سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -
عنوان قراردادي : موسوعه معارف الكتاب و السنه . فارسي
عنوان و نام پديدآور : دانشنامه قرآن و حديث فارسي - عربي/ محمدي ري شهري با همكاري جمعي از پژوهشگران ؛ ترجمه حميدرضا شيخي.
مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 13 -
مشخصات ظاهري : ج.
فروست : پژوهشكده علوم و معارف حديث؛ 99 .
شابك : 1500000 ريال: دوره : 978-964-493-494-0 ؛ ج. 4 : 978-964-493-587-9 ؛ ج. 5: 978-964-493-588-6 ؛ ج. 7: 978-964-493-590-9 ؛ ج. 8: 978-964-493-591-6 ؛ ج. 9: 978-964-493-592-3 ؛ ج. 10 : 978-964-493-593-0 ؛ ج. 12: 978-964-493-595-4 ؛ ج. 13: 978-964-493-596-1 ؛ ج. 14: 978-964-493-597-8 ؛ ج. 15 : 978-964-493-598-5 ؛ ج. 16: 978-964-493-599-2
يادداشت : فهرستنويسي بر اساس جلد چهارم .
يادداشت : اين كتاب با حمايت و مشاركت معاونت امور فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي چاپ شده است .
موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14
شناسه افزوده : شيخي، حميدرضا، 1337 -، مترجم
شناسه افزوده : ايران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. معاونت امور فرهنگي
رده بندي كنگره : BP136/9/م34د2 1390
رده بندي ديويي : 297/212
شماره كتابشناسي ملي : 2747877
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
پيش گفتارستايش ، خداوندگارى را سزاست كه ما را به اين راه ، ره نمون گرديد، كه اگر او ره ننموده بود ، ما را توان هدايت يافتن نبود ! و درود خداوند بر آن راه نما به سوى او در شب ظلمانى ؛ كسى كه گام هايش، در لغزشگاه هاى جاهليت، هرگز نلغزيد! و درود بر خاندان برگزيده و سرآمد و نيكوى او! و درود بر يارانش كه بهترينْ ياران بودند ؛ دعوتش را لبيك گفتند و به محضرش شتافتند و در اجابتش گوى سبقت از همگِنان ربودند . نخستين پرسش در باره نگارش دانش نامه اى بر پايه معارف قرآن و حديث، اين است كه: چنين اثرى، تا چه حد، براى جامعه امروز، ضرورى است؟ و آيا جوامع حديثى موجود، براى تأمين نيازهاى پژوهشگران و علاقه مندان به آشنايى با معارف اسلامى، كافى نيستند؟ براى پاسخ دادن به اين پرسش، لازم است اشاره اى به مباحث زير داشته باشيم: 1. مهم ترين جوامع حديثى كه تا كنون نگارش يافته اند، 2. نياز جامعه امروز به معارف قرآن و حديث، 3. ظرفيت احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام براى پاسخگويى به نيازهاى معرفتى جامعه، 4. ويژگى هاى دانش نامه پاسخگو به نيازهاى جامعه امروز،
.
ص: 8
5. انگيزه تأسيس مؤسّسه علمى _ فرهنگى دار الحديث و ويژگى هاى دانش نامه قرآن و حديث.
يك. جوامع حديثىمقصود از جامع حديثى، كتابى است كه گستره اى بيش از يك موضوع دارد و ابواب، عناوين و رواياتى را در حوزه هاى متفاوت (همانند: فقه، اعتقادات، اخلاق، تفسير و...) گزارش مى نمايد. جوامع حديثى را مى توان به سه دسته تقسيم كرد: جوامع حديثى اوّليه، جوامع حديثى ثانويه، و جوامع حديثى متأخّر:
1. جوامع حديثى اوّليهمقصود از جوامع حديثى اوّليه، آن دسته از منابع اند كه تا قرن سوم هجرى نگارش يافته اند. اين جوامع، به دو دسته قابل تقسيم اند:
1 / 1. جوامع حديثى اوّليه مكتب اهل بيت عليهم السلامبر پايه اسناد موجود، تأليف اين دسته از جوامع حديثى، از دوران امامت امام رضا عليه السلام (م 203 ق) آغاز شد و به دليل محدوديت هاى سياسى اى كه براى پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام وجود داشت، متأسّفانه آمار دقيقى از آنها در دست نيست. برخى از جوامع حديثى اوّليه شيعه، عبارت اند از: 1 . الجامع ، تأليف يونس بن عبد الرحمان (درگذشته در اوايل قرن سوم هجرى)، 2 . الجامع ، تأليف احمد بن محمّد بن ابى نصر بِزَنطى (م 221 ق)، 3 . كتاب الثلاثين ، تأليف حسين بن سعيد اهوازى (درگذشته در اوايل قرن سوم هجرى)، 4 . نوادر الحكمة ، تأليف محمّد بن احمد بن يحيى اشعرى (درگذشته در قرن
.
ص: 9
سوم هجرى)، 5 . المحاسن ، تأليف احمد بن محمّد بن خالد بَرقى (م 274 يا 280ق). گفتنى است كه از جوامع اوّليه حديثى شيعه، تنها بخش هايى از كتاب المحاسن بر جاى مانده است.
1 / 2. جوامع حديثىِ اوّليه اهل سنّتپس از رفع ممنوعيت نگارش حديث در اوايل قرن دوم، اهل سنّت، ديگر محدوديتى براى نگارش حديث نداشتند و در مدّت حدود دو قرن، شمار قابل توجّهى «جامع حديثى» پديد آوردند كه بسيارى از آنها بر جاى مانده اند، از جمله: 1 . الموطّأ ، تأليف مالك بن اَنَس حِميَرى (م 179 ق)، 2 . مسند ابن حنبل، تأليف احمد بن محمّد بن حنبل شيبانى مَروَزى (م 241 ق)، 3 . صحيح البخارى، تأليف محمّد بن اسماعيل بُخارى (م 256 ق)، 4 . صحيح مسلم، تأليف مسلم بن حَجّاج نيشابورى (م 261 ق)، 5 . سنن ابن ماجة، تأليف محمّد بن يزيد ماجه قزوينى (م 273 ق)، 6 . سنن أبى داوود، تأليف ابو داوود سليمان بن اشعث سِجِستانى (م 275 ق)، 7 . سُنن النَّسائى، تأليف احمد بن شعيب نَسايى (م 303 ق).
2. جوامع حديثى ثانويهمقصود از جوامع ثانويه ، آن دسته از منابع اند كه در محدوده زمانى قرن چهارم تا دهم هجرى نگارش يافته اند. اين منابع نيز دو دسته اند:
2 / 1. جوامع حديثى ثانويه مكتب اهل بيت عليهم السلامشمارى از اين منابع كه اكنون در اختيار ما قرار دارند، عبارت اند از: 1 . الكافى ، تأليف محمّد بن يعقوب كُلَينى رازى (م 329 ق)،
.
ص: 10
2 . كتاب من لا يحضره الفقيه، تأليف محمّد بن على بن بابويه قمى (شيخ صدوق) (م 381 ق)، 3 . تهذيب الأحكام، تأليف محمّد بن حسن طوسى (شيخ طوسى) (م 460 ق)، 4 . الاستبصار، تأليف محمّد بن حسن طوسى (شيخ طوسى) (م 460 ق). گفتنى است كه برخى از جوامع حديثى بزرگ اين دوره، همچون : مدينة العلم (تأليف شيخ صدوق) و استقصاء الاعتبار (تأليف علّامه حلّى)، دستْ خوش حوادث روزگار گشته و به دست ما نرسيده اند.
2 / 2. جوامع حديثى ثانويه اهل سنّتبرخى از مهم ترين جوامع حديثى ثانويه اهل سنّت، از اين قرارند: 1 . جامع الاُصول فى أحاديث الرسول صلى الله عليه و آله ، تأليف ابن اثير جَزَرى (م 606 ق)، 2 . جامع المسانيد و السنن، تأليف ابن كثير دمشقى (م 774 ق)، 3 . مشكاة المصابيح، تأليف ابن خطيب محمّد بن عبد اللّه تبريزى (م 776 ق)، 4 . الجامع الكبير، تأليف جلال الدين ابو بكر سيوطى (م 911 ق)، 5 . كنز العمّال، تأليف على بن حسام الدين متّقى هندى (م 975 ق) .
3. جوامع حديثى متأخّرمقصود از جوامع حديثى متأخّر ، آن دسته از منابع اند كه در قرن يازدهم و پس از آن، نگارش يافته اند . شمارى از اين جوامع كه در اين دوران توسّط دانشمندان شيعه تأليف شده اند، عبارت اند از: 1 . الوافى، تأليف ملّا محسن فيض كاشانى (م 1091 ق)، 2 . وسائل الشيعة، تأليف محمّد بن حسن حُرّ عاملى (م 1104 ق)، 3 . بحار الأنوار، تأليف محمّدباقر مجلسى (م 1111 ق)،
.
ص: 11
4 . العوالم، تأليف عبد اللّه بن نور الدين بَحرانى (م 1173 ق)، 5 . الشفا فى أخبار آل المصطفى صلى الله عليه و آله ، تأليف محمّدرضا بن عبد المطّلب تبريزى (م 1208 ق)، 6 . جامع العلوم و المعارف، تأليف سيّد عبد اللّه شُبَّر (م 1242 ق)، 7 . مستدرك الوسائل، تأليف ميرزا حسين نورى طَبَرسى (م 1320 ق)، 8 . جامع أحاديث الشيعة، تأليف اسماعيل معزّى ملايرى (معاصر). همچنين شمارى از جوامع متأخّر كه توسّط پژوهشگران اهل سنّت نگارش يافته اند، عبارت اند از: 1 . التاج الجامع للاُصول فى أحاديث الرسول صلى الله عليه و آله ، تأليف منصور على ناصف (معاصر)، 2 . المسند الجامع، تأليف بشّار عوّاد (معاصر)، 3 . نضرة النعيم، تأليف جمعى از مؤلّفان (معاصر). اكنون بايد ديد كه : آيا جوامع حديثى موجود ، مى توانند پاسخگوى نيازهاى عصر حاضر ، نسل جديد و مراكز مختلف علمى و فرهنگى جهان _ كه خواستار آشنايى با معارف اصيل اسلام اند _ باشند يا خير؟ بى ترديد ، منابع حديثى اوّليه و ثانويه ، منابع خوبى براى دستيابى به سخنان نورانى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او به شمار مى روند و تا حدود بسيارى پاسخگوى نيازهاى پژوهشگران عصر خود بوده اند و برخى از جوامع حديثى متأخّر نيز براى محقّقان امروز ، بسيار سودمندند ؛ امّا هم نيازهاى عصر حاضر ، بسيار بيشتر از آثار موجود است، و هم ظرفيت پاسخگويى احاديث به نيازهاى امروز ، بسيار بالاست. اين نكته نيز قابل توجّه است كه مُسنَدنويسى و جمع احاديث ، بدون تبويب و تنظيم موضوعى، در عصر حاضر ، كاربرد زيادى حتّى براى پژوهشگران ندارد.
.
ص: 12
دو . نيازهاى امروزامروز ، جهان ، بيش از هر زمان ديگر ، تشنه آشنايى با اسلام اصيل و ره نمودهاى حياتبخش قرآن و سيره و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در زمينه هاى اعتقادى ، تربيتى ، سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى و اجتماعى است. امروزه ، نه تنها حوزه هاى علميه و پژوهشگران مسلمان ، بلكه عموم پژوهشگران در سطح جهان ، در رشته هاى مختلف علوم و بويژه در زمينه هايى كه اسلام ، ديدگاه خاصّى دارد ، مى خواهند، جدا از برداشت ها و اجتهادهاى گوناگون، با متن سخنان پيشوايان اسلام ، آشنا شوند. امروزه ، گروه هاى مختلف جامعه مى خواهند بدانند دينى كه خود را داراى برنامه تكامل مادّى و معنوى بشر تا هنگام قيامت مى داند ، چه ره نمودى براى بهتر زندگى كردن آنان دارد .
سه . ظرفيت احاديث اسلامى براى پاسخگويىپژوهشگرانى كه تا حدودى با سخنان پُر مغز و عميق پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى آشنا هستند ، به خوبى مى دانند كه حديث، در كنار قرآن ، توان و ظرفيت لازم را براى پاسخگويى به نيازهاى معنوى انسان ها در همه اعصار دارد ، البته مشروط به اين كه توسّط حديث پژوهان متخصّص ، سَره از ناسَره آن جدا شود و به درستى تبيين و تفسير گردد .
حديث ، مادرِ علوم اسلامىدر پيام مقام معظّم رهبرى، آية اللّه سيّدعلى خامنه اى، به مناسبت افتتاح «دار الحديث» ، به توان و ظرفيت گسترده حديث براى پاسخگويى در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى توجّه داده شده است: حديث ، مادرِ بسيارى از علوم اسلامى يا همه آنهاست و از اين روست كه عالم و
.
ص: 13
دين شناس بزرگ، مرحوم كلينى رحمه الله، در مقدّمه كافى شريف ، حديث را برابر با علم دين دانسته است . (1) اين سخن ، اشاره است به آنچه كلينى در مقدّمه كتاب الكافى در باره انگيزه تأليف آن و در پاسخ شخصى كه از مؤلّف ، درخواست نوشتن چنين كتابى را داشته ، آورده است: ... قلتَ إنّك تحبّ أن يكون عندك كتابٌ كافٍ يجمع فيه من جميع فنون الدين ما يكتفى به المتعلّم و يرجع إليه المسترشد و يأخذ منه من يريد علم الدين ... و قد يسّر اللّه _ و له الحمد _ تأليف ما سألتَ . (2) ... و گفتى كه دوست دارى كتابى داشته باشى كه تمام اقسام علم دين در آن باشد كه طالب علم را بى نياز كند و براى طالب هدايت ، مرجع باشد و كسى كه خواهان علم دين است ، از آن، بهره گيرد ... و خداوند را سپاس كه تأليف كتابى را كه خواستى ، ميسّر ساخت . از نگاه مرحوم كلينى ، مجموعه احاديثى كه وى تنظيم كرده ، براى آشنايى با رشته هاى مختلف علوم دينى كفايت مى كند و انتخاب نام «الكافى» براى كتاب توسّط او ، به اين معنا اشاره دارد كه با توجّه به نيازهاى نسبتاً محدود آن عصر، مى توان گفت كه كتاب ياد شده ، براى دين شناسى كافى بوده است؛ امّا نيازهاى عصر حاضر ، قابل مقايسه با آن روز نيست.
چهار . ويژگى هاى «دانش نامه حديثىِ» مورد نياز امروزدر عصر حاضر ، دانش نامه اى مى تواند نيازهاى حديثى مراكز علمى و فرهنگى جهان را تأمين نمايد كه داراى اين ويژگى ها باشد:
.
ص: 14
1 . روشمند بودنبراى تدوين دانش نامه هاى نو، به فراهم آوردن نيروى انسانى و امكانات پژوهشى فراوان، نياز است و هزينه كردن اين نيرو و فرصت، نمى تواند به طريق آزمون و خطا صورت گيرد. لازم است از آغاز كار، شيوه پژوهش و عرضه، تعريف و در عمل، اصلاح و به آن، عمل شود. انتخاب روش گردآورى اسناد و تشكيل پرونده علمى، معيّن و محدود كردن منابع و مراجع مكتوب و غير مكتوب، چگونگى اخذ و دسته بندى و نقد و عرضه، و حتّى تعيين دقيق نرم افزارها و ديگر ابزارهاى پژوهش و نشر، از گام هاى نخستين و كارهاى بنيادين در به سامان رساندن دانش نامه هاى امروزين اند.
2 . آوردن حديث در كنار قرآنآوردن احاديث اسلامى در كنار آيات قرآن ، بهره هاى فراوانى بويژه براى پژوهشگران ، در بر دارد كه در ميان آنها ، دو موضوع از اهمّيت بيشترى برخوردار است: الف _ تبيين چگونگى پيوند ناگسستنى قرآن و سنّت و عترت ، و نيز تفكيك ناپذيرى ثِقل اكبر (قرآن) و ثِقل اصغر (حديث)، ب _ افزايش اطمينان به صدور احاديثى كه از نظر سند ، از قوّت لازم برخوردار نيستند ، ليكن در فضاى ره نمودهاى قرآن قرار دارند ، و چه بسا محقّق، با تكيه بر قرائن مختلف ، به صدور آنها، اطمينان حاصل نمايد.
3 . جامعيتجامع نگرى ، ضرورت هر پژوهش رَوشمند و يكى از اصلى ترين شروط پژوهش (بويژه پژوهش هاى دينى) است . هيچ پژوهشگرى ، بدون احاطه بر تمام سخنان شارع مقدّس در باره يك موضوع و جمع بندى عموم و خصوص ، و مطلق و مقيّد ،
.
ص: 15
و ملاحظه موارد تعارض و امثال ، نمى تواند نظريه اى را به دين و شارع ، منتسب نمايد؛ بلكه افزون بر احاطه بر احاديثى كه در باره يك موضوع وارد شده اند ، نفس موضوع شناسى نيز براى وصول به مقصد شارع و فهم نظريه دين ، ضرورى است ، چنان كه امام خمينى قدس سره مى فرمايد: زمان و مكان ، دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مسئله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است ، به ظاهر ، همان مسئله ، در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ، ممكن است حكم جديدى پيدا كند ، بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اوّل كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است ، واقعا ، موضوع جديدى شده است كه قهرا حكم جديدى مى طلبد ... . آشنايى به روش برخورد با حيله ها و تزويرهاى فرهنگ حاكم بر جهان ، داشتن بصيرت و ديد اقتصادى ، اطّلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان ، شناخت سياست ها و حتّى سياسيّون و فرمول هاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمايه دارى و كمونيزم كه در حقيقت ، استراتژى حكومت بر جهان را ترسيم مى كنند ، از ويژگى هاى يك مجتهد جامع است . (1) بر اين اساس ، اسلام شناسان راستين _ كه مى توانند در همه اعصار ، دين خدا را يارى كنند _ ، تنها پژوهشگران جامع نگرى هستند كه بر همه ابعاد دين ، احاطه دارند ، چنان كه در حديث نبوى آمده است: إنَّ دينَ اللّهِ تَعالى لَن يَنصُرَهُ إلّا مَن حاطَهُ مِن جَميعِ جَوانِبِهِ . (2) همانا دين خداى متعال را تنها آن كس مى تواند يارى برساند كه به همه جوانب
.
ص: 16
آن ، احاطه داشته باشد (از هر سو، آن را پاسدارى كند) . اين حقيقت ، در حديثى از امام على عليه السلام چنين بازگو گرديده است: إنَّمَا المُستَحفِظونَ لِدينِ اللّهِ هُمُ الّذينَ أقامُوا الدّينَ، وَ نَصَروهُ، وَ حاطوهُ مِن جَميعِ جَوانِبِهِ . (1) گماشتگان بر پاسدارى از دين خدا ، آن كسانى هستند كه دين را بر پا داشتند و آن را يارى دادند ، و از هر سو به پاسدارى از آن پرداختند. تحقيقِ جامع _ كه مقدّمه جامع نگرى دينى است _ ، بدون جامعيت منبع تحقيق ، ميسّر نيست . از اين رو ، پژوهشگر دينى در هر موضوع ، نياز به منبعى دارد كه جامع همه متون مربوط به آن موضوع باشد . بنا بر اين ، يكى از ويژگى هاى مهمّ دانش نامه حديثى مطلوب ، آن است كه جامع همه احاديثى باشد كه در زمينه هاى مختلف، از پيشوايان دين به ما رسيده است و حتّى اگر سخنى به ناروا به آنان نسبت داده شده ، بايد تحت عنوان مربوط ، مطرح و نادرستى آن، اثبات گردد.
4 . اختصاريكى ديگر از ويژگى هاى دانش نامه حديثى مطلوب، اين است كه در عين جامعيت، تا آن جا كه امكان دارد ، خلاصه و مختصر باشد . حذف احاديث مشابه (با ذكر تفاوت هايشان و آوردن نشانى هاى آنها در پاورقى) ، اين هدف را تأمين مى كند و در اين صورت ، محقّق، در كوتاه ترين فرصت ممكن ، مى تواند به مقصود پژوهشى خود ، نائل آيد.
5 . مستند بودنابزارهاى نوين ، بويژه رايانه ، در عصر حاضر ، امكان يافتن مآخذ بسيارى از احاديث
.
ص: 17
را فراهم ساخته اند . تتبع گسترده و گذر از منابع واسطه ، مى تواند افزون بر ره نمون شدن به منابع اوّليه (متقدّم و دست اوّل) ، بسيارى از : تصحيف و تحريف ها ، نقل معناهاى نادرست ، تقطيع هاى نسنجيده و زياده و نقصان هاى كاتبان و شارحان را نيز نشان دهد و ما را به متنى پيراسته از آسيب هاى نقل و فهم حديث برساند . مراجعه پيگير به همه منابعِ در دسترس و حتّى نسخه هاى خطّى ، گاه ، ما را به مستفيض بودن حديث و تعدّد اسناد آن ، مطمئن مى سازد و از اين ره گذر ، حديثى مستند و استوار را در كنار احاديث ديگرى از اين دست ، مى نشانَد .
6 . موضوع بندى درختىهر مَدخَل (1) از چنين دانش نامه اى، براى اين كه كارآيى لازم را داشته باشد ، بايد علاوه بر جامعيت نسبى ، به صورت درختى موضوع بندى شود ، بدين معنا كه احاديث ذيل يك مَدخل (مربوط به يك موضوع) ، دسته بندى شوند و دسته هاى مختلف ، بر اساس يك سير منطقى و منظّم، از كلّى به جزئى، در كنار هم قرار گيرند . چينش صحيح و منطقىِ احاديثِ مربوط به يك موضوع ، علاوه بر تسهيل دستيابى به متون اسلامى ، زمينه را براى فهم دقيق معانى آنها آماده مى سازد .
7 . ارزيابى و جمع بندىويژگى هايى كه بدانها اشاره شد ، زمينه ارزيابى سند ، متن و محتواى حديث را تا حدود زيادى فراهم مى سازند. اكنون ، كارشناسان حديث مى توانند با نقد و بررسى احاديث مربوط به هر موضوع ، در باره ميزان صحّت و سقم آنها، اظهار نظر كنند و جمع بندى خود را از ديدگاه اسلام در آن موضوع ، ارائه نمايند ؛ امّا براى بهره بردارى
.
ص: 18
بهتر و آسان ترِ عموم پژوهشگران از دانش نامه هاى حديثى، بجز در مورد احاديثى كه كاربرد تخصّصى ويژه اى دارند (مانند برخى احاديث فقهى) ، لازم است جمع بندى مورد نياز عموم ، به عنوان «درآمد» يا «تحليل»، در آغاز يا پايان هر مَدخل (موضوع) از دانش نامه افزوده گردد.
8 . نمايه سازىيك حديث ، گاه حامل چندين پيام براى رشته هاى مختلف علوم است ، به گونه اى كه براى انتقال آنها لازم است بارها در موضوعات مختلف ، و حتّى گاه در يك موضوع ، تكرار شود . اين اقدام ، سبب مى گردد كه حجم دانش نامه ، غير متعارف و مراجعه به آن ، خسته كننده و ملال آور گردد . علاوه بر اين ، دريافت پيام هاى دقيق احاديث، براى عموم پژوهشگران ، دشوار است ؛ بلكه در بسيارى از موارد ، امكان پذير نيست. نمايه سازى براى پيام هاى حديث ، و نيز برنامه نويسى نرم افزارى براى نمايه ها ، مى تواند علاوه بر حلّ اين مشكل ، كاربرد احاديث را در رشته هاى مختلف علوم و فنون ، بسيار افزايش دهد. امّا بايد توجه داشت كه نمايه سازى براى حديث ، كار هر پژوهشگرى نيست . كسى مى تواند براى حديث ، نمايه بسازد كه: اوّلاً پيام هاى حديث را در يابد، كه لازمه آن _ چنان كه توضيح داديم _ ، تخصّص در نقد حديث و داشتن نور بصيرت است . ثانيا نيازهاى پژوهشگران را در رشته هاى مختلف علومى كه حديث در باره آنها پيام دارد ، بداند كه لازمه آن ، آشنايى كافى با آن رشته هاست. ثالثا از ذوق و ابتكار و ادبيّاتى برخوردار باشد كه بتواند با كوتاه ترين و رساترين جملات و كمترين اضافات و تصرّفات ، پيام هاى حديث را منتقل نمايد. البته اجتماع همه اين ويژگى ها در يك نفر ، آسان نيست و به همين دليل، بايد به
.
ص: 19
صورت تشكيلاتى و جمعى، به اين هدف رسيد و به هر حال ، «ما لا يُدرَكُ كُلُّهُ لا يُترَكُ كُلُّهُ ؛ آنچه همه اش قابل دست يافتن نيست ، همه اش وا گذاشته نمى شود» .
9 . شناس نامه دار بودن احاديثويژگى هاى گذشته ، مربوط به متن دانش نامه مطلوب است ؛ امّا شناس نامه حديث ، در واقع ، پشتوانه علمى و تحقيقى چنين دانش نامه اى محسوب مى شود. هدف از «طرح تدوين شناس نامه حديث» _ كه از ديرباز در «دار الحديث» مطرح بوده است _ ، اين است كه براى هر يك از احاديث ، شناس نامه اى تهيّه شود كه بيانگر همه خصوصياتِ منبع ، سند و محتواى حديث باشد و همچنين ، ريشه هاى آن را در قرآن يا سيره و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام يا تعاليم ساير انبيا و يا در اسرائيليات نشان دهد ، و نيز موافقت يا مخالفت آن را با عقل و علم ، بيان كند و اين ، البتّه كارى است كارستان و خدمتى است بزرگ به حديث و قرآن ، و محصول آن، سرمايه فرهنگى عظيمى خواهد بود براى اسلام شناسى و ارائه اسلام ناب به جهانيان، كه اميدوارم «پژوهشكده علوم و معارف حديث» ، (1) در آينده ، توفيقِ به انجام رساندن آن را پيدا كند.
پنج. انگيزه تأسيس «دار الحديث» و ويژگى هاى «دانش نامه قرآن و حديث»از نخستين سال هاى ورودم به حوزه علوم دينى ، سخنان نورانى پيامبر اسلام و خاندان آن بزرگوار ، جاذبه خاصّى براى من داشت و ره نمودهاى آنان در زمينه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عرفانى ، به قدرى برايم شيرين و جذّاب بود كه از مطالعه آنها ، كمتر احساس خستگى مى كردم. در همان ايّام ، احساس مى كردم كه احاديث اسلامى، در زمينه هاى ياد شده ، نه
.
ص: 20
تنها در ميان عموم مردم ، بلكه شايد در ميان خواص و حوزه هاى علميّه ، جايگاه شايسته خود را ندارند ، در حالى كه حديث ، بهترين وسيله براى تبليغ دين و آشنا كردن مردم با اسلام ناب است . در گفتگوى عبد السلام هِرَوى با امام رضا عليه السلام مى خوانيم : [قال عليه السلام :] رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحيا أمرَنا . فَقُلتُ لَهُ: فَكَيفَ يُحيى أمرَكُم؟ قالَ: يَتَعَلَّمُ عُلومَنا و يُعَلِّمُهَا النّاسَ؛ فَإِنَّ النّاسَ لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لَاتَّبَعونا . (1) [امام عليه السلام فرمود :] «خداىْ رحمت كناد بنده اى را كه امر (امامت) ما را زنده بدارد!» . گفتم : چگونه امر (امامت) شما را زنده بدارد؟ فرمود : «علومِ ما را فرا گيرد و آن را به مردم بياموزد ؛ زيرا مردم ، اگر زيبايى هاى سخن ما را مى دانستند ، قطعا از ما پيروى مى كردند» . بارى، جاذبه سخنانِ نورانى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام از يك سو ، و غربت اين گوهرهاى معنوى و غفلت جامعه از آنها ، از سوى ديگر ، مرا بر آن داشت كه براى گسترش فرهنگ روايت و درايتِ حديث ، هر قدر مى توانم ، تلاش كنم.
جرقّه هاى نخستيندر سال 1346 ش / 1387 ق ، كه در حوزه نجف ، مشغول تحصيل بودم ، با مراجعه به برخى از مجموعه هاى حديثى ، آنچه را به نظرم جالب مى رسيد ، يادداشت مى كردم؛ امّا هرگز فكر نمى كردم كه اين يادداشت ها چه بركاتى خواهند داشت و به كجا منتهى مى شوند . در واقع ، آن يادداشت ها جرقّه هاى نورانى و مباركى بودند كه به بركت «باب
.
ص: 21
حكمت پيامبر صلى الله عليه و آله »، (1) به چراغ پرفروغ ميزان الحكمة (2) تبديل شدند و مشعل فروزان «مؤسّسه علمى _ فرهنگى دار الحديث» و مجموعه هاى مربوط به آن را افروختند كه اميدوارم، به فضل خداوند منّان ، بركات آينده آن ، بسيار بيشتر از گذشته باشد.
تأليف «ميزان الحكمة»ضمن مطالعه و كاوش در احاديث اسلامى ، دو نكته مهم ، نظر مرا به خود، معطوف داشتند كه الهام بخش اصلى اين جانب در تأليفاتم بودند و در نهايت نيز به تأسيس دار الحديث انجاميدند: نكته اوّل ، ظرفيت بى نظير قرآن و حديث در پاسخگويى به نيازهاى اعتقادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى و سياسى جامعه است ، به گونه اى كه اگر حقيقتا برآيندِ صحيح آن به زبان روز براى مردم جهان بيان شود ، در عصر حاضر ، اسلام ، بيش از هر وقت ديگر ، هوادار خواهد داشت. نكته دوم، اين كه احاديث اسلامى ، مانند آيات قرآن ، مفسّر يكديگرند و تنظيم احاديث به صورت موضوعى ، بخصوص در كنار ارائه موضوعىِ آيات قرآن ، علاوه بر آن كه مى تواند در تشخيص ميزان صحّت و سقم احاديث (از جهت سند و درستى نقل و...) مؤثّر باشد ، موجب فهم دقيق ره نمودهاى خداوند متعال و پيشوايان بزرگ اسلام و بهره گيرى بهتر و گسترده تر از آنها نيز مى شود و افزون بر اين ، دسترس پژوهشگران و عموم علاقه مندان را به اسلام راستين ، آسان مى سازد.
.
ص: 22
اين اقدام ، در مورد احاديث فقهى تقريبا انجام شده است ، هر چند تا نقطه مطلوب ، فاصله دارد ؛ امّا در خصوص احاديث غير فقهى (اعم از : اعتقادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، تاريخى و ...) كه در عصر حاضر ، فوق العاده ضرورى و مورد نياز مردم اند ، تلاش هاى گذشته پژوهشگران مسلمان _ كه به طور انفرادى، به حق ، زحمت فراوان كشيده اند _ ، به هيچ وجه ، پاسخگوى نيازهاى جامعه امروز نيست. از سوى ديگر ، تأليف دانش نامه اى بر پايه قرآن و حديث كه بتواند پاسخگوى نيازهاى جامعه امروز در زمينه هاى مختلف علمى و فرهنگى باشد ، در آن روزها براى من ، كار ساده اى نبود و شايد چيزى شبيه به رؤيا مى نمود ؛ امّا جاذبه سخنان نورانى خدا ، پيامبر خدا و خاندان پيامبر _ كه نامشان بلندآوازه باد _ ، مرا بر آن داشت كه با بضاعتى اندك ، ولى با اراده اى استوار و با تمام توان ، در راه تحقّق اين هدف بزرگ ، حركت كنم.
آغاز تأليف «ميزان الحكمة»در سال 1347 ش / 1388 ق ، در مدّت كوتاهى كه به اتّهام اقدام عليه رژيم شاه در بازداشتگاه مشهد بودم ، براى بهره گيرى از فرصت ، تصميم گرفتم احاديثى را كه در زمينه هاى مختلف به نظرم جالب مى آيد ، به صورت موضوعى تنظيم كنم . در واقع ، تأليف كتاب ميزان الحكمة ، بدون آن كه بدانم بعدها چنين نامى را براى آن انتخاب مى كنم ، از آن جا آغاز شد ، و پس از بيرون آمدن از زندان ، مصمّم تر از گذشته _ به شرحى كه در مقدّمه آن نوشته ام _ ، كار، ادامه يافت تا اين كه به يارى خداوند منّان ، در شب قدرِ بيست و سوم ماه مبارك رمضان 1405 هجرى (22/3/1364ش) ، پايان يافت.
استقبال پژوهشگراندر سرآغاز ميزان الحكمة آورده بودم كه : «با همه سختى هايى كه در راه فراهم آوردن
.
ص: 23
اين كتابْ متحمّل شده ام ، هنوز در نيمه راه هستم و هنوز به هدف نهايى خود نرسيده ام» ، امّا نياز به اين سبْك نوشتار ، موجب گرديد كه اين كتاب _ با آن كه از هدف مورد نظر اين جانب، فاصله داشت _ ، نه تنها در ايران ، بلكه در جهان اسلام ، به شدّت، مورد استقبال پژوهشگران قرار گيرد ، به گونه اى كه تا كنون ، بارها متن عربى آن در ايران و لبنان ، و نيز بارها به همراه ترجمه فارسى ، در ايران (1) به چاپ رسيده است. همچنين ، متن عربى با ترجمه اردو در پاكستان، منتشر شده است . (2) به علاوه ، منتخب ميزان الحكمة نيز تدوين و مورد توجّه فوق العاده علاقه مندان واقع شده و تا كنون بارها طبع و نشر گرديده است . (3) استقبالى اين چنين از كتابى با آن حجم گسترده ، در نوع خود ، كم نظير است و اين باور را تأييد مى كند كه نوشتارهايى كه بتوانند با شيوه اى نو و سهل الوصول ، نسل جديد را با معارف اصيل اسلام و آموزه هاى سازنده پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام آشنا كنند ، در عصر حاضر ، به شدّت، مورد نيازند و بى شك ، اين واقعيت ، مسئوليت عالِمان متعهّد را مضاعف مى نمايد.
بركات «ميزان الحكمة»در مقدّمه ميزان الحكمة وعده داده بودم كه «اگر زنده ماندم ، به يارى خدا ، در آينده ، نهايت كوشش خود را به كار خواهم گرفت تا آنچه را آغاز كرده ام ، به پايان برسانم» . پس از انتشار كتاب _ كه استقبال چشمگيرى از آن شد _ ، به تدريج ، در صدد به انجام رساندن وعده خود بر آمدم . مهم ترين اقداماتى كه براى انجام گرفتن اين وعده مى بايست صورت مى گرفتند ، عبارت بودند از:
.
ص: 24
1 . مطالعه دقيق همه منابع روايى شيعه و اهل سنّت و يادداشت بردارى از آنها ، 2 . نمايه زنى يا موضوع بندىِ متون اسلامى ، اعم از قرآن و حديث ، به صورت كاربردى و منطبق با نيازهاى روز، در زمينه هاى مختلفِ : اعتقادى ، اخلاقى ، سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى ، تاريخى و ... ، 3 . جمع بندى و تفسير و تبيين احاديث اسلامى در زمينه هاى مختلف و حلّ مشكلات آنها و جدا ساختن صحيح آنها از ضعيف . بديهى است كه انجام دادن همه اين كارها، از عهده يك نفر ساخته نبود ، خصوصا در آن ايّام كه مسئوليت سنگين تأسيس وزارت اطّلاعات به من سپرده شده بود . از اين رو ، تصميم گرفتم براى تكميل ميزان الحكمة ، از همكارىِ شمارى از دانش آموختگان جوان و باانگيزه حوزه علميّه قم، استفاده كنم و بركات اين مجموعه مبارك ، از همين نقطه آغاز شد.
تأسيس غير رسمى «دار الحديث»كارِ جمعى و تشكيلاتى براى تكميل ميزان الحكمة ، به بودجه و امكانات نياز داشت . هزينه شروع كار را از امام خمينى _ رضوان اللّه تعالى عليه _ گرفتم (1) و زيرزمين خانه خودم (در قم) را محلّ كار قرار دادم و كتاب هاى كتاب خانه شخصى ام را براى استفاده محقّقان ، به آن جا منتقل كردم و نام مؤسّسه را «دار الحديث» نهادم. بارى، «مؤسّسه علمى _ فرهنگى دار الحديث»، در آغاز ، با هدف تكميل كتاب ميزان الحكمة ، با امكانات اندكى كه اشاره شد و با همكارى شمارى از فضلاى جوان حوزه علميّه قم ، در سال 1366 ش ، به طور غير رسمى فعّاليت خود را شروع كرد.
.
ص: 25
افتتاح رسمى «دار الحديث»به تدريج ، به فضل خداوند متعال ، همكاران شايسته اى جذب «دار الحديث» شدند و مكان نسبتا مناسبى براى توسعه فعّاليت ها تهيّه شد و سرانجام ، در 22 آبان ماه 1374 ، مقارن با بيستم جمادى ثانى 1416 ، زادروزِ ميلاد فرخنده حضرت فاطمه عليهاالسلام ، «مؤسّسه علمى _ فرهنگى دار الحديث»، با پيام مقام معظّم رهبرى، آية اللّه خامنه اى ، افتتاح گرديد . 1
.
ص: 26
نگارشِ «دانش نامه قرآن و حديث»اشاره شد كه نگارشِ اين دانش نامه ، هم زمان با تأسيس «دار الحديث»، با هدف تكميل ميزان الحكمة و بر پايه همان مَدخل ها (و البته نه محدود به آنها) و با همان ترتيب موضوعى _ الفبايى (بر اساس ريشه عربى كلمات) آغاز گرديد. به همين دليل، مجلّدات نخستين آن _ كه از 1384ش ، به تدريج منتشر شدند _ ، نام دانش نامه ميزان الحكمة بر خود داشتند؛ امّا به دليل تفاوت هاى كمّى و كيفى فراوانِ اين كتاب با ميزان الحكمة، پس از پايان يافتن حرف «باء» (اتمام تأليف مدخل «بيعت»)، به نظر رسيد كه نام ياد شده ، در تبيين اين محتوا بسيار نارساست. از اين رو، پس از بررسى هاى فراوان، در آستانه انتشار ويرايش دوم، نام دانش نامه قرآن و حديث، براى آن، انتخاب گرديد. (1) اين نكته نيز شايسته يادآورى است كه اين دانش نامه، از ويژگى هاى هفتگانه اى كه براى دانش نامه مورد نياز امروز بر شمرديم، پنج ويژگى را بالفعل داراست و تنها از «نمايه» و «شناس نامه حديث» ، برخوردار نيست. نمايه را به خواست
.
ص: 27
خداوند، در پايان دانش نامه، تدوين و منتشر مى كنيم؛ ولى تدوين شناس نامه احاديث، كار بزرگى است كه دار الحديث، اميدوار است در آينده اى نه چندان دور، آن را آغاز كند. گفتنى است كه مَدخل هايى از دانش نامه قرآن و حديث، به فراخور نياز و زمانه (و البته پس از تكميل و نهايى شدن)، پيش از اين، به صورت مستقل، منتشر شده اند، مانند: فرهنگ نامه آرزو (الأمل)، فرهنگ نامه ادب (الأدب)، حكمت نامه كودك (الطفل)، حكمت نامه جوان (الشباب)، انسان شناسى (الإنسان) و... ، كه اين رَوَند، به يارى خدا، پس از اين نيز ادامه خواهد يافت. همچنين گفتنى است كه از آغاز تأسيس «دار الحديث» تا كنون، در كنار دانش نامه قرآن و حديث، دانش نامه هاى ديگرى نيز _ كه آنها هم از قرآن و حديث، بُن مايه گرفته اند _ ، در اين مؤسّسه نگارش يافته اند كه به دليل ويژه بودن هويّتشان، به صورت مستقل (و البتّه به همراه «نمايه»)، منتشر شده اند ، مانند: دانش نامه عقايد اسلامى ، حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، دانش نامه امام حسين عليه السلام و دانش نامه احاديث پزشكى. شمارى از آنها نيز در دست تدوين اند كه در آينده در اختيار پژوهشگران قرار خواهند گرفت، از جمله: دانش نامه امام مهدى عليه السلام . لازم مى دانم از همه فضلا و پژوهشگران و ديگر برادران عزيزى كه مرا در تحقيق ، تدوين، ويرايش، آماده سازى و نشر اين دانش نامه يا رفع اشكالات و نقايص آن، يارى داده اند و مى دهند و نيز همه كسانى كه در آينده در تكميل آن، سهيم خواهند شد، صميمانه سپاس گزارى نمايم. همچنين از مترجم توانمند، جناب آقاى حميدرضا شيخى _ كه ترجمه بسيارى از آثار «دار الحديث» به قلم شيواى ايشان است _ ، تقدير و تشكر دارم و از خداوند منّان، در اين شب پر بركت _ كه شب نزول قرآن بر قلب منوّر خاتم پيامبران است _ ، براى همه آنان پاداشى در خور فضل
.
ص: 28
و بزرگوارى حضرتش مسئلت مى نمايم و از او عاجزانه مى خواهم كه توفيق تكميل اين اثر را به ما عنايت فرمايد، كه او بر هر كارى تواناست، و اجابت اين دعا، در اين شب بزرگ، از فضل و بزرگوارى اش دور نيست! ربّنا! تقبّل منّا، إنّك أنت السميع العليم، بحقّ محمد و آله الطاهرين! آمينَ ربَّ العالمين! محمد محمدى رى شهرى شب 23 ماه مبارك رمضان 1431 11 شهريور 1389
.
ص: 29
درآمداسلام ، برنامه سعادت ، رفاه و تكامل مادّى و معنوى همه انسان هاست. قرآن كريم ، تصريح مى فرمايد كه پيوند با خدا و پيروى از آيينى كه آفريدگار هستى ، مردم را بدان دعوت كرده ، ضامن سعادت دنيا و آخرت انسان است: «مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ . (1) هر كس پاداش دنيا را مى خواهد ، پاداش دنيا و آخرت، نزد خداست» . قرآن، تأكيد مى كند كه اگر اين برنامه در زندگى اجتماعى انسان به اجرا در آيد ، بركات خداوند، از هر سو ، جامعه بشر را فرا خواهند گرفت و انسان ، نه تنها در آخرت ، بلكه در دنيا، به زندگى آرمانى خود ، دست خواهد يافت: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ . (2) و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند ، قطعا بركاتى از آسمان و زمين بر ايشان مى گشوديم» . امام على بن ابى طالب عليه السلام ، تأثير برنامه هاى سازنده اسلام را در رسيدن بشر به جامعه آرمانى ، بر پايه آنچه در نهج البلاغه آمده، اين گونه تصوير مى نمايد: اِعلَموا _ عِبادَ اللّهِ _ أنَّ المُتَّقينَ ذَهَبوا بِعاجِلِ الدُّنيا وَ آجِلِ الآخِرَةِ، فَشارَكوا أهلَ الدُّنيا
.
ص: 30
فى دُنياهُم، وَ لَم يُشارِكهُم أهلُ الدُّنيا فى آخِرَتِهِم، سَكَنُوا الدُّنيا بِأَفضَلِ ما سُكِنَت، وَ أكَلوها بِأَفضَلِ ما اُكِلَت، فَحَظوا مِنَ الدُّنيا بِما حَظِىَ بِهِ المُترَفونَ، وَ أخَذوا مِنها ما أخَذَهُ الجَبابِرَةُ المُتَكَبِّرونَ، ثُمَّ انقَلَبوا عَنها بِالزّادِ المُبَلِّغِ وَ المَتجَرِ الرّابِحِ. (1) بدانيد _ اى بندگان خدا _ كه پرهيزگاران ، دنياى امروز و فرداى آخرت[ ، هر دو ]را بردند . با مردم دنيا در دنيايشان شريك شدند ؛ امّا اهل دنيا در آخرت آنها شريكشان نگشتند . در دنيا به بهترين وجه ، سكونت كردند و از دنيا به بهترين شكل خوردند ، و از دنيا ، همان گونه برخوردار شدند كه رفاهمندان ، برخوردار شدند ، و از آن، همان بر گرفتند كه حكمرانانِ گردن فراز ، بر گرفتند . آن گاه از دنيا با توشه رساننده [به مقصد ]و تجارتى سودمند ، رفتند . برنامه جامع و كامل خداوند براى زندگى انسان ، در قالب كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه شده است. در بخشى از اين برنامه كه «قرآن» نام دارد ، لفظ و معنا، هر دو، از خداوند متعال است و در بخش ديگرى كه «سنّت» ناميده مى شود ، (2) هر چند الفاظ ، از پيامبر صلى الله عليه و آله اند، امّا بى ترديد ، محتوا، از جانب حق تعالى است؛ چرا كه در باره رسول گرامى خويش فرمود: «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى . (3) و از سرِ هوس، سخن نمى گويد . اين (قرآن)، بجز وحى اى كه وحى مى شود ، نيست» . به تصريح قرآن كريم ، پيامبر خدا ، علاوه بر تبليغ وحى ، مأمور تبيين آن نيز بود: «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ . (4)
.
ص: 31
و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم ، آنچه را به سوى ايشان نازل شده است ، توضيح دهى» . و از آن رو كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، در تبليغ و تبيين وحى ، عقلاً و نقلاً مصون از خطاست ، قرآن ، اطاعت از او را اطاعت از خداوند متعال شمرده است: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ . (1) هر كس ، پيامبر را اطاعت كند ، خداوند را اطاعت كرده است» . بدين سان ، پيامبر عظيم الشأن اسلام ، در دوران كوتاه ، امّا پُربار زندگى خود ، اصول برنامه جامعِ خوبْ زندگى كردن را ارائه نمود و از اين رو، بر پايه روايت ثقة الإسلام كلينى ، در حَجّة الوداع ، ضمن سخنانى خطاب به مردم حاضر فرمود: يا أيُّهَا النّاسُ! وَاللّهِ ما مِن شَى ءٍ يُقَرِّبُكُم مِنَ الجَنَّةِ و يُباعِدُكُم مِنَ النّارِ إلّا و قَد أمَرتُكُم بِهِ، وَ ما مِن شَى ءٍ يُقَرِّبُكُم مِنَ النّارِ وَ يُباعِدُكُم مِنَ الجَنَّةِ إلّا وَ قَد نَهَيتُكُم عَنهُ. (2) اى مردم! به خدا سوگند ، هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت، نزديك و از دوزخ ، دور گرداند ، مگر اين كه شما را به آن، فرمان دادم ، و هيچ چيزى نيست كه شما را به آتش ، نزديك و از بهشت، دور گرداند ، مگر اين كه شما را از آن، نهى كردم . بنا بر اين ، حديث شناسى و آشنايى با سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، براى همه مسلمانان ، بويژه براى پژوهشگرانى كه مى خواهند برنامه هاى سازنده اسلام را در زمينه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، از قرآن و سنّتْ استخراج كرده ، در مقاطع مختلف تاريخ ، به جامعه ارائه نمايند ، ضرورتى قطعى و اجتناب ناپذير است.
.
ص: 32
دانش نامه قرآن و حديث ، تلاشى است متواضعانه و گسترده در جهت غبارروبى از چهره نورانى سنّت ، و زمينه سازى براى دستيابى همگان (و بخصوص محقّقان) به ره نمودهاى سازنده اسلام ، و گسترش فرهنگ اسلام ناب _ كه همان اسلامِ مبتنى بر آموزه هاى راستين قرآن و حديث است _ . پيش از ورود به متن دانش نامه، چند مطلب را به اختصار، بيان مى كنيم: 1. جايگاه قرآن در حوزه معرفت دينى، 2. جايگاه حديث در حوزه معرفت دينى، 3. پيش نيازهاى حديث شناسى، 4. مراحل تحقيق و تدوين اين دانش نامه .
.
ص: 33
(1)جايگاه قرآن در حوزه معرفت دينىجايگاه قرآن در حوزه معرفت دينى را مى توان از اوصاف و ويژگى هايى كه اين كتاب براى خود ذكر كرده، فهميد؛ اوصافى از قبيل: نور، بيان، تبيان، شفا، رحمت، هدايت و ... ، همچنان كه مى توان اين جايگاه را از تعابير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در باره قرآن و تعامل آنان با اين كتاب، به دست آورد؛ تعابيرى از قبيل: عَهدُ اللّه ، حَبلُ اللّه و ... . (1) و يا سخنانى از اين قبيل: فَإِذَا الْتَبَسَت عَلَيكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيلِ الْمُظلِمِ، فَعَلَيكُم بِالْقُرآنِ. (2) آن هنگام كه فتنه ها، شما را چون پاره هاى شب تار در بر گرفتند، بر شما باد به قرآن! بر پايه آنچه ياد شد، مى توان گفت كه قرآن كريم، داراى شش ويژگى است كه پايه و اساس جايگاه اين كتاب را در اسلام، تشكيل مى دهند. البتّه مى توان موارد ديگرى را نيز بر اين شش ويژگى افزود؛ ولى اُمّهات و اصول آنها همين مواردند:
1. اصالتقرآن كريم، اصلى ترين منبع دينى و سرچشمه اصيل معارف اعتقادى، اخلاقى و
.
ص: 34
عملى اسلام است؛ زيرا: 1. اين كتاب آسمانى، معجزه جاويد پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و معتبرترين سند رسالت ايشان و بلكه همه انبياى الهى است؛ 2. اصلى ترين دليل حُجّيت سنّت، قرآن است؛ 3. معارفى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يا اهل بيت ايشان صادر شده اند، ريشه در قرآن دارند. (1) 4. قرآن، معيار تشخيص صحت گزارش هاى حاكى از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است. بر همين اساس ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حديث متواتر ثقلين ، قرآن را بزرگ ترين امانت رسالت و «ثقل اكبر» ناميده است .
2. تحريف ناپذيرىدومين ويژگى قرآن، آن است كه در طول زمان، دستْ خوشِ دگرگونى و تغيير (از قبيل افزودنى يا كاستنى) نشده است. نازل كننده اين كتاب، خود، بدين موضوع، گواهى داده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ . (2) ماييم كه ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما نيز نگهبان آن خواهيم بود» . تاريخ مسلمانان و تلاش هاى صورت گرفته در حفظ، كتابت و قرائت قرآن كريم و ديگر دلايل مصونيت قرآن از تحريف (3) نيز بر اين موضوع ، شهادت مى دهند.
3. جامعيّتقرآن، در حوزه رسالت خود، جامع است و از بيان هيچ چيزى كه در هدايت انسان
.
ص: 35
نقش داشته باشد، فرو گذار نكرده است: «تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ. (1) تبيين كننده هر چيزى است» . گذشته از آيات قرآنى، پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصياى ايشان نيز بر اين موضوع، شهادت داده اند. بزرگ ترين قرآن شناس ، يعنى پيامبر خدا _ كه گيرنده وحى است _ ، در حديثى، در باره جامعيّت اين كتاب آسمانى ، چنين مى فرمايد : هُوَ الدَّليلُ يَدُلُّ عَلَى السَّبيلِ ، وَ هُوَ كِتابُ تَفصيلٍ وَ بَيانٍ وَ تَحصيلٍ ، هُو الفَصلُ ليسَ بالهَزلِ ، وَ لَهُ ظَهرٌ وَ بَطنٌ ، فَظاهِرُهُ حُكمُ اللّهِ وَ باطِنُهُ عِلمُ اللّهِ تعالى ، فَظاهِرُهُ وَثيقٌ ، وَ باطِنُهُ عَميقٌ ، لَهُ تُخومٌ ، وَ على تُخومِهِ تُخومٌ ، لا تُحصى عَجائبُهُ وَ لا تُبلى غَرائِبُهُ ، فيهِ مَصابيحُ الهُدى وَ مَنارُ الحِكمَةِ ، وَ دليلٌ علَى المَعرِفَةِ لِمَن عَرَفَ النَّصَفَةَ . (2) قرآن، ره نمايى است كه راه را نشان مى دهد. قرآن، كتاب تفصيل و روشنگرى و تحصيل [حقايق] است. جداكننده ميان حق و باطل است و شوخى بردار نيست. ظاهرى دارد و باطنى. ظاهرش حكم [و دستور] خداست و باطنش علم خداوند متعال. پس ظاهر آن، محكم و استوار است و باطنش ژرفايى دارد و ژرفايش نيز ژرفايى دارد. شگفتى هايش بى شمارند و عجايب و غرايبش كهنه و تمام نمى شوند. چراغ هاى هدايت و پرتوگاه هاى حكمت، در قرآن اند. و براى كسى كه انصاف داشته باشد، راه نمايى به سوى معرفت و شناخت است. امير مؤمنان عليه السلام _ كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله آشناترين انسان با معارف والا و سازنده كتاب الهى است _ ، در حديثى، قرآن را چنين توصيف فرموده است : ثُمَّ أنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ نوراً لا تُطفَأُ مَصابيحُهُ ، وَ سِراجا لا يَخبو تَوقُّدُهُ ، وَ بَحرا لا يُدرَكُ تَعرُهُ ، وَ مِنهاجا لا يُضِلُّ نَهجُهُ ، وَ شُعاعا لا يُظلِمُ ضَوؤُهُ ، وَ فُرقانا لا يَخمَدُ
.
ص: 36
بُرهانُهُ ، و تِبيانا لا تُهدَمُ أركانُهُ ، وَ شِفاءً لا تُخشى أسقامُهُ ، وَ عِزّا لا تُهزَمُ أنصارُهُ ، وَ حَقّا لا تُخذَلُ أعوانُهُ . فَهُوَ مَعدِنُ الإيمانِ وبُحبوحَتُهُ ، و يَنابيعُ العِلمِ و بُحورُهُ ، و رِياضُ العَدلِ و غُدرانُهُ ، و أثافِىُّ الإِسلامِ و بُنيانُهُ ، و أودِيةُ الحَقِّ و غيطانُهُ ، و بَحرٌ لا يَنزِفُهُ المُستَنزِفونَ ، و عُيونٌ لا يُنضِبُها الماتِحونَ ، و مَناهِلُ لا يَغيضُها الوارِدونَ ، و مَنازِلُ لا يَضِلُّ نَهجَها المُسافِرونَ ، و أعلامٌ لا يَعمى عَنها السّائِرونَ ، و آكامٌ لا يَجوزٌ عَنها القاصِدونَ . جَعَلَهُ اللّهُ رِيّاً لِعَطَشِ العُلَماءِ ، و رَبيعاً لِقُلوبِ الفُقَهاءِ ، و مَحاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحاءِ ، و دَواءً لَيسَ بَعدَهُ داءٌ و نورا لَيسَ مَعَهُ ظُلمَةٌ ، و حَبَلاً وَثيقا عُروَتُهُ ، و مَعقِلاً مَنيعا ذِروَتُهُ ، و عِزّا لِمَن تَوَلاّهُ ، و سِلما لِمَن دَخَلَهُ ، و هُدىً لِمَنِ ائتَمَّ بِهِ ، و عُذرا لِمَنِ انتَحَلَهُ ، و بُرهانا لِمَن تَكَلَّمَ بِهِ ، و شاهِدا لِمَن خاصَمَ بِهِ ، و فَلجا لِمَن حاجَّ بِهِ ، و حامِلاً لِمَن حَمَلَهُ ، وَ مَطِيَّةً لِمَن أعمَلَهُ ، و آيَةً لِمَن تَوَسَّمَ ، و جُنَّةً لِمَنِ استَلأَمَ ، و عِلما لِمَن وَعى ، و حَديثا لِمَن رَوى ، و حُكما لِمَن قَضى . (1) سپس كتاب را بر او فرو فرستاد ، و آن ، نورى است كه چلچراغ هايش خاموش نمى شوند . چراغى است كه شعله اش فروكش نمى كند . دريايى است كه به ژرفايش نمى توان رسيد . شاه راهى است كه پيمودنش [آدمى را] به گم راهى نمى كشانَد . شعاعى است كه پرتو آن ، به تاريكى نمى گرايد . فرقانى (/ سنجه اى براى حق و باطل) است كه بُرهانش ، خاموش [و باطل] نمى گردد . بناى روشنگرى است كه اركانش ، فرو نمى ريزند . درمانى است كه بيم بازگشت بيمارى ها در آن نمى رود . قدرتى است كه هوادارانش شكست نمى خورند و حقّى است كه يارانش ، تنها و بى ياور، گذاشته نمى شوند . پس قرآن ، معدن ايمان و كانون آن است ، و چشمه هاى دانش و درياهاى آن ، و بوستان هاى عدل و آبگيرهاى آن ، و پايه هاى اسلام و بنيان آن ، و درّه هاى حق و
.
ص: 37
دشت هاى آن است . دريايى است كه هر چه از آن آب بر دارند، آبش تمام نمى شود ، و چشمه هايى است كه هر اندازه از آنها آب بكشند ، خشك نمى شوند . آبشخورهايى است كه هر اندازه وارد شوندگان از آنها بنوشند ، آبشان كاستى نمى گيرد ، و منزلگاه هايى است كه مسافران ، راه آنها را گم نمى كنند ، و نشانه هايى است كه از چشم رهپويان ، پوشيده نمى مانند ، و پُشته هايى است كه روندگان ، نمى توانند از آنها بگذرند . خداوند ، آن را سيراب كننده عطشِ دانشوران ، و بهارِ دل هاى دانايان ، و شاه راه نيكان قرار داده است ، و دارويى كه پس از آن ، دردى نمى ماند ، و نورى كه هيچ تاريكى اى با آن نيست ، و ريسمانى كه گِره هايش استوار است ، و قلعه اى كه ستيغ آن ، بلند [ و دست نايافتنى] است ، و براى كسى كه آن را حامى خويش گيرد ، [ مايه] عزّت [ و قدرت] ، و براى كسى كه به آن وارد شود، [ مايه ]سلامت ، و براى كسى كه از آن پيروى كند، هدايت ، و براى كسى كه خود را به آن نسبت دهد، عذر ، و براى كسى كه با آن سخن گويد ، برهان ، و براى كسى كه به وسيله آن ستيزه كند ، گواه ، و براى كسى كه با آن استدلال كند، [ مايه ]پيروزى ، و براى كسى كه به آن عمل كند ، نگه دارنده، و براى كسى كه آن را به كار وا دارد ، مَركب، و براى كسى كه نشانه جويد، نشانه ، و براى كسى كه سپر بخواهد ، سپر ، و براى كسى كه فرا بگيرد ، دانش ، و براى كسى كه روايت كند ، خبر ، و براى كسى كه داورى كند ، حُكم .
4 . جاودانگىيكى از برجسته ترين نكاتى كه در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در تبيين جايگاه قرآن در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته ، تداوم حيات و جاودانگى اين كتاب آسمانى است . در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است : إنَّ القُرآنَ حَىٌّ لا يَموتُ ، وَ الآيَةَ حَيَّةٌ لا تَموتُ ، فَلَو كانَتِ الآيَةُ إذا نَزَلَت فِى الأَقوامِ ماتوا ماتَتِ الآيَةُ ، لَماتَ القُرآنُ ، و لكِن هِىَ جارِيَةٌ فِى الباقينَ كَما جَرَت فِى
.
ص: 38
الماضينَ . (1) قرآن، زنده است و نمى ميرد، و آيه[هاى آن] نيز زنده اند و نمى ميرند ؛ زيرا اگر آيه اى كه در باره اقوامى نازل شده است ، با مُردن آنها مى مُرد، قرآن نيز مُرده بود ؛ بلكه قرآن ، در ميان آيندگان ، جارى است ، همچنان كه در ميان گذشتگان ، جارى بود. همچنين از امام صادق عليه السلام گزارش شده است كه : إنَّ القُرآنَ حَىٌّ لَم يَمُت ، وَ إنَّهُ يَجرى كَما يَجرِى اللَّيلُ وَ النَّهارُ ، وَ كَما تَجرِى الشَّمسُ وَ القَمَرُ ، وَ يَجرى عَلى آخِرِنا كَما يَجرى عَلى أوَّلِنا . (2) قرآن ، زنده است و نمى ميرد و هماره [در همه زمان ها] جارى است ، چنان كه شب و روز ، و خورشيد و ماه ، در جريان اند، و همچنان كه بر اوّلين كسانِ ما جارى بوده ، بر آخرين كسان ما نيز جارى است. اين سخن ، بدين معناست كه معارفى كه قرآن در زمينه جهان شناسى و انسان شناسى ارائه مى كند و برنامه هايى كه براى سعادت انسان دارد ، منطبق با معيارهاى عقلى و علمى ، و نيازهاى فطرى انسانهاست و از اين رو، اختصاص به زمان خاصى ندارد؛ بلكه در طول زمان، زنده و جاويد است .
5 . طراوتممكن است چيزى ، سال ها زنده بماند، ولى در طول زمان، كهنه و فرسوده شود و تازگى و شادابى خود را از دست بدهد ؛ اما قرآن ، علاوه بر اين كه هميشه زنده است ، هيچ گاه كهنه و فرسوده نمى شود ؛ بلكه همواره نو و باطراوت است ، چنان كه در گزارشى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است :
.
ص: 39
كَلامُ اللّهِ جَديدٌ غَضٌّ طَرِىٌّ . (1) كلام خدا، همواره نو و تازه و با طراوت است. در روايتى ديگر آمده است كه شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد : ما بالُ القُرآنِ لا يَزدادُ عِندَ النَّشرِ وَ الدِّراسَةِ إلّا غَضاضَةً؟ چرا قرآن ، هر چه بيشتر منتشر و مطالعه مى شود ، بر تازگى و طراوت آن ، افزوده مى شود؟ امام عليه السلام در پاسخ او فرمود : لِأَنَّ اللّهَ لَم يُنزِلهُ لِزَمانٍ دونَ زَمانٍ ، و لا لِناسٍ دونَ ناسٍ ، فَهُو فى كُلِّ زَمانٍ جَديدٌ ، و عِندَ كُلِّ قَومٍ غَضٌّ ، إلى يَومِ القِيامَةِ . (2) چون خداوند ، آن را براى زمانى خاص و مردمى خاص ، فرو نفرستاده است. به همين دليل، قرآن ، در هر زمانى ، نو، و براى هر مردمى ، تا روز قيامت، تازه است . اين ويژگى، حاكى از آن است كه معارف قرآن ، لايه هاى عميق و متعدّدى دارند كه در مقاطع مختلف تاريخ، كشف مى شوند و مورد بهره بردارى قرار مى گيرند. البته هر كسى ، قادر به كشف معارف عميق و حقايق دقيق قرآن نيست؛ بلكه تنها كسانى از اين توانايى برخوردارند كه از نظر علمى و عملى، شايستگى هاى لازم را داشته باشند .
6. داشتن بُطون و لايه هاى معنايىقرآن، به سان متنِ دست نوشته آدمى نيست كه هر چه قدر عميق باشد، باز هم بتوان به عمق و كنه آن رسيد. قرآن، سخن خداوند حكيمِ دانا و بى نهايت است كه عالَم و آدم را آفريد و از اعماق وجود هستى، آگاه است. حقيقت و اعتبار، دست اوست .
.
ص: 40
ذهن و عين، در اختيار اوست. مكتوب و مخلوق، ازآن اوست. خداوند، بر پايه اين حكمت و دانايى، كتابش را چنان منظّم ساخته كه جز او و آن كه او بخواهد نتواند به كنه آن برسد. اين، همان چيزى است كه از آن به «بطون قرآن» يا «لايه هاى معنايى قرآن» (1) و نيز «حقايق قرآنى» ياد مى شود . در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است : إنَّ لِلقُرآنِ بَطنا ، وَ لِلبَطنِ بطنا . (2) قرآن ، باطنى دارد و باطن آن هم باطنى دارد . و در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود : إنَّ لِلقُرآنِ ظَهرا وَ بَطنا ، وَ لِبَطنِهِ بَطنٌ إلى سَبعَةِ أبطُنٍ . (3) قرآن ، ظاهرى دارد و باطنى، و باطن آن هم باطنى دارد ، تا هفت بطن (لايه درونى) . اين حديث از امام على عليه السلام نيز به لايه ها و بطون معانى قرآن اشاره دارد : إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ: عَلَى العِبارَةِ، وَ الإِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ؛ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الإِشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأَنبِياءِ . (4) همانا كتاب خدا، بر چهار چيز [، قابل تقسيم] است : بر عبارت ، اشارت ، لطايف و حقايق . عبارت ، براى عوام است ، اشارت براى خواص ، لطايف براى اوليا ، و حقايق براى انبيا . توضيح اين مراتب را در ضمن بحث بعدى (جايگاه سنّت در حوزه معرفت دينى) خواهيم آورد .
.
ص: 41
(2)جايگاه سنّت در حوزه معرفت دينىبى شك ، قرآن كريم ، اساس و مبدأ اصلى معرفت دينى در اسلام است ؛ امّا اين كه : آيا معارف دينى را مستقيما مى توان از قرآن دريافت كرد يا بايد از طريق سنّت ، به معارف قرآن دست يافت ؟ آيا قرآن به تنهايى مى تواند نيازهاى امّت اسلامى به معارف دينى را تأمين كند يا در كنار سنّت ، پاسخگوى نيازهاى انسان است؟ و در يك جمله : سنّت، چه نقش مستقل يا غير مستقلّى در حوزه معرفت دينى دارد؟ اين پرسش ها و پرسش هاى مشابه، نياز به بحث و بررسى دارند؛ امّا پيش از پرداختن به پاسخ آنها، لازم است نخست، مقصود خود را از «سنّتْ» شرح دهيم و سپس جايگاه آن را در ارتباط با قرآن و نيز معرفت دينى بيان كنيم. از اين رو، مباحث خود را در دو قسمت بيان مى كنيم.
يك. معناى سنّتسنّت ، در لغت، به معناى سيره و طريقت است و در اصطلاح علم حديث ، به: قول ، فعل و تقريرِ پيامبر خدا و اهل بيت آن بزرگوار ، اطلاق مى شود . (1)
.
ص: 42
گفتنى است كه اين، تعريفى است كه پيروان اهل بيت عليهم السلام از سنّت دارند؛ امّا نزد اهل سنّت ، اصطلاح «سنّت»، به معناى: قول ، فعل و تقرير پيامبر اسلام است .
تعميم معناى «سنّت» به احاديث اهل بيت عليهم السلامبراى اثبات مرجعيت علمى و دينى اهل بيت عليهم السلام و حجّيتِ قول و فعل و تقرير آنان (همانند پيامبر صلى الله عليه و آله ) و تعميم سنّت به احاديثى كه از اهل بيت عليهم السلام نقل مى شود ، دلايل فراوانى از كتاب خدا و سخنان پيامبر خدا وجود دارد كه پرداختن به همه آنها در اين مقال نمى گنجد . (1) در اين جا تنها به سه دليل روشن اشاره داريم :
الف _ وجوب تمسّك به اهل بيت عليهم السلاماحاديثى كه بر وجوب تمسّك به اهل بيت عليهم السلام دلالت دارند ، متواتر معنوى اند كه قطعى ترين آنها از نظر سند و روشن ترينشان از نظر دلالت ، «حديث ثَقَلَين» است. در اين حديث ، پيامبر خدا ، اهل بيت خود را «همتاى قرآن» به مردم معرّفى مى كند و مكرّر تأكيد مى فرمايد كه تمسّك به قرآن و عترت، در كنار هم ، مانع از گم راهى امّت اسلامى پس از وى خواهد شد: إنّى تارِكٌ فيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدى، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ؛ كِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، و عِترَتى أهلَ بَيتى، و لَن يَتَفَرَّقا حتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ . (2) من در ميان شما چيزى بر جاى مى گذارم كه تا وقتى بدان چنگ زنيد ، هرگز ، پس از من ، گم راه نخواهيد شد . يكى از اين دو باعظمت تر از ديگرى است : كتاب خدا
.
ص: 43
كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين _ و [دومْ] عترت كه همان اهل بيت من اند . اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن گاه كه در كنار حوض [كوثر] بر من درآيند . نخستين پيام روشن اين حديث و ساير احاديثى كه بر وجوب تمسّك مسلمانان به اهل بيت عليهم السلام دلالت دارند ، (1) مرجعيت علمى و دينى آنان و حجّيت ره نمودهايشان در كنار قرآن و ره نمودهاى پيامبر اسلام است.
ب _ دانش اهل بيت عليهم السلام ، دانش پيامبر صلى الله عليه و آله استدليل دوم بر مرجعيت علمى و دينى اهل بيت عليهم السلام ، رواياتى است كه دلالت دارند بر اين كه آنان ، وارث دانش پيامبر خدا ، بلكه وارث علوم همه انبياى الهى اند . (2) اين روايات نيز فوق حدّ «استفاضه» اند و شايد متتبّع ، بتواند «تواتر معنوى» آنها را اثبات نمايد و به هر حال ، صدور مضمون آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله ، قطعى است . به نمونه هايى از اين روايات ، اشاره مى كنيم: 1 . مَسعدة بن صدقه از امام على عليه السلام روايت كرده است : إنَّ العِلمَ الَّذى هَبَطَ بِهِ آدَمُ وجَميعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيِّينَ فى عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَأَينَ يُتاهُ بِكُم؟! بَل أينَ تَذهَبونَ؟! (3) همانا آن علمى كه آدم عليه السلام آن را با خود فرود آورد ، و تمام آن چيزهايى كه مايه برترى پيامبران تا خاتم پيامبران شده ، همگى در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . پس ، چرا سرگردانيد؟! و به كجا مى رويد؟!
.
ص: 44
2 . زُراره و فُضَيل از امام باقر عليه السلام روايت كرده اند: إنَّ العِلمَ الَّذى نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَم يُرفَع، وَ العِلمُ يُتَوارَثُ، وكانَ عَلِىٌّ عليه السلام عالِمَ هذِهِ الاُمَّةِ، و إنَّهُ لَم يَهلِك مِنّا عالِمٌ قَطُّ إلّا خَلَفَهُ مِن أهلِهِ مَن عَلِمَ مِثلَ عِلمِهِ، أو ما شاءَ اللّهُ . (1) آن علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد ، ديگر بالا نرفت . اين علم ، از يكى به ديگرى به ارث مى رسد و على عليه السلام ، عالم اين امّت بود . هرگز هيچ عالمى از ما نمى ميرد ، مگر آن كه از خاندان او كسى جانشينش مى شود كه همانند علم او را داشته باشد يا آن مقدار [از علم او را] كه خدا بخواهد. 3 . ابو بصير، صحابى امام باقر عليه السلام مى گويد: دَخَلتُ عَلى أبى جَعفَرٍ عليه السلام ، فَقُلتُ لَهُ : أنتُم وَرَثَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ: نَعَم . قُلتُ: رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وارِثُ الأَنبِياءِ، عَلِمَ كلَّ ما عَلِموا؟ قالَ لى: نَعَم . (2) خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و گفتم : آيا شما وارثان پيامبر خدا هستيد؟ فرمود : «آرى» . گفتم : آيا پيامبر خدا ، وارث همه علومى است كه انبيا داشتند؟ فرمود : «آرى» .
ج _ حديثِ اهل بيت عليهم السلام ، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله استسومين دليل تعميم معناى «سنّت» به احاديث اهل بيت عليهم السلام ، آن دسته از روايات ايشان است كه در آنها تصريح شده است كه هر حديثى از آنان صادر شود ، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و روايت شده از اوست. اينك نمونه هايى از اين روايات:
.
ص: 45
1 . در روايتى به نقل از جابر ، آمده است : قُلتُ لِأَبى جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِىٍّ الباقِرِ عليه السلام : إذا حَدَّثتَنى بِحَديثٍ فَأَسنِدهُ لى . فَقالَ: حَدَّثَنى أبى، عَن جَدّى، عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، عَن جَبرَئيلَ عليه السلام ، عَنِ اللّهِ عز و جل، و كُلُّ ما اُحَدِّثُكَ بِهذَا الإِسنادِ . (1) به ابوجعفر امام باقر عليه السلام گفتم : هر گاه برايم حديثى مى فرمايى ، سند آن را نيز برايم ذكر نما . فرمود : «پدرم، از جدّم، از پيامبر خدا، از جبرئيل عليه السلام ، از خداوند عز و جل ، مرا حديث كرده است ، و هر حديثى كه براى تو مى گويم ، با همين سند است» . 2 . هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و ديگران ، روايت كرده اند : سَمِعنا أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: حَديثى حَديثُ أبى، و حَديثُ أبى حَديثُ جَدّى، و حَديثُ جَدّى حَديثُ الحُسَينِ، و حَديثُ الحُسَينِ حَديثُ الحَسَنِ، و حَديثُ الحَسَنِ حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، و حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، و حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَولُ اللّهِ عز و جل . (2) از امام صادق عليه السلام شنيديم كه مى فرمايد : «حديث من ، حديث پدرم است ، و حديث پدرم ، حديث جدّم ، و حديث جدّم ، حديث حسين ، و حديث حسين ، حديث حسن ، و حديث حسن ، حديث امير مؤمنان عليه السلام ، و حديث امير مؤمنان عليه السلام ، حديث پيامبر خدا ، و حديث پيامبر خدا ، سخن خداوند عز و جل است» . بر اين اساس ، از ديدگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، سنّت به معناى: «قول ، فعل و تقرير پيامبر خدا و اهل بيت ايشان» است ، و امامانِ اهل بيت، سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را تا سال 260 هجرى _ كه آغاز غيبت آخرين امامِ اين خاندان است _ ، به امّت اسلام، عرضه
.
ص: 46
كرده اند. در نتيجه ، تمسّك به اهل بيت عليهم السلام ، در واقع ، كامل ترين شكل تمسّك به سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله است.
دو. رابطه متقابل قرآن و سنّتدر باره جايگاه سنّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و نقش آن در تبيين مفاهيم قرآن و مقاصد آن ، چند ديدگاه وجود دارد:
ديدگاه نخست . فهم قرآن، بى نياز از سنّتاين ديدگاه ، براى نخستين بار توسط خليفه دوم ، مطرح شد . او هنگامى كه پيامبر خدا در بستر مرگ مى خواست سنّت مكتوبى از خود به يادگار بگذارد ، كه مانع از گم راهى امّت شود ، با استناد به اين نظريه ، از اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله ممانعت به عمل آورد. بخارى ، اين داستان را به نقل از ابن عبّاس ، چنين نقل كرده است: لَمّا حُضِرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله و فِى البَيتِ رِجالٌ فيهِم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ، قالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله : هَلُمَّ أكتُب لَكُم كِتاباً لا تَضِلّوا بَعدَهُ! فَقالَ عُمَرُ: إنَّ النَّبِىَّ صلى الله عليه و آله قد غَلَبَ عَلَيهِ الوَجَعُ! و عِندَكُمُ القُرآنُ . حَسبُنا كِتابُ اللّهِ . (1) چون پيامبر خدا در بستر احتضار افتاد ، عده اى از جمله عمر بن خطّاب، در اتاق ، حضور داشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بياييد تا براى شما نوشته اى بنويسم تا با وجود آن ، هرگز گم راه نشويد» . عمر گفت : درد ، بر پيامبر ، غلبه كرده است! در نزد شما قرآن هست . كتاب خدا ، ما را كفايت مى كند. اين سخن ، بدان معناست كه در معرفت دينى ، مطلقا نيازى به سنّت نيست .
.
ص: 47
ممانعت از كتابت حديث پس از رحلت پيامبر اسلام _ كه يك سده به طول انجاميد _ ، بر پايه اين ديدگاه بود . ذهبى ، آورده است : إنّ الصِّدِّيقَ جَمَعَ الناسَ بَعدَ وَفاةِ نبيِّهِم، فقال: إنّكم تُحَدِّثونَ عن رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله أحاديثَ تَختَلِفونَ فيها، و الناسُ بَعدَكُم أشَدُّ اختلافاً؛ فلا تُحَدِّثوا عَن رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله شَيئاً، فَمَن سَأَلَكُم فَقولوا: بَينَنا و بَينَكُم كِتابُ اللّه ؛ فَاستَحِلّوا حَلالَه وحَرِّموا حَرامَهُ . (1) پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله [ابو بكر] صدّيق ، مردم را جمع كرد و گفت : شما از پيامبر خدا احاديثى را نقل مى كنيد كه در آنها اختلاف داريد ، و بعد از شما ، مردم ، بيشتر [در اين باره] اختلاف خواهند كرد . بنا بر اين ، از پيامبر خدا چيزى نقل نكنيد ، و هر گاه كسى [در باره حديثى] از شما پرسيد ، بگوييد : كتاب خدا در ميان ما و شما هست ؛ حلال آن را حلال شماريد و حرامش را حرام . از برخى نقل هاى محدّثان بر مى آيد كه در قرن سوم نيز اين ديدگاه ، مطرح بوده است. شافعى ، در كتاب جماع العلم ، بابى را با اين عنوان ، مطرح كرده است: حكايةُ قولِ الطائفةِ التى رَدّتِ الأخبارَ كلَّها . نقل گفتار گروهى كه همه احاديث را رد كردند . (2)اين ديدگاه ، هر چند در تاريخ اسلام ، حتّى در ميان اهل سنّتْ دوام نياورد ، امّا اخيرا طرفدارانى پيدا كرده است. (3)
.
ص: 48
نقد ديدگاه نخستبطلان اين نظريه ، نياز چندانى به برهان ندارد؛ زيرا با اندكى تأمّل ، روشن مى شود كه ملاحظات سياسى ، مبناى اصلى آن بوده است ، نه باورهاى علمى و دينى . در عين حال ، دلايل ذيل ، بطلان اين ديدگاه را روشن مى سازند:
1. اجتهاد در برابر نصّ قرآننظريّه بى نياز بودن قرآن شناسى از سنّت ، در مقابل آياتى است كه پيامبر خدا را مُبيِّن و مفسّر وحى، معرّفى كرده و اطاعت از ايشان را مانند اطاعت از خداوند ، واجب نموده اند . (1) همچنين آياتى از قرآن ، تأكيد دارند كه اين كتاب ، روشن و روشنگر همه چيز است ، مثل : «لَّقَدْ أَنزَلْنَآ ءَايَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ . (2) تحقيقا آياتى روشنگر را فرو فرستاديم» . «هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ . (3) اين ، بيانى براى مردم است» . «نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ . (4) و اين قرآن را كه روشنگر هر چيزى است ، بر تو فرو فرستاديم» . اين آيات ، بى ترديد ، بدين معنا نيستند كه همه معارف قرآن ، براى همه مردم ،
.
ص: 49
واضح و روشن است و نيازى به تفسير وتبيين ندارد ؛ بلكه معارف قرآن ، مراتبى دارد و هر كس به حسب استعداد و ظرفيت فكرى و روحى خود ، از روشنايى و روشنگرى اين كتاب آسمانى ، پرتو مى گيرد. (1)
2. اجتهاد در برابر نصّ پيامبر صلى الله عليه و آلهتصميم پيامبر صلى الله عليه و آله در باره نوشتن چيزى كه مانع از گم راهى امّت شود _ كه شرح آن گذشت _ ، به روشنى نشان مى دهد كه قرآن ، به تنهايى ، مانع گم راهى نيست . تجربه تاريخ اسلام هم اين واقعيت را تأييد كرده است و اگر نبود جز اين كه نظريه بى نيازى قرآن از سنّت ، اجتهاد در برابر سخن كسى است كه به تصريح قرآن، از سرِ هوس، سخن نمى گويد (2) و اطاعت از او ، اطاعت از خداست (3) و مردم ، موظّف به انجام دادن همه اوامر او هستند ، (4) همين براى اثبات بطلان آن ، كافى بود.
3. اجماع امّت اسلامى بر نيازمندى به سنّتاجماع مسلمانان در عمل كردن به سنّت و معتبر دانستن آن به عنوان دومين منبع معرفت دينى در كنار قرآن ، دليل ديگرى بر ردّ ديدگاه نخست ، محسوب مى شود.
ديدگاه دوم . فهم قرآن، تنها از طريق سنّتدر مقابل ديدگاه نخست ، نظريه ديگرى وجود دارد كه بر اساس آن ، شناخت قرآن، براى عامّه مردم ، ممكن نيست و آنان براى تفسير قرآن و عمل كردن به آن ، حتما
.
ص: 50
بايد به سنّت ، مراجعه كنند. اين ديدگاه ، نخستين بار، به برخى صحابيان و تابعيانْ نسبت داده شده است . از عبيد اللّه بن عمر ، نقل شده است : لقد أدركتُ فقهاءَ المدينة ، و إنّهم لَيُعظّمون القولَ فى التفسير ، منهم : سالمُ بن عبد اللّه ، و القاسمُ بن محمّد ، و سعيدُ بن المسيَّب ، و نافعٌ . (1) من ، فقهاى مدينه را درك كردم . آنها گفتن تفسير را گران مى شمردند . از جمله ايشان اند : سالم بن عبد اللّه ، قاسم بن محمّد، سعيد بن مسيّب و نافع . و در باره سعيد بن مُسيَّب ، چنين نقل شده است : إنّهُ كان إذا سُئل عن تفسير آية من القرآن، قال: أنا لا أقول فى القرآن شيئاً . (2) هر گاه تفسير آيه اى از قرآن را از وى مى پرسيدند ، مى گفت : من ، در باره قرآن ، چيزى نمى گويم . و از شَعبى نقل شده است كه گفت : ثلاث لا أقول فيهنَّ حتّى أموت: القرآن... . (3) سه موضوع است كه من تا زنده ام ، در باره آنها سخن نمى گويم : نخست، قرآن ... . همچنين ، در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام ، اين نظريه به گروهى از طرفداران مكتب اخباريگرى نسبت داده شده است . آنان ، معتقدند كه دستيابى به معارف قرآن ، ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت اوست و از اين رو ، ظواهر قرآن ، براى ما حجّت نيستند . 4 شمارى از اخباريان شيعه، پا را از اين هم فراتر گذاشته اند و بر اين باورند كه بسيارى از سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مانند بيشتر آيات قرآن ، رمزگونه و معمّايى اند و جز
.
ص: 51
مخاطبان اصلى آنها ، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، كسى مقاصد و معانى حقيقى آنها را نمى فهمد . محدّث اِسترآبادى ، (1) بنيان گذار اين شيوه از اخباريگرى ، در اين باره مى گويد: و إنّ القرآن فى الأكثر ورد على وجه التّعمية بالنسبة إلى أذهان الرّعيّة و كذلك كثير من السنن النبويّة و إنّه لا سبيل لنا فيما لا نعلّمه من الأحكام النظريّة الشرعيّة ، أصليّةً كانت أو فرعيّةَ؛ إلّا السماع من الصّادقين عليهم السلام ، و إنّه لا يجوز استنباط الأحكام النظريّة من ظواهر كتاب اللّه و لا ظواهر السنن النبويّة ما لم يعلم أحوالهما من جهة أهل الذّكر عليهم السلام ، بل يجب التوقّف و الاحتياط فيهما . (2) اكثر آيات قرآن و همچنين بسيارى از سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از اذهان عموم ، پوشيده اند و براى دانستن احكام نظرى شرعى، اعم از اصول يا فروع ، راهى جز شنيدن از پيشوايان صادق عليهم السلام وجود ندارد . همچنين ، استنباط احكام نظرى از ظواهر كتاب خدا و يا ظواهر سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله ، مادام كه در باره حقيقت آنها از اهل بيت عليهم السلام ، چيزى به ما نرسيده است ، جايز نيست ؛ بلكه بايد در اين باره ، توقّف و احتياط كرد . مهم ترين دلايلى كه براى اثبات اين نظريه اقامه شده ، عبارت اند از:
1. حرمت «تفسير به رأى»بر اساس احاديث متواتر ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، «تفسير به رأى» را تحريم كرده اند . بنا بر اين ، براى فهم معارف و مقاصد قرآن ، راهى جز رجوع به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، وجود ندارد . برخى احاديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره نقل شده اند ،
.
ص: 52
عبارت اند از: مَن قالَ فِى القُرآنِ بِرَأيِهِ، فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ . (1) كسى كه در قرآن به رأى خود نظر دهد ، جايگاهش آتش باد! مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ، فَقَدِ افتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ . (2) كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، به يقين، به خدا دروغ بسته است . مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَأَصابَ الحَقَّ، فَقَد أخطَأَ . (3) كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، حتّى اگر درست بگويد ، باز خطا كرده است. امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ، إن أصابَ لَم يُؤجَر، و إِن أخطَأَ فَهُوَ أبعَدُ مِنَ السَّماءِ . (4) كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند ، اگر تفسيرش درست باشد ، اَجرى نمى برد و اگر اشتباه كند ، دورترين فرد از آسمان [در پيشگاه الهى] است .
2. اختصاص داشتن فهم معارف قرآن به اهل بيت عليهم السلامشمارى از احاديث ، تأكيد دارند كه معارف قرآن ، فراتر از فهم عامّه مردم اند و تنها پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام _ كه مخاطبان اصلى قرآن اند _ مى توانند به حقايق اين كتاب آسمانى برسند . بنا بر اين ، تنها راه دين شناسى براى ديگران ، مراجعه به سنّت و عترت است . اينك ، نمونه اى از اين احاديث: الف _ امام باقر عليه السلام ، خطاب به جابر بن جعفى فرموده است: يا جابِرُ! لَيسَ شى ءٌ أبعَدَ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسيرِ القُرآنِ؛ إنَّ الآيَةَ يَكونُ أوَّلُها
.
ص: 53
فى شى ءٍ و آخِرُها فى شى ءٍ، و هُوَ كَلامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلى وُجوهٍ . (1) اى جابر! هيچ چيز، به اندازه تفسير قرآن ، دور از دسترس انديشه هاى مردان نيست . يك آيه ، ابتدايش در باره چيزى است و انتهايش در باره چيزى ديگر ، و قرآن ، گفتار پيوسته اى است كه به گونه هاى مختلف ، فهميده مى شود. ب _ در علل الشرائع ، به نقل از ابو زُهَير بن شَبيب بن اَنَس ، از يكى از ياران امام صادق عليه السلام روايت شده است : در خدمت امام صادق عليه السلام بودم ... كه يك نفر ، در زد . گروهى از ياران امام عليه السلام در حضور ايشان بودند . ايشان به غلام فرمود : «ببين كيست؟». غلام رفت و برگشت و گفت : ابو حنيفه است . فرمود : «بگو وارد شود» . ابو حنيفه ، وارد شد و بر امام صادق عليه السلام سلام كرد . امام عليه السلام پاسخ سلامش را داد و فرمود : «تو فقيه عراق هستى؟» . گفت : آرى. فرمود : «بر چه اساسى براى آنها فتوا مى دهى؟» . گفت : بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش . فرمود : «اى ابو حنيفه! آيا كتاب خدا را چنان كه بايد، مى شناسى ، و آيا ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟». گفت : آرى. فرمود : «اى ابو حنيفه! مدّعى علم شدى . واى بر تو! خداوند ، اين علم را جز نزد اهل قرآن كه قرآن بر آنها نازل شده ، قرار نداده است . واى بر تو! اين علم ، جز در نزد خواصّى از ذريّه پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله نيست . خداوند ، حتّى يك حرف از كتابش را به تو به ارث ، نداده است» و همچنان براى او حجّت آورد و استدلال
.
ص: 54
كرد، تا آن كه فرمود : «اى ابو حنيفه! هر گاه چيزى از تو سؤال شود (يا مسئله اى براى تو پيش آيد) كه نه در كتاب خداست و نه در حديث و سنّت، چه مى كنى؟» . گفت : خداوند ، تو را به سلامت دارد! قياس مى كنم و در آن ، بر اساس نظر خود ، عمل مى نمايم. امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! نخستين كسى كه قياس كرد ، ابليس مَلعون بود . او در برابر پروردگار ما _ تبارك و تعالى _ دست به قياس زد و گفت : «من از او (آدم) بهترم ؛ [چون] مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ...» » . ابو حنيفه ، سكوت كرد. امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! كدام يك نجس تر است : بول يا جنابت؟». گفت : بول . فرمود : «پس چرا مردم براى جنابت ، غسل مى كنند ؛ امّا براى بول ، غسل نمى كنند؟» . ابو حنيفه ، سكوت كرد. امام عليه السلام فرمود : «اى ابو حنيفه! كدام يك برتر است : نماز يا روزه؟» . گفت : نماز. فرمود : «پس چرا حائض بايد قضاى روزه اش را به جا آورد ؛ امّا نمازش قضا ندارد؟» . ابو حنيفه ، باز سكوت كرد. (1) ج _ در روايتى از زيد شَحّام آمده است : قَتادة بن دِعامه ، بر امام باقر عليه السلام وارد شد . امام عليه السلام فرمود : «اى قتاده! تو فقيه بصريانى؟» . گفت : اين طور مى گويند.
.
ص: 55
فرمود : «به من خبر رسيده است كه قرآن را تفسير مى كنى» . گفت : آرى. فرمود : «به علم ، تفسيرش مى كنى يا به جهل؟» . گفت : البته به علم. فرمود : «اگر به علم، تفسيرش مى كنى ، به راستى عالم هستى . من از تو سؤالى دارم» . قتاده گفت : بپرس . فرمود : «مرا خبر ده از اين سخن خداى عز و جل در باره قوم سبأ كه : «و ميان آنها مسافت را به اندازه مقرّر داشته بوديم . در اين راه ها شب ها و روزها آسوده خاطر بگرديد » ». قتاده گفت : يعنى كسى كه با توشه حلال و مركوب و كرايه حلال از خانه اش به قصد اين خانه (كعبه) خارج شود ، در امان است تا آن گاه كه به سوى خانواده اش باز گردد. امام باقر عليه السلام فرمود : «تو را به خدا سوگند ، اى قتاده! آيا مى دانى كه گاه ممكن است آدمى با توشه حلال و مركوب و كرايه حلال، به قصد اين خانه ، خانه اش را ترك گويد ؛ ولى در راه ، راهزنان به او حمله كنند و هزينه و توشه اش را بگيرند و نيز ضربه مهلكى به او وارد آيد؟» . قتاده گفت : البته ، آرى. امام باقر عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير كرده اى ، هم خود به هلاكت افتاده اى و هم ديگران را به نابودى كشانده اى ، و اگر آن را از مردان گرفته اى ، باز ، هم خود را به هلاكت افكنده اى و هم ديگران را . واى بر تو ، اى قتاده! مقصود [آيه] ، كسى است كه با توشه و مركوب و كرايه اى حلال از خانه اش به قصد اين خانه بيرون رود ، در حالى كه عارف به حقّ ما و دلش شيفته ما باشد ، چنان كه خداى متعال فرمود : «پس دل هاى گروهى از مردمان را
.
ص: 56
هواخواهِ ايشان قرار ده» . اگر مقصود ، خانه (كعبه) بود ، مى فرمود : آن [و نه آنها ] . به خدا سوگند كه ماييم مقصود از اين دعاى ابراهيم عليه السلام كه : هر كس دوستدار ما باشد، حجّش پذيرفته مى شود ، و گرنه پذيرفته نمى شود . اى قتاده! هر گاه كسى چنين باشد (دوستدار و عاشق ما باشد) ، از عذاب دوزخ، در روز قيامت ، ايمن خواهد بود» . قتاده گفت : مسلّما . به خدا سوگند كه من ، اين آيه را جز اين گونه تفسير نكرده ام. امام باقر عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! قرآن را ، در حقيقت ، كسى مى شناسد كه مخاطب آن ، واقع شده است» . (1)
3. ظاهر نبودن الفاظ قرآنوجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر ظواهر قرآن ، موجب از بين رفتن ظهور (معناى ظاهر) آنها مى گردد . بنا بر اين ، آنچه از معانى قرآن كه ظاهر به نظر مى رسد ، ظهورِ آن، بَدْوى است و با تأمّل ، از بين خواهد رفت . در نتيجه ، براى فهم آنها ، رجوع به خاندان پيامبر خدا ، ضرورى است .
نقد دليل اوّلدليل نخست اخباريان ، «حرمت تفسير به رأى» در اسلام است . بى ترديد ، طبق احاديثى كه بدانها اشارت رفت ، تفسير به رأى ، جايز نيست ؛ امّا حرمت تفسير به رأى ، نمى تواند مدّعاى آنان را اثبات نمايد ؛ زيرا: اوّلاً حمل كردن لفظ بر معناى واضِح آن ، تفسير نيست ؛ چون تفسير، به معناى تبيين و توضيح معناى غير واضح است (2) و به تعبير شيخ انصارى ، تفسير ، عبارت
.
ص: 57
است از «كشف القناع (پرده بر داشتن)» (1) ، و حمل لفظ بر معناى ظاهر آن ، كشف امر مستور نيست. ثانيا بر فرض كه حمل لفظ بر معناى ظاهرِ آن ، تفسير ناميده شود ، اين عمل ، تفسير به رأى نيست ؛ زيرا رأى و نظريه در جايى صدق مى كند كه معناى آيه ، روشن نباشد . در اين صورت ، مفسّر مى گويد: «به نظر من ، مقصود، اين است» ؛ امّا در جايى كه معناى لغوى و عرفى آيه روشن است ، مفسّر، از خود ، رأى و ديدگاهى ندارد تا بر قرآن ، تحميل كند . او معناى آيه را مى گويد ، نه رأى خود را (در باره مقصود آيه). بنا بر اين ، مقصود از حرمت تفسير به رأى ، تحميل آراى مبتنى بر حدس و گمان و استحسان، بر قرآن است و شامل حمل الفاظ اين كتاب آسمانى بر معانى واضح لغوى و عرفى آن نمى شود . (2) مؤيّد اين مدّعا ، احاديثى است كه اهل بيت عليهم السلام در آنها روش استخراج احكام اسلام از قرآن را به اصحاب خود ، تعليم داده اند . نمونه روشن آن ، روايت عبد الأعلى است كه مى گويد: قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّهِ عليه السلام : عَثَرتُ فَانقَطَعَ ظُفرى فَجَعَلتُ عَلى إصبَعى مَرارَةً، فَكَيفَ أصنَعُ بِالوُضوءِ؟ قالَ: يُعرَفُ هذا و أشباهُهُ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل : «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» . (3) اِمسَح عَلَيهِ . (4)
.
ص: 58
به امام صادق عليه السلام گفتم : پايم لغزيد و ناخنم شكست و من ، مقدارى مرهم روى انگشتم گذاشته ام. حال ، براى وضو چه كنم؟ فرمود : «حُكم اين و امثال آن ، از كتاب خداوند عز و جل دانسته مى شود : «خدا در دين ، بر شما سختى قرار نداده است» . بر آن [انگشتِ مرهم نهاده] ، مسح كن» .
نقد دليل دومبى شك ، فهم معارف قرآن ، مراتبى دارد كه احاطه به همه مراتب آن ، ويژه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ (1) امّا اين ، بدان معنا نيست كه معارف قرآن ، به طور مطلق ، بالاتر از فهم عامّه مردم است و پژوهشگران دينى نبايد به متن قرآن ، مراجعه كنند ؛ زيرا: اوّلاً قرآن كريم تصريح مى فرمايد: «هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ . (2) اين (قرآن) ، روشنگرى براى مردم است» . و مردم را به تدبّر در آيات خويش ، فرا مى خواند: «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ . (3) كتابى است خجسته كه به سوى تو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند» . و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، بدين گونه مورد عتاب قرار مى دهد كه: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ . (4) آيا به قرآن نمى انديشند، يا بر دل هايشان قفل هايى زده شده است؟» . چگونه مى توان سخنى را كه براى مردم ، قابل فهم نيست ، «بيان» ناميد و آنان
.
ص: 59
را به تدبّر در آن ، دعوت كرد و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، مورد سرزنش قرار داد؟! ثانيا مبهم بودن قرآن ، با معجزه بودن آن ، سازگار نيست ؛ زيرا سخنى مى تواند معجزه باشد و ارتباطِ آورنده آن را با خداوند متعال ، اثبات نمايد كه براى مردمِ اهل آن زبان ، قابل فهم باشد . بنا بر اين ، سخنى كه عموم مردم ، قادر به درك آن نيستند ، معجزه و نشانه نبوّت نيست . ثالثا بر پايه احاديث فراوانى كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده اند ، عرضه سنّت بر قرآن ، يكى از معيارهاى تشخيص حديث صحيح از ناصحيح است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد: إنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقيقَةً، وَ عَلى كُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ، وَ ما خالَفَ كِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ . (1) هر حقّى از حقيقتى برخوردار است ، و هر درستى ، از نورانيّتى . پس آنچه را كه موافق كتاب خداست ، بگيريد ، و آنچه را كه مخالف كتاب خداست ، رها كنيد . بديهى است كه معيارْ بودن قرآن براى تشخيص درستى يا نادرستى سنّت (حديث) ، مبتنى بر امكان دستيابى به معانى قرآن و نيز حجّيت ظواهر آن است و چيزى كه خود ، مبهم و غير قابل فهم باشد ، نمى تواند ميزان شناخت چيزى ديگر شود. رابعا در برخى احاديث، مبهم و غير قابل فهم بودن قرآن ، صريحا نفى شده است . براى مثال ، ابو لَبيد بَحرانى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه : فَمَن زَعَمَ أنَّ كِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَكَ و أهلَكَ . (2)
.
ص: 60
هر كس ادّعا كند كه كتاب خدا مبهم است ، هم خود به هلاكت افتاده ، و هم ديگران را به نابودى كشانده است . بنا بر اين ، مقصود از احاديثى كه فهم معارف قرآن را به اهل بيت عليهم السلام منحصر كرده اند، بر فرض صحّت سند ، احاطه داشتن اهل بيت عليهم السلام بر همه معارف ظاهرى و باطنى آن است ، چنان كه در بسيارى از احاديث ، به اين مطلب، تصريح شده است. اين احاديث، در واقع ، در مقابل كسانى كه خود را از اهل بيت عليهم السلام و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن ، بى نياز مى دانند ، صادر شده است.
نقد دليل سومبا توجّه به آنچه گذشت ، بطلان ادّعاى مبهم بودن الفاظ قرآن (به دليل وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات آن) ، روشن است؛ زيرا: اوّلاً وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات قرآن ، ادّعاى محض و خلاف واقع است. ثانيا همه آنچه در نقد دليل دوم اخباريان ذكر شد ، براى اثبات امكان بهره گيرى مردم (بويژه دانشوران) از معارف قرآن ، كافى است. ثالثا سنّت نيز مانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم و متشابه دارد . در حديثى كه سُليم بن قيس از امير مؤمنان عليه السلام نقل كرده ، آمده است : إنَّ أمرَ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ و مَنسوخٌ و خاصٌّ و عامٌّ و مُحكَمٌ و مُتَشابِهٌ، قَد كانَ يَكونُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الكَلامُ لَهُ وَجهانِ: كَلامٌ عامٌّ ، و كَلامٌ خاصٌّ مِثلُ القُرآنِ . (1) سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم و
.
ص: 61
متشابه دارد . گاهى سخن پيامبر خدا دو گونه بود : عام و خاص ، مثل قرآن. بنا بر اين ، اگر استدلال سوم اخباريان درست باشد ، بايد گفت كه سنّت نيز نمى تواند از قرآن ، ابهام زدايى نمايد ؛ بلكه بايد مانند محدّث اِسترآبادى معتقد شد كه احاديث نبوى ، مانند آيات قرآن ، رمزگونه اند و كليد اين رمز ، حديث اهل بيت عليهم السلام است. بارى ، خلاصه كلام در پاسخ به دليل سوم اخباريان ، اين است كه وجود تخصيص ، تقييد ، نَسخ و امثال اينها در قرآن و سنّت ، موجب عدم انعقاد ظهور در الفاظ و يا عدم استمرار آن نيست؛ بلكه سبب لزوم فحص در موارد احتمال وجود مخصِّص و مبيِّن است . (1)
ديدگاه سوم . فهم قرآن از طريق سنّت در موارد خاصدر تاريخ اسلام ، ديدگاه نخست به مهجور شدن سنّت انجاميد و ديدگاه دوم به مهجورشدن بيشتر قرآن دامن زد . علّامه طباطبايى قدس سره در تفسير گران سنگ الميزان ، پس از نگاهى دردآلود به اين گذشته اسفبار مى نويسد : و لعلّ المتراءى من أمر الاُمّة لغيرهم من الباحثين _ كما ذكره بعضهم _ أنّ أهل السنّة أخذوا بالكتاب و تركوا العترة ، فآل ذلك إلى ترك الكتاب لقول النبىّ صلى الله عليه و آله : «إنّهما لن يفترقا» و أنّ الشيعة أخذوا بالعترة و تركوا الكتاب ، فآل ذلك منهم إلى ترك العترة لقوله صلى الله عليه و آله : «إنّهما لن يفترقا»، فقد تركت الاُمّة القرآن و العترة (الكتاب و السنّة) معا . (2) شايد وضعيت ظاهر امّت مسلمان، براى پژوهشگران ، چنين باشد كه برخى گفته اند: اهل سنّت ، قرآن را گرفتند و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله را رها كردند و نتيجه ، آن شد كه قرآن را هم رها كردند ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : «اين دو، از هم جدا
.
ص: 62
نمى شوند» . و شيعه ، عترت را گرفتند و قرآن را رها كردند و در نتيجه ، عترت را هم رها كردند ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : «اين دو، از هم جدا نمى شوند» . بنا بر اين ، امّت اسلامى ، قرآن و عترت ، هر دو، را رها كردند . ايشان ، در مقابل دو ديدگاه گذشته ، ديدگاه سومى را مطرح كرده و آن ، اين است كه قرآن شناسى ، جز در موارد خاص (مانند : تفاصيل احكام و قصص و معاد) ، نيازى به سنّت ندارد . فهم قرآن، با كمك گرفتن از خود قرآن ، امكان پذير است و پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان آن بزرگوار نيز به عنوان معلّمان قرآن ، ما را به همين راه ، راه نمايى كرده اند. متن سخن علّامه طباطبايى قدس سره چنين است: آيات شريفى كه مردم را به طور عمومى _ از كافر و مؤمن و از كسانى كه در عهد نزول كتاب الهى بوده و يا اشخاصى كه بعدا به وجود آمده اند _ به انديشيدن و تدبّر در قرآن دعوت نموده ، مخصوصا آيه شريف : «آيا در قرآن نمى انديشند؟ و اگر از سوى كسى غير خداوند بود ، قطعا در آن ، اختلافات بسيارى بود» ، به طور آشكارا ، دلالت دارد كه معارف قرآنى را مى توان با بحث و كنجكاوى در آيات به دست آورد و بدين وسيله ، اختلافى را كه در نظر ابتدايى در ميان بعضى آيات ديده مى شود ، مرتفع ساخت ؛ زيرا چنان كه ملاحظه مى كنيد ، اين آيه شريف ، در مقام «تحدّى» [يعنى حجّت آوردن و مبارز طلبيدن] است و مى خواهد با استدلال به عدم وجود اختلاف در قرآن ، حقّانيت كتاب الهى را ثابت كند . در اين صورت ، معنا ندارد كه فهميدن معانى آيات قرآن را موكول به فهم «صحابيان و تابعيان» نمايد ؛ بلكه بالاتر ، نمى توان در چنين مقامى، درك معانى آن را هم به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله حواله داد ؛ چون كلام پيامبر خدا، در چنين زمينه اى ، يا كلامى است كه موافق ظاهر كتاب الهى و مطابق با آن است و يا با آن، مخالفت دارد . پُر واضح است كه در صورت موافقت ، احتياجى به آن نيست ؛ زيرا خود شخص ، ولو پس از تدبّر و بحث ، همان معنا را درك مى كند؛ امّا در صورت مخالفتش با كتاب الهى، با مقام «تحدّى» سازگارى ندارد و نمى تواند حجّتى را براى مخالف ، اقامه كند.
.
ص: 63
ولى در شرح و تفصيل احكام فرعى ، چاره اى جز استفاده كردن از حديث نبوى نيست ، چنان كه خود قرآن شريف هم ، اين قبيل مطالب را به توضيحات پيامبر خدا ، حواله داده است و آيه شريفِ : «آنچه را كه پيامبر به شما داده است ، بگيريد و از آنچه شما را باز داشته، باز ايستيد» و آنچه در تفسير آن رسيده ، همه به همين قسمت مربوط اند. همچنين ، قسمت هايى كه مربوط به داستان ها و يا مربوط به تفاصيل «معاد» هستند ، در آنها هم حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، لازم و حتمى است. خلاصه ، از آنچه گفتيم روشن مى شود كه شأن پيامبر خدا در چنين مقامى ، تنها و تنها جنبه آموزش است و معلوم است كه آموزش ، فقط يك نحو راه نمايى است كه استاد آگاه و خبير، به وسيله آن ، ذهن شاگرد را براى درك كردن چيزى كه براى او سنگين و دشوار است ، ارشاد و رهبرى مى نمايد . (1)
ديدگاه چهارم . فهم قرآن از طريق سنّت، تنها در برخى سطوحبه نظر مى رسد براى تبيينِ دقيق رابطه متقابل قرآن و حديث ، و نقش سنّت در تفسير قرآن و فهم معارف دينى ، تفصيل قائل شدن ميان مراتب قرآن شناسى (فهم معارف قرآن) ، ضرورى است.
مراتب قرآن شناسىبه طور كلّى ، فهم معارف قرآن كريم را مى توان در چهار مرحله خلاصه كرد: 1. آشنايىِ اجمالى با معارف قرآن، 2. آشنايى با اشارات قرآن، 3. آشنايى با لطايف قرآن، 4. آشنايى با حقايق قرآن .
.
ص: 64
از امام زين العابدين عليه السلام ، در باره مراتب قرآن شناسى روايت شده كه مى فرمايد : إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ: عَلَى العِبارَةِ، وَ الإِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ؛ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الإِشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأَنبِياءِ . (1) همانا كتاب خدا بر چهار چيز است : بر عبارت ، اشارت ، لطايف و حقايق . عبارت ، براى عوام است و اشارت براى خواص و لطايف براى اوليايند و حقايق براى انبيا . و اينك ، توضيحى در باره هر يك از اين مراتب:
يك. آشنايى اجمالى با معارف قرآنمرحله نخستِ قرآن شناسى ، يعنى آشنايى اجمالى با معارفِ حياتبخشِ اين كتاب آسمانى ، براى عموم كسانى كه با ادبيات عرب آشنايى دارند ، امكان پذير است ، چنان كه در حديثى كه ملاحظه شد ، آمده است : «عبارت، براى عوام است». به سخن ديگر ، هر كس زبان عربى را بداند و بتواند عبارات قرآن را بفهمد ، به تناسب قدرت درك خود ، مى تواند از نورانيت آن ، بهره ببرد ، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد: ما جالَسَ هذَا القُرآنَ أحَدٌ إلّا قامَ عَنهُ بِزِيادَةٍ أو نُقصانٍ: زِيادَةٍ فى هُدىً، أو نُقصانٍ فى عَمىً . (2) هيچ كس با اين قرآن ننشست ، مگر آن كه با افزايشى يا كاهشى از نزد آن برخاست : افزايش در هدايت ، يا كاهش در كورى (گم راهى) . همه احاديثى كه عموم مردم را به آموختن قرآن براى بهره گيرى از آن تشويق مى كنند ، در واقع ، بر لزوم نخستين مرحله قرآن شناسى و آشنايى اجمالى با معارف
.
ص: 65
نورانى اين كتاب آسمانى در زمينه هاى: اعتقادى ، اخلاقى ، عملى ، تاريخى و ... براى همه پيروان اسلام ، تأكيد دارند، مانند آنچه از امام على عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد: اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ عَلى أحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَةٍ، و لا لِأَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنىً؛ فَاستَشفوهُ مِن أدوائِكُم وَ استَعينوا بِهِ عَلى لَأوائِكُم ؛ فَإِنَّ فيهِ شِفاءً مِن أكبَرِ الدّاءِ؛ وهُوَ الكُفرُ وَ النِّفاقُ، وَ الغَىُّ وَ الضَّلالُ؛ فَاسأَلُوا اللّهَ بِهِ، و تَوَجَّهوا إلَيهِ بِحُبِّهِ، و لا تَسأَلوا بِهِ خَلقَهُ... وَ استَدِلّوهُ عَلى رَبِّكُم، وَ استَنصِحوهُ عَلى أنفُسِكُم، وَ اتَّهِموا عَلَيهِ آراءَكُم، وَ استَغِشّوا فيهِ أهواءَكُم . (1) بدانيد كه هيچ كس با داشتن قرآن ، نيازمند نمى شود ، و هيچ كس بدون قرآن ، بى نياز نخواهد بود . پس ، درمان دردهاى خود را از قرآن بجوييد و براى سختى ها و مشكلات خود ، از آن كمك بگيريد ؛ زيرا درمان بزرگ ترين دردها _ يعنى كفر و نفاق و بيراهه رَوى و گم راهى _ ، در قرآن است . پس به وسيله آن ، از خداوند مسئلت كنيد ، و با دوست داشتنِ قرآن ، به درگاه خداوند روى آوريد ، و به وسيله قرآن ، از خلق خدا چيزى نخواهيد ... با قرآن به پروردگارتان راه بريد ، و آن را مشاور خود قرار دهيد ، و آرايتان را در برابر آن ، متّهم كنيد ، و ناخالصى عقايدتان را با آن بسنجيد . روشن است كه مخاطب امام عليه السلام در اين سخن ، همه امّت اسلام اند ، و ايشان نمى خواهد به آنان بگويد كه براى بهره گرفتن از قرآن ، همه مردم بايد در علم تفسير ، تخصّص پيدا كنند ؛ بلكه مقصود ايشان ، دعوت همه مردم به آشنايى اجمالى با معارف قرآن به قدر استعداد و توان آنهاست. همچنين ، همه آيات و احاديثى كه عموم مردم را به تدبّر در قرآن براى بهره گيرى از ره نمودهاى آن دعوت مى كنند ، بر قابل فهم بودن اين كتاب آسمانى براى آنان ،
.
ص: 66
دلالت دارند ، مانند اين آيه شريف : «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ . (1) كتابى است خجسته كه به سوى تو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن، پند گيرند» . افزون بر اين ، چنان كه قبلاً اشاره كرديم ، اصولاً معجزه بودن قرآن _ كه اين كتاب آسمانى، بارها به آن، تحدّى (هَماوردطلبى) كرده است _ ، نشانه آن است كه زيبايى و عمق و حلاوت معناى آن ، براى توده انديشه ورانِ عربى دان، قابل فهم است.
دو. آشنايى با اشارات قرآندومين مرحله قرآن شناسى ، يعنى آشنايى با اشارات اين كتاب آسمانى ، براى عموم مردم، ميسّر نيست؛ بلكه نياز به تخصّص دارد و تنها خواص اند كه مى توانند به اين حوزه معرفتى راه يابند . امام زين العابدين عليه السلام ، به اين مرحله اشاره نموده، مى فرمايد: «اشارت، براى خواص است». توضيح مطلب ، اين كه : نور بودن قرآن و بيان بودن آن ، با علمى بودن و عمق داشتنِ معارف آن ، منافاتى ندارد . بر پايه گزارش ثقة الإسلام كلينى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره عمق معارف اين كتاب آسمانى مى فرمايد: لَهُ ظَهرٌ و بَطنٌ، فَظاهِرُهُ حُكمٌ و باطِنُهُ عِلمٌ، ظاهِرُهُ أنيقٌ و باطِنُهُ عَميقٌ، لَهُ نُجومٌ و عَلى نُجومِهِ نُجومٌ، لا تُحصى عَجائِبُهُ، و لا تُبلى غَرائِبُهُ . (2) قرآن ، ظاهرى دارد و باطنى . ظاهر آن ، حُكم است و باطنش علم . ظاهرش زيباست و باطنش ژرف . داراى ستارگانى است (3) و ستارگانش هم ستارگانى
.
ص: 67
دارند . شگفتى هايش به شماره در نمى آيند ، و غرايبش كهنه نمى گردند. اشارات قرآن ، راه دستيابى به بخش عمده اى از معارف آن است و بدين سان ، همان طور كه از امام على عليه السلام روايت شده است ، قرآن كريم ، خود ، شارح و مبيِّن خويش است: كِتابُ اللّهِ تُبصِرونَ بِهِ، و تَنطِقونَ بِهِ، و تَسمَعونَ بِهِ، و يَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ، و يَشهَدُ بَعضُهُ عَلى بَعضٍ . (1) اين ، كتاب خداست كه با آن مى توانيد [حقيقت را] ببينيد ، و با آن سخن [حق را ]بگوييد ، و به وسيله آن بشنويد . بعضى از قرآن ، از بعضى ديگر آن ، سخن مى گويد ، و برخى بر برخى ديگر ، گواهى مى دهند . امام على عليه السلام در حديثى ديگر مى فرمايد: وَ اللّهُ سُبحانَهُ يَقولُ : «مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ» (2) و فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ، (3) و ذَكَرَ أنَّ الكِتابَ يُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً . (4) خداوند سبحان مى فرمايد : «ما در قرآن چيزى را فروگذار نكرديم» . و در قرآن ، بيان هر چيزى هست. [خداوند] يادآور شده كه بعض قرآن ، گواه بعض ديگر آن است . امّا شنيدن سخن قرآن و فهم تصديق و شهادت و اشارت برخى از آيات در مورد
.
ص: 68
برخى ديگر ، كار هر كس نيست . تنها خواص و اهل فن مى توانند تشخيص بدهند كه هر آيه در باره آيه ديگر، چه مى گويد و كدام آيه ، به كدام نكته اشاره دارد و كدام آيه ، مفسّر و مبيّن كدام آيه ديگر است. قرآن شناسى بر اساس اين روش ، «تفسير قرآن به قرآن» ناميده مى شود و نيازى به سنّت ندارد ؛ امّا نكته مهمّى كه بايد به آن توجّه داشت ، اين است كه معارفى كه در اين مرحله از قرآن شناسى به دست مى آيند ، نمى توانند به عنوان پيام دين و برنامه اسلام براى تكامل انسان و زندگى او تلقّى گردند ؛ چرا كه در اين صورت ، به ديدگاه نخست، باز خواهيم گشت و «حَسبُنا كتابُ اللّه » ، (1) مصداق خواهد يافت كه بر خلاف سنّت قطعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اجماع قاطبه مسلمانان است. بنا بر اين ، مرحله دوم از قرآن شناسى براى استنتاج نهايى از معارف قرآنى در زمينه هاى مختلف ، كافى نيست . توضيح بيشتر اين مطلب ، در تبيين مرحله سوم ، خواهد آمد.
سه. آشنايى با لطايف قرآندر اين مرحله از قرآن شناسى، با كشف دقايق و لطايف كتاب خدا ، زمينه براى استنتاج نهايى از معارف بلند آن ، فراهم مى گردد ؛ امّا اين مرتبه از شناخت ، همان طور كه در سخن امام زين العابدين عليه السلام آمده است ، ويژه اولياى الهى است: «لطايف براى اوليايند» . امام على عليه السلام ، در تبيين ويژگى هاى اولياى خدا كه با لطايف قرآن آشنايند ، مطابق گزارش بسيارى از منابع حديثى چنين مى فرمايد: إنَّ أولِياءَ اللّهِ هُمُ الَّذينَ نَظَروا إلى باطِنِ الدُّنيا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِها، وَ اشتَغَلوا بِآجِلِها إذَا اشتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها، فَأَماتوا مِنها ما خَشوا أن يُميتَهُم، و تَرَكوا مِنها ما
.
