين تابناكى ات، و همه تابناكى هاى تو تابناك است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه تابناكى ات . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ شكوهمندترين شُكوهت، و همه شُكوه هاى تو شكوهمند است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه شُكوهت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ زيباترين زيبايى ات، و همه زيبايى هاى تو زيباست . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه زيبايى ات . بار خدايا ! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى . پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ بزرگ ترين بزرگى ات، و همه بزرگى هاى تو بزرگ است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه بزرگى ات . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ نورانى ترين نورهايت، و همه نورهاى تو نورانى است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه نورت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ گسترده ترين رحمتت و همه رحمت هاى تو گسترده است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه رحمتت . بار خدايا ! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى . پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ كامل ترين كمالت، و همه كمال هاى تو كامل است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه كمالت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ تمام ترين كلماتت، و همه كلمات تو، تمام است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه كلماتت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ بزرگ ترين نام هايت، و همه نام هاى تو بزرگ است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه نام هايت . بار خدايا ! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى . پس دعايم را اجابت كن، چنان كه به من وعده داده اى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ عزيزترين عزّتت، و همه عزّت هاى تو عزيز است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه عزّتت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ جارى ترين خواستت، و همه خواست هاى تو جارى اند . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه خواست هايت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ قدرتت كه به واسطه آن بر هر چيزى چيره اى ، و همه قدرت هاى تو چيره است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه قدرتت . بار خدايا ! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى . پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ نافذترين علمت و همه علم هاى تو نافذ است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه علمت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ پسنديده ترين گفتارت، و همه گفتارهاى تو پسنديده است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه گفتارت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ محبوب ترين درخواست ها در نزد تو، و همه درخواست ها از تو، محبوب توست . بار خدايا ! از تو درخواست مى كنم به حقّ همه درخواست ها از تو . بار خدايا ! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى . پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ والاترين والايى ات، و همه والايى هاى تو والاست . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه والايى ات . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ پاينده ترين مراتب سلطنتت، و همه مراتب سلطنت تو پاينده است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه مراتب سلطنتت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ باشكوه ترين مراتب پادشاهى ات، و همه مراتب پادشاهى تو، باشكوه است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه مراتب پادشاهى ات . بار خدايا ! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى . پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ بالاترين مراتب علوّت، و همه مراتب علوّ تو، بالاست . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه مراتب علوّت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ شگفت ترين نشانه هايت و همه نشانه هاى تو، شگفت اند . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه نشانه هايت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ ديرين ترين لطفت، و همه لطف هاى تو ديرين است . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه لطفت . بار خدايا ! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى . پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ شئون و جبروتى كه دارى . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ همه شأن و جبروتت . بار خدايا ! از تو مى خواهم به حقّ آنچه با آن اجابتم مى كنى، آن گاه كه از تو مى خواهم . اى خدا ، اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به تابناكى لا إله إلّا أنت (1) . اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به شُكوه لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به زيبايى لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به عظمت لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به كمال لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به گفتار لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به بلندمرتبگىِ لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به والايىِ لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به كلمات لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به ارجمندىِ لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! از تو مى خواهم به حقّ لا إله إلّا أنت . اى آن كه معبودى جز تو نيست ! اى خدا ! اى پروردگار !». تا آن كه نَفَس، بريده شود . و مى گويى : «از تو درخواست مى كنم، اى آقاى من ؛ زيرا هيچ چيزى همانند تو نيست . از تو درخواست مى كنم به هر دعايى كه پيامبرى مرسل يا فرشته اى مقرّب يا مؤمنى _ كه دلش را براى ايمان آزمودى _ ، با آن دعا تو را خوانْد و دعايش را پذيرفتى ، و به واسطه محمّد پيامبرت ، پيامبر رحمت ، به تو روى مى آورم ، و محمّد را پيشاپيشِ حاجت هايم [به درگاه تو] مى فرستم . اى محمّد ، اى پيامبر خدا ! پدر و مادرم به فدايت ! به خدايى كه پروردگار تو و من است، روى آورده ام ، و تو را پيشاپيش حاجتم قرار مى دهم . اى پروردگار ، اى خدا ، اى پروردگار ! از تو مى خواهم به حقّ خودت؛ زيرا چيزى همانند تو نيست ، و به واسطه محمّد ، دوستت و پيامبرت ، پيامبر رحمت ، و به واسطه عترت او به تو روى مى آورم ، و آنان را پيشاپيش حاجت هايم قرار مى دهم . از تو درخواست مى كنم به حقّ حيات ناميرايت ، و به حقّ نور خاموش ناشدنى ذاتت ، و به حقّ چشمى كه نمى خوابد . از تو درخواست مى كنم كه پيش از هر چيز، بر محمّد و خاندان محمّد، درود بفرستى» . سپس حاجتت را مى خواهى . به خواست خدا ، برآورده مى شود .

.


1- .يعنى: معبودى جز تو نيست.

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

. .

ص: 315

. .

ص: 316

الإقبال :1 دُعاءُ المُباهَلَةِ وَالإِنابَةِ وَالتَّضَرُّعِ وَالمَسأَلَةِ عَن مَولانا أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» (1) . «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَاً بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (2) . «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ * تُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ» (3) . «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَ_دَةِ هُوَ الرَّحْمَ_نُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (4) . هُوَ اللّهُ الَّذي لا يُعرَفُ لَهُ سَمِيٌّ ، وهُوَ اللّهُ الرَّجاءُ وَالمُرتَجى ، وَاللَّجَأُ وَالمُلتَجى ، وإلَيهِ المُشتَكى ، ومِنهُ الفَرَجُ وَالرَّخاءُ ، وهُوَ سَميعُ الدُّعاءِ . اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ يا اللّهُ بِحَقِّ الاِسمِ الرَّفيعِ عِندَكَ ، العالِي المَنيعِ ، الَّذِي اختَرتَهُ لِنَفسِكَ ، وَاختَصَصتَهُ لِذِكرِكَ ، ومَنَعتَهُ جَميعَ خَلقِكَ ، وأَفرَدتَهُ عَن كُلِّ شَيءٍ دونَكَ ، وجَعَلتَهُ دَليلاً عَلَيكَ وسَبَبا إلَيكَ ، وهُوَ أعظَمُ الأَسماءِ ، وأَجَلُّ الأَقسامِ ، وأَفخَرُ الأَشياءِ ، وأَكبَرُ الغَنائِمِ ، وأَوفَقُ الدُّعاءِ ، ثُمَّ (5) لا تُخَيِّبُ راجِيَهُ ولا تَرُدُّ داعِيَهُ ، ولا يَضعُفُ مَنِ اعتَمَدَ عَلَيهِ ولَجَأَ إلَيهِ . وأَسأَ لُكَ يا اللّهُ بِالرُّبوبِيَّةِ الَّتي تَفَرَّدتَ بِها أن تَقِيَنِي النّارَ بِقُدرَتِكَ ، وتُدخِلَنِي الجَنَّةَ بِرَحمَتِكَ . يا نورُ أنتَ نورُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، قَدِ استَضاءَ بِنورِكَ أهلُ سَماواتِكَ وأَرضِكَ ، فَأَسأَ لُكَ أن تَجعَلَ لي نورا في سَمعي وبَصَري أستَضيءُ بِهِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . يا عَظيمُ أنتَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ ، بِعَظَمَتِكَ استَعَنتُ فَارفَعني وأَلحِقني دَرَجَةَ الصّالِحينَ . يا كَريمُ بِكَرَمِكَ تَعَرَّضتُ ، وبِهِ تَمَسَّكتُ ، وعَلَيهِ تَوَكَّلتُ وَاعتَمَدتُ ، فَأَكرِمني بِكَرامَتِكَ ، وأَنزِل عَلَيَّ رَحمَتَكَ وبَرَكاتِكَ ، وقَرِّبني مِن جِوارِكَ ، وأَلبِسني مِن مَهابَتِكَ وبَهائِكَ ، وأَنِلني مِن رَحمَتِكَ وجَزيلِ عَطائِكَ . يا كَبيرُ لا تُصَعِّر خَدّي ، ولا تُسَلِّط عَلَيَّ مَن لا يَرحَمُني ، وَارفَع ذِكري ، وشَرِّف مَقامي ، وأَعلِ في عِلِّيّينَ دَرَجَتي . يا مُتَعالِ (/ مُتَعالي) أسأَ لُكَ بِعُلُوِّكَ أن تَرفَعَني ولا تَضَعَني ، ولا تُذِلَّني بِمَن هُوَ أرفَعُ مِنّي ، ولا تُسَلِّط عَلَيَّ مَن هُوَ دوني ، وأَسكِن خَوفَكَ قَلبي . يا حَيُّ أسأَ لُكَ بِحَياتِكَ الَّتي لا تَموتُ أن تُهَوِّنَ عَلَيَّ المَوتَ ، وأَن تُحيِيَني حَياةً طَيِّبَةً ، وتَوَفَّني مَعَ الأَبرارِ . يا قَيّومُ أنتَ القائِمُ عَلى كُلِّ نَفسٍ (بِما كَسَبَت) ، وَالمُقيمُ بِكُلِّ شَيءٍ ، اجعَلني مِمَّن يُطيعُكَ ويَقومُ بِأَمرِكَ وحَقِّكَ ، ولا يَغفُلُ عَن ذِكرِكَ . يا رَحمنُ ارحَمني بِرَحمَتِكَ ، وجُد عَلَيَّ بِفَضلِكَ وجودِكَ (/ جِوارِكَ) ، ونَجِّني مِن عِقابِكَ ، وأَجِرني مِن عَذابِكَ . يا رَحيمُ تَعَطَّف عَلى ضُرّي بِرَحمَتِكَ ، وجُد عَلَيَّ بِجودِكَ ورَأفَتِكَ ، وخَلِّصني مِن عَظيمِ جُرمي بِرَحمَتِكَ ؛ فَإِنَّكَ الشَّفيقُ الرَّفيقُ ، ومَن لَجَأَ إلَيكَ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى وَالرُّكنِ الوَثيقِ . يا مَلِكُ مِن مُلكِكَ أطلُبُ ، ومِن خَزائِنِكَ الَّتي لا تَنفَدُ أسأَلُ ، فَأَعطِني مُلكَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؛ فَإِنَّهُ لا يُعجِزُكَ ولا يَنقُصُكَ شَيءٌ ، ولا يُؤثَرُ فيما عِندَكَ . يا قُدّوسُ أنتَ الطّاهِرُ المُقَدَّسُ ، فَطَهِّر قَلبي وفَرِّغني لِذِكِركَ ، وعَلِّمني ما يَنفَعُني ، وزِدني عِلما إلى ما عَلَّمتَني . يا جَبّارُ بِقُوَّتِكَ أعِنّي عَلَى الجَبّارينَ ، وَاجبُرني يا جابِرَ العَظمِ الكَسيرِ ، وكُلُّ جَبّارٍ خاضِعٌ لَكَ . يا مُتَكَبِّرُ اكنُفني بِرُكنِكَ ، وحُل بَيني وبَينَ البُغاةِ مِن خَلقِكَ بِكِبرِيائِكَ . يا عَزيزُ أعِزَّني بِطاعَتِكَ ، ولا تُذِلَّني (6) بِالمَعاصي فَأَهونَ عِندَكَ وعِندَ خَلقِكَ . يا حَليمُ عُد عَلَيَّ بِحِلمِكَ ، وَاستُرني بِعَفوِكَ ، وَاجعَلني مُؤَدِّيا لِحَقِّكَ ، ولا تَفضَحني يَومَ الوُقوفِ بَينَ يَدَيكَ . يا عَليمُ أنتَ العالِمُ بِحالي وسِرّي وجَهري وخَطَئي وعَمدي ، فَاصفَح لي عَمّا خَفِيَ عَن خَلقِكَ مِن أمري . يا حَكيمُ أسأَ لُكَ بِما أحكَمتَ بِهِ الأَشياءَ فَأَتقَنتَها ، أن تَحكُمَ لي بِالإِجابَةِ فيما أسأَ لُكَ وأَرغَبُ فيهِ إلَيكَ . يا سَلامُ سَلِّمني مِن مَظالِمِ العِبادِ ، ومِن عَذابِ القَبرِ وأَهوالِ يَومِ القِيامَةِ . يا مُؤمِنُ آمِنّي مِن كُلِّ خَوفٍ ، وَارحَم ضُرّي وذُلَّ مَقامي ، وَاكفِني ما أهَمَّني مِن أمرِ دُنياي وآخِرَتي . يا مُهَيمِنُ خُذ بِناصِيَتي إلى رِضاكَ ، وَاجعَلني عامِلاً بِطاعَتِكَ مَعصوما عَن طاعَةِ مَن سِواكَ . يا بارِئَ الأَشياءِ عَلى غَيرِ مِثالٍ ، أسأَ لُكَ أن تَجعَلَني مِنَ الصّادِقينَ المَبرورينَ عِندَكَ . يا مُصَوِّرُ صَوَّرتَني فَأَحسَنتَ صورَتي ، وخَلَقتَني فَأَكمَلتَ خَلقي ، فَتَمِّم أحسَنَ ما أنعَمتَ بِهِ عَلَيَّ ، ولا تُشَوِّه خَلقي يَومَ القِيامَةِ . يا قَديرُ بِقُدرَتِكَ قَدَّرتَ وقَدَّرتَني عَلَى الأَشياءِ ، فَأَسأَ لُكَ أن تُحسِنَ عَلى أمورِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعونَتي ، وتُنجِينَي مِن سوءِ أقدارِكَ . يا غَنِيُّ أغنِني بِغَنائِكَ ، وأَوسِع عَلَيَّ في عَطائِكَ ، وَاشفِني بِشِفائِكَ ، ولا تُبعِدني مِن سَلامَتِكَ . يا حَميدُ لَكَ الحَمدُ كُلُّهُ ، وبِيَدِكَ الأَمرُ كُلُّهُ ، ومِنكَ الخَيرُ كُلُّهُ . اللّهُمَّ ألهِمنِي الشُّكرَ عَلى ما أعطَيتَني . يا مَجيدُ أنتَ المَجيدُ وَحدَكَ ، لا يَفوتُكَ شَيءٌ ولا يَؤُودُكَ (7) شَيءٌ ، فَاجعَلني مِمَّن يُقَدِّسُكَ ويُمَجِّدُكَ ويُثني عَلَيكَ . يا أحَدُ أنتَ اللّهُ الفَردُ الأَحَدُ الصَّمَدُ لَم تَلِد ولَم تولَد ولَم يَكُن لَكَ كُفُوا أحَدٌ ، فَكُن لي اللّهُمَّ جارا ومونِسا وحِصنا مَنيعا . يا وَترُ أنتَ وَترُ كُلِّ شَيءٍ ، ولا يَعدِلُكَ شَيءٌ ، فَاجعَل عاقِبَةَ أمري إلى خَيرٍ ، وَاجعَل خَيرَ أيّامي يَومَ ألقاكَ . يا صَمَدُ يا مَن لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ ، ولا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ في ظُلُماتِ البَرِّ وَالبَحرِ ، احفَظني في تَقَلُّبي (/ تَخَيُّلي) ونَومي ويَقَظَتي . يا سَميعُ اسمَع صَوتي ، وَارحَم صَرخَتي . يا سَميعُ يا مُجيبُ يا بَصيرُ ، قَد أحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلمُكَ ونَفَذَ فيهِ عِلمُكَ وكُلُّهُ بِعَينِكَ ، فَانظُر إلَيَّ بِرَحمَتِكَ ، ولا تُعرِض عَنّي بِوَجهِكَ . يا رَؤوفُ أنتَ أرأَفُ بي مِن أبي واُمّي ، ولَو لا رَأفَتُكَ لَما عَطَفا عَلَيَّ ، فَتَمِّم نِعمَتَكَ عَلَيَّ ولا تُنَغِّصني ما أعطَيتَني . يا لَطيفُ الطُف بي بِلُطفِكَ الخَفِيِّ مِن حَيثُ أعلَمُ ومِن حَيثُ لا أعلَمُ ، إنَّكَ أنتَ علّامُ الغُيوبِ . يا حَفيظُ احفَظني في نَفسي وأَهلي ومالي ووَلَدي ، وما حَضَرتُهُ ووَعَيتُهُ وغِبتُ عَنهُ مِن أمري بِما حَفِظتَ بِهِ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ وما بَينَهُما ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . يا غَفورُ اغفِر لي ذُنوبي وَاستُر عُيوبي ، ولا تَفضَحني بِسَرائِري إنَّكَ أرحَمُ الرّاحِمينَ . ويا وَدودُ اجعَل لي مِنكَ مَوَدَّةً ورَحمَةً فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وَاجعَل لي ذلِكَ في صُدورِ المُؤمِنينَ . يا ذَا العَرشِ المَجيدِ اجعَلني مِنَ المُسَبِّحينَ المُمَجِّدينَ لَكَ في آناءِ اللَّيلِ وأَطرافِ النَّهارِ وبِالغُدُوِّ وَالآصالِ ، وأَعِنّي عَلى ذلِكَ . يا مُبدِئُ أنتَ بَدَأتَ الأَشياءَ كَما تُريدُ ، وأَنتَ المُبدِئُ المُعيدُ الفَعّالُ لِما تُريدُ ، فَاجعَل لِيَ الخِيَرَةَ فِي البَدءِ وَالعاقِبَةِ فِي الاُمورِ . يا مُعيدُ أنتَ تُعيدُ الأَشياءَ كَما بَدَأتَها أوَّلَ مَرَّةٍ ، أسأَ لُكَ إعادَةَ الصِّحَّةِ وَالمالِ وجَليلِ الأَحوالِ إلَيَّ وَالتَّفَضُّلَ بِذلِكَ . يا رَقيبُ احرُسني بِرَقبَتِكَ ، وأَعِنّي بِحِفظِكَ ، وَاكنُفني بِفَضلِكَ ، ولا تَكِلني إلى غَيرِكَ . يا شَكورُ أنتَ المَشكورُ عَلى ما رَعَيتَ وغَذَّيتَ ، ووَهَبتَ وأَعطَيتَ وأَغنَيتَ ، فَاجعَلني لَكَ مِنَ الشّاكِرينَ ولِالائِكَ مِنَ الحامِدينَ . يا باعِثُ ابعَثني شَهيدا صِدّيقا رَضِيّا ، عزيزا حَميدا ، مُغتَبِطا مَسرورا ، مَشكورا مَحبورا . يا وارِثُ تَرِثُ الأَرضَ ومَن عَلَيها ، وَالسَّماواتِ وسُكّانَها ، وجَميعَ ما خَلَقتَ ، فَوَرِّثني حِلما وعِلما إنَّكَ خَيرُ الوارِثينَ . يا مُحيي أحيِني حَياةً طَيِّبَةً بِجودِكَ ، وأَلهِمني شُكرَكَ [ وذِكرَكَ] (8) أبَدا ما أبقَيتَني ، وآتِني فِي الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وقِني عَذابَ النّارِ . يا مُحسِنُ عُد عَلَيَّ اللّهُمَّ بِإِحسانِكَ ، وضاعِف عِندي نِعمَتَكَ وجَميلَ بَلائِكَ . يا مُميتُ هَوِّن عَلَيَّ سَكَراتِ المَوتِ وغُصَصَهُ ، وبارِك لي فيهِ عِندَ نُزولِهِ ، ولا تَجعَلني مِنَ النّادِمينَ عِندَ مُفارَقَةِ الدُّنيا . يا مُجمِلُ لا تُبَغِّضني بِما أعطَيتَني ، ولا تَمنَعني ما رَزَقتَني ، ولا تَحرِمني ما وَعَدتَني ، وجَمِّلني بِطاعَتِكَ . يا مُنعِمُ تَمِّم نِعمَتَكَ عَلَيَّ ، وآنِسني بِها ، وَاجعَلني مِنَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلَيها . يا مُفضِلُ بِفَضلِكَ أعيشُ ، ولَكَ أرجو ، وعَلَيكَ أعتَمِدُ ، فَأَوسِع عَلَيَّ مِن فَضلِكَ ، وَارزُقني مِن حَلالِ رِزقِكَ . أنتَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ ، وَالظّاهِرُ وَالباطِنُ ، وأَنتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، فَاجعَلني أوَّلَ التّائِبينَ ، ومِمَّن يَروى مِن حَوضِ نَبِيِّكَ يَومَ القِيامَةِ . يا آخِرُ أنتَ الآخِرُ ، وكُلُّ شَيءٍ هالِكٌ إلّا وَجهَكَ ، تَعالَيتَ عُلُوّا كَبيرا . يا ظاهِرُ أنتَ الظّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ مَكنونٍ ، وَالعالِمُ بِكُلِّ شَيءٍ مَكتومٍ ، فَأَسأَ لُكَ أن تُظهِرَ مِن اُموري أحَبَّها إلَيكَ . يا باطِنُ أنتَ تُبطِنُ فِي الأَشياءِ مِثلَ ما تُظهِرُهُ فيها ، وأَنتَ عَلّامُ الغُيوبِ ، فَأَسأَ لُكَ اللّهُمَّ أن تُصلِحَ ظَاهِري وباطِني بِقُدرَتِكَ . يا قاهِرُ أنتَ الَّذي قَهَرتَ الأَشياءَ بِقُدرَتِكَ ، فَكُلُّ جَبّارٍ دونَكَ ، ونَواصِي الخَلقِ كُلُّهُم بِيَدِكَ ، وكُلُّهُم واقِفٌ بَينَ يَدَيكَ وخاضِعٌ لَكَ . يا وَهّابُ هَب لي مِن لَدُنكَ رَحمَةً وعِلما ومالاً ووَلَدا طَيِّبا ، إنَّكَ أنتَ الوَهّابُ . يا فَتّاحُ افتَح لي أبوابَ رَحمَتِكَ وأَدخِلني فيها ، وأَعِذني مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ ، وَافتَح لي مِن فَضلِكَ . يا رَزّاقُ ارزُقني مِن فَضلِكَ ، وزِدني مِن عَطائِكَ ، وسَعَةِ ما عِندَكَ ، وأَغنِني عَن خَلقِكَ . يا خَلّاقُ أنتَ خَلَقتَ الأَشياءَ بِغَيرِ نَصَبٍ ولا لُغوبٍ ، خَلَقتَني خَلقا سَوِيّا حَسَنا جَميلاً ، وفَضَّلتَني عَلى كَثيرٍ مِمَّن خَلَقتَ تَفضيلاً . يا قاضي أنتَ تَقضي في خَلقِكَ بِما تُريدُ ، فَاقضِ لي بِالحُسنى ، وجَنِّبنِي الرَّدى ، وَاختِم لي بِالحُسنى فِي الآخِرَةِ وَالاُولى . يا حَنّانُ تَحَنَّن عَلَيَّ بِرَأفَتِكَ ، وتَفَضَّل عَلَيَّ بِرِزقِكَ ورَحمَتِكَ ، وَاقبِض عَنّي يَدَ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وشَيطانٍ مَريدٍ ، وأَخرِجني بِعِزَّتِكَ مِن حَلَقِ المَضيقِ إلى فَرَجِكَ القَريبِ . يا مَنّانُ امنُن عَلَيَّ بِالعافِيَةِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، ولا تَسلُبنيها أبَدا ما أبقَيتَني . يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ اغفِر لي بِجَلالِكَ وكَرَمِكَ مَغفِرَةً تَحُلُّ بِها عَنّي قُيودَ ذُنوبي ، وتَغفِرُ لي سَيِّئاتي ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . يا جَوادُ أنتَ الجَوادُ الكَريمُ الَّذي لا تَبخَلُ ، وَالمُعطِي الَّذي لا تَنكُلُ ، فَجُد عَلَيَّ بِكَرَمِكَ ، وَاجعَلني شاكِرا لِاءِنعامِكَ . يا قَوِيُّ خَلَقتَ السَّماواتِ وما فِي الأَرضِ وما بَينَهُما وما فيهِما وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ بِغَيرِ نَصَبٍ ولا لُغوبٍ ، فَقَوِّني عَلى أمري بِقُوَّتِكَ . يا شَديدُ اشدُد أزري ، وأَعِنّي عَلى أمري ، وكُن لي مِن كُلِّ حاجَةٍ قاضِيا . يا غالِبُ غَلَبتَ كُلَّ غَلّابٍ بِقُدرَتِكَ ، فَاغلِب بالي وهَوايَ حَتّى تَرُدَّهُما إلى طاعَتِكَ ، وَاغلِب بِعِزَّتِكَ مَن بَغى عَلَيَّ ورامَ حَربي . يا دَيّانُ أنتَ تَحشُرُ الخَلقَ ، وعَلَيكَ العَرضُ ، وكُلٌّ يَدينُ لَكَ ويُقِرُّ لَكَ بِالرُّبوبِيَّةِ ، فَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ بِعِزَّتِكَ . يا ذَكورُ اذكُرني فِي الأَوَّلينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وعِندَ كُلِّ خَيرٍ تَقسِمُهُ . يا خَفِيُّ أنتَ تَعلَمُ السِّرَّ وأَخفى وهُوَ ظاهِرٌ عِندَكَ ، فَاغفِر لي ما خَفِيَ عَلَى النّاسِ مِن أمري ، ولا تَهتِكني يَومَ القِيامَةِ عَلى رُؤوسِ الأَشهادِ . يا جَليلُ جَلَلتَ عَنِ الأَشياءِ فَكُلُّها صَغيرَةٌ عِندَكَ ، فَأَعطِني مِن جَلائِلِ نِعمَتِكَ ، ولا تَحرِمني مِن فَضلِكَ . يا مُنقِذُ أنقِذني مِنَ الهَلاكِ ، وَاكشِف عَنّي غَمّاءَ الضَّلالاتِ ، وخَلِّصني مِن كُلِّ موبِقَةٍ ، وفَرِّج عَنّي كُلَّ مُلِمَّةٍ . يا رَفيعُ ارتَفَعتَ عَن أن يَبلُغَكَ وَصفٌ ، أو يُدرِكَكَ نَعتٌ ، أو يُقاسَ بِكَ قِياسٌ ، فَارفَعني في عِلِّيّينَ . يا قابِضُ كُلُّ شَيءٍ في قَبضَتِكَ ، مُحيطٌ بِهِ قُدرَتُكَ ، فَاجعَلني في ضِمانِكَ وحِفظِكَ ، ولا تَقبِض يَدي عَن كُلِّ خَيرٍ أفعَلُهُ . يا باسِطُ ابسُط يَدي بِالخَيراتِ ، وأَعطِني بِقُدرَتِكَ أعلَى الدَّرَجاتِ . يا واسِعُ وَسِعتَ كُلَّ شَيءٍ رَحمَةً وعِلما فَوَسِّع عَلَيَّ في رِزقي . يا شَفيقُ أنتَ أشفَقُ عَلى خَلقِكَ مِن آبائِهِم واُمَّهاتِهِم وأَرأَفُ بِهِم ، فَاجعَلني شَفيقا رَفيقا ، وكُن بي شَفيقا رَفيقا بِرَحمَتِكَ . يا رَفيقُ ارفُق بي إذا أخطَأتُ ، وتَجاوَز عَنّي إذا أسَأتُ ، وَأْمُر مَلَكَ المَوتِ وأَعوانَهُ عَلَيهِمُ السَّلامُ أن يَرفُقوا بِروحي إذا أخرَجوها عَن جَسَدي ، ولا تُعَذِّبني بِالنّارِ . يا مُنشِئُ أنشَأتَ كُلَّ شَيءٍ كَما أرَدتَ ، وخَلَقتَ ما أحبَبتَ ، فَبِتِلكَ القُدرَةِ أنشِئني سَعيدا مَسعودا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأَنشِئ ذُرِّيَّتي وما زَرَعتُ وبَذَرتُ في أرضِكَ ، وأَنشِئ مَعاشي ورِزقي وبارِك لي فيهِما بِرَحمَتِكَ . يا بَديعُ أنتَ بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ومُبدِعُهُما ، ولَيسَ لَكَ شِبهٌ ، ولا يَلحَقُكَ وَصفٌ ، ولا يُحيطُ بِكَ فَهمٌ . يا مَنيعُ لا تَمنَعني ما أطلُبُ مِن رَحمَتِكَ وفَضلِكَ ، وَامنَع عَنّي كُلَّ مَحذورٍ ومَخوفٍ . يا تَوّابُ اقبَل تَوبَتي ، وَارحَم عَبرَتي ، وَاصفَح عَن خَطيئَتي ، ولا تَحرِمني ثَوابَ عَمَلي . يا قَريبُ قَرِّبني مِن جِوارِكَ ، وَاجعَلني في حِفظِكَ وكَنَفِكَ ، ولا تُبعِدني عَنكَ بِرَحمَتِكَ . يا مُجيبُ أجِب دُعائي وتَقَبَّلهُ مِنّي ، ولا تَحرِمنِي الثَّوابَ كَما وَعَدتَني . يا مُنعِمُ بَدَأتَ بِالنِّعَمِ قَبلَ استِحقاقِها وقَبلَ السُّؤالِ بِها ، فَكَذلِكَ إتمامُها بِالكَمالِ وَالزِّيادَةِ مِن فَضلِكَ . يا ذَا الإِفضالِ( / الفَضلِ) ، يا مُفضِلُ ، لَو لا فَضلُكَ هَلَكنا ، فَلا تُقَصِّر عَنّا فَضلَكَ . يا مَنّانُ ، فَامنُن عَلَينا بِالدَّوامِ ، يا ذَا الإِحسانِ . يا مَعروفُ أنتَ المَعروفُ الَّذي لا يَجهَلُ ، ومَعروفُكَ ظاهِرٌ لا يُنكَلُ ، فَلا تَسلُبنا ما أودَعتَناهُ مِن مَعروفِكَ بِرَحمَتِكَ . يا خَبيرُ خَبَرتَ الأَشياءَ قَبلَ كَونِها ، وخَلَقتَها عَلى عِلمٍ مِنكَ بِها ، فَأَنتَ أوَّلُها وآخِرُها ، فَزِدني خَيرا بِما ألهَمتنَيهِ مِن شُكرِكَ وبَصيرَةً . يا مُعطي أعطِني مِن جَليلِ عَطائِكَ ، وبارِك لي في قَضائِكَ ، وأَسكِنّي بِرَحمَتِكَ في جِوارِكَ . يا مُعينُ أعِنّي عَلى اُمورِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ بِقُوَّتِكَ ، ولا تَكِلني في شَيءٍ إلى غَيرِكَ . يا سَتّارُ استُر عُيوبي ، وَاغفِر ذُنوبي ، وَاحفَظني في مَشهَدي ومَغيبَي . يا شَهيدُ اُشهِدُكَ اللّهُمَّ وجَميعَ خَلقِكَ ومَلائِكَتِكَ أنَّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ، فَاكتُب هذِهِ الشَّهادَةَ عِندَكَ ونَجِّني بِها مِن عَذابِكَ . يا فاطِرُ أنتَ فاطِرُ السَّماواتِ وَالأَرضِ وما بَينَهُما وما فيهِما ، فَكُن لي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وتَوَفَّني مُسلِما وأَلحِقني بِالصّالِحينَ . يا مُرشِدُ أرشِدني إلَى الخَيرِ بِعِزَّتِكَ ، وجَنِّبنِي السَّيِّئاتِ بِعِصمَتِكَ ، ولا تُخزِني يَومَ القِيامَةِ . يا سَيِّدَ السّاداتِ ومَولَى المَوالي إلَيكَ مَصيرُ كُلِّ شَيءٍ ، فَانظُر إلَيَّ بِعَينِ عَفوِكَ . يا سَيِّدُ أنتَ سَيِّدي وعِمادي ومُعتَمَدي ، وذُخري وذَخيرَتي وكَهفي ، فَلا تَخذُلني . يا مُحيطُ أحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلمُكَ ، ووَسِعَت كُلَّ شَيءٍ رَحمَتُكَ ، فَاجعَلني في ضِمانِكَ ، وحُطني مِن كُلِّ سوءٍ بِقُدرَتِكَ . يا مُجيرُ أجِرني مِن عِقابِكَ ، وآمِنّي مِن عَذابِكَ . اللّهُمَّ إنّي خائِفٌ ، وإنّي مُستَجيرٌ بِكَ ، فَأَجِرني مِنَ النّارِ بِرَحمَتِكَ ، يا أهلَ التَّقوى وأَهلَ المَغفِرَةِ ، يا عَدلُ أنتَ أعدَلُ الحاكِمينَ وأَرحَمُ الرّاحِمينَ ، فَالطُف لَنا بِرَحمَتِكَ ، وآتِنا شَيئا بِقُدرَتِكَ ، ووَفِّقنا لِطاعَتِكَ ، ولا تَبتَلِنا بِما لا طاقَةَ لَنا بِهِ ، وخَلِّصنا مِن مَظالِمِ العِبادِ ، وأَجِرنا مِن ظُلمِ الظّالِمينَ وغَشمِ الغاشِمينَ بِقُدرَتِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . اللّهُمَّ اسمَع دُعائي ، وَاقبَل ثَنائي ، وعَجِّل إجابَتي ، وآتِني فِي الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً ، وقِني بِرَحمَتِكَ عَذابَ النّارِ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى خِيَرَتِهِ مِن خَلقِهِ مُحَمَّدٍ وعِترَتِهِ الطّاهِرينَ . (9)

.


1- .البقرة : 255 .
2- .آل عمران : 18 .
3- .آل عمران : 26 و 27 .
4- .الحشر : 21 _ 24 .
5- .في الطبعة المعتمدة : «أوفق الدعائم» بدل «أوفق الدعاء ثمّ» ، وما في المتن أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية .
6- .في الطبعة المعتمدة : «ولا تبتلني» بدل «من خلقك بكبريائك يا عزيز أعزّني بطاعتك ولا تذلّني» وما في المتن أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية .
7- .وَأَدَهُ : أي أثْقَلَهُ (المصباح المنير : ص 674 «وأد») .
8- .أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية .
9- .الإقبال : ج 2 ص 359 _ 368 .

ص: 317

الإقبال :1 دعاى مباهله و توبه و لابه و خواهش [به درگاه خدا] از مولا امير مؤمنان عليه السلام : «خداست كه معبودى جز او نيست ؛ زنده و پاينده (/ بيدار) است . نه چرتى او را فرا مى گيرد و نه خوابى . آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست . كيست آن كس كه جز با اجازه او در پيشگاهش شفاعت كند ؟ آنچه را در پيش روى آنان است و آنچه را در پشت سرشان است، مى داند ، و به چيزى از علم او ، جز به آنچه او خود بخواهد ، احاطه نمى يابند . كرسى او، آسمان ها و زمين را در بر گرفته ، و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست ، و اوست والاى بزرگ» . «خدا كه همواره به عدل قيام دارد، گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست ، و فرشتگان و دانشوران نيز [گواهى مى دهند كه] معبودى نيست جز او كه ارجمند و حكيم است» . «بگو : بار خدايا ! تويى كه فرمان روايى . هر آن كس را كه خواهى ، فرمان روايى مى بخشى ، و از هر كه بخواهى ، فرمان روايى را باز مى ستانى ، و هر كه را خواهى، عزّت مى بخشى ، و هر كه را خواهى، خوار مى گردانى . همه خوبى ها به دست توست ، و تو به هر چيزى توانايى . شب را به روز در مى آورى ، و روز را به شب در مى آورى ، و زنده را از مرده بيرون مى آورى ، و مرده را از زنده بيرون مى آورى ، و هر كه را خواهى ، بى حساب، روزى مى دهى» . «اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم ، يقيناً آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مى ديدى ، و اين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم. باشد كه آنان بينديشند . اوست خدايى كه جز او معبودى نيست ؛ داننده نهان و آشكار است . اوست مهرگستر مهربان . اوست خدايى كه جز او معبودى نيست ؛ همان فرمان رواى پاك، سلامت [از هر عيب]، ايمنى بخش، مراقب، شكست ناپذير و جبّار و متكبّر . پاك است خدا از آنچه [با او ]شريك مى گردانند . اوست خداى آفريننده نوساز صورتگر كه بهترينِ نام ها از آنِ اوست . آنچه در آسمان ها و زمين است، تسبيح او مى گويند ، و او توانا و حكيم است» . اوست خدايى كه برايش همنامى، شناخته نمى شود . اوست خدايى كه به او اميد و آرزوست ، و پناه و پناهگاه است ، و به درگاه او شِكوه مى شود ، و گشايش و آسايش، از جانب اوست ، و شنونده دعاست . بار خدايا ! من از تو مى خواهم _ اى خدا _ به حقّ نام بلند و والا و دست نايافتنى ات ، همان نامى كه براى خود برگزيدى و آن را به ذكر خويش اختصاص دادى ، و همه آفريدگانت را از آن باز داشتى ، و آن را از هر چيزى جز خودت جدا ساختى ، و آن را راه نما به خودت و رشته اى [جهت اتّصال] به خودت قرار دادى ، و آن، بزرگ ترينِ نام ها و ارزشمندترين بهره ها و فاخرترين چيزها و بزرگ ترينِ سودها و مؤثّرترين دعاست . سپس اميدوارش را نوميد نمى گردانى ، و به سينه دعا كننده اش دست رد نمى زنى ، و كسى كه به آن تكيه كند و بِدان پناه برد، ناتوان نيست . اى خدا ! به حقّ پروردگارى اى كه مختصّ ذات توست، از تو مى خواهم كه با قدرتت مرا از آتش دوزخ نگه دارى ، و با رحمتت مرا به بهشت در آورى . اى نور ! تويى نور آسمان ها و زمين كه اهل آسمان هايت و زمينت از نور [هستىِ] تو، روشنايى [هستى ]گرفته اند . پس، از تو مى خواهم كه در گوش و چشم من نورى قرار دهى كه در دنيا و آخرت از آن روشنايى گيرم . اى بزرگ ! تويى پروردگار عرش بزرگ . از بزرگى تو، كمك مى جويم . پس مرا رفعت بخش و مرا به درجه نيكان برسان . اى كريم ! خود را در معرض كرم تو قرار مى دهم و بِدان چنگ مى زنم ، و بر آن توكّل و تكيه مى كنم . پس به كرامتت، مرا گرامى بدار ، و رحمت و بركت هايت را بر من فرو فرست ، و به جوار خود نزديكم گردان ، و از مهابت و جلال خود، بر من بپوشان ، و از رحمتت و دهشِ فراوانت، به من برسان. اى بزرگ ! رويم را [از خودت ، به تكبّر] بر مگردان ، و كسى را كه بر من رحم نمى كند، بر من مسلّط مگردان ، و نامم را بلند و مقامم را والا گردان ، و درجه ام را در علّيّين (در ميان بلندپايگان)، بلند دار . اى بلندمرتبه ! به حقّ بلندمرتبگى ات از تو مى خواهم كه مرا رفعت بخشى و پستم نسازى و به دست كسى كه فرادست من است، خوارم نكنى ، و كسى را كه از من پست تر است، بر من مسلّط نسازى ، ترس از خودت را در سراچه قلبم جاى ده . اى زنده ! به حقّ زندگى ناميرايت از تو مى خواهم كه مرگ را بر من آسان گردانى ، و زندگى ام را زندگى خوش و پاك قرار دهى ، و مرا با نيكان بميرانى . اى بر پا دارنده ! تو بر هر نفْسى بر پايى و بر پا دارنده هر چيزى . مرا از كسانى قرار ده كه اطاعتت مى كنند ، و فرمان و حقّ تو را بر پا مى دارند ، و از تو غافل نيستند . اى مهرگستر ! به رحمتت بر من رحم آور ، و از فضل وجود خود بر من ببخش ، و مرا از كيفرت برهان ، و از عذابت پناهم ده . اى مهربان ! با مهربانى ات، بر بيچارگى من رحمت آور ، و به جود و رأفتت، بر من ببخش ، و با رحمتت مرا از گناه بزرگم نجات بخش، كه تو مشفق و دلسوزى ، و هر كه به تو پناه آورد، به دستگيره استوار و تكيه گاه محكم، چنگ زده است . اى صاحب مُلك ! از ملك تو و از خزانه پايان ناپذير تو مى طلبم . پس ملك دنيا و آخرت را به من عطا فرما ، كه هيچ چيزى تو را ناتوان نمى گرداند و از تو چيزى نمى كاهد و بر آنچه در نزد توست، ترجيح داده نمى شود . اى قُدّوس ! تو پاك و مقدّسى . پس قلب مرا پاك گردان و براى ياد خودت فارغم بدار ، و آنچه را سودم بخشد، به من بياموز ، و بر آنچه به من آموخته اى، بيفزاى . اى جبّار ! با قدرتت مرا در برابر جبّاران، كمك فرما و مرا التيام بخش _ اى التيام بخش استخوان شكسته _ كه هر جبّارى در برابر تو خاضع است . اى متكبّر ! مرا در پناه قدرت خويش گير ، و با كبريايى ات، شرّ ستمگران و سركشان را از من دور بدار . اى عزيز ! مرا با طاعتت عزّت بخش و با گناهان، خوارم مكن، كه در نتيجه ، نزد تو و نزد خَلقت، بى مقدار گردم . اى بردبار ! با بردبارى ات به من بنگر ، و با عفوت بر من پرده پوشى فرما ، و مرا گزارنده حقّت قرار ده ، و در روز ايستادن در پيشگاهت، رسوايم مگردان . اى دانا ! تو از حال من و نهان و آشكارم و خطا و عمدم آگاهى . پس هر آنچه از كار [و گناهان] من كه بر خلقت پوشيده است، بر من ببخشاى . اى حكيم ! به حقّ آنچه با آن ، اشيا را محكم و استوار ساختى، از تو مى خواهم كه در آنچه از تو مسئلت دارم و آن را از تو تقاضا مى كنم، به اجابت، حكم نمايى . اى سلام ! مرا از مظالم بندگان و از عذاب قبر و وحشت هاى روز قيامت به سلامت دار . اى ايمنى بخش ! مرا از هر گونه ترسى ايمن دار و بر بيچارگى ام و بى مقدارى ام رحم فرما ، و دغدغه هاى دنيا و آخرت مرا بر طرف فرما . اى نگاهبان ! كاكُلم را بگير و مرا به سوى آنچه مايه خشنودى توست، بكشان ، و مرا عمل كننده به طاعت خودت قرار ده و از طاعت غير خودت مصونم بدار . اى ايجاد كننده چيزها بدون الگو ! از تو مى خواهم كه مرا از راستگويان و اهل صدق در نزد خودت قرار دهى . اى صورتگر ! تو مرا شكل دادى و شكلم را نيكو ساختى ، و مرا آفريدى و كاملم آفريدى . پس نيكوترين نعمتى را كه به من دادى، بر من تمام ساز و در روز قيامت، مرا بدمنظر مگردان . اى توانا ! تو با قدرتت ، مقدّرات را رقم زدى و مرا بر اشيا توانايى بخشيدى . پس، از تو مى خواهم كه در كارهاى دنيا و آخرت، مرا خوش كمك نمايى ، و از بدى مقدّراتت نجاتم دهى . اى بى نياز! با بى نيازى ات مرا بى نياز گردان ، و داد و دهِشت را بر من وسعت بخش ، و با شفايت مرا شفا ده ، و از سلامتت دورم مكن . اى ستوده ! ستايش، سراسر از آنِ توست ، و كارها (/ فرمان ها)، همه در دست توست ، و هر چه خير و خوبى است، از توست . بار خدايا ! به من سپاس گزارى براى آنچه عطايم كرده اى ، الهام فرما . اى بزرگوار ! تويى يگانه بزرگوار . هيچ چيز، از چنگ تو خارج نمى شود ، و چيزى بر تو سنگينى نمى كند . پس مرا از كسانى قرار ده كه تو را به پاكى و بزرگى مى ستايند و ثناى تو مى گويند . اى يكتا ! تويى خداى فرد و يكتا و بى نياز كه نه زاده اى و نه زاده شده اى و هيچ كس همتاى تو نيست . پس _ اى خداوند _ پناه و مونس و دژ استوار من باش . اى تك ! تويى تك هر چيز و هيچ چيزى همسنگ تو نيست . پس فرجام كار مرا به نيكى ختم كن و بهترين روزهاى مرا روز ديدارم با خودت قرار ده . اى بى نياز ! اى آن كه نه چرتى او را فرا مى گيرد و نه خوابى ، و هيچ پنهانى در تاريكى هاى خشكى و دريا بر او پوشيده نيست ! در از اين پهلو به آن پهلو شدنم و در خوابم و بيدارى ام، مرا نگهبان باش . اى شنوا ! صداى مرا بشنو و به ناله و فريادم رحم آور . اى شنوا ، اى پاسخ دهنده ، اى بينايى كه علم تو همه چيز را در بر گرفته و در آن، نفوذ كرده است و همه چيز را زير نظر دارى ! بر من به رحمتت بنگر ، و رويت را از من مگردان . اى رئوف ! تو از پدر و مادرم هم به من رئوف ترى ، و اگر رأفت تو نبود، آن دو هم به من توجّهى نمى كردند . پس نعمتت را بر من تمام كن و آنچه را به من عطا كرده اى، بر من تلخ و ناگوار مگردان . اى صاحب لطف ! مرا با لطف نهانت ، از آن جا كه مى دانم و از آن جا كه نمى دانم ، مورد لطف قرار ده ، كه تو داناى نهان هايى . اى نگهدار ! با آنچه بِدان آسمان ها و زمين ها و آنچه را ميان آنهاست، نگه مى دارى ، مرا و همسرم را و دارايى ام و فرزندانم را و هر چيز ديگرى را كه به من تعلّق دارد و آن را به ياد و خاطر دارم يا ندارم ، نگه دار ، كه تو بر هر چيز، توانايى . اى آمرزگار ! گناهانم را بيامرز و عيب هايم را بپوشان و مرا به آنچه در درونم مى گذرد، رسوا مگردان، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى . اى بامحبّت ! براى من از جانب خودت در دنيا و آخرت، مهر و محبّتى قرار ده ، و آن را برايم در سينه هاى مؤمنان جاى ده [كه مؤمنان مرا دوست بدارند و به من مهر ورزند] . اى خداوندگار عرش شكوهمند ! مرا از كسانى قرار ده كه در تمام اوقات شب و روز و در هر بام و شام، تو را تسبيح و تمجيد، مى كنند و مرا بر اين كار، يارى ده . اى آغاز كننده ! تويى كه اشيا را آن گونه كه خواستى، آغاز كردى و تويى آغاز كننده و باز گرداننده و انجام دهنده هر كارى كه بخواهى . پس در آغاز و انجام كارها[يم] براى من خير و نيكى قرار ده . اى باز گرداننده ! تويى كه اشيا را همان گونه كه نخستين بار آغاز كردى، باز مى گردانى . از تو مى خواهم كه تن درستى و ثروت و حالات خوش را به من باز گردانى و بدين وسيله فضل خود را شامل حالم سازى . اى مراقب ! با مراقبت خود، از من حراست فرما ، و با نگهداشت خود، كمكم كن ، و به فضل خود، مرا در پناهت گير و مرا به غير خودت وا مگذار. اى سپاس گزار ! تو براى آنچه خود سرپرستى مى كنى و تغذيه مى نمايى و مى بخشى و عطا مى كنى و توانگر مى سازى، [از سوى بنده ات] سپاس گزارى [و قدردانى ]مى شوى . پس مرا از سپاس گزاران و حمدگويان نعمت هايت قرار ده . اى بر انگيزنده ! مرا [در قيامت] گواهى دهنده و تصديق كننده و خشنود و سرافراز و پسنديده و شادمان و مسرور و شايسته قدردانى و خوش حال، بر انگيز . اى ارث برنده اى كه وارث زمين و زمينيان و آسمان ها و ساكنان آنها و همه آفريدگانت هستى ! بردبارى و دانش را به من ميراث ده، كه تو بهترينِ ارث برندگانى . اى زنده كننده ! به جود خود، مرا زندگى پاك و خوش، ارزانى بدار ، و تا زمانى كه زنده ام مى دارى، همواره مرا سپاس گزار خود [و به ياد خودت ]قرار ده ، و در دنيا و آخرت به من خير عطا فرما ، و از عذاب آتش نگاهم بدار . اى نيكوكار ! احسانت را _ اى خداوند _ شامل حال من گردان ، و نعمتت را و بنده نوازى ات را بر من دو چندان ساز . اى ميراننده ! سختى هاى مرگ و رنج هاى جان كندن را بر من آسان ساز و پا قدم مرگ را بر من مبارك گردان ، و مرا در هنگام مفارقت از دنيا، از پشيمانان [و افسوس خوران ]قرار مده . اى نيكو كننده كار ! مرا به واسطه آنچه عطايم كرده اى، مبغوض خود مساز ، و آنچه را روزى ام كرده اى، از من باز مدار ، و از وعده اى كه به من داده اى، محرومم مگردان ، و مرا به زيور طاعتت بياراى . اى نعمت دهنده ! نعمتت را بر من تمام گردان ، و مرا با آن، انس و الفت بخش ، و از سپاس گزارانت بر آن نعمت قرارم ده . اى عطا كننده فضل ! من با فضل تو، زندگى مى كنم ، و به تو اميد دارم، و بر تو تكيه مى كنم . پس، از فضل خود، بر من وسعت بخش و از روزىِ حلالت روزى ام فرما . تويى آغاز و پايان و آشكار و نهان ، و تو بر هر چيز، توانايى . پس مرا نخستينِ توبه كنندگان و از كسانى قرار ده كه در روز قيامت از حوض پيامبرت سيراب مى شوند . اى پايان ! تويى پايان ، و هر چيزى از بين مى رود، مگر روى [و ذات] تو . بسى والا و بلندمرتبه اى تو . اى آشكار ! تويى آشكار بر هر چيز نهفته اى ، و دانا به هر چيز پوشيده اى . پس، از تو مى خواهم كه از كارهاى من، آن را كه نزد تو محبوب تر است، آشكار گردانى . اى نهان ! تو در دلِ اشيا نهان مى سازى، همانند آنچه را كه در آنها آشكار مى گردانى . تو داناى نهان هايى . پس ، از تو مى خواهم _ اى خداوند _ كه با قدرت خويش آشكار و نهان مرا نيك و اصلاح گردانى. اى قاهر! تو آنى كه با قدرتت، اشيا را مقهور خود ساخته اى . پس هر جبّارى، زيردست توست ، و اختيار همه خلايق به دست توست ، و همگى آنان در برابر تو ايستاده و در برابرت خاضع اند . اى پُر بخشش! از نزد خودت به من رحمتى و دانشى و مالى و فرزندى پاك ببخش ، كه به راستى، تنها تويى پُر بخشش . اى گشاينده ! درهاى رحمتت را برايم بگشاى و مرا در آن، وارد كن ، و از شرّ شيطانِ رانده شده، در پناهم گير ، و از فضل خود به [زندگى] من، گشايش ده . اى روزى ده ! از فضل خود، مرا روزى ده ، و از دهِش و رزق بى پايانى كه نزد توست، بر من بيفزاى و مرا از آفريدگانت بى نياز گردان . اى آفريننده ! تو موجودات را ، بى هيچ رنج و زحمتى آفريدى و مرا پرداخته و نيكو و زيبا خلق كردى و بر بسيارى از آفريدگانت بسى برترى ام دادى . اى حكم كننده ! تو در باره آفريدگانت، هر آن گونه كه بخواهى، حكم مى فرمايى . پس براى من نيكى حكم فرما ، و از هلاكت به دورم دار ، و در دنيا و آخرت، عاقبت به خيرم گردان . اى مهرورز ! با رأفتت بر من مهر بورز ، و روزى و رحمتت را به من عنايت كن ، و دست هر زورگوى خودكامه و شيطان سركش را از من كوتاه كن ، و به عزّتت، مرا از حلقه هاى تنگى به گشايشت نزديك باشد، بيرون بر . اى بنده نواز ! مرا در دنيا و آخرت، به نعمت عافيت بنواز و تا زنده ام، هيچ گاه آن را از من مگير . اى خداوندگار شُكوه و كرم ! به حقّ شُكوه و كَرَمت مرا بيامرز ، چنان آمرزشى كه با آن، بندهاى گناهانم را از من بگشايى و بدى هايم را ببخشايى ، كه به راستى، تو بر هر چيز، توانايى . اى صاحب جود ! تو بخشنده و كريمى هستى كه بخل نمى ورزى ، و عطا كننده اى هستى كه از دهش، خوددارى نمى كنى . پس به كَرَم خود، بر من جود كن ، و مرا سپاس گزار اِنعامت قرار ده . اى نيرومند ! تو آسمان ها را و آنچه را در زمين است و آنچه را ما بين آسمان ها و زمين و در آسمان ها و زمين است، به تنهايى و بى همدست و بى هيچ رنج و زحمتى آفريدى . پس به نيرومندى ات، مرا در كارم نيرومند گردان . اى پُر توان ! مرا توانايى بخش و در كارم يارى ام رسان ، و بر آورنده حاجت هايم باش . اى چيره اى كه با قدرتت بر هر چيره شونده اى، چيره گشته اى ! خاطر و خواهش مرا مقلوب كن تا آن دو را به فرمان بردارى از خودت باز گردانى ، و به عزّتت، هر آن كس را كه بر من تعدّى كرده و آهنگ جنگ با من نموده ، مغلوب ساز . اى جزا دهنده[ى روز قيامت] ! تو خلايق را گرد مى آورى و [اعمال آنان] بر تو عرضه مى شود ، و همگى سر در فرمان تو مى آورند و به پروردگارى تو اعتراف مى كنند . پس به عزّتت، گناهان مرا بيامرز . اى ياد كننده ! مرا در شمار نخستينيان و گواهى دهندگان [به توحيدت] و نيكان، و هر آن گاه كه خيرى را قسمت مى كنى، ياد كن . اى پنهان ! تو درون و پنهان تر [از آن] را مى دانى و آن براى تو آشكار است . پس آنچه را از [بدى ها و گناهان] من كه بر مردم نهان است، بيامرز ، و روز قيامت، مرا در برابر عموم، رسوا مساز . اى شكوهمند ! تو از هر موجودى شكوهمندترى و همه موجودات در برابر تو خُردند . پس، از نعمت هاى باشُكوهت به من عطا فرما ، و از فضل خود محرومم مگردان . اى نجاتبخش ! مرا از هلاكت نجات ده ، و بلاى (/پرده) گم راهى ها را از من كنار زن ، و از هر مهلكه اى خلاصى ام بخش ، و هر گرفتارى و مصيبتى را از من بر طرف فرما . اى بلندمرتبه ! تو بالاتر از آنى كه وصفى يا مدحى به آستان تو رسد ، يا چيزى با تو سنجيده شود . پس مرا به علّيّين بالا بر . اى كسى كه هر چيزى را در قبضه خود گرفته اى و قدرتت آن را در ميان دارد ! مرا در ضمانت و نگهداشت خودت قرار ده ، و دستم را از هيچ كار نيكى كه مى كنم، مگير . اى باز كننده ! دستان مرا در كارهاى نيك باز بگذار ، و به قدرتت ، بالاترين درجات را به من عطا فرما . اى گسترده اى كه رحمت و علمت بر هر چيزى گسترده است ! روزى ام را بر من گسترده ساز. اى با شفقت ! تو بر خلق خود از پدران و مادرانشان هم مشفق تر و رئوف ترى . پس مرا مشفق و بامُدارا قرار ده ، و با من مشفق و بامدارا باش . اى مدارا گر ! با من چون خطا مى كنم، مدارا كن ، و چون بدى مى نمايم، از من در گذر ، و فرشته مرگ و دستياران او را بفرماى كه چون خواستند جان مرا از پيكرم بيرون برند، با آن مدارا نمايند ، و مرا با آتش، عذاب مكن . اى پديد آورنده ! تو هر چيزى را چنان كه خواستى، پديد آوردى ، و آنچه را زنده ساختى [و دوست داشتى]، آفريدى . پس به همان قدرت، مرا در دنيا و آخرت، خوش بخت و سعادتمند گردان ، و ذريّه مرا و آنچه را كه در زمين تو كاشتم و افشاندم، بپروران ، و معاش و روزىِ مرا برسان و به رحمت خويش ، در آن دو برايم بركت و افزونى قرار ده . اى ابداعگر ! تو ابداع كننده آسمان ها و زمين و مخترع آنهايى . تو را همانندى نيست و در وصف نمى گنجى و هيچ فهم [و انديشه اى] تو را در ميان نمى گيرد . اى باز دارنده ! آنچه را كه از رحمت و فضل تو مى طلبم، از من باز مدار ، و هر امر خطرخيز و ترسناك را از من باز بدار . اى توبه پذير ! توبه مرا بپذير و بر اشك من رحم آور و از خطايم در گذر و مرا از پاداش كردارم محروم مفرما . اى نزديك ! به حقّ رحمتت، مرا به جوار خودت نزديك گردان ، و در سايه محافظت و پناه خويش قرارم ده ، و مرا از خودت دور مساز . اى اجابت كننده ! همان گونه كه وعده ام داده اى، دعايم را اجابت فرما و آن را از من بپذير و مرا از پاداش، محروم مكن . اى نعمت بخش ! تو [بخشيدن] نعمت ها را آغاز كردى، پيش از آن كه كسى مستحقّ آنها شود و پيش از آن كه از تو بخواهند . پس به همين سان، آنها را كامل و تمام گردان و از فضل خود، بر آن بيفزاى . اى صاحب فضل و لطف ! اى لطف كننده ! اگر لطف تو نبود، ما هلاك مى شديم . پس لطفت را از ما دريغ مدار . اى منّان ! با پايدار داشتن لطف و نعمت هايت، بر ما منّت نه ، اى خداوندگار احسان ! اى نيكى ! تو آن نيكى اى هستى كه انكارت نتوان كرد ، و نيكى تو، آشكار و باز ناگرفتنى است . پس به حقّ رحمتت ، آنچه را از نيكى ات كه به ما وعده داده اى، از ما مگير . اى باخبر ! تو از موجودات، پيش از پديد آمدنشان خبر داشتى و آنها را با علم به آنها آفريدى . پس تو آغاز و انجام آنها هستى . پس به واسطه شكرگزارى از تو _ كه تو خود، آن را به من الهام فرمودى _ ، بر خير و بينش من بيفزاى . اى عطا كننده ! از عطاى بزرگت به من ببخش ، و در قضاى خود به من بركت ده ، و به حقّ رحمتت، مرا در جوار خويش ساكن گردان . اى كمك كننده ! با قدرت خود، مرا در كارهاى دنيا و آخرت كمك فرما و در هيچ كارى مرا به غير خودت وا مگذار . اى پوشاننده ! عيب هاى مرا بپوشان و گناهانم را بيامرز و در حضور و غيابم [و در حضر و سفر ]نگهدارم باش . اى گواه ! تو را _ اى خداوند _ و همه آفريدگان و فرشتگانت را گواه مى گيرم كه معبودى جز تو نيست ، و يگانه اى و شريك ندارى . پس اين گواهى را در نزد خودت ثبت فرما ، و به واسطه آن، مرا از عذابت نجات ده . اى شكافنده ! تويى شكافنده آسمان ها و زمين و آنچه ما بين آنها و در آنهاست . پس در دنيا و آخرت، با من باش و مرا مسلمان بميران و مرا به نيكان ملحق فرما . اى ارشاد كننده ! به حقّ عزّتت مرا به خوبى ها ارشاد فرما ، و با نگهداشت خود، مرا از بدى ها دور گردان و در روز قيامت، خوار و سرافكنده ام مساز . اى آقاى آقايان و اى سَرور سَروران ! حركت هر چيز، به سوى توست . پس با ديده عفو خود، به من بنگر . اى آقا ! تو آقا و ستون و تكيه گاه و اندوخته و خزانه و پناهگاه من هستى . پس مرا تنها مگذار . اى احاطه كننده اى كه علم تو همه چيز را احاطه كرده و رحمتت هر چيزى را در بر گرفته است ! مرا در ضمانت خودت قرار ده ، و به قدرتت، مرا از هر بدى، محافظت فرما . اى پناه دهنده ! مرا از كيفرت پناه ده و از عذابت در امان دار . بار خدايا ! من ترسانم و به تو پناه آورده ام . پس به حقّ رحمتت، مرا از آتش، پناه ده . اى كه بايد از تو ترسيد و اى اهل آمرزش ! اى دادگر ! تو دادگرترينِ داوران و مهربان ترينِ مهربانانى . پس به حقّ رحمتت، بر ما لطف نماى ، و به حقّ قدرتت، چيزى عطايمان فرما ، و توفيق طاعتت را به ما ارزانى دار ، و به آنچه تاب و توانش را نداريم، گرفتارمان (/ آزمايشمان) مكن ، و ما را از مظالم [و حقوق] بندگان برهان ، و از ستم ستمگران و بيداد بيدادگران، پناهمان ده، به حقّ قدرتت، كه تو بر هر چيز، قادرى . بار خدايا ! دعايم را بشنو و ثنايم را بپذير ، و هر چه زودتر اجابتم فرما ، و خير دنيا و آخرت را به من عطا كن ، و مرا به حقّ رحمتت ، از عذاب آتش، نگه دار . درود خدا بر برگزيده او از ميان آفريدگانش و بر خاندان پاك او باد !

.

ص: 318

. .

ص: 319

. .

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

. .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

. .

ص: 329

. .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

. .

ص: 335

. .

