روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : واعظ كجوري، محمد باقر بن اسماعيل، 1255-1313ق.

عنوان و نام پديدآور : روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم/ تاليف محمدباقر واعظ طهراني كجوري مازندراني؛ تحقيق سيدصادق حسيني اشكوري.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1382 .

مشخصات ظاهري : 5 ج.

فروست : مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام؛3،4.

شابك : 100000 ريال (دوره)

يادداشت : عنوان عطف: روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

يادداشت : كتابنامه.

عنوان عطف : روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

عنوان ديگر : جنه النعيم و العيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم.

موضوع : عبدالعظيم بن عبدالله(ع)، 173 - 250؟ق.

شناسه افزوده : حسيني اشكوري، سيدصادق، 1351 -

شناسه افزوده : دار الحديث. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP53/5 /ع2 و2 1382

رده بندي ديويي : 297/984

شماره كتابشناسي ملي : 1632690

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

عرض چهارم : از عرض دين حضرت عبدالعظيم در احكام شرعيّه و تكاليف

اشاره

عرض چهارم :در شرح فرائض است و احكام شرعيّهعرض چهارم : از عرض دين حضرت عبدالعظيم در احكام شرعيّه و تكاليف مفروضه . وأقول : ان الفرائض الواجبة بعد الولاية الصّلاة والزكاة والصّوم و الحج والجهاد و الامر بالمعروف والنهى عن المنكر . فقال على بن محمد عليه السلام : « يا ابا القاسم ! هذا _ واللّه ! _ دين اللّه الذى ارتضاه لعباده فاثبت ثبّتك اللّه بالقول الثابت فى الحياة الدّنيا وفى الآخرة » . بدان « فرائض » جمع « فريضه » است و آن به معنى مفعول است و فرض به معنى تقدير است ؛ از آنكه فرائض مقدّراتند . و صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : فرق بين فريضه و واجب آن است كه فريضه اخصّ است و واجب اعمّ است شرعاً و عقلا (2) . و در حديث است « إنّ مراتب العلمِ الشرعىِّ ثلاثةٌ : فرضُ عَيْنٍ وفَرضُ كِفايةٍ وفرضُ سُنَّةٍ » (3) . علم را سه مرتبه است : اوّل : فرض عينى است و آن بر عموم مكلّفين با وجدان شرايط واجب است كه بايد اداء

.


1- .مجمع البحرين 3/387 ماده ( فرض ) .
2- .اين فرق در كتاب الفروق اللغوية ، ابو هلال عسكرى : 402 شماره 1605 مذكور است .
3- .مجمع البحرين 3/386 .

ص: 6

نمايند ، و حديث « طلبُ العلم فريضةٌ على كلِّ مسلم » (1) اشاره است به فرض عينى و اين قسم يا بر حسب اعتقاد واجب است يا بر حسب فعل . اما بر حسب عقيده شهادتين را بايد معتقد شود با اذعان به امامت قلبى و تصديق بما جاء النبى صلى الله عليه و آله از دنيا و آخرت به نحوى كه متواتر است جزم و حتم به آنها و آنچه مازاد از آنهاست واجب و فرض كفائى است . اما فعلاً تعليم و تعلّم صلاة و امثال آنهاست چنانكه در حديث است : « الصّلاةُ فريضة » (2) و « الزكاةُ فريضةٌ واجبة » (3) . و شايد فرق بين فريضه و واجب آن باشد كه فرض از خداست ، و وجوب احكام از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله ، و آنچه آن جناب و اجب فرمود همان فرض سنّتى است كه قسم سوّم از اقسام مذكوره است ، و در حديث است : « تعلَّموا الفرائضَ وعَلِّمُوها النّاس فانّها نصفُ العلم » (4) . ظاهراً مراد همين احكام تكليفيّه تشريعيّه است ، پس بنا بر همين بيان مختصرى كه تحديد شد حضرت عبدالعظيم خدمت امام عليه السلام عرض مى كند : بعد از فريضه عينيّه واجبه كه اذعان و اعتقاد به ولايت و امامت اولياء اللّه است فرائض فعليّه را بايد اتيان و اقدام نمود از قبيل صلاة وزكوة.. الى آخرها . و از آنكه افعال و اعمال قلبيه مقدّم است بر افعال بدنيّه و آن به منزله روح است براى جسد يعنى : بدون ولايت ائمّه طاهرين عليهم السلام اين اعمال تكليفيّه ثمرى و اثرى در نشأت اخرويّه ندارد و عبادات بدون آنها تكميل نمى شود .

.


1- .مجمع البحرين 3/386 ، المحاسن ، برقى 1/225 ح 146 ، بصائر الدرجات : 22 _ 23 ، كافى 1/30 ح 1 .
2- .وسائل الشيعه 8/285 ح 10676 به نقل از تهذيب الاحكام 3/24 ح 83 .
3- .مجمع البحرين 3/387، وسائل الشيعه 9/63 _ 64 ح 11535 به نقل از خصال: 604 ح 9.
4- .مجمع البحرين 3/388 ، قريب به آن در مهذب ابن براج 2/122 نقل شده . البته اصل روايت از طريق اهل سنت است ، رجوع كنيد به : سنن ابن ماجه 2/908 ح 2719 ، مستدرك حاكم 4/332 .

ص: 7

و اين فقره نيز از ضروريّات مذهب اماميّه است ، و به عبارت ديگر : ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله محبّت به ذوى القربى واولى الامر است كه مودّت ايشان را خداوند اجر رسالت پيغمبرش صلى الله عليه و آله قرار داد ، و هيچ منزله و مرتبه اى اعظم از اداء اجرت و حق رسالت نيست ، پس هر كس اداء حق نبىِّ بر حق را ننمود البته ظالم است و اعمال ظالم ظاهراً و باطناً مقبول حضرت معدلت نمى شود . پس عرض مى كنم : ولايت و محبّت اهل بيت رسالت كه مكمّل اعمال شد البته موصل عبادات در يوم الميعاد الى الثّواب و الصّواب است ، و ولايت اصل اصيل توحيد و مفتاح دعائم اسلام است به حديثى كه ذكر مى شود ان شاء اللّه تعالى . و در كتاب « محاسن » (1) برقى است كه حضرت ابا جعفر عليه السلام به زراره فرمودند : « إن ذروة الاَمر وسِنامَه ومِفتاحَهُ وَبابَ الاشياء وَرِضى الرّحمن الطاعةُ للامام عليه السلام (2) بعدَ مَعرِفتهِ . اِنّ اللّهَ يَقول : « مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً » (3) . أمَا لو أنّ رجلاً قام ليلَه وصامَ نهاره وتصدّق بجميع مالِه وحجّ جميع دهرِه ولم يَعرِفْ ولايةَ ولىّ اللّه فيُوالِيه ويكون جميع اعماله بدلاً له (4) ما كان له على اللّه حقٌّ فى ثوابٍ ولا كانَ من اهل الايمان » . پس در اوّل حديث فرمودند : ولايت افضل اعمال است و والى دليل است بر اعمال پس از اين جهت عرض كرده است بعد از ولايت ائمه هدى فرايض واجبه و افعال سبعه است ، پس در اين باب و كتاب به شرح اين هفت فريضه بايد شروع نمود .

.


1- .محاسن برقى 1/287 ح 430 ، كافى 2/19 ح 5 ، نيز درباره شرح حديث رجوع شود به : شرح مازندرانى بر كافى 5/150 .
2- .در چاپ سنگى : الامام .
3- .نساء : 80 .
4- .در محاسن : بدلالته له عليه .

ص: 8

فريضه اولى در معنى «نماز» است

فريضه اولى در معنى «نماز» استالفريضة الاولى : الصّلاةوقال اللّه تعالى : « إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً » (1) و ايضاً « أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (2) . و « صلاة » در لغت به معنى رحمت است و دعاء 3 ، اگر نسبت به حق دهند آن رحمت است كقوله تعالى : « هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ » (3) ، و اگر نسبت به ملائكه دهند رحمت و استغفار است كقوله تعالى « هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ » (4) ، و خداوند در استغفار ملائكه فرموده است : « وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا » (5) ، و اگر نسبت به مؤمن دهند رحمت و دعاء و افعال مخصوصه معلومه است شرعاً ، و اگر نسبت به مخلوقات از ملائكه و انسان و حيوان و معادن و نباتات دهند همان تسبيح خاص است كقوله تعالى : « أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ » 7 . و صلاة معنى عامّى دارد كه شامل تسبيح مى شود . و « تسبيح » در لغت عرب به معنى صلاة استعمال شده است ، و صلاة از تصليه است و آن به معنى تقويم و تعديل است ، يعنى : نمازگزار راست كند پشت خودش را يا قواى

.


1- .نساء : 103 .
2- .روم : 31 .
3- .احزاب : 43 .
4- .غافر : 7 .
5- .نور : 41 .

ص: 9

خودش را از براى قيام اين فريضه واجبه الهيّه ، و اگر معنى تصليه اطفاء حرارت باشد هر دو معنى در اين آيه ملحوظ است ، قال اللّه تعالى (1) : قوموا الى نيرانكم التى اوقدتموها على ظهوركم فاطفؤوها بصلاتكم 2 . و مراد از «نيران» شايد ارتكاب گناهان و توجّه به غير خداوند سبحان بوده باشد كه موجب دخول در آتش آخرت است ، يعنى : غير خدا را مالك نفع و ضرر و مُعطى خير و شر ندانيم و تعديل ميزان اخروى را از وى تمنّا كنيم ، پس حرارت مشتعله از توجّهات به غير حق و معاصى موبقه را از نزول رحمت خاصه و بَرْد يقين به صلوة واجبه اى كه توجّه الى الحق است ، به مفاد « وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (2) بايد خاموش نمائيم . و در رساله « اسرار صلاة » (3) مرحوم شهيد ثانى است : وقتى كه انسان مى خواهد نماز كند شيطان مى آيد و مى گويد : به اين طريق بكن و بگو ، پس بعد از فراغت نمى داند كه چه كرده است . پس نماز مجرّد تلفظ به لسان نيست بايد قلب را هم از صفات ذميمه تطهير كرد و به تقوا تعمير نمود . پس طبيعت شيطانيّه را كه « نَارُ اللّهَ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى

.


1- .قول منقول از خداوند نيست بلكه از ملكى است كه مأمور از جانب پروردگار است چنانچه در حديث مروى در حاشيه نيز بدان تصريح شده و در روايات « نادى ملك بين يدى اللّه » يا « بين يدى الناس » آمده است . به منابع مذكور در ذيل روايت رجوع شود .
2- .انعام : 79 .
3- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 105 ، تا پايان آيه 201 سوره اعراف به نقل از مرحوم شهيد مى باشد .

ص: 10

در حديث شريفى كه سيد ابن طاوس در كتاب فلاح المسائل نقل فرموده است

الْأَفْئِدَةِ » (1) است به باران رحمت ذكر قلبى و لسانى خاموش كن كقوله تعالى : « الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ » (2) . معنى تكبير اين است اى اميمكى خدا پيش تو ما قربان شديم وقت ذبح اللّه اكبر مى كنىهمچنين در ذبح نفس كشتنى گوى اللّه اكبر و آن شوم راسر بُبر تا وا رهد جان از عنا تن چو اسماعيل و جان همچون خليلكرد جان تكبير بر جسم نبيل كشته گشته جان زشهوتها و آزشد ز بسم اللّه بسمل در نماز و داعى در ذمّ كسانى كه در نماز روى دلشان به حق نيست ، و مرادشان همان تلفّظ به لسان و حركت اعضاء ظاهره است اين آيه كريمه را شاهد آورده است : « إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهَ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ » (3) . و همين طريق است حضور نمازگزار در نهان ، نمازگزاردن با حالت نفاق و شقاقى كه دارد .

در حديث شريفى كه سيد ابن طاوس در كتاب فلاح المسائل نقل فرموده استبدان طاوس العلماء سيّد ابن طاوس طاب ثراه در كتاب مستطاب « فلاح المسائل » (4) روايت صحيحى كه اصحّ روايات و احاديث است ذكر مى فرمايد چون در كتب معاصرين اين حديث شريف كم ذكر شده است و معانى دقيقه مليحه دارد ، و از اسرار صلاة به مقالات فصيحه امام عليه السلام بيان فرموده است ، خواستم اين ورق را بدان خطوط نورانيّه زينت دهم

.


1- .همزه : 6 _ 7 .
2- .اعراف : 201 .
3- .منافقون : 1 .
4- .فلاح السائل ( المسائل ) : 23 ، مستدرك الوسائل 4/91 ح 4212 ، بحار الانوار 84/250 ح 45 و نيز 47/185 ح 33 به نقل از كنز الفوائد كراجكى .

ص: 11

و از شرح آن هر كسى نفعى برد ، و آن حديث از بيانات حضرت صادق عليه السلام است كه به يكى از اشقياء كه موسوم به رزام (1) و غلام خالد بن عبداللّه كه مانند خويش از كفره لئام طُغام بود بيان فرمود در وقتى كه ابوجعفر منصور دوانيقى خبيث حضور داشت ، عرض كرد : حدود و مسائل نماز چند است ؟ فرمود : « چهار هزار است كه تو به يكى از آنها وفا نمى نمائى » . عرض كرد : خبر دهيد از آنچه در نماز ترك آن جايز نيست و از آنچه بدون آن نماز تمام نمى شود ، يعنى : آنچه مأمور به و منهىّ عنه در نماز است بفرمائيد . پس آن جناب فرمود : « لا يتمّ الصلاة الا لذى طهرٍ سابغ (2) و تمام بالغ غير نازغ (3) و لا زائغ (4) عَرف فأخبتَ (5) فثَبت و هُو واقفُ بين اليأس والطمع والصبر والجزع » . يعنى : نماز تمام نمى شود و صحيح نيست مگر آنكه با وضوء صحيح بوده باشد ؛ از آنكه اسباغ در طهارت وضوئيه از شرع شريف تأكيد رسيده ، يعنى : مسحات و غسلات آن وضوء را وضوء گيرنده كمال مواظبت نمايد . و مرحوم قاضى فرمود : معنى باطنى اين كلمه تبرّى شرك مُطلق است از مخالفين ائمه دين . و تمام بالغ يعنى : وضوء بر بالغ رشيد واجب شده است . و اگر بخواهى تطبيق با فقره سابقه نمائيم مى گوئيم : تمام بالغ آن اقرار و اذعان به ولايت امير مؤمنان عليه السلام و اولاد آن جناب عليه السلام است . امّا فقره تماميت آن اشاره به فقره آيه

.


1- .در چاپ سنگى : « دُرام » ، و در مستدرك و جز آن : « رزام مولى خالد بن عبداللّه » آمده ، و در حاشيه آن را صحيح دانسته و به مجمع الرجال قهپائى 3/12 نيز ارجاع داده است .
2- .اسباغ : تمام گردانيدن وضو است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .نزغ : تباهى افكندن و طعن به زبان است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .زيغ : ميل كردن و كُند شدن بينائى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
5- .اخبتَ للّه أى تواضع . بمعنى فروتنى است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 12

كريمه است : « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى » (1) و بلوغ اشاره است به آيه كريمه « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ » (2) . پس تتميم نعمت و ابلاغ ولايت همان تمام بالغ است ، پس هر كسى تبرّى از اعداء اللّه نكرد و ولايت را كامل ننمود وضوء و عبادات ظاهريّه اش قبول نيست . و « غير نازغ » و « زائغ » هر دو كلمه به زاء و غين معجمه است ، يعنى : وضوء گيرنده و اهل تولّى و تبرّى بايد ناصب عداوت اهل بيت وحى و حكمت و مائل به غير از غاصبين حقوق و مقامات ايشان نباشد . پس ناصبين و معاندين ائمه طاهرين از طريق خارجند و به نزغات شيطانيّه در زيغ ظلمت و ضيق حيرت و غوايت فرو رفته اند . « عَرِف فاخبتَ وَثَبتَ » يعنى : در صورتى كه شناخت حق را و آن كسى كه او را به حق دعوت كرد و اطاعت كرد و بر آن مستقر و مستقل شد كالجبل الرّاسى لازمه آن اخبات و خشوع و ذلّت است ، و ثبوت نيز طريقه مُحجّه حقّه است . پس اين مقامات كه ذكر شد مقدّماتى است از براى نماز حقيقى و اين است نماز اهل حقيقت و معرفت . پس از سلوك به اين مراتب آن وقت بايد بين الحدّين از خوف و رجاء واقف باشد يعنى : بصير را رافد و سائقى لازم است كه آن دو يأس و طمع است كقوله [عليه السلام] : « وهو واقف بين اليأس والطمع والصّبر والحزن (3) كأن الوعد له صنع والوعيد به وَقعَ بذَلَ عرضه وتمثّل به غرضه ، وبذل فى اللّه المهجة ، وتنكّب اليه المحجّة غير مرتغمٍ بارتغامِ (4) يَقطع علائق

.


1- .مائده : 3 .
2- .مائده : 67 .
3- .در مستدرك : الجزع .
4- .رغام : اسم خاك است ، بغير رغم : خاك آلود شدن . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 13

الاهتمام بغير من قصد وإليه من وفد ومنه استرفد » (1) . يعنى : خواستن بهشت و ترسيدن از دوزخ و آتش براى نمازگزار شرط است ؛ از آنكه متعلق وعد امور رجائيّه است و متعلق وعيد خوفيّه چنانكه در وعيد مى فرمايد : « والوعيد له وقع » ، يعنى : هر زمانى كه از عقوبت هاى اخرويّه متذكر مى شود وقعى در دلش حادث گردد كه آن باعث توجّه وى مى شود به حق . و اين دو فقر[ه] براى طالب سالك ارجاع به فرمايش حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است در خطبه همام و صفات متقين كه فرمود : « فَاِذا مَرُّوا بآيةٍ فيها تشويقٌ رَكَنُوا إليها طَمَعاً . . » إلى آخره (2) . و مراد از « عَرَض » _ به فتح عين و راء _ متاع است كقوله تعالى : « تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا » (3) . و مراد از « غَرَض » هدف است كه به فارسى نشانه را مى گويند . و مراد از « مهجه » جان است . و معنى « تنكّب » مَيل است . و مراد از « محجّه » طريق است ، يعنى : آنكه رجاء عمل اوست و خوف بر او اثرى دارد ، بذل مى كند و مى بخشد رأس مالش را كه مقصود و محبوب اوست و آن را نصب العين مى نمايد ، و از هر جهت و هر طريق مائل مى شود به سوى خدا و خاضع مى گردد براى او با كمال افتقا[ر] وذلّت واستكانت . و معنى « رغام » خاك است و « ارتغام » چسبيدن به خاك است . و كلمه « غير » از براى استثناء است ، يعنى : خود را بر خاك بيندازد و اهتمام كند در اينكه هموم و قصود خودش را يكى قرار دهد و آن را به مقصود اصلى و مطلوب حقيقى

.


1- .ادامه حديث رزام و منصور كه مؤلف به شرح آن پرداخته است .
2- .نهج البلاغة 2/162 خطبه 193 معروف به خطبه همام .
3- .نساء : 94 .

ص: 14

ارجاع دارد بلكه حق هم و مقصودش بوده باشد . و مى توان گفت : فقره « واقع (1) بين اليأس والطمع » اشاره به مقام در صلاة بوده باشد ، و فقره « بذل فى اللّه المهجة » اشاره به ركوع در صلاة بوده باشد چنانكه از عبارت « تنكّب » كه آن انحناء در ركوع است به مانند قوس متمائل و ظاهر است ، و « ارتغام » اشاره به سجود است . و مؤيد مراد قول حضرت صادق عليه السلام است در كتاب « مصباح الشريعة » (2) كه ساجد بايد در بين سجده از ما سوى اللّه بالكلّيه انقطاعى خاص داشته باشد و از خود به نحوى متوارى شود كه احدى را جز خداوند نبيند . و مراد از « رفد » و « وفد » آن ورود بر حق است در حالت تشهد و طلب انعام از خداوند سبحان است كه : « من كان للّه كان اللّه معه » . « فاذا أتى بذلك كانت هى الصلاة . . . (3) تنهى عن الفحشاء والمنكر » (4) يعنى : اگر اين قسم نماز كرد آن وقت آن نماز او را از فحشاء و منكر نهى مى كند . پس منصور دوانيقى گفت : يا ابا عبداللّه ! لا يزال (5) من بحرك نغترف (6) واليك نزدلف ، تبصر من العمى وتجلو بنورك الطخياء (7) ، فنحن نعوم (8) فى سبحات قدسك وطامى (9) بحرك . يعنى : ما هميشه بر درياى علم تو چنگ مى زنيم و جرعه اى مى چشيم و به سوى تو

.


1- .در اصل حديث « واقف » گذشت .
2- .مصباح الشريعة : 91 _ 92 .
3- .در مصدر بجاى نقطه سه نقطه ، چنين مندرج است : « التى بها أمر ، وعنها أخبر ، وانها هى الصلاة التى » .
4- .تتمه حديث سابق كه مؤلف به شرح آن پرداخته بود .
5- .در مستدرك : لا نزال .
6- .در چاپ سنگى : يحرك نعترف .
7- .در چاپ سنگى : يجلو بنورك الطخيا .
8- .در چاپ سنگى : نقوم .
9- .در چاپ سنگى : طافى .

ص: 15

در اسرار نماز است به نحو اجمال

تقرّب مى جوئيم و از كوريها ما را تو بينا مى كنى و از نور تو تاريكيها روشن مى شود و ما هميشه در ذيل و ظل جلال و عظمت تو ايستاده ايم و تا آنچه از درياى معرفت تو بر مى آيد بگيريم و منتفع گرديم . و اين حديث شريف تمام شد .

در اسرار نماز است به نحو اجمالچون عمود دين و سيد اعمال و رأس عبادات و معنى ذكر و خضوع خاص نماز است ، و در اين خبر هم مقدّم بر فرايض مذكور شده است لهذا بنحو اجمال اسرارى از براى نمازگزاران با اخلاص در ذيل هر ركنى از اركان و هر فعلى از افعال آن اظهار نمائيم اقرب به صواب و سداد است : بدان كه نمازگزار بايد ابتداءً اقبال قلبى و توجه باطنى به سوى خداوند داشته باشد و اهتمام به اين صفت مهمه امر لازم و غفلت از آن خسارت عظمى دارد ، و از دوام اقبال تعظيم حضور پروردگار و خوف و رجاء و حياء از معاصى كه كرده است ظاهر مى گردد . و بايد بداند كه در نماز به جناب قدس و حضرت مقدس كبريائى حاضر است . و در روايت است : « تا بنده به حضور آقايش بايستد بايد فكرش براى غير و خيالات رديه نباشد والاّ مستحقّ خذلان و مستوجب حرمان است » ، پس امرى كه صارف از حضور قلب است بايد از خود دور نمايد البته . و شهيد ثانى عليه الرحمه در رساله « اسرار الصلاة » (1) فرموده است : مردى در خانه اش درختى داشت نماز مى كرد ، در حين نماز كردن مرغى را ديد كه پرش به شاخه آن درخت

.


1- .آنچه در اسرار الصلاة شهيد ثانى ( رسائل الشهيد الثانى : 112 ) يافت شد مثالى است در همين مورد ولى غير از نقل مؤلف ، عبارت شهيد چنين است : ومثاله رجل تحت شجرة أراد أن يصفو له فكره فكانت اصوات العصافير تشوش عليه فلم يزل يطيرها بخشبة هى فى يده ويعود الى فكره ، فيعود العصافير فيعود الى التنفير بالخشبة ، فقيل له : إن أردت الخلاص فاقلع الشجرة .

ص: 16

بند شده است ، پس بر آن مرغ آن نمازگزار نظر تندى كرد ، چون نمازش تمام شد همان خانه را به رسم تصدّق به فقراء داد از براى ذهول و غفلتى كه در نماز عارض شد 1 . و قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : « إذا قام العبد إلى صلاته وكان هواه وقلبه إلى اللّه تعالى انصرف كيوم ولدته امه » (1) . پس زمانى كه به نماز ايستاد بداند به حضور چه كس ايستاده است . و آنچه مى گويد از فقرات دعاء شب : « اللّهمّ اَنتَ المَلِكُ الحقّ فى عَظيمِ مُلْكِهِ وَعُموم قُدْرَتِهِ واستيلائه على جميعِ العَوالِمِ . ومثل : « لبّيك لبّيك والخَير فى يَدك . . » إلى آخره . ومثل : « عملت سوءاً وَظَلَمتُ نَفْسى فاغْفر لى انّه لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاّ أنت » ، بايد به طريق صدق و لسان قلبى باشد . و آنچه مى گويد از اين فقرات : « عبدك وابن عبدك مِنْكَ وَبِكَ وَلَكَ وَإلَيْكَ » . و متذكر شود معانى آن را يعنى هستى من از توست و قيام من به وجود توست و رجوع من به سوى توست . « وهُوَ الَّذى يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُه » (2) . پس بدان خشوع و خضوع مدارج تو از قلب است اگر وى خاضع است اعضاء هم تبعيّت مى نمايند . و در فقره دعاست : « اللَّهُمَّ ! أصْلِحِ الرّاعى والرَّعِيَّة » (3) .

.


1- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 122 ، مستدرك الوسائل 3/59 ح3017 و4/101 ح4234 .
2- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 122 .
3- .از احاديث ضعيفه مرويه از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است . رجوع شود به : كشف الخفاء 1/182 ح 543 ، تذكرة الموضوعات ، فتنى : 59 ، رسائل الشهيد الثانى : 124 .

ص: 17

در اينكه شيطان موكّل است كه نمازگزار را به وسوسه اندازد

و مراد از راعى قلب است و اعضاء رعيّتند . چنانكه مرويست : إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : رأى مُصلّياً يبعث بلحيته ، فقال : « اما هذا لو خشع قلبه لخشعت جوارحه فان الرّعيّة بحكم الراعى » (1) . و خوب است از كيفيات نمازهاى انبياء و اولياء و ارتعاش فرائص (2) واصفرار وجوه زاهدين از خوف حق ، زمان اشتغال به صلاة به خاطر بياورد ، و اگر نه آنچه را كه مى گويد در قلب او نيست ، خداوند مى فرمايد : اى كاذب ! با من خدعه مى نمائى ؟ ! به عزّت و جلالت خودم ! تو را از حلاوت ذكر و قرب و مناجات خودم دور نمودم . اما تفصيل وظايف قرائت فاتحة الكتاب در اين محل خواننده را تحمّلى نيست ، پس يكى از وظايف قيام ، توجّه به قيام خلق است فى « يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ » (3) . پس خوب است در حين قرائت ، وعد و وعيد و خوف و رجاء و امر و نهى و موعظه و عبرت و فهم و تدبّر و رحمت و عذاب و تمجيد و تعظيم ترتيل را متوجه باشد .

در اينكه شيطان موكّل است كه نمازگزار را به وسوسه اندازدو عجب است شيطان پرده غفلت به روى قلب انداخته است و از اسرار و معانى قرآن او را ممانعت نموده است . نبوى صلى اللّه عليه و آله : « لولا انّ الشياطين (4) يحوُمونَ على قُلوب بنى آدم لنظروا إلى الملكوت (5) » (6) . و شهيد ثانى طاب ثراه فرمود : معانى قرآن و اسرار آن از جمله ملكوت است و حجاب

.


1- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 124 ، زبدة البيان ، اردبيلى : 52 ، الجعفريات : 36 ، تحفة الفقهاء ، سمرقندى 1/141 .
2- .در چاپ سنگى : فرائض .
3- .مطففين : 6 .
4- .در چاپ سنگى : الشيطان .
5- .در چاپ سنگى : ملكوت .
6- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 138 ، بحار الانوار 60/332 .

ص: 18

مانع كه دل بنده را از فيض حق دور مى نمايد وسوسه در تحقيق حروف است ، و بيرون آوردن از مخارج (1) . و در كتاب مسطور (2) مذكور است كه : شيطانى موكل شده است تا نمازگزار را از معانى كلام اللّه منصرف نمايد و به ترديد حروف و الفاظ او را مشغول كند به گمان اينكه از مخارج اين حروف اداء نشده است ، پس هم خود را مقصود مى كند به عالم الفاظ ، و شيطان در اين حال خندان و شادان است ، والحق به حكومت عقل و حس هر كسى بايد بر اين تلبيس و وسوسه اى كه از ابليس است بسيار بخندد . پس از اداء حمد و شكر و ثناء و ستايش رب كريم و ذكر لسانى به ادعيه مأثوره و تنزيه سيد عظيم از حوادث شيطانيه به ركوع كه غايت خضوع و تمام تذلل در آن است نمازگزار بداند در ركوع ادب است و در سجود قرب وبالصلاة قرب العبد (3) ( بِنُورِ بهائه واظله فى ظلال كبريائه وكساه كسوة اصفيائه ) (4) . و معروف است : ربيع بن خيثم (5) از اول شب تا صبح در ركوع و ركعت واحده بود . چون صبح مى شد آه مى كشيد و مى فرمود : سبق المخلصون وقطع بنا 6 . پس از التفات به آداب ركوع خوب است مهيا شود به قلب وَجِلِ متذلّلِ خائف ، وحفظ جوارح با عظم مراتبِ تواضع و خشوع كه سجود است به وجهى كه اعزّ و اشرف اعضاء است به مكانى كه اذلّ اشياء است كه خاك بوده باشد . و از اين جهت نهى رسيده است سجده بر ما يؤكل و يلبس ؛ از آنكه مأكول و ملبوس

.


1- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 138 .
2- .كذا ، عبارت ناقص به نظر مى رسد .
3- .عبارات داخل پرانتز از شهيد ثانى در اسرار الصلاة : 131 مى باشد .
4- .در تقديم « ياء » يا « ثاء » اختلاف زيادى بين نقلها مشهود است . در مستدرك مانند متن آمده و در اسرار الصلاة « خثيم » .
5- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 131 ، مستدرك الوسائل 4/442 ح 5119 .

ص: 19

متاع دنياست كه ابناء زمان ركون به آن بهم رسانيده اند ، و بايد متذكر شود آيه كريمه : « مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ . . » (1) إلى آخره . وقال الصادق عليه السلام : « ما خسروا له بحقيقة السجود و لو كان فى العمر مرّة واحدة » (2) . و بدان كه از آيه سجده نيز بر مى آيد كه در سجده قرب حق ملحوظ و منظور است يعنى : سجده سبب قرب حق مى شود به قلب و سرّ و روح ، پس هر كس به حق نزديك شد از غير حق دور مى شود 3 . پس سجده كننده متوارى از جميع اشياء و محتجب از ما سوى اللّه است . پس آنگاه براى اقرار به عبوديت و شهادت به رسالت و تجديد عهد كه اهم وسائل و اساس فضائل و فواضل است بنشيند و با صدق لسان و سرّ و صفاء قلب و خاطر ملاحظه فقرات تشهد كند . و در حين تسليم به حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله وسلم و ملائكه مقرّبين توجه و التفات كند سيما ملائكه حافظين كه احصاء اعمال مى نمايند و به توسّط ايشان رحمت كامله و رأفت شامله كه منتج قبول عمل و وصول تقرب و امل است از خداوند بخواهد . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « [ معنى ] السلام فى دبر كلّ صلوة الامان » (3) ، يعنى :

.


1- .طه : 55 .
2- .مصباح الشريعة : 91 باب 41 ، رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 132 ، مستدرك الوسائل 4/482 ح 5225 .
3- .رسائل الشهيد الثانى ( اسرار الصلاة ) : 135 ، مستدرك الوسائل 5/25 ح 5277 ، مصباح الشريعة : 95 باب 43 .

ص: 20

اشعار مولوى در اسرار سلام نماز

كسى كه اداء كرد امر خدا و سنت سيد انبياء صلى الله عليه و آله وسلم را از بلاء دنيا و عذاب عقبى محفوظ است . و سلام اسمى از اسماء اللّه است كه مردم تبرّك جويند به وى در عادات معاملات و امانات تا در حفظ حضرت خالق البريات باشند ، و كسى كه در غير مواضع وى بگذارد و استعمال نمايد در امان حق نيست البته . و خوب است اسرار صلاة را براى اهل سلوك به اين عبارات و اشارات منتجه ختم نمايم : واعلم [ أنّ ] صلاة العارفين طيران الارواح فى فضاء السرمديّة وصفاء الديموميّة ، وحركاتهم روغان (1) الطلب فى عالم الطرب ، فاستقبالهم الكعبة استقبالهم فى الحال ونفى الجهات ، ونياتهم تمكن القلوب فى مُشاهدة الغُيُوب ، واستفتاحهم هُو التقوى من كلّ شى ءٍ هُو اللّه ، وقرائتهم ألحانُ فى الارواح فى فقس (2) الاشباح ، وركوعهم خفض أجنحة الهمّة فى بحار المنّة ، وسجودهم زوايد الحب فى مدارج القرب ، ورفع ايديهم الخلو فى مرتع السمو ، وتشهدهم استحضار الخيرات وادراك المشاهدات فى المكاشفات ، و تكبيرهم تهذيب الادراك من الامساك ، و تسبيحهم ازدحام الذكر عن الفكر ، وتسليمهم خروج الروح عن ضيق الرسومات والدخول فى الانبساط . الّلهُمَّ ! وفّقنا على ما تحبّ وترضى ، ولا تجعلنا من الذين عن صلاتهم ساهون ، واجعلنا من الذين فى صلاتهم خاشعون .

[اشعار مولوى در اسرار سلام نماز] حق همى گويد چه آوردى مرااندر اين مهلت كه دادم من تو را عمر خود را در چه پايان برده اىگوهر ديده كجا فرموده اى چشم و گوش و دل و گوهرهاى عرشخرج كردى چه خريدى تو به فرش همچنين پيغامهاى دردگينصد هزاران حضرت آمد همچنين چون نه سرمايه بود او را نه سودشافعى خواهم كه گويد عذر زود رو به دست راست آرى در سلامسوى جمع انبياء و آن كرام انبيا گويند روز چاره رفتچاره آنجا بود كار از دست رفت هين جواب خوش بگو با رادگارما كه ايم اى خواجه دست از ما بدار نى از آن سود و از اين سو چاره شدجان آن بيچاره دل صد پاره شد در نماز اين خوش اشارتها ببينتا بدانى كه بخواهد شد يقين چون در آغاز اسرار نماز استشهاد به چند بيتى از مولوى شد در سرّ تكبيرة الاحرام در انجام آن هم در سرّ سلام نيز از ابيات وى اختتام نمودم .

.


1- .فراغ إلى أهله : روى آوردن به كسى است با بهانه . ورَوَغان پويه رفتن روباه و ميان كردن بدل ، رباغه كشتيگاه است . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .كذا ، ظاهراً : قفس .

ص: 21

فريضه دوم در زكات است

فريضه دوم:در زكات است و نه طايفه كه بايد زكات را به ايشان دادالفريضة الثانية : فى الزكاة قال اللّه تعالى : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ . . » (1) إلى آخره . بنا بر اين آيه كريمه ، زكات و صدقات را به هشت طايفه بايد داد (2) : اوّل : فقير است ؛ و وى كسى است چيزى نداشته باشد ، و رسم اعراب آن است ابتداء به اهمّ مى كنند پس بايد فقير اسوء حالاً باشد كه ابتداء به وى شده است . و برخى فقير

.


1- .توبه : 60 .
2- .رجوع شود به : سرائر ابن ادريس : 455 و ما بعدش باب مستحق الزكاة وأقل ما يعطى منها وأكثر ؛ النهاية ، شيخ طوسى : 183 ؛ همين عنوان باب .

ص: 22

و مسكين را يكى دانسته اند . دوم : مسكين است ؛ و آن كسى است كه قوت ساليانه نداشته باشد و ابن ادريس مسكين را احسن حالاً از فقير دانسته است 1 به مفاد « أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ » (1) ، معلوم است مساكين مالك چيزى هستند ، اما فقير آن است لا شى ء باشد . سوّم : عاملين اند ؛ و آنها كسانى هستند كه زكات و صدقات را جمع مى نمايند . عبارت فقهاء عظام است : وهم الذين يسعون فى جباية الصدقات . كذا فى « السرائر » (2) . چهارم : مؤلّفه قلوب اند ؛ و آنها كسانى هستند كه بايد تأليف از قلوبشان كرد به دادن زكات براى جهاد كردن ، فهم الذين يتألفون ويستمالون فى الجهاد (3) . و مرحوم شيخ الطايفه شيخ ابو جعفر طوسى طاب ثراه فرمود : مراد از اين طايفه اهل كفرند (4) . و مرحوم شيخ مفيد و مرحوم ابن ادريس طاب ثراهما تخصيص را بر خلاف اصل دانسته اند و فرموده اند : آيه كريمه عموم دارد بين مسلم و كافر غنى و فقير ، وليكن اگر عاملين صدقات سادات باشند بر ايشان جائز نيست . و بعضى از علماء به عنوان اجرت و عوض مانند اجارات تجويز كرده اند . و حديث فضل بن عباس و استدعاء وى اين عمل را و نهى حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله مؤيد قول اول است : « وإنها أوساخ ما فى ايدى الناس وإنها لا تحلّ لمحمد وآل محمد عليهم السلام » .

.


1- .كهف : 79 .
2- .السرائر 1/456 ، النهاية : 184 .
3- .السرائر 1/457 ، النهاية : 184 .
4- .السرائر 1/457 .

ص: 23

بلى در صورت اضطرار و حاجت مشهور بر جواز است (1) . پنجم : وفى الرقاب اند 2 ؛ و اين طايفه عبيد و مكاتب اند يعنى غلامهائى كه با آقايان خودشان قرار مى دهند وجه معينى تا زمان معلومى بدهند و آزاد شوند ، و در ايشان علماء اعلام ايمان و عدالت را شرط دانسته اند . ششم : والغارمين 3 ؛ و اين طايفه كسانى هستند كه بدون معصيت و فساد و اتلاف مديون و مقروض شده اند و نتوانند اداء دين نمايند و اين طايفه را سهمى است معلوم . هفتم : وفى سبيل اللّه ؛ يعنى : براى رضاى حق تعالى مالى در راه وى صرف نمايند از جهاد و معونه حاج و زوّار و تكفين موتى و بناء مساجد و قناطر و اشباه آنها ، و اين سهام نيز كه در اين راه بذل مى شود داخل در عنوان صدقات است . هشتم : ابن السبيل ؛ و اين شخص كسى است منقطَع _ بفتح طاء _ باشد يعنى : در سفر محتاج شود اگر چه در بلد خود صاحب مال باشد به شرط اينكه ترك سفر نكند و استيطان در بلد ديگر ننمايد . پس بر امام است براى اين هشت طايفه سهام ايشان را حمل كرده تقسيم نمايد و هر آنكه زكات به غير اين طوايف ثمانيه با شرائط معلومه بدهد به اشتغال ذمّه خود باقى است و برائت ذمّه خود نكرده است . و حضرت امير عليه السلام فرمودند : « به پنج طايفه زكات ندهند : پدر و مادر و بنده و فرزند و

.


1- .السرائر 1/457 .

ص: 24

در اينكه زكات بر نه چيز واجب است

زن ، از آنكه عيال او هستند و واجب النفقه 1 » . (1)

در اينكه زكات بر نه چيز واجب استو اجماع فرقه اماميه است كه زكات بر نه چيز واجب است : نقدين كه طلا و نقره است ، انعام ثلاثه كه شتر و گاو و گوسفند است ، و غلات اربعه كه گندم وجو و خرما و كشمش است ، و در غير اجناس تسعه زكات واجب نيست . بلى شيخ طوسى طاب ثراه در « سلت » (2) كه نوعى است مشابه جو و در « علس » 4 كه نوعى است مشابه گندم واجب مى داند (3) . و اسكافى هر چيزى كه به كيل در آيد از جو و برنج و جاورس و كنجد و غير ذلك از حبوبات واجب دانسته است ، و اهل علم حمل بر استحباب كرده اند . بلى ، خضرويّات عدديه چون باذنجان و خيار و امثال آنها نيز از شرع خارج شده

.


1- .علل الشرايع 2/371 ح 1 ، خصال شيخ صدوق : 288 ح 45 ، مستند الشيعة 9/309 بدين عبارت : « خمس لا يعطون الزكاة : الولد والوالدان والمرأة والمملوك لأنّه يجبر على نفقتهم » .
2- .سلت _ به ضم _ : جو برهنه يعنى بى پوست . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .الخلاف ، شيخ طوسى 2/65 مسأله 77 .

ص: 25

است (1) اگر چه شرح اين گونه مطالب راجع به رسائل عمليه فقهاء و مجتهدين است ليكن قدر متيقّن از آنها را براى آگاهى خوانندگان اشاره شود ضررى ندارد بلكه فائده و اثرى كند . اما زكات نقدين ربع عشر است ، و اين دو را دو نصاب است : اما نصاب طلا بعد از موجود شدن بيست دينار است ، و نصاب دوم بعد از موجود شدن چهار دينار است نه كمتر ، و هر دينار عبارت است از يك مثقال شرعى (2) ، و هر مثقال شرعى عبارت است از بيست قيراط ، يعنى بيست دينار چهار صد قيراط است ، و عشر آن چهار صد قيراط چهل قيراط است ، و ربع اين عشر ده قيراط است . پس از بيست دينار كه چهار صد قيراط مى شود بايد ده قيراط داد از نصاب اول ، و در نصاب دوم كه تمام چهار دينار است و هشتاد قيراط عشر آن هشت قيراط است ، و ربع اين عشر دو قيراط مى شود . پس هر قدر بالغاً ما بلغ چهار دينار در نصاب دوم بالا رود بايد از هر يك دو قيراط داد . و مثقال شرعى ربع مثقال صيرفى است ، پس هر مثقال صيرفى يك مثقال شرعى است به علاوه ثلث مثقال شرعى . بالجملة ، در اين تعيين خلافى نيست . و همين نحو است زكات مخرجه از نقره كه مراد از درهم اوست ، و زكات آن نيز ربع عشر است . و او را دو نصاب است : اول دويست درهم مسكوك منقوش كه معامله شود به آن و موجود باشد پنج درهم بايد داد ، دوم به چهل درهم كه رسيد بايد يك درهم داد تا هر قدر علاوه شود چهل درهم . پس مى گوئيم : عشر دويست درهم بيست درهم است و هر درهمى شش دانق است و هر دانقى هشت حبه از حبه هاى وسط جو مى باشد .

.


1- .النهايه ، شيخ طوسى : 176 _ 177 .
2- .و ابن بابويه رحمه الله فرمود : نصاب زكات در طلا چهل مثقال است . ابن ادريس فرمود : اين قول بر خلاف اجماع مسلمين است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 26

در زكات غلاّت اربعه است

به عبارت ديگر : هر درهمى نصف مثقال شرعى است به علاوه خمس مثقال شرعى ، يعنى هر ده درهم هفت مثقال شرعى است ، وهذا ما علمتُ من عبائر علمائنا الاعلام فى رسائلهم .

در زكات غلات اربعه استاما از براى غلات اربعه نصاب ثانى نيست بلكه آنها را يك نصاب است ، و آن يك صد و چهل و چهار من به وزن شاه است الاّ چهل و پنج مثقال صيرفى ، چون به اين مقدار رسيد زكات به آن واجب مى شود . بعبارةٍ اخرى : نصاب زكات در غلات بعد از بلوغ پنج وسق است ، و هر وسقى شصت صاع است ، و هر صاع نه رطل عراقى است و شش رطل مدنى ، و هر صاع چهار مد است ، و هر مدى دو رطل و علاوه دو ربع از ارطال عراقيه كه تماماً به حساب رطل عراقى دو هزار و هفتصد رطل است . و رطل عراقى صد و سى درهم است ، و رطل مدنى يك صد و نود و پنج درهم است ، يعنى رطل مدنى بيشتر است از رطل عراقى . و زكات غلات اربعه بعد از وصول به حدّ نصاب مذكور بعد از دخول در ماه دوازدهم عشر است در صورتى كه رود و قنات و انهار جاريه در فصول معلومه بدون عسرت به آنها برسد بدون مدد آلتى از دولاب و مشك و امثال آنها ، واگر نه حق واجب آنها نصف عشر است . و فروع اين مسأله بسيار است ، رجوع آن به كتب فقهاء لازم است . پس بنا بر قول اول از دويست من بيست من لازم است بدهند و اگر نه ده من زكات حق اوست 1 .

.

ص: 27

در زكات انعام ثلاثه است از شتر و گاو و گوسفند

در زكات انعام ثلاثه است از شتر و گاو و گوسفنداما زكات انعام ثلاثه بدين گونه است : در گوسفند پنج زكات مقرر است : اول : چهل .

.

ص: 28

دوم : يكصد و بيست و يك . سوم : دويست و يك . چهارم : سيصد و يك . پنجم : چهار صد . اما در اول يك گوسفند ، و در دوم دو گوسفند ، و در سوم سه گوسفند ، و در چهارم چهار گوسفند ، و در پنجم پنج گوسفند ، و هر قدر علاوه شود در هر يك صد گوسفند يك گوسفند دهند ، مثلاً از ششصد گوسفند شش گوسفند بدهند . و نصاب شتر دوازده است : از براى هر پنج تا بيست و پنج ، يك گوسفند بدهد ، و در نصاب بيست و ششم يك شتر بدهد كه داخل در سال دوم شده باشد (1) ، و در نصاب هفتم كه سى و شش است يك شتر كه داخل در سال سوم شده است بدهد 2 ، و در نصاب هشتم كه چهل و شش است شترى كه داخل در سال چهارم شده است بدهد (2) ، در نصاب نهم كه شصت و يك است شترى كه داخل در سال پنج شده است بدهد (3) ، در نصاب دهم كه هفتاد و شش است دو شتر كه هر يك داخل در سال سوم شده باشند بدهد ، و در نصاب يازدهم كه نود و يك است دو شتر كه هر يك داخل در سال چهارم شده باشند بدهد ، و در نصاب دوازدهم كه يكصد و بيست و يك است در هر پنجاه شتر يك شتر كه داخل در سال چهارم شده باشد بدهد ، و در هر چهل بايد داده شود يك شتر كه داخل در سال سوم شده باشد . و آنچه مى دهد بايد شتر ماده باشند . اما گاو نصاب او دوتاست :

.


1- .وهى بنت مخاض . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .به آن « حِقّه » گويند .
3- .به آن « جذعه » گويند . رجوع كنيد به : رسائل شريف مرتضى 3/76 .

ص: 29

در مذمت ندادن زكات است

اول : سى . و دوم : چهل . پس براى هر سى گاو يك گاو يك ساله بدهد ، و براى هر چهل گاو يك گاو ماده كه داخل در سال سوم شده باشد .

در مذمت ندادن زكات استمخفى نماناد : تكليف داعى نبود اينگونه از رسائل علميه ، مسائل عمليه نقل نمايد ليكن اين كتاب را خواستم زينت دهم به فروع اين حكم اللّه كه در اين زمان مانند رسائل تقليديه متروك است ، و محتمل است برخى به رساله ها رجوع ننمايند و بر حسب اتفاق بر اين اوراق مجموعه بنگرند ، و از مسائل زكات به نحو اجمال آگاه شوند ، و با رغبت به اداء آن مائل گردند . و عجب است كه امام عليه السلام فرمود : « تارك زكات و مانع آن كافر است اگر چه به حبه اى باشد » (1) . و « مانع زكات و تارك آن دزد اموال فقراء مى باشد » 2 .

.


1- .صريح اين مضمون در روايات نيامده گرچه در بعضى كتب فقهى مثل الحدائق الناضرة 5/184 مضمون « تارك الزكاة كافر » را نقل كرده اند . البته از جمع روايات بلكه صريح عده اى از آنها اين مطلب فهميده مى شود ، لذا صاحب وسائل الشيعة در وسائل 7/24 بابى آورده به عنوان « باب ثبوت الكفر والارتداد والقتل بمنع الزكاة استحلالاً وجحوداً » و در آن هشت روايت نقل كرده ، از آن جمله در حديث دوم چنين وارد است : « من لم يزكّ ماله فليس بمسلم » و در حديث هشتم از تفسير عياشى در ذيل آيه شريفه « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً » ( نساء : 137 ) نقل كرده كه امام عليه السلام آن را در حقّ سه طايفه دانسته اند كه يكى از آنها « من زعم أن الزكاة حق ولم يؤدّها » مى باشد .

ص: 30

و زكات از واجبات اكيده است ، وجوب آن به ضرورت دين و اسلام معلوم ، و هر كه منكر شود از مسلمانان ، كافر است و مرتد فطرى است و قتل او لازم مى باشد ، و محكوم به نجاست است ، و در حقّ تاركين زكات خداوند فرموده : « الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا » (1) ، پس زكات مطهّر است از خبثِ بُخل مهلك و شكر نعمتمان زكات است ، وقوله تعالى : « وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ » (2) . و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمامر فرمودند جماعتى را از مسجد بيرون نمايند براى آنكه زكات نمى دادند (3) . پس مال داران اگر حقوق واجبه فقراء را بدهند فقيرى در وجه ارض نمى ماند 4 . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « زكات ظاهرى و باطنى دارد ، اما ظاهر آن از هزار درهم بيست و پنج درهم مقرر است اما باطن آن ايثار تو است به برادر ايمانى خودت به آنچه محتاج است » (4) . و اين مستغرق در بحار لهو و و لعب بعنوان مطايبه به دوستان عرض مى كند : دادى زكات حسن ندانى دهى به كهمن مستحقم اى شه خوبان به من به من اكنون توجهى در لفظ زكات و مطالب ديگر آن بفرمايند .

.


1- .آل عمران : 180 . درباره روايات ذيل اين آيه شريفه رجوع كنيد به : وسائل الشيعة 7/18 باب 3 تحريم منع الزكاة .
2- .بقره : 3 .
3- .غوالى اللآلى 3/114 ح 4 ، به نقل از آن در وسائل الشيعة 7/25 _ 26 ح 7550 .
4- .كافى 3/500 ح 13 ، وسائل الشيعة 9/50 ح 11494 .

ص: 31

تزكية اخرى : در معنى زكات و فضيلت آن است

در شرح زكات حال و مال و اعضاء و قُوى است

تزكية اخرى:در معنى زكات و فضيلت آن استبدان زكات در لغت به معنى نماء و زيادت و قرب و صلاح و طهارت است و از اين جهت است صدقه واجبه شرعيه را زكات ناميده اند به واسطه اينكه باعث زيادتى ثواب مى شود از يك حسنه ده حسنه داده مى شود يا باعث زيادتى مال مى شود يا از دادن زكات تقرب به خداوند زياد مى شود و مال زكات دهنده از حقوق خلق پاك مى گردد چنانكه دلش از اوساخ حبّ دنيا ، و موجب اصلاح حال فقير و اموال غنى است لامحاله (1) .

در شرح زكات حال و مال و اعضاء و قُوى استو در حديث است كه : « دين حقيقت آن اسلام و اقرار به رسالت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله وسلماست ، و صلاة اقرار به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است ، و ايتاء زكات ولايت اهل البيت است ، و در انفاق واجب احياء قلوب مؤمنين است كه از آن ارواح از عذاب نجات مى يابند » . و آيه كريمه « خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم » (2) دلالت بر معانى سابقه مى نمايد ، پس زكات بر دو قسم است : اول : زكات اموال و اعيان است ، دوم : زكات رؤوس و ابدان . قسم اول : نه چيز است ، يعنى نقدين و انعام ثلاثه و غلات اربعه كه طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر و گندم و جو و خرما و مويز است از براى هر يك براى تقويه و معونه فقراء و رأفت بر ضعفاء و اداء نعمتهاى اله حدّى و نصابى مقرر شده ، يعنى اين نه چيز را شرع شريف امر كرده است به هشت طايفه به نصّ آيه كريمه داده شود كقوله : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ

.


1- .بنگريد به : مجمع البحرين 2/2835 ماده ( زكو ) .
2- .توبه : 103 .

ص: 32

لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا . . » (1) إلى آخرها . و از حديث ديگر اين قسم مرويست كه امام عليه السلام فرمودند : « مردم اگر زكات مال خودشان را بدهند يك مسلمان فقير و محتاج باقى نمى ماند و مردم فقير و محتاج و گرسنه نمى شوند مگر به گناهان اغنياء » (2) . اما قسم دوم زكات فطر و زكات اعضاء و قوى است ، اما زكات فطر براى سلامتى اعضاء و قبولى صيام صائمين است « قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى » (3) دالّ بر مراد است . اما زكات اعضاء [را] از « مصباح الشريعه ومفتاح الحقيقه » (4) حضرت صادق عليه السلام بايد بخوانى و بدانى كه فرمود : « على كلّ جزء من اجزائك زكاة واجبة للّه بل على كلّ منبت شعر ، بل على كلّ لحظة من لحظاتك : فزكاة العين النظر بالعبرة والغضّ عن الشهوات وما يضاهيها (5) . وزكاة الاذن استماع العلم والحكمة والقرآن وفوايد الدين من الموعظة والنصيحة بنجاتك بالاعراض عمّا هو ضده من الكذب والغيبة واشباهها . وزكاة اللسان النصح للمسلمين والتيقظ للغافلين وكثرة التسبيح والذكر وغيره . وزكاة اليد البذل بما انعم اللّه به عليك وتحريكها بكتابة (6) العلوم ومنافع ينتفع بها المسلمون فى طاعة اللّه والقبض عن الشرور . وزكاة الرجل السعى فى حقوق اللّه من زيارة الصالحين ومجالس الذكر واصلاح الناس وصلة

.


1- .توبه : 60 .
2- .من لا يحضره الفقيه 2/7 ح 1579 ، وسائل الشيعة 9/12 ح 11392 .
3- .غاشيه : 14 _ 15 .
4- .مصباح الشريعة : 51 باب 22 ، به نقل از آن در بحار الانوار 93/7 ح 1 .
5- .در چاپ سنگى : وبالقيام بها .
6- .در چاپ سنگى : بكتبه . در بحار : بكتبة . متن را موافق نقل مصباح درج كرديم .

ص: 33

نداء الهى ظاهراً

فريضه سوم در معنى روزه است

الرحم والجهاد وما فيه صلاح قلبك وسلامة دينك » . اين فقرات فصيحه از براى اهل تبصره و تذكر احتياج به شرح فارسى ندارد ، و عوام هم غالباً از ملخّص اين گونه كلمات مأنوس شده اند ، و مى دانند كه زكات هر عضوى چيست ، و چه خواسته اند ، اما زكات قواى باطنه از خيال و فكر و قلب و عقل و روح و سرّ آن است كه همّ و فكر و نظر عقل خود را به خداى واحد واگذارد . الا كلّ شى ء ما سوى اللّه باطل آنچه به فهم قاصر و فكر فاتر رسيد همين است . زكات مال به در كن كه فضله رز راچو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور (1)

نداء الهى ظاهراً (2)فريضه سوم در معنى روزه استالفريضة الثالثة : الصيام « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » (3) . مخفى نماناد : « يا » حرف نداء است و در « جواهر التفسير » 4 گفته است : نداء حق به خلق هفت قسم است : نداء مدح مانند « يا ايها النبى » ، نداء ذم مانند « يا ايها الكافرون » ، نداء نسبت مانند « يا بنى آدم » ، نداء اضافه مانند « يا عبادى » ، نداء تنبيه مانند « يا ايها

.


1- .فى الحديث : « فالزكاة منمية الغنى ومنفية الفقر والعناء ، فطوبى لمن أعطاها فويل لمن أمسكها » . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) . شعر فوق از سعدى در گلستان مى باشد .
2- .« ظاهراً » در اين عنوان مقابل « معنىً » مى باشد كه در سطور بعد مى آيد .
3- .بقره : 183 .

ص: 34

الانسان » ، نداء تسميه مانند « يا داود » ، نداء تعقيب مانند « يا اهل الكتاب » . وحرف نداء در اين آيه شريفه مدح است و « اىّ » كه بين نداء و منادى است لفظ مبهمى است كه به اسم جنس يا اسم اشاره واضح مى شود از ابهام ، و « هاء » كلمه تنبيه است كه براى معاضدت حرف نداء آمده است چون لازم الاضافه است عوض مضاف اليه مى باشد ، و اين نداء كه با تأكيد است براى اتيان امر مهمى است و خداوند اين امت را به پنج نداء خوانده سه عام و دو خاص . اما سه عام « يا بنى آدم » ، و « يا ايها الناس » ، و « يا ايها الانسان » . اما دو خاص : « يا ايها الذين آمنوا » ، و « يا عبادى » ، پس نداء به اين امت كرامت است و نداء استثنائى ، و اين سه كلمه خطاب بدل و روح و سرّ است ، و صوم بمعنى امساك است از مفطرات منهيّه . و در « فتوحات » : صوم به معنى رفعت است . مى گويند : صام النهار أى ارتفع 1 . و زحمت صوم براى رفع مِثْليّت از اوست ؛ از آنكه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : « فانه لا مثل له » . و « كتب » به معنى وجوب است ، و چون تكليف است بنحو مجهول فرمود ، مانند « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ » (1) و براى استمالت مكلّفين ايضاً فرمود : سابقين از امتها هم بدين تكليف مأمور بوده اند .

.


1- .بقره : 178 .

ص: 35

نداء الهى معنىً

مقالات حسنه در اسرار روزه گرفتن است

در معنى « الصوم لى وأنا اجزى به »

نداء الهى معنىًمقالات حسنه در اسرار روزه گرفتن استبدان كه [اصل] اسلام نماز است و فرع آن زكات و ذروه آن صيام و سنام آن جهاد است . و فى الحديث : « زكاة الابدان الصيام » (1) ؛ از آنكه صفاء قلب و طهارت جوارح وعمارت ظاهر و باطن و كمال خشوع و خضوع و معنى « التجاء إلى اللّه » و نهايت رقت و بكاء و تخفيف حساب و تضعيف حسنات و اماته ماده شهوات وذلّت نفس و انقطاع كلى از ما سوى الحق از صوم است ، چنانكه حضرت صادق عليه السلام فرمودندكه : جناب نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : « روزه سپرى است از آفات دنيا و حجابى است از عذاب آخرت ، پس روزه گرفتن نفس را از شهوات نگاه دارد و از خطرات شيطان و خطوات وى حفظ كند » (2) .

در معنى « الصوم لى وأنا اجزى به » استپس بترس و خود را مانند مريضى قرار بده كه ميل به هيچ قسمى از طعام نداشته باشد و در هر لحظه منتظر شفاء دردهاى گناهان خود باش و باطن خودت را از هر كدورت و غفلت كه مانع از اخلاص باشد پاك و پاكيزه نما كه فرمودند حضرت رسالت صلى الله عليه و آله كه : خداوند متعال فرموده است : « الصوم لى وأنا اجزى به » (3) . و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « الصوم يسوّد وجه الشيطان » (4) ، يعنى : « روزه گرفتن باعث خيبت و خسران شيطان است » .

.


1- .كافى 4/62 ح 2 از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله : « . . ولكل شى ء زكاة وزكاة الابدان الصيام » .
2- .مستدرك الوسائل 7/369 ح 8441 به نقل از مصباح الشريعة : 133 ، بحار الانوار 93/254 ح 28 .
3- .كافى 4/63 ح 6 ، من لا يحضره الفقيه 2/75 ح 1773 ، مستدرك الوسائل 7/499 ح 8740 ، مكارم الاخلاق : 138 ، بحار الانوار 70/12 ، معانى الاخبار : 408 ح 88 به نقل از انس ابن مالك از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، نيز بحار الانوار 93/251 ح 15 . احاديثى قريب بدين مضمون از طريق عامه نيز نقل شده است ، بنگريد به : فيض القدير 4/328 .
4- .كافى 4/62 ح 2 ، من لا يحضره الفقيه 2/75 ح 1774 ، امالى شيخ صدوق : 117 ح 102 .

ص: 36

صَومٌ مُجزى

و اسوداد وى به واسطه سدّ سلطنت اوست در مجارى بدن به جهت تقليل در غذاء و منع قوه شهويه از مقتضيات آن كه مستلزم سواد بشره است ، و جهت سى روز روزه گرفتن همانا تأسّى به حضرت آدم ابو البشر است كه سى روز اثر گندم كه در بهشت خورده بود در بدنش بود ، چون روزه گرفت سواد بشره اش به بياض مبدّل گرديد . و اين حديث اشاره است به اينكه انسان عاصى به واسطه روزه گرفتن سواد وجه خود را به شيطان مى دهد و از سياهى روز قيامت نجات مى يابد . وقاضى طاب ثراه در معنى حديث قدسى « الصوم لى وأنا اجزى به » فرموده است : صوم افناء نفس است اصلاً و حقيقةً يعنى از مقام نفس فانى شود كه به عبارت ديگر فناء فى فناء است يا فناء فى البقاء است . پس غير از حق احدى باقى نباشد و غيرى به نظر نياورد آنگاه جزاء وى خدا مى شود كه او را باقى مى دارد به بقاء خودش . و وجه ديگر آن است كه در هر يك از عبادات احتمال ريا به حركات خاصّه مى رود اما از حقيقت صوم احدى اطلاعى ندارد مگر خداوند پس خداوند خود منفرد است در اعطاء جزاء بدون واسطه ملك مقرب . و وجه ديگر آن است كه بنده مشابه ملائكه مقربين و انوار مهيمنين مى شود و آنكه مشابه ايشان است بايد چنين باشد و با ايشان است .

صَومٌ مُجزىبدان در معنى « الصوم لى وأنا أجزى به » شاعرى خوش گفت : باطنت از نفس و هوا ممتلىچون رسدت لذت « الصوم لى» هرچه بدان شرع بشارت داده استاز همه حرف « انا اجزى » به (1) است

.


1- .در چاپ سنگى : اجزيه .

ص: 37

در مدح قلت اكل و ذمّ پر خوردن است

حق تعالى فرمود : من متولّى مجازات روزه دارانم و واسطه را برداشته ام يا آنكه صوم كه صفت كمال است مانند من بى مثل و نشان و « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ » (1) شاهد مقال . آرى : به چه نسبت دهد جان كه شده است در تو حيرانبه تو هيچ كس نماند تو به هيچ كس نمانى

در مدح قلت اكل و ذمّ پر خوردن استپس از اين جهت تشريفاً اضافه به خود فرمود صوم را مانند « طَهِّرَا بَيْتِىَ » (2) ، و عالمى گفت : « الصوم لى » يعنى : الصمدية لى ، حاصل مراد آنكه من نخورم و بخورانم به مفاد « يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ » (3) . و مراد از طعام براى صائمين آن مضمون حديث : « انا ابيت عند ربى يطعمنى ويسقينى » (4) است ، و كريمه « الجوع طعام اللّه » شاهد مقصود . پس « البطنة (5) تذهب بالفطنة » (6) و « الجائع طائع » حق است ، و حضرت احديت فرمود : « يا عيسى ! تجوع ترنى » . عارفى گفت : فائده گرسنگى آن است كه انسان از تردّد به مطبخ و مبرز آسوده است . شكم از خوش دلى و خوشحالىگاه پر مى كند گهى خالى فارغ از خلد و ايمن از دوزخجاى او مبرز است يا مطبخ پس مجارى شياطين بايد بنا بر حديث مشهور مسدود نمود . مصطفى گفت مى رود شيطانهمچو خون در مجارى انسان بايد اندر گرسنگى زد چنگتا شود بر وى آن مجارى تنگ و أيضاً گفته اند : بهر ناى و كاوى و طبل شكمچند باشى به چنگ غصه دژم ناى خالى به است و طبل تهىچند در ناى و طبل لقمه نهى تا تو اين ناى را نسازى تنگنشوى در جهان بلند آهنگ و در « كيمياى سعادت » است : هر چيزى در وى ضررى متصوّر است مگر كم خوردن ، و اتفاقى اطباء است كه سر همه دردها احتماء و امتلاء است ، و از اين جهت فرمودند : « صوموا تصحوا » (7) . و باز فرمودند : « لكلّ شى ء زكاة ، وزكاة الجسد الصيام » (8) . و باز فرمودند : « لخلوق (9) فم الصائم أطيب عند اللّه من المسك » (10) . ساز چو نافه شكم خويش خشكتا كه دمد از نفست بوى مشك نكهت روزه ز لب روزه داربه بود از نافه مشك تتار مراد از آن رائحه فائحه طاعت است ، نه اين رائحه ظاهره حسيه ، به عبارت اخرى : اين بوى آشنائى است كه در او هزار روشنائى است . بوى خوش تو هر كه ز باد صبا شنيداز يار آشنا نفس آشنا شنيد حديث است : « الصبرُ نصفُ الايمان ، والصومُ نصفُ الصبر » .

.


1- .شورى : 11 .
2- .بقره : 125 .
3- .انعام : 14 .
4- .غوالى اللآلى 2/233 باب الصوم ، بحار الانوار 6/208 و 64/253 .
5- .بِطنه _ به كسر _ : سيرى و پرى شكم از طعام ، مِبْطان : بسيار خوار و كلان شكم ، مُبطَّن : باريك شكم ، بَطين : بزرگ شكم . ولعلىٍّ عليه السلام فى النهج بيت من حاتم بن عبداللّه الطائى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
6- .كنز الفوائد : 196 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 11/253 ، تتمه اى نيز براى آن ذكر كرده است .
7- .دعوات راوندى : 76 ح 179 ، بحار الانوار 62/267 ح 45 .
8- .من لا يحضره الفقيه 4/416 ح 5904 ، بحار الانوار 75/326 ح 4 .
9- .خَلوق _ به فتح _ : بوى خوش ، تخليق : ماليدن بوى خوش است بر بدن . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
10- .مجمع البحرين 4/203 ماده ( مسك ) ، منتهى المطلب ( سنگى ) 2/569 . در بيشتر منابع « لخلوف » با فاء آمده مانند خصال : 45 ح 42 ، فضائل الاشهر الثلاثة : 121 ح 122 ، وسائل الشيعة 10/397 ح 13677 ، جوهرى در صحاح اللغة 4/1356 ماده ( خلف ) مى گويد : خلف فم الصائم خلوفاً ، أى تغيرت رائحته .

ص: 38

وأيضاً مرويست : « بابُ العبادةِ الصومُ » 1 . پس عرض مى كنم : مولوى گفته است : نفس ، فرعون است هان (1) سيرش مكنتا نيارد ياد از آن كفر كهن گرسنه خود لاف اللّهى نزدكاتشش را نيست از هيزم مدد و غزالى گفته است : مراد از اين آيه « فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِىَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ » (2) همانا صوم است كه طاعتى پنهان است و جزاء وى نهان . خلاصه از اين احاديث در فضل روزه و روزه دار البته بعضى التفات مى فرمايند كه غرضى جز ملاحظه اجمال و اختصار ندارم ، والاّ ماه رمضانى تمام در خور مكنونات و مضمرات اين بنده كثير العصيان است . خلاصه ، در احترام صيام شهر اللّه اهل تفسير خبر داده اند : مردى مجوس پسرش را ديد در ماه رمضان غذا مى خورد طپانچه بر او زد كه حرمت اسلام و اسلاميان چه شد ، مرد عالمى بعد از مردن وى را در خواب ديد كه بر درجات عاليه جنات مرتقى است جهت پرسيد گفت : در زمان احتضار ندائى از حق برآمد : اى ملائكه ! بر بالين بنده ام حاضر شويد كه او را توفيق اسلام داده ام براى احترامى كه از شهر صيام نگاه داشت كه : « إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُ_حْسِنِينَ » (3) .

.


1- .در چاپ سنگى : همان .
2- .سجده : 17 .
3- .توبه : 120 .

ص: 39

نمى دانم به مسلمانان كه خورندگان روزه اند در ماه مبارك رمضان خداوند منّان چه جزا و سزا مى دهد ؟ ! و چرا اين گمراهان به مرئى و منظر بندگان خدا مخاصمه و محاجّه با منتقم قادر غالب مى نمايند و آيه كريمه « وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ » (1) و « يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ » (2) وآيه « أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا » (3) البته در حقّ ايشان است .

.


1- .سوره طه : 54 .
2- .محمد : 12 .
3- .احقاف : 20 .

ص: 40

فريضه چهارم در معنى حج است

فريضه چهارم در معنى حج استالفريضة الرابعة : الحج 1 قال اللّه تعالى « وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ » (1) . و قال تعالى مجده : « وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ » (2) . وقال اللّه تعالى عزّه : « فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِى الْحَجِّ » (3) . عن « مجمع البحرين » (4) : حج به فتح حاء مصدر است لقوله تعالى : « الْحَجُّ أَشْهُرٌ

.


1- .آل عمران : 97 .
2- .حج : 27 .
3- .بقره : 197 .
4- .مجمع البحرين 1/458 ماده ( حجج ) .

ص: 41

مَعْلُومَاتٌ » (1) و بكسر حاء اسم مصدر است ، و در لغت بمعنى قصد است . و در حديث « اصول كافى » است در باب جنود عقل و جهل : الحج بمعنى القصد و ضد آن نبذ ميثاق است (2) . و در عرف فقهاء : هو قصد البيت للتقرّب إلى اللّه بافعال مخصوصة بزمان مخصوص فى اماكن مخصوصة (3) . پس بدان اين فريضه بر هر كسى كه عاقل است و بالغ و استطاعت دارد در عمر يك مرتبه واجب است با شرائطى كه علماء اعلام ذكر فرموده اند خلافاً للصدوق طاب ثراه كه بر اهل ثروه وجده هر سال واجب مى داند . و از طريق اهل البيت مرويست : « يك حج مبرور بهتر از دنيا و مافيهاست و يك حج مبرور اجرى جز بهشت ندارد » (4) . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است : « حجاج و عمّار ، زوّار خدا و وفداللّه اند هر چه سؤال كنند خداوند عطاء مى نمايد و اگر استغفار كنند خداوند مى آمرزد و اگر بخوانند مستجاب مى نمايد و اگر شفاعت كنند قبول مى فرمايد شفاعت ايشان را » (5) . و أيضاً مروى است : « گناهى بزرگتر از اين گناه نيست كه شخص در عرفات روز عرفه حاضر شود و گمان كند خداوند او را نيامرزيد » . و ايضاً مرويست : « بيايند در آخر الزمان مردمانى كه به حج روند و آنها بر چهار قسم باشند : پادشاهان براى نزهت ، اغنياء براى تجارت ، وفقراء از براى مسألت ، و قراء

.


1- .بقره : 197 .
2- .كافى 1/22 براى عقل 75 سرباز شمرده شده است تا اينكه مى فرمايد : « والحج ، وضدّه نبذ الميثاق » .
3- .الاقتصاد ، شيخ طوسى : 297 ، منتهى المطلب ( سنگى ) 2/642 .
4- .قريب به اين مضمون است روايت وسائل الشيعة 1/27 ح 34 ، امالى طوسى : 694 ح 1478 .
5- .بدين مضمون روايت مروى از اميرمؤمنان عليه السلام در حديث اربع مائه مى باشد . رجوع كنيد به : خصال صدوق : 635 ، وسائل الشيعة 3/85 ح 5 .

ص: 42

در معنى «مكه» و «مدينه» است

و علماء براى سمعت » (1) . و در كتاب « وسائل الشيعة » (2) اخبار كثيره در توسعه نفقه و زاد و طيب نفس و بذل و انفاق به عدل غير از بخل و تبذير و ترك رفث و فسوق و جدال و خلع زينت و خروج مع ثياب الزينة و مراعات رقت و رحمت و تخلى از قوّت و ظلم ، و تقرب به اراقه دم و تزكيه نفس و تطهير آن از رذايلى كه زمان سابق بوده به نحوى كه در مراجعت خود را و خدا را شناخته باشد و مولاى خود را ديده باشد .

در معنى «مكه» و «مدينه» استو عن الرضا عليه السلام : « سميت مكة ، مكة لان الناس كانوا يمكّون فيها » 3 . علل الشرائع 2/397 باب 136 ح 1 ، بحار الانوار 96/77 ح 6 . . و بعضى در ذيل آيه كريمه « وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاءً (3) وَتَصْدِيَةً » (4) ذكر كرده اند : مراد از مكاء تقصير است و مراد از تصديه [صفق] يَدَيْن (5) . و معنى مكه مانند حج به معنى قصد هم آمده است ، و معانى ديگر در « قاموس » (6) در

.


1- .وسائل الشيعة 15/349 ح 20705 به نقل از تفسير قمى 2/304 .
2- .به ابواب مختلف وسائل الشيعة جلد هشتم رجوع شود .
3- .و شايد « مكاء » هم از « مكّ » باشد ، يكى از دو كاف قلب شده به همزه مانند « أَمْلَلْتُ » و « أَمْلَيْتُ » ، و « مكاء » نقصان شعر است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .انفال : 35 .
5- .در علل الشرائع 2/397 به معناى مكاء و تصديه تصريح شده است ، نيز معانى الاخبار : 297 باب معنى المكاء والتصدية ح 1 .
6- .القاموس المحيط 3/295 ماده ( بكك ) و 3/319 ماده ( مكك ) .

ص: 43

در تسميه بعضى از اماكن كعبه و مكه و بكه و بيانات ديگر

معنى مكه و بكه مذكور است .

در تسميه بعضى از اماكن كعبه و مكه و بكه و بيانات ديگر استوكعبه (1) بدين اسم موسوم شده است ؛ از آنكه در وسط دنياست يا آنكه مربع است به حذاء بيت المعمور در آسمان دنيا و آن به حذاء ضراح است در آسمان چهارم و آن به حذاء عرش است ، و عرش نيز مربع است و آن اعظم اجسام و اجرام فلكيات است . و كعبه را چهار ركن است : ركن عراقى و ركن يمانى و ركن غربى و ركن شامى و حجر الاسود در ركن عراقى است ، و بين الحجر و باب خانه و كعبه را حطيم مى نامند ؛ از آنكه ازدحام حاج يكديگر را خورد مى كرد ، و حطم بمعنى خورد كردن است و در كنار ركن يمانى مستجار است ؛ از آنكه انبياء در آن محل استجاره مى كردند ، و پناه به افضال عظيمه حق آوردند ، و دعاهاى ايشان در آن محل مستجاب شد . و از ركن عراقى تا ركن شامى مراقد و مشاهد هفتاد پيغمبر جليل القدر است و آن معروف به حجر اسماعيل است ؛ از آنكه هاجر و اسماعيل را در آن محل حكايات كثيره است . و ميزاب بين ركنين بر بام كعبه منصوب است ، و مقام ابراهيم عليه السلام هم محاذات مقام جبرئيل است ، و آن مقامى است كه ابراهيم ايستاد بعد از بناء خانه كعبه و مردمان را نداء كرد به حج ، و چاه زمزم نيز در حذاء حجر الاسود است ، و منى و عرفات و مشعر الحرام كه مزدلفه اش نيز مى نامند مناسك و مسالك حج است كه حاج بايد در آن مقامات اعمال مخصوصه بجا آوردند ، و خداوند جلّ مجده فرموده است : « جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ » (2) .

.


1- .( هو ) كل شى ء علا وارتفع فهو كعب ، ومنه سمّيت الكعبة . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .مائده : 97 .

ص: 44

و أيضاً فرمود : « إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً » (1) . و گويا فرق بين مكه و بكه 2 آن است : بكه خود خانه است براى اينكه مردم در اطراف وى حين طواف گريه كردند بكه اش ناميدند . و مراد از مكه تمام آن بلده مباركه است و خداوند سبحان اين خانه را كه لطيفه ربانيه ترابيه است بلند كرد و خانه خودش دانست و از بندگانش تمنا نمود با كمال استطاعت و شوق در آن خانه حاضر شوند و خداى خودشان را زيارت نمايند . و جهت اينكه آن محل را امتياز داد از محال و اماكن ديگر ؛ از آنكه آدم عليه السلام در آن مكان نشسته بود و جبرئيل قطعه ابرى آورد و بر سر آدم عليه السلام نگاه داشت و توبه اش قبول شد ، پس به قدرى كه آن ابر سايه انداخت مأمور شد در آن مكان خانه بسازد . پس از وادى السلام و طور سينا و صفاء و ابو قبيس سنگها آوردند و قواعد بيت را بلند كردند و از براى وى دو در غرباً و شرقاً قرار دادند ، و حجر الاسود كه به صورت دره بيضاء بود و آدم عليه السلام در بهشت با وى مأنوس بود ، و از براى وى دو گوش و دو چشم و دهان و زبان است به زمين آمد ، پس آدم دويد و وى را گرفت و بوسيد . و از اين جهت است سايرين از اولاد او را آدم را مى بوسند (2) . (3) و در « اصول كافى » (4) نيز حديثى مبسوط در اخذ عهد و ميثاق در محل حجر الاسود

.


1- .آل عمران : 96 .
2- .بنگريد به : علل الشرايع 2/423 باب 161 باب علة استلام الحجر الاسود .
3- .كذا ، شايد عبارت چنين بوده : « سايرين از اولاد آدم او را مى بوسند .
4- .كافى 4/184 ح 3 .

ص: 45

ابيات تحفة العراقين در حجر الاسود

[ مذكور است ] ، هر آن كه طالب است بدان كتاب مراجعه نمايد (1) .

ابيات تحفة العراقين در حجر الاسودو از « تحفة العراقين » در وصف حجرالاسود اين چند شعر خاطر دارم بنگارم : بينى حجرش بلال كرداربيرون سيه و درون پر انوار آن سنگ زر خلاصه دينبر چهره كعبه خال مشكين نور است در آن سواد پنهانچون در ظلمات آب حيوان يا در خم طره جبهه (2) حوريا در حدقه حديقه نور يا در شب تيره صورت برفيا سرّ قران ميانه حرف آن هندوى بكر سال خوردهبر خلق خداى وقف كرده خلقان همه در برش گرفتهبوسيده ولى كسش نسفته او را سه برادر اتفاقىشامى و يمانى و عراقى از آنكه ز مادران نزادندهر چار به خدمت ايستادند تا روز قيامت هم بدين سانقائم بينى به امر يزدان بدان كه حجر الاسود از قرار مشهود از زمين به اندازه شش وجب بلند است ، كسى كه بلند است به سهولت او را مى بوسد و آن كس كه كوتاه است خود را مى رساند ، و آن واقع است در ركنى كه در جهت مشرق است ، عرض آن سه شبر و طول آن يك شبر است ، و قطر آن به واسطه آن كه در ركن منصوب است معلوم نيست ، و گويا چهار قطعه به هم چسبيده است . و معروف آن است : قرامطه اين جسارت را كرده اند ومدّتى حجر الاسود را در مسجد كوفه نصب كردند ، و حضرت شاه ولايت عليه السلام خبر دادند .

.


1- .نيز بنگريد به : علل الشرايع 2/426 ح 6 و 7 ، مختصر بصائر الدرجات : 219 .
2- .در چاپ سنگى : جبه .

ص: 46

در بيان اسرار حج است

و اطراف حجر را در اين اوقات به طلا محكم كرده اند ، و نظر كردن آن موجب بهجت است . اما تكليف حاج به نحو اجمال ذكر شود با اسرار مجمله از حج ، شايد وقتى خواننده را ضرورت مقتضى شود .

در بيان اسرار حج است ميان كعبه و من گرچه صد بيابان استدريچه اى ز حرم در سراچه جان است به جان ملازم آن آستانه باش اى دلكه بازش به در كعبه بردن آسان است (1) به بال همّت اگر مى پرى زخار مترسچرا كه طائر قدس ايمن از مغيلان است شنيده ام كه به حُجّاج عاشقى مى گفتكه كعبه منِ سرگشته كوى جانان است طواف كعبه دل گر ميسّرت گرددعماد حج پذيرفته در جهان آن است بدان كعبه خانه خداست و او را حريمى است كه به حرم مشهور ، و آن را بابى است كه حاج زمان وصول و دخول نيز بايد محرم شوند يعنى از حرم احترام نگاه دارند . وقال الصادق عليه السلام : « الاحرام لعلة التحريم ، وتحريم الحرم لعلة المسجد ، وحرمة المسجد لعلة الكعبة » . پس محرم بايد خود را از اوساخ ظاهريه و ارجاس باطنيه حين دخول پاك نمايد تا قابل حضور كبرياء حق شود ، و لباس احرام اشاره به قيام موتى است با اكفان ، آن گاه بايد جواب حق گويند كه در حين احرام مرويست : « خداوند بندگان خود را ندا مى كند : عبادى ! لاحرّمنَّكُم على النار . پس بايد بگويد : لبيك اللّهمّ لبيك ! » يا براى اجابت حضرت خليل عليه السلام است و آيه « أَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ » (2) دلالت دارد ، پس محرم خاضعاً و ذليلاً گناهان را منظور آورده از در بنى شيبه وارد شود به مسجد الحرام ؛ از آنكه بتهاى خانه كعبه

.


1- .كذا .
2- .حج : 27 .

ص: 47

را حضرت رسول صلى الله عليه و آله در اين محل دفن نمود چون خانه را زيارت كرد با كمال شوق و مودت اظهار مسرت نمايد و از محاذات حجر كه قصد طواف مى نمايد طواف ملائكه را به نظر آورد و از خداوند عطوف اجر بخواهد كه گناهان در آن مكان ريخته مى شود . و از آداب ركن يمانى و وقوف در مستجار تقبيل حجر الاسود غفلت نورزد و در مقام ابراهيم عليه السلام نماز واجب خود را اداء كرده از آب زمزم بر بدن خويش مى بايد ترشحى كند ، بعد از آن سعى ما بين صفا و مروه را قصد كند و در اين سعى هروله كنان آن نيّت خود را مندكّ نمايد آنگاه مُحلّ شود ، و به منى رود و متمنّيات خود را تمنّا كند و از منى كه اول مسالك و مناسك است به خطوات سلوكيه به سوى عرفات قدم نهد و اعتراف به گناه خود كند ، و وقوف در عرفات را ركن اقوم اين فريضه داند . آنگاه از عرفات تكبير گويد ، به مزدلفه آيد و جمع بين صلاتين در آن محل كند و بيتوته نمايد ، و توبه از ذنوب موبقه را فراموش ننمايد البته ، پس در روز عيد قربان به منى حاضر شده خود را به جوار آقاى حقيقى كشاند به مفاد : « الصلاة قربان كل تقى » دو ركعت نماز بجا آورد ، آنگاه تقرب به حق جويد از قربانى كردن بُدنه و شاة به مقدار وسع خود به مفاد « لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا » (1) . آنگاه سر بتراشد و خود را از انانيه (2) و اوساخ كبر تطهير نمايد براى تواضع حق ، و در حين قربانى فقره حديث « استفرهوا ضحاياكم فانها مطاياكم » (3) را به نظر بياورد ، پس از اعتراف گناهان و قبول آن و تقديم قربانى ظاهرى و باطنى به حضور خداوند سبحان به سوى خانه كعبه رود ، و در راه شيطان كه كلب عقور و مانع از وصول بارگاه حضرت كبريائيست به حَصَيات و جَمَرات سبعه وى را براند ، و چند روزى با شيطان همين معامله

.


1- .بقره : 286 .
2- .انانيه : من گفتن ، تكبّر .
3- .من لا يحضره الفقيه 2/213 ح 2190 ، علل الشرايع 2/438 باب 179 ح 1 ، ادامه حديث چنين است : « . . على الصراط » .

ص: 48

كند ؛ از آنكه عدوّى است با لجاجت ، و دست بر نمى دارد . آنگاه به خانه كعبه پناه آورده براى تشكر و خلاصى از شيطان رجيم هفت مرتبه شوط نمايد و دست از دامن حق تعالى كه گرفتن پرده كعبه اشاره به آن است برندارد ، و از مكائد و مصائد شيطان از روزگار آينده اش پناه برد ، و از اداء فريضه نيز غافل و ذاهل نباشد . البته معانى و دقايق و اسرار باطنى حج را از « مصباح الشريعة » (1) كه كتاب حضرت صادق عليه السلام است و مجموعه حقايق خبر گيرد ، و عمل نمايد كه اين ركن اعظم اسلام و دعامه اقوم ايمان را بجا آورده است . و اگر ملاحظه تطويل و تفصيل نبود آنچه در مصباح الشريعه است شرح مى دادم . اما آنچه در اين اوراق از اسرار مجمله حج نوشته شد براى حاجّ بيت بود ، اما حاجّ رب البيت بايد بطريق اوفى رجوع به آن رساله شريفه نمايند . و بدانند در حديث است : « إذا دَنا العبد الى اللّه يدنو اللّه اليه ومن تقرب الى اللّه شبراً تقرّب اليه ذراعاً ، ومن تقرب اليه ذراعاً تقرب اليه باعاً ، ومن أتاه مشياً جاءه هرولةً ، ومن ذكره فى ملاءٍ ، ذكره فى ملاء أشرفَ ، ومن شكره شكره فى مقام أسنى (2) ، ومن دعاه بغير لحن اجابه ، ومن استغفره غفر له » (3) . حج زيارت كردن خانه بودحج رب البيت مردانه بود چند جوئى از طواف كعبه لافهين مرو كعبه مرا ميكن مطاف اللهُمَّ ! ارْزُقنا زيارة بيت اللّه الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام .

.


1- .مصباح الشريعة : 46 باب 21 .
2- .كلمه در متن سنگى ناخواناست . از مصدر نقل شد .
3- .غوالى اللآلى 4/116 ح 182 ، با اختلافاتى در منابع مختلف نقل شده ، بنگريد به : امالى سيد مرتضى 2/6 ، الجواهر السنية : 162 ، بحار الانوار 3/313 ، مسند احمد بن حنبل 2/251 و 413 و 480 ، سنن ابن ماجه 2/85 باب فضل العمل ح 3821 و 3822 .

ص: 49

حكايت لطيفه

حكايت لطيفهمدّتى متمادى يكى از دوستان وضع بناء كعبه و طول و عرض آن را به نحوى كه عجالةً به مرئى و منظر است خواهش نمود بنويسم لهذا براى انتفاع خواص و عوام آنچه مقطوع به است بدين طريق مى نويسد كه مرحوم سيد سند شهيد مير زين العابدين ابن نور الدين حسينى كاشانى مولداً و المكى موطناً و مدفناً شاگرد مرحوم ملا محمد استرآبادى در رساله « مفرحة الأنام فى تاسيس بيت اللّه الحرام » (1) فرمود : در روز چهارشنبه نوزدهم شهر شعبان سال هزار و سى و نه سيل عظيمى داخل خانه كعبه شد و به قدر قامت انسانى بعلاوه يك وجب و دو انگشت برآمد ، و در مكه به جهت آن سيل چهار هزار و دو نفر مردند از آن جمله معلّمى با سى طفل در مسجد الحرام هلاك شدند و در روز پنجشنبه ديوارى كه در طرف ميزاب است و از طرف ركن شامى و از طول تا مستجار تخميناً نصف آن خراب شد . سيد مرحوم فرمود : من متفكر بودم اين خانه را كه بنا مى كند ؟ و روا نيست بعد از بناء آدم عليه السلام و حضرت خليل عليه السلام و حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و حضرت على بن الحسين عليه السلام كه در زمان حجّاج بناء فرمود ، عامه آن را بناء كنند ، و اين فخر از شيعه اثناعشريه مرفوع شود ، پس تضرع بسيار كردم تا اين خدمت و سعادت از اهل ايمان منفك نشود . پس در آن اوقات شخصى از اهل خدا در رؤيا ديد جنازه سيدالشهداء عليه السلام را گذاردند در برابر كعبه تا جناب خاتم أنبياء صلى الله عليه و آله با تمام ايشان نماز گزارد ، پس از نماز به سيد مرحوم فرمودند : اين جنازه را در خانه كعبه دفن كن . چون براى سيد نقل كرد تعبير فرمود : وضع اساس بيت كه از مناصب امامت است به وى رجوع مى شود ، و بدن امام عليه السلام را امام بايد دفن كند .

.


1- .درباره اين كتاب و مؤلف آن رجوع كنيد به : ذريعه 1/73 شماره 360 ، 4/214 شماره 1067 ، 21/118 ضمن شماره 4210 ، 21/242 شماره 4828 و21/362 شماره 5464 .

ص: 50

پس در روز سه شنبه سوم جمادى الثانيه هزار و چهل شروع نمودند از جانب قيصر روم به خرابى خانه كعبه ، و من هم با ايشان مشغول بودم و مفتخر به اين خدمت ، و عجب اين است كه تمام مشتغلين از بنّاء و فعله كمال ارادت به من داشتند و هر چه مى گفتم اطاعت مى كردند ، پس تمام ديوارهاى خانه را خراب كردند مگر ركنى كه در آن حجر الاسود منصوب بود و چند چوب براى حفظ حجر نصب كردند و سنگى به زير و سنگى بر زبر حجر گذاردند ، و در شب يكشنبه بيست و دوم شهر مذكور قرار گذاردند در صبح آن شروع نمايند بر وضع اساس بيت . و من در آن شب تضرّع بسيار كردم و گريستم تا آنكه به مدد توفيق من مؤسس باشم ، و بسيار استبعاد مى نمودم با وجود شريف و شيخ الحرم و قاضى و وكيل و علماء مكه و پادشاه و خدام بيت چگونه با اين ضعف مى توانم حمل احجار وگل نمايم . چون صبح شد اول كسى كه وارد مسجد الحرام شد مباشر از جانب سلطان و بعضى از عاملين و فعله ها بودند ، چون مرا ديد گفت : بخوان فاتحة الكتاب را پس سوره الحمد را خواندم ودعائى كه در « اصول كافى » (1) است و سريع الاجابه است قرائت كردم : اوله : « اللهُمَّ ! إنّى اسألك باسمك العظيم الأعظم الأجلّ الأكرم المخزون المكنون . . » إلى آخره . وظاهراً دعاء به سلطان روم كردم و باطناً متوسل به حضرت حجت اللّه امام عصر عليه السلام شدم ، پس محمد حسين ابرقوئى كه از صلحاء بود و يك ظرف ساروج آورد با سنگى كه من آن را در ركن غربى گذاردم و ريختم ، و بسم اللّه خواندم ، و اين فقره بسيار بعيد است كه در بلاد مخالفين و در حضور ناصبين بايد مرحوم سيد موفق به اين خدمت شايسته شود . پس تا روز نهم رجب به نفس نفيس خود سه ذرع به طول از طرف ركن كه در جانب ميزاب است برآوردم ، والحمد للّه كثيراً . و هر قدر خواستند حجر را بردارند نتوانستند و ترسيدند و لرزيدند ، گويا اژدهاء

.


1- .كافى 2/582 ح 17 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 10/465 .

ص: 51

عظيمى ديدند پس من به دعاء سيفى مشغول شدم و بيست و هفت مرتبه اين دعا را خواندم . و در روز بيست [و] دوم شهر رجب در خانه كعبه را نصب كرديم ، و در روز سيزدهم شعبان عمودهاى سقف خانه شريف را وارد كرديم ، و در روز پانزدهم خودم چهار سنگ در زاويه حجر الاسود ، و در طرف حطيم و در مولد شريف حضرت امير عليه السلام كه سه ذرع از حجر الاسود دور است و نزديك ركن يمانى گذاردم ، و در روز شانزدهم چوبها با آن ستونها و عمودها ضم نمودم و در روز سلخ از شهر مذكور آن عمل تمام شد ، و در روز دوم ماه رمضان بر بام كعبه سنگها فرش شد ، و در روز نهم آن در زمين و ديوارهاى كعبه سنگهاى ديگر مفروش و منصوب گرديد ، و در بيست و هفتم روز چهارشنبه عمل تمام شد ، و در جمعه آخر شهر شريف مردم داخل كعبه شدند ، و من در تاريخ آن گفته ام : رَفَعَ اللّه قَواعِدَ البَيت . پس آن مرحوم فرمودند در رساله مسطوره : طول خانه مباركه از ركن حجر كه ركن عراقى است تا ركن شامى بيست و پنج ذراع است ، و همين طور است طول خانه از ركن عراقى تا يمانى ، و عرض خانه از ركن شامى تا غربى بيست ذراع است ، و عرض خانه از ركن يمانى تا عراقى بيست و يك ذراع است و يك شبر ، و ارتفاعش سى ذراع است ، و سقف خانه شريف بيست و هفت ذراع و سقف كعبه عمود به طول واقع است ، و سه ستون در عرض است براى نگاهدارى سقف دوم كه پرده هاى وسط بيت شريف به آن مربوط است ، و غلظت سقف دو ثلث ذراع است ، و غلظت ديوارهاى اصلى چهار شبر و چهار انگشت بهم چسبيده است ، و در پنج موضع از خانه پنج چوب عريض محكم متين به قامت انسانى منصوب است ، و طول دَرِ خانه مباركه هفت ذراع است كه در آن چهار حلقه از نقره است ، و در داخل خانه سُلّمى نزديك ركن شامى است در ديوار پنهان ، و از سنگ است ، و او را دو در است : يكى از پائين و ديگرى از بام خانه ، و آن دو در از عود است و پله هاى آن بيست و نه است ، و اطراف خانه حلقه ها و چوبها براى پرده ها نصب شده است .

.

ص: 52

در عرض و طول حجر اسماعيل و اماكن ديگر است

در عرض و طول حجر اسماعيل و اماكن ديگر استاما حجر اسماعيل ديوارى است كوتاه و مستدير مانند نصف دائره مقابل عرض ركن شامى ، و ارتفاع آن ديوار دو ذراع است ، و عرض آن همين مقدار است ، و طول آن عرض كعبه است ، و در طرفين حجر دو فجوه و راه است كه عرض هر يك دو ذراع و نيم است . اما ميزاب قطعه اى از چوب است كه بر او صفحه هاى نقره اى مذهّب است و طول ميزاب چهار ذراع و نيم است و عرض آن دو ثلث ذراع و آنچه در طول داخل ديوار است به ذراع بنّاها دو ثلث ذراع است ، در نزديك به ديوار دائره اى از نقره است براى نگاهدارى او ، و نيز دائره اى از طول دارد و وثائق ثلاثه از نقره در سه موضع آن . اما حطيم بين در خانه است و حجر الاسود و آن محل افضل بقاع ارض است . اما مُستجار در پشت خانه كعبه مقابل باب است و نزديك به باب مسدود تا ركن يمانى . اما شادُرْوانِ اصلى كه احاطه به تمام خانه دارد ارتفاع آن دو ثلث شبر است و عرضش نصف ذراع ، و بر پشت آن گچ ريخته شده است ، و الواح رخام كه طولاً يك ذراع و نيم است بر آن منصوب و خميده است كه كسى بر آن نتواند بايستد . و طول مسجد الحرام چهار صد ذراع است و عرض آن دويست و هفتاد ذراع و نوزده در دارد (1) و منافذى كه به آن درهاست سى و نه است . و در بنى شيبه بين صفا و مروه است نزديك به خانه عباس بن عبدالمطلب و ظاهراً از غير كتاب مسطور معلوم است : مسافت بين صفا و مروه چهار صد و نود و سه گام است و از باب صفا تا كوه صفا هفتاد و شش گام است ، و وسعت صفا هفده گام است و چهارده پله دارد و سه ميل بينهما فاصله است . خلاصه : مرحوم ميرزا عبداللّه اصفهانى در كتاب « رياض العلماء » (2) از سيد مرحوم به

.


1- .و در اين سنوات ابواب بيت شريف افزون شده است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .رياض العلماء 2/399 .

ص: 53

فريضه پنجم در معنى جهاد است

القاب خاصه تمجيد كرده است (1) و فرموده است : مرحوم ملا فتح اللّه معاصر سيد مرحوم رساله اى در بناء خانه كعبه نوشته است ، و رساله مرحوم سيد را به آن ضم كرده است و آن رساله را به كتاب « مصباح كبير » مرحوم شيخ طوسى ملحق نموده اند در مبحث حج . و مدفن مرحوم سيد در مقابر عبدالمطلب است نزديك قبر مرحوم ميرزا محمد استرآبادى و مرحوم ملا محمد امين استرآبادى و مرحوم شيخ محمد سبط شهيد ثانى . و در حق مرحوم سيد ميرزا فرمود : مجتهد زمانه الشريف المقتول الشهيد مؤسس بيت اللّه الحرام العالم الربانى آقا ميرزا زين العابدين الكاشانى (2) .

فريضه پنجم در معنى جهاد استالفريضة الخامسة : الجهادقال اللّه تعالى « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ . . » (3) . . إلى آخره ، عن « مجمع البحرين » (4) : جهاد بكسر جيم مصدر « جاهَدَ يُجاهِدُ جِهاداً ومُجَاهَدَةً » است ، و بفتح جيم زمين صلب را گويند ، و در اصطلاح فقهاء و علماء و شرع بذل جان است براى اعلاء كلمه اسلام و اقامه شعائر ايمان . بدان جهاد بر دو قسم است : جهاد ظاهر و جهاد باطن ، اما ظاهر معنى آن ظاهر است ، و خداوند در قرآن به خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله در چند موضع امر به جهاد ظاهر كرده است از آن

.


1- .تعبير صاحب رياض چنين است : السيد السند الشهيد الامير زين العابدين . . السيد الاجل الموفق الفاضل العالم الكامل الفقيه المحدث المعروف ، كان من اجلّ تلامذة المولى محمد امين الأسترآبادى فى علم الحديث ، وقد قتل فى مكة المعظمة شهيداً لأجل تشيّعه .
2- .رياض العلماء 2/400 . اين فرموده را صاحب رياض از مولى فتح اللّه بن مولى مسيح اللّه كه معاصر امير زين العابدين بوده در حقّ وى نقل كرده است . نيز بنگريد به خاتمة المستدرك 2/186 .
3- .توبه : 73 .
4- .مجمع البحرين 1/418 ماده ( جهد ) .

ص: 54

جمله فرموده : « وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ . . » (1) الى آخره . اما به جهاد باطن نيز امر فرموده است مراراً و كراراً از آن جمله : « وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا » (2) ، وأيضاً « وَجَاهِدُوا فِى اللّهَ حَقَّ جِهَادِهِ » (3) ، وأيضاً : « فَضَّلَ اللّهُ الْمُ_جَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً » (4) ، [وأيضاً : « لاَ يَسْتَوِى الْقَاعِدُونَ ]من [الْمُؤمِنينَ ]غَيْرِ أُولى الضَّرَرِ » و [الى قوله] « أجْراً عَظيماً » 5 . و مى توان گفت : اين آيات كريمه اشاره به جهاد ظاهر و باطن باشد ، و اين بيان ظاهر است . اما جهاد ظاهرى براى اعزاز دين و اعلاء كلمه اسلام و شمول رحمت و تقويت حق و ابطال باطل و تتميم نور الهى است ، و فرق بين اين دو جهاد آن است كه جهاد اصغر فى سبيل اللّه وجهاد اكبر فى اللّه است . و معنى جهاد فى اللّه آن است : بنده با نفس كه اعدى عدوّ اوست و از وى دور نيست مجاهده كند تا به جوار حق خود را بكشاند ، و علامت آن قطع همّت از ما سوى اللّه است و بايد قمع هيولائيت هوى ولذات و شهوات دنيا و تجافى از دار غرور نمايد و به دار خلود توجه كه توجه به مولى است كند . پس هر كس از خانه نفس و موطن هوا هجرت به سوى خدا كرد و موت او را درك نمود اجر وى با خداست بلكه ديه او بوده است ؛ از آنكه مجاهد يا قاتل است يا مقتول . پس هر كس در راه خدا مجاهده با نفس نمايد و مقتول شود شهيد است : « من طلبنى وجدنى ، ومن وجدنى عشقنى ، ومن عشقنى عشقتُه ، ومن عشقتُه قتلتُه ، ومن قتلتُه فعَلىَّ دِيَتُه ،

.


1- .توبه : 36 . آيه چنين است : « وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّه َ مَعَ الْمُتَّقِينَ » .
2- .عنكبوت : 69 .
3- .حج : 78 .
4- .نساء : 95 .

ص: 55

ومن علىَّ ديتُه فأنا ديتُه » 1 . قاضى طاب ثراه در معنى اين حديث فرموده است : هر كس مرا به سبب تقرب به نوافل دوست داشت من او را دوست مى دارم و هر كس را من دوست دارم مى كشم نفس و هواء او را و وى را از هر چه دوست مى داشت و هر كس را من كشتم ديه اش مى شوم و آنكس را كه من ديه اش شده ام گوش و چشم و دست او مى شوم بلكه هر چيزى از او مى شوم ، پس هر چيزى كه مى آيد و مى رود و حركت مى كند به امر و نهى و امضاء او است لانه فنى عن نفسه وعن كُلِّه وَبقى اللّه جلّ شأنه . پس جهاد اكبر كه تزكيه نفس است به مفاد « قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا » (1) بر هر ذى نفس لازم است و حضرت اقدس نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « رجعنا من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأكبَر » (2) همان نفس است كه مؤدّى به رضوان اللّه است و طريقه ارتياض نفس و توبيخ و تحريص آن بر مشاقّ عبادات موكول است به دانستن اجتهاد (3) سيد كاينات صلى الله عليه و آله وائمه طاهرين عليهم السلام سيّما حضرت مقدس نبوى صلى الله عليه و آله كه از كثرت عبادت مروى است : « تَوَرَّمَتْ قَدَماهُ » (4) . و مى فرمود : « أفلا أكون عبداً شَكُوراً » (5) « يَنبَغى لى أن اؤدّى شُكرَ هذه النّعمَةِ إنّى جَعَلَنى اللّه سيّد الأوّلينَ والآخرين » .