ص: 69
عَلِموا أنَّهُ سَيَترُكُهُم، و رَأَوُا استِكثارَ غَيرِهِم مِنهَا استِقلالاً، و دَرَكَهُم لَها فَوتاً. أعداءُ ما سالَمَ النّاسُ، و سَلمُ ما عادَى النّاسُ. بِهِم عُلِمَ الكِتاب و بِهِ عَلِموا، و بِهِم قامَ الكِتابُ و بِهِ قاموا، لا يَرَونَ مَرجُوّاً فَوقَ ما يَرجونَ، و لا مَخوفاً فَوقَ ما يَخافونَ . (1) اولياى خدا ، آنان اند كه به باطن دنيا نگريستند ، آن گاه كه مردم ، ظاهر آن را ديدند ، و به آينده دنيا پرداختند ، آن گاه كه مردم به امروز آن ، سرگرم شدند . پس ، از دنيا ميراندند آنچه را كه ترسيدند آنان را بميراند ، و رها كردند از دنيا آنچه را كه دانستند به زودى تركشان خواهد كرد ، و آنچه [از دنيا] را كه ديگران بسيار شمردند ، اندك ديدند و رسيدن به آن را از كف دادن [آخرت] دانستند . با آنچه مردم آشتى كردند ، دشمنى ورزيدند ، و با آنچه مردم [دنياپرست ، ]دشمن شدند ، آشتى كردند . قرآن ، به واسطه آنان ، دانسته مى شود ، و آنان به كتاب خدا آگاه اند . قرآن به وسيله آنان برپاست ، و آنان به كتاب خدا استوارند . به بالاتر از آنچه اميدوارند ، چشم نمى دوزند ، و از بالاتر از آنچه مى ترسند ، ترس ندارند . سخن امام عليه السلام در جملات «قرآن به وسيله آنان برپاست ، و آنان به واسطه كتاب ، استوارند» ، به طور واضح ، به نقش اساسى حديث در حوزه معرفت دينى اشاره دارد و بيانگر آن است كه در اين مرحله از قرآن شناسى، پيوند قرآن و حديث ، ثمر مى دهد ، و اين، هرگز بِدان معنا نيست كه قرآن، بدون حديث ، مبهم است و نمى توان از آن بهره برد ، چنان كه پاره اى از اخباريان گفته اند ؛ بلكه بدون حديث نمى توان از معارف قرآن ، به نتيجه نهايى رسيد. قرآن ، عهده دار ترسيم خطوط اصلى و كلّى دين است و سنّت ، عهده دار بيان حدود و جزئيات دين . از اين رو ، دين شناسى به مفهوم كامل آن ، تنها در پرتو هدايت قرآن و حديث، در كنار هم ، امكان پذير است و كتاب و سنّت، در محدوده برنامه هاى اعتقادى و عملىِ دين _ كه برآيند نهايى معارف قرآنى اند _ ، پيوندى
.
ص: 70
ناگسستنى دارند. بنا بر اين ، حديث، نه تنها شيوه تفسير قرآن و استنباط از اين كتاب آسمانى را آموزش مى دهد ، بلكه در استنتاج نهايى برنامه هاى اعتقادى و عملىِ اسلام ، نقش كليدى دارد.
چهار. آشنايى با حقايق قرآنبالاترين مراتب شناخت كتاب هاى آسمانى ، آشنايى با حقايق آنهاست كه اين مرتبه از معرفت ، اختصاص به انبياى الهى دارد: «حقايق، براى انبيايند» . قرآن نيز _ كه مهم ترين كتاب آسمانى است _ علاوه بر عبارات و اشارات و لطايف ، حقايقى دارد كه شناخت آنها مخصوص خاتم انبيا ، محمّد صلى الله عليه و آله است و بر اساس ادلّه قطعى ، علوم ايشان به اهل بيت آن بزرگوار _ كه اوصياى اويند _ منتقل شده است. (1) از اين رو ، در احاديث فراوانى ، بر اين موضوع، تأكيد شده كه جز خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، هيچ كس قرآن شناسِ جامع و كامل نيست؛ و اينك ، نمونه هايى از آن احاديث: 1. از جابر، نقل شده كه گفت : شنيدم امام باقر عليه السلام فرمود : ما يَستَطيعُ أحَدٌ أن يَدَّعِىَ أنَّ عِندَهُ جَميعَ القُرآنِ كُلِّهِ ظاهِرِهِ و باطِنِهِ، غَيرَ الأَوصِياءِ . (2) هيچ كس جز اوصيا نمى تواند ادّعا كند كه همه قرآن ، ظاهر و باطنش ، در نزد اوست . 2. از ابو حمزه ثُمالى نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمود : ما أجِدُ مِن هذِهِ الاُمَّةِ مَن جَمَعَ القُرآنَ إِلَا الأَوصِياءَ . (3) از اين امّت ، كسى جز اوصيا را نمى يابم كه جامع قرآن [و عالم به همه آن، چه ظاهر و چه باطنش] باشد .
.
ص: 71
3. از مُرازِم و موسى بن بُكَير، نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمود : إنّا أهلَ البَيتِ لَم يَزَلِ اللّهُ يَبعَثُ مِنّا مَن يَعلَمُ كِتابَهُ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ . (1) خداوند از ما اهل بيت ، همواره كسى را بر مى انگيزد كه كتاب او را ، از ابتدا تا انتهايش بداند. 4. از عبد الأعلى نقل شده كه : شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد : وَ اللّهِ إنّى لَأَعلَمُ كِتابَ اللّهِ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ، كَأَنَّهُ فى كَفّى، فيهِ خَبَرُ السَّماءِ و خَبَرُ الأَرضِ، و خَبَرُ ما كانَ و خَبَرُ ما هُوَ كائِنٌ، قالَ اللّهُ عز و جل: «فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ» (2) . (3) به خدا سوگند كه من به كتاب خدا ، از اوّل تا آخرش عالم هستم ، چنان كه گويى در مشت من است . خبر آسمان و خبر زمين ، و خبر گذشته و آينده و حال ، [همه] در قرآن هست . خداوند عز و جل فرموده : «در قرآن ، بيان هر چيزى وجود دارد» .
پيوند ناگسستنى قرآن و عترتاهل بيت پيامبر خدا ، در واقع ، كسانى اند كه در نتيجه علم به حقايق قرآن و تجلّى كامل آن در وجود آنان ، خود ، «قرآن ناطق» گرديده اند، (4) چنان كه پيامبر خدا در حديث متواتر «ثَقَلين» ، آنان را همتاى «قرآن صامت» قرار داده است و تمسّك به اين دو وزنه سنگين را شرط تداوم رسالت و مانع گم راهى امّت ، دانسته است: إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ: كِتابَ اللّهِ عز و جل وَ عِترَتى. كِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وَ عِترَتى أهلُ بَيت ى، وَ إِنَّ اللَّطيفَ الخَبيرَ أخبَرَنى أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى
.
ص: 72
يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ، فَانظُرونى بِمَ تَخلُفونى فيهِما . (1) من در ميان شما دو چيز گران سنگ بر جاى مى نهم : كتاب خدا و عترتم . كتاب خدا ، ريسمانى است كه از آسمان به زمين كشيده شده ، و عترتم ، همان اهل بيت من اند . خداى ريزبين و آگاه به من خبر داد كه اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند . پس ، مراقب باشيد كه پس از من ، چگونه با آن دو رفتار مى كنيد . اين سخن ، به روشنى نشان مى دهد كه قرآن صامت ، در كنار قرآن ناطق ، مى تواند برنامه هدايت امّت را تا دامنه قيامت ، رقم بزند و اگر اين دو سرچشمه نور و هدايت از يكديگر جدا شوند ، نه تنها مانع گم راهى امّت نخواهند شد ، بلكه مفهوم واقعى خود را نيز از دست خواهند داد. گزارش شده كه در جنگ صِفّين ، وقتى سپاه شام ، امام على عليه السلام را به حَكَميت قرآن، فرا خواندند و شعار «لا حُكْمَ إلّا للّهِ» سر دادند ، ايشان به ياران خود فرمود: هذِهِ كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها باطِلٌ، وَ هذا كِتابُ اللّهِ الصّامِتُ وَ أَنَا المُعَبِّرُ عَنهُ؛ فَخُذوا بِكِتابِ اللّهِ النّاطِقِ وَ ذَرُوا الحُكمَ بِكِتابِ اللّهِ الصّامِتِ، إذ لا مُعَبِّرَ عَنهُ غَيرى . (2) اين ، سخن حقّى است كه از آن ، باطل اراده مى شود . اين قرآن ، كتاب خاموش خداست و من ، بيانگر آن هستم . پس ، به كتاب گوياى خدا چنگ بزنيد و حكميت به كتاب خاموش خدا را وا نهيد ؛ زيرا بيانگرى براى آن ، جز من نيست. در گزارشى ديگر آمده كه ايشان در اين باره فرمود: ذلِكَ القُرآنُ فَاستَنطِقوهُ وَ لَن يَنطِقَ لَكُم، اُخبِرُكُم عَنهُ: إنَّ فيهِ عِلمَ ما مَضى وَ عِلمَ ما
.
ص: 73
يَأتى إلى يَومِ القِيامَةِ، وَ حُكمَ ما بَينَكُم وَ بَيانَ ما أصبَحتُم فيهِ تَختَلِفونَ؛ فَلَو سَأَلتُمونى عَنهُ لَعَلَّمتُكُم . (1) اينك ، قرآن! از او بخواهيد تا با شما سخن بگويد ؛ امّا او هرگز براى شما سخن نخواهد گفت ؛ ولى من از آن به شما خبر مى دهم . در قرآن ، علم گذشته و علم آينده تا روز قيامت، و حكم ميان شما و راه حلّ اختلافات شما آمده است . اگر قرآن را از من بپرسيد ، آن را به شما مى آموزم . آرى ! تنها خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند كه به دليل احاطه داشتن بر كتاب خدا و سنّت پيامبر او، مى توانند سخنگوى قرآن و مترجم اين كتاب آسمانى باشند (2) و مبانى اعتقادى و برنامه هاى اخلاقى و عملى اسلام را به طور كامل و قاطع ، از آن ، استخراج و ارائه نمايند. از اين رو ، در عصر حضور آنان ، امّت اسلام، براى دريافت حقايق دين ، راهى جز رجوع به آنان ندارد، و امّا در عصر غيبت آنان ، مرجعِ دين شناسى ، عالمانى اند كه بر اساس شيوه اى كه از اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن و استنباط معارف و احكام آن از كتاب و سنّت آموخته اند ، در حدّ توان ، دين قابل اعتقاد و عمل را به مردم ، ارائه مى نمايند. آنان ، در واقع ، نايبان امام عصر عليه السلام اند كه در غياب آن ولىّ مطلق، مسئوليت هدايت و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده دارند.
عرصه هاى نقش آفرينى سنّت در معرفت دينىبا عنايت به آنچه گذشت ، مى توانيم برجسته ترين موارد نقش آفرينى سنّت را در
.
ص: 74
خدمت به قرآن و معارف حياتبخش اسلام ، در اين عرصه ها خلاصه كنيم: 1. آموزش روش درست تفسير قرآن، (1) 2. بيان موارد تقييد ، تخصيص و نَسخ برخى آيات قرآن، 3. بيان تفاصيل احكام قرآن به حسب ظاهر، 4. بيان احكام اسلام در حوزه سكوت قرآن، 5. شرح تاريخ انبياى گذشته و بيان آموزه هاى آنان، 6. آشنا كردن مردم با معارف عميق قرآن ، از طريق بيان تأويل ها ، بطون و مصاديق آيات آن ، 7 . و از همه مهم تر ، زمينه سازى براى اجتهاد و استنباط احكام اسلام و استنتاج نهايى از معارف قرآن و در يك كلام ، ارائه دين قابل اعتقاد و عمل ، در دوران غيبت امام عصر ، مهدىِ آل محمّد _ عجّلَ اللّهُ فرجَه _ . گفتنى است كه آموزه هاى احاديث اسلامى ، تنها در حوزه معارف دينى خلاصه نمى شوند . احاديث فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در حوزه هاى مختلف علوم، نقل شده اند كه در اين دانش نامه و برخى دانش نامه هاى ديگر حديثى خواهند آمد، إن شاء اللّه ! (2)
.
ص: 75
(3)پيش نيازهاى حديث شناسىاستناد قرآن به پيامبر اسلام و وحى الهى ، متواتر ، قطعى ، غير قابل ترديد و مورد اتّفاق امّت اسلامى است. از اين رو ، در اين زمينه ، نيازى به پژوهش و تحقيق نيست ؛ امّا همه احاديثى كه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نسبت داده مى شوند ، اين گونه نيستند . به استثناى شمار اندكى از احاديث كه متواتر 1 و قطعىّ الصدورند ، استناد ساير احاديث به آنان ، نياز به تخصّص و بررسى دارد. بنا بر اين ، پژوهشگر ، پيش از ورود به ميدان فهم حديث و تحقيق در مضمون و محتواى احاديث اسلامى ، بايد استناد آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او، اثبات نمايد و
.
ص: 76
براى تأمين اين هدف ، بايد به علوم و ويژگى هاى زير، مجهّز باشد:
يك. علم رجالعلم رجال ، دانشى است كه در آن ، به شناخت راويان حديث و بررسى برخى ويژگى هاى آنان كه در قبول يا ردّ حديث مؤثّرند، پرداخته مى شود. آشنايى با اين علم براى پژوهشگر ، ضرورى است .
دو. علم درايهعلم درايه ، دانشى است كه در آن ، خصوصيات سند (مانند: اتّصال ، انقطاع ، صحّت ، ضعف ، اِسناد ، ارسال) (1) و يا خصوصيات متن (مانند : نص يا ظاهر ، مجمل يا مبيَّن ، محكم يا متشابه) ، بررسى مى شوند. آشنايى با اين علم نيز براى پژوهشگر علوم حديث ، ضرورى است .
سه. تخصّص در نقد و ارزيابى متنعلم رجال ، پژوهشگر را با ويژگى هاى يكايك راويان ، آشنا مى كند و علم درايه ، ميزان صحّت و سقم سند و نيز چگونگىِ دلالت حديث را مشخّص مى نمايد . سؤال مهم در اين جا اين است كه : آيا با تكيه بر اين دو دانش ، مى توان سخنى را كه استناد آن به اهل بيت عليهم السلام از طريق تواتر ، ثابت نيست ، به طور قطعى به آنان مستند كنيم يا صدور آن را نفى نماييم ؟ به سخن ديگر ، آيا صحّت سند حديث ، دليل صدور قطعى آن و ضعف سند ، دليل عدم صدور قطعى آن است ؟ بى ترديد ، پاسخ هر دو مورد ، منفى است؛ زيرا ممكن است سندى صحيح
.
ص: 77
باشد ؛ ولى متن، صادر نشده باشد و راوى يا ناسخ ، خطا كرده باشند ، و يا سند ، ضعيف باشد ؛ امّا متن ، صادر شده باشد. البتّه حجّيت حديث صحيح و عدم حجّيت حديث ضعيف در مسائل فقهى ، موضوع ديگرى است كه در اين جا مورد بحث نيست . سؤال مهمّ ديگرى كه قابل طرح است ، اين است كه : آيا احاديثى كه از نظر سند، ضعيف اند يا قوّت لازم را ندارند ، بايد كنار گذاشته شوند و از منابع حديثى حذف گردند ؟ پاسخ اين سؤال نيز منفى است ؛ زيرا با توجّه به اين كه ضعف سند ، دليل عدم صدور نيست ، با حذف احاديثى كه از جهت سند ، دچار مشكل اند ، جامعه از بخش عمده اى از ره نمودهاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در زمينه هاى مختلف فرهنگى ، محروم خواهند شد. (1) و آخرين پرسش در اين زمينه، اين كه : آيا احاديثى را كه دچار ضعف سندند ، مى توان به عنوان ره نمودهاى پيشوايان اسلام به جامعه عرضه كرد؟ پاسخ اين سؤال هم منفى است ؛ زيرا با سرگذشت تأسّفبارى كه تدوين حديث داشته و احاديثى كه به دست سياستبازان تاريخ اسلام ساخته شده اند ، عرضه خام متونى (نُصوصى) كه اعتبار لازم را ندارند ، نه تنها سودمند نيست ، بلكه كارى بس خطرناك به نظر مى رسد. بنا بر اين ، احاديثى را كه از نظر سندْ ضعيف اند ، نه مى توان به طور مطلق پذيرفت و نه مى توان به طور مطلق ، رد كرد . البتّه راه سومى وجود دارد و آن ، نقد و ارزيابى اين گونه احاديث است ، كه بايد گفت : نه تنها اين گونه احاديث ، بلكه حتّى
.
ص: 78
احاديثى كه از صحّت سند برخوردارند، به نقد و ارزيابى نياز دارند؛ زيرا اشاره كرديم كه صحّت سند ، دليل قطعيت صدور [ از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ] نيست. چه بسا كه پژوهشگر توانا ، در نقد و ارزيابى حديثى كه از نظر سندْ صحيح است ، به اين نتيجه برسد كه آن حديث، صدور نيافته و يا به گونه اى ديگر صادر شده و يا معنايى جز آنچه ظاهر يا صريح آن است ، دارد، يا به عكس ، معتقد شود كه حديثى كه از نظر سندْ ضعيف است ، صادر شده است . همچنين ممكن است نتيجه ارزيابى حديثى ، پيدا شدن قطعيت يا اطمينان و يا ظن به صدور و يا عدم صدور آن باشد.
معيارهاى ارزيابى و نقد متن حديثتفصيل سخن در اين باره ، به خواست خداى متعال ، در عنوان «حديث» خواهد آمد ؛ امّا از آن جا كه در دانش نامه قرآن و حديث ، به استثناى موارد خاصّى كه به ارزيابى سند مى پردازيم ، معيار انتخاب احاديث ، ارزيابى متن آنها بوده است ، لازم است در اين جا اشاره كوتاهى به مهم ترين معيارهاى نقد و ارزيابى متن حديث ، داشته باشيم:
يك. موافقت يا مخالفت با قرآنيكى از مهم ترين معيارهاى قبول يا ردّ حديث ، موافقت يا مخالفت آن با قرآن است . بديهى است كه پيامبر اسلام و اهل بيت آن بزرگوار ، چيزى بر خلاف قرآن نمى گويند. در اين باره ، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: ما جاءَكُم عَنّى يُوافِقُ كِتابَ اللّهِ فَأَنَا قُلتُهُ، وَ ما جاءَكُم يُخالِفُ كِتابَ اللّهِ فَلَم أقُلهُ . (1) آنچه از جانب من براى شما نقل شد و موافق كتاب خدا بود ، من آن را گفته ام ، و
.
ص: 79
آنچه براى شما نقل شد و مخالف با كتاب خدا بود ، من آن را نگفته ام. امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: كُلُّ شَى ءٍ مَردودٌ إلَى الكِتابِ وَ السُّنَّةِ، وَ كُلُّ حَديثٍ لا يُوافِقُ كِتابَ اللّه فَهُوَ زُخرُفٌ . (1) هر چيزى بايد به كتاب [خدا] و سنّت ارجاع داده شود ، و هر حديثى كه موافق كتاب خدا نباشد ، سخن باطلى است با ظاهرى درست . در اين جا پرسش، اين است كه : مخالفت يك حديث با قرآن ، دليل قطعى بر مجعول بودن آن است ؛ امّا آيا موافقت يك حديث با قرآن را مى توان دليل قطعى بر صدور آن دانست؟ از نظر منطقى ، پاسخ اين سؤال ، منفى است ؛ زيرا اجمالاً قطع داريم كه هر سخنى كه با قرآن هماهنگ است ، حديث نيست . بنا بر اين ، ممكن است مقصود از جمله «ما جاءَكُم عَنّى يُوافِقُ كِتابَ اللّهِ فَأَنَا قُلتُهُ» ، اين باشد كه «هر حديثى» كه مضمونش در چارچوب اصول و مبانى قرآن است ، قابل قبول است و نسبت دادن آن به پيامبر اسلام ، از باب تطبيق كلّى بر مصاديق آن ، مانعى ندارد . همچنين ، موافقت با قرآن ، قرينه اى بر صحّت انتساب است.
دو. موافقت يا مخالفت با عقلدومين ميزان مهم نقد و ارزيابى حديث ، موافقت يا مخالفت مضمون آن با احكام قطعى عقل و فطرت است. اسلام ، دينِ فطرت ، منطق و عقل است . از ديدگاه اين آيين آسمانى ، عقل ، حجّت درونى خداوند متعال براى بشر است . (2) بنا بر اين ، سخنى را كه بر خلاف
.
ص: 80
حكم روشن و قطعى عقل باشد ، نمى توان به پيشوايان بزرگ اسلام ، نسبت داد . البته بايد توجّه داشت كه اين سخن ، بدان معنا نيست كه هر چه عقل از درك حقيقت آن ناتوان ماند ، از اسلام نيست (چرا كه عقل ، با آن كه وجود حقايق غيبى را اثبات مى كند ، از درك كُنه آنها عاجز است) ؛ بلكه بدان معناست كه اگر عقل ، بطلان قطعى سخنى را كشف كرد ، معلوم مى شود كه انتساب آن به پيشوايان اسلام ، حقيقت ندارد . به سخن ديگر ، در آموزه هاى دينى ، فوقِ عقل هست ؛ امّا ضدّ عقل نيست و آنچه ضدّ عقل و فطرت به اسلام نسبت داده شود ، واقعيت ندارد. اين حديث از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، اشاره به اين معيار است: إذا سَمِعتُمُ الحَديثَ عَنّى تَعرِفُهُ قُلوبُكُم وَ تَلينُ لَهُ أشعارُكُم وَ أبشارُكُم، وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنكُم قَريبٌ؛ فَأَنَا أولاكُم بِهِ، وَ إذا سَمِعتُمُ الحَديثَ عَنّى تُنكِرُهُ قُلوبُكُم وَ تَنفِرُ مِنهُ أشعارُكُم وَ أبشارُكُم، وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنكُم بَعيدٌ؛ فَأَنَا أبعَدُكُم مِنهُ . (1) هر گاه از قول من سخنى شنيديد كه به دلتان چسبيد و موى و پوست بدنتان در برابرش نرم شد و آن را نزديك به خودتان ديديد ، من سزاوارتر از شما به آن هستم (يعنى : من آن را گفته ام) ؛ ولى هر گاه از قول من سخنى شنيديد كه دل هايتان آن را ناروا دانست و موى و پوست بدنتان از آن بيزار شد و آن را از خود ، دور يافتيد ، من دورترين فرد شما از آن سخن هستم. در حديث ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، امّت خود را به ارجاع دادن اين گونه احاديث به «شخصى آگاه و دانا از خاندان محمّد» و مراجعه به او در نقد و تحليل و ارزيابى آن ، ترغيب كرده است : ما وَرَدَ عَلَيكُم مِن حَديثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلانَت لَهُ قُلوبُكُم وَ عَرَفتُموهُ فَاقبَلوهُ، وَ مَا اشمَأَزَّت مِنهُ قُلوبُكُم وَ أنكَرتُموهُ، فَرُدّوهُ إلَى اللّهِ وَ إلَى الرَّسولِ وَ إلَى العالِمِ مِن آلِ
.
ص: 81
مُحمَّدٍ . (1) هر سخنى از قول خاندان محمّد صلى الله عليه و آله به شما رسيد كه دل هايتان در برابرش نرم شد و آن را شناختيد ، بپذيريد ، و آنچه دل هايتان از آن گريزان شد و آن را ناروا دانست ، آن را به خدا و پيامبر و عالِم خاندان محمّد ، باز گردانيد. در اين جا نيز اين سؤال، مطرح است كه : سخنِ بر خلاف عقل را قطعا نمى توان به پيامبر اسلام و اهل بيت او نسبت داد ؛ امّا آيا مى توان گفت: هر سخنى كه موافق عقل و فطرت است ، از آنان صادر شده است؟ در اين جا نيز پاسخ ، منفى است ؛ امّا مى توان گفت كه هماهنگى با فطرت و عقل ، قرينه اى است بر صحّت انتساب، كه در كنار قرائن ديگر مى تواند براى پژوهشگر ، موجب ظن يا اطمينان به صدور گردد.
سه. ديگر معيارهامعيارهايى كه ذكر شدند ، اصلى ترين موازين نقد و ارزيابى متن حديث اند . معيارهاى ديگرى كه مى توانند به پژوهشگر در اين زمينه كمك كنند (مانند: موافقت يا مخالفت با مبانى مسلّم اسلام يا با ساير احاديثى كه به گونه اى صحّت يا عدم صحّت آنها احراز شده است ، همچنين قوّت يا ضعف متن) ، در حقيقت ، به معيارهاى پيشْ گفته باز مى گردند _ كه توضيح بيشتر در اين باره ، در پِى و نيز در آينده (2) خواهد آمد _ .
چند نكتهدر اين جا اشاره به چند نكته ضرورى است :
.
ص: 82
نكته اوّل. در يك نگاه كلّى مى توان معيارهاى نقد حديث را به دو دسته «درونْ دينى» و «برونْ دينى» تقسيم كرد. معيارهاى برون دينى (مانند: عقل، تاريخ، علم قطعى و محسوسات)، به تنهايى يا در كنار هم مى توانند وسيله ارزيابى روايات باشند و به وسيله هر شخصى به كار روند؛ امّا معيارهاى درونْ دينى، همان باورهاى ايمانى و قابل استناد به دين اند كه براى فرد مؤمن به آنها، روشنى و ضرورت يافته اند؛ روشنى و ضرورتى كه هر گزاره مخالف با آنها را باطل مى كند. اين باورها مى توانند از قرآن، اخذ شده باشند يا مستند به سيره و سنّت قطعى باشند. گفتنى است: بررسى روش ها و سفارش هاى دين (و بويژه روش هاى پيشنهادى احاديث) در زمينه ارزيابى و سنجش گزاره هاى منسوب به دين، نشان مى دهد كه همه آنها، به گونه اى، حكم عقل، محسوب مى شوند و در واقع، فهم عقلى و عُقلايى انسان ها را معيار مى شمارند و از اين رو، همچنان ممكن است دلايل و قرائن ديگرى را يافت و در ارزيابى احاديث، به كار گرفت. نكته دوم. اطمينان به صدور يا عدم صدور حديث از طريق ارزيابى متن ، مى تواند بر پايه يك قرينه يا مجموعه اى از قرائن ، حاصل گردد و چه بسا قرائن ، موجب ظن به صدور يا عدم صدور گردند. نكته سوم: در دانش نامه قرآن و حديث ، از يك سو تلاش شده است كه احاديثى كه مجعول بودن آنها مقطوع يا مظنون است ، نيايند و از سوى ديگر ، روشى در پيش گرفته شده است كه پژوهشگر بتواند در ابواب مختلف ، نوعى اطمينان به صدور پيدا كند ؛ امّا مسئوليتِ تك تكِ احاديث ، با مصادر آنهاست. بدين جهت، به همه كسانى كه با بهره گيرى از اين دانش نامه يا ساير منابع حديثى ، سخنى را از پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام نقل مى كنند ، اكيدا توصيه مى نماييم كه ادب نقل حديث را در چگونگى نسبت دادن آن به پيشوايان اسلام ، رعايت كنند ، و آن ادب، مطابق حديثى كه ثقة الإسلام كلينى از امام على عليه السلام نقل كرده، اين است:
.
ص: 83
إذا حَدَّثتُم بِحَديثٍ فَأسنِدوهُ إلَى الَّذى حَدَّثَكُم ؛ فَإِن كانَ حَقّا فَلَكُم وَ إِن كانَ كَذِبا فَعَلَيهِ . (1) هنگامى كه حديثى را نقل مى كنيد ، آن را به كسى كه آن را روايت نموده ، نسبت دهيد ، كه اگر درست باشد ، به سود شماست و اگر دروغ باشد ، به زيان راوى است . بنا بر اين ، براى رعايت احتياط ، توصيه اكيد داريم كه كسانى كه مى خواهند از اين كتاب يا ساير كتب حديثى ، حديثى نقل كنند ، آن را مستقيما به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نسبت ندهند ؛ بلكه حديث را از طريق منبعى كه آن را روايت كرده است ، به آنان منسوب نمايند . براى نمونه ، نگويند : «پيامبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود» يا : «امام عليه السلام چنين فرمود» ؛ بلكه بگويند : «فلان كتاب، از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده است» و يا بگويند : «از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت شده است» .
بصيرتناگفته نماند كه در كنار تخصّص هاى سه گانه اى كه شرح آن گذشت ، مدد الهى و نورانيّت درونى _ كه ما از آن به «بصيرتْ» تعبير مى كنيم _ ، سهمى ويژه در نقد و ارزيابى حديث دارند. اين نورانيّت ، علاوه بر اين كه شناخت سنّت صحيح را براى پژوهشگر ، آسان مى سازد ، زمينه ساز قدرت استنباطِ درست احكام الهى از قرآن و سنّت نيز هست و اين ، همان نيروى قدسى الهى است كه از نگاه شهيد ثانى ، علاوه بر فقه و اصول و ساير علوم مقدّماتى ، شرط استنباط احكام است. (2) ايشان ، پس از تبيين اقسام علوم
.
ص: 84
شرعى و ترتيب لازم براى تحصيل آنها، يادآور مى شود كه آموزش علوم مقدّماتى اجتهاد، به تنهايى، براى استنباط احكام كافى نيست و مى نويسد : و لا يكفى ذلك كلّه إلّا بهبة من اللّه تعالى إلهيّة و قوّة منه قدسيّة توصله إلى هذه البغية ، و تبلّغه هذه الرتبة ، و هى العمدة فى فقه دين اللّه تعالى ، و لا حيلة للعبد فيها ، بل هى منحة إلهيّة و نفحة ربّانيّة يخصّ بها من يشاء من عباده ، إلّا أنّ للجدّ و المجاهدة و التوجّه إلى اللّه تعالى ، و الانقطاع إليه أثرا بيّنا فى إفاضتها من الجناب القدسى : «وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» (1) . (2) هيچ يك از اينها كفايت نمى كند ، مگر با فيض الهى و نيرويى قدسى از جانب خداى متعال كه فرد را به اين مقصد برساند و به اين مرتبت ، نايل گرداند . اين فيض الهى و نيروى قدسى ، ركن اصلى در فهم دين الهى است و بنده را در آن ، دستى نيست ؛ بلكه دهِش الهى و دَمش ربّانى است كه آن را به هر يك از بندگانش كه خود بخواهد ، اختصاص مى دهد ؛ منتها كوشش و مجاهدت و توجّه به خداى متعال و بريدن از عالم و رو كردن به او، تأثير آشكارى در افاضه اين فيض و نيروى قدسى از جانب قدس الهى دارد : «آنان كه به خاطر ما مجاهدت كنند ، هر آينه ، راه هايمان را به آنان نشان مى دهيم ، و البته خدا با نيكوكاران است» .
راه دستيابى به بصيرتبصيرت را از دو راه مى توان به دست آورد :
.
ص: 85
راه اوّلِ رسيدن به بصيرت ، به دست آوردن تقواست . يكى از بركات مهم و بزرگ تقوا ، نورانى شدن جان و پيدايش نور بصيرت در انسان است . اين حقيقت ، با صراحت در قرآن كريم آمده است: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از خدا پروا كنيد ، براى شما نيروى تشخيص قرار مى دهد» . «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و به پيامبر او بگرويد، تا رحمت خويش را دو چندان عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه با [روشنايى ]آن ، راه بسپريد» . راه دوم براى به دست آوردن بصيرت ، استمداد از خداوند متعال است ، چنان كه امام زين العابدين عليه السلام ، در يكى از مناجات هاى خويش مى فرمايد : هَب لى نوراً أمشى بِهِ فِى النّاسِ، و أهتَدى بِهِ فِى الظُّلُماتِ، و أستَضى ءُ بِهِ مِنَ الشَّكِّ وَ الشُّبُهاتِ . (3) [بار خدايا!] مرا فروغى بخش تا در پرتو آن ، در ميان مردم، راه بسپرم ، و در تاريكى ها راه خويش را بيابم و در روشنايى آن ، از هر شك و شبهه اى بِرَهَم . بنا بر اين ، تلاش براى رسيدن به مراتب طهارت و تقوا ، و نيز اهتمام به ذكر و دعا و استمداد از خداوند متعال براى نورانى شدن انديشه ، هر چند براى همه پيروان اسلام ، لازم است ، امّا براى پژوهندگان علوم دينى و بخصوص پژوهندگان حديث ،
.
ص: 86
اهمّيت و ضرورت بيشترى دارد . (1) بى شك ، پژوهشگرى كه علاوه بر دانش رجال و درايه و تخصّص در نقد و ارزيابى متن حديث ، از نور بصيرت برخوردار باشد ، بهتر مى تواند به حقيقت اسلام، دست يابد؛ امّا بايد توجّه داشت كه اين ، به معناى عصمت و مصونيت او از خطا نيست ؛ بلكه هر چه تخصّص پژوهشگر ، بيشتر و بصيرت او افزون تر باشد ، از ميزان خطاى او كاسته مى گردد.
.
ص: 87
(4)مراحل تحقيق و تدوين «دانش نامه قرآن و حديث»تدوين دانش نامه قرآن و حديث ، آيين نامه ويژه اى دارد كه بر پايه آخرين تجربيّاتِ به دست آمده در پژوهشكده علوم و معارف حديث، تنظيم شده است و البته مطرح كردن همه آن در اين جا ضرورى نيست ؛ ليكن براى اطّلاع علاقه مندان از تلاش هاى فراوانى كه براى تهيه اين مجموعه گسترده صورت مى گيرد ، به سير مراحل جمع آورى ، تحقيق و تدوين آن، از آغاز تا انجام ، اشاره كوتاهى داريم :
1. جمع آورى ابتدايىدر اين مرحله ، پژوهشگر همكار ، آيات و احاديث مربوط به يك موضوع (مَدخَل) را پس از يادداشت بردارى از منابع موجود ، از طريق نرم افزارهاى رايانه اى و جستجوى كليدْواژه هاى اصلى و مرتبط ، گِرد مى آورد (1) و آنها را به حاصل تحقيقات دستى در مرحله پيشين (2) مى افزايد. پرونده يا پوشه اى كه در اين مرحله تشكيل
.
ص: 88
مى شود، متناسب با موضوع، عنوانى عربى به خود مى گيرد و بر اساس ريشه كلمه، ترتيب الفبايى مى يابد.
2. تنظيم ابتدايىپژوهشگر همكار ، پس از جمع آورى اوّليه متون مربوط به يك موضوع ، طبق سليقه خود ، آن را دسته بندى مى نمايد و براى تنظيم اوّليه ، به اين جانب ارائه مى كند . اين جانب نيز پس از ساماندهى آنها ، آنچه را براى تكميل كار، ضرورى است ، تذكّر مى دهم و مجدّدا آن را به پژوهشگر همكار ، باز مى گردانم.
3. تنظيم دوبارهپرونده هر موضوع (مَدخل)، پس از رفع نواقص _ كه گاه چند ماه طول مى كشد _ ، به اين جانب باز مى گردد و با توجّه به افزوده ها، ساماندهى مجدّد، تقويت و تكميل مى گردد و گاه ، تغيير اساسى مى يابد.
4. نقد متندر صورتى كه پس از تنظيم ثانوى، نقصى مشاهده شود ، مجدّدا پژوهشگر همكار، براى رفع آن ، اقدام خواهد كرد . (1) در غير اين صورت ، حاصلِ كار ، براى نقد و ارزيابى، به دو كارشناس (به تناسب موضوع : اعتقادى ، اقتصادى ، اخلاقى و ...) ، ارائه و طبق آيين نامه خاصّى نقد مى گردد و پس از نقد متن ، اگر اصلاحاتى ضرورت داشته باشد ، انجام مى گيرد.
5. مصدريابى (تخريج)يكى از مراحل مهم تدوين دانش نامه ، تخريج يا مصدريابى متون آن است . در اين
.
ص: 89
مرحله ، پژوهشگر ديگرى، از طريق برنامه هاى نرم افزارى، براى يافتن مصادر حديث ، جستجو مى كند . سپس ، جامع ترين ، استوارترين و كهن ترين مصدر را انتخاب مى نمايد و نشانى مصادر يافت شده را بر اساس ميزان اعتبار آنها تنظيم مى نمايد و اگر متن قوى ترى يافت شد ، جايگزين متن اصلى مى گردد و روايات مكرّر يا مشابه را ، جز در موارد ذيل ، حذف مى نمايد : الف _ وجود نكته مهمى در متن روايات مشابه ؛ ب _ تفاوت لفظى در متونى (نصوصى) كه از طريق شيعه و اهل سنّت نقل شده اند ؛ ج _ نياز به تكرار روايت در چند باب ، مشروط به اين كه روايت ، بيش از يك سطر نباشد. در غير اين موارد ، روايات مكرّر يا مشابه، حذف مى شوند و نشانى آنها ، طبق آيين نامه ، در پاورقى افزوده مى شود. نكته قابل توجّه ، اين كه : اگر دسترس به منابع اوّليه مقدور باشد ، حديث (روايت)، از آنها نقل مى شود و تنها نشانى دو جامع روايى _ يعنى بحار الأنوار در احاديث شيعه و كنز العمّال در احاديث اهل سنّت _ ، براى سهولت دسترس خوانندگان به حديث ، در پايانِ نشانى، افزوده مى گردد.
6. نگارش «درآمد»ها و «تحليل»هاى مورد نيازمرحله ديگر در تدوين دانش نامه ، تهيّه «درآمد»ها و «تحليل»هاى مورد نياز است كه توسّط اين جانب ، انجام مى شود . البته اگر پژوهشگران ، پيشنهادى در زمينه نكاتى كه بايد مورد توجّه قرار گيرند ، داشته باشند ، ارائه مى دهند. در اين مرحله ، با توجّه به آنچه هنگام نوشتن تحليل و جمع بندى مطالب به نظر مى رسد ، گاه، چينش قبلى تغيير مى كند و ساختار جديدى شكل مى گيرد.
.
ص: 90
گفتنى است كه جمع بندى ها و تحليل ها نيز توسط يك يا دو كارشناس ، نقد مى گردند و اگر نياز به اصلاح داشته باشند ، انجام مى شود.
7 . آماده سازى نهايىضرورت انتشار تدريجى دانش نامه باعث شده است كه مَدخل هاى آغازين (بر اساس نظام الفبايى)، در اولويّت تكميل، آماده سازى و نشر قرار گيرند. پس از آماده شدن يك يا چند مَدخلى كه در حجم يك جلد كتاب اند، اِعراب گذارى، شرح لغات و مقابله احاديث با مصادر و سپس ترجمه «درآمد»ها و «تحليل»ها (از فارسى به عربى) و ويرايش، توسط كارشناسان خبره انجام مى شود. بدين ترتيب، نسخه عربى كتاب ، آماده طبع و نشر مى گردد. گفتنى است كه نسخه اى از متن عربى، پس از پشت سر گذاشتن مراحل آماده سازى (ويرايش، اِعراب گذارى، نمونه خوانى، تصحيح و صفحه پردازى)، بلافاصله، جهت ترجمه به فارسى و ويرايش و آماده سازى آن، در اختيار واحدهاى مربوط، قرار مى گيرد. (1)
8 . تدوين نهايى بر اساس شيوه اين دانش نامهمهم ترين نكاتى كه در نگارش احاديث (روايات) در اين دانش نامه در نظر گرفته مى شوند، از اين قرارند : 1 . پس از ذكر آيات مربوط به موضوع ، احاديث منقول از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى ايشان عليهم السلام تا امام مهدى _ عَجَّل اللّهُ فَرَجَه _ به ترتيب مى آيند ، مگر احاديثى كه
.
ص: 91
در تفسير آيات قرآن اند، كه بر همه احاديث ، مقدّم مى گردند . البته ، گاه، هماهنگى چند حديث در مضمون ، موجب مى شود كه اين ترتيب ، رعايت نشود. 2 . معيار گزينش يك حديث از ميان احاديث متعدّد ، رسايى و فراگيرى آن حديث است ، هر چند از منبعى ضعيف تر باشد . در صورت تشابه احاديث ، متنِ معتبرترين منبع ، مقدّم داشته شده است. 3 . اگر حديثى ، هم از پيامبر صلى الله عليه و آله و هم از يكى از اهل بيت ايشان روايت شده باشد ، آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده ، در متن مى آيد و به حديث ديگر ، در پانوشت، اشاره مى گردد. 4 . از آن جا كه اصطلاح «حديث» ، در مكتب اهل بيت عليهم السلام فقط بر متنِ حاكى از قول و فعل و تقريرِ پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام اطلاق مى شود ، متونى را كه از صحابيان و راويان نقل شده اند (و به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت ايشان نسبت داده نشده اند)، ذكر نكرده ايم ، مگر در موارد خاصّى ، از جمله اين كه متن ، در منابع متعدّد، آمده و فقط در بعضى از اين منابع ، به پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام اسناد داده شده باشد . در چنين مواردى ، نام قائل حديث (مَروىٌّ عنه)، در صدر مى آيد و در پانوشت، پس از ذكر منابعى كه نام قائل را ندارند، اين عبارت، قيد مى گردد : «من دون إسناد إلى أحدٍ مِن أهل البيت عليهم السلام (بدون اِسناد به يكى از اهل بيت عليهم السلام )» . 5 . بحار الأنوار ، از مجموعه هاى بزرگ روايى شيعه ، و كنز العمّال ، از مجموعه هاى بزرگ روايى اهل سنّت است. لذا سعى كرده ايم پس از ذكر منابع هر حديث در پانوشت، به اين دو كتاب واسطه نيز نشانى بدهيم؛ يعنى بحار الأنوار را در پايان منابع شيعى آورده ايم و كنز العمّال را در آخر منابع اهل سنّت ، تا بدين وسيله ، كار مراجعه خوانندگان به حديث را آسان گردانيم . البته اگر آن حديث در بحار الأنوار يافت نشود، به وسائل الشيعة و در غير اين صورت، به مستدرك الوسائل، نشانى داده مى شود. همچنين اگر حديثى كه به منابع اهل سنّتْ نشانى داده شده، در كنز العمّال
.
ص: 92
يافت نشود، به ترتيب، به: مجمع الزوائد، الجامع الصغير و الدر المنثور، نشانى داده مى شود . 6 . سعى بر اين بوده است كه احاديث، از كتاب هايى كه واسطه به شمار مى آيند (به استثناى مورد بند گذشته، يعنى ذكر كتب واسطه در پايان ذكر منابع هر حديث) نقل نشوند ، مگر در موارد دست نيافتن به حديث در منبعى كه كتاب واسطه، از آن ، نقل كرده است . در اين صورت ، كتاب واسطه را مى آوريم و در كنار آن ، از منبع اصلى _ كه كتاب واسطه از آن نقل كرده است _ نيز نام مى بريم . براى مثال ، مى نويسيم : «مستدرك الوسائل : ج... ص... به نقل از تفسير ابو الفتوح رازى» . البته ، از اين گونه كتاب ها ، تنها زمانى نقل شده است كه منابعِ موجود آن حديث ، اندك باشند . 7 . تنظيم منابع در پانوشت، بر پايه ميزان اعتبار ، صورت گرفته است . بنا بر اين ، هيچ گاه منبع ضعيف، بر قوى مقدّم نشده ، (1) مگر در حالات خاصّى . براى مثال ، اگر خواسته باشيم از تكرار نام راوى يا تكرار اختلاف يا كلمه «نَحوُه (مشابه آن)» اجتناب بورزيم ، در چنين مواردى ، ترتيبِ يادشده ، رعايت نشده است. 8 . منابع شيعى، از منابع اهل سنّت ، جدا شده و هر يك از آنها ، جداگانه ذكر شده اند . اين دو مجموعه را در پانوشت، با نشانه نقطه ويرگول (؛) از هم جدا كرده ايم. همچنين ، منابع يك مجموعه (مثلاً منابع شيعه) را نيز با نشانه ويرگول (،) از هم جدا نموده ايم. 9 . رمزهاى «ج» ، «ص» و «ح» را ، به ترتيب ، براى نشان دادن جلد و صفحه و شماره حديث به كار گرفته ايم. از اين اصل ، موارد زير، استثنا شده اند : سخنان
.
ص: 93
صحابيان ، تابعيان ، راويان و محدّثان ، متون تاريخى و نيز هر آنچه اصطلاح «حديث» ، شامل آن نمى شود و همچنين آن دسته از احاديث كه در ضمن شرح حال راويان آمده اند و يا شماره هايى كه نشانى شرح حال اند (و نه نشانى حديث) . در تمامى اين موارد ، به جاى رمز «ح» ، حرف «ش» را به كار برده ايم . 10 . بسيارى اوقات ، در يك منبع ، يك حديث ، دو شماره دارد : يكى شماره مسلسل كه از ابتداى كتاب، شروع و در پايان آن ، تمام مى شود ، و ديگرى ، شماره مربوط به بابى كه حديث در آن آمده است ، و ما همواره ، شماره مسلسل حديث را برگزيده ايم. 11 . معيار براى ذكر شماره صفحات ، صفحه اى است كه اوّلين كلمه از متن برگزيده ما، در آن قرار دارد. 12 . اختلافاتى كه ميان متن برگزيده ما در اين دانش نامه، با ساير متونِ نشانى داده شده در پانوشت وجود دارد ، در صورت امكان ، در پانوشت، دقيقا ذكر شده اند و گاه نيز با تعبير «نَحوُهُ (مشابه آن)»، به وجود اختلاف ، تنها اشاره شده است. 13 . در صورت وجود اختلاف اندك لفظى و معنايى ، يا وجود اختلاف فقط لفظى امّا فراوان و پراكنده در جاىْ جاىِ متن (به طورى كه نتوان به آن اشاره كرد) ، به آوردن تعبير «نحوه (مشابه آن)» بسنده كرده ايم. 14 . چنانچه احاديثى با متن برگزيده ما مضمون يكسانى داشته اند ، ولى در برخى الفاظ با آن متفاوت بوده اند ، امّا اين اختلاف، لطمه اى به معنا نمى زده است ، از ذكر اختلاف ، صرف نظر كرده ايم. 15 . معيار عمده براى ذكر اختلافات ، تأثير اين اختلافات در معنا و يا مفيد بودن ذكر آنها براى خواننده است ، بويژه در مَقطعى (بخشى) از حديث كه مرتبط با موضوع بحث (مَدخل و عنوان) است. 16 . هر گاه حديث در برخى منابع با متن برگزيده ما، در مقطع مورد بحث، مطابقت
.
ص: 94
داشته، اختلاف در ساير بخش هاى حديث، هرچند بسيار بوده ، با تعبير «نحوه» ، خاطرنشان شده است؛ امّا اگر در مقطع مورد بحث، اندكى متفاوت، ولى در ساير بخش هاى حديث، مطابق بوده. در اين صورت ، به اختلاف آن دو، اشاره شده است. براى مثال ، در مَدخل «دوستى (المَحَبَّة)»، در عنوان «نشانه هاى دوستى خدا با بنده» ، در ذيل حديث «إذا أحبَّ اللّه عبدا ...» ، حديث «إذا أراد اللّه بعبدٍ خيرا ...» نيز نشانى داده شده و اختلاف ميان آن دو، ذكر شده است. 17 . پس از ذكر منابع (مصادرِ) حديث در پانوشت ، گاه با تعبيرِ «ر . ك (رجوع كنيد به) :» ارجاعاتى به برخى منابع ديگر داده مى شود . در اين گونه موارد ، متن مورد ارجاع ، با متن برگزيده ، تفاوت بسيار دارد ؛ امّا در عين حال ، ملاحظه آن، براى پژوهشگر ، سودمند است . 18 . در صفحه عنوان هر مَدخل (موضوع) و گاه در پايان برخى فصول يا عناوين، عناوين يا ابواب يا كتاب هايى ياد شده اند كه مراجعه به آنها ، اطّلاعات بيشترى در زمينه موضوع مورد نظر ، در اختيار پژوهشگر مى گذارد. 19 . پاره اى اختلافات ، با عبارات زير ، توضيح داده شده اند: «و فيه كذا بدلَ كذا (در اين منبع ، فلان عبارت، به جاى فلان عبارت آمده)» ، «ليس فيه كذا (در اين منبع ، فلان عبارت ، وجود ندارد)» ، «ليس فيه من كذا إلى كذا (در اين منبع ، از فلان عبارت تا فلان عبارت، وجود ندارد)» ، «بزيادة كذا بعد كذا (با افزونى فلان عبارت، بعد از فلان كلمه)» ، «بزيادة كذا فى آخره (با افزونى فلان عبارت در پايان آن)» . چنانچه در برخى منابع ، عبارت كاملى از ابتداى حديثى كه در متن آمده ، حذف شده باشد ، با عبارت «ليس فيه صدره (در اين منبع ، صدر حديث نيامده)» به، اين اختلاف ، اشاره كرده ايم ؛ امّا اگر عبارت محذوف ، كامل نباشد ، آن را با اين عبارت ، خاطرنشان كرده ايم: «وليس فيه صدره إلى كذا (در اين منبع ، از آغاز حديث تا فلان كلمه نيامده است)» .
.
ص: 95
اگر اين كاستى، در آخر حديث و يك جمله كامل باشد ، آن را با اين عبارت، توضيح داده ايم : «و ليس فيه ذيله (در اين منبع ، پايان حديث نيامده است)» ؛ ولى اگر يك جمله كامل نباشد يا چند جمله باشد ، آن را با اين عبارت، خاطرنشان ساخته ايم : «و ليس فيه ذيله من كذا (در اين منبع ، بخش پايانى حديث ، از فلان كلمه، نيامده است)» . 20 . هر كلمه يا عبارتى كه بعد از نام يك منبع آمده _ خواه براى بيان نام راوى باشد ، يا براى بيان اختلاف و يا مشابهت _ فقط به همان منبعْ مربوط مى شود ، مگر آن كه همراه با يكى از اين الفاظ ، آمده باشد : «كِلاهُما (هر دو منبع)» ، «كُلُّها (همه منابع)» ، «فيهما (در اين دو منبع)» و «فيها (در همه اين منابع)»، كه در اين صورت ، به منابع پيش از آن نيز برمى گردد. گفتنى است كه هر گاه دو نشانى به يك منبع داده شود ، هر يك از آن دو ، مستقل در نظر گرفته مى شود و آنچه گفتيم ، در باره آن نيز جارى است. نيز بايد دانست كه به كار بردن تعابير ياد شده، گاه، ما را وا مى دارد كه ترتيب منابع (بر حَسَب اعتبار آنها) را رعايت نكنيم . بنا بر اين ، اين بند از توضيحات ، بر بندهاى پيشين _ كه براى توضيح روش خود آورديم _ ، حاكم است. براى مثال ، اگر مَروىٌّ عنه (يعنى گوينده اصلى حديث) (1) يا راوى، در دو يا چند منبع ، يكى باشد ، در پانوشت، اين منابع را به صورت پياپى مى آوريم و در پى آن ، يكى از اين دو تعبير را به كار مى بريم : «كِلاهُما عن... (در هر دو منبع از...)» و «كُلُّها عن... (همه آنها از...)» ؛ و چنانچه مرجع ضمير ، موجب اشتباه گردد ، به جاى آن ، تعداد منابعِ هم سخن در اين باره را ذكر مى كنيم . براى مثال آورده ايم: «و الثلاثة الأخيرة عن الإمام الباقر عليه السلام (سه منبع آخر ، از امام باقر عليه السلام )». 21 . سعى شده است كه از كتاب هايى كه انتساب آنها به اهل بيت عليهم السلام قطعى نيست ،
.
ص: 96
نقل كمترى صورت گيرد. با اين حال ، چنانچه حديثى را از اين گونه كتاب ها انتخاب كنيم ، در ابتداى حديث ، به اين ترديد در نسبت كتاب به امام عليه السلام ، اشاره مى كنيم ، مثل : الديوان المنسوب إلى الإمام علىّ عليه السلام ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرىّ عليه السلام ، مصباح الشريعة _ فيما نَسَبَه إلى الإمام الصادق عليه السلام _ . 22 . معيارِ آوردن نام مَروىٌّ عنه يا راوى ، بدين گونه است : الف _ در ابتداى هر حديث (صدر حديث) ، نام مروىٌّ عنه (گوينده اصلى حديث) را مى آوريم ، مگر آن كه راوى در حديث ، نقش داشته باشد _ به طورى كه جز با آوردن نام او ، حديث ، مفهوم درست خود را پيدا نكند _ ، كه در اين صورت ، ابتدا نام راوى را مى آوريم و سپس ، نام مروىٌّ عنه را و از آن جا كه به اقتضاى شيوه تدوين اين دانش نامه، در ابتداى حديث ، نام مروىٌّ عنه آورده مى شود و اگر نام مروىٌّ عنه را نتوان آورد، (1) نام منبع مى آيد، لذا در چنين مواردى (نقش داشتن راوى در حديث)، نام منبعى كه متن از آن نقل شده است ، خواهد آمد و سپس ، نام راوى، مانند: الخصال عن زُرارة: سمعتُ أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:...، فَسَألتُه عن...، فقال: يا زرارة!... الخصال _ به نقل از زُراره _ : شنيدم ابو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمود:... از ايشان پرسيدم كه... فرمود: اى زراره!... ب _ به سبب تعدّد القاب پيامبر بزرگوار و اهل بيت گرامى ايشان و انبياى پيشين و نيز تعدّد نام ها و كُنيه هايى كه براى آنها به كار مى رود، فقط يكى از آنها _ كه همان نام يا لقب مشهور است _ گزينش شده است، تا در صدر احاديث، با روشى يكسان، از مروىٌّ عنه نام برده شود؛ امّا اگر نام يا لقب يا كنيه آن بزرگواران، در ميانه متونِ نقل شده آمده باشد ، به همان حال ، دست نخورده باقى مى ماند، مگر در ترجمه _ كه به
.
ص: 97
نحوى، وضوح آن را بيشتر مى كنيم _ . ج _ براى پرهيز از طولانى شدن گزارش ها ، چنانچه نام اهل بيت عليهم السلام در سند ، پى در پى آمده باشد ، به جاى ذكر اسامى آنها يكى پس از ديگرى ، از عبارت : «عن آبائه (از پدرانش)» استفاده مى كنيم كه بيانگر اين اتّصال است. د _ هر گاه در منبع، از مروىٌّ عنه ، صراحتا نام برده نشده باشد ، بلكه فقط كنيه يا لقب او ذكر شده باشد (مثل : أبو الحسن ، أبو محمّد، العبد الصالح، العالم و...) و يا ابهامى در ميان باشد ، (1) در اين صورت ، چنانچه مقصود از آن را احراز كنيم ، نام مروىٌّ عنه را مى آوريم ، و اگر احراز نكنيم ، آن را به همان نحو كه در منبع آمده ، ذكر مى نماييم و در پانوشت، به احتمالات معتبر، اشاره مى كنيم . ه _ پس از ذكر نام پيامبر، با جمله « صلى الله عليه و آله » و پس از ذكر نام هر يك از اهل بيت آن بزرگوار يا نام ديگر پيامبران و نيز فرشتگان ، با جمله « عليه السلام » ، نسبت به آنان ، اداى احترام مى شود ، هرچند در كتابى كه حديث از آن نقل شده ، نام آنان بدون تكريم آمده باشد و يا با الفاظ ديگرى از آنان تكريم شده باشد . همچنين ، در مورد ديگران ، فقط به ذكر نام ، اكتفا شده است. و _ راوى اوّل _ كه خبر را از مروىٌّ عنه روايت مى كند _ ، اگر در صدر حديثْ نام برده نشود ، در پانوشت ، پس از هر نشانى، ياد مى شود ، و اگر حديث را يكى از اهل بيت عليهم السلام از يكى از اجداد گرامى اش روايت كرده باشد ، نام شريف او و نيز نام راويان بالاتر، تا به اوّلين راوى، مى آيد. ز _ اگر نام راوى دقيقا معلوم نباشد ، نام او در پانوشت، اصلاً آورده نمى شود ، مانند وقتى كه حديث با سندى مُرسَل ، نظير «أحمد بن محمّد ، عن بعض أصحابنا ، عن الإمام الباقر عليه السلام (احمد بن محمّد، از يكى از راويان امامى مذهب، از امام باقر عليه السلام )»، روايت شده باشد.
.
ص: 98
ح _ هر گاه در پانوشت ، بعد از منبع دوم يا هر كدام از منابع پس از آن ، نام پيامبر صلى الله عليه و آله يا يكى از اهل بيت عليهم السلام را (با تعبير: عن فلان) ذكر كنيم ، اين ، بدان معناست كه حديث، در اين منبع ، از ايشان نقل شده و نه از بزرگوار ديگرى كه در صدر حديث ، ياد شده است . همچنين هر گاه در اين موارد، پس از نام ياد شده در پانوشت ، عبارت «عنه صلى الله عليه و آله » يا «عنه عليه السلام » را بيفزاييم ، اين ، بدان معناست كه مروىٌّ عنه ، خود، راوى حديث است و آن را به بزرگوار ديگرى كه در صدر حديثْ نام برده شده ، اِسناد داده است. ط _ اگر حديث، از منبعى (كتابى) نقل شده باشد كه همه يا بيشتر احاديث آن، با سند واحدى (مشتركى) روايت شده اند، از آن سند واحد، تنها به آوردن نام پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در صدر و پانوشت حديث، اكتفا مى گردد. از منابعى كه با يك سندْ روايت شده اند، مى توان به: طبّ الإمام الرضا عليه السلام ، مسائل علىّ بن جعفر، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام و صحيفة الإمام الرضا عليه السلام اشاره كرد. الجعفريّات، النوادر للراوندى، قُرب الإسناد و دُرَر الأحاديث النبوية نيز از آن دسته منابع اند كه بيشتر احاديث آنها با يك سند مشترك، روايت شده است. ى _ اگر متن، از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام روايت نشده باشد ، يا حديثِ قدسى باشد، يا با عبارت هايى مانند : «سُئلَ (مورد پرسش قرار گرفت)» و «رُوِىَ (روايت شده است)»، قول يا فعل يا تقرير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل شده باشد ، بدون آن كه از راوى مشخّصى روايت شده باشد، يا _ همان طور كه گذشت _ نام راوى در آغاز حديث يا در متن آن آمده باشد و راوى در متن حديث، نقش داشته باشد ، و خلاصه آن كه : هر گاه در آغاز حديث ، نام پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را نتوان آورد، نام منبع (كتاب) را در آغاز آن مى آوريم . 23 . چنان كه مى دانيم ، در تدوين و نگارش اين دانش نامه ، از روش موضوعى پيروى كرده ايم كه اين ، خود ، بُرش متون معيّنى از احاديث مربوط به مَدخل يا عنوان (تيتر) مورد نظر را اقتضا مى كند . اين نكته ، يكى از اصولى است كه براى
.
ص: 99
پرهيز از تكرار ، نمى توان از آن صرف نظر كرد ، مخصوصا در احاديث طولانى . ما همواره كوشيده ايم تا آن بُرش (مَقطعِ) نقل شده ، كامل ، تام و خالى از ابهام باشد ، هر چند با آوردن توضيحات لازم در آغاز حديث ، و البته با رعايت زيبايى سياق و وارد نيامدن اخلال به نظم حديث. بنا بر اين ، در اين دانش نامه، صدر حديث _ كه پيش از متن آن، قرار گرفته و با علامت دو نقطه (:) از آن جدا شده _ ، در واقع ، مكمّل متن است ، به طورى كه گاه بدون آن ، فهم حديث ، ناممكن مى شود ، و گاهى اوقات هم اين صدر، در فهم پاره اى شناسه ها و خصوصيات متن _ كه به خواننده در فهم فضاى حديث، كمك مى كنند _ مفيد است. 24 . قبلاً گفتيم كه معيار ما در انتخاب يك متن (روايت) از ميان متون مختلف ، رسا و فراگير بودن آن است ؛ امّا با اين حال ، گاه متن برگزيده ، داراى پاره اى اغلاط ناشى از تصحيف يا سهو راويان است. در اين گونه موارد ، سعى كرده ايم كه آن اغلاط را با روش هاى مختلف (به اقتضاى نوع غلط) ، رفع و تصحيح كنيم : از طريق مراجعه به چاپ هاى مختلف منبع ، و يا مراجعه به بحار الأنوار و ديگر كتاب هاى واسطه (اگر اين كتاب ها از همان منبع ما نقل كرده باشند ؛ چرا كه در اين صورت ، به منزله نسخه اى از نسخه هاى منبع به شمار مى آيند) و سپس ، مراجعه به منابع ديگر و تأييد گرفتن از آنها. در همه اين موارد ، امانتدارى علمى رعايت گرديده و جدّا سعى شده است كه از بازى با متن ، پرهيز گردد و توضيحات لازم ، در پانوشتْ آورده شود ، مگر در موردى كه تصحيف ، قطعى باشد . در اين صورت ، آن را در متن ، تصحيح كرده و به خطاى نسخه، در پانوشت، اشاره كرده ايم. 25 . در صورت وجود توضيحاتى در وسط متن برگزيده كه ربطى به موضوع نداشته ، از ذكر آن، خوددارى ورزيده و به جاى آن ، سه نقطه گذاشته ايم. البته ، در احاديث كوتاه ، بنا بر آوردن تمام متن بوده ، هرچند در لابه لاى آن ، توضيحاتى آمده
.
ص: 100
باشد كه ربطى به موضوع ندارد . اين كار ، براى اجتناب از تقطيع حديث بوده است و تقطيع، تنها زمانى صورت گرفته كه چاره اى جز آن نبوده است. 26 . افزوده هاى ميان دو قلّاب (كروشه) از ماست ، خواه اين افزوده ها براى بيان مرجع ضمير غايب (مستتر يا بارز) باشد يا هر توضيح ديگرى. 27 . افزوده هاى ميان دو هلال (پرانتز) ، در متن عربى ، از منبع است ، خواه نسخه بدل باشد يا جز آن . 28 . تا جاى ممكن، كوشيده ايم تا واژگان پيچيده و دور از ذهن را شرح دهيم و براى اين كار ، به كتاب هاى اصلى لغت و غريب الحديث (مانند : لسان العرب، معجم مقاييس اللغة ، النهاية ى ابن اثير ، الصحاح جوهرى ، القاموس المحيط فيروزآبادى ، المصباح المنير فيّومى و المفردات راغب) و ديگر منابع معتبر ، تكيه كرده ايم و سعى نموده ايم از ميان معانى متعدّدى كه گاه براى يك واژه در اين گونه منابعْ ذكر مى شود ، معناى متناسب با سياق حديث را برگزينيم. در شرح پاره اى عبارات و تركيبات پيچيده ، از كتاب هايى كه متون حديثى را شرح كرده اند (مانند : مرآة العقول ، الوافى ، حلية المتّقين ، توضيحات مجلسى در بحار الأنوار ، شرح نهج البلاغة ى ابن ابى الحديد ، و فتح البارى) و ديگر كتاب ها نيز كمك گرفته ايم . (1)
.
ص: 101
حرف الف1 . ايثار [الإيثار] ج 1 / 1032 . استئثار [الاستئثار] ج 1 / 203الاثم : الذنب3 . اجاره [الإجارة] ج 1 / 247الأجر : الثواب4 . اَجَل [الأجل] ج 1 / 2875 . آخرت [الآخرة] ج 1 / 3216 . برادرى [الإخاء] ج 2 / 77 . ادب [الأدب] ج 2 / 1898 . اذان [الأذان] ج 2 / 3199 . آزاررسانى [الإيذاء] ج 2 / 48710 . تاريخ [التّاريخ] ج 3 / 711 . زمين [الأرض] ج 3 / 14312 . خانواده [الاُسرة] ج 3 / 24913 . اُلگو [الاُسوة] ج 4 / 16714 . مُواسات [المُؤاساة] ج 4 / 25115 . غذا خوردن [الأكل] ج 4 / 30516 . همدلى [الاُلفة] ج 5 / 6717 . خدا [اللّه ] ج 5 / 12718. آرزو [الأمل] ج 6 / 6119. امامت [الإمامة] ج 6 / 21120 . امّت [الاُمّة] ج 7 / 721 . امانت [الأمانة] ج 7 / 32122 . امنيّت [الأمن] ج 7 / 49123 . ايمان [الإيمان] ج 8 / 724 . اُنس [الاُنس] ج 8 / 44325 . انسان [الإنسان] ج 9 / 726 . اهل البيت عليهم السلام ج 9 / 21727 . درنگ ورزيدن[التّأن_ّي] ج 11 / 12528 . آسيب[الآفة] ج 11 / 167 .
ص: 102
1 . ايثاردرآمدفصل يكم : تشويق به ايثارفصل دوم : ارزش ايثارفصل سوم : بركات ايثارفصل چهارم : آداب ايثارفصل پنجم : نمونه هاى والاى ايثار
.
ص: 103
. .
ص: 104
درآمدايثار ، در لغتايثار ، مصدر است از ريشه «أثر» و در لغت ، به معناى «تقديم الشى ء (مقدّم داشتن چيزى)» است . ابن فارس ، در معناى اين واژه مى گويد: أثر _ الهمزةُ وَ الثاءُ وَ الراءُ _ لَهُ ثَلاثَةُ اُصولٍ : تَقديمُ الشَّى ءِ ، وَ ذِكرُ الشَّى ءِ ، وَ رَسمُ الشَّى ءِ الباقى . قالَ الخَليلُ : قَد أثِرْتُ بِأَن أفعَلَ كَذا ، وَ هُوَ هَمٌّ فى عَزمٍ ، وَ تَقولُ افعَل يا فُلانُ هذا آثِرا ما ، وَ آثِرَ [ذى] أثير ، أى إن اختَرتَ ذلِكَ الفِعلَ فَافعَل هذا إمّا لا. قالَ ابنُ الأَعرابِيُّ: مَعناهُ افعَلهُ أوَّلَ كُلِّ شَيءٍ . (1) اثر (همزه و ثاء و راء) سه ريشه معنايى دارد : پيش انداختن چيز ، يادكرد آن و صورت اثرِ باقى مانده . خليل گفته است : «قد أثرتُ بأن أفعل كذا» ، اهتمام به انجام دادن تصميم است . و وقتى مى گويى : «يا فلان! هذا آثرا ما آثرَ [ذى ]أثير» ، يعنى هر گاه كارى را انتخاب كردى ، انجامش بده يا رهايش كن . ابن اعرابى گفته است : معناى آن ، چنين است : «آن را پيش تر از همه انجام بده» .
ايثار ، در قرآن و حديثايثار و مشتقّات آن ، در متون اسلامى در دو معناى متضاد به كار رفته است : گاه در
.
ص: 105
مقدّم داشتن مثبت _ كه يكى از بزرگ ترين ارزش هاى اخلاقى است _ ، مانند اين آيه شريف : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ . (1) و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هر چند خودشان نيازمند باشند» و گاه در مقدّم داشتن منفى ، مانند: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى . (2) بلكه زندگانى دنيا را ترجيح مى دهيد ، در حالى كه آخرت ، بهتر و پايدارتر اس_ت» . نكته قابل توجّه در آن جا كه اين واژه براى ارائه يكى از ارزش هاى اخلاقى استعمال مى شود ، اين است كه از نگاه اسلام ، مطلقِ مقدّم داشتن ديگران بر خود در تأمين نيازها و خواست ها ، ارزش تلقّى نمى گردد ؛ زيرا ترجيح بدون مرجّح و تقديم نابه جا _ چنان كه در آداب ايثار خواهد آمد _ ، ارزش نيست . از اين رو در مصباح الشريعة ، ايثارِ مثبت ، چنين تعريف شده است: أصلُ الإِيثارِ تَقديمُ الشَّى ءِ بِحَقِّهِ . (3) ايثار ، در اصل ، مقدّم داشتن چيزى است به جا . اين بخش ، براى تبيين ايثار مثبت از نگاه قرآن و حديث است . (4) بنا بر اين ، آنچه پس از اين به عنوان جمع بندى متون اين بخش خواهد آمد ، در باره ايثار به عنوان يك ارزش مهمّ اخلاقى است .
.
ص: 106
ارزش ايثارايثار ، يكى از برجسته ترين فضايل و ارزش هاى انسانى است كه در سخنان نورانى پيشوايان اسلام ، از آن با عناوينى مانند: بالاترينِ مكارم اخلاقى ، بالاترينِ مراتب احسان ، ب_الاترينِ درجات اي_مان و بهترينِ عبادت ، ارزش گذارى گرديده است (1) و در فرهنگ اسلام ، كسانى شايسته نام بردارى به فضيلت ، مروّت و فتوّت هستند كه از اين خصلت ارجمند ، برخوردار باشند . (2) كمالات انسانى ، از يك سو متّصل به ايثار است و از سوى ديگر ، منتهى به يقين ، و چنين است كه ميزان الحكمه (ميزان حكمت) به طور طبيعى با «ايثار» آغاز مى شود و با «يقين» ، پايان مى يابد. پيامبر اسلام و اهل بيت آن بزرگوار _ كه كامل ترين انسان ها هستند _ از بالاترين مراتب ايثار ، برخوردارند و در اين خصلت زيباى انسانى و اسلامى ، سرمشق ديگران اند . (3) پيروان راستين آنان نيز از اين خصلت ، بهره وافرى داشته اند و دارند . (4) امام حسن عليه السلام ، در توصيف همنشينان پيامبر خدا مى فرمايد: يُوَقِّرونَ الكَبيرَ، وَ يَرحَمونَ الصَّغيرَ ، وَ يُؤثِرونَ ذَا الحاجَةِ . (5) به بزرگ ترها احترام مى گذارند ، با كوچك ترها مهربان اند ، و نيازمند را بر خود ، ترجيح مى دهند .
.
ص: 107
انواع ايثارپيش از اين توضيح داديم كه ايثار ، عبارت است از مقدّم داشتن ديگران بر خود در تأمين نيازها و خواست ها . بنا بر اين ، ايثار ، انواع فراوانى دارد و آنچه در اين جا به عنوان انواع ايثار ، ذكر مى كنيم ، شمارى از مصاديق اين عنوان است كه در احاديث اسلامى آمده ؛ امّا انواع ايثار ، منحصر به اين موارد نيست . انواع ايثار كه در احاديث اسلامى آمده ، عبارت است از :
الف _ ايثار در مالبررسى متونى كه در اين بخش آمده ، نشان مى دهد كه در قرآن و حديث ، بيشترين كاربرد كلمه «ايثار» و آنچه اين معنا را مى رساند ، در ايثار مالى است و اين ، بدان جهت است كه نيازهاى مالى ، از گسترده ترين و ضرورى ترين نيازهاى انسان است.
ب _ ايثار در جاناهمّيت و ارزش ايثار در جان ، بسى فراتر از ايثار در مال است . كمتر كسى است كه حاضر شود زندگى ديگرى را بر زندگى خود ، مقدّم بدارد . حتّى فرشتگانِ برجسته اى مانند جبرئيل و ميكائيل عليهماالسلام ، از اين نوع ايثار ، تن مى زنند . (1) در واقع ، ايثار در جان ، مرتبه انسان كامل است . از اين رو ، ايثار امام على عليه السلام در ليلة المَبيت ، مورد ستايش خداوند متعال قرار مى گيرد و خداوند ، اين چنين در نزد فرشتگان ، به آن مباهات مى كند : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ . (2)
.
ص: 108
و كسانى از مردم ، جانشان را براى به دست آوردن رضاى خدا ، سودا مى كنند» . (1)
ج _ ايثار در دعايكى از نكات آموزنده در سيره اهل بيت عليهم السلام ، مقدّم داشتن ديگران در دعاست . امام كاظم عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام چنين روايت نموده است : كانَت فاطِمَةُ عليهاالسلام إذا دَعَت تَدعو لِلمُؤمِنينَ وَ المُؤمِناتِ وَ لا تَدعو لِنَفسِها، فَقيلَ لَها: يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ! إنَّكِ تَدعينَ لِلنّاسِ وَ لا تَدعينَ لِنَفسِكِ ! فَقالَت: الجارُ ثُمَّ الدّارُ . (2) فاطمه عليهاالسلام ، هر گاه دعا مى كرد ، براى زنان و مردان مؤمن ، دعا مى كرد و براى خودش دعا نمى كرد . به ايشان گفته شد : اى دختر پيامبر خدا! شما براى مردم ، دعا مى كنى و براى خودت دعا نمى كنى؟ فرمود : «اوّل ، همسايه ، بعد ، خانه!» . پيروان برجسته اهل بيت عليهم السلام نيز از فضيلت اين نوع ايثار ، برخوردار بودند . زيد نرسى مى گويد: كُنتُ مَعَ مُعاوِيَةَ بنِ وَهبٍ فِى المَوقِفِ وَ هُوَ يَدعو ، فَتَفَقَّدتُ دُعاءَهُ ، فَما رَأَيتُهُ يَدعو لِنَفسِهِ بَحَرفٍ ، وَ رَأَيتُهُ يَدعو لِرَجُلٍ رَجُلٍ مِنَ الآفاقِ وَ يُسَمِّيهِم وَ يُسَمِّى آباءَهُم حَتّى أفاضَ النّاسُ . فَقُلتُ لَهُ : يا عَمُّ! لَقَد رَأَيتُ مِنكَ عَجَبا ! قالَ : وَ مَا الَّذى أعجَبَكَ مِمّا رَأَيتَ ؟ قُلتُ : إيثارُكَ إخوانَكَ عَلى نَفسِكَ فى مِثلِ هذَا المَوضِعِ ، وَ تَفَقُّدُكَ رَجُلاً رَجُلاً . فَقالَ لى : لا تَعجَب مِن هذا يَا بنَ أخى ؛ فَإِنّى سَمِعتُ مَولاىَ وَ مَولاكَ وَ مَولى كُلِّ
.
ص: 109
مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ _ وَ كانَ وَ اللّهِ سَيِّدَ مَن مَضى ، وَ سَيِّدَ مَن بَقِىَ بَعدَ آبائِهِ عَلَيهِمُ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ _ وَ إلّا صَمَّتا اُذُنا مُعاوِيَةَ وَ عَمِيَتا عَيناهُ وَ لا نالَتهُ شَفاعَةُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إن لَم يَكُن سَمِعتُهُ مِنهُ وَ هُوَ يَقولُ: مَن دَعا لِأَخيهِ فى ظَهرِ الغَيبِ ناداهُ مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ الدُّنيا: يا عَبدَ اللّهِ! وَ لَكَ مِئَةُ ألفِ ضِعفٍ مِمّا دَعَوتَ ، وَ ناداهُ مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ الثّانِيَةِ : يا عَبدَ اللّهِ! وَ لَكَ مِئَتا ألفِ ضِعفٍ مِمّا دَعَوتَ ، وَ ناداهُ مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ الثّالِثَةِ : يا عَبدَ اللّهِ! ولَكَ ثَلاثُمِئَةِ ضِعفٍ مِمّا دَعَوتَ ، وَ ناداهُ مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ الرّابِعَةِ : يا عَبدَ اللّهِ! وَ لَكَ أربَعُمِئَةِ ألفِ ضِعفٍ مِمّا دَعوتَ ، وَ ناداهُ مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ الخامِسَةِ : يا عَبدَ اللّهِ! وَ لَكَ خَمسُمِئَةِ ألفِ ضِعفٍ مِمّا دَعوتَ ، وَ ناداهُ مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ السّادِسَةِ : يا عَبدَ اللّهِ! وَ لَكَ سِتُّمِئَةِ ألفِ ضِعفٍ مِمّا دَعوتَ ، وَ ناداهُ مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ السّابِعَةِ : يا عَبدَ اللّهِ! وَ لَكَ سَبعُمِئَةِ ألفِ ضِعفٍ مِمّا سَأَلتَ ، ثُمَّ يُناديهِ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ : أنَا الغَنِىُّ الَّذى لا أفتَقِرُ . يا عَبدَ اللّهِ! لَكَ ألفُ ألفِ ضِعفٍ مِمّا دَعوتَ . فَأَىُّ الخَطَرَينِ أكبَرُ يَا بنَ أخى : مَا اختَرتُهُ أنَا لِنَفسى أو ما تَأمُرُنى بِهِ ؟ (1) با معاوية بن وهب ، در موقف (عرفات) بودم و او مشغول دعا كردن بود . در دعايش كنجكاوى نمودم . نديدم كه حتّى يك كلمه براى خودش دعا كند ؛ بلكه براى يكايك مسلمانان ، به نام و نام پدرانشان ، دعا مى كرد ، تا آن كه مردم كوچيدند . به او گفتم : عمو جان! از شما چيز عجيبى ديدم . گفت : چه ديدى كه تو را به تعجّب وا داشته است؟ گفتم : در يك چنين مكانى ، برادرانت را بر خودت مقدّم مى دارى و به ياد يكايك افراد هستى ! به من گفت : از اين كار ، تعجّب مكن ، پسر برادرم ؛ زيرا من از مولايم و مولاى تو و مولاى همه مردان و زنان مؤمن _ كه به خدا سوگند ، آقاى گذشتگان و آقاى تمام
.
ص: 110
كسانى است كه بعد از پدران بزرگوارش باقى مانده اند _ شنيدم _ و كر باد اين دو گوش معاويه و كور باد دو چشم او و به شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله نرسد ، اگر نشنيده باشد _ كه فرمود : «هر كس پشت سر برادرش براى او دعا كند ، فرشته اى از آسمان دنيا ندا در مى دهد : اى بنده خدا! هزار برابر اجر آنچه دعا كردى ، براى خودت باد! و فرشته اى از آسمان دوم ، ندا در مى دهد : اى بنده خدا! و دويست هزار برابر آنچه دعا كردى ، براى خودت باد! و فرشته اى از آسمان سوم ، ندا در مى دهد : اى بنده خدا! و سيصد هزار برابر آنچه دعا كردى ، از براى خودت باد! و فرشته اى از آسمان چهارم ، ندا در مى دهد : اى بنده خدا! چهارصد هزار برابر آنچه دعا كردى ، از براى خودت باد! و فرشته اى از آسمان پنجم ، ندا در مى دهد : اى بنده خدا! پانصد هزار برابر آنچه دعا كردى ، از براى خودت باد! و فرشته اى از آسمان ششم ، ندا در مى دهد : اى بنده خدا! ششصد هزار برابر آنچه دعا كردى ، از براى خودت باد! و فرشته اى از آسمان هفتم ، ندا در مى دهد : اى بنده خدا! هفتصد هزار برابر آنچه دعا كردى ، از براى خودت باد! . آن گاه ، خداوند _ تبارك و تعالى _ به او ندا در مى دهد : منم آن غنى اى كه هرگز فقير نمى شوم . اى بنده خدا! هزار هزار برابر آنچه دعا كردى ، از براى خودت باد! » . پس ، اى برادرزاده! كدام يك بهتر و بزرگ تر است : آنچه من براى خود انتخاب كردم ، يا آنچه تو مرا به آن توصيه مى كنى؟
د _ ايثار در پرسشيكى ديگر از انواع ايثار كه در احاديث آمده ، ايثار در پرسش است . از امام باقر عليه السلام روايت شده است : صَلّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِأَصحابِهِ الفَجرَ، ثُمَّ جَلَسَ مَعَهُم يُحَدِّثُهُم حَتّى طَلَعَتِ الشَّمسُ، فَجَعَلَ يَقومُ الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ حَتّى لَم يَبقَ مَعَهُ إلّا رَجُلانِ : أنصارِىٌّ وَ ثَقَفِىٌّ، فَقالَ لَهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَد عَلِمتُ أنَّ لَكُما حاجَةً تُريدانِ أن تَسأَلانى عَنها، فَإِن شِئتُما
.
ص: 111
أخبَرتُكُما بِحاجَتِكُما قَبلَ أن تَسأَلانى وَ إن شِئتُما فَاسأَلانى . قالا: بَل تُخبِرُنا يا رَسولَ اللّهِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ أجلى لِلعَمى وَ أَبعَدُ مِنَ الاِرتِيابِ وَ أَثبَتُ لِلإِيمانِ . فَقالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله : أمّا أنتَ يا أخَا الأَنصارِ فَإِنَّكَ مِن قَومٍ يُؤثِرونَ عَلى أنفُسِهِم وَ أَنتَ قَرَوىٌّ وَ هذَا الثَّقَفِىُّ بَدَوِىٌّ أفَتُؤثِرُهُ بِالمَسأَلَةِ؟ فَقالَ: نَعَم، قالَ: أمّا أنتَ يا أخا ثَقيف فَإِنَّكَ جِئتَ تَسأَلُنى عَن وُضوئِكَ وَ صَلاتِكَ وَ ما لَكَ فِيهما مِنَ الثَّوابِ ... . (1) پيامبر خدا ، نماز صبح را با اصحابش اقامه كرد و سپس با آنان به گفتگو نشست تا آن كه آفتاب زد . اصحاب ، يكى پس از ديگرى خارج شدند تا جايى كه فقط دو نفر با ايشان باقى ماندند : يك نفر انصارى و مردى ثقفى . پيامبر خدا به آن دو فرمود : «مى دانم كه كارى داريد و مى خواهيد از من بپرسيد . اگر دوست داشته باشيد ، پيش از آن كه شما بپرسيد ، به شما بگويم كه چه مى خواهيد ، و اگر دوست داريد ، شما خود بپرسيد» . گفتند : خودت به ما خبر بده ، اى پيامبر خدا ؛ زيرا اين كار ، در از بين بردن كورى دل ، مؤثّرتر و در زدودن ترديد ، كارگرتر است و ايمان را استوارتر مى سازد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «امّا تو اى برادر انصارى! از قومى هستى كه ديگران را بر خويشتن ، مقدّم مى دارند . تو آبادى نشين هستى و اين مرد ثقفى ، بيابانگرد است . آيا در سؤال كردن ، او را بر خود ، مقدّم مى دارى؟» . گفت : آرى . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «امّا تو ، اى مرد ثقفى ! تو آمده اى تا در باره وضو و نمازت و ثوابى كه در اين دو براى تو هست ، از من سؤال كنى» ... .
.
ص: 112
عوامل ايثاردر نضرة النعيم ، زير عنوان: «عواملى كه بر ايثار ، مساعدت مى كنند»، آمده است: 1 . تعظيم الحقوق: فإن عظمت الحقوق عنده ، قام بواجبها و رعاها حقّ رعايتها و استعظم إضاعتها ، و علم أنّه إن لم يبلغ درجة الإيثار لم يؤدّها كما ينبغى فيجعل إيثاره احتياطا لأدائها . 2 . مقت الشّحّ: فإنّه إذا مقته و أبغضه التزم الإيثار ؛ فإنّه يرى أنّه لا خلاص له من هذا المقت البغيض إلّا بالإيثار . 3 . الرَّغبة فى مكارم الأخلاق: و بحسب رغبته فيها يكون إيثاره ؛ لأنّ الإيثار أفضل درجات مكارم الأخلاق . (1) 1 . بزرگداشت حقوق : اگر حقوق در نظر انسان ، بزرگْ داشته شود ، آن را كاملاً رعايت مى كند و به آن ، جامه عمل مى پوشاند و تباه كردن آن را ناگوار مى داند و مى داند كه اگر به مقام ايثار نرسد ، حقوق را چنان كه شايسته است ، رعايت نكرده است . بنا بر اين ، ايثارش را براى مراقبت از حقوق ، قرار مى دهد . 2 . نفرت از خسّت : هر گاه انسان از خسّت ، نفرت پيدا كند و آن را زشت بشمارد ، خود را به ايثار ملزم مى كند و راهى براى نجات از اين نفرت كينه آلود ، جز با ايثار ، براى خود نمى يابد . 3 . تمايل به مكارم اخلاقى : انسان ، بر حسب تمايل به خصلت هاى خوب اخلاقى ، ايثار مى ورزد ، براى اين كه ايثار ، برترين درجه خصلت هاى بزرگوارانه اخلاقى است . به نظر مى رسد كه در ريشه يابى اسباب ايثار ، اين مقدار ، كافى نيست . درست است كه امورى مانند: بزرگداشت حقوق ، و بيزارى از بخل و رغبت به ارزش هاى
.
ص: 113
اخلاقى (مكارم اخلاق) در پيدايش خصلت ارزشمند ايثار ، مؤثّر است ؛ ليكن مسئله اصلى ، اين است كه : اين خصوصياتى كه عوامل ايثار شمرده شده اند، چگونه در انسان تحقّق پيدا مى كنند ؟ و چه كسى به خاطر رغبت به ارزش هاى اخلاقى و نفرت از حرص و خِسّت ، و براى رعايت حقوق ديگران ، ايثار مى نمايد و خواست ديگران را بر خواست خود ، مقدّم مى دارد؟ بررسى دقيق براى پاسخ دادن به اين سؤال ، نشان مى دهد كه ايثار ، ريشه اى جز ايمان نمى تواند داشته باشد . تقويت صفات نيكويى كه به صفت ايثار منتهى مى شوند نيز تنها در سايه ايمان ، امكان پذير است . از اين رو ، در مكاتب مادّى ، سخن از ارزش هاى اخلاقى ، شوخى است و هدفى جز فريب دادن و گم راه كردن افكار عمومى ندارد. بر اين پايه ، هر چه ايمان در وجود انسانْ تقويت شود ، به خصلت ارزشمند ايثار ، نزديك تر مى گردد و به فرموده امام على عليه السلام ، انسان ، در بالاترينِ مراتب ايمان ، ايثارگر مى شود (1) و به فرموده امام صادق عليه السلام ، مؤمنانِ كامل اند كه در سختى ، ديگران را بر خود ، مقدّم مى دارند (2) و هر چه ايمان ، كامل تر شود ، قدرت ايثارگرى در انسان ، افزون مى گردد تا به مرتبه ايثار جان و جانبازى مى رسد.
آثار ايثارايثار ، نقطه مقابل استئثار (انحصارطلبى) است . هر چه استئثار براى جامعه مطلوب انسانى زيانبار ، و براى وحدت و انسجام آن ، ويرانگر است ، (3) ايثار ، سودمند و سازنده است.
.
ص: 114
اسلام ، در مقابل مكاتب مادّى _ كه فرهنگ خودخواهى و خودپرستى را تبليغ و ترويج مى كنند _ ، خودخواهى را ريشه مفاسد فردى و اجتماعى مى داند و با ترويج فرهنگ ايثار و از خودگذشتگى مى خواهد اين ريشه خطرناك را بخشكاند. البته با يك نگاه دقيق و عميق ، در مى يابيم كه اسلام ، با اين اقدام ، خودخواهى فطرى انسان را هدايت ، و منافع واقعى و درازْ مدّت او را تأمين كرده است. انسان هاى ايثارگر ، در واقع ، خود را مى سازند و منافع حقيقى و هميشگى خود را تأمين مى كنند و به تعبير قرآن كريم: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ . (1) اگر نيكى كنيد ، به خودتان نيكى كرده ايد» . به عكس ، مادّى گرايان و خودخواهان ، خود را تباه مى كنند و منافع حقيقى و هميشگى خود را از دست مى دهند و به تعبير دقيق قرآن كريم ، فراموشى خدا ، در واقع ، فراموشى خويش است: «نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ . (2) خدا را فراموش كردند . خداوند هم آنان را دچار خودْفراموشى كرد» . بدين سان ، گسترش فرهنگ ايثار در جامعه ، نه تنها منافع شخصى ايثارگران را تهديد نمى كند ، بلكه آنان را محبوب خدا (3) و خلق مى نمايد (4) و موجب دستيابى آنان به بهترين زندگى ها در جهان جاويد مى شود . (5) علاوه بر اين ، ريشه مفاسد اجتماعى را نيز مى سوزاند و منافع مادّى و معنوى جامعه بشر را تأمين مى نمايد.
.
ص: 115
قرآن كريم ، در ذيل آيه ايثار ، بركات فردى و اجتماعى آن را در يك جمله خلاصه كرده ، مى فرمايد: «وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (1) و آنها كه از خسّت نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» . فَلاح ، از مهم ترين بركاتِ ايثار و مبارزه با خودخواهى و خسّت است ، و آن ، عبارت است از : كاميابى و رسيدن به همه خواست هاى حقيقىِ فردى و اجتماعى . (2)
آداب ايثاردر تعريف «ايثار» گفتيم كه اصل ايثار ، عبارت است از «مقدّم داشتن چيزى بر اساس حق (به جا)» . اصول آداب ايثار _ كه در فصل چهارم خواهد آمد _ در اين تعريف ، خلاصه شده است . بنا بر اين ، رعايت اين آداب ، شرط تحقّق مفهوم ايثار به عنوان يك ارزش مهمّ اخلاقى نيز هست:
الف _ اخلاصنخستين ادبِ ايثار ، اخلاص است . (3) اگر اخلاص نباشد ، «مقدّم داشتن ديگرى» تحقّق پيدا نمى كند . وقتى كسى با انگيزه اى غير الهى ، چيزى را كه خود بدان نيازمند است ، به ديگرى مى دهد ، در واقع ، آن را به خودش داده است ؛ چرا كه انگيزه نفسانى و خودخواهى ، او را وادار به اين عمل كرده است.
.
ص: 116
ب _ علاقه مندىدومين ادب ايثار ، علاقه مندى به چيزى است كه ايثار مى شود . (1) اگر علاقه مندى به آن نباشد ، «مقدّم داشتن ديگران» نيز بى معناست . اين ادب نيز از تعريف ايثار ، قابل استنباط است .
ج _ مقدّم داشتن نزديكانمقدّم داشتن نزديكان و كسانى كه تأمين نيازهاى زندگى آنان بر انسان واجب است ، يكى ديگر از آداب ايثار است. (2) اين ادب را از افزودن قيد «بحقّه (بر اساس حق)» به تعريف ايثار نيز مى توانيم استخراج كنيم ؛ زيرا مقدّم داشتن ديگران بر «نزديكان» ، عقلاً و شرعا صحيح نيست.
د _ مقدّم داشتنِ اهل ايمانادب ديگر ايثار ، مقدّم داشتنِ اهل ايمان است و بدون ايمان ، مقدّم داشتن ديگرى ، «حق» تلقى نمى گردد ، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده: عامِل سائِرَ النّاسِ بِالإِنصافِ ، وَ عامِلِ المُؤمِنينَ بِالإِيثارِ . (3) با ديگر مردمان ، به انصاف رفتار كن و با مؤمنان ، به ايثار .
ه _ مقدّم داشتن نيازمندتراين ادب نيز از مقوِّمات مفهوم ارزشىِ ايثار است ؛ زيرا تأمين نيازهاى ثانويه ديگران با هزينه نيازهاى اوّليه خود ، حق و ارزش محسوب نمى شود . از اين رو ، امام على عليه السلام در باره آيه ايثار مى فرمايد:
.
ص: 117
لا تَستَأثِر عَلَيهِ بِما هُوَ أحوَجُ إلَيهِ مِنكَ . (1) آنچه را كه او (ديگرى) بدان نيازمندتر از توست ، بهره خويش مساز .
و _ برخورد خوشتنها ادبى كه در تعريفى كه از ايثار ارائه شد ، نمى گنجد ، ادب برخورد ايثارگر با طرف ايثار است كه بى ترديد ، رعايت اين ادب ، شرط كمال ايثار است و بدون آن ، گاه ايثار ، ارزش اخلاقى خود را از دست مى دهد و به فرموده امام على عليه السلام : وَجهٌ مُستَبشِرٌ خَيرٌ مِن قَطوبٍ مُؤثرٍ . (2) خوش رو ، از ترش روىِ ايثارگر ، بهتر است .
.
ص: 118
الفصل الأول : الحثّ على الإيثارالكتاب«وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » . (1)
«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا* إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا ». (2)
الحديثالكافي عن أبان بن تغلب :قُلتُ [ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام ] : أخبِرني عَن حَقِّ المُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِ . فَقالَ : يا أبانُ ، دَعهُ لا تَرِدهُ . قُلتُ : بَلى _ جُعِلتُ فِداكَ ! _ فَلَم أزَل اُرَدِّدُ عَلَيهِ . فَقالَ : يا أبانُ ، تُقاسِمُهُ شَطرَ (3) مالِكَ ، ثُمَّ نَظَرَ إلَيَّ فَرَأى ما دَخَلَني ، فَقالَ : يا أبانُ ، أما تَعلَمُ أنَّ اللّهَ عز و جل قَد ذَكَرَ المُؤثِرينَ عَلى أنفُسِهِم (4) ؟ قُلتُ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ! فَقالَ : أمّا إذا أنتَ قاسَمتَهُ فَلَم تُؤثِرهُ بَعدُ ، إنَّما أنتَ وهُوَ سَواءٌ ؛ إنَّما تُؤثِرُهُ إذا أنتَ أعطَيتَهُ مِنَ النِّصفِ الآخَرِ . (5)
.
ص: 119
فصل يكم : تشويق به ايثارقرآن«و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .
«و خوردنى را ، با وجود دوست داشتن آن ، به بينوا و يتيم و اسير مى خورانند [و در دل مى گويند :] ما شما را فقط براى خدا اطعام مى كنيم و از شما هيچ پاداش و يا سپاسى نمى خواهيم» .
حديثالكافى_ به نقل از اَبان بن تغلب _ :[به امام صادق عليه السلام ] گفتم : مرا از حقّ مؤمن بر مؤمن ، آگاه فرما . فرمود : «ابان! اين موضوع را بگذار و از آن بگذر» . گفتم : نه ، فدايت شوم . و به ايشان ، اصرار ورزيدم. پس فرمود : «اى ابان! [از حقوق مؤمن بر مؤمن ، اين است كه] دارايى ات را با او به دو نيم ، قسمت كنى» . سپس به من نگريست و چون حالت [اعجابِ] دست داده به مرا ديد ، فرمود : «اى ابان! مگر نمى دانى كه خداوند عز و جل از ايثارگران ، ياد كرده است؟ (1) » . گفتم : چرا ، فدايت شوم. فرمود : «هر گاه دارايى ات را با او قسمت كنى ، هنوز ايثار نكرده اى ؛ بلكه تو و او يكسانيد . وقتى ايثار مى كنى كه از نيم ديگر هم به او بدهى» .
.
ص: 120
الكافي عن أبي بصير عن الإمام الباقر أو الإمام الصادق عليهماالسلام ، قالَ :قُلتُ لَهُ : أيُّ الصَّدَقَةِ أفضَلُ ؟ قالَ : جُهدُ المُقِلِّ (1) ، أما سَمِعتَ قَولَ اللّهِ عز و جل : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» تَرى هاهُنا فَضلاً؟ (2)
الكافي عن جميل بن درّاج عن الإمام الصادق عليه السلام :خِيارُكُم سُمَحاؤُكُم ، وشِرارُكُم بُخَلاؤُكُم ، ومِن خالِصِ الإِيمانِ البِرُّ بِالإِخوانِ وَالسَّعيُ في حَوائِجِهِم ، وإنَّ البارَّ بِالإِخوانِ لَيُحِبُّهُ الرَّحمنُ ، وفي ذلِكَ مَرغَمَةٌ لِلشَّيطانِ وتَزَحزُحٌ عَنِ النِّيرانِ ودُخولُ الجِنانِ . يا جَميلُ ، أخبِر بِهذا غُرَرَ (3) أصحابِكَ . قُلتُ : _ جُعِلتُ فِداكَ! _ مَن غُرَرُ أصحابي؟ قالَ : هُمُ البارّونَ بِالإِخوانِ فِي العُسرِ وَاليُسرِ ، ثُمَّ قالَ : يا جَميلُ ، أما إنَّ صاحِبَ الكَثيرِ يَهونُ عَلَيهِ ذلِكَ ، وقَد مَدَحَ اللّهُ عز و جل في ذلِكَ صاحِبَ القَليلِ ، فَقالَ في كِتابِهِ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » . (4)
.
ص: 121
الكافى_ به نقل از ابو بصير _ :به امام [باقر يا صادق عليهماالسلام] گفتم : كدام صدقه برتر است؟ فرمود : «دِهِش بينوا . اين سخن خداى عز و جل را نشنيده اى كه : «و [ديگران را ]بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند» . آيا در اين جا مازادى مى بينى؟ (1) » .
الكافى_ به نقل از جميل بن درّاج _ :امام صادق عليه السلام فرمود : «بهترينِ شما سخاوتمندان شمايند و بدترينتان ، بخيلانتان . از خلوص ايمان است : نيكى كردن به برادران و كوشش براى رفع حوائج آنان . خداوند مهربان ، نيكى كننده به برادران را دوست مى دارد و اين كار ، مايه طرد و خوارى شيطان ، دورى از آتش و ورود به بهشت است . اى جميل! اين را به آگاهى ياران برجسته ات نيز برسان» . گفتم : فدايت شوم! ياران برجسته ام كيان اند؟ فرمود : «آنان اند كه در سختى و آسايش ، به برادران ، نيكى مى كنند» . سپس فرمود : «اى جميل! بدان كه اين كار ، براى افراد توانگر ، آسان است ؛ امّا خداوند عز و جل در اين زمينه ، آن را كه مالِ اندك دارد [و در عين حال ، همان را ايثار مى كند] ، ستوده و در كتاب خود ، فرموده است : «و [ديگران را] بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند ، و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» ».
.
ص: 122
الإمام الصادق عليه السلام :لَيسَ البِرُّ بِالكَثرَةِ ؛ وذلِكَ أنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ في كِتابِهِ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» ، ثُمَّ قالَ : «وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » ، ومَن عَرَفهُ اللّهُ عز و جلبِذلِكَ أحَبَّهُ اللّهُ ، ومَن أحَبَّهُ اللّهُ _ تَبارَكَ وَتعالى _ وَفّاهُ أجرَهُ يَومَ القِيامَةِ بِغَيرِ حِسابٍ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن آثَرَ عَلى نَفسِهِ استَحَقَّ اسمَ الفَضيلَةِ . (2)
عنه عليه السلام :الإِيثارُ فَضيلَةٌ ، الاِحتِكارُ رَذيلَةٌ . (3)
عنه عليه السلام :كُن عَفُوّا في قُدرَتِكَ ، جَوادا في عُسرَتِكَ ، مُؤثِرا مَعَ فاقَتِكَ ؛ يَكمُل لَكَ الفَضلُ . (4)
عنه عليه السلام :خَيرُ النّاسِ مَن كانَ في عُسرِهِ مُؤثِرا صَبورا . (5)
.
ص: 123
امام صادق عليه السلام :نيكى كردن ، به دِهِش بسيار نيست ؛ چرا كه خداوند عز و جل در كتاب خويش مى فرمايد : «و [ديگران را] بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هر چند خودشان نيازمند باشند» . سپس مى فرمايد : «و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» . كسى كه خداوند عز و جل اين نكته را به او بشناسانَد ، محبوب اوست و هر كس كه خداوند _ تبارك و تعالى _ دوستش بدارد ، در روز قيامت ، مزد و پاداش او را بى حساب و كامل مى دهد.
امام على عليه السلام :كسى كه ايثار كند ، سزامند نام بردارى به فضيلت است.
امام على عليه السلام :ايثار كردن ، يك فضيلت است و انحصارطلبى ، يك رذيلت.
امام على عليه السلام :در هنگامى كه قدرت دارى ، باگذشت ب_اش ، و در گاهِ تنگ دستى ات بخشنده ، و در وقت نيازمندى ات ، ايثارگر باش تا فضل تو كامل گردد.
امام على عليه السلام :بهترينِ مردم ، كسى است ك_ه در ت_نگ دستى اش ايثارگ_ر و شكيبا باشد.
.
ص: 124
عنه عليه السلام :مَن آثَرَ عَلى نَفسِهِ بالَغَ فِي المُرُوءَةِ . (1)
عنه عليه السلام :ذَلِّلوا أخلاقَكُم بِالمَحاسِنِ ، وقودوها إلَى المَكارِمِ ، وعَوِّدوا أنفُسَكُمُ الحِلمَ ، وَاصبِروا عَلَى الإِيثارِ عَلى أنفُسِكُم فيما تَجمُدونَ عَنهُ (2) . (3)
مستدرك الوسائل :عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّهُ رَأى يَوما جَماعَةً ، فَقالَ : مَن أنتُم؟ قالوا : نَحنُ قَومٌ مُتَوَكِّلونَ . فَقالَ : ما بَلَغَ بِكُم تَوَكُّلُكُم؟ قالوا : إذا وَجَدنا أكَلنا ، وإذا فَقَدنا صَبَرنا . فَقالَ عليه السلام : هكَذا يَفعَلُ الكِلابُ عِندَنا! فَقالوا : كَيفَ نَفعَلُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : كَما نَفعَلُهُ ؛ إذا فَقَدنا شَكَرنا ، وإذا وَجَدنا آثَرنا . (4)
الرسالة القشيريّة :سَأَلَ شَقيقٌ البَلخِيُّ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَنِ الفُتُوَّةِ ، فَقالَ : ما تَقولُ أنتَ؟ فَقالَ شَقيقٌ : إن اُعطينا شَكَرنا ، وإن مُنِعنا صَبَرنا . فَقالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام : الكِلابُ عِندَنا بِالمَدينَةِ تَفعَلُ كَذلِكَ ! فَقالَ شَقيقٌ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، مَا الفُتُوَّةُ عِندَكُم؟ فَقالَ : إن اُعطينا آثَرنا ، وإن مُنِعنا شَكَرنا . (5)
.
ص: 125
امام على عليه السلام :كسى كه ايثار كند ، در مروّت ، به اوج رسيده است.
امام على عليه السلام :اخلاق خود را رام خوبى ها و كمالات كنيد و آنها را به سوى خصلت هاى والا بكشانيد . خويشتن را به بردبارى عادت دهيد و در آنچه بخل مى ورزيد ، با شكيبايى ايثار كنيد.
مستدرك الوسائل :روايت شده است كه روزى امير مؤمنان عليه السلام ، گروهى را ديد . پرسيد : «شما كيستيد؟» . گفتند : ما جماعتى اهل توكّل هستيم . فرمود : «توكّلتان ، شما را به چه رسانيده است؟» . گفتند : هر گاه چيزى بيابيم ، مى خوريم ، و اگر نيابيم ، شكيبايى مى كنيم. فرمود : «سگ هاى ما هم همين كار را مى كنند!» . گفتند : پس چه كنيم ، اى امير مؤمنان؟ فرمود : «كارى را كه ما مى كنيم : هر گاه نداشته باشيم ، شكر مى كنيم و هر گاه به دست آوريم ، ايثار مى كنيم».
الرسالة القشيريّة :شقيق بلخى از امام صادق عليه السلام از فتوّت پرسيد . فرمود : «تو [خود،] چه مى گويى؟» . شقيق گفت : اگر به ما عطا شود ، شكر مى گزاريم و اگر از ما دريغ گردد ، شكيبايى مى ورزيم. امام صادق عليه السلام فرمود : «سگ هاى مدينه نيز چنين مى كنند!» . شقيق گفت : اى پسر دختر پيامبر خدا! به نظر شما فتوّت چيست؟ فرمود : «اگر به ما عطا شود ، ايثار مى كنيم و اگر از ما دريغ گردد ، شكر مى گزاريم» .
.
ص: 126
الكافي عن عليّ بن سويد عن الإمام الكاظم عليه السلام قالَ :قُلتُ لَهُ : أوصِني . فَقالَ : آمُرُكَ بِتَقوَى اللّهِ ، ثُمَّ سَكَتَ . فَشَكَوتُ إلَيهِ قِلَّةَ ذاتِ يَدي ، وقُلتُ : وَاللّهِ ، لَقَد عَريتُ حَتّى بَلَغَ مِن عُريَتي أنَّ أبا فُلانٍ نَزَعَ ثَوبَينِ كانا عَلَيهِ وكَسانيهِما ! فَقالَ : صُم وتَصَدَّق . قُلتُ : أتَصَدَّقُ مِمّا وَصَلَني بِهِ إخواني وإن كانَ قَليلاً؟ قالَ : تَصَدَّق بِما رَزَقَكَ اللّهُ ولَو آثَرتَ عَلى نَفسِكَ . (1)
الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ _ :شيعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام هُمُ الَّذينَ يُؤثِرونَ إخوانَهُم عَلى أنفُسِهِم ولَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ . (2)
.
ص: 127
الكافى_ به نقل از على بن سويد _ :به امام كاظم عليه السلام گفتم : به من سفارشى كن. فرمود : «تو را به پروامندى از خدا سفارش مى كنم» . آن گاه سكوت كرد . من از تنگ دستى خود ، نزد او شِكوه كردم و گفتم : به خدا سوگند ، برهنه ام و برهنگى ام به جايى رسيده كه فلانى ، دو جامه خويش را از تَنَش در آورْد و به من پوشاند! فرمود : «روزه بگير و صدقه بده» . گفتم : از آنچه برادرانم به من عطا مى كنند ، هرچند اندك ، صدقه بدهم؟ فرمود : «آنچه را كه خداوند ، روزى تو مى كند ، صدقه بده ، هرچند ايثار كنى [و خودت به آن ، محتاج باشى]» .
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به ايشان _ :شيعيان على عليه السلام ، آن كسانى اند كه برادرانشان را بر خودشان مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند .
.
ص: 128
الفصل الثاني : قيمة الإيثار2 / 1أعلى مَراتِبِ الإِيمانِالإمام عليّ عليه السلام :الإِيثارُ أحسَنُ الإِحسانِ ، وأعلى مَراتِبِ الإِيمانِ . (1)
الاُصول الستّة عشر عن زيد الزرّاد :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : نَخشى ألّا نَكونَ مُؤمِنينَ! قالَ : ولِمَ ذاكَ ؟ فَقُلتُ : وذلِكَ أنّا لا نَجِدُ فينا مَن يَكونُ أخوهُ عِندَهُ آثَرَ مِن دِرهَمِهِ ودينارِهِ ، ونَجِدُ الدّينارَ وَالدِّرهَمَ آثَرَ عِندَنا مِن أخٍ قَد جَمَعَ بَينَنا وبَينَهُ مُوالاةُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ! فَقالَ : كَلّا ، إنَّكُم مُؤمِنونَ ، ولكِن لا تُكمِلونَ إيمانَكُم حَتّى يَخرُجَ قائِمُنا ، فَعِندَها يَجمَعُ اللّهُ أحلامَكُم (2) فَتَكونونَ مُؤمِنينَ كامِلينَ ، ولَو لَم يَكُن فِي الأَرضِ مُؤمِنونَ كامِلونَ (3) إذا لَرَفَعَنَا اللّهُ إلَيهِ وأنكَرتُمُ الأَرضَ وأنكَرتُمُ (4) السَّماءَ . (5)
راجع : ص 138 ح 41 .
.
ص: 129
فصل دوم : ارزش ايثار2 / 1بالاترينِ مراتب ايمانامام على عليه السلام :ايثار ، بهترين احسان و بالاترين مرتبه ايمان است.
الاُصول الستّة عشر_ به نقل از زيد زرّاد _ :به امام صادق عليه السلام گفتم : بيم آن داريم كه مؤمن نباشيم! فرمود : «چرا؟» . گفتم : چون در ميان خود ، كسى را نمى يابيم كه برادرش را بر درهم و دينارش ترجيح دهد ؛ بلكه دينار و درهم در نزد ما ، مقدّم بر برادرى است كه ولايت امير مؤمنان ، ما و او را گِرد هم آورده است! فرمود : «نه ، شما مؤمن هستيد ؛ ليكن ايمانتان كامل نمى گردد ، مگر آن گاه كه قائم ما ظهور كند . در آن هنگام است كه خداوند ، خِرَدهاى شما را به كمال مى رساند و مؤمنِ كامل مى شويد . اگر در روى زمين ، مؤمنانى كامل وجود نداشت ، در آن صورت ، خداوند ، ما را به پيشگاه خود ، بالا مى بُرد [و از ميان شما رَخت بر مى بستيم ]و شما ، زمين و آسمان را نمى شناختيد (نظام آفرينش به هم مى ريخت) .
ر . ك : ص 139 ح 41 .
.
ص: 130
2 / 2أعلَى المَكارِمِالإمام عليّ عليه السلام :الإِيثارُ أعلَى المَكارِمِ . (1)
عنه عليه السلام :خَيرُ المَكارِمِ الإِيثارُ . (2)
عنه عليه السلام :غايَةُ المَكارِمِ الإِيثارُ . (3)
عنه عليه السلام :لا تَكمُلُ المَكارِمُ إلّا بِالعَفافِ وَالإِيثارِ . (4)
2 / 3أعلَى الإِحسانِالإمام عليّ عليه السلام :الإِيثارُ أعلَى الإِحسانِ . (5)
عنه عليه السلام :الإِيثارُ أشرَفُ الإِحسانِ . (6)
عنه عليه السلام :الإِيثارُ غايَةُ الإِحسانِ . (7)
عنه عليه السلام :مِن أحسَنِ الإِحسانِ الإِيثارُ . (8)
.
ص: 131
2 / 2عالى ترين خصلت اخلاقىامام على عليه السلام :ايثار ، عالى ترين خصلت اخلاقى است .
امام على عليه السلام :بهترينِ خصلت هاى اخلاقى ، ايثار است.
امام على عليه السلام :نقطه اوجِ خصلت هاى اخلاقى ، ايثار است.
امام على عليه السلام :خصلت هاى والاى انسانى ، جز با عفّت و ايثار ، كامل نمى گردد .
2 / 3بالاترين نيكوكارىامام على عليه السلام :ايثار ، بالاترين نيكوكارى است.
امام على عليه السلام :ايثار ، برجسته ترين نيكوكارى است.
امام على عليه السلام :ايثار ، اوج نيكوكارى است.
امام على عليه السلام :از بهترين نيكوكارى ها ، ايثار است.
.
ص: 132
2 / 4أحسَنُ الكَرَمِالإمام عليّ عليه السلام :أحسَنُ الكَرَمِ الإِيثارُ . (1)
عنه عليه السلام :الإِيثارُ أعلى مَراتِبِ الكَرَمِ ، وأفضَلُ الشِّيَمِ (2) . (3)
عنه عليه السلام :الإِيثارُ أشرَفُ الكَرَمِ . (4)
عنه عليه السلام :كَفى بِالإِيثارِ مَكرُمَةً . (5)
عنه عليه السلام :حَسبُ المَرءِ . . . ومِن كَرَمِهِ إيثارُهُ عَلى نَفسِهِ . (6)
عنه عليه السلام :عِندَ الإِيثارِ عَلَى النَّفسِ تَتَبَيَّنُ جَواهِرُ الكُرَماءِ . (7)
الإمام الصادق عليه السلام :الجودُ زَكاةُ السَّعادَةِ ، وَالإِيثارُ عَلَى النَّفسِ موجِبٌ لِاسمِ الكَرَمِ . (8)
2 / 5شيمَةُ الأَبرارِالإمام عليّ عليه السلام :الإِيثارُ شيمَةُ الأَبرارِ . (9)
.
ص: 133
2 / 4بهترين بزرگوارىامام على عليه السلام :بهترين بزرگوارى ، ايثار است.
امام على عليه السلام :ايثارگرى ، عالى ترين مرتبه بزرگوارى و برترين خوى و خصلت است.
امام على عليه السلام :ايثار ، شريف ترين بزرگوارى است.
امام على عليه السلام :در بزرگوارىِ آدمى ، همين بس كه ايثارگر باشد.
امام على عليه السلام :از بزرگوارى مرد ، همين بس كه ديگران را بر خود ، مقدّم بدارد .
امام على عليه السلام :در هنگام ايثار است كه گوهر كريمان ، نمايان مى شود.
امام صادق عليه السلام :گشاده دستى ، زكات نيك بختى است ، و از خود گذشتگى ، ايجاب كننده نام بزرگوارى .
2 / 5خوى نيكانامام على عليه السلام :ايثار ، خوى نيكان است.
.
ص: 134
عنه عليه السلام :الإِيثارُ سَجِيَّةُ الأَبرارِ ، وشيمَةُ الأَخيارِ . (1)
2588.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :مِن شِيَمِ الأَبرارِ حَملُ النُّفوسِ عَلَى الإِيثارِ . (2)2 / 6زينَةُ الزُّهدِ2590.وقعة صفّين :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإِيثارُ زينَةُ الزُّهدِ ، وبَذلُ المَوجودِ زينَةُ اليَقينِ . (3)2 / 7أفضَلُ الاِختِيارِ2590.وقعة صِفّين :الإمام عليّ عليه السلام :مِن أفضَلِ الاِختِيارِ التَّحَلّي بِالإِيثارِ . (4)2 / 8أفضَلُ العِبادَةِ2592.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو مِخنَف _ ) الإمام عليّ عليه السلام :الإِيثارُ أفضَلُ عِبادَةٍ ، وأجَلُّ سِيادَةٍ . (5)2 / 9أفضَلُ السَّخاءِ2594.تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن جندب عن أبيه ( _ في ذِكرِ مَا احتَوَت عَلَيهِ وَثيقَةُ التَّحكيم ) الإمام عليّ عليه السلام :أفضَلُ السَّخاءِ الإِيثارُ . (6) .
ص: 135
2594.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرّحمان بن جُندَب ، از پدرش در ب ) امام على عليه السلام :ايثار ، خصلت نيكان و خوى خوبان است.2595.شرح نهج البلاغة عن أبي إسحاق الشيباني :امام على عليه السلام :وا داشتن نفس به ايثار ، از خصلت هاى نيكان است.2 / 6زيور زهد2595.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابو اسحاق شيبانى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ايثار ، زيور زهد است و بخشيدن داشته ها ، زيور يقين.2 / 7بهترين انتخاب2598.تاريخ الطبري عن عُمارة بن ربيعة الجرمي :امام على عليه السلام :يكى از بهترين انتخاب ها ، آراسته شدن به زيور ايثارگرى است.2 / 8برترين عبادت2599.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از فُضَيل بن خديج كِنْدى _ ) امام على عليه السلام :ايثار ، برترين عبادت و شكوهمندترين آقايى است.2 / 9برترين سخاوت2600.تاريخ الطبرى : ( به نقل از ابوجَناب _ ) امام على عليه السلام :برترين سخاوت ، ايثار است.
.
ص: 136
2 / 10عَلامَةُ صِدقِ الصَّديقِ2602.مروج الذّهب :الإمام عليّ عليه السلام :الصَّديقُ الصَّدوقُ مَن نَصَحَكَ في عَيبِكَ ، وحَفِظَكَ في غَيبِكَ ، وآث_َرَكَ عَلى نَفسِهِ . (1)2603.نهج البلاغة ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ عليه السلام بَعدَ انصِرافِهِ م ) عنه عليه السلام :أخوكَ الصَّديقُ مَن وَقاكَ بِنَفسِهِ ، وآثَرَكَ عَلى مالِهِ ووُلدِهِ وعِرسِهِ . (2) .
ص: 137
2 / 10نشانه صداقت دوست2604.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :دوستِ راستين ، كسى است كه از سرِ صدق ، عيبت را به تو گوشزد كند و در نبودت ، تو را پاس بدارد و تو را بر خويشتن ، برگزيند .2605.تاريخ الطبري عن جندب الأزدي ( _ في بَيانِ مَسيرِ الإِمامِ عليه السلام مِن صِفّي ) امام على عليه السلام :برادر راستين تو ، كسى است كه با جانش تو را پاس بدارد و تو را بر مال و زن و فرزندان خويش ، مقدّم بدارد.
.
ص: 138
الفصل الثالث : بركات الإيثار3 / 1الفلاحالكتاب«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » . (1)
الحديث2608.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عُمارة بن ربيعه ، در توصيف ياران امام ) الإمام الصادق عليه السلام_ في صِفَةِ الكامِلينَ مِنَ المُؤمِنينَ _ :هُمُ البَرَرَةُ بِالإِخوانِ في حالِ اليُسرِ وَالعُسرِ ، المُؤثِرونَ عَلى أنفُسِهِم في حالِ العُسرِ ، كَذلِكَ وَصَفَهُمُ اللّهُ فَقالَ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » ، فازوا وَاللّهِ وأفلَحوا . (2)راجع : ص 128 (الإيثار / الفصل الثاني / أعلى مراتب الإيمان) .
.
ص: 139
فصل سوم : بركات ايثار3 / 1رستگارىقرآن«و آنها كه از آزمندىِ نفس (1) خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .
حديث2612.شرح نهج البلاغة :امام صادق عليه السلام_ در توصيف مؤمنان كامل _ :آنان ، كسانى اند كه در آسايش و سختى به برادران ، نيكى مى كنند ، و در هنگام تنگ دستى ، ايثار مى كنند . اين گونه ، خداوند ، ايشان را توصيف كرده و فرموده است : «و [ديگران را ]بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» . به خدا سوگند كه اينان ، كامياب و رستگار شدند.ر . ك : ص 129 (ايثار / فصل دوم / بالاترينِ مراتب ايمان)
.