ص: 336

الإمام الكاظم عليه السلام :يَومُ المُباهَلَةِ اليَومُ الرّابِعُ وَالعِشرونَ مِن ذِي الحِجَّةِ ، تُصَلّي في ذلِكَ اليَومِ ما أرَدتَ مِنَ الصَّلاةِ ، فَكُلَّما صَلَّيتَ رَكعَتَينِ استَغفَرتَ اللّهَ تَعالى بِعَقِبِها سَبعينَ مَرَّةً ، ثُمَّ تَقومُ قائِما وتَرمي (1) بِطَرفِكَ في مَوضِعِ سُجودِكَ وتَقولُ وأَنتَ عَلى غُسلٍ : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ ، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ » (2) ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي عَرَّفَني ما كُنتُ بِهِ جاهِلاً ، ولَو لا تَعريفُهُ إيّايَ لَكُنتُ هالِكا ، إذ قالَ وقَولُهُ الحَقُّ : «قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (3) ، فَبَيَّنَ لِيَ القَرابَةَ فَقالَ سُبحانَهُ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (4) ، فَبَيَّنَ لِيَ البَيتَ (5) بَعدَ القَرابَةِ ، ثُمَّ قالَ تَعالى مُبَيِّنا عَنِ الصّادِقينَ الَّذينَ أمَرَنا بِالكَونِ مَعَهُم وَالرَّدِّ إلَيهِم بِقَولِهِ سُبحانَهُ : «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» (6) ، فَأَوضَحَ عَنهُم وأَبانَ عَن صِفَتِهِم بِقَولِهِ جَلَّ ثَناؤُهُ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ» ؛ فَلَكَ الشُّكرُ يا رَبِّ ولَكَ المَنُّ حَيثُ هَدَيتَني وأَرشَدتَني ، حَتّى لَم يَخفَ عَلَيَّ الأَهلُ وَالبَيتُ وَالقَرابَةُ ، فَعَرَّفتَني نِساءَهُم وأَولادَهُم ورِجالَهُم . اللّهُمَّ إنّي أتَقَرَّبُ إلَيكَ بِذلِكَ المَقامِ الَّذي لا يَكونُ أعظَمَ مِنهُ فَضلاً لِلمُؤمِنينَ ، ولا أكثَرَ رَحمَةً لَهُم ، بِتَعريفِكَ إيّاهُم شَأنَهُ ، وإبانَتِكَ فَضلَ أهلِهِ الَّذينَ بِهِم أدحَضتَ باطِلَ أعدائِكَ ، وثَبَّتَّ بِهِم قَواعِدَ دينِكَ ، ولَولا هذَا المَقامُ المَحمودُ الَّذي أنقَذتَنا بِهِ ودَلَلتَنا عَلَى اتِّباعِ المُحِقّينَ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ الصّادِقينَ عَنكَ ، الَّذينَ عَصَمتَهُم مِن لَغوِ المَقالِ ومَدانِسِ الأَفعالِ ، لَخُصِمَ أهلُ الإِسلامِ وظَهَرَت كَلِمَةُ أهلِ الإِلحادِ وفِعلُ اُولِي العِنادِ ، فَلَكَ الحَمدُ ولَكَ المَنُّ ولَكَ الشُّكرُ عَلى نَعمائِكَ وأَياديكَ . اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، الَّذينَ افتَرَضتَ عَلَينا طاعَتَهُم ، وعَقَدتَ في رِقابِنا وِلايَتَهُم ، وأَكرَمتَنا بِمَعرِفَتِهِم ، وشَرَّفتَنا بِاتِّباعِ آثارِهِم ، وثَبَّتَّنا بِالقَولِ الثّابِتِ الَّذي عَرَّفوناهُ ، فَأَعِنّا عَلَى الأَخذِ بِما بَصَّروناهُ ، وَاجزِ مُحَمَّدا عَنّا أفضَلَ الجَزاءِ بِما نَصَحَ لِخَلقِكَ ، وبَذَلَ وُسعَهُ في إبلاغِ رِسالَتِكَ ، وأَخطَرَ بِنَفسِهِ في إقامَةِ دينِكَ ، وعَلى أخيهِ ووَصِيِّهِ وَالهادي إلى دينِهِ وَالقَيِّمِ بِسُنَّتِهِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ ، وصَلِّ عَلَى الأَئِمَّةِ مِن أبنائِهِ الصّادِقينَ الَّذينَ وَصَلتَ طاعَتَهُم بِطاعَتِكَ ، وأَدخِلنا بِشَفاعَتِهِم دارَ كَرامَتِكَ ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ هؤُلاءِ أصحابُ الكِساءِ وَالعَباءِ يَومَ المُباهَلَةِ اجعَلهُم شُفَعاءَنا ، أسأَ لُكَ بِحَقِّ ذلِكَ المَقامِ المَحمودِ وَاليَومِ المَشهودِ ، أن تَغفِرَ لي وتَتوبَ عَلَيَّ إنَّكَ أنتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ . اللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّ أرواحَهُم وطينَتَهُم واحِدَةٌ ، وهِيَ الشَّجَرَةُ الَّتي طابَ أصلُها وأَغصانُها (7) ، اِرحَمنا بِحَقِّهِم ، وأَجِرنا مِن مَواقِفِ الخِزيِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ بِوِلايَتِهِم ، وأورِدنا مَوارِدَ الأَمنِ مِن أهوالِ يَومِ القِيامَةِ بِحُبِّهِم ، وإقرارِنا بِفَضلِهِم ، وَاتِّباعِنا آثارَهُم ، وَاهتِدائِنا بِهُداهُم ، وَاعتِقادِنا ما عَرَّفوناهُ مِن تَوحيدِكَ ، ووَقَّفونا عَلَيهِ مِن تَعظيمِ شَأنِكَ وتَقديسِ أسمائِكَ ، وشُكرِ آلائِكَ ، ونَفيِ الصِّفاتِ أن تَحُلَّكَ ، وَالعِلمِ أن يُحيطَ بِكَ وَالوَهمِ أن يَقَعَ عَلَيكَ ؛ فَإِنَّكَ أقَمتَهُم حُجَجا عَلى خَلقِكَ ، ودَلائِلَ عَلى تَوحيدِكَ ، وهُداةً تُنَبِّهُ عَن أمرِكَ ، وتَهدي إلى دينِكَ ، وتوضِحُ ما أشكَلَ عَلى عِبادِكَ ، وبابا لِلمُعجِزاتِ الَّتي يَعجِزُ عَنها غَيرُكَ ، وبِها تُبَيِّنُ حُجَّتَكَ وتَدعو إلى تَعظيمِ السَّفيرِ بَينَكَ وبَينَ خَلقِكَ ، وأَنتَ المُتَفَضِّلُ عَلَيهِم حَيثُ قَرَّبتَهُم مِن مَلَكوتِكَ ، وَاختَصَصتَهُم بِسِرِّكَ ، وَاصطَفَيتَهُم لِوَحيِكَ ، وأَورَثتَهُم غَوامِضَ تَأويلِكَ ؛ رَحمَةً بِخَلقِكَ ، ولُطفا بِعِبادِكَ ، وحَنانا عَلى بَرِيَّتِكَ ، وعِلما بِما تَنطَوي عَلَيهِ ضَمائِرُ اُمَنائِكَ ، وما يَكونُ مِن شَأنِ صَفوَتِكَ ، وطَهَّرتَهُم في مُنشَئِهِم ومُبتَدَئِهِم ، وحَرَستَهُم مِن نَفثِ (8) نافِثٍ إلَيهِم ، وأَرَيتَهُم بُرهانا عَلى مَن عَرَضَ بِسوءٍ لَهُم ، فَاستَجابوا لِأَمرِكَ ، وشَغَلوا أنفُسَهُم بِطاعَتِكَ ، ومَلَؤوا أجزاءَهُم مِن ذِكرِكَ ، وعَمَروا قلُوبَهُم بِتَعظيمِ أمرِكَ ، وجَزَّؤوا أوقاتَهُم فيما يُرضيكَ ، وأَخلَوا دَخائِلَهُم مِن مَعاريضِ الخَطَراتِ الشّاغِلَةِ عَنكَ ، فَجَعَلتَ قُلوبَهُم مَكامِنَ لِاءِرادَتِكَ ، وعُقولَهُم مَناصِبَ لِأَمرِكَ ونَهيِكَ ، وأَلسِنَتَهُم تَراجِمَةً لِسُنَّتِكَ ، ثُمَّ أكرَمتَهُم بِنورِكَ حَتّى فَضَّلتَهُم مِن بَينِ أهلِ زَمانِهِم وَالأَقرَبينَ إلَيهِم ، فَخَصَصتَهُم بِوَحيِكَ ، وأَنزَلتَ إلَيهِم كِتابَكَ ، وأَمَرتَنا بِالتَّمَسُّكِ بِهِم وَالرَّدِّ إلَيهِم وَالاِستِنباطِ مِنهُم . اللّهُمَّ إنّا قَد تَمَسَّكنا بِكِتابِكَ وبِعِترَةِ نَبِيِّكَ _ صَلَواتُكَ عَلَيهِمُ _ الَّذينَ أقَمتَهُم لَنا دَليلاً وعَلَما ، وأَمَرتَنا بِاتِّباعِهِم ، اللّهُمَّ فَإِنّا قَد تَمَسَّكنا بِهِم فَارزُقنا شَفاعَتَهُم حينَ يَقولُ الخائِبونَ : «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ * وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ» (9) ، وَاجعَلنا مِنَ الصّادِقينَ المُصَدِّقينَ لَهُمُ ، المُنتَظِرينَ لِأَيّامِهِمُ ، النّاظِرينَ إلى شَفاعَتِهِم ، ولا تُضِلَّنا بَعدَ إذ هَدَيتَنا ، وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً ، إنَّكَ أنتَ الوَهّابُ ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى أخيهِ وصِنوِهِ ؛ أميرِ المُؤمِنينَ ، وقِبلَةِ العارِفينَ ، وعَلَمِ المُهتَدينَ ، وثانِي الخَمسَةِ المَيامينَ ، الَّذينَ فَخَرَ بِهِمُ الرّوحُ الأَمينُ ، وباهَلَ اللّهُ بِهِمُ المُباهِلينَ ، فَقالَ وهُوَ أصدَقُ القائِلينَ : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ» إلى آخِرِ الآيَةِ (10) . ذلِكَ الإِمامُ المَخصوصُ بِمُؤاخاتِهِ يَومَ الإِخاءِ ، وَالمُؤثِرُ بِالقوتِ بَعدَ ضُرِّ الطَّوى (11) ، ومَن شَكَرَ اللّهُ سَعيَهُ في «هَل أتى» ، ومَن شَهِدَ بِفَضلِهِ مُعادوهُ ، وأَقَرَّ بِمَناقِبِهِ جاحِدوهُ ، مَولَى الأَنامِ ومُكَسِّرُ الأَصنامِ ، ومَن لَم تَأخُذهُ فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ما طَلَعَت شَمسُ النَّهارِ وأَورَقَتِ الأَشجارُ ، وعَلَى النُّجومِ المُشرِقاتِ مِن عِترَتِهِ وَالحُجَجِ الواضِحاتِ مِن ذُرِّيَّتِهِ . (12)

.


1- .في المصباح للكفعمي : «تُؤمي» .
2- .الأنعام : 1 .
3- .الشورى : 23 .
4- .الأحزاب : 33 .
5- .في المصباح للكفعمي : «أهل البيت» .
6- .التوبة : 119 .
7- .في المصباح للكفعمي : «وأَوراقُها» بدل «وأَغصانُها» .
8- .في الدعاء : « أعوذ بك من نفث الشيطان » وهو ما يلقيه في قلب الإنسان ويوقعه فى باله ممّا يصطاده به ( مجمع البحرين : ج4 ص340 « نفث » ) .
9- .الشعراء : 100 و 101 .
10- .آل عمران : 61 .
11- .الطَّوى : الجوع (لسان العرب : ج 15 ص 20 «طوي») .
12- .مصباح المتهجّد : ص 764 ح 845 عن محمد بن صدقة العنبري ، المصباح للكفعمي : ص 911 ، الإقبال : ج 2 ص 354 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام .

ص: 337

امام كاظم عليه السلام :روز مباهله، (1) روز بيست و چهارم ذى حجّه است . در آن روز، ابتدا غسل مى كنى و سپس هر اندازه كه خواستى، نماز مى خوانى و بعد از هر دو ركعتى كه خواندى ، هفتاد مرتبه استغفار مى گويى. آن گاه بر مى خيزى و نگاهت را به موضع سجده ات مى اندازى و مى گويى : «ستايش، خدايى را كه پروردگار جهانيان است . ستايش، خدايى را كه شكافنده آسمان ها و زمين است . ستايش، خدايى را كه آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ اوست . «سپاس، خدايى را كه آسمان ها و زمين را آفريد ، و تاريكى ها و روشنايى را ايجاد كرد و با اين حال ، كافران براى پروردگار خود، همتا مى آورند» . ستايش، خدايى را كه آنچه را نمى دانستم، به من شناساند و اگر شناساندن او به من نبود، بى گمان، هلاك مى شدم ؛ چرا كه او فرموده _ و فرموده او راست است _ كه : «بگو : من از شما براى آن [رسالتم]، مزدى نمى خواهم، مگر دوستى با خويشان» . پس خويشان را برايم بيان فرمود . نيز فرمود : «خدا ، در حقيقت ، مى خواهد پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند» . پس ، بعد از بيان خويشاوندى ، بيت را برايم بيان فرمود و سپس به بيان راستگويانى پرداخت كه به ما امر كرده با آنان باشيم و به ايشان ارجاع دهيم ، آن جا كه مى فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد» ، و اين راستگويان را روشن ساخت و اوصاف آنان را شرح داد با اين سخنش : «پس بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . «پس تو را سپاس _ اى پروردگار من _ و منّت، تو را كه هدايتم كردى و ارشادم نمودى تا اهل و بيت و خويشاوندى بر من پوشيده نماند ، و زنان و فرزندان و مردان آنها را به من شناساندى . بار خدايا ! به تو تقرّب مى جويم، به واسطه آن مقامى كه با شناساندن جايگاه آن به مؤمنان ، و بيان نمودن برترى اهل آن مقام _ همانان كه به وسيله ايشان، باطل بودن دشمنانت را اثبات كردى و پايه هاى دينت را استوار ساختى _ ، بزرگ ترين لطف و بيشترين محبّت را به مؤمنان نمودى ، و اگر نبود اين مقام ارجمند كه به واسطه آن، ما را نجات دادى و به پيروى خاندان بر حقّ پيامبرت و سخنگويان راستين تو _ كه همانا از گفتار بيهوده و كردار پليد، نگاهشان داشتى _ راه نمايى مان كردى ، بى گمان، پيروان اسلام [در برابر ملحدان]، شكست مى خوردند و عقيده ملحدان و كردار منكران، چيره مى گشت . پس ستايش، تو راست و منّت تو را ، و سپاس تو را بر نعمت ها و نيكى هايت . بار خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست ؛ همانان كه فرمان بردارى از ايشان را بر ما واجب ساختى ، و ولايتشان را بر گردن ما نهادى ، و با شناخت آنان، ما را گرامى داشتى ، و به دنباله روى از آنان مفتخرمان ساختى ، و با گفتار [و عقيده ]استوارى كه اين بزرگواران آن را به ما شناساندند ، استوارمان نمودى . پس كمكمان كن تا آنچه را كه به ما شناساندند، در پيش گيريم ، و از جانب ما به محمّد ، بِدان سبب كه خلق تو را راه نمايى نمود و براى رساندن پيام تو، نهايتِ تلاشش را به كار برد و در راه بر پا كردن دينت، جان خود را به خطر افكند ، برترين پاداش را عطا فرما ، و [درود فرست ]بر برادر و وصىّ او و راه نما به دين او و بر پا دارنده سنّت او ، على امير مؤمنان ، و درود فرست بر امامان از فرزندان راستگوى او ؛ همانان كه اطاعت از ايشان را به اطاعت از خود، پيوند زدى ، و با شفاعت آنان، ما را در سراى كرامتت در آور ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! بار خدايا ! اينان اند اصحاب كسا و عباى روز مباهله . آنان را شفيع ما قرار ده . به حقّ آن مقام ارجمند و آن روزِ به ياد ماندنى، از تو مى خواهم كه مرا بيامرزى و توبه ام را بپذيرى كه به راستى، تو توبه پذير و مهربانى . بار خدايا ! من گواهى مى دهم كه جان ها و سرشت آنان، يكى است و آن درختى است كه ريشه و شاخه ها [و برگ ها]يش پاك اند . به حقّ آنان، بر ما رحم كن و به بركت ولايت ايشان، ما را از جايگاه هاى خوارى در دنيا و آخرت، پناه ده ، و به واسطه محبّت ما به آنان و اقرارمان به برترى شان و پيروى مان از راه و رسم آنان و قدم نهادنمان در راه درست آنان و اعتقادمان به يكتايى تو _ كه ايشان آن را به ما شناساندند _ و بزرگداشت مقام تو و مقدّس شمردن نام هاى تو و سپاس گزاردن نعمت هاى تو و نفى حلول صفات در تو و [نفى ]احاطه علم [ما] به تو و در وهم گنجيدن تو _ كه آنان ما را از اين همه آگاه ساختند _ ، ما را از هراس هاى روز قيامت، در امن و امان بدار؛ زيرا اين بزرگواران را تو حجّت بر خَلقت قرار دادى و نيز نشانه توحيدت و هدايتگرانى كه از كار [و فرمان] تو آگاه سازند و به دين تو راه نمايى كنند و آنچه را بر بندگانت مشكل گشته است، روشن سازند ، و آنان را درى براى معجزات قرار دادى _ معجزاتى كه هر كس غير تو از [انجام دادن] آنها ناتوان است ، و به وسيله آنها اقامه حجّت مى كنى و به بزرگداشت پيكِ ميان خودت و خلقت فرا مى خوانى _ ، و تو بر آنان تفضّل فرمودى؛ چرا كه ايشان را به ملكوتت نزديك ساختى، و راز خود را در اختيار آنان گذاشتى ، و ايشان را براى وحى خود برگزيدى ، و [گشودن] پيچيدگى هاى تأويلت را در دست آنان قرار دادى ، و اين همه، از سر رحمت تو بود به خَلقت، و لطف تو به بندگانت، و غمخوارى تو براى آفريدگانت ، و آگاهى تو از آنچه در اندرون امينان تو و مقام برگزيدگان توست ، و ايشان را در خاستگاه و شروعشان پاك گردانيدى ، و از وسوسه هر وسوسه گرى نگه داشتى ، و به آنان در برابر كسى كه قصد سوء به ايشان داشت، برهان نشان دادى . پس فرمان تو را اجابت كردند و خويشتن را به طاعت تو مشغول داشتند و سراسر وجود خود را از ياد تو آكندند . دل هايشان را به بزرگداشت مقام تو آباد كردند ، و اوقات خود را در كارهايى كه تو را خشنود مى سازد، صرف نمودند ، و درون ها [و انديشه ها] ى خود را از خطورات [و افكارِ ]باز دارنده از تو، نهى ساختند . پس دل هاى آنان را نهانگاه اراده خودت قرار دادى ، و خِردهايشان را افراشتگاه امر و نهيَت ، و زبان هايشان را ترجمان راه و رسمت (احكام و قوانينت). سپس ايشان را به نور خودت گرامى داشتى تا اين كه ايشان را بر هم روزگارانش و نزديك ترين كسان ايشان برترى دادى . پس آنان را مخصوص وحى خود قرار دادى ، و كتابت را بر ايشان فرو فرستادى ، و به ما فرمان دادى كه به ايشان چنگ در زنيم و [مشكلات فكرى و عقيدتى خود را] به آنان ارجاع دهيم و از سرچشمه آنان بر گيريم . بار خدايا ! ما به كتاب تو و به عترت پيامبرت _ كه درودهاى تو بر آنان باد _ چنگ در زديم ؛ همانان كه راه نما و نشانه اى براى ما قرارشان دادى و به پيروى از آنان فرمانمان دادى . بار خدايا ! ما به آنان چنگ در زده ايم . پس شفاعت ايشان را روزىِ ما فرما، در آن هنگام كه نوميدان مى گويند : «ما را نه شفاعتگرانى است و نه دوستى صميمى» ، و ما را از راستگويان و تصديق كنندگان آنان و كسانى كه چشم به راه دولت ايشان اند و به شفاعت ايشان چشم دوخته اند ، قرار ده ، و پس از آن كه هدايتمان كردى ، گم راهمان مكن ، و از جانب خودت به ما رحمتى بخش، كه به راستى، تو پُر بخششى . آمين، اى پروردگار جهانيان ! بار خدايا ! درود فرست بر محمّد و بر برادر او و همتايش امير مؤمنان و قبله عارفان و نشانه رهجويان و دومين فرد از پنج تن بزرگوارى كه روح الأمين (جبرئيل) به وجود آنان نازيد و خداوند با آنان با مباهله جويان مباهله كرد ، و او كه راستگوترينِ گويندگان است، فرمود : «پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه كرد ، بگو : بياييد» (تا آخر آيه) ؛ آن امامى كه در روز عقد اخوّت، به برادرى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) برگزيده شد ، و با وجود گرسنگى شديد، خوراك خود را ايثار كرد ؛ كسى كه خداوند در سوره «هل أتى» ، از كار او قدردانى نمود ؛ كسى كه دشمنانش به فضل او گواهى داده اند و منكرانش به مناقب او اقرار كرده اند ، سَرور مردمان و شكننده بت ها ، و كسى كه در راه خدا سرزنش هيچ سرزنشگرى در او اثر نكرد . درود خدا بر او و خاندانش، تا آن گاه كه خورشيدِ روز بر مى آيد ، و درختان، برگ بر مى آورند ، و [درود خدا] بر اختران تابناك عترت او و بر حجّت هاى روشن [و رسا] از نسل او!» .

.


1- .يعنى روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن روز ، خواست با نصاراى نجران ، مباهله كند.

ص: 338

. .

ص: 339

. .

ص: 340

. .

ص: 341

. .

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

. .

ص: 347

49 . بيعت

اشاره

49 . بيعتدرآمدفصل يكم : آغاز شدن اسلام با بيعتفصل دوم : بيعت عقبهفصل سوم : بيعت رضا (تسليم)فصل چهارم : بيعت رضوان (خشنودى خدا)فصل پنجم : بيعت فتحفصل ششم : بيعت غديرفصل هفتم : بيعت مردم با امير مؤمنان على عليه السلامفصل هشتم : اقسام بيعتفصل نهم : احكام بيعتفصل دهم : گوناگون

.

ص: 348

درآمد

بيعت ، در لغت

درآمدبيعت ، در لغتكلمه «بيعت» از مادّه «بيع» است كه در كنار واژه «بيع»، مصدر و به معناى معاهده و معاقده ، عهد و پيمان ، پذيرش رياست و فرمان بردارى و وفادارى است . ابن منظور در اين باره مى گويد : البَيعَةُ : الصَّفقَةُ عَلى إيجابِ البَيعِ وَ عَلَى المُبايَعَةِ وَ الطّاعَةِ . (1) بيعت : كف بر كف ديگرى زدن به نشانه فروختن چيزى يا پيمان بستن و فرمان بردارى از او . عرب ها هنگام خريد و فروش و براى اعلام قطعى شدن معامله ، دست راست خود را به يكديگر مى زدند و آن را «صفقه» يا «بيعت» مى گفتند . آنها همچنين براى پذيرش رياست حاكم و امير ، به او دست مى دادند و اين عمل، نوعى معامله و داد و ستد محسوب مى شد ، بدين معنا كه بيعت كننده، اطاعت و فرمان بردارى را پذيرفته و بيعت شونده هم به امورى متعهّد مى شود. از اين رو ، اين عمل را نيز «بيعت» مى ناميدند . (2)

.


1- .لسان العرب : ج 8 ص 26 مادّه «بيع» .
2- .ر . ك : دائرة المعارف قرآن كريم : ج 6 ص 407 _ 408 ، مقدّمه ابن خلدون : ص 209 ، دائرة المعارف جهان اسلام : ج 5 مدخل «بيعت» ، دائرة المعارف بزرگ اسلامى : ج 13 مدخل «بيعت» .

ص: 349

بيعت، پيش از اسلام

بيعت، در قرآن و حديث

بيعت، پيش از اسلامبيعت ، يكى از سنّت هاى مهمّ جامعه عرب در دوران جاهليت براى انتخاب و يا اعلام وفادارى به حاكم ، رئيس قبيله و فرمانده جنگ بود كه به صورت هاى گوناگون انجام مى گرفت . از مهم ترين بيعت هاى قبل از اسلام مى توان به بيعت قريش و بنى كنانه با قصىّ بن كلاب براى اخراج خزاعه و بنى بكير از مكّه اشاره كرد . (1)

بيعت، در قرآن و حديثمفهوم «بيعت» در قرآن، پنج بار و در سه آيه با صراحت آمده كه همه از باب مفاعله اند . (2) البتّه يك مورد ديگر نيز از اين باب در قرآن آمده كه همانند ديگر هم خانواده هاى آن، به معناى فروش كالاى بهشت جاويد به اهل ايمان به بهاى دادن جان و مال است : «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (3) خدا از مؤمنان ، جان ها و مال هايشان را به ازاى اين كه بهشت براى آنان باشد ، خريده است ؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كُشند و كشته مى شوند . [اين] به سان وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن، بر عهده اوست ، و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است ؟ پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد، شادمان باشيد ، و اين، همان كاميابى بزرگ است» .

.


1- .ر . ك : دانش نامه جهان اسلام : مدخل «بيعت» .
2- .فتح : آيه 10 و 18 ، ممتحنه : آيه 12 .
3- .توبه : آيه 111 .

ص: 350

بيعت، در سيره پيامبرصلى الله عليه وآله

1 . بيعت اسلام

بيعت با پيامبر صلى الله عليه و آله و يا جانشينان او ، در واقع، بيعت با خداست (1) و كسى كه با آنان پيمان فرمانبرى بندد ، در حقيقت، پيمان سودمندترين معامله را امضا مى نمايد . (2) در قرآن ، تعابير ديگرى چون «عهد»، «عقد» و «ميثاق» نيز كه به معناى مطلق پيمان اند ، گاه در خصوص «بيعت» استفاده گرديده يا به آن، تفسير و يا بر يكى از بيعت هاى دوره پيامبر صلى الله عليه و آله تطبيق داده شده است . (3) همچنين برخى از آيات، بدون آن كه واژه خاصّى ناظر به «بيعت» در آنها به كار رفته باشد ، از طريق شأن نزول (4) يا برخى احاديث، به موضوع «بيعت» ارتباط داده شده اند . (5)

بيعت، در سيره پيامبر صلى الله عليه و آلههم زمان با بعثت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و نزول قرآن، سنّت هاى نادرست جاهليت، به وسيله آموزه هاى وحى ، منسوخ گرديدند؛ امّا سنّت هاى نيكو (6) مورد تأييد قرار گرفتند . يكى از سنّت هاى نيكوى جاهليت كه با اصلاحات مى توانست در جهت تأمين حقوق مردم مورد بهره بردارى جامعه واقع شود ، سنّت بيعت بوده به همين جهت مورد تأييد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گرفت و در قرآن و سيره نبوى بازتاب يافت ، بيعت هاى دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله عبارت اند از :

1 . بيعت اسلامنخستين بيعتى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صورت گرفت و گسترش آيين اسلام با آن آغاز

.


1- .فتح : آيه 10 .
2- .ر.ك: فتح: آيه 10 و 18، توبه: آيه 111.
3- .ر . ك : نحل : آيه 95 ، مائده : آيه 7 و 14 .
4- .ر . ك : مائده : آيه 67 .
5- .ر . ك : دائرة المعارف قرآن كريم : ج 6 ص 309 .
6- .ر.ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 ص135 (معرفت شناسى/بخش سوم/فصل پنجم: جاهليت نخست).

ص: 351

2 . بيعت عشيره
3 . بيعت نخست در عقبه

شد ، بيعت على عليه السلام و خديجه عليهاالسلام بود . در حديثى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود : «جبرئيل، نزد من است و شما را به بيعت با اسلام فرا مى خواند . پس اسلام آوريد تا سالم بمانيد ، و فرمان بريد تا هدايت شويد» . و آن دو، در پاسخ گفتند: چنين كنيم و فرمان برداريم، اى پيامبر خدا ! (1) در ادامه اين حديث آمده كه اين نخستين بيعتى كه در سيره نبوى تحقّق يافت، توسّط جبرئيل، «بيعت اسلام» نام گذارى شد . گفتنى است پس از آن، اين اصطلاح براى هر تازه مسلمانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت مى كرد، استفاده مى شده است . (2)

2 . بيعت عشيرهنخستين بيعت آشكار و رسمى در تاريخ اسلام، «بيعت عشيره» است كه در سال سوم بعثت پس از نزول آيه « وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛ (3) و خويشان نزديكت را اندرز ده » در روزى كه «يوم الدار» (4) ناميده شد ، صورت گرفت . در اين روز ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فرمان الهى، خواستار پذيرش اسلام و بيعت با او از سوى بنى هاشم شد و بر اساس احاديث شيعه و اهل سنّت ، تنها امام على عليه السلام كه كم سن ترين افراد آن خاندان بود ، با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد . (5)

3 . بيعت نخست در عقبهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از اعلام رسمى رسالت ، فعّاليت هاى جدّى تبليغى خويش را آغاز كرد . اوج اين فعّاليت، در ايّام حج بود كه مردم از شهرهاى مختلف در مكّه

.


1- .ر.ك: ص 363 ح 1 .
2- .ر . ك : ص 365 ح 2 .
3- .شعرا : آيه 214 .
4- .از آن جا كه اين بيعت در خانه ابو طالب اتّفاق افتاد، به آن روز ، «يوم الدار (واقعه خانه)» گفته شده است .
5- .ر.ك: ص 367 (بيعت / فصل يكم / بيعت عشيره) .

ص: 352

حضور پيدا مى كردند . از جمله در سال يازدهم بعثت ، پيامبر صلى الله عليه و آله با شش تن از قبيله خزرج _ كه در شهر مدينه ساكن بودند _ ديدار و آنها را به اسلام دعوت نمود . آنها پس از پذيرفتن اسلام و بازگشت به مدينه، به تبليغ دين اسلام پرداختند . تبليغات پيگير آنها سبب شد كه گروهى از مردم مدينه اسلام را پذيرفتند و در سال دوازدهم بعثت، دوازده نفر از اهل مدينه به مكّه آمدند و در عَقَبه (1) با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كردند و با ايشان بيعت نمودند و اين چنين، نخستين حركت سياسى براى تشكيل حكومت اسلامى آغاز شد . اسعد بن زراره و عبادة بن صامت، برجسته ترين چهره ها در اين بيعت بودند . عبادة بن صامت، ماجراى اين بيعت را چنين گزارش مى كند : كُنتُ فيمَن حَضَرَ العَقَبَةَ الاُولى ، وَ كُنَّا اثنَى عَشَرَ رَجُلاً ، فَبايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى بَيعَةِ النِّساءِ ، وَ ذلِكَ قَبلَ أن يُفتَرَضَ الحَربُ ، عَلى أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا ، وَ لا نَسرِقَ ، وَ لا نَزنِىَ ، وَ لا نَقتُلَ أولادَنا ، وَ لا نَأتِىَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وَ أَرجُلِنا ، وَ لا نَعصِيَهُ فى مَعروفٍ ؛ فَإِن وَفَيتُم فَلَكُمُ الجَنَّةُ ، وَ إن غَشيتُم مِن ذلِكَ شَيئا فَأَمرُكُم إلَى اللّهِ إن شاءَ عَذَّبَكُم وَ إن شاءَ غَفَرَ لَكُم . (2) من هم با كسانى كه در بيعت اوّل عقبه حضور داشتند ، بودم . ما دوازده مرد بوديم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بيعت زنان، بيعت كرديم (3) _ و اين در آن زمانى بود كه هنوز جنگ [و جهاد]، واجب نگشته بود _ ، با اين شروط كه: چيزى را شريك خدا قرار ندهيم ، دزدى نكنيم ، زنا نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم ، بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته ايم، به ديگرى نسبت ندهيم ، و در كار نيك از او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) نافرمانى نكنيم . [و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :] اگر به اين شرط ها عمل كرديد، بهشت براى شما خواهد بود ، و اگر چيزى از اين كارها را مرتكب شديد، سر و كارتان با خداست . اگر خواست، عذابتان مى كند و اگر خواست، شما را مى بخشد . اين بيعت ، در اصطلاح سيره نويسان، «بيعة النساء» نيز ناميده مى شود ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه از زنان نيز با همين شروط، بيعت گرفت .

.


1- .گردنه اى نزديك مِنا در مكّه در كنار جمره عقبه كه اكنون به صورت مسجدى متروك، مورد بازديد قرار مى گيرد .
2- .ص 372 ح 6 .
3- .يعنى بيعت بدون شرط جنگ و با همان شرايطى كه زنان با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند (ر.ك: ممتحنه: آيه 12).

ص: 353

4 . بيعت دوم در عقبه

4 . بيعت دوم در عقبهنخستين بيعت كنندگان با پيامبر در عَقَبه، پس از بازگشت به مدينه، نامه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله نوشتند و از ايشان مُبلّغى درخواست كردند كه به آنها قرآن بياموزد. پيامبر صلى الله عليه و آله ، مصعب بن عمير را فرستاد و وى در مدّتى كوتاه توانست شمار قابل توجّهى از مردم مدينه را مسلمان كند . آنان در سال بعد، يعنى سال سيزدهم بعثت، 73 مرد و دو زن (1) را در ايّام حج به مكّه فرستادند و در عقبه _ همان مكانى كه سال قبل با پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جا بيعت كرده بودند _ ، مجدّدا با ايشان بيعت كردند؛ امّا اين بار، محتواى پيمان آنان ، آغاز يك حركت سياسى و نظامى بود . به گزارش جابر ، پيامبر صلى الله عليه و آله از آنها خواست كه با شرايطى با وى بيعت كنند و فرمود : تُبايِعونى عَلَى السَّمعِ وَ الطّاعَةِ فِى النَّشاطِ وَ الكَسَلِ ، وَ النَّفَقَةِ فِى العُسرِ وَ اليُسرِ ، وَ عَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَ النَّهىِ عَنِ المُنكَرِ ، وَ أن تَقولوا فِى اللّهِ لا تَخافونَ فِى اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ ، وَ عَلى أن تَنصُرونى فَتَمنَعونى إذا قَدِمتُ عَلَيكُم ، مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وَ أَزواجَكُم وَ أَبناءَكُم ؛ وَ لَكُمُ الجَنَّةُ . (2) با من بيعت مى كنيد بر اين كه در نيرومندى و سستى، از من حرف شنوى و فرمان بردارى كنيد ، و در تنگ دستى و گشايش، انفاق نماييد ، و امر به معروف و نهى از منكر كنيد ، و از بهر خدا بگوييد و از سرزنش هيچ سرزنشگرى بيم مداريد ، و چون به ميان شما آمدم، مرا حمايت كنيد، آن چنان كه از خودتان و زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد . در اين صورت، بهشت براى شما خواهد بود .

.


1- .ر.ك: ص 392 ح 14 .
2- .ر.ك: ص 368 ح 11 .

ص: 354

5 . بيعت رضا
6 . بيعت رضوان

جابر مى گويد : پس از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله ، ما از جا بر خاستيم و با ايشان بيعت كرديم . اين بيعت ، زمينه ساز هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه گرديد . بر اساس گفته شمارى از مفسّران، آيه هفتم از سوره مائده و آيه پانزدهم از سوره احزاب، به اين بيعت، اشاره دارد . (1)

5 . بيعت رضاپس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه ، در سال دوم هجرى و پيش از جنگ بدر _ كه نخستين درگيرى مسلمانان با كفّار قريش بود _ ، پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام حركت به سوى دشمن، از مسلمانان بيعت گرفت . اين بيعت ، در حديثى از امام صادق عليه السلام ، «بيعة الرضا» ناميده شده است . متن حديث، چنين است : لَمّا هاجَرَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ ... وَ حَضَرَ خُروجُهُ إلى بَدرٍ دَعَا النّاسَ إلَى البَيعَةِ فَبايَعَ كُلَّهُم عَلَى السَّمعِ وَ الطّاعَةِ . (2) پيامبر صلى الله عليه و آله چون به مدينه هجرت كرد ... و هنگام خارج شدنش به سوى بدر رسيد ، مردم را به بيعت فرا خواند . آنان همگى به حرف شنوى و فرمان بردارى، بيعت كردند .

6 . بيعت رضواناين بيعت در سال ششم هجرى در حديبيّه ، (3) در سفرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراه جمعى از مسلمانان براى انجام مناسك عمره رفته بود، انجام گرفت . در پى جلوگيرى مشركان از ورود مسلمانان به مكّه، پيامبر صلى الله عليه و آله ياران همراه خود را به اين بيعت فرا خواند .

.


1- .ر.ك: ص 385 پانوشت 1 و 2 .
2- .ر . ك : ص 408 ح 24 .
3- .نام مكانى در دو فرسنگى مكّه ، و برخى در نُه ميلى مكّه گفته اند . و آن نام چاهى يا درختى خميده است كه در آن جا بوده و غزوه حديبيّه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن جا روى داد (لغت نامه دهخدا: واژه «حديبيّه») .

ص: 355

7 . بيعت پيروزى

تعداد مسلمانان همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سفر، از 1200 نفر تا 1525 نفر، گزارش شده است . (1) بر پايه برخى از گزارش ها ، موضوع اين بيعت ، مقاومت تا سر حدّ مرگ و در برخى ، فرار نكردن در نبرد، ذكر شده است كه به نظر مى رسد تعارضى ميان آنها نيست و مقصود، به كارگيرى همه توان در مبارزه با دشمن است . گفتنى است كه اين بيعت ، دو نام دارد : يكى «بيعت رضوان»؛ زيرا خداوند متعال، از كسانى كه در اين پيمان شركت كرده اند، اظهار رضايت كرده ، و ديگرى ، «بيعت شجره»؛ زيرا اين بيعت در زير درخت، صورت گرفته است . بر اساس منابع شيعه، نخستين كسى كه در اين پيمان با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد، امام على عليه السلام بود؛ (2) امّا برخى از منابع اهل سنّت، نخستين بيعت كننده را ابو سنان اسدى دانسته اند . (3)

7 . بيعت پيروزىپيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكّه در سال هشتم هجرى ، افزون بر مردان با زنان نيز بيعت نمود؛ امّا مُفاد و چگونگى بيعت مردان با زنان، متفاوت بود . در برخى از احاديث آمده كه مُفاد بيعت مردان ، «فرمانبرى از خدا و پيامبر در حدّ توان» بوده و در برخى، مُفاد آن، «اسلام ، ايمان و جهاد» و در برخى ديگر، «اسلام و شهادت» ذكر شده است . بنا بر اين ، مى توان گفت : موادّ پيمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با مردان داشته، متفاوت بوده است ؛ امّا موادّ بيعت زنان، همان است كه در آيه 12 از سوره ممتحنه آمده است ، يعنى : «دورى از شرك» ، «پرهيز از دزدى و فحشا» و «مخالفت نكردن با پيامبر در كارهاى نيك» .

.


1- .ر . ك : ص427 (بيعت / فصل چهارم / شمار مسلمانان در بيعت رضوان) .
2- .ر.ك: ص421 (بيعت / فصل چهارم / نخستين كسى كه در زير درخت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد) .
3- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 100 ، المصنّف، ابن ابى شيبه : ج 8 ص 589 .

ص: 356

8 . بيعت جن
9 . بيعت غدير
بيعت در سيره علوى

8 . بيعت جندر شمارى از منابع حديثى، (1) بيعت جن با پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد احزاب (2) نيز گزارش شده است ؛ امّا از خصوصيات آن، اطّلاعى در دست نيست .

9 . بيعت غديرآخرين بيعت در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله ، بيعت مسلمانان با امام على عليه السلام در روز هجدهم ذى حجّه سال دهم هجرى در محلّى به نام غدير خُم بود. (3) در اين روز، پيامبر صلى الله عليه و آله امام على عليه السلام را به عنوان جانشين پس از خود به مسلمانان معرّفى كرد و از آنان خواست كه با او بيعت كنند. (4) افزون بر اين ، به آنان دستور داد كه به عنوان رهبر آينده خود بر او سلام نمايند .

بيعت، در سيره علوىپس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، موضوع «بيعت غدير» به فراموشى سپرده شد؛ امّا در هجدهم ذى حجّه سال 35 هجرى، پس از شورش مسلمانان بر ضدّ خليفه سوم، امام على عليه السلام با اصرار توده مسلمانان، بيعت آنان را پذيرفت و تا روز شهادت، يعنى 21 رمضان سال 40 هجرى، به مدّت چهار سال و نه ماه و سه روز ، زمام امور مسلمانان را در دست داشت .

.


1- .ر . ك : ص 421 ح 32 .
2- .مسجد احزاب، مسجدى است كه در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بنا شده و اسم ديگرش، مسجد فتح است و در بالاى كوه سلع قرار دارد و آن، جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ خندق در آن جا دعا خوانده است (ر . ك : معجم البلدان : ج 1 ص 111 ، البداية و النهاية : ج 4 ص 127 ، مجمع الزوائد : ج 4 ص 12 ، المصنّف، ابن ابى شيبه : ج 7 ص 146 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 73 ، إمتاع الأسماع : ج 9 ص 275 و ...) .
3- .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 2 ص 217 (بخش سوم/ فصل دهم : حديث غدير) .
4- .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 2 ص 271 (بخش سوم/ فصل دهم : حديث غدير / سلام رهبرى) .

ص: 357

حقوق متقابل بيعت كننده و بيعت پذير
نقش بيعت در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله و يا امامان اهل بيت عليهم السلام

حقوق متقابل بيعت كننده و بيعت پذيربا تأمّل در آيات و احاديثى كه در باره بيعت است، مى توان گفت بيعت با رهبر ، از نگاه اسلام، در واقع، انشاى نوعى معامله و قراردادى شرعى است كه بيعت كننده متعهّد مى شود در برابر تأمين نيازهاى مادّى و معنوى او توسّط رهبر ، تا پاى جان، در راه اجراى خواست هاى رهبر ، از وى اطاعت نمايد . اين حقوق متقابل، به صراحت در احاديث اسلامى مورد تأكيد قرار گرفته اند. (1) در حديثى آمده كه امام على عليه السلام در باره حقوق متقابل امام و امّت مى فرمايد : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ لى عَلَيكُم حَقّا وَ لَكُم عَلَىَّ حَقٌّ ؛ فَأَمّا حَقُّكُم عَلَىَّ فَالنَّصيحَةُ لَكُم ، وَ تَوفيرُ فَيئِكُم عَلَيكُم ، وَ تَعليمُكُم كَيلا تَجهَلوا ، وَ تَأديبُكُم كَيما تَعلَموا . وَ أمَّا حَقّى عَلَيكُم فَالوَفاءُ بِالبَيَعةِ ، وَ النَّصيحَةُ فِى المَشهَدِ وَ المَغيبِ ، وَ الإِجابَةُ حينَ أدعوكُم ، وَ الطّاعَةُ حينَ آمُرُكُم . (2) اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را نيز بر من حقّى . حقّ شما بر من، اين است كه خيرخواه و راه نماى شما باشم ، و غنايم [و بيت المال] شما را به عدالت ميانتان قسمت كنم ، و به شما علم و معرفت آموزم تا در جهل باقى نمانيد ، و تربيتتان كنم تا دانا و فرهيخته شويد ، و حقّ من بر شما نيز اين است كه به بيعت وفادار باشيد ، و در حضور و غياب [من ]با من يك دل و يك رنگ باشيد ، و هر گاه شما را [به جهاد ]فرا مى خوانم، اجابت كنيد ، و آن گاه كه فرمانتان مى دهم ، فرمان بريد .

نقش بيعت در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله يا امامان اهل بيت عليهم السلامبر پايه مبانى اعتقادى پيروان اهل بيت عليهم السلام ، ولايت سياسى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام در مقام ثبوت، نيازى به بيعت ندارد؛ ولى در مقام اثبات و ايجاد توان و قدرت اجرايى، نيازمند بيعت يا رأى مردم است .

.


1- .ر . ك : همين دانش نامه: ج 6 ص 501 (امامت / فصل دهم : حقوق امام و امّت) .
2- .نهج البلاغة : خطبه 34 ، بحار الأنوار : ج 27 ص 251 ح 12 .

ص: 358

نقش بيعت در عصر غيبت

به سخن ديگر ، در صورتى كه مردم، ولايت و رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام معصوم را بپذيرند ، تأمين حقوق مادّى و معنوى آنان در نظام سياسى حاكم ، توسّط خداوند متعال، تضمين شده و بدين جهت، ولايت آنان نيازى به بيعت مردم ندارد . بنا بر اين در عصر حضور معصوم ، نقش بيعت ، تنها اداى يك واجب شرعى از سوى مردم در جهت ايجاد توان اجرايى براى رهبران الهى است و نقشى در ثبوت ولايت واقعى آنها ندارد .

نقش بيعت در عصر غيبتبيعت در عصر غيبت امام معصوم ، همانند عصر حضور ، و بلكه بيش از آن ، در تأسيس و يا تداوم حكومت دينى و اقامه ارزش هاى الهى نقش دارد ، زيرا بر پايه مبانى فقهى ولايت فقيه ، در عصر غيبت ، حقّ حاكميت معصومان به فقهاى واجد شرايط ، منتقل گرديده است . چيزى كه هست ، شمارى از فقها ، واجدين شرايط ولايت را منصوب امام معصوم ، مى دانند ؛ ولى برخى ديگر معتقدند كه انتخاب مردم نيز در مشروعيت ولايت فقيه دخالت دارد . به سخن ديگر ، يك مبنا در ولايت فقيه اين است كه فقهاى واجد شرايط ثبوتا ولايت دارند ؛ ولى در مرحله اثبات ، بيعت مردم ضرورى است ، و مبناى ديگر ، اين است كه ولايت فقيه ثبوتا و اثباتا نياز به رأى مردم دارد . بنابراين ، در هر دو صورت و بر هر دو مبنا ، فعليت ولايت فقيه ، بدون رأى مردم و مقبوليّت عامّه ؛ تحقق و دوام نخواهد يافت ، و از اين رو ، تأسيس و تداوم حكومت دينى در عصر غيبت، همانند عصر حضور، بدون بيعت ، امكان پذير نيست . بر اين اساس ، فقيهان واجد شرايط رهبرى، پيش از بيعت مردم و يا نمايندگان آنها ، بر مردم ، ولايت فعلى ندارند و احكامشان نافذ نيست و پس از بيعت ، بر همه مردم (حتّى فقهاى واجد شرايط رهبرى) ، ولايت پيدا مى كنند و سرپيچى از احكام ولايى آنها، جايز نيست .

.

ص: 359

اركان بيعت
شروط بيعت

اركان بيعتماهيت بيعت ، نوعى معاهده و قرارداد دو سويه ميان بيعت كننده و بيعت پذير است . بر اين اساس ، بيعت، داراى سه ركن اساسى است : بيعت كننده (مردم)، بيعت پذير (رهبر)، پيمانِ فرمانبرى (شروط بيعت) . بنا بر اين ، محتواى بيعت ، طبق شرايطى كه در پيمان (1) ذكر مى شود، مى تواند متفاوت باشد .

شروط بيعتيكى از مسائل مهم در بيعت با رهبران سياسى ، تناسب شروط بيعت با مقتضيات زمان و نيازهاى مادّى و معنوى جوامع مختلف است . بدين جهت ، رهبرى در جلب آراى مردم، موفّق است كه زمان شناس ، جامعه شناس و روان شناس باشد . بررسى شروطى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مقاطع مختلف رهبرى خود با پيروان خويش مطرح مى نمود، (2) به روشنى نشان مى دهد كه آن بزرگوار، با اتّكا به وحى و روشن بينى الهى خود ، به مقتضاى زمان بيعت و قلّت و كثرت هواداران و خصوصيات جسمى ، روحى و خانوادگىِ شخص بيعت كننده ، شرايط متفاوتى را براى اين معاهده پيشنهاد مى فرمود و بدين سان، به بهترين وجه ، مردم معاصر خود را رهبرى مى كرد . از اين رو ، سيره سياسى ايشان در اين باره، درس بزرگى براى رهبران سياسى جوامع اسلامى است .

.


1- .اين پيمان ، امروزه ، تفصيل پيدا كرده است و «قانون اساسى» ناميده مى شود .
2- .ر . ك : ص 403 (بيعت/ فصل دوم : بيعت عقبه / شرط هاى بيعت دوم عقبه) وص423 (فصل چهارم/ شرط هاى بيعت رضوان) وص431 (فصل پنجم/ شرط هاى بيعت مردان) وص433 (فصل پنجم/ شرط هاى بيعت زنان) .

ص: 360

وفا به بيعت
چگونگى بيعت

وفا به بيعتبا توجّه به آنچه در بيان ماهيت «بيعت» بِدان اشاره شد ، بيعت، نوعى عقد (پيمان شرعى) است و مشمولِ قانون كلّى: « أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ » (1) است و بر اين اساس، وفا به بيعت امام عادل، واجب (2) و شكستن آن، حرام و بلكه از گناهان كبيره است، (3) مگر آن كه بيعت پذير، اجازه فسخ بيعت دهد، (4) يا بيعت كننده، ضمن بيعت، مجاز بودن به فسخ بيعت را شرط كند ، چنان كه در ماجراى عاشورا ، هر دو مورد، مصداق پيدا كرد . (5) همين وفادارى،در خصوص بيعت پذير نيز الزامى و عمل كردن او به شروط بيعت، واجب و نقض اين شروط توسط وى حرام است.

چگونگى بيعتبا تأمّل در احاديثى كه كيفيت بيعت مسلمانان را با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيان كرده اند، (6) مى توان گفت كه چگونگى بيعت گرفتن در نظام اسلامى ، بستگى به سنّت و فرهنگ جامعه در انعقاد اين پيمان دارد ، مشروط به اين كه سنّت مردم با احكام قطعى اسلام در تضاد نباشد . از اين رو ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بيعت با مردان، همان سنّت متداول آن دوران را پذيرفت؛ ولى در مورد بيعت با زنان ، با مصافحه آنها از روى لباس با پيامبر صلى الله عليه و آله يا دستْ فرو بُردنشان در آبى كه ايشان دست خود را در آن فرو برده بود و يا با گفتن سخنى از جانب آنها ، با آنان بيعت نمود .

.


1- .مائده : آيه 1 : (به پيمان هاى خود ، وفادار (پايبند) باشيد» .
2- .ر.ك: ص 509 (بيعت/ فصل نهم : احكام بيعت/ پايبندى به بيعت) .
3- .ر.ك: ص 519 (بيعت/ فصل نهم : احكام بيعت / شكستن بيعت) .
4- .ر.ك: ص 525 (بيعت/ فصل نهم : احكام بيعت/ فسخ بيعت) .
5- .ر.ك: ص 471 (بيعت/ فصل هشتم : اقسام بيعت) .
6- .ر.ك: ص 527 ح161 .

ص: 361

تفاوت بيعت و رأى

بنا بر اين ، همچنان كه امام خمينى رحمه الله نيز تصريح نموده است ، (1) در عصر حاضر كه سنّت هاى گذشته در ارتباط با بيعت با رهبر، منسوخ گرديده اند ، اين پيمان مى تواند از طريق همه پُرسى ها، يا صندوق هاى رأى و يا از طريق نمايندگان مردم ، منعقد شود و احكام بيعت بر آن مترتّب گردد .

تفاوت بيعت و رأىپيش از اين ، توضيح داديم كه بيعت ، عقد و پيمان ولايت است . بنابر اين، رأى دادن در انتخابات ، اعم از بيعت است ؛ زيرا رأى دادن _ همان طور كه اشاره شد _ مى تواند به معناى بيعت و پيمان ولايت باشد _ چنان كه در انتخاب رهبر در جمهورى اسلامى بدين معناست _ و مى تواند به معناى پيمان وكالت يا يكى ديگر از پيمان هاى شرعى باشد ، مانند : رأى دادن در انتخابات مجلس شوراى اسلامى . بنا بر اين، آنچه برخى تصوّر كرده اند كه رأى دادن مطلقا نوعى توكيل است، (2) به نظر، صحيح نمى رسد . شايان ذكر است كه نمايندگى يا وكالت مجلس شوراى اسلامى ، نيز نوعى ولايت است ، و در اين گونه موارد ، معناى فقهى وكالت ، مراد نيست .

.


1- .ر . ك : صحيفه امام: ج 20 ص 459 (پاسخ امام خمينى به استفتاى رسمى نمايندگان ايشان در دبيرخانه مركزى ائمّه جمعه) .
2- .ر . ك : تفسير نمونه : ج 22 ص 71 _ 72 .

ص: 362

الفصل الأوّل : بدء الإسلام بالبيعة1 / 1بَيعَةُ الإِسلامِالإمام الكاظم عليه السلام :سَأَلتُ أبي ؛ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَن بَدءِ الإِسلامِ ، كَيفَ أسلَمَ عَلِيٌّ عليه السلام ، وكَيفَ أسلَمَت خَديجَةُ رَضِيَ اللّهُ عَنها ؟ . . . فَقالَ لي أبي : إنَّهُما لَمّا أسلَما دَعاهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا عَلِيُّ ويا خَديجَةُ ، أسلَمتُما للّهِِ وسَلَّمتُما لَهُ . وقالَ : إنَّ جَبرَئيلَ عِندي يَدعوكُما إلى بَيعَةِ الإِسلامِ ، فَأَسلِما تَسلَما ، وأَطيعا تُهدَيا . فَقالا : فَعَلنا وأَطَعنا يا رَسولَ اللّهِ . فَقالَ : إنَّ جَبرَئيلَ عِندي يَقولُ لَكُما : إنَّ لِلإِسلامِ شُروطا وعُهودا ومَواثيقَ ، فَابتَدِئاهُ بِما شَرَطَهُ اللّهُ عَلَيكُما لِنَفسِهِ ولِرَسولِهِ ؛ أن تَقولا : «نَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ في مُلكِهِ ، ولَم يَلِدهُ والِدٌ ولَم يَلِد وَلَدا ولَم يَتَّخِذ صاحِبَةً ، إلها واحِدا مُخلِصا ، وأَنّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، أرسَلَهُ إلَى النّاسِ كافَّةً بَينَ يَدَيِ السَّاعَةِ ، ونَشهَدُ أنَّ اللّهَ يُحيي ويُميتُ ، ويَرفَعُ ويَضَعُ ، ويُغني ويُفقِرُ ، ويَفعَلُ ما يَشاءُ ، ويَبعَثُ مَن فِي القُبورِ» . قالا : شَهِدنا . قالَ : وإسباغُ الوُضوءِ عَلَى المَكارِهِ ؛ غَسلُ اليَدَينِ وَالوَجهِ وَالذِّراعَينِ ، ومَسحُ الرَّأسِ ومَسحُ الرِّجلَينِ إلَى الكَعبَينِ . وغُسلُ الجَنابَةِ فِي الحَرِّ وَالبَردِ ، وإقامُ الصَّلاةِ ، وأَخذُ الزَّكاةِ مِن حِلِّها ، ووَضعُها في أهلِها ، وحِجُّ البَيتِ ، وصَومُ شَهرِ رَمَضانَ ، وَالجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ ، وبِرُّ الوالِدَينِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ ، وَالعَدلُ فِي الرَّعِيَّةِ ، وَالقَسمُ بِالسَّوِيَّةِ ، وَالوُقوفُ عِندَ الشُّبهَةِ [ورَفعُها] (1) إلَى الإِمامِ ؛ فَإِنَّهُ لا شُبهَةَ عِندَهُ ، وطاعَةُ وَلِيِّ الأَمرِ بَعدي ، ومَعرِفَتُهُ في حَياتي وبَعدَ مَوتي ، وَالأَئِمَّةِ مِن بَعدِهِ واحِدا فَواحِدا ، ومُوالاةُ أولِياءِ اللّهِ ، ومُعاداةُ أعداءِ اللّهِ ، وَالبَراءَةُ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ وحِزبِهِ وأَشياعِهِ . . . وَالحَياةُ عَلى ديني وسُنَّتي ، ودينِ وَصِيّي وسُنَّتِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ ، وَالمَوتُ عَلى مِثلِ ذلِكَ ، غَيرَ شاقَّةٍ لِأَمرِهِ ، ولا مُتَقَدِّمَةٍ ولا مُتَأَخِّرَةٍ عَنهُ ، وتَركُ شُربِ الخَمرِ ، ومُلاحاةِ النّاسِ . يا خَديجَةُ ، فَهِمتِ ما شَرَطَ عَلَيكِ رَبُّكِ ؟ قالَت : نَعَم ، وآمَنتُ وصَدَّقتُ ، ورَضيتُ وسَلَّمتُ . قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : وأَنَا عَلى ذلِكَ . فَقالَ : يا عَلِيُّ ، تُبايِعُ عَلى ما شَرَطتُ عَلَيكَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَبَسَطَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَفَّهُ فَوَضَعَ كَفَّ عَلِيٍّ في كَفِّهِ فَقالَ : بايِعني يا عَلِيُّ عَلى ما شَرَطتُ عَلَيكَ ، وأَن تَمنَعَني مِمّا تَمنَعُ مِنهُ نَفسَكَ . فَبَكى عَلِيٌّ عليه السلام وقالَ : بِأَبي واُمّي لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ . (2)

.


1- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار : ج 18 ص 233 . وفي بحار الأنوار : ج 68 : «والوقوف عند الشبهة إلى الوصول إلى الإمام» .
2- .طرف من الأنباء والمناقب : ص 115 عن عيسى بن المستفاد ، بحار الأنوار : ج 18 ص 232 ح 75 و ج 68 ص 392 ح 41 .

ص: 363

فصل يكم : آغاز شدن اسلام با بيعت
1 / 1 بيعت اسلام

فصل يكم : آغاز شدن اسلام با بيعت1 / 1بيعت اسلامامام كاظم عليه السلام :از پدرم جعفر بن محمّد عليه السلام در باره آغاز اسلام ، و اين كه على عليه السلام و خديجه عليهاالسلامچگونه اسلام آوردند ، پرسيدم... . پدرم به من فرمود : «چون آن دو اسلام آوردند ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنان را فرا خواند و فرمود : اى على و اى خديجه ! شما دو تن براى خدا اسلام آورديد و در برابرش تسليم گشتيد . جبرئيل، نزد من است و شما را به بيعت با اسلام فرا مى خواند . پس اسلام آوريد تا سالم بمانيد ، و فرمان بريد تا هدايت شويد ! آن دو گفتند : چنين كرديم و فرمان برداريم، اى پيامبر خدا ! پيامبر فرمود : جبرئيل، نزد من است و به شما مى گويد : اسلام، شرط ها و عهدها و پيمان هايى دارد . پس ، آن را به آنچه خداوند براى خودش و پيامبرش بر شما شرط كرده است ، آغاز كنيد و بگوييد : از سرِ اخلاص گواهى مى دهيم كه خدايى جز خداى يكتا نيست ؛ يگانه است و در جهاندارى، شريكى ندارد؛ نه پدرى او را به وجود آورده است و نه فرزندى دارد و نه همسرى گزيده است و خدايى يكتاست ، و [گواهى مى دهيم كه ]محمّد، بنده و فرستاده اوست ، و او را به سوى مردمان تا روز قيامت فرستاده است ، و گواهى مى دهيم كه خداست كه زنده مى كند و مى ميراند ، و بالا مى برد و پست مى گرداند ، و توانگر مى سازد و فقير مى كند ، و آنچه بخواهد، انجام مى دهد ، و كسانى را كه در گورهايند، دوباره زنده مى كند . آن دو گفتند : گواهى مى دهيم . پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد : و وضوى شاداب گرفتن در شرايط سخت ، [يعنى] شستن دست ها و صورت و ساعدها ، و مسح كردن سر و پاها تا برآمدگى آنها ، و [نيز ]غسل جنابت كردن در گرما و سرما ، و خواندن نماز ، و پرداخت زكات از راه حلالش و صرف كردن آن در ميان مستحقّانش ، و گزاردن حجّ خانه خدا ، و روزه ماه رمضان ، و جهاد كردن در راه خدا ، و نيكى كردن به پدر و مادر ، و به جا آوردن صله رحم ، و دادگرى با رعيّت ، و تقسيم عادلانه[ى غنايم و بيت المال] ، و درنگ كردن در گاه شبهه [و ارجاع دادنش] به امام _ زيرا براى او شبهه اى وجود ندارد _ ، و اطاعت كردن از ولىّ امر پس از من ، و شناخت او در زمان حيات من و پس از مرگم ، و شناخت يكايك امامان پس از او ، و دوستى با دوستان خدا ، و دشمنى با دشمنان خدا ، و بيزارى جستن از شيطانِ رانده شده [از درگاه قرب الهى] و دار و دسته او و پيروانش...، و زيستن بر دين و سنّت من و دين و سنّت وصىّ من تا روز رستاخيز ، و نيز بر اينها مُردن ، بى آن كه از فرمان او (وصىّ من) سرپيچى شود ، و از او پيش افتد يا پس بماند ، و ترك باده آشامى و ناسزا گويى به مردم . اى خديجه ! آنچه را پروردگارت بر تو شرط كرده است، در يافتى ؟ گفت : آرى . و بِدانها ايمان آورد و تصديق كرد و رضايت داد و گردن نهاد . على عليه السلام گفت : و من نيز . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : اى على ! آيا با اين شرط ها كه گفتم، بيعت مى كنى ؟ گفت : آرى . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كف دستش را گشود و كف دست على را در كف خويش نهاد و فرمود : اى على ! با من بر اساس آنچه با تو شرط كردم و اين كه آنچه را كه از خودت باز مى دارى، از من باز دارى ، بيعت كن . على عليه السلام گريست و گفت : پدر و مادرم به فدايت ! هيچ نيرو و توانى نيست، مگر از سوى خدا» .

.

ص: 364

السنن الكبرى عن عاصم عن أبيه حصين بن مشمت :أنَّه وَفَدَ إلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله وبايَعَهُ بَيعَةَ الإِسلامِ ، وصَدَّقَ إلَيهِ ما لَهُ ، وأَقطَعَهُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله مِياهَ عِدَّةٍ فَسَمّاهُنَّ ... قالَ : وشَرَطَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله لِابنِ مشمتٍ فيما أقطَعَهُ إيّاهُ ألّا يُباحَ ماؤُهُ ولا يُعقَدَ (1) مَرعاهُ ولا يَعضَدَ (2) شَجَرُهُ . (3)

.


1- .هكذا جاء في المصدر : «يباح» ، «يعقد» ، وفي اُسد الغابة : «لا يُعقر مرعاه ، ولا يباع ماؤه ، ولا يمنع فضله ، ولا يعضَد شجره» ولعلّه الصّواب كما في المصادر الأخرى .
2- .عَضَدتُ الشجر أعضده : أي قطعته بالمِعضَد (الصحاح : ج 2 ص 509 «عضد») .
3- .السنن الكبرى : ج 6 ص 239 ح 11791 ، المعجم الكبير : ج 4 ص 29 الرقم 3555 ، التاريخ الكبير : ج 3 ص 2 الرقم 5 ، الإصابة : ج 2 ص 79 الرقم 1748 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 37 الرقم 1192 وكلّها نحوه .

ص: 365

السنن الكبرى_ به نقل از عاصم، در باره پدرش حصين بن مشمت _ :او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و با ايشان بر اسلام بيعت كرد و زكات اموالش را به ايشان پرداخت . پيامبر صلى الله عليه و آله آب هاى چندى (چند جا) را به او بخشيد و آن آب ها را نام برد... . پيامبر صلى الله عليه و آله در باره جاهايى كه به ابن مشمت بخشيد، شرط كرد كه آب آنها را نفروشد و چراگاه هايش را قُرق نكند و درختش را قطع ننمايد .

.

ص: 366

1 / 2بَيعَةُ العَشيرَةِالكتاب«وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» . (1)

الحديثمسند ابن حنبل عن ربيعة بن ناجذ عن الإمام علي عليه السلام :جَمَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ أو دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، فيهِم رَهطٌ (2) كُلُّهُم يَأكُلُ الجَذَعَةَ (3) ويَشرَبُ الفَرَقَ (4) ! قالَ : فَصَنَعَ لَهُم مُدّا مِن طَعامٍ ، فَأَكَلوا حَتّى شَبِعُوا . قالَ : وبَقِيَ الطَّعامُ كَما هُوَ كَأَنَّهُ لَم يُمَسَّ ، ثُمَّ دَعا بِغُمَرٍ (5) ، فَشَرِبوا حَتّى رَوُوا ، وبَقِيَ الشَّرابُ كَأَنَّهُ لَم يُمَسَّ ، أو لَم يُشرَب ، فَقالَ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، إنّي بُعِثتُ لَكُم خاصَّةً وإلَى النّاسِ بِعامَّةٍ ، وقَد رَأَيتُم مِن هذِهِ الآيَةِ ما رَأَيتُم ، فَأَيُّكُم يُبايِعُني عَلى أن يَكونَ أخي وصاحِبي ؟ قالَ : فَلَم يَقُم إلَيهِ أحَدٌ ، فَقُمتُ إلَيهِ وكُنتُ أصغَرَ القَومِ ، قالَ : فَقالَ : اِجلِس ، قالَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، كُلُّ ذلِكَ أقومُ إلَيهِ فَيَقولُ لي : اِجلِس ، حَتّى كانَ فِي الثّالِثَةِ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى يَدي . (6)

.


1- .الشعراء : 214 .
2- .الرهط : ما دون العشرة من الرجال (الصحاح : ج 3 ص 112 «رهط») .
3- .الجَذَعُ : هو من الإبل ما دخل في السنة الخامسة ، ومن البقر والمَعز ما دخل في الثانية (مجمع البحرين : ج 1 ص 279 «جذع») .
4- .الفَرقُ والفَرَق : مكيال ضخم لأهل المدينة معروف (لسان العرب : ج 10 ص 305 «فرق») .
5- .الغُمَر _ بضمّ الغين و فتح الميم _ : القدح الصغير (النهاية : ج 3 ص 385 «غمر») .
6- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 335 ح 1371 ، السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 126 ح 8451 نحوه ، كنزالعمّال : ج 13 ص 174 ح 36520 ؛ علل الشرائع : ص 170 ح 1 نحوه ، بحار الأنوار : ج 18 ص 178 ح 6 .

ص: 367

1 / 2 بيعت عشيره

1 / 2بيعت عشيرهقرآن«و خويشاوندان نزديكت را هشدار ده» .

حديثمسند ابن حنبل_ به نقل از ربيعة بن ناجذ، از امام على عليه السلام _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، فرزندان عبد المطّلب را جمع كرد _ يا فرا خواند _ . در ميان آنان، كسى بود كه يك شتر كامل چهار ساله را مى خورد و يك پيمانه بزرگ (قَدَح) نوشيدنى مى آشاميد ؛ امّا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ده سير غذا براى آنان پخت و آنها خوردند و سير شدند ، و غذا هم باقى ماند، چنان كه گويى دست نخورده است . سپس پياله اى طلبيد و آن عدّه آشاميدند، چندان كه سيراب شدند ، و نوشيدنى باقى ماند، چنان كه گويى دست نخورده يا نوشيده نشده است . سپس فرمود : «اى فرزندان عبد المطّلب ! من به سوى شما خصوصاً و به سوى ديگر مردمان عموماً فرستاده شده ام ، و شما اين معجزه را مشاهده كرديد . پس اينك، كدام يك از شما با من بيعت مى كند تا برادر و يار من باشد ؟». هيچ كس پاسخى نداد . من كه كوچك ترين عضو آن جمع بودم ، [به نشانه اعلام آمادگى]، از جا بر خاستم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بنشين» . پيامبر صلى الله عليه و آله سپس سه بار آن جمله اش را تكرار كرد و هر بار من بر مى خاستم و او مى فرمود : «بنشين»، تا آن كه بار سوم، دستش را [به نشانه بيعت] بر دست من زد .

.

