روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم جلد 4

مشخصات كتاب

سرشناسه : واعظ كجوري، محمد باقر بن اسماعيل، 1255-1313ق.

عنوان و نام پديدآور : روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم/ تاليف محمدباقر واعظ طهراني كجوري مازندراني؛ تحقيق سيدصادق حسيني اشكوري.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1382 .

مشخصات ظاهري : 5 ج.

فروست : مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام؛3،4.

شابك : 100000 ريال (دوره)

يادداشت : عنوان عطف: روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

يادداشت : كتابنامه.

عنوان عطف : روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

عنوان ديگر : جنه النعيم و العيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم.

موضوع : عبدالعظيم بن عبدالله(ع)، 173 - 250؟ق.

شناسه افزوده : حسيني اشكوري، سيدصادق، 1351 -

شناسه افزوده : دار الحديث. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP53/5 /ع2 و2 1382

رده بندي ديويي : 297/984

شماره كتابشناسي ملي : 1632690

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

روح و ريحان پانزدهم

اشاره

الخامس عشر

.

ص: 6

. .

ص: 7

در آداب زائر و زيارت و خدّام قبور ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين

تأديبٌ حَسَن

در آداب زائر و زيارت و خدّام قبور ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعينچه خوش است در عنوان اين روح و ريحان خوانندگان همراهى نمايند و در شرح مراد داعى مددى نمايند كه زائرين را فوائد كثيره است .

تأديبٌ حَسَنعموم بندگان بدانند كه حضرت شاه ولايت عليه السلام فرمودند : ليس اليتيم الذى قد مات والدهانّ اليتيم يتيم العلم والادب (1) ليس الجمال باثواب تزيّنهاان الجمال جمال العلم والادب و معنى « ادب » تحسين اخلاق و تهذيب افعال است به نحوى كه ظاهرش عنوان باطن و باطنش موافق با ظاهر بوده باشد ، يعنى : چنانكه نمايد ، باشد و چنانكه باشد نمايد ، امّا اعضاء و جوارحش به زينت اعمال صالحه مزّين شود ، و امّا قلبش به حليله اذكار متحلّى گردد . و اوّل مرتبه ادب ترك نفاق است چنانكه حق تعالى در معنى نفاق فرموده است : « يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ » (2) ، و اهل كمال گفته اند : هر كس در مراتب ادب

.


1- .در منابع مورد مراجعه : يتيم العقل والحسب ، با توجه به تكرار دو واژه علم و ادب در بيت بعدى ، مناسب همان است كه در منابع ديگر آمده ، ولى ظاهراً نسخه مورد مراجعه مؤلف چنان بوده ، ولذا پس از نقل اين اشعار ، درباره ادب سخن پرداخته است . بهر حال ، اشعار فوق منسوب به امير مؤمنان عليه السلام مى باشد . بنگريد به : شرح اصول كافى 1/244 ، نهج السعادة 7/271 و8/202 .
2- .آل عمران : 167 .

ص: 8

در معنى آداب و تحسين آن است و علامت ادب با خداوند سبحان

تهاون كرد از سنُن نبويّه محروم است و معاقب مى شود به حرمان فرائض ، يعنى : واجبات از وى فوت مى گردد و هر آنكه واجبات و فرائض از وى فوت شد از معرفت حقّه محروم خواهد شد .

در معنى آداب و تحسين آن است و علامت ادب با خداوند سبحانو حضرت شاه ولايت عليه السلام فرمودند : « فيا عباد اللّه عليكم بحسن الادب » (1) ، و تحسين ادب از ثمرات محبّت است ، هر كس ادبش زيادتر است قربش به حق بيشتر است . و علامت ادب با حقّ چند چيز است : اوّل : آن است نظرش در كليّت امور با خدا باشد و غير از خدا را نبيند كه « عليك باللّه ودع ما سواه » . دوّم : عجز و ذلّت و خاكسارى و عبوديت خودش را فراموش نكند . حكايت محمود غزنوى و اياز و پوستين در السنه ناس مشهور است ؛ از آنكه بنده وقتى كه نعمت آقاى خودش را فراموش نكند (2) و غافل از عجز و قصور خود شد طاغى مى شود : « إِنَّ الاْءِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى » (3) مثل فرعون كه چگونه ترك ادب كرد و مدّعى الوهيّت گرديد . سوّم : وقتى كه كلام حق را بر وى مى خوانند در مقام اطاعت و اوامر و نواهى آن برآيد بشنود ظاهراً و باطناً كما قال اللّه تعالى : « وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ » (4) .

.


1- .در مجامع حديثى يافت نشد .
2- .كذا ، ظاهراً : كند .
3- .علق : 6 _ 7 .
4- .اعراف : 204 .

ص: 9

چهارم : مراعات در سؤالات و خطابات با پروردگار خودش نمايد ، چنانكه حضرت عيسى عليه السلام عرض مى كند : « إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » (1) . يعنى : در مقام ادب عرض نمى كند : بندگان را عذاب نكن ، بلكه عرض مى نمايد : اگر عذاب نمائى ايشان را بندگان تواند و اگر بيامرزى ايشان را تو آمرزنده و مهربانى . و حقيقت ادب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله است كه در ليلة الاسرى عرض مى نمايد : « آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ .. » (2) الى آخره . خلاصه بعد از اطلاع از معنى ادب عرض مى كنم : ادبى كه مصطلح عرف و عامه ناس است آن است كه كوچك وقتى كه به محضر شخص بزرگى از ملوك و حكماء و علماء شرفياب مى شود تواضع و خشوع و خاكسارى در اقوال و افعال وى بوده باشد ،و علماء كتابها در اين خصوص نوشته اند . و معنى « تواضع » نه همان در اعضاء و جوارح ظاهر است ، بلكه بر حسب سريره و ملكات باطنيّه هم بايد چنين باشد ، و تمام اين اقتباس از ادب كردن به حضور ملك الملوك حضرت احدّيت است . و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وقتى شخص را ديديد كه نماز مى كرد وليكن با ريش خودش بازى مى نمود فرمودند : « لو خشع قلبه لخشعت جوارحه » 3 ، يعنى : اگر دلش خاشع

.


1- .مائده : 118 .
2- .بقره : 285 .

ص: 10

در اينكه روضات ائمه طاهرين عليهم السلام حرم خداوند است

بود اعضاء و جوارحش نيز خاشع بود و وضع ادب انبياء و اوصياء و اولياء و ائمه هدى عليهم السلام را بالنسبه به خالق مى دانند كه در اوقات صلوات و تلاوت آيات و تذكرموت و قيامت چه نحو بوده است ، و از اين جهت وضع اخلاق و حسن مباشرت ايشان و كماليّت آداب حسنه با خلق هم به نحوى بوده است كه احدى را قدرت بر وصف يكى از آنها نيست . پس خوب است اين امّت موحومه به قدر مقدور وميسور از آنچه با ايشان كردند و مراعات فرمودند و آداب را آموختند قليلى از آن آداب را در حضور قبورشان منظور دارند ؛ از آنكه حرم ايشان حرم خداوند است كه : « الحرم حرمك والضيف ضيفك نزلت بك » . و در زيارت امام عليه السلام است كه عرض مى نمايد : « وفدت نازلاً بعقوتك عائذاً بعفوك ]من عقوبتك ] فارحم غربتى ، واَقل عثرتى ، واقبل توبتى . . » (1) .

در اينكه روضات ائمه طاهرين عليهم السلام حرم خداوند استپس بدانند : خانه كعبه محترم شد براى آن است كه خداوند او را برگزيد و نسبت به خود داد ، و اين گونه احترامات از شرع اقدس براى وى رسيد ائمه طاهرين عليهم السلام به طريق اولى برگزيدگان حقّند و احترام و ادب زمان حضور ايشان لازم است ، از اين جهت بعضى را ادب مى فرمودند بر حسب حكمت و مصلحت كه به وضع متكبّرانه و جامه ملوكانه به حضور ما نيائيد چنانكه جناب سيّد الشّهداء عليه السلام در راه كوفه به عبداللّه بن حر جعفى _ در خبر مبسوط است _ فرمودند ، و خداوند متعال در احترام به پيغمبرش فرموده است : بدون اذن وى داخل خانه اش نشويد (2) ، و آواز خودتان را بر آواز وى بلند نكنيد (3) و از روى خشم نگران نشويد ، و همين احكام در ممات ايشان هم جارى است ؛ از آنكه حيات

.


1- .بخشى از زيارت امام حسين عليه السلام است كه مرحوم مجلسى كامل آن را در بحار الانوار 98/228 ح 35 نقل كرده است .
2- .در آيه شريفه « لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ » ]احزاب : 53 ] .
3- .در آيه شريفه « لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ » [ حجرات : 2 ] .

ص: 11

و ممات نبى و ولى بر حسب عقيده شيعه على السويّه است (1) ، و اين دو تن هم مادامى كه بودند متحد بودند . و از اين جهت مرحوم شيخ مفيد در « مزار » و مرحوم مجلسى عليهما الرحمة آداب زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در زيارت قبور ائمه طاهرين عليهم السلام ذكر فرموده اند كه داعى آنها را در كتاب « ثمرات الجنيّة » شرح داده ام ، از غسل كردن ، و اذن دخول خواستن ، و محاذات قبر ايستادن ، و تقبيل و تعفير قبور ايشان نمودن ، و صدقه به خدّام حرم سيّما صالحين از ايشان ، و صدقه به محاويج و فقرا دادن ، و زيارات مأثوره خواندن با قدرى از آيات كريمه ،و آداب نماز زيارت كردن ، و اظهار رقّت نمودن ،و وداع خاص تلاوت كردن ، و دعوات و حاجات خود را خواستن ، و استغفار از گناهان و معاصى نمودن تمامت آنها از شرع اقدس رسيده است ، هر آنكه بجا آورد حقّ زيارت را ادا كرده است . پس هر فتنه و فساد و عقوبت و ريختن خون و هرج و مرجى كه مى شود در عالم از ترك ادب است بالنّسبه به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه دين عليهم السلام و علماء و مجتهدين حال از جهت زيارت حضور نبى و ولى حيّاً و ميّتاً تنزّل نمائيم آدابى كه معموله بين غير معصومين از امامزادگان است كه نيز از شرع شريف رسيده است بايد ملاحظه كرد به كتاب « حقوق اخوان » (2) كه به

.


1- .حتى در روايات اهل سنت نيز اهتمام زيادى نسبت به زيارت نبى اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده و از عده اى از روايات آنها و كلمات علماى اهل تسنن فهميده مى شود كه زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حال حيات و ممات مساوى است . مرحوم علامه امينى در الغدير 5/93 _ 109 در بابى به عنوان « الحثّ على زيارة النبى صلى الله عليه و آله » رواياتى از صحاح و مسانيد اهل سنت ذكر كرده ، و سپس در بابى ديگر به عنوان « كلمات اعلام المذاهب الاربعة حول زيارة النبى الاقدس صلى الله عليه و آله » چهل كلمه از كلمات آنها را برگزيده و نقل مى كند .
2- .نظر به اهميت حقوق اخوان ، علاوه بر مطالب مفصلى كه در كتب اخلاقى مندرج است ، كتب و رسائل مستقلى نيز در اين باب نگاشته شده از جمله : حقوق الاخوان ، محمد بن مسعود عياشى ( هدية العارفين 2/32 و ذريعه 7/42 ) ، الاربعون حديثاً فى حقوق الاخوان ، ابن زهره ( ذريعه 1/436 ش 2181 ) ، تعريف الجنان فى حقوق الاخوان ، صدر الدين كاظمى ( ذريعه 4/216 ) ، قضاء حقوق الاخوان المؤمنين ، ابو على صورى ( ذريعه 17/137 ) .

ص: 12

در اينكه ادب به قبر شريف نبى و ائمه طاهرين و قبور ابناء ايشان لازم است

چه نحو مواسات و مواخات كنند بندگان خدا ، و به چه نحو رعايت از يكديگر نمايند هر آنكه ترك حقى از حقوق ايشان كرد ترك ادب كرده است .

در اينكه ادب به قبر شريف نبى و ائمه طاهرين و قبور ابناء ايشان لازم استمرحوم شهيد ثانى كتابى نوشته است موسوم به « منية المريد فى آداب المفيد والمستفيد » (1) كسى كه طالب علم است خدمت استاد خود چه قسم بيايد و بنشيند و نگاه كند و سؤال نمايد و بشنود و مزاحم وى نگردد ،و احتجاج بر استاد روا ندارد و به گوشه چشم نگران نشود و هميشه احترام از معلّم خود منظور دارد و مقدم بر وى راه نرود بلكه تقدّم بر مشايخ در راه رفتن مورث فقر مى شود و چنين است احترام والدين كه اقل آن اف نگفتن بر ايشان است ، و فرزندان خودشان را در نزد پدران و مادران خاكسار سازند . و همچنين است مراعات برادران ايمانى يكديگر را بر حسب اخبارى كه ثقة المحدثين در اواخر كتاب مستطاب « اصول كافى » (2) ذكر فرموده اند كه تمامت آن سى حق است : در حال حيات ، امّا در ممات به زيارتش برود ، و سوره قدر بخواند ، و تكيه بر قبرش ندهد ، و با نعلين قدم بر قبرش نگذارد ، و هديه اى براى وى بفرستد ، و ترحيم و استغفار كند ، و رخنه هاى قبرش را سد نمايد كه احترام ميّت همان احترام حىّ است ، خصوص حضور قبور والدين در روز دوشنبه و پنجشنبه و حاجت خواستن در جوار ايشان . خلاصه بر هر كلمه اى از اين كلمات و مقالات ، اخبار و احاديثى است مستفيضه كه داعى اشاره نمود تا عوام التفات فرموده بدانند كه زيارت كردن را آدابى است . پس اى مسلمان منصف ! بنگر بعد از اينكه در تعظيم مردگان و مسلمانان و اهل ايمان

.


1- .منية المريد : 106 ، القسم الثانى : آداب مع شيخه وقدوته وما يجب عليه من تعظيم حرمته ( نشر مجمع الذخائر الاسلامية ) .
2- .رجوع شود به اصول كافى ، كتاب العشرة 2/635 _ 675 .

ص: 13

آن قدر تأكيد اكيد برسد البته كسانى را كه ائمه طاهرين پسنديده اند و برگزيده اند و فرموده اند احترام ايشان احترام ماست و زيارت ايشان نيز زيارت ماست به طريق اولى لازم است بر افراد و آحاد ناس تعظيم و تكريم كردن و حضور قبور ايشان با ادب پسنديده شايسته آمدن كه زيارت كنندگان هر قدر احترام و اكرام از مزار ايشان نمايند احترام از خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و اوصياء مرضيين وى كرده اند ، و زمان عرض اعمال دين بر محمد و آل محمّد عليهم السلام از حسن زيارت دوستان و اظهار ارادت به فرزندان ايشان البته مسرور و مشعوف مى شوند ، و بالاتفاق وعده هاى خير مى نمايند و فرداى قيامت شفاعت ايشان را در حق زائرين و مجاورين و مخلصين و محبّين قبول مى فرمايند ، و زائرين قبور ايشان را در جوار مرحمت و عنايت خودشان جا مى دهند . پس يكى از خانه هائى كه حق تعالى فرموده است : « فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ » (1) در خطّه طهران و حدود رى كه مردمان خداوند را در هر صباح و مساء تسبيح مى نمايند و اسم حق تعالى را تجليل كرده ياد مى نمايند ، بقعه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و التكريم است . بايد اهل اين بلد بر اين نعمت مباهات نمايند و مفاخرت كنند بر بلدان ديگر ، به شرط اينكه حق آن بزرگوار را اداء نمايند و از زيارت آن مرقد شريف متأدّب به آداب حسنه و متخلّق به اخلاق ممدوحه شوند . و آنچه عجالةً تكليف داعى است و در اين اوراق مى نويسد و به عقل قاصر خود فهميده و مستحق مى داند ده گونه است : اوّلاً : زائرى كه ساكن طهران است هر صبح دوشنبه يا پنجشنبه يا جمعه بعد از اداء فريضه و فراغت از تعقيبات مرويّه با نيّت خالصه از خانه و منزل خود نهضت و حركت نمايد ، بدون قصد تلهّى و ملاحظه تشبيهات نفس ، به همان وضعى كه به محضر بزرگان

.


1- .نور : 36 .

ص: 14

دين مى رود با كمال ادب و نهايت خشوع آنكه پياده است بر حسب قاعده آثار انكسار و تواضع لابد در وى بيشتر است . و خوشتر آن است بعد از رسيدن به صحن شريف قدرى توقف نمايد و رفع خستگى اندكى كند تا حالت دعاء و رقّت و بكاء برايش حاصل شود . و اگر سواره است البته خود را به پيادگان تفضيل و ترجيح ندهد ، و اين سوارگى را سبب و تقويت در وصول حضور مزور خود بداند ، نه آنكه بر مركوب صدمه زند و خود نيز صدمه بيند و تن را به تعب اندازد كه در زمان شرفيابى حضور آن سيّد لازم التعظيم حالت زيارت و توجّه نداشته باشد ، و اين حالت جمعى از ارذال و اجامره (1) و اوباش بلد است سيّما كسانى كه به طريق عاريه مراكب و دواب از مردمان بخواهند و حق مركوب و مالك آن را اداء ننمايند . خلاصه بعد از ورود به حدود و رحاب آن روضه مباركه خوب است تفقّدى از مركوب خود نمايد و علوفه براى وى مهيّا سازد ، خصوص ايّام توقّف وى اگر طول كشد مراعات وى الزم است ، و اگر به نحو اجاره است خوب است قيد نمايد زمان وقتش را ، و اگر بماند زمانى ممتدّ علوفه اش را بر حسب شرط بدهد ، و الاّ فلا . و بهتر آن است خود مباشر شود در رساندن علوفه آن حيوان ، و الاّ ارجاع به شخص امين كفايت است . و ثانياً : رفيق طريق را ملاحظه نمايد كه آيا طبيعت وى بر خير مجبول است يا بر شر ، البته با اخيار مصاحب شود وى را متذكر به پروردگار مى شوند و با اشرار صحبت ندارد جز رضايت شيطان و استمالت از نفس و سوء ظن چيزى ديگر عايد وى نمى شود . و خوش است در راه از احوال آن سيّد واجب التعظيم بسيار بگويد و بشنود و بياد بياورد تا وقعى در دلش پيدا شود يا زياده گردد كه زمان حضور روضه اش فوايد كثيره

.


1- .كذا .

ص: 15

مى بيند ، مانند كسى كه به محضر سلطان مقتدرى مى رود چگونه متوّحش و متذكر است حالت زائر هم چنين است ، و اگر مصاحبين وى همراهى به وى نكنند و به لغوگوئى و هرزه سرائى درآيند و غيبت كردن اهل اسلام را شعار خود نمايند البته هجرت و مباعدت از ايشان اولى و انسب است . و معروف است در نزد عوام كه : راه را بايد تمام كرد هر چه باشد از خرافات و مزخرفات و ذكر حالات و معايب مخلوق . ديگر نمى دانند آنچه حرام است اختصاص به حضر ندارد ، در سفر هم محرّم است محقّقاً . بلى آنچه در سفر مستثناست حداء و شعر است . و از صحبت شاعر و ساحر و منجم در كتاب « امان الاخطار » مرحوم سيّد بن طاوس نيز نهى فرموده است (1) . ثالثاً : خود را براى تهيّه اين عبادت و تكميل زيارت نظيف كند ، و اگر روز جمعه است البته غسل جمعه را ترك ننمايد ، و هر قدر به زوال نزديكتر باشد بهتر است . و خوب است غذائى كه صرف مى نمايد قدرى ملاحظه كند و اسراف در آن ننمايد تا موجب كسالت نشود و زحمتهاى خود را به هدر ندهد . و اگر بخواهد بعد از تغذّى مختصرى خواب قيلوله كند مستحب است تا رفع خستگى هم شده باشد ، بعد از آن غسل كند . و استعمال عطريات هم عموماً استحباب دارد ، خصوص پيش از اداء فرائض كه يك ركعت با استعمال بوى خوش را به هفتاد ركعت مى نويسند . و اگر متمكن شود صدقه به فقراء دهد نيز قبل از اداء فريضه يك ركعت هفتاد ركعت نوشته مى شود ، و اعطاء صدقات در قبور ائمه عليهم السلام مرويست . در اين مورد هم به قصد استحباب عموماً بدهد و رعايت كند كه استمالت قلوب موجب

.


1- .نيز درباره كسانى كه نهى از معاشرت و مجالست با آنها شده رجوع كنيد به : كافى 2/639 باب من تكره مجالسته و مرافقته .

ص: 16

بيانات محمد بن ادريس عليه الرّحمه است

تكميل عبادات و زيارات است . پس از تنظيف صورت ظاهره و بشره حسيّه از صحن مبارك خاضعاً خاشعاً با توجه به مزور والتفات به بزرگوارى و عظمت شأن وى براى احترام از كفش دار روضه شريفه حين ورود احترام نمايد اگر چه به سلامى باشد كه دو عمل كرده است : يكى اكرام از خادم حضرت عبدالعظيم ، و ديگر اقدام به سلام كه هر دو عمل استحباب دارد . و اين عمل نيز از آثار تواضع و ذلّت و مسكنت است و اظهار انزجار از خادمين سيّما از سادات كه مقيمين آن آستان عرش بنيانند نكند ، كه انزجار از ايشان انزجار از صاحب قبر مطهّر است و البته احدى دوست ندارد كسى از بستگان و گماشتگان وى منكدر و منزجر بوده باشد ، و اگر ناملائمى بيند عفو و اغماض نمايد و تمام توجّهات خود را صرف آن سيد كريم لازم التكريم نمايد تا آنكه خود را بدان رواق مطهّر مشرّف سازد . و آنچه عرض شد نه به قصد ورود روايت در اين مزار مخصوص بلكه به قصد عموم استحسان در اعمال مستحبه است . رابعاً : بوسيدن اعتاب و ابواب و ضرايح مقدّسه غير از ائمه طاهرين عليهم السلام از امامزادگان روايت و نصّى ندارد ، مگر در تقبيل اعتاب ائمه هدى عليهم السلام محمد بن ادريس عليه الرّحمه را در كتاب « سرائر » (1) اواخر كتاب حج و زيارات بياناتى است خوب است بنويسم :

بيانات محمد بن ادريس عليه الرّحمه استولا أرى التعفير على قبر أحد ولا التقبيل [ له ] سوى قبور الائمة [ عليهم السلام ] ؛ لأن ذلك حكم شرعى يحتاج فى استحبابه أو اثباته إلى دليل شرعى (2) ولن يجده طالبه ، ولو لا اجماع طائفتنا على التقبيل والتعفير على قبور الأئمة عليهم السلام عند زيارتهم لما جاز ذلك لما قدمناه ، وتفصيل

.


1- .السرائر 1/658 .
2- .در چاپ سنگى : الشرعى .

ص: 17

ما اجلناه (1) من الزيارات وشرح اذكارها موجود في غير موضع من كتب السلف . . إلى آخره . پس از اين عبارات بدانند كه جز قبور ائمه اثنا عشر تقبيل كه بوسيدن اعتاب و تعفير كه صورت بر خاك گذاردن است جائز نيست و اين فقره اجماعى طايفه حقه شيعه است از علماء و غيرهم . عنوان تعفير يا براى كثرت رأفت و محبت و تعظيم است يا براى ورود نص است از ائمه طاهرين يا با ضميمه پيشانى گذاردن براى اداء شكر است كه بدين نعمت عظمى او را منعم كرده است و موفق شده است چنانكه در فقره دعا مى گويند : الحمد للّه الذى أشهدنا مشاهد (2) أوليائه (3) . در اين روضات مقدسه هم قصد شكر كند نه به قصد ورود نص ، همانا قصد اداء شكر اين نعمت بوده باشد خوب است از آنكه تعظيم امامزادگان را به نحوى بايد نمود كه مشروع باشد ، و به همان نحو امر كرده باشد ، بر حسب استحسان و قياس نمى توان عمل كردن . خامساً : پس به در حرم محترم بايستد و اذن بخواهد و مزور را بنظر آورده زيارتى كه سابقاً مذكور شد بخواند و هر يك از ائمه مكرمين طاهرين را بخواهد زيارت كند بهتر و جامعتر زيارت جامعه كبيره است . و غافل كسى است هر وقتى به زيارت اين بزرگوار مشرف مى شود يك نفر از امامان يا تمام ايشان را ياد ننمايد كه يك ثمره از ثمرات حاضر شدن روضات طاهره اين امامزاده لازم الاكرام و امثال آن بزرگوار ياد كردن خدا و رسول صلى الله عليه و آله و خلفاء منتخبين ذريه ايشان است .

.


1- .در چاپ سنگى : احملناه .
2- .در مصباح : مشهد .
3- .مصباح المتهجد : 821 رقم 885 ، زيارت جامعه مخصوص ماه رجب است .

ص: 18

روايت حضرت صادق عليه السلام در زيارت كردن ائمه هدى عليهم السلام از راه دور به نحو مذكور

روايت حضرت صادق عليه السلام در زيارت كردن ائمه هدى عليهم السلام از راه دور به نحو مذكورو در كتاب « مصباح » (1) كفعمى است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اگر نتوانيد به زيارت ما بيائيد به واسطه بُعد مسافت بر بام خانه خودتان برويد در منزل خودتان سلام كنيد به قبور ما ، چنانكه سلام نزديك به ماها مى رسد سلام دور هم به ماها خواهد رسيد وليكن نگوئيد : أتيتك زائرا ، بلكه بگوئيد : بل قصدتك بقلبى زائراً إذ عجزت عن الحضور بمشهدك ووجهت إليك بسلامى لعلمى بانه يبلغك [صلى اللّه ] عليك فاشفع لى عند [رب_ّ]_ك . چون اين روضه بهترين روضات و اماكن است بسيار مناسب است زائر در آن امامان خود را ياد كند به زيارت مأثوره و قضاء حوائج خود را از خداوند كريم رحيم عطوف رؤوف بخواهد كه إن شاء اللّه تعالى برآورده مى شود . و بهتر آن است براى تكميل زيارت خود وقتى كه وارد روضه حضرت عبدالعظيم شد چه قبل از زيارت و چه بعد از زيارت با كسى تكلم نكند ،خصوص صحبت دنيا داشتن همه وقت مقدوح و مذموم است ، سيّما بين اهل اسلام و در مسجد و بين تلاوت قرآن و در حين اذان گفتن و زمان تشييع جنائز كه باعث حبط اعمال بيست و پنج سال مى شود ، ليكن از صحبت آخرت و علوم شرعيه داشتن منهى عنه نيست ؛ از آنكه زيارت عبادت است و تذكّر آخرت ، و صحبت علم هم عبادت مى باشد . و عجب است از جماعتى كه مانند بهائم وارد مى شوند در روضات ائمه هدى عليهم السلام و هر قسم لغويات كه در منازل و مساكن خودشان قولاً و فعلاً داشته اند در آن اماكن مباركه با حضور آن بزرگواران ترك نمى نمايند ، و اين فقره كمال غفلت است . البته اهل حكم و استيلاء ممانعت نمايند نهايت ادب و مصلحت است و به تواضع نزديكتر .

.


1- .در مصباح يافت نشد ، بنگريد به : تهذيب الاحكام 6/103 ح 179 ، وسائل الشيعة 14/577 ح 19854 ، المزار ، شيخ مفيد : 214 .

ص: 19

در حال اشخاصى كه زيارت نامه غلط مى خوانند و قبح فرياد كردن

در حال اشخاصى كه زيارت نامه غلط مى خوانند از زيارت نامه خوان و زوّار و قبح فرياد كردنسادساً : بعضى از زوّارند از عوام بدون اينكه براى احدى كه سواد ندارد زيارت نامه مى خوانند ، به آوازهاى مختلف و بلند ندا مى كنند به الحان غير مشروع سيما در مراقد و روضه هاى ائمه هدى عليهم السلام تجويز اينگونه آوازها و صداها محل تامل است به مفاد كريمه « لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ » (1) در حق ائمه اثنى عشر عليهم السلام نيز صدق مى نمايد . پس روا نيست صدا را چندان بلند كردن كه از اندازه خارج باشد وبى احترامى مزور گردد ، بلكه قرائت قرار اصوات و الحان قاريان اين زمان در رواقهاى امامزادگان جز لحن فسق و فجور و خروج از الحان عرب قصدى نيست ، و هر گونه آواز كه مصطلح است بين اهل موسيقى در اصوات ايشان يافت مى شود جز صوتى كه مشروع و مقبول در نزد اهل شرع است . و همچنين است حالت ذاكرين از اهل صوت كه اگر دروغ هم بگويند دو معصيت كرده اند . پس اين فقره عموم دارد بين صاحبان آواز و غير ايشان . غرض آن است كه بلند فرياد كردن مگر به قدر و اندازه اى كه بعضى استماع نمايند كه سواد ندارند جايز است ، و بر حسب حكومت عقل هم بسيار قبيح و زشت است . و خوب است اشخاصى كه سواد ايشان كم است وجه قليلى به زيارت نامه خوان كه صحيح مى خواند بدهند كه دو امر را رعايت نموده باشند : يكى آنكه اعانتى به خدام آن روضه كرده باشند ، و يكى آنكه زيارت نامه را صحيح خوانده اند . البته خدّام سيما مزورين از ايشان يعنى زيارت نامه خوانها بصيرتشان بيشتر است ، و پناه مى برم به خداوند از بعضى عبارات اغلوطه كه مردم عوام الناس در زيارت نامه ها مى خوانند ،

.


1- .حجرات : 2 .

ص: 20

همان عنايات و الطاف و افضال لا يتناهى الهى مگر از ايشان قبول مى كند و از قصور افهام و اوهام و جسارات زائرين اغماض بنمايد ، چنانكه در كتب زيارات حكايات متعلقه به اين مطلب لا تحصى است . و در اين مورد مولوى گويا تمنّا نمود اين چند بيت را بنويسم حاجتش برآوردم : از بلال صدق در بانك نمازحى را او هى همى خواند از نياز تا بگفتند اى محمد راست نيستاين خطا اكنون زآغاز نبى است عيب باشد اول دين و صلاحلحن خواندن لفظ هى على الصلاح خشم پيغمبر بجوش آمد بگفتيك دو لفظى از عنايات نهفت كاى خسان نزد خدا هى بلالبهتر از صد حى و حى و قيل و قال وا مشورانيد تا من رازتان وا نگويم زآخر و آغازتان خلاصه اين فقره را براى كسانى كه ندانند مى نويسم ملتفت و متوجه باشند باعث اذيت چهار نفر از اخيار نشوند . آخر در مزار كثير الانوار ائمه طاهرين عليهم السلام و ابناء مطهرين ايشان سيما در اين روضه بعضى از اهل تقوى با كمال رقت و حالت مشغول زيارتند ايشان را پريشان كردن و بى جهت داد و فرياد نمودن بلكه نمازهاى بعضى را باطل كردن روا نيست ، بلكه در اين زيارت اجرى و ثوابى براى اين قسم زائر نخواهد بود . و سابقاً عرض شد : معنى زيارت ديدن زائر است مزور خود را ، و عجب از زائرى كه در جوار مزور و حضور او است و بى جهت به اطراف نگران است و فرياد كنان .

در اينكه نماز را نزديك روضه بخوانند كه راه زائر را تنگ نمايندو در حديث است كه فرمودند : « موتى را زيارت نمايند (1) كه از قدوم و اقبال شما

.


1- .كذا ، بهتر است گفته شود : نماييد .

ص: 21

فرحناك مى شوند » (1) و التفات دارند و تو بدون جهت وى را آزرده خاطر مى خواهى و از آنچه نمى خواهد و باعث اذيت اوست برايش روا دارى . و چه قدر شايسته و سزاوار است در اوقات زيارت و ايام متبركه بعضى از زائرين نمازهاى واجبى خودشان را در مسجد بالاى سر بخوانند و راه را بر زائرين و عابرين تنگ ننمايند ، و حواس ظاهره و باطنه خودشان را متفرق نسازند كه نماز در مسجد عنوان ديگر دارد و اجر مخصوصى . بلى در خلوات و نبودن جماعات شايد اداء صلوات را مرجّحى باشد . اما طواف در اطراف قبور چه از مقابر ائمه طاهرين و چه قبور سائرين از موتى منع صريح رسيده است (2) . بلى در صورتى كه تقبيل و تعفير را در قبور ائمه هدى جائز بدانند طواف در اطراف ضرايح شريفشان به جهت بوسيدن جايز است ، حال در روضه مطهره حضرت عبدالعظيم و سائرين از امامزادگان در عرب و عجم مرسوم و معمول است و از علما هم منعى ديده نشده است ، بلكه جماعتى از ايشان ديده شده است كه تقبيل و تعفير و طواف مى نمايند شايد براى قصد شكر باشد ، و البته جز اين قصد جائز نيست . بلى به اغراض و جهات شرعيه ديگر هم مى توان طواف كردن ، خوب است خواص رجوع به مزار « بحار الأنوار » نمايند و عوام باسواد مراجعه به كتاب فارسى « تحفة الزائر » كنند ، و آنچه در اين چند ورق نگاشتم و زحمت دادم مفصلاً مطلع و آگاه شوند كه داعى از خود ذهنى نقاد ندارد جز آنكه نظرم بر اخبار و احاديث مرويه از ائمه عليهم السلام است .

در مذمت اشخاصى كه اجازه مى دهند عيالات خودشان را به نحو غير مشروع به زيارت مشرف شوندسابعاً : اهل ايمان و اسلام راضى نشوند عيالات و ازواج و حلائل ايشان با چادرهاى قيمتى و لباسهاى حرير و زرى _ على رؤوس الاشهاد _ به مزار اين بزرگوار بيايند كه ناچار اهل هوا از اهل خدا هميشه بيشتر و زيادتر بوده اند ، و نفوس خبيثه اراذل هم بر نظرات شهويه مجبول و مفطور است . پس اين گونه لباس و اين وضع و اساس مهيج شهوت و محرّك معصيت است ، و اگر خود معصيت نكند ديگران را به معصيت مى اندازد ، و براى عمل مستحبى جائز نيست جمعى را به معاصى كبيره و ملاهى كثيره بيندازد . چنانكه مرحوم مجلسى در « مزار » فرموده است : زنها خوب است براى اينكه خلط با رجال نكنند شب به زيارت جناب سيدالشهداء و سائرين از قبور امامان مشرف شوند و با لباس متوسط ، بلكه فقر كه لباس تواضع است حضور بهم رسانند تا منجر به گناهان نشود ؛ از آنكه شب خلوت است و براى ايشان اولى است . داعى عرض مى كند : خصوص روضه مباركه حضرت معصومه _ عليها سلام اللّه _ و حضرت عبدالعظيم كه بالنسبه به روضات ديگر قدرى در زمان اجتماع تنگ تر است و حريمشان كمتر خوب است به همان راهى كه معمول شده است تازه و براى زنها قرار داده اند قناعت نمايند ، و از همان جهت زيارت كنند خودشان را بزحمت نيندازند ، و در مزار امامزادگان به طريق احتياط روز بهتر است ، اگر چه جمعى اين راى را از صواب دور

.


1- .عبارت حديث مطابق نقل شهيد اول در ذكرى : 73 به نقل از اميرمؤمنان عليه السلام چنين است : « زوروا موتاكم فانهم يفرحون بزيارتكم و ليطلب احدكم حاجته عند قبر ابيه و عند قبر أمه بعد ما يوعد لهما » . نيز بنگريد به : كافى 3/230 ح 10 .
2- .مأخذ اين نهى روايتى است كه شيخ صدوق عليه الرحمة در علل الشرايع 1/268 از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمودند : « لا تشرب وانت قائم ولا تطف بقبر ولا تبل فى ماء نقيع . . » . مرحوم مجلسى در بحار الانوار 77/172 ح 13 پس از ذكر روايت ، بيان مفيدى درباره عدم طواف دارد ، و آن اينكه مراد از طواف در مقام حَدَث است نه گشتن در اطراف قبور ، به قرينه مقام و جملاتى كه در روايت آمده ، سپس چند روايت ديگر را بدين مضمون آورده كه در آنها عبارت « من تخلى على قبر . . » مندرج است . سپس اقوال ائمه اهل لغت را بيان كرده كه طوف به معناى حدث و تغوّط و قضاى حاجت استعمال شده است . بنابراين نه تنها جهت بوسيدن ، بلكه بطور كلى نيز طواف در اطراف قبور اهل بيت عليهم السلام بدون اشكال مى شود ونصّى در منع از آن نيست .

ص: 22

مذمت اشخاصى كه اجازه مى دهند عيالاتشان به نحو غير مشروع به زيارت مشرف شوند

دانند و اقدام بر اين استدعا و مسألت داعى كه محض صدق و موجب ثواب است ننمايند تا نيّت و فطرت و قصد و عمل چه اقتضا كند . على أىّ حال ، قادر متعال فرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً » (1) ، اگر از زيارات نسوان زمان معصيتى ناشى شود و منجر به عقوبتى گردد همانا به واسطه اذن و اجازه مردان و شوهران ايشان است . البته اين خبر را خوانده اند كه : « مردان راضى نشوند كه زنانشان جامه هاى رقاق و نازك از حرير و ديباج بپوشند و به مجالس عروسى و حمّامات حاضر شوند » . در اين زمان زنان اين شهر هر جامه نيك و جامه فاخرى كه دارند بر سر مى نمايند ، و بر اسبهاى زينتى سوار مى شوند ، و در مجامع ناس خودشان را جلوه مى دهند ، و مى گويند : به زيارت مى رويم و از خداوند اجر مى خواهيم ! پيغمبرى كه مقرر فرموده است مسجد زن در پستوى خانه اش باشد چگونه اين قسم براى زنان امت خود راضى مى شود ؟ ! آخر نمى گويم به زيارت نروند و نبرند ايشان را وليكن استدعا مى نمايم به نحو مشروع و مطبوع شرفياب گردند . صديقه طاهره سلام اللّه عليها هم هفته اى يك روز به زيارت عمّ اكرم پدرش حمزه سيدالشهداء با بعد مسافت مى رفت و زيارت مى كرد . و چه قدر پسنديده است از اين عاصى زنان و مردان اين شهر بشنوند ، و به عكس سنين و اعوام ماضيه در بقيه از عمر به طريق صواب قدم گذارند و در اين مزار ، با كثرت فقر و خاكسارى ، دامن همت بر كمر زده چشم از آلايش و آرايش دنيويّه بالكليّه بپوشند . و نظير آن در اين چند سال اجتماع نسوان است در مجالس عزا و روضه خوانى چنانكه زيارت مستحب است روضه شنيدن هم استحباب دارد .

.


1- .تحريم : 6 .

ص: 23

در قبح اخلاط رجال و نسوان در مج_الس ع_زا و روض_ه خوانىچنانكه زيارت را آدابيست روضه شنيدن را نيز آدابى است مخصوص ، همان نحو خلطه كه در روضات ائمه طاهرين عليهم السلام بين رجال و نسوان جايز نيست در مجالس عزا هم جايز نيست ، خصوص اختلاط جوانان با قواى شهويه و شوابّ از نسوان ، گويا اغلب معاصى و فواحش از اينگونه مجالس و مجامع برخيزد ، كى خدا و رسول خدا فرموده است ؟ ! بلى از زمان ائمه مرثيه خوان و نوحه گر بوده است ليكن زنها در عقب پرده ها مى نشستند و تعزيه دارى و سوگوارى ايشان به وضع ديگر بوده است . اگر سكوت علماء و مجتهدين و اساطين مذهب جعفرى و حضورشان در زيارات و جلوسشان در اينگونه مجالس نبود مى توان گفت : بر اين مجالس ثمرى و اثرى مترتب نيست ، يعنى مجموع من حيث المجموع اين مجالس عامّه كه براى عزادارى منعقد است منوط به صواب و صحت است اگر مجلسى كه وضع آن براى بعضى از امور غير مشروعه منعقد شود البته رفتن و نشستن محرم است ، بلكه با علم و قطع به حرمت نهى از حضور آن مجلس لازم و واجب مى شود بر هر كس كه بتواند . باز عرض مى نمايم كه : زنان اهل عزا چه نحو از زر و زيور را از خودشان دور مى نمايند و بر خويشتن زينتى قرار نمى دهند مثل زنى كه فرزند عزيز وى مرده باشد بايد هر زنى هم كه به مجلس روضه خوانى مى رود چون براى تسليت خاطر صديقه طاهره عليهاالسلاماست جامه عزا و سوگوارى بپوشد و اگر آن مخدّره حاضر است و نگران از اين وضع و لباس وى خوشنود مى شود يا افسرده و اندوهگين . آخر رسم نيست و نبوده است زنى كه به محضر عزا حاضر مى شود خود را آرايش كند . البته اين وضع باعث انكسار قلوب زنان عزاداران است ، پس لباس حزن و اندوه پوشيدن

.

ص: 24

در قبح اخلاط رجال و نسوان در مجالس عزا و روضه خوانى

و حالت غم و الم را شعار خويش كردن اقرب به صواب است ، و هميشه اوقات بر منابر اين شهر در تقرير اين فقرات گويا تقصير نكرده باشم ، و خود را مورد مؤاخذه الهى و حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله در اين خصوص نمى دانم مگر آنكه به جهات ديگر از عثرات و هفوات من عفو و صفحى (1) نشود . ثامناً : در حضور هر يك از مراقد شريفه و امامزادگان و علماء اعلام استحباب دارد هديه دادن و بهترين هدايا و نيكوترين تحف براى ايشان قرائت آيات قرانيه است . و خوب است اگر هم قرآن حفظ داشته باشد در رواق مطهر يا در حرم مطهر بنشيند با كمال ادب يكى از قرآنهائى كه موقوفه است بخواند و قدرى هم بلند تلاوت كند بهتر است تا گوش و چشم وى هر دو بهره برند ، تعطيلى هم در قرائت آنها نشود ، و بعد از آن هديه دهد به جهت آن امامزاده لازم التكريم و التعظيم يا موتاى ديگر . و اخبار كثيره (2) در ثواب قرائت قرآن و اهداء آن محتاج برجوع در محل ديگر است . تاسعاً : خوب است بر حسب عمل و ميل حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در ايام توقف و اقامه اش در منزل شريف ترك زيارت حضرت امامزاده حمزه نمى فرمود ، چه قدر شايستگى دارد كه مزور حضرت عبدالعظيم را زائر باشد كه جلالت مقام آن بزرگوار از قرارى است كه در اواخر اين كتاب مشروحاً نوشته مى شود إن شاء اللّه تعالى ، و همان آدابى كه براى اين بزرگوار است براى حضور آن بزرگوار توان گفتن . و مرحوم مجلسى در اواخر كتاب « تحفة الزائر » فرموده است : هر يك از امامزادگان كه بدى از ايشان دانسته نشده است براى تعظيم ائمه طاهره برره بايد سلام و تعظيم نمود و كمال تكريم كرد ، و حضرت امامزاده حمزه بسيار معظم و مفخم است كه قدحى از براى وى ديده نشده ، و در مدحش زيارت كردن حضرت عبدالعظيم كافيست ، و شايد مجاورت

.


1- .در چاپ سنگى : صحفى .
2- .ثقة الاسلام كلينى بابى مستقل درباره ثواب قرائت قرآن در كافى 2/611 عنوان كرده مشتمل بر هفت روايت ، نيز بنگريد به : شرح اصول الكافى 11/38 ، ثواب الاعمال :102 ثواب قارئ القرآن .

ص: 25

آن جناب هم براى زيارت كردن امامزاده حمزه بوده است . على اىّ حال ، حق زائر آن است كه زيارت آن سيد جليل را سهل نداند ، و همان نحو خضوعى كه در اين حرم محترم داشته است در آن روضه نيز اظهار نمايد كه موجب مسرت پدر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است كه اين دو روضه و دو بقعه عاليه براى اهل طهران به مثابه بقعتين شريفتين كاظمين اند .

در آداب خدام حرم شريف و طبقات مراتب ايشان استعاشراً : خدّام حرم شريف حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدانند چنانكه براى زائرين قريب و بعيد آدابيست كه پاره اى از آنها به نحو ايجاز اشاره شد ، از براى شماها نيز آداب و قوانينى است مقرّره بايد بدانيد و از اداء آن غفلت نورزيد كه عقوبت و زجر شماها اشدّ وآكد از زائرين است . و حالات خدام اين آستان بر دو قسم است : بعضى از ايشان ساداتند ، و بعضى عوام ؛ و بين فريقين لابد بعضى عالمند و بعضى جاهل ؛ و بين ايشان بعضى قديم الخدمه اند و بعضى جديد الخدمه ؛ و بعضى هم رؤسا و اعيان و صاحبان مناصب جليله اند و بعضى مرؤوس و محكوم ، ليكن بر حسب شأن و زىّ (1) به خدمتى سرافراز و مفتخر شده اند . اما سادات و رؤسا و علماء از ايشان كه در خدمتگذارى اين آستان بالوراثه قديم بوده اند احترامشان از آسمان آمده است ، قطع نظر از مقاماتى كه ذكر شد مكمل اين مراتب خدمتگذارى اين عتبه عليّه شده است ، بر تمام زائرين بلكه بر سائرين از خدام و مجاورين تعظيم و تكريم ايشان واجب است . پس از ايشان مستدعى است بر خدمه اى كه مأمورند مستمراً در صحن و رواق و اطراف مساجد در شب و روز باشند بفرمايند به نصايح وافيه و مواعظ شافيه كافيه كه

.


1- .در چاپ سنگى : ذىّ .

ص: 26

در آداب خدام حرم شريف و طبقات مراتب ايشان است

زائرين مهمانان اين خانه اند امام عليه السلام ايشان را به سوى اين مزار و خانه دعوت كرده است ، اگر چه داعى اوامر امام عليه السلام است ليكن مضيف و ميزبان حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، بر ميزبان لازم است اكرام مهمان بكند . شماها كه مأموريت به تعمير و اصلاح اين خانه داريد همين طور مأموريت شماست كه تعمير قلوب اين مهمانهاى عزيز ژوليده غبار آلوده سيّما فقراء و ضعفاء ايشان كه از بلاد بعيده مى آيند بنمائيد نه آنكه تحميلات شما كلفت باشد و موجب ازدياد خستگى بدن ايشان شود و داخل در عنوان شرار خدام خودتان را محسوب بداريد ، آخر مزار بقاع عاليه ديگر و خدّام سكنه آنها را ببينيد و پند گيريد . گويا در اين دعوى خود صادق باشم ، اشهد باللّه وكفى باللّه شهيداً . خدّام آستان حضرت عبدالعظيم و حضرت معصومه را بر تمام خدام اعتاب شريفه عرب و عجم ترجيح توان داد از آنكه ايشان را غناء خاصى است و همّت مخصوصى ، مانند خدمه ديگر چشمشان به سيم و زر نيست ، و خداوند هم از بركات اين روضات عاليات مرحمتى ديگر به ايشان دارد . بلى ، جهال ايشان قدرى از جهل خود بسايند و در مدرسه جديده باطلاب و علماء محشور شوند و بر مراتب علميه خودشان بيفزايند ، آن وقت قدر خدمتگذارى خود را مى دانند ، چون آگاه شدند آن وقت التزام حضور سيد و مولاى ايشان در ذائقه جانشان احلى من العسل و السكّر مى شود .

عرض دعاگو خدمت خادمان حرم است سيّما سادات از ايشانمى خواهم عرض كنم : اين آدابى كه داعى براى زائر ظاهراً و باطناً نقل كرد بايد در خدّام عرش بنيان حضرت عبدالعظيم موجود باشد تا افعال ايشان زائرين را متذكر نمايد . البته افعال حسنه خادمين از بنى فاطمه و علماء از ايشان براى هر زائر و مجاور حجّت است و تمام آنها در تماميّت انسان است ، و معنى انسانيت علم است و عمل .

.

ص: 27

عرض دعاگو خدمت خادمان حرم است سيّما سادات از ايشان

عجب است از جماعتى كه جز عمامه و عبا بهره اى از علم ندارند و مسائل دينيه خودشان را نمى دانند به محض نسبت كفايت نمى كند اگر در دنيا به نحوى كه مرضىّ توست در آخرت به رضاى حضرت عبدالعظيم خواهد گذشت . وَيلٌ لِمَن شُفَعاؤُه خصماؤُه 1 واى بر حالت بنده و خادمى كه آقا و مخدومش خصمش شود ، پس آداب ورود و دخول را بايد از شماها بياموزيم و تقديم حضور مهر ظهور حضرت عبدالعظيم به توسّط شماها بايد بشود و اگر زحمات و خدمات ماها زائرين را اعتنائى نكنند به جهت شماها بايد قبول گردد ، اما رؤساء كه محترمند خدمت مخصوصى دارند چون عامّه ناس را از لقاء ايشان بهره اى نيست ؛ از آنكه غالباً معاشر و مصاحب با خواص ساكنين آن بقعه و اهل طهرانند . پس منظور نظر عوام و خواص در هر حال چه اوقات زيارت مخصوصه و چه ايّام ديگر شماها هستيد ، وضع ادب را خوشتر از اين وضع بايد اخذ و كسب كرده بياموزيد ماها نادان را ، تا هر قدر بد بيائيم همان قدر خوش برويم ، تا صدق كند ماها زائريم ، و حالت ذهاب ماها غير از اياب بوده باشد ، و رغبت و شوق زائرين هم از ملاقات شماها بيشتر شود . پس لغو گفتن و بسيار خنديدن و بدون جهت در حرم محترم دويدن و دست از عبا و آستين بيرون نياوردن (1) و پشت به ضريح مطهر دادن و با نسوان و اهل دهات گفتگوهاى بى قاعده داشتن و آوازهاى دور از ادب برآوردن و زيارت نامه هاى غلط حفظ كردن و به

.


1- .در چاپ سنگى : نياوردند .

ص: 28

لحن اهل فسق در قرائت قرآن قرائت نمودن و با فرصت و وقت مماطله و مسامحه در اداء فرائض يوميه كردن و به آخر وقت انداختن و نذورات خاصه آن بزرگوار را در غير مصرف منظور صرف نمودن و لباسى كه منافى وضع خدمت آن آستان است پوشيدن و اشتياق به اين خدمت نداشتن و اظهار كراهت كردن ، تمام آنها بر خلاف ميل و رضاء آن سيد بزرگوار است ، سيما سواد ايران طهران است و تمام وجوه و نفوس رعايا و برايا از علما و اعيان و غيرهم متوجه به آن است ، و مردم كسب آداب را از سكنه سواد اعظم بايد نمايند ؛ از آنكه هر قسم اشخاص كمال و تمامشان در هر مرتبه و حرفه و علم و مقامى در اين شهر هست و اهل اين شهر كليةً توجه قلبى و التفات معنويشان به آن قبّه ساميه است . بعبارة اخرى : قبة الاسلام در سواد اعظم ممالك محروسه ايران روضه مباركه حضرت عبدالعظيم است ، و آن حضرت كريمه به مثابه مركز است ، ناچار هر كس به اين حدود بيايد به زيارت مشرف مى شود و به ولايت ديگر از اوطان خودشان كه رفتند به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام فخريه و مباهات كنند ، و از معتكفين اين زاويه متبركه نقلها نمايند و باعث تشويق و تحريص و ترغيب سائرين گردند و مايل شوند كه شدّ رحال كرده مخصوصاً به زيارت اين بزرگوار بيايند و در بلاد قريبه و بعيده ديگر هم منتشر نمايند كه مزار حضرت عبدالعظيم كه يكى از امامزادگان ذى شان است در خطّه طهران به وضعى محترم است و امور روضه اش منظم كه در وجه ارض بقعه و روضه به اين تكريم و تنظيم از ائمه انام و ابناء كرام ايشان ديده نشده است ، و البته حسن تنظيم هر خانه از خدّام و مقيمين آن است . و بر اين عمل آثارى كه مترتب است لا تحصى است : يكى : توجه نفوس است بر دعاگوئى وجود مبارك اقدس همايون و دوام دولت قاهره كه از امر و فرمان قضا جريان و از تواتر و توالى بذل و احسان ايشان چگونه اين روضه ملجأ مستجيرين و ملاذ ملهوفين شده است به نحوى كه هيچ زمانى از روز و شب در آن خالى از اهل علم و دعاء و مؤمنين از اهل تقوى نيست ، و همگى دست تضرع به سوى

.

ص: 29

پروردگار كشيده بقاء اين دولت را از اين آثار باقيه حقه مسألت مى نمايند .

در احتراماتى كه اسلاميان و ايرانيان از بقاع و قباب امامزادگان عموماً مى نمايندو يكى ديگر : تشييد دين و ملت بيضاء سيد انبياء صلى الله عليه و آله است ، از هر طرف هر سال در اعياد و جمعات و اوقات شريفه اجتماع مرد و زن مى شود و مى گويند : به زيارت يكى از اولاد و احفاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام كه فرزند دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله است مى رويم ، و تا نگويند يهود كه : اگر فرزندى از موسى و هارون بود با وسائط بعيده و انساب كريمه ما كمال احترام مى كرديم ، و حال آنكه از هارون فرزندان چند ماند و اثرى از ايشان نيست ، و اگر قبرى دارند پنهان و مخفى است ، و هيچ پيغمبرى را نسبت به پيغمبر زاده خود اين نحو اكرام و احترام ممتنع و محال است ، و اگر هست بياورند و بنمايند . و بحمد اللّه تعالى روضات كثيره شتّى در حدود عجم است كه هر يك به وضع خوشى محترمند و صاحبان قبّه و بارگاه هر يك را خدامى است كه همه ساله از دولت عليّه موظف و موقوفات كليه براى ايشان مقرر است كه به آسودگى به دعاگوئى اشتغال دارند و بر همه كس تفوق و سيادت و برترى دارند . پس اهل خلاف هر قدر قطع حيات ذريه نبويه صلى الله عليه و آله را خواستند و همت بر قطع نسل آن بزرگوار گماشتند به مدد و اعانت حق كاركنان اين دولت و بزرگان اين ملت اظهار حيات كرده بر دلهاى مردگان دوستان ايشان زندگى تازه دادند و قباب رفيعه عاليه از خاك مزار فرزندان سيد لولاك صلى الله عليه و آله به سوى قباب افلاك برافراشتند ، پس روز به روز مراقد مطهره ايشان بر حسب نام و مكان و نشان بلندتر مى شود و به اعلى عليين مى رسد . اما نامها و قبرهاى خبيثه مخالفين دين و ظالمين اين زمره طيّبين طاهرين به قعر سجّين و اسفل السافلين مى رود . پس توان گفت : يك دليل بر حقيّت دين متين حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله بقاء آثار بقاع

.

ص: 30

در احتراماتى كه اسلاميان و ايرانيان از بقاع و قباب امامزادگان عموماً مى نمايند

خلفاء معصومين وابناء مكرمين آن جناب است كه اگر بر باطل بودند مانند قبور سائرين جور و ظلم و جهل مانند بنى اميه و بنى عباس قبرهاى ايشان مندرس و منطمس مى شد چنانكه دليل ديگر وجود مبارك حكماء و مجتهدين و علماء اعلام كه راسخين در علم بوده اند از زمان غيبت صغرى إلى زماننا به حدّى است كه وصف ايشان با نفوس قدسيه وصفات كليه به زبان نتوان بيان كرد . پس غرض از بعثت پيغمبران آن بود كه مردم روى ايشان به سوى خدا باشد و خدا پرست شوند و اطاعت از احكام الهيه نمايند تا در آخرت اجر و ثواب برند ، در اين روضه مباركه در اغلب ايام نماز است و قرآن است و استغفار و ندامت از معاصى است و غالب از مردم حالت رقّت و بكاء خاصى دارند كه در هيچ مزارى آن حالت نيست ، همين ثمره بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و زحمتهاى حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است در اسلام ، و ثمرات ظلمهائى است كه امامان ما از ائمه جور ديدند و كشيدند ، حال بنگر آنها چه شدند و قبور ايشان به چه قسم است و دين الهى يوماً فيوماً روى به كمال است . و يكى ديگر : بهره هاى آخرت است كه خداوند مرحمت مى نمايد به شماها كه خدّام اين حرم هستيد كه سبب مى شويد در اتقان اين بناء و ترويج اين بقعه و توجه قلوب و استمالت نفوس و اعلاء شعائر اسلام و ثواب بردن عوام و آمرزش ايشان و فيض رساندن به مستعدين و نجات از مهالك دنيويّه و مخاوف اخرويه است . پس خوب است از براى تنبيه و تذكّر جمعى از اهل هوى كه شرار خلق اللّه هستند سه حكايت بنويسد كه تعلق به مقصد دارد :

حكايت اول : كه مرحوم حاجى ملا احمد نراقى ذكر فرمود و تنبيهى است براى بينندهمرحوم حاجى ملاّ احمد نراقى در كتاب « خزائن » حكايتى نقل فرموده اند ، و تاريخ آن

.

ص: 31

حكايت اول كه مرحوم حاجى ملا احمد نراقى ذكر فرمود و تنبيهى است براى بيننده

در سال هزار و دويست و پنج كه از مكه معظمه مراجعت نمودند در سرّ من رأى واقع شد كه خلاصه آن از اين قرار است : مردى عثمانى معروف به سيادت و متولى آن آستان عرش نشان بسيار جسور و جرى و در خطابات او را سيد على مى خواندند ليكن با عجم قاطبةً قطع نظر از عداوت مذهبى دشمنى سخت داشت . قرار گذارده بود هر يك از زائرين كه از عجم مى آيند به جهت زيارت كردن امامين عسكريين عليهماالسلاممهرى بر پاى وى زنند و وجهى بدهند تا نشان باشد بين كسانى كه وجه داده اند و نداده اند ، و هر وقت هر يك در روضه مطهره مشرف مى شدند بايد خود يا گماشته امينى از وى بايستد و آن مهر را ببيند اگر بر پاى او هست در وقت رفتن به حرم مأذون است ، والاّ فلا . از قضاياى اتّفاقيه جوان تاجرى از حدود عجم تازه عروسى كرده بود و عروسش را هم آورده بود . خواست وارد حرم شود با زوجه اش ، آن مرد متولى عثمانى حالت شيطانيه اش به هيجان آمد و ممانعت كرد . جوان گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : مهرى بايد بر پاى تو و زوجه ات بزنم و در ازاء (1) آن وجهى معلوم است بايد بدهى . آن جوان گفت : اگر مراد تو وجه است آنچه مى خواهى علاوه مى دهم به شرط اينكه دست تو به پاى عيال من نرسد . هر قدر اصرار كرد فايده نبخشيد ، و آن مرد ناسيّد عثمانى برخاست و عصاء دستش را بر آن زن در حضور شوهرش زد كه به قفا افتاد . آن جوان بسيار افسرده شد ، براى آنكه اين عمل زشت برابر روضه مباركه آن دو بزرگوار در رواق مطهّر بود . پس برگشت با ديده گريان و گفت : مرا به زيارتى كه فضيحه است و هتك عصمت احتياجى نيست ، وروى به مرقدين مطهرين كرده عرض نمود : ما را مى خوانيد به

.


1- .در چاپ سنگى : اذاء .

ص: 32

زيارت خودتان و اين قسم بى احترامى و پرده درى را راضى مى شويد خدّام آستان شما كنند ؟ ! هنوز وارد صحن نشده بود كه آن ناسيد عثمانى بر روى افتاد و فرياد كرد به نحوى كه تمام اهالى حرم محترم از خدّام و غير ايشان دويدند او را بدين گونه ديدند ، هر قدر بيشتر مى ماند فرياد و دادش زيادتر مى شد تا آنكه به خانه اش بردند . التماس كرد كه از آن جوان استمالت كنيد . هر قدر استدعاء عفو كردند فايده اى نيافتند ، شام نرسيد كه رخت از اين جهان به دركات نيران كشيد . چون شام بود ناچار او را در رواق مطهّر بر سريرى خوابانيدند تا روز ديگر به مقرّ و مقامش برسانند ، چون صبح شد از وسط آن سرير سگى سياه يافتند از ميان آن بيرون آمده و از رواق گريخت و اثرى از وى معلوم نشد . اين است عاقبت كسانى كه با زائرين قبور اولياء حق ، جسارت و بى ادبى مى نمايند و اين مطلب كه قريب يك صد سال است مى گذرد بين مجاورين و خادمين و ساكنين سامره بلكه كافه دولت عثمانيه مشهور و در دواوين ايشان ثبت و ضبط است .

در مذمّت آنان كه امساك مى نمايند در احسان كردن به خدّام قبور ائمه انام و امامزادگانو مخفى نماند كه : بعضى از زوّارند كه نهايت استطاعت و مكنت دارند و زمان زيارت قبور هر يك از ائمه هدى عليهم السلام خوش دارند كه خودشان زيارت نامه كه دارند از هر كتاب دعاء و زيارت بخوانند به جهات چند : يكى براى آنكه : صحيح كرده اند آن زيارت را و صحيح مى خوانند . و ديگر آنكه : مى خواهند حواس جمعى داشته باشند كه در وحدت و خلوت و عدم اختلال حواس ظاهره و باطنه داعى ذاكر زائرتر است . و اين فقره بر حسب حسّ مشهود و آشكار است و جز آن نيست ، يا آنكه مى خواهد

.

ص: 33

در مذمّت آنان كه امساك مى نمايند در احسان كردن به خدّام قبور ائمه انام و امامزادگان

چيزى به زيارت نامه خوان ندهد ، لهذا خود مى خواهد متصدى شود . اين وجه در غالب از موارد كه استطاعت دارند از اعيان و اشراف و تجار بعيد است . و پناه مى برم به خدا از بعضى كه اصرار نمايند براى زيارت خواندن بلكه ممانعت كنند زائر بيچاره را چنانكه در عربستان و خدّام از ايشان مرسوم و معمول است ، مردى زائر به درِ رواق ايستاده و كتاب زيارتى در دست دارد و حالتى هم براى اوست ، خدّام هم يك نفر دو نفر نيستند ، متصل درِ صحن و رواق و روضه مى آيند اِبرام مى كنند و مى گويند : تو زيارت نخوان بگذار ما بخوانيم . پس از براى چه آمده اى ؟ ! و ما از براى چه ايستاده ايم ؟ ! وضعى مى شود كه كتاب را از دست مى كشند بلكه دشنام مى دهند او را ، بلكه او را منع از دخول حرم مى كنند . و چه كند زائر ؟ متمكن نيست به تمام آنها انعام بدهد وهمه را راضى نمايد . و چه بسيار بد است حالت بعضى از اهل ثروت كه زحمت مى كشند و به اماكن شريفه مى آيند و هر قسم وجوه بعرب و عجم مى دهند بر خلاف شرع و عرف ، اما اين موردى كه منصوص است بايد به خدّام انعامى نمود اگر وجه كلى نمى توانند از جزئى چرا مضايقه و دريغ مى كنند ؟ ! پس در خودِ انفاق ، اجر و ثوابهاى اخرويست .

حكايت دوم : كه از كرامات امامين عليهماالسلام كه در سامره واقع شددر سال هزار و دويست و نود و چهار كه داعى در ماه مبارك رمضان در حضرت سرّ من رأى مشرف بودم ، و حظوظ اخرويه استدراك مى نمودم از حكاياتى كه نقل كردند ثقات از علماء و مجاورين از عرب و عجم اين حكايت است : مردى متّقى از اهل قندهار و بخارا به زيارت امامين عليهماالسلام در سامراء ، شرفياب شد از

.

ص: 34

حكايت دوم كه از كرامات امامين عليهماالسلام كه در سامره واقع شد

كفش كن كه به ايوان قدم گذارد و پاى خود بيانو (1) بود . زيارت نامه خوانهاى آن روضه عاليه حالشان و اصرار و طمعشان نوع ديگرى است كه بعضى ديده اند ، احتياج به شرح ندارد و از اين حالت مشهور و معروفند . وقتى كه آن مرد متقى ايستاده است و كتابى در دست دارد و اذن دخول مى خواند با حالتى پسنديده بلكه از غالب زوّار بهتر و عموماً احوال زائرين هم در بدو ورود به اعتاب عاليه منقلب است [ . .] (2) آن شخص به مراتب شتّى از بكاء امرأه ثكلى زيادتر بود ، يكى از خدّام اظهار كرد : بگذار من زيارت بخوانم . آن شخص اعتنائى نكرد ، پس اصرار نمود ، آخر بدون اينكه حرفى بگويد يك اشرفى از جيب خودش بيرون آورده به آن مزوّر داد و مشغول به زيارت خواندن شد . باز اصرار كرد ، دفعه ديگر يك اشرفى به وى داد ، تا پنج مرتبه پنج عدد اشرفى به آن مرد مزوّر داد . مع هذا قناعت نكرده اصرارش زيادتر شد . تا آن وقت با وى حرف نزده بود ، آخر الامر گفت : ديگر وجهى موجود ندارم ، بدهم مرا به حالت خودم بگذار . آن مرد مزوّر نپذيرفت ، طرف رداء و آستين وى را گرفت به طريق حتم و حكم گفت : بايد من زيارت بخوانم . آن مرد زائر متّقى با همان حالت رقّت مراجعت كرد و گفت : ديگر به زيارت مشرف نمى شوم . اما آن شخص مزوّر كه به رواق آمد سه نفر نورانى يافت كه بر دست يكى چوب مختصرى بود و با آن چوب اشاره بر سينه اش كرد : چرا بر زائر ما ظلم كردى ؟ پس از اثر آن روى افتاد و قرحه اى از همان محل پيدا شد ، شام نكشيد كه به دوزخ منزل و مأوى گرفت . غرض آن است كه : بدانند زائر را حرمت مخصوصى است در نزد مزورش ، زائر هر كه باشد و مزور هر كس .

.


1- .كلمه ناخواناست .
2- .كلمه اى در چاپ سنگى ناخواناست .

ص: 35

حكايت سوم : كه جناب حاجى در دار السلام نقل فرمودندكه بسيار مناسب است و در همين سنين واقع شد شرح آن مفيد است و باعث مسرّت خاطر دوستان اميرمؤمنان عليه السلام مى شود ، و جناب فحل المحدثين و مرشد المتكلمين حاجى ميزرا محمد حسين نورى طبرى مجاور سامراء در كتاب « دار السلام فى الرؤيا والمنام » كه از مصنفات جديده (1) ايشان است و كسى را قدرت بر تأليف اين قسم كتاب نيست بيان فرموده اند : در روز عيد غدير بعد از ظهر مرد ناصبى از حواشى سلطان با نعلين وارد عتبه عليّه علويّه خواست بشود ، خدّام مانع شدند او را ، قبول نكرد تا رسيد محاذات ضريح ، پس بغتةً فرياد كرد و افتاد و حالت جنون از وى مشاهده شد ، و خودش زمان نقل به جحيم نقل

.


1- .كذا ، شايد « جيّده » باشد .

ص: 36

حكايت سوم كه جناب حاجى در دار السلام نقل فرمودند

در اشعار شيخ احمد قفطان نجفى

كرد : دو انگشت از ضريح مطهّر بيرون آمد و بر پيشانى من رسيد ، و اثر آن دو انگشت هم بر پيشانى او بود تا روز ديگر به درك نيران واصل گرديد . [ در اشعار شيخ احمد قفطان نجفى ] و جناب شيخ احمد بن شيخ حسن قفطان نجفى اشعارى در اين خصوص گفت از آن جمله : وكرامات على حيدرهظاهرات عند اهل التبصره كم و كم مرت على اسلافناولنا اخرى بدت مبتكره ناصبى رام أن يدخل فىنعله للروضة المنوره صاحب الروضة ارخ اسدقبل أن يدخلها قد سطره وعليكم صلوات اللّه ماذكرت ايامكم يا خيره عبدكم يرجو ان فضلكميوم ياتى بالذنوب الموقره فاشفعوا فى وزره يا سادتىانتم عند الاله الوزره

.

ص: 37

اشعار مرحوم شيخ عبدالحسين نجفى است

اشعار مرحوم شيخ عبدالحسين نجفى استو جناب شيخ عبدالحسين شكر نجفى نيز خوش فرمود : ورجس خبيث رام وطأً بنعلهمقدّسة الارضين بل حضرة القدس وهمّ بأن يعلو على عرش قادربقدرته قد قوم العرش والكرسى أراد اختطاف السّبع من ملأ غدتبه الرسل حُرّاسا ولم يخش من ناس فخرّ شهابا من سماء لرجمهفاحرق شيطانا على صورة الانس الم يَدْرِ انْ فيه الملائكةَ خُشّعاًوأن قامتْ صفوفا بلا همس واَنّ به اوحى لموسى الههباَنْ قَبْلَ خلعِ النعل يخلع للنفس فللّه مِن ارض سمت قبة السماءوعاق على العيوق حتى عن المس لقد ضمنت فصل الخطاب الذى علامن الجنس فامتازت بفصل بلا جنس اضاء لنا فى عالم النور نورهفنور بلا بدر وضوء بلا شمس وإن اعتقادى فى علىّ بأنهلربّ العلى عين على كل ذى نفس تعالى إله الخلق أن يأمر العدىبأمر ويجرى فيهم الامر بالعكس چون اين ابيات براى خواص اهل فضل مكتوب شد احتياج به ترجمه ندارد . *** پس شايد جمعى خيال نمايند كه مزار و قبور ائمه معصومين كه كرامات باهره قبورشان لا تحصى است با مقابر فرزندان ايشان كه غير معصومند فرقى ندارد ، نه چنين است فرقها دارد ، و احترامات قبور امامان بيش از آن است كه به وصف در آيد ، و امامزادگان هم معصوم نيستند ، و آنچه از اداب مذكور شد در حقّ قبور ائمه اطهار است ، مع ذلك كله كسى تا روح شريفش با روح مطهّر جناب سيدالشهداء مرتبط و متصل نباشد وى را از خود

.

ص: 38

در آداب بست نشستن و آنچه در احترامات خانه كعبه روايت شده است

ندانند و نشمارند ، و در عالم مجرّدات محشور با خودشان ننمايند ، در حق وى نمى فرمايند زيارت او زيارت حسين بن على عليهماالسلام است ، قطع نظر از شأنيت حضرت عبدالعظيم و ملاحظه نسبت و مماثلت زيارت بايد خود را در اين روضه خاشع نمود الاّ آنچه از شرع نبوى خارج شده است ، پس زائر در حضور اين بزرگوار نشايد قصورى كند . و بعضى از كرامات اين روضه را در اواخر كتاب ذكر مى نمائيم .

در آداب بست نشستن و آنچه در احترامات خانه كعبه روايت شده استمخفى نماناد كه : جماعتى به جنايات و خسارات مى آيند و در روضه حضرت عبدالعظيم بست مى نشينند تكليف ايشان را بايد دانست . بدان كه در كتاب « اصول كافى » (1) است و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند : « كسى كه در خارج حرم و خانه كعبه كسى را بكشد و در حرم بيايد و التجاء بياورد بايد آب و نان به او ندهند و به بازار نگذارند مبايعه كند تا آنكه بيرون آيد آن وقت او را بقتل رسانند ، و اگر در خود حرم كسى را به قتل رساند در همان جا حدّ الهى را بر او جارى نمائيد كما قال اللّه تعالى : « فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ » (2) ، و هم چنين فرمودند : « فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ » (3) . وأيضاً در سوره حج فرموده است : « وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ » (4) . و مراد از الحاد مانند ظلم ، كار بى جا كردن است اگر چه به زدن خدمتكارى باشد . و در كتاب « وسائل الشريعه » است كه : « طلبكار مطالبه طلب در حرم از مستدين

.


1- .اصول كافى 4/228 ح 4 .
2- .بقره : 194 .
3- .بقره : 193 .
4- .حج : 25 .

ص: 39

در اينكه خورندگان اموال مسلمانان چاره اى جز اداء حقوقشان با قدرت ندارند و دعاء هيچ يك مستجاب نمى شود

و بدهكار خود ننمايد شايد نداشته باشد و خجل شود » . و اين خبر محمول بر كراهت است . پس هر چه منافى با حرمت است منهىّ عنه است ، و از اين جهت وطن در مكه معظمه زياده از يك سال نهى رسيده است ، و توطّن در كربلا بر حسب اخبار معتمده نيز منهىّ عنه است ، و جهت نهى هم همان بى حرمتى آن خانه و مزار است ، و بر حسب تجربه ديده شده است برخى از مجاورين از زائرين قسى ترند بلكه به زيارت هم كمتر مشرّف مى شوند . و به اعتقاد داعى تا انسان خود را تكميل نكند مجاورت قبور ائمه هدى عليهم السلام را اختيار ننمايد كه وقع ووقر زيارت ومزور از دل و نظرش مى رود ، بلكه عواقب امورش مختل مى شود ، و مقصود اوليه اش در آخر عمر از دست مى رود ، و بسيار كم است كسى مجاور شود و عاقبت به خير گردد مگر نفوس قدسيه اخيار كاملين و علماء مكملين .

در اينكه خورندگان اموال مسلمانان چاره اى جز اداء حقوقشان با قدرت ندارند و دعاء هيچ يك مستجاب نمى شودپس از نگارش اين مقدمه عرض مى كند : كسانى كه اهل كسب و تجارتند و در جوار حضرت عبدالعظيم بعد از اختلال حال و اتلاف مال و تضييع حقوق مسلمانان مى آيند و متحصّن مى شوند اين طايفه در نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله ممدوح نيستند و هر قدر در آن روضه بمانند و خداوند را بخوانند جز اداء حقوق اخوان چاره نيست و هر قدر ختم مجرب بخوانند و بر دعوات كثيره مواظبت نمايند اثرى بر وى مترتب نمى شود . و به عبارت عوام « مال مردم را بايد داد » و اگر مفلس شده است و حالا چيزى ندارد حالش بر دو قسم است : اگر در مصارف شر مالش را صرف كرده است و تلف نموده البته موجب سخط الهى است ، و اگر در مصارف خير و به قانون شرع صرف نموده و حقوق خدا و رسول صلى الله عليه و آله و مردم را داده است البته در پريشانِ وى حكمتى مقتضى است ، از مجاورت وى قدحى نتوان نمود ، و بر خداست وى را توسعه دهد .

.

ص: 40

در احترام كردن و پناه دادنِ پناه آورندگان است به مزار ائمه عليهم السلام و فرزندان ايشان

اما شرط كلى دو قسم است : اول آن است : حقوق و ظلامه بندگان خدا را بدهد و برساند كه اشتغال ذمه عباد امريست دور از ثواب و سداد ، پس اهل اسراف و اتلاف قبل از تحسّر و تأسّف التفاتى به اواخر عمل خود نمايند سزاوار است ، و كسانى كه براى جنايات و اذيت به عباد اللّه و ظلم كردن به ايشان مستأصل مى شوند و در زمان انتقام بست مى نشينيد همان حكم و امرى كه در خير البلاد مكه معظمه رسيده است در بقاع محترمه جاريست تا تعطيل در حدود و احكام حقّه الهيه نشود ، بعد از اين كه امام عليه السلام در تقاصّ نفوس در حرم خانه خداوندى اين نحو بفرمايد در روضات ديگر به طريق اولى واجب است ، و كسانى كه به واسطه نافرمانى و مخالفت اوامر سلطنتى و حيف و ميل وجوه ديوانى به بست مى آيند عمل ايشان واضح است ، و حكومت در حقّ ايشان هم راجع به پادشاه زمان است ، آنچه راى جهان مطاع قرار گيرد درباره وى مى فرمايند ، و اگر به واسطه ظلم به رعايا و فقرا و اهل دعاست البته انفاس قدسيه ايشان اثر مى نمايد و به يد سلطان عادلِ قاهر انتقام كشيده مى شود . خلاصه خيالات خلق در متحصّن شدن به زاويه حضرت عبدالعظيم مختلف است و غالباً از راه اضطرار و الجاء است ، و اميدوارم اين نحو مجاورت براى اهل عزّ و ثروت اتفاق نيفتد و شيطان هم غلبه ننمايد تا منجر و منتهى به اين گونه انزواء شود ؛ از آنكه هر قدر در آن آستانه مجمع و انجمن از اين گونه اشخاص گردد دليل بر فساد حال رعايا و غلبه هواست ، و موجب انزجار طباع رؤساء ملت و اعيان دولت و زحمت ايشان است .

در احترام كردن و پناه دادنِ پناه آورندگان است به مزار ائمه عليهم السلام و فرزندان ايشانپس اين بقعه از براى زيارت است نه مجاورت ، يعنى : مجاورت از روى فساد و الحاد و ظلم كه نه شرع طالب است و نه عرف مائل ، حال بدانيم احترام دو قسم است : يكوقت احترام داشتن است و يك وقت احترام كردن ، مثلاً خانه كعبه احترامى دارد بالاصاله آن

.

ص: 41

در تغيير بست از جانب دولت به مزار حضرت رضا و معصومه و عبدالعظيم عليهم السلام

احترام داشتن است ، و به زائرين وى فرموده اند : احترام كنيد اين خانه را . آن احترام كردن است و ثمره احترام نمودن از بناء محترم عبادتى است عظيم كه عايد شخص مى شود نه بر آن كسى كه امر به احترام كرده است ؛ از آنكه هر چيزى را خداوند حرمت كرد ، به بى احترامى دفع حرمت از او نمى شود . و روضه شريفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در اين سنوات احترامات مخصوصه بهم رسانيده است ، جهت و سبب اصلى و كلى خواست خداوند سبحان است كه بر دل آگاه پادشاه دين پناه القاء نمود يوماً فيوماً بر احترام و اعظام وى بيفزايد ، و از هر بابت توسعه در موقوفات و اماكن و تعميرات آن دهد ، و غالب عوام به واسطه اين تعميرات ظاهريه رغبت مى نمايند و در اين بقاع محترمه حاضر مى شوند ، مولوى گويد : گفت پيغمبر تو را وز سلوكانما الناس على دين ملوك (1) پس كمال احترام را پادشاه اسلام كرد و سائرين از وى اين احترام كردن را آموختند ، و از هر كسى بر حسب رتبه اش احترامى خواسته اند .

در تغيير بست از جانب دولت به مزار حضرت رضا عليه السلام و حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم استو يكى از احترامات سلطنتى دولتى آن است كه به امر و فرمان وى در سه بقعه عاليه بست معين و مقرّر شده است :يكى در روضه رضويه حضرت رضا عليه السلام ، و يكى در بقعه فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم ، و يكى در روضه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در دار الخلافه طهران . و اين حرمت خاصه از حسن نيّت به خانواده عصمت است ، والحق اين بقاع ثلاثه سزاوار اين نحو حرمت ملوكانه هستند ، و فوايد كثيره هم بر آن مترتب است : يكى از آنها

.


1- .اين بيت قبلاً نيز گذشت .

ص: 42

بنظر مى رسد شايد مظلومى متّهم شده باشد و بدون جهت مورد مؤاخذه گردد ، و چون خود را بدان آستان آورد و متحصّن شد بعد از مرور ايام قليله خلاف آنچه منظور شده بود معلوم شود ، پس يك قسم از احياء نفوس همين است . پس آنچه شبهات و اتّهاماتى كه در دنيا مى شود و صاحبان قدرت عجله در انتقام مى نمايند عاقبت آن ندامت است و پشيمانى . و آنكه اموالش تمام شد و در مصرف خير خرج كرد و به آن آستان ملتجى گرديد عاقبت آن توسعه و بركت است ، و توقف چند روزه در آن آستان شايد باعث علم و اطلاع طلبكاران بر صلاح امور وى شود و در مقام اصلاح بر آيند ، و يك قسم از احياء نفوس نيز همين است . و همچنين كسى كه قتل خطا نمود و در آن زاويه بست نشسته منزوى شد شايد اولياء مقتول به جهات و نيّات خيريه از وى بگذرند از ديه دادن و امثال آن ، و احياء نفوس نيز همين است . خلاصه اطاله لسان و كلام بيش از اين نبايد كرد سيما در حسيّات واضحه ، مراد آن است : هر كس در بست رزين متين احكام شرعيه محمديه هميشه مقيم و معتكف گرديد هيچ وقت در خطر نيست و ضررى به وى نمى رسد ، و در هر كجا هست همان بست است ، اما هر كسى كه خائن است خائف است ، و در هر كجا هست همه چيز وى در معرض خطر و خطاست ، پس هر كس متدين است در عالم و در هر حالت ، مصون و مأمون است ، و كفّارات اداء حقوق مردمان همان اداء حقوق است كه بست واقعى همان ، و امان و آسودگى نيز در آن است . اما واى بر كسانى كه در مقام هتك حرمت اين امامزاده لازم التعظيم برآيند ، و هر قسم از اشخاص كه بست نشسته اند بخواهند به ظلم و جور بكشند و ببرند ، و على رؤوس الاشهاد با حكم الهى و اوامر حضرت پادشاهى بخواهند معارضه و مخاصمه نمايند البته مورد سخط و قهر و عقوبت در دنيا و آخرت مى شود .

.

ص: 43

حكايت غريبه در عقوبت به آنانى كه بى احترامى به بستى حضرت شاه ولايت كردند

حكايت غريبه در عقوبت به آنانى كه بى احترامى به بستى حضرت شاه ولايت كردندچنانكه در كتاب « دار السلام » كه سابقاً ذكر شد از مرحوم ملا محمّد گيلانى نقل كرده اند كه : در سال هزار و يكصد و پانزده اصغر نامى از دست حاكم نجف التجا به روضه مقدسه علويّه آورد و خود را به ضريح چسبانيد و عرض كرد : أنا دخيلك يا على ! گماشتگان حاكم آمدند و او را به عنف در شب كشيدند و بردند و حبس نمودند تا فردا او را شكنجه و آزار نمايند . اما حاكم در خواب ديد حضرت امير عليه السلام حربه در دست دارد و اشاره به وى مى كند و مى فرمايد : چرا دخيل مرا به عنف كشيدى ؟ و آن شخص هم در خواب ديد حضرت شاه ولايت فرمود : غم مخور فردا نجات مى يابى . چون حاكم برخاست وى را طلبيد و خلعت داد و مرخص نمود . و نظير اين مطلب [ را ] مرحوم آخوند ملا كاظم هزارجريبى در كتاب « تحفة المجاور » (1) از مرحوم استاد اكبر ، آقا محمد باقر بهبهانى نقل كردند كه خود شنيدم از ايشان كه فرمودند : در خواب خدمت جناب سيدالشهداء عليه السلام مشرف شدم ، عرض كردم : هر كس كه در جوار شما مدفون شود آيا از وى سؤال مى نمايند ؟ در جواب فرمود : چگونه جرئت مى كنند ملائكه سؤال كنند ؟ ! پس اين روضات عاليات بست الهى است براى اَحياء و اموات ، خلاف احترام كردن خلاف رضاى حق است ، و برحسب ظاهر و حكومت عقل واضح است : اگر مرد دنىّ لئيمى از آحاد ناس به در خانه اى رود و به صاحب خانه ملتجى شود البته صاحب آن خانه در هر طبقه اى از آحاد ناس بوده باشد در مقام دفع اذيت و قضاء حاجت اوست ، و اگر مردى را از خانه يكى از اجزاء ابناء زمان از اعيان ملت و دولت چهار نفر بكشند اهل عرف

.


1- .اين كتاب را در ذريعه 3/465 ، ش 1702 تحفة المجاورين ناميده و مؤلف آن را مولى محمد كاظم بن محمد شفيع هزار جريبى حائرى ، شاگرد وحيد بهبهانى ، خوانده است .

ص: 44

مطلب اول : تعميرٌ فيهِ تنوير

در تعمير روضات مقدسه و تقبيح آنانكه از موقوفات حيف و ميل مى نمايند

مى گويند : كمال بى احترامى به صاحب خانه شده است . پس چگونه محمد و آل محمد عليهم السلام راضى مى شوند كسانى كه پناه به آستان عرش نشان والا شان آنها مى آورند به ظلم و عنف ببرند و اذيت نمايند ؟ ! پس هر كس هر گناه بزرگى كند به عتبه هر يك از بزرگان دين ملتجى شود قصد اذيت به وى اذيت به خدا و رسول است . پس خوب است تفويض امور او را به صاحب روضه نمايند و اصلاح امر وى به مقتضاى ميل خودشان از ايشان كه بزرگواران دنيا و آخرتند به نحو أوفى بخواهند كه البته اصلاح مى نمايد بلكه معذرت از اين خدمت مى خواهد . الحال مطالبى به نظر آمده است ، چون غرض داعى مرفوع است چه ضرر دارد در مقام شرح آن مطالب برآيم .