ص: 140
3 / 2انقِيادُ الأَحرار2614.وقعة صِفّين ( _ به نقل از جُرجانى _ ) الإمام عليّ عليه السلام :بِالإِيثارِ يُستَرَقُّ الأَحرارُ . (1)2615.البيان والتبيين :عنه عليه السلام :بِالإِيثارِ عَلى نَفسِكَ تَملِكُ الرِّقابَ . (2)3 / 3إيثارُ المُؤثَرِ عَلَيهِ2617.شرح نهج البلاغة عن أبي جناب الكلبي :الإمام عليّ عليه السلام :تَحَبَّب إلى خَليلِكَ يُحبِبكَ ، وأكرِمهُ يُكرِمكَ ، وآثِرهُ عَلى نَفسِكَ يُؤثِركَ عَلى نَفسِهِ وأهلِهِ . (3)3 / 4المَغفِرَة2618.تاريخ الطبري عن الزهري ( _ في بَيانِ ما جَرى بَينَ الحَكَمَينِ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أيُّمَا امرِىً اِشتَهى شَهوَةً فَرَدَّ شَهوَتَهُ وآثَرَ عَلى نَفسِهِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ . (4)3 / 5الشَّفاعَة2619.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو جَناب كلبى ، در بيان ملاقات داورا ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَلَكَ رَجُلانِ مَفازَةً (5) : عابِدٌ وَالآخَرُ بِهِ رَهَقٌ (6) ، فَعَطَشَ العابِدُ حَتّى سَقَطَ ، فَجَعَلَ صاحِبُهُ يَنظُرُ إلَيهِ ، ومَعَهُ ميضَأَةٌ (7) فيها شَيءٌ مِن ماءٍ ، فَجَعَلَ يَنظُرُ إلَيهِ وهُوَ صَريعٌ ، فَقالَ : وَاللّهِ لَئِن ماتَ هذَا العَبدُ الصّالِحُ عَطَشا ومَعي ماءٌ لا اُصيبُ مِنَ اللّهِ خَيرا أبَدا ، ولَئِن سَقيتُهُ مائي لَأَموتَنَّ! فَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وعَزَمَ ، فَرَشَّ عَلَيهِ مِن مائِهِ وسَقاهُ فَضلَهُ ، فَقامَ حَتّى قَطَعَا المَفازَةَ .
فَيوقَفُ الَّذي بِهِ رَهَقٌ يَومَ القِيامَةِ لِلحِسابِ فِيُؤمَرُ بِهِ إلَى النّارِ ، فَتَسوقُهُ المَلائِكَةُ ، فَيَرَى العابِدَ ، فَيَقولُ : يا فُلانُ أما تَعرِفُني؟
فَيَقولُ : ومَن أنتَ؟
فَيَقولُ : أنَا فُلانٌ الَّذي آثَرتُكَ عَلى نَفسي يَومَ المَفازَةِ .
فَيَقولُ : بَلى أعرِفُكَ .
فَيَقولُ لِلمَلائِكَةِ : قِفوا ! فَيَقِفونَ (8) ، ويَجيءُ حَتّى يَقِفَ فَيَدعوَ رَبَّهُ عز و جل ، فَيَقولُ : يا رَبِّ ، قَد تَعرِفُ يَدَهُ عِندي وكَيفَ آثَرَني عَلى نَفسِهِ ، يا رَبِّ هَبهُ لي .
فَيَقولُ لَهُ : هُوَ لَكَ . فَيَجيءُ فَيَأخُذُ بِيَدِ أخيهِ فَيُدخِلُهُ الجَنَّةَ . (9) .
ص: 141
3 / 2بندگى آزادگان2621.العقد الفريد عن أبي الحسن ( _ في ذِكرِ اجتِماعِ الحَكَمَينِ _ ) امام على عليه السلام :با ايثار ، آزادگان به بندگى كشيده مى شوند .2621.العقد الفريد ( _ به نقل از ابو الحسن ، در بيان گردهمايى دو داور ) امام على عليه السلام :با ايثار ، اختياردارِ ديگران مى شوى.3 / 3ايثار متقابل2623.تاريخ اليعقوبي :امام على عليه السلام :به دوستت مهر بِوَرز تا به تو مهر ورزد ، و او را گرامى بدار تا تو را گرامى بدارد ، و او را بر خويشتن ، مقدّم بدار تا او نيز تو را بر خويش و خانواده اش مقدّم بدارد.3 / 4آمرزش2624.امام على عليه السلام ( _ برگرفته سخن وى پس از داورى و دريافت خبر داوران ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس چيزى هوس كند و دست رد به سينه هَوَس خويش زند و از خود گذشتگى كند ، خداوند ، او را مى آمرزد.3 / 5شفاعت2627.صحيح البخاري عن أبي سلمة وعطاء بن يسار :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو مرد از بيابانى مى گذشتند : يكى عابد و ديگرى معصيتكار . عابد ، تشنه شد ، چندان كه از پا افتاد . همسفرش كه ابريقى با خود داشت و كمى آب در آن بود ، به آن عابد كه به زمين افتاده بود ، مى نگريست . با خود گفت : به خدا سوگند ، اگر اين بنده نيك از تشنگى بميرد در حالى كه اين آب با من است ، هرگز به خيرى از خدا نخواهم رسيد ، و اگر اين آب را به او بنوشانم ، خودم خواهم مُرد . امّا او به خدا توكّل كرد و تصميمش را گرفت و از آن آب به صورت عابد پاشيد و باقى مانده اش را به او نوشانْد . عابد ، از جا برخاست و هر دو ، بيابان را پيمودند.
در روز قيامت ، آن معصيتكار را براى حسابرسى نگه مى دارند و فرمان مى رسد كه او را به آتش ببرند . فرشتگان ، او را [به سوى دوزخ] مى رانند . [در راه ، ]آن عابد را مى بيند . مى گويد : فلانى! مرا نمى شناسى؟
عابد مى گويد : تو كيستى؟
مرد مى گويد : من فلانى هستم كه در آن روز گذشتن از بيابان ، تو را بر خويشتن ، ترجيح دادم.
عابد مى گويد : آرى ، مى شناسمت .
پس به فرشتگان مى گويد : بِايستيد!
فرشتگان مى ايستند و عابد مى آيد و مى ايستد و پروردگارش عز و جل را مى خواند و مى گويد : اى پروردگار من! تو خود مى دانى كه او به من نيكى كرده و چگونه در حقّ من ايثار كرده است . پروردگارا! او را به من ببخش.
آن گاه خداوند مى فرمايد : «او از آنِ تو» .
پس عابد مى آيد و دست برادرش را مى گيرد و او را به بهشت مى بَرَد .
.
ص: 142
3 / 6الوُصولُ إلى دَرَجَةِ رِجالِ الأَعرافِ2627.صحيح البخارى :الإمام عليّ عليه السلام :المُوقِنونَ وَالمُخلِصونَ وَالمُؤثِرونَ مِن رِجالِ الأَعرافِ . (1) .
ص: 143
3 / 6رسيدن به مقام اَعرافيان2630.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اهل يقين و مخلصان و ايثارگران ، از اعرافيان اند. (1)
.
ص: 144
3 / 7الدُّخولُ في أعلى مَراتِبِ الجَنَّةِ2633.سنن أبي داود عن أبي سعيد الخدري وأنس بن مالك عن ررسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ :يا عَلِيُّ ، إنَّهُ إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ مِن بُطنانِ العَرشِ (1) : أينَ مُحِبّو عَلِيٍّ ومَن يُحِبُّهُ ؟ أينَ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ ؟ أينَ المُتَباذِلونَ فِي اللّهِ؟ أينَ المُؤثِرونَ عَلى أنفُسِهِم ؟ أينَ الَّذينَ جَفَّت ألسِنَتُهُم مِنَ العَطَشِ ؟ أينَ الَّذينَ يُصَلّونَ بِاللَّيالي وَالنّاسُ نِيامٌ ؟ أينَ الَّذينَ يَبكونَ مِن خَشيَةِ اللّهِ؟ «لَاخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ» (2) أينَ رُفَقاءُ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟ أمِنوا وقَرّوا عَينا «ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ » (3) . (4)2628.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ لِلّهِ عز و جل جَنَّةً لا يَدخُلُها إلّا ثَلاثَةٌ : رَجُلٌ حَكَمَ عَلى نَفسِهِ بِالحَقِّ ، ورَجُلٌ زارَ أخاهُ المُؤمِنَ فِي اللّهِ ، ورَجُلٌ آثَرَ أخاهُ المُؤمِنَ فِي اللّهِ . (5)2629.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابوذر _ ) تنبيه الخواطر عن سهل بن عبد اللّه :قالَ موسى عليه السلام : يا رَبِّ ، أرِني دَرَجاتِ مُحَمَّدٍ واُمَّتِهِ .
قالَ : يا موسى ، إنَّكَ لَن تُطيقَ ذلِكَ ، ولكِن اُريكَ مَنزِلَةً مِن مَنازِلِهِ جَليلَةً عَظيمَةً فَضَّلتُهُ بِها عَلَيكَ وعَلى جَميعِ خَلقي .
قالَ : فَكَشَفَ لَهُ عَن مَلَكوتِ السَّماءِ فَنَظَرَ إلى مَنزِلَةٍ كادَت تَتلَفُ نَفسُهُ مِن أنوارِها وقُربِها مِنَ اللّهِ عز و جل ، قالَ : يا رَبِّ ، بِماذا بَلَّغتَهُ إلى هذِهِ الكَرامَةِ؟!
قالَ : بِخُلُقٍ اِختَصَصتُهُ بِهِ مِن بَينِهِم وهُوَ الإِيثارُ . يا موسى ، لا يَأتيني أحَدٌ مِنهُم قَد عَمِلَ بِهِ وَقتا مِن عُمُرِهِ (6) إلَا استَحيَيتُ مِن مُحاسَبَتِهِ ، وَبوَّأتُهُ (7) مِن جَنَّتي حَيثُ يَشاءُ . (8)راجع : ص 128 (الإيثار / الفصل الثاني / أعلى مراتب الإيمان) .
.
ص: 145
3 / 7وارد شدن به بالاترين مرتبه بهشت2633.سنن أبى داوود ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى و اَنَس بن مالك از پي ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به على عليه السلام _ :اى على! چون روز قيامت شود ، منادى اى از ميان عرش ندا در مى دهد : كجايند دوستداران على و كسى كه دوستش مى دارد؟ كجايند آنان كه به خاطر خدا با يكديگر دوستى مى ورزيدند؟ كجايند آنان كه براى خدا به يكديگر بخشش مى كردند؟ كجايند ايثارگران؟ كجايند آنان كه زبان هايشان از تشنگى خشكيد؟ كجايند آنان كه در نيمه هاى شب كه مردم ، خفته بودند ، آنان نماز مى گزاردند؟ كجايند آنان كه از بيم خدا مى گريستند؟ «بيمى بر شما نيست و اندوهگين نمى شويد» . كجايند همراهان پيامبر ، محمّد صلى الله عليه و آله ؟ آسوده خاطر باشيد و شادمان . «شما و همسرانتان ، شادمانه به بهشت وارد شويد» .2634.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :خداوند ، بهشتى دارد كه جز سه كس ، وارد آن نمى شود : مردى كه عليه خود به حق داورى كند ؛ مردى كه براى خدا به ديدن برادرش برود ، و مردى كه به خاطر خدا برادر مؤمنش را بر خويشتن ، مقدّم بدارد.2635.المستدرك على الصحيحين عن أنس :تنبيه الخواطر_ به نقل از سهل بن عبد اللّه _ :موسى عليه السلام گفت : اى پروردگار من! درجات محمّد و امّت او را به من بنمايان.
خداوند فرمود : «اى موسى! تو تاب ديدن آنها را ندارى ؛ امّا [فقط] يك منزلت از منزلت هاى بزرگ و باشكوه او را به تو مى نمايانم كه به واسطه همان ، او را بر تو و بر تمام آفريدگانم برترى دادم» .
آن گاه ، خداوند از ملكوت آسمان براى او پرده برداشت و موسى عليه السلام ، منزلتى را
ديد كه از [شدّت ]پرتوهاى آن و قُربش به خداوند ، نزديك بود قالب تهى كند . گفت : پروردگارا! به واسطه چه چيز ، او را به اين كرامت رساندى؟
فرمود : «به واسطه خصلتى كه از ميان ايشان ، آن را به او اختصاص دادم ، و آن خصلت ، ايثار است . اى موسى! هيچ يك از ايشان نيست كه دمى از عمر خويش به اين خصلت عمل كرده باشد ، مگر آن كه از حسابرسى او شرم مى كنم و در بهشت خود ، هر جا كه او بخواهد ، جايش مى دهم» .ر . ك : ص 129 (ايثار / فصل دوم / بالاترينِ مراتب ايمان)
.
ص: 146
. .
ص: 147
. .
ص: 148
الفصل الرابع :آداب الإيثار4 / 1الإِخلاصالكتاب« إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا » . (1)
الحديث2637.صحيح البخارى ( _ به نقل از يسير بن عمرو _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ أوَّلَ النّاسِ يُقضى يَومَ القِيامَةِ عَلَيهِ . . . رَجُلٌ وَسَّعَ اللّهُ عَلَيهِ وأعطاهُ مِن أصنافِ المالِ كُلِّهِ ، فَاُتِيَ بِهِ فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ فَعَرَفَها ، قالَ : فَما عَمِلتَ فيها؟
قالَ : ما تَرَكتُ مِن سَبيلٍ تُحِبُّ أن يُنفَقَ فيها إلّا أنفَقتُ فيها لَكَ .
قالَ : كَذِبتَ! ولكِنَّكَ فَعَلتَ لِيُقالَ : هُوَ جَوادٌ ، فَقَد قيلَ . ثُمَّ اُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلى وَجهِهِ ، ثُمَّ اُلقِيَ فِي النّارِ . (2) .
ص: 149
فصل چهارم : آداب ايثار4 / 1اخلاصقرآن«جز اين نيست كه ما ، شما را فقط براى خدا اطعام مى كنيم و از شما هيچ پاداش و يا سپاسى نمى خواهيم» .
حديث2642.الإمام الحسين عن الإمام عليّ عليهماالسلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نخستين كسى كه در روز قيامت ، عليه او حكم مى شود ... ، مردى است كه خداوند به زندگى او گشايش داده و از انواع مال و منال به او عطا كرده است . پس او را مى آورند و خداوند ، نعمت هاى خويش را [كه در دنيا به وى داده بود ،] به او يادآور مى شود و او از آنها آگاه مى شود . [خداوند ]مى فرمايد : «با اينها چه كردى؟» .
مى گويد : هيچ راهى نبود كه تو دوست داشته باشى در آنها انفاق شود ، مگر اين كه به خاطر تو در آن راه ، انفاق كردم.
مى فرمايد : «دروغ مى گويى! بلكه انفاق كردى تا بگويند : او آدم بخشنده اى است ، و اين هم گفته شد» .
سپس فرمان داده مى شود تا او را به رو بكشانند و در آتش افكنند .
.
ص: 150
2643.الفتوح عن حبيب بن عاصم الأزدي ( _ لِلإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأمالي للصدوق عن أبي عبداللّه عن أبيه عليهماالسلام _ في تَفسيرِ الآياتِ مِن سورَةِ «هَل أتى» _: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ » يَقولُ: عَلى شَهوَتِهِم لِلطَّعامِ وإيثارِهِم لَهُ «مِسْكِينًا» مِن مَساكينِ المُسلِمين «وَ يَتِيمًا » مِن يَتامَى المُسلِمين «وَ أَسِيرًا » مِن اُسارَى المُشرِكينَ ، و يَقولونَ إذا أطعَموهُم : «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا » (1) .
قالَ عليه السلام : وَاللّهِ ما قالوا هذا لَهُم، و لكِنَّهُم أضمَروهُ فيأنفُسِهِم، فَأَخبَرَ اللّهُ بِإِضمارِهِم، يَقولونَ : «لانُريدُ مِنكُم جَزاءً» تُكافِئونَنا بِهِ ، «ولا شُكورا »تُثنونَ عَلَينا بِهِ ، و لكِنّا إنَّما أطعَمناكُم لِوَجهِ اللّهِ و طَلَبِ ثَوابِهِ . (2)2644.المستدرك على الصحيحين عن عامر بن واثلة :الكافي عن عليّ بن أسباط عن بعض أصحابه عن الإمام الباقر عليه السلام :الإِبقاءُ عَلَى العَمَلِ أشَدُّ مِنَ العَمَلِ . قالَ : و مَا الإِبقاءُ عَلَى العَمَلِ؟ قالَ عليه السلام : يَصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَةٍ ويُنفِقُ نَفَقَةً لِلّهِ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، فَكُتِبَ لَهُ سِرّا ، ثُمَّ يَذكُرُها فَتُمحى فَتُكتَبُ لَهُ عَلانِيَةً ، ثُمَّ يَذكُرُها فَتُمحى و تُكتَبُ لَهُ رِياءً . (3)4 / 2حُبُّ المُؤثَرِ بِهِالكتاب« وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ » . (4)
الحديث2647.إرشاد القلوب :الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ » _ :عَلى شَهوَتِهِم لِلطَّعامِ وإيثارِهِم لَهُ . (5) .
ص: 151
2645.الكامل ، مبرّد :الأمالى ، صدوق_ به نقل از امام صادق عليه السلام در تفسير آيات سوره «هل أتى» _ :[پدرم ]باقر عليه السلام فرمود : « «و خوردنى را ، با وجود دوست داشتن آن ، اطعام مى كنند» ، يعنى با وجود ميل و علاقه خودشان به آن غذا ، آن را به «بينوايى» از بينوايان مسلمان و «يتيمى» از يتيمان مسلمان و «اسيرى»از اسيران مشرك ، ايثار مى كنند ، و چون خوراكشان مى دهند ، مى گويند : «جز اين نيست كه ما ، شما را فقط براى خدا اطعام مى كنيم و از شما هيچ پاداشى و يا سپاسى نمى خواهيم» » .
[پدرم عليه السلام ] فرمود : «به خدا سوگند ، آنان ، اين سخن را به اطعام شدگان اظهار نداشتند ؛ بلكه در دلشان نهفته داشتند ؛ و خداوند ، از ضمير ايشان خبر داد كه اينان [در دل ]مى گويند : ما از شما پاداشى كه اين كارِ ما را جبران كنيد و يا سپاسى كه ما را به خاطر اين كارمان بستاييد ، نمى خواهيم ؛ بلكه تنها براى خدا و براى كسب ثواب او ، شما را اطعام مى كنيم» .2646.نهج البلاغة :الكافى_ به نقل از على بن اسباط ، از يكى از يارانش _ :امام باقر عليه السلام فرمود : «نگهدارى عمل ، دشوارتر از انجام دادن آن است» .
راوى گفت : نگهدارى عمل چيست؟
فرمود : «انسان به خاطر خداى يگانه بى انباز ، كمكى مى كند يا انفاقى مى كند و اين كار ، براى او صدقه پنهانى نوشته مى شود . سپس شخص ، آن را به زبان مى آورد و در اين هنگام ، عملش [به عنوان صدقه پنهانى] پاك مى شود و برايش صدقه آشكارا مى نويسند . دوباره ، آن را به زبان مى آورد و اين بار ، [نوشته قبلى هم ]پاك مى شود و برايش صدقه ريايى ثبت مى شود» .4 / 2دوست داشتن آنچه ايثار شدهقرآن«و خوردنى را با وجود دوست داشتن آن ، اطعام مى كنند» .
حديث2650.عنه عليه السلام :امام باقر عليه السلام_ در باره آيه شريف : «و خوردنى را با وجود دوست داشتن آن ، اطعام
مى كنند» _ :يعنى با وجود ميل و علاقه خودشان به آن خوراك .
.
ص: 152
2651.عنه عليه السلام :المحاسن عن معمّر بن خلّاد عن الإمام الرضا عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا» _ :قُلتُ : حُبُّ اللّهِ أو حُبُّ الطَّعامِ؟ قالَ : حُبُّ الطَّعامِ . (1)4 / 3الِاستِبشارُ2650.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :وَجهٌ مُستَبشِرٌ خَيرٌ مِن قَطوبٍ (2) مُؤثِرٍ . (3)4 / 4البَدءُ بِالعِيالِ2653.الغارات ( _ به نقل از زرّ بن حُبَيش _ ) الكافي عن سماعة :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ لَيسَ عِندَهُ إلّا قوتُ يَومِهِ ، أيَعطِفُ مَن عِندَهُ قوتُ يَومِهِ عَلى مَن لَيسَ عِندَهُ شَيءٌ ؟ ويَعطِفُ مَن عِندَهُ قوتُ شَهرٍ عَلى مَن دونَهُ ؟ وَالسَّنَةُ عَلى نَحوِ ذلِكَ ؟ أم ذلِكَ كُلُّهُ الكَفافُ الَّذي لا يُلامُ عَلَيهِ؟
فَقالَ : هُوَ أمرانِ : أفضَلُكُم فيهِ أحرَصُكُم عَلَى الرَّغبَةِ وَالأَثَرَةِ عَلى نَفسِهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ » . (4)
وَالأَمرُ الآخَرُ لا يُلامُ عَلَى الكَفافِ ، وَاليَدُ العُليا خَيرٌ مِنَ اليَدِ السُّفلى ، وَابدَأ بِمَن تَعولُ (5) . (6) .
ص: 153
2654.نهج البلاغة :المحاسن_ به نقل از معمّر بن خلّاد ، در گفتگو با امام رضا عليه السلام در باره آيه شريف : «و خوردنى را با وجود دوست داشتن آن به بينوا و يتيم و اسير اطعام مى كنند» _ :گفتم : دوست داشتن خدا يا دوست داشتن غذا؟
فرمود : «دوست داشتن غذا» .4 / 3خوش رويى2654.نهج البلاغة :امام على عليه السلام :روى خوش ، بهتر از ترش روى ايثار كننده است.4 / 4مقدّم داشتن خانواده2657.الإرشاد :الكافى_ به نقل از سماعه _ :از امام صادق عليه السلام پرسيدم : مردى فقط خوراك روزانه خود را دارد . آيا كسى كه [فقط] خوراك روزانه خود را دارد ، با كسى كه چيزى ندارد ، همدردى كند [و خوراكش را به او بدهد]؟ و كسى كه خوراك يك ماه خود را دارد ، با كسى كه كمتر از آن دارد ، همدردى كند؟ و در مورد سال هم به همين سان؟ يا آن كه اينها همه ، همان كفافى است كه ملامتى بر [ اندوختن و ايثار نكردن] آن نيست؟
فرمود : «مطلب ، دو تاست : [يكى اين كه] برترينِ شما كسى است كه در ايثار كردن و بخشيدن حقّ خود ، حريص تر باشد ؛ زيرا خداوند عز و جل مى فرمايد : «و بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند» .
مطلب ديگر ، اين كه : بر كفاف ، ملامتى نيست . دستِ دهنده ، بهتر از دستِ
گيرنده است ، و [در اعطا و ايثار] از خانواده ات آغاز كن» . (1)
.
ص: 154
2658.صحيح مسلم عن جابر بن عبد اللّه :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِبدَأ بِمَن تَعولُ ، الأَدنى فَالأَدنى . (1)2657.الإرشاد :عنه صلى الله عليه و آله :اِبدَأ بِمَن تَعولُ ؛ اُمَّكَ و أباكَ و اُختَكَ و أخاكَ ، ثُمَّ أدناكَ أدناكَ . (2)4 / 5إيثارُ المُؤمِنِ الأَحوَجِ2660.صحيح البخاري عن أبي سلمة بن عبد الرحمن :الإمام عليّ عليه السلام :عامِل سائِرَ النّاسِ بِالإِنصافِ ، وعامِلِ المُؤمِنينَ بِالإِيثارِ . (3)2659.السّنّة ، ابن ابى عاصم ( _ به نقل از عبد اللّه بن عمرو بن عاص _ ) عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِرَجُلٍ مِنَ اليونانِيِّينَ وقَد أسلَمَ عَلى يَدِهِ _ :آمُرُكَ أن تُؤاسِيَ إخوانَكَ المُطابِقينَ لَكَ عَلى تَصديقِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وتَصديقي ، وَالاِنقِيادِ لَهُ ولي مِمّا رَزَقَكَ اللّهُ وفَضَّلَكَ عَلى مَن فَضَّلَكَ بِهِ مِنهُم ؛ تَسُدُّ فاقَتَهُم وتَجبُرُ كَسرَهُم وخَلَّتَهُم (4) ، ومَن كانَ مِنهُم في دَرَجَتِكَ فِي الإِيمانِ ساوَيتَهُ مِن مالِكَ بِنَفسِكَ ، ومَن كانَ مِنهُم فاضِلاً عَلَيكَ في دينِكَ آثَرتَهُ بِمالِكَ عَلى نَفسِكَ ، حَتّى يَعلَمَ اللّهُ مِنكَ أنَّ دينَهُ آثَرُ عِندَكَ مِن مالِكَ ، وأنَّ أولِياءَهُ أكرَمُ عَلَيكَ مِن أهلِكَ وعِيالِكَ . (5) .
ص: 155
2660.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو سَلَمة بن عبد الرحمان _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از كسانى كه نانخور تو هستند ، آغاز كن ، به ترتيب نزديك تر بودنشان به تو.2661.الكامل للمبرّد :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خانواده ات آغاز كن : مادرت ، پدرت ، خواهرت ، برادرت ، و سپس ، ديگر كسانى كه به ترتيب ، به تو نزديك ترند.4 / 5مقدّم داشتنِ مؤمنانى كه نيازمندترند2662.مسند أبو يعلى ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) امام على عليه السلام :با ديگر م_ردمان ، به ان_صاف رفتار كن و ب_ا م_ؤمنان ، ب_ه ايثار .2663.تاريخ الطبري عن جبر بن نوف :امام على عليه السلام_ در سفارش به مردى يونانى ك_ه به دس_ت اي_شان ، اس_لام آورده بود _ :تو را سفارش مى كنم كه از آنچه خداوند به تو روزى كرده و از اين بابت ، تو را بر ديگران برترى داده است ، به آن برادرانت كه با تو در تصديق محمّد صلى الله عليه و آله و تصديق من و فرمان بردارى از او و من ، هم داستان اند ، كمك كنى تا نيازشان را برطرف سازى و فقر و پريشان حالى آنان را بزدايى . به كسانى از ايشان كه در ايمان ، هم درجه تو هستند ، از دارايى ات مساوى با خودت سهمى ده و كسانى از ايشان را كه در دينت بر تو برترند ، بر خودت مقدّم بدار تا خداوند ، بداند كه دين او را بر دارايى ات مقدّم
مى دارى و دوستان او نزد تو گرامى تر از خانواده و نزديكانت هستند.
.
ص: 156
2663.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از جبر بن نوف _ ) عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ » _ :لا تَستَأثِر عَلَيهِ بِما هُوَ أحوَجُ إلَيهِ مِنكَ . (1) .
ص: 157
2664.تاريخ الطبري عن أبي سلمة الزهري ( _ في ذِكرِ ما بَقِيَ مِن أصحابِ النَّهرَوانِ بَعد ) امام على عليه السلام_ در باره آيه شريف : «و [ديگران را] بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند» _ :در آنچه ديگرى بدان نيازمندتر از توست ، خويشتن را بر او مقدّم مدار . .
ص: 158
الفصل الخامس : الأمثال العليا في الإيثار5 / 1رَسولِ اللّهِ2666.الكامل في التاريخ :الإمام الصادق عليه السلام :لَمّا اُسرِيَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلَى السَّماءِ قيلَ لَهُ : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ يَختَبِرُكَ في ثَلاثٍ لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُكَ!
قالَ : اُسَلِّمُ لِأَمرِكَ يا رَبِّ ولا قُوَّةَ لي عَلَى الصَّبرِ إلّا بِكَ ، فَما هُنَّ؟
قيلَ لَهُ : أوَّلُهُنَّ الجوعُ وَالأَثَرَةُ عَلى نَفسِكَ وعَلى أهلِكَ لِأَهلِ الحاجَةِ .
قالَ : قَبِلتُ يا رَبِّ ورَضيتُ وسَلَّمتُ ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ . . . . (1)2667.تاريخ الطبري عن الزهري :تنبيه الخواطر عن عائشة :ما شَبِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَلاثَةَ أيّامٍ مُتَوالِيَةً حَتّى فارَقَ الدُّنيا ، ولَو شاءَ لَشَبِعَ ، ولكِنَّهُ كانَ يُؤثِرُ عَلى نَفسِهِ . (2)2666.الكامل فى التاريخ :الإمام عليّ عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذَا احمَرَّ البَأسُ وأحجَمَ النّاسُ قَدَّمَ أهلَ بَيتِهِ ، فَوَقى بِهِم أصحابَهُ حَرَّ السُّيوفِ وَالأَسِنَّةِ ، فَقُتِلَ عُبَيدَةُ بنُ الحارِثِ يَومَ بَدرٍ ، وقُتِلَ حَمزَةُ يَومَ اُحُدٍ ، وقُتِلَ جَعفَرٌ يَومَ مُؤتَةَ . (3) .
ص: 159
فصل پنجم : نمونه هاى والاى ايثار5 / 1پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله2669.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّتِهِ لِعَبدِ اللّه ِ بنِ العَبّاسِ ل ) امام صادق عليه السلام :شبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آسمان برده شد ، به ايشان گفته شد : «خداى _ تبارك و تعالى _ تو را در سه چيز مى آزمايد تا بنگرد كه شكيبايى تو چگونه است» .
پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : تسليم فرمان تو ام ، اى پروردگار من! و مرا توانى بر شكيبايى نيست ، مگر به كمك تو . آن سه كدام اند؟
گفته شد : «نخستينِ آنها ، گرسنگى كشيدن و مقدّم داشتن نيازمندان بر خود و بر خانواده ات است».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : پروردگارا! پذيرفتم و راضى و تسليم هستم و توفيق و شكيبايى ، از توست ... .2670.الفتوح ( _ في ذِكرِ ابتِداءِ أخبارِ الخَوارِجِ مِنَ الشُّر ) تنبيه الخواطر_ به نقل از عايشه _ :پيامبر خدا ، تا زمانى كه از دنيا رفت ، هرگز سه روز پياپى ، غذاى سير نخورد . البّته اگر مى خواست ، مى توانست سير بخورد ؛ امّا او ديگران را بر خود ، مقدّم مى داشت.2669.امام على عليه السلام ( _ برگرفته سفارش او به عبد اللّه بن عبّاس ، آن گاه ) امام على عليه السلام :هر گاه جنگ شدّت مى گرفت و مردم (مسلمانان) وا پس مى رفتند ،
پيامبر خدا ، افراد خانواده اش را پيش مى انداخت و به واسطه آنان ، يارانش را از سوز شمشيرها و نيزه ها نگه مى داشت . از همين رو ، عبيدة بن حارث ، در جنگ بدر كشته شد ، و حمزه ، در جنگ اُحُد ، و جعفر ، در جنگ موته.
.
ص: 160
5 / 2إيثارُ أهلِ البَيتِ عليهم السّلامأ _ إيثارٌ يُباهي بِهِ اللّهُ عز و جلالكتاب«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ». (1)
الحديث2673.الكامل ، مبرّد :الإمام الصادق عليه السلام :لَمّا باتَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلَى الفِراشِ أوحَى اللّهُ تَعالى إلى مَلَكَينِ مِن مَلائِكَتِهِ لَم يَكُن فِي المَلائِكَةِ أشَدُّ ائتِلافا ومُؤاخاةً مِنهُما ، فَقالَ : إنّي مُميتٌ أحدَكُما فَاختارا . قالَ : فَتَدافَعَا المَوتَ بَينَهُما ، وآثَرَ كُلُّ واحِدٍ مَنهُمَا البَقاءَ .
فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلَيهِما : أينَ أنتُما عَن عَبدِي هذَا الرّاضي بِالمَوتِ ، البائِتِ عَلى فِراشِ ابنِ عَمِّهِ يَقيهِ الرَّدى بِنَفسِهِ ؟! أما إنّي قَد عَلِمتُ مِن سَريرَتِهِ أنَّ تَلَفَ نَفسِهِ أحَبُّ إلَيهِ مِن أن تُؤخَذَ شَعرَةٌ مِن شَعرِ ابنِ عَمِّهِ! اِنزِلا إلَيهِ فَاحفَظاهُ وَاكلَاهُ (2) إلَى الصُّبحِ .
فَلَم تَزَل عَينُ المُشرِكينَ تَلحَظُهُ ، وَالمَلائِكَةُ الكِرامُ تَحفَظُهُ إلى أن كانَ وَقتُ الصُّبحِ ، وهَجَمَ المُشرِكونَ عَلَيهِ لِلقَتلِ ، فَأَلقَى اللّهُ تَعالى في قُلوبِهِم _ لِما أرادَهُ مِن حَياتِهِ _ أن يوقِظوهُ مِن نَومِهِ ، فَقالوا : نُنَبِّهُهُ لِيَرى أنّا ظَفِرنا بِهِ قَبلَ قَتلِهِ ، فَلَمّا فَعَلوا ذلِكَ ، وَثَبَ إلَيهِم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وفي يَدِهِ سَيفُهُ ، فَتَوَلَّوا عَنهُ هارِبينَ .
فَقالَ لَهُم أميرُ المُؤمنِينَ عليه السلام : دَخَلتُم وأنَا نائِمٌ ، فَادخُلوا وأنَا مُنتَبِهٌ .
فَقالوا : لا حاجَةَ لَنا فيكَ يَابنَ أبي طالِبٍ . (3) .
ص: 161
5 / 2اهل بيت عليهم السّلامالف _ ايثارى كه خدا به آن مباهات مى كندقرآن«و از مردم ، كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد ، و خدا به [اين] بندگان ، مهربان است» .
حديث2677.الأخبار الطوال ( _ في ذِكرِ احتِجاجاتِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلا ) امام صادق عليه السلام :شبى كه على عليه السلام در بستر [پيامبر خدا به جاى وى] خوابيد ، خداى متعال ، به دو فرشته از فرشتگانش كه در ميان فرشتگان بيش از همه با يكديگر اُلفت و برادرى داشتند ، وحى فرمود كه : «مى خواهم يكى از شما دو تا را بميرانم . پس انتخاب كنيد» .
هر يك از آن دو ، مُردن را به ديگرى حواله داد و هر كدام از آنها ، ماندن را برگزيد . پس خداوند متعال ، به آن دو وحى فرمود كه : «شما كجا و اين بنده ام كه مُردن را برگزيد و در بستر پسرعمويش خوابيد تا با جان خويش ، او را از نابودى نگه دارد ، كجا؟! هان! من دانستم كه او از صميم دل ، حاضر است خودش از بين برود ؛ امّا مويى از بدن پسرعمويش كم نشود! فرود آييد و تا به صبح ، از او پاسدارى كنيد» .
مشركان ، پيوسته او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) را زير نظر داشتند و فرشتگان ارجمند ، از او
پاسدارى مى كردند تا آن كه هنگام صبح شد و مشركان ، براى كشتنش بر وى يورش بردند . خداوند متعال _ كه اراده كرده بود او زنده بماند _ در دلِ مشركان افكند كه او را از خواب بيدار كنند . گفتند : بيدارش مى كنيم تا قبل از كشته شدنش شاهد پيروز شدن ما بر خودش باشد . چون چنين كردند ، امير مؤمنان عليه السلام شمشير به دست ، به طرف آنها پريد و مشركان ، پا به فرار گذاشتند.
امير مؤمنان عليه السلام به آنان فرمود : «خواب بودم كه شما وارد شديد و اكنون ، بيدارم . وارد شويد» .
مشركان گفتند : ما را با تو كارى نيست ، اى پسر ابو طالب!
.
ص: 162
2677.الأخبار الطوال ( _ در بيان دليل آورى هاى امام على عليه السلام نزد ) مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس_ في بَيانِ فَضائِلِ عَلِيٍّ عليه السلام _ :شَرى عَلِيٌّ عليه السلام نَفسَهُ ؛ لَبِسَ ثَوبَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ نامَ مَكانَهُ . (1)2678.الكامل للمبرّد ( _ في ذِكرِ الخَوارِجِ _ ) اُسد الغابة عن أحمد بن محمّد بن إبراهيم الثعلبي المفسّر :رَأَيتُ في بَعضِ الكُتُبِ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا أرادَ الهِجرَةَ خَلَّفَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام بِمَكَّةَ لِقَضاءِ دُيونِهِ ورَدِّ الوَدائِعِ الَّتي كانَتِ عندَهُ ، وأمَرَهُ لَيلَةَ خَرَجَ إلَى الغارِ وقَد أحاطَ المُشرِكونَ بِالدّارِ أن يَنامَ عَلى فِراشِهِ ، وقالَ لَهُ : اِتَّشِح بِبُردِيَ الحَضرَمِيِّ الأَخضَرِ ؛ فَإِنَّهُ لا يَخلُصُ إلَيكَ (2) مِنهُم مَكروهٌ إن شاءَ اللّهُ تَعالى . فَفَعَلَ ذلِكَ .
فَأَوحَى اللّهُ إلى جِبريلَ وميكائيلَ عليهماالسلام : إنّي آخَيتُ بَينَكُما وجَعَلتُ عُمُرَ أحدِكُما أطوَلَ مِن عُمُرِ الآخَرِ ، فَأَيُّكُما يُؤثِرُ صاحِبَهُ بِالحَياةِ ؟ فَاختارا _ كِلاهُما _ الحَياةَ . فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِما : أفَلا كُنتُما مِثلَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ؟! آخَيتُ بَينَهُ وَبينَ نَبِيّي مُحَمَّدٍ ، فَباتَ عَلى فِراشِهِ يَفديهِ بِنَفسِهِ ويُؤثِرُهُ بِالحَياةِ! اِهبِطا إلَى الأَرضِ فَاحفَظاهُ مِن عَدُوِّهِ .
فَنَزَلا ، فَكانَ جِبريلُ عِندَ رَأسِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وميكائيلُ عِندَ رِجلَيهِ ، وجِبريلُ يُنادي : بَخٍ بَخٍ! مَن مِثلُكَ يَابنَ أبي طالِبٍ ، يُباهِي اللّهُ عز و جل بِهِ المَلائِكَةَ؟!
فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلى رَسولِهِ وهُوَ مُتَوَجِّهٌ إلَى المَدينَةِ في شَأنِ عَلِيٍّ عليه السلام : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» . (3) .
ص: 163
2678.الكامل ، مبرّد ( _ در بيان ماجراى خوارج _ ) مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس ، در بيان فضايل امام على عليه السلام _ :على عليه السلام ، جان خود را سودا كرد . او لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را پوشيد و در جاى او خوابيد.2679.تاريخ الطبري عن عمارة بن ربيعة ( _ في ذِكرِ الخَوارِجِ _ ) اُسْد الغابة_ به نقل از احمد بن محمّد بن ابراهيم ثعلبى مفسّر _ :در يكى از كتاب ها ديدم كه پيامبر خدا ، چون خواست هجرت كند ، على بن ابى طالب عليه السلام را به جاى خود ، در مكّه گذاشت تا بدهى هاى او را بپردازد و امانت هايى را كه نزدش بود ، به صاحبانشان باز گرداند ، و در آن شبى كه به سوى غار ، خارج شد و مشركان ، خانه اش را در ميان گرفته بودند ، به او دستور داد كه در بسترش بخوابد و به وى فرمود : «آن رداى حَضرَمى سبزْ رنگ مرا بپوش ، كه به خواست خداى متعال ، از آنان به تو گزندى نخواهد رسيد» و على بن ابى طالب عليه السلام چنين كرد .
پس خداوند به جبرئيل و ميكائيل عليهماالسلام وحى فرمود كه : «من ، ميان شما دو تن ، پيوند برادرى افكندم و عمر يكى از شما را درازتر از عمر ديگرى قرار دادم . اكنون ، كدام يك از شما زندگى را براى برادرش بر مى گزيند؟».
هر دوى آنها زندگى را [براى خود] برگزيدند [و حاضر به از خود گذشتگى نشدند] . پس خداوند به آن دو ، وحى فرمود كه : «چرا مانند على بن ابى طالب ، عمل نكرديد؟! من ميان او و پيامبرم محمّد ، پيوند برادرى برقرار كردم و على ، در بستر او خوابيد و جانش را فداى او كرد و زندگى وى را بر زندگى خويش ، ترجيح داد . به زمين فرود آييد و او را از گزند دشمنش نگه داريد» .
آن دو ، فرود آمدند . جبرئيل عليه السلام در بالاى سرِ على عليه السلام قرار گرفت و ميكائيل عليه السلام در پايين پاى او . جبرئيل عليه السلام بانگ مى زد : بَه بَه! كيست همانند تو _ اى پسر ابو طالب _ كه خداوند به وجود او بر فرشتگان ، مى نازد؟!
در اين هنگام ، خداوند عز و جل ، بر پيامبر خود كه راهىِ مدينه بود ، اين آيه را در شأن على عليه السلام فرو فرستاد : «و از ميان مردم ، كسى است كه جان خود را در طلب خشنودى خدا مى فروشد» . .
ص: 164
ب _ إيثارٌ يَشكُرُهُ اللّهُ عز و جلالكتاب«إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا * إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا * وَ جَزَاهُم بِمَا صَبَرُواْ جَنَّةً وَ حَرِيرًا * مَّتَّكِئينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لَا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَ لَا زَمْهَرِيرًا * وَ دَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِ_لَالُهَا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً * وَ يُطَافُ عَلَيْهِم بِئانِيَةٍ مِّن فِضَّةٍ وَ أَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا * قَوَارِيرَاْ مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا * وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً * وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا * وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبِيرًا * عَلِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّواْ أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا * إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا ». (1)
الحديث2681.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو رزين _ ) الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا» _ :كانَ عِندَ فاطِمَةَ عليهاالسلام شَعيرٌ ، فَجَعَلوهُ عَصيدَةً (2) ، فَلَمّا أنضَجوها ووَضَعوها بَينَ أيديهِم جاءَ مِسكينٌ ، فَقالَ المِسكينُ : رَحِمَكُمُ اللّهُ ! أطعِمونا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ ، فَقامَ عَلِيٌّ عليه السلام فَأَعطاهُ ثُلُثَها .
فَما لَبِثَ أن جاءَ يَتيمٌ ، فَقالَ اليَتيمُ : رَحِمَكُمُ اللّهُ ! أطعِمونا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ ، فَقامَ عَلِيٌّ عليه السلام فَأَعطاهُ ثُلُثَهَا الثّانِيَ .
فَما لَبِثَ أن جاءَ أسيرٌ ، فَقالَ الأَسيرُ : يَرحَمُكُمُ اللّهُ ! أطعِمونا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ ، فَقامَ عَلِيٌّ عليه السلام فَأعطاهُ الثُّلُثَ الباقِيَ ، وما ذاقوها .
فَأَنزَلَ اللّهُ فيهِم هذِهِ الآيَةَ إلى قَولِهِ : «وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا » . (3) .
ص: 165
ب _ ايثارى كه خدا از آن قدردانى مى كندقرآن«همانا نيكان ، از جامى مى نوشند كه آميزه اى از كافور دارد . چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و [به دلخواه خويش] جارى اش مى كنند ؛ [همان بندگانى كه] به نذر خود وفا مى كنند و از روزى كه گزندِ آن فراگير است ، مى ترسند ؛ و خوردنى را با وجود دوست داشتن آن ، به بينوا و يتيم و اسير ، اطعام مى كنند ، [و در دل مى گويند: ]جز اين نيست كه ما براى خدا ، شما را اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم . ما از پروردگارمان ، از روز عبوسى سخت ، مى هراسيم . پس خدا ، آنان را از گزند آن روز ، نگاه داشت و شادابى و شادمانى را به آنان ، ارزانى داشت ، و به سبب آن كه شكيبايى كردند ، بهشتى و پرنيانى را پاداششان داد كه در آن ، بر تخت ها تكيه زنند . در آن جا ، نه آفتابى خواهند ديد و نه سرمايى ، و سايه ها[ى درختان] به آن نزديك است و ميوه هايش [براى چيدن ]رام ، و ظروفى سيمين و جام هايى بلورين ، پيرامون آنان گردانده مى شود . جام هايى از سيم كه درست به اندازه [و با كمال ظرافت ، ]آنها را از كار در آورده اند. و در آن جا از جامى كه آميزه زنجبيل دارد ، به آنان مى نوشانند ، از چشمه اى در آن جا كه «سلسبيل» ناميده مى شود ، و بر گِرد آنان ، پسرانى جاودانه ، مى گردند . چون آنها را ببينى ، گويى كه مرواريدهايى پراكنده اند. و چون بدان جا بنگرى ، [سرزمينى از ]نعمت و كشورى پهناور مى بينى . [بهشتيان را ]جامه هايى ابريشمين سبز و ديباى ستبر در بَر است و پيرايه آنان ، دستبندهاى سيمين است و پروردگارشان ، باده اى پاك به آنان مى نوشاند . اين [پاداش ]براى شماست و كوشش شما ، مورد قدردانى است» .
حديث2684.تاريخ الطبري عن كثير بن بهز الحضرمي :امام صادق عليه السلام_ در باره آيه شريف : «و خوردنى را ، با وجود دوست داشتن آن ، به بينوا و
يتيم و اسير ، اطعام مى كنند» _ :در خانه فاطمه عليهاالسلام ، مقدارى جو بود . آن را [آرد كردند و ]كاچى ساختند . چون كاچى را در برابر خود نهادند [تا بخورند] ، مستمندى آمد و گفت : خدايتان رحمت كند! از آنچه خداوند ، روزى تان كرده است ، ما را اطعام كنيد .
على عليه السلام برخاست و يكْ سومِ آن را به او داد.
چندى نگذشت كه يتيمى آمد و گفت : خدايتان ، رحمت كند! از آنچه خداوند ، روزى تان كرده است ، ما را اطعام كنيد .
على عليه السلام برخاست و يك سوم ديگر كاچى را به او داد.
لَختى بعد ، اسيرى آمد و گفت : خدايتان رحمت كند! از آنچه خداوند ، روزى تان كرده است ، ما را اطعام كنيد .
على عليه السلام برخاست و يك سومِ باقى مانده را هم به او داد و خودشان از آن ، چيزى نچشيدند.
در اين هنگام ، خداوند ، اين آيه را در حقّ آنان نازل فرمود : «و [اين] كار شما ، مورد قدردانى است» .
.
ص: 166
2685.دعائم الإسلام :الإمام الكاظم عليه السلام_ في دُعاءِ يَومِ المُباهَلَةِ _ :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى أخيهِ وصِنوِهِ أميرِ المُؤمِنينَ . . . ذلِكَ الإِمامُ المَخصوصُ بِمُؤاخاتِهِ يَومَ الإِخاءِ ، وَالمُؤثِرُ بِالقوتِ بَعدَ ضُرِّ الطَّوى (1) ، ومَن شَكَرَ اللّهُ سَعيَهُ في «هَل أتى» (2) . (3)2684.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از كثير بن بهز حَضرَمى _ ) المناقب للخوارزمي عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ» الآيَةَ _ :نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وفاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4) .
ص: 167
2685.دعائم الإسلام :امام كاظم عليه السلام_ در دعاى روز مباهله _ :بار خدايا! بر محمّد و بر برادر و همتاى او امير مؤمنان ، درود فرست ... ؛ آن امامى كه در روز عقد اخوّت ، به برادرىِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، ويژه گشت و با وجود رنج گرسنگى ، غذاى خود را ايثار كرد ، و كسى كه در سوره «هل أتى» (1) اين كار او ، مورد قدردانى خدا قرار گرفت.2686.تاريخ الطبري عن عبد الملك بن أبي حرّة الحنفي :المناقب ، خوارزمى_ به نقل از ابن عبّاس ، در باره آيه شريف : «و خوراك را با وجود دوست داشتن آن به بينوا و يتيم و اسير ، اطعام مى كنند ...» _ :اين آيه ، در باره على بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه ، دختر پيامبر خدا ، نازل شد. .
ص: 168
2687.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ فِي الخَوارِجِ لَمّا سَمِعَ قَو ) الكشّاف عن ابن عبّاس :إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام مَرِضا ، فَعادَهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في ناسٍ مَعَهُ ، فَقالوا : يا أبَا الحَسَنِ ، لَو نَذَرتَ عَلى وَلَدِكَ ! فَنَذَرَ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ عليهماالسلاموفِضَّةُ _ جارِيَةٌ لَهُما _ إن بَرِئا مِمّا بِهِما أن يَصوموا ثَلاثَةَ أيّامٍ .
فَشُفِيا وما مَعَهُم شَيءٌ ، فَاستَقرَضَ عَلِيٌّ عليه السلام مِن شَمعونَ الخَيبَرِيِّ اليَهودِيِّ ثَلاثَ أصوُعٍ مِن شَعيرٍ ، فَطَحَنَت فاطِمَةُ عليهاالسلامصاعا وَاختَبَزَت خَمسَةَ أقراصٍ عَلى عَدَدِهِم ، فَوَضَعوها بَينَ أيديهِمِ لِيُفطِروا ، فَوَقَفَ عَلَيهِم سائِلٌ فَقالَ :
السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، مِسكينٌ مِن مَساكينِ المُسلِمينَ أطعِموني أطعَمَكُمُ اللّهُ مِن مَوائِدِ الجَنَّةِ . فَآثَروهُ وباتوا لَم يَذوقوا إلَا الماءَ ، وأصبَحوا صِياما .
فَلَمّا أمسَوا ووَضَعُوا الطَّعامَ بَينَ أيديهِم وَقَفَ عَلَيهِم يَتيمٌ فَآثَروهُ . ووَقَفَ عَلَيهِم أسيرٌ فِي الثّالِثَةِ ، فَفَعَلوا مِثلَ ذلِكَ .
فَلَمّا أصبَحوا أخَذَ عَلِيٌّ عليه السلام بِيَدِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام وأقبَلوا إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا أبصَرَهُم وهُم يَرتَعِشونَ كَالفِراخِ مِن شِدَّةِ الجوعِ ، قالَ : ما أشَدَّ ما يَسوؤُني ما أرى بِكُم ، وقامَ فَانطَلَقَ مَعَهُم فَرَأى فاطِمَةَ عليهاالسلام في مِحرابِها قَدِ التَصَقَ ظَهرُها بِبَطنِها وغارَت عَيناها ، فَساءَهُ ذلِكَ .
فَنَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام ، وقالَ : خُذها يا مُحَمَّدُ ، هَنَّأَكَ اللّهُ في أهلِ بَيتِكَ! فَأَقرَأَهُ السّورَةَ (1) . (2) .
ص: 169
2688.نهج البلاغة :الكشّاف_ به نقل از ابن عبّاس _ :حسن و حسين عليهماالسلام ، بيمار شدند . پيامبر خدا ، با عدّه اى از مسلمانان به عيادت آن دو رفتند و [به على عليه السلام ]گفتند : اى ابو الحسن! كاش براى شفاى فرزندت نذرى مى كردى . على و فاطمه عليهماالسلام و فضّه ، كنيز ايشان ، نذر كردند كه اگر آن دو بهبود يابند ، سه روز روزه بگيرند.
حسن و حسين عليهماالسلام شفا يافتند ؛ ولى آنان ، چيزى [براى خوردن] نداشتند . پس على عليه السلام ، سه پيمانه جو از شمعون خيبرى يهودى ، قرض گرفت . فاطمه عليهاالسلام ، يك پيمانه آن را آرد كرد و پنج قرص نان ، به تعداد افراد خانواده شان پخت . آنها را در برابر خويش نهادند تا افطار كنند كه نيازمندى آمد و گفت : سلام بر شما ، اى اهل بيت محمّد! مستمندى مسلمانم . مرا خوراكى دهيد . خداوند ، شما را از سفره هاى بهشت ، اطعام كند!
پس ، او را بر خود ترجيح دادند و آن شب ، جز آب ، چيزى نچشيدند و روز بعد را روزه گرفتند .
چون شب شد ، غذا را در برابر خود نهادند . يتيمى آمد و اين بار نيز او را بر خويشتن ، مقدّم داشتند . شب سوم ، اسيرى آمد و باز ، او را بر خود ، ترجيح دادند.
چون صبح شد ، على عليه السلام ، دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفت و به سوى پيامبر خدا رفتند . چون پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را ديد كه از شدّت گرسنگى ، مانند جوجه مى لرزند ، فرمود : «چه گران است بر من اين وضعى كه در شما مى بينم!» . از جا برخاست و با آنان [به طرف خانه فاطمه عليهاالسلام] رفت . فاطمه عليهاالسلامرا در محرابش ديد ، در حالى كه شكمش [از شدّت گرسنگى] به پشتش چسبيده و چشمانش گود افتاده بود . پيامبر صلى الله عليه و آله ، از ديدن اين صحنه ، ناراحت شد.
در اين هنگام ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت : اين [سوره] را بگير ، اى محمّد! خداوند ، در باره خانواده ات به تو تبريك مى گويد! و سوره (1) را براى او قرائت كرد. .
ص: 170
ج _ سَيِّدُ المُؤثِرينَ وإمامُهُمالكتاب«وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ». (1)
الحديث2689.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الملك بن ابى حرّه _ ) الإمام الباقر عليه السلام_ في خَبَرِ احتِجاجِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في أمرِ الخِلافَةِ _ :قالَ [ عَلِيٌّ عليه السلام ] : نَشَدتُكُم بِاللّهِ هَل فيكُم أحَدٌ نَزَلَت فيهِ هذِهِ الآيَةُ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» غَيري ؟ قالوا : لا . (2)2690.مسند ابن حنبل عن أيّوب عن حميد بن هلال عن رجل منعنه عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسٌ ذاتَ يَومٍ وأصحابُهُ جُلوسٌ حَولَهُ ، فَجاءَ عَلِيٌّ عليه السلام وعَلَيهِ سَمِلُ (3) ثَوبٍ مُنخَرِقٌ عَن بَعضِ جَسَدِهِ ، فَجَلَسَ قَريبا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَنَظَرَ إلَيهِ ساعَةً ثُمَّ قَرَأَ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » .
ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام : أما إنَّكَ رَأسُ الَّذينَ نَزَلَت فيهِم هذِهِ الآيَةُ وسَيِّدُهُم وإمامُهُم .
ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام : أينَ حُلَّتُكَ الَّتي كَسَوتُكَها يا عَلِيُّ؟
فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ بَعضَ أصحابِكَ أتاني يَشكو عُريَهُ وعُريَ أهلِ بَيتِهِ ، فَرَحِمتُهُ وَآثَرتُهُ بِها عَلى نَفسي ، وعَرَفتُ أنَّ اللّهَ سَيَكسوني خَيرا مِنها .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : صَدَقتَ ، أما إنَّ جَبرَئيلَ قَد أتاني يُحَدِّثُني أنَّ اللّهَ اتَّخَذَ لَكَ مَكانَها فِي الجَنَّةِ حُلَّةً خَضراءَ مِن إستَبرَقٍ ، وصَنِفَتُها (4) مِن ياقوتٍ وزَبَرجَدٍ ، فَنِعمَ الجَوازُ ، جَوازُ رَبِّكَ بِسَخاوَةِ نَفسِكَ ، وصَبرِكَ عَلى سَمَلَتِكَ هذِهِ المُنخَرِقَةِ ، فَأَبشِر يا عَلِيُّ .
فَانصَرَفَ عَلِيٌّ عليه السلام فَرِحا مُستَبشِرا بِما أخبَرَهُ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (5) .
ص: 171
ج _ سَرور و پيشواى ايثارگرانقرآن«و [ديگران را] بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند» .
حديث2692.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبدالملك بن ابى حرّه _ ) امام باقر عليه السلام_ در خبر احتجاج امير مؤمنان عليه السلام در مورد خلافت _ :[على عليه السلام ] فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا در ميان شما ، جز من كسى هست كه اين آيه در حقّ او نازل شده باشد : «و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» ؟» .
گفتند : نه .2693.تاريخ الطبري عن عبد الملك بن أبي حرّة :امام باقر عليه السلام :روزى پيامبر خدا نشسته بود و اصحابش پيرامون او نشسته بودند كه على عليه السلام با جامه اى كهنه و پاره آمد و نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله نشست . پيامبر صلى الله عليه و آله ، لحظاتى به او نگريست و سپس اين آيه را خواند : «و بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .
پيامبر خدا سپس به على عليه السلام فرمود : «بدان كه تو در رأس كسانى هستى كه اين آيه در حقّ آنان نازل شد ، و آقا و پيشواى ايشان هستى» .
آن گاه ، پيامبر خدا به على عليه السلام فرمود : «آن جامه اى كه به تو پوشاندم ، كجاست ، اى على؟» .
گفت : اى پيامبر خدا! يكى از اصحاب شما نزد من آمد و از برهنگى خود و خانواده اش شِكوه كرد و من ، دلم به حالش سوخت و او را در پوشيدن آن جامه ، بر خود ، مقدّم داشتم و دانستم كه خداوند ، به زودى ، بهتر از آن را به من خواهد پوشاند .
پيامبر خدا فرمود : «درست گفتى . همانا جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و برايم گفت كه خداوند ، به جاى آن جامه ، براى تو در بهشت ، جامه اى سبز از ديباى ستبر با
كناره هايى از ياقوت و زِبَرجد برگزيد . نيكو پاداشى است پاداش پروردگار تو در برابر سخاوت نفس تو و شكيبايى ات بر اين جامه كهنه و پاره اى كه پوشيده اى! پس شاد باش ، اى على!» .
على عليه السلام ، شادان و خوش حال از خبرى كه پيامبر خدا به او داده بود ، باز گشت.
.
ص: 172
2693.تاريخ الطبرى ( _ ب_ه نقل از عبد المل_ك ب_ن ابى حرّه _ ) مجمع البيان عن أبي الطفيل :اِشتَرى عَلِيٌّ عليه السلام ثَوبا فَأَعجَبَهُ فَتَصَدَّقَ بِهِ ، وقالَ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يَقولُ : مَن آثَرَ عَلى نَفسِهِ آثَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ بِالجَنَّةِ . (1)2694.أنساب الأشراف عن أبي مجلز :الإمام الصادق عليه السلام :بَينَما عَلِيٌّ عليه السلام عِندَ فاطِمَةَ عليهاالسلام إذ قالَت لَهُ : يا عَلِيُّ ، اذهَب إلى أبي فَابغِنا (2) مِنهُ شَيئا .
فَقالَ : نَعَم . فَأَتى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَعطاهُ دينارا ، وقالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ، اذهَب فَابتَع بِهِ لِأَهلِكَ طَعاما .
فَخَرَجَ مِن عِندِهِ فَلَقِيَهُ المِقدادُ بنُ الأَسوَدِ ، وقاما ما شاءَ اللّهُ أن يَقوما ، وذَكَرَ لَهُ حاجَتَهُ ، فَأَعطاهُ الدّينارَ وَانطَلَقَ إلَى المَسجِدِ ، فَوَضَعَ رَأسَهُ فَنامَ ، فَانتَظَرَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَم يَأتِ ، ثُمَّ انتَظَرَهُ فَلَم يَأتِ ، فَخَرَجَ يَدورُ فِي المَسجِدِ فَإِذا هُوَ بِعَلِيٍّ عليه السلام نائِمٌ فِي المَسجِدِ ، فَحَرَّكَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقَعَدَ .
فَقالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ما صَنَعتَ؟
فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، خَرَجتُ مِن عِندِكَ فَلَقِيَنِي المِقدادُ بنُ الأَسوَدِ ، فَذَكَرَ لي ما شاءَ اللّهُ أن يَذكُرَ ، فَأَعطَيتُهُ الدّينارَ .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أما إنَّ جَبرَئيلَ قَد أنبَأَني بِذلِكَ ، وقَد أنزَلَ اللّهُ فيكَ كِتابا : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» . (3) .
ص: 173
2695.الأخبار الطوال ( _ بَعدَ ذِكرِ رِسالَةِ الإِمامِ عليه السلام إلَى ) مجمع البيان_ به نقل از ابو الطفيل _ :على عليه السلام ، جامه اى خريد و از آن ، خوشش آمد . پس آن را صدقه داد و فرمود : «از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد : هر كه ديگران را بر خود ، مقدّم دارد ، خداوند ، در روز قيامت ، در ورود به بهشت ، او را مقدّم مى دارد» .2694.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مجلز _ ) امام صادق عليه السلام :على عليه السلام ، نزد فاطمه عليهاالسلام بود . فاطمه عليهاالسلام به او گفت : اى على! نزد پدرم برو و از او چيزى براى ما درخواست كن.
على عليه السلام گفت : باشد .
پس نزد پيامبر خدا رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله ، يك دينار به او داد و فرمود : «اى على! برو و با اين دينار ، غذايى براى خانواده ات خريدارى كن» .
على عليه السلام از نزد پيامبر صلى الله عليه و آله خارج شد . در راه به مقداد بن اسود برخورد و مدّتى با هم [به سخن] ايستادند . مقداد ، حاجتش را به او گفت . على عليه السلام ، دينار را به او داد و به مسجد رفت و سرش را گذاشت و خوابيد .
پيامبر خدا ، منتظر على عليه السلام ماند ؛ امّا نيامد . باز انتظار كشيد ؛ امّا از او خبرى نشد . پس بيرون رفت و در مسجد مى گشت كه ديد على عليه السلام در آن جا خوابيده است . پيامبر خدا ، او را تكان داد . على عليه السلام [بيدار شد و] نشست.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «چه كردى ، اى على؟» .
گفت : اى پيامبر خدا! از نزد شما كه رفتم ، به مقداد بن اسود برخوردم و او به من گفت آنچه را خدا خواست بگويد (اظهار حاجت كرد) و من ، آن دينار را به او دادم.
پيامبر خدا فرمود : «همانا جبرئيل عليه السلام اين مطلب را به من خبر داد ، و خداوند ، در باره تو اين آيه را فرو فرستاد : «و [ديگران را] بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» » . .
ص: 174
2695.الأخبار الطّوال ( _ پس از بيان نامه امام عليه السلام به خوارج و پاس ) الأمالي للطوسي عن أبي سعيد الخدريّ :أصبَحَ عَلِيٌّ عليه السلام ذاتَ يَومٍ ساغِبا (1) فَقالَ : يا فاطِمَةُ ، هَل عِندَكِ شَيءٌ تُطعِميني؟
قالَت : وَالَّذي أكرَمَ أبي بِالنُّبُوَّةِ وأكرَمَكَ بِالوَصِيَّةِ ، ما أصبَحَ عِندي شَيءٌ يَطعَمُهُ بَشَرٌ ، وما كانَ مِن شَيءٍ اُطعِمُكَ مُنذُ يَومَينِ إلّا شَيءٌ كُنتُ اُؤثِرُكَ بِهِ عَلى نَفسي وعَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ!
قالَ : أعَلَى الصَّبِيَّينِ ! ألا أعلَمتِني فَآتِيَكُم بِشَيءٍ؟
قالَت : يا أبَا الحَسَنِ ، إنّي لَأَستَحي مِن إلهي أن اُكَلِّفَكَ ما لا تَقدِرُ .
فَخَرَجَ واثِقا بِاللّهِ حَسَنَ الظَّنِّ بِهِ ، فَاستَقرَضَ دينارا ، فَبَينَا الدّينارُ في يَدِ عَلِيٍّ عليه السلام إذ عَرَضَ لَهُ المِقدادُ في يَومٍ شَديدِ الحَرِّ ، قَد لَوَّحَتهُ (2) الشَّمسُ مِن فَوقِهِ وتَحتِهِ ، فَأَنكَرَ عَلِيٌّ عليه السلام شَأنَهُ ، فَقالَ : يا مِقدادُ ، ما أزعَجَكَ (3) هذِهِ السّاعَةَ؟
قالَ : خَلِّ سَبيلي يا أبَا الحَسَنِ ، ولا تَكشِفني عَمّا وَرائي .
قالَ : إنّه لا يَسَعُني أن تُجاوِزَني حَتّى أعلَمَ عِلمَكَ .
قالَ : يا أبَا الحَسَنِ ، إلَى اللّهِ ثُمَّ إلَيكَ أن تُخَلِّيَ سَبيلَكَ ولا تَكشِفَني عَن حالي .
فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : إنَّهُ لا يَسَعُك أن تَكتُمَني حالَكَ .
فَقالَ : إذا أبَيتَ ، فَوَالَّذي أكرَمَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ وأكرَمَكَ بِالوَصِيَّةِ ما أزعَجَني إلَا الجَهدُ (4) ، ولَقَد تَرَكتُ عِيالي بِحالٍ لَم تَحمِلني لَهَا الأَرضُ ، فَخَرَجتُ مَهموما ورَكِبتُ رَأسي ، فَهذِهِ حالي .
فَهَمَلَت عَينا عَلِيٍّ عليه السلام بِالدُّموعِ حَتّى أخضَلَت دُموعُهُ لِحيَتَهُ ، ثُمَّ قالَ : أحلِفُ بِالَّذي حَلَفتَ بِهِ ، ما أزعَجَني مِن أهلي إلَا الَّذي أزعَجَكَ ، ولَقَدِ استَقرَضتُ دينارا فَخُذهُ ؛ فَدَفَعَ الدّينارَ إلَيهِ وآثَرَهُ بِهِ عَلى نَفسِهِ . (5) .
ص: 175
2696.تاريخ الطبري عن جبر بن نوف :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ :روزى على عليه السلام گرسنه بود و گفت : «فاطمه! چيزى براى خوردن دارى كه به من بدهى؟» .
فاطمه عليهاالسلام گفت : سوگند به آن كه پدرم را به نبوّت ، مفتخر ساخت و تو را به وصايت ، چيزى كه بشرى آن را مى خورد ، ندارم و از دو روز پيش تا به حال ، غذايى كه به تو داده ام ، غذايى بوده كه خودم و حسن و حسين نخورده ايم و به تو داده ايم!
على عليه السلام گفت : «حتّى آن دو كودك! چرا به من نگفتى تا چيزى برايتان تهيّه كنم؟» .
فاطمه عليهاالسلام گفت : يا ابا الحسن! من از خدايم شرم مى كنم كه از تو چيزى بخواهم كه نمى توانى [تهيّه كنى] .
پس على عليه السلام با اتّكا و اميد به خدا ، بيرون رفت و يك دينار ، قرض گرفت . در حالى كه دينار در دست على عليه السلام بود ، مقداد به وى برخورد . روز بسيار گرمى بود و تابش آفتاب ، سر تا پاى او را سوزانده بود . على عليه السلام ، با ديدن سر و وضع او ، ناراحت شد و فرمود : «اى مقداد! چه چيزى تو را در اين ساعت روز ، بى قرار و آشفته كرده است؟» .
گفت : رهايم كن بروم _ اى ابو الحسن _ و از حال و روزم مپرس!
فرمود : «نمى گذارم بروى تا اين كه من هم مثل تو [گرفتارى ات را] بدانم» .
گفت : اى ابو الحسن! تو را به خدا و به خودت ، به راه خويش برو و پرده از حال و روزم بر مدار.
على عليه السلام فرمود : «تو حق ندارى وضعت را از من ، كتمان كنى» .
مقداد گفت : حال كه اصرار دارى ، سوگند به آن كه محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوّت و تو را به وصايت مفتخر ساخت ، سختى [و فشار زندگى] مرا چنين آشفته و بى قرار ساخته است . خانواده ام را در حالى ترك كردم كه زمين ، تاب تحمّل آن حال و روز مرا نداشت . پس ، غم زده [از خانه] بيرون زدم و بى هيچ هدفى راهى شدم . اين است حال من!
اشك از چشمان على عليه السلام سرازير شد ، چندان كه اشك هايش محاسنش را تَر كرد . سپس فرمود : «سوگند به همان كه تو به او سوگند خوردى ، مرا نيز در باره خانواده ام بى قرار نكرده ، مگر همان چيزى كه تو را بى قرار كرده است . من ، يك دينار قرض كرده ام . بگير! مال تو باشد» و آن دينار را به مقداد داد و او را بر خويش ، مقدّم داشت. .
ص: 176
2697.مروج الذهب :الفتوّة :صَحَّ عَن عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام في الإِيثارِ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله جاءَهُ ضَيفٌ ولَم يَجِد عِندَهُ ما يُكرِمُهُ بِهِ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : مَن يُكرِمُ ضَيفي هذا وأضمِنُ لَهُ عَلَى اللّهِ الجَنَّةَ؟
فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أنَا يا رَسولَ اللّهِ .
فَأَخَذَهُ وجاءَ بِهِ إلى فاطِمَةَ عليهاالسلام ولَم يَكُن عِندَها سِوى قُرصَتَينِ قَد هَيَّأتهُما لِلإِفطارِ . فَلَمّا كانَ وَقتُ العَشاءِ أصلَحَتِ الزّادَ ثُردَةً (1) ووَضَعَتهُ بَينَ يَدَيِ الضَّيفِ وعَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ جاءَت إلَى المِصباحِ كَأَنَّها تُصلِحُهُ فَأَطفَأَتهُ ، فَأَخَذَ عَلِيٌّ عليه السلام يَرفَعُ يَدَهُ ويَضَعُها فِي الزّادِ يوهِمُ الضَّيفَ أنّه يَطعَمُ مَعَهُ وهُوَ لا يَأكُلُ شَيئا لِيَكتَفِيَ الضَّيفُ ، فَلَمَّا استَكفَى الضَّيفُ أتى بِالمِصباحِ وباتَ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ عليهماالسلامطاوِيَينِ (2) عَلى صَومِهِما .
فَأَنزَلَ اللّهُ في حَقِّهِما : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ » . (3) .
ص: 177
2696.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از جبر بن نوف _ ) الفتوّة ، ابن معمار :به طريق صحيح در باره على بن ابى طالب عليه السلام از ايثار[ش] روايت شده است كه ميهمانى بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد و ايشان ، چيزى براى پذيرايى از او نداشت . پس فرمود : «چه كسى از اين ميهمان من ، پذيرايى مى كند؟ من ، نزد خدا ، بهشت را براى او ضمانت مى كنم» .
على عليه السلام گفت : من ، اى پيامبر خدا! و او را برداشت و نزد فاطمه عليهاالسلام برد ؛ ولى در خانه ايشان ، جز دو قرص نان كه فاطمه عليهاالسلام براى افطار تهيّه كرده بود ، چيزى وجود نداشت .
چون وقت شام شد ، فاطمه عليهاالسلام از آن نان ها تريدى ساخت و آن را جلو ميهمان و على عليه السلام نهاد و سپس خود ، به سوى چراغ رفت و به بهانه اين كه آن را درست مى كند ، خاموشش كرد . در اين هنگام ، على عليه السلام ، دست خود را به طرف غذا مى برد و بالا مى آورد و به ميهمان وانمود مى كرد كه مشغول غذا خوردن با اوست ، در صورتى كه چيزى نمى خورد تا ميهمان را كفايت كند . وقتى ميهمان سير شد ، چراغ را آوردند و على و فاطمه عليهماالسلام ، آن شب را گرسنه و روزه دار خوابيدند . آن گاه ، خداوند ، در حقّ آن دو ، اين آيه را فرو فرستاد : «و [ديگران را ]بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان
نيازمند باشند» ». .
ص: 178
2697.مروج الذّهب :الأمالي للطوسي عن أبي هريرة :جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَشَكا إلَيهِ الجوعَ ، فَبَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى بُيوتِ أزواجِهِ ، فَقُلنَ : ما عِندَنا إلَا الماءُ .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن لِهذَا الرَّجُلِ اللَّيلَةَ؟
فَقالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام : أنَا لَهُ يا رَسولَ اللّهِ . وأتى فاطِمَةَ عليهاالسلام . فَقالَ : ما عِندَكِ يَابنَةَ رَسولِ اللّهِ؟
فَقالَت : ما عِندَنا إلّا قوتُ الصِّبيَةِ ، لكِنّا نُؤثِرُ ضَيفَنا .
فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : يَابنَةَ مُحَمَّدٍ ، نَوِّمِي الصِّبيَةَ وأطفِئِي المِصباحَ .
فَلَمّا أصبَحَ عَلِيٌّ عليه السلام غَدا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَلَم يَبرَح حَتّى أنزَلَ اللّهُ عز و جل : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» . (1)2698.تاريخ الطبري عن أبي الصلت التيمي :مستدرك الوسائل عن عبد اللّه بن مسعود :صَلّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَيلَةً صَلاةَ العِشاءِ ، فَقامَ رَجُلٌ مِن بَينِ الصَّفِّ ، فَقالَ : يا مَعاشِرَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، أنَا رَجُلٌ غَريبٌ فَقيرٌ ، وأسأَ لُكُم في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَطعِموني .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أيُّهَا الحَبيبُ ، لا تَذكُرِ الغُربَةَ فَقَد قَطَعتَ نِياطَ قَلبي ، أمَّا الغُرَباءُ فَأَربَعَةٌ .
قالوا : يا رَسولَ اللّهِ مَن هُم؟
قال : مَسجِدٌ ظَهرانَي قومٍ لا يُصَلّونَ فيهِ ، وقُرآنٌ في أيدي قَومٍ لا يَقرَؤونَ فيهِ ، وعالِمٌ بَينَ قَومٍ لا يَعرِفونَ حالَهُ ولا يَتَفَقَّدونَهُ ، وأسيرٌ في بِلادِ الرّومِ بَينَ الكُفّارِ لا يَعرِفونَ اللّهَ .
ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : مَنِ الَّذي يَكفي مَؤونَةَ هذَا الرَّجُلِ ؛ فيُبَوِّئَهُ اللّهُ فِي الفِردَوسِ الأَعلى؟
فَقامَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وأخَذَ بِيَدِ السّائِلِ ، وأتى بِهِ إلى حُجرَةِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَقالَ : يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ ، انظُري في أمرِ هذَا الضَّيفِ!
فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : يَا ابنَ العَمِّ ، لَم يَكُن فِي البَيتِ إلّا قَليلٌ مِنَ البُرِّ صَنَعتُ مِنهُ طَعاماً ، وَالأَطفالُ مُحتاجونَ إلَيهِ وأنتَ صائِمٌ ، وَالطَّعامُ قَليلٌ لا يُغني غَيرَ واحِدٍ .
فَقالَ : أحضِريهِ . فَذَهَبَت وأتَت بِالطَّعامِ ووَضَعَتهُ ، فَنَظَرَ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَرَآهُ قَليلاً ، فَقالَ في نَفسِهِ : لا يَنبَغي أن آكُلَ مِن هذَا الطَّعامِ ، فَإِن أكَلتُهُ لا يَكفِي الضَّيفَ ، فَمَدَّ يَدَهُ إلَى السِّراجِ يُريدُ أن يُصلِحَهُ فَأَطفَأَهُ ، وقالَ لِسَيِّدَةِ النِّساءِ عليهاالسلام : تَعَلَّلي في إيقادِهِ ، حَتّى يُحسِنَ الضَّيفُ أكلَهُ ثُمَّ اِيتيني بِهِ .
وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يُحَرِّكُ فَمَهُ المُبارَكَ ، يُرِي الضَّيفَ أنَّهُ يَأكُلُ ولا يَأكُلُ ، إلى أن فَرَغَ الضَّيفُ مِن أكلِهِ وشَبِعَ ، وأتَت خَيرُ النِّساِء عليهاالسلام بِالسِّراجِ ووَضَعَتهُ ، وكانَ الطَّعامُ بِحالِهِ .
فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام لِضَيفِهِ : لِمَ ما أكَلتَ الطَّعامَ؟
فَقالَ : يا أبَا الحَسَنِ أكَلتُ الطَّعامَ وشَبِعتُ ، ولكِنَّ اللّهَ تَعالى بارَكَ فيهِ .
ثُمَّ أكَلَ مِنَ الطَّعامِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وسَيِّدَةُ النِّساءِ وَالحَسَنانِ عليهم السلام وأعطَوا مِنهُ جيرانَهُم ، وذلِكَ مِمّا بارَكَ اللّهُ تَعالى فيهِ . فَلَمّا أصبَحَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أتى إلى مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، كَيفَ كُنتَ مَعَ الضَّيفِ؟
فَقالَ : بِحَمدِ اللّهِ _ يا رَسولَ اللّهِ _ بِخَيرٍ .
فَقالَ : إنَّ اللّهَ تَعالى تَعَجَّبَ مِمّا فَعَلتَ البارِحَةَ ، مِن إطفاءِ السِّراجِ وَالاِمتِناعِ مِنَ الأَكلِ لِلضَّيفِ .
فَقالَ : مَن أخبَرَكَ بِهذا؟
فَقالَ : جَبرَئيلُ ، وأتى بِهذِهِ الآيَةِ في شَأنِكَ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ »الآيةَ . (2) .
ص: 179
2699.الإمامة والسياسة :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابو هريره _ :مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از گرسنگى شِكوه كرد . پيامبر خدا ، به خانه هاى همسرانش پيغام فرستاد [كه غذايى براى آن مرد بفرستند] ؛ امّا آنها گفتند : جز آب ، چيزى در خانه نداريم.
پيامبر خدا فرمود : «چه كسى امشب ، اين مرد را پذيرايى مى كند؟» .
على بن ابى طالب عليه السلام گفت : من پذيرايى اش مى كنم ، اى پيامبر خدا! و نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت : در خانه چه دارى ، اى دختر پيامبر خدا؟
فاطمه عليهاالسلام گفت : جز غذاى بچّه ها چيزى نداريم ؛ امّا ميهمان خود را مقدّم مى داريم.
على عليه السلام گفت : اى دختر محمّد! بچّه ها را بخوابان و چراغ را خاموش كن .
صبح كه شد ، على عليه السلام نزد پيامبر خدا رفت و ماجرا را به ايشان گفت . هنوز از نزد پيامبر خدا خارج نشده بود كه خداوند ، اين آيه را فرو فرستاد : «و [ديگران را ]بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .2698.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو صَلْت تَيْمى _ ) مستدرك الوسائل_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ :شبى پس از آن كه پيامبر خدا ، نماز عشا را خواند ، مردى از ميان صف [نماز ]برخاست و گفت : اى گروه مهاجران و انصار! من مردى غريب و فقيرم و در مسجد پيامبر خدا ، از شما درخواست كمك مى كنم . مرا غذايى دهيد.
پيامبر خدا فرمود : «اى عزيز! از غربت مگو كه قلبم را آتش زدى . غريبان ، چهار كس اند» .
گفتند : آنها كيستند ، اى پيامبر خدا؟
فرمود : «يكى مسجدى در ميان قومى كه در آن ، نماز نمى خوانند ؛ دوم ، قرآن در دست قومى كه آن را نمى خوانند ؛ سوم ، عالمى در ميان قومى كه جايگاهش را نمى شناسند و به ديدارش نمى روند ؛ و چهارم ، اسيرى در كشور روم در ميان كافران خدانشناس» .
سپس فرمود : «كيست كه اين مرد را غذا دهد تا خداوند ، او را در بهشت برين ، جاى دهد؟» .
امير مؤمنان ، برخاست و دست سائل را گرفت و او را به خانه فاطمه عليهاالسلامآورد و گفت : اى دختر پيامبر خدا! از اين ميهمان ، پذيرايى كن .
فاطمه عليهاالسلام گفت : پسرعمو! در خانه ، جز اندكى گندم كه از آن غذايى تهيّه كرده ام ، چيزى نيست و بچّه ها به آن محتاج اند و تو خود نيز روزه اى . غذا كم است و فقط براى يك نفر ، كافى است.
على عليه السلام گفت : همان را بياور .
فاطمه عليهاالسلام رفت و غذا را آورد و گذاشت . امير مؤمنان ، نگاه كرد . ديد كه غذاى اندكى است . با خود گفت : درست نيست كه من هم از اين غذا بخورم ؛ چون اگر بخورم ، ميهمان را سير نمى كند . پس ، دستش را به طرف چراغ دراز كرد و به بهانه اين كه آن را درست كند ، خاموشش كرد و به بانوى بانوان گفت : در روشن كردن چراغ ، تعلّل كن تا ميهمان ، غذايش را خوب بخورد . آن گاه ، چراغ را نزد من بياور.
امير مؤمنان ، دهانش را مى جنباند تا به ميهمان وانمود كند كه غذا مى خورد ، در حالى كه نمى خورد ، تا اين كه ميهمان ، از خوردن ، دست كشيد و سير شد . در اين هنگام ، آن بهترينِ زنان ، چراغ را آورد و گذاشت ؛ ولى غذا ، همچنان دست نخورده باقى بود.
امير مؤمنان به ميهمانش فرمود : چرا غذا نخوردى؟
گفت : اى ابو الحسن! خوردم و سير شدم ؛ امّا خداوند متعال به آن بركت داده است.
آن گاه ، امير مؤمنان و بانوى بانوان و حسنين عليهم السلام از آن غذا خوردند و به همسايگانشان هم دادند ، و اين ، به واسطه بركتى بود كه خداوند متعال به آن غذا داده بود .
صبح كه شد ، امير مؤمنان عليه السلام به مسجد پيامبر خدا رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على! با ميهمان ، چگونه بودى؟» .
گفت : بحمد اللّه _ اى پيامبر خدا _ خوب .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداى متعال ، از كارى كه ديشب انجام دادى و به خاطر ميهمان ، چراغ را خاموش كردى و از خوردن ، خوددارى ورزيدى ، تعجّب كرد» .
على عليه السلام گفت : چه كسى اين را به شما خبر داد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل عليه السلام . و اين آيه را در باره تو آورد : «و [ديگران را ]بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ...» » . .
ص: 180
. .
ص: 181
. .
ص: 182
2699.الإمامة و السياسة :المناقب لابن شهرآشوب عن محمّد بن الصمّة عن أبيه عن عمّه :رَأَيتُ فِي المَدينَةِ رَجُلاً عَلى ظَهرِهِ قِربَةٌ وفي يَدِهِ صَحفَةٌ (1) ، يَقولُ : اللّهُمَّ وَلِيَّ المُؤمِنينَ وإلهَ المُؤمِنينَ وجارَ المُؤمِنينَ ، اقبَل قُربانِيَ اللَّيلَةَ ، فَما أمسَيتُ أملِكُ سِوى ما في صَحفَتي وغَيرَ ما يُواريني ، فَإِنَّكَ تَعلَمُ أ نّي مَنَعتَهُ نَفسي مَعَ شِدَّةِ سَغَبي في طَلَبِ القُربَةِ إلَيكَ غُنما ، اللّهُمَّ فَلا تُخلِق وَجهي ولا تَرُدَّ دَعوَتي .
فَأَتَيتُهُ حَتّى عَرَفتُهُ فَإِذا هُوَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَأَتى رَجُلاً فَأَطعَمَهُ . (2)2700.تاريخ الطبري عن حميد بن هلال ( _ بَعدَ أن ذَكَرَ أنَّ الخَوارِجَ قَتَلوا عَبدَ ا ) الإمام الباقر عليه السلام :اُوتِيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِمالٍ وحُلَلٍ وأصحابُهُ حَولَهُ جُلوسٌ ، فَقَسَّمَهُ عَلَيهِم حَتّى لَم تَبقَ مِنهُ حُلَّةٌ ولا دينارٌ ، فَلَمّا فَرَغَ مِنهُ جاءَ رَجُلٌ مِن فُقَراءِ المُهاجِرينَ وكانَ غائِبا ، فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : أيُّكُم يُعطي هذا نَصيبَهُ ويُؤثِرُهُ عَلى نَفسِهِ ؟ فَسَمِعَهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَقالَ : نَصيبي . فَأَعطاهُ إيّاهُ .
فَأَخَذَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَعطاهُ الرَّجُلَ . ثُمَّ قالَ : يا عَلِيُّ ، إنَّ اللّهَ جَعَلَكَ سَبّاقا لِلخَيراتِ ، سَخّاءً بِنَفسِكَ عَنِ المالِ ، أنتَ يَعسوبُ المُؤمِنينَ ، وَالمالُ يَعسوبُ الظَّلَمَةِ ، وَالظَّلَمَةُ هُمُ الَّذينَ يَحسُدونَكَ ويَبغونَ عَلَيكَ ويَمنَعونَكَ حَقَّكَ بَعدي . (3) .
ص: 183
2700.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از حميد بن هلال ، پس از بيان اين كه خوار ) المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از محمّد بن صمّه ، از پدرش ، از عمويش _ :در مدينه ، مردى را ديدم كه مَشكى بر پشت و سينى اى در دست دارد و مى گويد : «خدايا! اى حامى مؤمنان و معبود اهل ايمان و پناه گروندگان! خيرات امشبم را بپذير كه امشب ، جز آنچه در اين سينى ام است و آنچه مرا مى پوشاند (يعنى جامه تنم) ، چيزى ندارم ، و تو مى دانى كه با وجود شدّت گرسنگى ام ، براى تقرّب به تو ، اين را از خويشتن دريغ داشتم . پس _ اى خداوند _ رويم را زمين مينداز و دعايم را رد مكن» .
نزد آن مرد رفتم و شناختمش . او على بن ابى طالب عليه السلام بود . پس نزد مردى رفت و به او غذا داد.2701.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عوف :امام باقر عليه السلام :مقدارى مال و لباس نزد پيامبر خدا آوردند ، در حالى كه اصحابش پيرامون او نشسته بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، آنها را ميان آنان تقسيم كرد ، به طورى كه حتّى يك جامه و يك دينار ، باقى نمانْد . چون كار تقسيم تمام شد ، مردى از فقراى مهاجران كه غايب بود ، آمد . پيامبر خدا ، با ديدن او فرمود : «كدام يك از شما ، سهم خود را به اين مى دهد و او را بر خويشتن ، مقدّم مى دارد؟».
على عليه السلام ، اين را شنيد و گفت : سهم من [مال او باشد] . و آن را به او داد .
پيامبر خدا ، آن را برداشت و به آن مرد داد و سپس فرمود : «اى على! خداوند ، تو را پيشى گيرنده در امور خير ، و بسيار سخاوتمند و باگذشت از مال ، قرار داده است . تو پيشواى مؤمنانى ، و مال ، پيشواى ستمگران است . ستمگران ، همانان اند كه بر تو حسد مى ورزند و به تو ظلم مى كنند و پس از من ، تو را از حقّت محروم مى سازند» . .
ص: 184
2702.تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن أبي الكنود :الإمام الهادي عليه السلام_ في زِيارَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَومَ الغَديرِ _ :السَّلامُ عَلَيكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ... أنتَ مُطعِمُ الطَّعامِ عَلى حُبِّهِ مِسكينا ويَتيما وأسيرا لِوَجهِ اللّهِ ، لا تُريدُ مِنهُم جَزاءً ولا شُكوراً (1) ، وفيكَ أنزَلَ اللّهُ تَعالى : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْكَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» . (2)5 / 3الأَنصارِالكتاب«وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الْاءِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ». (3)
الحديث2705.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمّا عَزَمَ عَلى حَربِ الخَوارِجِ ، وقيلَ لَهُ ) الإمام الصادق عليه السلام_ مِن رِسالةٍ لَهُ فِي الغَنائِمِ ووُجوبِ الخُمسِ _ :... ثُمَّ أثنى [ اللّهُ ]عَلَى الأَنصارِ وذَكَرَ ما صَنَعوا ، وحُبَّهُم لِلمُهاجِرينَ وإيثارَهُم إيّاهُم ، وأنَّهُم لَم يَجِدوا في أنفُسِهِم حاجَةً _ يَقولُ : حَزازَةً _ مِمّا اُوتوا ؛ يَعنِي المُهاجِرينَ دونَهُم ، فَأَحسَنَ الثَّناءَ عَلَيهِم ، فَقالَ : «وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الْاءِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» . (4) .
ص: 185
2706.الكامل للمبرّد :امام هادى عليه السلام_ در زيارت امير مؤمنان در روز غدير _ :سلام بر تو اى امير مؤمنان! ... تويى آن كه خوردنى را ، با وجود دوست داشتن آن ، براى خدا به بينوا و يتيم و اسير ، خوراندى و از آنان ، هيچ پاداش و سپاسى نخواستى و خداوند ، اين آيه را در حقّ تو نازل فرمود كه : «و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .5 / 3انصار (1)قرآن«و كسانى كه پيش از آنان (مهاجران) در سراى (مدينه) جاى گرفته و ايمان آورده اند، هر كس را كه به سوى آنان مهاجرت كرده ، دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است ، در دل هايشان حسدى نمى يابند و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند،هر چند خودشان نيازمند باشند ، و آنها كه از آزمندىِ نفس خود ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .
حديث2707.كنز العمّال ( _ به نقل از ابوسليمان مرعش _ ) امام صادق عليه السلام_ بخشى از نامه ايشان در باره غنايم و وجوب خمس _ :سپس [خداوند ]انصار را ستود و از نيكوكارى و محبّت ايشان به مهاجران ، ياد كرد و اين كه در باره آنان ، ايثار كردند و نسبت به آنچه به آنها (يعنى مهاجران) داده شده بود و به ايشان نصيبى نرسيده بود ، در خويشتن ، احساس نيازمندى _ يعنى رشك _ نكردند . خداوند ، از ايشان به نيكى ياد كرد و فرمود : «و كسانى كه پيش از آنان (مهاجران) در سراى (مدينه) جاى گرفتند و ايمان آوردند ، كسانى را كه به سوى آنان مهاجرت كردند ، دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است ، در دل هايشان حسدى نمى يابند و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هر چند خودشان نيازمند باشند ، و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .
.
ص: 186
2708.الإرشاد ( _ به نقل از جُنْدَب بن عبد اللّه اَزْدى _ ) تاريخ المدينة عن مالك بن أنس :لَمّا قَدِمَ المُهاجِرونَ عَلَى الأَنصارِ المَدينَةَ ، قالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قاسِمُوا الَّذينَ قَدِموا عَلَيكُم .
قالوا : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، نُقاسِمُهُمُ التَّمرَ .
قالَ : أ وَغَيرُ ذلِكَ ؟
قالوا : ما هُوَ؟
قالَ : يَكفونَكُمُ (1) المُؤنَةَ وتُقاسِمونَهُمُ التَّمرَ .
قالوا : سَمِعنا وأطَعنا . فَكانوا يَكفونَهُمُ المُؤنَةَ ويُقاسِمونَهُمُ التَّمرَ . (2)2709.شرح نهج البلاغة :تاريخ المدينة عن الكلبي :لَمّا ظَهَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى أموالِ بَنِي النَّضيرِ قالَ لِلأَنصارِ : إنَّ إخوانَكُم مِنَ المُهاجِرينَ لَيسَت لَهُم أموالٌ ، فَإِن شِئتُم قَسَّمتُ هذِهِ الأَموالَ بَينَهُم وبَينَكُم جَميعا ، وإن شِئتُم أمسَكتُم أموالَكُم فَقَسَّمتُ هذِهِ فيهِم خاصَّةً .
قالوا : لا ، بَلِ اقسِم هذِهِ فيهِم ، وَاقسِم لَهُم مِن أموالِنا ما شِئتَ .
فَنَزَلَت : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ » . (3)2709.شرح نهج البلاغة :مجمع البيان عن ابن عبّاس :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ بَنِي النَّضيرِ لِلأَنصارِ : إن شِئتُم قَسَمتُم لِلمُهاجِرينَ مِن أموالِكُم ودِيارِكُم وتُشارِكونَهُم في هذِهِ الغَنيمَةِ ، وإن شِئتُم كانَت لَكُم دِيارُكُم وأموالُكُم ولَم يُقسَم لَكُم شَيءٌ مِنَ الغَنيمَةِ .
فَقالَ الأَنصارُ : بَل نَقسِمُ لَهُم مِن أموالِنا ودِيارِنا ونُؤثِرُهُم بِالغَنيمَةِ ولا نُشارِكُهُم فيها . فَنَزَلَت : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ» الآيةَ . (4) .
ص: 187
2710.نهج البلاغة :تاريخ المدينة_ به نقل از مالك بن انس _ :چون مهاجران در مدينه بر انصار وارد شدند ، پيامبر خدا به ايشان فرمود : «با كسانى كه بر شما وارد شده اند ، قسمت كنيد» .
انصار گفتند : اطاعت ، اى پيامبر خدا! خرما[ى خود ]را با آنها تقسيم مى كنيم.
فرمود : «يا كارى ديگر» .
گفتند : چه كارى؟
فرمود : «آنها براى شمار كار مى كنند و شما خرما را با آنها تقسيم مى كنيد» .
گفتند : چشم! اطاعت مى شود.
بدين ترتيب ، مهاجران براى انصار كار مى كردند و انصار ، خرما[ى خود] را با آنها تقسيم مى كردند.2710.نهج البلاغة ( _ برگرفته كلام وى با خوارج ، آن گاه كه به اردوگاه ) تاريخ المدينة_ به نقل از كلبى _ :چون پيامبر صلى الله عليه و آله بر دارايى هاى بنى نضير دست يافت ، به انصار فرمود : «برادران مهاجر شما ، تهى دست اند . بنا بر اين ، اگر خواستيد ، من اين دارايى ها را ميان شما و ايشان ، قسمت مى كنم و اگر هم خواستيد ، اموالتان را [كه قبلاً از آن به مهاجران مى داديد و قسمت مى كرديد ، ]براى خودتان نگه داريد و من ، اين دارايى ها را فقط ميان ايشان ، تقسيم كنم» .
انصار گفتند : نه ، اين دارايى ها را ميان ايشان قسمت كن و از اموال ما هم ، هر قدر كه مى خواهى ، بين ايشان تقسيم فرما.
در اين هنگام ، اين آيه نازل شد : «و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند» .2711.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ يَكشِفُ لِلخَوارِجِ الشُّبهَةَ ) مجمع البيان_ به نقل از ابن عبّاس _ :در روز [پيروزى بر] بنى نضير ، پيامبر خدا به انصار فرمود : «اگر خواستيد ، از اموال و خانه هايتان ميان مهاجران قسمت كنيد و در اين غنيمت با آنها شريك شويد ، و اگر هم خواستيد ، خانه هايتان و اموالتان مال خودتان باشد و از اين غنيمت ، چيزى ميان شما قسمت نشود».
انصار گفتند : هم از اموال و خانه هايمان با ايشان قسمت مى كنيم و هم از اين غنيمت به نفع آنان مى گذريم و شريكشان نمى شويم .
پس ، اين آيه نازل شد : «و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ...» . .
ص: 188
2711.امام على عليه السلام ( _ برگرفته گفتار او كه از خوارج ، شبهه مى زدايد _ ) صحيح البخاري عن أبي هريرة :إنَّ رَجُلاً أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَبَعَثَ إلى نِسائِهِ ، فَقُلنَ : ما مَعَنا إلَا الماءُ !
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن يَضُمُّ أو يُضيفُ هذا؟
فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ : أنَا .
فَانطَلَقَ بِهِ إلَى امرَأَتِهِ فَقالَ : أكرِمي ضَيفَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .
فَقالَت : ما عِندَنا إلّا قوتُ صِبياني .
فَقالَ : هَيِّئي طَعامَكِ وأصبِحي سِراجَكِ ونَوِّمي صِبيانَكِ إذا أرادوا عَشاءً .
فَهَيَّأَت طَعامَها وأصبَحَت سِراجَها ونَوَّمَت صِبيانَها ، ثُمَّ قامَت كَأَنَّها تُصلِحُ سِراجَها فَأَطفَأَتهُ فَجَعلا يُرِيانِهِ أنَّهُما يَأكُلانِ ، فَباتا طاوِيَينِ .
فَلَمّا أصبَحَ غَدا إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : ضَحِكَ اللّهُ اللَّيلَةَ أو عَجِبَ مِن فَعالِكُما . فَأَنزَلَ اللّهُ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » . (1) .
ص: 189
2712.التوحيد عن الأصبغ بن نباتة :صحيح البخارى_ به نقل از ابو هريره _ :مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد . ايشان ، به همسرانش پيغام فرستاد [كه خوراكى براى آن مرد بفرستند] . آنان گفتند : جز آب ، چيزى در خانه نداريم .
پيامبر خدا فرمود : «چه كسى اين مرد را با خود مى برد يا ميهمانش مى كند؟».
مردى از انصار گفت : من. آن گاه او را به نزد همسرش برد و گفت : ميهمان پيامبر خدا را پذيرايى كن.
همسرش گفت : جز خوراك بچّه هايم چيزى در بساط نداريم.
مرد انصارى گفت : غذايت را آماده ساز و چراغت را خاموش كن و بچّه هايت را اگر شام خواستند ، بخوابان.
زن ، غذايش را آماده كرد و چراغش را روشن نمود و بچّه هايش را خواباند و سپس برخاست و به بهانه اين كه چراغ را درست كند ، خاموشش كرد و [در تاريكى،] زن و شوهر ، به ميهمان چنين وانمود مى كردند كه مشغول غذا خوردن هستند ؛ ولى آن شب ، هر دو گرسنه خوابيدند.
صبح كه شد ، آن مرد انصارى نزد پيامبر خدا آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «ديشب ، خدا از كارى كه شما دو نفر (زن و شوهر) كرديد ، خنديد (1) _ يا خوشش آمد _ و اين آيه را نازل فرمود : «و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» » . (2) .
ص: 190
. .
ص: 191
پژوهشى در باره شأن نزول آيه ايثار «وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الْاءِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّآ أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (1) و [نيز] كسانى كه پيش از آنان (مهاجران) در سراى (مدينه) جاى گرفته و ايمان آورده اند ، هر كس را كه به سوى آنان مهاجرت كرده ، دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است ، در دل هايشان حسدى نمى يابند و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هر چند خودشان نيازمند باشند ، و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» . در باره شأن نزول اين آيه ، پنج وجه به شرح ذيل ، روايت شده است:
يك . ايثار انصارصدر آيه، به روشنى نشان مى دهد كه سخن، در باره ايثار انصار است؛زيرا مقصود از «و كسانى كه پيش از آنان (مهاجران) در سراىْ (مدينه) جاى گرفته و ايمان آورده اند» _ كه عطف بر آيه قبلى: «مهاجران فقير ... » است _ ، مسلمانان مدينه اند كه «انصار» ناميده مى شدند. آنان بودند كه در جريان تقسيم غنايمى كه از يهود بنى نضير به دست مسلمانان افتاده بود _ به شرحى كه در آيات 84 تا 86 سوره حشر
.
ص: 192
آمده است _ ، مهاجران را بر خود ، مقدّم داشتند و آيه ياد شده ، در ستايش آنان نازل گرديد .
دو . ايثار امام على عليه السلامچند روايت اند كه تصريح مى كنند آيه ياد شده: «و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هر چند خودشان نيازمند باشند» در باره ايثار امام على عليه السلام است ، با اين تفاوت كه برخى از اين روايات ، مطلق اند و موضوع ايثار را بيان نمى كنند . (1) برخى ، موضوع ايثار را پوشاندن برهنه مى دانند ، (2) برخى موضوع ايثار را مقدّم داشتن مقداد در تأمين نيازهاى زندگى مطرح مى كنند (3) و برخى ، شأن نزول آن را پذيرايى از ميهمانى كه پيامبر اسلام براى على عليه السلام فرستاده بود ، دانسته اند. (4)
سه . ايثار مردى انصارىدر صحيح البخارى روايت شده كه اين آيه ، در باره مردى از انصار است كه پيامبر خدا ، ميهمانى را براى او فرستاد و او ، ميهمان خود را بر خود و همسر و فرزندانش مقدّم داشت . (5) در اين كه نام ميزبان چيست ، اختلاف است . برخى او را ابو طلحه انصارى (6) دانسته اند و برخى ، ثابت بن قيس ؛ (7) امّا صاحب مجمع البيان ، معتقد است كه ميزبان ، امام على عليه السلام بوده و مى گويد كه روايت صحيح ، دالّ بر اين نكته دارد . (8)
.
ص: 193
چهار . ايثار يكى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهحاكم در المستدرك از ابن عمر ، چنين روايت كرده است: اُهدِىَ لِرَجُلٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَأسُ شاةٍ ، فَقالَ : إنَّ أخى فُلانا وَ عِيالَهُ أحوَجُ إلى هذا مِنّا . قالَ : فَبَعَثَ إلَيهِ، فَلَم يَزَل يَبعَثُ بِهِ واحِدا إلى آخَرَ حَتّى تَداوَلَها سَبعَةُ أبياتٍ حَتّى رَجَعَت إلَى الأَوَّلِ، فَنَزَلَت: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» إلى آخِرِ الآيَةِ . (1) به يكى از ياران پيامبر خدا ، سرِ گوسفندى هديه داده شد ؛ امّا او گفت : برادرم فلانى و خانواده او به اين از من نيازمندترند . پس ، آن را براى او فرستاد . همين طور آن سر گوسفند را يكى براى ديگرى مى فرستاد تا آن كه هفت خانه را گشت و به جاى اوّلش باز گشت . در اين هنگام ، اين آيه نازل شد : « و [ديگران را ]بر خود ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند ...» .
پنج . ايثار جمعى از شهداى اُحدنويسنده تفسير مجمع البيان ، در تبيين شأن نزول آيه ايثار مى نويسد: قيل : نزلت فى سبعة عطشوا فى يوم اُحد فجئ بماء يكفى لأحدهم ، فقال واحد منهم : ناول فلانا حتّى طيف على سبعتهم ، و ماتوا و لم يشرب أحد منهم فأثنى اللّه سبحانه عليهم . (2) گفته شده : اين آيه ، در باره هفت نفرى نازل شد كه در روز اُحد ، تشنه شدند و مقدارى آب به اندازه اى كه يك نفر را كفايت كند ، آوردند . يكى از آنها گفت : «آب را به فلانى بنوشان» ، تا آن كه بين هفت نفر گشت و همگى شهيد شدند و هيچ يك
.
ص: 194
از آنها آب ننوشيد . پس خداوند سبحان ، ايشان را ستود .
بررسى وجوه ياد شدهحاصلِ بررسى وجوهى كه در باره اسباب نزول آيه ايثار ملاحظه شد ، از نظر انطباق با ظاهر قرآن و نيز اسناد رواياتى كه بر هر يك از اين وجوه دلالت مى نمايد ، اين است كه شأن نزول اصلى آيه ياد شده ، ايثار انصار در جريان تقسيم غنايمى است كه از يهود بنى نضير به دست مسلمانان افتاده بود و آنان ، مهاجران را در بهره بردارى از آن ، بر خود ، مقدّم داشتند. رواياتى كه بر اين وجه دلالت دارند ، با ظاهر آيه ايثار ، هماهنگ اند و از اين رو ، اكثر قريب به اتّفاق مفسّران ، آن را پذيرفته اند. بنا بر اين ، بايد گفت : رواياتى كه بر ساير وجوه پيش گفته دلالت دارند ، در صورت صحّت سند ، ذيل آيه ايثار را از باب جَرْى ، بر موارد ياد شده ، تطبيق كرده اند و اگر بخواهيم جمله «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ؛ و [ديگران را] بر خويشتن مقدّم مى دارند ، هر چند خودشان نيازمند باشند» را بر فرد خاصّى تطبيق كنيم ، همان طور كه در برخى از روايات گذشته ملاحظه شد ، بى ترديد ، آن شخص ، امام على عليه السلام ، سيّد المُؤْثِرين (آقاى ايثارگران) ، است و مانعى ندارد كه بگوييم ذيل آيه ايثار ، توسّط جبرئيل عليه السلام بر همه موارد ايثار امام عليه السلام و ساير ايثارهاى بزرگ ، تطبيق شده است و مقصود از نزول آيه ياد شده در اين موارد ، جرى و تطبيق آن توسّط جبرئيل عليه السلام است. البتّه بايد توجّه داشت كه اَسناد رواياتى كه بر اين وجوه دلالت دارند ، به استثناى برخى از روايات مربوط به ايثار امام على عليه السلام ، از قوّت و اعتبار لازم برخوردار نيستند ؛ امّا بديهى است كه ضعف سند ، به معناى مجعول و مردود بودن آنها نيست.
.
ص: 195
بررسى سند رواياتروايت دلالت كننده بر «ايثار امام على عليه السلام به مقداد» ، داراى سند معتبرى است ؛ زيرا رجال واقع در سند ، همگى ، بجز كليب بن معاويه اسدى ، موثّق اند و كليب نيز از كسانى است كه امام صادق عليه السلام ، براى او طلب رحمت كرده است. (1) اين حديث ، در كتاب تأويل الآيات الظاهرة ، نوشته سيّد شرف الدين على حسينى استرآبادى ، از بزرگان شيعه در قرن دهم ، و نيز در تفسير البرهان ، نوشته سيّد هاشم حسينى بحرانى (م 1107ق) ، آمده است . منبع اين دو تفسير مشهور ، تفسير ابن حجّام است كه نجاشى ، او را از مفسّران بسيار موثّق قرن چهارم مى داند. اين روايت ، به وسيله روايت هاى رسيده در شأن نزول آيه: «هر گاه زكريّا به عبادتگاه او وارد مى شد ...» (2) نيز قابل تأييد است . روايت ديگرِ دالّ بر «ايثار امام على عليه السلام به ميهمان غريب خود» نيز از مقبوليت نسبى برخوردار است ؛ زيرا ابو الفتوح رازى ، آن را در تفسير خود به شقيق بن سلمه _ كه راوى عبد اللّه بن مسعود است _ نسبت مى دهد و اين دو ثقه اند . نقل تأويل الآيات الظاهرة از تفسير ابن حجّام و اين كه طَبْرِسى ، صاحب تفسير مجمع البيان ، آن را صحيح خوانده نيز قرينه هايى ديگرند كه در كنار نقل هاى شيخ طوسى در الأمالى و ابو جعفر قمى در الغايات و زيد زرّاد در «اصلِ» به جاى مانده از او و ابن شهرآشوب در المناقب ، مى توانند ضعف طريق حديث را جبران كنند . گفتنى است كه روايات اهل سنّت ، يكى از موارد تطبيق اين آيه را فردى از انصار مى خوانند ؛ امّا اين نقل ها ، جز روايتى واحد نيستند ؛ زيرا بجز روايت سيوطى كه مُرسَل است ، همگى به فضيل بن غزوان مى رسند ، گرچه او مورد توثيق كتاب هاى رجالى اهل سنّت است . روايات ديگرِ ناظر به شأن نزول آيه كه در شأن نزول چهارم و پنجم گذشت نيز هيچ يك اعتبار سندى ندارند.
.
ص: 196
5 / 4أبي ذَرٍّ2722.الكامل للمبرّد :تفسير القمّي :كانَ أبو ذَرٍّ تَخَلَّفَ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَلاثَةَ أيّامٍ ، وذلِكَ أنَّ جَمَلَهُ كانَ أعجَفَ (1) فَلَحِقَ بَعدَ ثَلاثَةِ أيّامٍ بِهِ ، ووَقَفَ عَلَيهِ جَمَلُهُ في بَعضِ الطَّريقِ فَتَرَكَهُ وحَمَلَ ثِيابَهُ عَلى ظَهرِهِ ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ نَظَرَ المُسلِمونَ إلى شَخصٍ مُقبِلٍ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُن أبا ذَر .
فَقالوا : هُوَ أبو ذَرٍّ .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أدرِكوهُ بِالماءِ فَإِنَّهُ عَطشانُ . فَأَدرَكوهُ بِالماءِ ، ووافى أبو ذَر رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ إداوَةٌ (2)
فيها ماءٌ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبا ذَر ، مَعَكَ ماءٌ وعَطِشتَ؟
فَقالَ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، بِأَبي أنتَ واُمِّي ! انتَهَيتُ إلى صَخرَةٍ وعَلَيها ماءُ السَّماءِ فَذُقتُهُ فَإِذا هُوَ عَذبٌ بارِدٌ ، فَقُلتُ : لا أشرَبُهُ حَتّى يَشرَبَهُ حَبيبي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبا ذَر رَحِمَكَ اللّهُ ! تَعيشُ وَحدَكَ ، وتَموتُ وَحدَكَ ، وتُبعَثُ وَحدَكَ ، وتَدخُلُ الجَنَّةَ وَحدَكَ ، يَسعَدُ بِكَ قَومٌ مِن أهلِ العِراقِ يَتَوَلَّونَ غُسلَكَ وتَجهيزَكَ وَالصَّلاةَ عَلَيكَ ودَفنَكَ . (3) .
ص: 197
5 / 4ابو ذر2723.مروج الذهب :تفسير القمّى :ابو ذر ، سه روز از پيامبر خدا عقب ماند ؛ چرا كه شترى زار و نحيف داشت ، و پس از سه روز به ايشان رسيد . شتر ابو ذر ، در قسمتى از راه ، از رفتن باز مانْد و ابو ذر ، آن را رها ساخت و بار و بنه اش را بر پشت خود نهاد [و پياده ، به راه افتاد] . چون روز بالا آمد ، مسلمانان ، شخصى را ديدند كه [از دور] مى آيد . پيامبر خدا فرمود : «خدا كند ابو ذر باشد!» .
همراهان گفتند : او ابو ذر است.
پيامبر خدا فرمود : «به او آب برسانيد كه تشنه است» .
برايش آب بردند . ابو ذر به حضور پيامبر خدا رسيد ، در حالى كه با خود مَشكچه اى آب داشت . پيامبر خدا فرمود : ابو ذر! با تو آب است و تو تشنه اى؟» .
گفت : آرى ، اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت باد! من به صخره اى رسيدم كه روى آن ، آب باران بود . از آن آب ، چشيدم . ديدم گوارا و خُنَك است . با خود گفتم : از اين آب نمى نوشم تا عزيزم پيامبر خدا ، از آن بنوشد.
پيامبر خدا فرمود : «رحمت خدا بر تو باد ، اى ابو ذر! تو تنها زندگى مى كنى و تنها مى ميرى و تنها برانگيخته مى شوى و تنها وارد بهشت مى گردى . گروهى از اهل عراق سعادت غسل و تكفين تو و نماز خواندن بر تو و به خاك سپردنت را به دست مى آورند» .
.
ص: 198
5 / 5إيثارُ أصحابِ الحُسَينِ2724.الفتوح :الخصال عن ثابت بن أبي صفيّة (1) :الخصال عن ثابت بن أبي صفيّة (2) : قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ _ يَعنِي ابنَ عَلِيٍّ عليه السلام _ فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت يَداهُ ، فَأَبدَلَهُ اللّهُ بِهِما جَناحَينِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَة فِي الجَنَّةِ كَما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ . (3)2725.كشف اليقين :ينابيع المودّة_ في ذِكرِ وَقائِعِ عاشوراءَ _ :لَمَّا اشتَدَّ العَطَشُ ، قالَ الإِمامُ عليه السلام لِأَخيهِ العَبّاسِ : اِجمَع أهلَ بَيتِكَ وَاحفِروا بِئرا .
فَفعَلوا ذلِكَ فَوَجَدوا فيها صَخرَةً ، ثُمَّ حَفَروا اُخرى فَوَجَدوها كَذلِكَ .
ثُمَّ قالَ لَهُ : اِمضِ إلَى الفُراتِ وآتِنَا (4) الماءَ .
فَقالَ : سَمعا وطاعَةً . فَضَمَّ إلَيهِ الرِّجالَ ، فَمَنَعَهُم جَيشُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَحَمَلَ عَلَيهِمُ العَبّاسُ فَقَتَلَ رِجالاً مِنَ الأَعداءِ حَتّى كَشَفَهُم عَنِ المَشرَعَةِ ، ودَفَعَهُم عَنها ونَزَلَ فَمَلَأَ القِربَةَ ، وأخَذَ غُرفَةً مِنَ الماءِ لِيَشرَبَ ، فَذَكَرَ عَطَشَ الحُسَينِ وأهلِ بَيتِهِ فَنَفَضَ الماءَ مِن يَدِهِ ، وقالَ : وَاللّهِ لا أذوقُ الماءَ وأطفالُهُ عِطاشٌ وَالحُسَينُ ، وأنشَأَ يَقولُ :
يا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَينِ هونيفَبَعدَهُ لا كُنتِ أن تَكوني هذَا الحُسَينُ شارِبُ المَنونِوتَشرَبينَ بارِدَ المَعينِ وَاللّهِ ما هذا فِعالُ دينيولا فِعالُ صادِقِ اليَقينِ 5 .
ص: 199
5 / 5ياران امام حسين عليه السلام2726.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو سَلَمه زُهْرى _ ) الخصال_ به نقل از ثابت بن ابى صفيّه _ :امام زين العابدين عليه السلام [در باره ابو الفضل العبّاس عليه السلام ]فرمود : «خدا رحمت كند عبّاس بن على را كه ايثار كرد و مردانه جنگيد و خود را فداى برادرش كرد تا آن كه دو دست او قطع شد و خداوند ، به جاى آنها ، دو بال به او داد كه با آنها در بهشت ، با فرشتگانْ پرواز مى كند ، چنان كه به جعفر بن ابى طالب ، دو بال داد» .2727.تاريخ الطبري عن حكيم بن سعد ( _ في وَصفِ حَربِ النَّهرَوانِ _ ) ينابيع المَوَدّة_ در يادكردِ رخدادهاى عاشورا _ :چون تشنگى شدّت گرفت ، امام حسين عليه السلام به برادرش عبّاس فرمود : «اهل بيتت را جمع كن و چاهى حفر كنيد» .
آنان ، چنين كردند و به تخته سنگى برخوردند . چاه ديگرى كَندند و در آن نيز به تخته سنگى برخورد كردند.
پس امام عليه السلام به او فرمود : «برو و از فرات ، برايمان آب بياور» .
عبّاس گفت : اطاعت مى كنم! و با عدّه اى از مردان ، به راه افتاد . سپاه عمر بن سعد ، مانع [حركت] آنان شدند . عبّاس ، بر آنها حمله برد و شمارى از دشمنان را كُشت تا آنان را از شريعه ، كنار زد و دورشان كرد . پياده شد و مَشك را پُر كرد . آن گاه ، مُشتى آب برداشت تا بنوشد ؛ امّا به ياد تشنگى حسين عليه السلام و خانواده او افتاد و آب را از دستش ريخت و گفت : به خدا سوگند كه با وجود تشنگى كودكان حسين و خودش ، آب نمى نوشم ، و شروع به خواندن اين ابيات كرد :
اى نفس! ننگت باد كه پس از حسين بمانى
هرگز مباد كه بعد از او زنده بمانى!
اينك ، حسين ، جام مرگ مى نوشد
و تو آب خُنَك و گوارا مى نوشى؟
به خدا سوگند كه اين ، نه رسم دين من است
و نه رسمِ دارنده يقين راستين .
.
ص: 200
2728.الإمامة والسياسة عن الثعلبي :ينابيع المودّة_ في ذِكرِ وَقائِعِ عاشوراءَ _ :ثُمَّ فِي اللَّيلَةِ التّاسِعَةِ مِنَ المُحَرَّمِ كانَ لِأَصحابِهِ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحلِ مِنَ الصَّلاةِ وَالتِّلاوَةِ ، فَقالَ لَهُم :
إنّي لا أعلَمُ أصحابا أوفى بِالعَهدِ ولا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ بِالرَّحِمِ مِن أهلِ بَيتي ، فَجزاكُمُ اللّهُ عَنّي خَيرا ، ألا وإنّي قَد أذِنتُ لَكُم فَانطَلِقوا فَأَنتُم في حِلٍّ مِنّي ، وهذِهِ اللَّيلَةُ سيروا بِسَوادِها فَاتَّخِذوها سِترا جَميلاً .
فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأهلُ بَيتِهِ وأصحابُهُ : لا نُفارِقُكَ لَحظَةً ولا يُبقِي اللّهُ إيّانا بَعدَكَ أبَدا . (1) .
ص: 201
2729.الأخبار الطوال ( _ في ذِكرِ بَدءِ القِتالِ _ ) ينابيع المَوَدّة_ در يادكردِ رخدادهاى عاشورا _ :سپس در شب نهم محرّم ، از صداى نماز و تلاوت ياران او ، طنينى چونان طنين زنبوران عسل ، بلند شد . امام عليه السلام به ايشان فرمود : «من ، نه يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود ، سراغ دارم ، و نه خانواده اى شايسته تر و پُرپيوندتر با خويشاوند ، از خانواده خودم مى شناسم . پس خداوند از جانب من به شما پاداش نيك دهاد ! هان! من به شما اجازه[ى رفتن] دادم . برويد كه شما از جانب من آزاديد . اينك ، شب است . در تاريكى آن برويد و از آن ، پوششى زيبا [براى رفتنتان] برگيريد» .