ص: 368

مجمع البيان عن أبي رافع_ في ذِكرِ قَضِيَّةِ جَمعِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بَني عَبدِ المُطَّلِبِ _ :إنَّهُ صلى الله عليه و آله جَمَعَهُم فِي الشِّعبِ . . . ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن اُنذِرَ عَشيرَتِيَ الأَقرَبينَ ، وأَنتُم عَشيرَتي ورَهطي ، وإنَّ اللّهَ لَم يَبعَث نَبِيّا إلّا جَعَلَ مِن أهلِهِ أخا ووَزيرا ووارِثا ووَصِيّا وخَليفَةً في أهلِهِ ، فَأَيُّكُم يَقومُ فَيُبايِعُني عَلى أنَّهُ أخي ووارِثي ووَزيري ووَصِيّي ، ويَكونُ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي ؟ فَسَكَتَ القَومُ فَقالَ : لَيَقومَنَّ قائِمُكُم أو لَيَكونَنَّ في غَيرِكُم ثُمَّ لَتَندَمُنَّ . ثُمَّ أعادَ الكَلامَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، فَقامَ عَلِيٌّ عليه السلام فَبايَعَهُ وأَجابَهُ . (1)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن أبي جعفر الإسكافي :قَد رُوِيَ فِي الخَبَرِ الصَّحيحِ أنَّهُ صلى الله عليه و آله كَلَّفَهُ عليه السلام في مَبدَإِ الدَّعوَةِ قَبلَ ظُهورِ كَلِمَةِ الإِسلامِ وَانتِشارِها بِمَكَّةَ أن يَصنَعَ لَهُ طَعاما ، وأن يَدعُوَ لَهُ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَصَنَعَ لَهُ الطَّعامَ ودَعاهُم لَهُ ، فَخَرَجوا ذلِكَ اليَومَ ولَم يُنذِرهُم صلى الله عليه و آله ؛ لِكَلِمَةٍ قالَها عَمُّهُ أبو لَهَبٍ . فَكَلَّفَهُ فِي اليَومِ الثّاني أن يَصنَعَ مِثلَ ذلِكَ الطَّعامِ ، وأن يَدعُوَهُم ثانِيَةً ، فَصَنَعَهُ ودَعاهُم فَأَكَلوا ، ثُمَّ كَلَّمَهُم صلى الله عليه و آله فَدَعاهُم إلَى الدّينِ ، ودَعاهُ مَعَهُم ؛ لِأَ نَّهُ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، ثُمَّ ضَمِنَ لِمَن يُؤازِرُهُ مِنهُم ويَنصُرُهُ عَلى قَولِهِ أن يَجعَلَهُ أخاهُ فِي الدّينِ ، ووَصِيَّهُ بَعدَ مَوتِهِ ، وخَليفَتَهُ مِن بَعدِهِ ، فَأَمسَكوا كُلُّهُم وأجابَهُ هُوَ وَحدَهُ ، وقالَ : أنَا أنصُرُكَ عَلى ما جِئتَ بِهِ ، واُوازِرُكَ واُبايِعُكَ . فَقالَ لَهُم _ لَمّا رَأى مِنهُمُ الخِذلانَ ومِنهُ النَّصرَ ، وشاهَدَ مِنهُمُ المَعصِيَةَ ومِنهُ الطّاعَةَ ، وعايَنَ مِنهُمُ الإِباءَ ومِنهُ الإِجابَةَ _ : هذا أخي ووَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي . فَقاموا يَسخَرونَ ويَضحَكونَ ، ويَقولونَ لِأَبي طالِبٍ : أطِعِ ابنَكَ ؛ فَقَد أمَّرَهُ عَلَيكَ . (2)

راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : ج 1 ص 129 ( القسم الثاني : الإمام عليّ عليه السلام مع النبي صلى الله عليه و آله / الفصل الأؤل : المؤازرة على الدعوة ) .

.


1- .مجمع البيان : ج 7 ص 323 ، تفسير فرات : ص 303 ح 408 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 393 ح 19 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 18 ص 212 ح 41 وص 163 .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 13 ص 244 .

ص: 369

مجمع البيان_ به نقل از ابو رافع، در بيان داستان پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرزندان عبد المطّلب را جمع كرد _ :ايشان، آنان را در شِعب گرد آورد... و سپس فرمود : «خداوند متعال به من فرمان داده است كه عشيره نزديكم را هشدار دهم ، و شما عشيره و طايفه من هستيد . خداوند، هيچ يامبرى را نفرستاد، مگر اين كه يكى از كسان او را به عنوان برادر و دستيار و وارث و وصى و جانشين وى در ميان كسانش قرار داد . پس اينك، كدام يك از شما بر مى خيزد و با من بيعت مى كند تا برادر و وارث و دستيار و وصىّ من باشد و برايم به سان هارون نسبت به موسى باشد، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست ؟». همگان خاموش ماندند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «يا يكى از شما بر مى خيزد، يا اين كه اين مقامات به غير شما مى رسد. آن گاه قطعاً پشيمان خواهيد شد !». پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار، اين سخن را باز گفت ، و بار سوم، على عليه السلام برخاست و با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد و دعوتش را پذيرفت .

شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد_ به نقل از ابو جعفر اِسكافى _ :در خبر صحيح، آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت اسلام و پيش از آشكار شدن و انتشار آن در مكّه ، به على عليه السلام دستور داد غذايى تهيّه نمايد و فرزندان عبد المطّلب را دعوت كند . على عليه السلام غذا را آماده ساخت و آنان را دعوت كرد . آن روز، همه آمدند؛ امّا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به خاطر سخنى [جسارت آميز] كه عمويش ابو لهب گفت ، هشدارشان نداد . روز دوم نيز به على عليه السلام فرمود تا همانند آن غذا را تهيّه نمايد و ديگر بار، ايشان را دعوت كند . على عليه السلام غذا را آماده ساخت و ايشان را دعوت كرد و غذا را خوردند . آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ايشان سخن گفت و آنان را به دين دعوت كرد و على را هم با آنان دعوت نمود؛ چرا كه او نيز از بنى عبد المطّلب است . سپس تضمين كرد كه هر كس از آنها، او را در گفته اش [يعنى اسلام] حمايت و يارى كند، وى را برادر دينى خويش ، و وصيّش بعد از وفاتش ، و جانشينش پس از خود، قرار دهد ؛ امّا همه آنان سكوت كردند و تنها على پاسخ او را داد و گفت : من تو را در آنچه آورده اى، يارى مى رسانم ، و از تو پشتيبانى مى نمايم و با تو بيعت مى كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، پس از آن كه از آنان ترك يارى ديد و از على، يارى ، از آنان نافرمانى ديد و از على، فرمان بردارى ، از ايشان خوددارى ديد و از على، پذيرش، فرمود : «اين، برادر و وصى و جانشين من پس از من است» . آن جماعت، در حالى كه تمسخر مى كردند و مى خنديدند و به ابو طالب مى گفتند : «از پسرت فرمان ببر ، كه او را بر تو فرمان فرما ساخت!» برخاستند و رفتند .

ر . ك : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج1 ص201 (بخش دوم : امام على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله / فصل يكم : يارى پيامبر صلى الله عليه و آله در تبليغ) .

.

ص: 370

. .

ص: 371

. .

ص: 372

الفصل الثاني : بيعة العقبة2 / 1بَيعَةُ العَقَبَةِ الاُولىمسند ابن حنبل عن عُبادة بن الصامت :كُنتُ فيمَن حَضَرَ العَقَبَةَ الاُولى ، وكُنَّا اثنَي عَشَرَ رَجُلاً ، فَبايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى بَيعَةِ النِّساءِ ، وذلِكَ قَبلَ أن يُفتَرَضَ الحَربُ ؛ عَلى أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا نَسرِقَ ، ولا نَزنِيَ ، ولا نَقتُلَ أولادَنا ، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا ، ولا نَعصِيَهُ في مَعروفٍ ؛ فَإِن وَفَيتُم فَلَكُمُ الجَنَّةُ ، وإن غَشيتُم مِن ذلِكَ شَيئا فَأَمرُكُم إلَى اللّهِ إن شاءَ عَذَّبَكُم وإن شاءَ غَفَرَ لَكُم . (1)

صحيح البخاري عن أبي إدريس عائذ اللّه :إنَّ عُبادَةَ بنَ الصّامِتِ _ مِنَ الَّذينَ شَهِدوا بَدرا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ومِن أصحابِهِ لَيلَةَ العَقَبَةِ _ أخبَرَهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ وحَولَهُ عِصابَةٌ مِن أصحابِهِ : تَعالَوا بايِعوني عَلى ألّا تُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا ، ولا تَسرِقوا، ولا تَزنوا ، ولا تَقتُلوا أولادَكُم ، ولا تَأتوا بِبُهتانٍ تَفتَرونَهُ بَينَ أيديكُم وأَرجُلِكُم ، ولا تَعصوني في مَعروفٍ ، فَمَن وَفى مِنكُم فَأَجرُهُ عَلَى اللّهِ ، ومَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا فَعوقِبَ بِهِ فِي الدُّنيا فَهُوَ لَهُ كَفّارَةٌ ، ومَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا فَسَتَرَهُ اللّهُ فَأَمرُهُ إلَى اللّهِ ، إن شاءَ عاقَبَهُ وإن شاءَ عَفا عَنهُ . قالَ : فَبايَعتُهُ عَلى ذلِكَ . (2)

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 8 ص 411 ح 22818 وص 392 ح 22731 ، السيرة النبوية لابن هشام : ج 2 ص 75 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 2 ص 436 نحوه ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 356 ، كنز العمّال : ج 1 ص 324 ح 1518 وح 1520 وراجع : تهذيب الكمال : ج 14 ص 186 الرقم 3107 .
2- .صحيح البخاري : ج 3 ص 1413 ح 3679 وج 1 ص 15 ح 18 ، سنن النسائي للبيهقي : ج 7 ص 142 ، السنن الكبرى للبيهقي : ج 8 ص 34 ح 15842 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 101 ح 453 .

ص: 373

فصل دوم : بيعت عقبه
2 / 1 بيعت نخست عقبه

فصل دوم : بيعت عقبه2 / 1بيعت نخست عَقَبهمسند ابن حنبل_ به نقل از عبادة بن صامت _ :من هم با كسانى كه در بيعت نخست عقبه حضور داشتند ، بودم . ما دوازده مرد بوديم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بيعت زنان، بيعت كرديم (1) _ و اين در زمانى بود كه هنوز جنگ [و جهاد ]واجب نگشته بود _ ، با اين شروط كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيم ، دزدى نكنيم ، زنا نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم ، بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته ايم، به ديگرى نسبت ندهيم ، و در كار نيك از او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) نافرمانى نكنيم . [و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :] اگر به اين شرط ها عمل كرديد، بهشت براى شما خواهد بود ، و اگر چيزى از اين كارها را مرتكب شديد، سر و كارتان با خداست . اگر خواست، عذابتان مى كند و اگر خواست، شما را مى بخشد .

صحيح البخارى_ به نقل از ابو ادريس عائذ اللّه _ :عبادة بن صامت _ كه از جمله كسانى بود كه در بدر با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حضور داشتند و از ياران ايشان در شب عقبه بود _ به من خبر داد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه گروهى از يارانش، گِردش بودند ، فرمود : «بياييد با من بيعت كنيد كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد ، دزدى نكنيد ، زنا نكنيد ، فرزندانتان را نكشيد ، و بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته ايد، به ديگرى نسبت ندهيد ، و در كار نيك، از من نافرمانى نكنيد . پس هر يك از شما كه به اين شرط ها وفا كند، اجرش با خداست ، و هر كس چيزى از اينها را مرتكب شود و در دنيا مجازاتش را ببيند، همان كفّاره (مجازات گناه) اوست ، و هر كس چيزى از اينها را مرتكب شود و خدا آن را بپوشاند، سر و كارش با خداست . اگر خواست، او را كيفر مى دهد و اگر خواست، او را مى بخشد» . عباده گفت : من بر اين امور با او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) بيعت كردم .

.


1- .يعنى بيعت بدون شرط جنگ و با همان شرايطى كه زنان با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند (ر. ك: ممتحنه: 12).

ص: 374

المناقب لابن شهر آشوب :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَعرِضُ نَفسَهُ عَلى قَبائِلِ العَرَبِ في المَوسِمِ ، فَلَقِيَ رَهطا مِنَ الخَزرَجِ فَقالَ : ألا تَجلِسونَ اُحَدِّثُكُم ؟ قالوا : بَلى ، فَجَلَسوا إلَيهِ فَدَعاهُم إلَى اللّهِ ، وتَلا عَلَيهِمُ القُرآنَ ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : يا قَومِ تَعَلَّموا ، وَاللّهِ إنَّهُ النَّبِيُّ الَّذي كانَ يوعِدُكُم بِهِ اليَهودُ ، فَلا يَسبِقَنَّكُم إلَيهِ أحَدٌ . فَأَجابوهُ ، وقالوا لَهُ : إنّا قَد تَرَكنا قَومَنا ولا قَومَ بَينَهُم مِنَ العَداوَةِ وَالشَّرِّ مِثلَما بَينَهُم ، وعَسى أن يَجمَعَ اللّهُ بَينَهُم بِكَ ، فَتَقدَمُ (1) عَلَيهِم وتَدعوهُم إلى أمرِكَ . وكانوا سِتَّةَ نَفَرٍ . قالَ : فَلَمّا قَدِمُوا المَدينَةَ فَأَخبَروا قَومَهُم بِالخَبرِ ، فَما دارَ حَولٌ إلّا وفيها حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، حَتّى إذا كانَ العامُ المُقبِلُ أتَى المَوسِمَ مِنَ الأَنصارِ اثنا عَشَرَ رَجُلاً ، فَلَقُوا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَبايَعوهُ عَلى بَيعَةِ النِّساءِ : ألّا يُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا ، ولا يَسرِقوا ، إلى آخِرِها . ثُمَّ انصَرَفوا ، وبَعَثَ مَعَهُم مُصعَبَ بنَ عُمَيرٍ يُصَلّي بِهِم ، وكانَ بَينَهُم بِالمَدينَةِ يُسَمَّى المُقرِئَ ، فَلَم يَبقَ دارٌ فِي المَدينَةِ إلّا وفيها رِجالٌ ونِساءٌ مُسلِمونَ ، إلّا دارُ اُمَيَّةَ وحُطَيمَةَ ووائِلٍ ، وهُم مِنَ الأَوسِ . ثُمَّ عادَ مُصعَبٌ إلى مَكَّةَ ، وخَرَجَ مَن خَرَجَ مِنَ الأَنصارِ إلَى المَوسِمِ مَعَ حُجّاجِ قَومِهِم ، فَاجتَمَعوا فِي الشِّعبِ عِندَ العََقبَةِ ؛ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً وَامرَأَتانِ في أيّامِ التَّشريقِ بِاللَّيلِ . فَقالَ صلى الله عليه و آله : اُبايِعُكُم عَلَى الإِسلامِ . فَقالَ لَهُ بَعضُهُم : نُريدُ أن تُعَرِّفَنا يا رَسولَ اللّهِ ؛ ما للّهِِ عَلَينا ، وما لَكَ عَلَينا ، وما لَنا عَلَى اللّهِ . فَقالَ : أمّا للّهِِ عَلَيكُم فَأَن تَعبُدوهُ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا ، وأَمّا ما لي عَلَيكُم فَتَنصُرونَني مِثلَ نِسائِكُم وأَبنائِكُم ، وأن تَصبِروا عَلى عَضِّ السَّيفِ وإن يُقتَلَ خِيارُكُم . قالوا : فَإِذا فَعَلنا ذلِكَ ما لَنا عَلَى اللّهِ ؟ قالَ : أمّا فِي الدُّنيا فَالظُّهورُ عَلى مَن عاداكُم ، وفِي الآخِرَةِ الرِّضوانُ وَالجَنَّةُ . فَأَخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِيَدِهِ ثُمَّ قالَ : وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ ! لَنَمنَعُكَ بِما نَمنَعُ بِهِ اُزُرَنا (2) ؛ فَبايِعنا يا رَسولَ اللّهِ ؛ فَنَحنُ _ وَاللّهِ _ أهلُ الحُروبِ وأَهلُ الحِلفَةِ (3) ، وَرِثناها كِبارا عَن كِبارٍ . فَقالَ أبُو الهَيثَمِ : إنَّ بَينَنا وبَينَ الرِّجالِ حِبالاً ، وإنّا إن قَطَعناها أو قَطَعوها فَهَل عَسَيتَ إن فَعَلنا ذلِكَ ثُمَّ أظهَرَكَ اللّهُ أن تَرجِعَ إلى قَومِكَ وتَدَعَنا ؟ فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : بَلِ الدَّمُ الدَّمُ ، وَالهَدمُ الهَدمُ ، اُحارِبُ مَن حارَبتُم ، واُسالِمُ مَن سالَمتُم . ثُمَّ قالَ : أخرِجوا إلَيَّ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ نَقيبا . فَاختاروا . ثُمَّ قالَ : اُبايِعُكُم كَبَيعَةِ عيسَى بنِ مَريَمَ لِلحَوارِيّينَ كُفَلاءَ عَلى قَومِهِم بِما فيهِم ، وعَلى أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَكُم وأَبناءَكُم . فَبايَعوهُ عَلى ذلِكَ . فَصَرَخَ الشَّيطانُ فِي العَقَبَةِ : يا أهلَ الجَباجِبِ (4) ، هَل لَكُم في مُحَمَّدٍ وَالصُّباةِ (5) مَعَهُ ؟ قَدِ اجتَمَعوا عَلى حَربِكُم . ثُمَّ نَفَرَ النّاسُ مِن مِنىً ، وفَشَا الخَبَرُ ، فَخَرَجوا فِي الطَّلَبِ ، فَأَدرَكوا سَعدَ بنَ عُبادَةَ وَالمُنذِرَ بنَ عَمرٍو ، فَأَمَّا المُنذِرُ فَأَعجَزَ (6) القَومَ ، وأمّا سَعدٌ فَأَخَذوهُ ورَبَطوهُ بِنِسعِ (7) رَحلِهِ ، وأَدخَلوهُ مَكَّةَ يَضرِبونَهُ ، فَبَلَغَ خَبَرُهُ إلى جُبَيرِ بنِ مُطعِمٍ وَالحارِثِ بنِ حَربِ بنِ اُمَيَّةَ ، فَأَتَياهُ وخَلَّصاهُ . وكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لَم يُؤمَر إلّا بِالدُّعاءِ وَالصَّبرِ عَلَى الأَذى ، وَالصَّفحِ عَنِ الجاهِلِ ، فَطالَت قُرَيشٌ عَلَى المُسلِمينَ ، فَلَمّا كَثُرَ عُتُوُّهُم اُمِرَ بِالهِجرَةِ . فَقالَ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ لَكُم دارا وإخوانا تَأمَنونَ بِها . فَخَرَجوا أرسالاً (8) حَتّى لَم يَبقَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلّا عَلِيٌّ وأبو بَكرٍ ، فَحَذَرَت قُرَيشٌ خُروجَهُ ، وعَرَفوا أنَّهُ قَد أجمَعَ لِحَربِهِم ، فَاجتَمَعوا في دارِ النَّدوَةِ _ وهِيَ دارُ قُصَيِّ بنِ كِلابٍ _ يَتَشاوَرونَ في أمرِهِ. (9)

.


1- .في بحارالأنوار : «فَسَتَقدَمُ» .
2- .اُزُرَنا : أي نساءنا وأهلنا (النهاية : ج 1 ص 45 «أزر») .
3- .الحِلْفَة _ بالكسر _ : الحِلف والمعاقدة والمعاهدة على التضاعد والمساعدة . ولعلّ الصواب : « الحَلْقَة » _ بالفتح _ كما في بعض المتون ، وهي السلاح عامّةً أو الدروع خاصّةً ، وهو أظهر ( راجع : غريب الحديث لابن قتيبة : ج 1 ص 252 والصحاح : ج 4 ص 1462 ولسان العرب : ج 10 ص 65 ) .
4- .الجَباجِبُ : جمع جُبجُب ، وهو المستوي من الأرض ليس بِحَزن ، وهي أسماء منازل بمنى (النهاية : ج 1 ص 234 «جبجب») .
5- .يقال : صبأ فلان ؛ إذا خرج من دينٍ إلى دينٍ غيره ... ويسمّون المسلمين : الصُّباة (النهاية : ج 3 ص 3 «صبأ») .
6- .أعجَزَني فُلانٌ : أي فاتني (لسان العرب : ج 5 ص 370 «عجز») .
7- .النِّسعُ : سَير مَظفور ، يُجعل زماما للبعير (النهاية : ج 5 ص 48 «نسع») .
8- .أرسالاً: أي أفواجا وفِرقا متقطّعة يَتبع بعضهم بَعضاً (مجمع البحرين: ج 2 ص 700 «رسل») .
9- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 181 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 25 ح 15 .

ص: 375

المناقب، ابن شهرآشوب :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در موسم حج ، [نبوّت] خود را بر قبايل عرب عرضه مى داشت . در اين ميان به گروهى از قبيله خزرج بر خورد و فرمود : «آيا نمى نشينيد تا برايتان سخن بگويم ؟». گفتند : چرا . و نشستند و پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به خدا دعوت نمود و برايشان قرآن خواند . خزرجيان به يكديگر گفتند : اى قوم ! بدانيد كه _ به خدا سوگند _ اين، همان پيامبرى است كه يهوديان، شما را به آمدنش تهديد مى كردند. پس مبادا ديگران (يهوديان) در گرويدن به او، بر شما پيشى گيرند . آن گاه، اسلام آوردند و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند : ما قوم خود را در حالى ترك كرده ايم [و به اين جا آمده ايم ]كه ميان هيچ قومى به اندازه آنان دعوا و دشمنى نيست . اميد است كه خداوند به بركت تو، ميان ايشان اُلفت افكند . پس به ميان آنان مى آيى و به دين خود دعوتشان مى نمايى . اينان، شش نفر بودند . چون به مدينه آمدند و قوم خود را از ماجرا آگاه كردند ، سالى بر نيامده، در هر كوى و برزن مدينه، سخن از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . سال آينده، دوازده مرد از انصار به حج آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كردند و ايشان به بيعت زنان، بيعت نمودند كه : چيزى را شريك خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و... . سپس باز گشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، مصعب بن زبير را همراه آنان فرستاد تا برايشان نماز بخواند . مصعب را در مدينه «مُقرى (معلّم قرآن)» مى گفتند . در مدينه، هيچ سرايى نماند كه در آن، مردان و زنانى مسلمان باشند، مگر سراى اميّه و حُطَيمه و وائل _ كه از اوس بودند_ . آن گاه مصعب به مكّه باز آمد ، و شمارى از انصار با حاجيان قوم خويش به آهنگ حج، بيرون رفتند و در ايّام تشريق ، شبانگاه در عقبه گرد آمدند . اينان، هفتاد و سه مرد و دو زن بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود : «با شما بر اسلام، بيعت مى كنم» . برخى از آنان به ايشان گفتند : اى پيامبر خدا ! مايليم كه آنچه را براى خدا و براى تو به عهده ماست و آنچه را براى ما بر عهده خداست، به ما بشناسانى . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آنچه براى خدا بر عهده شماست، اين است كه او را بپرستيد و چيزى را انبازش نگيريد ، و آنچه را براى من بر عهده شماست، اين است كه مرا همچون زنان و فرزندانتان يارى دهيد ، و بر گزِش شمشير، شكيبايى نماييد، اگرچه بهترين هاى شما كشته شوند» . گفتند : اگر اينها را انجام داديم ، ما را بر عهده خدا چيست ؟ فرمود : «در دنيا ، پيروز شدن بر دشمنانتان ، و در آخرت، خشنودى الهى و بهشت» . در اين هنگام ، براء بن معرور، دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت و گفت : سوگند به آن خدايى كه تو را به حق بر انگيخت ، از تو چنان دفاع خواهيم كرد كه از زن و فرزند خويش دفاع مى كنيم . پس _ اى پيامبر خدا _ با ما بيعت كن كه _ به خدا سوگند _ ما مرد كارزار و سلاحيم و اين را از پدران خود، به ارث برده ايم . ابو هيثم گفت : ميان ما و مردان [يهود]، رشته هايى [از پيمان ها] است . اگر آنها را بريديم يا آنها بريدند ، آيا اگر چنين كرديم و پس از آن، خداوند، تو را پيروزى بخشيد ، ممكن است نزد قومت باز گردى و ما را وا گذارى ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تبسّمى كرد و فرمود : «نه! خون من، خون شماست و ويرانى من، ويرانى شماست . با هر كه بجنگيد، مى جنگم و با هر كه صلح كنيد، صلح مى كنم» . سپس فرمود : «دوازده مهتر از ميان خود بر گزينيد» و آنان بر گزيدند . سپس فرمود : «با شما بيعت مى كنم همانند بيعت عيسى بن مريم با حواريان، كه نماينده قوم خويش باشند ، و اين كه از من چنان حمايت كنيد كه از زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد» . پس بر اين شرط ها با او بيعت نمودند . در اين هنگام ، شيطان در عقبه فرياد بر آورد كه : اى مردم جَباجِب ! (1) براى چه نشسته ايد كه محمّد و از دين برگشتگان، براى جنگ با شما متّحد شدند ! مردم از مِنا پراكنده شدند و خبر در همه جا پيچيد و قريش در جستجوى ايشان بر آمدند و به سعد بن عباده و منذر بن عمرو رسيدند . منذر را نتوانستند بگيرند؛ امّا سعد را گرفتند و او را با دوال شترش بستند و كتك زنان او را به مكّه بردند . خبر دستگيرى سعد به جُبَير بن مُطعِم و حارث بن حرب بن اميّه رسيد و آن دو آمدند و آزادش كردند . در اين زمان، پيامبر صلى الله عليه و آله جز به دعا كردن و شكيبايى در برابر آزار و اذيّت و گذشت كردن از نادان، مأمور نبود . از اين رو، قريش بر مسلمانان تعدّى ها كردند و چون سركشى ايشان فزونى گرفت ، فرمان هجرت آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند براى شما سرايى و برادرانى قرار داد كه در آن جا آسوده و در امان بمانيد» . پس مسلمانان به صورت گروه هاى جدا از هم، خارج شدند، تا جايى كه جز على و ابو بكر، كسى با پيامبر صلى الله عليه و آله باقى نماند . قريش، نگران خارج شدن پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و مى دانستند كه او در تدارك جنگ با آنان است . از اين رو در دار الندوه ، همان سراى قصىّ بن كلاب ، گرد آمدند و در كار او به مشورت پرداختند .

.


1- .جباجب (جمع جُبجُب) ، به زمين مسطّح گفته مى شود ، و نام منزلگاه هايى در مِناست.

ص: 376

. .

ص: 377

. .

ص: 378

الطبقات الكبرى عن عُبادة بن الصامت :لَمّا كانَ العامُ المُقبِلُ مِنَ العامِ الَّذي لَقِيَ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّفَرَ السِّتَّةَ ، لَقِيَهُ اثنا عَشَرَ رَجُلاً بَعدَ ذلِكَ بِعامٍ ، وهِيَ العَقَبَةُ الاُولى ؛ مِن بَنِي النَّجّارِ : أسعَدُ بنُ زُرارَةَ ، وعَوفٌ ومُعاذٌ وهُمَا ابنَا الحارِثِ ، وهُمَا ابنا عَفراءَ ، ومِن بَني زُرَيقٍ : ذَكوانُ بنُ عَبدِ قَيسٍ ورافِعُ بنُ مالِكٍ ، ومِن بَني عَوفِ بنِ الخَزرَجِ : عُبادَةُ بنُ الصّامِتِ ويَزيدُ بنُ ثَعلَبَةَ أبو عَبدِ الرَّحمنِ ، ومِن بَني عامِرِ بنِ عَوفٍ : عَبّاسُ بنُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ ، ومِن بَني سَلِمَةَ : عُقبَةُ بنُ عامِرِ بنِ نابِئٍ ، ومِن بَني سَوادٍ : قُطَبَةُ بنُ عامِرِ بنِ حَديدَةَ ؛ فَهؤُلاءِ عَشَرَةٌ مِنَ الخَزرَجِ . ومِنَ الأَوسِ رَجُلانِ : أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ مِن بَلِيٍّ حَليفٌ في بَني عَبدِ الأَشهَلِ ، ومِن بَني عَمرِو بنِ عَوفٍ : عُوَيمُ بنُ ساعِدَةَ . فَأَسلَموا ، وبايَعوا عَلى بَيعَةِ النِّساءِ ؛ عَلى أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا نَسرِقَ ، ولا نَزنِيَ ، ولا نَقتُلَ أولادَنا ، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا ، ولا نَعصِيَهُ في مَعروفٍ . قالَ : فَإِن وَفَيتُم فَلَكُمُ الجَنَّةُ ، ومَن غَشِيَ مِن ذلِكَ شَيئا كانَ أمرُهُ إلَى اللّهِ ؛ إن شاءَ عَذَّبَهُ وإن شاءَ عَفا عَنهُ . ولَم يُفرَض يَومَئِذٍ القِتالُ . ثُمَّ انصَرَفوا إلَى المَدينَةِ ، فَأَظهَرَ اللّهُ الإِسلامَ ، وكانَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ يُجَمِّعُ بِالمَدينَةِ بِمَن أسلَمَ . وكَتَبَتِ الأَوسُ وَالخَزرَجُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِبعَث إلَينا مُقرِئا يُقرِئُنَا القُرآنَ . فَبَعَثَ إلَيهِم مُصعَبَ بنَ عُمَيرٍ العَبدَرِيَّ ، فَنَزَلَ عَلى أسعَدَ بنِ زُرارَةَ ، فَكانَ يُقرِئُهُمُ القُرآنَ . فَرَوى بَعضُهُم أنَّ مُصعَبا كانَ يُجَمِّعُ بِهِم ، ثُمَّ خَرَجَ مَعَ السَّبعينَ حَتّى وافَوُا المَوسِمَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 1 ص 220 ، تاريخ دمشق : ج 26 ص 185 وليس فيه ذيله من «وكان أسعد بن زرارة يُجمّع ...» .

ص: 379

الطبقات الكبرى_ به نقل از عبادة بن صامت _ :سال بعد از آن سالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با آن شش نفر ملاقات كرد ، دوازده مرد به ديدار او آمدند و اين، همان بيعت نخستين عقبه است . اين دوازده مرد، عبارت بودند از : اسعد بن زراره ، عوف و معاذ (پسران حارث يا همان پسران عفراء) از بنى نجّار ، ذكوان بن عبد قيس و رافع بن مالك از بنى زُرَيق ، عبادة بن صامت و ابو عبد الرحمان يزيد بن ثعلبه از بنى عوف بن خزرج ، عبّاس بن عبادة بن نضله از بنى عامر بن عوف ، عُقبة بن عامر بن نابى از بنى سَلِمه ، و قُطَبة بن عامر بن حديده از بنى سواد . اين ده تن از قبيله خزرج بودند . دو نفر هم از اوس بودند : ابو هيثم بن تيّهان از طايفه بَلى، هم پيمان بنى عبد الأشهل ، و عُوَيم بن ساعده از بنى عمرو بن عوف . [اين دوازده تن] اسلام آوردند و به بيعت زنان، بيعت كردند كه : چيزى را شريك خدا قرار ندهيم ، دزدى نكنيم ، زنا نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم و فرزند نامشروعى را كه پس مى اندازيم، به ديگرى نسبت ندهيم ، و در هيچ كار نيكى، از او نافرمانى نكنيم . پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اگر [به اين شرط ها] وفا كرديد، بهشت براى شما خواهد بود ، و هر كس چيزى از اين كارها را مرتكب شود، كارش با خدا خواهد بود . اگر خواست، او را عذاب مى كند و اگر خواست، او را مى بخشد» . در آن روز، هنوز جهاد، واجب نگشته بود . آن گاه ، اين عدّه به مدينه باز گشتند ، و خداوند، اسلام را آشكار گردانيد . اسعد بن زراره، كسانى را كه در مدينه اسلام آورده بودند، جمع مى كرد . اوس و خزرج، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نوشتند كه : قرآن آموزى را نزد ما بفرست تا قرآن را به ما بياموزد . پيامبر صلى الله عليه و آله مصعب بن عمير عبدرى را نزدشان روانه كرد . مصعب بر اسعد بن زراره وارد شد و به آنان قرآن مى آموخت . برخى، روايت كرده اند كه مصعب، مسلمانان را جمع كرد و همراه هفتاد تن از مدينه خارج شد، تا اين كه در موسم حج به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدند .

.

ص: 380

. .

ص: 381

. .

ص: 382

الكامل في التاريخ :فَلَمّا أرادَ اللّهُ إظهارَ دينِهِ وإنجازَ وَعدِهِ ، خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَوسِمِ الَّذي لَقِيَ فيهِ النَّفَرَ مِنَ الأَنصارِ ، فَعَرَضَ نَفسَهُ عَلَى القَبائِلِ كَما كانَ يَفعَلُهُ ، فَبَينَما هُوَ عِندَ العَقَبَةِ لَقِيَ رَهطا مِنَ الخَزرَجِ فَدَعاهُم إلَى اللّهِ عز و جل ، وعَرَضَ عَلَيهِمُ الإِسلامَ ، وقَد كانَت يَهودُ مَعَهُم بِبِلادِهِم ، وكانَ هؤُلاءِ أهلَ أوثانٍ ، فَكانوا إذا كانَ بَينَهُم شَرٌّ تَقولُ اليَهودُ : إنَّ نَبِيّا يُبعَثُ الآنَ نَتَّبِعُهُ ونَقتُلُكُم مَعَهُ قَتلَ عادٍ وثَمودَ . فَقالَ اُولئِكَ النَّفَرُ بَعضُهُم لِبَعضٍ : هذا وَاللّهِ النَّبِيُّ الَّذي تَوَعَّدَكُم بِهِ اليَهودُ ، فَأَجابوهُ وصَدَّقوهُ وقالوا لَهُ : إنَّ بَينَ قَومِنا شَرّا ، وعَسَى اللّهُ أن يَجمَعَهُم بِكَ ، فَإِنِ اجتَمَعوا عَلَيكَ فَلا رَجُلَ أعَزُّ مِنكَ . ثُمَّ انصَرَفوا عَنهُ ، وكانوا سَبعَةَ نَفَرٍ مِنَ الخَزرَجِ : أسعَدُ بنُ زُرارَةَ بنِ عُدَسٍ أبو اُمامَةَ ، وعَوفُ بنُ الحارِثِ بنِ رِفاعَةَ ، وهُوَ ابنُ عَفراءَ ، كِلاهُما مِن بَنِي النَّجّارِ ، ورافِعُ بنُ مالِكِ بنِ عَجلانَ ، وعامِرُ بنُ عَبدِ حارِثَةَ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ غَنمٍ ، كِلاهُما مِن بَني زُرَيقٍ ، وقُطبَةُ بنُ عامِرِ بنِ حَديدَةَ بنِ سَوادٍ مِن بَني سَلِمَةَ _ سَلِمَةَ هذا بِكَسرِ اللّامِ _ ، وعُقبَةُ بنُ عامِرِ بنِ نابِئٍ مِن بَني غَنمٍ ، وجابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ رِئابٍ مِن بَني عُبَيدَةَ . (1)

2 / 2بَيعَةُ العَقَبَةِ الثّانِيَةِالكتاب« وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ » . (2)

« وَلَقَدْ كَانُواْ عَاهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئولًا » . 3

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 1 ص 510 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 70 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 353 ، تفسير الطبري : ج 3 الجزء 4 ص 34 كلّها نحوه .
2- .المائده ء : 7 . والميثاق الذي واثقهم به ؛ قال البلخي والجبّائي : هو ما أخذ عليهم رسول اللّه صلى الله عليه و آله عند إسلامهم وبيعتهم بأن يطيعوا اللّه في كلّ ما يفرضه عليهم ممّا ساءهم أو سرّهم . قال الجبّائي : هو مبايعتهم له ليلة العقبة وبيعة الرضوان ، وهو قول ابن عبّاس (التبيان في تفسير القرآن : ج 3 ص 459 ، وراجع : مجمع البيان : ج 3 ص 290 وتفسير الرازي : ج 11 ص 178 وتفسير القرطبي : ج 6 ص 108) .

ص: 383

2 / 2 بيعت دوم عقبه

الكامل فى التاريخ :چ چون خداوند اراده كرد كه دين خود را آشكار و چيره گرداند و وعده اش را عملى سازد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به موسم حجّى رفت كه در آن با گروهى از انصار ديدار كرد. او طبق معمول خود ، نبوّت خويش را بر قبايل عرضه داشت . در عقبه، گروهى از انصار را ديد و آنان را به خدا دعوت نمود و اسلام را بر ايشان عرضه داشت . يهوديان و خزرجيان در مدينه با هم مى زيستند . خزرجيان، بت پرست بودند ، و هر گاه ميان ايشان دعوايى در مى گرفت ، يهوديان مى گفتند : به زودى، پيامبرى مبعوث خواهد شد و ما از وى پيروى مى كنيم و همراه او شما را چونان قوم عاد و ثمود، قتل عام خواهيم كرد . از اين رو، آن گروه خزرجى به همديگر گفتند : به خدا سوگند، اين همان پيامبرى است كه يهود با آن، شما را تهديد مى كنند . پس ، دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را پذيرفتند و تصديقش كردند و گفتند : ميان قوم ما، ناسازگارى است و اميد است كه خداوند به بركت وجود تو، آنان را متّحد سازد . اگر موجب اتّحاد آنان شدى، آن گاه مردى عزيزتر از تو [در ميان ما ]نخواهد بود . اين را گفتند و رفتند . اينان، هفت تن از خزرج بودند : ابو اُمامه اسعد بن زرارة بن عُدَس و عوف بن حارث بن رِفاعه يا همان ابن عفراء (هر دو از بنى نجّار)، رافع بن مالك بن عَجلان و عامر بن عبد حارثة بن ثعلبة بن غنم (هر دو از بنى زُرَيق)، قُطبة بن عامر بن حديدة بن سواد از بنى سَلِمه، عُقبة بن عامر بن نابى از بنى غَنْم ، و جابر بن عبد اللّه بن رئاب از بنى عُبَيده .

2 / 2بيعت دوم عقبهقرآن«و نعمتى را كه خدا به شما ارزانى داشته و نيز پيمانى را كه شما را به انجام آن متعهّد گردانيده است، به ياد آوريد، آن گاه كه گفتيد : «شنيديم و اطاعت كرديم» ، و از خدا پروا داريد كه خدا به راز دل ها، آگاه است» . (1)

«با آن كه پيش تر با خدا سخت پيمان بسته بودند كه پشت [به دشمن] نكنند ، و پيمان خدا، همواره بازخواست دارد» . 2

.


1- .بلخى و جبايى مى گويند: اين پيمانى كه خداوند، آنان را به انجام دادنش متعهّد گردانيد ، همان است كه در هنگام اسلام آوردن و بيعتشان، از آنان گرفت، مبنى بر اين كه در هر تكليف و وظيفه كه خداوند بر عهده آنان مى گذارد ، خوشايندشان باشد يا ناخوشايندشان ، از او اطاعت كنند . جبايى مى گويد : منظور، بيعت آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله در شب عقبه و بيعت رضوان است . اين را ابن عبّاس گفته است (البيان فى تفسير القرآن: ج 3 ص 459. نيز، ر.ك: مجمع البيان: ج 3 ص 290 وتفسير الرازى: ج 11 ص 178 و تفسير القرطبى: ج 6 ص 108) .

ص: 384

الحديثمسند ابن حنبل عن جابر :مَكَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِمَكَّةَ عَشرَ سِنينَ (1) ، يَتبَعُ النّاسَ في مَنازِلِهِم بِعُكاظَ (2) ومَجَنَّةَ (3) ، وفِي المَواسِمِ بِمِنىً ، يَقولُ : مَن يُؤويني ، مَن يَنصُرُني حَتّى اُبَلِّغَ رِسالَةَ رَبّي ولَهُ الجَنَّةُ ؟ ... فَقُلنا : حَتّى مَتى نَترُكُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُطرَدُ مِن جِبالِ مَكَّةَ ويَخافُ ؟ فَرَحَلَ إلَيهِ مِنّا سَبعونَ رَجُلاً حَتّى قَدِموا عَلَيهِ فِي المَوسِمِ ، فَواعَدناهُ شِعبَ العَقَبَةِ ، فَاجتَمَعنا عَلَيهِ مِن رَجُلٍ ورَجُلَينِ ، حَتّى تَوافَينا فَقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ نُبايِعُكَ . قالَ : تُبايِعوني عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ ، وَالنَّفَقَةِ فِي العُسرِ وَاليُسرِ ، وعَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ ، وأن تَقولوا فِي اللّهِ لا تَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ ، وعَلى أن تَنصُروني فَتَمنَعوني إذا قَدِمتُ عَلَيكُم ، مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وأَزواجَكُم وأَبناءَكُم ؛ ولَكُمُ الجَنَّةُ . قالَ : فَقُمنا إلَيهِ فَبايَعناهُ . (4)

.


1- .نظرا إلى وجود النصوص العديدة الدالّة على وقوع هذه البيعة في السنة الثالثة عشرة من البعثة النبويّة الشريفة ، فالمقصود هنا هو السنة العاشرة من زمان إعلان الدعوة النبويّة بعد أن كانت سرِّيّة في بداياتها .
2- .عكاظ : موضع بقرب مكّة كان تقام به في الجاهلية سوق يقيمون فيها أيّاما (النهاية : ج 3 ص 284 «عكظ») .
3- .مَجَنَّةُ : موضع بأسفل مكّة على أميال ، كان يقام بها للعرب سوق (النهاية : ج 4 ص 301 «مجن») .
4- .مسند ابن حنبل : ج 5 ص 67 ح 14463 ، السنن الكبرى : ج 8 ص 251 ح 16556 ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 681 ح 4251 نحوه .

ص: 385

حديثمسند ابن حنبل_ به نقل از جابر _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ده سال در مكّه بود (1) و در اين مدّت در عُكاظ (2) و مَجَنّه (3) و در موسم هاى حج در مِنا، به ميان مردم مى رفت و مى فرمود : «چه كسى مرا پناه مى دهد ؟ چه كسى مرا يارى مى رساند تا پيام پروردگارم را [به گوش همگان ]برسانم و در عوض ، بهشت برايش باشد ؟». ما گفتيم : تا كِى بگذاريم كه پيامبر خدا از كوه هاى مكّه رانده شود و در بيم و هراس به سربرد ؟ پس ، هفتاد مرد از ما به جانب پيامبر، ره سپار و در موسم بر او وارد شديم ، و با وى در شعب عقبه، قرار گذاشتيم و به صورت يك نفره و دو نفره خود را به وى رسانديم تا اين كه همه جمع شديم و گفتيم : اى پيامبر خدا ! با شما بيعت مى كنيم . فرمود : «با من بيعت مى كنيد بر اين كه در نيرومندى و سستى، از من حرفشنوى و فرمان بردارى كنيد ، و در تنگ دستى و گشايش، انفاق نماييد ، و امر به معروف و نهى از منكر كنيد ، و از بهر خدا بگوييد و از سرزنش هيچ سرزنشگرى بيم مداريد ، و چون به ميان شما آمدم، مرا يارى و حمايت كنيد، آن چنان كه از خودتان و زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد . در اين صورت، بهشت براى شما خواهد بود» . ما بر خاستيم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم .

.


1- .با توجّه به متون فراوانى كه نشان مى دهند اين بيعت در سال سيزدهم بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله صورت گرفته است ، مقصود در اين جا سال دهم از زمان علنى شدن دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله است و نه از ابتداى دعوت كه چند سالى مخفيانه بود.
2- .عكاظ : جايى نزديك مكّه كه در زمان جاهليت، چند روزى بازارى در آن بر پا مى شد.
3- .مَجَنّه : جايى در چند ميلى پايين دست مكّه كه عرب ها در آن بازارى بر پا مى كردند.

ص: 386

المناقب لابن شهر آشوب :فَلَمّا تُوُفِّيَ أبو طالِبٍ خَرَجَ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] إلَى الطّائِفِ وأَقامَ فيهِ شَهرا ، وكانَ مَعَهُ زَيدُ بنُ الحارِثِ ، ثُمَّ انصَرَفَ إلى مَكَّةَ ، ومَكَثَ فيها سَنَةً وسِتَّةَ أشهُرٍ في جِوارِ مُطعِمِ بنِ عَدِيٍّ ، وكانَ يَدعُو القَبائِلَ فِي المَواسِمِ ، فَكانَت بَيعَةُ العَقَبَةِ الاُولى بِمِنىً ، فَبايَعَهُ خَمسَةُ نَفَرٍ مِنَ الخَزرَجِ وواحِدٌ مِنَ الأَوسِ _ في خُفيَةٍ مِن قَومِهِم _ بَيعَةَ النِّساءِ ، وهُم : جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ ، وفِطنَةُ بنُ عامِرِ بنِ حِزامٍ ، وعَوفُ بنُ الحارِثِ ، وحارِثَةُ بنُ ثَعلَبَةَ ، ومَرثَدُ بنُ الأَسَدِ ، وأبو اُمامَةَ ثَعلَبَةُ بنُ عَمرٍو، ويُقالُ : هُوَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ . فَلَمَّا انصَرَفوا إلَى المَدينَةِ وذَكَرُوا القِصَّةَ وقَرَؤُوا القُرآنَ صَدَّقوهُ . وفِي السَّنَةِ القابِلَةِ _ وهِيَ العَقَبَةُ الثّانِيَةُ _ أنفَذوا مَعَهُم سِتَّةً اُخرى بِالسَّلامِ وَالبَيعَةِ، وهُم : أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ ، وعُبادَةُ بنُ الصّامِتِ ، وذَكوانُ بنُ عَبدِ اللّهِ ، ونافِعُ بنُ مالِكِ بنِ العَجلانِ ، وعَبّاسُ بنُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ ، ويَزيدُ بنُ ثَعلَبَةَ حَليفٌ لَهُ ، ويُقالُ : مَسعودُ بنُ الحارِثِ ، وعُوَيمُ بنُ ساعِدَةَ حَليفٌ لَهُم . ثُمَّ أنفَذَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مَعَهُمُ ابنَ عَمِّهِ مُصعَبَ بنَ هاشِمٍ ، فَنَزَلَ دارَ أسعَدَ بنِ زُرارَةَ ، فَاجتَمَعوا عَلَيهِ وأَسلَمَ أكثَرُهُم ، إلّا دارَ اُمَيَّةَ بنِ زَيدٍ وحَطَمَةَ ووائِلٍ وواقِفٍ ، فَإِنَّهُم أسلَموا بَعدَ بَدرٍ واُحُدٍ وَالخَندَقِ . وفِي السَّنَةِ القابِلَةِ كانَت بَيعَةُ الحارِثِ ؛ كانوا مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ سَبعينَ رَجُلاً وَامرَأَتَينِ ، وَاختارَ صلى الله عليه و آله مِنهُم اثنَي عَشَرَ نَقيبا ؛ لِيَكونوا كُفَلاءَ قَومِهِ ، تِسعَةً مِنَ الخَزرَجِ وثَلاثَةً مِنَ الأَوسِ ، فَمِنَ الخَزرَجِ أسعَدُ وجابِرٌ وَالبَراءُ بنُ مَعرورٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ حِزامٍ وسَعدُ بنُ عُبادَةَ وَالمُنذِرُ بنُ قَمَرٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ وسَعدُ بنُ الرَّبيعِ ، ومِنَ القَواقِلِ (1) عُبادَةُ بنُ الصّامِتِ ، ومِنَ الأَوسِ أبو الهَيثَمِ واُسَيدُ بنُ خُضَيرٍ وسَعيدُ بنُ خَيثَمَةَ . (2)

.


1- .في المصدر : «القوافل» ، والصواب ما أثبتناه . قال الجوهري : القواقل قومٌ من الخزرج ( الصحاح : ج 5 ص 1803 « ققل » ) . وإنّما سُمّوا القواقل لأنّهم كانوا في الجاهلية إذا نزل بهم الضيف قالوا له : قَوقِل حيث شئت ؛ يريدون : اِذهب حيث شئت وقل ما شِئت فإنّ لك الأمان لأنّك في ذمّتي ( راجع : الثقات لابن حبان : ج 3 ص 302 والسيرة النبوية لابن هشام : ج 2 ص 294 ) .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 174 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 15 ح 7 .

ص: 387

المناقب، ابن شهرآشوب :چون ابو طالب در گذشت ، [پيامر خدا صلى الله عليه و آله ] به طائف رفت و يك ماه در آن جا ماند _ و زيد بن حارث نيز با ايشان بود _ و سپس به مكّه باز آمد ، و يك سال و شش ماه در مكّه در پناه مُطعِم بن عَدى بود و در موسم ها، قبايل را دعوت مى كرد . پس ، نخستين بيعت عَقَبه در مِنا صورت گرفت . در اين بيعت ، پنج تن از خزرج و يك تن از قبيله اوس ، پنهان از قوم خويش ، با ايشان بيعت زنانه كردند . آنان، عبارت اند از : جابر بن عبد اللّه ، فِطنة بن عامر بن حِزام ، عوف بن حارث ، حارثة بن ثعلبه ، مرثد بن اسد ، ابو امامه ثعلبة بن عمرو ، و به قولى : اسعد بن زراره. چون اين عدّه به مدينه باز گشتند و داستان را [براى مردمشان ]گفتند و از قرآن خواندند ، به آن ايمان آوردند . سال بعد ، يعنى عقبه دوم، شش تن ديگر را با پيام صلح و بيعت، همراه آن عدّه فرستادند . اين شش تن، عبارت بودند از : ابو هيثم بن تيّهان ، عبادة بن صامت ، ذكوان بن عبد اللّه ، نافع بن مالك بن عجلان ، عبّاس بن عبادة بن نضله ، يزيد بن ثعلبه، هم پيمان او ، و به قولى : مسعود بن حارث و عُوَيم بن ساعده هم پيمان آنان . پس از بيعت ، پيامبر صلى الله عليه و آله پسرعمويش مصعب بن هاشم را با ايشان به مدينه فرستاد و او در منزل اسعد بن زُراره اقامت گزيد ، و اهل مدينه به نزد او گرد آمدند و بيشترشان مسلمان شدند، مگر خانه اميّة بن زيد و حَطَمه و وائل و واقف . اينان، پس از بدر و احد و خندق، اسلام آوردند . سال بعد، بيعت حارث صورت گرفت . در اين بيعت، هفتاد مرد و دو زن از اوس و خزرج، حاضر بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان آنان، دوازده نقيب برگزيد تا نمايندگان قوم خويش باشند : نُه تن از خزرج و سه تن از اوس . از خزرج : اسعد و جابر و براء بن معرور و عبد اللّه بن حِزام و سعد بن عباده و منذر بن قمر و عبد اللّه بن رواحه و سعد بن ربيع ، و از قَواقل ، (1) عبادة بن صامت ، و از اوس ، ابو هيثم و اُسَيد بن خُضَير و سعيد بن خيثمه .

.


1- .قَواقِل ، قومى از خزرج اند . در وجه تسميه آنها گفته اند كه چون كسى به آنان پناهنده مى شد ، نيزه اى به او مى دادند و مى گفتند : «قَوقِل حيث شئت» ؛ يعنى: با آن هر جا كه خواستى، برو ! آزادى .

ص: 388

دلائل النبوّة لأبي نعيم عن الزهري_ في ذِكرِ ما جَرى بَينَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وبَينَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ وكَلامِهِ مَعَهُم _ :فَمَرَّ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ يُكَلِّمُهُم ويُكَلِّمونَهُ ، فَعَرَفَ صَوتَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : ابنَ أخي ! مَن هؤُلاءِ الَّذينَ عِندَكَ ؟ قالَ : يا عَمِّ ، سُكّانُ يَثرِبَ ؛ الأَوسُ وَالخَزرَجُ ، فَدَعَوتُهُم إلى ما دَعَوتُ إلَيهِ مِن قَبلِهِم مِنَ الأَحياءِ ، فَأَجابوني وصَدَّقوني ، وذَكَروا أنَّهُم يُخرِجونَني إلى بِلادِهِم . فَنَزَلَ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وعَقَلَ راحِلَتَهُ ، ثُمَّ قالَ لَهُم : يا مَعشَرَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ ، هذَا ابنُ أخي وهُوَ أحَبُّ النّاسِ إلَيَ ، فَإِن كُنتُم صَدَّقتُموهُ وآمَنتُم بِهِ وأَرَدتُم إخراجَهُ مَعَكُم ، فَإِنّي اُريدُ أن آخُذَ عَلَيكُم مَوثِقا تَطمَئِنُّ بِهِ نَفسي ، ولا تَخذُلوهُ ولا تَغِرّوهُ ، فَإِنَّ جيرانَكُمُ اليَهودُ ، وَاليَهودُ لَهُ عَدُوٌّ ولا آمَنُ مَكرَهُم عَلَيهِ . فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ وشَقَّ عَلَيهِ قَولُ العَبّاسِ حينَ اتَّهَمَ عَلَيهِ أسعَدَ وأَصحابَهُ ، قالَ : يا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ائذَن لَنا فَلنُجِبهُ غَيرَ مُخشِنينَ بِصَدرِكَ ولا مُتَعَرِّضينَ لِشَيءٍ مِمّا تَكرَهُ ، إلّا تَصديقا لِاءِجابَتِنا إيّاكَ وإيمانا بِكَ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أجيبوهُ غَيرَ مُتَّهَمينَ . فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ وأَقبَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِوَجهِهِ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ لِكُلِّ دَعوَةٍ سَبيلاً ؛ إن لينٌ وإن شِدَّةٌ ، وقَد دَعَوتَ اليَومَ إلى دَعوَةٍ مُتَجَهِّمَةٍ (1) لِلنّاسِ مُتَوَعِّرَةٍ عَلَيهِم ، دَعَوتَنا إلى تَركِ دينِنا وَاتِّباعِكَ عَلى دينِكَ ، وتِلكَ رُتبَةٌ صَعبَةٌ ، فَأَجَبناكَ إلى ذلِكَ ، ودَعَوتَنا إلى قَطعِ ما بَينَنا وبَينَ النّاسِ مِنَ الجِوارِ وَالأَرحامِ القَريبِ وَالبَعيدِ ، وتِلكَ رُتبَةٌ صَعبَةٌ ، فَأَجَبناكَ إلى ذلِكَ ، ودَعَوتَنا _ ونَحنُ جَماعَةٌ في دارِ عِزٍّ ومَنَعَةٍ لا يَطمَعُ فيها أحَدٌ _ أن يَرأَسَ عَلَينا رَجُلٌ مِن غَيرِنا قَد أفرَدَهُ قَومُهُ وأَسلَمَهُ أعمامُهُ ، وتِلكَ رُتبَةٌ صَعبَةٌ ، فَأَجَبناكَ إلى ذلِكَ . وكُلُّ هؤُلاءِ الرُّتَبُ مَكروهَةٌ عِندَ النّاسِ ، إلّا مَن عَزَمَ اللّهُ عَلى رُشدِهِ ، وَالتَمَسَ الخَيرَ في عَواقِبِها ، وقَد أجَبناكَ إلى ذلِكَ بِأَلسِنَتِنا وصُدورِنا وأَيدينا ؛ إيمانا بِما جِئتَ بِهِ ، وتَصديقا بِمَعرِفَةٍ ثَبَتَت في قُلوبِنا ، نُبايِعُكَ عَلى ذلِكَ ونُبايِعُ رَبَّنا ورَبَّكَ ، يَدُ اللّهِ فَوقَ أيدينا ، ودِماؤُنا دونَ دَمِكَ ، وأَيدينا دونَ يَدِكَ ، نَمنَعُكُ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ أنفُسَنا وأَبناءَنا ونِساءَنا ، فَإِن نَفِ بِذلِكَ فَلِلّهِ نَفي ، وإن نَغدِر فَبِاللّهِ نَغدِرُ ونَحنُ بِهِ أشقِياءُ ، هذَا الصِّدقُ مِنّا يا رَسولَ اللّهِ ، وَاللّهُ المُستَعانُ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَى العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بِوَجهِهِ فَقالَ : وأَمّا أنتَ أيُّهَا المُعتَرِضُ لَنا بِالقَولِ دونَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَاللّهُ أعلَمُ ما أرَدتَ بِذلِكَ ، ذَكَرتَ أنَّهُ ابنُ أخيكَ وَأَحَبُّ النّاسِ إلَيكَ ، فَنَحنُ قَد قَطَعنَا القَريبَ وَالبَعيدَ وذَا الرَّحِمِ ، ونَشهَدُ أنَّهُ رَسولُ اللّهِ أرسَلَهُ مِن عِندِهِ لَيسَ بِكَذّابٍ ، وإنَّ ما جاءَ بِهِ لا يُشبِهُ كَلامَ البَشَرِ . وأَمّا ما ذَكَرتَ أنَّكَ لا تَطمَئِنُّ إلَينا في أمرِهِ حَتّى تَأخُذَ مَواثيقَنا ، فَهذِهِ خَصلَةٌ لا نَرُدُّها عَلى أحَدٍ أرادَها لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَخُذ ما شِئتَ . ثُمَّ التَفَتَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، خُذ لِنَفسِكَ ما شِئتَ وَاشتَرِط لِرَبِّكَ ما شِئتَ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أشتَرِطُ لِرَبّي عز و جل أن تَعبُدوهُ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا ، ولِنَفسي أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وأَبناءَكُم ونِساءَكُم . قالوا : فَذلِكَ لَكَ يا رَسولَ اللّهِ . (2)

.


1- .تجهّمه : أي يلقاه بالغلظة ( النهاية : ج 1 ص 323 « جهم » ) .
2- .دلائل النبوّة لأبي نعيم : ج 1 ص 302 ح 226 ، كنز العمّال : ج 1 ص 326 ح 1525 .

ص: 389

دلائل النبوّة ، ابو نعيم_ به نقل از زُهْرى، در بيان آنچه ميان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اوس و خزرج گذشت و سخنان ايشان با آنان _ :عبّاس بن عبد المطّلب از كنار آنان كه مشغول گفتگو با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودند ، گذشت و صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شناخت . گفت : برادرزاده ! اينها كه نزد تو اند ، كيستند ؟ فرمود : «عمو جان ! ساكنان يثرب اند : اَوس و خَزرَج . من اينها را به همان چيزى دعوت نمودم كه پيش تر ، قبايل ديگر را دعوت كردم و آنان دعوتم را پذيرفتند و تصديقم كردند و گفتند كه حاضرند مرا به ديار خويش ببرند» . عبّاس بن عبد المطّلب پياده شد و شترش را عِقال (مهار) كرد . سپس به آن افراد گفت : اى گروه اوس و خزرج ! اين مرد، برادرزاده من است . او محبوب ترينِ انسان ها در نزد من است . اگر تصديقش نموده ايد و به او گرويده ايد و مى خواهيد وى را با خود ببريد ، بايد از شما پيمانى بستانم تا دلم آرام بگيرد . او را تنها مگذاريد و فريبش مدهيد؛ زيرا در همسايگى شما يهود به سر مى برند و يهوديان، دشمن او هستند و من از نيرنگ كردن آنان در باره او آسوده خاطر نيستم . اسعد بن زراره كه از اين سخن ابن عبّاس و بدگمانى او به اسعد و يارانش در خصوص پيامبر صلى الله عليه و آله رنجيده خاطر شده بود ، گفت : اى پيامبر خدا ! اجازه دهيد تا جواب او را بدهيم، بى آن كه بخواهيم دل شما را بيازاريم يا چيزى بگوييم كه شما خوش نداشته باشيد ؛ بلكه در تأييد پاسخمان به دعوت شما و گرويدنمان به شماست . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به شما گمان بد نمى رود ؛ امّا جوابش را بدهيد . اسعد بن زراره رو به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كرد و گفت : اى پيامبر خدا ! هر دعوتى، راهى دارد : آسان يا سخت، و تو امروز، ما را به دعوتى فرا خواندى كه [راه آن] براى مردم، درشتناك و دشواررُو است . ما را به دست شستن از دينمان و پيروى از دين خودت فرا خواندى . اين، يك مرحله دشوار است و ما آن را پذيرفتيم . ما را به قطع روابطمان با همسايگان و خويشاوندان نزديك و دور، فرا خواندى. اين نيز يك مرحله دشوار است و ما اين دعوت تو را پذيرفتيم . از ما _ كه براى خود، عزّت و قدرتى داشتيم و هيچ كس را ياراى طمع بستن در ما نيست _ خواستى مردى از غير ما كه قومش او را تنها گذاشتند و عموهايش به خود رهايش كردند ، بر ما رئيس شود . اين نيز يك مرحله دشوار است و ما اين را هم از تو پذيرفتيم . همه اين مراحل براى مردمان، ناخوشايند است، مگر كسى كه خداوند، عزم هدايت او كرده باشد و به پايان اين مراحل، اميد خير داشته باشد . ما دعوت تو را در همه اين امور با زبان و قلب و دست خويش اجابت نموديم ، و به آنچه آورده اى، ايمان داريم ، و شناختى را كه در دل هاى ما استوار گشته است ، تصديق مى كنيم . بر اين كارها با تو و با خدايى كه پروردگار ما و توست، بيعت مى كنيم . دست خدا بالاى دست هاى ماست ، خون هاى ما فداى خون توست ، و دست هايمان زير دست توست . از تو همانند خود و زن و فرزندانمان دفاع مى كنيم . پس اگر به اين وفا كرديم، به خدا وفا مى كنيم و اگر خيانت نموديم، به خدا خيانت مى نماييم و در اين صورت از اشقيا (بَدفَرجامان) خواهيم بود . اين را از سر صدق مى گوييم، اى پيامبر خدا ! و از خدا بايد يارى جست . سپس رو به عبّاس بن عبد المطّلب كرد و گفت : و امّا تو _ اى كسى كه با سخن بر ما نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله گوشه و كنايه زدى ، و خدا بهتر مى داند كه منظورت از آن چه بود _ ، گفتى كه او برادرزاده تو و محبوب ترينِ انسان ها در نزد توست . ما از آشنا و بيگانه و خويشاوند بريديم ، و گواهى مى دهيم كه او پيامبر خداست و خداوند، او را از نزد خود فرستاده است و دروغ نمى گويد و آنچه آورده است، به كلام بشر نمى ماند . و امّا اين كه گفتى به ما اطمينان ندارى، مگر اين كه از ما قول و پيمان ستانى ، اين كارى است كه ما آن را بر هر كس كه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بخواهد ، رد نمى كنيم . پس هر پيمانى كه مى خواهى ، بگير . آن گاه رو به پيامبر كرد و گفت : اى پيامبر خدا ! هر پيمانى كه براى خودت مى خواهى، بگير و هر شرطى كه براى پروردگارت مى خواهى، بگذار . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «براى پروردگارم، اين شرط را مى گذارم كه او را بپرستيد و چيزى را شريكش قرار ندهيد ، و براى خودم، اين كه از من همانند حمايت از خودتان و زنان و فرزندتان ، حمايت كنيد» . گفتند : قبول است، اى پيامبر خدا !

.

ص: 390

. .

ص: 391

. .

ص: 392

السيرة النبويّة لابن هشام عن كعب بن مالك_ وكانَ مِمَّن شَهِدَ العَقَبَةَ وبايَعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِها _ :خَرَجنا إلَى الحَجِّ ، وواعَدَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله العَقَبَةَ مِن أوسَطِ أيّامِ التَّشريقِ ، فَلَمّا فَرَغنا مِنَ الحَجِّ ، وكانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي واعَدَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَها ، ومَعَنا عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ حَرامٍ أبو جابِرٍ ؛ سَيِّدٌ مِن ساداتِنا ، وشَريفٌ مِن أشرافِنا أخَذناهُ مَعَنا ، وكُنّا نَكتُمُ مَن مَعَنا مِن قَومِنا مِنَ المُشرِكينَ أمرَنا ، فَكَلَّمناهُ وقُلنا لَهُ : يا أبا جابِرٍ ، إنَّكَ سَيِّدٌ مِن ساداتِنا وشَريفٌ مِن أشرافِنا ، وإنّا نَرغَبُ بِكَ عَمّا أنتَ فيهِ أن تَكونَ حَطَبا لِلنّارِ غَدا . ثُمَّ دَعَوناهُ إلَى الإِسلامِ ، وأَخبَرناهُ بِميعادِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إيّانَا العَقَبَةَ . قالَ : فَأَسلَمَ وشَهِدَ مَعَنَا العَقَبَةَ ، وكانَ نَقيبا . قالَ : فَنِمنا تِلكَ اللَّيلَةَ مَعَ قَومِنا في رِحالِنا ، حَتّى إذا مَضى ثُلُثُ اللَّيلِ خَرَجنا مِن رِحالِنا لِميعادِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، نَتَسَلَّلُ تَسَلُّلَ القَطا مُستخَفينَ ، حَتَّى اجتَمَعنا فِي الشِّعبِ عِندَ العَقَبَةِ ، ونَحنُ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً ، ومَعَنَا امرَأَتانِ مِن نِسائِنا : نُسَيبَةُ بِنتُ كَعبٍ اُمُّ عُمارَةَ ؛ إحدى نِساءِ بَني مازِنِ بنِ النَّجّارِ ، وأَسماءُ بِنتُ عَمرِو بنِ عَدِيِّ بنِ نابِئٍ ؛ إحدى نِساءِ بَني سَلِمَةَ وهِيَ اُمُّ مَنيعٍ . قالَ : فَاجتَمَعنا فِي الشِّعبِ نَنتَظِرُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، حَتّى جاءَنا ومَعَهُ عَمُّهُ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وهُوَ يَومَئِذٍ عَلى دينِ قَومِهِ ، إلّا أنَّهُ أحَبَّ أن يَحضُرَ أمرَ ابنِ أخيهِ ويَتَوَثَّقَ لَهُ . فَلَمّا جَلَسَ كانَ أوَّلَ مُتَكَلِّمٍ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَقالَ : يا مَعشَرَ الخَزرَجِ _ قالَ : وكانَتِ العَرَبُ إنَّما يُسَمّونَ هذَا الحَيَّ مِنَ الأَنصارِ الخَزرَجَ ؛ خَزرَجَها وأَوسَها _ إنَّ مُحَمَّدا مِنّا حَيثُ قَد عَلِمتُم ، وقَد مَنَعناهُ مِن قَومِنا مِمَّن هُوَ عَلى مِثلِ رَأيِنا فيهِ ، فَهُوَ في عِزٍّ مِن قَومِهِ ومَنَعَةٍ في بَلَدِهِ ، وإنَّهُ قَد أبى إلَا الاِنحِيازَ إلَيكُم وَاللُّحوقَ بِكُم ، فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم وافونَ لَهُ بِما دَعَوتُموهُ إلَيهِ ومانِعوهُ مِمَّن خالَفَهُ ، فَأَنتُم وما تَحَمَّلتُم مِن ذلِكَ ، وإن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم مُسلِموهُ وخاذِلوهُ بَعدَ الخُروجِ بِهِ إلَيكُم ، فَمِنَ الآنَ فَدَعوهُ ، فَإِنَّهُ في عِزٍّ ومَنَعَةٍ مِن قَومِهِ وبَلَدِهِ . قالَ : فَقُلنا لَهُ : قَد سَمِعنا ما قُلتَ ، فَتَكَلَّم يا رَسولَ اللّهِ ، فَخُذ لِنَفسِكَ ولِرَبِّكَ ما أحبَبتَ . قالَ : فَتَكَلَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَتَلَا القُرآنَ ودَعا إلَى اللّهِ ورَغَّبَ فِي الإِسلامِ ، ثُمَّ قالَ : اُبايِعُكُم عَلى أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَكُم وأَبناءَكُم . قالَ : فَأَخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِيَدِهِ ، ثُمَّ قالَ : نَعَم ، وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ نَبِيّا ، لَنَمنَعَنَّكَ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ اُزُرَنا ، فَبايِعنا يا رَسولَ اللّهِ . (1)

.


