روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : واعظ كجوري، محمد باقر بن اسماعيل، 1255-1313ق.

عنوان و نام پديدآور : روح و ريحان، يا، جنه النعيم والعيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم/ تاليف محمدباقر واعظ طهراني كجوري مازندراني؛ تحقيق سيدصادق حسيني اشكوري.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1382 .

مشخصات ظاهري : 5 ج.

فروست : مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام؛3،4.

شابك : 100000 ريال (دوره)

يادداشت : عنوان عطف: روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

يادداشت : كتابنامه.

عنوان عطف : روح و ريحان (جنه النعيم والعيش السليم).

عنوان ديگر : جنه النعيم و العيش السليم في احوال السيد عبدالعظيم الحسيني عليه السلام والتكريم.

موضوع : عبدالعظيم بن عبدالله(ع)، 173 - 250؟ق.

شناسه افزوده : حسيني اشكوري، سيدصادق، 1351 -

شناسه افزوده : دار الحديث. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP53/5 /ع2 و2 1382

رده بندي ديويي : 297/984

شماره كتابشناسي ملي : 1632690

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

فهرست كليات

فهرست كليات اين كتاب كه موسوم به «جنة النعيم» است بيست و چهار روح وريحان است و ديباچه عربى وديباچه فارسى و تذييل مختصرى و مقدمه اى به نام رضوان كه در او سه عنوان است : تكثير و تفضيل و تخصيص و خاتمه مشتمل بر تاريخ كتاب و تقريضات فضلاء و شعراء و مجموعه اى از موقوفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

.

ص: 4

فهرست جزئيات

فهرست جزئيات اين كتابكه در ذيل و ضمن هر يك از اين كليات ثبت و ضبط است بدين گونه اشاره مى شود :

ديباچه عربىمشتمل بر حمد و ثناء حضرت علىّ اعلى ، و نعت جناب خاتم أنبياء صلى الله عليه و آله ، و مدح سيّد بزرگوار عبدالعظيم حسنى عليه السلام و عموم امامزادگان ، و شرح اجمالى از حال مؤلّف ، وجهت تأليف اين كتاب شريف ، و دعاء به پادشاه اسلام .

ديباچه فارسىمشتمل بر عجز از احصاء نعماء الهيّه ، و شكر از نعمت وجود مبارك پادشاه و امارات حسنه اى كه فرموده است و آنچه جناب امين السلطان بر حسب مأموريت به روضه مباركه حضرت عبدالعظيم نمود و آثار خيريه كه از ايشان ظاهر شد ، با نصايح و تشويقات سودمند دلپسند .

مقدّمه به نام رضوانسه عنوان دارد : اوّل : تكثير است ؛ و آن بعد از تذييل مختصرى است ، مشتمل بر اظهار ارادت به امامزادگان سيّما اين بزرگوار ، و ترغيب بزرگان به اين خانواده . اما در تكثير ده معنى براى كلمه كوثر مذكور است ، ومعنى دهم بسيار مفيد است ، با شأن نزول سوره كوثر ، و بيان حكمت كثرت ذريّه ، و بيان قلّت ذريّه نبويّه ابتداءً ، و بيانات خوش در احوال امام عصر عجلّ اللّه فرجه ،

.

ص: 5

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند. طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند. شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست. آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد. در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلامجاى مى گيرد. حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود. اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از: 1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام؛ 2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛ 3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

و جامعيّت آن بزرگوار ، و ارتباط معنوى حضرت عيسى با آن جناب ، و قطع نسل اعادى دين ، و بيان حمداللّه مستوفى در حق يزيد بن معاويه ، و مدح قلّت اولاد ، و حديث «روضه كافى» ، و حديث گفتگوى حضرت امام حسن عليه السلام با عمروعاص ، خواننده غفلت نورزد . دوّم : تفضيل است ؛ مشتمل بر بيان اعتقاد صدوق طاب ثراه در حق سادات علويّه از مُحسن و مُسى ء با اخبار صحيحه ، و وصاياى مرحوم علاّمه به فخر المحققين در آخر قواعد ، و نقل عبارات آن مرحوم بعينها در احسان به ذريّه علويّه ، و احاديث معتبره ، و اشعار شافعى در دوستى آل محمّد صلى الله عليه و آله ، و اشعار صفى الدين حلّى ، و اشعار ابو نواس شاعر ، و قول فخر رازى در حقّ اقارب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و آنچه سلطان محمّد خدابنده در جامع سلطانيه در باب صلوات به آل رسول صلى الله عليه و آله به آن شخص واعظ گفت ، و ابيات عمروعاص و محمّد بن ابى بكر ، و نصيحتى به عموم سادات ، و مذمّت تكيه كردن به نسب ، و مدح حسب ، و شواهد قويّه بر اثبات مراد ، و فضيحت سيّد موصلى در محضر سلطان محمّد خدابنده به بيان شيرين علاّمه اعلى اللّه مقامه ، و اشعار أبو حنيفه در مدح آل رسول صلى الله عليه و آله و جهت افضليت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر بعضى از سادات ، و مدح علم و عمل ، و تهذيب احوال و اقوال حضرت عبدالعظيم ، و زحمتهائى كه آن جناب در نشر احكام كشيدند در شرح سه حكايت : اول : حكايت كميت شاعر با فرزدق از كتاب «مسعودى» ، و اشعار حسنه فصيحه . دوم : حكايت مكالمه سيّد اسماعيل حميرى با جعفر بن عُفّان طائى از كتاب «امالى» ، و اشعار بليغه سيّد اسماعيل . سوّم : حكايت يكى از علماء خوارزم ، و اشعار جيّده در فضل آل رسول صلى الله عليه و آله ، وقصيده لاميّه در مدح آل رسول صلى الله عليه و آله از يكى علماء اهل سنّت . سوّم : تخصيص است ؛ و در آن ده خصلت و خصيصه است كه راجع به سادات است و اهل اعلم :

.

ص: 6

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى _ كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند _ به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد. كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد: 1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله). 2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله. 3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره. 4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره. 5 . انتشار خبرنامه. با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد. دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد. همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد. گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت. اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلامقرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد. در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلامو رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد _ كه بار عمده بر دوش ايشان بود _ سپاسگزارى مى شود. مهدى مهريزى دبير كميته علمى بهار 1382

.

ص: 7

بنام آغازگر هستى اينجا روزها پرستاره و شبها سپيد است ، گلستان هميشه بهار و فضا پرطراوات . گلهاى اينجا هميشه شكفته و نورسته ، پر است از نور خورشيد . مفهوم زندگى اينجاست . كوير خشك وبى روح در اين روح و ريحان بى معناست . روز و شب چهچه بلبلان و تهليل مناجاتيان ، چنان دلسوز و خوشنواست كه گويى نشانى از نعيم جنت و رضوان موعود است . كيميا اينجاست و كيمياگران بى حد و شمار . آرى ، اينجا سرزمين ايران است ، و در هر گوشه و كنارش ، گلى از گلْسِتان نبوى شكفته ، وچراغى از چلچراغ پرفروغِ علوى فروزان است . سالكان كوى اين خاندان با دستانى تهى روان گشته ، و به دامنى پر از دُرّ وجواهر و لبى خندان مسرور گشته اند . در اين شفاخانه هاى الهى ، دردِ بى درمان نامفهوم است ، و هر دانه اشكى با هزاران گوى ثمين برابر . از دامان پرمهر اين دُردانه هاى عالم وحى ، در طى قرون و اعصار ، چه بركاتى كه بر مردمان نازل ، و چه بلاها كه دفع گرديده . و در جوار قله هاى سركش دماوند ، آستان پرمهر و عطوفت سيد كريم ، حضرت عبدالعظيم _ كه سلام سلام گويان ملك وملكوت بر او باد _ چنان سر به فلك كشيده كه آن صخره هاى مغرور در برابرش سر تعظيم فرو داشته و چون عبد ذليل فرمانبر و مطيع . بلى ، ستاره اى بس درخشنده و منوّر كه نه تنها اهل رى ، بلكه تمام مواليانِ آيت عظماى الهى ووصايت نبوى ، در هر كجاى اين زمين خاكى ، از جود وجودش بهره مند و خرسندند . واين تحفه ناچيز كه تلاش مؤلفش بس گرانسنگ است ، هديه اى است به آستان ملائك آشيان آن حضرت ، تا چه در نظر آيد و چه سان مقبول افتد . اشكورى

روح و ريحان دومدر شرح حال حسن مثنى ابن حسن عليه السلام ، و عمر بن على و نزاع وى با عبداللّه بن عبّاس ، و حسن حال حسن مثنى ، و عيال او فاطمة بنت الحسين ، و وفات او در مدينه ، و شرح حال عبداللّه محض پسر حسن مثنى ، و مكالمه اش با عبداللّه سفاح ، و اذيتهاى منصور دوانيقى به وى در ربذه ، و موارد ديگر ، و پيغام وى به حضرت صادق عليه السلام ، و اسيرى عبداللّه

.

ص: 8

محض با بنى الحسن از مدينه به بغداد ، و شرح تعليقه حضرت صادق عليه السلام براى عبداللّه ، و تسليه سادات ، و گفتار ابن حجر در حق عبداللّه بن حسن ، و حال حسن افطس كه معروف به رمح آل ابى طالب است ، و شرح حال محمّد صاحب نفس زكيّه ، و ابراهيم برادرش قتيل باخمرى ، و شهادتشان به دست منصور ، و شرح حال يحيى صاحب ديلم فرزند عبداللّه محض ، و قسم خوردن زُبيرى در محضر هارون الرشيد ، و هلاكت او ، و هلاكت مردى به قسم دادن حضرت صادق عليه السلام ، و مذمّت قسم خوردن زياد ، و شهادت ادريس بن عبداللّه معروف صاحب المغرب به امر هارون الرشيد ، و شرح حال موسى بن عبداللّه معروف به جون ، و مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه .

روح و ريحان سومدر شرح حال زيد بن حسن ابن على بن ابى طالب عليه السلام كه جدّ حضرت عبدالعظيم است ، و اخبارى كه در ارشاد شيخ مفيد _ عليه الرّحمة _ در مدح وى رسيده است ، و شواهد مبسوطه ديگر ، و شرح زيد بن على بن الحسين عليه السلام ، و خراب كردن خانه امير مؤمنان عليه السلامكه زيد در او ساكن بود ، و حديث شريف در جلالت قدر زيد بن على عليه السلام ، و آمدن زيد به شام و كوفه و شهادتش ، و خواب ديدن زيد حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ، و مرثيه يحيى بن زيد و سيد اسماعيل حميرى ، و بيان سه مطلب : مطلب اوّل : در بيان مراتب زيديه و فرق بين ناصبى و زيديّه . مطلب دوّم : تكليف رعايا در حق سادات دعاة ، و حديث «روضه كافى» ، و نهى لعن كردن به جعفر كذّاب ، و حديث زارع و كوزه گر ، و ملاحظه اهمّ ، و تفسير آيه اى كه دلالت بر حُسن عاقبت سادات مى كند . مطلب سوّم : در شرح زيد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، و امامزاده زيد كه در طهران مدفون است ، و زيدهاى ديگر ، و مشرف شدن حضرت همايونى به مزار اين امامزاده جليل و عماراتى كه فرموده ، و پياده شدن سلطان مراد قيصر روم در روضه مباركه حضرت امير

.

ص: 9

پيشگفتار

اشاره

پيشگفتارالحمد للّه رب العالمين ، و صلى اللّه على أفضل المرسلين ، و آله الميامين الذين ثبتوا على دينه المبين . آنچه خوانندگان عزيز در صفحات پيش رو مى خوانند ، مرورى است بر حالات زندگى و آثار و خدمات مؤلف گرانقدر اين اثر ، ملا محمد باقر كجورى مشهور به واعظ تهرانى ، با نگاهى گذرا به خصوصيات كتاب ارزشمندش «جنة النعيم » و تواريخ مربوط بدان ، مشتمل بر بخشهاى ذيل : نخست : زندگانى كجورى و خاندان وى . دوم : تأليفات . سوم : معاصرين . چهارم : خصوصيات « جنة النعيم » . پنجم : مشخصات چاپ سنگى و چاپ كنونى . با توجه به گستردگى اين كتاب ، سعى نگارنده بر معرفى جامع و كاملى از اين اثر و مؤلف آن بوده ؛ چرا كه اين معرفى ، زواياى تازه اى از زندگانى فردى و اجتماعى مؤلف را دربر داشته و اطلاعات مفيدى را درباره كتاب ارائه مى دهد 1 . البته مناسب مى نمود درباره منابع و مصادر شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز گفتارى كتابشناسانه صورت پذيرد ، ولى گمان نگارنده آن است كه يقيناً به مناسبت كنگره بزرگداشت وتجليل از مقام شامخ آن حضرت ، بحثهاى مفصل ومقالات وزين و گويايى در اين باره منتشر خواهد شد ؛ لذا از اين موضوع در مقام صرف نظر شد .

مؤمنان عليه السلام ، و محاسن عمارات روضات مقدّسه و آثارى كه بر عمارات حضرت شاهنشاهى مرتّب شد ، و خواب مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى .

روح و ريحان چهارمدر شرح احوال اجداد حضرت عبدالعظيم ، وحُسن حال حسن امير فرزند زيد بن حسن جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم ، و معروفيت و جلالت وى ، و پوشيدن مأمون لباس سبز ، و منع بنى عبّاس به واسطه زينت و شعار ، و شرح حال ستّ نفيسه كه در مصر مدفون است ، و حال مرحوم شهيد اول و عيال و دخترش ستّ المشايخ ، و جلالت مقام وى و اولاد ديگر وى ، و بيان سه فقره : فقره اوّل : حال اين هر سه شاعر ، و حكومت حسن امير در حق او كه شرب خمر مى كرد . فقره دوّم : در ابيات داود بن سلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباس . فقره سوّم : در صدمات وارده بر بنى الحسن ، و روايت حضرت صادق عليه السلام ، و احضار ايشان در بغداد به امر منصور ، و فرمايشات آن جناب ، و تحسين مشتمل بر احوال امامزاده حسن است كه نزديك طهران مدفون است ، و رفع شبهات ، و نفى بعضى از اقوال سخيفه ، و عقيده مؤلف در حقّ امامزاده حسن ، و شرح عدد اولاد حسن امير كه بسيار با فايده است ، جدّ سوّم حضرت عبدالعظيم على شديد و شرح حال او ، و عدد اولاد وى ، و شرح حال على بن جعفر عريضى و بيان عريض ، و شرح حال پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عبداللّه قافه ، و القاب هر يك از امامزادگان كه بدانها مشهور شده اند ، و ختم به القاب شريفه ائمه طاهرين عليهم السلام ، و ابيات عربيّه ابوالبركات در مدح سادات .

روح و ريحان پنجمدر شرح كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم ، و حسن كنيه و لقب و اسم نيك ،

.

ص: 10

M323_T1_File_4611986

و نيكى كنيه ابوالقاسم و ذمّ بعضى از كنيه ها ، و چهار نفر از امامزادگان موسوم به اسم عبدالعظيم بودند ، و بيان سه فقره : فقره اوّل : «السّلام عليك أيّها المحدث العليم» ، و معنى حديث ، و فرق بين حديث و خبر ، و معانى هر يك ، و معنى محدث در آيه كريمه ، و فرق بين محدّث و محدث ، و مطالب ديگر ، با شرايط محدّث ، و احترامات امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم ، و شرح خواصّ اصحاب كه حافظين اخبار بودند ، و شرح حال ابن عقده مشروحاً ، و كذّابين از اهل حديث ، مانند ابوالبحترى و غيره ، و اشعار شاعرى در ذمّ وى ، و شرح حال ابو هريره و احاديث او ، و مذمّت كسانى كه جعل احاديث كردند ، و آنچه ابوحنيفه كرد ، و بياناتى كه بسيار جامع است . فقره دوّم : «السّلام عليك ايها السيّد الكريم» ، و معنى «سيّد» ، و آنچه به اسم سيّد خوانده مى شود ، و جواز اطلاق نام سيّد بر خداوند ، و جهت منع حضرت رسول صلى الله عليه و آله اسم سيّد را از خود ، و ترغيب به لقب رسول اللّه ، و جهت نسبت اين لقب به سيّد ، و لقب سيّد اسماعيل حميرى ، و بيانات علميّه ، و ابيات شاعرى از بنى عباس . فقره سوّم : «السّلام عليك ايها الشخص الشريف» ، معنى كلمه «شخص» ، و معانى «شريف» از لغت و اصطلاح ، و اطلاقات اهل سنت و جماعت در كلمه «سيّد» و «شريف» ، و فرق بين كلمتين ، و چند روايت مختصر .

روح و ريحان ششمدر شرح اولاد ذكور و اناث حضرت عبدالعظيم ، و حليله جليله اش خديجه دختر قاسم بن حسن امير ، و شرحى از مزار امامزاده قاسم است كه در كوه شمالى طهران واقع است ، و ردّ دو قول ، و اثبات مزار بودن امامزاده قاسم ، و شواهد صحيحه در تثبيت مقصود .

.

ص: 11

زندگاني كجوري و خاندان وي

زندگانى كجورى و خاندان وىنام و نسب :ملا محمد باقر بن مولى محمّد اسماعيل _ ملقب به فخرالدين مازندرانى _ ابن مرحوم ملا عبدالعظيم بن مرحوم ملا محمّد باقر كجورى مازندرانى ، معروف به واعظ تهرانى در صفحه عنوان «خصائص فاطميه» چنين آمده : محدث ماهر ومحقق متبحر حاجى ملا محمد باقر واعظ طهرانى . برادرش نيز در شرح حال او كه در انتهاى «خصائص فاطميه» چاپ شده چنين نگاشته است : الواعظ للأنام والمتّعظ من الأحكام ، مروج الإسلام ، المؤيد بتأييد الإمام ، ذخر الشريعة وفخر الشيعة ، قبلة الحقيقة وقدوتهم فى الحقيقة ، المفسر الكريم ، والمحدث العليم ، البحر الزاخر والحبر الماهر ، نقطة دائرة المفاخر ، مولانا الحاج محمد باقر الواعظ الطهرانى مولداً والمازندرانى اصلاً ، ابن العالم النبيل والمجتهد الجليل المرحوم المبرور ملا محمد اسماعيل طاب اللّه ثراهما . ما نيز در طى اين گفتار از مؤلف جنة النعيم به «كجورى» يا «واعظ تهرانى» تعبير مى نماييم .

خاندان كجورى :واعظ تهرانى در توصيف علماى شيعه كه در رى مدفون هستند از پدر وجدّ و جده و برادران خويش ياد كرده و خصوصياتى از زندگانى آنها بيان مى كند . عبارات او داراى نكات مهمى مى باشد : از علماء شيعه كه در رى مدفون است مرحوم مبرور نادرة الفضلاء و علاّمة العلماء ، المحدّث الفقيه الذى ليس له نظير ولا شبيه ، عينة اسواد التدقيق ومشكاة انوار التحقيق ، المتمسك بذيل الاحتياط والتقوى ، مع ما له اجازات فى الفتوى ، العابد الزاهد والورع المجاهد ، ناشر علوم الدين ، والدى العلاّمة ، المولى محمّد اسماعيل الملقب بفخرالدين المازندرانى اصلاً والطهرانى مولداً و مدفناً ، اعلى اللّه

روح و ريحان هفتمدر شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم خدمت سه نفر از ائمه اثناعشر عليهم السلام ، و اختلاف اقوال ، و مؤيّدات قريبه در شرفيابى حضور امام حسن عسكرى عليه السلام .

روح و ريحان هشتمدر ترجمه و شرح حديث شريف ابا حماد رازى از خط مرحوم صاحب بن عباد از ابوتراب رويانى ، و جائز نبودن اخذ احكام از غير شيعه ، و در اينكه سادات حافظين دين اند ، و احوال ابان بن تغلب ، و اخبار در مدح وى ، و معنى تغلب ، و كيفيت اعراب آن ، و احاديثى كه دلالت بر وثوق امام عليه السلام به آن مى كند ، و شرح حال يونس بن عبدالرّحمن ، و آنچه حضرت صادق عليه السلام در حقّ وى فرمود ، و شرح حال زكريا بن آدم مدفون در قبرستان قم ، و حسن حال ممدوحين از روات احاديث ، و شرح احوال سفراء اربعه ، و وكلاء امام عصر عليه السلام ، ونصّ صريح بر سفارت و وكالت ايشان : اوّل ابوعمرو عمرى ، دوّم ابوجعفر محمّد بن عثمان ، سوّم ابوالقاسم حسين بن روح ، چهارم ابوالحسن على بن محمّد سُمّرى ، و توقيع برغيبت تامّه ، و حديث حواريّين ائمه طاهرين عليهم السلام .

روح و ريحان نهمدر شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم به اباالحسن الثالث حضرت هادى عليه السلام ، و تشويق مردم به دانستن اين حديث ، و معنى «وجه اللّه» ، و معنى «دين» و «ملّت» ، و «شريعت» و «منهاج» ، و «سنّت» و «ايمان» و «اسلام» ، و اختلاف بين اين كلمات ، و آنچه حضرت صدّيقه طاهره در مسجد فرمودند ، و تحسّر بر بى دينى آنانكه دينى ندارند ، و مذمّت از ملامت كردن به زمان ، و ابيات عبدالمطلب ، و حكايت آن مُعمّر با پسرش

.

ص: 12

و آمدن نزد عبدالملك بن مروان ، و ذكرى از حالات عبادله اربعه (1) ، و نصايح سودمند در احتراز از معاصى ، و موعظه مؤلف خود را ، و حكايت فضل بن خالد برمكى و ابوالهول شاعر ، و ده نفر از اخيار كه دين خودشان را بر امام زمان خود عرضه داشتند : اوّل : در عرض دين خالد بن جرير بجلّى است كه خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب شد از رجال كشى . دوّم : حسن بن زياد ضبّى ، و توثيق وى از كشى و غيره . سوّم : عمرو بن حريث ، از كشّى و نجاشى و كلينى و علاّمه رضوان اللّه عليهم . چهارم : ابى الجارود ، از «اصول كافى» . پنجم : يوسف نام ، از اصحاب حضرت صادق عليه السلام از «رجال كشى» . ششم : حمران بن اعين شيبانى ، و حال اعين و آل اعين ، و شرح حال برادران حمران كه تماماً ده نفرند از زراره و غيره و حديث شريف «معانى الاخبار» . و بيان «ترتر» و «مِطمَر» و شرح آن ، و معنى حديث «لاجَبْرَ ولا تَفْويضَ» ، و بيان مرحوم ميرداماد ، و معانى ديگر اين حديث تحقيقاً . هفتم : عرض دين ابراهيم بن زياد خارقى است از كتاب «امالى» ابن الشيخ . هشتم : در عرض دين اسماعيل بن جابر جعفى از رجال علاّمه و كرامت ظاهره اى از او . نهم : در عرض دين منصور بن حازم است ، و اين حديث بسيار نافع است . دهم : عرض دين حضرت عبدالعظيم است ، و آن بر چهار عرض آغاز مى شود : عرض اول : در توحيد است و بيان مضمون عرض دين از «توحيد» مرحوم صدوق ، و شرح حال روات حديث ؛ از دقّاق و ورّاق ، و بيان كلمه «مرحبا» و معنى كلمه «هات» و «هيت» و معنى عرض دين ، و معنى كلمه «وثَبِّتنى» و شرح عرض دين حضرت ابوطالب

.