برادران و خانواده و يارانش گفتند : لحظه اى از تو جدا نمى شويم . پس از تو ، هرگز خداوند ، ما را زنده نگاه ندارد! .
ص: 202
. .
ص: 203
2 . استئثار (ويژه خوارى _ انحصارطلبى)درآمدفصل يكم : بر حذر داشتن از انحصارطلبىفصل دوم : مبارزه با انحصارطلبىفصل سوم : پيشگويى پيدايش انحصارطلبى در امّت اسلامىفصل چهارم : گزارش هايى در باره فرمانِ «شكيبايى بر انحصارطلبى حكمرانان»!
.
ص: 204
. .
ص: 205
درآمداستئثار، در لغتاستئثار ، مصدر است از ريشه «أثر» در مقابل «ايثار» و به معناى «مقدّم داشتن خود يا وابستگان و هواداران خود بر ديگران در تأمين نيازها و خواست ها» . گاه اين كلمه در ويژه ساختن خود بر اساس حكمت ، و نه بر مبناى نياز ، به كار مى رود . (1) خليل مى گويد: اِستَأثَرتُ عَلى فُلانٍ بِكَذا وَ كَذا ، أى آثَرتُ بِهِ نَفسى عَلَيهِ دونَهُ . (2) در فلان چيز بر او استئثار ورزيدم ، يعنى : آن را به خود ، اختصاص دادم و به وى چيزى ندادم . و در لسان العرب آمده است: اِستَأثَرَ بِالشَّى ءِ عَلى غَيرِهِ: خَصَّ بِهِ نَفسَهُ وَ استَبَدَّ بِهِ . (3) در فلان چيز ، بر ديگران ، استئثار ورزيد : آن را ويژه خويش گردانيد و به انحصار خود در آورد . واژه «أثَرَة» نيز به معناى استئثار است . از اين رو، ابن اثير در تفسير حديث
.
ص: 206
«سَتَلقَونَ بَعدى أثَرَةً» (1) _ كه منسوب به پيامبر خداست _ مى گويد: الأثَرَةُ _ بِفَتحِ الهَمزَةِ وَ الثّاءِ _ الاِسمُ مِن «آثَرَ يُؤثِرُ إيثارا» ، إذا أعطى . أرادَ أنّه يُستَأثَرُ عَلَيكُم فَيُفَضِّلُ غَيرُكُم فى نَصيبِهِ مِنَ الفَى ءِ. وَ الاِستِئثارُ ، الاِنفِرادُ بِالشَّى ءِ . (2) اَثَرة (به فتح همزه و ثاء) اسم است از «آثر يؤثر إيثارا» يعنى عطا كرد . مراد [از حديث] ، اين است كه بر شما استئثار مى شود و ديگرى بيشتر از شما از بيت المال سهم داده مى شود . استئثار ، يعنى : چيزى را به انحصار در آوردن ، چيزى را ويژه خود گردانيدن .
استئثار ، در حديثواژه «استئثار» در احاديث اسلامى ، كاربرد جديدى ندارد ؛ بلكه در همان معناى لغوى استعمال شده است. در اين جا اشاره اى داريم به خلاصه و جمع بندى آنچه از پيشوايان اسلام در باره اين موضوع اخلاقى ، سياسى و اجتماعى روايت شده است و تفصيل آن در فصل هاى آينده خواهد آمد .
يك . انواع استئثار بر اساس احاديثاستئثار ، از منظر احاديث اسلامى ، به دو بخش تقسيم مى شود : استئثار ستوده و استئثار نكوهيده .
الف _ استئثار ستودهاستئثار ستوده ، عبارت است از ويژه سازى خويش به حق ، مانند اين كه خداوند متعال ، بخشى از علوم را به خود ، ويژه ساخته است ، چنان كه از امام صادق عليه السلام
.
ص: 207
روايت شده است: إنَّ للّهِِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ عِلمَينِ : عِلما أظهَرَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ وَ أنبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ ... وَ عِلما استَأثَرَ بِهِ . (1) براى خداى خجسته و والا دو علم است : يكى علمى كه فرشتگان ، پيامبران و فرستادگانش را بر آن آگاه گردانيده ... و ديگرى علمى كه ويژه خود قرار داده است . و در حديثى ديگر از ايشان آمده است: إنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةِ وَ سَبعينَ حَرفا، وَ إنَّما كانَ عِندَ آصِفَ مِنها حَرفٌ واحدٌ ... وَ نَحنُ عِندَنا مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ اثنانِ وَ سَبعونَ، وَ حرفٌ واحِدٌ عِندَ اللّهِ تَعالَى استَأثَرَ بِهِ فى عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ . (2) همانا اسم اعظم خداوند ، داراى هفتاد و سه حرف است و از اين تعداد ، تنها يك حرف آن ، در اختيار آصف [بن برخيا] بود ... و نزد ما از اسم اعظم ، هفتاد و دو حرف است . و يك حرف ، نزد خداى متعال است كه در انحصار خود او و در علم غيبش است. نيز مواردى از ويژه سازى خويش و يا وابستگان از اموال شخصى _ كه شرح آن در آداب ايثار گذشت (3) _ استئثار ممدوح شناخته مى شود ، و به طور كلّى هر جا ويژه ساختن خود يا نزديكان بر اساس حكمت و منطبق با موازين عقل باشد ، استئثار ، ممدوح است.
.
ص: 208
ب _ استئثار نكوهيدهاستئثار نكوهيده ، عبارت است از ويژه ساختن خود و يا نزديكان بر خلاف منطق عقل و فطرت . اين نوع از استئثار نيز بر دو قسم است: اوّل . استئثارى كه تجاوز به حقوق ديگران نيست و تنها ، اقدامى است بر خلاف ايثار كه يك ارزش اخلاقى است. دوم . استئثارى كه افزون بر مخالف بودن با ايثار ، تجاوز به حقوق ديگران نيز هست. احاديث اين بخش ، ناظر به استئثار نكوهيده است و اكثر قريب به اتّفاق آنها در باره نوع دوم آن (ويژه ساختن خود و نزديكان ، همراه با تجاوز به حقوق ديگران) است. بنا بر اين ، آنچه پس از اين در باره استئثار خواهيم گفت ، در باره استئثار نكوهيده بويژه قسم دوم آن است.
دو . اسباب استئثاردر ريشه يابى استئثار نكوهيده ، مى توان به امورى مانند: 1 . بى اعتنايى به حقوق مردم، 2. بى رغبتى به مكارم اخلاقى ، 3. حرص، بخل و خسّت ، استناد كرد كه همگى در مقابل عوامل ايثار هستند ؛ ليكن بسنده كردن به اين كافى نيست ؛ بلكه بايد ديد ريشه حرص ، بى اعتنايى به حقوق مردم و بى رغبتى به مكارم اخلاقى چيست ؟ اصلى ترين عوامل و ريشه هاى استئثار ، خودخواهى ، بى ايمانى و يا ضعف ايمان است. اگر ايمان ، خودخواهىِ ذاتىِ انسان را هدايت و مهار نكند ، انسانِ خودخواه ، به طور طبيعى ، انحصارطلب مى شود و همه چيز را براى خود و وابستگان خود مى خواهد و به فرموده امام على عليه السلام : مَن مَلَكَ ، استَأثَرَ . (1) هر كس به فرمان روايى رسيد ، انحصارطلبى پيشه مى كند .
.
ص: 209
از اين رو ، مكاتب مادّى با هر نام و يا هر شعارى كه براى تأمين آزادى ها و حقوق مردم به ميدان بيايند ، پايان كارشان پس از رسيدن به قدرت ، استئثار (انحصارطلبى) است . انحصارطلبى هايى كه طبق پيشگويى پيامبر خدا در تاريخ اسلام به وقوع پيوست نيز ، هر چند به نام دين بود ، امّا بى ترديد ، هويّت مادّيگرى و ضدّ دينى داشت.
سه . خطر استئثاراستئثار ، يكى از خطرناك ترين ضدّ ارزش هاست كه نه تنها موجب انحطاط اخلاقى است ، بلكه فساد اجتماعى و سياسى و سقوط دولت ها را نيز به دنبال دارد . در حكمت هاى منسوب به امام على عليه السلام مى خوانيم: الاِستِئثارُ يوجِبُ الحَسَدَ ، وَ الحَسَدُ يوجِبُ البِغضَةَ ، وَ البِغضَةُ توجِبُ الاِختِلافَ ، وَ الاِختِلافُ يوجِبُ الفُرقَةَ، وَ الفُرقَةُ توجِبُ الضَّعفَ، وَ الضَّعفُ يوجِبُ الذُّلَّ ، وَ الذُّلُ يوجِبُ زَوالَ الدَّولَةِ وَ ذَهابَ النِّعمَةِ . (1) انحصارطلبى ، حسادت مى آورد و حسادت ، دشمنى و دشمنى ، اختلاف و اختلاف ، پراكندگى و پراكندگى ، ضعف و ضعف ، زبونى و زبونى ، زوال دولت و از ميان رفتن نعمت . مطالعه دقيق تاريخ اسلام و بررسى علل انحطاط امّت اسلامى نشان مى دهد كه استئثارِ (انحصارطلبىِ) شمارى از سردمداران امّت ، بيشترين ضربه را به نفوذ و گسترش اين آيين آسمانى وارد ساخت.
.
ص: 210
چهار . مبارزه با استئثارپيامبر خدا در عصر نبوّتش و امام على عليه السلام در دوران خلافتش با همه توان كوشيدند كه از بروز آفت خطرناك انحصارطلبى در ميان دولت مردان نظام نوپاى اسلامى پيشگيرى كنند . پيامبر خدا تا آن جا مراقب آفت انحصارطلبى بود كه از هر گونه رنگ و بوى اين خصلت زشت نيز اجتناب مى كرد و اجازه نمى داد كسى حتّى ايشان را بر خود مقدّم بدارد . از اين رو، هنگامى كه بند كفش او در طواف ، پاره مى شود و شخصى به احترام ايشان بند كفش خود را باز مى كند و به ايشان مى دهد ، نمى پذيرد و مى فرمايد: هذِهِ أثَرَةٌ، وَ لا أقبَلُ أثَرَةً . (1) اين ، نوعى امتياز است و من امتياز را نمى پذيرم . اهل بيت پيامبر خدا نيز نه تنها از انحصارطلبى اجتناب مى كردند ، بلكه حقوق خود را نيز ايثار مى نمودند . مطالعه سيره عملى آنان در هر دو زمينه ، بويژه براى دولت مردان ، بسيار آموزنده است. امّا افسوس كه زمامداران امّت اسلامى از آنان پيروى نكردند و همان گونه كه پيامبر خدا پيشگويى كرده بود ، گرفتار آفت استئثار شدند و بدين سان بر اسلام و اسلاميان گذشت آنچه گذشت !
پنج . ارزيابى احاديث «شكيبايى بر استئثار»در فصل چهارم از اين بخش ، سخنانى به پيامبر خدا نسبت داده شده كه ايشان ضمن پيشگويى وقوع آفت استئثار در امّت اسلامى ، به مردم دستور مى دهد كه آنان حقّ اعتراض به دولت مردان خودخواه و انحصارطلبِ حاكم را ندارند ؛ بلكه موظّف به شكيبايى و سكوت تا قيامت اند!
.
ص: 211
گفتنى است آنچه ما در اين فصل آورده ايم ، تنها نمونه اى از اين دست احاديث است . (1) نكات قابل تأمّل در نقد و ارزيابى اين احاديث ، بسيار است . از اين رو ارزيابى كاملِ آنها فرصت ديگرى مى طلبد و ما در اين جا تنها به چند نكته مهم اشاره مى كنيم:
الف _ تفكيك دين از سياستبى ترديد ، مقتضاى پذيرفتن احاديثى كه مسلمانان را به شكيبايى بر ظلم و بى عدالتى و استئثار زمامداران ، امر مى كنند ، تفكيك دين از سياست است . از اين رو ، محدّثان و فقهايى كه اين احاديث را پذيرفته اند ، فتوا داده اند كه مسلمانان در هيچ شرايطى حقّ اعتراض بر زمامداران خود را ندارند و نمى توانند از اطاعت آنان سر باز زنند . به نمونه هايى از اين آرا توجّه كنيد: محدّث معروف اهل سنّت ، مسلم بن حجّاج نيشابورى ، احاديث مذكور را در چند باب مربوط به «امارت» ، از صحيح خود ، جمع آورى كرده است . عناوين اين ابواب كه جمع بندى و در واقع ، برداشت و فتواى اوست ، بدين شرح است: (11) باب الأمر بالصبر عند ظلم الولاة و استئثارهم (باب امر به شكيبايى هنگام ستم حاكمان و انحصارطلبى شان) . (12) باب فى طاعة الأمراء و إن منعوا الحقوق (بابى در فرمانبرى از اميران ، هرچند از استيفاى حقوق مردم ، جلوگيرى كنند) . (13) باب وجوب ملازمة جماعة المسلمين عند ظهور الفتن و فى كلّ حال ، و تحريم الخروج على الطاعة و مفارقة الجماعة (باب وجوب همراهى با جماعت مسلمانان ، هنگام
.
ص: 212
آشكار شدن فتنه ها و در همه حال ، و نيز حرمت خروج بر حاكم و جدا شدن از جماعت مسلمانان) . (1) بر اساس اين احاديث ، شافعى ، مالك و احمد بن حنبل ، فتوا داده اند كه شكيبايى بر جور حاكم ، واجب است . احمد بن حنبل فتوا داده است كه: لا يُخرج على الاُمراء بالسيف و إن جاروا . (2) قيام مسلّحانه عليه اُمرا جايز نيست ، هرچند ظالم باشند . در شرح الموطّأ آمده است كه رأى مالك و جمهور اهل سنّت ، اين است كه : إذا ظلم الإمام ، فالطاعة أولى من الخروج . (3) هر گاه امام ظلم كند ، باز اطاعت ، اولى از خروج است . باقلّانى مى گويد: قال الجمهور من أهل الإثبات و أصحاب الحديث: لا ينخلع [الإمام ]بهذه الأمور [بفسقه و ظلمه و بغصب الأموال و ضرب الأشبار و تناول النفوس المحرّمة و تضييع الحقوق و تعطيل الحدود] و لا يجب الخروج عليه ، بل يجب وعظه و تخويفه و ترك طاعته فى شى ء ممّا يدعو إليه من معاصى اللّه . و احتجّوا فى ذلك بأخبار كثيرة متظاهرة عن النبىّ صلى الله عليه و آله و عن أصحابه فى وجوب طاعة الأئمّة و إن جاروا و استأثروا بالأموال ... . (4) جمهورِ اثبات گرايان و اهل حديث گفته اند: امام با اين چيزها [يعنى فسق ، ظلم ، غصب اموال ، تعدّى به جان مردم ، پايمال كردن حقوق و معطّل كردن حدود الهى]
.
ص: 213
خلع نمى شود ، و قيام عليه او واجب نيست ؛ بلكه واجب است نصيحت كردن او و ترساندنش از عذاب الهى و اطاعت نكردن از او در آنچه دعوت به معصيت خدا مى كند . آنان در اين باره به احاديث فراوان و مشابهى از پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب ايشان استدلال كرده اند كه در باره اطاعت از پيشوايان ، هرچند ستم كنند و بيت المال را به انحصار خود درآورند ، وارد شده است .
ب _ دين در خدمت سياستمداران فاسدبى ترديد ، اين گونه فتاوا در تاريخ اسلام ، نه تنها به تفكيك دين از سياست انجاميد ، بلكه دين را در خدمت دولت مردان فاسدى قرار داد كه به نام دين ، حكومت كردند و در پوشش اسلام ، هر چه مى خواستند ، انجام دادند. بدين سان ، جمعى با عنوان محدّث و فقيه ، با تفكيك دين از سياست و ممانعت از قيام مردم مسلمان براى احقاق حقوق خود و حاكم ساختن اسلامِ راستين در جامعه ، دانسته يا ندانسته ، بهترين و كارسازترين خدمات را به طاغوتيانى دادند كه در پوشش اسلام بر مسلمانان حكومت مى كردند و بيشترين ضربه را به پيكر اسلام اصيل و تداوم حكومت اسلامى ، وارد ساختند. بى جهت نيست كه امام زين العابدين عليه السلام خطاب به يكى از اين قبيل دانشمندان به نام محمّد بن مسلم زُهرى ، ضمن نامه اى نصيحت آميز ولى تند ، مى نويسد: فَلَم يَبلُغ أخَصُّ وُزَرائِهِم وَ لا أقوى أعوانِهِم ، إلّا دونَ ما بَلَغتَ مِن إصلاحِ فَسادِهِم وَ اختِلافِ الخاصَّةِ وَ العامَّةِ إلَيهِم! (1) نزديك ترين وزيران آنها و نيرومندترين يارانشان نتوانستند به اندازه تو بر تباهكارى هاى آنها سرپوش بنهند و [دل هاى] خواصّ و عوام را به سوى آنان بكشانند.
.
ص: 214
بنا بر اين ، عقل نمى تواند بپذيرد كه خاتم پيامبران الهى و كسى كه نويد مى دهد كه دين او بر همه اديان ، پيروز مى شود و تا دامنه قيامت بر جهان ، حكومت مى كند ، به امّتش دستور دهد كه در برابر كسانى كه اصلى ترين فلسفه اجتماعى ديندارى _ يعنى قيامِ به قسط _ را هدف گرفته اند، سياستِ شكيبايى و سكوت را پيشه سازند و با اين فرمان ، تيشه به ريشه دين خود بزند ؛ بلكه درست به عكس ، او خود ، انتساب اين گونه احاديثى را كه فطرتِ دل و انديشه از پذيرش آنها سر باز مى زند ، به خويشتن نفى كرده و با اين معيار متين ، به مسلمانان هشدار داده كه او اين گونه سخن نمى گويد . (1)
ج _ تعارض با قرآنمعيار ديگر براى تشخيص صحّت يا عدم صحّتِ سخنانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده مى شود ، قرآن كريم است . (2) بر اساس اين معيار ، نكته اى كه در نقد و ارزيابى احاديث شكيبايى بر استئثار ، قابل تأمّل است ، اين است كه اين سخنان ، نه تنها بر خلاف منطق عقل و فطرت است ، بلكه بر خلاف نصّ صريح قرآن كريم است كه فلسفه بعثت همه انبياى الهى را «قيام به قسط» مى داند و تأكيد مى كند كه : «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ . (3) به راستى ، ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو فرو فرستاديم تا مردم به عدالت برخيزند» . بى ترديد ، احاديثِ در بر دارنده امر به شكيبايى در برابر انحصارطلبى حاكمان ،
.
ص: 215
مخالف اين آيه و همه آياتى است كه در آنها ، مسلمانان به ظلم ستيزى ، امر به معروف و نهى از منكر و قيام به قسط ، دعوت شده اند.
د _ تعارض با احاديث قيام عليه زمامداران ستمگرز نكته ديگر در ارزيابى احاديث «شكيبايى بر انحصارطلبى حاكمان» ، تعارض آنها با احاديثى است كه پيامبر خدا در آنها صريحا به مخالفت با زمامداران جائر و قيام عليه آنان دستور داده است ، و اينك ، چند نمونه از اين احاديث: 1 . عن معاذ بن جبل : سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : خُذُوا العَطاءَ ما دامَ عَطاءً فَإِذا صارَ رِشوَةً فِى الدّينِ فَلا تَأخُذوهُ ، وَ لَستُم بِتارِكيهِ يَمنَعُكُمُ الفَقرُ وَ الحاجَةُ ، ألا إنَّ رَحَى الإِسلامِ دائِرَةٌ فَدوروا مَعَ الكِتابِ حَيثُ دارَ، ألا إنَّ الكِتابَ وَ السُّلطانَ سَيَفتَرِقانِ فَلا تُفارِقوا الكِتابَ، ألا إنَّهُ سَيَكونُ عَلَيكُم اُمَراءُ يَقضونَ لِأَنفُسِهِم ما لا يَقضونَ لَكُم، إن عَصَيتُموهُم قَتَلوكُم وَ إن أطَعتُموهُم أضَلّوكُم ، قالوا: يا رَسولَ اللّهِ ! كَيفَ نَصنَعُ؟ قالَ : كَما صَنَعَ أصحابُ عيسَى بنِ مَريَمَ نُشِروا بِالمَناشيرِ وَ حُمِلوا عَلَى الخَشَبِ ، مَوتٌ فى طاعَةِ اللّهِ خَيرٌ مِن حَياةٍ فى مَعصِيَةِ اللّهِ . (1) معاذ بن جبل مى گويد : شنيدم پيامبر خدا مى فرمايد : «عطا را تا زمانى كه عطاست ، بگيريد ، و هر گاه به صورت رشوه در دين در آمد ، آن را نگيريد ؛ امّا شما ترك كننده آن نيستيد . فقر و نياز نمى گذاردتان [كه نگيريد] . بدانيد كه آسياب اسلام به چرخش در آمده است . پس شما بر محور كتاب خدا بچرخيد ، هر جا كه چرخيد . بدانيد كه قرآن و سلطان ، به زودى از يكديگر جدا مى شوند ؛ [ولى] شما از قرآن جدا نشويد . بدانيد به زودى ، اميرانى بر شما حاكم خواهند شد كه آنچه براى خود حكم مى كنند ، براى شما حكم نمى كنند ، و اگر از آنها نافرمانى كنيد ، شما را مى كشند و اگر فرمان بردارى كنيد ، گم راهتان مى سازند» .
.
ص: 216
گفتند : اى پيامبر خدا! چه كنيم؟ فرمود : «كارى را كه ياران عيسى بن مريم كردند . ارّه شدند و به صليب كشيده شدند[ ؛ امّا تسليم باطل نشدند] . مُردن در راه طاعت خدا ، بهتر از زندگى در معصيت خداست» . 2 . عن أبى سلالة عنه صلى الله عليه و آله : سَيَكونُ عَلَيكُم أئِمَّةٌ يَملِكونَ أرزاقَكُم ، يُحَدِّثونَكُم فَيَكذِبونَكُم، وَ يَعمَلونَ وَ يُسيئونَ العَمَلَ، لا يَرضَونَ مِنكُم حَتّى تُحَسِّنوا قَبيحَهُم وَ تُصَدِّقوا كَذِبَهُم، فَأَعطوهُمُ الحَقَّ ما رَضوا بِهِ ، فَإِذا تَجاوَزوا فَمَن قُتِلَ عَلى ذلِكَ فَهُوَ شَهيدٌ . (1) پيامبر خدا _ به نقل از ابو سلاله _ : به زودى ، پيشوايانى بر شما حاكم خواهند شد كه روزى هاى شما را در اختيار مى گيرند ، به شما مى گويند و دروغ مى گويند ، عمل مى كنند و بد عمل مى كنند ، [و] از شما راضى نمى شوند ، مگر آن گاه كه زشتِ آنان را نيك بدانيد و دروغشان را راست بشماريد . پس شما به آنان حق را بدهيد تا راضى شوند و اگر از حق فراتر رفتند ، هر كه در اين راه كشته شود ، شهيد است . 3 . عن ابن عبّاس قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : سَيَكونُ اُمَراءُ تَعرِفونَ وَ تُنكِرونَ ؛ فَمَن نابَذَهُم نَجا، وَ مَنِ اعتَزَلَهُم سَلِمَ ، وَ مَن خالَطَهُم هَلَكَ . (2) پيامبر خدا _ به نقل از ابن عبّاس _ : به زودى ، اميرانى حاكم خواهند شد كه پاره اى از كارهايشان معروف است و پاره اى از اعمالشان منكَر . پس هر كه با آنان مخالفت كند ، نجات مى يابد و هر كه از آنان كناره گيرد ، سلامت مى ماند و هر كه با آنان در آميزد ، هلاك مى شود .
.
ص: 217
پاسخ به يك توجيهممكن است كسى بگويد : احاديث شكيبايى بر انحصارطلبى حكمرانان ، از باب تقيّه و عدم قدرت بر نهى از منكر و مبارزه با ظالم ، صادر شده اند . بنا بر اين ، نمى توان قاطعانه آنها را رد كرد . پاسخ اين سخن ، آن است كه: اوّلاً: احاديث شكيبايى بر استئثار ، مطلق است و از همين رو ، فتواى فقهايى كه آنها را پذيرفته اند _ همان طور كه پيش از اين گذشت _ مقيّد به عدم قدرت نيست . اين فقها به طور مطلق ، فتوا به عدم جواز قيام عليه زمامداران جائر داده اند. ثانيا: احكام تقيّه اى ، تنها در حوزه موضوع خود ، معنا پيدا مى كنند ؛ امّا احاديث مذكور ، مسلمانان را تا قيامت از مبارزه نهى كرده اند. ثالثا: مشروعيت تقيّه ، براى حفظ اساس دين است و تقيّه ، در جايى كه اساس و فلسفه دين را تهديد مى كند ، حرام است ، چنان كه پيامبر خدا فرمود : إذا ظَهَرَتِ البِدَعُ فِى اُمَّتى فَليُظهِرِ العالِمُ عِلمَهُ ، فَمَن لَم يَفعَل فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ! (1) هر گاه ، بدعت ها در ميان امّتم ظاهر گشت ، عالِم بايد علمش را آشكار كند و هر كس چنين نكند ، لعنت خدا بر او باد!
.
ص: 218
الفصل الأوّل : التحذير من الاستئثار1 / 1خَطَرُ الاستِئثارِ2747.الكامل فى التّاريخ ( _ در ب_يان روي_داده_اى س_ال 38 هجرى _ ) الإمام عليّ عليه السلام :مَن يَستَأثِر مِنَ الأَموالِ يَهلِك . (1)2748.تاريخ الطبري عن أبي الدرداء :عنه عليه السلام_ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ :إيّاكَ وَالاِستِئثارَ بِمَا النّاسُ فيهِ اُسوَةٌ ، وَالتَّغابيَ عَمّا تُعنى بِهِ مِمّا قَد وَضَحَ لِلعُيونِ ؛ فَإِنَّهُ مَأخوذٌ مِنكَ لِغَيرِكَ ، وعَمّا قَليلٍ تَنكَشِفُ عَنكَ أغطِيَةُ الاُمورِ ويُنتَصَفُ مِنكَ لِلمَظلومِ . (2)2748.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو درداء _ ) عنه عليه السلام_ في مَعنى قَتلِ عُثمانَ _ :لَو أمَرتُ بِهِ لَكُنتُ قاتِلاً ، أو نَهَيتُ عَنهُ لَكُنتُ ناصِرا ، غَيرَ أنَّ مَن نَصَرَهُ لا يَستَطيعُ أن يَقولَ : خَذَلَهُ مَن أنَا خَيرٌ مِنهُ ، ومَن خَذَلَهُ لا يَستَطيعُ أن يَقولَ : نَصَرَهُ مَن هُوَ خَيرٌ مِنّي . وأنَا جامِعٌ لَكُم أمرَهُ : اِستَأثَرَ فَأَساءَ الأَثَرَةَ ، وجَزِعتُم فَأَسَأتُمُ الجَزَعَ ، وللّهِِ حُكمٌ واقِعٌ فِي المُستَأثِرِ وَالجازِعِ . (3) .
ص: 219
فصل يكم : بر حذر داشتن از انحصارطلبى1 / 1خطر انحصارطلبى2750.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از زيد بن وهب _ ) امام على عليه السلام :هر كه در اموالْ انحصارطلبى كند ، نابود مى شود .2751.الغارات عن قيس بن السكن :امام على عليه السلام_ در فرمان حكومتى اش به مالك اشتر _ :از انحصارطلبى در آنچه مردم در آن برابرند ، و غفلت از آنچه در حوزه مسئوليت تو قرار دارد و در برابر ديدگان [مردم ]روشن است ، بپرهيز ؛ زيرا تو ، به خاطر ديگران مؤاخذه خواهى شد (1) و به زودى پرده هاى امور از برابر ديدگانت كنار خواهد رفت و داد ستم ديده از تو گرفته خواهد شد .2752.شرح نهج البلاغة عن أبي ودّاك :امام على عليه السلام_ در باره كشته شدن عثمان _ :اگر به كشتن او فرمان داده بودم ، هر آينه قاتل بودم، و اگر از اين كار نهى (منع) كرده بودم، بى گمان ، ياور او به شمار مى آمدم.
امّا كسى كه او را يارى داده ، نمى تواند بگويد : «كسى كه او را وا نهاد ، من از او بهترم» و كسى كه او را يارى نرسانده است ، نمى تواند بگويد : «كسى كه او را يارى داد ، از من بهتر است» .
اينك من مسئله او (عثمان) را براى شما خلاصه و جامع مى گويم : او انحصارطلبى كرد و بد انحصارطلبى كرد . شما نيز ناشكيبى كرديد و بد ناشكيبى كرديد (هر دو از حد گذرانديد) ، و خداوند را در باره انحصارطلب و ناشكيب ، حُكمى است قطعى [كه در آينده يا قيامت ، تحقّق خواهد يافت] .
.
ص: 220
2751.الغارات ( _ به نقل از قيس بن سكن _ ) عنه عليه السلام_ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ :الاِستِئثارُ يوجِبُ الحَسَدَ ، وَالحَسَدُ يوجِبُ البِغضَةَ ، والبِغضَةُ توجِبُ الاِختِلافَ ، وَالاِختِلافُ يوجِبُ الفُرقَةَ ، وَالفُرقَةُ توجِبُ الضَّعفَ ، وَالضَّعفُ يوجِبُ الذُّلَّ ، وَالذُّلُّ يوجِبُ زَوالَ الدَّولَةِ وذَهابَ النِّعمَةِ . (1)2752.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابى ودّاك _ ) وقعة صفّين عن عبد اللّه بن كَردَم بن مَرثَد :لَمّا قَدِمَ عَلِيٌّ عليه السلام [ إلَى العِراقِ ]حَشَرَ أهلَ السَّوادِ ، فَلَمَّا اجتَمَعوا أذِنَ لَهُم ، فَلَمّا رَأى كَثرَتَهُم قالَ : إنّي لا اُطيقُ كَلامَكُم ولاأفقَهُ عَنكُم ، فَأَسنِدوا أمرَكُم إلى أرضاكُم فيأنفُسِكُم وأعَمِّهِ نَصيحَةً لَكُم .
قالوا : نَرسا ؛ ما رَضِيَ فَقَد رَضيناهُ ، وما سَخِطَ فَقَد سَخِطناهُ .
فَتَقَدَّمَ فَجَلَسَ إلَيهِ ، فَقالَ : أخبِرني عَن مُلوكِ فارِسَ كَم كانوا؟
قالَ : كانَت مُلوكُهُم في هذِهِ المَملَكَةِ الآخِرَةِ اثنَينِ وثَلاثينَ مَلِكا .
قالَ : فَكَيفَ كانَت سيرَتُهُم؟
قالَ : مازالَت سيرَتُهُم في عُظمِ (2) أمرِهِم واحِدَةً ، حَتّى مَلَكَنا كِسرَى بن هُرمُزَ ، فَاستَأثَرَ بِالمالِ وَالأَعمالِ ، وخالَفَ أوَّلينا ، وأَخرَبَ الَّذي لِلنّاسِ وعَمَّرَ الَّذي لَهُ ، وَاستَخَفَّ بِالنّاسِ ، فَأَوغَرَ (3) نُفوسَ فارِسَ ، حَتّى ثاروا عَلَيهِ فَقَتَلوهُ ، فَاُرمِلَت نِساؤُهُ ويُتِّمَ أولادُهُ .
فَقالَ : يا نَرسا ، إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ الخَلقَ بِالحَقِّ ، ولا يَرضى مِن أحَدٍ إلّا بِالحَقِّ ، وفي سُلطانِ اللّهِ تَذكِرَةٌ مِمّا خَوَّلَ اللّهُ ، وإنَّها لا تَقومُ مَملَكَةٌ إلّا بِتَدبيرٍ ، ولا بُدَّ مِن إمارَةٍ ، ولا يَزالُ أمرُنا مُتَماسِكا ما لَم يَشتُم آخِرُنا أَوَّلَنا ، فَإِذا خالَفَ آخِرُنا أوَّلَنا وأفسَدوا ؛ هَلَكوا وأهلَكوا . (4) .
ص: 221
2753.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في أصحابِهِ _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ :انحصارطلبى ، حسادت مى آورد و حسادت ، دشمنى و دشمنى ، اختلاف و اختلاف ، پراكندگى و پراكندگى ، ضعف و ضعف ، زبونى و زبونى ، زوال دولت و از ميان رفتن نعمت .2753.امام على عليه السلام ( _ در سخنى كه درباره ياران خويش فرمود _ ) وقعة صفّين_ به نقل از عبد اللّه بن كَردَم بن مَرثَد _ :چون على عليه السلام به عراق آمد ، اهالى سواد (1) را فرا خواند و چون گرد آمدند ، آنان را بار داد و چون فراوانىِ جمعيتشان را ديد [و همهمه شان را مانعِ گفت و شنود دانست] ، فرمود : «من نمى توانم سخنان همه شما را با هم بشنوم و حرف هايتان را بفهمم . پس كارتان را به كسى كه بيش از هر كس مورد رضايت شماست و خيرخواه ترين فرد نسبت به شماست ، وا گذاريد (نماينده اى مطمئن و خيرخواه برگزينيد)» .
گفتند : نَرسا [را بر مى گزينيم] . هر چه او بپسندد ، ما نيز مى پسنديم و هر چه او نپسندد ، ما نيز نمى پسنديم.
نرسا جلو آمد و نزديك امام عليه السلام نشست .
امام عليه السلام فرمود : «به من بگو پادشاهان ايرانيان چند نفر بودند؟» .
نرسا گفت : پادشاهان آنان در اين كشور پسين ، سى و دو نفر بودند.
فرمود : «راه و رسم آنان چگونه بود؟» .
گفت : راه و رسم آنان در بيشتر كارهايشان همواره يكسان بود تا آن كه خسرو ، پورِ هرمز ، شاه ما شد و اموال و كارها را به انحصار خويش در آورد و بر خلاف شاهان پيشين ما ، رفتار كرد و مردم را خانه خراب كرد و خانه خود را آباد نمود و مردم را خوار شمرد . در نتيجه دل هاى ايرانيان را كينه ور ساخت تا آن كه بر او شوريدند و او را كشتند و زنانش بيوه و فرزندانش يتيم شدند .
امام عليه السلام فرمود : «اى نرسا! خداوند ، خَلق را به حق آفريده و از هيچ كس ، جز به حق رضايت نمى دهد ، و در سلطنت الهى [بر عالم ،] نمونه اى است از آنچه خداوند واگذار كرده است و آن ، اين كه : هيچ مملكتى جز با تدبير نمى پايد و از فرمان روايى گزيرى نيست . مادام كه آيندگانِ ما از گذشتگانمان بدگويى نكنند، كار ما پيوسته استوار و منسجم خواهد بود . پس هر گاه آيندگانِ ما با پيشينيانِ ما مخالفت ورزند و فساد بيافرينند ، هم خود هلاك مى شوند و هم ديگران را به هلاكت مى افكنند» . .
ص: 222
1 / 2تَأكيدُ عَلى حُرمَةِ استِئثارِ الفَيءِ2755.الإرشاد ( _ مِن كَلامِهِ عليه السلام فِي استِبطاءِ مَن قَعَ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَمسَةٌ لَعَنتُهُم وكُلُّ نَبِيٍّ مُجابٍ : الزّائِدُ في كِتابِ اللّهِ ، وَالتّارِكُ لِسُنَّتي ، وَالمُكَذِّبُ بِقَدَرِ اللّهِ ، وَالمُستَحِلُّ مِن عِترَتي ما حَرَّمَ اللّهُ ، وَالمُستَأثِرُ بِالفَيءِ وَالمُستَحِلُّ لَهُ (1) . (2)2755.الإرشاد ( _ از سخنان آن حضرت در نكوهش از سستى آنان كه از يا ) عنه صلى الله عليه و آله :سَبعَةٌ لَعَنتُهُم وكُلُّ نَبِيٍّ مُجابٍ : ... وَالمُستَأثِرَ بِالفَيءِ . (3)2756.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كَلامِهِ مَعَ أهلِ الكوفَةِ _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إنّي لَعَنتُ سَبعَةً لَعَنَهُمُ اللّهُ وكُلُّ نَبِيٍّ مُجابٍ قَبلي : ... وَالمُستَأثِرُ عَلَى المُسلِمينَ بِفَيئِهِم مُستَحِلّاً لَهُ . (4)2756.امام على عليه السلام ( _ در سخنش با كوفيان _ ) الإمام عليّ عليه السلام :الواجِبُ في قِسمَةِ الفَيءِ العَدلُ بَينَ المُسلِمينَ الَّذينَ هُم أهلُهُ ، وَالتَّسوِيَةُ فيما بَينَهُم فيهِ ، وتَركُ الأَثَرَةِ بِهِ . (5) .
ص: 223
1 / 2تأكيد بر حرام بودن انحصارطلبى در فَى ء2758.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ يَنصَحُ فيهِ أصحابَهُ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پنج نفرند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى ، آنان را لعنت كرده ايم: كسى كه به كتاب خدا بيفزايد ، كسى كه سنّت مرا فرو بگذارد ، كسى كه تقدير خدا را باور نداشته باشد ، كسى كه حرمت عترت مرا كه خداوند مقرّر داشته است ، بشكند ، و كسى كه فى ء (1) را به انحصار خود در آورد و آن را بر خويشتن روا بشمارد.2758.امام على عليه السلام ( _ در سخنى كه ياران خويش را بِدان نصيحت مى كرد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هفت نفرند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى ، آنان را لعنت كرده ايم: ... و كسى كه فى ء را به انحصار خود در آورَد .2759.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ خَطَبَها عِندَ عِلمِهِ بِغَزوَةِ الن ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من هفت نفر را لعنت كرده ام كه خداوند و هر پيامبر مستجاب الدعوه پيش از من نيز آنان را لعنت كرده اند : ... و كسى كه فى ء مسلمانان را به انحصار خود در آورَد و آن را براى خويشتن روا بشمارد.2759.امام على عليه السلام ( _ از خطبه اش ، وقتى كه خبر يافت نعمان بن بشير به ) امام على عليه السلام :در تقسيم كردن فى ء ، واجب است كه ميان مسلمانانى كه اهل آن هستند (فى ء ، حقّ آنان است) ، عدالت (برابرى) رعايت شود و از به انحصار خود در آوردن آن ، خوددارى شود .
.
ص: 224
2760.عنه عليه السلام ( _ في ذَمِّ العاصينَ مِن أصحابِهِ _ ) عنه عليه السلام_ عِندَما أنكَرَ عَلَيهِ قَومٌ تَسوِيَتَهُ بَينَ النّاسِ فِي الفَيءِ _ :فَأَمّا هذَا الفَيءُ فَلَيسَ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ فيهِ أثَرَةٌ ، فَقَد فَرَغَ اللّهُ عز و جل مِن قَسمِهِ ، فَهُوَ مالُ اللّهِ وأنتُم عِبادُ اللّهِ المُسلِمونَ ، وهذا كِتابُ اللّهِ بِهِ أقرَرنا وعَلَيهِ شَهِدنا ولَهُ أسلَمنا وعَهدُ نَبِيِّنا بَينَ أظهُرِنا فَسَلِّموا رَحِمَكُمُ اللّهُ ، فَمَن لَم يَرضَ بِهذا فَليَتَوَلَّ كَيفَ شاءَ ؛ فَإِنَّ العامِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَالحاكِمَ بِحُكمِ اللّهِ لا وَحشَةَ عَلَيهِ . (1) .
ص: 225
2761.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمّا تَثاقَلَ النّاسُ عَنِ المَسيرِ إلى جَيشِ ) امام على عليه السلام_ چون گروهى ، از تقسيمِ برابرِ فى ء در ميان مردم ، بر ايشان خرده گرفتند _ :در اين فى ء ، هيچ كس را بر ديگرى امتيازى نيست ؛ چرا كه خداوند عز و جل خود ، آن را تقسيم كرده است . فى ء ، مال خداوند است و شما بندگانِ مسلمانِ خداييد و اين ، كتاب خداست كه بدان اقرار كرده ايم و به [حقّانيت ]آن گواهى داده ايم و در برابر آن سر تسليم فرود آورده ايم و نيز سفارش پيامبر ما در ميان ماست .
پس _ خدايتان رحمت كند! _ تسليم باشيد . و هر كس اين را نمى پسندد ، هر گونه كه مى خواهد ، روى برگرداند [و در پى كار خويش رود] ؛ زيرا آن كس كه فرمان خدا را به كار ببندد و طبق حكم خدا حكم كند ، هيچ بيمى بر او نيست. .
ص: 226
الفصل الثاني : مكافحة الاستئثار2 / 1اِجتِنابُ النَّبيِّ صلّي الله عليه و آله عَمّا يوهِمُ الاستِئثارَ2763.عنه عليه السلام ( _ لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصحابِ مُعاوِيَةٍ عَلَى ) المعجم الأوسط عن عامربن ربيعة :بَينا رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله يَطوفُ بِالبَيتِ ، إذِ انقَطَعَ شِسعُهُ (1) ، فَحَلَّ رَجُلٌ شِسعا مِن نَعلِهِ ثُمَّ ناوَلَهُ إيّاهُ ، فَأَبى أن يَأخُذَهُ ، وقالَ : هذِهِ أَثَرَةٌ ولا أقبَلُ أثَرَةً . (2)2 / 2اِجتِنابُ الإِمامِ عَليِّ عليه السّلام عَنِ الاِستِئثارِ2764.نهج البلاغة :الاستيعاب عن أبي إسحاق السبيعي :كانَ عَلِيٌّ عليه السلام ... لايَترُكُ في بَيتِ المالِ مِنهُ إلّا ما يَعجُزُ عَن قِسمَتِهِ في يَومِهِ ذلِكَ ، ويَقولُ : يا دُنيا غُرّي غَيري . ولَم يَكُن يَستَأثِرُ مِنَ الفَيءِ بِشَيءٍ ، ولا يَخُصُّ بِهِ حَميما (3)
ولا قَريبا . (4) .
ص: 227
فصل دوم : مبارزه با انحصارطلبى2 / 1دورى كردن پيامبر صلّي الله عليه و آله از آن چه موهم انحصارطلبى است2767.الإمام عليّ عليه السلام :المعجم الأوسط_ به نقل از عامر بن ربيعه _ :پيامبر خدا مشغول طواف خانه خدا بود كه بند كفشش پاره شد . مردى بند كفش خود را باز كرد و به ايشان داد . پيامبر صلى الله عليه و آله از پذيرفتن آن امتناع ورزيد و فرمود : «اين ، نوعى امتياز است و من امتياز را نمى پذيرم» .2 / 2دورى كردن امام على عليه السّلام از انحصارطلبى2767.امام على عليه السلام ( _ در نكوهش ياران خود _ ) الاستيعاب_ ب_ه نقل از اب_و اسحاق س_بيعى _ :على عليه السلام ... در بيت المال ، چيزى باقى نمى گذاشت [ و همه را ميان مردم تقسيم مى كرد] ، مگر آنچه را كه در آن روز نمى توانست قسمت كند ، و [در پايان] مى فرمود : «اى دنيا! ديگرى را بفريب!» و هيچ چيزى از فى ء را به انحصار خود در نمى آورد و چيزى را از آن به خويشاوندان و نزديكانش اختصاص نمى داد.
.
ص: 228
2768.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :دَخَلتُ بِلادَكُم بِأَشمالي (1) هذِهِ ورَحلَتي وراحِلَتي (2) ها هِيَ ، فَإِن أنَا خَرَجتُ مِن بِلادِكُم بِغَيرِ ما دَخَلتُ ، فَإِنَّني مِنَ الخائِنينَ . (3)2768.امام على عليه السلام :الغارات_ في ذِكرِ سيرَةِ عَلِيٍّ عليه السلام _ :زَعَموا أنَّهُ كانَ يَقولُ ويَضَعُ يَدَهُ عَلى بَطنِهِ : وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ ، لا تَنطَوي ثَميلَتي (4) عَلى قِلَّةٍ مِن خِيانَةٍ ، ولَأَخرُجَنَّ مِنها خَميصا (5) . (6)2769.أنساب الأشراف :فضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن عبّاس :أرسَلَني عَلِيٌّ عليه السلام إلى طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ يَومَ الجَمَلِ ، قالَ : فَقُلتُ لَهُما: إنَّ أخاكُما يُقرِئُكُمَا السَّلامَ ويَقولُ لَكُما: هَل وَجَدتُما (7) عَلَيَّ في حَيفٍ (8) في حُكمٍ ، أو فِي استِئثارِ فَيءٍ (9) ، أو في كَذا ؟
قالَ : فَقالَ الزُّبَيرُ : ولا في واحِدَةٍ مِنها ، ولكِن مَعَ الخَوفِ شِدَّةُ المَطامِعِ . (10) .
ص: 229
2769.أنساب الأشراف:امام على عليه السلام :من با اين جامه ام و آن بار و بنه و ماده اُشترم به شهر شما آمدم . پس اگر با جز آنچه آمده ام ، از شهر شما رفتم ، از خيانتكاران خواهم بود.2770.الإمام عليّ عليه السلام :الغارات_ در يادكرد از سيره على عليه السلام _ :گفته اند كه آن بزرگوار ، دستش را بر شكم خود مى نهاد و مى فرمود : «سوگند به آن كه دانه را شكافت و جاندار را آفريد ، آنچه در اين شكم است ، كمترين [لقمه] خيانت را در بر ندارد و گرسنه از آن (دنيا) خارج مى شوم» (1) .2771.الإمام عليّ عليه السلام :فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _ :در روز جنگ جمل ، على عليه السلام مرا سوى طلحه و زبير فرستاد و فرمود : «به آن دو بگو : برادرتان به شما سلام مى رساند و مى گويد : آيا از من انحراف و ستمى در حكومت (/قضاوت) ، يا انحصارطلبى اى (امتيازخواهى اى) در فى ء يا در چيزهاى ديگر ديده ايد؟» .
زبير گفت : نه ، هيچ يك از اينها را از او نديده ايم ؛ امّا ترس و طمع بسيار ، دست به دست هم داده اند. (2) .
ص: 230
2 / 3سيرَةُ الإِمامِ عَليٍّ عليه السّلام في مُواجَهَةِ المُستَأثِرينَ2772.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في أصحابِهِ _ ) الإمام عليّ عليه السلام_ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ _ :ثُمَّ إنَّ لِلوالي خاصَّةً وبِطانَةً ، فيهِمُ استِئثارٌ وتَطاوُلٌ وقِلَّةُ إنصافٍ في مُعامَلَةٍ . فَاحسِم (1) مادَّةَ أُولئِكَ بِقَطعِ أسبابِ تِلكَ الأَحوالِ .
ولا تُقطِعَنَّ لِأَحَدٍ من حاشِيَتِكَ وحامَّتِكَ قَطيعَةً ، ولا يَطمَعَنَّ مِنكَ فِي اعتِقادِ عُقدَةٍ (2) تَضُرُّ بِمَن يَليها مِنَ النّاسِ ، في شِربٍ أَو عَمَلٍ مُشتَرَكٍ ، يَحمِلونَ مَؤونَتَهُ عَلى غَيرِهِم ، فَيَكونَ مَهنَأُ ذلِكَ لَهُم دونَكَ ، وعَيبُهُ عَلَيكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .
وألزِمِ الحَقَّ مَن لَزِمَهُ مِنَ القَريبِ وَالبَعيدِ ، وكُن في ذلِكَ صابِرا محُتَسِبا واقِعا ذلِكَ مِن قَرابَتِكَ وخاصَّتِكَ (خَواصِّكَ) حَيثُ وَقَعَ ، وَابتَغِ عاقِبَتَهُ بِما يَثقُلُ عَلَيكَ مِنهُ ؛ فَإِنَّ مَغَبَّةَ (3) ذلِكَ مَحمودَةٌ . (4)2773.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام_ في ذِكرِ مايَنبَغي لِلوالي أن يَعمَلَ بِهِ _ :تَخَيَّر حُجّابَكَ وأقصِ مِنهُم كُلَّ ذي أثَرَةٍ عَلَى النّاسِ وتَطاوُلٍ وقِلَّةِ إنصافٍ ، ولا تُقطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِن أهلِكَ ولا مِن حَشَمِكَ ضَيعَةً ، ولا تَأذَن لَهُم فِي اتِّخاذِها إذا كانَ يَضُرُّ فيها بِمَن يَليهِ مِنَ النّاسِ . (5) .
ص: 231
2 / 3روش امام على عليه السّلام در برخورد با انحصارطلبان2774.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في تَوبيخِ بَعضِ أصحابِهِ _ ) امام على عليه السلام_ در فرمان حكومتى اش به مالك اشتر ، آن گاه كه او را بر مصر گماشت _ :ديگر ، اين كه : حاكم را خواص و نزديكانى است كه خوى امتيازخواهى و درازدستى دارند و در داد و ستد ، كمتر ، از انصاف برخوردارند . پس با قطع اسباب اين خوى ها ، ريشه [اين خصلت هاى ]آنان را قطع كن.
هرگز به هيچ يك از اطرافيان و خويشانت تيولى (1) مده ، و مبادا براى گرفتن مِلكى و زمينى در تو طمع كنند كه در حقّابه اى يا كار مشتركى ، به مردمِ [مالكِ] مجاور آن زمين ، زيان زند و بار [و هزينه ]خويش را بر دوش ديگران [كه شريك او هستند، ]بگذارند كه در اين صورت ، نفعش از آنِ آنان خواهد بود و ننگ و بدنامى اش در دنيا و آخرت ، از آنِ تو.
هماره در باره دور و نزديك [و آشنا و بيگانه] حق را رعايت كن و در اين راه ، شكيبا باش و به پاداش خداوند ، چشم بدار ، خواه خويشان و اطرافيانت را خوش آيد يا خوش نيايد ، و گرانى اين كار را با در نظر داشتن فرجام آن تحمّل كن كه فرجامى نيك دارد.2775.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ در بيان آنچه سزاوار است حاكم به كار بندد _ :دربانان و اطرافيان خود را از نيكان برگزين ، و كسانى از آنها را كه امتيازخواه و متجاوز و فاقد انصاف اند ، از
خود دور گردان (آنان را به حاجبىِ خود بر مگزين) ، و به هيچ كس از كسان خود و اطرافيانت تيولى وا مگذار ، و به آنان اجازه مده كه مِلكى را براى خويش بر گيرند ، اگر به همسايگان آن ، زيان وارد مى آورد.
.
ص: 232
2776.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ لَمّا بَلَغَهُ خَبَرُ بُسرِ بنِ ) عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ العَبدِيِّ وقَد خانَ في بَعضِ ما وَلّاهُ مِن أعمالِهِ _ :أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ صَلاحَ أبيكَ غَرَّني مِنكَ ، وظَنَنتُ أ نَّكَ تَتَّبِعُ هَديَهُ وتَسلُكُ سَبيلَهُ ، فَإِذا أنتَ _ فيما رُقِّيَ (1) إلَيَّ عَنكَ _ لا تَدَعُ لِهَواكَ انقِيادا ، ولا تُبقي لِاخِرَتِكَ عَتادا ، تَعمُرُ دُنياكَ بِخَرابِ آخِرَتِكَ ، وتَصِلُ عَشيرَتَكَ بِقَطيعَةِ دِينِكَ . ولَئِن كانَ مابَلَغَني عَنكَ حَقّا ، لَجَمَلُ أهلِكَ وشِسعُ نَعلِكَ خَيرٌ مِنكَ ، ومَن كانَ بِصِفَتِكَ فَلَيسَ بِأَهلٍ أن يُسَدَّ بِهِ ثَغرٌ ، أو يُنفَذَ بِهِ أمرٌ ، أو يُعلى لَهُ قَدرٌ ، أو يُشرَكَ في أمانَةٍ ، أو يُؤمَنَ عَلى جِبايَةٍ . (2)راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : ج 2 ص 411 (القسم الخامس / الفصل الثالث : السياسة الإداريّة / عزل من ثبتت خيانته من العمّال) وص413 (عقوبة الخونة من العمّال) .
.
ص: 233
2775.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ در نامه اش به مُنذِر بن جارود عبدى ، كه در يكى از امور فرماندارى اش، خيانتى مرتكب شده بود _ :امّا بعد ، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو فريفت و گمان كردم كه تو نيز روش پدرت را مى پويى و راه او را مى روى ؛ امّا آن طور كه به من خبر رسيده است ، تو از پيروى هواى نفْست فروگذار نمى كنى و براى آخرتت توشه اى نمى گذارى و دنياى خود را با خراب كردن آخرتت آبادان مى كنى و براى حفظ پيوند خويش با ايل و عشيره ات ، از دينت مى بُرى .
اگر آنچه در باره تو به من گزارش شده است ، راست باشد ، هر آينه شتر خانواده ات و بند كفشت از تو باارزش تر خواهند بود و كسى چون تو ، شايستگى آن را ندارد كه از مرزى پاسدارى كند ، يا فرمانى به واسطه او اجرا گردد ، يا منزلتى والا داشته باشد ، يا در امانتى شريك گردد و يا بر مالياتى ، امين دانسته شود.ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 4 ص 51 (بخش پنجم / فصل سوم : سياست هاى ادارى / كنار نهادن كارگزاران خيانت پيشه) و ص 55 (كيفر دادن كارگزاران خيانت پيشه) .
.
ص: 234
الفصل الثالث : التنبّؤ بظهور الاستئثار بين المسلمين3 / 1تَنَبُّؤُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله2777.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّكُم سَتَلقَونَ بَعدي أثَرَةً . (1)2778.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :كَأَنَّكُم بِراكِبٍ قَد أتاكُم فَنَزَلَ بِكُم ، فَيَقولُ : الأَرضُ أرضُنا وَالمِصرُ مِصرُنا ، وإنَّما أنتُم عَبيدُنا واُجَراؤُنا ، فَحالَ بَينَ الأَرامِلِ وَاليَتامى وما أفاءَ اللّهُ عَلى آبائِهِم . (2)2779.عيون الحكم والمواعظ:عنه صلى الله عليه و آله :إذا بَلَغَ بَنو أبِي العاصِ ثَلاثينَ رَجُلاً اتَّخَذوا دينَ اللّهِ دَغَلاً (3) ، وعِبادَ اللّهِ خَوَلاً (4) ، ومالَ اللّهِ دُوَلاً (5) . (6) .
ص: 235
فصل سوم : پيشگويى پيدايش انحصارطلبى در امّت اسلامى3 / 1پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله2781.الغارات ( _ به نقل از ابو زناد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زودا كه پس از من ، شما با انحصارطلبى (امتيازخواهى) رو به رو شويد.2782.وقعة صفّين عن النضر بن صالح :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گويا سوارى را مى بينم كه نزد شما آمده و بر شما فرود آمده است و مى گويد : زمين ، زمين ماست و شهر ، شهر ماست و شما غلامان و مزدوران ما هستيد .
او بيوه زنان و يتيمان را از اموالى كه خداوند به پدرانشان داده است ، محروم مى سازد .2782.وقعة صِفّين ( _ به نقل از نضر بن صالح _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه فرزندان ابو العاص به سى تَن برسند ، دين خدا را وسيله فريب مردم قرار مى دهند ، بندگان خدا را خدمتكاران و غلامان خود مى شمارند و
مال خدا را به انحصار خويش در مى آورند.
.
ص: 236
2783.الغارات :عنه صلى الله عليه و آله :يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ أكثَرُهُم وُجوهُهُم وُجوهُ الآدَمِيّينَ ، وقُلوبُهُم قُلوبُ الذِّئابِ . . . السُّنَّةُ فيهِم بِدعَةٌ وَالبِدعَةُ فيهِم سُنَّةٌ ، وَالآمِرُ بِالمَعروفِ بَينَهُم مُتَّهَمٌ ، وَالفاسِقُ فيهِم مُشَرَّفٌ ، المُؤمِنُ بَينَهُم مُستَضعَفٌ . فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم أقواما إن تَكَلَّموا قَتَلوهُم وإن سَكَتُوا استَباحوهُم ، يَستَأثِرونَ عَلَيهِم بِفَيئِهِم ويَجورونَ عَلَيهِم في حُكمِهِم . (1)2783.الغارات:عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن أشراطِ القِيامَةِ إضاعَةَ الصَّلَواتِ وَاتِّباعَ الشَّهَواتِ . . . فَعِندَها يَليهِم أقوامٌ إن تَكَلَّموا قَتَلوهُم وإن سَكَتُوا استَباحوا حَقَّهُم ، لَيَستَأثِرونَ أنفُسَهُم بِفَيئِهِم وَلَيَطَؤُنَّ حُرمَتَهُم ، ولَيَسفِكُنَّ دِماءَهُم ولَيَملَأُنَّ قُلوبَهُم دَغَلاً ورُعبا ، فَلا تَراهُم إلّا وَجِلينَ خائِفينَ مَرعوبينَ مَرهوبينَ . (2)2784.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إذا عَمِلَت اُمَّتي خَمسَ عَشرَةَ خَصلةً حَلَّ بِهَا البَلاءُ . قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ وما هِيَ؟
قالَ : إذا كانَتِ المَغانِمُ دُوَلاً ، وَالأَمانَةُ مَغنَما ، وَالزَّكاةُ مَغرَما (3) ... . (4) .
ص: 237
2785.تاريخ دمشق :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه بيشتر آنان چهره هايشان چهره آدميان است ؛ امّا دل هايشان دل هاى گرگ ها ... . سنّت در ميان آنان ، بدعت به شمار مى آيد و بدعت در ميانشان ، سنّت . كسى كه در ميان آنان امر به معروف كند ، متّهم [و بدنام ]مى گردد و فاسق ، در نزد آنان شرافتمند تلقّى مى شود و مؤمن در ميانشان ضعيف و ناتوان است .
هر گاه چنين كنند ، خداوند ، مردمانى را بر آنان مسلّط مى گرداند كه اگر زبان به سخن بگشايند ، آنها را مى كشند و اگر خاموشى گزينند ، [جان و مال] آنان را مباح مى شمارند! فى ء آنان را به انحصار خويش در مى آورند و در قضاوتشان بر آنان ستم روا مى دارند.2786.تهذيب الأحكام عن أبي الطفيل :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نشانه هاى [وقوع] قيامت ، فرو نهادن نمازها و پيروى از شهوات است ... . در اين هنگام ، مردمانى بر آنان حاكم خواهند شد كه اگر زبان به سخن بگشايند ، آنان را مى كشند و اگر سكوت نمايند ، حقّشان را پايمال مى كنند . فى ء آنان را به انحصار خويش در مى آورند و حرمتشان را زير پا مى نهند و خونشان را مى ريزند و دل هايشان را از دغلكارى و وحشت ، آكنده مى سازند ، به طورى كه آنان را نمى بينى ، مگر ترسان و بيمناك و دست خوش رعب و وحشت.2784.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «هر گاه امّت من پانزده كار انجام دهند ، بلا بر آنان فرود مى آيد» .
گفته شد : آن كارها كدام اند، اى پيامبر خدا؟
فرمود : «هر گاه كه غنايم به انحصار گروهى در آيد ، امانت [مردم] ، غنيمت [جنگى] شمرده شود ، زكات دادن ، زيان تلقّى گردد ، ...» . .
ص: 238
3 / 2تَنَبُّؤُ الإِمامِ عَليٍّ عليه السّلام2787.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ كَلَّمَ بِهِ الخَوارِجَ حينَ اعتَزَلُوا الحُكومَةَ وتَنادَوا : أن لا حُكمَ إلّا للّهِِ _ :أصابَكُم حاصِبٌ (1) ، ولا بَقِيَ مِنكُم آثِرٌ (2) ، أَ بَعدَ إيماني بِاللّهِ وجِهادي مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أشهَدُ عَلى نَفسي بِالكُفرِ! لَقَد ضَلَلتُ إذا وما أنَا مِنَ المُهتَدينَ ، فَاُوبُوا شَرَّ مَآبٍ ، وَارجِعوا عَلى أثَرِ الأَعقابِ ، أمَا إنَّكُم سَتَلقَونَ بَعدي ذُلّاً شامِلاً وسَيفا قاطِعا ، وأثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظّالِمونَ فيكُم سُنَّةً . (3)2787.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لَو فَقَدتُموني لَرَأَيتُم مِن بَعدي اُمورا يَتَمَنّى أحَدُكُم المَوتَ مِمّا يَرى مِن أهلِ الجُحودِ وَالعُدوانِ ، مِن أهلِ الأَثَرَةِ وَالاِستِخفافِ بِحَقِّ اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ وَالخَوفِ عَلى نَفسِهِ ، فَإِذا كانَ ذلِكَ فَاعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعا ولا تَفَرَّقوا ، وعَلَيكُم بِالصَّبرِ وَالصَّلاةِ وَالتَّقِيَّةِ . (4) .
ص: 239
3 / 2پيشگويى امام على عليه السلام2789.الغارات :امام على عليه السلام_ از سخنان ايشان خطاب به خوارج ، آن گاه كه از مسئله حَكَميّت روى برتافتند و نداى «حَكَميّت ، تنها از آنِ خداست» را سر دادند _ :توفان شن (عذاب الهى) بر شما ببارد و گزارشگرى از شما بر جاى نماند! آيا پس از ايمان آوردنم به خدا و جهاد كردن در ركاب پيامبر خدا ، بر كفر خويش ، گواهى دهم؟! در اين صورت ، گم راه گشته ام و از ره يافتگان نخواهم بود. (1) [اميدوارم] به بدترين بازگشتگاه باز گرديد و در پى گذشتگان خويش (مشركان عصر جاهليّت) ره سپار شويد!
بدانيد كه به زودى پس از من ، گرفتار ذلّتى فراگير ، شمشيرى برنده و انحصارطلبى اى كه ستمگران آن را در ميان شما راه و رسم خواهند كرد ، مى شويد .2789.الغارات :امام على عليه السلام :چون مرا از دست بدهيد ، پس از من چيزهايى خواهيد ديد ، به طورى كه هر يك از شما به خاطر چيزهايى كه از اهل انكار و تجاوز ، از انحصارطلبان و خفيف شمارندگان حقّ خداىِ بلندنام ، و از بيم بر جان خويش مى بيند ، آرزوى مرگ مى كند .
پس هر گاه چنين شد ، همگى به ريسمان خداوند ، چنگ در زنيد و پراكنده مشويد و شكيبايى و نماز و تقيّه در پيش گيريد.
.
ص: 240
3 / 3وُقوعُ الاِستِئثارِ في المُجتَمَعِ الإِسلاميِّالإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ لَمّا قَبَضَ نَبِيَّهُ استَأثَرَت عَلَينا قُرَيشٌ بِالأَمرِ ودَفَعَتنا عَن حَقٍّ نَحنُ أحَقُّ بِهِ مِنَ النّاسِ كافَّةً ، فَرَأَيتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى ذلِكَ أفضَلُ مِن تَفريقِ كَلِمَةِ المُسلِمينَ وسَفكِ دِمائِهِم ، وَالنّاسُ حَديثو عَهدٍ بِالإِسلامِ ، وَالدّينُ يُمخَضُ مَخضَ الوَطبِ (1) ، يُفسِدُهُ أدنى وَهنٍ ، ويَعكِسُهُ أقَلُّ خُلفٍ . (2)
عنه عليه السلام_ لِبَعضِ أصحابِهِ وقَد سَأَلَهُ : كَيفَ دَفَعَكُم قَومُكُم عَن هذَا المَقامِ وأنتُم أحَقُّ بِهِ؟ _ :قَدِ استَعلَمتَ فَاعلَم : أمَّا الِاستِبدادُ عَلَينا بِهذَا المَقامِ ونَحنُ الأَعلَونَ نَسَبا وَالأَشَدّونَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَوطا (3) ، فَإِنَّها كانَت أثَرَةً شَحَّت عَلَيها نُفوسُ قَومٍ وسَخَت عَنها نُفوسُ آخَرينَ ، وَالحَكَمُ اللّهُ ، وَالمَعوَدُ إلَيهِ القِيامَةُ . (4)
عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى سَهلِ بنِ حُنَيفٍ الأَنصارِيِّ وهُوَ عامِلُهُ عَلَى المَدينَةِ _ :أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني أنَّ رِجالاً مِمَّن قِبَلَكَ يَتَسَلَّلونَ إلى مُعاوِيَةَ ، فَلا تَأسَف عَلى مايَفوتُكَ مِن عَدَدِهِم ويَذهَبُ عَنكَ مِن مَدَدِهِم ، فَكَفى لَهُم غَيّا ولَكَ مِنهُم شافِيا فِرارُهُم مِنَ الهُدى وَالحَقِّ ، وإيضاعُهُم (5) إلَى العَمى وَالجَهلِ ؛ وإنَّما هُم أهلُ دُنيا مُقبِلونَ عَلَيها ومُهطِعونَ إلَيها ، وقَد عَرَفُوا العَدلَ ورَأَوهُ وسَمِعوهُ ووَعَوهُ ، وعَلِموا أنَّ النّاسَ عِندَنا فِي الحَقِّ اُسوَةٌ ، فَهَرَبوا إلَى الأَثَرَةِ ، فَبُعدا لَهُم وسُحقا! (6)
.
ص: 241
3 / 3پديد آمدن انحصارطلبى در جامعه اسلامىامام على عليه السلام :چون خداوند ، جان پيامبرش را ستانْد ، قريش اين امر (خلافت) را از ما ستانده ، به انحصار خود در آوردند و ما را از حقّى كه از همه مردم بِدان سزاوارتريم ، دور ساختند . پس ديدم كه شكيبايى بر اين (غصب خلافت) بهتر از آن است كه ميان مسلمان تفرقه بيفتد و خون هايشان بريزد . مردم ، تازه مسلمان بودند و دين ، چونان مَشكى كه تكان داده شود ، به تلاطم در مى آمد ، چندان كه كمترين ضعفى ، آن را از ميان مى بُرد و كوچك ترين اختلافى واژگونه اش مى ساخت .
امام على عليه السلام_ در پاسخ يكى از يارانش كه پرسيد : با آن كه شما به اين مقام ، سزاوارتر از همه بوديد ، چگونه شد كه قوم شما ، شما را از آن كنار زدند؟ _ :اكنون كه طالب دانستنى ، پس بدان : غصب كردن اين مقام از ما _ در حالى كه ما را نَسَبِ برتر و پيوندمان با پيامبر خدا نزديك تر و استوارتر است _ از آن روى بود كه اين مقام ، امتيازى بود كه جان هاى قومى به آن بخل ورزيدند و جان هاى گروهى ديگر ، سخاوتمندانه از آن گذشتند . داور ، خداست و همگى در روز قيامت به سوى او باز مى گرديم.
امام على عليه السلام_ در نامه اى به سهل بن حُنَيف انصارى ، كارگزارش در مدينه _ :امّا بعد ، به من خبر رسيده است كه عدّه اى از آنان كه با تو بوده اند ، به سوى معاويه خزيده اند [و پنهانى به او پيوسته اند] . براى از دست دادن شمار اين افراد و از كف دادن كمكشان افسوس مخور ؛ چرا كه گريختن آنان از مسير درست و [از] حق ، و شتابشان به سوى كورى و نادانى ، بهترين دليل گم راهى آنان است و مايه رهيدن تو از [شرّ] آنان . آنان ، در حقيقت ، دنياپرستانى هستند كه به دنيا روى آوردند و به سوى آن شتافتند ، در حالى كه عدالت را شناخته و ديده و شنيده و فهميده بودند و مى دانستند كه [همه] مردم در نزد ما در حق ، يكسان اند . از اين رو ، به جانب امتيازخواهى شتافتند . نفرين و مرگ بر آنان باد!
.
ص: 242
الفصل الرابع : ما روي في الأمر بالصبر على استئثار الولاةصحيح البخاري عن ابن مسعود عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَتَكونُ أثَرَةٌ واُمورٌ تُنكِرونَها . قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، فَما تَأمُرُنا؟ قالَ : تُؤَدّونَ الحَقَّ الَّذي عَلَيكُم ، وتَسأَلونَ اللّهَ الَّذي لَكُم . (1)
سنن أبي داوود عن أبي ذرّ :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَيفَ أنتُم وأئِمَّةٌ مِن بَعدي يَستَأثِرونَ بِهذَا الفَيءِ؟! قُلتُ : إذا _ وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ _ أضَعُ سَيفي عَلى عاتِقي ، ثُمَّ أضرِبُ بِهِ حَتّى ألقاكَ أو ألحَقَكَ . قالَ : أوَلا أدُلُّكَ عَلى خَيرٍ مِن ذلِكَ؟ تَصبِرُ حَتّى تَلقاني . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلَيكَ السَّمعَ وَالطّاعَةَ في عُسرِكَ ويُسرِكَ ، ومَنشَطِكَ (3) ومَكرَهِكَ ، وأثَرَةٍ عَلَيكَ . (4)
.
ص: 243
فصل چهارم : گزارش هايى در باره فرمانِ «شكيبايى بر انحصارطلبى حكمرانان»!صحيح البخارى_ به نقل از ابن مسعود _ :پيامبر خدا فرمود : «به زودى ، امتيازخواهى و ديگر امورى كه شما با آنها بيگانه ايد، پديد خواهد آمد» . گفتند : اى پيامبر خدا! ما را به چه فرمان مى دهيد (در چنان روزگارى چه وظيفه اى داريم)؟ فرمود : «حقّى (وظيفه اى) را كه بر عهده شماست ، به جا مى آوريد و حقّ خود را از خداوند ، مسئلت مى كنيد» .
سنن أبى داوود_ به نقل از ابو ذر _ :پيامبر خدا فرمود : «چه خواهيد كرد با پيشوايانى كه پس از من ، اين فى ء را به انحصار خويش در مى آورند؟!» . گفتم : در آن هنگام _ سوگند به آن كه تو را به حق بر انگيخت _ شمشيرم را بر دوش خود مى نهم و با آن مى زنم (مى جنگم) ، تا اين كه به ديدار شما آيم ، يا به شما ملحق شوم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا تو را به كارى بهتر از اين راه نمايى نكنم؟ شكيبى پيشه مى كنى تا اين كه به ديدار من بيايى» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در دشوارى و آسانى ات ، خوشى و ناخوشى ات و در هنگامى كه بر تو انحصارطلبى مى شود [و حق و حقوقت را غصب مى كنند] ، حرف شنوى و فرمان بردارى پيشه كن.
.
ص: 244
صحيح البخاري عن اُسيد بن حُضير :إنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ألا تَستَعمِلُني كَمَا استَعمَلتَ فُلانا؟ قالَ : سَتَلقَونَ بَعدي أثَرَةً ، فَاصبِروا حَتّى تَلقَوني عَلَى الحَوضِ . (1)
راجع : موسوعة معارف الكتاب والسنّة : ج1 ص 169 (الاستئثار / المدخل / تقويم أحاديث الصبر على الاستئثار) .
.
ص: 245
صحيح البخارى_ به نقل از اُسيد بن حُضير _ :مردى از انصار گفت : اى پيامبر خدا! آيا مرا نيز همچون فلانى به كارگزارى نمى گمارى؟ فرمود : «به زودى ، پس از من ، با [پديده ]انحصارطلبى مواجه خواهيد شد . در آن هنگام ، شكيبايى پيشه كنيد تا در كنار حوض [كوثر] بر من وراد شويد» .
ر . ك : ص 210 (استئثار «ويژه خوارى / انحصارطلبى» / ارزيابى احاديث «شكيبايى بر استئثار») .
.
ص: 246
الإثم = الذنب3 . اجاره (پيمانكارى)درآمدفصل يكم : حكمت اجارهفصل دوم : اجير شدن ، ننگ نيستفصل سوم : كار آزاد ، بهتر از اجير شدن استفصل چهارم : معيار حلال و حرام بودن اجارهفصل پنجم : آداب انتخاب اجير
.
ص: 247
. .
ص: 248
درآمداجاره ، در لغتاجاره ، از ريشه «أجر» به معناى «مزدى كه در برابر كارى پرداخت مى شود» (1) است. راغب ، در معناى «اجير» و «مستأجر» مى گويد: وَ الأَجيرُ ، فَعيلٌ بِمَعنى فاعِل أو مُفاعِلَ ، وَ الاِستِئجارُ ، طَلَبُ الشَّى ءِ بِالاُجرَةِ ، ثُمَّ يُعَبَّرُ بِهِ عَن تَناوُلِهِ بِالاُجرَةِ نَحوَ الاِستيجابِ فِى استِعارَتِهِ الإِيجاب وَ عَلى هَذا قَولُهُ تَعالى : «اسْتَئجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَئجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ » (2) . (3) اجير بر وزن «فعيل» به معناى اسم فاعلى ، يعنى : «واگذار كننده نيروى كار خود به ديگرى ، در برابر مزد» است . و استئجار ، [ابتدا ،] «درخواست چيزى براى مزد» بوده و سپس براى «دريافت مزد» به كار رفته است ، مانند واژه استيجاب (درخواست موافقت) كه براى ايجاب (موافقت) به كار مى رود . بر همين اساس است اين سخن خداوند : «او را استخدام كن ؛ چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى كنى : نيرومند امانتدار است» .
.
ص: 249
اجاره ، در قرآن و حديثكلمه اجاره و مشتقّات آن در متون (نصوص) اسلامى ، كاربردهاى مختلفى دارد كه در اين جا تنها دو كاربرد آن ، مورد توجّه است: 1 . قرارداد ميان كارگر و كارفرما ، كه به آن ، «اجاره نفْس» (1) گفته مى شود. 2 . ان_تقال منافع چيزى ب_ه ديگرى در ب_رابر عوض ، كه «اجاره ع_ين» ناميده مى شود. گفتنى است كه آنچه در راستاى اهداف اين دانش نامه قرار دارد ، مباحث مربوط به «حكمت اجاره» و مباحث اخلاقى و اجتماعىِ مربوط به «اجاره نفْس» است ؛ امّا مباحث فقهى مربوط به اين موضوع ، به طور كامل ، در دانش نامه احاديث فقهى ، خواهد آمد ، إن شاء اللّه ! احاديثى كه در اين بخش ، جمع آورى و تنظيم گرديده ، به چند نكته مهمّ اجتماعى ، اقتصادى و اخلاقى اشاره دارند:
1 . حكمت اجارهانسان ، موجودى اجتماعى است و زندگى اجتماعى و پيشرفت و تكامل جامعه ، جز از طريق همكارى انسان ها با يكديگر امكان پذير نيست و هر چه جامعه بيشتر پيشرفت كند ، نياز مردم به يكديگر بيشتر مى شود. از اين رو ، آفريدگار حكيم جهان ، انسان ها را از نظر استعداد و توانايى هاى جسم و جان و انديشه ، متفاوت آفريده تا هر فرد يا گروهى بتواند بخشى از نيازهاى جامعه را تأمين نمايد و اين سخن خداوند بزرگ ، اشاره به همين نكته اساسى در
.
ص: 250
تبيين حكمت اجاره است : «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا . (1) ما وسيله زندگانى آنان را در دنيا ، در ميانشان تقسيم كرديم» .
2 . تقويت فرهنگ كارپيامِ فصل دوم اين بخش ، اين است كه خدمت به ديگران براى تأمين هزينه زندگى ، نه تنها ننگ نيست ، بلكه يك ارزش محسوب مى شود . تأمّل در سرگذشت اجير شدن انسان هاى بزرگوار و باكرامتى مانند : موسى عليه السلام (پيامبر اولو العزم الهى) ، خاتم انبيا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام (خاتم اوصيا) ، براى همه ، بخصوص نسل جوان ، بسيار آموزنده است تا براى تأمين هزينه زندگى ، هيچ كار مشروعى را ننگ ندانند و از انجام دادن آن سر باز نزنند. گسترش اين انديشه در جامعه ، بى ترديد به تقويت و ترويج فرهنگ كار مى انجامد.
3 . كار آزاد ، بهتر از اجير شدن استپيام فصل سوم ، اين است كه بازدهى كار آزاد ، بيش از اجيرى (كارگر شدن براى ديگران) است . بنا بر اين ، انتخاب اجير شدن براى تأمين هزينه زندگى ، براى كسانى مناسب است كه داشتن كار آزاد براى آنان ميسّر نيست و يا خدمت به ديگران را به عنوان يك وظيفه انتخاب كرده اند ؛ امّا كسانى كه كار براى آنان انجام دادن مسئوليت نيست و توانِ انجام دادن كار آزاد ، مانند : توليد ، زراعت و تجارت را دارند ، از اين راه ، بهتر مى توانند نيازهاى اقتصادى خود را تأمين كنند . از اين رو ، امام صادق عليه السلام در باره اين گونه افراد مى فرمايد:
.
ص: 251
مَن آجَرَ نَفسَهُ فَقَد حَظَرَ عَلى نَفسِهِ الرِّزقَ . (1) هر كس خود را اجير ديگرى نمايد ، مانع روزى خود شده است .
4 . معيار حلال و حرام بودن اجارهاز منظر اسلام ، به طور كلّى ، هر كارى كه به مصلحت انسان باشد و براى آينده نزديك و يا دور او زيانبار نباشد ، حلال ، و هر كارى كه مفسده داشته باشد ، حرام است . از اين رو ، امام على عليه السلام مى فرمايد: إنَّهُ لَم يَأمُركَ إلّا بِحَسَنٍ ، وَ لَم يَنهَكَ إلّا عَن قَبيحٍ . (2) او تو را جز به كار خوب ، فرمان نداده و جز از كار زشت ، باز نداشته است. و نيز مى فرمايد: لَو لَم يَنهَ اللّهُ عَن مَحارِمِهِ لَوَجَبَ أن يَجتَنِبَهَا العاقِلُ . (3) اگر خداوند از حرام هايش نهى نمى كرد ، باز هم واجب بود كه خردمند از آنها دورى كند. اجاره نيز از اين قانون كلّى مستثنا نيست . از اين رو ، از انواع اجاره _ كه در فصل چهارم به تفصيل آمده _ تنها مواردى تحريم شده اند كه به فساد مى انجامند و براى جامعه انسانى ، زيانبارند.
5 . آداب انتخاب كردن اجيردر فصل پنجم ، نصوص مربوط به مهم ترين آداب انتخاب اجير ، آمده است . بديهى است هر چه كار ، اهمّيت بيشترى داشته باشد ، رعايت اين آداب ، ضرورت افزون ترى خواهد داشت . اين آداب ، عبارت اند از:
.
ص: 252
الف _ تخصّصنخستين شرط در انتخاب كارگزار ، تخصّص و توانمندى او در انجام دادن كارى است كه به او واگذار مى شود . در قرآن ، اين شرط با اين تعبير آمده است: «إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَئجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ. (1) [او] بهترين كسى است كه استخدام مى كنى . نيرومند و امانتدار است» . با هيچ عذرى نمى توان اين شرط اساسى را بويژه در واگذارى كارهاى مربوط به عامّه مردم ، ناديده گرفت ؛ چرا كه به فرموده امام على عليه السلام : آفَةُ الأَعمالِ عَجزُ العُمّالِ . (2) آفت كارها ، ناتوانى كارگزاران است .
ب _ تعهّدتخصّص بدون «تعهّد» ، كارساز نيست . در قرآن ، اين شرط با تعبير امانتدارىِ اجير ، ذكر شده است: «إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَئجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ . [او] بهترين كسى است كه استخدام مى كنى ، نيرومند و امانتدار است» . متخصّص ، اگر امانتدار نباشد ، نه تنها به كارفرما خيانت مى كند ، بلكه در پُست هاى حسّاس ، چه بسا كشورى را بر باد مى دهد.
ج _ تعيين اُجرتدر احاديث بسيارى ، تأكيد شده كه بدون تعيين اجرت ، اجيرى به كار گمارده نشود تا علاوه بر پيشگيرى از اختلاف و مشاجره ميان كارگر و كارفرما ، زمينه براى تقويت
.
ص: 253
رابطه ميان آنان در صورت پرداخت چيزى اضافه بر مبلغِ تعيين شده ، فراهم گردد.
د _ رعايت حقوق اجيرپرداخت كامل حقوق كارگر ، از مسائلى است كه اسلام فوق العاده بر آن تأكيد كرده است ، تا آن جا كه تجاوز به حقوق اجير را از گناهان كبيره اى شمرده كه مورد بخشش الهى قرار نخواهند گرفت.
ه _ عدم تأخير در پرداخت حقوق اجيريكى از آداب اجاره ، اين است كه كارفرما پس از انجام شدن كار ، بدون تأخير ، مزد كارگر را پرداخت كند . البتّه اين ادب در شرايط مختلف ، متفاوت است : در مورد كارگر روزمزد ، همان طور كه در احاديث توصيه شده ، بايد اجرت او قبل از خشك شدن عرقش پرداخت شود ؛ امّا در مورد كارگرانى كه حقوق آنان ماهيانه پرداخته مى شود ، بايد كارفرمايان ، ترتيبى دهند كه در پايان هر ماه ، كارگران ، بدون تأخير ، حقوق خود را دريافت كنند و همان طور كه در برخى از مراكز خدماتى مرسوم است ، در وسط ماه نيز در صورت نياز كارگران ، به آنان «مساعده» داده شود.
و _ جلوگيرى نكردن از رفتن اجير به نماز جمعهدر احاديث اسلامى ، توصيه شده كه مسلمانان در روز جمعه كارهاى روزمره را تعطيل كنند تا براى كسب معارف دينى و بهره گيرى بيشتر از عبادات و نيز رسيدگى به امور شخصى ، فراغت داشته باشند ؛ امّا در صورتى كه ضرورتْ ايجاب كند و شخصى براى تأمين هزينه زندگى و يا به دليل ديگر نتواند روز جمعه از كار دست بكشد _ طبق احاديثى كه در متن آمده _ ، كارفرما موظّف است به او اجازه دهد كه به نماز جمعه برود ، و اگر اجازه ندهد ، در صورتى كه نماز جمعه وجوب عينى داشته باشد ، كارفرما مرتكب گناه شده است.
.
ص: 254
الفصل الأوّل : حكمة الإجارةالكتاب«نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ » . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في بَيانِ أصنافِ آياتِ القُرآنِ _ :وأمّا ما جاءَ في القُرآنِ مِن ذِكرِ مَعايِشِ الخَلقِ وأسبابِها فَقَد أعلَمَنا سُبحانَهُ ذلِكَ مِن خَمسَةِ أوجُهٍ : وَجهِ الإِمارَةِ ، ووَجهِ العِمارَةِ ، ووَجهِ الإِجارَةِ ، ووَجهِ التِّجارَةِ ، ووَجهِ الصَّدَقاتِ ... وأمّا وَجهُ الإِجارَةِ فَقَولُهُ عز و جل : «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ »فَأَخبَرَنا سُبحانَهُ أنَّ الإِجارَةَ أحَدُ مَعايِشِ الخَلقِ ، إذ خالَفَ بِحِكمَتِهِ بَينَ هِمَمِهِم وإرادَتِهِم وسائِرِ حالاتِهِم ، وجَعَلَ ذلِكَ قِواما لِمَعايِشِ الخَلقِ ، وهُوَ الرَّجُلُ يَستَأجِرُ الرَّجُلَ في ضَيعَتِهِ وأعمالِهِ وأحكامِهِ وتَصَرُّفاتِهِ وأملاكِهِ . ولَو كانَ الرَّجُلُ مِنّا يُضطَرُّ إلى أن يَكونَ بَنّاءً لِنَفسِهِ أو نَجّارا أو صانِعا في شَيءٍ مِن جَميعِ أنواعِ الصَّنائِعِ لِنَفسِهِ ، ويَتَوَلّى جَميعَ ما يَحتاجُ إليهِ مِن إصلاحِ الثِّيابِ وما يَحتاجُ إلَيهِ مِنَ المَلِكِ فَمَن دونَهُ ، مَا استَقامَت أحوالُ العالَمِ بِتِلكَ ، ولَا اتَّسَعوا لَهُ ، ولَعَجَزوا عَنهُ . ولكِنَّهُ أتقَنَ تَدبيرَهُ لِمُخالَفَتِهِ بَينَ هِمَمِهِم ، وكُلَّ ما يَطلُبُ مِمّا تَنصَرِفُ إلَيهِ هِمَّتُهُ مِمّا يَقومُ بِهِ بَعضُهُم لِبَعضٍ ، ولِيَستَغنِيَ بَعضُهُم بِبَعضٍ في أبوابِ المَعايِشِ الَّتي بِها صَلاحُ أحوالِهِم . (2)
.
ص: 255
فصل يكم : حكمت اجارهقرآن«ما معيشت آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم و برخى از آنان را از نظر درجات ، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار داده ايم تا بعضى از آنان بعضى [ديگر ]را در خدمت بگيرند ، و رحمت پروردگار تو ، از آنچه آنان مى اندوزند ، بهتر است» .
حديثامام على عليه السلام_ در توضيح انواع آيات قرآن _ :و امّا آنچه در قرآن در باره بيان معيشت هاى خَلق و اسباب آنها آمده است : خداوند سبحان به ما خبر داده است كه آن از پنج راه است : حكومت ، آبادانى (ساخت و ساز) ، اجاره ، بازرگانى ، و صدقات . ... و امّا راه اجاره ، [دليلش] اين سخن خداى عز و جل است كه : «ما معيشت آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم و برخى از آنان را از نظر درجات ، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار داده ايم تا بعضى از آنان بعضى [ديگر] را در خدمت بگيرند ، و رحمت پروردگار تو ، از آنچه آنان مى اندوزند ، بهتر است» . پس [در اين آيه] خداوند سبحان به ما خبر داد كه اجاره ، يكى از راه هاى گذران زندگى مردمان است ؛ زيرا او ، از روى حكمت خويش ، خواست ها و اراده و ساير حالات [و خصوصيات] آدميان را متفاوت آفريد و اين [تفاوت ها ]را مايه امرار معاش خَلق قرار داد . و اجاره ، آن است كه يك فرد ، فرد ديگرى را براى [اداره كردن] مِلك خود و معاملاتش و كارها و اعمال و دارايى هايش اجير كند. اگر هر فردى از ما ، خواه پادشاه باشد يا غير او ، ناچار بود كه بنّاى خودش يا نجّار خودش باشد و يا در انواع صنايع ، خود ، صنعتگر خويش باشد و تمام نيازهاى خود را (از قبيل تعمير لباس و ديگر نيازهايش) خود به عهده بگيرد ، امور عالم سامان نمى گرفت و مردم از عهده اين كار بر نمى آمدند و در انجام دادن آن ، در مى ماندند ؛ امّا خداوند ، با تدبير استوار خويش ، ميان خواست ها و توانايى هاى آدميان ، تفاوت نهاد تا هر يك به كارى بپردازد و [به كمك هم ]نيازهاى خويش را بر آورند و به وسيله يكديگر ، امور معاش خود را كه مايه صلاح حالشان است ، بچرخانند و هر يك به وسيله ديگرى رفع نياز كند.
.
ص: 256
. .
ص: 257
. .
ص: 258
الفصل الثاني : لا عار في إجارة النفسالكتاب«قَالَ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَىَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِى ثَمَ_نِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ موسى عليه السلام آجَرَ نَفسَهُ ثَمانِيَ سِنينَ أو عَشرا ، عَلى عِفَّةِ فَرجِهِ وطَعامِ بَطنِهِ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ مُحَمَّدُ بنُ سِنانٍ عَنِ الإِجارَةِ _ :صالِحٌ لا بَأسَ بِهِ إذا نَصَحَ قَدرَ طاقَتِهِ ، قَد آجَرَ موسى عليه السلام نَفسَهُ وَاشتَرَطَ فَقالَ : إن شِئتَ ثَمانِيَ وإن شِئتَ عَشرا ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل فيهِ : «أَن تَأْجُرَنِى ثَمَ_نِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ » . (3)
.
ص: 259
فصل دوم : اجير شدن ، ننگ نيستقرآن«[شعيب] گفت : من مى خواهم يكى از اين دو دختر خود را به همسرىِ تو در آورم ، به اين [شرط] كه هشت سال براى من كار كنى ، و اگر ده سال را تمام گردانى ، اختيار با توست . و نمى خواهم بر تو سخت بگيرم . إن شاء اللّه ، مرا از درستكاران خواهى يافت» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :موسى عليه السلام هشت يا ده سال ، خود را اجير كرد ، براى پاك دامنى (ازدواج با دختر شعيب) و سير كردن شكمش.
امام كاظم عليه السلام_ در پاسخ سؤال محمّد بن سنان در باره اجير شدن _ :خوب است . عيبى ندارد ، اگر اندازه توانش را در نظر بگيرد . موسى عليه السلام خودش را اجير كرد و با او شرط شد و [شعيب] گفت : «اگر خواستى ، هشت [سال ]و اگر خواستى ، ده [سال برايم كار كن]» . خداوند عز و جل در اين باره فرموده است : «[به اين شرط] كه هشت سال براى من كار كنى ، و اگر ده سال را تمام گردانى ، اختيار با توست» .
.
ص: 260
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :آجَرتُ نَفسي مِن خَديجَةَ سَفرَتَينِ بِقَلوصٍ (1) . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :خَرَجتُ في يَومٍ شاتٍ مِن بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَقَد أخَذتُ إهاباً (3) مَعطونا (4) ، فَحَوَّلتُ وَسَطَهُ فَأَدخَلتُهُ عُنُقي ، وشَدَدتُ وَسَطي فَحَزَمتُهُ بِخوصِ النَّخلِ ، وإنّي لَشَديدُ الجوعِ ، وَلَو كانَ في بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله طَعامٌ لطَعِمتُ مِنهُ . فَخَرَجتُ ألتَمِسُ شَيئاً ، فَمَرَرتُ بِيَهودِيٍّ في مالٍ لَهُ وهُوَ يَسقي بِبَكرَةٍ (5) لَهُ ، فَاطَّلَعتُ عَلَيهِ مِن ثُلمَةٍ فِي الحائِطِ ، فَقالَ : ما لَكَ يا أعرابِيُّ؟ هَل لَكَ في كُلِّ دَلوٍ بِتَمرَةٍ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَافتَحِ البابَ حَتّى أدخُلَ ، فَفَتَحَ فَدَخَلتُ فَأَعطاني دَلوَهُ ، فَكُلَّما نَزَعتُ دَلواً أعطاني تَمرَةً حَتّى إذَا امتَلَأت كَفّي أرسَلتُ دَلوَهُ وقُلتُ : حَسبي . فَأَكَلتُها ، ثُمَّ جَرَعتُ مِنَ الماءِ فَشَرِبتُ ، ثُمَّ جِئتُ المَسجِدَ فَوَجَدتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيهِ . (6)
سنن ابن ماجة عن ابن عبّاس :أصابَ نَبِيَّ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَصاصَةٌ (7) فَبَلَغَ ذلِكَ عَلِيّا عليه السلام ، فَخَرَجَ يَلتَمِسُ عَمَلاً يُصيبُ فيهِ شَيئا لِيُقيتَ (8) بِهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَتى بُستانا لِرَجُلٍ مِنَ اليَهودِ فَاستَقى لَهُ سَبعَةَ عَشَرَ دَلوا ؛ كُلَّ دَلوٍ بِتَمرَةٍ ، فَخَيَّرَهُ اليَهودِيُّ مِن تَمرِهِ سَبعَ عَشَرَةَ عَجوَةً (9) ، فَجاءَ بِها إلى نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (10)
.
ص: 261
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من در دو سفر ، خود را در مقابل دريافت يك ماده شتر جوان ، اجير خديجه كردم [و براى او به سفر تجارت رفتم].
امام على عليه السلام :در يك روز زمستانى ، از خانه پيامبر خدا خارج شدم و پوست فرسوده اى با خود برداشتم و وسط آن را شكافتم و از گردنم رد كردم و ميان آن را با برگ درخت خرما به كمرم بستم . سخت گرسنه بودم و اگر در خانه پيامبر خدا غذايى بود ، حتما از آن مى خوردم [ ؛ امّا چيزى نبود كه با آن ، سدّ جوع كنم] . پس در پى به دست آوردن چيزى بيرون رفتم . در راه ، از مِلك يك يهودى گذشتم كه با ماده اشتر جوانش آب مى كشيد . از شكاف ديوار نگاهش كردم . گفت : چه مى خواهى ، اى اعرابى؟ آيا حاضرى در مقابلِ [كشيدن ]هر دلو آب ، يك دانه خرما بگيرى؟ گفتم : آرى . در را باز كن تا داخل شوم . او در را باز كرد و من داخل شدم . دلوَش را به من داد . هر يك دلو آبى كه مى كشيدم ، يك دانه خرما به من مى داد ، تا وقتى كه مُشتم پر شد . دلوش را گذاشتم و گفتم : مرا بس است . خرماها را خوردم و سپس قدرى آب نوشيدم و آن گاه به مسجد آمدم . ديدم پيامبر خدا در مسجد است.
سنن ابن ماجة_ به نقل از ابن عبّاس _ :پيامبر خدا را گرسنگى و ضعف گرفت . خبر به على عليه السلام رسيد . پس در جستجوى كارى بيرون رفت تا چيزى به كف آورد و به پيامبر خدا بخوراند . او به باغ مردى يهودى آمد و هفده دلو آب برايش كشيد ، به ازاى هر دلو آب ، يك دانه خرما . مرد يهودى به وى اختيار داد كه هفده دانه از خرماى عَجْوه (1) بردارد . على عليه السلام خرماها را گرفت و براى پيامبر خدا برد.
.
ص: 262
الإمام الصادق عليه السلام :ذَهَبَ عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَآجَرَ نَفسَهُ عَلى أن يَستَقِيَ كُلَّ دَلوٍ بِتَمرَةٍ يَختارُها ، فَجَمَعَ تَمرا فَأَتى بِهِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وعَبدُ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ عَلَى البابِ ، فَلَمَزَهُ _ أي وَقَعَ فيهِ _ فَاُنزِلَت هذِهِ الآيَةُ : «الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِى الصَّدَقَاتِ» إلى قَولِهِ : «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ » (1) . (2)
عوالي اللآلي :فِي الحَديثِ أنَّ عَلِيّا عليه السلام آجَرَ نَفسَهُ مِن يَهودِيٍّ لِيَستَقِيَ الماءَ كُلَّ دَلوٍ بِتَمرَةٍ ، وجَمَعَ التَّمَراتِ وحَمَلَهُ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَأَكَلَ مِنهُ . (3)
.
ص: 263
امام صادق عليه السلام :امير مؤمنان على عليه السلام رفت و خودش را اجير كرد كه در مقابل كشيدن هر سطل آب ، يك دانه خرما بگيرد و نوع خرما را خودش انتخاب كند . پس بدين وسيله مقدارى خرما فراهم آورد و آنها را براى پيامبر صلى الله عليه و آله برد . عبد الرحمان بن عوف كه جلوى در [ _ِ خانه پيامبر خدا] ايستاده بود ، بر وى خرده گرفت . پس اين آيات ، نازل شد : «آنان كه بر مؤمنانى كه صدقه داوطلبانه مى دهند ، خرده مى گيرند» تا «براى آنان ، آمرزش بخواهى يا برايِشان آمرزش نخواهى ، [يكسان است ، و حتّى] اگر هفتاد بار برايِشان آمرزش بخواهى ، هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد» . (1)
عوالى اللآلى :در حديث آمده است كه على عليه السلام خود را اجير يك نفر يهودى كرد كه برايش آب بكشد و در مقابل هر دلو آب ، يك دانه خرما بستاند . او خرماها را جمع كرد و براى پيامبر صلى الله عليه و آله برد و پيامبر صلى الله عليه و آله از آن خرماها تناول نمود.
.
ص: 264
الفصل الثالث : الاستقلال في العمل أفضل من الإجارةالكافي عن عمّار الساباطي :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : الرَّجُلُ يَتَّجِرُ فَإِن هُوَ آجَرَ نَفسَهُ اُعطِيَ ما يُصيبُ في تِجارَتِهِ؟ فَقالَ : لا يُؤاجِرُ نَفسَهُ ولكِن يَستَرزِقُ اللّهَ عز و جل ويَتَّجِرُ ؛ فَإِنَّهُ إذا آجَرَ نَفسَهُ حَظَرَ (1) عَلى نَفسِهِ الرِّزقَ . (2)
الكافي عن المفضّل بن عمر :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : مَن آجَرَ نَفسَهُ فَقَد حَظَرَ عَلى نَفسِهِ الرِّزقَ . وفي رواية اُخرى : وكَيفَ لا يَحظُرُهُ وما أصابَ فيهِ فَهُوَ لِرَبِّهِ الّذي آجَرَهُ؟! (3)
.
ص: 265
فصل سوم : كار آزاد ، بهتر از اجير شدن استالكافى_ به نقل از عمّار ساباطى _ :به امام صادق عليه السلام گفتم : انسان [مى تواند خودش ]تجارت كند ، و اگر خودش را اجير كند (براى ديگرى كارگرى نمايد) نيز همان مقدارى كه از تجارت خودش به دست مى آورد ، به او داده مى شود [ . آيا خودش تجارت كند يا اجير ديگرى شود؟] . امام عليه السلام فرمود : «خودش را اجير نكند ؛ بلكه از خداوند عز و جل طلب روزى كند و به تجارتْ دست بزند ؛ زيرا هر گاه خودش را اجير كند ، مانع روزىِ [بيشتر] خود شده است» .
الكافى_ به نقل از مفضّل بن عمر _ :از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد : «هر كس خود را اجير كند ، روزى را از خويشتن باز داشته است» . در روايت ديگرى آمده است : «[انسان ،] چگونه آن (روزى) را باز نمى دارد ، در حالى كه آنچه [از سود تجارت] به او مى رسد ، از آنِ كارفرماى اوست كه وى را اجير كرده است؟!» .
.
ص: 266
الفصل الرابع : ميزان حلّيّة الإجارة وحرمتهاتحف العقول_ في ذِكرِ ما وَرَدَ عَنِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _ :سَأَلَهُ سائِلٌ ، فَقالَ : كَم جِهاتُ مَعايِشِ العِبادِ الَّتي فيهَا الاِكتِسابُ أوِ التَّعامُلُ بَينَهُم ، ووُجوهُ النَّفَقاتِ ؟ فَقالَ عليه السلام : جَميعُ المَعايِشِ كُلِّها مِن وُجوهِ المُعامَلاتِ فيما بَينَهُم ممّا يَكونُ لَهُم فيهِ المَكاسِبُ أربَعُ جِهاتٍ مِنَ المُعامَلاتِ . فَقالَ لَهُ : أ كُلُّ هؤُلاءِ الأَربَعَةِ الأَجناسِ حَلالٌ ، أو كُلُّها حَرامٌ ، أو بَعضُها حَلالٌ وبَعضُها حَرامٌ ؟ فَقالَ عليه السلام : قَد يَكونُ في هؤلاءِ الأَجناسِ الأَربَعَةِ حَلالٌ مِن جِهَةٍ حَرامٌ مِن جِهَةٍ ، وهذِهِ الأَجناسُ مُسَمَّياتٌ مَعروفاتُ الجِهاتِ . فَأَوَّلُ هذِهِ الجِهاتِ الأَربَعَةِ الوِلايَةُ وتَولِيَةُ بَعضِهِم عَلى بَعضٍ ؛ فَالأَوَّلُ وِلايَةُ الوُلاةِ ، ووُلاةِ الوُلاةِ إلى أدناهُم بابا مِن أبوابِ الوِلايَةِ عَلى مَن هُوَ والٍ عَلَيهِ ، ثُمَّ التِّجارَةُ في جَميعِ البَيعِ والشِّراءِ بَعضُهُم مِن بَعضٍ ، ثُمَّ الصَّناعاتُ في جَميعِ صُنوفِها، ثُمَّ الإِجاراتُ في كُلِّ ما يُحتاجُ إلَيهِ مِنَ الإِجاراتِ... وأمّا تَفسيرُ الإجاراتِ : فَإِجارَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ أو ما يَملِكُ أو يَلي أمرَهُ مِن قَرابَتِهِ أو دابَّتِهِ أو ثَوبِهِ بِوَجهِ الحَلالِ مِن جِهاتِ الإِجاراتِ ، أن يُؤجِرَ نَفسَهُ أو دارَهُ أو أرضَهُ أو شَيئا يَملِكُهُ فيما يُنتَفَعُ بِهِ مِن وُجوهِ المَنافِعِ ، أوِ العَمَلِ بِنَفسِهِ ووَلَدِهِ ومَملوكِهِ أو أجيرِهِ مِن غَيرِ أن يَكونَ وَكيلاً لِلوالي أو والِيا لِلوالي ، فَلا بَأسَ أن يَكونَ أجيرا يُؤجِرَ نَفسَهُ أو وَلَدَهُ أو قَرابَتَهُ أو مِلكَهُ أو وَكيلَهُ في إجارَتِهِ ؛ لِأَ نَّهُم وُكَلاءُ الأَجيرِ مِن عِندِهِ لَيسَ هُم بِوُلاةِ الوالي ، نَظيرُ الحَمّالِ الَّذي يَحمِلُ شَيئا بِشَيءٍ مَعلومٍ إلى مَوضِعٍ مَعلومٍ ، فَيَحمِلُ ذلِكَ الشَّيءَ الَّذي يَجوزُ لَهُ حَملُهُ بِنَفسِهِ أو بِمِلكِهِ أو دابَّتِهِ ، أو يُؤاجِرُ نَفسَهُ في عَمَلٍ يَعمَلُ ذلِكَ العَمَلَ بِنَفسِهِ أو بِمَملوكِهِ أو قَرابَتِهِ أو بِأَجيرٍ مِن قِبَلِهِ . فَهذِهِ وُجوهٌ مِن وُجوهِ الإِجاراتِ حَلالٌ لِمَن كانَ مِنَ النّاسِ مَلِكا أو سوقَةً (1) أو كافِرا أو مُؤمِنا ، فَحَلالٌ إجارَتُهُ وحَلالٌ كَسبُهُ مِن هذِهِ الوُجوهِ . فَأَمّا وُجوهُ الحَرامِ مِن وُجوهِ الإِجارَةِ نَظيرُ أن يُؤاجِرَ نَفسَهُ عَلى حَملِ ما يَحرُمُ عَلَيهِ أكلُهُ أو شُربُهُ أو لُبسُهُ ، أو يُؤاجِرَ نَفسَهُ في صَنعَةِ ذلِكَ الشَّيءِ أو حِفظِهِ أو لُبسِهِ ، أو يُؤاجِرَ نَفسَهُ في هَدمِ المَساجِدِ ضِرارا أو قَتلِ النَّفسِ بِغَيرِ حِلٍّ ، أو حَملِ التَّصاويرِ وَالأَصنامِ وَالمَزاميرِ وَالبَرابِطِ (2) وَالخَمرِ وَالخَنازيرِ وَالمَيتَةِ وَالدَّمِ ، أو شَيءٍ مِن وُجوهِ الفَسادِ الَّذي كانَ مُحَرَّما عَلَيهِ مِن غَيرِ جِهَةِ الإِجارَةِ فيهِ ، وكُلُّ أمرٍ مَنهِيٍّ عَنهُ مِن جِهَةٍ مِنَ الجِهاتِ فَمُحَرَّمٌ عَلَى الإِنسانِ إِجارَةُ نَفسِهِ فيهِ أو لَهُ أو شَيءٍ مِنهُ أو لَهُ إلّا لِمَنفَعَةِ مَنِ استَأجَرتَهُ ؛ كَالَّذي يَستَأجِرُ الأَجيرَ يَحمِلُ لَهُ المَيتَةَ يُنجيها (3) عَن أذاهُ أو أذى غَيرِهِ وما أشبَهَ ذلِكَ . وَالفَرقُ بَينَ مَعنَى الوِلايَةِ وَالإِجارَةِ _ وإن كانَ كِلاهُما يَعمَلانِ بِأَجرٍ _ أنَّ مَعنَى الوِلايَةِ أن يَلِيَ الإِنسانُ لِوالِي الوُلاةِ أو لِوُلاةِ الوُلاةِ فَيَليَ أمرَ غَيرِهِ فِي التَّولِيَةِ عَلَيهِ وتَسليطِهِ وجَوازِ أمرِهِ ونَهيِهِ وقِيامِهِ مَقامَ الوَلِيِّ إلَى الرَّئيسِ ، أو مَقامَ وُكَلائِهِ في أمرِهِ وتَوكيدِهِ في مَعونَتِهِ وتَسديدِ وِلايَتِهِ وإن كانَ أدناهُم وِلايَةً ، فَهُوَ والٍ عَلى مَن هُوَ والٍ عَلَيهِ يَجري مَجرَى الوُلاةِ الكِبارِ الَّذينَ يَلونَ وِلايَةَ النّاسِ في قَتلِهِم مَن قَتَلوا وإظهارِ الجَورِ وَالفَسادِ . وأمّا مَعنَى الإِجارَةِ فَعَلى ما فَسَّرنا مِن إجارَةِ الإِنسانِ نَفسَهُ أو ما يَملِكُهُ مِن قَبلِ أن يُؤاجِرَ لِشَيءٍ مِن غَيرِهِ ، فَهُوَ يَملِكُ يَمينَهُ ؛ لِأَ نَّهُ [ لا] (4) يَلي أمرَ نَفسِهِ وأمرَ ما يَملِكُ قَبلَ أن يُؤاجِرَهُ مِمَّن هُوَ آجَرَهُ . وَالوالي لا يَملِكُ مِن اُمورِ النّاسِ شَيئا إلّا بَعدَما يَلي اُمورَهُم ويَملِكُ تَولِيَتَهُم . وكُلُّ مَن آجَرَ نَفسَهُ أو آجَرَ ما يَملِكُ نَفسَهُ أو يَلي أمرَهُ مِن كافِرٍ أو مُؤمِنٍ أو مَلِكٍ أو سوقَةٍ عَلى ما فَسَّرنا مِمّا تَجوزُ الإِجارَةُ فيهِ فَحَلالٌ مُحَلَّلٌ فِعلُهُ وكَسبُهُ . (5)
.
ص: 267
فصل چهارم : معيار حلال و حرام بودن اجارهتحف العقول_ در بيان حديثى از امام صادق عليه السلام _ :پرسنده اى از ايشان پرسيد و گفت : راه هاى كسب و كار بندگان [خدا] _ كه در آنها درآمدى به دست بياورند يا با يكديگر داد و ستد كنند _ و راه هاى هزينه كردن ، چند تاست؟ امام عليه السلام فرمود : «تمام راه هاى كسب و كار ، كلّاً ، از انواع داد و ستدها ميان آنان كه با آنها كسب و كار كنند ، چهار گونه داد و ستد است» . پرسنده گفت : آيا همه اين چهار گونه [طريق معيشت] ، حلال است ، يا تمام آنها حرام است و يا برخى شان حلال و برخى شان حرام است؟ امام عليه السلام فرمود : «بسا كه در اين چهار گونه ، از جهتى حلال و از جهتى ديگر حرام باشد . اين چهار گونه ، نام گذارى شده و جهات شناخته شده اى دارند. نخستينِ اين راه هاى چهارگانه ، حكمرانى و كارگزارى براى يكديگر است كه در رأس آن ، كارگزارىِ حكمرانان است و سپس كارگزارى كارگزاران ، تا برسد به پايين ترين آنان ، كه همگى نوعى تصدّى بر كسى است كه بر او رياست است . دوم ، بازرگانى است در همه انواع داد و ستد [مردم] با يكديگر . سوم ، صنعت هاست در تمام گونه هاى آن . و چهارم ، اجاره ها [و كارمُزدها] است ، از هر گونه اجاره اى كه بدان نياز باشد . ... امّا توضيح اجاره ها [و كارمُزدها] : انسان ، [نيروى كار] خودش را ، يا آنچه را كه مِلك اوست و يا چيزهايى را كه سرپرستى آنها به عهده اوست (مانند : خويشاوند و چارپا و جامه) ، به صورتى حلال از انواع اجاره ها اجاره مى دهد ، به اين صورت كه [شخص ،] خودش را يا خانه و زمينش را و يا آنچه را كه مِلك اوست ، به كارى كه به نوعى براى او سودمند است ، اجاره دهد ، يا خودش [شخصا ]كار را انجام دهد يا فرزندش و غلامش و يا مزدورش را به كار گمارد ، بدون آن كه وكيل حاكم يا كارگزار حاكم شده باشد . پس اشكالى ندارد كه كسى اجير شود و خودش را ، يا فرزندش را ، يا خويشاوندش را ، يا مِلكش را و يا كسى را كه وى وكيل در اجاره دادن اوست ، اجاره دهد ؛ زيرا آنان وكلاى اجير از نزد او هستند و كارگزاران كارگزار نيستند ، مانند باربرى كه بار معيّنى را در ازاى مزد معيّنى تا جاى معيّنى مى برد ، و آن بار را كه مُجاز به حمل آن است ، خودش شخصا ، يا به واسطه مملوكش و يا چارپايش حمل مى كند ، يا كارى را اجاره مى كند و آن كار را خودش شخصا ، يا به وسيله مملوكش ، يا خويشاوندش و يا مزدور ديگرى كه قبلاً اجيرش كرده است ، انجام مى دهد . اينها گونه هايى از انواع اجاره ها هستند كه براى هر فردى از مردمْ حلال است ، شاه باشد يا رعيّت ، كافر باشد يا مؤمن . پس اجاره اش (مزدورى اش) ، حلال و درآمدش از اين راه ها حلال است. امّا گونه هاى حرام از انواع اجاره (مزدورى/ كارگرى) ، نظير اين كه شخص ، خود را براى حمل چيزى كه خوردن يا نوشيدن و يا پوشيدنش بر او حرام است ، اجير كند ، يا اين كه براى ساختن يا نگه داشتن و يا پوشيدن چنان چيزى ، خود را اجير نمايد ، يا اين كه خود را براى خراب كردن مساجد به قصد ضرر زدن ، يا كُشتنِ به ناحقّ كسى ، يا حمل تصاوير و بت ها و نى و تار و مى و خوك و مردار و خون و يا هر چيز ديگرى از انواع فساد كه غير از جهت اجاره هم بر او حرام است ، اجير كند . [به طور كلّى ،] هر چيزى كه به نحوى از انحا از آن نهى شده ، حرام است كه انسان خودش را در آن ، يا براى آن ، يا در بخشى از آن و يا براى بخشى از آن ، اجير كند ، مگر اين كه براى كسى كه او را اجير مى كنى ، نفعى داشته باشد ، مانند اين كه كسى ديگرى را اجير كند تا مردارى را ببرد تا او يا ديگرى را از گزند آن برهاند و آنچه شبيه اين است. تفاوت ميان معناى ولايت (كارگزارى/ كارمندى) و اجاره (مزدورى/ كارگرى) ، با اين كه هر دو در برابر مزد انجام مى گيرند ، اين است كه در كارگزارى ، انسان ، متصدّى كارى براى كارگزارِ كارگزاران يا براى كارگزارانِ كارگزاران مى شود . پس كارِ ديگرى را به عهده مى گيرد و در سرپرستى و تسلّط و اجراى امر و نهى او ، جانشين وى مى گردد تا به رئيس برسد ، يا جانشين وكيلان (مأموران) او مى شود در كار او و تقويت كردن وى با كمك كردن به او و تحكيم ولايت او ، هرچند دون پايه ترين كارمند باشد . پس ، او كارگزار [و حكمران] بر كسى است كه متصدّى كار اوست و به منزله كارگزاران بزرگ [و عالى رتبه] است كه متصدّى حكمرانى بر مردم اند و هر كه را بخواهند ، مى كشند و ستم و تباهى پديد مى آورند. امّا معناى اجاره _ چنان كه توضيح داديم _ عبارت از اين است كه انسان ، خود را يا آنچه را پيش از اجاره دادنش به ديگرى ، مالك آن بوده است ، به اجيرى بدهد . پس ، او مالكِ ما يملكِ خود است ؛ چرا كه او بر كار خود و بر كار مملوك خود ، پيش از آن كه آن را به اجاره كننده اجاره دهد ، ولايت دارد ، در حالى كه والى ، مالك چيزى از امور مردم نيست ، مگر پس از آن كه متصدّى كارشان شود و سرپرستى بر آنان را در اختيار گيرد . و هر كه خود را ، يا ما يملكِ خود را و يا كسى را كه تحت سرپرستى اوست ، به شرحى كه گفتيم كه اجاره در آنها جايز است ، اجاره دهد ، كافر باشد يا مؤمن ، شاه باشد يا رعيّت ، عملش حلال و درآمدش رواست» .
.
ص: 268
. .
ص: 269
. .
ص: 270
. .
ص: 271
. .
ص: 272
الفصل الخامس : آداب انتخاب الأجير5 / 1اِنتِخابُ الأَجيرِ القَوِيِّ الأَمينِالكتاب«قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَاأَبَتِ اسْتَئجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَئجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ» . (1)
الحديثالإمام الكاظم عليه السلام_ في قَضِيَّةِ موسى عليه السلام وبِنتِ شُعَيبٍ _ :قالَ لَها شُعَيبٌ عليه السلام : يا بُنَيَّةُ ، هذا قَوِيٌّ قَد عَرَفتِهِ بِرَفعِ الصَّخرَةِ ، الأَمينُ مِن أينَ عَرَفتِهِ؟! قالَت : يا أبَةِ ، إنّي مَشَيتُ قُدّامَهُ ، فَقالَ : اِمشي مِن خَلفي فَإِن ضَلَلتُ فَأَرشِديني إلَى الطَّريقِ ، فَإِنّا قَومٌ لا نَنظُرُ في أدبارِ النِّساءِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :آفَةُ الأَعمالِ عَجزُ العُمّالِ . (3)
راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : ج 2 ص 395 (القسم الخامس / الفصل الثالث : سياسة الإمام عليّ عليه السلام / السياسة الإدارية / انتخاب العمّال الصالحين) .
.
ص: 273
فصل پنجم : آداب انتخاب اجير5 / 1انتخاب اجير نيرومند و امانتدارقرآن«يكى از آن دو دختر [به شعيب] گفت : اى پدر! او را استخدام كن ، [كه ]بهترين كسى كه استخدام مى كنى ، نيرومند و امانتدار است» .
حديثامام كاظم عليه السلام_ در باره ماجراى موسى عليه السلام و دختر شعيب _ :شعيب عليه السلام به دخترش گفت : دخترم! نيرومند بودن او را از بلند كردن تخته سنگ فهميدى . امانتدار بودنش را از كجا دانستى؟ دختر گفت : پدر جان! من جلوتر از او راه مى رفتم . او به من گفت : «از پشت سرم بيا و چنانچه راه را اشتباه رفتم ، راه نمايى ام كن ؛ زيرا ما جماعتى هستيم كه به پشت زنان نمى نگريم» .
امام على عليه السلام :آفت كارها ، ناتوانى كارگران (/كارگزاران) است.
ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 4 ص 19 (بخش پنجم / فصل سوم : سياست هاى ادارى / گزينش كارگزاران شايسته) .
.