.


1- .شمس : 9 _ 10 .
2- .بحار الانوار 67/71 ح 21 به نقل از جامع الاخبار : 118 ، شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد 10/54 .
3- .اجتهاد : سعى و كوشش .
4- .الاحتجاج 1/326 ، الخرائج والجرائح 2/917 ، غوالى اللآلى 1/326 ح 69 ، حلية الأبرار 1/246 .
5- .همان منابع . بخش پسين در آنها منقول نيست .

ص: 56

و آن جناب صلى الله عليه و آله اقرب خلق بود به سوى حق ، غفلت از عبادت و رياضت نداشت ، و از لذات حلوه دنيا بهره اى نبرد ، پس هر كس لحظه و لمحه اى از اين دشمن داخلى غفلت ورزد به مهلكه عظيمه مى افتد . بلى ، رفتم كه خار از پا كشممحمل نهان شد از نظر يك لحظه غافل گشته امصد ساله راهم دور شد آرى ، بُعد از رحمان ، عين قرب نفس و شيطان است ، و غفلت از خداوند عين اقبال به ما سواى اوست ، از اين جهت است از ربيع بن خيثم (1) كه از زهاد ثمانيه است سؤال كردند كه : چرا در شب نمى خوابى ؟ فرمود : عساكر شيطان بيدارند و در كمين ، مى ترسم كه مرا از آسمان قرب به زمين بعد و حرمان بيندازند ، پس مجاهد را لازم است به كتب اخلاق مراجعه كند و از حجب سبعه كه در راه مجاهده اش هستند آگاه گردد و در مقام رفع و كشف آنها برآيد و دواء دردهاى خود را از شفاء خانه عقل بدست آورد ، و بخواند آنچه را حضرت صادق عليه السلام فرمود : « طوبى لعبد جاهد اللّه نفسه و هواه ومن هزم جند هواه ظفر برضاء اللّه ومن جاوز عقلُه نفسَه الأمارة بالسوء بالجهد والاستكانة والخضوع على بساط خدمة اللّه فقد فاز فوزاً عظيماً ولا حجاب أظلم و أوحش بين العبد وبين اللّه من النفس والهوى وليس لقتلهما وقطعهما سلاح وآلة مثل الافتقار والخشوع والجوع والظماء بالنهار والسهر بالليل . فإن مات صاحبه مات شهيداً وإن عاش واستقام أدّى عاقبته إلى الرضوان الأكبر . قال اللّه عزّ مجده : « وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُ_حْسِنِينَ » (2) » . (3)

.


1- .عنكبوت : 69 .
2- .يا « خثيم » . درباره شرح حال وى رجوع كنيد به : معجم رجال الحديث 8/174 . كتابى نيز بنام « البنيان الرفيع » در احوال وى كه معروف به « خواجه ربيع » است چاپ شده است . بنگريد به : ذريعه 3/152 شماره 528 .
3- .مصباح الشريعة : 169 باب 80 ، بحار الانوار 67/69 ح 15 .

ص: 57

مجاهدةٌ نفسانيّه : در بيان جهاد جسمانى و روحانى است

مجاهدةٌ نفسانيّهدر بيان جهاد جسمانى و روحانى استبدان كه جهاد به بيان ديگر از رساله « بلغة الحكمة » دو قسم است : جسمانى و روحانى : اما جسمانى محاربه با اعداء اللّه است كه مارقين حدود دين و مفارقين قوانين و آئين حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله اند و اوست جهاد اصغر . و جهاد جسمانى هم بر دو قسم است : خارج و داخل . اما خارج مذكور شد ، ليكن داخل اماطه وايتان است ، يعنى : تطهير ظاهر بدن از قاذورات حسيه حكميه شوب كما قال صلى الله عليه و آله : « أدنى شعب الايمان اماطة الاذى » (1) كقوله تعالى : « قُلْ هُوَ أَذىً » » (2) يعنى : ما يعوقك عن طريق الحق ، وايتان آن بذل مال و بدن است از مكررات مانند زكات و صدقات ، و غير مكرر مانند حج ، و مراد از ايتان اماطه و ازاله دوستى مال است از خزانه قلب تا آنكه او را شاغل نشود . و ايتان دو قسم است : فعل و ترك ، اما ترك مانند صوم است ؛ از آنكه در وى كفّ نفس است از شهوت نفس و جوع ، و فعل مانند نماز و ذكر و تسبيح است . و مجاهده روحانيه آن تزكيه و تخليه است ، يعنى پاك شدن از رذائل قواى قويه كه منشأ آن دوستى بر متاع دنيا و مزخرفات اوست و « حب الدنيا رأس كلّ خطيئة » (3) و ما خلاه فهى بناتها . و امّهات آن سه چيزاست : اول : حرص كه از وى شره و شبق متولد است ، و هوى كه صاحب شوك است و غصون

.


1- .غوالى اللآلى 1/431 ح 130 بدين عبارت : « الايمان بضعة وسبعون [أو ستون] شعبة أعلاها شهادة أن لا إله الاّ اللّه ، وأدناه إماطة الأذى عن الطريق » . نيز بنگريد به : مسند أحمد 2/379 .
2- .بقره : 222 .
3- .كافى 2/131 ح 11 ، روضة الواعظين : 441 .

ص: 58

سه شعر از شيخ ابو على سينا در تهذيب نفس

جمّه و عوائق غمه دارد ، و هريك پاى سالك را فرا گرفته . دوّم : كبر است چنانكه ابليس را از درگاه ربوبيت راند و او را به محطّ خراب دنيا به مفاد « اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً » (1) انداخت و از عتبه عاليه الهيه دور كرد و كبر وى موجب لعنت و سخط گرديد . سوّم : حسد است كه قابيل هابيل را به واسطه آن بقتل رسانيد ، و به كريمه : « وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ » (2) مستحقّ عقوبت دركات نيران شد ، و از اين جهت فرمودند : « فاهرب من كل الحسد هربك من الاسد » . بيت كُلُّ العَداوةِ قد تُرجى إزالتُهاالاّ عداوةَ مَن عاداكَ مِن حَسَدِ پس امّهات ثلاثه حرص و كبر و حسد اصول رواسخ است در طباع ، و فروع آنها شوامخ باسقات است در نفوس ، و فقره « ثلاث مهلكات شحٌّ مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه » (3) اشاره به اوست .

سه شعر از شيخ ابو على سينا در تهذيب نفسو عجب فرمود فيلسوف اعظم ابو على سينا : هذّب النفوس بالعلوم لترقىوترى الكلّ وهى الكلّ بيت انما النفس كالزجاجة وال__عقل سراج و حكمة اللّه زيت فانّك ان اشرقت فانت حى وانك ان اظلمت فانك ميت

.


1- .بقره : 38 .
2- .نساء : 93 .
3- .عدة الداعى : 221 ، غوالى اللآلى 1/273 ، وسائل الشيعة 1/103 ح 248 ، از وصاياى نبوى به حضرت علوى عليهما الصلاة والسلام است .

ص: 59

اشعار مولوى در جهاد اكبر

در احاديث قصار در فضل جهاد

[اشعار مولوى در جهاد اكبر]خلاصه : بهتر ختم اين عنوان است به آنچه در معنى « رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الأكبر » (1) مولوى فرموده است : قد رجعنا من جهاد الاصغريمبا نبى اندر جهاد اكبريم كشتن اين كار عقل و هوش نيستشير باطن سخره خرگوش نيست قوت از حق خواهم و توفيق لافتا به سوزن بر كنم اين كوه قاف

در احاديث قصار در فضل جهادو خوب است چند حديث قصار در باب جهاد ظاهرى جسمانى بنويسم : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « الجنة تحت ظلال السيوف » (2) . و أيضاً فرمود : « الجنة [تحت] اطراف العوالى (3) » (4) . و أيضاً فرمود : « الجهاد فى سبيل اللّه فى الليل او اليوم خير من الدنيا وما فيها » (5) . وأيضاً : « السيوف مقاليد الجنة » (6) .

.


1- .منابع حديث از صفحات پيشين گذشت .
2- .بحار الانوار 33/457 .
3- .عوالى جمع عاليه به معناى سر نيزه است .
4- .اين قول از امير مؤمنان صلوات اللّه عليه در نهج البلاغه 2/4 خطبه 123 نقل شده است . عمار بن ياسر نيز در صفّين همين مطلب را گفته است . بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ابن سعد 3/258 ، تاريخ مدينة دمشق 43/465 .
5- .با اختلافاتى لفظى در غوالى اللآلى 3/182 باب الجهاد ح 1 منقول است ، و نيز در : فيض القدير 4/18 ح 4396 ، مسند زيد بن على : 352 ، الثمر الدانى : 420 .
6- .در روايتى كه مرحوم كلينى در كافى 5/2 ح 1 از امام صادق عليه السلام از نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل فرموده چنين آمده : « الخير كله فى السيف وتحت ظل السيف ولا يقيم الناس الا السيف والسيوف مقاليد الجنة والنار » .

ص: 60

« وللجنة باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو مفتوح وهم مقلِّدون سيوفهم » (1) . و أيضاً مرويست : « بنى الاسلام على أربعة أركان الصبر واليقين والجهاد والعدل » (2) . و در روايتى اين خبر مشهور را بدين گونه ديده ام كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « قضيتم الجهاد الاصغر فعليكم بالجهاد الأكبر » . فقيل : يا رسول اللّه ! عرفنا الجهاد (3) الاصغر فما الجهاد الأكبر ؟ فقال صلى الله عليه و آله : « هو الجهاد مع النفس الأمارة » (4) . و جهاد به بيان ديگر دو معنى دارد : لغوى و شرعى ، اما لغوى جهاد بر وزن فعال يا از جهد به فتح جيم است و آن به معنى مشقّت است ، يا از جُهد به ضمّ جيم است و آن به معنى طاقت است ، و معنى شرعى آن بذل وسع و طاقت در جان و مال باشد در جنگ كردن با مشركين و باغين . و حضرت امير عليه السلام فرمودند در ترغيب به جهاد در خطبه شريفه اش : « فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللّه لخاصة اوليائه ، وهو لباس التقوى ودرع اللّه الحصينة وجُنّته الوثيقة ، فمن تركه رغبةً عَنهُ ألبَسَهُ اللّه لباسَ الذُّلِّ ، وَشَمَلَهُ البَلاء ، ودُيِّثَ (5) بالصّغار والقماء 6 ، وضرب على قلبه بالاسهاب 7 ، واديل الحق منه بتضييع الجهاد ،

.


1- .كافى 5/2 ح 2 از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، امالى شيخ صدوق : 673 ح 906 .
2- .معدن الجواهر ، كراجكى : 40 ، كنز العمال 1/286 ح 1389 ، فيض القدير 6/83 ضمن ح 8442 .
3- .در چاپ سنگى : جهاد .
4- .آنچه در متون روايى آمده چنين است : « مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى الجهاد الاكبر » . قيل : يا رسول اللّه ! وما الجهاد الأكبر ؟ قال : « جهاد النفس » . كافى 5/12 ح 3 ، امالى شيخ صدوق : 553 ح 740 ، معانى الاخبار : 160 ح 1 . متن نقل به معنا شده است .
5- .مدياث : رام و نرم كردن ، طريق مديَّث أى مذلَّل . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 61

فريضه ششم و هفتم : در معنى امر به معروف و نهى از منكر

وسيم (1) الخسف ومنع النصف . . » إلى آخره (2) .

فريضه ششم و هفتم:در معنى امر به معروف و نهى از منكرالفريضة السادسة والسابعة : الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر عن « مجمع البحرين » (3) : « معروف » كه مشتق از عُرْف است اسم جامعى است از براى هر نيك كه بدان انسان تقرّب به خدا مى جويد ، و هر چه از شرع مندوب است از محسّنات و احسان به مردمان . يا آنكه معروف اسم است از براى فعلى كه حسن آنرا شرع و عقل بداند بدون اينكه شرع منازع در حسن وى شود . پس تمام اعمال خيريه و حسنات بريه كه ضدّ آن منكر است معروف مى نامند كقوله تعالى : « إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ » (4) . أيضاً قوله تعالى : « وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً » (5) . و أيضاً : « وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ » (6) « فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ » (7) . و « منكر » كه ضد معروف است آن عملى است كه شرع او را تقبيح كرده باشد بر خلاف

.


1- .در چاپ سنگى : وسم .
2- .نهج البلاغه 1/68 خطبه 27 ، كافى 5/4 ح 6 ، معانى الاخبار : 309 ح 1 .
3- .مجمع البحرين 3/159 ماده ( عرف ) .
4- .نساء : 114 .
5- .نساء : 5 .
6- .نساء : 19 .
7- .بقره : 231 .

ص: 62

معروف ، و هر چيزى را كه شرع تقبيح و حرام نمود منكر است . بدان كه از فرائض لازمه واجبه امر به معروف و نهى از منكر است ، و علماء اعلام _ كَثّر اللّه تعالى امثالهم _ در اين باب كتابها نوشته اند ، و از براى آمر به معروف و ناهى از منكر شرايطى ذكر كرده اند كه بيان تمام آنها در اين اوراق غير ممكن است . عجالةً آنچه منظور است مذكور مى شود : عن « المعانى » : « افضل و اشرف فرائض امر به معروف است و فريضه ايست كه قيام فرايض ديگر به اوست ، سبيل انبياء و منهاج صلحاء است ، مذاهب از وى مأمون است و مكاسب از وى حلال و مظالم از وى مردود و دين از وى پر از عدل » . و شيخ مفيد در « مقنعه » (1) فرمود : نبوى صلى الله عليه و آله : « لا يزال امتى يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر (2) وتعاونوا على البر ، فاذا لم يفعلوا [ذلك نزعت منهم البركات ]سلّط اللّه (3) بعضهم على بعض ولم يكن لهم ناصر فى الارض ولا فى السماء » . بدان كه امر به معروف دو مورد واجب است و دو مورد مستحب ، اما مستعمِل بايد بداند كدام واجب و كدام حرام است ، يعنى : امر كند و نهى بنمايد با علم (4) . و آمر به معروف و ناهى از منكر را بايد چهار شرط موجود باشد : اول : علم به احكام ، يعنى : تميز دهد بين واجب و حرام و مندوب و مكروه و مباح . دوم : در فاعل اضرار بيند . سوم : بداند تأثير بر وى مى نمايد . چهارم : بداند از ضرر محفوظ است .

.


1- .المقنعة : 808 .
2- .عبارت نارساست ، در مقنعه چنين آمده : « لا يزال الناس بخير ما أمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر » كه با جملات بعدى نيز تناسب دارد .
3- .لفظ جلاله در مصدر نيست .
4- .قال ابن طاوس طاب ثراه : الأمر بالمعروف على ضربين : واجب وندب ، فالأمر بالواجب منه واجب والأمر بالمندوب مندوب ؛ لأن الأمر به لا يزيد على المأمور به نفسه . حاجى . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 63

فرمايشات حضرت صادق عليه السلام

در امر به معروف و نهى از منكر

و هر يك از چهار شرط فروعى دارد كه دانستن آنها موكول به رجوع كتب فقهيه است . و هم چنين شرط است ناهى منكر كراهت قلبيه از منكر داشته باشد ، و به لسان هم نهى كند فعلاً مثل شكستن آلات ملاهى ، و ريختن ظرف شراب ؛ و الاّ با قدرت منزجر (1) نشود به ضرب و جرح و تأديب و تعزير نمايد .

فرمايشات حضرت صادق عليه السلام در امر به معروف و نهى از منكربدان كه شيخ عالم عامل وحيد ، زين الملة والدين ، شهيد ثانى _ قدّس اللّه روحه _ توصيه فرمود در مطالعه كتاب « مصباح الشريعة » كه منسوب به حضرت صادق _ عليه وعلى اولاده شرايف التحيات و كرايم الصلوات و التسليمات _ است چه در سفر و چه در حضر ، والحق مطالعه اين كتاب موجب فوايد كثيره است باكتاب « توحيد مفضل » و« رساله اهليلجيه » . بناءً على ذلك اسرارى كه در معروف و منكر و آمر و ناهى در آن كتاب شريف محرّر است خوب است در ذيل اين فريضه واجبه نوشته شود تا آن كسانى كه آمرين به معروفند از لسان امام عليه السلام بصير و خبير خرسند و بهره مند شوند البته : قال عليه السلام فى قوله : « من لم ينسلخ عن هواجسه (2) ولم يتخلص من آفات نفسه وشهواتها ولم يهزم الشيطان ولم يدخل فى كنف اللّه وتوحيده واوان عصمته لا يصلح للامر بالمعروف والنهى عن المنكر ؛ لأنه اذا لم يكن بهذه الصفة فكلّ ما أظهر كان حجة عليه ولا ينتفع الناس به ، قال اللّه تعالى : « أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ » (3) .

.


1- .در چاپ سنگى : منذجر .
2- .« هجس » گذشتن انديشه است به دل ، و آواز نرم كه شنيده شود و فهميده نشود . صراح اللغة . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .بقره : 44 .

ص: 64

در شرائط آمر به معروف و ناهى از منكر است

ويقال له : يا خائن ! الطالب خلقى بما خنت به نفسك وارخت عنه عنانك 1 » . (1) رُوى أن ثعلبة الاسدى سأل رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن هذه الآية : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا » إلى « لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ » (2) ؟ فقال عليه السلام : « اُءمر بالمعروف وانْهَ عن المنكر واصبر على ما اصابك حتى اذا رأيت شحاً مطاعاً وهوى متبعاً واعجاب كل ذى راى برأيه فعليك بنفسك ودع أمر العامة . وصاحبِ الأمر بالمعروف يحتاج إلى أن يكون عالماً بالحلال والحرام فارغاً من خاصّة نفسه مما يأمرهم به ينهاهم عنه ناصحاً للخلق رحيماً بهم باللطف وحسن البيان عارفاً بتفاوت أخلاقهم فينزل كلاًّ منزلتهم بصيراً بمكر النفس ومكائد الشيطان صابراً على ما يلحقه لا يكافيهم (3) بها ولا يشكو منهم ، ولا يستعمل الحميّة ولا يغتاظ للسفه مجرداً نيته للّه ومبتغياً لوجهه ، فإن خالفوه وجفوه صبر وان وافقوه وقبلوا منه شكر مفوِّضاً امره إلى اللّه ناظراً إلى عيبه » (4) .

در شرائط آمر به معروف و ناهى از منكر استبراى اينكه از اين دُرَر ثمينه نيز باخبر باشند خوب است بعضى فقرات آن را موجزاً به فارسى بنويسم . مخفى نماناد : در ناهى منكر و آمر به معروف ده شرط لازم است :

.


1- .مصباح الشريعة : 18 باب 7 ، بحار الانوار 69/223 أوائل باب 111 ، 97/83 ح 51 .
2- .مائده : 105 .
3- .در چاپ سنگى : مكافئهم .
4- .مصباح الشريعة : 18 _ 19 باب 7 ، بحار الانوار 97/83 ح 52 .

ص: 65

اول : آنكه عالم به حلال و حرام باشد تا بداند چه چيز را امر و نهى مى نمايد . دوم : آنكه نفس وى مقبل به معروف و محترز از منكر باشد 1 . سوم : مردمان را نصيحت كند بدون اينكه غرضى عايد به خودش بشود . چهارم : شيرين زبان و با لطف و رفق با بندگان خدا باشد بدون غلظت و تندى . پنجم : از اخلاق مردم و مراتب تفاوت حالات مردم را بداند و در خور اخلاقشان تكلم نمايد . ششم : از مكر نفس بينا باشد ، مبادا امر و نهى موجب عجب نفس گردد و بگويد از اين راه كه تفوق يافته ام برترم و بهترم از خلق . هفتم : صبر نمايد از آنچه اذيت بر وى وارد مى آيد و امر و نهى را براى مكافات اذاياى ايشان قرار ندهد ، و حميّت و عصبيّت و غيظ و حقد را كنار گذارد . هشتم : نيت خود را خالص از براى خدا قرار دهد و از آن تقرب به خدا جويد . نهم : امر خودش را كليةً به خداوند تفويض بفرمايد ولا يخافُ لَوْمَةَ لائِم . دهم : به عيبهاى خود نگران بوده باشد و در هر لحظه و لمحه اى بلكه هر چه به مردم مى گويد از امر و نهى خوب است براى نفس خودش نيز بگويد اگر شنيد آن وقت به مردم بفرمايد 2 . خداوند به اين داعى عاصى گناهكار توفيق دهد تا آنچه بر منبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى گويد خود نيز اقدام كند 3 ، ان شاء اللّه تعالى رساله اى كه در آداب واعظ و متّعظ [و ]آمر و مؤتمر

.

ص: 66

در جهت بيان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ترتيب احكام را

نوشته ام شايد قدرى مطالعه كرده زمان خواندن و گفتن اثرى در نفس خود حاصل شود .

در جهت بيان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ترتيب احكام رااما وجه اينكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام اين فرائض را به اين ترتيب ذكر كرد و به حضور امام عليه السلام عرضه داشت و مطبوع شد خوب است اشاره اى بشود إن شاء اللّه تعالى . بدان اسلام بر پنج قواعد مبتنى است : يكى از آنها توحيد است ، و توحيد اول اين اصول و قواعد است ، و از اجزاء و شرايط آن نبوت و ولايت است ، يعنى اين دو مرتبه مندرجند در مرتبه توحيد مانند اندراج معلول با علت و انضمام شرط با مشروط و متعلقند به توحيد به مثابه تعلق مظهر به مظاهر و ولايت ، قائم مقام توحيد است . و اول فرعى از فروع توحيد تولاّ و تبراست ، بعد از آن نماز است ؛ از آنكه نماز در مرتبه ثانويه مقرر شده ؛ لما قد ورد من الأخبار القدسية : « قسَّمْتُ الصلاة بينى وبين عبدى » (1) . بعد از نماز زكات قرار داده شد ؛ از آنكه تطهير اموال از اوست ، پس نماز بين تطهيرين واقع شد : اول : « ليست الصلاة الا بطهور » (2) ، و ثانى « خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ » (3) . و صوم در تلو زكات قرار داده ؛ از آنكه زمان انقضاء صوم تطهير رقاب اهل استحقاق است به فطريه دادن ، پس مناسب بود در ضمن تطهير اموال ذكر شود ، و صوم نيز خود

.


1- .روايت عامّى است . رجوع كنيد به : مسند احمد 2/241 و460 ، صحيح مسلم 2/9 .
2- .مشهور : « لا صلاة الاّ بطهور » . بنگريد به : سرائر 1/139 ، من لا يحضره الفقيه 1/33 ح 67 ، تهذيب الاحكام 1/49 ح 144 .
3- .توبه : 103 .

ص: 67

حديث زراره در اينكه بناء اسلام پنج چيز است

تطهير و تصفيه باطن مى نمايد . و حج بعد از صوم مذكور شد ؛ از آنكه به جان و مال بعد از اين تطهير است كه از خود كرده است پس بايد به سوى حج رود ؛ از آنكه (1) آن افضل اعمال بدنيه است به واسطه اينكه تمام اعمال خيريه در اوست 2 . آنگاه غير را به اين نعمت عظمى كه جهاد است بخواند تا غير هم بذل جان و مال كند ، چون سائرين به قول و فعل وى تقليد كردند همان معنى امر به معروف و نهى منكر است .

حديث زراره در اينكه بناء اسلام پنج چيز استو در كتاب « محاسن » (2) برقى از زراره مروى است : عن الباقر عليه السلام قال : « بنى (3) الاسلام على خمسة اشياء : على الصلاة والزكاة والحج والصوم والولاية » . قال زرارة : فأى ذلك أفضل ؟ قال عليه السلام : « الولاية لأنها مفتاحهن ، والوالى هو الدليل عليهن » . قلت : ثم الذى يلى تلك فى الفضل ؟ قال : « الصلوة ، إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : الصلاة عمود دينكم » . قال : قلت : ثم الذى يليه فى الفضل ؟

.


1- .كلمه در متن پاك شده است .
2- .محاسن 1/286 ح 430 .
3- .در چاپ سنگى واژه « الأمر » آمده است كه در هيچ يك از مصادر يافت نشد ، به غرض صحت بايد « أمر » بدون الف و لام باشد ، فتأمّل .

ص: 68

قال : « الزكاة لأنه قرنها بها و بدء بالصلاة قبلها ، وقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الزكاه تذهب بالذنوب » . قلت : فالذى يليه فى الفضل ؟ قال : « الحج لأن اللّه تعالى قال : « وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ » » (1) ، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله « لحجة متقبّلة خير من عشرين صلوة نافلة (2) ، ومن طاف بهذا البيت واحصى [فيه ]اسبوعه واحسن ركعة (3) غفر له » (4) . ثم قلت : ما ذا يتّبعه ؟ قال : « الصوم » . قلت : وما بال (5) الصوم صار آخر ذلك اجمع ؟ فقال : [ قال ]رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « الصوم جُنّة من النار » . ثمّ قال : « إنّ أفضل الأشياء ما ان أنت فاتك لم يكن منه توبة دون أن يرجع إليه فتؤديه بعينه ، ان الصلاة والزكاة والحج والولاية ليس شى ء يقع مكانها دون أدائها ، والصوم إذا فاتك أو قصرت أو سافرت فيه أدّيت مكانه أيّاماً غيرها وجبرت ذلك الذنب بصدقة ولا قضاء عليك وليس من (6) تلك الأربعة شى ء يجزيك مكانه غيره » . آخر اين حديث است (7) .

.


1- .آل عمران : 97 .
2- .ونافله به معنى زيادتى است كقوله تعالى : « وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً » [انبياء : 72 ]چون زياده از فرائض است نافله اش خواندند ، و انفال در آيه كريمه بدان ملاحظه تسميه شد ، يعنى غنائم خاصه كه ما افاءَ اللّه است على رسوله ومَن قامَ مقامَه . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .در كافى : ركعتيه .
4- .در كافى بين دو جمله چنين آمده : « وقال فى يوم عرفة ويوم المزدلفة ما قال » .
5- .در چاپ سنگى : يلى .
6- .در چاپ سنگى كلمه ناخواناست ، ممكن است « مثلك » خوانده شود . واژه « من » را از كافى نقل كرديم .
7- .نيز بنگريد به : كافى 2/18 _ 19 ح 5 و بخشى از آن در 4/62 ح 1 .

ص: 69

تضمينٌ لعرض الدين

تضمينٌ لعرض الدينالحمد للّه الذى هدانا وما كنا لنهتدى لولا أن هدانا اللّه الحمد للّه على اكمال الدين واتمام النعمة بدان شيطان در مجارى و عروق انسان مانند خون جارى است ، و زمانى از اضلال و اغواء تو غافل نيست ، و جز اين كار كردارى ندارد و از تو دست بر نمى دارد تا گوهر گرانبهاى دين تو را كه دفين در خزانه قلب تو است و به وديعت سپرده شده است سرقت نمايد . بعبارة اخرى : مى خواهد جان هستى و معنى انسانيت تو را بربايد و تمام جهد و كوشش وى در زمان احتضار و انتقال تو است به نشأت اخرويه اگر در آن وقت به تو گزندى رسيد نمى دانم بر تو در نشأت (1) اخرويّه چه ها مى رسد . پس حاصل عمر خود را سعى كن در زمان مردن به باد فناء ندهى و با دست تهى به عرصه محشر قدم نگذارى . مرحوم عياشى از صفوان بن مهران از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند : « شيطان به نزد دوستان ما نزديك مردن مى آيد از طرف راست و چپ تا او را از طريق حق منع نمايد و خداوند اباء دارد و فرموده است : « يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِى الاْخِرَةِ » (2) » (3) . و صدوق طاب ثراه روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند : « بر هر امتى شيطانى موكل است تا او را امر به كفر نمايد و او را در امر دين به شك بيندازد تا جانش از بدنش مفارقت كند ، و هر آنكه مؤمن است شيطان بر وى قدرت ندارد . پس در زمان احتضار مرده هاى خودتان را تلقين شهادتين كنيد » .

.


1- .در چاپ سنگى : نشائه .
2- .ابراهيم : 27 .
3- .تفسير العياشى 2/225 ح 16 ، بحار الانوار 6/188 ح 31 .

ص: 70

در سند و مأخذ دعاء عديله است

و در روايتى است : « كلمات فرج بر آنها بخوانيد و اسامى امامها را يك يك به آنها عرضه داريد تا بشنوند و بخوانند ، پس از زهاق روح فائده ندارد » (1) . و ايضاً مرويست : « هر آن كس در اوقات صلوات كه منظور نظر عزرائيل است متذكر شهادتين و عقايد حقّه خود شود در زمان احتضار ملك الموت شيطان را مى راند » .

در سند و مأخذ دعاء عديله استو جمعى از دوستان مأخذ و سندى از براى دعاء عديله از داعى مسألت كردند در اين وقت بخاطر آوردم آنچه مرحوم سيد هاشم بحرانى در كتاب « معالم الزلفى » نقل كرده است از كتاب « ارشاد المسترشدين » كه صاحب كتاب مذكور فرمود : ولنختم رسالتنا هذه بمسألة مباركة نافعة وهى أن العَديلَة تقَعُ عند الموت (2) . پس شيطان در نزد محتضر مى آيد و مى خواهد او را عدول بدهد از ايمان به كفر . و در كتاب « مجمع البحرين » (3) فرمود : در فقره دعاء مرويست : « نعوذ بك من العديلة عند الموت » (4) ، يعنى : پناه مى برم بتو _ اى پروردگار من ! _ از اينكه عدول از حق كنم در زمان مردن . و اهل لغت مى گويند : عدل عن الطريق عدولاً : مال عنه وانصرف . پس معنى عدول و عديله آن ميل كردن و گذشتن از راه حق و صواب است ، بناءً على ذلك عديله صفت شخص صاحب دين است . و در بعضى از كتب مشهوره مذكور است : عديله اسم شيطانيست كه موكل بر اخذ دين هر مسلمانى است در حين احتضار محتضر

.


1- .قريب بدين مضمون بدون استناد به روايتى ، در مقنعه شيخ مفيد : 73 _ 74 مذكور است ، نيز احكام النساء ، شيخ مفيد : 59 ، النهاية ، شيخ طوسى : 30 .
2- .مستدرك سفينة البحار 7/122 ، وى تصريح كرده كه صاحب ارشاد المسترشدين ، فخر المحققين فرزند علامه حلى است .
3- .مجمع البحرين 3/134 ماده ( عدل ) .
4- .نيز بنگريد به : اقبال الاعمال : 632 ، بحار الانوار 98/383 ح 3 .

ص: 71

حاضر مى شود ، پس هر آنكه در صبح و شام دعاء عديله را بخواند در زمان مردن از مكر و وسوسه وى ايمن مى گردد (1) . و هر كس مى خواهد دعاء مسطور يعنى عديله را از كتاب « منهاج العارفين » (2) بخواند . و مى توان گفت : اين صفت غير مرضيه كه عدول و انصراف از حق است خود شيطانى از شياطين و ملكه اى از ملكات نفسانيه باشد ، نعوذ باللّه وبالائمة منه . خلاصه از كتاب مذكور عرض مى كنم : ائمه هدى عليهم السلام بسيار از عديله استعاذه جسته اند (3) . پس تو را لازم است ادله ايمان و اصول اسلامت را حاضر داشته باشى و مكرر در قرائت آن متذكر شوى كه مبادا بغتةً پيك حق تعالى آيد و آنچه مرضىّ خداوند است از تو بظهور نرسد ، پس بخوان : الّلهُمَّ ! يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، إِنِّى قَدْ أَوْدَعْتُكَ يَقِينِى هذَا وَثَباتَ دِينِى وَأَ نْتَ خَيْرُ مُسْتَوْدَعٍ، وَقَدْ أَمَرْتَنا بِحِفْظِ الْوَدائِعِ، فَرُدَّهُ عَلَيَّ وَقْتَ حُضُورِ مَوْتِى (4) . و البته كسى گوهر قيمتى داشته باشد و به شخص امينى بسپارد هر وقت استرداد كند با كمال سلامتى به او تسليم نمايد .

.


1- .مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 8/193 شماره 758 تصريح مى كند كه : دعاى عديله انشاء بعضى از علماء است و آنچه با عنوان دعاى عديله مشهور است عين آن الفاظ روايت نشده ، لكن فقرات آن مأخوذ از ادعيه است .
2- .« منهاج العارفين فى شرح كلام اميرالمؤمنين » همان شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى است . بنگريد به : مقدمه شرح مئة كلمه ، ابن ميثم : 9 ، ذريعه 14/41 پس از شماره 1648 . البته در صورتى كه ابن ميثم اين مطالب را در شرح مذكور نقل كرده باشد اول كسى است كه دعاى عديله را ذكر كرده چون وى متوفاى 679 است و فخر المحققين كه دعاى عديله از ارشاد المسترشدين وى نقل شده درگذشته سال 771 مى باشد . شايد هم مراد مؤلف « منهاج العارفين ومعراج العابدين » سيد محمد حسن عسكرى سمنانى است كه باب سوم تا دهم آن در ادعيه مى باشد ( ذريعه 23/167 ) و سال 1266 در تهران چاپ شده و ممكن است مؤلف از آن سود جسته باشد . در اين صورت اولين كسى كه دعاى عديله را نقل كرده احتمالاً فخر المحققين مى باشد .
3- .چنانچه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه در سجده مى فرمودند : « الالهُمَّ ! ّنى اعوذ بك من العديلة » . بنگريد به : مستدرك الوسائل 5/143 ح 5522 .
4- .مستدرك سفينة البحار 7/122 ، منازل الآخرة : 115 .

ص: 72

پس ملخّص اين فقرات آن است : اى خداى من ! دين خودم را در نزد تو به وديعت گذاردم ، پس در زمان مرگ كه لازم است به من برگردان . حال ملاحظه كن آنچه نزد حق تعالى به وديعت مى گذارى به چه قيمت است ؟ يعنى : چه مى دهى و چه مى خواهى ؟ و آنچه وديعت توست از اوست ، و آيا همان است كه به توسط رسول اكرم محمد امين عليه [ وآله ]الصلوات والسلام به تو رسيده است ؟ و تو خواسته[اى] براى حفظ آن از شرور شيطان به خداوند سبحان برگردانى ؟ بلى به مفاد « إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا » (1) هرچه بسپارى و در خزينه مأمونه الهى بگذارى همان را بعينها به تو مى دهند . پس سعى كن ودائع خويش را كه سالها تحصيل كرده اى و اندوخته اى تكميل نمائى و زمان اخذ و ردّ آن از مشاهده آن شادمان باشى ، نه شرمنده و پريشان . و به همين طريق مرويست : « هر آن كس سلامت دين خود را مى خواهد و از دو ملك مقرب نكير و منكر خائف است شهادتين و اقرار به هر يك از دوازده امام را با يقين صادق و صفاء خاطر فراموش ننمايد ، و بخواند : يا اللّهُ ! يا رَحْمنُ ! يا رَحيم ! أودَعْتُكَ هذا الاقْرار بِكَ وَبالنَّبى صلى الله عليه و آله وبالأئمّة عليهم السلام وَأنْتَ خَيْر مُستودَع فرُدَّه عليَّ في القَبر عِنْدَ مُسائلة مُنكَرٍ وَنَكيرٍ پس در زمان لقاء نكيرين بسلامت خواهد بود » (2) . و داعى عاصى در عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام دعائم اسلام و حدود ايمان را به قدر امكان متذكّر شده از طرق اهل عصمت عليهم السلامنگاشت ، براى اخذ نتيجه و فائده و آن تذكر و تأثر قلوب اهل ايمان است ، و اين تذكر و تأثر به نحو تمام و كمال ممكن نبوده مگر به تشريح و توضيح آنچه منظور آمد و مذكور شد ، و الا اقرار به شهادتين و اقرار بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله من الاصول والفروع والعقايد والقواعد مع الولاية لأوليائهم والعداوة لأعدائهم كفايتى است براى حقن دم هر مسلمانِ خدا خواهى ، اما يقين كامل بدون استدلال به

.


1- .نساء : 58 .
2- .مستدرك سفينة البحار 7/122 ، منازل الآخرة : 115 . اين مطالب از فخر المحققين نقل شده است .

ص: 73

توصيةٌ نافعه : در اينكه آنچه قطع است نبايد انسان غفلت ورزد

براهين قاطعه و شواهد يقينيّه غير ممكن . پس هر آنچه محبوب و مطلوب توست چگونه در طلب او همّت مى گمارى و آنى غفلت نمى ورزى ، چه خوش است اين دين را هم كه نتيجه آن شناسائى اسماء و افعال و اوصاف حق است اعزّ و اشرف محبوبات و مطلوبات خودت قرار دهى ، و حسن طلب را شعار خودت نمائى كه به كار روزگاران تو اين گوهر گران آيد و به كعبه مقصودت رساند .

توصيةٌ نافعه:در اينكه آنچه قطع است نبايد انسان غفلت ورزدبدان از آنچه قاطع است انسان نبايد غافل باشد و يكى از امور قطعيه موت است . الموت كأسٌ وكلُّ الناس شاربهوالقبر (1) بابٌ وكلُّ الناس داخله 2 روزگارى كه آدم عليه السلام را وفا نكرد با تو كى كند ؟ و عمرى كه بر نوح عليه السلام بپايان رسيد به تو كى بقاء دارد ؟ و اجلى كه بر خليل تاختن آورد تو را كى فرو گذارد ؟ چندين هزار سال است كه اولاد آدم اندرين سفرند ، از اصلاب به ارحام مى آيند و از ارحام به پشت زمين و از پشت زمين به شكم زمين مى روند ، چنانكه شيخ فرمود : تو كه بر پشت زمينى همه وقت آن تو نيستديگران در شكم مادر و پشت پدرند آنكه پاى از سر نخوت ننهادى بر خاكعاقبت خاك شد و خلق بر او مى گريند گوسفندى ببرد گرگ مزور همه روزگوسفندان دگر خيره بر او مى نگرند پس همه عالم گورستان است سر بر آر و از آسمان بپرس كه چند پادشاه ياد دارى و چشم بر زمين افكن كه در شكم چند نازنين گذارى !

.


1- .در چاپ سنگى : والموت .

ص: 74

بيت سَلِ الطارمَ العالِى الّذى عرف طينه (1) نجا ما نجا من بُؤسِ عَيْشٍ ولينه فلمّا استوى فى الملك واستَعْبَدَ الورىرسولُ المنايا تله لجبينه و اين مضمون نزديك است به معنى اين دو بيت : سَلِ الارضَ : مَنْ غَرَسَ اشجارَكِ ؟ واَجْنى اَثْمارَكِ ؟ واَجْرى انهارَكِ ؟ فاِنْ لَم تُجبكَ جهاراً اَجَابَتْكَ اعْتباراً ، « كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ » (2) . پس از عهد آدم إلى زماننا كسى از مرگ نرست و تو هم نخواهى رست ، يعنى : اين دردى است بى درمان و جراحتى است بى مرهم ، مرحله ايست رفتنى ، و گلى است چيدنى ، و راهى است ديدنى ، و غنچه اى است شكفتنى ، و ساغرى است شكستنى ، و صيدى است رستنى ، و جامى است نوشيدنى ، و جامه اى است پوشيدنى ، و پلى است گذشتنى . كسى از اين دام به جُهد نَجَهد ، و از اين قيد به كيد نَرَهد . فالعيشُ نَوْمٌ والمَنِيَّةُ يَقْظَةٌوالمرءُ بَيْنَهُما خيالٌ سارِ فالنفسُ اِنْ رَضِيَتْ بذلك او أَبَتْمُنقادَةً بأزِمَّةِ الاَْقْدارِ (3) و زينهار ! پند من پدرانه است گوش دار ، بيگانگى مورز كه در دين برادرى ، هر كه باشى خواهى مردن و هر آنچه داشته باشى خواهى گذاردن ، چگونه سلاطين جهان و ملوك دوران با كمال سلطنت و استيلاء در خانه خاك خفتند ، و اعضاء وجودشان پريشان ، و خانه قبرشان ويران شد ! تركيب وجودشان كه از حرارت و رطوبت بود فاسد گشت و بريخت ، و اركان ابدانشان منزعج و متضعضع يافت .

.


1- .در چاپ سنگى : عرفطينه .
2- .قصص : 88 .
3- .با اختلافاتى در ذيل تاريخ بغداد ، ابن نجار 4/38 ، الكنى والالقاب 1/48 نقل شده است . اين ابيات ضمن قصيده اى است مفصل از تهامى شاعر معروف كه در رثاى فرزندش سروده است .

ص: 75

بيت چهار خلط مخالف سركشچند روزى بدند با هم خوش چون يكى زاين چهار شد غالبجان شيرين برآيد از قالب تا كى سخره آزى و بنده نياز ، تاكى در زمستان غم تابستان خورى ، و در تابستان برگ زمستان سازى ؟ ! آخر مرگت در قفاست ياد آر ، منزلت گور است آباد دار ، امروز در خوابى باش تا بيدار شوى ، امروز مستى باش تا هشيار گردى . گويند : ربيع بن خيثم هر روز در قبر خود مى رفت و مى گفت : هر ساعتى كه متذكر موت نشوم قلب من فاسد شود . و عمر بن عبدالعزيز اموى هر شب فقهاء و وعّاظ را جمع كرده به نحوى متذكر موت مى شدند كه گويا مرده اند و جنازه ايشان حاضر است . و چه خوش گفت شيخ آگاه : نديده اى كه چه سختى رسد به حال كسىكه از دهانش برون مى كنند دندانى قياس كن كه چه حالت بود در آن ساعتكه از وجود عزيزش برون رود جانى پس بخوان ابيات حضرت اميرمؤمنان عليه السلام را كه فرمود : الموت لا والداً يُبقى ولا ولداهذا السبيل الى أن لاترى احدا كان النبىُّ ولم يَخلُد لامَّتهلو خَلَّد اللّهُ خَلقاً قَبله خَلَدا للموتِ فينا سهامٌ غير خاطئةٍمَن فاته اليوم سهمٌ لم يَفته غدا (1) باش تا ملك الموت درآيد جانت غارت كند ، و ارثت درآيد مالت غارت كند ، شيطان درآيد ايمانت غارت كند ، كرم برآيد گوشت و پوست بدنت غارت كند ، پس تو مانى

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 1/204 ، بحار الانوار 22/522 .

ص: 76

در روايت كعب الاحبار است

مفلسى بى مال و جان ، و بى دين و ايمان ، از براى آن روزت چاره اى بايد ، و به جهت اين راه دورت توشه اى شايد . فجديرٌ بمن الموت مصرعُه ، والتراب مضجعُه ، والدودُ داينُه ، ومنكرٌ ونكيرٌ جليسَه ، والقبرس مَقَرُّه ، وبطن الأرض مستقرُّه ، والقيامة موعدُه ، والجنة أو النار موردُه ، أن لا يكون له فكرٌ الاّ الموتُ ، ولا ذكرٌ الاّ له ، ولا استعدادٌ الاّ لأَجْلِه ، ولا تدبيرٌ الاّ فيه ، ولا تَطَلُّعٌ الاّ اليه ، ولا تعريجٌ الاّ عليه ، ولا اهتمامٌ الاّ به ، ولا حولٌ الاّ حولُه ، ولا انتظارٌ الاّ له (1) .

در روايت كعب الاحبار استكعب الاحبار يهودى كه در آخر كار به دايره اسلام قدم گذارد گفت : خوانده ام حق تعالى به حضرت آدم فرمود : به فرزندت شيث وصيت كن كه عمرت به آخر رسيد و روز مرگت نزديك شد . گفت : مرگ چگونه است ؟ نداء آمد كه : روح را از كالبدت جدا كنم و تو را نزديك خويش آورم تا كردارت را جزا دهم . عرض كرد : مرگ از آن من است يا ديگران را هم بهره ايست ؟ ندا آمد : هر كس حلاوت حيات را چشيد مرارت مرگ را خواهد ديد . انما قضيت عليك الموت لأدخلك (2) الى الجنة التى أخرجتك منها ، يعنى : دلخوش دار و اندوه مدار كه تو را به بهشت جاودانى برم . آدم عليه السلام گريه آغاز كرد . عزرائيل گفت : زمان خروج از بهشت اين نحو چرا گريه نكردى ؟ ! و قال النبى صلى الله عليه و آله : « إنّ أَكْيَسَكُم أكثرُكم للموتِ ذكراً واحسنُكُم له استعداداً . أَلا واِنَّ من علاماتِ العقلِ التجافِىَ عن دارِ الغرور والإنابة الى دار الخلود والتزّودَ لِسُكنَى القبورِ والتأهُّبَ ليومِ النشور » (3) .

.


1- .قريب بدين عبارات در فيض القدير ، مناوى 5/87 مذكور است .
2- .كلمه ناخواناست .
3- .اعلام الدين : 333 ، بحار الانوار 74/176 ح 10 به نقل از اعلام الدين .

ص: 77

و از حضرت عيسى بن مريم عليهماالسلام نقل كنند : هر وقت ياد از مرگ مى فرمود از بُن هر موى بدنش قطره خونى محسوس بود . و رباعى خيام كه مرحوم آقا آخوند در « مفاتيح الغيب » استشهاد كرده بنظر آوردم : ما لُعبتكانيم و فلك لعبته بازاز روى حقيقتى نه از روى مجاز بازيچه همى كنيم بر نطع وجودرفتيم به صندوق عمل يك يك باز پس بدان در دربار احديت احدى را مانند حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله بدين گونه مقام و عزت نبوده معهذا خطاب آمد : « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ » (1) خدايش فرموده : راه فنايت ببايد رفت ، و خاك لحدت ببايد خفت ، پدرت خليل از اين قهر نرست ، برادرت كليم از اين زهر نجست . اكنون كارت تمام شد و قواعد شرع نظام گرفت ، منشور رسالت بر خواندى مكّه گشادى ، بر دشمنان ظفر يافتى ، دامن كفر چاك زدى ، صناديد قريش هلاك كردى ، الحال قيصر در قصر خود از بيم تو آرام است ، و نجاشى در حبشه مانند بنده و غلام ، وقت آمد كه روى به نشيب مرگ آرى ، و همه را يكبارگى بگذارى . البته كار چون به كمال رسد نقصان گيرد ، ماه در آسمان تا هلال بود در زيادت است ، چون بدر گردد روى به منقصت آرد ، چون بهار شود شاخهاى درختان برگ آورند و گلها بشكفند و باغها را معطر دارند ، عاقبت ايشان را خزانيست ، و از آنچه داشته اند نشانى نيابند . الحال گوشواره مرگ در گوش بندگى كن و برگذشتگان بنگر و قصد حضرت ما نما تا ما آن كنيم كه رضاى تو در آن است . ومن احبَّ لقاء اللّه احبَّ اللّه لقاءه ، ومن كره لقاءَ اللّه كره اللّه لقاءه . چه قدر خوش است ملاحظه كار خويش كنى ، و از مكائد روزگارت بينديشى كه : « من فَكر فى العواقب أَمِنَ من المعاتِب » چرا امروز به فردا حوالت دهى و از سوانح مهمات

.


1- .زمر : 30 .

ص: 78

و تسويف ملمات غفلت نمائى ؟ كه گفته اند : ولا أؤخِّرُ شغلَ اليومِ عن كسلٍالى غدٍ إنَّ يومَ الأَعْجَزينَ غَد * * * اى خردمند زمن بشنو پندتا نيفتى به تهاون در بند خار در ديده فرصت مشكنكار امروز به فردا مفكن چاره حالت لازم است به فردا فرياد و زارى تو دافع موت نيست ، « لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً » (1) . واذا المنيّةُ انشبت اظفارَهاالفيتَ كلّ تَمِيمةٍ لا ينفعُ (2) آخر كيست در ولايت خلقت ، خلعت جاودانى يافت ؟ و كدام يك از بنى آدم حدود اين عالم را قرارگاه ابدى ساخت ؟ انظر الى القصور العاليةِ والملوك الفانية كيف نسيتهم الايام وادركهم الحمام ! خاك بغداد به مرگ خلفا مى گريدورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است قال اللّه تعالى : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ للّهِِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ » (3) . و ايضاً فرموده است : « قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الاْخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ » (4) .

.


1- .نساء : 98 .
2- .در بعضى نقلها : لا تنفع . بنگريد به : مفردات راغب : 201 ماده ( رقى ) ، جوامع الجامع 2/259 ، فيض القدير 6/584 .
3- .جمعه : 6 .
4- .بقره : 94 .

ص: 79

در نصايح و مواعظ سودمند

كه موجب تذكّر موت و اهوال اوست

در نصايح و مواعظ سودمند كه موجب تذكّر موت و اهوال اوستهان ! هان ! مرگ قاصد دوست است به جانب تو كه به دلالت وى بخلوتخانه وصل رسى ، و بر مسند عزت نشينى مرگ است كه حجاب بين تو و دوست بردارد و رابطه تو را محكم كند ، اگر شرمنده اى به جهت خيانتهائى كه به دوست كرده اى به مفاد « وَلاَ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ » (1) ، عفو و اغماض اين دوست از خيانات تو افزون است كه گفته اند : شرمنده از آنيم كه در روز مكافاتاندر خور عفو تو نباشد گنه ما و ايضاً از فقرات دعاء نماز شب جواب سؤالت را بشنو : « اللهمَّ ! إن كَثر الذُّنوب تكُفُّ أيدينا عن انبساطها إليك بالسؤال والمُداومة على المعاصى تَمنَعُنا عَن التضرُّع والابتِهال والرّجاء يحثّ عَن سؤالِك يا ذَالجلالِ ! فان لَم يَعطِف السيِّدُ على عَبْدِهِ فَمِمَّن يَنبَغى النّوال ولا تَردّ اكُفَّنا المُتضرِّعة إليك الا البلوغ بالآمال » . و اگر محبت اهل و عيال و تعلق مال و منال ، تو را از اين راه منصرف دارد كريمه « وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَمُلْكاً كَبِيراً » (2) برخوان كه آن زن بعد از تو شوى ديگر خواهد ، و آن خانه روى به خرابى آرد ، و آن فرزند دل از بند دوستى تو بردارد ، پس از خانه اى كه نعيمش ابدى و ملكش سرمدى است ، و قصورش از قصور دور و بنيانش با نضرت و سرور است غفلت مكن ، « أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ » (3) . و اگر رفيق راه و دوست آگاه خواهى همانا كردار نيكت همراهى كن كما قال النبى صلى الله عليه و آله :

.


1- .جمعه : 7 .
2- .انسان : 20 .
3- .بقره : 61 .

ص: 80

« وانه لابدّ لك [ _ يا قيس _ ]من قرين معك وهو حى وتدفن معه وأنت ميّت فان كنت كريماً أكرمك وإن كنت لئيماً اساءك ثم لا تحشر الاّ معه ولا تسئل الا عنه ، فلا تجعله الاّ صالحاً فانه ان صَلُحَ آنَسْتَ به وإن فَسَدَ فلا تُوحِشُ الاّ منه ، وهو فِعْلُكَ » (1) . وقال فى تلو الحديث [ . . . ] (2) قيس بن عاصم ابياتاً منها : تميّز خليطا من فعالك انّماقرين الفتى فى القبر ما كان يفعل (3) و مولوى آن [را] بدين گونه [گفته :] در زمانه مر تو را سه همرهندآن يكى وافى و آن دو غدرمند آن يكى ياران و ديگر رخت و مالوآن سيم وافى است آن حسن الفعال مال نايد با تو بيرون از قصوريار آيد ليك آيد تا به گور چون تو را روز اجل آيد به پيشيار گويد از زبان حال خويش تا بدينجا بيش همره نيستمبر سر گورت زمانى بايستم فعل تو وافى است زو كى ملتحدكه در آيد با تو در قعر لحد پس پيمبر گفت بهر اين طريقبا وفاتر از عمل نبود رفيق پس سعى در تحسين عمل از براى هر انسانى غاية الأمل است . تا كى زجهانِ پرگزند انديشىتا چند زجانِ مستمند انديشى آنچ از تو توان ستد همين كالبد استيك مزبله گو مباش چند انديشى خلاصه غرض از اين كلمات ، آيات كريمه و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله ومنظومات شعريه

.


1- .الخصال : 114 ح 93 ، امالى شيخ صدوق : 51 ح 4 .
2- .كلمه اى در متن ناخواناست .
3- .الخصال : 114 ، الامالى : 51 ، اشعار را در اصابه 2/193 شماره 4098 از صلصال دانسته است . نيز بنگريد به : بحار الانوار 7/228 .

ص: 81

ومنثورات حكميه تذكّر به موت است كه بالقطع و اليقين او را فوتى نيست و آن براى مخلصين نجات و از براى مجرمين هلاك است . هرآن كس در دنيا خود را خالص ننمايد او را سوء عاقبت و عقوبت آخرتست و چنين كس طول حسرت و كثرت عبرت و دوام فكرت و توقف در قيامتش بسيار است . و حضرت امير عليه السلام فرمود : تزوَّدْ من الدنيا فانّك راحلوبادِرْ فاِنَّ الموت لا شك نازلُ وان امرء قد عاش ستين حجةولم يتزوّد للمعاد فجاهلُ (1) و علامت تذكر موت و تهيّت زاد توصيه به اخوان و تجديد عهد و ايمان است و كريمه « وَالْعَصْرِ* إِنَّ الاْءِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » (2) اقوى شاهد و برهان . پس وصيت كردن را در جميع حالات سيّما عند الوفاة بر هر ذى نفسى لازم و متحتّم مى دانم خصوص آنچه بنده را به حضرت احديت و ساحت وحدانيت از عقايد حقّه و آداب مرضيه و اخلاق زكيّه نزديك مى نمايد . و مرحوم سيد اجل رضى الدين ابن طاوس در رساله « كشف المحجّة » كه مشتمل بر وصاياى نافعه است به پسرش خطاب فرمود تا غافلين بشنوند و متذكر شوند : اى فرزند من ! در تواريخ از احوال انبياء و اوصياء خوانده ام و از ايشان وصاياى مفيده ديده ام كه به عزيزان از بستگان خودشان نموده اند ، چنانكه سيد معظم و رسول اكرم جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله به پدر بزرگوار ما حضرت شاه اولياء عليه السلام وصيّتهاى سودمند فرمود و هر يك از اوصياء و ائمه هدى نيز به اعزّ خويشانشان كراراً تجديد و تأكيد كردند . و جماعتى از علماء آن وصايا را در رسائل عديده مدون نمودند و بر آنچه تدوين

.


1- .محاسبة النفس ، كفعمى : 152 .
2- .عصر : 1 _ 3 ( تمام سوره ) .

ص: 82

كردند توصيه به فرزندان خودشان نمودند مانند محمد بن احمد الصفوانى 1 و على بن حسين بن بابويه و محمد بن محمد بن النعمان (1) _ تغمّدهم اللّه برضوانه ورحمته _ . سيّما كتاب « الوسيلة الى نيل الفضيلة » 3 كه بسيار كتاب جيّدى است بخوان كه تمام آن مجموعه اى از وصاياى نافعه است چه در دنياى عاجله و چه در آخرت آجله . پس اقتداء و اهتداء به ايشان بايد جست و از لذّات دنيا بايد گذشت كه : « صحّةُ الدنيا اسقامٌ ولذّتُها آلامٌ » (2) . و در خبر است : « كلُّ احوال الدنيا زلزالٌ وملكُها سلبٌ وانتقالٌ » (3) . بالجمله ، اين بنده روسياه اگر چه در جواب مرحوم سيد طاب ثراه از اين دو بيت جواب مسكتى دادم : پند به نادان نبود سودمندچند دهى آيينه در دست كور قصه مخوان اين همه با مردگانانّك لا تُسمع من فى القبور و ايضاً شيخ فرمود : آهنى را كه موريانه بخوردنتوان برد از آن به صيقل زنگ بر سيه دل چه سود خواندن وعظنرود ميخ آهنى بر سنگ اما تذكره آن براى آيندگان موجب عائده فايده مى شود كه : « العلم يهتف بالعمل ، فان اجابه والاّ فارتَحَل » (4) ، و اگر نه « الجهل فى الانسان اضرّ من الآكلة فى الابدان » (5) . و گفته اند : « كم من طالبٍ خائبٍ ، ومرزوقٍ غيرِ طالِب !. » (6) .

.


1- .و مراد از محمد بن محمد بن نعمان ، شيخ مفيد عليه الرحمه است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .عيون الحكم والمواعظ ، ليثى واسطى : 303 .
3- .عيون الحكم والمواعظ ، ليثى واسطى : 376 .
4- .نهج البلاغة 4/85 حكمت 366 با اختلاف اندك ، نيز در كافى 1/44 ح 2 به نقل از امام صادق عليه السلام .
5- .غرر الحكم : 47 ، عيون الحكم والمواعظ : 54 ، در هر دو منبع : البدن ، بجاى : الابدان .
6- .عيون الحكم والمواعظ : 380 .

ص: 83

در معنى « وصيت » است و اشتقاق آن

در معنى « وصيت » است و اشتقاق آناكنون اهل طلب بدانند : « وصيت » از حضرت احديت جل مجده در قرآن مجيد گاهى به معنى فرض و وجوب است كقوله تعالى : « يُوصِيكُمُ اللّهُ فِى أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ . . » (1) إلى آخره . و گاهى به معنى احسان و عمل خير است كقوله : « وَوَصَّيْنَا الاْءِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْناً » (2) همانا توصيه به عمل خير است . و « وصيه » بر وزن « فَعِيله » از وَصى يَصى مُشتق است و اسم آن « وصاية » بكسر و فتح است ، و معنى وصيت بر حسب لغت (3) : رسيدن چيزى است از كسى به غير او ، يعنى : مالى كه در تصرف موصى است بعد از مردن به تصرف وصىّ او آيد و در نزد اهل شرع : هى تمليك العين أو المنفعة بعد الوفاة 4 . (4)

.


1- .نساء : 11 .
2- .عنكبوت : 8 .
3- .بنگريد به : مجمع البحرين 4/512 ماده ( وصى ) .
4- .مجمع البحرين 4/512 ، الروضة البهية ( با شرح كلانتر ) 5/11 .

ص: 84

و علماء فرموده اند : متعلق وصيت يا تصرف در مال يا اخراج حقى معلوم و استيفاء آن است يا توليت بر طفل او يا مجنون است . و « عهد » نيز به معنى وصيت است كقوله : « وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ » ، و نظائر اين آيه كريمه با قرائن صحيحه نيز بسيار است . و حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : « عَهِدَ إلىَّ النبىّ بكذا » ، يعنى : وصيت كردند حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه اينطور شود 1 . خلاصه وصيت يا عهد و تجديد در اعتقادات است مانند : قول حضرت عيسى كه فرموده است : « وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً » (1) و خود مى داند (2) اين وصيت عهدى است كه در تمام عمر بر بندگان فرض است ، چنانكه از كلمه مباركه « مادمت حيّاً » ظاهر است ، و خداوند به تمام بندگانش تمام خصال خير را از بر و تقوى امر و وصيت فرموده است . پس قيام به اخلاق حسنه و ترك اخلاق رذيله انحصار به وقتى دون وقتى ندارد بلكه در تمام احوال مرغوب است تا وقتى كه جان از بدن انسان مفارقت نكرده ؛ يا آنكه وصيت متعلق به چيزيست كه از موصى فوت شده است مانند عبادات واجبه يا وصيت به اداء مال غير است كه بر ذمه موصى بوده است و احدى اطلاع نداشته است ؛ يا وصيت به اتيان خيرات و قربات مانند عتق رقاب و اطعام مساكين است ؛ يا وصيت به اعطاء مال مخصوص است از اجانب و اقارب سيّما توصيه به اداء مال معيّنى به والدين كقوله تعالى :

.


1- .مريم : 31 .
2- .دو كلمه اخير در متن ناخواناست .

ص: 85

دعاء صحيح عهد كه بر ميت محتضر بايد خوانده شود

« كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ » (1) ؛ يا متعلق وصيت تمام امور مسطوره است . و در آنچه اشاره نمودم ائمه طاهرين عليهم السلام من المهد الى اللحد كمال مواظبت داشتند كه اعظم آنها تجديد عهد بود قولاً و فعلاً و در روز و شب همواره بر وصاياى حقه الهيّه مواظب و مراقب بودند . پس اى برادر عزيز ! بترس از آن زمانى كه ديگر تو را مجال وصيت كردن به اخوان به كريمه « فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلاَ إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ » (2) ندهند و قدرت بر وصايت از آنچه به مسامحه گذرانيدى نباشد ، و اگر ترا نظر دقيق و فكر عميق باشد مى دانى تمام اقوال و افعال و احوال ائمه اطهار تبعيت به وصيت پروردگار و امر به عبادات مفروضه محتومه به ابناء روزگار بوده است .

دعاء صحيح عهد كه بر ميت محتضر بايد خوانده شودعجالةً مضمون تجديد عهد و اقرار به كليه اصول دين و تمام عقايد حقّه كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست بخوان و آن بدين گونه است كه بايد زمان حضور مردم وقت مردن هر ميت محتضرى بخواند ، و معروف است اين دعاء به دعاء عهد ، و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « اين عهد و پيمان ميت است با خداوند و در هر روز هر كس مواظبت كرد منظورش برآورده مى شود » : « الّلهُمَّ ! فاطِرَ السّماواتِ وَالأرض ! عالِمَ الغَيْبِ والشَّهادَةِ ! الرّحمنَ الرّحيم ! إنّى أعهدُ إلَيْكَ انّى أشهَدُ أنْ لا إله إلاّ اللّه أنْتَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَك ، وَأنَّ مُحمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ ، وَأنَّ الساعَةَ آتيَةٌ لا رَيْبَ فيها ، وانّك باعِثُ مَنْ فى القُبور ، وانّ الحساب حقٌّ ، وانّ الجنّةُ حقٌّ ، وأنّ ما وَعَدَ اللّهُ فيها مِنَ النّعيمِ والمأكَلِ والمَشرب والنكاح حقٌّ ، وانّ النار حقٌّ ، وان الايمان حقٌّ ، وانّ الدين كما وصفت ،

.


1- .بقره : 180 .
2- .يس : 50 .

ص: 86

در دعاء توبه كه بايد بر ميت محتضر خوانده شود

وانّ الاسلام كما شرعت ، وان القول كما قُلت ، وانّ القرآن كما انزلت ، وانّك أنتَ اللّهُ الحقٌّ المُبين . وإنّى أعهد اليكَ فى دار الدنيا أنّى رضيتُ بكَ ربّاً ، وبالاسلامِ ديناً ، وبمحمّدٍ صلّى اللّه عليه وآله نبيّاً ، وبعلىّ عليه السلام وليّاً واماماً ، وبالقرانِ كتاباً ، وانّ أهل بيتِ نبيّك _ عليه وعليهم السلام _ ائمّتى . اللّهمَّ ! أنتَ ثقتى عند شدّتى ، وَرَجائى عِنْدَ كُرْبَتى ، وعدّتى عِنْدَ الأمُور الّتى تُنزِلُ بى ، وَأنتَ وليّى فى نعمَتى والهى واله آبائى ، صلّ على محمّد وآله ، ولا تَكِلنى إلى نفسى طرفةَ عين أبداً ، وآنِس فى قبرى وحشتى ، واجعَلْ لى عِنْدَكَ عَهداً يَومَ ألقاكَ مَنشوراً » (1) . و چقدر خوب است هر مسلمانى عادت دهد لسان خود را به اين دو كلمه تا در زمان احتضار بر حسب عادت مستمرّه نيز زبانش جارى شود : « اللّهُمَّ ! اغْفِرْ ليَ الكَثير مِنْ مَعصيتِكَ واقبَلْ منّى اليَسير مِن طاعتك » (2) . و همين طور است مراقبت در اين فقرات : « يا من يقبل اليسير ويعفو عن الكثير ! اقبل منى اليسيرَ واعفُ عنى الكَثير إنّكَ أنْتَ العفُوُّ الغَفُور » (3) .

در دعاء توبه كه بايد بر ميت محتضر خوانده شودو همين طور واجب است براى حاضرين و محتضرين خواندن دعاء توبه و انابه ، و اين بنده گناه كرده خواهشمندم از دوستان كه از خواندن آن در هيچ وقت غافل نباشند : « اشهِدُ اللّهَ وَملائِكَتَهُ وَأنبيائَهُ وَرُسُلَهُ وَالأئمَّةَ المَعصُومينَ انّى نادِمٌ عَلى ما سَلَفَ منّى مِنَ الذّنُوبِ وَالمَعاصى وَالخَطايا وَأنا مُعْتَرِفٌ بِها ، وَأنا عازِمٌ عَلى أنْ لا أعُودَ إلَيها وَعاهَدْت إلَيْهِ عَلى ذلِكَ ألْفَ عَهد يُطالِبُنى يَومَ القيامَةِ .

.


1- .مصباح المتهجد : 15 و214 ، كافى 7/2 ح 1 ، وسائل الشيعة 19/260 ح 24550 ، تفسير القمى 2/55 .
2- .اقبال الاعمال 1/43 .
3- .من لا يحضره الفقيه 1/132 ح 347 ، وسائل الشيعة 2/462 ح 2651 .

ص: 87

در منظومه مرحوم بحر العلوم و دعاهائى كه بايد بر محتضر خواند

وَعاهدتُ اللّهَ أنْ لا أرْتَكِب الكَبائِرَ مِنَ الزّنا واللّواطة وَشربَ الخَمْرِ وَالسّرقَةَ وَالقِمارَ واللّعبَ بالنّردِ والشِّطْرنجِ وَسائِرِ آلاتِ القمار وأكلَ الربا وَأَكْلَ أمْوالِ الغَيْرِ عَمداً ظُلماً وَعدواناً وقتلَ المؤمن عَمْداً وَعُدواناً وَالفِرارَ من الزَّحفِ والشّركَ باللّه وَأكلَ البَنْجِ وَسائرَ المُسكراتِ والبُهتانَ والغَيْبةَ والافتراءَ على اللّه وَعلى رسولِه وعلى الائمَّةِ المعصُومين وَقَذْفَ المُحصِنات وَمِنْ كُلِّ ما أوعَدَ اللّهُ تَعالى فاعِلَهُ بالنار » . خلاصه ادعيه ماثوره از ائمه طاهرين براى زندگان نتيجه يافتن از آنهاست در حين مردن ، و اموراتِ بعد از مردن ، و آنچه داعى مى نويسد مروى از ائمه اطهار است سيّما دعاء عهد و دعاء عديله كه تمام آن تجديد دين است ، و دعاء استغفار آن اظهار ندامت و عهد بر ترك گناهان است .

در منظومه مرحوم بحر العلوم و دعاهائى كه بايد بر محتضر خواندبدان مرحوم سيد بحر العلوم در منظومه غرويّه اش در آداب محتضر فرمود : ولقّن الشهادتينَ المُحتَضَرواذكُر له الائمّة الاثنَىْ عشر حتّى يقرّ بهم جميعا وليتحصّن حِصنه المنيعا يعنى : تلقين كن به محتضر شهادتين را كه شهادت به وحدانيت خدا و شهادت به رسالت حضرت سيد انبياء عليه الصلاة والسلام است ، و به ياد او بياور دوازده امام را تا آنكه اقرار نمايد به تمام ايشان ، و به حصار سختشان ساكن شود . و مأخذ اين اخبار بسيار است از آن جمله : در صحيح حلبى است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اذا حضرت الميت قبل أن يموت فلقّنه شهادة أن لا اله إلاّ اللّه وحده لا شَريكَ له وَأنَّ مُحمّداً عبدُهُ وَرَسُوله » (1) .

.


1- .كافى 3/121 ح 1 ، المعتبر ، حلى 1/259 تهذيب الاحكام 1/286 ح 836 .

ص: 88

و ديگر خبر ابى خديجه و خبر جبار است از حضرت صادق عليه السلام و مرسل هيثم بن واقد است از حضرت صادق عليه السلام ، و ديگر مرحوم سيد فرمود : به محتضر تلقين نمائيد و به يادشان بياوريد يا آنكه آن وقت ياد كنيد دوازده امام را تا آنكه اقرار به تمام ايشان كند . و در حديث حضرت رضا عليه السلام در شهر نيشابور و ذكر لا اله الاّ اللّه وتكميل به ولايت و تذييل « بشروطها وانا من شروطها » (1) مشهور و هر يك حصار منيع رفيع متين رزين اند . باز فرمود : ولَقِّنَنْهُ كلماتِ الفرجِفانّها تقضى بحسن المَخْرَجِ يعنى : كلمات فرج را كه دعاء غالب نمازگزاران است در وقت قنوت بر محتضر تلقين نمايند كه روح وى به آسانى از بدن برآيد . و روايت آن از صحيح حلبى (2) بدين طريق است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر بالين مردى از بنى هاشم زمان احتضار حاضر شدند پس به وى فرمودند : « بگوى : « لا اله الاّ اللّه الحليم الكريم . لا اله الاّ اللّه العلى العظيم . سبحان اللّه ربّ السموات السبع وربّ الأرضينَ السّبع وَما فيهنَّ وَما بَينَهُنَّ وَربّ العرش العظيم . والحمد للّه ربّ العالمين » . بلى در اين فقره حديث كلمه « ما تحتهن » بعد از « ما بينهن » مذكور است و در كتاب « من لا يحضره الفقيه » (3) و « سلام على المرسلين » نيز مذكور است . چون آن محتضر خواند كلمات فرج را حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « الحمد للّه الذى استنقذه من النار » .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/145 ح 4 ، امالى شيخ صدوق : 306 ح 349 ، روضة الواعظين : 42 .
2- .كافى 3/124 ح 9 ، وسائل الشيعة 2/459 ح 2646 .
3- .من لا يحضره الفقيه 1/77 ح 346 .

ص: 89

و در خبر عبداللّه بن ميمون بن قداح است كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام بر بالين هر يك از اهل بيت خود مى آمد زمان نزع روح مى فرمود اين كلمات را بخوان . چون مى خواند مى فرمود : « اذهب فليس عليك بأس » (1) . و ايضاً كلمات فرج در روز جمعه در ركعت اولى در قنوت مستحب است . باز فرمود : واتلُ لَدَيْهِ سُوَرَ القرآنِلاسيَّما يس ذاتَ الشانِ يعنى : در نزد محتضر بخوان سوره هاى قران را سيما سوره يس را كه بسيار صاحب شأن است . و در كتاب « ثواب الأعمال » مروى است : « كسى كه سوره يس را يك مرتبه در عمرش بخواند خداوند متعال از براى او مى نويسد بهر خلقى كه در دنياست و هر خلقى كه در آخرت است ، و در آسمان بهر يك از ايشان دو هزار هزار حسنه ، و دو هزار هزار سيئه از او محو مى شود ، و او را فقر و غرامت (2) و خرابى و مشقت و جنون و جذام و وسواس و دردى كه ضرر برساند نمى رسد و سكرات موت بر او آسان مى شود » (3) . و در حديث ديگر است : « اگر يس را بر محتضر بخوانند رضوان با شرابى از بهشت بر بالين وى مى آيد و او را سيراب مى كند » (4) . باز فرمود : وآية الكرسى ثمّ السّخرهثم الثلاث من ختام البقره وسورة الاحزاب بعدها ولاينسى الّتى يس تتلو من تلا و بخوان آية الكرسى بر محتضر وآيات سخره را كه در سوره اعراف است : « إِنَّ رَبَّكُمُ

.


1- .كافى 3/124 ح 7 ، وسائل الشيعة 2/460 ح 2647 .
2- .در چاپ سنگى : عرامت . آنچه در متن درج شده با توجه به لفظ وارد در حديث : « غرم » مى باشد .
3- .ثواب الاعمال : 111 _ 112 .
4- .مستدرك الوسائل 2/136 ح 1628 به نقل از مصباح كفعمى : 8 .

ص: 90

اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ » (1) . و بخوان بر محتضر سه آيه از آخر سوره بقره را ، اوّلُها : « للّهِِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ . . » (2) إلى آخرها . و بخوان بر محتضر سوره احزاب را بتمامها (3) و فراموش نشود خواندن سوره « والصافات » كه بعد از سوره يس است . و در حديث است : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به فرزندش قاسم فرمودند : « برخيز و بر بالين برادرت سوره والصافات بخوان » . چون قاسم شروع بخواندن نمود و به اين آيه رسيد : « أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا » (4) برادرش رحلت كرد . چون جنازه اش را برداشتند يعقوب بن جعفر عرض كرد : ما رسم داشتيم بر بالين مردگان سوره يس مى خوانديم چرا امر به تلاوت سوره والصافات فرموديد ؟ ! آن جناب فرمودند : « خوانده نمى شود اين سوره نزد محتضرى مگر آنكه راحت مى شود نزع او » (5) . خلاصه تمام آنچه اشاره نموديم پانزده چيز است بدين گونه بايد بر محتضر خواند : اول : دعاء عديله . دوم : دعاء عهد . سوم : دعاء توبه . چهارم : دعاء يامن يقبل اليسير . . إلى آخره . پنجم : خواندن لا اله الاّ اللّه .

.


1- .اعراف : 54 .
2- .بقره : 284 .
3- .سوره احزاب « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ . . » سوره بعد از سجده است . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .صافات : 11 .
5- .كافى 3/126 ح 5 ، تهذيب الاحكام 1/427 ح 1358 .

ص: 91

وصيت نامه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه جامع نصايح و مواعظ بسيار است

ششم : تلقين شهادتين معاً . هفتم : ذكر اسامى ائمه اثنا عشر عليهم السلام . هشتم : خواندن كلمات فرج . نهم : خواندن سوره هاى قرآن عموماً . دهم : سوره يس خصوصاً . يازدهم : آية الكرسى . دوازدهم : خواندن آيه سخره . سيزدهم : سه آيه از آخر سوره بقره . چهاردهم : خواندن سوره احزاب . پانزدهم : خواندن سوره الصافات . و غرض از اين زحمات در اين گونه اشارات آن است : هر مسلمانى كه اعتقاد به مرگ دارد از قرائت ادعيه اى كه او را نجات از نزعات و سكرات موت مى دهد غافل نباشد و تكليف حيات و ممات خود را بداند ، و از وصيت كردن و وصيت نامه نوشتن گريزان نباشد ، پس نظر كنند و بنگرند به ائمه طاهرين عليهم السلامچگونه وصيت نامه ها چه در زمان صحت و چه وقت رحلت مرقوم فرمودند .

وصيت نامه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه جامع نصايح و مواعظ بسيار استو خوش دارم بعضى از وصاياى ايشان را بعينها بنويسم از آن جمله حضرت اميرمؤمنان عليه السلام وصيت نامه ها مرقوم فرمودند كه يكى از آنها زمان رحلت و شهادتش بود ، و تمام آن وصيت نامه در كتاب « مجالس » مرحوم شيخ مفيد و « امالى » (1) مرحوم شيخ

.


1- .امالى ( مجالس ) شيخ طوسى : 8 ، امالى ( مجالس ) شيخ مفيد : 221 مجلس 26 ، بحار الانوار 42/203 ح 7 و75/98 باب 18 ح 1 ، وفيات الأئمة عليهم السلام : 85 .

ص: 92

طوسى طاب ثراهما مضبوط است ، بعد از حذف سند از حضرت امام حسن عليه السلام مرويست : « لمّا حضرت والدى الوفاة اقبل يوصى فقال : هذا ما أوصى به على بن أبى طالب أخو محمّد رسول اللّه وابن عمّه وصاحبه اول وصيّة انّى اشهد أن لا اله إلاّ اللّه وأنَّ محمّداً رسول اللّه وخيرته واختاره بعلمه وارتضاه لخيرته وان اللّه باعث من فى القُبور وسائلُ الناس عن اعمالهم عالمٌ بِما فِى الصُّدور . ثمّ انّى أوصيك يا حسن وكفى بك وصيّاً بما أوصانى بعده رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فاذا كان ذلك _ يا بنىّ ! _ ألزم بيتك وابك على خطيئتِكَ ولا تَكُنْ الدُّنيا أكْبَرَ هَمّكَ وأوصيكَ يا بنىّ بالصلاة عند وقتها والزكاة فى أهلها عند محلها والصمت والاقتصاد والعدل فى الرضا والغضب وحسن الجوار واكرام الضيف ورحمة المجهود واصلاب البلاء وصلة الرحم وحب المساكين ومجالستهم والتواضع فانه من أفضل العبادة وقصر الأمل واذكر الموت وازهد فى الدنيا فانك رهن موت وغرض بلاء وصريح سقم . وأوصيك بخشية اللّه فى سرّ امرك وعلانيتك وانهاك عن التسرع بالقول والفعل فاذا عرض شى ء من أمر الاخرة فابدء به . وإذا عرض شى ءٌ من الدُّنيا فتأَنَّهُ يصب رشدك فيه . وايّاك ومواطن التهمة والمجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يَعُزُّ جليسه . وكن للّه _ يا بنىّ ! _ عاملاً وعن الخناء (1) زجوراً (2) وبالمعروف آمراً وعن المنكر ناهياً وواخ الاخوان فى اللّه وأحب الصالح لصلاحه ودار الفاسق عن دينك وابغضه بقلبك وزائله باعمالك لئن لا تكون مثله إيّاك والجلوس فى الطرقات ودع المماراة والمجازاة من لا عقل له ولا علم واقتصد يا بنى فى معيشتك واقتصد فى عبادتك وعليك فيها بالأمر الذى تطيقه وألزم الصمت تسلم وألزم لنفسك تغنم وتعلم الخير تعلم وكن للّه ذاكراً على كلّ حال وارحم من اهلك الصغير ووقّر منهم الكبير ولا تأكلن طعاماً حتى تصدق قبل اكله .

.


1- .در امالى مفيد : الخنا ، در بحار : الخنى .
2- .در امالى طوسى : زخوراً .

ص: 93

وعليك بالصوم فانه زكوة البدن وجنّة لأهله وجاهد نفسك واحذر جليسك واجتنب عدوّك . وعليك بمجالس الذكر ، وأكثر من الدعاء ؛ فانّى لم آلك _ يا بنىّ ! _ نصحاً وهذا فراق بينى وبينك وأوصيك بأخيك محمداً خيراً فانّه شقيقك وابن أبيك وقد تعلم حبّى له . وأما أخوك الحسين فهو ابن امّك ، ولا أزيد (1) الوصاة بذلك واللّه الخليفة عليكم وايّاه اسأل أن يصلحكم ، وان يكفّ الطغاة البغاة عنكم . والصبر الصبر ! حتى ينزل اللّه الأمر ، ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلى العظيم » . خوب است اين وصيت نامه شريفه را ترجمه كنم : حضرت امام حسن عليه السلام فرمودند : « چون وقت رحلت پدر بزرگوارم رسيد روى كرد براى وصيت كردن و فرمود : اين وصيتى است كه على بن ابى طالب برادر پيغمبر صلى الله عليه و آله و پسر عم و مصاحب وى كرده است ، و اول وصيت اوست كه : من گواهى مى دهم نيست خدائى جز خداى عالم ، و گواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله به پيغامبرى آمد به سوى بندگان ، و خداوند آن بزرگوار را به دانش خود برگزيد و برترى داد ، و به درستى كه خداوند بر مى انگيزاند كسانى را كه در گورها مدفونند و ا ز كردارشان پرسش مى فرمايد ، و داناست به آنچه در سينه هاست ، پس از آن تو را _ اى فرزند ! _ پند و اندرز مى كنم ، و بس است تو را آنچه پيغمبر خدا اندرز فرمود ، پس از آن بزرگوار من به تو مى گويم از آنچه مى شود : اى پسرك من ! در خانه بنشين و برگناهت گريه كن ، و دنيا را بزرگتر انديشه خودت قرار مده . و پند مى كنم _ اى پسرك من ! _ به نماز كردن در هنگامش ، و زكات دادن به اهل آن در محلش ، و خاموشى و ميانه روى و استواء در رضاء و غضب ، و نيكى به همسايه ، و مهربانى به مهمان ، و رحم كردن بر اهل رنج و درد ، و پيوستن به ارحام ، و دوستى اهل حاجت و نشستن با ايشان ، و فروتنى كه بالاترين كردارهاست ، و كوتاهى آرزو . و ياد كن مرگ را و تارك دنيا شو ؛ از آنكه تو در گرو مرگى ، و نشانه درد و ناخوشى ،

.


1- .در امالى و در بحار : لا أريد .

ص: 94

و ترا وصيت مى كنم به ترسيدن از خداوند سبحان در آشكارا و پنهان ، و تو را نهى مى كنم از شتاب كردن در گفتار و كردار . و اگر بر تو چيزى از امر آخرت عرضه دارند ابتدا به آن كن ، و اگر چيزى از امر دنيا بر تو عرضه شود درنگ كن تا راه راست برسى ، و پرهيز كن از جاهائى كه بهتان زنند و جائى كه گمان بد در آن باشد به درستى كه يار بد مى فريبد هم نشين خود را و باش از براى خدا اى پسرك من كار كننده و از فحش دورى كن و به نيكى فرمان ده و از بدى باز دار و در راه خدا با برادرها برادرى كن و دوست بدار نيكوكار را براى نيكى كارش و با آنكه از آئين تو خارج شده نرمى كن اما به دل دشمن او باش و از كردارهايش جدائى بجوى تا مانند او نشوى و دورى جو از نشستن راهها و گذرها و پاداش مده كسى را كه دارنده خرد و دانش نيست و در گذران خود ميانه روى كن و در بندگى هم . و بر تو است در بندگى كردن به آنچه هميشه توانائى دارى ، و بچسب به خاموشى آسايش مى يابى ، پيشتر بفرست براى فردايت بهره مى برى ، بياموز نيكى را دانا مى شوى ، و در هر دم خدا را ياد كن . و بر خُردسال از بستگان خودت نوازش كن ، و سالخوردگان ايشان را بزرگ بدار ، و نخور خوردنى مگر آنكه پيش از خوردن به درويشى چيزى از آن دهى ، و بر تو است روزه گرفتن ؛ از آنكه تن را پاك مى كند و سپرى است از براى روزه داران ، و توانا كن جانت را ، و از هم نشين بد و دشمن دورى جو . و بر توست رفتن به جاهائى كه ياد خدا مى شود ، و بسيار بخوان خدا را پس به درستى كه من نگذاردم اى پسرك من پندى از براى تو كه نگفته باشم و اين دم جدائى من است از تو . و تو را اندرز مى كنم به برادرت محمد به نيكى كردن كه آن برادر و مانند توست و پسر پدرت ، و مى دانى كه من به چه اندازه او را دوست دارم ، و ا ما برادرت حسين پسر مادر توست و ديگر براى وى اندرزى نمى كنم ، و خداوند پس از من شما را نگاهدارنده است

.

ص: 95

در وصيت نامه صديقه طاهره

و از خداوند پرسش مى كنم و مى خواهم نيك كند شما را ، و نگاهدارد بدى سركشان و ستمكاران را از شما ، پس شكيبائى كنيد شكيبائى تا آنكه فرود آيد فرمان و توانائى نيست مگر خداوندى را كه بلند و بزرگ است » . وصاياى ديگر حضرت شاه ولايت در كتاب مستطاب « نهج البلاغة » و كتاب « اصول كافى » وكتاب « امالى » و « مجموعه ورام » و « مجالس » مرحوم شيخ مفيد بخوانند و متنبه شوند و اگر اين بنده بخواهم تمام وصاياى آن جناب را بنويسد كتابى مبسوط مى شود عجالةً آنچه در اين وصيتنامه بود نگاشت اهل رشاد را بهتر از اين موعظه و نصيحتى نمى شود .

در وصيت نامه صديقه طاهرهصلوات اللّه عليها وعلى أبيها وبعلها وبنيها و ديگر وصيت نامه مشكات نبوت وعقيله رسالت صديقه طاهره فاطمه زهراء صلوات اللّه عليها است . چنانكه در جلد عاشر « بحار الأنوار » (1) مرويست چون حضرت اميرمؤمنان عليه السلام بر بالين آن مخدره حاضر شد رقعه اى يافت كه بر آن نوشته شده بود : « بسم اللّه الرحمن الرحيم » « هذا ما أوصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بنتُ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أوصت وهى تشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنَّ محمَّداً عبدُهُ وَرَسُولُه وأنَّ الجنّة حق والنار حقّ وأنّ الساعَةَ آتية لا رَيْبَ فيها وانّ اللّه يَبْعَثُ مَنْ فِى القُبور . يا على ! أنا فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله زَوَجّنى اللّهُ مِنْكَ لأكونَ لَكَ فى الدنيا والآخرَةِ . أنتَ أولى بى مِنْ غَيْرى ، حَنِّطنى وَغَسِّلنى وَكَفّنّى بالليل وصلّ علىّ وادفنّى بالليل ، ولا تُعْلِمْ أحداً .

.


1- .بحار الانوار 43/214 ، الانوار البهية : 61 ، كلمات الامام الحسين عليه السلام ، شريفى : 114 .

ص: 96

در وصيت نامه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است

وأستودعُكَ اللّه واقرأ على وُلدى السلامَ إلى يوم القيامة » . و در كتاب « مصباح الانوار » مرويست : حضرت صديقه طاهره بعد از پدر بزرگوار شصت روز بماند ، چون مريضه شد واشتداد يافت مرض آن مخدره اين دعاء بخواند : « يا حىّ يا قيّوم ! برحمتك استغيث فاغثنى . اللهم ! زحزحنى عن النار وادخلنى الجنّة والحقنى بأبى محمّد صلى الله عليه و آله » .

در وصيت نامه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام استاما وصيت نامه حضرت امام حسن مجتبى عليه الصلاة والسلام از كتاب « بحار الأنوار » (1) محل حاجت آنرا از حديث مبسوط مى نويسد كه حضرت امام حسن عليه السلام در زمان رحلت خود به امام حسين عليه الصلاة والسلام فرمودند : « اى برادر ! بنويس : هذا ما أوصى به الحسن بن على إلى أخيه الحسين بن على أوصى أنه يشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له وأنه يعبده حق عبادته ولا شريك له فى الملك ولا ولىّ له من الذلّ وانّه خلق كلّ شى ء فقدّره تقديراً وانه أولى من عُبِد واحق من حُمِد من اطاعه رشد ، ومن عصاه غوى ، ومن تاب اليه اهتدى . فانى اوصيك _ يا حسين ! _ بمن خلّفتُ من أهلى ووُلدى وأهل بيتك أن تصفح عن مسيئهم وتقبل عن محسنهم وتكون لهم خلفاً ووالداً ، وان تدفننى مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فانّى احقّ به وببليته وممّن ادخل بيته بغير اذنه ولا كتاب جاءَهم من بعده . قال اللّه تعالى فيما أنزله على نبيه فى كتابه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ » (2) . فواللّه ! ما اذن لهم الدخول عليه فى حياته بغير اذنه ولا جاءهم الاذن فى ذلك من بعد وفاته

.


1- .بحار الانوار 44/151 ح 22 ، امالى شيخ طوسى : 160 ، مدينة المعاجز 3/377 ، بشارة المصطفى : 417 .
2- .احزاب : 53 .

ص: 97

وصيت نامه جناب سيد الشهداء عليه السلام براى محمد بن حنفيه وعموم بنى هاشم

ونحن مأذون فى التصرف فيما ورثناه من بعده فان ابت عليك الامرأة (1) . فانشدك اللّه ! بالقرابة التى قرب اللّه عزّوجلّ منك والرّحم الماسّة من رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن لا تهريق فى محجمة من دم حتى تلقى رسول اللّه صلى الله عليه و آله فنختصم إليه ونُخبره بما كان من الناس إلينا بعده » . ثمّ قبض عليه السلام . الحديث . همانا دوستان اين خانواده بر اين دو وصيت نامه بنگرند و بگريند براى آنكه صديقه طاهره عليهاالسلام بعد از ذكر عقايد حقه وصيت مى فرمايد حضرت شاه ولايت عليه السلام در شب بدن شريفش را دفن نمايد تا اهل خلاف به تشييع جنازه اش حاضر نشوند ، و فرزندش حضرت امام حسن عليه السلام وصيت مى نمايد در همين وصيت نامه كه بدن مباركش را در جوار جدّ بزرگوارش دفن ننمايند براى اثاره فتنه و اراقه دماء ، و عاقبت ملاحظه نمايند بر دفن آن مخدره در شب و دفن اين بزرگوار در روز چه فسادها برپا نمودند و چه جسارتها كردند و خواستند بين محمد صلى الله عليه و آله و آل آن جناب تفريق و تفكيك نمايند . خلاصه مراد داعى از شرح و نقل اين دو وصيت بعد از وصيت نامه حضرت شاه ولايت عليه السلام يكى به جهت ميمنت و زينت اين اوراق بود و ديگر خواستم عمل پاكان دين را در نوشتن وصيت نامه و تجديد عهود قديمه و تعيين امور اخرويه و تكليف بازماندگان را بر شما بخوانم تا آگاه شويد .

وصيت نامه جناب سيد الشهداء عليه السلام براى محمد بن حنفيه [وعموم بنى هاشم]و جناب خامس آل عبا عليه الصلاة والسلام نيز وصيت نامه اى مرقوم فرمودند : يكى تجديد عقايد و تأكيد عهد است و اقرار بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله ، و آنرا براى برادر بزرگوارش محمد بن حنفيه در زمان خروج از مدينه و توجه به عراق مرقوم فرمود ؛ و يكى دعوت بنى

.


1- .ذيل اين كلمه در چاپ سنگى نوشته شده : عايشة .

ص: 98

هاشم است و خبر دادن از شهادت . اما وصيت اول : بروايت « بحار الأنوار » (1) آن بزرگوار در زمان بيرون آمدن از مدينه دوات و كاغذ خواست و اين مضمون بلاغت مشحون را مرقوم فرمود : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» « هذا ما أوصى به الحسين بن على بن أبى طالب إلى أخيه محمّد المعروف بابن الحنفيّة ان الحسين يشهد أن لا اله إلاّ اللّه وحده لا شريك له وأنّ محمداً عبده ورسوله جاء بالحق من عند الحق وان الجنّة حق والنار حق وان الساعة اتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من فى القبور . وانّى لم أخرج اَشَراً (2) ولا بطراً ولا مفسداً (3) ولا ظالماً وإنّما خَرَجتُ لطلب الاصلاح فى امّة جدّى أُريدُ أن آمر بالمعروف وانهى عن المنكر واسير بسيرة جدى وأبى على بن أبى طالب . فمن قبلنى بقبول الحق فاللّه أولى بالحق ، ومن ردّ عليّ هذا اصبر حتى يقضى اللّه بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين . وهذا وصيّتى _ يا أخى ! _ إليك ، وما توفيقى الاّ باللّه ، عليه توكلت وإليه أنيب » . ملخّص از ترجمه آن است : « اين وصيت نامه را حسين بن على براى برادرش محمد معروف به ابن حنفيه نوشته است و حسين شهادت به وحدانيت حق و رسالت پيغمبر صلى الله عليه و آله بنده اش مى دهد كه از جانب حق بحق آمد و بهشت و دوزخ حق است و قيامت در پيش و خداوند مبعوث مى فرمايد مرده ها را از قبرها و به درستى كه من بيرون نمى روم از جوار جدم براى افساد و ظلم كردن بلكه مى خواهم اصلاح نمايم احوال امت جدم را ، و مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدم و پدرم سير كنم . پس هر كس قبول كرد قول حقّ مرا خداوند اولى است بحق و هر آنكه رد كرد بر من شكيبائى و صبر مى كنم تا خداوند بين من و بين قوم حكم فرمايد و خداوند بهتر حكم كنندگان است .

.


1- .بحار الانوار 44/329 ، العوالم 17/179 ، لواعج الاشجان : 30 .
2- .اَشَر _ بفتحتين _ : فريدگى . صراح . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .در چاپ سنگى : منسكاً .

ص: 99

در وصيت نامه جناب موسى بن جعفر عليهما السلام

و اين وصيت من است _ اى برادر ! _ به سوى تو ، و توفيق و توكل و بازگشت من به سوى اوست » . پس اين وصيت نامه را پيچيد و مهر كرد و به محمد مرحمت نمود و نيمه شب از مدينه حركت و نهضت فرمود . وامّا وصيت نامه ديگر كه براى عموم بنى هاشم مرقوم فرمود : مرحوم كلينى محمد بن يعقوب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام به حمزة بن حمران فرمودند : « جناب امام حسين عليه السلام كاغذ خواست زمانى كه متوجه عراق بود و نوشت : « بسم اللّه الرحمن الرحيم » « من الحسين بن على الى بنى هاشم . اما بعد ؛ فانه من لحق بى منكم استشهد ومن تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح ، والسلام » (1) . ملخص معنى آنكه : « اين نامه من به سوى تمام بنى هاشم است هرآنكس از ايشان بمن ملحق شود شهيد مى شود و كسى كه تخلف نمايد او را فتح و فيروزى در دنيا و آخرت نيست » .

در وصيت نامه جناب موسى بن جعفر عليهما السلام كه براى خوانندگان نفع كثير داردو در كتاب مستطاب « عيون اخبار الرضا » (2) وصيت نامه اى از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلاممرويست ، خوش دارم آن را هم بنويسم براى آنكه در كتب موجوده از مناقب كمتر بنظر مى آيد و ديگر زحمت ندهم . و اميدوارم از بركت اين وصيت نامه مباركه بى اجر نباشم ، و اين مضمون وصيت را

.


1- .بحار الانوار 44/330 ، العوالم 17/179 ، و قريب به آن در نوادر المعجزات : 110 ، دلائل الامامة : 188 ، الخرائج والجرائح 2/771 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/230 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/42 باب 5 ح 1 .

ص: 100

جمعى از فرزندان آن بزرگوار و اصحاب اطياب كه بوده اند خبر دادند مانند : اسحاق بن جعفر بن محمد و ابراهيم بن محمد جعفرى و جعفر بن صالح و معاوية بن الجعفرييّن و يحيى بن حسين بن زيد و سعد بن عمران انصارى و محمد بن جعفر اسلمى ، و همه ايشان را شاهد و گواه گرفت ، و در اول اين وصيت نامه نوشت : « إنّ أبا ابراهيم موسى بن جعفر اشهد على وصيّته اسحاق بن جعفر . . » إلى آخره ، _ يعنى : « موسى بن جعفر اين اشخاص را شاهد و گواه گرفت _ انه يشهد أن لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له وانّ محمّداً عبده ورسوله وَأنَّ الساعَةَ اتيَةٌ لا رَيْبَ فيها وانّ اللّه يَبْعَثُ مَنْ فِى القُبور وَأنَّ البَعْثَ بَعْدَ المَوتِ حَقّ وَأنَّ الحِسابَ والقِصاصَ حقّ وَأنَّ الوقوفَ بَيْنَ يَدى اللّهَ عَزّوجلّ حقّ وأنَّ ما جاءَ بِهِ محمَّدٌ حقّ حقّ حقّ وأنَّ ما نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمينُ حقّ على ذلِكَ احيا وَعَلَيْهِ اُبْعَث إن شاء اللّه . اُشهدُهُمْ أنَّ هذا وصيَّتى بِخَطّى وَقَدْ نَسَخْتُ وصيّة جدّى أميرالمؤمنين عليه السلام وَوَصايا الحسَنَ والحُسَينَ وَعليّ بن الحُسَينِ وَوَصيّة محمّد بن على الباقر ووصيّة جعفر بن محمَّد قبل ذلك حرفاً بحرف وأوصيت بها إلى علىٍّ ابنى وبَنِىَّ بعده معه إن شاءاللّه تعالى ، فإن آنس منهم رشداً واحبّ اقرارهم فذاك له وإن كرههم وأحب يخرجهم فذاك له ولا أمرَ لَهُمْ مَعَهُ . وَأوصَيتُ إليهِ بصدَقاتى وَأموالى وَصبيانى الذى خلّفتُ وولدى إلى ابراهيم والعباس واسماعيل واحمد وامّ أحمد وإلى على أمر نسائى دونهم وثلث صدقة أبى وأهل بيتى يصنعه حيث يرى ويجعل منه ما يجعل منه ذو المال فى ماله ان أحبّ أن أجيز ما ذكرت فى عيالى فذاك إليه وإن كره فذاك إليه . وإن أحبَّ أن يبيع أو يهب أو ينحل أو يتصدّق على غير ما استثنيته فذاك إليه وهو أنا فى وصيّتى فى مالى وفى أهلى وولدى . وإن رأى أن يقرّ اخوته الذين سمّيتهم فى صدر كتابى هذا اقرّهم ، وإن كره فله أن يخرجهم غير مردود عليه . وإن أراد رجل منهم أن يزوّج اخته فليس له أن يزوّجها الاّ باذنه وأمره وأى سلطان كشفه عن شى ء أو حال بينه وبين شى ء ممّا ذكرت فى كتابى فقد برئ من اللّه تعالى ومن رسوله ، واللّه ورسوله

.

ص: 101

بريئان منه ، وعليه لعنة اللّه ولعنة اللاعنين والملائكة المقرّبين والنّبيّين والمرسلين أجمعين وجماعة المؤمنين . وليس لأحد من السلاطين أن يكشفه عن شى ء لى عنده من بضاعة ولا لأحد من ولدى ولى عنده مال وهو مصدق فيما ذكر من مبلغه ان اقل أو اكثر فهو الصادق وإنّما أردت بادخال الذين ادخلت معه من ولدى التنويه (1) باسمائهم واولادى الاصاغر وامّهات اولادى ومن أقام منهم فى منزله وحجابه فله ما كان يجرى عليه فى حياتى إن أراد ذلك . ومن خرج منهنّ إلى زوج فليس لها أن ترجع إلى حوايتى 2 الاّ أن يرى علىّ ذلك وبناتى مثل ذلك ولا يزوّج أحد نسائى أحد بناتى هنّ اخوتهنّ من امّهاتهنّ ولا سلطان ولا عمل لهنّ الاّ برايه ومشورته . فان فعلوا ذلك فقد خالفوا اللّه ورسوله وحادّوه فى ملكه وهو أعرف بمناكح قومه إن أراد أن يزوّج زوّج وإن أراد أن يترك ترك . وقد أوصيتهم بمثل ما ذكرت فى صدر كتابى هذا واشهد اللّه عليهم . وليس لأحد أن يكشف وصيتى ولا ينشرها وهى على ما ذكرت وسمّيت فمن أساء فعليه ومن أحسن فلنفسه ، « وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ » (2) . وليس أحد (3) من سلطان ولا غيره أن يفض كتابى هذا الذى ختمت عليه اسفل ، فمن فعل ذلك فعليه لعنة اللّه وغضبه والملائكة بعد ذلك ظهير وجماعة المسلمين والمؤمنين » . وختم موسى بن جعفر والشهود . تمّ الحديث .

.


1- .التنويه : بمعنى الرفعة . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
2- .فصلت : 46 .
3- .كذا ، ظاهراً : لأحد .