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 83 ، مسند ابن حنبل : ج 5 ص 358 ح 15798 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 361 ، اُسد الغابة : ج 1 ص 365 الرقم 392 كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 8 ص 29 ح 21722 نقلاً عن أبي نعيم .

ص: 393

السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از كعب بن مالك كه از حاضرانِ در عقبه بود و در آن جا با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد _ :ما براى حج ره سپار شديم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار گذاشتيم كه در نيمه ايّام تشريق، در عقبه جمع شويم . چون از حج فراغت يافتيم و شبِ وعده ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرا رسيد ، ابو جابر عبد اللّه بن عمرو بن حرام كه از مهتران و بزرگان ماست ، با ما بود . او را هم با خود آورده بوديم . ما كار [و هدف ]خويش را از مشركان قوم خود، پنهان مى داشتيم ؛ امّا با او صحبت كرديم و گفتيم : اى ابو جابر ! تو از جمله سروران و بزرگان ما هستى ، و بيم داريم بر اين دين كه دارى، فرداى قيامت هيزم دوزخ باشى . آن گاه او را به اسلام فرا خوانديم و گفتيم كه ما در عقبه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وعده داريم . ابو جابر، اسلام آورد و با ما به عقبه آمد و يكى از نقيبان شد . آن شب را با قوم خود در چادرهايمان مانديم، تا اين كه يك سوم شب گذشت. از چادرهايمان ره سپار وعده گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شديم . مانند مرغ سنگ خواره، مخفيانه مى رفتيم تا اين كه در درّه نزديك عقبه گرد آمديم . ما هفتاد و سه مرد بوديم و دو زن نيز با ما بودند : امّ عماره نُسَيبه دختر كعب (يكى از زنان بنى مازن بن نجّار) و امّ منيع، اسماء دختر عمرو بن عدىّ بن نابى (يكى از زنان بنى سلِمه) . در شعب، منتظر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانديم، تا اين كه همراه عمويش عبّاس بن عبد المطّلب آمد . عبّاس در آن وقت، هنوز بر دين قوم خويش بود؛ امّا دوست داشت كه در جريان كار برادرزاده اش باشد و براى او پيمان بگيرد . چون پيامبر صلى الله عليه و آله نشست، عبّاس بن عبد المطّلب آغاز به سخن كرد و گفت : اى گروه خزرج! (عرب ها اين تيره از انصار را اعم از اوس و خزرج ، خزرج مى گفتند) شما مى دانيد كه محمّد در ميان ما چه منزلتى دارد ، و ما او را از گزند قوم خود كه آنان نيز همچون ما به او مى نگرند ، حفظ كرده ايم ، و او در ميان قوم خويش، عزيز و در شهر خود، از گزند، مصون است ؛ ليكن او خود اصرار دارد كه به شما ملحق شود . بنا بر اين ، اگر مى دانيد كه به وعده هاى خود به او وفا مى كنيد و در برابر مخالفانش از وى حمايت مى نماييد ، شما مى دانيد و آنچه متعهّد مى شويد ؛ امّا اگر مى دانيد كه پس از بردنش به نزد خود ، او را تنها مى گذاريد و يارى اش نمى رسانيد ، از هم اكنون او را وا گذاريد؛ زيرا در ميان قوم و ديار خويش در عزّت و حمايت به سر مى برد . به عبّاس گفتيم : آنچه تو گفتى، شنيديم . اكنون شما سخن بگو _ اى پيامبر خدا _ و هر پيمانى كه مى خواهى، براى خودت و پروردگارت بگير . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به خدا دعوت نمود و به اسلام ترغيب نمود و سپس فرمود : «با شما بيعت مى كنم بر اين كه مرا همچون زنان و فرزندان خويش حمايت كنيد» . براء بن معرور، دست ايشان را گرفت و گفت : سوگند به خدايى كه تو را به حق فرستاد، تو را همانند كسان خويش حمايت مى كنيم . پس با ما بيعت كن، اى پيامبر خدا !

.

ص: 394

. .

ص: 395

. .

ص: 396

الكامل في التاريخ :لَمّا فَشَا الإِسلامُ فِي الأَنصارِ اتَّفَقَ جَماعَةٌ مِنهُم عَلَى المَسيرِ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، مُستَخفينَ لا يَشعُرُ بِهِم أحَدٌ ، فَساروا إلى مَكَّةَ فِي المَوسِمِ في ذِي الحِجَّةِ مَعَ كُفّارِ قَومِهِم ، وَاجتَمَعوا بِهِ وواعَدوهُ أوسَطَ أيّامِ التَّشريقِ (1) بِالعَقَبَةِ . فَلَمّا كانَ اللَّيلُ خَرَجوا بَعدَ مُضِيِّ ثُلُثِهِ مُستَخفينَ يَتَسَلَّلونَ حَتَّى اجتَمَعوا بِالعَقَبَةِ ، وهُم سَبعونَ رَجُلاً ، مَعَهُمُ امرَأَتانِ : نُسَيبَةُ بِنتُ كَعبٍ اُمُّ عُمارَةَ ، وأَسماءُ اُمُّ عَمرِو بنِ عَدِيٍّ مِن بَني سَلِمَةَ ، وجاءَهُم رَسولُ اللّهِ ومَعَهُ عَمُّهُ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وهُوَ كافِرٌ ، أحَبَّ أن يَتَوَثَّقَ لِابنِ أخيهِ ، فَكانَ العَبّاسُ أوَّلَ مَن تَكَلَّمَ فَقالَ : يا مَعشَرَ الخَزرَجِ _ وكانَتِ العَرَبُ تُسَمِّي الخَزرَجَ وَالأَوسَ بِهِ _ إنَّ مُحَمَّدا مِنّا حَيثُ قَد عَلِمتُم في عِزٍّ ومَنَعَةٍ ، وإنَّهُ قَد أبى إلَا الاِنقِطاعَ إلَيكُم ، فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم وافونَ لَهُ بِما دَعَوتُموهُ إلَيهِ ومانِعوهُ ، فَأَنتُم وذلِكَ ، وإن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم مُسلِموهُ ، فَمِنَ الآنَ فَدَعوهُ فَإِنَّهُ في عِزٍّ ومَنَعَةٍ . فَقالَ الأَنصارُ : قَد سَمِعنا ما قُلتَ ، فَتَكَلَّم يا رَسولَ اللّهِ وخُذ لِنَفسِكَ ورَبِّكَ ما أحبَبتَ . فَتَكَلَّمَ وتَلَا القُرآنَ ورَغَّبَ فِي الإِسلامِ ، ثُمَّ قالَ : تَمنَعُونّي مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَكُم وأَبناءَكُم . ثُمَّ أخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِيَدِهِ ، ثُمَّ قالَ : وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ لَنَمنَعَنَّكَ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ اُزُرَنا ، فَبايِعنا يا رَسولَ اللّهِ فَنَحنُ وَاللّهِ أهلُ الحَربِ . فَاعتَرَضَ الكَلامَ أبُو الهَيثَمِ بنِ التَّيِّهانِ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ بَينَنا وبَينَ النّاسِ حِبالاً ، وإنّا قاطِعوها _ يَعنِي اليَهودَ _ فَهَل عَسَيتَ إن أظهَرَكَ اللّهُ عز و جلأن تَرجِعَ إلى قَومِكَ وتَدَعَنا ؟ فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ : بَلِ الدَّمُ الدَّمُ وَالهَدمُ الهَدمُ ، أنتُم مِنّي وأَنَا مِنكُم ، اُسالِمُ مَن سالَمتُم واُحارِبُ مَن حارَبتُم . وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أخرِجوا إلَيَّ اثنَي عَشَرَ نَقيبا يَكونونَ عَلى قَومِهِم . فَأَخرَجوهُم تِسعَةً مِنَ الخَزرَجِ وثَلاثَةً مِنَ الأَوسِ . وقالَ لَهُمُ العَبّاسُ بنُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ الأَنصارِيُّ : يا مَعشَرَ الخَزرَجِ ، هَل تَدرونَ عَلامَ تُبايِعونَ هذَا الرَّجُلَ ؟ تُبايِعونَهُ عَلى حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ ، فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم إذا نُهِكَت أموالُكُم مُصيبَةً وأَشرافُكُم قَتلاً أسلَمتُموهُ ، فَمِنَ الآنَ فَهُوَ وَاللّهِ خِزيُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وإن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم وافونَ لَهُ ، فَخُذوهُ فَهُوَ وَاللّهِ خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ . قالوا : فَإِنّا نَأخُذُهُ عَلى مُصيبَةِ الأَموالِ وقَتلِ الأَشرافِ ، فَما لَنا بِذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : الجَنَّةُ ، قالوا : اُبسُط يَدَكَ . فَبايَعوهُ . . . وكانَتِ البَيعَةُ في هذِهِ العَقَبَةِ عَلى غَيرِ الشُّروطِ فِي العَقَبَةِ الاُولى ، فَإِنَّ الاُولى كانَت عَلى بَيعَةِ النِّساءِ ، وهذِهِ البَيعَةَ كانَت عَلى حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ . (2)

.


1- .في المصدر : «التشريف» ، وما أثبتناه هو الصواب ويؤيّده السياق والنصوص السابقة واللاحقة .
2- .الكامل في التاريخ : ج 1 ص 512 ، المعجم الكبير : ج 19 ص 89 ح 174 عن كعب بن مالك نحوه .

ص: 397

الكامل فى التاريخ :چون اسلام در ميان انصار انتشار يافت ، گروهى از آنان با هم قرار گذاشتند تا مخفيانه به طورى كه كسى متوجّه نشود ، به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله روند . پس در موسم حج در ماه ذى حجّه ، با كافران قوم خويش، ره سپار مكّه شدند و با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كردند و قرار گذاشتند كه در ميانه ايّام تشريق ، در عقبه جمع شوند . شب كه شد ، با سپرى شدن دو سوم آن ، مخفيانه و دزدكى خارج شدند و همگى در عقبه گرد آمدند . آنها هفتاد مرد و دو زن بودند : يكى امّ عماره نُسَيبه دختر كعب و ديگرى اسماء مادر عمرو بن عدى از بنى سلمه . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با عمويش عبّاس بن عبد المطّلب نزد ايشان آمد . عبّاس در آن زمان، هنوز كافر بود؛ امّا دوست داشت براى برادرزاده اش پيمان بگيرد . از اين رو ، او نخستين كسى بود كه زبان به سخن گشود و گفت : اى گروه خزرج! (عرب ها خزرج و اوس را روى هم خزرج مى گفتند) چنان كه مى دانيد، محمّد در ميان ما از عزّت و حمايت برخوردار است؛ امّا او خود اصرار دارد كه به شما بپيوندد . پس اگر فكر مى كنيد كه در دعوت خود از او وفادار خواهيد بود و حمايتش خواهيد كرد، اينك شما و او ؛ ليكن اگر فكر مى كنيد كه رهايش خواهيد كرد ، از همين حالا رهايش كنيد؛ چرا كه او در عزّت و حمايت است . انصار گفتند : آنچه را تو گفتى، شنيديم . اينك تو خود _ اى پيامبر خدا _ سخن بگو و هر پيمانى كه دوست دارى، براى خودت و پروردگارت بگير . پيامبر صلى الله عليه و آله زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به اسلام ترغيب كرد و سپس فرمود : «از من، همانند زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد» . براء بن معرور، دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت و گفت : سوگند به آن خدايى كه تو را به حق بر انگيخت، از تو همانند كسان خويش حمايت مى كنيم . پس با ما بيعت كن _ اى پيامبر خدا _ كه به خدا سوگند، ما مرد جنگيم . ابو هيثم بن تيّهان، سخن براء را بريد و گفت : اى پيامبر خدا ! ميان ما و مردم _ يعنى يهود _ رشته هاى پيوندى است و ما آنها را قطع خواهيم كرد . آيا چنانچه خداوند عز و جل تو را پيروز گردانيد ، ممكن است نزد قومت باز گردى و ما را به حال خود، رها كنى ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تبسّمى كرد و فرمود : «نه ! خون شما، خون من است و ويرانى شما، ويرانى من است . (1) شما از من هستيد و من از شمايم . با هر كه شما در صلح باشيد، من در صلحم و با هر كه شما بجنگيد، من نيز مى جنگم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «از ميان خود، دوازده نقيب برگزينيد تا نماينده قوم خويش باشند» . آنان نهُنفر از خزرج و سه نفر از اوس انتخاب كردند . عبّاس بن عبادة بن نضله انصارى به آنان گفت : اى گروه خزرج ! آيا مى دانيد با اين مرد بر سر چه بيعت مى كنيد ؟ بر سر جنگيدن با سفيد و سياه، با او بيعت مى كنيد . اگر مى دانيد كه وقتى اموالتان بر باد مى رود و بزرگانتان كشته مى شوند، او را وا مى گذاريد ، از هم اكنون رهايش كنيد؛ زيرا _ به خدا سوگند _ آن كار شما، خوارى و زبونى دنيا و آخرت است ؛ ولى اگر فكر مى كنيد كه به او وفادار خواهيد ماند ، او را ببريد كه _ به خدا سوگند _ خير دنيا و آخرت، در اين است . آن عدّه گفتند : او را مى بريم، اگر چه اموال بر باد روند و بزرگان، كشته شوند ؛ امّا _ اى پيامبر خدا _ در برابر اين [وفادارى و حمايت از تو] چه به ما خواهد رسيد ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بهشت» . گفتند : دستت را بگشاى . و با او بيعت كردند... . شروط بيعت در اين عقبه با عقبه نخست، فرق مى كرد . بيعت نخست ، بر سانِ بيعت زنان بود و اين بيعت، بر جنگيدن با سفيد و سياه .

.


1- .جمله «الهَدَمُ الهَدَمُ» يعنى: حرمت شما حرمت من است، يا : تخريب شما تخريب من است، يا : كسى كه طالب ريختن خون شما باشد، طالب ريختن خون من است و هر كس شما را مهدور الدم بداند، مرا مهدور الدم دانسته است. يكى از معانى «هدم»، قبر است. بر پايه اين معنا ، جمله يعنى: من آن جا قبر مى شوم كه شما قبر مى شويد. و به قولى، «هدم» به معناى منزل است . بر اين اساس، جمله يعنى: منزل شما منزل من است ، مانند حديث «المحيا محياكم و الممات مماتكم؛ با شما زندگى مى كنم و با شما مى ميرم و هرگز از شما جدا نخواهم شد» (لسان العرب: ج 12 ص 604 مادّه «هدم»).

ص: 398

تفسير القمّي :قَولُهُ : «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ» (1) فَإِنَّها نَزَلَت بِمَكَّةَ قَبلَ الهِجرَةِ ، وكانَ سَبَبُ نُزولِها أنَّهُ لَمّا أظهَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الدَّعوَةَ بِمَكَّةَ قَدِمَت عَلَيهِ الأَوسُ وَالخَزرَجُ . فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تَمنَعُونّي وتَكونونَ لي جارا حَتّى أتلُوَ عَلَيكُم كِتابَ رَبّي وثَوابُكُم عَلَى اللّهِ الجَنَّةُ ؟ فَقالوا : نَعَم ، خُذ لِرَبِّكَ ولِنَفسِكَ ما شِئتَ ، فَقالَ لَهُم : مَوعِدُكُمُ العَقَبَةُ فِي اللَّيلَةِ الوُسطى مِن لَيالِي التَّشريقِ . فَحَجّوا ورَجَعوا إلى مِنىً ، وكانَ فيهِم مِمَّن قَد حَجَّ بَشَرٌ كَثيرٌ . فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّاني مِن أيّامِ التَّشريقِ ، قالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إذا كانَ اللَّيلُ فَاحضُروا دارَ عَبدِ المُطَّلِبِ عَلَى العَقَبَةِ ، ولا تُنَبِّهوا نائِما ، وَليَنسَلَّ واحِدٌ فَواحِدٌ . فَجاءَ سَبعونَ رَجُلاً مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ ، فَدَخَلُوا الدّارَ ، فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تَمنَعُونّي وتُجيرُونّي حَتّى أتلُوَ عَلَيكُم كِتابَ رَبّي وثَوابُكُم عَلَى اللّهِ الجَنَّةُ ؟ فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ وَالبَراءُ بنُ مَعرورٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ حِزامٍ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، اشتَرِط لِرَبِّكَ ولِنَفسِكَ ما شِئتَ . فَقالَ : أمّا ما أشتَرِطُ لِرَبّي فَأَن تَعبُدوهُ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا ، وأَشتَرِطُ لِنَفسي أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ أنفُسَكُم ، وتَمنَعوا أهلي مِمّا تَمنَعونَ أهالِيَكُم وأَولادَكُم ، فَقالوا : وما لَنا عَلى ذلِكَ ؟ فَقالَ : الجَنَّةُ فِي الآخِرَةِ ، وتَملِكونَ العَرَبَ وتَدينُ لَكُمُ العَجَمُ فِي الدُّنيا . (2) فَقالوا : قَد رَضينا . فَقالَ : أخرِجوا إلَيَّ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ نَقيبا يَكونونَ شُهَداءَ عَلَيكُم بِذلِكَ ، كَما أخَذَ موسى مِن بَني اسرائيلَ اثنَي عَشَرَ نَقيبا . فَأَشارَ إلَيهِم جَبرَئيلُ فَقالَ : هذا نَقيبٌ ، هذا نَقيبٌ ؛ تِسعَةٌ مِنَ الخَزرَجِ ، وثَلاثَةٌ مِنَ الأَوسِ ، فَمِنَ الخَزرَجِ : أسعَدُ بنُ زُرارَةَ ، وَالبَراءُ بنُ مَعرورٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ حِزامٍ وهُوَ أبو جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، ورافِعُ بنُ مالِكٍ ، وسَعدُ بنُ عُبادَةَ ، وَالمُنذِرُ بنُ عُمَرَ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ ، وسَعدُ بنُ الرَّبيعِ وعُبادَةُ بنُ الصّامِتِ . ومِنَ الأَوسِ : أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ وهُوَ مِنَ اليَمَنِ ، واُسَيدُ بنُ حُصَينٍ وسَعدُ بنُ خَثيَمَةَ . (3)

.


1- .الأنفال : 30 .
2- .في بحار الأنوار هنا بزيادة : «وتَكونونَ مُلوكا فِي الجَنَّةِ» .
3- .تفسير القمّي : ج 1 ص 272 ، إعلام الورى : ج 1 ص 141 نحوه ، بحار الأنوار : ج 19 ص 47 ح 8 .

ص: 399

تفسير القمّى :آيه شريف: «و آن گاه [را ياد كن] كه كافران در باره تو نيرنگ مى كردند تا تو را به بند كشند يا بكشند يا[از مكّه] اخراج كنند ، و نيرنگ مى زدند و خدا تدبير مى كرد و خدا بهترين تدبير كنندگان است» ، پيش از هجرت در مكّه نازل شد و سبب نزولش آن بود كه چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دعوت را در مكّه آشكار نمود، اوس و خزرج نزد او آمدند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود : «از من حمايت مى كنيد و پناهم مى دهيد تا كتاب پروردگارم را براى شما بخوانم و پاداش خداوند به شما بهشت باشد ؟». گفتند : آرى ، هر پيمانى كه مى خواهى، براى خودت و پروردگارت [از ما] بگير . پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : «وعده من و شما در عقبه در شب دوم از شب هاى تشريق» . پس ، اوس و خزرج، حج گزاردند و به مِنا باز گشتند . در ميان آنان، حج گزاران بسيارى بودند . چون دومين روز از ايّام تشريق فرا رسيد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود : «شب كه شد، در خانه عبد المطّلب در عقبه حاضر شويد و مراقب باشيد كه كسى بيدار نشود و يكى يكى، مخفيانه بياييد» . پس هفتاد مرد از اوس و خزرج آمدند و وارد خانه شدند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود : «آيا از من حمايت مى كنيد و پناهم مى دهيد تا كتاب پروردگارم را برايتان بخوانم و پاداش خداوند به شما بهشت باشد ؟». اسعد بن زُراره و بَراء بن معرور و عبد اللّه بن حِزام گفتند : آرى ، اى پيامبر خدا ! هر شرطى كه مى خواهى، براى پروردگارت و خودت بگذار . فرمود : «امّا آن شرطى كه براى پروردگارم [بر شما] مى گذارم، اين است كه تنها او را بپرستيد و چيزى را شريكش قرار ندهيد ، و شرطى كه براى خودم مى گذارم، اين است كه از من و خانواده ام همانند خودتان و زنان و فرزندانتان حمايت كنيد» . گفتند : در عوض آن، ما را چه خواهد بود ؟ فرمود : «بهشت در آخرت ، و حكومت بر عرب و فرمان بردارى غير عرب از شما در دنيا» . گفتند : قبول است . فرمود : «اينك از ميان خود، دوازده نقيب (مِهتر) بر گزينيد كه گواه اين پيمان بر شما باشند ، چنان كه موسى از ميان بنى اسرائيل، دوازده نقيب بر گزيد» . پس ، جبرئيل به آنان اشاره كرد و گفت : «اين، يك نقيب . اين، يك نقيب» [و سرانجام ، ]نُه تن از خزرج و سه تن از اوس [برگزيده شدند]، از خزرج : اسعد بن زراره ، و براء بن معرور ، و عبد اللّه بن حزام _ كه همان ابو جابر بن عبد اللّه است _ ، و رافع بن مالك ، و سعد بن عباده ، و منذر بن عمر ، و عبد اللّه بن رواحه ، و سعد بن ربيع ، و عبادة بن صامت ، و از اوس : ابو هيثم بن تيّهان از يمن ، و اُسَيد بن حُصَين ، و سعد بن خَثيمه .

.

ص: 400

. .

ص: 401

. .

ص: 402

2 / 3شُروطُ بَيعَةِ العَقَبَةِ الثّانِيَةِالإمام الصادق عليه السلام :أشهَدُ عَلى أبي لَحَدَّثَني عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهم السلام قالَ : جاءَتِ الأَنصارُ تُبايِعُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى العَقَبَةِ ، فَقالَ : قُم يا عَلِيُّ فَبايِعهُم ، فَقالَ : عَلى ما اُبايِعُهُم يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : عَلى أن يُطاعَ اللّهُ ولا يُعصى ، وعَلى أن تَمنَعوا رَسولَ اللّهِ وأَهلَ بَيتِهِ وذُرِّيَّتَهُ مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وذَرارِيَّكُم . (1)

مسند ابن حنبل عن عبادة [بن الصامت]_ لَمّا كَلَّمَهُ أبو هُرَيرَةَ في رَوايَا الخَمرِ الَّتي تُباعُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ _ :يا أبا هُرَيرَةَ ، إنَّكَ لَم تَكُن مَعَنا إذ بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إنّا بايَعناهُ عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ ، وعَلَى النَّفَقَةِ فِي اليُسرِ وَالعُسرِ ، وعَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ ، وعَلى أن نَقولَ فِي اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ولا نَخافَ لَومَةَ لائِمٍ فيهِ ، وعَلى أن نَنصُرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله إذا قَدِمَ عَلَينا يَثرِبَ ، فَنَمنَعَهُ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ أنفُسَنا وأَزواجَنا وأَبناءَنا ، ولَنَا الجَنَّةُ ؛ فَهذِهِ بَيعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّتي بايَعنا عَلَيها ، فَمَن نَكَثَ فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ ، ومَن أوفى بِما بايَعَ عَلَيهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَفَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى [لُهُ] بِما بايَعَ عَلَيهِ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله . (2)

السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق :وكانَت بَيعَةُ الحَربِ ، حينَ أذِنَ اللّهُ لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله فِي القِتالِ شُروطا سِوى شَرطِهِ عَلَيهِم فِي العَقَبَةِ الاُولى ، كانَتِ الاُولى عَلى بَيعَةِ النِّساءِ ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ تَعالى لَم يَكُن أذِنَ لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله فِي الحَربِ ، فَلَمّا أذِنَ اللّهُ لَهُ فيها وبايَعَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي العَقَبَةِ الأَخيرَةِ عَلى حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ ، أخَذَ لِنَفسِهِ وَاشتَرَطَ عَلَى القَومِ لِرَبِّهِ ، وجَعَلَ لَهُم عَلَى الوَفاءِ بِذلِكَ الجَنَّةَ . (3)

.


1- .المعجم الأوسط : ج 2 ص 207 ح 1745 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 24 نحوه ، كلاهما عن الحسين بن زيد بن علي ، بحار الأنوار : ج 38 ص 220 ح 23 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 8 ص 415 ح 22833 ، دلائل النبّوة للبيهقي : ج 2 ص 452 ، فتح الباري : ج 1 ص 66 ، تاريخ دمشق : ج 26 ص 198 وكلّها نحوه .
3- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 97 وراجع : اُسد الغابة : ج 2 ص 243 الرقم 1598 .

ص: 403

2 / 3 شرطهاى بيعت دوم عقبه

2 / 3شرط هاى بيعت دوم عقبهامام صادق عليه السلام :گواهى مى دهم كه پدرم از پدرش از جدّش حسين بن على عليه السلام برايم حديث كرد و فرمود : «انصار براى بيعت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عقبه آمدند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : اى على ! بر خيز و با آنان بيعت كن. على عليه السلام گفت : بر چه با آنان بيعت كنم، اى پيامبر خدا ؟ فرمود : بر اين كه خدا فرمان برده شود و نافرمانى نشود ، و از پيامبر خدا و خاندان و ذريّه او همانند خود و فرزندان خود ، حمايت كنند» .

مسند ابن حنبل_ به نقل از عباده [پسر صامت]، آن گاه كه ابو هريره با او در باره خيك هاى شرابى كه در زمان معاويه فروخته مى شد ، بحث كرد _ :اى ابو هريره ! زمانى كه ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم، تو با ما نبودى . ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم كه در حال نشاط و سستى، از او حرف شنوى و اطاعت داشته باشيم ، و در روزگار برخوردارى و تنگ دستى، انفاق كنيم ، و امر به معروف و نهى از منكر نماييم ، و در راه خداوند _ تبارك و تعالى _ حق بگوييم و از سرزنش هيچ سرزنشگرى نهراسيم ، و هر گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به يثرب نزد ما آمد، او را يارى رسانيم ، و از او چنان دفاع كنيم كه از خود و زنان و فرزندان خود، دفاع مى كنيم ، و [در عوض ]براى ما بهشت باشد . اين، بيعتى بود كه ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بستيم . پس هر كه بيعت شكنى كند ، به زيان خود كرده است ، و هر كس به بيعتى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بسته، وفا كند، خداوند _ تبارك و تعالى _ هم به آنچه پيامبرش صلى الله عليه و آله بر آن بيعت نموده [يعنى بهشت]، در باره آن كس، وفا مى كند .

السيرة النبويّة ، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق _ :بيعتِ جنگ _ كه پس از آن صورت گرفت كه خداوند به پيامبرش اجازه جنگ داد _ ، بر پايه شرط هايى بود غير از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در بيعت نخستينِ عقبه با آنان گذاشت . بيعت نخست، به سانِ بيعت زنان بود؛ زيرا در آن وقت، هنوز خداى متعال به پيامبر خود، اجازه جنگ نداده بود . چون خداوند، اين اجازه را به او داد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در عقبه دوم با شرط جنگ با سفيد و سياه با آنان بيعت كرد ، براى خودش و پروردگارش با آن عدّه شروطى گذاشت ، و پاداش وفاى آنان به آن شرط ها را بهشت قرار داد .

.

ص: 404

المعجم الكبير عن عقبة بن عمرو :وَعَدنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في أصلِ العَقَبَةِ يَومَ الأَضحى ونَحنُ سَبعونَ رَجُلاً ، إنّي لَأَصغَرُهُم سِنّا ، فَأَتانا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أوجِزوا فِي الخُطبَةِ ، فَإِنّي أخافُ عَلَيكُم كُفّارَ قُرَيشٍ ، فَقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ ، سَلنا لِرَبِّكَ وسَلنا لِنَفسِكَ وسَلنا لِأَصحابِكَ ، وأَخبِرنا ما لَنا مِنَ الثَّوابِ عَلَى اللّهِ عز و جل وعَلَيكَ ؟ فَقالَ : أمَّا الَّذي أسأَلُ لِرَبّي : أن تُؤمِنوا بِهِ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا ، وأَمَّا الَّذي أسأَلُ لِنَفسي فَإِنّي أسأَ لُكُم أن تُطيعوني أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ ، وأَسأَ لُكُم لي ولِأَصحابي أن تُواسُونا في ذاتِ أيديكُم ، وأَن تَمنَعونا مِمّا مَنَعتُم مِنِه أنفُسَكُم ؛ فَإِذا فَعَلتُم ذلِكَ فَلَكُم عَلَى اللّهِ الجَنَّةُ وعَلَيَّ . فَمَدَدنا أيدِيَنا فَبايَعناهُ . (1)

الطبقات الكبرى عن عبادة بن الوليد بن عبادة بن الصامت :إنَّ أسعَدَ بنَ زُرارَةَ أخَذَ بِيَدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ يَعني لَيلَةَ العَقَبَةِ _ فَقالَ : يا أيُّهَا النّاسُ! هَل تَدرونَ عَلى ما تُبايِعونَ مُحَمَّدا ؟ إنَّكُم تُبايِعونَهُ عَلى أن تُحارِبُوا العَرَبَ وَالعَجَمَ وَالجِنَّ وَالإِنسَ مُجلِبَةً (2) . فَقالوا : نَحنُ حَربٌ لِمَن حارَبَ وسِلمٌ لِمَن سالَمَ . فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ : يا رَسولَ اللّهِ ، اشتَرِط عَلَيَّ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تُبايِعُونّي عَلى أن تَشهَدوا أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنّي رَسولُ اللّهِ ، وتُقيمُوا الصَّلاةَ وتُؤتُوا الزَّكاةَ ، وَالسَّمَعِ وَالطّاعَةَ ، ولا تُنازِعُوا الأَمرَ أهلَهُ ، وتَمنَعونّي مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وأَهليكُم . قالوا : نَعَم . قالَ قائِلُ الأَنصارِ : نَعَم ، هذا لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ، فَما لَنا ؟ قالَ : الجَنَّةُ وَالنَّصرُ . (3)

راجع : الطبقات الكبرى : ج 1 ص 221 .

.


1- .المعجم الكبير : ج 17 ص 256 ح 710 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 69 ح 17077 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 587 ح 2 و 3 ، المنتخب من مسند عبد بن حميد : ص 107 ح 238 ، تاريخ دمشق : ج 40 ص 520 ح 8177 كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 332 ح 1534 .
2- .مُجلِبة : أي مجتمعين على الحرب (لسان العرب : ج 1 ص 269 «جلب») .
3- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 609 ، المعجم الأوسط : ج 5 ص 13 ح 4538 عن عبادة بن الصامت نحوه وليس فيه ذيله «قالوا : نعم ...» .

ص: 405

المعجم الكبير_ به نقل از عقبة بن عمرو _ :با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وعده گذاشتيم كه در روز قربان در پاى عقبه جمع شويم . ما هفتاد مرد بوديم و من كم سن و سال ترين آنان بودم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد ما آمد و فرمود : «سخن را مختصر كنيد ؛ چرا كه از كفّار قريش بر شما مى ترسم» . ما گفتيم : اى پيامبر خدا ! براى خدايت و خودت و يارانت، هر چه مى خواهى، از ما بخواه ، و به ما بگو كه در عوض ، خداوند عز و جل و تو، چه پاداشى به ما مى دهيد ؟ فرمود : «آنچه براى خدايم مى خواهم، اين است كه به او ايمان بياوريد و چيزى را شريكش نگردانيد . آنچه براى خودم مى خواهم، اين است كه از من فرمان بريد تا شما را به راه راست برم ، و براى خودم و يارانم هم از شما مى خواهم كه ما را در دارايى تان شريك كنيد ، و از ما همانند خودتان دفاع نماييد . هر گاه اين كارها را كرديد، خدا و من بهشت را براى شما به گردن مى گيريم» . در اين هنگام ، ما دست هايمان را دراز كرديم و با ايشان بيعت نموديم .

الطبقات الكبرى_ به نقل از عبادة بن وليد بن عبادة بن صامت _ :اسعد بن زراره، دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را گرفت _ مقصود در شب عقبه است _ و گفت : اى مردم ! آيا مى دانيد با محمّد بر سر چه بيعت مى كنيد ؟ شما با او بيعت مى كنيد كه با عرب و عجم و جن و انس ، جملگى بجنگيد . گفتند : ما با هر كه او بجنگد، در جنگيم و با هر كه او صلح كند، در صلح خواهيم بود . اسعد بن زراره گفت : اى پيامبر خدا ! شرط هايت را با من بگو . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «با من بيعت مى كنيد كه گواهى دهيد معبودى جز خداى يگانه نيست ، و من فرستاده خدا هستم ، و نماز بخوانيد ، و زكات بپردازيد ، و حرف شنوى و فرمانبرى داشته باشيد ، و بر سر اين كار با اهلش ستيزه مكنيد ، و از من همانند دفاع از خودتان و خانواده تان دفاع كنيد» . همگى گفتند : قبول است . گوينده اى از انصار گفت : آرى ، اينها براى توست، اى پيامبر خدا ! براى ما چيست ؟ فرمود : «بهشت و پيروزى» .

ر . ك : الطبقات الكبرى : ج 1 ص 221 .

.

ص: 406

2 / 4عَدَدُ مَن شَهِدَ البَيعَةَ الثّانِيَةَالسيرة النبويّة لابن هشام عن كعب بن مالك :اِجتَمَعنا فِي الشِّعبِ عِندَ العَقَبَةِ ونَحنُ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً ، ومَعَنَا امرَأَتانِ مِن نِسائِنا : نُسَيبَةُ بِنتُ كَعبٍ اُمُّ عُمارَةَ ؛ إحدى نِساءِ بَني مازِنِ بنِ النَّجّارِ ، وأَسماءُ بِنتُ عَمرِو بنِ عَدِيِّ بنِ نابِئٍ ؛ إحدى نِساءِ بَني سَلِمَةَ وهِيَ اُمُّ مَنيعٍ . (1)

السيرة النبويّة لابن هشام :قالَ إسحاقُ : وهذِهِ تَسمِيَةُ مَن شَهِدَ العَقَبَةَ ، وبايَعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِها مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ ، وكانوا ثَلاثَةً وسَبعينَ رَجُلاً وَامرَأَتَينِ ، شَهِدَها مِنَ الأَوسِ . . . . (2)

.


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 84 .
2- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 97 ، تاريخ دمشق : ج 11 ص 213 الرقم 1062 وزاد فيه «الثانية» بعد «العقبة» .

ص: 407

2 / 4 تعداد حاضران در بيعت دوم

2 / 4تعداد حاضران در بيعت دومالسيرة النبويّة، ابن هشام_ به نقل از كعب بن مالك _ :ما در شِعب ، در عقبه ، جمع شديم و هفتاد و سه مرد بوديم و دو زن از زنان ما نيز با ما بودند : امّ عماره نُسَيبه دختر كعب، يكى از زنان بنى مازن بن نجّار ، و امّ منيع اسماء دختر عمرو بن عدى بن نابى، يكى از زنان بنى سلمه .

السيرة النبويّة، ابن هشام :[محمّد بن] اسحاق مى گويد : اينك، نام كسانى از اوس و خزرج كه در عقبه حضور داشتند و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند . آنان، هفتاد و سه مرد بودند و دو زن. از اوس، اين كسان حاضر بودند... .

.

ص: 408

الفصل الثالث : بيعة الرّضاالإمام الصادق عليه السلام :لَمّا هاجَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ [وَ]اجتَمَعَ النّاسُ ، وسَكَنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ ، وحَضَرَ خُروجُهُ إلى بَدرٍ ، دَعَا النّاسَ إلَى البَيعَةِ ، فَبايَعَ كُلُّهُم عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا خَلا دَعا عَلِيّاً عليه السلام فَأَخبَرَهُ مَن يَفي مِنهُم ومَن لا يَفي ، ويَسأَ لُهُ كِتمانَ ذلِكَ . ثُمَّ دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام وحَمزَةَ رضى الله عنه وفاطِمَةَ عليهاالسلام فَقالَ لَهُم : بايِعوني بِبَيعَةِ الرِّضا (1) . فَقالَ حَمزَةُ : بِأَبي أنتَ واُمِّي عَلى ما نُبايِعُ ؟ ألَيسَ قَد بايَعنا ؟! فَقالَ : يا أسَدَ اللّهِ وأَسَدَ رَسولِهِ ، تُبايِعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ بِالوَفاءِ وَالاِستِقامَةِ لِابنِ أخيكَ ، إذَن تَستَكمِلَ الإِيمانَ . قالَ : نَعَم سَمعاً وطاعَةً . وبَسَطَ يَدَهُ . ثُمَّ قالَ لَهُم : « يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ » (2) ، عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ ، وحَمزَةُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ ، وجَعفَرٌ الطَّيّارُ فِي الجَنَّةِ ، وفاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ ، وَالسِّبطانِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، هذا شَرطٌ مِنَ اللّهِ عَلى جَميعِ المُسلِمينَ ، مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ أجمَعينَ « فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا » . ثُمَّ قَرَأَ : « إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ » . (3)

.


1- .في بحار الأنوار والنسخ الخطّية الاُخرى للمصدر : «بِيعَةَ الرِّضا» بدل «بِبَيعَةِ الرِّضا» .
2- .الفتح : 10 .
3- .طرف من الأنباء والمناقب : ص 121 عن عيسى بن المستفاد عن الإمام الكاظم عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 22 ص 278 ح 32 و ج 68 ص 395 .

ص: 409

فصل سوم : بيعت رضا (تسليم)

فصل سوم : بيعت رضا (تسليم)امام صادق عليه السلام :چون پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد و مردم جمع شدند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ساكن شد، هنگام خارج شدنش به سوى بدر كه رسيد ، مردم را به بيعت فرا خواند . آنان همگى به حرف شنوى و فرمان بردارى بيعت كردند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تنها كه شد، على عليه السلام را صدا زد و به او خبر داد كه چه كسانى از آنها [به بيعتشان ]وفا مى كنند و چه كسانى وفا نمى كنند، و از او خواست كه اين موضوع را پوشيده بدارد. سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام و حمزه رضى الله عنه و فاطمه عليهاالسلام را فرا خواند و به آنان فرمود : «با من به بيعت رضا بيعت كنيد» . حمزه گفت : پدر و مادرم به فدايت! بر سر چه چيزى بيعت كنيم ؟ آيا قبلاً بيعت نكرديم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى شير خدا و شير پيامبر او ! با خدا و پيامبرش بيعت مى كنى كه نسبت به برادرزاده ات وفادار و پايدار بمانى. در اين صورت، ايمان را كامل كرده اى». حمزه گفت : به روى چشم ، اطاعت مى شود ! و دستش را گشود . پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : «دست خدا، بالاى دست هاى ايشان است»؛ [يعنى: ]على امير مؤمنان عليه السلام ، حمزه سيّد الشهدا، جعفر پرواز كننده در بهشت ، و فاطمه بانوى بانوان جهان ، و دو نَواده[ى پيامبر] حسن و حسين، سَروران جوانان بهشت . اين، شرطى است از جانب خداوند با همه مسلمانان از جن و انس ، هر دو. «پس هر كه [اين شرط و پيمان را ]بشكند، در واقع به زيان خود مى شكند ، و هر كه به آنچه با خدا عهد بسته است، وفا كند ، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او مى دهد» . سپس اين آيه را خواند : «كسانى كه با تو بيعت مى كنند ، در حقيقت ، با خدا بيعت مى كنند . دست خدا، بالاى دست هاى آنان است» .

.

ص: 410

الإمام الصادق عليه السلام :... ثمَّ خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى النّاسِ ، فَدَعاهُم إلى مِثلِ ما دَعا أهلَ بَيتِهِ مِنَ البَيعَةِ رَجُلاً رَجُلاً ، فَبايَعوا ، وظَهَرَتِ الشَّحناءُ وَالعَداوَةُ مِن يَومَئِذٍ لَنا . وكانَ مِمّا شَرَطَ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن لا يُنازَعَ الأَمرَ ولا يُغلَبَهُ ، فَمَن فَعَلَ ذلِكَ فَقَد شاقَّ اللّهَ ورَسولَهُ . (1)

الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي اُصيبَ حَمزَةُ في يَومِها ، دَعاهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا حَمزَةُ يا عَمَّ رَسولِ اللّهِ ، يوشِكُ أن تَغيبَ غَيبَةً بَعيدَةً ، فَما تَقولُ لَو وَرَدتَ عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى وسَأَلَكَ عَن شَرائِعِ الإِسلامِ وشُروطِ الإِيمانِ ؟ فَبَكى حَمزَةُ فَقالَ : بِأَبي أنتَ واُمّي ، أرشِدني وفَهِّمني . فَقالَ : يا حَمزَةُ ، تَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ مُخلِصاً ، وأَنّي رَسولُ اللّهِ بَعَثَني بِالحَقِّ . فَقالَ حَمزَةُ : شَهِدتُ . قالَ : وأَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وأَنَّ النَّارَ حَقٌّ ، وأَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها ، وَالصِّراطَ حَقٌّ ، وَالميزانَ حَقٌّ ، و «مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ » (2) و « فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ » (3) ، وأَنَّ عَلِيّاً أميرُ المُؤمِنينَ . قالَ حَمزَةُ : شَهِدتُ وأَقرَرتُ وآمَنتُ وصَدَّقتُ . وقالَ : الأَئِمَّةَ مِن ذُرِّيَّتِهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام وَ[الإِمامَةَ] (4) في ذُرِّيَّتِهِ . قالَ حَمزَةُ : آمَنتُ وصَدَّقتُ . وقالَ : وفاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ مِنَ الأَوَلّينَ وَالآخِرينَ . قالَ : نَعَم ، صَدَّقتُ . وقالَ : وحَمزَةَ سَيِّدُ الشُّهَداءِ وأَسَدُ اللّهِ وأَسَدُ رَسولِهِ وعَمُّ نَبِيِّهِ . فَبَكى حَمزَةُ وقالَ : نَعَم ، صَدَّقتُ ، وبَرِرتَ يا رَسولَ اللّهِ . وبَكى حَمزَةُ حَتّى سَقَطَ عَلى وَجهِهِ ، وجَعَلَ يُقَبِّلُ عَينَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وقالَ : جَعفَر[ا] ابنَ أخِيكَ طَيّارٌ يَطيرُ فِي الجَنَّةِ مَعَ المَلائِكَةِ ، وأَنَّ مُحَمَّداً وآلَهُ خَيرُ البَرِيَّةِ ، تُؤمِنُ يا حَمزَةُ بِسِرِّهِم وعَلانِيَتِهِم ، وظاهِرِهِم وباطِنِهِم ، وتَحيا عَلى ذلِكَ وتَموتُ ، وتُوالي مَن والاهُم وتُعادي مَن عاداهُم . قالَ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، اُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكَ وكَفى بِاللّهِ شَهيداً . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَدَّدَكَ اللّهُ ووَفَّقَكَ . (5)

.


1- .طرف من الأنباء والمناقب : ص 123 عن عيسى بن المستفاد عن الإمام الكاظم عليه السلام .
2- .الزلزلة : 7 و 8 .
3- .الشورى : 7 .
4- .أثبتناه من بحار الأنوار .
5- .طرف من الأنباء والمناقب : ص 125 عن عيسى بن المستفاد عن الإمام الكاظم عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 22 ص 278 ح 32 و ج 68 ص 395 .

ص: 411

امام صادق عليه السلام :سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ميان مردم رفت و از يكايك آنان خواست تا همانند بيعتى كه از خاندان خود خواست ، با او بيعت كنند ، و آنان بيعت كردند . از آن روز، كينه و عداوت نسبت به ما بروز كرد . يكى از شرط هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه بر سر اين امر با او ستيزه نشود و غصبش نكنند، كه هر كس چنين كند، با خدا و پيامبرش مخالفت [و دشمنى] كرده است .

امام باقر عليه السلام :شبى كه در روزِ آن، حمزه كشته شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را صدا زد و فرمود : «اى حمزه ! اى عموى پيامبر خدا ! به زودى غيبتى طولانى خواهى كرد [و از ميان ما خواهى رفت]. اگر بر خداى _ تبارك و تعالى _ وارد شدى و از تو در باره شرايع اسلام و شروط ايمان پرسيد ، چه خواهى گفت ؟». حمزه گريست و گفت : پدر و مادرم به فدايت ! راه نمايى ام كن و به من بياموز . فرمود : «اى حمزه ! با اخلاص، گواهى ده كه معبودى جز خدا نيست ، و من پيامبر خدا هستم و مرا به حق فرستاده است» . حمزه گفت : گواهى مى دهم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و اين كه بهشت، راست است ، و دوزخ، راست است ، و قيامت، آمدنى است و شكّى در آن نيست، و صراط، راست است ، و ميزان، راست است «و هر كس به اندازه ذرّه اى نيكى كند، آن را مى بيند ، و هر كس به اندازه ذرّه اى بدى كند، آن را مى بيند» و «گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش سوزان» ، و اين كه على، امير مؤمنان است» . حمزه گفت : گواهى مى دهم و اقرار مى كنم و ايمان دارم و تصديق مى كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و اين كه امامان نسل او ، حسن و حسين هستند و امامت در نسل اوست» . حمزه گفت : ايمان دارم و تصديق مى كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و اين كه فاطمه، بانوى بانوان جهان از اوّلين تا آخرين آنهاست» . حمزه گفت : آرى ، تصديق مى كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و اين كه حمزه، سالار شهيدان و شير خدا و شير پيامبر خدا و عموى پيامبر اوست» . حمزه گريست و گفت : آرى ، درست مى فرمايى و لطف دارى، اى پيامبر خدا ! آن گاه، حمزه گريست، چندان كه به رو در افتاد ، و شروع به بوسيدن چشمان پيامبر خدا كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و اين كه برادرزاده ات جعفر طيّار ، در بهشت با فرشتگان، پرواز مى كند ، و اين كه محمّد و خاندان او، بهترين خلق خدايند . اى حمزه ! به نهان و آشكار ايشان و ظاهر و باطنشان ايمان مى آورى ، و بر اين عقايد زندگى مى كنى و مى ميرى ، و با دوست آنان دوستى مى كنى و با دشمن آنان دشمنى مى ورزى . حمزه گفت : آرى ، اى پيامبر خدا ! خدا را و تو را گواه مى گيرم ، و گواه بودن خدا ، خود، كافى است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند، تو را راه نمايى كند و موفّق بدارد!» .

.

ص: 412

. .

ص: 413

. .

ص: 414

الفصل الرابع : بيعة الرّضوان4 / 1البَيعَةُ تَحتَ الشَّجَرَةِ (1)الكتاب«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا» . (2)

«لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا» . (3)

الحديثتفسير القمّي :نَزَلَت في بَيعَةِ الرِّضوانِ : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» ، وَاشتَرَطَ عَلَيهِم ألّا يُنكِروا بَعدَ ذلِكَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَيئا يَفعَلُهُ ، ولا يُخالِفوهُ في شَيءٍ يَأمُرُهُم بِهِ ، فَقالَ اللّهُ عز و جل _ بَعدَ نُزولِ آيَةِ الرِّضوانِ _ : «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا» ، وإنَّما رَضِيَ عَنهُم بِهذَا الشَّرطِ : أن يَفوا بَعدَ ذلِكَ بِعَهدِ اللّهِ وميثاقِهِ ولا يَنقُضوا عَهدَهُ وعَقدَهُ ، فَبِهذَا العَهدِ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم ، فَقَد قَدَّموا فِي التَّأليفِ آيَةَ الشَّرطِ عَلى بَيعَةِ الرِّضوانِ ، وإنَّما نَزَلَت أوَّلاً بَيعَةُ الرِّضوانِ ثُمَّ آيَةُ الشَّرطِ عَلَيهِم فيها . (4)

.


1- .هي الشجرة المعروفة بالحديبية وهي شجرة السمرة ( مجمع البيان : ج 9 ص 194 ) . ويقال : اُمّ غيلان ( تفسير السمرقندي : ج 3 ص 301 ) . وبلغ عمر بن الخطّاب أنّ الناس يكثرون قصدها . . . فخشي أن تُعبد . . . فأمر بقطعها وإعدامها ( معجم البلدان : ج 2 - 325 ) . والحديبية : قرية سمّيت ببئر هناك عند مسجد الشجرة . . . قال الخطابي في أماليه : سمّيت الحديبية بشجرة حدباء كانت في ذلك الموضع . وبين الحديبية ومكّة مرحلة ( معجم البلدان : ج 2 - 325 ) .
2- .الفتح : 10 .
3- .الفتح : 18 .
4- .تفسير القمّي : ج 2 ص 315 ، بحار الأنوار : ج 20 ص 354 ح 4 .

ص: 415

فصل چهارم : بيعت رضوان (خشنودى خدا)
4 / 1 بيعت در زير درخت

فصل چهارم : بيعت رضوان (خُشنودى خدا)4 / 1بيعت در زير درختقرآن«كسانى كه با تو بيعت مى كنند ، در حقيقت ، با خدا بيعت مى كنند . دست خدا، بالاى دست آنهاست . پس هر كه بيعت شكند ، در حقيقت، به زيان خود مى شكند ، و هر كس به عهدى كه با خدا بسته است، وفا كند، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او خواهد داد» .

«هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت (1) با تو بيعت مى كردند ، و آنچه را در دل هايشان بود، باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديك را به آنان پاداش داد» .

حديثتفسير القمّى :آيه «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» ، در باره بيعت رضوان نازل شد و خداوند براى آنان شرط گذاشت كه از آن پس، به كارى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انجام مى دهد، هيچ خرده نگيرند و از فرمانى كه به آنها مى دهد، سرپيچى نكنند . خداوند عز و جل بعد از نزول آيه رضوان ، فرمود : «كسانى كه با تو بيعت مى كنند ، در حقيقت ، با خدا بيعت مى كنند . دست خدا، بالاى دست آنهاست . پس هر كه بيعت شكند، در حقيقت، به زيان خود مى شكند ، و هر كس به عهدى كه با خدا بسته است، وفا كند، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او خواهد داد» . رضايت خداوند از آنان، مشروط به اين بود كه از آن پس به عهد و پيمان با خدا وفا كنند و عهد و قرار او را نشكنند ؛ زيرا به سبب اين عهد، خدا از آنان خشنود گشت . از اين روست كه در نوشتن ، آيه شرط را بر آيه بيعت رضوان، مقدّم داشته اند ، در صورتى كه اوّل، آيه مربوط به بيعت رضوان نازل شد و سپس آيه شرط وفادارى به آن بيعت براى بيعت كنندگان .

.


1- .مراد، درخت معروف در حديبيّه به نام سَمُره (مجمع البيان: ج 9 ص 194) يا اُمّ غيلان (تفسير السمرقندى : ج 3 ص 301) است. اين درخت به دليل نگرانى از تقديس و عبادت ، به دستور عمر، بريده و نابود شد (معجم البلدان : ج 2 ص 325). حديبيّه ، قريه اى است به نام چاهى در آن جا در كنار مسجد شجره ، در يك فرسنگى مكّه. خطابى در الأمالى خود گفته است: حديبيّه را به خاطر درخت حدباء كه در آن جا بوده ، حديبيّه ناميده اند (معجم البلدان : ج 2 ص 229).

ص: 416

المناقب للكوفي :عَنِ ابنِ عَبّاسٍ في قَولِ اللّهِ : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ» قالَ : عَلى مَن عَلِمَ مِنهُ الوَفاءَ . (1)

المصنّف لابن أبي شيبة عن إياس بن سلمة عن أبيه :بَعَثَت قُرَيشٌ خارِجَةَ بنَ كُرزٍ يَطَّلِعُ عَلَيهِم طَليعَةً ، فَرَجَعَ حامِدا يُحسِنُ الثَّناءَ ، فَقالوا لَهُ : إنَّكَ أعرابِيٌّ قَعقَعوا لَكَ السِّلاحَ فَطارَ فُؤادُكَ ، فَما دَرَيتَ ما قيلَ لَكَ وما قُلتَ ! ثُمَّ أرسَلوا عُروَةَ بنَ مَسعودٍ ، فَجاءَهُ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، ما هذَا الحَديثُ تَدعو إلى ذاتِ اللّهِ ، ثُمَّ جِئتَ قَومَكَ بِأَوباشِ النّاسِ مَن تَعرِفُ ومَن لا تَعرِفُ ، لِتَقطَعَ أرحامَهُم وتَستَحِلَّ حُرمَتَهُم ودِماءَهُم وأَموالَهُم ؟ ! فَقالَ : إنّي لَم آتِ قَومي إلّا لِأَصِلَ أرحامَهُم ، يُبَدِّلُهُمُ اللّهُ بِدينٍ خَيرٍ مِن دينِهِم ، ومَعائِشَ خَيرٍ مِن مَعائِشِهِم . فَرَجَعَ حامِدا يُحسِنُ الثَّناءَ . فَاشتَدَّ البَلاءُ عَلى مَن كانَ في يَدِ المُشرِكينَ مِنَ المُسلِمينَ . فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عُمَرَ ، فَقالَ : يا عُمَرُ ، هَل أنتَ مُبَلِّغٌ عَنّي إخوانَكَ مِن اُسارَى المُسلِمينَ ؟ قالَ : بَلى يا نَبِيَّ اللّهِ ، وَاللّهِ ما لي بِمَكَّةَ مِن عَشيرَةٍ ، غَيري أكثَرُ عَشيرَةً مِنّي ! فَدَعا عُثمانَ فَأَرسَلَهُ إلَيهِم . فَخَرَجَ عُثمانُ عَلى راحِلَتِهِ حَتّى جاءَ عَسكَرَ المُشرِكينَ ، فَعَتَبوا بِهِ وأَساؤوا لَهُ القَولَ ، ثُمَّ أجارَهُ أبانُ بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ ابنُ عَمِّهِ ، وحَمَلَهُ عَلَى السَّرجِ ورَدِفَهُ (2) ، فَلَمّا قَدِمَ قالَ : يَابنَ عَمِّ ، ما لي أراكَ مُتَخَشِّعاً أسبَلَ ؟ وكانَ إزارُهُ إلى نِصفِ ساقَيهِ ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ : هكَذا إزرَةُ صاحِبِنا . فَلَم يَدَع أحَدا بِمَكَّةَ مِن اُسارَى المُسلِمينَ إلّا أبلَغَهُم ما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : فَبَينَما نَحنُ قائِلونَ (3) نادى مُنادي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أيُّهَا النّاسُ ! البَيعَةَ البَيعَةَ ، نَزَلَ رُوحُ القُدُسِ ، فَثِرنا إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ تَحتَ شَجَرَةِ سَمُرَةٍ (4) فَبايَعناهُ ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» . فَبايَعَ [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ]لِعُثمانَ إحدى يَدَيهِ عَلَى الاُخرى ، فَقالَ النّاسُ : هَنيئا لِأَبي عَبدِ اللّهِ ، يَطوفُ بِالبَيتِ ونَحنُ هاهُنا . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَو مَكَثَ كَذا وكَذا سَنَةً ما طافَ حَتّى أطوفَ . (5)

.


1- .المناقب للكوفي : ج 1 ص 379 ح 298 ؛ الدرّ المنثور : ج 7 ص 523 نقلاً عن ابن أبي حاتم .
2- .المُرتدف : هو الذي يركب خلف الراكب (الصحاح : ج 4 ص 1363 «ردف») .
3- .قائِلون : أي نائمون نصف النهار (مجمع البحرين : ج 3 ص 1536 «قيل») .
4- .السَّمُرُ : ضربٌ من شجر الطلح ، وهي الشجرة التي كانت عندها بيعة الرضوان عام الحُديبية (النهاية: ج 2 ص 399 «سمر») .
5- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 511 ح 15 ، تفسير الطبري : ج 13 الجزء 26 ص 86 ، تفسير ابن كثير : ج 7 ص 315 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 632 ، دلائل النبّوة للبيهقي : ج 4 ص 134 ، تاريخ دمشق : ج 39 ص 77 كلّها نحوه ، كنزالعمّال : ج 1 ص 331 ح 1532 .

ص: 417

المناقب ، كوفى:از ابن عبّاس در باره آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند ، و آنچه را در دل هايشان بود، باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد» ، روايت شده است كه گفت : بر كسانى [آرامش فرو فرستاد ]كه مى دانست [به بيعتشان] وفا مى كنند .

المصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از اياس بن سلمه، از پدرش _ :قريش، خارجة بن كُرز را فرستادند تا از لشكر اسلام براى آنها خبر بياورد . او رفت و چون باز گشت، شروع به تعريف و تمجيد كرد . قريش به او گفتند : تو باديه نشينى و برايت سلاح جنبانده اند و از چكاچك شمشيرهايشان ترسيده اى و نفهميده اى كه چه به تو گفته شده و تو چه گفته اى ! سپس عروة بن مسعود را فرستادند . او آمد و گفت : اى محمّد ! قصّه چيست ؟ تو به خدا فرا مى خوانى و سپس با مشتى آدم فرومايه آشنا و ناشناس، به سوى قومت مى آيى تا پيوندهاى خويشاوندى را ببُرى و آبرو و خون و مالشان را روا شمارى ؟ ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من نزد قومم جز براى صله ارحامشان نيامده ام . خداوند، دينى بهتر از دينشان ، و زندگى اى بهتر از اين زندگى كه دارند، به آنان داده است» . عروه نيز باز گشت و شروع به تعريف و تمجيد كرد . پس بر رنج و گرفتارى مسلمانانى كه در دست مشركان بودند ، افزوده گشت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمر را فرا خواند و فرمود : «اى عمر ! آيا حاضرى پيغام مرا به برادران مسلمان اسيرت برسانى ؟ ». عمر گفت : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، من در مكّه عشيره اى ندارم ! ديگران عشيره بيشترى از من دارند ! پس پيامبر صلى الله عليه و آله ، عثمان را فرا خواند و او را نزد قريش فرستاد . عثمان، سوار بر اُشترش روانه شد و به اردوگاه مشركان رفت . مشركان، او را سرزنش كردند و به وى ناسزا گفتند . ابان بن سعيد بن عاص ، پسرعموى عثمان ، او را پناه داد و سوار بر مركب خويش كرد و خود در ترك او نشست . چون وارد مكّه شد ، به او گفت : پسرعمو ! چه شده است كه تو را شكسته و با ازار كوتاه مى بينم ؟ (اِزار عثمان تا وسط ساق پايش بود) . عثمان گفت : اِزار رهبر ما، اين گونه است . عثمان، پيغام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به تمام اسيران مسلمان در مكّه رسانيد . نيم روز بود و ما خفته بوديم كه ناگاه جارچى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جار زد : اى مردم ! بيعت ، بيعت ! روح القدس نازل شده است . ما به طرف پيامبر خدا كه زير درخت طلحى بود، دويديم و با او بيعت كرديم . اين است معناى سخن خداوند كه : «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند» . پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب عثمان، يك دست خود را با دست ديگرش بيعت داد . مردم گفتند: خوشا به حال ابو عبد اللّه ! او در حال طواف است و ما اين جا هستيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «او اگر چندين و چند سال هم [در مكّه] بماند، طواف نمى كند، تا اين كه من طواف كنم» .

.

ص: 418

المستدرك على الصحيحين عن عبادة بن الصامت عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن يُبايِعُني عَلى هؤُلاءِ الآياتِ _ ثُمَّ قَرَأَ : «قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ» (1) ، حَتّى خَتَمَ الآياتِ الثَّلاثَ _ : فَمَن وَفى فَأَجرُهُ عَلَى اللّهِ ، ومَنِ انتَقَصَ شَيئا أدرَكَهُ اللّهُ بِها فِي الدُّنيا كانَت عُقوبَتُهُ ، ومَن اُخِّرَ إلَى الآخِرَةِ كانَ أمرُهُ إلَى اللّهِ إن شاءَ عَذَّبَهُ وإن شاءَ غَفَرَ لَهُ . (2)

.


1- .الأنعام : 151 .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 348 ح 3240 ، كنز العمّال : ج 1 ص 104 ح 467 .

ص: 419

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عبادة بن صامت _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «كيست كه بر اين آيات با من بيعت كند؟» و سپس خواند : «بگو : بياييد تا آنچه را كه پروردگارم بر شما حرام كرده است، برايتان تلاوت كنم» و تا سه آيه خواند . [آن گاه فرمود:] «پس هر كه [به اين احكام ]وفا كند، مزدش با خداست و هر كس چيزى از آنها را فروگذار نمايد، كيفرى را كه خداوند برايش در دنيا تعيين كرده است، [چنانچه آن را بچشد]، همان كيفر او خواهد بود ، و هر كس [مجازاتش] تا آخرت به تأخير افتاد ، سر و كارش با خداست . اگر خواست، او را عذاب مى كند و اگر خواست، او را مى بخشد» .

.

ص: 420

4 / 2أوَّلُ مَن بايَعَ رَسولَ اللّهِ تَحتَ الشَّجَرَةِالإمام عليّ عليه السلام_ فيما كَتَبَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ :أنَا أوَّلُ مَن بايَعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَحتَ الشّجَرَةِ في قَولِهِ : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» . (1)

المناقب لابن شهر آشوب :كانَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بَيعَةٌ عامَّةٌ وبَيعَةٌ خاصَّةٌ ؛ فَالخاصَّةُ بَيعَةُ الجِنِّ ولَم يَكُن لِلإِنسِ فيها نَصيبٌ ، وبَيعَةُ الأَنصارِ ولَم يَكُن لِلمُهاجِرينَ فيها نَصيبٌ ، وبَيعَةُ العَشيرَةِ ابتِداءً وبَيعَةُ الغَديرِ انتِهاءً ، وقَد تَفَرَّدَ عَلِيٌ عليه السلام بِهِما وأَخَذَ بِطَرَفَيهِما . وأَمَّا البَيعَةُ العامَّةُ فَهِيَ بَيعَةُ الشَّجَرَةِ ؛ وهِيَ سَمُرَةٌ أو أراكٌ عِندَ بِئرِ الحُدَيبِيَّةِ ، ويُقالُ لَها بَيعَةُ الرِّضوانِ ؛ لِقَولِهِ : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ» ، وَالمَوضِعُ مَجهولٌ وَالشَّجَرَةُ مَفقودَةٌ ، فَيُقالُ : إنَّها بِرَوحاءَ ، فَلا يُدرى أرَوحاءُ مَكَّةَ عِندَ الحَمّامِ أو رَوحاءُ في طَريقِها ؟ وقالوا : الشَّجَرَةُ ذَهَبَتِ السُّيولُ بِها . وقَد سَبَقَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام الصَّحابَةَ كُلَّهُم في هذِهِ البَيعَةِ أيضا بِأَشياءَ : مِنها أنَّهُ كانَ مِنَ السّابِقينَ فيها ، ذَكَرَ أبو بَكرٍ الشِّيرازِيُّ في كِتابِهِ عَن جابِرٍ الأَنصارِيِّ : إنَّ أوَّلَ مَن قامَ لِلبَيعَةِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ثُمَّ أبو سِنانٍ عَبدُ اللّهِ بنُ وَهبٍ الأَسَدِيُّ ، ثُمَّ سَلمانُ الفارِسِيُّ . وفي أخبارِ اللَّيثِ : إنَّ أوَّلَ مَن بايَعَ عَمّارٌ ؛ يَعني بَعدَ عَلِيٍّ . ثُمَّ إنَّهُ أولَى النّاسِ بِهذِهِ الآيَةِ ؛ لِأَنَّ حُكمَ البَيعَةِ ما ذَكَرَهُ اللّهُ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ» (2) الآيَةَ . ورَوَوا جَميعا عَن جابِرٍ الأَنصارِيِّ أنَّهُ قالَ : بايَعَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى المَوتِ . (3)

.