ص: 274
5 / 2تَعيينُ الاُجرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ استَأجَرَ أجيرا فَليُعلِمهُ أجرَهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَنِ استَأجَرَ أجيرا فَليُعلِمهُ بِأَجرِهِ ، فَإِن شاءَ رَضِيَ وإن شاءَ تَرَكَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَنِ استَأجَرَ أجيرا فَليُسَمِّ لَهُ إجارَتَهُ . (3)
مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخدريّ :إنَّ رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله نَهى عَنِ استِئجارِ الأَجيرِ حَتّى يُبَيَّنَ لَهُ أجرُهُ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :نَهى [ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] أن يُستَعمَلَ أجيرٌ حَتّى يُعلَمَ ما اُجرَتُهُ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَلا يَستَعمِلَنَّ أجيرا حَتّى يُعلِمَهُ ما أجرُهُ . (6)
الكافي عن سليمان بن جعفر الجعفري :كُنتُ مَعَ الرِّضا عليه السلام في بَعضِ الحاجَةِ ، فَأَرَدتُ أن أنصَرِفَ إلى مَنزِلي ، فَقالَ لي : اِنصَرِف مَعي فَبِت عِندِي اللَّيلَةَ ، فَانطَلَقتُ مَعَهُ ، فَدَخَلَ إلى دارِهِ مَعَ المُعَتِّبِ فَنَظَرَ إلى غِلمانِهِ يَعمَلونَ بِالطّينِ أوارِيَ الدَّوابِّ (7) وغَيرَ ذلِكَ ، وإذا مَعَهُم أسوَدُ لَيسَ مِنهُم . فَقالَ : ما هذَا الرَّجُلُ مَعَكُم؟ فَقالوا : يُعاوِنُنا ونُعطيهِ شَيئا . قالَ : قاطَعتُموهُ عَلى اُجرَتِهِ؟ فَقالوا : لا ، هُوَ يَرضى مِنّا بِما نُعطيهِ . فَأَقبَلَ عَلَيهِم يَضرِبُهُم بِالسَّوطِ وغَضِبَ لِذلِكَ غَضَبا شَديدا . فَقُلتُ : _ جُعِلتُ فِداكَ! _ لِمَ تُدخِلُ عَلى نَفسِكَ (8) ؟ فَقالَ : إنّي قَد نَهيتُهُم عَن مِثلِ هذا غَيرَ مَرَّةٍ أن يَعمَلَ مَعَهُم أحَدٌ حَتّى يُقاطِعوهُ اُجرَتَهُ . وَاعلَم أنَّهُ ما مِن أحَدٍ يَعمَلُ لَكَ شَيئا بِغَيرِ مُقاطَعَةٍ ، ثُمَّ زِدتَهُ لِذلِكَ الشَّيءِ ثَلاثَةَ أضعافٍ عَلى اُجرَتِهِ إلّا ظَنَّ أنَّكَ قَد نَقَصتَهُ اُجرَتَهُ ، وإذا قاطَعتَهُ ثُمَّ أعطَيتَهُ اُجرَتَهُ حَمِدَكَ عَلَى الوَفاءِ ، فَإِن زِدتَهُ حَبَّةً عَرَفَ ذلِكَ لَكَ ورَأى أنَّكَ قَد زِدتَهُ . (9)
.
ص: 275
5 / 2تعيين مزدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس اجيرى مى گيرد ، بايد [ابتدا] مزد او را به اطّلاعش برساند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس اجيرى مى گيرد ، مزدش را به او بگويد تا اگر خواست ، رضايت بدهد و اگر نخواست ، كار نكند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس اجيرى مى گيرد ، مزدش را برايش تعيين كند.
مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو سعيد خدرى _ :پيامبر خدا از گرفتن اجير ، بدون آن كه مزدش تعيين شود ، نهى فرمود.
امام على عليه السلام :[پيامبر خدا] از به كار گرفتن اجير ، پيش از آن كه معلوم شود مزدش چيست ، نهى فرمود.
امام صادق عليه السلام :هر كس به خدا و روز واپسين ايمان دارد ، نبايد اجيرى را به كار بگيرد ، مگر آن كه به او بگويد مزدش چيست.
الكافى_ ب_ه نقل از س_ليمان ب_ن جعفر جعفرى _ :براى كارى همراه امام رضا عليه السلام بودم . من خواستم به منزلم برگردم كه فرمود : «با من بيا و امشب را نزد من بمان» . با ايشان رفتم . با مُعتِّب ، وارد خانه اش شد . ديد غلامانش مشغول گِلكارى آخور و استطبل ستوران و غير آن هستند و در ميانشان ، غلام سياهى است كه جزو غلامان ايشان نيست. فرمود : «اين مردى كه با شماست ، كيست؟» . گفتند : به ما كمك مى كند و [در عوض،] چيزى به او مى دهيم. فرمود : «مزدش را تعيين كرده ايد؟» . گفتند : خير . هر چه به او بدهيم ، راضى است . در اين هنگام ، امام عليه السلام با تازيانه شروع به تأديب آنها كرد و از اين كارِ غلامان ، به شدّت عصبانى شد . من گفتم : فدايت شوم! چرا خودتان را ناراحت مى كنيد؟ فرمود : «من بارها اينها را از چنين كارى نهى كرده ام كه كسى با آنها كار كند ، مگر آن كه مزدش را تعيين كنند . اين را بدان كه هر كس بدون آن كه مزدش را تعيين كنى ، برايت كارى انجام دهد و بعد ، تو براى آن كار ، سه برابر مزدش را هم بدهى ، باز خيال مى كند كه مزدش را كم داده اى ؛ ولى اگر با او طى كنى و سپس مزدش را به او بدهى ، از اين كه مزد او را كامل داده اى ، از تو سپاس گزارى مى كند و اگر يك دانه بيشتر بدهى ، قدرشناسى مى كند و مى داند كه بيشتر به او داده اى» .
.
ص: 276
5 / 3التَّجَنُّبُ عَن ظُلمِ الأَجيرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل غافِرُ كُلِّ ذَنبٍ ، إلّا مَن أحدَثَ دينا ، أوِ اغتَصَبَ (1) أجيرا أجرَهُ ، أو رَجُلٌ باعَ حُرّا . (2)
.
ص: 277
5 / 3پرهيز از ظلم كردن به اجيرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل آمرزنده هر گناهى است ، مگر [گناه] كسى كه دينى را بدعت نهد ، يا مزد كارگرى را غصب كند ، يا [گناه] مردى كه [انسانِ] آزادى را بفروشد.
.
ص: 278
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ يَغفِرُ كُلَّ ذَنبٍ يَومَ القِيامَةِ ، إلّا مَهرَ امرَأَةٍ ، ومَنِ اغتَصَبَ أجيرا أجرَهُ ، ومَن باعَ حُرّا . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ظُلمُ الأَجيرِ أجرَهُ مِنَ الكَبائِرِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مِن أكبَرِ الكَبائِرِ : مَن قَتَلَ بَهيمَةً بِغَيرِ حَقِّها ، ومَنِ انتَقَصَ مِن مَهرِ امرَأَتِهِ ، ومَن ظَلَمَ أجيرا أجرَهُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :أقذَرُ الذُّنوبِ ثَلاثَةٌ : قَتلُ البَهيمَةِ ، وحَبسُ مَهرِ المَرأَةِ ، ومَنعُ الأَجيرِ أجرَهُ . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَلعونٌ مَن ظَلَمَ أجيرا اُجرَتَهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ :يا عَلِيُّ ، مَن مَنَعَ أجيرا أجرَهُ فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ . (6)
.
ص: 279
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند در روز قيامت ، هر گناهى را مى آمرزد ، مگر [گناه نپرداختن ]مهريه زن را ، و [گناه] كسى را كه مزد كارگرى را غصب كند ، و [گناه] كسى را كه [انسانِ ]آزادى را بفروشد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستم روا داشتن بر كارگر در دادن مزد او ، از گناهان كبيره است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه چيز ، از بزرگ ترين گناهان كبيره است : كسى كه حيوان بى زبانى را به ناحق بكشد ، كسى كه از مهريه زنش كم بگذارد ، و كسى كه بر كارگرى در دادن مزد او ستم كند .
امام صادق عليه السلام :كثيف ترين گناهان ، سه چيز است : كشتن حيوان بى زبان ، نپرداختن مهريه زن ، و ندادن مزد اجير.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ملعون است كسى كه مزد اجيرى را پايمال كند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به على عليه السلام _ :اى على! هر كس مزد اجيرى را نپردازد ، در نزد خداوند ، ملعون است .
.
ص: 280
عنه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ : ثَلاثَةٌ أنَا خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ : رَجُلٌ أعطى بي (1) ثُمَّ غَدَرَ ، ورَجُلٌ باعَ حُرّا فَأَكَلَ ثَمَنَهُ ، ورَجُلٌ استَأجَرَ أجيرا فَاستَوفى مِنهُ ولَم يُعطِ أجرَهُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن ظَلَمَ أجيرا أجرَهُ أحبَطَ اللّهُ عَمَلَهُ وحَرَّمَ عَلَيهِ ريحَ الجَنَّةِ ، وإنَّ ريحَها لَيوجَدُ مِن مَسيرَةِ خَمسِمِئَةِ عامٍ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام بَعدَما نَزَلَت عَلَيهِ : «قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (4) _ :اِصعَدِ المِنبَرَ وَادعُ النّاسَ إلَيكَ ، ثُمَّ قُل : أيُّهَا النّاسُ ، مَنِ انتَقَصَ أجيرا أجرَهُ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ [ مِنَ ] (5) النّارِ . (6)
راجع : الأماليللمفيد : ص 351 ح 3 و الأماليللطوسي : ص 122 ح 191 وطُرَف من الأنباء والمناقب : ص 185 الرقم 25 و بحارالأنوار : ج 22 ص 489 ح 34
5 / 4عَدَمُ التَّأخيرِ في دَفعِ الاُجرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أعطُوا الأَجيرَ أجرَهُ قَبلَ أن يَجِفَّ عَرَقُهُ . (7)
.
ص: 281
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند فرمود : «سه كس است كه در روز قيامت ، من [ ، خود] ، طرف دعواى آنان هستم : مردى كه به نام من امانى بدهد و سپس آن را بشكند ، مردى كه [انسانِ] آزادى را بفروشد و بهاى آن را بخورد ، و مردى كه اجيرى را به خدمت بگيرد و از او كاملاً كار بكشد و مزدش را ندهد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس در دادن مزد كارگر به او ستم روا دارد ، خداوند ، عمل او را باطل مى سازد و بوى بهشت را _ كه از فاصله پانصد سال راه به مشام مى رسد _ ، بر وى حرام مى گرداند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به على عليه السلام ، پس از آن كه اين آيه بر ايشان نازل شد : «بگو : من براى اين رسالت ، از شما مزدى نمى خواهم ، مگر دوستى در حقّ خويشاوندان» _ :بر منبر برو و مردم را فرا بخوان و سپس بگو : اى مردم! هر كس مزد اجيرى را كم بدهد ، جايگاهش را آتش بداند .
5 / 4تأخير نكردن در پرداخت مزدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مزد اجير را پيش از آن كه عرقش خشك شود ، بپردازيد.
.
ص: 282
عنه صلى الله عليه و آله :أعطُوا الأَجيرَ أجرَهُ قَبلَ أن يَجِفَّ رَشحُهُ (1) . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثَةٌ لا يَنظُرُ اللّهُ إلَيهِم يَومَ القِيامَةِ : حُرٌّ باعَ حُرّا ، وحُرٌّ باعَ نَفسَهُ ، ورَجُلٌ أمطَلَ (3) كِراءَ أجيرٍ حَتّى جَفَّ رَشحُهُ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الحَمّالِ وَالأَجيرِ _ :لا يَجِفُّ عَرَقُهُ حَتّى تُعطِيَهُ اُجرَتَهُ . (5)
الكافي عن شعيب :تَكارَينا لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام قَوما يَعمَلونَ في بُستانٍ لَهُ وكانَ أجَلُهُم إلَى العَصرِ ، فَلَمّا فَرَغوا ، قالَ لِمُعَتِّبٍ : أعطِهِم اُجورَهُم قَبلَ أن يَجِفَّ عَرَقُهُم . (6)
5 / 5عَدَمُ حَبسِ الأَجيرِ عَنِ الجُمُعَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ استَأجَرَ أجيرا فَلا يَحبِسهُ عَنِ الجُمُعَةِ فَيَأثَمَ ، وإن لَم يَحبِسهُ عَنِ الجُمُعَةِ اشتَرَكا فِي الأَجرِ . (7)
.
ص: 283
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مزد اجير را پيش از آن كه نَم عرقش خشك شود ، پرداخت كنيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه كس است كه خداوند در روز قيامت به آنان نظر نمى كند : آزادى كه [انسانِ] آزادى را بفروشد ، آزادى كه خودش را بفروشد ، و مردى كه در پرداخت مزد اجير ، چندان تأخير كند كه نَم عرق او خشك شود.
امام صادق عليه السلام_ در باره باربَر و كارگر _ :عرقش خشك نشده ، مزدش را به او بده.
الكافى_ به نقل از شعيب _ :عدّه اى را براى كار كردن در يكى از باغ هاى امام رضا عليه السلام اجير كرديم و مدّتشان تا عصر بود . چون كارشان تمام شد ، امام عليه السلام به مُعتِّب فرمود : «پيش از آن كه عرقشان خشك شود ، مزدشان را پرداخت كن» .
5 / 5جلوگيرى نكردن از رفتن اجير به نماز جمعهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس اجيرى را به خدمت گرفت ، او را از شركت در نماز جمعه باز ندارد و [در غير اين صورت،] گناه كرده است . و اگر مانع او از شركت در نماز جمعه نشد ، هر دو در پاداش [آن] ، شريك اند.
.
ص: 284
الإمام الصادق عليه السلام :مَنِ استَأجَرَ أجيرا ، ثُمَّ حَبَسَهُ عَنِ الجُمُعَةِ تَبَوَّأَ (1) بِإِثمِهِ ، وإن هُوَ لَم يَحبِسهُ اشتَرَكا فِي الأَجرِ . (2)
.
ص: 285
امام صادق عليه السلام :هر كس اجيرى را استخدام كند و مانع او از شركت در نماز جمعه شود ، گناهش به گردن اوست ، و اگر مانع او نشود ، هر دو در پاداش [آن] ، شريك اند .
.
ص: 286
. .
ص: 287
الأجر = الثواب4 . اَجَلدرآمدفصل يكم : معيّن بودن اَجَلفصل دوم : اقسام اَجَلفصل سوم : نگهبانى اَجَلفصل چهارم : حكمت پوشيده بودن اَجَل
.
ص: 288
. .
ص: 289
درآمداَجَل ، در لغتدر كتب لغت ، دو معنا براى «أَجَل» ديده مى شود: يكى «پايان وقت» و ديگرى «مدّت زمان يك چيز» . خليل در كتاب العين در معناى اَجَل مى گويد: الأَجَلُ: غايَةُ الوَقتِ فِى المَوتِ وَ مَحَلُّ الدَّيْنِ وَ نَحوُهُ . (1) اجل به معناى پايان زندگى ، و سررسيد وام و امثال آن است. فيروزآبادى در القاموس آورده است: الأَجَلُ _ مُحَرَّكَةً _ : غايَةُ الوَقتِ فِى المَوتِ ، وَ حُلولُ الدَّيْنِ ، وَ مُدَّةُ الشَّى ءِ . (2) اجل (به فتح جيم) به معناى پايان زندگى ، سررسيد بدهى ، و مدّت زمان (مُهلتِ) يك چيز است . ابن منظور نيز در لسان العرب ، (3) همين را نقل كرده است . جوهرى در الصحاح ، (4) اجل را «مدّت زمان يك چيز» دانسته است .
.
ص: 290
امّا ابو هلال در الفروق اللغويّة ، ميان «اَجَل» و «مدّت» ، فرق گذارده ، در بيان تفاوت آن دو مى گويد: الفَرقُ بَينَ المُدَّةِ وَ الأَجَلِ: أنَّ الأَجَلَ الوَقتُ المَضروبُ لِانقِضاءِ الشَّى ءِ وَ لا يَكونُ أجَلاً بِجَعلِ جاعِلٍ ... وَ يَجوزُ أن تَكونَ المُدَّةُ بَينَ الشَّيئَينِ بِجَعلِ جاعِلٍ وَ بِغَيرِ جَعلِ جاعِلٍ . وَ كُلُّ أجَلٍ مُدَّةٌ وَ لَيسَ كُلُّ مُدَّةٍ أجَلاً . (1) تفاوت ميان مدّت و اَجَل در اين است كه : اجل ، عبارت است از زمان تعيين شده براى سپرى شدن مدّت يك چيز . اجل ، با قرار قرارداد كننده نيست (قراردادى و وضعى نيست) ... ؛ ولى رواست كه مدّت ميان دو چيز ، با اعتبار اعتبار كننده يا به غير اعتبار اعتبار كننده باشد . هر اجلى ، مدّت است ؛ ولى هر مدّتى ، اجل نيست. و راغب با توجّه به استعمالات قرآنى آورده است: الأَجَلُ المُدَّةُ المَضروبَةُ لِلشَّى ءِ . قالَ تَعالى: « لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى » (2) ، «أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ» (3) . وَ يُقالُ: دَينُهُ مُؤَجَّلٌ وَ قَد أَجَّلتُهُ : جَعَلتُ لَهُ أجَلاً . وَ يُقالُ لِلمُدَّةِ المَضروبَةِ لِحَياةِ الإِنسانِ : أجَلٌ ، فَيُقالُ: دَنا أجَلُهُ ، عِبارَةٌ عَن دُنُوِّ المَوتِ وَ أصلُهُ استيفاءُ الأَجلِ أى: مُدَّة الحَياةِ . (4) اَجَل، عبارت است از مدّت تعيين شده براى يك چيز . خداى متعال مى فرمايد: «تا برسيد به مدّتى تعيين شده» ، «هر يك از دو مدّت تعيين شده را كه سپرى كردم» . گفته مى شود : وام او ، مدّت دار است و «قد أَجَّلْتُه» يعنى برايش مدّتى تعيين كردم . به مدّت تعيين شده براى زندگى انسان نيز اجل گويند . گفته مى شود : اجلش نزديك شد ، يعنى مرگش نزديك شد . نكته قابل توجّه در معناى لغوى «أَجَل» ، اين است كه : كدام يك از دو معنايى
.
ص: 291
كه براى آن ذكر شد ، اصل است تا كاربرد آن در معناى ديگر ، نياز به قرينه داشته باشد؟ در پاسخ اين پرسش ، دو نظر متضاد وجود دارد ؛ (1) ليكن با جستجو در موارد استعمال آن ، مى توان گفت همان طور كه در كتب لغت آمده ، هيچ يك از اين دو معنا اصل نيستند و استعمال در هر يك ، نيازمند قرينه است.
اَجَل ، در قرآن و حديثدر اين بخش ، ما در صدد استقصاى كاربردهاى واژه «اَجَل» در قرآن و حديث نيستيم . مسلّم است كه اين كلمه در نصوص (متون) اسلامى در معناى لغوى آن استعمال شده است ؛ ليكن در قرآن غالبا در «سررسيد وقت» به كار رفته و در احاديث اسلامى ، استعمال آن در «حيات» (2) و «مرگ» (3) به عنوان سررسيد عمر نيز شايع است. آنچه متون اين بخش در صدد آن است ، تبيين اَجَل به معناى «مدّت دار بودنِ آفرينش» از منظر قرآن و حديث است . نكات مهمّى كه در اين دو منبع اساسى و مهمّ معرفت شناسى در اين باره وجود دارد ، عبارت اند از :
يك . اَجَل در نظام آفرينشاز منظر قرآن و حديث ، در نظام آفرينش ، همه چيزها داراى اَجل (سرانجام و فرجام) و عمر معيّن (مهلت و سرآمد) هستند و به تعبير امام على عليه السلام :
.
ص: 292
إنَّ لِكُلِّ شَى ءٍ مُدَّةً وَ أجَلاً . (1) هر چيزى ، مدّتى و پايانى دارد . آسمان ها ، زمين ، آنچه ميان زمين و آسمان است ، (2) انسان ها ، (3) جوامع انسانى (4) و حتّى فرشتگان ، (5) اجل دارند. تنها كسى كه اجل ندارد ، آفريدگار هستى است ، چنان كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: هُوَ الأَوَّلُ لَم يَزَل، وَالباقى بِلا أجَلٍ . (6) او نخستين و ازلى است ، و مانا و بى پايان است . و فرمود: الَّذى لَيسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ، ولا أجَلٌ مَمدودٌ . (7) خدايى كه نه او را زمانى قابل محاسبه است و نه مهلتى داراى آغاز و انجام.
دو . انواع اَجَل هادر آيه دوم سوره انعام ، به دو نوع اَجَل ، اشاره شده است : اَجَل مطلق و اَجَل مُسمّا : « هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ. (8) او كسى است كه شما را از گِل آفريد ، آن گاه مدّتى را [ براى شما عمر ] مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست » .
.
ص: 293
واژه «اَجَل» در لغت ، به معناى سررسيد وقت و مدّت زمان يك چيز است ؛ ولى در اين آيه ظاهرا مقصود ، سررسيد عمر انسان است . نيز به قرينه تقابل «اَجَل مطلق» و «اَجَل مُسمّا» معلوم مى شود كه مقصود از اَجَل در تعبير اوّل ، چيزى غير از آن در تعبير دوم است . به بيان روشن تر ، اجل ، دو گونه است : يكى اجل مبهم ، و ديگرى ، اجل معيّن در نزد خداوند متعال . اجل معيّن ، همان اجل محتوم (حتمى) است كه تغيير نمى پذيرد ؛ چرا كه قرآن آن را به «عنده (نزد خدا)» مقيّد كرده و بديهى است چيزى كه نزد خداست ، قابل تغيير نيست ، چنان كه مى فرمايد : «مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ . (1) آنچه پيش شماست ، تمام مى شود و آنچه پيش خداست ، پايدار است» . بر اين اساس ، به روشنى از آيه مورد بحث فهميده مى شود كه اجل مطلق _ كه در احاديث، «اجل موقوف» ناميده شده _ ، قابل تغيير و كم و زياد شدن است ، و اجل مسمّا ، غير قابل تغيير است . احاديث فصل دوم نيز اين برداشت از آيه را تأييد مى كنند ؛ ليكن حديثى از امام صادق عليه السلام در تفسير القمّى آمده كه بر خلاف ظاهر آيه و نيز تفسير احاديث گذشته از آن است . متن حديث ، اين است : الأَجَلُ المَقضىُّ هوَ المَحتومُ الَّذى قَضاهُ اللّهُ وَ حَتَمَهُ ، وَ المُسَمَّى هوَ الَّذى فيهِ البَداءُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ وَ يؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، وَ المَحتومُ لَيسَ فيهِ تَقديمٌ وَ لا تأخيرٌ. (2) اجل معّين شده ، همان اجل حتمى است كه خداوند ، آن را معيّن و قطعى كرده و اجل مسمّا ، آن است كه در آن ، بدا هست . آنچه را بخواهد ، جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد ، عقب مى اندازد . اجل حتمى ، جلو انداختن و عقب انداختن ندارد .
.
ص: 294
به نظر مى رسد كه ظاهر اين حديث ، با توجّه به آنچه ذكر شد ، قابل قبول نيست . (1)
سه . اَجَل داشتن جوامع بشرىيكى ديگر از نكاتى كه قرآن كريم در باره اجل مطرح كرده است ، اين است كه قانونِ اجل و حيات و مرگ ، اختصاص به افراد انسان ها ندارد ؛ بلكه اقوام و جوامع و امّت ها را نيز در بر مى گيرد: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ . (2) هر امّتى اَجَلى دارد . پس چون اجلشان فرا برسد ، [نمى توانند آن را ]لحظه اى پيش و پس بيندازند» . جامعه انسانى نيز مانند انسان ، داراى دو نوع اجل است: اجلِ موقوف و اجل محتوم ، كه اگر دچار انحراف گردد ، در دام اجل موقوف مى افتد و اگر در مسير صحيح حركت كند ، تا اجل محتوم تداوم خواهد يافت.
چهار . نگهبانى اَجَل از انساناحاديث فصل سوم اين بخش ، بر اين تأكيد دارند كه اجل ، دژ محكمى است كه حراست انسان را بر عهده دارد و اين دژ براى پاسدارى از جان انسان ، كافى است. در اين باره دو مسئله قابل طرح است: يك . كدام نوع اجل ، از انسان حراست مى كند ؟ دو . اگر بپذيريم كه اجل ، نگهبانِ انسان است ، چه نيازى به پيشگيرى از
.
ص: 295
بيمارى هاى خطرناك ، و حفاظت در برابر دشمنان خواهد بود ، چنان كه امام على عليه السلام اجازه نمى داد كسى از او پاسدارى نمايد؟ پاسخ سؤال نخست ، اين است كه اجل ، چه موقوف و چه محتوم آن ، مى تواند نگهبان انسان باشد ؛ زيرا در اجل محتوم ، انسان تا به آن نقطه نرسد ، براى ادامه زندگى فرصت دارد ، و در اجل معلَّق (موقوف) ، تا معلَّقٌ عليه تحقّق نيابد ، اجلِ انسان فرا نخواهد رسيد. پاسخ سؤال دوم نيز اين است كه مبارزه با بيمارى ها و حفاظت در برابر دشمنان ، بى ترديد براى پيشگيرى از اجل معلَّق ، ضرورى است و آنچه از امام على عليه السلام در باره ممانعت از حراست ايشان نقل شده ، به دليل آن است كه مى دانستند چگونه شهيد مى شوند (1) و قابل تسرّى به افراد معمولى نيست .
پنج . حكمت پوشيده بودنِ اَجَلو آخرين نكته ، مستور بودن اجل انسان است كه نشانه تدبير و حكمت آفريدگار هستى است. پنهان بودن اجل ، حقيقتا يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است . تأمّل در اين حقيقت ، نشان مى دهد كه علم ، همه جا نعمت نيست ؛ بلكه گاه ، جهل ، نعمت است ؛ (2) چرا كه اگر انسان مقدار عمر خود را بداند ، چنانچه عمرش كوتاه باشد ، اضطراب ، زندگى را بر او تباه مى كند و اگر عمرش بلند باشد ، غفلت ، او را از پا در مى آورد و مانع آينده نگرى اش مى گردد . (3)
.
ص: 296
الفصل الأوّل : تعيين الآجال1 / 1لِكُلِّ شَيءٍ أجلٌ مكتوبٌالكتاب«أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُواْ فِى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاىءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ » . (1)
«مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّا أُنذِرُواْ مُعْرِضُونَ ». (2)
«اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْايَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ » . (3)
«لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ * يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ». (4)
.
ص: 297
فصل يكم : معيّن بودن اَجَل1 / 1هر چيزى اَجَلِ رقم خورده اى داردقرآن«آيا با خود نينديشيده اند؟ خدا آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است ، نيافريد ، مگر به حق و با اجلى معيّن ، و همانا بسيارى از مردم ، ديدار پروردگارشان را سخت منكِرند» .
«ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است ، نيافريديم ، مگر به حق و با اجلى معيّن ، و كسانى كه كافر شده اند ، از آنچه هشدار داده شده اند ، روى گردان اند» .
«خدا [ همان] كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد ، برافراشت . آن گاه بر عرشْ استيلا يافت و خورشيد و ماه را رام گردانيد . هر كدام براى مدّتى معيّن به سير خود ادامه مى دهند . [و خدا] كار [آفرينش] را تدبير مى كند . [خداوند ،] آيات را به روشنى بيان مى نمايد ؛ باشد تا به ديدار پروردگارتان يقين پيدا كنيد» .
«براى هر اجلى ، نوشته اى است . خدا آنچه را بخواهد ، مى زدايد يا مى نگارد ، و اصلِ نوشته ، نزد اوست» .
.
ص: 298
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَلَقَ اللّهُ الخَلقَ فَكَتَبَ آجالَهُم وأعمالَهُم وأرزاقَهُم . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مَعَ العِزِّ ذُلّاً ، وإنَّ مَعَ الحَياةِ مَوتا ، وإنَّ مَعَ الدُّنيا آخِرَةً ، وإنَّ لِكُلِّ شَيءٍ حَسيبا ، وعَلى كُلِّ شَيءٍ رَقيبا ، وإنَّ لِكُلِّ حَسَنَةٍ ثَوابا ، ولِكُلِّ سَيِّئَةٍ عِقابا ، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابا . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ قَضاءٍ قَدَرٌ ، ولِكُلِّ قَدَرٍ أجَلٌ ، ولِكُلِّ أجلٍ كِتابٌ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ » . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ لِكُلِّ شَيءٍ مُدَّةً وأجَلاً . (4)
عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _ :خَلَقَ الآجالَ فَأَطالَها وقَصَّرَها ، وقَدَّمَها وأخَّرَها ، ووَصَلَ بِالمَوتِ أسبابَها (5) ، وجَعَلَهُ خالِجا (6) لِأَشطانِها (7) ، وقاطِعا لِمَرائِرِ (8) أقرانِها (9) . (10)
.
ص: 299
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، خَلق را آفريد و مدّت عمر آنها و اعمال و روزى هاى آنها را تعيين كرد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با هر عزّتى ، ذلّتى است و با هر زندگى اى ، مرگى است و با دنيا ، آخرتى همراه است و براى هر چيزى ، حسابگرى است و بر هر چيزى ، نگهبانى گماشته شده است و براى هر كار نيكى ، پاداشى است و براى هر كار بدى ، كيفرى است و براى هر اجلى ، نوشته اى است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى هر قضايى قَدَرى ، و براى هر قَدَرى اجلى ، و براى هر اجلى نوشته اى است «و خدا آنچه را بخواهد ، مى زدايد يا مى نگارد و اصلِ نوشته ، در نزد اوست» .
امام على عليه السلام :هر چيزى ، عُمرى و پايانى دارد.
امام على عليه السلام_ در يكى از سخنرانى هايش _ :[خداوند ،] اجل ها (عمرها) را آفريد و آنها را دراز و كوتاه و پس و پيش قرار داد و رشته هاى آنها را به مرگ وصل كرد و مرگ را كِشنده اين رشته ها و قطع كننده ريسمان هاى آن قرار داد.
.
ص: 300
عنه عليه السلام_ في تَقديرِهِ عز و جل _ :جَعَلَ لِكُلِّ شَيءٍ قَدرا ، ولِكُلِّ قَدرٍ أجَلاً ، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابا . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ إلّا بِهذِهِ الخِصالِ السَّبعِ : بِمَشيئَةٍ ، وإرادَةٍ ، وقَدَرٍ ، وقَضاءٍ ، وإذنٍ ، وكِتابٍ ، وأجَلٍ . فَمَن زَعَمَ أنَّهُ يَقدِرُ عَلى نَقضِ واحِدَةٍ فَقَد كَفَرَ . (2)
1 / 2لِكُلِّ اُمَّةٍ أجَلٌ«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ». (3)
«وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ * مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَسْتَئخِرُونَ » . (4)
«وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلَا أَجَلٌ مُّسَمًّى لَّجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ». (5)
1 / 3لِكُلِّ إنسانٍ أجَلٌالكتاب«وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُّؤَجَّلاً وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْاخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ » . (6)
.
ص: 301
امام على عليه السلام_ در باره تقدير خداوند _ :براى هر چيزى تقديرى ، و براى هر تقديرى اجلى ، و براى هر اجلى نوشته اى نهاد .
امام صادق عليه السلام :هيچ چيزى در زمين و آسمان ، هستى نمى يابد ، مگر با اين هفت چيز : مشيّت و اراده و تقدير و قضا و اجازه و كتاب و اجل . پس هر كس مدّعى شود كه مى تواند يكى از اين هفت چيز را نقض كند ، كافر شده است.
1 / 2هر امّتى ، اَجَلى دارد«هر امّتى ، اجلى دارد . پس چون اجلشان فرا برسد ، نمى توانند [آن را] لحظه اى پس و پيش بيندازند» .
«و ما هيچ آبادى اى را نابود نساختيم ، مگر اين كه براى آن ، نوشته اى (اجلى) معيّن بود . هيچ امّتى از اجل خويش ، نه پيش مى افتد و نه پس» .
«و از تو ، به شتاب ، درخواست عذاب [الهى را] دارند ، و اگر اجلى معيّن نبود ، قطعا به آنان عذاب مى رسيد و بى آن كه خبردار شوند ، غافلگيرشان مى كرد» .
1 / 3هر انسانى ، اَجَلى داردقرآن«و هيچ نفْسى ، جز به اجازه خداوند نمى ميرد ، [و خداوند ، مرگ را] به عنوان سررسيدى معيّن [مقرّر كرده است] . و هر كه پاداش دنيا بخواهد ، از آن به او مى دهيم و هر كه پاداش آخرت بخواهد ، از آن به او مى دهيم . زودا كه سپاس گزاران را پاداش دهيم» .
.
ص: 302
«يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ». (1)
«وَ اللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِى كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ » . (2)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي ابتِداعِ اللّهِ الخَلقَ _ :اِبتَدَعَ بِقُدرَتِهِ الخَلقَ ابتِداعا ... وجَعَلَ لِكُلِّ روحٍ مِنهُم قوتا مَعلوما مَقسوما مِن رِزقِهِ ، لايَنقُصُ مَن زادَهُ ناقِصٌ ، ولا يَزيدُ مَن نَقَصَ مِنهُم زائِدٌ . ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الحَياةِ أجَلاً مَوقوتا ، ونَصَبَ لَهُ أمَدا مَحدودا ، يَتَخَطّى إلَيهِ بِأَيّامِ عُمُرِهِ ، ويَرهَقُهُ (3) بِأَعوامِ دَهرِهِ ، حَتّى إذا بَلَغَ أقصى أثَرِهِ وَاستَوعَبَ حِسابَ عُمُرِهِ ، قَبَضَهُ إلى ما نَدَبَهُ إلَيهِ مِن مَوفورِ ثَوابِهِ أو مَحذورِ عِقابِهِ . (4)
الخرائج والجرائح عن عليّ بن زيد :اِعتَلَّ ابني أحمَدُ وكُنتُ بِ العَسكَرِ وهُوَ بِبَغدادَ ، فَكَتَبتُ إلى أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام (5) أسأَلُهُ الدُّعاءَ . فَخَرَجَ تَوقيعُهُ : أوَما عَلِمَ عَلِيٌّ أنَّ لِكُلِّ أجَلٍ كِتابا؟ فَماتَ الاِبنُ . (6)
.
ص: 303
«مى گويند : اگر ما را در اين كار ، اختيارى بود [و وعده پيامبر واقعيت داشت] ، در اين جا كشته نمى شديم . بگو : اگر شما در خانه هاى خود هم بوديد ، كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده بود ، قطعا [با پاى خود] به سوى قتلگاه هايشان مى رفتند و [اينها ]براى اين است كه خداوند ، آنچه را در دل هاى شماست ، [در عمل] بيازمايد و آنچه را در قلب هاى شماست ، امتحان نمايد ، و خدا به راز سينه ها آگاه است» .
«و خدا شما را از خاكى آفريد ، سپس از آبى (نطفه اى) . آن گاه شما را جفت جفت گردانيد . و هيچ مادينه اى بار نمى گيرد و بار نمى نهد ، مگر به علم او ، و هيچ سال خورده اى عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود ، مگر آن كه در نوشته اى [مندرج] است . در حقيقت ، اين [كار] براى خدا آسان است» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در باره آفرينش خَلق به وسيله خداوند _ :آفريدگان را به قدرت خود ابداع كرد ... و از روزىِ خود براى هر زنده جانى از آنها ، توشه اى معيّن و قسمت شده قرار داد ، آن سان كه هيچ كس نتواند از آن كه افزونش داده ، چيزى بكاهد و بر آن كه اندكش داده ، چيزى بيفزايد. سپس براى هر يك از آنها در زندگى ، اجلى موقّت نهاد و مدّتى محدود قرار داد كه با روزهاى عمرش به سوى آن ، گام بر مى دارد و با گذشت سال هاى زندگى اش ، به آن اجل ، نزديك مى شود ، تا آن گاه كه به پايان خطّش برسد و روزهاى عمرش را كامل گرداند ، كه [خداوندْ] او را به سوى آنچه بدان فرايَش خوانده است ، ببرد : به پاداش فراوانش ، يا كيفرى كه از آن بر حذرش داشته بود.
الخرائج و الجرائح_ به نقل از على بن زيد _ :من در عسكر (سامرّا) بودم كه پسرم احمد در بغداد بيمار شد . به ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام ) نامه اى نوشتم و از ايشان خواستم كه [براى سلامت فرزندم] دعا كند. پس ، از جانب ايشان دست خطّى آمد كه : «آيا على نمى داند كه هر اجلى ، مدّتى معيّن دارد؟» و پسرك مُرد .
.
ص: 304
الفصل الثاني : تصنيف الآجالالكتاب«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ ». (1)
«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » . (2)
«وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَئخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ ». (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تَعالى : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ » (4) _ :يَمحو مِنَ الأَجَلِ ما يَشاءُ ، ويَزيدُ فيهِ ما يَشاءُ . (5)
الإمام الباقر عليه السلام :ما مِن عَبدٍ إلّا وضَرَبَ اللّهُ لَهُ أجَلَينِ ؛ أدنى وأقصى ، فَإِن وَصَلَ رَحِمَهُ فِي اللّهِ عز و جل مَدَّ اللّهُ لَهُ إلَى الأَجَلِ الأَقصى ، وإن عَقَّ وظَلَمَ اُعطِيَ الأَدنى ، وهُوَ قَولُهُ تَعالى : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى » . (6)
.
ص: 305
فصل دوم : اقسام اَجَلقرآن«او همان كسى است كه شما را از گِلى آفريد . آن گاه مدّتى را [براى عمر شما ]مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست . با اين همه ، شما ترديد مى كنيد» .
«او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد ، سپس از آبى ، سپس از علقه اى ، و بعد شما را [به صورت] كودكى بر مى آورد تا به كمالِ قوّت خود برسيد و تا سالمند شويد _ و از ميان شما ، كسى است كه مرگ پيش رس مى يابد _ و تا [سرانجام] به مدّتى كه معيّن است ، برسيد ؛ و باشد كه انديشه كنيد» .
«و اگر خدا مردم را به [سزاى] ستمشان مؤاخذه مى كرد ، جنبنده اى بر روى زمين باقى نمى گذاشت ؛ ليكن [كيفر] آنان را تا وقتى معيّن ، باز پس مى اندازد و چون اجلشان فرا رسد ، نمى توانند [آن را ]لحظه اى پس و پيش بيفكنند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در باره آيه شريف : «خدا آنچه را بخواهد ، مى زُدايد يا مى نگارد ، و اصل نوشته ، در نزد اوست» _ :[يعنى] از اجل ، آنچه را كه بخواهد ، مى زُدايد [و كم ]مى كند و آنچه را بخواهد ، به آن مى افزايد.
امام باقر عليه السلام :هيچ بنده اى نيست ، مگر آن كه خداوند براى او دو اجل (عمر) تعيين كرده است : كوتاه و طولانى . پس اگر به خاطر خداوند عز و جل صله رحم به جاى آورَد ، خداوند ، عمر او را تا اجلِ طولانى مى كشاند ، و اگر [نسبت به والدين ]بى حرمتى و نافرمانى كند و ستم روا بدارد ، اجلِ كوتاه به او داده مى شود . اين است [معناى] سخن خداى متعال كه : «اجلى مقرّر داشت ، و اجلى محتوم» .
.
ص: 306
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى» _ :هُما أجَلانِ ؛ أجَلٌ مَوقوفٌ يَصنَعُ اللّهُ ما يَشاءُ ، وأجَلٌ مَحتومٌ . (1)
صحيح البخاري عن أبي عثمان عن اُسامة بن زيد :أرسَلَتِ ابنَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلَيهِ : إنَّ ابنا لي قُبِضَ فَائتِنا ، فَأَرسَلَ يُقرِئُ السَّلامَ ويَقولُ : إنَّ للّهِِ ما أخَذَ ولَهُ ما أعطى ، وكُلٌّ عِندَهُ بِأَجَلٍ مُسَمّىً ، فَلتَصبِر وَلتَحتَسِب . فَأَرسَلَت إلَيهِ تُقسِمُ عَلَيهِ لَيَأتِيَنَّها . فَقامَ ومَعَهُ سَعدُ بنُ عُبادَةَ ، ومُعاذُ بنُ جَبَلٍ ، واُبَيُّ بنُ كَعبٍ ، وزَيدُ بنُ ثابِتٍ ورِجالٌ ، فَرُفِعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الصَّبِيُّ ونَفسُهُ تَتَقَعقَعُ . (2) قالَ : حَسِبتُهُ أنَّهُ قالَ : كَأَنَّها شَنٌّ ، (3) فَفاضَت عَيناهُ ، فَقالَ سَعدٌ : يا رَسولَ اللّهِ ما هذا؟ فَقالَ : هذِهِ رَحمَةٌ جَعَلَهَا اللّهُ في قُلوبِ عِبادِهِ ، وإنَّما يَرحَمُ اللّهُ مِن عِبادِهِ الرُّحَماءَ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :الأَجَلُ الَّذي غَيرُ مُسَمّىً مَوقوفٌ يُقَدِّمُ مِنه ما شاءَ ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما شاءَ ، وأمَّا الأَجَلُ المُسَمّى فَهُوَ الَّذي يُنَزِّلُ مِمّا يُريدُ أن يَكونَ مِن لَيلَةِ القَدرِ إلى مِثلِها مِن قابِلٍ ، قالَ : فَذلِكَ قَولُ اللّهِ : «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَئخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ » . (5)
.
ص: 307
امام صادق عليه السلام_ در باره اين سخن خداوند : «اَجَلى مقرّر داشت ، و اجلى محتوم» _ :دو اجل ، وجود دارد : يكى ، اجل موقوف [به مشيّت خدا ]كه خدا هر كارى بخواهد ، با آن مى كند ، و ديگرى اجل محتوم [و تغييرناپذير] .
صحيح البخارى_ به نقل از ابو عثمان _ :اُسامة بن زيد گفت : دختر پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان پيغام داد كه : فرزندم در حال قبض روح است . تشريف بياوريد . پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را روانه كرد كه [در جواب ، به او] سلام برساند و بگويد : آنچه خدا مى گيرد و مى دهد ، از آنِ [خودِ] اوست و همه اينها نزد خداوند ، اجلى معيّن دارند . بنا بر اين ، صبور باشد و پاداش الهى را در نظر بگيرد . دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، كسى را نزد ايشان فرستاد و ايشان را سوگند داد كه نزد وى بيايد. پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و همراه سعد بن عباده ، معاذ بن جبل ، اُبىّ بن كعب ، زيد بن ثابت و عدّه اى ديگر رفت . كودك را نزد پيامبر خدا آوردند ، در حالى كه بدنش مى لرزيد و در حال جان دادن بود و به گمانم أسامه افزود كه : عين مَشك خشكيده اى شده بود! [اُسامه گفت :] اشك از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير شد . سعد گفت : اى پيامبر خدا! اين ، چه حالى است (چرا گريه مى كنيد)؟ فرمود : «اين ، مهربانى اى است كه خداوند در دل هاى بندگانش نهاده است . خداوند به بندگانِ مهربانش ، مهربان است» .
امام صادق عليه السلام :اجلِ غير محتوم ، موقوف اس_ت و خ_داوند از آن ، آنچه را كه بخواهد، پيش مى اندازد و آنچه را كه بخواهد ، به تأخير مى افكند ؛ امّا اجل محتوم ، اجلى است كه خداوند عز و جل آن را ، آن طور كه اراده كند ، از [اين ]شب قدر تا شب قدر سال آينده ، نازل (مقدّر) مى كند . اين است [معناى ]سخن خداوند كه : «پس هر گاه اجلشان فرا رسد ، نمى توانند [آن را] لحظه اى پس و پيش بيندازند» .
.
ص: 308
تفسير العيّاشي عن حمران عن الإمام الصادق عليه السلام :سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ : «ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» ، قالَ : المُسَمّى ما سَمّى لِمَلَكِ المَوتِ في تِلكَ اللَّيلَةِ ، وهُوَ الَّذي قالَ اللّهُ : «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَئخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ »وهُوَ الَّذي سَمّى لِمَلَكِ المَوتِ في لَيلَةِ القَدرِ ، وَالآخَرُ لَهُ فيهِ المَشيئَةُ ، إن شاءَ قَدَّمَهُ وإن شاءَ أخَّرَهُ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» _ :الأَجَلُ الأَوَّلُ هُوَ ما نَبَذَهُ إلَى المَلائِكَةِ وَالرُّسُلِ وَالأَنبِياءِ ، وَالأَجَلُ المُسَمّى عِندَهُ هُوَ الَّذي سَتَرَهُ اللّهُ عَنِ الخَلائِقِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذَا احمَرَّ البَأسُ (3) وأحجَمَ النّاسُ ، قَدَّمَ أهلَ بَيتِهِ فَوَقى بِهِم أصحابَهُ حَرَّ السُّيوفِ وَالأَسِنَّةِ ، فَقُتِلَ عُبَيدَةُ بنُ الحارِثِ يَومَ بِدرٍ ، وقُتِلَ حَمزَةُ يَومَ اُحُدٍ ، وقُتِلَ جَعفَرٌ يَومَ مُؤتَةَ (4) ، وأرادَ مَن لَو شِئتُ ذَكَرتُ اسمَهُ مِثلَ الَّذي أرادوا مِنَ الشَّهادَةِ ، ولكِنَّ آجالَهُم عُجِّلَت ، ومَنِيَّتَهُ اُجِّلَت . (5)
راجع : بحار الأنوار : ج 5 ص 140 والميزان في تفسير القرآن : ج 7 ص 15 .
.
ص: 309
تفسير العيّاشى_ به نقل از حمران ، در گفتگو با امام صادق عليه السلام _ :از ايشان در باره اين سخن خداوند : «سپس اجلى مقرّر داشت ، و اجل مسمّا ، نزد اوست» ، پرسيدم . فرمود : «اجل مُسمّا [يا محتوم] ، اجلى است كه در آن شب (شب قدر) براى ملك الموت اسم برده مى شود . اين ، همان اجلى است كه خداوند فرموده است : «پس هر گاه اجلشان فرا رسد ، نمى توانند [آن را] لحظه اى پس و پيش بيندازند» و اين ، همان اجلى است كه در شب قدر براى مَلَك الموت اسم برده [و به او اعلام ]مى شود . اجل ديگر ، اجلى است كه بستگى به مشيّت [خدا] دارد : اگر خواست ، آن را پيش مى اندازد و اگر خواست ، به تأخيرش مى افكند» .
امام صادق عليه السلام_ در باره اين سخن خداوند : «اجلى را مقرّر داشت ، و اجل محتوم ، نزد اوست» _ :اجل نخست ، اجلى است كه خداوند به فرشتگان و فرستادگان و پيامبران وا مى گذارد ؛ و اجل محتومى كه نزد اوست ، آن اجلى است كه خداوند از خلايق ، پوشيده اش داشته است.
امام على عليه السلام_ در نامه اى به معاويه _ :هر گاه جنگ ، شدّت مى گرفت و مردم ، پا پس مى نهادند ، پيامبر خدا افراد خانواده اش را پيش مى افكند (سپر بلا مى ساخت) و به واسطه آنان ، يارانش را از سوزش شمشيرها و نيزه ها حفظ مى كرد . چنين بود كه عبيدة بن حارث در جنگ بدر ، حمزه در جنگ اُحُد ، و جعفر در جنگ موته ، كشته شدند . و آن كسى هم كه اگر بخواهم ، نامش را مى برم، (1) همانند آن بزرگواران ، خواهان شهادت بود ؛ امّا اجل هاى آنها پيش افتاد و مرگ او به تأخير افكنده شد.
.
ص: 310
الفصل الثالث : حراسة الآجالالإمام عليّ عليه السلام :الأَجَلُ حِصنٌ حَصينٌ . (1)
عنه عليه السلام :كَفى بِالأَجَلِ حارِسا . (2)
عنه عليه السلام :لا جُنَّةَ (3) أوقى مِنَ الأَجَلِ . (4)
عنه عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : ألا نَحرُسُكَ ؟ _ :حَرَسَ كُلَّ امرِئٍ أجَلُهُ . (5)
عنه عليه السلام :إنَّ مَعَ كُلِّ إنسانٍ مَلَكَينِ يَحفظانِهِ فَإِذا جاءَ القَدَرُ خَلَّيا بَينَهُ وبَينَهُ ، وإنَّ الأَجَلَ جُنَّةٌ حَصينَةٌ . (6)
.
ص: 311
فصل سوم : نگهبانى اَجَلامام على عليه السلام :اجل ، دژى استوار است.
امام على عليه السلام :اجل ، بهترين نگهبان است.
امام على عليه السلام :هيچ حفاظى نگه دارنده تر از اجل نيست.
امام على عليه السلام_ وقتى پيشنهاد شد كه از ايشان پاسدارى كنند _ :پاسدار هر انسانى ، اجل اوست.
امام على عليه السلام :با هر انسانى ، دو فرشته است كه از او نگهبانى مى دهند . پس هر گاه تقدير [و اجل] فرا رسد ، او را با اجلش تنها مى گذارند . همانا اجل ، حفاظى استوار است .
.
ص: 312
عنه عليه السلام_ لَمّا خُوِّفَ مِنَ الاِغتِيالِ _ :إنَّ عَلَيَّ مِنَ اللّهِ جُنَّةً حَصينَةً ، فَإِذا جاءَ يَومِي انفَرَجَت عَنّي وأسلَمَتني ، فَحينَئِذٍ لا يَطيشُ السَّهمُ (1) ولا يَبرَأُ الكَلمُ (2) . (3)
الجمل عن محمّد بن الحنفيّة :لَمّا نَزَلنَا البَصرَةَ وعَسكَرنا بِها وصَفَفنا صُفوفَنا ، دَفَعَ أبي عَلِيٌّ عليه السلام إلَيَّ اللِّواءَ وقالَ : لا تُحدِثَنَّ شَيئا حَتّى يُحدَثَ فيكُم . ثُمَّ نامَ ، فَنالَنا نَبلُ القَومِ ، فَأَفزَعتُهُ فَفَزِعَ وهُوَ يَمسَحُ عَينَيهِ مِنَ النَّومِ ، وأصحابُ الجَمَلِ يَصيحونَ : يا ثاراتِ عُثمانَ! فَبَرَزَ عليه السلام ولَيسَ عَلَيهِ إلّا قَميصٌ واحِدٌ ، ثُمَّ قالَ : تَقَدَّم بِاللِّواءِ ، فَتَقَدَّمتُ وقُلتُ : يا أبتِ أفي مِثلِ هذَا اليَومِ بِقَميصٍ واحِدٍ؟! فَقالَ عليه السلام : أحرَزَ امرَأً أجَلُهُ ، وَاللّهِ قاتَلتُ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأنَا حاسِرٌ (4) أكثَرُ مِمّا قاتَلتُ وأنَا دارِعٌ . (5)
التوحيد عن سعيد بن وهب :كُنّا مَعَ سَعيدِ بنِ قَيسٍ بِصِفّينَ لَيلاً ، وَالصَّفّانِ يَنظُرُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما إلى صاحِبِهِ ، حَتّى جاءَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَنَزَلنا عَلى فِنائِهِ . فَقالَ لَهُ سَعيدُ بنُ قَيسٍ : أ في هذِهِ السّاعَةِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ ! أما خِفتَ شَيئاً ؟ قالَ : وأيَ شَيءٍ أخافُ ؟ ! إنَّهُ لَيسَ مِن أحَدٍ إلّا ومَعَهُ مَلَكانِ مُوَكَّلانِ بِهِ أن يَقَعَ في بِئرٍ ، أو تَضُرَّ بِهِ دابَّةٌ ، أو يَتَرَدّى مِن جَبَلٍ حَتّى يَأتِيَهُ القَدَرُ ، فَإِذا أتَى القَدَرُ خَلَّوا بَينَهُ وبَينَهُ . (6)
.
ص: 313
امام على عليه السلام_ آن گاه كه او را از كشته شدن غافلگيرانه (ترور) بيم دادند _ :مرا از جانب خداوند ، محافظى استوار است ، و چون روزم فرا رسد ، از من دور مى شود و مرا تسليم [مرگ] مى كند . در اين هنگام ، نه تير ، خطا مى رود و نه زخم ، بهبود مى يابد.
الجمل_ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ :چون وارد بصره شديم و در آن جا اردو زديم و صفوف خويش را آرايش داديم ، پدرم على عليه السلام ، پرچم را به من داد و فرمود : «هرگز دست به كارى نزن تا آنها شروع كنند» . سپس خوابيد . تيرهاى دشمن به سوى ما پرتاب شد . من ايشان را بيم دادم . ايشان هراسان بيدار شد و در حالى كه چشمان خواب آلودش را مى ماليد ، سپاهيان جَمَل فرياد مى زدند : اى خونخواهان عثمان! على عليه السلام ، در حالى كه فقط يك پيراهن بر تن داشت ، به ميدان رفت و سپس فرمود : «پرچم را پيش آر» . من پيش رفتم و گفتم : پدر جان! در يك چنين روزى ، فقط با يك پيراهن؟! فرمود : «آدمى را اجل او نگه مى دارد . به خدا سوگند ، من در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر از آن كه با زره جنگيده باشم ، بدون زره و كلاه خود جنگيده ام» .
التوحيد_ به نقل از سعيد بن وَهْب _ :شبى در صفّين با سعيد بن قيس بوديم . هر يك از دو صف سپاه به ديگرى مى نگريست تا آن كه امير مؤمنان عليه السلام آمد و ما در برابر ايشان پياده شديم. سعيد بن قيس به او گفت : در يك چنين ساعتى ، اى امير مؤمنان؟! آيا از چيزى نترسيدى؟ فرمود : «از چه بترسم؟ هيچ فردى نيست ، مگر آن كه دو فرشته بر او گماشته شده اند كه در چاهى نيفتد ، يا جنبنده اى به او گزند نرساند و يا از كوهى سقوط نكند تا اين كه تقديرش (اجلش) فرا رسد ، و چون تقدير فرا رسيد ، او را با آن تنها مى گذارند» .
.
ص: 314
التوحيد عن أبي حيّان التيمي عن أبيه_ و كانَ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ صِفّينَ وفيما بَعدَ ذلِكَ _ :بَينا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يُعَبِّي الكَتائِبَ يَومَ صِفّينَ ومُعاوِيَةُ مُستَقبِلُهُ عَلى فَرَسٍ لَهُ يَتَأَكَّلُ (1) تَحتَهُ تَأَكُّلاً ، وعَلِيٌّ عليه السلام عَلى فَرَسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المُرتَجِزِ (2) وبِيَدِهِ حَربَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ مُتَقَلِّدٌ سَيفَهُ «ذُو الفِقارِ» . فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ : اِحتَرِس يا أميرَ المُؤمِنينَ ؛ فَإِنّا نَخشى أن يَغتالَكَ هذَا المَلعونُ! فَقالَ عليه السلام : لَئِن قُلتَ ذاكَ ؛ إنَّهُ غَيرُ مَأمونٍ عَلى دينِهِ ، وإنَّهُ لَأَشقَى القاسِطينَ وَألعَنُ الخارِجينَ عَلَى الأَئِمَّةِ المُهتَدينَ ، ولكِن كَفى بِالأَجَلِ حارِسا ، لَيسَ أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّا ومَعَهُ مَلائِكَةٌ حَفَظَةٌ يَحفَظونَهُ مِن أن يَتَرَدّى في بِئرٍ أو يَقَعَ عَلَيهِ حائِطٌ أو يُصيبَهُ سوءٌ ، فَإِذا حانَ أجَلُهُ خَلَّوا بَينَهُ وبَينَ ما يُصيبُهُ ، وكَذلِكَ أنَا إذا حانَ أجَلِي انبَعَثَ أشقاها فَخَضَبَ هذِهِ مِن هذا _ وأشارَ إلى لِحيَتِهِ ورَأسِهِ _ عَهدا مَعهودا ووَعدا غَيرَ مَكذوبٍ . (3)
.
ص: 315
التوحيد_ به نقل از ابو حيّان تيمى ، از پدرش كه در روز صفّين و پس از آن ، با على عليه السلام بود _ :در روز صفّين ، على بن ابى طالب عليه السلام ، سپاهيان را آرايش مى داد و معاويه رو به روى او بر اسبش نشسته بود و اسب در زير او بى قرارى مى كرد . على عليه السلام نيز بر اسب پيامبر خدا ، مُرتَجِز ، (1) نشسته بود و نيزه پيامبر خدا در دستش بود و شمشيرش ذو الفقار را حمايل كرده بود. مردى از يارانش گفت : مواظب باش _ اى امير مؤمنان _ ؛ چرا كه مى ترسيم اين ملعون ، تو را غافلگيرانه بكُشد! امام عليه السلام فرمود : «درست است . او به دينش پايبند نيست و شقاوت پيشه ترينِ قاسطان و ملعون ترينِ كسانى است كه بر پيشوايان هدايت ، خروج كرده اند ؛ امّا [بدان كه] اجل ، بهترين نگهبان است . هيچ يك از مردم نيست ، مگر آن كه با او فرشتگان نگهبانى هستند كه وى را از اين كه در چاهى بيفتد يا ديوارى بر او آوار شود يا گزندى به او برسد ، حفظ مى كنند . پس چون اجلش فرا رسد ، او را با آنچه قرار است بر سرش آيد ، تنها مى گذارند . من نيز هر گاه اجلم فرا رسد ، شقى ترينِ اشقيا برانگيخته مى شود و اين را به [خونِ] اين آغشته مى سازد (به محاسن و سرش اشاره نمود) . اين ، قولى قطعى و وعده اى راست است [كه پيامبر خدا به من گفته است]» .
.
ص: 316
الفصل الرابع : حكمة ستر الآجالرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَو عَلِمَ المَخلوقُ مِقدارَ يَومِهِ لَضاقَت عَلَيهِ بِرُحبِها ولَم يَنفَعهُ فيها قَومٌ ولا خَفضٌ (1) ، ولكِنَّهُ عُمِّيَ عَلَيهِ الأَجَلُ ، ومُدَّ لَهُ فِي الأَمَلِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي التَّذكيرِ بِنِعَمِ اللّهِ عز و جل _ :جَعَلَ لَكُم أسماعا لِتَعِيَ ما عَناها (3) ، وأبصارا لِتَجلُوَ عَن عَشاها ، وأشلاءً جامِعَةً لِأَعضائِها مُلائِمَةً لِأَحنائِها (4) في تَركيبِ صُوَرِها ومُدَدِ عُمُرِها ، بِأَبدانٍ قائِمَةٍ بِأَرفاقِها (5) ، وقُلوبٍ رائِدَةٍ لِأَرزاقِها في مُجَلِّلاتِ نِعَمِهِ ، وموجِباتِ مِنَنِهِ ، وحَواجِزِ عافِيَتِهِ ، وقَدَّرَ لَكُم أعمارا سَتَرَها عَنكُم . (6)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _ :تَأمَّلِ الآنَ يا مُفَضَّلُ ، ما سُتِرَ عَنِ الإِنسانِ عِلمُهُ مِن مُدَّةِ حَياتِهِ ؛ فَإِنَّهُ لَو عَرَفَ مِقدارَ عُمُرِهِ وكانَ قَصيرَ العُمُرِ لَم يَتَهَنَّأ بِالعَيشِ مَعَ تَرَقُّبِ المَوتِ وتَوَقُّعِهِ لِوَقتٍ قَد عَرَفَهُ ، بَل كانَ يَكونُ بِمَنزِلَةِ مَن قَد فَنى مالُهُ أو قارَبَ الفَناءَ ، فَقَدِ استَشعَرَ الفَقرَ وَالوَجَلَ مِن فَناءِ مالِهِ وخَوفِ الفَقرِ ، عَلى أنَّ الَّذي يَدخُلُ عَلَى الإِنسانِ مِن فَناءِ العُمُرِ أعظَمُ مِمّا يَدخُلُ عَلَيهِ مِن فَناءِ المالِ ؛ لِأَنَّ مَن يَقِلُّ مالُهُ يَأمُلُ أن يُستَخلَفَ مِنهُ فَيَسكُنُ إلى ذلِكَ ، ومَن أيقَنَ بِفَناءِ العُمُرِ استُحِكَمَ عَلَيهِ اليَأسُ . وإن كانَ طَويلَ العُمُرِ ، ثُمَّ عَرَفَ ذلِكَ وَثِقَ بِالبَقاءِ ، وَانهَمَكَ فِي اللَّذّاتِ وَالمَعاصي ، وعَمِلَ عَلى أنَّهُ يَبلُغُ مِن ذلِكَ شَهوَتَهُ ، ثُمَّ يَتوبُ في آخِرِ عُمُرِهِ ... . فَإِن قُلتَ : وها هُوَ الآنَ قَد سُتِرَ عَنهُ مِقدارُ حَياتِهِ ، وصارَ يَتَرَقَّبُ المَوتَ في كُلِّ ساعَةٍ يُقارِفُ الفَواحِشَ ويَنتَهِكُ المَحارِمَ ! قُلنا : إنَّ وَجهَ التَّدبيرِ في هذَا البابِ هُوَ الَّذي جَرى عَلَيهِ الأَمرُ فيهِ ، فَإِن كانَ الإِنسانُ مَعَ ذلِكَ لا يَرعَوي (7) ولا يَنصَرِفُ عَنِ المَساوِئ فَإِنَّما ذلِكَ مِن مَرَحِهِ ومِن قَساوَةِ قَلبِهِ ، لا مِن خَطَأٍ فِي التَّدبيرِ . (8)
.
ص: 317
فصل چهارم : حكمت پوشيده بودن اَجَلپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر مخلوق ، اندازه عمر خود را مى دانست ، [زمين] با همه وسعتش بر او تنگ مى شد و در دنيا هيچ قومى و هيچ زندگى مرفّهى ، او را سود نمى بخشيد ؛ ولى اجل بر او پوشيده گرديد و آرزو در وجود او دراز قرار داده شد.
امام على عليه السلام_ در يادآورى نعمت هاى خداوند عز و جل _ :براى شما دو گوش قرار داد تا آنچه را كه به آن دو مربوط مى شود ، در يابند ، و دو چشم قرار داد تا آنچه را ديدنى است ، ببينند ، و اندام هايى قرار داد كه هر يك در بر دارنده اعضايى متناسب در خميدگى ها و مفاصل و تركيب صورت هاى آنها و مدّت عمرشان هستند ، و بدن هايى قرار داد با اعضايى كه آدمى از آنها كمك مى گيرد ، و دل هايى قرار داد كه طالب روزى هاى خود هستند ، برخوردار از : نعمت هايى فراگير و بزرگ ، و آنچه موجب امتنان اوست ، و آنچه نگهدار عافيت (سلامت) است ، و برايتان عمرهايى مقدّر كرد و [مدّت و فرجام] آنها را از شما پوشيده داشت .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به مفضّل بن عمر _ :اينك _ اى مفضّل _ در باره مدّت عمر آدمى ، كه آگاهى بر آن از او پوشيده نگه داشته شده است ، بينديش ؛ زيرا اگر انسان مقدار عمرش را مى دانست و عمرى كوتاه داشت ، با توجّه به اين كه همواره انتظار مرگ مى كشيد و چشم به راه فرا رسيدن آن در زمانى بود كه از آن خبر داشت ، از زندگى لذّتى نمى برد ؛ بلكه همچون كسى بود كه مال و دارايى اش از بين رفته و يا در آستانه نابودى است . چنين كسى از نابودى اموالش و بيم فقر ، همواره احساس نادارى و ترس مى كند . اين ، در حالى است كه نگرانى و ترسى كه از نابودى عمر ، گريبانگير انسان مى شود ، شديدتر از نگرانى و ترسى است كه از نابودى مال و دارايى براى او پديد مى آيد ؛ زيرا كسى كه مال و ثروتش كم مى شود ، اميد به جايگزين آن دارد . از اين رو آرامش مى يابد ؛ امّا كسى كه به تمام شدن عمر يقين دارد [و مى داند در فلان روز خواهد مُرد] ، نوميدى بر وجودش استيلا مى يابد . و [نيز] اگر عمرى دراز داشت و از اين امرْ آگاه بود ، دل به زندگى مى بست و در خوش گذرانى ها و گناهان ، غرق مى شد و چنان عمل مى كرد كه به شهوات خويش برسد و سپس در آخر عمرش توبه كند ... . اگر بگويى : «آدمى ، اكنون هم كه مقدار عمرش از او پوشيده است و هر لحظه انتظار مرگ را مى كشد ، [باز هم] مرتكب زشتكارى ها مى شود و حرمت ها[ى الهى ]را هتك مى كند!» ، پاسخ مى دهم كه : تدبير درست در اين باره همين است كه به اجرا در آمده است (مدّت عمر بر آدمى پوشيده نگه داشته شده باشد) . حال اگر با وجود اين ، انسان از بدى ها [و گناهان] باز نمى ايستد و روى نمى گرداند ، به سبب سرمستى او و ناشى از سنگ دلى اوست ، نه از وجود خطا در تدبير [الهى] .
.
ص: 318
. .
ص: 319
. .
ص: 320
. .
ص: 321
5 . آخرتدرآمدفصل يكم : آخرت شناسىفصل دوم : اهتمام به آخرتفصل سوم : ياد آخرتفصل چهارم : آباد كردن آخرتفصل پنجم : سوداى آخرت
.
ص: 322
. .
ص: 323
درآمدآخرت ، در لغتواژه «آخرة» مؤنّث «آخِر» (بر وزن فاعل) و مقابل «اوّل» و «متقدِّم» است . در العين آمده است : الآخِرُ وَ الآخِرَةُ : نَقيضُ المُتَقَدِّمُ وَ المُتَقَدِّمَةُ ، وَ مُقَدَّمُ الشَّيءِ وَ مُؤَخَّرُهُ. (1) آخِر و آخرة ، نقيض متقدّم و متقدّمه هستند ، و [گفته مى شود :] مقدَّم (جلوى) يك چيز و مؤخَّر (عقب/ آخر) آن . در المقاييس نيز مى خوانيم : الهَمزَةُ وَ الخاءُ وَ الرّاءُ أصلٌ واحِدٌ إلَيهِ تَرجعُ فُروعُهُ ، وَ هُوَ خِلافُ التَّقَدُّمِ . وَ هذا قِياسٌ أخَذناهُ مِنَ الخَليلِ ... . (2) همزه و خاء و راء ، يك ريشه معنايى را تشكيل مى دهند و فروعش به آن باز مى گردند . و آن ، خلاف «تقدّم» است . اين قياس است كه ما از خليل گرفته ايم .
آخرت ، در قرآن و حديثقرآن كريم ، زندگىِ پيش از مرگ را زندگى اوّل و زندگىِ پس از مرگ را زندگىِ آخِر
.
ص: 324
ناميده است ، مانند : «لَهُ الْحَمْدُ فِى الْأُولَى وَ الْأَخِرَةِ . (1) در اين [سراى] نخستين و در آخرت ، ستايش ، از آنِ اوست» . «وَ إِنَّ لَنَا لَلْأَخِرَةَ وَ الْأُولَى . (2) و در حقيقت ، دنيا و آخرت ، از آنِ ماست» . «وَ لَلْأَخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى . (3) و آخرت ، براى تو ، بهتر از سراى نخستين است» . در واقع ، قرآن كريم و نيز احاديث اسلامى ، كلمه «آخرة» را در يكى از بارزترين مصاديق لغوى آن به كار مى برند . از اين رو، هنگامى كه يزيد بن سلام از پيامبر صلى الله عليه و آله مى پرسد : «چرا آخرت را آخرت ناميده اند؟»، ايشان در جواب مى فرمايد : لِأَنَّها مُتَأَخِّرَةٌ تَجى ءُ مِن بَعدِ الدُّنيا ، لا توصَفُ سِنينُها ، وَ لا تُحصى أيّامُها ، وَ لا يَموتُ سُكّانُها . (4) چون آن ، متأخّر است و پس از دنيا مى آيد . سال هاى آن ، وصف ناشدنى و روزهايش ناشمردنى هستند و ساكنان آن ، هيچ گاه نمى ميرند . و از امام على عليه السلام در وجه تسميه آخرت نقل شده كه : سُمِّيَتِ الآخِرَةُ آخِرَةً ، لِأَنَّ فيهَا الجَزاءَ وَ الثَّوابَ . (5) آخرت ، آخرت ناميده شده است ؛ چون سزا و پاداش در آن جاست. همان طور كه علّامه مجلسى توضيح داده، (6) مقصود ، آن است كه چون در
.
ص: 325
آخرت ، سزا و ثواب است و جزا متأخّر از عمل است ، زندگى پس از مرگ ، آخرت ناميده شده است . اين واژه در قرآن ، گاه صفت «النشأة» است (مانند : «ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْأَخِرَةَ ؛ (1) پس خداوند است كه نشئه آخرت را پديد مى آورد» ) ، گاه صفت «الدار» (مانند : «وَ إِنَّ الدَّارَ الْأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ ؛ (2) و زندگى حقيقى ، همان سراى آخرت است» ) ، گاه مضاف إليه «دار» (مانند : «وَ لَدَارُ الْأَخِرَةِ خَيْرٌ ؛ (3) و سراى آخرت ، بهتر است» ) و گاه صفت «اليوم» (مانند : «مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْأَخِرِ ؛ (4) و برخى از مردم مى گويند كه به خدا و روز واپسين ايمان آورديم» ) قرار گرفته است . البتّه در بيشتر موارد ، موصوف ، حذف گرديده و كلمه «آخرت» در مقابل «دنيا» و در باره زندگى پس از مرگ به كار رفته است . در قرآن كريم ، اين كلمه در مجموع ، 143 بار تكرار شده است : چهار بار به معناى لغوى آن و 139 بار به معناى «زندگى پس از مرگ» ، و از اين تعداد ، 88 بار به صورت «الآخرة» و 22 بار به صورت «بالآخرة» و سه بار به صورت «لَلآخرة» و 26 بار به صورت «الآخِر» (كه صفت «اليوم» قرار گرفته است) . نكته قابل توجّه ، اين كه : در نگاه ابتدايى ، ممكن است تصوّر شود كه كلمه «آخرت» معادل كلمه قيامت (يوم الحساب) است ؛ امّا دقّت در ريشه لغوى و كاربردهاى آن در قرآن و حديث ، به روشنى نشان مى دهد كه مقصود از كلمه آخرت ، مقابل «دنيا»ست و شامل همه منازل و مواقف پس از مرگ مى شود . پس قيامت ، تنها يكى از منازل آخرت محسوب مى گردد ، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبر را
.
ص: 326
نخستين منزل آخرت معرّفى مى كند : القَبرُ أوَّلُ مَنازِلِ الآخِرَةِ ؛ فَإِن يَنجُ مِنهُ فَما بَعدَهُ أيسَرُ مِنهُ ، وَ إن لَم يَنجُ مِنهُ فَما بَعدَهُ أشَدُّ مِنهُ . (1) گور ، نخستين منزلگاه آخرت است . اگر [انسان] از آن به سلامت برَهَد ، منزلگاه هاى پس از آن ، آسان تر از آن است و اگر به سلامت نرَهَد ، منزلگاه هاى پس از آن ، سخت تر از آن خواهد بود . بنا بر اين ، آنچه در اين بخش مورد توجّه است ، ارائه متونى است كه مجموع زندگىِ پس از مرگ را مورد بررسى قرار داده اند ؛ امّا آنچه مربوط به هر يك از منازل و عوالم آخرت مى شود (مانند : عالم برزخ ، قيامت ، حساب ، ميزان ، صراط ، بهشت و دوزخ) در عناوين مربوط به خود خواهند آمد ، إن شاء اللّه . مهم ترين نكاتى كه در اين بخش آمده ، به طور خلاصه عبارت اند از :
1 . آخرت در مقايسه با دنياقلم و زبان ، از تبيين عظمت آخرت در مقايسه با دنيا ناتوان است ؛ چرا كه فانى را نمى توان با باقى سنجيد و «متاع قليل» با «مُلك كبير» (2) قابل مقايسه نيست . از اين رو ، هر توضيحى براى تفسير ابديّت در برابر زندگى موقّت ، نارساست . در احاديث اسلامى با چند مثال به اين حقيقت ، اشاره شده است : مثال اوّل : مَا الدُّنيا فِى الآخِرَةِ إلّا مِثلُما يَجعَلُ أحَدُكُم إصبَعَهُ هذِهِ فِى اليَمِّ ، فَليَنظُر بِمَ تَرجِعُ! (3)
.
ص: 327
دنيا در مقايسه با آخرت نيست ، مگر همانند اين كه يكى از شما اين انگشتش را در دريا فرو ببرد . پس بنگرد كه انگشتش با چه [مقدار آب] باز مى گردد! مثال دوم : ما أخَذَتِ الدُّنيا مِنَ الآخِرَةِ إلّا كَما أخَذَ مِخيَطٌ غُرِسَ فِى البَحرِ مِن مائِهِ . (1) دنيا از آخرت بر نگرفته است ، مگر آن سان كه سوزنى فرو رفته در دريا از آب آن ، بر گرفته است . مثال سوم : مَا الدُّنيا مِنَ الآخِرَةِ إلّا كَنَفحَةِ أرنَبٍ. (2) دنيا در برابر آخرت نيست ، مگر چونان يك نَفَس خرگوشى. بديهى است كه اين مَثَل ها تنها براى تقريب به ذهن است ، وگرنه حقيقت آخرت ، فوق اين معانى است و با ابزار شناخت اين جهان ، قابل فهماندن و فهميدن نيست و به بيان ژرف امير مؤمنان عليه السلام : كُلُّ شَى ءٍ مِنَ الدُّنيا سَماعُهُ أعظَمُ مِن عِيانِهِ ، وَ كُلُّ شَى ءٍ مِنَ الآخِرَةِ عِيانُهُ أعظَمُ مِن سَماعِهِ . (3) هر چيز دنيا ، شنيدنش بزرگ تر از ديدن آن است ، و هر چيز آخرت ، ديدنش بزرگ تر از شنيدن آن است .
2 . ويژگى هاى آخرتمهم ترين ويژگى هاى آخرت و برجسته ترين تفاوت هاى آن با دنيا از اين قرار است :
.
ص: 328
الف _ قرارگاهدنيا محلّ عبور انسان است و از همين رو ، از آن به «پل» تعبير شده است ؛ امّا آخرت ، جايى است كه انسان در آن جا خواهد ماند . و هوشيار ، كسى است كه به فكر قرارگاه خود باشد . (1)
ب _ خانه هميشگىدنيا ، مسافرخانه انسان ، و آخرت ، خانه هميشگى اوست ، و هر انسان عاقلى به تأمين و تجهيز خانه هميشگى خود ، بيش از مسافرخانه اهمّيت مى دهد . (2)
ج _ خانه زندگىِ حقيقىاز منظر قرآن ، زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت ، بازيچه اى بيش نيست ، بدين معنا كه انسان ، تنها در آخرت مى تواند طعم هشيارى و زندگى حقيقى را بچشد و بفهمد زنده بودن يعنى چه . (3)
د _ حاكميت مطلق حقدنيا آزمايشگاه انسان است . از اين رو ، حق و باطل در آن آميخته است ؛ امّا آخرت ، جايگاه ظهور نتيجه آزمايش هاست و به همين جهت ، در آن جا چيزى جز حق ، حاكم نخواهد بود . (4)
ه _ شهود حقايق غيبىهمه انسان ها حقايق غيبى را در آخرت مى بينند و آنچه را خداوند متعال در دنيا به
.
ص: 329
آنان وعده داده ، بالعيان مشاهده مى كنند . بنا بر اين ، آنچه در دنيا براى آنان غيب محسوب مى شود ، در آخرت به شهادت تبديل مى گردد و همه مردم به مرتبه يقين مى رسند . (1)
و _ خانه پاداش كردار نيك و بددنيا خانه كار است و آخرت ، خانه پاداش ؛ (2) امّا نه به صورت پاداش هاى دنيوى ؛ بلكه بدين گونه كه كار انسان در خانه دنيا ، در خانه آخرت ، به پاداش تبديل مى شود : «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ . (3) هر كس هم وزن ذرّه اى نيكى كند ، [نتيجه] آن را مى بيند ، و هر كس هم وزن ذرّه اى بدى كند ، [نتيجه] آن را مى بيند» .
ز _ دشوارى راهيكى از خصوصيات مهمّ خانه آخرت ، دشوارى راه آن است كه تا انسان از بخشى از خواسته ها و هوس هاى خود نگذرد ، نمى تواند اين راه را طى كند ، به عكسِ راه دنيا كه در جهت تمايلات نفسانى است . از اين رو ، احاديث اسلامى تأكيد مى كنند كه راه آخرت را _ كه به بهشت منتهى مى گردد _ سختى و رنج ، فرا گرفته است ؛ (4) امّا راه دنيا _ كه به دوزخ منتهى مى گردد _ در ميان هوس ها و شهوات است .
ح _ كاميابى شايستگانكاميابى هاى دنيا لزوما با شايستگى افراد ، مرتبط نيست و چه بسا انسان هاى
.
ص: 330
شايسته اى كه عمر خود را در محروميت به سر مى برند و حقوق آنان به وسيله انسان هاى ناشايست ، مورد تجاوز قرار مى گيرد ؛ امّا كاميابى هاى آخرت ، ويژه انسان هاى شايسته است و به فرموده امام على عليه السلام : أحوالُ الدُّنيا تَتبَعُ الاِتِّفاقَ ، وَ أحوالُ الآخِرَةِ تَتبَعُ الاِستِحقاقَ . (1) احوال دنيا تابع اتّفاق است و احوال آخرت ، تابع استحقاق .
ط _ احاطه آخرت بر دنياآخرين ويژگى برجسته آخرت ، احاطه آن بر دنياست ، بدين معنا كه آخرت هم اكنون وجود دارد و دوزخ ، هم اكنون بر انسان هاى ناشايست ، و بهشت ، هم اكنون بر انسان هاى شايسته احاطه دارد ، و به تعبير ديگر ، دنيا نمادى از آخرت است . (2) البتّه انسان تا وقتى كه در نَشئه دنيا قرار دارد ، نمى تواند حقيقت آخرت و بهشت و دوزخ را بفهمد ؛ ليكن با خروج از اين نشئه ، حقايق و منازل آخرت ، يكى پس از ديگرى براى او آشكار مى گردد ، چنان كه امام على عليه السلام فرموده است : النّاسُ نِيامٌ ، فإِذا ماتُوا انتَبَهوا. (3) مردمان خواب اند و زمانى كه مى ميرند ، بيدار مى شوند . و قرآن نيز تصريح مى كند كه : «لَّقَدْ كُنتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ . (4) واقعا كه سخت از اين حال در غفلت بودى . و ما پرده ات را از چشمانت برداشتيم و ديده ات امروز تيز است» .
.
ص: 331
3 . اهتمام به آباد ساختن خانه آخرتدر فصل دوم تا پنجم اين بخش ، با رساترين بيان ها و بليغ ترين موعظه ها ، بر چهار نكته تأكيد شده است : نكته اوّل . لزوم توجّه تام به آبادسازى خانه آخرت و توصيه به كسب ارزش هاى معنوى براى تهيّه امكانات لازم جهت تجهيز آن . نكته دوم . بيان آنچه موجب يادآورى آخرت و نيز سرمايه گذارى براى دستيابى به آخرت و آبادانى آن مى گردد . نكته سوم . آثار و بركات آبادسازى خانه آخرت و تأكيد بر اين كه آبادسازى خانه آخرت ، به معناى تخريب خانه دنيا نيست ؛ بلكه يكى از بركات آبادانى آخرت ، آباد شدن دنياست و اگر كسى با خدا و معنويت ، پيوند برقرار كند ، خير دنيا و آخرت را براى خود ، فراهم كرده است : «مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ . (1) هر كس پاداش دنيا مى خواهد، پاداش دنيا و آخرت در پيشگاه خداست» . نكته چهارم . بر حذر داشتن از : عدم اهتمام به آخرت ، فراموش كردن آن ، آنچه موجب فراموشىِ آخرت و ويرانى آن است ، و آثار و مفاسد ويران شدن خانه آخرت . و اينك ، توضيح اين اجمال از متن قرآن و حديث :
.
ص: 332
الفصل الأوّل : معرفة الآخرة1 / 1تَسمِيَةُ الآخِرَةِعلل الشرائع عن يزيد بن سلام_ أنَّه سَألَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ _ :أخبِرني لِمَ سُمِّيَتِ الآخِرَةُ آخِرَةً؟ قالَ[ صلى الله عليه و آله ] : لِأَنَّها مُتَأَخِّرَةٌ تَجيءُ مِن بَعدِ الدُّنيا ، لا توصَفُ سِنينُها (1) ، ولا تُحصى أيّامُها ، ولا يَموتُ سُكّانُها . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :سُمِّيَتِ الآخِرَةُ آخِرَةً ؛ لِأَنَّ فيهَا الجَزاءَ وَالثَّوابَ . (3)
.
ص: 333
فصل يكم : آخرت شناسى1 / 1نام گذارى آخرتعلل الشرائع_ به نقل از يزيد بن سلام ، در گفتگو با پيامبر خدا _ :[گفتم :] مرا خبر دهيد كه چرا آخرت را آخرت ناميده اند؟ فرمود : «چون متأخّر از دنياست و پس از آن مى آيد . سال هاى آن به وصف نمى آيد ، و روزهايش شماره نمى شود و ساكنانش نمى ميرند» .
امام على عليه السلام :آخرت را به اين دليل ، آخرت ناميده اند كه سزا و پاداش در آن جاست.
.
ص: 334
1 / 2أوَّلُ مَنازِلِ الآخِرَةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :القَبرُ أوَّلُ مَنازِلِ الآخِرَةِ ؛ فَإِن يَنجُ مِنهُ فَما بَعدَهُ أيسَرُ مِنهُ ، وإن لَم يَنجُ مِنهُ فَما بَعدَهُ أشَدُّ مِنهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :أوَّلُ عَدلِ الآخِرَةِ القُبورُ ؛ لا يُعرَفُ [ فيها] (2) شَريفٌ مِن وَضيعٍ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :المَوتُ أوَّلُ عَدلِ الآخِرَةِ . (4)
عنه عليه السلام :المَوتُ بابُ الآخِرَةِ . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام_ مِن كَلامِهِ عِندَ قَبرٍ حَضَرَهُ _ :إنَّ شَيئاً هذا آخِرُهُ لَحَقيقٌ أن يُزهَدَ في أوَّلِهِ ، وإنَّ شَيئاً هذا أوَّلُهُ لَحَقيقٌ أن يُخافَ آخِرُهُ . (6)
1 / 3المُقارَنَةُ بَينَ الآخِرةِ وَالدُّنياالكتاب«فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ». (7)
.
ص: 335
1 / 2نخستين منزلگاه آخرتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گور ، نخستين منزلگاه آخرت است . اگر [انسان] از آن به سلامت برَهَد ، منزلگاه هاى پس از آن ، آسان تر از آن است ، و اگر از آن به سلامت نَرَهد ، منزلگاه هاى پس از آن ، سخت تر از آن خواهد بود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نخستين مرحله عدالت آخرت ، گورهايند كه در آنها ميان شريف و دون پايه ، فرقى نهاده نمى شود.
امام على عليه السلام :مرگ ، نخستين مرحله عدالت [و داورىِ ]آخرت است.
امام على عليه السلام :مرگ ، دروازه آخرت است.
امام كاظم عليه السلام_ در سخنانى بر سر قبرى كه بر آن حاضر شده بود _ :چيزى (دنيا) كه پايانش اين است ، سزاوار است كه به ابتداى آن ، دل بسته نشود ، و چيزى (آخرت) كه ابتدايش اين جاست ، سزاوار است كه از پايان آن ، ترسيده شود.
1 / 3مقايسه ميان آخرت و دنياقرآن«هيچ كس نمى داند چه چيز از آنچه روشنى بخش ديدگان است ، به [پاداش ]آنچه انجام مى داده اند ، براى آنان پنهان شده است» .
.
ص: 336
«انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَلْاخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً » . (1)
«وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبِيرًا » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَاللّهِ مَا الدُّنيا فِي الآخِرَةِ إلّا مِثلُما يَجعَلُ أحَدُكُم إصبَعَهُ هذِهِ (3) فِي اليَمِّ ، فَليَنظُر بِمَ تَرجِعُ! (4)
المستدرك على الصحيحين عن المستورد (5) :المستدرك على الصحيحين عن المستورد (6) : كُنّا عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَتَذاكَرُوا الدُّنيا وَالآخِرَةَ ، فَقالَ بَعضُهُم : إنَّمَا الدُّنيا بَلاغٌ لِلآخِرَةِ ، فيهَا العَمَلُ وفيهَا الصَّلاةُ وفيهَا الزَّكاةُ . وقالَت طائِفَةٌ مِنهُم : الآخِرَةُ فيهَا الجَنَّةُ . وقالوا ما شاءَ اللّهُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا الدُّنيا فِي الآخِرَةِ إلّا كَما يَمشي أحَدُكُم إلَى اليَمِّ فَأَدخَلَ إصبَعَهُ فيهِ ؛ فَما خَرَجَ مِنهُ فَهِيَ الدُّنيا . (7)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما أخَذَتِ الدُّنيا مِنَ الآخِرَةِ إلّا كَما أخَذَ مِخيَطٌ غُرِسَ فِي البَحرِ مِن مائِهِ . (8)
عنه صلى الله عليه و آله :مَثَلُكُم أيُّهَا الاُمَّةُ كَمَثَلِ عَسكَرٍ قَد سارَ أوَّلُهُم ونودِيَ بِالرَّحيلِ ؛ فَما أسرَعَ ما يَلحَقُ آخِرُهُم بِأَوَّلِهِم! وَاللّهِ مَا الدُّنيا مِنَ الآخِرَةِ إلّا كَنَفحَةِ (9) أرنَبٍ ، الجِدَّ الجِدَّ عِبادَ اللّهِ! وَاستَعينوا بِاللّهِ رَبِّكُم . 10
.
ص: 337
«بنگر كه چگونه بعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى داده ايم، و قطعا درجات آخرت ، بزرگ تر و برتر است» .
«و چون بدان جا بنگرى ، [سرزمينى از] نعمت و كشورى پهناور مى بينى» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به خدا سوگند كه دنيا در مقايسه با آخرت ، جز مانند اين كه فردى از شما اين انگشتش (1) را در دريا فرو ببرد ، نيست . پس بنگرد كه انگشتش با چه [مقدار آب] باز مى گردد .
المستدرك على الصحيحين_ به نقل از مُستورِد (2) _ :در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه حاضران ، سخن از دنيا و آخرت به ميان آوردند . بعضى گفتند : دنيا ، در حقيقت ، جاى توشه برداشتن براى آخرت است . در آن ، عمل است و نماز است و زكات . گروهى گفتند : در آخرت ، بهشت است . و هر كس سخنى گفت . پيامبر خدا فرمود : «دنيا در برابر آخرت ، جز به مانند اين نيست كه فردى از شما به كنار دريا برود و انگشتش را در آن فرو برد . آنچه از [نَم] دريا [با انگشتش ]بيرون مى آيد ، همان دنياست» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنچه دنيا از آخرت گرفته است ، جز به اندازه آبى كه سوزنى فرو رفته در دريا به خود مى گيرد ، نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكايت شما _ اى مردم _ همانند سپاهى است كه ابتداى آن رفته و نداى كوچ [در آن،] سر داده شده است . پس چه زود ، آخر آن سپاه به اوّلش مى رسد! به خدا سوگند ، دنيا در برابر آخرت ، جز به مانند يك نَفَس (جهش) (3) خرگوشى نيست . بكوشيد ، بكوشيد _ اى بندگان خدا _ و از خداوند ، پروردگارتان ، كمك بجوييد.
.
ص: 338
الإمام عليّ عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ مِنَ الدُّنيا سَماعُهُ أعظَمُ مِن عِيانِهِ ، وكُلُّ شَيءٍ مِنَ الآخِرَةِ عِيانُهُ أعظَمُ مِن سَماعِهِ ، فَليَكفِكُم مِنَ العِيانِ السَّماعُ ، ومِنَ الغَيبِ الخَبَرُ . (1)
عنه عليه السلام :ما المَغرورُ الَّذي ظَفِرَ مِنَ الدُّنيا بِأَعلى هِمَّتِهِ ، كَالآخَرِ الَّذي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدنى سُهمَتِهِ . (2)
عنه عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ عز و جل _ :سُبحانَكَ ما أعظَمَ ما نَرى مِن خَلقِكَ! وما أصغَرَ كُلَّ عَظيمَةٍ في جَنبِ قُدرَتِكَ! وما أهوَلَ ما نَرى مِن مَلَكوتِكَ ! وما أحقَرَ ذلِكَ فيما غابَ عَنّا مِن سُلطانِكَ! وما أسبَغَ (3) نِعَمَكَ فِي الدُّنيا! وما أصغَرَها في نِعَمِ الآخِرَةِ! (4)
1 / 4خَصائِصُ الآخِرَةِأ _ دارُ القَرارِالكتاب«يَاقَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الْاخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ » . (5)
.
ص: 339
امام على عليه السلام :هر چيز دنيا [از خير و شرّش] ، شنيدنش بزرگ تر از ديدن آن است ، و هر چيز آخرت [از پاداش ها و كيفرهايش] ، ديدنش بزرگ تر از شنيدن آن است . پس براى ديدن [امور آخرت] به شنيدن [اوصاف آنها] بسنده كنيد و براى [آگاهى از] غيب ، به خبر[ى كه پيامبران و مُخبرانِ صادق در باره آن به شما داده اند] ، اكتفا نماييد.
امام على عليه السلام :فريب [_ِ دنيا] خورده اى كه از دنيا به بالاترين خواست خويش رسيده ، همانند كسى نيست كه از آخرت به كمترين بهره خويش دست يافته است .
امام على عليه السلام_ در تمجيد خداوند _ :منزّهى تو ، اى خداوند! وه كه چه باعظمت است آنچه از آفرينش تو مى بينيم! و چه ناچيز است هر عظمتى در برابر قدرت تو! و چه هول انگيز است آنچه از ملكوت تو مى بينيم! و چه حقيرند اينها در برابر آنچه از پادشاهى تو از ما پنهان است! و چه [فراوان و] فراگير است نعمت هاى تو در دنيا! و چه خُردند اينها در برابر نعمت هاى آخرت!
1 / 4ويژگى هاى آخرتالف _ سراى ماندنقرآن«اى قوم من! اين زندگى دنيا ، تنها ، كالايى [ناچيز] است ، و در حقيقت ، آخرت است كه سراى ماندن است» .
.
ص: 340
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :إيّاكَ أن تُخدَعَ عن دارِ القَرارِ ومَحَلِّ الطَّيِّبينَ الأَخيارِ وَالأَولياءِ الأَبرارِ ، الَّتي نَطَقَ القُرآنُ بِوَصفِها وأثنى عَلى أهلِها ، ودَلَّكَ اللّهُ سُبحانَهُ عَلَيها ودَعاكَ إلَيها . (1)
عنه عليه السلام :إنَّمَا الدُّنيا دارُ مَجازٍ وَالآخِرَةُ دارُ قَرارٍ ، فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم . (2)
عنه عليه السلام :إنَّمَا الدُّنيا دارُ مَمَرٍّ وَالآخِرَةُ دارُ مُستَقَرٍّ ، فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمُستَقَرِّكُم ، ولا تَهتِكُوا أستارَكُم عِندَ مَن يَعلَمُ أسرارَكُم . (3)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ أهلِ الجَنَّةِ _ :قَومٌ لَم تَزَلِ الكَرامَةُ تَتَمادى بِهِم حَتّى حَلّوا دارَ القَرارِ ، وأمِنوا نُقلَةَ الأَسفارِ . (4)
عنه عليه السلام :الآخِرَةُ دارُ مُستَقَرِّكُم ، فَجَهِّزوا إلَيها ما يَبقى لَكُم . (5)
عنه عليه السلام :إنَّ الدُّنيا لَم تُخلَق لَكُم دارَ مُقامٍ ، بَل خُلِقَت لَكُم مَجازا لِتَزَوَّدوا مِنهَا الأَعمالَ إلى دارِ القَرارِ . (6)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ الثُّلاثاءِ _ :اللّهُمَّ أصلِح لي ديني ؛ فَإِنَّهُ عِصمَةُ أمري، وأصلِح لي آخِرَتي؛ فَإِنَّها دارُ مَقَرّي وإلَيها مِن مُجاوَرَةِ اللِّئامِ مَفَرّي. (7)
.
ص: 341
حديثامام على عليه السلام :زنهار كه سراى ماندن و آن جايگاهِ پاكانِ نيك سرشت و اولياى نيكوكار را به فريب [شيطان] ، از كف بدهى ؛ سرايى كه قرآن ، آن را وصف كرده و اهلش را ستوده ، و خداوند سبحان ، تو را به آن ره نمون شده و تو را به سوى آن فرا خوانده است!
امام على عليه السلام :دنيا ، در حقيقت، سراى گذر است و آخرت ، سراى ماندن . پس ، از گذرگاه خود ، براى ماندْگاهتان توشه برداريد.
امام على عليه السلام :دنيا در حقيقت ، سراى گذر است و آخرت ، سراى ماندن . پس ، از گذرگاه خود ، براى ماندْگاهتان توشه برگيريد و پرده هايتان را در نزد كسى كه رازهاى شما را مى داند ، ندريد.
امام على عليه السلام_ در توصيف بهشتيان _ :آنان گروهى هستند كه همواره از كرامت [الهى ]بهره مندند ، تا آن گاه كه در سراى ماندن فرود آيند و از جا به جايى هاى سفر ، آسوده گردند.
امام على عليه السلام :آخرت ، سراى ماندن شماست . پس آنچه را براى شما مى ماند ، براى آن سرا آماده سازيد.
امام على عليه السلام :دنيا براى شما ، سراى ماندن آفريده نشده است ؛ بلكه برايتان گذرگاهى آفريده شده تا از آن ، توشه عمل براى سراى ماندن برگيريد.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى روز سه شنبه _ :بار خدايا! دينم را برايم درست گردان ؛ چرا كه آن ، نگهبان امور من است ، و آخرتم را برايم درست گردان ؛ چرا كه آن ، سراى ماندن من و گريزگاه من از همسايگى با فرومايگان است .
.
ص: 342
عنه عليه السلام :مَعاشِرَ أصحابي ، الدُّنيا دارُ مَمَرٍّ وَالآخِرَةُ دارُ مَقَرٍّ ، فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :الآخِرَةُ دارُ قَرارٍ وَالدُّنيا دارُ فَناءٍ وزَوالٍ ، ولكِنَّ أهلَ الدُّنيا أهلُ غَفلَةٍ . (2)
ب _ دارُ البَقاءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا أهلَ الخُلودِ ، يا أهلَ البَقاءِ ، إنَّكُم لَم تُخلَقوا لِلفَناءِ (3) ، وإنَّما تُنقَلونَ مِن دارٍ إلى دارٍ ، كَما نُقِلتُم مِنَ الأَصلابِ إلَى الأَرحامِ ، ومِنَ الأَرحامِ إلَى الدُّنيا ، ومِنَ الدُّنيا إلَى القُبورِ ، ومِنَ المَوقِفِ إلَى الخُلودِ فِي الجَنَّةِ أوِ النّارِ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :يا عَجَبا كُلَّ العَجَبِ لِلمُصَدِّقِ بِدارِ الخُلودِ وهُوَ يَسعى لِدارِ الغُرورِ ! (5)
الإمام عليّ عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ، ألا إنَّ الدُّنيا دارُ فَناءٍ وَالآخِرَةَ دارُ بَقاءٍ ، فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم . (6)
.
ص: 343
امام زين العابدين عليه السلام :اى گروه ياران من! دنيا سراى گذر است و آخرت ، سراى ماندن . پس ، از گذرگاه خويش براى اقامتگاهتان توشه برگيريد.
امام باقر عليه السلام :آخرت ، سراى ماندن است و دنيا سراى رفتن و نيست شدن ؛ امّا اهل دنيا اهل غفلت اند .
ب _ سراى ماندگارىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى اهل جاودانگى ، اى اهل ماندگارى! شما براى نابودى آفريده نشده ايد ؛ بلكه از سرايى به سرايى انتقال داده مى شويد ، همچنان كه از پُشت ها به زهدان ها ، و از زهدان ها به دنيا منتقل شديد و از دنيا به گورها ، و از موقف (قيامت) به جاودانگى در بهشت يا دوزخ [انتقال مى يابيد] .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شگفتا و شگفتا از كسى كه سراى جاودانگى را قبول دارد و با اين حال براى سراى فريب (دنيا) مى كوشد!
امام على عليه السلام :اى مردم! بدانيد كه دنيا سراى نيستى است و آخرت ، سراى ماندگارى است . پس ، از گذرگاه خود ، براى اقامتگاهتان توشه برگيريد.
.
ص: 344
عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِعامِرِ دارِ الفَناءِ ، وتارِكِ دارِ البَقاءِ ! (1)
عنه عليه السلام :دارُ البَقاءِ مَحَلُّ الصِّدّيقينَ ، ومَوطِنُ الأَبرارِ وَالصّالِحينَ . (2)
عنه عليه السلام_ فيما كَتَبَهُ إلَى ابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _ :اِعلَم يا بُنَيَّ ، أنَّكَ إنَّما خُلِقتَ لِلآخِرَةِ لا لِلدُّنيا ، ولِلفَناءِ لا لِلبَقاءِ ، و لِلمَوتِ لا لِلحَياةِ ، وإنَّكَ في قُلعَةٍ (3) ودارِ بُلغَةٍ (4) وطَريقٍ إلَى الآخِرَةِ . (5)
عنه عليه السلام :إنَّكُم إنَّما خُلِقتُم لِلآخِرَةِ لا لِلدُّنيا ، ولِلبَقاءِ لا لِلفَناءِ . (6)
عنه عليه السلام :غايَةُ الآخِرَةِ البَقاءُ . (7)
عنه عليه السلام :لِكُلِّ شَيءٍ مِنَ الآخِرَةِ خُلودٌ وبَقاءٌ . (8)
عنه عليه السلام :الدُّنيا أمَدٌ ، الآخِرَةُ أبَدٌ . (9)
.
ص: 345
امام على عليه السلام :در شگفتم از كسى كه سراى نيستى را آباد مى كند و سراى ماندگارى را فرو مى گذارد!
امام على عليه السلام :سراى ماندگارى ، جايگاه صدّيقان و اقامتگاه نيكان و درستكاران است.
امام على عليه السلام_ در نامه اى به پسرش حسن عليه السلام _ :بدان _ اى پسرم _ كه تو در حقيقت ، براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا ، و براى رفتن نه براى ماندن [در اين سراى خاكى] ، و براى مُردن نه براى زيستن . تو در يك كوچگاه هستى ؛ در سرايى كه بايد از آن [براى سفر آخرت] ، توشه بردارى و در راهى منتهى به آخرت.
امام على عليه السلام :همانا شما براى آخرت آفريده شده ايد ، نه براى دنيا ، و براى ماندگارى آفريده شده ايد ، نه براى نابودى.
امام على عليه السلام :پايان آخرت ، ماندگارى است.
امام على عليه السلام :هر چيزِ آخرت ، جاويدان و ماناست.
امام على عليه السلام :دنيا موقّتى است و آخرت ، ابدى.
.
ص: 346
عنه عليه السلام :يَنبَغي لِمَن أيقَنَ بِبَقاءِ الآخِرَةِ ودَوامِها أن يَعمَلَ لَها . (1)
عنه عليه السلام_ في ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ :قالَ اللّهُ عز و جل : ... يا أحمَدُ . . . إنَّ أهلَ الآخِرَةِ قُلوبُهُم في أجوافِهِم قَد قُرِحَت ، يَقولونَ : مَتى نَستَريحُ مِن دارِ الفَناءِ إلى دارِ البَقاءِ؟ (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في صَلاةِ اللَّيلِ _ :اللّهُمَّ وإذ سَتَرتَني بِعَفوِكَ ، وتَغَمَّدتَني بِفَضلِكَ في دارِ الفَناءِ بِحَضرَةِ الأَكفاءِ ، فَأَجِرني من فَضيحاتِ دارِ البَقاء عِندَ مَواقِفِ الأَشهادِ مِنَ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ ، وَالرُّسُلِ المُكَرَّمينَ ، وَالشُّهَداءِ ، وَالصّالِحينَ . (3)
عنه عليه السلام :العَجَبُ كُلُّ العَجَبِ لِمَن عَمِلَ لِدارِ الفَناءِ ، وتَرَكَ دارَ البَقاءِ ! (4)
الكافي عن عليّ بن أسباط عنهم عليهم السلام :فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل بِهِ عيسى عليه السلام : ... يَابنَ مَريَمَ ، لَو رَأَت عَينُكَ ما أعدَدتُ لِأَولِيائِيَ الصّالِحينَ ذابَ قَلبُكَ وزَهَقَت نَفسُكَ شَوقا إلَيهِ ، فَلَيسَ كَدارِ الآخِرَةِ دارٌ تَجاوَرَ فيهَا الطَّيِّبونَ ، ويَدخُلُ عَلَيهِم فيهَا المَلائِكَةُ المُقَرَّبونَ ، وهُم مِمّا يَأتي يَومَ القِيامَةِ مِن أهوالِها آمِنونَ ، دارٌ لايَتَغَيَّرُ فيهَا النَّعيمُ ولا يَزولُ عَن أهلِها . (5)
.
ص: 347
امام على عليه السلام :كسى كه به ماندگارى و پايدارى آخرت يقين دارد ، سزاوار است كه براى آن كار كند.
امام على عليه السلام_ در بيان حديث معراج _ :خداوند عز و جل فرمود : « ... اى احمد! ... همانا اهل آخرت ، دل هايشان در درونشان مجروح گشته است و مى گويند : كِى از سراى نيستى آسوده مى شويم و به سراى ماندگارى مى رويم؟» .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش در نماز شب _ :بار خدايا! همچنان كه در اين سراىِ رفتنى و در حضور همگنان ، با گذشت خودت [گناهان ]مرا پوشاندى و مرا غرق در فضل و لطفت نمودى ، از رسوايى هاى سراى ماندگارى ، در هنگام ايستادن در محضر فرشتگان مقرّب و فرستادگان گرامى و شهدا و نيكان نيز پناهم ده.
امام زين العابدين عليه السلام :شگفتا و شگفتا از كسى كه براى سراى نيستى كار مى كند و سراى ماندگارى را رها مى نمايد!
الكافى_ به نقل از على بن اسباط ، از امامان عليهم السلام _ :از جمله اندرزهاى خداوند عز و جل به عيسى عليه السلام اين بود كه : « ... اى پسر مريم! اگر ديده ات آنچه را كه براى دوستان درستكارم آماده ساخته ام ، مى ديد ، دلت از شوق آنها آب مى شد و جانت بر مى آمد . هيچ سرايى چون سراى آخرت نيست . در آن سراى ، پاكان ، همسايه يكديگرند و فرشتگان مقرّب بر آنان وارد مى شوند . آنان از هول و هراس هاى روز قيامت ، در امان اند . آخرت ، سرايى است كه در آن ، نعمت ها دگرگون نمى شوند و از كف صاحبان آنها نمى روند» .
.
ص: 348
ج _ دارُ الحَيَوانالكتاب«وَ مَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ (1) لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ». (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ صِفّينَ _ :اللّهُمَّ وأسأَلُكَ ... نَشاطا لِذِكرِكَ مَا استَعمَرتَني في أرضِكَ ، فَإِذا كانَ ما لابُدَّ مِنهُ المَوتُ فَاجعَل ميتَتي قَتلاً في سَبيلِكَ بِيَدِ شَرِّ خَلقِكَ ، وَاجعَل مَصيري فِي الأَحياءِ المَرزوقينَ عِندَكَ في دارِ الحَيَوانِ . (3)
الإمام الباقر عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ الجامِعِ _ :أسأَلُكَ اللّهُمَّ الرَّفاهِيَةَ في مَعيشَتي ما أبقَيتَني ، مَعيشَةً أقوى بِها عَلى طاعَتِكَ ، وأبلُغُ بِها رِضوانَكَ ، وأصيرُ بِها إلى دارِ الحَيَوانِ غَدا . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَدعو بِهذَا الدُّعاءِ ... : أعوذُ بِكَ يا إلهي مِن شَرِّ الدُّنيا وشَرِّ ما فيها ، لا تَجعَلِ الدُّنيا عَلَيَّ سِجنا ولا فِراقَها عَلَيَّ حُزنا ، أخرِجني مِن فِتنَتِها مَرضِيّا عَنّي ، مَقبولاً فيها عَمَلي إلى دارِ الحَيَوانِ . (5)
.
ص: 349
ج _ سراى زندگىِ حقيقىقرآن«اين زندگى دنيا ، جز سرگرمى و بازى نيست و زندگى [حقيقى] ، همانا [در ]سراى آخرت است ، اگر مى دانستند» .
حديثامام على عليه السلام_ از دعاى ايشان در روز صفّين _ :بار خدايا! از تو درخواست مى كنم ... تا وقتى مرا در زمينت سكونت [و عمر] مى دهى ، همواره به ياد خودت كوشا[يم ]بدارى . و هر گاه مرگ _ كه از آن گريزى نيست _ مرا فرا مى رسد ، مردنم را كشته شدن در راه خودت به دست بدترينْ آفريده ات قرار بده ، و در آن سراى زندگى [حقيقى] ، مرا در ميان زندگانى كه نزد تو روزى مى خورند ، جاى ده.
امام باقر عليه السلام_ در دعاى جامع _ :بار خدايا! از تو درخواست مى كنم كه تا زنده ام ، زندگى مرا قرين آسايش بگردانى ، چندان كه به واسطه آن بر طاعت تو توانا گردم و به خشنودى تو دست يابم و فردا[ى قيامت] به سراى زندگى[حقيقى] ، نايل گردم.
امام صادق عليه السلام :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام اين دعا را مى خواند ... : «معبود من! از شرّ دنيا و از شرّ هر آنچه در دنياست ، به تو پناه مى برم . دنيا را بر من ، زندان مگردان و جدايى از آن را مايه اندوهم قرار مده . مرا از فتنه سراى دنيا چنان به سراى زندگى [حقيقى] ببَر كه از من خشنود باشى و اعمالم در آن ، پذيرفته شده باشد» .
.
ص: 350
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ ، إنّي أعوذُ بِكَ مِن شَرِّ الدُّنيا وشَرِّ أهلِها وشَرِّ ما فيها ، ولا تَجعَلِ الدُّنيا عَلَيَّ سِجنا ، ولا تَجعَل فِراقَها لي حُزنا ، أجِرني مِن فِتنَتِها ، وَاجعَل عَمَلي فيها مَقبولاً وسَعيي فيها مَشكورا ، حَتّى أصِلَ بِذلِكَ إلى دارِ الحَيَوانِ ومَساكِنِ الأَخيارِ . (1)
د _ دارُ الحَقِّالكتاب«ذَلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ مَئابًا » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في خُطبَةٍ لَهُ _ :أيُّهَا النّاسُ ، إنَّمَا الدُّنيا عَرَضٌ (3) حاضِرٌ يَأكُلُ مِنهَا البَرُّ وَالفاجِرُ ، وَ الآخِرَةُ وَعدٌ صادِقٌ يَحكُمُ فيها مَلِكٌ عادِلٌ ، يُحِقُّ فيهَا الحَقَّ ويُبطِلُ الباطِلَ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :الدُّنيا عَرَضٌ حاضِرٌ يَأكُلُ مِنهُ البَرُّ وَالفاجِرُ ، وَالآخِرَةُ دارُ حَقٍّ يَحكُمُ فيها مَلِكٌ قادِرٌ . (5)
.
ص: 351
امام صادق عليه السلام :بار خدايا! از شرّ دنيا و شرّ اهل دنيا و شرّ آنچه در دنياست ، به تو پناه مى برم . بار خدايا! دنيا را بر من ، زندان مگردان و جدايى از آن را مايه اندوهم مساز . از فتنه دنيا پناهم بده و اعمالم در آن را پذيرفته درگاهت و تلاش هايم را مورد قدردانى خود قرار بده تا بدين وسيله به سراى زندگى [حقيقى] و سكونتگاه نيكان ، نايل آيم.
د _ سراى حققرآن«آن [روز] ، روزِ حق است . پس هر كه مى خواهد ، راه بازگشتى به سوى پروردگار خود بجويد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در يكى از سخنرانى هايش _ :اى مردم! دنيا متاعى نقد است كه نيك و بد ، از آن مى خورند ، و آخرت ، وعده اى راست است كه در آن ، پادشاهى دادگر ، حُكمرانى (قضاوت) مى كند و در آن ، احقاق حق مى نمايد و بر باطل ، مهر ابطال مى زند.
امام على عليه السلام :دنيا متاعى نقد است كه نيك و بد ، از آن استفاده مى كنند ، و آخرت ، سراى حق است كه پادشاهى مقتدر در آن حكم مى راند.
.
ص: 352
ه _ دارُ اليَقَظَةِالإمام زين العابدين عليه السلام :الدُّنيا سِنَةٌ (1) وَالآخِرَةُ يَقَظَةٌ، ونَحنُ بَينَهُما أضغاثُ أحلامٍ (2) . (3)
و _ دارُ اليَقينِدعائم الإسلام :رُوِيَ عن بَعضِ الأئِمَّةِ عليهم السلام : النّاسُ في دارِ غَفلَةٍ يَعمَلونَ ولا يَعلَمونَ ، ويَكسِبونَ ويَقتَرِفونَ مِن حَيثُ لا يَدرونَ ، فَإِذا صاروا إلى دارِ الآخِرَةِ صاروا إلى دارِ يَقينٍ يَعلَمونَ ولا يَعمَلونَ . (4)
ز _ دارُ الجَزاءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما جَعَلَ اللّهُ عز و جل فِي الآخِرَةِ غَيرَ دارَينِ : دارَ الثَّوابِ ودارَ العِقابِ ؛ الجَنَّةَ وَالنّارَ ، وهُما دَرَجاتٌ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ وعَزَّ وَجَلَّ قَسَمَ الدُّنيا لِلبَلاءِ ، وقَسَمَ الآخِرَةَ لِلجَزاءِ . (6)
عنه عليه السلام :فِي الآخِرَةِ حِسابٌ ولا عَمَلٌ . (7)
عنه عليه السلام_ مِن كِتابِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ لَمّا وَلّاهُ مِصرَ _ :الدُّنيا دارُ بَلاءٍ ، وَالآخِرَةُ دارُ الجَزاءِ ودارُ البَقاءِ ؛ فَاعمَل لِما يَبقى ، وَاعدِل عَمّا يَفنى ، ولا تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنيا . (8)
.
ص: 353
ه _ سراى بيدارىامام زين العابدين عليه السلام :دنيا خواب است و آخرت ، بيدارى ، و ما [در فاصله ]ميان اين دو ، خواب هايى آشفته مى بينيم.
و _ سراى يقيندعائم الإسلام :از يكى از ائمّه عليهم السلام روايت شده است كه : «مردم در سراى غفلت به سر مى برند ؛ سرايى كه در آن عمل مى كنند ؛ ولى [به حقايق آن و فرجام اعمال آن ،] علم ندارند و ندانسته عمل مى كنند و مرتكب [هر كارى] مى شوند . و چون به سراى آخرت روند ، به سراى يقين رفته اند؛ سرايى كه در آن ، علم دارند ؛ ولى [ديگر] عمل نمى توانند بكنند» .
ز _ سراى سزاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل در آخرت ، جز دو سرا قرار نداده است : سراى پاداش و سراى كيفر ، [يعنى] بهشت و دوزخ . و اين دو ، درجات دارند .
امام على عليه السلام :خداوند متعال عز و جل دنيا را براى آزمايش ، معيّن كرد و آخرت را براى سزا دادن .
امام على عليه السلام :در آخرت ، حسابرسى است و عمل در كار نيست.
امام على عليه السلام_ در نامه اش به محمّد بن ابى بكر ، آن گاه كه او را به حكومت مصر گماشت _ :دنيا سراى آزمايش [و عمل] است و آخرت ، سراى سزا ديدن و خانه ماندگارى است . پس براى آنچه ماندگار است ، كار كن و از آنچه نابود مى شود ، روى بگردان و [در عين حال ،] بهره ات از دنيا را فراموش مكن.
.
ص: 354
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا وإنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنيا دارَ بَلوى ، وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى ، فَجَعَلَ بَلوَى الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَبا ، وثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَى الدُّنيا عِوَضا ، فَيَأخُذُ لِيُعطِيَ ، ويَبتَلي لِيَجزِيَ ، وإنَّها لَسَريعَةُ الذَّهابِ ، ووَشيكَةُ الاِنقِلابِ ، فَاحذَروا حَلاوَةَ رِضاعِها لِمَرارَةِ فِطامِها . (1)
الإمام العسكري عليه السلام_ في التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ ، في قَولِهِ تَعالى : «وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ » (2) _ :يُظهِرونَ التَّوبَةَ وَالإِنابَةَ ؛ فَإِنَّ مِن حُكمِهِ فِي الدُّنيا أن يَأمُرَكَ بِقَبولِ الظّاهِرِ وتَركِ التَّفتيشِ عَنِ الباطِنِ ؛ لِأَنَّ الدُّنيا دارُ إمهالٍ وإنظارٍ ، وَالآخِرَةَ دارُ الجَزاءِ بِلا تَعَبُّدٍ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :الدُّنيا مُنيَةُ الأَشقِياءِ ، الآخِرَةُ فَوزُ السُّعَداءِ . (4)
ح _ دارٌ مَحفوفَةٌ بِالمَكارِهرس_ول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا إنَّ الآخِ_رَةَ اليَ_ومَ مُحَفَّفَ_ةٌ بِالمَك_ارِهِ ، وإنَّ الدُّني_ا مُحَفَّفَ_ةٌ بالشَّهواتِ . (5)
.
ص: 355
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدانيد كه خداوند ، دنيا را سراى آزمايش ، و آخرت را سراى سزا دادن آفريد . پس ، آزمايش دنيا را سبب پاداش آخرت ، و پاداش آخرت را عوض آزمايش دنيا قرار داد . بنا بر اين ، مى گيرد تا بدهد ، و مبتلا مى سازد تا سزا دهد . دنيا زودگذر است و در آستانه دگرگونى . پس ، از حلاوت شير خوردن از دنيا ، دورى كنيد ؛ زيرا گرفته شدن از شير آن ، تلخ (سخت) است .
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به ايشان ، در باره آيه شريف : «و تا آنان طلب آمرزش مى كنند ، خدا عذاب كننده آنان نخواهد بود» _ :يعنى اظهار توبه و انابه مى كنند ؛ زيرا از احكام خداوند در دنيا ، اين است كه تو را به پذيرفتن ظاهر و جستجو نكردن از باطن ، امر مى فرمايد ؛ چون دنيا سراى مهلت و فرصت است ، و آخرت ، سراى سزاست و نه عبادت و عمل.
امام على عليه السلام :دنيا آرزوى تيره بختان است . آخرت ، كاميابى نيك بختان است .
ح _ سراى محصور در ناملايماتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدانيد كه آخرت ، امروز ، با ناملايمات ، در ميان گرفته شده و دنيا با شهوات ، احاطه گشته است.
.
ص: 356
ط _ دارٌ أحوالُها تَتبَعُ الاِستِحقاقَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّهُ سُبحانَهُ وتَعالى يُعطِي الدُّنيا لِمَن يُحِبُّ ويُبغِضُ ، ولا يُعطِي الآخِرَةَ إلّا أهلَ صِفوَتِهِ ومَحَبَّتِهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الدُّنيا بِالاِتِّفاقِ ، الآخِرَةُ بِالاِستِحقاقِ . (2)
عنه عليه السلام :أحوالُ الدُّنيا تَتبَعُ الاِتِّفاقَ ، وأحوالُ الآخِرَةِ تَتبَعُ الاِستِحقاقَ . (3)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل يُعطِي الدُّنيا مَن يُحِبُّ ويُبغِضُ ، ولا يُعطِي الآخِرَةَ إلّا مَن أحَبَّ . (4)
ي _ دارٌ محيطةٌ بالدُّنياالإمام عليّ عليه السلام_ لِلجاثَليقِ (5) وقَد سَأَلَهُ عَنِ الجَنَّةِ أ فِي الدُّنيا هِيَ أم فِي الآخِرَةِ؟ وأينَ الآخِرَةُ مِنَ الدُّنيا ؟ _ :الدُّنيا فِي الآخِرَةِ وَالآخِرَةُ مُحيطَةٌ بِالدُّنيا ، إذ كانَتِ النُّقلَةُ مِنَ الحَياةِ إلَى المَوتِ ظاهِرَةً ، وكانَتِ الآخِرَةُ هِيَ دارُ الحَيَوانِ لَو كانوا يَعلَمونَ ؛ وذلِكَ أنَّ الدُّنيا نُقلَةٌ وَالآخِرَةَ حَياةٌ ومُقامٌ ، مَثَلُ ذلِكَ كَالنّائِمِ ؛ وذلِكَ أنَّ الجِسمَ يَنامُ ، وَالرّوحَ لا تَنامُ ، والبَدَنَ يَموتُ وَالرّوحَ لا تَموتُ (6) ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ إِنَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ» (7) . وَالدُّنيا رَسمُ الآخِرَةِ وَالآخِرَةُ رَسمُ الدُّنيا (8) ، ولَيسَ الدُّنيا الآخِرَةَ ولَا الآخِرَةُ الدُّنيا . إذا فارَقَ الرُّوحُ الجِسمَ يَرجِعُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما إلى ما مِنهُ بَدَأَ وما مِنهُ خُلِقَ ، وكَذلِكَ الجَنَّةُ وَالنّارُ فِي الدُّنيا مَوجودَةٌ وفِي الآخِرَةِ ؛ لِأَنَّ العَبدَ إذا ماتَ صارَ في دارٍ مِنَ الأَرضِ ؛ إمّا رَوضَةٍ مِن رِياضِ الجَنَّةِ ، وإمّا بُقعَةٍ مِن بِقاعِ النّارِ ، وروحُهُ إلى أحَدِ دارَينِ ؛ إمّا في دارِ نَعيمٍ مُقيمٍ لا يَموتُ فيها ، وإمّا في دارِ عَذابٍ أليمٍ لايَموتُ فيها ، وَالرَّسمُ لِمَن عَقَلَ مَوجودٌ واضِحٌ ، وقَد قالَ اللّهُ عز و جل : «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينَ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْئلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ » (9) وعَنِ الكافِرينَ ، فَقالَ : إنَّهُم كانوا في شُغُلٍ عَن ذِكري ، وكانوا لا يَستَطيعونَ سَمعا (10) ، ولَو عَلِمَ الإِنسانُ ما هُوَ فيهِ ماتَ خَوفا مِنَ المَوتِ ، ومَن نَجا فَبِفَضلِ اليَقينِ . (11)
.