ص: 102

در ترجمه وصيت نامه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است

در ترجمه وصيت نامه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام استآنچه از معانى اين فقرات شريفه تلخيص كرده ام اشاره كنم : پس از اقرار و اذعان به شهادتين و تصديق بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله وما نزل به الروح الامين ، حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمودند : « اين وصيت را به خطّ خودم از وصيّت جدم اميرمؤمنان عليه السلام و پدران بزرگواران ديگرم حرف به حرف نسخه كرده ام ، و اكنون وصيت مى كنم به فرزندم على و فرزندان ديگر من بعد از وى كه با او هستند ، پس رشدى از ايشان اگر يافت و خواست ايشان را در اين كار قرار و استوار كند مختار است ، و اگر كراهتى پيدا كرد و بخواهد بيرون كند اختيار دارد ، و ايشان را امرى نيست ، و وصيت مى كنم به سوى او در خصوص صدقات و اموال و اطفالى كه مى گذارم و فرزندانم سيّما ابراهيم و عباس و اسماعيل و احمد و ام احمد ، و امر زنان من در دست فرزندم على است ، و ثلث صدقه پدرم و اهل بيت من با اوست هر كجا مى خواهد بگذارد و صرف نمايد و چگونه ذوالمال در مال خود تصرف مى كند او را نيز همين نحو قدرت بر تصرّف است هر نحو بخواهد اجازه بدهد در عيال من . اگر خواست از اموال من بفروشد يا ببخشد يا صدقه دهد از آنچه استثناء نكرده ام ، و آن جناب وصىّ منست در مال من و اهل من واولاد من . اگر بخواهد قرار دهد برادرانش را كه در اول اين كتاب نامهاى ايشان را ذكر كردم . و اگر بخواهد ايشان را بيرون نمايد ، و اگر بخواهد مردى از ايشان تزويج كند خواهر او را بدون اذن و امر او نتواند . و هر پادشاهى كه بخواهد كشف كند و مانع شود از آنچه ياد كرده ام در اين كتاب هر آينه از خدا و رسول خدا بيزار است و خدا و رسول هم از او بيزارند ، و بر او باد لعنت خدا و لعنت لعن كنندگان و لعنت ملائكه مقرّبين وانبياء و مرسلين و جماعت مؤمنين .

.

ص: 103

و نمى رسد احدى از پادشاهان را از مال من و از آنچه در نزد فرزندى از فرزندان من است ظاهر كند و بخواهد . و هر آنچه فرزند من على بفرمايد در مقادير مال من از كم و زياد راست گوى است ، و بعضى از فرزندانم را كه داخل نمودم و نامهاى ايشان را ياد كردم براى رفعت شأن ايشان است ، و فرزندان كوچك و مادرهاى فرزندان من هر كه در خانه اش نشست و در پرده اش مستور شد هر آنچه در زمان حيات من داشته اند باز بدهند . و هر يك از زنان من شوهر اختيار كرد ديگر نبايد چيزى بخواهد مگر آنكه فرزندم على بخواهد به او چيزى بدهد ، و همين طور است عمل دخترهاى من . و نبايد يكى از زنهاى من يكى از دخترهاى مرا كه از مادر ديگر باشد شوهر دهد ، سلطنت و رأيى از براى ايشان نيست مگر به رأى و مشورت آن بزرگوار باشد ، و اگر بدون اذن و صلاح ديد آن جناب اين كار را كنند هر آينه خلاف با خدا و رسول كرده اند و معارضه در ملك وى نمودند و فرزند من شناساتر است در نكاح دادن قومش اگر بخواهد تزويج كند و اگر بخواهد بگذارد ، و ايشان را هم در اول اين كتاب وصيت كرده ام و خدا را گواه گرفته ام بر ايشان . و نيست احدى را كه بگشايد و باز كند وصيت نامه مرا يا آنكه اشاعه نمايد ، و آن وصيت بهمين طرزى است كه ياد كرده ام و نام برده ام ، هر آن كس بدى كرد بر خود كرده است و هر آن كس خوب كرد به خودش برمى گردد ، و نيست پروردگار ستم كننده به بندگان ، و نمى رسد پادشاهى و غير او را كه خلاف و نقض عهد نمايد و بگشايد ، و اين موردى كه مهر مى كنم آخر وصيت نامه است ، و هر كس بگشايد بر او لعنت خدا و غضب او و ملائكه و تمام مسلمين و مؤمنين باد ! » . و آخر اين وصيت نامه را حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و جمعى از شهود مهر كردند .

.

ص: 104

و اين حديث شريف و وصيت صحيحه تمام شد مگر آنكه صدوق عليه الرحمه در كتاب مذكور جزء ديگرى كه مربوط به اين وصيت است در اختلاف فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام نقل نموده است براى ملاحظه اختصار از آن گذشتم . اكنون در آخر عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام و وصايا و نصايح مسطوره مذكوره اين عبد ذليل كه محمّد باقر بن محمّد اسماعيل است خدمت اهل ايمان و يقين عرض دينى مى نمايد كه خلاصه اى از اصول عقايد و فروع قواعد است و ملخّص از بياناتيست كه در اين مجموعه ذخيره كرده ام و برآنچه شرح داده ام سيما خدمت خواص عرضه مى دارم و ايشان را گواه مى خواهم براى نجات از اهوال و افزاع قيامت تا بر اين دين شهادت دهند و بر مذهب من گواه باشند . و چون اهالى ايران پارسى زبانند و بر حسب اصطلاح معتاد از غير اين لغت بايد گريزان باشند لهذا به روش ايشان خواستم وصيت نامه خود را منحصر به عبارات فارسيه كنم چنانكه جماعتى از حكماء و شعراء در تحريرات نثريّه و تقريرات شعريّه همّت خودشان را مصروف نمودند از اصطلاح معمول و لغت مرسوم تجاوز ننمايند ، و شايد بعضى براى انسى كه به تركيب لغات و تأليف اصطلاحات دارند در بدو نظر منزجر باشند و آنها را كلفت دانند شايد بعد از مرور و دقت نظر بر ايشان كلفت و مشقّتى نباشد ، و گويا كلفت نويسنده را افزون از خواننده دانند و اين وصيت نامه را بزبان پارسى موسوم به « پيمان نامه » نمودم وبحول اللّه وعونه و تأييده عرض مى كنم :

.

ص: 105

پيمان نامه

پيمان نامهدر بيان نامه اى كه به فارسى تحرير شده است و تمام اصول و فروع و عقايد شيعه در آن مندرج استپس از ستايش كردگار و نيايش پروردگار اين بنده گناه كرده در اين نامه خواست پيمان نخست را از نوك خامه تازه نمايد و برادران راه را از كيش خويش آگاه كند براى آنكه برگزيدگان خدا كه اين آئين از ايشان است در روز رستاخيز مرا به يادى دل شاد نمايند و سزاى آنچه سالهاى دراز گفته ام و در خانه دلم نهفته ام از خداوند كارساز بى نياز براى من بخواهند و از افسردگى و آزردگى آن روز برآورند همانا خواننده را هم اين پيمان نامه اندرز و پندى است كه از هر بندى رها كند و از هر گزندى نگاهدارد پس مى گويم : مر اين پند را زيور گوش داركه فرداى سختت بيايد به كار از اين پند و پيمان شوى سودمندبه امروز و فردا نيابى گزند كه اين پند پيغام يزدان بودتو را گوش بايد بفرمان بود اگر بندگى خواهى اين راه توستكه با دوست پيوسته اى در نخست مباش اى برادر دمى خودپرستمكن كوته از دامن دوست دست اكنون در آغاز اين نامه خوشتر پناه بردن بخداوند يگانه است از دام و فريب اهريمن ديو ديوانه ؛ از آنكه وى دشمنى افسون گر و ديوى خيره سر است ، چرا از اين دشمن بى باك نينديشيم ؟ و از زيان وى در سال و ماه و هفته و روز خاموشيم ؟ روزگاريست دراز اين بد انديش در كار ماست ، و ما از وى انديشه نداريم ، بيچاره آن كسى است پيرو گفتارش باشد ، و از پى كردارش رود ، از زيانش نپرهيزد و از آسيب وى نگريزد ، به گمان خام به دام

.

ص: 106

در تضرع و ابتهال حضرت آدم عليه السلامو قبول توبه اش در زمين بدين گونه

آن بد فرجام افتد و پاس كيش خويش را نگاه ندارد . پس اى دوست مهربان ! از راز نهانم آگاه شو ، و از آنچه در نهادم نهاده ام بهره اى بخواه ، و بدان اين پيشواى اهريمنان و راهنماى دوزخيان را خداوند دانا نه از براى دشمنى خود آفريد و نه از براى رنج و آزار تو برگزيد ، خواست هر كس هستى خواهد دريغ ندارد ، و هر دستى كه به سوى وى برآيد تهى نگذارد ؛ از آنكه بخشايش اين بخشنده بى بهانه است ، و از براى هر آشنا و بيگانه ، درى بر همه مى گشايد و خودى مى نمايد . سخن را روشن كنم : هرگونه بدى كه به گمان تو آيد به بارگاه خدا راه ندارد مانند نيستى به هستيش گل ديو و فرشته را يك دست سرشته ، و بر هستى ايشان جز نام نيكى پيوسته ، پس زشتى كردار و بدى رفتار از خويشتن است و از خداى برگشتن ، كه گفته اند : هر كس ما را نباشد از ما نباشد ، و هر آن كس به خود آيد از پاى در آيد . چنانكه فرمود : هر نيكى از ماست و هر بدى از تو ، بنگر اين دشمن سالخورده كه براى گرفتن گنج نهانت رنج گران كشد و كوشش فراوان كند سالها با فرشتگان زندگى كرد و بندگى نمود ، و هرآنچه در تو پنهان است در وى آشكارا بود .

در تضرع و ابتهال حضرت آدم عليه السلام و قبول توبه اش در زمين بدين گونهبا پدر ما همسرى كرد و برترى جست ، به بازيچه اى چندان ساده دل مستمند را بفريفت ، از گلشن بهشت بيرون كرد ، و بدين گلخن كنش آورد ، نگذارد از ميوه هاى بهشت بهره اى ببيند و گلى بچيند ، چنانش افسرده و پژمرده كرد كه روزگارى دراز با جفت خويش هم آغوش نگرديد ، و در كنج اين زندان سراى سر به دامن اندوه كشيد ، روز و شب تن ناتوانش نزار و از جدائى بهشت چون ابر بهار زار زار بگريست ، سيصد سال سر بالا نكرد و آب ديدگانش به دامان مى دويد ، و از هر دانه اشكش بزمين نارسيده گياه سبز مى دميد ، و هماندم به آه سوزنده اش مى سوزانيد ، مرغان خوش خوان دور از شمار و ا

.

ص: 107

فزون از هزار در كنار آن دل شكسته انجمنى افراشتند و نوائى داشتند . پس فرزندانش را سزد كه هر دم بنگرند و پند گيرند و از افسون و زيان وى هراسان و گريزان باشند . پس چه شد كه آن زمين آسمانى گشت و از اندوه درون برست ، و از پستى نيستى بلندى هستى يافت ، لبش خندان و دلش شادان ، و خدايش نوازش فرمود ، و وى را خوشه چين خرمن دانش خود كرد ، و از لغزش گذشته اش بگذشت ، و باز به همسايگى خويش سرافرازش فرمود ، همانا لابه و زارى ، فروتنى و خاكسارى ، به همان جايگاه و بارگاه نخستين برگردانيد ، و براى پناه بردن به آن درگاه آن همه بلندى و بروسندى يافت . پس سزاوار آن است تو نيز از آن ديو بد سگال كناره جوئى و روى ترش كنى ، و به خود راه ندهى ، و از فريب وى بينديشى ، و او را دشمن بزرگ خود دانى ، و از آنچه با پدرت كرد پند گيرى ، و آرزوهاى درون را برون كنى ، و توشه اى در خور اين راه دراز آماده سازى كه اين جهان جاى آسايش نيست ، همانا گذرگاهيست پر لغزش . و از اينجاست كه گفته اند : هر دمى كه بر فرزند خاك مى گذرد خشتى از خانه زندگى او ويران مى شود ، و هر گامى كه مى دارد به گور خويش نزديك مى گردد . پس خوب است بخوانم : برگ كاهم پيش تو اى تند بادمن نمى دانم كجا خواهم فتاد شگفت آن است كه ماندگان از دوست گريخته پناه به دشمن آورده ايم ، و هر آنچه زيان دوستى و راه راست است از اين دشمن گمراه مى خواهيم ! دست گيرى نكند آنكه خود از دست رودره نمائى نكند آنكه به گمراهى خواست اى خداى مهربان ! تو ما را از بند اين دشمن ستمكار رهائى ده ، و ريسمان شرمسارى و رسوائى را از گردن ما بردار ، وى را بران ، و ما را در بيمارستان بخشش خود بخوان ، و داروى اميدوارى در كام ما بريز ، و رنج ما بندگان فريب خورده را ببر ، و رشته دوستى

.

ص: 108

در خواهش عقل و رهنمائى اوست بنده را در بدو تكليف

اين ستمگر را ببر كه جز تو ما را پناهى و به هيچ در خانه راهى نيست ؛ از آنكه پناه درماندگانى و چاره ساز بيچارگان . و ديگر مرا اى برادر سخنى خوشتر است : هر كس را دو چيز در خور يكى جان و ديگرى تن ، جان از يزدان است و تن از برهمن ، اين دو درهم آميخته اند و با هم آويخته اند ، هر يك پيشه اى دارند و انديشه اى آرند ، يكى برتر از آسمان است و ديگرى پست تر از زمين ، يكى راهنماى بهشتيان و ديگرى راهبر دوزخيان است ، تن خواهنده آرايش است چه جان كه دور از آلايش است ، يكى خدا منش است و ديگر ديو روش ، جان خدا خواه است و تن خودپرست ، نشان جان بيرنگى است و نشان تن خوش رنگى ، جان رويش به جانان است و گوشش به فرمان ، تن از فرمان يزدان روى گردان ، تن بت پرست است و جان بت شكن ، جان بندگى كند و تن خدائى آغازد ، تن آشيانه اين اهريمن است ، جان آرامگه جانان . هيچ نبود خوشتر از ديدار دوستسوى جان رو زان كه آنجا جاى اوست

در خواهش عقل و رهنمائى اوست بنده را در بدو تكليفپس آرزوهاى اين تن را بگذار و آسايش جان بخواه ، و در سايه وى بنشين و آسوده شو . بارى بهتر آن است بگذارم و بگذرم ، و بيشتر از اين نگنجد در اين نامه بسپرم ، و با دوستان در اين پيمان نامه به ميان آورم ، پس خداى دانا و راهنماى توانا را گواه مى خواهم كه بر آن از مادر زاده ام و براى سزاى خواستن آماده ، نخستين خداوند يزدان كه آفريننده زمين و آسمان است از بندگانش شناسائى خواست ، و خرد را كه فرمانفرماى كشور تن و از پرتو رويش دل و جان روشن است به راهنمائى و شناسائى راهها و نامها و نشانهاى خود به سوى ما فرستاد ، و چيزهائى كه رستگارى ما در آن است به وى آموخت . پس

.

ص: 109

در صفات ثبوتيه است كه بايد براى خدا ثابت نمود

خرد در آغاز نمايش خويش به اين سراچه تن درود آفريدگار و شناسائى پروردگار را فرمان داد ، و به درگاه كارساز بى انباز رهنمون شد ، پس به فرمان اين پيغمبر پنهان شناختن خدا و پيغمبر آشكار كه آورنده فرمانهاى او است و شناختن نگاهبانان اين كيش بسيار پسنديده و سزاوار است چنانكه فرمود : بگرويد به خدا و پيغمبرش و به آن روشنائى كه از آسمان به زمين فرستاديم و آيين ما هم همين است .

در صفات ثبوتيه است كه بايد براى خدا ثابت نمودپس به فرمان خرد در خداوند هشت نشان بايد باشد كه همه آنها يكيست و آن يك از هستى وى جدا نيست : نخست : هميشگى هستى اوست كه بوده است وهست و خواهد بود ، نبوده است روزى كه نباشد ، و نشايد روزگارى جز از فرمان وى استوار گردد ، و اگر نه توانگر و بى نياز و آفريدگار و كارساز نخواهد بود . دوم : تواناست هر آنچه بخواهد مى شود و توانائيش به هر چه جز اوست پيوستگى و بستگى دارد ، و هر زبردستى زير دست توانائى وى است . سوم : زنده است و زندگانى بندگان نيز از اوست ، و نبايد گفت : زنده بودن خداوند نشانه برون از هستى اوست چنانكه برخى از بيخردان رفته اند . چهارم : خواهشمند فرمان است از بندگان و مى خواهد كارهاى ناپسند كه زيان آورد بجاى نياورند ، و اين خواستن هم دانستن و دانشى است كه در نيكى و بدى ايشان دارد ، و هرگز كار تازه اى كه در پيش سپس آيد بر وى نيايد ، گروهى خواست خدا را به دو گونه پنداشته اند : يكى يك است با هستيش و برون نيايد ، و آن ديگرى براى ماها هست شد تا پيوستگى ماها به وى باشد . پنجم : خداوند داناست ؛ از آنكه هميشگى در هستى اوست و هر آنچه پيدا و نهان است از وى بپاست ، ناچار بايد از همه كس آگاه باشد ، ببيند و بشنود و بداند و دانشش چون

.

ص: 110

در صفات سلبيّه است كه بايد از خداوند سلب نمود

توانائيش به همه بندگان برسد . ششم : خداوند شنوا و بيناست ، نه آنكه مانند ماها بندگان نيازى به پاره اى داشته باشد ، همانا بينائى و شنوائى وى خود هستى است . هفتم : خداوند گوياست باز نه از راه نياز به پاره اى از زبان ، و گويائى خدا آفريدن آوازيست در تنى ، و اگر جز آن است كاست و كمى و زيان به بارگاهش راه يابد (1) . آرى گروهى از دانشمندان را در گويائى خداوند سخنان است ، برخى گويائى را خود هستى دانند و گروهى جدا از خدا ، و ما هر آنكه دانشمند است و خاموش گويا دانيم . هشتم : خداوند درست كار و كردار است ، و داد از ستمگر خواهد ، و به فرياد ستم رسيده برسد ، و داد خواهى نمايد ، و جز كار نيك نكند ، و آنچه زشت است از وى پديد نيايد ، و خود مى دانى زشت كار از دانش تهى است .

در صفات سلبيّه است كه بايد از خداوند سلب نمودهفت چيز ديگر است كه بايد از خداوند بردارند و براى وى روا ندارند ، بدين گونه آن هشت نشانه كه شمار درهاى بهشتند نشانه هاى هستى اند ، و اين هفت بشمار درهاى دوزخ نشانه هاى نيستى : نخست : خداوند دو چيز بهم پيوسته و آميخته نيست ، و اگر نه هر يك را به ديگرى نياز است و ديگر هستى خدا جاويد نمى ماند . دوم : خداوند را تنى نيست ؛ از آنكه تن را درازى و [...] (2) فرورفتنى درخور است ، و هر آنكه دارنده تن و نماينده اين نشان او را جايگاهى بايد . سوم : خداوند ديدنى نيست ، و اگر چنين است بايد به يك سوى و كنارى باشد تا ديده شود ، و تا تابش چشم به وى برسد ، و آنان كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله سه نفر ديگر را جز داماد

.


1- .در چاپ سنگى : بايد .
2- .كلمه اى در متن ناخواناست و پاك شده است .

ص: 111

نيك نهادش برانگيختند خدا را ديدنى مى دانند ، اميد است با همان خدا كه چهارم پيشوايان ايشان است هم آغوش گردند . چهارم : خداوند از آلايش كه در ماهاست پاك است ، و پيرايه نيست كه بر جايگاهى فرود آيد ، و خداوند را دو گونه نشان است : يكى همتا و برابر ندارد و از هستى وى جدا نخواهد شد مانند توانائى و زندگى ، دوم از هستى وى بيرون است مانند روزى دادن و هستى دادن ، و اين نشان را همتائى است . پس بوده است روزى كه روزى نمى داده است و هستى نمى بخشيد . پنجم : از براى خداوند انبازى نيست ، و دو تن نشايد خدائى كنند ، و اگر دو تن باشند خواهش ايشان در يك دم فراهم نيايد ، و اين سخن دراز است و زبان من كوتاه . ششم : خداوند را نشانه هاى افزون از هستى نيست مانند دانا بودن به دانائى و توانا بودن به توانائى . هفتم : او را نيازى به بندگان نيست ، و اگر نه از توانائى دور است . پس بدان به زبان ديگر خداوند دادگر آفريننده آسمان و زمين است ، و به جز او آفريننده اى نيست ، و او را به چيزى كه به او ماند نتوان شناخت ؛ زيرا كه او را مانند نيست ، و او را چگونگى نبود ، و بر چيزى نبود ،و براى خود جائى نيافريد ، و پس از آفرينش بندگان توانائيش افزون نشد ، و پادشاهيش هميشگى است ، و او را سستى و ترسى از تنهائى و چيز ديگر پيدا نشود ، و فرمانهاى خدا سخت است ، و كسى از خدا پرسشى نكند ، و برابرى نتواند ، و هر چه خواست همان است و خواستش به ناچارى نيست ، و از بندگان بندگى خواسته است براى آنكه بهره اى دهد نه آنكه خود بهره برد . همانا باز خرد گويد : بندگى كردن تو بايد به خواست خدا باشد ، و كسى خواست خدا را نداند مگر آنكه با خدا راهى پيدا كند تا آنچه پسنديده و شايسته بندگى است فراگرفته بياموزد ، و خود روشن است همه بندگان به آن درگاه راه ندارند مگر آنان كه در شمار يك صد و بيست و چهار هزار پيغام آور از پروردگار بودند .

.

ص: 112

در ستايش پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آلهو فرزندان برگزيدگان آن بزرگوار است يكان يكان

در ستايش پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله و فرزندان برگزيدگان آن بزرگوار است يكان يكانو برگزيدگان از ايشان پنج تن اند ، و يك تن به آئين ما كه پس از همه برانگيخته شد و در سال هزار و سيصد و هفده در خانه خدا اين پايه بلند را استوار فرمود بر همگى افسرى و برترى داشت ، و جامه پيغمبرى را به راستى و درستى پوشيد ، و بر آنان كه در روى زمين بودند از خُرد و بزرگ ، پير و جوان ، سياه و سفيد ، فرمان يزدان را رسانيد ، و كوشش بى اندازه فرمود ، و هراسى از كسى در دل نداشت با آنكه رنج و آزار فراوان از بى خردان روزگار خود ديد ، براى خواست خدا شكيبائى آغاز كرد ، دو لب به نفرين نگشود ، و سزاى ناسزاهاى ايشان را روا نداشت جز خواهش آمرزش ، تا آنكه دلهاى بنده هاى رميده را به سوى خداوند بى مانند برگردانيد . و تاكنون افزون از يك صد هزار كرور خدا شناسند ، سپاس اين پيغمبر برگزيده را فراموش نكنند ، و در پنج هنگام بر بلنديها آوازه بزرگى و بزرگواريش را برآورند . و براى راستى گفتار آن پيغمبر بزرگوار دو گواه درخشنده تابنده همراه بود : نخست : فرمان يزدانى و نامه آسمانى است كه رشته آئين اين گروه انبوه به وى پيوسته و بسته است ، و هر آنچه در بالا و پست هست در اوست ، و هر كس از اين آئين و دستور كناره جويد به همان نامه آسمانى سوگند مى خورم كه وى بدبخت است و زيانى سخت دارد . و شگفت آن است هر شيرين زبان و تيز سخنى كه پاره اى از اين نامه بخواند فريفته وى گشت ، و هر دانشمند بى مانندى از شنيدن گفتارى از آن ، نامه هاى گذشتگان و پيشينيان را بشست . پس هر كس از پيروى اين نامه سر پيچد بايد سرش را برداشت و به آتشش سوزانيد ، و از شمار خداپرستان دورش كرد ، و پاداش هميشگى او را به فردا خواست . و گواه ديگرش : كه در آستين و پروريده آن دست مهر آئين بود فرخنده داماد نيك نهاد ،

.

ص: 113

در شش چيز از عقايد و هفت چيز از قواعد كه اصول و فروع ايمان است ترجمه مى شود

نماينده برازنده وى است كه با بندگى پسنديده سى سال در سايه آن سايه خدا آسايش فرمود و دمى جز خواهش وى نياسود ، گفتارش را شنيد و از كردارش آموخت ، در راهش خونها ريخت و جانها گرفت ، تا پس از سى سال و چيزى تن پاكش به خاك شد ، و يازده تن از پاكان فرزندان آن بنده يزدان براى نگاهدارى اين آئين جانشين شدند ، و سه تن از ايشان به نام پيغمبر و سه تن ديگر هم نام پدرند ، و دو تن هم نام يكديگر ، و نام يك تن برانگيخته از نام برادر ، و آن يك به نام چشمه دانش است ، و فرزندش مانند پور عمران دور از آلايش . پس بايد هميشه گفت و گرويد و در دل سپرد كه : هر يك از اين سيزده تن با آن يكتا گوهر بى همتا كه دخت پيغمبر است برابر و برادرى ندارند و ما را به جز ايشان پناهى نيست ، و از شناسائى و راهنمائى ايشان خدا را شناخته ايم ، و در روز نخست به دوستى ايشان پيمان بسته ايم ، و در اين جهان راه بندگى از ايشان آموخته ايم ، و در روز پسين هم از خواست ايشان به بهشت جاويدان رخت كشيم ، و از آتش سوزنده دوزخ رهائى يابيم مگر چند چيز را نپذيريم و بگذاريم .

در شش چيز از عقايد و هفت چيز از قواعد كه اصول و فروع ايمان است ترجمه مى شودنخست : بالا رفتن پيغمبر برگزيده است از زمين به آسمانها با همان تن پاك ديده شده در پايان شب كه انجام آن رفتن رسيدن به خداوند بود ، و كسى هم در ميان نبود و سخنان چند شنود و برگشت و به بستر خواب خويش آرميد ، و هر كس جز اين سخن گويد پيغمبرى او را نخواسته است . دوم : گرويدن به پرسش دو فرشته فرخنده است در گور . سوم : كشيدن پل است بر دوزخ براى گذشتن كه درازى آن سه هزار سال مى نمايد . چهارم : آويختن ترازوى داد خواهى است براى سنجيدن كارها .

.

ص: 114

پنجم : هستى بهشت و دوزخ است در آسمان و زمين نه آنكه سپس آفريده شود . ششم : راست دانستن مرگ و برخاستن مردگان از گورهايشان با همان تنهاى فرمان برده و گناه كرده ، و برپاشدن روز رستاخير است براى سزا دادن . و اين شش چيز پى و بن و بيخ اين درخت برومندند ، و از آن نيز شش شاخه دميده است كه هر كسى بايد به آنها چنگ زند : نخست : نماز است كه ستون كيش ماست ، و از وى اين چادر بلند افراشته و بپاست . دوم : دادن افزونى خواسته (1) به هشت گروه از درويشان . سوم : رفتن به سوى خانه خداست با توانائى . چهارم : جنگ كردن با شمشير است با آنكه از اين آئين برگرديده اند يا آنكه نگرويده اند . پنجم : فرمان دادن به نيكى و باز داشتن از بدى است . ششم : دوست داشتن اين چهارده تن است با دوستى دوستان و پيروان از فرزندان ايشان . و سپس فرمان ايزد است كه از گناهان هفتگانه بپرهيزيم و اگر نه سزاوار آتشيم : نخست : براى خدا انباز نخواهيم . دوم : پدر و مادر را نيازاريم . سوم : خون ريز نباشيم . چهارم : از خواسته (2) بى پدران و مادران نخوريم . پنجم : از مى خوردن كناره جوئيم . ششم : از دادن فزونى خواسته گريز نكنيم . هفتم : از جنگ كردن با بدآئينان نگريزيم .

.


1- .خواسته : مال ، ثروت . ( فرهنگ معين 1/1449 ) ، مؤلف نيز در سطور پائينتر بدان اشاره مى كند .
2- .مال را به فارسى خواسته گويند . (حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 115

و خُردتر از اين گناهان افزون از هفتصد است كه پرهيز كار بايد از آنها دورى جويد ، و اگر نه خداوند بر وى خشمگين شود . و از پيشوايان ما رسيده است : « آن كس كه از گناهان بزرگ دورى جست گناهان كوچك وى آمرزيده ]مى شود ] » (1) . و ديگر بازگشت به سوى خداوند از گناهان هر دم و هر هنگام فرمان يزدان است ، و پاره اى از اين آئين كار دل است و پاره اى كار زبان و پاره اى بر همه اندام تن . هان هان ! يكى از دانشمندان فرموده است : نيك بخت ترين مردم كسى است كه آهنگ چيزى كرد و بيافت ، و بدبخت ترين بدبختان آن است كه آهنگ چيزى كرد و از آن بار رسته شد . اى برادر ! همه نيكى و خوش بختى را در تو اندوخته و نهاده اند و هر آنكه جوينده است يابنده . چرا از درخت نيك بختىِ دوستى خدا ميوه اى نمى چينى ؟ و بهره اى نمى خواهى پس از جان و دل به سوى او بشتاب ، و از درياى بى پايان گيتى گوهرهاى كران (2) برآور ، و از آنها كامياب شو تا به فردا آسوده باشى و خوش زندگى كنى . دانائى گفت : مردم اين جهان از يگانگى خدا بيرونند و خدايان بسيار پرستش كنند ، و هر آن كه پرستشش بسيار است خستگى اش سخت و اندوهش فراوان و پراكندگى اش بى اندازه .

.


1- .در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام چنين آمده : « من اجتنب الكبائر من المؤمنين لم يُسئَل عن الصغائر » . در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام مى فرمايد : « من اجتنب الكبائر كفر اللّه عنه جميع ذنوبه » . بنگريد به : من لا يحضره الفقيه 3/575 ح 4967 .
2- .شايد : گران .

ص: 116

در شرمسارى جامع اين اوراق است از گناهان و وجوب توبه به حضرت سبحان

در شرمسارى جامع اين اوراق است از گناهان و وجوب توبه به حضرت سبحاناكنون كار اين بنده است كه جز خدا همه چيز را بنده ام ، و هر پليدى را ستايش كننده ، نه خدا را شناخته ام ، و نه پيغمبرى را دوست داشته ام ، و نه پيروى پيروان ايشان را نموده ام ، و روزگار گرانمايه خود را نابود و ناچيز كرده ام ، با همه نادانى و ناسپاسى كه مى دانم در روزگار من گذشته است شگفت آن است در اين دم ، بازگشت به سوى خدا نمى كنم با آنكه مرا هر هنگام مى خواند ، و مى فرمايد : دَرِ بخشايش من گشاده است ، هر آنچه زود آئى دير است . اى بنده گناه كرده ! به سوى من بيا ، اميدوارى پيشه خويش كن و رشته لابه و زارى و بندگى خود را مبُر ، و بدان هر آنچه بندگان من آرزوى كنند و بخواهند مى دهم ، و اگر بخواهم بهر كدام آرزوى همه آفريدگان را بدهم چيزى از آنها كاسته نشود . پس بخواه تا بدهم ، و روى به من كن تا آرزويت برآورم ، و كار به من واگذار و به كرده و داده من خشنود شو ، و ديگر از گريزپائى بگذر ، و دمى به درب خانه من گريه و زارى نما كه مرا از اين كار خوش آيد ، و بگوى : اگر برانى تو به كه روى آورم ؟ و چاره كار خود از كجا چشم دارم ؟ پس پشيمانى از گناهان كارى شايسته و پسنديده است از اين كار كناره مجوى ، و بر اين در پناه بياور . پس خوشا آن كس كه در نامه كردارش در زير هر گناه بازگشتنى از دل و زبان باشد ، و كار فردا را امروز كند . و گويا ديده يا شنيده باشى : در روزگار پيش هر آنكه گناهى مى كرد به در خانه اش نوشته مى شد و هر كس مى دانست ، و در اين روزگار براى آنكه رسوا نشوى هر گناهت به در خانه دلت نگاشته مى شود ، چون فردا سر از خاك بردارى همه گناهانت را مردم بخوانند و رسوائى آن روز كه پنجاه هزار سال درازى اوست بيشتر است از اين روز كوتاه در گذر .

.

ص: 117

در اينكه ما را دو كس لازم است : عالم با خدا و پادشاه دادخواه

و در پاره اى از نامه هاى خدائيست : اى فرزند خاك ! مرا بخوان و به من اميدوار شو كه من گناهانت بيامرزم و باك ندارم . و آورده اند : يكى از گناه كاران پشيمان شد و به روى در آمد و سر بر زمين نهاد و گفت : بار خدايا ! من منم و تو توئى ، من آنم كه بر سر گناه شوم و تو آنى كه بر سر آمرزش . آوازى شنيد : چنين است كه گفتى ، سر بردار آمرزيده شدى . پس بهره بازگشت بنده به سوى آقاى بخشنده آمرزش است . آرى : تا نكنى تو نتوانيم ماگر ندهى تو چه ستانيم ما نيست در اين كارگه گير ودارجز تو كسى كايد از او هيچ كار

در اينكه ما را دو كس لازم است : يكى عالم با خدا و ديگرى پادشاه دادخواهو اين بنده روسياه در آغاز اين پيمان نامه روى سخن به دو كس دارد و در اين نامه مى سپارد . پس بدان ما بندگان را دو كار است كه بايد بجا آوريم ، يكى كار تن است و ديگرى كار جان ، و ما بايد اين دو را هر روز روزىِ شايسته دهيم تا آسوده شويم : روزى تن مانند وى نيست شود ، روزى جان چون وى هميشه بماند ، و ناچار در اين جهان اين دو گونه روزى و خورش ناهمتا را بايد فراهم آوريم ، و پس از كوشش بى اندازه به جان و تن بخورانيم . و خداوند روزى دهنده ، اين دو را بدست دو كس سپرده : يكى پادشاه دادگر است و يكى دانشمند دانشور ، و ماها براى نادانى كه داريم برتر از آنچه در خور تن است روزى خواهيم ، و چون خواست ما جز از خواست خداى داناست كوشش ما را سرانجامى نيست ، و هر دم سركشى كنيم و دشمنى نمائيم ، و خونها ريزيم ، و همه آن براى كمى و افزونى روزى است كه از براى تن مى خواهيم . و بدين گونه است جامه پوشيدن و خانه خواستن و جفت گرفتن ، همه آنها براى خواهش تن است .

.

ص: 118

در مدح پادشاه جمجاه

در مدح پادشاه جمجاه كه همواره عادل و دادخواه استپس خداوند داناى توانا براى آسايش و آسودگى و دادخواهى و خاموش كردن آتش زيان ، پادشاهى دادگستر و فرمانفرمائى پاك گوهر برانگيزاند تا آنچه در خور هر كس است بدهد ، و دادرس باشد ، و نگذارد ستمگر فزونى خواهد و درويش را ستم كند ، پس از اين راه و از اين سخن روشن من دانستى در هر جهان پادشاهى بايد باشد كه جهانبانى كند كه آسايش هر جهانى از جهانبان است ، و از دادخواهى وى روى زمين مانند گلستان ، و ناچار اين پادشاه بايد پراكندگى بندگان خدا را كه بستگان وى اند نخواهد ، و از كردار هر كسى آگاه باشد ، و گر نه نتواند سزاى بدكاران و ستمكاران را دهد و دادرسى از ستمديدگان نمايد . و پادشاه بايد خود رسيدگى و پرسش از بيچارگان كند كه در نهاد نزديكان دربار انديشه هاى خام است ، و آرزوهاى نافرجام ، هر چه نزديك باشد انديشه نيك پادشاه را ندارد ، و پروائى از شوريدگى و بيچارگى كشوريان و لشكريان نكند ، خود بلندى خواهد اگر چه همه مردم پست شوند ، و بر بالش آسايش خسبد اگر همه بندگان بى خواب ، و در نهاد پادشاه اين انديشه ناپسند نيست ، و كيست مانند وى ؟ ! پس بشنو پنجاه سال چيزى افزون در اين جهان ، اين شاهنشاه كاردان زندگانى به كامرانى فرمود و بندگان خدا را هم به سايه خويش زندگى خوش داد ، و دشمنان ايشان را به تازيانه خشم براند ، و هر كسى را به اندازه اش از توانگر و درويش ، مرد و زن ، خورد و بزرگ ، سياه و سفيد ، دانا و نادان ، نوازش بى پايان نمود ، و ايشان را از پريشانى برآورد ، و هر يك را به كار شايسته استوار داشت تا هر كس به آسودگى پى كار خود رود و نانى خورد ، و تندرستى آن جان جهان را از خداوند يزدان خواهد ، و لب به نگونسارى دشمنان وى گشايد .

.

ص: 119

پس از چه راه پاره اى از اين مردم زبان ستايش ندارند ، و از اين آسايش و فيروزى و فرخندگى سپاس پادشاه را بجا نياورند ، همانا ستمى بر خودشان است و آن مايه رسوائى و زيان . هان هان ! آسودگى تن براى آن است تا جان بياسايد ، و آسودگى جان براى پرستش يزدان ، و راه پرستش يزدان در دست آن دانشمند دانشورى است كه در آغاز اين سخنان ياد كردم و گفتم : روزى جان را از وى بايد خواست و به سوى وى بايد شتافت ، پس تن خاكى آشكار تو را پادشاه روزگارت نگاهدارى فرمود و بهره وى را داد و آسوده اش گذارد ، اكنون بايد به آستان دانشمندان و پاكانِ برگزيدگان كه روزى جانهاى ماها به دست ايشان است در پنهان رويم ، و آنچه راه رستگارى است بخواهيم . و نخست كسى كه بر همه دانشمندان سرور است و از همه ايشان داناتر پيشواى دوازدهم اين گروه برگزيده است ، و راهنماى بيناى فرخنده كه جهانيان از وى بپاست و روزى دهنده جانهاست ، چون در اين روزگاران خدايش در پرده هاى چشم بندگان پنهانش فرمود ناچار از نمايش وى گروهى از دانايان و دانشمندان را آفريد و به جاى وى نشانيد تا از ايشان اين گرسنه را هم خوراك و خورِشى در خورَش داده شود . و من شگفت از آنان دارم كه دانشمندان جهانند پيوسته براى آسايش پرورش تن در هر ماه و سال روزى بيرون از شمار اندوخته كنند و يادى از جان ننمايند و وى را گرسنه و ناتوان خواهند ، پس اى مستمند ! اندوخته جان چه شد و روزى وى كجا رفت ؟ ! اندوخته تن چه تنت آشكار است ، و اندوخته جان در كجا پنهان است ؟ برگوى چه اندوخته اى ؟ و چه كردار خوش سپرده اى و در كجا نهاده اى ؟ پس تو را كه با خويش اين كيش است با ديگران چه انديش دارى ؟ تو جانت را تن كرده اى و به آلايش وى پرورده اى ، با اين ناپاكى و بى باكى خواسته اى ديگران را از خاك و خاشاك پاك كنى ، پس مرا روى سخن با آنان است با آنكه به نام دانشمندند از كيش زشت و ناستوده خورسندند .

.

ص: 120

در اينكه بندگان خدا به مثابه گوسفندانند و ايشان را دو شبان و پاسبان لازم است

در روى سخن با پادشاه جهان است

در اينكه بندگان خدا به مثابه گوسفندانند و ايشان را دو شبان و پاسبان لازم استپس مى گويم : اين گوسفندان را دو شبان است و اين گلّه پريشان را دو پاسبان ، يكى كار نماى امروز است و ديگرى كارپرداز فردا ، هر دو را خدا براى نگاهبانى فرستاده تا دندان تيز شده دشمن به هيچ يك از ايشان گزندى نرساند ، يكى توانائيش از دانائيست و ديگرى را دست وبازوى توانائى ، اين دو تن بايد بخوانند و دمى نياسايند و از ياد اين بيچارگان بى سامان بيرون نروند كه گرگان گرسنه شكارى جز اينان ندارند و خود مى دانى اين گوسفندان از آن دو تن نيست همانا چند روزى در چراگاه اين جهان به ايشان سپرده شده است ، اگر اين دو تن به چند همگام از چاشت و شام كنار جويند ، و دشمنان از راست و چپ آنها دست يابند و آنها را نابود نمايند . پس در روز بازخواست پاسخ خداوند دادخواه را چه گويند ؟ و به چه زبان بهانه آورند ؟

در روى سخن با پادشاه جهان استپس پادشاه بايد از ياد بندگان خدا نرود و در نهادش انديشه داد باشد كه رونق و زندگانى جهانيان از آن است ، و پادشاه دادگر از باران ريزان بهتر است ، و آن كه ستمگر است ستم بر وى بماند و بر ستمديده آنچه ديده است بگذرد . پنداشت ستمگر كه ستم با ما كرددر گردن او بماند و بر ما بگذشت و هر آنكه با زيردستان ستم كند دشمنان را خوشدل دارد ، و ديگر هر آن كه ستمكار است كارش تباه و روزگارش كوتاه . آورده اند : انوشيروان پرسيد : چرا روزگارِ باز از گنجشك كوتاه تر است ؟ هم پشت (1)

.


1- .هم پشت : وزير را گويند . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 121

وى گفت : براى آن است باز ستمگر است و گنجشك ناتوان . و ديگر پادشاه نگاهدار زينهار است و برپادارنده ، و نزديكترين ايشان به خداوند آن كس است آنچه به وى سپرده اند درست باز دهد ، و بر اين زينهار زيان و ستم روا ندارد . و دانشمندان فرموده اند : شير درنده بهتر از فرمانده ستم كننده است ، و هر آن كه بر بستگان خود ستم كرد دشمنان خود را يارى نمود . و داد خواهى پاره اى از روز بهتر از پرستش هفتاد سال است . و مرد بينائى خوش فرمود : اگر دانم در روزگار خداوند يك خواندن مرا بشنود آنرا بر پادشاه جهان كنم تا بهره آن به همه بندگان رسد ، و ديگر آنان كه سر رشته كارها به دست ايشان است و از نزديكان دربار به شمار آيند نشايد از سخنان چاپلوسى و خوش آمد پادشاه را گويند ، و به دروغ گوئى زبان بگشايند و فريفته اش كنند تا اندك اندك آبادانى كشور از ستم ايشان ويران شود . پس سخن راست و درست نكوهش و سرزنش ندارد ، و پادشاه را از سخن راست شادمانى افزايد ، و بر دل وى جاى گيرد ، آن گاه پندارهاى آشفته و كردارهاى درهم رفته را فراهم آورد ، و اگر نه اين گروه دشمنان شاهند نه نيك خواهان همراه ، چنانكه زمين مرده از دانه هاى باران زنده شود آنها هم بايد دلهاى افسرده و تنهاى پژمرده را زندگانى دهند و به سايه آسايش پادشاه آوردند و سرهاى سركشان را به سنگ خارى بكوبند ، دشمن از خانه شاه بيرون كنند و دوست از برايش افزون ، در خانه تاريك چراغ افروزند نه آنكه خرمن زندگانى بندگان خدا را بسوزند ، دودمان چندين ساله را از بيدادى بباد ندهند و براى خواستن و گذاردن سيم و زرى كشورى را ويران نخواهند . و اين بنده گستاخ مى گويد : نزديكان دربار شاهنشاه دادخواه به مانند اندام تن اند چنانكه كسى زيان و بدى هيچ يك از اندام خود را نمى خواهد پادشاه نيز چنين است ، پس چرا همگى زيانى و ويرانى اين تن را خواهانند .

.

ص: 122

در روى سخن با علماء كبار است

پس هر يك از بندگان درگاه و نزديكان بارگاه سستى در انجام فرمان كند هما (1) تيشه بر ريشه هستى خود زده و از زندگانى خود كاسته و براى دشمنى و ستيزگى خود برخاسته است .

در روى سخن با علماء كبار استديگر روى سخنم به سوى دانايان و پيشوايان اين آئين است ، آنان كه گويند : ما راهنماى بندگانيم و در كالبد اين جهان جان ، و خدا را از رنجهاى فراوان بهتر از ديگران شناخته ايم ، و از راه دانش و بينش به نامها و نشانها و فروزشهاى خدائى پى برده ايم ، بدين گونه بيخ و بن پى و شاخ روى و پشت هرچيزى كه ديده و ناديده است بر ما روشن است ، و مردم نادان بايد به سوى ما آيند و از ما خدا را بشناسند و از راهنمائى ما سزاوار بهشت شوند . پس اين گروه بايد به اين جهان دلبستگى نداشته باشند و از اين پيره زال سالخورده كه چندين هزار شوى كرده بايد كناره جويند ، و به مانند پيغمبران و پيروان ايشان جامه پشم و نياز پوشند و كردارشان پند ديگران باشد و گفتارشان براى خشنودى يزدان ، خدا بنگرند و از خود بگذرند ، مردم را راهبَر باشند نه راهبُر ، آنچه گويند بكنند و آنچه مى كنند ستايش باشد نه نمايش ، فرومايه را بر توانگرى برترى ندهند و از آنچه ناشايسته است چشم پوشند ، و بر آنچه بايد كنند چشم گمارند ، دلهايشان به دوستى خدا استوار و هميشه تنهايشان رنجور و نزار باشد ، مردم از بدى ايشان در پناه باشند و به نيكى آرزومند ، بر دشمن ستم نكنند و نافرمانى دوست را روا ندارند ، چون شب در آيد به پاى بندگى برخيزند و اشك شرمندگى بر رخساره ريزند ، گوششان به فرمان و نامه آسمانى بر زبان ، چون ياد از بهشت كنند از بسيارى اميدوارى بر آن بنگرند و چون به دوزخ بنگرند از ترس و بيم خون بگريند ، چون روز آيد براى درماندگى بيچارگان بشتابند و از يارى

.


1- .كذا ، شايد : همانا .

ص: 123

در اينكه بى مبالاتى نگاهبان باعث ظهور آن اعمال قبيحه مى شود

بعضى از علائم ظهور فرج اعظم است

درويشان درنگ و دريغى ندارند ، از پادشاه خواهش داد كنند و براى خواهش تن وى را رنجه ندهند ، اگر كارشان براى خدا باشد گفتارشان در دل آگاه پادشاه بسيار بزرگ آيد ، و اگر نه از هر كس كوچكتر و از هر چيز پست تر باشند .

در اينكه بى مبالاتى نگاهبان باعث ظهور آن اعمال قبيحه مى شود و همه آنها را از نگاهبان مؤاخذه مى كنندپس بر ايشان است به نزد پادشاه جهان روند و نيكى هايش را ياد كنند و پادشاه را از ستمهاى ستمگران آگاه نمايند ، و به زبان نرم و شيرين پند و انبازى دل نشين گويند ، نه اُنْست نويد و اميد شايسته نباشد شايسته تر از آن بيم و ترس دادن از آتش سوزنده است به آن كس كه داد خواهى و به دادهاى بندگان خدا گوش فرا ندهد .

بعضى از علائم ظهور فرج اعظم استپس اين دو تن را سزد با هم كه دانا و توانا هستند كارهاى كشور و لشكر را به فرمان خداوند يزدان رسيدگى كنند و نگذارند مردم از كيش خودشان برگردند و از آئين پيغمبر برگزيده روگردان شوند ، و اگر نه ستم شهرها را فراگيرد ، و نامه آسمانى كهنه شود ، و چيزهاى تازه پيدا گردد ، چنانكه نمك آب شود اين كيش هم ناچيز گردد ، و دروغ گويان بر راست گويان برترى جويند ، و گناه آشكار شود . بدين گونه مردان به مردان و زنان به زنان بسازند ، آنكه نيك كار است خاموش شود و گفتارش پسند نباشد ، و آنكه زشت كار است دروغ گويد و كسى آنرا برنگرداند ، هر كوچكى بزرگى را كوچك شمارد ، و گناه كار را چون به گناه ستايش كنند بخندد ، و به خردسال مزد دهند آنچه را به زن دهند ، و مرد خواسته اش را در نافرمانى خدا ببخشد ، همسايه همسايه را بيازارد و كسى او را باز ندارد ، و آنكه گرويده به اين كيش است نزد ناسپاس خوار باشد و بر وى سرزنش كند ، و مى را به آشكارا خورند و بر آن گرد آيند ، و از

.

ص: 124

خداوند نترسند ، و راه نيكى بسته شود و راه بدى باز باشد ، و خانه يزدان بيكار بماند ، و از رفتن به ديدن آن هم آلوده باشند ، و مردان براى مردان خودشان را فربه كنند مانند زنان از براى زنان ، و مرد گذرانش از سپس (1) و پشت شود چنانكه زن از پيش ، و جوانان بر سر شانه زنند مانند زنان و مزد گيرند مانند ايشان ، و آنكه دارنده خواسته است كمياب و ارجمندتر باشد ؛ از آنكه گرونده است ، و گواه دروغ بسيار شود ، و اين كيش را به خواهش خويش هر كس افزون خواهد ، و مرد به بهتام (2) كشته شود ، و مرد براى جوان ساده بارشكنى كند كه جان و خواسته اش را دريغ ندارد ، و اگر مردى به نزد همخوابه اش رود او را سرزنش كنند ، و مرد از كار زن روزى خواهد ، و خورد و وى را به مزد دهد ، و به چيز كم بسازد ، و برد باخت و فروختن مى آشكارا شود ، و زنها خودشان را به آنان كه از اين كيش بيرونند ببخشند ، و كسى نتواند باز دارد ، و خواندن و شنيدن نامه آسمانى بر مردم گران و سنگين شود . و همسايه به همسايه مهربانى كند براى ترسى كه از وى دارد ، و خانه هاى خدا بيكار بماند ، و راستگوى ترين مردم آن باشد كه دروغ گويد ، و بدگوئى مردم نمك گفتگوها شود ، و پادشاه هر ناسپاسى را بر هر خداشناسى برترى دهد ، و مردمان به پادشاه جهان نزديكى جويند براى دشنام دادن به فرزندان پيغمبر ، و ريختن خونها را سبك بشمارند ، و مرد حكمرانى را براى خدا نخواهد و به پليدى زبان او را بشناسند ، و خواسته مرد پاك نباشد ؛ از آنكه بهره خدا را ندهد ، و نماز را سبك شمارند ، و گور مرده را بشكافند ، و آزار كنند و جامه [وى] را بفروشند ، و مرد در هر هنگام از چاشت و شام مست باشد ، و چرنده ها يكديگر را بدرند ، و مرد به جايگاه نمازش رود چون برخيزد بر او مزد و سزائى ندهند ، و دلهاى مردمان سخت شود ، و چشمهاى ايشان خشك ، و ياد خدا سنگين ، و نمازگزار براى مردم نمازگزارد تا ببينند ، و اگر كسى فرمان به نيكى دهد و از بدى كسى را باز دارد

.


1- .كذا ، شايد : پس .
2- .كذا ، ظاهراً : بهتان .

ص: 125

در شرح كسانى كه اطراف علماء عظام مى باشند از نيك و بد

ديگران او را سرزنش كنند و گويند : تو را به اينكار چه ؟ و مردم آنچه بدانند و براى خواستن آن كوشش كنند جز خداست ، و هر آنچه به درويش ناتوان دهند از روى خنده باشد ، و آنچه بسيار دهند از براى گناه است ، و آنچه ندهند در راه خداست ، و بدترين مردمان پدر و مادر است در نزد فرزند ، و خوشتر نزد وى بهتام (1) زدن به ايشان است ، و خوشنود شدن به مُردشان ، و آن كه نمازگزار و مردم را بدان بخواند مزدور شود . و مردم آنچه بخورند و با خودشان بخوابند باكى نكنند كه آيا پسند است يا ناپسند ؟ ، و آنكه خواسته بى پدر و مادر را بخورد براى يار خود بگويد و بر آن خرسند گردد . و پندگويان از آنچه گويند نكنند ، و به جايگاه هاى بلند برابر مردمان براى خودنمائى برآيند . پس پيشكاران درگاه و كارگزاران پيشگاه پروردگارى از خديو دادگستر و دانشمند دادخواه و پيروان ايشان بدانند آبادى كشور وآرايش لشكر از او آگاهى و نگاهبانى يكان يكان از زيردستان است ، چو برگشت به تن كند يا جان ، خوشا آن كس كه از بيم فردا بينديشد و در پى كار بندگان خدا كوشد ، و بدا بدان كس خانه ناپايدار آباد دارد و خانه جاويدان را واگذارد .

در شرح كسانى كه اطراف علماء عظام مى باشنداز نيك و بدو ديگر سخنم به نزديكان و بستگان دانايان اين جهان است در برابر نزديكان پادشاه كاردان . اين گروه بهترين مردمان اند و بدترين ايشان بهترند ؛ از آنكه مانند ستارگان به گرد آن دانشمند فرزانه كه آموزنده چون ماه تابان است در هنگام آموختن دانش بهره مند مى شوند

.


1- .كذا ، ظاهراً : بهتان .

ص: 126

در عجز و لابه اين عاصى گناه كرده غافل است و وصيت آخر من و آرزوهاى باطنيم

و به بندگان خدا كه نادانند مى آموزند ، و اين آئين از انجمن ايشان خرسند است و هميشه به ياد خدا و شناسائى كردار و گفتار پروردگار مى باشند ، و همواره به دانستن پرسش هاى فرمان و نافرمان يزدان فرو مى روند ، هيچ كس را در فرداى رستاخيز مزدى بيشتر از اين گروه نيست . و بدترند از آنكه انديشه هاى خام در نهاد ايشان است . روشن تر گويم : اگر كار زشتى به هر يك از ايشان روى كند و آن نافرمانى خداوند باشد دريغ نكنند ، و آن آموزگار آموزنده را با خودشان همراه كنند و بفريبند ، و اين مردم از ايشان آئين چند ساله را بگذارند و نزديك با گروه دستاريان نشوند ، چه مى شد از اين خاك پاى پاكان برگزيده كه شب و روز كارى و كردارى جز ستايش و ياد ايشان ندارد پندى بياموزند و بر آنچه نوشته ام اندرزى خواهند كه مردم را چشم براينان است نه برديگران . خدا و پيغمبر و نامه بزرگ خدائى و پيشوايان ما از شماها شناخته مى شوند و جامه و دستارى كه پوشيده ايد و بر سر گذارده ايد نشانه هاى اين كار است ، و هر آنكس اين گروه را نشناخت چگونه مى تواند به ديگرى بشناساند ؟ !

در عجز و لابه اين عاصى گناه كرده غافل است و وصيت آخر من و آرزوهاى باطنيمپس اين جامه و دستار ، دروغ و فريب و دام است . اى بيچارگان ! دمى گرد هم بنشينيد و بر اين آئين بگرييد ، و بنگريد چه شد آن كوششهائى كه بزرگان ما در ماندن اين كيش كرده اند ؟ ! و آنچه داشته اند از جان و فرزند و خواسته در اين راه گذارده اند . همه براى آن بود كه شماها اين دو ستون سخت پى را كه يكتا دانستن خدا و گرويدن به پيغمبرى پيشواى دو سراى است برپاى و افراشته داريد و اين دو را تيشه نزنيد و سرنگون ننمائيد . شگفت دارم از هر كارى دست برداشته ايد و براى سرنگونى اين دو ستون ايستادگى

.

ص: 127

نموده ايد ! چرا مى گوئيد و نمى كنيد ؟ و چرا براى خود مى خواهيد آنچه را كه براى برادران ديگر نمى خواهيد ؟ و چرا به آلايش اين جهان بدين گونه فرو رفته ايد كه ديگر نتوانيد برآئيد ؟ اگر خدا خواهيد چرا نشانه خدا در شماها نيست ؟ كجا جامه و دستار نشانه پروردگار است ؟ همانا نيكى كردار و پاكى رفتار پسنديده و شايسته است . هان هان ! خاكم بر سر و خاكسترم بستر ! من هم يكى از دستاريان و فريب دهندگان بندگانم ، جز گناهان ديگرم از آشكار و پنهان . گاهى به جاى پيغمبر برگزيده مى نشينم و مردمان را راهنماى اين آئين باشم . رويم سياه و كارم تباه ! من كجا و اين جايگاه بلند و جامه ناپسند ؟ اگر پيغمبر مرا در اين جهان به جاى خود بيند چه گويد ؟ ! اگر مرا جز اين گناهى نباشد همه آتش دوزخ مرا بس است ، و ديگر كسى را نشايد جز من به آتش بسوزد ، مگر آنكه پس از اين دوستى پيغمبران و فرشتگان و پاكان از بندگان و ديگر دوستى اين يازده تن و دوستى پدر و مادرشان را با پيروى فرمانهاى پيروان ايشان را روزى من كند تا درست به مرگ و گور و پرسش دو فرشته آينده و بهشت و دوزخ و آنچه پيغمبر راستگوى فرموده است كه در روز رستاخير برپا مى شود بنگرم ، و ترسناك و اميدوار باشم ، و از خواندن نامه آسمانى كوتاهى ننمايم ، و بديدن مردگان روم ، پدر و مادر را با رفته گان از دانايان ياد كنم ، و به بزرگان از بندگان خدا مانند فرزندان پيغمبر دوستى پنهانى خود را آشكار كنم ، و بهره ايشان و درويشان را از خواسته و اندوخته خود بدهم ، و از اين شهر ويران خود را برآورم و به گورستان شهر پيغمبرِ برگزيده ، اين مشت استخوان را برسانم و در آنجا بمانم تا بميرم ، و از كامهاى روندگان خاك شوم . و اگر نه هر كجا مرا مرگ رسيد آنكه بازمانده من است مرا در همانجا به خاكم بسپرد كه فرشتگان آسمانى براى بردن اين تن ناتوان به همسايگى پيشوايان من توانائى ديگر دارند .

.

ص: 128

و ديگر بستگان و دوستان مرا سزد از آنچه جان من از آن خرسند است به آنچه توانائى دارند در شب آدينه و روزهاى سوگوارى دريغ ندارند و براى من آمرزش خواهند و هر آنچه كنند ده يك آن اگر به من رسد آسودگى در خانه تاريك گور من پيدا شود و ديگر مرا مرده پنداريد و از آنچه بينيد پند گيريد .

.

ص: 129

روح و ريحان دهم

اشاره

روح و ريحان :العاشرة

.

ص: 130

. .

ص: 131

در هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلاماز حدود حجاز و عراق عرب به شهر رى

در هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از حدود حجاز و عراق عرب به شهر رىو فى سورة النساء قال اللّه تعالى : « وَمَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِى الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً » (1) . بدان حضرت عبدالعظيم به بياناتى كه در رحلت آن بزرگوار مذكور مى شود معلوم است در زمان معتز باللّه كه از خلفاى بنى عباس و معاصر زمان حضرت امام على النقى عليه السلام بود از سرّ من رأى نهضت و هجرت فرمودند ، و به خطّه رى نزول اجلال كردند ، و جهت حركت ايشان هم به امر و حكم امام عليه السلام بوده است ، و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد عليه السلام و از خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام بود خليفه معاصر مسطور نهايت خوف از آن بزرگوار داشته ، لهذا در مقام اذيت و قتل وى برآمد . ناچار به فرموده آن سيّد بزرگوار از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نمودند و از عيالات خود مفارقت كردند . و بعضى نقل كرده اند : به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و ببلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنه اش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را

.


1- .نساء : 100 .

ص: 132

هجرةٌ عظيمه

سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد . و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به زيارت لقاء حضرت رضا عليه السلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد . سائرين از ائمه طاهرين بنا بر حديث مشهور كه فرمودند : « هر امامى بر اين امت حقّى دارد ، اگر كسى خواهد حق ايشان را ادا نمايد بايد به زيارت ايشان رود » . وبيايد در اقوال علماء قولى كه در كتاب رجال داعى ديده است : حضرت رضا عليه السلام تنصيص فرمود به زيارت حضرت عبدالعظيم و ثوابى براى زائران بزرگوار بيان نمود . پس حسن حالت آن جناب مقتضى بوده است كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام رود و آن جناب هم قبل از وفات و ملاقات حضرت عبدالعظيم زيارتش را از دوستانش بخواهد .

هجرةٌ عظيمهبدان در حديث است : « من سعادة المسلم أن يكون كسبه فى باب داره » (1) . يعنى : « سعادت مرد در آن است كه كسب معيشت وى در دَرِ خانه اش باشد و از خانه اش حركت ننمايد » . و در حديث است : « لا ينبغى للعاقل أن يكون ظاعنا الاّ فى ثلاث : مرمّةً لمعاش وتزوداً لمعاد

.


1- .بدين عبارت در متون حديثى نيافتم ، ولى در كافى 5/257 باب ان من السعادة أن يكون معيشة الرجل فى بلده سه روايت نقل كرده به مضامين مشابه كه اولين آنها اين است : قال على بن الحسين عليهماالسلام : « إن من سعادة المرء أن يكون متجره فى بلده ويكون خلطاؤه صالحين ويكون له ولد يستعين بهم » .

ص: 133

در اقسام هجرت از حلال و حرام است

أو لذّة فى غير محرّم » (1) . يعنى : « سزاوار نيست عاقل از خانه اش حركت نمايد مگر براى تحصيل قوت و اصلاح امور معاشيه اش يا براى تحصيل زاد آخرت يا براى لذّتى كه حرام نباشد » . پس حضرت عبدالعظيم با حسن عقيدت و كمال محبتى كه به امام زمان داشته ، اُنسى به وطن مألوف و مجاورت قبور ائمه هدى عليهم السلام و مصاحبت دوستان و فرزندان چه قدر بر وى امر صعب و سخت شد كه مباعدت و مهاجرت از خدمت ايشان را اختيار فرموده و به بلد غربت متحصّن گشته ، و از شهرى به شهرى با كمال خوف و ترس حركت كرده و آسايش بر وى حرام گرديد ، تا رسيد بر ايشان آنچه رسيد . نعم ما قيل : سافِرْ إذا حاوَلْتَ قَدْراسارَ (2) الْهِلالُ فَصارَ بَدْرا و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است : « من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض استوجب الجنّة وكان رفيق ابراهيم عليه السلام » (3) . يعنى : « هر كس بواسطه حفظ دين خود از زمينى بزمين ديگر فرار كند اگر چه يك وجب باشد بهشت بر او واجب است و در آن رفيق ابراهيم عليه السلام است » .

در اقسام هجرت از حلال و حرام استپس در اين مقام عرض مى كنم : هجرت دو قسم است : يكى حرام و يكى واجب .

.


1- .المحاسن 2/345 ح 4 ، الكافى 5/87 ح 1 ، من لا يحضره الفقيه 4/356 .
2- .در چاپ سنگى : صار .
3- .مجمع البيان 3/172 ، جوامع الجامع 1/433 و در پايان آن چنين است : وكان رفيق ابراهيم ومحمد عليهماالسلام . نيز بنگريد به : كشاف زمخشرى 1/555 ، نور الثقلين 1/541 ، مجمع البحرين 4/499 ماده ( وسع ) .

ص: 134

در آيات شريفه كه دلالت بر وجوب هجرت دارد

اما هجرت حرام آن رفتن به بلاد كفر است با عدم اكراه و اجبار و ميل خاطر . و مراد از بلاد كفر آن شهرهائى است كه مهاجر به واسطه توقف در آن از واجبات شرعيه و مستحبات مليّه مانند صوم و صلات و خمس و زكات و حج و اذان و غير آنها باز ماند ، و متمكن از اظهار آثار شرع نباشد به واسطه تسلّط و استيلاء و غلبه كفر . و همين طور است تعرّب بعد از هجرت ، يعنى بعد از اينكه شخص از بلاد كفر هجرت كرد به بلاد مسلمانان ، باز به بلاد كفر عود كند . پس مسلم نبايد از بلد اسلام به بلاد كفر هجرت نمايد مگر آنكه مضطر باشد و اگر تاجرى بقصد تجارت رود در بلاد كفر نتواند دين خود را نگاهدارد نيز همين قسم است ، و بر اوست ترك تجارت كرده به سوى دين خود آيد .

در آيات شريفه كه دلالت بر وجوب هجرت دارداما هجرت واجب كه ممدوح است در نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله عبادتى است كه فضيلت و ثواب بسيار دارد و ترك آن موجب عقاب و گناه است ، و خداوند سبحان در چند جاى از كتاب مجيد مدح مهاجرين و ذمّ تاركين او را فرموده است ، از آن جمله فرمود : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » (1) . از آن جمله : « يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى واسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ » (2) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّهَ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ » (3) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّهَ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ

.


1- .نساء : 100 .
2- .عنكبوت : 56 .
3- .حج : 58 .

ص: 135

الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ » (1) . از آن جمله : « فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِى سَبِيلِى وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّآتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ » (2) . از آن جمله : « إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً » (3) . و اين آيه كريمه صريح است در مذمت كسانى كه قدرت بر هجرت دارند ، معهذا هجرت نمى نمايند به خلاف آنان كه متمكّن و قادر نيستند . اما حديث نبوى صلى الله عليه و آله بسيار است به يك حديث قناعت مى شود كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله فرمودند : « هجرت قطع نمى شود تا اينكه توبه قطع شود ، و توبه قطع نمى شود تا اينكه آفتاب از مغرب طلوع نمايد ، و آفتاب نزديك به ظهور قيامت از مغرب طلوع مى نمايد » (4) . و اگر طالب رجوع به بعضى از اخبار نمايد مى داند ائمه طاهرين عليهم السلام و فرزندان ايشان هر يك كه مهاجرت فرمودند آن را عبادتى دانستند و تكليف الهى را بر آن فهميدند مانند حضرت اميرمؤمنان و امامين همامين جناب امام حسن و جناب امام حسين و حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام وسائرين از ائمه كه مجبور در هجرت از وطن مألوف شدند با

.


1- .نحل : 41 _ 42 .
2- .آل عمران : 195 .
3- .نساء : 97 _ 99 .
4- .مسند احمد بن حنبل 1/192 و4/99 ، سنن الدارمى 2/240 ، سنن ابى داود 1/555 ح 2479 ، بحار الانوار 69/230 .

ص: 136

روايةٌ فيه هِداية

ايضاً در ذيل روايت صحيحه مراتب هجرت به بعضى از مقالات حسنه مى شود

دوستى كه در مجاورت قبر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله داشتند و در عراق عرب متحصن گشتند تا شهيد شدند نيز براى ايشان عبادت بوده . و در اين مهاجرتها ثمرات و آثارى مترتب شد ، و تا قيامت يوماً فيوماً آن آثار زياد مى شود . اما در هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام دانستى از دست ظالم جائر بود به سوى بلاد مسلمين . و معلوم مى شود از اخبار آتيه در آن زمان بعضى از ساكنين رى شيعه بودند كه در خفاء شرفياب حضور آن بزرگوار مى شدند و احكام دين خودشان را اخذ مى نمودند . پس ثمره هجرت آن جناب ، تعليم احكام و ارشاد نفوس از عباد بوده ، و مراد از تزوّد معاد كه در حديث سابق ذكر شد از براى حضرت عبدالعظيم بوده است ، و چون در اين هجرت و عبادت به انبياء و اولياء تأسّى جست و توشه آخرت خود را توسعه داد اين گونه آثار بر مزار وى الى يوم القرار برپاى و پديدار است . نعم ما قيل : فلَم يستَتِمْ امرُ النّبىِّ بمكهفهاجَرَ منها واستقامَ بِطيبهْ (1)

روايةٌ فيه هِدايةايضاً در ذيل روايت صحيحه مراتب هجرت به بعضى از مقالات حسنه مى شودصدوق طاب ثراه در كتاب « زهد النبى » (2) از حضرت ختمى مرتب صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن بزرگوار فرمودند اين عبارات را : « آه ! شوقاً إلى اخوانى من بعدى » . فقالَ ابوذرّ : يا رَسوُل اللّه ! ألسنا إخوانك ؟

.


1- .ذكر اين بيت در اوائل جلد اول نيز گذشت .
2- .التحصين ابن فهد حلى : 23 ح 40 به نقل از كتاب الزهد شيخ صدوق .

ص: 137

در ترجمه حديث حضرت رسالت مآب صلى الله عليه و آله است

قال صلى الله عليه و آله : « لا ، وأنتم أصحابى ، واخوانى يجيئون من بعدى ، شأنهم شأن الأنبياء يفرّون من الآباء والاُمّهات ومن الاخوة والاخوات ومن القربات كلّهم ابتغاء مرضاةِ اللّه ، يتركون المال ويذلُّونَ أنفُسَهُمْ بِالتّواضُعِ للّهِ لا يَرْغَبُونَ فى الشّهَوات وَفُضُول الدُّنيا يَجْتَمِعُونَ فى بَيْتٍ مِنْ بُيوتِ اللّهِ كَأنَّهُمْ غُرَباء تراهُمْ مَحْزُونينَ لِخَوْفِ النّارِ وَحُبّ الجنَّة . فَمَنْ يَعْلَمْ قَدْرَهُمْ عِنْدَ اللّهِ لَيْسَ بَيْنَهُمْ قَرابَة وَلا مال يُعطونَ بِها وَبَعْضهِمْ لِبَعض أشْفَق مِنَ الابنِ عَلى والِدِهِ وَالوالِدِ عَلى وَلَدِهِ وَمِنَ الأخ على الأخ . ها شَوقاً إلَيْهِمْ وَيفرّغونَ أنْفُسَهُمْ مِنْ كَدّ الدُّنيا وَنعيمِها بِنجاة أنْفُسِهِمْ مِنْ عَذابِ الأبَدِ وَدُخولِ الجنَّةِ لِمَرضاةِ اللّهِ . واعلَمْ يا أباذَرّ ! إنَّ للواحِدِ مِنْهُمْ أجْرَ سَبْعينَ بدريّاً مِنْهُمْ أكرَم عَلى اللّهِ مِنْ كُلِّ شى ءٍ خَلَقَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلى وَجْهِ الأرضِ » .

در ترجمه حديث حضرت رسالت مآب صلى الله عليه و آله استملخّص از معنى اوائل حديث نبوى صلى الله عليه و آله آن است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله جمعى از بندگان خدا را برادران خود خواند و اظهار شوق در ملاقات ايشان فرمود و آنها را به اوصاف حسنه وصف كرد . از آن جمله فرموده است : « برادران من كسانى هستند كه بيايند شأن ايشان شأن پيغمبر است ، و آنها قومى هستند كه از پدران و مادران و برادران و خواهران و نزديكان به جهت رضاء و خشنودى خداوند سبحان هجرت مى كنند و فرار مى نمايند و دست از مالشان برمى دارند ، و جانهاى خودشان را خار مى خواهند براى فروتنى از براى خدا ، و آنها ميلى در شهوات و زيادتى دنيا ندارند ، و در خانه اى از خانه هاى خدا جمع مى شوند گويا آنها غريبند و هميشه محزونند براى ترس آتش و دوستى بهشت . . إلى آخر الترجمة . و حضرت احديت جل برهانه فرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِى الآخِرَةِ

.

ص: 138

إِلاَّ قَلِيلٌ » (1) . يعنى : اى كسانى كه گرويده ايد به اسلام ! چه چيز است شما را در وقتى كه گفته مى شود كوچ كنيد در راه خدا _ همانا مراد از كوچ كردن براى جهاد است و هجرت از لوازم آن _ پس سنگين مى شويد به سوى زمين و زندگى دنيا ؟ مى خواهيد جز آخرت ، و متاع حيات دنيا قليل است . و آيه كريمه : « انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً » (2) همانا جهاد با نفس و قطع علائق و مهاجرت از اوطان است ، و فرار از اخوان از اين جهت است . در « نهج البلاغه » از حضرت شاه ولايت عليه السلام مرويست : « المهاجر من هاجَرَ ما حرّمَ اللّهُ عَلَيْه » (3) . يعنى : هر كس هجرت از محرمات و منهيات كرد و تارك آنها شد پس وى مهاجر است حقيقةً و مجاهد است معنىً . وأيضاً معنى حديث : « إنّ اللّه يحبُّ الاغتراب فى طَلَبِ الرّزق » (4) ، همانا از آن رزق معنوى و غذاى روحانى كه سعادت اين دو جهان از آن است تعبير توان نمود . و معاريف عرفاء با مجاهداتى كه دارند و مكاشفاتى كه براى خود پندارند و هر آن و زمانى خود را در سير و سلوك مى دانند فرار و هجرت ، غربت و عزلت ، تجريد و انفراد را به بيانات خوشى تعبير فرموده اند .

.


1- .توبه : 38 .
2- .توبه : 41 .
3- .عبارت را در نهج البلاغه نيافتم ، در روايتى نبوى كه برقى در محاسن 1/285 نقل كرده چنين وارد شده است : « . . والمسلم من سلم المسلمون من لسانه ويده ، والمهاجر من هجر السيئات وترك ما حرّمه اللّه » .
4- .من لا يحضره الفقيه 3/156 ح 3571 از امام صادق عليه السلام ، وسائل الشيعة 17/77 ح 22029 .

ص: 139

در اشعار جامى است

در اشعار جامى استو از جامى چند بيت از اين مقام بنگارم خوب است : صوفى چه فغان است كه من اَين إلى اَيناين نكته عيان است من العلم إلى العين ما الحاصل فى البين چگوئى سفرى كنچون خضر بجوى اين گهر از مجمع بحرين بر ذمّه ما دين تو از پرتو هستىكو جذب فنائى كه مؤدى شود اين دين در مشرب توحيد بود و هم دوئى كفردر مذهب تقليد بود نفى دوئى شين اين وحدت محض است كه از كثرت تكرارگاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنين جامى مكن انديشه نزديكى و دورىلا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بين و اين بيت را خوش گفته اند : تا دسته گل زخار نگريختدر گردن دلبران نياويخت پس بدان هر آنچه جز خداست علاقه به وى راهزن است و تو را از ساحت حق دور مى نمايد . ملك و مال و دولت و فرزند راهزندر ره حق نيست غير راهزن پس هر آن كس مسلمان است و دين خواهد بايد از همه كس و همه چيز دست بردارد ، و خوش مضمونى است اين بيت : گر با همه اى چو بى منى بى همه اىگر بى همه اى چو با منى با همه اى

.

ص: 140

عجالةً عرض مى كنم : مجاهد و مهاجرِ ظاهر و باطن ، [و] منعزل و منفرد از اهل و عيال كه ديد و به اعلى درجه صبر و شكر و تواضع به حدّ كمال خود را رسانيد حضرت عبدالعظيم عليه السلام بود ، و بعد از اين شرح اين بيانات موجزه را بر حسب توفيق خواهم داد و مدد از انفاس شريفه زائرين و مجاورين اين بزرگوار خواهم خواست . و غرض از شرح اين اخبار صحيحه و اقوال مليحه آن بود كه بدانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زمره كسانيست كه بر حسب آثار و علائم ظاهره عزلت از همه چيز و هجرت از همه كس جست ، و حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله هم از مشتاقين لقاى وى بود و اظهار شوق ملاقات وى را مى فرمود ، و در دار غربت هجرت و رحلت به خانه آخرت كرد ، سلام اللّه عليه وعلى اجداده .

.

ص: 141

روح و ريحان يازدهم

اشاره

روح و ريحان: الحادى عشر

.

ص: 142

. .

ص: 143

در شرح احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در شرح احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلامدر شرح احاديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از معصومين عليهم السلام بدون واسطه و با واسطه از اصحاب موثقين ائمه طاهرين عليهم السلام نقل فرموده اند و احاديثى كه جمعى از روات ثقات از ايشان نقل نموده اند . بدان مرحوم ثقة المحدثين صدوق طاب ثراه كتابى در اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام تاليف فرموده اند و آن را موسوم به « اخبار عبدالعظيم » نموده اند و قدماء علماء در كتب رجال اين كتاب را در تعداد كتب آن مرحوم اجلّ ذكر كرده اند ، و هر قدر داعى ساعى شدم آن كتاب را تحصيل نمايم اين سعادت را نيافتم ، ناچار از كتب اربعه و چند كتاب ديگر اين احاديث را جمع نمودم ، و براى تسهيل خوانندگان به فارسى ترجمه كردم ، و در ذيل هر حديثى به قدر ميسور شرح مختصرى دادم . و چون علم حديث اشرف علوم است و شيوع آن در اين زمان خجسته اوان معلوم ، لهذا بعضى از اصول و رؤوس مطالب و مسائل متعلقه آن را براى اهل منبر كه نشر حديث و خبر را از ايشان به نحو صحيح خواسته اند و بايد به نهج صواب بيان و اداء نمايند مقدمةً اشاره مى نمايد ، و بر حفظ كليّه احاديث آل عصمت وطهارت عليهم السلام و ضبط اين احاديث نيز توصيه مى كند . عجالةً در اين عنوان و مقدمه روح و ريحان ده مطلب است :

.

ص: 144

درايةٌ وافيه

مطلب اول : در علم درايه است

درايةٌ وافيهمطلب اول : در علم درايه استمخفى نباشد يكى از علوم شريفه كه فهم آن براى هر محدّثى لازم است علم درايت و روايت است ، و جوهرى در « صحاح اللغة » (1) گفته است : دِراية و دَريّة دَرْى به معنى دانستن است ، چنانكه گويند : دَرَيْتُهُ اى عَلِمْتُه ، و چون علم به اصول حديث از آن معلوم مى شود لهذا درايت اصطلاح خاص شد ، و شهيد ثانى طاب ثراه در رساله « هداية فى علم الدراية » (2) در تعريف و موضوع و غايت آن فرموده است : اما تعريفه هو علم يبحث فيه عن متن الحديث و طرقه من صحيحها و سقيمها وعليلها (3) وما يحتاج اليه ليعرف المقبول منه والمردود (4) . ملخّص معنى آن كه : از شناختن اين علم صحت و سقم طريقه هاى احاديث شناخته مى شود ، و هر راوى حديثى كه مقبول و مردود است حالش معلوم مى گردد . اما موضوعه : الراوى والمروى من حيث ذلك ، و موضوع آن علم روايت كننده و روايت است . اما غايته : معرفة ما يقبل من ذلك ليعمل به و ما يردّ فيه يجتنب عنه ، يعنى : فائده اين علم آن است كه از دانستن آن ، آنچه بايد بكند و بجا بياورد مى فهمد و آنچه را كه بايد نكند اجتناب و احتراز مى نمايد .

.


1- .صحاح اللغة 6/2335 ، مجمع البحرين 2/29 ماده ( درى ) .
2- .ظاهراً مراد همان كتاب « بداية الدراية » شهيد ثانى باشد ، چون اين تعريف در بدايه مذكور است . مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 3/58 شماره 160 از كتابى بنام « البداية فى سبيل الهداية » از شهيد ثانى نيز نام برده كه حر عاملى در امل الآمل آنرا پس از بداية الدراية ذكر كرده ، و از آن فهميده مى شود كه دو كتاب بوده اند .
3- .در چاپ سنگى : عليها .
4- .دراسات فى علم الدراية ، غفارى : 9 به نقل از بداية الدراية ، سپس تعريف آن را از وجيزه شيخ بهائى چنين نقل كرده : علم يبحث فيه عن سند الحديث ومتنه وكيفية تحمله و آداب نقله .

ص: 145

در فرق بين « حديث » و « خبر » و « اثر » است

در خبر متواتر لفظاً أو معنىً أو معاً

و اين علم را اصطلاحات خاصه و فروع كثيره است ، عمده آن كه در افواه والسنه شايع است حديث و خبر و اثر است ، و هر چه گفته مى شود از معانى آنهاست ، و قدرى در شرح « السلام عليك ايها المحدث العليم » زحمت افزا شدم ، عجالةً براى اطلاع و تذكره مزاحم مى شوم .

در فرق بين « حديث » و « خبر » و « اثر » استاما « خبر » آن است : روايت از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام و صحابى و تابعى شود . و « حديث » آن است : مروى از امام و معصوم باشد . و « اثر » اعم از حديث و خبر است ، يعنى حديث و خبر را اثر مى گويند . بعبارة اخرى : خبر اعم است و حديث اخصّ و اثر اعمّ از هر دو است . و ايضاً علماء فرموده اند : اگر خبر مطابق واقع شد از محكيّات و ملفوظات آن صدق است و اگر مطابق با واقع نشود آن كذب است (1) .

در خبر متواتر لفظاً أو معنىً أو معاًو باز فرموده اند : خبر بر سه قسم است : متواتر لفظى و متواتر معنوى و متواتر لفظى و معنوى (2) . اما متواتر لفظى : آن خبر دادن جماعتى است به كلام واحد بدون تغيير كه مفيد علم شود ، يعنى هر كس قطع نمايد كه آنچه اين جماعت بدون زياده و نقصان فرموده اند صادر از امام عليه السلام شده است ، مانند خبر غدير . و بعضى از علماء فرموده اند : خبر بنفسه مفيد علم نيست اگر چه خبر دهنده عادل

.


1- .در باره فرق بين حديث و خبر رجوع كنيد به : الفروق اللغوية ، ابو هلال عسكرى : 210 _ 211 ، شماره 828 .
2- .در باره اقسام خبر رجوع كنيد به : نهاية الدراية ، صدر : 95 _ 97 ، قوانين الاصول : 420 .

ص: 146

تشقيقٌ رشيق

مطلب دوم : در خبر صحيح و حسن و موثق و ضعيف است

باشد ؛ براى آنكه احتمال خطاء در غير معصوم معلوم است مگر آنكه خبر متواتر باشد آن وقت افاده علم مى كند ، و اين مسأله را فروع بسيار است و شقوق بى شمار . اما متواتر معنوى : آن است كه جماعتى بر معنى خبرى و كلامى اتفاق نمايند اگر چه الفاظ آن به توسط روات مختلف باشد ، يعنى هر كس بخواند بداند از اين كلام اين معنى خاص را خواسته اند مانند خبر ولايت . اما متواتر لفظى و معنوى : آن است جماعتى بدون اختلاف خبر دهند كه اين خبر و كلام صادر از امام است بدون اختلاف در لفظ و معناى آن ، مانند بعضى ادعيه و اذكار ، و نظائر آن نيز زياد است . و براى ميمنت در تقسيم خبر عبارت يكى از علماء اعلام را مى نويسم : الخبر ينقسم الى المتواتر الذى يفيد بنفسه العلم العقلى بالصدق مع ذكر الواسطة عند وجودها واستواء الطرفين والواسطة فى البلوغ الى حد يمتنع عند العقل تواطؤهم على الكذب ، والى التظافر الذى يفيد بنفسه العلم العادى بالصدق أو العقلى مع اسقاط الواسطة عند وجودها ، والى الواحد المحفوف بالقرائن القطعية ، والى الواحد غير العلمى . وهو ينقسم إلى المرسل والمسند ، المنقسم الى الصحيح والحسن والموثق والقوى الاعلى أو الأوسط أو الأدنى والضعيف ونحو ذلك .

تشقيقٌ رشيقمطلب دوم : در خبر صحيح و حسن و موثق و ضعيف استواضح است كه اصول اسانيد احاديث و اخبار در نزد محدثين معتمدين چهار است : اول : صحيح ، دوم : حسن ، سوم : موثق ، چهارم : ضعيف . و مرحوم فيض در « وافى » فرمود : اين اصطلاحات جديده در نزد قدماء از اصحاب ما مرسوم نبوده است بلكه مرحوم علاّمه _ أعلى اللّه مقامه _ تنويع و توزيع فرمود و به شقوق

.

ص: 147

اربعه تقسيم كرد ، و بر همين منوال علماء رجال مشى كردند و آن اصطلاحات را شيوع دادند . و مرحوم شيخ محمد حسين طاب ثراه در كتاب « فصول » فرمود : خبر بر دو قسم منقسم مى شود : صحيح و غير صحيح . اما خبر صحيح : آن است معتضد به امارات و قرائنى باشد كه موجب اعتماد و وثوق گردد چه از جهت وثاقت روات و چه از جهات ديگر ، اما خبر غير صحيح خود بديهى است . و [به] بيان ديگر : علماء متقدمين اعتضاد و استناد به عمل جماعتى از روات داشته اند يا آنكه هر يك از ايشان اعتماد به قول استاد و شيخ خود مى نمودند ، يعنى : اگر استاد مى فرمود : اين روايت صحيح است ، آن را صحيح مى دانستند و الاّ فلا ؛ چنانكه صدوق بر تصحيح شيخ و استادش محمد بن حسن بن وليد تصريح فرمود . و ديگر قرب به زمان ائمه طاهرين عليهم السلامو معاصر بودن با تابعين ايشان كمال مدخليّت در صحت و سقم روايت دارد . اما متأخّرين بنا بر اين كه زمانشان با ازمنه ائمه طاهرين عليهم السلام دور شد ، و روايات مندرس گرديد ، و حالات روات بر حسب استعدادات اختلاف يافت ، و زلل و خلل در كلمات منقوله پيدا گرديد ، و ناچار هر قدر زمان از مبدء دورتر است خطاء و نسيان بيشتر ظاهر مى شود چنانكه گويند : كثرةُ الوسائطِ تَدُلُّ على كثرةِ المَفاسِد ، از اين جهت اجلاء علماء براى توثيق روات و تحرّز از كذب ، اين اصطلاحات [را] كه ادوات تحصيل علم است تعيين فرمودند تا از آنها معانى هر يك از الفاظ معلوم و واضح شود . اما روايت صحيح در آن كتاب بنحوى كه تعريف شده است : وهو ما كان جميع سلسلة سنده اماميّين موثقين مع الاتصال بالمعصوم صريحاً أو مفهوماً بالفحوى والامارات كمضمرات

.

ص: 148

سماعة . . إلى آخر ما قال (1) . يعنى : صحيح آن است كه همه سلسله سند او اماميه باشد و موثق باشند و آن روايت به توسّط آنها متصل به معصوم باشد چه از روى صراحت و چه از روى مفهوم ، و امارات ديگر مانند مضمرات سماعة بن مهران . و خواهى دانست كه يكى از وجوه روايت مضمر است ؛ از آنكه ارجاع ضمير را راوى بمعصوم عليه السلام مى كند ، و در كتاب « قوانين » (2) عدالت و ضبط را هم ضم فرموده اند . اما روايت حسن : وهو ما كان جميع سنده اماميّين ممدوحين بما يعتد به مع عدم توثيق الكل . يعنى : حسن آن است كه همه سند آن اماميه باشند و ممدوح به نحوى كه موجب اعتماد شود اگر چه به حدّ وثوق نرسد . اما روايت موثق : وهو ما كان جميع سنده موثقين مع عدم الكل امامياً ، وقد يسمى هذا القسم قوياً . يعنى : موثق آن است كه همه سند آن از راويان موثق باشند اگر چه همه آنها اماميه نباشند ، و اين قسم را قوى هم مى خوانند . و بعضى از علماء ماهيّت موثق را ارجح از ماهيت حسن دانسته اند ، و مى توان حسن و موثق را به راوى معين اطلاق نمود . اما روايت ضعيف : وهو ما لا يتّصف رجال سنده باحد الأوصاف المتقدّمة . يعنى : ضعيف آن است بعضى از سند رجال آن متّصف به أوصاف مذكوره در اقسام ثلاثه نباشد . و توان گفت : اگر تم_ام رجال روات امامى و ممدوح و موثق نباشند استناد 3 بدان

.


1- .قوانين الاصول : 483 .
2- .در چاپ سنگى : باستناد .

ص: 149

در معنى « سند » و « استناد »

در انواع خبر كه سى نوع است

محلّ كلام است .

[ در معنى « سند » و « استناد » ]و بدان معنى « سند » راه حديث است ، و معنى « اسناد » نسبت دادن آن است به گوينده اى چه از نبى صلى الله عليه و آله و چه از امام عليه السلام . و علماء رجال (1) مى گويند : فلان سَنَدٌ أى معتمد ، واِسْناد كه مصدر باب افعال است از فعل « أَسْنَدَ » بمعنى اعتماد است ، و « اَسناد » جمع سَنَد است ، و هر دو قسم بر حسب مورد از جمع و مصدر استعمال مى شود . چون علماء اعلام در صحت و سقم احاديث از اين جهت استناد و اعتماد نموده اند لهذا بدين گونه اصطلاح مخصوص ايشان شد . و غير از طرق اربعه مرحوم ميرزا در « قوانين الاصول » (2) براى تميز بين اخبار صحاح و ضعاف عباراتى بيان فرمود ، بعضى از آنها بر حسب معانى يك اند اگر چه بر حسب الفاظ مختلف مى باشند .

[ در انواع خبر كه سى نوع است ]خبر متظافر ، و خبر مرسل ، و خبر مقطوع ، و خبر معلق ، و خبر مفصل ، و خبر مرفوع ، و خبر موقوف ، [و خبر] مُعَنْعَن ، و خبر موصول ، و خبر مضمر ، و خبر مسلسل ، و خبر مسند ، و خبر واحد ، و خبر محفوف ، و خبر متصل ، و خبر قوى ، و خبر مفرد ، و خبر مدرج ، و خبر مشهور ، و خبر غريب ، و خبر مصحف ، و خبر شاذ ، و خبر مزيد ، و خبر مختلف ، و خبر ناسخ و منسوخ . و تمام اين عبائر از قرار نقل مرحوم شهيد ثانى به سى قسم منقسم است ، اكنون

.


1- .الرواشح السماوية : 27 .
2- .قوانين الاصول : 486 .

ص: 150

اشاره اى اجمالاً در معانى بعضى از اخبار مسطوره و عبائر مصطلحه مى شود : بدان خبر مسند : آن است هيچ يك از روات آن سقط نشده باشد . و خبر مرسل و خبر معلق هر دو يك معنى دارد ، و برابر مسند است بدين گونه : هو الذى اسقط راويه من اوله ، يعنى : خبريست كه راوى آن ساقط شده باشد . و خبر مضمر : آن است كه اسنادش بضمير باشد . و خبر واحد : آن است يكنفر بيشتر آن را روايت نكند . و خبر معنعن : آن است كه تكرير به حرف « عن » شود . و خبر موصول : آن است از جهت فوق سند وى متصل به معصوم عليه السلام شود . و خبر محفوف : آن است كه قرائن بر صدق مفاد وى دلالت نمايد . و خبر عالى : آن است وسائط روات وى كم باشد . و خبر معضل : آن است علاوه از يك نفر روات از وسط ساقط شود . و خبر مسلسل : آن است كه روات وى در شى ء خاص مانند اسم و لقب شريك باشند . و خبر متصل همان خبر موصول است ، و آن خبرى است كه سند وى متصل به معصوم عليه السلام باشد ، و هر يك از روات از ديگرى كه پيش از اوست شنيده باشند . اما خبر ناسخ و منسوخ : بيان آن محتاج است به دانستن معنى نسخ ، وهو ازالة الحكم الشرعى الثابت بالدليل الشرعى على وجه الاستمرار الظاهرى بدليل شرعى آخر متراخ عن الاول (1) . يعنى : به دليل شرعى حكم ثابت شرعى سابق را كه دليل شرعى داشته است از آن برداشته شود و ناسخ بردارنده حكم شرعى است . و منسوخ : آن است حكم شرعى او برداشته شود .

.


1- .تعريف از ابن حاجب است . بنگريد به : تفسير الثعالبى 1/292 .

ص: 151

در بيان ناسخ و منسوخ اخبار است

در بيان ناسخ و منسوخ اخبار استبناءً على هذا ، علماء ما فرموده اند : چنانكه در قرآن كه كلام خداست ناسخ و منسوخ معين است در احاديث هم ناسخ و منسوخ جائز است ، و جهت نسخ هم واضح است كه براى تغيير مصالح و احوال ابناء زمان است ، مانند نسخ شرائع به يكديگر و نسخ تمام آنها به شريعت حقّه محمّديه . اما نسخ كتاب مانند كريمه « فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ » (1) يعنى : بعد از هفده سال كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله به سوى مسجد بيت المقدس نماز مى گزارد در بين نماز ظهر بعد از اداء دو ركعت در مدينه طيبه مأمور به انحراف و انصراف از آن جهت گرديد به جهت خانه كعبه ، و همين طريق است ناسخ و منسوخ ديگر آيات كريمه . اما نسخ در احاديث و سنت ، مرحوم شهيد ثانى استشهاد جست به قول نبوى صلى الله عليه و آله : « نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها » (2) ، يعنى : « شما را از زيارت كردن مردگان نهى كردم اما اكنون امر مى كنم » (3) . و باز علماء عظام ما فرموده اند : الحق امكان النسخ عقلاً لجواز صيرورة الحسن بالذات قبيحاً بالعرض وبالعكس أو نحوه وجواز تعسّر (4) المصالح بتغيّر الاحوال والأزمان وكذا الحق وقوعه كما فى نسخ الشرايع بشريعة نبيّنا ونسخ وجوب الاستقبال إلى بيت المقدس وآية النجوى (5) ونحو ذلك .

.


1- .بقره : 144 .
2- .علل الشرايع 2/439 ، بحارالانوار 63/498 ، المبسوط 8/60 ، السرائر 3/130 ، تذكرة الفقهاء 2/128 .
3- .ودو فقره ديگر در اين حديث مذكور است در قوانين . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .كذا ، شايد « تغيير » يا « تغيّر » باشد .
5- .آيه نجوى آيه 12 سوره مجادله است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً » .

ص: 152

مطلب سوم : تعريفٌ لِمَنْ روى

و باز فرموده اند كه : نسخ بر دو قسم است : نسخ مجموع و نسخ بعض ، و شرط در نسخ هم آن است : ناسخ و منسوخ هر دو شرعى باشند و بين زمانشان فصلى باشد و آن تعلّق به حكم داشته باشد نه به موضوع . و تميز أحدهما هم به امور تنصيص و اجماع و تضادّ خطابين است . خلاصه ، الأصح جواز النسخ بالاجماع بمعنى كونه كاشفاً ورافعاً لكونه دليلاً على حكم اللّه الواقعى . و معنى حديث مختلف جز ناسخ و منسوخ است ، و نظير آن مانند حديث « لا عدوى » (1) و حديث « لا يورد ممرض على مصح » (2) .

مطلب سوم : تعريفٌ لِمَنْ روىاين حديث مأثور از امام عليه السلام است : « اِعْرِفوا منازلَ الرجالِ منّا على قدرِ رواياتِهم عنّا » (3) ، يعنى : « منزل و مكانت هر يك از رجال را كه از ما هستند به مقدار رواياتى كه از ما مى كنند بشناسيد » . و سابقاً دانستى هر آن كس احاديث بسيار از ائمه اطهار عليهم السلام نقل كرد او را كثير الرواية خواندند ، مانند حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه كثير الرواية و ممدوح در نزد ائمه _ صلوات اللّه عليهم _ بوده است .

.


1- .حديث به الفاظ مختلف نقل شده است . روايت كافى 8/196 ح 234 چنين است : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « لا عدوى ولا طيرة ولا هامة ولا شوم ولا صغر ولا رضاع بعد فصال ولا تعرّب بعد هجرة ولا صمت يوماً إلى الليل ولا طلاق قبل نكاح ولا عتق قبل ملك ولا يتم بعد إدراك » . نيز بنگريد به : دعائم الاسلام 2/141 ح 495 ، وسائل الشيعة 11/506 ح 15384 .
2- .طرائف : 213 ح 310 ، الصراط المستقيم 3/251 ، در معانى الاخبار : 282 و وسائل الشيعة 11/507 ح 15385 لفظ روايت نبوى چنين است : « لا يوردنّ ذو عاهة على مصح » .
3- .الهداية ، صدوق : 224 ، بحار الانوار 2/82 ح 1 و2/150 ح 23 ، المحاسن 2/381 ، قرب الاسناد : 21 .

ص: 153

در شرائط راوى اخبار است

در شرائط راوى اخبار استاكنون خوب است شرائطى كه براى راوى نقل شده است اشاره كنم تا آگاه شوى _ از رساله مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه _ : شرط اول : اسلام است ، يعنى : زمانى كه راوى روايت مى كند بايد مسلمان باشد ، فلا تقبل رواية الكافر وإنْ عُلم من دينه التحرّز من الكذب (1) . شرط دوم : بلوغ است ، يعنى : راوى زمانى كه روايت مى كند بايد بالغ باشد . شرط سوم : عقل است ، پس فرمود : لا يقبل رواية الصبى والمجنون مطلقاً لارتفاع القلم عنهما الموجب لعدم المؤاخذة المقتضى لعدم التحفظ لارتكاب الكذب على تقدير تميّزه ومع عدمه لاعبرة له . شرط چهارم : عدالت است ، يعنى : راوى سالم از اسباب فسق و صوارف مروّت باشد مانند اتيان كبائر و اصرار بر صغائر . و در نزد جمهور علماء اين شرط نيز لازم است و مشهور . شرط پنجم : ضبط و حفظ است ، يعنى : هر چه روايت مى كند و در كتاب ضبط كرده و حفظ دارد از غلط و تحريف و تصحيف مصون و محفوظ باشد . بلى ذكورت وحريّت و علم به فقه و عربيت تماماً و بينائى و امثال آن در راوى شرط نيست . و شهيد عليه الرحمه فرمود : عدالت راوى به دو چيز ثابت مى شود : يكى تنصيص دو نفر عادل ، و ديگرى به استفاضه و شهرت بين اهل نقل كه بگويند : اين شخص راوى عادل است . و جمعى از علماء تزكيه راوى را به يك نفر عادل اكتفاء كرده اند ، و در بيان جرح

.


1- .الرعاية فى علم الدراية : 181 _ 182 ، به نقل از تهذيب المقال 1/102 .

ص: 154

در بيان الفاظ جرح و تعديل است

و تعديل و تعارض آن اين مسأله شرحى أوفى دارد (1) ، و جرح را بر تعديل مقدم داشته اند ، و در آنجا هم به جرح جارح واحد قناعت فرموده اند ؛ از آنكه در بيان تعديل سببى نخواسته اند . اما در جرح تفسير و بيان سبب ملحوظ است و جهت آن براى اِخبار معدِّل است از ظاهر حال ، اما جارح از باطنِ مخفىِ مجروح خبر مى دهد ، پس دليل از جارح بايد خواست نه از معدِّل . و مرحوم شيخ در « فصول » فرمود : اذا تعارض الجرح و التعديل قيل : يقدّم الجرح مطلقاً ، وقيل : يقدّم التعديل مطلقاً . وفصّل بعضهم فرجّح الجرح إن كان التعارض من حيث الإطلاق واجب والرجوع إلى المرجحات كالأكثرية والأورعية إن كان التعارض من حيث الخصوص . وذلك كما لو قال الجارح : وجدتُه يشرب الخمر فى وقت كذا ، فقال المزكّى : انى وجدته فى ذلك الوقت نائماً أو مصلّياً أو إنه توفى قبل ذلك الوقت أو أشبه ذلك ، وهذا هو الأظهر (2) .

در بيان الفاظ جرح و تعديل استو خوب است الفاظ جرح و تعديل كه مصطلح بين علماء و رجال است در اين مقام براى شناسائى خوانندگان نوشته شود : اما الفاظ تعديل مانند « عدل » و « ثقه » و « حجت » و « عين » و « صحيح الحديث » و « صدوق » و « حافظ » و « ضابط » و « متقن » و « شيخ جليل » و « مشكور » و « خيّر فاضل » و « صالح الحديث » و« واسع الاخبار » و « مسكون إلى روايته » و « مشكور » و « يحتجّ بحديثه » و « يكتب حديثه » و « ينظر فيه » و « كثير الرواية » و« قريب الامر »

.


1- .محقق داماد در راشحه 32 از رواشح سماويه : 103 تحقيقى در اين باره نموده است ، فراجع ، نيز بنگريد به : شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد 14/83 ، قوانين الاصول : 475 .
2- .نيز بنگريد به : قوانين الاصول ، ميرزاى قمى : 475 .

ص: 155

تحمُّلٌ لمن تأمَّل

مطلب چهارم : در اقسام سبعه وجوه تحمّل است

و نظائر اين الفاظ است كه هر يك را در مورد خاص كه صريح است يا اشاره قريبه شرح داده اند . اما الفاظ جرح بسيار است مانند : « ضعيف » ، « كذّاب » و« وضاع » و « غالٍ » و« مضطرب الحديث » و« متروك » و« مرتفع القول » و« متّهم » و« مخلّط » و« ساقط » و« واهٍ » و « ناسى » و« لاشى ء » و« ليس بذاك » و نظائر آنها نيز كثير است . و داعى در نقل اين اصطلاحات غرض جز اطلاع و آگاهى اهل حديث ندارد ، شايد از التفات و توجّه يكى از ايشان در شناسائى يكى از اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلامنجات و استخلاصى از مهالك قيامت مرا حاصل آيد .

تحمُّلٌ لمن تأمَّلمطلب چهارم : در اقسام سبعه وجوه تحمّل استبدان راوى هر روايت استنادش يا به معصوم است يا به غير معصوم ، على أىّ حال به نحو اجمال وجوه تحمّل حديث هفت قسم است : اوّل : سماع است ؛ يعنى راوى از معصوم و غير معصوم كه استاد او است بدون واسطه يا از حفظ يا از روى كتاب روايتى را بشنود ، و اين قسم أعلى اقسام تحمل است چنانكه شهيد عليه الرحمة فرمود : والسّماع ارفع الطرق عند جمهور المحدثين ، وعبارت راوى است در سماع از امام و استاد : « حدّثنى » يا « حدّثنا » ، « أخبرنى » يا « أخبرنا » ، « أنبأنى » يا « نبَّأَنَا » (1) . وشيخ مرحوم فرمود : السماع منه توجّه الخطاب إليه وحده أو مع غيره ، وهذا أعلاها لسلامته عن احتمال الاشتباه والقصور المتطرّق إلى ما عداه . و بر اين بيان فروعى تفريع فرموده اند .