1- .تفسير القمّي : ج 2 ص 268 عن عبد الملك بن هارون عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 33 ص 233 ح 517 .
2- .التوبة : 111 .
3- .. المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 21 ، بحار الأنوار : ج 38 ص 217 ح 23 .

ص: 421

4 / 2 نخستين كسى كه در زير درخت با پيامبر خداصلى الله عليه وآله بيعت كرد

4 / 2نخستين كسى كه در زير درخت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردامام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _ :من نخستين كسى بودم كه در زير درخت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد و خدا فرموده است : «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» .

المناقب ، ابن شهرآشوب :پيامبر صلى الله عليه و آله يك بيعت عام داشت و يك بيعت خاص . بيعت هاى خاص، عبارت اند از : بيعت جنّيان [با ايشان] كه انسان ها در آن شركت نداشتند ، بيعت انصار كه مهاجران در آن شركت نداشتند ، بيعت عشيره در آغاز دعوت ، و بيعت غدير در پايان كار . و على عليه السلام ، تنها كسى است كه در هر دو بيعت اخير بود و دو سوى امر را در دست داشت . بيعت عام، همان بيعت شجره است و آن، يك درخت طلح يا درخت مسواكى بود در كنار چاه حديبيّه . اين بيعت را به سبب آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد» ، بيعت رضوان مى گويند . محلّ آن، ناشناخته است و درخت هم از بين رفته است . گفته مى شود اين بيعت در روحاء بوده است؛ امّا معلوم نيست كه آيا مراد، روحاء مكّه ، واقع در نزديك حمّام است يا روحاء واقع در راه مكّه . همچنين گفته اند كه درخت را سيل برده است . امير مؤمنان عليه السلام در اين بيعت نيز در چند چيز، گوى سبقت را از ساير صحابه ربود ، از جمله اين كه در آن، پيش گام شد . ابو بكر شيرازى در كتابش از قول جابر انصارى مى گويد : نخستين كسى كه براى بيعت بر خاست، امير مؤمنان عليه السلام بود، سپس ابو سنان عبد اللّه بن وهب اسدى ، سپس سلمان فارسى . و در اخبار ليث آمده است : نخستين كسى كه بيعت كرد، عمّار بود ، يعنى نخستين كس پس از على عليه السلام . ديگر، اين كه او سزاوارترينِ مردم به اين آيه است؛ چون حكم بيعت، آن است كه خداوند متعال فرموده است : «در حقيقت ، خدا از مؤمنان ، جان و مالشان را به بهاى اين كه بهشت براى آنان باشد، خريده است ؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند . اين، وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن، بر عهده اوست» تا آخر آيه . همگان از جابر انصارى روايت كرده اند كه گفت : ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر سر جان، بيعت كرديم .

.

ص: 422

المناقب للخوارزمي :قَولُهُ تَعالى : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» نَزَلَت في أهلِ الحُدَيبِيَّةِ ، قالَ جابِرٌ : كُنّا يَومَ الحُدَيبِيَّةِ ألفا وأربَعَمِئَةٍ ، فَقالَ لَنَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أنتُمُ اليَومَ خِيارُ أهلِ الأَرضِ ، فَبايَعَنا تَحتَ الشَّجَرَةِ عَلَى المَوتِ ، فَما نَكَثَ إلّا جَدُّ بنُ قَيسٍ وكانَ مُنافِقا . وأَولَى النّاسِ بِهذِهِ الآيَةِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ؛ لِأَنَّهُ قالَ تَعالى : «وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا» ؛ يَعني فَتحَ خَيبَرَ ، وكانَ ذلِكَ عَلى يَدِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام . (1)

4 / 3شُروطُ بَيعَةِ الرِّضوانِالسيرة النبويّة لابن هشام عن عبد اللّه بن أبي بكر :دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النّاسَ إلَى البَيعَةِ ، فَكانَت بَيعَةُ الرِّضوانِ تَحتَ الشَّجَرَةِ ، فَكانَ النّاسُ يَقولونَ : بايَعَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى المَوتِ . وكانَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ يَقولُ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَم يُبايِعنا عَلَى المَوتِ ، ولكِن بايَعَنا عَلى أن لا نَفِرَّ . (2)

.


1- .المناقب للخوارزمي : ص 276 ح 258 ، كفاية الطالب : ص 247 وزاد في ذيله «بإجماع منهم» ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 305 وفيه «جزء بن قيس» بدل «جدّ بن قيس» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 121 ح 65 .
2- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 3 ص 330 ، تفسير الطبري : ج 13 الجزء 26 ص 86 ، تفسير القرطبي : ج 16 ص 276 نحوه .

ص: 423

4 / 3 شرطهاى بيعت رضوان

المناقب ، خوارزمى :آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» ، در باره اهل حديبيّه نازل شده است. جابر گفته است : در روز حديبيّه، ما هزار و چهارصد نفر بوديم . پيامبر صلى الله عليه و آله به ما فرمود : «شما امروز، بهترين مردمان روى زمين هستيد» . ما در زير درخت بر سر جان، بيعت كرديم و تنها جدّ بن قيس، بيعت شكنى كرد ، كه منافق بود . سزاوارترينِ مردم به اين آيه، على بن ابى طالب عليه السلام است؛ چرا كه خداوند متعال فرموده است : «و ايشان را فتحى نزديك، پاداش داد» و مقصود، فتح خيبر است كه به دست على بن ابى طالب عليه السلام انجام گرفت .

4 / 3شرط هاى بيعت رضوانالسيرة النبويّة، ابن هشام_ به نقل از عبد اللّه بن ابى بكر _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مردم را به بيعت فرا خواند ، و بيعت رضوان، در زير درخت انجام شد . مردم مى گفتند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آنان بيعت تا پاى جان گرفت . البتّه جابر بن عبد اللّه مى گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ما بيعت تا پاى جان نگرفت ؛ بلكه از ما بيعت گرفت كه فرار نكنيم .

.

ص: 424

المعجم الكبير عن معقل بن يسار :كُنتُ يَومَ بَيعَةِ الرِّضوانِ رافِعا غُصنا مِن أغصانِ الشَّجَرَةِ عَن رَأسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يُبايِعُ النّاسَ ، لَم يُبايِعهُم عَلَى المَوتِ ، بايَعَهُم عَلى ألّا يَفِرّوا ، وكانَ يُصافِحُ النِّساءَ مِن تَحتِ الثَّوبِ . (1)

سنن الترمذي عن جابر بن عبد اللّه_ في قَولِهِ تَعالى : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» _ :بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى ألّا نَفِرَّ ، ولَم نُبايِعهُ عَلَى المَوتِ . (2)

صحيح البخاري عن يزيد بن أبي عبيد :قُلتُ لِسَلَمَةَ بنِ الأَكوَعِ : عَلى أيِّ شَيءٍ بايَعتُم رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ الحُدَيبِيَّةِ ؟ قالَ : عَلَى المَوتِ . (3)

صحيح البخاري عن يزيد بن أبي عبيد عن سلمة :بايَعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ عَدَلتُ إلى ظِلِّ الشَّجَرَةِ ، فَلَمّا خَفَّ النّاسُ قالَ : يَابنَ الأَكوَعِ ألا تُبايِعُ ؟ قالَ : قُلتُ : قَد بايَعتُ يا رَسولَ اللّهِ ! قالَ : وأَيضا . فَبايَعتُهُ الثّانِيَةَ . فَقُلتُ لَهُ : يا أبا مُسلِمٍ ، عَلى أيِّ شَيءٍ كُنتُم تُبايِعونَ يَومَئِذٍ ؟ قالَ : عَلَى المَوتِ . (4)

.


1- .المعجم الكبير : ج 20 ص 201 ح 454 ، المعجم الأوسط : ج 7 ص 357 ح .
2- .سنن الترمذي : ج 4 ص 149 ح 1591 ، المعجم الأوسط : ج 6 ص 306 ح 6482 ، تاريخ دمشق : ج 56 ص 292 .
3- .صحيح البخاري : ج 4ص 1529 ح 3936 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1486 ح 80 ، سنن الترمذي : ج 4 ص 150 ح 1592 .
4- .صحيح البخاري : ج 3 ص 1081 ح 2800 ، مسند ابن حنبل : ج 5 ص 548 ح 16509 ، السنن الكبرى : ج 8 ص 252 ح 16559 كلاهما نحوه .

ص: 425

المعجم الكبير_ به نقل از معقل بن يسار _ :من در روز بيعت رضوان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مردم بيعت مى گرفت ، شاخه اى از شاخه هاى درخت را از روى سر ايشان بالا گرفته بودم . ايشان از آنان بيعت تا پاى جان نگرفت ؛ بلكه از آنان بيعت گرفت بر اين كه فرار نكنند . با زنان نيز از پشت جامه دست مى داد .

سنن الترمذى_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ :در باره آيه شريف «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» _ : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ما بيعت گرفت كه فرار نكنيم و بيعتمان با او بر سر جان نبود .

صحيح البخارى_ به نقل از يزيد بن ابى عبيد _ :از سلمة بن اكوع پرسيدم : در روز حديبيّه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر سر چه چيز، بيعت كرديد ؟ گفت : بر سر جان .

صحيح البخارى_ به نقل از يزيد بن ابى عبيد _ :سلمه گفت : من با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردم و سپس به سايه درخت رفتم . چون مردم از پيرامون ايشان پراكنده شدند ، فرمود : «اى پسر اكوع ! بيعت نمى كنى ؟». گفتم : من بيعت كردم، اى پيامبر خدا ! فرمود : «باز هم» و من دوباره با او بيعت كردم . من (يزيد بن ابى عبيد) به او (سلمه) گفتم : در آن روز، بر چه بيعت مى كرديد ؟ گفت : بر سر جان .

.

ص: 426

4 / 4عَدَدُ المُسلِمينَ في بَيعَةِ الرِّضوانِتأويل الآيات الظاهرة عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : قَولُ اللّهِ عز و جل : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» كَم كانوا ؟ قالَ : ألفا ومِئَتَينِ ، قُلتُ : هَل كانَ فيهِم عَلِيٌّ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم ، عَلِيٌّ سَيِّدُهُم وشَريفُهُم . (1)

صحيح البخاري عن عبد اللّه بن أبي أوفى :كانَ أصحابُ الشَّجَرَةِ ألفا وثَلاثَمِئَةٍ ، وكانَت أسلَمُ ثُمنَ المُهاجِرينَ . (2)

صحيح مسلم عن جابر :كُنّا يَومَ الحُدَيبِيَّةِ ألفا وأَربَعَمِئَةٍ ، فَقالَ لَنَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أنتُمُ اليَومَ خَيرُ أهلِ الأَرضِ . (3)

الطبقات الكبرى عن سالم بن أبي الجعد :سَأَلتُ جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ : كَم كُنتُم يَومَ الشَّجَرَةِ ؟ قالَ : كُنّا ألفا وخَمسَمِئَةٍ . وذَكَرَ عَطَشا أصابَهُم ، قالَ : فَاُتِيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، بِماءٍ في تَورٍ (4) ، فَوَضَعَ يَدَهُ فيهِ فَجَعَلَ الماءُ يَخرُجُ مِن بَينِ أصابِعِهِ كَأَنَّهَا العُيونُ . قالَ : فَشَرِبنا ووَسِعَنا وكَفانا . قالَ : قُلتُ : كَم كُنتُم ؟ قالَ : لَو كُنّا مِئَةَ ألفٍ لَكَفانا ، كُنّا ألفا وخَمسَمِئَةٍ ! (5)

.


1- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 595 ح 7 ، بحار الأنوار : ج 24 ص 93 ح 4 .
2- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1526 ح 3924 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1485 ح 75 ، صحيح ابن حبّان : ج 11 ص 128 ح 4803 ، السنن الكبرى : ج 5 ص 385 ح 10202 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 10 ص 480 ح 30150 .
3- .صحيح مسلم : ج 3 ص 1484 ح 71 ، مسند ابن حنبل : ج 5 ص 40 ح 14317 ، السنن الكبرى للنسائي : ج 6 ص 464 ح 11507 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 510 ح 12 ، كنز العمّال : ج 10 ص 475 ح 30143 .
4- .التَّورُ : هو إناء من صُفر أو حجارة كالإجّانة (النهاية : ج 1 ص 199 «تور») .
5- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 98 ، مسند الطيالسي : ص 239 ح 1729 ؛ مجمع البيان : ج9 ص167، بحار الأنوار : ج 20 ص 346 .

ص: 427

4 / 4 شمار مسلمانان در بيعت رضوان

4 / 4شمار مسلمانان در بيعت رضوانتأويل الآيات الظاهرة_ به نقل از جابر _ :از امام باقر عليه السلام در باره آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» پرسيدم كه : [بيعت كنندگان] چند نفر بودند ؟ فرمود : «هزار و دويست نفر» . گفتم : آيا على عليه السلام هم در بين آنان بود ؟ فرمود : «آرى ! على، آقا و بزرگ ايشان بود» .

صحيح البخارى_ به نقل از عبد اللّه بن ابى اَوفى _ :شمار بيعت كنندگان در زير درخت، هزار و سيصد تن بود و قبيله اسلم، يك هشتم مهاجران بودند .

صحيح مسلم_ به نقل از جابر _ :ما در روز حُدَيبيّه، هزار و چهار صد نفر بوديم . پيامبر صلى الله عليه و آله به ما فرمود : «شما امروز، بهترين مردمان روى زمين هستيد» .

الطبقات الكبرى_ به نقل از سالم بن ابى جعد _ :از جابر بن عبد اللّه پرسيدم : در روز شجره، چند نفر بوديد ؟ گفت : ما هزار و پانصد نفر بوديم . او از تشنگى اى كه [در آن روز ]به آنان دست داد، ياد كرد و گفت : تاس آبى براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند و ايشان دستش را در آن گذاشت و آب از ميان انگشتان او چون چشمه بيرون مى زد، به طورى كه همه ما نوشيديم و سيراب شديم . گفتم : چند نفر بوديد ؟ جابر گفت : اگر صد هزار نفر هم بوديم، كفايتمان مى كرد ! ما هزار و پانصد نفر بوديم .

.

ص: 428

تفسير الطبري عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ : «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» _ :كانَ أهلُ البَيعَةِ تَحتَ الشَّجَرَةِ ألفا وخَمسَمِئَةٍ وخَمسا وعِشرينَ . (1)

.


1- .تفسير الطبري : ج 13 الجزء 26 ص 87 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 621 .

ص: 429

تفسير الطبرى_ به نقل از ابن عبّاس، در باره آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» _ :بيعت كنندگان در زير درخت، هزار و پانصد و بيست و پنج نفر بودند .

.

ص: 430

الفصل الخامس : بيعة الفتح5 / 1شُروطُ بَيعَةِ الرِّجالِالكامل في التاريخ :لَمّا دَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَكَّةَ . . . ثُمَّ جَلَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِلبَيعَةِ عَلَى الصَّفا . . . وَاجتَمَعَ النّاسُ لِبَيعَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الإِسلامِ ، فَكانَ يُبايِعُهُم عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ للّهِِ ولِرَسولِهِ فيمَا استَطاعوا ، فَكانَت هذِهِ بَيعَةَ الرِّجالِ . وأَمّا بَيعَةُ النِّساءِ ، فَإِنَّهُ لَمّا فَرَغَ مِنَ الرِّجالِ بايَعَ النِّساءَ ، فَأَتاهُ مِنهُنَّ نِساءٌ مِن نِساءِ قُرَيشٍ . (1)

صحيح البخاري عن مجاشع [بن مسعود] :أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِأَخي بَعدَ الفَتحِ ، قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ جِئتُكَ بِأَخي لِتُبايِعَهُ عَلَى الهِجرَةِ . قالَ : ذَهَبَ أهلُ الهِجرَةِ بِما فيها . فَقُلتُ : عَلى أيِّ شَيءٍ تُبايِعُهُ ؟ قالَ : اُبايِعُهُ عَلَى الإِسلامِ وَالإِيمانِ وَالجِهادِ . (2)

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 1 ص 618 ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 61 نحوه .
2- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1566 ح 4054 وج 3 ص 1082 ح 2802 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1487 ح 84 وزاد في آخره «والخير» ، مسند ابن حنبل : ج 5 ص 374 ح 15848 وح 15851 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 714 ح 6581 كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 103 ح 462 وص 101 ح 452 .

ص: 431

فصل پنجم : بيعت فتح
5 / 1 شرطهاى بيعت مردان

فصل پنجم : بيعت فتح5 / 1شرط هاى بيعت مردانالكامل فى التاريخ :چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مكّه وارد شد... ، براى بيعت، بالاى كوه صفا نشست... و مردم براى بيعت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اسلام جمع شدند . او از آنان بيعت مى گرفت كه در حدّ توان، از خدا و پيامبرش حرف شنوى و اطاعت داشته باشند . اين، بيعت مردان بود . و امّا بيعت با زنان؛ ايشان چون از بيعت با مردان فراغت يافت ، با زنان بيعت كرد؛ زيرا گروهى از زنان قريش براى بيعت با ايشان آمده بودند .

صحيح البخارى_ به نقل از مجاشع [بن مسعود] _ :بعد از فتح [مكّه] ، برادرم را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم و گفتم : اى پيامبر خدا ! برادرم را نزد شما آورده ام تا بر هجرت با او، بيعت كنيد . فرمود : «اهل هجرت، گوى سبقت را ربودند» . گفتم : بر چه چيز با او بيعت مى كنيد ؟ فرمود : «با او بر اسلام و ايمان و جهاد، بيعت مى كنم» .

.

ص: 432

مسند ابن حنبل عن محمّد بن الأسود :أنَّ أباهُ الأَسوَدَ رَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يُبايِعُ النّاسَ يَومَ الفَتحِ ، قالَ : جَلَسَ عِندَ قَرنِ مَسقَلَةَ (1) ، فَبايَعَ النّاسَ عَلَى الإِسلامِ وَالشَّهادَةِ . (2)

المستدرك على الصحيحين عن يعلى بن اُميّة :كَلَّمتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في أبي اُمَيَّةَ يَومَ الفَتحِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ بايِع أبي عَلَى الهِجرَةِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُبايِعُهُ عَلَى الجِهادِ ، فَقَدِ انقَطَعَتِ الهِجرَةُ . (3)

5 / 2شُروطُ بَيعَةِ النِّساءِالكتاب«يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (4)

راجع : الميزان في تفسير القرآن : ج 19 ص 242 و 243 .

الحديثصحيح البخاري عن ابن عبّاس :خَرَجَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله كَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ حينَ يُجلِسُ بِيَدِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ يَشُقُّهُم حَتّى جاءَ النِّساءَ مَعهُ بِلالٌ ، فَقالَ : «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ» الآيَةَ . ثُمَّ قالَ حينَ فَرَغَ مِنها : أنتُنَّ عَلى ذلِكِ ؟ قالَتِ امرَأَةٌ واحِدَةٌ مِنهُنَّ لَم يُجِبهُ غَيرُها : نَعَم . . . قالَ : فَتَصَدَّقنَ . فَبَسَطَ بِلالٌ ثَوبَهُ ثُمَّ قالَ : هَلُمَّ لَكُنَّ فِداءٌ أبي واُمّي . فَيُلقينَ الفَتَخَ (5) وَالخَواتيمَ في ثَوبِ بِلالٍ . (6)

.


1- .قَرن مَسقَلَة : هو قرنٌ قد بقيت منه بقيّة بأعلى مكّة في دُبُر دارِ سَمُرة عند موقف الغنم بين شِعب ابن عامر وحرف دار رابغة في أصله . ومَسقَلة : رجل كان يسكنه في الجاهليّة (أخبار مكّة للأزرقي : ج 2 ص 270) .
2- .مسند ابن حنبل : ج 5 ص 259 ح 15431 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 335 ح 5283 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 6 ص 5 ح 9820 كلاهما نحوه .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 479 ح 5789 ، سنن النسائي : ج 7 ص 141 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 282 ح 17980 .
4- .الممتحنة : 12 .
5- .الفَتَخ : كلّ خلخال لا يجرس (لسان العرب : ج 3 ص 40 «جرس») .
6- .صحيح البخاري : ج 1 ص 332 ح 936 ، صحيح مسلم : ج 2 ص 602 ح 1 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 710 ح 3064 كلاهما نحوه .

ص: 433

5 / 2 شرطهاى بيعت زنان

مسند ابن حنبل_ در باره محمّد بن اسود _ :پدرش اسود در روز فتح [مكّه]، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد كه با مردم بيعت مى كند . اسود گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قرنِ مَسقَله نشست و با مردم بر اسلام و شهادت [دادن به يگانگى خدا و نبوّت خود]، بيعت كرد .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از يعلى بن اميّه _ :در روز فتح [مكّه] در باره پدرم اميّه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتگو كردم و گفتم : اى پيامبر خدا ! با پدرم بر هجرت، بيعت كنيد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «با او بر جهاد، بيعت مى كنم . هجرت، پايان يافته است» .

5 / 2شرط هاى بيعت زنانقرآن«اى پيامبر ! چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند ، و دزدى نكنند ، و زنا نكنند ، و فرزندان خود را نكشند ، و بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته اند، با بهتان به شوهر نبندند ، و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند ، با آنان بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه، كه خدا آمرزگار و مهربان است» .

ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن : ج 19 ص 242 و 243 .

حديثصحيح البخارى_ به نقل از ابن عبّاس _ :پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و گويى هم اينك او را مى بينم كه با [اشاره] دستش [مردم را] مى نشاند. سپس در حالى كه بلال همراهى اش مى كرد ، صفوف آنان را شكافت، تا اين كه به نزد زنان آمد و اين آيه : «اى پيامبر ! آن گاه كه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند» را تا آخر آن خواند ، و چون آن را تمام كرد، فرمود : «آيا شما هنوز هم بر اين بيعت، پايدار هستيد ؟». يك زن از ميان آنان جواب داد : آرى... . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «پس صدقه بدهيد» . بلال، جامه اش را پهن كرد و آن گاه گفت : بياييد ، پدر و مادرم به فدايتان ! و زنان شروع به ريختن خلخال ها و انگشترهاى خود در جامه بلال كردند .

.

ص: 434

صحيح البخاري عن عروة بن الزبير :إنَّ عائِشَةَ زَوجَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أخبَرَتهُ : أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَمتَحِنُ مَن هاجَرَ إلَيهِ مِنَ المُؤمِناتِ بِهذِهِ الآيَةِ ؛ بِقَولِ اللّهِ : «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ» إلى قَولِهِ : «غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . قالَ عُروَةُ : قالَت عائِشَةُ : فَمَن أقَرَّ بِهذَا الشَّرطِ مِنَ المُؤمِناتِ قالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَد بايَعتُكِ كَلاما . ولا وَاللّهِ ما مَسَّت يَدُهُ يَدَ امرَأَةٍ قَطُّ فِي المُبايَعَةِ ، ما يُبايِعُهُنَّ إلّا بِقَولِهِ : قَد بايَعتُكِ عَلى ذلِكَ . (1)

مجمع البيان :رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بايَعَهُنَّ وكانَ عَلَى الصَّفا وكانَ عُمَرُ أسفَلَ مِنهُ ، وهِندٌ بِنتُ عُتبَةَ مُتَنَقِّبَةٌ مُتَنَكِّرَةٌ مَعَ النِّساءِ خَوفا أن يَعرِفَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ : اُبايِعُكُنَّ عَلى ألّا تُشرِكُنَّ بِاللّهِ شَيئا . فَقالَت هِندٌ : إنَّكَ لَتَأخُذُ عَلَينا أمرا ما رَأَيناكَ أخَذتَهُ عَلَى الرِّجالِ ؛ وذلِكَ أنَّهُ بايَعَ الرِّجالَ يَومَئِذٍ عَلَى الإِسلامِ وَالجِهادِ فَقَط . فَقالَ صلى الله عليه و آله : ولا تَسرِقنَ . فَقالَت هِندٌ : إنَّ أبا سُفيانَ رَجُلٌ مُمسِكٌ وإنّي أصَبتُ مِن مالِهِ هَناتٍ ، فَلا أدري أيَحِلُّ لي أم لا ؟ فَقالَ أبو سُفيانَ : ما أصَبتِ مِن مالي فيما مَضى وفيما غَبَرَ فَهُوَ لَكِ حَلالٌ . فَضَحِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَرَفَها ، فَقالَ لَها : وإنَّكِ لَهِندٌ بِنتُ عُتبَةَ ؟ قالَت : نَعَم ، فَاعفُ عَمّا سَلَفَ يا نَبِيَّ اللّهِ ، عَفَا اللّهُ عَنكَ . فَقالَ صلى الله عليه و آله : ولا تَزنينَ . فَقالَت هِندٌ : أوَ تَزنِي الحُرَّةُ ؟ ... . فَقالَ صلى الله عليه و آله : ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ . فَقالَت هِندٌ : رَبَّيناهُم صِغارا وقَتَلتُموهُم كِبارا ، وأَنتُم وهُم أعلَمُ ! وكانَ ابنُها حَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ قَتَلَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يَومَ بَدرٍ ، فَضَحِكَ عُمَرُ حَتَّى استَلقى ، وتَبَسَّمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله . ولَمّا قالَ : ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ ، فَقالَت هِندٌ : وَاللّهِ إنَّ البُهتانَ قَبيحٌ وما تَأمُرُنا إلّا بِالرُّشدِ ومَكارِمِ الأَخلاقِ . ولَمّا قالَ : «وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ» ، فَقالَت هِندٌ : ما جَلَسنا مَجلِسَنا هذا وفي أنفُسِنا أن نَعصِيَكَ في شَيءٍ . (2)

.


1- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1856 ح 4609 و ج 2 ص 967 ح 2564 نحوه ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 137 ح 26386 .
2- .مجمع البيان : ج 9 ص 414 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 98 ؛ تفسير القرطبي : ج 18 ص 71 ، تفسير ابن كثير : ج 8 ص 124 عن ابن عبّاس ، تاريخ الطبري : ج 3 ص 61 عن قتادة السدوسي ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 181 عن مقاتل بن سليمان و كلّها نحوه .

ص: 435

صحيح البخارى_ به نقل از عروة بن زبير _ :عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، به من خبر داد كه : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زنان مؤمنى را كه به سوى او مهاجرت كرده بودند، با اين آيه مى آزمود : «اى پيامبر ! هر گاه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند» تا «آمرزگار و مهربان است» . عايشه گفت : پس هر يك از زنان مؤمن كه به اين شرط ها اقرار مى كرد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او مى فرمود : «با تو به گفتار، بيعت كردم» . به خدا سوگند كه هرگز دست ايشان در بيعت، دست زنى را لمس نكرد ؛ بلكه با اين جمله با ايشان بيعت مى كرد : «بر اين شرط ها با تو بيعت كردم» .

مجمع البيان :روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى با زنان بيعت كرد كه بالاى كوه صفا بود و عمر، پايين تر از ايشان نشسته بود . هند دختر عتبه نيز در ميان زنان بود و از ترس آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را بشناسد، نقاب زده و ناشناس آمده بود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «با شما بر اين امر، بيعت مى كنم كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد» . هند گفت : تو از ما پيمانى مى گيرى كه نديديم آن پيمان را از مردها بگيرى . در آن روز، پيامبر صلى الله عليه و آله با مردها فقط بر اسلام و جهاد، بيعت كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد : «و دزدى نكنيد» . هند گفت : ابو سفيان، مرد خسيسى است و من از اموال او، مقدارى اندك برداشته ام و نمى دانم بر من حلال است يا نه ؟ ابو سفيان گفت : آنچه در گذشته از اموال من برداشته اى، بر تو حلال باد ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خنديد و هند را شناخت و فرمود : «تو، هند دختر عُتبه اى ؟» گفت : بله . اى پيامبر خدا ! از گذشته ها در گذر. خدا از تو در گذرد ! پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد : «و زنا نكنيد» . هند گفت : مگر زن آزاده، زنا مى كند ؟ ... پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد : «و فرزندان خود را نكشيد» . هند گفت : ما به كودكى، آنان را پرورديم و شما آنها را در بزرگى كشتيد . و شما و آنان بهتر دانيد . پسر او ، حنظلة بن ابى سفيان ، در روز بدر ، به دست على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد . عمَر، خنديد، چندان كه از شدّت خنده به پشت افتاد ، و پيامبر صلى الله عليه و آله هم تبسّم كرد . و چون فرمود : «و بهتان نزنيد» ، هند گفت : به خدا سوگند كه بهتان، كار زشتى است ، و تو ما را جز به درستى و اخلاق والا، فرمان نمى دهى . و چون فرمود : «و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند» ، هند گفت : اگر قصد داشتيم در كارى از تو نافرمانى كنيم، اين جا ننشسته بوديم .

.

ص: 436

الإمام الصادق عليه السلام :لَمّا فَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَكَّةَ بايَعَ الرِّجالَ ، ثُمَّ جاءَ النِّساءُ يُبايِعنَهُ ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل : «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» ، فَقالَت هِندٌ : أمَّا الوَلَدُ فَقَد رَبَّينا صِغارا وقَتَلتَهُم كِبارا . وقالَت اُمُّ حَكيمٍ بِنتُ الحارِثِ بنِ هِشامٍ _ وكانَت عِندَ عِكرِمَةَ بنِ أبي جَهلٍ _ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما ذلِكَ المَعروفُ الَّذي أمَرَنَا اللّهُ أن لا نَعصِيَنَّكَ فيهِ ؟ قالَ : لا تَلطِمنَ خَدّا ، ولا تَخمِشنَ وَجها ، ولا تَنتِفنَ شَعرا ، ولا تَشقُقنَ جَيبا ، ولا تُسَوِّدنَ ثَوبا ، ولا تَدعِينَ بِوَيلٍ . فَبايَعَهُنَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى هذا . فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ كَيفَ نُبايِعُكَ ؟ قالَ : إنَّني لا اُصافِحُ النِّساءَ . فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ فَأَدخَلَ يَدَهُ ثُمَّ أخرَجَها ، فَقالَ : أدخِلنَ أيدِيَكُنَّ فِي هذَا الماءِ فَهِيَ البَيعَةُ . (1)

.


1- .الكافي : ج 5 ص 527 ح 5 عن أبان ، بحار الأنوار : ج 21 ص 134 ح 23 .

ص: 437

امام صادق عليه السلام :چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد، با مردان، بيعت نمود و سپس زنان براى بيعت كردن با ايشان آمدند . پس ، خداوند عز و جل اين آيه را نازل فرمود : «اى پيامبر ! چون زنان باايمان نزدت آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند ، و دزدى نكنند ، و زنا نكنند ، و فرزندان خود را نكشند ، و بچّه هاى نامشروع را كه پس انداخته اند، با بهتان به شوهر نبندند ، و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند ، با آنان بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه، كه خدا آمرزنده و مهربان است» . هند گفت : فرزندان را ما به كودكى پرورديم و چون بزرگ شدند، شما آنها را كشتى . امّ حكيم ، دختر حارث بن هشام و همسر عِكرِمة بن ابى جهل ، گفت : اى پيامبر خدا ! آن كار نيكى كه خدا به ما امر كرده است تا در آن از تو نافرمانى نكنيم ، چيست ؟ فرمود : «[در عزا و ماتم] بر صورت خود، سيلى نزنيد ، چهره مخراشيد ، موى خود را نكنيد ، گريبان ندريد ، جامه سياه [به نشانه عزا] نپوشيد ، و شيون سر ندهيد . با اين شرط ها ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با آنها بيعت كرد . امّ حكيم گفت : اى پيامبر خدا ! چگونه با تو بيعت كنيم ؟ فرمود : «من با زنان دست نمى دهم» . پس ، قدحى آب خواست و دستش را در آن فرو برد و بيرون آورد و فرمود : «دست هايتان را در اين آب فرو بريد. اين، بيعت است» .

.

ص: 438

تفسير القمّي_ في قَولِهِ تَعالى : «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» _ :نَزَلَت يَومَ فَتحِ مَكَّةَ ؛ وذلِكَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَعَدَ فِي المَسجِدِ يُبايِعُ الرِّجالَ إلى صَلاةِ الظُّهرِ وَالعَصرِ ، ثُمَّ قَعَدَ لِبَيعَةِ النِّساءِ ، وأَخَذَ قَدَحا مِن ماءٍ فَأَدخَلَ يَدَهُ فيهِ ، ثُمَّ قالَ لِلنِّساءِ : مَن أرادَت أن تُبايِعَ فَلتُدخِل يَدَها فِي القَدَحِ ، فَإِنّي لا اُصافِحُ النِّساءَ . ثُمَّ قَرَأَ عَلَيهِنَّ ما أنزَلَ اللّهُ مِن شُروطِ البَيعَةِ عَلَيهِنَّ ، فَقالَ : «عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ» ، فَقامَت اُمُّ حَكيمٍ ابنَةُ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، ما هذَا المَعروفُ الَّذي أمَرَنَا اللّهُ بِهِ أن لا نَعصِيَكَ فيهِ ؟ فَقالَ : أن لا تَخمِشنَ وَجها ، ولا تَلطِمنَ خَدّا ، ولا تَنتِفنَ شَعرا ، ولا تَمزِقنَ جَيبا ، ولا تُسَوِّدنَ ثَوبا ، ولا تَدعونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، ولا تُقيمَنَّ عِندَ قَبرٍ . فَبايَعَهُنَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى هذِهِ الشُّروطِ . (1)

.


1- .تفسير القمّي : ج 2 ص 364 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 113 ح 6 .

ص: 439

تفسير القمّى_ در باره آيه شريف: «اى پيامبر ! هر گاه زنان باايمان نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و زنا ندهند و فرزندان خود را نكشند و بچّه هاى نامشروع را با بهتان به شوهران خود نبندند و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنند ، با آنها بيعت كن و برايشان از خدا آمرزش بخواه، كه خداوند، آمرزنده و مهربان است» _ :اين آيه در روز فتح مكّه نازل شد . در آن روز، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشست و تا نماز ظهر و عصر با مردان بيعت مى كرد . سپس براى بيعت با زنان نشست و قدح آبى گرفت و دستش را در آن فرو برد ، و به زنان فرمود : «هر كس مى خواهد بيعت كند، دستش را در قدح فرو برد؛ زيرا من با زنان دست نمى دهم» . آن گاه شرط هايى را كه خداوند براى بيعت آنان نازل كرده بود ، برايشان خواند و فرمود : «[با اين شرط كه] چيزى را شريك خدا قرار ندهند ، و دزدى نكنند ، و زنا ندهند ، و فرزندانشان را نكشند ، و بچّه هاى نامشروع را با بهتان به شوهرانشان نبندند ، و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنند ، با آنان بيعت كن» . امّ حكيم ، دختر حارث بن عبد المطّلب ، بر خاست و گفت : اى پيامبر خدا ! اين كار نيكى كه خدا به ما امر كرده است كه در آن از تو نافرمانى نكنيم ، چيست ؟ فرمود : «اين كه چهره مخراشيد ، سيلى بر خود نزنيد ، موى خود را نكنيد، گريبان ندريد ، جامه سياه نكُنيد ، شيون و فغان، سر ندهيد ، و بر سر قبرى مُقيم نشويد». آن گاه ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اين شرط ها با آنان بيعت كرد .

.

ص: 440

صحيح البخاري عن اُمّ عطيّة :أخَذَ عَلَينَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عِندَ البَيعَةِ ألّا نَنوحَ ، فَما وَفَت مِنَّا امرَأَةٌ غَيرُ خَمسِ نِسوَةٍ : اُمُّ سُلَيمٍ ، واُمُّ العَلاءِ ، وَابنَةُ أبي سَبرَةَ امَرأَةُ مُعاذٍ ، وَامرَأَتانِ . أوِ ابنَةُ أبي سَبرَةَ ، وَامرَأَةُ مُعاذٍ ، وَامرَأَةٌ اُخرى . (1)

الطبقات الكبرى عن بكر بن عبد اللّه :أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي البَيعَةِ عَلَى النِّساءِ : ألّا يَشقُقنَ جَيبا ، ولا يَدَّعينَ وَيلاً ، ولا يَخمِشنَ وَجها ، ولا يَقُلنَ هُجرا . (2)

سنن أبي داوود عن امرأة من المبايعات :كانَ فيما أخَذَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَعروفِ الَّذي أخَذَ عَلَينا ألّا نَعصِيَهُ فيهِ : ألّا نَخمِشَ وَجها ، ولا نَدعُوَ وَيلاً ، ولا نَشُقَّ جَيبا ، وألّا نَنشُرَ شَعرا . (3)

مسند ابن حنبل عن اُمّ عطيّة :لَمّا قَدِمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ ، جَمَعَ نِساءَ الأَنصارِ في بَيتٍ ثُمَّ بَعَثَ إلَيهِنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ ، قامَ عَلَى البابِ فَسَلَّمَ فَرَدَدنَ عَلَيهِ السَّلامَ ، فَقالَ : أنَا رَسولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَيكُنَّ ، قُلنا : مَرحَبا بِرَسولِ اللّهِ ورَسولِ رَسولِ اللّهِ . وقالَ : تُبايِعنَ عَلى ألّا تُشرِكنَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا تَزنينَ ، ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ ، ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ تَفتَرينَهُ بَينَ أيديكُنَّ وأَرجُلِكُنَّ ، ولا تَعصينَهُ في مَعروفٍ . قُلنا : نَعَم . فَمَدَدنا أيدِينَا مِن داخِلِ البَيتِ ، ومَدَّ يَدَهُ مِن خارِجِ البَيتِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ اشهَد . وأَمَرَنا بِالعيدَينِ أن نُخرِجَ العُتَّقَ (4) وَالحُيَّضَ ، ونَهى عَنِ اتِّباعِ الجَنائِزِ ، ولا جُمُعَةَ عَلَينا . وسَأَلتُها عَن قَولِهِ : «وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ» ، قالَت : نُهينا عَنِ النِّياحَةِ . (5)

.


1- .صحيح البخاري : ج 1 ص 440 ح 1244 ، صحيح مسلم : ج 2 ص 645 ح 31 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 367 ح 27374 كلاهما نحوه .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 9 .
3- .سنن أبي داود : ج 3 ص 194 ح 3131 ، المعجم الكبير : ج 25 ص 184 ح 451 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 420 الرقم 7695 كلاهما نحوه .
4- .العاتق : الشابّة أوّل ما تُدرِكُ ، ويُجمَعُ على العُتَّقِ (لسان العرب : ج 10 ص 236 «عتق») .
5- .مسند ابن حنبل : ج 7 ص 402 ح 20823 ، صحيح ابن حبّان : ج 7 ص 314 ح 3041 ، صحيح ابن خزيمة : ج 3 ص 112 ح 1722 ، السنن الكبرى : ج 3 ص 262 ح 5637 كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 321 ح 1503 .

ص: 441

صحيح البخارى_ به نقل از اُمّ عطيّه _ :پيامبر صلى الله عليه و آله در بيعت، از ما پيمان گرفت كه مويه گرى نكنيم ؛ امّا از ميان ما، تنها پنج زن به آن، وفادار ماندند : امّ سُلَيم ، امّ العلاء ، دختر ابو سَبره (زن مُعاذ) و دو زن ديگر ، يا دختر ابو سبره و زن معاذ و يك زن ديگر .

الطبقات الكبرى_ به نقل از بكر بن عبد اللّه _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بيعت از زنان، پيمان گرفت كه : گريبان ندرند ، شيون و فغان سر ندهند ، چهره مخراشند و ياوه نگويند .

سنن أبى داوود_ به نقل از زنى از بيعت كنندگان _ :از جمله كارهاى نيكى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ما پيمان گرفت كه در آنها از او نافرمانى نكنيم، اين بود : چهره نخراشيم ، شيون و فغان سر ندهيم ، گريبان ندريم ، و مو پريشان نسازيم .

مسند ابن حنبل_ به نقل از امّ عطيّه گفت _ :هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد ، زنان انصار را در اتاقى جمع كرد و سپس عمر بن خطّاب را به سوى آنان فرستاد . عمر بر در ايستاد و سلام كرد . زنان سلامش را جواب دادند . عمر گفت : من فرستاده پيامبر خدا به نزد شما هستم . گفتيم : خير مقدم باد، به پيامبر خدا و فرستاده پيامبر خدا ! عمر گفت : بيعت مى كنيد بر اين كه: چيزى را شريك خدا قرار ندهيد ، و زنا نكنيد ، و فرزندانتان را نكشيد ، و بچّه نامشروع را با بهتان به شوهرانتان نبنديد ، و در هيچ كار نيكى، از او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) نافرمانى نكنيد . گفتيم : آرى . و دست هايمان را از داخل اتاق بيرون داديم . او نيز دستش را از بيرون اتاق دراز كرد و سپس گفت : بار خدايا ! شاهد باش . و به ما دستور داد كه در دو عيد [فطر و قربان]، دختران نورسيده و زنان حائض را بيرون آوريم ، و ما را از تشييع جنازه ها نهى كرد و گفت كه نماز جمعه بر ما [زنان] واجب نيست. از امّ عطيّه در باره سخن خداوند: «و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنند» پرسيدم . گفت : از مويه گرى و شيون، نهى شديم .

.

ص: 442

السنن الكبرى للنسائي عن أميمة بنت رقيقة :أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في نِسوَةٍ مِنَ الأَنصارِ نُبايِعُهُ ، فَقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ ، نُبايِعُكَ عَلى ألّا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا نَسرِقَ ، ولا نَزِنيَ ، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا ، ولا نَعصِيَكَ في مَعروفٍ . قالَ : فيمَا استَطَعتُنَّ وأَطَقتُنَّ . قالَت : قُلنا : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أرحَمُ بِنا مِن أنفُسِنا . قُلنا : يا رَسولَ اللّهِ لا تُصافِحُنا ، هَلُمَّ نُبايِعُكَ يا رَسولَ اللّهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنّي لا اُصافِحُ النِّساءَ ، إنَّما قَولي لِمِئَةِ امرَأَةٍ كَقَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ _ أو مِثلَ قَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ _ . (1)

الإمام علي عليه السلام :أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله البَيعَةَ عَلَى النِّساءِ : ألّا يَنحُنَ ، ولا يَخمِشنَ ، ولا يَقعُدنَ مَعَ الرِّجالِ فِي الخَلاءِ . (2)

دعائم الاسلام :عَنهُ صلى الله عليه و آله أنَّهُ كانَ مِمّا يَأخُذُ عَلَى النِّساءِ فِي البَيعَةِ : ألّا يُحَدِّثنَ مِنَ الرِّجالِ إلّا ذا مَحرَمٍ . (3)

مسند ابن حنبل عن أنس :أخَذَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلَى النِّساءِ حينَ بايَعَهُنَّ ألّا يَنُحنَ ، فَقُلنَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ نِساءً أسعَدنَنا (4) فِي الجاهِلِيَّةِ أفَنُسعِدُهُنَّ فِي الإِسلامِ ؟ فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لا إسعادَ فِي الإِسلامِ ، ولا شِغارَ (5) ، ولا عُقرَ فِي الإِسلامِ ، ولا جَلَبَ فِي الإِسلامِ ولا جَنَبَ (6) ، ومَنِ انتَهَبَ فَلَيسَ مِنّا . (7)

.


1- .السنن الكبرى للنسائي : ج 4 ص 429 ح 7804 .
2- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 226 ، الكافي : ج 5 ص 519 ح 6 عن مسمع أبي سيّار نحوه ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 497 ح 1726 عن الإمام الصادق عليه السلام و ليس فيه «البيعة» ، بحار الأنوار : ج 82 ص 101 ح 48 .
3- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 214 ح 791 ، مستدرك الوسائل : ج 14 ص 272 ح 16690 .
4- .إسعاد النساء في المناحات : هو أن تقوم المرأة فتقوم معها اُخرى من جاراتها فتساعدها على النياحة (النهاية : ج 2 ص 366 «سعد») .
5- .الشِغارُ : هو نكاح معروف في الجاهلية ؛ كان يقول الرجل للرجل : شاغرني ؛ أي زوّجني اُختك أو بنتك ، حتّى اُزوّجك اُختي أو بنتي ، ولا يكون بينهما مهر (النهاية : ج 2 ص 482 «شغر») .
6- .الجَلَب والجَنَب : هو أن يَقدِم المصدّق على أهل الزكاة ، فينزل موضعاً ثمّ يرسل من يجلب إليه الأموال من أماكنها ليأخذ صدقتها ، فنُهي عن ذلك (النهاية : ج 1 ص 281 «جلب») .
7- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 392 ح 13031 ، صحيح ابن حبّان : ج 7 ص 415 ح 3146 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 3 ص 560 ح 6690 ، كنز العمّال : ج 4 ص 346 ح 10822 .

ص: 443

السنن الكبرى ، نسائى_ به نقل از اَميمه دختر رقيقه _ :با گروهى از زنان انصار براى بيعت، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . گفتيم : اى پيامبر خدا ! با تو بيعت مى كنيم كه: به خدا شرك نورزيم ، و دزدى نكنيم ، و زنا ندهيم ، و بچّه هاى نامشروع را با بهتان به شوهرانمان نسبت ندهيم ، و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنيم . فرمود : «تا جايى كه توانستيد و تاب آورديد» . گفتيم : پيامبر خدا به ما از خود ما مهربان تر است . گفتيم : اى پيامبر خدا ! با ما دست نمى دهى ؟ بيا با تو بيعت كنيم، اى پيامبر خدا ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «من با زنان دست نمى دهم ؛ بلكه سخن من با صد زن، همانند سخنم با يك زن است» يا فرمود : «مثل سخنم با يك زن است» .

امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از زنان، بيعت گرفت كه : مويه گرى نكنند ، چهره نخراشند ، و در خلوت با مردان ننشينند .

دعائم الإسلام :يكى از شرط هايى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بيعت از زنان گرفت، اين بود كه با مردان نامحرم، هم سخن نشوند .

مسند ابن حنبل_ به نقل از اَ نَس _ :پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه با زنان بيعت كرد، از آنان پيمان گرفت كه نوحه گرى نكنند . زنان گفتند : اى پيامبر خدا ! در جاهليت، زنانى بودند كه با ما در نوحه گرى، همنوايى (1) مى كردند . آيا در اسلام، ما نيز با آنان همنوايى بكنيم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «در اسلام، همنوايى در نوحه گرى، جايز نيست . در اسلام، ازدواج شغار (2) و نحر كردن شتر، جايز نيست . در اسلام، جَلَب و جَنَب (3) جايز نيست ، و كسى كه دست به غارت بزند، از ما نيست» .

.


1- .واژه «اِسعاد» در متن عربى، به معناى همنوايى زنان در نوحه و مويه كردن است . در جاهليت، رسم بود كه وقتى زنى عزيزش را از دست مى داد، تا يك سال بر او مى گريست ، و همسايگان و خويشاوندانش او را در اين كار، كمك مى كردند، يعنى در تعداد و اوقات گريه كردن ها با او جمع مى شدند و تا زمانى كه آن زن بر عزيزش نوحه و گريه مى كرد، آنان نيز از او تبعيت و به او كمك مى كردند ، و هر گاه بعداً يكى ديگر از آنها مصيبت زده مى شد، زنان ديگر در نوحه و گريه به كمكش مى رفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كار، نهى فرمود (لسان العرب : مادّه «سعد») .
2- .شغار ، نوعى ازدواج در جاهليت بوده است كه در آن مردى به مردى مى گفت : «شاغَرَنى» يعنى خواهر يا دخترت را به ازدواج من در آور تا متقابلاً من خواهر يا دخترم را به ازدواج تو در آورم ، بدون آن كه بين آن دو، مهريّه اى قرار داده شود.
3- .جَلَب و جَنَب ، به اين معناست كه كارگزار زكات براى دريافت زكات از مردم ناحيه اى، در جايى دورتر چادر زند و سپس كسى را بفرستد كه زكات ها را جمع آورى كند و برايش بياورد. از اين كار، نهى شده است. در معناى اين دو واژه، اقوال ديگرى هم هست كه در كتب حديث و لغت ، از جمله لسان العرب ، به تفصيل آمده است.

ص: 444

المعجم الكبير عن ابن عبّاس :لَمّا بايَعَ [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ] النِّساءَ : لا يَتَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الاُولى ، قالَتِ امرَأَةٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، أراكَ تَشتَرِطُ عَلَينا ألّا نَتَبَرَّجَ ، وإنَّ فُلانَةَ قَد أسعَدَتني ، وقَد ماتَ أخوها . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِذهَبي فَأَسعِديها ، ثُمَّ تَعالَي فَبايِعيني . (1)

صحيح البخاري عن اُمّ عطية :أخَذَ عَلَينَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عِندَ البَيعَةِ ألّا نَنوحَ . (2)

مسند ابن حنبل عن سلمى بنت قيس :جِئتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَبايَعتُهُ في نِسوَةٍ مِنَ الأَنصارِ ، فَلَمّا شَرَطَ عَلَينا ألّا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا نَسرِقَ ، ولا نَزنِيَ ، ولا نَقتُلَ أولادَنا ، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا ، ولا نَعصِيَهُ في مَعروفٍ ، قالَ : ولا تَغشُشنَ أزواجَكُنَّ . قالَت : فَبايَعناهُ ، ثُمَّ انصَرَفنا ، فَقُلتُ لِامرَأَةٍ مِنهُنَّ : اِرجِعي فَاسأَلي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما غِشُّ أزواجِنا ؟ قالَت : فَسَأَلتَهُ ، فَقالَ : تَأخُذُ مالَهُ فَتُحابي بِهِ غَيرَهُ . (3)

.


1- .المعجم الكبير : ج 11 ص 211 ح 11688 ، مجمع الزوائد : ج 6 ص 45 ح 9873 ، الدّر المنثور : ج 6 ص 602 .
2- .صحيح البخاري : ج 1 ص 440 ح 1244 ، صحيح مسلم : ج 2 ص 646 ح 32 نحوه ، السنن الكبرى للنسائي : ج 4 ص 428 ح 7803 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 324 ح 27203 ، تفسير ابن كثير : ج 8 ص 122 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 150 الرقم 7013 ، المعجم الكبير : ج 24 ص 296 ح 751 كلاهما نحوه .

ص: 445

المعجم الكبير_ به نقل از ابن عبّاس _ :چون پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان بيعت كرد كه مانند روزگار جاهليت قديم، زينت هاى خود را آشكار نكنند ، زنى گفت : اى پيامبر خدا ! مى بينم كه با ما شرط مى كنى زينت هاى خود را آشكار نكنيم . فلان زن در نوحه گرى با من همنوايى كرده و اكنون برادر او مرده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «برو و با او همنوايى كن . سپس بيا و با من بيعت نما» .

صحيح البخارى_ به نقل از امّ عطيّه _ :پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام بيعت، از ما پيمان گرفت كه مويه گرى نكنيم .

مسند ابن حنبل_ به نقل از سلمى بنت قيس _ :نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتم و همراه گروهى از زنان انصار با او بيعت كردم ، و چون با ما شرط كرد كه به خدا شرك نورزيم ، و دزدى نكنيم ، و زنا ندهيم ، و فرزندانمان را نكشيم ، و بچّه هاى نامشروع را به دروغ بر شوهرانمان نبنديم، و در هيچ كار نيكى، از او نافرمانى نكنيم ، فرمود : «و با شوهرانتان ناراستى نكنيد» . ما با ايشان بيعت كرديم و رفتيم . من به يكى از آن زنان گفتم : برگرد و از پيامبر خدا بپرس كه: منظور از ناراستى با شوهرانمان چيست ؟ آن زن رفت و سؤال كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مال او را بردارى و به ديگرى هديه دهى» .

.

ص: 446

مسند ابن حنبل عن عائشة بنت قدامة :أنَا مَعَ اُمّي رائِطَةَ بِنتِ سُفيانَ الخُزاعِيَّةِ ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُبايِعُ النِّسوَةَ ، ويَقولُ : اُبايِعُكُنَّ عَلى ألّا تُشرِكنَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا تَسرِقنَ ولا تَزنينَ ، ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ ، ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ تَفتَرينَهُ بَينَ أيديكُنَّ وأَرجُلِكُنَّ ، ولا تَعصينَ في مَعروفٍ ، قالَت : فَأَطرَقنَ . فَقالَ لَهُنَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : قُلنَ : نَعَم فيمَا استَطَعتُنَّ . فَكُنَّ يَقُلنَ . (1)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لَمّا قالَت هِندٌ بِنتُ عُتبَةَ : يا نَبِيَّ اللّهِ بايِعني _ :لا اُبايِعُكِ حَتّى تُغَيِّري كَفَّيكِ كَأَنَّهُما كَفّا سَبُعٍ . (2)

5 / 3أوَّلُ مَن بايَعَ مِنَ النِّساءِمقاتل الطالبيّين عن الزبير بن العوّام :سَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَدعُو النِّساءَ إلَى البَيعَةِ حينَ اُنزِلَت هذِهِ الآيَةُ : «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ» ، وكانَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ أوَّلَ امرَأَةٍ بايَعَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3)

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 301 ح 27130 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 191 الرقم 7100 ، تفسير ابن كثير : ج 8 ص 123 ، الإصابة : ج 8 ص 236 الرقم 11468 .
2- .سنن أبي داود : ج 4 ص 76 ح 4165 ، السنن الكبرى للبيهقي : ج 7 ص 139 ح 13498 ، مسند أبي يعلى : ج 4 ص 383 ح 4735 نحوه وكلّها عن عائشة ، كنز العمّال : ج 1 ص 101 ح 455 .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 29 ، المناقب للخوارزمي : ص 277 ح 264 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 1 ص 14 نحوه ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 306 وزاد فيهما «اُمّ عليّ بن أبي طالب» بعد «فاطمة بنت أسد» ، شرح الأخبار : ج 3 ص 214 ح 1141 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 122 ح 65 .

ص: 447

5 / 3 نخستين زنى كه بيعت كرد

مسند ابن حنبل_ به نقل از عايشه بنت قدامه _ :من با مادرم رائطه خزاعى دختر سفيان بودم . پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان بيعت مى كرد و مى فرمود : «با شما بيعت مى كنم بر اين شرط كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد ، و دزدى و زنا نكنيد ، و فرزندانتان را نكشيد ، و بچّه هاى نامشروع را كه بر مى داريد، به دروغ به شوهرانتان نبنديد ، و در هيچ كار نيكى، از او نافرمانى نكنيد» . زنان سر به زير افكندند . پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : «بگوييد : باشد ، تا جايى كه توانستيد» و زنان مى گفتند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگامى كه هند دختر عتبه گفت : اى پيامبر خدا ! با من بيعت كن _ :با تو بيعت نمى كنم، تا آن كه كف دستانت را تغيير دهى [و حنا ببندى]؛ چرا كه به پنجه درنده مى مانند .

5 / 3نخستين زنى كه بيعت كردمقاتل الطالبيّين_ به نقل از زبير بن عوّام _ :پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدم كه چون اين آيه: «اى پيامبر ! هر گاه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند» نازل شد ، زنان را به بيعت فرا مى خواند ، و فاطمه بنت اسد، نخستين زنى بود كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد .

.

ص: 448

الطبقات الكبرى عن عاصم بن عمرو بن قتادة :أوَّلُ مَن بايَعَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله اُمُّ سَعدِ بنِ مُعاذٍ كَبشَةُ بِنتُ رافِعِ بنِ عُبَيدٍ ، واُمُّ عامِرٍ بِنتُ يَزيدِ بنِ السَّكَنِ ، وحَوّاءُ بِنتُ يَزيدِ بنِ السَّكَنِ . (1)

راجع : الطبقات الكبرى : ج 8 ص 222 ( تسمية النساء المسلمات المبايعات ) ، الكامل في التاريخ : ج 1 ص 618 .

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 12 ، الإصابة : ج 8 ص 68 عن قتادة وليس فيه ذيله من «وحواء» ، و ص 304 وليس فيه ذيله من «واُمّ عامر» .

ص: 449

الطبقات الكبرى_ به نقل از عاصم بن عمرو بن قتاده _ :نخستين كسانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند ، امّ سعد كبشه دختر رافع بن عبيد و مادر سعد بن مُعاذ ، و نيز اُمّ عامر دختر يزيد بن سَكَن ، و حوّاء دختر يزيد بن سكن بودند .

ر . ك : الطبقات الكبرى : ج 8 ص 222 (تسمية النساء المسلمات المبايعات) و الكامل فى التاريخ : ج 1 ص 618 .

.

ص: 450

الفصل السادس : بيعة الغديرالكتاب« الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا » . (1)

« يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ » . (2)

الحديثالإمام الصادق عليه السلام :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ بِالوِلايَةِ ، أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالدَّوحاتِ (3) _ دَوحاتِ غَديرِ خُمٍّ _ فَقُمَّت (4) ، ثُمَّ نُودِيَ الصَّلاةَ جامِعَةً ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ، ألَستُ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ؟ قالُوا : بَلى . قالَ : فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ ، رَبِّ والِ مَن والاهُ وعادِ مَن عاداهُ . ثُمَّ أمَرَ النّاسَ بِبَيعَتِهِ ، وبايَعَهُ النّاسُ ، لا يَجيءُ أحَدٌ إلّا بَايَعَهُ ، ولا يَتَكَلَّمُ . (5)

.


1- .المائدة : 3 .
2- .المائدة : 67 .
3- .الدَّوحة : الشجرة العظيمة (الصحاح : ج 1 ص 361 «دوح») .
4- .قممت البيت : كنسته (الصحاح : ج 5 ص 2015 «قمم») .
5- .تفسير العيّاشي : ج1 ص329 ح143 ، بحار الأنوار : ج37 ص138 ح30 .

ص: 451

فصل ششم : بيعت غدير

فصل ششم : بيعت غديرقرآن«امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را برايتان [به عنوان ]آيين برگزيدم» .

«اى پيامبر ! آنچه را كه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده است، ابلاغ كن، كه اگر نكنى، پيامش را نرسانده اى ، و خدا تو را از [گزند] مردم، نگاه مى دارد . همانا خدا گروه كافران را هدايت نمى كند» .

حديثامام صادق عليه السلام :چون اين آيه در باره ولايت نازل شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد در درخت زار (درختزار غدير خُم) فرود آيند . زير درخت ها را جارو كردند و سپس صلاى «جمع شويد» سر داده شد . آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مردم ! آيا من بر مؤمنان، بيشتر از خود آنان، ولايت ندارم ؟». همگى گفتند : چرا . فرمود : «پس هر كه من مولاى اويم ، على هم مولاى اوست . پروردگارا ! دوست بدار هر آن كس را كه على را دوست دارد ، و دشمن بدار هر آن كس را كه على را دشمن دارد» . سپس به مردم فرمود تا با او بيعت كنند و مردم با على عليه السلام بيعت كردند . هيچ كس نمى آمد، مگر اين كه با او بيعت مى كرد و سخن نمى گفت .

.

ص: 452

الإمام الباقر عليه السلام :حَجَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ المَدينَةِ ، وقَد بَلَّغَ جمَيعَ الشَّرائِعِ قَومَهُ ، غَيرَ الحَجِّ وَالوِلايَةِ ، فَأَتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ جَلَّ اسمُهُ يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ : إنّي لَم أقبِض نَبِيّا مِن أنبِيائي ولا رَسولاً مِن رُسُلي إلّا بَعدَ إكمالِ ديني وتَأكيدِ حُجَّتي ، وقَد بَقِيَ عَلَيكَ مِن ذاكَ فرَيضَتانِ مِمّا تَحتاجُ أن تُبَلِّغَهُما قَومَكَ : فَريضَةُ الحَجِّ ، وفَريضَةُ الوِلايَةِ وَالخِلافَةِ مِن بَعدِكَ ؛ فَإِنّي لَم اُخلِ أرضي مِن حُجَّةٍ ، ولَن اُخلِيَها أبَدا ، فَإِنَّ اللّهَ _ جَلَّ ثَناؤُهُ _ يَأمُرُكَ أن تُبَلِّغَ قَومَكَ الحَجَّ ، وتَحُجَّ . . . . فَلَمّا وَقَفَ بِالمَوقِفِ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام عَنِ اللّهِ عز و جل ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ عز و جل يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ : إنَّهُ قَد دَنا أجَلُكَ ومُدَّتُكَ ، وأنَا مُستَقدِمُكَ عَلى ما لابُدَّ مِنهُ ولا عَنهُ مَحيصٌ ، فَاعهَد عَهدَكَ ، وقَدِّمَ وَصِيَّتَكَ ، وَاعمِد إلى ما عِندَكَ مِنَ العِلمِ وميراثِ عُلومِ الأَنبِياءِ مِن قَبلِكَ ، وَالسِّلاحِ وَالتّابوتِ ، وجَميعِ ما عِندَكَ مِن آياتِ الأَنبِياءِ ، فَسَلِّمهُ إلى وَصِيِّكَ وخَليفَتِكَ مِن بَعدِكَ ؛ حُجَّتِي البالِغةِ عَلى خَلقي عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَأَقِمهُ لِلنّاسِ عَلَما ، وجَدِّد عَهدَهُ وميثاقَهُ وبَيعَتَهُ . وذَكِّرهُم ما أخَذتَ عَلَيهِم مِن بَيعَتي وميثاقِي الَّذي واثَقتَهُم بِهِ ، وعَهدِي الَّذي عَهِدتَ إلَيهِم ؛ مِن وِلايَةِ وَلِيّي ومَولاهُم ومَولى كُلِّ مَؤمِنٍ ومَؤمِنَةٍ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ؛ فَإِنّي لَم أقبِض نَبِيّا مِنَ الأَنبِياءِ إلّا مِن بَعدِ إكمالِ ديني وحُجَّتي ، وإتمامِ نِعمَتي بِوِلايَةِ أولِيائي ومُعاداةِ أعدائي ، وذلِكَ كَمالُ تَوحيدي وديني . وإتمامُ نِعمَتي عَلى خَلقي بِاتِّباعِ وَلِيّي وطاعَتِهِ ؛ وذلِكَ أنّي لا أترُكُ أرضي بِغَيرِ وَلِيٍّ ولا قَيِّمٍ ؛ لِيَكونَ حُجَّةً لي عَلى خَلقي ، فَ_ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا» بِوِلايَةِ وَلِيّي ومَولى كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ ؛ عَلِيٍّ عَبدي ، ووَصِيِّ نَبِيّي ، وَالخَليفَةِ مِن بَعدِهِ ، وحُجَّتِي البالِغَةِ عَلى خَلقي ، مَقرونَةٌ طاعَتُهُ بِطاعَةِ مُحَمَّدٍ نَبِيّي ، ومَقرونَةٌ طاعَتُهُ مَعَ طاعَةِ مُحَمَّدٍ بِطاعَتي ، مَن أطاعَهُ فَقَد أطاعَني ، ومَن عَصاهُ فَقَد عَصاني ، جَعَلتُهُ عَلَما بَيني وبَينَ خَلقي . . . . فَلَمّا بَلَغَ غَديرَ خُمِّ _ قَبلَ الجُحفَةٍ بِثَلاثَةِ أميالٍ _ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام _ عَلى خَمسِ ساعاتٍ مَضَت مِنَ النَّهارِ _ بِالزَّجرِ وَالاِنتِهارِ ، وَالعِصمَةِ مِنَ النّاسِ ! فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ عز و جل يُقرِئُكَ السَّلامَ ، ويَقولُ لَكَ : «يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ» في عَلِيٍّ ، «وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» . وكانَ أوائِلُهُم قَريبا مِنَ الجُحفَةِ ، فَأَمَرَهُ بِأَن يَرُدَّ مَن تَقَدَّمَ مِنهُم ، ويَحبِسَ منَ تَأَخَّرَ عَنهُم في ذلِكَ المَكانِ ؛ لِيُقيمَ عَلِيّا لِلنّاسِ عَلَما ، ويُبَلِّغَهُم ما أنزَلَ اللّهُ تَعالى في عَلِيٍّ عليه السلام ، وأخبَرَهُ بِأَنَّ اللّهَ عز و جلقَد عَصَمَهُ مِن النّاسِ . (1)

.


1- .الاحتجاج : ج1 ص133 ح32 ، اليقين : ص343 ح127 كلاهما عن علقمة بن محمّد الحضرمي ، روضة الواعظين : ص100 ، بحار الأنوار : ج37 ص201 ح86 .