1- .منظور چهار «عبداللّه» است كه در حاشيه چاپ سنگى نام آنها به خطّ مؤلف آمده است : عبداللّه بن جعفر ، عبداللّه بن عباس ، عبداللّه بن زبير ، عبداللّه بن عمر .

ص: 13

زمان احتضار ، و اشعار وى ، و معنى «واحد» و «احد» و فرق بين اين دو اسم شريف ، و ادلّه[اى ]كه دلالت بر وحدانيت حق مى كند ، و اشعار نظامى ، و معنى «انّه ليس كمثله شى ء» ، و معنى حديث «خارج عن الحدّين» ، و بيان حديث شريف ، و معنى «انّه ليس بجسم» و فرق بين «جسم» و «جسد» و احاديث ديگر از رجال ، و حال هشام و معنى «ولا صُورة» و احاديث صحيحه در نفى صورت ، معنى «عرض» و «جوهر» ، و نفى هر دو از خداوند سبحان ، و معنى «مجسّم الاجسام» و صفات حضرت احديّت ، و عدم جواز تفكّر در ذات حق ، و اشعار مناسبه . عرض دوم : در نبوت و امامت است از شرح حديث عرض دين ، و حكومت عقل بر وجود نبى صلى الله عليه و آله ، و ابلاغ احكام وى ، و جهت در ايجاد موجودات ، و ظهور نبى اكرم در مكّه مكرمه ، و ادّعاء نبوت آن جناب با اظهار معجزه ، و معنى «تواتر» كه دلالت بر بعثت آن جناب مى كند ، و معنى «معجزه» و «خارق عادت» و شرائط معجزه ، و در اينكه معجزه از خداست يا حضرت رسول صلى الله عليه و آله يا از خدا و رسول ، و مذهب اماميه ، و انكار ظهور معجزه از دروغگو ، و در آثار معجزه كه دلالت بر نبوت مى كند ، و كلمات شارح «مقاصد» ، و فرق بين «معجزه» و «سحر» و جهت اطلاع نبى بر مغيّبات ، و معنى «نبى» و فرق با «رسول» ، و مراتب نبوّت ، و در اينكه اين دين و قرآن دو برهانند در صدق دعوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، و بيان لزوم وجود نبى در آن زمان به جهت غلبه شرك و كفر ، و ستايشهاى مختلف ، و بيان ظهور اين شريعت حقه ، و دلالتش بر صدق مدعى به و اشتمال اين دين بر اصول و فروع ، و بيان بقاء اين شرع تا روز قيامت بر حسب وعده الهيّه ، و جهت ابقاء وجود امام عصر عليه السلام ، و دعاء جناب ختمى مآب ، و معنى «خاتم النبيّين» و جهت خاتميت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، و معنى مهر نبوت ، در ماه و روز وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اسم سامى آن بزرگوار ، و اشعار عربيه و فارسيه ، و بيان خصائص حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه بيست و پنج است ، و بيان ازواج آن جناب ، و بيان كلمات قصار سيّد كاينات ، و شرح امام و خليفه از حديث عرض دين ، و معنى امام ، و برهان عقلى و نقلى مشروحاً در وجوب وجود

.

ص: 14

امام عليه السلام ، و بيان مانع بودن شرك و كفر عصمت و توحيد را ، و بيان ايمان امير مؤمنان عليه السلامكه به اراده خداوند (1) سبحان بوده است ، و مأموريت آن جناب در تربيت شاه ولايت عليه السلام ، وتكميل تربيت آن وجود شريف ، و شرح ايمان آن جناب ، و شرك نياوردن در طرفة العينى به برهان صحيح ، و وقعه غدير ، و فضائل امير مؤمنان عليه السلام از سنّى و شيعه ، و اشعار پسنديده جيّده ، و شرح ولادت و وفات و عمر شريفش ، و ابيات ابوالاسود دئلى ، و عدد فرزندان آن بزرگوار ، و شرح احوال امام حسن مجتبى موجزاً از ولادت تا وفات ، و كلمات فصيحه محمد حنفيه از «مروج الذهب» ، و اشعار بليغه آن جناب ، و مرثيه حضرت ابوالفضل عبّاس بن على عليه السلام ، و شرح حال جناب امام حسين عليه السلام ، و كنيه و لقب و اسم شريف وى ، و بيان «ثاراللّه» با تحقيق رشيق در ذيل عنوان «دم الهىٌّ» ، و شرح مظلوميّت آن جناب از كتاب وسنّت به ده دليل : اوّل : قتل صبر و معنى آن . دوّم : دفاع و جهاد با اعداء و حديث مُبكى . سوّم : در اراده سوزاندن خيام فلك احتشام در حضور آن امام انام . چهارم : تشنگى آن بزرگوار و اثر تشنگى بر اعضاى شريفش . پنجم : كثرت جراحات و تعيين آنها ، و اختلاف اقوال . ششم : وضع ذبح رأس شريف و اشاره به شهادت . هفتم : برهنه كردن آن بدن شريف را به شرح اوفى . هشتم : جسارتهاى ديگر كه بر آن بدن شده . نهم : اسيرى عيالات آن جناب است ، و شرح فضل زينب عليهاالسلام . دهم : گردانيدن آن رأس شريف را به شهرها ، و مطابقه عمل يزيد با عبيداللّه عنيد به بيانى تازه ، و اقوالى كه در مدفن رأس شريف آن جناب از عامه و خاصه وارد است ؛ و بيان

.


1- .در چاپ سنگى : خداون .

ص: 15

نشو و نما و تحصيلات :مرحوم واعظ تهرانى در روز جمعه نهم ماه صفر سال 1255 در تهران ديده به جهان گشود . كجورى ضمن بيان شرح حال والدش مى گويد : و در روز جمعه نهم ماه صفر المظفر به مورّخه هزار و دويست و پنجاه و پنج اين بنده متهوّر در بحور خطيئات و معترف به اسائه و مقرّ به جرم و اسير ذنب و مرتهِن به عمل و مُسوِّفِ توبه و هيكل هواء و مُنغَمِر در لذات نفس ، ليت شعرى للشقاء ولدتنى امّى ، ليت لم تلدنى گويان متولد گرديد (1) . مقدمات را نزد والدش كه مدرّس مدرسه «صدر تهرانى» بود فرا گرفت . مرحوم پدرش كه از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى بود و از سيد ابراهيم قزوينى _ صاحب ضوابط _ نيز اجازه داشت ، مجتهدى اديب وزاهد بود چنانچه در سطور پيشين ، بعضى از مقاماتش بيان شد . پس از تكميل مقدمات در عنفوان جوانى _ سن 15 سالگى يا قبل از آن _ با اجازه پدر عازم مشاهد مشرفه ( نجف و كربلا ) شد و بقيه دروس سطح و شروح را خواند . سپس براى زيارت والد معظّمش به تهران آمد . به جهت خوابهاى صادقه اى كه ديده بود به موعظه و نصيحت مردمان همّت گماشت و به تفسير آيات الهى و بيان احاديث حضرت رسالت پناهى و اهل بيت اطهار عليهم السلام همت گماشت . زمانى كه در كربلا بود ، ميرزا ابوالقاسم امام جمعه از دنيا رحلت نمود . با توجه به وفات امام جمعه در سال 1270 (2) ، معلوم مى گردد در اين سال كجورى در كربلاى معلا تحصيل مى كرده

ديگر در مظلوميت آن بزرگوار ، و رجوع به بيان سابق در اينكه آن جناب ثار اللّه است ، و شرح ظهورات حق در مظاهر و مجالى ، و انتسابات و اضافات مخلوقات به حضرت احديّت ، مانند «بيت اللّه» و «روح اللّه» و «قلب اللّه» و «نفس اللّه» و «ثاراللّه» و امثال آنها ، و انقلاب عوالم امكانيّه كه به عبارات و اشارات فصيحه تعبير شده است ، و تحقيق اظهار غضب حق تعالى از ظهور حمره مشرقيّه ، و بيان معنى «مهجة» كه همان «ثاراللّه» است ، و اطوار سبعه قلبيّه ، و انفاق آن شهيد مظلوم خون قلب مبارك را ، و اخبارى كه اهل سنّت در ظهور حُمرة از شهادت جناب امام حسين عليه السلام نقل كرده اند از نسوى و ترمذى (3) و ابونعيم و قشيرى ، و احاديث كثيره از كتب شيعه ، و حكايت غريبه از مرحوم مير محمد حسين كه بر سنگ ريزه از خط سرخ نوشته بود ، و بيان والد شيخ بهائى ، و درّ نجف ، و شرح سه شعر از منظومه مرحوم بحر العلوم ، و بناء مساجد براى رشحات خون آن سيّد مظلوم ، و حكايت مرغ خون آلود ، و شرح شعر محتشم ، و در اينكه جبرئيل خبر شهادت آن حضرت را به جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آلهرسانيد ، و صيحه زدن جبرئيل در روز عاشورا ، و بيان حديث صحيح ، و بيانى از اقسام خون بدن آن جناب از پيشانى و گلوى و قلب ، و آنچه به آسمان رفت و آنچه در زمين با خاك عجين شد ، و نقل مرحوم شيخ بهائى ، و نقل مرحوم اردبيلى ، و آنچه از خون آن بزرگوار را به آسمان _ به روايت «مناقب» _ ملكى برده است ، و خواب ديدن آن جناب ، و جهت بردن خون را به بهشت ، و شعر مرحوم بحر العلوم از كلمه «دم الهىّ» . تا اين مقام مطالب حقّه مندرج است ملاحظه كردن آن مفيد است و بسيار مفيد . و جهت ريختن خون مبارك را به آسمان ، و ريختن خون على اكبر ، و ريختن خون على اصغر را به آسمان ، و چند بيت از خاقانى ، و بيان عمر و روز شهادت و مدفن شريف جناب سيد مظلومان ، و معنى «كربلا» ، و قطعات اطراف كربلا ، و مرثيه جناب زينب خاتون (4) ،

.


1- .در چاپ سنگى : ترمدى .
2- .در چاپ سنگى : خواتون .
3- .جنة النعيم : 520 .
4- .مهدى بامداد در شرح حال رجال ايران 1/55 مى گويد : ميرزا ابوالقاسم امام جمعه پسر ميرمحسن و برادرزاده و داماد ميرمحمد مهدى امام جمعه و برادر ميرزا مرتضى صدر العلماء و ميرزا محمد باقر صدر العلماء در سال 1263 ه ق امام جمعه تهران شد و در سال 1270 ق در تهران درگذشت و در جنوب شهر تهران در مقبره مجللى كه پسرش حاج سيد زين العابدين امام جمعه ظهير الاسلام براى او درست كرد و امروز معروف است به قبرستان «آقا» يا «سر قبر آقا» دفن گرديد .

ص: 16

است . خود چنين مى گويد : زمانى كه مشغول تحصيل در كربلاى معلى بودم منادى بر مناره عاليه حسينيه ندا كرد : لقد مات امام الجمعة والجماعة فى طهران (1) . . بنابراين واعظ تهرانى در سن 15 سالگى مشغول به تحصيلات حوزوى در كربلا بوده است . كجورى گر چه ساكن تهران بوده ، ولى با نجف اشرف در ارتباط بوده است ؛ زيرا در خاتمه كتاب خويش كه اشعار جمعى از ارباب فضل و ادب را نقل كرده تعدادى از آنها به تصريح مؤلف ، ساكن نجف اشرف بوده اند و اشعار را براى مؤلف در زمان اشتغال به تأليف كتاب يا پس از آن هديه فرستاده اند (2) .

سفرهاى زيارتى :واعظ تهرانى در ماه رمضان سال 1294 سفرى زيارتى به سامرا داشته و با علماى آن شهر نيز نشست و برخاست داشته ، چنانچه خود تصريح مى كند : در سال هزار و دويست و نود و چهار كه داعى در ماه مبارك رمضان در حضرت سرّ من رأى مشرف بودم ، و حظوظ اخرويه استدراك مى نمودم از حكاياتى كه نقل كردند ثقات از علماء و مجاورين از عرب و عجم (3) . . همچنين حدّاقل دو بار به سفر حج مشرف شده ، كه بار آخر در سال 1297 بوده كه پس از برگشت در سال 1298 چاپ كتاب جنة النعيم را به پايان رسانيده است . خود چنين مى گويد : چون داعى در سال هزار و دويست و نود و هفت باز موفّق شده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف گرديد قدرى از اجزاء اين كتاب چاپ نشده و در عهده تعويق

.


1- .جنة النعيم : 505 _ 506 .
2- .بنگريد به : جنة النعيم : 540 .
3- .جنة النعيم : 432 .

ص: 17

افتاد . . (1) . منظومه ساميه را نيز كه در احكام حج است در راه مكه سروده است (2) . وى به كربلاى معلّى نيز جهت زيارت سيد الشهداء طىّ طريق نموده ، و در مقدمه كتاب جنة النعيم مى گويد : فتداويت امراض قلبى المطبوع الرائن فى عشر الثالث من الاربعين عند حضرة ثالث الائمة الطاهرين عليهم السلام . . سفرهايى نيز به مشهد الرضا عليه السلام داشته است . در جايى مى گويد : و داعى چند سال گذشته كه به زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام مشرف شد علماء و مجتهدين و ائمه جماعت را ديدم كه در زمره خدّام آن آشيان عرش نشان بودند (3) . دو ماه اخير عمرش را نيز در مشهد مقدس بود كه اجلش فرا رسيده و در جوار كبريايى رضوى بخاك سپرده شد .

واعظ برجسته :كجورى در مواضع متعددى از كتاب تصريح كرده كه اشتغال به وعظ و خطابه داشته ، از آن جمله در مقدمات كتاب جنة النعيم مى گويد : از آنجايى كه شكر اين نعمت و اظهار اين خدمت در اين زمان خجسته اوان برحسب حرفه معلومه و صنعت معلومه ام كه پند بندگان و نصيحت جاهلان است در عهده اين بنده . . . پس چندى است كه نيّت حسنه سلطانى اين عبد عاثر دانى فانى حاجى ملاّ محمّد باقر طهرانى را كه واعظى غير متّعظ و غافلى غير مستيقظ است محرّك و مهيّج شد . . . اين اوراق كه مجموعه خالى از اطناب و اغلاق است ، و تحريراتش خلاصه

.


1- .جنة النعيم : 548
2- .ذريعه 23/113 .
3- .جنة النعيم : 441 .

ص: 18

و صفوه اى از تقريرات منبريّه داعى است . . . در پايان روح و ريحان نهم نيز چنين قلم زده است : هان هان ! خاكم بر سر و خاكسترم بستر ! من هم يكى از دستاريان و فريب دهندگان بندگانم ، جز گناهان ديگرم از آشكار و پنهان . گاهى به جاى پيغمبر برگزيده مى نشينم و مردمان را راهنماى اين آئين باشم . رويم سياه و كارم تباه ! من كجا و اين جايگاه بلند و جامه ناپسند ؟ اگر پيغمبر مرا در اين جهان به جاى خود بيند چه گويد ؟ ! (1) البته كجورى بر اين وظيفه خويش مفتخر است ، وگاهى متواضعانه چنين مى گويد : و با كمال مسكنت ، مسألت مى نمايم از خوانندگان از زلاّت اين كلب عاوى كه مادح آل رسول عليهم السلام است بگذرند (2) .

ذوق و علميت :تنوع و كثرت مباحث كتاب « جنة النعيم » خود نماى بارزى از مقدار علميّت و وفور انديشه و خوش ذوقى كجورى مى باشد . سلطان المتكلمين ( برادر كجورى ) درباره وى مى گويد : كان بليغاً فصيحاً طلقاً ذلقاً متكلماً متألهاً محدثاً شاعراً جامعاً مطاعاً بين الأنام منيعاً أميناً فى إبلاغ الأحكام وإعلان كلمة الاسلام ، مقبول الكلام ، ومحبوباً عند الخواص والعوام ، وحيداً فى الزمان والأيام (3) . حبيب آبادى نيز چنين مى نگارد : مرحوم حاج ملا محمد باقر ، عالمى بزرگوار و واعظى شيرين گفتار بود (4) . وى به علم حديث آشنايى كافى داشته ، چنانچه از مطالب كتابش جنة النعيم برمى آيد ، ونيز از بعضى از علماء ومجتهدين عصر خويش اجازه روايى داشته است . در جايى به مناسبت مى نويسد : و اين بنده كه خاك نعال محدثين محسوب نمى شود اخبار ضعيفه را بنا بر اجازه

.


1- .جنة النعيم : 328 .
2- .جنة النعيم : 357 _ 358 .
3- .زبدة المآثر ( ص 472 از خصائص فاطميه ، چاپ سنگى ) .
4- .مكارم الآثار 5/1488 .

ص: 19

مجتهد مجيز خود جائز مى داند در مسنونات و مكروهات ، و اين اجازه و اذن براى جواز تسامح است بواسطه حديث : « من سمع شيئاً من الثواب على شى ء فصنعه كان له أجره وإن لم يكن ما بلغه » (1) . همچنين مى گويد : چون خواص و عوامِ اين حدود ، از كار و كردار اين ذرّه بى مقدار آگاه اند ، بناءً على هذا آنچه در داعى است و پسنديده مى نمايد خوش است از من بخواهد ، و آن علم به جمله اى از اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام است (2) . *** از جمله مواردى كه مى توان بوسيله آن ، دامنه علمى و وسعت انديشه مؤلف گرانقدر جنة النعيم را محك زد ، نكات ذيل مى باشد : الف _ مقدمه عربى كه مؤلف بر كتاب خويش نگاشته و بكار بردن براعت استهلال : « الحمد للّه الذى خص من عباده عبداً عظيم المن . .» و عبارات لطيفه آن . در لابلاى كتاب نيز جست و گريزهاى عربى فراوانى مشهود است . ب _ مناسبت اشعار فارسى وعربى كه در مقدمه كتاب ، و مواضع مختلف ديگر بكار برده است . نگاهى گذرا به فهرست اشعار فارسى و عربى و دقت در تنوع آنها ، براى اثبات اين مدّعا كافى است . ج _ كجورى در نقل شواهد و امور غير اعتقادى ، مطالب و اشعار زيادى را از اهل سنت نيز افزوده و به كتب آنها استناد مى كند . د _ ديوان اشعار مفصل مؤلف به زبان فارسى و عربى كه بيست هزار بيت بوده نيز ذوق ادبى وى را مى رساند . همچنين منظومه وى در حج كه مشتمل بر هزار و پانصد بيت مى باشد ، و منظومه منير القلب در دو هزار بيت . ه _ كجورى از قوه حافظه خوبى برخوردار بوده چنانچه از بعضى تصريحات وى نيز مى توان اين مطلب را استفاده نمود . مثلاً در جائى به مناسبت ، مطالبى در اصول فقه بيان داشته _ مثل انسداد باب علم _ سپس مى گويد :

.


1- .جنة النعيم : 341 .
2- .جنة النعيم : 349 .

ص: 20

بالجمله ، دامان اين گونه سخنان وسيع است ، و فهم و درك اين نادانْ قاصر ، خواستم اشاره اى به جهت اختلاف اخبار و احاديث كرده باشد قلم تحرير از محفوظات خاطر كرد (1) . در وصف حوريه وجاريه جنات عاليه ، هشت بيت شعر عربى از حفظ نگاشته است 2 . در روح و ريحان شانزدهم نيز مى گويد :و در حين تحرير از عالم فاضل نحرير نيّر تبريزى قصيده اى كه براى اين گنبد رفيع فرموده والحق خوش سرود به نظر آوردم و آنچه حفظ داشتم نگاشتم : تعالى اللّه از اين كاخ فلك فرسا و بنيانشكه سر بر اوج « او ادنى » زند قوسين ايوانشتا آخر اشعار كه سيزده بيت است (2) . و _ تسلط مؤلف به عبارات عربى . اشعار و احاديث فراوانى را مؤلف در طى كتاب خويش ترجمه نموده است . ترجمه ها حاكى از دقّت مؤلف و تتبع وى مى باشد ، خصوصاً بعضى از اشعار عربى كه بدون دقّت و مراجعه به كتب لغت ، ترجمه آنها ميسور نيست . همچنين مؤلف چند زيارتنامه براى امامزادگان مختلف _ كه درباره آنها زيارتنامه اى منصوص وارد نشده _ تأليف و تدوين نموده تا زائرين هنگام زيارت آنرا بخوانند . در اين مقام فقط به جملاتى از هر زيارتنامه اشاره مى كنيم :

1 _ زيارت مختصر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام : . . وَاَشْهَدُ اَنَّ هَذِهِ التُّربةَ تُربَتُكَ ، وَالحَرمَ حَرَمُكَ ، وَاللّه ناصِرُكَ . وَهَذهِ شَهَادَتى عِندكَ ، وَاَسْألُ مِنَ اللّه ِ تَعالى اَن يَجْعَلَنى فى حِزْبِكَ ، وَلَقَدْ كُنتَ لاَِجدادُكَ المُكَرَّمينَ مُوالِياً وَلاَِعدائِهِمْ وَظالِميهِم مُناصِباً وَمُحارِباً (3) . .

2 _ زيارت مبسوط حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام : .


1- .جنة النعيم : 341 .
2- .جنة النعيم : 454 .
3- .جنة النعيم : 418 _ 419 .

ص: 21

سَلامُ اللّه ِ وَسَلامُ مَلائِكَتِه الْمُقرَّبينَ وَسَلامُ اَنبيائِه المُرسَلينَ وَجَميع الشُّهَداء وَالصِّديقينَ وَسَلامُ اَجْدادِكَ الْمَعصُومينَ وَ آبائِكَ المَرحوُمينَ عَلى روحِكَ وَبَدَنِكَ يا مَولاىَ وَابنَ مُولاىَ ! يا اَبَا القاسِمِ بْنِ عبدِاللّه ِ الحَسَنى ! (1) . .