.


1- .نيز بنگريد به : مقدمة ابن الصلاح : 98 .

ص: 156

دوّم : قرائت است ؛ يعنى راوى حديثى را يا احاديثى از كتاب را بر استاد خود عرضه بدارد و بخواند ، چه از اول و چه از وسط و چه از آخر . و بر حجيّت اين قسم روايت عبداللّه بن سنان مرويست ، و معلوم است سامع از قارى احفظ است ؛ از آنكه بين شنيدن و خواندن فرقهاست . سوّم : اجازه است ؛ يعنى شيخ استاد در روايت حديثى يا در رواياتى كه در كتاب معيّن مشخص اوست و مأمون از غلط و تصحيف است بعد از تصحيح به راوى بفرمايد : رخصت دادم تو را كه اين روايت را يا اين روايات از كتب اربعه را مثلاً نقل نمائى ، و عبارت مجيز است : « أجزت لك أن تروى عنّى هذا » أو « أَرْوِ عنّى » . و فائده اجازه بيايد كه از براى تيمّن است و عمل مشايخ ثلاثه و علماء قدما بر استجازه بوده است . پس اجازه مى شود به طريق تقييد باشد و مى شود به طريق اطلاق . چهارم : مناوله است ؛ يعنى استاد كتابى يا روايتى به راوى مى دهد و مى گويد : اين مسموعات من است از استادم يا از امام عليه السلام شنيده ام ، اگر اجازه در ذكر و نقل آن منضمّ شود اشكالى در قبول آن نيست و اگر نه به فرموده شيخ مرحوم در « فصول » دو قول است ، قول به قبول أوجه است . و در كتاب « كافى » (1) است : احمد بن عمر خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد : يكى از اصحاب به من كتابى داد و گفت از من روايت كن ، جائز است روايت از او ؟ فرمود : « اگر مى دانى از اوست روايت كن » . و بعضى فرموده اند : اگر استاد كتاب يا روايت را بفرستد نيز مناوله است . پنجم : مكاتبه است ؛ يعنى بنويسى مسموعات استاد را و بفرستى نزد وى يا آنكه بنويسد روايتى [و] از براى غير راوى بفرستد ، پس راوى بداند خطّ اوست و نقل نمايد .

.


1- .كافى 1/52 ح 6 باب رواية الكتب والحديث وفضل الكتابة والتمسك بالكتب .

ص: 157

مقالةٌ فى اختلاف الرواية

مطلب پنجم : در اختلاف روايت است و اختلاف حالات روايات

و اين فقره نيز موقوف به اذن و اجازه و رخصت است . ششم : وجاده _ به كسر واو _ است ؛ و آن وجدان احاديثى است به خط آنكه روايت از وى مى كند و معاصر اوست ، يا آنكه بداند از روايات استاد است مانند كتب اربعه در دست اهل علم ، و در حديث مبسوط مروى است : « حدّثوا بها فانّها حق » (1) . هفتم : اعلام است ؛ و آن جزء اجازه است ، و بعضى از اهل علم گفته اند : روايتى كه شيخ بر راوى مى خواند و ديگرى حاضر است و مى شنود آن اعلام است . و بر اين بيان تأمّل است . و معانى بعضى از اين اقسام مرتبط و از جهاتى متّحدند .

مقالةٌ فى اختلاف الروايةمطلب پنجم : در اختلاف روايت است و اختلاف حالات رواياتچون اختلاف احاديث محل ابتلاى ابناء زمان است و غالباً داعى مسؤول است لهذا اين عبد عاثر بنا بر فهم قاصر خود براى رفع بعضى از شبهات و اختلاف روايات آنچه دانسته است در اين اوراق ياد مى كند : اوّلاً : از امام عليه السلام مرويست : « نحن اوقَعْنَا الخلافَ بينَكم لأنّه أبقى لنا ولكم » (2) ، يعنى : « ما ائمّه ايقاع خلاف بين شماها كرديم ؛ از آنكه براى ما و شما باقى مى ماند » به اينطور كه گاهى ذكر عام مى فرمودند بعد از آن ذكر خاص ، يعنى عام اول مخصّص مى شد به خاص ثانى ، و گاهى بيان مطلب مجمل مى فرمودند بعد از آن در مورد ديگر كه مقام حاجت بود شرح مفصّل مى دادند ، و گاهى نصى در حكم و امرى بيان مى كردند بعد از آن به مقتضاى وقت بنصّ ديگر نسخ مى نمودند ، و بعضى از راويان كه در بيان ناسخ بودند در نصّ منسوخ

.


1- .كافى 1/53 ح 15 .
2- .در مجامع حديثى يافت نشد .

ص: 158

حضور نداشتند و همين طور در عام و خاص ، مطلق و مقيد . و ثانياً : اختلاف اخبار و روايات بواسطه ازمنه ، تقيّه ، و خوف از سلاطين جور بود ، پس ايقاع خلاف به جهت حفظ اموال و نفوس موالى و احباء ايشان بوده ، يعنى : در مجلسى به كسى بيان حكمى مى فرمودند كه حكمتى در آن بوده و در مجلس ديگر بيانى ذكر مى نمودند كه از آن بيان معلوم مى شد آنچه سابقاً فرمودند از روى تقيه و مصلحت بوده . و در اوراق سابقه دانستى چنانكه در كتاب خدا ناسخ و منسوخ است در احاديث اهل بيت عصمت هم چنين است ، و اين اختلاف از معنى نسخ شناخته مى شود . و اين وجه نيز نزديك است به وجه سابق . ثالثاً : مراتب ناس و مقامات اشخاص از علم و عمل ، ذكاوت (1) و غباوت ، قلّت و كثرت ، حفظ و ضبط ، هميشه مختلف بوده است اختصاص به اين زمان ندارد هميشه اوقات چنين بوده است ، و اصحاب ائمه طاهرين نيز مقاماتشان در معارف و علوم و ايمان و حفظ و ضبط و خلوص عقيده و انس به اقوال ائمه هدى و كثرت تردّد ايشان و استيحاش بعضى واضح است . ديگر بطئ كثرت مراوده وبُطئى كه در تشرف حضور ائمه داشته اند سبب اختلاف شد ، پس بعضى اهل ظاهر بودند و بعضى از اهل باطن ، بعضى داخل بودند و بعضى خارج ، بعضى از اصحاب امور دنيا بودند و بعضى ديگر از اصحاب امور دين ، و بعضى از اصحاب فتوى ظاهر بودند ، و بعضى هم از اصحاب فتوى و ظاهر و باطن و امر دين و دنيا و داخل و خارج ، و بعضى از عامه و ناصبين و خوارج ، و بعضى از فرقه هاى شيعه مانند كيسانيه و ناووسيه و زيديه و جاروديه و فطحيه و اسماعيليه و واقفيه ، و بعضى هم مراوده داشتند براى آنكه اوامر و نواهى ايشان را بشنوند و مخالفت كنند يا بعضى را امتثال نمايند و بعضى

.


1- .در چاپ سنگى : زكاوت .

ص: 159

ديگر را بگذارند مانند اصحاب حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله كه در خلوص ايمان و نفاق و ارتداد و علم و جهل و عدالت و فسق و مراعات امور ظاهره و باطنه كمال اختلاف را داشتند ، يعنى : همه آنها عادل نبودند و همه آنها فاسق نبودند و همه آنها ضابط و حافظ و ناسى و غبى شمرده نمى شدند . پس بر حسب اختلاف مراتب و استعدادات وجوه روايات را به الفاظ و معانى مختلف استدراك مى كردند و به خيالات واهيه تبديل و تغيير مى دادند ، چنانكه در حقّ ائمه طاهرين بر حسب قصور افهامشان دعاوى غير مرضيّه نمودند ، و بعضى از ايشان را خدا و پيغمبر گمان كردند ، مقالاتشان را هم به تأويلات ما لا يَرْضى صاحِبُه شروح غير جيّده دادند . و از اين جهت بر طعن و لعن بعضى از ايشان ائمه طاهرين فرمايشات مكرّره فرمودند مانند أبو الخطاب محمّد بن مقلاص ، ومغيرة بن سعيد ، و يونس بن ظبيان ، و بيان ، و صائد فهرى ، و عبداللّه بن حارث ، و حمزة بن عماره زبيدى ، و حسن بصرى ، و تابعين ايشان از شلمغانى عزاقرى (1) و امثال آنها . همين طور ائمه هدى تبّرى جستند از كسانى كه دعوى بابيّه كردند به كذب و خدعه و مكر و جعل با خطأ و نسيان و نقيصه اى كه در ايمانشان بوده است . پس بنا بر اين بيان موجز اخيار يا اشرار كذّابين با صدّيقين ، مقبولين با مطرودين خلط شدند ، حق و باطل با يكديگر ممتزج شد ، و از طرفين كتابها نوشتند ، و در ميان قبائل آنها را از السنه ائمه طاهرين نشر دادند ، مردم ادانى و اواسط هم بر حسب استعدادات و ميولاتى كه به حق و باطل داشتند ميل كردند و اقتداء نمودند چنانكه در اين زمان هم ديده مى شود ، ناچار علماء رجال كتابها در درايت و تصحيح روايت از روات ثقات تدوين فرمودند ، و از براى تميز افهام ماها قراردادى مقرّر داشتند ، از آن جمله فرمودند كه :

.


1- .در چاپ سنگى : غراقرى . مرحوم شهيد ثانى در شرح لمعه 3/139 ( شرح كلانتر ) تصريح كرده كه عزاقرى به عين مهمله و زاء منسوب به ابوالعزاقر مى باشد .

ص: 160

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « قد كثر علىّ الكذّابةُ . . » (1) « فلو وصل إليكُمْ منّا حديثاً فوافِقوه كتاب اللّه فان وافقَ الكتاب فخُذُوه وإلاّ فَاضْرِبُوهُ على الحائطِ » (2) . يعنى : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : « دروغ گوى بعد از اين بسيار مى شوند اگر بسوى شما از ما حديثى برسد موافق با كتاب خدا كنيد اگر مطابق و موافق شد آن را اخذ نمائيد و اگر نه بزنيد او را به ديوار » . و ديگر فرموده اند : « خُذ بِما اشتهر بين أصحابِكَ ودَعِ الشاذَّ النادرَ ؛ فان المجمع عليه لا ريبَ فيه » (3) . پس ، از اصول اربعمائه به تدريج و مرور زمان تنقيص و تحريف شد و كتب احاديث مؤلّفه در ازمنه ائمه عليهم السلام مندرس گرديد ، و به همين نحو كتابهاى پيروان ايشان از طاطريين و نوبختيين و اشعريين و كوفيين و قميين ، و در اين زمان منحصر است مأخذ اخبار و آثار به كتب اربعه ، يعنى : « كافى » از مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى ، و « من لا يحضره الفقيه » از مرحوم صدوق ، و « تهذيب » و « استبصار » از مرحوم شيخ _ نوّر اللّه مراقدهم و مضاجعهم اجمعين _ و اعتماد سابقين و حاضرين از مجتهدين بر اين چهار كتاب است .

در اعتماد اخباريين است به كتب اربعهو اخباريين به نحوى به اين چهار كتاب متمسّك اند و دعوى قطعيّت اخبار آنها را مى نمايند كه ديگر رجوع به علم رجال و درايت نمى نمايند ، چنانكه مرحوم ملا امين استرآبادى بر اين دعوى تصريحات دارد و براى تثبيت مدّعا بِهِ خود شواهد و تأكيدات

.


1- .در كافى 1/62 ح 1 روايت از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله بدين صورت نقل شده است : « أيها الناس ! قد كثرت علىّ الكذابة ، فمن كذب علىّ معتمداً فليتبوء مقعده من النار . . » . نيز بنگريد به : الخصال 225 ح 131 .
2- .مضمون بعضى از روايات است ، چنانچه شيخ طوسى در عدة الاصول 1/351 ( تحقيق انصارى ) بدان اشاره كرده است . نيز بنگريد به : التبيان 1/5 ، مجمع البيان 1/27 .
3- .قوانين الاصول : 374 ، در مجاميع حديثى فقط تا لفظ « النادر » روايت شده مانند : مستدرك الوسائل 17/303 ح 2 ، عوالى اللآلى 4/133 ، بحار الانوار 2/245 .

ص: 161

اقامه كرده است . و نحارير و فحول مجتهدين از علماء اين مذهب حق در جواب فرموده اند : چگونه توان گفت تمام احاديث منقوله در اين چهار كتاب قطعية الصدور است با اختلافاتى كه در اخبار آنها ديده مى شود ؟ ! و هر يك از آنها را نيز شرح داده اند . پس قطعية الصدور بودن احاديث مدوّنه در اين چهار كتاب در نزد عقل مقبول نيست ، و آيه و روايتى در قبول منقولات آنها نرسيده است ، پس ناچار مى خواهيم در غيبت ائمه معصومين عليهم السلامكسى را كه اجتهاد كامل كند و مناط در اثبات تكليف شرعى را بدست بياورد و بفهماند ، پس مراد خدا و رسول و امام را بفهمد ، و چنين كسى در اين زمان مجتهد جامع الشرائط است . و ديگر [آنكه] (1) اخباريين را به اجتهاد و استنباط مجتهد و فتاواى وى اعتمادى نيست ، مى گويند : در قضاياى خاصه و وقايع مخصوصه ما را نصوص وارده متواتره كفايت است و به آنها عمل مى نمائيم و اگر نه عمل باحتياط مى كنيم مانند ما لا نصَّ فيه كه در آن احتياط و احتراز لازم است ، و ما مى بينيم در اين اجتهادات صعبه مسالكى به مهالك منجر مى شود و آراء پنج مجتهد تاكنون موافق نشده است چه در اصول و چه در فروع من باب الطهارة إلى باب الديات و اين تشاحّ و تنازع و هرج و مرج به جهت اين اجتهادات مستحدثه مبتدعه است با آنكه كلام اللّه يكى است ، پس بايد شخص سعى كند تا خود را به حكم اللّه واقعى برساند و حكم اللّه را تابع رأى خود قرار ندهد ، پس اختلاف آراء مجتهدين باعث بطلان اجتهاد است . اما اهل اجتهاد فرموده اند : از كجا اختلاف آراء موجب بطلان اجتهاد مجتهدين مى شود ؟ و چگونه توان در ما (2) لا نصّ فيه عمل به احتياط كرد ؟ مثلاً غليان كشيدن و قهوه خوردن و تفنگ انداختن و غالب مأكولات و مشروبات و ملبوسات در زمان ائمه عليهم السلام

.


1- .قريب بدين لفظ روى كلمه « استنباط » آمده كه ظاهراً مربوط بدينجاست .
2- .در چاپ سنگى : مما .

ص: 162

نبوده و نصوص بر نفى و اثبات آنها نرسيده بلكه در اين زمان شايع و ذايع شده اگر بخواهيم تمام آنها را اجتناب و احتراز نمائيم همانا عسر [و] حرج است ، پس به اباحه اصليه و عمومات آيات و نصوص مطلقه عمل مى نمائيم مانند كريمه : « خَلَقَ لَكُم مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً » (1) . و كريمه : « وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا » (2) . و حديث : « لا تنقض اليقين بالشك ابداً ولا تنقض اليقين إلاّ بيقين مثله » (3) . و حديث : « كلّ شى ء لك حلال حتّى تعلم انه حرام بعينه » (4) . و حديث : « كلّ شى ء طاهر حتى تعلم انه قذر » (5) . پس از عمومات وارده در معرفت مكلف و مكلف به و تكليف به ميسور و عدم تكليف به معسور و ما لا يطاق و دفع ضرر مظنون و دفع ضرر از نفس و مال و غير آن توان گفت كه : احتراز و احتياط لازم نيست . و همچنين بعضى از مجتهدين ارتكاب شبهات را ملحق به ما لا نصّ فيه كرده اند و عمل به اطلاقات آيات و عمومات روايات ننمودند با آنكه حديث « من ارتكب الشبهات فقد اقتحم فى الهلكات » 6 را خوانده اند .

.


1- .بقره : 29 .
2- .بقره : 275 .
3- .قريب بدين مضمون در : من لايحضره الفقيه 1/61 ح 136 ، بحار الانوار 2/274 ح 17 ، نهاية الاحكام 1/59 ، كافى 3/56 ح 1 .
4- .قريب بدين مضمون در : بحار الانوار 2/273 ح 12 ، كافى 5/313 ح 40 ، تهذيب الاحكام 7/226 ح 9 .
5- .صريح روايات چنين نيست . بله شيخ صدوق در مقنع : 15 چنين نقل فرموده : « كل شى ء طاهر إلاّ ما علمت أنه قذر » ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 2/583 ح 2794 با لفظ « حتى تعلم » بجاى « الا ما علمت » . در اكثر روايات نيز بجاى « كلّ شى ء » لفظ « الماء » آمده مانند روايت كافى 3/1 ح 2 و 3 ، من لا يحضره الفقيه 1/5 ح 1 .

ص: 163

و ديگر از زمان غيبت صغرى فضلاء ملت و علماء اين شريعت مانند محمّدين ثلاثه 1 ، و مرحوم شيخ طوسى ، و سيدَيْن (1) ، وحليَّيْن 3 ، و محقّقين (2) ، و فاضلين 5 ، و شهيدين (3) و مجتهدين ديگر الى زماننا با جدّ و جهد در فصول اصول به قدر استفراغ وسع ، استنباط احكام شرعيّه و فروع مستخرجه از قواعد كليه كه مأخوذه از اهل بيت عصمت عليهم السلام بوده است كرده اند ، فشكرَ اللّه مساعِيَهم ! على ما بذلوا جهدهم و صرفوا اعمارَهم فى معرفة احكام اللّه واحكام رسوله والائمّة الهادين المهديين من آل طه وياسين صلوات اللّه عليهم أجمعين .

.


1- .سيدين ( سيدان ) : سيد مرتضى على بن حسين موسوى ( 436 ) و سيد ابن زهره حمزة بن على حلبى ( 585 ) . معجم الرموز والاشارات : 255 _ 256 .
2- .محققَيْن : محقق حلى جعفر بن حسن (676) ومحقق كركى نور الدين على بن عبدالعالى (940) . معجم الرموز والاشارات : 305 .
3- .شهيدين : شهيد اول محمد بن مكى عاملى ( 786 ) و شهيد ثانى زين الدين بن على عاملى ( 965 ) . معجم الرموز والاشارات : 260 .

ص: 164

و همه ايشان بر اين داعيه بوده اند و اجتهادات فرموده اند تا ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، عام و خاص ، مطلق و مقيد ، مجمل و مبين را از حكم خدا و قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اوصياء آن بزرگوار آگاه شدند ، و از زياده و نقيصه ، تغيير و تبديل ، ادخال و اسقاط رويات اطلاع بهم رسانيدند و در مقام كشف و بيان براى ما عوام برآمدند و حكم به حجيّت بعضى دون بعض نمودند . پس ما راست قلاده اطاعت ايشان را بر گردن خودمان بگذاريم و آنچه فرموده اند حق و حكم اللّه پنداريم و ديگر دليل نخواهيم . اما اختلاف بين آراء مجتهدين مانند اختلاف در افهام و طباع و استعدادات ما مقلّدين است فرقى نمى كند ، فرقى كه دارد آن است مجتهد مطاع است و ما مطيع ؛ براى اجتهاد و زحمتى كه كشيده است و اين راه را به صعوبت پيموده است و حكم اللّه را از طريقه اهل بيت بدست آورده و خبر داده است ، اگر چه به نحو ظن بعد از انسداد باب علم يافته باشد و بفرمايد : كلما أدّى اليه ظنى فهو حكم اللّه فى حقى و حق مقلّدى . همانا براى مقلدين حجت است ، و ظن قائم مقام علم است در اتيان به مكلَّف به ، و علم آن مطابق واقعى است كه عقل احتمال نقيض در آن ندهد . اما در ظن كه طرف راجح است احتمال نقيض مى رود پس فقره فاذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال (1) بالعلم حق است . خلاصه مجتهد از آنكه معصوم نيست ممكن است به حكم اللّه واقعى و نفس الامرى نرسد ، و حكم به حكم ثانوى ظاهرى به قدر استنباط خود كند ، پس بر مردم است در صورتى كه به حكم واقعى مانند مجتهدين نرسيدند عمل به حكم ثانوى به قول وى كنند تا تكليف مرفوع نشود و بماند .

.


1- .در چاپ سنگى : الاستبدال .

ص: 165

افادةٌ

افادةٌو در اين مقام خوب است براى افهام عوام اطاله لسان كنم كه فهميدن اين مطلب لازم است : بدان كه اخباريين مى گويند : چنانكه حكم اللّه واقعى بر امام عليه السلام منكشف بود و عمل بعلم خود مى نمود و اخبار به مردم مى كرد و به امور دينيه و دنيويه ايشان را آگاه مى نمود ، در اين زمان كه زمان غيبت امام عليه السلام است باز باب علم مفتوح است نه مسدود چنانكه باب تكليف مفتوح است و غير مرفوع ، پس چگونه مى شود تكليف باقى باشد و باب علم محجوب و مسدود گردد و مأخذ خيال و مناط استدلال ايشان به آيات كريمه است و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله كقوله تعالى : « لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا » (1) ولا يكلِّف نفساً الا بعد البيان . وفى الخبر : « رُفِعَ عن امّتى تسعة . . » منها : « ما لا يعلمون » (2) . و ايضاً : « رُفِعَ عن الناس ما حجب عنهم » 3 . پس از اين استشهادات گفته اند : باب علم مسدود نيست . و ديگر مى گويند : عمل به ظنون خاصه و عامه نتوان كرد بلكه حرام است عمل بظن كردن در اصول و فروع ، و واجب است عمل به علم مطلقاً و باب علم مفتوح است چنانكه در زمان معصوم عليه السلام مرسوم بوده است . و آيه « إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ » (3) و آيه « إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً » (4) دلالت مى كند بر

.


1- .بقره : 286 .
2- .الخصال 417 ح 9 ، التوحيد : 353 ح 24 ، وسائل الشيعة 15/369 ح 1 ، بحار الانوار 2/280 ح 47 و5/303 ح 14 .
3- .حجرات : 13 .
4- .يونس : 36 .

ص: 166

در انسداد باب علم است اجمالاً

تحرّز و اجتناب از عمل به ظن كه وقوع آن اثم است ، و نشايد بندگان خدا را عبادت نمايند به عملى كه مذموم و مأثوم بوده باشد .

در انسداد باب علم است اجمالاًاما مجتهدين فرموده اند : باب علم اجمالاً به فوت شارع اقدس و غيبت امام و انقطاع وحى و الهام مسدود گرديد ، و كتاب و سنت دلالت بر علم قطعى و حكم نفس الامرى براى غير معصومين نمى كند ؛ از آنكه قرآن قطعىّ الصدور است و ظنىّ الدلالة وسنت ظنىّ الصدور است و ظنىّ الدلالة . پس از اينكه احتمال اراده حقيقت و مجاز از الفاظ كتاب و سنت رود استدلال علمى باطل مى شود ، پس در عمل به ظنون نجات است كتاباً و سنةً ، عقلاً و نقلاً . رفع تكليف هم از عباد محال و قبيح است . پس اگر باب علم مفتوح باشد بايد تمام مردم بر يك صراط مستقيم و نهج قويم باشند ، و اگر باب علم از براى بعضى مفتوح باشد و از براى بعضى مسدود اين ظلم و قبيح است بالنسبة به مسدود عليه ، و ديگر بقاء ظلمٍ على ظلم وقبحٍ على قبح است و اگر تكليف مرفوع شود خلاف ضرورت است . پس مادامى كه تكليف باقى است و علم مسدود است ناچار بايد عمل به ظنون اجتهاديّه كرد . و علماء را ظن خاص و ظن عام و ظن اخص و اصطلاحات خاصه ديگر است . خلاصه جواب آن است كه : خداوند را در هر واقعه دو حكم است : حكم نفس الامرىِ اوّلى ، و حكم ثانوى ظاهرى ، بر مردم است كه خود را به حكم اوليه رسانند و به آن عمل نمايند و بر خداست ابواب علم بر ايشان بگشايد اگر از ايشان آن علم را بخواهد ، و اگر باب علم را سد نمايد به جهت غيبت امام نبايد خداوند حكم واقعى را از ايشان بردارد و اگر نه سدّ سبيل مى شود و تكليف مرفوع مى گردد .

.

ص: 167

در معنى « اجتهاد » و « تقليد » است

و جهت انسداد علم همانا به واسطه عدم اقبال خلق است به حقّ ، يعنى خودشان سبب از براى سد شده اند ، پس هر زمانى كه مردم مكلفند وصول تكليف اوّلىِ نفس الامرى از ايشان مرفوع نيست ، بعد از اينكه از آن ممنوع شدند بايد رجوع به تكليف ثانوى كه مستفاد از ادله ظنيه است كنند و آن را حكم اللّه بدانند ، يعنى حكم ثانوى قايم مقام حكم اول است مانند ظن كه به جاى علم است . و اگر مكلّف ، مظنون او خطاء رفت همان تكليف واقعى اوست در حقّ خودش و مقلدش ، اگر چه بعضى جمع بين قولين و رفع نزاع بين فريقين را از تطابق علم عادى و ظن عقلى دانسته اند و اين دو را متّحد يافته اند . بالجمله ، دامان اين گونه سخنان وسيع است ، و فهم و درك اين نادانْ قاصر ، خواستم اشاره اى به جهت اختلاف اخبار و احاديث كرده باشد قلم تحرير از محفوظات خاطر كرد . پس مرا در آخر اين اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرضى است كه شنيدن آن فائده دارد ، و ملخّص مراد اين است : ناصحين و ذاكرين اين زمان كه در مجامع ناس بر منابر برمى آيند بايد نقل از كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله و اقوال ائمه اطهار سلام اللّه عليهم نمايند ، و معنى « كتاب » آن كلمات منزله بر پيغمبر معظّم صلى الله عليه و آله است كه براى ارشاد و هدايت ما به طريق اعجاز نازل شد ، و در دست ماها بين الدفّتين زيارت مى شود ، و مراد از « سنّت » قول آن كس است كه از كذب و خطا منزه و مبراست و آن پيغمبر ذى شأن محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است ، و خبرى كه مرادف حديث است حاكى از قول معصوم است حقيقةً او حكماً ، يا حكايت از فعل او مى كند .

در معنى « اجتهاد » و « تقليد » استو معنى « اجتهاد » بذل جهد عالم است در استنباط احكام شرعيه تفصيليه ، يعنى عالم حكم خدا را از كتاب و قول رسول صلى الله عليه و آله كه از او تعبير به سنت مى شود با كمال جدّ و جهد بفهمد چه از روى علم و چه از روى ظن .

.

ص: 168

و اصوليين فرموده اند : اجتهاد دو قسم است : قطعى و ظنى ، و هر يك از اين دو مى شود به نحو اطلاق باشد و مى شود به نحو تجزّى باشد . و معنى « تقليد » آن فراگرفتن قول مجتهد است كه از آن عمل به احكام شرعيه شود بدون دليل خاصى كه كاشف از صدور حكم مخصوص باشد . پس چنانكه اجتهاد جائز بلكه واجب است براى تصحيح عمل و معرفة اللّه و تحقق نيت قربت به مفاد كريمه « لِيَتَفَقَّهُوا » (1) و حديث : « اطلبو العلم . . » (2) و حديث : « طلب العلم فريضة . . » (3) تقليد هم براى صنف دوم از مكلفين نيز لازم است براى شناسائى احكام فرعيه . اما در اصول دين جائز نمى دانند و اگر نه لازم مى آيد جواز شرك و ظلم در اخلاد كفار ، و حق تعالى مى فرمايد : « قُ_لْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ » (4) ، ولكن ممكن است در زمانى مجتهد نباشد و عقل و نقل امتناعى ندارد و همچنين جائز است خطا كردن مجتهد به جهت عدم عصمت او . و علماء ما فرموده اند : مجتهد مخطى مقصّر آثم است و هر آنكه در اصول دين مقصر و قاصر شد كافر است . و حضرت عسكرى عليه السلام در علائم مجتهد فرموده است : « فأما من كانَ مِنَ الفُقَهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهَواه (5) مُطيعاً لأمر مولاه فللعوام أن

.


1- .توبه : 122 .
2- .اشاره به حديث « اطلبو العلم ولو بالصين » كه بيشتر در منابع عامى آمده مانند كشف الخفاء 2/44 وفيض القدير 1/692 ح 1110 ، يا حديث « اطلبو العلم وتزينوا معه بالحلم والوقار . . » مروى در امالى صدوق : 440 ح 585 و روضة الواعظين : 10 ، يا آنچه بر السنه مشهور است : « اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد » .
3- .كافى 1/30 ح1 ، روضة الواعظين : 12 ، وسائل الشيعة 27/26 ح 16 ، بحار الانوار 1/171 ح 24 .
4- .بقره : 111 ، نمل : 64 .
5- .در بعضى نقلها : على هواه .

ص: 169

يقلّدوه » (1) . و امام عليه السلام تمام شرائط اجتهاد را در اين كلمات شريفه بيان فرموده ، يعنى : « هر يك از فقهاء كه جان و دين خود را نگاه دارد و خلاف هواء نفس عمل نمايد و اطاعت امر آقاى خود را كند پس بر عوام است او را تقليد نمايند » . و يكى از شرائط اجتهاد تحصيل علم عربيه است از صرف و نحو و منطق و بيان و لغت و رجال و درايت و اصول و فقه و تفسير و كلام و علم حديث . پس مجتهد آنچه از شارع مقدس صادر شد و خواست از مكلفين و واجب است عمل كردن به آن همه را بايد بداند و طريق دانستن معانى كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله اكتساب اين علوم مسطوره است . به عبارت فارسى باز عرض مى كنم : مجتهد بايد معنى كتاب خدا و اقوال سيد انبياء را بفهمد و احكام تكليفيه كه راجع به ماها مكلفين است از اين دو مأخذ و مصدر استنباط و استخراج كند ، و در كوشش آن به قدر امكان تقصير نورزد ، حال كه چنين است مرتبه اجتهاد در تلو امام است چنانكه امامت در تلو رسالت است و رشته رسالت هم به ساحت الوهيت و ربوبيت پيوستگى دارد و آنان كه مقلدين اند در مرتبه آخرين اند . بناءً على هذا به مفاد « فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ » (2) خوب است بعضى از اهل منبر تصحيح هر حديث و خبر را از اهلش بخواهند . و از علومى كه مذكور شد بايد مجتهد بداند علم رجال و درايه و حديث است چه قدر شايسته است ذاكر در اين امر أَهَمّ غافل نشود ، و از مجتهدين اين زمان استجازه از احاديث مدونه در كتب اربعه يا مؤلَّفات او نمايند يا عموم كتابهاى احاديث عربيه و فارسيه ، و مشربش را بطريقه واحده قرار دهد كه در اجازه مجتهد عالم و انفاس قدسيه وى اثر ديگر است ، و اين استجازه هم من حيث المجموع تقليدى از قول مجتهد ، و در دنيا و آخرت ناقل

.


1- .وسائل الشيعة 27/131 ح 20 ، الاحتجاج ، شيخ طبرسى 2/263 ، بحار الانوار 2/88 ح 12 ، مستند الشيعة 17/34 .
2- .نحل : 43 .

ص: 170

در جواز عمل است به اخبار ضعيفه

احاديث مستجازه مصون و محروس است و بر او حرجى نيست ، و اگر ذاكر و محدثى خود را به مجتهدى شناسانيد و آن مجتهد او را بر حسب استعدادش اذن به قرائت احاديث مخصوصه از كتابى مخصوص يا عموم كتابهاى مجلسى مرحوم مستقلاً داد ثمره اش اين است كه در ذكر روايت مرسل و مقطوع و ضعيف و امثال آنها كه مذكور شد ديگر بر او بحثى نيست .

در جواز عمل است به اخبار ضعيفهو اين بنده كه خاك نعال محدثين محسوب نمى شود اخبار ضعيفه را بنا بر اجازه مجتهد مجيز خود جائز مى داند در مسنونات و مكروهات ، و اين اجازه و اذن براى جواز تسامح است بواسطه حديث : « من سمع شيئاً من الثواب على شى ء فصنعه كان له أجره وإن لم يكن ما بلغه » (1) ، يعنى : « كسى كه چيزى از ثواب بشنود براى به جاى آوردن چيزى پس بجا آورد ، اگر چه در واقع آنچه را كه از ثواب شنيده است نباشد به وى همان ثواب را مى دهند » . واين حديث از محمّد بن يعقوب كلينى در كتاب « اصول كافى » از على بن ابراهيم ، از پدرش ابراهيم بن هاشم ، از محمد بن ابى عمير ، از هشام بن سالم كه تماماً از روات ثقات اند ، و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است . و ايضاً در آن كتاب از حضرت باقر عليه السلام مرويست : « من بلغه ثواب من اللّه على عمل فعمل ذلك العمل ذلك الثواب اوتيه وإن لم يكن الحديث كما بلغه » (2) . و در كتاب « ثواب الأعمال » (3) حديث سابق مرويست از حضرت صادق عليه السلام به مضمون

.


1- .كافى 2/87 ح 1 ، فلاح السائل ، سيد ابن طاوس : 12 ، وسائل الشيعة 1/82 ح 187 ، اقبال الاعمال : 627 .
2- .كافى 2/87 ح 2 ، وسائل الشيعة 1/82 ح 188 ، بحار الانوار 2/256 ح 4 .
3- .ثواب الاعمال : 132 و320 .

ص: 171

مذكور ، و در آخر آن فرموده است : « وإن كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله لم يقله » يعنى : « ترتيب چيزى از ثواب را بر عملى وجوداً يا عدماً بشنود و به نيّت آن ثواب آن عمل را به فعل آورد به او اجر داده مى شود اگر چه پيغمبر صلى الله عليه و آله نفرموده باشد » . و مرحوم شيخ على كركى در بعضى از مصنفات خود و مرحوم شهيد ثانى در « شرح لمعه » تصريح نموده اند ، و مرحوم ميرداماد در « حاشيه من لا يحضره الفقيه » فرمود : الحديث الضعيف من المسنونات والمكروهات حجة فليعمل به ، يعنى : حديث ضعيف در مسنونات و مكروهات حجت است پس بايد عمل كرد به آن (1) . على أى حال اين حديث ، سند و مأخذِ جوازِ نقلِ حديثِ ضعيف است ، و معتمد علماء اعلام است ، و علماء اصوليين فرموده اند : الاصحّ حجية الخبر الموثق والحسن والقوى والضعيف المنجبر بالشهرة ونحوها لحصول المناط ، وأيضاً الأصح حجية الأخبار الضعيفة فى السنن والكراهة (2) . و سابقاً عرض شد : يكى از اقسام اربعه حديث خبر ضعيف است وليكن هر كسى نمى تواند تميز دهد هر حديثى را از جهت مسند و مرسل بودن چنانكه بين مكروه و مستحب ، واجب و حرام ، اباحه و رخصت نيز تميز مى خواهد ، نقّاد و مميّز آنها مجتهدى است كه عالم به علم حديث و درايت و رجال باشد ، پس آن عالم اجازه از نقل هر كتاب و حديثى به هر كسى البته نمى دهد و بى جهت امر به اين اثم عظيم نمى فرمايد و معلوم شد صحت سند در تجويز نقل حديث ضعيف در مكروه و مستحب ، اما بايد حديث ضعيف را دانست و فهميد چگونه است و متعلق او چه چيز است ؟ مثلاً روضه خوان اگر حديث ضعيفى در گريه كردن شيعيان كه عمل مستحبى است نقل

.


1- .بنگريد به : الفصول الغروية : 306 ( چاپ سنگى ) ، فوائد الاصول ، كاظمى 3/413 ، منتهى الاصول 2/212 .
2- .رجوع كنيد به : نهاية الافكار ، آقا ضياء عراقى 2/278 ، دروس علم الاصول ، صدر 1/261 ، مصباح الاصول 2/321 .

ص: 172

در معنى « احتياط » است

كند جائز است ، اما آن حديث ضعيف را هم شرائطى است و بايد فهميد از كجا خوانده است و به چه جهت مأذون در نقل او شده است ، و چرا با صحاح اخبار اعتماد به ضعاف نموده است ؟ و اگر كسى بى باك باشد در دانستن اين امور براى او خواندن اشعار و مراثى كفايت است و تجاوز از آن جايز نيست . بلى ، نقل حديث را بالمعنى و حكايت از آن به عبارت ديگر بنا بر مشهور منصور جائز است براى حصول مناط و تحرّز و حذر از عسر و مشقّت . و چنانكه بعضى از علماء خبر واحدى كه خالى از قرائن قطعيه باشد حجت دانسته اند در صورتى كه مفيد ظن باشد ، بلى در صورتى كه مخالف قاعده كليه باشد و افاده مظنه نكند خلاف است عمل به آن . پس اى برادر ! امام عليه السلام فرمود : « اخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت » (1) ، يعنى : « برادر تو دين توست ، پس احتياط كن از براى حفظ دين خود هر نحوى كه براى خود حافظ مى باشى » .

در معنى « احتياط » استو معنى « احتياط » آن اخذ به اوفق و خروج از خلاف و عمل به آن چيزيست كه ذمّه مكلّف را زمان شكّ در مكلف معيّن در نزد خدا واقعاً برى ء كند . و معنى احتياط در اين زمان غير معلوم است سيّما احتياط در نقل اخبار ضعيفه و مرسله به واسطه اختلاط بعضى از نادانان و بى خردان متروك و مهجور . پس هر آنكه محتاط است بايد در قول و فعل هر دو احتياط كند كه هر دو راجع به اعتقاد جنان است ، و معنى ايمان همين است ، و بى احتياطى هر يك موجب خلل در دين و يقين مى شود .

.


1- .الامالى ، شيخ طوسى : 109 ح 168 ، الامالى ، شيخ مفيد : 283 ح 9 ، بحار الانوار 2/258 ح 4 ، وسائل الشيعة 27/167 ح 33509 .

ص: 173

در امتزاج ثقات از راويان و مخالفين ايشان است

بالجمله نتيجه عرايض اين دعاگو آن است : به شرط انصاف و تبّرى از اعتساف خوانندگان چشم بگشايند و هر حديثى را درست نقل نمايند .

در امتزاج ثقات از راويان و مخالفين ايشان استبدان كه در صدر اسلام كه سيّد انام از دنيا رحلت فرمود رايات خلاف افراشته شد و در خلافت هم بين مهاجر و انصار مشاجره و منازعه گرديد ، و بنيان اين گونه محاربات و مباغضات از آن وقت تأسيس يافت ، و همه آن مردم كه محاربه و مقاتله مى كردند عمل كردن به احكام قرآن و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله را مدّعى بودند . پس شيعه و مخالفين ايشان مأخذ دعوى خودشان را كتاب و سنت قرار دادند ، دامنه اين نزاع كشيد به زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلام ، اين فرق كثيره كه پيدا شدند از كيسانيه و امثال آن ، پس از آن بنيان در زمان بنى عباس جمعى كه معاصر ائمه عليهم السلامبودند فروع آن بنيان را به مقتضاى امتداد زمان افزودند ، و در اصول و فروع اين دين تغيير و تبديل كلى نمودند ، و براى تبعيت خلفاء جور و طمع زياد و اهواء فاسده و آراء كاسده از نسيان حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله اخبار كثيره و احاديث وفيره جعل و وضع كردند ، آن گاه مخلصين ائمه با منافقين ايشان مخلوط شدند و مردم در نقل روايات به واسطه اختلاف حالات ثقات و غيرهم به شبهه افتادند . مثلاً زرارة بن اعين و هشام بن حكم و هشام بن سالم و محمّد بن مسلم و ابو بصير و معلى بن خنيس و ريّان و هرثمه و على بن يقطين و على بن جعفر و مفضل بن عمر و فضيل بن يسار با اشرار زمان خودشان ممتزج شدند و پرده تقيه بر روى ايشان كشيده شد ، و مردم خواص ائمه و اعادى ايشان را تميز نمى دادند ، و ائمه طاهرين براى حفظ جانهايشان در آشكارا به ايشان تغيّر مى كردند و اعراض مى فرمودند ، و در خفاء اظهار محبّت و مهربانى مى كردند . پس چنانكه در آن زمان خوب و بد تميز داده نمى شد مگر قليلى كه تقيه نكردند

.

ص: 174

و شهيد شدند مانند معلى بن خنيس و ا مثال آن ، اقوال ايشان نيز ممزوج و مخلوط گرديد و مردم از خواندن آنها تا كنون به شبهه اند . پس لازم است كسى زحمت بكشد و تميز بدهد بين اخبار صحيحه و ضعيفه مرسله ، يعنى زشت و زيبا ، بد و خوب را جدا كند و حل اين مشكل را بايد شخص بااطلاعى كند و آن در عهده شخص شريف مجتهد جامع الشرائط است . پس نگويند : مجتهد حديث نمى داند ، اى بيچاره ! هر كس حديث دانست مجتهد است نه آنكه هر كه خود را مجتهد داند حديث دان باشد ؛ از آنكه مصدر و مأخذ اجتهاد مجتهد از كتاب اللّه و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله است ، پس چند حديثِ تو را در فضائل و مصائب ، اگر مجتهد در نظر نداشته باشد ، يا سكوت نمايد از روى حكمت و مصلحت ، دليل نيست بر نادانى او از كليه اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام . عجالتاً در اين كار تسامح و تكاسل جائز نيست و هر آنكس با علم ، عمل خود را بر كذب به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام قرار دهد بى عاقبت است و اجرى در آخرت ندارد و اجرت مخصوصى كه در دنيا از اين ممر مى خورد حرام و سُحْت (1) است . پس بدان بعضى از عبادات به صورت ظاهره عبادتند اما در واقع معصيتند بلكه عرض مى كنم : اين گونه كارها و كردارها چون بيع اعيان نجسه است و خوردن قيمت آنها حرام است ، و همين طريق است غيبت مردمان بر منابر مسلمانان و اجرت خواستن از براى آن ، البته اين شخص غيبت كننده را اجرتى نيست و استحقاق ندارد ، چه اينكه صاحب خانه راضى شود يا نشود ؛ از آنكه منبر وضع براى ارشاد و تكميل نفوس عباد است ، و بيان اخبار صحيحه از لسان ائمه هُداة عليهم السلام ، و اگر در موضوعى خاص مقتضى شود امرى ديگر است .

.


1- .سُحْت : حرام .

ص: 175

در حديث ميمون بن عبداللّه و مذمت كسانى كه به حضور امام احاديث مجعوله نقل كردند

در حديث ميمون بن عبداللّه از رجال كشى و مذمت كسانى كه به حضور امام احاديث مجعوله نقل كردندخوب است در خاتمه اين عنوان ، اين حديث را از « كتاب كشى » (1) نقل نمايم : ميمون بن عبداللّه گفت : جماعتى بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدند براى آنكه از آن جناب حديث بشنوند و آن بزرگوار را نمى شناختند ، همين قدر مى دانستند در مدينه محدّثى است آگاه و شخصاً نمى شناختند ، اما اسماً از حالات آن سرور مطلع بودند ، پس حضرت صادق به يكى از انصار فرمودند : « تو اين اشخاص را مى شناسى ؟ » . عرض كرد : نه . فرمودند : « از براى چه آمده اند ؟ » . گفت : اين جماعت از شهرهاى خودشان بيرون آمده اند براى آنكه حديث بشنوند از هر كس باشد و هر چه باشد ، آنگاه به يكى از ايشان فرمود : « شما از غير من حديث شنيده ايد ؟ » . عرض كرد : بلى . فرمود : « يك حديث براى من بيان كن » . آن مرد در جواب گفت : ما آمده ايم حديث بشنويم نه آنكه حديث بگوئيم . پس به ديگرى فرمود . نيز آن كس عذر آورد . آن جناب فرمودند : « محدّث شما عهد كرده است آنچه به شما گفته است به ديگرى نگوئيد ؟ ! » . گفتند : نه . فرمود : « آنچه اقتباس كرده ايد از علم قدرى بگوئيد » .

.


1- .اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشى 2/692 _ 699 ح 741 .

ص: 176

در مقالاتى كه شخصى از سفيان ثورى شنيده و خدمت حضرت صادق عليه السلامعرض مى كرد

پس گفت يكى از ايشان : سفيان ثورى از جعفر بن محمد(ع) ما را خبر داده است كه آن جناب فرمود : النبيذ كله حلال الا الخمر ، ثمّ سكت .

در مقالاتى است كه شخصى از سفيان ثورى شنيده و خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض مى كردو بدان سفيان ثَورى _ به فتح ثاء مثلثه _ به قول ابن خلكان ابن سعيد ثورى كوفيست و يكى از علماء عامه است و در بصره سال يك صد و شصت و يك وفات كرد . يعنى : سفيان ما را خبر داد نبيذ تمامش حلال است مگر شراب ، پس ساكت شد . آن جناب فرمودند : « زياد كن » . آن شخص گفت : مرا خبر داد آنكه از حضرت باقر(ع) شنيد كه فرمود : كسى كه مسح نكند بر خُفّين خود صاحب بدعت است و كسى كه شرب نبيذ نكند صاحب بدعت است ، و كسى كه جِرّيث (1) نخورد و طعام ذمّى و ذبايح ايشان را پس گمراه است ، اما نبيذ را عمر خورد ، اما مسح خفّين را عمر در سفر سه مرتبه در يك شبانه روز بجاى آورد ، اما ذبايح اهل ذمه را حضرت امير(ع) خورد و فرمود : بخوريد ، و خداوند مى فرمايد : « الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ » (2) . آن جناب فرمود : « زياد كن » . عرض كرد : از هر چه شنيده ام خبر بدهم ؟ فرمود : « هر چه شنيده اى همين طور است ؟ » . عرض كرد : نه . فرمود : « بگو » . گفت : خبر داد به من آنكه از عمرو بن عبيد و از حسن بصرى شنيده بود كه گفت : بعضى

.


1- .جِرّيث : نوعى ماهى است . ( صحاح اللغة 1/277 ماده جرث ) .
2- .مائده : 5 .

ص: 177

چيزهاست مردم تصديق مى نمايند و در كتاب خدا نيست و اصل ندارد مانند عذاب قبر و ميزان و حوض و شفاعت و نيّتى كه مرد در خير و شر دارد (1) و عمل نمى كند و مثاب مى شود و نمى شود . پس ميمون بن عبداللّه خنديد از اين اقوال سخيفه جعليه ايشان به نحوى كه گفت : حضرت صادق عليه السلام دست مرا فشرد و فرمود : « ساكت شو تا حديث بشنويم » ، پس آن مرد سرش را بلند كرد و دانست عبداللّه بن ميمون مى خندد ، گفت : آيا از حق مى خندى يا از باطل ؟ گفت : خنده من تعجب است از اينكه اين احاديث را چگونه حفظ كرده اى ؟ ! حضرت صادق عليه السلام باز فرمودند : « حديث بگو » . عرض كرد : سفيان ثورى خبر داد از محمّد بن منكدر كه وى گفت : حضرت امير عليه السلام را بر منبر كوفه ديدم و شنيدم كه مى فرمود : هر آن كس مرا بر ابى بكر و عمر تفضيل بدهد حدّ مفترى مى دهم ! آن جناب فرمود : « زياد كن » . گفت : سفيان خبر داد از جعفر بن محمّد(ع) كه فرمود : دوستى ابابكر و عمر ايمان است و دشمنى ايشان كفر . حضرت صادق عليه السلام فرمود : « زياد كن » . عرض كرد : يونس بن عبيد از حسن خبر داد كه حضرت امير(ع) از بيعت ابى بكر تأمل فرمود ، ابو بكر گفت : يا على ! چه چيز ترا بازداشت ؟ من قصد داشتم گردن تو را بزنم ، حضرت امير(ع) فرمود : يا خليفة رسول اللّه (ص) ! لا تثريب ، ابى بكر هم گفت : لا تثريب . باز حضرت فرمود : « زياد كن » . عرض كرد : سفيان خبر داد از حسن كه ابى بكر امر كرد خالد بن وليد گردن حضرت امير را بزند و ابو بكر در بين نماز گفت : يا خالدُ ! لا تَفْعَلْ ما امرتُك .

.


1- .دال خط خورده و ظاهراً كلمه تبديل به « دارند » شده است .

ص: 178

حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « زياد كن » . گفت : نعيم بن عبداللّه از جعفر بن محمّد(ع) روايت كرد كه فرمود : اميرمؤمنان(ع) دوست داشت به نخيلات نبيع باشد و استظلال از آنها كند و از برگ آنها بخورد و در وقعه جمل و نهروان حاضر نشود ! و سفيان باز خبر داد از حسن كه گفت : عباد از حضرت صادق(ع) خبر داد : حضرت امير(ع) چون در جمل بسيارىِ خونهاى كشتگان را ديد به حضرت امام حسن(ع) فرمود : اى فرزند ! هلاك شدم . امام حسن(ع) فرمود : آيا شما را نهى نكردم از خروج ؟ ! فرمود : نمى دانستم كار به اينجا مى كشد . حضرت صادق عليه السلام فرمود : « زياد كن » . گفت : سفيان ثورى خبر داد كه جعفر بن محمد(ع) فرمود : چون حضرت امير(ع) جمعى از اهل صفين را كشت بر ايشان گريه كرد و فرمود : خداوند بين ما و ايشان در بهشت جمع كند . ميمون بن عبداللّه گفت : از اين احاديث جعليه سينه من تنگ شد و عرق كردم و نزديك بود از پوست برايم ، نزديك به آن رسيد برخيزم و پاى بر فرق آن مرد گوينده اين حديث بگذارم ، پس ياد آوردم آنچه آن جناب به غمز و فشردن دست من اشاره كرد ، آن گاه ساكت شدم . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « از اهل كدام شهرى ؟ » . عرض كرد : از اهل بصره . فرمود : « اين احاديث را از آنكه نقل مى نمائى كه جعفر بن محمّد است مى شناسى ؟ » . گفت : نه . فرمود : « آيا از وى حديث شنيده اى ؟ » . گفت : نه . فرمود : « اين احاديث در نزد تو حق است » .

.

ص: 179

حديثى كه حضرت صادق عليه السلام به شخص بصرى فرمود

گفت : آرى . فرمود : « چند وقت است شنيده اى ؟ » . عرض كرد : اين احاديث شهر ماست ، و روزگاريست ما حفظ كرده ايم و شكّى در آنها نيست . فرمود : « اگر جعفر بن محمّد بگويد اين احاديث كذب است و اصل ندارد آيا تصديق وى مى نمائيد ؟ » . گفت : نه . فرمود : « از براى چه ؟ » . گفت : از آنكه مردهايى چند شهادت دادند در حجيّت و صدق اين احاديث كه اگر بخواهند پاى بر گردن مردم بگذارند جايز است .

حديثى كه حضرت صادق عليه السلام به شخص بصرى فرمودفرمود : « پس اين حديث را بنويسيد : بسم اللّه الرحمن الرحيم حدّثنى أبى عن جدّى . آن شخص وقتى كه اين بيان را به اين نسبت شنيد كه آن حضرت فرمود ، عرض كرد : اسم شما چه چيز است ؟ فرمود : « از اسم من سؤال مكن » « إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : خلق اللّه الأرواح قبل الاجساد بألفى عام ، ثم اسكَنَها الهواءَ فما تعارفَ منها ائتلفَ وما تناكَرَ منها اختلَف ، ومن كَذب علينا اهلَ البيت(ع) حَشَرَهُ اللّه تعالى يوم القيامة أَعْمى يهوديّاً وإن أدركَ الدجّال آمَن به فى قبره » (1) . يعنى : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : « خداوند ارواح را پيش از اجساد به دو هزار سال خلق كرد

.


1- .اختيار معرفة الرجال 2/697 .

ص: 180

كتابةٌ مستطابة

بعد از آن در هواء آنها را ساكن فرمود ، پس الفت و شناسائى در اين زمان و اختلاف و انكار ابناء زمان به جهت آن روز است ، و كسى كه بر ما اهل بيت عليهم السلام دروغ ببندد فرداى قيامت يهودى و كور محشور مى شود و اگر دجال را ادراك كند ايمان مى آورد به او » . و اين حديث تمام شد . اكنون عرض مى كنم : نبايد سفيان ثورىِ نوعى را زياد كرد ، آن فسادى كه در آن زمان از آن سفيان شخصى و امثال آن از ابو حنيفه و حسن بصرى در جعل احاديث شد كفايت است ، و هر آنكه پرهيز از صحّت و سقم احاديث نكند و هر آنچه در كتابهاى مخالفين است نقل نمايد در زمان خود سفيان ثوريست . و در « اصول كافى » در خبر مبسوط است كه : حضرت صادق عليه السلام در مسجد الحرام به سدير صيرفى فرمودند : « مى خواهى به تو بنمايم كسانى را كه از طريق حق و دين خدا مردم را منع مى نمايند ؟ » . عرض كرد : بلى . پس اشاره فرمود به ابو حنيفه و سفيان ثورى ، و اين دو نفر با جماعتى حلقه زده بودند و كارى جز عمل به قياس و استحسان و استخراج احكام فرعيه از آراء سخيفه و جعل اخبار غريبه و وضع اخبار غير مرضيه نداشتند .

كتابةٌ مستطابةمطلب ششم : در حسن كتابت احاديث و ضبط و حفظ آنهابدان حسن حال راوى بر كتابت حديث است ، يعنى محفوظات خود را از روايات و احاديث بنويسد تا بماند چنانكه در كتاب « اصول كافى » در باب يكصد و چهل و شش احاديثى در اين خصوص منقول است از آن جمله : حضرت صادق عليه السلام به ابن ابى عمير

.

ص: 181

مطلب ششم : در حسن كتابت احاديث و ضبط و حفظ آنها

فرمود : « القلب يتّكل على الكتابة » (1) . و أيضاً از ابو بصير مرويست كه آن جناب فرمودند : « اكتبوا فانكم لا تحفظون حتى تكتبون » (2) . و ايضاً مرويست از آن جناب : « اِحْفَظُوا بكُتُبِكم فانّكم سوف تحتاجون إليها » (3) . و ايضاً فرمودند به مفضل بن عمر : « اكتب وبثَّ عملك فى اخوانك فإنْ مِتَّ فاورث كتبك بَنِيكَ فانّه يأتى على الناس زمان هرجٍ لا يأنسون الا بكتبهم » (4) .

در حفظ كردن احاديث است به نوشتنپس از نوشتن حديث در كتاب قلب را اعتماد و اتّكالى حاصل مى شود و بعد از كتابت حفظ پيدا مى شود و يك وقتى هم محتاج به آن خواهد شد ، و ديگر باعث نشر علم بين اخوان مى گردد ، و بعد از مردن در زمان هرج به كار آيندگان مى آيد ، و عمل اصحاب و تابعين و علماء متقدّمين و متأخرين _ رضوان اللّه عليهم اجمعين _ بر تدوين اخبار و آثار اهل البيت عليهم السلام بوده است مانند كتاب سُليم (5) بن قيس هلالى كه به نظر شريف حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رسيد و ابان بن أبى عيّاش راوى اوست و حالت وى با حجّاج بن يوسف ثقفى مشروح است (6) .

.


1- .كافى 1/52 ح 8 .
2- .كافى 1/52 ح 9 .
3- .كافى 1/52 ح 10 .
4- .كافى 1/52 ح 11 .
5- .سُليم به ضم سين است ، و از خيار اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
6- .مازندرانى در شرح اصول كافى 2/207 پس از ضبط سليم از علامه حلى به نقل از سيد على بن احمد عقيقى مى نويسد : كان سليم بن قيس من أصحاب امير المؤمنين عليه السلام طلبه الحجاج ليقتله فهرب وأوى إلى أبان بن أبى عياش ، وهو فى ناحية فارس ، فلما حضرته الوفاة قال لأبان : إن لك علىّ حقاً وقد حضرنى الموت . يا بن اخى ! انه كان من الأمر بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله كيت و كيت ، وأعطاه كتاباً ، فلم يرو عن سليم بن قيس أحد من الناس سوى أبان . . الى آخره .

ص: 182

در كتب مؤلّفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و كتاب يوم و ليله و معنى آن و كسانى كه بدين اسم كتاب نوشته اند

و مانند كتاب معاوية بن عمّار و كتاب ابان بن تغلب و كتاب ابان بن عثمان و كتاب جميل بن دراج و كتاب جرير بن عبداللّه و كتاب على بن جعفر و كتاب على بن يقطين ، وكتاب على بن اسباط و هزار كتاب يونس بن عبدالرحمن در ردّ عامه واهل سنت و جماعت ، و كتاب ابن ابى عمير . و مرحوم مجلسى در « اربعين » فرمود : كتب ابن أبى عمير مشهور است در نزد محدثين در اصول اربعه در نزد ما . و مرحوم ميرزا در مسأله تعادل و تعارض استشهاد كرده است در حجيت اخبار مضبوطه در « كافى » از ابن ابى عمير (1) . و تا كنون اگر بخواهند تعداد كتب تمام علماء اعلام را نمايند از يكصد هزار كرور علاوه مى شود ، همانا تمام آنها در شرح اصول و فروع اين دين و مذهب حق بوده است .

در كتب مؤلّفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و كتاب يوم و ليله و معنى آن و كسانى كه بدين اسم كتاب نوشته اندو در عنوان اين روح و ريحان عرض كردم : اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام را صدوق طاب ثراه كتابى مدون فرمود ليكن از خود آن بزرگوار چند كتاب در كتب رجال مذكور ا ست : يكى « خطب اميرمؤمنان عليه السلام » است (2) و ديگرى كتاب « يوم و ليله » است ، و ظاهراً معنى كتاب « يوم و ليله » اعمالى است كه بر حسب اخبار از ائمه طاهرين با اذكار خاصه روايت شده است كه بايد هر مكلّفى در تمام روز و شب بجا آورد از واجبات

.


1- .ابن ابى عمير پس از شهادت امام رضا عليه السلام گرفتار حبس مأمون شده ، و اموالش مصادره گشت و كتابهايش نابود شد . آنچه در حافظه داشت مشتمل بر چهل مجلد بود كه آنها را « نوادر » ناميد ، و اصحاب بر مراسيل وى اعتماد كرده اند . بنگريد به : اختيار معرفة الرجال 2/854 ح 1103 ، وسائل الشيعة 20/310 ( چاپ اسلاميه ) .
2- .خلاصه : 130 شماره 12 ، رجال نجاشى : 247 شماره 653 ، منتهى المقال 4/140 شماره 1643 .

ص: 183

و مستحبات مانند « مفتاح الفلاح » مرحوم شيخ بهائى عليه الرحمه ، و اين كتاب شريف از آن جناب به دست نيامده است . و صاحب ابن عباد كافى الكفاة فرمود در احوال حضرت عبدالعظيم : وله كتاب يسميه كتاب « يوم وليلة » وكتب ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى . وقد روى عنه من رجالات الشيعة خلق كأحمد بن أبى عبداللّه البرقى [وأحمد بن محمد بن خالد ] (1) وابو تراب الرويانى (2) . و از اين كلمات دانستى مرحوم صاحب بن عباد كتابهاى حضرت عبدالعظيم را ترجمه كرده است كه تمام آنها روايات است . و از عبارت « وكتب ترجمتها » (3) معلوم است آن بزرگوار كتاب بسيار تأليف فرمود ، و شايد اسم مجموعه كتاب صاحب عليه الرحمة روايات آن جناب بوده است . و ديگر فرمود : خلق بسيارى از رجالات شيعه از وى روايت كرده اند مانند احمد و ابو تراب به نحوى كه ذكر مى شود . و هر آنكه بخواهد از اسلوب كتاب « يوم و ليله » حضرت عبدالعظيم آگاه شود ، خوب است كتاب « يوم و ليله » شيخ الطايفه شيخ طوسى عليه الرحمه را به دست بياورد ؛ از آنكه داعى در تعداد كتب مؤلفه آن مرحوم ديده است ، و در زمانهاى ائمه طاهرين جمعى از اصحاب را به خاطر دارم كتابها به اين اسم نوشته اند از آن جمله يونس بن عبدالرحمن است . و در حديث است : دو نفر از ائمه اطهار كتاب او را ديدند و برايش ترحيم فرستادند : اول : حضرت جواد عليه السلام بود كه به عيادت يكى از اصحاب تشريف بردند بر بالاى سر او اين كتاب را ديدند از اول تا به آخر ورق زدند ، آن گاه فرمودند : « رحم اللّه يونس !

.


1- .زياده از مستدرك است .
2- .خاتمة المستدرك 4/405 به نقل از صاحب بن عباد .
3- .در چاپ سنگى واو زائده مندرج است كه حذف شد .

ص: 184

رحم اللّه يونس ! » (1) . دوم : حضرت امام حسين عسكرى عليه السلام از ابا جعفر جعفرى كتاب « يوم و ليله » يونس را گرفتند و فرمودند : « هذا دينى و دين آبائى كلّه وهو الحقّ كلّه » (2) . و ديگرى كتاب « يوم و ليله » محمد بن ابى عمير مولى ازدى است كه خدمت موسى بن جعفر عليهماالسلام شرفياب شده بود و چهار كتاب تصنيف كرد از آن جمله كتاب « يوم و ليله » است ، و شيخ طوسى عليه الرحمه فرمود : هو اوثق الناس عند الخاصة والعامة وانسكهم نسكاً واورعهم واعبدهم . وادراك خدمت سه نفر از ائمه را نمود و چهار سال در حبس مأمون بود و خواهرش از براى خوف قتل تمام كتابهايش را دفن كرد و تلف شد (3) . و ديگرى فضل بن سليمان بغدادى كاتب منصور و مهدى است ، و از دو امام اخبار بسيار روايت كرد ، و او راست كتابى بدين اسم . و ديگرى ابو عبداللّه صفوانيست كه با قاضى موصل مباهله كرد و روى قاضى سياه و دست وى منتفخ شد و وى نيز صاحب كتاب « يوم وليله » است (4) . وديگرى محمد بن مسعود بن محمد بن عياش است ، و در حق وى گفته اند : هو جليل القدر واسع الاخبار بصير بالرواية (5) . و ناقلى گفت : شايد جهت تسميه اين كتاب براى آن باشد : هر خبرى و روايتى كه بر ايشان در روز و شب عرضه مى داشتند ضبط مى فرمودند و قيد مى كردند . گويا وجه اول اوجه باشد .

.


1- .تهذيب الاحكام 10/83 رقم 66 ، وسائل الشيعة 27/100 ح 33319 .
2- .رجال الكشى ( اختيار معرفة الرجال ) 2/484 ح 915 و 2/780 ح 916 ، وسائل الشيعة 27/100 ح 33320 .
3- .بنگريد به : الفهرست ، شيخ طوسى : 142 ، رجال النجاشى : 250 ، الكنى والالقاب 1/199 ، تنقيح المقال 2/61 .
4- .رجال ابن داود : 162 شماره 1296 .
5- .خلاصة الاقوال : 246 شماره 38 ، نقد الرجال 4/321 ، فهرست شيخ طوسى : 153 شماره 675 .

ص: 185

استنادٌ لاهل الرّشاد

مطلب هفتم : حديث اصول كافى مروى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

استنادٌ لاهل الرّشادمطلب هفتم : حديث اصول كافى مروى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلامبدان در كتاب مستطاب « اصول كافى » (1) مرويست : حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : « اذا حُدِّثْتُم بحديثٍ فأَسْندوهُ الى الذى حَدَّثكم به ، فإن كان حقّ فعليكُم وإن كان كذبٌ فعليهِ » ، يعنى : چون حديث مى گوئيد آن را نسبت بدهيد به كسى كه به شما خبر داد اگر حق است پس ثوابش براى شماست و اگر دروغ است براى اوست عقابش . و در كتاب مذكور (2) در باب عقل و جهل از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمودند : « اياكم والكذب المفترع » . قيل : وما الكذب المفترع ؟ قال عليه السلام : « من يحدثك الرجل بالحديث فتتركه وترويه عن الذى حدّثك عنه » . يعنى : « از كذب مفترع بپرهيزيد » . عرض كردند : آن كدام است ؟ فرمودند : « كسى از براى تو حديثى مى گويد و تو از آن حديث كننده روايت نمى كنى و از آنكه روايت كرده است روايت مى نمائى » . و مرحوم آخوند در شرح حديث فرمود : شايد « مفترع » از فرع باشد به معنى علو (3) . و در كتاب « نهايه » (4) است : فرع كل شى ء اعلاه والفراع ما علا من الارض وارتفع . يعنى : راوى مى خواهد از محدث اعلاى روايت كند و محدث خود را بگذارد بلا واسطه و آن دروغ بلند است .

.


1- .كافى 1/52 ح 7 ، شرح اصول كافى 2/219 ، وسائل الشيعة 27/81 ح 33259 .
2- .كافى 1/52 ح 12 ، معانى الاخبار : 158 ح 1 ، شرح اصول كافى 2/223 .
3- .شرح اصول كافى 2/223 .
4- .النهاية فى غريب الحديث والاثر 3/436 ماده ( فرع ) ، لسان العرب 8/246 .

ص: 186

و مرحوم مجلسى فرمود در جلد اول « بحار » (1) در معنى كذب مفترع : فرع به معنى حاجز است چون اين گونه دروغ حايل و حاجز بين گوينده و قبول روايت مى شود بدين ا سم موسوم گرديد ، يا به معنى ازاله است ، يعنى برمى دارد چيزى را كه موجب قبول روايت راويست . و در آن كتاب (2) در حديث يكصد و سى مرويست از زيد شحّام كه از ابا جعفر يا حضرت صادق عليهماالسلامسؤال كرد از معنى « فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (3) كه مراد از طعام چيست ؟ فرمود : « آن علم انسان است كه بايد بداند از كه اخذ مى نمايد » (4) . اكنون بدان طريق روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جماعتى ثقات است ، اجمالاً دوازده نفر از ايشان را براى ميمنت ياد مى نمايم : اول : پدر بزرگوارش عبداللّه قافه است . دوم : جدّ والا تبارش على شديد است . سوم : معمّر بن خلاّد است . چهارم : سليمان بن ابى حفص مروزى است . پنجم : موسى بن محمّد است . ششم : ابى عمير است . هفتم : محمّد بن محمّد است . هشتم : ابن ابى عمير است . نهم : حرب است . دهم : على بن اسباط صاحب اصلى از اصول اربعمائه است ، و در زمان حضرت

.


1- .بحار الانوار 2/158 ذيل ح 4 .
2- .كافى 1/49 _ 50 ح 8 .
3- .عبس : 24 .
4- .نيز بنگريد به : نهج السعادة ، محمودى 7/38 به نقل از رجال كشى : 11 ح 6 .

ص: 187

صادق عليه السلام بود ، وهو اوثق الناس واصدقهم لهجةً ، و كتاب نوادر از اوست . يازدهم : محمّد بن فضيل است ، و محمّد بن فضيل چند نفرند ، و از القاب و نسب تميز داده مى شوند : يكى ارزق (1) ، و يكى ازرقى ، و يكى كوفى ، و يكى ازدى است . دوازدهم : ابراهيم بن ابى محمود خراسانى است ، نجاشى و كشى او را توثيق كرده اند و همان است كه حضرت جواد عليه السلام برايش بهشت را ضمانت فرمود ، و وى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است ، و كتابى بعد از رحلت آن بزرگوار خدمت حضرت جواد عليه السلام آورد به خط شريف پدر بزرگوارش ، پس آن جناب گرفتند و بوسيدند و فرمودند : « واللّه ! خط أبى » ، آن گاه عرض كرد : پدرت مكرر به من مى فرمود : « اسكنك اللّه الجنة أدخلك اللّه الجنة ! » فرمود : « من هم مى گويم » ، آن گاه برايش ضمانت در دخول جنت فرمود (2) . اكنون حضرت عبدالعظيم از هر كس روايت كرد دلالت بر جلالت قدر وى مى كند ، پس فقره « فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (3) را فراموش مكن . خلاصه چنانكه از براى هر يك از مشايخ و اساتيد اهل علم از معاصرين و متقدّمين طريق روايتى است حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم از جماعتى كه موثّق بوده اند و ادراك خدمت سابقين از ائمه طاهرين عليهم السلام را كردند از اين طرق و اسانيدى كه اسامى آنها مذكور شد و در صدر هر روايتى خواهى خواند احاديث و رواياتى نقل فرمود . وايضاً خواهى دانست استاد حقيقى حضرت عبدالعظيم امامين همامين عليهماالسلامبودند ، مسموعات و مرويّات آن جناب از ائمه اطياب عليهم السلامعلاوه است از آنچه در اين اوراق بتحرير آيد .

.


1- .عبس : 24 .
2- .كذا ، البته بدين صورت يعنى تقديم راء بر زاء در بعضى كتب رجال نيز آمده ، ولى ظاهراً تصحيف است .
3- .اختيار معرفة الرجال 2/838 ح 1073 .

ص: 188

سَنَدٌ معتَمدٌ

مطلب هشتم : در اسامى اشخاصى است كه از حضرت عبدالعظيم روايت حديث كرده اند

سَنَدٌ معتَمدٌمطلب هشتم : در اسامى اشخاصى است كه از حضرت عبدالعظيم روايت حديث كرده انداما كسانى كه راوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده اند و احاديث از آن جناب روايت نمودند چند نفر از ايشان را بنويسم :

[سهل بن زياد آدمى]اول : ابو سعيد سهل بن زياد آدمى رازى است كه معاصر ابوالحسن ثالث عليه السلام بود و از سه نفر از ائمه روايت كرد و وى از اهل رى است . بعضى از علماء رجال او را تضعيف كرده اند براى اعتمادى كه به مراسيل و مجاهيل داشت ، و وفاتش در سال دويست و پنجاه و پنج بود ، و احمد بن محمد اشعرى او را از بلده قم بيرون كرد به جهت نسبت غلو و كذب به رى فرستاد ، و وى را با حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مكاتبه ايست (1) . و داعى غالب رواياتى كه در كتاب « روضه كافى » (2) است از سهل بن زياد ديده است ، و يكى از طرق روايت صدوق و محمد بن يعقوب طاب ثراهما به اوست چنانكه در اواخر كتاب « من لا يحضره الفقيه » (3) صدوق عليه الرحمه فرمود : وما رويته عن على بن احمد بن موسى رحمه الله ، عن محمد بن أبى عبداللّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم عليه السلام . و ايضاً طرق روايت مرحوم ميرزا محمد ابن على مرحوم استرآبادى صاحب كتاب « رجال » به علاّمه اعلى اللّه مقامه است ، و علامه رحمه اللهفرمود : طريق روايات ما متعدده است :

.


1- .در باره سهل بن زياد آدمى رجوع كنيد به : رجال شيخ طوسى : 375 شماره 5556 ، الفهرست : 142 شماره 339 ، معالم العلماء : 92 شماره 383 ، وى او را تضعيف كرده است ، خلاصة الاقوال : 356 شماره 2 ، رجال ابن داود : 249 شماره 229 .
2- .مانند كافى 8/33 ح 6 ، 49 ح 10 ، 50 ح 11 ، 57 ح 18 ، 69 ح 25 و26 . .
3- .من لا يحضره الفقيه 4/468 .

ص: 189

يكى به سوى شيخ سعيد ابو جعفر طوسى ، و يكى به سوى شيخ صدوق ابى جعفر بن بابويه است ، و يكى به سوى شيخ ابو عمرو كشى ، و يكى به سوى احمد بن عباس نجاشى رحمهما اللّه تعالى است . و مرحوم ميرزا در طريق روايت صدوق از حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : آنچه كه در آخر « من لا يحضره الفقيه » است . خلاصه سهل بن زياد رازى موثق است و به قول جمعى مراسيل وى بهتر است از مسانيد سائرين از رواة .

[احمد بن ابى عبداللّه برقى]دوم : احمد بن ابى عبداللّه ابو جعفر برقى است ، و « برقه » از نواحى بلده قم است (1) و اصل وى كوفيست : و صاحب كتاب « بصائر » اخبار و روايات او را بسيار نقل كرده است ، و كتاب « محاسن » برقى مشهور است ، و جدّ سوم وى بعد از شهادت زيد بن على بن الحسين در حبس يوسف بن عمر وفات كرد ، فرزندش عبدالرحمن از كوفه فرار كرده به قم آمد و در آن ساكن شد (2) . و ابو جعفر برقى صاحب كتابى است مشتمل بر يكصد باب از ابواب فقه كه در آنها اصول و فروع و توحيد و علل شرعيه مندرج است . و ابن غضائرى گفته است : برقى در سال دويست و هفتاد و چهار وفات كرد . كلام در اين است برقى كدام است : آيا احمد است يا محمد ؟ شيخ طوسى و نجاشى احمد بن خالد را برقى نوشته اند نه پسرش محمد بن احمد را ، و اگر هر دو برقى باشند صحيح است ، و صدوق عليه الرحمه فرمود : ما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن محمد بن موسى المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى ، عن

.


1- .در كتب رجال نسبت به « برقه رود » داده شده ، مانند رجال ابن داود : 272 شماره 447 ، نيز بنگريد به : معجم البلدان 1/390 .
2- .نقد الرجال 1/154 _ 155 ، مجمع الرجال 1/138 .

ص: 190

عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى (1) . مراد اين است : مرحوم صدوق در طريق روايت خود ضبط احمد فرموده است نه محمد ، و حق همين است . و مرحوم سيد بحر العلوم در رساله « رجال » (2) خود شرحى از بنو خالد بن عبدالرحمن نقل فرمود ، و قيد به أبو عبداللّه محمّد بن خالد كرد ، و در اوايل كتاب « مشرق الشمسين » مرحوم شيخ بهائى نيز بيان مشروحى دارد .

[احمد بن مهران]سوم : احمد بن مهران است ، كلينى در « كافى » اخبارى كثيره از وى نقل كرده است و ابن غضائرى او را ضعيف شمرده است .

[عبداللّه رويانى]چهارم : عبداللّه بن موسى رويانى است ، و گويا « رويان » كلارستاق مازندران است (3) .

[ابوعبيداللّه حارثى]پنجم : ابو عبيداللّه بن (4) حارثى است .

[حسن بن زياد آدمى]ششم : حسن بن زياد آدمى رازى است . و ديگر كسانى كه از آن جناب روايت كرده اند در اوايل روايات آتيه خواهى دانست ليكن از اين چند تن ابو سعيد رازى و احمد بن خالد برقى بسيار در كتب رجال مذكور شده اند .

.


1- .من لا يحضره الفقيه 4/468 .
2- .الفوائد الرجالية 1/331 به عنوان : بنو خالد البرقى القمى .
3- .در باره رويان بنگريد به : معجم البلدان 3/104 .
4- .كذا .

ص: 191

تحديثٌ لأهلِ الحديث

مطلب نهم : در ذكر جمله اى از علم حديث

مطلع اول : در مذمت زياد و كم كردن حديث است

تحديثٌ لأهلِ الحديثمطلب نهم : [در ذكر جمله اى از علم حديث]چون خواص و عوامِ اين حدود ، از كار و كردار اين ذرّه بى مقدار آگاه اند ، بناءً على هذا آنچه در داعى است و پسنديده مى نمايد خوش است از من بخواهد ، و آن علم به جمله اى از اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلاماست . و در اين كتاب بعضى از اخبار را به اشاره نقل نمودم و محل احتياج هر حديثى را بيان كردم ، شايد جمعى از اهل فضل و احتياط در اين گونه اشارات و استشهادات تأمل فرمايند ، همانا از اين عثرت و زلّت معذرت مى خواهم و راه عذرى هم براى خود گذارده ام . عجالةً بعد از شرح اين مقدمات موجزه كه راجع به علم درايت و حديث بود در ذيل اين مطلب خدمت اهل حديث ده گونه اطلاعات جديده اى كه دارم عرض مى كنم كه از آنها تعبير به «مطالع» نموده ام .

مطلع اول:در مذمت زياد و كم كردن حديث استدر مذمت زياد و كم كردن حديث است ، قال اللّه تعالى : « فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (1) . در كتاب « اختصاص » (2) مرويست كه : ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام از معنى اين آيه سؤال كردند ، فرمودند : « هم المسلمون لآل محمد صلى الله عليه و آله اذا سمعوا الحديث أدّوه كما سمعوه لا يزيدون ولا ينقصون » ، يعنى : « اين بندگانى كه استماع حديث مى نمايند و تابع احسن آن مى باشند مسلمين از آل محمد صلى الله عليه و آله اند يا تسليم كنندگان به آل محمد صلى الله عليه و آله كه در وقتى كه

.


1- .زمر : 17 _ 18 .
2- .الاختصاص : 5 ، بحار الانوار 2/158 ح 1 .

ص: 192

مطلع ثانى : در اينكه حديث آل محمد صعب و مستصعب است

حديث را مى شنوند همان قسم بدون زياده و نقصان اداء مى نمايند » . و ايضاً در « امالى » (1) مرويست كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « كسى كه حديثى از من روايت كند و بداند دروغ است هرآينه يكى از دروغ گويان است » . و در كتاب « بصائر » است : حضرت امير عليه السلام فرمودند : « عليكم بالدرايات لا بالروايات » (2) . و قال : « همة السفهاء بالرواية وهمّة العلماء بالدراية » (3) . در كتاب « غوالى اللآلى » (4) حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « خداوند رحمت كند كسى را كه مقالات مرا بشنود و نگاهدارد و همان را اداء نمايد به نحوى كه شنيده است » . بعد فرمود : « فربَّ حامل فقه ليس بفقيه » (5) و « ربّ حامل فقه إلى من هو أفقه منه » .

مطلع ثانى:در اينكه حديث آل محمد صعب و مستصعب استدر اينكه حديث آل محمّد صلى الله عليه و آله صعب و مستعصب است و بايد در آنها تدبر كرد و اجر يافت . و در كتاب « معانى الاخبار » (6) و « خصال » (7) و « امالى » (8) مرويست از شعيب حداد كه

.


1- .الامالى ، شيخ طوسى : 402 ح 897 ، بحار الانوار 2/158 ح 3 .
2- .در بصائر يافت نشد ، بنگريد به : السرائر 3/640 ، بحار الانوار 2/206 ح 97 .
3- .كنز الفوائد : 194 ، بحار الانوار 2/160 ح 12 ، هر دو با لفظ : « الرواية » ، و « الدراية » .
4- .غوالى اللآلى 4/66 ح 24 و25 ، منية المريد : 371 ، بحار الانوار 2/161 ح 20 .
5- .در چاپ سنگى : فربّ ، يعنى دو روايت را پشت سرهم نقل كرده با حرف عاطفه فاء ، ولى در غوالى چنين دارد : وفي رواية : « رب حامل فقه إلى من هو . . » . در بحار چنين آمده : وفى رواية : فرب حامل . .
6- .معانى الاخبار : 189 ح 1 .
7- .خصال : 624 به لفظ : إنّ امرنا صعب .
8- .الامالى ، صدوق : 52 ح 6 ، بصائر الدرجات : 42 ح 7 ، قرب الاسناد : 21، بحار الانوار 2/183 ح 1.

ص: 193

حضرت صادق عليه السلام فرمود : « ان حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب أو (1) نبى مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه للايمان أو مدينة حصينة » . عمرو بن بسيع گفت : از شعيب حداد سؤال كردم : يا ابا الحسن ! مدينه حصينه چه چيز است ؟ گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم فرمود : « قلب مجتمع است » . مرحوم مجلسى در شرح اين بيان فرموده است (2) : مدينه حصينه آن است اوهام باطله و شبهات مضلّه وارد بر آن نشود ، و به جهت شكوك و اهواء خارجه متفرق و پريشان نگردد . وايضاً در كتاب « معانى الاخبار » (3) مرويست كه : حضرت صادق عليه السلام فرمود به ابراهيم كرخى : « يك حديث بدانى بهتر است ؛ از آنكه هزار حديث بخوانى و روايت كنى ، و نيست كسى از شما فقيه مگر آنكه منفيات احاديث ما را بداند ؛ از آنكه هر كلمه اى از كلمات ما به هفتاد وجه منصرف است » . و در كتاب « علل الشرايع » (4) مرويست : كسى خدمت حضرت ابا محمد صلى الله عليه و آله عريضه اى نوشت و از معنى حديث سابق : « ان حديثنا مستصعب . . » إلى آخره سؤال كرد . جواب مرقوم فرمود : « هيچ ملك نمى تواند متحمّل شود حديث ما را ، پس به ملك ديگر مانند خود مى دهد ، و همين طور پيغمبرى به پيغمبر ديگر ، و مؤمنى به مؤمن ديگر ، وانما معناه أن لا يحتمله فى قلبه من حلاوة ما هو فى صدره حتى يخرجه إلى غيره » . و در كتاب « بصائر » (5) مرويست كه : حضرت صادق عليه السلام به جهت يكى از خدّام خود نوشتند : « اما بعد حديثنا هَيُوب ذَعُور فان كنت ترى انّك تحمله فاكتب إلينا ، والسلام » .

.


1- .در چاپ سنگى : ولا .
2- .بحار الانوار 2/183 .
3- .معانى الاخبار : 2 ح 3 ، بحار الانوار 2/184 باب 26 ح 5 .
4- .در علل الشرايع آنرا نيافتم ، ولى شيخ صدوق آن را در معانى الاخبار :188 ح 1 نقل كرده ، و به نقل از وى در بحار الانوار 2/184 باب 26 ح 6 و وسائل الشيعة 27/93 باب 8 ح 33301 مذكور است .
5- .بصائر الدرجات : 23 باب 11 ح 13 ، بحار الانوار 2/193 باب 26 ح 38 .

ص: 194

مطلع ثالث : در فضل حديث گفتن است

و أيضاً در آن كتاب از حضرت امير عليه السلام مرويست : « ان حديثنا تشمأزّ منه القلوب ، فمن عرف فزيدوهم ومن انكر فذروهم » (1) . أيضاً از آن جناب مرويست : « انّ امرنا صعب مستصعب لا يعرفه الاّ ملك مقرب . . » (2) إلى آخره . و در كتاب « منية المريد در آداب مفيد و مستفيد » (3) از مرحوم شهيد مرويست كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمود : « من ردّ حديثنا بلغه عنّا فانا نخاصمه يوم القيامة ، فاذا بلغكم عنّى حديث لم تعرفوا فقولوا : اللّه اعلم » (4) . وقال صلى الله عليه و آله : «من كذب علىَّ متعمداً أو رَدَّ شيئاً امرتُ به فليتبوّء بيتاً فى جهنّم » (5) ، وقال صلى الله عليه و آله : « من بلغه عنّى حديث فكذب به فقد كذِّب ثلاثة : اللّه ورسوله والذى حدّث به » (6) . پس عرض مى كنم : اهل حديث و صاحبان علم ، احاديث آل رسول صلى الله عليه و آله را تا بتوانند محاملى قرار دهند و تأملى نمايند .

مطلع ثالث:در فضل حديث گفتن استدر كتاب « معانى الاخبار » (7) از حضرت امير عليه السلام مرويست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله

.


1- .بصائر الدرجات : 23 باب 11 ح 12 ، بحار الانوار 2/193 باب 26 ح 37 .
2- .روايت به الفاظ مختلف نقل شده ، رجوع كنيد به : بصائر الدرجات : 27 و28 ، تفسير فرات : 427 ، الخرائج 2/793 ، الخصال 2/624 ، مستدرك الوسائل 12/296 باب 23 ح 14131 ، بحار 2/71 باب 13 ح 30 .
3- .منية المريد :372 با اختلاف لفظى ، كنز العمال 10/236 ح 29249 .
4- .ذيل حديث همچنين مضمون روايتى است از امام باقر عليه السلام كه فرموده اند : « ما علمتم فقولوا وما لم تعلموا فقولوا : اللّه اعلم » . رجوع شود به : محاسن برقى 1/206 ح 62 ، كافى 1/42 ح 4 .
5- .منية المريد : 372 ، كنز العمال 10/234 ح 9236 ، مسند ابى يعلى 1/75 ح 73 .
6- .منية المريد :372 ، مجمع الزوائد 1/148 .
7- .معانى الاخبار :374 ح 1 ، من لا يحضره الفقيه 4/420 ح 5919 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/40 ح 94 ، امالى صدوق :247 ح 266 .

ص: 195

فرمودند : « اللهُمَّ ! ارحم خلفائى ، اللهمَّ ! ارحم خلفائى ، اللهمَّ ! ارحم خلفائى » . كسى عرض كرد : يا رسول اللّه ! خلفاء تو كيانند ؟ فرمود : « بعد از اين بيايند جمعى كه حديث و سنت مرا روايت كنند » . و در جلد اول « بحار الانوار » (1) مرويست از حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند : حضرت امير عليه السلام فرمود : « ذكرنا اهل البيت شفاء من الوعك والاسقام و وسواس الريب ، وحبّنا رضى الربّ تبارك وتعالى » . و مرحوم مجلسى از « محاسن » (2) برقى از جابر روايت كرده است كه : حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « سارعوا فى طلب العلم . . » يعنى : « در طلب علم سرعت نمائيد ، قسم به حق آن كسى كه جان من بدست او است كه يك حديث در حلال و حرام از راست گوئى اخذ نمائى بهتر است از دنيا و ما فيها اگر چه تمام آن طلا و نقره باشد ، و خداوند فرموده است : « وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا » » (3) . و أيضاً از آن كتاب مرويست : « يك حديث در حلال و حرام بهتر است از آنچه آفتاب بر او طلوع و غروب مى كند » (4) . و بنگرند محدّثين اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام كه رفعت قدر و شأن حديث دانى و خوانى چه قدر است كه بدين گونه تأكيد فرموده اند و تشويق كرده اند . از آن جمله بر اين دو حديث نظر نمايند : در « مجالس » (5) مفيد طاب ثراه مرويست : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « نَفَسُ المهموم لظلمنا تسبيح ، وهمّه لنا عبادة ، وكتمان

.


1- .بحارالانوار 2/145 ح 10 بنقل از محاسن برقى 1/62 ح 83 ، وسائل الشيعة 16/348 ح 21732 .
2- .محاسن 1/227 ح 156 ، بحار الانوار 2/146 ح 14 .
3- .حشر : 7 .
4- .محاسن 1/227 ح 157 ، بحار الانوار 2/146 _ 147 ح 15 .
5- .مجالس ( امالى ) شيخ مفيد : 338 ، امالى شيخ طوسى : 115 ح 178 ، همين مضمون از امام صادق عليه السلام نيز در كافى 2/226 ح 16 منقول است .

ص: 196

مطلع رابع : در اينكه هر حديث را به هر كس نتوان گفت

سرّنا جهاد فى سبيل اللّه » . بعد از آن فرمودند : « سزاوار است اين حديث به آب طلا نوشته شود » . حديث ديگر أيضاً : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اى پسر مارد ! واللّه آتش نمى خورد قدمى را كه غبار آلوده شود در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام چه پياده رفته باشد يا سواره » آنگاه فرمود : « يابن مارد ! اين حديث را به آب طلا بنويس » (1) . و مرحوم مجلسى فرمود : ممكن است به اين دو حديث استدلال كنيم به جواز كتابت حديث به طلا ، وليكن ظاهراً غرض امام عليه السلام بيان رفعت شأن خبر و حديث است و معنى حقيقى منظور نيست (2) . در امثال اين اطلاقات عجالتاً اين چند حديث موجز را براى ميمنت نگاشتم تا خوانندگان قدر هر حديث و روايت آن را بدانند .

مطلع رابع:در اينكه هر حديث را به هر كس نتوان گفتدر جلد اول « بحار الأنوار » مرويست از ابو بصير كه گفت : از حضرت باقر عليه السلام شنيدم فرمودند : « خداوند سبحان سرّى را به جبرئيل سپرد ، و جبرئيل هم به حضرت رسول صلى الله عليه و آله سپرد ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله هم به حضرت امير عليه السلام سپرد ، و حضرت امير عليه السلام هم به هر كس خواست به يك يك از فرزندانش سپرد ، و شماها آن سرّ را در سر راه ها و كوچه ها مى گوئيد ! » (3) . و اين بيان قدح و ذمّ است براى كسانى كه اسرار و احاديث آل رسول صلى الله عليه و آله [را ]همه جا نقل مى نمايند .

.


1- .تهذيب الاحكام 6/21 ح 49 ، منتهى المطلب ( چاپ تبريز ) 2/890 ، وسائل الشيعة 14/377 ح 19421 ، مصباح الزائر : 24 ، بحار الانوار 2/147 ح 17 .
2- .بحار الانوار 2/147 ذيل ح 17 .
3- .بحار الانوار 75/351 ، معجم رجال الحديث 7/112 .

ص: 197

در حديث سلمان است كه از عذاب قبر و اهوال آن خبر داد

وقال الصادق عليه السلام : « ليس منّا من أذاع حديثنا فانه قَتَلَنا قَتْلَ عمدٍ لا قَتْلَ خطأ » (1) .

در حديث سلمان است كه از عذاب قبر و اهوال آن خبر دادو در آن كتاب مرويست از زيد شحّام كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد از عذاب قبر ؟ فرمود : حضرت باقر عليه السلام خبر داد : « مردى آمد به نزد سلمان فارسى و گفت : مرا حديث بگوى ، سلمان ساكت شد . باز اعاده كرد ، سلمان سكوت نمود . پس آن مرد برگشت و اين آيه را مى خواند : « الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ » (2) . ملخّص از معنى مذمت كسانيست كه كتمان بيّنات و حديث مى نمايند . پس سلمان فرمود : اى مرد ! بيا . چون مراجعت كرد فرمود : ما اگر امينى بيابيم هرآينه حديث مى گوئيم و خبر مى دهيم ليكن مهيّا شو از براى منكر و نكير در وقتى كه به خانه قبر تو بيايند و سؤال نمايند از پيغمبر تو اگر شك كرده باشى يا مسامحه و مماطله در آن ، آن گاه بر سرت گرزى زنند كه خاكستر شوى ، پس در قبر معذّب خواهى شد » (3) . و أيضاً در آن كتاب روايت است : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « من از براى مردى حديث مى گويم و مى رود آن مرد همان نحوى كه از من شنيده است بعينه خبر مى دهد ، مع ذلك لعن بر آن مرد حلال است و تبرّى از وى لازم » (4) . و مراد امام عليه السلام در اين فقره آن است : آن مرد از براى كسى كه متحمّل نيست

.


1- .بحار الانوار 2/79 ح 72 ، الاختصاص : 32 ، قريب به آن در كافى 2/371 .
2- .بقره : 159 .
3- .بحار الانوار 2/76 و6/235 ، تفسير العياشى 1/71 ، مستدرك الوسائل 12/295 ح 14126 .
4- .بحار الانوار 2/79 ح 75 .

ص: 198

و صلاحيّت ندارد حديث مى گويد (1) . پس عرض مى كنم : نقل بعضى از احاديث ، القاء شبهه است در قلوب مستضعفين كه چاره آن بسيار مشكل است ، و نبايد به هر كس هر حديث و خبرى را خبر داد و گفت . بلى در حديث است : « عالمى كه علم خود را كتمان نمايد فرداى قيامت مبعوث مى شود و از هر بوئى بوى او بدتر است ، و هر دابّه اى از دواب زمين از كوچك و بزرگ او را لعنت كنند » (2) . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « إذا ظهَرتِ البدعة فى أمَّتى فَلْيُظْهرِ العالِمُ عِلْمَهُ فَإنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعنَةُ اللّهِ » (3) . همانا جواب : در حديث سابق سلمان فرمودند اشخاص مختلفند در استماع اسرار و احاديث آل رسول عليهم السلام . و حضرت رضا عليه السلام به يونس بن عبدالرحمن كه شكايت از وقيعه اصحاب كرد فرمودند : « دارِهِمْ فاِنَّ عقولَهُم لا تَبْلُغ » (4) . يعنى : با ايشان مدارات كن كه عقلهايشان نمى رسد . خلاصه : مراد از حديث گفتن در اينگونه احاديث خبردادن از احاديث مشكله و اخبار [. . .] (5) آل عصمت و طهارت عليهم السلام است يعنى : در اين گونه كلمات و مقالات حديث گفتن عموم دارد .

.


1- .مستفاد از بيان مرحوم علامه مجلسى در ذيل حديث پيشين .
2- .بحار الانوار 2/72 ح 36 به نقل از محاسن برقى 1/231 ح 177 ، وسائل الشيعة 16/270 ح 21539 .
3- .كافى 1/54 ح 2 ، دعائم الاسلام 1/2 ، علل الشرايع 1/236 ح 1 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/103 ح 2 ، محاسن : 231 ح 176 ، وسائل الشيعة 16/269 ح 21538 .
4- .التحرير الطاوسى :623 ، اختيار معرفة الرجال : 488 ش 929 ( 2/783 چاپ آل البيت ) ، تهذيب المقال ، ابطحى 1/274 .
5- .كلمه اى در متن ناخواناست .

ص: 199

مطلع خامس : در اينكه حديث را بايد از اهل حديث اخذ كرد

توضيح هر يك بر حسب قرائن و أمارات و متعلّقات آنها مى شود مانند قول حضرت عيسى عليه السلام به بنى اسرائيل : « لا تُحَدِّثُوا [بالحكمة ]الجُهّالَ (1) فتظلموها ولا تمنعوها [اهلَها ]فتظلموهُمْ » (2) . و اين باب طويل الذيل است ، « مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً » (3) .

مطلع خامس:در اينكه حديث را بايد از اهل حديث اخذ كرددر « بحار الأنوار » (4) مرويست : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام از براى على بن سويد سائى در زندان مرقوم فرمودند : « معالم دين خود را اخذ مكن از غير شيعيان ما و اگر نه دينت را از خائنين اخذ كرده اى ، آن كسانى كه به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و به امانات ايشان خيانت كرده اند و كتاب خدا را تحريف و تبديل داده اند . پس بر ايشان لعنت خداوند و لعنت رسول صلى الله عليه و آله و لعنت پدران و لعنت من و لعنت شيعيان تا روز قيامت باد ! » . و در حديث ابا جعفر عليه السلام است : « كلّما لا يخرج من هذا البيت فهو باطل » (5) . و كلينى (6) روايت كرده است : توقيعى به خطّ شريف حضرت صاحب الامر عليه السلام بيرون

.


1- .در چاپ سنگى : لا تحدثوا بالجهّال .
2- .من لا يحضره الفقيه 4/400 ح 5858 ، امالى شيخ صدوق : 382 ح 486 ، معانى الاخبار : 196 ح 2 ، روضة الواعظين : 466 .
3- .كهف : 17 .
4- .بحار الانوار 2/82 ح 2 به نقل از رجال كشى 1/7 ( چاپ آل البيت ) ، وسائل الشيعة 27/150 ح 33457 .
5- .بصائر الدرجات :531 ح 21 ، وسائل الشيعة 27/74 ح 33236 ، الفصول المهمة 1/526 ح 769 .
6- .روايت را صدوق در اكمال الدين : 484 ح 4 از محمد بن يعقوب ( كلينى ) از اسحاق بن يعقوب نقل كرده ، شيخ طوسى نيز در كتاب الغيبة : 176 سند را به محمد بن يعقوب رسانده ولى روايت در كافى يافت نشد . نيز رجوع كنيد به : وسائل الشيعة 27/140 ح 33424 ، الفصول العشرة : 10 ، الفصول المهمة 1/539 ح 2 .

ص: 200

مطلع سادس : در اينكه احاديث ائمه طاهرين عليهم السلام از حضرت ختمى ماب صلى الله عليه و آلهاست

آمد كه فرمودند : « اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فانهم حجّتى عليكم وأنا حجّة اللّه » . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « علماء ورثه انبياء هستند ، و انبياء درهم و دينار ارث نگذاردند بلكه احاديث ارث گذاردند ، هر كس چيزى از آن احاديث اخذ كند هرآينه بهره اى برده است ، پس نگاه كنيد علم را از كه اخذ مى كنيد ، پس در ميان ما اهل بيت در هر پشتى عدولى هستند كه برمى دارند تحريف غالين و امتحان مبطلين و تأويل جاهلين را » الخبر (1) . عن الصدوق ، عن الصادق عليه السلام : « كذب من زعم أنه من شيعتنا وهو متمسّك بعروة غيرنا » (2) . وأيضاً مرويست : اين آيه كريمه « اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ » (3) در حق كسانيست كه احاديث را از اهلش اخذ نمى نمايند .

مطلع سادس:در اينكه احاديث ائمه طاهرين عليهم السلام از حضرت ختمى ماب صلى الله عليه و آله استدر كتاب « اختصاص » از جابر جعفى مرويست كه : حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « اى جابر ! اگر ما حديث بگوئيم از براى شما براى خودمان هلاك مى شويم ، وليكن احاديث حضرت رسول صلى الله عليه و آله در نزد ما مخزونست چنانكه طلا و نقره در نزد كسانى كه

.


1- .دعوات راوندى : 63ح 157 ، كافى 1/32 ح 2 ، بحار الانوار 2/151 ح 31 ، بصائرالدرجات : 10 ح 1 ، اختصاص : 3 .
2- .اين حديث را شيخ صدوق در صفات الشيعة : 3 نقل كرده و قريب به همين مضمون را در معانى الاخبار : 399 ح 57 ( به لفظ «يعرفنا» بجاى «من شيعتنا» ) روايت كرده است ، نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 27/117 ح 33359 .
3- .توبه : 31 .

ص: 201

گنج كنند » (1) . و در كتاب « بصائر » (2) از فضيل از ابى جعفر عليه السلام مرويست كه فرمود : « لو اَنّا حدثنا برأينا ضللنا كما ضلّ من كان قبلنا ، ولكن حَدَّثنا نبيُّه من ربنا وبيَّنَهُ لنا » . و در كتاب « جامع الاخبار » بدين گونه است : عن أبى جعفر عليه السلام أنه قال : « انا على بيّنة من ربّنا بيَّنها لنبيّه صلى الله عليه و آله فبيَّنها نبيّه صلى الله عليه و آله لنا ، فلولا ذلك كُنّا كهؤلاء الناس » (3) . أيضاً در كتاب « اختصاص » (4) و « بصائر » (5) است از حضرت ابو الحسن عليه السلام سؤال كردند : شما هر آنچه مى گوئيد از كتاب و سنت است يا از رأى خودتان چيزى مى فرمائيد ؟ فرمودند : « هر چه مى گوئيم از كتاب و سنت است » . و أيضاً در كتاب « بصائر » (6) است شخصى از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد : امام عليه السلام از چه فتوى مى دهد ؟ فرمود : «به كتاب خدا» . عرض كرد : اگر در كتاب نباشد ؟ فرمود : «به سنّت رسول صلى الله عليه و آله » . عرض كرد : اگر در كتاب و سنت نباشد ؟ فرمود : «نيست چيزى كه در كتاب و سنت نباشد » . پس آن جناب زمانى مكث كرد و فرمود : « يوفِّقُ ويسدِّدُ وليسَ كما تَظُنُّ » . مرحوم مجلسى فرمود : معنى يوفّق ويسدّد أى لا يعلم من الكتاب والسنة لئلاّ ينافى الاخبار السابقة واوّل (7) هذا الخبر أيضاً (8) . و در كتاب « محاسن » (9) برقى مروى است حضرت باقر عليه السلام فرمود به بريد عجلى : مراد

.


1- .اختصاص شيخ مفيد : 280 ، بحارالانوار 1/115 و2/172 ح 3 ، بصائر الدرجات : 320 ح 4 .
2- .بصائر الدرجات : 319 ح 2 ، الفصول المهمة 1/531 باب 16 ح 780 ، بحار 2/172 ح 2 .
3- .بصائر الدرجات : 321 ح 9 ، اختصاص : 281 ، بحار الانوار 2/173 ح 7 .
4- .اختصاص : 281 .
5- .بصائر الدرجات : 321 ح 1 ، بحار الانوار 2/174 ح 8 به نقل از اختصاص و بصائر .
6- .بصائر الدرجات : 408 ح 4 ، بحار الانوار 2/176 ح 17 .
7- .در چاپ سنگى : « ما دلّ » بجاى « و اول » .
8- .بحار الانوار 2/176 ح 17 .
9- .در محاسن برقى يافت نشد . بنگريد به : بصائر الدرجات : 536 ح 41 ، مختصر بصائر الدرجات : 64 ، بحار الانوار 2/178 ح 25 به نقل از بصائر .