مطلب اول : تعمير فيهِ تنويردر تعمير روضات مقدسه و تقبيح آنانكه از موقوفات به غير جهت شرعيه حيف و ميل مى نمايندحضرت احديت به مفاد آيه كريمه : « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ » (1) دوست مى دارد در مسجد و روضه هائى كه منسوب به اوست تعميرات حسنه بشود ، و اخبارى صحيحه از ائمه طاهرين عليهم السلام مأثور است در ثواب تعميرات مساجد و بقاع متبركه ، و حسن تعميرات ابقاء آثار خيريه است و اعلاء اذكار مرويه كما قال اللّه تعالى « فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ » (2) . يك قسم از تعمير و آبادى مساجد و روضات عاليه اجتماع نفوس است و دوام اذكار

.


1- .توبه : 18 .
2- .نور : 36 .

ص: 45

و تسبيح و اداء فرائض و قيام به وظايف واجبه و اعمال مستحبه . و يك قسم هم اهداء نذورات و اعطاء موقوفات است ، مثلاً كسى نذر كرده است در شبى معين يا در ليالى شريفه مقدارى از شمع و چراغ در روضه حضرت عبدالعظيم از مال او سوخته شود و روشنائى هم باشد در روضات كريمات البته از شعار اسلام است ، پس بر حسب نذرش وفا كرده و چند دسته شمع آورده و به يكى از خدام داده تا در اوقات مخصوصه بسوزاند ، آيا جايز است عقلاً و نقلاً قدرى از آنها سوخته شود و قدرى ديگر را بدزدد و به مصرف ديگر رساند ؟ آيا شنيده اند : « وقتى كه امام عصر عجل اللّه فرجه ظاهر شدند دستهاى بنى شيبه كه دزدهاى خانه كعبه بوده اند قطع نمايند » . اين فقره منافى با تعمير روضه است و معنى تخريب همين است ، در اين خيانت و سرقت چند عقوبت متفرّع است ، اگر چه از قيد ملكيت نذر كننده خارج شده است وليكن چنين خائنى [ را ] مؤتمن نتوان خواند ، و خادمى كه حقّ مخدوم خود را اداء نكند و در غير مصرف منظور صرف كند ديگر لياقت خدمتگذارى ندارد ، و بنده خائن البته از آستان آقاى بزرگوار خويش معزول است ، و چنين است تصرّفات جمعى از اهل طمع به موقوفات كليه كه واقفين وقف مى نمايند و خدا را به نظر نمى آورند . و به تجربه ديده شده است كسانى كه در اين گونه اموال و املاك موقوفه تصرّف و تملك كرده اند بركات و خيرات از ايشان برداشته شده است و عاقبت عمل ايشان به فقر و پريشانى منتهى شده است و خيرى از آنها نيافتند . و عجب است از كسانى كه مى بينند و مى دانند كه مى ميرند ، مع هذا همت خودشان را مصروف خوردن اينگونه وجوه و املاك مى نمايند و خدا را به نظر نمى آورند « فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ » (1) تبديل موقوف عليه و تغيير نذورات به اَسْوَء حال همين است .

.


1- .بقره : 181 .

ص: 46

در عدم جواز تصرف وجوهى كه در ضرايح امامزادگان ، زائرين مى گذارند

پس خادم آستان حضرت عبدالعظيم شدن نه از براى خوردن مال مردم است و تصرف در موقوفات ، بلكه براى تعمير و تجليل روضه منوّره است ، و اين گونه مطالب براى تذكره بعضى از جهّال كه از مسائل بى خبرند با فايده و ثمر است . بسيار سزاوار مى دانم كه علماء بر سَدَنه و خَدَمه اين عتبه شريفه اين فقرات را بخوانند و به طريق رشاد و صواب ايشان را هدايت و دلالت فرمايند و راه پرهيزكارى را شعار خودشان نمايند .

در عدم جواز تصرف وجوهى كه در ضرايح امامزادگان ، زائرين مى گذارندو همچنين است وجوه نقديه كه از طلا و نقره ، دينار و درهم ، سياه و سفيد ، زوّار در ضريح مطهر مى گذارند و از شبكه هاى ضريح مى ريزند ، اگر قصد نذر كننده زائر آن بود كه هر كسى آن وجوه را بردارد در آن محل حبس نمى نمود و بر ضريح مطهر نمى گذارد ، و البته راضى نيست كه در غير مصارف آن بزرگوار خرج نمايند . اگر كسى گويد : صرف كردن خدّام هم ، همان صرف براى آن حضرت است . اين قول البته در كمال ضعف است ، گويا غير از اجازه واذن حاكم شرع انور چاره در تصرف آن براى متولّى و كليددار نباشد ! پس هر نحوى كه حكومت شرعيه مقتضى شد همان ممدوح و مستحسن است از اينكه اين قسم فقرات مشتبهه موقوف به اجازه مجتهد اعلم جامع الشرايط است . و عجب دارم از كسانى كه اين وجوه را از باب ميمنت و بركت از خدّام مى خواهند و در كيسه ها نگاه مى دارند و نمازهاى واجبى خودشان را با آنها بجا مى آورند . و هم چنين است استعمال فروش (1) و ظروف موقوفه در غير روضات شريفه ، يعنى

.


1- .فروش جمع فرش ! !

ص: 47

مطلب دوم : اشاراتٌ لدَفْنِ الاموات

دفن اموات و آداب آن در جوار بزرگان دين

اجناسى را واقفى از براى محلى وقف مى نمايد كه منفعت آن صرف موقوف عليه كه امامزاده است بشود ، حال تو آن فرش را در خانه خودت مى اندازى و استعمال مى كنى ، البته برخلاف ميل واقف است ، و آن خلاف شرع اطهر است براى آنكه به خلاف رضاء واقف عمل كرده اى بلكه نماز كردن بر آن غير مجوَّز است . بلى جنسى از اجناس موقوفه كه نزديك به اندراس و انطماس است باز اذن حاكم شرع شريف مى خواهد كه اگر صلاح داند او را تبديل نمايد به ضروريات لازمه آن موقوف عليه ، و آنچه موجب تعمير و اصلاح آن مى شود ؛ مگر آنكه واقف شرط نمايد تبديل و تغيير را براى متولى به نحوى كه صلاح مى داند ملك و جنس موقوف را ، و همانا استفتاء از فقيه است در اين گونه مسائل ، والسلام .

مطلب دوم : اشاراتٌ لدَفْنِ الامواتدفن اموات و آداب آن در جوار بزرگان ديندر ثمرات دفن موتى و آداب آن است : بدان به نحو اجمال كه : معنى دفن ميت در جوار امام و امامزاده آن التجاء و پناه بردن و بست نشستن به حرم ايشان است كه اگر ميت اهل عذاب باشد شايد به جهت مجاورت آن امامزاده رفع عذاب شود . مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى در كتاب « انوار نعمانيه » ذكر فرموده است : عالمى خوابى ديد از قبرهاى مردگان وادى السلام ريسمانها كشيده شده است و به قبر حضرت امير عليه السلام بسته شده . براى يكى از اهل علم خواب خود را نقل نمود . آن عالم تعبير كرد : كسانى كه در جوار فيض آثار حضرت حيدر كرار آمده اند عرض مى نمايند : يا اميرالمؤمنين ! ما ريسمان بندگى تو را برگردن نهاده ايم و به جوار تو آمده ايم ، راضى مشو ما را در خانه ات عقوبت و عذاب نمايند .

.

ص: 48

در آنچه براى قبور مردگان از مسلمانان پسنديده است

ونعم ما قيل : إذا متُّ فادفنّى إلى جنب حيدرأبى شبّر أَكْرِم به وشبير فليس (1) أخاف النار عند جوارهولا أتّقى من منكر ونكير فعارٌ على حامى الحمى وهو فى الحمىإذا ضلّ فى البيدا (2) عقال بعير (3) پس همان احترامى كه از براى زندگان و مجاورين ذكر شد براى مردگان به طريق اولى خواهد بود ، يعنى كسى را نمى رسد ميتى را از بست خانه هاى وحى و تنزيل تغيير و تبديل دهد و عقوبت نمايد مگر اشخاصى كه از اهل خلاف بوده باشند ؛ از آنكه دشمن خانگى را راندن موجب آسودگى دوستان است .

در آنچه براى قبور مردگان از مسلمانان پسنديده استعلى اىّ حال ، در اين اماكن كه محطّ رحال احياء و موتى است خوب است قبرستان مخصوص باشد كه اموات متفرقه را در آن دفن نمايند و كسى را هم بر حفظ تمام قبور بگمارند كه هميشه مواظب شود تا خلل و فرجى كه پيدا مى شود سد نمايد و درندگان و اطفال و اراذل را از مراوده بر آن منع نمايد تا بى حرمتى نشود و مزبله و محل كثافات و قازورات نگردد كه احترام مردگان مانند احترام زندگان است . و عجب دارم از اين عمل سهل آسان چرا متولّيان امور خيريه غفلت مى ورزند ، و بر عموم مرده و زنده اين امت مرحومه اين منّت عظمى را نمى گذارند ، البته وضع قبرستان كفار و اهل خلاف را ديده اند و شنيده اند كه به چه قسم تميز و پاك است و ظاهرشان بر خلاف باطن ممتاز ، و گماشتگان از دولت مأموريت دارند كه هر صبح و شام مانند مساجد

.


1- .در منازل الآخرة : فلست .
2- .در چاپ سنگى : البيداء ، كه با وزن شعرى سازگار نيست ، در منازل الآخرة بجاى « البيدا » ، واژه « المرعى » وارد شده است .
3- .منازل الآخرة : 156 ، وفيات الائمة ( چاپ دار البلاغة ) : 76 با اختلافاتى .

ص: 49

و كنائس و بيع خودشان جاروب نمايند و نگذارند بر قبرها بنشينند و حرف بزنند و بخندند و زياد توقف كنند كه مبادا توقف زياد باعث افسردگى مردگان گردد ، و ثمره اين كار ميل نفوس است به آمدن قبور و فاتحه خواندن و هدايا براى آنها فرستادن و از ايشان ياد كردن ، به طريق قطع و يقين اجر كلى بر بانىِ اين عمل خير مرحمت مى شود . و خوب است هر زنده اى كه مرده خودش را دفن مى نمايند نشانى بر قبرش قرار دهد تا هر وقت مى خواهد به سهولت بيابد و موكّل قبور هم وقتى كه لازم شود بتواند نشان دهد . و آنچه مرسوم شده است در تمام ملل آن است كه بر سنگى اسم ميت را مى نويسند و بر قبرش نصب مى نمايند اما نه به نحوى كه در حدود ايران رسم است . داعى استدعا مى نمايند كه اين قسم نصب سنگها را بر قبرها موقوف دارند كه باعث سخط و قهر الهى است ؛ از آنكه اسماء حسنى و جلاله را در اوايل آن لوحها نقش و رسم مى نمايند و اسامى انبياء وائمه هدى عليهم السلام كه مردگان به آنها تسميه شده اند نيز حك مى كنند بلكه در غالب از آنها آيات قرانيه است ، پايمال زندگان و درندگان و دواب مى شود ، آيا كدام گناه و معصيت از آن بالاتر است كه كسى قرآن را عمداً بيندازد در شوارع عام تا مردم بر او راه روند ؟ ! اگر چه قصد مردمان در اين فقره توهين و تحقير قرآن نيست ، وليكن از آنچه مى شود و مى بينيم بايد منع نمائيم . و غالب ناس متذكّر اين فقره نيستند ، و چون ايشان متذكر شدند البته تصديق مى كنند كه عمل قبيحى است ، و چاره اش آن است كه سنگها را فرش ننمايند ، و از طول هر سنگى به حجم و عرضش بيفزايند ، و بر بالاى سر قبرها ايستاده نصب كنند تا لگدكوب نشود ، و اگر وسعتى در قبرستان باشد زودتر بنظر مى آيد و شناخته مى شود ، و موكلين و مأمورين قبور كه موظفند هر وقت سنگى بيفتد بدون مسامحه و مماطله در همان جا نگاهدارند تا مشتبه نشود ، و در همان محل و قبر بماند ، والاّ بايد فرش راهها و كنار نهرها گردد ، و اين عمل نيز معصيتى ديگر است . بلى اگر سنگى بر مزارى فرش شود براى نشان شناختن ليكن اسماء حسنى در وى

.

ص: 50

نباشد و اسامى ائمه هم حك نشده باشد و از آن نشان ميّت مقبور شناخته شود ، چه ضرر دارد ؟ و شايد كسى گويد : عمل خير را بايد كرد اگر كسى از اهل شر معصيتى كند به بانى خير ضررى ندارد . عرض من آن است : نصب الواح قبريه از كجا به اينطور خير است ؟ در صورتى كه خير باشد و عمل جماعتى از علماء بر اين بوده است بر اين عمل خير اثرى مترتب شود خوب است . اگر كسى چاهى بكند براى اين كه از آب وى مردمان و عابرين بهره ببرند البته ممدوح و مستحب است ، اما اگر بداند كه در اين چاه جماعتى هلاك مى شوند و هر بينا و نابينا در آن مى افتد البته با علم به اين عمل خير نيست بلكه شر است . خلاصه تقليد نبايد كرد هر مسلمى به قدر توانائى خود غافل نشود ، و در مقام نهى و منع درآيد كه رضاء خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه دين عليهم السلام و موتى از مؤمنين مقدّم و اقدم است بر آنچه مشهور است . و آنچه داعى بر اين ورق نگاشت عين صواب و فصل الخطاب است ، اما كسانى كه در ايوان و رواق و حرم و مسجد مردانه و زنانه مدفون مى شوند و قبورشان در زير فرش مستور است باز به نشان معلومى از سنگ و غيره توان قناعت كرد ، و اولى آن است كه در مساجد مدفون نشوند ؛ از آنكه بناى مساجد براى عبادت است اگر چه سيره ايست شايعه كه مردگان را در مساجد متعلّقه بر روضات ائمه طاهرين عليهم السلام دفن مى نمايند ، و در اوراق سابقه بنا بر روايت صحيحه دانستى كه عبدالجبار باغ ملكى خود را كه مدفن حضرت عبدالعظيم است وقف نمود بر تمام مردگان . پس از اين خبر صحيح معلوم است كه اطراف روضه حضرت عبدالعظيم وقف بر اين عمل شد ، يعنى در هر محل و زاويه آن هر ميتى مدفون شود صحيح است ، بناء مسجد كردن بعد از قرون متطاوله دلالت بر مسجد بودن نمى كند . و خوب است مزار عام را در صحن جديد بالاى سر كه در اطراف آن حجرات قبور

.

ص: 51

در اخبار قصارى كه از ائمه اطهار وارد شده است براى احترام قبور

اعيان و اشراف است قرار دهند ، يكى به واسطه وسعتى كه دارد و روحانيّتى كه از آن پيداست تا نشانه اى از وادى السلام باشد ، و عبور عابرين را هم براى سكنه و خدّام اطراف صحن همان در اطراف قرار دهند تا آنقدر مردگان لگدكوب نشوند و باعث خرابى و انهدام قبورشان نگردد . و در حديث است : « هر كس گامى بر قبرى گذارد چنان است بر جمره اى از آتش قدم گذارده است » . قبرستان را مانند مساجد معبر كردن كاريست از سداد و رشاد دور ، و خواهندگان آن از رحمت حق مهجورند ؛ مگر آنكه ورثه موتى احياناً براى فاتحه خواندن در كنار قبورشان بروند ، اما شرط كلى فاتحه خوان آن است كه موتاى ديگران را مانند ميّت خودش احترام نگاه دارد و بى حرمتى بر مزار اموات ديگر جايز ندارد كه تماماً در يك محله و بلده ساكنند .

در اخبار قصارى كه از ائمه اطهار وارد شده است براى احترام قبوربدان براى زيارت قبور مؤمنين از مردان و زنان آدابى است مستحبّه ، و در صحيحه محمد بن مسلم است كه : « امام عليه السلام قسم خورد كه مردگان آمدن زندگان را مى دانند و خوشحال مى شوند » . و در تمام روزها سنّت است سيما در روز شنبه و روز دوشنبه و روز پنجشنبه ، بلكه مستحب است تكرار آن در يك روز . و مستحب است بگويد : « السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ ، أَ نْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَنَحْنُ إِنْ شاءَ اللّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ » . يا بگويد : « السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ رَحِمَ اللّه المستَقْدِمينَ والمستأخرينَ ، وَإنّا إِنْ شاءَ اللّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ » . و مستحب است زائر رو به قبله نشيند و دست به قبر گذارد و هفت مرتبه « انا

.

ص: 52

مطلب سوم : تأسيسٌ لأهْلِ التدريس

در مدرسه ساختن و تكليف طلاب است و اختلاف طبقات شان

انزلناه » بخواند و همچنين آية الكرسى بخواند ، و ثواب آن را به اهل قبور هديه كند كه به هر حرفى ملكى را قرار دهد تا روز قيامت از براى او تسبيح نمايند . و همچنين يازده بار سوره « قل هو اللّه احد » بخواند ، و البته هر فعل خيرى كند به اموات مى رسد از قرآن و صدقه و دعاء و نماز و روزه و غير آن ، و آن شخص هم خود اجر دارد . و علامه در كتاب « منتهى » تصريح فرموده است كه : بر حسب استحباب نعلين را وقتى كه وارد قبرستان مى شوى بكن ، و مكروه است خنديدن در قبور . و بعضى تصريح كرده اند به حرمت فروش (1) و جامه ها بر قبرها ؛ نظر به لزوم اسراف . و مكروه است به گل اندودن قبر و گچ كارى كردن ، چه در ابتداء و چه بعد از اندراس ، اما به جهت خودِ قبر ، امر ديگرى است و كراهتى ظاهراً ندارد . و مكروه است نو كردن قبر ، بلكه بعضى فرموده اند : اگر ميت پوسيده شود و قبرستان وقف باشد نو كردن حرام است ؛ زيرا مردم را مانع مى شود از دفن كردن . و مكروه است نماز كردن بر قبر ميت ، اما تعمير قبور انبياء و ائمه عليهم السلام و نماز كردن مستثنا شده است . و آنچه از مكروهات اشاره نمودم براى تذكّر زائر است ، و از اخبار مرويه و اعمال حقّه آل رسول عليهم السلام .

مطلب سوم : تأسيسٌ لأهْلِ التدريسدر مدرسه ساختن و تكليف طلاب است و اختلاف طبقات شاناز كارهاى خير در اطراف روضات مقدسه مدرسه ساختن است براى آنكه طلاب علوم شرعيه دينيه در آن مسكن نمايند ، و كثرت مساكن و حرمت سكنه طلاب در هر بلدى سبب مى شود از براى نشر علوم اخرويه خصوص موقوفات و مؤونه اگر براى طلبه

.


1- .جمع فرش !

ص: 53

در اينكه اهل مدرسه بر سه قسمند

مقرر شود . در اين سنوات مجاورت و توطّن در جوار حضرت عبدالعظيم براى تعليم و تعلّم نيز از امور خيريه است و بسيار ممدوح و شايسته ، چنانكه در عتبات عاليات طلاب مى روند و مجاورت اختيار مى كنند و بعد از تكميل مراتب علميه به اوطان خودشان مراجعت مى نمايند . خوب است بعضى از طلاب طهران كه آسودگى و فراغت مى خواهند جوار (1) فيض آثار اين بزرگوار را نيز عتبات عاليه دانند كه تمكن در اين مكان قطع نظر از جهت زيارت و تحصيل علم ثواب خاصى دارد ، و اين مدرسه جديده امينيه براى طلاب از اهل تقوا و انزوا ساخته شده است ، مبتدئين كه اهل نحو و صرف و معانى بيان و مسائل خوانند از طهران و خودِ زاويه حضرت عبدالعظيم و دهات اطراف بيايند و در اين مدرسه ساكن شوند البته آسوده ترند و زودتر نفوس ايشان كه در كمال قوه و استعداد است تكميل مى شود ، خصوص زيارت حضرت عبدالعظيم خود مكمّل است نفوس ايشان را .

در اينكه اهل مدرسه بر سه قسمندو البته چند نفرى در اين مدرسه هستند كه از عهده بيان و تعليم علوم مذكوره برآيند اما متوطّنين از طلاب كه از تفصيل اصول و فهم « معالم » و « قوانين » و استدراك متون از كتب فقهيه قاهر و ماهرند احترامى ديگر دارند ؛ از آنكه احترام عالم بر حسب اكتساب علم اوست ، يعنى هر قدر علم آن بيشتر است احترامش زيادتر است ، تدريس و تعليم مبتدين از طلاب بايد بر عهده ايشان باشد ، و هر آن كس از فهميدن علوم مفصّله عاجز نباشد و كتب مصطلحه كه در دست است بفهمد و بفهماند مرد عالمى است و وجودش مغتنم است ، اگر متولى اين آستان عرش بنيان كسى را به تصديق علماء زمان امتحان نمود در نصب وى منّتى بر طلاب اين مدرسه بلكه بر تمام سكنه زايه مقدسه دارد ، و هر قدر در

.


1- .در چاپ سنگى : جواز .

ص: 54

مدارس بلكه بلدان عظيمه علماء كاملين و فضلاء معتبرين داشته باشد اعتبار و تقويت طلاب و ميل به تحصيل علوم بلكه تشييد دين مى شود . بلى عالم كه متكلم است ، و طالب مى خواهد تا موجب تشويق وى شود ، تا از آنچه از ابكار افكار خود فهميده است تعطيل نشود و افاضه در محلى نمايد . و طبقه سوم : كه از اعالى و اكابر اهل علمند آن كسانى هستند كه از متون اصول و فقه گذشته اند و از استنباطات و استدراكات فقه آل محمد صلى الله عليه و آله هيچ قسم عجز ندارند . بعبارة اخرى : اين طايفه از اهل اجتهادند ، و قوّت رد فروع بر اصول دارند و مسائل فقهيه با لوازم و مقتضيات آن من اول الطهارة إلى آخر الديات در صدور ايشان مسطور و مكتوب است ، مجاورت اين طبقه از علماء بدان زاويه به طريق استدعا و خواهش امريست غير مقدور مگر آنكه خودشان به طيب خاطر همّت بر مجاورت اين روضه شريفه بدون ملاحظه نمايند . پس از طبقه اوّليه بايد گذشت ، امر منحصر است به طبقه متوسطه و مبتدى ، آنكه مبتدى در تحصيل است و استعدادش كم ناچار از هر جهتى چنين است سيما در مؤونه و معاش يوميه ، اگر براى سدّ جوع و تقويت تن است براى مدرسه جديده وقفياتى معين شده است ، بحمد اللّه تعالى با حسن وجه مى رسد ، و كلفت و منّتى در ايصال به طلاّب نيست ، و آنكه قانع است به قوت موجودى كه سدّ جوع نمايد و خلوت و عزلت را بخواهد فراهم و مهياست ، ديگر افسردگى و آزردگى نمى خواهد . و مراد از « بلغه » كه « ما يتعيش به الانسان » است و از شرايط تحصيل عالم محصل شمرده اند همين است . اما عالم طالب متوسط دو جهت را ملاحظه كند : يكى جهت معاد و يكى جهت معاش . اما جهت معاديه آن است كه : آخرت را منظور دارد و مجاورت و زيارت را مرجح قرار دهد و قانع باشد ، و برآنچه غالباً مى داند عمل كند ، و معنى آن توجه به امر آخرت است . اما جهت معاشيه آن است : از آنچه در خور زحمت وى قرار داده شده است بر آن شاكر

.

ص: 55

در رسيدگى متولى آن آستان به احوال طلاب و سكنه مدرسه

باشد ، و در مقام تكميل امور دينيه و علوم حقّه طلاب و سايرين برآيد و كسل نشود . خلاصه اهل علم تكليف خودشان را بهتر مى دانند ، و آنچه داعى تكليف خود را دانست نگاشت ، و ملاحظه جز تقويت دين و دولت نداشت ، و اگر مى خواستم در اين مقام شرحى بنويسم كتابى على حده مى شد .

در رسيدگى متولى آن آستان به احوال طلاب و سكنه مدرسهاما آنكه متولى اين استان است و متصدى اين خدمات لايقه چنانكه از خدّام و رعاياى اين زاويه بايد مطلع و آگاه باشد و غفلت نورزد ، همين طور از احوال طلاب مدرسه جديده و عتيقه بايد استفسار نمايد ؛ از آنكه احترام خدام به جهت خدمتگذارى حضرت عبدالعظيم است و احترام طلاب به جهت تحصيل دين و تكميل علم است ، اگر خدّام از اين آستان موظفند طلاب هم وظايفشان از اين آستان محول ، اگر خدمت خدّام عبادت است عمل طلاب بهترين عبادات است . پس خوشا به حال خادمى كه در زمان فراغت از خدمت مشغول به تحصيل علم شود و خوشا به حال طالب علمى كه به خدمتگذارى و جاروب كشى اين آستان مفتخر و سرافراز گردد . و داعى چند سال گذشته كه به زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام مشرف شد علماء و مجتهدين و ائمه جماعت را ديدم كه در زمره خدّام آن آشيان عرش نشان بودند ، و با كمال ميل ملتزم آن درگاه مى گرديدند . و حسن ترغيب و تشويق به طلاب ثمره اش آن است كه بعد از مضىّ قرنى علماء و مجتهدين از اين روضه مباركه و مدرسه جديده برانگيخته مى شوند كه حضرت عبدالعظيم بر وجود ايشان مفاخرت مى نمايد . و استفسار از احوال طلاب چند قسم است : يك قسم آن است كه ماه يك مرتبه شخص

.

ص: 56

بى غرض امينى را بگمارند تا در حضور وى امتحان و اختبار از صغار و كبارشان كند و هر آنكه لغوگوى و بى استعداد است از مدرسه براند ، و بر مستعدين ايشان رأفت و عطوفت كند و مؤونه ايشان را يوماً فيوماً برساند ، و آنها را عيال خود بداند ، و به قدر مقدور ساعى شود تا بر مؤونه ايشان افزوده شود ؛ از آنكه هر قدر بمانند و درس بخوانند مراتب علم و كمالشان ترقّى مى كند و بر حسب ترقّيات باطنه توجه طلاب به ايشان زيادتر مى شود ، پس مخارج ايشان زياده از سابق است . و وضعى هم نكنند به واسطه كثرت مخارج مقروض شوند و از عهده اداء آن برنيايند ، و زحمت چندين ساله به هدر دهند كه رفع پريشانى از دين جز اداء آن چاره ندارد ، و دولت چون در مقام تربيت است كه ابناء زمان انسان شوند و متأدّب به آداب گردند و از علوم و فنون و حِرَف و لغات شتّى آگاه باشند از اين جهت آحاد ايشان مستمرّى و مدد معاش مقرّر داشته اند ، وو هر وقت كه ممتحن شده اند بر انعامات ايشان افزون مى نمايند . و اين وظايفى هم كه به طلاب و خدّام داده مى شود اگر چه از موقوفات املاك اين آستان است وليكن به توسط دولت جاويد مدت داده مى شود و هر آنچه مى گذرد از شهور و اعوام بر منافع آن افزوده مى گردد تماماً صرف اين آستان و طالبان خير و اهل خدمت و علم خواهد شد . و سابقاً اشاره شد كه در شهر رى قديم مدارس كثير بوده است كه در هر مدرسه اى علماء و حكماء بوده اند ، و در يكى از مدارس چهار صد نفر ساكن بودند ، و آن وقت آثار مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام به اين قسم نبود و اين گونه روضات و موقوفات و خدام و زوار و مجاورين مخصوصاً نداشته است ، و عقايد اهل آن زمان مثل اهل اين زمان متقن و مشيَّد نيز نبوده ، پس هر آنكه بر اين زمره و سلسله اهل علم كه مجاورين وارسته و دل بسته به حضرت عبدالعظيم اند رعايت كرد و اعانت نمود دو ثواب براى او است . و اگر طلاب هم اوقات خودشان را تضييع ننمايند و غرضى در توقف مدرسه جز اخذ مؤونه مقرره نداشته باشند و مانند بعضى از مجاورين به زيارت مشرف نشوند . بهتر آن

.

ص: 57

در مدرسه ساختن نظام الملك و حكايت مليحه اى است

است حجرات را مانند صحن بالاى سر تفويض به اموات كنند كه بودن مردگان و دفن موتى در امكنه ايشان انفع است ، و خداوند سبحان علماء را احياء و جهّال را موتى خوانده است . پس بناء اين حجرات براى زندگان است نه مردگان ، و معنى مدرسه براى تحصيل علم است نه تكميل جهل .

در مدرسه ساختن نظام الملك و حكايت مليحه اى استو در تواريخ ديده ام : وزير عادل نظام الملك در هرات و اصفهان و بصره و بغداد بقاع و قباب كثيره بنا كرد از آن جمله مدرسه نظاميه از بناهاى متين وى در دار السلام بغداد معروف است ، و هر ذى فنى از فنون و علوم معروفه مشهوره در آن مدرسه حاضر شدند ، و به تلمّذ و تعليم اشتغال بهم رسانيدند ، و كتابخانه اى محتوى بر كتابهاى زياد در آن قرار داد ، و خازن آن را شيخ زكريا خطيب تبريزى مقرر فرمود ، لكن شيخ مذكور در مدرسه نظاميه هر شب به شرب خمر مشغول بود ، هر قدر از حالت شيخ براى نظام الملك نقل نمودند به واسطه وثوقى كه داشت اعتنائى ننمود تا آنكه شبى از دريچه حجره به طريق پنهان از حالت شرب وى مطّلع شد ، پس علاوه بر مستمرى وى وجهى گزاف براى شيخ فرستاد كه : من نمى دانستم مخارج شما زياد است ، و الاّ زمانى كه وقف املاك و تعيين مؤونه طلاب را مى نمودم حقّ شما را علاوه مى كردم ! شيخ ملتفت شد كه خواجه نظام الملك از عمل قبيح وى مطلع شده ، پس توبه كرد و اظهار ندامت نمود . و داعى را در ذكر اين حكايت استدعاء از حضرت توليت است كه براى طلاب و سكنه مدرسه از كتب نحو و صرف و لغت و رجال و اصول و فقه كتابخانه اى قرار دهند كه طلاب فقراء ديگر محتاج به طهران و كتب عاريه نباشند چنانكه طلبه محتاج به مكان هستند . البته بعد از وضع مؤونه كه از ضروريات سته است احتياج به كتب بسيار دارند ، و آن مزيد تشويق و استغناء ايشان است .

.

ص: 58

در خواب ديدن مرحوم مبرور ميرزا محمد تقى نورى

در خواب ديدن مرحوم مبرور ميرزا محمد تقى نورىو در حين تحرير اين استدعاء ، به نظر آوردم آنچه جناب متكلم المحدثين آقا حاجى ميرزا محمد حسين سلمه اللّه تعالى از مرحوم مبرور والد ماجدشان ميرزا محمد تقى مشهور به نورى طاب ثراه در كتاب « دار السلام فى الرؤيا والمنام » ذكر فرموده كه : مرحوم پدرم در خواب حضرت شاه ولايت مآب عليه السلام را زيارت كرد ، فرمودند : چرا در ارث چيزى نمى نويسى ؟ و آن مرحوم شرح مى كرد در آن اوقات « ارشاد » علامه اعلى اللّه مقامه را و به اواسط آن كتاب رسيده بود . عرض كرد : در اين باب كتابى ندارم . فرمود : كتابهاى خزانه ام [را] مى فرستم از براى تو . گفت : از خواب بيدار شدم و متحير بودم تا آنكه طاعون شديدى شد ، از وطن مألوف التجاء به سيد معظم جليل حضرت عبدالعظيم آوردم . چون اين بقعه مباركه مجمع عبّاد و منهل روّاد بود مسائل كثيره از ارث به واسطه فوت مردم از من جويا شدند و چندان كتاب نداشتم . متولى مزار شريف از خزانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام هر آنچه محتاج بودم بيرون آورده به من تسليم كرد و جواب مسائل سائلين و محتاجين را گفتم . از اين رؤيا معلوم است در زمان سابق در كتابخانه مباركه كتابهاى بسيار داشته است 1 .

.

ص: 59

جهت دفع فقر و رفع مرض جهل است

جهت دفع فقر و رفع مرض جهل استو خوب است در اواخر اين روح و ريحان براى رفع جسارتها و فضوليهائى كه كرده ام در خدمت اهل علم و غيرهم به حديث نافع و ختم مجرّبى ختم كنم تا از آن رفع فقر و كشف حجاب نموده باشم ، التماس دعا كرده معذرت مى خواهم .

.

ص: 60

صورت وقفنامه مدرسه امينيّه است

در كتاب « اصول كافى » (1) است كه : شخصى غالباً خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله شرفياب مى شد ، زمانى گذشت شرفياب نگرديد . آن بزرگوار روزى از روزها وى را ملاقات كرده سؤال كردند ، فرمودند : « چرا ترك مراوده كردى ؟ » . عرض كرد : به واسطه ناخوشى و فقر و پريشانى بود شرفياب نشدم . فرمودند : « نمى خواهى به تو تعليم نمايم دعائى كه فقر و ناخوشى را از تو دفع كند ؟ » . عرض كرد : بسيار خرسند مى شوم . فرمودند : « بخوان : لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ، وَكَبِّ_رْهُ تَكْبِيراً » . زمانى نگذشت آن شخص خدمت آن بزرگوار مشرف شد و عرض كرد : قد أذهب اللّه عنى السقم و الفقر ، يعنى خداوند ناخوشى و فقر را برداشت از من . و كفعمى در « مصباح » فرموده است : براى كشف حجاب از قلب بعد از نماز صبح دست به سينه بگذارد هفتاد مرتبه « يا فتاح » بخواند . و مراد از كشف حجاب همانا رفع نقاب جهل است از دل . اگر طالب و محصل علم در اين دو فقره مجرّبه مواظبت نمايد نه ناخوش مى شود و نه فقير مى گردد ، و نه در تيه جهل مى ماند يعنى مطالب علميه بر وى كشف خواهد شد . پس داعى هر قسم بيان داشت موجزاً در اين عنوان اظهار داشت ، و توفيق كه خير رفيق است از دعوات مستجابه اهل علم طلب مى نمايد .

صورت وقفنامه مدرسه امينيّه استو خوب است در خاتمه مطلب سوم و بناء حسن مدرسه ، وقفنامه اى كه براى مدرسه امينيه متولى اين آستان نوشته اند براى ابقاء موقوفات آن بعينها در اين كتاب بنويسم ، و از

.


1- .اصول كافى 8/93 ح 65 .

ص: 61

حضرت عبدالعظيم _ عليه السلام و التكريم _ عوض و اجر بخواهم ، ان شاء اللّه تعالى . صورت وقفنامه اين است : بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه الواقف على خواطر الظنون ، العالم بما كان قبل أن يكون ، الذى احدث قنوات العلوم فى اراضى صدور الانبياء والمرسلين ، واجرى مياه المعارف والايقان فى جداول قلوب الاولياء والوصيين ، والصلاة والسلام على اشرف مجرى الصدقات ، وعلى آله المعصومين خير فاعل الباقيات الصالحات ، اللهم آمين . و بعد ، چون حفظ شريعت خاتم انبياء وسيد رسل و طريقت شاه اولياء و هادى سبل از اهمّ فرائض نقليه و احسن واجبات عقليه است ، و اين مطلب و مقصد جسيم موقوف و به تعليم (1) و تعلّم مسائل دين و مبانى و مقدمات آن از علوم عقليه و نقليه بود ، و صرف مال و بذل جاه در تحصيل و حصول اين مطلب از اعظم قربات و اجزل مثوبات ، و اجراى صدقات در اين باب خير باقيات صالحات است ؛ لهذا توفيق ربانى و سعادت جاودانى شامل حال و كافل بال خيرات و سعادتِ مآلِ بندگانِ ذى شوكت و شاْن جلالت و شهامتْ اركانِ جناب مستطاب عظمت و شوكت و فخامت نصاب مجدت و نجدت و نبالت انتساب اجلّ اكرم افخم اعظم آقا محمد ابراهيم الملقّب به امين السلطان _ ادام اللّه اقباله العالى ، مدظله المتعالى _ گرديد كه در سرزمين زندگانى فانى نهال باقيه صالحه جاودانى نشاند و در اراضى اين عاريت سراى تخم صدقه جاريه فشاند كه در « يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ » (2) ثمر آن را خورد و حاصل اين را برد ؛ پس وقف مؤبّد دائمى و حبس مخلّد شرعى بر كافه طلاب علوم دينيه و مؤمنين اثنا عشريه اعيان يك محوطه مدرسه معيّنه جديد الاحداثى خود را كه واقعه است در جوار حضرت سراسر سعادت امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم _ على آبائه واعمامه

.


1- .در چاپ سنگى : و بتعليم .
2- .شعراء : 88 .

ص: 62

وعليه التصلية والتسليم _ موسوم به مدرسه دار الشفاء امينيه مشتمله بر سى و شش باب حجره در جوانب اربع ، دو (1) حدى به صحن قديم حضرت عبدالعظيم ، و حدى به صحن جديد شهير به وليعهدى ، و حدى به بازارچه موقوفه بر مدرسه امينيه و عتيق ، و حدى به شارع ؛ كه علماء و طلاب و محصّلين علوم دينيه به حسب صيغه وقف در صورت كثرت هر دو نفر در يك حجره ساكن شوند و لا اقل يكى از اين دو بيتوته به عمل آورند ، و اگر در حجره اى يكى باشد لا اقل هفته اى سه شب بيتوته نمايد و هر يك از ايشان بدون التزام شرعى روزى يك حزب كلام اللّه تلاوت نمايند ، و ثواب آن را قربةً و هديه كنند به اروح والدين مغفورين جناب واقف . و بعد از آنكه واقف لبيك حق را اجابت گويد در ثواب هديه قرائت ، واقف را شريك گردانند ، و هكذا كل من يأتى سلسلةً أرباب التوليه من اولاد الواقف . و أيضاً حسب الشرط زياده از دو نفر در يك حجره ساكن نشوند ، و شاگرد زياده از دو نفر نگاه ندارند آن هم به شرط رضاى شريك . و مهمان و خويش را كه مزاحم تحصيل طلاب باشند اگر طى مسافت كرده است بيش از يك هفته نگاه ندارند ، والاّ سه شب ، و بيگانه الاّ دو شب . وايضاً طلاب متجاهر به فسق و اعمال قبيحه و كسى كه عنوان طلبه بر او صادق نباشد راه ندهند و اشخاصى كه قابل ترقى و تحصيل نباشند در مدرسه نمانند بعد از امتحان ، و هر يك از طلاب سكنه كه از مدرسه بيرون بروند الى چهل روز اگر معاودت كرد حق السكناى او باقى است والاّ فلا مگر در صورتى كه عذر شرعى مانند مريض بودن و مثل آن داشته باشد . ثم بعد جريان صيغة الوقف على النهج المسطور واقباضه وشرائطه (2) صحته ولزومه وقف شرعى جناب واقف سابق الالقاب مدرسه مزبوره امينيه و مدرسه عتيقه معيّنه درب

.


1- .كذا ، شايد « و » باشد .
2- .كذا .

ص: 63

صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام مجموع اعيان دكاكين بازارچه واقعه در جنب مدرسه امينيه معروف به بازارچه امينيه كه مشتمل است بر سه باب دكان بقالى و خبازى و شماعى و علافى و غيره ، و كاروانسراى متصل به علافى كه ناظر و نايب التوليه به اجازه متولى دكاكين موقوفه را به معتبرين تجار و كسبه اجاره دهند و هر يك از مستأجرين مال الاجاره را معوق نموده و معاطله در اداى آن كنند وتا ده روز اجاره را نرسانند مستأجر ديگر را تعيين كرده و از آنكه مماطله كرده است انتزاع كنند ، و مدت مديد اجاره ندهند كه مشتبه شود تصرف مستأجر بتصرفات مالكانه ، و از مستأجر در املاك موقوفه مداخلات شبيه به مداخله مالك صادر نشود ، به اين معنى كه هيچ دكان را زياده از مدت يك سال اجاره نامه به مستأجر ندهند ، و وجه مال الاجاره موقوفه را بعد از وضع تعميرات لازمه مدرسه و بازار مُبَسْهَم به ده سهم نموده ، دو سهم از ده سهم حقّ متولى و ناظر باشد كه دو ثلث از دو سهم مال متولى ، و يك ثلث از دو سهم مال ناظر باشد ، و هشت سهم ديگر را در هر ماهى سه تومان به مدرّس مدرسه امينيه و پانزده هزار به مدرّس مدرسه عتيق ، و هر ماهى به هر حجره اى نه هزار نقد بدهند كه پول سوخت هم با خود طلبه باشد ، و در هر ماهى دو تومان به دو نفر خادم مدرسه امينيه ، و يك تومان به يك نفر خادم مدرسه عتيق . و هرگاه دكاكين موقوفه ترقّى نمودند و اجاره آنها زياد شود ماهى يك تومان بر شهريه مدرسه بيفزايد و باقى را تثليث نموده دو ثلث را به فضلاى طلاب تقسيم نموده و يك ثلث را على السويه به ساير طلاب تقسيم نمايند . و همچنين اگر حجرات خالى بماند اوّلاً حتى المقدور نگذارند كه حجره خالى بماند ، اگر مانده از يك حجره الى ده حجره كه خالى بماند وجه مقرّرى از حجره را از يك روز الى ده روز كه خالى باشد ميان فضلاى از طلاب على حسب شأنهم و مرتبت فضلهم تقسيم نمايند . و همچنان كه مقرر شده اگر طلبه برود و تا چهل روز معاودت نكند در صورتى كه عذر شرعى داشته باشد اگر تا چهل روز معاودت كرد مقررى را به خود او بدهند و الاّ اگر بدون

.

ص: 64

عذر شرعى معاودت نكرد وجه مقررى او را به فضلاى از طلاب تقسيم نمايند . بعد ذلك واقف موفق _ دام اقباله العالى _ مفوّض و واگذار نمود توليت مدرستين مرقومتين و موقوفات مرقومه را با كافّه ملحقات شرعيه و عرفيه آنها به اصلح وأَلَيقَ اولاد يعنى به ولد ارجمند و نخل برومند و خلف سعادتمند خود سركار جلالت مدار شوكت و عظمت اقتدار ، عمدة الامراء العظام ، مقرب الخاقان ، معتمد السلطان ، آقا على اصغر صاحبجمع ، دام اقباله و اجلاله العالى . و بعد از آنكه متولى مرقوم معزى اليه داعى حق را لبيك اجابت گويد توليت راجع است به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل . و اگر خدا نخواسته اولاد ذكور منقرض شود به اولاد ذكور از اناث متولى مرقوم . و اگر خدا نخواسته منقرض شود اولاد ذكور از ذكور و ذكور از اناث متولى مزبور به اولاد ذكور از ذكور واقف معظم اليه . و اگر نباشد يا منقرض شود به اولاد ذكور از اناث واقف . و اگر خدا نخواسته منقرض شود كليّةً به مجتهد اعلم جامع الشرايط مبسوط اليدِ زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و الاّ به مجتهد موصوف دار الخلافه طهران . و پس از آن جناب واقف _ دام اقباله _ تفويض فرموده نظارت موقوفه مرقومه را به هر كس كه متولى آستانه متبركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام باشد الى يوم نفخ فى الصور كه در امورات موقوفه به اذن و اجازه متولى در هر كار نظر داشته باشد . و بعد چون در ايصال و وصول حقوق طلاب و نظم و نسق مدرسه شخص امين بصيرى لازم بود جناب واقف _ دام اقباله _ و سركار متولى _ زيدَ اجلاله _ نظر به امانت و بصيرت جناب فضايل مآب علاّم فهّام شيخ المشايخ العظام آقا شيخ احمد سلمه اللّه ، مشار اليه را مصداق اين عمل دانسته نايب التوليه و النظّار قرار دادند ، و مقرر شد كه در هر ماهى مبلغ پنج تومان از بابت حقّ التوليه و حق النظاره به نائب التوليه و النظاره داده شود . و صيغه شرعيه على الايجاب والقبول مشتمله بر جميع شرايط و اركان و خالى از

.

ص: 65

نواقص و نقصان با قبض و اقباض و ساير شروط صحت و لزوم وقوع پذيرفت ، « فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » (1) . وكان وقوع ذلك تحريراً فى يوم دوشنبه بيست [و] سيّم شهر ربيع المولود سنه ميمونه يك هزار و دويست و نود و شش من الهجرة المقدسة النبوية المصطفويّه على هاجرها آلاف الصلاة والسلام والتكريم ، والحمد للّه رب العالمين . وجرت الصيغة فى بيست و پنجم ربيع المولود سنة 1290 .

.


1- .بقره : 181 .

ص: 66

. .

ص: 67

روح و ريحان شانزدهم

اشاره

السادس عشر

.

ص: 68

. .

ص: 69

در حسن عمارت و آبادى مساجد است

در حسن عمارت و آبادى مساجد استبدان كه : چنانكه تعمير مساجد مستحب است و بر آن اجر وافر و ثواب متكاثر مقرر است ، عمارت و بناء قباب عاليه بر ضرايح منوّره ائمه طاهرين و اولاد ايشان نيز مثوبات كليه و ثمرات اخرويه دارد ، و در اوراق سابقه معلوم شد : هر آنچه مشعر بر تعظيم قبور ائمه هدى واولاد و احفاد ايشان است بايد اقدام كرد كه تعظيم و اجلال هر يك از ايشان تعظيم حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و جناب ولايت مآب عليه السلام است ، و تعظيم و تجليل اين دو بزرگوار تعظيم شأن پروردگار است ، و خداوند كريم در سوره بقره فرموده است : « وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِى خَرَابِهَا أُولئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَائِفِينَ » (1) . در « تفسير امام حسن عسكرى » عليه السلام (2) است كه : اين آيه در حق كسانى از اهل مكه كه متعبّد در مساجد بودند نازل شد . و در سوره اعراف فرموده است : « إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ » (3) . و در سوره حج فرموده است : « وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهَ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهَ كَثِيراً » (4) . پس بنابراين آيات باهره هر كس عمارت ظاهرى مساجد كرد از جاروب كردن

.


1- .بقره : 114 .
2- .تفسير الامام العسكرى عليه السلام : 554 .
3- .توبه : 18 .
4- .حج : 40 .

ص: 70

و چراغ روشن كردن و فرش كردن و مانع از خرابى شدن و آب دهان نينداختن و آواز بلند نكردن و اطفال و مجانين را راه ندادن و بيع و شرى را موقوف داشتن و شمشير و اسلحه نكشيدن و اقامه حدود ننمودن و معبر قرار ندادن و طلب از گم شده در آن نكردن و انشاد اشعار هجا و لغو وغزليات نُنُر نكردن از ترك مكروه و اتيان مستحب بالتمام تعمير مساجد است . و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « من بنى مسجداً للّه ولو كمفحص (1) قطاة بنى اللّه له بيتاً فى الجنة » (2) ، يعنى : كسى كه مسجدى به مقدار افحوصه قطاة _ كه مرغى است و در شب سير مى كند _ بسازد خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى فرمايد . و « مفحص » بر وزن مفعل از « فحص » است ، و آن به معنى كشف و بحث است ، و « افحوص » آن موضعى است كه قطاة مى خوابد در خاك و تخم مى گذارد . شايد در اين مورد اشاره به محلّ سجده باشد يا موضع قدم . و بعضى گفته اند : چون فحص از خاك مى كند و به وضع محراب جاى خواب خود را مى شكافد از اين جهت تمثيل و تعبير به آن شد . و تعمير باطنى همانا ذكر و عبادت است واداء فرايض و نشر علوم و مسائل و تسبيحات مرويه كثيره . پس عجب است از كسانى كه در جوار مسجدند و به زيارت حضرت احديت نمى روند ! و مرحوم مجلسى طاب ثراه در كتاب صلاة « بحار الانوار » (3) روايت كرده است كه : « مساجد شكايت كردند از همسايگانى كه در آنها نماز نمى گذارند . ندا رسيد : يك نماز ايشان را قبول نمى كنم ، و عدالتشان را بين مردمان ظاهر نمى كنم ، و رحمت خود را بر

.


1- .در چاپ سنگى : بمفحص .
2- .تذكرة الفقهاء 90 ، كشف اللثام 3/316 ، المبسوط 6/295 ، الامالى ، شيخ طوسى : 183 ، بحار الانوار 62/46 و66/382 ح 44 .
3- .بحار الانوار 80/348 ح 1 ، وسائل الشيعة 5/196 ح 6317 به نقل از امالى شيخ طوسى 2/307 .

ص: 71

ايشان نازل نمى نمايم ، و ايشان را در بهشت و جوار خودم ساكن نمى نمايم » . خلاصه در تعمير قباب ائمه وابناء ايشان جهاتى منظور است كه يك جهت كليه آن استمالت از قلب عالم امكان محمد صلى الله عليه و آله است ، و هر مسجدى در بناء آن رضايت محمد و آل طاهرينش نباشد داخل در عنوان اين آيه مباركه است : « وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ » (1) . و معنى « من قصده توجه بكم » (2) در فقره زيارت همين است . پس در مساجد بايد روى دلها به سوى خدا از طريق محبت اين خانواده باشد ، و در اين بقاع و قباب عاليه هم اداء فريضه و هم تسبيح و ذكر و هم زيارت كردن و ديدن نمودن اولياء خداست كه از ايشان صلوات و عبادات و تسبيحات قبول و مقبول مى شود . و بالجمله : در اعلاء اين قباب عاليه همت گماشتن و مساكن طاعات مطيعين و زائرين را عمارت كردن موجب مسرت حق است كه مزور هر زائر و منظور هر ذاكر است ، چنانكه مساجد بيوت اللّه است روضات ائمه طاهرين به طريق اولى بيوت اللّه است ، يعنى زائرين ائمه دين زائرين خداوندند ، و سابقاً اشعارى در آيه « فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ » (3) شد . پس بايد در وجه ارض مساجد بنا شود و بماند براى اينكه خدا را بندگان خدا ياد نمايند ، و بناء اين آثار و امكنه رفيعه هم براى آن است كه دوستان و مواليان در آنجا حاضر شوند و حقوق آل محمد را اداء كنند تا از بركات طاعات ايشان مستوجب رحمات الهيه گردند .

.


1- .توبه : 107 .
2- .قسمتى از زيارت اهل بيت عليهم السلام مى باشد كه در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/305 به امام رضا عليه السلام منسوب مى باشد . نيز بنگريد به : تهذيب الاحكام 6/99 ، مستدرك الوسائل 10/423 ، المزار ، مشهدى : 532 .
3- .نور : 36 .

ص: 72

شرح مسجد و مدرسه جديد البناى سپهسالار اعظم

و عجب است تظليل بر قبور موتى و تطيين كه گل ماليدن بر قبرهاى مردگان است از شرع شريف نهى شديد رسيده است عموماً ، اما براى بزرگان دين و پيشوايان فرقه مرحومين آنقدر اخبار در وصف تعمير مقابرشان رسيده است كه نتوان احصاء كرد ، و هر قدر آثار و مزار ممالك محروصه عليّه ايران بيشتر باشد حكايت از عزّت و مكانت دولت مى كند ، و دلالت بر قوّت و شوكت ملت مى نمايد ، و ايران بقعه هاى كثيره دارد كه حصر آنها غير مقدور ، از آنجمله : آثارى كه از سلاطين صفويه در بلده قم است ، هر كس بخواهد بخواند و بداند به كتاب « تاريخ قم » كه مؤلف [آن] مرحوم شيخ حسن است رجوع نمايد . و هر آن كس كه ديده است مى داند كه سلاطين ماضين سيما صفويه _ انار اللّه براهينهم _ همّتى جز بناء بقاع فرزندان ائمه طاهرين نداشته اند ، بلكه هر چه داشته اند صرف در اين راهها نموده اند و از اين جهت نامهاى ايشان الى يوم الحشر در همان بقاع و مجامع ناس برده مى شود . انّ آثارَنا تدلّ علينافانظروا بعدنا الى الآثار

شرح مسجد و مدرسه جديد البناى سپهسالار اعظمو در اين زمان خجسته اوان كسى كه بر اسلاميان ذى حق است و وجودش باعث عزّ اين دولتِ جاويدْ آيت ، جناب جلالت مآب اجل اشرف حاجى ميرزا محمد حسين خان ، سپهسالار اعظم كل ممالك عليّه ايران است كه جامع اين اوراق دعاء اين شخص معظم را بر كشوريان و لشكريان اين مملكت واجب و لازم مى داند ؛ از آنكه عزيزترين چيزها در نزد انسان (1) دينار و درهم است و اعزّ آن جان است ، و اعزّ از جان و مال شريعت محمديه و طريقه احمديه است . و خود مى دانى هر آن كس در راه شريف و دين اين دو شى ء نفيس را تفويض نمايد

.


1- .در چاپ سنگى : ايشان .

ص: 73

همانا صاحب شريعت جزاء و سزاء وى را در جنّت باقيه وعده فرموده است و مى دهد . و جناب افخم اعظم _ ادام اللّه تأييده فى مرضاته _ هر آنچه مالك و متمكّن بود از اعيان و نقود در اين راه با كمال وسع وجدّ و جهد بذل و واگذار نمود و جان عزيزش را در اين امر صرف كرد و مدرسه عاليه عظيمه متين الاركان ومسجدى رفيع البنيان بناء فرمود كه تا حال در حدود ايران اين گونه بناء رفيع و اساس منيع كسى نديده و ياد ندارد ، و به قدر امكان آنچه لازمه اين مدرسه و مسجد بود فراهم آورد كه يكى از آنها اجراء قنات مخصوص است ، و يكى آنها وقف كليه املاك مبتاعه و تعيين مؤونه كليه است از براى ساكنين آن . همانا ديگران بنگرند و عبرت گيرند و اين كردار خير را براى خودشان ناصح مشفقى دانند . و آنچه دعاگوى دانسته است بعد از خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام كسى مانند پادشاه خيرخواه دين پناه _ روحى فداه _ در بنيان اين مدرسه خورسند و خوشوقت نيست ، و اين بناء نيك رشحه اى از رشحات و قطره اى از قطرات درياى بى پايان نوال و افضال اوست . پس آنچه بعضى از سلاطين ماضين در سالها از اعمال خير كردند بحمد اللّه يك تن از خاصّان و نيكان و فدويان اين ملت و دولت از دل و جان نمود . پس بر حسب ثمرات و فوائد كليه كه سابقاً عرض نمودم خوب است ساكنين آن و محصلين علوم در خدمت مدرس و معلم كامل آن مدرسه جديده آنچه رضا و ميل خاطر شرع شريف است بخواهند ، و در مقام تضييع حقوق مسلمانان و بانيان خير برنيايند و حقّ منفقين و باذلين را اداء كنند .

.

ص: 74

تمجيدٌ فيهِ تأييد

در احوال مجد الملك رادستانى و بناهاى نيك اوست

تمجيدٌ فيهِ تأييددر احوال مجد الملك رادستانى 1 و بناهاى نيك اوستديگر كسى كه بر كافه اسلاميان ذى حق است و بر هر فردى از افراد مسلمين لازم است و بايد وى را ياد به خير كنند مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى رادستانى 2 قمى است . و در كتاب « معجم البلدان » (1) رادستان را از دهات مدينه قم دانسته است . و وى در ابتداء حال مستوفى مملكت سلطان بركيارق بن ملكشاه بن الب ارسلان بن چقر بيك بن ميكائيل سلجوقى بود .

.


1- .معجم البلدان 1/368 : براوستان من قرى قم .

ص: 75

در « تاريخ گزيده » است : سلجوقى از تركمان و از تخم افراسياب است و اولادش سنّى پاك دين بودند و در ايران و كرمان و رى سلطنت كردند . اوائل دولتشان در سال چهار صد و بيست و نه از هجرت بود ، و اواخر دولتشان پانصد و هشتاد و سه است و بعد از آل بويه سلطنت كردند . و مجد الملك در چهار صد و نود و دو مقتول شد بدين گونه : در شوال سنه اثنى و تسعين و اربعمائه لشكر بركيارق خروج كردند بر مجد الملك ابو الفضل قمى كه مستوفى ممالك بود و بنياد كار ملك بر او بود ، و او كار [را] بر امراء به تنگ آورد ، و امراى نيانج بيغو وابناى برسق (1) با لشكر متفق شدند و قصد مجد الملك كردند . مجد الملك گريخت و در حرم سلطان رفت . امراء غلو كردند . مجد الملك چون ديد كار از حد رفت سلطان را مى گفت مرا بديشان ده تا فتنه زيادت نشود . بركيارق نمى داد ، هم [. . ] (2) حرمت سلطان نداشتند و مجد الملك را از پيش سلطان كشيدند و پاره پاره كردند ، و فتنه بالا گرفت . بركيارق از آن فتنه كنارى گرفت و بگريخت ، و از راه رى به اصفهان رفت و از آنجا به خوزستان شد . و مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در « مجالس المؤمنين » (3) نيز قريب به اين مضامين شهادت مجد الملك را نقل كرده است . و شيخ جليل رازى احوال مجد الملك را خوش نوشته است ، و گفته است : شيعى صحيح الاعتقاد با عدل و داد بود ، و غالب توقف و حُمْكران وى در شهر رى بوده است چنانكه صاحب « فضايح » كه يكى از عامه عامى است نقل كرده : شخصى را در رى به جرمى گرفتند به نزد مجد الملك آوردند ، از وى پرسيد : چه نام دارى ؟ گفت : ابوبكر . گفت : ببريد او را بياويزيد . گفتند حاضرين : مؤمن شيعى است . گفت : كسى كه به اين اسم

.


1- .كلمه ناخواناست . « بريتو » و امثال آن نيز خوانده مى شود .
2- .كلمه اى در چاپ سنگى پاك شده ، انتهاى آن « را » مى باشد .
3- .مجالس المؤمنين : 445 ( چاپ سنگى ) .

ص: 76

اول بناى مجد الملك بقعه رفيعه ايست كه ائمه اربعه شيعه اثنا عشر در آن مدفونند

موسوم باشد البته كشتنى است .

اول بناى مجد الملك بقعه رفيعه ايست كه ائمه اربعه شيعه اثنا عشر در آن مدفونندخلاصه مجد الملك آثار خيرات در حرمين شريفين مكه و مدينه و مشاهد ائمه و سادات فاطمى بسيار دارد ، از آن جمله در بقيع بقعه مباركه حضرت امام حسن و حضرت امام زين العابدين و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق و عباس بن عبدالمطلب عليهم السلام است كه همگى در يك روضه اند ، و در جوار يكديگر آن اجساد شريفه آسوده اند ، و عباس هم ملازم حضور ايشان است . و مسعودى در « مروج الذهب » آورده است كه : در موضع قبور ايشان سنگى يافتند بر وى نوشته بود در سال سيصد و سى و دو : بسم اللّه الرحمن الرحيم مبيدِ الاُمَمِ ومُحيِى الرمَمِ . هذا قبر فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و قبر حسن بن على و قبر على بن الحسين بن على و قبر محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم السلام (1) . و ديگر ذكرى از عباس نشده است ، وليكن قريب به آن بقعه قبه اى است كه بعضى از خلفاء بنى عباس در سال پانصد و نوزده بنا كرده اند ، و پادشاهانى كه در ازمان سابقه و اعصار ماضيه بوده اند آن قبه را تجليل مى نمودند به گمان اينكه قبر عباس است و على حده قبرى دارد و آن قبه اعلى و اعظم قباب مدينه طيبه است . خلاصه مجد الملك الحق فطرت حسنه خود را در خدمت كردن به حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله اظهار كرد و به قدر مقدور ، و بر روضه مطهره چهار نفر از ائمه ميامين قبه و بقعه اى افراشت و اين نام نيك براى خويش گذاشت .

.


1- .الانوار البهية : 174 .

ص: 77

بناء دوم مجد الملك چهار طاق عثمان بن مظعون است در بقيع

در قبوريكه به بقيع غرقد طاهرات و قبات رفيعه دارند و مردم تا كنون زيارت مى نمايند

بناء دوم مجد الملك چهار طاق عثمان بن مظعون است در بقيعو بناى ديگر وى چهار طاق عثمان بن مظعون است كه اهل سنت و جماعت گمان كنند كه مقام عثمان بن عفان است ، و عجب است از سخافت اين عقيده ! اما عثمان بن مظعون از زهّاد اصحاب و اعيان و مهاجرين است ، و وى اول كسى است كه از مهاجرين مدفون در بقيع شد ، و اول كسى است كه در بقيع مدفون گرديد (1) ، و اول كسى است كه بعد از وى از اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله ابراهيم فرزند آن بزرگوار در آن مزار مدفون گرديد . و وقتى كه عثمان بن مظعون وفات كرد ، حضرت ختمى مآب فرمودند جنازه اش را اهل تشييع بر زمين گذاردند ، و آن بزرگوار او را كراراً بوسيد و او را ميان قبر برد و خاك قبرش را به دست شريف تسطيح كرد . و حديث مبسوطى در كتب رجال از حسن حال وى با حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست ، و در جلالت قدرش كفايت است كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد : « من پسرم را به نام عثمان بن مظعون موسوم كردم .

در قبوريكه به بقيع غرقد طاهرات و قبات رفيعه دارند و مردم تا كنون زيارت مى نمايندو مخفى نماناد : در قبرستان بقيع اخيار بسيار مدفون شده اند كسانى كه از ايشان صاحب قبه و بقعه اند ائمه اربعه شيعيان صلوات اللّه عليهم مى باشند (2) . و ديگرى عثمان بن مظعون است .

.


1- .كذا .
2- .زمان تأليف ، هنوز بقاع ائمه بقيع عليهم السلام بدست وهابيان _ أسقطهم اللّه ! _ خراب نشده بود .

ص: 78

و ديگرى ابراهيم فرزند حضرت ختمى مآب است . و ديگرى قبه قبور ازواج حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است . و ديگرى قبه بنات نبى است . و ديگرى قبه عقيل است اگر چه مشهور آن است : عقيل در راه شام شهيد شد . و ديگرى قبه فاطمه بنت اسد مادر حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است . و ديگر قبه صفيه عمه حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و نزديك آن قبه كوچكى است كه گويند : قبه حليمه سعديه ، مرضعه حضرت خاتم است . و ديگرى قبه اسماعيل فرزند حضرت صادق عليه السلام است . و قبه عثمان و قبه مالك بن انس كه صاحب يكى از مذاهب اربعه است با نافع غلام عمر يا نافع قارى نيز ديده مى شود كه شمالى قبه فاطمه بنت اسد است . و قبه سيد شريف ملقب به مهدى كه محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على عليهماالسلاماست نيز نزديك حصار مدينه است ، و اوست صاحب نفس زكيه برادر ابراهيم قتيل باخمرا كه عيسى بن موسى به امر منصور دوانيقى نزديك مدينه وى را شهيد كرد ، و خواهرش او را آورد در مدينه دفن نمود . و عامه نوشته اند : زمانى كه رقيه دختر رسول خدا را دفن مى كردند آن بزرگوار فرمودند : « الحقى بسلفنا عثمان بن مظعون » (1) معلوم مى شود كه قبر رقيه نيز نزديك عثمان بن مظعون است . خلاصه قبر عثمان بن مظعون در وسط بقيع است ، و آن جناب فرمود بعد از دفن عثمان : « فنعم السلف سلفنا عثمان بن مظعون » (2) .

.


1- .مجمع الزوائد 9/302 ، المعجم الكبير ، الطبرانى 9/37 ، الطبقات الكبرى 8/37 ، سير اعلام النبلاء 2/251 ، اين روايت از طريق خاصه نيز نقل شده است . بنگريد به : كافى 3/241 ح 4730 ، وسائل الشيعة 3/279 ح 3649 .
2- .تاريخ المدينة ، نميرى 1/100 .

ص: 79

و اين فقره اشاره به آن است كه مردگان بايد تأسّى به وى كنند ، و بقيع كه اول مغرس نخلات بود حضرت ختمى مرتبت مقرر فرمود آن نخلات را قطع كردند ، و عثمان را در محل معروف به روحا دفن كردند و روحا همان قبر عثمان بن مظعون است . و بعضى از اهل سنت نوشته اند : چون رسول خدا فارغ شد از دفن عثمان سنگى زياد آمد ، فرمودند در بالاى سر يا نزديك پاى نصب كردند . چون مروان بن حكم والى مدينه منوره شد روزى عبور او به موضع قبر عثمان افتاد ، حكم كرد آن سنگ را برداشتند و بدور انداختند و گفت : نمى خواهم بر قبر عثمان بن مظعون علامتى باشد كه از سايرين ممتاز گردد . بنو اميه او را ملامت كردند و گفتند : بد كردى سنگى كه پيغمبر خدا به دست خود گرفت در آنجا نهاد برداشتى . گفت : اكنون اين حكم كردم تغيير نتوان داد (1) . و روايتى آن است : حكم كرد آن سنگ را بر قبر عثمان بن عفان نصب كردند . و بعضى گفته اند : براى امتياز حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله آن سنگ را نصب كرد ، و آن سنگى بود كه هيچ كس نتوانست بردارد . خود حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله آستين بالا زده آن را برداشت و نصب نمود و فرمود : « هر يك از اهل بيت مرا در جوار عثمان بن مظعون دفن نمائيد » (2) چنانكه ابراهيم را دفن نمودند . و بعضى نقل كرده اند : قبر عثمان بن مظعون مقابل خانه آن بزرگوار بود و هر كه بر آن مى ايستاد نظرش به خانه آن بزرگوار مى افتاد . بعد از دفن ابراهيم هر قبيله در ناحيه اى مقبره اى براى خودشان قرار دادند .

.


1- .اين جريان را نميرى در تاريخ المدينة 1/102 نقل كرده و در حاشيه آن به نقل از وفاء الوفا 2/85 چاپ مطبعة الآداب و خلاصه اى از آن در عمدة الاخبار : 127 منقول است ، نيز بنگريد به : موسوعة التاريخ الاسلامى ، يوسفى 2/221 _ 222 .
2- .بنگريد به : الذكرى : 65 ، جامع المقاصد 1/451 ، غنائم الايام 3/549 ، دعائم الاسلام 1/238 ، بحار الانوار 79/69 .

ص: 80

بناء سوم مجد الملك بقعه و رواق شريف امامين معظّمين كاظمين عليهماالسلام است

و عجب است از خباثت مروان بن حكم بن عاص بن اميه كه بواسطه قرابت و خويشى با عثمان بن عفان راضى نشد شرافتى از براى عثمان بن مظعون باشد ، پس اين همه احترامات پيغمبر با عثمان بن مظعون در حيات و ممات وى كجا رفت ؟ ! و در جلالت قدر وى بس است كه مى فرمايد : « هر يك از اهل بيت من از دنيا برود او را در جوار عثمان بن مظعون دفن كنيد » . و اين ملعون اگر بناء مجد الملك را مى دانست مضايقه نداشت آن قبر را محو كند و اثرى باقى نگذارد از براى اينكه عثمان بن عفان محترم شود . و محقَّق است كه مقبره عثمان خارج است از بقيع ، و گاهى هم اشتباه اسمى شخص را محترم مى نمايند ، همان حكايت شيخ ابوالفتوح رازيست كه بعد ذكر مى شود . خلاصه بناء بقعه عثمان بن مظعون در بقاع مدينه مطهّره دلالت بر حسن حال و كثرت عرفان مجد الملك وزير مى كند كه راضى نشد آثار قبر وى مندرس گردد .

بناء سوم مجد الملك : بقعه و رواق شريف امامين معظّمين كاظمين عليهماالسلام استبناء سوم مجد الملك رواق و مشهد مطهر امامين معظمين امام موسى كاظم و امام محمد تقى عليهماالسلام در مقابر قريش است كه اكنون تا بغداد بُعدى دارد ، و بناء آن روضه هم دالّ است بر تشيع وى . و گويا آن آثار تا زمان شاه صفوى بوده است به امر و فرمان آن پادشاه ذو الجاه بناى اصل گنبد گرديد ، و طلاى دور اين گنبد را مرحوم آقا محمد شاه شهيد كرده است ، و بناى ضريح اين دو بزرگوار كه از فولاد است بر دو صندوق نقره كه به فاصله جزئى است احاطه نموده است ، و ضريح منحصر در فرد است . رزقنا اللّه تعالى زيارتَهما والعودَ إلى مشهدَيْهما بحقّ محمد وآله الطاهرين ! و بعضى تعميرات هم مرحوم خلد آشيان شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه به امر

.

ص: 81

بناء چهارم مجد الملك قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم است

و فرمان حضرت اقدس همايون در ايوان و رواق مطهّر نمود سيما ايوان جديد سلطانى كه مصارف كلّيه در آن شده است خود شاهدى است موجود ، و بحمد اللّه تعالى تكميل خدمات شايسته سلاطين ماضين به عهده كفايت اين پادشاه با عزّ و تمكين گرديد .

بناء چهارم مجد الملك : قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم استبناء چهارم مرحوم مجد الملك قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم لازم التكريم است كه در زمانى كه متوقف در رى بود و كمال استيلاء در استيفا و وزارت خود داشت امر به بناء قبه عظيمه آن بزرگوار نمود . و معلوم است در آن زمان هم كه نزديك به غيبت صغرى بود و علماء هم بسيار بودند از عامه و خاصه مزار آن بزرگوار اشتهارى داشت ، وليكن بقعه و بارگاهى [ نداشت ]پس همّتى گماشت و منّتى بر عجم گذاشت و اين قبه ساميه را بنا كرد 1 .

.

ص: 82

. .

ص: 83

. .

ص: 84

و مرحوم سيد اجل قاضى نور اللّه در كتاب « مجالس المؤمنين » فرموده است : از آثار

.

ص: 85

در احوال مجد الملك يزديست غير از مجد الملك رادستانى

مجد الملك مشهد سيد عبدالعظيم حسنى است در شهر رى ، و غير آن از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى نيز از آثار اوست . و از آثار حسن خاتمه اوست آنكه بعد از فيض شهادت ، در جوار فيض الانوار حضرت امام حسين عليه السلام قرار يافت . و از اين بيان معلوم است كه بعد از اينكه امراء سلطان او را پاره پاره كردند همانا اعضاء پاره اش را در تابوت گذارده نقل نمودند و در جوار آن تربت با بركت سپردند . البته خواهان اين آستان ملك پاسبان بوده است ، نعم ما قيل : در اين بستان كه جاى خرمى نيستگياهى بى بقاتر ز آدمى نيست 1 وليكن شيخ فرموده : سعديا مرد نكونام نميرد هرگزمرده آن است كه نامش به نكوئى نبرند 2

در احوال مجد الملك يزديست غير از مجد الملك رادستانىو خوب است براى رفع شبهه بعضى عرض نمايم كه : مجد الملك يزدى فرزند صفى الملك ابو المكارم كه در سلك وزير زادگان و اتابكان يزد است و در زمان صاحب اعظم شمس الدين محمد جوينى بود و نيز او را به امر صاحب مذكور پاره پاره كردند و سرش را به بغداد و پايش را به شيراز و دستش را به رى آوردند و زبانش را به صد دينار خريدند

.

ص: 86

در بقاى بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام و زوال قبور سلاطين و خلفاى جور

و از شرّ وجود خبيث آن عنيد متعصب قلوب رعايا آسوده شدند _ همانا غير از مجد الملك ابوالفضل رادستانى است . و نقل است كه : بعد از تجزيه اعضاء اين مجد الملك خبيث يكى نزد فضلاء گفت : روزى دو سه سر دفتر تزوير شدىجوينده ملك و مال و توفير شدى اعضاى تو هر يكى گرفت اقليمىفى الجمله به يك هفته جهانگير شدى و ديگرى گفت : مى خواست كه او دست رساند به عراقدستش نرسيد ليك دستش برسيد بلى يك مجد الملك اين قسم است ، حال او و مجد الملك ديگر به دين وصف است كه چند سطرى از اجزاء احوال وجوديه اش در اين ورق شرح داديم . و قائلى گفت : ظاهراً بقعه سيد حمزه موسوى و امامزاده عبداللّه ابيض هم كه در راه طهران است از بناهاى مجد الملك شيعى ابوالفضل است . و استبعادى از اين فقره نتوان كردن ، و از عبارات مرحوم سيد توان استنباط نمودن .

[ در بقاى بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام و زوال قبور سلاطين و خلفاى جور ]بدان در بقاء بقاع متبركه ائمه انام و سادات ذوى الاحترام خواست حضرت احديت است و الا بايد از اين مقابر و مراقد اثرى نباشد و نماند . آخر در سلاطين و خلفاء بنى عباس اقتدار بيشتر از هارون الرشيد نمى شود كه در خانه حميد بن قحطبه طائى در سناباد طوس مدفون شد ، و فرزند غير مأمونش گنبد و بارگاه ، روضه و درگاهى قرار داد . چون حضرت على بن موسى عليه السلام وفات كرد مأمون خواست اظهار ارادت كرده باشد ، حكم نمود حضرت رضا را در جوار هارون دفن نمايند ، ديگر ندانست نور تابنده الهى هر ظلمتى را بر طرف مى نمايد و اثرى و اسمى از وى نمى گذارد و جسد او را ملائكه اى چند مانند

.

ص: 87

بناء قباب ائمه طاهرين عليهم السلام توسط سلاطين عجم

همسايگان خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله به طبقات هاويه و نيران مى كشند . و عبرت گيرند از قبور سلاطين و خلفاء جور كه در بغداد و بلاد ديگر مدفون و ايشان را آثارى و مزارى نيست ، سيما در رصافه بغداد (1) بيست و چهار نفر از خلفاى بنى عباس مدفونند و روى هر قبرى اسم خليفه اى مكتوب است كه اول مهدى است و آخر معتصم است ، و نزديك قبورشان قبر ابوحنيفه است ، و نزديك آن قبر احمد بن حنبل است كه يكى از ائمه مذاهب اربعه است ، و قبه بر آن نيست . مى گويند : چند مرتبه ساخته اند و خودش خراب شده است بدون جهت ! گويا احترام از ابو حنيفه مى كند و قبه نمى خواهد . و بعد از آن قبر شبلى است كه يكى از مشايخ صوفيه است ، و بعد از آن قبر سرى (2) سقطى ، و بشر حافى است ، و قبر جنيد ، و داود طائى است . نمى دانم چرا علماء سنت و جماعت بنا بر مذهب خودشان احترامى از قبور خلفاى بنى عباس كه اولوا الامر بودند نمى نمايند و اثرى بر آنها قرار نداده اند ، اما قبر امام اعظم و سه نفر از ائمه مذاهب خودشان [ را ] كمال تجليل و تعظيم مى نمايند و از حضور قبور اين ائمه اربعه متناسبه غافل نمى شوند ، همانا براى عداوتى است كه با ائمه طاهرين معصومين عليهم السلام اظهار كردند ، و على روؤس الاشهاد مخاصمه و مجادله نمودند . و تا به حال شنيده نشده است با آنكه مدّعىِ ارادت و اخلاص به ائمه اثنى عشرند به مراقد ايشان خدمتى كرده باشند .

[ بناء قباب ائمه طاهرين عليهم السلام توسط سلاطين عجم ]بحمد اللّه تعالى اين آثار عاليه كه بر مزار ائمه اطهار است تماماً از سلاطين عجم است ،

.


1- .در باره رصافه بغداد رجوع كنيد به : معجم البلدان 3/46 .
2- .اين كلمه در چاپ سنگى ناخواناست . سرى سقطى ، دايى جنيد بوده چنانچه محدث قمى در الكنى والالقاب 2/158 بدان تصريح كرده است .

ص: 88

و دليل بر عداوت اين فرقه غير ناجيه آن است : راضى نمى شوند به مراقد ايشان چندان آثار رفيعه بناء شود . خوب است يك جهت شوند و از اين دوازده تن منصرف گردند و آنچه در ضمير ايشان است آشكار كنند تا درست عداوتشان به جماعت شيعه معلوم گردد . خلاصه خواستم در اين اوراق اشاره اى به بناء قباب ائمه طاهرين كه سلاطين عجم نموده اند كرده باشم . اما قبر مبارك حضرت شاه ولايت عليه السلام علاوه از يك صد سال مخفى بود و از عناد معاويه و بنى اميّه و امراء جور و تبعه خلفاء ظلم كسى را جرأت بناء آن قبر مطهر نبود تا آنكه هارون الرشيد به واسطه ظهور كرامات عديده ناچار بقعه و قبه كوچكى بنيان كرد ، و مردم چندى به زيارت آن بزرگوار مشرف شدند ، تا آنكه متوكل باللّه در سال دويست و سى و سه _ به روايت مسعودى _ آل ابى طالب و شيعيان را از زيارت اميرمؤمنان و جناب سيد مظلومان عليهماالسلام منع كرد ، و عبارت وى آن است : وكان الناس قد مُنعوا زيارة قبر الحسين والغرىّ من أرض الكوفة ، وكذلك منعوا غيره من شيعتهم حضور هذه المشاهد ، وكان الامر بذلك من المتوكل فى سنة ثلاث و ثلاثين و مأتين الى أن استخلف ابنه المنتصر باللّه ، وتخلف بعده بعد قتله وامر الناس و تقدم الكف عن آل ابى طالب ، وترك الناس عن اخبارهم ، و ترك البحث عن اخبارهم ، ولا يمنع احد زيارة الحسين بن على عليهماالسلام و لا قبر غيره من آل ابى طالب ، وامر بعمارة الحائر وبنى ميلاً على المرقد الشريف (1) . پس خداوند بر متوكل گماشت پسرش منتصر را كه او را به درك فرستاد و امر نمود مردم را كه به زيارت اميرمؤمنان و جناب امام حسين عليه السلام و ساير مشاهد سادات علوى و فاطمى بروند . و درحديث است كه : منتصر امر كرد حائر مطهّر را عمارت كردند و براى نشان و دانستن مردمان ميلى نصب و قرار كرد تا مردمان بيايند .

.


1- .مروج الذهب 4/51 ، به نقل از وى در كتاب الكلينى والكافى ، غفارى : 138 _ 139 .

ص: 89

بناء قبه مطهر حضرت امير عليه السلام به امر محمد بن زيد حسنى و تعمير آن قبه مباركه

بناء قبه مطهر حضرت امير عليه السلام به امر محمد بن زيد حسنى و تعمير آن قبه مباركهو بعد از آن به روايت صاحب « عوالم العلوم » محمد بن زيد حسنى امر به عمارت قبر مطهّر اين دو بزرگوار نمود ، و عبارت آن كتاب اين است : ثم إنّ محمد بن زيد بن يحيى أمر بعمارة الحائر بكربلاء والغرى والبناء عليهما ، و بعد ذلك زيد [ فيه ] (1) . معلوم مى شود به عبارت « و البناء عليهما » قبه نجف و كربلا را محمد بن زيد ساخته و بعد از محمد بن زيد ، زيد متصدّى اين خدمت شد (2) . و بدان كه محمد بن زيد بن حسن برادر حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل جالب (3) الحجارة بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليه السلام است كه سابقاً در اجداد حضرت عبدالعظيم حالش ذكر شد . و قاضى در « مجالس المؤمنين » (4) در شرح احوال سادات گيلان كه سلطنت كرده اند نوشته است : محمد بن زيد پس از برادر به حكومت نشست ، و اوست اول كسى كه قبه بر سر مرقد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ساخت ، و همه ساله مبلغ سى و دو هزار دينار پنهان به بغداد پيش محمد بن ورد عطار (5) كه يكى از امناى شيعه بود مى فرستاد تا در وجه سادات انفاق كند ، در زمان معتضد عباسى در سال دويست و هشتاد و دو . و اين محمد بن زيد بن حسن بن زيد غير از حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى

.


1- .نيز بنگريد به : بحار الانوار 42/200 ح 1 به نقل از مناقب آل ابى طالب 2/78 ، مستدرك سفينة البحار 8/384 .
2- .در عبارت فوق « و بعد ذلك زيد » مؤلف واژه « زيد » را نام فرزند محمد تصور كرده اند و حال آنكه فعل مجهول مى باشد . اين اشتباه در صفحه بعد نيز تكرار شده ، در آن جا به تفصيل متذكر مى شويم .
3- .در بعضى از منابع : حالب .
4- .مجالس المؤمنين 2/318 جند ششم .
5- .در چاپ سنگى : عطا .

ص: 90

طالب عليه السلام است ، و اين محمد بن زيد همان است كه در نزديك استرآباد براى تسخير خراسان جنگ كرده و به درجه شهادت رسيد ، آن گاه پسر محمد بن زيد را كه موسوم به زيد بود اسير نمودند به بخارا بردند و قريب دو سال مقيد بود ، و پس از آن خلاص شد ، و نزد اسماعيل بن احمد سامانى سرخسى مقرر گرديد ، و مكتفى باللّه هر چند زيد بن محمد بن زيد را خواست نداد و يكى از اعيان دخترش خويه (1) نام را به زيد داد ، و سادات [رفيع] (2) الدرجات شيراز نسب را به وى مى رسانند . و اين چند بيت از اشعار زيد است : ولقد تقول عصابة ملعونةغوغا ماخلقوا (3) لغير جهنم ومن لم يسبّ (4) بنى النبى محمدويرى قتالهم (5) فليس بمسلم عجباً لأمة جدنا يجفوننا (6) ويجيرنا (7) منهم رجال الديلم (8) و معلوم [ است ] از عبارات صاحب « عوالم » (9) و « بعد ذلك زيد » بن (10) زيد بن محمد

.


1- .عبارت مجالس چنين است : و حمويه كه از اعيان ملك بود دختر خود را بدو داد .
2- .زياده از مجالس است .
3- .در چاپ سنگى : فاخلقوا .
4- .در چاپ سنگى : ينسب .
5- .در چاپ سنگى : فتا لهم .
6- .در چاپ سنگى : محقونا .
7- .در چاپ سنگى : يحيرنا .
8- .مجالس المؤمنين 2/319 .
9- .در چاپ سنگى : معالم .
10- .كذا ، شايد بجاى « بن » كلمه « پس » يا « اين » بوده . يعنى از عبارت صاحب عوالم كه فرموده « بعد ذلك زيد » معلوم مى شود كه پس از محمد بن زيد ، فرزندش زيد نيز آن وجه را مى فرستاده است . ولى در مقام ظاهراً اشتباهى رخ داده ، و عبارت صاحب عوالم كه از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده و در بحار نيز مندرج است « و بعد ذلك زيد فيه » مى باشد ، و البته « فيه » در چاپ سنگى نيامده و ما آن را از منابع مذكور اضافه كرديم و « زيد » مانند « قيلَ » فعل مجهول است از ماده « زاد _ يزيد » ، يعنى محمد بن زيد بن يحيى دستور به بنيان آن داده و پس از وى در آن بناء اضافاتى صورت پذيرفت . بنا بر اين اصلاً عبارت در مورد فرزند محمد بن زيد گفتگويى ندارد و معلوم نيست محمد فرزندى زيد نام داشته است .

ص: 91

بن زيد نيز آن وجه را مى فرستاده است ، بعد از پدر بزرگوارش . و بناء گنبد مطهر حضرت امير عليه السلام را بعد از آن ايشان كاملاً (1) عضد الدوله ديلمى شد ، و نسب وى بدينگونه : عضدالدوله ابو شجاع فنا خسرو بن ركن الدوله ديلمى بويهى است كه بعد از عمّش در سال سيصد و سى و هشت مشهور گرديد (2) . حمداللّه مستوفى گفت : مشهد اميرالمؤمنين على و حسين عليهماالسلام و دار الشفاء بغداد و باروى مدينه و شهرى در قبله شيراز كه آن را سوق الامير خوانند و اكنون مزرعه اى است عضد الدوله نموده . و عاقبت به صرع درگذشت و به مشهد اميرالمؤمنين عليه السلام مدفون شد و پسرش را در بغداد و فارس قايم مقام كردند (3) . و ابن ابى الحديد معتزلى گفته است در احوال عضدالدوله : وكان عظيمَ الهيبة شهماً شجعاً مطاعاً سفّاكاً أحسن السياسة والعدالة ، بلغ ما يدخله فى السنة ثلاث مائة ألف ألف دينار و زيادة (4) . و در كتاب « فرحة الغرى » (5) است : در سنه سيصد و هفتاد و يك در ماه جمادى الاول به

.