ص: 357
ط _ سرايى كه احوال آن ، تابع شايستگى استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند پاكِ والا ، دنيا را به دوست و دشمن مى دهد ؛ امّا آخرت را جز به كسانى كه برگزيده و محبوب او باشند ، نمى دهد.
امام على عليه السلام :دنيا به حسب اتّفاق است و آخرت به حسب شايستگى است .
امام على عليه السلام :احوال دنيا ، تابع اتّفاق است و احوال آخرت ، تابع شايستگى .
امام باقر عليه السلام :خداوند ، دنيا را به دوست و دشمنش مى دهد ؛ امّا آخرت را جز به كسى كه دوستش مى دارد ، نمى دهد.
ى _ سراى محيط بر دنياامام على عليه السلام_ در پاسخ جاثليق (1) كه پرسيد : آيا بهشت در همين دنياست ، يا در آخرت است؟ و آخرت در كجاى دنياست؟ _ :دنيا در [دل ]آخرت است و آخرت ، محيط بر دنياست ؛ زيرا انتقال از زندگى به مرگ ، آشكار است و در واقع ، اين آخرت است كه سراى زندگانى است . اى كاش مردم مى دانستند كه دنيا گذرگاه است و آخرت ، زندگى و اقامتگاه! حكايت آن ، حكايت شخص خفته است : جسم مى خوابد ؛ امّا روح نمى خوابد . [همين طور] بدن مى ميرد ؛ امّا روح نمى ميرد . خداوند عز و جل مى فرمايد : «و سراى آخرت ، سراى زندگانى است ، اگر مى دانستند» . دنيا نمادِ (مثالِ) آخرت است و آخرت ، نماد دنياست . نه دنيا ، [خودِ] آخرت است و نه آخرت ، دنياست . هر گاه روح از بدن جدا شود ، هر يك از آن دو ، به آن جايى كه از آن شروع شده و آفريده شده است ، باز مى گردد . بهشت و دوزخ نيز ، هم در دنيا موجودند و هم در آخرت ؛ زيرا بنده ، هر گاه بميرد ، به خانه اى در زمين مى رود كه يا باغى از باغ هاى بهشت است و يا سرزمينى از سرزمين هاى دوزخ . و روحش نيز به يكى از دو سراى مى رود : يا به سراى پرنعمتِ مانا كه در آن نمى ميرد و يا به سراى عذابى دردناك كه در آن [نيز ]نمى ميرد . تمثيل (تشابه ميان دنيا و آخرت) ، براى كسى كه خردمند است ، موجود و آشكار است . خداوند عز و جل مى فرمايد : «هرگز چنين نيست! اگر علم اليقين داريد ، به يقين ، دوزخ را مى بينيد . سپس آن را قطعا به عين اليقين درمى يابيد . سپس در همان روز است كه از نعمت [روى زمين] ، پرسيده خواهيد شد» . و در باره كافران مى فرمايد : «آنان از ياد من غافل بودند و توانايى شنيدن [حق را] نداشتند. (2) اگر انسان مى دانست كه پس از مرگ ، چه خبر است ، از ترسِ مرگ مى مُرد ، و هر كس نجات يابد ، به بركت يقين است» .
.
ص: 358
. .
ص: 359
. .
ص: 360
الفصل الثاني : الاهتمام بالآخرة2 / 1الحَثُّ عَلَى الاِهتِمامِ بِالآخِرَةِالكتاب«وَ مَنْ أَرَادَ الْاخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِجعَلوا هِمَّتَكُم الآخِرَةَ ، لا يَنفَدُ فيها ثَوابُ المَرضِيِّ عَنهُ ، ولا يَنقَطِعُ فيها عِقابُ المَسخوطِ عَلَيهِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :اِجعَلوا آخِرَتَكُم لِأَنفُسِكُم ، وسَعيَكُم لِمُستَقَرِّكُم . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّكُم إلَى الآخِرَةِ صائِرونَ ، وعَلَى اللّهِ مَعروضونَ . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ لا عَيشَ إلّا عَيشُ الآخِرَةِ . (5)
.
ص: 361
فصل دوم : اهتمام به آخرت2 / 1تشويق به آخرت گرايىقرآن«و كسانى كه خواهان آخرت باشند و نهايت كوشش را براى آن بكنند ، در حالى كه مؤمن اند ، آنان اند كه از تلاششان قدردانى خواهد شد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همّت خود را آخرتْ قرار دهيد ؛ آخرتى كه در آن ، پاداش كسى كه مورد رضايت [الهى] است ، پايان نمى يابد و كيفر (مجازات) شخصى كه مورد خشم [خداوند] است ، قطع نمى گردد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آخرتتان را وجهه همّت خود ، و تلاشتان را براى محلّ استقرار [هميشگى]تان قرار دهيد .
امام على عليه السلام :شما به سوى آخرت ره سپاريد و به پيشگاه خداوند ، بُرده مى شويد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به خدا كه زندگى اى جز زندگى آخرت نيست .
.
ص: 362
صحيح البخاري عن أنس_ في أحداثِ غَزوَةِ الخَندَقِ _ :جَعَلَ المُهاجِرونَ وَالأَنصارُ يَحفِرونَ الخَندَقَ حَولَ المَدينَةِ ، ويَنقُلونَ التُّرابَ عَلى مُتونِهِم وهُم يَقولونَ : نَحنُ الَّذينَ بايَعوا مُحَمَّداعَلَى الإِسلامِ ما بَقينا أبَدا قالَ : يَقولُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يُجيبُهُم : «اللّهُمَّ إنَّهُ لا خَيرَ إلّا خَيرُ الآخِرَةِ ، فَبارِك لِلأَنصارِ وَالمُهاجِرَةِ» . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ الدُّنيا دَنِيَّةٌ خُلِقَت لِلفَناءِ ، وَالخَيرُ خَيرُ الآخِرَةِ ، فَإِنَّها خُلِقَت لِلبَقاءِ . (2)
عنه عليه السلام :إنَّمَا الحازِمُ مَن كانَ بِنَفسِهِ كُلُّ شُغلِهِ ، ولِدينِهِ كُلُّ هَمِّهِ ، ولِاخِرَتِهِ كُلُّ جِدِّهِ . (3)
عنه عليه السلام :هَمُّ المُؤمِنِ لِاخِرَتِهِ ، وكُلُّ جِدِّهِ لِمُنقَلَبِهِ . (4)
عنه عليه السلام :إنَّكُم إلَى الاِهتِمامِ بِما يَصحَبُكُم إلَى الآخِرَةِ أحوَجُ مِنكُم إلى كُلِّ ما يَصحَبُكُم مِنَ الدُّنيا . (5)
عنه عليه السلام :اِجعَل هَمَّكَ وجِدَّكَ لِاخِرَتِكَ . (6)
عنه عليه السلام :اِجعَل هَمَّكَ لِاخِرَتِكَ وحُزنَكَ عَلى نَفسِكَ ؛ فَكَم مِن حَزينٍ وَفَدَ بِهِ حُزنُهُ عَلى سُرورِ الأَبَدِ ، وكَم مِن مَهمومٍ أدرَكَ أمَلَهُ . (7)
.
ص: 363
صحيح البخارى_ به نقل از اَنَس ، در رويدادهاى جنگ خندق _ :مهاجران و انصار ، شروع به كندن خندق بر گرد مدينه كردند و خاك آن را بر پشت خود مى بردند و در همان حال ، اين بيت را مى خواندند : ماييم آنان كه با محمّد بيعت كردندبر اسلام ، تا زنده ايم و تا ابد پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در جواب آنان مى فرمود : «به خدا كه خيرى جز خير آخرت نيست . خدايا! به انصار و مهاجران ، بركت بده».
امام على عليه السلام :دنيا پَست است و براى نيست شدن ، آفريده شده است . و خير ، خير آخرت است ؛ زيرا آخرت براى ماندگارى ، آفريده شده است.
امام على عليه السلام :دورانديش واقعى ، كسى است كه تمام مشغوليتش به [اصلاح] نفْسش ، تمام همّتش براى دينش ، و تمام تلاشش براى آخرتش باشد .
امام على عليه السلام :همّ و غم مؤمن ، براى آخرتش است و تمام كوشش او براى بازگشتگاهش است .
امام على عليه السلام :شما به اهتمام ورزيدن به آنچه تا آخرت همراهتان است ، نيازمندتريد تا به آنچه در دنيا با شماست.
امام على عليه السلام :همّت و تلاشت را براى آخرتت قرار بده.
امام على عليه السلام :همّت خود را متوجّه آخرتت كن و اندوهت را بر خودت قرار ده ؛ زيرا بسا اندوهناكى كه اندوهش ، او را به شادى ابد رسانْد و بسا [دلواپس و] غم زده اى كه به آرزوى خود رسيد.
.
ص: 364
عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _ :أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ الدُّنيا أدبَرَت وآذَ نَت بِوَداعٍ ، وإنَّ الآخِرَةَ قَد أقبَلَت وأشرَفَت بِاطِّلاعٍ ، ألا وإنَّ اليَومَ المِضمارُ (1) وغَدا السِّباقُ ... ألا وإنَّكُم في أيّامِ أمَلٍ مِن وَرائِهِ أجَلٌ ... فَمَن عَمِلَ في أيّامِ أمَلِهِ قَبلَ حُضورِ أجَلِهِ فَقَد نَفَعَهُ عَمَلُهُ و لَم يَضرُرهُ أجَلُهُ ، ومَن قَصَّرَ في أيّامِ أمَلِهِ قَبلَ حُضورِ أجَلِهِ فَقَد خَسِرَ عَمَلَهُ وضَرَّهُ أجَلُهُ . (2)
عنه عليه السلام :أعرِضوا عَن كُلِّ عَمَلٍ بِكُم غِنىً عَنهُ ، وَاشغَلوا أنفُسَكُم مِن أمرِ الآخِرَةِ بِما لابُدَّ لَكُم مِنهُ . (3)
عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا » (4) _ :لا تَنسَ صِحَّتَكَ وقُوَّتَكَ وفَراغَكَ وشَبابَكَ ونَشاطَكَ أن تَطلُبَ بِهَا الآخِرَةَ . (5)
عنه عليه السلام :اِجعَل لِاخِرَتِكَ مِن دُنياكَ نَصيبا . (6)
.
ص: 365
امام على عليه السلام_ در يكى از سخنرانى هايش _ :دنيا پشت نموده و اعلام بدرود كرده است و آخرت ، روى آورده و در آستانه ورود است . بدانيد كه امروز ، روز آماده شدن است و فردا هنگام مسابقه ... . بدانيد كه شما در روزهاى اميد و آرزويى هستيد كه از پس آن ، مرگ است ... . پس هر كه در روزهاى اميدوارى اش ، پيش از آن كه مرگش فرا رسد ، كار كند ، كارش او را سود مى بخشد و مُردنش او را زيان نمى رساند ، و هر كس در ايّام اميدوارى اش ، پيش از فرا رسيدن اَجَلش ، كوتاهى ورزد ، زيانكار مى شود و مرگش به او زيان مى رساند.
امام على عليه السلام :از هر كارى كه شما را بدان نيازى نيست ، روى بگردانيد و از كار آخرت ، به آنچه شما را گزيرى از آن نيست ، بپردازيد.
امام على عليه السلام_ در باره آيه شريف : «و بهره ات را از دنيا ، فراموش مكن» _ :بهره گيرى از تن درستى و توانايى و فراغت و جوانى و نيرويت را در راه تحصيل آخرت ، فراموش مكن .
امام على عليه السلام :از دنيايت براى آخرتت سهمى قرار بده.
.
ص: 366
عنه عليه السلام :طوبى لِمَن وُفِّقَ لِطاعَتِهِ ، وحَسُنَت خَليقَتُهُ ، وأحرَزَ أمرَ آخِرَتِهِ . (1)
عنه عليه السلام :إنَّ أفضَلَ النّاسِ عِندَ اللّهِ مَن أحيا عَقلَهُ ، وأماتَ شَهوَتَهُ ، وأتعَبَ نَفسَهُ لِصَلاحِ آخِرَتِهِ . (2)
عنه عليه السلام :كُن فِي الدُّنيا بِبَدَنِكَ ، وفِي الآخِرَةِ بِقَلبِكَ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ :الَّذي يَستَحِقُّ اسمَ السَّعادَةِ عَلَى الحَقيقَةِ سَعادَةُ الآخِرَةِ ، وهِيَ أربَعَةُ أنواعٍ : بَقاءٌ بِلا فَناءٍ ، وعِلمٌ بِلا جَهلٍ ، وقُدرَةٌ بِلا عَجزٍ ، وغِنىً بِلا فَقرٍ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :الخَيرُ كُلُّهُ أمامَكَ ، وإنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ أمامَكَ ، ولَن تَرَى الخَيرَ وَالشَّرَّ إلّا بَعدَ الآخِرَةِ ؛ لِأنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ جَعَلَ الخَيرَ كُلَّهُ فِي الجَنَّةِ ، وَالشَّرَّ كُلَّهُ فِي النّارِ ؛ لِأَن_َّهُما الباقِيانِ . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مُخاطِبا أصحابَهُ يَوما _ :إخواني ، اُوصيكُم بِدارِ الآخِرَةِ ، ولا اُوصيكُم بِدارِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّكُم عَلَيها حَريصونَ وبِها مُتَمَسِّكونَ . (6)
2 / 2كونوا من أبناءِ الآخِرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أيُّهَا النّاسُ ، كونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّ كُلَّ اُمٍّ يَتبَعُها وَلَدُها . . . فَاعمَلوا وأنتُم مِنَ اللّهِ عَلى حَذَرٍ ، وَاعلَموا أنَّكُم مَعروضونَ عَلى أعمالِكُم وأنَّكُم مُلاقُو اللّهِ لابُدَّ مِنهُ «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (7) . (8)
.
ص: 367
امام على عليه السلام :خوشا به حال كسى كه موفّق به طاعت خداوند شود و اخلاقش نيكو گردد و كار آخرتش را پاس بدارد!
امام على عليه السلام :برترينِ مردم در نزد خداوند ، كسى است كه خِرَدش را زنده گرداند و شهوتش را بميراند و براى اصلاح آخرتش ، خود را به زحمت اندازد.
امام على عليه السلام :با بدنت در دنيا باش و با قلبت در آخرت.
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ :آنچه حقيقتا سزاوار نام سعادت است ، سعادت آخرت است و آن ، چهار نوع است : ماندگارى اى كه فنا ندارد ، علمى كه با جهل همراه نيست ، قدرتى كه با عجز همراه نيست ، و توانگرى اى كه با فقر همراه نيست.
امام صادق عليه السلام :همه خوبى ، فراروى توست و همه بدى نيز فراروىِ توست و تو خوب و بد را جز پس از آخرت نمى بينى ؛ زيرا خداوند عز و جل تمام خوب را در بهشت ، و تمام بد را در جهنّم قرار داد ؛ چرا كه اين دو ، ماندگارند.
امام زين العابدين عليه السلام_ روزى ، خطاب به يارانش _ :برادرانم! من شما را به سراى آخرت سفارش مى كنم و به سراى دنيا سفارشتان نمى كنم ؛ زيرا شما [خود به خود ]به دنيا حريص هستيد و به آن چسبيده ايد .
2 / 2فرزند آخرت باشيدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى مردم! از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد ؛ زيرا هر بچّه اى ، دنبال مادرش حركت مى كند ... . پس عمل كنيد ، در حالى كه از خدا بر حذريد . بدانيد كه به اعمال شما رسيدگى مى شود و خواه ناخواه ، خدا را ملاقات مى كنيد . «پس هر كه به وزن ذرّه اى نيكى كند ، آن را مى بيند و هر كه به وزن ذرّه اى بدى كند ، آن را مى بيند» .
.
ص: 368
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِلدُّنيا أبناءً ولِلآخِرَةِ أبناءً ، فَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ يَتبَعُ بِاُمِّهِ ، وإنَّ الدُّنيا قَد تَرَحَّلَت مُدبِرَةً ، وَالآخِرَةَ قَد تَجَمَّلَت مُقبِلَةً . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :هذِهِ الدُّنيا قَدِ ارتَحَلَت مُدبِرَةً وهذِهِ الآخِرَةُ قَدِ ارتَحَلَت مُقبِلَةً ولِكُلِّ واحِدَةٍ مِنهُما بَنونَ ؛ فَإِنِ استَطَعتُم أن تَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا فَافعَلوا ؛ فَإِنَّكُمُ اليَومَ في دارِ عَمَلٍ ولا حِسابَ ، وأنتُم غَدا في دارِ حِسابٍ ولا عَمَلَ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :فَليَصدُق رائِدٌ (3) أهلَهُ ، وَليُحضِر عَقلَهُ ، وَليَكُن مِن أبناءِ الآخِرَةِ ؛ فَإِنَّهُ مِنها قَدِمَ ، وإلَيها يَنقَلِبُ . (4)
.
ص: 369
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دنيا را فرزندانى است و آخرت را نيز فرزندانى . شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد ؛ زيرا هر بچّه اى ، دنبال مادر خود حركت مى كند . همانا دنيا پشت كرده و مى رود ، و آخرت ، روى كرده و مى آيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين دنيا ، پشت كرده و مى رود و اين آخرت ، روى كرده و مى آيد ، و براى هر يك از اين دو ، فرزندانى است . پس چنانچه مى توانيد از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد ، چنين كنيد . امروز ، شما در سرايى هستيد كه جاى عمل است و حسابرسى نيست ، و فردا در سرايى خواهيد بود كه جاى حسابرسى است و عمل نيست.
امام على عليه السلام :پيشرو (1) بايد به كسان خود ، راست بگويد و خِردَش را به كار بگيرد و فرزند [و اهلِ] آخرت باشد ؛ زيرا از آن جا آمده و به آن جا بر مى گردد.
.
ص: 370
2 / 3خَصائِصُ أبناءِ الآخِرَةِالكتاب«تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ». (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا» _ :التَّجَبُّرُ فِي الأَرضِ وَالأَخذُ بِغَيرِ الحَقِّ . (2)
الأمالي للطوسي عن عبد اللّه بن مسعود :نَعى إلَينا حَبيبُنا ونَبِيُّنا صلى الله عليه و آله نَفسَهُ _ فَبِأَبي واُمّي ونَفسي لَهُ الفِداءُ! _ قَبلَ مَوتِهِ بِشَهرٍ ، فَلَمّا دَنَا الفِراقُ جَمَعَنا في بَيتٍ فَنَظَرَ إلَينا فَدَمَعَت عَيناهُ ، ثُمَّ قالَ : مَرحَبا بِكُم ، حَيّاكُمُ اللّهُ ، حَفِظَكُمُ اللّهُ ، نَصَرَكُمُ اللّهُ ، نَفَعَكُمُ اللّهُ ، هَداكُمُ اللّهُ ، وَفَّقَكُمُ اللّهُ ، سَلَّمَكُمُ اللّهُ ، قَبِلَكُمُ اللّهُ ، رَزَقَكُمُ اللّهُ ، رَفَعَكُمُ اللّهُ ! اُوصيكُم بِتَقوَى اللّهِ ، واُوصِي اللّهَ بِكُم إنّي لَكُم نَذيرٌ مُبينٌ ، ألّا تَعلوا عَلَى اللّهِ في عِبادِهِ وبِلادِهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى قالَ لي ولَكُم : «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ »وقالَ سُبحانَهُ : «أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبِّرِينَ» (3) . (4)
.
ص: 371
2 / 3ويژگى هاى آخرت گرايانقرآن«آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين ، خواستار برترى و فساد نيستند ، و فرجام ، از آنِ پرهيزگاران است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در باره آيه شريف : «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه خواستار برترى و فساد نيستند» _ :[يعنى ]گردنكشى در زمين [و جامعه ]و گرفتن به ناحق .
الأمالى ، طوسى_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ :محبوب ما و پيامبر ما صلى الله عليه و آله _ كه پدر و مادرم و جانم فدايش باد _ يك ماه پيش از مرگش ، خبر رحلتش را به ما داد و چون زمان فراق نزديك شد ، ما را در اتاقى جمع كرد و نگاهى به ما انداخت و چشمانش پر از اشك شد و سپس فرمود : «خوش آمديد ! خداوند ، شما را زنده بدارد ! خداوند ، شما را حفظ كند ! خداوند ، شما را نصرت دهد ! خداوند ، به شما نفع برساند ! خداوند ، شما را هدايت فرمايد ! خداوند ، شما را توفيق بخشد ! خداوند ، شما را به سلامت دارد ! خداوند ، شما را بپذيرد ! خداوند ، به شما روزى دهد ! خداوند ، شما را رفعت بخشد ! شما را به پروامندى از خداوند ، سفارش مى كنم ، و به خداوند نيز سفارش شما را مى كنم ، و آشكارا به شما هشدار مى دهم كه در ميان بندگان خدا و در زمين او ، بر خدا برترى نجوييد ؛ چرا كه خداوند متعال ، به من و به شما فرموده است : «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين ، خواستار برترى و فساد نيستند و فرجام ، از آنِ پرهيزگاران است» و نيز فرموده است : «آيا جايگاه متكبّران ، در دوزخ نيست؟» » .
.
ص: 372
المناقب لابن شهرآشوب عن زاذان_ في ذِكرِ سيرَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _ :إنَّهُ كانَ عليه السلام يَمشي فِي الأَسواقِ وَحدَهُ ، وهُوَ ذاكَ يُرشِدُ الضّالَّ ويُعينُ الضَّعيفَ ، ويَمُرُّ بِالبَيّاعِ وَالبَقّالِ فَيَفتَحُ عَليهِ القُرآنَ ويَقرَأُ «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا » الآيةَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الخُطبَةِ المَعروفَةِ بِالشِّقشِقِيَّةِ _ :فَلَمّا نَهَضتُ بِالأَمرِ نَكَثَت (2) طائِفَةٌ ومَرَقَت (3) اُخرى وقَسَطَ (4) آخَرونَ ، كَأَنَّهُم لَم يَسمَعُوا اللّهَ سُبحانَهُ يَقولُ : «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» بَلى وَاللّهِ ، لَقَد سَمِعوها ووَعَوها ، ولكِنَّهُم حَلِيَتِ الدُّنيا في أعيُنِهِم وراقَهُم زِبرِجُها (5) . (6)
عنه عليه السلام :إنَّ الرَّجُلَ لَيُعجِبُهُ مِن شِراكِ نَعلِهِ أن يَكونَ أجوَدَ مِن شِراكِ صاحِبِهِ فَيَدخُلُ في قَولِهِ : «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ » . (7)
.
ص: 373
المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از زادان ، در بيان سيره امير مؤمنان عليه السلام _ :ايشان در بازارها تنها مى گشت و گم شده را راه نمايى مى نمود و به ناتوان كمك مى كرد . از فروشنده و بقّال مى گذشت و قرآن را برايش مى گشود و اين آيه را مى خواند : «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم ...» تا آخر آيه.
امام على عليه السلام_ در خطبه معروف به شِقشِقيّه _ :و آن گاه كه خلافت را به دست گرفتم ، جمعى پيمان شكستند و گروهى از دين ، بيرون شدند و عدّه اى كجرَوى پيشه كردند ، گويا اين سخن خداى سبحان را نشنيده بودند كه مى فرمايد : «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين ، خواستار برترى (سركشى) و فساد نيستند ، و فرجام ، از آنِ پرهيزگاران است» . آرى ، به خدا سوگند كه آن را شنيدند و نيك دريافتند ؛ امّا دنيا در ديدگان آنان ، زيبا جلوه نمود و زر و زيور آن ، چشمانشان را خيره كرد .
امام على عليه السلام :آدمى را از اين كه بند كفشش نيكوتر از بند كفش دوستش باشد ، خوش مى آيد و [بدين سبب ،] مشمول اين سخن خداوند مى شود كه : «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين ، خواستار برترى (سركشى) و فساد نيستند ، و فرجام ، از آنِ پرهيزگاران است» .
.
ص: 374
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا» _ :العُلُوُّ : الشَّرَفُ . وَالفَسادُ : النِّساءُ . (1)
تفسير القمّي عن حفص بن غياث :قال أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا حَفصُ ، ما مَنزِلَةُ الدُّنيا مِن نَفسي إلّا بِمَنزِلَةِ المَيتَةِ إذَا اضطُرِرتُ إلَيها أكَلتُ مِنها . (2) يا حَفصُ ، إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ عَلِمَ مَا العِبادُ عامِلونَ وإلى ما هُم صائِرونَ ، فَحَلُمَ عَنهُم عِندَ أعمالِهِمُ السَّيِّئَةِ لِعِلمِهِ السّابِقِ فيهِم ، فَلا يَغُرَّنَّكَ حُسنُ الطَّلَبِ مِمَّن لا يَخافُ الفَوتَ . ثُمَّ تَلا قَولَهُ : «تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ »وجَعَلَ يَبكي ، ويَقولُ : ذَهَبَت وَاللّهِ الأَمانِيُّ عِندَ هذِهِ الآيَةِ . (3)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أرادَ الآخِرَةَ تَرَكَ زينَةَ الدُّنيا ؛ فَمَن فَعَلَ ذلِكَ فَقَدِ استَحيا مِن اللّهِ حَقَّ الحَياءِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :طوبى لِلزّاهِدينَ فِي الدُّنيا ، الرّاغِبينَ فِي الآخِرَةِ ، اُولئِكَ قَومٌ اِتَّخَذُوا الأَرضَ بِساطا وتُرابَها فِراشا وماءَها طيبا ، وَالقُرآنَ شِعارا وَالدُّعاءَ دِثارا (5) ، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنيا قَرضا عَلى مِنهاجِ المَسيحِ . (6)
.
ص: 375
امام صادق عليه السلام_ در باره آيه شريف : «در زمين ، خواستار عُلُوّ و فساد نيستند» _ :مراد از «عُلُوّ» ، برترى است ، و مراد از «فساد» ، زنان (زنبارگى و فساد جنسى) .
تفسير القمّى_ به نقل از حفص بن غياث _ :امام صادق عليه السلام فرمود : «اى حفص! دنيا در نزد من به منزله مُردار است ، كه در صورت اضطرار، از آن مى خورم. اى حفص! خداوند متعال مى داند كه بندگان چه خواهند كرد و به كجا ره سپار خواهند شد . پس به سبب علم قبلى اى كه در باره آنان دارد ، به هنگام اعمال بدشان ، با آنها بردبارى مى ورزد . بنا بر اين ، حُسن تعقيب (عجله نكردن در مجازات) از جانب كسى كه بيمِ از دست رفتن [و فرار مجرم] را ندارد ، تو را نفريبد» . امام عليه السلام سپس اين آيه را تلاوت كرد : «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين ، خواستار برترى (سركشى) و فساد نيستند ، و فرجام ، از آنِ پرهيزگاران است» و شروع به گريستن كرد و فرمود : «به خدا سوگند كه با اين آيه ، آرزوها بر باد رفت» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس خواستار آخرت است ، زيور دنيا را وا نهد ، و هر كس چنين كند ، به راستى كه از خداوند ، حيا كرده است.
امام على عليه السلام :خوشا به حال بى رغبتان به دنيا و مشتاقان آخرت! اينان ، گروهى هستند كه زمين را فرش خود ، خاك آن را بستر ، و آبش را عطر خويش ، و قرآن را جامه زيرين و دعا را جامه رويينشان ساختند (1) و آن گاه مسيح وار از دنيا بُريدند.
.
ص: 376
عنه عليه السلام :إنَّ عَلامَةَ الرّاغِبِ في ثَوابِ الآخِرَةِ ، زُهدُهُ في عاجِلِ زَهرَةِ الدُّنيا ، أما إنَّ زُهدَ الزّاهِدِ في هذِهِ الدُّنيا لا يَنقُصُهُ مِمّا قَسَمَ اللّهُ عز و جل لَهُ فيها وإن زَهِدَ ، وإنَّ حِرصَ الحَريصِ عَلى عاجِلِ زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا لا يَزيدُهُ فيها وإن حَرَصَ ، فَالمَغبونُ مَن حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الآخِرَةِ . (1)
عنه عليه السلام :إنَّ الآخِرَةَ لَها أهلٌ ظَلِفَت (2) أنفُسُهُم عَن مُفاخَرَةِ أهلِ الدُّنيا ، لا يَتَنافَسونَ فِي الدُّنيا ولا يَفرَحونَ بِغَضارَتِها (3) ولا يَحزَنونَ لِبُؤسِها . (4)
الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه :إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ : ... ياموسى ، أبناءُ الدُّنيا وأهلُها فِتَنٌ بَعضُهُم لِبَعضٍ ، فَكُلٌّ مُزَيَّنٌ لَهُ ما هُوَ فيهِ ، وَالمُؤمِنُ مَن زُيِّنَت لَهُ الآخِرَةُ فَهُوَ يَنظُرُ إلَيها ما يَفتُرُ (5) ، قَد حالَت شَهوَتُها بَينَهُ وبَينَ لَذَّةِ العَيشِ فَأدلَجَتهُ (6) بِالأَسحارِ ، كَفِعلِ الرّاكِبِ السّائِقِ إلى غايَتِهِ يَظَلُّ كَئيبا ويُمسي حَزينا ، فَطوبى لَهُ لَو قَد كُشِفَ الغِطاءُ ماذا يُعايِنُ مِنَ السُّرورِ؟! (7)
.
ص: 377
امام على عليه السلام :نشانه كسى كه خواهان پاداش آخرت است ، زُهدورزىِ او به زرق و برق اين دنياى گذراست . بدانيد كه زهدِ زهدورزِ به اين دنيا ، چيزى از آنچه خداوند در دنيا قسمت او كرده است ، نمى كاهد ، هرچند به آن بى ميل باشد ، و آزمندىِ شخص آزمند به زرق و برق زندگى دنيايى ، چيزى در آن ، [افزون بر آنچه خداوند در دنيا قسمت او كرده است ،] بر او نمى افزايد ، هرچند حرص بورزد . زيان ديده ، كسى است كه از بهره آخرتش محروم گردد.
امام على عليه السلام :همانا آخرت را اهلى است كه جان هايشان از فخرفروشى به اهل دنيا باز ايستاده است . [آنان،] نه در باره دنيا به رقابت بر مى خيزند ، نه به لذّت ها و خوشى هاى آن شادمان مى شوند ، و نه از ناخوشى هاى آن اندوهگين مى گردند .
الكافى_ به نقل از على بن عيسى ، از يكى از امامان اهل بيت عليهم السلام _ :خداوند متعال با موسى عليه السلام به نجوا سخن گفت و در نجوايش به او فرمود : « ... اى موسى! فرزندان دنيا و اهل آن ، مايه فتنه (فريب و گم راهىِ) يكديگرند و هر يك ، آنچه را كه [از دنيا] دارد ، در نظرش زيبا جلوه مى كند ؛ ولى مؤمن ، كسى است كه آخرت در نظرش آراسته و زيبا گرديده است و پيوسته به آن مى نگرد ، بى آن كه از توجّه به آن خسته شود . عشق به آخرت ، ميان او و لذّت زندگى مانع گشته و او را در سحرگاهان به تكاپو [و عبادت] كشانده است ، همانند سوارى كه به سوى مقصدش مى راند و شبش را به اندوه و روزش را به غمناكى سپرى مى كند . خوشا به حال او ، كه اگر پرده كنار برود ، چه شادمانى ها كه خواهد ديد!» .
.
ص: 378
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ أبناءَ الآخِرَةِ هُمُ المُؤمِنونَ العامِلونَ الزّاهِدونَ ، أهلُ العِلمِ وَالفِقهِ ، وأهلُ فِكرَةٍ وَاعتِبارٍ وَاختِبارٍ ، لا يَمَلّونَ مِن ذِكرِ اللّهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ :قالَ اللّهُ تَعالى ... يا أحمَدُ ، إنَّ أهلَ الخَيرِ وأهلَ الآخِرَةِ رَقيقَةٌ وُجوهُهُم ، كَثيرٌ حَياؤُهُم ، قَليلٌ حُمقُهُم ، كَثيرٌ نَفعُهُم ، قَليلٌ مَكرُهُم ، النّاسُ مِنهُم في راحَةٍ ، أنفُسُهُم مِنهُم في تَعَبٍ ، كَلامُهُم مَوزونٌ ، مُحاسِبينَ لِأَنفُسِهِم مُتَعَيِّبينَ (2) لَها ، تَنامُ أعيُنُهُم ولا تَنامُ قُلوبُهُم ، أعيُنُهم باكِيَةٌ وقُلوبُهُم ذاكِرَةٌ ، إذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الغافِلينَ كُتِبوا مِنَ الذّاكِرينَ ، في أوَّلِ النِّعمَةِ يَحمَدونَ وفي آخِرِها يَشكُرونَ ، دُعاؤُهُم عِندَ اللّهِ مَرفوعٌ وكَلامُهُم مَسموعٌ ، تَفرَحُ بِهِمُ المَلائِكَةُ ويَدورُ دُعاؤُهُم تَحتَ الحُجُبِ ، يُحِبُّ الرَّبُّ أن يَسمَعَ كَلامَهُم كَما تُحِبُّ الوالِدَةُ الوَلَدَ ولا يُشغَلونَ عَنهُ طَرفَةَ عَينٍ ، ولا يُريدونَ كَثرَةَ الطَّعامِ ولا كَثرَةَ الكَلامِ ولا كَثرَةَ اللِّباسِ ، النّاسُ عِندَهُم مَوتى وَاللّهُ عِندَهُم حَيٌّ كَريمٌ ، يَدعونَ المُدبِرينَ كَرَما ويَزيدونَ المُقبِلينَ تَلَطُّفا ، قَد صارَتِ الدُّنيا وَالآخِرَةُ عِندَهُم واحِدَةً . (3)
.
ص: 379
امام باقر عليه السلام :فرزندان آخرت ، آنان اند كه ايمان دارند و عمل مى كنند و زُهدپيشه اند ، و اهل دانش و فقه اند و مرد انديشه و عبرت آموزى و آزمون اند و از ياد خدا خسته نمى شوند .
امام على عليه السلام_ در بيان حديث معراج پيامبر صلى الله عليه و آله _ :خداى متعال فرمود : « ... اى احمد! همانا اهل خير و اهل آخرت ، كم رو و پُرحيايند ، حماقتشان اندك و سودشان بسيار است ، كمتر نيرنگ مى زنند ، مردم از آنان در آسايش اند ، نفْس هايشان از آنان در رنج است ، گفتارشان سنجيده است ، محاسبه نفْس مى كنند و بر آن خُرده مى گيرند ، چشمانشان مى خوابد و دل هايشان نمى خوابد ، ديدگانشان گريان است و دل هايشان به ياد خداست ، آن گاه كه مردم از غافلان نوشته مى شوند ، آنان از ذاكرانْ قلمداد مى شوند ، در آغاز هر نعمتى حمد مى گويند و در آخرش شكر به جا مى آورند ، دعاى آنان به درگاه خداوند ، بالا مى رود و سخنشان [به نزد او] شنيده مى شود ، فرشتگان به آنان شاد مى شوند و دعايشان در زير حجاب ها مى گردد ، [ چون ]پروردگار دوست دارد كه سخنشان را بشنود _ چنان كه مادر ، فرزند را دوست مى دارد _ ، چشم بر هم زدنى از او باز نمى مانند ، علاقه اى به پرخورى و پرگويى و جامه زياد ندارند ، مردم در نظر آنان مردگان اند و خداوند در نظرشان زنده و كريم است ، پشت كنندگان را از روى كَرَم فرا مى خوانند و روى آورندگان را مهربانى مى افزايند ، و دنيا و آخرت در نزد آنان ، يكى شده است» .
.
ص: 380
عنه عليه السلام_ في ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ :قالَ اللّهُ عز و جل : ... يا أحمَدُ ، إنَّ أهلَ الآخِرَةِ لا يَهنَؤُهُمُ الطَّعامُ مُنذُ عَرَفوا رَبَّهُم ، ولايَشغَلُهُم مُصيبَةٌ مُنذُ عَرَفوا سَيِّئاتِهِم ، يَبكونَ عَلى خَطاياهُم ، يُتعِبونَ أنفُسَهُم ولا يُريحونَها ، وإنَّ راحَةَ أهلِ الجَنَّةِ فِي المَوتِ ، وَالآخِرَةُ مُستَراحُ العابِدينَ ، مُؤنِسُهُم دُموعُهُمُ الَّتي تَفيضُ عَلى خُدودِهِم ، وجُلوسُهُم مَعَ المَلائِكَةِ الَّذينَ عَن أيمانِهِم وعَن شَمائِلِهِم ، ومُناجاتُهُم مَعَ الجَليلِ الَّذي فَوقَ عَرشِهِ . (1)
2 / 4التَّحذيرُ مِن عَدَمِ الاِهتِمامِ بِالآخِرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ يُبغِضُ كُلَّ جَعظَرِيٍّ (2) جَوّاظٍ (3) سَخّابٍ (4) بِالأَسواقِ ، جيفَةٍ بِاللَّيلِ حِمارٍ بِالنَّهارِ ، عالِمٍ بِأَمرِ الدُّنيا جاهِلٍ بِأَمرِ الآخِرَةِ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :اِحذَر كُلَّ قَولٍ وفِعلٍ يُؤَدّي إلى فَسادِ الآخِرَةِ وَالدّينِ . (6)
عنه عليه السلام :لَيسَ بِمُؤمِنٍ مَن لَم يَهتَمَّ بِإِصلاحِ مَعادِهِ . (7)
عنه عليه السلام :إنَّ مِنَ الشَّقاءِ إفسادَ المَعادِ . (8)
عنه عليه السلام :مَن لَم يَعمَل لِلآخِرَةِ لَم يَنَل أمَلَهُ . (9)
.
ص: 381
امام على عليه السلام_ در بيان حديث معراج پيامبر صلى الله عليه و آله _ :خداوند عز و جل فرمود : « ... اى احمد! همانا اهل آخرت ، از آن هنگام كه پروردگارشان را شناختند ، غذايى خوش از گلويشان پايين نرفت و از آن هنگام كه گناهانشان را شناختند ، هيچ مصيبتى آنان را به خود مشغول نساخت . بر گناهان خويش مى گريند ، نفْس هايشان را به رنج مى افكنند و آنها را آسوده نمى گذارند . آسايش اهل بهشت ، در مردن است و آخرت ، آسايشگاه عبادت پيشگان است . مونس آنان ، اشك هايشان است كه بر گونه هايشان سرازير مى شود ، و همنشينى آنان ، با فرشتگانى است كه در راست و چپ آنان قرار گرفته اند، و راز و نيازشان با خداوند شكوهمندى است كه بر فراز عرشِ خويش است» .
2 / 4زنهاردهى از بى توجّهى به آخرتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداوند ، انسان هاى تندخوى گردن كلفت بى خير را كه در بازارها هياهو به راه مى اندازند و در شب ، مُردار و در روز ، الاغ و در كار دنيا دانا و در كار آخرت ، نادان اند ، دشمن مى دارد.
امام على عليه السلام :بپرهيز از هر گفتار و كردارى كه به تباهى آخرت و دين ، مى انجامد.
امام على عليه السلام :مؤمن نيست كسى كه به اصلاح مَعادش اهتمام نورزد.
امام على عليه السلام :تباه كردن مَعاد ، از بدبختى است .
امام على عليه السلام :كسى كه براى آخرت كار نكند ، به آرزويش نمى رسد .
.
ص: 382
عنه عليه السلام :ما أخسَرَ مَن لَيسَ لَهُ فِي الآخِرَةِ نَصيبٌ . (1)
عنه عليه السلام :ما بالُكُم تَفرَحونَ بِاليَسيرِ مِنَ الدُّنيا تُدرِكونَهُ ولا يَحزُنُكُمُ الكَثيرُ مِنَ الآخِرَةِ تُحرَمونَهُ ، ويُقلِقُكُمُ اليَسيرُ مِنَ الدُّنيا يَفوتُكُم حَتّى يَتَبَيَّنَ ذلِكَ في وُجوهِكُم ، وقِلَّةِ صَبرِكُم عَمّا زُوِيَ مِنها عَنكُم ؛ كَأَنَّها دارُ مُقامِكُم وكَأَنَّ مَتاعَها باقٍ عَلَيكُم؟! (2)
الإمام عليّ عليه السلام :دَعاكُمُ اللّهُ سُبحانَهُ إلى دارِ البَقاءِ وقَرارَةِ الخُلودِ وَالنَّعماءِ ومُجاوَرَةِ الأَنبِياءِ وَالسُّعَداءِ ، فَعَصَيتُم وأعرَضتُم ، ودَعَتكُمُ الدُّنيا إلى قَرارَةِ الشَّقاءِ ومَحَلِّ الفَناءِ وأنواعِ البَلاءِ وَالعَناءِ ، فَأَطَعتُم وبادَرتُم وأسرَعتُم . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _ :رَبِّ دَعَتني دَواعِي الدُّنيا فَأَجَبتُها سَريعا ورَكَنتُ إلَيها طائِعا ، ودَعَتني دَواعِي الآخِرَةِ فَتَثَبَّطتُ عَنها وأبطَأتُ فِي الإِجابَةِ وَالمُسارَعَةِ إلَيها ، كَما سارَعتُ إلى دَواعِي الدُّنيا وحُطامِهَا الهامِدِ (4) وهَشيمِهَا (5) البائِدِ وسَرابِهَا الذّاهِبِ . (6)
2 / 5حَدُّ الاِهتِمامِ بِالآخِرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِعمَل لِدُنياكَ كَأَنَّكَ تَعيشُ أبَدا، وَاعمَل لِاخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَموتُ غَدا. (7)
.
ص: 383
امام على عليه السلام :چه زيانكار است كسى كه او را در آخرت ، بهره اى نيست!
امام على عليه السلام :شما را چه مى شود كه به اندك چيزى از دنيا كه به دست مى آوريد ، شادمان مى شويد ؛ ولى از دست دادن بسيارى از آخرت ، شما را اندوهگين نمى سازد؟! و اندكِ دنيا كه از دستتان مى رود ، شما را ناراحت و بى تاب مى سازد ، چندان كه اين بى تابى در چهره هاى شما و در ناشكيبايى تان بر آنچه از شما گرفته شده است ، آشكار مى گردد . گويى دنيا اقامتگاه دائمى شماست و كالايش برايتان ماندگار است!
امام على عليه السلام :خداوند سبحان ، شما را به سوى سراى ماندگارى و اقامتگاه جاودانى و نعمت ها و همسايگى با پيامبران و نيك بختان فرا خوانْد و شما نافرمانى كرديد و روى گردانديد ؛ امّا دنيا شما را به اقامتگاه بدبختى و جايگاه نيستى و انواع گرفتارى ها و رنج ها فرا خوانْد و شما اطاعت كرديد و از يكديگر پيشى گرفتيد و شتافتيد!
امام صادق عليه السلام_ در دعا _ :پروردگارا! دعوتگرانِ دنيا مرا فرا خواندند و من سراسيمه دعوت آنان را پذيرفتم و داوطلبانه اطاعتشان كردم ؛ و دعوتگرانِ آخرت مرا فرا خواندند و من درنگ كردم و در پذيرفتن دعوت آنان و شتافتن به سوى آنان كُندى ورزيدم ، چنان كه [بر عكس] به سوى دعوتگران دنيا و خس و خاشاك و علف هاى خشكيده نابود شونده آن (متاع پوچ و بى ارزش دنيا) و سراب از بين رفتنى اش ، شتاب كردم.
2 / 5اندازه پرداختن به آخرتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى دنيايت چنان كار كن كه گويى تا ابد زنده مى مانى ، و براى آخرتت چنان كار كن كه گويى همين فردا خواهى مُرد.
.
ص: 384
عنه صلى الله عليه و آله :أصلِحوا دُنياكُم وَاعمَلوا لِاخِرَتِكُم كَأَنَّكُم تَموتونَ غَدا . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :اِعمَل عَمَلَ مَن يَرجو أن يَموتَ هَرِما ، وَاحذَر حَذَرَ مَن يَتَخَوَّفُ أن يَموتَ غَدا . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِمّا أوصى بِهِ ابنَهُ الحَسَنَ عليه السلام عِندَ وَفاتِهِ _ :إذا عَرَضَ شَيءٌ مِن أمرِ الآخِرَةِ فَابدَأ بِهِ ، وإذا عَرَضَ شَيءٌ مِن أمرِ الدُّنيا فَتَأَنَّهُ حَتّى تُصيبَ رُشدَكَ فيهِ . (3)
عنه عليه السلام :إنَّمَا الدَّهرُ ثَلاثَةُ أيّامٍ أنتَ فيما بَينَهُنَّ : مَضى أمسِ بِما فيهِ فَلا يَرجِعُ أبَدا ؛ فَإِن كُنتَ عَمِلتَ فيهِ خَيرا لَم تَحزَن لِذَهابِهِ وفَرِحتَ بِمَا استَقبَلتَهُ مِنهُ ، وإن كُنتَ قَد فَرَّطتَ فيهِ فَحَسرَتُكَ شَديدَةٌ لِذَهابِهِ وتَفريطِكَ فيهِ . وأنتَ في يَومِكَ الَّذي أصبَحتَ فيهِ مِن غَدٍ في غِرَّةٍ (4) ولا تَدري لَعَلَّكَ لاتَبلُغُهُ، وإن بَلَغتَهُ لَعَلَّ حَظَّكَ فيهِ فِي التَّفريطِ مِثلُ حَظِّكَ فِي الأَمسِ الماضي عَنكَ. فَيَومٌ مِنَ الثَّلاثَةِ قَد مَضى أنتَ فيهِ مُفَرِّطٌ ، ويَومٌ تَنتَظِرُهُ لَستَ أنتَ مِنهُ عَلى يَقينٍ مِن تَركِ التَّفريطِ ، وإنَّما هُوَ يَومُكَ الَّذي أصبَحتَ فيهِ ، وقَد يَنبَغي لَكَ إن عَقَلتَ وفَكَّرتَ فيما فَرَّطتَ فِي الأَمسِ الماضي مِمّا فاتَكَ فيهِ مِن حَسَناتٍ ألّا تَكونَ اكتَسَبتَها ومِن سَيِّئاتٍ ألّا تَكونَ أقصَرتَ عَنها ، وأنتَ مَعَ هذا مَعَ استِقبالِ غَدٍ عَلى غَيرِ ثِقَةٍ مِن أن تَبلُغَهُ وعَلى غَيرِ يَقينٍ مِن اكتِسابِ حَسَنَةٍ أو مُرتَدَعٍ عَن سَيِّئَةٍ مُحبِطَةٍ (5) ، فَأَنتَ مِن يَومِكَ الَّذي تَستَقبِلُ عَلى مِثلِ يَومِكَ الَّذي استَدبَرتَ . فَاعمَل عَمَلَ رَجُلٍ لَيسَ يَأمُلُ مِنَ الأَيّامِ إلّا يَومَهُ الَّذي أصبَحَ فيهِ ولَيلَتَهُ ، فَاعمَل أو دَع وَاللّهُ المُعينُ عَلى ذلِكَ . (6)
.
ص: 385
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دنيايتان را آباد كنيد ، و براى آخرتتان چنان كار كنيد كه گويى همين فردا مى ميريد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عمل كن همانند عمل كردن كسى كه اميد دارد در پيرى بميرد ، و حذر كن همانند حذر كردن كسى كه مى ترسد همين فردا بميرد.
امام على عليه السلام_ از سفارش هاى ايشان به فرزندش حسن عليه السلام ، در هنگام وفاتش _ :هر گاه چيزى از كار آخرت برايت پيش آمد ، [زود ،] آن را شروع كن ، و هر گاه چيزى از كار دنيا برايت پيش آمد ، درنگ كن تا راه درست را در آن بيابى .
امام على عليه السلام :روزگار ، سه روز است و تو در ميانه آنهايى : ديروزى كه با هر آنچه در آن بود ، گذشت و هرگز بر نمى گردد . پس اگر در آن نيكى انجام داده اى ، از رفتنش اندوهى ندارى و از آمدنش خوش حال گشته اى ، و اگر در آن [در انجام دادن اعمال نيك] كوتاهى كرده اى ، از رفتنش و كوتاهى كردنت در آن ، سخت افسوس مى خورى . و تو ، در امروزى كه در آن به سر مى برى ، از فردايش خبر ندارى ، و نمى دانى ، كه شايد به آن نرسى و اگر هم برسى ، شايد در آن ، همان گونه كوتاهى ورزى كه در ديروزِ گذشته كوتاهى كرده اى . پس ، از آن سه روز ، يكى ، روزى است كه گذشته است و تو در آن ، كوتاهى ورزيده اى ، و ديگرى ، روزى است كه چشم به راهش هستى و يقين ندارى كه در آن ، كوتاهى نمى كنى . تنها روز تو ، آن روزى است كه در آن به سر مى برى ، و تو را سِزَد كه در كوتاهى كردن ديروزِ از دست رفته ات بينديشى و فكر كنى كه چه كارهاى نيكى را از دست داده اى و در صدد كسب آنها بر نيامده اى و چه بدى ها و گناهانى كه در انجام دادنشان كوتاهى نكرده اى . و تو ، با اين حال ، با فردايى رو به رو هستى كه مطمئن نيستى بِدان مى رسى ، و يقين ندارى كه در آن ، كار نيكى (ثوابى) كسب مى كنى و يا از بدى (گناهى) تباه كننده[ى اعمال نيك] باز مى ايستى . بنا بر اين ، حالتِ تو نسبت به روزى كه پيش رو دارى ، همانند روزى است كه پشت سر گذاشته اى . پس همانند كسى عمل كن كه از روزها اميدى ندارد ، مگر به همان روز و شبى كه در آن به سر مى برد . پس عمل كن يا وا گذار ، و خدا بر اين كار ، ياور است.
.
ص: 386
2 / 6خصائص طالب الآخِرَةِأ _ الرَّغبَةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خِيارُكُم عِندَ اللّهِ أزهَدُكُم فِي الدُّنيا وأرغَبُكُم فِي الآخِرَةِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :كُن فِي الدُّنيا زاهِدا ، وفِي الآخِرَةِ راغِبا . (2)
ب _ الوَلَهالإمام عليّ عليه السلام :طوبى لِمَن رَكِبَ الطَّريقَةَ الغَرّاءَ ولَزِمَ المَحَجَّةَ البَيضاءَ ، وتَوَلَّهَ (3) بِالآخِرَةِ وأعرَضَ عَنِ الدُّنيا . (4)
.
ص: 387
2 / 6ويژگى هاى طالبان آخرتالف _ رغبتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترينِ شما در نزد خداوند ، زاهدترينِ شما به دنيا و راغب ترينتان به آخرت است.
امام على عليه السلام :به دنيا بى رغبت باش و به آخرت ، راغب .
ب _ شيفتگىامام على عليه السلام :خوشا به حال كسى كه راه روشن ، در پيش گرفت و در مسير درست ، حركت كرد و شيفته آخرت شد و از دنيا روى گرداند!
.
ص: 388
عنه عليه السلام :كونوا عَنِ الدُّنيا نُزّاها وإلَى الآخِرَةِ وُلّاها . (1)
عنه عليه السلام :شيمَةُ ذَوِي الأَلبابِ وَالنُّهى : الإِقبالُ عَلى دارِ البَقاءِ ، وَالإِعراضُ عَن دارِ الفَناءِ ، وَالتَّوَلُّهُ بِجَنَّةِ المَأوى . (2)
ج _ الاِستِعدادالإمام عليّ عليه السلام :اِستَعِدّوا لِيَومٍ تَشخَصُ فيهِ الأَبصارُ ، وتَتَدَلَّهُ (3) لِهَولِهِ العُقولُ ، وتَتَبَلَّدُ (4) البَصائِرُ . (5)
عنه عليه السلام :خَيرُ الاِستِعدادِ ما اُصلِحَ بِهِ المَعادُ . (6)
د _ الجِدُّ وَالاِجتِهادالإمام عليّ عليه السلام :إنَّكَ في سَبيلِ مَن كانَ قَبلَكَ ، فَاجعَل جِدَّكَ لِاخِرَتِكَ ولا تَكتَرِث بِعَمَلِ الدُّنيا . (7)
عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالجِدِّ وَالاِجتِهادِ في إصلاحِ المَعادِ . (8)
عنه عليه السلام :اِصرِف إلَى الآخِرَةِ وَجهَكَ ، وَاجعَل للّهِِ جِدَّكَ . (9)
.
ص: 389
امام على عليه السلام :وارسته از دنيا و شيفته آخرت باشيد .
امام على عليه السلام :خوى و خصلت صاحب دلانِ خردمند ، روى آوردن به سراى ماندگارى ، روى گرداندن از سراى ناپايدارى ، و شيفتگى به قرارگاه بهشتى است .
ج _ آمادگىامام على عليه السلام :خود را آماده سازيد براى آن روزى كه در آن ، چشم ها خيره مى گردند و از هراس آن ، خِرَدها از كف مى روند و دل ها سرگردان مى شوند .
امام على عليه السلام :بهترين [ابزار] آمادگى ، آن است كه با آن ، مَعاد [انسان] آباد شود .
د _ كوشش و تلاشامام على عليه السلام :تو در همان راهى مى روى كه پيشينيان تو رفتند . پس ، كوششت را براى آخرتت قرار بده و به كار دنيا اعتنا مكن.
امام على عليه السلام :بر تو باد تلاش و كوشش در راه آباد كردن مَعاد!
امام على عليه السلام :روى خويش را به سوى آخرت بگردان و كوششت را براى خدا قرار بده.
.
ص: 390
عنه عليه السلام :جاهِد نَفسَكَ وَاعمَل لِلآخِرَةِ جَهدَكَ . (1)
عنه عليه السلام :عَزيمَةُ الكَيِّسِ وجِدُّهُ لِاءِصلاحِ المَعادِ ، وَالاِستِكثارِ مِنَ الزّادِ . (2)
ه _ العَمَلرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أيُّهَا النّاسُ ، اِسعَوا في فَكاكِ رِقابِكُم ، وَاعمَلُوا الخَيرَ لِيَومِ فَقرِكُم وفاقَتِكُم . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اللَّيلُ وَالنَّهارُ مَطِيَّتانِ ، فَاركَبوهُما بَلاغا إلَى الآخِرَةِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّكَ مَخلوقٌ لِلآخِرَةِ فَاعمَل لَها . (5)
عنه عليه السلام :سالِمِ النّاسَ تَسلَم ، وَاعمَل لِلآخِرَةِ تَغنَم . (6)
عنه عليه السلام :لا يَشغَلَنَّكَ عَنِ العَمَلِ لِلآخِرَةِ شُغلٌ ؛ فَإِنَّ المُدَّةَ قَصيرَةٌ . (7)
عنه عليه السلام_ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أن يَعِظَهُ _ :لا تَكُن مِمَّن يَرجُو الآخِرَةَ بِغَيرِ العَمَلِ ، ويُرَجِّي التَّوبَةَ بِطولِ الأَمَلِ . (8)
عيسى عليه السلام :تَعمَلونَ لِلدُّنيا وأنتُم تُرزَقونَ فيها بِغَيرِ عَمَلٍ ، ولا تَعمَلونَ لِلآخِرَةِ وأنتُم لا تُرزَقونَ فيها إلّا بِالعَمَلِ! (9)
.
ص: 391
امام على عليه السلام :با نفْس خود ، مبارزه كن و با تمام توانت ، براى آخرت كار كن.
امام على عليه السلام :تصميم شخص زيرك و تلاش او ، براى آباد كردن مَعاد و فراهم آوردن هر چه بيشترِ توشه و زاد است .
ه _ عملپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى مردم! در آزادسازىِ خود بكوشيد و براى روز نادارى و نيازمندى تان ، كار نيك كنيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شب و روز ، دو مَركب اند . براى رسيدن به آخرت ، بر آن دو ، سوار شويد.
امام على عليه السلام :تو براى آخرت ، آفريده شده اى . پس براى آن ، كار كن.
امام على عليه السلام :با مردم در آشتى باش تا سلامت بمانى ، و براى آخرت كار كن تا سود ببَرى.
امام على عليه السلام :مبادا هيچ كارى تو را از كار براى آخرت باز دارد ؛ زيرا فرصت ، كم است.
امام على عليه السلام_ خطاب به مردى كه از ايشان موعظتى خواست _ :از آن كسانى مباش كه بدون عمل ، به آخرت چشم اميد بسته اند و بر اثر آرزوى دراز ، توبه را به تأخير مى افكنند.
عيسى عليه السلام :براى دنيا كار مى كنيد ، حال آن كه در دنيا بدون كار ، روزىِ شما داده مى شود ، و براى آخرت كه در آن جز با عمل ، روزى داده نمى شويد ، كار نمى كنيد!
.
ص: 392
و _ التَّزَوُّدالإمام عليّ عليه السلام :ألا مُتَزَوِّدٌ لِاخِرَتِهِ قَبلَ اُزوفِ (1) رِحلَتِهِ . (2)
عنه عليه السلام :تَفَكَّ_روا أيُّهَ_ا النّ_اسُ وتَبَصَّ_روا وَاعتَبِ_روا وَاتَّعِظ_وا ، وتَ_زَوَّدوا لِلآخِ_رَةِ تَسعَدوا . (3)
عنه عليه السلام :اِجعَلوا عِبادَ اللّهِ اجتِهادَكُم في هذِهِ الدُّنيا التَّزَوُّدَ مِن يَومِهَا القَصيرِ لِيَومِ الآخِرَةِ الطَّويلِ ؛ فَإِنَّها دارُ عَمَلٍ ، وَالآخِرَةُ دارُ القَرارِ وَالجَزاءِ . (4)
لقمان عليه السلام_ لِابنِهِ وهُوَ يَعِظُهُ _ :يا بُنَيَّ ، مِن حينِ سَقَطتَ مِن بَطنِ اُمِّكَ استَدبَرتَ الدُّنيا وَاستَقبَلتَ الآخِرَةَ ، وأنتَ في كُلِّ يَومٍ إلى مَا استَقبَلتَ أقرَبُ مِنكَ إلى مَا استَدبَرتَ ، فَتَزَوَّد لِدارٍ أنتَ مُستَقبِلُها ، وعَلَيكَ بِالتَّقوى ؛ فَإِنَّهُ أربَحُ التِّجاراتِ . (5)
2 / 7آثارُ الاِهتِمامِ بِالآخِرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن كانَتِ الآخِرَةُ هَمَّهُ جَعَلَ اللّهُ غِناهُ في قَلبِهِ ، وجَمَعَ لَهُ شَملَهُ وأتَتهُ الدُّنيا وهِيَ راغِمَةٌ ، ومَن كانَتِ الدُّنيا هَمَّهُ جَعَلَ اللّهُ فَقرَهُ بَينَ عَينَيهِ ، وفَرَّقَ عَلَيهِ شَملَهُ ولَم يَأتِهِ مِنَ الدُّنيا إلّا ما قُدِّرَ لَهُ . (6)
.
ص: 393
و _ توشه بر گرفتنامام على عليه السلام :آيا كسى نيست كه پيش از نزديك شدن زمان كوچيدنش [از دنيا ،] براى آخرتش توشه بر گيرد؟
امام على عليه السلام :اى مردم! بينديشيد و بينا شويد و درس عبرت بگيريد و پند بياموزيد و براى آخرت توشه برداريد تا سعادتمند شويد.
امام على عليه السلام :اى بندگان خدا! كوشش خود را در اين دنيا صرف توشه بر گرفتن از اين چند روزِ كوتاهِ آن براى دوره طولانى آخرت كنيد ؛ زيرا دنيا سراى كار است و آخرت ، سراى اقامت و پاداش.
لقمان عليه السلام_ در اندرز به فرزندش _ :پسرم! از همان زمان كه از شكم مادرت افتادى ، دنيا را پشت سر خود نهادى و آخرت را پيش رويت قرار دادى ، و تو در هر روز ، به آنچه پيش رو دارى ، نزديك تر مى شوى تا به آنچه پشت سر دارى . پس براى سرايى كه پيش رو دارى ، توشه برگير و بر تو باد تقوا كه سودمندترين سوداگرى است.
2 / 7آثار اهمّيت دادن به آخرتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه آخرتْ همّ و غم او باشد ، خداوند ، دلش را بى نياز مى گرداند و پريشانى اش را سامان مى دهد و دنيا به رغم ميلش ، به او روى مى آورد ؛ و كسى كه دنيا همّ و غم او باشد ، خداوند ، فقر را در پيشانى او (/ در پيش چشمانش) قرار مى دهد و خاطرش را آشفته مى سازد و از دنيا جز همان كه برايش مقدّر شده است ، نصيب او نمى شود .
.
ص: 394
عنه صلى الله عليه و آله :مَن كانَتِ الآخِرَةُ هَمَّهُ وسَدَمَهُ (1) ، لَها يَشخَصُ وإيّاها يَنوي ؛ جَعَلَ اللّهُ عز و جلالغِنى في قَلبِهِ ، وجَمَعَ عَلَيهِ ضَيعَتَهُ (2) ، وأتَتهُ الدُّنيا وهِيَ صاغِرَةٌ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن جَعَلَ الهُمومَ هَمّا واحِدا هَمَّ آخِرَتِهِ ، كَفاهُ اللّهُ هَمَّ دُنياهُ ، ومَن تَشَعَّبَت بِهِ الهُمومُ في أحوالِ الدُّنيا لَم يُبالِ اللّهُ في أيِّ أودِيَتِها هَلَكَ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أصبَحَ وأمسى وَالآخِرَةُ أكبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللّهُ لَهُ الغِنى في قَلبِهِ ، وجَمَعَ لَهُ أمرَهُ ، ولَم يَخرُج مِنَ الدُّنيا حَتّى يَستَكمِلَ رِزقَهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :تَفَرَّغوا مِن هُمومِ الدُّنيا مَا استَطَعتُم ؛ فَإِنَّهُ مَن كانَتِ الدُّنيا أكبَرَ هَمِّهِ أفشَى اللّهُ ضَيعَتَهُ ، وجَعَلَ فَقرَهُ بَينَ عَينَيهِ ، ومَن كانَتِ الآخِرَةُ أكبَرَ هَمِّهِ جَمَعَ اللّهُ لَهُ اُمورَهُ ، وجَعَلَ غِناهُ في قَلبِهِ . (6)
.
ص: 395
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه آخرت ، همّ و غم و وِردش باشد و چشم به آن بدوزد و همواره انديشه آن را در سر بپروراند ، خداوند ، دلش را بى نياز مى گرداند و زندگى اش را سامان مى بخشد و دنيا ، با حالت زبونى و تسليم ، به او روى مى آورد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه همّ و غمش را يكسره همّ و غم آخرتش قرار دهد ، خداوند ، او را از همّ و غم دنيايش مى رهاند ؛ و كسى كه همه همّ و غمش ، امور دنيا باشد ، خداوند عز و جل باك ندارد كه او در كدام درّه از درّه هاى دنيا به هلاكت در مى افتد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه شب و روز ، بزرگ ترين همّ و غمش آخرت باشد ، خداوند دلش را بى نياز مى گرداند و كارش را سامان مى بخشد و از دنيا نمى رود تا آن كه روزى اش را كامل دريافت كند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تا مى توانيد ، خويشتن را از همّ و غم دنيا فارغ گردانيد ؛ زيرا هر كس كه دنيا بزرگ ترين همّ و غم او باشد ، خداوند ، زندگى اش را نا به سامان مى سازد و فقر را پيش چشم او قرار مى دهد ؛ و هر كس كه آخرت ، بزرگ ترين همّ و غم او باشد ، خداوند ، امورش را سر و سامان مى دهد و دلش را بى نياز مى گرداند.
.
ص: 396
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَبدَ إن كانَ هَمُّهُ الآخِرَةَ كَفَّ اللّهُ عَلَيهِ ضَيعَتَهُ وجَعَلَ غِناهُ في قَلبِهِ ، وإن كانَ هَمُّهُ الدُّنيا أفشَى اللّهُ عَلَيهِ ضَيعَتَهُ وجَعَلَ فَقرَهُ بَينَ عَينَيهِ ؛ فَلا يُمسي إلّا فَقيرا ولا يُصبِ_حُ إلّا فَقيرا . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن كانَتِ الآخِرَةُ هَمَّهُ جَعَلَ اللّهُ غِناهُ في قَلبِهِ ، وجَمَعَ لَهُ شَملَهُ ، وأتَتهُ الدُّنيا وهِيَ راغِمَةٌ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : يَابنَ آدَمَ ، تَفَرَّغ لِعِبادَتي أَملَأ صَدرَكَ غِنىً وأسُدَّ فَقرَكَ ، وإلّا تَفعَلَ مَلَأتُ يَدَيكَ شُغلاً ولَم أسُدَّ فَقرَكَ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ عِندَ مُنصَرَفِهِ مِن اُحُدٍ وَالنّاسُ مُحدِقونَ بِهِ _ :أيُّهَا النّاسُ ، أقبِلوا عَلى ما كُلِّفتُموهُ مِن إصلاحِ آخِرَتِكُم وأعرِضوا عَمّا ضُمِنَ لَكُم مِن دُنياكُم ، ولا تَستَعمِلوا جَوارِحَ غُذِّيَت بِنِعمَتِهِ فِي التَّعَرُّضِ لِسَخَطِهِ بِمَعصِيَتِهِ ، وَاجعَلوا شُغلَكُم فِي التِماسِ مَغفِرَتِهِ ، وَاصرِفوا هِمَّتَكُم بِالتَّقَرُّبِ إلى طاعَتِهِ ، مَن بَدَأَ بِنَصيبِهِ مِنَ الدُّنيا فَإِنَّهُ (4) نَصيبُهُ مِنَ الآخِرَةِ ولَم يُدرِك مِنها مايُريدُ ، ومَن بَدَأَ بِنَصيبِهِ مِنَ الآخِرَةِ وَصَلَ إلَيهِ نَصيبُهُ مِنَ الدُّنيا وأدرَكَ مِنَ الآخِرَةِ مايُريدُ . (5)
.
ص: 397
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده اگر همّ و غمش آخرت باشد ، خداوند ، زندگى اش را براى او سامان مى بخشد و بى نيازى اش را در دلش قرار مى دهد ؛ و اگر همّ و غمش دنيا باشد ، خداوند زندگى اش را براى او پريشان و پُرمشغله مى سازد و فقر را پيش چشم او قرار مى دهد . در نتيجه ، شب و روزش را جز با نيازمندى سپرى نمى كند (هميشه احساس فقر مى نمايد) .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه همّ و غمش آخرت باشد ، خداوند عز و جل دلش را بى نياز مى گرداند و امورش را سامان مى بخشد و دنيا ، تسليم شده ، به او روى مى آورد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى والامرتبه مى فرمايد : «اى فرزند آدم! خود را وقف عبادت من كن تا سينه ات را از بى نيازى پر كنم و فقرت را بزدايم . در غير اين صورت ، دستانت را پر از كار [و مشغله] مى گردانم و فقرت را برطرف نمى سازم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در بازگشتش از جنگ اُحُد ، در حالى كه مردمْ ايشان را در ميان گرفته بودند _ :اى مردم! به آباد كردن آخرتتان _ كه بِدان مكلّف شده ايد _ روى آوريد و از دنيايتان كه براى شما تضمين شده است [و روزىِ تان در آن ، خواه ناخواه مى رسد] ، روى گردانيد و اعضا و جوارحى را كه به نعمت هاى او تغذيه شده است ، در معصيت او _ كه موجب خشم خداوند مى شود _ به كار نگيريد و به طلب آمرزش از او بپردازيد و همّ و غم خود را صرف تقرّب به طاعت او كنيد . كسى كه به بهره اش از دنيا آغاز كند ، بهره اش از آخرت را از كف مى دهد و به آنچه از آخرت مى خواهد ، نمى رسد ؛ و كسى كه به بهره اش از آخرت آغاز كند ، سهمش از دنيا به او مى رسد و از آخرت نيز به آنچه مى خواهد ، دست مى يابد .
.
ص: 398
الإمام عليّ عليه السلام :مَن أصبَحَ وَالآخِرَةُ هَمُّهُ استَغنى بِغَيرِ مالٍ ، وَاستَأنَسَ بِغَيرِ أهلٍ ، وعَزَّ بِغَيرِ عَشيرَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :اِجعَل هَمَّكَ لِمَعادِكَ تَصلَح . (2)
عنه عليه السلام :مَن كانَت هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ كَفاهُ اللّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنيا . (3)
عنه عليه السلام :مَن جَعَلَ كُلَّ هَمِّهِ لِاخِرَتِهِ ظَفِرَ بِالمَأمولِ . (4)
عنه عليه السلام :مَن كانَتِ الآخِرَةُ هِمَّتَهُ بَلَغَ مِنَ الخَيرِ غايَةَ اُمنِيَّتِهِ . (5)
عنه عليه السلام :اِشتِغالُكَ بِإِصلاحِ مَعادِكَ يُنجيكَ مِن عَذابِ النّارِ . (6)
عنه عليه السلام :مَنِ ابتاعَ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ رَبِحَهُما . (7)
.
ص: 399
امام على عليه السلام :هر كس روز خود را آغاز كند ، در حالى كه همّ و غم او آخرت باشد ، در عين بى پولى ، بى نياز خواهد بود و در عين بى كسى ، از تنهايى به در مى آيد و با وجود نداشتن قوم و قبيله ، عزيز و قدرتمند خواهد بود.
امام على عليه السلام :همّت خود را صرف مَعادَت كن تا مَعادَت آباد شود.
امام على عليه السلام :كسى كه همّتش آخرتش باشد ، خداوند ، همّ و غم دنياى او را برطرف مى سازد.
امام على عليه السلام :هر كس تمام همّ و غمش را براى آخرتش قرار دهد ، به آرزو مى رسد .
امام على عليه السلام :كسى كه آخرتْ همّت او باشد ، در خوبى ، به نهايت آرزويش مى رسد.
امام على عليه السلام :پرداختن تو به آباد كردن مَعادَت ، تو را از عذاب آتش مى رهاند.
امام على عليه السلام :كسى كه آخرتش را با دنيايش بخرد ، هر دوى آنها را مى بَرد.
.
ص: 400
عنه عليه السلام :مَن حَرَصَ عَلَى الآخِرَةِ مَلَكَ ، مَن حَرَصَ عَلَى الدُّنيا هَلَكَ . (1)
عنه عليه السلام :حَلاوَةُ الآخِرَةِ تُذهِبُ مَضاضَةَ (2) شَقاءِ الدُّنيا . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن كانَتِ الآخِرَةُ أكبَرَ هَمِّهِ ، كَشَفَ اللّهُ عَنهُ ضيقَهُ ، وجَمَعَ لَهُ أمرَهُ ، وأتَتهُ الدُّنيا وهِيَ راغِمَةٌ . (4)
راجع : ص 430 (الآخرة / الفصل الرابع / بركات عمارة الآخرة) و ص 420 (الفصل الثالث / آثار ذكر الآخرة) .
.
ص: 401
امام على عليه السلام :هر كس حريص آخرتش باشد ، آن را به دست مى آورد ؛ و هر كس براى دنيا حرص بزند ، نابود مى شود.
امام على عليه السلام :شيرينى آخرت ، رنج و درد گرفتارى دنيا را مى بَرد.
امام صادق عليه السلام :كسى كه آخرت ، بزرگ ترين همّ و غم او باشد ، خداوند ، سختى و تنگنايى را از او برطرف مى سازد و امورش را سامان مى بخشد و دنيا به رغم ميلش ، به او روى مى آورد.
ر . ك : ص 431 (آخرت / فصل چهارم / بركات آباد كردن آخرت) و ص 421 (فصل سوم / آثار ياد كردن آخرت) .
.
ص: 402
الفصل الثالث : ذكر الآخرة3 / 1الحَثُّ عَلى ذِكرِ الآخِرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَكفيكُم مِنَ التَّفَكُّرِ ذِكرُ الآخِرَةِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ :يا عَلِيُّ ، مَثِّلِ الآخِرَةَ في قَلبِكَ وَالمَوتَ نَصبَ عَينَيكَ ، ولا تَنسَ مَوقِفَكَ بَينَ يَدَيِ اللّهِ ، وكُن مِنَ اللّهِ عَلى وَجَلٍ ، وَاذكُر نِعَمَ اللّهِ ، وَاكفُف عَن مَحارِمِ اللّهِ ، ونابِذ (2) هَواكَ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :رَحِمَ اللّهُ عَبدا اِستَحيا مِن رَبِّهِ حَقَّ الحَياءِ ؛ فَحَفِظَ الرَّأسَ وما حَوى ، وَالبَطنَ وما وَعى ، وذَكَرَ القَبرَ وَالبِلى ، وذَكَرَ أنَّ لَهُ فِي الآخِرَةِ مَعادا . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :بِئسَ العَبدُ عَبدٌ سَها ولَها ونَسِيَ المَقابِرَ وَالبِلى ، بِئسَ العَبدُ عَبدٌ عَتا وطَغى ونَسِيَ المُبتَدَأَ وَالمُنتَهى . (5)
.
ص: 403
فصل سوم : ياد آخرت3 / 1تشويق به يادآورى آخرتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى تفكّر ، همين شما را بس كه به ياد آخرت باشيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به على عليه السلام _ :اى على! آخرت را در دلت مجسّم كن [و همواره به ياد آن باش] و مرگ را پيش چشم خود قرار بده و ايستادنت را در پيشگاه خداوند [در روز رستاخيز براى داورى و رسيدگى به اعمال] ، فراموش مكن و از خدا بيمناك باش و نعمت هاى خدا را [همواره] به ياد داشته باش و از حرام هاى خدا باز ايست و با هوس خود ، مخالفت كن .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رحمت خدا بر آن بنده اى كه از پروردگارش ، چنان كه مى بايد ، شرم كرد و سر و آنچه را در سر است ، و شكم و آنچه را [از خوراك ]در شكم قرار مى گيرد ، [از ناپاكى و حرام] نگه داشت و قبر و پوسيدن را [همواره] ياد كرد و به ياد داشت كه او را در آخرت ، بازگشتى است!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بد بنده اى است آن بنده اى كه دچار سرگرمى و غفلت است و قبرستان و پوسيده شدن را از ياد برده است! بد بنده اى است آن كه نافرمانى و سركشى كرده و آغاز و فرجام را به فراموشى سپرده است!
.
ص: 404
الإمام عليّ عليه السلام :ذِكرُ الآخِرَةِ دَواءٌ وشِفاءٌ ، ذِكرُ الدُّنيا أدوَأُ الأَدواءِ . (1)
عنه عليه السلام :لَقَد رَأَيتُ أصحابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَما أرى أحَدا يُشبِهُهُم مِنكُم! لَقَد كانوا يُصبِحونَ شُعثا غُبرا ، وقَد باتوا سُجَّدا وقِياما يُراوِحونَ بَينَ جِباهِهِم وخُدودِهِم ، ويَقِفونَ عَلى مِثلِ الجَمرِ مِن ذِكرِ مَعادِهِم . (2)
عنه عليه السلام_ من خُطبَةٍ يَصِفُ فيها زَمانَهُ بِالجَورِ ويُقَسِّمُ النّاسَ فيهِ خَمسَةَ أصنافٍ ، ثُمَّ يُزَهِّدُ فِي الدُّنيا _ :وبَقِيَ رِجالٌ غَضَّ أبصارَهُم ذِكرُ المَرجِعِ ، وأراقَ دُموعَهُم خَوفُ المَحشَرِ ، فَهُم بَينَ شَريدٍ نادٍّ (3) ، وخائِفٍ مَقموعٍ (4) ، وساكِتٍ مَكعومٍ (5) ، وداعٍ مُخلِصٍ ، وثَكلانَ موجَعٍ ، قَد أخمَلَتهُمُ (6) التَّقِيَّةُ ، وشَمِلَتهُمُ الذِّلَّةُ ، فَهُم في بَحرٍ اُجاجٍ ، أفواهُهُم ضامِزَةٌ (7) ، وقُلوبُهُم قَرِحَةٌ ، قَد وَعَظوا حَتّى مَلّوا ، وقُهِروا حَتّى ذَلُّوا ، وقُتِلوا حَتّى قَلّوا . (8)
.
ص: 405
امام على عليه السلام :ي_اد آخ_رت ، دارو و درم_ان اس_ت . ي_اد دنيا ، ب_دترينِ دردهاست.
امام على عليه السلام :من ياران محمّد صلى الله عليه و آله را ديده ام و هيچ يك از شما را شبيه آنان نمى بينم! آنان صبح مى كردند ، در حالى كه موهايشان ژوليده و چهره هايشان غبارآلود بود و شب را تا صبح به سجده و قيام مى گذراندند و پيشانى ها و گونه هايشان را [در پيشگاه خداوند] به خاك مى ساييدند و از ياد مَعادشان چنان ناآرام بودند كه گويى بر روى آتش ايستاده اند.
امام على عليه السلام_ در بخشى از سخنرانى ايشان كه در آن ، از جور زمانه اش مى گويد و مردم روزگارش را به پنج گروه تقسيم مى كند و سپس به زهد (بى رغبتى به دنيا) فرا مى خواند _ :و [معدود] مردانى باقى مانده اند كه ياد بازگشتگاه (قيامت) ، ديدگان آنان را [بر هر حرام و ناروايى] فرو بسته است و ترس رستاخيز ، اشك هايشان را جارى ساخته است . برخى از آنان رانده و آواره شده اند ، برخى ترسان و مقهور گشته اند، برخى خاموشى اختيار كرده و لب فرو بسته اند، برخى مخلصانه همچنان [به حق و حقيقت] دعوت مى كنند ، برخى گريان و دردمندند و تقيّه آنها را به گم نامى كشانده و ناتوانى ، وجودشان را فرا گرفته است ، چنان كه گويى در دريايى تلخ فرو رفته اند. دهان هايشان بسته و دل هايشان جريحه دار است . آن قدر نصيحت كرده اند كه خسته شده اند ، و چندان مقهور [و سركوب ]گشته اند كه به خوارى و ناتوانى در افتاده اند، و چندان كشته داده اند كه شمارشان اندك گشته است.
.
ص: 406
3 / 2ما يُذَكِّرُ الآخِرَةَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :عودُوا المَرضى ، وَاتبَعُوا الجَنائِزَ ؛ تُذَكِّركُمُ الآخِرَةَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :عودوا مَرضاكُم ، وَاشهَدوا جَنائِزَكُم ، وزوروا قُبورَ مَوتاكُم ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يُذَكِّرُكُمُ الآخِرَةَ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في بيانِ حِكمَةِ زِيارَةِ القُبورِ _ :زوروها ؛ فَإِنَّها تُزَهِّدُ فِي الدُّنيا وتُذَكِّرُ الآخِرَةَ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ في رِوايةٍ اُخرى _ :زوروها ؛ فَإِنَّها تُرِقُّ القَلبَ ، وتُدمِعُ العَينَ ، وتُذَكِّرُ الآخِرَةَ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :زورُوا القُبورَ ؛ فَإِنَّها تُذَكِّرُكُمُ الآخِرَةَ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا دُعيتُم إلَى الجَنائِزِ فَأَسرِعوا ؛ فَإِنَّها تُذَكِّرُ الآخِرَةَ . (6)
.
ص: 407
3 / 2عوامل يادآورى آخرتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از بيماران ، عيادت كنيد و در تشييع جنازه ها شركت نماييد ، كه اينها آخرت را به ياد شما مى آورند .
امام على عليه السلام :از بيمارانتان عيادت كنيد و در تشييع جنازه هايتان شركت نماييد و به زيارت قبور مردگانتان برويد ؛ زيرا اين كارها شما را به ياد آخرت مى اندازد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در بيان حكمت زيارت قبور _ :آنها را زيارت كنيد ؛ زيرا اين كار ، موجب بى رغبتى به دنيا و يادآورى آخرت مى شود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حديثى ديگر _ :به زيارت قبور برويد ؛ زيرا اين كار ، دل را نازك مى كند و چشم را اشكبار مى سازد و آخرت را به ياد مى آورد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به زيارت قبور برويد كه اين كار ، شما را به ياد آخرت مى اندازد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه به تشييع جنازه دعوت شديد ، شتاب كنيد ؛ زيرا شما را به ياد آخرت مى اندازد.
.
ص: 408
عنه صلى الله عليه و آله_ لِأَبي ذَ رٍّ _ :زُرِ القُبورَ تَذكُر بِها الآخِرَةَ ، وَاغسِلِ المَوتى ؛ فَإِنَّ مُعالَجَةَ جَسَدٍ خاوٍ مَوعِظَةٌ بَليغَةٌ ، وصَلِّ عَلَى الجَنائِزِ لَعَلَّ ذلِكَ يَحزُنُكَ ؛ فَإِنَّ الحَزينَ في ظِلِّ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :كَفى بِالمَوتِ مُزَهِّدا فِي الدُّنيا ومُرَغِّبا فِي الآخِرَةِ . (2)
3 / 3ما يُنسِي الآخِرَةَأ _ طولُ الأَمَلِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلى اُمَّتِيَ الهَوى وطُولُ الأَمَلِ ؛ أمَّا الهَوى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الحَقِّ ، وأمّا طولُ الأَمَلِ فَيُنسِي الآخِرَةَ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّما أهلَكَ النّاسَ خَصلَتانِ ؛ هُما أهلَكَتا مَن كانَ قَبلَكُم وهُما مُهلِكَتانِ مَن يَكونُ بَعدَكُم : أمَلٌ يُنسِي الآخِرَةَ ، وهَوىً يُضِلُّ عَنِ السَّبيلِ . (4)
عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَعالى إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيرا حالَ بَينَهُ وبَينَ ما يَكرَهُ ، ووَفَّقَهُ لِطاعَتِهِ ، وإذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ سوءا أغراهُ بِالدُّنيا وأنساهُ الآخِرَةَ ، وبَسَطَ لَهُ أمَلَهُ ، وعاقَهُ عَمّا فيهِ صَلاحُهُ . (5)
.
ص: 409
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به ابو ذر _ :به زيارت قبور برو و از اين طريق ، ياد آخرت كن . مردگان را غسل بده ؛ زيرا زير و رو كردن يك جسد بى جان ، اندرزى مؤثّر است ، و بر جنازه ها نماز بخوان . باشد كه اين كار ، تو را اندوهگين سازد ، كه شخص اندوهناك ، روز قيامت در سايه [و پناه ]خداست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرگ ، بهترين عامل بى رغبتى به دنيا و شوق به آخرت است.
3 / 3عوامل از ياد بردن آخرتالف _ آرزوى درازپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ترسناك ترين چيزهايى كه از آنها بر امّتم مى ترسم ، هواى نفْس و آرزوى دراز است . هواى نفْس ، از حق باز مى دارد و آرزوى دراز ، آخرت را از ياد [انسان] مى برد .
امام على عليه السلام :در حقيقت ، دو خصلت ، مردم را به نابودى كشانده است . اين دو ، كسانى را كه پيش از شما بوده اند ، نابود كرده و همين دو ، كسانى را كه بعد از شما نيز مى آيند ، نابود خواهد كرد : آرزو كه آخرت را از ياد [انسان ]مى برد ، و هواى نفْس كه [انسان را] گم راه مى سازد.
امام على عليه السلام :خداى متعال هر گاه خير بنده اى را بخواهد ، ميان او و آنچه ناخوش مى دارد ، حائل مى شود و او را به طاعت خودش موفّق مى دارد ؛ و خدا هر گاه براى بنده اى بدى اراده كند ، او را فريفته دنيا مى گرداند و آخرت را از يادش مى برد و آرزويش را دراز مى سازد و او را از آنچه صلاح او در آن است ، باز مى دارد.
.
ص: 410
ب _ كَثرَةُ المالِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِحذَرُوا المالَ ، فَإِنَّهُ كانَ فيما مَضى رَجُلٌ قَد جَمَعَ مالاً ووَلَدا وأقبَلَ عَلى نَفسِهِ وعِيالِهِ وجَمَعَ لَهُم فَأَوعى ، فَأَتاهُ مَلَكُ المَوتِ فَقَرَعَ بابَهُ وهُوَ في زِيِّ مِسكينٍ ، فَخَرَجَ إلَيهِ الحُجّابُ فَقالَ لَهُم : اُدعوا إلَيَّ سَيِّدَكُم . قالوا : أوَ يَخرُجُ سَيِّدُنا إلى مِثلِكَ! ودَفَعوهُ حَتّى نَحَّوهُ عَنِ البابِ . ثُمَّ عادَ إلَيهِم في مِثلِ تِلكَ الهَيئَةِ (1) ، وقالَ : اُدعوا إلَيَّ سَيِّدَكُم وأخبِروهُ أنّي مَلَكُ المَوتِ ، فَلَمّا سَمِعَ سَيِّدُهُم هذَا الكَلامَ قَعَدَ خائِفا فَرِقا (2) ، وقالَ لِأَصحابِهِ : لينوا لَهُ فِي المَقالِ ، وقولوا لَهُ : لَعَلَّكَ تَطلُبُ غَيرَ سَيِّدِنا ، بارَكَ اللّهُ فيكَ ! قالَ لَهُم : لا ، ودَخَلَ عَلَيهِ وقالَ لَهُ : قُم فَأَوصِ ما كُنتَ موصِيا ؛ فَإِنّي قابِضٌ روحَكَ قَبلَ أن أخرُجَ . فَصاحَ أهلُهُ وبَكَوا . فَقالَ : اِفتَحُوا الصَّناديقَ وَاكتُبوا (أكِبّوا) ما فيهِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَى المالِ يَسُبُّهُ ويَقولُ لَهُ : لَعَنَكَ اللّهُ يا مالُ ! أنسَيتَني ذِكرَ رَبّي وأغفَلتَني (3) عَن أمرِ آخِرَتي حَتّى بَغَتَني من أمرِ اللّهِ ما قَد بَغَتَني؟! (4)
الإمام الباقر عليه السلام :كانَ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُؤمِنٌ فَقيرٌ شَديدُ الحاجَةِ مِن أهلِ الصُّفَّةِ (5) ، وكانَ مُلازِما لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِندَ مَواقيتِ الصَّلاةِ كُلِّها لا يَفقِدُهُ في شَيءٍ مِنها ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَرِقُّ لَهُ ويَنظُرُ إلى حاجَتِهِ وغُربَتِهِ ، فَيَقولُ : يا سَعدُ ، لَو قَد جاءَني شَيءٌ لَأَغنَيتُكَ . قالَ : فَأَبطَأَ ذلِكَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَاشتَدَّ غَمُّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِسَعدٍ ، فَعَلِمَ اللّهُ سُبحانَهُ ما دَخَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن غَمِّهِ لِسَعدٍ . فَأَهبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلَ عليه السلام و مَعَهُ دِرهَمانِ ، فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ قَد عَلِمَ ما قَد دَخَلَكَ مِنَ الغَمِّ لِسَعدٍ ، أفَتُحِبُّ أن تُغنِيَهُ؟ فَقالَ : نَعَم . فَقالَ لَهُ : فَهاكَ هذَينِ الدِّرهَمَينِ فَأَعطِهِما إيّاهُ ومُرهُ أن يَتَّجِرَ بِهِما . قالَ : فَأَخَذَ (6) رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ خَرَجَ إلى صَلاةِ الظُّهرِ ، وسَعدٌ قائِمٌ عَلى بابِ حُجُراتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَنتَظِرُهُ ، فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : يا سَعدُ ، أتُحسِنُ التِّجارَةَ؟ فَقالَ لَهُ سَعدٌ : وَاللّهِ ما أصبَحتُ أملِكُ مالاً أتَّجِرُ بِهِ! فَأَعطاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله الدِّرهَمَينِ ، وقالَ لَهُ : اِتَّجِر بِهِما وتَصَرَّف لِرِزقِ اللّهِ . فَأَخَذَهُما سَعدٌ ومَضى مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حَتّى صَلّى مَعَهُ الظُّهرَ وَالعَصرَ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : قُم فَاطلُبِ الرِّزقَ ، فَقَد كُنتُ بِحالِكَ مُغتَمّا يا سَعدُ . قالَ : فَأَقبَلَ سَعدٌ لا يَشتَري بِدِرهَمٍ شَيئا إلّا باعَهُ بِدِرهَمَينِ ولا يَشتَري شَيئا بِدِرهَمَينِ إلّا باعَهُ بِأَربَعَةِ دَراهِمَ ، فَأَقبَلَتِ الدُّنيا عَلى سَعدٍ فَكَثُرَ مَتاعُهُ ومالُهُ وعَظُمَت تِجارَتُهُ ، فَاتَّخَذَ عَلى بابِ المَسجِدِ مَوضِعا وجَلَسَ فيهِ فَجَمَعَ تِجارَتَهُ إلَيهِ ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا أقامَ بِلالٌ لِلصَّلاةِ يَخرُجُ وسَعدٌمَشغولٌ بِالدُّنيا ، لَم يَتَطَهَّر ولَم يَتَهَيَّأ كَما كانَ يَفعَلُ قَبلَ أن يَتَشاغَلَ بِالدُّنيا ، فَكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يا سَعدُ ، شَغَلَتكَ الدُّنيا عَنِ الصَّلاةِ! فَكانَ يَقولُ : ما أصنَعُ ، اُضَيِّعُ مالي؟! هذا رَجُلٌ قَد بِعتُهُ فَاُريدُ أن أستَوفِيَ مِنهُ ، وهذا رَجُلٌ قَدِ اشتَرَيتُ مِنهُ فاُريدُ أن اُوَفِّيَهُ . قالَ : فَدَخَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن أمرِ سَعدٍ غَمٌّ أشَدُّ مِن غَمِّهِ بِفَقرِهِ ، فَهَبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ قَد عَلِمَ غَمَّكَ بِسَعدٍ ، فَأَيُّما أحَبُّ إلَيكَ حالُهُ الاُولى أو حالُهُ هذِهِ؟ فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا جَبرَئيلُ ، بَل حالُهُ الاُولى ، قَد ذَهَبَت (7) دُنياهُ بِآخِرَتِهِ . فَقالَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام : إنَّ حُبَّ الدُّنيا وَالأَموالِ فِتنَةٌ ومَشغَلَةٌ عَنِ الآخِرَةِ ، قُل لِسَعدٍ يَرُدُّ عَلَيكَ الدِّرهَمَينِ اللَّذَينِ دَفَعتَهُما إلَيهِ ، فَإِنَّ أمرَهُ سَيَصيرُ إلَى الحالَةِ الَّتي كانَ عَلَيها أوَّلاً . قالَ : فَخَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَمَرَّ بِسَعدٍ ، فَقالَ لَهُ : يا سَعدُ ، أما تُريدُ أن تَرُدَّ عَلَيَّ الدِّرهَمَينِ اللَّذَينِ أعطَيتُكَهُما؟ فَقالَ سَعدٌ : بَلى ومِئَتَينِ . فَقالَ لَهُ : لَستُ اُريدُ مِنكَ يا سَعدُ إلَا الدِّرهَمَينِ ، فَأَعطاهُ سَعدٌ دِرهَمَينِ . قالَ : فَأَدبَرَتِ الدُّنيا عَلى سَعدٍ حَتّى ذَهَبَ ما كانَ جَمَعَ ، وعادَ إلى حالِهِ الَّتي كانَ عَلَيها . (8)
.
ص: 411
ب _ دارايى بسيارپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از ثروت حذر كنيد ؛ زيرا در گذشته مردى بود كه مال و اولاد گرد آورد و به خود و خانواده اش پرداخت و براى آنان جمع كرد و اندوخت . ملك الموت در هيئت شخصى فقير به نزد او آمد و درِ خانه اش را كوبيد . دربانان بيرون آمدند . ملك الموت به آنان گفت : خواجه خويش را صدا بزنيد كه نزد من بيايد. دربانان گفتند : «خواجه ما براى چون تو كسى ، بيرون آيد؟!» و او را عقب راندند و از درِ خانه دورش كردند. ملك الموت دوباره با همان هيئت به سوى آنان آمد و گفت : خواجه خويش را صدا بزنيد و به او بگوييد من ملك الموت هستم . خواجه چون اين سخن را شنيد ، ترسان و هراسان نشست و به يارانش گفت : با او به نرمى سخن بگوييد و به او بگوييد : خدا خيرت دهد! شايد دنبال كس ديگرى غير از خواجه ما هستى! ملك الموت به آنان گفت : خير . و نزد خواجه رفت و به وى گفت : برخيز و آنچه مى خواهى ، وصيّت كن ؛ زيرا پيش از آن كه بيرون روم ، جانت را خواهم گرفت . اهل خانه فرياد زدند و گريستند. خواجه به آنان گفت : صندوق ها را باز كنيد و آنچه را از زر و سيم در آنهاست ، بنويسيد (/ بريزيد) . آن گاه رو به پول ها كرده و به بد و بيراه گفتن به آنها پرداخت و گفت : لعنت خدا بر شما پول ها! پروردگارم را از ياد من برديد و مرا از كار آخرتم غافل ساختيد تا آن كه فرمان خدا چنين مرا غافلگير كرد!
امام باقر عليه السلام :در عهد پيامبر خدا ، مؤمنى فقير و سخت نيازمند در ميان صُفّه نشينان (1) به سر مى برد . او در تمام اوقات با پيامبر خدا بود و در هيچ نمازى نبود كه با پيامبر خدا نباشد . پيامبر خدا دلش براى او مى سوخت و به نيازمندى و غربت او مى نگريست و مى فرمود : «اى سعد! اگر چيزى به دستم برسد ، تو را بى نياز مى كنم» . مدّت ها گذشت و چيزى به دست پيامبر خدا نرسيد . اندوه پيامبر خدا بر سعد ، شدّت گرفت . خداوند سبحان از غصّه پيامبر خدا براى سعد ، آگاه شد و جبرئيل عليه السلام را با دو درهم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرو فرستاد . جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت : اى محمّد! خداوند از غصّه تو براى سعد ، آگاه شد . حال آيا دوست دارى او را بى نياز گردانى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى» . جبرئيل عليه السلام گفت : اين دو درهم را بگير و به او بده و دستور بده تا با آنها كاسبى كند. پيامبر خدا درهم ها را گرفت . سپس براى نماز ظهر بيرون رفت . سعد بر درِ حجره هاى پيامبر خدا ايستاده و منتظر ايشان بود . پيامبر خدا چون او را ديد ، فرمود : «اى سعد! كاسبى كردن بلدى؟» . سعد گفت : به خدا سوگند ، تاكنون مالى نداشته ام كه با آن كاسبى كنم! پيامبر صلى الله عليه و آله دو درهم را به او داد و فرمود : «با اينها كاسبى كن و [آنها را] براى به دست آوردن روزىِ خدا به كار بينداز» . سعد ، آن دو درهم را گرفت و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و نماز ظهر و عصر را با ايشان خواند . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «برخيز و در طلب روزى برو كه من از حال و روز تو غمناك بودم ، اى سعد!» . وضع سعد ، چنان شد كه هر چه با يك درهم مى خريد ، با دو درهم مى فروخت و اگر با دو درهم مى خريد ، به چهار درهم مى فروخت . بدين ترتيب ، دنيا به سعد ، رو كرد و مال و منالش بسيار شد و كسب و كارش بالا گرفت . پس در كنار درِ مسجد ، دكانى زد و در آن جا نشست و در همان جا به كسب و كار پرداخت . هر گاه بلال براى نماز ، اقامه مى گفت و پيامبر خدا بيرون مى آمد ، سعد همچنان سرگرم دنيا بود و بر خلاف گذشته و زمانى كه هنوز گرفتار دنيا نشده بود ، ديگر نه وضويى مى ساخت و نه آماده نماز مى شد . پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «اى سعد! دنيا تو را از نماز ، باز داشته است!» و او مى گفت : چه كنم؟ اموالم را ضايع كنم؟! به اين آدم ، جنس فروخته ام و مى خواهم بهايش را از او بگيرم . از اين يكى ، جنس خريده ام و مى خواهم پولش را بدهم. پيامبر خدا از اين وضع سعد ، ناراحت شد ، بيشتر از وقتى كه از نادارىِ او ناراحت شده بود . در پىِ اين بود كه جبرئيل عليه السلام بر ايشان فرود آمد و گفت : اى محمّد! خداوند از اندوه تو براى سعد ، آگاه شد . كدام يك را دوست تر مى دارى : حالِ اوّل او را ، يا اين حالِ او را؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيلا! حال اوّلِ او را ؛ چرا كه دنياى او آخرتش را بر باد داده است» . جبرئيل عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت : همانا دوستىِ دنيا و مال و منال ، مايه فتنه و باز داشتن از آخرت است . به سعد بگو آن دو درهمى را كه به او دادى ، به تو برگردانَد . در اين صورت ، به زودى به حالى كه در ابتدا داشت ، باز مى گردد. پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت و به سعد برخورد و به او فرمود : «سعد! نمى خواهى آن دو درهمى را كه به تو دادم ، به من پس بدهى؟». سعد گفت : چرا ؛ دويست درهم مى دهم. [پيامبر صلى الله عليه و آله ] فرمود : «اى سعد! من بيش از دو درهم از تو نمى خواهم» . سعد ، دو درهم به پيامبر صلى الله عليه و آله داد. از آن پس ، دنيا به سعد پشت كرد ، به طورى كه هر چه گرد آورده بود ، رفت و سعد ، به حال و روز اوّلش باز گشت.
.
ص: 412
. .
ص: 413
. .
ص: 414
. .
ص: 415
. .
ص: 416
ج _ الحِرصُ عَلَى الدُّنياالإمام عليّ عليه السلام :النّاسُ فِي الدُّنيا عامِلانِ : عامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنيا لِلدُّنيا ، قَد شَغَلَتهُ دُنياهُ عَن آخِرَتِهِ ، يَخشى عَلى مَن يَخلُفُهُ الفَقرَ ، ويَأمَنُهُ عَلى نَفسِهِ ، فَيُفني عُمُرَهُ في مَنفَعَةِ غَيرِهِ ، وعامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنيا لِما بَعدَها ، فَجاءَهُ الَّذي لَهُ مِنَ الدُّنيا بِغَيرِ عَمَلٍ ، فَأَحرَزَ الحَظَّينِ مَعا ، ومَلَكَ الدّارَينِ جَميعا ، فَأَصبَحَ وَجيها عِندَ اللّهِ لا يَسأَلُ اللّهَ حاجَةً فَيَمنَعُهُ . (1)
عنه عليه السلام :إيّاكَ أن تَغتَرَّ بِما تَرى مِن إخلادِ أهلِ الدُّنيا إلَيها ، وتَكالُبِهِم عَلَيها ؛ فَقَد نَبَّأَكَ اللّهُ عَنها ، ونَعَت هِيَ لَكَ عَن نَفسِها ، وتَكَشَّفَت لَكَ عَن مَساوِئِها ؛ فَإِنَّما أهلُها كِلابٌ عاوِيَةٌ ، وسِباعٌ ضارِيَةٌ ، يَهِرُّ بَعضُها عَلى بَعضٍ ، ويَأكُلُ عَزيزُها ذَليلَها ، ويَقهَرُ كَبيرُها صَغيرَها ، نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ (2) ، واُخرى مُهمَلَةٌ ، قَد أضَلَّت عُقولَها ، ورَكِبَت مَجهولَها ، سُروحُ عاهَةٍ (3) بِوادٍ وَعثٍ (4) ، لَيسَ لَها راعٍ يُقيمُها ، ولا مُسيمٌ يُسيمُها (5) ، سَلَكَت بِهِمُ الدُّنيا طَريقَ العَمى ، وأخَذَت بِأَبصارِهِم عَن مَنارِ الهُدى ، فَتاهوا في حَيرَتِها ، وغَرِقوا في نِعمَتِها ، وَاتَّخَذوها رَبّا ، فَلَعِبَت بِهِم ولَعِبوا بِها ، ونَسوا ما وَراءَها ، رُوَيدا يُسفِرُ الظَّلامُ كَأَن قَد وَرَدَتِ الأَظعانُ ، يوشِكُ مَن أسرَعَ أن يَلحَقَ . (6)
.
ص: 417
ج _ آزمندى به دنياامام على عليه السلام :مردم در دنيا دو گونه عمل مى كنند : يكى ، آن كس كه در دنيا براى دنيا كار مى كند و دنيا او را از آخرتش باز مى دارد و نگران فقر بازماندگان خود است ؛ ليكن براى فقر خويش [ در آخرت ]نگران نيست . پس عمر خويش را در راه منفعت ديگران صرف مى كند. و ديگرى ، آن كس كه در دنيا براى پس از آن ، كار مى كند . چنين كسى نصيبش از دنيا ، بدون كار و تلاش ، به او مى رسد و بهره اش را از هر دو جهان به دست مى آورد و هر دو سراى را با هم دارد . پس نزد خداوند آبرومند مى شود ، چندان كه هر حاجتى از او بخواهد ، [خداوند] آن را از او دريغ نمى كند.
امام على عليه السلام :مبادا چسبيدن دنياپرستان به دنيا و آزمندى شان به آن ، تو را بفريبد ؛ چرا كه خداوند ، تو را از حال دنيا آگاه ساخته ، و دنيا ، خود نيز از حقيقت خويش ، پرده برداشته و بدى هايش را براى تو آشكار ساخته است ! همانا دنياپرستان ، [چونان] سگان پارس كننده و ددان درنده اند كه بر يكديگر خُرناس مى كشند . نيرومندشان ، ناتوانشان را مى خورد و بزرگ ترهايشان ، كوچك ترهايشان را مغلوب مى كنند ، [يا چونان] اُشترانى (/ چارپايانى) هستند ، برخى پاى بسته و برخى ديگر رها شده [در بيابان] كه خِرَدهايشان را از دست داده اند و راه بيابان خشك در پيش گرفته اند، [يا چونان] رمه هايى آفت زده كه به صحرايى شنزار رو كنند ، نه چوپانى دارند كه آنها را سر و سامان دهد و نه چراننده اى كه به چراگاهشان بَرد . دنيا ، آنان (دنياپرستان) را به راه كورى (بيراهه) كشانده و ديدگانشان را از مناره هدايت فرو پوشانده است . از اين رو، در حيرانى هاى دنيا سرگردان اند و در ناز و نعمت هاى آن غرقه گشته اند و آن را به پروردگارى گرفته اند . دنيا آنها را به بازى گرفته است و آنان نيز با دنيا بازى مى كنند و فراسوى دنيا (آخرت) را از ياد برده اند . مشتاب ، كه به زودى ، تاريكى برطرف مى شود . گويا مسافران به منزل رسيده اند و آنان كه مى شتابند ، به زودى [به كاروانيان] مى پيوندند.
.
ص: 418
الإمام الباقر عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مَفاتيحَ الخَيرِ وخَواتيمَهُ ... اللّهُمَّ انهَج إلَيَّ أسبابَ مَعرِفَتِهِ ، وَافتَح لي أبوابَهُ ، وغَشِّني بِبَرَكاتِ رَحمَتِكَ ، ومُنَّ عَلَيَّ بِعِصمَةٍ عَنِ الإِزالَةِ عَن دينِكَ ، وطَهِّر قَلبي مِنَ الشَّكِّ ، ولا تَشغَل قَلبي بِدُنيايَ ، وعاجِلِ مَعاشي عَن آجِلِ ثَوابِ آخِرَتي . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :كَم مِن طالِبٍ لِلدُّنيا لَم يُدرِكها ، ومُدرِكٍ لَها قَد فارَقَها ، فَلا يَشغَلَنَّكَ طَلَبُها عَن عَمَلِكَ ، وَالتَمِسها مِن مُعطيها ومالِكِها ، فَكَم مِن حَريصٍ عَلَى الدُّنيا قَد صَرَعَتهُ ، وَاشتَغَلَ بما أدرَكَ مِنها عَن طَلَبِ آخِرَتِهِ حَتّى فَنِيَ عُمُرُهُ وأدرَكَهُ أجَلُهُ . (2)
د _ مُجالَسَةُ أهلِ المَعاصيعيسى عليه السلام :لا تُجالِسوا أهلَ المَعاصي! فَيُرَغِّبوكُم فِي الدُّنيا ويُنسوكُم الآخِرَةَ . (3)
ه _ سَماعُ اللَّهوِلقمان عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ _ :لا تَسمَعِ المَلاهي ؛ فَإِنَّها تُنسيكَ الآخِرَةَ ، ولكِنِ احضُرِ الجَنائِزَ وزُرِ المَقابِرَ وتَذَكَّرِ المَوتَ وما بَعدَهُ مِنَ الأَهوالِ فَتَأخُذَ حِذرَكَ . (4)
.
ص: 419
امام باقر عليه السلام :بار خدايا! من از تو آنچه را نيكى با آن آغاز مى شود و پايان مى يابد ، درخواست مى كنم ... . بار خدايا! اسباب شناخت خير (خوبى) را برايم روشن بگردان و درهاى آن را به رويَم بگشاى و مرا غريق بركات رحمتت بگردان و با مصون داشتنم از انحراف از دينت ، مرا رهين منّتت ساز و قلبم را از ترديد ، پاك بگردان و دلم را با مشغول كردن به دنيايم و مَعاش اين جهان گذرا ، از پاداش آينده آخرتم باز مدار.
امام صادق عليه السلام :چه بسيار دنياطلبانى كه به آن نرسيدند و چه بسيار كسانى كه به دنيا رسيدند و از آن جدا شدند [و رفتند] ! پس مبادا كه طلب دنيا ، تو را از عمل كردن [براى آخرت] باز بدارد . و دنيا را از دهنده آن و مالكش (خداوند) بخواه . اى بسا آزمندِ به دنيا كه دنيا او را به خاك افكنْد و به جهت آنچه از دنيا به دست آورْد ، از طلب آخرتش باز مانْد ، تا آن كه عمرش سپرى شد و مرگش فرا رسيد!
د _ همنشينى با گنه پيشگانعيسى عليه السلام :با اهل معاصى ، همنشينى نكنيد كه شما را به دنيا علاقه مند مى سازند و آخرت را از يادتان مى برند.
ه _ گوش سپردن به آلات لهو و لعبلقمان عليه السلام_ در سفارش به فرزندش _ :به آلات لهو و لعب ، گوش مكن ؛ چرا كه آخرت را از ياد تو مى برند ؛ بلكه در تشييع جنازه ها شركت كن ، به زيارت قبور برو و مُردن و هراس هاى پس از آن را ياد كن تا همواره هشيار [و آماده] باشى.
.
ص: 420
3 / 4آثارُ ذِكرِ الآخِرَةِالإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _ :أكثِر ذِكرَ الآخِرَةِ وما فيها مِنَ النَّعيمِ وَالعَذابِ الأَليمِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يُزَهِّدُكَ فِي الدُّنيا ويُصَغِّرُها عِندَكَ . (1)
عنه عليه السلام :مَن أكثَرَ مِن ذِكرِ الآخِرَةِ قَلَّت مَعصِيَتُهُ . (2)
عنه عليه السلام :طوبى لِمَن ذَكَرَ المَعادَ فَاستَكثَرَ مِنَ الزّادِ . (3)
عنه عليه السلام :طوبى لِمَن ذَكَرَ المَعادَ فَأَحسَنَ . (4)
راجع : ص 406 (الآخرة / الفصل الثالث / ما يذكّر الآخرة) . و ص 392 (الفصل الثاني / آثار الاهتمام بالآخرة) . وص 426 (الفصل الرابع / عمارة الآخرة) .
3 / 5آثارُ نِسيانِ الآخِرَةِالكتاب« وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُواْ عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ * الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا كَانُواْ بِايَاتِنَا يَجْحَدُونَ» . (5)
« وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُواْ رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ * وَ لَوْ شِئْنَا لَاتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ * فَذُوقُواْ بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ». (6)
.
ص: 421
3 / 4آثار ياد كردن آخرتامام على عليه السلام_ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام _ :آخرت و نعمت ها و عذاب دردناكِ آن را بسيار ياد كن ؛ زيرا اين كار ، تو را به دنيا بى رغبت مى سازد و آن را در نزد تو كوچك مى گرداند.
امام على عليه السلام :هر كس بسيار ياد آخرت كند ، كمتر مرتكب گناه مى شود.
امام على عليه السلام :خوشا آن كه به ياد مَعاد بود و در نتيجه ، توشه افزود!
امام على عليه السلام :خوشا آن كه به ياد مَعاد بود و در نتيجه ، كار نيك كرد!
ر . ك : ص 407 (آخرت / فصل سوم / عوامل يادآورى آخرت) و ص 393 (فصل دوم / آثار اهمّيت دادن به آخرت) و ص 427 (فصل چهارم / آباد كردن آخرت) .
3 / 5آثار از ياد بردنِ آخرتقرآن«و دوزخيان ، بهشتيان را آواز مى دهند كه : از آن آب ، يا از آنچه روزىِ شما كرده است ، بر ما فرو ريزيد . [بهشتيان] مى گويند : «خدا آنها را بر كافران ، حرام كرده است» ؛ همانان كه دين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند و زندگى دنيا فريبشان داد . پس همان گونه كه آنان ديدار امروز خود را از ياد بردند و آيات ما را انكار مى كردند ، ما نيز امروز ، آنان را از ياد مى بريم» .
«و كاش هنگامى را كه مجرمان ، سرهايشان را پيش پروردگارشان به زير افكنده اند ، مى ديدى [كه مى گويند] : «پروردگارا! ديديم و شنيديم . پس ، ما را باز گردان تا كار شايسته كنيم ؛ چرا كه ما يقين داريم» ! و اگر مى خواستيم ، حتما به هر كسى به اجبار ، هدايتش را مى داديم ؛ ليكن سخن من ، محقّق گرديده كه : «هر آينه جهنّم را از همه جِنّيان و آدميان خواهم آكند» . پس به [سزاى ]آن كه ديدار اين روزتان را از ياد برديد ، [عذاب را ]بچشيد و به [سزاى] آنچه انجام مى داديد ، عذاب جاودان را بچشيد» .
.
ص: 422
«وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ * ذَلِكُم بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَ غَرَّتْكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ لَا يُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ لَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ» . (1)
«يَادَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُواْ يَوْمَ الْحِسَابِ ». (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في ذَمِّ عَمرِو بنِ العاصِ _ :عَجَبا لِابنِ النّابِغَةِ ! يَزعُمُ لِأَهلِ الشّامِ أنَّ فِيَّ دُعابَةً وأنِّي امرُؤٌ تِلعابَةٌ (3) ، اُعافِسُ (4) واُمارِسُ! لَقَد قالَ باطِلاً ونَطَقَ آثِما . أما _ وشَرُّ القَولِ الكَذِبُ _ إنَّهُ لَيَقولُ فَيَكذِبُ ، ويَعِدُ فَيُخلِفُ ، ويُسأَلُ فَيَبخَلُ ، ويَسأَلُ فَيُلحِفُ (5) ، ويَخونُ العَهدَ ويَقطَعُ الإِلَّ (6) ؛ فَإِذا كانَ عِندَ الحَربِ فَأَيُّ زاجِرٍ وآمِرٍ هُوَ ما لَم تَأخُذِ السُّيوفُ مَآخِذَها ، فَإِذا كانَ ذلِكَ كانَ أكبَرُ مَكيدَتِهِ أن يَمنَحَ القَرمَ (7) (القَوم) سُبَّتَهُ (8) ، أما _ وَاللّهِ _ إنّي لَيَمنَعُني مِنَ اللَّعِبِ ذِكرُ المَوتِ ، وإنَّهُ لَيَمنَعُهُ مِن قَولِ الحَقِّ نِسيانُ الآخِرَةِ ، إنَّهُ لَم يُبايِع مُعاويَةَ حَتّى شَرَطَ أن يُؤتِيَهُ أتِيَّةً ، ويَرضَخَ لَهُ عَلى تَركِ الدّينِ رَضيخَةً (9) . (10)
راجع : ص 408 (الآخرة / الفصل الثالث / ما ينسي الآخرة) .
.
ص: 423
«و گفته مى شود : «همان گونه كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد ، امروز ، شما را فراموش خواهيم كرد ، و جايگاهتان در آتش است و شما را ياورانى نخواهد بود» . اين ، بِدان سبب است كه شما آيات خدا را به ريشخند گرفتيد و زندگى دنيا فريبتان داد . پس امروز ، نه از اين [آتش] ، بيرون آورده مى شوند و نه عذرشان پذيرفته مى گردد» .
«اى داوود! ما تو را در زمين ، خليفه (جانشين) قرار داديم . پس ميان مردم به حق داورى كن و زنهار از هوس ، پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در مى كند . در حقيقت ، كسانى كه از راه خدا به در مى روند ، به [سزاى] آن كه روز حساب را فراموش كرده اند ، عذابى سخت خواهند داشت» .
حديثامام على عليه السلام_ در نكوهش عمرو بن عاص _ :شگفتا از پسر نابغه! به اهل شام گفته است كه من مردى لوده و بازيگوشم و [مدام] شوخى و بازيگرى مى كنم! حقّا كه ياوه گفته و زبان به گناه ، آلوده است . بدانيد كه او _ با آن كه بدترين سخن ، دروغ است _ كارش دروغ گفتن است ، كارش خُلف وعده است ، كارش بخل ورزيدن است ، و در خواستن ، سماجت مى كند و عهدشكن و بُرنده پيوند خويشاوندى است . در هنگام جنگ ، تا شمشيرها به حركت در نيامده اند، چه امر و نهى كننده اى است ؛ امّا همين كه شمشيرها سرها را نشانه مى روند ، بزرگ ترين نيرنگش اين است كه عورتش را براى بزرگ مرد (/ جماعت) نمايان مى سازد! هان! به خدا سوگند ، ياد مرگ ، مرا از پرداختن به [سرگرمى و] بازيچه ، باز مى دارد ، و از ياد بردن آخرت ، او را از گفتن حق ، باز مى دارد . او با معاويه بيعت نكرد ، مگر آن گاه كه با او شرط نمود عطيّه اى به او بدهد و در قبال دست بر داشتن از دينش ، آن دِهِش ناچيز (حكومت مصر) را عطايش كند.
ر . ك : ص 409 (آخرت / فصل سوم / عوامل از ياد بردن آخرت) .
.
ص: 424
. .
ص: 425
. .