ص: 202

مطلع سابع : در اينكه حديث نبوى صلى الله عليه و آله مأخوذ از كتاب اللّه است

از آيه « صُحُفاً مُّطَهَّرَةً » آن احاديث ماست كه پاك است از دروغ . و ايضاً در كتاب « محاسن » (1) برقى است : حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « إنّ اللّه برأ محمّداً صلى الله عليه و آله من ثلاثٍ : أن يتقوّل على اللّه ، أو ينطق عن (2) هواه ، أو يتكلّف » . و مرحوم مجلسى (3) فرمود : مراد از « تقول » افتراء بر خداست كقوله تعالى : « وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ » (4) وتقوّل آن قول متكلّف است ايضاً . « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى » (5) اشاره به معنى سابقه است و معنى تكلّف آن تصنّع است كقوله تعالى : « وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ » (6) وآن ادعاء ما ليس بأهله (7) است .

مطلع سابع:در اينكه حديث نبوى صلى الله عليه و آله مأخوذ از كتاب اللّه استدر كتاب « محاسن » (8) برقى است حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « ايها الناس ! إذا حدّثتم عنّى الحديث فانحلونى أهنَأَه وأَسْهَلَه وأَرشدَه ، فإن وافق كتاب اللّه أنا قلته وان لم يوافق كتاب اللّه فلم اقله » . يعنى : اى مردمان در وقتى كه شما حديث گوئيد از من به حديثى پس اخذ نمائيد و بگيريد گواراتر و آسان تر آن را پس اگر موافق با كتاب خدا شد من گفته ام و اگر موافق نشد من نگفته ام . مرحوم مجلسى در شرح اين حديث فرمود : « نحلة » در كلمه « فانحلونى » به معنى

.


1- .محاسن برقى 1/271 ح 362 ، بحار الانوار 2/178 ح 26 .
2- .چاپ سنگى : « من » .
3- .بحار الانوار 2/178 .
4- .حاقه : 44 .
5- .نجم : 3 .
6- .ص : 86 .
7- .در بحار : من اهله .
8- .محاسن 1/221 ح 131، بحار 2/242 ح 40 .

ص: 203

عطيه است ، و آن كنايت از قبول قول و سهولت اخذ به آن امر امام عليه السلام است . و محتمل است اين صفات قايم مقام مصدر باشد أى انحلونى اهنأ نحلٍ واسهله وارشده ، و حاصل مراد آن است : آنچه بر شما وارد مى شود به احسن قبول ، قبول نمائيد (1) . و أيضاً در آن كتاب روايت است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « كل شى ء مردود إلى كتاب اللّه والسنة وكل حديث لا يوافق كتاب اللّه فهو زخرف » (2) . و در « نهج البلاغه » (3) از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است در آن عهدى كه براى مالك اشتر مرقوم فرمودند : « واردد إلى اللّه ورسوله صلى الله عليه و آله ما يضلعك من الخطوب ويشتبه عليك من الأمور فقد قال اللّه تعالى لقوم أحبّ ارشادهم « يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ » (4) فالردّ إلى اللّه الأخذ بمحكم كتابه والردّ إلى الرسول الأخذ بسنّته (5) الجامعة غير الفرقة » (6) . وكلمه «يضلعك » در حديث در صورتى كه به ظاء مشاله باشد به معنى ميل و عجز و تأخير است و اگر به ضاد اخت الصاد باشد بمعنى سنگينى است مى گويند : يضلعك أى يثقلك ، يعنى : هر آنچه بر تو سنگين شود تا تو را عاجز نمايد كتاب خدا و سنت رسول را بخواه و بگير و چنگ بزن (7) .

.


1- .بحار الانوار 2/242 ذيل ح 40 .
2- .بحار الانوار 2/242 ح 37 ، الحق المبين ، فيض كاشانى : 9 ، المحاسن 1/219 _ 220 ح 128 ، مشكاة الانوار : 266 .
3- .نهج البلاغة 3/93 خطبه 53 ، عهدنامه مالك اشتر .
4- .نساء : 59 .
5- .در چاپ سنگى : بسنة .
6- .نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 27/120 ح 33370 ، امالى شيخ طوسى 1/236 ، تحف العقول : 84 ، مستدرك الوسائل 13/165 ، بحار 33/605 .
7- .رجوع كنيد به : نهايه ابن اثير 3/96 ماده ( ضلع ) ، لسان العرب 8/227 ، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة 17/55 وجه خواندن به ( ضاد ) را بر (ظاء ) ترجيح داده است .

ص: 204

مطلع ثامن : در اينكه محدث عمل خود را به حديث احاديث كتب اربعه قرار دهد اصوب است

و حق تعالى در سوره انعام فرموده است : « مَا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ » (1) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « خداوند اباء دارد چيزى را بدون اسباب جارى كند ، پس هر چيزى را سببى است ، و هر سببى را شرحى ، و هر شرحى را مفتاحى و هر مفتاحى را علمى و از براى هر علمى بابى ناطق قرار داد هر كس آن باب را شناخت خدا را شناخته است و هر كس منكر شد خدا را منكر شده است » آنگاه فرمود : « ذلك رسول اللّه ونحن » يعنى : « اين باب پيغمبر است و ما اهل بيتيم » (2) . پس همه چيز در قرآن است و راه شناسائى قرآن كما كان از احاديث اهل بيت طاهرين عليهم السلاماست . بعبارة اخرى : سنت و حديث بيان و شرح كتاب اللّه است و براى ماها مردم آنچه راجع بتكليف است و واجب از قرآن استخراج شده است . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اولاد معصومين آن بزرگوار برآورده اند و القاء كرده اند و فهمانيده اند . اما آنچه راجع نيست به احكام تكليفيه از بطون و حقايق قرآنيه فهم آنها در خدمت خودشانست . بلى هر آنكه نزديكتر است بر حسب معنى به ائمه هدى عليهم السلام نزديكتر است به فهميدن بعضى از معانى آيات كريمه .

مطلع ثامن:در اينكه محدث عمل خود را به حديث احاديث كتب اربعه قرار دهد اصوب استبدان اين چهار كتاب خلاصه اى از اصول اربعمائه اند و طرق روايات و اسانيد علماء حاضرين و متقدمين منتهى مى شود به اين چهار كتاب و سابقاً اشاره اى نمودم در ضمن

.


1- .انعام : 38 .
2- .بصائر الدرجات : 26 ح 1 و2 .

ص: 205

در توصيف كتاب مستطاب اصول كافى است و كتاب من لا يحضره الفقيه

يكى از مطالب مسطوره . پس خوبست محدثين زمان ما غفلت نورزند و از اين چهار كتاب نگذرند كه اغلب احكام از مسائل حلال و حرام با لوازمات اين دين و مكمّلات و متمّمات اين مذهب در اين چهار كتاب مندرج و مندمج است و بيايد احصاء تمام احاديث و اخبار در شرح احوالشان . و براى عوام اخبارى كه مرحوم مجلسى از اين طرق به طريق فارسى روايت كرده است كفايت است ليكن امور خارجه در فهم معانى احاديث و علم آن لازم است كه فرقى بين فارسى و عربى نمى كند .

در توصيف كتاب مستطاب اصول كافى است و كتاب من لا يحضره الفقيهاما كتاب اول : « اصول كافى » است مؤلف آن مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى است و احوال وى را در شرح احوال مجتهدين علماء كلين بعد از اين شرح مى دهم و اين كتاب در غيبت صغرى نوشته شده است ، و زمان مؤلف آن متصل و قريب به زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلامبوده است ، و هر راوى كه مرحوم كلينى مانند ابن محبوب و فضل بن شاذان و ابن أبى عمير و محمد بن اسماعيل توثيق كرد آن موثق است و هر كه را آن مرحوم توثيق نمايد محض اعتماد به وى و نقل روايت كثير از راوى همان حجت است . و مرحوم مجلسى در « اربعين » در حديث سى و پنجم در احوال بندقى نيشابورى كه محمد بن اسماعيل است و مرحوم كلينى او را توثيق كرده است فرمود : إنّ رواية الكلينى عنه فى اكثر الاخبار التى اوردها فى « الكافى » واعتماده عليه يدلّ على ثقته وعدالته وفضله .

.

ص: 206

و مرحوم ميرزا در « قوانين الاصول » (1) يكى از اسباب وثاقت راوى را اكثار روايت كلينى دانسته است و عبارت او است : ومنها اكثار الكلينى الرواية عن رجل أو « الفقيه » . و يكى ديگر : بودن روايت راوى است در « كافى » : ومنها وجود الرواية فى« الكافى » (2) . و يكى ديگر روايت راوى معمول به باشد در نزد كسانى كه عمل به خبر واحد نمى نمايند مانند مرحوم سيد مرتضى و ابن ادريس (3) . خلاصه ، كتاب دوم « من لا يحضره الفقيه » است ، مؤلف آن مرحوم صدوق محمد بن بابويه قمى است و عجب آن است در كتاب مذكور صدوق عليه الرحمه فرموده است : انى لا اورد [فى] هذا الكتاب الا ما افتى به واحكم بصحّته وهو حجةٌ بينى وبين ربّى (4) . يعنى : هر چه در اين كتاب ايراد مى كنم همه را فتوى مى دهم و حكم به صحت مى كنم و آن كتاب حجت است بين من و بين پروردگار من . و مرحوم كلينى هم در اول « اصول كافى » 5 فرمود به آن كسى كه خواهش از تأليف كتاب نمود : انك تحبّ أن يكون عندك كتاب كاف مجمع 6 من جميع فنون علم الدين والعمل به ، بالآثار الصحيحة عن الصادقين ، يعنى : تو مى خواهى و دوست دارى در نزد تو كتابى جامع تمام فنون علم دين باشد و عمل به آن مطابق با آثار امامين حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام ، وقد يسّر اللّه وله الحمد تأليف ما سألت وأرجو أن يكون بحيث توخّيت . و بيايد شرح حال صدوق إن شاء اللّه تعالى .

.


1- .قوانين الاصول : 485 .
2- .من لا يحضره الفقيه 1/3 ، نيز بنگريد به : وافيه ، فاضل تونى : 262 .
3- .كافى 1/8 خطبه كتاب ، وافيه تونى : 262 .
4- .در كافى : يجمع .

ص: 207

در تعريف كتاب تهذيب و استبصار مرحوم شيخ طوسى

در تعريف كتاب تهذيب و استبصار مرحوم شيخ طوسىسوم و چهارم : از مرحوم شيخ طوسى عليه الرحمه است و آن « تهذيب » و « استبصار » است ، و شيخ مرحوم بعد از صدوق است چنانكه صدوق بعد از مرحوم كلينى است و شيخ طوسى طريق روايتش منتهى به صدوق است چنانكه در « فهرست » (1) خود در ترجمه حال صدوق عليه الرحمه فرمود : صدوق را سيصد مصنّف و مؤلّف است كه به تمام كتابها و مؤلفات وى جماعتى از اصحاب ما خبر داده اند از آن جمله شيخ ابو عبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان و أبو عبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى (2) و ابو الحسين بن جعفر بن حسن بن حسكه قمى و ابو زكريا محمد بن سليمان حمرانى است پس ظاهر شد اجمالاً مرحوم شيخ از مرويّات مرحوم صدوق روايت كرده است چنانكه لاحقين بعد از مرحوم شيخ . عجالةً عرض مى كنم : اين چهار كتاب به صواب ديد اهل سداد و صواب بهتر است از كتب ديگر ؛ از آنكه عمل و اعتماد تمام علماء اين مذهب بر احاديث آنها بوده است و هست و اهل علم هزار سال است بر اخبار و آثار كتابين « كافى » و « فقيه »توغّل و تأمّل فرموده اند و نتوانسته اند خدشه و خللى وارد آورند . پس تجاوز از آن دو كتاب و كتابين مرحوم شيخ جايز نيست اگر چه دانسته كه نمى توان بر صحت هر حديثى كه در كتب اربعه است اعتماد نمود و گفت اين حديث خاص قطعاً از معصوم است ؛ از آنكه غير معصوم را سنوح سوانح و وقوع وقايع از غفلات و زلاّت و اشتباهات با احتمال اختلاط اخبار از فريقين ظاهر است ، يعنى نمى توان حكم بقطعية الصدور بودن اخبار و احاديث كليه چه از كتب أربعه و غيرها از ائمه معصومين عليهم السلامنمود و بر آن عمل را طريق قاطع جازم قرار داد مگر آنكه فتواى مفتى و رأى مجتهد كه مستدرك ومستنبط است تو را امر نمايد ، و العهدة عليه .

.


1- .فهرست شيخ طوسى : 156 شماره 695 .
2- .در چاپ سنگى : غفارى .

ص: 208

مطلع تاسع : در اينكه براى حديث دان فوائد كثيره است

پس مذهب ظنى الصدور و ظنى الدلاله بودن سنت اصلى است اصيل و حقى است واضح و همانا تقرير احاديث براى ارشاد و هدايت عباد مانند تأليف آنها سبب نمى شود كه بگوئيم روايات قطعية الصدور از ائمه طاهرين اند و اگر قلم را جارى نمايم بر اينگونه سخنان پايان ندارد و اصولى مضبوطه از اقاويل ملحوظه علماء معاصرين و سابقين مى شود .

مطلع تاسع: در اينكه براى حديث دان فوائد كثيره استدر كتاب « تفسير امام حسن عسكرى » (1) و كتاب « احتجاج » (2) مرويست كه حضرت امير عليه السلام فرمود : هر كس مسكين و ضعيفى را در دين و معرفتش تقويت و تأييد كند و ناصب مخالفى را افحام و الزام نمايد خداوند به وى تلقين مى كند آن وقتى كه به قبرش مى رود تا بگويد : « اللّه ربّى و محمّد نبيىّ وعلىّ وليىّ والكعبة قبلتى والقرآن بهجتى وعدّتى والمؤمنون اخوانى » . « پس خداوند مى فرمايد : اى بنده من به حجت و برهان حق را ظاهر كردى اكنون اعلى درجات جنان براى تو واجب است پس قبرش انزه رياض جنت مى شود » (3) . وأيضاً در اين دو كتاب (4) مسطور است مردى خدمت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام هديه اى آورد آن جناب فرمودند : « در عوض اين هديه كدام از اين دو را مى خواهى : بيست هزار درهم به تو بدهم يا به روى تو بگشايم درى از علم كه فلان ناصبى كه در شهر تو است از آن مقهور شود ، ضعفاء اهل آن شهر از شرّ وى نجات يابند ؟ اگر خوب اختيار كردى هر دو از براى تو است و اگر نه مخيّرى هر كدام را مى خواهى بخواه » ، عرض كرد :

.


1- .تفسير الامام العسكرى عليه السلام : 346 ح 228 .
2- .احتجاج 1/10 .
3- .نيز بنگريد به : بحار الانوار 2/7 ح 14 .
4- .احتجاج 1/11 ، تفسير الامام الحسن العسكرى : 348 ح 230 .

ص: 209

مطلع عاشر : در جواز نقل احاديث عامه اگر معارض نباشد

ثواب من در مغلوبيّت و مقهوريّت ناصبى و استنقاذ ضعفاء از دست او بيشتر است و قدر آن از بيست هزار درهم افزون . فرمود : « بلى به بيست هزار هزار درهم » عرض كرد : چگونه اَدْوَن را بخواهم و افضل را بگذارم ؟ فرمود : « خوب اختيار كردى پس كلمه اى به وى تعليم كرد و بيست هزار درهم هم مرحمت نمود ، پس مرخص شد و بدان كلمه آن ناصب را ملزم كرد . پس از زمانى كه شرفياب حضور آن بزرگوار گرديد آن جناب فرمود : اى مرد ! منفعت احدى مانند منفعت تو نيست ؛ از آنكه تو كسب كرده اى مودّت و دوستى خدا را اوّلاً ، و مودت محمد و على را ثانياً ، و مودت دوستى آل طاهرين ايشان را ثالثاً ، و مودت ملائكه را رابعاً ، و مودت اخوان مؤمنين را خامساً ، و كسب كرده اى بعد هر مؤمن و هر كافر چيزى كه افضل از دنياست هزار مرتبه فهنيئاً ثم هنيئاً لك » (1) . پس عرض مى نمايم : غلبه و الزام بر نواصب و طواغيت از اهل كفر بواسطه دانستن علوم و احاديث آل محمد عليهم السلام است و ثمره آن ارشاد بندگان و استنقاذ ضعفاء و مساكين است از تيه غوايت و خسران . و آيه كريمه « وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً » (2) شاهد مدعى است .

مطلع عاشر:در جواز نقل احاديث عامه اگر معارض نباشددر اينكه احاديث عامه را توان نقل نمود يا نه . بدان علماء عامه وضع و جعل احاديث را بنا بر مذهب خودشان جائز مى دانند و هر آنكه از طريق ايشان آگاه است مى داند چه عرض مى كنم ، و حكايت سمرة بن جندب و اختلاف وى در روايت نبوى صلى الله عليه و آله به امر معاويه به ازاء چهار صد هزار درهم معروف

.


1- .نيز رجوع شود به : بحار الانوار 2/8 _ 9 ح 16 .
2- .مائده : 32 .

ص: 210

و مشهور است ، و تغيير معانى آيات و تأويل بعضى از آنها در ذمّ حضرت امير عليه السلام و مدح قاتل آن بزرگوار در كمال وضوح است . بلى مرحوم شيخ طوسى فرموده است : جائز است عمل به اخبارى كه اماميه در كتب متداوله دائره مدوَّن فرموده اند و عمل اصحاب هم بر همين است ، و اخبار سنّيان در صورتى كه از معارض سالم باشد نيز چنين است (1) . و در « عده » (2) فرمود : جائز است عمل به اخبار مخالفين در وقتى كه از امامهاى ما روايت نمايند ، و در روايات اصحاب ما هم مخالف و معارضى نداشته باشد ، و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « لو انزلت بكم حادثة لا تجدون حكمها فيما روى عنّا فانظروا إلى ما رووه عن على عليه السلام فاعملوا به » 3 . يعنى : اگر حادثه اى بر شما نازل شود و حكمى از براى آن ندانيد در آنچه روايت شده است از ما اهل بيت ، پس نظر كنيد به آنچه روايت از حضرت امير عليه السلام كرده اند ، آنگاه عمل نمائيد . و عمل طائفه بر روايت حفص بن غياث و غياث بن كلوب و نوح بن دراج و سائرين از عامه است كه از ائمه طاهرين عليهم السلام روايت نموده اند و منكر نشده اند و خلاف هم ظاهر نشده است ، عجالتاً از هر گونه تسامح در اخبار توان تحمل كرد و از هر طريقى هم تأمل محتمل است مگر از اين طريق و آنكه اجتهاد در برابر نص كند و عقيده اش بر جعل و وضع حديث باشد پس از طريق ايشان نبايد رفت و بر حديث ايشان هم نبايد اعتماد نمود كه آنچه اينان و اين فتره دونان كرده اند و بر آن رفته اند از اصول و فروع مشركان و كافران فرا گرفته اند رفته اند و برفته اند .

.


1- .عدة الاصول 1/379 چاپ آل البيت عليهم السلام ، 1/149 تحقيق انصارى .
2- .بحار الانوار 2/253 ، الاصول الاصيلة : 103 ، قوانين الاصول : 458 ، الفصول المهمة 1/574 باب 29 ح 1 .

ص: 211

در ثواب آنكس چهل حديث حفظ كند و اجر آن و معانى چهل حديث

و ديگر اعتمادى كه مرا در اين زمان بر بعضى كتابهاى سنّيان است شايد به اخبار برخى از ابناء زمان خودمان نباشد ؛ از آنكه قليلى از سنّيان احاديثى كه از ائمه طاهرين عليه السلام بيان كرده اند كه هر يك از آن را با احاديث شيعه موافق و مطابق يافته ايم اما ديگران اعتماد به اخبار سنيان كرده اند و در كتابهاى شيعه با آنكه مطابق آنرا نيافته اند ياد كرده اند .

فيمن حفظ اربعين حديثاًدر ثواب آنكس چهل حديث حفظ كند و اجر آن و معانى چهل حديثبدان هر يك از علماء قدماء اماميه كه مشرب و مذهب خود را بر نشر احاديث آل رسول عليهم السلام قرار داد براى ميمنت و حسن خدمت به شرع و شريعت چهل حديث از احاديث صحيحة الاسناد نبوياً أو إمامياً انتخاب كرده من اوله إلى آخره شرحى نوشت ، و آنچه با دقت نظر و حقايق آن يافت نگاشت و به همين طريق علماء سنت و جماعت هم مشى كردند و كتابهائى كه موسوم به « اربعين » است از فريقين بسيار است ، و جهت اقتصار به عدد اربعين براى روايت نبويّه صلى الله عليه و آله است كه مأخذ و سند عامه و خاصه است . اما روايت عامه بدينگونه است : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله « من قرأ على امّتى أربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة » (1) . و معنى آن واضح است . اما در كتب خاصّه مرويست از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله : « من حفظ اربعين حديثاً من السنّة كنت له شفيعاً يوم القيامة » (2) .

.


1- .الجامع الصغير 2/595 ح 8636 با لفظ « من حفظ » بجاى « من قرأ » ، نيز فيض القدير 6/154 ، در منية المريد شهيد ثانى نيز ص 371 اين روايت آمده و در حاشيه به پاره اى از منابع ارجاع شده است .
2- .ينابيع المودة 2/271 ضمن ح 772 ، خصال : 542 ح 16 ، وسائل الشيعة 27/94 ح 33303 ، بحار 2/154 ح 4 ، اين روايت در طرق عامه نيز آمده مانند : كشف الخفاء عجلونى 2/246 ، الكامل الضعفاء 1/330 ، الجامع الصغير 2/595 ح 8636 ، كنز العمال 10/225 .

ص: 212

در اينكه مراد از چهل حديث فضائل ائمه طاهرين است

و در جلد اول « بحار الانوار » (1) تعداد چهل چيز فرموده است از اصول و فروع مانند ايمان به خدا و قيام به صلاة وامثال آن . و در حديث ديگر است : « من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً » (2) . و در حديث ديگر است : « من حفظ اربعين حديثاً من أحاديثنا من الحلال والحرام [بعثه اللّه يوم القيامة فقيهاً عالماً ولم يعذبه] (3) » .

در اينكه مراد از چهل حديث فضائل ائمه طاهرين استو محمّد بن ادريس شافعى رئيس طائفه شافعيه گفته است : مراد از چهل حديث فضائل و فواضل آل محمّد است ، يعنى : هر كس چهل حديث از فضيلة و منقبت ايشان حفظ كند شفيع وى حضرت رسول است (4) . و عجب است احمد بن حنبل رئيس فرقه حنابله گفته است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم از آن جناب سؤال كردم : مراد از چهل حديث چيست ؟ آيا در مسائل حلال و حرام است يا در اصول دينيه و عقايد يقينيّه يا در فضايل اهل بيت تو ؟ فرمودند : « حق همان است كه ابن ادريس گفته است » (5) .

.


1- .در باره اين حديث مفصل رجوع كنيد به : بحار الانوار 2/154 ح 7 ، اين چهل حديث از وصايا و سفارشات حضرت نبوى به جناب علوى صلوات اللّه عليهما وآلهما مى باشد . اصل روايت در خصال شيخ صدوق : 543 ح 19 مروى است .
2- .كافى 1/49 ح 7 ، امالى شيخ صدوق : 382 ح 488 ، وسائل الشيعة 27/79 ح 33250 .
3- .خصال صدوق : 542 ، وسائل الشيعة 27/95 ح 33306 ، بحار الانوار 2/154 ح 6 .
4- .ينابيع المودة 2/271 ح 772 .
5- .أمان الأمة من الاختلاف ، صافى : 214 به نقل از ابن أبى الفوارس در « اربعين » خود ، قريب بدين مضمون در ينابيع المودة 2/271 منقول است ، درباره اختلاف اقوال نسبت به مضمون چهل حديث رجوع شود به : فيض القدير 6/154 .

ص: 213

در معنى حفظ چهل حديث است از مرحوم مجلسى و ملا صدرا طاب ثراهما

و حكم به صحت اين خواب توان كرد براى اتمام حجت تا از براى بيننده آن يقظه از غفلت دست دهد . خلاصه اين عاصى هم خواستم چهل حديث از احاديث مرويّه آل طه و يس عليهم السلام در اين كتاب ضبط و ثبت نمايم و از ترجمه ظاهرى هر يك هم تجاوز ننمايم تا بر حسب احاديث شريفه اى كه مقبول الطرفين است مرا نيز بهره و حظّى باشد و خوشتر احاديث مرويّات و مسموعات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را دانستم كه اين اوراق از آنها زينت ديگر خواهد يافت و بر قوالب الفاظ و حروف اين مسودّه و ظروف جامعه جانى روان خواهد بود سيّما آن احاديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدون واسطه از سه امام عليهم السلام استماع فرموده از كتب اربعه بنظر آوردم كه نزديك به چهل حديث مى شود و ضبط كردم . و علاوه از چهل حديث از كسانى كه استماع و روايت از آن بزرگوار كرده اند و از كسانى كه تابعين و اصحاب مكرّمين ائمه طاهرين بوده اند و حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت از ايشان كرده است چنانكه اشاره نمودم مى نويسم ، و هر يك را به فارسى براى سهولت ترجمه مى كنم تا اين اوراق و كتاب مجموعه روايات آن جناب شود . و اگر حياتى روزى شود و عمرى باقى باشد و توفيقى مدد كند شايد اربعينى از احاديث حضرت عبدالعظيم به طريق مشروح بتوانم جمع كنم و مشتاقين و طالبين را بر آن تشويق نمايم .

در معنى حفظ چهل حديث است از مرحوم مجلسى و ملا صدرا طاب ثراهماو بدان مرحوم آخوند مجلسى طاب ثراه در جلد اول « بحار » (1) و مرحوم آخوند در « شرح اصول كافى » (2) از براى حفظ چهل حديث سه معنى كرده اند :

.


1- .بحار الانوار 2/156 ذيل ح 10 .
2- .شرح اصول الكافى ، مازندرانى 2/192 ، نيز رجوع شود به : مجمع البحرين 3/421 ماده ( فقه ) .

ص: 214

ختامٌ مسك

در عمل مشايخ ثلاثه به ذكر سند و حذف آن و حذف اسانيد روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اول : آن است كه : شخص الفاظ و عبارات چهل حديث را تماماً حفظ كند چه در خاطر و چه در دفاتر . دوم : آن نقش بر خاطر است نه رسم در دفاتر يعنى حفظ متبادر از ظهر القلب است . سوم : آن ادراك معانى و حقايق و استنباط حكم و معارف و عمل به آنهاست چنانكه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به جناب ولايت عليه السلام فرمودند : « چهل حديث ايمان به خدا و امتثال آن است . . » (1) . و البته اين قسم اعلى مراتب حفظ حديث است و در حديث سابق دانستى هر كس چهل حديث حفظ كند فقيه محشور مى شود ، و فقه بمعنى فهم است يعنى مدلول و دال هر حديثى را امتياز دهد و درست بفهمد ، و به اصطلاح معروف مراد خدا و رسول و امام را بهتر از ديگران استنباط و استخراج كند ، و هر آنكس چهل حديث بدينگونه فهميد البته اصول عقايد و كرائم قواعد وى نيكو و پسنديده است و مانند وى كسى نخواهد بود ، و آن كس كه به اسرار و حكم و معارف و دقايق و حقايق اخبار و آثار عترت حضرت سيد مختار كما هِىَ آگاه و بينا گرديد حضرت عبدالعظيم است و اگر اهل اين بلده ناصره ، اين اخبار [را ]گاهى نظرى اندازند البته از علوّ و سموّ قدر و مقام آن بزرگوار و عظمت مزارش خبرى خواهند يافت ، و اميدوارم ثمرى مفيد و نافع بيابند ، إن شاء اللّه .

ختامٌ مسكدر عمل مشايخ ثلاثه به ذكر سند و حذف آن و حذف اسانيد روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلاممرحوم سيد سند بحرالعلوم _ طاب ثراه و جعل الجنّة مثواه _ در كتاب « رجال » مختصر خود فرموده است : هر يك از مشايخ ثلاثه يعنى مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى و مرحوم

.


1- .خصال : 543 ح 19 ، بحار الانوار 2/154 ح 7 .

ص: 215

صدوق و مرحوم شيخ طوسى رحمة اللّه عليهم در كتب اربعه در صدر وسند روايات مسلكى خاص داشتند . اما مرحوم كلينى در « كافى » به طريق قدماء جميع سند روايت را نقل فرمود مگر بنحو ندرت و شاذ به جهت اعتماد به رواة و اخبار اوائل بعضى از اسناد را ترك و حذف كرده است ، و اين قسم به اصطلاح متقدمين مرسل و معلق مى نمايد . و از مرحوم ميرزا در « قوانين الاصول » ديده ام ، از مرحوم مجلسى در حديث سى و پنجم از كتاب « اربعين » نقل فرمود كه : ما احتياج به ذكر سند از اين اصول اربعه نداريم (1) و اگر سندى ذكر نمائيم براى ميمنت است و تبرّك و اقتداء به سند سلف ، و شايد به سند ضعيفى مجهولى رسد ، و اين باب نافع و واسع است و شواهد كثيره از ممارست اخبار و تتبّع سيره قدماء علماء اخيار (2) در دست است ، و مرحوم كلينى سندى متصل به ابن محبوب و به ابن أبى عمير يا غير اين دو راوى از اصحاب كتب مشهوره ذكر فرموده است پس به ابن محبوب ابتداء كرده و ما تقدّم را ترك فرموده اين فقره به نظر آنكه دانائى ندارد مى نمايد كه مرسل است ، و نيست چنين ، بلكه اخذ خبر از كتاب آن راوى كرده و به ايراد سند واحد اكتفاء نموده (3) . و از اين بيان بدان كه مشرب و مسلك مرحوم كلينى به ذكر تمام اسناد حديث بوده است الاّ ما شذّ وندر . اما مرحوم صدوق در كتاب « من لا يحضره الفقيه » عملش به اختصار اسانيد بوده است با حذف اوائل سند ليكن در اواخر كتاب تعريف از مشيخه خود با طرق روايات فرموده است ، بلكه در بعضى به وضعى اخلال كرده است كه به نظر مى نمايد سند آن معلّق است .

.


1- .مرحوم نراقى نيز در مستند الشيعة 9/159 تصريح مى كند كه با وجود خبر در اصول معتبره خصوصاً كتب اربعه ، قصور سند ضررى نمى رساند .
2- .در چاپ سنگى : اخبار .
3- .رجوع شود به : سماء المقال 2/405 .

ص: 216

عبارت مرحوم ميرزاى قمى در قوانين

اما شيخ طوسى در « تهذيب » و « استبصار » به وضع مرحوم كلينى نقل روايات را با تمام اسناد ذكر كرده است و حذف بعضى از صدور اخبار را نيز مانند صدوق كرده است . و مرحوم شيخ مانند مرحوم صدوق در اواخر اين دو كتاب مشيخه معروفه را بأسمائهم ياد كرده است بنحو واحد نه مختلف ، و بعضى از روات را به جهت قلّت روايت ترك نموده است و حواله داده است تفصيل را به فهرست هاى شيوخ متقدمين و فهرستى كه خود تصنيف كرده است و فهارست شيوخ در اين اوقات متروك است و اثر از آنها نيست .

عبارت مرحوم ميرزا[ى ] قمى در قوانينو داعى در « قوانين » (1) مرحوم ميرزا خوانده است كه در حق مرحوم شيخ طوسى فرمود : إنّ الشيخ قدس اللّه روحه فَعَلَ مِثلَ فِعل الصَّدوق لكن لم يَترك الاسانيد طُرّاً فى كُتبه فاشتبه الأمر على المتأخّرين لأن الشيخ عمل لذلك كتاب الفهرست وذكر فيه اسماء المحدثين والرواة من الامامية وكتبه وطرقه إليهم وذكر قليلاً من ذلك فى مُختتم كتابى التهذيب والاستبصار فاذا اورد رواية ظهر للمتتبّع الممارس ان اخذه من شى ء من تلك الاصول المعتبرة وكان الشيخ فى الفهرست إليه سند صحيح فالخبر صحيح مع صحّة سند الكتاب إلى الامام وإن اكتفى الشيخ عند ايراد الخبر بسند ضعيف . خلاصه مرحوم ميرزا فرمود : غرض از حذف اسناد از صدوق و شيخ و ترك وسائط قصد اختصار است و عدم احتياج به مشيخه . و غرض داعى از اين مقدمات آن است تبعاً واقتداءً لما ذهب به الشيخان الثقتان العدلان براى رفع پريشان شدن حواس خوانندگان اسانيد روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را حذف كردم و اقتصار به خود آن بزرگوار نموده تنويه بنام سامى حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمودم همان قدر اسم كتاب در اول هر حديث ذكر مى شود از هر يك از اصول اربعه است

.


1- .با مرورى در قوانين يافت نشد ، ولى كلباسى در سماء المقال 2/407 آنرا نقل كرده است .

ص: 217

خوانندگان را كافى است . واشهد اللّه وكفى بذلك شهيداً بقدر مقدور از جمع هر يك از اين احاديث غفلت نورزديدم و با كمال مسكنت مسألت مى نمايم از خوانندگان از زلاّت اين كلب عاوى كه مادح آل رسول عليهم السلام است بگذرند .

.

ص: 218

الحديث الاول : حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام

الحديث الثانى : دعائى كه حضرت عبدالعظيم در رؤيت هلال از حضرت جواد عليه السلامدر شهر رى نقل فرمودند

الحديث الاول:حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلامبسم اللّه الرحمن الرحيم عن الصدوق : روايةُ عرضِ دينِ عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام على على بن محمّد الهادى صلوات اللّه وسلامه عليهما كما مرّ .

الحديث الثانى:دعائى كه حضرت عبدالعظيم در رؤيت هلال از حضرت جواد عليه السلام در شهر رى نقل فرمودندفى « دعوات » (1) :فى « دعوات » 2 : سيد بن طاوس عليه الرحمة ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال : صلّى أبو جعفر محمّد بن على الرضا عليهماالسلام صلاة المغرب فى ليلة رأى فيها هلال شهر رمضان فلما فرغ من الصلوة ونوى الصيام رفع يده فقال عليه السلام : اللّهُمَّ ! يَا مَنْ يَمْلِكُ التَّدْبِيرَ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، يَا مَنْ يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِى الصُّدُورُ وَتُجِنُّ الضَّمِيرُ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ . اللّهُمَّ ! اجْعَلْنا مِمَّنْ نَوى فَعَمِلَ، وَلاَ تَجْعَلْنا مِمَّنْ شَقِىَ وَكَسِلَ ، وَلاَ مِمَّنْ هُوَ عَلَى غَيْرِ عَمَلٍ يَتَّكِلُ . اللّهُمَّ ! صَحِّحْ أَبْدانَنا مِنَ الْعِلَلِ، وَأَعِنّا عَلَى مَا افْتَرَضْتَ عَلَيْنا مِنَ الْعَمَلِ، حَتّى يَنْقَضِىَ عَنَّا شَهْرُكَ هذَا وَقَدْ أَدَّيْنا مَفْرُوضَكَ فِيهِ عَلَيْنا.

.


1- .اقبال الاعمال ، ابن طاوس 1/76 فصل 10 ، مستدرك الوسائل 7/444 ح 8620 .

ص: 219

اللّهُمَّ ! أَعِنّا عَلَى صِيامِهِ، وَوَفِّقْنا لِقِيامِهِ، وَنَشِّطْنا فِيهِ لِلصَّلاةِ، وَلاَ تَحْجُبْنا مِنَ الْقِراءَةِ، وَسَهِّلْ لَنا فِيهِ إِيتاءَ الزَّكاةِ. اللّهُمَّ ! لاَ تُسَلِّطْ عَلَيْنا وَصَباً وَلاَ تَعَباً وَلاَ سَقَماً وَلاَ عَطَباً. اللّهُمَّ ! ارْزُقْنا الاْءِفْطارَ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ . اللّهُمَّ ! سَهِّلْ لَنا [فِيهِ] مَا قَسَمْتَهُ مِنْ رِزْقِكَ، وَيَسِّرْ مَا قَدَّرْتَهُ مِنْ أَمْرِكَ، وَاجْعَلْهُ حَلالاً طَيِّباً نَقِيَّاً مِنَ الاْثامِ، خالِصاً مِنَ الاْصارِ وَالْأَجْرامِ. اللّهُمَّ ! لاَ تُطْعِمْنا إِلاَّ طَيِّباً غَيْرَ خَبِيثٍ وَلاَ حَرامٍ، وَاجْعَلْ رِزْقَكَ لَنا حَلالاً لاَ يَشُوبُهُ دَنَسٌ وَلا أَسْقامٌ . يَا مَنْ عِلْمُهُ بِالسِّرِّ كَعِلْمِهِ بِالاْءِعْلانِ، يَا مُتَفَضِّلاً عَلَى عِبادِهِ بِالاْءِحْسانِ، يَا مَنْ هُوَ بكُلِّ (1) شَىْ ءٍ قَدِيرٌ، وَبِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ خَبِيرٌ، أَلْهِمْنا ذِكْرَكَ، وَجَنِّبْنا عُسْرَكَ، وَأَنِلْنا يُسْرَكَ، وَاهْدِنا لِلرَّشادِ، وَوَفِّقْنا لِلسَّدادِ، وَاعْصِمْنا مِنَ الْبَلايا، وَصُنَّا مِنَ الْأَوْزارِ وَالْخَطايا . يَا مَنْ لاَ يَغْفِرُ عَظِيمَ الذُّنُوبِ غَيْرُهُ، وَلا يَكْشِفُ السُّوءَ إِلاَّ هُوَ، يَا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ، وَأَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ، وَاجْعَلْ صِيامَنا مَقْبُولاً، وَبِالْبِرِّ وَالتَّقْوى مَوْصُولاً، وَكَذلِكَ فَاجْعَلْ (2) سَعْيَنا مَشْكُوراً، وَقِيامَنا مَبْرُوراً، وَقُرْآنَنا مَرْفُوعاً، وَدُعاءَنا مَسْمُوعاً . وَاهْدِنا لِلْحُسْنى، وَجَنِّبْنا الْعُسْرى، وَيَسِّرْنا لِلْيُسْرى، وَأَعْلِ لَنَا الدَّرَجاتِ، وَضاعِفْ لَنَا الْحَسَناتِ، وَاقْبَلْ لَنا (3) الصَّوْمَ وَالصَّلاةَ، وَاسْمَعْ لَنا 4 الدَّعَواتِ، وَاغْفِرْ لَنَا الْخَطِيئاتِ، وَتَجاوَزْ عَنَّا السَّيِّئاتِ . وَاجْعَلْنا مِنَ الْعامِلِينَ الْفَائِزِينَ، وَلاَ تَجْعَلْنا مِنَ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ، حَتَّى يَنْقَضِيَ شَهْرُ رَمَضانَ عَنَّا وَقَدْ قَبِلْتَ فِيهِ صِيامَنا وَقِيامَنا، وَزَكَّيْتَ فِيهِ أَعْمالَنا، وَغَفَرْتَ فِيهِ ذُ نُوبَنا، وَأَجْزَلْتَ فِيهِ مِنْ

.


1- .در بعضى منابع : على كلّ .
2- .در چاپ سنگى : واجعل .
3- .در مصدر : منّا .

ص: 220

الحديث الثالث : روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در جزاء آنكه كافرى را دعوت به اسلام نمايد

كُلِّ خَيْرٍ نَصِيبَنا، فَإِنَّكَ الاْءِلهُ الْمُجِيبُ، وَالرَّبُّ الْقَرِيبُ، وَأَ نْتَ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ » . تمّ الدعاء .

امّا ترجمه : در كتاب « دعوات » مرحوم سيد بن طاوس مسطور است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در شهر رى فرمودند : حضرت امام محمّد تقى عليه السلام در شبى كه هلال ماه مبارك رمضان را ديدند بعد از فراغت از نماز مغرب قصد روزه گرفتن فرمودند و دستهاى مبارك را بلند كردند و اين دعاء مبارك را خواندند : اوله : يا [من ] يملك التدبير . . إلى آخره .

داعى عاصى مستدعى است از مجاورين روضه شريفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام علاوه از ادعيه وارده از ائمه طاهرين كه در استهلال شهر رمضان المبارك در كتب دعوات مسطور است از اين دعاء شريف كه راوى آن حضرت عبدالعظيم است و در شهر رى نقل فرموده است و اختصاص به آن جناب دارد غفلت ننمايند و عبارات اين دعاء خود حكايت از صحّت آن مى نمايد اميدوارم خداوند سبحان به خوانندگان اين دعاء اجر و ثواب جزيل عنايت نمايد .

الحديث الثالث:روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام در جزاء آنكه كافرى را دعوت به اسلام نمايدفى « الامالى» (1) و « البحار » (2) :فى « الامالى» (3) و « البحار » 4 : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن محمّد الهادى عليه السلام ، عن على عليه السلام قال : « لمّا كلّم اللّه موسى بن عمران قال موسى عليه السلام الهى! ما جزاء من دعا نفساً كافراً 5 إلى الاسلام ؟

.


1- .امالى شيخ صدوق : 276 .
2- .بحار الانوار 2/15 ح 27 ، نيز بنگريد به : مستدرك الوسائل 12/240 ح 13995 .
3- .كافرة ، بدل . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .

ص: 221

الحديث الرابع : حديث حضرت عبدالعظيم در اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور به مداراى مردم شده

قال : يا موسى! اءذن له فى الشفاعة يوم القيامة لمن يريد » .

اما الترجمة :در كتاب « امالى » و جلد اول « بحار الانوار » به حذف سند مرويست كه حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فرمود كه :حضرت امام على النقى [عليه السلام ]فرمود كه : « جناب شاه ولايت عليه السلام فرمودند : چون خداوند سبحان با حضرت موسى بن عمران تكلم كرد عرض نمود : اى خداى من ! چه چيز است جزاء كسى كه كافرى را به اسلام دعوت نمايد و بخواند ؟ فرمود : اى موسى! از براى دعوت كننده اذن شفاعت كردن مى دهم در روز قيامت از براى هر كس مى خواهد شفاعت نمايد » . اين مذنب عرض مى كند : اين حديث در فضيلت كسانيست كه مردم را دعوت به حق مى نمايند و اهل شرك و كفر را به ايمان و اسلام مى خوانند و آنها البته علماء عاملين اند كه مرشدين عباد و راشدين نيك نهاد مى باشند .

پس بنابر اين حديث شريف نظر كن چه قدر از مردم شهر رى را حضرت عبدالعظيم فرداى قيامت [ . . .] (1) دهد و بر عثرات و هفوات گناهكاران قلم عفو كشيده مى شود .

الحديث الرابع:[ حديث حضرت عبدالعظيم در اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله ] [ مأمور به مداراى مردم شده ]فى « البحار » (2) :فى « البحار » 3 : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن محمّد بن على الرضا عليهماالسلام ، عن آبائه ، عن اميرالمؤمنين عليه السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « انا اُمِرْنا _ معاشرَ الانبياء _

.


1- .كلمه اى در چاپ سنگى پاك شده است .
2- .بحار الانوار 2/69 ح 23 ، نيز بنگريد به : غوالى اللئالى 2/103 ح 284 .

ص: 222

الحديث الخامس : حديثى كه حضرت امام على النقى به حضرت عبدالعظيم فرمودند

در فضيلت اهل قم و اهل آبه به واسطه زيارت حضرت رضا عليه السلام

أن نكلّم الناس بقدر عقولهم » . قال : فقال النبى صلى الله عليه و آله : «أمَرَنى ربّى بمداراة الناس كما أُمِرْنا باقامة الفرائض » .

اما الترجمة : در جلد اول « بحار الانوار » [از] حضرت عبدالعظيم حسنى روايت شده است كه حضرت امام محمد تقى از پدران بزرگوارش از اميرمؤمنان عليهم السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « ما معاشر انبياء مأمور شديم با مردم به قدر عقلهاى ايشان تكلّم نمائيم » . باز فرمودند كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : « پروردگار من مرا امر كرده است به مدارات با مردمان چنانكه امر فرموده است ما را به بر پا داشتن احكام واجبه » . الحديث الخامس

حديثى كه حضرت امام على النقى به حضرت عبدالعظيم فرمودند در فضيلت اهل قم و اهل آبه به واسطه زيارت حضرت رضا عليه السلامفى « العيون » (1) : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى قال : سمعت على بن محمّد العسكرى يقول : « اهل قم واهل آبه مغفور لهم لزيارتهم لجدّى على بن موسى الرضا بطوس . ألا فمن زاره فاصابه فى طريقه قطرة من السماء حرّم اللّه جسده على النار » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام فرمود :من شنيدم از حضرت امام على النقى عليه السلام كه مى فرمود : « اهل قم و اهل آبه آمرزيده شده است از براى ايشان از براى زيارتى كه از براى جدّ من على بن موسى الرضا عليه السلام مى نمايند آگاه باشيد كسى كه آن

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/291 ح 22 ، وسائل الشيعة 14/558 ج 19816 ، بحار الانوار 57/231 ح 73 و99/38 ح 31 .

ص: 223

بزرگوار را زيارت كند و به وى در راه زيارت آن جناب قطره اى از باران برسد حرام مى كند خداوند بدن او را به آتش » .

داعى عرض مى كند : بنابراين خبر و خبر ديگر ، يكى از بلدان ممدوحه « آبه » است و جماعتى از علماء عامه آن را به واو ضبط كرده اند يعنى « آوه » نوشته اند . اما در كتاب « معجم البلدان » (1) از ابن مردويه (2) نقل كرده است : وى از اعمال اصفهان است ،و به باء موحّده بايد خواند . و حق اين است آبه از قراى ساوه است و در برابر آن ، و دو فرسنگ بين ساوه و آبه مسافت است و هميشه در آبه شيعه ساكن بوده است چنانكه در ساوه سنى ، و در تشيع اهل آبه يكى از عامه گفته است : وقائلة اتبغض اهل آبهوهم اعلام نظم والكتابه فقلت اليك عنّى ان مثلىيعادى كلّ من عادى الصحابه (3) يعنى : گوينده اى گفت : آيا دشمن دارى اهل آبه را و همه ايشان نشانه هاى نظم و كتابت اند _ گويا اشاره باشد كه ايشان اهل سيف و قلم اند _ پس گفتم : دور شو از من ، آيا مانند من دشمن مى دارد هر كس را كه با صحابه رسول دشمن است ؟ ! و حديث معراج كه دلالت بر فضل شهر آبه مى كند در شرح فضل شهر قم خواهد آمد . و مرحوم سيد جيّد قاضى نور اللّه تسترى _ قدّس اللّه تربته _ در « مجالس المؤمنين » فرموده است : از اكابر متأخرين اهل آوه مير شمس الدين محمد آوى است كه از جمله صلحاء و فضلاء مقرّبين ملك خراسان سلطان على مؤبّد بوده ، و شيخ اجل سعيد شهيد اول عالم ربانى قدس اللّه تربته كتاب « لمعه دمشقيه » را به التماس او نوشته است و به صحابت

.


1- .معجم البلدان 1/51 ماده ( آبه ) ، نيز الانساب سمعانى 1/59 واژه ( آبى ) ، الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 2/185 .
2- .وى حافظ ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه است ، چنانچه در معجم البلدان بدان تصريح شده است .
3- .معجم البلدان 1/51 ماده ( آبه ) .

ص: 224

الحديث السادس : در فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليه السلام است

وى براى سلطان فرستاده شد (1) .

الحديث السادس:در فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليه السلام استفى « الامالى » (2) :فى « الامالى » 3 : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سمعت محمد بن على الرضا يقول : « ما زار أبى أحد فاصابه أذى من مطر أو برد أو حرّ الاّ حرّم اللّه جسده على النار » .

اما الترجمة :يعنى حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند :من شنيدم از حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه مى فرمود : « زيارت نمى كند پدرم را احدى پس به وى اذيتى از باران يا سرما و گرما برسد مگر آنكه خداوند جسد او را به آتش حرام مى كند » . عرض مى كنم : حديث سابق خاص بود و اين حديث عام ، حديث سابق از حضرت امام على النقى عليه السلام روايت شده بود و اين حديث از حضرت جواد صلوات اللّه عليهما ، در حديث سابق همان بيانى از قطره باران فرمود وليكن در اين حديث ذكرى از اذيت رسيدن در اين راه نمودند ، و بعد از آن وضع اذيت را تفريع فرمودند كه از رسيدن باران و گرما و سرما بايد باشد .

على أىّ حال در هر يك از اين سه فقره تفضّل مخصوص الهى است بر زوّار آن بزرگوار ، و مى توان گفت : حديث سابق كه انحصار به رسيدن قطره باران داشت براى جلالت قدر اهل آبه اختصاص داشته باشد ، و حديث ثانى از براى سائرين ؛ از آنكه در آن حديث عنوان تفضّل زيادتر است ، و اخبارى ديگر در ثواب تحمل اذايا در راه محبت ائمه

.


1- .رجوع شود به : طرائف المقال 2/426 .
2- .امالى شيخ صدوق : 752 ح 1010 ، وسائل الشيعة 14/560 ح 19822 .

ص: 225

الحديث السابع : ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت امام رضا عليه السلاماست

طاهرين واهل بيت عصمت رسيده است با انحصار به ترجمه كردن مقتضى نيست در اين مقام . و عرض ديگر داعى آن است : رسيدن قطرات باران به ابدان حاضرين و مسافرين عموماً استحسان دارد ، و حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله هر وقت برق و رعد و ابرهاى مختلف مى ديدند متوحش بودند مبادا عقوبتى آيد تا آنكه قطره بارانى به بدن شريفشان مى رسيد ، آن وقت اظهار بشاشت مى فرمودند و بشارت مى دادند . بناءً على هذا ، از براى آنكه در راه زيارت آن بزرگوار باران مى خواهد شايد او را دو اجر باشد .

الحديث السابع:ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت امام رضا عليه السلام استفى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال : قلت لأبى جعفر [عليه السلام] : قد تحيّرتُ بين زيارة قبر أبى عبداللّه عليه السلام وبين زيارة قبر أبيك بطوس فما ترى ؟ فقال لى : « مكانك » ! ثمّ دخل وخرج ودموعه تسيل على خدّه فقال : « زوّار قبر أبى عبداللّه كثيرون وزوّار قبر أبى بطوس قليل » .

اما الترجمة : يعنى : حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى گفت :عرض كردم خدمت امام محمد تقى عليه السلام : بتحقيق متحيّر هستم بين زيارت قبر جناب سيد الشهداء[عليه السلام ]وزيارت قبر پدرت بطوس پس چه مى بينى ؟ فرمود : « از براى من بايست در اين مكان » ، آنگاه داخل خانه شد و بيرون آمد و اشكهايش به رو و صورتش 3 جارى بود و فرمود :

.


1- .روايت از كافى يافت نشد . بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/287 ح 8 ، وسائل الشيعة 14/563 ح 19831 ، بحار الانوار 99/37 ح 26 به نقل از عيون .
2- .در چاپ سنگى : بر دو صورتش .

ص: 226

الحديث الثامن : ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت رضا عليه السلام است عارفاً بحقّه

« زوار قبر جناب سيد الشهداء عليه السلام بسيارند و زوار قبر پدرم به طوس كم است » .

اين عبد مفتاق عرض مى كند : از سؤال حضرت عبدالعظيم افضليّت زيارت اين دو بزرگوار را نمى فهماند چنانكه در جواب حضرت جواد عليه السلام هم ترجيح زيارت هيچ يك معلوم نيست همان قدر معلوم است از جواب امام عليه السلام حضرت رضا عليه السلام قليل الزوار است و حضرت سيد الشهداء عليه السلام كثير الزوار و بر اين حديث توان شروح كثيره نگاشت .

الحديث الثامن:[ ايضاً در فضل ثواب زيارت حضرت رضا عليه السلام است عارفاً بحقّه ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » 2 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن أبى جعفر محمّد بن على الرضا قال : « ضمنت لمن زار أبى بطوس عارفاً بحقّه الجنّة على اللّه » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى فرمودند :از حضرت جواد عليه السلام شنيدم كه فرمود : « ضامن شده ام بهشت را از براى كسى كه پدرم را زيارت كند و عارف به حقّ وى باشد » .

اولاً : آنچه به فهم ابن عاصى نزديك است مراد از عرفان زائر همان اذعان به ولايت و امامت ايشان است كه اصل اصيل در معرفت است ، و اين اذعان ظاهر و باطنى دارد فى الجمله ، و اگر نه معرفت كليت در حق ايشان منافى با عقل و نقل است . و از اين جهت مرويست : كسى كه ايشان را حسباً و نسباً و اسماً و وصفاً بشناسد و به قدر ميسور و مقدور از مقامات ايشان مطلع شود همان عرفان حق است . بلى قيد به لفظ « عارفاً بحقه » اهل سنت و جماعت خارج مى شوند ؛ از آنكه خواست اين طايفه منافيست با معرفت خاصه اى كه در شيعه و فرقه خاصه موجود است .

.


1- .روايت در كافى موجود نبود . رجوع كنيد به : من لا يحضره الفقيه 2/583 ح 3186 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/286 ح 7 ، وسائل الشيعة 14/553 ح 19804 .

ص: 227

در اشعارى كه صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده

پس اينان به محض دانستن حسب و نسب و اسم بخواهند بهشت روند براى زيارت كردن آن بزرگوار سزاوار نيست ، و ضمانتْ كفالت است و البته آن بزرگوار زعيم و كفيل دشمن خود نمى شود و شفاعت شفعاء آل محمد صلى الله عليه و آله شامل خصماء خودشان كه اعداء اللّه واعداء الرسول اند نخواهد شد . وثانياً : در آخر اين حديث كلمه « على اللّه » است و مى گويند : حرف « على » از براى تعهد آمده است مانند فقره « وعلى اليد ما اخذت حتى تؤدى » (1) ونظائر آن بسيار است يعنى چون امام عليه السلام از براى زائر پدرش ضمانت جنت را فرمود با معرفت حقه بر خداست كه ضمانت و شفاعت وى را قبول فرمايد ، بلكه اين ضمانت هم به امر پروردگار است .

در اشعارى است كه صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كردهو مرحوم صدوق در « عيون اخبار الرضا » (2) در باب مراثى اشعار خوش بيان فرموده است چند شعر آن مضمون اين حديث است : من زاره فى اللّه عارف حقهفالمسّ منه على الجحيم حرام ومقامه لا شكّ يحمد فى غدوله بجنات الخلود مقام وله بذات اللّه أوفى (3) ضامناقسماً اليه تنتهى (4) الاقسام پس بر تو است ترك زيارت آن بزرگوار را ننمائى و بر حضرت جواد عليه السلام است ضمانت جنت و بر خداست اجابت مسألت آن سيد معظم .

.


1- .روايت نبوى صلى الله عليه و آله است چنانچه در خلاف شيخ طوسى 3/228 آمده ، و نقل شده از : سنن ابن ماجه 2/802 ح 2400 ، سنن ترمذى 3/566 ح 1266 ، سنن ابى داود 3/296 ح 3561 ، مسند احمد بن حنبل 5/8 و 12 و13 ، السنن الكبرى 6/95 ، المستدرك على الصحيحين 2/47 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/282 ، بحار الانوار 49/319 .
3- .در چاپ سنگى : وفى .
4- .در چاپ سنگى : ينتهى .

ص: 228

الحديث التاسع : در اينكه حضرت امير چهار چيز فرمود و خدا در قرآن تصديق نمود

اللهم ! ارزقنا زيارته وشفاعته ومجاورته وثبّتنا على محبّته بحقه . نعم ما قيل : من سرّه أن راى قبراً برؤيتهيفرج اللّه عمن زاره كربه فليأت ذا القبر إنّ اللّه اسكنهسلالة من نبى اللّه منتجبه (1)

الحديث التاسع:در اينكه حضرت امير چهار چيز فرمود و خدا در قرآن تصديق نمودفى اول « البحار » (2) : عن « الامالى » (3) ، عن عبدالعظيم الحسنى الرازى ، عن أبى جعفر الثانى ، عن آبائه ، عن على عليهم السلام قال :فى اول « البحار » 4 : عن « الامالى » 5 ، عن عبدالعظيم الحسنى الرازى ، عن أبى جعفر الثانى ، عن آبائه ، عن على عليهم السلام قال : « قلت أربعاً انزل اللّه تعالى تصديقى بها فى كتابه ، قلت : المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلّم ظهر ، فانزل اللّه تعالى : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ » . قلت : من جهل شيئاً عاداه ، فانزل اللّه تعالى : « بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ » . وقلت : قيمة كل امرء ما يحسنه ، فانزل اللّه تعالى فى قصّه طالوت : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ » . وقلت : القتل يقل القتل ، فانزل اللّه تعالى : « وَلَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِى الْأَلْبَابِ » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم حسنى رازى فرمودند :از حضرت ابا جعفر ثانى كه جناب امام محمد تقى عليه السلام است روايت كرد ، و آن بزرگوار از پدران والاتبارش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمودند : « من چهار چيز گفته ام و خداوند بر تصديق من در كتاب مجيد آن چهار چيز را نازل فرمود ، من گفته ام : « المرء مخبوء تحت لسانه » يعنى : مرد پنهان

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/313 ، بحار الانوار 49/328 .
2- .بحار الانوار 1/165 _ 166 ح 5 ، نيز 68/283 ح 33 .
3- .امالى شيخ طوسى : 494 ح 1082 .

ص: 229

در معنى و بيان « لحن القول » است

است در زير زبانش ، چون تكلم كرد ظاهر مى شود آنچه در اوست ، و خداوند فرمود : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ » يعنى مى شناسى ايشان را كه از صواب عدول مى نمايند بر حسب معنى . و من گفته ام : « من جهل شيئاً عاداه » يعنى : كسى كه به چيزى جاهل باشد آن مجهول را دشمن دارد ، و خداوند سبحان فرموده است در مذمت كفار كه : تكذيب كردند به چيزى كه علمشان احاطه به آن نيافت .

و من گفته ام : قيمت و مقدار هر مردى بواسطه آن چيزى است كه تحسين كرده و نيكو نموده است ، و خداوند در قصه طالوت فرموده است كه : خداوند او را بر شما برانگيخت و او را وسعت علم داد . و من گفته ام : كشتن و خون ريختن كم مى كند كشتن را ، خداوند فرموده است : هر آن كس بكشد كسى را بايد قصاص نمود .

در معنى و بيان « لحن القول » استاين گناه كرده عرض مى كند : مرحوم مجلسى طاب ثراه در شرح اين حديث فرمودند : « مخبوء » به معنى مستور است يعنى انسان كمال و نقص ، صدق و يقين ، كذب و نفاقش معلوم نيست مگر آنكه تكلم كند ، « ولتعرفنّهم » جواب قسم محذوف است ، و « لحن القول » تغيير اسلوب و ميل دادن اوست به جهت تعريض و توريه (1) . و شاعر گفته است : ولقد لحنت لكم لكيما تفقهواواللحن يعرفه ذوو (2) الالباب كذا (3) فى « المجمع » (4) .

.


1- .بحار الانوار 1/166 ذيل ح 5 .
2- .در چاپ سنگى : ذو .
3- .در چاپ سنگى : وكذا .
4- .مجمع البحرين 4/114 ماده ( لحن ) ، نيز بنگريد به : جوامع الجامع : 450 .

ص: 230

الحديث العاشر : اين دو حديث از حضرت عبدالعظيم در معنى « اولى لك » و كلمه « رجيم » است

ومخطى را لاحن مى گويند ؛ از آنكه به كلام خود عدول از صواب مى كند و « بسطة » در آيه كريمه « وَزادَهُ بَسْطَةً » به معنى وسعت است . پس معنى آيه اين است : اى محمّد ! قسم به خدا ! تو مى شناسى ايشان را به قول و گفتار غير صوابشان . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « يا ابا عبيدة ! انا لا نعدّ الرجل فقيهاً عالماً حتّى يعرف لحن القول ، وهو قول اللّه عزّوجلّ » (1) . و در كتاب « مجمع البحرين » (2) لحن القول را به فحوى القول تعبير فرمود . و در كتاب مذكور است كه امام عليه السلام فرمود : « نحن نعرف شيعتنا فى لحن القول » . وقيل : لحن القول بغض على عليه السلام » . و ايضاً فرمود : « اللحن الخطأ فى الاعراب » . و بدان نظير قول حضرت امير عليه السلام فرمايش ديگر آن بزرگوار است در « نهج البلاغه » كه فرمود : « الناس اعداء ما جهلوا » (3) .

الحديث العاشر:اين دو حديث از حضرت عبدالعظيم در معنى « اولى لك » و كلمه « رجيم » استفى « العيون » (4) :فى « العيون » 5 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سألت محمّد بن على بن

.


1- .مجمع البحرين 4/114 ، بصائر الدرجات : 109 ضمن ح 1 از باب 16 .
2- .مجمع البحرين 4/114 .
3- .نهج البلاغة 4/42 حكمت 172 وص 102 حكمت 438 ، خصائص الأئمة : 110 ، شرح ابن ابى الحديد 18/403 شماره 174 ، شرح ابن ميثم 5/336 .
4- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/59 ح 205 ، بحار الانوار 90/142 ح 2 .

ص: 231

الحديث الحادى عشر : در معنى رجيم

موسى الرضا عليهم السلام عن قول اللّه عزّوجلّ « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى » (1) ؟ فقال : « يقول اللّه عزّوجلّ : بُعداً لك من خير الدنيا وبُعداً لك من خير الآخرة » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم فرمود :از حضرت امام محمّد تقى عليه السلام سؤال كردم از اين آيه كريمه « أَوْلَى لَكَ » . . إلى آخره ، فرمود : خداوند فرموده است : تو را از خير دنيا و آخرت دور مى نمايد .

و صاحب « مجمع البحرين » (2) فرمود : اين كلمه تهديد و وعيد است مانند « ويل لهم » ، و در اين مقام اشاره است كه شرّى به تو خواهد رسيد حذر نما و دور كن . و در « صراح اللغه » 3 است : اولى لك تهدّد و وعيد . قال الاصمعى : معناه قاربك ما يهلكك (3) . حاشيه بحار الانوار 18/169 ذيل آيه شريفه . . و « اولى » به معنى أخرى ، و به فارسى سزاوارتر است .

الحديث الحادى عشر:[در معنى رجيم]فى « معانى الاخبار » (4) :فى « معانى الاخبار » 6 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سمعت أبا الحسن على

.


1- .قيامت : 34 _ 35 .
2- .مجمع البحرين 4/557 ماده ( أول ) .
3- .در چاپ سنگى : يهلك .
4- .معانى الاخبار : 139 باب معنى الرجيم ح 1 ، بحار الانوار 60/242 ح 91 .

ص: 232

الحديث الثانى عشر : در كراهت مجامعت در اول و وسط و انتهاى ماه

بن محمّد العسكرى عليهماالسلام يقول : « معنى الرّجيم انّه مرجوم باللّعن مطرود من مواضع الخير لا يذكره مؤمن الاّ لعنه ، وان فى علم اللّه السابق انّه إذا خرج القائم عليه السلام لا يبقى مؤمن فى زمانه الاّ رَجَمَهُ بالحِجارَة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللّعن » .

اما الترجمة :مرحوم صدوق در كتاب « معانى الاخبار » از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى روايت كرده است كه گفت از حضرت امام على النقى عليه السلام شنيدم كه فرمود :رجيم كه لقب شيطان است به معنى مرجوم به نفرين و رانده شده است از مواضع خير ، و هيچ مؤمنى شيطان را ياد نمى كند مگر آنكه لعن مى نمايد ، و به درستى كه در علم سابق خدا گذشته است چون امام منتظر حجت ثانى عشر قيام مى فرمايد هيچ مؤمنى نمى ماند مگر آنكه در آن زمان مانند نفرين سنگ بر وى مى زند و او را دور مى سازد .

اين بنده شرمسار كه گرفتار زخارف روزگار است عرض مى كند : اين لقب براى شيطان مانند ابليس از خداوند مقرّر شد چنانكه فرمود : « فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ » (1) . و در معنى رجيم صاحب « مجمع البحرين » (2) در لغت « رجم » همين عبارات حديث شريف را ذكر فرموده است .

الحديث الثانى عشر:[در كراهت مجامعت در اول و وسط و انتهاى ماه]فى « العيون » (3) :فى « العيون » 4 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنى على بن محمّد

.


1- .حجر : 34 _ 35 .
2- .مجمع البحرين 2/154 ماده ( رجم ) .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/260 ح 35 ، بحار الانوار 100/272 _ 273 ح 27 .

ص: 233

الحديث الثالث عشر : در فضل زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلامدر بيست و سيّم ماه رمضان

العسكرى ، عن أبيه محمّد بن على ، عن ابيه الرضا على بن موسى ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه عليهم السلام قال : « يكره للرجل أن يجامع فى أول ليلة من شهر وفى وسطه وفى آخره ، فانه من فعل ذلك خرج الوليد مجنوناً ، ألا ترى أن المجنون اكثر ما يصرع فى أوّل الشهر ووسطه [وآخره] . وقال عليه السلام : « من تزوّج والقمر فى العقرب لم ير الحسنى » (1) . وقال : قال عليه السلام : « من تزوّج فى محاق الشهر فليسلم (2) بسقط الولد » (3) .

اما الترجمة :در كتاب « عيون اخبار الرضا » از صدوق طاب ثراه روايت است كه :حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى فرمودند كه : حضرت امام على النقى از پدر بزرگوارش حضرت جواد ، و آن جناب از حضرت رضا ، و آن جناب از حضرت موسى بن جعفر ، و آن جناب از پدر بزرگوارش عليهم السلام روايت كرده است كه فرمودند : « كراهت دارد از براى مرد اينكه در شب اول هر ماه و در وسط و آخر آن مجامعت كند ، و اگر چنين كند و نطفه اى بسته شود ديوانه خواهد شد ، آيا نمى بينى ديوانه در اول و آخر هر ماه مصروع مى شود ؟ » . و فرمودند : « هر آن كس زن گيرد و قمر در عقرب باشد نيكى نمى بيند » . و فرمود كه : آن جناب فرمودند : « كسى كه در محاق ماهى تزويج نمايد از سقط ولد سالم نيست » .

الحديث الثالث عشر:در فضل زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام در بيست و سيّم ماه رمضانعجالةً اين حديث را از كتاب « تحفة الزائر » (4) به عبارت فارسى حكايت و نقل

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/260 ح 365 ، بحار الانوار 100/273 ح 28 .
2- .در چاپ سنگى : يسلم . پس از آن در عيون « لسقط » آمده با حرف جرّ لام .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/260 ح 365 ، بحار الانوار 100/273 ح 29 .
4- .روايت را ابن طاوس در اقبال الاعمال : 212 نقل كرده است . نيز مرحوم حر عاملى در وسائل الشيعة 14/474 ح 19632 .

ص: 234

الحديث الرابع عشر : در خصوصيات و ظهور حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه

مى نمايم : به سند معتبر از حضرت امامزاده عبدالعظيم منقول است كه :عجالةً اين حديث را از كتاب « تحفة الزائر » (1) به عبارت فارسى حكايت و نقل

.


1- .روايت را ابن طاوس در اقبال الاعمال : 212 نقل كرده است . نيز مرحوم حر عاملى در وسائل الشيعة 14/474 ح 19632 .

ص: 235

مى نمايم : به سند معتبر از حضرت امامزاده عبدالعظيم منقول است كه : حضرت امام محمّد تقى عليه السلام فرمود كه : « هر كه زيارت كند حضرت امام حسين عليه السلام را در شب بيست و سيّم ماه رمضان المبارك _ و آن شبى است كه اميد هست شب قدر باشد و در آن شب هر امر محكمى جدا و مقدّر مى شود _ مصافحه (1) كنند با او روح صدو بيست و چهار هزار پيغمبر كه همه رخصت طلبند از خدا در زيارت آن حضرت در اين شب » .

الحديث الرابع عشر:[در خصوصيات و ظهور حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه]« كمال الدين » (2) : للصدوق طاب ثراه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال :« كمال الدين » (3) : للصدوق طاب ثراه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام قال : قلت لمحمّد بن على : انّى لأرجو أن يكون القائم من أهل بيت محمّد الّذى يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً . فقال : « يا أبا القاسم ! ما منّا الاّ قائم بأمر اللّه وهاد إلى دين اللّه ولكن القائم الذى يظهر اللّه عزّوجلّ به الأرض من أهل الكفر والجحود ويملأ عدلاً وقسطاً ، هو الذى يخفى (4) على الناس ولادته ، ويغيب عنهم شخصه ، ويحرم عليهم تسميته ، و هو سَمِىُّ رسول اللّه وكَنِيُّه (5) ، وهو [ الذى تطوى ]له الأرض ويذلّ له كلّ صعب ، ويجتمع إليه من أصحابه عدّة أهل بدر ثلاث مئة وثلاث عشر رجلاً من اقاصى الأرض ، وذلك قول اللّه « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » 6 .

.


1- .در نسخه سنگى : و مصافحه .
2- .كمال الدين : 377 ح 2 ، كفاية الاثر : 281 ، الاحتجاج 2/249 ، بحار الانوار 52/283 ح 10 .
3- .در كمال الدين : تخفى .
4- .در چاپ سنگى : كنيته .
5- .بقره : 148 .

ص: 236

الحديث الخامس عشر : در اينكه مهدى موعود حضرت حجت اللّه اعظم عليه السلاماست

واذا اجتمعت هذه العدة من أهل الاخلاص أظهر أمره ، فان كمل له العقد وهو عشرة ألف رجل خرج باذن اللّه ، فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتى يرضى اللّه تبارك » . قال عبدالعظيم : قلت : يا سيدى ! كيف يعلم ان اللّه قد رضى ؟ قال : « يُلقى فى قلبه الرَّحمة فإذا دخل المدينة أخرج اللات والعزّى فأحرقهما » .

اما الترجمة :اين حديث بسيار شريف و صحيح است از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مرويست كه گفت :من خدمت حضرت جواد عرض كردم من اميدوارم قائم از اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله آن كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد شما باشيد . پس آن جناب فرمود : « اى ابوالقاسم ! نيست از ما ائمه كسى مگر آنكه قائم و ايستاده به امر خداست و هدايت كننده به سوى دين خدا ، وليكن قائمى كه خداوند ظاهر مى سازد در زمين و غلبه براى كفر و انكار مى دهد و از وى زمين را پر از عدل و داد مى كند آن كسى است كه ولادت او بر مردمان مخفى است و شخص او غائب و پنهان مى شود و حرام است بر مردم نام او را ببرند ، و آن بزرگوار به نام و كنيه پيغمبر است ، و آن جناب كسى است زمين از براى او پيچيده مى شود ، و هر صعبى براى او ذليل مى گردد . و جمع مى شوند به سوى او از اصحابش عددى از اهل بدر كه سيصد و سيزده مردند از اقاصى زمين ، و اين فرموده خداوند است « أَيْنََما تَكُونُوا . . » (1) يعنى هر كجا بوده باشيد خداوند شما را جمع مى كند و بر هر چيزى قدرت دارد ، چون اين عدد از اهل اخلاص جمع شدند امرش ظاهر مى شود . پس اگر كامل شود از براى او اين كه ده هزار نفرند بيرون مى آيد به امر خدا ، پس هميشه دشمنان خدا را مى كشد تا خدا راضى شود » .

.


1- .نساء : 78 .

ص: 237

الحديث السادس عشر : حديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از حضرت جواد عليه السلامروايت كرده و تمام

آن كلمات قصار حضرت امير عليه السلام است

حضرت عبدالعظيم گفت : عرض كردم : آقاى من ! از كجا مى داند كه خدا راضى شده است ؟ فرمود : « در دلش القاء رحمت مى شود و دست از قتل بر مى دارد و داخل مدينه طيبه مى شود لات و عزّى كه آن دو نفرند بيرون مى آورد و مى سوزاند .

الحديث الخامس عشر:در اينكه مهدى موعود حضرت حجت اللّه اعظم عليه السلام استفى « اكمال الدين » (1) عن الصدوق طاب ثراه : بحذف الإسناد عن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب صلوات اللّه عليهم قال :فى « اكمال الدين » 2 عن الصدوق طاب ثراه : بحذف الإسناد عن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبى طالب صلوات اللّه عليهم قال : دخلت على سيّدى محمّد بن على بن موسى بن جفعر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلاموأنا أريد أسأله عن القائم : أهو المهدى ؟ أو غيره ؟ فابتدأنى فقال لى : « يا ابالقاسم ! انّ القائم منّا هو المهدى الذى يجب أن ينتظر فى غيبته ويطاع فى ظهوره ، وهو الثالث من ولدى ، والذى بعث محمّداً بالنبوّة وخصّنا بالامامة انّه لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد يطوِّل اللّه بذلك اليوم حتى يخرج فيه فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً ، وإن اللّه تبارك وتعالى لَيُصلح له امره فى ليله كما أصلح أمر كليمه موسى اذ ذهب ليقتبس لأهله ناراً فرجع وهو رسول اللّه » . ثمّ قال : « أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج » .

اما الترجمة :در اين حديث ذكر نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام شده است چنانكه از اجداد و آباء فخام و عظام امام عليه السلام آن بزرگوار ياد فرمود ، و آن بزرگوار بدون واسطه روايت كرده كه

.


1- .اكمال الدين : 377 ح 1 ، اعلام الورى : 408 ، بحار الانوار 51/156 ح 1 ، اثبات الهداة 3/478 ح 174 ، مدينة المعاجز 7/408 ح 2415 .

ص: 238

خدمت حضرت جواد عليه السلام مشرف شدم و مى خواستم از آن جناب سؤال كنم :آيا قائم كه مهدى موعود است اوست يا غير او ؟ پس آن بزرگوار ابتداء فرمود و گفت : « اى ابو القاسم ! به درستى كه قائم ما آن مهدى است كه انتظار غيبت او واجب است و وقتى كه ظاهر مى شود مطاع است ، و سوم از فرزندان من است ، به حق آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را به نبوّت فرستاد ، و مخصوص كرد ما را به امامت ، اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خداوند طولانى مى كند اين روز را تا آنكه بيرون آيد آن بزرگوار و پر كند زمين را از عدل و داد چنانكه از جور و ستم پر شد ، و خداوند سبحان امر او را اصلاح مى كند در همان شبى كه فرداى آن ظاهر مى شود چنانكه اصلاح فرمود امر حضرت موسى عليه السلام را در وقتى كه رفت آتش از براى عيالش بياورد پس مراجعت كرد در حالتى كه پيغمبر خدا بود » . بعد از آن فرمود : « افضل اعمال شيعه ما انتظار فرج است » .

الحديث السادس عشر:حديثى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از حضرت جواد عليه السلام روايت كرده و تمام آن كلمات قصار حضرت امير عليه السلام استفى « العيون » (1) :فى « العيون » 2 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : قلت لأبى جعفر محمّد بن على الرضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! حدّثنى بحديث آبائك . فقال عليه السلام : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فاذا استووا هلكوا » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/58 ح 204 ، الامالى ، شيخ صدوق : 530 ح 718 ، بحار الانوار 74/383 ح 10 .

ص: 239

قال : « حدّثنى أبى ، عن آبائى ، قال : قال أميرالمؤمنين : لو تكاثفتم ما تدافنتم » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه ، قال : قال اميرالمؤمنين عليه السلام : « انّكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللّقاء ، فانّى سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال اميرالمؤمنين عليه السلام : من اعتب على الزمان طالت معتبته » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه . فقال عليه السلام : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه ، قال : قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مجالسة الأشرار يورث سوء الظن بالاخيار » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : بئس الزاد إلى المعاد العدوان » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : قيمة كلّ امرئ ما يحسنه » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : المرء مخبوء تحت لسانه » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « ما هلك امرء عرف قدره » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

.

ص: 240

ترجمه حديث شانزدهم

قال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « التدبير قبل العمل يؤمنك عن الندم » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « من وثق بالزمان صرع » (1) . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : خاطر بنفسه من استغنى برأيه » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « قلة العيال أحد من اليسارين » (2) . قال : فقلت له : زدنى يا بن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : « من دخله العجب هلك » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من أيقن بالخلف جاء بالعطية » . قال : فقلت له : زدنى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، قال : « حدّثنى أبى ، عن جدّى ، عن آبائه عليهم السلام ، قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : من رضى بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه » . قال : فقلت : حسبى .

ترجمه حديث شانزدهم كه كلمات قصار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام استاما الترجمة :به حذف اسناد حضرت عبدالعظيم فرمودند كه :خدمت حضرت جواد أبى جعفر عليه السلام عرض كردم : خبر بدهيد مرا از حديثى كه از پدران بزرگوارت رسيده است ، فرمود : « مرا خبر داد پدرم از جدّم از پدرانش كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : مردمان مادامى كه بين ايشان تفاوت است در خيرند ، وقتى كه مساوى مى شوند به هلاكت مى افتند ، پس تفاوت بين بندگان در هر جهتى خير و مصلحت ايشان است » . عرض كردم : زياد فرمائيد ، و حديث ديگر ذكر نمائيد . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : اگر طلب كشف مى كردند هر آينه آنچه مكشوف مى شد نمى توانستيد پنهان نمائيد » . عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد [از] پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : اگر نمى توانيد وسعت بدهيد مردم را به اموال پس به طلاقت وجه و نيكىِ ملاقات ، ايشان را وسعت بدهيد » . و در « نهج البلاغه » (3) است در وصيتى كه به عبداللّه بن عباس زمان خلافت و حكومت بصره فرمود : « وسع الناس بوجة ومجلسك وحكمك ، وايّاك والغضب فانه طيرة من الشيطان . . » إلى آخر ما قال عليه السلام . و در اين حديث مى فرمايد : از حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند : « اگر وسعت نمى دهيد مردمان را به مالهاى خودتان ، به اخلاق حسنه وسعت بدهيد » .

.


1- .در چاپ سنگى : ضرع .
2- .قوله تعالى « فنظرة إلى ميسرة » أى إلى سعة والميسرة خلاف الميمنة واليسار بالفتح خلاف اليمين ولا تقل يسار بالكسر واليسار الغنى واليسر القليل . كذا فى « المجمع » . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
3- .نهج البلاغة 3/136 رقم 76 ، بحار الانوار 33/498 ح 704 .

ص: 241

عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از جدّ من از پدرانش كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند كه : نشستن با اشرار مورث سوء ظن به اخيار و نيكان مى شود » . عرض كردم : زياد فرمائيد . فرمودند : « پدرم خبر داد مرا از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : بد توشه ايست از براى روز معاد و قيامت ظلم كردن به بندگان » . عرض كردم : زياد بفرمائيد . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از پدرانش كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : قيمت هر مردى بر حسب احسان و نيكى است كه مى كند هر آنقدر نيكى نمايد بر قدر قيمت وى البته افزوده مى شود » . عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از جدّم از پدرانش از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : « مرد پنهان است در زير زبانش » . به عبارت ديگر : كمالات ديگر از زبان ظاهر مى شود . و داعى در تلو كلمات قصار حضرت شاه ولايت عليه السلام در اواخر « شرح نهج البلاغه » (1) ابن أبى الحديد معتزلى ديده ام به اين عبارت كه فرموده اند : « تكلموا تعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه » (2) ، وشارح مسطور گفته است : اين كلمه از كلماتى است كه قيمت ندارد ، و شعرى مى نويسد : لسان الفتى نصفٌ ونصفُ فؤادهفلم يبق الاّ صورةُ اللحم والدمِ (3)

.


1- .شرح نهج البلاغة . ابن ابى الحديد 19/340 .
2- .نهج البلاغة 2/93 حكمت 392 .
3- .شرح نهج البلاغة 19/340 ، در حاشيه آن به زهير يا احنف بن قيس نسبت داده شده و به سرح العيون : 112 نيز ارجاع شده است .

ص: 242

خلاصه حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : عرض كردم : زياد فرمائيد . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه : تدبير پيش از عمل تو را از ندامت ايمن مى كند » ، اشاره است به اينكه انسان بايد عاقبت عمل خود را ملاحظه كند . عرض كردم : زياد نمائيد . فرمود : « پدر من مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : كسى كه به زمان وثوق برساند مصروع مى شود » . عرض كردم : زياد فرمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمودند : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : هلاك مى شود كسى كه به رأى خود مستغنى شود » . داعى در « مجمع البحرين » (1) ديده است اين عبارت را به اين قسم : « خاطَرَ بنفسه من استَغْنى برأيه » (2) و« بئس الخطر لمن (3) خاطر اللّه بترك طاعته » (4) ، و اين فقره را نيز شروحى است كه مقتضى بسط آن نيست (5) . عرض كردم : زياد نمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : « كمى عيال يكى از دو يسار است » . ابن ابى الحديد گفته است : يسار ثانى كثرت مال است و قلّت عيال و يا فقر مثل يسار حقيقى است با كثرت عيال (6) و يسار خلاف يمين است و به معنى غنى آمده است .

.


1- .مجمع البحرين 1/664 ماده ( خطر ) .
2- .من لا يحضره الفقيه 4/388 .
3- .در چاپ سنگى : بئس بخطيرين .
4- .كافى 8/407 .
5- .در باره شرح اين فقره رجوع كنيد به : شرح اصول كافى ، مازندرانى 11/182 .
6- .شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد 18/339 .

ص: 243

پس به عبارت ديگر : عيال موجب فقر است چنانكه قلّت آن موجب غنى مى شود . و در مثل عرب است : « العيال ارضة المال » (1) . عرض كردم : زياد نمائيد اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : كسى كه به صفت عجب متّصف باشد هلاك مى شود » . عرض كردم : زياد كن اى فرزند رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : كسى كه يقين كند به خلف هرآينه امساك در سماحت و جودت و عطاء نمى نمايد » . و مراد از خلف بتحريك مال است و در فقره دعاء نقل شده است : اللهم اعط كلّ منفق خلفاً (2) ، مراد مالى است كه عوض داده شوند به آنچه منفق انفاق كرده است ، چون منفق ملاحظه فقر را مى نمايد لهذا در عطا امساك مى نمايد ، پس در صورتى كه مالى داشته باشد به ملاحظه ترسيدن از فقر و فاقه بدل مى كند . عرض كردم : زياد نمائيد اى رسول خدا . فرمود : « پدرم مرا خبر داد از جدم از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمودند : كسى كه عافيت مادون خود را خواست از فوق خود سالم است » . پس حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كرد : مرا كفايت است . و حديث تمام شد . مخفى نماناد كه : اين كلمات قصار و فقرات حسان از لئالى ودرر منضوده حضرت شاه ولايت عليه السلام است كه در « نهج البلاغه » وغيره با شروح كثيره ديده شده است ، و حضرت جواد عليه السلام براى جناب عبدالعظيم عليه السلام وقتى كه اشاره مى نمود با كمال ادب و تواضع بيان مى فرمودند تا آنكه عرض نمود : كافيست مرا ، و خوب است بر اين نصايح سودمند

.


1- .شرح ابن ابى الحديد 18/339 .
2- .كافى 4/68 ضمن ح 6 .

ص: 244

الحديث السابع عشر : در بيان شناخت كبائر است

و مواعظ علويه خوانندگان بسيار تأمل و توغّل نمايند و منتفع گردند و بهره هاى وافى برند .

الحديث السابع عشر: در بيان شناخت كبائر است[فى الكافى] (1) :[فى الكافى] (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنى أبو جعفر الثانى ، قال : « سمعت أبى يقول : سمعت أبى موسى بن جعفر يقول : دخل عمرو بن عبيد على أبى عبداللّه فلمّا سلّم وجلس تلا هذه الآية « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ » (3) ثم امسك ، فقال له أبو عبداللّه : ما أمسكك (4) ، قال : أحبّ أن أعرف الكبائر من كتاب اللّه عزّوجلّ ، فقال : نعم يا عمرو ! اكبر الكبائر الشرك باللّه ، يقول اللّه عزّوجلّ : « إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ » (5) ويقول اللّه عزّوجلّ : « مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ » (6) . بعده اليأس من روح اللّه لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهَ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ » (7) . ثمّ الأمن من مكر اللّه لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ » (8) . ومنها عقوق الوالدين ، لأنّ اللّه سبحانه جعل العاق جبّاراً شقيّا (9) . وقتل النفس التى حرّم اللّه الاّ بالحقّ لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا » 10 .

.


1- .كافى 2/285 ح 24 ، من لا يحضره الفقيه 3/562 ح 4932 ، علل الشرايع 2/391 باب 131 ح 1 .
2- .شورى : 37 .
3- .فقال أبو عبداللّه : ما أسكتك . ( نسخة أخرى ) . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
4- .نساء : 48 .
5- .مائده : 72 .
6- .يوسف : 87 .
7- .اعراف : 99 .
8- .فى قوله تعالى : « وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً » [ مريم : 32 ] . ( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
9- .نساء : 93 .

ص: 245

وقذف المحصنة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ » (1) . ابتداى آيه : « إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُ_حْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا . . » چنانچه در حاشيه چاپ سنگى بدان اشاره شده است . . وأكل مال اليتيم لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً » (2) . والفرار من الزحف لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ » (3) . واكل الربا لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَس » (4) . والسحر لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ » (5) . والزنا لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً » (6) . واليمين الغموس الفاجرة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِى الآخِرَةِ » (7) . والغلول لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » (8) . ومنع الزكاة المفروضة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول 9 : « فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ

.


1- .نور : 23 .
2- .نساء : 10 .
3- .انفال : 16 .
4- .بقره : 275 .
5- .بقره : 102 .
6- .فرقان : 68 _ 69 .
7- .آل عمران : 77 .
8- .آل عمران : 161 .

ص: 246

روايت حضرت عبدالعظيم كه عمرو بن عبيد از حضرت صادق عليه السلامسؤال از كبائر نمود و جواب شنيد

وَظُهُورُهُمْ » (1) . ادامه آيه : « . . هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ » چنانچه در حاشيه چاپ سنگى بدان اشاره شده است . . وشهادة الزور وكتمان الشهادة لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ » (2) « وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ » (3) . وشرب الخمر لأنّ اللّه عزّوجلّ [نهى عنها] (4) كما نهى عن عبادة الأوثان . و (5) ترك الصلاة متعمداً _ وهو أفضل شى ء (6) ممّا فرض اللّه _ لأن رسول اللّه قال : من ترك الصلاة متعمّداً فقد برئ من ذمة اللّه وذمة رسوله . ونقض العهد ، وقطيعة الرحم لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ » (7) » . قال : فخرج عمرو وهو يبكى ويقول : هَلَكَ مَن قال برأيه ونازعكم فى الفضل والعلم . تمّ الحديث .

روايت حضرت عبدالعظيم كه عمرو بن عبيد از حضرت صادق عليه السلام سؤال از كبائر نمود و جواب شنيداما الترجمة :

.


1- .توبه : 35 .
2- .فرقان : 73 . اين فقره در كافى نيامده ولى در عيون اخبار الرضا عليه السلام مروى است ، و مؤلف نيز آن را در حاشيه چاپ سنگى افزوده است .
3- .بقره : 283 .
4- .زياده از كافى است .
5- .در چاپ سنگى : الاوثان نهى عن ترك . . كه عبارت ناموزون است .
6- .در كافى : متعمداً ، أو شيئاً مما فرض اللّه . عبارت متن مناسبتر بنظر مى رسد ، واللّه العالم .
7- .رعد : 25 .

ص: 247

يعنى : حضرت عبدالعظيم روايت كرده كه حضرت أبى جعفر ثانى عليه السلام فرمودند :« از پدرم حضرت رضا شنيدم كه فرمودند : من از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمودند : عمرو بن عبيد داخل شد بر پدرم حضرت صادق عليه السلام ، چون سلام كرد و نشست آيه « إن تَجتَنبوا كَبائر . . » كه در سوره نساء است خواند تا كلمه « فواحش » ، پس ساكت شد ، حضرت صادق عليه السلام فرمود : كه چه چيز تو را ساكت نمود ؟ عرض كرد : دوست دارم بشناسم كبائر را از كتاب خدا ، فرمود : بلى ! اى عمرو ! بزرگترين كبيره ها : اول : شرك آوردن به خداست ؛ از آنكه خداوند فرمود : هر كس شرك بخدا بياورد بهشت را بر وى حرام كرده است . دوم : يأس از رحمت خداست ، خداوند فرمود : كافرين از رحمت خدا مأيوس مى شوند . سوم : ايمنى از مكر خداست ؛ از آنكه فرمود : اهل خسران مأمونند از مكر خدا . چهارم : عقوق والدين است ؛ از آنكه فرمود : عاق پدر و مادر جبّار شقى است . پنجم : قتل نفس است كه خداوند حرام كرده و فرموده است : جزاء آن جهنّم است با خلود . ششم : قذف محصنه است كه قذف كننده ملعون است در آخرت و از براى او عذاب عظيم است . هفتم : خوردن مال يتيم است ، وخورنده آنرا خداوند فرموده است در شكم وى آتش است در آخرت . هشتم : فرار از جهاد است ، جزاى وى غضب حق است و مأواى وى جهنم است . نهم : خوردن مال رباست . دهم : سحر كردن است كه فرمود : از آخرت سحر كننده بهره اى ندارد . يازدهم : زناست كه فاعل آن عذاب مضاعف در كوهى شديد العقوبة خواهد ديد و مخلّد در آن مى شود .

.

ص: 248

شرحٌ كَبير : در بيان و تفسير گناهان كبيره است

دوازدهم : قسم دروغ است كه خداوند فرموده است : كسانى كه مى فروشند عهد خدا را و قسمهاى خودشان را به قيمت كم از براى ايشان نصيبى نيست در روز قيامت . سيزدهم : كينه داشتن است ، خداوند فرموده است : هر آنكه در سينه اش غلّ است فرداى قيامت مغلول مى شود . چهاردهم : منع زكات است ، خداوند فرموده است : فرداى قيامت پيشانيها و پهلوها و پشتهاى كسانى كه مانع زكاتند داغ مى كنند . پانزدهم و شانزدهم : شهادت دروغ و كتمان آن است ، خداوند فرموده است : كتمان كننده شهادت باطناً معصيت كار است . هفدهم : شراب خوردن است . هيجدهم : ترك نماز است از روى عمد ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كس نماز را از روى عمد ترك كند از ذمّه خدا و من بيرون رفته است . نوزدهم و بيستم : شكستن عهد و قطع رحم است ، كه خداوند فرموده است : از براى اين طايفه لعنت است و خانه بد . پس عمرو بن عبيد بيرون رفت و گريه مى كرد و مى گفت : هر كس به رأى خود چيزى گويد و با شما خاندان علم و فضل منازعه كند هرآينه هلاك شده است .

شرحٌ كَبيردر بيان و تفسير گناهان كبيره استبدان در معنى كبائر كه خداوند سبحان در قرآن ياد فرمود بين علماء تفسير اختلاف است (1) ، جمعى گفته اند : هر گناهى كه خداوند در كتاب عزيزش وعده عقاب داده است

.


1- .بعضى از اين آراء را مازندرانى در شرح اصول كافى 9/257 ذيل حديث شريف « الكبائر التى اوجب اللّه عليه النار » بيان كرده است ، نيز بنگريد به : تفسير صافى 1/444 ذيل آيه 31 سوره نساء .

ص: 249

آن كبيره است . و جمعى گفته اند : هر گناهى كه فاعل آن تهاون در دين كند آن كبيره است . و جمعى گفته اند : هر گناهى كه حرام است آن كبيره است . و ابن مسعود گفته است : بخوانيد اول سوره نساء تا « إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم » (1) هر آنچه در اين سوره نهى شده است تا اين آيه كبيره است . و طايفه اى گفته اند : تمام گناهان كبيره است به جهت آنكه در خلاف امر و نهى تمام آنها شركت دارند اما يكى را صغيره و ديگر را كبيره مى نامند بالاضافة است مثل اينكه بوسه زن اجنبيه بالنسبه به زنا صغيره است ، نظر كردن به شهوت بالنسبه به بوسه همين قسم است . و از ابن عباس سؤال كردند : آيا گناهان هفت است ؟ فرمود : اگر هفتصد باشد اقرب به صواب است . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « الكبائر ما أوعد [اللّه ] عليه النار » (2) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « الكبائر التى أوجب اللّه [عليها] النار » (3) . و بعضى از ائمه تعيين فرموده اند عدد كبائر را ، و بعضى عموماً فرموده اند و تعيين نكرده اند ، و مرحوم مجلسى كبير طاب ثراه رساله اى در كبائر نوشته است و هفتاد گناه تعداد فرموده است ، و بعضى از تعيين آن متعسّر شده اند . و آنچه به فهم قاصر مى رسد هر كبيره را صغيره ايست و مراد از صغاير ذنوب و معاصى در آيه سابقه كه عمرو بن عبيد خواند همان « لمم » است و فواحش موبقه همان « كباير » است ؛ از آنكه سوق آيه دلالت بر تشقيق و تفكيك مى نمايد بين صغيره و كبيره معنىً به مفاد

.


1- .نساء : 31 .
2- .من لا يحضره الفقيه 3/569 ح 4944 ، وسائل الشيعة 15/317 ح 20624 .
3- .كافى 2/276 ح 1 ، شرح اصول كافى 9/257 .

ص: 250

الحديث الثامن عشر : مهمانى كردن سلمان ابوذر را رضى اللّه عنهما

آيه كريمه « إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ » (1) ، و به ظاهر كريمه « إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ » (2) ، و آيه « وَاللاَّتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِكُمْ » (3) كبيره فاحشه است ، و صغار ذنوب لمم است ، و آن گناهى است كه بر خلاف عادت از روى جهالت شود ، پس فاعل آن نادم و پشيمان مى گردد و استغفار مى كند . و مؤيّد مراد همان آيه « إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم » (4) مى باشد و مراد از سيئات گناهان صغيره است كه آمرزيده مى شود . و مرحوم فيض در كتاب « صافى » (5) فرموده است كه : اگر دو گناه رو كند به انسان يكى اكبر از ديگرى بوده باشد مثل نظر كردن به زنى يا تمكين زنا كردن با آن ، پس نظر كند و با قدرت زنا نكند خداوند او را مى آمرزد اگر نادم شود و توبه كند ، پس هر آنكه از كبائر اثميه اجتناب كرد سيّئات صغيره اش آمرزيده مى شود . و در اين آيه هم كبيره و صغيره تعيين و تعريف شده است نوعاً اگر چه تحديد نشده باشد شخصاً و عدداً ، و اگر چه سيئات و لمم است از جنس كباير و محظور است نه مانند مكروهات كه از سنخ محرمات .

الحديث الثامن عشر:مهمانى كردن سلمان ابوذر را رضى اللّه عنهمافى « الكافى » (6) :فى « الكافى » 7 : بحذف الاسناد ، حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن الامام

.


1- .نساء : 31 .
2- .اعراف : 33 .
3- .نساء : 19 .
4- .نساء : 15 .
5- .صافى 1/446 ذيل آيه 31 سوره نساء .
6- .در كافى يافت نشد . رجوع كنيد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/57 ح 203 ، امالى شيخ صدوق : 527 ح 715 ، مستدرك الوسائل 16/294 ح 19934 ، در امالى و مستدرك فقط قضيه اول نقل شده . در بحار 22/320 ح 8 هر دو را با هم به نقل از عيون روايت كرده است .

ص: 251

محمّد بن على ، عن أبيه الرضا ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه الصادق جعفر ابو محمد ، عن جده عليهم السلام قال : « دعا سلمان اباذرّ رحمة اللّه عليهما إلى منزله فقدم إليه رغيفين ، فاخذ ابوذر الرغيفين فقلّبهما (1) فقال سلمان : يا اباذرّ ! لأىّ شى ء تقلب هذين الرغيفين ؟ [قال : خفت أن لا يكونا نضيجين فغضب سلمان من ذلك غضباً شديداً ، ثمّ قال : ما أجرأك حيث تقلب هذين الرغيفين !] (2) فواللّه ! لقد عمل فى هذا الخبز الماء الذى تحت العرش وعملت فيه الملائكة حتى القوه إلى الريح وعملت فيه الريح حتى القاه الى السحاب وعمل فيه السحاب حتى امطره الى الارض وعمل فيه الرعد والبرق والملائكة حتى وضعوه مواضعه وعملت فيه الارض والخشب والحديد والبهايم والنار والحطب والملح ما لا احصيه أكثر ، فكيف لك أن تقوم بهذا الشكر ؟ فقال ابو ذرّ : إلى اللّه أتوب واستغفر اللّه ممّا أحدثت وإليك اعتذر ممّا كرهت » . وقال : « دعا سلمان ابا ذرّ رحمة اللّه عليهما ذات يوم إلى الضيافة ، فقدم إليه عن جرابه كسرة يابسة وبلّها (3) من ركوته (4) ، فقال : ما اطيب هذا الخبز لو كان معه ملح ! فقام سلمان وخرج ورهن ركوته بملح فحمل إليه ، فجعل أبوذر يأكل ويذر عليه ذلك الملح ويقول : الحمد للّه الذى رزقنا هذه القناعة . فقال سلمان : لو كانت لا تكون ركوتى مرهونة ! » (5) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم فرمودند كه :امام همام حضرت جواد از پدرش حضرت

.


1- .در چاپ سنگى : فقبّلهما .
2- .بين دو قلاب در منابع حديثى ذكر شده ، ولى ظاهراً نسخه اى كه مؤلف از آن نقل كرده سقط داشته ، لذا در ترجمه نيز اين فقره مذكور نيست .
3- .كلمه در متن ناخواناست . آنرا از بحار نقل كرديم .
4- .در چاپ سنگى : ركوتيه . آنچه نقل كرديم مطابق نقل بحار و با توجه به ترجمه مؤلف است .
5- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/57 ح 203 ، بحار الانوار 22/320 ح 8 ، الدرجات الرفيعة : 216 .

ص: 252

رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از جدش عليهم السلامروايت كرده است كه : « سلمان ابوذر را در منزل خودش دعوت كرد ، پس سلمان دو قرص نان براى وى آورد . اباذر قرص نان را مى گرفت و برمى گردانيد . سلمان فرمود : اى اباذر ! از براى چه مى گردانى اين دو قرص نان را ؟ قسم به خداوند كه در اين نان آبى كه در زير عرش است كار كرده است ، و ملائكه اى چند مأمور شدند تا آن آب را به توسط باد در ابر قرار دهند ، پس بواسطه ابر به زمين ببارد و در آن رعد و برق و ملائكه كار نمودند ، و در محل وى هر قطره آن را گذاردند ، و زمين و آهن و حيوانات و آتش و چوب تر و خشك در آنها كار كردند و نمك كه نمى توانم احصاء بتمامه كرد ، پس چگونه مى توانى قيام به وظايف شكر نمائى ؟ پس ابوذر گفت : به سوى خدا توبه مى كنم و استغفار مى نمايم از آنچه ظاهر كردم و معذرت مى خواهم از آنچه كراهت داشتى . و ايضاً روايت كرده است : سلمان دعوت كرد ابوذر را ، پس از انبان نان خشكى بيرون آورد و به آب ركوه اش (1) تر كرد . پس ابوذر گفت : چه قدر خوب بود اگر نمك بود . پس سلمان برخاست ، ركوه اش را گرو گذارد و قدرى نمك گرفت و آورد . پس ابوذر نان را مى خورد و بر آن نمك مى ريخت و حمد مى كرد خدا را به واسطه قناعتى كه از خوردن نان و نمك اظهار نمود . سلمان فرمود : اگر قناعت مى بود هر آينه ركوه گرو نمى رفت .

.


1- .ابن اثير در نهايه 2/261 ماده ( ركا ) مى گويد : الركوة : اناءٌ صغير من جلد يشرب فيه الماء ، والجمع ركاء .

ص: 253

الحديث التاسع عشر : نحوه نشستن رسول خدا صلى الله عليه و آله

الحديث العشرون : در سؤال ابو حنيفه از امام كاظم عليه السلام در باره معصيت

الحديث التاسع عشر:[ نحوه نشستن رسول خدا صلى الله عليه و آله ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى العلوى ، قال : كان النبى صلى الله عليه و آله يجلس ثلاثاً القرفصاء ، وهو أن يقيم ساقيه ويستقبلهما بيده و يشدّ يده فى ذراعه وكان يجثو (3) على ركبتيه وكان يثنى رجلاً (4) واحدة ويبسط عليها الاخرى ولم ير متربّعاً (5) قط . . » الحديث .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم فرمود :حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر سه قسم مى نشست : قسم اول : ساقين مبارك را بلند مى فرمود و ذراع شريف را به دست ديگر مى گرفت . وقسم دوم : آن جناب به دو زانو مى نشست . قسم سوم : يك پاى مبارك را بر روى پاى ديگر مى گذارد ، و هرگز ديده نشد كه آن جناب چهار زانوى نشسته باشد .