1- .دو كلمه در چاپ سنگى خوانا نيست .
2- .بنگريد به : تاريخ گزيده ، حمد اللّه مستوفى ( چاپ امير كبير ، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوائى ) : 413 _ 416 . وى مى گويد : مدت سى و چهار سال در پادشاهى بماند . مانند او هيچ پادشاه در ديالمه نبود و او خلاصه آن دولت و زبده آن قوم بود . او را آثار عظيم باقى است . در ذكر مآثر او مجلدات پرداخته اند كه اين مختصر احتمال آن نكند ، نيز رجوع كنيد به : مجالس المؤمنين 2/327 _ 329 .
3- .تاريخ گزيده : 415 _ 416 .
4- .عبارت منقول در شرح وى بر نهج البلاغه يافت نشد . ابن ابى الحديد در جاى ديگرى ( شرح نهج البلاغه 20/41 ) مى گويد : وصف رجل عضد الدولة بن بويه فقال : لو رأيته لرأيت رجلاً له وجه فيه ألف عين وفم فيه ألف لسان وصدر فيه ألف قلب !
5- .فرحة الغرى : 155 ح 95 .

ص: 92

زيارت قبر خامس آل عبا عليه السلام شرفياب گرديد ، و بعد از زيارت مردم آن بلد را به قدر مقام و مرتبه ايشان _ على اختلاف طبقاتهم _ عطايا و جوايز داد ، و در صندوق مطهر حسينيّه دراهم كثيره گذارد كه علويين برداشتند و قسمت كردند كه به هر يك سى و سه درهم رسيد ، و تمام علويين دو هزار و دويست نفر بودند ، و علاوه از آن ده هزار درهم بين مجاورين قسمت نمود و پانصد دست جامه به ايشان داد و يكصد هزار رطل خرما آورد به ايشان بخشش نمود ، و به هر يك از زهاد هزار درهم صله داد . و بناء قبر امام حسين و مشهد حضرت امير و حصار مدينه و بيمارستان بغداد در عهد حكومت و همت وى ، و به زيارت حضرت امير در همان اوقات شرفياب گرديد ، و در روز دوشنبه بعد از زيارت وجوهى از دراهم بر صندوق منوّر آن بزرگوار گذارد ، و به هر يك از علويين بيست و يك درهم رسيد ، و تمام ايشان هزار و هفتصد نفر بودند . و پنج هزار درهم بين مجاورين آن روضه مباركه علويه تقسيم نمود و به هر يك از رؤوس و وجوه ايشان هزار درهم بخشيد ، و علاوه سه هزار درهم بين فقراء آنها تفريق نمود ، و به خدام و نواب به قدر مرتبه صِلات كثيره داد ، و تمام آنها به دست ابى الحسن علوى و ابى القاسم و ابى سيار بود . و از اين بيان معلوم مى شود كه وجوه درهميه و ديناريه در زمان سابق هم رسم بوده است از براى قبور ائمه عليهم السلام هديه بياورند و اختصاصى هم به سادات نداشته است ، و آنچه در اين زمان به قدر امكان وجوه سياه و سفيد از براى مراقد و مشاهد ائمه طاهرين و غيرهم مى نمايند از زمانهاى سابق مرسوم بوده است اخذ كرده اند بايد قصد معطى و مهدى را دانست چنانكه سابقاً ذكر نموديم . و چون عضد الدوله از بناء قبّه علويه فارغ شد از دنيا رحلت كرد و در جوار حيدر كرار مدفون شد و بر سنگ قبرش مكتوب است : هذا قبر عضدالدولة و تاج الملة ابى شجاع بن ركن الدولة احبَّ مجاورة الامام المعصوم لطمعه فى الخلاص « يَوْمَ تَأْتِى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن

.

ص: 93

نَّفْسِهَا » (1) صلوات الناظرة على محمد و آله الطاهرة (2) . وعضدالدوله از اهل ديلمان گيلان و عجم است چنانكه ابو فراس در قصيده اش فرموده : ابلغ لديك بنى العباس مالكة (3) لا يدعو (4) ملكها ملاكها عجم يعنى : برسان از نزد خودت رسالت و پيغامى به بنى عباس كه شماها دعوى خلافت نكنيد كه مالكين آن عجم اند ، بعد فرمود : اىّ المفاخر اضحت فى منابركم (5) وغيركم [ آمر ] فيها ويحتكم (6) يعنى : كدام فخر از براى شماهاست _ اى خلفاء بنى عباس ! _ در منبرهاى خودتان و حال آنكه حاكم و آمر در آنها غير شماهاست . و اين فقره اشاره به آن است كه در زمان دولت مؤيده ديالمه ، بنى عباس را شوكت وصولتى نبوده است بلكه همگى مقهور بوده اند . و حكايت معزّ الدوله و المستكفى باللّه و شيوع تشيع در زمان ايشان مشهور است ، « وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ » (7) . وبحمد اللّه آنچه بر لسان صدق ابو فراس جارى گرديد قرنها و سالهاست از سلاطين ايران و ملوك عجم افراشته و برپاست و در اين عهد فيروز مهد از تيغ خون ريز پادشاه كيوانْ بارگاه شياطين روى زمين و دشمنان دولت و دين مخذول و منكوبند . خلاصه آنچه صاحب « تاريخ جهان گشاى نادرى » نوشته است : تذهيب طلاى گنبد

.


1- .نحل : 111 .
2- .مجالس المؤمنين 2/328 با اختلاف اندك .
3- .در چاپ سنگى : مالكه .
4- .در چاپ سنگى : تدعو .
5- .در الغدير : أمست فى منازلكم ، و در پايان بيت نيز « محتكم » دارد .
6- .الغدير 3/401 .
7- .آل عمران : 140 .

ص: 94

مطهر حضرت شاه ولايت عليه السلام بر حسب امر و فرمان مرحوم نادرشاه گرديد كه بر حسب نذر شرعى بعد از مراجعت از فتوحات كثيره هندوستان به نجف اشرف _ على مشرّفها آلاف التحية والتحف _ مشرّف گرديد و مذهب حق جعفرى را بين سنّيان مذهب پنجم قرار داد ، و گنبد عرش رتبت آن بزرگوار را طلا كرد ، و خدمات ممدوحه پسنديده ديگر از وى انتشار يافت ، و نام نيك وى در آن آستان و صحن شريف بماند ، و عاقبت هم در آن آستان بر حسب وصيت و حسن عقيدت غنود ، و كريمه « وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ » (1) را از راه ذلّت و خاكسارى در خاتمه حال خود سرود ، و اين قصيده جيده فصيحه از كتاب « باقيات الصالحات » اديب اريب عبدالباقى مشهور به افندى (2) خوانند . قبة المرتضى على تعالىشأنها عن موازن وعديل من نضار سنعت (3) بغير نظيرفى مثال منزه عن مثيل فوقها كالاكليل لاح هلاكرمقته السهى بطرف كليل كبرت فاستقلت الفلك الدرارعنها بان يرى ببديل جللت مرقداً جليلاً تجلتفوقه هيبة المليك الجليل فعلى قبة السماء اذا مافضلوها اقول بالتفضيل هى باء مقلوبة فوق تلك ال__نقطة المستحيلة التأويل هى فلك بل ما عليه استوى الفل__ك ومن فوقه لوحة من قتيل هى كهف النجاة طور المناجا (4) ت تمثال العفات ملجأ الدخيل هى حق للجوهر الخاص مالك (5) عرض العام عندها من مقيل هى ظل ما ظل من قال يوماًبحماها من تحت ظل ظليل هى عمد لدى فقار بطينمن سيوف اللّه لعلى صقيل هى غاب ثرى به اسد اللّه وعلى يصدر اشرف غيل ذاك ليث اردى العدى بزئيروحسام ايادهم بطيل كوزه لليعسوف مارح صرف ال__شهد منها طابت الزنخيل 6 كرة مستديرة فوق قطبدبّر الكائنات بالتعديل افرغتها يمنى المفاخر من تب__ر المعانى فى قالب التبجيل صبغتها بالنور ايدى التجلىبقدامى من خافقى جبريل فغشاها النور الالهى حتىبخيال جلت عن التخييل

.


1- .كهف : 18 .
2- .اين كتاب در سال 1347 قمرى در مطبعه حيدريه نجف اشرف به چاپ رسيده است ، ولى متأسفانه نزد نگارنده موجود نبود .
3- .كذا.
4- .در چاپ سنگى : المناحا .
5- .كذا .

ص: 95

در بناء گنبد حضرت امام حسين عليه السلام با مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد عليه الرحمه

در بناء گنبد حضرت امام حسين عليه السلام با مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد عليه الرحمهو گنبد مطهر جناب خامس آل عبا عليه آلاف التحية والثناء را مرحوم آقا محمد خان شاه شهيد طاب ثراه از زر خالص و طلاى احمر مزيّن كرد ، و در مقام تعمير و توسيع قبه مباركه و تذهيب آن برآمد كه صباحى در قصيده اش گفته است : اين زرنگار قبه چه كز عكس بام و دراندوه (1) است قبه افلاك را به زر گفتم مگر كه مبدع افلاك خواسته استكاعداد تسعه فلكى را كند عشر گفتا خرد فلك نبود اين ولى فلكبسته است از مجرّه پى طوف اين كمر اين مشهد حسين على سبط مصطفى استدر پاى او بود سر افلاك بى سپر گفتم اگر چه خاكِ درِ اين بزرگوارباشد ز زر رتبه و مقدار بيشتر زاهل عطا كه يافت به ترتيب آن محلزاهل سخا كه جست به تذهيب آن خطر گفت آنكه بحر و كان و كفش جست زينهارخاقان دهر و سرور بحر و خديو بر يعنى سَمِىّ ختم رسالت محمد آنكاز خسروان به رتبه فزون از جد و پدر كلك صباحى از پى تاريخ آن نوشت( از گنبد حسين على زيب جست زر ) بعد از شهادت شاه سعيد شكستى بر گنبد مبارك جناب سيدالشهداء عليه السلام ظاهر شد از آنكه با عجله و سرعت بنا شده بود ، پس به حكم محكم حضرت خاقان خلد آشيان كاركنان از اهل امانت و ديانت مأمور شدند كه آن طارق عرض رواق را برداشته قبّه متينى برافرازند و خشتهاى طلا و زرى در آن بارگاه كه شمسه مهر و ماه است بناء سازند و اين سعادت عظمى به نام نامى ايشان ختم شد . و در حين تحرير از عالم فاضل نحرير نيّر تبريزى قصيده اى كه براى اين گنبد رفيع فرموده والحق خوش سرود به نظر آوردم و آنچه حفظ داشتم نگاشتم : تعالى اللّه از اين كاخ فلك فرسا و بنيانشكه سر بر اوج « او ادنى » (2) زند قوسين ايوانش به بطحا تا بدار عكسى زخشت طاق زرينشبسوزد يكسر از برق تجلى كوه فارانش سليمان گو بيا صرح ممرّد بين كه از هر سوبه جاى ديو و دد صف بسته فوج حور و غلمانش الا اى آسمان هين (3) ديده بگشا بر زمين بنگرعيان تمثال عرش و علت تربيع اركانش معاذاللّه خطا گفتم خدا را هست گر عرشىهمين كاخ است و برهان « استوى» (4) انفس (5) رحمانش فلك را پشت پيشش خم چو ديوى پيش تخت جمجهان چون حلقه خاتم در انگشت سليمانش امير دين حسين بن على بن ابيطالبكه در نسبت پدر عين اللّه آمد پور انسانش خرد گردد حدوث ذاتش افتد در غلط شايدكه اوصاف وجوب آمد همه مضمر در امكانش نگشتى تا ابد واقف زسرّ علَّم الاسماءنبودى در ازل گر بوالبشر طفل دبستانش بماندى تا ابد حوّاى امكان چون شب آبستنگر از صبح ازل رخ برنگردى روى و رخشانش شگفتى ئى چنين زادى زنسل حيدر و زهراچنان بحرين گوهر را چنان بايست مرجانش نهد ناف از تذلل بر زمين غضباى (6) گردون رانهند از هودج تمكين او بر كوه و كوهانش سواد عارض مه را كه آمد شكل لا يبخلبه ميدان كرد برق جوهر تيغ وى آسانش برد در بندگى تا كوى سبق از خسروان بستدكمر از جان به تعمير حرم سلطان ايرانش

.


1- .كذا .
2- .اشاره به آيه 9 سوره نجم : « فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى » .
3- .در چاپ سنگى : همين .
4- .اشاره به آيه شريفه 54 از سوره اعراف و آيه 3 سوره يونس « إِنَّ رَبَّكُمُ اللّه ُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ».
5- .كذا ، ظاهراً : انفاس .
6- .« غضباء » نام شتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود كه بر ديگر شتران سبقت مى گرفت . بنگريد به : تذكرة الفقهاء ( چاپ سنگى ) 2/353 و ذخيرة المعاد 3/634 .

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

در بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام است

در بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام استو بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام را هم بزرگان و سلاطين شيعه افراشتند در « سفرنامه » حضرت اقدس اعلى (1) خوانده ام بناى اين گنبد از مرحوم احمد خان دنبلى است 2 .

.


1- .ظاهراً مراد سفرنامه ناصرالدين شاه قاجار است .

ص: 99

قصيده فصيحه مشتمل بر ندبه و مصيبت و توسّل به عسكريين و حضرت حجت عليهم السلام

و داخل بقعه را محمد على خان هندى كه از نواده هاى لكناهور است كه (1) آينه بندى كرده است . و ضريح امامين عسكريين عليهماالسلام از بناهاى مرحوم شاه سلطان حسين صفوى است . و گنبد كاشى مقام حضرت صاحب الأمر عليه السلام از بناهاى مرحوم محمد على ميرزاست . كاشى صحن و طاق نماها و منارها و طلاى گنبد امامين عسكريين عليهماالسلاموتذهيب آن به امر و فرمان حضرت اقدس شهريارى _ ايد اللّه دولته وأيدّ طلال رأفته على رؤوس رعيته _ به توسط دو نفر از بزرگان ملت و دولت گرديد كه بر حسب مأموريت به اين خدمت عظمى مباهى شدند . پس براى عظم و شأن اين خدمت نمايان از مرحوم مجتهد الزمان شيخ عبدالحسين طهرانى عليه الرحمة تمنا فرمود تا در آن حدود توقف نمايد ، و از اين طرف قرين الشرف جناب جلالت مآب عضد الملك _ دام تأييده وتسديده _ كه از بزرگان و نيكان خوش فطرت اين دولت است مأمور گرديد با وجوه كثيره و مخارج وفيره و معمارهاى مخصوص و بناهاى با امانت و كارگذاران با كفايت حمل خشتهاى طلا كه مدتها در تكميل و تجليه آنها زحمتها كشيده بودند با كمال عزّ و جلال به حضرت سرّ من رأى بردند ، و به اطلاع مرحوم شيخ _ على رغم آناف اعادى دين _ به مرور شهور و ايام با نهايت آسودگى بدين گونه كه مرئى و منظر است نصب نمودند . علاوه از مصارف و مخارج ديگر با ضميمه وظايف مقرره از براى اهالى آن حضرت و نذورات مستمره است . اميد است از اين بناء خير اين دولت پاينده و دائم بماند .

قصيده فصيحه كه مشتمل بر ندبه و مصيبت و توسّل به عسكريين و حضرت حجت عليهم السلام استو در اين مقام شايسته دانستم اين فريده را از جناب سيد اوحد آقا سيد احمد 2 كه در

.


1- .لفظ « كه » زائده بنظر مى رسد .

ص: 100

مدح امامين عسكريين عليهماالسلام و سامراء و آنچه تعلق بدان بلده طيبه است بنويسم و گويا بهتر از اين قصيده شعراء عرب و عجم نگفته باشند ، و در اواخر آن دوستان به توسل و ندبه و مصيبت آن بنگرند وبگريند ، و استدعاء دعا از اهل بكاء مى نمايد : هى سامراء قد فاح شذاهاوترائى نور اعلام هداها يا لها (1) من بلدة طيبةتربها مسك وياقوت حصاها حبّذا عصر قضيناه بهابلغت انفسنا فيه مناها وربوع كمل الانس لناوالهنا فيها فسقياً لثراها (2) وهوى قد شغف الناس هدى (3) وصباً ترجع للنفس صباها وازاهير رياض احدقتبجنان غضة (4) دان جناها ومياه صرح بلقيس حكتبصفاها اذ جرت فوق صفاها وهضاب زانها حصباؤها (5) مثل ما زيّنت الشهب سماها صاح ان شاهدت أسمى قبةلا يدانى الفلك الاعلى علاها فاحطط الرجل بأسنى حضرةفاز من القى عصاه بفناها حضرة قد اشرقت انوارهابمصابيح هدى من آل طه حضرة عزّ ملوك الأرض لوعفّرت فى عفرها منها الجباها حضرة تهوى السموات (6) العلىانها تسطح (7) ارضاً من سماها (8) حضرة ودّت نجوم الافق لوكنّ فى ساحتها بعض حصاها حضرة لو ان للشمس سنانورها ما حجب الليل سناها حضرة تهوى قصور (9) الخلد انترتقى فى العزّ ادنى مرتقاها حضرة لو تستطيع الكعبة ال__حج حجّت كل عام لحماها حضرة يأمل ان يستلم ال__حجر الاسعد اركان علاها فاستلم اعتابها مستعبراً[ باكياً ] (10) مستنشقاً طيب ثراها (11) لائذاً بالعسكريين التقي__ين (12) أوفى الخلق عند اللّه جاها (13) خازِنَىْ علم رسول اللّه منقد أبى فضلهما ان يتناهى (14) فرقدى افق الهدى بل قمرىفلك العليا [ء] بل شمس ضحاها عينى اللّه تعالى لم يزلبهما يرعى البرايا مذ رعاها (15) ترجمانَىْ وحيه مستودعَىْسره اصدق من بالصدق فاها عمدَىْ سمك العلى مَنْ بهماقامت الافلاك فى اوج علاها من بنى فاطمة الغرّ (16) الاولىبهم قد باهل اللّه وباهى واذا ما اكتحلت عيناك منرؤية الميل وقد لاح تجاها فاخلعَنّ نعليك تعظيماً وسر (17) خاضعاً تزدد به عزّاً وجاها واستجر بالقائم الذائد عنحوزة الاسلام والحامى حماها حجة اللّه على الخلق مقيم (18) قناة (19) الدين من بعد التواها قطب آل اللّه بل قطب رحىسائر الاكوان بل قطب سماها ذو النهى ربّ الحجى كهف الورىبدر افلاك العلى شمس هداها عصمة الدين ملاذ الشيعة ال__غرّ (20) منجى منها (21) فلك نجاها منقذ الفرقة من أيدى العدى (22) مطلق الامة من أسر (23) عناها مدرك الاوتار ساقى واترىعترة المختار كاسات رداها ويد اللّه التى قد رفعتفوق ايدهم فللّه علاها ومعيد الدين غصناً ناظراًملبس الملة اثواب بهاها يا ولى اللّه هل من رجعةتشرق الأرض بأنوار سناها ويعود الدين ديناً واحداًلا يرى (24) فيه التباساً (25) واشتباها وترى الجبتين بعد الصلب قداحرقا جهرا بنار اجّجاها (26) وأرى فى حزبه يوما علىسابق او سابق الريح شئاها (27) شاهرا سيفا كعزمى ماضيامن سيوف الهند من امضى ضباها مرهفا يأنف ان يغمد فىغيرها مات الاعادى وطلاها كحام البرق لكن سحبهتاثير الخير من نقع ثراها سوف اقصى من اناس وطرىواروّى الأرض من فيض دماها (28) يوم تغدو دولة الاسلام مر (29) فوعة الاعلام منصوراً لواها يوم يطفى اللّه فيه نار نائرة الشرك وقد شبت لظاها يوم تبدو الشمس من مغربهايتجلّى الحق عند نور هداها يوم لا تنفع نفس لم تكنآمنت ايمانها بعد لقاها يا عزيز الجار يا ملتجا ال__شيعة الابرار يا اقصى مناها ليت شعرى أبرضوى أنت أمأنت فى وادى طوى أم بواها ليت شعرى أو لم يأن لمانحن فيه من اسى أن يتناهى واليك المشتكى من عصبةطالما عم مواليك اذاها اترى ان اباك المرتضىنفسه صالت على حدّ ضباها ابعلم منك ما قد كائدتامّك الزهراء من كيد عداها لو ترى ازكى نفوس منهمجرّعت فى كربلاء كرب بلاها طلّ ما بين الاعادى دمهافاستباحوا عنوة سفك دماها لم تذق للماء طعما ولقدأوردت من دونه ورد رداها لو ترى جدّك فى الرمضاء اذغادروه وهو عار فى عراها لو ترى عيناك منه رأسهإذ اقلّته العدى فوق قناها نكثوا منه ثنايا طالمارشف المختار منهنّ الشفاها لو ترى السجاد فى اللّه وقدغلّلوا منه يداً عمّ نداها لو ترى عيناك عمّاتك اذسبيت بين الملا سبى 30 اماها لو ترى تلك العزيزات وقدأبرزت بالذل من ظل جناها لو ترى زينب ذات الصون قداركبت عجفاء مهر ولا مطاها حاسراً ليس لها سرّ سوىهيبة المنع عنها من يراها لا ولا كسر حجاب غير مايحجب الابصار من فرط سناها قم أغث أدرك صل اعطف عد علىرمق الامة صِل حبل رجاها وأَرِحْ غيظ قلوب لم تكنلترى غيرك من يجلو صداها الامان العجل الغوث الرحافالمدى قد طال والامر تناهى فاجل يارب به الغمة عنامة من بعده طال عناها جرّعت مرّ اذاها وعراهاما عراها ودهاها ما دهاها واملأ الارض به عدلاً كماملئت ظلماً وجوراً وسقاها واليكم يا بنى احمد مننجلكم احمد درّاً لا يضاها وعليكم اهل بيت الوحى منصلوات اللّه ما لا يتناهى

.


1- .در شعراء الغرى : بالسهى .
2- .دو كلمه اخير در چاپ سنگى ناخواناست ، آن را مطابق نقل اعيان الشيعه و شعراء الغرى ذكر كرديم .
3- .در اعيان : هوى .
4- .در چاپ سنگى : غضته .
5- .در چاپ سنگى : حصائها .
6- .در اعيان : سموات .
7- .در اعيان : تصلح ، در شعراء الغرى : تصبح ، اخير اظهر است .
8- .در اعيان و شعراء الغرى : لسماها ، بجاى : من سماها .
9- .در چاپ سنگى : القصور . متن موافق نقل شعراء الغرى مى باشد . و در اعيان اين بيت موجود نيست .
10- .زياده به نقل از اعيان .
11- .در چاپ سنگى : تراها .
12- .در اعيان : التقيين .
13- .در چاپ سنگى : حاها .
14- .در چاپ سنگى : فضلها ان ثنياها .
15- .در چاپ سنگى : من براها . متن موافق نقل اعيان و شعراء الغرى درج شد .
16- .در چاپ سنگى : العز .
17- .در اعيان : سل .
18- .در اعيان : حجة اللّه الذى قوَّم من .
19- .در اعيان : قنوات .
20- .در اعيان : هلكها ، بجاى : منها .
21- .در چاپ سنگى : اللدى هم خوانده مى شود . متن موافق اعيان است .
22- .در چاپ سنگى : اللّه .
23- .در چاپ سنگى : ترى متن موافق اعيان و شعراء الغرى مى باشد .
24- .در چاپ سنگى ناخواناست و « النباسار » خوانده مى شود كه با توجه به دو مصدر « التباساً » درج شد .
25- .در چاپ سنگى : احجاها .
26- .كذا .
27- .در چاپ سنگى : دمائها .
28- .شايد « من » صحيح باشد .
29- .در چاپ سنگى : سى .

ص: 101

. .

ص: 102

. .

ص: 103

. .

ص: 104

در بناء گنبد كاظمين عليهماالسلام

[ در بناء گنبد كاظمين عليهماالسلام ]و در گنبد رفيعين امامين همامين كاظمين عليهماالسلام را (1) در شرح حال مرحوم مجد الملك رادستانى وزير شيعى عرض كردم برپا وافراشته گرديد ، و آن آثار از قرار معلوم تا زمان سلاطين صفويه بوده است . مرحوم شاه اسماعيل صفوى تجديد در بناء و رفع اين قبّتين

.


1- .كذا ، « را » زائده بنظر مى رسد .

ص: 105

در بناء گنبد حضرت رضا عليه السلام به امر سلطان سنجر

عاليتين نمود . و تذهيب و طلاى دور اين دو گنبد را مرحوم آقا محمّد شاه شهيد كرده است . و بناء ضريح اين دو بزرگوار بر دو صندوق نقره نيز از آن مرحوم است . و سابقاً اشاره شد ، و خوب است اين دو بيت نوشته شود : زر حضره (1) مجمع البحرين ساحتهاابان عن قبّتيها سرّه القدر ترى ابن موسى جعفر فى حظيرتهموسى ولكن له من نفسه خضر

در بناء گنبد حضرت رضا عليه السلام به امر سلطان سنجرو گنبد حضرت رضا عليه السلام هم يا به امر سلطان سنجر يا شرف الدين ابو طاهر قمى وزير سلطان سنجر برپاگرديد ، و تعمير آن به امر شاهرخ بن امير تيمور به خواهش زوجه اش گوهر شاه بيگم پسرش بايسنقر ميرزا شد . و در كتاب « كامل التواريخ » (2) است كه : سبكتكين گنبد حضرت رضا عليه السلام را خراب كرد 3 و مردم را از زيارت ممانعت نمود . شبى در خواب ديد حضرت امير عليه السلام را كه اشاره فرمود به آن گنبد : تا كى چنين خراب خواهد بود ؟ ! پس سلطان برخاست و همين عمارت را بناء كرد و مردم را امر به زيارت فرمود ، و تحريص و ترغيب كرد دوستان را به زيارت آن بزرگوار . و بعضى نقل كرده اند : مرحوم شاه عباس صفوى گنبد مطهر را طلا نمود ، و ضريح مطهر رضوى را كه طلاست در سفرى كه پياده به زيارت مشرف شد بر حسب نذر به هفت هزار تومان تمام كرده نصب نمود ، و يكى از بستگان نادرشاه دزديده عاقبت به امر نادرشاه

.


1- .كذا .
2- .الكامل فى التاريخ ( كامل التواريخ ) ، ابن اثير / ضمن حوادث سال 431 .

ص: 106

آوردند و آنرا نصب كردند ، ليكن يك طرف آن مفقود است . چون فاضل بى بدل عبدالباقى از ذريه عمر بن الخطاب 1 ضرب المثل است در مدح قبّه رضويه _ على ساكنها آلاف التحية _ اين قصيده مليحه [را] سروده است در تلوِ اين بيان زحمت مى دهد خوانندگان را و تمام آن را بعينها مى نگارد وهى هذه : ان هذا التشطير قند مكررفى على الرضا بن موسى بن جعفر قبة للرضا حوت كل فضلما حواه وادى طوى والطور وعلى الحادثات فى كل آنمنه عين النور القديم تفور ونفت عن زوارها كل سخطما بها شك وريب وزور وعليها الرضوان او قف نفساًكيف لا والرضا بها مقبور ما تراها منه حوت عقد دريتقلدون فى حلاه الحور وعلى لبة العلى ان ترائافيه تزهو من المعالى نحور وحوت من علاها جوهر قدسهو فى كنه حقّها مصرور واحتوت يا لها عليه زمانامثلما قد حوى اللئالى البحور واستنارت سنا وطالت سناءباذخاً عنده الدرارى تغور وشاء سؤدداً و مجداً أثيلاًقصرت عن مدى علاه القصور والحيا والحياء فيها اقامافيهما كل مجتد (1) مغمور من ثرى قبره استفدنا ثراءفتساوى الممدود والمقصور واحالت ليل المضلين صبحافيه للهدى والرشاد ظهور بزغت (2) شمسها لهم وتجلتفانتفى عن صباحهم ديجور وانافت على الشموس منارالونها فى جفونها مذرور وتلى الوحى سورة النور فيهامذ حوت من له بهاء ونور قبة للافلاك لم تبق فخراتتباهى به غداه تمور واسامت بدورها كل خسفاو تبقى مع الشمس البدور واكتست من مآثر كنجوممن هرات تغار منها الزهور لبست من حلاه ثوباً قشيباًقد تعرّى مما اكبسته الاثير ما دعت للافلاك محور مدحوعن البسط عاقه التكوير ولعينى مهما علا منه كعبمنه يبدو التربيع والتدوير لا ولا غادرت ثناء عليهيقتضيه المنظوم والمنثور او يلفى (3) حاشا لذلك ذكرفوق قطب اللسان يوما يدور تلك لبّ وذى قشور لهذا[ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ] (4)

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : بزعت . فيروزآبادى در قاموس المحيط 3/106 مى گويد : بزغت الشمس بزغاً وبزوغاً : اشرقت .
3- .« يلغى » نيز خوانده مى شود .
4- .مصرع آخر مذكور نيست .

ص: 107

بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

[ بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ]اما بنيان گنبد مطهر حضرت فاطمه معروفه به معصومه دختر امام هفتم اماميه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه شاعر در مدح آن مخدّره گفته است : بنت شاه اوليا موسى بن جعفر فاطمهكه كندروح القدس بيرون درگه چاكرى

.

ص: 108

در سال پانصد و بيست و نه به امر مرحومه شادبيگم دختر عماد بيك نام انجام يافت ، و طلاى گنبد و بناى مدرسه فيضيّه كه بهترين مدارس آن بلده است با سنگهاى مرمر دور ضريح با درى كه در سمت شمال با طلا ساخته شده و ميناكار است از مرحوم خاقان خلد آشيان است . و كوى كوچكى كه مكلّل به جواهر است و بالاى سر آويخته و در ميان آن شدّه مرواريد قيمتى كه از طرفين كوى سر آن بيرون است با زنجير طلا و حقّه جواهر و قناديل طلا و نقره نيز از آن مرحوم است . و براى تاريخ طلاى گنبد بعضى اين شعر را نقل كرده اند : معصومه كه در ره ايوان اقدسشاز قدر و صدق حور و پرى چاكر آمده و براى تاريخ مدرسه فيضيه اين رباعى از قائلش معروف است : در روضه معصومه شهنشاه ملك گاهبنهاد بناء مدرسه دلكش و دلخواه تاريخ بنا پس چه ز ارباب سخن خواستبنوشت صبا ( مدرسه فتحعلى شاه ) (1213) و براى تاريخ در روضه معصومه عليهاالسلام گفته است : زد كلك صبا زبهر تاريخ( زرّين بود اين در از شهنشاه ) خداوند رحمت دهد به آن پادشاه دين پناه كه همّت ملوكانه اش در انجام مرام علماء و سادات و رعايا بود و گرد ملال و ذلّت از رخساره ناتون ايشان مى زدود و در تعمير روضات متبركه و بناى مساجد و مدارس شوقى ديگر داشت . و از حسن عقيدت خاقان جنّت مكان اين دو رباعى كه منسوب به ايشان است بخوان : خاقانم و يك جهان گناه آوردمدر حضرت معصومه پناه آوردم مهر نبى و حبّ على را يا رببر درگه كبريا گواه آوردم

.

ص: 109

بنيان گنبد و بارگاه مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام

رباعى ديگر : خاقانم و وامانده زديهيم وكلاهزاورنگ خلافت شده دستم كوتاه اندر حرمت به مسكنت جسته پناهيا فاطمة اشفعى لنا عند اللّه

[ بنيان گنبد و بارگاه مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]اما بنيان گنبد مطهر حضرت عبدالعظيم از مرحوم مجدالملك رادستان است . و بنيان ايوان و رواق از مرحوم شاه طهماسب بن شاه اسماعيل صفوى است 1 به

.

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

مورخه نهصد و چهل و چهار در شهر محرم . ضريح نقره از مرحوم فتحعلى شاه است ، و در تاريخ آن اين بيت را ياد دارم : منشى طبع صبا از بهر تاريخش نوشت( آمد از دارا محيط آفتابى بس قمر ) (1222) و آئينه بزرگ در بالاى ايوان درب رواق از جمله هداياى مرحوم خاقان است به مورخه 1019 . و خارج گنبد به اشاره شاهنشاه اسلام پناه أيّد اللّه عيشه وايّد اللّه جيشه _ به زر خالص گرفته اند و به اتمام رسانده اند ، و اين ابيات را در كتيبه آن نوشته اند : تبارك اللّه در عهد دولت سلطانفراشته است سر دين به گنبد گردان قويم گنبد اسلام ناصر الدين شاهابو المظفر خورشيد خسروان جهان عظيم همت خسرو به زرّ ناب اندودخجسته قبه شهزاده عظيم الشان به خشتهاى زراندود او چو تابد مهرهزار چشمه خور اندر او شود تابان بدين حريم خداوند اين حريم بودملك ستايش گوى و فلك ستاره فشان نگاشت كلك سروش از براى تاريخشبه حكم شاه كه حكمش هميشه باد روان هزار و دو صد و هفتاد رفته از هجرتفزوده گشت از اين قبه قيمت زر و كان

.

ص: 113

در آيينه بندى صحنها و رواقهاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

[ در آيينه بندى صحنها و رواقهاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]آئينه بندى و نقاشى ايوان مبارك حضرت عبدالعظيم عليه السلام از آثار حسنه وابنيه خيريه مرحوم ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم دولت عليّه ايران ملقب به اعتماد الدوله است . و ديگر هر آنچه از آيينه كارى و تعميرات رواق و ايوان شريف و صحن مبارك است ، و نصب اسطوانه هاى سنگى يك پارچه در حجرات اطراف صحن ، و حفر خاك از زير مسجد بزرگ برابر روضه مطهّره ، و بناء سرداب و شبستان عظيم به قدر سطح ، و فضاى مسجد فوقانى بدون تزلزل آثار و اركان آن ، و تزيين اعالى حجرات به كاشيهاى اعلى ، و فروش صحن شريف به سنگهاى ضخيم سنگين ، با حوض وسيع در وسط فضاى آن ، و باب جديد عالى عظيم البنيان و رفيع الأركان محاذات بازار ، و بناى بازارهاى جديده در اطراف صحن ، و وقف نمودن منافع آنها را براى محصّلين و طلاب مدرسه جديده امينيه ،

.

ص: 114

و مدرسه عتيقه بلا موقوفه ، و بناء مدرسه جديده موسومه به مدرسه امينيه مبوّب به ابواب عديده با لوازم و مقتضيات سكنه آن از طلاب و خدام ، و تعيين املاك موقوفه ، و تعمير و تجديد صحن بالاى سر ، و مفروش نمودن تمام اين صحن به آجر ، و ساختن حوض و آب نما در وسط آن ، و بناء حجرات متعدده براى دفن اموات از خواص و عوام ، غير از تعميرات ملوكانه كه از براى مقبره مرحومه فروغ السلطنه و فرزند ارجمند ناكامش شده ، با تعمير صحن شريف حضرت امامزاده ، و تزيين روضه شريفه آن بزرگوار به ضريح نقره و آيينه كارى ، و نصب باب قيمتى ، و فرجه در ايوان مزار براى زوّار دادن ، و خيابان متصل به دروازه مباركه را به وضع ارض اقدس محجّر كردن ، و نهرى در وى به طرز خوشى جارى نمودن ، و تكيه حسينيه را كه اوّل آن از حرم است به طرح مطبوعى تجديد و تعمير كردن (1) ، و در وسط بازار چهار راه نمايانى قرار دادن ، و از براى خدّام آستان عرش بنيان آداب نيكى بر خلاف سابق در دخول و خروج و كشيك و اعتكاف يوم و ليل و اخذ وظايف و مستمرى و مؤونه و غذاء مخصوص شاهانه مقرر داشتن ، و مردمان بى انصاف را از خوردن وجوه و منافع موقوفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام منع كردن ، و متدينين و امناء كبار بر املاك موقوفه و خدمه اين عتبه عليّه گماشتن ، ابرار و اخيار را خواندن ، اراذل و اشرار را راندن ، و تمام زواياى صحن و روضه و رواق و مدرسه جديد و عتيقه را تنظيف كردن ، و كفشكن را منظم و معظم نمودن ، و براى كفشكهاى زائرين دو صندوق در طرفين گذاردن ، و كشيكخانه آستانه مباركه را تزيين كردن ، و خدام را مجبور به قيام و قعود در آنجا نمودن ، و ساختن كتابخانه بسيار مزيّنى در جنب ايوان حرم مطهر ، و تعمير كتب و قرآنهاى كتابخانه مباركه كه نزديك به اندراس بود ، و تنظيف و تزيين دار الحفاظه ، و ترتيب قرائت صبح و عصر را به وتيره ارض اقدس رضوى قرار دادن ، و چراغهاى بسيار از هر قبيل براى حرم مطهر و صحن و ايوانهاى اطراف جلو حجرات و در منارهاى فوقانى

.


1- .در چاپ سنگى : كردند .

ص: 115

قصيده اى كه جامع اين اوراق در مدح حضرت عبدالعظيم سروده است

و براى گنبد قرار دادن ، و مناره و مأذنه را با محل ساعت سلطانى و طرف ديگر كه عبارت از سه قبّه است بر زِبَر مسجد بزرگ متصل به مدرسه قديمه به شكل خاص شايسته افراشتن ، و براى آسودگى مجاور و زائر و وسعت احوال مرد و زن حمام وقفى را تعمير و اصلاح نمودن ، يوماً فيوماً بر عمارات و منافع املاك و مستمريات و آذوقه و مؤونه خدمات حضرت عبدالعظيم افزودن ، و شارع عام را از زاويه حضرت عبدالعظيم تا دروازه طهران به مبالغ گزاف براى سواره و كالسكه و عرابه به طريق متينى از سنگهاى خُرد برآوردن ، تمام آن به امر و فرمان اقدس همايون اعلى حضرت شاهنشاهى _ صان اللّه دولته عن التناهى _ متولّى سابق الذكر موفق گرديده و با خلوص نيّت متصدى اين امر شدند . والحق بر اين خدمت نمايان سزاوار است اولاد و احفاد وى در روزگاران فخرها نمايند كه بر آنچه آن پادشاه عادل باذل سبب شد وى به جان و دل مباشر گرديد و چشم طمع پوشيد و زبان اهل طمع را بريد و آخرت را بر دنيا ايثار كرد و اين عمل را ذخيره روز رستاخيز خود قرار داد . و غالب از ايام خود با فرزندان و گماشتگان به آن آستان عرش نشان حاضر شد و عزّت خود را در حضرت سلطنت مؤبد داشت و دين خود را مؤيّد نمود . و داعى در حين تحرير نظر نداشتم مقدار مصارفى كه براى تذهيب كنند [گان حرم ]مطهر حضرت عبدالعظيم كارگذاران اين دولت به امر قَدَرْ قَدْرِ اعلى حضرت اقدس شهريارى نمودند ، و هر قدر مطالبه صورت آن را از اهل حساب كردم الحق به مسامحه گذرانيدند و بى حساب مرا ساكت نمودند .

قصيده اى كه جامع اين اوراق در مدح حضرت عبدالعظيم سروده استو براى عنوان كتاب « جنة النعيم » چند بيتى به جهت اخذ نتيجه خود گفته بودم ، مناسب چنان دانستم كه در اين محل بنگارم و از اهل فضل و كمال و صاحبان طبع و ذوق معذرت

.

ص: 116

مى خواهم ، و آن اين است : از دولت جاويد تو اى شاه معظمشد كشور ايران همگى امن و منظم اى شاه شهان جان جهان معنى دانشاى كان كرم قطب امم روح مجسم صد شكر خدا را كه اين دولت منصوربر جمله شاهان جهان گشت مسلم [. . ] (1) چو جانيست دوان بر تن كسرىبذل تو چو ابرى است روان از كف حاتم از مهر تو شد كشور ايران همه چون خلدوز قهر تو شد مملكت كفر جهنم روس است و پروس است و يا قيصر و خاقاندر موكب اجلال تو چون كلب معلم اى ناصر دين شاه خدا خواه جوان بختصد بنده به دربار تو دارا و كى و جم در عهد تو شد خطه رى روضه رضوانشيراز و صفاهان تبريز و خراسان هم شه نامه فردوسى طوسى چو بخواندماغراق و مجازاتش افزود مرا غم شاهان عجم را ز براى طمع نفسبستود يكايك را تا حضرت آدم آخر چه جزا يافت از اين جيفه دنياآخر چه توا (2) برد از آن برگ فراهم اى خلق بخوانيد و ببينيد در اين عهدشهنامه سلطان عجم شاه مكرم شه نامه سلطان عجم نام نكوئيستيكقرن و سه سال است كزو مانده به عالم آثار رفيعى كه بنا كرده به ايراناحصا نتوان كرد از اين كلك و از اين فم اين قبه عالىّ شه عبدالعظيم استكز همت عالى تو چون كعبه معظم زين خدمت فرخنده ات اى خسرو خوباناز بعد خدا شاد بود حضرت خاتم و آنگاه على نفس نبى از تو بود شادواندر پى وى فاطمه آن خانم مريم آنگاه امامان دگر بر تو فرستندتا روز قيامت همگى فيض دمادم اين روضه كه مجموعه انوار الهى استآيند شب و روز ملايك زپى هم بر ذات شريف تو نمايند ستايشگويا كه ثناى تو قضائى شده مبرم اين روضه مگر عرش برين است تو گوئىانوار خدائيست در آن مضمر و مدغم اين روضه مگر وادى طور است كه موسىبر درگه وى دال صفت كرده كمر خم اين روضه مگر جنت موعوده عقبى استكز عالم برزخ بنشسته است مقدم اين روضه شه زاده ابوالقاسم راد استكز جمله ابناء پيمبر بود اعظم آباء كرامش همگى طيّب و طاهرتا صلب حسن سبط زكى كشته از سم وآن باب گراميش كه عبداللّه قافه استوآنگاه على و حسن و زيد مفخّم وآنگاه نظر كن تو درين روضه عالىبر روضه سه حمزه بن موسى كاظم اين بنده كجا مدح و ثناى شه داداربا آنكه فصيحم به مديح توام ابكم

.


1- .كلمه اى در متن ناخواناست .
2- .كذا ، شايد : توان .

ص: 117

. .

ص: 118

توصيةٌ لِمَنْ له التوليه

در معنى توليت و ولايت و شناختن متولى باشى قدر خويش را

توصيةٌ لِمَنْ له التوليهدر معنى توليت و ولايت و شناختن متولى باشى قدر خويش راچون تأليف اين كتاب براى آموختن آداب است و تخلّق به اخلاق اولوا الالباب ، و يكى از آداب كه شرحش خالى از بهره و صواب نيست آن است كه رعاياى علّيه ممالك ايران بدانند كه امر توليت بقاع شريفه ائمه و احفاد طاهرين ايشان امرى است اعظم امور كه

.

ص: 119

هر كسى را لياقت اين خدمت نيست . و اهل لغت گويند : « ولايت » بفتح معنى وى ربوبيت است و « وِلايت » بكسر همانا امارت است ، و به عبارت ديگر : ولايت به فتح محبت است ، و به كسر توليت و سلطنت است (1) ، و خداوند مجيد فرموده است : « إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ » (2) يعنى : حافظ و ناصر و بردارنده شرور شماها را از من آن كسى است كه مرا به رسالت خودش عزيز كرده است ، و قرآن بر من نازل فرموده است ، و از عادات اوست كه متولّى اصلاح امور بندگان است مطيعين خودش را يارى مى كند . پس به مفاد « هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ للّهِِ » (3) توليت خصوصيت به حق دارد ؛ از آنكه كمال محبت و نصرت و حفظ و امارت و استيلا با اوست و آيه « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ . . » (4) الى آخره شاهدى است واضح . پس احدى به مذهب حق اولى در تصرف نفوس از خدا و رسول صلى الله عليه و آله وامام عليه السلام نيست ، و اين مراتب ثلاثه در تلو يكديگر منطوى است حال آنكه متولّى مى شود مظهر اين اولياء ثلاثه بايد باشد تا وى را متولّى گويند ، و الاّ روا نيست اين اسم بر وى گذاردن از آنچه در توليت استيلاء شرط است ، و استيلاء متفرع بر محبت است ، و لازمه محبت نصرت است . اما استيلاء بر دو قسم است : ظاهر و باطن .

.


1- .جوهرى در صحاح 6/2530 ماده ( ولى ) مى گويد : والولاية بالكسر : السلطان . والولاية والولاية : النصرة ، يقال : هم على ولاية ، أى مجتمعون فى النضرة . و قال سيبويه : الولاية بالفتح المصدر والولاية بالكسر الاسم مثل الامارة والنقابة لأنه اسم لما توليته وقمت به فاذا ارادوا المصدر فتحوا . نيز بنگريد به : المكاسب ، شيخ انصارى ( چاپ تحقيق شده ) 2/309 . مرحوم مازندرانى در شرح اصول كافى 4/229 در شرح فقره « و ولايتنا ولايته » مى گويد : الولاية بالفتح : الحكومة والتصرف فى أمور الخلق . و در 5/171 مى گويد : والولاية بالكسر : السلطان ، من ولى فلاناً إذا ملك أمره وبالكسر والفتح ايضاً : النصرة والمحبة . سپس قول سيبويه را نقل كرده است .
2- .اعراف : 196 .
3- .كهف : 44 .
4- .مائده : 55 .

ص: 120

استيلاى باطن مخصوص حق است چنانكه نصرت واقعيه و محبت باطنيه اختصاص به ذات اقدس وى دارد كه هر آن و زمان مانند ذرات حسيه افاضات و اشراقات وى تابنده و درخشنده است ، و آن را مظاهريست و مظاهر آن انبياء و اوصياء و اولياء و ائمه هدى عليهم السلام هستند . اما استيلاء ظاهر را مظهرى است و آن مظهر وجود اقدس حضرت شاهنشاه جمجاه است كه توليت بر نفوس و امور كليه ناس بر حسب ظاهر دارد . و مولوى گفته است : پادشاهان مظهر شاهى حقعارفان مرآت آگاهى حق و اين استيلاء و توليت نيز بر دو قسم است : عام و خاص . اما توليت عام آن است كه سلطان زمان بر تمام رعايا و براياى مملكت زمان خود حكمران باشد ، و مثل وى مثل شير است در جهت سلطنت و استيلاء و قدرت و قاهريّت بر ما سواى خود ، و در جهت حفظ و رأفت علما مانند سايه است كه پناه دهنده باشد . اما توليت خاص آن است كه بر جماعتى محصور و معدود آمر و حاكم شود و در مقام حفظ نفوس ايشان برآيد و بر آنچه از لوازم توليت است قصورى نورزد ، و الاّ از اين منصب جليل و خدمت نبيل منزّل است . به بيان ديگر به نحو مختصر عرض مى نمايم كه : دريا از شطوط ، و شطوط از انهار كبار ، و انهار از جداول ، و جداول از سواقى ، و سواقى از عيون اقوى و اعظم اند ، چنانكه انبياء اولو العزم از انبياء مرسلين و انبياء مرسلين از انبياء غير مرسلين و ايشان از اوصيا و ايشان از علماء اجلّ و اولى هستند . پس هر يك از ايشان به حسب رتبه و مقام ظرفيت و شأنيت خاصى دارند ، توليت هر يك بر حسب استعداد مخصوص اوست . حال بنگر چگونه رشته سلطنت و اين استيلاء عام و خاص به ساحت قدس ملك الملوك پادشاه اسلاميان پناه منتهى مى شود .

.

ص: 121

در اينكه توليت مقرره از جانب دولت ابديت محول است و بر آن دو شكر سزاوار است

پس متولى ، بر نفوس كل اين آستان حكومت دارد . اما به طريق مأموريت و نيابت و بقاء اين استيلاء و توليت از رأفت و عطوفت به مأمورين از بندگان است كه همانا معنى عدل و داد خواهى است و هر آنكه بدين صفت موصوف گرديد مالك الملوك عزّت اخرويه ابديه را جزاء عزّت دنيويه فانيه قرار مى دهد .

در اينكه توليت مقرره از جانب دولت ابديت محول است و بر آن دو شكر سزاوار استاكنون ملازم اين آستان و پاسبان اين بنيان رفيع الاركان جناب متولى جليل الشان است . از جانب سنى الجوانب مالك ممالك خطّه ايران مفتخر بدين توليت عظمى و نيابت كبرى گرديد و بر نفوس كسانيكه ساكنين ملأ اعلى بر خدمت گذارى ايشان رشك فراوان برند و تمناى اين منصب نمايان كنند برترى و مهترى يافت بداند وى را دو شكر لازم است : يكى از حضرت سبحان كه بدين نعمت جليله او را متنعم گردانيد و ديگرى از پادشاه جهان كه اين خدمت خاصه خويش را چون جانى بر خدمات ديگرش روان فرمود آخر اين خدمت آخرت باقيه است و خدمات ديگر دنيائيست فانيه . پس خوشتر آن است همه اوقات اين منصب جليل را شاغل مناصب ديگر قرار دهد و به قدر مقدور در امور متعلقه به آن قصورى نورزد كه مورد سخط سلطان شدن همانا موجب دورى از رحمت يزدان مى شود . اكنون بنا بر مشرب داعى متولى را آداب مخصوصه است كه جز آداب عوام است ، پس خوب است جملتى از آن را در اين روح و ريحان بنگاريم تا خواص بدانند و همه وقت بخوانند كه البته آثار توليت مقتضى اين گونه حسن ادب و خدمت است ، و الاّ به اين خلعت مهر طلعت مفتخر شدن دور از حكمت و مصلحت ؛ و امانت و ديانت امين هم بعد از امتحان و اختبار است ، و علم به استعداد و ظرفيت و قرب به حضرت احديت است .

.

ص: 122

آداب متولى در زيارت كردن مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام به بيان اهل صفا

آداب متولى در زيارت كردن مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام به بيان اهل صفاعجالةً رعايت اهم و اقدم در تمام احوال اخلاص نيت و صدق طويت است كه مدار جميع افعال و اعمال بر اوست : « فمن كان هجرته إلى اللّه ورسوله فهجرته إلى اللّه ورسوله » (1) سيما در نيت زيارت حضرت عبدالعظيم كه تقرّب الى اللّه وتوسل الى اولياء اللّه شرط كمال و تمام اوست و هر چه از امور اين آستان راجع به اين نيت شود منافى با خلوص نيّت در آن ملحوظ نمى شود . چون اراده خالصه و نيت حسنه متولّى اين آستان محرك و مهيّج گرديد براى زيارت و حضور آن بزرگوار اثر آن غلبه روحانيت و ظهور نورانيت و حسن اخلاق و طلاقت وجه و دوام ذكر و ملازمت . . (2) طيب نفس و شوق بى پايان و ذوق فراوان است . از آنكه وصول به جناب رفيع و رهان منيع حبيب مفرّح قلب است و مبشّر كرب ، پس از آن به زمان طى طريق هر قدر زائر نزديكتر شود به مزور و مخدوم خود بايد استبشار وى زيادتر گردد . و أعظمُ ما يكون الشوق يوماًاذا دنت الخيام من الخيام 3 بلى : وعده وصل چون شود نزديكآتش شوق تيزتر گردد و بايد خضوع و خشوع و وظايف تضرع و حضورش در خدمت مزورش تجديد شود . هر دمم از دل سرورى تازه سر بزند (3) غالبا روز وصال يار نزديك آمده سيما وقتى كه چشم وى بر مزار و گنبد ظاهر الانوار آن بزرگوار مى افتد اظهار اشتياق زيارت از ديگران نمايد . نعم ما قيل : قرب الديار يزيد شوق الوالهلاسيما ان لاح نور جماله (4) * * * به اينكه كعبه نمايان شود زپا منشينكه نيم پاى جدائى هزار فرسنگ است و چقدر شاعر عرب اين ابيات را با وجد و طرب در دخول مدينه طيبه على ساكنها سلام اللّه گفته است : هذى قباب وهذى يثربابشر فقد حصل الهناء المطلب ابشر فقد حصل التواصل وانقضىزمن الجفاء والوقت وقت طيب والريح قد اهدت لنا من طيبةعرفا كثير المسك بل هو اطيب واضع عذارك فى المحبة واغتنمعيش الرضا ودع العواذل يغصب بشمايل القمر المحجّب قد بدتجهراً ونور جماله لا يحجب وادخل بحجرة احمد وقبابهيأوى الفقير ويستجير المذنب بلى : كو طاقت آنم كه به اين جاذبه شوقرخسار تو را بينم و بى تاب نگردم البته باعث خضوع و خشوع ظاهر و باطن است و استغراق مراقبه حضور و عظمت شأن مزور در اين زائر بايد ظاهر گردد ، و بايد بدين حالت حسنه كه همانا از جذبه و جلوه دوست است در آن روضه متبركه تشكّر كند . هر گل و سبزه كه در باغ نمودى داردآخر اى باد صبا اينهمه آورده توست

.


1- .صحيح بخارى 8/59 ابتداى كتاب الحيل ، روايت نبوى است و طريق آن ضعيف مى باشد . نيز بنگريد به : شرح مسلم ، نووى 13/54 ، الجامع الصغير 1/4 ح 1 ، كنز العمال 3/792 ح 8777 .
2- .كلمه اى در چاپ سنگى پاك شده است .
3- .كذا ، وزن شعر اشكال دارد .
4- .سبل الهدى والرشاد 12/385 .

ص: 123

. .

ص: 124

در آداب دخول به حرم محترم استپس از ورود به حرم محترم از آنچه هتك حرمت و اساءت ادب است ناچار بايد محترز شود ، و بداند اين مكان منزله رحمت و مقام عزت است و خاطر را از شواغل ديگر مانع گردد ، و خود را در حضرت با عظمت جناب خامس آل عبا سيد الشهداء _ روحنا له الفداء _ بيند ، با تعظيم و هيبت و وقار بدون سمعت و رياء جوارح و اعضاء را نگاه دارد ، و خود را طالب سالك سائل فقير بداند ، و دست طلب و مسألت با كمال مسكنت بذيل عنايت ايشان بيندازد ، و رجاء اجابت هم داشته باشد . نعم ما قيل : حاشاه أن يحرم الراجى مكارمهأو يرجع الجار منه غير محترم و أيضاً خوش گفته است : على بابك العالى مددت يد الرجاومن جاء هذا الباب لا يختشى الردا وأنت اراداتى وأنت وسيلتىفيا حبّذا أنت الوسيلة والقصدا پس اظهار اين خدمت و اتيان اين زيارت را بضاعت مزجات بداند و بر آن مغرور نشود ، و به زبان حال بگويد : جئنا إليك بضاعة قد ازجتفاقبل بضاعتنا ولا تجفاها بعد از قرائت زيارت نامه به مقدار حالتى كه دارد توقف نمايد و شرايط تعظيم را به جاى آرد ، پس از نماز زيارت و تأديه تحيت و شكر اين نعمت و موهبت ، و استغفار از معصيت ، و عصمت خواستن از حضرت احديت ترك صحبت كرده تقبيل ضريح و شباك منوّر كرده با حالت وقار و انكسار بيرون آيد .

ذوق اين مى نشناسى بخدا تا نچشىپس آنكه نسبت به اين آستان دارد بايد در زيارت كردن مسرت فراوان يابد .

.

ص: 125

نعم ما قيل : كفى شرفاً أنى مضاف اليكموأنى بكم أوعى وأرعى وأعرف آنگاه براى خود در صحن شريف مقرّى قرار داده بستگان آن آستان را بخواند و آنچه لازمه امر و نهى ، حكم و زجر است بفرمايد و دقيقه اى از نصيحت جهال غافل نباشد ، پس سرآمد امور و خاتمه اعمال قضاء حوائج رعاياست . چه با حبيب نشينى و باده پيمائىبه ياد آر محبان باده پيما را سيما فقرا از ايشان كه رفقاء خدا و عيال اللّه اند كه استفسار از احوال ايشان لازم و متحتم است و سبب قبولى زيارت و رضايت مزور است . حافظا علم و ادب و زر كه در حضرت شاههر كه را نيست ادب لايق قربش نبود و البته متصدى اين امر و متولى اين آستانه تا متأدب به آداب ملوكانه نباشد مفتخر و سرافراز بدين خدمت نمايان نمى گردد . پس خوب است اين شعر را به عموم خدّام و زائرين بخوانم : اَدِّبُوا النفس أيّها الاصحابطرقُ العشقِ كلُّها آدابْ و مطلب الزم داعى آن است : چنانكه در مسجد كراهت دارد اجراء حدود كردن و آواز بلند نمودن و آلات حرب كشيدن ، در اين مشاهد عظيمه كه مساجد عظام خاصه الهيه است نيز مكروه است . بعضى را كه تاديب و تعزير لازم دارند و جزاء كردار ايشان را بايد بدهند تا عبرت ديگران شود و سياسات مدنيّه الهيه هم تعطيل نشود محلى معين نمايند در خارج از صحن به وضع مشروعى كه مطبوع خاطر مهر مآثر اين امامزاده لازم التكريم است تعزير و تنبيه كنند .

.

ص: 126

در اينكه متولى از مقصور عفو و اغماض كند و اگر نه تعزيرات مقصرين را در صحن شريف موقوف دارداما بذل و احسان و اعطاء و جوائز و صِلات شايد به اهل خدمت در مجامع عام اصلح و اولى باشد چنانكه عفو و اغماض از گناهان هم در صحن شريف صله و احسان نمايانيست ، و احترامى است از حضرت عبدالعظيم كه به جهت آن جناب در آن روضه كه احسن قباب است شده است . و اين چند بيت را خوب است بنويسم و زبان جسارت را ببندم و از گفتارهاى خود معذرت بخواهم : رأى المجنون فى البيداء كلباًفمدّ (1) له من الاحسان ذيلا فلاموه على ما كان منه (2) وقالوا لم مسحت (3) الكلب نيلا فقال دعوا المدينة (4) ان عينىرأته مرّة فى حى ليلا (5) يعنى : بوالفضولى گفت اى مجنون خاماين چه شيداست اينكه مى آرى مدام پور سگ دايم پليدى مى خوردمقعد خود را بلب مى استرد عيبهاى سگ بسى او مى شمردعيب دان از عيب او بوئى نبرد گفت مجنون تو همى نقشى و تناندرا بنگر شبى در چشم من كين طلسم بسته مولاست اينپاسبان كوچه ليلى است اين

.


1- .در فيض القدير : فجرّ .
2- .در فيض القدير : فلاموه لذلك وعنفوه .
3- .در فيض القدير : أنلت .
4- .در فيض القدير : الملامة .
5- .فيض القدير فى شرح الجامع الصغير 2/567 ش 2264 .

ص: 127

ثمرات توليت جناب امين السلطان

پس احترام خدام اين آستان و حرم بر كافه عرب و عجم لازم و واجب است براى نسبتى و خدمتى كه دارند جز متولى اين آستان كسى را نمى رسد جسارتى نمايد و اظهار رفعت كند ، اگر قدر خود بدانند و ملتفت شوند كه در چه خدمت نمايانند . فيا ساكنى اكناف طيبة كلكمالى القلب من اجل الحبيب حبيب * * * حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظاز آنكه صنعت بسيار در عبادت كرد ربّنا ! لا تجعلنا من الغافلين واجرنا من عذابك يا ارحم الراحمين .

[ ثمرات توليت جناب امين السلطان ]مخفى نماناد كه تحديث نعمت و تبيين حقيقت بر هر فردى از افراد اين امت لازم است ، سيما بر امثال ما دعا گويان كه همه اوقات قوت اسلام و قدرت اسلاميان را طالبيم و غالباً در مجامع و محاسن عامه حاضر مى شويم و خود را لسان علماء و نواب ايشان در ابلاغ احكام مى دانيم . البته آنچه بين امت از نتايج اوامر و احكام ونواهى الهيه مشاهده كرديم بايد اظهار نمائيم و اطلاع بدهيم تا بعضى بدانند و باعث تقويت قلوب اهل ايمان شود . پس از تقريرات واقعيه و اعلامات امور خيريه نيز در كتابها تحرير و ضبط نمائيم تا آنكه آيندگان را عبرت و نصيحتى باشد و از حالات سابقين اطلاع و بصيرتى پيدا كنند . و هر كتابى كه تأليف مى شود براى نفع مسلمانان است و موعظه جاهلان . بناء على هذا جايز نيست از روى هوا قلمى كشيده شود كه مطابق واقع نباشد و گوينده را هم نظرى جز بهره اى دنيويه نبود ، چون چنين شد اوراق آن كتاب سزاوار چسبانيدن به ابواب است نه براى نظر نمودن اولوا الالباب ! و داعى از آنچه مصطلح است نهايت نفرت داشته و دارم ، و غرضى در شرح و بسط اين كتاب جز بيان حقيقت گوئى و تحديث نعمت نيست و اگر نه آثارى بر تقريرات و تحريرات

.

ص: 128

ثمره اول : در منع اشرار از زاويه مقدسه

كذبيّه غير واقعيه ام مترتب نخواهد بود . پس خوب است آنچه از ثمرات توليت جناب امين السلطان بالحسّ و العيان ديده ايم در اين عنوان بنگاريم و خلاصه آنها كه دوازده ثمره است در اين كتاب منظور آوريم :

ثمره اول : در منع اشرار از زاويه مقدسهدر زمان قديم جماعتى از اراذل و اشرار و اهل ظلم و سكنه بازار بعد از حيف و ميل اموال مسلمانان در زاويه حضرت عبدالعظيم متحصن مى شدند ، علاوه از آنچه كرده بودند در اطراف صحن شريف اعمال ناشايسته از ايشان سر مى زد و بيعارى را شعار خود قرار مى دادند ، و انجمنى داشتند و جز لغو گوئى و عيب جوئى و معاشرت بى معنى ثمرى بر اجتماع و ازدحام ايشان در آن آستان نبود . و معلوم است اين اشخاص نه از اهل عبادتند و نه از اهل زيارت جز اينكه حضرت عبدالعظيم را از خود منزجر و بيازارند ديگر ثمرى وجود ايشان نداشته . و اين فقره مدّتى است موقوف شده ؛ از آنكه هر ماه و هفته استفسار از معتكفين آن آستان مى شود ، و اشخاصى هم بر اين عمل گماشته اند تا عرض عارضين و وضع معتكفين را بدانند كه اگر از اهل شر و رذالتند در مقام دفع و چاره برآيند ، و به لسان خوشى از ايشان معذرت خواسته مجاورين را از شرور ايشان آسوده كنند ، و هم امينى مقرر داشته كه عريضه جات عارضين و ملهوفين از هر بلد را كه به اين آستانه متبركه ملتجى مى شوند جمع نموده در هفته اى يك مرتبه به طهران آورده خود بلا واسطه عرايض را به حضور اقدس شاهانه برده ، ذات اقدس ملوكانه با كمال دقت به عرايض ملهوفين ملاحظه نموده ، احكام عادله در فوق هر يك به دستخط مبارك صادر مى فرمايند . و هر حكم كه صادر شد جناب امين السلطان آن حكم را راجع به هر اداره اى كه باشد با كمال جدّ و جهد به موقع اجراء مى دارند مى رسانند ، و عارضين با كمال خوش وقتى

.

ص: 129

ثمره دوم : در ترك شرب خمر و تهديدات اكيده در جوار زاويه مقدسه

و مقضى المرام از هر ولايت كه آمده اند مراجعت مى نمايند . و الحق اين كار اسباب نهايت تعظيم و توقير اين آستان مقدّس ملايك پاسبان شده است .

ثمره دوم : در ترك شرب خمر و تهديدات اكيده در جوار زاويه مقدسهدر زمان قديم شرب خمر در زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم متداول ، و از اهل شهر و اهل آن زاويه متبركه در اقدام اين گناه بزرگ مضايقه و دريغ نداشتند ، و جمعى به ملاحظه بى منزلى يا ملاحظه ديگر دوستى خانوار در آن زاويه مقدسه اختيار مى نمودند با كمال فراغت چندى در آن خانه مشغول به لهو و لعب و شرب خمر با امثال و اقران خود مى گرديدند . بحمد اللّه تعالى در اين اوقات شراب كمياب است بلكه مى توان گفت كه به هيچ وجه يافت نمى شود و حكم معدوم دارد ، و براى دواى مريضى اگر وقتى ضرورت شود و اجازه طبيب داشته باشد مثقال آن را با خروارها به اذن و اجازه بايد ببرند ، و اهل اين عمل موجب سخط و قهر و عذابند . و عجب است در اين سنوات در اماكن شريفه ديگر انواع معاصى و ملاهى بسيار مى شود اما در نجف اشرف اهلش مانند اهل كربلا شده اند و اهل كربلا مانند اهل بغداد نااهل اند ، و دليل بر مراد _ به عكس سابق كه معروف است در نجف شراب سركه شد _ در اين سنين به نحو يقين سركه شراب گرديد ! و اين اختلاف و رفع كرامات براى اختلاف حالات ابناء زمان مى شود ، پس شرع اقدس خواسته است در ليالى متبركه و ليالى جمعه و شب قدر بندگان خدا به دعا و انابه و استغفار و تهجّد و تضرع مشغول شوند ، و همچنين خواسته است در جوار ايشان دوستان و شيعيان متذكّر اوراد و اذكار و ادعيه و زيارات و عبادات خاصه باشند نه آنكه هر معصيتى

.

ص: 130

ثمره سوم : در عدم سرقت

بيان مجملى از حسن تنظيم حضرت امير كبير نايب السطنه

كه در خانه خود قدرت ندارند در ايام معظّمه بيايند و در جوار ايشان كنند . البته اين قسم معصيت و تجرى را دو عقوبت است : يكى ارتكاب معصيت ، و ديگرى هتك حرمت از حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و البته ثمره خدمت به دين خاتم النبيين صلى الله عليه و آله باعث ازدياد و تقويت دولت مى شود . پس از حسن مواظبت جناب ايشان اين معصيت بلكه اغلب معاصى در اين زاويه _ بحمد اللّه _ معدوم است . بعلاوه در ساير اماكن مشرفه كه منتسب به زاويه مقدّسه است از قبيل امامزاده عبداللّه و بى بى زبيده و بى بى شهربانو و امامزاده ابوالحسن و ابن بابويه و ساير باغات و قهوه خانه هاى خارج بلده هم شرب خمر يا اقدام به ملاهى و مناهى براى احدى مقدور نيست .

ثمره سوم : در عدم سرقت و بيان مجملى از حسن تنظيم حضرت امير كبير آقاى نايب السطنه دام اقبالهبعضى از دزديها در دار الخلافه مى شد در زمان سابق كه اموال مسروقه را بعينها در حضرت عبدالعظيم مى يافتند . دزدها در طهران دزدى مى كردند و به آن زاويه مقدّسه مى آمدند و آنچه برده بودند در آنجا قسمت مى كردند ، و اگر اطلاعى از حالشان كارگذاران دولت مى يافتند ناچار در آن زاويه مشرفه متحصن مى شدند . آيا خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه انام و علماء اعلام فرمودند كه قطّاع الطريق و خورندگان مال مسلمانان بجوار آن امامزاده معصوم بيايند و بست بنشينند و متحصن شوند ؟ ! و على رؤس الاشهاد اموال مردمان را قسمت نمايند و صاحبان آنها قدرت بر مطالبه و تقاص نداشته باشند ! جناب امين السلطان بعد از آنكه حكومت زاويه مقدّسه و توليت آستانه متبركه به ايشان واگذار شد :

.

ص: 131

ثمره چهارم : در ترك معاشرت زوانى و فحشاء در اين زاويه مقدسه

اوّلاً : هر چه دزد كه در اين بلده بود امر به اخذ آنها كرده آنها را مغلولاً به دار الخلافه فرستاد . و ثانياً : كسانى كه اين اشخاص را به خانه خود راه و پناه مى دادند التزام سخت گرفته كه بعد از اين ، اين قبيل اشخاص را به خانه خود راه ندهند . و ثالثاً : روزنامه نويسى گماشتند كه در هر هفته دو مرتبه تمام وارد و خارج اين بلده را روزنامه نوشته مى فرستد كه اگر آدمى كه شرور يا دزد يا هرزه باشد وارد شود فوراً او را خارج نمايند و راه ندهند . بحمد اللّه تعالى در اين اعوام از حسن كفايت حضرت مهر طلعت اشرف افخم والا نايب السلطنه _ زيد افضاله ودام اقباله _ در طهران و حدود آن سرقت و دزدى موقوف است ، و دزدهاى مشهور معروف در حبس حكومت سالهاست محبوسند و مردم آسوده حال و مرفه الاحوال مى باشند . و عجب است كه روزى به حضور مهر ظهور حضرت اشرف معظم مشرف بودم ، دزدى در كمال شهرت و اقتدار فرار كرده به عراق عرب پناه برده بود . خبر آوردند كه موكّلين از جانب سنّى الجوانب ايشان از كارپردازان اماكن شريفه آن دزد را خواستند ، بعد از فحص بسيار او را در بلده حله يافتند . وى را مغلولاً بدون مزاحمت بستگان دولت عثمانيه با اغتشاشاتى كه در آن حدود بود حاضر نمودند . و اين نحو قدرت و حكومت سالها بود كه در ايران و طهران ديده نشده بود و بر اين موهبت بايد كمال شكرگزارى نمود كه اين ظلم و تعدى و سرقت اموال در اين حدود كه اعظم آمال عباد است مفقود شده .

ثمره چهارم : در ترك معاشرت زوانى و فحشاء در اين زاويه مقدسهبعضى از لئام و شوابّ با بعضى از نساء فواحش به طرزهاى مخصوص به زاويه

.

ص: 132

ثمره پنجم : در تسعيرات غلاّت و حسن اخذ هر قسم از اجناس

حضرت عبدالعظيم مى آمدند و تلاقى زوانى و زانيات چه در اوقات شريفه و چه اوقات ديگر در اين زاويه معظمه بوده است . در اين سالها اين طريق فحشاء منقطع است ، از آنكه در ابتداء توليت جمعى را شكنجه و عقوبت فرمودند ، و مقرر داشتند هر خانه كه در او اين نحو معصيت شود صاحب آن جريمه گزاف دهد بلكه آن خانه هم خراب گردد كه استحقاق تبعيّت و مجاورت حضرت عبدالعظيم را چنين خانه ندارد ، و هر آنكه از اهالى حضرت عبدالعظيم مصرّ در معصيت شود از اين حدود بيرون رود و رخت به خطّه ديگر كشد كه معصيت كردن مهمان در خانه ميزبان روا نبود مگر آنكه آثار توبه و استغفار از وى آشكار شود . و البته آن كس كه توليت و استيلاء بر نفوس دارد بايد مردم را در اقبال خيرات آمر باشد و از منهيّات ناهى كه ثمرات اين امر و نهى راجع به دولت است و الاّ باعث فساد و خرابى مملكت مى شود . البته تهديد و وعيد و عقوبت شديد گاهى مفيد است براى آنكه اين مردم نادان اقبال و اقدام در اعمال خير ندارند در زمانى كه خود را محكوم و مأمور ندانند ، و چاره اهل رذل از جهل و نادانى و نافرمانى خداوند سبحان همان تأديب و تعزير است و غير از آن مخلّصى نيست . خلاصه در طهران كه اهل معصيت اين معصيت را نتوانند اتيان كنند لابد به اين زاويه مى آيند ، در آن هم كه قدرت بر مبادرت و مباشرت به اين معصيت نباشد يا نادم و پشيمان مى شوند يا به جاى ديگر نهضت مى نمايند ، نستجير باللّه من افعال الأراذل !

ثمره پنجم : در تسعيرات غلاّت و حسن اخذ هر قسم از اجناستسعيرات غلات و قيمتهاى اجناس و اطعمه بازار در زمان ازدحام و اجتماع زوّار بناء معيّنى نداشت ، هر كسى از سكنه آن زاويه و اهل سوق به هر نحوى كه ممكن بود هر چيزى

.

ص: 133

ثمره ششم : در تغيير املاك موقوفه از براى خدام و منافع هر يك

كه محتاج زائرين بوده به هر قيمتى كه مى خواستند مى فروختند و بحثى هم بر ايشان نبوده و زوّار هم ناچار هر وجهى كه داشت مى داد و مى خريد . در اين سنوات تنظيمات حكومتى تكليفات ايشان را معلوم كرده است و نمى توانند از رسم و قانون معيّنى تعدى كنند و آنچه معمول و مرسوم ولايت است و منوط به عدالت از ابتداء سال تا آخر آن بر حسب حكومت ممضى و مجرى است ، و اشخاصى نيز براى ابقاء اين نظم كه عزم فرموده اند موكّلند بدون خلاف انحراف از آن ممتنع است . والحق تا كنون اين ثمرات كه تحرير مى شود باقى است و هر كسى به حدّ خود واقف و آسوده حال ، و بر اين آستان معتكف است .

ثمره ششم : در تغيير املاك موقوفه از براى خدام و منافع هر يكمدتى بود متمادى املاك موقوفه اى كه از مراتع و مزارع و دكاكين و قرى و حمامات و خانات كه سلاطين و وزراء و امراء و اعيان و تجار وقف كرده بودند از جهت عين و منفعت معين نبود ، و از اين جهت بسيار حيف و ميل مى شد ، و علاوه در آخر سال بقاياى كثيره مى خواستند ، يعنى آنچه صرف در غير محل مى شد مورد مؤاخذه نمى گرديدند باز مطالبه مى نمودند و مخارج و مصارف غير واقعه مى خواستند ! جناب امين السلطان املاك موقوفه را بتمامها معلوم كرده و منافع آنها را نيز تعيين نموده ، بلكه در سنوات توليت خود بر ارباح و اجارات آنها افزوده و يك نفر از امناى اين بلده را تحويلدار منافع موقوفات قرار داده ، و نويسنده راست قلمى را سررشته دار خزانه نموده ، آنچه در عرض سال از منافع موقوفه عايد شود ثبت و ضبط نموده و آنچه به مواجب و جيره و مقررى خدام اين آستانه مقدسه برقرار است ، و آنچه به مصارف روشنائى چراغهاى متعلق به آستانه مى رسد ، و آنچه به مصارف بنائى و تعميرات و مخارج تعزيه دارى ايام عاشورا و مخارج ساليانه شام و نهار و قهوه و غليان و چاى

.

ص: 134

خدام كشيك مى رسد ، تماماً برات نوشته مى شود و به مُهر مِهر آثار حضرتى كه تازه قرار داده اند رسيده و رؤساى آستانه مقدسه ثبت نموده سياهه برمى دارند ، و در آخر هر سال جمع و خرج منافع موقوفات را كتابچه نوشته به نظر اولياى دولت قاهره رسانيده و به تصحيح مبارك اعلى حضرت قَدَرْ قدرتِ همايونِ شهريارى مى رسانند كه در واقع باز رسيدگى به اين عمل مقدّس مخصوص بذات اقدس ملوكانه است . و در اوايل هر سال كتابچه دستور العمل براى مصارف منافع موقوفه نوشته مى شود از لحاظ اقدس شاهنشاهى كه گذرانيد نگاه مى دارند . و اين همه براى اين است كه هم شؤونات آستانه مقدسه در ازدياد و برقرار باشد ، و هم دينارى از منافع موقوفه حيف و ميل نشود . و در اول رجوع اين خدمت به ايشان منافع يك ساله موقوفه را معين نموده براى هر يك از خدام آستانه مقدسه از متولّى باشى و رؤسا و خدام و غيره مستمّرى جيره و مواجبى از نقد و جنس معين نموده و فرمان نوشته به مهر مبارك حضرت كه در نزد مهردار آستانه مقدسه با كمال احترام ضبط است رسانيده به هر كس داده اند كه حقوق خود را موافق فرمان برات صادر نموده دريافت دارند ، و آسايشى كه در معيشت و گذران دارند همگى دقيقه اى از خدمت خود غفلت نكنند ، و به كارهائى كه خلاف احترام و شأن خدمت به (1) اين آستانه مقدسه است اقدام ننمايند . و بعد از اخذ تمام آنها صرف به آن آستان به وضعى كه ديده مى شود نمود ، و اين فقره ناشى از بى طمعى است و حسن كفايت و مواظبت در خدمت است ، و الاّ نمى توانست سائرين را ممانعت نموده ؛ از آنكه خائن خائف است و خورنده ديوانى و املاك موقوفه متزلزل و متوحش ، و اوامر و احكام او بر رعايا و اهل غرض و طمع كما ينبغى جارى نبوده .

.


1- .در چاپ سنگى : خدمه كه .

ص: 135

والحق اين نحو توليت و حكومت سرمشقى است براى حكّام و متولّيان عظام . و آنچه در افواه خواص و عوام شنيده ايم بعد از موقوفات آستانه رضويه _ سلام اللّه على ساكنها _ در اين حدود روضه اى و بقعه اى مانند زاويه حضرت عبدالعظيم وقفيّات ندارد حتى بقعه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام . مع هذا در اين مدت ممتدّه غير از كارگزاران دولت عليّه و اهل استيفاء و حساب كسى نمى دانست كه اين بزرگوار چقدر موقوفات دارد 1 . بحمد اللّه تعالى در اين زمان معلوم و مشخص است ، و در كتابچه على حده مضبوط

.

ص: 136

و ثبت است كه صورت آنها بعينها در آخر اين ثمره نوشته مى شود 1 .

.

ص: 137

. .

ص: 138

. .

ص: 139

و يكى از فوائد تحرير آن در اين كتاب فرخنده دوام بقاى موقوفات اين آستانه است كه

.

ص: 140

بعون اللّه در سنوات آتيه كسى نتواند جزئى از اجزاء موقوفه را به تدابير عملى از ميان ببرد و ملك خود كند . وبدان خطور اين خيال در خاطر حقير نيست مگر از الهامات الهيه ؛ چرا كه اسباب بقاى تنظيمات و شؤونات هر مكان نگاهدارى خدمه و اجزاء است ، و غرض از اين تحرير جمع آورى و نگاهدارى خدام به منافعى است كه از موقوفات عايد است كه به هر يك از افراد خدام بايد از راه شأن و گذران آنها داده شود كه به سهولت معاش ايشان بگذرد تا در خدمت خود حاضر بوده غفلت نكنند . و ممكن بود كه به مرور شهور و سنين بعضى از نفوس خبيثه كه صاحب طباع دنيّه خسيسه باشند طمع در تمليك و تصاحب بعضى از موقوفات نموده به هر نحو كه ممكن باشد ببرند ، ولى حالا كه ثبت آن در اين كتاب مبارك نوشته و به سعى چاپ ، نسخه آن فراوان ، و در اغلب بلاد اسلام منتشر شود ، خود قباله معتبرى براى موقوفات اين آستانه خواهد بود كه إن شاء اللّه تعالى ابد الدهر دست طمع و خيانت شياطين انسى را از دامان آن كوتاه خواهد داشت ، فحمداً ثم حمداً له . و آنچه از منافع آنها املاك خريده مى شود و تعميرات لازمه گردد بدون بقاياست . و خوب است جمعى متذكر و متنبه شوند آنچه را سابقين به جدّ و جهد تمام و سعى ما لا كلام اندوخته كرده اند و از شوق جان و ميل قلب وقف اين آستان عرش نشان نمودند براى اين بود كه آيندگان بر آن بيفزايند نه آنكه آنها را مالهاى خود دانند و به قصد ملكيّت بردارند و احترام اين سيد كريم واجب التعظيم ملاحظه نكنند و خانه و روضه اش را چون خانه آخرت خودشان ويران بخواهند . و خوب است اشخاصى كه متصدى اين امورند از حساب و عقاب يوم النشور بپرهيزند و خداوند را فراموشى ننمايند و راضى نشوند ايشان را فرداى قيامت در زمره خورندگان املاك موقوفه نگاه دارند و حساب از ايشان بطلبند ، و البته هر كس به ظلم و جور و خيانت مال كسى را خورد و هر وقت به حضرت آيد با كمال خجالت است .

.

ص: 141

ثمره هفتم : در اينكه اجزاء سلطنت دو قسمند

نمى دانم كسانى كه كردار ايشان در دار دنيا خوردن اين گونه اموال است مآل اعمالشان به چه نحو خواهد بود و چگونه به حضور اين مرور حق منظور مى آيد و زيارت مى خواند و اجر مى خواهد ؟ ! بهتر آن است اول خود را از خوردن مال آن بزرگوار برى كند آنگاه بدون خجلت و شرمسارى حاضر شود .

ثمره هفتم : در اينكه اجزاء سلطنت دو قسمند قسمى اهل خلوتند و نظرشان به رئيس خودشان استاجزاء سلطنت بر دو قسمند : يك قسم عمله خلوت و مواظب خدمتند ؛ بعبارت اخرى : دايم الحضورند و دافع الشرور . و قسم ديگر اهل كشور و لشكر و صاحبان منصب جليله اند . اما قسم اول به خلاف ازمنه سابقه از مشايخ و كهول و شوابّ خوش فطرت و پاك طينت برآمده اند كه هر چه از عمر ايشان مى گذرد جوهر پاكى طينتشان بيشتر ظاهر مى شود ؛ از آنكه داعى كه ملازم مسجد و محراب و منبر است در هر محضر خيرى و نماز جماعت صحيحى ايشان را با كمال ميل مشاهده مى نمايم كه بدون آلايش براى درك ثواب و رفع عقاب حاضرند و در استماع مواعظ و نصايح رغبت ايشان از همه كس زيادتر است . مى توان گفت : جماعتى از ايشان از گناهان كبيره و معاصى مشهوره بى بهره اند و قرائت و مسائل ايشان صحيح و محكم است و تعزيه دارى كه مى نمايند سرآمد مجالس تعزيه ديگران است ، بلكه اغاوات (1) و خادمان حرم مهر شيم (2) و بستگان ايشان را تجربه كرده ايم اينطور يافته ايم .

.


1- .كذا .
2- .شيم جمع شيمة است مثل سدرة و سدر ، و شيمه به معناى غريزه و طبيعت و جبلّت است چنانچه در مجمع البحرين 2/573 ماده ( شيم ) بدان تصريح شده است .

ص: 142

ثمره هشتم : در سهولت اجاره مراكب از طرفين براى زائرين از هر طبقه

بلى ملازمان خلوت و ملتزمين دربار خورشيد طلعت بايد بدينگونه در خدمت استقامت داشته باشند ، و ترك دربار حضرت احديت را ننمايند و بدان آستان رخ بسايند ، و بر اين وجود اقدس دعاهاى مخلصانه نمايند كه يكى از خدمات كليه به پادشاه اسلام پناه تشكّر نعمت اوست و جزو اين نعمت خسروانه دعاء براى دوام دولت ابد مدت است ، والاّ حق واجب خسروانى تأديه نشده است . و اگر نيت حسنه ملوكانه جز اين بود ايشان را از حضور مساجد و اقامه طاعات و عبادات ممانعت مى فرمود ، و كسى كه عين و رئيس و خدمتگذار قديمى و جان نثار حقيقى اين آستان بوده و هست جناب امين السلطان است ناچار اين اجزاء و اشخاص بر حسب همم عاليه كه اظهار مى دارد ، و در شبهاى جمعه و ايام شريفه به زيارت آن بزرگوار حاضر مى شود . لابد فرزندان و بستگان و امناء خلوت سلطان هم تبعيّت كرده با كمال اشتياق در ايام هفته بدون تعطيل و تسامح حاضر مى شوند . و بر اين اجتماع و ازدحام ثمراتى متفرع است كه يكى از آن وقف املاك و بذل اموال و اظهار ارادات اركان و امناء مخصوصين و انتفاع فقراء و اكتساب تجّار و اغنيا و فيض يافتن خدام و رسيدن عرايض عارضين به حضور مبارك به توسط ايشان و تشويق ديگر از اعيان است به حضور مشاهد عظام . و تمام اين فقرات و ثمرات از حسن نيت اعلى حضرت قدر قدرت شاهنشاه اسلام پناه است.