3 _ زيارت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام : . . السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ السّاداتِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ مَنْ فازَ بالسَّعاداتِ . ثُمَّ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ مِمَّنْ زارَ مَشْهَدَكَ وَاسْتَجارَ بِمَرْقَدِكَ وَمَنْ قَدِمَ دارَكَ وَلَزِمَ جوارَكَ . فَطُوبى للزّائِرِ وَالمَزُورِ وَمَنْ تَوَسَّلَ بِهِما لِدَفْعِ كُلِّ مَحْذُورٍ (2) . .

4 _ زيارت امامزاده عبداللّه ابيض : . . وَأشْهَدُ أنَّكَ ابنُ الامامِ وَالمَدْفُونُ فى هذا المَقامِ وَالمُحَدِّثُ العَلاّمُ والسَّيِّدُ الصَّمْصامُ . . . وَإنّى _ يا سيّدى ! _ لَجِئتُ بِكَ وَرَجَوْتُ مِنْكَ وَمِنْ مُصاحِبيكَ وَمُجاوِريكَ أنْ تَسألُوا اللّه َ مَغْفِرَتى وَاِجابَةَ دَعْوَتى وَقَبُولَ زيارَتى (3) . .

5 _ زيارت امامزاده قاضى صابر وَنَكى : . . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ لِرَسُولِ اللّه ِ وَلأميرِ المُؤمِنينَ وَلِلْحَسَنِ وَلِلْحُسَيْنِ وَالأئِمَّةِ مِنْ نَسْلِهِ وَصُلْبِهِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُجاهِدُ فى سَبيلِ اللّه ِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها المُناصِحُ لَهُ فى جِهادِ عَدُوِّ اللّه ِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها التّابِعُ فى نُصْرَةِ أوْلياءِ اللّه ِ . فَجَزاكَ اللّه ُ أَفْضَلَ الجَزاءِ بِأوْفَرِ العَطاءِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَا النَّسَبِ الباهِرِ وَالحَسَبِ الطّاهِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ المَآثِرِ وَالمَفاخِرِ . السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الشَّريفُ النَّسّابَة (4) . .

6 _ زيارت امامزاده طاهر حسينى : السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الشَّمسُ الزّاهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها القَمَرُ الباهِرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها العلاّمَةُ الباهرُ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها الطّاهِرُ وابنُ الطاهِرِ . السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها السَّيِّدُ الاَوْحَدُ . السّلامُ عَلَيْكَ يا طاهِرُ بْنُ مُحَمّدٍ . أشهُدُ أنَّ دارَكَ دارُ قَرارٍ ، وَأنَّكَ لَنا

.


1- .جنة النعيم : 419 _ 420 .
2- .جنة النعيم : 489 _ 490 .
3- .جنة النعيم : 493 .
4- .جنة النعيم : 495 .

ص: 22

خَيْرُ جارٍ . بِكَ وَبِجَوارَيْكَ وَصاحِبَيْكَ عَبْدِ العَظيمِ بنِ عَبْدِ اللّه ِ وَحَمْزَةَ بنِ مُوسى أتقرَّبُ إلى الأئمَّةِ وَأتوَسَّلُ بِهِمْ لِكَشْفِ الغَمَّة (1) .

نمونه هايى از نثر ادبى كجورى :تأليفات واعظ تهرانى بيشتر براى استفاده عامه مردم نگاشته شده ، لذا از لغزگويى و معمّاپردازى پرهيز نموده و عبارات وى غالباً سليس ، روان ، وخالى از تكلّفات و صناعات ادبى است ، مگر در بعضى از موارد كه مقام اقتضاى آنرا داشته است . لذا در آغاز وصيت نامه خود كه آن را « پيمان نامه» نام نهاده چنين مى گويد : چون اهالى ايران پارسى زبانند و بر حسب اصطلاح معتاد از غير اين لغت بايد گريزان باشند لهذا به روش ايشان خواستم وصيت نامه خود را منحصر به عبارات فارسيه كنم چنانكه جماعتى از حكماء و شعراء در تحريرات نثريّه و تقريرات شعريّه همّت خودشان را مصروف نمودند از اصطلاح معمول و لغت مرسوم تجاوز ننمايند ، و شايد بعضى براى انسى كه به تركيب لغات و تأليف اصطلاحات دارند در بدو نظر منزجر باشند و آنها را كلفت دانند شايد بعد از مرور و دقت نظر بر ايشان كلفت و مشقّتى نباشد ، و گويا كلفت نويسنده را افزون از خواننده دانند (2) . در اين پيمان نامه ، مؤلف قابليت خود را براى استفاده از الفاظ فارسى و عدم استعمال واژگان عربى و نيز ارائه سبكى نوين غير از سبك ديگر صفحات كتاب ، بخوبى نشان داده كه قابل ملاحظه و مراجعه است ، وبا توجه به مفصل بودن آن فقط قسمتى كوتاه از آن را در اين مقام مى نگاريم : هان هان ! آسودگى تن براى آن است تا جان بياسايد ، و آسودگى جان براى پرستش يزدان ، و راه پرستش يزدان در دست آن دانشمند دانشورى است كه در آغاز اين سخنان ياد كردم و گفتم : روزى جان را از وى بايد خواست و به سوى وى بايد شتافت ، پس تن خاكى آشكار تو را پادشاه روزگارت نگاهدارى فرمود و بهره وى را داد و آسوده اش گذارد ، اكنون بايد به آستان دانشمندان و پاكانِ برگزيدگان كه روزى جانهاى ماها به دست ايشان است در پنهان رويم . .

.


1- .جنة النعيم : 497 .
2- .جنة النعيم : 317 .

ص: 23

در اين پيمان نامه ، عقائد شش گانه درباره مسأله معراج ، سؤال قبر ، پل صراط و غيره را چنين نگاشته : نخست : بالا رفتن پيغمبر برگزيده است از زمين به آسمانها با همان تن پاك ديده شده در پايان شب كه انجام آن رفتن رسيدن به خداوند بود ، و كسى هم در ميان نبود و سخنان چند شنود و برگشت و به بستر خواب خويش آرميد ، و هر كس جز اين سخن گويد پيغمبرى او را نخواسته است . دوم : گرويدن به پرسش دو فرشته فرخنده است در گور . سوم : كشيدن پل است بر دوزخ براى گذشتن كه درازى آن سه هزار سال مى نمايد . چهارم : آويختن ترازوى دادخواهى است براى سنجيدن كارها . پنجم : هستى بهشت و دوزخ است در آسمان و زمين نه آنكه سپس آفريده شود . ششم : راست دانستن مرگ و برخاستن مردگان از گورهايشان با همان تنهاى فرمان برده و گناه كرده ، و برپاشدن روز رستاخير است براى سزا دادن . و اين شش چيز ، پى و بن و بيخ اين درخت برومندند (1) . در جايى ديگر هنگام سفارشى اخلاقى _ عرفانى كه گزيده اى از آن را نقل مى كنيم مى گويد : روزگارى كه آدم عليه السلام را وفا نكرد با تو كى كند ؟ و عمرى كه بر نوح عليه السلام بپايان رسيد به تو كى بقاء دارد ؟ و اجلى كه بر خليل تاختن آورد تو را كى فرو گذارد ؟ چندين هزار سال است كه اولاد آدم اندرين سفرند ، از اصلاب به ارحام مى آيند و از ارحام به پشت زمين و از پشت زمين به شكم زمين مى روند ، چنانكه شيخ فرمود : تو كه بر پشت زمينى همه وقت آن تو نيستديگران در شكم مادر و پشت پدرندپس همه عالم گورستان است . سر بر آر و از آسمان بپرس كه چند پادشاه ياد دارى ، و چشم بر زمين افكن كه در شكم چند نازنين گذارى ! پس از عهد آدم إلى زماننا كسى از مرگ نرست و تو هم نخواهى رست ، يعنى : اين دردى است بى درمان و جراحتى است بى مرهم ، مرحله ايست رفتنى ، و گلى است چيدنى ، و راهى است ديدنى ، و غنچه اى است شكفتنى ، و ساغرى است شكستنى ، و صيدى

روح و ريحان دهمدر هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام است به شهر رى ، و شرح آيه « مَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللّه ِ . . » الى آخره ، و جهت هجرت آن جناب . هجرة عظيمة : در سعادت مهاجرت ، و اقسام هجرت از وجوب و حرمت ، و استشهاد از آيات و اخبار ، و روايت صدوق طاب ثراه از كتاب «زهد النجاة» و مطالب نافعه ديگر در هجرت ، و اشعار جامى .

.


1- .جنة النعيم : 322 .

ص: 24

روح و ريحان يازدهمدر شرح احاديثى است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از معصومين به واسطه و بلاواسطه نقل كرده اند ، و در آن ده مطلب است : مطلب اوّل : در علم درايت است ؛ دراية وافية : در معنى «درايت» و تعريف و موضوع آن . و معنى «حديث» و «خبر» و «اثر» ، و معنوى (1) خبر متواتر لفظى و معنوى ، و لفظى و معنوى . مطلب دوّم : تشقيق رشيق ؛ در معنى «صحيح» و «حسن» ، و «موثق» و «ضعيف» ، و بيان صاحب فصول ، و آنچه از اصطلاحات حديث مرحوم ميرزا در «قوانين» ذكر فرموده ، با شرح و معانى آن ، و بيان ناسخ و منسوخ . مطلب سوّم : تَعريفٌ لِمَنْ رَوى ؛ در معنى حديث «اعرفوا منازل الرجال منّا . .» و شرائط راوى ، و ثبوت عدالت ، و معنى عدالت و جرح ، و اصطلاحات جرح و تعديل . مطلب چهارم : تَحَمُّلٌ لِمَنْ تَأَمَّلَ ؛ در وجوه تحمّل حديث كه هفت قسم است ، و بسيار اين فقره براى حديث دان نفع دارد . مطلب پنجم : مقالة فى اختلاف الرواية ؛ در رفع شبهه اختلاف احاديث ، و شرحى اوفى در اين خصوص ، و خلط كذّابين با ثقات ، و شرح كتب اربعه است ، و حالت مجتهد ، و عمل و استنباط وى ، و زحمات مجتهدين در فهم احكام دين . افادة : اقوال اخباريين در فتح باب علم به براهين معنويّه ، و انسداد باب علم و ادله مجتهدين در ردّ آنها ، و معنى اجتهاد و تقليد از كتب فقهاء عظام ، و جواز عمل به اخبار ضعيفه از اقوال علماء ، و معنى احتياط و تكليف محدّث و ذاكر ، و امتزاج مؤالف و مخالف ، و حديث شريف ميمون بن عبداللّه از «رجال كشى» است ، و استماع امام عليه السلاماحاديث

.


1- .كذا ، ظاهراً «معناى» درست باشد .

ص: 25

اشعار كجورى :واعظ تهرانى گرچه خود را _ متواضعانه _ در سلك شعرا نمى داند (1) ولى بنا به تصريح وى در ابتداى خصائص فاطميه ، ديوان اشعارش حدود بيست هزار بيت ، مشتمل بر قصائد و مثنوى هايى به زبان فارسى و عربى مى باشد ، ونيز منظومه منير القلب به فارسى مشتمل بر دو هزار بيت ، و منظومه ساميه در احكام حج مشتمل بر هزار و پانصد بيت . درباره وجود نسخه هاى اين اشعار بايد تحقيق شود و بسيار مناسب است كه به زيور طبع آراسته گردند . در سراسر كتاب جنة النعيم نيز اشعار فارسى و عربى زيبايى از خود به يادگار گذاشته . بهر حال شكى نيست بررسى اشعار بسيارى از شاعران ، علاوه بر نشان دادن مقدار قدرت و قوت شاعر در ادبيات و واژه گزينى ، نمايانگر بعضى از زواياى تاريخى و اجتماعى نيز هست . بنابراين به بعضى از اشعار واعظ تهرانى در اين مقام اشاره مى كنيم : ( 1 ) مدح حضرت عبدالعظيم و تأليف جنة النعيم ومن يريد الفوز بالآمالفقد يلوذنّ بخير الآل والآل آل المصطفى وخيرهمعبدالعظيم السيّد المفضال قدوة احفاد الامام المؤتمنهذا وايم اللّه فى مقالى قد اصطفاه اللّه من بنى الحسنلما حوى العلوم والمعالى بل اجتباه اللّه من عبادهكالحسن الزكى فى الخصال فيا لها من نسبٍ قد انتهىالى عُلاً بالفِكر لن تنال فيا لها من تربة فيها ثوىغصن الهدى من دوحة الافضال فيا لها من تربة حفّت بهااملاكُ حَول العرش بالاجلال فيالها من تربةٍ طيّبةٍقرَّت بها الاعَينُ باكتحال يا معشر الخلاّن زوروا تربتهلانه من افضل الاعمال واشهد باللّه كفى بذلكشهادة اقولها من بالى من زاره كان كَمن زار الحسين ابن على العالى نجم هوى فى دارنا فانقذنامن الردى وظملة الضَلال هاجَرَ نحو الرّى عن موطِنهكالسيّد المختار بالاقبال قد اختفى فى سَربٍ ملتزماًيزور قبراً كان فى القِبال يعلّم الشريعة للشيعةقد حفلوا فيه بالاحتفال يحدِّث الاخبار عن بصيرهوعن سماع من ذُرى الرجال متّبعاً لِسُنّة اللّه التىليس لها التبديل فى الازالً مسبّحاً ممجّداً مهلّلاًمن غدوة الايام والآصال حتى اتى امر الاله عاجلاًأجابه فمات باغتيال يا غائراً فى بحر علم المُصطفىملتقطا عنه من اللئالى عملت دين اللّه عن تقيّهيا تالى القرآن ثمّ التالى عرضت ديناً قيّما لسيّدكدعاك بالتصديق والموالى وقد تحمّلتَ البلاء شاكراًعن فرقة العُتاة والضّلال نعم حديثٌ مُسنَدٌ ان البلاءيقيّدُ الولاءَ كَالعِقال آجرك اللّه وزاد (2) خيرايا منبع الخيرات والنوال يا سيّدى انظر الى عبيدكالمشتكى من فزع الاهوال ارجوك ان تشفع لى مجيراًمن حرّ نار الحشر والنكال يا ليت ان توقف فى القيامةتقول عبدى انت لى تعال لانّنى كلب عوى اعواماًببابك المرجوّ بالتوالى وان قضى عمرى وقوّض رحلىوهَت قواى ودنا الرحال لكننى ما دمت حيّا حبّكفى السّمع والفؤاد والاوصال كيف خروج الحبّ عن ضميرىام كيف تبعيدى عن الوصال وكيف تركى اكتساب عمرىوكيف رفضى ما به اشتغال لما دَخَلتَ جَنّة النّعيمبالرّوح والرّيحان فى الظلال مسكينُك العَطشان فى فِنائِهافِض عليه ماءَهُ الزلال فقل لرضوان فهذا عبدىتشبّث الايام بالاذيال اَلَّفْتُ أخباراً بما فى وُسعىوليس فى وسعكم اغتفالى سمّيتها بجنّة النّعيماَتمِمه خيراً قُلتُ فى المأل يا ربّ اغفر كلّ من استَغفرلعبد عبدِك فى مدى الاحوال وَكَلبِهِ الباسِطِ بالذِراعالمُقتَفى بالمُصطفى والآلِ (3)

مجعوله را . مطلب ششم : كتابة مستطابة ؛ در حسن كتابت حديث است بر حسب اخبارى كه در «اصول كافى» است ، و بيان از كتابهائى كه نوشته شد و تابعين و اصحاب ائمه ضبط كرده اند ، و كتاب «يوم و ليلة» از حضرت عبدالعظيم عليه السلام و جماعتى از ملتزمين حضور ائمه هدُى عليهم السلام . مطلب هفتم : إنتباءٌ لِأَهْلِ الرَّشَاد ؛ در بيان نسبت دادن حديث است به آنكه روايت كرد ، و معنى «كذب مفترع» و «فرع» ، و حديث زيد شحّام ، و طريق روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از دوازده نفر ، و متانت اخبار حضرت عبدالعظيم عليه السلام . مطلب هشتم : سندٌ مُعتَمَدٌ : كسانى كه از حضرت عبدالعظيم روايت كرده اند ، شش نفر را ياد كرده كه موثق و معتمدند ، هر كس بخواند بصيرتش زياد مى شود . مطلب نهم : تَحْدِيثٌ لِأَهْلِ الْحَديثِ ؛ اعتذارى است ، و در آن ده مطلع است كه هر يك موجب اطلاع خواننده مى شود . مطلع اول : در مذمّت زياد و كم كردن حديث از كتاب و سنّت . مطلع ثانى : در اينكه حديث آل محمد صلى الله عليه و آله صعب و مستعصب است ، و تدبّر در آن لازم است . مطلع ثالث : در فضل حديث گفتن از كتب معتبره . مطلع رابع : در اينكه حديث را به هر كسى نبايد گفت ، و حديث «بحار» و سلمان ، و احاديث معتمده ديگر . مطلع خامس : در اينكه بايد حديث را از اهل حديث نقل كرد ، و حديث موسى بن جعفر عليهماالسلام ، و توقيع حضرت حجة اللّه عليه السلام . مطلع سادس : در اينكه احاديث ائمه اطهار از سيّد مختار است ، و اخبارى بر طبق مراد ذكر مى شود . مطلع سابع : در اينكه حديث نبوى مأخوذ از كتاب اللّه است ، و شواهد از اخبار بسيار ،

.


1- .مثلاً در خاتمه كتاب جنة النعيم ( ص 546 ) مى گويد : اين بنده كه جاهل در مراتب شعر و شاعرى است با زبان شكسته و خاطر افسرده ، و تزلزل خيال و تشتّت بال ، در مدح اين امامزاده كريم لازم التعظيم چند بيتى عربى ، و دو رباعى عربى و فارسى در تاريخ اين كتاب عرض كرده است ، و در ساقه جند مادحين اين بزرگوار فرياد و نوائى برآورده است .
2- .در چاپ سنگى : زادك .
3- .جنة النعيم : 546 _ 547 .

ص: 26

. .

ص: 27

( 2 )رباعى در مدح حضرت عبدالعظيم كه بداهةً سروده است حضرت عبدالعظيم آن سيّد والا جنابخواست توفيق مرا از بهر جمع اين كتاب زائرى پرسيد از من در زيارتگاه وىچيست تاريخش (فزره غبّا) گفتم درجواب (1)

( 3 )رباعى در اتمام كتابدر خاتمه كتاب جنة النعيم مى گويد : چون داعى در سال هزار و دويست و نود و هفت باز موفّق شده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف گرديد قدرى از اجزاء اين كتاب چاپ نشده و در عهده تعويق افتاد ، از اين جهت بعضى از تاريخ شروع و ختم آن مختلف نقل شد تا در اين وقت بحمد

.


1- .جنة النعيم : 547 .

ص: 28

اللّه تعالى انجام گرفته تاريخ ختم كتاب را تماماً با اعتذار بسيار به اين دو بيت زحمت مى دهد : من صنّف استهدفْ على ما قالاالسنة الناس له ينالا هذا الكتاب ناقص لا زالاان كنت قد أرّختة كمالا (1)

( 4 )ترجمه اشعار مروى از شقيق بلخىدر مدح حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام اشعارى به عربى نقل كرده 2 سپس به ترجمه زيبايى از آن پرداخته و مى گويد :اگر چه اين بنده را فهم شعر و شعورى نيست چه رسد آن كه بتوانم بيتى بگويم يا آن كه استشهاد نمايم ، اما در اين مورد به نحو ترجمه آن چه به قلم آمد معانى اين اشعار را نگاشت : به راه مكه شخصى را بديدمنزار و زرد رنگ و ناتوان بود به تنهائى بدون توشه مى رفتكه از تنهائيش دل بد گمان بود خيالم آمد از اهل سؤال استندانستم كه جان كعبه آن بود چو ما كرديم اندر فيد منزلكه در وى تل سرخى هم عيان بود به جام آب ريگى چند افكندبياشاميد و شكرش بر زبان بود مرا زان جام شيرين جرعه اى دادكه گويا شِكّرم در كام جان بود چو پرسيدم زحالش قائلى گفتامام هفتمين شيعيان بود

.


1- .جنة النعيم : 547 .

ص: 29

( 5 )مطايبه اى با دوستاندر بيان زكات و مذمت ندادن آن مطالبى آورده سپس مى گويد : و اين مستغرق در بحار لهو و و لعب بعنوان مطايبه به دوستان عرض مى كند : دادى زكات حسن ندانى دهى به كهمن مستحقم اى شه خوبان به من به من (1)

( 6 )قصيده در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلامدر اواخر روح و ريحان شانزدهم مى گويد : و براى عنوان كتاب « جنة النعيم » چند بيتى به جهت اخذ نتيجه خود گفته بودم ، مناسب چنان دانستم كه در اين محل بنگارم و از اهل فضل و كمال و صاحبان طبع و ذوق معذرت مى خواهم ، و آن اين است : از دولت جاويد تو اى شاه معظمشد كشور ايران همگى امن و منظم اى شاه شهان جان جهان معنى دانشاى كان كرم قطب امم روح مجسم صد شكر خدا را كه اين دولت منصوربر جمله شاهان جهان گشت مسلم [..] (2) چو جانيست دوان بر تن كسرىبذل تو چو ابرى است روان از كف حاتم از مهر تو شد كشور ايران همه چون خلدوز قهر تو شد مملكت كفر جهنم روس است وپروس است ويا قيصر وخاقاندر موكب اجلال تو چون كلب معلم اى ناصر دين شاه خدا خواه جوان بختصد بنده به دربار تو دارا و كى و جم در عهد تو شد خطه رى روضه رضوانشيراز و صفاهان تبريز و خراسان هم شه نامه فردوسى طوسى چو بخواندماغراق و مجازاتش افزود مرا غم شاهان عجم را ز براى طمع نفسبستود يكايك را تا حضرت آدم آخر چه جزا يافت از اين جيفه دنياآخر چه توان برد از آن برگ فراهم اى خلق بخوانيد و ببينيد در اين عهدشهنامه سلطان عجم شاه مكرم شه نامه سلطان عجم نام نكوئيستيكقرن و سه سال است كزو مانده به عالم آثار رفيعى كه بنا كرده به ايراناحصا نتوان كرد از اين كلك و از اين فم اين قبه عالىّ شه عبدالعظيم استكز همت عالى تو چون كعبه معظم زين خدمت فرخنده ات اى خسرو خوباناز بعد خدا شاد بود حضرت خاتم و آنگاه على نفس نبى از تو بود شادواندر پى وى فاطمه آن خانم مريم آنگاه امامان دگر بر تو فرستندتا روز قيامت همگى فيض دمادم اين روضه كه مجموعه انوار الهى استآيند شب و روز ملايك زپى هم بر ذات شريف تو نمايند ستايشگويا كه ثناى تو قضائى شده مبرم اين روضه مگر عرش برين است تو گوئىانوار خدائيست در آن مضمر و مدغم اين روضه مگر وادى طور است كه موسىبر درگه وى دال صفت كرده كمر خم اين روضه مگر جنت موعوده عقبى استكز عالم برزخ بنشسته است مقدم اين روضه شه زاده ابوالقاسم راد استكز جمله ابناء پيمبر بود اعظم آباء كرامش همگى طيّب و طاهرتا صلب حسن سبط زكى كشته از سم وآن باب گراميش كه عبداللّه قافه استوآنگاه على و حسن و زيد مفخّم وآنگاه نظر كن تو درين روضه عالىبر روضه سه حمزه بن موسى كاظم اين بنده كجا مدح و ثناى شه داداربا آنكه فصيحم به مديح توام ابكم

.