ص: 426
الفصل الرابع : عمارة الآخرة4 / 1الحَثُّ عَلى حَرثِ الآخِرَةِ وعِمارَتِهاالكتاب«مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْاخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَا لَهُ فِى الْاخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ » . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :مَن عَمَرَ دُنياهُ خَرَّبَ مَآ لَهُ ، مَن عَمَرَ آخِرَتَهُ بَلَغَ آمالَهُ . (2)
عنه عليه السلام :المالُ وَالبَنونَ زينَةُ الحَياةِ الدُّنيا ، وَالعَمَلُ الصّالِحُ حَرثُ الآخِرَةِ . (3)
عنه عليه السلام :يُنادي مُنادٍ يَومَ القِيامَةِ : ألا إنَّ كُلَّ حارِثٍ مُبتَلىً في حَرثِهِ وعاقِبَةِ عَمَلِهِ غَيرَ حَرَثَةِ القُرآنِ ؛ فَكونوا مِن حَرَثَتِهِ وأتباعِهِ ، وَاستَدِلّوهُ عَلى رَبِّكُم ، وَاستَنصِحوهُ عَلى أنفُسِكُم ، وَاتَّهِموا عَلَيهِ آراءَكُم ، وَاستَغِشّوا (4) فيهِ أهواءَكُم . (5)
.
ص: 427
فصل چهارم : آباد كردن آخرت4 / 1تشويق به كِشتن و آباد كردن آخرتقرآن«كسى كه كِشت آخرت بخواهد ، براى وى بر كِشته اش مى افزاييم ، و كسى كه كِشت دنيا بخواهد ، به او از آن مى دهيم ، و[لى] در آخرت ، براى او نصيبى نيست» .
حديثامام على عليه السلام :آن كه دنيايش را آباد مى كند ، بازگشتگاهش را ويران مى كند ؛ [و] آن كه آخرتش را آباد مى كند ، به آرزوهايش دست مى يابد .
امام على عليه السلام :مال و فرزند ، زينت زندگى دنيايى اند و كردار نيك ، كِشتِ آخرت است.
امام على عليه السلام :روز قيامت ، منادى اى بانگ مى زند : «هان! [امروز ، ]هر كِشتگرى گرفتار [و در گرو] كِشته خويش و فرجام كار خود است ، بجز كِشتگرانِ قرآن» . پس ، شما از كشتگرانِ قرآن و پيروان آن باشيد و از آن به پروردگارتان راه ببريد و آن را مشاور خود قرار دهيد و آرايتان را با آن بسنجيد و خواست ها (عقايد و كيش ها)يتان را در برابر آن ، ناخالص بدانيد.
.
ص: 428
عنه عليه السلام :إنَّ مِن أبغَضِ الرِّجالِ إلَى اللّهِ تَعالى لَعَبدا وَكَلَهُ اللّهُ إلى نَفسِهِ ، جائِرا عَن قَصدِ السَّبيلِ سائِرا بِغَيرِ دَليلٍ ، إن دُعِيَ إلى حَرثِ الدُّنيا عَمِلَ ، وإن دُعِيَ إلى حَرثِ الآخِرَةِ كَسِلَ ! كَأَنَّ ما عَمِلَ لَهُ واجِبٌ عَلَيهِ ، وكَأَنَّ ما وَنى (1) فيهِ ساقِطٌ عَنهُ . (2)
عنه عليه السلام :سارِعوا إلى مَنازِلِكُم _ رَحِمَكُمُ اللّهُ _ الَّتي اُمِرتُم بِعِمارَتِهَا ، العامِرَةِ الَّتي لا تَخرَبُ ، الباقِيَةِ الَّتي لا تَنفَدُ ، الَّتي دَعاكُم إلَيها وحَضَّكُم عَلَيها ورَغَّبَكُم فيها ، وجَعَلَ الثَّوابَ عِندَهُ عَنها . (3)
عنه عليه السلام :إنَّكُم إلى عِمارَةِ دارِ البَقاءِ أحوَجُ مِنكُم إلى عِمارَةِ دارِ الفَناءِ . (4)
عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يُقَدِّمَ لِاخِرَتِهِ ويَعمُرَ دارَ إقامَتِهِ . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام_ مِن مَوعِظَتِهِ لِ_هِشامِ بنِ الحَكَمِ _ :يا هِشامُ ، إنَّ العاقِلَ نَظَرَ إلَى الدُّنيا وإلى أهلِها ، فَعَلِمَ أنَّها لا تُنالُ إلّا بِالمَشَقَّةِ ، ونَظَرَ إلَى الآخِرَةِ فَعَلِمَ أنَّها لا تُنالُ إلّا بِالمَشَقَّةِ ، فَطَلَبَ بِالمَشَقَّةِ أبقاهُما . يا هِشامُ ، إنَّ العُقَلاءَ زَهِدوا فِي الدُّنيا ورَغِبوا فِي الآخِرَةِ ؛ لِأَنَّهُم عَلِموا أنَّ الدُّنيا طالِبَةٌ [ و ] (6) مَطلوبَةٌ وَالآخِرَةَ طالِبَةٌ ومَطلوبَةٌ ؛ فَمَن طَلَبَ الآخِرَةَ طَلَبَتهُ الدُّنيا حَتّى يَستَوفِيَ مِنها رِزقَهُ ، ومَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبَتهُ الآخِرَةُ فَيَأتيهِ المَوتُ ، فَيُفسِدُ عَلَيهِ دُنياهُ وآخِرَتَهُ . (7)
.
ص: 429
امام على عليه السلام :از منفورترين مردمان در نزد خداى متعال ، بنده اى است كه خداوند ، او را به خود وا گذاشته ، از راه راست به در رفته و بى راه نما حركت مى كند . اگر به كِشت دنيا فرا خوانده شود ، عمل مى كند و اگر به كِشت آخرت دعوت شود ، تنبلى مى ورزد! تو گويى آنچه براى آن عمل مى كند (كار دنيايى) ، بر او واجب است و آنچه در آن سستى و كوتاهى مى ورزد (كار آخرت) ، از او برداشته شده است.
امام على عليه السلام :خدايتان رحمت كند! به سوى منزلگاه هايتان كه به آباد كردن آنها مأمور شده ايد ، بشتابيد ؛ منزلگاه هاى آبادى كه [هرگز] خراب نمى شوند و منزلگاه هاى ماندگارى كه [هيچ گاه] از بين نمى روند ؛ منزلگاه هايى كه [خداوند ،] شما را به سوى آنها فرا خوانده و به آنها تشويقتان كرده و پاداش خود را در آنها قرار داده است.
امام على عليه السلام :شما به آباد كردن سراىِ ماندن ، نيازمندتريد تا به آباد كردن سراى رفتن .
امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند ، آخرت خويش را مقدّم بدارد و سراى اقامتش را آباد سازد.
امام كاظم عليه السلام_ از اندرزهاى ايشان به هشام بن حَكَم _ :اى هشام! خردمند ، به دنيا و اهل آن نگريست و دريافت كه دنيا جز با مشقّت ، به دست نمى آيد ، و به آخرت نگريست و دريافت كه آخرت [نيز] جز با مشقّت به كف نمى آيد . پس با اين مشقّت ، آن را كه ماندگارتر است ، طلب كرد. اى هشام! خردمندان به دنيا زهد ورزيدند و به آخرت گراييدند ؛ زيرا دريافتند كه هم دنيا طالب و مطلوب است و هم آخرت ، طالب و مطلوب است . پس هر كه آخرت را بطلبد ، دنيا در طلب او بر مى آيد تا او روزىِ خويش را از دنيا به طور كامل دريافت كند ، و هر كه دنيا را بطلبد ، آخرت در طلب او بر مى آيد تا مرگ ، او را در رسد و دنيا و آخرتش را بر وى تباه سازد.
.
ص: 430
لقمان عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ _ :اِعلَم يا بُنَيَّ ، أن مِن حينِ نَزَلتَ مِن بَطنِ اُمِّكَ استَدبَرتَ الدُّنيا وَاستَقبَلتَ الآخِرَةَ ، فَأَصبَحتَ بَينَ دارَينِ : دارٍ تَقرُبُ مِنها ودارٍ تَباعَدُ عَنها ، فَلا تَجعَلَنَّ هَمَّكَ إلّا عِمارَةَ دارِكَ الَّتي تَقرُبُ مِنها ويَطولُ مُقامُكَ بِها ؛ فَلَها خُلِقتَ وبِالسَّعيِ لَها اُمِرتَ ، ثُمَّ أطِعِ اللّهَ بِقَدرِ حاجَتِكَ إلَيهِ ، وَاعصِهِ بِقَدرِ صَبرِكَ عَلى عَذابِهِ . (1)
4 / 2بَرَكاتُ عِمارَةِ الآخِرَةِالكتاب«مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْاخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَا لَهُ فِى الْاخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ ». (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أصلَحَ أمرَ آخِرَتِهِ أصلَحَ اللّهُ لَهُ أمرَ دُنياهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ يُعطِي الدُّنيا عَلى نِيَّةِ الآخِرَةِ، وأبى أن يُعطِيَ الآخِرَةَ عَلى نِيَّةِ الدُّنيا. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثَةٌ مَن كُنَّ فيهِ يَستَكمِلُ إيمانَهُ : رَجُلٌ لا يَخافُ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ ، ولا يُرائي بِشَيءٍ مِن عَمَلِهِ ، وإذا عَرَضَ عَلَيهِ أمرانِ أحدُهُما لِلدُّنيا وَالآخَرُ لِلآخِرَةِ ، اختارَ أمرَ الآخِرَةِ عَلَى الدُّنيا . (5)
.
ص: 431
لقمان عليه السلام_ در سفارش به فرزندش _ :بدان _ اى فرزندم _ از همان زمان كه از شكم مادرت افتادى ، دنيا به تو پشت كرد و آخرت به تو روى نمود و تو ، در ميان دو سراى ، قرار گرفتى : سرايى كه به آن نزديك مى شوى و سرايى [ديگر ]كه هماره از آن دور مى گردى . پس زنهار كه همّ و غم خود را جز براى آباد كردن آن سرايت قرار ندهى ، كه به آن نزديك مى شوى و در آن ، اقامتت به درازا مى كشد ؛ زيرا تو براى آن سرا آفريده شده اى و به تلاش براى آن ، مأمور گشته اى. ديگر ، آن كه: از خداوند ، به اندازه اى كه به او نياز دارى ، اطاعت كن و به اندازه اى كه تحمّل عذابش را دارى ، از او نافرمانى كن.
4 / 2بركات آباد كردن آخرتقرآن«كسى كه كِشت آخرت را بخواهد ، براى وى بر كِشته اش مى افزاييم ، و كسى كه كِشت اين دنيا را بخواهد ، به او از آن مى دهيم ، و[لى] در آخرت ، براى او نصيبى نيست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس كار آخرتش را درست كند ، خداوند عز و جل كار دنيايش را براى او درست مى نمايد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، دنيا را با انگيزه آخرت مى دهد و امتناع دارد كه آخرت را با انگيزه دنيا بدهد. (1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه چيز است كه هر كس آنها را دارا باشد ، ايمانش را كامل گردانيده است ، اين كه : در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى نهراسد ، و در هيچ كارش ريا نكند ، و هر گاه دو كار برايش پيش آيد كه يكى براى دنيا و ديگرى براى آخرت است ، كار آخرت را بر دنيا برگزيند.
.
ص: 432
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَبدَ المُؤمِنَ إذا كانَ فِي انقِطاعٍ مِنَ الدُّنيا وإقبالٍ مِنَ الآخِرَةِ نَزَلَ إلَيهِ مَلائِكَةٌ مِنَ السَّماءِ ، بيضُ الوُجوهِ كَأَنَّ وُجوهَهُمُ الشَّمسُ ، مَعَهُم كَفَنٌ مِن أكفانِ الجَنَّةِ ، وحُنوطٌ مِن حُنوطِ الجَنَّةِ ، حَتّى يَجلِسوا مِنهُ مَدَّ البَصَرِ ، ثُمَّ يَجيءُ مَلَكُ المَوتِ حَتّى يَجلِسَ عِندَ رَأسِهِ ، فَيَقولَ : أيَّتُهَا النَّفسُ الطَّيِّبَةُ ، اُخرُجي إلى مَغفِرَةٍ مِنَ اللّهِ ورِضوانٍ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الدُّنيا طالِبَةٌ ومَطلوبَةٌ ، وَالآخِرَةُ طالِبَةٌ ومَطلوبَةٌ ؛ فَمَن طَلَبَ الآخِرَةَ طَلَبَتهُ الدُّنيا حَتّى يَستوفِيَ مِنها رِزقَهُ ، ومَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبَتهُ الآخِرَةُ حَتّى يَأتِيَهُ المَوتُ فَيَأخُذَهُ بَغتَةً . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ألا إنَّ الدُّنيا وَالآخِرَةَ طالِبَتانِ ومَطلوبَتانِ ؛ فَطالِبُ الآخِرَةِ تَطلُبُهُ الدُّنيا حَتّى يَستَكمِلَ رِزقَهُ ، وطالِبُ الدُّنيا تَطلُبُهُ الآخِرَةُ حَتّى يَأخُذَ المَوتُ بِعُنُقِهِ . (3)
.
ص: 433
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده مؤمن ، هر گاه در حال جدا شدن از دنيا و روى آوردن به آخرت باشد ، فرشتگانى سپيدروى ، چنان كه گويى چهره هايشان آفتاب درخشان است ، از آسمان با كفنى از كفن هاى بهشت و حُنوطى از حنوط هاى بهشت نزد او فرود مى آيند و در فاصله يك چشم رس ، نزدش مى نشينند . آن گاه ملك الموت مى آيد و كنار سر او مى نشيند و مى گويد : «اى نفْس پاك! به سوى آمرزش و رضوان خداوند ، بيرون شو» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دنيا طالب است و مطلوب ، و آخرت [نيز] طالب است و مطلوب . پس هر كس آخرت را طلب كند ، دنيا در طلب او بر مى آيد تا او روزى اش را از آن به تمام و كمال دريافت كند ؛ و هر كس دنيا را طلب كند ، آخرت در طلب او بر مى آيد تا مرگ به سراغش آيد و ناگهان او را بگيرد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آگاه باشيد كه دنيا و آخرت ، هر دو ، طالب اند و مطلوب . دنيا ، طالب آخرت را طلب مى كند تا اين كه او روزىِ خويش را به تمام و كمال دريافت نمايد ؛ و [نيز] آخرت ، در طلب طالب دنياست تا اين كه مرگ ، گردن او را بگيرد.
.
ص: 434
عنه صلى الله عليه و آله :ما تَرَكَ عَبدٌ للّهِِ أمرا لا يَترُكُهُ إلّا للّهِِ تَعالى ، إلّا عَوَّضَهُ اللّهُ مِنهُ ما هُوَ خَيرٌ لَهُ مِنهُ في دينِهِ ودُنياهُ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لا يَترُكُ النّاسُ شَيئا مِن دُنياهُم لِاءِصلاحِ آخِرَتِهِم إلّا عَوَّضَهُمُ اللّهُ سُبحانَهُ خَيرا مِنهُ . (2)
عنه عليه السلام :ألا وإنَّهُ لا يَضُرُّكُم تَضييعُ شَيءٍ مِن دُنياكُم بَعدَ حِفظِكُم قائِمَةَ دينِكُم ، ألا وإنَّهُ لا يَنفَعُكُم بَعدَ تَضييعِ دينِكُم شَيءٌ حافَظتُم عَليهِ مِن أمرِ دُنياكُم . (3)
عنه عليه السلام :ألا وإنَّهُ لا يضُرُّكُم تَواضُعُ شَيءٍ مِن دُنياكُم بَعدَ حِفظِكُم وَصِيَّةَ اللّهِ وَالتَّقوى ، ولا يَنفَعُكُم شَيءٌ حافَظتُم عَليهِ مِن أمرِ دُنياكُم بَعدَ تَضييعِ ما اُمِرتُم بِهِ مِنَ التَّقوى . (4)
سعد السعود نقلاً عن الزَّبورِ :بَني آدَمَ رِهانَ (5) المَوتِ ! اِعمَلوا لِاخِرَتِكُم وَاشتَروها بِالدُّنيا ، ولا تَكونوا كَقَومٍ أخَذوها لَهوا ولَعِبا ، وَاعلَموا أنَّ مَن قارَضَني نَمَت بِضاعَتُهُ وتَوَفَّرَ رِبحُها ، ومَن قارَضَ الشَّيطانَ [ قُرِنَ] (6) مَعَهُ . (7)
الإمام عليّ عليه السلام :عَلَيكَ بِالآخِرَةِ تَأتِكَ الدُّنيا صاغِرَةً . (8)
عنه عليه السلام :طالِبُ الآخِرَةِ يُدرِكُ مِنها أمَلَهُ ، ويَأتيهِ مِنَ الدُّنيا ما قُدِّرَ لَهُ . (9)
.
ص: 435
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى به خاطر خدا كارى [حرام و ناپسند] را ترك نكرد ، مگر آن كه خداوند ، چيزى را كه براى دين و دنياى او بهتر از آن است ، به او عوض داد.
امام على عليه السلام :مردم ، چيزى از دنيايشان را براى اصلاح آخ_رتشان فرو نگذاشتند ، مگر آن كه خداوند سبحان ، بهتر از آن چيز را عوضشان داد.
امام على عليه السلام :بدانيد كه با وجود حفظ بنيان دينتان ، هر چه از دنيايتان از دست بدهيد ، زيانى به شما نمى زند . بدانيد كه در صورت ضايع كردن دينتان ، هر آنچه از دنيايتان حفظ كنيد ، سودى به شما نمى رساند.
امام على عليه السلام :بدانيد كه با وجود پايبندى تان به سفارش خداوند و تقوا ، فرو نهادن چيزى از دنيايتان ، به شما زيانى نمى زند ؛ و در صورت فرو نهادن تقوا كه بدان فرمان داده شده ايد، آنچه از امور دنيايتان حفظ كنيد ، به شما سودى نمى رساند.
سعد السعود_ به نقل از زَبور _ :فرزندان آدم! اى گروگان هاى مرگ! براى آخرتتان كار كنيد و آن را با دنيا بخريد ، و چونان مردمانى نباشيد كه دنيا را وسيله سرگرمى و بازيچه گرفتند . بدانيد كه هر كس به من قرض دهد ، كالايش (سرمايه اش) رشد مى كند و سود آن فراوان مى شود ؛ و هر كس به شيطان قرض دهد ، با او قرين مى گردد.
امام على عليه السلام :به آخرت چنگ در زن ، دنيا خود، زبونانه نزد تو مى آيد .
امام على عليه السلام :طالب آخرت ، به آرزوى خود از آن مى رسد و از دنيا هم آنچه برايش مقدّر شده ، به او مى رسد.
.
ص: 436
عنه عليه السلام :إنَّكَ إن عَمِلتَ لِلآخِرَةِ فازَ قِدحُكَ (1) . (2)
عنه عليه السلام :من عَمِلَ لِلمَعادِ ظَفِرَ بِالسَّدادِ . (3)
عنه عليه السلام :مَن أصلَحَ المَعادَ ظَفِرَ بِالسَّدادِ . (4)
عنه عليه السلام :أربَحُ النّاسِ مَنِ اشتَرى بِالدُّنيا الآخِرَةَ . (5)
عنه عليه السلام :الرّابِحُ مَن باعَ العاجِلَةَ بِالآجِلَةِ . (6)
راجع : ص 392 (الآخرة / الفصل الثاني / آثار الإهتمام بالآخرة) وص 420 (الفصل الثالث / آثار ذكر الآخرة) .
4 / 3ما يَعمُرُ الآخِرَةَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ خَرابٍ عِمارَةٌ ، وعِمارَةُ الآخِرَةِ العَقلُ . (7)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أرادَ الآخِرَةَ فَليَدَع زينَةَ الحَياةِ الدُّنيا . (8)
.
ص: 437
امام على عليه السلام :تو اگر براى آخرت كار كنى ، به نصيبت دست مى يابى.
امام على عليه السلام :هر كه براى مَعاد كار كرد ، به راه درست دست يافت.
امام على عليه السلام :هر كه مَعاد را آباد كرد ، به راه درست دست يافت.
امام على عليه السلام :سود كننده ترينِ مردم ، كسى است كه آخرت را به دنيا خريد.
امام على عليه السلام :سود بَرنده ، كسى است كه اين جهان را با آن جهان ، سودا كرد.
ر . ك : ص 393 (آخرت / فصل دوم / آثار اهمّيت دادن به آخرت) و ص 421 (فصل سوم / آثار ياد كردن آخرت) .
4 / 3آنچه آخرت را آباد مى كندپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر خرابى را آباد كننده اى است و آباد كننده آخرت ، عقل است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس آخرت را مى خواهد ، بايد زيور زندگى دنيا را رها كند.
.
ص: 438
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أعِنّي عَلى ديني بِدُنيا ، وعَلى آخِرَتي بَتَقوى . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن يَشتَهي كَرامَةَ الآخِرَةِ ، يَدَع زينَةَ الدُّنيا . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَنالونَ الآخِرَةَ إلّا بِتَركِكُمُ الدُّنيا وَالتَّعَرّي مِنها ، اُوصيكُم أن تُحِبّوا ما أحَبَّ اللّهُ و تُبغِضوا ما أبغَضَ اللّهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا أحَبَّ اللّهُ عَبدا أغلَقَ عَلَيهِ اُمورَ الدُّنيا ، وفَتَحَ لَهُ اُمورَ الآخِرَةِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :لا يُدرِكُ أحَدٌ رِفعَةَ الآخِرَةِ إلّا بِإِخلاصِ العَمَلِ ، وتَقصيرِ الأَمَلِ ، ولُزومِ التَّقوى . (5)
عنه عليه السلام :مَن عَمَرَ دارَ إقامَتِهِ فَهُوَ العاقِلُ . (6)
عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن غَلَبَ هَواهُ ولَم يَبِع آخِرَتَهُ بِدُنياهُ . (7)
عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن هَجَرَ شَهوَتَهُ وباعَ دُنياهُ بِآخِرَتِهِ . (8)
.
ص: 439
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بار خدايا! مرا با دنيا به دينم ، و با تقوا به آخرتم ، كمك كن .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه كرامت آخرت را مى خواهد ، زر و زيور دنيا را رها مى كند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به آخرت دست نمى يابيد ، مگر با رها كردن [علاقه مندى تان به] دنيا و برهنه شدن از آن . به شما سفارش مى كنم كه دوست بداريد آنچه را خدا دوست مى دارد و دشمن بداريد آنچه را خدا دشمن مى دارد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، هر گاه بنده اى را دوست بدارد ، امور دنيا را بر او مى بندد و امور آخرت را بر او مى گشايد.
امام على عليه السلام :هيچ كس به جايگاه رفيع آخرت نمى رسد ، مگر با اخلاص در عمل ، كوتاه كردن آرزو و در پيش گرفتن تقوا.
امام على عليه السلام :كسى كه سراى اقامتش را آباد كند ، خردمند است.
امام على عليه السلام :خردمند ، كسى است كه بر هوس خويش چيره شود و آخرتش را به دنيايش نفروشد.
امام على عليه السلام :خردمند ، كسى است كه از شهوتش دورى كند و دنيايش را به آخرتش بفروشد.
.
ص: 440
عنه عليه السلام :مَن لَم يُؤثِرِ الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا فَلا عَقلَ لَهُ . (1)
عنه عليه السلام :مَن أحَبَّ فَوزَ الآخِرَةِ فَعَلَيهِ بِالتَّقوى . (2)
عنه عليه السلام :مَن سَعى لِدارِ إقامَتِهِ ، خَلُصَ عَمَلُهُ وكَثُرَ وَجَلُهُ . (3)
عنه عليه السلام :مَن سَلِمَ مِنَ المَعاصي عَمَلُهُ ، بَلَغَ مِنَ الآخِرَةِ أمَلَهُ . (4)
عنه عليه السلام :أسعَدُ النّاسِ بِالدُّنيا التّارِكُ لَها ، وأسعَدُهُم بِالآخِرَةِ العامِلُ لَها . (5)
عنه عليه السلام :إن رَغِبتُم فِي الفَوزِ وكَرامَةِ الآخِرَةِ ، فَخُذوا مِنَ الفَناءِ لِلبَقاءِ . (6)
عنه عليه السلام :عَوِّد نَفسَكَ فِعلَ المَكارِمِ وتَحَمُّلَ أعباءِ المَغارِمِ ؛ تَشرُف نَفسُكَ ، وتُعمَر آخِرَتُكَ ، ويَكثُر حامِدوكَ . (7)
عنه عليه السلام :أوفَرُ النّاسِ حَظّا مِنَ الآخِرَةِ ، أقَلُّهُم حَظّا مِنَ الدُّنيا . (8)
عنه عليه السلام :حَصِّلُوا الآخِرَةَ بِتَركِ الدُّنيا ، ولا تُحَصِّلوا بِتَركِ الدّينِ الدُّنيا . (9)
عنه عليه السلام :مَن رَغِبَ في نَعيمِ الآخِرَةِ قَنَعَ بِيَسيرِ الدُّنيا . (10)
عنه عليه السلام :مَن أيقَنَ بِالآخِرَةِ سَلا (11) عَنِ الدُّنيا . (12)
.
ص: 441
امام على عليه السلام :كسى كه آخرت را بر دنيا ترجيح ندهد ، از خِرَد ، بى بهره است.
امام على عليه السلام :هر كس رس_تگارى آخ_رت را دوس_ت دارد ، ب_ايد تقوا پيشه كند.
امام على عليه السلام :كسى كه براى سراى اقامتش بكوشد ، عملش خالص مى گردد و بيمش فزونى مى گيرد.
امام على عليه السلام :هر كس اعمالش از معصيت به سلامت مانَد ، به آرزويش از آخرت ، دست مى يابد.
امام على عليه السلام :كام رواترينِ مردم از دنيا ، كسى است كه آن را رها مى كند ؛ و كام رواترينِ مردم از آخرت ، كسى است كه براى آن ، كار مى كند.
امام على عليه السلام :اگر خواهان رستگارى و عزّتمندىِ آخرت هستيد ، از اين سراى فانى ، براى سراى باقى [ ، توشه ]برگيريد.
امام على عليه السلام :خود را به پايبندى به ارزش هاى اخلاقى و به دوش كشيدن بار غرامت ها و بدهى ها[ى ديگران و پرداختن از طرف آنها ]عادت بده تا جانت شريف گردد و آخرتت آباد شود و ستايندگانت فزونى گيرند .
امام على عليه السلام :پربهره ترينِ مردم از آخرت ، آنان اند كه از دنيا كم بهره تر باشند .
امام على عليه السلام :با ترك [علاقه مندى به] دنيا ، آخرت را تحصيل كنيد و با ترك دين ، دنيا را تحصيل نكنيد.
امام على عليه السلام :كسى كه به نعمت هاى آخرت راغب باشد ، به اندكِ دنيا قناعت مى ورزد.
امام على عليه السلام :كسى كه به آخرت يقين داشته باشد ، دنيا را فراموش مى كند.
.
ص: 442
عنه عليه السلام :مَن أيقَنَ بِالآخِرَةِ أعرَضَ عَنِ الدُّنيا . (1)
عنه عليه السلام :ذِلَّ في نَفسِكَ وعِزَّ في دينِكَ ، وصُن آخِرَتَكَ وَابذُل دُنياكَ . (2)
عنه عليه السلام :كَيفَ يَعمَلُ لِلآخِرَةِ المَشغولُ بِالدُّنيا؟! (3)
عنه عليه السلام :صَلاحُ الآخِرَةِ رَفضُ الدُّنيا . (4)
عنه عليه السلام :لا يُدرِكُ أحَدٌ ما يُريدُ مِنَ الآخِرَةِ إلّا بِتَركِ ما يَشتَهي مِنَ الدُّنيا . (5)
عنه عليه السلام :مَن أحَبَّ الدّارَ الباقِيَةَ ، لَهِيَ (6) عَنِ اللَّذّاتِ . (7)
إرشاد القلوب عن سويد بن غفلة :دَخَلتُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام بَعدَما بويِعَ بِالخِلافَةِ ، وهُوَ جالِسٌ عَلى حَصيرٍ صَغيرٍ لَيسَ فِي البَيتِ غَيرُهُ ، فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، بِيَدِكَ بَيتُ المالِ ولَستُ أرى فِي بَيتِكَ شَيئا مِمّا يَحتاجُ إلَيهِ البَيتُ! فَقالَ : يَابنَ غَفلَةَ ، إنَّ اللَّبيبَ لايَتَأثَّثُ في دارِ النُّقلَةِ ، ولَنا دارٌ قَد نَقَلنا إلَيها خَيرَ مَتاعِنا ، وإنّا عَن قَليلٍ إلَيها صائِرونَ . (8)
الإمام الكاظم عليه السلام_ لِ_هِشامِ بنِ الحَكَمِ _ :يا هِشامُ ، إنَّ المَسيحَ عليه السلام قالَ لِلحَوارِيّينَ : ... يا عَبيدَ الدُّنيا ، بِحَقٍّ أقولُ لَكُم : لا تُدرِكونَ شَرَفَ الآخِرَةِ إلّا بِتَركِ ما تُحِبّونَ ، فَلا تُنظِروا بِالتَّوبَةِ غَدا ؛ فَإِنَّ دونَ غَدٍ يَوما ولَيلَةً و قَضاءَ اللّهِ فيهِما يَغدو و يَروحُ . (9)
.
ص: 443
امام على عليه السلام :كسى كه به آخرت يقين داشته باشد ، از دنيا روى مى گرداند.
امام على عليه السلام :در نَفْسَت خوار و در دينَت عزيز باش و آخرتت را حفظ كن و دنيايت را ببخش.
امام على عليه السلام :كسى كه سرگرم دنياست ، چگونه براى آخرت كار كند؟!
امام على عليه السلام :ساختن (آباد كردن) آخرت ، در گرو رها كردن دنياست.
امام على عليه السلام :هيچ كس به آنچه از آخرت مى خواهد ، نمى رسد ، مگر با رها كردن آنچه از دنيا مى خواهد.
امام على عليه السلام :هر كه سراى ماندگار را دوست دارد ، از لذّت ها روى مى گرداند.
إرشاد القلوب_ به نقل از سويد بن غفله _ :پس از آن كه با امير مؤمنان عليه السلام بيعت خلافت شد ، بر ايشان وارد شدم . بر بورياى كوچكى نشسته بود و جز آن ، چيزى در اتاق نبود . گفتم : اى امير مؤمنان! بيت المال در اختيار شماست و من در اتاق شما از آنچه يك اتاق به آن نياز دارد ، چيزى نمى بينم! فرمود : «اى پسر غفله! خردمند ، براى سرايى كه بايد از آن منتقل شود ، اثاثْ تهيّه نمى كند . ما را سرايى است كه بهترين كالاى خويش را بدان جا انتقال داده ايم و خود نيز به زودى ره سپار آن خواهيم شد» .
امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حَكَم _ :اى هشام! مسيح عليه السلام به حواريان فرمود : « ... اى بندگان دنيا! حقيقتى را به شما بگويم : به شرافت آخرت نمى رسيد ، مگر با وا نهادن آنچه دوست مى داريد . پس ، كار توبه را به فردا ميفكنيد ؛ زيرا قبل از فردا[ىِ قيامت] ، روز و شبى است و قضاى (حُكم) خداوند در آن روز و شب ، آمد و شد مى كند» .
.
ص: 444
عيسى عليه السلام :مِن خُبثِ الدُّنيا أنَّ اللّهَ عُصِيَ فيها ، وأنَّ الآخِرَةَ لا تُنالُ إلّا بِتَركِها . (1)
عنه عليه السلام_ مِن مَواعِظِهِ فِي الإِنجيلِ وغَيرِهِ _ :بِحَقٍّ أقولُ لَكُم يا عَبيدَ الدُّنيا ، كَيفَ يُدرِكُ الآخِرَةَ مَن لا تَنقُصُ شَهوَتُهُ مِنَ الدُّنيا ولا تَنقَطِعُ مِنها رَغبَتُهُ؟ (2)
4 / 4ما يُخَرِّبُ الآخِرَةَالكتاب«فَأَمَّا مَن طَغَى * وَ ءَاثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى » . (3)
«وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ (4) بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ ». (5)
«مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ * أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ » . (6)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في وَصاياهُ لِابنِ مَسعودٍ _ :يَابنَ مَسعودٍ ... اِتَّقِ اللّهَ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ ... فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ » (7) . ولا تُؤثِرَنَّ الحَياةَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ بِاللَّذّاتِ وَالشَّهَواتِ؛ فَإِنَّهُ تَعالى يَقولُ في كِتابِهِ: «فَأَمَّا مَن طَغَى * وَ ءَاثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى» يَعنِي الدُّنيا المَلعونَةَ، وَالمَلعونَ ما فيها إلّا ما كانَ للّهِِ. (8)
.
ص: 445
عيسى عليه السلام :از پليدى دنيا ، اين است كه خداوند در آن معصيت مى شود ، و آخرت به دست نمى آيد ، مگر با ترك دنيا.
عيسى عليه السلام_ از اندرزهايش در انجيل و جز آن _ :حقيقتى را به شما بگويم : اى بندگان دنيا! كسى كه دنياخواهىِ او كم نمى شود و رشته رغبتش به دنيا قطع نمى گردد ، چگونه به آخرت دست يابد؟!
4 / 4آنچه آخرت را ويران مى كندقرآن«امّا هر كه طغيان كرد و زندگى دنيوى را برگزيد ، پس جايگاه او همان آتش است» .
«و روزى كه آنانى كه كفر ورزيده اند ، بر آتش عرضه مى شوند ، [به آنان مى گويند: ]نعمت هاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان صرف كرديد و از آنها برخوردار شديد . پس امروز به سزاى آن كه در زمين ، به ناحق سركشى مى نموديد و به سبب اين كه نافرمانى مى كرديد ، به عذاب خفّت آور ، كيفر داده مى شويد» .
«كسانى كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند ، [جزاى] كارهايشان را در آن به طور كامل به آنها مى دهيم و به آنان در آن جا كم داده نخواهد شد . اينان ، كسانى هستند كه در آخرت ، جز آتش برايشان نخواهد بود و آنچه در آن جا (دنيا) كرده اند ، به هدر رفته و آنچه انجام مى داده اند ، باطل گرديده است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش هايش به ابن مسعود _ :اى پسر مسعود! ... در نهان و آشكار از خدا بترس ... ؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد : «و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد ، دو بهشت است» و با در پيش گرفتن لذّات و شهوات ، زندگى دنيا را بر آخرت بر مگزين ؛ زيرا خداى متعال در كتابش مى فرمايد : «و امّا هر كه طغيان كرد و زندگى دنيوى را برگزيد ، پس جايگاه او ، همان آتش است» . مقصود ، دنياى لعنت شده است . هر آنچه در دنياست ، لعنت شده است ، مگر آنچه براى خدا باشد.
.
ص: 446
عنه صلى الله عليه و آله_ لعليٍّ عليه السلام _ :يا عَلِيُّ ، مَن عَرَضَت لَهُ دُنياهُ وآخِرَتُهُ فَاختارَ الآخِرَةَ وتَرَكَ الدُّنيا فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أخَذَ الدُّنيا استِخفافا بِآخِرَتِهِ فَلَهُ النّارُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ألا ومَن عَرَضَت لَهُ دُنيا وآخِرَةٌ فَاختارَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ لَقِيَ اللّهَ يَومَ القِيامَةِ ولَيسَت لَهُ حَسَنَةٌ يَتَّقي بِهَا النّارَ ، ومَنِ اختارَ الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا وتَرَكَ الدُّنيا رَضِيَ اللّهُ عَنهُ وغَفَرَ لَهُ مَساوِئَ عَمَلِهِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :زِيادَةُ الدُّنيا تُفسِدُ الآخِرَةَ . (3)
عنه عليه السلام :مَن رَضِيَ بِالدُّنيا فاتَتهُ الآخِرَةُ . (4)
عنه عليه السلام :ما ظَفِرَ بِالآخِرَةِ مَن كانَتِ الدُّنيا مَطلَبَهُ . (5)
عنه عليه السلام :ما زادَ فِي الدُّنيا نَقَصَ فِي الآخِرَةِ . (6)
.
ص: 447
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به على عليه السلام _ :اى على ! هر كس دنيا و آخرت برايش پيش آيد (بر سر دو راهىِ دنيا و آخرت قرار گيرد) و آخرت را برگزيند و دنيا را وا نهد ، بهشت ، از آنِ اوست ؛ و هر كس ، از روى سبك شمردن آخرتش ، دنيا را برگيرد ، آتش ، از آنِ اوست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدانيد كه هر كس ، امرى دنيوى و اخروى برايش پيش آيد و او دنيا را بر آخرت برگزيند ، روز قيامت در حالى خداوند را ملاقات مى كند كه براى وى حسنه اى نيست كه به واسطه آن ، خود را از آتش نگه بدارد ؛ و هر كس آخرت را بر دنيا برگزيند و دنيا را وا گذارَد ، خداوند از او خشنود مى گردد و اعمال بدش را مى آمرزد.
امام على عليه السلام :فزونى دنيا ، آخرت را تباه مى كند.
امام على عليه السلام :كسى كه به دنيا رضايت بدهد ، آخرت از دستش مى رود.
امام على عليه السلام :كسى كه دنيا مقصود او باشد ، به آخرت دست نمى يابد.
امام على عليه السلام :آنچه بر دنيا بيفزايد ، از آخرت مى كاهد .
.
ص: 448
عنه عليه السلام :حَلاوَةُ الدُّنيا توجِبُ مَرارَةَ الآخِرَةِ وسوءَ العُقبى . (1)
عنه عليه السلام :إنَّ مَن كانَتِ العاجِلَةُ أملَكَ بِهِ مِنَ الآجِلَةِ واُمورُ الدّنيا أغلَبَ عَلَيهِ مِن اُمورِ الآخِرَةِ ، فَقَد باعَ الباقِيَ بِالفاني وتَعَوَّضَ البائِدَ عَنِ الخالِدِ ، وأهلَكَ نَفسَهُ ورَضِيَ لَها بِالحائِلِ (2) الزّائِلِ ، ونَكَبَ (3) بِها عَن نَهجِ (4) السَّبيلِ . (5)
عنه عليه السلام :مَن عَبَدَ الدُّنيا وآثَرَها عَلَى الآخِرَةِ استَوخَمَ (6) العاقِبَةَ . (7)
الإمام زين العابدين عليه السلام :ما آثَرَ قَومٌ قَطُّ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ ، إلّا ساءَ مُنقَلَبُهُم وساءَ مَصيرُهُم . (8)
.
ص: 449
امام على عليه السلام :شيرينى دنيا ، موجب تلخى آخرت و بدىِ عاقبت مى شود.
امام على عليه السلام :كسى كه اين جهان ، بيشتر مالك او باشد تا آن جهان ، و امور دنيا بر او چيره تر باشد تا امور آخرت ، هر آينه پايدار را به ناپايدار فروخته و جاويدان را با نيست شونده عوض كرده و خويشتن را به هلاكت در افكنده و به دگرگون شونده از ميان رونده ، رضايت داده و از راه روشن ، به در گشته است.
امام على عليه السلام :هر كس بنده دنيا شود و آن را بر آخرت برگزيند ، عاقبت [و مَعاد خويش] را ناگوار كرده است.
امام زين العابدين عليه السلام :هرگز مردمى دنيا را بر آخرت ترجيح ندادند ، مگر آن كه بازگشتگاه و عاقبتشان بد شد.
.
ص: 450
الفصل الخامس : تجارة الآخرة5 / 1الحَثُّ عَلى تِجارَةِ الآخِرَةِالكتاب«إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَاةَ وَ أَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ » . (1)
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» . (2)
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ». (3)
«فَلْيُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْاخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا » . (4)
«رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ ». (5)
.
ص: 451
فصل پنجم : سوداى آخرت5 / 1تشويق به سوداى آخرتقرآن«كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزى شان كرده ايم ، پنهانى و آشكارا انفاق مى كنند ، به سودايى اميد بسته اند كه هرگز كساد نمى شود» .
«همانا خدا از مؤمنان ، جان و مالشان را به [بهاى ]اين كه بهشت براى آنان باشد ، خريده است» .
«و از ميان مردم ، كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد ، و خدا به بندگان ، مهربان است» .
«پس بايد كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت سودا مى كنند ، در راه خدا بجنگند ، و هر كس در راه خدا بجنگد و كشته يا پيروز شود ، به زودى ، مُزدى بزرگ به او خواهيم داد» .
«مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى ، آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات ، غافل نمى سازد و از روزى كه در آن ، دل ها و ديده ها دگرگون مى شود ، مى هراسند» .
.
ص: 452
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في مَوعِظَتِهِ لِابنِ مَسعودٍ _ :يَابنَ مَسعودٍ ، وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّ مَن يَدَعِ الدُّنيا ويُقبِل عَلى تِجارَةِ الآخِرَةِ ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يَتَّجِرُ لَهُ مِن وَراءِ تِجارَتِهِ ويُربِحُ اللّهُ تِجارَتَهُ ، يَقولُ اللّهُ تَعالى : «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ» . (1)
سعد السعود نقلاً عن الزَّبور :يا داوُدُ ، مَن تاجَرَني فَهُوَ أربَحُ المَتاجِرِ . (2)
المعجم الكبير عن معاذ بن جبل :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يا أيُّهَا النّاسُ ، اِتَّخِذوا تَقوَى اللّهِ تِجارَةً يَأتِكُمُ (3) الرِّزقُ بِلا بِضاعَةٍ ولا تِجارَةٍ ، ثُمَّ قَرَأَ : «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ » (4) . (5)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ تَعالى : وعِزَّتي وجَلالي وعَظَمَتي وقُدرَتي وعَلائي وَارتِفاعِ مَكاني ، لايُؤثِرُ عَبدٌ هَوايَ عَلى هَواهُ إلّا جَعَلتُ غِناهُ في نَفسِهِ ، وكَفَيتُهُ هَمَّهُ ، وكَفَفتُ عَلَيهِ ضَيعَتَهُ ، وضَمَّنتُ السَّماواتِ وَالأَرضَ رِزقَهُ ، وكُنتُ لَهُ مِن وَراءِ تِجارَةِ كُلِّ تاجِرٍ . (6)
.
ص: 453
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در اندرز ايشان به ابن مسعود _ :اى پسر مسعود! سوگند به آن كه مرا به حق به پيامبرى برگزيد ، كسى كه دنيا را وا نهد و به سوداى آخرت روى آورد ، خداوند متعال از پس سوداگرى اش ، براى او تجارت مى كند و سوداگرى اش را سودآور مى گرداند . خداى متعال مى فرمايد : «مردانى كه نه تجارتى و نه داد و ستدى ، آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات ، غافل نمى سازد و از روزى كه در آن ، دل ها و ديده ها دگرگون مى شود ، مى هراسند» .
سعد السعود_ به نقل از زَبور _ :اى داوود! كسى كه با من سودا كند ، سوداى او سودآورترينِ تجارت هاست.
المعجم الكبير_ به نقل از معاذ بن جبل _ :از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد : «هان ، اى مردم! پروامندى از خدا را تجارت بگيريد تا بى هيچ كالا و تجارتى ، به شما روزى برسد» . ايشان سپس اين آيه را خواند : «و هر كس از خدا پروا كند ، خدا براى او برون شُدى قرار مى دهد و از جايى كه گمان نمى برد ، روزى اش مى دهد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال مى فرمايد : «به عزّت و جلالم و عظمت و قدرتم و بلندى و رفعت مقامم سوگند ، هيچ بنده اى دلخواه مرا بر دلخواه خودش ترجيح نمى دهد ، مگر آن كه جانش را بى نياز مى گردانم و خواستش را بر مى آورم و مَعاش او را سامان مى بخشم و آسمان ها و زمين را ضامن روزىِ او مى گردانم و از پس تجارت هر تاجرى ، هواى او را دارم».
.
ص: 454
عنه صلى الله عليه و آله :منَ خافَ أدلَجَ (1) ، ومَن أدلَجَ بَلَغَ المَنزِلَ ، ألا إنَّ سِلعَةَ اللّهِ غالِيَةٌ ، ألا إنَّ سِلعَةَ اللّهِ الجَنَّةُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ دُنياهُ أضَرَّ بِآخِرَتِهِ ، ومَن أحَبَّ آخِرَتَهُ أضَرَّ بِدُنياهُ ، فَآثِروا ما يَبقى عَلى ما يَفنى . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ في طَلَبِ الدُّنيا إضرارا بِالآخِرَةِ ، وفي طَلَبِ الآخِرَةِ إضرارا بِالدُّنيا ، فَأَضِرّوا بِالدُّنيا فَإِنَّها أولى بِالإِضرارِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن تاجَرَ اللّهَ رَبِحَ . (5)
عنه عليه السلام :تاجِرِ اللّهَ تَربَح . (6)
عنه عليه السلام_ في وَصفِ المُتَّقينَ _ :صَبَروا أيّاما قَصيرَةً أعقَبَتهُم راحَةً طَويلَةً ، تِجارَةٌ مُربِحَةٌ يَسَّرَها لَهُم رَبُّهُم . (7)
.
ص: 455
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه ترسيد ، سرِ شب راه پيمود و آن كه سرِ شب راه پيمود ، به منزل رسيد . بدانيد كه كالاى خدا گران است . بدانيد كه كالاى خدا بهشت است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه دنيا را دوست داشت ، به آخرتش زيان زد ، و هر كه آخرتش را دوست داشت ، به دنيايش زيان زد . پس آنچه را كه ماندنى است ، بر آنچه فانى است ، برگزينيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در دنياطلبى ، زيان هايى براى آخرت است و در آخرت طلبى ، زيان هايى براى دنياست . پس به دنيا زيان بزنيد كه آن به زيان زدن ، سزاوارتر است.
امام على عليه السلام :آن كه با خدا سودا كرد ، سود بُرد.
امام على عليه السلام :با خدا سودا كن تا سود برى.
امام على عليه السلام_ در توصيف تقواپيشگان _ :چند روزى كوتاه ، شكيبايى كردند و در پى آن ، به آسايش طولانى دست يافتند ؛ سودايى سودآور كه پروردگارشان برايشان فراهم آورد.
.
ص: 456
عنه عليه السلام :إنّي لَم أرَ مِثلَ الجَنَّةِ نامَ طالِبُها ، ولا كَالنّارِ نامَ هارِبُها ، ولا أكثَرَ مُكتَسِبا مِمَّن كَسَبَهُ اليَوم (1) تُذخَرُ فيهِ الذَّخائِرُ وتُبلى فيهِ السَّرائِرُ . (2)
عنه عليه السلام :بيعوا ما يَفنى بِما يَبقى ، وتَعَوَّضوا بِنَعيمِ الآخِرَةِ عَن شَقاءِ الدُّنيا . (3)
عنه عليه السلام :كونوا مِمَّن عَرَفَ فَناءَ الدُّنيا فَزَهَدَ فيها ، وعَلِمَ بَقاءَ الآخِرَةِ فَعَمِلَ لَها . (4)
عنه عليه السلام :اِعلَموا أنَّ ما نَقَصَ مِنَ الدُّنيا وزادَ فِي الآخِرَةِ خَيرٌ مِمّا نَقَصَ مِنَ الآخِرَةِ وزادَ فِي الدُّنيا ، فَكَم مِن مَنقوصٍ رابِ_حٍ ومَزيدٍ خاسِرٍ . (5)
عنه عليه السلام :ألا حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ (6) لِأَهلِها؟! إنَّهُ لَيسَ لِأَنفُسِكُم ثَمَنٌ إلَا الجَنَّةَ ؛ فَلا تَبيعوها إلّا بِها . (7)
عنه عليه السلام :إنَّ مَن باعَ نَفسَهُ بِغَيرِ الجَنَّةِ فَقَد عَظُمَت عَلَيهِ المِحنَةُ . (8)
عنه عليه السلام :ألا إنَّهُ قَد أدبَرَ مِنَ الدُّنيا ما كانَ مُقبِلاً وأقبَلَ مِنها ما كانَ مُدبِرا ، وأزمَعَ (9) التَّرحالَ عِبادُ اللّهِ الأَخيارُ ، وباعوا قَليلاً مِنَ الدُّنيا لايَبقى بِكَثيرٍ مِنَ الآخِرَةِ لا يَفنى . (10)
.
ص: 457
امام على عليه السلام :چيزى چون بهشت نديدم كه طالب آن خفته باشد ؛ و چيزى همانند آتش نديدم كه گريزانِ از آن ، در خواب رفته باشد ؛ و سود بَرنده تر از كسى نديدم كه براى روزى كسب كرده كه در آن روز ، اندوخته ها اندوخته مى شود و نهان ها آشكار مى گردد.
امام على عليه السلام :آنچه را از بين مى رود ، به آنچه مى ماند ، بفروشيد و سختى دنيا را با [ناز و] نعمت آخرت ، عوض كنيد.
امام على عليه السلام :از كسانى باشيد كه دانست دنيا فانى است و بِدان زُهد ورزيد ، و دريافت كه آخرت ، باقى است و براى آن كار كرد.
امام على عليه السلام :بدانيد كه آنچه از دنيا مى كاهد و به آخرت مى افزايد ، بهتر است از آنچه از آخرت مى كاهد و به دنيا مى افزايد ؛ زيرا چه بسيار اندكى كه سود كرد و [چه بسيار ]افزونى كه زيان كرد!
امام على عليه السلام :آيا آزاده اى يافت نمى شود كه اين ته مانده غذا در دهان را براى كسى كه در خورِ آن است ، وا نهد؟ (1) به راستى كه جان هاى شما را بهايى جز بهشت نيست . پس آنها را جز به بهشت مفروشيد.
امام على عليه السلام :هر كس خود را به چيزى جز بهشت بفروشد ، رنج بسيار مى كشد.
امام على عليه السلام :آگاه باشيد كه آنچه از دنيا روى آورده بود ، پشت كرده و آنچه از آن پشت كرده بود ، روى آورده است و بندگان نيك خدا ، بار كوچيدن بر بستند و اين دنياى اندكِ نامانا را به بسيارِ آخرتِ مانا فروختند.
.
ص: 458
عنه عليه السلام_ في يَومِ صِفّينَ _ :ألا رَجُلٌ يَشري نَفسَهُ للّهِِ ويَبيعُ دُنياهُ بِآخِرَتِهِ؟ (1)
عنه عليه السلام :الدُّنيا دارُ مَمَرٍّ لا دارُ مَقَرٍّ ، وَالنّاسُ فيها رَجُلانِ : رَجُلٌ باعَ فيها نَفسَهُ فَأَوبَقَها (2) ورَجُلٌ ابتاعَ نَفسَهُ فَأَعتَقَها . (3)
عنه عليه السلام :لَيسَ مَنِ ابتاعَ نَفسَهُ فَأَعتَقَها كَمَن باعَ نَفسَهُ فَأَوبَقَها . (4)
عنه عليه السلام :الرّابِ_حُ مَن باعَ الدُّنيا بِالآخِرَةِ ، وَاستَبدَلَ بِالآجِلَةِ عَنِ العاجِلَةِ . (5)
عنه عليه السلام :بِضاعَةُ الآخِرَةِ كاسِدَةٌ (6) ، فَاستَكثِر مِنها في أوانِ كَسادِها . (7)
عنه عليه السلام :مَنِ اتَّخَذَ طاعَةَ اللّهِ بِضاعةً أتَتهُ الأَرباحُ مِن غَيرِ تِجارَةٍ . (8)
عنه عليه السلام :لا رِبحَ كَالثَّوابِ . (9)
.
ص: 459
امام على عليه السلام_ در روز صفّين _ :آيا مردى نيست كه جان خويش را به خدا بفروشد و آخرتش را به دنيايش بخرد؟
امام على عليه السلام :دنيا سراى گذر است ، نه سراى ماندن . و مردم در آن ، دو دسته اند : يكى آن كه در دنيا جان خود را فروخت و آن را به هلاكت ( / اسارت) در افكند ، و ديگرى آن كه جانش را خريد و آن را آزاد كرد.
امام على عليه السلام :آن كه جان خويش را خريد و آزادش ساخت ، همانند آن كسى نيست كه جانش را فروخت و به هلاكتش افكند ( / اسير و خوارش كرد) .
امام على عليه السلام :سود برنده ، كسى است كه دنيا را به آخرت فروخت و اين جهان را با آن جهان ، عوض كرد.
امام على عليه السلام :[بازارِ] كالاى آخرت ، كساد است . پس در زمان كساد آن ، از اين كالا بسيار فراهم آور.
امام على عليه السلام :كسى كه طاعت خدا را كالا (سرمايه تجارت) قرار دهد ، بى آن كه تجارتى كند ، سودها به سوى او سرازير مى شوند .
امام على عليه السلام :هيچ سودى چون ثواب نيست.
.
ص: 460
عنه عليه السلام :اِكتِسابُ الثَّوابِ أفضَلُ الأَرباحِ ، وَالإِقبالُ عَلَى اللّهِ رَأسُ النَّجاحِ . (1)
عنه عليه السلام :اِكتِسابُ الحَسَناتِ مِن أفضَلِ المَكاسِبِ . (2)
عنه عليه السلام :الدُّنيا دارُ صِدقٍ لِمَن عَرَفَها ، ومِضمارُ الخَلاصِ لِمَن تَزَوَّدَ مِنها ، هِيَ مَهبَطُ وَحيِ اللّهِ ومَتجَرُ أولِيائِهِ ، اتَّجَروا فَربِحُوا الجَنَّةَ . (3)
عنه عليه السلام :الرّابِ_حُ مَن باعَ العاجِلَةَ بِالآجِلَةِ . (4)
عنه عليه السلام :مَنِ ابتاعَ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ رَبِحَهُما . (5)
عنه عليه السلام :صُن دينَكَ بِدُنياكَ تَربَحهُما ، ولا تَصُن دُنياكَ بِدينِكَ فَتَخسَرهُما . (6)
الإمام زين العابدين عليه السلام :مَن تَعزّى عَنِ الدُّنيا بِثَوابِ الآخِرَةِ فَقَد تَعزّى عَن حَقيرٍ بِخَطيرٍ ، وأعظَمُ مِن ذلِكَ مَن عَدَّ فائِتَها سَلامَةً نالَها وغَنيمَةً أُعينَ عَلَيها . (7)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _ :اللّهُمَّ ومَتى وَقَفنا بَينَ نَقصَينِ في دينٍ أو دُنيا فَأَوقِعِ النَّقصَ بِأَسرَعِهِما فَناءً ، وَاجعَلِ التَّوبَةَ في أطوَلِهِما بَقاءً . وإذا هَمَمنا بِهَمَّينِ يُرضيكَ أحَدُهُما عَنّا ويُسخِطُكَ الآخَرُ عَلَينا ، فَمِل بِنا إلى ما يُرضيكَ عَنّا ، وأوهِن قُوَّتَنا عَمّا يُسخِطُكَ عَلَينا ، ولا تُخَلِّ في ذلِكَ بَينَ نُفوسِنا وَاختِيارِها ؛ فَإِنَّها مُختارَةٌ لِلباطِلِ إلّا ما وَفَّقتَ ، أمّارَةٌ بِالسّوءِ إلّا ما رَحِمتَ . (8)
.
ص: 461
امام على عليه السلام :كسب كردن ثواب ، برترين سود است ، و روى آوردن به خدا ، اساس كاميابى است.
امام على عليه السلام :كسب كردن حسنات ، از برترين درآمدهاست.
امام على عليه السلام :دنيا سراى راستى است براى آن كس كه آن را شناخت ، و ميدان رهايى است براى آن كس كه از آن توشه برداشت . دنيا فرودگاه وحى خداوند و تجارت خانه اولياى اوست . [آنان] تجارت كردند و بهشت را سود بردند.
امام على عليه السلام :سود برنده ، كسى است كه اين جهان را به آن جهان فروخت.
امام على عليه السلام :كسى كه آخرتش را با دنيايش بخرد ، هر دو را سود مى برد.
امام على عليه السلام :دينت را با دنيايت نگه دار تا هر دو را سود ببرى ، و دينت را ابزار نگهدارى دنيايت قرار مده كه هر دو را از كف مى دهى.
امام زين العابدين عليه السلام :كسى كه به خاطر ثواب آخرت ، در برابر [از دست دادن] دنيا شكيبايى ورزد ، هر آينه به خاطر امر مهمّى ، در برابر چيزى حقير ، شكيبايى ورزيده است . از اين مهم تر ، كسى است كه آنچه را از دنيا از دستش رفته ، سلامتى مى داند كه به آن دست يافته و غنيمتى مى شمارد كه براى [به دست آوردن] آن ، يارى شده است.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _ :بار خدايا! هر گاه ميان دو نقصان ، يكى در دين و يكى در دنيا ، قرار گرفتيم ، نقصان را در همانى قرار بده كه زودگذرتر است و توبه را در همانى قرار بده كه ماندگارتر است ، و هر گاه ميان دو خواست قرار گرفتيم كه يكى از آن دو ، تو را از ما خشنود مى سازد و آن ديگرى ، تو را بر ما خشمگين مى نمايد ، ما را به آنى متمايل گردان كه تو را از ما خشنود مى سازد و نيروى ما را به آن يك كه تو را بر ما خشمگين مى نمايد ، سست بگردان و در آن ، ما را به اختيار خودمان وا مگذار ؛ زيرا نفْس هاى ما ، اگر توفيق خود را يارشان نگردانى ، باطل را بر مى گزينند و در صورتى كه تو رحم نكنى ، به بدى فرمان مى دهند.
.
ص: 462
عنه عليه السلام_ في مُناجاةِ العارِفينَ _ :إلهي فَاجعَلنا مِنَ الَّذينَ تَوَشَّحَت (1) أشجارُ الشَّوقِ إلَيكَ في حَدائِقِ صُدورِهِم ... وَاستَقَرَّ بِإِدراكِ السُّؤولِ ونَيلِ المَأمولِ قَرارُهُم ، ورَبِحَت في بَيعِ الدُّنيا بِالآخِرَةِ تِجارَتُهُم . (2)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في وَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _ :وأنتَ الَّذي زِدتَ فِي السَّومِ عَلى نَفسِكَ لِعِبادِكَ ، تُريدُ رِبحَهُم في مُتاجَرَتِهِم لَكَ وفَوزَهُم بِالوِفادَةِ عَلَيكَ وَالزِّيادَةِ مِنكَ فَقُلتَ تَبارَكَ اسمُكَ وتَعالَيتَ : «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا» (3) وقُلتَ : «مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّاْئَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ » (4) وما أنزَلتَ مِن نَظائِرِهِنَّ فِي القُرآنِ مِن تَضاعيفِ الحَسَناتِ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :تَقولُ إذا أصبَحتَ وأمسَيتَ : ... اللّهُمَّ إنَّ اللَّيلَ وَالنَّهارَ خَلقانِ مِن خَلقِكَ فَلا تَبتَلِيَنّي فيهِما بِجُرأَةٍ عَلى مَعاصيكَ ، ولا رُكوبٍ لِمَحارِمِكَ ، وَارزُقني فيهِما عَمَلاً مُتَقَبَّلاً وسَعيا مَشكورا وتِجارَةً لَن تَبورَ . (6)
.
ص: 463
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجاة العارفين _ :معبود من! ما را از كسانى قرار بده كه باغ هاى سينه هاى آنان ، كمربند مرصّع نشانِ شوقِ به تو را بر كمر بسته اند (1) ... و نهادِ آنان با رسيدن به خواسته شان و نِيل به آرزويشان آرام گرفته است و با فروختن دنيا به آخرت ، تجارتى سودآور كرده اند.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در وداع با ماه رمضان _ :و تو كسى هستى كه در معامله با بندگانت ، همواره به سود آنان ، بر بها مى افزايى و مى خواهى كه در سوداى با تو ، آنان سود برند و كامياب و با دست پُر از جانب تو ، به پيشگاهت وارد شوند . پس تو _ كه خجسته نام و بلندمرتبه اى _ فرمودى : «هر كس كار نيكى بياورَد ، ده برابر به او پاداش داده مى شود و هر كه بدى بياورَد ، تنها همانند آن كيفر مى بيند» و نيز فرمودى : «مَثَل آنان كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند ، مَثَل دانه اى است كه هفت خوشه بر آورَد و در هر خوشه اى ، صد دانه باشد . خدا پاداش هر كس را كه بخواهد ، چند برابر مى كند» و نيز فرمودى : «كيست كه به خدا قرض الحسنه بدهد تا خدا بر آن ، چند برابر بيشتر بيفزايد؟» و امثال اين آيات كه در قرآن در باره چند برابر كردن حسنات ، فرو فرستاده اى.
امام صادق عليه السلام :در هر بام و شام مى گويى : « ... بار خدايا! شب و روز ، دو آفريده از آفريده هاى تو هستند . پس در آنها مرا گرفتار گستاخى بر معاصى ات و ارتكاب حرام هايت مگردان ، و در آنها مرا عملى پذيرفته ، تلاشى در خورِ تقدير ، و تجارتى كه هرگز كساد نمى شود ، روزى فرما.
.
ص: 464
الإمام الكاظم عليه السلام_ مِن دُعائِهِ عَقيبَ الفَريضَةِ _ :اللّهُمَّ بِبِرِّكَ القَديمِ ... أنتَ اللّهُ الَّذي لا إلهَ إلّا أنتَ لَقَد فازَ مَن والاكَ ، وسَعَدَ مَن ناجاكَ ، وعَزَّ مَن ناداكَ ، وظَفِرَ مَن رَجاكَ ، وغَنِمَ مَن قَصَدَكَ ، ورَبِحَ مَن تاجَرَكَ . (1)
عنه عليه السلام :لا رِبحَ إلّا لِمَن باعَ اللّهَ نَفسَهُ . (2)
لقمان عليه السلام_ لِابنِهِ يَعِظُهُ _ :يا بُنَيَّ ، اِتَّخِذ تَقوَى اللّهِ تِجارَةً تَأتِكَ الأَرباحُ مِن غَيرِ بِضاعَةٍ . (3)
5 / 2تَفسيرُ تِجارَةِ الآخِرَةِالكتاب«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ » . (4)
«إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَاةَ وَ أَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ» . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن وَصاياهُ لِابنِ مَسعودٍ _ :يَابنَ مَسعودٍ ، كُلُّ ما أبصَرتَهُ بِعَينِكَ وَاستَخلاهُ (6) قَلبُكَ فَاجعَلهُ للّهِِ ، فَذلِكَ تِجارَةُ الآخِرَةِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ يَقولُ : «مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ » (7) . (8)
.
ص: 465
امام كاظم عليه السلام_ از دعاى ايشان در تعقيبات نماز _ :بار خدايا! به حقّ احسان ديرين و ازلى ات ... ؛ تويى آن خدايى كه معبودى جز تو نيست . هر آينه رستگار شد آن كه پيروى تو كرد ، و نيك بخت شد آن كه با تو به راز و نياز پرداخت ، و عزّتمند شد آن كه تو را صدا زد ، و كامياب شد آن كه به تو اميد بست ، و غنيمت بُرد آن كه آهنگ [كوى] تو كرد ، و سود بُرد آن كه با تو سودا كرد.
امام كاظم عليه السلام :سود نبُرد ، مگر آن كس كه خويشتن را به خدا فروخت.
لقمان عليه السلام_ در اندرز به فرزندش _ :فرزندم! پروا از خدا را تجارت خود گردان تا بى هيچ سرمايه اى ، سودها به سوى تو سرازير شوند.
5 / 2معناى سوداگرى آخرتقرآن«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى (سودايى) ره نمون شوم كه شما را از عذابى دردناك مى رهاند ؟ به خدا و رسول او ايمان آوريد و در راه خدا با اموال و جان هايتان جهاد كنيد . اين براى شما بهتر است ، اگر بدانيد» .
«كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزى شان كرده ايم ، پنهانى و آشكارا انفاق مى كنند ، به تجارتى اميد بسته اند كه هرگز كساد نمى شود» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از سفارش هاى ايشان به ابن مسعود _ :اى پسر مسعود! هر آنچه را چشمت ديد و دلت هوس كرد ، براى خدا قرارش بده [ و به خاطر خدا از آن صرف نظر كن] كه اين ، تجارت آخرت است ؛ زيرا خداوند مى فرمايد : «آنچه نزد شماست ، رفتنى است و آنچه نزد خداست ، ماندنى است» .
.
ص: 466
عنه صلى الله عليه و آله :لَيسَ شَيءٌ أطيَبَ عِندَ اللّهِ مِن ريحِ فَمِ صائِمٍ تَرَكَ الطَّعامَ وَالشَّرابَ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، وآثَرَ اللّهَ عَلى ما سِواهُ ، وَابتاعَ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ ، فَإِنِ استَطَعتَ أن يَأتِيَكَ المَوتُ وأنتَ جائِعٌ ، وكَبِدُكَ ظَمآنُ فَافعَل ؛ فَإِنَّكَ تَنالُ بِذلِكَ أشرَفَ المَنازِلِ ، وتَحُلُّ مَعَ الأَبرارِ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ . (1)
مكارم الأخلاق :قالَ ابنُ مَسعودٍ [ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] : بِأَبي أنتَ واُمّي يا رَسولَ اللّهِ ، كَيفَ لي بِتِجارَةِ الآخِرَةِ؟ فقالَ صلى الله عليه و آله : لا تُريحَنَّ لِسانَكَ عَن ذِكرِ اللّهِ ، وذلِكَ أن تَقولَ : «سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُ للّهِِ ولا إلهَ إلَا اللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ» فَهذِهِ التِّجارَةُ المُربِحَةُ . وقالَ اللّهُ تَعالى : «يَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ * لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ» (2) . (3)
الإمام الرضا عليه السلام_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشَى ... » (4) _ :إنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ كانَ لِرَجُلٍ في حائِطِهِ نَخلَةٌ وكانَ يَضُرُّ بِهِ ، فَشَكا ذلِكَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَعاهُ ، فَقالَ : أعطِني نَخلَتَكَ بِنَخلَةٍ فِي الجَنَّةِ! فَأَبى . فَبَلَغَ ذلِكَ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ يُكَنّى أبَا الدَّحداحِ، فَجاءَ إلى صاحِبِ النَّخلَةِ، فَقالَ: بِعني نَخلَتَكَ بِحائِطي (5) ، فَباعَهُ ، فَجاءَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، قَدِ اشتَرَيتُ نَخلَةَ فُلانٍ بِحائِطي . قالَ : فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَلَكَ بَدَلُها نَخلَةٌ فِي الجَنَّةِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله «وَ مَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنثَى * إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى * فَأَمَّامَنْ أَعْطَى» يَعنِي النَّخلَةَ «وَ اتَّقَى * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى »بِوَعدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى» (6) . (7)
.
ص: 467
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزد خداوند ، چيزى خوش تر از بوى دهان روزه دارى نيست كه به خاطر خداى پروردگار جهانيان ، از خوردن و آشاميدن ، خوددارى ورزيده و خدا را بر ما سِواى او برگزيده و آخرتش را به دنيايش خريده است . پس اگر مى توانى كارى كنى كه وقتى مرگْ تو را در مى رسد ، گرسنه باشى و جگرت تشنه باشد ، چنين كن ؛ زيرا با اين كار ، به عالى ترين منازل مى رسى و با نيكان و شهيدان و شايستگان ، همنشين مى شوى .
مكارم الأخلاق :ابن مسعود [به پيامبر خدا] گفت : پدر و مادرم به فدايت ، اى پيامبر خدا! چگونه تجارت آخرت كنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هرگز زبانت را از ياد خدا مياساى ، يعنى اين كه [پيوسته ]بگويى : سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه و اللّه أكبر . اين است تجارت سودآور . خداى متعال مى فرمايد : «به تجارتى اميد بسته اند كه هرگز كساد نمى شود ، تا مُزدهاى آنان را به تمام و كمال ، به آنان بدهد و از فضل خويش بر آنان بيفزايد» » .
امام رضا عليه السلام_ در تفسير آيه شريف : «و سوگند به شب ، آن گاه كه فرو پوشد ...» _ :مردى در باغ يكى از انصار ، درخت خرمايى داشت و اين ، موجب آسيب رسانى [و مزاحمتِ ]وى براى مرد انصارى شده بود . مرد انصارى ، از اين موضوع به پيامبر خدا شكايت كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله او را فرا خواند و فرمود : «درخت خرمايَت را به درخت خرمايى در بهشت به من بفروش!» ، ولى مرد نپذيرفت. اين خبر به گوش مردى ديگر از انصار (معروف به ابو دحداح) رسيد . پس نزد صاحب نخل آمد و گفت : درخت خرمايت را به باغ خرمايم مى خرم . او بدين صورت ، باغش را فروخت و سپس نزد پيامبر خدا آمد و گفت : اى پيامبر خدا! نخل فلانى را با باغم خريدم. پيامبر خدا به او فرمود : «به جاى آن ، يك نخل در بهشت از آنِ توست» . پس خداوند متعال ، اين آيه را بر پيامبرش صلى الله عليه و آله نازل فرمود : «و سوگند به آن كه نر و ماده را آفريد ، همانا تلاش شما پراكنده است . امّا آن كه عطا كرد» يعنى درخت خرما را «و پروا داشت و پاداش نيكوتر را تصديق كرد» يعنى وعده پيامبر خدا را ، «به زودى ، راه آسانى را پيش پاى او خواهيم گذاشت» .
.
ص: 468
مسند ابن حنبل عن أنس :إنَّ رَجُلاً قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ لِفُلانٍ نَخلَةً وأنَا اُقيمُ حائِطي بِها ، فَأْمرُهُ أن يُعطِيَني حَتّى اُقيمَ حائِطي بِها . فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أعطِها إيّاهُ بِنَخلَةٍ فِي الجَنَّةِ! فَأَبى . فَأَتاهُ أبو الدَّحداحِ ، فَقالَ : بِعني نَخلَتَكَ بِحائِطي ، فَفَعَلَ ، فَأَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي قَدِ ابتَعتُ النَّخلَةَ بِحائطي ، فَاجعَلها لَهُ فَقَد أعطَيتُكَها . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «كَم مِن عِذقٍ راحَ لِأَبِي الدَّحداحِ فِي الجَنَّةِ!» قالَها مِرارا . قالَ : فَأَتَى امرَأَتَهُ فَقالَ : يا اُمَّ الدَّحداحِ اخرُجي مِنَ الحائِطِ ؛ فَإِنّي قَد بِعتُهُ بِنَخلَةٍ فِي الجَنَّةِ . فَقالَت : رَبِ_حَ البَيعُ _ أو كَلِمَةً تُشبِهُها _ . (1)
.
ص: 469
مسند ابن حنبل_ به نقل از اَنَس _ :مردى گفت : اى پيامبر خدا! فلانى درخت خرمايى [در باغ من] دارد و من مى خواهم باغم را با آن ، ديواربندى كنم . دستور دهيد درختش را به من بدهد تا با آن ، باغم را ديواربندى كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «نخلت را در ازاى نخلى در بهشت ، به او بده» . آن مرد نپذيرفت. ابو دَحداح نزد آن مرد آمد و گفت: نخلت را به باغ خرمايم بفروش. مرد فروخت. ابو دحداح ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : من آن نخل را به [بهاى] باغم خريدم . آن نخل را به آن مرد (صاحب باغ) بدهيد ؛ زيرا من آن را به شما [هديه ]مى دهم. پيامبر خدا چند بار فرمود : «چه بسيار خُرمابُن هايى كه در بهشت ، از آنِ ابو دحداح شد!» . ابو دحداح ، نزد همسرش آمد و گفت : اى اُمّ دَحداح! باغ را ترك كن ؛ زيرا من آن را به نخلى در بهشت فروختم. همسرش گفت : سوداى سودآورى است (يا جمله اى شبيه به اين) .
.
ص: 470
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ » _ :فَقالوا : لَو نَعلَمُ ما هِيَ لَبَذَلنا فيهَا الأَموالَ وَالأَنفُسَ وَالأَولادَ ، فَقالَ اللّهُ : «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ _ إلى قَولِهِ _ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» . (1)
فتح الباري عن سعيد بن جبير_ في قَولِهِ تَعالى : «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ »الآيةَ _ :لَمّا نَزَلَت قالَ المُسلِمونَ : لَو عَلِمنا هذِهِ التِّجارَةَ لَأَعطَينا فيهَا الأَموالَ وَالأَهلينَ ، فَنَزَلَت : «تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ» . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ في تَحريضِهِ النّاسَ بِصِفّينَ _ :إنَّ اللّهَ عز و جل دَلَّكُم عَلى تِجارَةٍ تُنجيكُم مِن عَذابٍ أليمٍ وتُشفي (3) بِكُم عَلَى الخَيرِ : الإِيمانِ بِاللّهِ ، وَالجِهادِ في سَبيلِ اللّهِ ، وجَعَلَ ثَوابَهُ مَغفِرَةً لِلذَّنبِ ، ومَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدنٍ ، وقالَ عز و جل : «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَّرْصُوصٌ » (4) . (5)
عنه عليه السلام :لا تِجارَةَ كَالعَمَلِ الصّالِحِ . (6)
.
ص: 471
امام باقر عليه السلام_ در باره آيه شريف : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى ره نمون شوم كه شما را از عذابى دردناك مى رهاند؟» _ :[مؤمنان ]گفتند : اگر بدانيم كه آن تجارت چيست ، جان و مال و فرزندانمان را در راه آن مى بخشيم . پس خداوند فرمود : «به خدا و رسول او ايمان آوريد و در راه خدا با اموال و جان هايتان جهاد كنيد ... . اين است رستگارى بزرگ» .
فتح البارى_ به نقل از سعيد بن جبير ، در باره آيه شريف : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى ره نمون شوم كه شما را از عذابى دردناك مى رهاند ؟» _ :چون اين آيه نازل شد ، مسلمانان گفتند : اگر بدانيم اين تجارتْ كدام است ، مال و خانواده خود را در راه آن مى دهيم . پس [دنباله آيه] نازل شد : «به خدا و رسول او ايمان آوريد» .
امام على عليه السلام_ در تحريك و ترغيب لشكريان در جنگ صفّين _ :خداوند عز و جل شما را به تجارتى ره نمون شده كه شما را از عذابى دردناك مى رهاند و شما را به خير ، نزديك مى سازد : ايمان آوردن به خدا و جهاد كردن در راه خدا . او پاداش آن را آمرزش گناه و سكونتگاه هايى خوش و پاك در باغ هاى بهشت قرار داد ، و خداوند عز و جل فرمود : «همانا خدا دوستدار كسانى است كه در راه او ، صف در صف ، جهاد مى كنند ، چنان كه گويى بنايى سُربى اند» .
امام على عليه السلام :هيچ تجارتى چون كار نيك نيست.
.
ص: 472
عنه عليه السلام :الأَعمالُ فِي الدُّنيا تِجارَةُ الآخِرَةِ . (1)
عنه عليه السلام :العَمَلُ بِطاعَةِ اللّهِ أربَحُ . (2)
عنه عليه السلام :العَمَلُ بِطاعَةِ اللّهِ أربَحُ ، ولِسانُ الصِّدقِ أزيَنُ وأنجَحُ . (3)
عنه عليه السلام :فِي الطّاعَةِ كُنوزُ الأَرباحِ . (4)
عنه عليه السلام :الطّاعَةُ وفِعلُ البِرِّ هُمَا المَتجَرُ الرّابِحُ . (5)
عنه عليه السلام :أطِع تَربَح . (6)
عنه عليه السلام :فِي الاِنفِرادِ لِعِبادَةِ اللّهِ كُنوزُ الأَرباحِ . (7)
عنه عليه السلام :مَن عَمِلَ بِالحَقِّ رَبِحَ . (8)
عنه عليه السلام :إذا أملَقتُم (9) فَتاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ . (10)
عنه عليه السلام :أزكَى المالِ مَا اشتُرِيَ بِهِ الآخِرَةُ . (11)
.
ص: 473
امام على عليه السلام :اعمال در دنيا ، تجارت آخرت اند .
امام على عليه السلام :عمل كردن به فرمان خداوند ، سودمندترين [تجارت ]است.
امام على عليه السلام :عمل كردن به فرمان خداوند ، سودمندتر است و نام نيك ، زينت بخش تر و كارگشاتر .
امام على عليه السلام :در طاعت [خداوند] ، گنج هاى سود ، نهفته است.
امام على عليه السلام :طاعت [خداوند] و انجام دادن كار نيك ، تجارت هايى سودآورند.
امام على عليه السلام :اطاعت [خدا] كن تا سود برى.
امام على عليه السلام :در تنهايىِ عبادت خداوند ، گنج هاى سود ، نهفته است.
امام على عليه السلام :هر كه به حق عمل كند ، سود مى بَرد.
امام على عليه السلام :هر گاه فقير شُديد ، به وسيله صدقه دادن ، با خدا سودا كنيد.
امام على عليه السلام :پاك ترين (/بالنده ترين) مال ، مالى است كه با آن ، آخرت خريده شود.
.
ص: 474
عنه عليه السلام :الصَّدَقَةُ أعظَمُ الرِّبحَينِ . (1)
عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالإِحسانِ ؛ فَإِنَّهُ أفضَلُ زِراعَةٍ وأربَحُ بِضاعَةٍ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنّي لَاُملِقُ أحيانا فَاُتاجِرُ اللّهَ بِالصَّدَقَةِ . (3)
الإمام المهدي عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ المَعروفِ بِدُعاءِ العَلوِيِّ المِصرِيِّ _ :اللّهُمَّ بِكَ أعوذُ وبِكَ ألوذُ ... ومِنكَ أسأَلُ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ ، و لا تَرُدَّني إلّا بِذَنبٍ مَغفورٍ و سَعيٍ مَشكورٍ و تِجارَةٍ لَن تَبورَ . (4)
5 / 3التَّحذيرُ مِنِ اشتِراء الدُّنيا بِالآخِرَةِالكتاب«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْاخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَا هُمْ يُنصَرُونَ » . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :بَشِّر هذِهِ الاُمَّةَ بِالسَّناءِ وَالرِّفعَةِ وَالدّينِ والنَّصرِ وَالتَّمكينِ فِي الأَرضِ ؛ فَمَن عَمِلَ مِنهُم عَمَلَ الآخِرَةِ لِلدُّنيا لَم يَكُن لَهُ فِي الآخِرَةِ نَصيبٌ . (6)
.
ص: 475
امام على عليه السلام :صدقه ، بزرگ ترين سوداست.
امام على عليه السلام :احسان كنيد كه آن ، برترين كِشت و سودآورترين كالا (سرمايه) است.
امام صادق عليه السلام :من گاهى اوقات ، تنگ دست مى شوم و [براى رفع تنگ دستى خود ، ]با صدقه دادن ، به تجارت با خداوند مى پردازم.
امام مهدى عليه السلام_ در دعاى معروف به دعاى عَلوى مِصرى _ :بار خدايا! به تو پناه مى برم و دست به دامن تو مى شوم ... و از تو درخواست مى كنم كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و مرا از درگاهت بر مگردانى ، مگر با آمرزش گناهم و پذيرفته شدن تلاشم و [نيز با] تجارتى كه هرگز كساد نمى شود.
5 / 3زنهاردهى از سودا كردنِ آخرت به دنياقرآن«آنان ، كسانى هستند كه زندگى دنيا را با آخرت خريدند . پس نه عذابشان سبك مى گردد و نه آنان يارى مى شوند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بشارت باد اين امّت را به بلندى و عظمت و دين و پيروزى و قدرت يافتن در زمين! پس هر كه از آنان كار آخرت را براى دنيا انجام دهد، در آخرت ، او را نصيبى نخواهد بود.
.
ص: 476
الإمام عليّ عليه السلام :إيّاكَ أن تَبيعَ حَظَّكَ مِن رَبِّكَ وزُلفَتَكَ (1) لَدَيهِ بِحَقيرٍ مِن حُطامِ الدُّنيا . (2)
عنه عليه السلام :لا يَترُكُ النّاسُ شَيئا مِن أمرِ دينِهِم لِاستِصلاحِ دُنياهُم ، إلّا فَتَحَ اللّهُ عَلَيهِم ما هُوَ أضَرُّ مِنهُ . (3)
عنه عليه السلام :لا تَبيعُوا الآخِرَةَ بِالدُّنيا ، ولا تَستَبدِلُوا الفَناءَ بِالبَقاءِ . (4)
عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ، إنَّكُم إن آثَرتُمُ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ أسرَعتُم إجابَتَها إلَى العَرَضِ الأَدنى ، ورَحَلَت مَطايا آمالِكُم إلَى الغايَةِ القُصوى ، تورِدُ مَناهِلَ عاقِبَتُها النَّدَمُ ، وتُذيقُكُم ما فَعَلَت بِالاُمَمِ الخالِيَةِ وَالقُرونِ الماضِيَةِ ؛ مِن تَغَيُّرِ الحالاتِ وتَكَوُّنِ المَثُلاتِ (5) . (6)
عنه عليه السلام :مَن لَم يُبالِ بِما رُزِي (7) مِن آخِرَتِهِ إذا سَلِمَت لَهُ دُنياهُ فَهُوَ هالِكٌ . (8)
عنه عليه السلام :لَيسَ عَنِ الآخِرَةِ عِوَضٌ ، ولَيسَتِ الدُّنيا لِلنَّفسِ بِثَمَنٍ . (9)
.
ص: 477
امام على عليه السلام :زنهار كه بهره ات از پروردگارت و قرب و منزلتت در نزد او را به متاع كوچك دنيا بفروشى!
امام على عليه السلام :مردم ، امرى از امور دين خود را به خاطر آباد كردن دنيايشان فرو نمى گذارند ، مگر آن كه خداوند ، زيانبارتر از آن را برايشان مى گشايد.
امام على عليه السلام :آخرت را به دنيا مفروشيد و بقا (آخرت) را با فنا (دنيا) عوض نكنيد.
امام على عليه السلام :اى مردم! شما اگر دنيا را بر آخرت برگزينيد ، در [قبولِ ]كالاى پَست و بى ارزش آن ، به آن ، زود پاسخ داده ايد و مَركب هاى آرزوهايتان تا دورترين مقصد مى تازند و شما را به آبشخورهايى مى برند كه فرجامش پشيمانى است و طعم دگرگونى حالات و كيفرهايى را كه به امّت هاى پيشين و نسل هاى گذشته چشانيدند ، به شما نيز مى چشانند.
امام على عليه السلام :هر كس باك نداشته باشد كه براى سالم ماندن دنيايش به آخرتش آسيبى برسد ، هلاك شدنى است.
امام على عليه السلام :آخرت ، عوض ندارد و دنيا ، بهاى جان [آدمى] نيست.
.
ص: 478
عنه عليه السلام :اِستَفرِغ جَهدَكَ لِمَعادِكَ تُصلِح مَثواكَ ، ولا تَبِع آخِرَتَكَ بِدُنياكَ . (1)
عنه عليه السلام :أصلِح مَثواكَ ، ولا تَبِع آخِرَتَكَ بِدُنياكَ . (2)
عنه عليه السلام :لا تَلتَمِسِ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ ، ولا تُؤثِرِ العاجِلَةَ عَلَى الآجِلَةِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ شيمَةُ المُنافِقينَ وسَجِيَّةُ المارِقينَ . (3)
عنه عليه السلام :لَبِئسَ المَتجَرُ أن تَرَى الدُّنيا لِنَفسِكَ ثَمَنا ومِمّا لَكَ عِندَ اللّهِ عِوَضا . (4)
عنه عليه السلام :إنَّ مَن باعَ جَنَّةَ المَأوى لِعاجِلَةِ (5) الدُّنيا تَعِسَ جَدُّهُ (6) ، وخَسِرَت صَفقَتُهُ . (7)
عنه عليه السلام :مَن أغبَنُ مِمَّن باعَ البَقاءَ بِالفَناءِ؟! (8)
الإمام الصادق عليه السلام : «وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ » بِالعَذابِ ، إذ باعُوا الآخِرَةَ بِالدُّنيا ورَهَنوا بِالعَذابِ الدّائِم أنفُسَهُم لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ» (9) أنَّهُم قَد باعوا أنفُسَهُم بِالعَذابِ ولكِن لا يَعلَمونَ ذلِكَ لِكُفرِهِم بِهِ ، فَلَمّا تَرَكُوا النَّظَرَ في حُجَجِ اللّهِ حَتّى يَعلَموا ، عَذَّبَهُم عَلَى اعتِقادِهِمُ الباطِلُ وجَحدِهِمُ الحَقَّ . (10)
.
ص: 479
امام على عليه السلام :نيرويت را صرف مَعادت كن تا جايگاه [ابدى] خود را آباد كنى ، و آخرتت را به دنيايت مفروش.
امام على عليه السلام :اقامتگاه [ابدى] خويش را آباد كن و آخرتت را به دنيايت مفروش.
امام على عليه السلام :كار آخرت را ابزارِ جُستن دنيا مكن و اين جهان را بر آن جهان بر مگزين ؛ زيرا اين كار ، خوى منافقان و خصلتِ از دين خارج شدگان است.
امام على عليه السلام :بد تجارتى است اين كه دنيا را بهاى جانت و عوضى كه نزد خدا دارى ، بدانى!
امام على عليه السلام :هر كس بهشت برين را به اين دنياى گذرا بفروشد ، بدبخت است و تجارتى زيانبار كرده است.
امام على عليه السلام :كيست مغبون تر از كسى كه بقا [و آخرت جاويدان] را به فنا [و دنياى گذرا] بفروشد؟
امام صادق عليه السلام : «چه بد است آنچه جان هايشان را به آن فروختند» ، يعنى به عذاب ؛ زيرا آخرت را به دنيا فروختند و جان هايشان را به گروِ عذابِ هميشگى دادند . «اى كاش مى دانستند» كه جان هايشان را به عذاب فروخته اند؛ امّا به دليل كافر بودنشان به آن (عذاب) ، اين را [كه جان خود را به بد چيزى فروخته اند ،] نمى دانند . پس چون انديشيدن در حجّت هاى خدا را فرو نهادند تا [در نتيجه اين انديشه و تأمّل ، اين حقيقت را] بدانند ، خداوند ، آنان را به سبب اعتقاد باطلشان و انكار حق ، عذاب كرد.
.
ص: 480
عنه عليه السلام_ في زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ الأَربَعينِ _ :اللّهُمَّ ، إنّي أشهَدُ أنَّهُ ... بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وحَيرَةِ الضَّلالَةِ ، وقَد تَوازَرَ عَلَيهِ مَن غَرَّتهُ الدُّنيا وباعَ حَظَّهُ بِالأرذَلِ الأدنى . (1)
عنه عليه السلام_ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام _ :فَأَعذَرَ فِي الدُّعاءِ ، وبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ . . . حَتّى ثارَ عَلَيهِ مِن خَلقِكَ مَن غَرَّتهُ الدُّنيا وباعَ الآخِرَةَ بِالثَّمَنِ الأَوكَسِ (2) . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن أخسَرُ مِمَّن تَعَوَّضَ عَنِ الآخِرَةِ بِالدُّنيا؟! (4)
عنه عليه السلام :أخسَرُ النّاسِ مَن رَضِيَ الدُّنيا عِوَضا عَنِ الآخِرَةِ . (5)
عنه عليه السلام :إنَّ أخسَرَ النّاسِ صَفقَةً وأخيَبَهُم سَعيا رَجُلٌ أخلَقَ (6) بَدَنَهُ في طَلَبِ مالِهِ ، ولَم تُساعِدهُ المَقاديرُ عَلى إرادَتِهِ ؛ فَخَرَجَ مِنَ الدُّنيا بِحَسرَتِهِ وقَدِمَ عَلَى الآخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ . (7)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ :ما أخسَرَ صَفقَةَ المُلوكِ إلّا مَن عَصَمَ اللّهُ ؛ باعُوا الآخِرَةَ بِنَومَةٍ ! (8)
.
ص: 481
امام صادق عليه السلام_ در زيارت امام حسين عليه السلام در روز اربعين _ :بار خدايا! من گواهى مى دهم كه آن بزرگوار ... خون خود را در راه تو نثار كرد تا بندگانت را از جهالت و سرگشتگىِ گم راهى برهاند ، در حالى كه آنان كه دنيا فريبشان داد و بهره خود [از آخرت] را به [دنياى] پَست فروختند ، عليه او هميار شدند.
امام صادق عليه السلام_ در زيارت امام حسين عليه السلام _ :پس با دعوت [مردم به حق،] حجّت را تمام كرد و خون و جان خود را در راه تو بخشيد ... تا آن كه كسانى از خَلق تو كه دنيا فريبشان داد و آخرت را به كمترين بها فروختند ، بر او شوريدند.
امام على عليه السلام :كيست زيان ديده تر از كسى كه آخرت را با دنيا عوض كرد؟!
امام على عليه السلام :زيانكارترينِ مردم ، كسى است كه به جاى آخرت ، به دنيا رضايت داد.
امام على عليه السلام :زيانبارترين معامله و بيهوده ترين تلاش ، معامله و تلاش مردى است كه تن خويش را در طلب مال ، فرسود و مقدّرات ، او را در خواستش يارى نكردند و با حسرتش از دنيا رفت و با بار گناه به آخرت وارد شد .
امام على عليه السلام_ از حكمت هاى منسوب به ايشان _ :چه زيانبار است معاملات شاهان ، مگر آن كس كه خدايش نگه بدارد! اينان ، آخرت را به خوابى (دنيا) فروختند!
.
ص: 482
عنه عليه السلام :مَن باعَ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ خَسِرَهُما . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :مَن رَضِيَ مِنَ اللّهِ بِالدُّنيا فَقَد رَضِيَ بِالخَسيسِ . (2)
الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه :إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ، فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ : ... يا موسى ، الدُّنيا نُطفَةٌ (3) لَيسَت بِثَوابٍ لِلمُؤمِنِ ولا نَقِمَةٍ مِن فاجِرٍ ؛ فَالوَيلُ الطَّويلُ لِمَن باعَ ثَوابَ مَعادِهِ بِلَعقَةٍ لَم تَبقَ ، وبِلَعسَةٍ (4) لَم تَدُم . (5)
لقمان عليه السلام :يا بُنَيَّ ، بِع دُنياكَ بِآخِرَتِكَ تَربَحهُما جَميعا ، ولا تَبِع آخِرَتَكَ بِدُنياكَ تَخسَرهُما جَميعا . (6)
5 / 4ذَمُّ مَن باعَ آخِرَتَهُ بِدُنيا غَيرِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :شَرُّ النّاسِ مَن باعَ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ ، وشَرٌّ مِن ذلِكَ مَن باعَ آخِرَتَهُ بِدُنيا غَيرِهِ . (7)
.
ص: 483
امام على عليه السلام :كسى كه آخرتش را به دنيايش بفروشد ، هر دو را باخته است.
امام كاظم عليه السلام :كسى كه از خداوند به دنيا رضايت دهد ، به پَست ، رضايت داده است.
الكافى_ به نقل از على بن عيسى ، كه سند آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام مى رسانَد _ :خداوند متعال با موسى نجوا كرد و در نجوايش با او گفت : « ... اى موسى! دنيا ، اندك آبى تيره است و نه پاداشى [در خور] براى مؤمن و نه كيفرى [مناسب] براى بى ايمان است . پس واى و صد واى بر كسى كه پاداش مَعادش را به ليسيدنى ناماندگار و گاز زدنى ناپايدار فروخت!
لقمان عليه السلام :فرزندم! دنيايت را به آخرتت بفروش تا هر دوى آنها را سود بَرى ، و آخرتت را به دنيايت مفروش كه هر دوى آنها را مى بازى .
5 / 4نكوهش آن كه آخرتش را به دنياى ديگران بفروشدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدترينِ مردم ، كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد ، و بدتر از او ، كسى است كه آخرت خويش را براى دنياى ديگرى بفروشد.
.
ص: 484
عنه صلى الله عليه و آله :مِن شَرِّ النّاسِ مَنزِلَةً عِندَ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ ، عَبدٌ أذهَبَ آخِرَتَهُ بِدُنيا غَيرِهِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أشَدَّ النّاسِ نَدامَةً يَومَ القِيامَةِ ، رَجُلٌ باعَ آخِرَتَه بِدُنيا غَيرِهِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :شَرُّ النّاسِ مَن تَأَذّى بِهِ النّاسُ ، وشَرٌّ مِن ذلِكَ مَن أكرَمَهُ النّاسُ اتِّقاءَ شَرِّهِ ، وشَرٌّ مِن ذلِكَ مَن باعَ دينَهُ بِدُنيا غَيرِهِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :قِوامُ الدُّنيا بِأَربَعَةٍ : بِعالِمٍ مُستَعمِلٍ لِعِلمِهِ ، وبِغَنِيٍّ باذِلٍ لِمَعروفِهِ ، وبِجاهِلٍ لا يَتَكَبَّرُ أن يَتَعَلَّمَ ، وبِفَقيرٍ لا يَبيعُ آخِرَتَهُ بِدُنيا غَيرِهِ . وإذا عَطَّلَ العالِمُ عِلمَهُ ، وأمسَكَ الغَنِيُّ مَعروفَهُ ، وتَكَبَّرَ الجاهِلُ أن يَتَعَلَّمَ ، وباعَ الفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنيا غَيرِهِ فَعَلَيهِمُ الثُّبورُ (4) . (5)
عنه عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : أيُّ الخَلقِ أشقى ؟ _ :مَن باعَ دينَهُ بِدُنيا غَيرِهِ . (6)
عنه عليه السلام :بِئسَ الرَّجُلُ مَن باعَ دينَهُ بِدُنيا غَيرِهِ . (7)
.
ص: 485
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يكى از بدمنزلت ترينِ مردم نزد خداوند در روز قيامت ، بنده اى است كه آخرتش را به خاطر دنياى ديگرى از دست بدهد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پرندامت ترينِ مردم در روز قيامت ، مردى است كه آخرتش را براى دنياى ديگرى بفروشد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدترينِ مردم ، كسى است كه مردم از او آزار ببينند ، و از او بدتر ، كسى است كه مردم از بيمِ گزندش ، به او احترام بنهند ، و از او بدتر ، كسى است كه دينش را براى دنياى ديگرى بفروشد.
امام على عليه السلام :استوارى دنيا ، به چهار چيز است : عالِمى كه علمش را به كار مى گيرد ، توانگرى كه نيكى (بخشش) مى كند ، نادانى كه از آموختن ، تكبّر نمى ورزد ، و نادارى كه آخرتش را براى دنياى ديگرى نمى فروشد. هر گاه عالِم ، علمش را به كار نبندد و توانگر ، از نيكى (بخشش) دريغ كند و نادان از آموختن ، تكبّر ورزد و نادار ، آخرتش را براى دنياى ديگرى بفروشد ، نابودى گريبانگيرشان مى شود.
امام على عليه السلام_ در پاسخ اين پرسش كه : شقاوتمندترينِ مردم كيست؟ _ :كسى كه دينش را براى دنياى ديگرى بفروشد.
امام على عليه السلام :بد مردى است كسى كه دينش را براى دنياى ديگرى مى فروشد!
.
ص: 486
. .
ص: 487
. .
ص: 488
. .
ص: 489
. .
ص: 490
. .
ص: 491
. .
ص: 492
. .
ص: 493
. .
ص: 494
. .
ص: 495
. .
ص: 496
. .
ص: 497
. .
ص: 498
. .
ص: 499
. .
ص: 500
. .
ص: 501
. .
ص: 502
. .
ص: 503
. .
ص: 504
. .
ص: 505
. .
ص: 506
. .
ص: 507
. .
ص: 508
. .
ص: 509
. .
ص: 510
. .
ص: 511
فهرست منابع و مآخذ (1)* . القرآن الكريم . 1 . آداب المتعلّمين ، خواجة نصير الدين محمّد بن محمّد بن الحسن الجَهرودي الطوسي ، (ت 672 ه ) ، تحقيق : محمّد رضا الحسيني الجلالي ، شيراز : مدرسة إمام العصر عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه . 2 . آدم وحوا (فارسي) ، عبد الكريم بيآزار شيرازي ، طهران : دفتر نشر فرهنگ إسلامي ، 1354ش . 3 . آفرينش و إنسان (فارسي) ، محمّد تقي جعفري (ت 1377 ه ) ، باهتمام : محمّد علي بوترابي وشهرام أنصاري ، طهران : مؤسّسة تدوين ونشر آثار علّامه جعفري ، 1386ش . 4 . الإتحافات السنيّة بالأحاديث القدسية ، عبد الرؤوف المناوي (ت 1031 ه) ، بيروت : دار المعرفة ، 1420 ه .
.
ص: 512
5 . إتحاف السادة المتّقين بشرح أسرار إحياء علوم الدين ، المرتضى محمّد الزَّبيدي (ت 1205 ه ) ، بيروت : دار الفكر . 6 . إثبات الوصيّة للإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، المنسوب إلى أبي الحسن عليّ بن الحسين المسعودي (ت 346 ه ) ، بيروت : دار الأضواء ، الطبعة الثانيّة ، 1409 ه . 7 . إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات ، الشيخ الحرّ العاملي محمّد بن الحسن (ت 1104 ه ) ، تحقيق : أبو طالب تجليل التبريزي ، هاشم رسولي المحلّاتي ، قم : المطبعة العلميّة ، الطبعة الثانيّة . 8 . إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل ، الشهيد القاضي نور اللّه ابن السيّد شريف الشوشتري (ت 1019 ه ) ، مع تعليقات السيّد شهاب الدين المرعشي ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 9 . أحكام القرآن ، أبوبكر أحمد بن علي الرازي الجصّاص (ت 370 ه ) ، تحقيق : عبدالسلام محمّد علي شاهين ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 10 . إحياء علوم الدين ، أبو حامد محمّد بن محمّد الغزالي (ت 505 ه ) ، قم : دار الهادي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 11 . الأخبار الطوال ، أبو حنيفة أحمد بن داوود الدينوري (ت 282 ه ) ، تحقيق : عبد المنعم عامر و جمال الدين الشيّال ، قم : منشورات الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 12 . أخبار مكّة ، أبو الوليد محمّد بن عبد اللّه بن أحمد الأزرقي (ت بعد 223 ه ) ، تحقيق : رشدي الصالح ملحس ، قم : منشورات الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 13 . الأخبار الموفّقيات ، أبو عبد اللّه الزبير بن بكّار القرشي (ت 256 ه ) ، تحقيق : سامي مكّي العاني ، قم : منشورات الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه . 14 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1404 ه . 15 . أخلاق ناصري ، خواجة نصير الدين محمّد بن محمّد بن الحسن الجَهرودي الطوسي (ت 672 ه ) ، تحقيق : مجتبى مينوى و عليرضا حيدري ، طهران : 1365 ش .
.
ص: 513
16 . الإخوان ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد بن أبي الدنيا (ت 281 ه ) ، تحقيق : محمّد عبدالرحمن طوالبة ، القاهرة : دار الاعتصام . 17 . الآداب الشرعية ، أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد الراميني المعروف بابن مفلح (ت 763 ه )، تحقيق شعيب الأرنؤوط و عمر القيام، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1417ه . 18 . أدب الإملاء والاستملاء ، أبو سعد عبد الكريم بن محمّد السمعاني (ت 562 ه ) ، بيروت: دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه . 19 . الأدب المفرد ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ه ) ، تحقيق : محمّد بن عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة . 20 . الأذكار المنتخبة ، يحيى بن شرف الدين النووي (ت 676ه ) ، تحقيق : ابن علّان ، دمشق ، دارالهجرة ، 1407 ه . 21 . الأربعون حديثا ، محمّد بن حسين الآجري (ت 360 ه ) ، تحقيق : محمود نقراش علي ، الرياض : مكتبة دارالعليان ، الطبعة الاولى ، 1407ه . 22 . الأربعون حديثا للشهيد الأوّل ، أبو عبد اللّه محمّد بن مكّي العاملي الجزيني المعروف بالشهيد الأوّل (ت 786 ه ) ، تحقيق: مدرسة الإمام المهدي عليه السلام ، قم: مدرسة الإمام المهدي عليه السلام ، 1407ه . 23 . أرجح المطالب في عدّ مناقب أسد اللّه الغالب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، عُبيد اللّه الأمْرِتْسَري الهندي (معاصر) ، لاهور . 24 . الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبَري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق ونشر : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 25 . إرشاد القلوب ، الحسن بن علي الديلمي (ت 700 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الرابعة ، 1398 ه . 26 . الأزهار المتناثرة في الأخبار المتواترة ، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه . 27 . أساس البلاغة ، أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشري (ت 538 ه ) ، تحقيق : عبد الرحيم محمود ، بيروت : دار صادر ، 1385 ه .
.
ص: 514
28 . أسباب نزول القرآن ، أبو الحسن عليّ بن أحمد الواحدي النيسابوري (ت 468 ه ) ، تحقيق : كمال بسيوني زغلول ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 29 . استجلاب ارتقاء الغرف ، محمّد بن عبد الرحمن السخاوي (ت 902 ه) ، تحقيق : نزار النصوري ، قم : بنياد معارف إسلامي ، 1421 ه . 30 . اُسد الغابة في معرفة الصحابة ، عليّ بن محمّد المعروف بابن الأثير الجزري (ت 630 ه ) ، تحقيق : عليّ محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 31 . الأسفار الأربعة ، صدر الدين محمّد الشيرازي (ت 1050 ه) ، طهران : مكتبة الحيدري . 32 . إسلام و جامعه شناسي خانواده (فارسي) ، حسين بستان (معاصر) ، قم : پژوهشكده حوزة ودانشكاه . 33 . الإسلام و الهيئة ، محمّدعلي هبة الدين الشهرستاني (معاصر) ، طهران : مؤسّسة البعثة ، 1389 ه . 34 . الأسماء والصفات ، أبو بكر أحمد بن الحسين بن عليّ البيهقي (ت 458 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه بن محمّد الراشدي ، جدّة : مكتبة السوادي ، الطبعة الاُولى ، 1413ه . 35 . الإصابة في تمييز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن عليّ ابن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود وعليّ محمّد معوّض ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 36 . أُصول الفقه ، محمّدرضا المظفّر (ت 1383 ه ) ، قم : مؤسّسة إسماعيليان . 37 . اُصول مذهب الشيعة ، الإمامية الاثني عشرية ، ناصر بن عبداللّه بن علي القفاري السَّلَفي (معاصر) . 38 . أطيب البيان في تفسير القرآن (فارسي) ، عبدالحسين طيّب (معاصر) ، طهران : كتابفروشي إسلامي . 39 . إعجاز القرآن ، أبو بكر محمّد بن الطيّب الباقلاني (ت 403 ه) ، مصر : دار المعارف ، الطبعة الثالثة . 40 . الأعلام ، خير الدين الزركلي (ت 1410 ه ) ، بيروت : دارالعلم للملايين ، الطبعة الاُولى ، 1990 م .
.
ص: 515
41 . أعلام الدين في صفات المؤمنين ، أبو محمّد الحسن بن علي الديلمي (ت 711 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 42 . إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو عليّ الفضل بن الحسن الطبرسي (ت 548 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1417 ه . 43 . أعيان الشيعة ، السيّد محسن بن عبدالكريم الأمين الحسينيّ العامليّ الشقرائيّ (ت 1371 ه ) ، تحقيق : السيّد حسن الأمين ، بيروت : دارالتعارف ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 44 . الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين عليه السلام ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، قم : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 45 . الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة في السنة ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : جواد القيّومي ، قم : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 46 . أقرب الموارد في فصح العربية والشوارد ، سعيد الخوري الشرتوني ، بيروت : مكتبة لبنان ، 1994م. 47 . اثنا عشرة رسالة ، محمّد باقر الحسيني المرعشي المشتهر بالميرداماد (ت 1041 ه) ، تقديم: السيّد شهاب الدين المرعشي، قم : جمال الدين الميردامادي . 48 . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن عليّ بن أبي طالب الطَّبَرسي (ت 620 ه ) ، تحقيق : إبراهيم البهادري ومحمّد الهادي به ، قم : نشر الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 49 . الاختصاص ، المنسوب إلى أبي عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبَري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الرابعة ، 1414 ه . 50 . الاستغاثة ، أبو القاسم عليّ بن أحمد الكوفي (ت 352 ه ) ، طهران : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1373 ش . 51 . الاستنصار في النصّ على الأئمّة الأطهار ، أبو الفتح محمّد بن عليّ الكراجكي (ت 449 ه ) ، بيروت : دار الأضواء ، الطبعة الثانيّة ، 1405 ه .
.
ص: 516
52 . الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، أبو عمر يوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ القرطبي المالكي (ت 363 ه ) ، تحقيق : عليّ محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 53 . الأُصول الستّة عشر ، عدّة من الرواة ، تحقيق : ضياء الدين المحمودي وآخرون ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1381 ش . 54 . الاعتصام ، أبو إسحاق إبراهيم بن موسى الشاطبي (ت 790 ه ) ، بيروت : دارالكتب العلميه ، 1415 ه . 55 . الاعتقادات ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : عاصم عبد السيّد ، قم : المؤتمر العاملي لألفية الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 56 . الاُمّ ، أبو عبد اللّه محمّد بن إدريس الشافعي (ت 204 ه ) ، تحقيق : محمّد زهري النجّار ، بيروت : دار المعرفة ، الطبعة الاُولى ، 1404 ه . 57 . الأمالي للسيّد المرتضى (غرر الفرائد ودرر القلائد) ، أبو القاسم عليّ بن الحسين الموسوي المعروف بالسيّد المرتضى (ت 426 ه ) ، تحقيق : بدر الدين النعساني ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الاُولى ، 1403ه . 58 . الأمالي للشجري (الأمالي الخميسيّة) ، يحيى بن الحسين الشجري (ت 499 ه ) ، بيروت : عالم الكتب ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه . 59 . الأمالي للصدوق ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قم : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1417 ه . 60 . الأمالي للطوسي ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي(ت 460 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قم : دار الثقافة ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 61 . الأمالي للمفيد ، أبو عبد اللّه محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : حسين اُستاد ولي وعليّ أكبر الغفّاري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثالثة ، 1415 ه . 62 . أمالي المحاملي ، حسين بن إسماعيل المحاملي (ت 330 ه ) ، تحقيق : إبراهيم القيسي ، الاُردن دار ابن القيم ، 1412 ه.
.
ص: 517
63 . الإمامة وأهل البيت ، محمّد بيومي مهران ( معاصر ) ، بيروت : مركز الغدير للدراسات الإسلامية ، 1415 ه . 64 . الإمامة والتبصرة من الحيرة ، أبو الحسن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي (ت 329 ه ) ، تحقيق : حسيني الجلالي ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 65 . الإمامة والسياسة (المعروف بتاريخ الخلفاء) ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتيبة الدينوري (ت 276 ه ) ، تحقيق : عليّ شيري ، قم : مكتبة الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 66 . الأمان من أخطار الأسفار والأزمان ، أبو القاسم عليّ بن موسى بن طاووس الحلّي الحسني (ت 664 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 67 . إمتاع الأسماع بما للنبى صلى الله عليه و آله من الأحوال و الأموال والحفدة والمتاع ، تقي الدين أحمد بن علي بن عبدالقادر بن محمّد المقريزى (ت 845 ه ) ، تحقيق : محمّد عبدالحميد النميسى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1420 ه . 68 . الأمثال في الحديث النبوي ، أبو الشيخ عبد اللّه بن محمّد الأصبهاني (ت 369 ه) ، تحقيق : عبد العلي عبد الحميد حامد ، بومباي : الدار السلفية ، الطبعة الثانيّة ، 1408 ه . 69 . أمل الآمل ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي (ت 1104 ه ) ، تحقيق : أحمد الحسيني ، بغداد : مكتبة الأندلس ، الطبعة الاُولى ، 1385ش . 70 . الأنساب ، أبو سعد عبد الكريم بن محمّد السمعاني (ت 562 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه عمر البارودي ، بيروت : دار الجنان ، الطبعة الاُولى ، 1408ه . 71 . الإنصاف في مسائل الخلاف بين النحويين البصريين والكوفيين ، أبو البركات عبد الرحمن بن محمّد المعروف بابن الأنباري (ت 577 ه) ، تحقيق : حسن محمّد ، بيروت : دارالكتب العلمية ، 1418 ه . 72 . الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف ، جعفر سبحاني ، قم : مؤسّسة الإمام الصادق ، 1381 ش . 73 . الأنوار النعمانية ، السيّد نعمة اللّه الجزائري (ت 1112 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، 1404 ه . 74 . الأوائل ، أبو هلال الحسن بن عبد اللّه بن سهل العسكري (ت 400 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه .
.
ص: 518
75 . الأوائل ، سليمان بن أحمد الطبراني (ت 360) ، تحقيق : محمّد شكور بن محمود الحاجي أمرير ، عَمّان : دار الفرقان ، الطبعة الاُولى ، 1403ه . 76 . أوائل المقالات ، أبو عبداللّه محمّد بن النعمان العُكبري المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : إبراهيم الأنصاري ، قم : المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 77 . الأولياء ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد القرشي المعروف بابن أبي الدنيا (ت281ه) ، تحقيق : محمّد السعيد بن بسيوني زغلول ، بيروت : مؤسّسة الكتب الثقافية ، 1413ه . 78 . أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة ، محمّد الرَّيشَهري ، قم: دار الحديث ، الطبعة الاُولى ،1379ش. 79 . الإيضاح ، أبو محمّد فضل بن شاذان الأزدي النيسابوري (ت 260 ه ) ، تحقيق : مير سيّد جلال الدين الحسيني الأرموي ، طهران : جامعة طهران ، الطبعة الاُولى ، 1363 ش . 80 . الإيمان ، ابن أبي شيبة (ت 235 ه) ، تحقيق : محمّد ناصر الدين الألباني ، بيروت : المكتب الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1403 ق . 81 . الإيمان ، محمّد بن إسحاق بن مندة (ت 395 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، 1407 ه . 82 . أصحاب الإمام الصادق ، علي محدّث زاده ، طهران : كتابخانه مدرسة چهل ستون ، 1373ش . 83 . أمثال الحديث ، أبو محمّد الحسن بن خلّاد الرامهرمزي (ت 360 ه) ، تحقيق : عبد العلي عبد الحميد الأعظمي ، الهند : الدار السلفية ، 1404 ه . 84 . باد و باران در قرآن (فارسي) ، مهدي بازرگان ، طهران : شركت سهامي انتشار ، الطبعة الرابعة ، 1359 ش . 85 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار عليهم السلام . محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي (ت 1111 ه ) ، طهران : المكتبة الإسلامية ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه . 86 . البحث حول نظريّة التطوّر ، علي المشكيني الأردبيلي (ت 1428 ه ) ، قم : الهادى ، الطبعة الثانيّة ، 1412 ه . 87 . البحر المحيط ، أبو حيّان الأندَلُسي (ت 745 ه ) ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود و علي محمّد معوّض ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1422 ه .
.
ص: 519
88 . البخلاء ، أبوبكر أحمد بن علي الخطيب البغدادي (ت 463ه )، تحقيق : أحمد مطلوب و خديجة الحديثي ناجي القيسي ، بغداد : مطبعة العاني ، الطبعة الاُولى ، 1384 . 89 . البداية والنهاية ، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (ت 774 ه ) ، تحقيق : مكتبة المعارف بيروت : مكتبة المعارف الطبعة الثالثة ، 1408ه . 90 . البدعة مفهومها وحدودها ، محمّد هادي الأسدي ، قم : مركز الرسالة ، 1426 ه . 91 . البرهان في تفسير القرآن ، هاشم بن سليمان البحراني (ت 1107 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قم : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 92 . البرهان في علوم القرآن ، بدرالدين محمّد بن عبد اللّه الزركشي (ت 794 ه ) ، تحقيق : محمّد أبوالفضل إبراهيم ، القاهرة : دار إحياء التراث العربية ، 1376ه. 93 . بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن عليّ الطبري (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحيدريّة ، الطبعة الثانيّة ، 1383 ه . 94 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّي المعروف بابن فرّوخ (ت 290 ه ) ، تحقيق : محسن الكوجه باغي التبريزي ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الثانيّة ، 1404 ه . 95 . بلاغات النساء ، أبو الفضل أحمد بن أبي طاهر المعروف بابن طيفور (ت 280 ه ) ، قم : منشورات الشريف الرضي . 96 . البلد الأمين والدرع الحصين ، تقي الدين إبراهيم بن زين الدين الكفعمي (ت 905 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، طهران : مكتبة الصدوق . 97 . بلوغ وسلامتي نوجوانان (فارسي) ، أحمد صبور اُردوبادي ، طهران : رسالت قلم ، 1377 ش . 98 . البيان في أخبار صاحب الزمان ، محمّد بن يوسف الكنجي (ت 658 ه) ، تحقيق : محمّد هادي الأميني ، طهران : دار إحياء تراث أهل البيت ، الطبعة الثالثة ، 1404 ه . 99 . البيان في تفسير القرآن ، أبو القاسم الموسوي الخوئي (ت 1413 ه ) ، قم : أنوار الهدى ، 1401ه . 100 . البيان والتبيين ، أبو عثمان عمرو بن بحر الكناني الليثي المعروف بالجاحظ (ت 255 ه ) ، تحقيق : عبد السلام محمّد هارون ، القاهرة : مكتبة الخانجي ، الطبعة الخامسة ، 1405 ه .
.
ص: 520
101 . بين الشيعة وأهل السنّة ، علي عبد الواحد الوافي ، القاهرة : دار النهضة . 102 . پرتوي از قرآن (فارسي) ، السيّد محمود الطالقاني (ت 1400 ه) ، طهران : شركت سهامي انتشار ، الطبعة الثالثة ، 1382 ش . 103 . التاج الجامع للاُصول في أحاديث الرسول ، منصور علي ناصف ، بيروت : دارالفكر ، 1401 ه . 104 . تاج العروس من جواهر القاموس ، محمّد بن محمّد مرتضى الحسيني الزبيدي (ت 1205 ه ) ، تحقيق : عليّ شيري ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 105 . تاج المصادر (عربي _ فارسي) ، أبو جعفر أحمد بن على بن محمّد المُقري البيهقي (ت 544 ه)، تحقيق: هادي عالم زادة، طهران: پژوهشكدة علوم إنساني و مطالعات فرهنگي، 1364 _ 1377 ش . 106 . تاريخ ابن خلدون ، عبد الرحمن بن محمّد بن خلدون الحضرمي (ت 808 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الثانيّة ، 1408 ه . 107 . تاريخ ابن معين ، أبو زكريا يحيى بن معين البغدادي (ت 233 ه ) ، تحقيق : أحمد محمّد نور سيف ، مكّة : جامعة الملك عبد العزيز ، الطبعة الاُولى ، 1399 ه . 108 . تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبي (ت 748 ه ) ، تحقيق : عمر عبد السلام تدمري ، بيروت : دار الكتاب العربي ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 109 . تاريخ أصبهان . أبو نعيم أحمد بن عبداللّه الإصفهاني (ت 430 ه ) ، تحقيق : سيّد كسروي حسن ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1410ه . 110 . تاريخ أهل البيت عليهم السلام ، رواية كبار المحدّثين والمؤرّخين ، تحقيق : محمّد رضا الحسيني ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه . 111 . تاريخ بغداد أو مدينة السلام ، أبو بكر أحمد بن عليّ الخطيب البغدادي (ت 463 ه ) ، المدينة المنوّرة : المكتبة السلفيّة . 112 . تاريخ جرجان (كتاب معرفة علماء أهل جرجان) ، حمزة بن يوسف بن إبراهيم السهمي (ت 427 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد المعيد خان ، الهند : مجلس دائرة المعارف العثمانية ، الطبعة الثانيّة ، 1378 ه . 113 . تاريخ الخلفاء ، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) ، تحقيق : محمّد محيي الدين عبد الحميد ، بيروت : دار الجيل ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه .
.