ثمره هشتم : در سهولت اجاره مراكب از طرفين براى زائرين از هر طبقهدر سنوات سابقه مردم با كمال كلفت سال يك مرتبه به حضرت عبدالعظيم مشرف مى شدند ، ناچار مرد عيال بارى كه با تمام عيال از صغار و كبار به حضرت عبدالعظيم مشرف مى شود مراكب متعدده مى خواهد از اسب و قاطر و الاغ ، و جماعتى از آنها هم

.

ص: 143

مأنوس و معتاد به سوارى نبودند و آن وقت هم مال سوارى يافت نمى شد . البته گرفتن آن و سوارى آن و نگاهداشتن و برگرداندن تمام آنها در كمال اشكال بود . چه قدر از زن و طفل از مالهاى مردم بر زمين مى افتادند و صدمات بر ايشان مى رسيد . و گويا اين قسم از زيارات و صدمات مرضىّ خدا و ائمه هدى عليهم السلام نبود . و در اين اوقات در بيرون دروازه جديد و ميدان تازه كه جناب امين السلطان بنا فرموده اند هر قسم از مالهاى سوارى موجود است و به وضع كاظمين و دار السلام بغداد الاغهاى كثيره جماعتى خريده اند و اجاره مى دهند به چيز سهل آسانى . و كسى هم از ايشان در دروازه حضرت عبدالعظيم موكل است هر زمانى كه الاغها را مى آورند مى شناسند و نگاه مى دارد و در مراجعت اجاره مى دهد . اين عمل محاسن چند دارد : يكى مالهاى مردم آسوده اند از صدمه سواران نااهل غير مأنوس . و يكى آنكه اظهار خواهش در خواستن مال سوارى از يكديگر كمتر شده است . و يكى آنكه رفعت و تكبر از سواران بالنسبه به پيادگان نيز موقوف است ، و البته آن كسى كه هميشه سواره است تكبر وى كمتر است بر آنكه غالباً سوار نيست . و اين فقره براى عوام ارذال است كه عادت به سوارى ندارند و اگر مال سوارى ببينند فرصتى مى شمارند ، هر چه صدمه است بر آن مركوب بيچاره وارد مى آورند ! و يكى ديگر براى سهولت و آسانى زيارت عوام و خواص در شبهاى جمعه و روز جمعه ترك نمى شود ، بلكه جمعى هستند هر روز پنجشنبه وقت عصر مشرف مى شوند و صبح جمعه با حالت خوش با كمال رغبت الاغ موجود كرايه مى نمايند به عمل و كسب خودشان مى رسند . و يكى آنكه قبح و ذلّتى اگر در الاغ سوارى بوده است به واسطه اقدام جماعتى از اعزّه و اعيان آن قبح برداشته شده است ، بلكه طايفه اى با آنكه مال سوارى دارند براى آسودگى و زحمت نگاهداشتن و عدم تهيّه لوازم آن همين الاغها را اجاره مى نمايند مى روند

.

ص: 144

ثمره نهم : در تغيير مؤونه و غذاى صبح و شام

و مراجعت مى كنند و ديگر صدمه بر بدن و تن خود وارد نمى آورند . و همچنين است عرّاده ها و باركشها در اوقات زيارت چون به واسطه ازدحام مردم مالهاى كرايه و غيره كفايت نمى نمود براى ذهاب و اياب ، لهذا بر درب اين دروازه باركشهاى وسيع موجود كرده اند و مردم آسوده حال به وجه اندكى به مقصود مى رسند ، و در هر يك از اين عراده ها علاوه از سى و چهل نفر مى گنجد اين عمل هم اسباب رفاهيت است . و يكى ديگر آن است كه مردم از اين راه نفع مى برند و از براى مردم بيكار مؤونه و كارى معلوم شده ، و اين فقره نيز موجب آسودگى دولت جاويد مدت است كه رعاياى عليه به اشغال چند اشتغال دارند .

ثمره نهم : در تغيير مؤونه و غذاى صبح و شام اين شش كشيك كه تازه مقرر شده استخدام آستان عرش بنيان حضرت عبدالعظيم در سنوات ماضيه بعد از فراغت از خدمت آن حضرت بايد به خانه هاى خود بروند و هر كس به هر غذائى كه معتاد است متغذّى شود ، و شايد براى كشيك روضه مطهره حالت رجوع و عود به حرم محترم نداشتند . چنديست بر حسب حكم و فرمان جناب امين السلطان براى خدام ، شش كشيك معين و از براى هر كشيك رئيسى مقرر داشتند و نوبه اى معين فرموده اند مانند روضه رضويه حضرت رضا عليه السلام ، پس هر چند نفر در نوبه اى كه در تمام سال تعيين شده است بعد از اداء خدمات موظفه از براى ايشان غذائى مخصوص . . (1) با لوازم آن از قهوه و غليان و چاى حاضر مى نمايند كه آسوده احوال بعد از صرف آن تماماً به خدمت خودشان برخاسته قيام مى نمايند .

.


1- .كلمه اى در چاپ سنگى ناخواناست .

ص: 145

و بين خدام و خطباء و سركشيكها و سايرين از خدمه اين آستانه آداب نيكى در زمان دخول و خروج و روشن كردن چراغ و ايستادن به اجتماع هر صبح و شام امرى محسوس و مشهود است ، و تنظيم چهل چراغ و چراغهاى بسيار در هر شب نيز امرى است بديهى احتياج به بيان ندارد ، هر كه مشرّف مى شود خود مى بيند و عبرت از حسن تنظيمات آن آستان مى برد . و همانا بهتر آن ديدن است نه خواندن و شنيدن كه شايد اغراض مانع از قبول جملتى از آن شود . با وجود اين احوال صورت قانونى كه براى خدام اين آستانه مقدسه نوشته اند و معمول و مجرى نموده اند آخر اين ثمرات نوشته مى شود اگر چه حاضران خود به رأى العين مشاهده مى نمايند و حاجت به تحرير نيست ولى براى يادآورى آيندگان خالى از فايده نخواهد بود 1 .

.

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

. .

ص: 151

ثمره دهم : آبادى دهاتيست كه نزديك به حضرت عبدالعظيم است

ثمره دهم : آبادى دهاتيست كه نزديك به حضرت عبدالعظيم استآبادى دهاتى است كه نزديك به حضرت عبدالعظيم است و در راه علياى از دست چپ واقع است از قريه نجف آباد و غيره ، و كشيدن خيابان به شارع عام و غرس اشجار و اجراى قنوات و انهار و بناهاى جديده در بين راه حضرت عبدالعظيم ، تمامت آنها باعث آبادى آن زاويه و تعميرات كثيره و انتفاعات كليه مى شود ، و باعث ازدياد منافع املاك موقوفه آن بزرگوار و املاك سائرين است . و چنان گمان مى كنم : اگر چند سال بگذرد و بدين گونه در ظلّ عنايت شهريارى متولّيان امور خير بمانند و بى غرضانه بدين مناصب و خدمت ملوكانه اقدام كنند بُعد جوار اين زاويه مبدل به قرب شود و تماماً قطعه واحده گردد ، بلكه بساط عدل و دادخواهى از حضرت اقدس شاهنشاهى چند صباحى به اين طريق ووتيره گسترده باشد تمام بلدان مخروبه ايران مانند بلده طهران شهر وسيع و آباد و نمايان مى شود ، و اهل شهر رى از

.

ص: 152

ثمره يازدهم : بناى مدرسه عاليه وسيعه است

كسالت صدمات سالهاى مجاعه و مخمصه بيرون مى آيند . و اگر بخواهم تعميرات كليه اين دولت عليّه را در روضات ائمه طاهرين و اولاد مكّرمين ايشان شرح دهم (1) البته كتابى مدوّن و مشروح مى شود ، و خوب است يكى از محاسبين به استمداد جمعى از مستوفيان كه مهارت در حساب دارند بنشينند آنچه نذورات و تعميرات و مخارجى كه در اين راه از ابتداء جلوس حضرت اقدس شهريارى بر اريكه سلطنت تاكنون كه سى و دو سال مى شود كرده اند به مرور شهور و اعوام اگر توانستند در مجموعه اى نقل كرده بنگرند چند كرور است ، و اگر صلاح ديدند امر و مقرّر دارند مجموعه آنرا براى تشويق و تعليم سائرين و تقويت اين دين متين چاپ زده تا عموم بندگان از آن منتفع و بهره مند شوند ؛ از آنكه احدى را اطلاع كامل بر كليه مصارف خيريه و مخارج برّيّه دولت ناصريه نيست .

ثمره يازدهم : بناى مدرسه عاليه وسيعه استبناى مدرسه عاليه وسيعه است كه در جنب صحن مقدس قطعه زمينى را كه سابقاً محل تعيش بعضى از الواط و اشرار بود به ملاحظه اينكه هيچ محلى براى تحصيل علوم دينيه بهتر از اماكن مقدسه نيست ؛ چه در آنجا طلاب سمت مجاورت و انزوا دارند ، و از بعضى خيالات فارغ و آسوده اند ، و يقيناً به واسطه قرب جوار و كسب شرف و استمداد همت از باطن اين بزرگوار زودتر ترقيّات علميه نموده به مقام بزرگ عالميت مشرف و فايز خواهد شد ، لهذا اين امر را احسن خدمات و قربات دانسته بناى اين مدرسه را كه از حيثيت بنا و وسعت و كثرت حجرات و نظافت فضا و صحن آن بواسطه حوض و جداول جاريه و باغچه هاى گل كارى ممتاز است نهاده ، و براى رفاهت و آسودگى و فراغت طلاب از بابت معاش بازار بسيار خوبى در جنب مدرسه ساخته كه مشتمل بر دكاكين كثير المنفعه

.


1- .در چاپ سنگى : دهيم .

ص: 153

ثمره دوازدهم : تكايا و حسينيه ها

است . و تمام منافع آن را وقف بر طلاب اين مدرسه عتيقه كه آنهم در جنب مسجد صحن مطهر واقع است نموده كه روز به روز اجاره مستقلات موقوفه را به ترتيبى خاص به طلاب برسانند ، و صورت وقفنامه اين مدرسه و بازارچه موقوفه را اين فقير براى بقا و دوام آن در اين كتاب مسعود مرقوم داشت .

ثمره دوازدهم : [ تكايا و حسينيه ها ]تكايا و حسينيه هائى كه در محلاّت اين بلده مشرفه واقع است هر كدام موقوفات خاصه دارد 1 .

.

ص: 154

. .

ص: 155

روح و ريحان هفدهم

اشاره

السابع عشر

.

ص: 156

. .

ص: 157

اقوال اجلاّء و بزرگان در جلالت و مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام

الأولى : قول مرحوم صدوق طاب ثراه

[ اقوال اجلاّء و بزرگان در جلالت و مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]در اقوال اجلاء از مجتهدين و علماء سابقين در جلالت قدر و نبالت مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه عبارت ايشان را بعينها مى نويسم ، و به فارسى ترجمه مى نمايم تا آنكه فارسى خوانان نيز آگاه شوند ، و عبارت علماء هم مركوز اذهان خواص گردد ، و اين كتاب هم از مقالات شريفه ايشان مزين شود ان شاء اللّه تعالى .

الأولى : قول مرحوم صدوق طاب ثراهأبو جعفر شيخ مشايخ شيعه و ركن اركان شريعه رئيس المحدثين محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى است كه در حق حضرت عبدالعظيم فرموده است : وكان عبدالعظيم عابداً ورعاً مرضياً (1) . و اين عبارات را در كتب مدوّنه خودشان بسيار نقل كرده اند ، اگر غير از فرمايشات معصومين كسى از علماء در حق اين سيد كريم لازم التكريم فرمايشى نمى فرمود مگر صدوق عليه الرحمه ، همانا در جلالت قدر وى كفايت مى كرد . و دليل بر حجيّت قول صدوق همان استشهادى است كه تمام علماء اعلام از زمان

.


1- .قريب بدين عبارت در وسائل الشيعه 30/403 ، الرواشح السماوية : 51 ، طرائف المقال 2/546 ، جامع الرواة 1/460 .

ص: 158

غيبت صغرى از اقوال شريفه ايشان الى زماننا كرده اند . و در زمره مصنّفات مرحوم صدوق كتابيست مشهور به « اخبار عبدالعظيم » . معلوم است كه آن مرحوم اخبار مرويه آن بزرگوار را جمع كرده است . و اشاره اى سابقاً نمودم و از بيانى كه در همين عنوان معلوم است مرحوم صاحب بن عباد وزير شيعى آن اخبار و روايات را ترجمه كرده است و بدان ناميده است . و خود مى دانى طريق روايت غالب مجتهدين و علماء از صدوق عليه الرحمه است (1) مثل أبو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى ، وشيخ اجل ابو عبداللّه (2) محمد بن محمد بن نعمان مشهور به مفيد ، و ابو عبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى ، و على بن احمد بن عباس نجاشى ، و ابو الحسين جعفر بن حسن بن حسكه (3) قمى ، و ابو زكريا محمد بن سليم (4) حمرانى ، و امثال ايشان از مشايخ اصحاب (5) . و همين قسم طريق روايت به حضرت عبدالعظيم به وسائط كثيره منتهى است . و در صحّت روايات حضرت عبدالعظيم بس است با كثرت روات و ثقات از اصحاب و اهل علم در زمان غيبت صغرى نظر آن مرحوم به اخبار مرويه از آن بزرگوار است غالباً . و مرحوم سيد نور اللّه مضجعه فرمود : قول ابن بابويه و قول نجاشى كفايت است در صحت احاديث حضرت عبدالعظيم . و اميد آن دارم در باب مدفونين علماء در رى احوال صدوق را به نحوى كه مرضىّ اولياء حق است مشروحاً بنويسم ؛ از آنكه مآثر و مفاخر مرحوم صدوق مخفى است شايد

.


1- .مرحوم سيد حسن صدر در تأسيس الشيعة : 254 مى گويد : محمد بن على بن بابويه القمى شيخ الشيعة . و به حق از وى چنين تعبير كرده : لا نظير له فى علماء الاسلام . ( تأسيس الشيعة : 262 ) .
2- .در چاپ سنگى : « و شيخ اجل ابو عبداللّه » تكرار شده است .
3- .در چاپ سنگى : خسكه .
4- .كذا ، در نقد الرجال : سليمان .
5- .بنگريد به : نقد الرجال 4/274 به نقل از فهرست شيخ طوسى : 156 ترجمه 705 .

ص: 159

الثانية : قول مرحوم صاحب بن عباد عليه الرحمه

در اشاعه فضايل آن مرحوم اجرى خداوند عطوف عنايت و مرحمت فرمايد (1) .

الثانية : قول مرحوم صاحب بن عباد عليه الرحمهمرحوم اسماعيل صاحب بن عباد طالقانى شيعى وزير فخرالدوله ديلمى است كه داعى عبارات او را بعينها _ كه در نجف اشرف زيارت كردم و سابقاً عرض نمودم و آنچه در كتاب « روضات » جناب عالم فاضل ميرزا محمد باقر خوانسارى (2) كه معاصر زمان و ساكن در اصفهان است خوانده _ مى نويسم : هو أبو الفتح عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب _ عليه وعلى آبائه السلام _ ذو ورع ودين ، عابد ، معروف بالامانة وصدق اللهجة ، عالم بامور الدين ، قائل بالتوحيد والعدل ، كثير الحديث والرواية ، يروى عن أبى جعفر محمد بن على ، وعن أبيه أبى الحسن صاحب العسكر ، ولهما اليه الرسائل . وله كتاب يسميه « يوم و ليلة » وكنت (3) ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى .

.


1- .حالات مختصر شيخ صدوق را مرحوم شوشترى در مجالس المؤمنين 1/454 _ 463 نقل كرده است ، نيز بنگريد به : رجال السيد بحر العلوم 3/292 _ 301 ، روضات الجنان 6/123 ، تنقيح المقال 3/154 و1/114 ، تأسيس الشيعة : 262 و 254 ، هدية الاحباب : 57 ، ذريعه 4/287 _ 288 ، تتمة المنتهى : 321 ، معجم رجال الحديث 16/316 _ 323 ، نقل از مقدمه الهداية ، شيخ صدوق ، تحقيق مؤسسة الامام الهادى عليه السلام ، نيز : نقد الرجال 4/273 رقم 4925 .
2- .مرحوم علامه متبحر و رجالى خبير سيد مير محمد باقر موسوى خوانسارى روضاتى ابن ميرزا زين العابدين بن ابوالقاسم ، در 22 صفر 1226 در خوانسار متولد شد و در سال 1253 به نجف اشرف مهاجرت كرد . از او بيش از بيست تأليف بجاى مانده كه مهمترين آنها كتاب « روضات الجنات فى احوال العلماء والسادات » مى باشد كه در هشت مجلد به چاپ رسيده است . وفات آن جناب شب هشتم جمادى الاول 1313 بوده است . شرح حال مختصر وى به قلم سيد محمد تقى كشفى در آغاز روضات به چاپ رسيده و درباره شرح حال مفصل وى بايد به كتب شرح حال رجوع شود .
3- .در روضات و مستدرك : كتب .

ص: 160

وقد روى عنه من رجالات الشيعة خلق كثير كأحمد بن أبى عبداللّه البرقى ، وأحمد بن محمّد بن خالد ، و ابى (1) تراب الرويانى . اوّلاً : گوينده اين عبارات كه صاحب بن عبّاد است اجلّ است از اينكه بخواهيم حالات حسنه اش را شرح دهيم . عجالةً بعضى بدانند كه : يكى از مروّجين احكام سيد المرسلين مرحوم كافى الكفاة ابوالقاسم صاحب بن عبّاد عليه الرحمه است ، و از سلسله وزراء سالفين كابراً عن كابر مانند وى نيامده ، آن مرحوم مى فرمايد : كنيه حضرت عبدالعظيم ابو الفتح است . و در باب كنى والقاب اشاره شد كه جز ابوالقاسم ، ابو الفتح كنيه ديگر ايشان است . و آن جناب صاحب ورع و دين و عابدى معروف به امانت و صدق لهجه ، و عالم به امور دين ، قائل به توحيد و عدل ، حديث و روايت از ايشان بسيار مروى است 2 . و از حضرت جواد و فرزندش حضرت امام على صاحب العسكرى روايت كرده است ، و اين دو بزرگوار رسائل و تعليقه جات از براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته اند ، و كتاب

.


1- .در چاپ سنگى : ابو .

ص: 161

الثالثة : قول صاحب كتاب عمدة الطالب عليه الرحمه

« يوم و ليله » _ كه ظاهراً در اعمال و آداب شب و روز است _ از ايشان مبوّب و مدوّن شده است ، و كتابهاى ديگر هم دارد ، از روايات كه من آنها را ترجمه كرده ام و نام گذارده ام و جمعى از رجال شيعه روايت از آن جناب نموده اند مثل أحمد بن ابى عبداللّه برقى ، و احمد بن محمد ، و ابو تراب رويانى كه در باب سابق شرح داديم .

الثالثة : قول صاحب كتاب عمدة الطالب عليه الرحمهسيد شريف احمد نسابه مجاور مدينه طيبه در كتاب « عمدة الطالب فى نسب آل أبى طالب » فرموده است : اما عبدالعظيم بن عبداللّه بن على الشديد (1) فكنى ابوالقاسم وكان رجلاً عظيماً ، وهو المدفون فى مسجد الشجرة بالرىّ وقبره يزار . قال البخارى : قال أبو على محمد بن همام : حدّثنى عيينة بن عبداللّه ، عن على بن على ، عن الحسن بن على العسكرى عليهماالسلام انه سئل عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، فقال : « لولاه لقلنا ما اعقب على بن الحسن بن زيد » (2) . يعنى : عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه مكنى به ابوالقاسم است مردى بود بزرگوار كه در مسجد شجره رى مدفون است و قبر وى را زيارت مى كنند . بخارى گفت : ابو على محمد بن همام گفت : خبر داد فرزند عبداللّه از فرزند على كه از امام حسن عسكرى سائلى از حال عبدالعظيم سؤال كرد ، آن بزرگوار فرمود : « اگر حضرت عبدالعظيم نبود هرآينه مى گفتم عقبى از براى جدش على بن حسن بن زيد نبود » (3) .

.


1- .در بعضى از منابع : السديد .
2- .بنگريد به : سر السلسلة العلوية : 24 .
3- .سر السلسلة العلوية : 24 .

ص: 162

و بدان كه وضع و مشرب كتاب « عمدة الطالب » به مذهب زيديه و عامه نزديك است ، و از قرار مسموع اين كتاب براى شريف مكّه نوشته شد ؛ لهذا به همان عبارت « انه كان رجلاً عظيماً » قناعت نمود . و عجب است اين حديث را علماء شيعه نقل نكرده اند . و مراد از بخارى ابو نصر نسّابه (1) است ، و طريق روايت از عامه و اهل سنت و جماعت است كه منتهى به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى شود كه فرمودند : عقب على شديد از حضرت عبدالعظيم است ، بلكه رفعت و جلالت اجداد آن جناب از آن جناب است . كما عَلَتْ برسولِ اللّه عَدْنانُ (2) خلاصه از اين حديث توان يافت كه عامه هم در بزرگى منزلت حضرت عبدالعظيم تأملى ندارند . اكنون چهار حديث در فضيلت آن بزرگوار از ائمه اطهار ذكر كرديم : اول حديث ابا حماد رازى . دوم : حديث « لو زرت عبدالعظيم كنت كمن زار الحسين عليه السلام » (3) . سوم : حديث رضوى . چهارم : همين حديث .

.


1- .شيخ ابو نصر سهل بن عبداللّه بخارى نسّابه انساب آل ابى طالب را در ايام خليفه عباسى ناصر باللّه و نقابت سيد شرف الدين محمد بن عز الدين يحيى نگاشت . ابونصر در سال 622 در گذشته است . صاحب عمدة الطالب كه نزديك به عصر وى بوده بر آن اعتماد داشته و از وى بسيار نقل مى كند . بنگريد به : ذريعه 2/377 ش 1517 .
2- .بدين مصراع در موارد ديگر نيز استشهاد شده بود .
3- .ثواب الاعمال : 99 ، وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 ، الرواشح السماوية : 51 اين حديث سابقاً نيز مذكور آمد .

ص: 163

الرابعة : در قول مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه است

مقامات مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه به نحو اجمال

الرابعة : در قول مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه استعلى بن حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ، ابوالقاسم علم الهدى ذوالمجدين وصاحب الفخرين والرياستين ، مروج الملة فى المائة الرابعة ، سيد مرتضى المعروف بذى (1) الثمانين _ برّد اللّه مضجعه _ در احوال حضرت عبدالعظيم فرموده است : هذه الحكاية المعروفة للسيد الورع العالم الزاهد الرفيع المرتبة العظيم المنزلة ابى القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب(ع) المدفون بمشهد الشجرة بالرى المعمورة المعروفة المشهورة ، وقد أدرك من الأئمة الطاهرة الجواد والهادى والعسكرى عليهم السلام ، واستفاد الامامية من احاديثه ورواياته الى الآن . مى فرمايد : اين حكايت معروفه دلالت بر رفعت مرتبت و بزرگى منزلت حضرت عبدالعظيم مى كند كه در مسجد شجره در رى در قبه معموره مشهوره مدفون است ، و خدمت سه نفر از ائمه طاهره را درك نمود كه حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام بوده باشند ، و جمعى از اماميه استفاده از احاديث و روايات ايشان كردند تا امروز . آنچه از فقرات و بيانات مرحوم علم الهدى معلوم است اين بزرگوار خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام هم شرفياب شده ، وليكن مرحوم صاحب بن عباد مذكور نمود كه آن جناب خدمت دو نفر از ائمه شرفياب شد .

مقامات مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه به نحو اجمالبدان مرحوم علم الهدى با آنكه در نسبت و جلالت مقام نزديك است به حضرت

.


1- .در چاپ سنگى : بذو .

ص: 164

عبدالعظيم ، بلكه جهات چند در ايشان بود كه در حضرت عبدالعظيم نبود از مراوده با خلفاء جور براى انجاح امور ، و قضاء حوايج ، و نقابه طالبيين (1) ، و امارت حاج ، و آن حكومتى كه مرحوم علم الهدى در سلسله علما و سادات و نقباء و اشراف داشتند احدى نداشت ، و در علم فقه و كلام و اصول و تفسير و حديث و ادب و شعر و خطابه و فضايل نفسانيه و دينيه و دنيويه منحصر بود ، و جامعيت در علوم كثيره داشت كه نجاشى (2) فرمود : حاوٍ من العلوم ما لم يدانه فيه احد فى زمانه ، وسمع من الحديث فأكثر ، فكان متكلماً شاعراً اديباً عظيم المنزلة فى العلم والدين والدنيا (3) . و علامه فرموده در « خلاصه »اش : وتوحّد فى علوم كثيرة ، وله مصنفات ذكرناها فى « الكتاب الكبير » ، وبكتبه استفادت الامامية (4) . و سيد سند شارح « صحيفه » (5) فرمود : وكان الشريف المرتضى _ قدّس اللّه روحه _ نحيف الجسم [ابيض اللون] حسن الصورة ، يدرس فى علوم كثيرة ، ويجرى على تلامذته رزقاً ، فكان للشيخ ابو جعفر الطوسى أيام قرائته كل شهر اثنى عشر ديناراً . و للقاضى ابن البراج كل شهر ثمانين دنانير ، و قد وقف قريةً على كلّ الفقهاء . پس اين نحو استطاعت داشت آن مرحوم كه دهى وقف فقهاء اسلام كرد ، و هر ماهى

.


1- .در چاپ سنگى : طالبين .
2- .رجال النجاشى : 270 چاپ جامعه مدرسين ، مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از نجاشى .
3- .درباره مختصر حالالت وى به فارسى رجوع كنيد به : مجالس المؤمنين 1/500 _ 503 . استاد معظم علاّمه والد حفظه اللّه نيز در ابتداى رسائل شريف مرتضى شرح حال مفصل وى را درج فرموده اند . مؤلف مُكثر و معاصر حضرت حجة الاسلام و المسلمين على اكبر مهدى پور نيز رساله اى در حالات سيد مرتضى نگاشته بنام مفخرة الشيعة الشريف المرتضى » كه نسخه عكس آن در مركز احياء ميراث اسلامى به شماره 1388 نگهدارى مى شود .
4- .الخلاصة ( رجال العلاّمة ) : 94 _ 95 شماره 22 چاپ نجف ، الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم 3/103 و مجالس المؤمنين 1/503 به نقل از علاّمه در خلاصه .
5- .مراد علاّمه اديب و فخر شيعه ، مرحوم سيد على خان مدنى است . اين مطلب را در الدرجات الرفيعة : 460 ذكر كرده است . نيز بنگريد به : مقدمه الناصريات : 15 .

ص: 165

خدمت شيخ طوسى عليه الرحمه دوازده دينار مى داد و به ابن براج هشتاد دينار . و جهت اينكه ذوالثمانين ملقب شد از آنكه ابوالقاسم تنوخى مصاحب شريف گفت : هشتاد هزار مجلد از مصنفات و محفوظات و مقروّات سيد بوده است (1) . ابن ثعالبى گفت : وقتى كه كتب سيد را تقويم كردند سى هزار دينار شد بعد از اينكه قدرى از آنها را براى رؤسا و وزرا فرستادند . و مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه در « اربعين » (2) فرمود : من از خطّ سيد عالم صفى الدين محمد بن سعد الموسوى كه در مشهد كاظم عليه السلام است نقل نمودم در سبب تسميه شريف مرتضى به علم الهدى : وزير ابو سعيد محمد بن حسين بن عبدالرحيم در سال چهار صد و بيست مريض شد . پس در خواب ديد اميرمؤمنان عليه السلام را كه فرمودند : بگو به علم الهدى بر تو دعا كند تا تو از اين مرض شفا يابى . عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ! علم الهدى كيست ؟ فرمود : على بن حسين موسوى است . پس وزير به خدمت ايشان نوشت و استدعاء كرد تا در حق وى دعا كند و نراند (3) سيد مرحوم را به اين لقب خواند . سيد فرمود : اللّه اللّه فى امرى فان قبولى لهذا اللقب شناعة عليّ . پس وزير گفت : جدّ تو اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند تو را به اين لقب بخوانيم .

.


1- .قاضى نوراللّه در مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از بعضى از اعلام وجه تسميه او را به ابوالثمانين چنين توضيح داده است : و خلّف بعد وفاته ثمانين الف مجلد من مقرواته و مصنفاته و محفوظاته و من الاملاك والاولاد ما يتجاوز عن الوصف ، و صنف كتاباً يقال له الثمانينى و خلّف من كل شى ء ثمانين ، و عمّر احدى و ثمانون سنة فمن اجل ذلك سمّى الثمانينى . نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة : 460 .
2- .مجالس المؤمنين 1/501 به نقل از اربعين شهيد ، نيز در الدرجات الرفيعة 459 _ 460 به نقل از اربعين .
3- .كذا ، شايد : در آن .

ص: 166

و تفصيل را قادر باللّه خليفه نوشت كه بايد آنچه را كه جدّت مرحمت كرده است قبول نمائى . و تولد مرحوم سيد در ماه رجب سيصد و پنجاه و پنج ، و وفاتش در ماه ربيع الاول چهار صد و سى و شش بود ، و سنش هشتاد سال و هشت ماه . فرزند ارجمندش سيد محمد بر او نماز گزارد و در خانه اش دفن نمود و متولى غسل شد با ابو يعلى شريف . بعد او را نقل كردند به جوار جدش سيد الشهداء عليه السلام و در آن مشهد مقدس با پدر و برادرش دفن شد (1) . و قبورهم ظاهرة مشهورة قدَّس اللّه ارواحهم الطاهرة . و در « رجال بحر العلوم » (2) است كه : در سال نهصد و چهل و دو قبر سيد مرحوم را يكى از قاضيان روم نبش كرد ، پس او را يافت سالماً و زمين او را تغيير نداده و اثر حناء در دستهاى و ريش مرحوم سيد بود . و ظاهر آن است كه قبر سيد و قبر پدرش و برادرش در محل معروف به ابراهيم مجاب است (3) و ابراهيم جدّ سيد مرتضى است كه فرزند بلا واسطه حضرت موسى بن جعفر است . غرض از ذكر اجمالى احوال سيد مرتضى علم الهدى آن است كه بدانى : چنين بزرگوارى با اينهمه جلالت قدر و علو مكانت در مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام به اين قسم بيانات فرمود (4) .

.


1- .بنگريد به : عمده الطالب : 194 ، به نقل از وى در حاشيه الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم 3/108 ، محقق فوائد رجاليه ، سيد محمد صادق بحر العلوم تحقيق مفصلى در محل دفن مرحوم شريف مرتضى و برادرش شريف رضى نموده ، به حاشيه الفوائد الرجالية 3/108 _ 110 رجوع شود .
2- .الفوائد الرجالية 3/111 به نقل از كتاب زهر الرياض وزلال الحياض ، اثر سيد شريف حسن بن على بن حسن بن على بن شدقم حسينى مدنى . سال اين واقعه را به تقريب 942 ذكر كرده است .
3- .و در چند محل مزارى مشهور به ابراهيم مجاب است و اغلب صحت دارد و منافى نيست . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .از نكات مهم درباره سيد مرتضى و جلالت قدر وى آنكه ابن اثير جزرى در جامع الاصول مروّج و مجدّد هر يك از مذاهب را بيان كرده و مروّج قرن رابع را بنا بر روايت علماى اماميه مرحوم سيد مرتضى دانسته است . بنگريد به : مجالس المؤمنين 1/502 _ 503 .

ص: 167

الخامسة : قول مرحوم شيخ حر عاملى عليه الرحمه

الخامسة : قول مرحوم شيخ حر عاملى عليه الرحمهمرحوم شيخ محمد بن حسن حر عاملى مشغرى (1) _ عامله اللّه بلطفه الخفى والجلى _ كه معاصر مرحوم مجلسى طاب ثراه بوده است در اواخر كتاب مستطاب « وسائل الشيعة فى تحصيل مسائل الشريعة » در باب عين فرموده است (2) : عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن [بن] زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ابو القاسم ، كان عابداً ورعا ، وله حكاية تدلّ على حسن حاله . وقال ابن بابويه : إنه كان مرضياً . وقال النجاشى ونحوه كالعلامة (3) . وروى الصدوق فى « ثواب الاعمال » : زيارته كزيارة الحسين عليه السلام . وقد تقدم . بدان نهايت طريق روايت شيخ مرحوم از صدوق عليه الرحمه است ، و يك طريق

.


1- .مرحوم فقيه خبير و محدث بى بديل و شاعر اديب شيخ محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين حر عاملى مشغرى كه نسب وى به شهيد كربلا حر بن يزيد رياحى منتهى مى شود ، شهرت وى بحدى است كه محتاج بيان نيست . درباره شرح حال وى رجوع كنيد به : مقدمه امل الآمل ( چاپهاى مكرر در عراق و بيروت ) تحقيق استاد و محقق گرانقدر و علاّمه والد حاج سيد احمد حسينى اشكورى حفظه اللّه ورعاه ، و نيز رساله اى كه با عنوان « كتاب وسائل الشيعة والانجازات العلمية حوله » از همان خامه پرمايه در دليل المخطوطات 1/56 _ 84 بچاپ رسيده است به نقل از منابعى مانند : خلاصة الاثر 3/332 _ 335 ، لؤلؤة البحرين : 61 _ 64 ، روضات الجنات 7/96 _ 105 ، معجم المؤلفين 9/204 ، امل الآمل 1/141 _ 154 الأعلام ، زركلى 6/321 ، جامع الرواة 2/90 ، الغدير 11/332 _ 340 ، الذريعة ( اجزاء مختلف ) ، الكنى والالقاب 2/158 ، مصفى المقال : 401 ، راهنماى دانشوران 2/128 ، الفوائد الرضوية : 473 _ 477 .
2- .وسائل الشيعة 30/403 .
3- .كذا ، در وسائل : قاله العلاّمة ونحوه النجاشى .

ص: 168

السادسة : آنچه در يكى از كتب رجال ديده شده

روايت صدوق از حضرت عبدالعظيم است چنانكه در اواخر كتاب « من لا يحضره الفقيه » (1) شرح داده است : وما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن محمد بن موسى بن المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، وكان مرضياً . ورويته عن على بن احمد بن موسى ، عن محمد بن ابى عبداللّه ، عن سهل بن زياد الآدمى .

السادسة : آنچه در يكى از كتب رجال ديده شدهدر يكى از كتب رجال كه جامع آن را ندانستم از آنكه اول و آخر آن محذوف است وليكن موجود است آن كتاب (2) و عبارات آن بر حسب ظاهر صحيح مى نمايد ، و آن عبارات اين است : عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى الحسنى ، له كتاب ، أخبرنا جماعة ، عن ابى الفضل (3) ، عن أحمد بن أبى عبداللّه الشيبانى (4) ، عن أبى جعفر بن محمّد بن جعفر بن بطة (5) ، عن أحمد بن أبى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم . ومات عبدالعظيم بالرى وقبره هناك (6) .

.


1- .من لا يحضره الفقيه 4/468 .
2- .شبيه به اين عبارت در فهرست شيخ طوسى : 193 شماره 548 منقول است كه آن را با اختلافاتى كه دارد نقل كرديم . البته در فهرست تا لفظ « هناك » نقل شده است . نص عباراتى را كه مؤلف نقل كرده در كتابهاى رجالى مورد مراجعه نيافتيم . البته تنصيص بر زيارت شاه عبدالعظيم عليه السلام توسط حضرت رضا عليه السلام در تعليقه شهيد ثانى بر خلاصه نقل شده چنانچه مرحوم آية اللّه خوئى در معجم رجال الحديث 11/53 بدان تصريح نموده است .
3- .در فهرست و معجم : ابى المفضل .
4- .در فهرست و معجم : عن محمد بن عبداللّه الشيبانى .
5- .در فهرست و معجم : عن ابى جعفر ابن بطه .
6- .الفهرست ، شيخ طوسى : 193 ش 548 ، معجم رجال الحديث 11/51 ش 6591 .

ص: 169

السابعة : قول مرحوم ميرداماد اعلى اللّه مقامه

وحديث مسجد الشجرة مشهور . اقول : وقد نقل بعض مشايخنا المعتمدين أن الرضا عليه السلام نصّ على زيارته (1) . و از عبارت اخير آنچه در باب زيارات شرح داديم صحّت حديث حضرت رضا عليه السلام (2) و تنصيص به زيارت حضرت عبدالعظيم معلوم مى شود . و اين عبارت به واسطه تكرارش احتياج به ترجمه ندارد .

السابعة : قول مرحوم ميرداماد اعلى اللّه مقامهسيد الحكماء والمتألهين ميرداماد (3) _ رحمة اللّه عليه و رضوانه _ در كتاب « رواشح سماويه » (4) كه كتاب مختصر مفيدى است در تعريف بعضى از رجال اهل حق و كبار اهل علم فرمود : من الذايع الشايع أن طريق الرواية من جهة أبى القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى

.


1- .نيز بنگريد به : حاشيه وسائل الشيعة 20/229 ( چاپ اسلاميه ) .
2- .استاد الاساتيد مرحوم آية اللّه خوئى در معجم رجال الحديث 11/53 _ 54 مى فرمايد : اقول : المتحصل من كلمات الاصحاب ان عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليه السلام ، فضلاً عن أن يكون متوفى فى حياته ، فما ذكره بعض النسابين وهم جزماً ، فهذه المرسلات غير قابلة للتصديق . نعم ، فى كتاب الاختصاص فى موعظة نافعة رواها عن عبدالعظيم قال : وروى عن عبدالعظيم ، عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال : « يا عبدالعظيم ! أبلغ عنى اوليائى السلام . . » . الحديث . فإنّ مقتضى هذه الرواية إدراك عبدالعظيم الرضا عليه السلام ، إلاّ أنه لا اعتماد عليها و لا أقل من جهة الارسال . والذين يهون الخطب أن جلالة مقام عبدالعظيم وايمانه و ورعه غنية عن التشبث فى اثباتها بأمثال هذه الروايات الضعاف .
3- .فيلسوف شهير و محقق خبير ، سيد محمد باقر بن سيد امير شمس الدين محمد حسينى استرآبادى ملقب به داماد و مشهور به ميرداماد ، پدرش داماد محقق ثانى بوده و لذا مشهور بدين لقب گشته و فرزندش نيز اين لقب را از والدش به ارث برد . مرحوم ميرزاى نورى در خاتمه مستدرك 2/248 حكايتى در اين باره نقل كرده و شرح حال وى را به نقل از شاگردش قطب الدين اشكورى در محبوب القلوب نگاشته است .
4- .الرواشح السماوية : 50 _ 51 .

ص: 170

المدفون بمسجد الشجرة بالرى _ رضى اللّه عنه وارضاه _ من الحسن ؛ لانه ممدوح غير منصوص على توثيقه . وعندى أنّ الناقد البصير والمستبصر الخبير يستهجنان ذلك ويستقبحانه (1) جداً ، ولو لم يكن له الاّ حديث عرض الدين و [ مافيه ] من حقيقة المعرفة ، وقول سيدنا الهادى أبى الحسن الثالث [عليه السلام له : « يا ابا القاسم ! ]انت وليّنا حقاً » (2) مع ما له من النسب الطاهر والشرف الباهر لكفاه ؛ اذ ليس سلالة النبوة والطهارة كأحدٍ من الناس اذا ما آمن واتقى وكان عند آبائه الطاهرين مرضياً مشكوراً ، فكيف وهو صاحب الحكاية المعروفة التى قد اوردها النجاشى فى ترجمته ، وهى ناطقة بجلالة قدره وعلوّ درجته ! وفى فضل زيارته روايات متظافرة ، وقد ورد : « من زار قبره وجبت له الجنة » . وروى الصدوق ابو جعفر بن بابويه فى « ثواب الاعمال » (3) مسندا فقال : حدثنى على بن احمد ، قال : حدّثنى حمزة بن قاسم العلوى رحمه اللّه ، قال : حدّثنى محمّد بن يحيى العطار ، عمن دخل على أبى الحسن . . إلى آخر الحديث . ولأبى جعفر بن بابويه كتاب « اخبار عبدالعظيم » ذكره النجاشى فى عد كتبه . وبالجملة قول ابن بابويه و النجاشى وغيرهما فيه : كان عابداً ورعاً مرضياً ؛ يكفى فى استصحاح حديثه فضلاً عما أوردناه . فإنّ (4) الأصح والأرجح والأصوب الأقوم أن يعد الطريق من جهته صحيحاً وفى الدرجة العليا

.


1- .در چاپ سنگى : يستقبحان .
2- .اين عبارت در مطلع حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام آمده و منابع حديثى آن قبلاً گذشت ، نظير امالى شيخ صدوق : 419 ح 557 . عبارت چنين است : فلما بصر بى قال لى : « مرحباً بك يا ابا القاسم ! أنت ولينا حقاً » . قال : فقلت له : يا بن رسول اللّه ! انى اريد ان اعرض عليك دينى . . الى آخره .
3- .ثواب الاعمال : 124 ح 1 ثواب زيارة قبر عبدالعظيم الحسنى بالرى . مرحوم تفرشى در نقدالرجال 3/70 اين روايت را به نقل از من لا يحضره الفقيه نوشته ! كه در آن يافت نشد .
4- .در رواشح : فاذن .

ص: 171

[من الصحة] ، واللّه سبحانه اعلم . بدان مرحوم سيد جيد در اين تحريرات ميريّه اش تمام مقامات عليه وشرايف عاليه حضرت عبدالعظيم را موجزاً ذكر فرموده است كه در هر كلمه اى از كلمات آن مرحوم اشاره اى است به اخبار و احاديث متعلقه به حضرت عبدالعظيم ، و هيچ يك از علماء ماضين بدين عبارات شيرين با ملاحظه ايجاز از حال آن جناب نيافتم بسط و شرح داده باشد . خوب است بعضى از آن عبارات شريفه آن مرحوم را ترجمه كنم ، يعنى : در افواه شايع و مشهور است كه طريق روايت از حضرت عبدالعظيم كه در مسجد شجره مدفون است در شهر رى حسن است . و معنى روايت حسن ذكر شد . و آن بزرگوار با آنكه نصى بر توثيقشان نرسيده است ممدوح است ، و آنچه در نزد من است و معتقدم آن است كه مرد بينا و آگاه تهجين و تقبيح مى نمايد توثيق كننده حضرت عبدالعظيم را با حديث عرض دين ، و عرفان آن بزرگوار ، و فرمايش حضرت امام النقى عليه السلام به آن بزرگوار كه : « تو دوست مائى » ، با نسب طاهر و شرف باهر كافى است در بلندى قدرش ؛ از آنكه سليل نبوت و طهارت مثل مردمان ديگر نيست ، و در خدمت ائمه طاهرين عليهم السلام مرضى و مشكور بود . و حكايت معروف كه آمدن به رى است به نحوى كه نجاشى ايراد كرده اند ناطق است به جلالت قدرش . و در فضل زيارتش روايات بسيار است . و به تحقيق مرويست : « هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود » . و اين بيان مؤيد است آنچه از حضرت رضا عليه السلام مرويست ، و اينگونه اخبار با فرمايش صدوق و نجاشى در صحّت حديث وى بس است ، و نجاشى كتاب حضرت عبدالعظيم را در تلوِ كتب مؤلّفه صدوق طاب ثراه شمرده است .

.

ص: 172

در معنى اينكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام غير منصوص است معهذا ممدوح و موثق است

پس آنچه صحيح است و به صواب نزديك آن است كه بگوئيم : طريق روايت حضرت عبدالعظيم صحيح است و در درجه علياست و خداوند داناتر است .

در معنى اينكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام غير منصوص است معهذا ممدوح و موثق استغرض از ذكر اين ترجمه آن بود كه بدانند بر تمام آنچه تفصيلاً شرح داديم از اين مطالب موجزه مى توان دانست كه توثيق و تعديل معنى وى چيست كه ميرداماد فرمود : حضرت عبدالعظيم غير منصوص است . بدان يكى از وجوه و طرق علم رجال توثيق راويان اخبار مرويه از ائمه اطهار عليهم السلام است تا خوانندگان بدانند (1) صحت اخبار و سقم آنها را حال اگر كسى بخواهد بداند حسن حال راوى و خبر دهنده روايت و خبر را بايد از مَهَره اين فن و اساتيد از علماء كه ايشان را مى شناسند سؤال نمايند تا به وى بشناسانند و وثوق و اعتماد بر گفتار راوى بهم رسانند . و اگر چه معنى موثّق مذكور شد معذلك در اين مقام لازم دانستم اشاره نمايم . مجدداً بدانند : معنى « موثق » آن است كه راوى در زمان ذكر حديث و روايت از دروغ گفتن مأمون بوده باشد ، پس مى گويند : توثيق با فسق جمع مى شود . و « تعديل » آن است كه دو نفر عادل بر عدالت راوى شهادت دهند . و استفاضه و شهرت نيز دلالت بر عدالت راوى مى كند . و در معنى موثّق علماء اماميه فرمودند : هو ما كان كلهم أو بعضهم غير امامى مع توثيق الكل (2) . و مرحوم شهيد ثانى زين الدين بن على بن احمد الشامى العاملى در باب ثانى از كتاب

.


1- .در چاپ سنگى : خوانندكانند بدانند .
2- .قوانين الاصول : 483 .

ص: 173

« دراية الحديث » (1) فرمود : تعرف العدالة المعتبرة فى الراوى بتنصيص العدلين عليها وبالاستفاضة ، بأن يشتهر عدالته بين اهل النقل وغيرهم من العلماء كمشايخنا السالفين من عهد الشيخ محمد بن يعقوب الكلينى وما بعده إلى زماننا هذا ، لا يحتاج أحد من هؤلاء المشايخ المذكورين المشهورين الى تنصيص على تزكيته ولا يثبته على عدالته ؛ لما اشتهر فى كل عصر من ثقتهم وضبطهم وورعهم زيادة على العدالة . . إلى آخره . و مرحوم شيخ حر عاملى رحمة اللّه عليه در كتاب « فوايد طوسيه » كه مختصرى از علم رجال است فرمود كه : صدوق عليه الرحمة با جلالت قدر و اوصاف محموده كه دارد مستغنى از تعريف و توصيف است . نجاشى و كشى تصريح بر توثيق وى نفرمودند . و مرحوم ميرزا در « قوانين » (2) فرمود : فإنّ علماء الرجال لم يذكروا له توثيقاً ، واشتهاره بذلك كفانا من غيره ، وبشهادة القراين الكثيرة المستفاضة مع كونه مرجع العلماء والفقهاء . خلاصه مرحوم شيخ ده وجه در كتاب « فوايد » بر ضبط و عدالت و صحت حديث و وثاقت مرحوم صدوق طاب ثراه ذكر كرد كه يكى از آن همان بيان مرحوم ميرزاست كه داعى استشهاد نمود ، و طريق روايت جماعتى مانند شهيدين و علامه و فرزندش فخر المحققين و ابن داود و ابن طاوس و شيخ محقق و مقداد و ابن فهد و ميرزا و شيخ بهائى عليهم الرحمة ، تماماً طريق روايتشان از مرحوم صدوق است ، پس چگونه است كه صدوق حافظ و ضابط و عادل و موثق نباشد ؟ ! و علماء كه مى گويند : فلان عالم صحيح الحديث مفيد تعديل و توثيق است ، و صدوق وجه طايفه و شيخ ايشان است . و علامه فرمود : مراسيل صدوق حجت است بلكه رجحان

.


1- .دراية الحديث : 69 ، نقل از وسائل الشيعة 30/238 ، نيز بنگريد به : خاتمة المستدرك 6/399 ، الرواشح السماوية : 180 .
2- .قوانين الاصول : 464 .

ص: 174

دارد بر غالب مسانيد ثقات 1 . حال عرض مى كنم : بنابر روايت ابا حماد رازى كه شرح داديم حضرت عبدالعظيم ممدوح و منصوص است كه مجملاً امام فرمود : « معالم دين خودتان را از وى اخذ كنيد » ، و معنى تنصيص همين است . و ديگر آنكه : دو شاهد عدل مثل حضرت جواد و حضرت هادى بلكه حضرت عسكرى عليهم السلام كه فرمودند : « حضرت عبدالعظيم را زيارت كنيد » ديگر كفايت نمى كند كه بايد غير معصوم تعديل كند آن بزرگوار را ؟ ! آخر معرّف و معدّل بايد اقوى باشد . و ديگر : استفاضه و شهرت نيز كفايت است . كيست از علماء كه بتواند بگويد : حضرت عبدالعظيم موثق نيست ؟ ! يا آنكه غير امام وى را توثيق و تعديل كند ؟ ! از آنكه مرتبه اش در تلو عصمت است ، و هيچ كس اجلّ از آن بزرگوار نتواند بود . بعد از اينكه در حقّ صدوق طاب ثراه بگويند كه : احدى به واسطه جلالت قدرش جرأت نكرد او را توثيق ننمايد به طريق اولى حضرت عبدالعظيم هم موثّق عند اللّه و عند الرسول و عند الائمه است و احدى را نمى رسد كه بگويد : آن بزرگوار احتياج به توثيق دارد . بلى توثيق حضرت عبدالعظيم و صدوق خلاف احترام است ، و مثل آن است كه كسى از رعايا بخواهد امام عليه السلام را تعديل نمايد ! و در امثال مناقشه نيست . پس معرّفى كه اقوى [از] اين دو بزرگوار باشد بايد پيدا كرد ، و بالقطع در سلسله سادات و علماء احدى را اين جسارت نيست .

.

ص: 175

الثامنة : قول مرحوم مجلسى عليه الرحمة است

الثامنة : قول مرحوم مجلسى عليه الرحمة استمرحوم خاتم المحدثين علامه مجلسى _ روّح اللّه روحه _ در مزار كتاب « بحار الأنوار » (1) احوال حضرت عبدالعظيم را در باب زيارات بيان فرموده است ، خوب است خلاصه اى از آن را از كتاب « تحفة الزائر » كه فارسى است براى سهولت بنويسم : بدان كه از مزارات مشهوره معلومه مرقد منور امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب (ع) است ، به چهار پشت به حضرت امام حسن منتهى مى شود ، و از اكابر محدثين و اعاظم علماء و روات ، و از اصحاب امام محمد تقى و امام على النقى عليهماالسلام بوده است ، و نهايت توسل به خدمت ايشان داشته است ، و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده است ، و قبر شريف او در رى مشهور و معلوم است . و شيخ نجاشى (2) به سند معتبر از احمد بن خالد برقى روايت كرده است كه : حضرت عبدالعظيم از خليفه گريخت و به رى آمد و مخفى شد ، و در سردابى در خانه مردى از شيعيان در سكة الموالى ، و در آنجا عبادت خدا مى كرد و روزها روزه مى داشت و شبها به نماز مى ايستاد . و پنهان بيرون مى آمد و زيارت مى كرد قبرى را كه در مقابل قبر اوست و راهى در ميان بود ، و مى گفت : اين قبر مردى از فرزندان حضرت امام موسى عليه السلام است . و پيوسته در آنجا مى بود و يك دو از شيعه خبردار مى شدند از احوال او تا آنكه اكثر مردم رى او را شناختند . پس شخصى از شيعه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله را در خواب ديد

.


1- .در جلد 99 بحار الانوار ( ج 102 از چاپ ديگر ) ص 268 باب فضل زيارة عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى رضى الله عنه .
2- .رجال النجاشى : 248 ش 653 ، بحار الانوار 99/268 _ 269 ح 3 ، نقد الرجال 3/68 _ 69 ، خاتمة المستدرك 4/405 ، جامع الرواة 1/460 _ 461 .

ص: 176

كه آن حضرت فرمود : مردى از فرزندان مرا از سكة الموالى برخواهند داشت و مدفون خواهند كرد نزد درخت سيب در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب . و اشاره فرمود به همان مكانى كه در آنجا مدفون شد . پس آن شخص رفت آن مكان را از صاحب باغ بخرد . صاحب باغ گفت : از براى چه مى خرى اين درخت و جاى آن درخت را ؟ آن شخص خواب خود را نقل كرد ، صاحب باغ گفت : من نيز اين خواب را ديده ام ، و موضع اين درخت را با جميع باغ وقف كردم بر آن سيد و ساير شيعيان كه در آنجا مرده هاى خود را دفن كنند . پس عبدالعظيم بيمار شد و به رحمت ايزدى واصل گرديد . چون او را برهنه كردند كه غسل بدهند در جيبش رقعه اى يافتند كه در آنجا نسب خود را نوشته بود كه : منم ابوالقاسم عبدالعظيم پسر عبداللّه پسر على پسر حسن پسر زيد پسر امام حسن بن على بن أبى طالب (ع) . و ابن بابويه (1) و ابن قولويه (2) به سند معتبر روايت كرده اند كه : مردى از اهل رى به خدمت حضرت امام على النقى عليه السلام رفت . حضرت امام على النقى عليه السلام از او پرسيد كه : « كجا بودى ؟ » . گفت : به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام رفته بودم . فرمود : « اگر زيارت مى كردى قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست هرآينه مثل كسى بودى كه زيارت امام حسين عليه السلام كرده باشى » . اگر چه اين حديث سابقاً ذكر شده بود اما براى ميمنت اين كتاب را خواستم به بيان مرحوم مجلسى زينت داده باشم .

.


1- .در ثواب الاعمال : 99 ح 1 ( وص 104 از چاپ ديگر ) .
2- .در كامل الزيارات : 537 ح 828 ، و به نقل از وى در بحار الانوار 99/268 ، وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 .

ص: 177

التاسعة : قول عالم فاضل سيد حمدانى

التاسعة : قول عالم فاضل سيد حمدانىعالم فاضل سيد حمدانى سيد [ ضامن بن ] شدقم على بن حسن بن على بن شدقم الشدقمى الخمرى (1) الحسينى المدنى 2 در كتاب موسوم به « تحفه لبّ الالباب فى ذكر نسب السادات الانجاب » 3 در احوال آن جناب حديث مشهور مذكور را ذكر كرده است بعد از نقل آن فرمود : كان عبدالعظيم صالحاً عابداً ورعاً زاهداً صائماً نهاره متهجّداً ليله . بعد از آن نقل حديث زيارت آن بزرگوار را فرمود و گفت : يقول جامعه الفقير الى اللّه الغنى ابن على الحسينى المدنى : لقد من اللّه علىّ بفضله وكرمه بزيارته مرّتين : احدهما فى شهر ربيع الآخر سنة 1051 4

.


1- .در بعضى از منابع : الحمزى .

ص: 178

العاشرة : قول صاحب كتاب منتقلة الطالبية

والثانية سنة 1053 ، وكان فيها ولداى محمد ابراهيم عزّ الدين وصنوه أبو محمد القاسم جمال الدين .

العاشرة : قول صاحب كتاب منتقلة الطالبيةاز علماء قدماء نسابه ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر ، صاحب كتاب « منتقلة الطالبية » 1 است كه بعد از اين در باب واردين رى از امام زادگان از كتاب مذكور شرح خواهم داد .

.

ص: 179

روح و ريحان هجدهم

اشاره

الثامن عشر

.

ص: 180

. .

ص: 181

در احوال امامزاده حمزه عليه السلام

در اولادى كه از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام اعقاب گذاردند

نسب مرحوم سيد مرتضى علم الهدى وشريف رضى

در احوال امامزاده حمزه عليه السلامدر احوال سيد المعى امامزاده حمزة بن كاظم الموسوى صلوات اللّه عليه و على آبائه الغرّ الميامين .

در اولادى كه از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام اعقاب گذاردندو نسب مرحوم سيد مرتضى علم الهدى [ وشريف رضى ]مخفى نماناد : اولاد و احفاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به اتفاق عامه و خاصه از تمام ائمه معصومين عليهم السلام بيشتر است ، و در كثرت نسل ميان ائمه طاهرين حضرت شاه ولايت عليه السلام معروف است و حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام . اما حضرت اميرمؤمنان عليه السلام از ذكور و اناث بيست و هشت نفر فرزند صلبى از ازواج عديده داشتند . اما حضرت امام هفتم سى و هشت نفر به روايت شيعه ، اما روايت عامه علاوه است . و صاحب كتاب « گلشن آرا » شصت نفر از بنات و بنين تعيين كرده است كه بيست و سه پسر بودند و سى و هفت دختر . و صاحب كتاب « حبيب السير » به طريق شيعه معتقد است ، يعنى بيست پسر و هيجده دختر . و صاحب تاريخ « گلشن آرا » از شيخ تاج الدين نسابه ذكر كرده است . از اولاد موسى بن جعفر عليهماالسلام سيزده تن از ايشان عقب ماند ، چهار نفر عقبشان بسيار شد ، و چهار تن متوسط و پنج تن بسيار كم .

.

ص: 182

در حسن حال مرحوم سيد رضى برادر سيد مرتضى طاب ثراهما

و اين بيان را شيخ ابو نصر بخارى نيز نقل نموده است كه از نسابه مشاهير است . اما پنج تن كه اعقابشان اندك بود عابس و هارون و اسحاق و حسن و حسين است ، و احوال هر يك را مشروحاً ذكر كرده . اما چهار تن كه اعقابشان بسيار است : حضرت رضا عليه السلام و ابراهيم مرتضى است كه سابقاً عرض كردم كه جد مرحوم سيد مرتضى و سيد رضى است و معروف به مجاب . و از ابراهيم بن موسى سه نفر ماند : اول موسى ، و دوم جعفر ، و سوم اسماعيل . و اولاد موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام در بصره و فارس و شيراز و دينور و قم و آبه و رى بسيارند . و ابو احمد حسين بن موسى ابرش كه معاصر عضد الدوله بود و چهار سال محبوس گرديد و نقابت عراقين داشت نسب را به ابراهيم بن موسى عليه السلام مى رساند ، و بعد از چهار سال از حبس نجات يافت ، به بغداد رفت و بر مسند نقابت و نجابت و اقضى القضاة تكيه داد ، و در سنه چهار صد در بغداد وفات يافت و در جوار جدش حسين بن على عليه السلام مدفون شد .

در حسن حال مرحوم سيد رضى برادر سيد مرتضى طاب ثراهماو ابو احمد را دو پسر بود يكى ابو الحسن كه سيد رضى الدين معروف است و بنا بر قول صاحب كتاب « عمدة الطالب » چهار سال از برادرش سيد مرتضى طاب ثراه كوچك تر بود و رتبه عالى داشت و كتاب « نهج البلاغه » از مجموعات اوست (1) . و كتاب « تلخيص البيان » و كتاب « متشابه » و كتاب « مجازات » (2) و كتاب « خصايص » و كتاب « اخبار قضاة بغداد » و كتاب « ديوان شعر» از اوست . و در علم و تقوا و زهد و ورع در عصر خود عديل و نظير

.


1- .خاتون آبادى در وقايع السنن والاعوام : 244 مى گويد : فراغ سيد رضى از جمع كردن نهج البلاغه در رجب چهار صد بوده چنانكه در آخر نسخه معتبرى به نظر مؤلف رسيد .
2- .در چاپ سنگى : محازات .

ص: 183

حكايت سيد رضى و خلفاى مصر

نداشت و معاصر با قادر باللّه بود ، و در سال چهار صد و شش در يازدهم محرم وفات كرد (1) و چهل و هفت سال از عمرش گذشت .

حكايت سيد رضى و خلفاى مصرچون در ورق سابق ذكرى از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى طاب ثراه شد در اين محل مناسب دانستم حكايتى از حالات سيد رضى عليه الرحمه از كتاب « عمدة الطالب » (2) نقل نمايم : بعد از اينكه ابوالقاسم كه نسب را به اسماعيل فرزند حضرت صادق عليه السلام مى رساند در مصر خروج كرد و به وى مهدى لقب دادند و گفت كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « على رأس ثلاثمائة تطلع الشمس من مغربها » (3) مراد از اين آفتاب منم كه در بلاد مغرب طلوع و ظهور مى نمايم ، و جماعتى با وى همراهى كردند و به نحوى كه خلفاء بنى عباس در بغداد متزلزل گرديدند و مختصرى نوشتند در طعن نسب مهدى ، و حكم كردند خطباء بر رؤوس منابر بخوانند ، و تمام اشراف و اعيان مهر كردند مگر مرحوم سيد رضى . و اين فقره بعد از وفات مهدى بود به چند سال ، و هر قدر اصرار كردند به او امتناع نمود . مبالغه بسيار كردند مفيد نشد ، هر چند ايعاد و تهديد كردند سيد رضى اعتنائى نكرد . آخر پدرش او را تهديد كرد كه : اى فرزند ! مى ترسم بر تو از بنى عباس صدمه وارد آيد .

.


1- .وقايع السنين والاعوام : 244 و246 .
2- .عمدة الطالب : 235 به گونه اى مختصرتر . ظاهراً مؤلف مطلب را از منبع ديگرى نقل كرده باشند كه در آن مطالبى اضافه داشته است .
3- .حديث در شرح الاخبار قاضى نعمان 3/418 بدين صورت منقول است : « تطلع الشمس من مغربها على رأس الثلاثمائة من هجرتى » . سپس مى گويد : هذا حديث مشهور ، ولم تطلع الشمس من مغربها فى هذا الوقت ولا قبله ولا بعده ، وانما عنى عليه الصلاة والسلام بذلك قيام المهدى بالظهور من المغرب . روايت را در عمدة الطالب نقل نكرده است .

ص: 184

عرض كرد : من هم از خلفاء و سادات مصر خائف و ترسناكم . پدرش گفت : ويلك ! اتخاف ممن بينك وبينه ستمائة فرسخ ولا تخاف ممّن بينك وبينه عرض السرير ؟ ! يعنى : از ششصد فرسنگ راه مى ترسى وليكن بين تو و خليفه مسافت سرير است نمى ترسى ؟ ! باز التفاتى نكرد و مهر ننمود ، و در صحت نسب خلفاى مصر اين قطعه را گفت : ما مقامى على الهوان وعندىمقول صارم وانف حمى احمل الضيم فى بلاد الأعادىوبمصر الخليفة العلوى من أبوه أبى وجدّه جدى (1) اذا ضامنى (2) البعيد القصى لفّ عيصى بعيصه (3) سيد الناسجميعاً محمد و علىّ (4) پس وزير مقتدر باللّه گفت : اگر شما در طعن سادات و خلفاء مصر خطبه بخوانيد ايشان هم در مصر بر طعن شما بخوانند بعد از آن قدر و مقامى نخواهد بود . مقتدر باللّه را كلام وزير تاثير كرد ، پس آن محضر (5) را پاره كردند . و اين فقره از حسن نيت حسنه مرحوم سيد رضى الدين محمد بن حسين بوده . اما سيد مرتضى كنيه اش ابوالقاسم و اسم مباركش على است ، و مجتهد مذهب اماميه و نقيب النقباء ، و در سال چهار صد و سى و شش در ماه ربيع الاول وفات يافت ، و هشتاد و سه سال از عمرش گذشته و در جوار پدر و برادر و جدّ بزرگوارش مدفون گرديد . و بسيار غريب است آنچه را كه در كتاب « گلشن آرا » مرويست كه : يكصد و چهل هزار مجلد كتاب داشت . بعد از فوت مرحوم سيد مرتضى مستنصر عباسى هشتاد هزار را در

.


1- .در درجات : مولاه مولاى .
2- .در چاپ سنگى : اذا ضاء منى .
3- .در درجات : عرقى بعرقه .
4- .عمدة الطالب : 235 ، الدرجات الرفيعة : 469 . بيت اخير در عمدة الطالب منقول نيست .
5- .در چاپ سنگى : مخصر ، كه صحيح نيست . محضر نوشته اى است كه براى اثبات دعوى به مهر مطلعان مى رسانند . بنگريد به : فرهنگ معين 3/3912 .

ص: 185

كتابخانه مستنصريه برد و شصت هزار را متفرق كرد . و در كتاب « مجمع البحرين » (1) هشتاد هزار نوشته است . خلاصه براى زينت اين باب خواستم نسب شريف اين دو سيد جليل را نگاشته باشم . و دو نفر ديگر كه عقب ايشان زياد است از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام محمد عابد و جعفر است ، و احوالشان را علماء نسابه تشريح كرده اند . اما چهار نفر ديگر كه اعقابشان متوسط است : زيد النار و عبداللّه و عبيداللّه و حمزه مى باشند . و مراد از اين مقدمات شرح احوال امامزاده حمزه فرزند موسى بن جعفر عليهماالسلاماست ، بر حسب مشهور آن بزرگوار مزور حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده است . و صاحب كتاب « سر الانساب » (2) گفته است : وحمزة بن موسى بن جعفر ولد القاسم بن حمزة من أم ولد ، لا شك من ان القاسم بن حمزة وعلى بن القاسم بن حمزة والحسن بن القاسم بن

.


1- .طريحى در مجمع البحرين 2/189 ماده ( رضو ) مى گويد : والمرتضى لقب على بن الحسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام ، ذر المجدين علم الهدى ، و متوحد فى علوم كثيرة ، مجمع على فضله ، متقدم فى علم الكلام والفقه واصول الفقه والادب والنمو والشعر واللغة . له ديوان شعر يزيد على عشرين الف بيت . قال فى جامع الاصول نقلاً عنه عند ذكر السيد : كانت للسيد نقابة الطالبيين ببغداد ، وكان عالماً فاضلاً متكلماً فقيهاً على مذاهب الشيعة ، وله تصانيف كثيرة ، انتهى . توفى رحمه الله فى شهر ربيع الاول سنة ستة وثلاثين و اربعمائة ، وكان مولده فى رجب سنة خمس و خمسين وثلاثمائة . ويوم توفى كان عمره ثمانين سنة وثمانية أشهر وأياماً . صلّى عليه ابنه فى داره ودفن فيها . ذكر ابوالقاسم التنوخى _ صاحب السيد _ قال : لما مات السيد حصرنا كتبه فوجدناها ثمانين الف مجلد من مصنفاته ومحفوظاته ومقرواته . وقال الثعالبى _ نقلاً عنه _ فى كتاب اليتيمة : انها قوّمت بثلاثين الف دينار بعد أن أخذ الوزراء والرؤساء منها شيئاً عظيماً .
2- .سر الأنساب همان « سر السلسلة العلوية » يا « سرّ انساب العلويين » سهل بن عبداللّه ابونصر بخارى است ، و چون عناوين آن « سرّ _ سرّ » مى باشد به آن « سر الانساب » نيز گفته شده چنانچه علامه تهرانى در ذريعه 12/166 بدان تصريح كرده است .

ص: 186

در نسب مرحوم حاجى سيد محمد باقر رشتى اعلى اللّه مقامه

حمزة و حمزة بن حمزه بن موسى من أم ولد ، وله عقب قليل (1) . پس از اين بيان بدان كه عقب امامزاده حمزه متوسط است ، و آنچه در كتب مهره اين فن ياد كرده اند مادر امامزاده حمزه ام ولد بود ، و او را دو پسر ماند : يكى قاسم و ديگرى على ، و كنيه اش ابوالقاسم است . پس از اين دو بزرگوار فرزندان امام زاده حمزه نقباء طوسند و مجموع سادات آنجا پديد آمدند ، و بنو حمزه اعقاب اين بزرگوارند كه در عجم بسيارند . و محمد بن موسى بن احمد المجدور كه نقيب طبس و وزير ملوك سامانيه بود ، و صدر الدين حمزه دفتردار سلطان محمد خدابنده و نقيب همدان تماماً نسب را به امامزاده حمزه بن موسى عليه السلام مى رسانند .

در نسب مرحوم حاجى سيد محمد باقر رشتى اعلى اللّه مقامهو از نسل امامزاده حمزه موسوى است مرحوم سيد ايّد خاتم الفقهاء والمجتهدين و وارث علوم اجداده الطاهرين ، تاج العلماء الاعلام و مروّج الاحكام من مسائل الحلال والحرام ، حجة الاسلام ، اصل الاصول و فحل الفحول ، زين الاوايل والاواخر ، الحاج سيد محمد باقر الرشتى الشفتى مولداً والاصفهانى موطناً و مدفناً قدّس اللّه روحه و جسده 2 . اين سيد سند ربانى كه در زمان خود بى مثل و ثانى بود در خدمت جماعتى از اساتيد

.


1- .سر السلسلة العلوية : 41 .

ص: 187

مجتهدين تلمذ فرمود از آن جمله خدمت مرحوم سيد محقق آقا سيد على طباطبائى ، و خدمت مرحوم مدقق بحر العلوم ، و خدمت مرحوم سيد الاساتيد آقا سيد محمد ، و خدمت مرحوم استاد الكل آقا محمد باقر بهبهانى ، و خدمت شيخ الفقهاء شيخ جعفر نجفى ، و خدمت مرحوم فقيه العصر ميرزا ابوالقاسم قمى ، و خدمت وحيد الدهر آقا آخوند ملا مهدى نراقى طيّب اللّه ارماسهم . اوائل و اواسط تحصيل آن مرحوم را به تفصيل نتوان بيان نمود . وقتى كه از عتبات عاليات مراجعت فرمودند جز كتاب « مدارك » وسفره نانى كه غذاء جان و قوت تن بود مالك چيزى ديگر نبودند ، و در مدرسه چهار باغ اصفهان نزول اجلال كردند ، و با مرحوم حاجى كلباسى صديق و رفيق شدند . جناب حاجى سيد معظم را ازهد و اتقى و اورع و اعبد و اسخاى ابناء زمان يافتند . در اندك زمانى مشتغلين و طلاب علوم دينيه به حوزه درس ايشان حاضر شدند ، و در محله بيدآباد منزل گرفتند . اموال كثيره از نقود و ضياع و عقار و قرى به حضرت ايشان انفاذ يافت . آنگاه مسجدى كه در محله بيدآباد است كه مانند آن بنائى در اسلام نشده است بنيان فرمود . معروف است : مرحوم خاقان خلد آشيان از مرحوم سيد سؤال كردند : اين قدر وجه از كجا تحصيل فرموديد و صرف اين مسجد نموديد ؟ فرمودند : دست من در خزينه خلاّق عالم است ، هر آنچه بخواهم حصول و وصول آن ممكن . از قرار مسموع بعد از مرحوم علم الهدى سيد مرتضى طاب ثراه از سلسله موسويين به مانند اقتدار و استيلاء آن مرحوم در تنفيذ احكام شرع مبين احدى خاطر ندارد ، و محقق است كه سلاطين و ملوك روى زمين صورت و شمائل مرحوم سيد را براى تبريك و زيارت به بيع و كنائس خودشان بردند ، و وجود مباركش را اقوى برهانى بر حقيّت دين خاتم پيغمبران مى دانستند ، و اگر كسى طالب باشد مؤلّفات و مصنفات مرحوم سيد را ملاحظه

.

ص: 188

ذكرى از رياست كليه سيد اسداللّه شفتى

كند مى داند در اسلام براى اسلاميان چقدر زحمت و رنج كشيده است .

[ ذكرى از رياست كليه سيد اسداللّه ]و بحمد اللّه تعالى مفتى فتاوى و مقيم مقام اعلى درجه محراب و منبر و مدرس ، و رياست كليه بعد از آن مرحوم جناب امام (1) المعظم والمولى المكرم ، المجتهد البصير ، والامام الخبير ، الورع التقى الزكى ، سيد الاعلام ، الذى عقمت عن انتاج شكله الاعوام ، العالم الذى تفضله الايام ، علامة زمانه وفهام اوانه ، الحاج سيد اسداللّه 2 ، وحشره اللّه مع ابيه المرحوم وجدّه المعصوم فى اعلى درجة المقام المعلوم . و خدمات شايسته اين سيد اجل باعث مزيد و فخر اين ملت و دولت است بر تمام ملل و دول . على اى حال ، به نحو اجمال نسب اين بزرگوار از قراريست كه خود مرحوم سيد در اول كتاب « مطالع الانوار » (2) كه مشتمل بر پنج جلد است و تمام آن مشحون و مدوّن از فقه آل رسول صلى الله عليه و آله است نوشته اند ، خوب است بعباراتها نقل كرده در اين اوراق بنويسم : بعد الحمد على آلاء اللّه وافضاله ، والصلاة على مفخر اهل ارضه وسمائه ، محمد سيد رسله

.


1- .كذا ، چون عبارات را عربى آورده ، بهتر است گفته شود : الامام .
2- .علامه تهرانى در ذريعه 21/142 _ 143 ش 4333 مى گويد : مطالع الانوار المقتبسة من آثار الائمة الاطهار ، وهو فى شرح شرايع الاسلام ، للسيد الحجة الحاج سيد محمد باقر بن محمد تقى الموسوى الشفتى الجيلانى الاصفهانى ، المتوفى سنة 1260 يوم الاحد ثانى ربيع الاول كما ذكره تلميذه فى الروضات . خرج منه الى آخر صلاة الاموات فى خمس مجلدات . وعلى نسخة الاصل منه تقريظ استاده الشيخ الاكبر كاشف الغطاء بخطه . . سپس به توصيف مجلدات آن پرداخته است .

ص: 189

در مدفن امامزاده حمزه عليه السلام است

وآله واصحابه ، يقول المستغرق فى بحار الجرائم والمعاصى والمنهمك فى بوادى اللواعب والملاهى ، المعتصم بحبال تفضل سيده البارى ، المتشبث باذيال ترحّم ربه الباقى محمد باقر بن محمد تقى بن محمد زكى بن محمد تقى بن شاه قاسم بن سيد اشرف بن شاه قاسم بن شاه بن امير بن هاشم بن السلطان السيد على قاضى بن سيد على بن السيد محمد بن السيد على بن السيد محمد بن السيد موسى بن السيد جعفر بن السيد اسماعيل بن السيد احمد بن السيد محمد بن سيد ابوالقاسم بن سيد حمزة بن سيدى ومولاى وسندى ومقتداى موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه وعليهم اكمل التسليمات والتحائف . و صاحب كتاب « عمدة الطالب » 1 آورده : كه جماعت كوكبيه دعوى فرزندى حمزة بن موسى عليه السلام را مى كنند اما ايشان را حظّى از آن نيست ، و هم الكذابون . وگويند : در نيشابور هم قومى هستند كه زعم ايشان آن است كه از اولاد امامزاده حمزه اند .

در مدفن امامزاده حمزه عليه السلام استاما در مدفن امامزاده حمزه در كتب انساب به طريق اختلاف ديده شده است : اسكندر بيك منشى در جلد اول « تاريخ عالم آرا » در ذيل نسب صفويه _ انار اللّه براهينهم

.

ص: 190

_ ذكر نموده كه : نسب اين سلسه جليله به حضرت حمزة بن موسى منتهى مى شود ، و مدفن آن امامزاده در قريه اى از قراى شيراز است و سلاطين صفويه براى وى بقعه اى عاليه بنا نموده اند و موقوفات زياد قرار داده اند . و در ترشيز هم جمعى اعتقاد كرده اند مقبره ايست از حضرت امامزاده حمزه . و آنچه مشهور و معروف است و جمعى از اهل طهران كه با فضل و اطلاعند بر اين نهج معتقدند و جز اين عقيده ندارند حضرت عبدالعظيم به زيارت امامزاده حمزه بن موسى بن جعفر عليه السلام مشرف شد ، و فقره زيارت « يا نور المشرق المضى ء الانور و يا زائر قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر » آن بزرگوار است بدون واسطه . و اگر سندى از داعى عجالةً بخواهند در كتاب « تحفة الزائر » كه مرحوم مجلسى طاب ثراه فرموده است : قبر شريف امامزاده حمزه فرزند حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامنزديك قبر حضرت عبدالعظيم است ظاهراً همان باشد كه حضرت عبدالعظيم زيارت او مى كرده است آن مرقد منور را هم بايد زيارت كرد . بلى از كتاب « منتقلة الطالبيه » (1) از واردين رى ابوالقاسم حمزه اطروش است كه نسب را به عبداللّه باهر فرزند على بن الحسين عليهماالسلام مى رساند بدين گونه : ابوالقاسم حمزة الاطروش بن عبداللّه بن حسين (2) بن اسماعيل بن محمد الارقط بن عبداللّه الباهر بن على زين العابدين ، عقبه على وعبداللّه والحسين . ومرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » فرمود كه : رى مدفن سيد حمزه موسوى و سيد عبداللّه ابيض وامامزاده لازم التعظيم سيد عبدالعظيم است . و ظاهر اين عبارت دلالت مى كند كه واسطه اى در ميان نيست .

.


1- .منتقلة الطالبية : 161 _ 162 .
2- .در منتقله چاپى : حسين البنفسج . و در پانوشت مى گويد : الوارد فى تهذيب الانساب للعبيدلى ولباب الانساب لابن فندق أن البنفسج هو احمد بن الحسين بن اسماعيل . صرح فى الاخير انه لا عقب له بالاتفاق .

ص: 191

و جمعى گمان كرده اند كه اين بزرگوار حمزة بن حمزة بن موسى عليه السلام است ، و در احوال وى نوشته اند : به خراسان رفت . و در كتاب « انساب صحيح » كه موجود نزد داعى است نسل حمزة بن موسى عليه السلام را از دو پسر دانسته است : حمزه و قاسم ، و گفته است : حمزه را پسرى است على حده موسوم به على و در باب اصطخر در خارج شيراز مدفون است اما نسل ندارد ، و نسل حمزة بن حمزه اندك است و او را اعرابى مى خوانند . و بر همين طريق است صاحب كتاب « عمدة الطالب » (1) ، و عبارت اوست : اما على بن حمزة بن موسى عليه السلام مضى دارجاً وقبره بشير ، از خارج باب اصطخر ، وله مشهد يزار . و در كتاب « تاريخ گلشن آرا » است : از امامزاده حمزه غير از على و قاسم عقبى نماند . از اين قرار منافى است به اينكه پسرى حمزه نام داشته باشد يا آنكه بگوئيم از ايشان احفاد و نتايج نماند . و على النقد خاطر ندارم اولاد و اعقاب حمزة بن حمزة بن موسى عليه السلام را . بلى در كتب رجال حمزه نام از اولاد ائمه انام بواسطه و فاصله بسيارند كه يكى حمزة بن عبيداللّه بن حسين بن على بن حسين [ بن ] على بن أبى طالب ( ع ) است و در زمان حضرت صادق عليه السلام بوده است . و ديگرى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على بن أبى طالب عليه السلام است . و بعضى گفته اند : حمزة بن قاسم نسب را به عباس بن ابى طالب مى رساند . و شهيد ثانى اين طريق را صواب نمى داند . و نجاشى گفته است (2) : حمزة بن قاسم صاحب تصانيف است از آن جمله كتاب

.


1- .عمدة الطالب : 228 .
2- .رجال النجاشى : 140 ش 364 . نجاشى علاوه بر مطالب مذكور از او با عظمت ياد كرده و مى گويد : ثقة ، جليل القدر ، من أصحابنا ، كثير الحديث .

ص: 192

در نسب سلاطين صفويه است

« توحيد » ، و كتاب « زيارات و مناسك » ، و كتاب « رد بر محمد بن جعفر اسدى » (1) . خلاصه آنچه ذكر كرديم از انتهاى نسب و سلسله سلاطين و سادات صفويه به امامزاده حمزه كه مدفون در رى است صدق و صواب است ، و آنچه حال تحرير مى شود مؤيّد مقصود است ؛ از آنكه سابقاً عرض كردم : از فرزندان امامزاده حمزه على و قاسم عقب داشتند ، و ملوك صفويه نسبت را به قاسم مى رسانند .

در نسب سلاطين صفويه استخوب است براى ميمنت ، انساب كريمه ايشان را از جد امجد ايشان شيخ صفى الدين اسحاق اردبيلى نقل نمائيم : وهو شيخ صفى الدين اسحاق بن شيخ امين الدين جبرئيل بن شيخ صالح بن سيد قطب (2) الدين ابو سعيد صلاح الدين رشيد بن سيد محمد الحافظ بن سيد عوض الخواص بن سيد فيروز شاه بن زرين كلاه بن سيد شرف الدين شاه بن سيد محمد بن سيد حسن بن سيد محمد بن سيد ابراهيم بن سيد جعفر بن سيد محمد بن ابو اسماعيل بن محمد بن احمد بن الاعرابى بن ابو محمد قاسم بن ابوالقاسم حمزة بن الامام موسى الكاظم عليه السلام . و از طرف مادر شاه عباس رضوان مكان نسب را به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از فرزندش حسين اصغر مى رساند كه جدّ حضرت قاضى صابر وَنكى است چنانكه در نسب وى ذكر مى شود . پس شاه عباس پسر فخر النساء سكينه است كه وى دختر مير عبداللّه خان بن سلطان

.


1- .در ذريعه 10/223 ش 657 از اين رساله نام برده و مى گويد : الرد على محمد بن جعفر الاسدى ، للشريف ابى يعلى حمزة بن القاسم بن على بن حمزة بن الحسن بن عبيداللّه بن عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام . ذكره النجاشى .
2- .در چاپ سنگى : قصب .

ص: 193

محمود خان بن سيد عبدالكريم خان بن سيد عبداللّه خان بن سيد محمد بن خان (1) بن سيد مرتضى خان بن سيد عليخان كمال الدين والى سارى بن سيد قوام الدين بن (2) المشهور بمير بزرگ بن سيد صادق بن سيد عبداللّه بن سيد محمد بن سيد ابوالقاسم بن سيد على بن سيد مرعش بن سيد عبداللّه بن سيد محمد اكبر بن سيد حسن بن سيد حسين اصغر بن سيد سجاد امام زين العابدين عليه السلام مى باشند . و سلاطين صفويه دويست و پنجاه سال سلطنت كردند و دوازده نفر بودند : اول ايشان مرحوم شاه اسمعيل صفوى ماضى ، در سنه نهصد و پنج يا شش از هجرت گذشته بر سرير سلطنت نشست به تاريخ « مذهنبا حق » (3) در نيمه محرم الحرام ، و آخر ايشان شاه سلطان حسين صفوى است و شاه عباس ثالث . پس از محمود افغان مير ويس و جسارت افغانيان در ايران دولت افشاريه هيجده سال و كسرى ممتد شد . بعد سلطنت نادرشاه منحدر گرديد در سال يكهزار و يكصد و چهل و يك . و داعى عرض مى كند : رحمت مكان شاه طهماسب صفوى در دار السلطنه قزوين مقرّ سلطنت داشت و گاهى به رى مى آمد براى زيارت جدّ بزرگوارش حضرت امامزاده حمزه ، و چون طهران و مهران كه دو قريه در دامنه شمالى كوه شميران شكارگاه خوشى بود ؛ لهذا اوقات مديده در آن رحل اقامت مى انداخت . پس به امر و حكم ايشان حصار و باروى طهران به نحوى كه مجملاً اشاره كرديم بنا شد . به عبارت اخرى : بناى اين شهر توان گفت از بركات زيارات حضرت امامزاده حمزه شده است ؛ از آنكه مقصود اصلى شاه طهماسب صفوى زيارت اين بزرگوار بود ، و سايرين

.


1- .كذا ، شايد « سيد محمد خان » صحيح باشد .
2- .ظاهراً « بن » زائده است .
3- .در چاپ سنگى : الحق . الف و لام سى و يك سال بر تاريخ فوق مى افزايد .

ص: 194

زيارتنامه حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام

از سادات و ملوك صفويه بر اين طريق مشى كردند ، و نمى توان گفت : با وجود علماء و محدثين و اهل نسبى كه در زمان ايشان بودند حالت اين مزار كثير الانوار مشتبه باشد . و يكى از علماء آن زمان قاضى نور اللّه شوشترى (1) است كه خبر مى دهد از نسب آن سيد جليل . و احتراماتى كه حضرت عبدالعظيم بر اين مزار شريف مى فرمود . همانا بر صحت مراد دلالت مى نمايد ؛ از آنكه جلالت قدر امامزاده حمزه اجلّ از اعقاب و احفاد وى بوده است . و البته كسى كه بدون فاصله منتسب است به امام عليه السلام با قدس و زهد فطرى از طبقات لاحقين محترم تر است ، و اين زيارت نامه هم كه خوانده مى شود از قدماء علماء است كه مى خوانند : « يا زائر قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر » دلالت مى كند مراد از ولد فرزندان بلا واسطه اند ؛ و نبايد معارض مدّعى به داعىِ دليلى جز بعضى اقوال مورخين بوده باشد .