1- .جنة النعيم : 291 .
2- .كلمه اى در متن سنگى ناخواناست .

ص: 30

روح و ريحان دوازدهمدر مدفن شريف حضرت عبدالعظيم ، وبناى رى و مدح عجم ، و در اينكه هر كس در هر كجا مدفون شود طينتش را از آنجا برداشته اند ، و در اينكه طينت بر دو قسم است ، در معنى اسم «رى» و بناء آن و امتياز وى و اخبار وارده ، وسكنه وى ، و مدارس و مقابر عظيمه آن ، و آنچه صدوق در آخر كتاب «عيون» از حسن حال رى فرمود ، و آنچه مرحوم مجلسى معذرت از مذمت اهل اصفهان خواست ، وآياتى كه دلالت بر حسن حال مى كند ، و معنى «عجم» و «اعجمى» و معنى «عرب» و «اعرابى» و انشعاب قبايل عرب از كتاب «سبائك الذهب» ، و طبقات آن از شعب و قبيله و عمارة و بطن و فخذ و فصيله ، و مذمت حال مجوس ، و جهت اختلاف لغات از مسعودى در كتاب «مروج الذهب» ، و مدح صفات حسنه اعراب ، و تساوى حالت عرب با عجم در جهت اسلام ، و اخبار صحيحه در مدح اعاجم ، و ظهور دولت بعد از امتداد زمان در اين عهد كيوان مهد ، و ذكر فضايل سلمان ، و دشمنى ها [ كه ] با عجم كردند .

.

ص: 31

( 7 )مدح حضرت حجة بن الحسن عليهماالسلام موسوم به « حجة الحق »اين قصيده را كجورى در شب نيمه شعبان 1288 به درخواست دوستى به نظم كشيده است و البته به قوّت اشعار سابق نيست : بر هستى خويش حجتى دارد حقو از اين حجّت مسرتى دارد حق مرآت جمال ذوالجمالى راچشمى خواهد كه صورتى دارد حق يكتاست خدا و خواست ازين حجّتظاهر سازد كه وحدتى دارد حق حق بين بايد كه تا ببيند حق راو آنكه داند حقيقتى دارد حق هر كس خواهد كه حق ببيند پيدابا اين حجّت شباهتى دارد حق در روز نخست خواست يزدانشدر عين فراق وصلتى دارد حق در پرده غيب كرد پنهانشتا دانى كه غيبتى دارد حق رحمت آمد زحق به خلقان يكسرصد رحمت چه رحمتى دارد حق اين قامت را هر آنكه بيند داندقطعاً فردا قيامتى دارد حق آن روى نكوى ، هر كه بيند گويدبرتر زجهان جنّتى دارد حق آن لعل لب خندان را بينى گوئىاندر كوثر سقايتى دارد حق عالم همه حجت است و حجت عالمبا اين حجّت محبّتى دارد حق از سلسله مشك موى عنبر سايشاز ظلمت شب حكايتى دارد حق از آئينه جمال مهر افروزشزانوار كواكب آيتى دارد حق اين دايره وجود را قطبى بايدو اين اشياء را مشيّتى دارد حق از خَلقِ مشيّت است اشياء پيداو از خلقِ مشيّت حكمتى دارد حق تركيب عناصر وجودش را ديدمدانستم بساطتى دارد حق آثار و صنايع الوهيّت رادر اين حجّة سجلّتى دارد حق آفاق وجود و انفس امكانىاز اين آية دلالتى دارد حق گويند خداى لا مكانست بلىدر اين حجّة مكانتى دارد حق برداشت خداى نه سپهر گردوناكنون بنگر چه قوتى دارد حق حاشا للّه ولو حش اللّه منهاين دست خداست قدرتى دارد حق از اين حجّة خداى احيا سازدو از اين حجّة امانتى دارد حق و از اين حجّة رواج ايمان گرددو از اين حجّة شريعتى دارد حق اين دولت آخر الزّمان است آخردر طور وجود جلوتى دارد حق و آن دولت كفر مى نماند هرگزروزى آيد كه رجعتى دارد حق از اين حجّة بقاء عالم پيداو از اين حجّة عنايتى دارد حق امروز كه روز نيمه شعبان استاندر عالم ولادتى دارد حق امروز مباركست و فرّخ روزىاللّه اللّه چه بهجتى دارد حق در دولت شاه ناصرالدّينامروز نگر چه نصرتى دارد حق از طينت خو بِرَسْت آن شاهدر مركز خاك عشرتى دارد حق زين عيد سعيد جشن مسعودامروز به خلق رأفتى دارد حق جاويد و مدام دولتش بادتا هست خدا و عزّتى دارد حق (1)

روح و ريحان سيزدهمدر وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و آيه كريمه « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ » ، و اخبار در موت غريب ، و روايت «فقيه» ، و از كتاب «منهج المقال» و كتاب «ثقة الرجال» در شرح وفات آن جناب است ، و آنچه در كتاب «منتخب» مذكور است از شهادت آن جناب و نيافتن حديث صحيح بر شهيد شدن آن بزرگوار ، و آنچه بر بنى فاطمه عليهاالسلام از خلفاء جور رسيد به بعضى از آنها اشاره مى شود ، و احتمال در شهادت آن حضرت به استحسانات ، ومطابق (2) حالت جناب سيّد الشهداء عليه السلام با جناب عبدالعظيم، و شرح حال خليفه معاصر زمان معتزّ باللّه ، و ايام خلافت وى ، و تحديد زمان و عمر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و در اينكه مزار حضرت عبدالعظيم قطعى است ، و سائر مزارها مشكوك است ، و نظائر مؤيده ديگر .

روح و ريحان چهاردهمدر ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و شرح دو حديث : حديث اوّل : از «ثواب الاعمال» از حضرت امام على النقى عليه السلام مروى است كه فرمود : «زيارت حضرت عبدالعظيم زيارت جناب امام حسين عليه السلام است» و تصحيح روات اين حديث از على بن احمد و غيره ، و معنى «زيارت» از اصطلاح و لغت ، و ثمرات زيارت و حديث شريف در تشويق زيارت ائمه اطهار عليهم السلام و امامزادگان از كتاب «امالى» ، و استحباب زيارت جميع مؤمنين ، و اخبار معتبره در زيارت ذريّه نبويّه ، و حديث «من لم يقدر أن يزور . .» الى آخره ، و حكايتى كه ابن خلكان نقل كرده است ، و تحقيق تشابه زيارت حضرت عبدالعظيم با زيارت جناب امام حسين عليه السلام ، و رفع استبعاد وجوه مشابهت

.


1- .جنة النعيم : 252 _ 253 .
2- .كذا ، ظاهراً «مطابقت» صحيح است .

ص: 32

تفصيلاً ، و تحقيق تازه در معنى حديث مشهور : «لوزرت عبدالعظيم كنت كمن زار الحسين عليه السلام» ، و بيان اختلاف مراتب زيارت زائرين و مزورين . حديث دوّم : در اينكه حضرت رضا عليه السلام تنصيص به زيارت حضرت عبدالعظيم فرموده از كتاب شهيد ثانى طاب ثراه كه : «من زار قبره وجبت له على اللّه الجنة» ، و معنى وجوب و ايجاب و استحقاق مستحقين . اختصاصٌ لِأَهْلِ الإخلاص : در بيان امامزادگان و اشخاصى كه زيارت كردن آنها از امام عليه السلامروايت شده است ، مانند حمزه سيّدالشهداء ، و حضرت ابوالفضل العبّاس عليه السلام ، و حضرت على اكبر عليه السلام ، و مسلم بن عقيل ، و شهداء كربلاء ، و عموم اموات ، و حضرت معصومه در قم ، و قاسم بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و شرح حال قاسم ، و بنا بر مشهور على بن جعفر عليه السلام ، و شرح حال وى ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و نيافتن زيارت نامه از براى عموم امامزادگان ، و مخصوصاً از جهت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و دو زيارت نامه از جامع اين اوراق اجمالاً و تفصيلاً .

روح و ريحان پانزدهمدر آداب زوّار و خدّام قبور ائمه اطهار عليهم السلام . تأديبٌ حَسَنٌ : در معنى ادب ظاهرى و باطنى و شرحى اوفى ، و در حرمت روضات طاهره ، و حضور مشاهد ادب واجب است ، و تعريض بر آنان كه ادب ندارند ، و آنان كه از طهران به زيارت آن جناب مشرف مى شوند به آداب مخصوصه مى بايد باشند ، و شرائطى را بايد ملاحظه كنند ، و بعضى از آداب كه مخصوص به اعتاب ائمه طاهرين عليهم السلام است ، از خواندن زيارت نامه مغلوط ، و بعضى از حركات غير مرضى ، و افعال خادمين حرم ، و احوال برخى از زائرين غير محترم ، و قبح حال بعضى از نسوان ، و خلط ايشان با مردان در راه زيارت مانند مجالس تعزيه دارى ، و تقسيم خادمان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و استدعاى داعى جامع اوراق از شوابّ ايشان ، و آنچه از ايشان پسنديده است ، و مغتنم

.

ص: 33

( 8 )پند و اندرزهمچنين در پيمان نامه اى كه به عنوان وصيت نامه نگاشته است ، پنج بيت شعر آورده كه احتمال مى رود انشاء خودش باشد . بيت آغازين آن چنين است : مر اين پند را زيور گوش داركه فرداى سختت بيايد بكار (1)

ايده ها و نظرات :در لابلاى مطالب كتاب جنة النعيم ، نظرات مختلفى از كجورى بچشم مى خورد كه جهت اطلاع خوانندگان گرامى ، بعضى از آنها در اين مقام درج مى گردد : * بى اهميت دانستن آراء سخيفه فلاسفه ، مثلاً درباره انكار معاد جسمانى از طرف برخى از فلاسفه مى گويد : جماعتى از فلاسفه منكر شده اند معاد جسمانى را و در معاد روحانى هم ايشان را اقوالى است سخيفه ، اين دفتر مقتضى شرح و بسط آن نيست بلكه خواندن و نوشتن آنها خروج از طريق مستوى و صراط مستقيم و موجب القاء شبهات در قلوب عوام و مستضعفين است (2) . بر بالاى منبر نبايد هر چيزى را گفت ، عقيده مؤلف آن است كه : ناصحين و ذاكرين اين زمان كه در مجامع ناس بر منابر برمى آيند بايد نقل از كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آلهو اقوال ائمه اطهار سلام اللّه عليهم نمايند (3) . منبرى بايد در حيطه سواد خويش سخن گويد و در شرح و معانى اخبار و احاديث چنانچه خود صاحب نظر نيست به اهلش رجوع كند ، لذا مى گويد :

داشتن اهل طهران اين روضه مباركه را ، كه تمامت آداب حضور بر ده قسم منقسم مى شود ، و در شرح اخلاص ايرانيان به قباب ائمه عليهم السلامو امامزاده ها ، و بيان سه حكايت : اول : مرحوم حاجى ملا احمد نراقى در كتاب «خزائن» نقل كرده . دويم : حكايت شريفه اى كه خود در سامراء از كرامات امامين عليهماالسلام شنيده ام . سوم : حكايت آن مرد ناصبى كه جسارت كرد در روضه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام كه در اين سنوات واقع شد ، وجناب حاجى ميرزا حسين نورى نقل كرده است ، با اشعار فصيحه از جنابان شيخ احمد و شيخ عبدالحسين ، در آداب بست نشستن به روضات ائمه عليهم السلامبه طريق مفصّل ، و مذمّت خورندگان اموال مسلمانان ، و عقوبت بى احترامى به امامزاده ها ، و حرمتى كه سلطان عصر براى ايشان قرار داده است ، و حكايت حاكم نجف و كشيدن اصغر نام را در شب و خواب ديدن وى ، و حكايت مرحوم آخوند ملا كاظم و جنّت مكان آقاى بهبهانى ، و در اينكه حرمت اين حرمها لازم است ، و در آن چند مطلب است : مطلب اول : تعميرٌ فيه تَنْوير ؛ در عمارت مساجد و روضات عاليه ، وهديه فرستادن و نذورات ، و عدم جواز خوردن موقوفه ، و آنچه در ضرايح مقدسه است . مطلب دوّم : اشاراتٌ لِدَفْنِ الْأَمْوات ؛ و حسن مجاورت اموات به مقابر ائمه طاهرين و امامزادگان ، و استحباب زيارت ايشان ، و احترام داشتن از قبور مردگان ، و نصب الواح بر مزار هر يك ، و اخبار وارده در حرمت عموم موتى . مطلب سوم : تأسِيسٌ لِأَهْلِ التَّدْريس ؛ در تحسين مدارس كه در اطراف قبور امامزادگان و اماكن شريفه ساخته مى شود ، و طبقات طالبين علوم ، و لزوم رسيدگى متولى آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام به حالات طلبه و مواظبتى كه در اين وقت مى شود ، و اهتمام محصّلين در تحصيل ، و حكايت مدرسه ساختن نظام الملك ، و شرح خواب ديدن مرحوم ميرزا محمد تقى نورى ، و چند دعاء براى دفع فقر و رفع جهل ، و صورت وقفنامه مدرسه امينيّه .

.


1- .جنة النعيم : 318 .
2- .جنة النعيم : 279 .
3- .جنة النعيم : 341 .

ص: 34

خوب است بعضى از اهل منبر تصحيح هر حديث و خبر را از اهلش بخواهند (1) . درباره نقل احاديث ضعيفه مى گويد : بايد حديث ضعيف را دانست و فهميد چگونه است و متعلق او چه چيز است ؟ مثلاً روضه خوان اگر حديث ضعيفى در گريه كردن شيعيان كه عمل مستحبى است نقل كند جائز است ، اما آن حديث ضعيف را هم شرائطى است و بايد فهميد از كجا خوانده است و به چه جهت مأذون در نقل او شده است ، و چرا با صحاح اخبار اعتماد به ضعاف نموده است ؟ و اگر كسى بى باك باشد در دانستن اين امور براى او خواندن اشعار و مراثى كفايت است و تجاوز از آن جايز نيست . بلى ، نقل حديث را بالمعنى و حكايت از آن به عبارت ديگر بنا بر مشهور منصور جائز است براى حصول مناط و تحرّز و حذر از عسر و مشقّت (2) . تجليل از مقام اجتهاد و حديث : پس لازم است كسى زحمت بكشد و تميز بدهد بين اخبار صحيحه و ضعيفه مرسله ، يعنى زشت و زيبا ، بد و خوب را جدا كند و حل اين مشكل را بايد شخص بااطلاعى كند و آن در عهده شخص شريف مجتهد جامع الشرائط است . پس نگويند : مجتهد حديث نمى داند ، اى بيچاره ! هر كس حديث دانست مجتهد است نه آنكه هر كه خود را مجتهد داند حديث دان باشد ؛ از آنكه مصدر و مأخذ اجتهاد مجتهد از كتاب اللّه و احاديث نبويه صلى الله عليه و آله است ، پس چند حديثِ تو را در فضائل و مصائب ، اگر مجتهد در نظر نداشته باشد ، يا سكوت نمايد از روى حكمت و مصلحت ، دليل نيست بر نادانى او از كليه اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام (3) . نقل از اخبار سنّيان ، فقط در حيطه حكايات اخلاقى يا احتجاجات بر عليه آنها به آنچه در كلمات خودشان مضبوط است جائز مى باشد ، ويا اخبارى اعتقادى كه موافق آن در كتابهاى شيعه مذكور آمده ، لذا در مذمت كسانى كه اعتماد بر كتب آنها نموده اند مى گويد :

روح و ريحان شانزدهمدر نيكى عمارت قباب عاليه امامزادگان ، و بناء مساجد أيضاً و ثمرات آن ، و بناء مسجد جديد البنيان جناب سپهسالار أعظم . تَمْجيدٌ فيه تَأييد ؛ و حق مجد الملك وزير رادستانى بر اسلاميان كه چند بنا كرده است : اول : بناء بقعه ائمه أربعه شيعه اثنى عشر در بقيع . دوم : چهار طاق عثمان بن مطعون (4) در بقيع و به مناسبت قبورى كه در بقيع است . سوم : بناء قبه كاظمين عليهماالسلام . چهارم : قبه مباركه حضرت عبدالعظيم است ، و شرح حال مجد الملك يزدى كه غير از مجد الملك رادستانى است ، و بعضى مطالب ديگر ، و بناء قبه مباركه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام به امر هارون الرشيد و به امر محمد بن زيد ، و عمارت آن به امر عضد الدوله ديلمى ، و حسن حال وى مشروحاً ، وتذهيب گنبد مطهر به امر نادرشاه ، و بناء ضريح منور علوى از مرحوم آقا محمد خان ، و قصيده از عبدالباقى افندى از «باقيات صالحات» در مدح آن گنبد مطهر ، وتذهيب گنبد جناب سيد الشهداء روحى فداه از مرحوم آقا محمد خان ، وابيات صباحى ، و آنچه مرحوم خاقان بنيان فرمود ، و چند بيت از قصيده اى كه عالم نحرير سيّد تبريزى فرموده است ، و بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام ، و آنچه مرحوم احمد خان دنبلى و مرحوم محمد على ميرزا كرده اند ، و تكميل آن عمارات به امر حضرت اقدس همايون كه جناب شيخ عبدالحسين طهرانى فرمود ، و مصارف گزاف نمود ، و قصيده فصيحه در مدح امامين عليهماالسلام ، و حضرت حجة اللّه اعظم عليه السلام كه بهترين قصائد است ، و بناء گنبد امامين عليهماالسلام ، در شرح حال مجد الملك رادستانى ، و بناء گنبد حضرت رضا عليه السلام به امر سلطان سنجر ، و بيانات ديگر ، و قصيده اى از اديب عبدالباقى افندى ،

.


1- .جنة النعيم : 341 .
2- .جنة النعيم : 342 .
3- .جنة النعيم : 343 .
4- .كذا ، صحيح : مظعون _ با ظاء _ .

ص: 35

و بناء گنبد حضرت فاطمه معصومه ، و ابياتى از مرحوم خاقان خلد آشيان ، و بناء گنبد حضرت عبدالعظيم ، و توسعه آن ، و اشاره اى به عمارات جديده با آنچه تعلق دارد تماماً ، و قصيده اى از جامع اوراق در مدح حضرت عبدالعظيم ، و حضرت اقدس همايون ، و حسن عمارت جديده در اين زاويه مقدسه . تَوصِيَةٌ لِمَن لَهُ التَّوْلِيَة : در بيان توليت و معنى ولايت است ، و رفعت مقام متولى و آداب متولى ، و خدماتى كه سزاوار است به اين آستانه كند از . . . . . (1) عرفان و غيره ، و دوازده ثمره كه بر توليت جناب امين السلطان مترتب است : ثمره اول : در دفع كسانى كه حيف و ميل مى كردند اموال مردم را و به بست مى آمدند. ثمره دوم : دفع كسانى كه شرب خمر در زاويه مقدسه مى نمودند . ثمره سوم : دفع دزدهائى كه به جوار حضرت عبدالعظيم مى آمدند . ثمره چهارم : دفع زوانى و فواحشى كه مجاور آن بزرگوار بودند . ثمره پنجم : در حسن تسعير غلاّت و حبوبات در جميع اوقات . ثمره ششم : در تعيين املاك موقوفه كه متروك شده بود . ثمره هفتم : در مواظبت به زيارت آن جناب و تبعيت اجزاء سلطنت و رسيدگى به كارهاى مردم . ثمره هشتم : در سهولت مراكب اجاره از طهران به حضرت عبدالعظيم و در مراجعت . ثمره نهم : در تعيين كشيكهاى متعدده و تعيين غذاها براى نهار و شام . ثمره دهم : آبادى دهات نزديك حضرت عبدالعظيم . ثمره يازدهم : آبادى و بناء مدرسه عاليه امينيّه در جوار حضرت . ثمره دوازدهم : تكايا و حسينيه هائى كه در محلات اين قصبه رفيعه ساخته اند و مصارفى كه معيّن فرموده اند .

.


1- .در چاپ سنگى به اندازه يك كلمه سفيد مانده است .

ص: 36

وفات :صاحب «جنة النعيم» در طلوع فجر روز جمعه 21 ربيع المولود (1) 1313 هجرى قمرى در مشهد مقدس رضوى به مرض استسقاء دار فانى را وداع گفت ، و به روح و ريحان دائمى شتافت ، ومطابق وصيت خودش ، در بقعه شيخ بهائى كه در جوار بارگاه رضوى معروف است مدفون گشت . مدت عمر بابركت اين عالم ، 58 سال بود . در مكارم الآثار (2) مى گويد : وى در شاه نشين غربى بقعه شيخ بهائى دفن شده و اثر قبرش از زمين نمايان نيست لكن سنگ لوحى بر ديوار بالا سر او نصب است . كجورى هنگام تأليف جنة النعيم ( سال 1295 ) در سن چهل سالگى بوده ، چنانچه در مقدمه عربى كتاب مى گويد : انى مع فناء الانية عمرت أربعين سنة . . وى در 17 محرم سال 1313 به قصد زيارت حضرت ثامن الحجج عليه السلام از تهران راهى مشهد شده و پس از اقامتى دو ماهه در همانجا درگذشت . برادرش در زبدة المآثر چنين مى گويد : العجب كل العجب ! با وجود محبوبيت نزد رجال ملت و اولياى دولت و مطاعيّت بر اهل مملكت چنان جذبات ربوبيّت جذبش نمود كه در هفدهم شهر محرم كه ايّام عزا و تعزيت بود از خدمت به شريعت ، عازم قرب رحمت حضرت الوهيت گرديد ، نداى منادى حق را به گوش دل شنيد ، وهر چه عيون ملّت و اركان دولت مذاكره موانع و تذكار روادع مى كردند و مقتضيات انصراف و موجبات انحراف را نقل مى نمودند به سبب حديثِ صدقْ تحديثِ «حب الوطن من الإيمان» جلوه محبوبيت ارض خراسان كه «روضة من رياض الجنة» است نزد آن زبده اهل ايقان بيشتر مى گرديد و دو چندان از ميل ملتمسين شوق مسافرت و عشق زيارت زيادتر مى شد . آخر الامر فرمود : خداوند از استخاره «جنات تجرى من تحتها الانهار»

روح و ريحان هفدهمدر اقوال مجتهدين كه از جلالت قدر حضرت عبدالعظيم ذكر فرموده اند ده نفر از ايشان را ياد كرده و مى نويسد : اوّل : مرحوم صدوق است . دوّم : مرحوم صاحب بن عباد است . سوّم : صاحب كتاب «عمدة الطالب» است . چهارم : مرحوم سيد مرتضى و شرحى از مقامات و زحمات او است . پنجم : مرحوم شيخ حر عاملى است . ششم : از يكى از كتابهاى رجال است . هفتم : مرحوم مير داماد است ، و آنچه در «رواشح سماويه» فرمود ، و بيانى در توثيق حضرت عبدالعظيم است و معنى آن ، و عدم توثيق علماء اعلام مرحوم صدوق را از براى احترام . هشتم : مرحوم مجلسى عليه الرحمه است . نهم : سيّد فاضل سيد شدقم حسينى در كتاب «لبّ الألباب» . دهم : صاحب كتاب «منتقلة الطالبيّه» است .