ص: 453

امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در حالى كه همه احكام ، بجز حج و ولايت را به مردمش ابلاغ كرده بود ، از مدينه ره سپار حج شد . جبرئيل عليه السلام نزد او آمد و گفت : اى محمّد ! خداوندِ بلندنام، به تو سلام مى رساند و به تو مى فرمايد : من جان هيچ پيامبرى از پيامبرانم و هيچ رسولى از رسولانم را نگرفتم، مگر پس از آن كه دينم را كامل و حجّتم را تمام كردم ، و براى تو از دين، هنوز دو فريضه باقى مانده كه لازم است آنها را به مردمت ابلاغ كنى : فريضه حج ، و فريضه ولايت و جانشينى پس از تو؛ چرا كه من زمينم را از حجّت، خالى نگذاشته ام و هرگز هم خالى نخواهم گذاشت . پس ، خداوند _ كه ثنايش شكوهمند است _ به تو فرمان مى دهد كه [فريضه ]حج را به مردمت ابلاغ كنى ، و حج بگزارى ... . چون پيامبر صلى الله عليه و آله در موقف وقوف كرد ، جبرئيل عليه السلام از جانب خداى عز و جل به نزد او آمد و گفت :اى محمّد ! خداى عز و جل به تو سلام مى رساند و مى فرمايد كه : «اجل و زمانت نزديك شده است و من تو را به چيزى (مرگ) فرا خواهم خواند كه از آن، گزيرى و گريزى نيست . پس سفارش (وصيّت) خود را بكن ، و آنچه را در نزد توست ، از علم و ميراث علوم پيامبران پيش از خودت ، و سلاح و تابوت و كلّيه نشانه ها [و معجزات ]پيامبران را كه پيش توست ، به وصى و جانشين پس از خويش كه حجّت آشكار من بر خلق من است ، [يعنى] على بن ابى طالب ، تحويل بده ، و او را نشانه اى براى [هدايت و راه نمايى] مردم نصب كن ، و از مردم مجدّداً براى او پيمان و ميثاق و بيعت بگير ، و بيعتى را كه من از آنان ستانده و ميثاقى را كه با آنان بسته ام و سفارشى را كه به آنان كرده ام در خصوص ولايت كسى كه ولىّ من و مولاى آنان و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است ، يعنى على بن ابى طالب ، به آنان يادآورى كن؛ زيرا من جان هيچ پيامبرى از پيامبران را نستاندم، مگر پس از آن كه با [اصل] دوستى با دوستانم و دشمنى با دشمنانم ، دينم و حجّتم را كامل و نعمتم را تمام كردم ، و اين [اصل]، مايه كمال توحيد من و دين من است . تمام كردن نعمتم بر خلقم ، به پيروى و فرمان بردارى از ولىّ من است؛ زيرا من به يقين، زمينم را بدون ولى و سرپرست نمى گذارم تا او حجّت من بر خلقم باشد . پس «امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و به دين اسلام براى شما رضايت دادم» ، [يعنى] به ولايت كسى كه ولىّ من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است ؛ [به ولايت] على كه بنده من و وصىّ پيامبر من و جانشين پس از او ، و حجّت آشكار من بر خلق من است . اطاعت از او، مقرون به اطاعت از محمّد، پيامبرم، است و اطاعت از او و اطاعت از محمّد، مقرون به اطاعت از من . هر كه از او اطاعت كند، در واقع از من اطاعت كرده است و هر كه از او نافرمانى كند ، در حقيقت ، از من نافرمانى كرده است . من او را نشانه اى ميان خود و خلقم قرار دادم...» . چون به غدير خم (سه ميل مانده به جحفه) رسيد ، پنج ساعت گذشته از روز ، جبرئيل عليه السلام با [پيامِ] عتاب و خطاب و محفوظ ماندن از گزند مردم، به نزد ايشان آمد وگفت : اى محمّد ! خداى عز و جل به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : «هان، اى پيامبر ! ابلاغ كن آنچه را از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده است» در باره على ، «كه اگر نكنى، پيامش را نرسانده اى ، و خدا تو را از [گزند] مردم، نگاه مى دارد» . آن عدّه از مسلمانان كه جلوتر حركت كرده بودند، به نزديك جحفه رسيده بودند ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد پيش افتادگان بر گردند ، و آنها را كه عقب مانده بودند ، در آن مكان (غدير خم)، متوقّف كرد تا على را به امامت بر مردم منصوب كند ، و آنچه را خداوند متعال در باره علما نازل كرده بود، به آنان ابلاغ نمايد ، و [جبرئيل] به او خبر داد كه خداوند عز و جل وى را از گزند مردم، حفظ مى كند .

.

ص: 454

الإمام الهادي عليه السلام_ في زِيارَةٍ زارَ بِها في يَومِ الغَديرِ فِي السَّنَةِ الَّتي أشخَصَهُ المُعتَصِمُ _ :... السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدَ المُسلِمينَ ، ويَعسوبَ المُؤمِنينَ ، وإمامَ المُتَّقينَ ، وقائِدَ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ورَحمَةُ اللّهِ وَبرَكاتُهُ ، أشهَدُ أنَّكَ أخُو الرَّسولِ ووَصِيُّهُ ، ووارِثُ عِلمِهِ ، وأمينُهُ عَلى شَرعِهِ ، وخَليفَتُهُ في اُمَّتِهِ ، وأوَّلُ مَن آمَنَ بِاللّهِ وصَدَّقَ بِما أنزَلَ عَلى نَبِيِّهِ ، وأشهَدُ أنَّهُ قَد بَلَّغَ عَنِ اللّهِ ما أنزَلَهُ فيكَ ، وصَدَعَ بِأَمرِهِ ، وأوجَبَ عَلى اُمَّتِهِ فَرضَ وِلايَتِكَ ، وعَقَدَ عَلَيهِمُ البَيعَةَ لَكَ ، وجَعَلَكَ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم كَما جَعَلَهُ اللّهُ كَذلِكَ . (1)

راجع : موسوعة الإمام عليّبن أبي طالب عليه السلام : ج 1 ص 511 ( القسم الثالث / الفصل العاشر : حديث الغدير ) .

.


1- .المزار الكبير : ص264 ح12 عن أبي القاسم بن روح وعثمان بن سعيد العمري عن الإمام العسكري عليه السلام ، المزار للشهيد الأوّل : ص66 من دون إسنادٍ إليه عليه السلام ، بحار الأنوار : ج100 ص359 ح6 نقلاً عن المفيد .

ص: 455

امام هادى عليه السلام_ در زيارتى كه آن را در روز غدير خواند ، در سالى كه معتصم، ايشان را تبعيد كرد _ :سلام بر تو _ اى سَروَر مسلمانان ، و سالار مؤمنان ، و پيشواى پرهيزگاران ، و جلودار ارجمندان بى همتا _ و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! گواهى مى دهم كه برادر و وصىّ پيامبر ، و وارث علم او ، و امين او بر شريعتش ، و جانشين او در ميان امّتش ، و نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آورْد و آنچه را بر پيامبرش فرو فرستاد، تصديق كرد و گواهى مى دهم كه او پيام خدا را كه در باره تو نازل فرمود، ابلاغ ، و فرمان او را اجرا نمود ، و فريضه ولايت تو را بر امّتش واجب ساخت ، و براى تو از آنان بيعت گرفت ، و تو را بر مؤمنان، سزاوارتر از خودشان قرار داد ، چنان كه خداوند، آن را چنين قرار داد .

ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 2 ص 217 (بخش سوم / فصل دهم : حديث غدير) .

.

ص: 456

الفصل السابع : بيعة النّاس أمير المؤمنين عليّا عليه السّلام7 / 1إقبالُ النّاسِ عَلى بَيعَةِ الإِمامِ عليه السّلامالإمام عليّ عليه السلام_ في وَصفِ بَيعَتِهِ _ :أقبَلتُم إلَيَّ إقبالَ العوذِ المَطافيلِ (1) عَلى أولادِها ، تَقولونَ : البَيعَةَ البَيعَةَ ! قَبَضتُ كَفّي فَبَسَطتُموها ، ونازَعتُكُم يَدي فَجاذَبتُموها ! (2)

عنه عليه السلام_ في صِفَةِ النّاسِ عِندَ بَيعَتِهِ _ :فَما راعَني إلّا وَالنّاسُ كَعُرفِ الضَّبُعِ (3) إلَيَّ ، يَنثالونَ عَلَيَّ مِن كُلّ جانِبٍ ، حَتّى لَقَد وُطِئَ الحَسَنانِ ، وشُقَّ عِطفايَ (4) ، مُجتَمِعينَ حَولي كَرَبيضَةِ الغَنَمِ . (5)

.


1- .العُوذ : الإبل الَّتي وضعت أولادها حديثا ، ويقال : أطفلت فهي مطفل ومطفلة ؛ ويريد أنّهم جاؤوا بأجمعهم صغارهم وكبارهم ( لسان العرب : ج 11 ص 402 ) .
2- .نهج البلاغة : الخطبة 137 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 78 ح 51 .
3- .أي يتبع بعضهم بعضا ( لسان العرب : ج 9 ص 240 ) . قال ابن أبي الحديد : عُرف الضبع ثخين ويُضرب به المثل فيالازدحام ( شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 1 ص 200 ) .
4- .عطفا الرجل : جانباه من لدن رأسه إلى وركيه ( الصحاح : ج 4 ص 1405 « عطف » ) .
5- .نهج البلاغة : الخطبة 3 ، معاني الأخبار : ص 361 ح 1 ، علل الشرائع : ص 151 ح 12 ، الإرشاد : ج 1 ص 289 والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس ، نثر الدرّ : ج 1 ص 275 كلاهما نحوه وليس فيها من « مجتمعين . . . » وراجع: تذكرة الخواصّ : ص125 .

ص: 457

فصل هفتم : بيعت مردم با امير مؤمنان على عليه السلام
7 / 1 هجوم مردم براى بيعت با امام عليه السلام

فصل هفتم : بيعت مردم با امير مؤمنان على عليه السّلام7 / 1هجوم مردم براى بيعت با امام عليه السلامامام على عليه السلام_ در وصف ماجراى بيعت مردم با ايشان _ :شما مثل شتران تازه زا كه به طرف بچّه هايشان مى دوند، به طرف من هجوم آورديد و بيعت بيعت مى گفتيد ! من دستم را بستم و شما آن را گشوديد . من دستم را پس مى كشيدم و شما آن را به سوى خود مى كشيديد .

امام على عليه السلام_ در وصف حال مردم به هنگام بيعت با ايشان _ :ناگهان ديدم كه مردم چونان يال كفتار بر سرم ريختند و از هر سو بر من ازدحام كردند، چندان كه حسن و حسين لگدمال شدند ، و ردايم پاره شد ، و مردم همانند رمه گوسفند، گِردم را گرفتند .

.

ص: 458

عنه عليه السلام_ في ذِكرِ البَيعَةِ (1) _ :فَتَداكّوا عَلَيَّ تَداكَّ الإِبِلِ الهيمِ (2) يَومَ وِردِها وقَد أرسَلَها راعيها ، وخُلِعَت مَثانيها ، حَتّى ظَنَنتُ أنَّهُم قاتِلِيَّ ، أو بَعضُهُم قاتِلُ بَعضٍ لَدَيَّ . (3)

عنه عليه السلام_ في ذِكرِ بَيعَةِ طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ _ :أتَيتُموني فَقُلتُم : بايِعنا ، فَقُلتُ : لا أفعَلُ ، فَقُلتُم : بَلى ، فَقُلتُ : لا . وقَبَضتُ يَدي فَبَسَطتُموها ، ونازَعتُكُم فَجَذَبتُموها ، وتَداكَكتُم عَلَيَّ تَداكَّ الإِبلِ الهيمِ عَلى حِياضِها يَومَ وُرودِها ، حَتّى ظَنَنتُ أنَّكُم قاتِلِيَّ ، وأنّ بَعضَكُم قاتِلُ بَعضٍ ، فَبَسَطتُ يَدي ، فَبايَعتُموني مُختارِينَ ، وبايَعَني في أوَّلِكُم طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ . (4)

عنه عليه السلام_ في وَصفِ بَيعَتِهِ _ :بَسَطتُم يَدي فَكَفَفتُها ، ومَدَدتُموها فَقَبَضتُها ، ثُمَّ تَداكَكتُم عَلَيَّ تَداكَّ الإِبِلِ الهيمِ عَلى حِياضِها يَومَ وِردِها ، حَتَّى انقَطَعَتِ النَّعلُ ، وسَقَطَ الرِّداءُ ، ووُطِئَ الضَّعيفُ ، وبَلَغَ مِن سُرورِ النّاسِ بِبَيعَتِهِم إيّايَ أنِ ابتَهَجَ بِهَا الصَّغيرُ ، وهَدَجَ (5) إلَيهَا الكَبيرُ ، وتَحامَلَ نَحوَها العَليلُ ، وحَسَرَت إلَيهَا الكِعابُ . (6)

وقعة صفّين عن خفاف بن عبد اللّه :تَهافَتَ النّاسُ عَلى عَلِيٍّ بِالبَيعَةِ تَهافُتَ الفَراشِ ، حَتّى ضَلَّتِ النَّعلُ ، وسَقَطَ الرِّداءُ ، ووُطِئَ الشَّيخُ . (7)

.


1- .كما في نسخة فيض الإسلام : الخطبة 53 وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 4 ص 6 وهو الصحيح ، وأمّا ما ورد في نسخة صبحي الصالح وشرح ابن ميثم : الخطبة 53 «من خطبة له عليه السلام وفيها يصف أصحابه بصفّين حين طال منعهم له من قتال أهل الشام » فهو غير صحيح ، وإن كان آخر الخطبة يشعر بذلك . والظاهر أنّ السيّد الرضي قدس سره جمع بين خطبتين . ولمزيد التحقيق قارن بين ذيل هذه الخطبة والخطبة 43 ، وأيضا صدر هذه الخطبة والخطبة 229 . وراجع : بحار الأنوار : ج 32 ص 555 ح 463 .
2- .الهِيم : الإبل العطاش ( الصحاح : ج 5 ص 2063 ) .
3- .نهج البلاغة : الخطبة 54 .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 244 ، الاحتجاج : ج 1 ص 375 ح 68 ، الجمل : ص 267 نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 98 ح 69 ؛ العقد الفريد : ج 3 ص 123 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 1 ص 309 عن زيد بن صوحان وكلاهما نحوه .
5- .الهَدَجان : مشية الشيخ ، وقد هدج يهدج (الصحاح : ج 1 ص 349 «هدج») .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 229 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 51 ح 35 .
7- .وقعة صفّين : ص 65 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 111 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 105 .

ص: 459

امام على عليه السلام_ در بيان بيعت (1) _ :مردم [براى بيعت با من ]همانند هجوم شتران تشنه در روز آبشان _ كه ساربان رهايشان كرده و بند از پايشان برداشته شده است _ ، بر من هجوم آوردند تا آن جا كه گمان بردم مرا [زير فشار جمعيت خود] خواهند كشت ، و يا يكديگر را خواهند كشت .

امام على عليه السلام_ در بيان بيعت طلحه و زبير _ :نزدم آمديد و گفتيد : با ما بيعت كن . گفتم : نمى كنم . گفتيد : چرا ! گفتم : نه . دستم را بستم. آن را گشوديد . دستم را پس كشيدم . آن را پيش كشيديد و همچون اشتران تشنه كه در روز آبشان به طرف آبشخورهايشان هجوم مى برند ، بر سر من هجوم آورديد ، چندان كه گمان بردم مرا خواهيد كشت و يكديگر را خواهيد كشيد . پس ، دستم را گشودم و شما آزادانه با من بيعت كرديد ، و پيشاپيش شما طلحه و زبير ، با اختيار و بدون هيچ گونه اجبارى ، با من بيعت نمودند .

امام على عليه السلام_ در وصف چگونگى بيعت مردم با ايشان _ :دست مرا گشوديد و من آن را بستم . آن را كشيديد و من جمعش كردم . سپس مانند شتران تشنه اى كه در روز آبشان به آبشخورهايشان هجوم مى برند، به طرف من هجوم آورديد، تا آن جا كه بند كفش پاره شد ، و ردا افتاد ، و ناتوان، لگدمال شد ، و شادمانى مردم از بيعتشان با من بِدان جا رسيد كه كودكان نيز از آن خوش حال بودند ، و پيران با گام هاى لرزان ، و آدم هاى عليل و بيمار، كشان كشان ، و دختركان نورسيده با سر و روى برهنه به تماشاى آن، بيرون آمدند

وقعة صفّين_ به نقل از خفاف بن عبد اللّه _ :مردم براى بيعت با على، پروانه وار گِردش را گرفتند، چندان كه كفش ها گم شدند ، و رداها [از دوش] افتادند ، و پيران، لگدمال گرديدند.

.


1- .عنوان «در بيان بيعت»، بر اساس نسخه فيض الإسلام (خطبه 53) و شرح نهج البلاغةى ابن ابى الحديد (ج 4 ص 6) است و همين صحيح است؛ امّا عنوان «من خطبة له عليه السلام و فيها يصف أصحابه بصفّين حين طال منعهم له من قتال أهل الشام» كه در نسخه صبحى صالح و شرح ابن ميثم (خطبه 53) آمده، صحيح نيست ، هر چند آخر خطبه، اشعار به اين معنا دارد. ظاهراً سيّد رضى قدس سره دو خطبه را با هم جمع كرده است. براى تحقيق بيشتر ، ذيل اين خطبه را با خطبه 43 و نيز اوّل آن را با خطبه 229 مقايسه كنيد. نيز، ر . ك: بحار الأنوار : ج 22 ص 555 ح 422.

ص: 460

7 / 2بَيعَةُ عامَّةِ النّاسِشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن ابن عبّاس :لَمّا دَخَلَ عَلِيٌّ عليه السلام المَسجِدَ وجاءَ النّاسُ لِيُبايِعوهُ ، خِفتُ أن يَتَكَلَّمَ بَعضُ أهلِ الشَّنَآنِ لِعَلِيٍّ عليه السلام ؛ مِمَّن قَتَلَ أباهُ أو أخاهُ أو ذا قَرابَتِهِ في حَياةِ رسَولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَيَزهَدَ عَلِيٌّ فِي الأَمرِ ويَترُكَهُ ، فَكُنتُ أرصُدُ ذلِكَ وأَتَخَوَّفُهُ ، فَلَم يَتَكَلَّم أحَدٌ حَتّى بايَعَهُ النّاسُ كُلُّهُم، راضينَ مُسَلِّمينَ غَيرَ مُكرَهينَ (1) .

الفتوح :قالَتِ الأَنصارُ [ لِلنّاسِ] : إنَّكُم قَد عَرَفتُم فَضلَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وسابِقَتَهُ وقَرابَتَهُ ومَنزِلَتَهُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، مَعَ عِلمِهِ بِحَلالِكُم وحَرامِكُم ، وحاجَتِكُم إلَيهِ مِن بَينِ الصَّحابَةِ ، ولَن يَألُوَكُم نُصحا ، ولَو عَلِمنا مَكانَ أحَدٍ هُوَ أفضَلُ مِنهُ وأَجمَلُ لِهذَا الأَمرِ وأَولَى بِهِ مِنهُ لَدَعَوناكُم إلَيهِ . فَقالَ النّاسُ كُلُّهُم بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ : رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ . فَقالَ لَهُم عَلِيٌّ : أخبِروني عَن قَولِكُم هذا : «رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ» ، أحَقٌّ واجِبٌ هذا مِنَ اللّهِ عَلَيكُم ، أم رَأيٌ رَأَيتُموهُ مِن عِندِ أنفُسِكُم ؟ قالوا : بَل هُوَ واجِبٌ أوجَبَهُ اللّه عز و جل لَكَ عَلَينا . (2)

الجمل عن عبد الحَميد بن عبد الرحمن عن ابن أبزى :أ لا اُحَدِّثُكَ ما رَأَت عَينايَ وسَمِعَت اُذُنايَ ؟ لَمَّا التَقَى النّاسُ عِندَ بَيتِ المالِ قالَ عَلِيٌّ لِطَلحَةَ : اُبسُط يَدَكَ اُبايِعكَ ، فَقالَ طَلحَةُ : أنتَ أحَقُّ بِهذَا الأَمرِ مِنّي ، وقَدِ اجتَمَعَ لَكَ مِن أهواءِ النّاسِ ما لَم يَجتَمِع لي ، فَقالَ عليه السلام لَهُ : ما خَشينا غَيرَكَ ! فَقالَ طَلحَةُ : لا تَخشَ ، فَوَاللّهِ لا تُؤتى مِن قِبَلي . وقامَ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ ، وأبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ ، ورِفاعَةُ بنُ رافِعِ بنِ مالِكِ بنِ العَجلانِ ، وأبو أيّوبَ خالِدُ بنُ زَيدٍ ، فَقَالوا لِعَلِيٍّ : إنَّ هذَا الأَمرَ قَد فَسَدَ ، وقَد رَأَيتَ ما صَنَعَ عُثمانُ ، وما أتاهُ مِن خِلافِ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ ، فَابسُط يَدَكَ نُبايِعكَ ؛ لِتُصلِحَ مِن أمرِ الاُمَّةِ ما قَد فَسَدَ . فَاستَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام وقالَ : قَد رَأَيتُم ما صُنِعَ بي ، وعَرَفتُم رَأيَ القَومِ ، فَلا حاجَةَ لي فيهِم . فَأَقبَلوا عَلَى الأَنصارِ فَقالوا : يا مَعاشِرَ الأَنصارِ ، أنتُم أنصارُ اللّهِ وأنصارُ رَسولِهِ ، وبِرَسولِهِ أكرَمَكُمُ اللّهُ تَعالى ، وقَد عَلِمتُم فَضلَ عَلِيٍّ وسابِقَتَهُ فِي الإِسلامِ ، وقَرابَتَهُ ومَكانَتَهُ الَّتي كانَت لَهُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وإن وَلِيَ أنالَكُم خَيرا . فَقالَ القَومُ : نَحنُ أرضَى النّاسِ بِهِ ، ما نُريدُ بِهِ بَدَلاً . ثُمَّ اجتَمَعوا عَلَيهِ ، فَلَم يَزالوا بِهِ حَتّى بايَعوهُ . (3)

.


1- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 4 ص 10 . وفي هذا القول تأمّل ؛ لأنّ عبد اللّه بن عبّاس كان عاملاً من جانب عثمان على الحجّ وقدم المدينة وقد بويع لعليّ عليه السلام . راجع : تاريخ الطبري : ج 4 ص 439 . ويمكن أن يكون الراوي عبيد اللّه أو قثم ابني عبّاس .
2- .الفتوح : ج 2 ص 435 .
3- .الجمل : ص 128 وراجع : الكافئة : ص 12 ح 8 والفتوح : ج 2 ص 434 و 435 وتاريخ الطبري : ج 4 ص 434 .

ص: 461

7 / 2 بيعت عموم مردم

7 / 2بيعت عموم مردمشرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از ابن عبّاس (1) _ :چون على عليه السلام وارد مسجد شد و مردم براى بيعت با او آمدند ، من ترسيدم كه مبادا يكى از دشمنان على عليه السلام كه همانا على عليه السلام پدر يا برادر يا خويشاوند او را در زمان حيات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته بود ، چيزى بگويد و در نتيجه ، على از خلافت منصرف شود و رهايش كند . از اين رو، مترصّد و نگران اين اتّفاق بودم ؛ امّا هيچ كس سخنى نگفت تا اين كه همه مردم ، با رضايت و اختيار و بدون هيچ زور و اجبارى ، با او بيعت كردند .

الفتوح :انصار [به مردم] گفتند : شما از برترى على بن ابى طالب و پيشينه او و خويشاوندى و جايگاهش نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله آگاهيد ، و مى دانيد كه او حلال و حرام شما را مى داند ، و از بين صحابه به او نيازمنديد. او هرگز از خيرخواهى براى شما، فرو گذار نخواهد كرد . اگر كس ديگرى را مى شناختيم كه از او برتر ، و براى اين امر، زيبنده تر و سزاوارتر از على باشد ، قطعاً شما را به او فرا مى خوانديم . مردم همگى يك صدا گفتند : با ميل و رغبت، او را مى پذيريم . على عليه السلام به آنان فرمود : «به من بگوييد اين كه گفتيد : با ميل و رغبت او را مى پذيريم، آيا اين را يك وظيفه الهى بر خود مى دانيد ، يا يك نظر شخصى است كه داريد ؟». گفتند : نه ، وظيفه اى است كه خداوند عز و جل آن را در قبال تو بر ما واجب گردانيده است .

الجمل_ به نقل از عبد الحميد بن عبد الرحمان، از ابن ابزى _ :آيا آنچه را دو چشمم ديد و دو گوشم شنيد ، برايت نگويم ؟ ! چون مردم در كنار بيت المال جمع شدند ، على به طلحه گفت : دستت را بگشاى تا با تو بيعت كنم . طلحه گفت : تو به اين كار (خلافت)، از من سزاوارترى . مردم، آن چنان كه به تو گرايش دارند، به من گرايش ندارند . [على عليه السلام ] به او فرمود : «ما از جانب كسى جز تو، نگران نيستيم !». طلحه گفت : نگران مباش؛ زيرا _ به خدا سوگند _ ، از جانب من ضربه اى نخواهى ديد . عمّار بن ياسر و ابو هيثم بن تيّهان و رِفاعة بن مالك بن عجلان و ابو ايّوب خالد بن زيد بر خاستند و به على عليه السلام گفتند : اوضاع، خراب است ، و تو رفتار عثمان و مخالفت هاى او با كتاب و سنّت را ديدى . پس دستت را بگشاى كه با تو بيعت كنيم تا اوضاع تباه شده امّت را به سامان آورى . على عليه السلام فرمود : «مرا معاف داريد» و فرمود : «شما ديديد كه با من چه شد ، و نظر مردم را دانستيد . پس مرا به آنان نيازى نيست» . آن عدّه رو به انصار كردند و گفتند : اى گروه انصار ! شما ياران خدا و ياران پيامبر او هستيد ، و خداوند متعال، شما را به وجود پيامبر صلى الله عليه و آله [در ميانتان]، گرامى داشت. شما از برترى على و پيش گامى او در اسلام ، و خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاهش در نزد او آگاهيد . اگر او زمام امور را در دست گيرد، شما را به خير و نيكى مى رساند . انصار گفتند : ما راضى ترين مردم به او هستيم ، و هيچ كس را به جاى او نمى خواهيم . پس ، گرد على عليه السلام را گرفتند و چندان اصرار ورزيدند تا سرانجام با او بيعت كردند .

.


1- .اين گفته ، جاى دقّت دارد؛ چرا كه عبد اللّه بن عبّاس در آن زمان ، نماينده عثمان در امور حج بود و پس از بيعت مردم با امام على عليه السلام ، وارد مدينه شد. پس شايد راوى ، عبيد اللّه بن عباس يا قُثَم بن عباس باشد .

ص: 462

الطبقات الكبرى :لَمّا قُتِلَ عُثمانُ يَومَ الجُمُعَةِ لِثَمانِيَ عَشرَةَ لَيلَةً مَضَت مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ خَمسٍ وثَلاثينَ ، وبويِعَ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ _ بِالمَدينَةِ الغَدَ مِن يَومَ قُتِلَ عُثمانُ _ بِالخِلافَةِ ؛ بايَعَهُ طَلحَةُ ، وَالزُّبَيرُ ، وسَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ ، وسَعيدُ بنُ زَيدِ بنِ عَمرِو بنِ نُفَيلٍ ، وعَمّارُ بنُ ياسِرٍ ، واُسامَةُ بنُ زَيدٍ ، وسَهلُ بنُ حُنَيفٍ ، وأبو أيّوبَ الأَنصارِيُّ ، ومُحَمَّدُ بنُ مَسلَمَةَ ، وزَيدُ بنُ ثابِتٍ ، وخُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ ، وجَميعُ مَن كانَ بِالمَدينَةِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وغَيرُهُم . (1)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 31 .

ص: 463

الطبقات الكبرى :چون عثمان در روز جمعه دهم ذى حجّه سال سى و پنج كشته شد و فرداى كشته شدن عثمان ، مردم در مدينه با على عليه السلام به خلافت بيعت كردند ، طلحه و زبير و سعد بن ابى وقّاص و سعيد بن زيد بن عمرو بن نُفَيل و عمّار بن ياسر و اسامة بن زيد و سهل بن حُنَيف و ابو ايّوب انصارى و محمّد بن مُسلَمه و زيد بن ثابت و خُزَيمة بن ثابت و ديگر ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در مدينه بودند و ديگران، با او بيعت نمودند .

.

ص: 464

7 / 3حُرِّيَّةُ النّاسِ فِي انتِخابِ الإِمامِ عليه السّلامالإمام عليّ عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى أهلِ الكوفَةِ عِندَ مَسيرِهِ مِنَ المَدينَةِ إلَى البَصرَةِ _ :بايَعَنِي النّاسُ غَيرَ مُستَكرَهينَ ، ولا مُجبَرينَ ، بَل طائِعينَ مُخَيَّرينَ . (1)

عنه عليه السلام :قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنَا أرى أنّي أحَقُّ النّاسِ بِهذَا الأَمرِ ، فَاجتَمَعَ النّاسُ عَلى أبي بَكرٍ ! فَسَمِعتُ وأطَعتُ ، ثُمَّ إنَّ أبا بَكرٍ حَضَرَ فَكُنتُ أرى أن لا يَعدِلَها عَنّي ، فَوَلّى (2) عُمَرَ! فَسَمِعتُ وأطَعتُ ، ثُمَّ إنَّ عُمَرَ اُصيبَ ، فَظَنَنتُ أنَّهُ لا يَعدِلُها عَنّي ، فَجَعَلَها في سِتَّةٍ أنَا أحَدُهُم ! فَوَلَّوها (3) عُثمانَ ، فَسَمِعتُ وأطَعتُ ، ثُمَّ إنَّ عُثمانَ قُتِلَ ، فَجاؤوني فَبايَعوني طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ . (4)

عنه عليه السلام_ مِن كِتابٍ لَهُ إلى طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ _ :أمّا بَعدُ ، فَقَد عَلِمتُما _ وإن كَتَمتُما _ أنّي لَم اُرِدِ النّاسَ حَتّى أرادوني ، ولَم اُبايِعهُم حَتّى بايَعوني ، وإنَّكُما مِمَّن أرادَني وبايَعَني ، وإنَّ العامَّةَ لَم تُبايِعني لِسُلطانٍ غالِبٍ ، ولا لِعَرَضٍ حاضِرٍ . (5)

.


1- .نهج البلاغة : الكتاب 1 ، الجمل : ص 244 ، الأمالي للطوسي : ص 718 ح 1518 عن عبد الرحمن بن أبي عمرة الأنصاري وفيه إلى «غير مُستكرَهين» ، بحار الأنوار : ج 32 ص 84 ح 56 ؛ الإمامة والسياسة : ج 1 ص 86 وفيه صدره إلى «مستكرهين» .
2- .في الطبعة المعتمدة : «فولي» ، والصحيح ما أثبتناه كما في تاريخ دمشق « ترجمة الإمام عليّ عليه السلام » تحقيق محمّد باقر المحمودي ( ج3 ص101 ح1142 ) .
3- .في المصدر : «فَوَلّاها» ، والصواب ما أثبتناه كما في اُسد الغابة .
4- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 439 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 106 ح 3789 كلاهما عن يحيى بن عروة المرادي .
5- .نهج البلاغة : الكتاب 54 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 239 نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 135 ح 111 ؛ الفتوح : ج 2 ص 465 نحوه ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 90 وفيه «خاصّ» بدل «غالب» وليس فيه «ولا لعرض حاضر» .

ص: 465

7 / 3 آزاد بودن مردم در گزينش امام عليه السلام

7 / 3آزاد بودن مردم در گزينش امام عليه السلامامام على عليه السلام_ در نامه اش به مردم كوفه به هنگام عزيمت از مدينه به بصره _ :مردم ، نه از سر زور و اجبار ، بلكه داوطلبانه و به اختيار با من بيعت كردند .

امام على عليه السلام :پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، من خود را سزاوارترينِ مردم به اين كار (خلافت) مى دانستم ؛ امّا مردم بر ابو بكر توافق كردند و من هم پذيرفتم و فرمان بردم . سپس مرگ ابو بكر فرا رسيد و من فكر نمى كردم كه او خلافت را از من بگرداند؛ ليكن عمر را گماشت و من باز پذيرفتم و فرمان بردم . عمر كه ضربت خورد، گمان مى كردم كه خلافت را از من بر نمى گرداند ؛ امّا او آن را در يك گروه شش نفره قرار داد كه من يكى از آنها بودم ! و عثمان را به خلافت گماشت و من پذيرفتم و فرمان بردم ، تا آن كه عثمان كشته شد و [مردم] نزد من آمدند و همگى داوطلبانه و بدون اجبار با من بيعت كردند .

امام على عليه السلام_ از نامه ايشان به طلحه و زبير _ :امّا بعد ، شما دو تن مى دانيد _ هر چند پنهان مى داريد _ كه من در پى مردم نرفتم؛ بلكه آنها در پى من آمدند ، و من با آنان بيعت نكردم؛ بلكه آنها با من بيعت كردند ، و شما دو تن نيز از كسانى بوديد كه در پى من آمدند و با من بيعت كردند . بيعت عموم مردم هم با من، براى اين نبود كه سلطه و قدرتى ، يا مال و منالى داشتم .

.

ص: 466

الفتوح :أقبَلَ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ رضى الله عنه ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّ النّاسَ قَد بايَعوكَ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ ، فَلَو بَعَثتَ إلى اُسامَةَ بنِ زَيِدٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ ومُحَمَّدِ بنِ مَسلَمَةَ وحَسّانِ بنِ ثابِتٍ وكَعبِ بنِ مالِكٍ ، فَدَعَوتَهُم لِيَدخُلوا فيما دَخَلَ فيهِ النّاسُ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ! فَقالَ عَلِيٌّ رضى الله عنه : إنَّهُ لا حاجَةَ لَنا فيمَن لا يَرغَبُ فينا . (1)

شرح الأخبار عن عبد اللّه بن موسى بن قادم :سَمِعتُ سُفيانَ الثَّورِيَّ يَقولُ بِأَعلى صَوتِهِ : وَاللّهِ ما أشُكُّ ، لَقَد بايَعَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ عَلِيّا صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، ولَقَد نَكَثا عَلَيهِ ، وَاللّهِ ما وَجَدا فيهِ لا عِلَّةً في دينٍ ولا خِيانَةً في مالٍ . (2)

الكافئة عن الحسن :بايَعَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ عَلِيّا عليه السلام عَلى مِنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله طائِعَينِ غَيرَ مُكرَهَينِ . (3)

7 / 4خِطابُ طائِفَةٍ مِن أصحابِهِ بَعدَ البَيعِةِتاريخ اليعقوبي_ بَعدَ ذِكرِ بَيعَةِ النّاسِ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ :وقامَ قَومٌ مِنَ الأَنصارِ فَتَكَلَّموا ، وكانَ أوَّلَ مَن تَكَلَّمَ ثابِتُ بنُ قَيسِ بنِ شَمّاسٍ الأَنصارِيُّ _ وكانَ خَطيبَ الأَنصارِ _ فَقالَ : وَاللّهِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لَئِن كانوا تَقَدَّموكَ فِي الوِلايَةِ فَما تَقَدَّموكُ فِي الدِّينِ ، ولَئِن كانوا سَبَقوكَ أمسِ فَقَد لَحِقتَهُمُ اليَومَ ، ولَقَد كانوا وكُنتَ لا يَخفى مَوضِعُكَ ، ولا يُجهَلُ مَكانُك ، يَحتاجونَ إلَيكَ فيما لا يَعلَمونَ ، ومَا احتَجتَ إلى أحَدٍ مَعَ عِلمِكَ . ثُمَّ قامَ خُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ الأَنصارِيُّ _ وهُوَ ذُو الشَّهادَتَينِ _ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما أصَبنا لِأَمرِنا هذا غَيرَكَ ، ولا كانَ المُنقَلَبُ إلّا إلَيكَ ، ولَئِن صَدَقنا أنفُسَنا فيكَ ، فَلَأَنتَ أقدَمُ النّاسِ إيمانا ، وأعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ ، وأولَى المُؤمِنينَ بِرَسولِ اللّهِ ، لَكَ ما لَهُم ، ولَيسَ لَهُم ما لَكَ . وقامَ صَعصَعَةُ بنُ صوحانَ فَقالَ : وَاللّهِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لَقَد زَيَّنتَ الخِلافَةَ وما زانَتكَ ، ورَفَعتَها وما رَفَعَتكَ ، ولَهِيَ إلَيكَ أحوَجُ مِنكَ إلَيها . ثُمَّ قامَ مالِكُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! هذا وَصِيُّ الأَوصِياءِ ، ووارِثُ عِلمِ الأَنبِياءِ ، العَظيمُ البَلاءِ ، الحَسَنُ العَناءِ (4) ، الَّذي شَهِدَ لَهُ كِتابُ اللّهِ بِالإِيمانِ ، ورَسولُهُ بِجَنَّةِ الرِّضوانِ ، مَن كَمُلَت فيهِ الفَضائِلُ ، ولَم يَشُكَّ في سابِقَتِهِ وعِلمِهِ وفَضلِهِ الأَواخِرُ ولَا الأَوائِلُ . ثُمَّ قامَ عُقبَةُ بنُ عَمرٍو فَقالَ : مَن لَهُ يَومٌ كَيَومِ العَقَبَةِ ، وبَيعَةٌ كَبَيعَةِ الرِّضوانِ ، وَالإِمامُ الأَهدَى الَّذيلا يُخافُ جَورُهُ ، وَالعالِمُ الَّذي لا يُخافُ جَهلُهُ . (5)

راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : ج 2 ص 325 ( القسم الخامس / الفصل الأوّل : بيعة النور ) .

.


1- .الفتوح : ج 2 ص 441 .
2- .شرح الأخبار : ج 1 ص 403 ح 353 .
3- .الكافئة للشيخ المفيد : ص 13 ح 10 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 32 ح ، وراجع : الأمالي للمفيد : ص 73 .
4- .في الطبعة المعتمدة : « الغناء » وما أثبتناه من طبعة النجف ( ج 2 ص 155 ) . والعناء هنا : المداراة أو حسن السياسة ( لسان العرب : ج 15 ص 106 ) .
5- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 179 .

ص: 467

7 / 4 سخنرانى گروهى از ياران امام عليه السلام، پس از بيعت

الفتوح :عمّار بن ياسر رو به على بن ابى طالب عليه السلام كرد و گفت : اى امير مؤمنان ! مردم داوطلبانه و رضايتمندانه با تو بيعت كردند . پس خوب است نزد اسامة بن زيد و عبد اللّه بن عمر و محمّد بن مسلَمه و حسّان بن ثابت و كعب بن مالك بفرستى و آنان را فرا بخوانى تا آنچه را مردم ، از مهاجر و انصار ، پذيرفتند ، بپذيرند [و بيعت كنند] . على عليه السلام فرمود : «ما را به كسى كه به ما تمايلى ندارد ، نيازى نيست» .

شرح الأخبار_ به نقل از عبد اللّه بن موسى بن قادم _ :از سفيان ثورى شنيدم كه با بلندترين صدايش مى گفت : به خدا سوگند، من شك ندارم كه طلحه و زبير با على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بيعت كردند؛ امّا بيعتش را شكستند . به خدا سوگند كه آن دو در او هيچ [بهانه اى براى پيمان شكنى خود ]نيافتند ؛ نه عيبى در دين و نه خيانتى در اموال .

الكافئة_ به نقل از حسن _ :طلحه و زبير، داوطلبانه و بدون اجبار ، با على عليه السلام بر روى منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند .

7 / 4سخنرانى گروهى از ياران امام عليه السلام ، پس از بيعتتاريخ اليعقوبى_ پس از بيان بيعت مردم با امام على عليه السلام _ :گروهى از انصار بر خاستند و سخن گفتند . نخستين كسى كه سخن گفت، ثابت بن قيس بن شمّاس انصارى، خطيب انصار بود . او گفت : به خدا سوگند _ اى امير مؤمنان _ كه اگر آنان در حكومت، بر تو پيشى گرفتند، در دين، پيشى نگرفتند . اگر ديروز از تو پيش افتادند، تو امروز به آنان رسيدى . جايگاه تو پوشيده و منزلت تو ناشناخته نبود ، و آنها در آنچه نمى دانستند، به تو نيازمند بودند ، و تو با علمى كه دارى، به هيچ كس نيازمند نبودى و نيستى . سپس خزيمة بن ثابت انصارى (همان ذو الشهادتين) بر خاست و گفت : اى امير مؤمنان ! ما براى اين كار خود، كسى جز تو را نيافتيم و بازگشت، جز به تو نبود ، و اگر راستش را در باره تو به خود بگوييم ، تو پيش ترينِ مردمان در ايمان ، و داناترينِ مردمان به خدا و نزديك ترينِ مؤمنان به پيامبر خدا هستى . هر آنچه [از امتياز و برترى كه] آنان دارند، تو دارى؛ ولى هر آنچه تو دارى، آنان ندارند . صعصعة بن صوحان بر خاست و گفت : به خدا سوگند _ اى امير مؤمنان _ كه تو خلافت را آراستى و آن تو را نياراست ، و تو آن را رفعت بخشيدى و آن تو را رفعت نبخشيد ، و خلافت به تو نيازمندتر است تا تو به آن . سپس مالك بن حارث اَشتر بر خاست و گفت : اى مردم ! اين مرد، وصىّ اوصيا و وارث علم پيامبران است و [در راه اسلام] بلاها چشيده و رنج ها كشيده است ؛ كسى است كه كتاب خدا به ايمان او ، و پيامبر خدا به بهشتى بودنش گواهى داده است . كسى است كه فضايل را به تمام و كمال، داراست ، و در پيش گامى او و دانش و فضلش، نه قبلى ها شك داشته اند و نه بعدى ها . بعد ، عقبة بن عمرو بر خاست و گفت : او كسى است كه [در پرونده اش] روزى چون روز عقبه دارد و بيعتى چون بيعت رضوان . پيشواى هدايتگران است كه هرگز بيم ستم از او نمى رود ، و دانايى است كه هرگز بيم نادانى اش نيست .

ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 3 ص457 (بخش پنجم/ فصل يكم : بيعت نور) .

.

ص: 468

. .

ص: 469

. .

ص: 470

الفصل الثامن : أقسام البيعة8 / 1بَيعَةُ الرِّجالِالإرشاد_ في بَيانِ البَيعَةِ لِلإِمامِ الرِّضا عليه السلام _ :جَلَسَ المَأمونُ ووَضَعَ لِلرِّضا عليه السلام وِسادَتَينِ عَظيمَتَينِ حَتّى لَحِقَ بِمَجلِسِهِ وفَرشِهِ ، وأَجلَسَ الرِّضا عليه السلام عَلَيهِما فِي الخُضرَةِ (1) وعَلَيهِ عِمامَةٌ وسَيفٌ ، ثُمَّ أمَرَ ابنَهُ العَبّاسَ بنَ المَأمونِ يُبايِعُ لَهُ أوَّلَ النّاسِ ، فَرَفَعَ الرِّضا عليه السلام يَدَهُ فَتَلَقّى بِها (2) وَجهَ نَفسِهِ وبِبَطنِها وُجوهَهُم . فَقالَ لَهُ المَأمونُ : اُبسُط يَدَكَ لِلبَيعَةِ . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله هكَذا كانَ يُبايِعُ . فَبايَعَهُ النّاسُ ويَدُهُ فَوقَ أيديهِم . (3)

علل الشرائع عن الريّان بن شبيب خال المعتصم أخي ماردة :إنَّ المَأمونَ لَمّا أرادَ أن يَأخُذَ البَيعَةَ لِنَفسِهِ بِإِمرَةِ المُؤمِنينَ ، ولِأَبِي الحَسَنِ عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا عليه السلام بِوِلايَةِ العَهدِ ، ولِلفَضلِ بنِ سَهلٍ بِالوِزارَةِ ، أمَرَ بِثَلاثَةِ كَراسِيَّ تُنصَبُ لَهُم ، فَلَمّا قَعَدوا عَلَيها أذِنَ لِلنّاسِ فَدَخَلوا يُبايِعونَ ، فَكانوا يُصَفِّقونَ بِأَيمانِهِم عَلى أيمانِ الثَّلاثَةِ مِن أعلَى الإِبهامِ إلى أعلَى الخِنصِرِ ، ويَخرُجونَ ، حَتّى بايَعَ آخِرَ النّاسِ فَتىً مِنَ الأَنصارِ ، فَصَفَّقَ بِيَمينِهِ مِنَ الخِنصِرِ إلى أعلَى الإِبهامِ ، فَتَبَسَّمَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام ثُمَّ قالَ : كُلُّ مَن بايَعَنا بايَعَ بِفَسخِ البَيعَةِ ، غَيرَ هذَا الفَتى ، فَإِنَّهُ بايَعَنا بِعَقدِها . فَقالَ المَأمونُ : وما فَسخُ البَيعَةِ مِن عَقدِها ؟ قالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : عَقدُ البَيعَةِ هُوَ مِن أعلَى الخِنصِرِ إلى أعلَى الإِبهامِ ، وفَسخُها مِن أعلَى الإِبهامِ إلى أعلَى الخِنصِرِ . قالَ : فَماجَ النّاسُ في ذلِكَ ، وأَمَرَ المَأمونُ بِإِعادَةِ النّاسِ إلَى البَيعَةِ عَلى ما وَصَفَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام ، وقالَ النّاسُ : كَيفَ يَستَحِقُّ الإِمامَةَ مَن لا يَعرِفُ عَقدَ البَيعَةِ ، إنَّ مَن عَلِمَ لَأَولى بِها مِمَّن لا يَعلَمُ . قالَ : فَحَمَلَهُ ذلِكَ عَلى ما فَعَلَهُ مِن سَمِّهِ . (4)

.


1- .في روضة الواعظين ومقاتل الطالبيّين : «الحضرة» بدل «الخضرة» .
2- .في روضة الواعظين ومقاتل الطالبيين وبحار الأنوار : «بظهرها» بدل «بها» .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 261 ، روضة الواعظين : ص 248 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 363 عن أبي الصلت وياسر نحوه ، بحار الأنوار : ج 49 ص 146 ح 23 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 455 عن يحيى بن الحسن العلوي .
4- .علل الشرائع : ص 239 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 238 ح 2 وفيه «أعلى الخنصر» بدل «الخنصر» في الموضع الثاني ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 369 نحوه ، بحار الأنوار : ج 49 ص 144 ح 21 .

ص: 471

فصل هشتم : اقسام بيعت
8 / 1 بيعت مردان

فصل هشتم : اقسام بيعت8 / 1بيعت مردانالإرشاد_ در بيان مراسم بيعتگيرى براى امام رضا عليه السلام _ :مأمون جلوس كرد و براى رضا عليه السلام نيز دو پشتى بزرگ گذاشت و به جايگاه جلوسش آمد و رضا عليه السلام را در حالى كه جامه سبز بر تن داشت و عمامه و شمشير بسته بود ، بر آن دو نشاند . سپس به فرزندش عبّاس بن مأمون، دستور داد تا به عنوان نخستين كس با ايشان بيعت كند . رضا عليه السلام دستش را بالا برد و پشت آن را به طرف صورت خودش گرفت و كف آن را به طرف صورت حاضران . مأمون به ايشان گفت : دستت را براى بيعت، دراز كن . رضا عليه السلام فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين گونه بيعت مى كرد». پس مردم با ايشان بيعت كردند، در حالى كه دست او بالاتر از دست آنان بود .

علل الشرائع_ به نقل از ريّان بن شبيب، دايى معتصم و برادر مارده _ :مأمون چون خواست براى امير المؤمنينى خود و ولايت عهدى ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام و وزارت فضل بن سهل بيعت بگيرد ، دستور داد سه تخت برايشان نهادند و چون بر آنها نشستند ، به مردم، اجازه ورود داد و مردم براى بيعت وارد شدند و با دست راست خود ، از بالاى انگشت شست تا بالاى انگشت كوچك ، بر دست آن سه نفر مى زدند و خارج مى شدند. آخرين نفرى كه بيعت كرد، جوانى از انصار بود . او دست راست خود را از انگشت كوچك تا بالاى شست بر دست آنان زد . ابو الحسن عليه السلام لبخندى زد و فرمود : «همه كسانى كه با ما بيعت كردند، به [شيوه ]فسخ بيعت، بيعت كردند، غير از اين جوان كه با عقد بيعت با ما بيعت نمود» . مأمون گفت : فرق فسخ بيعت با عقد آن چيست ؟ ابو الحسن عليه السلام فرمود : «عقد بيعت، از بالاى انگشت كوچك تا بالاى شست است و فسخ آن، از بالاى شست تا بالاى انگشت كوچك» . مردم از اين مطلب بر آشفتند . مأمون دستور داد تا مردم دوباره به شيوه اى كه ابو الحسن عليه السلام گفته بود ، بيعت كنند . مردم گفتند : چگونه كسى كه [شيوه] عقد بيعت را نمى داند، شايسته پيشوايى است !؟ آن كه مى داند ، سزاوارتر به پيشوايى است از كسى كه نمى داند . همين امر، مأمون را به مسموم كردن ايشان وا داشت .

.

ص: 472

8 / 2بَيعَةُ النِّساءِ بِالكَلامِصحيح البخاري عن عائشة :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُبايِعُ النِّساءَ بِالكَلامِ بِهذِهِ الآيَةِ : «لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا» (1) . قالَت: وما مَسَّت يَدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَ امرَأَةٍ إلَا امرَأَةً يَملِكُها. (2)

.


1- .الممتحنة : 12 .
2- .صحيح البخاري : ج 6 ص 2637 ح 6788 ، مسند ابن حنبل : ج 9 ص 493 ح 25253 ، السنن الكبرى : ج 8 ص 254 ح 16566 ؛ مجمع البيان : ج 9 ص 414 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 98 .

ص: 473

8 / 2 بيعت زنان با گفتار

8 / 2بيعت زنان با گفتارصحيح البخارى_ به نقل از عايشه _ :پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان از طريق گفتار و با خواندن اين آيه: «چيزى را شريك خدا قرار ندهند» بيعت مى كرد . دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست هيچ زنى را لمس نكرد، مگر كه با او محرم بود .

.

ص: 474

سنن ابن ماجة عن عائشة :وَاللّهِ ، ما مَسَّت يَدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَ امرَأَةٍ قَطُّ ، غَيرَ أنَّهُ يُبايِعُهُنَّ بِالكَلامِ . . . وَاللّهِ ، ما أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى النِّساءِ إلّا ما أمَرَهُ اللّهُ ، ولا مَسَّت كَفُّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَفَّ امرَأَةٍ قَطُّ ، وكانَ يَقولُ لَهُنَّ إذا أخَذَ عَلَيهِنَّ : قَد بايَعتُكُنَّ كَلاما . (1)

صحيح مسلم عن عائشة_ في بَيانِ بَيعَةِ النِّساءِ _ :ما مَسَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ امرَأَةً قَطُّ ، إلّا أن يَأخُذَ عَلَيها ، فَإِذا أخَذَ عَلَيها فَأَعطَتهُ قالَ : اِذهَبي فَقَد بايَعتُكِ . (2)

السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُصافِحُ النِّساءَ ، إنَّما كانَ يَأخُذُ عَلَيهِنَّ ، فَإِذا أقرَرنَ قالَ : اِذهَبنَ فَقَد بايَعتُكُنَّ . (3)

اُسد الغابة عن عقيلة بنت عبيد :جِئتُ أنَا واُمّي قَريرَةُ بِنتُ الحارِثِ العُتوارِيَّةُ في نِساءٍ مِنَ المُهاجِراتِ ، فَبايَعنَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ ضارِبٌ عَلَيهِ قُبَّتَهُ بِالأَبطَحِ ، فَأَخَذَ عَلَينا أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا الآيَةَ كُلَّها ، فَلَمّا أقرَرنا وبَسَطنا أيدِيَنا لِنُبايِعَهُ ، قالَ : إنّي لا أمَسُّ أيدِي النِّساءِ ، فَاستَغفَرَ لَنا ، فَكانَت تِلكَ بَيعَتُنا . (4)

مسند ابن حنبل عن أسماء بنت يزيد :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَمَعَ نِساءَ المُسلِمينَ لِلبَيعَةِ ، فَقالَت لَهُ أسماءُ : ألا تَحسِرُ لَنا عَن يَدِكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنّي لَستُ اُصافِحُ النِّساءَ ، ولكِن آخُذُ عَلَيهِنَّ . (5)

.


1- .سنن ابن ماجة : ج 2 ص 960 ح 2875 ، صحيح البخاري : ج 5 ص 2025 ح 4983 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1489 ح 88 كلاهما نحوه .
2- .صحيح مسلم : ج 3 ص 1489 ح 89 ، سنن أبي داود : ج 3 ص 133 ح 2941 وفيه «يد» بدل «بيده» ، مسند ابن حنبل : ج 9 ص 422 ح 24883 وزاد فيه «يد» بعد «بيده» .
3- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 109 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 269 الرقم 7319 ، الإصابة : ج 8 ص 334 الرقم 11813 وليس فيه آخره «فقد بايعتكنّ» .
4- .اُسد الغابة : ج 7 ص 237 الرقم 7225 .
5- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 436 ح 27643 ، المعجم الكبير : ج 24 ص 163 ح 417 و ص 182 ح 459 ، مسند إسحاق بن راهويه : ج 5 ص 183 ح 2309 وكلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 105 ح 476 .

ص: 475

سنن ابن ماجة_ به نقل از عايشه _ :به خدا سوگند كه دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز دست هيچ زنى را لمس نكرد ؛ بلكه با آنان از طريق گفتار، بيعت مى كرد... . به خدا سوگند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از زنان، پيمانى نگرفت، جز آنچه خداوند به او فرمان داده بود ، و كف دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز با كف دست زنى تماس پيدا نكرد ؛ بلكه هر گاه از آنان بيعت مى گرفت، مى فرمود : «من به وسيله كلام، با شما بيعت كردم» .

صحيح مسلم_ به نقل از عايشه، در بيان بيعت زنان _ :دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز [دست ]زنى را لمس نكرد ؛ بلكه فقط از او پيمان مى گرفت و چون به او پيمان مى داد، مى فرمود : «برو ؛ با تو بيعت كردم» .

السيرة النبويّة، ابن هشام_ به نقل از ابن اسحاق _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان [براى بيعت ]دست نمى داد ؛ بلكه فقط از آنها پيمان مى گرفت ، و چون مى پذيرفتند، مى فرمود : «برويد ؛ با شما بيعت كردم» .

اُسد الغابة_ به نقل از عقيله دختر عبيد _ :من و مادرم قَريره عُتوارى، دختر حارث، با عدّه اى از زنان مهاجر به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه در ابطح برايش خيمه اى زده بودند _ ، رفتيم و آنها با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند . او از ما پيمان گرفت كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيم و تمام مفاد آيه را تا پايان آن ، بيعت گرفت . چون پذيرفتيم و دستمان را دراز كرديم تا با او بيعت كنيم ، فرمود : «من دست زنان را لمس نمى كنم» و براى ما طلب آمرزش كرد . اين، بيعت ما بود .

مسند ابن حنبل_ به نقل از اسماء دختر يزيد _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زنان مسلمانان را براى بيعت جمع كرد . اسماء به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! آيا دستت را براى ما نمى گشايى ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «من با زنان، دست نمى دهم ؛ بلكه از آنها پيمان مى گيرم» .

.

ص: 476

سنن النسائي عن اُميمة بنت رقيقة :أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في نِسوَةٍ مِنَ الأَنصارِ نُبايِعُهُ ، فَقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ ، نُبايِعُكَ عَلى ألّا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا نَسرِقَ ، ولا نَزنِيَ ، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا ، ولا نَعصِيَكَ في مَعروفٍ . قالَ : فيمَا استَطَعتُنَّ وأَطَقتُنَّ . قالَت : قُلنا : اللّهُ ورَسولُهُ أرحَمُ بِنا ، هَلُمَّ نُبايِعُكَ يا رَسولَ اللّهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنّي لا اُصافِحُ النِّساءَ ، إنَّما قَولي لِمِئَةِ امرَأَةٍ كَقَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ _ أو مِثل قَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ _ . (1)

8 / 3بَيعَةُ النِّساءِ بِغَمسِ أيديهِنَّ في إناءِ الماءِالإمام علي عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُصافِحُ النِّساءَ ، فَكانَ إذا أرادَ أن يُبايِعَ النِّساءَ ، أتى بِإِناءٍ فيهِ ماءٌ فَيَغمِسُ يَدَهُ ثُمَّ يُخرِجُها ، ثُمَّ يَقولُ : اِغمِسنَ أيدِيَكُنَّ فيهِ ، فَقَد بايَعتُكُنَّ . (2)

الكافي عن المفضّل بن عمر :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : كَيفَ ماسَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ حينَ بايَعَهُنَّ ؟ قالَ : دَعا بِمِركَنِهِ (3) الَّذي كانَ يَتَوَضَّأُ فيهِ ، فَصَبَّ فيهِ ماءَ ثُمَّ غَمَسَ يَدَهُ اليُمنى ، فَكُلَّما بايَعَ واحِدَةً مِنهُنَّ قالَ : اِغمِسي يَدَكِ ، فَتَغمِسُ كَما غَمَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَكانَ هذا مُماسَحَتَهُ إيّاهُنَّ . (4)

.


1- .سنن النسائي : ج 7 ص 149 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 286 ح 27075 ، المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 80 ح 6946 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 106 ح 477 .
2- .الجعفريّات : ص 80 ، النوادر للراوندي : ص 168 ح 263 كلاهما عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، مستدرك الوسائل : ج 14 ص 277 ح 16709 .
3- .المِركن _ بكسر الميم _ : الإجانة (الصحاح : ج 5 ص 2126 «ركن») .
4- .الكافي : ج 5 ص 526 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 67 ص 187 ح 9 .

ص: 477

8 / 3 بيعت زنان با دستْ فرو بُردنشان در ظرف آب

سنن النسائى_ به نقل از اميمه دختر رقيقه _ :من با گروهى از زنان انصار براى بيعت، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم و گفتيم : اى پيامبر خدا ! ما با تو بيعت مى كنيم كه به خدا شرك نورزيم ، دزدى نكنيم ، زنا نكنيم ، بچّه هاى نامشروع را كه مى يابيم، با بهتان به شوهرانمان نبنديم ، و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنيم . فرمود : «تا جايى كه مى توانيد و تاب مى آوريد» . گفتيم : خدا و پيامبر او، به ما مهربان ترند . دستت را بياور تا با تو بيعت كنيم، اى پيامبر خدا ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «من با زنان، دست نمى دهم ؛ بلكه سخن من با صد زن، همانند سخنم با يك زن است» يا «مثل سخنم با يك زن است» .

8 / 3بيعت زنان با دستْ فرو بُردَنشان در ظرف آبامام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان دست نمى داد . از اين رو، وقتى خواست با زنان بيعت كند، ظرف آبى آوردند و ايشان دستش را داخل آب مى كرد و بيرون مى آورد. سپس مى فرمود : «دست هايتان را در آن فرو بريد ؛ با شما بيعت كردم» .

الكافى_ به نقل از مفضّل بن عمر _ :به امام صادق عليه السلام گفتم : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زمانى كه با زنان بيعت كرد، چگونه دست داد ؟ فرمود : «دستور داد ظرف وضويش را آوردند و در آن، آب ريخت. سپس دست راستش را در آن فرو برد ، و با هر يك از زنان كه بيعت مى كرد، مى فرمود : «دستت را در آب فرو كن» و او دستش را در آب فرو مى برد، چنان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرو برده بود ، و اين دست دادن ايشان با آنها بود» .

.

ص: 478

الكافي عن سعدان بن مسلم :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أتَدري كَيفَ بايَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ ؟ قُلتُ : اللّهُ أعلَمُ وَابنُ رَسولِهِ أعلَمُ . قالَ : جَمَعَهُنَّ حَولَهُ ثُمَّ دَعا بِتَورِ بِرامٍ (1) ، فَصَبَّ فيهِ نَضوحا ثُمَّ غَمَسَ يَدَهُ فيهِ ، ثُمَّ قالَ : اِسمَعنَ يا هؤُلاءِ ! اُبايِعُكُنَّ عَلى ألّا تُشرِكنَ بِاللّهِ شَيئا ، ولا تَسرِقنَ ، ولا تَزنينَ ، ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ ، ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ تَفتَرينَهُ بَينَ أيديكُنَّ وأَرجُلِكُنَّ ، ولا تَعصينَ بَعولَتَكُنَّ في مَعروفٍ ، أقرَرتُنَّ ؟ قُلنَ : نَعَم . فَأَخرَجَ يَدَهُ مِنَ التَّورِ ، ثُمَّ قالَ لَهُنَّ : اِغمِسنَ أيدِيَكُنَّ ، فَفَعَلنَ ، فَكانَت يَدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الطّاهِرَةُ أطيَبَ مِن أن يَمَسَّ بِها كَفَّ اُنثى لَيسَت لَهُ بِمَحرَمٍ . (2)

الإمام الجواد عليه السلام :كانَت مُبايَعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ أن يَغمِسَ يَدَهُ في إناءٍ فيهِ ماءٌ ثُمَّ يُخرِجَها ، وتَغمِسَ النِّساءُ بِأَيديهِنَّ في ذلِكَ الإِناءِ ؛ بِالإِقرارِ وَالإِيمانِ بِاللّهِ وَالتَّصديقِ بِرَسولِهِ عَلى ما أخَذَ عَلَيهِنَّ . (3)

كتاب من لا يحضره الفقيه عن ربعي بن عبد اللّه :لَمّا بايَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ وأَخَذَ عَلَيهِنَّ ، دَعا بِإِناءٍ فَمَلَأَهُ ، ثُمَّ غَمَسَ يَدَهُ فِي الإِناءِ ثُمَّ أخرَجَها ، فَأَمَرَهُنَّ أن يُدخِلنَ أيدِيَهُنَّ فَيَغمِسنَ فيهِ . (4)

الطبقات الكبرى عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه :لَمّا قَدِمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ لِلهِجرَةِ ، كانَ نِساءٌ قَد أسلَمنَ فَدَخَلنَ عَلَيهِ فَقُلنَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ رِجالَنا قَد بايَعوكَ وإنّا نُحِبُّ أن نُبايِعَكَ . قالَ : فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِقَدَحٍ مِن ماءٍ فَأَدخَلَ يَدَهُ فيهِ ، ثُمَّ أعطاهُنَّ امرَأَةً امرَأَةً ، فَكانَت هذِهِ بَيعَتَهُنَّ . (5)

.


1- .التَّور : من الأواني . والبُرمَةُ : قِدرٌ مِن حجارة والجمع : بَرَمٌ وبِرامٌ (لسان العرب : ج 4 ص 96 «تور» و ج 12 ص 45 «برم») .
2- .الكافي : ج 5 ص 526 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 134 ح 24 .
3- .تحف العقول : ص 457 ، مشكاة الأنوار : ص 355 ح 1152 نحوه ، بحار الأنوار : ج 21 ص 117 ح 14 .
4- .كتاب من لايحضره الفقيه : ج 3 ص 469 ح 4634 ، مشكاة الأنوار : ص 355 ح 1153 نحوه ، وسائل الشيعة : ج 14 ص 152 ح 25449 ؛ تاريخ الطبري : ج 3 ص 62 عن أبان بن صالح نحوه .
5- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 11 ، وراجع : تاريخ أصبهان : ج 2 ص 346 الرقم 630 .

ص: 479

الكافى_ به نقل از سعدان بن مسلم _ :امام صادق عليه السلام فرمود : «آيا مى دانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان چگونه بيعت كرد ؟». گفتم : خدا و فرزند پيامبر او، بهتر مى دانند . فرمود : «آنها را پيرامون خود جمع كرد . سپس ديگى سنگى خواست و مشكى آب در آن ريخت. آن گاه دستش را در آن آب فرو برد و فرمود : گوش كنيد، اى شمايان ! با شما بيعت مى كنم بر اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد ، دزدى نكنيد ، زنا نكنيد ، فرزندانتان را نكشيد ، بچّه هاى نامشروع را كه مى يابيد، با بهتان به شوهرانتان نبنديد ، و در هيچ كار نيكى، از شوهرانتان نافرمانى نكنيد . آيا مى پذيريد ؟ . گفتند : آرى . پس ، دستش را از ديگ بيرون آورد و سپس به آنان فرمود : حال، شما دست خود را در آن فرو بريد . زنان چنين كردند . پس دست پاك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پاك تر از آن بود كه با آن دست، زن نامحرمى را لمس كند» .

امام جواد عليه السلام :روش بيعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان، اين گونه بود كه دستش را در ظرف آبى فرو مى برد و بيرون مى آورد . آن گاه زنان دست خود را در آن ظرف فرو مى بردند، همراه با اقرار و ايمان به خدا و تصديق پيامبر او و تعهّداتى كه از آنان مى گرفت .

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از ربعى بن عبد اللّه _ :زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان بيعت كرد و از آنان تعهّد گرفت ، ظرفى طلبيد و آن را پر از آب كرد. سپس دست خود را در آن فرو برد و بيرون آورد و به زنان دستور داد كه دست خود را در آن فرو برند و آنها دستشان را در آب فرو مى بردند .