الحديث العشرون (6) :[ در سؤال ابو حنيفه از امام كاظم عليه السلام در باره معصيت ]فى « الكافى » 7 :فى « الكافى » 8 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن الامام على بن محمد ، عن أبيه

.


1- .كافى 2/484 ح 1 ، وسائل الشيعة 12/106 ح 15772 .
2- .در چاپ سنگى : يحثوا .
3- .در چاپ سنگى : ينثى رجل .
4- .در چاپ سنگى : مرتعاً .
5- .در چاپ سنگى : العشرين . و همچنين عناوينى كه پس از اين مى آيد تماماً به حالت جرّى با ياء درج شده كه با توجه به قواعد نحوى ، وجه صحيحشان با واو ثبت شد .
6- .روايت در كافى منقول نيست . بنگريد به : امالى شيخ صدوق : 495 ح 675 ، التوحيد : 96 ح 2 ، خاتمة المستدرك 5/239 ، بحار الانوار 5/4 ح 2 .

ص: 254

محمد بن على ، عن أبيه على بن موسى الرضا ، قال : « خرج أبو حنيفة ذات يوم من عند الصادق عليه السلام فاستقبله موسى بن جعفر فقال له : يا غلام ! ممّن المعصية ؟ قال : لا تخلو من ثلاث : إمّا أن تكون من اللّه تعالى وليست منه ولا ينبغى الكريم أن يعذب عبده بما لا يكتسبه (1) ، وإمّا أن تكون من اللّه عزّوجلّ ومن العبد فلا ينبغى للشريك القوى أن يظلم الشريك الضعيف ، وإمّا أن يكون من العبد وهى منه ، فإن عاقبه اللّه فبدء به وإن عفى عنه فبكرمه وجوده» (2) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند كه :حضرت امام على النقى أبا الحسن الثالث از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا عليهم السلام روايت كرده اند كه : « أبو حنيفه وقتى خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف بود ، چون بيرون آمد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام را ملاقات نمود . عرض كرد : اى غلام ! معصيت و گناهان از كيست ؟ حضرت فرمودند : از اين سه شق خارج نيست : اول : اين است كه بگوئيم : معصيت از خداوند است و حال آنكه از خداوند نيست ، پس سزاوار نيست كريم عذاب كند بنده خودش را به چيزى كه خودش متصدى نشده است . شق دوم : آن است كه بگوئيم معصيت از خدا و بنده است ، پس سزاوار نيست از براى شريك قوى ظلم كند به شريك ضعيف . و شق سوم : آن است كه بگوئيم : معصيت از بنده است ، و از بنده هم هست اگر خداوند او را معاقب نمايد بواسطه گناه او است و اگر ببخشد و عفو نمايد به كرم و جود حق است » . و اين حديث بهتر احاديث است و خوشترين بيانات .

.


1- .در چاپ سنگى : يكتبه .
2- .در چاپ سنگى : فيكرمه وجود .

ص: 255

الحديث الحادى والعشرون : ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله زنهائى كه در دوزخ معذب مى باشند

الحديث الحادى والعشرون:ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله زنهائى كه در دوزخ معذب مى باشندفى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن محمد بن على الرضا عليهماالسلام ، عن آبائه ، عن اميرالمؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام قال : « دخلت أنا وفاطمة على رسول اللّه صلى الله عليه و آله فوجدته يبكى بكاءً شديداً ، فقلت : فداك أبى وأمّى يا رسول اللّه ! ما الذى أبكاك ؟ فقال صلى الله عليه و آله : يا على ! ليلة أسرى بى إلى السماء رأيت نساءً من أمّتى فى عذاب شديد فأنكرت شأنهنّ ، فبكيت لمّا رأيت من شدّة عذابهنّ ، ورأيت امرأة معلقة بثديها ، ورأيت [امرأة] تأكل لحم جسدها والنار توقد من تحتها ، و رأيت امرأة معلقة بشعرها يغلى دماغ رأسها ، ورأيت امرأة معلّقة بلسانها ويصبّ الحميم فى حلقها ، ورأيت امرأة قد شد رجلاها إلى يديها وقد سلّط عليها الحيّات والعقارب ، ورأيت امرأة صمّاء عمياء خرساء فى تابوت من النار ، ورأيت امرأة يقطع لحم جسدها مقدّمها ومؤخّرها بمقاريض من نار ، ورأيت امرأة رأسها من الخنزير وبدنها بدن الحمار وعليها ألف ألف لون من العذاب ، ورأيت امرأة على صورة الكلب والنار تدخل من دبرها وتخرج من فيها والملائكة يضربون رأسها وبدنها بمقامع من نار . فقالت فاطمة عليهاالسلام : يا حبيبى وقرّة عينى ! ما كان عملهنّ وسيرتهنَّ حتّى وضع اللّه عليهنّ هذا الباب ؟ فقال : يا بنتى ! أمّا المعلّقة بشعرها فانها كانت لا تغطّى شعرها من الرجال ، وأمّا المعلّقة بلسانها فانها كانت تؤذى زوجها ، واما المعلقة بثديها فانها كانت تمنع من فراش زوجها ، واما المعلقة برجليها (3) فانّها كانت تخرج من بيتها بغير اذن زوجها ، واما الّتى تأكل لحم جسدها فانها كانت تزين 4 بدنها للناس ، واما التى شدّ يداها إلى رجليها وسلّط عليها الحيّات والعقارب فانها كانت

.


1- .روايت در كافى يافت نشد . بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/13 ح 24 ، وسائل الشيعة 20/213 ح 25457 ، بحار الانوار 8/309 ح 75 .
2- .در چاپ سنگى : رجليها .
3- .در چاپ سنگى : تزيد .

ص: 256

قذر [ة] الوضوء قذرة الثياب وكانت لا تعتدّ (1) من الجنابة والحيض ولا تنتظف فكانت تستهين (2) بالصلاة ، وأمّا العمياء الصمّاء الخرساء فانها تلد من الزنا فتعلقه فى عنق زوجها ، وامّا الّتى تعرض لحمها بالمقاريض فانها كانت تعرض نفسها على الرجال ، واما التى كانت تحرق وجهها وبدنها وهى تأكل امعاءها فانها كانت قوّادة ، واما التى كانت رأسها رأس الخنزير وبدنها بدن الحمار كانت نواحة كذّابة ، واما التى كانت على صورة الكلب والنار تدخل فى دبرها وتخرج من فيها فانها كانت قنية مزّاحة حاسدة . ثمّ قال عليه السلام : ويل لامرأة أغضبت زوجها [و] طوبى لامرأة رضى عنها زوجها . اما الترجمة : يعنى حضرت عبدالعظيم فرمودند كه حضرت جواد عليه السلام از آباء مكرمين خودش روايت كرده كه حضرت امير عليه السلام فرمودند : « با فاطمه زهرا عليهاالسلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شديم ، يافتيم جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله گريه مى كند . عرض كردم : پدر و مادرم فداى شما باد يا رسول اللّه ! چه چيز شمار را گريانيد ؟ فرمود : يا على ! در شبى كه به معراج رفتم زنهاى چند از امت خود ديدم كه به عذاب سخت معذّب بودند و اكنون تفكر از حال ايشان كردم گريستم بواسطه آنچه را ديدم از عذابهاى ايشان ، از آن جمله زنى ديدم كه به موى سرش آويخته بود دماغش مى جوشيد ، و زنى را ديدم كه به پستانهاى خودش آويخته بود ، و زنى را ديدم گوشت بدن خودش را مى خورد و آتش از زيرش مشتعل بود ، و ديدم زنى را كه به زبانش آويخته بود و حميم جهنم به حلق وى مى ريختند ، و زنى را ديدم كه پاهاى او را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر وى مسلط بودند ، و زنى ديدم كور و كر و لال در تابوتى از آتش دماغ سرش از منخر آن بيرون مى آمد وبدن وى از جذام و برص قطعه قطعه شده بود ، و زنى را ديدم به پاهايش آويخته بود در تنورى از آتش ، و ديدم زنى كه گوشت بدنش را از جلو

.


1- .در عيون : لا تغتسل .
2- .در چاپ سنگى : تشهين .

ص: 257

در عذاب زنها و سؤال صديقه طاهره از رسول خدا صلى الله عليه و آله

و عقب به مقراضهاى آتشين جدا مى كردند ، و زنى را ديدم كه صورت و دست او را به آتش مى سوزانيدند و امعاء خودش را مى خورد ، و زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن خر و بر وى هزار هزار قسم از عذاب ديده مى شد ، و زنى را ديدم به صورت سگ كه آتش از دُبُرش وارد مى شد و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه به گرزهايى از آتش بر سر و بدنش مى زدند .

در عذاب زنها و سؤال صديقه طاهره از رسول خدا صلى الله عليه و آلهپس فاطمه زهرا عليهاالسلام عرض كرد : اى حبيب من و نور چشم من ! خبر بدهيد كه اعمال آن زنها در دار دنيا چه بوده است تا اينكه مستحق اين عذاب شدند ؟ فرمود : اى دختر من ! اما آن زنى كه به موى سرش آويخته بود در دنيا موى سرش را از مردها نمى پوشانيد . اما آنكه بزبانش آويخته شوهرش را اذيت مى كرد . اما آنكه به پستانهايش آويخته بود شوهرش را از بستر خود منع مى نمود . اما آنكه به پاهايش آويخته بود از خانه اش بدون اذن شوهرش بيرون مى رفت . اما آنكه گوشت بدنش را مى خورد بدنش را از براى مردم زينت مى نمود . اما آنكه دستهايش به پاهايش بسته بود و مارها و عقربها بر وى مسلط بود از نجاست جامه وغير آن پرهيز نداشت ، و غسل جنابت و حيض و نظافت نداشت ، و به نمازها اهانت مى نمود . اما آنكه كور و كر و لال بود از زنا مى زائيد و نسبت به شوهرش مى داد . اما آنكه گوشت بدنش را به مقراضها مى چيدند خودش را به مردهاى ديگر عرضه مى داشت . اما آنكه امعاء و روده هاى خودش را مى خورد و صورت و بدنش از آتش مى سوخت زنهايى براى مردها مى برد .

.

ص: 258

الحديث الثانى والعشرون : در مذمّت غاصبين خلافت

اما آنكه سرش مانند سر خوك بود و بدنش مانند بدن خر سخن چين و دروغ گو بود . وامّا آنكه به صورت سگ بود و آتش از دبرش داخل مى شد (1) و از دهانش بيرون مى آمد جاريه نوحه گر بود و اظهار حسد مى كرد . پس فرمود : اى واى بر آن زنى كه به غضب بياورد شوهر خودش را ، و خوشا به حال آن زنى كه شوهرش از وى راضى باشد .

الحديث الثانى والعشرون:[در مذمّت غاصبين خلافت]فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنى سيّدى على بن محمّد بن على الرضا ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن الحسين بن [على] عليهم السلام قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « إنّ أبابكر منّى بمنزلة السمع وان عمر منّى بمنزلة البصر وإنّ عثمان منّى بمنزلة الفؤاد ! قال : فلمّا كان من الغد دخلت إليه وعنده أميرالمؤمنين عليه السلام وأبو بكر وعمر وعثمان ، فقلت له : يا ابه ! سمعتك تقول فى أصحابك هؤلاء قولاً فما هو ؟ فقال صلى الله عليه و آله : نعم ، ثمّ أشار إليهم فقال هم السمع والبصر والفؤاد ، ويسئلون عن وصيّى هذا ، وأشار إلى على بن أبى طالب عليه السلام . ثمّ قال : إنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (3) . ثمّ قال : وعزّة ربّى ! إنّ جميع أمّتى لموقوفون (4) يوم القيامة ومسؤولون عن ولايته ، وذلك قول اللّه تعالى « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ » (5) .

.


1- .در چاپ سنگى : مى شود .
2- .روايت را در كتاب كافى نيافتيم . بنگريد به : معانى الاخبار : 387 باب 429 ح 23 ، بحار الانوار 30/180 ح 41 .
3- .اسراء : 36 .
4- .در چاپ سنگى : لموقفون .
5- .صافات : 24 .

ص: 259

در اينكه ابابكر به منزله گوش و عمر به جاى چشم و عثمان به منزله دل حضرت رسول صلى الله عليه و آلههستند !

در اينكه ابابكر به منزله گوش و عمر به جاى چشم و عثمان به منزله دل حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستند !اما الترجمة : يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : آقاى من حضرت امام على النقى فرمودند : از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرانش از جناب امام حسين [عليهم السلام ]كه فرمودند : رسول خدا فرمود : ابا بكر از براى من به منزله گوش است و عمر به منزله چشم و عثمان به منزله دل است . چون فردا شد من داخل شدم خدمت جدم رسول خدا در وقتى كه اميرمؤمنان در خدمتش مشرف بود ، آن سه نفر هم بودند ، عرض كردم : اى پدر ! شنيدم در حقّ اصحابت فرمايشى فرموده اى ، چه چيز است ؟ فرمايش نما . پس اشاره كرد به آن سه نفر و فرمود : سمع و بصر و فؤاد من از اين بزرگوار كه على بن أبى طالب است سؤال كرده مى شوند » . و اين حديث شريف به نظر داعى اثبات مى نمايد امامت حضرت امير عليه السلام را به بيان صحيحى كه هشام بن حكم در محاجّه عمرو بن عبيد بصرى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد ، واشاره است به اينكه اعضاء و جوارح هر يك عملى و شغلى دارند از ديدن و شنيدن و گفتن و قبض و بطش ، كه مميّز هر يك عاقله لطيفه ربانيه است تا اين دل صورى صنوبرى . پس امام در اجزاء عوالم كليه به منزله قلب شريف ربّانيست . و جهت تعبير ابى بكر به سمع آن است كه مى گفت در بيان احكام : من شنيده ام ، و تعبير عمر به بصر آن است كه مى گفت : من خود ديده ام كه آن جناب فرمود و كرد فلان عمل را . و تعبير عثمان به فؤاد از آنكه مى گفت : من مى دانم آن جناب ختمى مآب چنين فرموده است . يعنى : از آنچه ديدند و شنيدند و دانستند از ولايت حضرت شاه ولايت سؤال كرده

.

ص: 260

الحديث الثالث والعشرون : در حديثى كه تشويق به محبت اهل بيت و شيعيان مى كند

مى شوند « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ » (1) ، يعنى از ولايت امير مؤمنان يا از آنچه معاهده كردند از مسموعات و مبصرات و معلومات اظهار نمايند خلاف معاهده خود و وفا ننموده اند .

الحديث الثالث والعشرون:[ در حديثى كه تشويق به محبت اهل بيت و شيعيان مى كند ]عن « الكافى » (2) : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن أبى جعفر الثانى ، عن أبيه ، عن جدّه صلوات اللّه عليهم أجمعين قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : قال : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « إنّ اللّه خلق الاسلام فجعل له عرصة وجعل له نوراً وجعل له حصناً وجعل له ناصراً ، فأما عرصة الاسلام القرآن ، وأما نوره الحكمة ، وأما حصنه فالمعروف ، وأما انصاره فأنا واهل بيتى وشيعتنا ، فأحبّوا اهل بيتى وشيعتهم وانصاره ؛ فانه لمّا أسرى بى إلى السماء الدنيا أمسكنى جبرئيل لأهل السماء استودع اللّه حبّى وحبّ اهل بيتى وشيعتهم فى قلوب الملائكة فهو عندهم وديعة إلى يوم القيامة وهبط بى إلى أهل الأرض فاستودع اللّه حبى وحب اهل بيتى وشيعتهم فى قلوب المؤمنين من أمّتى ، فمؤمنوا أمّتى يحفظون وديعتى وأهل بيتى إلى يوم القيامة . ألا فلو انّ الرجل من امّتى عبد اللّه عزّوجلّ عمره ايام الدّنيا ثم لقى اللّه عزّوجلّ لأهل بيتى مبغضاً وشيعتى ما شرح اللّه صدره الاّ عن نفاق » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم فرمودند :از حضرت جواد شنيدم كه از پدرش روايت كرد از جدّش از اميرالمؤمنين عليهم السلام كه فرمودند : « حضرت رسول فرمود : خداوند خلق كرد اسلام را پس از براى وى فضائى و عرصه اى قرار داد و از براى آن نورى قرار داد و از براى

.


1- .صافات : 24 .
2- .كافى 2/46 ح 3 ، شرح اصول كافى 8/140 ، بحار الانوار 65/341 ح 13 ، صدر روايت در وسائل الشيعة 15/184 ح 20233 نقل شده است .

ص: 261

الحديث الرابع والعشرون : در نوم حضرت نوح و كيفيت حام و يافث و سام پسران آن جناب است

آن حصارى قرار داد و از براى آن ناصرى قرار داد . اما عرصه اسلام قرآن است ، و نور آن حكمت است ، و حصار آن معروف است ، و انصار اسلام من و اهل بيت من اند و شيعيان ، پس دوست داريد اهل بيت من و شيعيان و انصار ايشان را ، پس به درستى كه در شب معراج كه به آسمان دنيا رسيدم جبرئيل مرا نگاه داشت از براى اهل آسمان و خداوند محبت مرا وديعت گذارد با محبت اهل بيت من و شيعيان ايشان را در دلهاى مؤمنين از امّت من ، پس مؤمنين از امت من حفظ مى نمايند امانت و وديعت و اهل بيت مرا تا روز قيامت . پس آگاه باشيد اگر مردى از امت من خداوند را عبادت كند در تمام عمر دنيا و خداوند را ملاقات نمايد با دشمنى من و اهل بيت من سينه او را خداوند شرح نمى دهد مگر آنكه نفاق اهل بيت من در آن بوده باشد » . و آنچه به نظر داعى مى رسد وديعه گذاردن همان تجديد عهد است و تأكيد ؛ از آنكه در روز نخست و عوالم ديگر به مفاد آيه كريمه و اخبار متواتره ملائكه مجبول و مفطور شده اند در محبّت اهل بيت ، پس چگونه مى شود كه قبل از معراج رسول ملائكه را بهره اى از ولايت اهل بيت نباشد ! و مراد از ابداع ولايت به اهل زمين همان ظهور بعثت و اوان اظهار مقامات محبت ايشان است به خلايق كافه .

الحديث الرابع والعشرون:در نوم حضرت نوح و كيفيت حام و يافث و سام پسران آن جناب استفى « العلل » (1) :فى « العلل » 2 : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، قال : سمعت على بن محمد العسكرى [عليه السلام ]يقول : « عاش نوح ألفين وخمسمائة سنة ، وكان يوماً فى السفينة نائماً

.


1- .علل الشرائع 1/31 باب 28 ح 1 ، بحار الانوار 6/314 ح 22 و11/291 ح 4 .

ص: 262

فهبّت ريح فكشفت عورته فضحك حام ويافث ، فزجرهما سام ونهاهما عن الضّحك وكان كلّما ما غطى سام [شيئاً] تكشفه الريح كشفه سام ويافث ، فانتبه نوح فرآهم وهم يضحكون فقال : ما هذا ؟ فاخبره سام ما كان يرفع نوح يده إلى السماء يدور ويقول : اللهم ! غيّر ماء صلب حام حتّى لا يولد له الاّ السودان ، اللّهمّ ! غيّر ماء صلب يافث . فغيّر اللّه ماء صلبيهما ، فجميع السودان حيث كانوا من حام وجميع الترك والصقالب ويأجوج ومأجوج والصين من يافث حيث كانوا وجميع البيض سواهم من سام . فقال نوح لحام ويافث : جعل ذرّيتكما خولاً لذرية سام إلى يوم القيامة ؛ لأنّه بَرَّ بى وعققتُمانى فلا زالت سمة عقوقكما [فى ذريتكما] (1) ظاهرة وسمّة البّر بى فى ذرية سام ظاهرة ما بقيت الدنيا » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم فرمودند از جناب امام على النقى عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند :حضرت نوح دو هزار سال تعيش و زندگى نمود ، روزى در كشتى خوابيده بود كه باد جامه اش را حركت داد و عورت آن جناب نمودار شد ، حام و يافث خنديدند هر [چه ]سام ايشان را منع فرمود مفيد نشد ، و هر قدر عورت پدر را ستر مى كرد باد كشف مى نمود تا آنكه نوح عليه السلام از خواب برخاست و ايشان را خندان يافت . سام خبر داد پدر را از آنچه گذشت ، پس آن پيغمبر جليل دست به سوى آسمان بلند كرد و عرض نمود : خداوندا ! تغيير ده نسل و آب صلب حام و يافث را . پس تمام سياه ها از حام اند و تمام ترك و صقالبه و يأجوج و مأجوج و چين از يافث ، و جميع سفيدها از سام . پس فرمودند به حام و يافث : « خداوند ذريّه شما را تغيير داد و خدّام ذريّه سام نمود تا روز قيامت ؛ از آنكه وى نيكى كرد و شما عاقّ من شديد ، و نشانه عقوق شما در ذريّه شما ظاهر است چنانكه نشانه ذريه سام مادامى كه دنيا باقيست اين دو نشانه هست » .

.


1- .زياده از بحار است .

ص: 263

الحديث الخامس والعشرون : در سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله به قرابتش

الحديث السادس والعشرون : در علت بدى بوى فضله آدمى

بدان عبارت « وجعل من ذريتكما خولاً » مأخوذ از آيه كريمه است : « اتخذوا عباد اللّه خولا » 1 . فى « المجمع » (1) : مراد از آن خدمتكاران وبندگانند ، يعنى : ذريه شما را بندگان ذريه سام خداوند علاء قرار داد .

الحديث الخامس والعشرون:در سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله به قرابتشفى « العلل » عن الصدوق طاب ثراه _ يكى از روات اين حديث حضرت عبدالعظيم است _ به حذف اسناد از حضرت باقر عليه السلام مرويست كه :« حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مجمع ناس فرمودند : « اَحِبُّوا اللّهَ لما يَقضوكم به من نعمةٍ واَحِبُّونى للّه فاَحِبُّوا قرابتى لى » .

يعنى : « خدا را براى نعمتى كه مرحمت مى نمايد دوست بداريد ، و مرا براى خداوند دوست بداريد ، و نزديكان [مرا] براى نسبت به من و خاطر من دوست داريد .

الحديث السادس والعشرون:[ در علت بدى بوى فضله آدمى ]

.


1- .مجمع البحرين 1/713 ماده ( خول ) .

ص: 264

الحديث السابع والعشرون : حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم از صفوان بن يحيى نقل فرموده است

در كتاب « حياة القلوب » (1) علاّمه مجلسى طاب ثراه به سند معتبر (2) نقل فرموده اند كه :در كتاب « حياة القلوب » 3 علاّمه مجلسى طاب ثراه به سند معتبر 4 نقل فرموده اند كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام عريضه اى نوشت خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بوى بد مى كند ؟ در جواب نوشت : « وقتى كه حق تعالى آدم عليه السلام [را] خلق كرد جسد طيّب وى چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند : از براى امر عظيمى آفريده شد ، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى شد . پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيّب باشد .

الحديث السابع والعشرون:حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم از صفوان بن يحيى نقل فرموده استفى كتاب « الغيبة » 5 : عن الصدوق عليه الرحمة بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن

.


1- .هنگام تخريج مصادر ، حياة القلوب در نزد نگارنده نبود ، ولى اصل حديث در علل الشرائع مرحوم صدوق 1/275 باب 183 ح 2 نقل شده است . مرحوم مجلسى نيز آنرا در بحار 11/109 ح 22 نقل كرده ، نيز بنگريد به : مستدرك الوسائل 2/557 ح 2713 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/490 .
2- .سند بنا بر نقل شيخ صدوق در علل الشرايع چنين است : حدثنا على بن احمد بن محمد رضى الله عنه ، قال : حدثنا محمد بن ابى عبداللّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى .

ص: 265

عبداللّه الحسنى ، قال :فى كتاب « الغيبة » 1 : عن الصدوق عليه الرحمة بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم بن

.

ص: 266

در شرح احوال صفوان بن يحيى و كتب اوست

عبداللّه الحسنى ، قال : حدّثنا صفوان بن يحيى ، عن ابراهيم بن أبى زياد ، عن أبى حمزة الثمالى ، عن أبى خالد الكابلى ، قال : دخلت على سيدى على بن الحسين زين العابدين عليه السلام فقلت له : يابن رسول اللّه ! من الذين فرض اللّه عزوجل طاعتهم ومودتهم وأوجب على عباده الاقتداء بهم بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ فقال لى : « يا كابلى ! إن أولى الأمر الذين جعلهم اللّه ائمة للناس وأوجب عليهم طاعتهم اميرالمؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام ، ثم انتهى الأمر إلينا » ثم سكت . فقلت : يا سيدى ! روى لنا ان اميرالمؤمنين عليه السلام قال : «ان الأرض لا تخلو من حجة اللّه على عباده» ، فمن الامام والحجة بعدك ؟ فقال : «ابنى محمّد ، واسمه فى التوراة باقر يبقر العلم بقراً ، هو الحجة والامام بعدى ، ومن بعد محمّد ابنه جعفر ، واسمه عند أهل السماء الصادق» . فقلت له : ياسيّدى ! فكيف اسمه الصادق وكلّكم صادقون ؟ فقال : «حدّثنى أبى ، عن أبيه عليهماالسلامأنّ رسول اللّه قال : اذا ولد ابنى جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلامالصادق فإن الخامس من ولده الذى اسمه جعفر يدّعى [الامامة] اجتراءً على اللّه عزّوجلّ وكذباً عليه ، فهو عند اللّه جعفر الكذّاب المفترى على اللّه والمدّعى ما ليس له بأهل ، المخالف على أبيه والحاسد لأخيه ، الذى يروم كشف سرّ اللّه عند غيبة ولى اللّه عزّوجلّ» . ثمّ بكى على بن الحسين عليهماالسلام بكاءً شديداً ، ثمّ قال : «كأنّى بجعفر الكذّاب وقد حمل إلى طاغية زمانه على تفتيش أمر ولى اللّه والمغيب فى حفظ اللّه والموكّل بحرم أبيه ؛ جهلاً منه بولادته وحرصاً منه على قتله أن ظفر به طمعاً فى ميراث أخيه حتى يأخذ بغير حق» . قال ابو خالد : فقلت له : يابن رسول اللّه ! وإن ذلك لكائن ؟ ! فقال : «اى وربّى ! إنه مكتوب عندنا فى الصحيفة الّتى فيها ذكر المحن الّتى (1) تجرى علينا بعد

.


1- .در چاپ سنگى : امتى .

ص: 267

رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله» . قال أبو خالد : يابن رسول اللّه ! ثمّ ماذا يكون ؟ قال : «تمتدّ الغيبة بولى اللّه عزّوجلّ الثانى عشر من أوصياء رسول اللّه صلى الله عليه و آله والأئمّة بعده عليهم السلام ، يا أبا خالد ! إنّ أهل زمان غيبته القائلين بامامته والمنتظرين لظهوره أفضل من كلّ زمان ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة ، وجعلهم فى ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدى رسول اللّه بالسيف ، اولئك هم المخلصون حقاً وشيعتنا صدقاً والدعاة إلى دين اللّه عزّوجلّ سرّاً وجهراً» . وقال على بن الحسين : «انتظار الفرج من أفضل العمل » . تم الحديث .

اما الترجمة :اين حديث را حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه به سه واسطه منتهى مى شود از وى به حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه ايشان به ابو خالد كابلى فرمودند .

در شرح احوال صفوان بن يحيى و كتب او استخوب است بدانى قبل از شروع ترجمه ، صفوان بن يحيى از اجلاء روات وثقات و از خواص اصحاب اطياب ائمه طاهرين است ، و در جلالت قدر او كفايت است كه حضرت عبدالعظيم اين حديث شريف را از قول وى نقل كرده است . و شيخ طوسى عليه الرحمه فرمود : صفوان اوثق اهل زمان خود بود و در نزد اهل حديث هم موثق است ، و اوست كه هر روز يك صد و پنجاه ركعت نماز مى گزارد ، و سه ماه روزه مى گرفت ، و سه مرتبه زكات مالش در هر سال مى داد ، و جهت اينكه به اين اعداد مخصوصه نماز بجا مى آورد آن بود با عبداللّه بن جندب و على بن نعمان در بيت اللّه الحرام معاهده كردند هر يك زودتر مردند آنكه مى ماند نماز فوت شده و روزه اش را بجاى آورد

.

ص: 268

و زكاتى از مال خود بدهد ، و صفوان بن يحيى چون بماند بعد از آن دو نفر اداء حقوق ايشان مى كرد ، بلكه هر كار خيرى كه براى خود مى نمود براى آن دو نفر هم مى نمود . و صفوان در خدمت حضرت رضا عليه السلام مكانت و منزلت ديگر داشت ، و صفوان مكنّى به أبو محمد است و از اهل كوفه (1) . و نجاشى فرمود : صفوان بن يحيى ابو محمد البجلى بياع السابرى كوفى ثقة ثقة عين روى ابوه عن أبى عبداللّه عليه السلام ، وروى هو عن الرضا عليه السلام ، وكانت له عنده منزلة شريفة (2) . و كشّى نيز از زهد و عبادت و منزلت صفوان نقل كرده است (3) . و بعضى سى كتاب از مصنفات صفوان بن يحيى بأسمائها نقل نموده اند از آن جمله : كتاب « بشارات » و كتاب « تجارات » (4) و كتاب « فرائض » و كتاب « محبت و وظائف » (5) ، كتاب « آداب » ، كتاب « وصايا » . و در هر يك از احكام نيز كتاب مخصوصى تصنيف فرموده ، و در سال دويست و ده از هجرت گذشته ، بعد از رحلت حضرت رضا به هشت سال فاصله وفات كرد ، و حضرت جواد حنوط و كفن وى را مرحمت فرمود ، و امر نمود اسماعيل بن موسى بر او نماز گزارد (6) .

خلاصه ابو خالد كابلى _ كه موسوم به وَرْدان و ملقب به كنكر است ، و حالت وى در كتب رجال مشهور (7) _ گفت :_ كه موسوم به وَرْدان و ملقب به كنكر است ، و حالت وى در كتب رجال مشهور 8 _خلاصه ابو خالد كابلى گفت : خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلامشرفياب شدم و گفتم :

.


1- .خلاصة الاقوال : 170 شماره 1 به نقل از شيخ طوسى ، نقد الرجال 2/422 شماره 2637 .
2- .رجال النجاشى : 197 ابتداى باب صاد شماره 524 .
3- .خلاصة الاقوال : 170 وى را به نقل از كشى جزء اصحاب اجماع بر توثيقشان ذكر كرده است ، رجال النجاشى : 197 .
4- .احتمالاً همان است كه در رجال نجاشى از آن تعبير به كتاب الشراء والبيع شده است .
5- .كذا، چنين عنوانى در كتابهاى صفوان نيامده ، شايد صحيح كتاب الحج و كتاب الوصايا باشد .
6- .در باره كتابهاى صفوان و سال وفاتش رجوع كنيد به : رجال النجاشى : 197 .
7- .در باره ابو خالد كابلى بنگريد به : خلاصة الاقوال : 287 شماره 3 ، رجال ابن داود : 156 ش 1249 و 197 ش 1648 ، نقد الرجال 5/24 ش 5616 .

ص: 269

الحديث الثامن والعشرون : اين حديث شريف را حضرت عبدالعظيم عليه السلاماز على بن جعفر نقل

فرموده است

يابن رسول اللّه ! آن كسانى كه طاعت و مودّتشان را خداوند واجب كرد و اقتداء به ايشان را لازم نمود آنها كيانند ؟ پس فرمود از براى من : « اى كابلى ! به درستى كه اولى الأمر آن چنانى كه خداوند ايشان را پيشوايان مردمان قرار داده و طاعت ايشان را واجب كرده اميرمؤمنان على بن أبى طالب عليه السلام است ، پس امر منتهى مى شود به ما » . آن گاه آن جناب سكوت فرمود . ابو خالد گفت : عرض كردم : روايت شده است از براى ما كه اميرمؤمنان فرموده : « زمين خالى از حجت نمى ماند » آيا امام و حجت بعد از شما كيست ؟ فرمود : « پسر من محمد است ، و در تورات به نام باقر موسوم ، و علم را مى شكافد شكافتنى ، و وى حجت و امام است بعد از من ، و بعد از وى پسرش جعفر است ، و اسم او نزد اهل آسمانها صادق است » . پس گفتم : اى آقاى من ! چگونه اسم او صادق است و حال آنكه همه شماها صادق مى باشيد ؟ ! فرمود : « پدرم مرا خبر داد از پدرش كه حضرت رسول فرمودند : در وقتى كه پسر من جعفر بن محمد الصادق متولد شود پنجمين از فرزندان او نيز به نام جعفر است و تجرّى مى نمايد و دروغ بر خدا مى بندد ، و او در نزد خدا جعفر كذّابِ مفتريست كه افتراء بر خدا مى بندد و مخالف امر پدر و حسد بر برادر مى ورزد و مى خواهد بداند و بطلبد سرّ غيبت امام ولىّ خدا را » . پس حضرت على بن الحسين عليهماالسلام گريست گريستن شديدى و فرمود : « گويا مى بينم جعفر كذاب را كه مى رود در نزد خليفه طاغى و در مقام تفتيش امر ولىّ خدا كه در حفظ حق تعالى است و موكّل است بر حرم پدرش برمى آيد در حالتى كه نادان است به ولادت آن بزرگوار ، و حرص دارد خونش را بريزد در صورتى كه ظفر بيابد ؛ براى طمعى كه در

.

ص: 270

ميراث برادرش دارد و بدون حق مى خواهد اخذ كند » . ابو خالد گفت : گفتم : يابن رسول اللّه ! آيا اين امر مى شود ؟ فرمود : « آرى به حق پروردگارم ، و آن نوشته شده است در صحيفه اى كه نزد ماست و در او محنت هائى كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى مى شود ضبط است » . ابو خالد گفت : عرض كردم : يابن رسول اللّه ! بعد از آن چه مى شود ؟ فرمود : « غيبت ولىّ خدا وصى دوازدهم از اوصياء رسول اللّه كشيده مى شود و طول مى كشد . اى أبا خالد ! اهل زمان غيبت ولىّ خدا آنانند كه قائلند به امامت آن بزرگوار و انتظار مى كشند ظهورش را ، آنها افضلند از اهل هر زمان ؛ از آنكه خداوند سبحانه به ايشان عطا كرده است عقلها و فهمها و معرفتى كه غيبت در نزد ايشان به منزله مشاهده است ، و خداوند ايشان را در اين زمان به منزله مجاهدين در حضور رسول اللّه صلى الله عليه و آله قرار داده است ، و اينان از روى حقيقت مخلصند و شيعه اند از روى صدق ، و مى خوانند مردم را در پنهان و آشكار » . و باز آن بزرگوار فرمود : « انتظار فرج بهترين عمل است » .

الحديث الثامن والعشرون:اين حديث شريف را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از على بن جعفر نقل فرموده استفى « علل الشرايع » (1) :فى « علل الشرايع » 2 : بحذف اسناده ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن على بن جعفر ، عن أخيه موسى بن جعفر ، عن أبيه ، قال : قال على بن الحسين عليهماالسلام : « ليس لك أن تقف مع من

.


1- .علل الشرايع 2/605 ح 80 ، بحار الانور 2/116 ح 13 ، صدر آن در وسائل الشيعة 16/264 ح 21525 .

ص: 271

الحديث التاسع والعشرون : در معنى آيه « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ »

شئت ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى يقول : « وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ » (1) . وليس لك أن تتكلّم بما شئت ؛ لأنّ اللّه عزّوجلّ قال : « وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ » (2) ولأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : «رحم اللّه عبداً قال خيراً فغنم أو صمت فسلم» . وليس لك أن تسمع ما شئت ؛ لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » 3 » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم فرمودند كه :على بن جعفر از برادر بزرگوارش موسى بن جعفر عليهماالسلام ، و آن جناب از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه : حضرت على بن الحسين عليهماالسلامفرمودند : «روا نيست متابعت و پيروى نمائى هر كس را كه بخواهى ؛ از آنكه خداوند سبحانه مى فرمايد به حضرت ختمى مرتبت : اگر ببينى كسانى كه فرو مى روند در آيات ما پس اعراض از ايشان كن تا فرو روند در حديثى ديگر و آنچه را شيطان از خاطر تو ببرد ، پس ننشين بعد از ياد آوردن با گروه ستم كنندگان . و روا نيست كه تكلم نمائى به آنچه مى خواهى ؛ از آنكه خداوند سبحان فرموده است كه : متابعت مكن به آن چيزى كه تو را علم نيست ، و هر آينه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه : خدا رحمت كند بنده اى را كه بگويد خيرى را پس غنيمت برد .

و در نسخه ديگر به جاى « فغنم » ، « فعلم » است يعنى بداند ، و اين سخن انسب مى نمايد ، يعنى : با دانش بگويد كلام خوبى را يا ساكت شود پس سالم بماند . و روا نيست اينكه بشنوى هر آن چيزى را مى خواهى ؛ از آنكه حق تعالى مى فرمايد : به درستى كه گوش و چشم و دل تماماً از وى سؤال كرده مى شوند » .

.


1- .انعام : 68 .
2- .اسراء : 36 .

ص: 272

الحديث الثلاثون : حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از پدر بزرگوارش عبداللّه قافه روايت كرده است

بدان مرحوم مجلسى طاب ثراه فرمود : در آيه اوليه « إذا رَأيْتَ الَّذينَ » يا عام است يا آنكه مخاطب به حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و مراد امت است تماماً و معنى « ولا تَقْفُ » أى لا تتبع ، و معنى آيه سوم بدينگونه است كه : كلّ اعضاء و اجزاء وقتى كه مسؤول شد جارى مجراى عقلاء هستند و شهادت بر صاحب خودشان مى دهند ، و آيات كريمه ديگر بر اين مطلب شاهد است . و اين روايت را حضرت عبدالعظيم به نحو ديگر بيان فرمودند كه ذكر شد .

الحديث التاسع والعشرون:در معنى آيه « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » فى « تفسير على بن ابراهيم » (1) :فى « تفسير على بن ابراهيم » (2) : بحذف الاسناد ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن عمر بن رشيد ، عن داود بن كثير ، عن أبى عبداللّه عليه السلام فى قول اللّه عزّوجلّ : « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » 3 قال : « قل للذين مَنَنّا عليهم بمعرفتنا أن يعرفوا الذين لا يعلمون فاذا عرفوهم فقد غفروا لهم » .

اما الترجمة :حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از عمر بن رشيد ، از داود بن كثير ، از حضرت صادق عليه السلام روايت فرمودند در معنى آيه كريمه كه خداوند متعال به حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده است :بگوى از براى كسانى كه ايمان آورده اند بيامرزند مر كسانى را كه ايمان به روزهاى خدا ندارند ، يعنى : اهل ايمان آنانند كه بر ايشان منت گذارديم به معرفت خودمان

.


1- .تفسير القمى 2/293 ، نور الثقلين 5/3 ح 6 ، تأويل الآيات فى فضائل العترة الطاهرة ، استرآبادى 2/576 ح 4 ، بحار الانوار 2/15 ح 28 .
2- .جاثيه : 14 .

ص: 273

اينكه بشناسانند نمى دانند ، پس اين تعريف غفران ايشان است براى جاهلان .

اكنون خواص بخوانند آنچه را كه در كتاب « مجمع البحرين » (1) در لغت ( غفر ) است : قوله تعالى « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » (2) ، قال الشيخ ابو على : أى قل للذين اغفروا يغفروا ، فحذف المفعول له لدلالة جوابه عليه « لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللّهَ » أى لا يتوقعون وقائع اللّه بأعدائه ، وهو من قولهم « ايام العرب » لوقائعهم ، وقيل : لا يأملون الأوقات التى وقّتها اللّه لثواب المؤمنين ووعدهم الفوز . وقوله « قوماً » والمراد به الذين آمنوا للثناء عليهم . وقوله « لِيَجْزِىَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ » (3) أى يكسبونه من الثواب العظيم باحتمال المكاره وكظم الغيظ . كذا فى (4) « جامع الجوامع » . وفى الحديث عن أبى عبداللّه عليه السلام قال : « قل للذين مننّا عليهم بمعرفتنا أن يعرفوا الذين لا يعلمون فاذا عرفوا فقد غفروا لهم » (5) .

الحديث الثلاثون:حديث شريفى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از پدر بزرگوارش عبداللّه قافه روايت كرده استفى « الامالى » 6 عن الصدوق :فى « الامالى » 7 عن الصدوق : بحذف اسناده ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن

.


1- .مجمع البحرين 3/320 ماده ( غفر ) .
2- .جاثيه : 14 .
3- .در چاپ سنگى : من .
4- .نيز بنگريد به : البرهان 4/168 .
5- .الامالى : 388 ح 501 با اختلافات لفظى فراوان ، مرحوم شريف رضى روايت را در نهج البلاغة 3/4 كتاب 3 نقل كرده ، و به نقل از وى در بحار الانوار 33/484 ح 690 .

ص: 274

ترجمه حديث خانه خريدن شريح قاضى

أبيه ، عن ابان مولى زيد بن على ، عن عاصم بن بهدلة قال : قال لى شريح القاضى : اشتريت داراً بثمانين ديناراً فبلغه ذلك فاستدعاه وقال : بلغنى أنك ابتعت داراً بثمانين ديناراً ؟ فقال شريح : قد كان ذلك يا اميرالمؤمنين ! فنظر إليه نظر مغضب ثم قال : يا شريح ! أما إنه سيأتيك من لا ينظر فى كتابك ولا يسأل عن بيّنتك (1) حتى يخرجك منها شاخصاً ، فانظر _ يا شريح ! _ لا تكون ابتعت هذه الدار من غير مالك أو فقدت الثمن من غير حلالك ، فاذا أنت قد خسرت دار الدنيا ودار الآخرة ، أما إنك لو كنت أتيتنى عند شرائك ما اشتريت لكتبتُ لك كتاباً على هذه النسخة ، فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهمٍ فما فوقَه ، والنسخة هذه : هذا ما اشترى عبدٌ ذليل من عبد ميت أزعج للرحيل ، اشترى منه داراً من دار الغرور من جانب الفانين وخطّة الهالكين وتجمع هذه الدار بحدود أربعة : الحد الاول : ينتهى إلى دواعى الآفات . والحدّ الثانى : ينتهى إلى دواعى المصيبات . والحدّ الثالث : ينتهى الى الهوى المردى . والحدّ الرابع : ينتهى إلى الشيطان المغوى ، وفيه يشرع باب هذه الدار . اشترى هذا المغترّ من هذا المزعج بالأجل هذا الدار بالخروج عن عزّ القناعة والدخول فى ذلّ الطلب والضراعة ، فما أدرك هذا المشترى فما اشترى فعلى مُبلبلى اجسام الملوك وسالب نفوس الجبابرة ومزيل ملك الفراعنة مثل كسرى وقيصر وتبّع وحِميَر . ومن جمع المال على المال فأكثر ومن بَنى وشَيَّد (2) وزَخْرَفَ نَجَد (3) وازّخّر واعتقد ونظر بزعمه للولد اشخاصهم جميعاً إلى موقف العرض والحساب وموضع الثواب والعقاب اذا وقع الامر

.


1- .در چاپ سنگى : نبيك .
2- .در امالى : بنى فَشَيَّد .
3- .در چاپ سنگى : وجد . نجد البيت : زيَّنه بستور وفرش ، چنانچه در حاشيه امالى مذكور است .

ص: 275

الحديث الحادى والثلاثون : در اينكه بايد علوم را از اهل علم يعنى اهل بيت گرفت

بفصل القضاء « وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ » (1) . شهد على ذلك العقل اذا خرج عن أسر (2) الهوى وسلم عن علائق الدنيا » . تمّ الحديث .

ترجمه حديث خانه خريدن شريح قاضىاما الترجمة :صدوق طاب ثراه در كتاب « امالى » روايت كرده از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى ، از پدر بزرگوارش تا منتهى مى شود به شريح قاضى كه گفت :خانه اى خريدم به هشتاد دينار ، پس به حضرت امير عليه السلام اين خبر رسيد ، او را طلبيد و فرمود : رسيد به من كه تو خريده اى خانه اى به هشتاد دينار ؟ پس شريح گفت : به تحقيق چنين است . پس به نظر خشم بر وى نگريست ، بعد از آن فرمود : اى شريح ! زود باشد كه بيايد به سوى تو كسى كه نظر ننمايد در قباله تو و سؤال نكند از گواه تو تا آنكه بيرون برد تو را از آن سراى در حالتى كه مجرد باشى از خانمان ، پس بر حذر باش از آنكه نباشى كه خريده باشى اين خانه را از غير مال خود يا كم كرده باشى قيمت آن را از غير حلال خود ، پس در آن حالت زيان كار شوى هم در خانه دنيا و خانه آخرت . بدان اگر بودى تو و مى آمدى نزد من _ نزد خريدن آنچه را كه خريدى به هشتاد دينار _ هر آينه مى نوشتم براى تو قباله اى به اين نسخه كه ديگر رغبت در خريدن به هيچ از آن نمى كردى اگر چه به يك درهم بود يا فراتر ، و آن نسخه اين است : اين آن چيزى است كه خريده بنده خار بى مقدار از بنده مشرف به موت كه برانگيخته شده است براى رحلت از دنيا ، خريد مشترى از بايع سرائى را از خانه فريب ، از طرف

.


1- .غافر : 78 .
2- .در چاپ سنگى : امرى .

ص: 276

رفتگان و بقعه هلاك شدگان . و احاطه نموده به اين سرا چهار حد : اما حد اول : منتهى مى شود به خواننده آفتها . و حدّ دوم : منتهى مى شود به خواننده هاى مصيبتها . و حد سوم : به سوى آرزوئى كه هلاك كننده است . و حد چهارم : به سوى ديو گمراه كننده . و باز مى شود درِ اين سراچه به اغواى شيطان . خريد اين فريفته شده از آن بركنده شده به موت اين سرا را به سبب بيرون آوردن از عزّت و ارجمندى قناعت و در آمدن در ذلّت طلب و فروتنى . پس آنچه دريافت اين مشترى خريد از آن بايع از ضمانت درك و از پى رفتن آن . پس بر ملك الموت كه شوريده كننده پادشاهان است و رباينده جانهاى گردنكشان و زائل كننده پادشاهى فرعونيان مانند كسرى و قيصر و تبّع و حِميَر و آنكه اندوخته كرد مال را بر روى هم ، پس بسيار ساخت ، و آنكه بنا نهاد و سخت برافراخت و زينت داد و بياراست و ذخيره كرد و بر آن عقيده بست و به گمان خود براى فرزند خود گذارد ، و همه ايشان را به موقف عرض و حساب و موضع ثواب و عقاب فرستاد ، در آن وقتى كه واقع شود امر به حكم جدا كننده ، و تبه كاران زيانشان ظاهر شود . عقل گواه است بر اين سخنان وقتى كه بيرون نرود از بندگى از روى هوا و رها شود از علائق دنيا .

الحديث الحادى والثلاثون:[ در اينكه بايد علوم را از اهل علم يعنى اهل بيت گرفت ]عن الكلينى (1) ، عن بعض رجاله ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن مالك بن عامر ، عن

.


1- .الغيبة ، نعمانى : 135 ح 18 به نقل از كلينى ، بحار الانوار 2/105 باب 14 ح 68 ، حديث از دو طريق روايت شده كه يكى از از آنها از طريق عبدالعظيم حسنى عليه السلام است ، مستدرك سفينة البحار 3/404 .

ص: 277

الحديث الثانى والثلاثون : اين حديث را با سه حديث ديگر حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط روايت كرده اند

المفضل بن عمر قال : قال أبو عبد اللّه عليه السلام :عن الكلينى (1) ، عن بعض رجاله ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن مالك بن عامر ، عن

.


1- .الغيبة ، نعمانى : 135 ح 18 به نقل از كلينى ، بحار الانوار 2/105 باب 14 ح 68 ، حديث از دو طريق روايت شده كه يكى از از آنها از طريق عبدالعظيم حسنى عليه السلام است ، مستدرك سفينة البحار 3/404 .

ص: 278

المفضل بن عمر قال : قال أبو عبد اللّه عليه السلام : « من دان اللّه بغير سماع من عالم صادق ألزمه اللّه التيه (1) إلى الفناء (2) ، ومن ادّعى سماعاً من غير الباب الذى فتحه اللّه لخلقه فهو مشرك ، فذلك الباب هو الامين المامون » . تمّ الخبر .

اما الترجمة :يعنى : كسى كه اطاعت كند خدا را بدون اينكه دين خود را از داناى روايت گوئى اخذ كند خداوند سبحانه به او لازم و دائم مى كند تكبّر و تحيّر را با غناء ، و كسى كه ادعاء علم كند و شنيده باشد آن را از غير راهى كه خداوند از براى بندگانش باز فرمود پس آن كس مشرك است ، پس اين باب _ كه اشاره به خانه عصمت و طهارت است _ امين و مأمون است از آفات . بدان در حديث است : « العلم دين يُدان اللّه به » (3) ، يعنى : « علم طاعتى است كه به آن خدا اطاعت كرده مى شود » . وفى الحديث : « أنهاك عن الخصلتين فيهما هلك الرجال : أن تدين اللّه بالباطل ، وتفتى الناس بما لا تعلم » (4) . ومى گويند : « دان بالاسلام ديناً » بالكسر أى تعبد به ، وتديّن (5) . و « تيه » آن مفازه و بيابانى است كه شخص در آن متحيّر بماند و گم شود (6) كما قال اللّه

اما الترجمة :ذكر حال احمد بن مهران و على بن اسباط گذشت . ابا خالد كابلى اسم وى وَرْدان است و لقبش كنكر ، كشى در « رجال » خود نقل كرده است كه : ابا خالد از حوارى على بن الحسين عليهماالسلام بود ، و او را مدح كرده است ، و فضل بن شاذان فرمود : در اول امر على بن الحسين عليهماالسلامكسى خدمتش مشرف نبود مگر پنج نفر يكى ابا خالد است .

يعنى : احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم روايت كرده و آن جناب از على بن اسباط تا منتهى مى شود به ابا خالد ، از حضرت ابا جعفر امام باقر عليه السلام كه گفت : سؤال از اين آيه كردم كه مراد از نورى كه بايد بعد از خدا و رسول ايمان به وى آورد كيست ؟ فرمود : « اى ابا خالد ! نور ائمه است در دلهاى مؤمنين كه از آفتاب تابنده روشن تر است در روز ، و ايشان كسانى هستند كه دلهاى مؤمنين را روشن مى كنند ، و خداوند نور ايشان را حاجب كرده از كسانى كه خواست ، و از اين جهت دلهاى ايشان تاريك ومظلم است » . و بدان كه دليل بر مراد ، اين آيه كريمه است : « وَيَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ » (7) يعنى : و قرار مى دهد خداوند براى شما امام را تا آنكه به روشنائى وجود او مشى به حق نمائيد . و باز فرمود : « وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ » (8) ، و معنى نور كيفيتى است كه بنفسه ظاهر است و از براى غير مُظْهِر ، و امام عليه السلام چنين است ؛ از آنكه خود معنى هدايت است وهدايت كننده مردمان چنانكه از نور و چراغ در ظلمات و ليالى .

.


1- .در چاپ سنگى : النية .
2- .در چاپ سنگى : الغناء .
3- .نهج البلاغة 4/36 خطاب به كميل بن زياد ح 147 ، خصائص الائمة : 105 ، روضة الواعظين : 10 . در اين منابع لفظ جلاله وارد نشده است ، ولى در مجمع البحرين 2/78 وارد است .
4- .المحاسن 1/204 ح 54 ، به نقل از امام صادق عليه السلام ، كافى 1/42 ح 1 ، الخصال : 52 ح 65 .
5- .مجمع البحرين 2/78 ماده ( دين ) .
6- .مجمع البحرين 1/304 ماده ( تيه ) .
7- .حديد : 28 .
8- .نور : 40 .

ص: 279

الحديث الثالث والثلاثون : در معنى « سبحان اللّه »

الحديث الثانى والثلاثون:اين حديث را با سه حديث ديگر حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط روايت كرده اندفى « الكافى » (1) : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط والحسن بن محبوب ، عن أبى ايوب ، عن ابى خالد الكابلى ، قال : سألت ابا جعفر [عليه السلام ]عن قول اللّه عزّوجلّ : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا » (2) فقال : « يا أبا خالد ! لنورُ الامام فى قلوب المؤمنين أنور من نور الشمس المضيئة بالنهار ، وهم الذين ينوّرون قلوب المؤمنين ويحجب اللّه نورهم عمّن يشاء ويظلم قلوبهم ويغشاهم بها » .

الحديث الثالث والثلاثون:[ در معنى « سبحان اللّه » ]فى « الكافى » (3) :فى « الكافى » (4) : عن أحمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط ، عن سليمان مولى طربال ، عن هشام الجواليقى ، قال : سألت أبا عبداللّه [عليه السلام ]عن قول اللّه « سبحان اللّه » ما يعنى به ؟ قال : « تنزيه » (5) .

اما الترجمة :نجاشى و كشى و علاّمه عليهم الرحمه فرموده اند :هشام بن سالم جواليقى كه خدمت حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهماالسلام رسيد ثقة ثقة . ومدح بسيار كرده اند وى را (6) . فرمود : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد : « سبحان اللّه » چه معنى دارد ؟ فرمود : « در قرآن تنزيه است » . بدان در قرآن سبحان اللّه به معانى متعدده است : « فَسُبْحَانَ اللّهَ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ » (7) آن اخبار در تنزيه است . و « سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذا » (8) به معنى تعجب است و تعظيم ، و كقوله « سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ » (9) ، وأيضاً « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً » (10) . و صاحب « مجمع البحرين » 11 فرمود : « سبحان » مصدر است و به معنى تنزيه آمده

.


1- .كافى 1/195 ح 4 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 5/179 ، به سندى ديگر در تفسير قمى 2/371 نيز نقل شده است .
2- .تغابن : 8 .
3- .كافى 1/118 ، التوحيد : 312 باب 45 ح 3 ، معانى الاخبار : 9 ح 2 .
4- .در كافى و توحيد : تنزيهه ، متن در چاپ سنگى و معانى الاخبار آمده است .
5- .نقد الرجال 5/49 شماره 5702 به نقل از رجال الشيخ : 318 رقم 17 ، رجال النجاشى : 436 شماره 1165 ، الفهرست : 174 ش 780 .
6- .روم : 17 .
7- .زخرف : 13 .
8- .نور : 16 .
9- .اسراء : 1 .
10- .مجمع البحرين 2/323 ماده ( سبح ) .

ص: 280

الحديث الرابع والثلاثون : در معنى قول خداوند « إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ »

است ، و مراد از تنزيه آن تبرى است ، يعنى : صفاتى كه روا نيست در خدا مانند صفات زايده بايد از حق دور كرد ، و معنى تنزيه همين است . به عبارت ديگر ذات اقدس حق را از صفات امكانيه بايد منزّه و مبرّا دانست .

الحديث الرابع والثلاثون:[ در معنى قول خداوند « إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط ، عن ابراهيم بن عبدالحميد ، عن زيد الشحام ، قال : قال لى أبو عبداللّه عليه السلام ونحن فى الطريق فى ليلة الجمعة : « اقرأ فإنها ليلة الجمعة قرآناً ، فقرأت : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يَوْمَ لاَ يُغْنِى مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » (3) . فقال أبو عبداللّه عليه السلام : « نحن _ واللّه ! _ الذى يرحم اللّه ، ونحن _ واللّه ! _ الذى استثنى اللّه ، لكنّنا نُغْنى 4 عنهم » .

اما الترجمة :زيد شحام كه راوى است پسر يونس است ، كنيه ابو اسانيد است ، لقب وى شحام . شيخ و كشّى و ابن شهر آشوب عليهم الرحمه گفته اند : ثقةٌ عينٌ ثقةُ الرجال و عين الطايفة بوده است ، و تماماً او را مدح كرده اند .

يعنى گفت : خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم در شب جمعه و ما در راه بوديم ، آن جناب فرمود : « شب جمعه است قرآن بخوان » ، پس اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ . . » إلى آخره ، يعنى : وعده گاه بندگان فرداى قيامت است ، و آن روزيست كه احدى

.


1- .كافى 1/423 ح 56 ، شرح اصول كافى 7/87 ، بحار الانوار 24/205 ح 3 .
2- .دخان : 40 _ 42 .
3- .در چاپ سنگى : نعنهم .

ص: 281

الحديث الخامس والثلاثون : بقيه احاديث مرويه از على بن اسباط است

در معنى قول خداوند « أَوَلاَ يَذْكُرُ الاْءِنسَانُ . . »

از ديگرى بى نياز نيست و يارى كرده نمى شود مگر آن كسانى را كه خداوند رحم كند . پس آن جناب فرمود : « واللّه ! رحمت حق بى واسطه [ماهائيم] اما شامل احوال خلق نمى شود اما ماها از خلق بى نياز مى باشيم » . و اين حديث قابل شروح كثيره است ، و مشاح (1) آن منافى با مقصود اين كتاب ، به همان ترجمه قناعت مى شود (2) .

الحديث الخامس والثلاثون:بقيه احاديث مرويه از على بن اسباط است [ در معنى قول خداوند « أَوَلاَ يَذْكُرُ الاْءِنسَانُ . . » ] فى « الكافى » :عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن على بن اسباط ، عن خلف بن حماد ، عن ابن مسكان ، عن مالك الجهنى ، قالت : سألت أبا عبداللّه [عليه السلام] عن قول اللّه عزوجل : « أَوَلاَ يَذْكُرُ الاْءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » (3) قال : فقال : « لا مقدوراً ولا مكنوناً » (4) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط كه سابقاً حال او مذكور شد از حماد ، و وى از ابن مسكان و وى از مالك جهنى روايت كرده است كه گفت :از حضرت صادق عليه السلام سؤال

.


1- .كذا ، شايد « شرح » صحيح باشد .
2- .به توضيحاتى كه مرحوم مجلسى و ملا محمد صالح مازندرانى در ذيل حديث بيان كرده اند رجوع شود .
3- .مريم : 67 .
4- .در كافى : « لا مقدراً ولا مكوناً » سپس در ادامه آن چنين آمده است : قال : وسألته عن قوله : « هَلْ أَتَى عَلَى الاْءِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً » [ انسان :1 ] فقال : « كان مقدراً غير مذكور » ، نيز بنگريد به : شرح اصول كافى 4/239 ، بحار الانوار 54/63 ح 33 .

ص: 282

الحديث السادس والثلاثون : در معنى قول خداوند « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا »

كردم از معنى آيه مباركه : « أَوَلَمْ يَرَ الاْءِنسَانُ . .» إلى آخره ، يعنى : آيا انسان نمى بيند ؟ بدرستى كه ما خلق كرديم او را از پيش و نبود چيزى ؛ و مراد از سؤال اين است : چيزى كه نبوده است يعنى چه ؟ فرمودند : « نه تقدير بوده است وجود انسان نه تكوين » ، اشاره به اينكه زمانى بوده است كه تقدير نشده بود بر ايجاد انسان اگر چه در علم الهى مقدر بود و ماده اى هم وجودش (1) نداشت .

و مراد از ابن مسكان محمّد بن مسكان است ، و مراد از مالك جهنى : مالك بن اعين است كه در زمان حضرت باقر عليه السلام بود و در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات يافت ، و مرحوم شيخ مفيد از حضرت باقر عليه السلام اشعارى در غزارت و كثرت علم وى نقل كرده است 2 ، و آنچه روايت نمود از حضرت صادق عليه السلام صحيح است ، و خود نيز از ثقات روات محسوب است (2) .

الحديث السادس والثلاثون:[ در معنى قول خداوند « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » ]فى « الكافى » (3) :فى « الكافى » (4) : عن احمد بن مهران 6 ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن موسى

.


1- .كذا ، ظاهراً « وجود » صحيح است .
2- .در باره مالك رجوع كنيد به : نقد الرجال 4/80 رقم 4315 ، به نقل از مصادر مختلف .
3- .كافى 1/207 ح 2 ، شرح اصول كافى 6/134 ، نيز بنگريد به : تفسير القمى 1/199 ، نور الثقلين 1/717 .
4- .در چاپ سنگى : مهربان .

ص: 283

الحديث السابع والثلاثون : اين حديث و حديث سابق را حضرت عبدالعظيم از موسى بن محمد روايت كرده اند

در معنى آيه « وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ . . »

بن محمد العجلى ، عن يونس بن يعقوب رفعه ، عن أبى جعفر[عليه السلام] فى قول اللّه عزوجل : « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » (1) يعنى : « الاوصياء كلّهم » .

اما الترجمة :يونس بن يعقوب ابو على جلاب دهنى است ، خدمت حضرت صادق عليه السلام بود ، در زمان حضرت رضا عليه السلام وفات كرد ، و در نزد سه نفر از ائمه موثق بود . و ابن بابويه فرمود :من اعتماد به روايت او دارم . و كشى احاديثى نقل كرده كه دلالت بر مدح وى مى كند (2) . همين قدر [كه] حضرت عبدالعظيم از وى روايت كرد موثق است . يونس گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم از معنى آيات كه تكذيب كردند منافقين ، مراد از آن چيست ؟ فرمودند : « اوصياء عليهم السلامند » . و « آيات » جمع آيه است ، و آن به معنى علامت ، و به فارسى نشانه است ، يعنى : اوصياء طيّبين طاهرين نشانه هاى هدايتند در دار دنيا البته ، و از ايشان خلق به شاهراه اطاعت و عبادت آمدند . و آيه « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنفُسِهِمْ » (3) در حقّ ايشان .

الحديث السابع والثلاثون:اين حديث و حديث سابق را حضرت عبدالعظيم از موسى بن محمد روايت كرده اند [ در معنى آيه ط « وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ . . » ]فى « الكافى » (4) :فى « الكافى » 5 : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن موسى بن

.


1- .قمر : 42 .
2- .بنگريد به رجال النجاشى : 446 ش 1207 ، اختيار معرفة الرجال 2/683 ش 721 .
3- .فصلت : 53 .
4- .كافى 1/220 ح 1 ، شرح اصول كافى 5/293 ، البرهان 4/392 ح 1 ، بحار الانوار 24/110 باب 37 ح 21 ، نور الثقلين 5/438 ح 32 .

ص: 284

الحديث الثامن والثلاثون : در معنى اذن واعيه

محمد ، عن يونس بن يعقوب ، عمن ذكره ، عن أبى جعفر عليه السلام فى قوله تعالى : « وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » (1) ، قال : « يعنى : لو استقاموا على ولاية أميرالمؤمنين على والأوصياء من ولده وقَبلوا طاعتهم فى أمرهم ونهيهم لاَسْقَيْناهم ماء غدقاً يقول (2) : لأشربْناهُم قلوبَهم الايمان لولاية على والأوصياء عليهم السلام » .

اما الترجمة :يعنى : احمد بن مهران از عبدالعظيم روايت كرده تا يونس بن يعقوب كه وى از حضرت باقر عليه السلام سؤال كرد از اين آيه كه معنى ظاهر آن اين است : اگر مردمان در طريقه مستقيم شوند هرآينه ايشان را سيراب مى نمائيم از آب بسيار بارنده كه اشارت به كثرت رزق و نعمت است ، و حقيقت رزق روحانى ولايت و دوستى اميرمؤمنان و آل طاهرين او است ، و « غدق » باران درشت تند بارنده است ، يعنى : هر آنكه اطاعت امر و نهى ايشان را نمود كه همان طريقه حقه است ايمان حقيقى است كه همان ولايت است و محبتش به مفاد « كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ » (3) در دلهاى ايشان مستقر مى شود .

الحديث الثامن والثلاثون:[ در معنى اذن واعيه ]فى « الكافى » (4) :فى « الكافى » (5) : عن احمد بن مهران 6 ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن يحيى بن

.


1- .جن : 16 .
2- .در چاپ سنگى : نقول .
3- .مجادله : 22 .
4- .كافى 1/423 ح 57 ، شرح اصول كافى 7/88 ، قريب به آن در عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/67 ح 25 ، روضة الواعظين : 105 ، مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ، كوفى : 142 ح 79 .
5- .در چاپ سنگى : مهربان .

ص: 285

الحديث التاسع والثلاثون : در اينكه امام معصوم منذر است

سالم عن ابى عبداللّه عليه السلام قال : « لما نزلت : « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » (1) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : وهى اذنك » .

اما الترجمة :نجاشى (2) وعلامه (3) طاب ثراهما فرموده اند :نجاشى (4) وعلامه (5) طاب ثراهما فرموده اند : يحيى بن سالمٍ [ال]فراء كوفىٌّ زيدىٌّ ثقةٌ . يعنى : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند به حضرت امير عليه السلام : «آن گوشى كه احكام الهى را بشنود ظاهراً وباطناً گوش تو است يا على !» . و از اين جهت است كه در كتب معتبره از حضرت امير عليه السلام مرويست كه فرمود : « انا اذن اللّه الواعية » (6) ومعنى « وعى » حفظ است چنانكه در وعاء و ظرف متاع و هر چيزى محفوظ است (7) همچنين گوش شريف آن جناب حفظ فرمود و نگاه داشت در ضمير منير خويش آنچه را كه حق فرمود ، و حديث : « خيرُ القلوبِ أوعاها » 8 وحديث [الموعظة ]« كهفٌ لمن وعى » 9 اشارت است به مراد » .

الحديث التاسع والثلاثون:[در اينكه امام معصوم منذر است]فى « الكافى » 10 :فى « الكافى » 11 : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ، عن ابن اذينة ، عن مالك الجهنى

.


1- .حاقه : 12 .
2- .رجال النجاشى : 444 ش 1201 .
3- .خلاصة الاقوال : 417 ش 7 ، نقد الرجال 5/71 ش 5778 .
4- .در نور الثقلين 5/402 ح 9 به نقل از معانى الاخبار نقل كرده كه حضرت امير عليه السلام فرمودند : « وأنا الأذن الواعية » .
5- .مجمع البحرين 4/523 ماده ( وعى ) .
6- .مجمع البحرين 4/523 .
7- .كافى 1/424 ح 61 ، شرح اصول كافى 7/90 ، نيز بنگريد به : بحار الانوار 9/202 ح 64 و16/131 ح 65 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/404 .

ص: 286

الحديث الأربعون : در معنى صراط مستقيم

قال: قلت لأبى عبداللّه [عليه السلام :] « وَأُوحِىَ إِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » (1) . [قال : «من بلغ] (2) أن يكون اماماً من آل محمد ينذر بالقرآن كما ينذر به رسول اللّه صلى الله عليه و آله » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه و از مالك جهنى وى روايت كرده است كه گفت :گفتم به حضرت صادق عليه السلام : اين آيه كريمه را و « أوحى إلى . . » إلى آخره به معنى وحى كرده شد به من در قرآن كه شما را بترسانم به آن و كسى كه بالغ شد و رشيد از آل محمد صلى الله عليه و آله . يعنى : امام شد بايد هم انذار كند ، چنانكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله نذير و ترساننده بوده است از قرآن ، پس مراد از « من بلغ » كه مرتبه اش در تلو مرتبه رسالت است همانا امام عليه السلام است ، و در انذار نايب مناب اوست چنانكه در امور ديگر هم بدين گونه است .

الحديث الأربعون:[ در معنى صراط مستقيم ]فى « الكافى » (3) :فى « الكافى » 4 : عن احمد بن [مهران ، عن] عبدالعظيم ، عن هشام بن الحكم ، عن أبى عبداللّه عليه السلام قال : « هذا صراط عليّ مستقيم » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از هشام بن حكم _ به حذف واسطه _ نقل فرمودند كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند :«آيه « هذا صراط مستقيم » با نام مبارك حضرت امير عليه السلام

.


1- .انعام : 19 .
2- .از كافى افزوده شد .
3- .كافى 1/424 ح 63 ، شرح اصول كافى 7/91 ، بحار الانوار 24/23 ح 49 ، مرآة العقول 5/79 ح 63 .

ص: 287

الحديث الحادى والأربعون : در اينكه هشت چيز فقط به قضا و قدر خداوندى است

بوده است » ، يعنى : اينطور نازل شده : « هذا صراط على مستقيم » ، يعنى : اين راه كه طريق على بن ابى طالب عليه السلام است كه با كمال استقامت و راستى است . پس هر كس به اين طريق مستقيم رود هر آينه به مقصود رسد و از زلاّت و عثرات نجات مى يابد إن شاء اللّه تعالى .

الحديث الحادى والأربعون:[ در اينكه هشت چيز فقط به قضا و قدر خداوندى است ]قد روى عبداللّه (1) بن موسى عن عبدالعظيم ، عن ابراهيم بن أبى محمود ، قال :قد روى عبداللّه (2) بن موسى عن عبدالعظيم ، عن ابراهيم بن أبى محمود ، قال : قال الرضا عليه السلام : « ثمانية أشياء لا يكون الا بقضاء اللّه وقدره النوم ، واليقظة ، والقوة ، والضعف ، والصحّة ، والمرض ، والموت ، والحياة » 3 .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن أبى محمود نقل كردند كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند :« هشت چيز است نمى شود مگر به قضاء و قدر الهى : خواب و بيدارى ، قوت در بدن است ، و ضعف ، و صحت بدن است ، و ناخوشى ، و مرگ است ، و زندگانى» .

و اين حديث از احاديثى است كه صاحب بن عباد وزير عادل شرحى بر آن نقل فرموده است . و شرح حال ابراهيم بن ابى محمود و حسن طينت وى گذشت .

.


1- .در خاتمة المستدرك : عبيداللّه .
2- .خاتمة المستدرك 4/407 ، مستدرك سفينة البحار 1/530 به نقل از احتجاج ، الدعوات ، راوندى : 168 ش 470 بدون ذكر سند ، و نيز بحار الانوار 5/95 ح 17 .

ص: 288

الحديث الثانى والاربعون : در حديثى كه تحريف كرده اند و حضرت رضا عليه السلامصحيح آن را بيان فرمودند

الحديث الثانى والاربعون:[ در حديثى كه تحريف كرده اند و حضرت رضا عليه السلام ] [ صحيح آن را بيان فرمودند ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : روى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن ابراهيم بن أبى محمود ، قال : قلت للرضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! ما تقول فى الحديث الذى يرويه الناس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله انه قال : اللّه تبارك وتعالى ينزل فى كلّ ليلة جمعة إلى السماء الدنيا ! فقال عليه السلام : « لعن اللّه المحرفين الكلام عن المواضع ، واللّه ! ما قال رسول اللّه ذلك ، اما قال : ان اللّه ينزل ملكاً الى السماء الدنيا فى الثلث 3 الأخير من ليلة الجمعة فى اول الليل فيأمره فينادى : هل ]من ] سائل أعطيته ؟ هل من تائب فاتوب عليه ؟ هل من مستغفر فاغفر له ؟ يا طالب الخير ! اقبل ، يا طالب الشرّ ! أقصر ، فلا يزال ينادى بهذا حتى يطلع الفجر ، فإذا طلع الفجر عاد إلى محله من ملكوت السماء » .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند كه ابراهيم بن ابى محمود گفت :عرض كردم خدمت حضرت رضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! چه مى فرمائيد كه مردم از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه آن جناب فرمودند : خداوند تبارك و تعالى در هر شب جمعه نازل مى شود به آسمان دنيا ؟ ! پس حضرت رضا عليه السلام فرمودند : « خدا لعنت كند كسانى را كه تحريف كننده اند كلام را از موضعش ! قسم به خدا ! كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله چنين نفرمود ، بلكه چنين فرمودند : خداوند سبحان هر شب جمعه ملكى را از اول شب به آسمان دنيا مى فرستد و در شبهاى ديگر در ثلث آخر ، پس او را امر مى فرمايد ندا كند : آيا سؤال كننده اى هست تا او را اعطا

.


1- .در كافى يافت نشد ، بنگريد به : من لا يحضره الفقيه 1/271 ح 1238 ، وسائل الشيعة 7/388 ح 9658 ، الاحتجاج 2/192 ، بحار الانوار 3/314 ح 7 .
2- .در چاپ سنگى : ثلث .

ص: 289

الحديث الثالث والأربعون : در معنى مؤمن و مسلم

فرمايم ؟ آيا توبه كننده اى هست تا توبه اش را قبول نمايم ؟ آيا استغفار كننده اى هست تا او را بيامرزم ؟ اى طلب كننده خير ! بيا و اى طلب كننده شر ! كوتاه كن ، پس به همين طور ندا مى نمايد تا فجر طالع شود ، چون فجر طلوع كرد به محل خود عود مى نمايد و آن مراجعت مى كند » .

الحديث الثالث والأربعون:[در معنى مؤمن و مسلم ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن ابراهيم بن أبى محمود الخراسانى ، قال : قال الرضا عليه السلام : « المؤمن الذى اذا أَحْسَنَ استبشر [و] اذا أساء (3) استغفر ، المسلم الذى يسلم المسلمون من يده ولسانه ، وليس منا من لم يسلم مَنْ جاره (4) بوائقه » (5) .

اما الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى روايت كرده كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند :« مؤمن كسى است وقتى كه عمل نيكى كرد خوشوقت شود و چون عمل بدى مرتكب شد استغفار نمايد ، و مسلم آن چنان كسى است از دست و زبان او مردم سالم بوده باشند ، و نيست از ما كسى كه همسايه او از شرور و دواهى او مأمون و سالم نباشد» .

و « بوائق » جمع « بائقه » است و آن به معنى داهيه است 6 .

.


1- .روايت در كافى نيست ، ولى احاديثى بدين مضمون در كافى 2/665 باب حق الجوار نقل شده است .
2- .در چاپ سنگى : ساء .
3- .عبارت تكلف دارد . در عيون چنين نقل شده : « وليس منا من لم يأمن جاره بوائقه » .
4- .روايت را مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/27 ح 3 نقل كرده است ، نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 12/127 ح 15842 .
5- .شرح اصول كافى 11/150 ، مجمع البحرين 1/265 ماده ( بوق ) .

ص: 290

الحديث الرابع والأربعون : در معنى قول خداوند : « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ »

و در حديث است : « لا يدخل الجنة من لا يؤمن جاره (1) بوائقه » (2) [أى ]شروره وغوائله (3) .

الحديث الرابع والأربعون:[ در معنى قول خداوند : « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ » ]فى « الكافى » (4) :فى « الكافى » (5) : حدّثنا على بن احمد بن محمد بن عمران الدقاق ، قال : حدّثنا محمد بن هارون الصوفى ، قال : حدّثنا عبداللّه (6) بن موسى الرويانى ، قال : حدّثنا عبدالعظيم بن أبى عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، عن ابراهيم بن ابى محمود قال : قال على بن موسى الرّضا عليه السلام فى قول اللّه تعالى : « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » (7) قال : « يعنى : مشرقة تنتظر (8) ثوابَ ربّها » .

امّا الترجمة :بحذف اسانيد ترجمه مختصر روايت اين است كه حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند در ذيل اين آيه كريمه :و « تنزيل 9 آن

.


1- .در چاپ سنگى : جوار .
2- .در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله مروى در مستدرك الوسائل 8/421 ح 9866 چنين آمده : « ليس يدخل الجنة من يؤذى جاره ، ومن لم يأمن جاره بوائقه » .
3- .در چاپ سنگى : « شروره وغوائله » جزء روايت آمده كه صحيح نيست ، عبارت لسان العرب 10/30 ماده ( بوق ) چنين است : وفى الحديث : « ليس بمؤمن من لا يأمن جاره بوائقه » وفى رواية : « لا يدخل الجنة من لا يأمن جاره بوائقه » . قال الكسائى وغيره : بوائقه غوائله وشره أو ظلمه وغشمه .
4- .در كافى مروى نيست . بنگريد به : امالى شيخ صدوق : 494 ح 672 ، التوحيد : 116 ح 19 ، روضة الواعظين : 34 ، الاحتجاج 2/191 ، بحار 4/28 ح 3 .
5- .در توحيد : عبيداللّه .
6- .قيامت : 22 _ 23 .
7- .در چاپ سنگى : ينتظر .
8- .كلمه ظاهراً در چاپ سنگى « تأويل » بوده كه تبديل به « تنزيل » شده است .

ص: 291

الحديث الخامس والاربعون : بقيه احاديث مرويّه از ابراهيم بن ابى محمود است

در معنى قول خداوند « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ . . » و « خَتَمَ اللّهُ . . »

در وصف اهل جنان است كه صورتهاى ايشان در روز قيامت با نضرت (1) و درخشنده است و انتظار ثواب و رحمت پروردگار خودشان را مى كشند » . و مخفى نيست بر اهل بصيرت كه اين آيه از متشابهات آيات قرآنيّه است ، و اشكال در كلمه « إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » است كه نظر به سوى ربّ بر حسب عقيده شيعه جايز نيست ، ناچار تعبير شده است ناظره به معنى منتظره است ، يعنى : انتظار دارنده به ثواب يا نعمت يا رحمت . و « ناضره » به ضاد آن درخشندگى است كه اختصاص به صورت دارد چنانكه حق تعالى فرموده است « تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ » (2) يعنى : شناخته مى شوند اهل بهشت از نور و حسن و بياض و بهجت و جمال و الوان خاصّه كه خداوند در ايشان قرار داده است . و محتمل است حرف « الى » در اين آيه حرف جر نباشد و اسم مفردى است كه جمع آن آلاء است ، پس نظر ايشان همانا به نعمتهاى پروردگار است .

الحديث الخامس والاربعون:بقيه احاديث مرويّه از ابراهيم بن ابى محمود است [ در معنى قول خداوند « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ . . » و « خَتَمَ اللّهُ . . » ]فى « العيون » (3) :فى « العيون » (4) : عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن ابراهيم بن ابى محمود ، قال : سألت ابا الحسن الرضا عن قول اللّه تعالى : « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » 5 قال : « ان اللّه لا يوصف بالترك كما يوصف خلقه ولكنه متى علم أنهم لا يرجعون

.


1- .در چاپ سنگى : نظرت .
2- .مطففين : 24 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/113 ح 16 ، الاحتجاج 2/195 ، بحار الانوار 5/11 ح 17 .
4- .بقره : 17 .

ص: 292

عن الكفر والضّلال ومنعهم المعاونة واللّطف وخلّى بينهم وبين اختيارهم » . قال : وسألته عن قول اللّه عزّوجلّ : « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ » (1) ؟ قال : « الختم هو الطّبع على قلوب الكفار عقوبةً على كفرهم كما قال عزّوجلّ : « بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً » (2) . قال : فسألته (3) عن اللّه عزّوجلّ هل يجبر (4) عباده على المعاصى ؟ فقال : « بل يخيّرهم ويمهّلهم حتّى يتوبُوا » . قلت : فهل يكلّف عباده ما لا يطيقون ؟ فقال : « كيف يفعل ذلك و هو يقول : « رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ » (5) ؟ ! » . ثمّ قال : « حدّثنى ابى موسى بن جعفر ، عن ابيه جعفر بن محمّد ، أنّه قال : من زعم أن اللّه تعالى يجبر عباده على المعاصى أو يكلفهم ما لا يطيقون فلا تأكلوا ذبيحته ، ولا تقبلوا شهادته ، ولا [تصلوا ]وراءه ، ولا تعطوه من الزكاة شيئاً » .

امّا الترجمة :بدان كه اين حديث از احاديث شريفه است كه دلالت بر بعضى از مراتب توحيد و عدالت مى كند ، و شرح موجزى است از بعضى آيات كريمه متشابهه (6) اگر جز ترجمه ظاهرى مقصودى مى داشتم هر آينه شواهد كثيره از تفاسير آل عصمت استشهادى مى نمودم ، عجالةً بدانند . اين حديث را صدوق طاب ثراه در كتاب « عيون اخبار الرّضا » ذكر فرموده است ، بعد از حذف اسناد ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده است كه : وى

.


1- .بقره : 7 .
2- .نساء : 155 .
3- .در چاپ سنگى : فسئله .
4- .در چاپ سنگى : يجبرهم .
5- .سجده : 46 .
6- .در چاپ سنگى : متشابه .

ص: 293

از حضرت ابوالحسن على بن موسى عليه السلام سؤال نمود از معنى آيه « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » (1) كه در سوره مباركه بقره است يعنى : خداوند كفّار را واگذارد در تيه ظلمات جهل و وادى غفلت كه بينائى از هيچ مقامى از مقامات معرفت نداشته باشند و كور باشند ، و اشكال در اين است كه چگونه خداوند بندگان خود را به خودشان وا مى گذارد ؟ و چگونه واگذاردن در خدا جايز است ؟ آن بزرگوار در جواب فرمودند كه : « موصوف به اين صفت نمى شود بلكه اين وصف از اوصاف خلق است ، وليكن خداوند چون مى داند كه از كفر و گمراهى و ضلالت برنمى گردند لهذا لطف و اعانت خود را از ايشان منع مى كند و بين ايشان و اختيارشان مى گذرد » . پس معنى ترك تخليه است ، يعنى : واگذاردن ، به اين معنى بعد از علم ازلى بر كفر و ضلالت ايشان و قطع بر عدم رجوعشان به ايمان از لطف حق ممنوع مى شوند ، حال كه ممنوع شدند ديگر انصراف و انحرافى از براى ايشان نيست . بناءً على هذا ، به همين نحو هستند تا وقتى كه به جهنم وارد شوند ، پس اگر به خود واگذارده شده اند به اين معنى است البته ، و واگذاردن و ترك خدا كافرين را به اختيارشان بر حسب علمى است كه بر كفر دائمى ايشان داشت . پس سؤال كردم از اين آيه كه نيز در سوره مذكوره است : « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ ..» (2) الى آخره . فرمودند : « ختم به معنى طبع است كه همانا بر دلهاى كفار براى كفر ايشان عقوبتى است عظمى چنانكه فرمود : « بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا ..» (3) الى آخره . يعنى : خداوند مهر زد بر دلهاى آنها به سبب كفرشان پس ايمان نمى آورند مگر اندكى ،

.


1- .بقره : 17 .
2- .بقره : 7 .
3- .نساء : 155 .

ص: 294

الحديث السّادس والاربعون حديث آخر است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده است

در شكرگزارى از مخلوقات

يعنى : موفق به خير نمى شوند » . و مى توان گفت : مراد از طبع و ختم همانا اين است كه در آيه شريفه است : « بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم » (1) اما رَيْن أَيْسَر است از طبع ، و طبع ايسر است از ثقل ، و مراد از آن نيز تغشيه است . پس راوى گفت : سؤال كردم : آيا خداوند بندگانش را جبر بر گناهان مى كند ؟ فرمود : « ايشان را مخيّر مى نمايد و مهلت مى دهد تا اينكه توبه كنند » . پس عرض كردم : آيا نه تكليف مى كند بندگانش را به چيزى كه طاقت ندارند ؟ فرمود : چگونه مى شود ؟ ! و حال آنكه مى فرمايد : من ظلم نمى كنم » . بعد حضرت صادق [ عليه السلام ] فرمودند : پدرم موسى بن جعفر فرمودند از پدرش جعفر بن محمّد كه ايشان فرمودند : « كسى كه گمان كند كه خداوند بندگانش را مجبور كرده است بر معاصى يا آنكه تكليف ما لا يطاق فرموده است ذبيحه او را نخوريد و شهادت او را قبول ننمائيد و عقب او نماز نكنيد و زكات به او ندهيد » .

الحديث السّادس والاربعون حديث آخر است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده است [ در شكرگزارى از مخلوقات ]فى « الكافى » (2) و « العيون » (3) :فى « الكافى » 4 و « العيون » 5 : بحذف الاسناد ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم ، عن ابراهيم بن ابى محمود بن ابى البلاد ، قال : سمعت الرضا [عليه السلام]

.


1- .مطففين : 14 .
2- .در كافى يافت نشد .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/27 ح 2 ، وسائل الشيعة 16/313 ح 21638، بحار الانوار 68/44 ح 47 .

ص: 295

الحديث السّابع والاربعون : در كيفيّت نزول « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ . . »

يقول : « من لم يشكر المنعمَ من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّ وجلّ » (1) .

اما الترجمة :ترجمه مختصر آن است كه : حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود نقل فرمود كه وى گفت :از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه فرمودند : « كسى كه شكر نكند انعام دهنده اى از مخلوقين را شكر خدا را به جاى نياورده است » . و در حديث ديگر است : « لا يشكر اللّه من لا يشكر الناس » (2) ؛ از آنكه خداوند شكر بنده را بر حسب احسان و انعامى كه كرده است قبول نمى كند مادامى كه بنده شكر به احسان بندگانش نكند ، پس روا نيست بنده ستر كند و بپوشاند احسانى كه محسن و منعم از مخلوقين نموده است . پس هر وقت ادا كرد و جزاء احسان ايشان را نمود آن وقت خداوند جزا مى دهد و قبول مى نمايد ، « وَكَانَ اللّهُ شَاكِراً عَلِيماً » (3) يعنى : هميشه مُجازى است بندگانش را بر حسب شكرهاى ايشان چه از براى خالق و چه مخلوق .

الحديث السّابع والاربعون:[ در كيفيّت نزول « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ . . » ]عن « الكافى » (4) :عن « الكافى » 5 : عن احمد عن عبدالعظيم ، عن محمّد بن الفضيل ، عن ابى حمزة ، عن ابى جعفر عليه السلام قال : نزل جبرئيل بهذه الآية هكذا : « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ » بولايةِ على « إِلاَّ

.


1- .در چاپ سنگى : اللّه تعالى عزوجل .
2- .من لا يحضره الفقيه 4/380 ح 5815 ، وسائل الشيعة 16/313 ح 21637 .
3- .نساء : 147 .
4- .كافى 1/425 ح 64 ، شرح اصول كافى 7/91 ، بحار الانوار 24/221 ح 3 به نقل از كافى وتفسير عياشى 2/326 .

ص: 296

الحديث الثامن والاربعون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از كثير بن شهاب روايت فرموده اند

در گريه آسمان و زمين بر سيد الشهداء عليه السلام

كُفُوراً » (1)(2) . قال : و نزل جبرئيل بهذه الآية : « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ » فى ولاية على « فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِنْ وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ » (3) مِن آلِ محمدً ناراً .

امّا الترجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم از محمد بن فضيل روايت كرده است از ابى حمزه از حضرت باقر عليه السلام كه فرمودند :«جبرئيل اين آيه را اين طور نازل فرمود : « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ . . » يعنى : ابا كردند بسيارى از مردمان به ولايت على عليه السلام » . و در آيه ديگر است كه حق تعالى فرموده است : « فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً » (4) اى جحوداً از روى كفران و انكار . پس در اين آيه مباركه « بولاية على » را اهل خلاف حذف كردند . در آيه مباركه « قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ » (5) ايضاً كلمه « فى ولاية على » را بعد از كلمه « من ربّكم » حذف نمودند ، يعنى : بگو حق از پروردگار شماست در دوستى على بن ابى طالب عليه السلام هر كس مى خواهد ايمان بياورد و هر كس مى خواهد منكر شود ، به درستى كه ما مهيّا كرده ايم از براى ظلم كنندگان از آل محمد آتشى و بعد از كلمه « للظالمين » : « من آل محمّد » را حذف كردند .

الحديث الثامن والاربعون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از كثير بن شهاب روايت فرموده اند [ در گريه آسمان و زمين بر سيد الشهداء عليه السلام ]فى « البحار » (6) :فى « البحار » 7 : عن عبدالعظيم الحسنى ، عن الحسن بن الحكم النخعى ، عن كثير بن

.


1- .اسراء : 17 .
2- .. اين قسمت در مناقب ابن شهر آشوب 2/301 و تفسير الصافى 3/216 نيز نقل شده است .
3- .كهف : 29 .
4- .إسراء : 99 .
5- .كهف : 29 .
6- .بحار 45/212 ح 29 به نقل از كامل الزيارات : 187 ح 264 ، مدينة المعاجز 4/149 ح 1156 .

ص: 297

شهاب الحارثى ، قال : بينا نحن جلوس عند اميرالمؤمنين عليه السلام فى الرّحبة إذ طلع الحسين عليه السلام فضحك علىٌّ عليه السلام حتى بدت نواجذه (1) . ثمّ قال : «إنّ اللّه ذكر قوماً « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ » (2) والذى فلق الحبّة وبرئ النّسمة ! [ ليقتلنّ ] هذا ولتبكينّ عليه السّماء والارض» .

اما التّرجمة :يعنى : حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت كرده است به وسايط چند كه راوى گفت :خدمت جناب امير مؤمنان عليه السلام در رحبه كوفه بوديم كه جناب سيدالشهداء عليه السلام آمدند . پس آن جناب چنان خنديد كه دندانهاى شريفش ظاهر شد پس فرمود : « خداوند در قرآن ياد فرمود قومى را كه مردند و آسمان و زمين بر ايشان گريه نكردند قسم به كسى كه دانه را شكافت و موجودات را خلق فرمود اين بزرگوار كشته مى شود و آسمان و زمين بر او گريه مى نمايند » . و مراد از « رحبه » در اين حديث محلّه اى است در كوفه ، و آنچه عجالةً از جهت خنديدن حضرت شاه ولايت به نظر مى رسد نه براى شهادت فرزند ارجمندش حسين عليه السلام بوده است ، بلكه براى علوّ رتبت و سموّ مقام آن جناب است كه آن قدر منزلت عند اللّه داشت كه براى احدى آسمان و زمين نگريست مگر براى يحيى بن زكريّا قليلى و براى آن بزرگوار مفصّلاً به نحوى كه در كتب اخبار و تواريخ مشحون است .

.


1- .در چاپ سنگى : نواجده .
2- .دخان : 29 .

ص: 298

الحديث التّاسع والاربعون : در اسماء حضرت زهرا سلام اللّه عليها مى باشد

الحديث التّاسع والاربعون : [ در اسماء حضرت زهرا سلام اللّه عليها مى باشد ]فى « البحار » (1) ، عن ابن المتوكّل ، عن السّعدآبادى ، عن الرّقى ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن حسن بن عبداللّه [بن] يونس ، عن يونس بن ظبيان ، قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام :فى « البحار » (2) ، عن ابن المتوكّل ، عن السّعدآبادى ، عن الرّقى ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن حسن بن عبداللّه [بن] يونس ، عن يونس بن ظبيان ، قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام : « لفاطمه عليهاالسلام تسعة أسماء عند اللّه عزّوجلّ : فاطمة والصديقة والمباركة و الطّاهرة والزكيّة والراضية والمرضية والمحدثة و الزهراء » . ثمّ قال : « الا ترى (3) أى شى ء تفسر فاطمة ؟ » . قلت : أخبرنى يا سيّدى ! قال : « فطمت من الشرّ » . قال : ثمّ قال : لولا [أن] اميرالمؤمنين تزوّجها لما كان لها كفوٌ الى يوم القيامةِ على وجه الأرض آدم فمن (4) دونه » .

امّا التّرجمة :اين حديث شريف منتهى مى شود به يونس بن ظبيان _ به ظاء معجمه و باء منقّطه قبل از ياء _ كه وى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است . اگر چه ابن غضائرى او را كذّاب و وضّاع حديث خوانده است ، و فضل بن شاذان محمّد بن سنان و ابوالخطّاب و يونس را از كذّابين مشهورين دانسته است ،و نجاشى او را تضعيف كرده است ، و كلّ كتب او را فرموده است تخليط است ، و اخبارى هم كه مشعر بر ذم و قدح و طعن وى در كتب مدوّنه رجال منقول مى باشد 5 ، اما ابن ادريس عليه الرّحمه در

.


1- .بحار الانوار 43/10 باب 2 ح 1 ، نيز كافى 1/461 ح 10 ، علل الشرايع 1/178 ح 3 ، الخصال 414 ح 3 .
2- .در بحار : اتدرى .
3- .در چاپ سنگى : من .
4- .مجمع الرجال 6/292 ، نقد الرجال 5/108 ، رجال الكشى ( اختيار معرفة الرجال ) : 363 ح 673 و674 .

ص: 299

مستطرفات كتاب « سرائر » فرموده است از « جامع » بزنطى كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « خداوند رحمت كند يونس را ! خداوند در بهشت خانه اى از براى او بنا كرده و البته مأمون در حديث است » . و اين حديث چون از آحاد احاديث نيست در صورت ضعف روايت راوى مذكور را از طرق صحيحه مسنده ديگر ديده شده است ؛ لهذا بعد از تصديق صحت آن عرض مى نمايد كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام بواسطه از يونس بن ظبيان روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « از براى فاطمه در نزد خداوند سبحان نه اسم است : فاطمه و مباركه و صديقه و طاهره و زكيّه و راضيّه و مرضيه و محدثه و زهراء » . بعد فرمود : « آيا مى دانى چه چيز است تفسير فاطمه ؟ » . عرض كردم : مرا خبر مى دهيد اى آقاى من ! فرمودند : « خود را از شر نگاه داشت » . بعد فرمودند : « اگر امير مؤمنان او را تزويج نمى كرد از زمان آدم تا روز قيامت كفوى براى فاطمه زهرا عليهاالسلام نبود » . خوب است نيز عرض نمايم كه آن مخدّره بنا بر روايت معتمده فاطمه اش ناميده اند در دنيا بواسطه نگاهدارى نفس مباركه اش از شرور بنا بر بيان مذكور ، و ايضاً فاطمه است براى آنكه در آخرت شيعيان خود را از آتش نجات مى دهد لانها فطمت شيعتها من النار (1) . و صديقه است براى درستى اقوال و راستى گفتارش . و مباركه است به جهت حسن و مباركى احوالش يا بركتى كه در وى و در نسل آن مخدّره بوده است از جهت كثرت . و طاهره است براى آنكه پاكى از ارجاس و ادناس ظاهره و باطنه [ داشت ] .

.


1- .معانى الاخبار : 396 ، بحار الانوار 43/4 ح 3 .

ص: 300

الحديث الخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جابر روايت كرده

در كيفيّت نزول « ولو أنهم فعلوا ما يوعظون به »

و زكيّه است براى تزكيه و تصفيه اى كه از وجود شريف وى شد . و راضيه است براى آنكه به رضاء حق راضى بود . و مرضيّه است براى ترضيه اى كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلمو حضرت امير عليه السلام و جبرئيل و ملائكه و مريم از وى نمودند در ابتلاى بلايا . و محدّثه است براى آنكه جبرئيل تحديث و اِخبار به اَخبار غيبيّه مى نمود . و زهراست ؛ از آنكه نورش در عرش و آسمانها ، و در حين ولادتش در مكّه معظّمه و براى اميرمؤمنان در هر صبح و ظهر و شام درخشنده بود . و هر يك از اين عبارات مختصره موجزه را شرحى و خبرى مبسوط است خواستم اشاره كرده باشم .

الحديث الخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جابر روايت كرده [ در كيفيّت نزول « ولو أنهم فعلوا ما يوعظون به » ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن احمد بن مهران ، عن عبدالعظيم ، عن بكار ، عن جابر ، عن ابى جعفر [عليه السلام] ، قال : « هكذا نزلت هذه الآية : « وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ » [فى على ] « لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ » 3 » .

امّا الترجمة :ترجمه ظاهرى آيه كريمه آن است : اگر ايشان بجا آورند آنچه را كه موعظه كرده مى شوند به آن در حق على بن ابى طالب عليه السلام هر آينه از براى ايشان بهتر است . و مراد اين است كه كلمه « فى على » در اين آيه كريمه محذوف شده است .

.


1- .كافى 1/424 ح 60 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/301 ، نورالثقلين 1/513 ح 381 .
2- .نساء : 66 .

ص: 301

الحديث الحادى والخمسون : اين حديث از جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلاممرويست

درباره حديث لوح

و مراد از بكار كه در اين حديث است و حضرت عبدالعظيم از وى روايت كرده است بايد غير از بكار بن عبداللّه بن مصعب باشد كه پسرش زبير است و كتاب « انساب » نوشته است . در « عيون » (1) ابن بابويه ذكر فرموده است كه : زبير پسر بكار بين قبر و منبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله قسم خورد در ادعايى كه يكى از طالبيين مى نمود ومبتلا به برص شد . و پدرش بكار در امرى ظلم كرد ، و حضرت رضا عليه السلام بر وى نفرين فرمود از قصر افتاد و گردنش شكست . پس در زمان حضرت رضا عليه السلام مرد و حضرت عبدالعظيم زمان او را ادراك نكرد . امّا پدر بكار عبداللّه بن مصعب همان است كه در محضر يحيى بن عبداللّه بن حسن در حضور هارون الرّشيد قسم خورد و اصرار كرد بر قتل يحيى ، و گفت : اقتله يا اميرالمؤمنين ! فانه لا امانَ له ، بعد از سه روز مرد و قبرش منخسف شد ، و خبر آن طويل است . و چند نفرند كه معاصر زمان حضرت صادق عليه السلام مى باشند كه موسوم به بكّارند ، يكى : بكار بن ابى بكر حضرمى كوفى . ديگرى : بكار بن احمد بن زياد . ديگرى : بكار بن رجاء . و به ملاحظه نقل روايت از جابر معلوم است كه يكى از اين چند نفر است ، و اين خبر دور از خطر است .

الحديث الحادى والخمسون:اين حديث از جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلام مرويست [ در باره حديث لوح ]فى « الكافى » (2) :فى « الكافى » 3 : حدثنا ابوالعبّاس محمّد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقانى ، قال : حدثنا

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/243 باب 48 ح 1 .
2- .در كافى نقل نشده است . بنگريد به : عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/51 ح 4 ، كمال الدين : 312 ، بحار الانوار 36/201 ح 3 ، اعلام الورى 2/178 .

ص: 302

الحسن بن اسماعيل [ قال : حدثنا سعيد بن محمد بن القطان ، قال : حدثنا ] (1) عبداللّه (2) بن موسى الروّيانى (3) ابو تراب ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن جدّه على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، قال : حدثنى عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمد ، عن ابيه ، عن جدّه : أن محمد [ بن على] الباقر عليه السلام جمع ولده وفيهم عمّهم زيد بن على ثمّ اخرج إليهم كتاباً بخطّ على عليه السلام وإملاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مكتوب فيه : هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم العليم حديث اللوح . . الى الموضع الّذى يقول فيه : « وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (4) . ثمّ قال فى آخره : قال عبدالعظيم : العجب كل العجب لمحمد بن جعفر و خروجه و قد سمع أباه يقول هذا و يحكيه ثمّ قال : هذا سرّ اللّه و دينه (5) و دين ملائكته فَصُنْهُ إلاّ عن اهله واوليائه .

امّا الترجمة :ترجمه فارسى اين حديث شريف آن است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جدّش علىّ بن حسن بن زيد كه سابقاً احوال وى مذكور شد روايت كرد كه ايشان فرمودند :خبر داد به من عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمّد از پدرش كه : حضرت باقر عليه السلام جمع كرد اولادش را ، و در ميان ايشان عمويشان زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود . پس بيرون آورد كتابى به خط حضرت امير مؤمنان عليه السلام كه به املاء حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمبوده و در آن نوشته شده بود : اين كتاب خداست ، و حديث لوح كه مشهور در كتب است و معتبرترين روايات معتمده اهل حديث است كه خلاصه آن حكايت و دلالت مى نمايد بر امامت تمام ائمه اثنا عشر ، و در آن لوح اسامى كريمه ايشان مذكور است ، و راوى آن جابر بن عبداللّه انصارى صحابى

.


1- .زياده از كمال الدين است .
2- .در بعضى از نسخه ها : عبيداللّه .
3- .در چاپ سنگى : الرويابى .
4- .بقره : 157 .
5- .در چاپ سنگى : واللّه دينه .