روح و ريحان هيجدهمدر شرح حال سيّد جليل امامزاده حمزه موسوى است ، و اختلافى كه در عدد اولاد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است ، و در اينكه اولاد آن جناب سه قسمند ، و نسب مرحوم سيّد مرتضى كه منتهى به آن جناب مى شود ، و حكايتى از مرحوم سيد مرتضى ، و ساداتى كه در ولايات نسبشان به آن بزرگوار منتهى است ، و نسب مرحوم حاجى سيّد محمد باقر رشتى ، و مجملى از حال وى ، و آنچه از انساب خود در كتاب «مطالع الانوار» مرقوم فرمود ،

.


1- .اينگونه به قلم برادر كجورى مسطور است ، در مكارم الآثار 5/1489 چنين آمده : او در شب آدينه بيست و يكم ماه ربيع الآخر . .
2- .مكارم الآثار 5/1489 .

ص: 37

و بيان صاحب كتاب «عمدة الطالب» در حق جماعت كوكبيّه ، و اختلافى كه در حقّ امامزاده حمزه است ، و امامزادگانى كه موسوم به حمزه اند و به رى و شهرهاى ديگر آمدند و مدفونند ، و شرح نسب سلاطين صفويّه كه از پدر از شيخ صفى الدين منتهى به موسى بن جعفر عليهماالسلام است و از طرف مادر به حضرت على بن الحسين مى رسد ، و نقل اجمالى از مرحوم شاه طهماسب ، و زيارت كردن حضرت عبدالعظيم را ، و عمارت طهران و آبادى اين حدود به واسطه مزار حضرت امامزاده حمزه ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق است .

روح و ريحان نوزدهمدر احوال امامزاده عبداللّه ابيض است بين طهران و مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و شرحى از حالت آن بزرگوار و اجداد كرامش تا حضرت على بن الحسين عليهماالسلام ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق .

روح و ريحان بيستمدر شرح حال سيد شريف قاضى صابرونكى كه بالاى قريه يوسف آباد است ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق است .

روح و ريحان بيست و يكمدر شرح حال امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است ، و شرح احوال آبا و اجداد آن جناب تا زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام ، و زيارت نامه اى از جامع اوراق .

روح و ريحان بيست و دويمدر شرح حال امامزادگانى كه به رى آمده اند از كتاب «منتقلة الطالبية» كه مؤلف آن

.

ص: 38

تأليفاتاز واعظ تهرانى تأليفات زيادى بجا مانده است . گرچه بعضى از اين تأليفات هنوز بچاپ نرسيده و حتى از نسخه خطى آنها اطلاعى در دست نيست ، ولى با معرفى اين آثار ، اميدواريم زمينه اى براى معرفى و احياء آثار كجورى فراهم گردد . 1 . آداب واعظ و متّعظ و آمر و مؤتمر اين رساله ، در عداد تأليفات واعظ تهرانى ذكر نشده ولى در جنة النعيم ، بدان تصريح نموده و مى گويد : خداوند به اين داعى عاصى گناهكار توفيق دهد تا آنچه بر منبر رسول اللّه صلى الله عليه و آلهمى گويد خود نيز اقدام كند ، ان شاء اللّه تعالى رساله اى كه در آداب واعظ و متّعظ و آمر و مؤتمر نوشته ام شايد قدرى مطالعه كرده زمان خواندن و گفتن اثرى در نفس خود حاصل شود (1) . 2 . ارائة الطريق فيمن يؤمّ البيت العتيق رساله اى است مختصر در يك هزار و پانصد بيت ، در معناى حج و اعتقاد صحيح (2) . 3 . الاسرار فى كيفية الاسفار رساله اى است مختصر (3) . 4 . اشعار امام صادق عليه السلام بدين رساله در سلسله تأليفات كجورى اشاره اى نشده ، ولى خود وى در جنة النعيم بدان اشاره كرده و مى گويد : از اشعار انشائيه و انشاديه حضرت صادق عليه السلام بسيار در كتب اخبار يافته ام

ابراهيم بن عبد است ، و عبارات آن كتاب را بعينها نقل مى نمايد . تشجير امامى : در شجره جناب امام جمعه طهران ، و بيان امامت جمعه و جماعت از مرحوم مجلسى و انتقال به اين خانواده ، و شرح حال مرحوم ميرزا ابوالقاسم و جناب آقاى صدر العلماء .

روح و ريحان بيست و سوّمدر شرح احوال نه نفر از مجتهدين و علمائى كه در اطراف حضرت عبدالعظيم عليه السلاممدفون شده اند : اوّل : در شرح حال مرحوم صدوق است مشروحاً ، و القاب بعضى از قدماء علماء و مصنفات مرحوم صدوق ، و شرفياب شدن خدمت امام عصر عليه السلام ، و حفظ و ضبط و ديانت آن مرحوم ، و حديث شريفى در جهت اختلاف شيعه و روايات و فضل زرارة بن أعين ، و بيان نبش قبر مرحوم كلينى ، و ظهور جسد مرحوم صدوق عليه الرحمه . دوم : در تعيين قبر مرحوم شيخ أبوالفتوح رازى است كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است ، و اشاره به جلالت قدر وى . سوم : شرحى از علماء درشت و عبداللّه بن جعفر دوربستى . چهارم : در شرح حال عبدالرحمان بن قبه . پنجم : در شرح حال مرحوم يعقوب بن اسحاق كلينى است ، و تحقيقات كثيره اى كه در «كلين» شده است ، و علمائى كه به «علان» در كتب رجال معروف شده اند ، و حديث مشهور «اِنَّ اللّه َ يَبْعَثُ لِهذِهِ الاُمَّةِ عَلى رَأْسِ كُلِّ مِائَةٍ . .» الى آخره ، و آنچه ابن اثير تا رأس مائه خامسه نوشته است از هر طبقه ، و فضل كتاب «اصول كافى» ، و مؤلف آن صاحب ترجمه ، و فرمايش علامه مرحوم . ششم و هفتم : در شرح حال كسائى و محمد بن حسن شيبانى و جملتى از امورشان . هشتم : در شرح حال على بن احمد بن على خراز رازى است .

.


1- .جنة النعيم : 302 _ 303 .
2- .ذريعه 1/406 _ 407 .
3- .ذريعه 2/38 ش 147 .

ص: 39

نهم : در شرح حال مرحوم والد جامع اوراق است كه در جوار مقبره مرحوم آقا مدفون است . لطف و لطافت : در عذوبت آب و هواء مملكت ايران ، و تحديد ايران و ماليات وى ، و تربيت اين مملكت به توسط حضرت سام بن نوح عليه السلام ، و علماء و حكماء و اطباء و شعراء و محدثين و نسّابين و روات احاديث اهل بيت عصمت عليهم السلام كه از رى برانگيخته شده اند مى نويسد ، و شرح احوال علمائى كه از اهل رى و برخى معاصرين اين زمان بوده اند و وفات كرده اند و در اماكن شريفه مدفونند ، و شرح حال مرحوم شيخ سديد الدين محمود حمصى رازى ، و شرح حال مرحوم سيد مرتضى رازى كه غير از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى است ، و شرح حال مرحوم شيخ محمد تقى رازى ، و مرحوم شيخ محمد حسين صاحب كتاب «فصول» اخوى ايشان ، و جناب حاجى شيخ محمد باقر ساكن اصفهان ، و اسامى جمعى از علماء ، در شرح حال مرحوم حاجى ميرزا مسيح طهرانى ، در شرح حال مرحوم حاجى ملا ميرزا محمد اندرمانى ، در شرح حال مرحوم شيخ عبدالحسين معروف به طهرانى و خدماتى كه در اسلام كرده اند ، در شرح حال مرحوم شيخ حاجى ملا هادى طهرانى مشهور به مدرس ، در شرح حال مرحوم ميرزا ابوالقاسم طهرانى كه مدرس مدرسه خان بودند ، در شرح حال مرحوم حاجى شيخ محمد طهرانى ، در شرح حال مرحوم حاجى ملا محمد جعفر معروف به چالميدانى .

روح و ريحان بيست و چهارمدر منامات و جهت خواب ديدن و فوائد و اقسام آن ، و خواب ديدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، و دو خواب كه راجع به حضرت عبدالعظيم عليه السلاماست ، با تعبير آن به تفصيل ، و كرامت باهره كه جناب آقا جمال بروجردى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام خود ديده اند ، و صورت آن را فرستاده ، بعينها ثبت شد .

.

ص: 40

خاتمةدر تقريضات و ماده تاريخ كتاب ، و آنچه در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام جمعى از اهل فضل و علم فرموده اند ، و قصيده عربيّه از جامع اوراق ، با دو رباعى عربى و فارسى ، و صورت املاك و اعيان موقوفه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، با اسامى خدّام ، و آنچه از منافع آنها حاصل مى شود . تمَّ بالخير ، اللهم اجعل هذا الكتاب وسائر ما كتبناه حجةً لنا لا علينا ، انه هو الملك الغفور .

.

ص: 41

مقدمه چاپ سنگى

اشاره

M323_T1_File_4612043

بسم اللّه الرحمن الرحيم مى دانم از اين تاريخ هدايا و تحف دوستان براى اين بنده كثير العصيان عيوب واضحه و اغلوطه فاضحه اين كتاب است ، رَحِمَ اللّه مَن أهدى إلىَّ عُيوبى ليكن به جهت رفع زحمت با كمال ذلّت معذرت مى خواهم به سه گونه : اوّلاً : العَفْو عَنِ المُجْرِمِ مِن مَواجِبِ الْكَرَمِ ، وقَبولُ المَعْذِرَةِ مِنْ مَحاسِنِ الشِّيَمِ ، وَمنْ أعْجَبَ بِكِتابَهِ استَغْنى عَنْ صَوابِهِ ، وَمَنْ نَسِىَ زَلَلَهُ اسْتَغْنى عَنْ زَلَلِ غَيْرِه . عَنِ البردة : لَعَلَّ رَحْمَةَ رَبّى حِينَ يَقْسِمُهاتَأتِى عَلى صَاحِبِ الْعِصْيَانِ فِى الْقَسَمِثانياً : اين مجموعه پيش از ورود [به] مطبعه چاپ بسيار موجز و مختصر بود ، بعضى از زوائد ملحقه و شواهد ملهمه نداشت ، جمعى از علماء اخلاّء وفضلاء اجلاّء خواهش كردند در مطالب اين كتاب توسعه داده شود ، و اين اجمال تفصيلى پيدا كند ، تا خوانندگان بهره بيشتر و بهتر يابند ، بناءً على هذا در حين انطباع اين مجموعه فوائدى فريده و فرائدى مفيده ضميمه نمود ، و براى آنكه مطبعه موجوده تعطيل نشود بتعجيل صورت آن را استنساخ مى نمودند و از چاپ بر مى آوردند ، و در تصحيح آن هم استمداد از شخص خارج نمى شد ، و آن كه متصدى اين چاپ ابتداءً بود تصرفات ما لا يَرْضى صاحِبُه مى نمود ، عجالةً مستدعى است اگر علاوه از اغلوطه خياليه اغلاط واضحه از اسقاط حروف و الفاظ و عبارات و كلمات پيدا شود و به نظر آيد ، البته ناشى از سهو و نسيان است كه به مثابه طبيعت ثانويه از براى هر انسان بدانند ، چنانكه گفته اند :

.

ص: 42

، و آغاز چاپ آن روز چهارشنبه 18 شوال 1311 بوده است . با فوت مؤلف در سال 1313 طبع آن متوقف گشته ، و بالاخره شب 18 شعبان 1318 توسط برادر مؤلف چاپ آن به پايان رسيده است . شيخ محمد واعظ طهرانى مشهور به سلطان المتكلمين ، برادر مؤلف ، شرح حال وى را در آخر اين كتاب درج نموده است به نام «زبدة المآثر والمفاخر فى ترجمة مولانا الحاج ملا محمد باقر» در دهه اول از ماه هفتم سال 1318 . در زبدة المآثر در تعريف از خصائص فاطميه مى گويد : نتيجه زحمات چهل ساله در تفسير واخبار ، وثمره خدمات صادقانه در احاديث وآثار ، از اين صحيفه منيفه و نسخه نفيسه نسبت به ديگر مصنّفاتش مثل كتاب سبحانى وسحاب رحمانى وجنث ثانى وحيات جاودانى است ظاهراً . الفاظُه درر اغنت بحليتهااهل الفضائل عن حل وعن حلل كم فيه من حكم بالحق محكمةتحيى القلوب ومن حكم ومن مثلتا اينكه مى گويد : ولى صد حيف كه موت واجل مهلت نداد به شخص اعزّ اجلّش تا تأليف اين كتاب را به نهايت رساند وآنچه در خواطر گذرانيده به منصّه ظهور كشاند . . توضيحات بيشتر درباره اين كتاب را در ذريعه بخوانيد (1) . 13 . خطوات الشيطان فى خطرات الانسان فارسى است در هجده هزار بيت در چند باب و فصل ، مربوط به اثبات وجود جن وتسويلات شياطين وشبهات آنها وديگر امور مربوطه . تأليف اين كتاب ناتمام مانده است (2) . 14 . ديوان اشعار بنا به گفته واعظ تهرانى در اوائل خصائص فاطميه ، اين ديوان مشتمل بر بيست هزار بيت مى باشد مشتمل بر قصائد ومثنوى هايى به فارسى و عربى (3) . روح و ريحان = جنة النعيم والعيش السليم چنانچه اشاره كرديم ، جنة النعيم در بعضى از منابع به نام « روح و ريحان » ناميده شده است .

بيت لَقَدْ نَسيتُكَ وَالنِّسيانُ مُغتَفرٌفإنَّ اوّل ناسٍ اوّل الناسِثالثاً : خوب است بر كتب موجوده معاصرين بنگرند كه تا كنون كتابى صحيح و مصون از اغلاط خطاً و طبعاً غالباً ديده نشده است ، پس تجاوز از اغلاط اين كتاب را تجويز نمايند و عفو فرمايند ، خصوص علاوه از تراكم هموم و تهاجم غموم كه مانع فكر فاتر و نظر قاصر اين عبد عاثر در اين مدت ممتدّه بوده است ، پيش از اختتام اين كتاب و استخلاص از چاپ زيارت بيت اللّه الحرام ، و تقبيل عتبه جناب سيد أنام عليه الصلوة والسلام ، و شرفيابى مكان كريم قدس جليل ، و آستانه مباركه حضرت خليل ، و حضور مراقد انبياء عظام فخام عليهم من الصلوات أزكيها منظور آمد ، از اين جهت يكسال چند جزو آن معطل ماند ، فللّه الحمد وله الشكر والمنّة مِن هذه النِّعمة الجَسيمَة كه عمرى باز آمد مطبع اين اوراق به نحو مطبوع انجام گرفت و مقصود حاصل شد و ديگر زبان عذر خواهى ندارد ، و اين دو بيت مولوى را به هر نحوى كه خوانندگان اين كتاب بفهمند شايد : بيت آب جيحون را اگر نتوان كشيدهم به قدر تشنگى بايد چشيد* * * إنَّ شيئاً كُلّه لا يُدرَكُاعلمُوا انْ كُلّه لا يُتركُخوب است اين بيت را هم بنويسم : المنّة للّه كه هواى خوش نوروزباز آمد و از جور زمستان برهيديمخلاصه يكى از دوستان صميمى داعى اين ابيات را در حسن اسلوب اين كتاب هديه فرستاد : نَظَرْتُ إلى ذاكَ الكِتاب بِنَظرَةٍبِعَيْنٍ مِنَ الانصاف حينَ كِتابَتى رَأيتُ كَجَنّاتِ النَّعيمِ حَديقَةًمِنَ الوَرْدِ فيها مااقْتَضَتْهُ إرادَتى شَمَمْتُ نَسيمَ الفَيْضِ من صَفَحاتِهاورَوْحاً ورَيْحاناً على قَدْرِ حاجَتى وَجَدْتُ على اغْصانِ الحُرُوفِ نُقاطَهاحَماماتِ تَوْفيقٍ بِسَجْعِ الهِدايةِ كأنَّ عَلى مَجرَى السُّطورِ مِدادُهارَواشِحُ فيضٍ مِنْ سَحابِ العِنايَةِ لَعَمْرُكَ انّى قَدْ قَرأتُ كِتابَكُمسِوى ذِكْرِكُمْ بِالخَيْرِ لَيْسَ حِكايَتى* * * اللهمّ إنى أعوذُ بِكَ مِنَ العَيّابينَ وَاحْفَظْنى مِنْ شُرُورِهِمْ يا أرْحَمَ الراحِمين مؤلّفه حاجى ملا باقر

.


1- .ذريعه 7/173 _ 174 ش 901 .
2- .ذريعه 7/207 ش 1016 .
3- .ذريعه 9/122 ش 745 ، مكارم الآثار 5/1489 .

ص: 43

15 . السراج الوهّاج فى العروج والمعراج رساله اى است فارسى در معراج جسمانى و روحانى وعقلانى ، با ذكر ادله عقليه و نقليه در پانزده هزار بيت (1) . 16 . سبل الفجاج فى المنازل ومواقف الحاجّ رساله اى است مختصر (2) . 17 . شجره صابريه در شرح حال و شجره نامه سيد شريف نسابه ، امامزاده قاضى صابر وَنَكى . اين رساله فارسى با اينكه منتشر شده ، ولى برادر كجورى در رساله اى كه در شرح حال ملا محمد باقر نگاشته نامى از آن به ميان نياورده است . علامه تهرانى آن را ذكر كرده و به نقل از مؤلف در آغاز خصائص فاطميه مى نويسد : كتاب مذكور به درخواست مستوفى الممالك در سه هزار بيت نگاشته شده است (3) . در آغاز روح و ريحان بيستم از كتاب جنة النعيم مى خوانيم : سابقاً به مدد توفيق رساله موسوم به « شجره صابريه » در احوال اين امامزاده جليل كه مدفون در قريه ونك است از قراى طهران به طريق بسط عرض كردم ، و بحمد اللّه تعالى مطبوع اهل علم و فضل و خبر گرديد (4) . 18 . شرح توحيد مفضل ( بطريق مفصل ) شرحى است بر حديث مفصلى در توحيد و اثبات صفات الهى و عجائب مخلوقات كه حضرت صادق عليه السلام بر مفضل انشاء كرده است . بنا بر تصريح كجورى در آغاز خصائص فاطميه ، اين كتاب به گونه اى تفصيلى نگاشته شده و حاوى سى مجلس است با عناوين «يا مفضل» ، و در بيست هزار بيت (5) . 19 . الشمائل العلوية والخصائل المرتضوية كتابى است فارسى در فضائل و اوصاف و كمالات حضرت امام عصر مهدى منتظر عجل اللّه

.


1- .ذريعه 12/163 ش 1091 .
2- .نام اين كتاب در زبدة المآثر آمده و علامه تهرانى نيز در ذريعه 12/134 _ 135 ش 913 توضيح بيشترى درباره آن نداده است .
3- .ذريعه 13/31 ش 99 .
4- .جنة النعيم : 493 .
5- .ذريعه 13/154 _ 155 ش 525 .

ص: 44

فرجه الشريف ، و مشتمل بر اشعارى در اوصاف حضرت از رأس تا قدم ، كه قبل از جنة النعيم تأليف شده و واعظ تهرانى بدان اشاره كرده و مى گويد : اين بنده در مجموعه موسومه به شمائل علويه و فضائل مرتضويه اين مطلب را به نحو اوفى بسط داده ام (1) . اين كتاب در هشت هزار بيت مى باشد (2) . 20 . عريضة التوسل وذريعة الترسّل رساله اى است به فارسى ومختصر در آداب توسل به حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و روش عريضه نگارى خدمت حضرتش (3) . 21 . المنتخب فى شرح دعاء الرجب اين كتاب كه در پنج هزار بيت است شرحى است بر دعاى رجب «اللهم إنى أسألك بمعانى جميع ما يدعوك به . .» كه عده اى از فضلاء نيز آن را استنساخ نموده اند (4) . 22 . المنظومة السامية فى الحجة الحسامية رساله اى است مختصر ومنظوم داراى هزار و پانصد بيت در احكام حج ، كه كجورى آنرا در راه سفر به مكه معظمه سروده است (5) . 23 . منير القلب و مبير الكرب منظومه اى است داراى دو هزار بيت در معناى وسواس و شناخت و درمان آن و دعاهاى مربوط بدان (6) . 24 . نوروزيه رساله اى است در هشت هزار بيت به زبان فارسى درباره عيد نوروز ، و در آن به ردّ مير مخدوم

.


1- .جنة النعيم : 233 .
2- .ذريعه 14/219 _ 220 ش 2275 . در مصفى المقال ، ستون 86 در اشتباهى چاپى نام كتاب «الشامل العلوية» ثبت شده است .
3- .ذريعه 15/260 ش 1684 .
4- .ذريعه 22/420 ش 7697 .
5- .ذريعه 23/113 ش 8257 .
6- .ذريعه 23/212 ش 8667 .