زيارتنامه حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام مجاور حضرت عبدالعظيم عليه السلاماز آنجائى كه دعاگوى با لسان شكسته دو زيارت مختصر و مبسوط خدمت حضرت عبدالعظيم هديه نمود مناسب دانست براى يادآورى اين بنده گناه كرده زائرين حضرت امامزاده حمزه اين زيارت نامه موجزه را هم بخوانند شايد اين عاصى را بهره اى حاصل آيد : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ وَتَحيّاتُهُ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكَ يا سَيّدى وَمَولايَ وَعَلى أجدادِكَ الهادينَ وَآبائِكَ المُهْتَدينَ بِعَدَدِ ما فِى عِلْمِهِ مِنْ بَدْوِ خَلْقِهِ وَعَوْدِهِ إلَيْهِ .

.


1- .درباره شرح حال و آثار قاضى نور اللّه شوشترى كتابى مستقل تدوين شده به نام : فيض الاله فى ترجمة القاضى نور اللّه تأليف جلال الدين حسينى كه توسط شركت سهامى چاپ كتاب به طبع رسيده است .

ص: 195

السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ السّاداتِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ مَنْ فازَ بالسَّعاداتِ . ثُمَّ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ مِمَّنْ زارَ مَشْهَدَكَ وَاسْتَجارَ بِمَرْقَدِكَ وَمَنْ قَدِمَ دارَكَ وَلَزِمَ جوارَكَ . فَطُوبى للزّائِرِ وَالمَزُورِ وَمَنْ تَوَسَّلَ بِهِما لِدَفْعِ كُلِّ مَحْذُورٍ . وَأشْهَدُ أنَّ زائِرَكَ أقامَ عِنْدَكَ حَتّى لَحِقَ بِكَ وَأشْهَدُ أنَّكَ عِنْدَ جَدِّكَ وَبابِكَ . وَأشْهَدُ أنَّ اللّهَ عَظَّمَ بِكَ شَعائِرَ دينِهِ بَعْدَ مُضىّ قُرونٍ وَسِنينِه (1) . السّلامُ عَلَيْكَ ايُّها المَولىَ الكَريم وَعَلى زائِركَ وَمُجاوِرِكَ السَّيِّد عَبْدالعَظيمِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الصّالِحُ النّاصِحُ العالِمُ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا أبا القاسِمِ يا حَمْزَةَ بنَ موسى الكاظِمِ . فاسْتَشْفِعْ لى عِنْدَ أبيكَ خَلاصاً وَمِنَ البَلايا وَالشُّرورِ مَناصاً حتّى يَسْتَشْفِعَ عِنْدَ رَبِّهِ وَيَسْتَغْفِرَ لِعَبْدِهِ المُقِرِّ بِالرِّقِ عَنْ ذَنْبِهِ . وَأشْهَدُ أنَّ مَشْهَدَكَ خَيْرُ المَشاهِدِ وَانّى مُسْتَجيرٌ بِبابِكَ وَقاعِدٌ ، فَلا تَرُدَّنى _ يا مَولاىَ ! _ خائباً . فاجعَلْ _ يا سيّدى ! _ تَوَسُّلى صائِباً . وَتوَسَّلْ بأبيكَ المَقْتُولِ المَسْمُومِ لِقَضاءِ حاجَتى وَمُهِمّىَ المَكْتُوم . وَاُقسِمُ باللّهِ عَلَيْكَ وَبِحَقِّ آبائِكَ وَأجدادِكَ أنْ تَسْمَعَ دَعْوَتى وَتَسْتَشْفِعَ لِقَضاءِ حاجَتى . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مَحَمَّدٍ وَآلِهِ الَّذينَ هُمْ شُفَعائى وَسادَتى وَأئِمَّتى وَقادَتى وَأَرْجُو بِهِمُ النَّجاةَ وَأتَبَرَّءُ مِنْ أعدائِهِمْ فى كُلِّ الحالاتِ . وَالسَّلامُ عَلَيكُمْ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .

.


1- .كذا ، صحيح آن « سنين » يا « سِنيه » مى باشد .

ص: 196

. .

ص: 197

روح و ريحان نوزدهم

اشاره

التاسع عشر

.

ص: 198

. .

ص: 199

در احوال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض است

در احوال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض استدر احوال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض است كه نزديك به مزار حضرت امامزاده لازم التعظيم عبدالعظيم حسنى مدفون است . اما نسب شريف وى آنچه در كتب انساب صحيحه ديده شده است : عبداللّه ابيض بن عباس بن محمد بن عبداللّه شهيد بن حسن ، بن افطس ، بن على ، بن على ، بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام . بر اين قاعده پنج پشت نسب كريمه امامزاده عبداللّه منتهى مى شود به حضرت امام زين العابدين عليه السلام . نَسَبٌ تَضاءلت (1) المناسِبُ دونَهوالبدرُ مِن فَجره (2) فى بَهْجةٍ وضِياء (3) و بعضى از عوام اشتباه كرده اند و عباس بن محمد پدر بزرگوارش را عباس بن على يافته اند ، همانا شبهه اسمى است و بر خطاء رفته اند ، و جماعتى از اهل تواريخ و ارباب سير احوال وى را شرح داده اند در ذيل كسانى كه در رى مدفونند . و محقّقاً حضرت عبدالعظيم و حضرت عبداللّه ابيض وكسائى را از مدفونين رى شمرده اند .

.


1- .در چاپ سنگى : تضالت .
2- .در فيض الاله : فخره .
3- .فيض الاله : 113 ، در غنية النزوع : 18 وبحار الانوار 104/61 مصرع دوم بدين صورت نقل شده : فضياؤه لصباحه فى فجره .

ص: 200

پدر امامزاده عبداللّه وجدّ اول وى

و مرحوم قاضى نور اللّه اين بزرگوار را در كتاب « مجالس المؤمنين » ياد كرده است . و بخارى نسابه گفته است : در رى مزار كثير الأنوار أبو عبداللّه حسين بن عبداللّه ابيض است كه در سال سيصد و نوزده به رحمت ايزدى پيوست 1 . و پسرى نيز از حسين بن عبداللّه ابيض در كتب انساب مذكور است موسوم به عبداللّه .

پدر امامزاده عبداللّه وجدّ اول وىو سيد شريف احمد نسابه در كتاب « عمدة الطالب » (1) نيز از احوال عبداللّه ابيض خبرداده است كه بعضى از مقالات وى را ترجمه فارسى نموده عرض كردم : و بنو الأبيض در يمن بسيارند كه منسوب [ به ] عبداللّه ابيض اند . و خود عبداللّه و فرزندش حسين و نواده اش عبداللّه عالم و فاضل و محدث و شاعر خوش بيان و شيرين زبان بوده اند . اما پدر امامزاده عبداللّه ابيض عباس بن محمّد است ، مادرش ام ولد بود ، و زياده از اين احوالش را نظر ندارم . اما محمّد بن عبداللّه شهيد جد اول امامزاده عبداللّه ، كنيه اش ابو جعفر است .

.


1- .عمدة الطالب : 349 .

ص: 201

طريقه قتل محمد بن عبداللّه

جدّ دوّم امامزاده عبداللّه

[ طريقه قتل محمد بن عبداللّه ]و به روايت ابوالفرج اصفهانى (1) مادرش زينب ، دختر موسى بن عمر بن على بن حسين بن على بن أبى طالب عليه السلام است ، و محمّد در نزد معتصم در ايام وليعهدى وى كمال قرب و منزلت داشت چنانكه معتصم در نزد مأمون يك روزى حاضر بود . عمودى از آهن در نهايت سنگينى و وزن در دست او بود ، هشت مرتبه انداخت و گرفت . پس عمود را به جانب على بن عباس انداخت . او (2) نيز مانند معتصم هشت مرتبه انداخت و گرفت . پس على بن عباس به أبا جعفر محمّد بن عبداللّه گفت : شما را از اين هنر بهره اى هست ؟ پس عمود را گرفته شانزده مرتبه انداخت و گرفت . معتصم از شدت تغيّر سرخ شد ، چون يكى از ولايات را به عنوان ايالت و حكومت به وى داده بود گفت : چرا به مأموريت خود نمى روى ؟ البته به زودى روانه شو ، چون تو را دوست مى دارم شربتى لذيذ براى تو ارسال خواهم داشت او را بنوش . پس شربت مسمومى فرستاد و وى بخورد و بمرد و به رحمت ايزدى پيوست (3) .

جدّ دوّم امامزاده عبداللّهاما عبداللّه شهيد كه جد دوم امامزاده عبداللّه است به روايت « عمدة الطالب » يكى از ائمه زيديّه است . و عجب است از اين نسبت كه به وى داده اند ؛ از آنكه زيديه را خروج به سيف از اصول مذهب است ، و وى خروج نكرد ، وليكن با حسين بن على عابد شهيد فخ بود كه شمشير حمايل كرده و حسين نيز وصيت به وى كرد زمان رحلتش .

.


1- .در مقاتل الطالبيين : 381 .
2- .در چاپ سنگى : و .
3- .مقاتل الطالبيين : 381 .

ص: 202

پس از شهادت شهداء فخ در مدينه توطّن جسته هارون الرشيد خواست از بزرگان علويين بداند كسى هست . از فضل بن يحيى جويا شد ، گفت : در مدينه عبداللّه بن حسن افطس است مردم با وى مراوده مى نمايند . پس حكم كرد وى را حاضر كردند و گفت : تا كى مردم را در اطراف خود جمع مى نمائى و به مذهب زيديه دعوت مى كنى ؟ فرمود : قسم به خدا ! من از اين طايفه نيستم و الفتى با آنها ندارم ، مرد منزوى و منعزل هستم . دست خود را به خون من آلوده مكن . هارون گفت : مى دانم در قول خود صادقى . پس وى را در خانه اى حبس كرد و چند كبوتر در آن خانه رها كرد براى اينكه كبوتر بازى كند . عبداللّه هر قدر تمنا كرد از مجلس او را بيرون آورد مفيد نشد . آن گاه نوشته اى به هارون نوشت كه تماماً فحش و دشنام به هارون بود . به يكى از ندماء هارون داده بى خبر از مضمون آن نوشته را رسانيد . چون هارون بخواند به جعفر برمكى داد و گفت : بخوان و او را از حبس برآور و توسعه اى به او بده كه اغتشاش در دماغ و اختلال در حواس وى رسيده است . پس به روايت « عمدة الطالب » (1) هارون گفت : اللهمّ أكفّه (2) على يد ولى من أوليائى ، وأوليائك . پس جعفر برمكى در روز نوروز آن سيد جليل را خواست و به دست خود گردن او را زد و در ميان ظرفى گذارد و سرپوشى بر آن نهاد ، با هداياى روز نوروز براى هارون فرستاد . هارون بى خبر سرپوش را برداشته سر بريده عبداللّه را ديد . اعضاى وى به لرزه آمد .

.


1- .عمدة الطالب : 348 .
2- .در عمده : اكفنيه .

ص: 203

جدّ سوّم امامزاده عبداللّه

چون جعفر حاضر شد گفت : چرا چنين كردى ؟ ! گفت : به واسطه خلاف ادب و دشنامى كه داد . پس حكم كرد سرش را با جسدش در بغداد دفن كردند . از اين جهت هارون به مسرور خادم گفت : برو و جعفر را به قتل برسان . جعفر سؤال كرد : چرا ؟ ! گفت : به واسطه قتل عبداللّه . پس نسل برامكه منقطع شد .

جدّ سوّم امامزاده عبداللّه عليه السلاماما جدّ سوم امامزاده عبداللّه حسن افطس است (1) . وقتى كه پدرش على بن على بن الحسين وفات كرد وى در رحم مادرش بود ، و مادرش كنيزكى سنديه بود . چون به حدّ بلوغ رسيد محمّد بن عبداللّه محض صاحب نفس زكيّه خروج كرد . رايت زرد محمّد را حسن افطس افراشت ؛ از آنكه بلند بالا بود او را رمح آل ابى طالب مى گفتند . وقتى كه محمّد بن عبداللّه نزديك مدينه شهيد شد حسن فرار كرد . زمان ملاقات حضرت صادق عليه السلام با منصور دوانيقى فرمودند : اگر مى خواهى خدمتى به رسول خدا كرده باشى حسن افطس را اذيت مكن و از گناهش بگذر . پس از وى عفو كرد . و بعضى از اهل حديث آن را از اشرار بنى فاطمه خوانده اند و مى گويند : به حضرت صادق عليه السلام بى ادبى كرد (2) و حضرت صادق عليه السلام در مرض موت وصيت فرمود هشتاد دينار به حسن افطس بدهند . سالمه كنيز آن حضرت عرض كرد : حسن افطس قصد قتل شما داشته است و شما انعام مى فرمائيد ؟ !

.


1- .عمدة الطالب : 339 المقصد السادس .
2- .بنگريد به : عمدة الطالب : 339 .

ص: 204

جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيض

فرمودند : خداوند فرموده است : « وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ » (1) . و بنو الاَفْطَس و بنو الاَفَاطِس در عرب و عجم مشهورند ، و ابو جعفر نسّابه صاحب « مبسوطه » قطعه اى گفته است كه مطلعش اين است : اَفْطَسِيُّونَ أنتمْ اُسْكُتُوا لا تَكلموا (2) و صاحب « تاريخ عالم آرا » گفته است : سادات افطس در عراق و عرب بسيارند . سيّد تاج الدين بن ابو الفضل كه در عهد سلطان عادل باذل سلطان محمد خدابنده _ انارَ اللّه برهانَه _ بود و باعث بر تشيّع سلطان شد از سادات افطسى است . عاقبت خواجه رشيد طبيب كه وزير سلطان بود به سبب تعصب دين و عداوت ذاتى تحريك كرده او را با دو پسرش شهيد كردند . پس سلطان برآشفت و كمال غضب كرد و حكم نمود قاتلين وى را بر الاغها سوار كردند و در بازار بغداد گردانيدند ، و هر قدر شفعاء توسط كردند قبول نشد و كشته شدند . بعد از آن نوشته است : از سادات اَفاطِس عبداللّه ابيض ، و يحيى بن ابى طالب مداينى ، و نقيب النقباء قطب الدين محمد شيرازى ، و سادات ديگر در بلاد عرب و عجم بسيارند . علماء نسب به تفصيل حالشان را ذكر كرده اند . و اَفْطَس كسى را گويند كه دماغش پهن باشد .

جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيضو جدّ چهارم امامزاده عبداللّه اَبْيَض على بن على بن الحسين است مكنّى به ابى الحسن . مادرش ام ولد است ، و از سن وى سى و هشت سال گذشت ، و در ينبع رحلت كرد .

.


1- .بقره : 27 .
2- .عمدة الطالب : 339 .

ص: 205

اعقاب امام زين العابدين عليه السلام

[ اعقاب امام زين العابدين عليه السلام ]پس مخفى نماند كه اعقاب امام زين العابدين عليه السلام از شش نفر است : حضرت باقر عليه السلام ، وعبداللّه باهر ، و زيد شهيد ، و عمر اشرف ، و حسين اصغر ، و على اصغر . وحسين اصغر جدّ شريف قاضى صابر است كه در قريه ونك نزديك طهران مدفون است كه بعد از اين ذكر خواهد شد . و على اصغر جدّ چهارم امامزاده عبداللّه ابيض مدفون در رى است . و براى امتياز هر يك از عبادله كه اولاد ائمه بودند به لقبى معروف شدند تا شناخته شوند چنانكه پدر حضرت عبدالعظيم را عبداللّه قافه ناميدند براى آنكه حاكم در محل قافه بوده ، و عبداللّه محض فرزند حسن مثنى را محض خواندند براى اينكه از طرفين نسب خالص داشته مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام و پدرش حسن بن حسن بن على عليه السلام است ، وى را عبداللّه افطس ناميدند از قراريست كه مذكور شد . و عبداللّه جد امامزاده جليل خود شهيد خواندند را (1) واضح است ، و اين بزرگوار را ابيض خواندند براى سفيدى بدن و رخسارش بوده است . چنانكه عمر بن على بن أبى طالب عليه السلام را اطرف خواندند براى آنكه يك طرف نسب وى شرف داشت ، و عمر بن على بن الحسين عليهماالسلام [ را ] اشرف خواندند براى آنكه از طرفين شرافت داشته ، و نسب را به حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله هم مى رساند از جهت مادر وليكن عمر بن على عليه السلام چنين نبوده است . براى رفع شبهه عرض مى كنم كه : در « تذكرة الخواص » از زبير بن بكار نقل كرده : كان للعباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام ولد اسمه عبداللّه كان من العلماء (2) يعنى : حضرت عباس پسرى داشت كه اسمش عبداللّه و از علماء بود .

.


1- .عبارت به همين گونه است !
2- .العدد القوية : 243 ش 23 ، در بحار الانوار 42/75 ح 2 به جاى عبداللّه ، عبيداللّه مذكور است .

ص: 206

و شيخ طوسى در كتاب « غيبت » (1) فرمود كه : عبداللّه بن عباس بن على بن أبى طالب عليه السلام معروف به علوى است و علماء رجال او را توثيق كرده اند ، و هم چنين پسر ديگر حضرت عباس عبيداللّه است ، و از اولاد اوست عبيداللّه بن على بن ابراهيم بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن اميرالمؤمنين ، وكان عالماً فاضلاً جواداً طاف الدنيا وجمع كتباً تسمى « الجعفرية » فيها فقه اهل البيت عليهم السلام ، قدم بغداد وأقام بها وحدث ثم سافر الى مصر فتوفى بها سنة اثنى عشر وثلاثمائة . ومن نسل العباس بن على العباس بن حسن بن عبيداللّه بن . . (2) . ذكره الخطيب فى « تاريخ بغداد » (3) فقال : قدم إليه في أيام الرشيد وصحبه وكان يكرمه ثم صحبه المأمون بعده ، وكان فاضلاً شاعراً فصيحاً ، وزعم العلوية أنه أشعر ولد أبى طالب (4) . و شيخ مفيد در « ارشاد » (5) فرموده است : عبداللّه بن على بن حسين عليهماالسلامبرادر حضرت باقر عليه السلام است و متولّى صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و صدقات اميرالمؤمنين عليه السلام بود ، وكان فاضلاً فقيهاً ، روى عن آبائه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله اخباراً كثيرةً وحدّث الناس عنه وحملوا عنه الآثار . و ايضاً فرموده است : عبداللّه بن محمّد بن على بن الحسين عليهماالسلام اخو جعفر بن محمد عليه السلام من ام واحدة ، كان يشار اليه بالفضل والصلاح ، روى أنه دخل على بعض الاموية فأراد قتله ، فقال له عبداللّه : لا تقتلنى فأكون (6) على اللّه عوناً . . يريد بذلك أنه ممّن يشفع الى اللّه فيشفعه ، فقال له الاموى : لست هناك (7) فسقاه السمّ [ فقتله ] (8) .

.


1- .در غيبت شيخ طوسى اين مطلب يافت نشد .
2- .كلمه اى يا عبارتى در متن منقول نيامده است .
3- .در چاپ سنگى : البغداد .
4- .بحار الانوار 42/75 ح 2 به نقل از تذكرة الخواص ابن جوزى .
5- .الارشاد 2/169 ، وسائل الشيعة 30/412 ، بحار الانوار 46/166 ح 10 .
6- .در چاپ سنگى : اياك .
7- .در چاپ سنگى : هناه .
8- .الارشاد 2/176 _ 177 .

ص: 207

زيارت نامه امامزاده عبداللّه ابيض

پس از اين دو حديث معلوم است كه حضرت سيد سجاد و حضرت باقر عليهماالسلام دو فرزند عبداللّه نام داشته اند و هر دو با فضل بوده اند . پس عبداللّه فرزند حضرت باقر عليه السلام با مادر حضرت صادق عليه السلام يكى بوده است . خلاصه ، بعد از شرح اجمالى آباء واجداد حضرت امامزاده عبداللّه ابيض وتذييل به بعضى عبادله ديگر براى اطلاع خوانندگان مستدعى است زمان عبور عابرين به مزار شريف آن بزرگوار خودشان را از اين فيض عظيم بى نصيب نفرمايند كه استمداد از ميامن مزار اولاد ائمه طاهرين باعث اجر و ثواب است ، بلكه تكميل زيارت حضرت عبدالعظيم و حضرت امامزاده حمزه به زيارت اين بزرگوار است . و مزار شريف وى خود حاكى است بر علوّ منزلتش ، و چه بسيار كسانى كه از اين مزار سالها گذشته اند و فاتحه هديه نكرده اند ، و گويا نمى دانند جمعى از اخيار مردگان در آن مكان مدفون مى باشند و توقع فاتحه و سلامى دارند ،و چون بر حسب حال خويش هر كسى كه بدين كيش است خدمت آقايان و آقازادگان خود اظهار ارادتى مى نمايد كه يك قسم از آن نقل و تحرير مناقب ايشان است كه شايد بعد از وى بماند و تذكره اى از او شود .

[ زيارت نامه امامزاده عبداللّه ابيض ]و داعى عاصى از آنكه در زيارت حضرت عبدالعظيم و حضرت امامزاده حمزه زيارت نامه اى عرض كرده خوب است براى اين بزرگوار هم كه سيد احفاد حضرت سيد سجاد عليه السلام است زيارت نامه اى عرض كنم ،و استدعا نمايم از زايرين كه اين زيارت نامه مختصر را هم در اين مزار بخوانند و يادى از اين عبد قاصر عاثر نمايند : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم السَّلامُ عَليْكَ مِنَ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ أميرِالمُؤمِنينَ وَلىّ اللّهِ .

.

ص: 208

السَّلامُ عليك من فاطمةَ الزهراء حبيبةِ اللّه . السَّلامُ عليك من الحسن الزكىّ الممتحن فى بلاد اللّه . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ الحُسَينِ الذَّبيح الدّليل عَلى ذاتِ اللّه . السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ جَدِّكَ المُخْلِص فى طاعَةِ اللّهِ . ثُمَّ الصَّلاةُ والسَّلامُ مِنْ أبْنائِهِ المَعْصُومينَ ، عَلَيْكَ وَعَلى أجْدادِكَ وَآبائِكَ المُقَتَفِينْ بِآثارِهِمْ كَما كُنْتَ مُقْتَفِياً بِهِمْ . وَأشْهَدُ أنَّكَ ابنُ الامامِ وَالمَدْفُونُ في هذا المَقامِ وَالمُحَدِّثُ العَلاّمُ والسَّيِّدُ الصَّمْصامُ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدُ عَبْدَ اللّهِ الأبيَضِ . فَجَزاكَ اللّهُ فِى الجَنَّةِ خَيْرَ جَزاءٍ وَعوضٍ ، فَعَبَدْتَ اللّهَ يا عَبْدَ اللّهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ وَألْحَقَكَ اللّهُ بآبائِكَ المُوقِنينَ . وَإنّى _ يا سيّدى ! _ لَجِئتُ بِكَ وَرَجَوْتُ مِنْكَ وَمِنْ مُصاحِبيكَ وَمُجاوِريكَ أنْ تَسألُوا اللّهَ مَغْفِرَتى وَاِجابَةِ دَعْوَتى وَقَبُولَ زيارَتى . وأشْهَدُ أنَّكَ _ يا مَوْلاىَ يا عَبْدَ اللّهِ بْنِ عَبّاسِ بنِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنَ بنَ عليّ بْنِ عليّ بْنِ الحُسَيْن (ع) _ شَفيعى وَ وَسيلَتى في دُنْيايَ وَآخِرَتى ، وَأنَّ هذِهِ التُّربَةَ نَعيمى وَهذِهِ الرَّوْضَةَ جَنَّتى . فَلا تَرُدَّني مِنْ رِحابِكَ ، وَلا تَطْرُدني عَنْ جَنابِكَ ، واقْبَلْ مَعْذِرَتى ، وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَركاتُهُ .

.

ص: 209

روح و ريحان بيستم

اشاره

العشرين

.

ص: 210

. .

ص: 211

در احوال سيد شريف نسابه امامزاده قاضى صابر

در احوال سيد شريف نسابه امامزاده قاضى صابردر احوال سيد شريف نسابه حضرت امامزاده قاضى صابر وَنَكى است : مخفى نماناد : سابقاً به مدد توفيق رساله موسوم به « شجره صابريه » در احوال اين امامزاده جليل كه مدفون در قريه ونك است از قراى طهران به طريق بسط عرض كردم ، و بحمد اللّه تعالى مطبوع اهل علم و فضل و خبر گرديد . در اين اوراق لازم بود اشاره اجمالى شود تا عموم سكنه طهران واهالى قراى آن سيّما شميران (1) آگاه شوند . اكنون زحمت مى دهم كه ياقوت حموى در كتاب « معجم البلدان » (2) گفته است : وَنَك به فتح واو و سكون نون وكاف ، قرية من قرى الرى . از اين عبارت معلوم مى شود كه در آن زمان وَنْك به سكون نون معروف بوده است و اكنون به فتح كاف اشتهار دارد (3) .

.


1- .دكتر منوچهر ستوده درباره شميران كتابى مفصل در دو جلد نگاشته بنام « جغرافياى تاريخى شميران » كه توسط پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى در سال 1374 ش بچاپ رسيده است .
2- .معجم البلدان 5/385 .
3- .مرحوم ميرجلال الدين حسينى ارموى در تعليقات نقض 2/1128 سكون نون را از معجم البلدان نقل كرده و آن را اشتباه مى داند به جهت تصريح سمعانى كه از علماى سده ششم هجرى است . وى مى گويد : الونكى بفتح الواو والنون وفى آخرها كاف . هذه النسبة إلى ونك وهى احدى قرى الرى . اجتزت بها فى خروجى الى القصر الخارج منها السيد أبو الفتح نصر بن مهدى . . در خود كتاب النقض نيز در دو مورد بجاى ونك واژه « ونچ » آمده است كه احتمالاً همان قريه است . بنگريد به : تعليقات نقض 1/263 _ 264 ، نقل از جغرافياى تاريخى شميران 2/862 _ 863 ، همچنين : انساب سمعانى 5/616 .

ص: 212

و همين عبارت را صاحب كتاب « نهاية الأنساب والأعقاب » نقل كرده است ، و گويا از بركات اين امامزاده جليل است اين قريه و دهكده تاكنون به اين باقيمانده است به همان اسم ؛ از آنكه غالب از دهات اطراف رى به واسطه خرابى و تشتّت سكنه آن اسم اول وى تغيير كرده ، و اين سنوات به اسم ديگر معروف است مثل دوربست كه حال درشت مى نامند ، و اين قريه بالاى قريه يوسف آباد است ، و عمارت جديده اى هم بر حسب حكم نافذ جناب جلالت مآب اجل اكرم افخم آقاى مستوفى الممالك ميرزا يوسف دام اجلاله بر آن بنا شده است . و اين مزارى است كه در اين اوقات ملجأ اهل تقوى و منظور نظر زمره اصفيا مى باشد ، و اين نور الهى اگر چه نسب و قدرش پنهان بود وليكن آثار مزار شريفش در اين مدت متمادى منهدم نشد . حال از حسن كفايت و خلوص نيت حسنه جناب معظم خانقاه اهل صفا و مطاف جماعتى از علماء و اهالى اين ولا گرديده ، و جناب مستطاب علاّم فهام قدوة الفقهاء العظام سيد المجتهدين آقا سيد محمد صادق طباطبائى _ متّع اللّه الأنام بلقائه وبقائه _ شرحى از صحّت نسب آن بزرگوار نوشته اند . پس بدان نسب حضرت امامزاده قاضى صابر بدين گونه است : ابو القاسم على بن محمّد بن نصر بن مهدى بن محمّد بن على بن عبداللّه بن عيسى بن على بن حسين الأصغر بن على بن حسين بن على بن أبى طالب عليه السلام . بعد از بيان اين اجداد و آباء كرام عظام آن سيّد شريف والامقام خوانندگان بدانند كه اين بزرگوار سيد حسيني است و نسب را به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به توسط حسين اصغر مى رساند كه بلافاصله فرزند آن بزرگوار است .

.

ص: 213

و در كتاب « تاريخ گلشن آرا » مسطور است كه : حسين اصغر بن على بن الحسين عليه السلام مادرش موسومه به ساعده و ام ولد بود ، و حسين اصغر مرد صالح فاضل بود و كنيه اش ابو عبداللّه است ، و در سال يكصد و پنجاه و هفت در مدينه وفات يافت . و از او چند پسر بماند : عبداللّه اعرج ، و عبداللّه ، و على ، و أبو محمد ، و سليمان . و اعقاب حسين اصغر در حجاز و عراق عرب و شام و بلاد عجم و مغرب بسيارند . و از اين طبقه اند سادات مرعشى كه در بلاد عجمند و سابقاً عرض شد كه بنو الافطس ساداتى هستند منسوب به على اصغر بن على بن الحسين عليه السلام . حال معلوم شد كه نسب حضرت امامزاده قاضى صابر از اولاد حسين اصغر كه به على بن الحسين عليهماالسلاممنتهى مى شود مى رسد . وابو الفرج اصفهانى به مناسبت كتابش « مقاتل » بعضى از اين طبقات را ياد كرده است ، و صاحب كتاب « عمدة الطالب » (1) فرموده است در احوال حسين اصغر : وكان الحسين عفيفاً محدّثاً فاضلاً عالماً . و از سن شريف وى هم پنجاه و هفت سال گذشت و به تاريخ مسطور در مدينه وفات كرد . و على كه مكنى به أبوالحسن است جدّ ديگر امامزاده قاضى صابر است و بسيار جلالت قدر داشته است ، وكان من رجال بنى هاشم لساناً وبياناً وفضلاً ، وكان متديّناً (2) . پس به همين ترتيب سلسله آباء اين سيد جليل منتهى است هبوطاً و نزولاً بدون شبهه تا حضرت قاضى صابر . و از بعضى عبارات صاحب كتاب « نهاية الأعقاب » معلوم مى شود كه تولد اين بزرگوار هم در آن قريه بوده است ، و در علم نسب كه از علوم مشهوره است كمال امتياز داشته . و در زمانهاى گذشته هر بلدى را نسابه بوده است ، و نسابه رى آن بزرگوار بود ،

.


1- .عمدة الطالب : 311 با اختلافى اندك .
2- .سر السلسلة العلوية : 70 .

ص: 214

و بعضى در محضر وى استفاده اين علم را مى كردند (1) . و داعى در رساله معهوده اشاره كرده ام و صاحب كتاب مسطور گفته است : وقد رأيته ، وكان جارى فى الرى واستفدت منه هذا العلم ، يعنى : امامزاده قاضى صابر در رى همسايه من بود و من خدمتش حاضر مى شدم و اين علم را از وى استفاده كردم . و يكى از نسابه رى ابو هاشم مجد الدين است كه باز صاحب كتاب مذكور از مجدالدين نقل كرده است كه گفت : وقد رأيته بالرى وحضرتُ مجلسه وكان يدخل علىَّ ويجرى بيننا مذاكرة في علم الأنساب فى شهور سنة ست وعشرين وخمس مائة (2) . و از اين مقالات معلوم است كه مجد الدين نسابه با آنكه نسب را به سيد سجاد عليه السلام مى رساند و در اين فن ماهر بوده است به مقام امامزاده قاضى صابر نمى رسيد . و ايضاً در آن كتاب است كه مؤلّف آن مى گويد در احوال اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليه السلام كه ملقّب به جالب الحجاره بود : اگر جالب را به جيم معجمه بخوانيم بنا بر قرائت سيد نسابه ونكى است در رى كه من از خود ايشان شنيدم فرمودند : وكان اسماعيل يحتمل (3) الاحجار من الجبال ويبنى بها المساجد والقناطر بيده ، فقيل له : جالب الحجارة بالجيم (4) . وايضاً در أحوال مجد الدين نوشته است كه گفت : من در شجره سيد قاضى ونكى ديده ام و خوانده ام انساب فلان و فلان را . و مخفى نماناد كه خليفه معاصر زمان آن بزرگوار مقتفى لأمر اللّه است كه در سال پانصد و پنجاه و پنج هجرى مرد .

.


1- .عبارات مرحوم كجورى در جنة النعيم را دكتر منوچهر ستوده در كتاب جغرافياى تاريخى شميران 2/860 _ 862 نقل كرده است .
2- .فهرست منتجب الدين : 359 .
3- .در مجدى : ينقل . هر دو به يك معناست .
4- .المجدى فى انساب الطالبين : 346 .

ص: 215

و بعضى از خوانندگان بدانند : نسب حسينى بين انساب ممتاز است بلكه موهبتى است روحانيه و فضيلتى است رحمانيه . و حضرت امامزاده قاضى صابر سيد شريف نسابه حسينى است . پس التجاء به مزار شريف ايشان و زيارت قبر آن سيد جليل الشان باعث خوشنودى جدّ شهيد سعيدش سيد مظلومان است . البته بعد از علم به صحت انساب كريمه آن بزرگوار نهايت بى انصافى است و كمال غفلت كه با قدرت و مكنت ترك زيارتش نمايند سيّما كسانى كه در اطراف آن بقعه كريمه و روضه عظيمه متوقف و ساكنند . و گويا [ چنانچه ] عابرين آن مزار كثير الانوار به فاتحه اى و زيارت مختصرى آن بزرگوار را ياد ننمايند ، و شرفيابى حضورش را از شدّت كبر و غرور ترك كنند ، فيض و بهره و اجر كلى را ترك كرده باشند و از ثواب كثيرى محجوب و ممنوع باشند . و گويا آن مزار اختصاص به ايشان هم نداشته باشد بلكه جماعتى از سادات نسابه در همان محل مدفون گرديده اند كه يكى از ايشان ابوالفتح ونكى 1 است ، و محتمل است ابو

.

ص: 216

هاشم مجد الدين سيد شريف نسابه رى نيز در آنجا مدفون باشد . و هركس طالب است رجوع به آن رساله كند باعث مزيد بصيرتش مى شود 1 .

.

ص: 217

زيارت نامه امامزاده قاضى صابر كه مدفون در وَنَك است

[ زيارت نامه امامزاده قاضى صابر كه مدفون در وَنَك است ]خوب است بر اين مزار مبارك هم زيارت نامه اى هديه كنم ، شايد بهره اى از نظرات و لحظات اجداد مطهرين و آباء مكرّمين ايشان بوده باشد ، و آن زيارت نامه اين است : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الصّالِحُ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ النّاصِحُ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُطيعُ لأمْرِ اللّهِ وَنَهْيِهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ لِرَسُولِ اللّهِ وَلأميرِ المُؤمِنينَ وَلِلْحَسَنِ وَلِلْحُسَيْنِ وَالأئِمَّةِ مِنْ نَسْلِهِ وَصُلْبِهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُجاهِدُ فى سَبيلِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُناصِحُ لَهُ فى جِهادِ عَدُوُّ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ فى نُصْرَةِ أوْلياءِ اللّهِ . فَجَزاكَ اللّهُ أَفْضَلَ الجَزاءِ بِأوْفَرِ العَطاءِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَا النَّسَبِ الباهِرِ وَالحَسَبِ الطّاهِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ المَآثِرِ وَالمَفاخِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الشَّريفُ النَّسّابَة . يا أبا القاسِمِ يا قاضى صابِر . أشْهَدُ أنَّكَ قَضَيْتَ بِما قَضاهُ اللّهُ ، وَمَضيتَ كَما مَضى رَسُولُ اللّهِ ، فاتَّبَعْتَ أجدادَكَ وَأقْتَفَيْتَ بِآبائِكَ

.

ص: 218

حَتّى لَحِقْتَ بِهِمْ . وَأشْهَدُ أنَّكَ مَعَهُمْ في دَرَجاتِ الجَنَّةِ ، فَاشْهَدْ عِنْدَ رَبِّكَ انّى أُحِبُّهُمْ وَأُواليهِمْ وَأُبْغِضُ أعْدائِهِمْ وَاُعاديْهِمْ . فاسْئَلُ اللّهَ تَعالى وَأنْبِيائِهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ أنْ يُصَلُّونُ وَيُسَلِّمُونَ عَلَيْهِمْ وَعَلَيْكَ بِعَدَدِ ما في خَلْقِ اللّهِ إلى يَوْمِ القِيامَةِ . وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .

.

ص: 219

روح و ريحان بيست و يكم

اشاره

الحادى والعشرين

.

ص: 220

. .

ص: 221

شرح احوال امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام مدفون است

شرح احوال امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام مدفون استدر احوال حضرت امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است 1 ،

.

ص: 222

آنچه شيخ ابو نصر بخارى كه از كمّلين نسّابه است در كتاب « سرّ الانساب » نقل نموده : اين بزرگوار از كسانى است كه در شهر رى وارد شد ، و او را پسرى مطهر نام بود ، و نسب را به حضرت على بن الحسين عليه السلام مى رساند بدين گونه : طاهر بن محمّد بن محمّد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام . و زوجه حضرت امامزاده طاهر مادر امامزاده مطهر موسومه به زينب مشهوره به جعفريه است ، و زينب نسب را به على زينبى كه برادر اسحاق عريضى است مى رساند . و على و اسحاق دو فرزندان عبداللّه بن جعفرند كه شوهر زينب خاتون باشد . و عريضى كه على بن جعفر منسوب به اوست محلى است نزديك مدينه و مسافت آن تا مدينه چهار ميل است . بعضى گويند : زينب خاتون در آن محل مدفون شده است مانند حمزة بن الحسن الصدرى ، و صدر موضعى است نزديك مدينه ؛ از آنكه عبداللّه بن جعفر در آن محل املاك داشته است ، و على زينبى كه جد مادرى حضرت امامزاده طاهر است از آن جهت زينبى خواندند كه مادرش زينب بنت فاطمه عليهاالسلام است . چنانكه سيوطى در « رساله زينبيّه » زينبيّون را نسبت به آن مخدره مى دهد و مى گويد : تمام اعقاب عبداللّه بن جعفر منتهى به اسحاق عريضى و على زينبى است . و بر بعضى شبهه نشود كه اسحاق اشرف فرزند على زينبى غير از اسحاق اطرف است كه برادر على و عموى اوست ، و جهت اينكه او را اشرف خواندند از نسبى است كه با فاطمه زهرا عليهاالسلام دارد ، و عمويش اطرف است از آنكه مادرش زينب نبوده است ، از يك طرف شرافت نسب را داشته است چنانكه در عمر بن على اطرف و عمر بن على بن الحسين عليهماالسلاماشرف گفته اند .

.

ص: 223

جد اول و دوم و سوم و چهارم امامزاده طاهر

جد اول و دوم و سوم و چهارم امامزاده طاهرو جدّ اول حضرت امامزاده طاهر نيز موسوم به محمد است ، و وى فرزند حسن است . و محمد را سه پسر است : اول : حسن بن محمّد مكنّى به ابو محمّد كه وقتى قاضى شام بود ، و ابوالغنائم عبداللّه نسابه نسب را به وى مى رساند . دوم : احمد بن محمّد است مكنى به ابو هاشم و وى رئيس نقباء در شهر موصل بود . سوم : زيد بن محمّد مكنى به ابوالقاسم قاضى اسكندريه بود و حكومت مى نمود . جدّ دوم حسن بن حسين است و لقب وى صالح بود و در صلاحيت مشهور . جد سوم حسين بن عيسى است و لقب وى احول است ، و معنى وى واضح است ، و احوليين طايفه اى از ساداتند . جدّ چهارم عيسى بن يحيى است ، و شبهه بين عيسى بن يحيى و عيسى بن زيد نشود ؛ از آنكه اين عيسى به يك واسطه منتهى به على بن الحسين مى شود و ديگرى به سه واسطه . و عيسى بن محمّد بنا بر نقل « عمدة الطالب » با وفور علم و فقه و كلام در سال سيصد و بيست وشش در رى وفات كرد ، و وى جز عيسى بن يحيى است كه جد چهارم امامزاده طاهر است . و عيسى را شش پسر ظاهراً بوده است : اول : احمد بن عيسى مكنى به أبو العباس است . دوم : محمّد بن عيسى اعلم است ، و پسرى داشت حسين . و او را دو پسر است : يكى : ابوالقاسم على است كه ملقب به منجم است ، دوم : حمزه معدل كه پدر حسن نقيب اهواز است . سوم : يحيى بن عيسى است . چهارم : زيد بن عيسى است ، و كنيه اش ابو الطيب است .

.

ص: 224

جد پنجم امامزاده طاهر

پنجم : على بن عيسى است مكنى به أبو الحسن ، بنو الخطيب از عقب وى اند كه در مقابر قريش مدفونند . ششم : حسين احول است .

جد پنجم امامزاده طاهرجد پنجم امامزاده طاهر يحيى بن حسين است ، و وى مصاحب حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بود . و گفته اند : بعد از آن بزرگوار توقف نمود و به سائرين از ائمه قائل و معتقد نگرديد . و مادرش خديجه دختر عمر اشرف بن على بن الحسين عليهماالسلاماست . و يحيى را دو برادر است : عبداللّه بن حسين و قاسم بن حسين . و وى را شش پسر است : اول : قاسم بن يحيى است . و ابو جعفر نسابه [ گفته ] است كه : فُرعُل به ضم فاء و عين از اعقاب اوست . دوم : محمّد بن يحيى قاضى است ، و اعقاب وى بسيار است و نقابت و امارت حاج در احفاد وى وافر است . سوم : حسين بن يحيى زاهد است . چهارم : حمزة بن يحيى است ، و محمّد اسود شاعر منسوب به اوست . پنجم : يحيى بن يحيى است و از وى اعقاب بسيارند : جعفر بن يحيى ، قاسم بن يحيى ، ابراهيم بن يحيى ، موسى بن يحيى ، حسن بن يحيى ، طاهر بن يحيى ، عباس بن يحيى ، حسين بن يحيى ، على بن يحيى . ششم : عمر بن يحيى است ، و پسر عمر بن يحيى گويا از ائمه زيديّه بوده است ؛ از آنكه در سال دويست و پنجاه هجرى بر مستعين باللّه خروج كرد ، و اسم وى يحيى بن عمر بن يحيى است .

.

ص: 225

جد ششم امامزاده طاهر

و يحيى همان است كه در سامره شكايت از كثرت قرض در نزد وصيف ترك نمود و خواهش كرد به مستعين بگويد تا قرض او را بدهد . وى اعتنائى نكرد ، ناچار به كوفه آمد و جمعى را دعوت كرد ، علاوه از [ آن ]هفتاد هزار درهم از بيت المال برآورد و بين لشكريان تقسيم نمود . پس لشكرى انبوه براى دفع و قتل وى فرستادند اگر چه بدواً غالب شد ليكن عاقبت مغلوب و مقتول گرديد ، و سرش را به سامره آوردند و در بغداد آويختند و براى ميلى كه به وى داشتند شيعه هجومى كردند . و ابوالفرج گفته است : كسانى كه از آل ابى طالب مقتول شدند به مانند وى براى احدى از ايشان مرثيه نگفتند ، و در همان سال داعى اكبر كه حسن بن زيد است خروج فرمود . پسر ديگر يحيى محمّد است ، پسر ديگرش احمد است و مشهور به محدّث .

جد ششم امامزاده طاهرجد ششم حضرت امامزاده طاهر ، حسين بن زيد است . مادرش كنيز است . پدرش كه شهيد شد حسين خردسال بود و حضرت صادق عليه السلام وى را تربيت كرده فرزند خويش خواند . چون بزرگ گرديد اكتساب علم از حضور مهر ظهور آن جناب نمود و دختر محمّد ارقط را كه پسر عبداللّه باهر بن على بن الحسين است به وى تزويج نمودند ، و اوست ذوالدمعه ، وذوالعبره اش [ خواندند ]و جهت اينكه بدين لقب او را ناميدند از آنكه گريه بسيار مى كرد براى شهادت پدر و برادرش ، و مى گفت : هل ترك همالى سروراً يمنعنى عن البكاء (1) ! و حسين در اين اواخر عمر نابينا گرديد ، و وى را كتب و اخبار بسيار است و در وقعه محمّد صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم قتيل باخمرى حضور داشت .

.


1- .در مقاتل الطالبيين : 257 مى گويد : حدثنا يحيى بن الحسين بن زيد ، قال : قالت أمّى لأبى : ما اكثر بكاءك ! فقال : وهل ترك السهمان والنار سروراً يمنعنى من البكاء ، تعنى السهمين الذين قتل بهما ابوه زيد واخوه يحيى .

ص: 226

جد هفتم امامزاده طاهر

زيارت نامه امامزاده طاهر حسينى است

عاقبت در سال يكصد و سى و پنج وفات يافت ، و او را اعقاب كثيره است .

جد هفتم امامزاده طاهرجد هفتم امامزاده طاهر زيد است ،و حال وى را در ابتداء كتاب ذكر نموديم . و او را چهار پسر بود : يحيى قتيل جورجان . حسين ذوالعبرة . عيسى مؤتم الاشبال . و محمّد . و ديگر چيزى از احوال اين بزرگوار به نظر ندارم .

زيارت نامه امامزاده طاهر حسينى استپس از زحمت دادن دوستان و جسارت خدمت شيعيان جناب اميرمؤمنان عليه السلام در ذيل شرح حالات آن سيد جليل مناسب است زيارت نامه مختصرى كه مفيد شناسائى و انساب كريمه ايشان است نوشته شود چنانكه در زيارت امامزادگان ذيشان ديگر عرض شد : بسم اللّه الرحمن الرحيم السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها النُّورُ الجَلىّ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العَبْدُ الزَّكىّ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المؤتَمنُ الصَّفىّ . السّلامُ عَلَيْكَ يابنَ محمّد وعلىّ . السّلامُ عَلَيْكَ ايُّها الداعِى الناصِحُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الهادِى الصالحُ . السّلامُ عَلَيْكَ يا خَلَفَ السَّلَفِ .

.

ص: 227

السّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الاَصلِ والشَّرَفِ . السّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَيِّنَ الحِكَمِ . السّلامُ عَلَيْكَ يا نَيِّرَ العَجمِ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الشَّمسُ الزّاهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها القَمَرُ الباهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العلاّمَةُ الباهرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الطّاهِرُ وابنُ الطاهِرِ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الاَوْحَدُ . السّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرُ بْنُ مُحَمّدٍ . أشهُدُ أنَّ دارَكَ دارُ قَرارٍ ، وَأنَّكَ لَنا خَيْرُ جارٍ . بِكَ وَبِجَوارَيْكَ وَصاحِبَيْكَ عَبْدِ العَظيمِ بنِ عَبْدِ اللّهِ وَحَمْزَةَ بنِ مُوسى أتقرَّبُ إلى الأئمَّةِ وَأتوَسَّلُ بِهِمْ لِكَشْفِ الغَمَّة . ثُمّ الصّلاةُ والسّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرَ بنَ مُحمّدٍ بنِ مُحمّدٍ بنِ حسنٍ بنِ حُسينٍ بنِ عيسَى بنِ يَحيى بن حُسينٍ بنِ زَيدٍ بنِ عَلِىٍّ بنِ الْحُسَينِ . اروحُنا وَأرواحُ العالَمينَ لَكُمُ الفداءُ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ .

.

ص: 228

. .

ص: 229

روح و ريحان بيست و دوم

اشاره

الثانى والعشرين

.

ص: 230

. .

ص: 231

در امامزادگانى كه به رى آمدند و وارد شدند

در امامزادگانى كه به رى آمدند و وارد شدندبدان در حين تحرير و تدوين اين كتاب به واسطه نداشتن كتب انساب نهايت كسالت براى داعى پيدا گرديد ؛ از آنكه خوش داشتم تمام امامزادگان ذوى الشان كه در رى آمده اند و رحلت كرده اند از كتاب انسابى كه مجموعه باشد و مُعتنا به نقل كرده و در اين روح و ريحان در ضمن احوال امامزادگان كه مجملاً شرح دادم بنويسم و كتاب خود را تكميل نمايم . پس بر حسب توفيق چند روزى در زاويه حضرت عبدالعظيم عليه السلام معتكف و مقيم گرديدم و مددى از آن بزرگوار تمنا نمودم . بغتةً به واسطه يكى از خدام آن آستان دو كتاب صحيح از عربى و فارسى در يك جلد از سيد جيّد مقدسى كه ظاهراً تأليف آن مقارن زمان غيبت صغرى بوده به دست آمد وليكن مؤلّف آن مذكور نيست . والحق در صحت آن دو كتاب شبهه اى براى داعى نيست ؛ از آنكه بعد از مراجعه و مطالعه ، تمام آن كتاب [ را] جزءً جزءً مطابق واقع يافتم ، و عنوان كتاب عربى از آن اينقرار است : به قاعده حروف تهجى بلدانى كه امامزادگان وارد شده اند با بعضى از قراى و دهات از حرف الف تا حرف ياء منظور آورده است ، مثلاً در حرف راء رمله و روم و راوند و رى را با شهرها و دهاتى كه اول آنها حرف راست آغاز و ابتداء كرده است و هريك از سادات حسنى و حسينى وارد رى شده اند . به عبارت علماء رجال : هر يك نزيل رى شده اند و در آن وفات كرده اند از آن كتاب در اين باب نقل مى نمايم . و همانا اقتصار مى كنم به فهم و تذكره خواص از آنكه آن عبارات را اثر و زينت ديگر است ، و ترجمه كردن هم به جهت عوام زحمتى ديگر ، و اسم آن كتاب هم « منتقلة الطالبيه »

.

ص: 232

امامزاده هائى كه در رى مدفون شده اند از كتاب منتقلة الطالبية نوشته مى شود

است يعنى كسانى كه از اولاد طالبيين از بلاد خودشان نقل به شهر رى كرده اند .

امامزاده هائى كه در رى مدفون شده اند از كتاب منتقلة الطالبية نوشته مى شودو در « مقاتل الطالبيين » نوشته است : از فرزندان ابوالحسن محمد بن احمد شاعر اصفهانى ابوالحسين على شاعر ابن ابوالحسن است ، و از فرزندان او سيد عالم نسابه سيد ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر مذكور مصنف كتاب « منتقلة الطالبية » در علم نسب است ، و گويا اين كتاب همان است ، و مؤلف آن ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه است (1) . الرى (2) ذكر من ورد الرى من اولاد الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد عبداللّه بن الحسن [ بن ]الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى ابوالحسن محمّد بن الحسين بن الحسن الاعور ابن محمّد الكابلى بن عبداللّه الاشتر بن محمّد النفس الزكية بن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . و مات هناك و انقرض نسله . عقبه : احمد درج ، و على درج ، و جعفر درج ، و رقية و فاطمة .

.


1- .سيد محمد مهدى خرسان در مقدمه منتقلة الطالبية : 31 _ 32 نسب مؤلف را چنين ذكر كرده است : ابو اسماعيل ابراهيم بن ناصر بن ابراهيم بن عبداللّه بن الحسن بن ابى الحسين على الشاعر الملقب بشهاب بن ابى الحسن محمد الشاعر الاصفهانى صاحب المؤلفات الممتعة ، ابن ابى عبداللّه أحمد بن ابى جعفر محمد الكوفى ابن ابى عبداللّه أحمد الرئيس بن ابراهيم الطباطبا بن اسماعيل الديباج ابن ابراهيم الغمر ابن الحسن المثنى ابن الامام الحسن السبط عليه السلام ابن الامام أميرالمؤمنين عليه السلام .
2- .متأسفانه در چاپ سنگى اغلاط زيادى در نقل مطالب منتقلة الطالبيه به چشم مى خورد كه بعضى از آنها ناشى از كاتب و بسيارى از آن بايد ناشى از نسخه اى باشد كه نزد مؤلف بوده است . لذا اين قسمت را تماماً با كتاب منتقلة الطالبية كه به تحقيق سيد محمد مهدى بن سيد حسن خرسان به چاپ رسيده تطبيق كرديم . البته نسخه مطبوع نيز قابل اعتماد كامل نيست و كاستى هايى دارد ، چنانچه بعضى از آنها را متذكر شده و اختلاف دو نسخه را بيان كرده ايم تا هر دو با نسخه اى صحيحتر تطبيق شوند .

ص: 233

ذكر من ورد الرى من اولاد ابراهيم بن الغمر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد اسماعيل : ابراهيم بن (1) الحسن بن الحسن بن على ]بن ] أبى طالب عليه السلام . بالرى أبو محمّد عبداللّه الحجازى بن يحيى بن عبداللّه العالم بن الحسين بن القاسم بن ابراهيم الرسى بن ابراهيم طباطبا (2) . ورد الرى ايّام (3) السيدة أمّ فخر الدولة و صار نقيب الغرباء من جهة مانكديم (4) النقيب بقيّته (5) من محمّد بن ابى (6) عبداللّه وحده ومن المرتضى وحده ، ومنه فى رجلين القاسم واميركا رأيتهما بالرى فى سنة تسع وخمسين وأربعمائة (7) . و از اين بيان معلوم مى شود مؤلف در زمان چهار صد و پنجاه و نه بوده است . والقاسم بن مرتضى هذا هو صديقى _ ادام اللّه تمكينه _ . بالرى اولاد عبدالعظيم بن معيّة الحسن (8) بن على بن الحسن بن الحسن بن اسماعيل ( بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن بن على عليهماالسلام (9) . بالرى اولاد الحسين بن ميمون بن عبدالعظيم بن الحسن بن معية بن الحسن بن اسماعيل ) . قال شيخى الكيا الاجل النسابة المرشد باللّه زين الشرف : لا اعرف بالرى [ من بنى ]معية أحداً (10) .

.


1- .لفظ « بن » در چاپ سنگى تكرار شده است .
2- .در منتقلة : بن القاسم الرسى بن ابراهيم طباطبا .
3- .در چاپ سنگى : امام .
4- .در چاپ سنگى : مانكدهم .
5- .در چاپ سنگى : نقيبه .
6- .در منتقلة « ابى » موجود نيست .
7- .منتقلة الطالبية : 151 _ 153 .
8- .در منتقلة : الحسين .
9- .اين قسمت در منتقله چاپى مفقود است .
10- .در چاپ سنگى : احد .

ص: 234

ذكر من ورد بالرى (1) من اولاد جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب من ولد عبداللّه (2) بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على . بالرى ابو (3) الحسن (4) على بن الحسين بن ابى عبداللّه محمّد بن عبداللّه (5) بن الامين (6) بن عبداللّه ]بن [الحسين (7) بن جعفر بن الحسن (8) بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه ابوالقاسم عبداللّه (9) يعرف بأميركا ، لقبه بأطيب (10) ، وابو طالب لقبه طره (11) امّهما (12) عامية من اهل الرى . وفى المشجرة (13) : احمد الامير و زيد و ابو طالب محمّد و أبو أحمد محمّد و ابو هاشم محمّد . بالرى ابراهيم الوردى ابن ابى عبداللّه محمّد بن عبيداللّه الامير بن عبداللّه ]بن ] الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن . عقبه منه 14 من ثلاثة بنين : ابى الحسن محمّد و احمد و ابى جعفر محمّد .

.


1- .در منتقلة : الرى .
2- .در منتقله : الحسن ، بجاى : عبداللّه .
3- .در چاپ سنگى :ابن .
4- .در چاپ سنگى « بن » را اضافه دارد .
5- .در منتقله : عبيداللّه .
6- .در منتقله : الامير ، بجاى : بن الامين .
7- .در منتقلة : الحسن .
8- .در چاپ سنگى : الحسين .
9- .در منتقله : باطيه .
10- .در منتقله : طبره .
11- .در چاپ سنگى : مهما .
12- .در چاپ سنگى : الشجرة .
13- .« منه » در منتقله نيست .

ص: 235

كان بالرى ابوالقاسم على (1) الاحول طشت (2) بن ابى عبداللّه ]محمد بن عبيداللّه [الامير بن عبداللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه ابو عبداللّه محمّد كسكسه (3) و ابو العباس محمّد الاعرج بالاهواز . ذكر من ورد الرى من ولد محمّد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . كان بالرى قديماً ابوالقاسم عيسى بن الحسن الميلق (4) بن على بن محمّد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبي طالب عليه السلام . و ولده باسترآباد . ذكر من ورد الرى من اولاد زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم ] من ] ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن [ الحسن بن ] على بن أبى طالب عليه السلام . [ بالرى من ] نازلة ارويان (5) ابوالحسن على الاصغر بن محمد ششديو بن الحسن بن عيسى بن محمّد [ عقبه ] (6) ابوالقاسم زيد المعروف بحسينى . ( بالرى من اولاد ابى هاشم الحسين محمّد ششديو بن الحسين بن عيسى بن محمّد البطحائى ابوالقاسم زيد المعروف بحسينى ) (7) ابو زيد الحسن القارى . لا عقب له ، قتل بخراسان ، وابو هاشم الحسين وابوطالب محمد وابوالعباس احمد المعروف بمانكديم (8)

.


1- .« على » در منتقله نقل نشده است .
2- .در منتقله : طبست .
3- .در منتقله : كشكشه .
4- .در منتقله : السيلق .
5- .در منتقله : رويان .
6- .در چاپ سنگى بجاى « عقبه » لفظ « من » آمده است .
7- .بين پرانتز در نسخه چاپى منتقله مندرج نيست .
8- .در چاپ سنگى : بمانكدى .

ص: 236

بن ششديو ، و هو النسابة ، و حمزة درج ، والناصر عيسى و ابو طالب الحسين درج . بالرى (1) محمّد سرآهنگ المهدى (2) بن الحسن بن محمّد [ بن سليمان بن محمد ]ششديو بن الحسن بن عيسى بن محمّد البطحائى . عقبه الحسين والداعى الضرير و محمّد و ابو زيد ، انقرض (3) . بالرى ولد حمزة بن محمّد بن هارون ]بن ] محمّد البطحائى بن القاسم بن الحسن بن زيد ]بن ] الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام عن ابى (4) الصوفى . بالرى ابوالحسن (5) هارون الاقطع بن الحسين بن محمّد بن هارون [ بن محمد ]البطحائى . قال السيد الامام زين الشرف الهارونية : هم ولد الاقطع ، وهو هارون بن الحسين بن محمّد البطحائى ، وابو الحسين بن محمد البطحائى و ابو الحسن العقب (6) منه ]فى [أبى القاسم الحسين ،وعلى لم (7) يعقب . عن البخارى وابى (8) المنذر قالا : الحسين بن هارون وأهل طبرستان وغيرهم من النسّاب يقولون : الحسين بن محمد بن هارون بن محمد البطحائى ، اسقط ابن طباطبا بين الحسين ]و ] هارون الاول ( محمّد ) . وحكاه عن البخارى و غيره ، وهو الخطأ ، والصحيح ما ذكرناه . [ كذا ]وجدتُ بخط الكيا

.


1- .در چاپ سنگى : بالرسى .
2- .در چاپ سنگى : المشهدى .
3- .در منتقله : انقرضا .
4- .در منتقله : ابن .
5- .در چاپ سنگى : ابوالحسين .
6- .عبارت منتقله چنين است : وهو هارون بن الحسين بن محمد بن ابى الحسين هارون بن محمد البطحائى . وابوالحسين العقب . .
7- .در چاپ سنگى : ولم .
8- .در چاپ سنگى : ابو .

ص: 237

الاجل السيد النسابة المرشد باللّه زين الشرف ادام اللّه علوه (1) . بالرى من نازلة قم طاهر بن القاسم بن احمد كركوره ابن ابى جعفر بن (2) محمّد بن جعفر [ بن ] عبدالرحمن الشجري و أمّه امّ ولد . بقية عقبه من رجلين : ابن ابى الحسن بن محمّد (3) ، تبنّى امه خديجة بنت الحسين بن كارين (4) الاشعرى و من ابى الحسن على . و قيل : يكنى ابوالقاسم . و امه ام كلثوم بنت احمد الرازى . بالرى من نازلة خراسان (5) الحسين بن اسماعيل بن زيد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن محمّد بن جعفر بن عبدالرحمن

.


1- .منتقلة الطالبية : 156 .
2- .« بن » در منتقلة نيست .
3- .در منتقله : . . رجلين من ابى الحسين محمد .
4- .در منتقله : حماد .
5- .در منتقله : جرجان .

ص: 238

از واردين رى حضرت عبدالعظيم است

الشجرى ، و (1) الامام الموفق باللّه شمس الشرف . عقبه السيد الامام المرشد باللّه زين الشرف ابو الحسين يحيى بن الحسين . بالرى ابوالقاسم محمّد شهدانق بن حمزة بن احمد بن عبيداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى . قيل : والده هو الشهدانق . عقبه ابو عبداللّه جعفر الشعرانى ، درج . ولا عقب له (2) ، وابوالقاسم احمد . بالرى على بن القاسم النقيب بن حمزة بن احمد بن عبداللّه (3) بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى له عقب (4) منهم بنو الكسكه (5) .

از واردين رى حضرت عبدالعظيم است از كتاب منتقلة الطالبيهذكر من ورد الرى (6) من اولاد على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى ابو القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن (7) بن على بن أبى طالب عليه السلام . من ناقلة طبرستان ، وهو المحدث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى ، وقبره يزار و امه ام ولد . وعن أبى عبداللّه بن طباطبا : عبدالعظيم بن عبداللّه لا عقب له . وعن ابى الغنائم : فولد (8) عبدالعظيم بن عبداللّه محمّداً (9) امه فاطمة بنت عقبة بن عقبة بن قيس (10) الحميدى (11) ، ورقية و خديجة . وعن ابى الحسين محمّد بن القاسم التميمى النسابة : [ و ] اما عبدالعظيم بن عبداللّه بن على (12) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبي طالب عليه السلام ، واعقب من محمّد درج ، و رقية وخديجة .

.


1- .در منتقله : عبيداللّه .
2- .منتقلة الطالبية : 156 .
3- .واو در منتقله نيست .
4- .در چاپ سنگى : ولا عقبه .
5- .در چاپ سنگى : مات ، بجاى : عقب .
6- .واژه « الرى » در متن تكرار شده است .
7- .در چاپ سنگى «بن على» تكرار شده است .
8- .در چاپ سنگى : تولد .
9- .در چاپ سنگى : محمد .
10- .در منتقلة : بنت عقبة بن قيس .
11- .در منتقله : الحميرى .
12- .در چاپ سنگى : عيسى .

ص: 239

و قال الشيخ (1) الكيا الاجل السيد الامام النسابة المرشد باللّه زين الشرف ابو الحسين يحيى بن الحسن (2) _ ادام اللّه نعمته _ : ]العقب [منه من محمّد وحده ، درج . ذكر من ورد الرى من اولاد اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد على الزانكى بن اسماعيل بن الحسن بن زيد بن الحسن . بالرى ابوالقاسم احمد الافقم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن الامير (3) بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . وعن أبى الحسين محمّد بن القاسم التميمى النسابة : قيل فى احمد بسابور (4) وقال : يكنى ابو العباس ، وامه ام ولد ، العقب منه من أبى الحسن على و اسماعيل و القاسم . بالرى القاسم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه على ، امه ام ولد . وعن ] أبى ] الحسين محمّد [ بن ]القاسم التميمى النسابة : بالرى من ولد محمّد الامين علية (5) و يقال ابن علية بن على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجارة بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق الكوكبى بن الحسن الامير 6 بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد هارون بن اسحاق بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام .

.


1- .در منتقله : شيخى .
2- .در منتقله : الحسين .
3- .در چاپ سنگى : الامين .
4- .كذا ، در منتقله : قتل احمد بنيسابور .
5- .در چاپ سنگى : بن عليه .

ص: 240

بالرى [ الحسين ] اميرى بن [ ابى ]عبداللّه محمّد عزيزى بن احمد الخطيبى بن الحسن بن على بن جعفر (1) بن هارون بن اسحاق الكوكبى ابن الحسن الامير (2) بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . عقبه على ابوالفضل كان ببغداد ، واحمد و مانكديم . ذكر من ورد الرى من ولد الحسين بن على [ بن ابى طالب عليه السلام ] ثم من اولاد محمّد بن على بن الحسين بن على . منهم من ولد موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى من اولاد داود بن موسى بن ابراهيم بن [ موسى بن ] جعفر الصادق [عليهما السلام] . وعن أبى عبداللّه [ ابن ] طباطبا النسابة : داود بن موسى من المتورخين (3) . قال : ما رأيت فى جريدة (4) الرى له اولاد . بالرى اولاد (5) جعفر بن موسى بن ابراهيم بن موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام . عن [ ابن ] أبى جعفر الحسينى النسابة (6) . بالرى على بن القاسم بن موسى بن القاسم بن عبداللّه (7) بن موسى بن جعفر الصادق عليه السلام .

.


1- .در چاپ سنگى : الامين .
2- .در منتقله : الخطيبى بن الحسين بن جعفر .
3- .در منتقله : المنقرضين .
4- .در چاپ سنگى : جزيرة .
5- .در چاپ سنگى : ولا .
6- .منتقلة الطالبية : 159 .
7- .در منتقله : عبيداللّه .

ص: 241

عقبه ابو جعفر محمّد اعقب [ و ]موسى اعقب ، ويدّعى رجل انه احمد بن على كذاب دعىّ (1) . بالرى من ناقلة طوس ولقبه محال الطلب [ ابو طالب ] محمّد بن الداعى الناصر (2) بن محمّد بن احمد بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام . ذكر من ورد الرى من اولاد على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . منهم من ولد محمّد الاكبر بن على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . بالرى عيسى وعلى ابنا ابراهيم بن محمّد الازرق بن عيسى الاكبر بن محمّد الاكبر بن على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . بالرى سرآهنگ بن حمزة بن على بن الحسن (3) بن الحسين بن ]عيسى الاكبر بن محمد [الاكبر بن على العريضى . بالرى ابوالحسن على بن الحسين بن عيسى بن محمد بن على العريضى . عقبه حمزة و ابن أبى عبداللّه الحسين (4) لقبه هميرجه و على و ]قيل : ] ابو جعفر ]محمد و عيسى و محمد بالرى أبوالحسن العريضى بن الحسين بن عيسى [الاحول بن محمّد بن الحسين بن عيسى الاكبر النقيب (5) بن محمّد الاكبر بن على العريضى . عقبه العريضى ] و ] هو ميناث (6) امّه جعفرية ، و طالبى درج ، امه عامية ، محمّد ومانكديم (7) امهما (8) بنت ابى طالب حره الحسينية ، و عزيزى امه عامية ، و الحسن بن ما

.


1- .در چاپ سنگى : ودعى .
2- .در منتقلة : بن الناصر .
3- .در منتقله « بن الحسن » نيست .
4- .در منتقله : وابوعبداللّه الحسين .
5- .در چاپ سنگى : الثعلب .
6- .در چاپ سنگى : مينات .
7- .در منتقله : ومحمد مانكديم . واو عطف بين محمد و مانكديم كه در متن آمده ضرورى است .
8- .در چاپ سنگى : امها .

ص: 242

كابحارا (1) ، [ أمه عامية ]وهو اصغرهم ، وابوحزب (2) على ، امه عامية (3) . بالرى محمّد بن احمد مقاط (4) بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى . عقبه محمّد و على والحسين . بالرى ولد جعفر الاسود بن الحسين بن محمّد الاكبر بن على العريضى عن (5) ابى جعفر النسابة الحسينى هو ميناث (6) ، ولم يذكر السيد الامام النسابة المرشد باللّه اولاده . بالرى ابو اسماعيل بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى . و (7) عن أبى عبداللّه طباطبا [بن ]النسابة . وقال السيد [ الامام ] النسابة المرشد باللّه ابو الحسين (8) يحيى بن الحسين الحسينى : لا اعرف ذلك . بالرى [ ولد ابى محمد ] (9) سليمان بن عيسى الاكبر ]النقيب بن محمد الاكبر ] بن على العريضى عن الشريف بن أبي جعفر النسابه . و عن السيّد النسابة المرشد باللّه : العقب من سليمان بن عيسى الأكبر لا بقية له ، محمد درج . بالرى حمزة بن الحسين (10) بن محمّد بن الحسين (11) بن محمّد بن علي العريضي بن

.


1- .در چاپ سنگى : مينات .
2- .لفظ در چاپ سنگى مشوش است ، آنرا از منتقله نقل كرديم .
3- .در منتقله : ابو حرب .
4- .منتقلة الطالبه : 160 .
5- .در منتقله : النفّاط .
6- .در منتقله : بن .
7- .واو در منتقله نيست ، و هو الظاهر .
8- .در چاپ سنگى : ابوالحسين بن .
9- .در چاپ سنگى بجاى اين جمله چنين آمده : بالرى وعن السيد النسابة المرشد باللّه العقب من !
10- .در منتقلة : الحسن .
11- .در منتقله : الحسن .

ص: 243

جعفر الصادق عليه السلام . عقبه جعفر وعبيداللّه واحمد وعيسى وعلى ونصر و محمّد وعبداللّه (1) واسحاق . وعن [ السيد] النسابة المرشد باللّه : هم بالمدينة . بالرى على بن الحسن بن محمّد بن الحسين (2) بن محمّد الأكبر بن على العريضى . عقبه محمّد والحسن (3) . ذكر من ورد الرىّ من أولاد محمّد الديباج بن جعفر الصادق عليه السلام منهم من ولد على الحارض (4) [ بن ]محمّد الديباج بن جعفر بن محمّد بن على . بالرى من أولاد عبداللّه بن الحسين بن على الحارض (5) بن محمّد الديباج بن جعفر الصادق عليه السلام . بالرى من نازلة آبه (6) ومات هناك محمّد جوز (7) بن الحسين بن على الحارض (8) بن محمّد الديباج 9 . ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق المؤتمن [ منهم من ولد محمد بن اسحاق المؤتمن . بالرى ] من نازلة الكوفة أبو جعفر ]محمد ] بن أحمد الوارث بن حمزة ]بن ] محمّد بن اسحاق المؤتمن . ذكر من ورد الرى من اولاد عبداللّه الباهر 10 بن على بن الحسين زين العابدين عليه السلام .

.


1- .در منتقله : الحسين .
2- .در منتقله : الحسن .
3- .در چاپ سنگى : عبيداللّه .
4- .در منتقله : الخارص .
5- .در چاپ سنگى : ابله .
6- .در منتقله : جور .
7- .منتقلة الطالبية : 161 .
8- .در چاپ سنگى : عبداللّه بن باهر .

ص: 244

بالرى ابوالقاسم حمزة (1) الاطروش بن عبداللّه بن الحسين البنفسج بن اسماعيل بن محمّد الارقط بن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين . عقبه على وعبداللّه والحسين . ذكر من ورد الرى من اولاد عمر الاشرف بن علي بن الحسين بن علي بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد [ على ] بن عمر الاشرف بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى وقيل (2) بها أحمد بن محمّد بن جعفر بن الحسن [ بن ] على بن عمر الأشرف . وعقبه الحسين درج [ وأمّه أم ولد ] . وعن أبى الحسن (3) أحمد بن عيسى بن علي بن الحسين عليهماالسلام . بالرى وقيل (4) بها جعفر بن محمّد بن جعفر بن الحسين (5) بن على بن عمر الأشرف امّه ميمونة (6) [بنت ] على بن الحسين (7) بن على بن عمر الاشرف . ذكر من ورد الرى من اولاد زيد الشهيد الامام . منهم من ولد الحسين بن زيد الشهيد . بالرى أبو جعفر محمّد سوسة بن القاسم بن محمّد بن عمر بن يحيى بن الحسين 8 بن زيد الشهيد . عقبه على الصوفى وأحمد والحسين وجعفر وفاطمة .

.


1- .در منتقله : الحسن .
2- .در چاپ سنگى : حمزة بن .
3- .در منتقلة : وقتل .
4- .در چاپ سنگى : ابى الحسن بن .
5- .در منتقلة : الحسن .
6- .در چاپ سنگى : ميمون .
7- .در چاپ سنگى : الحسن .

ص: 245

[ بالرى ابوالحسين زيد بن على بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد ]عن (1) ابن جعفر الحسينى النسابة . بالرى طاهر بن أبى طاهر محمّد المبرقع بن محمّد بن الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد . عقبه المطهر ، امّه زينب بنت أبى عمارة ، حمزة [ بن الحسن بن حمزة ]بن الحسين بن محمّد بن حمزة بن اسحاق الأشرف (2) بن على الزينبى . بالرى القاسم بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين [ بن ] زيد الشهيد الامام . عقبه محمّد وعبداللّه وام القاسم وسكينة (3) . ذكر من ورد الرى من أولاد عيسى بن زيد الشهيد الامام . ذكر من ورد الرى من اولاد الحسين الاصغر ، منهم من ولد عبداللّه 4 الاعرج بن الحسين الاصغر . بالرى من نازلة (4) آمل ابو هاشم محمّد الجوانى البيع ابن [ ابى ] أحمد طاهر بن على بن محمّد بن الحسن بن عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى ابن الحسن بن محمّد [ بن ]عبداللّه (5) الأعرج بن الحسين الاصغر . عقبه ابوالفضل يحيى وأبو عبداللّه جعفر . بالرى من ناقلة آمل أبو محمّد الحسن بن محمّد بن [ عبيداللّه بن محمد بن ]الحسن [ بن ]ابى على عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى (6) ابن الحسن بن محمّد بن عبداللّه (7) الاعرج . ومات بها فى المحرم من سنة خمسين وأربعمائة . عقبه (8) أبو الحسين يحيى وأبو هاشم محمّد وسكينة (9) . ذكر من ورد الرىّ من أولاد على بن الحسين الأصغر . [ بالرى ] من نازلة المدينة وهو الصاحب هناك أبوالحسن أحمد الشيخ العقيقى ابن عيسى بن على بن الحسين الأصغر ، امّه ام ولد . عقبه عيسى ، أمه لبانة (10) بنت اسحاق بن عبدالرحمن بن محمّد بن عبداللّه بن كتب بن الصلت بن [ يعكر ]الحسينى [ ابن الحسين ] ، وعلى وأبوالقاسم والحسن (11) وهم لامّهات أولاد شتى ، ومحمّد وحمزة وأم كلثوم وزينب لامّهات أولاد الظربات 13 . [ ذكر من ورد الرى من اولاد الحسن بن الحسين الاصغر . بالرى ابو عبداللّه جعفر بن محمد السيلق ابن عبداللّه بن محمد بن الحسن بن الحسين الاصغر . عقبه ابو جعفر محمد . قيل : اسمه احمد ، له ابن واحد ، وهو ابوالحسين ميناث . عن الشريف النسابة مانكديم ، وهو ابوالعباس احمد بن على الرويانى ابن ششديو ، فالحسن حسكا وابوالقاسم على . وفى كتاب المعقبين لابن ابى جعفر : ابو جعفر اسمه احمد وابوالقاسم اسمه محمد ] . ذكر من ورد الرى من أولاد الحسن الأفطس بن على بن على [ منهم من ولد عبداللّه بن الحسن الافطس ] .

.


1- .در چاپ سنگى : وعن .
2- .در چاپ سنگى : بن الاشرف .
3- .منتقلة الطالبية : 163 .
4- .در منتقلة : ناقلة .
5- .در منتقلة : عبيداللّه .
6- .در چاپ سنگى : الخوانى .
7- .در چاپ سنگى : عقب .
8- .منتقلة الطالبية : 164 .
9- .در منتقلة : لبابة .
10- .در منتقلة : الحسن ، بدون واو .
11- .در چاپ سنگى : الظربات يا الظرمات خوانده مى شود . در متن چاپى منتقله نيز الظربات آمده و از نسخه بدلى « الطربات » نقل كرده است .

ص: 246

بالرى من نازلة الكوفة وهو الشاعر أبو عبداللّه الحسين بن عبداللّه الأصغر الأبيض بن عباس بن عبداللّه بن الحسن الأفطس . وعن [ ابن ] أبى جعفر الحسينى النسابة : لا بقية للحسين (1) الشاعر من الولد (2) . ذكر من ورد الرى من أولاد محمّد [ بن ] الحنفية منهم : من ولد جعفر بن محمّد بن الحنفية بن على بن أبى طالب عليه السلام . بالرى أبو الحسين أحمد بن على بن جعفر (3) بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه ]بن جعفر ] بن محمّد [ بن ] الحنفية ، عن أبى جعفر الحسينى النسابة (4) . بالرى من نازلة قم أبو زيد محمّد بن أحمد الزاهد بن محمّد العويث (5) بن على بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر . عقبه ابوالقاسم عزيزي وابراهيم واحمد وسوى هولاء فى جريدة الرىّ (6) . ذكر من ورد الرى من أولاد العباس بن على بن أبى طالب عليه السلام منهم : من ولد عبيداللّه بن الحسن بن عبداللّه (7) بن العباس بن على بن أبى طالب عليهماالسلام . بالرى أبو محمّد القاسم بن [ محمد ]اللحيانى بن عبداللّه [ بن عبيداللّه ] بن الحسن بن عبداللّه 8 بن العباس . وأمّه أمّ [ ولد ] . عقبه أبو الحسن على الشعرانى وحمزة وداود واسماعيل ]واسماء

.


1- .در منتقلة : عبيداللّه .
2- .در منتقلة : للحسن .
3- .در چاپ سنگى : الشاعر وعن من بالولد .
4- .در چاپ سنگى پس از لفظ « جعفر » اين عبارت تكرار شده است : بن محمد بن الحنفية بن على عليه السلام . بالرى ابوالحسين احمد بن على بن جعفر .
5- .منتقلة الطالبية : 165 .
6- .در منتقلة : العويد .
7- .در چاپ سنگى : وسواء هؤلاء انى جز الرى .

ص: 247

وفاطمة ] (1) . وسوى هؤلاء عن أبى الحسن أحمد (2) بن عيسى بن على بن الحسين الاصغر ابن على زين العابدين أبوالحسن وأبوعبداللّه (3) وأمّه امرأة من (4) أهل الرى . بالرى من أولاد ابراهيم بن محمّد اللحيانى ابن عبداللّه بن عبيداللّه [ بن الحسن بن عبيداللّه ]بن عباس بن على عليه السلام . ذكر من ورد الريّ من نازلة كليس من سواد الرويان من أرض طبرستان : أبو عقيل محمّد بن علي بن محمّد بن الحسن بن اسماعيل بن عبداللّه بن عبيداللّه [ بن الحسن بن عبيداللّه ] بن العباس . عقبه على . بالرى اولاد الحسن بن موسى بن عبداللّه بن عبيداللّه بن الحسن بن عبيداللّه بن العباس ، عن أبى جعفر الحسينى النسابة . ذكر من ورد الريّ من أولاد عمر

.


1- .بجاى عبارت داخل قلاب در چاپ سنگى « و داود » تكرار شده است .
2- .در چاپ سنگى : بن احمد .
3- .در منتقله : زين العابدين وابوالحسن ، ابوعبيداللّه محمد .
4- .« من » در چاپ سنگى تكرار شده است .

ص: 248

الاطرف ، منهم : من ولد عبيداللّه [ بن محمد ] بن عمر الاطرف . بالرى أولاد أحمد بن القاسم بن أبى عمر محمّد (1) بن عبداللّه بن محمّد بن عمر (2) الاطرف . بالرى من اولاد هاشم بن جعفر المدانى (3) ابن محمّد بن عبداللّه (4) بن محمّد بن عمر الاطرف ، ]اعقب . [عن ] ابن [طباطبا النسابة (5) . ذكر من ورد الرى من أولاد جعفر بن محمّد بن عمر الأطرف بن على بن على بن أبى طالب عليه السلام . ] بالرى من اولاد عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمد بن عمر الاطرف ] . بالرى من أولاد هاشم بن جعفر بن محمّد الابله بن جعفر بن محمّد بن عمر الاطرف . ذكر من ورد الرى من [ اولاد ] جعفر الطيّار بن أبى طالب ، منهم من ولد على الزينبى ابن عبداللّه بن جواد (6) بن جعفر [ الطيار ] . [ بالرى عبداللّه بن اسماعيل بن ابراهيم بن ابى الكرام عبداللّه بن محمد بن على الزينبى ابن عبداللّه الجواد . بالرى محمد بن الحسين بن عبداللّه بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى ] . بالرى من أولاد ابراهيم بن الحسن الصدرى ابن محمّد بن حمزة بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى بن عبداللّه بن جواد (7) بن جعفر . بالرى جعفر و (8) الحسين ابنا حمزة بن [ الحسن بن محمد بن الحسن بن ]اسحاق الاشرف ابن على الزينبى بن عبداللّه بن جواد (9) بن جعفر الطيار (10) . ذكر من ورد الرى أبو الفوارس بن محمّد الأصغر بن الحسن الصدرى بن محمّد بن حمزة بن اسحاق الاشرف [ بن ] على الزينبى بن عبداللّه بن جعفر الطيّار . عقبه أبوالعباس أحمد صاحب الوقف بالرى . ذكر من ورد الرى من أولاد اسحاق العريضى بن عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار .

.


1- .در منتقله : عبيداللّه .
2- .در چاپ سنگى : بن محمد .
3- .در چاپ سنگى : العمر .
4- .در منتقله : المولتانى .
5- .منتقله الطالبية : 166 .
6- .در منتقله : ابن عبداللّه الجواد .
7- .در منتقلة : ابن عبداللّه الجواد .
8- .در چاپ سنگى : و .
9- .در منتقلة : بن عبداللّه الجواد .
10- .منتقلة الطالبية : 167 .

ص: 249

بالرى أولاد اسماعيل بن جعفر بن عبداللّه بن القاسم بن اسحاق (1) بن عبداللّه الجواد .

.


1- .« بن اسحاق » در چاپ سنگى تكرار شده است .

ص: 250

امامزادگان مدفون در سواد و دهات و اعمال رى

[ امامزادگان مدفون در سواد و دهات و اعمال رى ]مخفى نماناد : از كتاب « منتقلة (1) الطالبية » أيضاً امامزادگانى كه داعى استقصاء كرده در سواد و دهات و اعمال رى مدفون شده اند در ضمن هر حرفى از حروف تهجى صاحب كتاب مذكور ذكر نموده است خوب است بنويسم اگر چه اسامى قديمه اين دهات اين اوقات مشهور نيست مانند رنبويه (2) كه مدفن كسائيست . در باب حرف الف : استاق افزون من رستاق الرى . ذكر من ورد استاق افزون من أولاد محمّد بن الحنفية . باستاق افزون من ناقلة قم أحمد الزاهد بن محمّد العويذ (3) بن على بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر الأصغر بن محمّد بن الحنفية بن علي بن أبي طالب عليه السلام . عقبه بالرى و قم و قزوين . و ابوالحسن على بقم وابو عبداللّه الحسين الفقيه بقزوين و ابو زيد محمد بالرى وفى المشجرة (4) زيد والحسن (5) . در باب حرف باء : برسنين من رستاق الرى . ذكر من ورد بر سنين من ولد الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام . ثم من أولاد محمّد الباقر عليه السلام ، منهم : من ولد على العريضى بن جعفر ]الصادق ] بن

.


1- .در چاپ سنگى : منتقل .
2- .ذكر مختصرى از « رنبويه » و « ارنبويه » در شرح حال كسائى كه مؤلف ذكر مى كند مندرج شد ، فراجع .
3- .در منتقلة : العويد .
4- .در چاپ سنگى : الشجرة .
5- .منتقلة الطالبية : 35 .

ص: 251

محمّد ]عليهما السلام ] . [ ببرسنين ] من ناقلة قم ابوالقاسم الحسين [ بن ]على بن محمّد بن أحمد بن عيسى الاكبر بن محمّد الأكبر (1) بن على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام . عقبه ابوالفضل على يعرف باميركا و عزيزى (2) . در باب حرف جيم : جيلان من سواد الرى 3 . ذكر من ورد جيلان (3) من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ثم من أولاد زيد بن الحسن ، منهم من ولد القاسم بن ا لحسن بن زيد بن الحسن . بجيلان ابو طالب محمّد بن علي بن جعفر بن أحمد بن عبداللّه (4) بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد . در باب شين : شنده را از دهات رى خوانده است (5) و از امامزادگان كسى را نقل نكرد و از اسماء قديمه است و اكنون موجود مى باشد (6) . در باب حرف طاء : طينه (7) و طولان را از سواد رى خوانده است (8) ، و از امامزادگان

.