ص: 303

حديث شريف لوح كه جابر بن عبداللّه انصارى روايت فرمود

است نه جابر جعفى ، و جهت خروج آن و نمودن به زيد و سايرين براى آن بود كه بدانند خداوند سبحان ايشان را برانگيخته و ديگران را حقى نيست ، و اين دوازده تن اهل هدايت و ارشادند چنانكه از آيه وافى هدايه « وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (1) برمى آيد . بعد حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى فرمايد : عجب است و بسيار عجب از محمّد بن جعفر با اينكه از پدرش عبداللّه شنيده است كه اين فقره را خود ديد و شنيد چگونه خروج نمود ، و بعد فرمود : كيفيّت لوح و تعيين ائمه هدى از اسرار الهيّه و دين حق است ، و دين ملائكه اوست پس اين سرّ را حفظ كن و به احدى مگو ، مگر كسانى كه اهل بيت دارند و اولياء خاص وى اند .

حديث شريف لوح است كه جابر بن عبداللّه انصارى روايت فرمودمخفى نماند كه در ابتداء ترجمه اين حديث مبارك گمان نوشتن حديث لوح را نداشتم ، چون فراغت اجمالى از ترجمه اين حديث يافتم و كتاب مستطاب « كافى » (2) نيز زمان تحرير موجود در نزد داعى بود در باب ما جاء فى الاثنى عشر والنّص عليهم بدون قصد و ملاحظه به نظر آمد ، براى ميمنت و تبرّك در اين ورق موفق شدم و مُلْهَم گرديدم تا تمام اين حديث را كه به مثابه روح است در هيكل و جسد اين كتاب بنويسم ، و شرح نمايم از آنكه بسيار با اعتبار و جامع اسرار است ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم اشاره فرموده است .

.


1- .بقره : 157 .
2- .كافى 1/8 و1/527 ح 3 ، كمال الدين : 308 باب 28 ح 1 ، شرح اصول كافى 7/362 ، الهداية الكبرى : 364 ، الغيبة ، نعمانى : 62 ح 5 ، الاختصاص : 210 ، الاستنصار ، كراجكى : 18 ، الارشاد ، ديلمى : 290 ، الصراط المستقيم 2/137 ، مناقب ابن شهر آشوب 1/296 ، بحار الانوار 36/195 ح 3 : الغيبة ، طوسى : 143 ح 108 .

ص: 304

گويا به مدد و اعانت ايشان اين حديث روحانى مسطور و مذكور مى شود و الواح صدور شيعيان و دوستان منوّر و منشرح مى گردد .

بحذف الاسناد ، عن ابى بصير ، عن ابى عبداللّه عليه السلام ، قال :« قال ابى لجابر بن عبداللّه الانصارى (1) : إن لى اليك حاجة ، فمتى يخف عليك أن أخلو بك فاسألك عنها » . فقال له جابر : أىُّ الاوقات احببتَه فخلا به فى بعض الأيام ، فقال : « يا جابر ! أخبرنى عن اللّوح الذى رأيته فى يد أمّى فاطمة بنت رسول اللّه وما أخبرتك به أمّى أنه فى ذلك اللّوح مكتوب » . فقال جابر : أشهد باللّه أنّى دخلت على أمّك فاطمة فى حياة [ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله ]فهنَّأتُها بولادة الحسين عليه السلام ورأيت فى يديها لوحاً أخضر ظننت أنه زمرد ورأيت فيه كتاباً أبيض شبه لون الشمس ، فقلت لها : بأبى وامّى يا بنت رسول اللّه ! ما هذا اللّوح ؟ فقالت : « هذا لوح أهداه اللّه الى رسوله فيه اسم أبى وبعلى واسم ابنى واسم الأوصياء من ولدى وأعطانيه أبى ليسرّنى (2) بذلك » . قال جابر : فأعطته أمّك فاطمة فقرأته و استنسخته . فقال ابى : « فهل لك _ يا جابر ! _ أن تعرضه علىَّ ؟ » . قال : نعم ، فمشى معه الى منزل جابر فأخرج صحيفة من رق (3) . فقال : « يا جابر ! انظر فى كتابك لأقرأ عليك » .

فنظر جابر فى نسخته فقرأه ابى فما خالف حرفٌ (4) حرفاً ، فقال جابر : فاشهد باللّه أنّى هكذا رأيته فى اللّوح مكتوباً : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم لمحمد نبيّه ونوره وسفيره و حجابه ودليله نزل به الرّوح

.


1- .در چاپ سنگى : انصارى .
2- .در چاپ سنگى : ليبشرنى .
3- .رق : پوست نازكى كه بر آن مى نوشته اند . ( حاشيه غيبت شيخ طوسى به نقل از عوالم ) .
4- .در چاپ سنگى : فاخلف حرفاً .

ص: 305

الامين من عند رب العالمين . عَظِّمْ يا محمد ! أسمائى واشكر نعمائى (1) ولا تجحد آلائى . انّى أنا اللّه لا اله الاّ أنا قاصم الجبارين ومديل المظلومين ، ديّان ، ربّ العالمين ، انّى أنا اللّه لا اله الاّ أنا . فمن رجا غير فضلى أو خاف غير عدلى عذّبته عذاباً لا أعذبه احداً من العالمين ، فإياى فاعبد وعلىَّ فتوكّل . إنّى لم أبعث نبياً فأكملت أيامه وأنقضت مدّته الاّ جعلت له وصيّاً ، انّى فضّلتك على الانبياء وفضّلت وصيّك على الاوصياء . واكرمتك بشبليك وسبطيك الحسن والحسين ، فجعلت حسناً معدن علمى بعد انقضاء مدّة ابيه ، وجعلت حُسيناً خازن وحيى واكرمته بالشّهادة وختمت له بالسّعادة ، فهو أفضل من استشهد وارفع الشهداء درجةً ، جعلت كلمتى التامة معه وحجتى البالغة عنده . لعترته اُثيبُ واعاقب ؛ أوّلُهم علىّ سيّد العابدين وزين اوليائى الماضين ، وابنه شبه جده المحمود محمّد الباقر لعلمى (2) والمعدن لحكمتى . سيهلك المرتابون فى جعفر الراد عليه كالراد علىَّ ، حَقَّ القول لأكرمنّ مثوى (3) جعفر ولأسرنه (4) فى اشياعه وانصاره واوليائه . انتجبت (5) بعده موسى (6) [وأتيحت] (7) فتنة عُميا حندس (8) لان خيط (9) فرضى لا ينقطع وحجتى

.


1- .در چاپ سنگى : نعمانى يا نعماتى .
2- .در چاپ سنگى : على .
3- .در چاپ سنگى : مثواى .
4- .در چاپ سنگى : لاسرته .
5- .كلمه در چاپ سنگى ناخواناست ، و « اتيحب » خوانده مى شود .
6- .در چاپ سنگى : بموسى .
7- .زياده از اختصاص ، در بعضى از نسخه ها : « ابيحت » يا « انبحت » .
8- .حندس : ظلمت ، تاريكى . ( لسان العرب ) .
9- .در چاپ سنگى : حظ .

ص: 306

لا تخفى (1) . وأن أوليائى يسقون بالكأس (2) الأوفى (3) من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتى و ]مِن [غيّر آية ]مَن [كتابى فقد افترى علىّ ، ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدة موسى عبدى و حبيبى وخيرتى فى علّى ولى ناصرى ومن أضع عليه أعياء النبوة وامتحنه بالاضطلاع (4) بها . يقتله عفريت مستكبر يدفن ]فى ] المدينة التى بناها العبد الصّالح الى جنب شر خلقى حق القول منى لاسرّنه بمحمد ابنه وخليفته من بعده ووارث علمه فهو معدن علمى وموضع سرّى وحجّتى على خلقى لا يؤمن من عبد به الا جعلت الجنة مثواه وشفعته فى سبعين اهل بيته كلّهم قد استوجبوا النار . وختم بالسّعادة لابنه على وليّى وناصرى والشاهد فى خلقى وامينى على وحيى اخرج منه الدّاعى الى سبيلى والخازن لعلى الحسن ، واكمل ذلك بابنه ( م ح م د ) رحمة للعالمين عليه كمال موسى وبقاء عيسى وصبر ايّوب . فيذل اوليائى فى زمانه وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم ، فيقتلون ويحرقون ويكونون خائفين مرعوبين وجلين ، تضع الارض بدمائهم ، وبعثوا الويل والرقة فى نسائهم ، اولئك اوليائى حقاً . بهم ارفع كل فتنة عُمياء حندس ، وبهم اكشف الزلازل و ارفع الآصار و الاغلال ، اولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة واولئك هم المهتدون . قال عبدالرّحمن بن سالم : قال ابوبصير : لو لم تسمع فى دهرك الا هذا الحديث لكفاك فصنه الا عن اهله » .

.


1- .در چاپ سنگى : يخفى .
2- .در چاپ سنگى : بكأس .
3- .در غيبت شيخ طوسى بجاى اين فقره « و أن أوليائى لا يشقون » آمده است .
4- .در چاپ سنگى : بالاصطلاع .

ص: 307

ترجمه حديث شريف لوح

ترجمه حديث شريف لوح استترجمه فارسى اين حديث به نحو اختصار از اين قرار است : ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرد كه آن جناب فرمودند كه : پدر من حضرت باقر عليه السلام به جابر بن عبداللّه انصارى فرمودند : « من حاجتى دارم به تو ، هر وقت ممكن است مى خواهم به تو خلوت كنم و از تو سؤالى دارم » . پس جابر عرض كرد : هر وقتى از اوقات را معلوم نمائيد و دوست بداريد من حاضر مى شوم . پس وقتى را خلوت كردند و فرمودند : « اى جابر ! خبر بده از لوحى كه ديدى در دست مادرم فاطمه عليهاالسلامدختر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ، و آنچه را كه خبر دادند در اين لوح نوشته شده است » . پس جابر گفت : شهادت مى دهم و خدا گواه من است كه من بر مادرت فاطمه عليهاالسلاموارد شدم در زندگى حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمو تهنيت گفتم آن مخدّره را به ولادت حسين عليه السلام ، پس در دست وى لوحى يافتم ، گمان كردم از زمرّد است و ديدم در آن خطّى سفيد شبيه به رنگ آفتاب نوشته شده است ، پس گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد اى دختر رسول خدا (ص) ! اين لوح چيست ؟ . فرمود : « لوحى است كه خداوند هديه فرستاده است براى رسول مكرم كه در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسم اوصياء از فرزندانم نوشته شده بود ، پدرم به من مرحمت كرد و مرا بشارت داد » . جابر عرض كرد : آن لوح را بدهيد من زيارت نمايم . چون خواندم از روى آن نسخه برداشتم ، پس پدرم فرمود : « اى جابر ! آيا ممكن است بر من آن نسخه را عرضه بدارى ؟ » . جابر عرض كرد : بلى .

.

ص: 308

پس حضرت باقر عليه السلام تشريف آوردند منزل جابر ، پس صحيفه اى از كاغذ بيرون آوردند و فرمودند : « اى جابر ! نگاه كن در نسخه خود تا بر تو بخوانم » . پس مقابله كردند حرفى خلاف نداشت و مطابق بود .

پس جابر گفت : اشهد باللّه كه من در لوح همين طور يافته ام ، و صورت آن [ از ] اين قرار است : بسم اللّه الرحمن الرحيم اين كتاب از خداوند عزيز حكيم است از براى محمّد (ص) پيغمبر و نور و سفير و حجاب و دليلش كه روح الامين از جانب پروردگار بر وى نازل كرده است . اى محمد ! تعظيم نما اسمهاى مرا و شكر كن بر نعمتهاى من و منكر مشو نعمتهاى مرا ، به درستى كه خداوندى نيست جز من كسى كه شكننده جبّارين و دادرس مظلومين و جزا دهنده در روز دين ، و من خداوندى هستم كه نيست خداوندى غير من ، پس هر كس به غير فضل [ من ]اميدوار شود و بترسد از غير عدل من او را عذابى مى كنم كه احدى را نكرده باشم . پس فرمود : عبادت كن و به من پرستش كن ، به درستى كه من هيچ پيغمبرى را مبعوث نكردم كه ايّامش كامل و مدّتش منقضى شده باشد مگر آنكه براى او وصى قرار داده ام ، و من تو را بر پيغمبران و وصىّ تو را بر اوصياء تفضيل داده ام ، و تو را به دو فرزندت حسن و حسين گرامى داشته ام ، پس حسن معدن علم من است بعد از اينكه پدرش از دنيا رفت ، و حسين را خازن وحى قرار داده ام و او را گرامى داشته ام به شهادت ، و ختم كردم براى او سعادت را ، پس آن بزرگوار از هر كس كه شهيد شد افضل است و از تمام شهيدان درجه اش بلندتر است ، و كلمه تامّه را با او قرار داده ام و حجت بالغه ام در نزد اوست ، و به واسطه عترت او ثواب مى دهم و عقاب مى كنم : اول ايشان على سيّد العابدين است و زينت دهنده اولياء گذشته است ، و پسرش شبيه جدش محمد محمود است و محمّد نام اوست كه شكافنده علم من است و معدن حكمت من است ، و زود است اهل شك و ريب هلاك شوند در جعفر كه حضرت صادق است ، و هر

.

ص: 309

كس او را ردّ نمايد ردّ بر من كرده است ، و بر من است كه از وى به حق گرامى دارم و اكرام كنم مأواى او را ، و وى را سرور نمايم در شيعيان و انصار و اولياء آن بزرگوار ، و نازل مى شود بعد از جعفر بن محمد فتنه اى تاريك و هر آينه از ريسمان امر من منقطع نمى شود و حجّت من مخفى نمى شود ، و به درستى كه اولياء من مى آشامند از جام وافى . كسى كه منكر شود يكى از ايشان را پس به تحقيق منكر شده است نعمت مرا ، و كسى كه تغيير بدهد آيه اى از كتاب مرا هر آينه افتراء بر من زده است ، پس واى بر اهل افتراء واهل انكار ! زمان انقضاء مدّت موسى بنده من و دوست من و برگزيده من درّ على كه دوست ناصر من است و كسى است كه من گذارده ام بر او سنگينى هاى پيغمبرى را ، و او را مى كُشد عفريت مُستكبرى ، و مدفون مى شود در شهرى كه بنده صالح او را بنا كرده است ، و مدفن او در جنب بدترين خلق من است . و واضح است كه مراد از على بن موسى عليهماالسلاماست ، و عفريت مأمون ، و مراد از مدينه شهر طوس است ، و شرّ خلق هارون الرّشيد است . و قول حق است كه على بن موسى الرضا را مسرور مى كنم به پسرش كه موسوم به محمّد است ، و خليفه اوست بعد از او ، و وارث علم اوست ، و معدن علم من است ، و موضع سرّ من است ، و حجّت من است بر خلق من ، ايمان نمى آورد بنده اى از بندگان من به او مگر آنكه بهشت را محلّ او قرار مى دهم ، و شفاعت او را در هفتاد نفر از اهل بيت او كه همگى ايشان از اهل آتش باشند قبول مى نمايم . و ختم به سعادت مى كنم از براى علم خود حسن عليه السلام را و تكميل مى كنم آن را به پسرش م ح م د كه رحمة للعالمين است ، و بر اوست كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايّوب ، پس دوستان من در زمان او ذليل مى شوند و به هديه مى برند سرهاى ايشان را همچنان كه سرهاى ترك و ديلم را هديه مى برند ، پس كُشته مى شوند و سوخته مى شوند و هميشه خائف و ترسناكند ، و زمين از خونهاى ايشان رنگين مى شود ، و ناله و گريه در

.

ص: 310

الحديث الثانى والخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از سليمان بن حفص المروزى روايت كرده اند

فرا خواندن حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرزندش را به رضا وابوالحسن

ميان زنهاى ايشان فاش و شايع مى گردد ، و اين طايفه دوستان منند از روى حق ، و به ايشان هر فتنه را دفع مى نمايم ، و به واسطه ايشان برمى دارم زلازل و سنگينى ها را ، و اين طايفه بر ايشان صلوات و رحمات پروردگارشان است . و بدان كه مراد از حديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام تا « أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (1) كه سابقاً ذكر شد همين است . و در كتاب مذكور است : عبدالرحمان بن سالم گفت كه : ابوبصير گفت : اگر نشنوى در تمام روزگارت حديثى مگر اين حديث را كفايت مى نمايد ، پس او را از نااهل صيانت و حفظ كن . و بسيار اين حديث شريف در حفظ شباهت دارد از جهاتى به بيان سابق .

الحديث الثانى والخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام از سليمان بن حفص المروزى روايت كرده اند[فرا خواندن حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرزندش را به رضا وابوالحسن]فى « الكافى » و « العيون » (2) :فى « الكافى » و « العيون » 3 : حدثنا على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق رحمه الله ، قال : حدّثنا محمّد بن عبداللّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن سليمان بن حفص المروزى ، قال : كان موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام يسمّى ولده عليّاً الرضا ، وكان يقول : « ادعوا لى ولدى الرضا ، وقلت لولدى الرّضا ، وقال لى ولدى الرّضا ، واذا خاطبه قال : يا ابا الحسن ! » .

.


1- .بقره : 157 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/22 ح 2 ، نيز بنگريد به : خاتمة المستدرك 4/326 ، مدينة المعاجز 7/244 ، بحار الانوار 49/4 ح 6 ، كشف الغمة 2/296 . روايت در كافى يافت نشد .

ص: 311

امّا الترجمة :از ترجمه اين خبر معلوم مى شود كه حضرت عبدالعظيم از سليمان بن حفص مروزى اين روايت نقل كرده است بدون واسطه كه وى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام شنيد و نقل نمود ، و از اين بيان نيز معلوم است كه سليمان بن حفص زمان حضرت رضا و حضرت جواد را هم درك كرده كه در زمان اباجعفر ثانى عليه السلام درك صحبت آن حضرت را نموده است ، و در « رجال وسيط » مرحوم ميرزاى استرآبادى سليمان بن داود مروزى را از اصحاب حضرت هادى شمرده است ، و سليمان بن حفصويه را نيز از اصحاب آن بزرگوار تعداد كرده است ، در كتب ديگر هنوز مراجعه نشده تا بدانم حالت سليمان بن حفص را ، وليكن حفص مروزى از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است ايضاً .

خلاصه راوى گفت :خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه پسرش على را به لقب رضا مى خواند و مى فرمود : « بخوانيد به سوى من پسرم رضا را » . راوى عرض كرد : پسرم را رضا بخوانم ؟ فرمود : « از براى من پسر من را رضا بخوانيد » (1) . و هر وقت خطاب مى فرمود ندا مى كرد : «يا اباالحسن! » .

و از اين حديث اسم شريف و لقب مبارك و كنيه امام هشتم _ عليه و على آبائه و ابنائه الطاهرين صلوات اللّه _ ظاهر است .

.


1- .آنگونه كه مرحوم مؤلف ترجمه فرموده كه راوى عرض كرد . . در روايت مذكور نيست . ظاهراً فقرات اخير از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام باشد بدينگونه كه : حضرت فرزندشان را رضا لقب داده بودند ، هرگاه فرزندشان را صدا مى زدند مى فرمودند : « رضا » ، و مى فرمودند : « من به فرزندم رضا گفتم » ، و مى فرمودند : « فرزندم رضا به من گفت » ، و هنگامى كه او را مورد خطاب قرار مى دادند مى فرمودند : « يا اباالحسن » . يعنى او را به كنيه اش خطاب مى فرمودند .

ص: 312

الحديث الثالث والخمسون : در اينكه ائمه معصومين عليهم السلام امين هستند

الحديث الثالث والخمسون:[ در اينكه ائمه معصومين عليهم السلام امين هستند ]فى « الكافى » (1) :فى « الكافى » (2) : عن احمد ، عن عبدالعظيم ، عن الحسين بن بيّاع ، عمن أخبره قال : قرأ « قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » (3) فقال : « ليس هكذا ]هى ] انما هى : والمأمونون ، فنحن المأمونون » .

امّا الترجمة :ترجمه مُوجزه اين حديث آن است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت كرد از حسين از كسى كه او را خبر داده بود كه گفت :مردى نزد حضرت صادق عليه السلام اين آيه مباركه را خواند : « قل اعملوا.. » الى آخره كه ظاهر ترجمه آن به فارسى اين است : بگو اى احمد ! به مردمان : عمل كنيد به احكام الهيّه ، كه خداوند مى بيند عمل شما را و هم چنين مؤمنين كه عمل شما را مى بينند . حضرت صادق فرمودند : « به جاى مؤمنون « مأمونون » بوده است در اين آيه مباركه » ، يعنى : كسانى كه امينند نيز بيننده اند و مائيم مأمونون . و در كتاب « اصول كافى » (4) در باب عرض اعمال چند حديث است كه دلالت مى كند اعمال را تماماً از ابرار و فجّار در هر روز و شام عرضه مى دارند بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمو امام زمان عليه السلام . و فرمودند : « مراد از مؤمنون ائمه طاهرين اند » 5 .

.


1- .كافى 1/424 ح 62 ، شرح اصول كافى ، مازندرانى 7/90 ، بحار الانوار 23/352 ح 70 ، تفسير صافى 2/373 .
2- .توبه : 105 .
3- .كافى 1/219 باب عرض الاعمال على النبى صلى الله عليه و آله وسلم والائمة عليهم السلام ، نيز بنگريد به : معانى الاخبار : 392 ح 37 ، شرح اصول كافى 5/291 و پس از آن .
4- .كافى 1/219 ح 2 .

ص: 313

الحديث الرّابع والخمسون : در گريه آسمان بر يحيى بن زكريا و سيدالشهداء عليهم السلام

و در روايت ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام است . و عن ابى عبداللّه عليه السلام : « ما لكم تسوؤن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ؟ ! » . فقال له رجل : كيف نسوؤه (1) ؟ قال : « اما تعلمون أن أعمالكم تُعرض عليه فإذا رأى فيها (2) معصية ساءه ذلك فلا تسوؤا رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلموسرّوه » (3) .

الحديث الرّابع والخمسون:[ در گريه آسمان بر يحيى بن زكريا و سيدالشهداء عليهم السلام ]فى « الكافى » ، عن سعد ، عن ابى عيسى ، عن محمد بن البرقى ، عن عبدالعظيم الحسنى ، عن الحسن ، عن ابى سلمة قال : قال جعفر بن محمد عليه السلام :« ما بكت السماء على أحد الاّ على يحيى بن زكريا والحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام » (4) .

امّا الترجمة :از حضرت عبدالعظيم به دو واسطه و راوى از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود :« آسمان بر احدى گريه نكرد مگر بر يحيى بن زكريا و حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام » . و در « كامل الزياره » (5) و « بحارالانوار » (6) چند حديث به همين مضمون و نزديك به آن روايت شده است ، وليكن موضع و طور گريه آسمان و زمين را مختلف روايت كرده اند : در يك حديث است كه : « چهل روز آفتاب طلوع مى كرد به سرخى و غروب مى نمود به سرخى » (7) .

.


1- .در چاپ سنگى : تسؤه .
2- .در چاپ سنگى : دنيا .
3- .كافى 1/219 ح 3 .
4- .به همين مضمون است روايت منقول از امام صادق عليه السلام در كامل الزيارات : 182 ح 248 و 188 ح 267 ، و شرح الاخبار 3/174 ح 1124 ، مدينة المعاجز 4/145 _ 146 ح 1149 و1150 . ولى روايت را در كافى نيافتيم .
5- .كامل الزيارات : 182 ح 248 و188 ح 267 ( ص 90 از چاپ ديگر ) .
6- .بحار الانوار 45/210 _ 211 .
7- .مدينة المعاجز 4/145 ح 1148 به نقل از كامل الزيارات : 90 ح 7 .

ص: 314

الحديث الخامس والخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلامبواسطه از حضرت صادق عليه السلام

روايت كرده اند

در يك حديث است كه : « آسمان يك سال و نه ماه مثل علقه و خون ديده مى شد ، و ديده نمى شد آفتاب » (1) . و اين خبر غريب است . و در يك حديث ديگر است كه : « شبه اثر خون براغيث بر جامه ها ديده مى شد » (2) . و در حديث ديگر است : « گريه آسمان گريه اهل آسمان است » (3) .

الحديث الخامس والخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم عليه السلام بواسطه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اندفى « العلل » (4) عن الصّدوق طاب ثراه : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن محمد بن عمران بن يزيد ، عن حماد بن عثمان ، عن عمر بن يزيد قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام :فى « العلل » 5 عن الصّدوق طاب ثراه : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن محمد بن عمران بن يزيد ، عن حماد بن عثمان ، عن عمر بن يزيد قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام : « جاءت

.


1- .بحار 45/210 ح 19 ، كامل الزيارت : 89 ح 5 ، عوالم العلوم 17/468 ح 6 ، مدينة المعاجز 4/143 ح 1145 .
2- .مدينة المعاجز 4/146 ح 1152 ، كامل الزيارات : 90 ح 12 ، بحار الانوار 45/211 ح 26 .
3- .مرحوم مجلسى در بحار 14/182 اين مطلب را به نحو قول قيل آورده ، وى به نقل از قصص الانبياء راوندى مى گويد : بكاء آسمان آن است كه طلوعش به سرخى و غروبش نيز به سرخى باشد . سپس مى گويد : قيل : أى بكى اهل السماء ، وهم الملائكة . آنگاه به نقل از راوندى احتمال ديگرى نيز در مقام ذكر كرده كه آن كنايه از شدت مصيبت است بطورى كه انگار آسمان و زمين گريسته اند . البته سيوطى در الدر المنثور 6/31 در روايتى به نقل از ابو حاتم از عبيد از ابراهيم مى نويسد : قال : وتدرى ما بكاء السماء ؟ قال : لا . قال : تحمّر و تصير وردةً كالدهان .
4- .علل الشرايع 2/598 _ 599 ح 47 ، بحار الانوار 100/227 ح 18 .

ص: 315

الحديث السادس والخمسون : در مذمّت باديه نشينان مخالف

امراةٌ من أهل البادية الى النبىّ صلى الله عليه و آله وسلمومعها صبيّان حاملةً واحداً وأخرى يمشى ، فأعطاها النبى صلى الله عليه و آله وسلم قرصاً ففلقته بينهما ، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : الحاملات الرحيمات لولا كثرة لعبهنّ لدخلت (1) مُصليّاتهنّ الجنّة » .

امّا الترجمة :عمر بن يزيد گفت :حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « زنى از اهل باديه خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمشرفياب شد و دو طفل با خود داشت كه يكى را برداشته بود و ديگرى با او مى آمد ، پس حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلمقرص نانى عطا فرمودند به آن زن . پس آن زن نان را شكافت و به آن دو طفل داد ، پس آن بزرگوار فرمودند : زنهائى كه اطفال با خود دارند و هنوز از ايشان جدا نشده اند رحم كنندگانند بر اطفال خودشان ، اگر بسيار بازى كردن آن زنها نبود همانا نمازگزارندگانشان وارد بهشت مى شدند » . بنده عرض مى كند : در فقره اخيره حديث مراد از « لعب » اشتغال به اطفال است و بى اعتنائى به نماز و طهارت ، و اگر اين فقره از ايشان مرفوع باشد ناچار نماز مى كنند و اتيان به اين فريضه موجب دخول جنّت است . و مى توان گفت : اين فقره تعريض است بر زنهاى باديه نشين كه طهارت و تقوا و پرهيزكارى از گناه ندارند . به عبارت ديگر : هر زنى كه رحم كننده است بر اولاد خود و نمازگزار است بهشت خواهد رفت ، و الاّ فلا .

الحديث السادس والخمسون:[ در مذمّت باديه نشينان مخالف ]فى « العلل » (2) عن الصّدوق طاب ثراه :فى « العلل » 3 عن الصّدوق طاب ثراه : عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن حرب ،

.


1- .در چاپ سنگى : لدخل .
2- .علل الشرايع 2/599 ح 48 ، وسائل الشيعة 9/416 ح 12370 ، مدينة المعاجز 6/181 ح 1930 .

ص: 316

الحديث السابع والخمسون : اين حديث را حضرت عبدالعظيم از محمد بن سليمان روايت كرده اند

نصايح حضرت امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم

عن شيخ [ من ] بنى اسد يقال له عمرو ، عن ذريح (1) ، عن ابى عبداللّه عليه السلام قال : اصاب بعيراً (2) لنا علّة ونحن فى ماء لبنى سليم ، فقال الغلام لابى عبداللّه عليه السلام : يا مولاى ! انحره ؟ قال : « لا تلبس » (3) . فلمّا سرنا اربعة أميال قال : « يا غلام ! انزل فانحره ولأن تأكله السّباع اَحبُّ الىَّ من أن تأكله الأعراب » .

امّا الترجمة :اين حديث بعد از حذف سند ذريح مى گويد :خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم در جائى كه معروف به ماء بنى سليم بود ، شترى از ما به دردى گرفتار گرديد . پس عرض كردم : اذن مى دهيد او را نحر كنم ؟ فرمودند : « قدرى تأمل كن » . چون چهار ميل گذشتيم فرمود : « اى ذريح ! پياده شو و اين شتر را نحر كن ، من دوست دارم اين شتر را درنده ها بخورند و اعراب نخورند » . و معلوم است مراد از اعراب باد[يه ] نشينند ، و مراد از اين گونه اشخاص مُبغضين و مخالفين از خانواده رسالت مى باشند .

الحديث السابع والخمسون:اين حديث را حضرت عبدالعظيم از محمد بن سليمان روايت كرده اند[ نصايح حضرت امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم ]فى « العلل » (4) :فى « العلل » 5 : عن الصّدوق طاب ثراه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ، عن ابى

.


1- .در چاپ سنگى ذريحى .
2- .در چاپ سنگى : بعير .
3- .در چاپ سنگى و بعضى از نسخه هاى حديثى چنين است . در بعضى از منابع « لا تريث » يا « لا سر » يا « لا تيأس » وارد شده است .
4- .علل الشرايع 2/599 ح 49 ، صدر روايت در بحار الانوار 69/323 ح 3 ، و تمامى آن در بحار 70/356 ح 65 .

ص: 317

عمير ، عن عبداللّه بن الفضل ، عن خالد بن محمد بن سليمان ، عن رجل ، عن محمّد بن على عليهماالسلامانه قال لمحمّد بن مُسلم : « يا محمّد بن مسلم ! لا تغرنّك (1) الناس من نفسك ؛ فإن الأمر يصل إليك دونهم ولا تقطع النهار عنك كذا (2) و كذا فإن معك من يُحصى عليك ، ولا تَسْتَصْغِرَنَّ (3) حسنة تعلمها فإنك تراها حيث تسرّك ، ولا تستصغرنَّ سيئةً تعمل بها فانّك تراها حيث تسوؤك ، وأحسن فإنى لم أر شيئاً قطّ أشدّ طلباً ولا أسرع دركاً من حسنة محدث لذنب قديم » .

امّا التّرجمة :حديث منتهى مى شود به حضرت باقر عليه السلام كه آن جناب فرمودند به محمد بن مسلم :« اى محمد بن مسلم ! مردمان تو را مغرور ننمايند از آنچه در ذات توست هر آنچه مى رسد به تو خواهد رسيد جز آنها ، پس روزت را به بطالت نگذران ، با تو كسى هست احصاء (4) كند و بشمرد هر چه را مى كنى ، و كوچك نشمار حسنه اى كه مى كنى پس آن تو را مسرور مى كند و خواهى ديد آنچه را كه كرده اى از حسنات ، و كوچك نشمار سيّئه و گناهى كه مى كنى كه آن را خواهى ديد و تو را از آن كردار بد خواهد آمد ، پس احسان كن به درستى كه من هيچ چيز را سريعتر و شديدتر در طلب نيافته و نديده ام از حسنه جديده مر گناه قديم را » .

بنده در ذيل اين ترجمه زحمت مى دهم كه آخر اين حديث خالى از اشكال و اعضال نيست ، و صاحب « مجمع » (5) در لغت « حدث » اين عبارت اخيره را اين طور نقل كرده

.


1- .در بحار و چاپ سنگى چنين است ، در علل : لا يغرنّك .
2- .در بحار : بكذا .
3- .در چاپ سنگى ولا تستغفرن .
4- .در چاپ سنگى : احضاء .
5- .مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) . البته فقره اى كه در مجمع بيان فرموده همان حديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيست ، بلكه حديثى ديگر است مروى از ابو نعمان عجلى از ابوجعفر باقر عليه السلام كه در كافى 2/454 ح 3 نقل شده است .

ص: 318

است : « لم ار شيئاً احسن دركاً ولا اسرع طلباً من حسنة محدثة لذنب قديم » ، و خود آن مرحوم فرموده است در معنى اين فقره : ان الحسنة المحدثةَ تدرك الذنب وتطلبه ولا تبقيه ،يعنى : حسنه محدثه طلب گناه مى كند و او را باقى نمى گذارد . پس معنى فقره آن است كه : حسنات گناهان را تمام مى كنند و به جاى او اقرار مى گيرند . به عبارت ديگر : طلب گناه براى فناء اوست ، و معنى احسان كردن همين است كه آن جناب در آخر اين حديث امر فرمود . و معنى ديگر كه به نظر مى رسد آن است كه امام عليه السلام فرمودند : « إيّاكُم و مُحدثاتِ الأُمور » (1) ، و مراد از آن معروفى است كه از كتاب اللّه وسنة رسول صلى الله عليه و آله وسلمو اجماع منقول نباشد (2) . حال كه چنين شد اين معروف منهّى عنه است پس اين حسنه محدثه بدعت است و طلب مى نمايد گناه را ، يعنى : از اين گناه تازه گناه قديم را كه كردى طلب مى نمايد و هر گناهى بالنسبة به اين حسنه محدثه قديم است ، و اين فقره احسان نيست . پس از معنى اول مدح معلوم است و از معنى ثانى ذم مفهوم مى شود .

.


1- .الصراط المستقيم 1/72 فصل چهارم منسوب به امام عليه السلام ، بحار الانوار 21/216 و 31/14 منسوب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
2- .چنانچه در تاج العروس 1/613 و بحار 21/216 بدان تصريح شده است .

ص: 319

روح و ريحان دوازدهم

اشاره

روح و ريحان: الثانى عشر

.

ص: 320

. .

ص: 321

در شرح مدفن حضرت عبدالعظيم

و بناء رى و مدح عجم

در اينكه هر كه در هر جا مدفون شود

طينت او از آن خاك برداشته شده

در شرح مدفن حضرت عبدالعظيم و بناء رى و مدح عجمبدان كه طينت هر فردى از افراد بنى نوع انسان از خاك است به مفاد كريمه « خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ » (1) ، و مرحوم صدوق طاب ثراه در « علل الشرايع » ذكر فرموده است روايتى كه ملخّص آن اين است : هر كس طينت وى از هر قطعه زمينى بر داشته شد وقتى كه از دنيا رحلت نمود در همان زمين مدفون مى شود . و اين حديث شريف در كتب معتبره ديگر هم منقول است .

در اينكه هر كه در هر جا مدفون شود طينت او از آن خاك برداشته شدهبناءً على ذلك ، هر كسى كه در قطرى از اقطار ارض مدفون مى شود طينت او را از آن محل قبض نموده اند ، پس گلِ وجود حضرت عبدالعظيم و ساير امامزادگان را كه در حدود ايران مدفونند از رى و اماكن و مراقد مطهره ايشان برداشته اند ، پس بايد آن تربت عظيمه ممدوح و محمود باشد . و بنا بر اخبارى كه ذكر شد و ذكر مى شود آن وقت آن مقبره مطهّره در بُحبوحه معموره سواد اعظم رى بوده است . پس بدان قب_ر به مثابه ظرف است و بدن متوفّى به منزله مظروف ، قبور ائمه

.


1- .روم : 20 .

ص: 322

طاهرين عليهم السلامو ابناء مكرّمين ايشان بايد در خور ابدان و اجساد لطيفه ايشان باشد ، و هر مظروفى بايد جنسيّت با ظرف خود داشته باشد تا در آن بگنجد و بتواند او را در برگيرد ، چه روحانى باشد و چه جسمانى . بنده عرض مى كنم : آن تربتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلماز كربلا آورد و به امّ سلمه داد و مبدّل به خون شد از طينت طيّبه حسينيّه بوده است كه صدمه بر آن بزرگوار موجب انقلاب آن قبضه تربت طاهره شد براى جنسيّتى كه با وى داشته ، و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم در حديث مبسوط فرمودند : « قبر كندم براى فرزندم حسين عليه السلام » . و شهداء ديگر هم از همان طينت شريفه بودند . به عبارت اخرى : آن طينت و خاك ملكوت اين طينت و تربت حسينيّه است ، پس ما رعايا را كه شيعيان مى باشيم دو طينت است : ظاهره و باطنه ، امّا ظاهره همين خاك محسوس است كه در وى مقبور و مستور مى شويم ، اما طينت باطنه همان است كه از فاضل طينات ائمه هدى عليهم سلام اللّه گرفته شده است ، و آن اشرف و الطف است و آن قالب و ظرف و مركب روح است تا تطابق و توافق بينهما بوده باشد نه تخالف و تضادّ ، و آن طينت باطنى هم خاك است امّا از اين آلايش پاك . اكنون مدفن و مزار حضرت عبدالعظيم در اين حد و مكان شهر رى شد ؛ از آنكه طينت ملكوتيه اش از آن محل گرفته شد ، پس در آن محل شرافت سابقه و فضيلت قديمه بوده است ، و اگر در عرصه و اعيان رى تربتى افضل از آن بوده لابد از آنجا اخذ مى گرديد . پس اصلاً اين خاك امتياز دارد ، اگر خبرى رسيده باشد در مذمّت رى بالعرض است و به جهت مذمت اهل و ساكنين اوست البته چنانكه ذكر مى شود 1 .

.

ص: 323

و مخفى نماند : مدفن حضرت عبدالعظيم در رى كهنه است كه اكنون خراب و ويران است ، و آثار آن از برج و حصار فى الجمله خبر مى دهد و باقى است ، و رى را شيث هبة اللّه فرزند آدم ابوالبشر بنا كرد ، و هوشنگ پيشدادى در عمارت و زراعت آن سعى بليغ

.

ص: 324

در معنى « رى » و تسميه آن و آبادى و استحكام وى

اكيد نمود ، و مهدى عبّاسى نيز در تعميرات آن مبالغه كرد زمانى كه لشكر چنگيز خان به قتل عام مأمور شدند رى را هم خراب كردند ، در زمان خلفاء امويّه كمال آبادانى داشته كه از متمنّيات عمر سعد بوده چنانكه در شعرش گفته است : ءاترُكُ ملكَ الرّىِّ والرّىُّ مُنْيتىأم ارجعُ مَأثوماً بِقَتْلِ حُسينِ 1 و فقره حديث « يوليك الرّى والجرجان » مشهور است .

در معنى « رى » و تسميه آن و آبادى و استحكام وى 2

.

ص: 325

. .

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

. .

ص: 329

و صاحب كتاب « معجم البلدان » (1) گفته است : رىّ _ به فتح اول و تشديد ثانى _ شهرى است مشهور از امّهات بلاد و اعلام مدائن عالم ، و آن شهرى عظيم و لطيف و عجيب است كه بناى آن به آجر محكم ملمّع به كاشى كبود كرده اند ، و من در سال ششصد و هفده به شهر رى آمدم آنجا را ويران يافتم ، جهت خرابى آن را سؤال كردم ، شخصى دانا گفت : در اين شهر سه طايفه بوده اند : شيعه و حنفى و شافعى ، اما شيعه آن بيشتر بوده اند و در سواد اعظم آن مسكن داشته اند ، و حنفى بيشتر از شافعى ، و اهالى و قراى شهر رى هم شيعى بودند . زمانى بين شيعه و اين دو طايفه نزاع و جدال شد ، شيعيان از اين طائفتين از آنها مغلوب شدند و به قتل رسيدند ، بعد از زمانى حنفى با شافعى نزاع كرد ، با وجود اينكه شافعى اندك بود غالب شد ، و اين خانه هاى خراب از شيعه و حنفيه است ، و اثرى از ايشان باقى نماند مگر محلّه صغيره كه طايفه شافعيه منزل گرفته بودند . و بعضى نقل كرده اند : بعد از خرابى رى اهل آن به طهران آمدند . و در تواريخ است : نزديك رى دو ده بوده است : طِهران و مِهران ، ناچار بقاياى از

.


1- .معجم البلدان 3/116 .

ص: 330

سكنه رى در طهران عزلت گزيدند ، و منزل گرفتند تا آنكه به الطاف و عنايات سلاطين صفويّه متدرجاً آباد شد ، و آنچه تحديد كرده اند از طهران تا رى دو فرسنگ بوده است و هواء آن به ملاحظه قرب جوار به كوه بهتر است . و از اين جهت احمد رازى در كتاب « هفت اقليم » گفته است : در سال هزار و دو هجرى طهران بواسطه انهار جاريه و اشجار كثيره و باغات متنزهّه نظير بهشت است ، و بحمد اللّه تعالى اكنون شمع ايران شده است و قطعه اى از قطعات جنان . و معروف است : شاه طهماسب بن شاه المعين صفوى باروئى كه دوره آن شش هزار گام و مشتمل بر چهار دروازه و به عدد سور قرآنيه يك صد و چهارده برج بناء كرد ، اطّلاع آن مقصد موقوف است به كتب و دواوين مورّخين دولت ناصريّه 1 .

.

ص: 331

در بناء شهر رى و ساكنين قديم آن و امور متعلّقه به آن

در بناء شهر رى و ساكنين قديم آن و امور متعلّقه به آنو اهل تواريخ (1) گفته اند : شهر رى در مشرق زمين بعد از بغداد بزرگتر از رى نبوده

.


1- .اين تواريخ را حموى در معجم البلدان 3/117 _ 118 نقل كرده است .

ص: 332

است (1) ، و طول و عرض از يك فرسخ و فتح وى به دست عمار ياسر شد در زمان عمر بن الخطاب (2) ، و مهدى عباسى زمانى كه به رى آمد در ايّام خلافت منصور حفر خندقى كرد و مسجد جامعى بنا نمود ، و در سال يك صد و پنجاه و هشت صورت اتمام يافت ، و ماليات و خراج رى دوازده هزار درهم بود . چون مأمون از خراسان به رى آمد دو هزار درهم آن را تخفيف داد . و در مدح آن شهر گفته اند : الراى باب من ابواب الارض وانها (3) متجر (4) الخلق (5) . و اصعمى گفت : الرّى عروس الدنيا (6) . و در كتاب « معجم » (7) است كه : اهل رى تماماً اهل سنّت و جماعت بوده اند تا آنكه احمد بن حسن ماورانى بر آنجا غالب شد و اظهار مذهب تشيّع كرد ، و جماعتى كتابها در رواج مذهب حق در آن وقت تصنيف كردند و استيلاى احمد در زمان معتمد عباسى شد كه معاصر امام حسن عسكرى عليه السلام بود . خلاصه اگر بخواهيم شرح دهيم بناء رى را و آنچه در كتاب « معجم » است بنويسيم از مراد خارج مى شويم 8 .

.


1- .عبارت افتادگى دارد . عبارت معجم البلدان 3/117 چنين است : وليس بالجبال بعد الرى اكبر من اصفهان ، والرى مدينة ليس بعد بغداد فى المشرق اعمر منها وإن كانت نيسابور أكبر عرصة منها .
2- .اقوال ديگرى را حموى در معجم البلدان 3/116 نقل كرده است .
3- .در معجم البلدان : واليها .
4- .در چاپ سنگى : متحبر .
5- .در معجم البلدان 3/118 : عبارت به قول بعضى از علماء از كلمات مكتوب در تورات دانسته شده است ، نيز بنگريد به : مجالس المؤمنين 1/91 .
6- .معجم البلدان 3/118 ، مجالس المؤمنين 1/91 .
7- .معجم البلدان 3/117 .

ص: 333

. .

ص: 334

اكنون بدان : قطب راوندى مى گويد : دو برادر بودند يكى موسوم به رى و ديگرى رازى ، اين دو برادر اتفاق كردند در بناى اين شهر ، چون تمام و كامل شد اختلاف در اسم وى شد ، قرار دادند اسم آن شهر رى باشد و هر كس منسوب به اوست رازى خوانند (1) . اما ابن خلكان در « متوفيات الاعيان » در ذيل احوال سليم بن ايوب رازى گفته : رازى _ به فتح راء مهمله و بعده زاء معجمه _ منسوب به راى است ، و آن شهرى است بين قومس و جبال ، پس زاء ملحق كردند با باء و رازى ناميدند چنانكه مرو را مروزى مى گويند 2 . و شايد اين قول ارجح و اصوب باشد .

.


1- .نيز بنگريد به : ملحقات روضة الصفاى ناصرى ، رضا قليخان هدايت 9/196 ، نقل از مقاله جغرافياى تاريخى رى ، به قلم دكتر حسين قره چانلو ( مجله بررسيهاى تاريخى ، سال 12 ، ش 2 ، سال 1356 ش ) .

ص: 335

آنچه مرحوم سيد نوراللّه شوشترى مشهور به قاضى فرموده است

آنچه مرحوم سيد نوراللّه شوشترى مشهور به قاضى فرموده استو از قرارى كه قاضى نوراللّه شوشترى بيان فرموده است در رى مدارس عظيمه متعدده و مجالس وعظ و مساجد عاليه و خانقاه و بقاع كثيره داشته است كه در هر يك علماء و مدرسين و اهل اللّه و اقطاب و اوتاد و ابدال بوده اند ، يكى از مدارس مدرسه شيخ جُنيد ، و يكى مدرسه بزرگ سيّد تاج الدين ، و يكى مدرسه خواجه عبدالجبّار كه چهار مرد فقيه در آن اشتغال به علوم داشتند ، و يكى مدرسه دروازه آهنين كه منسوب به سيّد زاهد سيّد ابوالفتوح است 1 .

.

ص: 336

و سلاطين چند در آن از سلطان محمّد خدابنده و سلطان ملك شاه و طغرل بزرگ بناهاى عاليه افراشته اند 1 .

.

ص: 337

. .

ص: 338

. .

ص: 339

و اعظم مشاهد كه در رى است قاضى فرمود : مشهد سيد عبدالعظيم حسنى و مشهد سيّد عبداللّه ابيض و مشهد سيّد حمزه موسوى است كه شرف و نسب و جزالت فضل و كمال

.

ص: 340

آنچه صدوق فرموده است در اواخر كتاب عيون كه دلالت بر حسن حال اهل رى مى كند

عفت ايشان ظاهر است . و از بيان صاحب « فضايح » كه يكى از عامه است برمى آيد كه شيعه سابقاً در رى بسيار بوده اند ، و عبارت او اين است كه : مذهب شهر نبايد داشتن بلكه مذهب حق بايد داشتن بلكه در رى اغلب رافضى اند ، بناءً على هذا مغرور نبايد بودن كه به عدد اعتبار نيست و يكى از اهل حق جواب گفته است : آنجا كه سلمان و اباذر و مقداد و عمار و جابر اتفاق بر امامت كنند اعتبارى در قلّت ايشان نيست ، و آنجا هم كه شيعيان بسيار در رى مى باشند اعتبارى در كثرت ايشان نيست ، وانّ الحقَّ لا يعرف بالرّجال وانّما الرجال يعرفون بالحق والحمد للّه الذى هدانا الى طريق الحق و تحقيقه وجنّبنا عن الباطل الذّميم وتصديقه .

آنچه صدوق فرموده است در اواخر كتاب عيون كه دلالت بر حسن حال اهل رى مى كندخلاصه حديث حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند : « الرّى وقزوين (1) وساوة (2) ملعونات و مشؤومات » (3) محمول است بر وقت و زمان ، يعنى : همه وقت چنين نيست و همين طور است بيان علامه مجلسى طاب ثراه . در اواخر كتاب « عيون » (4) صدوق عليه الرحمه نقل فرموده است كه : دو نفر از رى به رسالت بعضى از سلاطين به سوى امير بخارا نصر بن احمد مى رفتند ، يكى از اهل قم بود و يكى از اهل رى ، و آن شخص قمى به مذهب قديم خودشان كه ناصبى بودند ناصبى بود و رازى شيعه بود ، چون به نيشابور رسيدند رازى به قمى گفت : خوب است به زيارت

.


1- .در چاپ سنگى : القزوين .
2- .در چاپ سنگى : الساوة .
3- .معجم البلدان 3/119 . سپس از اسحاق بن سليمان نقل كرده كه گفت : ما رأيت بلداً أرفع للخسيس من الرى . وفى اخبارهم : الرى ملعونة وتربتها تربة ملعونة ديلمية ، وهى على بحر عجاج تأبى أن تقبل الحق . نيز بنگريد به : بحار الانوار 60/229 ح 65 به نقل از معجم البلدان .
4- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/314 ح 6 ، بحار الانوار 49/329 ح 6 .

ص: 341

حضرت رضا عليه السلام رويم . قمى اباء كرد و گفت : ما كار ديگر داريم ، پس به بخارا رفتند و اداء رسالت كردند و مراجعت نمودند . وقتى كه به طوس رسيدند باز رازى اصرار كرد ، قمى گفت : من مرجئةً بيرون آمدم از خانه ام ، حال روا نيست رافضى بروم ! پس رازى متاعهاى خودش را به رفيق قمى خود تسليم كرد و به خرى سوار شد و به روضه منوّره رضويّه _ على مشرّفها السّلام _ شرفياب گرديد و از كليددار اذن خواست ، و كليدهاى آن روضه را گرفت و شب در جوار حضرت رضا عليه السلام در بالاى سر ايستاده نماز كرد ، و ابتداء در قرائت قرآن نمود . پس گفته است : آواز قرائت قرآن شنيدم و هر چه گرديدم احدى را نديدم . باز مشغول شدم ، معلوم شد از وسط قبر مطهّر است ، پس سوره مريم را خواندم ، چون رسيدم به اين آيه : « يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ الْ_مُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً » (1) از قبر مطهر شنيدم كه فرمود : « يوم يحشر المتقون الى الرحمن وفداً ويساق المجرمون إلى جهنم ورداً . . » تا در اواخر كتاب « عيون » (2) صدوق عليه الرحمه نقل فرموده است كه : دو نفر از رى به رسالت بعضى از سلاطين به سوى امير بخارا نصر بن احمد مى رفتند ، يكى از اهل قم بود و يكى از اهل رى ، و آن شخص قمى به مذهب قديم خودشان كه ناصبى بودند ناصبى بود و رازى شيعه بود ، چون به نيشابور رسيدند رازى به قمى گفت : خوب است به زيارت حضرت رضا عليه السلام رويم . قمى اباء كرد و گفت : ما كار ديگر داريم ، پس به بخارا رفتند و اداء رسالت كردند و مراجعت نمودند . وقتى كه به طوس رسيدند باز رازى اصرار كرد ، قمى گفت : من مرجئةً بيرون آمدم از خانه ام ، حال روا نيست رافضى بروم ! پس رازى متاعهاى خودش را به رفيق قمى خود تسليم كرد و به خرى سوار شد و به روضه منوّره رضويّه _ على مشرّفها السّلام _ شرفياب گرديد و از كليددار اذن خواست ،

.


1- .مريم : 85 _ 86 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/314 ح 6 ، بحار الانوار 49/329 ح 6 .

ص: 342

و كليدهاى آن روضه را گرفت و شب در جوار حضرت رضا عليه السلام در بالاى سر ايستاده نماز كرد ، و ابتداء در قرائت قرآن نمود . پس گفته است : آواز قرائت قرآن شنيدم و هر چه گرديدم احدى را نديدم . باز مشغول شدم ، معلوم شد از وسط قبر مطهّر است ، پس سوره مريم را خواندم ، چون رسيدم به اين آيه : « يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ الْ_مُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً » (1) از قبر مطهر شنيدم كه فرمود : « يوم يحشر المتقون الى الرحمن وفداً ويساق المجرمون إلى جهنم ورداً . . » تا آخر سوره مباركه . چون صبح شد به نوقان آمدم اين قرائت را سؤال كردم گفتند : نمى دانيم بعد به نيشابور آمدم ، سؤال كردم ندانستند . چون به رى آمدم علماء گفتند : اين قرائت اهل بيت رسالت صلى الله عليه و آله وسلم است . پس احوال اهل قم در سابق و احوال اهل رى از اين حكايت معلوم است . و صدوق طاب ثراه در كتاب « خصال » از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند : « اهل رى اعداء خدا و اعداء رسول صلى الله عليه و آله وسلم و اعداء ما هستند » . و آن جناب رى و موصل و سيستان و بغداد را از بلدان مذمومه شمرده است . و مرحوم مجلسى عليه الرحمه در كتاب « بحار الانوار » بعد از ذكر حديثى كه دلالت بر مذمت اهل اصفهان مى كند مى فرمايد : هر بلدى به مقتضاى فصل و سكنه آن مختلف مى شود . پس اخبارى كه در ذمّ اصفهان رسيده است و مدح قم و آيه براى اختلاف مساكين و متوطّنين آنهاست .

.


1- .مريم : 85 _ 86 .

ص: 343

در وفور علم و عمل و نشر احكام سيّد انام در آن دولت ابد آيت

در وفور علم و عمل و نشر احكام سيّد انام در آن دولت ابد آيتو اكنون از بركات ميامن سلاطين صفويّه چگونه اصفهان منبع تقوا و ايمان است ، و به چه قسم دين محمّدى و مذهب جعفرى رواج دارد ، پس بعينه همان بيان را بر سكنؤ طهران و حدود رى مى خوانيم ، و حق همين است كه فرموده اند ، و جز اين نيست . بحمد اللّه تعالى در زمان حضرت اقدس اعلى حضرت همايون پادشاه اسلام پناه اركان و قواعد دين متين خاتم النبيّين در كمال وزانت و استحكام است ، و علماء و فقهاء و حكماء [و] فضلاء و ادباء و اهل تفسير و حديث و محصّلين هر قسم از علوم دينيه و معارف اخرويّه و طالبين حِرَف و صنايع غريبه عجيبه و لغات و اصطلاحات دول خارجه به حسن ترتيب دولت ابد مدت از قرون و اعصار ماضيه بيشتر و زيادتر است ، بلكه توان گفت : اين زمان و اين بلد سيّد ازمان و بلدان است ، هيچ وقت كسى ياد ندارد در طهران و اطراف آن ، آن قدر از اهل فضل و علم و هنر با تعمّق و تبحّر و دقّت نظر جمع بوده باشند ، همانا كثرت و جمعيّت نوع از علماء دليل بر حسن نيّت و نيكى فطرت پادشاه جمجاه است ، و « الناس على دين ملوكهم » (1) قولى است صحيح ، و حقّ كافه رعايا و برايا هم به ملاحظه عطوفت خسروانه و رأفت ملوكانه كه به ايشان به هر قسم بذل و احسان مى شود همراهى دارند ، و آحاد و افراد اهل عمائم و طلاّب و سادات يك احترام ديگرى دارند ، با آنكه هر آنچه بسيار شود بى مقدار گردد . پس از آثار خيريّه و مجالس وعظيّه و محافل تعزيه و كتب علميّه جعفريّه و تفاسير قرآنيّه و اخبار و احاديث نبويّه كه در اين زمان رواج و رونق دارد بحمد اللّه تعالى اين دولت ابد مدت از دعاهاى صميمى رؤساء دين و ملّت به نحوى مؤيّد و مشيّد است ، و به قسمى

.


1- .اين فقره قبلاً نيز گذشت .

ص: 344

در آيه كريمه اى كه دلالت بر حسن حال عجم و مذمّت عرب مى نمايد

در معنى « عرب » و « عجم » و « اعجمى »

محكم و منظّم است كه محسُود تمام ملل و دول گرديده ، و هيچ وقت اركان دولت و اعيان ملّت و رعاياى ايران خودشان را بدين رفاهيّت و وفور نعمت و امنيّت نديده بودند ، البته هر كس از سابقين خبرى دارد مى داند .

در آيه كريمه اى كه دلالت بر حسن حال عجم و مذمّت عرب مى نمايدپس آيات كريمه و احاديثى كه دلالت بر فضيلت عجم و حسن ايمان ايشان مى كند خوب است در اين اوراق بنويسم : قال اللّه تعالى : « وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ * كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِى قُلُوبِ الْمُ_جْرِمِينَ » (1) ، يعنى : اگر مى فرستاديم قرآن را بر بعضى عجم ها اعراب ايمان نمى آوردند همچنين عربى فرستاديم تا درآوريم در دلهاى گناه كاران « فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ » (2) . پس آن مجرمين ايمان نمى آورند تا آنكه عذاب دردناك را ببينند . و احاديث هم بر طبق آيه كريمه بسيار است كه ذكر مى شود .

در معنى « عرب » و « عجم » و « اعجمى »اكنون بدان « عرب » بر حسب معنى لغوى ضدّ عجم است ، و آن فصيح كامل بالغ در فصاحت است ، و « عجم » كسى است كه فصيح نباشد ، و « عجمه » به معنى لُكنت لسان است ، و « عجمى » منسوب به عجم است ، و « اعجمى » كسى است كه خود را منسوب به عرب نموده است ليكن از اصل عجم است .

.


1- .شعراء : 198 _ 200 .
2- .يونس : 88 .

ص: 345

در فضايل اعراب و انشعاب ايشان و تسميه عرب و عجم به نحو ايجاز

و صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : و « الاعجمى » من لا يفصح وان كان عربيّاً وكلّ من لا يقدر على الكلام فهو اعجم والمستعجم ، والحيوانات العُجم بالضّم ؛ لأنهم لايقدرون على الكلام . و حروف معجمه كه بيست و هشت حرف است « معجمه » ناميدند از براى آنكه به نقطه و الف ، لكنت و اشكال وى رفع مى شود . و «اعجمى » هم به معنى عجم است فرق نمى كند و آن غير فصيح است . و بعضى از ايشان گفته اند : عرب مشتق از اِعراب است و آن به معنى بيان است و وضوح ، و چون بيان از آثار لسان است و كمال لسان در بيان فصاحت و بلاغت است از اين جهت عرب ناميدند ، و چون عجم و اعجم خارج از فصاحت بيان و بلاغت اين لسانند موسوم به اين اسم شدند . و جوهرى در « صحاح » (2) گفته است : العرب جيل من الناس ، و همين بيان را در « قاموس » (3) نقل مى نمايد ، اما بين عرب و اعراب فرق است ، اعراب سكّان باديه را گويند و عرب اهل شهرها را ، و نسبت به عرب كه مى دهند عربى مى گويند و به اعراب اعرابى . و صاحب كتاب « سبائك الذهب » مى گويد : در اين اعوام فرس و ترك و روم و فرنگ را نيز عجم مى نامند ، يعنى : عجم بودن اختصاص به فرس ندارد چنانكه عرب هم اطلاق به اهل شهر و باديه مى شود .

در فضايل اعراب و انشعاب ايشان و تسميه عرب و عجم به نحو ايجازو در كتاب « سبائك الذهب » ايضاً مسطور است : در « انساب عرب » محمد امين بغدادى گفته است : عرب راجع به دو اصلند : عدنان و قحطان ، در زمان جاهليت چون ملك از آن

.


1- .مجمع البحرين 3/128 ماده ( عجم ) .
2- .صحاح اللغة 1/178 ماده ( عرب ) ، لسان العرب 1/586 ، مختار الصحاح : 222 .
3- .القاموس المحيط 1/102 ، تاج العروس ( فى شرح القاموس ) 1/371 .

ص: 346

قحطان بود به وى منسوب بودند ، اسلام وى را نقل به عدنان كرد و عدنان قبيله اى از اولاد اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلاماند ، و بنو عدنان معروفند و نسبت نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلم به عدنان منتهى است و از او تا آدم عليه السلام مى رسد ، و اين فقره اتفاقى است بين نسّابين از انتساب آن جناب تا عدنان ، اما از عدنان تا حضرت آدم اختلافى است براى روايت معروفه كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : « لا تجاوزوا معد (1) بن عدنان » (2) . اما قحطان پسر هميسع پسر سلامان پسر نبت از فرزندان اسماعيل عليه السلام است ، و قحطانيّه كه اعراب يمن اند منسوب به وى مى باشند . پس عدنانيّه و قحطانيّه كه دو اصل از عربند به حضرت اسماعيل عليه السلام منتسبند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم نسب را به عدنان مى رساند . و اهل نسب لغت عرب را به شش طبقه قسمت كرده اند و نام نهاده اند : اوّل : شعب به فتح شين است . دوّم : قبيله است . سوّم : عِماره به كسر عين است . چهارم : بطن . پنجم : فخذ . ششم : فصيله . و هر يك از طبقات شش گانه به جهتى تسميه شده است ، و ترتيب آن از سر است تا قدم به نحوى كه اعضاء فوقانى برترى بر اعضاء تحتانى انسانى دارند ، و قرب و بعد هر يك ملحوظ است ، همين طور در اين شش قسم ملاحظه مى شود . و حسن احوال اعراب را از حديث مشهور بدان كه امام عليه السلام فرمودند : «در زمان

.


1- .در چاپ سنگى : معدن .
2- .ابن شهر آشوب در مناقب 1/134 و اربلى در كشف الغمة 1/15 نقل كرده اند كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله فرمود : « إذا بلغ نسبى إلى عدنان فامسكوا » .

ص: 347

جاهليّت مجوس غسل جنابت نمى كردند اما اعراب از جنابت احتراز داشتند ، مجوس با امّهات و بنات خودشان مباشرت مى كردند اعراب چنين نبودند ، مجوس خانه كعبه را بيت الشيطان ناميدند اما اعراب حج مى گزاردند و طواف مى نمودند و احترام مى كردند ، مجوس مرده هاشان را در سردابها مى گذاردند اما اعراب همان زمان دفن مى كردند ، مجوس اعتقادى به كتابهاى آسمانى و پيغمبران نداشتند و اعراب معتقد بودند » (1) . چون فضايل و فواضل و مكارم اخلاق و صفات خاصّه و حسن احوال كافه عرب كالشمس فى وسط النّهار بوده سيّما ساكنين حجاز و عراق لهذا در مقام كشف و شرح آن برنيامديم اما به مقتضاى مقام خوب است عرض نمايم : اول كسى كه به لغت عرب تكلم كرد يعرب بن قحطان بود . مسعودى در كتاب « مروج الذهب » ذكر كرده است : بعد از اينكه باد تند وزيد بر صرح نمرود و قصر عالى آن مردود در زمين بابل كه از اراضى عراج است و آن را خراب نمود زبانهاى ايشان كه سريانى بود تغيير كرد ، پس لغات ايشان به تقدير الهى هفتاد و دو زبان شد پس از اين جهت آن محل را بابل ناميدند پس اولاد سام به نوزده زبان تكلّم كردند و اولاد حام به شانزده زبان و اولاد يافث به سى و هفت . پس يعرب بن قحطان و جرهم و عاد و عبديل و جديس و ثمود و عملاق وطم (2) و وبار و عبد ضحم (3) جميعاً به لغت عربيه تكلم نمودند ، و يعرب بن قحطان پسر عابر (4) پسر شامخ (5) پسر ارفخشد پسر سام بن نوح است (6) .

.


1- .الاحتجاج 2/91 _ 92 ، وسائل الشيعة 2/177 ح 1865 ، بحار الانوار 10/179 _ 180 .
2- .در معجم البلدان : طسم .
3- .در معجم البلدان : عبد ضخم .
4- .در بعضى از نقلها : عامر .
5- .در بعضى از نقلها : شالخ .
6- .معجم البلدان 4/97 ، دينورى در الاخبار الطوال : 7 هنگام ذكر قحطان مى گويد : ولما انقرضت عاد من أرض اليمن و بادوا ، وذلك فى عصر نمروذ بن كنعان ، أقطعها نمروذ ابن عمه قحطان بن عابر ، فسار إليها فى ولده حتى نزلها ، وبها بقايا قليلة ممن آمن بهود عليه السلام من عاد ، فجاورهم قحطان بها ، فلم يكن إلاّ قليل حتى انقرضوا وبادوا ، وصفت الارض لقحطان . ويقال : إن السائر إليها يعرب بن قحطان بعد وفاة أبيه ، فسار إليها فى إخوته واولادهم ، فقطنها فكانت أم يعرب دون إخوته من عاد ، فتكلّم بلسان أمه . وذكر عن ابن الكيس النمرى أنه قال : إن قحطان تزوج امرأة من العماليق ، فولدت يعرب ، وجرهم ، والمعتمر ، والمتلمس ، وعاصماً ، ومنيعاً ، والقطامى ، وعاصياً ، وحمير ، فتكلموا جميعاً بلسان أمهم بالعربية ، وكان قحطان فى عصر نمروذ .

ص: 348

پس مى گوئيم در حق اعراب : « هُم اقوى الناس همماً واشدّهم احلاماً واصحّهم اجساماً واعزّهم جاراً واحماهم ذماراً وافضلهم جوداً واجودهم فطناً . وكفاهم الفخر بانّ محمّداً من قريش والقريش من العرب ولهم ارقى الرتب » . پس لازم بود قدرى از احوال عجم و اخبارى كه در مدح ايشان رسيده است بيان نمائيم ؛ از آنكه اين فرقه اگر چه عجمند امّا منسوب به سيّد عربند كما قال البردة : محمّد سيّد الكونين والثقلينوالفريقين من عُرب ومن عجم (1) پس عجم در نسب با عرب مساوى است ، انّما الكلام در نسبت و ربط و اتصال واقعى است ، مقصود از تشريح حال ايشان اين است كه بدانى اكنون عجم را نسبت معنويه از جهت اطاعت و امتثال اوامر نبويّه صلى الله عليه و آله وسلم هست يا نه ؟ يا همان نسبت ظاهريّه كافى است ؟ آنچه سابقاً در نسبت سادات به سيّد كائنات صلى الله عليه و آله وسلمذكر كرديم در همين مورد هم مى گوئيم ، يعنى : رشته اطاعت احكام اللّه و احكام الرّسول را اگر فرقه حقّه عجم بر گردن گذارده اند نسبت عبوديّتشان به خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلم محقّق و ثابت است ، والاّ فلا ؛ چنان كه در كتاب « اختصاص » (2) مرحوم شيخ مفيد عليه الرّحمه فرموده است كه : سلمان فارسى در مسجد نبوى صلى الله عليه و آله وسلموارد شد . اصحاب از مهاجر و انصار برخاستند و وى را بر همه كس مقدّم داشتند . پس عمر بن الخطاب وارد شد و سلمان را محترم يافت ، گفت : من هذا العجمى المتصّدر

.


1- .شعر را مرحوم مجلسى در بحار الانوار 105/125 نقل كرده است .
2- .الاختصاص : 341 .

ص: 349

بين العرب ؟ ! يعنى كيست اين عجمى كه بر همه مُصدّر نشسته است . پس حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم بر منبر برآمد و فرمود : « اى مردمان ! از عهد آدم الى زماننا احدى بر ديگرى تفضيل و تقديم ندارد ، نه عجم و نه عرب و نه احمر و نه اسود مگر به تقوا ، ألا إن سلمان (1) بحر لا ينزف وكنز لا ينفد ، سلمان (2) منّا اهل البيت وهو سلسل يمنح الحكمة ويؤيّد البرهان فى تسهيل الغوامض » (3) اين قاعده از بدو ايجاد كليّت دارد تا ختم آن . و حديثى اكنون در مدح عجم از كتاب « كافى » منظور است و همانا متعلق به همين زمان ، اين صحيح حديث است : على بن اسباط از حضرت رضا عليه السلام سؤال نمود : مردم مى گويند : پدر شما موسى بن جعفر عليه السلام وفات نكرد ؟ فرمود : « سبحان اللّه ! رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از دنيا مى رود و پدر من موسى بن جعفر عليه السلام مى ماند، و اللّه ! قد مضى موسى كما مضى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هلمّ جرّاً ، اين كشيده مى شود تا آنكه به دست اولاد عجم بيفتد كه روز به روز ترويج دين در تزايد و ترقى باشد تا آنكه متّصل به ظهور قائم آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم شود » 4 . و اميد است اين دولت حقّه مستدام بماند و بعد از وى دولت موعوده الهيّه ظاهر گردد . و مسعودى در « اثبات الوصيّة » نوشته است : خداوند دين خودش را از اوّل دهر الى آخره به هزار تن نصرت فرمود ، سيصد و سيزده نفر اصحاب لوت بودند ، و سيصد و سيزده نفر اصحاب بدر ، و سيصد و سيزده نفر اصحاب قائم عليه السلام ، و شصت و يك نفر از اصحاب سيّد الشهداء ، و اصحاب قائم عليه السلام تمام از عجمند كه بر ابرها سوار مى شوند و آن جناب را نصرت مى نمايند . و مرويست ايضاً : ثلث از انصار قائم عجمند و ثلثى عرب .

.


1- .در چاپ سنگى : السلمان .
2- .نيز بنگريد به : الايضاح ، فضل بن شاذان : 282 ، بحار الانوار 22/384 ح 64 .
3- .كافى 1/381 ح 2 ، بحار الانوار 48/304 و49/232 ح 18 .

ص: 350

و حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « ليضربنّكم (1) الاعاجم على هذا الدّين عموداً (2) كما ضربتموه عليه بدواً » (3) . يعنى : « چنانكه در اول اسلام بر سرهاى عجم ها زديد تا ايمان آوردند زمانى بيايد كه عجم ها بر سر شما بزنند كه شما ايمان آوريد » . و اصبغ بن نباته گفت : حضرت امير عليه السلام فرمود : « گويا مى بينم در مسجد كوفه چادرهاى چند عجم زده باشند و به مردمان قرآن تعليم كنند به همان وضعى كه نازل شده است » . عرض كردم كه : قرآن به همين وضع نيست ؟ ! فرمودند : « اسامى هفتاد نفر از قريش را محو كردند » (4) . خلاصه اين گونه احاديث در مدح عجم بسيار رسيده است و اگر حديثى باشد كه دلالت كند بر ذم عجم مثل اين حديث « نحن من قريش و شيعتنا العرب و عدونا العجم » (5) صحيح است ؛ از آنكه در اوائل اسلام تمام مردمان چنين بودند ، چنانكه اعراب هم كافّه كافر و مشرك و عبده اصنام ، چون جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم مبعوث شد و در ميان ايشان نمو يافته از اين جهت ابتداءً ، و مأموريت به تكليف و اظهار شريعت به ايشان كردند . بعد به تدريج مضىّ ازمنه و دهور و قرون ، حضرات اعاجم كه صيت اسلام شنيدند به دائره آن داخل شدند . بلى شهادتين گفتند تمام عجم و اسلام آوردند امّا مؤمن نبودند ، پس بواسطه غلبه ملوك بنى اميّه و سلاطين بنى عبّاسى از وضع سنّت و جماعت خوش داشته اند و « الناس على دين

.


1- .در چاپ سنگى : لينصرنّكم . متن با توجه به منابع و نيز ترجمه مؤلف درج شد .
2- .در مجمع الزوائد : عوداً .
3- .مجمع الزوائد 7/235 بدون لفظ « الاعاجم » .
4- .الغيبة ، نعمانى : 318 ح 5 ، بحار الانوار 52/364 ح 141 .
5- .معانى الاخبار : 404 ح 71 ، بحار الانوار 64/176 ح 13 ، قريب به آن در شرح اصول كافى 12/195 ح 184 .

ص: 351

ملوكهم » (1) را شعار ودثار خود نمودند تا آنكه سلاطين صفويّه رضوان اللّه عليهم أجمعين غالب شدند و اعادى دين را مغلوب نمودند . و ايران هم تا زمان عمر بن الخطاب مفتوح نشده بود و اهل آن بر كفر سابق و مذهب مجوس باقى ، چون زمان عثمان شد ايشان را دعوت به مذهب ابوبكر و عمر و خود نمود . زمان خلافت حضرت امير عليه السلام چون امتدادى نداشت و قوامى تشيّع نگرفت و چندان مردمان عجم اطلاعى از فضايل نفسانيّه علويّه بهم نرسانيدند مگر آنكه شهادت جناب خامس آل عبا عليه السلام عمل شنيع و غصب مقام ايشان را ظاهر و ضايع كرد . فى الجملة اين نحو ظلم و جور به آفاق منتشر گرديد كه اين طايفه خبيثه لياقت اين درجه و مرتبه را كه خلافت است ندارند ، و امتداد زمان خلافت بنى عبّاس هم ايشان را به خذلان و خسران گذارد . بحمد اللّه دولت حقّه الهيّه در اين زمان كه مذهب جعفرى و مراد و مقصود از تشيّع و ايمان است به عكس اوقات سابقه به نحوى رواج دارد كه احدى نتواند وصف كند ، همانا مفاد بيان امير مؤمنان عليه السلام و امامان ديگر از اين اوان پيدا و هويداست . و حضرت امير عليه السلام فرمود : « پنج نفر در اسلام سبقت ورزيدند : از عرب من ، و از فارس سلمان ، و از حبشه بلال ، و از روم صهيب ، و از نبط جناب بن ارت » . پس چنانكه حضرت امير عليه السلام در سبقت قبول اسلام از عرب فخر مى نمايد عجم هم بايد از تقبّل اسلام سلمان فارسى نيز مفاخره كنند ، و جناب ولايت مآب صلى الله عليه و آله وسلماين فقره را فضيلتى دانست و بيان كرد . پس عجم بايد به كورى چشم هاى حاسدين سلمان فارسى طريق طعن و لعن و قدح و ذمّ ايشان را به نحوى كه مشروع و مطلوب است مضايقه و دريغ ندارند و بر اين حديث بنگرند :

.


1- .ذكر اين فقره سابقاً گذشت .

ص: 352

در ذكر فضايل سلمان فارسى و جهت عناد و عداوت خليفه معاصر وى با حضرات اعاجم و تأسيس بدعتهاى وى

در ذكر فضايل سلمان فارسى و جهت عناد و عداوت خليفه معاصر وى با حضرات اعاجم و تأسيس بدعتهاى وىدر كتاب « اختصاص » (1) مرويست كه : از حضرت امير عليه السلام سؤال كردند : چه مى فرمائيد در حق سلمان فارسى ؟ فرمودند : « چه بگويم در حقّ كسى كه طينت و روحش به ماها اهل البيت عليهم السلامضمّ است و علوم اوليّه و آخريه آن سر و علانيه مخصوص به اوست ، خود حاضر بودم خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمكه اعرابى وارد شد و سلمان را گرفت و از مكانش دور كرد . پس آن جناب به غضب آمد به نحوى كه صورت مباركش سرخ شد و رگ پيشانى آن جناب پر گرديد از خون ، فرمود : اى اعرابى ! دور مى كنى كسى را كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلم دوست دار اوست ؟ ! آيا دور مى كنى كسى را كه هر وقت جبرئيل نازل مى شود از جانب خدا امر مى كند به او سلام برسانم ؟ ! اى اعرابى ! هر كس سلمان را جفا كند مرا جفا كرده است ، و هر كس او را اذيّت كرده است مرا اذيّت كرده ، و هر كس او را دور كند مرا دور كرده است ، و هر كس با وى نزديك شود با من نزديك شده است . اى اعرابى با سلمان مغالطه مكن كه خداوند امر كرده است علم منايا و بلايا و فصل الخطاب به وى تعليم كنم » . گفت : گمان نداشتم آنچه فرمودى در حق سلمان ، مجوسى بيش نيست . فرمود : « از جانب خدا مى گويم : مجوس نبوده ، از جانب خدا مأمور بوده اظهار شرك مى نمود . اى اعرابى ! نشنيده اى كه خداوند فرموده است : « فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ . . » (2) » الى آخره .

.


1- .الاختصاص ، شيخ مفيد : 221 .
2- .نساء : 65 .

ص: 353

بعضى از اعمال عمر در حقّ عجم

و از اين حديث ظاهر است مراد از اعرابى كيست (1) . پس به واسطه سلمان از كافرهاى عجم عداوتى در سينه گرفت و به عذر منع و تمكّن در مقام اذيّت ايشان برآمد سيّما اهل فارس را كه مخصوصاً اظهار عداوت نمود .

[ بعضى از اعمال عمر در حقّ عجم ]بعضى از اعمال عمر را خوب است بنويسم : اول : آنكه عجم را از بيت المال منع نمود و گفت بايد تجارت نمايند . دوّم : آنكه ديه عجم نصف ديه عرب باشد . سوّم : مقرّر داشت در بعضى از اعاجم ديه غلامان و كنيزان داشته باشند . چهارم : قرار داد عجم در هيچ بلدى امامت نكند تا عرب مأموم واقع نشود . پنجم : عجم در صف اول نايستد از صفوف جماعت كه موجب بطلان نماز سائرين از مأمومين مى شود . ششم : عجم از عرب دختر نگيرد . هفتم : عجم از عرب ارث نبرد امّا عرب ارث ببرد . هشتم : در ثغرى از ثغور اسلام عجم حاكم نباشد . نهم : كفائه را او مقرّر داشت . شافعى مى گويد : عجمى كفو عربيّه نيست وليكن در نزد اماميّه شرط نيست نسبت . و كفائه يعنى : اگر بخواهد بنده علويّه اى را نكاح كند جايز است ، و علاّمه اعلى اللّه مقامه در « تذكره » فرموده است بسيارى از حنفيّه در كفائه هفت چيز را شرط دانسته اند ، يكى آنها

.


1- .بعضى از بدعتهاى عمر را كه مؤلف ذيلاً آورده در كتاب الاستغاثة فى بدع الثلاثة : 53 _ 54 ( چاپ نجف ) ذكر كرده است ( به نقل از حاشيه الايضاح ، ابن شاذان : 281 ) ، الغارات 2/828 ، نيز به كامل بهائى رجوع شود .

ص: 354

نسب است ، و همچنين شافعى صراحت گفته است (1) . و شايد جهت ديگر در عداوت عمر بن الخطاب آگاهى داشتن از قتل خود بوده به دست مردى از عجم چنانكه در خواب ديد : خروسى دو مرتبه بر وى منقار زد . براى او تعبير كردند كه مردى از عجم او را مى كشد . و از اين جهت ممانعت مى نمود كه غلامان را در مدينه راه ندهند . و شتم و دشنام وى بر فرس و عجم در سَبْىِ بنات يزدجرد در كتب و تواريخ واضح است (2) همانا براى مجوسيّت و خلاف مذهب بوده و اكرام و احترام امير مؤمنان عليه السلام به ايشان از حديث « اكرموا كريم كلّ قوم » (3) ظاهر است . و داعى عرض مى كند : آنچه را كه عمر بن الخطّاب بر عجم وارد آورد و تأسيس كرد اگر براى عداوت به سلمان بود سلمان از ايشان نبود ، و اگر به ملاحظه قطع نسل ايشان بوده است براى خوابى كه ديده بود امكان نداشت كه تماماً كشته شوند ، و اگر براى آن بود كه مشرك بودند شرع شريف از براى مشركين و اهل ذمّه قرارى داده است بايد با ايشان به همان قرارداد مشروع عمل نمود و غير آن ممنوع است .

.


1- .بنگريد به : فقه السنة ، شيخ سيد سابق 2/147 ، شرح الازهار 4/164 .
2- .تهذيب التهذيب 3/379 ، عوالم العلوم 17/638 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/208 .
3- .الامالى ، شيخ صدوق : 750 ، مستدرك الوسائل 8/395 ح 9780 ، الغارات 2/825 ، دلائل الامامة : 194 ح 111 ، بحار الانوار 31/133 ح 2 و46/15 ح 33 .

ص: 355

روح و ريحان سيزدهم

اشاره

روح و ريحان: الثالث عشر

.

ص: 356

. .

ص: 357

در وفات و شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در وفات و شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلامقال اللّه تعالى : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » (1) . وعن النبى صلى الله عليه و آله وسلم : « موت الغريب شهادة » (2) . وفى حديث (3) النبوى صلى الله عليه و آله وسلم : « طوبى للغرباء » (4) . وفى « الفقيه » (5) _ فى الحج باب الموت فى الغربة _ عن ابى عبداللّه عليه السلام : « ما من ميّت يمُوت فى الأرض غربة تغيب عنه فيها بواكيه الاّ بكته بقاع الارض الّتى كان يعبد اللّه عزّوجلّ عليها وبكته ابوابه وبكته ابواب السّماء التى كان يصعد (6) فيها عمله وبكاه (7) الملكان [ الموكلان ] به » . وقال عليه السلام : « انَّ الغريب إذا حضره الموت التفت يُمنة ويسرة ولم ير احداً يرفع رأسه فيقول اللّه عزّوجلّ (8) الى من تلتفت ؟ الى من [ هو ] خير لك منّى ؟ ! وعزتى وجلالى ! لئن اطلقتك عن

.


1- .نساء : 100 .
2- .الدعوات : 242 ح 679 ، من لا يحضره الفقيه 1/139 ح 379 ، وسائل الشيعة 11/347 ح 14981 .
3- .كذا ، صحيح : الحديث .
4- .مسند احمد 2/177 ، به نقل از معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام 1/71 ، اين مضمون از امام باقر عليه السلام در محاسن برقى 1/272 ح 366 و بحار 2/204 ح 84 نيز منقول است .
5- .من لا يحضره الفقيه 2/299 ح 2510 .
6- .در چاپ سنگى : تصعد .
7- .در چاپ سنگى : بكاء .
8- .در چاپ سنگى : عزوجل جل جلاله .

ص: 358

عقدتك لأصيرنّك فى طاعتى وان قبضتُك لأصيرنّك الى كرامتى » (1) . بدان يكى از بندگان خاص خداوند سبحان كه هجرت به سوى خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمود و در راه مهاجرت وفات يافت و خداوند بر هجرت و رحلت وى اجر عظيم مرحمت نمود حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . پس آن بزرگوار تأسّى و اقتداء به انبياء سابقين و ائمه دين عليهم السلام نمود چنانكه در باب هجرت گذشت . و در كتاب « عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب » ، و در كتاب « منهج المقال فى تحقيق احوال الرّجال » كه از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر مولانا ميرزا محمد استرآبادى است ، و در كتاب مستطاب « نقد الرّجال » كه از تأليفات سيّد جيّد فاضل مير مُصطفى قدس سرهاست ، و كتب معتبره ديگر از علم درايه و رجال و انساب (2) شرح وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را به اين نهج ذكر فرموده اند كه : احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرار كرد از سلطان جائر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى كه زير زمين بوده است مخفى گرديد ، در خانه مردى از شيعيان در كوچه اى كه معروف به « سكّة الموالى » بوده منزل گرفت . و گويا سكة الموالى ناميدند كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه دوست داران اهل بيت بودند در آن منزل و مأوى داشتند و در كوچه هاى ديگر حضرات حنفيّه و شافعيّه خانه هاى عاليه بنا نموده بودند ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام در همان سرداب روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت پروردگار مشغول بود ، وقتى كه از محلّ شريف خود حركت مى كرد و بيرون مى آمد از آن سرداب به طريق مخفى و پنهان به زيارت قبرى كه اكنون مقابل قبر اوست و قبله مرقد شريف آن بزرگوار است مى رفت و مى فرمود : اين قبر مردى از اولاد موسى بن جعفر عليه السلام است .

.


1- .من لا يحضره الفقيه 2/299 ح 2511 .
2- .بنگريد به : رجال النجاشى : 248 رقم 653 ، خاتمة المستدرك 4/405 و5/230 ، بحار الانوار 99/268 ح 3 ، ثلاثيات الكلينى : 74 ، نقد الرجال 3/68 رقم 2944 .

ص: 359

خواب ديدن مردى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را كه فرمود حضرت عبدالعظيم نزديك درخت سيب مدفون مى شود

و ديگر در اين حديث مذكور نيست كه آن جناب فرموده باشد كه اين قبر حمزة بن موسى عليه السلام است ، پس به يك يك از شيعيان و دوستان كه در آن محل بودند خبر وجود فيض اثرش منتشر گرديد تا آنكه اكثرى آن بزرگوار را شناختند و خدمتش شرفياب مى شدند و اخذ دين و مسائل و احكام مى نمودند .

خواب ديدن مردى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را كه فرمود حضرت عبدالعظيم نزديك درخت سيب مدفون مى شودپس مردى از شيعه در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را زيارت كرد كه فرمود : يكى از اولاد من از سكة الموالى حمل و نقل مى شود و در نزديكى درخت سيبى كه در خانه عبدالجبّار بن عبدالوهّاب است دفن خواهد شد ، پس به دست شريف خويش اشاره به همان مكان نمود . آن گاه از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنكه آن درخت و مكان را بخرد . سؤال نمود : از براى چه مى خرى اين باغ را ؟ پس خواب خود را نقل كرد . صاحب باغ گفت كه : من هم به مانند تو همين خواب را ديده ام . پس صاحب باغ آن را وقف بر حضرت عبدالعظيم و تمام شيعه نمود كه در آن مدفون شوند . پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و از دنيا رحلت فرمود . چون آن بزرگوار را برهنه كردند كه غسل دهند در گريبان آن جناب رقعه اى يافتند كه ذكر نسب خود را فرموده بود به اين گونه : انا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن [ بن ] زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

.

ص: 360

و در كتاب « فهرست » (1) علاّمه اعلى اللّه مقامه است : مات عبدالعظيم بالرّى وقبره هناك . يعنى : حضرت عبدالعظيم مُرد در رى و قبر وى در رى است . و در كتاب مستطاب « منتخب » كه مجموعه اى از مراثى و خطب است و مؤلّف آن مرحوم شيخ فخر الدين طريحى نجفى عليه الرّحمه است مذكور است : قيل : ممّن دفن من الطّالبيّين حيّاً عبدالعظيم الحسنى بالرّى ومحمّد بن عبداللّه [ بن ] الحسن ولم يبق فى بيضة الاسلام بمدّة الا قتل فيها طالبى او شيعى .. الى آخره . يعنى : از اولاد ابى طالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است و محمّد بن عبداللّه ، و مراد از طالبيّين اولاد ابوطالبند كه پدر حضرت امير مؤمنان عليه السلام باشد ، والاّ طالبيّين را نسبت به طالب برادر آن بزرگوار دهند صحيح نيست چنانكه خواجه فرموده است در وصف حضرت امير عليه السلام : « ليث بنى طالب » همانا مراد ابوطالب است ، براى اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند كلمه « ابى » را . و محمد بن عبداللّه بن حسن غير از صاحب نفس زكيّه است كه نزديك مدينه شهيد شد كه برادرش قتيل باخمرى است . مخفى نماند آنچه در كتب رجال و انساب از احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جناب خبرى صحيح و موثق نيافتم جز اين قول كه قائل و ناقل آن مجهول است (2) . و آنچه از مرحوم شيخ فخرالدّين در اوّل همين كتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نيز منقول از آن كتاب بود . و جمعى از اهل علم و فضل از داعى خواهش نمودند كه مراجعه در كتب بيشتر شود شايد خبرى جز آنكه در كتاب سابق الذكر مسطور است به دست بيايد و راوى آن هم معين

.


1- .الفهرست : 121 شماره 548 ، نقد الرجال 3/70 .
2- .نگارنده در حال نگاشتن مقاله اى مستقل در تحقيق اين مطلب است كه خوانندگان عزيز را در صورت بقاى عمر بدان ارجاع مى دهم .

ص: 361

باشد ، تاكنون به قدر وسع جد و جهد كرده خبرى نيافتم كه صريحاً دلالت بر شهادت آن بزرگوار نمايد و الاّ در اين اوراق مى نوشتم ، بلكه مى توان گفت : عبارت صحيح كه فرمودند : « مَرض ومات » معارض است با قول قيل ، چون آن قول معلوم است و راوى هم موثق و ضابط و عادل تعارض مى كند با اين قول مجهول . بلى ، اگر مرحوم شيخ اين قول را مجهولاً نسبت نمى داد و خبرى محذوف الاسناد ذكر مى فرمود مى توان گفت : در اين گونه موارد تسامح جايز است اگر چه قول مجهول هم چنين است فرقى چندان نمى كند ، پس اعتناء مرحوم شيخ دلالت بر جواز ذكر اين گونه اخبار مى كند . على اىّ حال ، بنا بر اين قول مى توان گفت : يك جهت در علوّ رتبت عبدالعظيم شهادت اوست و بر حسب اخبار و آثار و حكومت عقل و نقل هر يك از اخيار كه به درجه شهادت فايز گرديدند و درك ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ايشان اعلى و اوفى شد . و به اين بيان توان ثابت كرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دين عليهم السلامرا كه به روايت صحيحه مقتول يا مسموم شدند (1) چنانكه شيخ طريح در اول كتاب مذكور بيانى ذكر فرموده است ، خوب است بعينها بنويسد : عن الصدوق عليه الرّحمة انّ جميع الائمّه خرجوا من الدنيا على الشهادة ، قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد عبدالملك زين العابدين ، وسمّ ابراهيم بن الوليد الباقر ، وسمّ ابو جعفر الدوانيقى الصّادق عليه السلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم محمداً الجواد ، وسمّ المعتز على بن محمد الهادى ، وسمّ المعتمد الحسن بن على العسكرى و هرب المتوكّل خوفاً من المتوكّل.. الى آخره .

.


1- .در بحار 50/238 ذيل حديث 8 نيز بدين مطلب اشاره شده است ، و در روايتى منقول از امام ثامن ضامن حضرت رضا عليه السلام آمده كه فرمودند : «واللّه ! ما منا إلاّ مقتول شهيد » . بنگريد به : من لا يحضره الفقيه 2/585 ح 3192 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/287 ح 9 .

ص: 362

در مصائب و نوائبى كه بر عموم سادات از اولاد بنى فاطمه وارد آمد

در مصائب و نوائبى كه بر عموم سادات از اولاد بنى فاطمه وارد آمدو عجب است آن شيخ مرحوم كه متوكل را معاصر حضرت قائم عليه السلام دانسته است ، و عجب تر آن است كه نقل از مرحوم صدوق فرمود ، و آنچه معلوم است متوكل از بعد از واثق باللّه است و متوكّل در سال دويست وچهل بوده است و بسيار فاصله دارد تا زمان آن بزرگوار . عجالةً به نحو اجمال ظلمى كه به خيار رجال و آل عصمت وارد آمد اشاره شود خوب است : اما اخيار از اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام در وقعه عاشورا با چهار نفر اولاد امام حسن عليه السلام و فرزندان سيّد الشهداء و نه تن از اولاد عقيل بواسطه و بلا واسطه و سه نفر از اولاد جعفر طيّار شهيد شدند . و از فرزندان على بن الحسين عليه السلام زيد در كوفه به امر نضر بن خديمه (1) اسدى يوسف بن عمر [ را ] بر دار آويخت و چهار سال مصلوب بود ، و احدى از هاشميين قدرت نداشت بر وى ندبه كند ، عاقبت او را سوزانيدند . و يحيى بن زيد را به سنّ شانزده سالگى به چه قسم شهيد نمودند ، و به امر منصور دوانيقى بنيان و اساس جامع بغداد را از بدنهاى سادات بنا كردند ، و هزار نفر از فاطميّين و علويّين را از عبداللّه بن حسن و فرزندانش مانند ابراهيم و محمد و ديگران از اين خاندان را به قتل رسانيدند ، و زندان آن منبع خذلان مملوّ از سادات بود كه به درك رفت . و بعضى در زندان و زير زمين و چاههاى عميق از گرسنگى خاك خوردند و مردند . و وقعه فخ نيز مشهور است كه جماعتى از بنى هاشم به اشدّ عقوبت شهادت يافتند . و اولاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به دست خلفاء جور چگونه از اوطان خويش جلا

.


1- .كذا .

ص: 363

و هجرت فرمودند و در كهوف و مغارات جبال و به وادى شهادت فايز گرديدند . و مأمون ملعون چگونه محمّد بن اسماعيل بن حسن را شهيد كرد تا آنكه خلافت منتهى شد از اين خانواده به متوكّل ملعون ، پس آن ملعون امر نمود به معتز بن جهم وابن سكيت و آل ابى حفص اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را در مجالس عامه هجو نمايند و زبان يعقوب بن اسحاق بن سكيت كه اديب بى بدل بود براى آنكه حسنان عليهماالسلام را بر دو پسرش معين و مؤيد تفضيل داد از قفاء كشيدند و بريدند . پس آن خبيث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبى چيزى باقى نگذارد چنانكه گفته اند : ولم يزل السّيف يقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم (1) . عاقبت امر نمود مقابر قريش را بسوزانند و قبر مطهّر جناب سيّد الشهدا عليه السلام را خراب نمايند چنانكه هبة اللّه گفته است : قام الخليفة من بنى العبّاسبخلاف امر الهه فى الناسِ ضاهى بهتك آل محمّدسفها فعال امية الارجاسِ واللّه ما فعلت اميّة فيهممعشار ما فعلت بنو (2) العبّاسِ (3) ما قتلهم عندى بأعظم مأتماً من حرقهم من بعد فى الارماسِ (4) اى واللّه ! آنچه بنى عبّاس كردند عشر آن را بنى اميّه ننمودند براى امتداد زمانشان با آنكه هر يك از ائمه طاهرين بر حسب حكمت ها و مصالحى كه مى دانستند مى كردند و هيچ يك از ايشان خروج به سيف ننمودند حتى مأمون حضرت رضا عليه السلام را سه ماه تكليف به قبول امامت كرد بر حسب مأموريتى كه از خداوند داشتند اباء فرمودند . مع هذا از ابناء

.


1- .بنگريد به : المسترشد ، طبرى : 674 _ 675 ح 347 ، شرح ابن ابى الحديد 13/219 .
2- .در چاپ سنگى : بنى .
3- .بيت سوم در منابع زيادى نقل شده ، و در حياة الامام الرضا عليه السلام ، سيد جعفر مرتضى : 96 از شرح ميمية ابى فراس : 119 نقل شده ، نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة : 8 .
4- .در چاپ سنگى : الاوماس ، كه معناى مناسبى ندارد . ارماس به معناى قبور است .

ص: 364

در احتمال شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى حفظ دين چون سائرين از شهداء

و احفاد اين سلسله جليله به قدرى كه توانستند به قتل رسانيدند . بناء على هذا ، استبعادى نمى رود حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد ، و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبّين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است با آنكه مخفى بوده و عزلت و استتار را خوش داشته و از محلّ و مكان خود به ملاحظه تقيّه بيرون نمى آمده ، به نهجى كه سابقين از ابناء دين را شهيد كردند آن بزرگوار را هم شهيد كرده باشند تا درجه شهادت و درك اين فضيلت به تبعيّت به ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان كرده باشد ، و براى حفظ دين چون جناب خامس آل _ عليه التحيه والثناء _ در قبّه ساميه اش چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هويدا و پيدا نمود . و در ميان اعراب و بعضى اعاجم مرسوم و معمول شده است كه به قبر آن شهيد التجا مى آورند و حاجت مى خواهند چنانكه به روايت على بن اسباط كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است در سال اوّل شهادت جناب سيد الشهدا يك صد هزار نفر زن عقيم از احياء عرب و بلدان و نواحى قريبه و بعيده التجا آوردند و همگى حامله شدند . و اين خبر اگر چه غرابتى داشت امّا تأسّى به مرحوم مجلسى نمودم و ذكر كردم .

در احتمال شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى حفظ دين چون سائرين از شهداءاكنون اين آثارى كه از مزار كثير الانوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ظاهر است _ قطع نظر از جهت سيادت و علم و عمل و ديانت و تقوا _ همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر كس در غربت بميرد شهيد است ، و هر كس به محبّت اهل بيت بميرد شهيد است ، و هر كس به طريق هدايت نفوس و تعليم احكام سيّد انام بميرد شهيد است ، و هر مؤمنى كه به بعضى از امراض خاصّه بميرد شهيد است .

.

ص: 365

علاوه از اين مثوبات متداوله كه ازهاق (1) روح است از بدن ظلماً و قهراً وجبراً ثواب معيّن و اجر معلومى دارد كه خداوند سبحان مى داند و اوليائش كه جملتى از آن در عالم برزخ از مزار قتيل شهيد بر زائر و مجاور وى ترشّح مى شود . و از اين جهت است بعضى از دعاها در مزار حضرت عبدالعظيم و امامزاده هاى ديگر به هدف اجابت مقرون مى گردد كه در اماكن و موارد ديگر به اجابت نمى رسد . و دليل بر مراد نذورات كثيره اى است كه لائذين و زائرين قبور ايشان در سنين متواتره و اعوام متواليه مى آورند ؛ تا حاجات محتاجين بر حسب نذرهائى كه مى نمايند برآورده نشود وفا به آن نمى كنند ، و نفوس كافّه خواص و عوام به مقتضاى نذرى كه بر مقبره كردند و حاجات ايشان روا شد براى جلب نفع خودشان باز در حوائج و امور ديگر تكرار وتجديد مى نمايند . و اين بقعه ساميه عظمى و عتبه عاليه كبراى حضرت عبدالعظيم عليه السلام همين طور است . اگر بخواهيد طبقات ابناء هر زمانى را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظيم از خواستن حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل موقوفات ذكر نمائيم البته از مراد خارج مى شويم . بلى جملتى از آن در آخر اين كتاب براى اطلاع و تشويق بعضى مشروح خواهد شد . و بدان به ترتيبى كه ابوالحسن على بن الحسين مشهور به مسعودى كه در سنه سيصد و سى معاصر خلفاء بنى عبّاس بوده است در كتاب « مروج الذهب » و « عقد الجواهر » ترتيب خلفاء بنى عباس را نوشته است : بعد از مأمون ملعون معتصم باللّه ، و بعد از وى معتز باللّه را ذكر كرده تا خليفه معاصر زمانش مطيع باللّه را بيان نموده است . چون ادراك زمان حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام را حضرت عبدالعظيم نمود معلوم مى شود كه آن بزرگوار با اين هفت نفر خلفاء جائرين معاصر گرديد :

.


1- .در چاپ سنگى : اذهاق .

ص: 366

در احوال معتزّ باللّه عبّاسى است

در احوال معتزّ باللّه عبّاسى استاگر چه معتزّ ايّام خلافتش اندك بود (1) در زمان وى در رى وفات يافت يا كشته شد . و داعى ديده ام سلطان جائرى كه در حديث است حضرت عبدالعظيم از رى هجرت كرد و فرار نمود معتزّ باللّه است . و بدان كه معتز موسوم به زبير بود و پسر متوكّل است و مادرش موسومه به قبيحه (2) و شانزده ساله بود كه بر سرير خلافت نشست و چهار سال و شش ماه بعد از مستعين باللّه خلافت نمود و مدّتى هم خود را از خلافت خلع كرد ، امّا به روايتى كه مسعودى نقل كرده است بيست و چهار ساله بوده است و در سرّ من رأى مدفون شد ، يك ماه قبل از تولّد حضرت حجّة اللّه امام عصر عليه السلام يعنى : در ماه رجب دويست و پنجاه و پنج ، و متوكل هم در زمان حضرت امام على النقى عليه السلام به درك واصل شد ، و خلافت اين سه نفر امتدادى نداشت . پس بنا بر اخبارى كه حضرت عبدالعظيم از اين سه بزرگوار روايت كرده است و خدمت ايشان عريضه نگار شده است و جواب مسائل وى را نوشته اند معلوم است كه معاصر با ايشان بوده است . و بنا بر خبر ابا حماد رازى معلوم مى شود حضرت عبدالعظيم عليه السلام زمان حضرت امام على النقى عليه السلام در رى تشريف داشتند تا زمان معتز باللّه ، چنانكه مرحوم شيخ فخر الدّين طريحى ذكر فرمود قاتل حضرت هادى معتز باللّه است آن بزرگوار هم قبل از شهادت آن جناب در رى وفات يافت .

.


1- .درباره احوال معتزّ عباسى رجوع شود به : سير اعلام النبلاء 12/532 ترجمه 207 ، تتمة المنتهى : 251 _ 255 .
2- .وى از زنان رومى و زيبا روى بوده و از باب نامگذارى به اسم ضد ، او را قبيحه ناميدند . ( نقل از حاشيه رياض المسائل 2/15 ) .

ص: 367

در اينكه مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام قطعى است و ساير مزارها مشكوك و مظنون است از اين مزار قطعى نبايد گذشت

بنا بر اين چندان توقف حضرت عبدالعظيم در رى طول نكشيد كه از دنيا رحلت فرمود ، و حديثى كه در زيارت حضرت عبدالعظيم مرويست از امام على النقى عليه السلام است ، و آن مطابق با مقصود است ؛ از آنكه آن بزرگوار در سرّ من رأى بودند كه حضرت عبدالعظيم رحلت نمودند ، و اين حديث بعد از وفات ذكر شد . خلاصه از اين اقوال اين است كه حضرت عبدالعظيم حسنى به روايتى در زمان معتز باللّه به رى آمد ، يعنى : در وقتى كه حضرت عبدالعظيم هنوز شهيد نشده بودند و در زمان آن بزرگوار هم وفات يافتند كه فرمودند : « زيارت نمائيد حضرت عبدالعظيم را در رى » پس بايد سال وفات حضرت عبدالعظيم اوايل دويست و پنجاه ، چند سال قبل از شهادت حضرت امام النقى عليه السلام باشد ، و شهادت آن جناب هم در سال دويست و پنجاه و چهار به روايت « اصول كافى » بود . و مردن معتز باللّه هم يك سال بعد از شهادت آن جناب بود كه دويست و پنجاه و پنج مى شود (1) از آن جائى كه روايتى صريحاً داعى در سنه وفات حضرت عبدالعظيم نديده بود ؛ لهذا از قراين و نظاير اخبار بدين گونه استنباط نمود ، واللّه العالم بحقايق الاحوال وإليه المبدأ والمآل .