ص: 45

صاحب «نواقص الروافض» كه در آن عيد غدير و نوروز را انكار كرده بود پرداخته است (1) . 25 . نهج الحجج فى مناسك الحج (2) در مناسك و آداب حج بگونه اى مفصل در چهل هزار بيت ، مشتمل بر دو مجلد : 1 _ آداب خروج براى حج تا ورود به مكه . 2 _ مناسك و احكام و اسرار اعمال حج و تعداد منازل خاكى و آبى مدينه و بيت المقدس در فلسطين و فواصل آنها (3) . 26 . هداية المرتاب تأليف اين كتاب بپايان نرسيده و حدود شش هزار بيت از آن آماده بوده است چنانچه در آغاز خصائص فاطميه بدان تصريح كرده است (4) . *** همچنين مرحوم كجورى مازندرانى ، بنا داشته رجال و ثقات رى را تأليف كند كه ظاهراً موفق بدين مهم نشده است . وى پس از بيان تعدادى از علما و بزرگان رى مى گويد : و اگر خداوند داعى را توفيق دهد شايد بتواند احوال هر يك را فرداً فرداً در كتابى على حده جمع كند كه رجال رى و ثقات از وى درست شناخته بشنوند و شناسايى اين اشخاص باعث مزيد معرفت و قوت ايمان ايرانيان سيّما سكنه طهران شود (5) .

بسم اللّه الرحمن الرحيم أجملُ الثَّناء عِنْدَ اللّه ِ حمدهُ ، وَأَفْضَلُ الوَرى مُحمَّدٌ عَبْدُهُ ، وَأكْمَلُ البَريَّه عَلىٌّ وليُّهُ وَمُعْتَمدُه ، و الصَّلوة وَ السَّلامُ عَليهِما وَآلِهِما ما بَقِىَ وَجهُهُ وتعالى جدّه . و بعد : إنّى قَدِمْتُ عَلى ربّىَ الكَريمِ فى دارِ السَّلام والجَنَّةِ النَّعيمِ ، وسَقانى ماءً مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ ، وحَيّانى بِرَوْحِ الحيوةِ وَريحان التّسليمِ ، وَقال : أدخُل بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، تِلْكَ الجَّنَّةُ الّتى أَوْرَثْناها لأبى القاسِم بنِ عَبْدِاللّه ِ الحَسَنى عَبْد العَظيمِ ، عَلَيْهِ التَّحيّاتُ وَالتّكريم، «وَانَّه فى اُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلىٌّ حَكيمٌ » (6) ، فَأمَرَنى بِالإجْتِناءِ مِنْ طَلْعِها هَضيمِ (7) ، وَالإلتِقاطِ من دُرِّها النَّظيم ، لِلإهْداءِ بِحَضْرَةِ زائِره الحَميمِ وَ مُجاوِرِهِ المُقيمِ ، كَما أوْرَثَ لِعَدُوِّهِ الجَحِيمَ ، وَقالَ فى كِتابِهِ العَظيمِ : « إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ » (8) الَّذى يَشْرَبُ شُرْبَ الهيمِ (9) . و بعد : در زمان خجسته اوان حضرت سلطان المُلوكِ وَ مَلِكُ السلاطين و أعظَم أفاخِرِ الخواقين ، حامى ايمان و حوزه مذهب اثنا عشر ، و ماهد مهاد امن و امان از نوع بشر ، مَلِكٌ إذا ضاقَ الزَّمانِ بِأَهْلِهنجلاً تَوَسَّعَ فى المَكارِم وَانْفَسَحْ تكبُو السحائِبُ إذ تُجَارى كَفُّهفِى القَفْرِ أنْ يَرْعى الغزالِ اذا سَنَحْ كَمْ مِن خَطيبٍ ذاكرٍ غَيرَ إسْمِهِلَمّا تَنَحْنَحَ قَالَ مِنبَره تَنَحْسُلطانُ مَمالِكِ العالَم ، وَأعظَمُ مُلوكِ العربِ والعَجَم ، مالِك رِقاب الجَبابِرَةِ بالسَّطْوَة القاهِرَةِ ، وَمُمَهَّدُ

.


1- .ذريعه 24/382 ش 2052 .
2- .در ذريعه : الحاج .
3- .ذريعه 24/415 _ 416 ش 2181 .
4- .ذريعه 25/191 ش 206 .
5- .جنة النعيم : 523 .
6- .زخرف : 4 .
7- .اشاره به آيه شريفه « وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ » ( شعراء : 148 ) .
8- .دخان : 43 _ 44 .
9- .اشاره به آيه 55 سوره واقعه : « فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ » .

ص: 46

خصوصيات جنةالنعيم(روح و ريحان)

خصوصيات جنة النعيم( روح و ريحان )«جنة النعيم» يا « روح و ريحان» فرهنگواره اى است شيعى در بيان تاريخ و اعتقادات شيعه و انساب آل ابى طالب ؛ زيرا جز آنكه نام كتاب گوياى آن است ، مؤلف علاوه بر بيان احوال وتاريخ حضرت شاه عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، در صدد بيان يك دوره معارف شيعى و شناساندن سادات عظيم الشأن است . سيرى كوتاه در بيست و چهار روح وريحان كتاب كه عناوين ابواب آن هستند وخاتمه آن ، ونگاهى به فهرست جزئيات ، نشانگر اين موضوع است . البته در اين مقام از بيان تفصيلىِ روح و ريحانها خوددارى مى كنيم ، چون با تورّقى مختصر ، عناوين پيش روى خواننده گرامى مى باشد ، لكن به بررسى بعضى از نكات كتابشناختى مى پردازيم :

نام كتاب :واعظ تهرانى ، مؤلف اين اثر ارزشمند ، از كتاب خويش در مواضع مختلف به نامهاى مختلف _ ولى مشابه _ ياد كرده ، آنچه در بين همه اين اسماء مشترك است «جنة النعيم» مى باشد كه گاهى بطور مطلق بدان استناد كرده ، ولى تتمه عنوان به گونه هاى مختلف ياد شده است . مثلاً در آغاز كتاب كه فهرست كليات آن را درج كرده مى گويد : فهرست كليات اين كتاب كه موسوم به «جنة النعيم» است . ودر مقدمه نيز بهمين گونه : اين كتاب باهر و سحاب ماطر ، و فهرست بديع و دفتر منيع ، كه به نام «جنّة النعيم» و در ستايش ابوالقاسم حضرت عبدالعظيم است . . ولى در پايان مقدمه عربى كتاب مى گويد : سميتها بجنة النعيم والعيش السليم فى احوال مولانا عبدالعظيم .

أساسِ العَظَمةِ بالسَّلطَنة الباهِرَةِ ، ظِلُّ اللّه ِ مَلائك سپاه ، السلطان بن السلطان بن السلطان ناصر الدين شاه . هوَ الْبَحْرُ مِنْ أَىِّ النَّواحى أتَيْتَهُفَلُجَّتُهُ الْمَعْرُوفُ والجُودُ ساحِلُهُ وَلَوْ لَمْ يَكُنْ فى كَفِّهِ غَيْرُ نَفْسِهِلَجادَ بِها فَلْيَتَّقِ اللّه َ سَائِلُهُ (1)أيَّدَ اللّه ُ دولَته ، وأيّدَ سَطوَتَهُ ، وأعَزَّ أنصارَه ، وَضاعَفَ اقتدارَهُ ، مَعَ العدلِ وَالاحسانِ والبِرِّ وَالإمْتِنان . اين كتاب باهر و سحاب ماطر ، و فهرست بديع و دفتر منيع ، كه به نام «جنّة النعيم» و در ستايش ابوالقاسم حضرت عبدالعظيم است ، و در مسجد شجره قديم رى چون دُرّ مكنون مدفون مى باشد ، و ثواب زيارتش مانند زيارت امام شهيد سعيد مظلوم است ، اين خادم اهل ولاء و ذاكر محافل بكاء ، زشت كار مقصر و شرمسار قاصر ، محمّد باقر بن مرحوم آخوند ملا محمد اسماعيل كجورى اصلاً وطهرانى مولداً ، چندى كه رخ بر آن آشيان عرش بنيان سود ، توسط پاكان دين خدمتى خجسته مسألت نمود ، تا مايه افتخار و از آن عاقبت كار استوار شود ، پس مسؤول اين بنده مقبول شد و دعوتم مستجاب گرديد ، توقيعى رقيع بر حفظ اين وجيزه و ضبط اين درر عزيزه از ظهر مهر شيم دريافت كه اين خدمت لائق و اين منصبت فائق ، و اقبال عالى اقصى الاعالى است ، پس مدتى متمادى هر قدر در زاويه عزلت خزيدم ، و براى تحصيل فرصت خلوتى گزيدم ، مجالس ذكر ايام و سال باعث تشتّت خيال شد ، باز بدان دربار فيض آثار و مزار كثير الأنوار التجاء آورده مدد خواستم ، و از مطالب و مآرب دنيويه خويش به قدر مقدور كاستم ، در تمام شب خود را با كتب انساب و احاديث مأنوس نمودم ، و در تمام روز به كسب احكام مسائل حلال و حرام مشغول شدم ، تا اين نامه نامى و صحيفه گرامى مملو از اخبار و محشو از اسرار

.


1- .اشعار را ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق 66/60 نقل كرده ، بيت اول آن نيز در بحارالانوار 107/11 نقل شده به همراه اين بيت : تَعَوَّدَ بسط الكف حتى لو أنّهأراد انقباضاً لم تطعه أنامله

ص: 47

در اواخر مقدمه فارسى آن مى گويد : اين كتاب را موسوم به جنة النعيم فى احوال عبدالعظيم عليه السلام والتكريم نمودم (1) . عنوان كتاب نيز قبل از شروع آن ، با خطى درشت چنين درج شده : هذا كتاب جنة النعيم والعيش السليم فى أحوال السيد الكريم والمحدث العليم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام والتكريم . *** در بعضى از منابع اين كتاب به نام «روح وريحان» ناميده شده است . البته به مضمون آيه شريفه «فروح وريحان وجنة نعيم» مؤلف نظر بدان داشته وعناوين فصول كتاب را روح و ريحان قرار داده است . در مقدمه فارسى همين كتاب مى گويد : و به مضمون بلاغت مشحون « فرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ » آن را به عدد ساعات ايّام و ليالى به بيست و چهار روح و ريحان معطّر و مطيّب ساختم . . بنابراين «روح و ريحان» خالى از وجه نيست ، ولى مؤلف ، كتابش را بدين نام مسمّا ننموده است . نكته ديگر آنكه ملا محمد اسماعيل فدائى كزازى اراكى درگذشته 1263 هجرى از علماى مهم عصر خويش ، كتابى به عربى با عنوان «جنات النعيم فى احوال سيدنا الشريف عبدالعظيم» نگاشته است (2) . اين كتاب در سال 1230 ه ق تأليف شده و شامل يك مقدمه و هشت فردوس و يك خاتمه مى باشد . گر چه واعظ تهرانى در هيچ جاى كتابش از وى نامى نبرده ، ولى با توجه به تقدم آن كتاب (3) و موضوع و ابوابش ، بعيد نيست كجورى آن كتاب را ديده و از آن بهره برده باشد ، وحتى نام كتاب

.


1- .ناگفته نماند : مؤلف كتاب خود را سراسر نعمت مى داند از آنجا كه جايى در بيان انواع جنّتها مى گويد : اما جنت نعيم گويند براى كثرت نعمت اوست كقوله : ( فرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ ) ( واقعه : 89 . بنگريد به : جنة النعيم : 270 . ) .
2- .درباره شرح حال وى بنگريد به : اعلام الشيعة ، قرن 13 ص 131 .
3- .كه در سال 1230 تأليف شده ، ولى تأليف كجورى مربوط به سالهاى 1295 و پس از آن مى باشد .

ص: 48

را نيز با توجه بدان تأليف برگزيده باشد با تفاوتى در انتخاب عنوان ، چون عنوان آن كتاب «فردوس» است و عناوين ابواب كتاب حاضر «روح و ريحان» . مباحث فردوسها نيز با مباحث مؤلف نزديك است (1) . از طرفى ديگر ممكن است كجورى كتاب فوق را نديده باشد به دو وجه : الف _ وى از ذكر مصادرى كه از آنها نقل مى كند ابايى ندارد و عادتش بر ذكر مأخذ است نه كتمان آن . ب _ بنا به نقلى ، در جنات النعيم فدائى شصت روايت از حضرت عبدالعظيم در فردوس هشتم وارد است و حال آنكه در جنة النعيم كجورى 57 روايت نقل شده ، يعنى كمتر از آنچه در كتاب سابق ذكر شده ، و اگر اين كتاب نزد وى بود اقلاً همان تعداد را نقل مى نمود خصوصاً اينكه كجورى ، قبل از نقل روايات ، در پى تأليف شيخ صدوق در اين باره بوده و آنرا نيافته ، لذا بناچار احاديث را از كتب اربعه و ديگر كتابهاى حديثى جمع آورى نموده است . وى در آغاز روح و ريحان يازدهم مى گويد : و هر قدر داعى ساعى شدم آن كتاب را _ اخبار عبدالعظيم عليه السلام تأليف شيخ صدوق _ تحصيل نمايم اين سعادت را نيافتم ، ناچار از كتب اربعه و چند كتاب ديگر اين احاديث را جمع نمودم . . تا اينكه مى گويد : واشهد اللّه وكفى بذلك شهيداً بقدر مقدور از جمع هر يك از اين احاديث غفلت نورزديدم .

سال تأليف :مؤلف در سالهاى 1295 _ 1297 به تأليف كتاب مشغول بوده و چاپ آن تا سال 1298 بطول انجاميده است . معظم تأليف كتاب به اعتقاد نگارنده در سال 1296 بوده است 2 .

.


1- .متأسفانه ، كتاب «جنات النعيم» در نزد نگارنده نبود تا مباحث آنرا تطبيق دهد .

ص: 49

ديباچه

اشاره

ناگفته نماند : مؤلف ، هنگام چاپ كتاب نيز حواشى افزوده و بعضاً اصلاحاتى انجام داده است . بنابراين سال 1298 علاوه بر تكميل چاپ ، سال تتميم تأليف كتاب نيز بوده است .

اهداء به ناصر الدين شاه قاجار و مدح وى :در مقدمه كتاب مى گويد : پس [ اهل فضل ] از كمال كرم و علوّ همم و فرط فتوّت و وفور رأفتى كه با داعى عاصى داشتند اين وجيزه را نعمتى جليل و موهبتى نبيل پنداشتند ، و براى ايفاد واهداء مهر حضرت طلعت اقدس شهريارى آن را هديه لايق و تحفه قابل گمان نمودند . البته در مواضع مختلفى مانند بسيارى از متون عهد ناصرى ، به مدح پادشاه وقت ، قلم رانده ، ولى گاهى از آن استفاده نصيحتى نيز مى نمايد . مثلاً در پيمان نامه اى كه بعنوان وصيتى جامع

ديباچه

.

ص: 50

تتبع مؤلف وجامعيت كتاب :مؤلف قبل از شروع در ديباچه كتاب مى گويد : در تمام شب خود را با كتب انساب واحاديث مأنوس نمودم ودر تمام روز به كسب احكام مسائل حلال وحرام مشغول شدم تا اين نامه نامى وصحيفه گرامى مملو از اخبار ومحشو از اسرار گرديد . سپس به نقل از اهل فضل و ادب در جامعيت كتاب ضرب المثل مشهور عربى را مى آورد كه : «كلّ الصيد فى جوف الفرا» . همچنين در مقدمه كتاب مى گويد : اگر چه اين بنده شرمنده را قصور باع و قلّت تتبّع و اطّلاع و تشتّت بال و تزلزل احوال و ارتعاش جناح و ارتعاد جنان مانع و شاغل بود ، ليكن ميامن قدسى مواطن و انفاس مقدّسه نفوس زكيّه ابناء مكرّمين و احفاد مطهّرين حضرت صدّيقه طاهره سيّده نساء عالمين _ عليها وعلى اولادها آلاف من التحيّات والتّسليمات _ مدد فرمود ، بعد از تحقّق و تعمّق در كتب معتبره علماء متبحّرين و محدّثين معتمدين اخبار و احاديث صحيحة الاسناد در اين چند ورق مجموع و مضبوط گرديد و كتابى مدوّن شد . پس بر اهل فضل و حديث و ازكياء معاصرين از آنچه تفصيل و تدوين نموده بودم عرضه داشتم ، و از عثرات و هفوات آن وقايه خواستم ، و تهذيب و تذهيب مساوى و معايب آن را مستدعى شدم ، با آنكه اتفاق آراء محال

.

ص: 51

است در اين مورد و محل ، ايشان را مشفق و متّفق يافتم . واعظ تهرانى هنگامى كه حديثى از «فلاح السائل» سيد ابن طاوس مى نگارد مى گويد : چون در كتب معاصرين اين حديث شريف كم ذكر شده است و معانى دقيقه مليحه دارد (1) . . اين عبارت نشانگر مراجعه مؤلف به كتب مختلف ، حتى كتابهاى علماى هم عصر او مى باشد . در توسّل به چهارده معصوم عليهم السلام حرزى از ميرداماد نقل كرده و مى گويد : يكى از سعادات دعاگو آن است اين حرز را به خط مرحوم سيد مؤيد محقق ميرداماد طيّب اللّه تربته در ورقه اى يافتم (2) . گه از گاه ، تتبع مؤلف نتيجه اى براى وى نداشته ، مثلاً براى پيدا كردن كتاب شيخ صدوق درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه به «اخبار عبدالعظيم» موسوم بوده ، سعى فراوان نموده و مى گويد : و هر قدر داعى ، ساعى شدم آن كتاب را تحصيل نمايم اين سعادت را نيافتم ، ناچار از كتب اربعه و چند كتاب ديگر اين احاديث را جمع نمودم و براى تسهيل خوانندگان به فارسى ترجمه نمودم (3) . در جايى ديگر مى گويد : و هر قدر داعى سعى بليغ نمودم در دواوين و كتب معروفه علماء رجال و انساب اين روايت را به اين بيان نيافت (4) .

تكيه مؤلف بر علم انساب :مؤلف در تذييلى كه بر مقدمه كتاب نگاشته مى گويد : و همانا ثمره اين كتاب ، آگاهى به انساب و احساب شريف ابناء و احفاد ائمّه اطهار و اطياب است ، و ثمره آن ظهور آداب مرضيّه است زمان تشرّف به مزار شريف

هذا كتاب جنة النعيم والعيش السليم فى أحوال السيد الكريم والمحدث العليم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام والتكريم

.


1- .جنة النعيم : 285 .
2- .جنة النعيم : 260 .
3- .جنة النعيم : 332 .
4- .جنة النعيم : 414 .

ص: 52

تجليل ديگران از كتاب جنة النعيم و اعتماد بر آن :مؤلف چنانچه در مقدمه كتاب تصريح مى كند ، قبل از طبع كتاب آن را بر اهل فضل و كمال عرضه داشته و آنها تجليل فراوان از اين كتاب نموده اند . برخى از بزرگان و شعرا ، اشعارى نيز در تأييد آن يا ماده تاريخش فرستاده اند . در مقدمه كتاب مى گويد : با آنكه اتفاق آراء محال است در اين مورد و محل ، ايشان _ يعنى اهل فضل _ را مشفق و متّفق يافتم . . . اين وجيزه را نعمتى جليل وموهبتى نبيل پنداشتند . بعضى از اين اشعار را مؤلف در پايان كتابش درج نموده و از بيان پاره اى ديگر خوددارى كرده است . مثلاً آقا مير سيد محمد شمس الادباء در ضمن قصيده اى مفصل مى گويد : قد صنّف العلم المكرم فى الورىمجموعة يروى القلوب غمامها اوراقها تحوى سؤول صفاتهكعقود درّ منضد ارقامها الباقر العلاّم والمرجوّ فىدار الخلافة واستمرٍ دوامها والالمعى اللوذعى اخو النهىعند الافاضة مفصحا علامها فى صدره كنز المناقب مضمرمتجانسان و مظهر ادغامها والمصقع المنطيق عند صعودهاعواد فضل مستهام هامها هذا الكتاب لعمر نفسى جنةونعيم علم دائم انعامها شمس الصّحائف يستضى ء بوجههصحف المناقب واستنار تمامها هو جنة ترجى و دام نعيمهاقد ارّخت ( سنة بدا اتمامها ) (1)همو در قصيده فارسى زيبايش مى گويد : فراهم كرد در انساب اين شهزاده و وصفشكتاب جنت آئينش كه قلب اوست رضوانش سزد گر خوانمش اكنون خضر كش زنده مى سازددل پژمرده را زين چشمه چون آب حيوانش اشاراتش زبس رنگين عباراتش زبس شيريننگارستان چين آورده اند زشكّرستانش به اين جنّت نعيم دين شود پاينده انعامشچو اين مجموعه را آمد زوى آغاز و پايانش سزد هر ذرّه را در مدحت وى جلوه شمسشكه روح القدس استاد است و وى طفل دبستانششيخ آقا بزرگ تهرانى نيز هنگام معرفى جنة النعيم مى نويسد : مستطرداً فيه فوائد لا تحصى ، منها بعض تواريخ طهران وأحوال بعض علمائها ، وهو فارسى كبير (2) .

.


1- .جنة النعيم : 540 _ 541 .
2- .ذريعه 5/160 ش 681 .

ص: 53

يظهر منه تبحّره فى الاحاديث والتواريخ والسير والانساب (1) . وفيه تراجم كثير من العلماء القدماء والمتأخرين والرواة من أصحاب الأئمة عليهم السلام (2) . 3 در حسن اسلوب جنة النعيم نيز ، يكى از دوستان صميمى واعظ تهرانى اين ابيات را برايش هديه فرستاده است : نَظَرْتُ إلى ذاكَ الكِتاب بِنَظرَةٍبِعَيْنٍ مِنَ الانصاف حينَ كِتابَتى رَأيتُ كَجَنّاتِ النَّعيمِ حَديقَةًمِنَ الوَرْدِ فيها مااقْتَضَتْهُ إرادَتى شَمَمْتُ نَسيمَ الفَيْضِ من صَفَحاتِهاورَوْحاً ورَيْحاناً على قَدْرِ حاجَتى وَجَدْتُ على اغْصانِ الحُرُوفِ نُقاطَهاحَماماتِ تَوْفيقٍ بِسَجْعِ الهِدايةِ كأنَّ عَلى مَجرَى السُّطورِ مِدادُهارَواشِحُ فيضٍ مِنْ سَحابِ العِنايَةِ لَعَمْرُكَ انّى قَدْ قَرأتُ كِتابَكُمسِوى ذِكْرِكُمْ بِالخَيْرِ لَيْسَ حِكايَتى (3)بهر حال ، شكى نيست تمامى كسانى كه پس از واعظ تهرانى درباره حضرت عبدالعظيم قلم زده اند از سفره گسترده روح و ريحان ، بدون واسطه يا با واسطه بهره برده اند . علاوه بر اينكه مطالب دست اول وى در مورد بعضى از علماى هم عصر خويش و تحقيقات او درباره امامزادگان در خور تقدير است .