الطبقات الكبرى_ به نقل از عمرو بن شعيب، از پدرش، از جدّش _ :چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد، زنانى كه مسلمان شده بودند، خدمت ايشان رسيدند و گفتند : اى پيامبر خدا ! مردهاى ما، با تو بيعت كرده اند و ما نيز دوست داريم با تو بيعت كنيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قدح آبى خواست و دستش را در آن فرو برد . سپس دستور داد يكايك آن زنان، دست خود را در آن آب فرو بردند و اين، بيعت آنان بود .

.

ص: 480

8 / 4بَيعَةُ النِّساءِ مِن وَراءِ الثَّوبِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في حَديثٍ طَويلٍ يَذكُرُ فيهِ أحكامَ النِّساءِ _ :... ولا يَجوزُ لِلمَرأَةِ أن تُصافِحَ غَيرَ ذي مَحرَمٍ إلّا مِن وَراءِ ثَوبِها ، ولا تُبايِعَ إلّا مِن وَراءِ ثَوبِها . (1)

مشكاة الأنوار عن سعيدة وأيمنة اُختي محمّد بن أبي عمير :دَخَلنا عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلنا : تَعودُ المَرأَةُ أخاها فِي اللّهِ ؟ قالَ : نَعَم . قُلنا : فَتُصافِحُهُ ؟ قالَ : نَعَم مِن وَراءِ ثَوبٍ ؛ كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَبِسَ الصّوفَ يَومَ بايَعَ النِّساءَ ، فَكانَت يَدُهُ في كُمِّهِ ، وهُنَّ يَمسَحنَ أيدِيَهُنَّ عَلَيهِ . (2)

الطبقات الكبرى عن عامر الشعبي :بايَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله النِّساءَ وعَلى يَدِهِ ثَوبٌ . (3)

.


1- .الخصال : ص 588 ح 12 عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 103 ص 256 ح 1 .
2- .مشكاة الأنوار : ص 355 ح 1151 ، مستدرك الوسائل : ج 14 ص 278 ح 16711 .
3- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 5 ، تفسير ابن كثير : ج 8 ص 126 بزيادة «قد وضعه على كفّه» في آخره ، تفسير القرطبي : ج 18 ص 71 نحوه ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 6 ص 9 ح 9832 عن إبراهيم وفيه «يصافح» بدل «بايع» ؛ مجمع البيان : ج 9 ص 415 نحوه ، بحار الأنوار : ج 67 ص 184 .

ص: 481

8 / 4 بيعت زنان از پشت جامه

8 / 4بيعت زنان از پشت جامهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حديثى بلند كه در آن، احكام زنان را بيان مى فرمايد _ :براى زن جايز نيست كه با نامحرم دست دهد، مگر از پشت جامه اش ، و نه بيعت كند، مگر از پشت جامه اش .

مشكاة الأنوار_ به نقل از سعيده و ايمنه، خواهران محمد بن ابى عمير _ :خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم و گفتيم : آيا جايز است كه زن از برادر ايمانى اش عيادت كند ؟ فرمود : «آرى» . گفتيم: و با او دست دهد ؟ فرمود : «آرى ، از پشت جامه» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى كه با زنان بيعت كرد، جامه پشمين پوشيد و دستش در آستينش بود ، و زنان، دست خود را بر آن مى كشيدند .

الطبقات الكبرى_ به نقل از عامر شعبى _ :پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه روى دستش پارچه اى بود ، با زنان بيعت كرد .

.

ص: 482

الفصل التاسع : أحكام البيعة9 / 1وُجوبُ بَيعَةِ الإِمامِ العادِلِ عليه السّلام عَلَى المُكَلَّفينَالكتاب«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا * سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» . (1)

«وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَ لَا تَنقُضُواْ الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ * وَلَا تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ * وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ وَ لَتُسْئلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * وَ لَا تَتَّخِذُواْ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَ تَذُوقُواْ السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * وَلَا تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» . (2)

.


1- .الفتح : 10 _ 11 .
2- .النحل : 91 _ 95 .

ص: 483

فصل نهم : احكام بيعت
9 / 1 وجوب بيعت با پيشواى عادل بر افراد مكلّف

فصل نهم : احكام بيعت9 / 1وجوب بيعت با پيشواى عادل بر افراد مكلّفقرآن«كسانى كه با تو بيعت مى كنند ، در حقيقت ، با خدا بيعت مى كنند . دست خدا، بالاى دست هاى آنهاست. پس هر كه [بيعت ]شكند ، در واقع ، به زيان خود مى شكند ، و هر كه به آنچه با خدا عهد كرده است، وفا كند، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او مى دهد . بر جاى ماندگان از باديه نشينان عرب [كه در حديبيّه با تو در جنگ شركت نكردند]، به زودى به تو خواهند گفت : اموال ما و كسانمان، ما را از جنگ باز داشتند . پس براى ما آمرزش بخواه . آنان چيزى را كه در دل هايشان نيست، بر زبان خويش مى رانند . بگو : اگر خدا بخواهد به شما زيانى يا سودى برساند، چه كسى در برابر او براى شما اختيار چيزى را دارد ؟ بلكه اين خداست كه به آنچه مى كنيد، همواره آگاه است» .

«و هر گاه با خدا پيمان بستيد، به پيمان خدا وفا كنيد و سوگندها[ى خود] را پس از استوار كردن آنها مشكنيد، در حالى كه خدا را بر خود ضامن [و گواه] قرار داده ايد ؛ زيرا خدا آنچه را انجام مى دهيد، مى داند . و مانند آن زنى كه رشته خود را پس از محكم بافتن، پنبه مى كرد، مباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش، وسيله تقلّب سازيد، [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر [در داشتن امكانات ]افزون ترند . جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى آزمايد و روز قيامت در آنچه اختلاف مى كرديد، قطعاً براى شما توضيح خواهد داد . و اگر خدا مى خواست، قطعاً شما را امّتى واحد قرار مى داد ؛ ولى هر كه را بخواهد، بى راه و هر كه را بخواهد، هدايت مى كند و از آنچه انجام مى داديد، حتماً سؤال خواهيد شد . و زنهار ! سوگندهاى خود را وسيله تقلّب ميان خود قرار ندهيد ، تا گامى، پس از استوارى اش بلغزد ، و شما به [سزاى] آن كه [مردم را] از راه خدا باز داشته ايد، دچار شكنجه شويد و برايتان عذابى بزرگ باشد» .

.

ص: 484

«يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (1)

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» . (2)

الحديثالفتوح :قالَتِ الأَنصارُ [ لِلنّاسِ] : إنَّكُم قَد عَرَفتُم فَضلَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وسابِقَتَهُ وقَرابَتَهُ ومَنزِلَتَهُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، مَعَ عِلمِهِ بِحَلالِكُم وحَرامِكُم وحاجَتِكُم إلَيهِ مِن بَينِ الصَّحابَةِ ، ولَن يَألُوَكُم نُصحا ، ولَو عَلِمنا مَكانَ أحَدٍ هُوَ أفضَلُ مِنهُ وأَجمَلُ لِهذَا الأَمرِ وأَولى بِهِ مِنهُ لَدَعَوناكُم إلَيهِ . فَقالَ النّاسُ كُلُّهُم بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ : رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ . فَقالَ لَهُم عَلِيٌّ عليه السلام : أخبِروني عَن قَولِكُم هذا : «رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ» . أحَقٌّ واجِبٌ هذا مِنَ اللّهِ عَلَيكُم ، أم رَأيٌ رَأَيتُموهُ مِن عِندِ أنفُسِكُم ؟ قالوا : بَل هُوَ واجِبٌ أوجَبَهُ اللّهُ عز و جل لَكَ عَلَينا . (3)

الاحتجاج عن الأصبغ بن نباتة :كُنتُ جالِسا عِندَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَجاءَهُ ابنُ الكَوّا فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، مَنِ البُيوتُ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» (4) ؟ قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : نَحنُ البُيوتُ الَّتي أمَرَ اللّهُ بِها أن تُؤتى مِن أبوابِها ، نَحنُ بابُ اللّهِ وبُيوتُهُ الَّتي يُؤتى مِنهُ ، فَمَن بايَعَنا وأَقَرَّ بِوِلايَتِنا فَقَد أتَى البُيوتَ مِن أبوابِها ، ومَن خالَفَنا وفَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فَقَد أتَى البُيوتَ مِن ظُهورِها . (5)

.


1- .الممتحنة : 12 .
2- .التوبة : 111 .
3- .الفتوح : ج 2 ص 435 .
4- .البقرة : 189 .
5- .الاحتجاج : ج 1 ص 540 ح 129 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 343 ح 687 نحوه ، بحار الأنوار : ج 23 ص 328 ح 9 .

ص: 485

«اى پيامبر ! چون زنان باايمان نزدت آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا نسازند ، و دزدى نكنند ، و زنا ندهند ، و فرزندان خود را نكشند ، و بچّه هاى نامشروع را كه يافته اند، با بهتان، به شوهر نبندند ، و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند ، با آنها بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه، كه خدا آمرزنده مهربان است» .

«در حقيقت ، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اين كه بهشت براى آنان باشد ، خريده است ؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند ، [و اين] به عنوان وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن، بر عهده اوست ، و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است ؟ پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد ،شادمان باشيد ، و اين، همان كاميابى بزرگ است» .

حديثالفتوح :انصار [به مردم] گفتند : شما از برترى على بن ابى طالب و پيشينه او و خويشاوندى اش با پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاهش نزد او آگاهيد ، و مى دانيد كه او حلال و حرام [دين] شما را مى داند ، و از ميان صحابه به او نيازمنديد ، و او هرگز از خيرخواهى به شما فروگذار نخواهد كرد . اگر كس ديگرى را مى شناختيم كه از او برتر ، و براى اين امر، زيبنده تر و سزاوارتر از على بود، قطعاً شما را به او فرا مى خوانديم . مردم يك صدا فرياد زدند : با ميل و رغبت، او را مى پذيريم . على عليه السلام به آنان فرمود : «به من بگوييد اين كه گفتيد : با ميل و رغبت، او را مى پذيريم ، آيا اين را يك وظيفه الهى بر خود مى دانيد ، يا اين كه نظر شخصى خودتان است ؟». گفتند : نه ، وظيفه اى است كه خداوند عز و جل آن را در قبال تو بر ما واجب گردانيده است .

الاحتجاج_ به نقل از اصبغ بن نباته _ :نزد امير مؤمنان عليه السلام نشسته بودم كه ابن كوّاء وارد شد و گفت : اى امير مؤمنان ! مراد از «خانه ها» در اين سخن خداوند عز و جل چيست : «نيكى، آن نيست كه از پشت خانه ها وارد شويد ؛ بلكه نيكى، آن است كه تقوا پيشه كند و به خانه ها از درِ آنها وارد شويد» ؟ على عليه السلام فرمود : «ماييم آن خانه هايى كه خدا دستور داده است از درهاى آنها وارد شوند . ماييم آن درِ خدا و خانه هاى او كه بايد از آن در وارد [آنها] شد . پس هر كه با ما بيعت كند و به ولايت ما اقرار نمايد ، به اين خانه ها از درهايشان وارد شده است ، و هر كه از ما سرپيچى نمايد و ديگران را بر ما ترجيح دهد ، در واقع ، از پشت خانه ها وارد شده است» .

.

ص: 486

بحار الأنوار_ مِمّا وَرَدَ فِي استِحبابِ زِيارَةِ المُصافَقَةِ لِلأَئِمَّةِ عليهم السلام _ :ثُمَّ تَضَعُ يَدَكَ اليُمنى عَلَى القَبرِ وتَقولُ : هذِهِ يَدَيَّ مُصافَقَةً لَكَ عَلَى البَيعَةِ الواجِبَةِ عَلَينا ، فَاقبَل ذلِكَ مِنّي يا إمامي . (1)

9 / 2إجبارُ الإِمامِ عليه السّلام عَلى قَبولِ بَيعَةِ النّاسِمقاتل الطالبيين عن يحيى بن الحسن العلوي :إنَّ المَأمونَ وَجَّهَ إلى جَماعَةٍ مِن آلَ أبي طالِبٍ ، فَحَمَلَهُم إلَيهِ مِنَ المَدينَةِ ، وفيهِم عَلِيُّ بنُ موسَى الرِّضا ، فَأَخَذَ بِهِم عَلى طَريقِ البَصرَةِ حَتّى جاؤوهُ بِهِم ، وكانَ المُتَوَلّي لِاءِشخاصِهِمُ المَعروفَ بِالجَلُودِيِّ مِن أهلِ خُراسانَ ، فَقَدِمَ بِهِم عَلَى المَأمونِ ، فَأَنزَلَهُم دارا وأَنزَلَ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا دارا ، ووَجَّهَ إلَى الفَضلِ بنِ سَهلٍ فَأَعلَمَهُ أنَّهُ يُريدُ العَقدَ لَهُ ، وأَمَرَهُ بِالاِجتِماعِ مَعَ أخيهِ الحَسَنِ بنِ سَهلٍ عَلى ذلِكَ ، فَفَعَلَ وَاجتَمَعا بِحَضرَتِهِ . فَجَعَلَ الحَسَنُ يُعظِمُ ذلِكَ عَلَيهِ ويُعَرِّفُهُ ما في إخراجُ الأَمرَ مِن أهلِهِ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ : إنّي عاهَدتُ اللّهَ أن اُخرِجَها إلى أفضَلِ آلِ أبي طالِبٍ إن ظَفِرتُ بِالمَخلوعَ ، وما أعلَمُ أحَدا أفضَلُ مِن هذَا الرَّجُلِ ، فَاجتَمَعا مَعَهُ عَلى ما أرادَ . فَأَرسَلَهُما إلى عَلِيِّ بنِ موسى عليه السلام ، فَعَرَضا ذلِكَ عَلَيهُ فَأَبى ، فَلَم يَزالا بِهِ وهُوَ يَأبى ذلِكَ ويَمتَنِعُ مِنهُ ، إلى أن قالَ لَهُ أحَدُهُما : إن فَعَلتَ وإلّا فَعَلنا بِكَ وصَنَعنا ، وتَهَدَّدَهُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ أحَدُهُما : وَاللّهِ ، أمَرَني بِضَربِ عُنُقِكَ إذا خالَفتَ ما يُريدُ . ثُمَّ دَعا بِهِ المَأمونُ فَخاطَبَهُ في ذلِكَ فَامتَنَعَ ، فَقالَ لَهُ قَولاً شَبيها بِالتَّهَدُّدِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : إنَّ عُمَرَ جَعَلَ الشُّورى في سِتَّةٍ أحَدُهُم جَدُّكَ وقالَ : مَن خالَفَ فَاضرِبوا عُنُقَهُ ، ولا بُدَّ مِن قَبولِ ذلِكَ . فَأَجابَهُ عَلِيُّ بنُ موسى إلى مَا التَمَسَ . (2)

.


1- .بحار الأنوار : ج 102 ص 198 الزيارة الحادية عشرة نقلاً عن نسخة قديمة في تأليف أصحابنا ، مستدرك الوسائل : ج 10 ص 223 ح 11901 نقلاً عن المزار القديم .
2- .مقاتل الطالبيين : ص 454 ، الإرشاد : ج 2 ص 259 ، روضة الواعظين : ص 247 ، الدرّ النظيم : ص 679 وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 49 ص 145 ح 23 .

ص: 487

9 / 2 مجبور كردن امام عليه السلام به پذيرش بيعت مردم

بحار الأنوار_ در آنچه در باره مستحب بودن زيارت بيعت با ائمّه عليهم السلام وارد شده است _ :سپس دست راستت را روى قبر مى گذارى و مى گويى : اين دست من، به مثابه دست دادن به تو براى بيعتى است كه بر ما واجب است . پس ، آن را از من بپذير، اى امام من !

9 / 2مجبور كردن امام عليه السلام به پذيرش بيعت مردممقاتل الطالبيّين_ به نقل از يحيى بن حسن علوى _ :مأمون، مأمورانى را نزد گروهى از خاندان ابو طالب فرستاد و آنها را از مدينه نزد خويش آورد . على بن موسى الرضا عليه السلام نيز در ميان آنان بود . آن عدّه را از راه بصره حركت دادند تا اين كه نزد مأمون آوردند . مسئول انتقال آنان، شخصى بود معروف به جَلودى از اهالى خراسان . او آن گروه را به نزد مأمون آورد. مأمون، آنان را در منزلى اسكان داد و على بن موسى الرضا عليه السلام را در منزلى ديگر . آن گاه به فضل بن سهل پيغام داد كه مى خواهد براى وى بيعت بگيرد ، و به فضل دستور داد با برادرش حسن بن سهل نزد او روند . فضل چنين كرد و هر دو به حضور مأمون رسيدند . حسن شروع به بيان دشوارى ها و خطرات اين كار كرد و به او گفت كه اگر خلافت را از خاندان بنى عبّاس خارج سازد، چه عواقبى ممكن است در پى داشته باشد . مأمون به او گفت : من با خدا پيمان بستم كه اگر بر آن مخلوع (امين عبّاسى) پيروز شوم ، خلافت را به برترين فرد از خاندان ابو طالب بسپارم ، و من هيچ كس را برتر از اين مرد نمى شناسم . پس برادران سهل با خواسته مأمون موافقت كردند . مأمون، آن دو را نزد على بن موسى الرضا عليه السلام فرستاد و برادران سهل، ولايت عهدى را به ايشان پيشنهاد كردند؛ ليكن امام عليه السلام سر باز زد . آن دو، اصرار مى كردند و امام عليه السلام سر باز مى زد و امتناع مى ورزيد ، تا آن كه يكى از آن دو به امام گفت : اگر پذيرفتى كه هيچ، وگر نه با تو چنين و چنان مى كنيم. و امام عليه السلام را تهديد كرد . سپس ديگرى گفت : به خدا سوگند، مأمون به ما دستور داده است كه چنانچه با خواسته او مخالفت نمايى، گردنت زده شود . پس از آن ، مأمون، امام عليه السلام را خواست و در اين باره با ايشان سخن گفت؛ ولى باز امام عليه السلام امتناع ورزيد . مأمون سخنى تهديدآميز به امام عليه السلام گفت و سپس اظهار داشت : عمر، شورايى شش نفره تشكيل داد كه يكى از اعضاى آن، جدّ تو بود ، و گفت : هر كس مخالفت كرد، او را گردن بزنيد ، و بايد بپذيرد . در اين هنگام ، على بن موسى الرضا عليه السلام به درخواست مأمون، پاسخ مثبت داد .

.

ص: 488

الأمالي للصدوق عن ياسر :لَمّا وُلِّيَ الرِّضا عليه السلام العَهدَ ، سَمِعتُهُ وقَد رَفَعَ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ وقالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي مُكرَهٌ مُضطَرٌّ ، فَلا تُؤاخِذني كَما لَم تُؤاخِذ عَبدَكَ ونَبِيَّكَ يوسُفَ حِينَ دُفِعَ إلى وِلايَةِ مِصر . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن محمّد بن عرفة :قُلتُ لِلرِّضا عليه السلام : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما حَمَلَكَ عَلَى الدُّخولِ في وِلايَةِ العَهدِ ؟ فَقالَ : ما حَمَلَ جَدّي أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام عَلَى الدُّخولِ فِي الشُّورى . (2)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن الصلت :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا عليه السلام ، فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، النّاسُ يَقولونَ : إنَّكَ قَبِلتَ وِلايَةَ العَهدِ مَعَ إظهارِكَ الزُّهدَ فِي الدُّنيا ! فَقالَ عليه السلام : قَد عَلِمَ اللّهُ كَراهَتي لِذلِكَ ، فَلَمّا خُيِّرتُ بَينَ قَبولِ ذلِكَ وبَينَ القَتلِ ، اختَرتُ القَبولَ عَلَى القَتلِ . وَيحَهُم أما عَلِموا أنَّ يوسُفَ عليه السلام كانَ نَبِيّا ورَسولاً ، فَلَمّا دَفَعَتهُ الضَّرورَةُ إلى تَوَلّي خَزائِنِ العَزيزِ قالَ : «اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ » (3) ! ودَفَعَتنِي الضَّرورَةُ إلى قَبولِ ذلِكَ عَلى إكراهٍ وإجبارٍ بَعدَ الإِشرافِ عَلَى الهَلاكِ ، عَلى أنّي ما دَخَلتُ في هذا الأَمرِ إلّا دُخولَ خارِجٍ مِنهُ ، فَإِلَى اللّهِ المُشتَكى وهُوَ المُستَعَانُ . (4)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 757 ح 1022 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 364 نحوه ، روضة الواعظين : ص 252 ، بحار الأنوار : ج 49 ص 130 ح 5 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 141 ح 4 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 364 ، بحار الأنوار : ج 49 ص 140 ح 14 .
3- .يوسف : 55 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 139 ح 2 وص 138 ح 1 ، علل الشرائع : ص 238 ح 2 كلاهما عن الحسن بن موسى نحوه وص 239 ح 3 ، الأمالي للصدوق : ص 130 ح 118 ، روضة الواعظين : ص 247 ، بحار الأنوار : ج 49 ص 130 ح 4 وراجع : تفسير العيّاشي : ج 2 ص 180 ح 38 والخرائج والجرائح : ج 2 ص 766 ح 86 .

ص: 489

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ياسر _ :چون امام رضا عليه السلام به ولايت عهدى تعيين شد ، دستانش را به سوى آسمان بر داشت و فرمود: «بار خدايا ! تو مى دانى كه من مجبور و ناچار شدم . پس مرا مؤاخذه مفرما، چنان كه بنده ات و پيامبرت يوسف را آن گاه كه به پذيرش حكومت مصر وادارش كردند ، مؤاخذه ننمودى» .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از محمّد بن عرفه _ :به امام رضا عليه السلام گفتم : اى پسر پيامبر خدا! چه چيزى شما را به پذيرش ولايت عهدى وا داشت ؟ فرمود : «همان چيزى كه جدّم امير مؤمنان عليه السلام را به پذيرش [عضويت در ]شورا[ى عمر] وا داشت» .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن صلت _ :خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم و گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! مردم مى گويند : شما با آن كه وانمود مى كنيد به دنيا بى رغبتيد ، ولايت عهدى را پذيرفتيد ! فرمود : «خدا مى داند كه من از آن بيزار بودم ؛ امّا چون ميان پذيرش آن و كشته شدن، مخيّر شدم ، پذيرفتن را بر كشته شدن بر گزيدم . واى بر آنان ! مگر نمى دانند كه يوسف عليه السلام پيامبر و رسول بود ؛ امّا چون ناچار شد خزانه دارى عزيز [مصر] را بپذيرد ، به او گفت : «مرا بر خزانه هاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم» . من نيز با زور و اجبار و پس از آن كه در آستانه كشته شدن قرار گرفتم ، ناچار به پذيرش آن شدم ، منتها پذيرفتن اين كار از جانب من، مانند نپذيرفتن آن است . به خدا شِكوه مى كنم و از او يارى مى جويم» .

.

ص: 490

الأمالي للصدوق عن أبي الصلت الهَرَويّ :إنَّ المَأمونَ قالَ لِلرِّضا عليه السلام : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، قَد عَرَفتُ فَضلَكَ وعِلمَكَ وزُهدَكَ ووَرَعَكَ وعِبادَتَكَ ، وأَراكَ أحَقَّ بِالخِلافَةِ مِنّي . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : بِالعُبودِيَّةِ للّهِِ عز و جل أفتَخِرُ ، وبِالزُّهدِ فِي الدُّنيا أرجُو النَّجاةَ مِن شَرِّ الدُّنيا ، وبِالوَرَعِ عَنِ المَحارِمِ أرجُو الفَوزَ بِالمَغانِمِ ، وبِالتَّواضُعِ فِي الدُّنيا أرجُو الرِّفعَةَ عِندَ اللّهِ عز و جل . فَقالَ لَهُ المَأمونُ : إنّي قَد رَأَيتُ أن أعزِلَ نَفسي عَنِ الخِلافَةِ وأَجعَلَها لَكَ واُبايِعَكَ . فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : إن كانَت هذِهِ الخِلافَةُ لَكَ وجَعَلَها اللّهُ لَكَ ، فَلا يَجوزُ أن تَخلَعَ لِباسا ألبَسَكَهُ اللّهُ وتَجعَلَهُ لِغَيرِكَ ، وإن كانَتِ الخِلافَةُ لَيسَت لَكَ ، فَلا يَجوزُ لَكَ أن تَجعَلَ لِيَ ما لَيسَ لَكَ ! فَقالَ لَهُ المَأمونُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لا بُدَّ لَكَ مِن قَبولِ هذا الأَمرِ . فَقالَ : لَستُ أفعَلُ ذلِكَ طائِعا أبَدا . فَما زالَ يَجهَدُ بِهِ أيّاما حَتّى يَئِسَ مِن قَبولِهِ ، فَقالَ لَهُ : فَإِن لَم تَقبَلِ الخِلافَةَ ولَم تُحِب مُبَايَعَتي لَكَ ، فَكُن وَلِيَّ عَهدي لِتَكونَ لَكَ الخِلافَةُ بَعدي . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : وَاللّهِ ، لَقَد حَدَّثَني أبي عَن آبائِهِ ، عَن أميرِ المُؤمِنينَ ، عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أنّي أخرُجُ مِنَ الدُّنيا قَبلَكَ مَقتولاً بِالسَّمِّ مَظلوما ، تَبكي عَلَيَّ مَلائِكَةُ السَّماءِ ومَلائِكَةُ الأَرضِ ، واُدفَنُ في أرضِ غُربَةٍ إلى جَنبِ هارونَ الرَّشيدِ . فَبَكَى المَأمونُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ومَنِ الَّذي يَقتُلُكَ ، أو يَقدِرُ عَلَى الإِساءَةِ إلَيكَ وأَنَا حَيٌّ ؟ فَقالَ الرِّضا عليه السلام : أما إنّي لَو أشاءُ أن أقولَ مَنِ الَّذي يَقتُلُني لَقُلتُ . فَقالَ المَأمونُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّما تُريدُ بِقَولِكَ هذَا التَّخفيفَ عَن نَفسِكَ ، ودَفعَ هذا الأَمرِ عَنكَ ، لِيَقولَ النّاسُ : إنَّكَ زاهِدٌ فِي الدُّنيا . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : وَاللّهِ ، ما كَذَبتُ مُنذُ خَلَقَني رَبّي عز و جل ، وما زَهِدتُ فِي الدُّنيا لِلدُّنيا ، وإنّي لَأَعلَمُ ما تُريدُ . فَقالَ المَأمونُ : وما اُريدُ ؟ قالَ : لي الأَمانَ عَلَى الصِّدقِ ؟ قالَ : لَكَ الأَمانُ . قالَ : تُريدُ بِذلِكَ أن يَقولَ النّاسُ : إنَّ عَلِيَّ بنَ موسى لَم يَزهَد فِي الدُّنيا ، بَل زَهِدَتِ الدُّنيا فيهِ ، ألا تَرَونَ كَيفَ قَبِلَ وِلايَةَ العَهدِ طَمَعا فِي الخِلافَةِ ؟ فَغَضِبَ المَأمونُ ، ثُمَّ قالَ : إنَّكَ تَتَلَقّاني أبَدا بِما أكرَهُهُ ، وقَد أمِنتَ سَطَواتي ، فَبِاللّهِ اُقسِمُ ! لَئِن قَبِلتَ وِلايَةَ العَهدِ وإلّا أجبَرتُكَ عَلى ذلِكَ ، فَإِن فَعَلتَ وإلّا ضَرَبتُ عُنُقَكَ . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : قَد نَهانِيَ اللّهُ عز و جل أن اُلقِيَ بِيَدي إلَى التَّهلُكَةِ ، فَإِن كانَ الأَمرُ عَلى هذا فَافعَل ما بَدا لَكَ ، وأَنَا أقبَلُ ذلِكَ ، عَلى أنّي لا اُوَلّي أحَدا ، ولا أعزِلُ أحَدا ، ولا أنقُضُ رَسما ولا سُنَّةً ، وأَكونُ فِي الأَمرِ مِن بَعيدٍ مُشيرا . فَرَضِيَ مِنهُ بِذلِكَ ، وجَعَلَهُ وَلِيَّ عَهدِهِ عَلى كَراهَةٍ مِنهُ عليه السلام لِذلِكَ . (1)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 125 ح 115 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 139 ح 3 ، علل الشرائع : ص 237 ح 1 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 362 نحوه ، روضة الواعظين : ص 246 ، بحار الأنوار : ج 49 ص 128 ح 3 .

ص: 491

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابو صلت هَروى _ :مأمون به امام رضا عليه السلام گفت : اى پسر پيامبر خدا ! من از فضل و دانش و زهد و پارسايى و عبادت تو آگاهم و تو را به خلافت، سزاوارتر از خودم مى دانم . امام رضا عليه السلام فرمود : «به بندگى خداى عز و جل افتخار مى كنم ، و با زهد به دنيا، اميد رهايى از شرّ دنيا را دارم ، و با پارسايى از حرام ها، در رسيدن به سودها[ى اخروى ]اميد بسته ام ، و با فروتنى در دنيا، به بلندى مقام در نزد خداوند عز و جل چشم دارم» . مأمون گفت : من در نظر دارم خودم را از خلافت عزل كنم و آن را به تو وا گذارم و با تو بيعت كنم . امام رضا عليه السلام به او فرمود : «اگر اين خلافت، حقّ توست و خداوند، آن را برايت قرار داده است ، پس جايز نيست جامه اى را كه خداوند بر تو پوشانده است، در آورى و بر ديگرى بپوشانى ، و اگر خلافت، حقّ تو نيست ، تو حق ندارى چيزى را كه متعلّق به تو نيست، به من وا گذارى !». مأمون گفت : اى پسر پيامبر خدا! بايد اين كار را بپذيرى . فرمود : «هرگز به ميل خود، اين كار را نمى كنم» . مأمون چند روزى به امام عليه السلام اصرار ورزيد، تا اين كه از پذيرفتن او نوميد شد و گفت : پس اگر خلافت را نمى پذيرى و بيعت مرا با خود دوست نمى دارى ، لا اقل ولى عهد من باش تا بعد از من، خلافت به تو برسد . امام رضا عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، پدرم از پدرانش از امير مؤمنان عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم حديث كرد كه من پيش از تو، به زهر ستم، كشته مى شوم و از دنيا مى روم و فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين بر من مى گريند و در ديار غربت ، كنار هارون الرشيد به خاك سپرده مى شوم» . مأمون گريست و سپس گفت : اى پسر پيامبر خدا ! تا من زنده ام ، چه كسى جرئت مى كند تو را بكشد ، يا مى تواند به تو بدى و جسارت كند ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «اگر بخواهم بگويم چه كسى مرا مى كشد ، مى توانم بگويم» . مأمون گفت : «اى پسر پيامبر خدا! تو با اين سخنت مى خواهى از زير بار، شانه خالى كنى و اين كار را از خودت دور كنى تا مردم بگويند : تو به دنيا زاهدى» . امام رضا عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، از زمانى كه پروردگارم عز و جل مرا آفريده است، دروغى نگفته ام ، و به خاطر دنيا زهد نفروخته ام ، و من مى دانم مقصود تو چيست» . مأمون گفت : مقصودم چيست ؟ امام عليه السلام فرمود : «در امانم كه حقيقت را بگويم ؟». گفت : در امانى . فرمود : «مقصودت از اين كار، آن است كه مردم بگويند : على بن موسى نبود كه به دنيا زهد داشت؛ بلكه اين دنيا بود كه [تا كنون] به او پشت كرده بود . آيا نمى بينيد كه چگونه به طمع خلافت، ولايت عهدى را پذيرفت ؟». مأمون در خشم آمد و گفت : تو هميشه با من ، ناخوشايند برخورد مى كنى ، و خود را از خشم من در امان مى دانى . به خدا سوگند مى خورم كه اگر ولايت عهدى را نپذيرى، تو را به آن مجبور مى سازم ، و چنانچه زير بار نروى، گردنت را مى زنم . امام رضا عليه السلام فرمود : «خداوند عز و جل مرا نهى فرموده از اين كه با دست خود ، خويشتن را به كشتن دهم . حال كه چنين است ، پس هر طور صلاح مى دانى، عمل كن و من آن را مى پذيرم ، به شرط آن كه كسى را عزل و نصب نكنم ، و آيين و قانونى را نقض نكنم ، و دورادور، مشورت دهم» . مأمون قبول كرد و امام عليه السلام را بر خلاف ميل و خواستش ، ولى عهد خود قرار داد .

.

ص: 492

. .

ص: 493

. .

ص: 494

9 / 3بَيعَةُ مَن لَم يَبلُغُ الحُلُمَالإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام :إنَّ النَّبِيَ صلى الله عليه و آله بايَعَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام ، وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ ، و عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ وهُم صِغارٌ لَم يَبلُغوا . قالَ : ولَم يُبايِع صَغيرا إلّا مِنّا . (1)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 115 ح 2843 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 180 كلاهما عن عبد العزيز الدراوردي ؛ ينابيع المودّة : ج 3 ص 150 نحوه وراجع : الإرشاد : ج 2 ص 287 وتحف العقول : ص 452 والاحتجاج : ج 2 ص 446 والاختصاص : ص 100 .

ص: 495

9 / 3 بيعت افراد نابالغ

9 / 3بيعت افراد نابالغامام صادق عليه السلام_ به نقل از پدرش عليه السلام _ :پيامبر صلى الله عليه و آله با حسن و حسين عليهم السلام و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر ، با آن كه كودكانى نابالغ بودند ، بيعت كرد و با هيچ كودكى بجز ما بيعت نكرد .

.

ص: 496

9 / 4بَيعَةُ غَيرِ الإِمامِ العادِلِالإمام الحسين عليه السلام_ لَمّا قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ : ما تَرى أن تَصنَعَ إن دُعيتَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ ؟ _ :أنّى اُبايِعُ لِيَزيدَ ! ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ ، مُعلِنُ الفِسقِ ، يَشرَبُ الخَمرَ ، ويَلعَبُ بِالكِلابِ وَالفُهودِ ، ويُبغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسولِ ! لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا . (1)

الإمام الحسين عليه السلام_ لِوالِي المَدينَةِ _ :أيُّهَا الأَميرُ ! إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ اللّهُ ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ ، شارِبُ الخَمرِ ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ ، لَيسَ لَهُ هذِهِ المَنزِلَةُ ، ومِثلي لا يُبايِعُ مِثلَهُ ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونُ ، ونَنظُرُ وتَنظُرونَ ، أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَيعَةِ . (2)

9 / 5قَبولُ بَيعَةِ النّاسِالإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _ :أما وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ ، وبَرَأَ النَّسَمَةَ ، لَولا حُضورُ الحاضِرِ ، وقِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ ، وما أخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ ألّا يُقارّوا (3) عَلى كِظَّةِ 4 ظالِمٍ ، ولا سَغَبِ (4) مَظلومٍ ، لَأَلقَيتُ حَبلَها عَلى غارِبِها ، ولَسَقَيتُ آخِرَها بِكَأسِ أوَّلِها ، ولَأَلفَيتُم دُنياكُم هذِهِ أزهَدَ عِندي مِن عَفطَةِ عَنزٍ . (5)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 12 ، مقتل الحسين للخوارزمي : ج 1 ص 182 وفيه «ونحن» بدل «ويبغض» .
2- .اللهوف : ص 98 ، مثير الأحزان : ص 24 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 325 ؛ الفتوح : ج 5 ص 14 .
3- .قارَّه مُقارَّةً : أي قرَّ معه وسكن ، وهو تفاعل من القرار (لسان العرب : ج 5 ص 85 «قرر») .
4- .سَغِب الرجل يَسغَب وسَغَبَ يَسغُبُ : جاع (لسان العرب : ج 1 ص 468 «سغب») .
5- .نهج البلاغة : الخطبة 3 ، علل الشرائع : ص 151 ح 12 ، معاني الأخبار : ص 362 ح 1 ، الإرشاد : ج 1 ص 289 والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس ، بحار الأنوار : ج 29 ص 499 ح 1 .

ص: 497

9 / 4 بيعت با پيشواى غير عادل
9 / 5 پذيرفتن بيعت مردم

9 / 4بيعت با پيشواى غير عادلامام حسين عليه السلام_ در پاسخ به عبد اللّه بن زبير كه گفت : اگر به بيعت با يزيد فرا خوانده شدى ، چه مى كنى ؟ _ :چگونه با يزيد بيعت كنم، در حالى كه او آدمى گنه پيشه است ، آشكارا گناه مى كند ، شراب مى خورد ، با سگ ها و يوزپلنگ ها بازى مى كند ، و يادگار خاندان پيامبر را دشمن مى دارد ؟ نه، به خدا! هرگز چنين نخواهد شد .

امام حسين عليه السلام_ به حاكم مدينه _ :اى امير ! ما خاندان نبوّت و كانون رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگانيم . خداوند به ما آغاز كرد و به ما پايان برد ، در حالى كه يزيد، آدم گنه آلودى است ، شراب مى خورد ، آدم مى كشد ، و آشكارا فسق و فجور مى كند . اين مقام، حقّ او نيست ، و آدمى چون من، با چون اويى بيعت نمى كند . با اين حال ، هم ما و هم شما تا فردا صبح، صبر مى كنيم و خواهيم ديد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت، سزاوارتر است .

9 / 5پذيرفتن بيعت مردمامام على عليه السلام_ در يكى از خطبه هايش _ :سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد ، اگر نبود حضور مردم ، و اتمام حجّت با وجود ياور ، و اين كه خدا از عالِمان، پيمان گرفته است تا در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستم ديده ساكت ننشينند ، هر آينه ريسمان شتر خلافت را بر گردنش مى افكندم و عطايش را به لقايش مى بخشيدم ، و شما مى ديديد كه اين دنياى شما در نظر من، از تيزى (/ آب بينىِ) يك بز، پست تر است .

.

ص: 498

9 / 6وَضعُ الشَّرطِ مِن قِبَلِ الإِمامِ أو مِن قِبَلِ النّاسِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :بايِعوني عَلى ألّا تُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا ، ولا تَسرِقوا ولا تَزنوا . . . فَمَن وَفى مِنكُم فَأَجرُهُ عَلَى اللّهِ ، ومَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا فَعوقِبَ فِي الدُّنيا فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ ، و مَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا ثُمَّ سَتَرَهُ اللّهُ فَهُوَ إلَى اللّهِ إن شاءَ عَفا عَنهُ وإن شاءَ عاقَبَهُ . (1)

الإصابة عن سهل بن سعد :بايَعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أنَا وأبو ذَرٍّ وعُبادَةُ بنُ الصّامِتِ ومُحَمَّدُ بنُ مَسلَمَةَ وأبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ وسادِسٌ ، عَلى ألّا تَأخُذَنا فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ . فَاستَقالَ السّادِسُ فَأَقالَهُ . (2)

عدّة الداعي :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَوما لِأَصحابِهِ : ألا تُبايِعُونّي ؟ فَقالوا : قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : تُبايِعُونّي عَلى أن لا تَسأَلُوا النّاسَ شَيئا . فَكانَ بَعدَ ذلِكَ تَقَعُ المِخصَرَةُ (3) مِن يَدِ أحَدهِمِ فَيَنزِلُ لَها ولا يَقولُ لِأَحَدٍ : ناوِلنيها . (4)

.


1- .صحيح البخاري : ج 1 ص 15 ح 18 ، سنن الدارمي : ج 2 ص 668 ح 2362 ، السنن الكبرى : ج 8 ص 34 ح 15842 كلّها عن عبادة بن الصامت ، كنز العمّال : ج 1 ص 101 ح 453 .
2- .الإصابة : ج 3 ص 66 الرقم 3204 ، تاريخ دمشق : ج 20 ص 384 الرقم 2427 ، تهذيب الكمال : ج 10 ص 299 الرقم 2224 وليس فيه «ومحمّد بن مسلمة» ، كنز العمّال : ج 1 ص 324 ح 1516 .
3- .المخصَرةُ كالسوط ، وكلّ ما اختصر الإنسان بيده فأمسكه من عصا ونحوها (الصحاح : ج 2 ص 646 «خصر») .
4- .عدّة الداعي : ص 89 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 158 ح 37 .

ص: 499

9 / 6 شرطگذارى از جانب امام يا از جانب مردم

9 / 6شرط گذارى از جانب امام يا از جانب مردمپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با من بيعت كنيد بر اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد ، و دزدى و زنا نكنيد... . پس ، هر يك از شما [به اين بيعت و شرط ها] وفا كرد، مزدش با خداست ، و هر كس چيزى از آنها را مرتكب شد و در همين دنيا مجازات ديد، آن مجازات، كفّاره آن گناه اوست ، و هر كس چيزى از آنها را مرتكب شد و خدا آن را پوشيده داشت ، سر و كارش با خود خداست . اگر خواست، او را مى بخشد و اگر خواست، كيفرش مى دهد .

الإصابة_ به نقل از سهل بن سعد _ :من و ابو ذر و عُبادة بن صامت و محمّد بن مَسلَمه و ابو سعيد خُدرى و نفر ششمى با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرديم بر اين كه در راه خدا سرزنش هيچ سرزنشگرى در ما كارگر نيفتد . آن نفر ششم بعداً معافيت طلبيد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را [از اين بيعت و تعهّدش ]معاف داشت .

عدّة الداعى :روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود : «با من بيعت نمى كنيد ؟» . گفتند : پيش تر با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا ! فرمود : «با من بيعت كنيد بر اين كه از مردم چيزى نخواهيد» . از آن پس ، اگر چوب دستى از دست يكى از آنها مى افتاد، خودش براى بر داشتن آن [از مركبش] پياده مى شد و به هيچ كس نمى گفت : آن را به من بده .

.

ص: 500

تاريخ اليعقوبي :بايَعَ النّاسُ إلّا ثَلاثَةَ نَفَرٍ مِن قُرَيشٍ : مَروانَ بنَ الحَكَمِ ، وسَعيدَ بنَ العاصِ ، وَالوَليدَ بن عُقبَةَ ، وكانَ لِسانَ القَومِ فَقالَ : يا هذا ، إنَّكَ قَد وَتَرتَنا (1) جَميعا ، أمّا أنَا فَقَتَلتَ أبي صَبرا (2) يَومَ بَدرٍ ، وأمّا سَعيدٌ فَقَتَلتَ أباهُ يَومَ بَدرٍ _ وكانَ أبوهُ مِن نورِ قُرَيشٍ _ وأمّا مَروانُ فَشَتَمتَ أباهُ وعِبتَ عَلى عُثمانَ حينَ ضَمَّهُ إلَيهِ . . . فَتَبايَعنا عَلى أن تَضَعَ عَنّا ما أصَبنا ، وتُعفِيَ لَنا عَمّا في أيدينا ، وتَقتُلَ قَتَلَةَ صاحِبِنا . فَغَضِبَ عَلِيٌّ عليه السلام وقالَ : أمّا ما ذَكَرتَ مِن وَتري إيّاكُم ، فَالحَقُّ وَتَرَكُم . وأمّا وَضعي عَنكُم ما أصَبتُم ، فَلَيسَ لي أن أضَعَ حَقَّ اللّهِ تَعالى . وأمّا إعفائي عَمّا في أيديكُم ، فَما كانَ للّهِِ ولِلمُسلِمينَ فَالعَدلُ يَسَعُكُم . وأمّا قَتلي قَتلَةَ عُثمانَ ، فَلَو لَزِمَني قَتلُهُم اليَومَ لَزِمَني قِتالُهُم غَدا ، ولكِن لَكُم أن أحمِلَكُم عَلى كِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ ، فَمَن ضاقَ عَلَيهِ الحَقُّ فَالباطِلُ عَلَيهِ أضيَقُ ، وإن شِئتُم فَالحَقوا بِمَلاحِقِكُم . فَقالَ مَروانُ : بَل نُبايِعُكَ ، ونُقيمُ مَعَكَ ، فَتَرى ونَرى . (3)

الإمام الصادق عليه السلام :أتى رَجُلٌ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي جِئتُكَ اُبايِعُكَ عَلَى الإِسلامِ . فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُبايِعُكَ عَلى أن تَقتُلَ أباكَ ، فَقَبَضَ الرَّجُلُ يَدَهُ فَانصَرَفَ ، ثُمَّ عادَ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّى جِئتُ عَلى أن اُبايِعَكَ عَلَى الإِسلامِ . فَقالَ لَهُ : عَلى أن تَقتُلَ أباكَ ، قالَ : نَعَم ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنّا وَاللّهِ لا نَأمُرُكُم بِقَتلِ آبائِكُم ، ولكِنِ الآنَ عَلِمتُ مِنكَ حَقيقَةَ الإِيمانِ وأَنَّكَ لَن تَتَّخِذَ مِن دونِ اللّهِ وَليجِةً (4) ، أطيعوا آباءَكُم فيما أمَروكُم ، ولا تُطيعوهُم في مَعاصِي اللّهِ . (5)

.


1- .وَتَرَتُ الرَّجُلَ : إذا قتلت له قتيلاً ( لسان العرب : ج 5 ص 274 «وتر») .
2- .قَتَلَهُ صَبرا : كُلُّ ذي روحٍ يوثَقُ حتّى يُقتَل (المصباح المنير : ص 331 «صبر») .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 178 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 19 ح 7 ؛ الفتوح : ج 2 ص 442 ، شرح نهج البلاغة : ج 7 ص 38 كلاهما نحوه .
4- .الوَليجَةُ : كلّ ما يتّخذُه الإنسان مُعتَمِدا عليه (مفردات ألفاظ القرآن : ص 883 «ولج») .
5- .المحاسن : ج 1 ص 386 ح 856 عن أبي خديجة وح 857 عن داود بن فرقد ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 83 ح 31 عن أبي العبّاس وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 68 ص 281 ح 33 ؛ الإصابة : ج 3 ص 426 الرقم 4277 عن طلحة بن البراء نحوه .

ص: 501

تاريخ اليعقوبى :مردم همه بيعت كردند، بجز سه نفر از قريش : مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه كه زبان آنان بود . او گفت : اى مرد ! تو از همه ما كُشته اى : پدر مرا در روز بدر، كَت بسته گردن زدى ، پدر سعيد را هم _ كه از نور قريش بود _ در بدر كشتى ، و به پدر مروان دشنام دادى و از عثمان، هنگامى كه او را به خود ملحق كرد، بد گفتى... . پس با تو بيعت مى كنيم به اين شرط كه آنچه را به دست آورده ايم، از ما نگيرى ، و كارى به دارايى هاى ما نداشته باشى ، و قاتلان عثمان را بكشى . على عليه السلام در خشم شد و فرمود : «امّا اين كه گفتى من از شما كشته ام، [نه ؛ بلكه ]اين حق است كه از شما كشته است ، و امّا اين كه آنچه را به دست آورده ايد، از شما ناديده بگيرم ، مرا نرسد كه حقّ خدا را ناديده بگيرم ، و امّا اين كه كارى به دارايى هاى شما نداشته باشم ، آنچه مال خدا و مسلمانان باشد، عدالت، دامنتان را خواهد گرفت ، و امّا اين كه قاتلان عثمان را بكشم ، اگر امروز كشتن آنها بر من واجب باشد، فردا هم نبرد با آنان بر من واجب خواهد بود ؛ ليكن به نفع شماست (/ وظيفه من در قبال شماست) كه شما را بر كتاب خدا و سنّت پيامبرش وا دارم؛ زيرا كسى كه حق بر او تنگ آيد، باطل بر او تنگ تر خواهد آمد . در غير اين صورت ، از پى كار خويش برويد» . مروان گفت : نه ، با تو بيعت مى كنيم و در كنارت مى مانيم ، تا تو و ما ببينيم چه مى شود .

امام صادق عليه السلام :مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! من آمده ام كه با تو بر اسلام بيعت كنم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «با تو بيعت مى كنم به اين [شرط] كه پدرت را بكشى» . مرد دستش را پس كشيد و رفت . سپس بر گشت و گفت : اى پيامبر خدا ! من آمده ام كه بر اسلام با تو بيعت كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «به اين [شرط] كه پدرت را بكشى» . مرد گفت : باشد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «به خدا سوگند كه ما شما را به كشتن پدرانتان فرمان نمى دهيم ؛ امّا اكنون دانستم كه تو حقيقتاً ايمان دارى ، و هرگز كسى را جز خدا مورد اعتماد قرار نمى دهى . از دستورهاى پدرانتان اطاعت كنيد؛ امّا اگر به معصيت خدا فرمان دادند، از آنان فرمان نبريد» .

.

ص: 502

المستدرك على الصحيحين عن أبي اليسر كعب بن عمرو :أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يُبايِعُ النّاسَ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ابسُط يَدَكَ حَتّى اُبايِعَكَ ، وَاشتَرِط عَلَيَّ فَأَنتَ أعلَمُ بِالشَّرطِ . قالَ : اُبايِعُكَ عَلى أن تَعبُدَ اللّهَ ، وتُقيمَ الصَّلاةَ ، وتُؤتِيَ الزَّكاةَ ، وتُناصِحَ المُسلِمَ ، وتُفارِقَ المُشرِكَ . (1)

المعجم الكبير عن جرير بن عبد اللّه :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا بايَعَ ، بايَعَ عَلى شَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأَنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ ، وإقامِ الصَّلاةِ ، وإيتاءِ الزَّكاةِ ، وَالسَّمعِ وَالطّاعَةِ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، وَالنُّصحِ لِكُلِّ مُسلِمٍ . (2)

مسند ابن حنبل عن عبادة بن الصامت :بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله . . . عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ ، وعَلَى النَّفَقَةِ فِي اليُسرِ وَالعُسرِ ، وعَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ ، وعَلى أن نَقولَ فِي اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ولا نَخافَ لَومَةَ لائِمٍ فيهِ ، وعَلى أن نَنصُرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله إذا قَدِمَ عَلَينا يَثرِبَ ، فَنَمنَعَهُ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ أنفُسَنا وأَزواجَنا وأَبناءَنا ولَنَا الجَنَّةُ ؛ فَهذِهِ بَيعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّتي بايَعَنا عَلَيها ، فَمَن نَكَثَ فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ ، ومَن أوفى بِما بايَعَ عَلَيهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَفَّى اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى بِما بايَعَ عَلَيهِ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله . (3)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 577 ح 6137 ، سنن النسائي : ج 7 ص 148 ، مسند ابن حنبل : ج 7 ص 70 ح 19253 ، المعجم الكبير : ج 2 ص 314 ح 2306 ، السنن الكبرى : ج 9 ص 22 ح 17757 كلّها عن جرير بن عبد اللّه ، كنز العمّال : ج 1 ص 102 ح 459 .
2- .المعجم الكبير : ج 2 ص 313 ح 2303 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 8 ص 416 ح 22833 وج 5 ص 68 ح 14463 ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 682 ح 4251 ، صحيح ابن حبّان : ج 14 ص 173 ح 6274 ، السنن الكبرى : ج 8 ص 251 ح 16556 كلّها عن جابر نحوه وليس فيها ذيله من «فهذه بيعة ...» .

ص: 503

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو اليُسر كعب بن عمرو _ :نزد پيامبر صلى الله عليه و آله كه مشغول بيعت كردن با مردم بود ، آمدم و گفتم : اى پيامبر خدا ! دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم ، و برايم شرط بگذار كه تو بهتر مى دانى چه شرطى بگذارى . فرمود : «با تو بيعت مى كنم، بر اين شرط كه خدا را بپرستى و نماز بخوانى و زكات بدهى و خيرخواه مسلمان باشى و از شرك، دورى كنى» .

المعجم الكبير_ به نقل از جرير بن عبد اللّه _ :پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه بيعت مى كرد، بر گواهى دادن [طرف مقابل] به يگانگى خدا و پيامبرىِ محمّد و گزاردن نماز و پرداخت زكات و حرف شنوى و اطاعت از خدا و پيامبر او ، و خيرخواهى نسبت به هر مسلمانى، بيعت مى كرد .

مسند ابن حنبل_ به نقل از عبادة بن صامت _ :ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم... بر حرف شنوى و اطاعت در خوشى و ناخوشى ، و انفاق كردن در زمان رفاه و تنگ دستى ، و بر امر به معروف و نهى از منكر كردن ، و بر اين كه در راه خداى _ تبارك و تعالى _ [حق را ]بگوييم و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در اين راه نترسيم ، و بر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله را چون به يثرب نزد ما آمد، يارى رسانيم ، و از او همانند دفاع از خودمان و زنان و فرزندانمان دفاع كنيم ، و در عوض، بهشت براى ما باشد . اين بود بيعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه بر اساس آن با ما بيعت كرد . پس هر كه بيعت شكند ، در واقع ، به زيان خودش مى شكند و هر كس به بيعتى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نمود، وفا كند ، خداوند _ تبارك و تعالى _ به آنچه پيامبرش بر آن بيعت كرد [يعنى بهشت]، وفا خواهد كرد .

.

ص: 504

المستدرك على الصحيحين عن ابن الخصاصيّة :أتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِاُبايِعَهُ عَلَى الإِسلامِ ، فَاشتَرَطَ عَلَيَّ : تَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وتُصَلِّيَ الخَمسَ ، وتَصومَ رَمَضانَ ، وتُؤَدِّيَ الزَّكاةَ ، وتَحُجَّ البَيتَ ، وتُجاهِدَ في سَبيلِ اللّهِ . قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، أمَّا اثنَتانِ فَلا اُطيقُهُما ؛ أمَّا الزَّكاةُ فَما لي إلّا عَشرُ ذَودٍ (1) ، هُنَّ رَسَلُ أهلي وحَمولَتُهُم ، وأمَّا الجِهادُ ، فَيَزعُمونَ أنَّهُ مَن وَلّى فَقَد باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ، فَأَخافُ إذا حَضَرَني قِتالٌ كَرِهتُ المَوتَ وخَشَعَت نَفسي . قالَ : فَقَبَضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ ثُمَّ حَرَّكَها ، ثُمَّ قالَ : لا صَدَقَةَ ولا جِهادَ ، فَبِمَ تَدخُلُ الجَنَّةَ ؟ ! قالَ : ثُمَّ قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ اُبايِعُكَ ، فَبايَعَني عَلَيهِنَّ كُلِّهِنَّ . (2)

تاريخ دمشق عن أبي عياض (3) مولى عياض بن ربيعة الأسدي :تاريخ دمشق عن أبي عياض (4) مولى عياض بن ربيعة الأسدي : أتَيتُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وأَنَا مَملوكٌ ، فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ابسُط يَدَكَ اُبايِعكَ ، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَيَّ فَقالَ : ما أنتَ ؟ قُلتُ : مَملوكٌ ، قالَ : لا إذَن ، قُلتُ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! إنَّما أقولُ : إنّي إذا شَهِدتُكَ نَصَرتُكَ ، وإن غِبتُ نَصَحتُكَ . قالَ : نَعَم إذا . قالَ : فَبَسَطَ يَدَهُ فَبايَعَني . 5

.


1- .الذَّودُ من الإبل : ما بين الثنتين إلى التسع ، وقيل : ما بين الثلاث إلى العشر (النهاية : ج 2 ص 171 «ذود») .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 89 ح 2421 ، السنن الكبرى : ج 9 ص 35 ح 17796 ، مسند ابن حنبل : ج 8 ص 221 ح 22011 نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 300 ح 36865 .
3- .في كنز العمّال : «أبي صادق» بدل «أبي عياض» .
4- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 588 ، كنز العمّال : ج 11 ص 302 ح 31575 .

ص: 505

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن خصاصيّه _ :نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتم تا بر اسلام با او بيعت كنم . با من شرط گذاشت كه : «[بايد ]گواهى دهى معبودى جز خداى يگانه نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست ، و نمازهاى پنجگانه را بگزارى ، و رمضان را روزه بگيرى ، و زكات بپردازى ، و حجّ خانه خدا را به جاى آورى ، و در راه خدا جهاد كنى» . گفتم : اى پيامبر خدا ! دو كار از اين كارها را نمى توانم : يكى زكات ؛ چون من ده ماده شتر بيشتر ندارم كه آنها هم براى تأمين شير خانواده ام و حمل بار و بُنه آنهاست، و ديگر جهاد؛ زيرا مى گويند: هر كه [به دشمن] پشت كند، به خشم خدا گرفتار مى آيد ، و من مى ترسم كه اگر جنگى پيش آيد، مردن را خوش نداشته باشم و دچار ضعف نفس شوم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستش را بست، سپس آن را تكان داد و فرمود : «نه صدقه اى و نه جهادى ! پس با چه بهشت مى روى ؟ !». گفتم : اى پيامبر خدا ! با تو بيعت مى كنم . بر همه اين چيزها با من بيعت كن .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو عياض، غلام عياض بن ربيعه اسدى _ :من كه يك مملوك بودم ، نزد على بن ابى طالب رفتم و گفتم : اى امير مؤمنان ! دستت را بگشاى تا با تو بيعت كنم . ايشان سرش را به طرف من بالا آورد و فرمود : «تو چيستى ؟». گفتم : مملوك . فرمود : «نه». گفتم : اى امير مؤمنان ! با اين شرط كه در حضورت يارى ات كنم و در غيابت، خيرخواه و وفادار به تو باشم . فرمود : «اكنون آرى» و دستش را گشود و با من بيعت نمود .

.

ص: 506

سنن أبي داود عن عبد اللّه بن عمرو :جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : جِئتُ اُبايِعُكَ عَلَى الهِجرَةِ ، وتَرَكتُ أبَوَيَّ يَبكِيانِ . فَقالَ : اِرجِع عَلَيهِما فَأَضحِكهُما كَما أبكَيتَهُما . (1)

مسند الشاميّين عن عتبة بن عبدٍ :بايَعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله خَمسا عَلَى الطَّاعَةِ ، وَاثنَتَينِ عَلَى المَحَبَّةِ . (2)

صحيح البخاري عن عبد اللّه بن عمر :كُنّا إذا بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ ، يَقولُ لَنا : فيمَا استَطَعتُم . (3)

مسند ابن حنبل عن أنس :بايَعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدي هذِهِ _ يَعنِي اليُمنى _ عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فيمَا استَطَعتُ . (4)

راجع : ص 524 ( البيعة/ الفصل التاسع/ حلّ البيعة ) .

.


1- .سنن أبي داود : ج 3 ص 17 ح 2528 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 554 ح 6500 ، سنن النسائي : ج 7 ص 143 ، كنز العمّال : ج 16 ص 477 ح 45532 .
2- .مسند الشاميّين : ج 2 ص 430 ح 1634 ، السنّة لابن أبي عاصم : ص 484 ح 1046 وفيه «المودّة» بدل «المحبّة» ، تاريخ دمشق : ج 38 ص 283 ، كنز العمّال : ج 1 ص 326 ح 1524 .
3- .صحيح البخاري : ج 6 ص 2633 ح 6776 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1490 ح 90 ، سنن أبي داوود : ج 3 ص 133 ح 2940 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 326 ح 1522 نقلاً عن ابن جرير .
4- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 344 ح 12763 ، المعجم الكبير : ج 20 ص 47 ح 78 ، مسند الطيالسي : ص 277 ح 2083 ، مسند ابن الجعد : ص 222 ح 1481 ، تهذيب الكمال : ج 19 ص 296 الرقم 3768 ، كنز العمّال : ج 1 ص 322 ح 1506 .

ص: 507

سنن أبى داوود_ به نقل از عبد اللّه بن عمرو _ :مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : آمده ام تا بر هجرت با تو بيعت كنم ، و وقتى آمدم، پدر و مادرم گريه مى كردند . فرمود : «نزد آن دو، باز گرد و آنها را بخندان ، همان گونه كه آنها را گرياندى» .

مسند الشاميّين_ به نقل از عتبة بن عبد _ :با پيامبر صلى الله عليه و آله پنج بار بر فرمان بردارى، بيعت كردم و دو بار بر دوست داشتن .

صحيح البخارى_ به نقل از عبد اللّه بن عمر _ :ما هر گاه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اطاعت و فرمان بردارى بيعت مى كرديم ، مى فرمود : «تا آن جا كه مى توانيد» .

مسند ابن حنبل_ به نقل از اَنَس _ :با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اين دستم _ يعنى دست راست _ بيعت كردم كه در حدّ توانم از او اطاعت و فرمان بردارى كنم .

ر .ك : ص 525 (بيعت / فصل نهم / فسخ بيعت) .

.

ص: 508

9 / 7الوَفاءُ بِالبَيعَةِالكتاب«وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَ لَا تَنقُضُواْ الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ * وَلَا تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ * وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ وَ لَتُسْئلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * وَ لَا تَتَّخِذُواْ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَ تَذُوقُواْ السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * وَلَا تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» . (1)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن بايَعَ إماما فَأَعطاهُ صَفقَةَ يَدِهِ وثَمَرَةَ قَلبِهِ ، فَليُطِعهُ إنِ (2) استَطاعَ . (3)

سنن ابن ماجة عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ بَني إسرائيلَ كانَت تَسوسُهُم أنبِياؤُهُم ، كُلَّما ذَهَبَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ ، وإنَّهُ لَيسَ كائِنٌ بَعدي نَبِيٌّ فيكُم . قالوا : فَما يَكونُ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : تَكونُ خُلَفاءُ فَيَكثُروا . قالوا : فَكَيفَ نَصنَعُ ؟ قالَ : أوفوا بِبَيعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ ، أدُّوا الَّذي عَلَيكُم ، فَسَيَسأَلُهُمُ اللّهُ عز و جل عَنِ الَّذي عَلَيهِم . (4)

.


1- .النحل : 91 _ 95 .
2- .في المصادر الاُخرى: «ما» بدل «إن».
3- .صحيح مسلم : ج 3 ص 1473 ح 46 ، سنن أبي داود : ج 4 ص 97 ح 4248 كلاهما عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص ، كنز العمّال : ج 6 ص 64 ح 14856 ؛ المجازات النبويّة : ص 156 ح 118 بزيادة «ونخيلة صدره» بعد «وثمرة قلبه» .
4- .سنن ابن ماجة : ج 2 ص 958 ح 2871 ، صحيح البخاري : ج 3 ص 1273 ح 3268 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1471 ح 44 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 6 ص 51 ح 14805 .

ص: 509

9 / 7 پايبندى به بيعت

9 / 7پايبندى به بيعتقرآن«و به عهد خدا ، هر گاه عهد بستيد ، وفا كنيد . سوگندها را پس از استوار كردن آنها ، مشكنيد ، با اين كه خدا را بر خود ضامن [و گواه] قرار داده ايد؛ زيرا خدا آنچه را انجام مى دهيد، مى داند . و مانند آن زنى كه رشته خود را پس از بافتن، پنبه مى كرد ، مباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش، وسيله [فريب و] تقلّب سازيد، [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر [در داشتن امكانات ]افزون ترند . جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى آزمايد و روز قيامت، در آنچه اختلاف مى كرديد ، قطعاً براى شما توضيح خواهد داد . و اگر خدا مى خواست، قطعاً شما را امّتى واحد قرار مى داد؛ ولى هر كه را بخواهد، بى راه و هر كه را بخواهد، هدايت مى كند ، و از آنچه انجام مى داديد، حتما سؤال خواهيد شد، و زنهار! سوگندهاى خود را دستاويز تقلّب ميان خود قرار ندهيد ، تا گامى، پس از استوارى اش بلغزد و شما به [سزاى] آن كه [مردم را] از راه خدا باز داشته ايد، دچار شكنجه شويد و براى شما عذابى بزرگ باشد . و پيمان خدا را به بهاى ناچيزى مفروشيد ؛ زيرا آنچه نزد خداست _ اگر بدانيد _ همان براى شما بهتر است» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس با پيشوايى از صميم دل دست بيعت دهد، بايد در حدّ توانش از او فرمان بَرَد .

سنن ابن ماجة_ به نقل از ابو هريره _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بنى اسرائيل را پيامبرانشان رهبرى مى كردند ، و هر پيامبرى كه در مى گذشت، پيامبرى ديگر جانشين او مى شد ؛ امّا پس از من، پيامبرى در ميان شما نخواهد بود» . گفتند : پس چه خواهد بود، اى پيامبر خدا ؟ فرمود : «جانشينانى خواهند بود كه شمارشان زياد است» . گفتند : چگونه عمل كنيم ؟ فرمود : «به بيعت يكايك آنان، وفادار باشيد. وظيفه اى را كه بر عهده شماست، انجام دهيد . به زودى، خداوند از آنان نيز در باره وظيفه اى كه بر عهده شان بوده است ، بازخواست خواهد كرد» .

.