در اينكه مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام قطعى است و ساير مزارها مشكوك و مظنون است از اين مزار قطعى نبايد گذشتخلاصه بر هيچ مؤمنى و زائرى شبهه نباشد و نماند بلكه به طريق قطع اعتقاد كند و از طريق يقين بداند و بگويد : اين محلّ شريف قبر مطهّر حضرت عبدالعظيم است ؛ از آنكه اتفاقى تمام علماء سابقين ولاحقين است ، امّا سائرين از امامزاده ها مقابر ايشان را نتوان به طريق قطع يقين نمود كه در كدام مورد و محلّ است حتى حضرت امامزاده حمزه به نحوى

.


1- .چنانچه مرحوم شيخ عباس قمى در تتمة المنتهى : 253 _ 254 بدان اشاره كرده است .

ص: 368

كه مذكور مى شود . حال كه دانستى محققاً وقطعاً اين مزار آن بزرگوار است رجوع كن در اين كتاب به اقوال علماء از متقدمين و متأخرين كه داعى جمع نموده است كه در حقّ حضرت عبدالعظيم چه فرموده اند ، و ملاحظه نما در اخبارى كه ائمه دين تو از فضايل و فواضل آن جناب ذكر كرده اند ، و بخوان احاديثى كه از ائمه هدى بدون واسطه شنيده اند و در اين كتاب ترجمه كرده ام ، آن وقت وقر مزور تو در دلت زياده خواهد شد با محبّت تامّه و معرفت كامله . اما همانا با حالت خوش و خضوع و خشوع به حضور مباركش كه حاضر شدى مطالب و مآرب تو به آن حالت برآورده مى شود . پس عجب دارم از كسان نادانى كه قطع به صحّت نسب و حسب اين بزرگوار دارند ، معهذا به مواضع مشكوكه (1) اقدام و اقبال مى نمايند . خوش گفته است : مر تو را چون دو كار پيش آيدگر ندانى كدام بايد كرد آنكه در وى مظنه خطر استبر خود آن را حرام بايد كرد آنكه بى خوف و بى خطر باشدبه همانت قيام بايد كرد مانند كسانى كه از محكمات قرآنيه عدول مى كنند و به متشابهات آن مائل و راغبند ، خداوند سبحان مى فرمايد : « هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَاتَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ » (2) . حال حكايت اهل اين زمان است بواسطه بعضى از خيالات فاسده از آيات محكمه الهيّة رجوع و عدول مى نمايند و آنچه مشابه و موهوم است مى خواهند . بلى داعى را جرأت اين نيست كه احدى را از زيارت امامزاده هاى ايران منع و نهى

.


1- .در چاپ سنگى : شكوكه .
2- .آل عمران : 7 .

ص: 369

نمايند ، سيّما مدفونين در حدود طهران ، لكن عرض داعى و استدعاى من آن است كه آنچه قطعى و يقينى است و منصوص الزيارة و عالى الرّتبه حضرت عبدالعظيم است ، پس زيارت اين بزرگوار اقوى و افضل و اجلّ و اصحّ است . چون اين ورق به نظائر گذشت خاطرم آمد نظيرى براى اثبات مطلب عرض كنم : اين اوقات از سر كار حجة الاسلام شمس فلك سيادت و الفقاهه آقاى حاجى ميرزا محمّد حسن شيرازى _ متّع اللّه المسلمين بوجوده و لقائه وبقائه _ داعى مسائلى سؤال نموده از آن جمله : آيا جايز است با نماز قضاء كه بر ذمه مكلّف است نماز زيارت و مستحبّى بخواند ؟ جواب مرقوم فرمودند به خطّ شريف خودشان كه موجود نزد داعى است : اگر اهتمام در اداء قضاء دارند مضايقه نيست اقدام در نمازهاى مستحبى . مى خواهم عرض كنم : زيارت حضرت عبدالعظيم به مثابه نماز واجب فوت شده است و زيارت سائرين به منزله صلوات مستحبه است . پس خوب است اين دو شعر را براى آن قبر مطهّر بنويسم : قبرٌ اذا حلّ الوفود بربعهِرَحَلُوا وحطّت عنهم الآثامُ مَنْ زاره فى اللّه عارفَ حقِّهفالمسُّ منه على الجَحِيمِ حَرامُ (1)

.


1- .ضمن ابيات مفصّلى كه مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/281 _ 282 به نقل از كتاب محمد بن حبيب ضبى روايت كرده است .

ص: 370

. .

ص: 371

روح و ريحان چهاردهم

اشاره

روح و ريحان: الرابع عشر

.

ص: 372

. .

ص: 373

در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلامو شرح دو حديث در زيارت آن بزرگوار

در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شرح دو حديث در زيارت آن بزرگوارروى الصّدوق طاب ثراه فى « ثواب الاعمال » (1) مسنداً فقال : حدّثنى على بن احمد ، قال :حديث اوّل : روى الصّدوق طاب ثراه فى « ثواب الاعمال » 2 مسنداً فقال : حدّثنى على بن احمد ، قال : حدّثنا حمزة بن القاسم العلوى رحمه الله ، قال : حدّثنا محمّد بن يحيى العطّار ، عمّن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى من أهل الرّى قال : دخلت على ابى الحسن العسكرى عليه السلام فقال : « أين كنت ؟ » . قلت : زرت الحسين عليه السلام . فقال عليه السلام : « اما إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبر الحسين عليه السلام » .

يعنى : ابو جعفر محمد بن على بن بابويه معروف به صدوق در كتاب « ثواب الاعمال » مسنداً روايت كرده است كه :مرا على بن احمد خبر داد كه او گفت : حمزة بن قاسم علوى خبر داد كه او گفت : محمد بن يحيى عطار خبر داد از كسى كه بر حضرت امام على النقى عليه السلام وارد شد از اهل رى ، پس آن شخص گفت : وارد شدم بر آن جناب ، فرمودند : « كجا بودى ؟ » . عرض كردم : به زيارت جناب سيّد الشهداء عليه السلام مشرف شدم . فرمود : « اما تو اگر زيارت مى كردى قبر حضرت عبدالعظيم را كه در نزد شماست هر آينه بودى مثل كسى كه زيارت كرده است قبر حسين عليه السلام را » .

.


1- .ثواب الاعمال : 99 ، كامل الزيارات : 537 ح 828 ، بحار الانوار 102/268 ، وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 .

ص: 374

در تصحيح روات حديث فضل زيارت حضرت عبدالعظيم

در تصحيح روات حديث فضل زيارت حضرت عبدالعظيمبدان طريق روايت صدوق عليه الرحمه از على بن احمد بن موسى است كه او را دقاق مى نامند (1) . و مرحوم ميرزاى استرآبادى در « رجال وسيط » فرموده است : كان علىّ بن احمد مرضيّاً . و در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم نيز روايت از دقّاق و ورّاق فرمود ، و اين على بن احمد غير از على بن احمد خزاز (2) است كه نزيل رى (3) و مكّنى به ابوالحسن و متكلّم جليل بود (4) . و على بن احمد دقاق از محمّد هارون كه معروف به صوفى بود روايت مى نمود ، چنانچه از سوق روايت عرض دين معلوم شد . و على بن احمد طريق روايتش از حمزة بن قاسم علوى است . و حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عبّاس بن أبى طالب كنيه اش ابو يعلى ، و ثقه و جليل القدر است ، مگر آنكه شهيد ثانى او را از اولاد عباس بن على بن ابى طالب دانسته است . و ابن طاوس عليه الرّحمة از نجاشى همين طور ذكر فرمود (5) .

.


1- .بنگريد به : طرائف المقال 1/176 شماره 940 .
2- .در چاپ سنگى : خزار .
3- .در چاپ سنگى : سرى . متن موافق با تصريح حرّ عاملى در وسائل الشيعة و رجال شيخ طوسى نقل شد .
4- .رجال الشيخ الطوسى : 430 شماره 6172 ، وسائل الشيعة 30/424 .
5- .علامه مجلسى در بحار الانوار 48/315 از مزار مفصلى با قبه و بارگاه وسيع در اطراف حلّه ياد كرده كه آن را به حمزة بن موسى عليه السلام نسبت مى دهند ولى اين نسبت اصلى ندارد ، بلكه صاحب آن قبر مطهّر ، جناب حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن مكنى به ابو يعلى مى باشد ، سپس عبارت نجاشى را از فهرست نقل كرده است .

ص: 375

در معنى زيارت

و حمزة بن قاسم علوى را كتاب « توجيه » و كتاب « زيارات و مناسك » و كتاب « ردّ بر محمّد بن جعفر اسدى » است و كتابى « مجموعه » از اخبار مرويه از جعفر بن محمّد بن على بن حسين است . و طريق روايت حمزة بن قاسم علوى از محمّد بن يحيى عطّار است . و در كتب رجال (1) مسطور است : محمّد بن يحيى ابو جعفر عطّار قمى شيخ اصحاب ماست ، و ثقه و كثير الحديث است ، و نجاشى هم فرموده است : علاوه از آنچه ذكر شد كتابى در « مقتل حسين بن على عليه السلام » و كتاب « نوادر » نوشته است . و كلينى از وى حديث بسيار نقل كرده است ، و معلوم است كه موثّق و عادل و ضابط و راويه احاديث بوده است .

[ در معنى زيارت ]پس از تصحيح رجال و رواة حديثِ فضل زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بايد مجملاً معنى « زيارت » را دانست كه زيارت چه معنى دارد ؟ در كتاب « ثمرات الجنيّة من حديقة الحُسينية » (2) داعى عاصى معنى زيارت را بر حسب فهم مقدور خود شرح داده است ، هر آن كس بخواهد و بخواند بى فايده نخواهد بود : اولاًّ : بدان مرحوم شيخ جعفر _ نوّر اللّه مضجعه _ فرمودند : زيارت حضور است ، و سلام معروف است . مرحوم شيخ محمد حسن طاب ثراه فرمودند : زيارت حضور است والسلام . و در كتاب « مجمع البحرين » (3) در لغت « زور » نوشته است : والزيارة فى العرف قصدُ

.


1- .رجال النجاشى : 353 شماره 946 ، خلاصة الاقوال : 260 ش 110 ، نقد الرجال 4/347 ش 5167 .
2- .در چاپ سنگى : الحسينه . از جهت ادبى كلمه حديقه نيز بايد «الحديقة» باشد .
3- .مجمع البحرين 2/305 ، القاموس الفقهى : 161 ، البحر الرائق ، ابن نجيم : 6 .

ص: 376

المزورِ اكراماً له وتعظيماً واستيناساً به . معنى فارسى زيارت : ديدن كردن است ، چنانچه در حديث است « زوروا اخوانكم » (1) ، يعنى : ديدن كنيد برادرهاى خودتان را ، و آنچه در عرف مشهور شخص زائر قصد مى كند شخص مزور را كه برادر مؤمن است براى تكريم و تعظيم و براى انس گرفتن با او . و زيارت كردن هم بر مرده و هم بر زنده استعمال مى شود ؛ امّا بر ميّت مثل قوله تعالى : « أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ » (2) ؛ اما بر زنده در حديث است : « غبّوا (3) فى زيارة المريض » . و [ الغبّ ] فى زيارة القبور [ فى كل اُسبوع ] (4) . و « عيادت » هم به معنى زيارت آمده است ، و آنچه مصطلح است در افواه اختصاصى به ديدن مريض دارد اگر چه در حديث سابق ديدن مريض را زيارت مى خوانند . خلاصه معنى زيارت همان حاضر شدن به مدفن مزور منظور است و ديدن كردن از وى ، و جهت زيارت كردن مراقد و مقابر متوفّى و اهل ولا شايد براى تكميل مراتب و ملكاتى است كه در دار دنيا اين ابدان و هياكل نموده اند و فيضهاى لا يتناهى به ايشان رسيده ، پس از مبدأ فيض انقطاع فيوضات بعد از ممات از ايشان نشده است بلكه بيشتر و زيادتر در عالم برزخ به قدر و اندازه و اجساد و اجسام برزخيّه افاضه الهيّه بر ايشان در قبورشان مى شود ، و هر كجا هم باشند البته كمال توجّه به مصرع و مدفن خودشان دارند و سلب توجّه و علاقه از آن محل و مورد نمى نمايند . پس هر كسى كه نزديك قبر مزورش كه محترم است آمد و حاجت و مطلبى خواست از آنكه آن قبور مهبط ملائكه است و محل نزول فيضهاى الهى ، لابد به زائر هم بهره اى

.


1- .كنز العمال 9/40 ح 24830 ، به نقل از ديلمى از عايشه ، مجمع البحرين 2/304 .
2- .تكاثر : 1 _ 2 .
3- .در مجمع البحرين : اغبوا .
4- .مجمع البحرين 3/290 ماده ( غبب ) .

ص: 377

حديثٌ شريف در تشويق زيارت ائمه هدى عليهم السلام و امامزادگان است

مى دهند . پس از توجّه و حضور زائر ، مزور از خداوند رحمان براى زاير خود فيضى و مددى مى خواهد و دعاء ميّت هم به هدف اجابت مقرون مى گردد . حال هر قدر نسبى و سببى بيشتر است و ربط معنوى زيادتر ، يعنى : جنسيّت و سنخيّت صورةً و معنىً بيشتر دارد فيض بيشتر به وى مى رسد .

حديثٌ شريف در تشويق زيارت ائمه هدى عليهم السلام و امامزادگان استداعى عاصى براى تشويق زائرين قبور ائمه انام عليهم السلام و اولاد فخام ايشان از اين حديث كه در كتاب « امالى » (1) ابن الشّيخ ديده ام به قدر فهم خود شرح مى دهم و [ از ] آن بهتر حديثى ياد ندارم و نخوانده ام ، و سند اين حديث منتهى مى شود به ابى عامر نباتى واعظ اهل حجاز كه گفت : خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم : يابن رسول اللّه ! ما لمن زار قبر اميرالمؤمنين عليه السلام وعمّر تربته ؟ يعنى : ثواب كسى كه قبر حضرت امير عليه السلام را زيارت كرده و آباد و تعمير نمود تربتش را چيست ؟ فرمودند : « اى ابى عامر ! پدرم از پدرش از جدش جناب امام حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم روايت كرده كه فرمودند به حضرت امير مؤمنان عليه السلام : « تو در زمين عراق كشته مى شوى و در عراق مدفون مى گردى » . پس آن بزرگوار عرض كرد : ما لمن زار قبورنا وعمّرها وتعاهَدَها ؟ يعنى : ثواب آنكه قبور ما را زيارت كند و آباد نمايد و عهد كند به زيارت و تعمير آن چيست . فرمود : « يا ابا الحسن ! انّ اللّه جَعَلَ قبرَك و قبرَ وُلدِك بقاعاً من بقاعِ الجنّة و عرصةً من عرصاتِها ، وان اللّه جعل قلوب النجباءِ من خلقه وصفوة من عباده تحنّ اليكم وتحتمل المذلة والأذى فيكم ويعمّرون قبورَكم و يكثرونَ زيارتها تقرّباً منهم الى اللّه ومودّتهم لرسولهِ صلى الله عليه و آله وسلم » .

.


1- .روايت را در تهذيب الاحكام 6/22 ح 50 و وسائل الشيعة 14/382 ح 19433 نقل كرده اند .

ص: 378

يا على ! من عَمّر قبورَكُم وتعاهَدَها فكان كمن أعان سليمانَ بن داود على بناءِ بيتِ المقدس ، و من زار قبورَكم عدل ذلك له ثوابَ تسعين حجةً بعد حِجّةِ الاسلام ، وخرج من ذُنُوبه حتّى يرجع من زيارتكم كيوم ولدته [ أمّه ] » . يعنى : « اى ابا الحسن ! خداوند ذوالمنن قرار داد قبر قبور اولادت را بقعه هائى از بقعه هاى بهشت و عرصه اى از عرصات آن ، و قرار داد دلهاى نجيبهاى از بندگانش را و برگزيدگان از ايشان را تا ناله كنند به سوى شما و متحمّل اذيّتها و ذلّتها شوند در راه شما (1) ، و تعمير نمايند قبرهاى شما را ، و بسيار بيايند به زيارت قبور شما به جهت قرّب ايشان به سوى خدا و دوستى كه با پيغمبر خودشان دارند ، و چنان است حال اين طايفه . يا على ! هر كه تعمير اين مراقد را نمايد چنان است كه اعانت سليمان بن داود را بر بناء بيت المقدس كرده است . و كسى كه زيارت كند قبرهاى شما را هر آينه هفتاد حج غير از حجّة الاسلام كرده است ، و از گناهان بيرون آمده است تا اينكه از زيارت مراجعت نمايد مثل روزى كه از مادر متولد شده » . بعد از آن فرمودند : « ابشر وبشّر اوليائك ومحبّيك من النعيم وقرّة العين بما لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على (2) قلب بشر » . يعنى : « بشارت بده دوستانت را و خود خوش وقت باش به نعيم و روشنائى چشم به چيزى كه چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر قلب بشرى خطور نكرده ، ولكن بعضى از مردمان ملامت مى نمايند زائرين از قبور شما را چنانكه زانيه را به زنا ملامت مى كنند . اين مردمان بدترين امّت منند ، شفاعت من به ايشان نمى رسد و وارد نمى شوند به حوض من » .

.


1- .در چاپ سنگى : شوند در راه شوند .
2- .در چاپ سنگى : ولا على خطر على .

ص: 379

در استحباب زيارت عموم مؤمنين حيّاً و ميّتاً و فضيلت زيارت امامزادگان

در استحباب زيارت عموم مؤمنين حيّاً و ميّتاً و فضيلت زيارت امامزادگانمخفى نماند اوّلاً زيارت عموم مؤمنين كافه محبّين اميرالمؤمنين عليه السلام حيّاً و ميّتاً (1) مستحب است ، و خداوند مى فرمايد به زائر مسلمان كه : برادر مسلمان خود را زيارت نكرده اى بلكه مرا زيارت كرده اى و ثواب زيارت تو بهشت است و بس . و در حديث است كه امام عليه السلام فرمود : « اگر ممكن نشود شما را به اينكه به زيارت ماها آئيد صالحين از دوستان و شيعيان ما را زيارت كنيد چنان است كه ما را زيارت كرده ايد » (2) . و معلوم است زيارت كردن ذريّه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم سيّما اصحاب و اصفيا و اتقياء و علماء ايشان اكثر ثواباً و اوفر اجراً مى باشد چنانكه در كتاب « امامه و تبصره » 3 كه از والد صدوق عليه الرّحمة است همين حديث منقول است ، و گويا در كتاب « قرب الاسناد » (3) هم اين حديث مذكور باشد كه محمّد بن محمد بن اشعث از موسى بن اسماعيل بن جعفر بن موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « عيادةُ بنى هاشم فريضة و زيارتهم سنة » ، يعنى : « عيادت كردن بنى هاشم واجب است و زيارتشان در ممات سنّت است » .

.


1- .در چاپ سنگى : ميّاً .
2- .المزار ، شيخ مفيد : 216 ، وقريب به آن در كامل الزيارات : 528 ح 806 و807 . ذكر حديث در صفحات آتيه نيز خواهد آمد .
3- .در قرب الاسناد يافت نشد ، آتيه نيز خواهد آمد .

ص: 380

و اين حديث در كتاب « بحارالانوار » (1) نيز مذكور است در باب مدح ذريّه طيّبه طاهره . و در بعضى كتب عامّه منقول است كه : عمر بن الخطاب به زبير بن عوام گفت : عوام ! (2) بيا برويم به عيادت حسن بن على عليه السلام _ و زبير كراهتى داشت _ عمر گفت : اما علمت (3) عيادة بنى هاشم فريضة وزيارتهم نافلة (4) . و مراد از نافله زيادت اجر و ثواب است . و در كتاب مستطاب « بشاره المصطفى لشيعة المرتضى » (5) ايضاً در باب ثواب زيارت ذريّه حضرت نبويّه صلى الله عليه و آله وسلم روايتى از حضرت صادق عليه السلام از جابر بن عبداللّه انصارى (6) ذكر نموده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « خداوند منّان طايفه اى از ملائكه را موكّل كرده است بر فاطمه زهرا عليهاالسلام كه او را حفظ نمايند از يمين ويسار و روبروى و عقب سر ، پس ملائكه بسيار در حيات با وى بودند و نزد قبر او هم هستند ، و بر وى و پدرش و شوهرش و اولادش رحمت مى فرستند ، پس هر كس مرا زيارت كند بعد از وفات چنان است در حيات مرا زيارت كرده است ، و هر كس فاطمه را زيارت كند مرا زيارت كرده است ، و هر كس على بن ابى طالب عليه السلام را زيارت كند گويا فاطمه را زيارت كرده است و هر كس حسن و حسين عليهماالسلام را زيارت [ كند ] گويا على بن ابى طالب عليه السلام را زيارت كرده است و هر كس ذريّه على و فاطمه را زيارت كند گويا ايشان را زيارت كرده است . . » . و حديث مبسوط است محلّ حاجت آن را ذكر نمودم . و از اين احاديث شريفه مستفاد مى شود كه عيادت و زيارت بنى هاشم و ذريّه

.


1- .بحار الانوار 93/234 ح 33 .
2- .كذا .
3- .در چاپ سنگى : عملت .
4- .قضيه به همين نحو در ذخائر العقبى : 15 منقول است .
5- .بشارة المصطفى : 217 ح 44 ، موضع منقول در صفحه 220 مندرج است . نيز بنگريد به : مستدرك الوسائل 10/182 ح 11799 ، بحار الانوار 43/56 _ 58 ح 50 .
6- .در چاپ سنگى : بن انصارى .

ص: 381

در حديث « من لم يقدر أن يَزُورَنا فليَزُرْ صالِحى اِخْوانِه »

رسول صلى الله عليه و آله وسلمعبادت مفروضه و سنّت مؤكده است به مثابه اى كه زيارت ايشان مساوى زيارت جدّشان است در ثواب و اجر به قياس مساوات . و در كتاب « ثواب الاعمال » (1) است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « من زارنى أو زار أحداً من ذريّتى زرته يوم القيامة فانقَذْتُه من اهوالِها » ، يعنى : سيّد انبياء صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : « هر كس مرا يا يكى از ذريّه مرا زيارت كند من روز قيامت او را زيارت مى كنم و او را از آتش نجات مى دهم » . و قريب به اين حديث در « جامع الاخبار » است به اين عبارت : « من زارَ واحداً من اولادى فى الحياة وبعد المماة فكأنّما زارنى ومن زارنى غفر له البتة » ، يعنى : « هر كس زيارت كند يكى از اولاد مرا در حيات و بعد از ممات چنان است كه مرا زيارت كرده ، و هر كس مرا زيارت كرده است البته خداوند او را مى آمرزد » .

در حديث « من لم يقدر أن يَزُورَنا فليَزُرْ صالِحى اِخْوانِه »عن الكفعمى ، عن الكاظم عليه السلام : « من لم يقدر أن يزورنا فليَزُرْ صالحى اخوانه يكتبْ له ثوابُ زيارتنا ، ومن لم يقدر أن يَصِلَنا فلْيَصِلْ صالحى اخوانهِ ويُكتب له ثوابُ صلتنا.. » الى آخره » (2) . و در كتاب « مزار » از كتاب « هداية الامة » كه از مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمه است مذكور است : قال النبى صلى الله عليه و آله وسلم : « يا على ! انّ اللّه جعل قبرك و قبر اولادك بقعة من بقاع الجنة وعرصة من عرصاتها » (3) ، يعنى : « حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : يا على ! خداوند قبر تو

.


1- .روايت را ابن قولويه در كامل الزيارات : 41 ح 4 نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : وسائل الشيعة 14/332 ح 19332 .
2- .المزار ، شيخ مفيد : 216 ، قريب به آن در كامل الزيارات : 528 ح 806 و 807 ، الدروس 2/16 ، التحفة السنية : 196 .
3- .روايت را شيخ طوسى در تهذيب الاحكام 6/22 ح 50 نقل كرده است . نيز بنگريد به : وسائل الشيعة 14/381 ح 19433 ، الغارات 2/855 .

ص: 382

حكايتى كه ابن خلّكان در وفيات الاعيان نقل كرده است

را و قبر فرزندان تو را بقعه اى از بقاع بهشت و عرصه اى از عرصات آن قرار داده است » . و معنى فقره « بقعة من بقاع الجنّة » در حديث دلالت بر اتّحاد مقام ايشان و مراقدشان در بهشت مى نمايد ، يعنى : تمام قبور ايشان يك قطعه و يك عرصه و يك بقعه مى شود و فرداى قيامت در جنّت است .

حكايتى كه ابن خلّكان در وفيات الاعيان نقل كرده استابن خلكان در « وفيات الاعيان » (1) در ترجمه ابى محمد عبداللّه بن احمد (2) طباطبائى حجازى الاصل مصرى الدار والوفاة ذكر كرده است : ولادتش در سال دويست و هشتاد و شش بوده است ، وفاتش در چهارم از ماه رجب المرجب در سنه سيصد و چهل و هشت در قاهره مصر ، و در مصلاّى عيد بر او نماز كردند ، و خلقى كه عدد ايشان را جز خدا نمى داند به تشييع جنازه اش حاضر شدند ، و در قرافه مصر مدفون شد ، و قبرش معروف است به اجابت دعوت . و روايت شده است : مردى به زيارت حج رفت ، حج از وى فوت شد . بسيار ملول گرديد و سينه اش تنگ شد . در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را ديد فرمود : حال كه زيارت از تو فوت شد پس زيارت كن قبر عبداللّه بن احمد طباطبا را . و بيننده خواب از اهل مصر بود . و معروف است : مردى بالاى قبر او رفت و در خواب از پريشانى [ و ] فقرى كه ديده بود شكايت كرد ، و اين بيت گفت : وخلّفت (3) الهموم على اناسوقد كانوا بعينك (4) فى كفافِ

.


1- .الكنى والالقاب 2/442 به نقل از ابن خلكان ( در وفيات الاعيان ) .
2- .در چاپ سنگى : احمد بن .
3- .در چاپ سنگى : وخلف .
4- .در كنى والقاب : بعيشك .

ص: 383

آنگاه در خواب او را ديد كه فرمود : آنچه گفتى شنيدم ، امّا چه چاره بايد كرد كه مأذون در جواب نبودم ، امّا در مسجد دو ركعت نماز كن ، پس از دعا و نماز حاجت تو برآورده مى شود . و همين نحو كرد و به مراد رسيد . پس اين مقدّمات و مقالات و احاديث صحيحة الاسناد براى آن بود در اين حديث شريف كه فضل زيارت حضرت عبدالعظيم مذكور شد استبعاد ننمائى كه چگونه مى شود زيارت آن بزرگوار مثل زيارت جدّ والا تبارش باشد هر آنكه بابصيرت و هوش است و انس به اخبار ائمه اطهار دارد و از مقامات ذريّه و ذرارى عترت زكيّه فاطميّه اطلاعى دارد البته استيحاش و استبعاد نمى نمايد . حال در تثبيت مطلوب و تعيين مقصود كه جهت مثليّت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام است به زيارت جناب خامس آل _ عليه آلاف التحية والثناء _ بيانى خاص است ، خواننده را التفاتى لازم است و شنونده را توجّه مخصوصى مى خواهد ، و آن بر اين طريقه است كه نحويين مى گويند : مشبّه به اقوى از مشبّه است مثلاً حضرت نبوى صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : « سلمان فارسى عالم به علوم اولين و آخرين است مثل لقمان حكيم » (1) . و همچنين فرمودند : « اباذر در زهد مثل عيسى بن مريم عليه السلام است » (2) . و همچنين فرمودند : « كسى كه سيّد الشهداء عليه السلام را زيارت كند در كربلا چنان است خداوند را در عرش زيارت كرده است » (3) . پس مشبه به در حديث اخير خداوند سبحان است و در حديث اول و دوم حضرت عيسى عليه السلام ، و حضرت لقمان حكيم مشبّه به اند ، حال وجه شبه زيارت و زهد و علم است

.


1- .قريب بدين مضمون از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حق سلمان وارد شده است . بنگريد به : احتجاج 1/387 ، كتاب الاربعين ، شيرازى : 442 ، بحار الانوار 10/123 ح ، در بعضى روايات نيز بجاى سلمان ، ابو حمزه ثمالى آمده ، چنانچه در شرح اصول كافى 6/77 مذكور است .
2- .عبارت حديث چنين است : « من اراد أن ينظر الى زهد عيسى بن مريم فلينظر الى زهد ابى ذر » . رجوع كنيد به : روضة الواعظين : 285 ، بحار الانوار 22/343 ح 52 .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 3/272 ، مصباح المتهجد : 771 ، كامل الزيارات : 278 ح 437 .

ص: 384

در اختلاف استعداد زائرين قبور ائمه طاهرين عليهم السلام است

نه جهات و حيثيّات ديگر . و در حديث صحيح است : « كسى كه سه مرتبه صلّى اللّه عليك يا أباعبداللّه ! در ايّام عاشورا گويد مثل كسى است كه در ركاب آن بزرگوار شهيد شده است و ثواب شهادت شهدا را به وى مى دهند » . و اين حديث با اتقان و صحّت سندش چه بسيار غريب است ! و جواب گفته اند : هر كس عمل قومى را دوست بدارد هر آينه در ثواب با ايشان شريك است ، چنانكه جابر بن عبداللّه انصارى در روز اربعين خطاب به بقاع مطهّره شهدا كرده و عرض نمود كه : ما در ثواب شهادت با شما شركت داريم . اكنون در اين حديث مشبه به زيارت جناب امام حسين عليه السلام است ، و مشبه زيارت حضرت عبدالعظيم است ، و اقوى زيارت آن بزرگوار است كه مشبه به است .

در اختلاف استعداد زائرين قبور ائمه طاهرين عليهم السلام استاز آنكه هيچ يك از ائمه دين ثواب زيارتشان به مقدار ثواب زيارت آن بزرگوار نيست پس زيارت آن شهيد سعيد اقوى از تمام زيارت قبور اولياء اللّه است ، و از هر زيارتى برتر و بهتر و بالاتر است ، و ثواب آن بيشتر . و مثوباتى كه به زيارت جناب سيّد مظلومان است بر حسب استعداد و قابليت زائر مختلف مى شود ، و آن متفرّع است بر كمال و تمام ايمان و عرفان و يقين ، چنانكه به يك نفر فرمودند : زيارت سيّد الشهداء ثواب ده حج دارد ، و به ديگرى فرمودند : ثواب صد حج دارد ، و به ديگرى فرمودند : ثواب هزار حج دارد ، و به ديگرى فرمودند : هر گامى ثواب يك حجّ مقبول و يك عمره مبرور دارد (1) .

.


1- .درباره روايات مختلف در فضيلت حضرت سيد الشهداء عليه السلام رجوع كنيد به : كامل الزيارات : 276 باب 58 و278 باب 59 ، ثواب الاعمال : 85 ، وسائل الشيعة 14/409 باب 37 و ابواب ديگر .

ص: 385

پس استعداد قابل زائر و شدّت و ضعف ايمان بسيار دخيل است ، چنانكه اوقات شريفه هم مدخليّت كليه دارد ، و چنانكه حديث « من زار الحسين كمن زار اللّه فى عرشه » (1) را با ملاحظه آداب و شرايط از زائرين خواسته اند و ملاحظه كرده اند چنانكه يك نفر را وعده شفاعت در عوض زيارت داده اند ، و ديگرى را طول عمر ، و ديگرى را توسعه در رزق ، و ديگرى را حفظ از حرق و غرق ، و ديگرى را توسعه قبر ، و ديگرى را مصافحه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلمو حضرت شاه ولايت عليه السلام ، و ديگرى را مغفرت ذنوب ماضيه و آتيه ، و امثال آنها . حال آنكه ثواب يك حج در زيارت اوست البته زائر است ، و آنكه بر حسب كمال دين و ايمانش ثواب هزار حج در ديوان عمل اوست نيز زائر است . پس هر كس به زيارت جناب سيّد الشهداء عليه السلام رود خدا را زيارت كرده است و صدق زيارت كردن به وى مى كند ، و هر كس در هر درجه از ايمان است و جناب سيّد الشهداء را زيارت كرد نيز او را زائر مى نامند ، و هر كس به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرف شد عمّ آن بزرگوار را زيارت نموده ، و حديث « كمن زار الحسين عليه السلام » در حقّ وى صادق است ، اما نه آن زيارتى كه ثواب زيارت كامله پروردگار با يك صد هزار حج مقبول و سعى مبرور باشد ، پس چنانكه از براى ايمان مانند نردبان مراتب و مراقى است از براى مثوبات زيارت نيز مراتبى است ، اما از عنوان زيارت خارج نيست . چنانكه ائمه دين بر حسب آيات كريمه مؤمنين بوده اند و تابعين از كمّلين هم مؤمنين بوده اند و آحاد و افراد از امّت مرحومه هم از [ اهل ] ايمانند ، حال مرتبه ايمان سلمان مثل مرتبه ديگران است ؟ حاشا و كلاّ ! پس خلاصه اى از اين مقالات آن است : ضررى ندارد هر كس حضرت عبدالعظيم را يا امثال او را زيارت نمايد جناب سيّد الشهداء عليه السلام را زيارت كرده باشد ، چنانكه فرمودند : « هر كس قدرت بر زيارت ما ندارد صالحين از شيعيان ما را زيارت كند » (2) .

.


1- .كامل الزيارات : 278 ح 437 ، مصباح المتهجد : 771 .
2- .بعضى از منابع حديث را در صفحات پيشين نقل كرديم .

ص: 386

وجوهى در مشابهت زيارت حضرت عبدالعظيم به زيارت جناب خامس آل عباء عليه السلام

وجه اوّل

پس زيارت صلحاء شيعه زيارت ايشان است اما به طريق كمال و تمام ، اول كلام است ، يعنى : كسى كه برمى خيزد از خانه اش و جلاء وطن مى نمايد و صدمات چند بر خود راه مى دهد و بذل مال مى كند و به كربلاء مى رود به هر عنوان ، ايمانى كه دارد با آنكه به زيارت حضرت عبدالعظيم از طهران مى آيد يكى است با تساوى مرتبه ايمان ، پس « افضلُ الاعمالِ أحْمَزُها » (1) چه معنى دارد ؟ اين جزاء منافى با كرم حق است . آرى چه بسيار كسانى كه به زيارت سيد مظلومان مى روند و هيچ قسم ثواب و بهره اى براى زيارت ايشان نيست و مع هذا زائرند ، پس چه ضرر دارد زائر حضرت عبدالعظيم زائر جناب سيّد الشهداء _ ارواحنا له الفداء _ باشد به نحوى كه مذكور شد . و اگر كسى گويد : از اين اخبار عموم فهميده مى شود و تخصيص بر خلاف اصل و قانون است . همانا در جواب ، اخبار خاصه و احاديث مخصّصه مرويّه از ائمه طاهرين را بيان مى نمائيم ؛ و اگر به عمومات و اطلاقات اخبار بپردازيم قدرى امر مشكل و صعب مى شود و آن حكايت فضل و بذل الهى است ، غير از نظر به آيات و اخبار منقوله از ائمه اطهار است .

وجوهى در مشابهت زيارت حضرت عبدالعظيم به زيارت جناب خامس آل عباء عليه السلامحال اختصاص زيارت حضرت عبدالعظيم را از زمره امامزادگان غير از سائرين به آن بزرگوار چند وجه به نظر رسيده است :

وجه اوّلسابقاً عرض شد ، اجمالاً تشبيه كردن زيارت حضرت عبدالعظيم را به زيارت جناب سيّد الشهدا عليه السلام براى آن است كه از هر زيارتى زيارت جناب امام حسين عليه السلام اصوب

.


1- .عوالى اللآلى 1/305 ، بحار الانوار 67/191 به نقل از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله .

ص: 387

و اقوى اجراً مى باشد ، و اخبارى كه در كثرت اجر و ثواب زيارت آن بزرگوار رسيده است براى هيچ يك از ائمه نرسيده است ، و اقوى از زيارت آن سيّد مظلوم شهيد زيارت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلماست ، و از اين جهت فرموده است : « هر كس هر يك از اوصياء و خلفاء مرا زيارت كند هر آينه به زيارت من آمده است » . پس مشبه به در اين محلّ زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلماست ، زيارت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله وسلماقوى و اشمل است از تمام زيارات ، و از اين جهت براى تحريص و تشويق محبّين و شيعيان فرموده اند : « زيارت كردن هر يك از امامان زيارت خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله وسلماست » . و در اخبار كم است تشبيه كردن زيارت ائمه عليهم السلام را به يكديگر به جهت اختلافات و خرافاتى كه در عقايد و مذاهب فاسده مردم بوده ، و اعتنا و اعتمادى چندان به مزار ائمه هدى عليهم السلامنداشتند ، و در زمان بنى اميّه و بنى عبّاس كه غالباً دوستان ايشان در كمال خوف و تقيّه بوده اند و اخبار كثيره كه در ثواب زيارتشان رسيده است تماماً براى خواص از دوستان و متقين از دوستان بيان شد ، اما اشاعه و ترويج آن اخبار بعد از خلافت بنى عبّاس شد ، پس فرمودند : « به زيارت ما دوستان ما بيايند براى آنكه تجديد عهد ولايت و محبّت نمايند از آنچه در روز نخست از ايشان مأخوذ شد » . حال كسى را كه ممكن نيست به زيارت ايشان رود خوب است به زيارت صلحاء از دوستان ايشان برود كه تجديد عهد در خدمت صالحين از محبّين هم تجديد عهد در خدمت ايشان است فرق نمى كند . و معنى صلاحيّت اتقان ايمان و متانت دين و رزانت اسلام است ، و آثار قوت اسلام و ايمان تبعيّت فرمايشات حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و اوصياء مكرّمين آن بزرگوار است . پس هر آن كس اطاعت اوامر الهيّه نبويّه و قواعد شرعيّه را نمود كما ينبغى مؤمن و صالح است و در حيات و ممات بايد او را زيارت نمود .

.

ص: 388

در شرفياب شدن على بن عبيداللّه خدمت حضرت رضا عليه السلام

در شرفياب شدن على بن عبيداللّه خدمت حضرت رضا عليه السلامو در حين تحرير حديثى كه در « اصول كافى » (1) است در باب كسانى كه از اهل رسالت صلى الله عليه و آله حق را كما هو حقّه شناختند و كسانى كه انكار حق كردند ، به نظر داعى است : در احوال على بن عبيداللّه بن على بن ابى طالب عليه السلام است كه : سليمان بن جعفر از وى تمنّا كرد به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شود . على بن عبيداللّه گفت : اجلال و هيبت آن بزرگوار مانع است مرا از شرفيابى خدمتش . تا آنكه حضرت رضا عليه السلام به علّت خفيفه مبتلا شدند . مردم به عيادت آن بزرگوار مى رفتند ، سليمان بن جعفر به على بن عبيداللّه گفت : حال وقت زيارت آن بزرگوار است . پس به عيادت حضرت رضا عليه السلام شرفياب شد و حضرت رضا عليه السلام كمال توقير و تجليل از وى نمود . بعد از مدّتى على بن عبيداللّه مريض شد . آن بزرگوار به عيادت وى تشريف بردند . چون بيرون رفتند كنيز زوجه على بن عبيداللّه كه موسوم به امّ سلمه بود نقل كرد كه بعد از رفتن حضرت رضا عليه السلام ام سلمه خود را به همان موضعى كه حضرت رضا عليه السلام نشسته بود انداخت و بوسيد آن مكان را . پس اين تفصيل را خدمت حضرت رضا عليه السلام نقل كردند ، فرمود به سليمان بن جعفر : « على بن عبيداللّه و زن او و اولاد او از اهل بهشتند ، و بدرستى كه اولاد على و فاطمه عليهماالسلاماگر حق اين امر كه خلافت و امامت است بدانند و اذعان نمايند مثل سايرين از مردمان نيستند » ، يعنى : مقامشان برتر است ، و عبارت امام عليه السلام اين است « انّ ولد علىّ وفاطمه ان عرفهم اللّه هذا الامر لم يكونوا كالناس » . پس به طريق اولى ونهج اوفى حضرت عبدالعظيم كه ظاهراً و باطناً مطيع خانواده

.


1- .روايت در رجال كشى نقل شده است . بنگريد به : رجال كشى : 495 شماره 485 ، بحار الانوار 49/222 ح 15 ، مسند الامام الرضا عليه السلام ، عطاردى 2/444 ح 38 .

ص: 389

وجه دوّم و سوّم دورى از وطن و شهادت است

رسالت صلى الله عليه و آله بود و مروّج احكام شرع ، اليق و احق است كه زيارت آن بزرگوار را زيارت جناب خامس آل عبا عليه السلام بلكه تمام ائمه طاهرين عليهم السلام و حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله دانستن ، پس يك جهت مشابهت در زيارت ارتباط معنوى و اتّصال روحانى حضرت عبدالعظيم است با آن بزرگوار البته در ارواح مجرّده و انوار مقدّسه فصل و تفكيك بين ايشان نتوان قائل شدن پس همگى در عالم معنى متحدّند و با هم مرتبط ، و هر كس به اقوال و افعال و احوال ايشان چنگ زد و متابعت و همراهى نمود نيز در اين زمره داخل است .

وجه دوّم و سوّم دورى از وطن و شهادت استوجه دوّمدورى از وطن و بُعد از اهل و عيال است با ابتلاء در غربت و همين مطلب بيّنه اى است عظمى . چنانچه حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد : « هر كس مرا در غربت و بُعد دار زيارت كند من او را در سه موقف زيارت مى كنم » (1) . چون جناب امام حسين عليه السلام از وطن مألوف و مولد مأنوس و جوار فيض آثار جدّ برزگوار خودش دور ماند و حضرت عبدالعظيم هم در اينگونه ابتلاءآت حالات شريفش شباهت به آن بزرگوار داشت لهذا زيارتش را مانند زيارت جدّش دانست و ثواب حضورش را معادل و مماثل حضور آن جناب قرار داد و چون وحدت و غربت جناب سيّد الشّهداء عليه السلام اشدّ و اصعب بود لهذا تشبيه به آن بزرگوار اقوى و اولى مى نمود .

.


1- .روايت را مرحوم شيخ مفيد در مقنعه : 479 باب 28 از امام رضا عليه السلام نقل كرده است كه فرمود : « من زارنى على بعد دارى وشط مزارى اتيته يوم القيامة فى ثلاثة مواطن حتى اخلصه من أهوالها : إذا تطايرت الكتب يميناً وشمالاً وعند الصراط وعند الميزان » ، نيز بنگريد به : امالى شيخ صدوق : 183 ح 189 ، تهذيب الاحكام 6/85 ح 169 ، الخصال : 167 ح 220 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/255 ح 2 ، بحار الانوار 102/34 ح 13 و14 .

ص: 390

وجه سوّمبواسطه شهادت آن بزرگوار است يعنى : در صورتى كه تمسّك به قول مرحوم شيخ طريح عليه الرّحمه بجوئيم به آنچه در كتاب « منتخب » فرموده است : و دفن حيّاً ، كه ظاهر از اين عبارت آن است كه زنده آن جناب را در خاك دفن كردند مى توان گفت : جهت مشابهت همانا شهادت است . و چون آن بزرگوار سيّد الشّهداء برّ و بحر است و حضرت عبدالعظيم هم يكى از شهداء صلحاء آل محمد صلى الله عليه و آله است زيارت اين شهيد به مثابه زيارت سيّد الشّهداء عليه السلام است ؛ از آنكه فرداى قيامت از اتباع آن بزرگوار است و چنانچه آن بزرگوار براى حفظ دين شهيد گرديد حضرت عبدالعظيم هم براى حفظ دين جلاء از وطن فرمود براى نشر احكام ، آن سرور را به اين شهادت صعبه كه اصعب مراتب (1) قتل است به درجه رفيعه شهادت عظمى رسانيدند ، و اين نحو قتل از قتل صبر اشد است . ولكن آنچه داعى در كتب رجال و مقاتل فحص نمودم روايتى نديدم . و در اوراق سابقه عرض كردم كه شيخ مرحوم در ذكر شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدين گونه منفرد است اخبار بر خلاف عقيده ايشان مرويست . و صاحب كتاب « مقاتل الطالبيين » ابوالفرج اصفهانى در ذكر و شهادت اولاد ابى طالب عجب اشعار و اشاره نكرده است ، بلى هر كس در راه دين بميرد براى او ثواب شهيد است ، و هر كس در غربت بميرد براى وى ثواب شهيد است ، و هر كس بر دوستى آل محمّد صلى الله عليه و آله بميرد نيز ثواب شهيد را دارد ، ليكن معنى شهيد مصطلح كه قتل و زهاق (2) روح است از روى ظلم به طريق تحقيق در كتب معتمده اهل علم و حق ديده نشده است .

.


1- .كلمه اى ناخوانا يا پاك شده احتمالاً : « كه » يا « و » .
2- .در چاپ سنگى : ذهاق .

ص: 391

وجه چهارم شباهت زيارت عبدالعظيم وسيد الشهداء عليه السلام

[ وجه چهارم شباهت زيارت عبدالعظيم وسيد الشهداء عليه السلام ]وجه چهارميك سبب از اسباب اعظم در شهادت جناب سيّد الشهداء عليه السلام عمر بن سعد بن وقاص بود و جهت اقدام آن عنيد بر شهادت آن جناب حكومت رى و جرجان گرديد و حديث « يؤليك الرى والجرجان » (1) در كتب مقاتل و مصايب مسطور و مشهور است . و شعر آن غافل نادان « ءَأترك ملك الرّى والرّى منيتى » (2) نيز در السنه و افواه مذكور است 3 . پس خدا خواست كه آن خبيث به مراد خود نرسد و مراد وى كه حكومت رى بوده است به دست دوستان جناب سيّد جوانان جنان بيايد و در رشحه اى از رشحات وجود مسعود آن بزرگوار در اين خطّه تابنده گردد و مزار فيض آثارش محل افاضه انوار الهيّه شود و زائرين روضه عظيمه و بقعه كريمه ياد از تربت زكيّه حسينيّه نمايند و ساكنين رى از اين موهبت كبرى حقيقت مظلوميت آن بزرگوار را متذكر شوند و بر ظالمين آل محمد عليهم السلامو غاصبين حقوق ايشان سيّما آل ابى سفيان و يزيد و عبيداللّه بن زياد و عمر بن سعد ليلاً و نهاراً غدواً وعشيّاً نفرين و لعن كنند .

.


1- .چنانچه قبلاً گذشت .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/247 ، نور العين : 34 .

ص: 392

تحقيقٌ جديد : تحقيقى كه خواص از اهل علم بعد از مراجعه تصديق خواهند فرمود

و متنبّه شوند كه براى طمع زخارف دنيويّه و شهوات دنيّه فانيه و حبّ رياست و جاه و حكومت رديّه چند روزه دنيا را نبايد خواست و آخرت را گذاشت كه عاقبت حق بمن له الحق عود و رجوع مى كند و حق پنهان نمى ماند و آشكار مى شود چنانكه حقّي_ّت جناب سيّد الشهداء ارواحنا فداه يوماً فيوماً بر مخالف و مؤالف واضح و لايح گرديد و هر بقعه و صومعه و مزارى كه در حدود ايران است مزين به ذكر مصايب و مناقب اوست . ليكن اعظم و اعلاى بقاع عاليه ابناء ائمه هدى عليهم السلام اين دو بقعه شريفه است كه در بلده قم و طهران كالشمس فى رابعة النهار والقمر فى ليلة تمامه تابنده و درخشنده مى باشند .

تحقيق جديدتحقيقى كه خواص از اهل علم بعد از مراجعه تصديق خواهند فرمودداعى را در اين حديث كه عنوان شد بيانى و تحقيقى تازه است كه خواص اهل علم بعد از مراجعه و ملاحظه آن تصديق از اين تحقيق خواهند فرمود و خوب است در اين كتاب تلويحاً عرض نمايم كه امام عليه السلام به راوى كه زائر حضرت سيد الشهداء عليه السلام بود فرمود : « إنك لو زرت عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين عليه السلام » (1) . ترجمه فارسى اين است اگر تو كه زائرى در رى آن بزرگوار را زيارت مى كردى هر آينه بودى مثل كسى كه آن بزرگوار را در كربلا زيارت كرده باشى پس امام عليه السلام مى فرمايد به راوى تو اگر اين كار را مى كردى چنين بود از اين عبارت تخصيص معلوم مى شود نه تعميم اگر مى فرمود هر كس عبدالعظيم را در رى زيارت كند هر آينه امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است اين معنى عموم داشت اما در اين باب عموم فهميده نمى شود مگر آنكه از بابت « ايّاك اعنى واسمعى يا جاره » (2) باشد به وى فرمودند تا سايرين بشنوند چنانكه

.


1- .كامل الزيارات : 537 ، بحار الانوار 102/268 ، ثواب الاعمال : 124 .
2- .از امثال مشهوره عرب است . بنگريد به : لسان العرب 15/104 ماده ( عنو ) .

ص: 393

اهل تفسير مى گويند قرآن به اياك اعّنى واسمعى يا جاره نازل شد . و اشكال ديگر آن است كه در « عيون اخبارالرّضا عليه السلام » مرويست : « هر يك از ائمه هدى بر دوستان خودشان حقى دارند اداء حقوقشان شرفيابى به زيارت قبورشان است ، كسى كه كربلا با تمكن نرود عاق اهل بيت است و كسى كه حقّ ايشان را با قدرت ادا نكند بى بهره از شفاعت ايشان » . در اين مورد كه فرموده است حضرت عبدالعظيم را زيارت كن شايد حق لازم خود را آن شخص زائر در دفعه ديگر اداء كرده است و اين دفعه ثانيه است پس جناب سيّد الشّهداء عليه السلام را حقّى است در زيارت كردن بلى در صورتى كه دوستان ايشان متمكن نشوند و كمال رغبت و ميل را هم داشته باشند يا مرّات عديده رفته باشند و تجديد عهد قديمه را كرده باشند آن وقت توان گفت زيارت سائرين از ابناء معصومين مقدّم است . و ممكن است بگوئيم براى تشويق و تصويب اهل رى فرموده است كه قدر بدانند و زيارت حضرت عبدالعظيم را عظيم بشمارند . و بدان كه زيارت كردن آن بزرگوار منافى با زيارت سيّد الشّهداء عليه السلام نيست بلكه زيارت با خلوص محرك است زيارت عمّ غريب شهيدش را و امام نفرموده است كه حضرت عبدالعظيم را زيارت نمائيد و ديگر زيارت سيّد الشّهداء نيائيد بلكه امر به زيارت آن بزرگوار با ادب خودش امر به زيارت تمام ائمّه است و اين فقره از بديهيّات واضحه است بلكه مى توان گفت غالب مقالات و بيانات شرع بواسطه استعداد محل و مقام تخصيص دارد تا آنكه خلط نشود و هر كسى قدر خود را بداند و هر مكلّفى به قدر اندازه و قابليّتى كه دارد به تكليف خود عمل نمايد و نظر كردن به عمومات اخبار بعضى را از منهج صواب دور دارد . بلى مستحبّات و مسنونات با اعمال واجبه جنسيت دارند مانند مكروهات اعمال محرّمه ، و ميدان اعمال مستحبّه در نهايت وسعت است يعنى تعداد و احصاء آن بسيار صعب است و در عداد مستحبات زيارات قبور ائمه انام است و آن در درجه اولى است

.

ص: 394

در مراتب و درجات زيارات و اجر و ثواب آن است

و افضل و اشرف آنها زيارت جناب سيّد الشّهداء عليه السلام مى باشد و بعد از زيارت آن بزرگوار و ائمه طاهرين عليهم السلام زيارتى كه منصوص است از اين خانواده زيارت حضرت عبدالعظيم است كه در تلو زيارتشان است پس زيارت حضرت عبدالعظيم كه منصوص شده بايد در ثواب و اجر بعد از زيارت جناب سيّد الشّهداء عليه السلام و معصومين باشد مانند نردبام و منبرى كه ده پله دارد كه امام عليه السلام در تشبيه مراتب ايمان بيان فرمود كه سلمان فارسى در رتبه ايمان به درجه اول است و اباذر به درجه و پله دوّم .

در مراتب و درجات زيارات و اجر و ثواب آن استاكنون عرض مى كنم : زيارت كردن ائمه طاهرين مكرّمين عليهم السلام در درجه اول است از اجر و ثواب ، و زيارت آن چند نفرى كه از امامزادگان منصوص شده است و مروى از ايشان است در درجه ثانى است ، و در مرتبه سوّم زيارت صلحاء و زيارت موتى از علماء و والدين و كافه از مؤمنين و اهل دين است پس مطلوب در نزد شارع همان كسى است كه زيارتش را خواسته است و امر فرموده است و هر آنكس منظور و مطلوب امام است البته منظور حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است و هر كس منظور آن جناب شد منظور خداست پس زائر هر يكى از ايشان زائر حقتعالى است و اين رشته و سلسله متّصل و مُسلسل است به بارگاه الوهيّت و ساحت حضرت احديّت پس مناط كلّى ميل و رضاى امام عليه السلام است كه در اطاعت و انقياد اوامر وى آثار خيريّه ظاهر و هويداست . اكنون بدان اعمال واجبه و مستحبّه متفرّع بر قصد و نيّت است و « لكلّ امرئٍ ما نوى » (1) و « الاعمال بالنيّات » (2) صدق است حال خوبست زائرين نيّات خودشان را تصحيح نموده و بر آنچه شرح داديم تصديق كنند .

.


1- .صحيح بخارى 1/2 ، سنن ابى داود 2/262 ح 2201 ، مستند الشيعة 2/59 .
2- .امالى شيخ طوسى 2/131 ، تهذيب الاحكام 1/83 ح 218 ، صحيح بخارى 1/2 ، سنن ابن ماجه 2/1413 ح 4227 ، سنن ابى داود 2/262 ح 2201 .

ص: 395

مجدّداً زحمت مى دهم چنانكه مدفن شريف و مضجع مطهّر حضرت عبدالعظيم عليه السلام والتكريم در خطّه رى مقطوع به است در همين محلّ و مزارى كه اكنون زائرين مشرف مى شوند همين طريق روايتى كه مرحوم صدوق طاب ثراه در « ثواب الاعمال » مسنداً ذكر فرموده است نيز قطعى است و شبهه در آن روايت نمى رود و راويان اين حديث به نحوى كه بدواً تفصيل داده ام از ثقات و معتمدين اند و اخبار و احاديث مرويه و محكيّه از مرحوم صدوق معتنابه است و شكى و شبهه در صحت غالب اقوال ايشان نيست سيّما مؤيدات خارجيّه و تصحيح و تصديق علماء سابقين هم باشد چنانكه شهيد ثانى عليه الرحمه فرموده است : و حديث زيارته مع اسناده عن الصّدوق طاب ثراه فى « ثواب الاعمال » مشهور . و مرحوم ميرداماد عليه الرّحمه در رساله مختصر رجاليه اش كه موسوم به « رواشح » (1) است فرموده است : و فى فضل زيارته روايات متضافرة و قد ورد : « من زار قبره وجبت له الجنّة » (2) ، وروى الصدّوق فى ثواب الاعمال.. الى آخر الحديث . و نجاشى و كشى هم كه از قدماء علماء و رجال اهل علم و نحارير ايشانند نيز روايت زيارت آن بزرگوار را ذكر فرموده اند و مرحوم شيخ بهائى نيز از ايشان نقل كرده است و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در كتاب « منتهى المقال » آن روايت را مسنداً بدون زياده و نقصان ذكر كرده است . و علاّمه اعلى اللّه مقامه فرموده است : ان زيارته كزيارة الحسين عليه السلام (3) . خلاصه صحّت روايت زيارت آن بزرگوار اظهر من الشمس است انشاء اللّه تعالى در

.


1- .الرواشح السماوية : 50 راشحه پنجم ، مستدرك الوسائل 10/367 باب 73 ح 12194 .
2- .مستدرك الوسائل 10/367 ح 12194 و 12195 به نقل از رواشح سماويه و حواشى خلاصه از شهيد ثانى .
3- .بنگريد به : وسائل الشيعة 30/404 ، طرائف المقال 2/546 ، رجال النجاشى : 248 . عبارت « زيارته كزيارة الحسين عليه السلام » منقول از شيخ صدوق در ثواب الاعمال است چنانچه حرّ عاملى تصريح فرموده است .

ص: 396

حديثى ديگر ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم

تعداد اقوال علماء سابقين و سالفين از آنچه در حق حضرت عبدالعظيم منقول و مذكور در كتب است ابسط از آنچه نقل شده معلوم خواهد گرديد پس سزاوار آن است كه به شرح حديث ديگر بپردازيم كه زياده از اين مشقّت خاصان تحصيل حاصل است و استمداد از انفاس قدسيه ايشان لازم .

الحديث الثانى:حديث دوم در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم است ايضاًدر شرح حديث ثانى فى زيارة عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى : مخفى نماند از زمانى كه داعى ساعى شد در جمع احوال و اخبار حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جماعتى علماء معاصرين و اهل تتبّع و فضل مى شنيدم كه مى فرمودند از حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام روايتى ديده ايم كه خبر داده است زيارت حضرت عبدالعظيم و ثواب آن را وليكن از هر يك سندى و مأخذى مى خواستم در نظر نداشتند ، يعنى : از خاطر شريف ايشان مأخذ آن محو شده بود . در اين اوقات كه داعى مشغول بودم كتاب « روضات الجنّات » كه از مؤلّفات عالم متبحر معاصر آقاميرزا محمّد باقر خلف رشيد سديد مرحوم مبرور ميرزا زين العابدين خوانسارى است كه از دار السّلطنه اصفهان به طهران آوردند الحقّ در اين زمان اين كتاب را نعمتى عظيم يافتم چون وضعش شرح احوال رجال از متكلّمين و تابعين اهل بيت عصمت عليهم السلام بود براى اطلاع از احوال حضرت عبدالعظيم در باب عين تفحّص كرده نقلى از اقوال و شرحى از احوال آن بزرگوار يافتم و اين روايت هم از آن كتاب به فارسى ترجمه كرده مى نويسم . شهيد ثانى عليه الرّحمه فرمود در تعليقى كه بر « خلاصه » (1) علاّمه اعلى اللّه مقامه

.


1- .مستدرك الوسائل 10/367 ح 12195 به نقل از شهيد ثانى در حواشى خلاصه .

ص: 397

اشاره به حديث مروى از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلامدر فضل زيارت حضرت عبدالعظيم

نوشته است : عبدالعظيم هذا هو عبدالعظيم المدفون بمسجد الشجرة وقبره يزار و قد نصّ على زيارته الامام على بن موسى الرّضا عليه السلام قال : « من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة » . وقد ذكره بعض النسابين . يعنى : اين بزرگوار كه موسوم به عبدالعظيم است و مدفون در مسجد شجره است و قبرش را زيارت مى كنند به تحقيق بر زيارت وى حضرت رضا عليه السلام تنصيص كرده است يعنى : فرموده است كسى كه زيارت كند او را واجب مى شود از براى او بهشت . و مؤيّد صحّت اين حديث شريف همان فرمايشى است كه مرحوم ميرداماد در كتاب « رواشح » (1) فرموده است : وقد ورد : « من زار قبره وجبت له الجنّة » . و مرحوم شهيد در آخر حديث فرموده اند : اين قول را جمعى از علماء انساب ذكر كرده اند و روايتى نيز به طرز و بيان ديگر از حضرت على بن موسى الرضا در السنه و افواه مشهور است كه ملخّص از آن را مى نويسم كه آن جناب فرموده اند : « هر كس قدرت ندارد به زيارت من در خراسان بيايد پس برادرم حضرت عبدالعظيم را در رى زيارت كند » (2) . و هر قدر داعى سعى بليغ نمودم در دواوين و كتب معروفه علماء رجال و انساب اين روايت را به اين بيان نيافت . على اىّ حال ، اگر چه حضرت عبدالعظيم معاصر با زمان حضرت رضا عليه السلام نبوده است اما معلوم مى شود خبرى از زيارت آن بزرگوار داده اند .

اشاره به حديث مروى از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در فضل زيارت حضرت عبدالعظيمو در يكى از كتابهاى رجال كه الحال موجود است ولكن ندانستم كه مؤلّف و جامع آن

.


1- .الرواشح السماوية : 50 راشحه پنجم .
2- .احتمال دارد منشأ اين حديث ، روايتى باشد كه سابقاً از امام كاظم عليه السلام نقل شد كه حضرت فرمودند : « من لم يقدر أن يزورنا فليزر صالحى اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا » ، فتأمل .

ص: 398

موجبةٌ فيه مَثُوبة : در معنى « وجوب » و « ايجاب » است

كيست ؛ از آنكه اول و آخر او محذوف و افتاده بود اين عبارت را بعد از شرح احوال حضرت عبدالعظيم نوشته است : اقول وقد نقل بعض مشايخنا المعتمدين ان الرّضا عليه السلام نصّ على زيارته (1) ، يعنى : من مى گويم كه بعضى از مشايخ علماء كه معتمدند نقل كرده اند كه حضرت رضا عليه السلام به زيارت حضرت عبدالعظيم خبر داد و استبعاد و استيحاشى ندارد اخبار آن بزرگوار به امر مستقبل و تشويق اهل رى بر زيارت حضرت عبدالعظيم ؛ از آنكه امام عليه السلام به عقيده شيعه اثناعشريه به ما كان و ما يكون و ما هو كائن عالم است و آنچه الى يوم القيام از كتم عدم به فضاء شهود و بروز مى رسد و احاديث صحيحه كتاب « اصول كافى » شهادت بر صدق مقصود و مراد البته دلالت دارد .

موجبةٌ فيه مَثُوبةحال بايد فهميد كه چگونه بهشت بر زاير حضرت عبدالعظيم واجب مى شود . بدان كه كلمه « وجبت له الجنة » در كتب اخبار بسيار است سيّما در زيارت حضرت فاطمه مدفونه در بلده قم كه مرحوم مجلسى در كتاب « مزار » نقل كرده است كه امام عليه السلام فرمود : « هر كس آن معصومه را زيارت كند بهشت بر وى واجب مى شود » (2) . و خوب است در اين كلمه مباركه تأمّلى كرد و توغّلى نمود و جهت وجوب جنت را دانست .

در معنى « وجوب » و « ايجاب » استجوهرى در كتاب « صحاح اللغه » (3) گفته است وجوب به معنى لزوم است .

.


1- .اين مضمون را در كتب رجالى مورد رجوع نيافتم .
2- .بحار الانوار 102/265 ح 4 ، مستدرك الوسائل 10/368 باب 74 ح 12196 _ 12198 ، تاريخ قم : 214 _ 215 .
3- .صحاح اللغة 1/231 ماده ( وجب ) .

ص: 399

و بعضى گفته اند (1) : ايجاب و وجوب در معنى با هم نزديكند فرقى بين ايشان نيست و معنى ايجاب ظاهراً آن استحقاق دادن بنده است مى گويند اوجبه اى استحقه و برخى گفته اند ايجاب معنى آن تأثير است و وجوب حصول اثر . و در فقره دعاست : «اسألك بموجبات رحمتك» ، و مراد از موجبات امورى است كه موجب و مورث رحمت و غضب مى شود . و امام عليه السلام در اين فقره اسباب رحمت را تمنّا مى نمايد و موجبه كه امام عليه السلام بعد از هر نمازى خواسته (امتنان و ) (2) خواستن بهشت است و يكى از موجبات رحمت كه ائمّه هدى به ماها تعليم فرموده اند زيارات قبور امام زادگان آن است سيّما حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، يعنى : اين زيارت موجبه اى است كه ما را به رحمت پروردگارى كه جنّت دائمه باقيه است مى رساند و معنى وجبت له الجنة آن است اگر قبل از زيارت شخص زائر استحقاق وصول به رحمت و دخول به جنت نداشته است بعد از زيارت كردن ، واجب و لازم شده است كه به جنّت برود . به عبارت ديگر خداوند مهربان او را استحقاق دخول جنان داد و از اين بيان همان افاضه فضل و احسان آن مبدء فضل و كرم معلوم مى شود و فرق است بين اينكه مستحق باشد يا مستحق بكنند او را اگر استحقاق بدهند آن حكايت بخشايش است و استحقاق دادن خود عين رحمت و حقيقت جنت است ، و در فقره دعاء فرج است : يا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها (3) يعنى : اى كسى كه ابتداء به نعتمها فرموده پيش از استحقاق دادن آن نعمتها . و معنى آيه كريمه « نَبِّئْ عِبَادِى أَنِّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ » (4) همين است پس از تهيّه موجزه عرض مى نمايم : زيارت حضرت عبدالعظيم موجبه و سبب دخول جنّت مى شود به شرط

.


1- .بنگريد به : مجمع البحرين 4/468 ماده ( وجب ) .
2- .بين پرانتز ناخواناست ، استظهاراً درج گرديد .
3- .مصباح المتهجد : 70 و331 ، الدعوات : 60 ح 148 .
4- .حجر : 49 .

ص: 400

اختصاصٌ لاهلِ الاخلاص : امامزادگانى كه نصوص به نحو مخصوص در زيارت كردن قبورشان وارد شده است

آنكه در خود زيارت معنويّتى باشد محض حضور ايشان كفايت نمى كند ، و معنويت در تمام اعمال عموماً و در عمل زيارت خصوصاً ايمان كامل است كه اصل اصيل واسّ اساس اوست و معنى و روح و حقيقت ايمان ولايت امير مؤمنان عليه السلام و عترت طاهرين مكرّمين ايشان است و حقيقت ولايت جنّت دائمه باقيه اخرويّه است مثل اينكه حضرت امير عليه السلام فرمود : « من نماز مؤمنين هستم » چون اوصاف نماز كاملاً از ايشان ظاهر شد و آن ذات مقدّس به اين صفات قدسيّه اتّصاف يافت گويا با نماز متحد شد ، پس معنى زيارت حضور زائر است در نزد مزور و تلفظ به الفاظ مخصوصه و اين حاضر شدن به منزله جسد است ، اما روح آن ولايت اهل بيت عصمت است كه اين جسد را زنده دارد و اين زندگى پاينده است و فنائى ندارد و از اوصاف جنت نعيم است كه دار البقاء نام اوست . پس زائر هر قدر مقام ولايت را بيشتر تكميل نمود و مرتبه ايمان را زياد ترقى داد به جنت موعود كه حقيقت ايمان ولايت است نزديكتر مى شود البته ، بلكه حقيقتش همان بهشت است كه معارف و لذات معنويّه بوده باشد و آن موجبه جنّت جسدانى است و تفكيك روح و جسد در صورت و معنى به اين بيانِ روشن ، محال است .

اختصاصٌ لاهلِ الاخلاصامامزادگانى كه نصوص به نحو مخصوص در زيارت كردن قبورشان وارد شده استبدان مشهور بين علماء آن است كه چند نفرند كه به زيارتشان از امامزادگان نصوص خاصّه وارد است اما زيارت نامه بخصوص منقول نيست ، يعنى : امام نفرموده است اين زيارت نامه را در مزار ايشان بخوانيد مانند زيارات كثيره ائمه طاهرين ، اما علماء اسلام زيارت نامه ها از خودشان تأليف كرده اند و به ما آموخته اند هرگاه زائرين قبور ايشان بعضى از خطابات و الفاظ كه مشتمل بر تعظيم و تكريم هر يك مى شود چنانكه خدمت

.

ص: 401

مراقد ائمّه مكرّمين مى ايستند و مى خوانند در آنجا هم بخوانند جايز است . وليكن ايشان را از موتاى ديگر امتياز دهند سزاوار و شايسته است حتى از احتراماتى كه از اصحاب نبى و ائمه مثل جعفر در موته و سلمان و ابى ذرّ و مقداد و حذيفه و جابر بن عبداللّه انصارى رضوان اللّه عليهم مى نمايند بايد بيشتر نمايند ؛ از آنكه نسبت ايشان به خانواده عصمت و طهارت (1) و قرابت با صديقه طاهره _ عليها سلام اللّه _ همان امتيازى است كافى ، كلام در آداب و دخول و اذن است به همان نحوى كه زوّار در استيذان مراقد ائمه ساعى و داعى اند آيا جايز است در قبور امامزادگان معمول دارند يا نه ؟ جواب توان گفت : بعد از اينكه زيارتى مأثور نباشد البته اين آداب هم از ايشان نرسيده است بلى در آخر روايت سعد اشعرى كه حضرت رضا عليه السلام امر به زيارت حضرت فاطمه معصومه فرموده است . مرحوم مجلسى طاب ثراه در كتاب « تحفة الزائر » (2) فرموده اند : چون به نزد قبر آن حضرت برسى نزديك بالاى سر رو به قبله بايست و سى و چهار مرتبه « اللّه اكبر » و سى و سه مرتبه « سبحان اللّه » و سى و سه مرتبه « الحمدللّه » بگو پس اين زيارت را بخوان . . و بعد از نقل زيارت فرمود : محتمل است زيارت از تتمه قول امام عليه السلام نباشد . و داعى هم عرض مى نمايد كه : ظاهراً اين تسبيحات خواندن هم در بالاى سر جزء حديث سعد اشعرى نبوده است اگر آن فقره جزء حديث است ناچار متضمن اين زيارت منقوله خواهد بود و الاّ فلا ، واگر آن طور ايستادن و تسبيحات خواندن در خدمت حضرت معصومه صحيح بوده باشد در خدمت حضرت عبدالعظيم نيز جايز است نه بر حسب استحباب و قياس و نه بر حسب نصّ مخصوص بلكه بر حسب امر به تعظيم اولاد ائمه براى انتساب به ائمه طاهرين عليهم السلام ، و لازم است ملاحظه و قصد ورود نكند و ثواب قرائت تسبيحات منقوله با تقديم تسبيح به تحميد در اين مورد معلوم و واضح است به قصد تعظيم

.


1- .در چاپ سنگى : طاهرت .
2- .و نيز در بحار الانوار 99/265 به نقل از بعضى كتب زيارات .

ص: 402

كسانى كه زيارت ايشان منصوص است اوّل : حمزه سيد الشهداء است

دوّم : حضرت ابوالفضل عليه السلام است

اين قبر شريف و نيّت اهداء براى آن روضه مطهّره ضررى ندارد زائر اذن بخواهد و آن تسبيحات را بخواند و اجر تمنّا كند . اكنون عرض مى كنم كه چند نفرند غير از ائمّه طاهرين عليهم السلام كه زيارت ايشان منصوص است و براى حضور قبورشان زيارات نامه ها رسيده است .

كسانى كه زيارت ايشان منصوص استاوّل : حمزه سيد الشهداء استاوّل : حمزة بن عبدالمطلب رضى الله عنه كه سيد الشّهداء و مدفون در احد است . و از ائمه طاهرين مرويست كه نزد قبر حمزه مى ايستى و مى گوئى : السّلام عليك يا عمّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وخير الشّهداء . السّلام عليك يا اسد اللّه واسد رسوله . اشهد انّك قد جاهدت فى اللّه و نصحت لرسول اللّه وجدت بنفسك وطلبت ما عند اللّه ورغبت ما عنداللّه و رغبت فيما وعداللّه . و بعد از نماز خود را بر روى قبر بينداز و اين صلوات را بخوان.. الى آخر حديث كه در كتاب « تحفة الزّائر » (1) است .

دوّم : حضرت ابوالفضل عليه السلام استدوّم : حضرت ابوالفضل عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در كربلاء شهيد شد و در راه غاضريّه مدفون گرديد . و زيارت مخصوصه از ائمه طاهرين در حق آن جناب مرويست از آن جمله : ابو حمزه ثمالى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند : «چون خواهى زيارت كنى حضرت

.


1- .كامل الزيارات : 22 ، به نقل از وى در مستدرك الوسائل 10/198 ، بحار الانوار 97/213 .

ص: 403

سوم : حضرت على اكبر عليه السلام است

عبّاس را _ و آن كنار فرات است _ محاذى حائر بايست بر در روضه و بگو : سلام اللّه وسلام ملائكته المقرّبين وانبيائه المُرسلين وعباده الصّالحين و جميع الشهداء من الصّديقين الزاكيات الطيّبات فيما تغتدى وتروح عليك يابن اميرالمؤمنين..» . الى آخر زيارت كه در كتاب « مزار » و كتاب « تحفة الزائر » است (1) . و زيارت ديگر هم بعد از دخول روضه است كه اول آن : السلام عليك ايّها العبد الصّالح المطيع للّه ولرسوله و لاميرالمؤمنين و الحسن والحسين . صلى اللّه عليهم والسّلام عليك ورحمة اللّه وبركاته ومغفرته ورضوانه على (2) روحك وبدنك.. الى آخر الزيارة (3) . و زيارت وداع نيز دارد (4) ، و شيخ مفيد و جماعتى از علماء قدماء ذكر فرموده اند . و زيارت ديگر هم هست ، رجوع به كتب « مزار » بايد نمود .

سوم : حضرت على اكبر عليه السلام استسوّم : حضرت على بن الحسين على اكبر است كه در پايين پاى قبر پدر بزرگوارش مدفون است ، و در وقعه عاشورا به ظلم شهيد شد . و آن بزرگوار نيز زيارت مخصوصه دارد از آن جمله در زيارت جامعه ششم است كه حضرت صادق عليه السلام به يوسف كنّاسى فرمودند : « بعد از زيارت خامس آل عبا _ عليه آلاف التحية والثنا _ برو نزديك سر على بن الحسين عليه السلام و بگو : سلام اللّه وسلام ملائكته المقرّبين وانبيائه المرسلين عليك يا مولاى وابن مولاى ! ورحمةُ اللّه

.


1- .مصباح المتهجد : 724 ح 814 ، جامع عباسى : 178 ، كامل الزيارات : 389 ح 633 .
2- .در چاپ سنگى : وعلى .
3- .كامل الزيارات : 441 باب 86 ح 671 .
4- .آغاز آن چنين است : « استودعك اللّه واسترعيك ، واقرأ عليك السلام ، آمنا باللّه وبرسوله وبكتابه وبما جاء به من عند اللّه . اللهم ! فاكتبنا مع الشاهدين . . » . بنگريد به : كامل الزيارات : 442 باب 86 ح 672 .

ص: 404

امامزادگانى كه زيارت كردنشان منصوص است

وبركاتُه . صلّى اللّه عليك وعلى أهل بيتك وعترة آبائك الأخيار الأبرار الذين اذهبَ اللّه عنهم الرجسَ وطهّرهُم تطهيراً » (1) . و زيارت مخصوصه ديگر از براى ايشان روايت شده است . و غير از اين سه نفر در حقّ اولاد و احفاد ائمه طاهرين زيارتى وارد نشده است .

امامزادگانى كه زيارت كردنشان منصوص استبلى در « مصباح » كفعمى است : در زيارت مسلم بن [ عقيل ] و حرّ بن يزيد رياحى و هانى بن عروه زيارت مخصوص حضرت عبّاس خوانده شود ، و زيارتهاى چند از براى عموم شهداء كربلا وارد است كه بعضى را امام عليه السلام باسمائهم خوانده است ، و بعضى را جمعاً تعليم فرموده است ، و در بعضى از زيارات للشرافه چند نفر از ايشان را ياد فرموده است . و در مزار كتاب « تهذيب » زيارتى از براى نوّاب اربعه از خودشان نقل شده است نه از ائمه هدى عليهم السلام . و همچنين است زيارات و عباراتى كه از براى مردگان مسلمانان به طريق عموم مروى است . پس بنا بر اين بيان ، زيارات منصوصه بر شش قسم است : اوّل : زيارت حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و صديقه طاهره و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين است . دوّم : حمزه سيّد الشهداء . سوّم : حضرت على بن الحسين و حضرت ابوالفضل .

.


1- .كامل الزيارات : 372 ح 619 ، تهذيب الاحكام 6/65 ، المزار ابن مشهدى : 387 .

ص: 405

اوّل : فاطمه معصومه سلام اللّه عليها

چهارم : شهداء كربلا . پنجم : عموم اموات . ششم : چند نفر از امامزادگان زيارت كردن ايشان مرويست ، امّا زيارت خواندن به نحو مخصوص غير مرويست . حال زائر هر زيارتى كه دلالت بر تعظيم مى كند غير از زيارت نبى صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام بر مراقد اين چهار طبقه بخواند صحيح است مگر الفاظى كه دلالت بر خصوصيّات احوال ايشان مى كند از وضع شهادت و غيره 1 . پس از شرح مقدمه كه عنوان شد خوب است امامزادگانى كه در زيارتشان مى گويند روايت شده است اشاره نمايم :

اوّل و دوّم:فاطمه معصومه و قاسم بن موسى عليهماالسلام كه زيارت كردنشان مشهور استاوّل : حضرت معصومه مدفونه در زمين بابلان قم است كه حضرت رضا عليه السلام بنا بر روايت مزار « بحار » به سعد اشعرى فرمودند : « هر كس وى را زيارت كند و حق وى را بشناسد بهشت از آن اوست » (1) .

.


1- .كامل ا لزيارات : 536 ح 826 ، بحار الانوار 102/265 ، ثواب الاعمال : 124 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/267 . در روايت ديگر كه در كامل الزيارات : 536 ح 827 نقل كرده از ابن الرضا عليه السلام كه فرمود : « من زار قبر عمتى بقم فله الجنة » .

ص: 406

دوّم : قاسم بن موسى بن جعفر عليه السلام

و اين حديث كمال دلالت دارد كه حضرت رضا عليه السلام بعد از حضرت فاطمه در خراسان شهيد شدند . و آنچه مشهور است در اينكه حضرت معصومه در قم شهادت على بن موسى را دانست اصلى ندارد . و شهادت حضرت رضا عليه السلام در سال دويست و دو يا سه از هجرت بوده است ، و چند حديث كه در مدح ارض بيضاء غرّاء قم رسيده است و ضمناً فاطمه معصومه را امام مدح فرموده است . دوّم : قاسم بن موسى بن جعفر عليه السلام است ، و مرحوم مجلسى طاب ثراه فرموده اند : از امامزاده هاى مشهور قاسم فرزند امام موسى است كه در حوالى نجف اشرف مدفون است ، و قبرش معروف است (1) . و مرحوم سيد بن طاوس (2) ترغيب بر زيارت او فرموده است و مرحوم بحر العلوم سيّد مهدى الحسنى الحسينى الطباطبائى در كتاب « رجال » (3) در باب قاف در احوال قاسم بن موسى نوشته اند : كان يحبّه أبوه حبّاً شديداً ، وأدخله فى وصاياه ، يعنى : پدرش امام موسى فرزند[ش ] قاسم را بسيار دوست داشت كه وى را داخل در وصاياى خود كرد . و در آن كتاب (4) مروى است : در حين احتضار اسماعيل ، امام موسى عليه السلام به قاسم فرمودند : « برخيز نزديك سر برادرت سوره والصّافات بخوان تا تمام كنى . چون برخاست

.


1- .بحار الانوار 99/276 . البته در حاشيه بحار 48/283 و99/276 اصرار دارد كه قبر وى نزديك « الحلة السيفية » مى باشد ، و اين مطلب را بحر العلوم در فوائد رجاليه 3/193 به نقل از سيد مهدى قزوينى نجفى در « فلك النجاة » نيز نقل كرده است .
2- .در كتابش مصباح الزائر به نقل از حاشيه بحار الانوار 48/283 .
3- .الفوائد الرجالية ، بحر العلوم 3/191 .
4- .الفوائد الرجالية 3/192 .

ص: 407

در فضل قاسم بن موسى عليه السلام

و خواند و رسيد به اين آيه مباركه « أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا » (1) اسماعيل وفات كرد . چون وى را در تابوت گذاردند و بيرون آوردند جنازه اش را ، يعقوب بن جعفر عرض كرد كه : بين ما رسم است كه در نزد ميّت سوره ياسين مى خوانيم و شما فرموديد سوره والصافات بخوانند ؟ ! فرمودند : « اى پسرك من ! سوره والصافات نزد هيچ مكروبى از موت خوانده نمى شود مگر آنكه خداوند تعجيل در راحت ميّت مى كند » (2) . و در آن كتاب است (3) كه : سيّد بن طاوس _ طاب ثراه _ از زيارت قاسم بن موسى در « مصباح الزائر » خبر داده است ، و زيارت او را مقارن با زيارت عباس بن على عليه السلام و على بن الحسين عليه السلام مقتول به طف نموده است ، و عبارت « بحار » (4) آن است : و القاسم بن الكاظم الذى ذكره السيّد قبره قريب من الغرى . و اهل نجف و كربلا هر سال شدّ رحال مى كنند و به زيارت قاسم از علماء و غيرهم بسيار مشرف مى شوند ، رَزَقنا اللّه زيارته ان شاء اللّه تعالى .

در فضل قاسم بن موسى عليه السلامو حديثى ايضاً در كتاب « رجال » مذكور (5) مسطور است كه دلالت بر جلالت قاسم مى كند ، و آن روايت ابى عماره است كه : حضرت ابا ابراهيم موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند :

.


1- .بحار الانوار 99/276 . البته در حاشيه بحار 48/283 و99/276 اصرار دارد كه قبر وى نزديك « الحلة السيفية » مى باشد ، و اين مطلب را بحر العلوم در فوائد رجاليه 3/193 به نقل از سيد مهدى قزوينى نجفى در « فلك النجاة » نيز نقل كرده است .
2- .الفوائد الرجالية 3/192 .
3- .صافات : 11 .
4- .درباره خواندن سوره والصافات در نزد محتضر رجوع كنيد به : كافى 3/126 ، تهذيب الاحكام 1/427 ح 3 ، الاحتضار باب 41 ح 1 ، دعوات الراوندى : 251 ح 708 ، بحار الانوار 81/238 ح 22 ، مستدرك سفينة البحار 2/320 .
5- .الفوائد الرجالية 3/191 ، اصل روايت در كافى 1/314 مذكور است .

ص: 408

سوّم : على بن جعفر عليه السلام و اشاره اجمالى در فضل وى

« اى ابا عماره ! من از منزل خودم بيرون آمدم ، پس وصيّت كردم به پسرم حضرت رضا عليه السلام باطناً و ظاهراً ، و اين پسرم را با وى شريك نمودم ، وليكن اين فرزندم قاسم منفرد است باطناً ، اگر امر بدست من بود هر آينه در فرزندم قاسم قرار مى دادم امامت را لحُبّى ايّاه ورأفتى عليه _ يعنى : جهت دوستى كه با وى دارم _ ، وليكن اين امر با خداست و در هر مورد و محل كه مى داند قرار مى دهد ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز فرمودند كه : امر ولايت و امامت با فرزندم على است » . پس راوى گفت : اگر امامت به محبّت است اسماعيل احبّ اولاد خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بوده است ، پس چرا در اسماعيل قرار نداد ؟ ! و اين حديث اگر چه بر جلالت و بزرگوارى قاسم بن موسى دلالت دارد وليكن از جهات ديگر در كمال غرابت است .

سوّم : على بن جعفر عليه السلام و اشاره اجمالى در فضل وىسوّم : على بن جعفر عليه السلام است كه ميرزاى استرآبادى در « رجال وسيط » (1) فرمود : و كان على بن جعفر راوية الحديث سديد الطريق شديد الورع كثير الفضل ، و ملازم خدمت برادرش موسى بن جعفر عليه السلام بوده است ، و او را كتاب « مناسك » است و مسائلى كه سؤال نموده است از پدر و برادرش جمع كرده است (2) ، و وضع احترام كردن على بن جعفر به حضرت جواد ، و حكايت فصد كردن با آن بزرگوار در تمام كتب رجال در ذيل احوال خير مآلش مذكور است (3) .

.


1- .نيز بنگريد به : الفوائد الرجاليه ، بحر العلوم 4/66 ، الكنى والالقاب 3/145 .
2- .اين مسائل بصورت مستقل با عنوان « مسائل على بن جعفر » بچاپ رسيده است .
3- .درباره على بن جعفر رجوع كنيد به : رجال النجاشى : 251 ش 662 ، خلاصة الاقوال : 175 ش 4 ، رجال ابنت داود : 136 ش 1026 ، نقد الرجال 3/235 ش 3520 .

ص: 409

چهارم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام

و مسكن وى در عُريض بضمّ عين كه از نواحى مدينه است و اولادش معروف به نسل العُريضند و عريض منسوب به آن مورد است (1) . اما در مدفن وى خلاف است : جمعى گمانشان در سمنان است و آثار و بقعه دارد ، و برخى ظنّ غالبشان در بلده قم است بنا بر خطوطى كه بر سطح آن مزار نوشته است كه با محمّد بن موسى مدفون است ، و محمد بن موسى برادر حضرت رضا عليه السلام است . و [ از ] سيد شريف نسّابه احمد بن على بن حسين الحسنى در كتاب « عمدة الطالب » كه در انساب آل ابى طالب مصنف شده است : نقل است محمد بن موسى بواسطه كثرت عبادت و صوم و صلاة ، حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلاماو را لقب عابد داد مانند على عابد كه فرزند حسن مثلث و پدر حسين شهيد در فخ است . و شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب « ارشاد » (2) هم او را ياد فرموده است . عجب است در كتب رجال مدفن على بن جعفر را تصريح نكرده اند ، و از اين جهت روايت مخصوصى در زيارتش نيست ، اگر چه مشهور است زيارتش از امام عليه السلام . و داعى تاكنون نصّى در زيارت على بن جعفر نديده ام اگر چه جلالت قدر ايشان از اولاد ائمه طاهرين كمتر نيست ، و به طريق تحقيق از بعضى اورع و ازهد و اتقى بوده است ، و آنچه مذكور شد بنا بر مشهور بود .

چهارم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام استچهارم : حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى است . و اين بزرگوار بنا بر دو روايت كه شرح داديم معلوم شد كه صريحاً امام عليه السلام فرمود : « او را در رى زيارت نمائيد » اما زيارت نامه مخصوص مانند فاطمه معصومه عليهاالسلامندارد ، وليكن همين زياراتى كه علما تأليف كرده اند و در زيارت نامه ها نوشته اند و سالها خواص و عوام مى خوانند صحيح است ،

.


1- .رجوع كنيد به : الكنى والالقاب 3/146 .
2- .الارشاد 2/216 ، 219 ، 220 .

ص: 410

زيارت مختصر حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه از تأليفات جامع اين اوراق است

و كمال تعظيم و تكريم در آنها شده است ، و خوب است همه او را بخواند 1 . و اين گناهكار شرمسار از زيارات ائمه طاهرين و عبادات علماء عاملين نيز دو زيارت تأليف و تركيب كرده و آنچه شايسته مزار اين بزرگوار بوده در اين دو زيارت نامه ياد كرد : يكى زيارت مبسوط كه مشتمل بر فضائل و خصائل حسنه اين بزرگوار است ، و يكى زيارت مختصرى است در كمال سهولت و آسانى براى كسانى كه مجال توقف زياد در حرم محترم آن سيّد معظم ندارند و به سلام و تحيّت مختصرى قناعت مى نمايند . شايد از توجّه زائر سوخته دلى و افسرده خاطرى خداوند كريم رحيم از خطاياى اين بنده شرمنده بگذرد ، و بواسطه زحمتى كه در جميع حالات حضرت عبدالعظيم كشيده ام رحمتى شامل حال داعى شود . و خوب است زيارت مختصر را مقدمّ بدارم :

زيارت مختصر حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه از تأليفات جامع اين اوراق است بسم اللّه الرحمن الرحيم السَّلامُ مِنَ اللّهِ . السَّلامُ عَلى آدَمَ صَفيِّهِ ، وَعَلى نُوحٍ نَجِيّهِ ، وَعَلى اِبراهيمَ خَليلِه ، وَعَلى اِسمَاعيلَ ذَبيحِهِ ، وَعَلى مُوسى كَليْمِه ، وَعَلى عيسى رُوْحِه ، وَعَلى مُحَمَّدٍ حَبيبِه ، وَعَلى عَلىٍّ وَليِّه ، وَعَلى الحَسَنِ دَليْلِه ، وَعَلى اَلحُسَين قَتيلهِ ، وَعَلى عَلىٍّ سَجّادِهِ ، وَعَلى مُحَمَّدٍ باقِرِ عِلْمِه ، وَعَلى جَعْفَرٍ صادِقِ وَعْدِه ،

.

ص: 411

زيارت مبسوط حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه بسيار بافوائد است ايضاً

وَعَلى مُوسى كاظِمِ حِلْمِه ، وَعَلى عَلىٍ الراضى بِرِضائِهِ ، وَعَلى مُحَّمَدٍ مَظَهَرِ جُودِه ، وَعَلى عَلىٍّ مُظهِرِ وُجُودِه ، وَعَلى الحَسَنِ شاهِدِه عَلى عِبادِهِ ، وَعَلى خاتِمِهِمْ وَقائِمِهِم نُورِه وَبُرْهَانِهِ . ثُمَّ السَّلامُ مِنَ اللّه وَاَنْبيائِهِ وَأئِمتّهِ عَلَى المُنتَخَبينَ مِنْ آلِهِمْ وَالمُنْتَجَبينَ مِنْ ذُرّيَّتِهِم . ثُمَّ السَّلام عَليَّكَ يا سَيِّدى وَمَوْلاىَ وَيا اَمَلى وَيا رَجائى ! يَابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى ، وَيابَنَ عَلىٍّ الْمُرتَضى ، وَيابْنَ فاطِمَةَ الزَّهراء ، وَيابن الحَسَنَ المُجْتَبَى ! بَاَبى اَنْتَ وَاُمّى اَيُّها الصّابِرُ الكَظيم وَالمُحدِّثُ العَليمُ ، اَيُّها الهادِى المَهدىّ ، والطّاهِرُ التَّقىُّ النَّقىُّ الرَّضىُّ المَرْضىُّ الزَّكىُّ ! السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها السِّيّدُ المُؤمِنُ الوَفىُّ ! اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَالعَظيمِ بن عَبْدِاللّه بن عَلىّ بنِ حَسَنِ بنِ زَيْدِ بْنِ حَسَنِ بنِ عَلىّ ! صَلَواتُ اللّه وَسَلامُهُ عَلَيْكَ وَعَلى آبآئِكَ المَرْحُومينَ ، واَجدادك المَظْلُومينَ . وَاَشْهَدُ اَنَّكَ عَبَدْتَ اللّهَ حَتّى اَتيكَ اليَقينُ . وَاَشْهَدُ اَنَّ هَذِهِ التُّربةَ تُربَتُكَ ، وَالحَرمَ حَرَمُكَ ، وَاللّه ناصِرُكَ . وَهَذهِ شَهَادَتى عِندكَ ، وَاَسْألُ مِنْ اللّهِ تَعالى اَن يَجْعَلَنى فى حِزْبِكَ ، وَلَقَدْ كُنتَ لاَِجدادُكَ المُكَرَّمينَ مُوالِياً وَلاَِعدائِهِمُ وَظالِميهِم مُناصِباً وَمُحارِباً . وَالسَّلامُ عَلَيكَ وَرَحمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ . امّا زيارت مبسوط از اين قرار تحرير مى شود ، خداوند اجر مقاله اى از اين مقالات و كلمه اى از اين كلمات را به داعى عاصى مرحمت فرمايد !

زيارت مبسوط حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه بسيار بافوائد است ايضاً بسم اللّه الرَّحمن الرَّحيم سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِكَتِه الْمُقرَّبينَ وَسَلامُ اَنبيائِه المُرسَلينَ وَجَميع الشُّهَداء وَالصِّديقينَ وَسَلامُ اَجْدادِكَ الْمَعصُومينَ وَابائِكَ المَرحوُمينَ عَلى روحِكَ وَبَدَنِكَ يا مَولاىَ وَابنَ مُولاىَ !

.

ص: 412

يا اَبَا القاسِمِ بْنِ عبدِاللّهِ الحَسَنى ! يا عَبْدَالعَظيم ! إنّى اُشْهدُ اللّهَ خَالِقى وَمُحمَّداً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِه نَبيّى وَعَليّاً وَالاَحَدَ عَشَر مِن نَسْلِهِ مَوالىَّ وَاَئِمَّتى أنَّكَ للصَّلاة مُقيماً (1) وَللزِّكاةِ آتيِاً وَبِالمَعروفِ آمِراً وَعَنِ المُنكَرِ مُنْكراً وَناهِياً . وَكُنتَ للّهِ طائِعاً ، وَلِجدِّكَ مُحَمَّدٍ صَلّى اللّه عَلَيْهِ تابِعاً ، وَإلَى الخَيرِ سارِعاً ، ولِعِمادِ الدّينِ رافِعاً ، وَفى الظُّلِم مُتَهَّجِداً ، وَفى الطّاعةِ مُجّتَهِداً . دَعَوتَ العِبادَ اِلى الرَّشادِ ، وَاوضحت سُبُلَ السِّدادِ ، وَجاهَدتَ فِى اللّه حَقَّ الجِهادِ ، وَنَصَحتَ الاُمَّة ، وَرويتَ الاَخْبارَ عَنِ الاَئِمَّةِ ، وَتَمَّسَكتَ بِحبالِهمْ ، وَتَشبَّثتَ بِاذَبالِهِم (2) ، وَاقْتفَيْتَ بِفِعالِهِمْ ، واتْبَعتَ بالقَلْبِ وَاللِّسانِ بِاَقْوالِهِمْ . وَكُنتَ عِندَ البلاء صابِراً ، وَلِلحقِّ ناصِراً ، صَرفتَ عَنِ الدُّنيا وَزينَتِها ، وَزَهَدتَ زُهدَ الرّاحِل عَنها وَبَهجتها ، وَارضيْتَ اللّه وَخَشيْتَه ، وَادَّيتَ حَقَّهُ وَراعَيتُه . وَاَشهْدُ اَنَّكَ شَريْفُ النَّسبِ ومنيفُ الحَسَبِ ، كَثير المَناقِبِ ، جَزيلُ المَواهِبِ ، فى البَيتِ قاطِنٌ ، وَللظالِمينَ مبايِنٌ ، مِنَ اللّذاتِ مُعْتَزِلٌ ، وَفى الاَذيات مُحْتَملٌ لمّا بَسطوا اِلَيكَ اللِّئام اَكُفَّ الاِصطلامِ حَتَّى أشْخَصُوكَ عَنْ دارِكَ بِالعُدْوانِ ، وَاسْخَطوا رَبَّكَ وَجَدَّكَ بِالعِصيان . وَاطَعْتَ اللّهَ وَما عَصَيتَهُ ، وَسَننتَ السُّنِنَ واستَحْيَيْتَه . فَسِرتَ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ ، الى شيعَتِكَ وَمَواليكَ ، حَتَّى نَزلَت فيِ السَّرَب مُستَتِراً عَن اَعاديكَ ، وَهاجَرتَ عَن جَوارِ الامامَينِ عليهماالسلاممُحَمَّدِ بنِ عَلىٍّ وَعَلِىِّ بنِ مُحَمَّدٍ مَهْجُوراً ، وَقُهِرْتَ مَقْهُوراً . وَاَرْسَلا اِليكَ الرَّسائل ، وَاَمراكَ بِتَعليمِ المَسائِلِ ، وَاَبلَغا اِليكَ السَّلامَ ؛ لاَِنَّكَ عِزَّ الاِسْلامِ ، وَمُعلِّمُ الاَحكْامِ ، وَمُبْرِئٌ عِنَ الآثامِ ، وَفِىُّ (3) الذِّمَمِ ، وَرَضِىُّ الشِّيَمِ .

.


1- .كذا ، « مقيماً » وكلماتى كه پس از آن منصوب مى آيد تا واژه « ناهياً » بنا بر قواعد نحوى بايد مرفوع باشند .
2- .در چاپ سنگى : بأذبالهم .
3- .كذا ، با سياق عبارت « ووفىّ » همراه با واو عاطفه مناسبتر است .

ص: 413

وَاَشْهَدُ اَنَّكَ عَبَدْتَ اللّهَ حَتَّى اَتَاكَ اليَقيْنُ ، وَمَضَيْتَ مَرحُوماً حَتّى وَفَدْتَ فى اَعْلى عِلّيّين ، وَلَقِيتَ رَبَّكَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ ، وَقَدِمْتَ عَلى جَدِّكَ بِالرَّوْحِ والرَّيْحانَ . فَجَزاكَ اللّهُ خَيرَ جَزائِهِ ، وَبلَّغَنا وَايّاكَ فى جَنَّةِ النَعيمِ عِندَ اَوْليائِهِ . وَاَشْهدُ اَنَّكَ السِّيّدُ الكَريمُ ، وَالمُحدِّثُ العَليمُ ، واَملَ الآمِلُ ، وَثِمال الاَرامِلُ ، وَرَبِيعُ الاَيتام ، ومَولَى الاَنَامِ . وَفَدْتُ حَرَمَكَ ولُذْتُ كَرَمَكَ ، فَكُنْ إلى اللّهِ شافِعاً وَعْن الذُّنوبِ نازِعاً ؛ فانّ لَكَ عِنْدَ اللّهِ مَنْزِلَةً جَلِيلَةً ، وكَرامَةً جَزِيلَةً . وَاَدْخِلنى فِى زُمرَةِ زائريِك عِندَ ربِّك مِنْ ذاكِريكَ . وَقَدِ اتَّكَلْتُ عَلى شَفاعَتِكَ ، وتَوَسَّلْتُ بِمُوالاتِكَ . واَسْألُ اللّهَ بِكَ غُفْرانَ الذُّنوبِ ، وَرَجوتُ اللّهَ لِزِيَارَتِكَ سَتْرَ العُيُوبِ ؛ لأنَّ زِيارَتَكَ كَزِيَارَةِ عَمِّكَ الشَّهيدِ ، ومَنْ شَهِدَ مَشْهَدَكَ اَدْرَكَ ثَوابَهُ مِنْ بَعيدٍ . وَاَنْتَ يا سَيِّدى! وَسيلتى وذَريعَتى إلَى الْوُلاةِ (1) ، فَاسْتَشْفِعْنى عِنْدَهُم حَتّى يَسْتَغْفِرُوا لى عِنْدَ رَبّى ، وَيَسْأَلُوا إلَيْهِ التَّجَاوُزَ عَنْ جُرْمى . اَللَّهُمَّ ! صَلِّ عَلى محمّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاغْفِر لى ولِوَالِدَىَّ ، وَلاِِخْوَانى واَخَوَاتى واَعْمامى وعَمّاتى واَخْوالى وخالاتى واَجْدادى وجَدّاتى واَوْلادِهِمْ وذَرَاريهِمْ واَزْواجى وذُرِّيّاتى واَقْربائى واَصْدِقَائى وجيرانى واِخْوانى فيكَ مِن اَهْلِ الشَّرقِ وَالْغَرْبِ ، وَلِجَميعِ اَهْلِ مَوَدَّتى مِنَ الْمُؤْمِنينَ والمُؤْمِنَاتِ ، والأحْياءِ مِنْهُم والأمْوَاتِ ، ولِجَمِيعِ مَنْ عَلَّمنى خَيراً أوْ تَعَلَّمَ مِنّى عِلْماً . اَللّهمَّ أشْرِكْهُمْ فى صَالِحِ دُعائى وزِيَارتى لِمَشْهَدِ هذَا السَّيِّدِ الْكَرِيمِ ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ !

.


1- .در چاپ سنگى : الى من الولاة . كه معناى مناسبى ندارد . ممكن است عبارت به صورت « الى من أواليه » يا « إلى من أواليهم » نيز تصحيح شود .

ص: 414

. .

ص: 415

فهرست مندرجات جلد سوم .

ص: 416

. .

ص: 417

. .

ص: 418

. .

ص: 419

. .

ص: 420

. .

ص: 421

. .

ص: 422

. .

ص: 423

. .

ص: 424

. .

ص: 425

. .

ص: 426

. .

ص: 427

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109