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحَمدُ للّه ِ الَّذى خَصَّ مِنْ عِبادِهِ عَبْداً عَظيمَ المَنِّ ، وَاخْتارَ مِنْهُمْ سَيِّداً كَريمَ الصَّفْحِ ، فَعَظَّمَ شَعائِرَ دينهِ بِهِ ، وَقَذَفَ أحاديثَ نَبيِّهِ فى قَلْبِهِ ، وَزَهَّدَهُ عَنِ الدُّنيا وَحُطامِها ، وَأبْعَدَهُ عَنْ دارِ الهُدْنَةِ وَمُقامِها ، فأحَلَّه دارَ الأمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِ ، وَوَفّى أجْرَهُ بَعْدَ لِقائِهِ ، وَجَعَلَهُ وَتَداً لِبِلادِهِ ، وَعَضُداً لِعِبادِهِ ، وَصَيَّرَ بَلْدَتَنا دارَ هِجْرَتِهِ ، وَنَوَّرَ مَدينَتَنا بِحُفْرَتِهِ وَتُرْبَتِهِ ، وَأسْكَنَهُ فى دارِ السَّلامِ مَعَ العَيْشِ السَّليم ، وَاحْتَضَنَهُ بِرَوْحٍ وَرَيْحانٍ وَجَنَّةِ نَعيمٍ ، وَاُشْهِدُ بِاللّه ِ وَكَفى بِذلِكَ شَهيداً أنّه عَلَيْهِ السَّلامُ عاشَ سَعيْداً ، وَماتَ حَميداً ، جاهَدَ فى سَبيلِ رَبِّهِ لاِءحْيَاءِ السُّنَّةِ ، وَهاجَرَ عَنْ جَوارِ جَدَّهِ لإماتَةِ البِدْعَةِ ، فَرَكبَ الطَريقَ وَمَضى إلى الحقِّ ، وَكانَ مَشْيُهُ بَرَكَةً ، وَنَظَرُهُ عِبْرَةً ، وَنُطْقُهُ حِكْمَةً ، وَسُكُونَهُ فِكْرَةً ، يَأمُرُ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهى عَنِ المُنْكَرِ ، وَيَعْبُدُ رَبَّهُ مُستَتراً فى سَرَبِهِ ، راجياً لِلِقاءِ مَولاهُ ، وَمُخالِفاً لِهَواهُ ، ناصِحاً بِالقَوْلِ ، وَصالِحاً بِالعَمَلِ ، مُقْتَدياً بِاجدادِهِ ، وَمُقْتَفياً بآبائهِ ، خائفاً عَلى نَفْسِهِ الزَّكيَّةِ ، وَعامِلاً للتَّقيّةِ ، حَتّى قَرُبَ أَجَلُهُ وَحانَ حينُهُ ، وَقالَ اللّه ُ تعالى جَلَّ مَجْدُهُ : « فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ » (4) فَلَهُ فى رسُولِ اللّه ِ أُسوَةٌ ، وبمحمَّدِ بن علىٍ وعَلى بنِ مُحمَّدٍ عَليهِما السَّلام سلوةٌ ، فَخَرَجَ عَنْ جَوارِهِما خائِفاً يَتَرقَّب ، وهاجَرَ عَنْ دارِهِما وَجِلاً وَهَرَب ، حتى نَزَلَ فى دارِ رَجُلٍ مِنَ الشّيعَةِ ، وَكانَ عَلَيهِ السَّلامُ مَعَ خَوْفِهِ يُعَلّمُهُمْ أحكامَ الشَّريعَةِ ، وَنعْمَ ما قيلَ : فَلَمْ يَسْتَتِمْ أمْرُ النَّبى بِمَكَّةٍفَهاجَرَ مِنْها فَاسْتَقامَ بِطيبَةٍوَلأجْلِ هذا النَّزيلِ الجَليلِ ، رُفِعَتْ أعلامُ الدَّينِ ، فَقالَ عِنْدَ نُزولِهِ : « رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ

.


1- .ذريعه 5/161 .
2- .مصفى المقال ، رديف 86 .
3- .مقدمه جنة النعيم .
4- .احزاب : 23 .

ص: 54

خَيْرُ الْمُنزِلِينَ » (1) فَالرَّىُ صارَ رَيّاناً لِمَشْهَدِهِ ، وَالطِّهْرانُ مُطَهَّراً وَعُمْراناً لِمَرْقَدِهِ ، فَطابَ وَطَهُرَ رَمْسُهُ ، لِطَهارَةِ رُوحِهِ وَنَفْسِهِ ، نَعَمْ ما قالَ البُردَةُ فى قَصيدتِهِ : لا طيبَ يَعْدِلُ تُرْباً ضَمَّ أعْظَمُهُطُوبى لِمُنْتَشِقٍ مِنْهُ وَمُلْتَثِموَيَنْبَغى أنْ يُقالَ ما قالَ اللّه المتعال : « وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ » (2) وَعَلى العَجَمِ أَنْ يُفاخِرَ لِمَقْدَمِهِ الشَّريفِ ، وَعَلى الرَّى أنْ تميسَ كَما ماسَتِ العَرُوسُ فى خِدْرِهَا المُنيفِ فَللّه ِ الْحَمْدُ باسْتِبْدالِ القَوْمِ بالقَوْمِ ، وَاليَوْمِ بِاليَوْمِ ، فى هذِهِ المَدينَةِ الجَديدَةِ الناصِرَةِ ، وَالجَنَّةِ النَّعيمَةِ الناظِرَةِ ، بِحَيْثُ جَعَلَها قُبَّةَ الاسْلامِ والسَّوادَ الأعْظَم ، وَمَحَطَّ رِحالِ الرِّجالِ مِنَ العَرَبِ وَالعَجَمِ ، فَوَقاها اللّه ُ عَنِ الشُّرورِ ، وَحَشى فيهَا النُّظْرَةَ وَالسُّرُورَ ، وَأجْرى مِنْ تَحْتِها أنْهاراً عَذبةً ، وَأنْبَتَتْ مِنْها أثماراً حُلْوَةً ، وَجَعَلَها بَلَدَ الأمينِ ، « تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ » (3) ، وأنَّها تَذْكِرَةٌ لِلْمُتّقينَ ، وَحَسْرَةٌ للكافِرينَ . بيت بَساتينُها لِلْمِسْكِ فيها رَوائحُوَأشْجارُها للرّيحِ فيها مَلاعِبُ وَمِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ تَجْرى مياهُهاففائضَةٌ مِنْها وَمِنْها مَواكِبُ كأنَّ مَجاريها سَبائكُ فِضَّةٍتُذابُ وَأسيافٌ بِهِنَّ قَواظِبُفَهَلُمُّوا يا مَوالِىَ الشيعَةِ عِنْدَ شَجَرَةِ التُّفاحِ وَسُكّةِ المَوالى ، مَعَ الرَّوح والريحانِ فى كُلِّ الايّامِ وَالليالى ، لِضيافَةِ هذا الضَّيفِ القادِمِ ، وَلِزيارَةِ هذا المُحدَّثِ العالِمِ ، الوَلىِّ المُؤتَمِن ، وَالجارِ الحَسَنِ ، مَلاذِ المَلْهُوفينَ ، وَكَهْفِ المُستَجيرينَ ، سَيِّدِنا وَمَولانا ، عِمادِنا وَحَمانا ، أبى القاسِمِ السَّيِّدِ الشَّريفِ عَبْدِ العَظيمِ بن عَبْدِاللّه ِ بنِ عَلِىِّ بنِ زَيدِ بنِ حَسَنِ بنِ عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ اميرِالمؤمِنينَ عليه السلام « أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (4) . الَّذينَ « لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ

.


1- .مؤمنون : 29 .
2- .بقره : 23 .
3- .ابراهيم : 25 .
4- .بقره : 157 .

ص: 55

اشكال بر كجورى در خصوص طولانى بودن مباحث كتاب :عمده نظرى كه بر اين تأليف گرانسنگ متوجه است دور شدن مؤلف از موضوع اصلى مورد بحث و توجه وى به ديگر نكات است . از اينرو بعضى كتاب را در غير احوال حضرت عبدالعظيم شايسته تر مى دانند تا در احوال آن حضرت . ولى توجه به نكات ذيل حائز اهميت است : اولاً : بناى مؤلف ايجاد چارچوبى در بيان حالات ائمه گرامى عليهم السلام وامامزادگان وتواريخ وانساب واحاديث شريفه آنها بوده يا به تعبيرى جامعتر «فرهنگواره اى شيعى» ، و اين چارچوب را بنحوى شايسته وزيبا درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام منعقد نموده وسپس در بناى ساختار آن از مطالب گوناگون بهره برده است . ثانياً : موضوع كتاب ، رجال يا شرح حال صرف نيست چنانچه ممكن است در نگاه اول به ذهن برسد و بسيارى از مطالب عنوان شده را تحت الشعاع قرار دهد ، بلكه ساختار اصلى كتاب علاوه بر شرح حال وتاريخ حضرت عبدالعظيم ، شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم و احاديث مرويّه از آن بزرگوار است ( مسند حضرت عبدالعظيم عليه السلام ) كه خود نزديك به نيمى از كتاب را دربردارد . لذا مؤلف از زواياى مختلف به شرح احوال اين امامزاده جليل القدر پرداخته است . علاوه بر اينكه بررسى تاريخى امامزادگان رى نيز مدّ نظر مؤلف بوده ، و در اين باره نيز سخنها گفته است ، والبته پرواضح است كه اين گونه ابحاث بدون ارتباط با حضرتش نيست . ثالثاً : مؤلف در مواردى متعدد اشاره كرده كه بناى اختصار داشته ودر صدد توضيح بيش از حد نيست ، والاّ كتاب كنونى از حدّ فعلى بسى فراتر مى رفت ، مثلاً مؤلف در تذييلى كه بر مقدمه

وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ » (1) . وَنِعْمَ ما قالَ الفَرَزدَقُ : اولئكَ آبائى فَجِئْنى بِمِثلِهمإذا جَمَعَتْنا يا جريرُ المَجامِعُ (2)اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الرَّسُولِ الخاتم ، وَسَيِّدِ وُلْدِ آدَم ، مُفتَتِحِ كِتابِ النُّبُوَّةِ ، وَمُخْتَتِمِ صَحيفَةِ الرِّسالَةِ ، سِرِّ اللّه ِ الْمُسْتَسِرِّ فى كُلِّ الْمَوْجُود ، الأحْمَدِ المَحْمُودِ ، مُحَمَّدٍ سَيِّدِ الكَوْنَيْنِ وَالثَّقَلَيْنِ ، وَالفَريقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَمِنْ عَجَم ، بِصَلَواتٍ زاكيَةٍ نامِيَةٍ ، مُتَواتِرَةٍ مُتوالِيَةٍ ، لاحَدَّ لِعَدَدِها ، وَلا مُنْتَهى لأمَدِها ، وَاجْزِه ما جَزَيْتَ نَبيَّاً عَنْ أُمَّتِهِ ، وَسَيِّداً عَنْ رَعيَّتِهِ ، وَاخْتِم اللَّهُمَّ بِالتَّسليمِ الكَثيرِ ، وَالجَزاءِ الوَفيرِ ، عَلى الأطائبِ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ الَّذينَ أذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ و يُطَهِّرَهُمْ تَطْهيراً ، وَحَبْوَتَهُمُ الكَرامَة ، وَجَعَلْتَ مَوَدَّتَهُمْ أجْرَ الرِّسالَةِ ، فَأقَمْتَهُمْ أعلاماً لِعِبادِك ، وَمَناراً لِبِلادِكَ ، وَأشْرَقْتَ أقْطارَ الأرضِ بأنوارِهِمْ ، وَبارَكْتَ كُلَّ القُرى وَمَنْ فيها بِمَزارِهِمْ ، وَجَعَلْتَ أفْئِدَةَ النَّاسِ تَهْوى إلَيْهِمْ ، وَأرَدْتَ قَضاءَ حَوائجِ الْمُحتاجينَ لَدَيْهِم . وَنِعْمَ ما قيلَ فى حَقِّهِمْ : للّه ِِ تَحْتَ قُبابِ الْعَرْشِ طائِفَةٌأخْفاهُمُ عَنْ عُيونِ الناسِ إجلاوَلَكَ المَنُّ _ يا رَبَّنا ! _ عَلى ما أنْزَلْتَ فى ساحَتِنا مِنْ هذِهِ الذُّرِّيَّةِ الطاهِرَةِ ، وَالعِتْرَةِ الباهِرَةِ «رجالاً لا تُلْهيهِم تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عنْ ذِكْرِكَ» (3) وَعِباداً رَوَيْتَهُمْ مِنْ صَافى شَرابِ وُدِّكَ ، حَفَظةً لِحُدودِكَ ، وَخَزَنةً لِجُودِكَ ، الَّذينَ بَذَلُوا أنْفُسَهُمْ فى مَرْضاتِكَ ، وَصَبَرُوا عَلى ما أصابَهُمْ فى حُبِّكَ ، إعلاءً لِكَلِمَتِكَ وَإعْزازاً لدينِكَ ، وَلَكَ الشُّكْرُ لِنِعْمَةِ هذِهِ المُجاوَرَةِ ، وَزِيارَةِ مَقابِرِ هؤلاءِ البَرَرَةِ ، النازِلينَ مِنَ الاصْلابِ الطاهِرَةِ ، وَالوارِدينَ فِى الأرحامِ المُطَهَّرَةِ ، شُكْراً يَزيد وَلا يَبيدُ بِتَوالِى اللَّيالى وَالأيّامِ ، وَتَضاعُفِ الشُّهُورِ والأعوامِ .

.


1- .انبياء : 27 .
2- .از اشعارى است كه فرزدق در هجو جرير بن عطيه سروده است ، و در كتب بسيارى بدان تمثيل شده است . از جمله : حقائق التأويل شريف رضى : 221 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 1/46 ، بحار الانوار 105/188 ، جامع الشواهد ، باب الألف بعده الواو .
3- .اقتباس از آيه 37 سوره نور .

ص: 56

كتاب نگاشته مى گويد : خلاصه براى رفع اشتباه و اطّلاع به انساب امامزادگان اين حدود و ازدياد بصيرت و معرفت به حالت هر يك از اين زمره زكيّه ، اين اوراق كه مجموعه خالى از اطناب و اغلاق است ، و تحريراتش خلاصه و صفوه اى از تقريرات منبريّه داعى است هرگاه ساكنين بلده ناصره بعد از اداء فريضه و تعقيبات مرويّه نظرى فرمايند شايد بهره و ثمرى يابند . در شرح حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى گويد : بحمد اللّه تعالى از احوال ائمه اثنا عشر به قدر مقدور با ملاحظه اقتصار و اختصار در شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام بياناتى مفيده نگاشتم (1) . در موارى نيز مؤلف عنان قلم را فشرده و آن را نگاه داشته تا زيادتر سخن نراند . مثلاً در آخر روح و ريحان بيست و چهارم ، دو كرامت از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل كرده سپس مى گويد : و اين معصيت كار بسيار از كرامات آن بزرگوار شنيده ام چه از مجاورين و خدّام و چه از زائرين ، اگر در مقام شرح آنها برمى آمدم خود كتابى مى شد (2) . و يا در جايى ديگر مى گويد : بدان كه اين ابيات فصيحه در اين مورد براى هوشمندان به جهت اجمالى كه در تحرير مراتب توحيد متصدىّ گرديدم نگاشتم والاّ دامان اين عنوان از اين بيانات موجزه بلندتر بوده است و زبان داعى هم درازتر (3) . ويا در عبارتى ديگر تصريح مى كند : چون وضع اين كتاب بر اطناب نيست و الاّ احتجاجات صدوق عليه الرحمه را در محضر ركن الدّوله ديلمى با اعيان علماء شرح مى دادم ، اما خوفاً للاطناب والاطاله زحمت نمى دهم (4) .

.


1- .جنة النعيم : 253 .
2- .جنة النعيم : 539 .
3- .جنة النعيم : 157 .
4- .جنة النعيم : 513 .

ص: 57

معاصرين

معاصرينبزرگان عهد ناصرى معاصر كجورى :واعظ تهرانى _ علاوه بر ذكر بسيارى از علماى سلف و بيان احوال اصحاب ائمه عليهم السلام _ در اواخر كتاب جنة النعيم (روح و ريحان بيست و سوم ) شرح حال تعدادى از علماى رازى ويا تهرانى را كه هم عصر وى بوده اند بيان كرده و اطلاعات مناسبى درباره آنها نگاشته است ، بدين عناوين : 1 _ شيخ محمود حمصى رازى 2 _ سيد مرتضى رازى 3 _ شيخ محمد تقى رازى 4 _ شيخ محمد حسين صاحب كتاب فصول الاصول 5 _ حاجى ميرزا مسيح طهرانى 6 _ حاج ملاّ ميرزا محمّد اندرمانى طهرانى 7 _ شيخ عبدالحسين طهرانى 8 _ حاجى ملاّ هادى طهرانى 9 _ حاجى ميرزا ابو القاسم طهرانى 10 _ حاجى شيخ محمد طهرانى 11 _ حاجى ملاّ جعفر طهرانى علاوه بر اينها در لابلاى كتاب بطور پراكنده از علما ، شعرا و اشخاص مختلفى تجليل كرده است كه در اين مقام بدانها اشاره نموده و عباراتى كه واعظ تهرانى در حقّ آنها بكار برده نقل مى كنيم : 12 _ ميرزا محمد حسن آشتيانى ، بدين عبارت : مسجد و مدرسه تازه به قدر استعداد محلّ بنيان شده است كه در خور آن فضا جماعتى اوفى دارد ، و به تدريس و امامت جماعت جناب فحل المجتهدين

.

ص: 58

و مقرر مسائل الرّسائل لطلاب علوم الدين شمس الفقهاء وبدر المحققين الذى ليس له ثانى آقا ميرزا محمد حسن آشتيانى _ مَتّعَ اللّه ُ المسلمينَ بطولِ بقائه _ مزيّن است . الحقّ انجمنى كه از اهل علم در اين زمان خدمت ايشان مى شود در بلدان اسلاميان نديده ام (1) . 13 _ آقا جمال بن ملا اسد اللّه بروجردى ، كرامتى درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از وى نقل كرده به سال 1297 و مى گويد : جناب فاضل امجد و استاد ممجّد آقا جمال الدين خلف مرحوم حجة الاسلام حاجى ملاّ اسداللّه بروجردى طاب ثراه (2) . 14 _ ملا محمد مهدى عبدرب آبادى ، كه كرامتى را به عبارت فصيح عربى از آقا جمال بروجردى نقل كرده ، ومؤلف عين آنرا به عربى آورده و مى گويد : چون جناب مستطاب مدقق محدق خاتِم الاكملة وخاتَم الاَنملة ، مغنى اللبيب ، الكامل الاريب ، تبصرة العوالم و تذكرة المعالم ، ملاّ محمّد مهدى عبدرب آبادى دام فضله آن كرامت را به عباراتى نغز و بياناتى ظريف موشّح فرمود و عقائل كلمات نفيسه را در آن تشكيل كرده زينت داد و به جهت داعى عاصى فرستاد ؛ از آنكه داعى جناب مشار اليه را حاوى فنون ادب و جامع طرائف عرب مى داند بعباراتها آن را مى نگارند (3) . 15 _ مير سيد محمد شمس الادباء ، واعظ تهرانى دو قصيده عربى وفارسى از وى در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تعريف از كتاب جنة النعيم نقل كرده و مى گويد : جناب مستطاب شمس فلك الفصاحة وبدر سماء البلاغة ، سيّد الادباء و طراز الأولياء ، نور الفؤاد و قدوة السّاداة الامجاد ، المولى الاوحد الامجد ، آقا مير سيّد محمّد مشهور به شمس الادباء _ ادام اللّه افضاله و ابقاه _ ، الحق لسان اين عبد ذليل از ثناء و مدح اين سيّد جليل كليل است و مقالات نظميّه ايشان از عربى و فارسى

.


1- .جنة النعيم : 100 .
2- .جنة النعيم : 538 .
3- .جنة النعيم : 537 .

ص: 59

اقوى دليل (1) . 16 _ حاج مير سيد على اخوى ، قطعه اى از اشعار فارسى وى را مؤلف در خاتمه جنة النعيم آورده و او را چنين توصيف مى كند : جناب سيّد جيّد قدوه اهل الفضل والاخلاص و انسان الخاص ، مولى الابرار و وعاء الاسرار ، السّالك فى مسالك الصّدق والصّفاء ، والناهج فى مناهج الودّ والوفاء ، المجاهد الوفى ، والمؤيّد الصفى ، صفوة السّادات المشهور بالاخوى الحاج مير سيّد على _ زاده اللّه شوقاً وقاده عشقاً _ . . الحق شايسته است بر اين ذهن نقّاد و طبع وقّاد رشك بردن و وجود شريفش را غنيمت شمردن (2) . 17 _ آقا ميرزا ابوالفضل ، اشعارى عربى از وى در خاتمه جنة النعيم نقل شده ، و مؤلف از وى با تجليل فراوان ياد مى كند : جناب شريعت مآب زبدة الفضلاء و قدوة الازكياء ، عين الفضل و بحر الادب وكشاف المعضلات من لغات العجم والعرب ، علم اصحاب الهداية ، ورجاء ارباب الدرّاية ، مولانا النبيل الجليل آقا ميرزا ابوالفضل _ ايّده اللّه تعالى من حوله وامدّ عمره من فضله . . والحق أنَّ لسان كُلِّ لَسِنٍ كَلَّ فى مدحه و مديحته ، ومن سرعة انتقاله وتبحّره وافادته 3 . 18 _ آقا محمدرضا نجفى ، قصيده مفصلى كه به زبان عربى سروده ، زينت بخش جنة النعيم كجورى شده ، و مى گويد : اين قصيده از جناب شيخ الشيوخ ، فحل الفحول ، مدار الشرع ومنطقة الشعر خاتم الفضلاء وعمدة العلماء ، آقا محمد رضا نجفى رزقه اللّه مجاورة مشهد الغروى العلّى مى باشد ، و الحق اين قصيده احسن قصايد است : هى المعاهد قف فى ربعها الخضلواستمطر الدمع فيها من سما المقلِ . .19 _ يكى از علما و مشايخ نجف كه مؤلف نامى از وى نبرده و اشعارى عربى از وى انتخاب ،

.


1- .جنة النعيم : 540 .
2- .جنة النعيم : 543 .