1- .در چاپ سنگى : بن الاكبر .
2- .منتقلة الطالبية : 89 .
3- .در چاپ سنگى : الجيلان .
4- .در منتقلة : عبيداللّه .
5- .منتقلة الطالبية : 192 .
6- .كذا ، سياق عبارت آن است كه « موجود نمى باشد » . درباره اين ده بايد تحقيق شود كه آيا اكنون وجود دارد يا نه .
7- .در منتقله : طيبه .
8- .منتقلة الطالبية : 205 .

ص: 252

ذكرى نكرده است . در باب حرف فاء : فرزاد من سواد الرى (1) . ذكر من ورد فرزاد من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ثم من أولاد الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ، منهم (2) من ولد ابراهيم بن الحسن بن الحسن . بفرزاد أبو عبداللّه [ يحيى ] بن الحسين (3) [ بن ] المرتضى ]لدين اللّه ] (4) محمّد بن الهادى يحيى (5) بن الحسين بن (6) القاسم الرسى ابن ابراهيم طباطبا ويعرف بها [ بالحسن ]الامام . عقبه عبداللّه والمرتضى (7) وأبو الحسن على والداعى والرضا (8) . مخفى نماند : مراد از فرزاد 9 كه فرموده از سواد رى است همان قريه اى است كه در اين اوقات مشهور به فرح زاد است . در باب حرف فاء : فشافويه من رستاق الرىّ (9) . ذكر من ورد فشافويه من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام منهم (10) من ولد زيد بن الحسن بن على .

.


1- .منتقلة الطالبية : 235 .
2- .در منتقلة : ثمّ .
3- .در منتقلة : الحسن .
4- .در چاپ سنگى بجاى عبارت داخل قلاب لفظ « بن » ثبت شده است .
5- .در چاپ سنگى : بن يحيى .
6- .در چاپ سنگى بجاى « الحسين بن » واژه « يحيى » مندرج است .
7- .در منتقلة : عقبه عبداللّه بن يحيى بن الحسن بن المرتضى .
8- .منتقلة الطالبية : 235 _ 236 .
9- .منتقلة الطالبية : 236 .
10- .در منتقله : ثم .

ص: 253

بفشافويه (1) أبو الغيث محمّد الثانى بن أبى القاسم (2) الرازى بن الحسين بن محمّد ]ابى الغيث ]بن يحيى بن الحسين بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى ، وهو القاضى الواعظ [بها] . و[ عقبه اليوم ] من الذكور (3) من شمس المعالى ، اسمه على المكنى بأبى الحسن القاضى وحمزة (4) . در باب حرف كاف : كياباد من رستاق الرى (5) . ذكر من ورد كياباد من اولاد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ، منهم من ولد قاسم (6) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . بكياباد (7) زيد المجدرى (8) الغازى بن هبة اللّه بن حمزة سرآهنگ [ بن الناصر بن حمزة سرآهنگ ] بن على بن زيد بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلا (9) . در باب حرف نون نوشته است : نرنمين (10) من رستاق الرى (11) . ذكر من ورد نرنمين من ولد الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ثم من أولاد زيد بن

.


1- .در چاپ سنگى : « بن » ، بجاى « بفشافويه » .
2- .در منتقله : الثانى ابن على بن القاسم .
3- .در چاپ سنگى : الذكر .
4- .در منتقلة : وحده ، بجاى « وحمزه » . محقق منتقله به نقل از كتاب حاضر جنة النعيم نقل كرده كه در نسخه وى « وحمزه » دارد .
5- .منتقلة الطالبية : 281 .
6- .در منتقلة : القاسم .
7- .در چاپ سنگى : كياسياباد .
8- .در منتقله : المحدد .
9- .م منتقلة الطالبية : 281 .
10- .در منتقلة : نريمين .
11- .در منتقلة : النهر .

ص: 254

الحسن منهم من ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن . بنرنمين من ناقلة راوند (1) هميرة أبو جعفر محمّد بن أبى الفضل (2) بن جعفر (3) بن عبداللّه بن الحسين بن محمّد ششديو (4) بن الحسين بن عيسى (5) البطحائى (6) بن القاسم بن الحسن بن زيد . عقبه على أبو الحسن (7) وأبو طالب عبداللّه وأبو محمّد اسحاق (8) . منتقلة الطالبية : 333 _ 334 . . و در باب حرف واو ورامين (9) و ونك (10) و ويمه (11) را از سواد رى نقل كرده است ليكن از ونك ذكرى جز اسم وى ننموده است . اما ورامين من سواد الرىّ . ذكر من ورد ورامين من ولد الحسن بن على عليهماالسلام ثم من أولاد زيد بن الحسن منهم من ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن . بورامين ذوالفقار الحسين بن أبى حرب الحسين بن الهادى بن حمزة سرآهنگ (12) بن على بن زيد بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن .

.


1- .در چاپ سنگى : برادند .
2- .در منتقله : محمد بن الفضل .
3- .در منتقله : حمزة .
4- .در چاپ سنگى : بن ششديو .
5- .در چاپ سنگى « بن » را اضافه دارد .
6- .در منتقله : البطحانى .
7- .در منتقله : ابوالحسين .
8- .در منتقله : ابوالحسن محمد ، بجاى : ابو محمد اسحاق .
9- .منتقلة الطالبية : 345 .
10- .منتقلة الطالبية : 340 .
11- .منتقلة الطالبية : 345 .
12- .در چاپ سنگى : بن سر آهنگ .

ص: 255

عقبه المرتضى اسمه الحسن (1) والمجتبى (2) اسمه الحسين (3) . قيل (4) : بورامين يحيى بن على بن على بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن ، لا عقب له (5) . اما ويمه من رستاق دماوند من ناحية الرى . ذكر من ورد ويمة من اولاد جعفر الطيار ، منهم من ولد على الزينبى . من عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار عقبه أبو زيد عبداللّه وأبو الحسن على وأبو جعفر محمّد وأبوالقاسم زيد (6) وأبو محمّد الحسن وفاطمة وسيّدة لقيت (7) باصفهان أبا عبداللّه الحسين بن على بن الحسين بويمة محمّد بن على بن أحمد بن جعفر بن سليمان بن داود أبى الكرام عبداللّه بن محمّد بن على الزينبى فى شعبان سنة إحدى وستين وأربعمائة 8 .

.


1- .در منتقلة : الحسن .
2- .منتقلة الطالبية : 345 .
3- .در منتقله : الحسين .
4- .در چاپ سنگى : المجلبى .
5- .در منتقله : قتل .
6- .در منتقله : محمد .
7- .در چاپ سنگى : لقبه .

ص: 256

تشجير امامى

در شجره صحيحه جناب آقا امام جمعه و جماعت طهران است

تشجير امامىبحمد اللّه تعالى در افتتاح اين كتاب _ على ما يليق فى الباب _ مآثر مأثوره ومفاخر مشهوره سادات اطياب كه اولاد امجاد ائمه طاهرين عليهم السلام اند تذكره و ترجمه نمودم و از ميامن توجهات ايشان اين روح و ريحان كه انجام اين عنوان است باز از اسامى شريفه جماعتى از اين طايفه حقه ياد كردم ، و از اين موهبت كه توفيق رحمانى و تأييد ربانى است خداوند عطوف منّان را شاكرم ، ليكن بر حسب اراده قلبى و اخلاص صميمى خواستم در ذيل احوال امامزادگان تصريح و تشريح شجره اى از شجرات يكى از سادات عالى الدرجات كه در دار الخلافه طهران ساكنند كرده باشم ، و از ترسيم و ترقيم آن تحصيل و تكميل مراد و مقصود خود بنمايم كه إن شاء اللّه مراد و مقصودى جز اجر اخروى نيست .

در شجره صحيحه جناب آقا امام جمعه و جماعت طهران استو عجالةً شجره اى كه در نسب انسب مقامات آن اعاظم علماء سادات و فحول ارباب سعادات است و شك و شبهه اى در صحت آن نيست و در شرح و توضيح آن فوايد كثيره و فرائد وفيره منطوى است . شجره طاهره باهره و نسب ساطع لامع جناب سيد المعظم والنور المفخم البحر الذاخر والسحاب الماطر والمؤيد الباهر الفائق على الأوائل والأواخر منبع السيادة وفخر السادة ذو الملكة القوية والفطانة الزكية الألمعى الأوزعى اللوذعى الذى بين اقرانه كالقمر المضى ء ، صهر حضرة السلطان امام الجمعة والجماعة في بلدة الناصرية المدعوّ بطهران (1) صاحب المفاخر والمكارم ، الميرزين العابدين بن المرحوم المبرور المدير لفلك الافادة والافاضة والمنير من افق سماء الزهادة والعبادة ، سيد المجتهدين ورئيس الفقهاء والمتبحرين ، الميرابوالقاسم جزاه اللّه في عقباه أفضل جزاء المحسنين كما

.


1- .در چاپ سنگى : بالطهران .

ص: 257

در اشعار ابو نواس در مدح حضرت زين العابدين عليه السلام

جزا قرة عينه وثمرة فؤاده فى دنياه بحيث جعله من المغبوطين وبلغه إلى مراضيه وجعل مستقبل أوقاته خير [ اً ] من ماضيه .

[ در اشعار ابو نواس در مدح حضرت زين العابدين عليه السلام ]وچه قدر مناسب مى دانم بعضى از ابيات ابو فراس فرزدق شاعر را كه در مدح حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام عرضه داشته در اين محل از زبان قلم بر خوانندگان بخوانم : هذا على رسول اللّه والدهأمست بنور هداه تهتدى الامم (1) اذا رأته قريشٌ قال قائلهاإلى مكارم هذا ينتهى الكرم ينمي إلى ذروة العزّ الذي قصرتعن نيلها عرب الاسلام والعجم ينشق نور الهدى عن نور غرّتهكالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم مشتقة من رسول اللّه نبعتهطابت عناصره والخيم والشيم هذا ابن فاطمة ان كنت جاهلهبجدّه أنبياء اللّه قد ختموا سهل الخليقة لا تخشى بوادرهتزينه الخصلتان الخلق والكرم ان عدّ أهل التقى كانوا أئمّتهمأو قيل من خير خلق اللّه (2) قيل هم (3) إلى آخر ما قال . و داعى بعد استناد و استشهاد اين ابيات شايسته است آنچه را زمخشرى بر « مقامات » گفته است بنويسد : أقسم باللّه وآياتهومشعر الخيف (4) وميقاته ان الحريرى حَرِىٌّ بأَنْيُكتب (5) بالنور (6) مقاماته (7) و انساب جليله اين سيد أيِّد جليل الشأن از قرارى كه منظور نموده ام و در يكى از اجزاء بياضيه خوانده ام بدين گونه محرر است : مير زين العابدين بن مير ابوالقاسم بن مير محمّد حسين بن مير محمّد محسن بن مير مرتضى بن مير مهدى بن مير محمّد حسين بن مير محمّد صالح بن مير عبدالواسع بن محمّد صالح بن اسماعيل بن عماد الدين بن حسن بن سيد جلال الدين بن سيد مرتضى بن سيد امير محمّد حسين بن سيد شرف الدين علي بن سيد حسن بن سيد شرف الدين على بن مجد الدين بن محمّد بن فتاح الدين بن محمّد حسن بن شرف الدين بن محمّد حسين بن عماد الشرف بن عباد بن محمّد بن حسن بن محمّد بن حسين على بن (8) أفطس الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليه وعلى ولده الصلاة والسلام . و خوب است از لسان اين سيادت نبيله و نسبت جميله دو بيتى از قصيده فرزدق بن غالب بن صعصة ابو فراس كه شخص اول شعراء اسلاميين است عرض نمايم : ومنّا الذى اختير الرجال سماحةوخير [ اً ] (9) اذا هب الرياح الزعازع اولئك آبائي فجئني بمثلهمإذا جمعتنا يا جرير المجامع (10) و مرا لياقت توصيف زياده از آنچه شاهد آوردم نشايد ليكن از آنچه عرض نمودم دو صد چندان بايد . هذا ثنائى حين جاش جيشىوان وصف العيش نصف العيش و چون اين بنده را احاطه بر تمام مراتب اين نسب شريف الحسب مقدور نبود همانا

.


1- .در منابع : الظلم .
2- .در كليه منابع : اهل الارض .
3- .روضة الواعظين : 200 ، الاختصاص : 191 ، الانوار البهية : 124 ، كشف الغمة 2/304 .
4- .در معجم المطبوعات : الحج .
5- .در معجم المطبوعات : تكتب .
6- .در معجم المطبوعات : بالتبر .
7- .معجم المطبوعات العربية 1/748 .
8- .كذا .
9- .در شرح نهج : وجوداً .
10- .شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد 1/47 .

ص: 258

رشته از آن كه منظور داشته ام كه به نحو اختصار بنويسم ، و نتايج مفيده بردارم ؛ از جهت نسبت به مرحوم علامه مجلسى طاب ثراه از طرف كريمه نبيله ، صبيه مرضيه ايشان اولى از آنكه نسبت اميّه بدين علو منزلت و سمو رتبت از براى احدى از ابناء زمان ما نيست ، و شرح جلالت قدر و مقام فرد فرد از اين سادات كرام امرى بديهى است .

.

ص: 259

تفريعٌ لِهذِهِ الشَّجَرَة

در اينكه امامت جمعه و جماعت از مرحوم مجلسى بزرگ ارث رسيد

تفريعٌ لِهذِهِ الشَّجَرَةدر اينكه امامت جمعه و جماعت از مرحوم مجلسى بزرگ ارث رسيدبدان كه منصب امام جمعگى به اين سلسله جليله از شمس الاتقياء وقمر الازكياء زبدة المتقين و اسوة الموثقين مرحوم ملا محمّد تقى بن مرحوم ملا مقصود على اصفهانى مشهور به مجلسى اول رسيد . ظاهراً تولد آن مرحوم در سال هزار و سه از هجرت بود و رحلت وى در سال هزار و هفتاد ، بعد از مرحوم ميرداماد . و مرحوم شيخ بهائى طاب ثراهما امامت جماعت و امام جمعه به اشاره سلطان أقوم در بلده اصفهان در مسجد اعظم جامع تفويض به ايشان گرديد ، و طريق روايت و اجازه مرحوم مجلسى اول از مرحوم شيخ بهائى عاملى جبعى است . بعد از وفات مرحوم مجلسى اول امامت تفويض به مرحوم مجلسى ثانى شد ، و مرحوم مجلسى ثانى در اصفهان شيخ الاسلام هم بوده اند . و بعد از ايشان اين منصب عظيم و مقام كريم به داماد بزرگوار ايشان سيد فاضل مير محمّد صالح بن سيد عبدالواسع حسينى كه در عدد اجداد كرام جناب امام ذكر كرديم گرديد . پس از ايشان انتقال به فرزند ارجمند آن سيد جليل الشأن يافت ، و نسلاً بعد نسل و عقباً بعد عقب اولاد امجاد اين سلسله از سادات و اعيان اجله إلى يومنا هذا در اصفهان

.

ص: 260

در شرح حال مرحوم جنت مكان آقا ميرزا ابوالقاسم امام جمعه اعلى اللّه مقامه

و طهران مفتخر و محترمند . و اين امارت الهيه در اين زمره عليه عاليه كه بهترين امارات و مناصب است با فتنه هاى وافره از وجود خبيث افغان در بلده اصفهان باقى است ، و از اين خانواده برون نرفته است ، و ظهور آثار اين امامت و امارت به نحو اوفى و نهج اقوى كه قريب دو قرن است كه در دار الخلافه بهيّه ناصريه شده است از نعمتهاى خسروانه و نيات حسنه ملوكانه جنّت مكان شاه مرحوم است . پس اقتداء به سلاطين با عدل و دين فرمودند و منّتى عظمى بر اهالى حدود اين خطّه فيض قرين گذاردند ، و مرحوم مبرور آقاى بزرگ اعلى اللّه مقامه را احضار به دار الخلافه كردند و منصب امام جمعگى اين بلده كه قبة الاسلام است به ايشان تفويض داشتند . پس امامت مسجد اعظم مرحوم خاقان خلد آشيان از وجود ايشان قوامى گرفت . ابتداء اهل بلد كه اطلاعى از علو رفعت و مكانت ايشان نداشتند بر جماعت و ازدحام عام رشك بردند ، عاقبت ارادت و اخلاص به آن حضرت را از قلب صميمى صافى خويش از عقايد ثابته صحيحه ايمانيه شمردند . بعد از فوت آقاى مرحوم بزرگ مرحوم آقاى كوچك ميرزا ابوالقاسم طاب ثراه والد ماجد جناب امام جمعه به جاى ايشان اقامت جماعت و امامت فريضه جمعه را نيز در مسجد شاه طهران كردند ، و چه قدر ذات قدسى صفات مرحوم آقا زينت محراب و منبر شد ، و به چه قسم محراب و منبر از وجود آن روح مجسّم و جسم منور مفتخر گرديد .

در شرح حال مرحوم جنت مكان آقا ميرزا ابوالقاسم امام جمعه اعلى اللّه مقامهآنچه داعى در ايام صبا و شباب خاطر دارد در مسجد شاه طهران مدرسى اجمع و محفلى انفع از محضر مرحوم آقا براى اهل علم و فضل بهتر نبود ، و آن عرش عالى بر كرسى رفيع شرع انور هر روز قرار گرفته به جهت ازدحام و اجتماع طلاب و فضلاء تقريرات

.

ص: 261

فقهيه مى فرمود . پس از انقضاء مباحثه علميه و افاضات علوم شرعيه آنگاه مرافعات و محاكمات كليه كه راجع به حضرت ايشان مى شد رسيدگى مى نمود ، و به قدر امكان در مقام اصلاح حال اهل دعاوى برمى آمدند . تا قريب ظهر همت آن مرحوم بر اين طريقه معلوم بود ، پس از آن براى تغذى و تجديد وضو به بيت السياده تشريف برده باز هجوم عام از داخل و خارج مردانه و زنانه مزاحمت مى نمودند ، پس براى اداء فريضه ظهر و عصر و قضاء حوائج بندگان خدا به مسجد مى رفتند . در هر حال و آنى از حالات و آنات موقته آسودگى به هيچ وجه نداشتند و اغلب در وقت عصر به ديدن واردين از علماء و بازديد اهل بلد از فقراء و اغنياء عموماً مى رفتند . بعد از تفقدات و تلطفات مخصوصه به عامه ناس نيز اداء فريضين (1) را در مسجد كرده و استماع مصايب از واعظين و ذاكرين نموده معاودت به منزل مى كردند . بعد از تعشّى و مطالعه كتب فقهاء اعلام براى افاده محصلين حوزه حقه قريب به نيمه شب استراحت مختصرى مى فرمودند ، بر حسب عادت در اواخر ثلث شب به جهت تهجد برمى خاستند و حالت رقت و بكاء ايشان را بيانى ديگر مى خواهد . و هر قدر در اين اوراق از بشاشت وجه و طلاقت لسان و نيكى منظر و كمال حلم و وفور علم و عفو و اغماض از مسلمين و جزالت و نبالت آن سيد والا مقام بخواهم بنويسم همانا تحصيل حاصل و تطويل بلا طائل است . اين است كمال كامكارى دين پرورى و بزرگوارى آنچه در نظر دارم زمانى كه مشغول تحصيل در كربلاى معلى بودم منادى بر مناره عاليه حسينيه ندا كرد : لقد مات امام الجمعة والجماعة فى طهران (2) . پس دلهاى عرب و عجم را از اين نداى وحشت انگيز از حزن و غم لبريز يافتم ، اقامه

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : الطهران .

ص: 262

مجلس عزا براى مرحوم آقا در آن حدود نقل داشت . بحمد اللّه تعالى آثار مزار آن مرحوم كه قريب به دروازه جديده حضرت عبدالعظيم است با بقاع عاليه علماء و مؤمنين ، حكايت از جلالت قدر آن مرحوم مى نمايد تا آيندگان ببينند و ثمرات علم و عمل را بعد از موت مشاهده نمايند ، و اين تعظيم و بناء قبه عظيمه و آثار جديده نبوده است مگر از حسن فطرى مرحوم آقا طاب ثراه . بلى بعد از آن مرحوم جناب سيد جليل نبيل جميل ، منبع الفضل والكمال ، و مجمع السعادة و الاقبال ، الحاوى لأصناف التحقيقات والافادات ، وصاحب مكارم (1) الاخلاق و محاسن العادات ، ناهج المناهج السوية ، بالغ المقاصد العلية ، مهذب المعالم الدينية ، ملاذ الانام ، مرجع الفضلاء الاعلام ، آقاى حقيقى ، آقا ميرزا مرتضى مشهور به صدر العلماء مقتداى امامت مسجد شاه گرديدند و منصب امام جمعه به خواهش دولت واگذار به ايشان گرديد . پس اين بزرگوار بعد از رحلت مرحوم آقا به وضع خوشى سلوك فرمودند و در اين طريقه و وتيره مشى نمودند . رؤساء دولت و رؤوس ملت از حسن طريقه ايشان حيران ماندند و باعث خلوص ارادتشان گرديد ، حتّى در دول و امم خارجه حسن سياسات حضرت ايشان را كه راجع به دين و دنيا بود سفراء و وكلاء ، اعلام و اخبار مى دادند به نحوى كه رياست كليه و مرجعيت تامه و رسيدگى به امور خاصه و عامه منحصر به وجود شريف ايشان گرديد . الحق كما كان فعلاً و قولاً ، علماً و عملاً ، حلماً وخلقاً ، اقتداءً واقتفاءً به اجداد طاهرين و آباء مطهرين خود نمود كه مردم اين بلد را شيفته و فريفته كرد ،و يوماً فيوماً روح پرفتوح آن مرحوم مصطفوى نسبت را ، اين سيد مرتضوى حسب ، حيات دائمه جديده مى داد . گويا روز اين دو بزرگوار مانند وجود لطيفشان اتحاد و معيت داشته .

.


1- .در چاپ سنگى : المكارم .

ص: 263

و داعى از مراحم (1) بى پايان آن سيد ذوالشأن كمال تشكر و تذكر دارم ؛ از آنكه در تشويق و ترويج دعاگوى در اوايل حال كه نهايت تشتّت و اختلال داشت به اعلى درجه بزرگوارى همت گماشت ، و سابقه محبت با مرحوم مغفور والد ماجد _ أعلى اللّه مقامه _ را به طريق استصحاب جارى فرمود . خدايش عمر فراوان و جزاى بى پايان دهد ! على العجالة اقوى دليل بر علوّ همت اين سيد جليل آن است : جناب امام جمعه كه ثمره واحده از شجره طيبه امامت بود در كنف حمايت خويش از خردسالى حضانت كرده چون به مقام رشد و مرتبه بلوغ رسيد با طيب نفس و شوق مفرط و سعى وافر حق امامت كه از برادر بزرگوارش بود حق فرزند والا تبارش دانست . پس از خواهش و تمناى اركان دولت و اعيان ملت و اجتماع عام آن مقتدى الانام اقتداء كرده لوازم و مقتضيات اقامه جماعت و امامت را تفويض نمود ، و تاكنون به نحوى اين دو بزرگوار مرتبط و متحدند كه گويا اين منصب امامت نيابتى است از ايشان نه حقّ موروثى والد ماجدشان ، وليكن امامت امام جمعه اصفهان در اين اوقات به عكس اين عنوان است و آن اختلاف بر صدق مدعى به داعى اقوى شاهد و برهان ، اطال اللّه بقاءَهما و اجرى أَلْسِنَةَ المخلصين بثنائِهما . پس داعى صميمى كه در ارادت اين خانواده صافى ضمير است شأن نزول اين بيت را در حق اين سلسله جليله مى داند : بس تجربه كرديم در اين دير مكافاتبا آل على هر كه درافتاد برافتاد و قال اللّه تعالى : « وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى » (2) .

.


1- .در چاپ سنگى : مزاحم .
2- .طه : 124 .

ص: 264

. .

ص: 265

روح و ريحان بيست و سوم

اشاره

الثالث والعشرين

.

ص: 266

. .

ص: 267

در احوال علماء كملين و مجتهدين از متقدمين و متأخرين كه در زاويه حضرت عبدالعظيم و اطراف آن مدفون شده اند

در شرح حال و تغيير قبر شريف أبو جعفر محمّد بن على قمى مشهور به صدوق است

در احوال علماء كملين و مجتهدين از متقدمين و متأخرين كه در زاويه حضرت عبدالعظيم و اطراف آن مدفون شده انددر شرح حال و تغيير قبر شريف أبو جعفر محمّد بن على قمى مشهور به صدوق استاول : ابو جعفر محمّد بن على بن حسين [ بن ] موسى بن بابويه قمى مشهور به صدوق است (1) . نجاشى در ترجمه احوال پدر بزرگوارش على بن الحسين بيان فرموده است كه : در عراق خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رضى الله عنه كه يكى از نواب اربعه امام عصر _ ارواحنا الفداء _ است شرفياب گرديد و به توسط ايشان عريضه اى نوشت و استدعاء نمود خداوند ودود فرزندى به وى عنايت فرمايد ، پس حضرت حجت اللّه _ عجل اللّه فرجه _ در جواب مرقوم فرمودند : « دعونا اللّه لك بذلك ، وسترزق ولدين ذكرين خيرين » (2) ، يعنى : « از براى تو از خدا خواستيم دو پسر روزى تو شود كه از اهل خير باشند » . و مرحوم شيخ الطايفه شيخ طوسى _ عليه الرحمه _ در كتاب « غيبت » فرموده : در حباله

.


1- .درباره شيخ صدوق بنگريد به : رجال النجاشى : 261 ش 984 ( در شرح حال پدرش ) .
2- .رجال النجاشى 261 ش 684 در شرح حال پدرش ، الفهرست : 156 ش 705 ، رجال الشيخ الطوسى : 439 ش 25 ، رجال السيد بحر العلوم 3/292 _ 301 ، روضات الجنات 6/123 ، تنقيح المقال 3/154 و1/141 ، تأسيس الشيعة : 254 و 262 ، هدية الاحباب : 57 ، ذريعه 4/287 _ 288 ، تتمة المنتهى : 321 ، نقد الرجال 4/273 شماره 4925 و ديگر مصادى كه به بعضى از آنها در اوائل روح و ريحان هفدهم اشاره شد .

ص: 268

على بن الحسين دختر عمويش محمّد بن موسى بن بابويه بود و ا ز آن زن فرزندى نيامد ، پس عريضه نوشت خدمت حسين بن روح رضى الله عنه كه مسألت از حضرت حجت اللّه عليه السلام نمايد تا دعا كند كه خداوند به وى فرزند فقيهى مرحمت فرمايد . پس آن جناب در جواب مرقوم فرمودند : « انك لا ترزق من هذه ، وستملك جاريةً وترزق منها ولدين فقيهين » (1) ، يعنى : « از اين زن پسر متولد نمى شود لكن جاريه اى را مالك مى شوى كه دو فرزند فقيه از وى روزى تو گردد » . و ابو عبداللّه سوره گفت : خداوند سبحان سه پسر به ابو الحسن على بن الحسين عنايت كرد . اول : محمد بن على ابو جعفر است . دوم : حسين بن على ابو عبداللّه است . سوم : حسن است ، با مردم خلطه اى نداشت و ازهد عبّاد و زهّاد بود و در مراتب علوم آل رسول صلى الله عليه و آله به مقام و مرتبه اين دو بزرگوار نمى رسيد . و در بعضى كتب معتمده است كه : دستخط حضرت بقية اللّه صلوات اللّه عليه اختصاص به صدوق _ طاب ثراه _ داشت به اين مضمون : « سيولد له ولد مبارك ينفع اللّه به وبعده اولاده » (2) . و ابن اسود گفت : من نيز مسألت نمودم فرزندى خداوند مرحمت كند به توسط ابوالحسن روحى _ قدس اللّه روحه _ جواب نيامد ، دانستم كه اين استدعا از على بن الحسين مقبول شده و مقرون به اجابت گرديده ، و هر وقت خدمت صدوق شرفياب مى شدم و رغبت وى را در علم مشاهده مى كردم مى گفتم : عجب نيست از آنكه به دعاء امام زمان عليه السلام متولد گرديده .

.


1- .الخرائج والجرائح 2/790 ح 113 ، الغيبة ، شيخ طوسى : 308 ح 261 ، مدينة المعاجز 8/165 ح 2763 ، بحار الانوار 51/223 ح 43 .
2- .الغيبة ، شيخ طوسى : 320 ح 266 ، مدينة المعاجز 8/143 ح 2752 ، بحار الانوار 51/335 ح 61 .

ص: 269

و هنوز سنّ شريف اين شيخ اجلّ به بيست سال نرسيده بود كه مجلس درس وى از فحول اهل علم مطروس مى گرديد و مردم حاضر مى شدند و از سرعتى كه در جواب مسائل حلال و حرام و احكام اللّه داشت مردم از صغر سن وى تعجب داشتند ، و غالباً صدوق _ طاب ثراه _ فخريّه مى فرمود كه : من به دعاء امام عصر _ عجل اللّه فرجه _ تولّد يافته ام و يكى از دلائل و علائم امامتم . و پدر بزرگوارش ابوالحسن رئيس فقهاء و علماء قميّين بود و او را مصنّفات كثيره است . و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در « رجال وسيط » نوشته است كه : به جماعتى از مجتهدين اجازه داد . و در سال سيصد و بيست و نه كه سنه تناثر نجوم بود وفات كرد . و جمعى خدمت ابوالحسن على بن محمد سمّرى نايب خاص چهارم امام عصر عليه السلام مشرف بودند فرمود : رحم اللّه على بن الحسين بابويه ! كسى عرض كرد : على بن الحسين زنده است ! فرمودند : امروز وفات يافت . پس خبر آوردند همانا مطابق بود با روز اخبار . و در كتب رجال منقول است : فى السنة التى مات تهافتت فيها الكواكب (1) . و در كتاب « مجمع البحرين » نيز مذكور است : در وقعه قرامطه در اطراف خانه كعبه به درجه شهادت فائز گرديد . و مصنّفات على بن الحسين در كتب رجال مضبوط است از آن جمله : كتاب « توحيد » ، كتاب « تسليم و تميز » ، كتاب « طب » ، كتاب « مواريث » ، كتاب « منطق » ، كتاب « اخوان » ، كتاب « نساء و ولدان » ، كتاب « تفسير » ، كتاب « نكاح » ، كتاب « قرب الاسناد » ، كتاب « مناسك حج » ، كتاب « معراج » ، كتاب « املاء نوادر » .

.


1- .رجال الطوسى : 432 ش 6191 ، معجم رجال الحديث 12/399 ش 8076 .

ص: 270

در سال وفات مرحوم صدوق عليه الرّحمة و اختلاف آن است

و هو شيخ القميّين فى عصره و متقدّمهم و فقيههم وثقتهم . وله تصانيف اخرى .

در سال وفات مرحوم صدوق عليه الرّحمة و اختلاف آن استامّا صدوق بعد از وفات عثمان عمرى در اوائل سفارت حسين بن روح _ روّح اللّه روحه _ متولّد شد ، و وفات عثمان در سال سيصد و پنج بوده است ، و انقطاع غيبت صغرى در اواخر سيصد و سى گرديد . و در خدمت پدرش ، و استادش ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى بيست سال و چيزى علاوه مشرف بود كه اين دو شيخ در سال وفات وكيل چهارم و آخر سفراء اربعه ابوالحسن على بن محمد سمّرى وفات كردند . و يكى از اساتيد و مشيخه اش نيز محمد بن على بن ماجيلويه (1) قمى است ، و روايات از وى بسيار نقل كرد و ماجيلويه لقب محمد بن على است ، و علامه عليه الرحمة در « خلاصه » فرمود : و هو شيخ الصدوق . و از عمر شريف صدوق عليه الرّحمة بنا بر قولى هفتاد سال گذشت و در سال سيصد و هشتاد و يك در خطّه رى وفات كرد ، و در همين محل كه قريب به مضجع حضرت عبدالعظيم و طريق زوّار آن بزرگوار است مدفون گرديد ، رحمة اللّه و رضوانه وبركاته و غفرانه عليه . و عجب است مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » از كتاب « فهرست » شيخ طوسى عليه الرحمه نقل كرده است : ابوجعفر بن بابويه شيخ جليل القدر حافظ احاديث بصير به حال رجال و ناقل اخبار بود ،و در ميان علماء قم مانند او در حفظ

.


1- .در چاپ سنگى : باحيلويه .

ص: 271

در القاب بعضى از قدماء علماء رضوان اللّه عليهم اجمعين است

و كثرت علم پيدا نشد ، و قريب به سيصد تصنيف دارد ، و در سال سيصد و سى و يك در بلده رى وفات يافت . و شيخ نجاشى در « رجال » گفته است كه : ابوجعفر شيخ ما وفقيه و وجه شيعه رى و خراسان بود ، و در سال سيصد و پنجاه و پنج در عنفوان جوانى به بغداد رفت ، و شيوخ طايفه از او استماع حديث نمودند . و اين فقره اخيره تاكيد و تأييد مى نمايد آنچه را كه علماء رجال قبل از مرحوم شيخ الطائفه شيخ طوسى عليه الرحمة ذكر فرموده اند و شايد تصحيف شده باشد و بودن آن مرحوم در زمان ركن الدوله معلوم مى شود . خلاصه تصنيفات كثيره و كتب مبسوطه از مرحوم صدوق حكايت از تحقيق و تدقيق و اطّلاع بر مذاهب و تتبّع در اخبار و حسن طريقه شان مى نمايد كه آن مرحوم غايت قصوى علم و عمل فقه و كلام و كمال عدالت و جلالت و وثاقت را داشته است كه احدى از سابقين و لاحقين را اينطور كثير المحاسن ، جمّ المناقب ، سريع الانتقال ، جديد الخاطر ، دقيق الفطانة ، حاضر الجواب ، واسع الرواية ، بصير بالاخبار و الاشعار ، خبير باحوال الرّجال نيافته اند كه مؤالف و مخالف اتفاق بر جامعيّت و تبحّر در علوم كثيره و فنون شتّاى وى داشته و دارند . و نجاشى و علامه رحمة اللّه عليهما گفته اند : شيخ اصحابنا فى وقته بالرّى و وجههم و اوثق الناس بالحديث و اثبتهم (1) .

در القاب بعضى از قدماء علماء رضوان اللّه عليهم اجمعين استو بدان كه قدماء از علماء عليهم رحمة اللّه هر كدام به لقبى معروفند محمد بن يعقوب

.


1- .اين عبارت را نجاشى و علامه اعلى اللّه مقامهما در حقّ شيخ كلينى فرموده اند نه شيخ صدوق . بنگريد به : رجال النجاشى : 377 ش 1026 ، خلاصة الاقوال : 245 ش 37 ، نقد الرجال 4/352 ش 5190 ، وسائل الشيعة 30/490 .

ص: 272

كلينى ملقب به لقب « ثقة الاسلام » (1) است جزاه اللّه عن الاسلام واهله خير الجزاء . امّا محمد بن على بن بابويه به لقب « ثقة المحدثين » (2) ملقب است و لقب مشهور ايشان « صدوق » (3) است . و ابو عبداللّه محمد بن محمد نعمان شيخ المشايخ الاجلة و رئيس رؤساء الملة معروف به لقب « مفيد » (4) است . و مرحوم ابوالقاسم على بن الحسين سيد مرتضى ذوالمجدين و نقيب الطالبيين (5) ملقب به لقب « علم الهدى » (6) است . و ابوجعفر عماد الشيعة الامامية رافع اعلام الشريعة الحقة محمد بن حسن بن على لطّوسى ملقب است به لقب « شيخ الطائفة » (7) . و هر يك از ايشان به جهتى ملقب به لقبى گرديدند . و در جلالت مقام مرحوم صدوق بس است كه علماء اعلام جرأت نكرده اند توثيق و تعديل از وى نمايند ، به بيانى كه از اقوال جيّده مرحوم ميرداماد در توثيق حضرت عبدالعظيم معلوم گرديد ، و سطرى از عبارات ايشان كه خلاصه مقصود است خوب است بنويسم : فوثاقة الصّدوق اثر ظاهر جلىّ معلوم ضرورىّ كوثاقة ابى ذر و سلمان و لو لم يكن الا اشتهاره

.


1- .معجم الرموز والاشارات : 238 .
2- .در معجم الرموز والاشارات : 238 لقب « ثقة المحدثين » مانند « ثقة الاسلام » به كلينى نسبت داده شده است .
3- .معجم الرموز والاشارات : 279 .
4- .معجم الرموز والاشارات : 307 .
5- .در چاپ سنگى : الطالبين .
6- .معجم الرموز والاشارات : 285 .
7- .معجم الرموز والاشارت : 263 .

ص: 273

كتابها و مصنفات مرحوم صدوق و جهت تسميه به آن لقب است

بين علماء الاصحاب بلقبَيْه المعروفين لكفى فى هذا الباب (1) . پس بنا بر اين دو لقب كه معروف در السنه و افواه عجم و عرب است علوّ رتبه و سموّ مقام آن بزرگوار _ كه شيخ الفقهاء العظام است _ معلوم مى شود ، و آنچه از ناحيه مقدسه و حضرت قدسيه بيرون آمد كه امام عصر عليه السلام فرمود : « انّه فقيه خيّر مبارك ينفع اللّه به » كفايت است در توثيق او . حال بنگر چگونه آثار و بركات از مؤلّفات و مصنّفات آن شيخ جليل شامل احوال خاص و عام گرديده كه يكى از آن تأليفات « من لا يحضره الفقيه » است كه منظور نظر اساتيد و اساطين فقهاء عظام و مشايخ والا مقام و يكى از كتب اربعه علماء اسلام است كه در اصول و فروع اين مذهب رجوع و توجه و نظرشان به آن كتاب مستطاب است .

كتابها و مصنفات مرحوم صدوق و جهت تسميه به آن لقب استو آن مرحوم را صدوق ناميدند از آنكه هر آنچه در دواوين مبوّبه خويش از امامين همامين صادقين عليهماالسلام نقل و روايت فرمود همانا از طريق صدق و ثواب بود ، و فهم وى از معانى و حقايق الفاظ عذبه و اقوال مليحه ايشان خطاء نرفت ، از آن جمله براى تزيين كتاب ، اسامى مباركه بعضى از آن كتابها را ياد مى نمايد : كتاب « توحيد » ، كتاب « نبوت » ، كتاب « اثبات الوصية » ، كتاب « مدينة العلم » ، كتاب « علل الشّرايع » ، كتاب « ثواب الاعمال » ، كتاب « عقاب الاعمال » ، كتاب « مقنع » ، در فقه كتاب « اوامر » ، كتاب « نواهى » ، كتاب « آداب المسافر در حج » ، كتاب « اركان اسلام » ، كتاب « زيارات قبور ائمه » ، كتاب « صفة الشيعه » ، كتاب « جامع الرضا » ، كتاب « تحريم الفقاع » ، كتاب « سلطان » ، كتاب « مصارفة (2) الاخوان » ، كتاب « فضايل جعفر طيّار » ، كتاب « فضايل العلوم » ، فى عبدالمطلب و عبداللّه و ابيطالب كتاب « هداية » ، و كتاب « ضيافة » .

.


1- .خاتمة المستدرك 3/262 به نقل از رجال سيد بحر العلوم 3/299 .
2- .كذا ، صحيح : مصادقة .

ص: 274

و كتاب مبسوطى است « مصابيح » نام دارد و پانزده مصباح است ، از هر مصباحى اخبارى كه مروى در حق يك يك از معصومين است و از ايشان روايت شده نقل فرمود ، مصباح پانزدهم در احوال كسانى است كه براى ايشان توقيعات بيرون آمده است . و همچنين است چهارده كتاب در « زهد » چهارده نفر از معصومين على حده جمع نموده است . و همچنين براى هر يك از ابواب فقه از باب طهارت تا باب ديات كتابهاى مبسوط نوشته . و مصنفات ديگر بدين اسامى نيز در كتب رجال مذكور است : كتاب « حذو النعل بالنّعل » ، كتاب « سر المكتوم الى الوقت المعلوم » ، كتاب « مختار بن ابى عبيده » ، كتاب « المعرفه برجال البرقى » ، كتاب « مصباح المُصلّى » ، كتاب « تفسير فى اهل البيت » ، و « كتاب فى ذكر ما جرى بينه وبين ركن الدوله عليه الرّحمه » ، و« كتاب فى الغيبة الى اهل الرّى والمقيمين بها » ، و كتاب « في اخبار عبدالعظيم » عليه السلام والتكريم . و كتاب « اكمال الدين » را به امر و فرمان لازم الاذعان حضرت امام عصر _ ارواحنا له الفداء _ نوشت چنانكه دراول كتاب « اكمال الدين » (1) مى فرمايد : بعد از آنكه به نيشابور وارد شدم يافتم بسيار اهالى شيعه را كه در غيبت امام قائم مستور به شبهه افتادند و عدول از طريق حق كردند ، و به آراء فاسده و مقائيس كاسده از جاده صواب خارج شدند . پس در ارشاد ايشان جدّ و جهد بى پايان كردم به اخبارى كه از نبى و ائمه طاهره _ صلوات اللّه عليهم _ وارد شده بود ، تا آنكه به شهر قم آمدم . شخصى از بخارا كه صاحب علم و فضل و نباهت بود وارد شد بر ما و آن شخص ابوسعيد محمد بن حسن بن محمد بن على بن احمد بن على صلت قمى است ، بسيار من مشتاق ملاقات وى بوده ام به جهت آنكه سديد الرّأى بود و استقامت طريق داشت ، و پدر

.


1- .اكمال الدين : 2 .

ص: 275

خواب ديدن مرحوم صدوق حضرت حجة اللّه اعظم را در اطراف مكه معظّمه

من از جد وى محمد بن احمد بن على _ قدس اللّه روحه _ بسيار وصف مى كرد ، و از فضل و علم و زهد و عبادت وى بيان مى فرمود . خلاصه صدوق فرمود : بسيار تشكر از لقاء و اخاء وى نموده ، بعد فرمود كه : روزى ابو سعيد نقل كرد : در بخارا يكى از بزرگان فلاسفه و منطقيين (1) در امر حضرت حجة اللّه و طول غيبت و انقطاع اخبار آن بزرگوار قدرى مرا به حيرت انداخت . پس اخبارى كه رافع شكوك و قامع شبهه بود در غيبت حضرت خاتم الأوصياء ذكر نمودم . از براى وى تسكين حاصل شد ، خواهش كرد در اين باب كتابى تصنيف نمايم ، براى اجابت وى با كمال اطاعت قبول كرده وعده دادم : اگر خداوند مرا روزى كرد عود را به مستقر و وطن خود در رى خواهم نوشت .

خواب ديدن مرحوم صدوق حضرت حجة اللّه اعظم را در اطراف مكه معظّمهشبى تفكر مى نمودم در اينكه فرزندان من بعد از من چه خواهند كرد و چه بر ايشان خواهد رسيد . خواب مرا ربود ، در عالم رؤيا ديدم در اطراف مكّه طواف مى كنم و من در طواف هفتم حجر الاسود را استلام مى نمايم و مى گويم : امانتى ادّيتُها وميثاقي تعاهدته لتَشهد لى بالموافاة (2) . آنگاه آقاى من صاحب الزّمان عليه السلام را زيارت كردم كه به در خانه كعبه ايستاده است . نزديك آن بزرگوار آمدم و سلام كردم . جواب داده فرمودند : چرا كتابى در غيبت نمى نويسى تا كفايت كند آنچه قصد توست ؟ عرض كردم : يا بن رسول اللّه ! كتابى در غيبت نوشته ام . فرمود : به اين قسم نمى گويم ، بلكه امر مى نمايم كتابى در غيبات انبياء بنويس .

.


1- .در چاپ سنگى : منطقين .
2- .اكمال الدين : 3 .

ص: 276

آنگاه بيدار شدم ، ابتداء به تأليف اين كتاب كه « اكمال الدين و اتمام النعمه » است براى امتثال امر ولى اللّه مى نمايم ، وما توفيقى الا باللّه عليه توكّلت واليه انيب ، والسّلام (1) . پس اين داعى مستدعى است اهل علم و فضل سعى نمايند كتاب « غيبت صدوق » عليه الرحمه كه مشحون است به فضائل امام زمان _ صلوات اللّه عليه _ بدست آورده از مضامين شريفه آن مطّلع شوند كه موجب مسرّت خاطر اهل بيت عصمت و طهارت مى شود ، و از مطالبى كه راجع به آن بزرگوار است دلهاى مرده زنده مى گردد . و مشرب علماء سالفين مثل كلينى و ابن قولويه و صدوق و شيخ مفيد _ رضوان اللّه عليهم _ بر علم حديث بوده است و اين علم اهمّ علوم و مدرك فقه و يكى از ادلّه اربعه است ، و رئيس محدثين در اسلام مرحوم صدوق بود ، بعد از تصحيح روايات و رُوات همّتى جز جمع و نشر آن نداشته است . و از تأليفات ايشان كه جملتى ذكر كردم معلوم مى شود جلالت قدر آن مرحوم و حضرت عبدالعظيم عليه السلام . و مرحوم صدوق _ طاب ثراه _ به اين مقامات عاليه نرسيدند مگر براى آنكه احاديث معتبره و اخبار معتمده محفوظ و مضبوط ايشان بود و صحيحاً ذكر مى كردند ، و با اقوال ائمه طاهرين مأنوس شده بودند ، و معانى فرمايشات ايشان را زودتر و بهتر درك مى نمودند ، و معاصر زمان ائمه و مقارن با زمان ايشان بوده اند . و سابقاً در معنى « السلام عليك ايّها المحدث العليم » شرحى در معنى حديث داديم .

.


1- .اكمال الدين : 4 .

ص: 277

حديث شريف در جهت اختلاف شيعه و روايات ايشان

حديث شريف در جهت اختلاف شيعه و روايات ايشاندر اين مورد مناسب است در جهت اختلاف احاديث از ائمه اطهار روايت صحيحى نقل شود بعضى از اهل اطّلاع متذكر شوند : محمد بن جعفر بن قولويه فرموده است كه : فيض بن مختار خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد و آيه اى از آيات قرآنيه سؤال كرد . آن جناب تأويل آن آيه را بيان فرمود . عرض كرد : جعلنى اللّه فداك ! اين اختلاف بين شيعيان شما از براى چه چيز است ؟ فرمودند : « اى فيض ! چه اختلاف است ؟ » . عرض كرد : من در حلقه شيعيان شما در كوفه مى نشينم و در اختلاف احاديث ايشان به تنگ مى افتم . وقتى كه رجوع به مفضل بن عمر جعفى مى كنم آن وقت برايم مكشوف مى شود ساكت مى شوم . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « بلى ، چنين است كه گفتى ، بدان مردمان حريصند در دروغ گفتن به ماها از آنكه خداوند بر ايشان واجب كرده است چيزى را كه از ايشان نخواسته است ، من از براى يكى از ايشان حديثى مى گويم وقتى كه بيرون مى روند تأويل مى نمايند بر آنچه خلاف ميل ماست ؛ از آنكه حديث ما را براى دوستى ما طلب نمى كنند بلكه براى دنياى خودشان مى خواهند ، و ميلشان آن است در دنيا رئيس باشند . بدان هر كس طلب رفعت نمايد خداوند او را پست مى كند ، و هر كس خود را پست نمود خداوند او را بلند مى نمايد ، و اگر مى خواهى حديث ما را بشنوى بر تو است اين مردى كه نشسته است از وى طلب كن » و اشاره فرمود به زرارة بن اعين (1) .

.


1- .اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشى 1/347 ح 216 ) ، بحار الانوار 2/246 ح 58 به نقل از رجال كشى ، وسائل شيخ انصارى ( فرائد الاصول ) 1/325 ( چاپ محقَّق ) .

ص: 278

در فضل زرارة بن اعين و نظراء اوست

در فضل زرارة بن اعين و نظراء اوستو بدان كه زرارة ابن اعين بن سنسن كسى است كه حضرت صادق عليه السلام بعد از وفات وى فرمود : « رحم اللّه زرارة بن اعين ! لولا زرارة ونظراؤه لاندرست احاديث ابى » (1) . و اصحاب حضرت صادق عليه السلام مى گفتند : « واللّه ! ما كنّا حول زرارة بن اعين الاّ بمنزلة الصبيان فى الكتاب حول المعلّم (2) » (3) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « احبّ ناس در نزد من چهار نفرند يزيد بن معاوية عجلى وزراره و محمد بن مسلم و احول كه مؤمن الطاق است ، و هُمْ احب الناس اِلَىَّ اَحياءاً وامواتاً » (4) . خلاصه در زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلام هر يك از اصحاب مواظبت در حفظ ضبط و نشر بيشتر داشتند به شرائطى كه براى محدّث ذكر كرديم در خدمت ايشان محترم تر بودند ، بلكه از وجود ايشان شادان و با مسرّت و هميشه بر هر يك ترحيم و طلب مغفرت مى كردند ، سيّما احاديثى كه متعلّق به فضائل و فروع فقهيّه دينيّه شرعيّه بوده است . پس واى بر من ! كه در اين وقت و زمان خود را محدّث و آگاه به احاديث اهل البيت كاملاً بدانم و حال آنكه در نقص اين بنده شرمنده نيز كمال نقصان است . اميدوار چنانم از بركات و ميامن احاديثى كه از مرحوم صدوق طاب ثراه مطالعه و مذاكره مى شود نظر عنايت و رأفتى به عبد عاصر قاصر شود . و يكى از كرامات آن وجود خيّر مبارك آن است به مصداق حديث شريف « بَدَنُ العالِمِ لا

.


1- .الاختصاص : 66 ، الفصول المهمة 1/589 ح 930 ، الاصول الاصيلة : 55 .
2- .در چاپ سنگى : العلم .
3- .اختيار معرفة الرجال 1/346 ح 213 ، الكنى والالقاب 1/283 ، معجم رجال الحديث 8/231 ، تهذيب المقال 5/14 .
4- .اختيار معرفة الرجال 2/423 ح 325 .

ص: 279

يُبْلى » (1) بدن صدوق در قبر نپوسيده است . چندى قبل از اين تاريخ جماعتى از علماء كه بعضى از ايشان حاضرند و از مشايخ ابناء زمان و عدول اهل ايمان مى فرمايند : به حسّ و عيان ما بدن مطهّر صدوق عليه الرّحمه را در ميان قبر زيارت كرديم ، جز محاسن شريفش كه بر سينه اش ريخته بود تمام اعضاء بدنش در كمال استقامت و سلامت بوده است و صدمه اى از خاك و حيوانات ارضيّه بدان وجود شريف نرسيده بود . و اين فقره از شدت اشتهار كالشمس فى رابعة النهار است چنانكه در جسد و مرقد مبارك سيّد مرتضى علم الهدى اشاره كردم كه : در سال نهصد و چهل و دو يكى از روميان در عتبه حسينيّه كه مقبره آن مرحوم است حكم نمود نبش نمايند و آن بدن را برآورند . چون شكافتند آن بدن را يافتند تغييرى نكرده و اثر حنا بر دست و محاسنش ظاهر و هويدا بوده است . پس اين حديث هم صدق است : « ان الارض لا تغيّر اجساد الصّالحين » 2 . و سيّد مرتضى با پدر و برادرش در جوار جدشان امامزاده ابراهيم معروف به مجاب در طرف بالاى سر مدفونند ، و بعضى گمان كنند در كاظمين مدفون بوده است . على العجاله خلاف است ؛ از آنكه مرحوم شيخ الفقهاء شيخ محمد حسن در كتاب « جواهر الكلام » (2) در نقل موتى فرموده است : مرحوم سيد را بعد از چندى از خانه اش به كربلاى معلّى نقل كردند . و در حقّ علماء اعلام اين فقره استبعادى ندارد كه سالها و قرنها در خاك بمانند و ابدان

.


1- .در مجامع حديثى يافت نشد .
2- .جواهر الكلام 4/363 ، صاحب جواهر موارد متعددى از نقل موتى از مكانى به مكان ديگر نقل كرده است ، فراجع .

ص: 280

در نبش قبر مرحوم كلينى در بغداد به تحريك جمعى از اهل عناد

ايشان پوسيده نشود .

در نبش قبر مرحوم كلينى در بغداد به تحريك جمعى از اهل عنادچنانكه در حق محمد بن يعقوب كلينى بين عامه و خاصه اين مطلب محقق است (1) و در اغلب رجال از شيخ طوسى و علاّمه و سيّد ابن طاوس رضوان اللّه عليهم تصريح شده است كه : اين شيخ جليل در بغداد بعد از اينكه وفات يافت ، محمد بن جعفر حسنى ابو قيراط بر او نماز كرد و به باب الكوفه مدفون شد در محلّى كه صراط الطائى (2) مى گفتند (3) . و ابن عبدون گفت : مزار معروف وى حالا در باب الجسر است ، در او قبّه عظيمه برپا شده است . بعضى از واليهاى بغداد وقتى كه آن قبّه را ديد ، پرسيد : كيست ؟ گفتند : يكى از علماء شيعه است . حكم كرد آن را خراب كنند . چون خراب كردند مرحوم كلينى را با شخصى كه از وى كوچكتر بود يافتند ، ظاهراً فرزند وى بوده است با كفن تازه . پس امر كرد قبّه اى ساختند و مزارى شد در نزد سنّيان . و بعضى نقل كرده اند : چون ولات و قضات بغداد اقبال شيعيان و دوستان را به مشهد شريف موسى بن جعفر عليه السلام مشاهده كردند گفتند قبر وى را نبش مى نمائيم ، اگر در ميان قبر است كماكان مردمان به زيارت وى مشرف شوند و اگر نه احدى مأذون نيست . پس كسى گفت : مردى از علماء شيعه كه از اقطاب و مشاهير ايشان است در بغداد مدفون است و اسم وى محمد بن يعقوب ، خوب است قبر وى را براى عبرت شيعه بشكافيم بعد به قبر مطهّر وى بپردازيم . چون قبر كلينى را شكافتند به هيئت اوّليّه يافتند . پس امر به تعظيم و توقير آن مزار

.


1- .بنگريد به : مقدمه كافى 1/40 _ 41 .
2- .در چاپ سنگى : الكائى .
3- .رجال النجاشى : 377 ش 1026 ، نيز بنگريد به : نقد الرجال 4/352 _ 354 .

ص: 281

خير الانوار شد . بعضى نقل كرده اند : دجله بغداد طغيان كرد و قبر كلينى عليه الرّحمه را كه نزديك جسر بود خراب نمود . چون نظر كردند بدنش را صحيح يافتند اگر چه بر عناد سنيان افزود اما چاره نداشتند از آنچه آشكارا شده بود كتمان نمايند ، تاكنون ساكتند و اگر قدرتى مى داشتند قبّه اى بر آن مضجع شريف نمى گذاردند . خلاصه حضرت صادق عليه السلام در حق چهار نفر فرمودند : « احياء و اموات ايشان براى من خوب است » (1) مى توان گفت و جز آن نيست : وجود علماء براى اسلام در زمانى كه زنده اند باعث زندگى دلهاى اسلاميان ، مزار و مقابرشان در ممات هم موجب بركات و فيوضات نامتناهى الهى است . صدوق عليه الرحمة اگر چه در بلده قم _ صانها اللّه عن التصّادم _ متولد گرديد ليكن توطّن وى در رى است و خود را از ايشان مى خواند ، و اهل رى را مى خواست و استرشاد و استفاضه اهل رى هم از وى بود ، و در احوال صدوق طاب ثراه مى نويسند : وهو نزيل الرّى ومات به (2) . و خوابى كه از مرحوم صدوق در باب كتاب « غيبت » عرض كردم معلوم است كمال ميل در توقف رى داشته است و موطن و مستقر خود مى دانسته است . پس سكنه طهران زمان زيارت كردن حضرت عبدالعظيم عليه السلام به فاتحه از دور قناعت ننمايند بلكه به مزار آن مرحوم رفته كه معنى زيارت موتى حاضر شدن در كنار قبورشان است ، و البته مزور از قدوم زائر فرحناك مى شود . سيّم : اين مزور كه فخر الشيعه وزخر الشريعه است و ترويج احكام سيّد انام عليه السلام بلكه اين دين متين از ايشان است كه ماها متديّن هستيم و از بركات قبر شريف وى و زيارت حضور اين مزور آفات و عاهات از اين حدود البته رفع مى شود ، پس بر مزار اين بزرگوار

.


1- .كذا ، عبارت حديث كه بتازگى گذشت چنين بود : « وهم احبّ الناس إلىَّ احياءً وأمواتاً » .
2- .بنگريد مقدمه الهداية ، شيخ صدوق ، نيز ذريعه 1/67 در توضيح « ابطال الاختيار » .

ص: 282

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى است در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام

بايد بسيار مفاخرت كنند اهل طهران بر تمام بلدان ايران . چون وضع اين كتاب بر اطناب نيست و الاّ احتجاجات صدوق عليه الرحمه را در محضر ركن الدّوله ديلمى با اعيان علماء به نحوى كه شيخ ابوجعفر دوربستى (1) نقل كرده شرح مى دادم اما خوفاً للاطناب والاطاله زحمت نمى دهم (2) .

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى است در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلامدوّم : كسى كه از علماء در رى مدفون است و بر مزار وى نهايت افتخار بايد نمود شيخ ابوالفتوح صاحب الاصل الاصيل ، قدوة المفسرين من اهل التنزيل و التأويل ، حسين بن على بن محمد بن احمد خزاعى رازى است (3) . نسب شريف وى منتهى مى شود به بديل ورقاء خزاعى ، و وى از كبار اصحاب حضرت ولايت مآب عليه السلام . و خزاعه قبيله اى است كه صاحب كتاب « استيعاب » گفته است : خزاعه صندوق اسرار و خزانه اسلحه سيّد ابرار بودند ، و خزاعه از « خزعه » مشتق است ، و آن به معنى جدا شدن است ؛ از آنكه قبيله ازد وقتى كه از مكه بيرون آمدند قبيله خزاعه كه از ايشان بود تخلف ورزيد و جدا شد و در مكّه ماند (4) .

.


1- .كذا ، در اينكه وى دوربستى است يا دوريستى بنگريد به صفحات آتيه ذيل عنوان تعيين قبر عبداللّه بن جعفر درشتى .
2- .مناظرات شيخ صدوق با ركن الدوله متعدد بوده ، بطور نمونه بنگريد به : المناظرات فى الامامة ، شيخ عبداللّه حسن : 252 مناظره 42 .
3- .به نام وى در فهرست منتجب الدين : 45 ش 78 تصريح شده است . نيز بنگريد به : نقد الرجال 5/206 ش 6148 .
4- .ابن منظور در لسان العرب 8/70 ماده ( خزع ) مى گويد : خزع عن اصحابه يخزع خزعاً وتخزع : تخلف عنهم فى مسيرهم . وسميت خزاعة بهذا الاسم لأنهم لمّا ساروا مع قومهم من مأرب فانتهوا الى مكة تخزعوا عنهم ، فأقاموا وسار الآخرون إلى الشام . وقال ابن الكلبى : انّما سموا خزاعة لأنهم انخزعوا من قومهم حين اقبلوا من مأرب فنزلوا ظهر مكة . وقيل : خزاعة حىّ من الأزد مشتق من ذلك لتخلفهم عن قومهم ، وسموا بذلك لأن الأزد لما خرجت من مكة لتتفرق فى البلاد تخلف عنهم خزاعة وأقامت بها .

ص: 283

و همه ايشان انصار امير مؤمنان عليه السلام بودند در جنگ صفّين و شجاعتها اظهار كردند . بالجمله شيخ ابوالفتوح رازى در علم تفسير كمال مهارت داشت و تفسيرى به فارسى با متانت تحرير و عذوبت تقرير نوشته است كه هر كس با دقّت نظر ملاحظه كند البته آن كتاب را بى نظير مى داند (1) . و شيخ عبدالجليل رازى مى گويد كه : خواجه امام ابوالفتوح رازى مُصنّف بيست مجلد تفسير قرآن است كه تمام علماء و ائمه زمان طالب و راغب خواندن آنها هستند ، و اغلب آنها عربى است ، و تفسير فارسى آن مرحوم اگر چه نسخه اش كم وليكن يافت مى شود ، و ظاهراً معاصر با صاحب تفسير كشّاف بوده است . و مزار وى در صحن حضرت امامزاده حمزه در زمان دخول در طرف دست راست جلو حجره اول است ، و الواحى از كاشى كه زرد مى نمايد بر آن نصب شده است كه اسم شريف آن مرحوم مكتوب است ، و بر حسب وصيت خواسته است در جوار حضرت عبدالعظيم و مقدّمه مزار امامزاده حمزه مدفون شده باشد . و مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب « مجالس المؤمنين » فرموده اند : ابن حمزه (2) در كتاب « ايجاز المطالب في ابراز المذاهب » و در كتاب « الهادى (3) الى النجاة من جميع المهلكات » (4) در هر دو كتاب مى گويد كه : در شهر رى بودم كه شيخ ابوالفتوح رازى

.


1- .نام اين تفسير « روض الجنات و روح الجنان » مى باشد و به تفسير ابوالفتوح رازى » نيز مشهور است . بنگريد به : ذريعه 4/255 ذيل ش 1210 و11/274 ش 1694 .
2- .وى نصير الدين عبداللّه بن حمزة بن حسن طوسى است . درباره وى و كتابش « ايجاز المطالب » بنگريد به : خاتمة المستدرك 2/102 ، ذريعه 2/487 ش 1908 .
3- .در چاپ سنگى : هادى .
4- .بنگريد به : ذريعه 25/151 ش 10 .

ص: 284

تعيين قبر عبداللّه بن جعفر درشتى نزديك طهران و راه كن

صاحب « تفسير » به موجب وصيتش در جوار مرقد امامزاده واجب التعظيم عبدالعظيم حسنى مدفون گشت . پس به نيّت حج متوجّه مكّه معظمه شدم ، در وقت برگشتن گذارم به اصفهان افتاد در حلنلان و بعضى ديگر از محلات آن شهر را ديدم به زيارت شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى و حافظ ابو نعيم كه پدر استاد او است و شيخ يوسف كه جد شيخ ابو نعيم است و شيخ على بن سهل و امثال ايشان كه سنّى و از مشايخ صوفيّه بوده اند مى رفتند كه شيعه شهر رى و نواحيش هزار يك به زيارت امامزاده عبدالعظيم نمى رفتند . و مولانا احمد اردبيلى در كتاب « حديقة الشيعه » كه منسوب به ايشان است نقل كرده كه : مرا گذار به اصفهان افتاد ، ديدم مردم اين بلده شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى را شيخ ابوالفتوح رازى كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خود قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى كردند . پس از اين بيان معلوم مى شود كه قبر شيخ ابوالفتوح همان است كه در مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام والتكريم است . و مرحوم قاضى فرمود : از بعضى ثقات مسموع شد كه قبر شريفش در اصفهان واقع است . و حق آن است كه داعى معتقد است ، و هر كس بر مزار وى در زمان عبور فاتحه بخواند و يادى از اين مزور _ روّح اللّه روحه _ نمايد در دار السّرور ان شاء اللّه تعالى با وى محشور مى شود ، و اميد است اين مسألت داعى را اجابت نمايند .

تعيين قبر عبداللّه بن جعفر درشتى نزديك طهران و راه كنسوّم : ابو محمد عبداللّه بن جعفر بن محمد بن موسى بن جعفر دوربستى (1) است .

.


1- .آنچه در اكثر منابع و مصادر ضبط شده است « دوريست » با ياء دو نقطه است ، حتى معجم البلدان 2/484 نيز آن را پس از واژه « دورقستان » ضبط نموده و واضح است كه اگر با باء تك نقطه باشد بايد قبل از دورقستان ذكر مى شد . از ميان ضبط كنندگان اين لفظ فقط سيوطى آن را با باء موحده ضبط كرده و در لب اللباب فى تحرير الانساب : 108 مى گويد : الدوربستى بالضم إلى دوربست قرية بالرى .

ص: 285

و دوربست از قرار تقرير صاحب كتاب « معجم البلدان » به ضمّ دال و سكون واو است و از قريه هاى رى مى باشد (1) ، و بعضى آن را طرشت به طاء مشاله اخت الظاء مى نويسند (2) . و در اين زمان آن را درشت مى خوانند . و آن قريه اى است يك فرسنگى طهران ، و از آنجا به قريه كَن نيز يك فرسنگ است ، و هميشه معمور و آباد است . و صاحب كتاب « معجم البلدان » (3) گفته است : عبداللّه بن جعفر دوربستى از فقهاء شيعه اماميه است و در سال پانصد و شصت و شش به بغداد آمد و مدتى در آنجا اقامت نمود ، و از احاديث ائمه طاهرين كه از جدّ خود محمد بن موسى فرا گرفته بود در آنجا روايت نمود . بعد از آن به وطن اصلى مراجعت كرد . بعد از سال ششصد به اندك زمانى وفات كرد . و مرحوم قاضى فرمود : علوّ نسب و سموّ فضل و حسب او بسيار است ، و برادر عبداللّه خواجه حسن بن جعفر دوربستى است كه به فنون فضل و كمال متحلّى بوده است ، و اشعار هم گاهى مى فرمود ، واين قطعه از ايشان است : بغض الوصّى علامة معروفةكتبت على جبهات اولاد الزنا من لم يوال (4) من الانام وصيّهسيّان عند اللّه صلّى ام زنى (5) جعفر بن محمد پدر خواجه عبداللّه و خواجه حسن همان است كه احتجاجات صدوق عليه الرّحمه را با علماء سنّيان در محضر ركن الدوله الديلمى در رساله على حده جمع

.


1- .بنگريد به : بحار الانوار 105/125 _ 126 ، ذريعه 7/218 و9/898 و15/361 .
2- .معجم البلدان 2/484 .
3- .معجم البلدان : 2/484 .
4- .در چاپ سنگى : يول .
5- .مناقب ابن شهر آشوب 3/11 ، معجم رجال الحديث 5/281 ش 2758 ، الكنى والالقاب 2/234 .

ص: 286

نموده است ، بلكه غالب رسائل صدوق را اين عالم فاضل فقيه متبحّر حاوى و جامع بود . و مرحوم ميرزاى استرآبادى در « منهج (1) المقال » فرمود : جعفر بن محمد ابو عبداللّه ثقة فى نسخ لا تخلو من قوة . و مرحوم خواجه نظام الملك وزير ، هفته اى دو روز با اقتدارى كه داشت از رى نهضت مى كرد و خدمت خواجه جعفر بن محمد در درشت شرفياب مى شد و بعضى مطالب و مسائلى كه داشت سؤال مى كرد و جواب مى شنيد ، با كمال وقار و ادب مراجعت مى كرد . اين مطلب خود شاهدى است بر علوّ رتبت و منزلت وى . و عبداللّه بن جعفر دوربستى نسب را به ابوعبداللّه حذيفة بن يمان عبسى مصاحب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلممى رساند . و حذيفه يكى از اركان اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم است و در ليلة العقبه تعريف منافقين كرد (2) و از دوستان اميرمؤمنان عليه السلام بود ، و در مداين بعد از خلافت آن بزرگوار به چهل روز در سال سى و شش وفات كرد . و دو پسرش صفوان و سعيد را وصيّت كرد به ملازمت حضرت شاه ولايت عليه السلام ، و هر دو در جنگ صفين شهيد شدند . خلاصه جلالت قدر عبداللّه بن جعفر دوربستى و پدر بزرگوار و برادر والا تبارش بسيار است ، وليكن مزارى از ايشان مشهور نيست مگر آنكه در درشت معيّن است كه وفات يافته اند .

.


1- .در چاپ سنگى : نهج .
2- .حضرت نبوى صلى الله عليه و آله درباره حذيفه فرمودند : « اعرفكم بالمنافقين حذيفة بن اليمان » . حسن بن سليمان حلى در كتاب المحتضر : 55 پس از نقل اين خبر مى گويد : بسبب رؤيته اياهم ومعرفته بهم ليلة العقبة . بنا بر اين مراد مؤلف از واژه « تعريف » در متن « شناختن منافقين » است نه معناى تعريف اكنون بين فارسى زبانان رايج است به معناى مدح و ستايش . درباره جريان منافقين و حذيفه كه در شب عقبه هدايت ناقه پيامبر صلى الله عليه و آله به دست وى بوده مراجعه كنيد به : الدرجات الرفيعة : 284 ، الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 2/173 .

ص: 287

تعيين قبر ابو جعفر معروف به ابن قبه

تعيين قبر ابو جعفر معروف به ابن قبهچهارم : از كسانى كه در رى مدفونند ابوجعفر محمد بن عبدالرّحمن بن قِبَه _ به كسر قاف و باء منقوطه _ رازى است . اين بزرگوار از علماء مشاهير و فضلاى نحارير رى است (1) چنانكه در نسبت او را رازى مى نويسند مانند شيخ ابوالفتوح عليه الرحمه . و ميرزاى استرآبادى فرموده است : متكلم عظيم القدر و حسن العقيده و قوى الكلام بود و مذهب اعتزال داشت ، بعد از آن مذهب منعزل شد و در زمان خودش بر اماميّه شيخ و پيشوا بوده است ، و كسى به رفعت منزلت وى نرسيد ، و در رى مرجع خواص و عوام گرديد (2) . و نجاشى (3) نيز به همين قسم وى را در « رجال » خود توثيق فرموده است و مدح كرده است . و پنجاه مرتبه پياده از رى به حج مشرّف گرديد و كتابى در « ردّ بر زيديّه » نوشت و كتاب ديگر در « ردّ بر ابو على جبائى » و كتاب « انصاف » در امامت . و ابوالحسين سوسنجردى _ به سين مهمله و واو و جيم و راء و دال مهمله _ كه از اصحاب و صلحاء متكلّمين است گفت : بعد از اينكه ابن قبه كتاب امامت را نوشت من آن كتاب را بعد از زيارت حضرت رضا عليه السلام به بلخ نزد ابوالقاسم بلخى بردم ، بعد از ملاقات آن كتاب را كه با من ديد بر ردّ آن كتاب « مسترشد » را نوشت . پس به رى آمدم و كتاب « مسترشد » را نمودم به ابوجعفر ابن قبه . ابن قبه بر ردّ آن كتابى موسوم به « مستثبت » نوشت

.


1- .درباره وى بنگريد به : خلاصة الاقوال : 243 _ 244 ش 32 ، نقد الرجال 4/242 ش 4822 ، جامع الرواة 2/138 _ 139 ، طرائف المقال 1/188 ش 1040 .
2- .خلاصة الاقوال : 243 ش 32 .
3- .رجال النجاشى : 375 ش 1023 به نقل از نقد الرجال 4/242 .

ص: 288

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ يعقوب پدر مرحوم كلينى

در مسأله امامت ، پس رفتم به بلخ و آن كتاب را به وى نمودم . ابوالقاسم بلخى كتابى موسوم به « نقض المُستثبت » نوشت در ردّ آن در مسأله امامت . بعد از اينكه به رى آمدم ابن قبه وفات كرده بود (1) . از اين بيان معلوم است كه ابوجعفر رازى نيز در رى مدفون است ، و كتب كلاميّه وى بسيار است . و ابن بطّه از وى مطالب غامضه اخذ مى كرد و در كتاب « فهرست » خود آنچه را كه از وى شنيد نقل كرده است . و ابن بطه مى گويد : كتاب « انصاف » كه ابن قبه در مسألت امامت نوشت من شنيدم ، و اين حكايت را قاضى از نجاشى نقل كرده است . و عجب است كسى كه او را شيخ الاماميّه خوانند و از قدماء مشايخ و اهل علم بوده باشد و علماء سالفين تمسّك نمايند به اقوال وى ، در رى مدفون است وليكن قبر شريف وى مخفى است ، رحمة اللّه عليه .

در تعيين قبر شريف مرحوم شيخ يعقوب پدر مرحوم كلينىپنجم : از كسانى كه مشهور به علم و فضل و تقوى بودند و در رى مدفون گرديد يعقوب بن اسحاق كلينى رازى است كه والد ماجد مرحوم ثقة الاسلام محمد بن يعقوب صاحب كتاب « كافى » مى باشد . بدان كه در لفظ « كلين » شبهات كثيره بين علماء رجال و رجال از لغويين شده است : مرحوم علاّمه در « خلاصه » (2) فرموده است : الكُلينى مضموم الكاف مخفف اللاّم منسوب

.


1- .خلاصة الاقوال : 244 ش 32 .
2- .الخلاصة : 18 ش 31 چاپ نجف اشرف ، به نقل از : الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/325 .

ص: 289

الى كلين (1) من قُرى الرى (2) . و شهيد ثانى عليه الرحمة بتشديد اللام در طريق اجازه اش خوانده است (3) . و مرحوم مجلسى طاب ثراه نيز كلينى به تشديد ضبط نموده است . و بعضى از علماء براى رفع شبهه از تخفيف لام و تشديد فرموده اند : كلين بر وزن زبير . و از اين وزن معلوم مى شود لام آن مخفف است . و صاحب « قاموس » گفته است : كلين كامير قريةٌ بالرّى منها محمد بن يعقوب الكلينى من فقهاء الشيعه (4) . و فى كتاب « تبصير المنتبه بتحرير المشتبه » (5) للشيخ الحافظ احمد بن حجر العسقلانى : الكلينى بالضمّ وامالة اللاّم ثمّ ياء ساكنه ثمّ نون ، ابو جعفر محمد بن يعقوب الكلينى ، من رؤساء فضلاء الشيعة ايام المقتدر ، وهو منسوب الى كُلّين من قُرى العِراق . و آنچه شيخ حرّ عاملى طاب ثراه فرموده است من از فضلاء رى شنيده ام كَلين وكُلين دو قريه است ، كُلين كه مصغر است قبر شيخ يعقوب پدر محمّد است و بر صاحب « قاموس » مشتبه شده است (6) .

.


1- .در چاپ سنگى : الكين .
2- .نيز بنگريد به : الكلينى والكافى : 121 ، عوائد الايام : 297 چاپ ايران ، سال 1323 ، به نقل از الفوائد الرجالية 3/325 .
3- .در فوائد رجاليه بحر العلوم 3/325 اين مطلب به نقل از شهيد ثانى در اجازه اش به على بن خازن حائرى ذكر شده است ، سپس در صفحه 326 مى گويد : اجازه ابن خازن كه در آن كلينى به تشديد لام ضبط شده و به شهيد ثانى نسبت داده شده ، مربوط به شهيد اول محمد بن مكى عاملى است نه شهيد ثانى ، و مرحوم مجلسى در كتاب الاجازات بحار ( ص 39) آن را نقل كرده است . تاريخ اين اجازه چهارشنبه 12 رمضان 784 در دمشق مى باشد .
4- .عوائد الايام ، محقق نراقى : 298 به نقل از قاموس .
5- .الفوائد الرجالية 3/329 به نقل از تبصير المنتبه .
6- .درباره اين نزاعها رجوع كنيد به : مقدمه كافى 1/11 با تعليقات على اكبر غفارى .

ص: 290

جماعتى از علماء منسوب به كلين

و در مثل مى گويند : اهل مكه اعرف بشعابها (1) . و صاحب كتاب « عوائد الايام » (2) فرموده است : كلين بر وزن زبير قريه موجوده در وادى كَرَج است و از آنجا گذشتم ، وفيها قبر الشيخ يعقوب والد الشيخ ابى جعفر . بعبارة اخرى : كُلين از قراى فشافويه يك فرسخ است به كناركرد و قبر پدر شيخ ابوجعفر در دست چپ است زمان رفتن اهل طهران به بلده قم و كَلين بر وزن امير از دهات ورامين است ، و مرحوم شيخ يعقوب در كلين مدفون نيست و بر صاحب « قاموس » مشتبه شده است ، و ضررى به دين و دنياى كسى وارد نمى آيد بر محمد بن يعقوب فيروزآبادى كسى شبهه كند . بلى ايراد بر محمد بن يعقوب كلينى صاحب « كافى » كردن به دين و دنيا هر دو ضرر دارد . و زمان قديم قريه كلين نزديك بوده است به شهر رى ؛ از آنكه سابقاً عرض كردم : از رى تا طهران دو فرسنگ بوده است و شهر رى در اطراف مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده كه واقعاً مرقد حضرت شيخ اجل يعقوب بن اسحاق رازى كلينى در جوار حضرت عبدالعظيم است به فاصله اى كه ديده مى شود .

[ جماعتى از علماء منسوب به كلين ]و جماعتى از علماء و مشايخ حديث و ثقات از اهل علم و فضل كه منسوب به كلين هستند ايشان را نيز كلينى مى نامند : يكى : احمد بن ابراهيم معروف به علان كلينى است . و ديگرى : محمد بن ابراهيم مشهور به علان كلينى است . و ديگرى : على بن محمد رازى معروف به علان كلينى است .

.


1- .اين مثل را اربلى نيز در كشف الغمة 1/26 ذكر كرده است .
2- .عوائد الايام : 298 .

ص: 291

در اينكه مرحوم علان از اجداد كلينى طاب ثراه كدام است

و مرحوم نجاشى و علاّمه اعلى اللّه مقامهما در « خلاصه » (1) فرموده اند كه : علان خالوى محمد بن يعقوب ثقة الاسلام است . و شهيد ثانى در « تعليق » (2) خود مى فرمايد : محتمل است محمد و احمد دو فرزندان ابراهيم مشهور به علان باشند .

در اينكه مرحوم علان از اجداد كلينى طاب ثراه كدام استو جمعى گفته اند (3) : علان ، على بن محمد بن ابراهيم بن ابان كلينى است ، و على بن محمد را نجاشى توثيق كرده است . اين اختلاف از آن است كه علان خالوى كلينى است ، و مرحوم كلينى از وى روايت مى فرمود و كمال وثاقت و اعتماد به اخبار مرويّه وى داشت ، و چون هر يك از اشخاص مذكوره را به علان مى خوانند از اين جهت شبهه شده است . ليكن مرحوم صدوق در كتاب « اكمال الدين و اتمام النعمه » به اسانيد متعدده روايت مى نمايد از سعد بن [ عبداللّه ، عن ] على [ بن ] (4) محمد الرازى كه معروف به علان است ، يعنى : اسم از براى على است نه از براى پسرش و جدش (5) . و ديگرى گفت : شايد اسم جدشان ابان است ، سائرين از اولادش را به اسم علان در مقام تعريف خوانده اند . و مرحوم ميرزاى استرآبادى در ترجمه احوال احمد بن ابراهيم ، عَلاّن به فتح عين مهمله و تشديد لام خوانده است ، و فرموده است : بعضى عَليان با نون خوانده اند ، والحق

.


1- .الفوائد الرجالية 3/79 و 82 به نقل از خلاصه .
2- .الفوائد الرجالية 79 و82 به نقل از تعليقه شهيد ثانى .
3- .مانند تفريشى صاحب نقد الرجال ، چنانچه بحر العلوم در الفوائد الرجالية 3/79 بدان تصريح كرده است . نيز بنگريد به : نقد الرجال : 340 چاپ قديم .
4- .اضافات از فوائد الرجالية بحر العلوم .
5- .بدين مطالب در الفوائد الرجالية 3/83 تصريح شده است ، نيز بنگريد به : طرائف المقال 2/524 _ 525 .

ص: 292

حديث ابن اثير كه در هر رأس مائه مجددى از براى مذهب لازم است

الاول ، و شهيد ثانى به تخفيف خوانده است . خلاصه تمام اين سلسله كه مشهور به علان و منسوب به كلينى هستند _ از محمد و احمد و ابراهيم و على و ابان _ از ثقات و اجلاّء رواتند ، و تماماً از قريه كلين نزديك حضرت عبدالعظيم برانگيخته شده اند ، و اگر هيچ از يك ايشان نبودند همانا محمد بن يعقوب صاحب كتاب « كافى » اسلاميان را كافى بود ، و كفايات لازمه دين و اسلام به شخص شريف ايشان راجع است . و ابن اثير در « جامع الاصول » (1) مى گويد : ابوجعفر محمد بن يعقوب الرازى فقيه و امام است بنا بر مذهب اهل البيت عليهم السلام ، عالم فى مذهبهم كبير فاضل عندهم مشهور . و ايضاً در حرف نون از كتاب « نبوت » گفته است : محمد بن يعقوب كلينى از مجددين در رأس مائه ثالثه است . و همين طور فاضل طيبى در « شرح مشكاة » (2) نقل مى نمايد . و خوب است در اين مقام حديثى كه مأخذ اين مطلب است و در افواه مشهور ذكر كنيم .

حديث ابن اثير كه در هر رأس مائه مجددى از براى مذهب لازم استابن اثير از ابوداود ترمذى (3) روايت كرده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : « ان اللّه يبعث لهذه الامّة على رأس كل مائة سنة من يُجدِّدُ لها دينها » (4) يعنى : خداوند برمى انگيزاند براى

.


1- .الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/330 به نقل از جامع الاصول ( مقدمه ) .
2- .الفوائد الرجالية 3/127 به نقل از فاضل طيبى در شرح المشكاة .
3- .در چاپ سنگى : ترمدى . البته صحيح در مقام ابوداود سجستانى است نه ترمذى ، چون اوّلاً كينه ترمذى ابو عيسى است ، و ثانياً در سنن ترمذى اين روايت يافت نشده ، بلكه در سنن ابى داود سجستانى ، كتاب الملاحم 2/424 ( چاپ مصر سال 1371 ) اين روايت نقل شده است ، چنانچه در حاشيه الفوئد الرجالية ، بحر العلوم 3/123 بدان تصريح شده است .
4- .مقدمه جامع الاصول ، ابن اثير ، به نقل از الفوائد الرجالية 3/123 _ 124 ، نيز منقول از سيوطى در الجامع الصغير ، حرف همزه ، بيهقى در كتاب المعرفة ، حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين 4/522 ، مناوى در فيض القدير 2/281 ، عزيزى در السراج المنير 1/411 .

ص: 293

اين امّت در سر هر سال كسى را كه از براى امّت اين دين را تجديد كند . بعد از آن ابن اثير گفته است : علماء در تأويل اين حديث تكلّمات كرده اند هر يك از ايشان بنا بر مذهب و مشرب خود كه مايل بوده است اين حديث را معنى كرده است و اولى آن است كه حمل بر عموم شود ؛ از آنكه حرف مَن هم بر واحد و هم بر جماعت واقع مى شود و لازم نيست مبعوث از فقهاء باشد از اولوالامر و اصحاب حديث و قرّاء و وعّاظ و زهّاد هم جايز است بگوئيم بنابراين عموم مردم شريك و دخيل ند در تجديد دين بعد از آن ابن اثير گفت كسانى كه در اقطار زمين بر مذاهب اربعه يعنى شافعى و حنفى و مالكى و حنبلى و مذهب اماميّه مشار اليه شدند بر سر هر صد سال ذكر مى كنيم ، اما در سر صد سال اول از اولوالامر عمر بن عبدالعزيز بود و اين امت را وجود او كفايت است مخصوصاً از آنكه عمر بن عبدالعزيز كرد آنچه را كه در اسلام احدى نكرد ، و از فقهاء محمد بن على الباقر و قاسم بن ابى بكر و سالم بن عبداللّه بن عمر در مكه بودند و از اهل تفسير مجاهد و ابن جبير و عكرمه مولى ابن عباس و عطاء بن ابى رباح بود و در يمن طاوس و در شام مكحول و در كوفه عامر بن شراحيل (1) و در بصره حسن بصرى و محمد بن سيرين . اما از قاريان عبداللّه بن كثير مشهور و از تابعين و تابعين تابعين بسيار بودند اما در رأس مائه ثانيه يعنى : اول سال دويست از اولوالامر مأمون بن الرشيد بود و از فقهاء : شافعى [ و ]حسن بن زياد لؤلؤى _ از اصحاب ابو حنيفه _ و اشهب بن عبدالعزيز _ از اصحاب مالك _ . اما احمد در آن وقت مشهور نبود . و از اماميّه على بن موسى الرّضا عليه السلام و از قاريان يعقوب خضرمى و از اهل حديث يحيى بن معين و از زهّاد معروف كرخى بود . اما در رأس مائه ثالثه يعنى : اول سال سيصد از اولوالامر مقتدر باللّه بود و از فقهاء ابو

.