ص: 521
114 . تاريخ الخميس في أحوال أنفس نفيس ، الحسين بن محمّد الديار بكري ( معاصر ) ، بيروت : مؤسّسة شعبان . 115 . التاريخ الصغير ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ه ) ، تحقيق : محمود إبراهيم زائد ، بيروت : دار المعرفة ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 116 . تاريخ الطبري (تاريخ الاُمم والملوك) ، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري (ت 310 ه ) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، القاهرة : دار المعارف ، الطبعة الاُولى ، 1968 م . 117 . تاريخ قم (فارسي) ، حسن بن محمّد القمّي (ق 4 ه ) ، تصحيح : محمّدرضا أنصاري قمي ، قم : مكتبة المرعشي ، 1426 ه . 118 . التاريخ الكبير ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ه ) ، تحقيق : المعلمي اليماني ، بيروت : دار الفكر ، 1407ه . 119 . تاريخ مدينة دمشق ، أبو القاسم عليّ بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساكر الدمشقي (ت 571 ه ) ، تحقيق : عليّ الشيري ، بيروت : دار الفكر . 120 . تاريخ المدينة المنوّرة ، أبو زيد عمر بن شبّه النميري البصري (ت 262 ه ) ، تحقيق : فهيم محمّد شلتوت ، بيروت : دارالتراث الطبعة الاُولى ، 1410 ه . 121 . تاريخ المذاهب الإسلامية ، محمّد أبو زهرة ، القاهرة : دارالفكر العربي . 122 . تاريخ اليعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب ابن واضح المعروف باليعقوبي (ت 284 ه ) ، بيروت : دار صادر . 123 . تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة (كنز جامع الفوائد) ، علي الغروي الحسيني الإستر آبادي (ت 940 ه ) ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي (عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدي(عج) ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 124 . تبليغ و مبلّغ در آثار شهيد مطهري (فارسي) ، تحقيق : عبد الرحيم موگهي ، قم : دفتر تبليغات حوزه علميه قم ، 1377ش . 125 . التبيان في تفسير القرآن ، شيخ الطائفة محمّد بن الحسن الطوسي (ت 460 ه ) ، النجف الأشرف : مكتبة الأمين .
.
ص: 522
126 . التحرير الطاووسي ، أبومنصور الحسن بن زين الدين الجبعي العاملي المعروف بالشهيد الثاني ( ت 1011 ه ) ، تحقيق : محمّد حسن ترحيني ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 127 . التحصين في صفات العارفين (ضميمة مثير الأحزان ) ، أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي (ت 841 ه ) ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي(عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدي(عج) ، الطبعة الثانيّة ، 1406 ه . 128 . التحصين لابن طاووس ، علي بن طاووس الحلّي (ت 664 ه )، تحقيق : محمّد باقر الأنصاري ، قم : مؤسّسة دار الكتاب ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 129 . تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله ، أبو محمّد الحسن بن عليّ الحرّاني المعروف بابن شعبة (ت 381 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الرابعة ، 1416 ه . 130 . تحفة اثنا عشريّة (فارسي) ، عبدالعزيز المحدّث الدهلوي (ت 1239 ه ) ، پاكستان : سهيل أكيدي . 131 . التحقيق في كلمات القرآن الكريم ، حسن المصطفوي (معاصر) ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي ، 1416 ه . 132 . تخطيط المدن في الإسلام ، السيّد جعفر مرتضى العاملي ، بيروت : المركز الإسلامي للتراث ، 1430 ه . 133 . تدوين السنّة الشريفة ، محمّد رضا الحسيني الجلالي (معاصر) ، قم : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 134 . تدوين السنّة النبوية ، الدكتور محمّد بن مطر الزهراني ، الرياض : دارالهجرة ، 1417 ه . 135 . التدوين في أخبار قزوين ، عبد الكريم بن محمّد الرافعي القزويني (ت 623 ه ) ، تحقيق : عزيز اللّه العطاردي ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1408 ه . 136 . تذكرة الحفّاظ ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبي (ت 748 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي .
.
ص: 523
137 . تذكرة الخواصّ (تذكرة خواصّ الأُمّة في خصائص الأئمّة عليهم السلام ) ، يوسف بن فُرُغلي بن عبد اللّه المعروف بسبط ابن الجوزي (ت 654 ه ) ، تقديم : السيّد محمّد صادق بحر العلوم ، طهران : مكتبة نينوى الحديثة . 138 . تذكرة الفقهاء ، الحسن بن يوسف بن المطهّر المعروف بالعّلامة الحلّى (ت 726 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 139 . تذكرة الموضوعات ، محمّدطاهر بن علي الهندي الفَتَّني (ت 986ه )، تحقيق: محمّد عبد الجليل السامرودي، الهند، الطبعة الاُولى، 1342 ه . 140 . التراتيب الإدارية ، محمّد عبد الحي الكناني الإدريسي الحسيني الفاسي ، بيروت : شركة دار الأرقم. 141 . ترتيب إصلاح المنطق ، ابن السكّيت الأهوازي (ت 244 ه) تحقيق : محمّد حسن البكائي ، مشهد : مجمع البحوث الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 142 . ترتيب كتاب العين ، خليل بن أحمد الفراهيدي (ت 175 ه ) ، تحقيق : محمّد حسن البكائي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1414ه . 143 . الترغيب والترهيب من الحديث الشريف ، عبدالعظيم بن عبد القوي المنذري الشامي (ت 656 ه ) ، تحقيق : مصطفى محمّد عمارة ، بيروت : دار إحياء التراث ، الطبعة الثالثة ، 1388 ه . 144 . تصحيح الاعتقاد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد ، تحقيق : حسين درگاهي ، قم : المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 145 . تصنيف نهج البلاغة ، لبيب بيضون ( معاصر ) ، قم : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1408 ه . 146 . تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمّة الأربعة ، أبو الفضل أحمد بن عليّ بن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، تحقيق : أيمن صالح شعبان ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه . 147 . التعريفات ، الشريف عليّ بن محمّد الجرجاني ، بيروت : دار الكتب العلمية .
.
ص: 524
148 . تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم) ، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير البصروي الدمشقي (ت 774 ه ) ، تحقيق : عبد العزيز غنيم ومحمّد أحمد عاشور ومحمّد إبراهيم البنّا ، القاهرة : دار الشعب. تفسير الآلوسي = روح المعاني في تفسير القرآن ، محمود الآلوسي (ت 1270 ه ) ، تحقيق : محمود الشكري ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الرابعة ، 1405ه . 149 . التفسير الأمثل ، ناصر مكارم الشيرازي و آخرون ، طهران : دار الكتب الإسلامية . 150 . تفسير البغوي (معالم التنزيل) ، أبو محمّد الحسين بن مسعود الفرّاء البغوي (ت 516 ه ) ، تحقيق : خالد عبدالرحمن العك ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الثالثة ، 1413 ه . 151 . تفسير البيضاوي ، عبد اللّه بن البيضاوي (ت 685 ه) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، 1410 ه . 152 . تفسير الثعالبي ، عبدالرحمن بن محمّد الثعالبي (ت 875 ه ) ، تحقيق : علي محمّد معوض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الاُولى ، 1418ه . 153 . تفسير الثعلبي ، أبو إسحاق الثعلبي (ت 427 ه ) ، تحقيق : أبو محمّد بن عاشور و نظير الساعدي ، بيروت : دارإحياء التراث العربي ، الطبعة الاُولى ، 1422ه . 154 . تفسير جوامع الجامع ، فضل بن حسن الطبرسي (ق 6 ه ) ، تحقيق : أبو القاسم گرجي ، قم : الحوزة العلمية ، الطبعة الثالثة ، 1412ه . . تفسير الصافي = الصافي في تفسير القرآن . 155 . تفسير عاملي (فارسي) ، إبراهيم بن عبد الحسين الموثّق العاملي (ت 1347 ش)، تصحيح: على أكبر الغفّاري، طهران: صدوق، 1401ه . 156 . تفسير العيّاشي ، أبو النضر محمّد بن مسعود السلمي السمرقندي المعروف بالعيّاشي (ت 320 ه ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلّاتي ، طهران : المكتبة العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1380 ه . 157 . تفسير غريب الحديث ، أحمد بن علي ابن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، مصر : مطبعة الإمام. 158 . تفسير فرات الكوفي ، أبو القاسم فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي (ق 4 ه ) ، تحقيق : محمّد الكاظم ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه . 159 . تفسير القرآن (تفسير الصنعاني) ، عبد الرزاق بن همام الصنعاني (ت 211 ه ) ، تحقيق : محمود محمّد عبدة ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1419 ه .
.
ص: 525
160 . تفسير القرآن العظيم مسندا عن الرسول (تفسير ابن أبي حاتم) ، أبو محمّد عبد الرحمن بن أبي حاتم الرازي (ت 327 ه ) ، تحقيق : أسعد محمّد الطيّب ، مكّة : مكتبة نزار مصطفى الباز ، الطبعة الثانيّة ، 1419ه . 161 . تفسير القرآن الكريم ، السيّد مصطفى الخميني (ت 1398 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة تنظيم ونشر آثار الإمام الخميني ، الطبعة الاُولى ، 1431 ه . 162 . تفسير القرطبي (الجامع لأحكام القرآن) ، أبو عبد اللّه القرطبي (ت 671 ه )، تحقيق : عبد العليم البرودتي ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الثانيّة ، 1405ه . 163 . تفسير القمّي ، أبو الحسن عليّ بن إبراهيم بن هاشم القمّي (ت 307 ه ) ، تحقيق : السيّد طيّب الموسوي الجزائري ، قم : انتشارات علّامة ، الطبعة الثالثة . 164 . التفسير الكبير ومفاتيح الغيب ( تفسير الفخر الرازي ) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بالفخر الرازي (ت 604 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الثالثة ، 1410 ه . 165 . تفسير المراغي ، أحمد مصطفى المراغي ، بيروت : دار احياء التراث العربي ، 1985 م . 166 . تفسير «المنار» ، محمّد رشيد رضا (ت 1342 ه ) ، بيروت : دار المعرفة . 167 . التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي(عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدى(عج) ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 168 . تفسير النسفي ، عبد اللّه بن أحمد النسفي (ت 710 ه) ، بيروت : دارالفكر . 169 . تفسير نمونة (فارسي) ، ناصر مكارم الشيرازي ، طهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش . 170 . تفسير نورالثقلين ، الشيخ عبد عليّ بن جمعة العروسي الحويزي (ت 1112 ه ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلّاتي ، قم : المطبعة العلمية . 171 . تقويم وتاريخ در ايران (فارسي) ، ذبيح بهروز (ت 1350 ش) ، طهران : نشر چشمه ، 1379ش . 172 . تقويم وتقويم نگاري در تاريخ (فارسي) ، ابو الفضل نبئي ، مشهد : مؤسّسة چاپ وانتشارات آستان قدس رضوي ، 1365ش . 173 . تكامل جانداران (فارسي) ، مصطفى محقّق ، قم : انتشارات نسل جوان ، 1358ش .
.
ص: 526
174 . تكامل در قرآن (فارسي) ، علي المشكيني ، طهران : دفتر نشر فرهنك إسلامي ، 1363 ش . 175 . تلخيص الحبير ، أبوالفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت 852 ه) ، تحقيق : عبد اللّه هاشم اليماني المدني ، بيروت : دار الفكر . 176 . التمحيص ، أبو عليّ محمّد بن همام الإسكافي (ت 336 ه ) ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي(عج) _ قم : مدرسة الإمام المهدى(عج) ، الطبعة الاُولى ، 1404ه . 177 . التمهيد ، ابن عبد البرّ (ت 463 ه ) ، تحقيق : مصطفى بن أحمد العلوي ، المغرب : وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية ، 1387 ه . 178 . تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل ، أبو بكر محمّد بن الطيب الباقلاني (ت 403 ه) ، تحقيق : عماد الدّين أحمد حيدر ، بيروت : مؤسّسة الكتب الثقافية ، 1414ه . 179 . تنبيه الخواطر ونزهة النواظر (مجموعة ورّام) ، أبو الحسين ورّام بن أبي فراس الحمداني (ت 605 ه ) ، تحقيق : علي أصغر الحامد ، طهران : دارالكتب الإسلامية ، الطبعة الاُولى . 180 . تنبيه الغافلين ، أبو الليث نصر بن محمّد السمرقندي (ت 373 ه ) ، تحقيق : يوسف علي بديوي ، دمشق : دار ابن كثير ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 181 . التنبيه والإشراف ، أبو الحسن عليّ بن الحسين المسعودي (ت 345 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه إسماعيل الصاوي ، القاهرة : دار الصاوي ، 1357 ه . 182 . تنزيه الشريعة المرفوعة ، علي بن محمّد الكناني (ت 963 ه ) ، تحقيق : عبد الوهاب عبد اللطيف ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الثانيّة ، 1401 ه . 183 . تنقيح المقال في علم الرجال ، عبد اللّه بن محمّد حسن المامقاني (ت 1351ه ) ، النجف : الطبعة المرتضوية ، الطبعة الاُولى ، 1352ه . 184 . التنمية الاقتصاديّة في الكتاب والسنّة ، محمّد الرَّيشهري ، قم : دارالحديث ، الطبعة الاُولى ، 1380 ش . 185 . توسعه اقتصادى از نگاه قرآن و حديث (فارسي _ عربي) ، محمّد المحمّدي الريشهري ، قم : دار الحديث، الطبعة الثانيّة ، 1388 ش . 186 . التواضع والخمول ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد بن أبي الدنيا القرشي (ت 281 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد القادر أحمد عطا ، بيروت : دار الكتب العلمية _ الطبعة الاُولى ، 1409 ه .
.
ص: 527
187 . التوبيخ والتنبيه ، أبو الشيخ عبد اللّه بن محمّد الأصبهاني (ت 369 ه) ، تحقيق : حسن بن أمين الزهيري ، الجيزة (مصر) : مكتبة التوعية الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 188 . التوحيد ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : هاشم الحسيني الطهراني ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1398 ه . 189 . تهذيب الآثار ( مسند عليّ بن أبي طالب ) ، أبو جعفر محمّد بن جرير بن يزيد الطبري (ت 310 ه ) ، تحقيق : محمود محمّد شاكر ، القاهرة : مطبعة المدني ، 1402 ه . 190 . تهذيب الأحكام في شرح المقنعة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : سيّد حسن الموسوي الخرسان ، بيروت : دار التعارف ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه . 191 . تهذيب الأسماء واللغات . أبو زكريّا يحيى بن شرف النووي (ت 676 ه ) ، بيروت : دارالكتب العلمية . 192 . تهذيب التهذيب ، أبو الفضل أحمد بن عليّ ابن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، تحقيق : خليل مأمون شيحا وعمر السلامي وعليّبن مسعود ، بيروت : دار المعرفة ، الطبعة الاُولى ، 1417 ه . 193 . تهذيب الكمال في أسماء الرجال ، يونس بن عبد الرحمن المزّي (ت 742 ه ) ، تحقيق : بشّار عوّاد معروف ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 194 . تيسير المطالب في أمالي أبي طالب ، أبو طالب يحيى بن الحسين (ت 424 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1395 ه . 195 . الثاقب في المناقب ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن حمزة الطوسي (ت 560 ه ) ، تحقيق : نبيل رضا علوان ، قم : مؤسّسة أنصاريان ، الطبعة الثانيّة ، 1412 ه . 196 . الثقات ، أبو حاتم محمّد بن حبّان البستي (ت 354 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الكتب الثقافية ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 197 . ثواب الأعمال وعقاب الأعمال ، أبو جعفر محمّد بن عليّ القمّي المعروف بالصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفاري ، طهران : مكتبة الصدوق ، 1391ه .
.
ص: 528
198 . جامع الأحاديث ، أبو محمّد جعفر بن أحمد بن عليّ القمّي المعروف بابن الرازي (ق 4 ه) ، تحقيق : السيّد محمّد الحسيني النيسابوري ، مشهد : مؤسّسة الطبع والنشر التابعة للحضرة الرضويّة المقدّسة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 199 . جامع الأحاديث للسيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) تحقيق : أحمد صقر ، بيروت : دارالفكر ، 1414ه . 200 . جامع الأخبار أو معارج اليقين في أُصول الدين ، محمّد بن محمّد الشعيري السبزواري (ق 7 ه) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1414ه . 201 . جامع الأسرار و منبع الأنوار ، السيّد حيدر الآملي (ت 782ه ) ، طهران : أنستيتو إيران وفرانسة . 202 . جامع الاُصول في أحاديث الرسول ، المبارك بن محمّد بن محمّد المعروف بابن الأثير الجزريّ (ت 606 ه ) ، تحقيق : عبدالقادر الأرناؤوط ، بيروت : مكتبة دارالبيان ، الطبعة الاُولى ، 1389 ه . 203 . جامع بيان العلم وفضله ، أبو عمر يوسف بن عبد البرّ النمري القرطبي (ت 463 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلمية . 204 . جامع البيان عن تأويل آي القرآن (تفسير الطبري) ، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري (ت 310 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 205 . الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاري القرطبي (ت 671 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد الرحمن المرعشلي ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الثانيّة ، 1405 ه . 206 . الجامع لأخلاق الراوي ، أبو بكر أحمد بن عليّ الخطيب البغدادي (ت 463 ه ) ، تحقيق : محمود بن محمّد الحدّاد ، القاهرة : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة الاُولى ، 1412ه . 207 . جامع الدروس العربية ، مصطفى الغلاييني (ت 1945 م) ، بيروت : المكتبة الأهلية ، 1348 ه . 208 . جامع الرواة ، محمّد بن عليّ الغروي الأردبيلي (ت 1101 ه ) ، تحقيق : أبو الحسن الشعراني ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، 1397ه . 209 . الجامع الصغير في أحاديث البشير النذير ، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه .
.
ص: 529
210 . جامع العلوم والحكم ، أبو الفرج عبدالرحمن بن أحمد بن رجب (ت 795 ه ) ،تحقيق : شعيب الأرناؤوط وإبراهيم باجس ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، 1412 ه. 211 . جامع المسانيد والسنن ، اسماعيل بن عمر ابن كثير القرشي الدمشقي(ت 774 ه) ، بيروت : دار الفكر ، 1423 ه . 212 . جامعه شناسى (فارسي) ، آنتوني گيدنز ، ترجمه إلى الفارسيّة : حسن چاوشيان ، تهران : ني ، 1386 ش . 213 . جامعه شناسى كجروي (فارسي) ، علي سليمي و محمّد داوري ، قم : پژوهشكده حوزه ودانشگاه ، 1380ش . 214 . الجرح والتعديل ، عبد الرحمن بن أبي حاتم الرازي (ت 327 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الاُولى ، 1371 ه . 215 . الجزية وأحكامها في الفقه الإسلامي ، علي أكبر الكلانتري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1416 ه . 216 . الجعفريّات (الأشعثيّات) ، أبو الحسن محمّد بن محمّد بن الأشعث الكوفي (ق 4 ه ) ، طهران : مكتبة نينوى ، طُبع ضمن قرب الإسناد . 217 . جغرافياي فرهنگ تاريخي كشورهاي إسلامي (فارسي) ، حسين قَرَچانلو ، طهران : سمت ، الطبعة الاُولى ، 1380 _ 1382 ش . 218 . جمال الاُسبوع بكمال العمل المشروع ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : جواد القيّومي ، قم : مؤسّسة الآفاق ، الطبعة الاُولى ، 1371 ش . 219 . الجمل والنصرة لسيّد العترة في حرب البصرة ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : السيّد عليّ مير شريفي ، قم : المؤتمر العالمي لألفيّة الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 220 . جمهرة الأمثال ، أبو هلال العسكري (ت 395 ه ) ، القاهرة : المؤسّسة العربية . 221 . الجواهر السنيّة في الأحاديث القدسيّة . الشيخ محمّد الحسن الحرّ العاملي ( ت 1104 ه ) قم : مكتبة المفيد . 222 . جواهر العقدين في فضل الشرفين ، أبو الحسن عليّ بن عبد اللّه السمهودي (ت 911 ه ) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1415 ه .
.
ص: 530
223 . الجواهر في تفسير القرآن الكريم ، علي الطنطاوي الجوهري (ت 1940 م) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، 1412 ه . 224 . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفي الإصفهاني(ت 1266 ه ) ، تحقيق : حامد الخفّاف ، بيروت : مؤسّسة المرتضى العالميّة ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 225 . جواهر المطالب في مناقب الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام ( المناقب لابن الدمشقي ) ، أبو البركات محمّد بن أحمد الباعوني الدمشقى (ت 871 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودي ، قم : مجمع إحياء الثقافة الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 226 . الجوهرة ، محمّد بن أبي بكر البرسي (ت 645 ه ) ، تحقيق : محمّد ألتونجي ، دمشق : مكتبة النوري ، الطبعة الاُولى ، 1402ه . 227 . الحاوي للفتاوي ، جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) ، بيروت : دار الكتاب العربي . 228 . الحجّ و العمرة في الكتاب والسنّة ، محمّد الرَّيشَهري ، قم : دارالحديث ، الطبعة الخامسة ، 1387 ش . 229 . الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة ، يوسف بن أحمد البحراني (ت 1186 ه ) ، تحقيق : محمّد تقي الإيرواني ، النجف الأشرف : دار الكتب الإسلاميّة ، 1377 ه . 230 . الحدائق الوردية في مناقب أئمّة الزيدية ، حميد بن أحمد المحلّي (ت 652 ه) ، تحقيق : المرتضى بن زيد المحطوري ، صنعاء : مكتبة بدر ، 1423 ه . 231 . حديث پژوهي (فارسي) ، مهدى مهريزى ، قم : دارالحديث ، 1422 _ 1432 ه . 232 . حديقة الشيعة (فارسي) ، أحمد بن محمّد المقدس الأردبيلي (ت 993 ه) ، تحقيق : صادق حسن زادة وعلي أكبر زماني نژاد ، قم : أنصاريان ، 1419 ه . 233 . حقائق التأويل في متشابه التنزيل ، محمّد بن الحسين الرضي الشريف (ت 406 ه ) ، تحقيق : محمّد رضا آل كاشف الغطاء ، بيروت : دار المهاجر . 234 . الحكايات ، محمّد بن محمّد بن النعمان المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه) ، تحقيق : محمّدرضا الحسيني الجلالي ، قم : المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .
.
ص: 531
235 . حلية الأبرار في أحوال محمّد وآله الأطهار عليهم السلام ، للسيّد هاشم بن سليمان البحراني (ت 1107 ه ) ، تحقيق : غلام رضا مولانا البروجردي ، قم : مؤسّسة المعارف الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 236 . حلية الأولياء وطبقات الأصفياء ، أبو نعيم أحمد بن عبد اللّه الأصبهاني (ت 430 ه ) ، بيروت : دار الكتاب العربي ، الطبعة الخامسة ، 1407 ه . 237 . حلية المتّقين (فارسي)، محمّدباقر بن محمّدتقى المجلسي المعروف بالعلّامة المجلسي (ت 1111 ه)، تهران: كتاب فروشى علمي . 238 . حياة الحيوان الكبرى ، كمال الدين محمّد بن موسى الدَّميري (ت 773 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي . 239 . الخرائج والجرائح ، أبو الحسين سعيد بن هبة اللّه الراوندي المعروف بقطب الدين الراوندي (ت 573 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، قم : مؤسّسة الإمام المهدي (عج) ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 240 . خصائص الأئمّة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام ) ، أبو الحسن الشريف الرضي (ت 406 ه ) ، تحقيق : محمّد هادي الأميني ، مشهد : مجمع البحوث الإسلاميّة ، 1406 ه . 241 . خصائص الإمام أميرالمؤمنين عليه السلام ، أبو عبدالرحمن أحمد بن شعيب النسائيّ (ت 303 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحموديّ ، طهران: وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي الطبعة الاُولى ، 1403 ه . 242 . خصائص الوحي المبين ، أبو الحسن يحيى بن الحسن الأسدي المعروف بابن بطريق (ت 600 ه ) ، تحقيق : محمّدباقر المحمودي ، طهران : مطبعة وزارة الإرشاد الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 243 . الخصال ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1403 ه . 244 . خلاصة الأقوال في علم الرجال ، الحسن بن يوسف بن المطهّر الحلّي ، المعروف بالعلّامة الحلّي (ت 726 ه ) ، تحقيق: السيّد محمّد صادق بحر العلوم ، قم : مكتبة الرضي ، 1402ه . 245 . الخلاف ، محمّد بن الحسن الطوسي (ت 460 ه ) ، قم : نشر إسماعيليان .
.
ص: 532
246 . خلافت وولايت از نظر قرآن وسنت (فارسي) ، محمّد تقي شريعتي (ت 1364 ش) ، طهران : حسينية ارشاد ، 1351ش . 247 . خلقت إنسان در بيان قرآن (فارسي) ، يداللّه سحابي ، طهران : شركة سهامي انتشار ، الطبعة الثالثة ، 1385 ش . 248 . خودكشي ، إميل دوركيم، ترجمه إلى الفارسية: نادر سالارزادة أميري، طهران: دانشگاه علّامه طباطبائي، 1378 ش. تقرير لجنة عمل الأشعار في مؤتمر الإسلام والآفات الاجتماعية). 249 . الخير والبركة في الكتاب والسنّة ، محمّد الرَّيشَهري ، قم : دارالحديث ، الطبعة الاُولى ، 1423 ه . 250 . دائرة المعارف بزرگ إسلامي (فارسي) ، طهران : مركز دائرة المعارف بزرك إسلامي ، 1369 ش . 251 . دائرة المعارف الشيعية ، محمّد حسين الأعلمي ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الثانيّة ، 1412 ه . 252 . دائرة المعارف قرآن كريم (فارسي) ، تحقيق : مركز فرهنگ ومعارف قرآن ، قم : مؤسّسة بوستان كتاب ، 1382 ش . 253 . دانش نامة أحاديث پزشكى (فارسي _ عربي) ، محمّد المحمّدي الريشهري وآخرون، قم : دار الحديث، الطبعة الاُولى ، 1383 ش. 254 . دانش نامة إمام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ (فارسي _ عربي) ، محمّد المحمّدي الريشهري وآخرون ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1388 ش . 255 . دانش نامه إمام علي عليه السلام (فارسي) ، تحت إشراف : ، علي أكبر رشاد ، قم : پژوهشگاه فرهنك و انديشه إسلامي ، 1379 ش . 256 . دانش نامة أمير المؤمنين عليه السلام بر پاية قرآن، حديث و تاريخ (فارسي _ عربي) ، محمّد المحمّدي الريشهري وآخرون ، قم : دار الحديث ، الطبعة الثانيّة ، 1387 ش . 257 . دانش نامه جهان اسلام ، تحت إشراف : غلامعلي حدّداد عادل ، طهران : بنياد دائرة المعارف إسلامي ، 1364 ش .
.
ص: 533
258 . دانش نامه عقايد إسلامي (فارسي) ، محمّد المحمّدي الرَّيشهري ، تحقيق : دارالحديث ، قم : دارالحديث ، الطبعة الاُولى ، 1385 _ 1388 ش . 259 . دُرر الأحاديث النبويّة بالأسانيد اليحيويّة ، عبد اللّه بن محمّد الصعدي (ت 298 ه ) ، تحقيق : يحيى عبد الكريم الفضيل ، بيروت : موسّسة الأعلمي ، الطبعة الثانيّة ، 1402 ه . 260 . الدرر المنتثرة في الأحاديث المشتهرة ، عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 261 . الدرّ المنثور في التفسير المأثور ، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) ، تحقيق : دار الفكر ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1403 ه . 262 . الدرّ المنضود في أحكام الحدود ، السيّد محمّدرضا الگلپايگاني (ت 1372 ش) ، بقلم : علي الكريمي الجهرمي ، قم : دارالقرآن الكريم ، 1412 ه . 263 . الدرّ النظيم ، ابن حاتم العاملي الشامي (ت 664 ه) ، تحقيق : مؤسّسة الفكر الإسلامي ، قم : مؤسّسة الفكر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1420 ه . 264 . الدروس الشرعية في فقه الإمامية ، محمّد بن مكّي العاملي المعروف بالشهيد الأوّل (ت 786 ه) ، تحقيق : مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 265 . الدروع الواقية ، أبو القاسم عليّ بن موسى بن طاووس الحلّي (ت 664 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 266 . الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة ، محمّد بن مكّي العاملي المعروف بالشهيد الأوّل (ت 786 ه ) ، تحقيق : داود الصابري ، مشهد : الحضرة الرضويّة المقدّسة ، 1365ش . 267 . دستور معالم الحكم ومأثور مكارم الشيم ، محمّد بن سلامة القاضي القضاعي (ت 454 ه ) ، بيروت : دار الكتاب العربي ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه . 268 . دعائم الإسلام وذكر الحلال والحرام والقضايا والأحكام ، أبو حنيفة النعمان بن محمّد بن منصور بن أحمد بن حيّون التميمي المغربي القاضي (ت 363 ه ) ، تحقيق : آصف بن عليّ أصغر فيضي ، قم : مؤسّسة أهل البيت عليهم السلام . 269 . الدعاء ، أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني (ت 360 ه ) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .
.
ص: 534
270 . الدعوات ، أبو الحسين سعيد بن عبد اللّه الراوندي المعروف بقطب الدين الراوندي (ت 573 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، قم : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 271 . دفاع عن القرآن الكريم ، السيّد محمّد رضا الحسيني الجلالي ، قم : دليل ، 1421 ه . 272 . دلائل الإمامة ، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري الإمامي (ق 5 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قم : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 273 . دلائل الصدق ، محمّد حسن المظفّر (معاصر) ، القاهرة : دار المعلّم للطباعة ، الطبعة الاُولى ، 1396 ه . 274 . دلائل النبوّة ، الحافظ أبو نعيم أحمد بن عبد اللّه بن أحمد الأصبهاني (ت 430 ه ) ، تحقيق : محمّد روّاس قلعجي وعبد البرّ عبّاس ، بيروت : دار النفائس ، الطبعة الثانيّة ، 1406 ه . 275 . دلائل النبوّة ومعرفة أحوال صاحب الشريعة ، أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقي (ت 458 ه ) تحقيق : عبد المعطي أمين قلعجي ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1405 ه . 276 . الدمعة الساكبة في أحوال النبي والعترة الطاهرة ، محمّد باقر بن عبدالكريم البهبهاني (ت 1285 ه) ، تحقيق : حسين الأعلمي ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 277 . دوستى در قرآن و حديث (فارسي _ عربي) ، محمّد المحمّدي الريشهري ، قم : دار الحديث ، الطبعة الثانيّة ، 1387 ش . 278 . ده رسالة (فارسي) ، محمّد محسن بن شاه مرتضى الفيض الكاشاني (ت 1091 ه)، تحقيق : رسول جعفريان ، إصفهان : مركز تحقيقات علمي و ديني إمام أميرالمؤمنين على عليه السلام ، 1371ش . 279 . ده گفتار (فارسي) ، مرتضى مطّهري (ت 1358 ش ) ، طهران : صدرا ، 1372 ش . 280 . الديباج الوضيّ في الكشف عن أسرار كلام الوصي (شرح نهج البلاغة) ، أبي الحسين يحيى بن حمزة بن على الحسيني (ت 749 ه)، تحقيق: خالد بن قاسم بن محمّد المتوكّل، صنعاء: مؤسّسة الإمام زيد بن على الثقافية، 1429 ه . 281 . ديوان الشافعي ، أبو عبد اللّه محمّد بن إدريس الشافعي (ت 204 ه ) ، تحقيق : محمّد عفيف الزعبي ، بيروت : دار الجيل ، الطبعة الثالثة ، 1392 ه .
.
ص: 535
282 . الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ ، جمع : أبو الحسن محمّد بن الحسين الكيدري (ق 6 ه ) ، ترجمة : أبوالقاسم إمامي ، طهران : انتشارات اُسوة ، الطبعة الثانيّة ، 1375 ش . 283 . ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى ، أبو العبّاس أحمد بن عبد اللّه الطبري (ت 694 ه ) ، تحقيق : أكرم البوشي ، جدّة : مكتبة الصحابة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 284 . ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد ، الملّا محمّد باقر السبزواري ( 1090 ه ) ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام . 285 . ذكرى الشيعة ، أبو عبد اللّه محمّد بن مكّي العاملي الجزّيني المعروف بالشهيد الأوّل (ت 786 ه ) ، قم : مكتبة بصيرتي . 286 . ذمّ الدنيا ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد القرشي المعروف بابن أبي الدنيا (ت 281ه) ، تحقيق : محمّد عبد القادر أحمد عطا ، بيروت : مؤسّسة الكتب الثقافية ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 287 . ذيل تاريخ بغداد ، ابن النجّار البغدادي (ت 643 ه) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1417ه . 288 . ربيع الأبرار ونصوص الأخبار ، أبوالقاسم محمود بن عمر الزمخشري (ت 538 ه ) ، تحقيق : سليم النعيمي ، قم : منشورات الرضى ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 289 . رجال ابن داوود ، أبو منصور الحسن بن عليّ بن داوود الحلّي (ت 737 ه ) ، تحقيق : السيّد كاظم الموسوي المياموي ، قم : منشورات الشريف الرضي . 290 . رجال الطوسي ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي(ت 460 ه ) ، تحقيق : جواد القيّومي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 291 . رجال النجاشي (فهرس أسماء مصنّفي الشيعة) ، أبو العبّاس أحمد بن عليّ النجاشي (ت 450 ه ) ، تحقيق : محمّد جواد النائيني ، بيروت : دار الأضواء ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 292 . الرّد على المنطقيين ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية (ت 728 ه) ، تحقيق : محمّد حسن محمّد حسن إسماعيل ، بيروت : دارالكتب العلمية ، 1424 ه . 293 . رسائل الشريف المرتضى ، أبو القاسم علي بن الحسين الموسوي المعروف بالشريف المرتضى و علم الهدى (ت 436 ه ) ، قم : دار القرآن الكريم ، 1405 ه .
.
ص: 536
294 . رسائل المحقّق الكركي ، علي بن الحسين المحقّق الكركي (ت 940 ه) ، تحقيق: محمّد الحسّون ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، 1409 ه . 295 . الرسالة السعدية ، الحسن بن يوسف المطهّر ، المعروف بالعلّامة الحلّي (ت 726 ه ) ، تحقيق : عبد الحسين محمّد علي البقّال ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الاُولى ، 1410ه . 296 . الرسالة القشيرية في علم التصوّف ، أبو القاسم عبد الكريم بن هوازن القشيري (ت 465 ه ) ، تحقيق : زريو معروف ، دمشق : دار الخير . 297 . رسالة كلمات الأعلام حول جواز الشهادة بالولاية في الأذان والإقامة مع عدم قصد الجزئية ، جمعها ورتّبها رضا خداداد اُستادي، طبع بالاُفسيت . 298 . رسالة المسجد ، محمّد الرَّيشَهري ، بمساعدة مرتضى خوش نصيب ، قم : دارالحديث ، 1386ش . 299 . روان شناسي رشد كودك و نوجوان (فارسي) ، محمّد پارسا ، طهران : انتشارات بعثت ، 1372ش . 300 . روح المعاني في تفسير القرآن ( تفسير الآلوسي ) ، محمود بن عبد اللّه الآلوسي (ت 1270 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي . 301 . روض الجنان و روح الجنان ( تفسير أبو الفتوح رازي) (فارسي ) ، أبو الفتوح حسين بن عليّ الرازي (ق 4ه ) ، تحقيق : الحضرة المقدّسة الرضويّة ، مشهد : الحضرة المقدّسة الرضوية ، الطبعة الاُولى ، 1371 ش . 302 . الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية ، زين الدين بن أحمد بن محمّد العاملي الجبعي المعروف بالشهيد الثاني (ت 966ه ) ، تحقيق : السيّد محمّد كلانتر ، النجف الأشرف : مطبعة جامعة النجف الدينية ، 1398 ه . 303 . الروضة في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام ، سديد الدين شاذان بن جبرئيل القمّي (ق 5 ه ) ، تحقيق : علي الشكره چي ، قم : مكتبة الأمين ، 1423 ه . 304 . روضة المتّقين ، العلّامة محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي ( ت 1070 ه ) ، تحقيق : علي پناه الإشتهاردي ، قم : بنياد فرهنگ إسلامي ، الطبعة الثانيّة . 305 . روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن بن عليّ الفتّال النيسابوري (ت 508 ه ) ، تحقيق : حسين الأعلمي ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه .
.
ص: 537
306 . رياض السالكين في شرح صحيفة سيّد الساجدين ، السيّد عليّ خان الحسيني المدني الشيرازي (ت 1120 ه) ، تحقيق : السيّد محسن الحسيني الأميني ، قم : مؤسّسة النشر الاسلامي . 307 . رياض الصالحين ، يحيى بن شرف الدين النووي (ت 676 ه ) ، تحقيق : مصطفى محمّد عمارة ، حلب : دارالقلم العربي ، 1413ه . 308 . رياض العلماء وحياض الفضلاء ، الميرزا عبد اللّه أفندي الإصفهاني (ق 12 ه ) ، تحقيق : السيّد أحمد الحسيني ، قم : مطبعة الخيام ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه . 309 . زاد المسالك ، محمّد بن شاه مرتضى الفيض الكاشاني (ت 1091 ه ) ، طهران ، 1372 ه . 310 . زاد المسير في علم التفسير ، أبو الفرج عبد الرحمن بن عليّ بن الجوزي القرشي البغدادي (ت 597 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد الرحمن ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 311 . زاد المعاد ، أبو عبداللّه محمّد بن أبي بكر ابن قيم الجوزية (ت 751 ه )، القاهرة، مؤسسة المختار، 1427 ه . 312 . زبدة البيان في أحكام القرآن ، أحمد بن محمّد الشهير بالمقدّس الأردبيلى (ت 993 ه ) ، تحقيق : محمّدباقر البهبودي ، طهران : المكتبة المرتضوية . 313 . زمين وآسمان وستارگان از نظر قرآن (فارسي) ، محمّد صادقي تهراني ، قم : موسسة دار التفسير ، الطبعة الثانيّة ، 1414 ه . 314 . الزهد ، أبو عبد الرحمن بن عبد اللّه بن المبارك الحنظلي المروزي (ت 181 ه ) ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي ، بيروت : دار الكتب العلميّة . 315 . الزهد ، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني (ت 241 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلمية . 316 . الزهد ، الحسين بن سعيد الكوفي الأهوازي (ق 3 ه ) ، تحقيق : مهدي غلامعلي ، قم : دارالحديث ، الطبعة الاُولى ، 1426ه . 317 . الزهد ، هنّاد بن السَّريّ الكوفي (ت 243ه) ، تحقيق : عبدالرحمن الفريوائي ، الكويت : دارالخلفاء للكتاب الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 318 . الزهد الكبير ، أحمد بن حسين البيهقي (ت 458) ، تحقيق : عامر أحمد حيدر ، بيروت : دارالجنان ، الطبعة الاُولى ، 1408ه .
.
ص: 538
319 . سبل الهدى والرشاد ، محمّد بن يوسف الصالحي ، (ت 942) ، تحقيق : أحمد عبد الموجود ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1414ه . 320 . السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي ، أبو جعفر محمّد بن منصور بن أحمد بن إدريس الحلّي (ت 598 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة النشر الإسلامي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1410 ه . 321 . سرّ السلسلة العلويّة ، أبو نصر سهل بن عبد اللّه البخاري (ت 431 ه ) ، قم : دار الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 322 . سعد السعود ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، قم : مكتبة الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى ، 1363 ش . 323 . سلسلة الأحاديث الصحيحة ، محمّد ناصر الدين الألباني ( ت 1420 ه ) ، بيروت : المكتب الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1405 ه . 324 . سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيّئ في الاُمّة ، محمّد ناصرالدين الألباني (ت 1420 ه ). 325 . سنن ابن ماجة ، أبو عبد اللّه محمّد بن يزيد بن ماجة القزويني (ت 275 ه ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقي ، بيروت : دار إحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، 1395 ه . 326 . سنن أبي داوود ، أبو داوود سليمان بن أشعث السجستاني الأزدي (ت 275 ه ) ، تحقيق : محمّد محيي الدين عبد الحميد ، بيروت : دار إحياء السنّة النبوية . 327 . سنن الترمذي (الجامع الصحيح) ، أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة الترمذي (ت 297 ه ) ، تحقيق : أحمد محمّد شاكر ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1357ه . 328 . سنن الدار قطني ، أبو الحسن عليّ بن عمر البغدادي المعروف بالدار قطني (ت 285 ه ) ، تحقيق : أبو الطيّب محمّد آبادي ، بيروت : عالم الكتب ، الطبعة الرابعة ، 1406 ه . 329 . سنن الدارمي ، أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمي (ت 255 ه ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغاء ، دمشق : دار القلم ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 330 . سنن سعيد بن منصور ، أبو عثمان سعيد بن منصور الخراساني المروزي (ت 227 ه ) ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1405 ه .
.
ص: 539
331 . السنن الكبرى ، أبو بكر أحمد بن الحسين بن عليّ البيهقي (ت 458 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 332 . السنن الكبرى ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب النسائي (ت 303ه) ، تحقيق : سليمان البغدادي و كسروي حسن ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 333 . سنن النسائي (بشرح الحافظ جلال الدين السيوطي وحاشية الإمام السِّندي) ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب النسائي (ت 303 ه ) ، بيروت : دار الجيل ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 334 . السنّة ، ابن أبي عاصم الشيباني (ت 287 ه ) ، بيروت : المكتب الاسلامي ، الطبعة الثالثة ، 1412ه . 335 . سيّد المرسلين ، جعفر السبحاني ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي . 336 . سير أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبي (ت 748 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الرسالة ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة ، 1414 ه . 337 . السيرة الحلبيّة ، علي بن برهان الدين الحلبي الشافعي (ت 1044 ه ) ، بيروت : المكتبة الإسلامية . 338 . سيرة رسول خدا صلى الله عليه و آله (فارسي) ، رسول جعفريان (معاصر) ، طهران : أمير كبير ، 1372 ش . 339 . السيرة النبويّة ، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير البُصروي الدمشقي (ت 747 ه ) ، تحقيق : مصطفى عبد الواحد ، بيروت : دار إحياء التراث العربي . 340 . السيرة النبويّة ، أبو محمّد عبد الملك بن هشام بن أيّوب الحميري (ت 218 ه ) ، تحقيق : مصطفى السقّا وإبراهيم الأبياري ، قم : مكتبة المصطفى ، الطبعة الاُولى ، 1355 ه . 341 . السيرة النبوية ، أحمد بن زيني دحلان ، تحقيق : ناجي السويد ، بيروت : دار احياء التراث العربي ، 1416ه . 342 . سيري در نهج البلاغة (فارسي) ، مرتضى مطهّرى ، قم : صدرا . 343 . شرح ابن ميثم على مئة كلمة ، ابن ميثم البحراني (ت 679 ه ) ، تحقيق : المحدّث الأرموي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي . 344 . شرح الأخبار في فضائل الأئمّة الأطهار ، أبو حنيفة القاضي النعمان بن محمّد المصري (ت 363 ه ) ، تحقيق : السيّد محمّد الحسيني الجلالي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه .
.
ص: 540
345 . شرح الأسماء الحسنى ، الملّا هادي السبزواري (ت 1289 ه ) ، قم : مكتبة بصيرتي ، الطبعة الاُولى ، 1267 ه . 346 . شرح اُصول الكافي ، المولى محمّدصالح المازندرانى (ت 1081 ه ) ، تحقيق : أبوالحسن الشعراني . 347 . شرح توحيد الصدوق ، القاضى محمّدسعيد بن محمّد مفيد القمّي (ت 1264 ه )، تحقيق: نجفقلي حبيبي، طهران: وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي، 1415 ه . 348 . شرح جمل العلم والعمل ، السيد المرتضى علي بن الحسين علم الهدى (ت 436 ه ) ، تحقيق : كاظم مدير شانجي ، مشهد : دانشگاه مشهد ، 1352 ش . 349 . شرح السنّة ، الحسين بن مسعود البغوي (ت 516 ه) ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط و زهير الشاويش ، بيروت : المكتب الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1403ه . 350 . شرح صحيح مسلم للنووي ، أبو زكريا يحيى بن شرف النَّوَوي (ت 676 ه ) ، تحقيق : خليل الميس ، بيروت : دار القلم ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 351 . شرح فصوص الحكم ، داوود بن محمود القيصري (ق 8 ه ) ، تصحيح : السيّد جلال الدين الآشتياني ، طهران : علمي و فرهنگي ، 1375 ش . 352 . الشرح الكبير على المغني ، عبدالرحمن بن محمّد بن قدامة المقدسي (ت 682 ه ) ، بيروت : دار الفكر . 353 . شرح المقاصد ، مسعود بن عمر التفتازاني (ت 792 ه ) ، تحقيق : عبد الرحمن عميرة ، قم : منشورات الشريف الرضي . 354 . شرح المواقف ، عليّ بن محمّد الجرجاني (ت 816 ه ) ، قم : دارالكتب العلمية . 355 . شرح الموطّأ ، محمّد بن عبدالباقي الزرقاني (ت 1122 ه ) ، بيروت : دار الجيل . 356 . شرح نهج البلاغة ، عزّ الدين عبد الحميد بن محمّد بن أبي الحديد المعتزلي المعروف بابن أبي الحديد (ت 656 ه ) ، تحقيق : محمّد أبوالفضل إبراهيم ، بيروت : دار الجيل ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 357 . شرح نهج البلاغة ، ميثم بن علي البحراني المعروف بابن ميثم ( 689 ه ) ، بيروت : دار الآثار للنشر ، 1402ه .
.
ص: 541
358 . الشريعة ، أبوبكر بن محمّد بن الحسين الآجري (ت 360 ه ) ، تحقيق : محمّد حامد الفقي ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1403ه . 359 . شُعب الإيمان ، أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقي (ت 458 ه ) ، تحقيق : محمّد السعيد بسيوني زغلول ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه . 360 . الشفا بتعريف حقوق المصطفى ، القاضي أبو الفضل عياض بن موسى اليحصبي (ت 544 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلميّة . 361 . الشمائل المحمّدية ، أبو عيسى محمّد بن عيسى الترمذي (ت 279 ه ) ، تحقيق : عزّت عُبيد الدّعاس ، بيروت : دار الترمذي ، الطبعة الثانيّة ، 1405ه . 362 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ، أبو القاسم عُبيد اللّه بن عبد اللّه النيسابوري المعروف بالحاكم الحسكاني (ق 5 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودي ، طهران : مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 363 . الصافي في تفسير القرآن (تفسير الصافي) ، محمّد محسن الفيض الكاشاني (ت 1091 ه ) ، طهران : مكتبة الصدر ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 364 . الصحاح تاج اللغة وصحاح العربيّة ، أبو نصر إسماعيل بن حمّاد الجوهري (ت 398 ه ) ، تحقيق : أحمد بن عبد الغفور عطّار ، بيروت : دار العلم للملايين ، الطبعة الرابعة ، 1990 م . 365 . صحيح ابن حِبّان ، ابن حبان البُستي (ت 354 ه ) ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولى . 366 . صحيح ابن خزيمة ، أبو بكر محمّد بن إسحاق السلمي النيسابوري المعروف بابن خُزيمة (ت 311 ه ) ، تحقيق : محمّد مصطفى الأعظمي ، المكتب الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1412 ه . 367 . صحيح البخاري ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ه ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغاء ، بيروت : دار ابن كثير ، الطبعة الرابعة ، 1410 ه . 368 . صحيح مسلم ، أبو الحسين مسلم بن الحجّاج القشيري النيسابوري (ت 261 ه ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقي ، بيروت : دار إحياء الكتب العربية : الطبعة الاُولى . 369 . الصحيح من سيرة النبيّ الأعظم ، جعفر مرتضى العاملي ( معاصر ) ، بيروت : دار السيرة ، الطبعة الرابعة ، 1415 ه .
.
ص: 542
370 . صحيفه نور (مجموعة كلمات الإمام الخميني بالفارسيّة) ، المركز الوثائقي الثقافي للثورة الإسلامية ، طهران : سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى ، 1361 _ 1368 ش . 371 . صحيفة الإمام الرضا عليه السلام ، [المنسوبة إلى] الإمام الرضا عليه السلام ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي (عج) قم : مؤسّسة الإمام المهدي (عج) ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 372 . الصحيفة السجّاديّة ، الإمام عليّ بن الحسين عليه السلام ، تحقيق : عليّ أنصاريان ، دمشق : المستشارية الثقافية للجمهوريّة الإسلاميّة الإيرانيّة ، 1405 ه . 373 . الصحيفة السجّاديّة الجامعة (أدعية مأثورة للإمام علي بن الحسين عليه السلام ) ، تحقيق : السيّد محمّد باقر الموحّد الأبطحي ، قم : مؤسّسة الإمام المهدي (عج) ، الطبعة الاُولى ، 1411ه . 374 . الصراط المستقيم إلى مستحقّي التقديم ، عليّ بن يونس النباطي البياضي (ت 877 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر البهبودي ، طهران : المكتبة المرتضويّة ، الطبعة الاُولى ، 1384 ه . 375 . صرف سادة (فارسي) ، محمّد رضا طباطبائي ، قم : مؤسّسة دارالعلم ، الطبعة الستّون ، 1384 ش . 376 . صفات الشيعة ، أبو جعفر محمّد بن عليّ القمّي المعروف بالصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي (عج) ، قم : مؤسّسة الإمام المهدي (عج) ، الطبعة الاُولى ، 1410ه . 377 . صفة الصفوة ، أبو الفرج جمال الدين عبد الرحمن بن عليّ بن محمّد المعروف بابن الجوزي (ت 597 ه ) ، تحقيق : محمود فاخوري و محمّد قلعة جي ، حلب : دار الوعي ، الطبعة الاُولى ، 1389ه . 378 . الصمت وآداب اللسان ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد بن أبي الدنيا البغدادي ، تحقيق : نجم عبدالرحمن خلف ، بيروت : دار الغرب الإسلامي . 379 . الصواعق المحرقة في الردّ على أهل البدع والزندقة ، أحمد بن حجر الهيثمي الكوفي (ت 974 ه ) ، إعداد : عبد الوهّاب عبد اللطيف ، مصر : مكتبة القاهرة ، الطبعة الثانيّة ، 1385 ه . 380 . الضعفاء الصغير ، محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ه ) ، تحقيق : محمّد إبراهيم زايد ، بيروت : دار المعرفة ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 381 . الضعفاء الكبير ، محمّد بن عمرو العقيلي (ت 322 ه ) ، تحقيق : عبد المعطي أمين قلعچي ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1404ه .
.
ص: 543
382 . الضعفاء والمتروكين ، أبو الفرج عبدالرحمن ابن الجوزي (ت 597 ه )، بيروت: دار الكتب العلمية، 1406 ه . 383 . طبّ الأئمّة عليهم السلام ، ابنا بسطام النيسابوريان ، تحقيق : محسن عقيل ، بيروت : دارالمحجّة البيضاء ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 384 . طبّ الإمام الرضا عليه السلام ، تحقيق : محمّد مهدي نجف ، النجف الأشرف : مكتبة الإمام الحكيم ، 1402ه . 385 . الطبقات الكبرى ، محمّد بن سعد كاتب الواقدي (ت 230 ه ) ، بيروت : دار صادر . 386 . طبّ النبيّ صلى الله عليه و آله ، أبو العبّاس جعفر المستغفري (ت 432 ه ) ، بيروت : مؤسّسة أهل البيت عليهم السلام ، 1411 ه . 387 . الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، قم : مطبعة الخيّام ، الطبعة الاُولى ، 1400 ه . 388 . الطراز الأوّل والكناز لما عليه من لغة العرب المعوّل، السيّد علي خان بن أحمد المدني الشيرازي (ت 1120 ه )، مشهد: مؤسّسة آل البيت، 1426 ه . 389 . الطراز المتضمّن لأسرار البلاغة وعلوم حقائق الإعجاز، يحيي بن حمزة العلوي اليماني (ت 749 ه )، تحقيق: عبد السلام شاهين، بيروت: دار الكتب العلمية، 1415 ه . 390 . طرف من الأنباء والمناقب ، علي بن موسى بن طاووس (ت 664 ه) ، تحقيق : قيس العطّار ، قم : مؤسّسة عاشوراء ، الطبعة الاُولى ، 1420 ه . 391 . عارضة الأحوذي بشرح صحيح الترمذي ، محمّد بن عبد اللّه (ابن العزي) (ت 543 ه ) ، بيروت : مكتبة المعارف . 392 . العُدد القويّة لدفع المخاوف اليوميّة ، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن عليّ المطهّر الحلّي المعروف بالعلّامة (ت 726 ه ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 393 . عدّة الداعي ونجاح الساعي ، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي الأسدي (ت 841 ه ) ، تحقيق : أحمد الموحّدي ، طهران : مكتبة وجداني . 394 . العظمة ، أبو الشيخ الأصبهاني (ت 369 ه ) ، تحقيق : مصطفى عاشور ، القاهرة : مكتبة القرآن ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه .
.
ص: 544
395 . عقد الدرر في أخبار المنتظر ، يوسف بن يحيى بن عليّ المقدسيّ السلميّ (ق 7 ه ) ، تحقيق : دارالكتب العلميّة ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1403 ه . 396 . العقد الفريد ، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه الاُندلسي (ت 328 ه ) ، تحقيق : أحمد الزين وإبراهيم الأبياري ، بيروت : دار الأندلس ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 397 . العقد المنير في ما يتعلّق بالدراهم والدنانير ، موسى الحسيني المازندراني ، النجف : الحيدرية ، 1354ه . 398 . العقد النضيد ، محمّد بن حسن القمّي (ت 327 ه ) ، تحقيق : علي أوسط الناطقي ، قم : دارالحديث ، الطبعة الاُولى ، 1423ه . 399 . علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي ، المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، بيروت : دار البلاغة . 400 . العلل ومعرفة الرجال (العلل لابن حنبل) ، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني (ت 241 ه ) ، تحقيق : وصي اللّه عبّاس ، بيروت : المكتب الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 401 . العلم و الحكمة في الكتاب والسنّة ، محمّد المحمّدي الرَّيشَهري ( معاصر ) ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1376 ش . 402 . علوم حديث (فصليّة فارسيّة) ، قم : دار الحديث . 403 . علوم الحديث (نصف سنوية) ، طهران : كلّية علوم الحديث . 404 . عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار (العمدة) ، يحيى بن الحسن الأسدي الحلّي المعروف بابن البطريق (ت 600 ه ) ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 405 . عمدة القاري ، محمود بن أحمد العيني (ت 855 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي . 406 . عمل اليوم والليلة ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب النسائي (ت 303 ه ) ، تحقيق : فاروق حمادة ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثالثة ، 1407 ه . 407 . عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآيات والأخبار والأقوال ، عبداللّه بن نور اللّه البحرانيّ الإصفهانيّ ( من أعلام القرن الثاني عشر ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهديّ (عج) ، قم : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه .
.
ص: 545
408 . عوالي اللآلي العزيزيّة في الأحاديث الدينيّة ، محمّد بن عليّ بن إبراهيم الأحسائي المعروف بابن أبي جمهور (ت 940 ه ) ، تحقيق : مجتبى العراقي ، قم : مطبعة سيّد الشهداء عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1403 ه . 409 . العين ، أبو عبد الرحمن الخليل بن أحمد الفراهيدي (ت 175 ه ) ، تحقيق : مهديالمخزومي ، قم : دار الهجرة ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 410 . عيون الأثر في فنون المغازي والشمائل والسير (السيرة النبويّة لابن سيّد الناس) ، محمّد عبد اللّه بن يحيى بن سيّد الناس (ت 734 ه ) ، بيروت : مؤسّسة عزّ الدين ، 1406 ه . 411 . عيون الأخبار ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينوري (ت 276 ه ) ، القاهرة : دار الكتب المصريّة ، 1343 ه . 412 . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : السيّد مهدي الحسيني اللّاجوردي ، طهران : منشورات جهان . 413 . عيون الأخبار في مناقب الأخيار (أمالي الشريف البغدادي) ، أبو المعالي المرتضى محمّد بن محمّد بن زيد بن على الشريف البغدادي (ت 480 ه ) ، تحقيق : محمّدهادي خالقي (طبع ضمن مجموعة ميراث حديث شيعة ، ج 7 و 17) ، قم : دار الحديث ، 1422 و 1429 ه . 414 . عيون الحكم والمواعظ ، أبو الحسن عليّ بن محمّد الليثي الواسطي (ق 6 ه ) ، تحقيق : حسين الحسني البيرجندي ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1376 ش . 415 . الغارات ، أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد المعروف بابن هلال الثقفي (ت 283 ه ) ، تحقيق : السيّد جلال الدين المحدّث الاُرموي ، طهران : منشورات أنجمن آثار ملّي ، الطبعة الاُولى ، 1395 ه . 416 . غاية المرام وحجّة الخصام في تعيين الإمام ، هاشم بن إسماعيل البحراني (ت 1107 ه ) ، تحقيق : السيّد علي عاشور ، بيروت : مؤسّسة التأريخ العربي ، 1422ه . 417 . الغدير في الكتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسين بن أحمد الأميني التبريزي النجفي (ت 1390 ه ) ، بيروت : دار الكتاب العربي ، الطبعة الخامسة ، 1403 ه . 418 . غرر الأخبار ودرر الآثار في مناقب أبي الأئمّة الأطهار عليّ أميرالمؤمنين ، حسن بن محمّد الديلمي (ق 8 ه ) ، تحقيق : إسماعيل ضيغم ، قم : دليل ما ، الطبعة الاُولى ، 1427 ه .
.
ص: 546
419 . غرر الحكم ودرر الكلم ، عبد الواحد الآمِدي التميمي (ت 510 ه ) ، تحقيق : مير سيّد جلال الدين المحدّث الاُرموي ، طهران : جامعة طهران ، الطبعة الثالثة ، 1360 ش . 420 . غريب الحديث ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينوري (ت 276 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1408 ه . 421 . الغريبين (غريبَي القرآن والحديث)، أبو عبيد أحمد بن محمّد بن محمّد الهروي (ت 401 ه )، حيدرآباد (الهند): وزارة المعارف والشؤون الثقافية للحكومة العالية الهندية، 1406 ه . 422 . الغيبة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن عليّ بن الحسن الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : عباد اللّه سَرشار الطهراني وعليّ أحمد ناصح ، مؤسّسة المعارف الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 423 . الغيبة ، أبو عبد اللّه محمّد بن إبراهيم بن جعفر الكاتب النعماني (ت 350 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، طهران : مكتبة الصدوق . 424 . الفائق في غريب الحديث ، أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشري (ت 583 ه ) ، تحقيق : عليّ محمّد البجاوي ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ه . 425 . فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء بالمملكة العربية السعودية ، صفوت شوادفي ، القاهرة : مكتبة السنة ، 1411 ه . 426 . فتح الأبواب ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : حامد الخفّاف ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 427 . فتح الباري (شرح صحيح البخاري) ، أبو الفضل أحمد بن عليّ بن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، تحقيق : عبد العزيز بن عبد اللّه بن باز ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1379 ه . 428 . فتح العزيز شرح الوجيز ، عبدالكريم بن محمّد الرافعي (ت 623 ه ) ، بيروت : دارالفكر . 429 . الفتح الكبير (صحيح جامع الصغير وزيادته) ، محمّد ناصر الدين الألباني (ت 1420 ه ) ، بيروت : المكتب الإسلامي ، 1408 ه . 430 . الفتح الكبير في ضمّ الزيادة إلى الجامع الصغير ، يوسف بن إسماعيل النبهاني (ت 1932 م) ، بيروت : دارالكتاب العربي .
.
ص: 547
431 . الفتن ، أبو عبد اللّه نعيم بن حمّاد المروزي (ق 3ه ) ، تحقيق : سمير بن أمين زهيري ، القاهرة : مكتبة التوحيد ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 432 . الفتوح ، أبو محمّد أحمد بن أعثم الكوفيّ (ت 314 ه ) ، تحقيق : علي شيري ، بيروت : دار الأضواء ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 433 . الفتوحات المكيّة ، محمّد بن عليّ ابن العربي (ت 638 ه ) ، تحقيق : عثمان يحيى و إبراهيم مدكور ، القاهرة : الهيئة المصرية العامّة للكتب ، 1392 ه . 434 . فتوح البلدان ، أبو الحسن أحمد بن يحيى البلاذري (ت 279 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه أنيس الطباع ، بيروت : مؤسّسة المعارف ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 435 . الفتوّة، أبو عبد اللّه محمّد بن أبي المكارم المعروف بابن المعمار البغدادي (ت 642ه )، تحقيق: مصطفى جواد و محمّد تقي الدين الهلالي، بغداد: مكتبة المثنّى، 1337 ه . 436 . فرائد الأُصول في تمييز المزيّف عن القبول (الرسائل) ، مرتضى الأنصاري (ت 1281ه ) ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي . 437 . فرائد السمطين في فضائل المرتضى والبتول والسبطين والأئمّة من ذرّيّتهم عليهم السلام ، إبراهيم بن محمّد بن المؤيّد بن عبداللّه الجوينيّ (ت 730 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودي ، بيروت : مؤسّسة المحموديّ ، الطبعة الاُولى ، 1398 ه . 438 . الفرج بعد الشدّة ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد القرشي المعروف بابن أبي الدنيا (ت 281 ه ) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : مؤسّسة الكتب الثقافية ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 439 . فرحة الغري في تعيين قبر أمير المؤمنين عليّ عليه السلام ، غياث الدين عبد الكريم بن أحمد الطاووسي العلوي (ت 693 ه ) ، قم : منشورات الشريف الرضي . 440 . فردوس الأخبار بمأثور الخطاب ، شيروية بن شهردار بن شيروية الديلمي (ت 509 ه ) ، تحقيق : فواز أحمد الزمرلي ، القاهرة : دار الريان ، الطبعة الاُولى ، 1408ه . 441 . الفردوس بمأثور الخطاب ، أبو شجاع شيرويه بن شهردار الديلمي الهَمَداني (ت 558 ه ) ، تحقيق : السعيد بن بسيوني زغلول ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 442 . فِرَق الشيعة ، أبو محمّد حسن بن موسى النوبختي (ت 317 ه ) ، طهران : المكتبة المرتضوية .
.
ص: 548
443 . الفروق اللغوية ، أبو هلال الحسن بن عبد اللّه العسكري (ت 1395 ه) ، بيروت : دارالكتب العلمية . 444 . فرهنگ جامع فرق إسلامي (فارسي) ، السيّد مهدي الروحاني والسيّد حسن الخميني ، طهران : مؤسّسة اطلاعات ، الطبعة الاُولى ، 1389 ش . 445 . فرهنگ قرآن (فارسي) ، أكبر هاشمي رفسنجاني وآخرون ، قم : مؤسّسة بوستان كتاب (دفتر تبليغات إسلامي حوزة علمية قم) ، 1383ش . 446 . الفصل في الملل والأهواء والنحل ، أبو محمّد علي بن أحمد بن سعيد بن حزم (ت 456 ه ) ، بيروت : دارالمعرفة ، 1406 ه . 447 . فصوص الحكم ، محيي الدين محمّد بن عليّ بن العربي (ت 638 ه ) ، تحقيق : أبو العلاء العفيفي ، طهران : الزهراء ، 1370 ش . 448 . الفصول المختارة من العيون والمحاسن ، أبو القاسم عليّ بن الحسين الموسوي ، المعروف بالشريف المرتضى وعلم الهدى (ت 463 ه ) ، تحقيق : نور الدين جعفريان و يعقوب الجعفري و محسن الأحمدي ، قم : المؤتمر العالمي بمناسبة ذكرى ألفية الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 449 . الفصول المهمّة في معرفة أحوال الأئمّة عليهم السلام ، عليّ بن محمّد بن أحمد المالكي المكّي المعروف بابن صبّاغ (ت 855 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1408 . 450 . الفضائل ، أبو الفضل سديد الدين شاذان بن جبرئيل بن إسماعيل بن أبي طالب القمّيّ (ت 660 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحيدريّة ، الطبعة الاُولى ، 1338 ه . 451 . فضائل الأشهر الثلاثة ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : غلام رضا عرفانيان ، قم : مكتبة الداوري ، الطبعة الاُولى ، 1396 ه . 452 . فضائل الأوقات ، أحمد بن حسين البيهقي (ت 458 ه ) ، تحقيق : عدنان عبد الرحمن القيسي ، مكّة : مكتبة المناره ، 1410 ه . 453 . فضائل الشيعة ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، قم : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه .
.
ص: 549
454 . فضائل الصحابة ، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل (ت 241 ه ) ، تحقيق : وصي اللّه بن محمّد عبّاس ، مكّة : جامعة اُمّ القرى ، الطبعة الاُولى ، 1403 ه . 455 . فضائل القرآن ، أبو عبيد القاسم بن سلام (ت 224 ه) ، تحقيق : وهبي سليمان غاوجي ، بيروت : دارالكتب العلمية ، 1411ه . 456 . فضل الكوفة ومساجدها ، محمّد بن جعفر المشهدي الحائري (ق 6 ه ) ، تحقيق : محمّد سعيد الطريحي ، بيروت : دار المرتضى . 457 . فقه الرضا (الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام ) . تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، مشهد : المؤتمر العالمي للإمام الرضا عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 458 . الفقه على المذاهب الأربعة ، عبدالرحمن الجزيرى ، تحقيق : بإشراف وزارة الأوقاف بمصر ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، 1406ه . 459 . فقه القرآن ، قطب الدين أبو الحسين سعيد بن هبة اللّه الراوندي (ت 573 ه ) ، تحقيق : أحمد الحسيني ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي ، الطبعة الاُولى ، 1397 ه . 460 . الفقيه والمتفقّه ، أبو بكر أحمد بن عليّ الخطيب البغدادي (ت 463 ه ) ، تحقيق : إسماعيل الأنصاري ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الثانيّة ، 1400ه . 461 . فلاح السائل ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : غلامحسين مجيدي ، قم : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1419 ه . 462 . الفوائد المدنية ، محمّد أمين الإسترآبادي ، طهران : دارالنشر لأهل البيت عليهم السلام ، 1321 ش . 463 . فهرست كتب مشايخ (فارسي) ، نسخة خطّية ، قم : مكتبة آية اللّه الگلپايگاني ، مجموعة رقم 4 / 714 . 464 . فهرست نسخه هاي خطي كتابخانه مسجد أعظم قم (فارسي)، رضا اُستادي ، قم : كتابخانة مسجد أعظم . 465 . فهرست نسخه هاي خطي كتابخانة عمومي آية اللّه العظمى مرعشي ، السيد أحمد الحسيني ، قم : كتابخانه آية اللّه مرعشي . 466 . فيض القدير ، زين الدين محمّد عبد الرؤوف المناوي (ق 10 ه ) ، بيروت : دار الفكر . 467 . القاموس المحيط ، أبو طاهر مجد الدين محمّد بن يعقوب الفيروز آبادي (ت 817 ه ) ، تحقيق : نصر الهوريني ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1403ه .
.
ص: 550
468 . القرآنيون وشبهاتهم حول السنّة ، إحسان إلهي بخش ، الطائف : مكتبة الصدّيق ، الطبعة الثانيّة . 469 . قرب الإسناد ، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحِمْيري القمّي (ت بعد 304 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 470 . قصص الأنبياء ، أبو الحسين سعيد بن هبة اللّه المعروف بقطب الدين الراوندي (ت 573 ه ) ، تحقيق : غلام رضا عرفانيان ، مشهد : مجمع البحوث الإسلاميّة التابع لمؤسّسة الآستانة الرضويّة ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 471 . قصّة الحضارة ، ويليام جيمز دورانت (ت 1981 م) ، بيروت : دارالجيل ، 1419ه . 472 . قضاء أمير المؤمنين عليه السلام ، الشيخ محمّد تقي بن كاظم التستري ( ت 1320ه ) ، قم : منشورات الشريف الرضي ، الطبعة الثانيّة ، 1408ه . 473 . قضاء حقوق المؤمنين ، سديد الدين أبو علي الصوري ، تحقيق : حامد الخفّاف ، بيروت: مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الثانيّة ، 1410ه . 474 . قضاء الحوائج ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد بن أبي الدنيا ، (ت 281 ه ) ، تحقيق : مجدي السيّد ابراهيم ، القاهرة : مكتبة القرآن . 475 . القواعد والفوائد في الفقه والاُصول والعربية ، أبو عبداللّه محمّد بن مكّي العاملي المعروف بالشهيد الأوّل (ت 786 ه ) ، تحقيق : السيّد عبدالهادي الحكيم ، قم : منشورات مكتبة المفيد . 476 . القيادة في الإسلام ، محمّد الرَّيشهَري ، تعريب : علي الأسدي ، قم : دارالحديث ، 1375ش . 477 . الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستّة ، أبو عبداللّه محمّد بن أحمد بن الذهبي الدمشقي (ت 748 ه ) ، تحقيق : محمّد عوامة ، جدة : دار القبلة للثقافة الإسلامية ، الطبعة الأولى ، 1413ه . 478 . الكافئة (مصنّفات الشيخ المفيد) ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري المعروف بالشيخ المفيد (ت 1413 ه ) ، تحقيق : علي أكبر زمانينژاد ، قم : المؤتمر العالمي لألفيّة الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 479 . الكافي ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازي (ت 329 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، بيروت و طهران : دار صعب ودار الكتب الإسلامية ، الطبعة الثالثة والخامسة .
.
ص: 551
480 . الكافي ، ابن عبدالبرّ (ت 463 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1407ه . 481 . الكافي فى الفقه ، أبو الصلاح الحلبى (ت 374 ه ) ، تحقق : رضا اُستادي ، إصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين على عليه السلام العامّة . 482 . الكامل ، أبو العبّاس محمّد بن يزيد الأزدي المعروف بالمبرّد (ت 285 ه ) ، تحقيق : محمّد أحمد الدالي ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانيّة ، 1413 ه . 483 . كامل بهائي (فارسي) ، الحسن بن علي الطبري المشهور بعماد الدين (ق 7 ه ) ، قم : مرتضوي ، 1376 ه . 484 . كامل الزيارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه (ت 367 ه ) ، تحقيق : جواد القيّومي ، قم : نشر الفقاهة ، الطبعة الاُولى ، 1417 ه . 485 . الكامل في التاريخ ، أبو الحسن عليّ بن محمّد الشيباني الموصلي المعروف بابن الأثير (ت 630 ه ) ، تحقيق : عليّ شيري ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 486 . الكامل في ضعفاء الرجال ، عبد اللّه بن عدي (ت 365 ه ) ، تحقيق : دارالفكر ، بيروت : دارالفكر ، الطبعة الثانيّة ، 1405ه . 487 . كاوشي در فقه (مجلّة فارسيّة) ، قم : دفتر تبليغات إسلامي حوزة علمية قم . 488 . كتاب التعريفات ، علي بن محمّد الجرجاني (ت 816 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، 1425 ه . 489 . كتاب سليم بن قيس ، سليم بن قيس الهلالي العامري (ت 76 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر الأنصاري ، قم : نشر الهادي ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 490 . الكتاب المقدّس (العهد القديم والعهد الجديد) ، بيروت : دار المشرق ، الطبعة الثانيّة ، 1991 م . 491 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1404ه . 492 . الكشّاف ، أبو القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزمخشري (ت 538 ه ) ، دار المعرفة _ بيروت . 493 . كشف الأسرار في شرح الاستبصار ، السيّد نعمة اللّه الجزائري (ت 1112 ه) ، تحقيق : السيّد طيب الموسوي الجزائري ، قم : مؤسّسة دارالكتاب .
.
ص: 552
494 . كشف الحقائق ، عبد العزيز بن محمّد النسفي (ق 7 ه ) ، تحقيق : أحمد مهدوي دامغاني ، طهران : شركت انتشارات علمي وفرهنگي ، 1384ش . 495 . كشف الخفاء ومزيل الإلباس ، أبو الفداء إسماعيل بن محمّد العجلوني (ت 1162 ه ) ، بيروت : مكتبة الكتب العلمية : الطبعة الثالثة ، 1408ه . 496 . كشف الرموز في شرح المختصر النافع ، أبو علي الحسن بن أبي طالب الآبي (ق 7 ه) ، تحقيق : على پناه الاشتهاردي وحسين اليزدي ، قم : مؤسّسة النشر الاسلامي ، 1417ه . 497 . كشف الريبة عن أحكام الغيبة ، زين الدين العاملي المعروف بالشهيد الثاني ( ت 965ه ) ، طهران : المكتبة المرتضويّة ، الطبعة الثالثة ، 1390ه . 498 . كشف الغمّة في معرفة الأئمّة ، عليّ بن عيسى الإربلي (ت 693 ه ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلّاتي ، بيروت : دار الكتاب الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه . 499 . كشف القناع عن متن الإقناع ، منصور بن يونس البهوتي (ت 1051 ه) ، تحقيق : محمّد أمن الضياوي ، بيروت : عالم الكتب ، 1417ه . 500 . كشف المحجّة لثمرة المُهْجة ، أبو القاسم عليّ بن موسى بن طاووس الحلّي (ت 664 ه ) ، تحقيق : محمّد الحسّون ، قم : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 501 . كشف المشكل من حديث الصحيحين ، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن الجوزي (ت 597 ه) ، تحقيق : علي حسين البواب ، الرياض : دارالوطن ، 1418ه . 502 . كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام ، جمال الدين أبي منصور الحسن بن يوسف بن عليّ بن المطهّر الحلّي المعروف بالعلّامة (ت 726 ه ) ، تحقيق : عليّ آل كوثر ، قم : مجمع إحياء الثقافة الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 503 . كفاية الأثر في النصّ على الأئمّة الاثني عشر ، أبو القاسم عليّ بن محمّد بن عليّ الخزّاز القمّي (ق 4 ه ) ، تحقيق : السيّد عبد اللطيف الحسيني الكوه كمري ، قم : انتشارات بيدار ، 1401 ه . 504 . كفاية الطالب في مناقب عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، أبو عبد اللّه محمّدبن يوسف بن محمّد الگنجي الشافعي (ت 658 ه ) ، تحقيق : محمّد هادي الأميني ، طهران : دار إحياء تراث أهل البيت عليهم السلام ، الطبعة الثالثة ، 1404 ه .
.
ص: 553
505 . الكلمات المكنونة ، محمّد محسن ابن الشاه مرتضى الفيض الكاشاني ، تحقيق: عليرضا أصغري، طهران: مدرسه عالي شهيد مطهّري، 1387 ش . 506 . كمال الدين وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّدبن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي ، المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1405 ه . 507 . كنز العمّال في سنن الأقوال والأفعال ، علاء الدين عليّ المتّقي بن حسام الدين الهندي (ت 975 ه ) ، تحقيق : صفوة السقّا ، حلب : مكتبة التراث الإسلامي ، الطبعة الاُولى . 508 . كنز الفوائد ، أبوالفتح محمّد بن عليّ بن عثمان الكراجِكي الطرابلسي (ت 449 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه نعمة ، قم : دار الذخائر ، الطبعة الثانيّة ، 1410 ه . 509 . گاه شماري در إيران قديم (فارسي) ، سيّد حسن تقيزادة (ت 1348 ش) ، طهران : كتابخانة طهران ، 1316ش . 510 . لسان العرب ، أبو الفضل جمال الدين محمّد بن مكرم بن منظور المصري (ت 711 ه ) ، بيروت : دار صادر ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه . 511 . لغت نامة ، علي أكبر دهخدا ، طهران : دانشگاه طهران . 512 . اللمع في الردّ على أهل الزيغ والبدع ، أبو الحسن علي بن إسماعيل الأشعري (ت 260 ه) ، تحقيق : حمودة غرابة ، القاهرة : المكتبة الأزهرية للتراث ، 1372ه . 513 . اللمعة الدمشقية في فقه الإماميّة ، محمّد بن جمال الدين مكي بن محمّد بن حامد العاملي ، المعروف بالشهيد الأوّل (ت 786ه ) ، مطبوع ضمن شرح اللمعة = (الروضة البهية). 514 . لوامع صاحبقراني (فارسي) ، محمّد تقي المجلسي (ت 1070 ه )، قم: إسماعيليان، 1414 ه . 515 . لؤلؤ ومرجان (فارسي) ، الميرزا حسين النوري الطَّبَرسي (ت 1320 ه )، طهَران: فراهاني، 1364 ش . 516 . مئة كلمة للإمام أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، من مختارات أبي عثمان عمرو بن بحر بن محبوب الكنانيّ المعروف بالجاحظ (ت 255 ه ) ، شرح : أبو الثناء أحمد بن محمّد الزيلي السيواسي ، تحقيق: رياض مصطفى العبداللّه ، بيروت : دارالحكمة ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه .
.
ص: 554
517 . مئة منقبة من مناقب أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب والأئمّة من ولده عليهم السلام ، أبو الحسن محمّد بن أحمد بن عليّ بن الحسن القمّيّ المعروف بابن شاذان (ت 412 ه ) ، تحقيق : نبيل رضا علوان ، قم : أنصاريان ، الطبعة الثانيّة ، 1413ه . 518 . المبسوط في فقه الإماميّة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : محمّد عليّ الكشفي ، طهران : المكتبة المرتضويّة ، الطبعة الثالثة ، 1387 ه . 519 . مَثْنَوِي طاقديس ، ملّا أحمد النراقي ، تحقيق : حسن نراقي ، طهران : أمير كبير ، 1362ش . 520 . مثير الأحزان ، أبو إبراهيم محمّد بن جعفر الحلّي المعروف بابن نما (ت 645 ه ) ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي(عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدي(عج) ، الطبعة الثالثة ، 1406 ه . 521 . المجازات النبويّة ، أبو الحسن محمّد بن الحسين الموسوي المعروف بالشريف الرضي (ت 404 ه ) ، تحقيق : مهدي هوشمند ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1422ه . 522 . مجالس المؤمنين ، القاضي نور اللّه الشوشتري (ت 1019 ه ) ، طهران : كتاب فروشي إسلامية ، الطبعة الاُولى ، 1365 ش . 523 . المجتنى من الدعاء المجتبى ، أبو القاسم عليّ بن موسى بن طاووس الحلّي (ت 664 ه ) ، تحقيق : صفاء الدين البصري ، مشهد : مجمع البحوث الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 524 . مجمع الأمثال ، أبو الفضل أحمد بن محمّد الميداني (ت 470 ه ) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دارالجبل ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه . 525 . مجمع البحرين ، فخر الدين الطريحي (ت 1085 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قم : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 526 . مجمع البيان في تفسير القرآن ، أبو عليّ الفضل بن الحسن الطَّبْرِسي (ت 548 ه )، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلّاتي والسيّد فضل اللّه اليزدي الطباطبائي ، بيروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانيّة ، 1408 ه . 527 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدين عليّ بن أبي بكر الهيثمي (ت 807 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه محمّد درويش ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 528 . مجمع الفائدة والبرهان ، المولى أحمد الأردبيلي (ت 993 ه ) ، تحقيق : مجتبى العراقي وعلي پناه الاشتهاردي وحسين اليزدي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي .
.
ص: 555
529 . المجموع للنووي ، محيي الدين بن شرف النَّوَوي (ت 676 ه ) ، بيروت : دارالفكر . 530 . محاسبة النفس ، عبد اللّه بن محمّد القُرَشي ( ابن أبي الدنيا ) ( ت 281 ه ) ، تحقيق : مجدي السيّد إبراهيم ، القاهرة : مكتبة القرآن ، الطبعة الاُولى . 531 . المحاسن ، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقي القمّي (ت 280 ه ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قم : المجمع العالمي لأهل البيت ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 532 . المحاسن والمساوئ ، إبراهيم بن محمّد البيهقي(ت 320 ه ) ، بيروت : دار صادر ، 1390 ه . 533 . المُحبَّر ، أبو جعفر محمّد بن حبيب الهاشمي البغدادي (ت 245 ه ) ، تحقيق : ايلزه ليختن يشتتر ، بيروت : دار الآفاق الجديدة ، الطبعة الاُولى ، 1361 ه . 534 . المحبّة في الكتاب والسنّة ، محمّد الرَّيشَهري ( معاصر ) ، بيروت : دار الحديث للطباعة والنشر والتوزيع ، الطبعة الاُولى ، 1421 ه . المحتضر، الحسن بن سليمان الحلّى (ق 8 ه )، مقدّمه: محمّد علي أوردآبادي، نجف: المطبعة الحيدرية . 535 . المحجّة البيضاء في تهذيب الإحياء ، ملّا محمّد محسن بن شاه مرتضى الفيض الكاشاني (ت 1091 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، قم : جماعة المدرّسين في الحوزة العلميّة ، 1383 ه . 536 . المحيط في اللغة ، أبو القاسم إسماعيل الصاحب بن عبّاد الطالقاني (ت 385 ه ) ، تحقيق : محمّد حسن آل ياسين ، بيروت : عالم الكتب . 537 . مختصر إتحاف السادة المهرة ، أبو العباس أحمد بن أبي بكر البوصيري (ت 840 ه) تحقيق : كسروي حسن ، بيروت : دارالكتب العلمية ، 1417ه . 538 . مختصر بصائر الدرجات ، سعد بن عبد اللّه بن خلف الأشعري (ت 301 ه ) ، اختصار : الحسن بن سليمان الحلّي (ت 802 ه ) ، النجف الأشرف: المطبعة الحيدرية ، الطبعة الاُولى ، 1370ه . 539 . مداراة الناس ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد بن أبي الدنيا (ت 281 ه) ، تحقيق : محمّد خير رمضان يوسف ، بيروت : دار ابن حزم ، 1418 ه . 540 . مدينة معاجز الأئمّة الاثني عشر ودلائل الحجج على البشر ، هاشم بن سليمان البحراني (ت 1107 ه ) ، تحقيق : عزّة اللّه المولائي الهمداني ، قم : مؤسّسة المعارف الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .
.
ص: 556
541 . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ، محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي (ت 1111 ه ) ، تحقيق : هاشم الرسولي المحلّاتي ، طهران : دار الكتب الإسلاميّة ، الطبعة الثالثة ، 1370 ش . 542 . مراحل تربيت (فارسي) ، موريس دبس مترلينگ ، ترجمه إلى الفارسية : علي محمّد كاردان ، طهران : مؤسّسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران ، 1370ش . 543 . المراسم العلوية ، حمزة بن عبد العزيز الديلمى (ق 5 ه ) ، تحقيق محسن أميني ، قم : المجمع العالمي لأهل البيت عليهم السلام ، 1412ه . 544 . المراسيل مع الأسانيد . أبو داوود سليمان بن الأشعث السِّجِستاني (ت 275 ه ) ، تحقيق : عبدالعزيز عزّالدين السيروان ، بيروت : دارالقلم ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . ق . 545 . مروج الذهب ومعادن الجوهر ، أبو الحسن عليّ بن الحسين المسعودي (ت 346 ه ) ، تحقيق : محمّد محيي الدين عبد الحميد ، القاهرة : المكتبة التجارية الكبرى ، الطبعة الرابعة ، 1384 ه . 546 . المزار . أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبري الحارثي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر الأبطحي ، قم : المؤتمر العالمي لألفيّة الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 547 . المزار الكبير ، أبو عبد اللّه محمّد بن جعفر المشهدي (ق 6 ه ) ، تحقيق : جواد القيّومي الإصفهاني ، قم : نشر قيّوم ، الطبعة الاُولى ، 1419 ه . 548 . المسائل الجارودية ، أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري الحارثي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق محمّد كاظم مدير شانچي ، قم : المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413ه . 549 . مسائل خلافية والرأي الحقّ فيها ، علي آل محسن ، طهران : مشعر ، 1424ه . 550 . مسائل عليّ بن جعفر ومستدركاتها ، أبو الحسن عليّ بن جعفر الحسيني العلوي الهاشمي العُريضي (ت 210 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام قم ، مشهد : المؤتمر العالمي للإمام الرضا عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 551 . مساوئ الأخلاق ومذمومها وطرق مكروهها ، أبو بكر محمّد بن جعفر الخرائطي (ت 327 ه) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : مؤسّسة الكتب الثقافية ، 1413ه .
.
ص: 557
552 . المستدرك على الصحيحين ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابوري (ت 405 ه ) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 553 . مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل ، حسين النوري الطَّبَرسي (ت 1320 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، بيروت : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 554 . المسترشد في إمامة أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري الإمامي (ق 5 ه ) ، تحقيق : أحمد المحمودي ، قم : مؤسّسة الثقافة الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 555 . مستطرفات السرائر ، أبو عبداللّه محمّد بن أحمد بن إدريس الحلّي (ت 598 ه ) ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي (عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدي (عج) ، الطبعة الاُولى ، 1408ه . 556 . مسكّن الفؤاد عند فقد الأحبّة والأولاد ، زين الدين بن عليّ بن أحمد الجبعي العاملي المعروف بالشهيد الثاني (ت 965 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، بيروت : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 557 . مسند ابن الجعد ، أبو الحسن عليّ بن الجعد بن عبيد الجوهري (ت 230 ه ) ، تحقيق : عامر أحمد حيدر ، بيروت : مؤسّسة نادر ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه . 558 . مسند ابن المبارك ، عبد اللّه بن المبارك (ت 181 ه ) ، تحقيق : مصطفى عثمان محمّد ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1411ه . 559 . مسند أبي داوود الطيالسي ، سليمان بن داوود بن الجارود البصري (ت 204 ه ) ، المعروف بأبي داوود الطيالسي (ت 204 ه ) ، بيروت : دار المعرفة . 560 . مسند أبي يعلى الموصلي ، أبو يعلى أحمد بن عليّ بن المثنّى التميمي الموصلي (ت 307 ه ) ، تحقيق : إرشاد الحقّ الأثري ، جدّة : دار القبلة ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 561 . مسند أحمد بن حنبل ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني (ت 241 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه محمّد الدرويش ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاولى ، 1411 ه . 562 . مسند إسحاق بن راهويه ، أبو يعقوب إسحاق بن إبراهيم بن راهويَة الحنظلي المروزي(ت 238 ه ) ، تحقيق : عبدالغفور عبدالحقّ حسين البلوشي ، المدينة : مكتبة الإيمان ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه .
.
ص: 558
563 . مسند الإمام زيد (مسند زيد) ، المنسوب إلى زيد بن عليّ بن الحسين عليهماالسلام(ت 122 ه ) ، بيروت : منشورات دار مكتبة الحياة ، الطبعة الاُولى ، 1966 م . 564 . مسند البزّار (البحر الزخّار) ، أبو بكر أحمد بن عمرو العتكي البزّار (ت 292 ه ) ، تحقيق : محفوظ الرحمن زين اللّه ، بيروت : مؤسّسة علوم القرآن ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 565 . مسند الحميدي ، أبو بكر عبد اللّه بن الزبير الحميدي (ت 219 ه ) ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي ، المدينة : المكتبة السلفيّة . 566 . مسند الروياني ، أبو بكر محمّد بن هارون الروياني (ت 307 ه ) ، تحقيق : أيمن عليّ أبو يماني ، مصر : مؤسّسة قرطبة ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه . 567 . مسند الشاميين ، أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني (ت 360 ه ) ، تحقيق : حمدي عبدالمجيد السلفي ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولى ، 1409 . 568 . مسند الشهاب ، محمّد بن سلامة القاضى القضاعي (ت 454 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، 1405 ه . 569 . مسند عبد اللّه بن عمر ، تخريج : محمّد بن إبراهيم الطرسوسي (ت 273 ه) ، تحقيق : أحمد راتب عرموش ، بيروت : دارالنفائس ، الطبعة الخامسة ، 1407 ه . 570 . مشارق أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين عليه السلام ، رجب البرسيّ (ق 8 ه ) ، قم : منشورات الشريف الرضيّ ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 571 . مشاهير علماء الأمصار ، أبو حاتم محمّد بن حبّان البستي (ت 354 ه ) ، تحقيق : رزوق عليّ إبراهيم ، بيروت : دار الوفاء ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 572 . مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ، أبو الفضل عليّ الطَّبْرِسي (ق 7 ه ) ، تحقيق : مهدي هوشمند ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1418 ه . 573 . مشكاة المصابيح ، محمّد بن عبد اللّه ابن الخطيب التبريزي (ت 737 ه ) ، تحقيق : محمّد ناصرالدين الألباني ، بيروت : المكتب الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1380ه . 574 . مشكل الآثار ، أبو جعفر أحمد بن محمّد الأزدي الحجري الطحاوي (ت 321 ه ) ، بيروت : دار صادر . 575 . مشكل إعراب القرآن ، أبو محمّد مكي بن حموش القَيرَواني (ت 437 ه) ، تحقيق : حاتم صالح الضامن ، بغداد : دار الحريّة ، 1395ه .
.
ص: 559
576 . مصادقه الإخوان ، أبو جعفر محمّد بن أبي الحسن علي بن بابويه القمّي المعروف بالصدوق (ت 381 ه) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، قم : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، الطبعة الاُولى ، 1410ه . 577 . مصباح البراعة ، قطب الدين سعيد بن هبة اللّه الراوندي (ت 573 ه ) ، تحقيق : عبد اللطيف الكوه كمري ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الاُولى ، 1406ه . 578 . مصباح الزائر ، أبوالقاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بالسيّد ابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1417 ه . 579 . مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة ، المنسوب إلى الإمام الصادق عليه السلام ، تحقيق : جلال الدين المحدّث الأرموي ، طهران : نشر صدوق ، الطبعة الاُولى ، 1366 ش . 580 . المصباح في الأدعية والصلوات والزيارات ، تقي الدين إبراهيم بن عليّ بن الحسن العاملي الكفعمي (ت 900 ه ) ، قم : منشورات الشريف الرضي . 581 . مصباح المتهجّد ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن عليّ بن الحسن الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : عليّ أصغر مرواريد ، بيروت : مؤسّسة فقه الشيعة ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 582 . المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي ، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن عليّ الفيّومي (ت 770 ه ) ، قم : مؤسّسة دار الهجرة ، الطبعة الثانيّة ، 1414 ه . 583 . المصنّف ، أبو بكر عبد الرزّاق بن همّام الصنعاني (ت 211 ه ) ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي ، بيروت : منشورات المجلس العلمي ، 1390ه . 584 . المصنّفات الأربعة ، زين الدين بن علي العاملي المعروف بالشهيد الثاني (ت 966 ه) ، قم : بوستان كتاب ، 1422 ه . 585 . المصنّف في الأحاديث والآثار ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد بن أبي شيبة العبسي الكوفي (ت 235 ه ) ، تحقيق : سعيد محمّد اللحّام ، بيروت : دار الفكر . 586 . مطالب السؤول في مناقب آل الرسول ، كمال الدين محمّد بن طلحة الشافعي (ت 652 ه ) ، تحقيق : ماجد أحمد العطية ، بيروت : مؤسّسة اُمّ القرى ، الطبعة الاُولى ، 1420ه . 587 . المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية ، أحمد بن عليّ العسقلاني المعروف بابن حجر (ت 852 ه ) ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي ، بيروت : التراث الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1393 ه .
.
ص: 560
588 . مطلوب كلّ طالب من كلام علي بن أبي طالب عليه السلام ، رشيد الدين محمّد بن محمّد الوطواط ، تحقيق : محمود عابدي ، طهران : بنياد نهج البلاغه ، 1374ه . 589 . المعارف ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينوري (ت 276 ه ) ، تحقيق : ثروت عكاشة ، القاهرة : دار المعارف ، الطبعة الثانيّة ، 1388ه . 590 . معارف قرآن (فارسي) ، محمّد تقي مصباح يزدي ، قم : مؤسّسة در راه حق ، 1373 ش . 591 . معاني الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : عليّ أكبر الغفّاري ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1361 ه ش . 592 . المعتبر في شرح المختصر ، نجم الدين جعفر بن الحسين المحقّق الحلّي (ت 676 ه) ، ناصر المكارم الشيرازي ، قم : مؤسّسة سيّد الشهداء ، 1364 ش . 593 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت 360 ه ) ، تحقيق : طارق بن عوض اللّه وعبد الحسن بن إبراهيم الحسيني ، القاهرة : دار الحرمين ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 594 . معجم البلدان ، أبو عبد اللّه شهاب الدين ياقوت بن عبد اللّه الحموي الرومي(ت 626 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الاُولى ، 1399 ه . 595 . معجم تهذيب اللغة ، محمّد أحمد الأزهري (ت 370 ه ) ، تحقيق : رياض زكي قاسم ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولى 1422ه . 596 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم بن عليّ أكبر الموسوي الخوئي (ت 1413 ه ) ، قم : منشورات مدينة العلم ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه . 597 . معجم السفر ، أبو نعيم أحمد بن محمّد بن إبراهيم الإصفهاني (ت 576 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه عمر البارودي ، بيروت : دارالفكر ، 1414ه . 598 . معجم شيوخ الإسماعيلي ، أحمد بن إبراهيم الإسماعيلي (ت 371 ه ) ، تحقيق: عبد اللّه عمر البارودي ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ه . 599 . المعجم الصغير ، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخميالطبراني (ت 360 ه ) ، تحقيق : عبد الرحمن محمّد عثمان ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الثانيّة ، 1401 ه .
.
ص: 561
600 . معجم الفروق اللغويّة ، أبو هلال العسكري (ت 400 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة النشر الإسلامي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 601 . المعجم في فقه لغة القرآن وسرّ بلاغته ، تحقيق : قسم القرآن في مجمع البحوث الإسلامية ، بإشراف محمّد واعظ زاده الخراساني ، مشهد : مجمع البحوث الإسلامية ، 1377ه . 602 . المعجم الكبير ، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت 360 ه ) ، تحقيق : حمدي عبد المجيد السلفي ، بيروت : دار إحياءالتراث العربي ، الطبعه الثانيّة ، 1404 ه . 603 . معجم ما استعجم ، أبو عبيد عبد اللّه بن عبد العزيز البكري (ت 487 ه ) ، تحقيق : مصطفى السقّا ، بيروت : عالم الكتب ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه . 604 . معجم مقاييس اللغة ، أحمد بن فارس بن زكريا (ت 395 ه ) ، القاهرة : شركة مكتبة مصطفى البابي الحلبي وأولاده ، 1389 ه . 605 . المعجم الوسيط ، مصطفى إبراهيم وأحمد حسن الزيات وحامد عبد القادر ومحمّد علي النجّار ، إستانبول : المكتبة الإسلامية ، 1392ه . 606 . معدن الجواهر و رياضة الخواطر ، أبو الفتح محمّد بن علي الكراجِكي (ت 449 ه) ، تحقيق : أحمد الحسيني ، طهران : المكتبة المرتضوية ، 1349 ه . 607 . معرفة السنن والآثار ، أحمد بن حسين البيهقي (ت 458) ، تحقيق : كسروي حسن ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1412ه . 608 . معرفة علوم الحديث ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابوري (ت 405 ه ) ، تحقيق : معظم حسين ، المدينة المنوّرة : المكتبة العلمية ، الطبعة الثانيّة ، 1397ه . 609 . المعيار والموازنة في فضائل الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، أبو جعفر محمّد بن عبد اللّه الإسكافي (ت 240 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودي ، بيروت : مؤسّسة المحمودي ، 1402 ه . 610 . المغني ، عبداللّه بن أحمد بن قدامة (ت 620 ه ) ، بيروت : دار الفكر. 611 . المغني عن حمل الأسفار في الأسفار . أبو المفضّل عبدالرحيم بن الحسين العراقي الرازياني (ت308 ه ) ، بيروت : درالفكر ، الطبعة الثالثة ، 1411 ه . 612 . مغني المحتاج إلى معرفة معاني ألفاظ المنهاج ، محمّد الخطيب الشربيني (ق 10 ه) ، تحقيق : جولي بن إبراهيم الشافعي ، دمشق : دارالفكر .
.
ص: 562
613 . مفاتيح الجنان ، عبّاس القمّي (ت 1359ه ) ، تحقيق : حسين اُستاد وَلي ، قم : منشورات اُمّ أبيها ، الطبعة السادسة ، 1379 ش . 614 . مفاتيح الشرائع ، محمّد محسن بن الشاه مرتضى الفيض الكاشاني (ت 1091 ه ) ، تحقيق : حسن بن محمّد آل عصفور (ت 1216 ه ) ، قم : مكتبة أنوار الهدى . 615 . مفاتيح الغيب (التفسير الكبير) ، فخر الدين محمّد بن عمر الرازي (ت 604 ه) ، تحقيق : خليل محيي الدين الميس ، بيروت : دارالفكر ، 1414 ه . 616 . مفردات ألفاظ القرآن ، أبوالقاسم الحسين بن محمّد الراغب الإصفهاني (ت 425 ه ) ، تحقيق : صفوان عدنان داوودي ، بيروت : دار القلم ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 617 . المفصّل في تاريخ العرب قبل الإسلام ، جواد علي (معاصر) ، بغداد : جامعة بغداد ، الطبعة الثانيّة ، 1413 ه . 618 . مقاتل الطالبيّين ، أبو الفرج عليّ بن الحسين بن محمّد الاُمَوي الإصبهانيّ (ت 356 ه ) ، تحقيق : السيّد أحمد صقر ، قم : منشورات الشريف الرضيّ ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 619 . مقالات تاريخي (فارسي) ، رسول جعفريان ، قم : دليل ما ، 1375 _ ... ش . 620 . المقالات والفِرَق ، أبو خلف سعد بن عبد اللّه الأشعري (ت 301 ه ) ، طهران : مؤسّسة مطبوعات عطائي ، 1963 م . 621 . مقتضب الأثر في النصّ على الأئمّة الاثني عشر ، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن عيّاش الجوهري ( ت401 ه ) ، بيروت : دار الأضواء ، الطبعة الثانيّة ، 1405 ه . 622 . مقتل أمير المؤمنين عليه السلام ، أبو بكر عبد اللّه بن محمّد بن أبي الدنيا القرشي (ت 281 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودي ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه . 623 . مقتل الحسين عليه السلام ، موفّق بن أحمد المكّي الخوارزمي (ت 568 ه ) ، تحقيق : محمّد السماوي ، قم : مكتبة المفيد . 624 . مقدمه ابن خلدون (فارسي) ، عبد الرحمان بن محمّد ابن خلدون (ت 808 ه ) ، ترجَمَه إلى الفارسية : محمّد پروين گنابادي (ت 1357 ش ) ، طهران : بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1336 ش .
.
ص: 563
625 . مقدمة ابن الصلاح في علوم الحديث ، عثمان بن عبدالرحمن الشهرزوري (ت 643 ه ) ، تحقيق : صلاح محمّد عويضة ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه. 626 . مقدّمة ابن الصلاح ومحاسن الاصطلاح ، عثمان بن عبدالرحمن الشهرزوري الدمشقي ، المعروف بابن الصلاح (ت 643 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلمية. 627 . المقنع ، أبو جعفر محمّد بن عليّ ابن بابويه القمّي المعروف بالصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام الهادي عليه السلام _ قم : مؤسّسة الإمام الهادى عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 628 . المقنعة ، أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة النشر الإسلامي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1410 ه . 629 . مكاتيب الرسول ، عليّ الأحمديّ الميانجيّ (ت 1380 ش) ، طهران : دارالحديث ، الطبعة الاُولى ، 1419ه . 630 . مكارم الأخلاق ، أبو عليّ الفضل بن الحسن الطَّبْرِسي (ت 548 ه ) ، تحقيق : علاء آل جعفر ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 631 . مكارم الأخلاق ، عبد اللّه بن محمّد بن عبيد بن أبي الدنيا (ت 281 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد القادر أحمد عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 632 . مكارم الأخلاق للخرائطي ، محمّد بن جعفر الخرائطي (ت 327 ه ) ، تحقيق : أمين عبد الجابر البحيري ، القاهرة : دارالآفاق العربية ، الطبعة الاُولى ، 1419ه . 633 . الملاحم والفتن (التشريف بالمنن في التعريف بالفتن) ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة صاحب الأمر عليه السلام ، اصفهان : انتشارات گلبهار ، الطبعة الاُولى ، 1416ه . 634 . ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار ، العلّامة محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي ( ت 1111 ه ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي ، 1406 ه . 635 . الملل والنحل ، أبو الفتح محمّد بن عبد الكريم الشهرستاني (ت 548 ه ) ، تحقيق : محمّد سيّد كيلاني ، بيروت : دار المعرفة ، 1406 ه . 636 . الملهوف على قتلى الطفوف ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : فارس تبريزيان ، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه .
.
ص: 564
637 . المنار (مجلّة) ، محمّد رشيد رضا ، القاهرة : مطبعة الأزهر . 638 . مناقب آل أبي طالب (المناقب لابن شهر آشوب) ، أبو جعفر رشيد الدين محمّد بن عليّ بن شهر آشوب المازندراني (ت 588 ه ) ، تحقيق : هاشم الرسولي المحلّاتي ، قم : انتشارات علّامة . 639 . مناقب أحمد بن حنبل ، أبو الفرج عبدالرحمن بن علي بن الجوزي (ت 597ه) ، تحقيق : دارالآفاق الجديدة ، بيروت : دار الآفاق الجديدة ، 1402 ه . 640 . مناقب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام (المناقب للكوفي) ، محمّد بن سليمان الكوفي القاضي (ت 300 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودي ، قم : مجمع إحياء الثقافة الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه . 641 . مناقب عليّ بن أبي طالب عليه السلام (المناقب لابن المغازلي) ، أبو الحسن علي بن محمّد بن محمّد الواسطي الشافعي المعروف بابن المغازلي (ت 483 ه ) ، تصحيح : محمّد باقر البهبودي ، طهران : المكتبة الإسلاميّة ، الطبعة الثانيّة ، 1402 ه . 642 . المناقب (المناقب للخوارزمي) ، الحافظ الموفّق بن أحمد البكري المكّي الحنفي الخوارزمي (ت 568 ه ) ، تحقيق : مالك المحمودي ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانيّة ، 1414 ه . 643 . المنتخب في جمع المراثي والخطب ، فخر الدين الطريحى (ت 1085 ه) ، بيروت : دار الأعلمي . 644 . المنتخب من مسند عبد بن حُميد ، أبو محمّد عبد بن حُميد (ت 249 ه ) ، تحقيق : السيّد صبحي البدري السامرائي ومحمود محمّد خليل الصعيدي ، بيروت : عالم الكتب ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 645 . منتقى الجمان في الأحاديث الصحاح والحسان ، جمال الدين أبو منصور الحسن بن زين الدين الشهيد (ت 1011 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، قم : جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1362 ش . 646 . منتهى الأرب في لغة العرب (عربي _ فارسي) ، عبدالرحيم بن عبدالكريم صفيپوري (ق 13 ه) ، طهران : سنائي وأمير كبير ، الطبعة الاُولى (بالاُفسيت من طبعة الهند 1298 ه) ، 1377 ش .
.
ص: 565
647 . منتهى الآمال ، الشيخ عبّاس القمّي (ت 1359 ه ) ، تحقيق : حسيني ، الطبعة الاُولى ، 1371 ش . 648 . منتهى المطالب في شرح المكاسب ، أبو الحسن فاضل ، بيروت : دارالهداية ، 1414ه . 649 . منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، الحسن بن يوسف العلّامة الحلّي (م 726 ه )، مشهد: مجمع البحوث الإسلامية، 1412 ه . 650 . المنجد في الأعلام ، فردينان توتل اليسوعي ، بيروت : دارالمشرق ، الطبعة السادسة و العشرون ، 1982 م . 651 . المنجد في اللغة ، لؤيس معلوف (معاصر) ، بيروت : دارالمشرق ، الطبعة الاُولى ، 1973م. 652 . المنجد في اللغة والأعلام ، لويس معلوف (معاصر) ، بيروت : دارالمشرق ، الطبعة السادسة والعشرون ، 1973 م . 653 . من وحي القرآن ، محمد حسين فضل اللّه ، بيروت : دارالملاك ، 1419ه . 654 . منهاج السنّة النبويّة ، أبو العبّاس أحمد بن عبد الحليم بن تيميّة الحرّاني (ت 728 ه ) ، تحقيق : محمّد رشاد سالم ، القاهرة : مكتبة ابن تيميّة ، الطبعة الثانيّة ، 1409 ه . 655 . منهاج الكرامة فى معرفة الإمامة ، الحسن بن يوسف العلّامة الحلي (ت 726 ه ) ، تحقيق : عبد الكريم مبارك ، مشهد : انتشارات تاسوعا ، 1379ه . 656 . منية المريد في أدب المفيد والمستفيد ، زين الدين عليّ العاملي المعروف بالشهيد الثاني (ت 965 ه ) ، تحقيق : رضا المختاري ، قم : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه . 657 . موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبّان ، نورالدين علي بن أبي بكر الهيثمي (ت 807 ه) ، تحقيق : محمّد عبد الرزاق حمزة ، بيروت : دارالكتب العلمية . 658 . المواعظ العدديّة ، محمّد بن الحسن الحسيني العاملي (ت 1068 ه ) ، تحقيق : عليّ المشكيني الأردبيلي (ت 1386 ش) وعليّ الأحمدي الميانجي (ت 1380 ش) ، قم : الهادي ، الطبعة الخامسة ، 1414 ه . 659 . موسوعة الأحاديث الطبّية ، محمّد الرَّيشهري وآخرون ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1425 .
.
ص: 566
660 . موسوعة الإمام الحسين عليه السلام في الكتاب والسنّة والتاريخ ، محمّد الرَّيشَهري وآخرون ، قم : دار الحديث ، 1432 ه . 661 . موسوعة الإمام عليّ عليه السلام في الكتاب والسنّة والتاريخ ، محمّد الرَّيشَهري و آخرون ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1421 ه . 662 . موسوعة العقائد الإسلامية ، محمّد الرَّيشَهري وآخرون ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1425 ه . 663 . موسوعة كشّاف اصطلاحات الفنون والعلوم ، محمّد علي بن علي التهانوي (ت 1158 ه) ، بيروت : مكتبة لبنان ناشرون ، 1996 م . 664 . موضّح أوهام الجمع والتفريق (ذيل التاريخ الكبير) ، أبو بكر أحمد بن عليّ الخطيب البغدادي (ت 462 ه ) ، تحقيق : عبد الرحمن بن يحيى المعلمي ، بيروت : دار الفكر . 665 . الموضوعات أبو الفرج عبدالرحمن بن علي بن الجوزي (ت 597 ه ) ، تحقيق : عبد الرحمن محمّد عثمان ، بيروت : دارالفكر ، الطبعة الثانيّة ، 1403ه . 666 . الموطّأ ، مالك بن أنس (ت 158 ه ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقي ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الاُولى ، 1370ه . 667 . مهج الدعوات ومنهج العبادات ، أبو القاسم بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : حسين الأعلمي ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 668 . ميراث جاويدان (فصليّة فارسيّة) ، طهران : سازمان أوقاف واُمور خيريّة . 669 . ميراث حديث شيعة (فارسي) ، تحت إشراف: مهدي مهريزي و علي صدرائي ، قم : دارالحديث . 670 . ميزان الاعتدال في نقد الرجال ، أبو عبداللّه محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبي (ت 747 ه ) ، تحقيق : علي محمّد البجاوي ، بيروت : دارالفكر . 671 . ميزان الحكمة ، محمّد الرَّيشَهري ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه . 672 . الميزان في تفسير القرآن ، محمّد حسين الطباطبائي (ت 1402 ه ) ، قم : مؤسّسة إسماعيليان ، الطبعة الثالثة ، 1394 ه .
.
ص: 567
673 . المؤمن ، حسين بن سعيد الكوفي الأهوازي (ق 3 ه ) ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي (عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدى (عج) ، 1404ه . 674 . نثر الدرّ ، أبو سعيد منصور بن الحسين الوزير الآبي القمّي (ت 421 ه ) ، تحقيق : محمّد عليّ قرنة ، القاهرة : الهيئة المصريّة العامّة ، الطبعة الاُولى ، 1981 م . 675 . نزهة الناظر وتنبيه الخواطر ، أبو عبد اللّه الحسين بن محمّد الحُلواني (ت 439 ه ) ، تحقيق : عبد الهادي المسعودي ، قم : دارالحديث ، 1383 ش . 676 . نصب الراية ، أبو محمّد عبد اللّه بن يوسف الحنفي الزيلعي (ت 762 ه ) ، القاهرة : دار الحديث ، 1415 ه . 677 . نص النصوص في شرح فصوص الحكم ، السيّد حيدر بن علي الآملي (ق 8 ه ) ، ترجمة : محمّدرضا جوزى ، طهران : روزنه ، 1375ش . 678 . نضرة النعيم في مكارم أخلاق الرسول الكريم صلى الله عليه و آله ، صالح بن عبداللّه بن حُميد وعبدالرحمن بن محمّد بن عبدالرحمن بن ملوح ، جدّة : دار الوسيلة ، 1420ه . 679 . نظام حقوق زن در إسلام (فارسي) ، مرتضى مطهري (ت 1399 ه )، طهران: صدرا، 1368 ش . 680 . النعيم المقيم لعترة النبأ العظيم، شرف الدين عمربن محمّد الموصلي (ق 7 ه )، تحقيق: سامي الغريري، قم: مؤسسة دار الكتاب الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1426 ه . 681 . نفائس الفنون في عرايس العيون ، شمس الدين محمّد بن محمود الآملي (م قرن 8 ه) ، تحقيق : أبو الحسن الشعراني ، طهران : إسلامية ، 1377 ه . 682 . نفحات الأزهار (خلاصة عبقات الأنوار) ، المير حامد حسين الهندي (ت 1306 ه )، تلخيص و تعريب: السيّد عليّ الحسيني الميلاني ( معاصر ) ، قم : الطبعة الاُولى ، 1414 ه . 683 . نقد الرجال ، مير مصطفى بن الحسين الحسيني التفريشي (ق 11 ه) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم ، 1418 ه . 684 . نقد النقود في معرفة الوجود (ضميمة جامع الأسرار) ، السيّد حيدر بن على الآملي (ق 8 ه ) ، تحقيق : هنري كربن وعثمان إسماعيل يحيى ، طهران : شركت انتشارات علمي وفرهنگي ، 1384 ش . 685 . النوادر ، السيّد فضل اللّه بن عليّ الحسني الراوندي (ت 571 ه ) ، تحقيق : سعيدرضا عليّ عسكري ، قم : مؤسّسة دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1377 ش .
.
ص: 568
686 . النوادر ، أبو جعفر أحمد بن محمّد الأشعريّ القميّ (ت 280 ه ) ، تحقيق : مدرسة الإمام المهدي (عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدي (عج)، الطبعة الاُولى ، 1408 ه . 687 . نوادر الأُصول في معرفة أحاديث الرسول صلى الله عليه و آله ، أبو عبد اللّه محمّد بن علي الحكيم التِّرمِذي (ت 320 ه) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دارالكتب العلمية ، 1413 ه . 688 . نور الأبصار في مناقب آل بيت النبيّ المختار صلى الله عليه و آله ، مؤمن بن حسن الشبلنجيّ (ت 1298 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1398 ه . 689 . نور الثقلين ، عبد عليّ بن جمعة العروسي الحويزي (ت 1112 ه ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلّاتي ، قم : مؤسّسة إسماعيليان ، الطبعة الرابعة ، 1412 ه . 690 . نهاية الأرب في فنون الأدب ، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهّاب النويري (ت 733 ه ) ، القاهرة : وزارة الثقافة . 691 . النهاية في غريب الحديث والأثر ، أبو السعادات مبارك بن مبارك الجَزَري المعروف بابن الأثير (ت 606 ه ) ، تحقيق : طاهر أحمد الزاوي ، قم : مؤسّسة إسماعيليان ، الطبعة الرابعة ، 1367 ش . 692 . النهاية في مجرّد الفقه والفتوى ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسي (ت 460 ه ) ، بيروت : دار الكتاب العربي ، 1390 ه . 693 . نهج الإيمان ، زين الدين عليّ بن يوسف بن جبر ( ق 7 ه ) ، تحقيق : السيّد أحمد الحسيني ، مشهد : مجتمع الإمام الهادي عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1418 ه . 694 . نهج البلاغة من كلام الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، جمع أبو الحسن الشريف الرضي محمّد بن الحسين بن موسى الموسوي (ت 406 ه ) ، تحقيق : صبحي صالح ، قم : هجرت ، الطبعة الثانيّة ، 1395ه . 695 . نهج الحقّ وكشف الصدق ، جمال الدين الحسن بن يوسف بن المطهّر الحلّيّ (ت 726 ه ) ، تحقيق : عين اللّه الحسنيّ الاُرمويّ ، قم : دار الهجرة ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه . 696 . نهج الدعاء ، محمّد الريشهري وآخرون ، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى ، 1386 ش . 697 . نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغة ، محمّد باقر المحمودي ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى .
.
ص: 569
698 . نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار ، محمّد بن علي بن محمّد الشوكاني (ت 1255 ه ) بيروت : ذر الجيل ، 1973 م . 699 . الوافي ، محمّد محسن بن شاه مرتضى الفيض الكاشاني (ت 1091 ه ) ، تحقيق : مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليّ عليه السلام ، إصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه . 700 . الوافي بالوفيات ، صلاح الدين الصَّفَدي (ت 764) ، اشتوتغارت : فرانزشتاينر للنشر ، الطبعة الاُولى ، 1411ه . 701 . الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة، محمّد حميد اللّه الحيدرآبادي ، القاهرة: لجنة التأليف والترجمة والنشر، 1941 م. 702 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي (ت 1104 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه . 703 . الوضّاعون وأحاديثهم (من كتاب «الغدير» للأميني) ، تحقيق : مرامي يوزبكي ، قم : مركز الغدير للدراسات الإسلامية . 704 . وفاء الوفاء بأخبار دارالمصطفى ، نورالدين علي بن أحمد السمهودي (ت 911 ه ) ، تحقيق : محمّد محيي الدين عبد الحميد ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الثالثة ، 1401 ه . 705 . وفيات الأعيان ، شمس الدين أبو العبّاس أحمد بن محمّد البرمكي المعروف بابن خلّكان (ت 681 ه ) ، تحقيق : إحسان عبّاس ، بيروت : دار صادر . 706 . وقعة صفّين ، نصر بن مزاحم المنقري (ت 212 ه ) ، تحقيق : عبد السلام محمّد هارون ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الثانيّة ، 1382 ه . 707 . وقعة الطفّ ، أبو مخنف لوط بن يحيى الأزديّ الكوفيّ (ت 158 ه ) ، جمع و تحقيق : محمّد هادي اليوسفيّ ، قم : مؤسّسة النشر الإسلاميّ ، الطبعة الاُولى ، 1367 ش . 708 . الولاية ، أبو العبّاس أحمد بن محمّد المعروف بابن عقدة (ت 332 ه) ، تحقيق : عبد الرزّاق محمّد حسين حرز الدين ، قم : دليل ، 1421 ه . 709 . الهداية في الاُصول والفروع ، محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام الهادي عليه السلام ، قم : مؤسّسة الإمام الهادي عليه السلام ، الطبعة الاُولى ، 1418 ه .
.
ص: 570
710 . الهداية الكبرى ، أبو عبد اللّه حسين بن حمدان الخصيبي ( ت 334 ه ) ، بيروت : موسّسة البلاغ ، 1406 ه . 711 . هزار ويك كلمة (فارسي) ، حسن حسن زادة آملي ، قم : دفتر تبليغات إسلامي ، 1373 ش . 712 . الهيئة والإسلام ، السيّد هبة الدين الشهرستاني (ت 1386 ه )، نجف، دار الثقافة، 1381 ه . 713 . اليقين باختصاص مولانا عليّ عليه السلام بإمرة المسلمين ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر الأنصاري ، قم : مؤسّسة دار الكتاب ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه . 714 . ينابيع المودّة لذوي القربى ، سليمان بن إبراهيم القُندوزي الحنفي (ت 1294 ه ) ، تحقيق : عليّ جمال أشرف الحسيني ، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه .
.
ص: 571
فهرست تفصيلى .
ص: 572
. .
ص: 573
. .
ص: 574
. .
ص: 575
. .
ص: 576
. .
ص: 577
. .
ص: 578
. .
ص: 579
. .
ص: 580
. .
ص: 581
. .
ص: 582
. .
ص: 583
. .
ص: 584
. .