ص: 510

الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _ :أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ لي عَلَيكُم حَقّا ولَكُم عَلَيَّ حَقٌّ . . . وأَمّا حَقّي عَلَيكُم فَالوَفاءُ بِالبَيعَةِ ، وَالنَّصيحَةُ فِي المَشهَدِ وَالمَغيبِ . (1)

كنز العمّال عن عبد اللّه بن الحسن :قامَ إلَيهِ [عَلِيٍّ عليه السلام ] رَجُلٌ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَلى ما قاتَلتَ طَلحَةَ وَالزُّبَيرَ ؟ قالَ : قاتَلتُهُم عَلى نَقضِهِم بَيعَتي ، وقَتِلِهم شيعَتي مِنَ المُؤمِنينَ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ عليه السلام يَعني بِهِ الزُّبَيرَ _ :يَزعُمُ أنَّهُ قَد بايَعَ بِيَدِهِ ولَم يُبايِع بِقَلبِهِ ، فَقَد أقَرَّ بِالبَيعَةِ وَادَّعَى الوَليجَةَ ، فَليَأتِ عَلَيها بِأَمرٍ يُعرَفُ ، وإلّا فَليَدخُل فيما خَرَجَ مِنهُ . (3)

تفسير العيّاشي عن أبي عثمان مولى بني قصيّ :شَهِدتُ عَلِيّا صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ سَنَتَهُ كُلَّها ، فَما سَمِعتُ مِنهُ وِلايَةً ولا بَراءَةً ، وقَد سَمِعتُهُ يَقولُ : عَذَرَنِيَ اللّهُ مِن طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ ، بايَعاني طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ ، ثُمَّ نَكَثا بَيعَتي ، مِن غَيرِ حَدَثٍ أحدَثتُهُ ، وَاللّهِ ما قوتِلَ أهلُ هذِهِ الآيَةِ مُنذُ نَزَلَت حَتّى قاتَلتُهُم : «وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِى دِينِكُمْ» (4) . (5)

.


1- .نهج البلاغة : الخطبة 34 ، الغارات : ج 1 ص 37 وج 2 ص 692 كلاهما عن زيد بن وهب ، بحار الأنوار : ج 27 ص 251 ح 12 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 154 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 171 نحوه .
2- .كنز العمّال : ج 16 ص 191 ح 44216 نقلاً عن وكيع وراجع : الأمالي للمفيد : ص 129 ح 5 و الجمل : ص 334 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 152 .
3- .نهج البلاغة : الخطبة 8 ، الجمل : ص 327 عن الإمام الحسن عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 52 ح 36 .
4- .التوبة : 12 .
5- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 79 ح 28 ، الأمالي للمفيد : ص 73 ح 7 عن عثمان مؤذّن بني أفصى ، بحار الأنوار : ج 32 ص 233 ح 185 ؛ شواهد التنزيل : ج 1 ص 276 ح 281 ، كنز العمّال : ج 2 ص 379 ح 4303 نقلاً عن أبي الحسن البكالي عن عثمان مؤذّن بني قصي وكلاهما نحوه .

ص: 511

امام على عليه السلام_ در يكى از خطبه هايش _ :اى مردم ! مرا بر شما حقّى است و شما را نيز بر من حقّى... . حقّ من بر شما، وفادارى[تان] به بيعت است ، و يك رنگى [با من ]در حضور و غياب [من] .

كنز العمّال_ به نقل از عبد اللّه بن حسن _ :مردى بر خاست و [به على عليه السلام ] گفت : اى امير مؤمنان ! به ما بگو كه چرا با طلحه و زبير جنگيدى ؟ فرمود : «با آنان جنگيدم؛ چون بيعت با مرا شكستند و مؤمنانِ پيرو مرا كشتند» .

امام على عليه السلام_ از گفتار ايشان در باره زبير _ :او مى گويد كه با دستش بيعت كرده و بيعت قلبى نكرده است . پس به بيعت اقرار دارد؛ امّا در باره امرى قلبى، مدّعى است ، و [براى اثبات] ادّعاى خود بايد دليلى روشن بياورد ، وگر نه بايد به بيعتى كه از آن خارج شده است ، باز گردد .

تفسير العيّاشى_ به نقل از ابو عثمان، وابسته بنى قُصَى _ :يك سال تمام با على _ كه درود خدا بر او باد _ بودم و در اين مدّت از او اظهار دوستى و يا بيزارى [نسبت به طلحه و زبير ]نشنيدم ؛ بلكه شنيدم كه مى فرمايد : «خدا مرا نسبت به [جنگ با ]طلحه و زبير معذور دانسته است . آن دو، داوطلبانه و بدون هيچ اجبارى با من بيعت كردند و سپس بدون آن كه خطايى از من سر زده باشد ، بيعتم را شكستند . به خدا سوگند، از زمانى كه اين آيه نازل شد، [چون مصداقى نداشت،] با اهل آن جنگ نشد، تا اين كه من با آنان جنگيدم : «و اگر سوگندهاى خود را پس از پيمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند» .

.

ص: 512

الجمل عن أبي مِخنَف :إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام لَمّا هَمَّ بِالمَسيرِ إلَى البَصرَةِ ، بَلَغَهُ عَن سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ وَابنِ مَسلَمَةَ واُسامَةَ بنِ زَيدٍ وَابنِ عُمَرَ تَثاقُلٌ عَنهُ ، فَبَعَثَ إلَيهِم ، فَلَمّا حَضَروا قالَ لَهُم : قَد بَلَغَني عَنكُم هَناتٌ (1) كَرِهتُها ، وأنَا لا اُكرِهُكُم عَلَى المَسيرِ مَعي ، أ لَستُم عَلى بَيعَتي ؟ قالوا : بَلى . قالَ : فَمَا الَّذي يُقعِدُكُم عَن صُحبَتي ؟ فَقالَ لَهُ سَعدٌ : إنّي أكرَهُ الخُروجَ في هذَا الحَربِ ؛ لِئَلّا اُصيبَ مُؤمِنا ، فَإِن أعطَيتَني سَيفا يَعرِفُ المُؤمِنَ مِنَ الكافِرِ قاتَلتُ مَعَكَ ! وقالَ لَهُ اُسامَةُ : أنتَ أعَزُّ الخَلقِ عَلَيَّ ، ولكِنّي عاهَدتُ اللّهَ أن لا اُقاتِلَ أهلَ لا إلهَ إلَا اللّهُ . . . وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ : لَستُ أعرِفُ في هذَا الحَربِ شَيئا ، أسأَلُكَ ألّا تَحمِلَني عَلى ما لا أعرِفُ . فَقالَ لَهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : لَيسَ كُلُّ مَفتونٍ مُعاتَبا ، أ لَستُم عَلى بَيعَتي ؟ قالوا : بَلى ، قالَ : اِنصَرِفوا فَسَيُغنِي اللّهُ تَعالى عَنكُم . (2)

.


1- .هَناتٌ : أي شرورٌ وَفَسادٌ (النهاية : ج 5 ص 279 «هنا») .
2- .الجمل : ص 95 .

ص: 513

الجمل_ به نقل از ابو مخنف _ :امير مؤمنان عليه السلام چون آهنگ حركت به سوى بصره كرد ، شنيد كه سعد بن ابى وقّاص و ابن مسلمه و اُسامة بن زيد و ابن عمر، از رفتن با او تعلّل مى ورزند . نزد آنان فرستاد و چون آمدند، به آنها فرمود : «در باره شما چيزهاى شنيده ام كه خوش ندارم . من شما را به همراهى با خودم مجبور نمى سازم . آيا بر بيعت خود با من پايدار نيستيد ؟». گفتند : چرا . فرمود : «پس ، چه چيزى شما را از همراهى با من باز مى دارد ؟». سعد گفت : من دوست ندارم در اين جنگ، همراهى كنم ، مبادا مؤمنى را از پاى در آورم . اگر شمشيرى به من دادى كه مؤمن را از كافر باز شناسد ، همراه تو مى آيم ! اسامه گفت : تو عزيزترينِ آدم ها در نزد من هستى ؛ ليكن من با خدا پيمان بسته ام كه با گوينده «لا إله إلّا اللّه » نجنگم... . عبد اللّه بن عمر گفت : من به اين جنگ، اعتقادى ندارم . خواهش مى كنم مرا به چيزى كه معتقد نيستم، وا مَدار . امير مؤمنان عليه السلام به آنان فرمود : «هر فريفته اى، قابل سرزنش نيست . آيا شما بر بيعت من استوار نيستيد ؟». گفتند : چرا . فرمود : «برويد . خداوند متعال، مرا از [وجودِ] شما بى نياز خواهد كرد» .

.

ص: 514

نهج البلاغة :اُخِذَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ أسيرا يَومَ الجَمَلِ ، فَاستَشفَعَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامإلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَكَلَّماهُ فيهِ ، فَخَلّى سَبيلَهُ ، فَقالا لَهُ : يُبايِعُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ عليه السلام : أوَلَم يُبايِعني بَعدَ قَتلِ عُثمانَ ؟ لا حاجَةَ لي في بَيعَتِهِ ! إنَّها كَفٌّ يَهودِيَّةٌ ، لَو بايَعَني بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسُبَّتِهِ (1) ، أما إنَّ لَهُ إمرَةً كَلَعقَةِ الكَلبِ أنفَهُ ، وهُوَ أبُو الأَكبُشِ الأَربَعَةِ ، وسَتَلقَى الاُمَّةُ مِنهُ ومِن وُلدِهِ يَوما (مَوتا خ ل) أحمَرَ ! (2)

الإمام عليّ عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ :وكَأَنّي بِجَماعَتِكَ تَدعوني _ جَزَعا مِنَ الضَّربِ المُتَتابِعِ ، وَالقَضاءِ الواقِعِ ، ومَصارِعَ بَعدَ مَصارِعَ _ إلى كِتابِ اللّهِ ، وهِيَ كافِرَةٌ جاحِدَةٌ ، أو مُبايِعَةٌ حائِدَةٌ . (3)

عنه عليه السلام_ في جَوابِ كِتابِ مُعاوِيَةَ _ :أمّا تَمييزُكَ بَينَكَ وبَينَ طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ ، وبَينَ أهلِ الشّامِ وأَهلِ البَصرَةِ ، فَلَعَمري مَا الأَمرُ فيما هُناكَ إلّا سَواءٌ ؛ لِأَنَّها بَيعَةٌ شامِلَةٌ ، لا يُستَثنى فيهَا الخِيارُ ولا يُستَأنَفُ فيهَا النَّظَرُ . (4)

عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ :إنَّهُ بايَعَنِي القَومُ الَّذينَ بايَعوا أبا بَكرٍ وعُمَرَ وعُثمانَ عَلى ما بايَعوهُم عَلَيهِ ، فَلَم يَكُن لِلشّاهِدِ أن يَختارَ ، ولا لِلغائِبِ أن يَرُدَّ ، وإنَّمَا الشَّورى لِلمُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، فَإِنِ اجتَمَعوا عَلى رَجُلٍ وسَمَّوهُ إماما كانَ ذلِكَ للّهِِ رِضا ، فَإِن خَرَجَ عَن أمرِهِم خارِجٌ بِطَعنٍ أو بِدعَةٍ رَدّوهُ إلى ما خَرَجَ مِنهُ ، فَإِن أبى قاتَلوهُ عَلَى اتِّباعِهِ غَيرَ سَبيلِ المُؤمِنينَ ، ووَلّاهُ اللّهُ ما تَوَلّى . (5)

.


1- .السُبَّةُ : الاُست ، ذكرها تفظيعا له وطعنا عليه ، والمعنى أنّه منافق (مجمع البحرين : ج 2 ص 802 «سبب») .
2- .نهج البلاغة : الخطبة 73 ، إعلام الورى : ج 1 ص 340 نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 235 ح 187 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 984 .
3- .نهج البلاغة : الكتاب 10 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 102 ح 406 .
4- .الكامل للمبرّد : ج 1 ص 428 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 89 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 122 ؛ وقعة صفّين : ص 58 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 380 ح 342 وراجع : نهج البلاغة : الكتاب 7 .
5- .نهج البلاغة : الكتاب 6 ، وقعة صفّين : ص 29 عن عامر الشعبي وفيه «رغبة» بدل «بدعة» ، بحار الأنوار : ج 33 ص 76 ح 400 ؛ الأخبار الطوال : ص 157 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 113 كلاهما نحوه .

ص: 515

نهج البلاغه :مروان بن حكم در جنگ جمل اسير شد و از حسن و حسين عليهم السلام خواهش كرد كه نزد امير مؤمنان عليه السلام از او شفاعت كنند . آن دو در باره مروان با ايشان صحبت كردند و امام عليه السلام ، او را آزاد كرد . حسنين به امير مؤمنان عليه السلام گفتند : اجازه مى دهيد با شما بيعت كند، اى امير مؤمنان ؟ فرمود : «مگر پس از كشته شدن عثمان، با من بيعت نكرد ؟ مرا به بيعت او نيازى نيست ! آن دست، دستى يهودى است ؛ اگر با دستش با من بيعت كند، با نشيمنگاهش بيعت مى شكند . براى او حكومتى در پيش است كه [مدّتش] به اندازه اى است كه سگ، بينى خود را بليسد . او پدر چهار قوچ (حاكم) است و امّت از دست او و فرزندانش روز (/ مرگ) سرخى (/ خونبارى) خواهند ديد» .

امام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _ :گويى دار و دسته ات را مى بينم كه بر اثر تاب نياوردن ضرباتِ پياپى و تحقّق قضاى الهى و كشته دادن هاى متوالى، مرا به كتاب خدا مى خوانند، در حالى كه يا كافرانى منكر كشته اند و يا بيعت كنندگانى بيعت شكن .

امام على عليه السلام_ در پاسخ نامه معاويه _ :امّا اين كه ميان خود و طلحه و زبير ، و ميان شاميان و بصريان فرق گذاشته اى ، به جان خودم سوگند كه همه در اين موضوع (بيعت) يكسان اند؛ زيرا بيعت با من، بيعتى فراگير است ، و نيكان در آن مستثنا نيستند و قابل تجديد نظر هم نيست .

امام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _ :همان مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند، بر سر همان چيزى كه با آنان بيعت كردند، با من نيز بيعت نمودند. بنا بر اين، آن كه [در موقع بيعت با من] حضور داشته است، حق ندارد [ديگرى را] بر گزيند ، و آن كه حضور نداشته است، حق ندارد آن را رد كند. شورا تنها حقّ مهاجران و انصار است . اگر آنان در باره مردى توافق كردند و او را پيشوا خواندند، خشنودى خدا نيز در آن است . اگر كسى با بدگويى يا بدعت گذارى از توافق آنان خارج شد ، او را به راهى كه از آن خارج شده، باز مى گردانند ، و چنانچه نپذيرفت، با او به خاطر آن كه راهى جز راه مؤمنان در پيش گرفته است ، پيكار مى كنند ، و خداوند، او را بدانچه روى خود را به سوى آن كرده است، وا مى گذارد .

.

ص: 516

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام كانَ إذا أرادَ القِتالَ قالَ هذِهِ الدَّعَواتِ : اللّهُمَّ إنَّكَ أعلَمتَ سَبيلاً مِن سُبُلِكَ جَعَلتَ فيهِ رِضاكَ ، ونَدَبتَ إلَيهِ أولِياءَكَ ، وجَعَلتَهُ أشرَفَ سُبُلِكَ عِندَكَ ثَوابا ، وأَكرَمَها لَدَيكَ مَآبا ، وأَحَبَّها إلَيكَ مَسلَكا ، ثُمَّ اشتَرَيتَ فيهِ مِنَ المُؤمِنينَ أنفُسَهُم وأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ ، يُقاتِلونَ في سَبيلِكَ فَيَقتُلونَ ويُقتَلونَ وَعدا عَلَيكَ حَقّا . فَاجعَلني مِمَّنِ اشتَرى فيهِ مِنكَ نَفسَهُ ، ثُمَّ وَفى لَكَ بِبَيعِهِ (1) الَّذي بايَعَكَ عَلَيهِ ، غَيرَ ناكِثٍ ولا ناقِضٍ عَهدا ولا مُبَدِّلاً تَبديلاً ، بَلِ استيجابا لِمَحَبَّتِكَ ، وتَقَرُّبا بِهِ إلَيكَ . (2)

أنساب الأشراف_ في ذِكرِ مَجيءِ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ إلَى الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام بَعدَ صُلحِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام مَعَ مُعاوِيَةَ _ :أتَى الحُسَينَ فَقالَ لَهُ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، شَرَيتُمُ العِزَّ بِالذُّلِّ ! وقَبِلتُمُ القَليلَ بِتَركِ الكَثيرِ ! أطِعنِي اليَومَ وَاعصِني سائِرَ الدَّهرِ ! ! دَع رَأيَ الحَسَنِ وَاجمَع شيعَتَكَ ، ثُمَّ ادعُ قَيسَ بنَ سَعدِ بنِ عُبادَةَ وَابعَثهُ فِي الرِّجالِ ، وأَخرُجُ أنَا فِي الخَيلِ ، فَلا يَشعُرُ ابنُ هِندٍ إلّا ونَحنُ مَعَهُ في عَسكَرِهِ ، فَنُضارِبُهُ حَتّى يَحكُمَ اللّهُ بَينَنا وبَينَهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، فَإِنَّهُمُ الآنَ غارّونَ . (3) فَقالَ : إنّا قَد بايَعنا ولَيسَ إلى ما ذَكَرتَ سَبيلٌ . (4)

.


1- .في الإقبال وتفسير العيّاشي وبحار الأنوار : « بِبَيعَتِهِ » .
2- .الكافي : ج 5 ص 46 ح 1 عن ميمون ، تهذيب الأحكام : ج 3 ص 81 ح 237 عن عبد اللّه بن ميمون ، الإقبال : ج 1 ص 318 كلاهما عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلام ، تفسير العّياشي : ج 2 ص 113 ح 143 عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 98 ص 126 ح 3 .
3- .غارّون : أي غافِلون (النهاية : ج 3 ص 355 «غرر») .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 365 ، الأخبار الطوال : ص 220 نحوه .

ص: 517

امام صادق عليه السلام :امير مؤمنان عليه السلام هر گاه مى خواست به جنگ برود ، اين دعاها را مى خواند : «بار خدايا ! تو راهى از راه هايت [يعنى جهاد] را نشان دادى و خشنودى ات را در آن نهادى ، و دوستانت را به سوى آن فرا خواندى ، و پاداش آن را از پاداش همه راه هايت، بالاتر ، و فرجام آن را از فرجام همه آنها باارزش تر ، و آن را محبوب ترينِ راه ها در نزد خودت قرار دادى . سپس در اين راه از مؤمنان، جان و مالشان را به ازاى بهشت خريدى ؛ همانان كه در راه تو جهاد مى كنند و مى كشند و كشته مى شوند . اين، وعده حقّى است كه تو داده اى . پس مرا از كسانى قرار ده كه در اين راه، جانشان را به تو فروختند و سپس به بيعتى كه با تو كردند، وفا نمودند و نه بيعتى شكستند و نه پيمانى نقض كردند و نه تغييرى دادند و نه چيز ديگرى را جايگزين آن نمودند ؛ بلكه هدفشان پذيرش محبّت تو بود ، و نزديك شدن به تو» .

أنساب الأشراف_ در بيان آمدن حجر بن عَدى نزد امام حسين عليه السلام بعد از صلح امام حسن عليه السلام با معاويه _ :حُجر نزد حسين عليه السلام رفت و گفت : اى ابا عبد اللّه ! عزّت را به ذلّت فروختيد ، و بسيار را وا گذاشتيد و اندك را پذيرفتيد . يك امروز به حرف من گوش كن و ديگر تا ابد به حرفم گوش مكن ! نظر حسن را رها كن و شيعيانت را گرد آور . سپس قيس بن سعد بن عُباده را فرا بخوان و او را با سپاهيان روانه ساز . من نيز با سواران، بيرون مى روم و پسر هند را در لشكرگاهش غافلگير مى كنيم و بر او مى تازيم تا اين كه خداوند، ميان ما و او داورى كند، كه او بهترينِ داوران است؛ چرا كه آنان، اكنون در غفلت اند . [امام حسين عليه السلام ] به او فرمود : «ما بيعت كرده ايم ، وآنچه تو گفتى، شدنى نيست» .

.

ص: 518

الإرشاد عن الكلبي والمدائني وغيرهما من أصحاب السيرة :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، تَحَرَّكَتِ الشّيعَةُ بِالعِراقِ ، وكَتَبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام في خَلعِ مُعاوِيَةَ وَالبَيعَةِ لَهُ ، فَامتَنَعَ عَلَيهِم وذَكَرَ أنَّ بَينَهُ وبَينَ مُعاوِيَةَ عَهدا وعَقدا ، لا يَجوزُ لَهُ نَقضُهُ حَتّى تَمضِيَ المُدَّةُ ، فَإِن ماتَ مُعاوِيَةُ نَظَرَ في ذلِكَ . (1)

9 / 8نَكثُ البَيعَةِالكتاب«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا» . (2)

الحديثتاريخ بغداد عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهِيَ راجِعَةٌ عَلى صاحِبِها : البَغيُ وَالمَكرُ وَالنَّكثُ . ثُمَّ قَرَأَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : . . . «فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ» (3) . (4)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 32 ، روضة الواعظين : ص 189 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 87 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 324 ح 2 .
2- .الفتح : 10 .
3- .الفتح : 10 .
4- .تاريخ بغداد : ج 8 ص 450 الرقم 4563 ، تاريخ أصبهان : ج 2 ص 31 الرقم 994 كلاهما عن أنس ، كنز العمّال : ج 16 ص 26 ح 43780 ؛ خصائص الأئمّة : ص 101 ، تفسير القمّي : ج 2 ص 210 كلاهما عن الإمام علي عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 32 ص 107 ح 78 .

ص: 519

9 / 8 شكستن بيعت

الإرشاد_ به نقل از كلبى و مدائنى و ديگر سيره نويسان _ :پس از رحلت حسن بن على عليه السلام ، شيعيان عراق به تكاپو در آمدند و به حسين عليه السلام در باره كنار زدن معاويه و بيعت مردم با ايشان، نامه نوشتند . حسين عليه السلام نپذيرفت و اظهار داشت كه ميان او و معاويه، پيمان و قرارداد است و تا به سر آمدن مدّتش نمى تواند آن را نقض كند و معاويه كه مُرد، در باره آن خواهد انديشيد .

9 / 8شكستن بيعتقرآن«كسانى كه با تو بيعت مى كنند ، در حقيقت ، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دستان آنهاست . پس هر كه بيعت شكند ، در حقيقت ، به زيان خود مى شكند ، و هر كس به پيمانى كه با خدا بسته است، وفا كند، به زودى، خداوند، مزدى بزرگ به او مى دهد» .

حديثتاريخ بغداد_ به نقل از اَنَس _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سه خصلت است كه در هر كس باشد ، [زيانش] به خود آن شخص باز مى گردد : تجاوز، نيرنگ و پيمان شكنى» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس اين آيه را خواند : «پس هر كه پيمان شكند، به زيان خود مى شكند» .

.

ص: 520

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن نَكَثَ بَيعَةً ، أو رَفَعَ لِواءَ ضَلالَةٍ ، أو كَتَمَ عِلما ، أوِ اعتَقَلَ مالاً ظُلما ، أو أعانَ ظالِما عَلى ظُلمِهِ وهُوَ يَعلَمُ أنَّهُ ظالِمٌ ؛ فَقَد بَرِئَ مِنَ الإِسلامِ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن نَكَثَ العَهدَ وماتَ ناكِثا لِلعَهدِ ، جاءَ يَومَ القِيامَةِ لا حُجَّةَ لَهُ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن خَلَعَ يَدَا مِن طاعَةٍ ، لَقِيَ اللّهَ ولا حُجَّةَ لَهُ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ عَلى غَيرِ طاعَةِ اللّهِ ، ماتَ ولا حُجَّةَ لَهُ ، ومَن ماتَ وقَد نَزَعَ يَدَهُ مِن بَيعَةٍ ، كانَت ميتَتُهُ ميتَةَ ضَلالَةٍ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن بايَعَ إماما فَأَعطاهُ صَفقَةَ يَدِهِ وثَمَرَةَ قَلبِهِ ، فَليُطِعهُ مَا استَطاعَ ، فَإِن جاءَ آخَرُ يُنازِعُهُ ، فَاضرِبوا رَقَبَةَ الآخَرِ . (5)

عنه صلى الله عليه و آله :يَجيءُ كُلُّ غادِرٍ _ يَومَ القِيامَةِ _ بِإِمامٍ مائِلٍ شِدقُهُ (6) حَتّى يَدخُلَ النّارَ ، ويَجيءُ كُلُّ ناكِثٍ بَيعَةَ إمامٍ أجذَمَ (7) حَتّى يَدخُلَ النّارَ . (8)

.


1- .النوادر للراوندي : ص 128 ح 154 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 2 ص 67 ح 11 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 5 ص 324 ح 15681 وص 326 ح 15693 كلاهما عن عاصم بن عبيد اللّه ، اُسد الغابة : ج 3 ص 119 الرقم 2692 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 2 ص 379 ح 3779 عن ربيعة ، كنز العمّال : ج 6 ص 59 ح 14835 .
3- .المجازات النبويّة : ص 169 ح 135 ، بحار الأنوار : ج 29 ص 332 ؛ صحيح مسلم : ج 3 ص 1478 ح 58 ، السنن الكبرى : ج 8 ص 270 ح 16612 كلاهما عن عبد اللّه بن عمر بزيادة «يوم القيامة» بعد «لقي اللّه » ، كنز العمّال : ج 6 ص 52 ح 14810 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 2 ص 445 ح 5904 عن ابن عمر .
5- .سنن أبي داود : ج 4 ص 97 ح 4248 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1473 ح 46 وفيه «إن استطاع» بدل «ما استطاع» ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 556 ح 6511 كلّها عن عبد اللّه بن عمرو ، كنز العمّال : ج 6 ص 64 ح 14856 .
6- .الشِدقُ : جانِبُ الفَمِ (الصحاح : ج 4 ص 1500 «شدق») .
7- .الأجذَمُ : المَقطوعُ اليَدِ (لسان العرب : ج 12 ص 87 «جذم») .
8- .الكافي : ج 2 ص 337 ح 2 عن السكوني عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 7 ص 201 ح 81 .

ص: 521

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس بيعتى را بشكند ، يا پرچم گم راهى بر افرازد ، يا علمى را پنهان دارد ، يا مالى را به ستم ضبط كند ، يا ستمگرى را در ستمش يارى رساند، در حالى كه مى داند او ستمگر است ، از اسلام برى گشته است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس پيمان بشكند و پيمان شكن از دنيا برود ، روز قيامت، در حالى مى آيد كه هيچ حجّتى ندارد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس از بيعتى كه بر اطاعت بسته است، دست بر دارد ، [روز قيامت ]خدا را در حالى ديدار مى كند كه هيچ حجّتى ندارد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس بر غير طاعت خدا بميرد، دست خالى از حجّت مرده است ، و هر كس در حالى بميرد كه دست از بيعتى كشيده باشد، در گم راهى مرده است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس با پيشوايى بيعت كند و پيمانِ دست و ميوه دلش را به او بدهد ، (1) بايد در حدّ توانش از او فرمان بَرَد ، و اگر ديگرى به كشمكش با آن پيشوا [ ى بيعت شده ] بر خاست ، گردن او را بزنيد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه به پيشوايى خيانت كند ، روز قيامت با دهان كج به محشر مى آيد تا اين كه وارد دوزخ شود ، و هر كه بيعت پيشوايى را بشكند، با دست بريده مى آيد تا اين كه وارد دوزخ گردد .

.


1- .كنايه از بيعت كردن از سرِ اخلاص و ايمان است.

ص: 522

عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ موبِقاتٌ : نَكثُ الصَّفقَةِ ، وتَركُ السُّنَّةِ ، وفِراقُ الجَماعَةِ . (1)

مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الصَّلاةُ المَكتوبَةُ إلَى الصَّلاةِ الَّتي بَعدَها كَفّارَةٌ لِما بَينَهُما . قالَ : وَالجُمُعَةُ إلَى الجُمُعَةِ ، وَالشَّهرُ إلَى الشَّهرِ _ يَعني رَمَضانَ إلى رَمَضانَ _ كَفّارَةٌ لِما بَينَهُما . قالَ : ثُمَّ قالَ بَعدَ ذلِكَ : إلّا مِن ثَلاثٍ . قالَ : فَعَرَفتُ أنَّ ذلِكَ الأَمرَ حَدَثَ ؛ إلّا مِنَ الإِشراكِ بِاللّهِ ، ونَكثِ الصَّفقَةِ ، وتَركِ السُّنَّةِ . قالَ : أَمّا مِن نَكثِ الصَّفقَةِ : أن تُبايِعَ رَجُلاً ثُمَّ تُخالِفَ إلَيهِ تُقاتِلَهُ بِسَيفِكَ ، وأمّا تَركُ السُّنَّةِ : فَالخُروجُ مِنَ الجَماعَةِ . (2)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ثَلاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ عز و جل يَومَ القِيامَةِ ولا يَنظُرُ إلَيهِم ولا يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ أليمٌ : رَجُلٌ بايَعَ إماما لا يُبايِعُهُ إلّا لِلدُّنيا ، إن أعطاهُ مِنها ما يُريدُ وَفى لَهُ ، وإلّا كَفَّ . . . . (3)

الإمام عليّ عليه السلام :الكَبائِرُ : الإِشراكُ بِاللّهِ ، وقَتلُ النَّفسِ ، . . . ونَكثُ الصَّفقَةِ . (4)

.


1- .الخصال : ص 85 ح 13 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، المحاسن : ج 1 ص 178 ح 279 عن علي بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن الإمام عليّ عليهم السلام وص 346 ح 719 عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام علي عليهم السلام ، الجعفريات : ص 231 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام علي عليهم السلام وفيه «البيعة» بدل «الصفقة» ، بحار الأنوار : ج 2 ص 266 ح 25 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 3 ص 5 ح 7132 ، المستدرك على الصحيحين : ج 1 ص 207 ح 412 ، مسند إسحاق بن راهويه : ج 1 ص 397 ح 435 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 7 ص 318 ح 19057 .
3- .الخصال : ص 107 ح 70 عن أبي هريرة ، بحار الأنوار : ج 67 ص 185 ح 2 ؛ صحيح البخاري : ج 6 ص 2637 ح 6786 ، صحيح مسلم : ج 1 ص 103 ح 173 كلاهما عن أبي هريرة نحوه ، كنز العمّال : ج 16 ص 34 ح 43817 .
4- .تفسير ابن كثير : ج 2 ص 245 عن مالك بن جوين ، فتح الباري : ج 12 ص 182 عن مالك بن حريث نحوه ، كنز العمّال : ج 2 ص 387 ح 4326 نقلاً عن ابن أبي حاتم .

ص: 523

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه كار، مهلك است : شكستن پيمان ، رها كردن سنّت ، و جدايى از امّت .

مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو هريره _ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «نماز واجب تا نماز بعد از آن ، كفّاره گناهانى است كه در فاصله آن دو، اتّفاق مى افتد» و فرمود : «و جمعه تا جمعه و ماه تا ماه _ يعنى رمضان تا رمضان _ كفّاره گناهانى است كه در فاصله ميان آن دو، اتّفاق مى افتد» و سپس فرمود : «مگر سه چيز» . فهميدم كه اتّفاقى افتاده است . [پيامبر صلى الله عليه و آله افزود:] «مگر شرك به خدا ، و شكستن پيمان ، و ترك سنّت» . فرمود : «شكستن پيمان، اين است كه با مردى بيعت كنى و سپس بر خلاف او بر خيزى و به رويش شمشير بكشى ، و ترك سنّت ، بيرون شدن از جماعت است» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه كس اند كه خداوند عز و جل در روز قيامت با آنان سخن نمى گويد و نگاهشان نمى كند و پاكشان نمى سازد و عذابى دردناك دارند : مردى كه با پيشوايى، فقط براى دنيا بيعت كند، به طورى كه اگر خواسته دنيوى او را بر آورده ساخت، به او وفادار مى ماند، وگر نه، دست مى كشد .

امام على عليه السلام :گناهان كبيره، عبارت اند از : شرك ورزيدن به خدا ، قتل نفس... و شكستن پيمان .

.

ص: 524

الخصال عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام :إنّ عَلِيّاً قالَ : . . . إنَّ فِي النّارِ لَمَدينَةً يُقالُ لَها الحَصينَةُ ، أفَلا تَسأَلُونّي ما فيها ؟ فَقيلَ : وما فيها يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : فيها أيدِي النّاكِثينَ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام :مَن فارَقَ جَماعَةَ المُسلِمينَ ونَكَثَ صَفقَةَ الإِمامِ ، جاءَ إلَى اللّهِ عز و جلأجذَمَ . (2)

الإمام الرضا عليه السلام :لا يَعدَمَ المَرءُ دائِرَةَ السَّوءِ (3) مَعَ نَكثِ الصَّفقَةِ . (4)

9 / 9حَلُّ البَيعَةِتفسير فُرات عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِأَبي دُجانَةَ لَمَّا انهَزَمَ النّاسُ يَومَ اُحُدٍ _ :يا أبا دُجانَةَ ، ذَهَبَ النّاسُ فَالحَق بِقَومِكَ ، فَقالَ أبو دُجانَةَ : يا رَسولَ اللّهِ ما عَلى هذا بايَعناكَ وبايَعنَا اللّهَ ، ولا عَلى هذا خَرَجنا ، يَقولُ اللّهُ تَعالى : «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبا دُجانَةَ أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتِكَ فَارجِع ، فَقالَ أبو دُجانَةَ : يا رَسولَ اللّهِ لا تُحَدِّثُ نِساءُ الأَنصارِ فِي الخُدورِ أنّي أسلَمتُكَ ورَغِبتُ بِنَفسي (5) عَن نَفسِكَ ، يا رَسولَ اللّهِ ، لا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَكَ . قالَ : فَلَمّا سَمِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَلامَهُ ورَغبَتَهُ فِي الجِهادِ ، انتَهى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى صَخرَةٍ فَاستَتَرَ بِها لِيَتَّقِيَ بِها مَنِ السِّهامِ _ سِهامِ المُشرِكينَ _ ، فَلَم يَلبَث أبو دُجانَةَ إلّا يَسيرا حَتّى اُثخِنَ جِراحَةً ، فَتَحامَلَ حَتَّى انتَهى إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَلَسَ إلى جَنبِهِ مُثخَنا لا حَراكَ بِهِ . (6)

.


1- .الخصال : ص 296 ح 65 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، ثواب الأعمال : ص 302 ح 1 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام ، روضة الواعظين : ص 556 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 107 ح 6 .
2- .الكافي : ج 1 ص 405 ح 5 ، المحاسن : ج 1 ص 345 ح 718 كلاهما عن محمّد الحلبي وص 178 ح 279 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 2 ص 267 ح 28 .
3- .قال الراغب : الدائرة في المكروه ، كما يقال : دولة في المحبوب ، قال تعالى : «نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ» ... وقوله : «يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ» ؛ أي يحيط بهم السوء إحاطة الدائرة بمن فيها ، فلا سبيل لهم إلى الانفكاك منه بوجه... وقال الجوهري : صفقت له بالبيع والبيعة صفقا : أي ضربت بيدي على يده ، وتصافق القوم عند البيعة (مفردات ألفاظ القرآن : ص 321 «دار» ، الصحاح : ج 4 ص 1507 «صفق») .
4- .الدرّة الباهرة : ص 37 ، نزهة الناظر : ص 198 ح 425 ، العدد القويّة : ص 297 ح 26 وفيه «الشرّ» بدل «السوء» ، بحار الأنوار : ج 67 ص 186 ح 4 .
5- .في المصدر : «نفسي» ، وما أثبتناه هو الأصوب كما في بحار الأنوار .
6- .تفسير فرات : ص 94 ح 78 عن حذيفة اليماني ، بحار الأنوار : ج 20 ص 104 ح 30 ، وراجع : الكافي : ج 8 ص 318 ح 502 .

ص: 525

9 / 9 فسخ بيعت

الخصال_ به نقل از مسعدة بن زياد، از امام صادق، از پدرانش عليهم السلام _ :على عليه السلام فرمود : «... در دوزخ، شهرى است كه به آن، حصينه مى گويند . آيا از من نمى پرسيد كه در آن شهر چيست ؟». گفته شد : در آن شهر چيست، اى امير مؤمنان ؟ فرمود : «دست هاى بيعت شكنان» .

امام صادق عليه السلام :هر كسى از جماعت مسلمانان جدا شود و بيعت با امام را بشكند ، [روز قيامت] دستْ بريده به نزد خداى عز و جل مى آيد .

امام رضا عليه السلام :آدم بيعت شكن از گردونه گزند و بلا، در امان نيست .

9 / 9فسخ بيعتتفسير فرات :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابو دُجانه، آن گاه كه مسلمانان در جنگ اُحُد، تار و مار شدند، فرمود : «اى ابو دجانه ! مردم رفتند . پس تو هم به قومت ملحق شو» . ابو دجانه گفت : اى پيامبر خدا ! ما براى اين كار (تنها گذاشتنِ تو)، با تو و با خدا بيعت نكرده ايم و با اين نيّت، بيرون نيامده ايم. خداوند متعال مى فرمايد : «كسانى كه با تو بيعت مى كنند ، در حقيقت ، با خدا بيعت مى كنند . دست خدا، بالاى دستان آنهاست» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى ابو دجانه ! تو از بيعتت آزادى . پس بر گرد». ابو دجانه گفت : اى پيامبر خدا ! زنان خانه نشين انصار نخواهند گفت كه من شما را تنها گذاشتم و خودم را به شما ترجيح دادم ؟ اى پيامبر خدا ! پس از تو، زندگى خير ندارد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون اين سخن او را شنيد و علاقه اش به جهاد را ديد ، خود را به صخره اى رساند تا در پناه آن از تيرها _ تيرهاى مشركان _ محفوظ بماند . مقدارى نگذشت كه ابو دجانه بر اثر جراحات وارد شده، ناتوان شد و كشان كشان، خود را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسانيد و سست و بى حركت در كنار ايشان نشست .

.

ص: 526

تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن شريك العامريّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام :جَمَعَ الحُسَينُ أصحابَهُ بَعدَما رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، وذلِكَ عِندَ قُربِ المَساءِ ، قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ : فَدَنَوتُ مِنهُ لِأَسمَعَ وأَنَا مَريضٌ ، فَسَمِعتُ أبي وهُوَ يَقولُ لِأَصحابِهِ : اُثني عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى أحسَنَ الثَّناءِ ، وأَحمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، اللّهُمَّ إنّي أحمَدُكَ عَلى أن أكرَمتَنا بِالنُّبُوَّةِ ، وعَلَّمتَنَا القُرآنَ ، وفَقَّهتَنا فِي الدّينِ ، وجَعَلتَ لَنا أسماعا وأَبصارا وأَفئِدَةً ، ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِكينَ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ أصحابا أولى ولا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتي ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّي جَميعا خَيرا ، ألا وإنّي أظُنُّ يَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَدا ، ألا وإنّي قَد رَأَيتُ لَكُم فَانطَلِقوا جَميعا في حِلٍّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ (1) ، هذا لَيلٌ قَد غَشِيَكُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . (2) قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنا عَبدُ اللّهِ بنُ عاصِمٍ الفائِشِيُّ _ بَطنٌ مِن هَمدانَ _ عَنِ الضَّحّاكِ بنِ عَبدِ اللّهِ المَشرِقِيِّ ، قالَ : قَدِمتُ ومالِكَ بنَ النَّضرِ الأَرحَبِيَّ عَلَى الحُسَينِ ، فَسَلَّمنا عَلَيهِ ثُمَّ جَلَسنا إلَيهِ فَرَدَّ عَلَينا ، ورَحَّبَ بِنا ، وسَأَلَنا عَمّا جِئنا لَهُ ، فَقُلنا : جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَيكَ ، ونَدعُوَ اللّهَ لَكَ بِالعافِيَةِ ، ونُحدِثَ بِكَ عَهدا ، ونُخبِرَكَ خَبَرَ النّاسِ ، وإنّا نُحَدِّثُكَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلى حَربِكَ فَرَ (3) رَأيَكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : حَسبِيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ ! قالَ : فَتَذَمَّمنا وسَلَّمنا عَلَيهِ ، ودَعَونَا اللّهَ لَهُ . قالَ : فَما يَمنَعُكُما مِن نُصرَتي ؟ فَقالَ مالِكُ بنُ النَّضرِ : عَلَيَّ دَينٌ ولي عِيالٌ . فَقُلتُ لَهُ : إنَّ عَلَيَّ دَينا ، وإنَّ لي لَعِيالاً ، ولكِنَّكَ إن جَعَلتَني في حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنكَ ما كانَ لَكَ نافِعا ، وعَنكَ دافِعا . قالَ : قالَ : فَأَنتَ في حِلٍّ ، فَأَقَمتُ مَعَهُ . فَلَمّا كانَ اللَّيلُ قالَ : هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، ثُمَّ ليَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم بِيَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي ، تَفَرَّقوا في سَوادِكُم ومَدائِنِكُم حَتّى يُفَرِّجَ اللّهُ ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبُونّي ، ولَو قَد أصابوني لَهَوا عَن طَلَبِ غَيري . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأَبناؤُهُ وبَنو أخيهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ : لِمَ نَفعَلُ ؟ لِنَبقى بَعدَكَ ؟ ! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ أبَدا . بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ . ثُمَّ إنَّهُم تَكَلَّموا بِهذا ونَحوِهِ . (4)

.


1- .الذِمامُ : بمعنى العهد ، الأمان والضمان والحرمة والحقّ (مجمع البحرين : ج 1 ص 644 «ذمم») .
2- .يقال للرجل إذا سرى ليلته جمعاء : اتّخذَ الليلَ جَمَلاً ؛ كأنّه ركبه (النهاية : ج 1 ص 298 «جمل») .
3- .رَ : فعل الأمر من رأى .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 418 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 559 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 91 ، الأمالي للصدوق : ص 220 ح 239 عن عبد اللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 .

ص: 527

تاريخ الطبرى:عبد اللّه بن شريك عامرى مى گويد: پس از آن كه عمر بن سعد بر گشت ، حسين عليه السلام يارانش را جمع كرد . نزديك شب بود. زين العابدين عليه السلام فرمود : «من كه بيمار بودم ، خودم را به او نزديك كردم تا بشنوم چه مى گويد . شنيدم پدرم به يارانش مى فرمايد : خداى _ تبارك و تعالى _ را به نيكوترين ستايش ها مى ستايم ، و او را بر خوشى ها و ناخوشى ها حمد مى گويم . بار خدايا ! تو را سپاس و ستايش مى گويم كه ما را به نبوّت، مفتخر داشتى ، و قرآن را به ما آموختى ، و در دين، دانايمان ساختى ، و به ما گوش و چشم و دل دادى ، و از مشركانمان نگردانيدى . امّا بعد ، من يارانى صميمى تر و بهتر از ياران خود نمى شناسم ، و خاندانى فرمان بردارتر و به هم پيوسته تر از خاندانم سراغ ندارم . پس ، خداوند از جانب من به همه شما خير دهد ! هان ! من مى دانم كه فرداروزمان با اين دشمنان چه خواهد بود . هان ! من شما را مرخّص كردم . پس همگى برويد . شما آزاديد و مرا بر شما عهد و بيعتى نيست . اينك شب، شما را در بر گرفته است . آن را مركب خود سازيد » . ابو مخنف مى گويد : عبد اللّه بن عاصم فائشى (تيره اى از قبيله هَمْدان)، از ضحّاك بن عبد اللّه مشرقى برايمان نقل كرد كه گفت : من و مالك بن نضر ارحبى به نزد حسين رفتيم و بر او سلام گفتيم. آن گاه در برابرش نشستيم . حسين عليه السلام جواب سلام ما را داد و خوشامد گفت و پرسيد كه براى چه نزدش آمده ايم . گفتيم : آمده ايم كه عرض سلامى كنيم و از خدا برايت سلامت بخواهيم ، و ديدار تازه نماييم ، و اخبار آن قوم را به تو بگوييم و به عرض برسانيم كه آنان بر جنگ با تو هم داستان گشته اند . پس در كار خويش بينديش . حسين عليه السلام فرمود : «خدا مرا بس است و او نيكو حمايتگرى است!». او را احترام كرديم و بر او درود فرستاديم و برايش دعا كرديم . فرمود : «چه چيز، مانع شما دو تن مى شود كه مرا يارى كنيد ؟». مالك بن نضر گفت : قرض دارم و عيالوارم . من نيز گفتم : من هم بدهكار و عيالوارم ؛ ليكن اگر اجازه ام دهى كه وقتى ديدم جنگاورى نمانده است، [به خانه و كاشانه ام] بر گردم ، چندان كه برايت سودمند باشد و موجب دفاع از شما شود ، مى جنگم . فرمود : «تو اجازه دارى» . پس با وى بودم . چون شب شد ، فرمود : «اينك شب، شما را در بر گرفته است . آن را مركب خود سازيد (در تاريكى شب برويد) . هر يك از شما دست مردى از خاندان مرا بگيرد و در روستاها و شهرهايتان پراكنده شويد تا آن كه خدا گشايشى دهد؛ زيرا اين قوم، در پى من هستند و چنانچه به من دست يابند، از تعقيب ديگران باز مى ايستند» . برادران و پسران و برادرزادگانش و دو پسر عبد اللّه بن جعفر گفتند : چرا چنين كنيم ؟ ! تا بعد از شما زنده بمانيم ؟ ! خدا هرگز آن روز را نياورد ! اين سخن را نخست، عبّاس بن على گفت . سپس آنان اين سخن و همانند آن را به زبان آوردند .

.

ص: 528

. .

ص: 529

. .

ص: 530

الطبقات الكبرى عن الأسود بن قيس العبدي :قيلَ لِمُحَمَّدِ بنِ بَشيرٍ الحَضرَمِيِّ : قَد اُسِرَ ابنُكَ بِثَغرِ الرِّيِّ ، قالَ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي ، ما كُنتُ اُحِبُّ أن يُؤسَرَ ، ولا أن أبقى بَعدَهُ . فَسَمِعَ قَولَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ لَهُ : رَحِمَكَ اللّهُ ، أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، فَاعمَل في فِكاكِ ابنِكَ . قالَ : أكَلَتنِي السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ . قالَ : فَأَعطِ ابنَكَ هذِهِ الأَثوابَ وَالبُرودَ يَستَعينُ بِها في فِكاكِ أخيهِ . فَأَعطاهُ خَمسَةَ أثوابٍ قيمَتُها ألفُ دينارٍ . (1)

مقاتل الطالبيّين عن حميد بن مسلم :جاءَ رَجُلٌ حَتّى دَخَلَ عَسكَرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَجاءَ إلى رَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ خَبَرَ ابنِكَ فُلانٍ وافى أنَّ الدَّيلَمَ أسِروهُ ، فَتَنصَرِفُ مَعي حَتّى نَسعى في فِدائِهِ ، فَقالَ : حَتّى أصنَعَ ماذا ؟ عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِنصَرِف وأنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، وأنَا اُعطيكَ فِداءَ ابنِكَ . فَقالَ : هَيهاتَ أن اُفارِقَكَ ثُمَّ أسأَلَ الرُّكبانَ عَن خَبَرِكَ ! لا يَكونُ _ وَاللّهِ _ هذا أبَدا ، ولا اُفارِقُكَ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى القَومِ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ورِضوانُهُ . (2)

شرح الأخبار عن الحسين عليه السلام_ لِأَصحابِهِ _ :إنَّ هؤُلاءِ لا يَطلُبونَ مِنكُم غَيري ، وأنَا فَلَستُ اُسَلِّمُ إلَيهِم نَفسي أو يَقتُلوني ، فَمَن شاءَ مِنكُم فَليَنصَرِف عَنّي مُحَلَّلاً مِن ذلِكَ . قالوا : وكَيفَ نَنصَرِفُ عَنِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! نُقتَلُ بَينَ يَدَيهِ بَعدَ أن نَبذُلَ مَجهودَنا في عَدُوِّهِ ، وفي دَفعِهِ عَنهُ حَتّى نَلقَى اللّهَ عز و جل . (3)

.


1- .الطبقات الكبرى ( الطبقة الخامسة من الصحابة ) : ج 1 ص 468 ح 443 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 407 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 182 ؛ الملهوف : ص 151 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 394 .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 116 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 152 .

ص: 531

الطبقات الكبرى_ به نقل از اسود بن قيس عبدى _ :به محمّد بن بشير حضرمى گفته شد : پسرت در مرز رى، اسير شده است . محمّد گفت : او و خودم را در راه خدا حساب مى كنم . دوست نداشتم كه او اسير شود و دوست ندارم كه بعد از او زنده بمانم . حسين عليه السلام سخن او را شنيد . به او فرمود : «رحمت خدا بر تو باد ! بيعتم را از تو بر داشتم . برو و در آزادى فرزندت بكوش» . محمّد بن بشير گفت : درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم . فرمود : «پس اين جامه ها و بُردها را به پسرت بده تا از آنها براى آزادى برادرش استفاده كند» . آن گاه ، پنج جامه كه هزار دينار مى ارزيد، به او داد .

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از حميد بن مسلم _ :مردى بيامد و وارد اردوگاه حسين عليه السلام شد و نزد مردى از ياران او رفت و گفت : خبر رسيده است كه فلان پسرت را ديلميان اسير كرده اند . با من بيا تا براى آزادى او كارى بكنيم . مرد گفت : كه چه بشود !؟ او و خودم را به حساب خدا مى گذارم(به پاى خدا مى نويسم) . حسين عليه السلام به او فرمود : «برو ، بيعتم را از تو بر داشتم و فديه (جانْ بهاى) پسرت را هم به تو مى دهم» . مرد گفت : هيهات كه از تو جدا شوم و آن گاه خبر تو را از كاروانيان بپرسم ! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد شد و از تو جدا نخواهم گشت . آن گاه بر دشمن تاخت و جنگيد تا كشته شد . رحمت و رضوان الهى بر او باد !

شرح الأخبار:امام حسين عليه السلام خطاب به يارانش فرمود : «اينان از ميان شما، فقط مرا مى خواهند ، و من هرگز خود را تسليم آنها نخواهم كرد، مگر اين كه مرا بكشند . پس هر يك از شما خواست ، مى تواند برود و آزاد است» . گفتند : چگونه فرزند پيامبر خدا را بگذاريم و برويم ؟ ! پيشاپيش او با تمام توانمان با دشمنش مى جنگيم تا به ديدار خداى عز و جل برويم .

.

ص: 532

الفصل العاشر : النّوادرتاريخ دمشق عن سعد بن عبادة :بايَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِصابَةً مِن أصحابِهِ عَلَى المَوتِ يَومَ اُحُدٍ حينَ انهَزَمَ المُسلِمونَ ، فَصَبَروا ولَزِموا وجَعَلوا يَستُرونَهُ بِأَنفُسِهِم ؛ يَقولُ الرَّجلُ مِنهُم : نَفسي لِنَفسِكَ الفِداءُ يا رَسولَ اللّهِ ، وَجهي لِوَجهِكَ الوِقاءُ يا رَسولَ اللّهِ ، وهُم يَحمونَهُ ويَقونَهُ بِأَنفُسِهِم ، حَتّى قُتِلَ مِنهُم مَن قُتِلَ . (1)

صحيح مسلم عن عوف بن مالك الأشجعي :كُنّا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، تِسعَةٌ أو ثَمانِيَةٌ أو سَبعَةٌ ، فَقالَ : ألا تُبايِعونَ رَسولَ اللّهِ ؟ وكُنّا حَديثُ عَهدٍ بِبَيعَةٍ ، فَقُلنا : قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ ، ثُمَّ قالَ : ألا تُبايِعونَ رَسولَ اللّهِ ؟ فَقُلنا : قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ ! ثُمَّ قالَ : ألا تُبايِعونَ رَسولَ اللّهِ ؟ فَبَسَطنا أيدِيَنا وقُلنا : قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ ! فَعَلامَ نُبايِعُكَ ؟ قالَ : عَلى أن تَعبُدُوا اللّهَ ولا تُشرِكُوا بِهِ شَيئا ، وَالصَّلَواتِ الخَمسِ ، وتُطيعوا (وأَسَرَّ كَلِمَةً خَفِيَّةً) ولا تَسأَلُوا النّاسَ شَيئا . (2)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 25 ص 70 ح 5353 ، الإصابة : ج 3 ص 431 نحوه ، كنز العمّال : ج 10 ص 435 ح 30049 .
2- .صحيح مسلم : ج 2 ص 721 ح 108 ، سنن أبي داود : ج 2 ص 121 ح 1642 ، سنن ابن ماجة : ج 2 ص 957 ح 2867 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 101 ح 450 .

ص: 533

فصل دهم : گوناگون

فصل دهم : گوناگونتاريخ دمشق_ به نقل از سعد بن عباده _ :در جنگ اُحُد كه مسلمانان پراكنده شدند ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با گروهى از يارانش بيعتِ تا پاى مرگ كرد ، و آنان پايدارى كردند و ماندند و خود را سپر ايشان مى نمودند و هر يك از آنها مى گفت : جانم فداى جانت، اى پيامبر خدا ! رويم سپر رويت، اى پيامبر خدا ! و با جسم و جان خويش از ايشان حمايت و محافظت مى كردند، تا آن كه شمارى از آنان كشته شدند .

صحيح مسلم_ به نقل از عوف بن مالك اشجعى _ :ما نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم ؛ نُه يا هشت يا هفت نفر . به ما فرمود : «آيا با پيامبر خدا بيعت نمى كنيد ؟». ما كه تازه بيعت كرده بوديم ، گفتيم : با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا ! دوباره فرمود : «آيا با پيامبر خدا بيعت نمى كنيد ؟». باز گفتيم : با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا ! سه باره فرمود : «آيا با پيامبر خدا بيعت نمى كنيد ؟». پس ، دستانمان را گشوديم و گفتيم : ما با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا ! بر سر چه بيعت كنيم ؟ فرمود : «بر اين كه خدا را بپرستيد و چيزى را شريك او نسازيد ، و نمازهاى پنجگانه را به جا آوريد ، و اطاعت كنيد» و در اين جا كلمه اى را آهسته گفت (1) [ و افزود : ] «و از مردم ، تقاضاى چيزى نكنيد» .

.


1- .راوى ، نگفته است كه : «من آن كلمه آهسته را نشنيدم»؛ بلكه ظاهرا از گفتن آن، طفره رفته است و به قرينه ديگر احاديث اين مَدخل، آن كلمه، نام كسى يا عنوان كسانى است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بايد اطاعت كرد.

ص: 534

تاريخ دمشق عن محمّد بن عثمان بن حوشب عن أبيه عن جدّه :لَمّا أن أظهَرَ اللّهُ عز و جلمُحَمَّدا صلى الله عليه و آله ، انتَدَبتُ إليهِ مَعَ النّاسِ في أربَعينَ فارِساً مَعَ عَبدِ شَرٍّ ، فَقَدِموا عَلَيهِ المَدينَةَ بِكِتابي . فَقالَ : أيُّكُم مُحَمَّدٌ ؟ قالوا : هذا ، قالَ : مَا الَّذي جِئتَنا بِهِ ؟ فَإِن يَكُ حَقّا اتَّبَعناكَ . قالَ : تُقيمُوا الصَّلاةَ ، وتُؤتُوا الزَّكاةَ ، وتَحقِنُوا الدِّماءِ ، وتَأمُروا بِالمَعروفِ وتَنهَوا عَنِ المُنكَرِ . فَقالَ عَبدُ شَرٍّ : إنَّ هذَا لَحَسَنٌ جَميلٌ ، مُدَّ يَدَكَ اُبايِعكَ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَا اسمُكَ ؟ قالَ : عَبدُ شَرٍّ ، قالَ : أنتَ عَبدُ خَيرٍ . وكَتَبَ مَعَهُ الجَوابَ إلى حوشَبَ ذِي ظليمٍ ، فَآمَنَ . (1)

المناقب لابن شهر آشوب عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ : «وَ إِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا» (2) _ :قالَ وَفدُ ثَقيفٍ : نُبايِعُكَ عَلى ثَلاثٍ : لا نَنحَني ، ولا نَكسِرُ إلها بِأَيدينا ، وتَمَتَّعنا بِاللّاتِ سَنَةً . فَقالَ عليه السلام : لا خَيرَ في دينٍ لَيسَ فيهِ رُكوعٌ وسُجودٌ ، فَأَمّا كَسرُ أصنامِكُم بِأَيديكُم فَذاكَ لَكُم ، وأَمَّا الطّاغِيَةُ اللّاتُ (3) فَإِنّي غَيرُ مُمَتِّعِكُم بِها . قالوا : أجِّلنا سَنَةً حَتّى نَقبِضَ ما يُهدى لِالِهَتِنا ، فَإِذا قَبَضناها كَسَرناها وأَسلَمنا . فَهَمَّ بِتَأجيلِهِم ، فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ . قالَ قَتادَةُ : فَلَمّا سَمِعَ قَولَهُ : «ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا» (4) قالَ : اللّهُمَّ لا تَكِلني إلى نَفسي طَرفَةَ عَينٍ أبَدا . (5)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 15 ص 342 ح 3797 ، كنز العمّال : ج 1 ص 330 ح 1531 .
2- .الإسراء : 73 .
3- .في مجمع البيان : «وأمّا الطاعة للّات» بدل «وأمّا الطاغية اللات» .
4- .الإسراء : 75 .
5- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 57 ، مجمع البيان : ج 6 ص 665 نحوه ، بحار الأنوار : ج 17 ص 53 .

ص: 535

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن عثمان بن حوشب، از پدرش، از جدّش _ :چون خداوند عز و جل، محمّد صلى الله عليه و آله را آشكار گردانيد ، من چهل سوار [به همراه نامه اى] با عبد شَر، نزد او فرستادم و آن عدّه با نامه من به مدينه نزد او رفتند . عبد شر گفت : كدام يك از شما، محمّد است ؟ يارانش گفتند : اين . عبد شر پرسيد : تو چه آورده اى ، كه اگر درست باشد، از تو پيروى كنيم ؟ فرمود : «نماز بگزاريد ، و زكات بدهيد ، و خون نريزيد ، و امر به معروف و نهى از منكر كنيد» . عبد شر گفت : اين نيكو و زيباست . دستت را دراز كن با تو بيعت كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «نامت چيست ؟». گفت : عبد شر . فرمود : «تو عبد خيرى» و پاسخ نامه [من، يعنى] حوشب ذى ظليم را توسّط او فرستاد ، و ايمان آورد[م] .

المناقب، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابن عبّاس در باره آيه شريف : «و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سويت وحى كرده ايم، گم راه كنند» _ :هيئت نمايندگى ثقيف گفتند : با تو به سه شرط، بيعت مى كنيم : خم نشويم ، خدايى را با دست خودمان نشكنيم ، و تا يك سال از لات، بهره مند شويم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد، خيرى در آن نيست ؛ ولى شكستن بت هايتان به دست خودتان ، اختيار با شماست ، و امّا بت لات ، من اجازه نمى دهم از آن بهره مند شويد» . گفتند : يك سال مهلتمان ده تا هدايايى را كه به خدايانمان مى شود، بگيريم و چون گرفتيم، آنها را مى شكنيم و اسلام مى آوريم . پيامبر صلى الله عليه و آله خواست به آنان مهلت دهد كه اين آيه نازل شد . قتاده گفت : چون پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن خداوند را شنيد : «سپس در برابر ما براى خود ياورى نمى يافتى» ، عرضه داشت : «بار خدايا ! هرگز مرا چشم بر هم زدنى به خودم وا مگذار» .

.

ص: 536

السيرة النبويّة لابن هشام عن الزهريّ :إنَّهُ [أي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] أتى بَني عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ ، فَدَعاهُم إلَى اللّهِ عز و جل ، وعَرَضَ عَلَيهِم نَفسَهُ ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِنهُم : . . . أرَأَيتَ إن نَحنُ بايَعناكَ عَلى أمرِكَ ثُمَّ أظهَرَكَ اللّهُ عَلى مَن خالَفَكَ ، أيَكونُ لَنا الأَمرُ مِن بَعدِكَ ؟ قالَ : الأَمرُ إلَى اللّهِ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ . قالَ : فَقالَ لَهُ : أفَتَهدِفُ نُحورَنا لِلعَرَبِ دونَكَ ، فَإِذا أظهَرَكَ اللّهُ كانَ الأَمرُ لِغَيرِنا ؟ ! لا حاجَةَ لَنا بِأَمرِكَ . فَأَبَوا عَلَيهِ . (1)

المناقب لابن شهر آشوب :لَمّا كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَعرِضُ نَفسَهُ عَلَى القَبائِلِ ، جاءَ إلى بَني كِلابٍ فَقالوا : نُبايِعُكَ عَلى أن يَكونَ لَنَا الأَمرُ بَعدَكَ . فَقالَ : الأَمرُ للّهِِ ، فَإِن شاءَ كانَ فيكُم ، أو في غَيرِكُم . فَمَضَوا فَلَم يُبايِعوهَ ، وقالوا : لا نَضرِبُ لِحَربِكَ بِأَسيافِنا ثُمَّ تُحَكِّمُ عَلَينا غَيرَنا . (2)

صحيح البخاري عن جابر بن عبد اللّه :إنَّ أعرابِيّا بايَعَ رَسولَ للّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الإِسلامِ ، فَأَصابَ الأَعرابِيَّ وَعَكٌ بِالمَدينَةِ ، فَأَتَى الأَعرابِيُّ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أقِلني بَيعَتي ، فَأَبى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ جاءَهُ فَقالَ : أقِلني بَيعَتي ، فَأَبي ، ثُمَّ جاءَهُ فَقالَ : أقِلني بَيعَتي ، فَأَبى . فَخَرَجَ الأَعرابِيُّ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّمَا المَدينَةُ كَالكِيرِ (3) ، تَنفي خَبَثَها وتَنصَعُ (4) طَيِّبَها . (5)

.


1- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 2 ص 66 ، تاريخ الطبري : ج 2 ص 350 ، الثقات لابن حبّان : ج 1 ص 89 عن أبي حاتم نحوه .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 257 ، الصراط المستقيم : ج 1 ص 72 وليس فيه ذيله من «فمضوا فلم يبايعوه» ، بحار الأنوار : ج 23 ص 74 ح 23 .
3- .الكِيرُ : زِقُّ الحدّادِ الذي يَنفُخُ به (المصباح المنير : ص 545 «كير») .
4- .الناصع : الخالص من كلّ شيء (الصحاح : ج 3 ص 1290 «نصح») .
5- .صحيح البخاري : ج 6 ص 2636 ح 6785 ، صحيح مسلم : ج 2 ص 1006 ح 489 ، سنن الترمذي : ج 5 ص 720 ح 3920 وليس فيه من «ثمّ جاءه» إلى «فأبى» في الموضع الثالث ، كنز العمّال : ج 12 ص 233 ح 34813 .

ص: 537

السيرة النبويّة، ابن هشام_ به نقل از زُهرى _ :او (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) نزد بنى عامر بن صعصعه رفت و آنها را به خداى عز و جل دعوت كرد و [نبوّت] خويش را بر آنان عرضه داشت . مردى از بنى عامر به ايشان گفت: ... اگر با تو بر اين كارت بيعت كرديم و سپس خداوند، تو را بر مخالفانت چيره گردانيد ، آيا پس از تو اين كار به ما مى رسد ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين كار، به دست خداست . آن را هر كجا كه خود بخواهد، قرار مى دهد» . آن مرد گفت : ما سينه هاى خود را سپر تو در برابر عرب ها كنيم و چون خداوند، تو را پيروز گردانيد، كار به ديگران رسد ؟ ! ما احتياجى به اين كار تو نداريم . و دعوت او را نپذيرفتند .

المناقب، ابن شهرآشوب :هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت خود را به قبايل عرضه مى كرد ، نزد بنى كلاب آمد . آنان گفتند : ما به اين شرط با تو بيعت مى كنيم كه پس از تو ، كار به ما منتقل شود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «كار، دست خداست . اگر او خواست ، به شما خواهد رسيد و اگر نخواست ، به ديگرى» . بنى كلاب رفتند و با ايشان بيعت نكردند و گفتند : ما در راه تو شمشير نمى زنيم كه بعد، ديگران را بر ما حكومت دهى !

صحيح البخارى_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ :باديه نشينى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اسلام بيعت كرد ، و آن باديه نشين، در مدينه به تب مبتلا شد . نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! بيعت مرا فسخ كن . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نپذيرفت . دوباره آمد و گفت : بيعت مرا فسخ كن . پيامبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت . دگر بار آمد و گفت : بيعت مرا فسخ كن . ايشان باز هم نپذيرفت . باديه نشين [از مدينه] خارج شد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «مدينه مانند دَم آهنگرى است . ناخالصش را دور مى كند و خوبش را خالص مى كند و در خود نگه مى دارد» .

.

ص: 538

. .

ص: 539

. .

ص: 540

. .

ص: 541

. .

ص: 542

. .

ص: 543

. .

ص: 544

. .

ص: 545

. .

ص: 546

. .

ص: 547

. .

ص: 548

. .

ص: 549

. .

ص: 550

. .

ص: 551

. .

ص: 552

. .

ص: 553

. .

ص: 554

. .

ص: 555

. .

ص: 556

. .

ص: 557

. .

ص: 558

. .

ص: 559

. .

ص: 560

. .

ص: 561

. .

ص: 562

. .

ص: 563

. .

ص: 564

. .

ص: 565

. .

ص: 566

. .

ص: 567

. .

ص: 568

. .

ص: 569

. .

ص: 570

. .

ص: 571

. .

ص: 572

. .

ص: 573

فهرست تفصيلى .

ص: 574

. .

ص: 575

. .

ص: 576

. .

ص: 577

. .

ص: 578

. .

ص: 579

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109