1- .در چاپ سنگى : شراجيل ، متن موافق نقل فوائد رجالية بحر العلوم 3/126 .

ص: 294

العبّاس بن شريح از اصحاب شافعى ، و ابو جعفر احمد و ابو جعفر محمد بن يعقوب الرازى از اماميه است ، و از متكلّمين ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى و از قاريان ابوبكر احمد بن موسى بن مجاهد و از اهل حديث ابو عبدالرّحمن احمد بن شعيب نسائى و از زهّاد ابوبكر شبلى است و اما در رأس مائه اربعه (1) يعنى در سال چهارصد از اولوالامر قادر باللّه بود و از فقهاء احمد بن ابى طاهر اسفرائينى از اصحاب شافعى است ، و ابوبكر محمد بن موسى خوارزمى است از اصحاب ابوحنيفه ، [ و ]ابو [ محمد ]عبدالوهّاب بن على بن نصر از اصحاب مالك است ، [ و ] ابو عبداللّه الحسين بن على بن حامد از اصحاب احمد است ، و از اماميّة سيّد مرتضى موسوى برادر سيّد رضى شاعر است ، و از متكلمين قاضى ابوبكر محمد بن طيب (2) باقلانى و استاد ابوبكر (3) محمد بن حسن بن فورك ، و از محدثين ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه نيشابورى معروف به حاكم بن ربيع است ، و از قاريان ابوالحسن على بن احمد حمّامى است و از زهّاد ابوبكر محمد بن على دينورى است . پس ابن اثير در رأس مائه خامسه از اماميّه احدى را ذكر نكرده است (4) . و مرحوم بحرالعلوم در « رجال » (5) خود فرمود : و ما ذكره ابن الاثير و غيره من اهل الخلاف من الكلينى هوالمجدد لمذهب (6) الاماميّه فى المائة الثالثة من الحق الذى اظهره على لسانه و انطقهم به ومن نظر كتاب « الكافى » الذى صنفه هذا الامام طاب ثراه و تدبّر فيه تبين له صدق ذلك و علم انه مصداق هذا الحديث فانه كتاب جليل عظيم النفع عديم النظير فايق على جميع كتبه .

.


1- .كذا ، صحيح : رابعه .
2- .در چاپ سنگى : طلب .
3- .عبارت عربى چنين است : والاستاد ابوبكر . .
4- .مرحوم بحر العلوم در فوائد الرجاليه اش 3/127 مى فرمايد : ثم ذكر المائة الخامسة ولم يذكر فيها احداً من الامامية لعدم اطلاعه على من كان فيها منهم .
5- .الفوائد الرجالية 3/330 .
6- .در چاپ سنگى : المذهب .

ص: 295

در فضل كتاب اصول كافى و جهت تسميه آن و عدد احاديث و كتابهاى وى

و از اين بيانات صحت حديث مشهور كه مروى از ترمذى است معلوم مى شود (1) . بلى كتابى به اين اتقان نوشته نشده است .

در فضل كتاب اصول كافى و جهت تسميه آن و عدد احاديث و كتابهاى وىو مشهور اين است كه امام عليه السلام فرموده اند : « هذا كافٍ لشيعتنا » (2) از اين جهت موسوم به « اصول كافى » شد ، و جلالت مؤلف اين كتاب كافى است كه تأليف آن در مدت 23 سال به اطلاع و عهد بعضى از سفراء اربعه امام عصر عليه السلام شد . از قرار تقرير نجاشى و جمعى ديگر اخبار مضبوطه آن شانزده هزار و يكصد و نود و نه است . علامه اعلى اللّه مقامه فرمود : احاديث وى را به اين عدد نقل كردم . و شهيد ثانى (3) در « ذكرى » فرمود : آنچه در « كافى » است زياده است از آنچه در صحاح سته است ، و عدد ابواب و كتابهاى آن سى و دو است : اول كتاب عقل و جهل است _ و در او فضائل علم منطوى است _ و كتاب « توحيد » و كتاب « حجّت » _ و در آن خمس است _ و كتاب « ايمان » و كفر _ و در آن طاعات و معاصى است _ و كتاب فضل قرآن و كتاب « عترت » و كتاب « طهارت » و كتاب « حيض » و كتاب « جنايز » و كتاب « صلوة » و كتاب « زكوة » و كتاب « صوم » و كتاب « حج » و [ كتاب ] « مزار » و كتاب « جهاد » و كتاب « معيشت » _ و در او انواع معاملات است _ و كتاب « نكاح » و كتاب « طلاق » و آنچه به وى متعلق است و كتاب « عتق » و توابع آن و كتاب « حدود » و كتاب « ديات » و كتاب « شهادات » و كتاب

.


1- .علامه اديب ، سيد على ميبدى بن محمد على حسينى ، رساله اى موجز و مفيد در شرح حديث رأس مائه به عربى نگاشته اند كه توسط نگارنده كثير الزلل اين سطور تصحيح شده ، و اميدوار است همراه با مقالاتى ديگر به زيور طبع آراسته شود .
2- .خاتمة المستدرك 1/39 و3/470 منسوب به امام عصر عجل اللّه فرجه الشريف .
3- .كذا ، كتاب الذكرى از شهيد اول است ، و اين مطلب را شهيد اول در اوائل ذكرى : 6 فرموده است .

ص: 296

« حكومات » و كتاب « ايمان » و « نذور » و كتاب « كفارات » و كتاب « صيد و ذبايح » و كتاب « اطعمه واشربه » و كتاب « ذى ومروة و تجمل » و كتاب « دواجن و رواجن » و كتاب « وقوف و صدقات » و كتاب « وصايا » و كتاب « مواويث » و كتاب « روضه » ، و آن آخر كتابهاى كلينى عليه الرّحمة است . و كتاب ديگر بر « ردّ قرامطه » و كتاب « تعبير رؤيا » و كتاب « رجال» و كتاب « رسائل الائمه » و كتابى در اشعارى كه براى ائمه طاهرين عليهم السلام شعراء گفته اند . خلاصه چنانكه صدوق طاب ثراه اشهر است بين مسلمين و اهل ايمان از پدرش على بن الحسين قمى با جلالت قدرى كه آن مرحوم داشت _ كه جملتى از آن مذكور شد _ همين طور محمد بن يعقوب كلينى رازى است بين كافّه اهل اسلام و فقهاء عظام ، با علوّ رتبت و جلالت مقام [ كه ] داشت خداوند عطوف بواسطه اين بزرگواران بر تمام علماء اسلام از اوّلين و آخرين متقدمين و متأخّرين منّت گذارد ، و بعد از ائمه هدى به اين بزرگواران و امثال ايشان سائرين از علماء را فضل و علم برترى داده كه يك نفر ايشان بحمد اللّه تعالى از اهل قم است و توطّن در رى گرفت و مدفنش نيز در رى است ، و ديگرى از اهل رى و توقّفش در رى گرديد امّا پدر بزرگوارش به جاى وى مدفون است رحمة اللّه عليهم اجمعين . و عجب دارم _ بنا بر اقوال سابقه كه در بناء رى جملتى شرح داديم و بزرگىِ آن را ذكر نموديم _ كه وقتى مساكن حنفى و شافعى و شيعى بوده است و طايفه حنفى و شافعى بسيار بودند و شيعه بسيار كم ، مع هذا قبرى از علماء ايشان در رى پيدا نيست و ذكرى از آنها نيست و معلوم نشده است تاكنون قبور علماء عامه در رى باشد . بلى كسى كه در رى مدفون شد كسائى نحوى است اما قبر او معين نيست در كجاست . خوب است احوال او را مجملاً در عنوان على حده بنويسم .

.

ص: 297

در شرح حال كسائى قارى كه در رى وفات كرد با محمد بن حسن شيبانى

ششم و هفتم : در شرح حال كسائى قارى كه در رى وفات كرد با محمد بن حسن شيبانىاز كسانى كه در رى مدفون شده است ابوالحسن على بن حمزه كسائى كوفى است . شيخ طبرسى فرمود : قرآن را بر ابان بن ثعلب خواند و معروف است در قرائت اعلم و در نحو اوحد بلكه امام اهل عصر خود گرديد ، در كرسى به جهت اجتماع مردم برمى آمد و بسيار صدق لهجه داشت . و ابن خلكان نوشته است : چون با كساء مُحرِم شد او را كسائى ناميدند . و مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى فرمود : چون كسائى به محضر حمزه كوفى قارى حاضر مى شد وخود را به كساء مى پيچيد و در خطابات و معضلات اشاره به وى مى كرد لهذا كسائى او را خواندند 1 . و عجب است كه اصل وى از عجم است و از اولاد فرس و ساكن كوفه ، شايد از اين جهت مرگش در خاك عجم روزى شد . و عجب تر آن است كه كسائى علم نحو را در بزرگى اخذ كرد چنانكه سيّد طاب ثراه از فراء نقل كرده است : روزى كسائى پياده راه رفت خسته شد ، آمد نزديك حلقه اى نشست تا استراحت نمايد . پس گفت : « عيّيت » _ به تشديد _ يعنى : خسته شدم . پس اهل آن حلقه كه اهل فضل بودند گفتند : با ما منشين برو لحن خودت را صحيح كن . پرسيد : در اين محل چه گويم ؟ گفتند : بگو : « اعييت » ، و اين لفظ متكلّم از باب افعال وضع و استعمالش براى خستگى از راه رفتن است ، اما به تخفيف يعنى : عييت در مقامى است كه انسان چاره اش در امرى

.

ص: 298

منقطع شود و به تشديد هم نمى توان خواند . پس كسائى به بصره رفت ، حماد بن اسد (1) [ و ] خليل نحوى معروف را خدمت كرد تا آنكه وفات نمود . و در امثال العرب مى گويند : اَجَهَل بالشِعرِ مِنَ الكِسائى . معلوم است در شعر يدى نداشت مع هذا از براى هارون الرشيد به جهت نداشتن زن و مركب سوارى و وجه نقد اشعارى گفته است كه ابن خلكان نوشته است : پس از خواندن اين اشعار ده هزار درهم با جاريه حسناء و مركبى براى وى فرستاد . و كسائى محمد امين و عبداللّه مأمون پسر هارون الرّشيد را درس مى گفت ، و كسائى را با ايشان مخاطبات و مكالمات كثيره است از آن جمله در « تاريخ گزيده » حمد اللّه مستوفى نقل كرده كه : كسائى به نزد مأمون آمد تا درس نحو آموزد . مأمون به شراب خوردن مشغول بود . پس بر برگ گُل مأمون نوشت و براى وى فرستاد : للنحو وقت و هذا الوقت للكاسوإنّ لى رغبةً فى الورد والآس كسائى بر پشت آن نوشت : لو كنت تعلم ما فى النحو من حسنأَلْهَتْكَ لذّتُه من لذّةٍ الكاس لو كنتَ تعلم من فى البابِ قمتَ لهسَحْباً على الوجهِ بل مَشْياً على الراس پس تكريم از كسائى كرد . خوب است شعر مأمون و كسائى را ترجمه كنم : مأمون نوشت : تعليم نحو وقتى دارد ، اين وقت براى شراب خوردن و گل بوئيدن است . كسائى در جواب نوشت : اگر بدانى لذتى

.


1- .كذا ، احتمالاً حماد بن سلمه صحيح باشد ، حماد بن سلمه كسى است كه سبب شد سيبويه به نحو رو آورد چون براى كتابت حديث نزد حماد آمده بود . و در عبارت « ليس أبا الدرداء » اعتراض كرد كه صحيح آن « ليس ابو الدرداء » است . و آنگاه حماد فرياد كشيد كه : « محنت يا سيبويه ! انما هذا استثناء » . سيبويه گفت : واللّه ! لأطلبن علماً لا يلحننى معه واحد . سپس ملازم خليل نحوى شد . اين مطلب را ابن هشام در مغنى اللبيب 1/294 و ديگران نقل كرده اند .

ص: 299

كه در اين علم است تو را منع از لذت شراب خوردن مى كند ، و اگر بدانى كيست به درب خانه تو با سر به سوى وى مى روى . خلاصه مسعودى در « مروج الذهب » وفات كسائى را بدين عبارت نقل كرده است : توفى سنه تسع وثمانين ومائة ، وذلك فى ايام الرشيد ، مات على بن حمزة الكسائى صاحب القرآن ، وقد يكنّى اباالحسن ، وكان قد شخص مع الرشيد الى الرى فمات بها . بعضى يقين كرده اند مدفن كسائى را در رى بدين عبارت : توفى برَنبَويه وهى قرية من قُرى الرّى حين تَوجَّه مع الرشيد الى خراسان ، وتوفى معه فى يومه محمد بن حسن الشيبانى ، فقال الرشيد : دُفنتِ الفِقهُ والنَحوُ بِرَنبَويهَ (1) . مجملاً در سال يكصد و هشتاد و نه در وقتى كه هارون الرشيد به خراسان مى رفت در يك روز محمد بن حسن قاضى كه حالش را ابن خلكان نوشته است و مرد فقيهى بوده است با كسائى وفات كردند ، و در يك روز در قريه رنبويه كه دهى از دهات رى است مدفون شدند . پس هارون گفت : فقه و نحو در رنبويه مدفون شد (2) . و فيروز آبادى (3) در « قاموس » (4) در لغت « ارنب » رنبويه را قريه اى از قراى رى دانسته است وليكن محل آن را تعيين نكرده است . اما ظاهراً بسيار نزديك بوده است به شهر رى ؛ از آنكه توقف هارون الرشيد در رى بود و از آن شهر نهضت كرده و طرف خراسان رفته به نيران وارد شد . و اگر هم آن قريه تاكنون آباد باشد هزار و يك صد و چيزى است اسم آن تغيير كرده

.


1- .در فوائد رجاليه 3/157 از قول رشيد نوشته كه گفت : دفنّا الفقه والعربية بالرى . سپس مى گويد : وقيل : مات بطوس سنة اثنتين أو ثلاث و ثمانين ومائة . وقيل : سنة مائة وتسع وتسعين ، واللّه اعلم ، نيز بنگريد به : تاريخ بغداد 11/410 _ 411 .
2- .تاريخ بغداد 11/411 .
3- .در چاپ سنگى : فيروزى آبادى .
4- .القاموس المحيط 1/76 ، معجم البلدان 1/162 با عنوان أرنبويه آن را از قراى رى دانسته ولى در 3/73 با عنوان رنبويه آن را قريه اى نزديك رى ذكر كرده است .

ص: 300

در شرح حال على بن احمد خزار رازى است كه در رى وفات يافت

در شرح حال مولى محمد اسماعيل مازندرانى والد جامع اين اوراق

است . بعضى از مزار و قباب مخروبه نزديك كناركرد طهران و زيان كه قريه اى بين راه قم است بعضى احتمال داده اند شايد از اين دو نفر باشند . بسيار بعيد است در صورتى كه مخالف باشند با اطّلاع علماء شيعه راضى شوند كه آنها بپا بمانند . پس بر اين شرح دانستى كه دو نفر در رى مردند : يكى محمد بن حسن قاضى فقيه ، و ديگرى ابوالحسن كسائى .

هشتم : على بن احمد خزار رازى است كه در رى وفات يافتاز كسانى كه از علماء شيعه در رى مدفون گرديد على بن احمد بن على خزار (1) رازى است . مولدش در رى است ، و بسيار متكلّمى است جليل القدر . كتب چند در كلام تصنيف كرده است و انس بسيار به فقه آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم داشت . و عبارت علماء رجال آن است : و كان مقيماً بالرّى و بها مات (2) . الفهرست ، شيخ طوسى : 165 ش 432 ، خلاصة الاقوال : 179 ش 24 ، طرائف المقال 1/245 ش 1547 . ، يعنى : در رى اقامت داشت تا وفات يافت در آن . و ديگر از حالت وى و ايّام وفاتش از كتب موجوده اطلاعى حاصل نگرديد .

نهم : [ مولى محمد اسماعيل مازندرانى والد جامع اين اوراق ]از علماء شيعه كه در رى مدفون است مرحوم مبرور نادرة الفضلاء و علاّمة العلماء ،

.


1- .كذا ، در بعضى از منابع : الخزاز ، مانند الكلينى والكافى : 147 ومعجم رجال الحديث 13/257 .
2- .در چاپ سنگى : فات .

ص: 301

تغيير قبر شريف مرحوم والد مؤلف اين اوراق است

المحدّث الفقيه الذى ليس له نظير ولا شبيه ، عينة اسواد التدقيق ومشكاة انوار التحقيق ، المتمسك بذيل الاحتياط والتقوى ، مع ما له اجازات فى الفتوى ، العابد الزاهد والورع المجاهد ، ناشر علوم الدين ، والدى العلاّمة ، المولى محمّد اسماعيل الملقب بفخرالدين المازندرانى اصلاً والطهرانى مولداً مدفناً ، اعلى اللّه قدره فى دار القرار وارضاه عنى برضاء (1) الوالد لولده البار .

تغيير قبر شريف مرحوم والد مؤلف اين اوراق استجدّ امجد داعى ، مرحوم ملاّ عبدالعظيم بن مرحوم ملاّ محمّد باقر كجورى هجرت فرمود و به طهران آمد ، و در محله ارك سلطانى كه سابقاً مسكن اهل مازندران بود منزل گرفت و در تقوا و تدين و اطّلاع رؤوس مسائل دينيّه منفرد ، و از عمر وى صد سال علاوه گذشت . و مرحومه جدّه ام نيز زنى عابده و صد ساله بود ، و اين دو تن بعد از وفات در عتبات عاليات در ايوان شريف حسين عليه السلام موطن گرفتند . گويا مرحوم جدّم رغبتى نداشت فرزندانش به تحصيل علوم مشغول شوند . از اين جهت دو فرزند ديگرش به صنايع بديعه منحصر شدند ، و از علوم مرسومه بهره اى نيافتند ، اما مرحوم والد _ طاب ثراه _ نفرت و گريز از هر صنعت جز تحصيل علم داشت . در مدرسه واقعه در ارك مشهوره به مدرسه مهد عليا خدمت مرحوم حاجى ملا تقى دامغانى ليلاً و نهاراً همت گماشت و مقدمات نحو و صرف ، منطق و معانى بيان را به نحو اوفى آموخت . بعد از آن با شوق وافر و تعمّق نظر كتاب « معالم الاصول » و كتاب « قوانين » و كتاب « شرايع » و كتاب « شرح لمعه دمشقيه » را در خدمت اساتيد اين فن تعليم گرفت ، در زمان اندكى به مباحثه و مدارسه كتب فقهيّه مشغول گرديد ، و در علم رجال و فهم اخبار ائمه

.


1- .در چاپ سنگى : برضاه .

ص: 302

اطهار عليهم السلام تبحّر خاصى به هم رسانيد . با مرحوم رضوان مكان حاجى شريعتمدار استرآبادى انس و الفت مخصوصى داشت . مراوده علماء و توجّه قلبى مردم آن مرحوم را به محله عربها كه قريب به ارك سلطانى است كشانيد ، و مسجدى بنا شده امامت آن محل مفوض به ايشان گرديد . و مدرس ايشان هم در مدرسه مشهوره به صدر متصل به مسجد شاه بود . پس مرحوم والده را كه از اهل كلارستاق بود خواست ، و همانا در تمام زندگانيش بر امّت واحده مبعوث گشت و ديگر زنى نگرفت . و در روز جمعه نهم ماه صفر المظفر به مورّخه هزار و دويست و پنجاه و پنج اين بنده متهوّر در بحور خطيئات و معترف به اسائه و مقرّ به جرم و اسير ذنب و مرتهِن به عمل و مُسوِّفِ توبه و هيكل هواء و مُنغَمِر در لذات نفس ، ليت شعرى للشقاء ولدتنى امّى ، ليت لم تلدنى گويان متولد گرديد . پس از چندى به عتبات عاليات مشرف شد و خدمت مرحوم شيخ الفقهاء شيخ محمّد حسن طاب ثراه تلمّذ فرمود ، و چندى هم خدمت مرحوم خاتم المجتهدين شيخ مرتضى اعلى اللّه مقامه شرفياب گرديد ، و تمام « رسائل فقه » را از طهارت الى الديات كه اكنون به خط شريف آن مرحوم موجود است به طريق استدلال و استفاده مرقوم نمود ، و اجازات عديده كه بر اجتهاد و فقاهت ايشان مشايخ اجازه داده اند نيز حاضر دارم . پس از مراجعت از عتبه علويّه مرتضويّه به طهران آمد و مرجع احكام و مصدر امور شرعيّه گشت ، با ابناء دنيا آميزش نگرفت و قناعت پيشه اش شد ، جامه فقر از خود نيفكند و در قضاء حوائج مهمّه اهتمامى داشت ، عسرت و تنگدستى را شعار خود كرد ، و زحمات كثيره در تربيت اين بنده كشيد كه شرح آن را در رساله على حده كه روزنامه عمر اين گناه كار است ضبط كرده ام .

.

ص: 303

عاقبت از وباء عام در سلخ شهر ذيقعدة الحرام در روز يكشنبه 1 قريب به ظهر در تاريخ دويست و هفتاد و هشت به رحمت ايزدى واصل شد ، و پنجاه و پنج سال از عمرش گذشت و در ايوان شمالى در جوار قبر مرحوم آقا طاب ثراه مدفون گرديد 2 . و جز اين مستمند سه فرزند ارجمند از ذكور بقيّت نهاد . و ظاهراً داعى در تربيت اخوان و خدمتگزارى ايشان كوتاهى نكرده باشد و تقويت كامل در تحصيل كمال ايشان نمود ، و بر اين دعوى خداوند تعالى گواه است ، وليكن برادر كوچكتر از من كه در مراتب فضل و ادب و فقه و اصول و شعر و خطابت و زهد و ورع بزرگوارى ديگر داشت ، فراق پدر را از نظر فراموش كرده داغ سختى بر دلم گذاشت . بعد از امراض مزمنه اين بنده را لايق خدمت و مصاحب خود نديد و از دنيا عزيمت گزيد و چشم از عيال و فرزندان خود پوشيد تن را مجاور وادى السلام و جان را به اعلى ذروه جنان مقام داد . و عجب است اين جوان ناكام در اين حداثت سن و ريعان شباب در مقبره وادى السّلام نجف بين مقبره مرحومه والده و همشيره ام قبرى خود حفر نمود ، در آن سنگى نصب كرد و نوشت : هذا قبر عبداللّه سيموت ان شاء اللّه ، جعفر بن محمّد اسماعيل . و وفاتش در شب اوّل ماه مبارك رمضان هزار و دويست و نود و پنج بود در طهران ،

.

ص: 304

فيه لطف و لطافة : در تعريف و توصيف آب و هواء ايران و بلده ناصره طهران است

و در همان قبر محفور بحمداللّه مستور شد . و اكنون اين مبتلاى مهجور به وجود اين دو برادر عزيز كه به مثابه يمين و شمال منند مسرورم ، اميدوارم به داغ اين دو بزرگوار مبتلا نشوم . عجب دارم از غفلت خويشتنندارد كسى ياد اين (1) زيستن

فيه لطف و لطافة (2)در تعريف و توصيف آب و هواء ايران و بلده ناصره طهران استبدان مملكت ايران در عذوبت ماء و لطافت هواء از تمام ممالك روى زمين اشرف و اعدل است ، و هيچ يك از بلاد ارضيّه و ديار حسيّه بهتر از وى نيست . بناءً على هذا بواسطه شرافت محل و مكان و تأثيرات هوائيه و تربيتهاى سماويه سكنه و اهل آن بايد حالةً و خِلقةً و خُلفاً ، اشرف والطَف واقوى بوده باشند ، و صدق اين دعوى به حكومت حكماء و اولو الابصار واضح و ظاهر است . و آنچه از متون تواريخ ناصريّه مؤبد فهميده شده است حدود مملكت ايران زمين بدين سان مساحت داشته : حدّ شرقى به ولايت سند و كابل ، و حد غربى به ولايت شام ، و حدّ شمالى به حدود روس ، و حد جنوبى به بيابان نجد ، و طول آن هزار و شصت و دو فرسنگ ، و عرض آن ششصد و پنجاه و هشت فرسنگ ، و ماليات آن در زمان خسرو پرويز هشتصد كرور و بيست و نه هزار دينار طلاى سرخ بود . و اهل تاريخ گفته اند : ايران اسم هوشنگ است از سلاطين پيشداديان كه بعد از كيومرث سلطنت كرد و فارس نام پسر اوست كه زبان فارسى را نسبت به او مى دهند ،

.


1- .« اين » در چاپ سنگى تكرار شده است .
2- .در چاپ سنگى : لطلعه . واژه فوق را با توجه به معنا ، و نيز فهرست مندرج در ابتداى كتاب ، ثبت كرديم .

ص: 305

و چهار طبقه در ايران سلطنت كردند : اول : پيشداديان . دوم : كيان . سوم : ملوك الطوايف . چهارم : ساسانيان كه اكاسره اند . و اوّل ايشان كيومرث _ به ثاء مثلثه يا تاء نقطه دار _ است چنانكه گفته اند : تحسين خديوى كه كشور گشودسر تاجداران كيومرث بود و كيومرث لفظى است سريانى يعنى : زنده 1 . خلاصه شصت و هشت نفر از اين طبقات اربعه در ممالك ايران حكمران شدند ، و در بلاد عجم نگاهبان تا زمان يزدجرد بن پروزير . و هميشه اين مملكت عليّه محسود تمام ملل و دول بوده است ، و هر ذى لسانى از وصف نعماء وى قاصر و عاجز . قطع نظر از استحسانات عقليه شواهد خارجه جهت امتياز اين مملكت از جهت حسن حالت اهل ايران و خاك بى مثل و نشان آن و فضيلت و مزيّتش بر بلاد ديگر آنچه داعى فهميده است اجمالاً شرح مى دهد : حضرت نوح كه ملقب به آدم ثانى و مكنى به ابوالانبياء است بعد از خروج از كشتى و بناء سوق الثمانين بنا بر وحى آسمانى زمين را بر اولاد خود قسمت فرمود ، و آن وقت از هشتاد نفرى كه خدمش بودند سه نفر از فرزندانش باقى ماندند : يكى سام نبى عليه السلام ، و يكى

.

ص: 306

در مدح بلاد ايران و تربيت پيغمبر ذى شان و طبقات سلاطين عجم

حام ، و يكى يافث . پس اراضى شرقيه از قبيل چين (1) و ماچين به يافث تفويض شد ، و اراضى غربيه را از مصر و حبشه و هند و شام به حام واگذار گرديد (2) ، شامات و جزائر و عراق عرب و عجم و فارس و خراسان را به سام عليه السلام مرحمت فرمودند كه هر يك اقامت نمايند و تعمير كرده تا توالد و تناسل شود . و بعضى مورخين نوشته اند كه : كيومرث پسر سام بن نوح عليه السلام بود . پس شخص شريف سام متصدى اصلاح اين حدود گرديد ، و سام هم از اين دو تن ممتاز بوده است ؛ از آنكه مخلع به خلعت نبوت و مشرف به تشريف رسالت گرديد .

در مدح بلاد ايران و تربيت پيغمبر ذى شان و طبقات سلاطين عجمپس اين پيغمبر جليل نبيل مواظب شد در تربيت كردن مملكت ايران ؛ از اين جهت ايران مجمع خيرات و منبع بركات گرديد ، و فيوضات حقه اش از ولايات ديگر افزون تر آمد ، و البته مربّى و مدبّر را در تدبير و تربيت مملكت مدخليت كليّه است . و به بيان ديگر سلسله ملوك ايران منتهى به اصل نبوت مى شوند و در آخر الزمان هم آثار نبوت و ولايت از حدود ايران و اعاجم ظاهر مى شود ، چنانكه در فضل عجم به ذكر اخبار معتمده خوانندگان را بشارتى دادم و بيانات حقّه نمودم . بناءً على ذلك ، حكماء و علماء و اهل فضل از حدود ايران بسيار برانگيخته شدند كه شرح احوال هر يك از معاصرين سلاطين ماضين على حده كتابى مبسوط و مدون

.


1- .در چاپ سنگى : حين .
2- .نمازى در مستدرك سفينة البحار 5/188 _ 189 به نقل از ناسخ التواريخ مى نويسد : 2245 سال پس از هبوط آدم عليه السلام نوح زمين را بين فرزندانش تقسيم كرد و در 2319 سال پس از هبوط كيومرث بن سالم بن نوح بر اريكه سلطنت در ايران نشست به سن هزار سالگى و سى سال حكومت كرد .

ص: 307

مى شود . شايد كسى را قدرت جمع و شرحش نباشد . پس خداوند خواست اين خطه شريفه مجموع من حيث المجموع از بركات و ميامن آن پيغمبر جليل الشان الى يوم القيامة مَبعث انبياء و محطّ اولياء و ازكياء باشد . حال كه اين بلاد تجزيه شده است باز در رى اظهار اسلام و آثار ايمان مى شود ، اگر چه مسلمين شهادتين مى خوانند و عقيده به خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلمدارند و اغلب بقاع كريمه و قباب عاليه كه حضرت احديت تعظيم و تكريم آن را خواسته است و هميشه هم معظم بوده اند در يد ايشان است و اهل شوكت را استيلائى نيست ، اما اسلام را جانى است و آن ايمان است و ظهور و بروز ايمان در تن ناتوان اسلام در خطّه ايران شده است و قبة الايمان در اعصار قديمه و قرون ماضيه اين حدود بوده است ، سيّما خِطّه و حدود رى كه در تواريخ عامه و خاصّه معلوم است كه يك وقتى هشتصد هزار خانه داشته است ، و علماء و حكماء وى افزون از حد و حصر بوده اند ، و از اطراف شدّ رحال مى كردند از اهل كلام و علماء اعلام و اقطاب ذوى الاحترام ، و مدارس علميّه خيريّه داشته است ، تمامت آنها از همان بنيان خيرى است كه در روز نخست پيغمبران عظام فرموده اند . و بحمد اللّه تعالى آثار و ثمرات حاليّه اين زمان خجسته اوان از همان تربيتهاى حسنه است كه فرمودند و اكنون نتيجه داده است . پس اين مقدمات براى اين بود كه ضمناً علمائى كه مدفون در رى شده اند از علماء و شعراء و حكماء و فقهاء و ادباء و اقطاب و اهل خيرى كه در زمان ائمه اطهار از شهر رى برانگيخته شده اند و از ايشان نامى برده مى شود در هر قطرى از اقطار كه مدفون هستند اسمى از ايشان در اين عنوان بنويسم 1 و يادى كنم تا بعضى بدانند از خاك رى چه قدر

.

ص: 308

علماء و فقهاء ظاهر شده اند ، و چگونه از ايشان خيرات و طاعات هويدا گرديد ، و اين دين به چه قسم از ايشان ماند . و گويا بعد از دو بلد اين قدر فقهاء و روات اخبار و احاديثى كه از شهر رى برخاستند از شهرى برنخاسته باشند و بر اين شرف و فضل ما را فخر و مباهات بر تمام ايران لازم است ، از آنكه سلمان فارسى عليه السلام به روايت مشهور از ابناء فارس و وى يك تن است اين گونه فخر و مباهات اهالى آن حدود مى نمايند ، اگر چه تفاخر ايشان نيز از دوستان و شيعيان و معموره ايران است فرقى ندارد ، ليكن شرح احوال علماء و فقهاء اين شهر در كمال

.

ص: 309

در اينكه راويان اخبار و احاديث از تابعين غالباً رازى بوده اند

روات و اصحاب و تابعين و علماء اسلام كه انتساب به شهر رى دارند از هر طبقه

خفاست و كسى در مقام ايضاح حال ايشان برنيامده است ، و يادى در مجموعه على حده نكرده است . و اگر خداوند داعى را توفيق دهد اين بيان را مانع موانع ديگر خود نمايد شايد بتواند احوال هر يك را فرداً فرداً در كتابى على حده جمع كند كه رجال رى و ثقات از وى درست شناخته بشنوند و شناسايى اين اشخاص باعث مزيد معرفت و قوت ايمان ايرانيان سيّما سكنه طهران شود . مدتى جام جم بدست تو بودچون تو نشناختى كسى چه كند

در اينكه راويان اخبار و احاديث از تابعين غالباً رازى بوده اند اشاره اجمالى مى شودپس بدان كه از اصحاب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم كسى كه رازى باشد در كتب « رجال » نديده ام ، و زمان حضرت ختمى مآب هم اين بلاد مفتوح نشده بودند ، و مذهب اهل اين حدود و بلاد ديگر معلوم است به چه نحو بوده است ، در زمان عمر بن الخطاب شهر رى مفتوح شد و اهلش به مرور ايّام و اعوام به دايره اسلام داخل شدند تا آنكه كما ينبغى اهل شهر رى و قراى آن به مذهب تشيع وارد گرديده و كاملاً خداخواه شدند . و كسانى كه مراد داعى است و از شهر رى امتياز يافتند در زمان صادقين عليهماالسلاماست الى زماننا هذا .

روات و اصحاب و تابعين و علماء اسلام كه انتساب به شهر رى دارند از هر طبقهپس اين طايفه بنا بر طبقاتى كه در كتب تواريخ و اخبار مرتب و مشحون است تابعينند و تابعين از تابعين ، يعنى : جمعى از ايشان معاصرين ائمه طاهرين عليهم السلام بوده اند و درك صحبت و خدمت ايشان كردند ، و از شهر رى هجرت كرده به ملازمت آستان ائمه عليهم السلام

.

ص: 310

مفتخر گرديدند ، و جمعى ديگر هم از زمان غيبت صغرى بوده اند و نسبت ذاتى و خاكى ايشان از شهر رى و اطراف آن است . پس صحابى رازى نبوده است اما طبقه ثانيه كم است ليكن از طبقات ديگر فراوان 1 :

.

ص: 311

اوّل : ابوسعيد سهل بن زياد رازى

اوّل : ابوسعيد سهل بن زياد رازى است ، و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام . شيخ طوسى

.

ص: 312

دوّم : عبداللّه بن محمد بن حماد رازى

سوّم : احمد بن اسحاق رازى

فرموده : انه ثقة (1) . واخرجه من قم (2) الى الرى وكان يسكنها (3) . وكنيه ديگرش ابوالخير است . دوّم : عبداللّه بن محمد بن حماد رازى است ، از اصحاب حضرت جواد عليه السلام است (4) . و ايضاً عبداللّه بن محمد رازى از اصحاب آن جناب است (5) . سوّم : احمد بن اسحاق (6) رازى است ، از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است كشى فرمود : انه ثقة ، واختصاص به وى به ناحيه مقدّسه دليل بر جلالت اوست (7) . و وى غير از احمد بن اسحاق قمى است ، و وى از اهل آبه بود و در قم ساكن گرديده . احمد رازى همان است كه امام عليه السلام جامه اى (8) به وى داد و در حلوان (9) مدفون شد ، زمانى كه از خدمت ابى محمد عليه السلام مراجعت مى كرد . و وى را از سفراء و وكلاء و ابواب معروفين از جهت سعادت شمرده اند و توقيعات كثيره

.


1- .رجال الشيخ الطوسى : 375 ش 1 ، نيز بنگريد به : 387 ش 4 و 399 ش 2، نقد الرجال 2/383 _ 384 .
2- .در چاپ سنگى : القم .
3- .رجال النجاشى : 185 ش 490 ( ص 140 از چاپ ديگر ) ، خلاصة الاقوال : 356 _ 357 ش 2 . عبارت اخير از نجاشى است نه شيخ طوسى .
4- .رجال الشيخ الطوسى : 376 ش 5566 ( رقم 5 ) .
5- .رجال الشيخ الطوسى : 377 ش 5574 ( رقم 13 ) . در واقع اين مورد بر حسب ترقيم مؤلف مناسب بود سوم قرار گيرد ، چون ظاهر كلام شيخ طوسى كه به فاصله هشت عنوان پس از عبداللّه بن محمد بن حماد رازى ، عنوانى مستقل « عبداللّه بن محمد رازى » را آورده تعدّد آن است .
6- .لفظ اسحاق در متن تكرار شده است .
7- .شرح اصول كافى 6/226 ، طرائف المقال 1/275 ش 1844 ، و نيز حاشيه التحرير الطاوسى : 52 ش 31 .
8- .عبارت در چاپ سنگى چنين آمده : . . گرديده همان است احمد رازى كه امام عليه السلام رازى جامه اى .
9- .الحلوان : بلد مشهور من سواد العراق ، وهى آخر مدن العراق ، وبينها وبين بغداد خمس مراحل . بنگريد به : شرح اصول كافى 8/41 به نقل از مصباح .

ص: 313

چهارم : اعين ابامعاذ رازى

پنجم : بكر بن صالح رازى

ششم : على خزار رازى

هفتم : عيسى بن ماهان ابو جعفر رازى

هشتم : محمد بن ابى زيد رازى است

نهم : محمد بن بدران بن عمران ابوجعفر رازى

دهم : ابوعبداللّه محمد بن حسان رازى

يازدهم : ابوالعباس محمد بن خالد رازى

دوازدهم : ابوبكر محمد بن خلف رازى

از براى وى آمد ، از آن جمله سؤال كرد از امام زمان عليه السلام : اراده حج دارم جائز است هزار دينار قرض كنم و در مراجعت بدهم ؟ توقيع براى وى آمد : « هى [ له ] منّا صلة ، فاذا رجع فله عندنا سواها » (1) . چهارم : اعين ابامعاذ رازى است و از اصحاب حضرت باقر عليه السلام . پنجم : بكر بن صالح رازى است ، از حضرت كاظم عليه السلام روايت مى نمود . و شيخ طوسى فرمود : كتاب « درجات (2) الايمان و وجوه كفر و استغفار و جهاد » از اوست (3) . ششم : على خزار رازى ، متكلم جليل فقيه كه در رى وفات كرد . هفتم : عيسى بن ماهان ابو جعفر رازى است ، و از اصحاب صادق عليه السلام . هشتم : محمد بن ابى زيد رازى است ، از اصحاب حضرت جواد عليه السلام است . نهم : محمد بن بدران (4) بن عمران ابوجعفر رازى است . نجاشى فرموده : از اصحاب حضرت جواد عليه السلام است (5) . دهم : ابوعبداللّه محمد بن حسان رازى است ، و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است ، و معروف به زينبى . و او راست كتابهاى كثيره : كتاب « عقاب » ، كتاب « ثواب انا انزلناه » ، كتاب « ثواب الاعمال » ، كتاب « شيخ و شيخه » ، كتاب « ثواب القرآن » . يازدهم : ابوالعباس محمد بن خالد رازى نيز از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است . دوازدهم : ابوبكر محمد بن خلف رازى است ، متكلّم جليل است از اصحاب قدماء

.


1- .اختيار معرفة الرجال : 344 ، نقل از تهذيب المقال 3/444 _ 445 .
2- .در چاپ سنگى : ارجاث !
3- .معجم رجال الحديث 4/252 .
4- .در بعضى از نقلها : بكران .
5- .رجال النجاشى : 394 ش 1052 ، نقد الرجال 4/153 .

ص: 314

سيزدهم : محمّد بن عبدالحميد قِبه رازى

چهاردهم : محمد بن يحيى رازى

پانزدهم : نعمان رازى

شانزدهم : على بن حسين بن جنيهه حافظ رازى

هفدهم : ابوعبداللّه محمد بن احمد جامورانى رازى

هيجدهم : محمّد بن جعفر مشهور به رازى

نوزدهم : منصور بن عباس ابوالحسن رازى

بيستم : هشام بن مثنى رازى

بيست و يكم : يحيى بن ابى بكر رازى

بيست و دوّم : يحيى بن علاء رازى

و كتاب « امامت » نوشته است . سيزدهم : محمّد بن عبدالحميد قِبه رازى است ، متكلّم جليل القدر بوده است . چهاردهم : محمد بن يحيى رازى است . پانزدهم : نعمان رازى است كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است . شانزدهم : على بن حسين بن جنيهه حافظ رازى است كه در سال دويست و نود و يك در مكه وفات كرد ، و وى محدّث رى بوده است . هفدهم : ابوعبداللّه محمد بن احمد (1) جامورانى رازى است از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام است . قيل : ليس [ له ] ثانى فى الارض (2) . هيجدهم : محمّد بن جعفر مشهور به رازى است كه امام عصر _ ارواحنا له الفداء _ در سال دويست و نود در حقّ وى مدح نمودند ، و توقيع آن بزرگوار عجل اللّه فرجه را به رى آوردند . و فرمايش آن بزرگوار است : « انّه من ثقاتنا » (3) . نوزدهم : منصور بن عباس ابوالحسن رازى است ، و در بغداد وفات كرد . بيستم : هشام بن مثنى رازى است ، و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است . بيست و يكم : يحيى بن ابى بكر رازى است كه مشهور به ضرير و در زمان حضرت هادى عليه السلام بود . بيست و دوّم : يحيى بن علاء رازى است ، صاحب كتاب است و از اصحاب حضرت باقر عليه السلام بود .

.


1- .در چاپ سنگى لفظ « بن » را اضافه دارد .
2- .علامه حلى در خلاصة الاقوال : 404 ش 59 مى گويد : ضعّفه القميون واستثنوا من كتاب نوادر الحكمة ما رواه ، وفى مذهبه ارتفاع ، و در صفحه 424 تصريح مى كند كه ضعيف است . همچنين در رجال ابن داود : 269 ش 423 ، و 313 ش 19 ، نقد الرجال 4/113 . عباراتى را كه مؤلف در حق جامورانى ذكر كرده يافت نشد .
3- .رجال ابن داود : 167 ش 1335 ، جامع الرواة 2/86 ، طرائف المقال 1/213 ، الكلينى و الكافى : 148 .

ص: 315

بيست و سوّم : محمد بن يعقوب كلينى رازى

بيست و چهارم : علان ، خالوى محمد بن يعقوب رازى

بيست و پنجم : محمد بن ابراهيم بن ابان كلينى

بيست و ششم : على بن محمد كلينى رازى

بيست و هفتم : شيخ ابوجعفر دوربستى رازى

بيست و هشتم : ابان كلينى رازى

بيست و نهم : قطب الدين محمد بن محمد رازى

سى ام : سيد امير غياث الدين محمد بن سيّد يوسف رازى

سى و يكم : يحيى بن معاذ واعظ رازى

سى و دوم : شيخ ابوالفتوح رازى

سى و سوّم : شيخ عبدالجليل رازى

سى و چهارم : مرحوم سيّد مرتضى رازى

سى و پنجم : ابى الفرج على بن الحسين رازى

ديگر مدفونين در رى از خلفاء و حكماء و فقهاء و بزرگان

اول : هادى باللّه كه خليفه چهارمين بنى عباس

بيست و سوّم : محمد بن يعقوب كلينى رازى است . بيست و چهارم : علان ، خالوى محمد بن يعقوب رازى است . بيست و پنجم : محمد بن ابراهيم بن ابان كلينى است . بيست و ششم : على بن محمد كلينى رازى است . بيست و هفتم : شيخ ابوجعفر دوربستى (1) رازى است . بيست و هشتم : ابان كلينى رازى است . بيست و نهم : علاّمه قطب الدين محمد بن محمد رازى است صاحب كتاب « شرح مطالع » و كتاب « محاكمات » . سى ام : سيد امير غياث الدين محمد بن سيّد يوسف رازى است . سى و يكم : يحيى بن معاذ واعظ رازى است . سى و دوم : شيخ ابوالفتوح رازى است . سى و سوّم : شيخ عبدالجليل رازى است . سى و چهارم : مرحوم سيّد مرتضى رازى است . سى و پنجم : ابى الفرج على بن الحسين رازى است كه يكى از كتّاب عضد الدّوله بود ، و صاحب كتاب « مفتاح الطب » است .

[ ديگر مدفونين در رى از خلفاء و حكماء و فقهاء و بزرگان ]و از خلفاء بنى عباس هم دو نفر در شهر رى متولد شدند بنا بر نقل صاحب « تاريخ خميس » : اول : هادى باللّه كه خليفه چهارمين بنى عباس است معروف به ابومحمد موسى بن

.


1- .كذا ، و در ديگر منابع : دوريستى .

ص: 316

دوّم : ابوجعفر هارون الرشيد بن مهدى

مهدى ، يك سال و سه ماه خلافت كرد . دوّم : ابوجعفر هارون الرشيد بن مهدى است كه اين دو نفر به فاصله يك سال در شهر رى متولد شدند ؛ از آنكه پدرشان در شهر رى حاكم بود و مسكن داشت . و از حكماء ابو على احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه خازن رازى است ، و كتاب « اخلاق ناصرى » سلطان الحكماء خواجه نصير الدين طوسى ترجمه كتاب اوست چنانكه در اوّل همان كتاب فرموده است . و از اطباء محمد بن زكرياى رازى است ، و كتاب « من لا يحضره الطبيب » (1) و كتاب « برء السّاعة » از اوست . و از فقهاء عامه شيخ ابوالقاسم سليم بن ايوب بن سليم فقيه شافعى رازى است . و از مشاهير اهل تفسير فخرالدين محمد بن عمر بن حسين رازى است معروف به خطيب رى ، و حالتش در تسنّن مشهور است . و از وزراء و امراء سعد الملك رازى است . و از نسّابه قاضى صابر ونكى رازى (2) است . و از شعراء فخر الشعراء ابوالمفاخر رازى است كه معاصر سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه بود ، در وقتى كه سلطان به شهر رى آمد نوكرهاى سلطان مذكور در مزارع رعايا تعدى كردند ، پس قطعه اى گفت و فرستاد براى سلطان ؛ از آن جهت پادشاه لشكريان را منع كرده سياست فرمود : اى خسروى كه سايه حكم تو بر فلكبر زد تن (3) ز طاق طارم كيوان نشسته است شاها سپاه تو كه چو مورند و چون ملخبر گرد دخل خانه دهقان نشسته است باران عدل بار كه اين خاك سالهاستتا بر اميد وعده باران نشسته است و از شعراء مشهور اين بلد امير قوامى رازى است . و اكنون خوب است چند نفر از علماء قدماء رازيين و از علماء معاصرين كه اهل طهران بوده اند و وفات نمودند بر حسب ميسور احوال هر يك را منظور آورده از نسائم بيان و بنان روح و ريحانى اهداء قبور ايشان نمايم .

.


1- .در چاپ سنگى : الطب .
2- .در چاپ سنگى : راضى .
3- .كذا .

ص: 317

علماء قدماء رازيين و علماى معاصر طهرانى

در شرح حال مرحوم شيخ محمود حمصى رازى

الاولى : در شرح حال مرحوم شيخ محمود حمصى رازى استمرحوم عالم بارع و فاضل جامع ، المحدث المتكلّم ، الفقيه الورع الثقة ، الناقد البصير ، والمحقق النحرير ، امام العلماء المتقدمين ، الشيخ سديد الدين محمود بن على بن الحسن الحمصى الرازى طاب ثراه . در زمان خويش مطاع علماء اصوليين و مرجع فقهاء متبّحرين بود ، و معاصر شيخ فقيه جليل محمد بن ادريس است چنانكه فرموده است : سألنى شيخنا محمود بن على بن الحسن الحمّصى الرازى عن معنى هذا الحديث : روى محمد بن مسلم ، قال : سمعت اباجعفر عليه السلام يقول : « قضى اميرالمؤمنين عليه السلام بردّ الحبيس وإنفاذ المواريث » فقلت له : الحبيس معناه الملك المحبوس على بنى آدم [ من بعضنا ]على بعض ، مدة حياة الحابس دون حياة المحبوس عليه ، فاذا مات الحابس فإن الملك المحبوس يكون ميراثاً لورثة الحابس.. الى آخره (1) .

.


1- .السرائر 2/190 ، درباره حديث همچنين رجوع كنيد به : كافى 7/33 _ 34 ح 27 ، من لا يحضره الفقيه 4/245 ح 5581 .

ص: 318

در شرح حال مرحوم سيد مرتضى رازى

و مرحوم سيد بن طاوس در كتاب « البهجة (1) لِثَمَرَةِ المُهجة » فرمود : جدّ صالح من ورّام بن ابى فراس _ قدّس اللّه روحه _ خبر داد مرا كه محمود حمّصى او را خبر داد از براى اماميّه بعد از وى مفتى به تحقيق باقى نماند بلكه تماماً حكايت مى كردند به نحو مذكور ، و وى را سه تعليق است در علم خلافت : مختصر و متوسط و مبسوط . و عاقبت به شهر همدان آمد ، طُلاّب از اطراف قصد خدمتش كردند از براى استفاده . پس حاجب جمال الدين مدرسه معروفه به جماليّه را بنا كرد به جهت او در سال ششصد در ماه جمادى الآخره .

الثانيه : در شرح حال مرحوم سيد مرتضى رازى استمرحوم السيّد الايّد ، الاصيل النبيل ، قدوة خيل اهل العلم ، السيّد مرتضى بن الداعى بن قاسم الحسنى رازى است . و اين بزرگوار غير از سيّد مرتضى علم الهدى است كه سابقاً شرحى از احوال ايشان نوشتم . و اين سيد اجل مؤلّف كتاب « تبصرة العوام » (2) است در تفصيل مذاهب و ملل ، و برادر

.


1- .در چاپ سنگى : بهجةُ .
2- .در ذريعه 3/318 _ 319 ش 1177 مى گويد : تبصرة العوام و معرفة مقالات الانام ، فارسى فى بيان الملل والنحل و تفصيل المذاهب التى اعتنقتها طوائف الانام من الفلاسفة وأصحاب الطبايع والمنجمين والمجوس والصائبين والخوارج والمعتزلة وفرق الشيعة والصوفية ومقالات العامة وعقايد الامامية وحكايات اهل الجبر والعدل وبعض شنايع بنى أمية وغير ذلك ، كله فى ستة وعشرين باباً . ذكر فى اوله فهرسها للسيد صفى الدين ابى تراب المرتضى بن الداعى بن القاسم الحسينى الرازى الملقب بعلم الهدى كما فى خطبة الكتاب وبقية نسبه مذكور فى أواسطه كما حكى عن الرياض ، وهو أخ السيد المجتبى بن الداعى ، وهذان الاخوان كلاهما من مشايخ الشيخ منتجب الدين الذى ولد سنة 504 وتوفى بعد سنة 585 .

ص: 319

در شرح حال مرحوم شيخ محمد تقى رازى

بزرگوارش سيّد مجتبى است كه يكى از مشايخ شيخ منتجب الدّين قمّى است ، و روايت اين دو بزرگوار از مرحوم شيخ الطّايفه شيخ ابوجعفر طوسى و سيدين سندين سيّد مرتضى و سيّد رضى عليهم رحمة اللّه است . و صاحب كتاب « مقامع » فرموده است در جواب و سؤال سائل (1) : اما ملاقات غزالى با سيّد مرتضى علم الهدى بى اصل است ، هر چند بعضى از فضلاء گفته اند ؛ زيرا كه وفات سيّد در سنه چهار صد و سى و شش بود و ولادت ابوحامد در سنه چهار صد و پنجاه بوده است ، و محتمل است كه مراد از سيّد مرتضى مير مرتضى رازى صاحب كتاب « تبصرة العوام » باشد لكن حكم به آن موقوف است بر موافقت تاريخ عصر او ، و الحال در نظر ندارم (2) . و مرحوم محمد بن ابى القاسم طوسى در كتاب « محاكمات » فرموده است : انّ محمد الغزالى صاحب سيد مرتضى الرازى صاحب كتاب « تبصرة العوام » وصارت بينهما مباحثات و مناظرات مذهبيّه فاستبصر بيده و صار من الاماميّه ورجع من التّسنن ، وكتب بعد ذلك كتاب « سرّ العالمين » . و قال الغزالى فى تحقيق امر الخلافة : قد استقرت الحجيّة وجهها .

الثالثة : در شرح حال مرحوم شيخ محمد تقى رازى استمرحوم العالم الربانى ، والقمر الطالع الشعشعانى ، ومروّج (3) المذهب والدين ، ومعلّم

.


1- .كذا ، ظاهراً : در جوابِ سؤالِ سائل .
2- .صاحب ذريعه 3/318 پس از اينكه معاصرت و مشاجرت غزالى و سيّد مرتضى را نقل مى كند و تذكر به ولادت غزالى در سال 450 و وفاتش در سال 505 مى دهد مى گويد : فانه جرت العادة ببقاء احد المتعاصرين بعد الآخر بعدة سنوات الى عشرين أو اكثر ، فبقى السيد المعاصر للغزالى بعده الى حدود سنة 525 ، وشاهده الشيخ منتجب الدين وقرأ عليه وأجيز منه فى الرواية ، والف التبصرة بعد سنة 469 . . بل الّفه بعد موت الغزالى ولذا ينقل فيه عن كتبه . . الى آخره .
3- .در چاپ سنگى : مروج .

ص: 320

الفقهاء والمجتهدين ، المتوحد فى عصره ، الرّضى الزكىّ ، المولى الاولى المرضى ، ابن عبدالرّحيم الطهرانى الرازى الشيخ محمد تقى ، عليه رحمات و بركات من الربّ العلىّ . مولد آن مرحوم و مسقط الرأس والد ماجد ايشان در دهى است در راه مشهد مقدس از توابع طهران مشهور به ايوان كيف ، كه كيفيت آن محل به جهت آن شيخ اجل ضرب المثل است . و جناب عالم فاضل متوغّل متتبّع معاصر آقا ميرزا محمّد باقر خوانسارى ساكن دارالسلطنه اصفهان در كتاب « روضات » (1) كه از مؤلّفات ايشان است بر اين نسبت اصرار بدون انكار فرموده است ، ليكن مشهور آن است كه از اهل شهريار بوده است . پس در ابتداء جوانى به اعتاب ائمه اطياب عليهم السلام توجّه كرد و در خدمت افاضل علماء نجف و كربلاء افكار دقيقه و انظار عميقه خود را جلوه داده به وضع خوشى مجسّم و منظّم فرمود و دلهاى طلاّب آن حدود را ربود . پس شيوخ و اكابر فضلاء در مراتب عقل و نقل توجّه مفرطى نمودند و در محضر شريف و مدرس منيف ايشان پس از مراجعت از عتبات به بلده اصفهان نزديك به سى صد نفر از علماء و اعيان حاضر مى شدند و مصنّفات رشيقه و مؤلّفات انيقه از آن مرحوم معلوم است ، سيما كتابى كه شرح بر « معالم الدين » كه موسوم به « هداية المسترشدين » (2) است در علم اصول از شصت هزار بيت بر حسب تخمين علاوه است و كتب ديگر از فنون علم نيز از ايشان معيّن است (3) . و عاقبت در بلده اصفهان در زوال روز جمعه نيمه شوال سال يك هزار و دويست

.


1- .روضات الجنات 2/123 _ 128 ش 148 .
2- .درباره اين كتاب بنگريد به : ذريعه 25/195 ش 228 ، ايضاح المكنون 2/723 .
3- .از مؤلفات و مصنفات مهم ايشان « تبصرة الفقهاء » است در فقه استدلالى كه در نوع خود كم نظير است ، گرچه مؤلف فقط موفق به نگارش كتاب الطهارة ومقدارى از كتاب الصلاة شدند ولى نشر آن نمايانگر فقه ارزشمند شيعه است . حفيد ايشان ، صديق معظم ، جناب حجة الاسلام والمسلمين شيخ هادى نجفى اصفهانى همت گماشته و در صدد نشر آثار ايشان برآمده اند كه اميدواريم خداوند ايشان را بدين مهم موفق بدارد ، آمين .

ص: 321

و چهل و هشت دعوت حق را اجابت كرد ، و در مقبره تخت فولاد نزديك مزار مولانا آقا حسين خوانسارى (1) _ عليه رحمة اللّه الملك البارى _ مدفون گرديد (2) . و يكى از علماء معاصرين زمان ايشان مرثيه فرموده است ، خوب است چند شعرى از آن را بنويسم : يا للّذى اضحى تقيّا نهتدىبهُداه كالبدر المنير الاوقد اَسَفاً (3) لفقد امامنا الحِبر الذىحتّى الزمان لِمثله لم نفقد (4) العلم امسى بعده مترحّلاًوالشرع لم يُر بَعده بمؤيّد5 وا حسرتا اهل المدارس اذ خبت (5) ايدى الحوادث فى امام المسجد نقصت طلاع الارض من اطرافها فى موت مولانا التّقى محمّد علاّمة العلماء من فى جنبه اركانهم بمكان طفل الابجد من ذا يحل المُعضلات بفكره تفرى ومن لاولى الحوايج من غد ومن الذى يحيى الليالى بعدكا بتفقّه وتضرّع وتهجّد طابت ثراه كما أتى (6) تاريخه ( طارت كراك الى النعيم السّرمد (7) ) (8)

.


1- .بنگريد به : تذكرة القبور ، گزى 43 _ 44 ، محقق خوانسارى ( شرح حال و آثار ) : 587 _ 588 .
2- .آقا حسين بن جمال الدين محمد خوانسارى متولد سال 1016 و در گذشته 1098 از مفاخر رجال شيعه ، به جهت شهرتش غنى از توصيف است . درباره وى و آثار و اساتيد و شاگردانش كتابى تدوين شده به نام « محقق خوانسارى _ شرح حال و آثار » تأليف شادروان محمد حسن فاضلى خوانسارى ، و تحقيق و تنظيم برادر فاضل ، محقق و تراجم نگار سيد جعفر حسينى اشكورى . اين كتاب توسط مجمع ذخائر اسلامى در سال 1378 ه ش به چاپ رسيده است .
3- .در چاپ سنگى : اصفا .
4- .در چاپ سنگى : تفقد .
5- .در روضات : جنت .
6- .در چاپ سنگى : فى .
7- .در روضات : السرمدى .
8- .روضات الجنات 2/125 _ 126 ، تعداد ابيات را مؤلف در نه بيت خلاصه كرده ، ولى در روضات بيست بيت مذكور است ، فراجع .

ص: 322

در شرح حال مرحوم شيخ محمد حسين صاحب كتاب فصول الاصول

در شرح حال مرحوم شيخ محمد حسين صاحب كتاب فصول الاصولو مرحوم اخ اعزّ جناب شيخ معظم ، الفاضل الفقيه ، والكامل النبيه ، والبارع الورع الوجيه ، الذى جعله اللّه تعالى منه بمنزلة هارون من اخيه ، الحبر المؤيّد والعقل المجرد ، صاحب كتاب « الفصول فى علم الاصول » 1 وضياء الفؤاد ونور العين ، الشيخ محمد حسين افاض اللّه على روحه شأبيب الغفران . اين شيخ مؤيّد در زمان برادر بزرگوار مسدّد خويش اشتغالى جز تعليم فقه و اصول نداشت ، فكر عميق و تحقيق رشيق وى از كتاب مستطاب « فصول » الى يومنا هذا مقبول اكابر مجتهدين و مرضىّ اعاظم ائمه دين است ، همانا اشتباهات علماء سالفين و اشكالات كتاب « قوانين » از آن كتاب مُبين ، مبرهن و مبيّن است . و از سعادات حالات آن مرحوم توطّن در جوار خامس آل عبا عليه السلام است ، و وفات آن شيخ اجل در سال يك هزار و دويست و شصت و يك شد 2 و در طرف شرقى از صحن

.

ص: 323

شريف مدفون گرديد ، اعلى اللّه مقامه واحسن كرامته و انعامه . و جناب شيخ العلماء واسوة الاتقياء ، الفقيه الاوحد ، والعلاّمة المعتمد ، فخر المجتهدين و ذخر المحققين ، مولانا العابد الزاهد المعاصر ، الحاج شيخ محمد باقر _ متّع اللّه المسلمين بطول بقائه _ كه تدريس فقه و اصول و اقامه جماعت و رياست كليّه بلده اصفهان در اين اوان راجع به شخص شريف ايشان است خلف نبيل و فرزند جليل مرحوم شيخ محمد تقى رازى است (1) . و والده ماجده ايشان هم دختر شيخ افقه ، استاد الفقهاء الاجلة ، و شيخ مشايخ النجف و الحلَّة ، مرحوم شيخ جعفر بن شيخ خضر نجفى مشهور است . و اين مرتبه قصوى و منزله عليا از سعى والده حميده ايشان شد ؛ از آنكه زمان رحلت پدر بزرگوارش خردسال بود و در نجف اشرف خدمت خالويش مرحوم شيخ حسن بن شيخ جعفر ، و خدمت حجة الفقهاء و العلماء ، مرحوم شيخ مرتضى طاب ثراه تلمذ فرمود . و اكنون اولاد و احفاد كرام ايشان از علماء اعلام و مشايخ عظامند . و مخفى نماند : مرحوم شيخ جعفر عليه الرحمة در زمان خود معروف در عرب و عجم ، و مطاع در نزد تمام دول و امم بود ، و در نزد خاص [ و ] عام و اعاظم و حكام احترامى مخصوص داشت ، و كتاب معروف به « كشف الغطاء عن مبهمات الشّريعة الغراء » (2) و كتاب

.


1- .بنگريد به : روضات الجنات 2/127 ضمن ترجمه شيخ محمد تقى رازى .
2- .درباره آن بنگريد به : ذريعه 18/45 ش 609 ، روضات الجنات 2/202 .

ص: 324

« عقايد جعفريّه » (1) و كتاب « حق المبين » (2) در ردّ اخباريّين از ايشان است . و كتابى هم در ردّ ميرزا محمد اخبارى و معايب احوال وى نوشت و او را عدوّ العلما خواند و براى مرحوم خاقان خلد آشيان فرستاد ، و در آن رساله خطاب به اهل طهران فرمود : ميرزا محمدكم لامذهب له (3) . و آن مرحوم را داماد متعدّد بود : يكى سيّد صدر الدين موسوى ، و ديگرى مرحوم شيخ محمد تقى رازى (4) . و آنچه در حين تحرير منظور دارم سه پسر از آن مرحوم مشهور آفاقند : اول : شيخ فقيه اكبر شيخ موسى بن جعفر است كه فقهاء گويند : از كثرت بصيرت وى در قوانين فقه خلاّق فقه بوده است ، و در سال هزار و دويست و چهل و سه وفات فرمود (5) . دوم : مرحوم شيخ اجل اتقى شيخ على صاحب كتاب « خيارات » مبسوط كبير است، و نظير وى ديده نشده است در علم فقه و اصول ، و نيز قريب به همان زمان وفات يافت (6) . سوّم : مرحوم شيخ محمد حسن 7 .

.


1- .« العقايد الجعفرية » در واقع فن اوّل از كتاب « كشف الغطاء » شيخ جعفر مى باشد . سيد حسن صدر بر آن شرحى نگاشته با عنوان « الدر الموسوية فى شرح العقايد الجعفرية » . بنگريد به : ذريعه 15/282 ش 1843 و8/138 ش 521 .
2- .نام كامل آن در ذريعه 7/37 _ 38 ش 190 چنين آمده : الحق المبين فى تصويب المجتهدين وتخطئة جهّال الاخباريين . ميرزا محمد اخبارى در ردّ وى كتاب « الصيحة بالحق على من الحد وتزندق » را نگاشت .
3- .روضات الجنات 2/202 .
4- .روضات الجنات 2/201 .
5- .صاحب روضات 2/201 وفات وى را در حدود سال 1242 _ 1243 ذكر كرده است .
6- .كذا ، ظاهراً « حسن » صحيح باشد . خوانسارى در روضات 2/201 سه فرزند شيخ جعفر را نام برده ، و از شيخ حسن با تجليل فراوان ياد مى كند _ گرچه از دو برادرش كوچكتر بوده _ و سپس در صفحه 306 _ 307 ترجمه مستقلى از وى ذكر كرده و مى گويد : منتهياً اليه امر الفقاهة فى الدين ورياسة سلسلة العلماء والمجتهدين .

ص: 325

در شرح حال مرحوم حاجى ميرزا مسيح طهرانى

و مراقد شريفه اين خانواده جليله در نجف اشرف است در جوار آن مرحوم . و وفات مرحوم شيخ جعفر در اواخر رجب المرجب بعد از يك هزار و دويست و بيست و هفت از هجرت است ، اعلى اللّه مقامه و اجزل برّه و انعامه . نعم ما قيل : حان الرّحيل فودّع الدار التىما كان ساكنها بها بمخلّد واضرع الى الملك الجواد وقل لهعبد بباب الجود اصبح يهتدى لم يرض الا اللّه معبوداً ولادنيا سوى دين ابى محمد

الرابعة : مرحوم حاجى ميرزا مسيح طهرانىمرحوم عالم عامل ، مروّج شريعت بيضاء و مشيّد ملّت غرّا ، شيخ العلماء و رئيس الفقهاء ، الورع العلاّمة السميح ، الحاج ميرزا مسيح الطهرانى الرازى ، قدس اللّه نفسه و طيب اللّه رمسه . آن مرحوم از قرار معلوم مراتب تحصيل را از فقه و اصول در خدمت مرحوم ميرزاى قمّى تكميل فرمود و به وطن اصلى مراجعت نمود ، و در مقام ترويج اين دين متين برآمد . و شرح زهد و ورع و تقوى و غيرت در اظهار حق و علم و عمل ايشان در اين مجموعه نگنجد و هر بيانى عاجز است ، و شرح مفيد جامعى بر « قواعد » مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه نوشت كه تاكنون نسخه هاى صحيحه از آن استنساخ شده است و كمال فضل آن مرحوم را مى فهماند (1) .

.


1- .نام اين شرح « شق الاكمام فى شرح قواعد الاحكام » يا « كاشف النقاب من وجوه الصعاب » مى باشد . مرحوم علامه سيد عبدالعزيز طباطبائى قدس سره در مكتبة العلامة الحلى : 159 پس از معرفى كتاب و مؤلف ، سه نسخه از آن را در كتابخانه مدرسه مروى تهران كه در عصر مؤلف نگاشته شده معرفى كرده اند .

ص: 326

در شرح حال مرحوم حاج ملاّ ميرزا محمّد اندرمانى طهرانى

و مسجد چهل ستون مسجد جامع طهران از بناهاى باقيه آن مرحوم جليل الشأن است . و اكنون اخلاف و اعقاب ايشان كه از اتقياء و صلحاء زمانند در آن مسجد اقامه جماعت مى نمايند ، و مردم اين شهر وثوق و اعتماد مخصوصى دارند ، زاد اللّه نظراءَهُم . و عمر شريف وى از شصت افزون شد (1) ، و عاقبت توفيق رفيق شده به استدعاى رجال دولت از طهران نهضت فرمودند ، و به بلده قم _ صانها[ اللّه ]عن التّصادم _ رحل اقامت كردند . پس به عزم زيارت اعتات عاليه نيز حركت نمودند و در نجف اشرف _ على ساكنها آلاف التحف _ رحلت فرمودند . نعم ما قال ابو نواس شاعر : الا يابن الذين فَنَوا وماتوااما واللّه ما ماتوا لتبقى (2) و مرحوم شيخ الفقهاء والمجتهدين شيخ محمد حسن (3) _ اعلى اللّه مقامه _ با تمام مجتهدين و معتكفين عتبه علويّه بر آن مرحوم نماز گزاردند ، و در حجره اى از حجرات بالاى سر صحن شريف مدفون گرديد . و داعى كراراً به مزار ايشان فاتحه خوانده ام . بلى : به گلزار گيتى درختى نرستكه ماند از جفاى تبر زن درست

الخامسة : در حال مرحوم حاج ملاّ ميرزا محمّد اندرمانى طهرانىمرحوم مبرور وحيد العصر وفريد الدهر ، الجامع للكمالات (4) الصوريّة والمعنوية

.


1- .در مكتبة العلامة الحلى : 159 سال وفات وى 1263 درج شده است، نام پدر ميرزا مسيح ، محمد سعيد بوده است .
2- .بدين شعر ابو نواس در فيض القدير 2/109 نيز استشهاد شده است .
3- .ظاهراً مراد شيخ محمد حسن نجفى ابن شيخ باقر و صاحب جواهر الكلام است . شرح حال وى را در روضات الجنات 2/304 _ 306 ش 206 بخوانيد .
4- .در چاپ سنگى : لكمالات .

ص: 327

در شرح حال مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى

والحاوى الفنون (1) العقليّة والنقلية ، الرافع لاعلام الايمان ، والمقنّن لقوانين العلم والاجتهاد فى محروسة الايران (2) ، المولى الامجد ، والمجتهد الاوحد ، الحاج ميرزا محمّد الاندرمانى الطّهرانى الرّازى ، اعلى اللّه مكانه ورفع اللّه بنيانه (3) . هفتاد سال آن بزرگوار زندگانى فرمود و بين بندگان خدا بدون اغراض نفسانيّه به نشر احكام الهيّه و سنن مليّه نبويّه اشتغال داشت ، با آنكه معصوم نبود خطائى از آن مرحوم ديده نشد ، و بر محاكمات شرعيّه اهل طهران نعم الحكم بود . مخالف و مؤالف وجودش را مغتنم مى دانستند ، و بر فوتش هر يك از اعيان ملّت و اركان دولت مدموع الناظر ومكدّر الخاطر گرديدند . اكنون در مشهد غروى مجاور مرحوم حاجى سابق الذكر مدفون است ، و مقبره اى در همان حجره دارد . و فرزند ارجمندش در طهران با كمال ورع و صلاح اقتداء و اقتفاء به آداب آن مرحوم مى نمايند . بلى اين بود عادت سراى سپنجكه بود راحتش قرين با رنج نيست بى انتقال اقبالشزود تغيير يابد احوالش

السادسة : شرح حال مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانىمرحوم مغفور اجلّ ، المطاع فى كلّ الدول ، مروّج الاحكام ، و شيخ فقهاء الاسلام ، عماد الملة والدّين ، فخر العلماء والمجتهدين ، الذى قيل فى حقّه : فى النشأتين له (4) المهّنا والهَنانيلالمنى والفوز بالآمال 5 رئيس الائمة العراقين الشيخ عبدالحسين الطهرانى الرازى عليه رحمة اللّه ما اظلّت الخضراء وما اقلت [ الغبراء ] وامطرت سماء العلم على رؤوس العلماء (5) . عجب است كه آن مرحوم با استغراق در تدريس علوم در انجاح و انجام مهامّ دولت ناصريّه رغبتى تمام و شوقى مالا كلام داشت ، و در بناء عمارات مراقد شريفه ائمه طاهرين عليهم السلام به نحوى مبادرت فرمود كه اين دولت ابد مدت را مُحرِّك و مُهيّج شد كه بر تمام مصارف لازمه اعتاب عاليه وى را مباشر[ت ]نمودند و در تمام اعوام و شهور قريب يك كرور از خزانه عامره بهيّه انفاذ حضورش نمودند . پس از توجّهات آن وجود كثير البركات اين قباب عاليه و تعميرات رفيعه باقيات خيريّه است بر پاى كه تاكنون اهالى عراقين دعاء وجود اقدس همايون شاهنشاهى را فرض عين دانسته اند ، و مدرسه اى كه در طهران است با مسجد متصل به آن محاذات (6) امامزاده جليل الشان سيّد ولى از وجوه بِرّيّه اى است كه بر حسب وصيت از اولياء دولت به يد كريمه و اطّلاع ايشان ساخته شده است چه قدر متانت بنيان و رزانت اركان دارد ، و به چه قسم به حسن اسلوب و طرز محبوب بنا شده است كه از تمام مدارس اين شهر امتياز دارد ، و از نيّت حسنه ايشان تا اين زمان علماء و فضلاء مشغول به تحصيل علمند . و از وقتى كه آن مدرسه و مسجد را بنا فرمودند توليت و رسيدگى به امور لازمه را با امامت مستقله تفويض و واگذار فرمودند به برادر بزرگوار خود جناب مستطاب ، عالم فاضل ، و مدقق كامل ، ملاذ الايتام و الارملة ، الاعزّ الامجد ، الاخ المواسى لاخيه ، المؤيَّد

.


1- .در چاپ سنگى : لفنون .
2- .كذا .
3- .بنگريد به : طرائف المقال 1/43 .
4- .در اصل شعر : لك .
5- .بنگريد به : طرائف المقال 1/49 .
6- .در چاپ سنگى : محازات .

ص: 328

الاسعد ، الشيخ محمّد ، زاد اللّه فضله وكثَّر فى علماء الفرقه الناجية مثلَه . الحق لسان عبد ذليل از تقرير اوصاف حسنه ايشان كليل است ، بلكه بيان قلم از تحرير اوصاف ايشان اظهار عجز و تقصير مى نمايد ؛ از آنكه خدمات شايسته مرحوم شيخ اجل را آن جناب كامل اكمل تكميل فرمودند ، و بر اسلام و اسلاميان و دولت و ملّت حقوق عظيمه دارند . و بحمد اللّه تعالى به شخص شريف شيخ هر يك از اهالى عرب و عجم ارادت مخلصانه مى ورزند ، و اعيان ملّت و اشراف دولت هم توجّهات دوستانه اظهار مى نمايند . و از سن شريف آن مرحوم شصت سال از قرار تقرير جناب شيخ دام مجده علاوه گذشت و در بلده كاظمين عليهماالسلام در روز بيست و سوّم ماه رمضان به تاريخ كلمه « غفور » محرم حرم حق گرديد ، مرغ روحش از قفس تن به شاخسار جنان طيران فرمود . هستى طمع مدار كه بى داغ نيستىكس در نيامده است به دروازه جهان امن از جهان مجوى كه مير اجل در اوهرگز نداده است كسى را به جان امان پس خاصه و عامه ، سنى و شيعه ، عرب و عجم بر فوت آن شيخ معظم افسرده خاطر و حسرت خوردند و با كمال تعظيم و تكريم جنازه اش را به كربلاى معلّى نقل كرده ، و در حجره اى از حجرات بالاى سر متّصل به باب جديد سلطانى در مقبره اى كه مشحون از تربت زكيّه حسينيّه بود و در زمان حيات خويش تهيّه نمود مدفون گرديد . و اولاد امجاد آن مرحوم غير از دو دختر از ذكور پنج تند : دو تن بالغ و مراهقند و بر مقدمات علميّه از نحو و صرف و ادب شايق ، و سه تن از ايشان بر حسب استعداد فطرى و ذكاوت جبلى نشانه هاى پدرند و هر يك به سليقه اى در طريقه اى از علم و فضل و هنر اجلاء شيوخند و اخلاء نفوس . بحمد اللّه تعالى در نجف اشرف و كربلاى معلى اسامى ايشان در تعداد علماء و فضلاء

.

ص: 329

فخام برده مى شود (1) و در تعليم و تعلّم غافل و زاهل نيستند . و خوب است اين چند بيت در مرثيه (2) مرحوم شيخ نوشته شود : رزء عظيم به تستنزل العِبَروحادث جلّ فيه الخطب والعبر ما فقد شيخ شيوخ المسلمين سوى ان_هدام ركن عظيم ليس ينعمر كلّ العلوم تناعيه وتنشدهلمّا قضى مهلاً يا ايّها البشر شيخ الشيوخ ولا أوحشت من سكنولا عفا لك ربع انه الخضر فُزتَ العُلى فى الورى علماً ومنقبةًسوى الذى لك عند اللّه مدّخر ابشر بروح وريحان و دار رضىورحمة وصفاء ما له كدر يثنى عليك جميع الخلق قاطبةاذ الثناء على لهذا المعتبر (3)

.


1- .سيد حسن صدر در تكملة امل الآمل : 270 _ 271 حكايت جالبى از شيخ محمد حسن نجفى صاحب جواهر الكلام نقل كرده كه صاحب جواهر مى فرمايد : من در عمرم شهادت به اجتهاد كسى نداده ام مگر چهار نفر : شيخ عبداللّه بن نعمه عاملى ، شيخ عبدالحسين طهرانى ، شيخ عبدالرحيم ( بروجردى ؟ ) و حاج مولى على كنى .
2- .در چاپ سنگى : مرتبه .
3- .اين ابيات را سيوطى در رثاء ابوالعباس احمد بن محمد شمنى حنفى ( 872 ) ذكر كرده ، ابيات انشاء سيوطى يا انشاد وى است . بنگريد به : معجم المطبوعات العربية 1/1142 ( فقط بيت اول ) .

ص: 330

در شرح حال مرحوم حاجى ملاّ هادى طهرانى

السّابعة : مرحوم حاجى ملاّ هادى طهرانىمرحوم عالى المكان ، العدل النحرير ، الفقيه المتفّقه ، والحكيم المتألّه ، جامع المعقول والمنقول ، ومدرّس غوامض الفروع والاصول ، مرشد علماء الكاملين ، وقدوة الفقهاء والمجتهدين ، الفايق على الحاضر والبادى ، الحاج ملاّ هادى الطّهرانى الرازى نوّر اللّه مرقده و عطّر اللّه مضجعه .

.

ص: 331

در شرح حال مرحوم حاجى ميرزا ابو القاسم طهرانى

الحق آن مرحوم محترم در مدّت عمر جز تدريس علوم آل رسول صلى الله عليه و آله وسلم و ترويج معالم و شرايع دين همّتى نداشت ، و مجمع درس مفيدى كه هر طالب علمى در اين شهر مستفيد مى شد . حضور فيض منظور ايشان بود و نحارير علماء و مشاهير فضلاء با كمال رغبت در خدمتش انجمنى داشتند . خاقانى خوش فرمود : هر جا كه نه او است حارس دينمدروس بود مدارس دين افسوس كه در سال هزار و دويست و نود و پنج از هجرى بساط درس و علم منطوى شد ، و جانى از قالب قلوب صافيه طلاب و علماء اين شهر برآمد . پس نماند دلى كه شكسته و تنى كه خسته از موت آن مرحوم نباشد . افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشتما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم تاكنون علماء و خواص اين بلد تحسّر و تأسّف ايشان از براى احدى مانند مرحوم حاجى نبوده است . پس از حمل به فاصله اندكى نيز به مشهد نجف اشرف نقل نمودند و دفن كردند . كه رحمت بر آن تربت پاك باد لا رآدّ لقضائه ولا مانع لحكمه ، يفعل اللّه ما يشاء ويحكم ما يريد . هستى از حق زوال نپذيردآنكه مرگ آفريد كى ميرد

الثامنة : مرحوم حاجى ميرزا ابو القاسم طهرانىمرحوم علاّمة العلماء العاملين ، وفحل الفضلاء المحققين ، مقرّر الفروع والاصول ، جامع المعقول والمنقول ، الاديب الاريب ، المحدق (1) المدقق ، الورع العالم و استاد

.


1- .كذا ، شايد « المحقق » صحيح باشد ، گرچه « المحدق » نيز خالى از وجه نيست ليكن مصطلح در كتب تراجم و رجال نيست .

ص: 332

الاساتيد (1) الاعاظم ، الحاج ميرزا ابو القاسم الرّازى الطّهرانى ، افاض اللّه عليه شآبيب الغفران و اسكنه فى اعلى مساكن الجنان . الحق اين بزرگوار نظير و شبيهى نداشت ، بعد از مراجعت از عتبات تدريس مدرسه فخريّه مشهوره به مدرسه خان به ايشان تفويض يافت و مطالب غامضه فقهيه را مبتكر و در انحاء علوم و فنون متبحّر گرديد . ليكن به قدرى كه از صحبت عوام گريزان بود تدارك و تلافى آنرا به مجالست علماء و خواص مى فرمود ، و انس باللّه را بر انس ناس به مضمون اين بيت ترجيح مى داد : تركتُ الانس بالاُنسِفانى الانسُ من انسِ فأَقْبلتُ على القرآندرساً ايّما درس عسى يؤنسنى ذاكاذا استوحشت من رمسى و عاقبت به واسطه كثرت فكر و نظر مرمود البصر گرديد ، و از خانقاه و معبد خويش حركت نمى نمود . و اكنون در جوار حضرت عبدالعظيم مجاور مقبره مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى مدفون است . اميدوارم فتوحات رحمانيه بر مزار ايشان برسد . و از آن مرحوم دو خلف صالح باقى بود كه باقيات صالحاتى بهتر از ايشان نبود ، با حداثت سن و ريعان شباب نادره زمان و علامت دوران شدند ، ليكن بر حسب دعوت الهى فرزند اكبر آن مرحوم ميرزا محمد على _ كه نعم الخلف بود _ در اين اوقات رحلت نمودند ، در جوار پدر مدفون شد . آنچه از پدر ارث داشت از فضل و هنر به برادر خود تفويض و توديع كرد . و ديگر جناب ربيع الفضل و سماء الافضال ، ناموس السّلف و قدوة الخلف ، آقا ميرزا ابوالفضل است ، لا زال محروساً بحراسة الرّب العلى وحماية النبى والولى . ولو قيل للمعروف نادِ اخا الندىلنادى باَعلى الصَّوت يا فضل يا فضل همانا عمداً قصيده اى كه در آخر اين كتاب است از ثمار شجره فضيلت ايشان چيده ام ، و چندى است براى تزيين خاتمه اين كتاب برگزيده ام تا بر صدق دعواى من همان برهان باشد .

.


1- .در چاپ سنگى : اساتيد .

ص: 333

در شرح حال مرحوم حاجى شيخ محمد طهرانى

التاسعة : مرحوم حاجى شيخ محمد طهرانىمرحوم مبرور ، قدوة اهل التحقيق ، و زبدة علماء التدقيق ، زين الفضلاء العظام ، و على الانام (1) هادى المسترشدين ، ونور المجاهدين ، العارف الاوّاه الاوحد ، الحاج شيخ محمّد الطهرانى الرازى ، افاض اللّه عليه من جوده . شبهه در غايت فضل و وفور علم و جامعيت به فنون معقول و منقول و با رعيّت در فروع و اصول آن مرحوم نيست . بسيار جليل القدر ، حسن الخلق ، عظيم الحلم ، غنىّ الطبع بودند ، و در اغلب اوقات در مجالس از سياسات مُدُنيه و رياسات دنيويه گفتگو مى فرمودند ، و رغبتى تمام در بيان معضلات و مشكلات اخبار ائمه اطهار داشتند . چندى در عتبات عاليات خدمت فقهاء اجلّه و اساتيد مجتهدين تفقّه و تلمّذ نمودند ، سيّما در محضر مرحوم شيخ افضل اكبر اقدم شيخ فقهاء المتأخّرين و استاد اساتيد المعاصرين ، شيخ راضى نجفى الاصل و المسكن والمدفن استفاده فقه خارج را تماماً و كمالاً كرده و مؤلّفات فقهيّه ايشان حكايت از سماع شيخ استاد عليه الرّحمه مى نمايد ، و اجازات عديده كه بر اجتهادات و استنباطات آن مرحوم نوشته شده است اقوى دليل است بر مراد . پس از فراغت از تتميم مقصود مجبوراً مبعوث بر وطن مألوف گرديد . بعد از ورود به طهران به قدر امكان اهل اين بلد مقدمش را مبارك دانستند و در مسجد جامع به نحوى

.


1- .كذا .

ص: 334

ازدحام عام و هجوم خواص و عوام گرديد كه مسجد به آن اتّساع بر اهل جماعت تنگ شد . ناچار مقدّمه محراب را وسعت دادند . هر سال كه مى گذشت محضر جماعت ايشان افزون مى شد و بر ارادت اهل بلد مى افزود ، و از شدّت تقوى و اعراض از آلايش دنيا خود را دخيل در امور و محاكمات و عرفيه نمى فرمود ، عزلت و خلوت را خوشتر از صحبت و معاشرت با مردم داشت ، و اعيان دولت ابد مدت هم كمال اخلاص به حضرت وى داشتند . عاقبت در ماه شوال سال يك هزار و دويست و نود و چهار به رحمت حضرت احديّت واصل گرديد ، و جنازه ايشان را به عتبات نقل كردند . و عمر شريف ايشان از پنجاه گذشت و به شصت نرسيد . المرء ما دام حيّاً يستهان بهويعظم الرزء فيه حين يفتقد خوب است اين چند بيت در رثاء ايشان هم نوشته شود : اقم مأتماً للمجد قد ذهب المجدوحلّ بقلبى السوء (1) والحزن والوجد وبانت عن الدّنيا المحاسن كلّهاوحال بها لون الضحى فهو مسودّ وسائلة ما الخطب راعك وقعه (2) وكادت له الشمّ الشوامخ تنهدّ وما للبحار الزاخرات تلاطمتوامواجها ايدٍ وساحلها خدّ فقلت نعى النّاعى الينا ( محمّداً )فذاب اسىً من نعيه الحجر الصّلد (3) و بحمد اللّه تعالى امامت مسجد جامع به جاى آن مرحوم فرزند ارجمند ايشان جناب مستطاب ، نتيجه العلماء وقدوة الفضلاء ، الفطن الزكى الاتقى ، الشيخ محمّد جعفر _ اطال اللّه بقاه و ادام اللّه علوه و نعماه _ نيابت مى نمايند ، و همان آثار بزرگى پدر بزرگوار از ناصيه

.


1- .در امل الآمل : وجدّ بقلب السود .
2- .در چاپ سنگى : داعك وقعة .
3- .اين اشعار را صاحب امل الآمل در رثاى شيخ محمد بن على بن احمد حرفوشى حريرى عاملى سروده است . بنگريد به : امل الآمل 1/163 ش 167 ، الغدير 11/288 .

ص: 335

در شرح حال مرحوم حاجى ملاّ جعفر طهرانى

ايشان پديدار است ، و بستگان اين خانواده وجودش را مغتنم مى دانند و از اين جهت مفاخرت و مباهات دارند .

العاشرة : مرحوم حاجى ملاّ جعفر طهرانىمرحوم شيخ العلماء والمقدّم على الفقهاء ، المحدّث المتقن ، والمتتبّع المتجرّد ، ذوالفضل القوى ، والصراط السوىّ ، والمروج للمذهب (1) الجعفرى ، استاد المحققين وعماد المدققين ، كنز الحكمة ومرشد الامة ، الفقيه المعمّر والنبيه الاكبر ، الحاج ملاّ محمد جعفر الطهرانى الرازى المعروف بچاله ميدانى ، بلغه اللّه فى اعلى درجات الآمال والامانى . اين بزرگوار در اين شهر مشهور به فضل و اجتهاد و اعلى مرتبه تقوا و سداد بود ، بلكه جمعى را در تقليد مسائل دينيّه و احكام فرعيّه شرعيّه از رساله عمليه آن مرحوم مُجِدّ و معتقد يافتم . گويا زبان حال هر يك بدين مصرع مترنم است : تجعفرتُ باسم اللّه واللّه اكبر (2) و مرحمت مكان حاجى ميرزا مسيح _ طاب ثراه _ نهايت وثوق و اعتماد به نحو عموم و اطلاق به اجتهاد ايشان داشت ، و از اين جهت به مصاهرت مرحوم حاجى مفتخر و سرافراز گرديد ، و از صبيّه مرضيه آن مرحوم بنات و بنين چند به عرصه شهود آمدند . و گويا از عمر آن مرحوم هشتاد سال بيش نگذشت اگر چه بعضى زياده از اين گمان كرده اند . و امامت و اقامت جماعت و حوزه تدريس و نصيحت ايشان در مسجد كوچك محاذات خانه ملكى بود ، چون اين دولت يوماً فيوماً در مقام تربيت و اصلاح نفوس در ترويج آثار

.


1- .در چاپ سنگى : المذهب .
2- .شعر معروف سيد اسماعيل بن محمد حميرى كه قبلاً نيز گذشت ، و منابعى ذكر شد .

ص: 336

شرعيّه و شريعت است ، و اعيان و اركان هم به مفاد « الناس على دين ملوكهم » (1) مفطور در تبعيتند مرحوم امين الدوله فرّخ خان كاشانى بنا بر پاكى طينتى كه داشت همّتى گماشت و منّتى بر اهل آن محل گذاشت ، چاله اى كه سالها مجمع خاكروبه بود و هر قسم خاشاك در آن ريخته مى شد ، و بعبارة اخرى ميدان عميقى مملو از زباله و كناسه آن محل بود ، به همّت عاليه خويش اوّلاً امر فرمود برداشتند ، و ثانياً بنيان مسجد و مدرسه اى نمود كه از وضع خوش آن تمام آن حدود و فضاء روضه عليّين و خلد برين شد . و امامت آن مسجد به مرحوم حاجى تفويض يافت ، و در اندك زمان حجرات آن از اهل مسكون گرديد ، و كافه ناس را رغبتى ديگر پيدا آمد . با كمال وسعتى كه آن مسجد داشت هيچ ضلعى از وى خالى نشد سيّما در استماع مواعظ و نصايح مفيده مرحوم حاجى اثرى كافى و ثمرى وافى بود . و داعى بر حسب اتفاق و اقبال توفيق استفاضه و استفاده از مقالات منيره ايشان كرده ام . علماء معاصرين را در حلاوت بيان و فصاحت لسان به مانند ايشان نيافتم (2) . عاقبت به واسطه كبر سن و ضعف قوا و تزلزل اركان بدن از قيام و حركت عاجز آمدند . پس آثار موت در سال هزار و دويست و نود و شش در آخر ماه صفر از ناصيه ايشان ظاهر گرديد (3) ، و به مفاد : بلال الشيب فى فوديك نادىباعلى الصوت حىّ على الذهاب 4

.


1- .ذكر اين فقره به كرّات گذشت .
2- .از صريح عبارتى در ذريعه فهميده مى شود كه ملا محمد جعفر سفرى به هند نيز داشته و از آنجا كتاب نجوم الفرقان اثر ميرزا مصطفى افغان را آورده است . بنگريد به : ذريعه 24/82 ش 420 .
3- .اين تاريخ را علامه تهرانى در ذريعه 11/104 به نقل از جنة النعيم ذكر كرده ، ضمن توضيح كتابى از فرزند شيخ محمد جعفر با نام « اكسير آل محمد صلى الله عليه و آله » .

ص: 337

داعى حق را لبيك گويان به اعلى ذروه جنان خراميد . عجب فرمود ابوالعتاهيه اسماعيل بن قاسم عينى (1) شاعر : كلّنا نائل مدّاً فى الاجلوالمنايا هازئات (2) بالأمل لا تغرنْك اباطيل المنىوالزم القصد ودع عنك العلل انما الدنيا كظلٍ زائلحلّ فيها راكب ثمّ ارتحل (3) و تاكنون ازدحامى كه عوام و خواص بر تشييع جنازه اش نمودند در جنازه احدى از مجتهدين و علماء ديده نشد . بعد از اقامه تعزيه در همان مسجد به عتبات عاليات آن مرحوم را نقل نمودند . و از قرار معلوم در زمان رحلت ده تن از اناث و ذكور كه هفت پسر و سه دختر بودند بر فراقت پدر بزرگوار تماماً حضور داشتند و گريستند . ارشد و اكمل و افضل و اتقى واسنّ از اولاد امجاد آن مرحوم كه در مسجد ايشان امامت مى نمايد عجالةً الشيخ الفريد الوحيد ، الورع الصّالح ، المؤيَّد المعتمد الاديب ، الحبيب الكامل ، البحر النهى ، شيخ موسى دام عزه و علاست . ومَنْ يُشَابِهْ ابَهُ فَما ظَلَم (4) و بعد از جناب شيخ به همين ترتيب مراتب فضل و علم اخوان ايشان را بدانند (5) .

.


1- .در چاپ سنگى : عنرى . صحيح همان است كه در متنى ثبت شد به جهت نسبت به عين التمر كه ناحيه اى در حجاز و محل تولد وى بوده است . بنگريد به : الكنى والالقاب 1/121 .
2- .در بسيارى از نقلها : هنّ آفات ، بجاى هازئات .
3- .اشعار ابوالعتاهيه را چون امام رضا عليه السلام بدان انشاد فرموده است ، برخى از اشعار خود امام عليه السلام دانسته اند ، مانند ابن كثير در البداية والنهاية 10/273 ، برخى نيز بدون نام قائل آن را به انشاد امام رضا عليه السلام ذكر كرده اند نه انشاء مانند : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/190 ح 7 و البته در خود روايت تصريح به قائل آن ، ابو العتاهيه ، شده است ، نيز : بحار الانوار 49/107 ح 1 ، محدث قمى در الكنى والالقاب 1/121 اين اشعار را در شرح حال ابوالعتاهيه ذكر كرده است .
4- .از امثال معروفه عرب است . بطور مثال رجوع كنيد به : البداية والنهاية 13/188 .
5- .و از فرزندان وى شيخ على بن مولى محمد جعفر چاله ميدانى است ، مؤلف كتاب ادعية الوباء كه در سال 1310 چاپ شده است . بنگريد به : ذريعه 1/401 ش 2090 و 11/47 ش 286 . از ديگر آثار وى « اكسير آل محمد صلى الله عليه و آله » است در بيان اسباب غنا و ثروت دنيوى و رفع فقر و پريشانى . بنگريد به : ذريعه 11/103 _ 104 ش 638 ، و نيز زهد و تقواى آل محمد ، مذكور در ذريعه 12/66 ش 480 ، طاعت آل محمد صلى الله عليه و آله ، ذريعه 15/133 ش 889 ، كيمياى آل محمد صلى الله عليه و آله ، ذريعه 18/200 ش 1418 .

ص: 338

نعم ما قيل : دخل (1) الدنيا اناسٌ قبلنارَحلوا عنها وخلوها لنا ونزلناها كما قد نزلواونخلّيها لقوم بعدنا (2) مخفى نماناد : مرحوم حاجى صاحب ترجمه ، بر دو مصاهرت مفاخرت داشتند : يكى آنكه صبيّه مرحوم حاجى طاب ثراه به حباله ايشان آمد ، و ديگرى صبيه حميده خود را كه از حليله ديگر بود و وفات يافت مرحمت فرمود به جناب مستطاب فحل الفحول و كاشف اسرار المعقول والمنقول ، الحكيم النبيل والفهيم الاصيل ، العلاّمة العزيف والفهّامة الغطريف ، صاحب النظر الدقيق والفهم الجيّد على نهج التحقيق ، ذو النفس القدسى والملك الانسى ، محبوب الافئدة و ممدوح الافواه ، العالم العامل الاوحد ، افضل اهل عصره فى المكارم ، آقا ميرزا ابوالقاسم معروف به شيرازى مدّ ظلّه العالى . الحق بر نسبت اين بزرگوار مفاخرت و مباهات شايسته و سزاوار است بلكه اكابر فضلاء شيعه و علماء شريعه را سزد كه بر وجود ذى جود وى تفاخر نمايند . عجب دارم با آنكه عادم العديل وفاقد الزميل است در علم كلام و فقه و اصول و رجال و احاديث ائمه اطهار به جناب وى اركان ملت و اعيان دولت توجه تامّ مفيدى نمى نمايند و از غزارت وجزالت فضل وى اغتراف و اعتراف نمى كنند . از قرار معلوم مرحوم حاجى ملاّ هادى سابق الذكر به واسطه كثرت مجالست و شدت معاشرت و مباحثه و مدارسه كثيره وافره اعلم و ابصر ، اوفى و اولى به اداء حقوق ايشان

.


1- .در نهج السعادة وكنى : سكن .
2- .اشعار از ابوالفتح ابن عميد قمى است . بنگريد به : الكنى والالقاب 1/134 ، نهج السعادة 7/74 .

ص: 339

بود ، اگر چه بر اين تحريرات مكرِه و منكِر است ليكن ارادت قلبى داعى مقتضى بود تتميم اين عنوان را به اشاره اى از اسم سامى ايشان نمايد ، و اختتام اين روح و ريحان را از فضلاء زمان كه در بلده طهرانند به نام نامى جناب جليل ايشان كردم ، و اين ابيات را نيز اهل انصاف بخوانند : ينال الفتى من عَيشهِ وهو جاهِلٌويكدى الفتى فى عيشه (1) وهو عالم ولو كانت الارزاق (2) تاتى على الحجىهلكن اذاً من جهلن البهايم فلم يجتمع شرق و غرب لقاصدولا المجد فى كفّ الفتى والدّراهم (3)

.


1- .در فيض القدير : فى دهره .
2- .در فيض القدير : الاقسام .
3- .دو بيت اول در فيض القدير 1/161 _ 162 نقل شده است . اشعار از ابو تمام مى باشد .

ص: 340

. .

ص: 341

روح و ريحان بيست و چهارم

اشاره

الرابع والعشرين

.

ص: 342

. .

ص: 343

در منامات و خوابهايى كه در تعظيم روضه مباركه حضرت عبدالعظيم ديده شده است

در منامات و خوابهايى كه در تعظيم روضه مباركه حضرت عبدالعظيم ديده شده استبدان كه مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه در رساله « نفليه » (1) فرموده است : چنانكه قواى عقليه و مشاعر ظاهره حسيّه و حواس خمسه و دلائل فارقه بين حق و باطل و ارسال رسل و انزال كتب باعث هدايت و ارشاد عباد است ، همين قسم منامات صادقه اى كه انسان مى بيند مانند وحى الهى و الهام سماوى موجب هدايت مهتدى مى شود ، و چنانكه هر يك از دلائل و قوى و مشاعر مخلوق به خالق دلالت مى نمايد و اسرار الوهيت و آثار كبريائى و عظمت ربوبيّت حقّه را به انسان مى شناساند ، و از نمودن آيات آفاقيه و انفسيه مجامع قلبيّه بلكه مجموع مراتب وجوديّه اش را فرا مى گيرد ، همين طور نمايشهائى كه در خواب به بنده مؤمن موحِّد مى شود سبب از براى هدايت و ارشاد اوست كه از آن به وجود بارى و حقايق اولياى پروردگارى معرفت كامله حاصل مى نمايد . پس خواب ديدن آيتى است از آيات حق كه بدان انسان بايد خداى خود را بشناسد از آنكه حِكَم و مصالِح كثيره در اين آيت عظمى مندرج است كه يكى از آن اطلاع بر مغيّبات است و امورى كه بعد از اين بوجود مى آيد ، چنانكه علماء فرموده اند در معرفت اولياء به اخبار غيبيه : انّ معرفة الامور الغيبية فى النوم ممكنةٌ فوجب ان يكون فى اليقظة [ كذلك ] (2) . و بسيار شده است كسى در خواب چيزى را ديده است كه وقوع آن بعد از خواب ديدن

.


1- .آنچه به نام نفليه مشهور است النفلية فى نوافل الصلوات از شهيد اول محمد بن مكى است ، كتابى كه مؤلف فرموده و از شهيد ثانى دانسته شده بايد غير از آن باشد .
2- .بين قلاب از شرح ابن ميثم افزوده شد .

ص: 344

در فوائد خواب ديدن است

او بوده است (1) .

در فوائد خواب ديدن استپس بعد از اينكه انسان از خواب ديدن مطّلع بر غيوب ماضيه بشود ضررى ندارد ولىّ خدا در بيدارى آگاه بوده باشد بر آنچه موجود مى گردد . و يكى ديگر انسان در خواب ديدن مغايرت نفس را با بدن و عدم اتحاد اين دو را مى داند ، و علم به جسد ديگر كه مشابه اين جسد محسوس است بهم مى رساند ، و رفع استبعاد بعضى از منكرين وجود حضرت بارى كه گفته اند خداوند موجود چگونه غايب است مى نمايد . پس بايد به حواس ظاهره مرئى و محسوس گردد . و حديث حضرت صادق عليه السلام در « رساله اهليليجيه » در رفع شبهه طبيب هندى مشهور است . و يكى ديگر خواب ديدن طريق و جدا نيست از براى تصديق قول شارع مقدّس در بقاء نفوس و عدم فناء آن بعد از هلاكت ابدان ؛ از آنكه مردمان بسيار پدران و مادران و فرزندان و خويشان خودشان را در خواب مى بينند ، و ايشان را امر مى نمايند در اخذ ذخائر و كنوز و اموال ، چون بيدار مى شوند همان قسم است كه گفته بودند . پس اين گونه واقعات و منامات دلالت دارند . و فخر رازى مى گويد : إن وقت النوم يضعف البدن وضعفه (2) لا يقتضى ضعف النفس ، بل النفس تقوى عند النوم فتشاهد الاحوال وتطلع على المغيبات ، فيقوى الظن فى ان موت البدن لا يستعقب موت النفس (3) .

.


1- .قريب بدين مباحث را ابن ميثم بحرانى ، از اعلام سده ششم هجرى _ در شرح _ مائة كلمة : 42 _ 48 بيان فرموده است .
2- .در چاپ سنگى : ضعف .
3- .بحار الانوار 58/27 به نقل از فخر رازى ، و نيز 6/207 .

ص: 345

و يكى ديگر رفع استبعاد است براى كسى كه منكر مى شود تنعّم و عذاب اصحاب قبور را و مى گويد : از اين اجساد اثرى نيست ، ديگر چه نعمت و عقوبتى است . و يكى ديگر خواب ديدن طريق قويمى است در اطلاع احوال اموات و سعادات و طاعات ايشان و طريق سخط و رضاى حق در حق مردگان . و بر اين فقره نيز فوائد كثيره متفرّع است كه فايده كليّه آن خواب بيننده مائل به طاعت (1) و اظهار سعادت مى شود . و اين فائده نصيحه اشرف اسباب و ابواب مفتوحه به رضا و ثواب است ، و اجلى الطاف غيبيّه الهيّه است در تحصيل رضاى حق و استخلاص از عقوبت و غضب اخروى دائمى . چنانكه در كتاب « كافى » (2) است : مردى جسيم و با جمال از اهل باديه خدمت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمشرفياب شد و از معنى اين آيه كريمه سؤال نمود : « الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (3) . فرمودند : « مراد از بشرى كه براى مؤمنين و متقين است در دنيا همانا خواب است كه مؤمن مى بيند ، پس به آن بشارت مى دهد و خرسند مى شود » . و ايضاً در تفسير « مجمع البيان » (4) است : مراد از بشرى رؤياى صالحه اى است كه مؤمن براى خود در دنيا مشاهده مى كند از ثواب و عقاب . و در كتاب « جامع الاخبار » (5) مروى از امام عليه السلام است كه فرمودند : « وحى منقطع شد اما

.


1- .در چاپ سنگى : مائل در به طاعت .
2- .كافى 8/90 ح 60 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 11/479 ، نيز بنگريد به : الفصول المهمة 3/278 ح 2942 ، بحار الانوار 58/159 ح 4 و58/176 ح 38 .
3- .يونس : 63 _ 64 .
4- .مجمع البيان 5/205 يكى از سه وجهى كه شيخ طبرسى ذكر كرده ، فليراجع ؛ جوامع الجامع 2/136 ، الصافى 2/410 .
5- .بحار الانوار 58/176 ح 36 به نقل از جامع الاخبار .

ص: 346

در تعريف رؤياى صادقه است

مبشّرات كه نوم صالحين است باقى است » . چه خود ببيند يا از براى او ببينند ، و چه بسيار از خوابهاست كه صاحب خودش را از معصيت نهى مى كند و به واسطه آن هدايت مى يابد چنانكه شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب « اختصاص » فرموده است كه : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : وقتى كه خداوند بنده اى را دوست دارد در خواب رؤياى مروّعِه مَكروهه به وى مى نمايد . چون بيدار مى شود از گناه منزجر مى گردد و ترك مى كند ، پس استكشاف منافع اشياء و مضار و مصالح هر يك و تنبيه و تيسير و اعذار و انذار غالباً از منامات است .

در تعريف رؤياى صادقه استو در حديث است : « رؤياى صادقه [ جزئى ] از هفتاد جزء از نبوت است » 1 . و ايضاً مرويست كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : « خياركم اولوا النهى » ، يعنى : « بهترين شماها صاحبان عقلند » . اصحاب عرض كردند : آنها كيانند ؟ فرمودند : « اولوالنهى اولوا الارحلام الصّادقة » 2 . و مراد داعى در بيان اين مقدّمات اشاره اى به فوائد خواب ديدن است نه خواب كردن ؛

.

ص: 347

از آنكه خواب خود نعمت و آيت ديگر است ، چنانكه حق تعالى فرموده است : « وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِن فَضْلِهِ إِنَّ فِى ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ » (1) . و قال اللّه تعالى : « اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ » (2) . و مراد از مدح خواب ديدن آن است در اين مقام ، بدان كه ملاقات ائمه و اولاد احفاد ايشان در خواب از كرامات و مقامات عاليه و جلوات مخصوصه موجب ازدياد ايمان مؤمن و هدايت مُهتَدى و قوّت قلب و استقامت در دين و كثرت يقين مى شود . پس مى توان گفت : يكى از كرامات مؤمن كه اعظم آيات حق است خواب خوب ديدن است . و مرحوم طبرسى در كتاب « مكارم الاخلاق » (3) روايت كرده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم كثير الرؤيا بود (4) . و على بن عيسى اربلى در كتاب « كشف الغمّه » (5) نقل كرده است كه : حضرت رسالت مآب صلى الله عليه و آله وسلمدر بدو بعثت منامات عجيبه مانند شق بطن و صدر و تطهير قلب مشاهده مى فرمود براى خديجه ذكر مى كرد ، پس خديجه عرض مى نمود : انّ اللّه لا يصنع بك الاّ خيراً . پس منامات صالحه صادقه از اهل ايمان مانند زمره پيغمبران در نزد علماء اعلام معتمد و معتنابه است ، خصوص كسى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمو ائمه طاهرين عليهم السلام ، بلكه مؤمنين را در خواب بيند چنان است ايشان را در بيدارى ملاقات كرده است .

.


1- .روم : 23 .
2- .زمر : 42 .
3- .مكارم الاخلاق : 292 .
4- .نيز بنگريد به : روايت بحار الانوار 61/182 ح 45 : كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله كثير الرؤيا ، ولا يرى رؤيا إلاّ جاءت مثل فلق الصبح . نيز : مناقب ابن شهر آشوب 1/44 .
5- .كشف الغمة 2/132 ، نيز رجوع شود به : عيون الاثر ، ابن سيد الناس 1/112 .

ص: 348

و در كتاب « جامع الاخبار » (1) مرويست كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « من رآنى فى منامه فقد رآنى ، فانّ الشّيطان لايتمثل فى صورتى ولا فى صورة أحد من اوصيائي و لا فى صورة احد من شيعتهم » . پس از اين حديث معلوم مى شود كه شياطين به صورت شيعه ايشان هم متصور نمى گردند اما ثمره ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در خواب همانا ديدن آن بزرگوار است در بيدارى ، براى آن است كه فرمودند : « من رآنى فقد رأى الحقَّ » (2) « هر كس مرا ببيند هر آينه حق را ديده است » . و ديدن ائمه و اولاد مطهرين و صالحين از مؤمنين هم ديدن و تشرف به حضور حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلماست . و بر اين حديث شروح و وجوه عديده قدماء از اهل علم نوشته اند از آن جمله علاّمه كراچكى در « كنز الفوائد » از مرحوم شيخ مفيد طاب ثراه نقل كرده است كه : ديدن مؤمن حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم يا يكى از ائمه را در خواب بر سه قسم است ، يعنى : آثار مرتبه آن بر سه قسم است : اوّل : خوابى است كه صحيح است . دوّم : خوابى است كه صحيح نيست . سوّم : خوابى است بين صحّت و بطلان . قسم اوّل : آن است كه بيننده را در خواب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم امر و نهى به

.


1- .بحار الانوار 58/176 ح 36 به نقل از جامع الاخبار ، و نيز بحار 49/283 ، بخشى از حديث اول منقول از امالى شيخ صدوق : 121 ح 111 ، روضة الواعظين : 234 .
2- .روايت مروى از طرق عامه است بدين عبارت : « من رآنى فى المنام فقد رأى الحق » ، بنگريد به : مسند أحمد 2/261 ، سنن الدارمى 2/124 ، صحيح البخارى 8/72 ، در بعضى از كتب ما نيز بدان اشاره شده يا به نقل از طرق عامه مانند : بحار الانوار 58/235 و 237 يا بدون طريق عامى مانند : كشف الغمة 2/269 ، در بعضى از كتب خاصه عبارت فوق بدون « فى المنام » نقل شده مانند : بحار الانوار 58/211 و شرح الزيارة الجامعة ، سيد عبداللّه شبر : 143 .

ص: 349

طاعت و معصيت نمايد . قسم دوّم : آن است كه امر به معصيت نمايد . قسم سوم : آن است كه آن بزرگوار را ببيند در حالت قيام و قعود و ركوب كه قولاً امر و نهى نفرمايد . پس از اين مقالات معلوم است به مجرّد ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمدر خواب فضل بيدارى ندارد ، بلكه اين حديث را علماء مخصّص كرده اند به امر طاعت و عبادت و اقبال به امور خيريّه نه اينكه در تمام حالات باشد . و از اين بيان معلوم مى شود كه آن جناب را به حالات ديگر توان ديدن اگر چه از براى اين حديث بنا بر ملاحظه معنى تخصيص وجه ديگر منظور نظر است و مضمون حديث از اين قرار است : « من رآنى نائماً فكانما رآنى يقظاناً » (1) يعنى : « هر كس مرا ببيند در حالتى كه خوابيده ام چنان است مرا در بيدارى ديده است » كه به عبارت اهل نحو « نائماً » حال است از براى آن جناب نه از براى آنكه مى بيند . و ثمره اين ديدن آن است كه بيننده ادراك نبوى را در نوم و يقظه يكى بداند ، يعنى : همان قسمى كه آن بزرگوار را در بيدارى مدرك مى داند همان نحو معتقد شود . بعبارة اخرى : خواب و بيدارى نبى و ولى على السّويّه است .

در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم استامّا حديثى كه بعضى از اهل حديث نقل كرده اند : انه صلى الله عليه و آله غفا (2) ثم قام يصلّى من غير تجديد وضوء فسئل عن ذلك فقال : « انا لست كاحدكم تنام عينى (3) ولا ينام قلبى » (4) از اخبار

.


1- .كنز الفوائد : 212 ، بحار الانوار 58/211 .
2- .در چاپ سنگى : غضى .
3- .در بحار : عيناى .
4- .كنز الفوائد : 213 ، بحار الانوار 58/212 .

ص: 350

منام اوّل : در خوابى كه حضرت صادق عليه السلام به زيارت عبدالعظيم عليه السلام تشريف فرما گرديد

آحاد (1) است و تكليف ظاهر نبوى صلى الله عليه و آله وسلم غير آن . خلاصه بنا بر رسمى كه علماء اعلام در شرح احوال ائمه انام عليهم السلام داشته اند كه در ضمن ذكر مزار شريف ايشان بعضى از كرامات و منامات صحيحه نقل نمودند و چنانكه خاصةً خواب از براى بيننده طريقى به هدايت و صواب است ، نقل آنها را براى مردمان عموماً نيز سبب هدايت و ارشاد دانسته اند ، سيّما كافّه عوام كه نظر و همّتشان به اينگونه از كرامات و منامات است . پس براى اينكه تأسّى به ايشان كرده باشم سيّما به علاّمه مجلسى طاب ثراه خوب است در اين مورد دو خواب و منام از منامات نوشته شود :

منام اوّل : در خوابى كه ديده اند حضرت صادق عليه السلام به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام تشريف فرما گرديددر سال هزار و دويست و نود و پنج در ماه رجب المرجب كه داعى بر بام مسجد چهل ستون مسجد جامع طهران موعظه و ذكر مصيبت مى نمودم يكى از اجلاء سادات و طلاّب رشت كه در مدرسه كوچك جديد البناى نزديك خانه مرحوم حاجى شيخ محمّد طهرانى منزل داشت نقل نمود كه : چندى قبل در رؤيا ديدم حضرت صادق عليه السلام از طهران با جمعى از ياران و دوستاران به زيارت حضرت عبدالعظيم مى روند و نور جمال آن بزرگوار تمام فضاء و عرصه اين حدود را درخشنده و تابنده داشت . پس من هم با آن جماعت در خدمت بوده ، حضرت صادق عليه السلام به زاويه مقدّسه حضرت عبدالعظيم آمدم . آن بزرگوار امر فرمودند صندوق مطهر 2 حضرت عبدالعظيم را برداشتند و چند نفر مأمور شدند آن

.


1- .در چاپ سنگى : اخبار احاديث . آنچه درج كرديم به نقل از كنز و بحار مى باشد .

ص: 351

. .

ص: 352

. .

ص: 353

قبر شريف را نبش نمايند و خاك برآوردند . من هم بعد از الحاح و اصرار بسيار مرخص شدم و خاك از آن قبر مبارك بيرون مى آوردم تا آنكه جسد نورانى حضرت عبدالعظيم نمودار شد . ليكن كفن بدن مبارك پاره پاره بود ، و سه زخم هم بر بدن ايشان رسيده : يكى

.

ص: 354

تعبير رؤياى سابقه

تعبير ديگر از جامع اوراق

در پشت مبارك ، و ديگرى گردن منوّر ، و محلّ زخم سوّم را نظر ندارم . پس حضرت صادق عليه السلام به دست كريمه خودشان قطعات كفن را بيرون آوردند و كفن تازه بر بدن لطيف ايشان پوشانيدند و قبر را انباشته از خاك فرمودند و مراجعت كردند .

[ تعبير رؤياى سابقه ]و تعبير اين خواب را اصحاب و ارباب رؤيا خوش كرده اند و مجملى از آن نوشته شود خوش مى نمايد ، از آنكه اين مذهب منتسب به حضرت صادق عليه السلام است و معروف به مذهب جعفرى بلا كلام ، واندراس آثار شريعت مطهره قريب به هر رأس مائه خود واضح است . پس تجديد كفن همان تجديد دين و مذهب است به كفّ كفايت مرد ديندار خيرخواهى كه منسوب و مبعوث از جانب سنىّ الجوانب شرع انور بوده باشد ، و پوشانيدن كفن بر آن بزرگوار تصريح است بر وفور علم و عمل و زهد و ورع حضرت عبدالعظيم ، و هر آنكه در اين رأس مائه برانگيخته شود همانا عالم و عامل و زاهد و اورع است ، و جراحات وارده بر بدن مطهر آن جناب صدماتى است كه به شخص شريف مذهب و دين رسيده است ، پس التيام آنها به تقويت و تأييد دين مجدد مى گردد به امر و فرمان لازم الاذعان سلطان زمان امام عصر صلوات اللّه و سلامه عليه

[ تعبير ديگر از جامع اوراق ]و اگر بخواهم تعبير ديگر نمايم مى توان گفت : اين آثار جديده اى كه در اين اعوام و سنين شده است به فرمايش حضرت اقدس همايون _ از قرارى كه سابقاً بسط و شرح داديم _ همانا تجديد آثار شرع است و اقدام به تعميرات روضات اين بزرگواران از شعائر اسلام پس اقامه شعائر اسلام ، و دين خود تجديدى است . و ديگر بهتر از اين تصور نمى توان كردن در خدمتگزارى اولاد وابناء ائمه هدى عليهم السلام

.

ص: 355

منام ثانى : خواب دوّم كه مؤيّد خواب اوّل است

بلكه در هيچ عامى از اعوام و قرنى از قرون هيچ يك از ملوك و سلاطين عظام در خدمتگزارى ائمه انام عليهم السلام و اولاد فخام ايشان بدينگونه اقدام ننمودند . خلاصه داعى اين منام را از منامات صادقه و رؤياى حسنه دانستم كه در اين عنوان نوشتم و خوانندگان را زحمت افزا گرديدم .

منام ثانى : خواب دوّم كه مؤيّد خواب اوّل استو مؤيّد خواب سابق است آنچه را كه بيننده اين خواب كه اسم سامى ايشان در ذيل اين منام نوشته مى شود و از روى خطّ خودشان نقل مى نمايم شاهد بياورم : در شب جمعه غره شهر صفر المظفر در ثلث آخر شب در خواب ديدم كه : به اتفاق جمعى كه در مسجد پشت سر حضرت عبدالعظيم عليه السلام نشسته بوديم و در دست بنده قرآنى بود خطى ، گويا در دست هر يك از جالسين هم قرآن خطّى بود . پس شخصى از حضار مذكور نمود كه جناب شريعتمدار حجة الاسلام آقاى حاجى _ سلمه اللّه تعالى _ براى شرفيابى خدمت حضرت عبدالعظيم عليه السلام تشريف مى آورند . مجلسيان براى استقبال و احترام مهيّا شدند ، گويا از در چراغخانه شخصى وارد شد پرده را برداشت مخصوصاً اين بنده را آواز كرد ، گويا معهود بود و به جهت افتخار و امتياز اين بنده بايد مصدر اين خدمت باشد . آقاى حجة الاسلام در ميان دار السيّاده بودند تا بنده با قرآن گشوده خدمتشان رسيدم به بنده هم فرمودند تا همان قرآن گشوده را مقابل ايشان نگاهداشته با سرورى تمام وارد حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام شدم . آقاى حاجى تشريف آوردند روبروى حضرت نشسته و بنده هم با همان قرآن گشوده در حضورشان نشستم . نورى از سطور و تذهيب قرآن و فرحى از جبين آقاى حجة الاسلام مشاهده مى نمودم گويا بنده قرآنى به آن خط و چهره اى به آن صفا نديده بودم ، چند نفرى هم در خدمتشان

.

ص: 356

از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در اين زمان روى داده

نشسته بودند از خواب بيدار شدم . محمد على بن مرحوم شاهزاده خسرو ميرزا اين بود مضمون خواب كه از صورت خط خودشان نقل كردم . و ابتداء داعى عرض كردم اين خواب مؤيّد تعبير منام سابق است ؛ از آنكه حقايق قرآنيه و دقايق فرقانيه نورانيه ظهور و بروز و نشرش از اهل علم و حمله قرآن است ؛ از آنكه قرآن مجمل است و صامت ، مبيّن آن حجّه اللّه ناطق امام عصر عليه السلام است و علماء كه نوّاب شرع انورند هر آنچه مى گويند و خبر مى دهند از ايشان است در صورتى كه علماء اعلام بر آنچه مى خوانند مواظبت نمايند و عمل كنند چون مقصود شارع به عمل آمده است بر روحانيّت و نورانيّت و صفاء بواطن و نفوس ايشان افزوده مى شود ، بلكه با قرآن كه اقوى تَرَكَه و مخلّفه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلماست و حبل اللّه الاكبر متحد مى گردند ، و ظهور انوار و آثار اين دو آيت عظمى زمان تطابق و تقابل با يكديگر است مانند مُظهِر و مُظْهَر . بعبارة اخرى : هر قدر حقيقت عالم اصفى و ازكى شد اشراقات كلمات نورانيّه الهيّه در او بيشتر است بمانند جامه اى كه رنگرز از اوساخ او را بشويد آنگاه در خم زند ، البته لون و صفاء او بعد از رفع موانع و اوساخ بهتر و خوبتر خواهد شد . بناءً على ذلك اسلام قوام و قيامش به دو چيز است : يكى قرآن و ديگرى وجود مبارك عالِم عامل . هر قدر شخص عالِم بر احكام قرآنيه عمل نمود انوار وجوديه اش زيادتر بر سائرين تابنده مى شود ، پس مردمان بيشتر هدايت مى يابند ؛ از آنكه نظر خلق از خواص و عوام به عالِم است و مقام وى هم در تلو قرآن است .

از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در اين زمان روى دادهدر كرامات حضرت عبدالعظيم است كه جناب آقا جمال بروجردى امام جماعت

.

ص: 357

ديده اند و بيان فرموده اند : بر حسب وعده اى كه داده شد كرامتى از حضرت عبدالعظيم در اين روح و ريحان مى نويسد و به همان كرامت اقتصار مى كند : چون جناب مستطاب مدقق محدق خاتِم الاكملة وخاتَم الاَنملة ، مغنى اللبيب ، الكامل الاريب ، تبصرة العوالم و تذكرة المعالم ، ملاّ محمّد مهدى عبدرب آبادى دام فضله آن كرامت را به عباراتى نغز و بياناتى ظريف موشّح فرمود و عقائل كلمات نفيسه را در آن تشكيل كرده زينت داد و به جهت داعى عاصى فرستاد ؛ از آنكه داعى جناب مشار اليه را حاوى فنون ادب و جامع طرائف عرب مى داند بعباراتها آن را مى نگارند ، و خود به نحو اجمال به فارسى ترجمه مى نمايد . بسمه تعالى من كراماته عليه السلام التى ظهرت فى زماننا ما حدّثني به العالم الاجل الفقيه الافضل النحرير المحقق المتكلّم المتشدّق واحد الدّهر ومجتهد العصر الاستاد الممجد جمال الدّين محمّد خلف العلاّمة الاعظم اوحد فقهاء العالم مجدد الاحكام حجة الاسلام الحاج مولى اسداللّه _ قدّس اللّه وسقى ثراه _ . وهو _ أناله اللّه آمله ونسى آجله _ ممن اجتمعت عصابة معاصرينا على تصديق ما يخبر به ، فإنه ثقةٌ ثبتٌ ديّنٌ امينٌ عدلٌ صدوقٌ بالاجماع . ولعلّه ما اقلّت الغبراء وما اظلّت الجرباء فى تلك الحقبة العاقبة على ذى لهجة اصدق منه . كيف لا وهو سليلُ حُماة الدين وبقيةُ بيت العلم ، ومساعيه فى وجوه الارشاد لا تُجْحد ، وشقاقه على ذرى الاعواد لا تُنْكر ، فلو انّ مشتاقاً تكلّف فوق ما فى وُسعه لمشى اليه المِنبَر . قال فى ليلة الأربعاء لسبع خلون من صفر سنة سبع وتسعين بعد المأتين والالف فى دارلمستوفى الحاذق المنشئ المفلق باقعه كتبة (1) الديوان الآميرزا حبيب اللّه خان مشرف جرائد قاجار _ ما حار عزّه بعد ما كار _ : انّه كان بالشّق الايمن من مقاديم رأسى سلعة غدديّة تقارب مقدار

.


1- .كذا .

ص: 358

بندقة كبيرة ، وكثيراً ما كانت تعترينى من جهتها غضاضة فاحشة لا سيّما عند الكشف عن الرأس على رأس المنبر ، فانّى _ على ما تعلمون من طبّى (1) _ ربما ارفع عما متى لدى تذكار مصائب الائمّة صلوات اللّه عليهم حسبما تقتضيه الحال علماً منّى بأنّ ذلك ممّا يؤكّد تعظيم امرهم ويكمل خطر ذكرهم ، وان عرض للخاطر فى هذه الاواخر تأمّل فى سوق هذه الصنعة حيث إن مجلس الوعظ فى تلك الازمنة لا يخلو من النساء وهنّ ناظرات الى المذكّر لا محالة ، والرأس عورة للأجنبيّة بالاجماع ، فمنذ وقع ذلك فى خلدى احتلت للخروج عن حرمة هذه الشبهة ببسط عذبة العمامة على الرأس عند رفعها جمعاً بين مقتضى التكليف والشعار . وقبل هذا كله ربما تلحقنى من عوار تلك الضّوأة خجل فظيع ، فقلت لجماعة من مهرة متطبّبى دار الخلافة فى ذلك ، فقالوا : علاجها أن تشق الجلدة وتبتّ القدّه ثمّ تأسّى الشجّة وتلأم الجرحة وليس غير . قلت : معاذ اللّه من ذى المداواة المُدوية ! وحاش للّه أن يقطع باختيارى الاسى بالحديد رأسى ! فأكون كالباحث عن الشِقرة بظلفه ، فثنيت عنهم الكشح وثنّيت استعلاج الجرح بالرّجوع إلى هولاء الفتية الذين نشأوا بمدرسة النظام ممّن ربّاهم معلّم العصر ربُّ الفنون وزير العلوم اعتضاد السّلطنه _ شفّع اللّه عزّه في هذه بالسّعادة فى الأخرى _ ؛ اذ اولئك الاحداث قد جمعوا بين الصناعتين الافرنجيه والايرانية ، ولهم فى عمل اليد يد طولى ، والسّلعة داخلة فى موضوع هذا الباب . فاستطببتُ غير واحد منهم فلم يزيدوا في ذكر العلاج على ما قاله الاوّلون ، فقلت : اذاً اظنّك _ يا سلعة ! _ غير مفارقة لمفرقى ما غبا غبيس . وكان الناس يومئذ محرمين ، والشهر اول الرجبين ، وانا على عزيمة زيارة عبدالعظيم عليه السلام برسمى الذى اعتدته مذ عدت من مشهد سيدنا الامام ابى الحسن على بن موسى صلوات اللّه عليهما ، وجاورت دار الخلافة باذن اللّه تعالى ، فنوديت فى روعى أن : يا ايّها الانسان ! ما اغفلك هذا الحدثان ؟ ! يسميك فيه الاساة حرّ الحديد وانت لا (2) تاوى الى ذلك الركن الشديد ولا تدرى

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : الى .

ص: 359

ان الانقطاع الى مضطجع تلك التربة الطاهرة كىّ كل علّة ورى كلّ غلّة ؟ ! وقد خصّ اللّه سبحانه اهل هذا البيت باتاحة الشفاء لغبرة جنابهم واجابة الدعاء فى ظلّة قبابهم ، فعند ذلك أفقتُ من غفلتى وركضت برجل عزيمتى الى هاتيك البلدة الطيبة والمقام الكريم لاجئاً الى ربّها سيدنا ابى القاسم عبدالعظيم عليه السلام . لعلّ المامة بالجزع ثابتهيدبّ منها نسيم البرء بالعلل فاذ وردت الحرم الشريف طفقت أنا فى التضرّع مبتهلاً والدمع فى الترقرق متهّللاً (1) وقلت : يا سيّدى و مولاى ! هذا مقام اللائذ بجوارك والعائذ بمزارك . وانت من رجال اعزة فى بيوتاذن اللّه ان يعزّ حماها وتربتك : وكم لاهل الشّجى بها رقفاتاوقفتها على بلوغ شفاها فعزمت عليك بالائمّة من كابريك والائمة (2) من عابريك أن تشفع عند اللّه فيما وردت عليك فيه حتى ما اصدر عنك الاّ وظنّى بلا محقق ورجائى منك مصدّق . ثم اندفعت فى تلاوة الالواح وزيارة الارواح ارواح الائمة والانبياء والشهداء والاولياء « أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ » (3) ، فاذا فرغنا من الزواره (4) وقضينا من منى كل حاجة وازمعنا على الافاضة من حيث افاض الناس واخذ شارع الشئنة 5 فى السيلان باعناق الافراس ، استشفيت بغبرة القبر وانا على عقد صحيح ، فمددت يدى من خلل شبابيك الضّريح واَخَذْتُ غباراً مما يلى الرِّجْل ، فامررتُه على سلعة الرأس وخرجت من الروضة محججاً ، وحملنى الجواد الى الجادة مزعجاً ، فواللّه ! الذى يُخرج المجترئ على اسمه من حوله وقوته ويُدخله فى حول الشيطان

.


1- .كذا .
2- .در چاپ سنگى : منهّللاً .
3- .بقره : 157 .
4- .كذا ، شايد : التسمية .

ص: 360

معنى كرامت غريبه است

و قوّته انه ما مضى على ذلك يومان الاّ وأنا بالسلعة قد لانت عريكتها وذهبت صلابتها ، ثمّ لم تزل ينحلّ انعقادها ويذوب انجمادها الى أن حدثت عليها ثقبة تبجّست منها رطوبات رديّة واخلاط فاسدة مدى اسبوع او أقل ، ثم جفّ البلل واندمل وصارت السّلعة كأنما قطعها طولون (1) بموسى أومسح عليها عيسى . قال الراوى : ثمّ انه _ مدّ اللّه ظلّه _ أرانا رأسه كلّه وقال : انظروا _ رحمكم اللّه _ بل تعرفون للعين الذاهبة من اثر وترون فرقاً (2) بين الايمن من شقّى فرقى والايسر ؟ فطمحنا جميعاً اليه البصر فوجدناه كما اخبر ، فقضينا العجب من ذلك المعجز الجلىّ وما شبّهناها الا بقصة اسماعيل الهرقلى . ومن شاهد تلك الكرامة بعينيه مطرّز هذا الحديث ومنشيه ، وقارى هذا القوس وباريه ، المستمدّ من فيوضهم بالروايح والغوادى ، محمد المدعوّ بالمهدى العبد الربّ آبادى ، فهو يشهد بفمه بما خطّه بقلمه ، ويقول : هذه من علاه احدى المعالىوعلى هذه فقِس ما سواها (3)

معنى كرامت غريبه استاما الترجمة : يعنى از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در زمان ما ظاهر شد جناب فاضل امجد و استاد ممجّد آقا جمال الدين خلف مرحوم حجة الاسلام حاجى ملاّ اسداللّه بروجردى _ طاب ثراه _ در سال هزار و دويست و نود و هفت ، هفت روز از ماه صفر المظفر مانده در خانه سركار مقرّب الخاقان ميرزا حبيب اللّه خان مستوفى سلسله جليله قاجار بدون واسطه فرمودند : در طرف راست برابر سر من غددى بود بزرگ به مانند بندقه اى و آن غدد

.


1- .بالاى طوطون نوشته شده « زو » .
2- .در چاپ سنگى : قرقاً .
3- .از اشعار شيخ كاظم ازرى است . بنگريد به : الأزرية : 55 ، الكنى والالقاب 2/24 ، الصحيح من السيرة 5/131 و6/48 ، الانوار العلوية : 194 .

ص: 361

براى من خالى از فضيحت نبود و نمايش آن را بر رؤوس منابر غير مشروع مى دانستم ؛ از آنكه بر حسب عادت بر هر منبر در هر وقت تذكره اى از مصائب آل رسول عليهم السلام مى نمودم بايد سرم را برهنه كنم ، و در مجالسى كه نسوان بودند لابد احتياط مى كردم به ملاحظه عورت بودن آن و عدم جواز كشف رأس در حضور ايشان ، و براى گريز از اين عمل نامطبوع دستمالى بر سر مى انداختم يا طرفى از عمامه . و اين فقره كلفتى شده بود ، هر قدر به اطباء معاصرين اظهار داشتم چاره اى جز شكافتن پوست و بيرون آوردن غدد نديدند ، و من از حدّت حديد (1) كراهت شديد داشتم . از آنجائى كه بعضى از اطباء مدرسه دارالفنون به حسن تربيت و تأديب حضرت اشرف والا اعتضاد السلطنه وزير علوم در كمال ترّقى مى باشند ، و در عمل يد برخى از ايشان يد طولانى داشتند ، سيّما آنان كه از طبّ فرنگى و ايرانى با خبر بودند و جمع بين طبّين نمودند رجوع به ايشان كرده استعلاج نمودم . آنها مانند ديگران علاج را منحصر يافتند . پس با كمال يأس در اول ماه رجب المرجب بر حسب عادتى كه داشتم به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام شرفياب گرديدم و چندى در زاويه مقدسه معتكف گشته مجاور شدم . در آن اوقات قدرى از غفلات خود برآمده گفتم : اى انسان بيچاره ! چرا غافلى و بدين آستان عرش نشان توسّل نمى جوئى و شفاء درد و دواء علّت خود را نمى خواهى ؟ آخر خداوند منّان غبار مزار اين فرقه حقّه را شفاء امراض و اسقام قرار داده است . آنگاه التجاء به روضه منوّره معظمّه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را تصميم نموده محض استخلاص از اين غُدد خاص ملتمس و ملتجى گرديدم و عرض كردم : نيامد برت دردناك از غمىكه ننهادى بر خاطرش مرهمى 2

.


1- .در چاپ سنگى : جديد .

ص: 362

اى آقاى من ! و اى صفوه فرزندان حضرت امام حسن عليه السلام ! چه مى شد شفاعت مى فرمودى در نزد خداوند منان بر من منّت گذارده اين غدد را به احسن وجه دفع و ردّ مى فرمود و مرا آسوده مى گذارد ؟ پس هر آنچه توانستم عجز و لابه كردم و هر آنچه از زيارات دانستم خواندم ، و از غبار قبر و شبكه هاى ضريح بر سر و موضع غدد ماليدم و به قهقرى برگشتم و از راه شسته كه طريقه جديده مستويه است عزيمت بلده طهران نمودم . و من از حَول و قوه الهى بيرون روم و به حول و قوّه شيطان داخل شوم _ كه خلاف ندارد _ : دو روز كه گذشت صلابت و سختى آن غدد رفع شد و بستگى و برآمدگى آن خشك گرديد و سوراخ كوچكى ظاهر گشت و رطوبات رديّه و اخلاط فاسده كه در آن مجتمع شده بود ريخته شد ، در يك هفته به كلّى اثرى از آن باقى نماند . و آنچه داعى خود مشاهده كرد و جمعى ديگر كه سابقاً ديده بودند از آن موضع و محلّ اثرى نيافتند ، والحق اين كرامت مانند كرامت حضرت حجة اللّه امام عصر ارواحنا وارواح العالمين له الفداست در حكايت قرحه اسماعيل هرقلى و شفاء آن . و اين معصيت كار بسيار از كرامات آن بزرگوار شنيده ام چه از مجاورين و خدّام و چه از زائرين ، اگر در مقام شرح آنها برمى آمدم خود كتابى مى شد ، پس بر اخلاص خود بيفزا و بر اين آستان با ارادت بيا و حاجات خود را بخواه و قدر مَزور خود عليه الصّلوة والسلام را بدان كه بسيار عالى القدر و رفيع الشأن است .

.

ص: 363

خاتمه

اشاره

خاتمه

.

ص: 364

. .

ص: 365

تقريضات بديعه درباره كتاب و مدح حضرت عبد العظيم عليه السلام

[تقريضات بديعه درباره كتاب و مدح حضرت عبد العظيم عليه السلام]جمعى از ارباب فضل و ادب و عمل كه پيوسته مؤيَّد به تأييدات ربّانيّه و مسدّد به تسديدات سبحانيه مى باشند و هميشه در اشاعه مفاخر آل رسول عليهم السلام شوق مفرط و سعى وافر دارند زمان اشتغال داعى عاصى به جمع اين اوراق و پس از اختتام و انجام آن هر يك با طبع سليم و ذوق مستقيم با كمال تناسب الفاظ و سلاست اقوال در مادّه ختم تاريخ اين كتاب و مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام از عربى و فارسى چند قصيده و قطعه و رباعى فرمودند و به جهت اين احقر هديه فرستادند . بعبارة اخرى : تقريضات بديعه اى است كه اهداء حضور حق منظور و مزار فيض آثار اين بزرگوار نموده اند ، و هر آن كس نظماً يا نثراً قولاً يا فعلاً اظهار ارادت صميمى و محبّت قلبى خود را خدمت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمود آن قرض الحسنه اى است كه از حسن عقيدت و صفاء سريرت به خداوند سبحان جلّ مجده داده است . البته خداوند كريم هم جزاء عاجل و عوض آجل در دنيا و عقبى به مضمون كريمه « مَن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً » (1) مرحمت مى فرمايد ، و ذوات مقدسه ايشان را كه مجبول و مفطور بر محبت آل رسول است منظور نظر عنايت خود مى نمايد ، و از اوقار غلّ و آصار ذلّ نجات مى دهد . و از آنجائى كه داعى از كتابت تمام آنها در اين خاتمه خيريّه متعذّر و متعسّر بود ؛ لهذا

.


1- .بقره : 245 .

ص: 366

قصيده اوّل : از جناب آقامير سيد محمد مشهور به شمس الادباء

جملتى از آن را انتخاب كرده و اسامى كريمه ايشان را ابتداءً نگاشت و منظومات وتقريضات هر يك را بعينها در اين خاتمه درج نمود تا خدمت نحارير فضلاء حلو البيان و مشاهير شعراء طلق اللّسان هديه مربحه اى باشد ، و از اين احسان نمايان كمال تشكّر و امتنان دارم ؛ از آنكه منتهاى امل انسان حسن عاقبت عمل است . بحمد اللّه ومنّه انجام عمل اين عاصى شرمسار به ذكر فضائل و فواضل آل اطهار گرديد ، و به نهج مطبوع و طريق مستحسن اين كتاب اختتام يافت و به احسن وجه زيب و زينت گرفت .

قصيده اوّل : [ از جناب آقامير سيد محمد مشهور به شمس الادباء ]اين قصيده در مدح سيّد كريم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه جناب مستطاب شمس فلك الفصاحة وبدر سماء البلاغة ، سيّد الادباء و طراز الأولياء ، نور الفؤاد و قدوة السّاداة الامجاد ، المولى الاوحد الامجد ، آقا مير سيّد محمّد مشهور به شمس الادباء _ ادام اللّه افضاله و ابقاه _ فرموده اند . الحق لسان اين عبد ذليل از ثناء و مدح اين سيّد جليل كليل است و مقالات نظميّه ايشان از عربى و فارسى اقوى دليل . سقيت بغاوية تدوم رهامهااطلال ربع جدّدت اعلامها ربع حوى طلل الهداية والعلىوتسمت برسومه اهضامها ربع ابن فاطمة المعلى قدحهااذ بالشرافة حركت ازلامها فى ساحة الرى التي فاحت بهاروح الجنان و عطرت اجرامها هى بقعة حوت الكرامة والهدىوتشرفت بقدومها آطامها نبويّة علويّة حسنيّةكحل العيون ترابها وقتامها خفت بها املاك قدس واحتوتمنها المكارم واستطال زحامها حوت الفواضل والفضايل والنهىوسيادة لا يستفيق عزامها ارض ثوى فيها العلوم وزينتبجوار من يحوى بها آكامها نفس زكى والمفاخر والحجىعلم عليم لا يرام مقامها عبدالعظيم وسبط سبط المصطفىفى رتبة علياء حل منامها من دوحة الحسن الزكى واصبحتذات الغصون واثمرت اكمامها غصن طريف ما له من منبتفى روضة زهراء مدّ عصامها والسيّد المولى الهمام المرتجىفى كل نائبة جلى المامها هذا الذي قال الامام و قدراىفيه الهداية واستقر لرامها من زاره زار الحسين بكربلابرواية صحّت وصحّ قوامها ورث المعالى من يدى آبائهحتى الفصيلة واستطيب كرامها و هو المحدث من ائمتنا لنافيه استقام حلالها و حرامها فروى الاحاديث الصّحاح يقتفىاثر الائمة دام منه سلامها كم من فضائل قد نشون بنقلهلذوى الولاية و ارتضت اقوامها ولاهل رىّ موئل ومؤمّلومنفس و به استقل مرامها شمس العقود و واسط القلادةلبنى الائمة حين شد نظامها من تاسع الاطهار بعد بعاشرقد طاب نفساً واستوى اقدامها صلّى الاله عليه مادامت لنامنه الزيارة لازم اكرامها قد صنّف العلم المكرم فى الورىمجموعة يروى القلوب غمامها اوراقها تحوى سؤول صفاتهكعقود درّ منضد ارقامها الباقر العلاّم والمرجوّ فىدار الخلافة واستمرٍ دوامها والالمعى اللوذعى اخو النهىعند الافاضة مفصحا علامها فى صدره كنز المناقب (1) مضمرمتجانسان و مظهر ادغامها والمصقع المنطيق عند صعودهاعواد فضل مستهام (2) هامها هذا الكتاب لعمر نفسى جنةونعيم علم دائم انعامها شمس الصّحائف يستضى ء بوجههصحف المناقب واستنار تمامها (3) هو جنة ترجى و دام نعيمهاقد ارّخت ( سنة بدا اتمامها ) (4)

.


1- .در چاپ سنگى : الناقب .
2- .در چاپ سنگى : مسهام .
3- .در چاپ سنگى اين كلمه بدون نقطه است .
4- .كذا ، تاريخ شعر آنگونه كه درج شده اشكال دارد .

ص: 367

. .

ص: 368

قصيده دوّم : اشعار فارسى مير سيد محمد شمس الادباء

قصيده دوّم : [ اشعار فارسى جناب آقاى مير سيد محمد شمس الادباء ] [در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تعريف اين كتاب ]اين قصيده فارسيّه را نيز جناب آقاى سابق الذكر دامت افاضاته در مدح اين روضه مباركه و حضرت عبدالعظيم عليه السلام وحُسن اسلوب كتاب وتاريخ آن مرقوم فرموده اند ، لعمرى ! ولقد اجاد : زهى آن روضه كش مينو به رشك اندر ز بستانشفرح بخشاى و جان پرور نسيم عنبر افشانش معطر بوى و نسرين خوى و جنت روى ساحاتشعبيرآميز و عنبربيز و روح انگيز ريحانش تبارك طرّه درگاهش مبارك غرّه ماهشخجسته غرفه معمورش همايون صفه ايوانش بود آن خطّه كش جنت يكى خطّى ز ارقامشبود آن بقعه كش گردون يكى گوئى ز چوگانش برويد خاك درگاهش همه حورا به گيسويشفشاند گرد ايوانش همه غلمان به مژگانش همايون مرقد پاكش مطاف دور و نزديكشمبارك آستان وى مزار ملك ايرانش جهان مجد اندر وى بناى مكرمت را پىسزد كز فخر فرق رى بسايد پر به كيوانش حريم حضرت شهزاده عبدالعظيم آن كوز برج زهره زهرا بود نجم درخشانش نهال بوستان مصطفى را هشتمين شاخشزباغ مرتضى وى هفتمين گل از گلستانش زگلزار امامت مجتبى را وى ششم لالهحسن گلبن على باغ و چمن زهرا نبى كانش نبى نسبت ولى سيرت حسن طلعت علا همّتفلك رفعت ملك صفوت هدايت اصل بنيانش قريشى اصل وهاشم دوحه زهرا غصن وقدسى جانكرامت حى و رحمت بُنيه و پاكيزه اركانش نوشته صفحه فضلش زكلك صنع جبريلشسرشته تربت پاكش زآب فيض يزدانش حجازى مولد وموطن مدينه خانه رى مدفنتهامى ربع و بطحا ركن و مشعر دل صفا جانش كرم وضع و هدى پيشه خدا كيش و ولا ريشهبرون از حدّ و انديشه مقام و حدّ و سامانش نبوت در نسب دارد ولايت در حسب داردكرامت از ادب دارد كه تابنده است برهانش جلالت در نژاد وى همى تا بوالبشر دايمسيادت در نهاد وى به ميراث از نياكانش چو از نسل حسن آمد حسن شد خلقت و خلقشسليل مجتبى چون شد گزيده گشت دو رانش چو اين شهزاده آزاده امامت را نشد زادهبه وى اين رتبت آماده زفيض پيشوايانش دو حضرت از امامان را شرفيابى شدش روزىبه وى اين بخت فيروزى زيزدان باد ارزانش چو ايشان دانش و بينش زفضل وى بديدندىپذيرفتند آئينش پسنديدند ايمانش دعا كردند بر جانش چو محكم يافته دينشوزآن در سينه شد گنجينه اسرار پنهانش ستوده ديده اش حق بين گزيده ملّت و آئينبه دل پاينده توحيدش زرخ تابنده عرفانش روايات سرآميزش همه در مدحت ايشاناحاديث دل آويزش همه در فضل آمالش در آن كاخ بهشت آئين ملك بر پا پى خدمتبدان درگاه با تمكين بسايد جبهه سلطانش فلك فر ناصر الدين شاه اعظم سايه يزدانكه نصرت كرد دين را تا زيزدان شد جهانبانش در اين عهد همايون كه باشد تا ابد مقرونرواق و صحن و ايوانش نوآئين شد به فرمانش طلا اندود بر بامش كه پايد در جهان نامشمنظم كرد اوقافش مرتب ساخت ديوانش يگانه گوهر بحر فضيلت عالم عاملكه او چون گوهر علمى برون نامد زعمّانش شكافنده زمين علم باقر شد از آن نامشطرازنده دل مردم از آن راست بنيانش بر اولاد پيمبر از محبت سينه اش مخزناز آن شد قلب نورانيش محكم همچو پيمانش فراهم كرد در انساب اين شهزاده و وصفشكتاب جنت آئينش كه قلب اوست رضوانش سزد گر خوانمش اكنون خضر كش زنده مى سازددل پژمرده را زين چشمه چون آب حيوانش اشاراتش زبس رنگين عباراتش زبس شيريننگارستان چين آورده اند زشكر ستانش به اين جنّت نعيم دين شود پاينده انعامش (1296)چو اين مجموعه را آمد زوى آغاز و پايانش سزد هر ذرّه را در مدحت وى جلوه شمسشكه روح القدس استاد است و وى طفل دبستانش

.

ص: 369

. .

ص: 370

. .

ص: 371

. .

ص: 372

سوم : قطعه حاج مير سيد على مشهور به اخوى

سوم : [ قطعه حاج مير سيد على مشهور به اخوى ]اين قطعه از جناب سيّد جيّد قدوه اهل الفضل والاخلاص و انسان الخاص ، المولى (1) الابرار و وعاء الاسرار ، السّالك فى مسالك الصّدق والصّفاء ، والناهج في مناهج الودّ والوفاء ، المجاهد الوفى ، والمؤيّد الصفى ، صفوة السّادات المشهور بالاخوى الحاج مير سيّد على _ زاده اللّه شوقاً وقاده عشقاً _ در زمانى اندك با صفاء مشرب و مسلك خود فرموده اند . الحق شايسته است بر اين ذهن نقّاد و طبع وقّاد رشك بردن و وجود شريفش را غنيمت شمردن : اى كه مثل تو را بسيط فلكدر بساط زمين عديم آمد پدر چرخ تا تو فرزندىآورد قامتش دو نيم آمد داشت نقصى كمال و از تو كنونطاق ابروى او دو نيم آمد شاهد دعويم همين گنج استكه در او درّه ها نظيم آمد عقل را گفتم اين كتاب زچيستدر نظر آنقدر كريم آمد گفت عبدالعظيم را چو ستودپايه رتبه اش عظيم آمد آنكه را همچو عيسى اندر مهدفيض روح القدس نديم آمد بس نشانها حدوث را زقدمداشت تا تالى قديم آمد سال تاريخ او زمنشى طبعادخلوا جنّت النعيم آمد (1296)

.


1- .كذا .

ص: 373

قصيده چهارم : اشعار آقا ميرزا ابوالفضل

قصيده چهارم : [ اشعار آقا ميرزا ابوالفضل ]اين چند بيت را جناب شريعت مآب زبدة الفضلاء و قدوة الازكياء ، عين الفضل و بحر الادب وكشاف المعضلات من لغات العجم والعرب ، علم اصحاب الهداية ، ورجاء ارباب الدرّاية ، مولانا النبيل الجليل آقا ميرزا ابوالفضل _ ايّده اللّه تعالى من حوله وامدّ عمره من فضله _ در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تاريخ كتاب فرموده اند ، والحق إنَّ لسان كُلِّ لَسِنٍ كَلَّ فى مدحه و مديحته ، ومن سرعة انتقاله وتبحّره وافادته : حيتنى سليمى بعيش سليموقد كنت رقيباً لليل السليم فاطغت ضرامى ويلت (1) عزامىواسقت اوامى بانس النديم واقرت صماخى صحيفة فضلكاوقات انس الولى الحميم وشد والاغانى (2) و ذكر المعانىووصل المعنّى (3) بطفل وسيم ورجع المثاني ونيل الامانىولقيا الغواني بمرأى قسيم لمن كان قد فاز فى العلم قدمابفرع كريم واصل قديم وجلّى بنور المواعظ بهماًكبدر مضى ء بليل بهيم وروى باخبار ابناء طهاوار عطاش من الجهل هيم فهام فؤادى بها اربلتهاهيامى الحاظ ظبى الصريم ومالت بعطفى و هزّت نشاطىكما اهتزّ غصن بمرّ النّسيم نبشر (4) رشيق و نظم رقيقكورد نشير (5) ودرّ نظيم حوت من مديح ابن خير البراياوآثار علياء ذاك الزعيم 6 وذاك الهمام الاعز الذى قدثوى من على هاشم فى الصّميم مناقب كالروض غبّ السّوارىفضائل كالمسك ذاكى الشميم اماتت همومى واحيت سرورىوكانت لعمرى شفاء السقيم وكم اوردتنى بجنّات عدنمن العلم مشحونة بالنعيم فطالبت نفسى بلفظ بديعلتاريخ ذاك الكتاب الكريم فاومت الى صاحبيها وقالت(هلمّا الى مدح عبدالعظيم)

.


1- .كذا .
2- .كذا ، شايد : وشدّ الاغانى .
3- .كذا ، شايد : المغنّى .
4- .كذا ، شايد : بنشر .
5- .در چاپ سنگى : الزعميم .

ص: 374

پنجم : قصيده آقا محمد رضا نجفى

پنجم : [ قصيده آقا محمد رضا نجفى ]اين قصيده از جناب شيخ الشيوخ ، فحل الفحول ، مدار الشرع ومنطقة الشعر خاتم الفضلاء وعمدة العلماء ، آقا محمد رضا نجفى رزقه اللّه مجاورة مشهد الغروى العلّى مى باشد ، و الحق اين قصيده احسن قصايد است : هى المعاهد قف فى ربعها الخضلواستمطر الدمع فيها من سما المقلِ معاهد احيت الانواء اربعهاوجادها كل هتّان بها هطل كم قد جست بها صحبى أسائلهاعمّا به رشقتها اسهم المخلِ ما هاج شوقى خوّد كاعب بزغتهيفاء ترفل فى حلى وفى حللِ كلاّ ولم يصب قلبي فى الهوى غنجيصطاد اسد الشرى بالاعين البخل ولا سبتني ملياء بها دعجكالريم يرنو بطرفٍ ادعج كحل ولا شجتنى لعساء بها شنبتفتر عن مبسم اشهى من العسل ولا اطعت الهوى يوماً بفانيةتسطو باهيف عسّال من الذبل تختال نشوى و من سكر الصّبا مرحاًكالغصن انّى يمل ريح الصّبا يمل يا سعد دع عنك دعوى الحب ناحيةولا تعرّج على رسم ولا طلل وعدّ عن ذكر سعدى والرباب وعنذكر الغوير وذكر الاعصر الاول واضرب لعمرك صفحاً عن هوى وغوىإنى لعن هذه الاشغال في شغل وخذ بمدح الأولى فاق الانام عُلاوشاع صيتهمُ فى العالم الازلى الضّاربين على هام السما شرفالهم قباب علا نافت على زحل والموقدين لدى الهيجاء نار وغىتشوى الاعادى بمحتوم من الاجل والمطعمين اذا ما ازمة ازمتكم من عطاء لهم يوم الندى جزل يا راكباً ظهر ميمون له سهبيطوى الفيا (1) من سهل ومن جبل والممتطى غارب البخلا يخدبها (2) قلب الفلا بسنان الاربع الاسل وقاصداً لبلاد الرى معتمداًارضاً بها واليها المنتهى الامل ان ما ترائت لك الاعلام لايحةوكنت بالقرب من اكنافها الخضل هناك فاعقل مطايا السير مبتدأوامش الهوينا بلا خوف ولا وجل واخلع لعمر ابيك النعل انك بال_وادى المقدس من وادى طوى الجلل فانّ فيها لآل المصطفى جدثااكرم به جدثا اوفى على القلل قبر لنجل الزكى المجتبى حسنسلالة الطّهر طه سيّد الرّسل قبر لعبد العظيم المنتقى حَسَباًوالمجتبى نسباً نجل الوصّى على قبر له تعكف الاملاك خاضعةتحنو لاعتابه بالضّم والقبل كم من معفر خديه بتربتهوكم منيب الى الرّحمن مبتهل قبر تضمن علم الاولين وعل__مَ الآخرين وعلم الاوليا الاول قبر الى نحوه من كل ناحيةتنمو الاكابر من حافٍ ومنتعل قبر الى نحوه من كل ناحيةتنحو الاكاسر من خيل ومن رجل قبر به الامن مبسوط لآملهيمسى ويصبح فى امن من الوجل قبر اذا امّه من لا مجير لهاجاره فهو فى أمن من الختل قبر اذا امّه ربّ الحوائج يع_طيه وينحله من افضل النّحل فيالها حفرة نالت به شرفاًما قبلها حفرة نالت ولم تنل يا سعد ان شاهدت عيناك مشهدهضريح قدس بثوب العزّ مشتمل فصلّ يا سعد من بعد السّلام علىمثوى تضمن روح العلم والعمل وقل له يابن من سادوا الورى وسمواسنام مجد ببحر الجود متصل يابن الاولى سمكوا السبع الطّباق فلمتنحطّ من علوها يوماً الى سفل يابن الاولى بهم البسيطة انبسطتفلم تدكدك ولم تبرح ولم تزل يابن الاولى بهداهم نهتدى وبهمنرجو النجاة غداً من ساير العضل يابن الاولى بهداهم نهتدى وبهمنأوى الى خير مأوى دائم الأكل يابن الذين بهم تاب الاله علىحوّا وآدم اذا تابا من الزلل يابن الذين بهم تاب الاله علىذى النون فانتبذته النون للسحل يابن الذين سموا للعزّ شاهقة ال__علياء من مضر الحمراء فى المثل يابن الذين على هام السهى ضربواسرادق المجد محفوظاً من الخلل يابن الذين هم سفن النجاة وهممأوى العفاة ومنجا الخائف الوجل يابن الذى افترض الرّحمن طاعتهفي كلّ نصّ من التنزيل فيه جلى يابن الذى قال ربّ العالمين بهمن لم يوال عليّاً ليس لى بولى متى نراكم و قد قدتم نواصيهامن كل عوجاء من طول السّرى هزل متى نراكم وقد قدتم نواصيهافتملاؤ البيد من خيل ومن ابل وقد علاها من الابطال كل فتىطلق المحيا بترجيع الظّبا ثمل من كل اروع صعب الملتقى بطللا ينتمى فى الوغى الا الى بطل من كل اشوس مرهوب اللّقا ذربسميدع فرح بالملتقى جذل من كل مترس بالموت مدرّعبالسّيف مشتمل بالرّمح معتقل لا يحسب الموت الا غادة برزتتجر ذيل الصّياد لا من الحجل في كفّه البارقات البيض تحسبهابرقاً تألّق من غيم على زجل قد جرّدوها من الاجفان مرهفةشعارهم يا لثارات الامام على دعنى وما بى من نار تأجج بىوخلّ يا سعد عن لومى وعن غذ لى ولا تلمنى على ما فىّ من سقماودى بجسمى وما فى القلب من شعل انّى لأصبح فى وجد يبرّح بىواسهر اللّيل مغموراً من العلل من فتية ملكت ذلاًّ ازمّتهالكافر ملحد للكفر منتحل فقل لناصر دين اللّه يا ملكاًتهابه ساير الاملاك والدّول قم واركب الخيل جرداً شرّباً عرباوشنّ غارتها فى الصّبح والطفل قم وانتض البيض من اغمادها عجلاواخلع غرار الكرى وانزع ردى الكسل لسادة تشرق الدّنيا بنورهمُلولا هم لم نكن نهدى الى السّبل ولا تزال به عيش ناعم رغدملك بملك امام العصر متّصل واللّه يغفر للصيد الغطارفاباك العظام وآبائى الكرام ولى

.


1- .كذا .
2- .يراجع .

ص: 375

. .

ص: 376

. .

ص: 377

ششم : قصيده يكى از علماء و مشايخ نجف

ششم : [ قصيده يكى از علماء و مشايخ نجف ]قصيده يكى از فضلاء و علماء و مشايخ نجف اشرف _ على مشرّفها الآف الثناء والتحف _ در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود ، اين عاصى انتخاب كرده چند بيتى از آن را مى نويسد : ما بال دهر اذاب القلب بالمحنواحرق العظم للاحزان فى البدن انّى ليحزننى ان اذكر الطّللامن رسم دار عفى من شدّة الفتن يا دار ليلى سقاك اللّه اذ تركتسكناك وانتقلت فى احسن الظعن ولست ناسيها يوماً تقول الاليس العذيب ولا ذا الربع مستكن ماكنت فى خارج آوى فلا جملىبها ولا ناقتى فيها و لاسكنى كلا و لم انس ربعاً بالجواد ولافى اسر نوق بليلى قد سرت طعنى كم من عبيد علوا من دهرنا وغلواوارخصت قيمة الاحرار بالزمن وكم ثمين ينادى فى مسائتهيا اهل دهرى لقد ارخصتمُ ثمنى عاشرتهم مؤمنا باللّه والرّسلوعشت فيهم كانى عابد الوثن شكرت منهم الى خير الورى نسباًعبدالعظيم الكظيم السيّد الفطن من زاره فكمن زار الحسين وذالانه اشرف الابناء للحسن فحبّه ملّتي من احسن المللوودّه سنّتي من اطيب السّنن انّي اواليه في غيبي وفى حضريبالنفس افديه في سرّى وفي علني ديني محبّته نفسي الوقاء لهزادي ولايته في اللحدوفي الكفن يا اهل بيت رسول اللّه ملتجئانتم وانّي اليكم اشتكى حزني رجوتكم يا هداة الناس انكملمن رجا من اياديكم اولوالمنن اقول عجّل وسهّل ربّ مخرجهمومنهم ربّ عمّر عامى الدمن

.

ص: 378

هفتم : اشعار ميرزا حيدر على متخلص به ثريا

هفتم : [ اشعار ميرزا حيدر على متخلص به ثريا ]اين سه بيت از عالى جناب وحيد الشعراء وفريد الظرفاء (1) حسّان الشعر آقا ميرزا حيدر على _ محرّر شرعيّات _ المتخلّص بثريّا در مدح اين بزرگوار و تاريخ كتاب بداهةً شنيده شده : از شرح حال حضرت عبدالعظيم يافتبس اين كتاب مرتبت و مكنتى عظيم زى جنّة النعيم برد خلق را از آنشد جنّة النعيم ورا نام از حكيم تاريخ اختتامش ثريّا بديهه گفتاز جنّت النعيم بجو جنت نعيم

.


1- .در چاپ سنگى : الضرفاء .

ص: 379

قصيده هشتم : اشعار مؤلف در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام

قصيده هشتم : [ اشعار مؤلف در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]اين بنده كه جاهل در مراتب شعر و شاعرى است با زبان شكسته و خاطر افسرده و تزلزل خيال و تشتّت بال در مدح اين امامزاده كريم لازم التعظيم چند بيتى عربى ، و دو رباعى عربى و فارسى در تاريخ اين كتاب عرض كرده است ، و در ساقه جند مادحين اين بزرگوار فرياد و نوائى برآورده است . مُستدعى است محبّين ائمّه طاهرين عليهم السلام از عثرات لسانيه اين عبد عاثر و هفوات بيانيه اين عاصى قاصر اغماض فرمايند و شفاعت از قبول اين هديه ام كه بضاعت مزجات است نمايند ، شايد به شفاعت ايشان اين بنده شرمنده را از مادحين خانواده كريمه محسوب دارند و از بيتى بيتى (1) دهند . ومن يريد الفوز بالآمالفقد يلوذّن بخير الآل والآل آل المصطفى وخيرهمعبدالعظيم السيّد المفضال قدوة احفاد الامام المؤتمنهذا وايم اللّه فى مقالى قد اصطفاه اللّه من بنى الحسنلما حوى العلوم والمعالى بل اجتباه اللّه من عبادهكالحسن الزكي فى الخصال فيا لها من نسبٍ قد انتهىالى عُلاً بالفِكر لن تنال فيا لها من تربة فيها ثوىغصن الهدى من دوحة الافضال فيا لها من تربة حفّت بهااملاكُ حَول العرش بالاجلال فيالها من تربةٍ طيّبةٍقرَّت بها الاعَينُ باكتحال يا معشر الخلاّن زوروا تربتهلانه من افضل الاعمال واشهد باللّه كفى بذلكشهادة اقولها من بالى من زاره كان كَمن زار الحسين ابن على العالى نجم هوى فى دارنا فانقذنامن الردى وظملة الضَلال هاجَرَ نحو الرّى عن موطِنهكالسيّد المختار بالاقبال قد اختفى فى سَربٍ ملتزماًيزور قبراً كان فى القِبال يعلّم الشريعة للشيعةقد حفلوا فيه بالاحتفال يحدِّث الاخبار عن بصيرهوعن سماع من ذُرى الرجال متّبعاً لِسُنّة اللّه التىليس لها التبديل فى الازالً مسبّحاً ممجّداً مهلّلاًمن غدوة الايام والآصال حتى اتى امر الاله عاجلاًأجابه فمات باغتيال يا غائراً فى بحر علم المُصطفىملتقطا عنه من اللئالي عملت دين اللّه عن تقيّهيا تالى القرآن ثمّ التالى عرضت ديناً قيّما لسيّدكدعاك بالتصديق والموالى وقد تحمّلتَ البلاء شاكراًعن فرقة العُتاة والضّلال نعم حديثٌ مُسنَدٌ ان البلاءيقيّدُ الولاءَ كَالعِقال آجرك اللّه وزاد (2) خيرايا منبع الخيرات والنوال يا سيّدى انظر الى عبيدكالمشتكى من فزع الاهوال ارجوك ان تشفع لى مجيراًمن حرّ نار الحشر والنكال يا ليت ان توقف فى القيامةتقول عبدى انت لى تعال لانّنى كلب عوى اعواماًببابك المرجوّ بالتوالى وان قضى عمرى وقوّض رحلىوهَت قواى ودنا الرحال لكننى ما دمت حيّا حبّكفى السّمع والفؤاد والاوصال كيف خروج الحبّ عن ضميريام كيف تبعيدي عن الوصال وكيف تركى اكتساب عمريوكيف رفضى ما به اشتغال لما دَخَلتَ جَنّة النّعيمبالرّوح والرّيحان في الظلال مسكينُك العَطشان فى فِنائِهافِض عليه ماءَهُ الزلال فقل لرضوان فهذا عبديتشبّث الايام بالاذيال اَلَّفْتُ أخباراً بما في وُسعيوليس في وسعكم اغتفالي سمّيتها بجنّة النّعيماَتمِمه خيراً قُلتُ فى المأل (1297) يا ربّ اغفر كلّ من استَغفرلعبد عبدِك فى مدى الاحوال وَكَلبِهِ الباسِطِ بالذِراعالمُقتَفى بالمُصطفى والآلِ

.


1- .بيت دوم اشاره است به مضمون حديث شريف « من قال فينا شعراً بنى اللّه له بيتاً فى الجنة » .
2- .در چاپ سنگى : زادك .

ص: 380

. .

ص: 381

قصيده نهم : رباعى از مؤلف

قصيده نهم : [ رباعى از مؤلف ]اين رباعى زمان اشتغال به تدوين اين كتاب و هنگام شرفيابى به مزار اين بزرگوار بداهة عرض شد : حضرت عبدالعظيم آن سيّد والا جنابخواست توفيق مرا از بهر جمع اين كتاب زائرى پرسيد از من در زيارتگاه وىچيست تاريخش (فزره غبّا) گفتم درجواب (1295)

.

ص: 382

قصيده دهم : رباعى عربى مؤلف در اتمام كتاب

قصيده دهم : [ رباعى عربى مؤلف در اتمام كتاب ]چون داعى در سال هزار و دويست و نود و هفت باز موفّق شده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف گرديد قدرى از اجزاء اين كتاب چاپ نشده و در عهده تعويق افتاد ، از اين جهت بعضى از تاريخ شروع و ختم آن مختلف نقل شد تا در اين وقت بحمد اللّه تعالى انجام گرفته تاريخ ختم كتاب را تماماً با اعتذار بسيار به اين دو بيت زحمت مى دهد : من صنّف استهدفْ على ما قالاالسنة الناس له ينالا هذا الكتاب ناقص لا زالاان كنت قد أرّختة كمالا (1298)

.

ص: 383

اختتاميه

تمّت بعون اللّه وحولهبعد از ستايش خداوند مهربان و ثناى خاتم پيغمبران و درود نامعدود بر روان پاك جناب اميرمؤمنان و يكان يكان از فرزندان ايشان سيّما اين امامزاده جليل الشأن _ عليه و عليهم شرائف التحيات من اللّه الملك المنّان _ زحمت افزا مى شود : در زمان اشتغال داعى به جمع اين اوراق بر حسب اتفاق خدمت ذى بهجت سر كار عظمت مدار مؤتمن السّلطان آقاى ميرزا على اصغر خان صاحب جمع فرزند ارجمند جناب جلالتمآب امين السّلطان _ دام اقبالهما العالى _ رسيدم و آنچه از اجزاء اين كتاب چاپ شده بود به نظر ايشان رسانيدم . پس از مدتى مديد كه از وضع و اسلوب آن آگاه شدند فرمودند : مناسب مى دانم تمام املاك و اعيان موقوفه با ارباح و منافع مأخوذه و مصارفى كه هر سال به اين آستان عرش بنيان از كليّات و جزئيات مى شود در اين كتاب يادداشت كنيد كه كسى بعد از اين نتواند خللى بر مملّكات و موقوفات مفصّله وارد بياورد . اين بيان چون حاكى بر بى غرضى و بى طمعى و مواظبت در حفظ اعيان موقوفه و ايصال وظايف و رواتب به موظّفين و خدّام بود بر داعى و هر آنكس كه شنيد اثر كرده مستحسن آمد ، همانا از كمال هوش و وفور دانش و جوهر ادارك و نيكوئى رأى و درستى روش و راستى كردار ايشان حظى روحانى و لذّتى نفسانى بردم . پس از معاشرت تامّه ايشان را از ابناء زمان يگانه و فريد و بين الاقران مسلّم و وحيد يافتم . الحق چقدر صاحب بينش و جامع هر دانش است كه گويا سالها در اصابه معانى و ابانه مبانى با مردان كهن و مردمان كافى محاوره و محاضره كرده است ، و با هر يك به صيرت خوش و سريرت دلكش سنجيده و فهميده هر قسمى از اقسام فضل و هنر را به ذلاقت

.

ص: 384

لسان و رشاقت بيان مكالمه نموده است . نعم ما قيل : ما الحداثة (1) من علم بمانعةقد يوجد العلم فى الشبان والشيب علاوه از مثل معروف « الشبل فى المخبر مثل الاسد » (2) جهات و صفات حسنه از ادبيت و عربيّت در اين وجود مسعود موجود است كه توان گفت : اى آسمان دانش بر صاحبان فضلاين روزگار صاحب عباده زاده اى (3) با اين حداثت و ريعان شباب عمرگويا كه از قديم دو صد قرن زاده اى خلاصه اين فرزند درستكار براى پدر بزرگوار خلف جوانى است رستگار كه پيوسته بر گرد شمع وى مانند پروانه از خويش و بيگانه جمعند ، و يادى جز دعاء دولت جاويد آيت ندارند ، و مرادى به غير از رضاى حضرت پروردگار نخواهند . بيت باش تا صبح دولتش بدمدكين هنوز از نتايج سحر است پس از استصواب خيال و استحسان اين راى ، در ذيل ثمره دوازدهم در ضمن ثمرات توليت جناب معظّم از صورت كتابچه اى كه مرحمت فرمودند نسخه اى برداشته در اوراق اين كتاب از چاپ برآمد . بعد از مداقّه كثيره و غوررسى زياد اختلافى كه منافى مقصود بوده معلوم گرديد ،

.


1- .در چاپ سنگى : فاالحداثة . قريب به آن را از جهت كتابتى در متن درج كرديم ، ولى وزن شعر مناسب نيست . گويا لفظ « ليس » انسب باشد .
2- .از امثال معروفه عرب است . ابن كثير در البداية والنهاية 13/188 پس از مثل معروف « ومن يشابه ابه فما ظلم » اين مثل را استفاده كرده است .
3- .در چاپ سنگى : اين روزگار صاحب بن عباد . مصراع قياسى اصلاح شد .

ص: 385

و درست هم از چاپ برنيامده بود و خوانده نمى شد ؛ لهذا به فرمايش ايشان وضع را تغيير داده با كمال دقت از كلى و جزئى ، عيناً و منفعةً ، ديناراً و درهماً . با اسامى خدّام و آنچه وظيفه و راتبه داده مى شود بعد از ختم خاتمه در اين چند ورق مكتوب و مطبوع شده منظم گرديد . بعد از اين خاتمه هم خيرات استگفته بودم كه ز الهامات است

.

ص: 386

جمع و خرج املاك و مستقلات موقوفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

M326_T1_File_3040999

.

ص: 387

M326_T1_File_3041000

.

ص: 388

M326_T1_File_3041001

.

ص: 389

M326_T1_File_3041002

.

ص: 390

M326_T1_File_3041003

.

ص: 391

فهرست مندرجات جلد چهارم .

ص: 392

. .

ص: 393

. .

ص: 394

. .

ص: 395

. .

ص: 396

. .

ص: 397

. .

ص: 398

. .

ص: 399

. .

ص: 400

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109