ص: 60

و در خاتمه كتاب درج كرده است . دو بيت آغازين قصيده چنين است : ما بال دهر اذاب القلب بالمحنواحرق العظم للاحزان فى البدن انّى ليحزننى ان اذكر الطّللامن رسم دار عفى من شدّة الفتن (1)20 _ ميرزا حيدر على متخلص به ثريا ، سه بيتى فارسى از اين شاعر مشتمل بر ماده تاريخ ، در خاتمه جنة النعيم درج گرديده ، كجورى مى گويد : اين سه بيت از عالى جناب وحيد الشعراء وفريد الظرفاء حسّان الشعر آقا ميرزا حيدر على _ محرّر شرعيّات _ المتخلّص بثريّا در مدح اين بزرگوار و تاريخ كتاب بداهةً شنيده شده (2) . 21 _ حاج ميرزا محمد حسن شيرازى ، واعظ تهرانى مسائلى فقهى از وى پرسيده و چنين مى نگارد : اين اوقات از سركار حجة الاسلام شمس فلك سيادت و الفقاهه آقاى حاجى ميرزا محمّد حسن شيرازى _ متّع اللّه المسلمين بوجوده و لقائه وبقائه _ داعى مسائلى سؤال نموده از آن جمله : آيا جايز است با نماز قضاء كه بر ذمه مكلّف است نماز زيارت و مستحبّى بخواند ؟ جواب مرقوم فرمودند به خطّ شريف خودشان كه موجود نزد داعى است (3) . . 22 _ سيد محمدباقر خوانسارى صاحب روضات الجنات ، مؤلف از وى و كتابش «روضات الجنات» به بزرگىِ فراوان ياد كرده چنين مى گويد : در اين اوقات كه داعى مشغول بودم ، كتاب « روضات الجنّات » كه از مؤلّفات عالم متبحر معاصر ، آقاميرزا محمّد باقر ، خلف رشيد سديد مرحوم مبرور ميرزا زين العابدين خوانسارى است كه از دار السّلطنه اصفهان به طهران آوردند الحقّ در اين زمان اين كتاب را نعمتى عظيم يافتم (4) . . 23 _ آقا ميرزا ابوالقاسم امام جمعه ، كه در زمان حيات مؤلف ، دار فانى را وداع گفته است .

.


1- .جنة النعيم : 545 _ 546 .
2- .جنة النعيم : 546 .
3- .جنة النعيم : 403 .
4- .جنة النعيم : 413 .

ص: 61

كجورى در ايام جوانى از او بهره برده و چنين مى نويسد : آنچه داعى در ايام صبا و شباب خاطر دارد در مسجد شاه طهران مدرسى اجمع و محفلى انفع از محضر مرحوم آقا براى اهل علم و فضل بهتر نبود ، و آن عرش عالى بر كرسى رفيع شرع انور هر روز قرار گرفته به جهت ازدحام و اجتماع طلاب و فضلاء تقريرات فقهيه مى فرمود . . پس از انقضاء مباحثه علميه و افاضات علوم شرعيه آنگاه مرافعات و محاكمات كليه كه راجع به حضرت ايشان مى شد رسيدگى مى نمود ، و به قدر امكان در مقام اصلاح حال اهل دعاوى برمى آمدند . . . و حالت رقت و بكاء ايشان را بيانى ديگر مى خواهد . و هر قدر در اين اوراق از بشاشت وجه و طلاقت لسان و نيكى منظر و كمال حلم و وفور علم و عفو و اغماض از مسلمين و جزالت و نبالت آن سيد والا مقام بخواهم بنويسم همانا تحصيل حاصل و تطويل بلا طائل است . . . آنچه در نظر دارم زمانى كه مشغول تحصيل در كربلاى معلى بودم منادى بر مناره عاليه حسينيه ندا كرد : لقد مات امام الجمعة والجماعة فى طهران (1) . . 24 _ آقا ميرزا مرتضى مشهور به صدر العلماء ، برادر ميرزا ابوالقاسم امام جمعه ، كه پس از وى ، امامت مسجد اعظم تهران (مسجد شاه ) به وى رسيد . او با پدر كجورى سوابقى داشته و مؤلف ما را بسيار مورد لطف خود قرار داده است . كجورى درباره وى چنين مى گويد : بعد از آن مرحوم _ يعنى ميرزا ابوالقاسم _ جناب سيد جليل نبيل جميل ، منبع الفضل والكمال ، و مجمع السعادة و الاقبال ، الحاوى لأصناف التحقيقات والافادات ، وصاحب مكارم الاخلاق و محاسن العادات ، ناهج المناهج السوية ، بالغ المقاصد العلية ، مهذب المعالم الدينية ، ملاذ الانام ، مرجع الفضلاء الاعلام ، آقاى حقيقى ، آقا ميرزا مرتضى مشهور به صدر العلماء مقتداى امامت مسجد شاه گرديدند و منصب امام جمعه به خواهش دولت واگذار به ايشان گرديد . پس اين بزرگوار بعد از رحلت مرحوم آقا به وضع خوشى سلوك فرمودند و در اين طريقه و وتيره مشى نمودند . رؤساء دولت و رؤوس ملت از حسن طريقه ايشان حيران ماندند و باعث خلوص ارادتشان گرديد ، حتّى در دول و امم خارجه حسن

.


1- .جنة النعيم : 505 _ 506 .

ص: 62

سياسات حضرت ايشان را كه راجع به دين و دنيا بود سفراء و وكلاء ، اعلام و اخبار مى دادند به نحوى كه رياست كليه و مرجعيت تامه و رسيدگى به امور خاصه و عامه منحصر به وجود شريف ايشان گرديد . الحق كما كان فعلاً و قولاً ، علماً و عملاً ، حلماً وخلقاً ، اقتداءً واقتفاءً به اجداد طاهرين و آباء مطهرين خود نمود كه مردم اين بلد را شيفته و فريفته كرد ،و يوماً فيوماً روح پرفتوح آن مرحوم مصطفوى نسبت را ، اين سيد مرتضوى حسب ، حيات دائمه جديده مى داد . گويا روز اين دو بزرگوار مانند وجود لطيفشان اتحاد و معيت داشته . و داعى از مراحم بى پايان آن سيد ذوالشأن كمال تشكر و تذكر دارم ؛ از آنكه در تشويق و ترويج دعاگوى در اوايل حال كه نهايت تشتّت و اختلال داشت به اعلى درجه بزرگوارى همت گماشت ، و سابقه محبت با مرحوم مغفور والد ماجد _ أعلى اللّه مقامه _ را به طريق استصحاب جارى فرمود . خدايش عمر فراوان و جزاى بى پايان دهد (1) ! 25 _ ميرزا زين العابدين ظهير الاسلام امام جمعه (2) ، واعظ تهرانى از وى چنين ياد كرده است : حضرة السلطان امام الجمعة والجماعة فى بلدة الناصرية المدعوّ بطهران ، صاحب المفاخر والمكارم ، الميرزين العابدين (3) . نسب نامه وى را كجورى چنين ثبت نموده است : مير زين العابدين بن مير ابوالقاسم بن مير محمّد حسين بن مير محمّد محسن بن مير مرتضى بن مير مهدى بن مير محمّد حسين بن مير محمّد صالح بن مير عبدالواسع بن محمّد صالح بن اسماعيل بن عماد الدين بن حسن بن سيد جلال الدين بن سيد مرتضى بن سيد امير محمّد حسين بن سيد شرف الدين على بن سيد حسن بن سيد

.


1- .جنة النعيم : 506 _ 507 .
2- .وى پسر مير ابوالقاسم امام جمعه بود و در سال 1261 متولد شد . پس از درگذشت پدرش ، چون ميرزا زين العابدين صغير بود . عموى او سيد مرتضى كفالت امور امام جمعگى را عهده دار شد و در سال 1280 ه ق كه به سن رشد و بلوغ رسيد به فرمان ناصر الدين شاه امام جمعه تهران شد و سيد مرتضى در همين سال ملقّب به صدر العلماء گرديد . ميرزا زين العابدين در 11 ذى قعده 1321 ق در سن 60 سالگى درگذشت ، و نزديك دروازه سابق حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام معروف به « سر قبر آقا » بخاك سپرده شد . بنگريد به : شرح حال رجال ايران ، بامداد 2/48 .
3- .جنة النعيم : 504 .

ص: 63

شرف الدين على بن مجد الدين بن محمّد بن فتاح الدين بن محمّد حسن بن شرف الدين بن محمّد حسين بن عماد الشرف بن عباد بن محمّد بن حسن بن محمّد بن حسين على بن (1) أفطس الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه وعلى ولده الصلاة والسلام (2) . 26 _ آقا سيد محمد صادق طباطبائى ، وى كتابى در شرح حال و صحّت نسب نامه امامزاده صابر وَنَكى نگاشته است . واعظ تهرانى درباره وى مى نويسد : حال از حسن كفايت و خلوص نيت حسنه جناب معظم خانقاه اهل صفا و مطاف جماعتى از علماء و اهالى اين ولا گرديده ، و جناب مستطاب علاّم فهام قدوة الفقهاء العظام سيد المجتهدين آقا سيد محمد صادق طباطبائى _ متّع اللّه الأنام بلقائه وبقائه _ شرحى از صحّت نسب آن بزرگوار نوشته اند (3) . 27 _ سيد محمد باقر شفتى رشتى ، كه از نسل امامزاده حمزه است . كجورى شرح حال مفصلى از وى بيان داشته و در ابتداى آن مى گويد : مرحوم سيد ايّد خاتم الفقهاء والمجتهدين و وارث علوم اجداده الطاهرين ، تاج العلماء الاعلام و مروّج الاحكام من مسائل الحلال والحرام ، حجة الاسلام ، اصل الاصول و فحل الفحول ، زين الاوايل والاواخر ، الحاج سيد محمد باقر الرشتى الشفتى مولداً والاصفهانى موطناً و مدفناً قدّس اللّه روحه و جسده . اين سيد سند ربانى كه در زمان خود بى مثل و ثانى بود (4) . . 28 _ سيد اسداللّه بن سيد محمد باقر شفتى اصفهانى ، فرزند سيد شفتى فوق الذكر . كجورى پس از بيان شرح حال پدرش ، به ذكر رياست كليه سيد اسداللّه پرداخته و مى گويد : و بحمد اللّه تعالى مفتى فتاوى و مقيم مقام اعلى درجه محراب و منبر و مدرس ، و رياست كليه بعد از آن مرحوم جناب الامام المعظم والمولى المكرم ، المجتهد البصير ، والامام الخبير ، الورع التقى الزكى ، سيد الاعلام ، الذى عقمت عن انتاج

.


1- .جنة النعيم : 504 .
2- .كذا .
3- .جنة النعيم : 494 .
4- .جنة النعيم : 486 .

ص: 64

شكله الاعوام ، العالم الذى تفضله الايام ، علامة زمانه وفهام اوانه ، الحاج سيد اسداللّه (1) . .

.


1- .جنة النعيم : 487 .

ص: 65

مشخصات چاپ سنگي و چاپ كنوني

مشخصات چاپ سنگى و چاپ كنونىمشخصات جنة النعيم ، چاپ سنگى :غير از نسخه چاپ سنگى كه تحت نظارت مؤلف چاپ شده ، ديگر نسخه اى از كتاب جنة النعيم در دست نيست . نسخه با خط نسخ زيبا نگاشته شده و مؤلف ، قبل از ورود كتاب به مطبعه (چاپخانه) حواشى بر آن افزوده است . شروع تاريخ چاپ اين نسخه بنا بر تصريح مؤلف قبل از ديباچه كتاب سال 1296 بوده ، وى مى گويد : ويومَ طبعِه بحولِ اللّه ِ وعَونِه فى أوَّل الاُسبوع مِنَ العشرِ الثالثِ مِن شَهر ذيقعدة الحرام فى السادسِ مِنَ العشرِ العاشر من المائة الثالثة بعد الألفِ من الهِجرة النبويّة ، عَلى هاجِرها ألفُ ألف صلاةٍ وَسلامٍ وتحيّةٍ فى سنة 1296 . اما چاپ آن تا سال 1298 بطول انجاميده است چنانچه در عبارات مربوط به «سال تأليف» كتاب بيان داشته ايم . بنابراين در عبارت علامه تهرانى (1) كه شروع طبع آن را 1295 وخاتمه آن را 1298 دانسته تأمل است ، ودقيقتر آن است كه بگوييم : شروع تأليف آن سال 1295 بوده و شروع چاپ آن سال 1296 . *** مؤلف خود نسخه را مقابله كرده (2) چنانچه مثلاً در حاشيه صفحه 156 سنگى شعرى نقل كرده وزير آن نوشته است : زمان مقابله اين بيت در اين هامش نوشته شد . همچنين در صفحه 165 :

.


1- .ذريعه 5/161 .
2- .گر چه اين مقابله در مواضعى با عجله صورت پذيرفته ، لذا اشتباهاتى در نقل آيات و احاديث رخ داده و جاافتادگيهايى در سراسر كتاب بچشم مى خورد .

ص: 66

زمان مقابله نوشته شد . قابل ذكر است كه مؤلف ، هنگام چاپ كتاب ، كه در آن زمان به كندى و فُرم فُرم ( صفحات چهار يا هشت يا شانزده تايى ) صورت مى گرفته ، حاشيه هاى زيادى بر كتاب افزوده ، بيشتر اين حواشى بر دو دسته اند : دسته اول : اشعار ، احاديث و كلمات حكيمانه كه مؤلف به مناسبت ، هنگام مقابله يا قرائت كتاب ، افزوده است . دسته دوم : حواشى لغوى ، در توضيح لغات مشكل و مغلق كه بيشتر آنها لغتهاى عربى بوده است . مستند وى در بيشتر اين حاشيه ها كتاب مجمع البحرين طريحى بوده و از صحاح اللغة جوهرى وقاموس فيروزآبادى وصراح اللغة (ترجمه صحاح) نيز بهره برده است .

مشخصات چاپ كنونى :در چاپ كنونى ، علاوه بر تفاوت ظاهرى و تصحيحات و تعليقات فراوانى كه ملاحظه مى شود ، نكاتى مدّ نظر بوده كه بطور فهرست وار بدانها اشاره مى شود : مهمترين نكته اى كه در چاپ جديد اين كتاب مدّ نظر بوده ، ارائه متنى مصحَّح بوده كه هم مراجعه بدان آسان باشد ، و هم مطالب ارائه شده توسط مؤلف را بنحوى نيكو جلوه دهد . از اينرو جلد پنجم آن به فهارس متنوع وقابل استفاده پژوهشگران اختصاص يافته است . با توجه به كثرت و اهميت مطالب نقل شده در پانوشتها ، تمامى آن مطالب در فهرست بردارى نيز لحاظ شده وبا علامتى مجزّا ، جزء فهارس درج گرديد تا كليه مطالب كتاب قابل مراجعه و بهره ورى باشد . اشعار فارسى از عربى تفكيك گشته و مطالب فارسى نسبت به عربى در دو سياق مجزّا واقع شده است . در تخريج مصادر ومنابع مورد استناد كه شمار آن بسيار بوده است ، با توجه به وقت محدود ، اهتمام فراوان صورت پذيرفته است . با توجه به كثرت مطالب عربى ، اشتباهات كتابتى فراوانى از ناحيه كاتب ، در چاپ سنگى _ حتى در نقل آيات _ بچشم مى خورد . البته پاره اى از اين اشتباهات مستند به خود مؤلف مى باشد ، خصوصاً اينكه وى به جهت دارا بودن از قدرت حافظه قوى ، تكيه بر حفظ خود مى كرده و آيات

.

ص: 67

وپاره اى از روايات و اشعار را با ذهنيّت خويش نگاشته ، و بعضاً سبب اشتباه يا خلط آيات يا روايات شده است . اضافه بر اين ، اعراب گذارى كلمات عربى نيز خالى از اغلاط نحوى و كتابتى نيست . علاوه بر تصحيح موارد مذكور ، كلماتى كه در آن چاپ ناخوانا بوده خصوصاً مطالبى كه مرحوم واعظ تهرانى با خطّ خويش در حاشيه افزوده است ، با مراجعه به منابع اصلى تصحيح گشته است . تمامى تصرفاتى كه توسط نگارنده انجام پذيرفته بدانها تصريح شده ، وچنانچه در متن تصحيحى از ناحيه ما صورت گرفته ، عين كلمه غلط در پانوشت آورده شده با عنوان «در چاپ سنگى . .» مگر اغلاط پيش پا افتاده كه مشخصاً اغلاط نسخه اى و از كاتب نسخه بوده است . در سبك نگارش و املاى كلمات ، سبك نوين را ترجيح داده ايم ، علاوه بر اينكه سبك نگارش متن نيز يكنواخت نبوده و قابل استناد نيست . عنوانها و رؤوس مطالب كه در حاشيه نسخه سنگى به خطى درشت كتابت شده بود ، به مكان مناسب در متن منتقل گشت ، و مواردى كه عنوان يا كلمه اى لازم بنظر مى رسيد ودر حاشيه كتاب نيامده بود بين دو قلاب ] ] افزوده شد . اين علامت را در موارد ديگرى نيز كه اضافه كردن كلمه اى لازم بود درج نموديم . درباره نحوه فهرست بردارى از مجلدات كتاب نيز تذكراتى لازم بوده كه در مجلد پنجم توضيح داده شده است .

قدردانى و تشكر :در پايان لازم مى دانم از تمامى كسانى كه به نحوى در نشر اين اثر سهيم بوده اند تشكر كنم ، خصوصاً از رياست محترم و دست اندركاران كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ؛ كه بدون تشويق آنها ، تحقّق اين امر بسيار بعيد مى نمود . دوست فاضل ، جناب شيخ عبدالرسول ابراهيمى؛ كه نسخه سنگى اين اثر را در اختيارم قرار دادند . صديق گرامى و پرهمّت ، جناب آقاى زمانى نژاد؛ جهت پيگيرى مداوم و پيشنهادات ارزنده و تهيه نسخه سنگى خصائص فاطميه ، و در اختيار قرار دادن بعضى از منابع مورد نياز . آقاى سيد حسين امامى و همكارش؛ به جهت حروفزنى وصفحه آرايى تمام كتاب و رفت

.

ص: 68

و آمدهاى مكرر وتحمّل خطوط ناراست نگارنده ، و تنظيم بخشهايى از فهارس عمومى كتاب . فاضل و اديب ارجمند ، جناب شيخ محمد حسن ارگانى ؛ كه مُعْظم اين اثر را مطالعه كرده وموارد مهمّى را متذكر شدند . سيد محمد حسن ايزدخواه ؛ در تطبيق نمونه چاپى با صفحات غلط گيرى شده . و نيز دوستان گرامى شيخ محسن فيض پور كه در مقابله ثلث اول كتاب و شيخ محمدجواد صابريان كه در مقابله ثلث دوم ياريم دادند و نيز شيخ محمد مهاجر كه صفحات پايانى كتاب را با وى مقابله نمودم . *** جهت مصدريابى و درج تعليقات ، علاوه بر برنامه هاى رايانه اى ، از كتابخانه مركز احياء ميراث اسلامى ؛ كتابخانه محقق و انديشمند برجسته و فخر شيعه ، حضرت علامه والد ، سيد احمد حسينى اشكورى حفظه اللّه تعالى ، وكتابخانه مؤلف خليق و دانشور گرامى ابوالزوجه معظم ، جناب حاج شيخ محمود ارگانى بهبهانى دام بقاه ، حظّ وافر بردم كه از خداوند ودود ، دوام سايه مهر قرين آنها را خواهانم . وآخرين سخن اينكه ؛ با تمامى تلاش انجام گرفته ، بى بضاعتى نگارنده با وقت اندك وفرصت محدود و مشكلات نسخه چاپى قرين گشته و اثر حاضر را به صورت كنونى شكل داد . تذكّر لغزشها و اشتباهات ، موجب امتنان كمترين خواهد بود . اسفند 81 _ قم سيد صادق حسينى اشكورى com.Email: zakhair@hotmail

وجنّة فى جنّة الطّهرانو آن مزار كثير الانوار امامزاده لازم التّكريم سيّد شريف حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه التّحية والتسليم است ، و قبّه عاليه ابوالقاسم سيّد حمزه موسوى ، و روضه طاهره باهره سيّد طاهر حسينى ، و مقبره متبّركه سيّد عبداللّه ابيض ، و قبور سائرين از امامزادگان ذوى الشّأن ، وكمّلين و مجتهدين از علماء و قدماء اهل اسلام و ايمان است كه در حدود و ثغور اين بلده عليّه به مثابه اساطين و اركان در جهت قبلى طهران نگاهدارنده آفات و ريزنده عطايا و بركاتند ، و از وجودشان به مفاد « وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا » (1) بركات و رحمات الهيّه بر سكنه طهران مستدام و مؤيّد است . بيت بناز اى سر تاج بر لا مكانببال اى پى تخت بر آسمان زگاه فريدون و دوران جمچنين شاه كى ديده ملك عجم جهان شد جوان او چه برگاه شدبهشتى شد ايران چه او شاه شد چو شه ناصرالدّين برآمد زگاهپى تخت باليد بر فرق ماهپس بدان هر قدر عمارات و روضات ائمه دين و اولياء كاملين زيادتر مى شود و آثار آنها بيشتر توجّه نفوس قدسيّه كافه مؤمنين و قاطبه از اهل ايمان و يقين بدانها نيز زياده خواهد شد ، و هر قدر ازدحام عام و اجتماع انام در مشاهد كريمه ومراقد عظيمه ايشان زياد گردد ، نظرات رحمانيّه و لحظات الهيّه اطراف و اكناف آنها را فرا خواهد گرفت . پس از شعائر اسلام سيّد انام ، عمارت كردن قبور ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان است ، و ظهور اين آثار نيك و شعار خير از منبع عدل و مشرع فضل آن پادشاه جمجاه باعزّ و تمكين گرديد ، كه ملائكه ساكنين حضيض زمين تا ذروه عرشِ برين ، بر وى تحسين و آفرين گفتند .

.


1- .سبأ : 18 .

ص: 69

حكايت سلطان خراسان

M323_T1_File_4612072

[ حكايت سلطان خراسان ]گويند : يكى از اولاد رسول كه عالم بود بر سلطان اسماعيل سامانى ، سلطان خراسان ، براى امر مهمّى وارد شد ، بعد از برآوردن حاجت آن سيّد عالم ، هفت قدم وى را مشايعت كرد ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در خواب ديد فرمودند : چون اعزاز و اكرام نمودى عالمى را از اولاد من و هفت قدم وى را مشايعت كردى سلطنت را هفت بطن در صلب تو قرار داديم . پس چه مى دهد حضرت ختمى مآب در ازاء اين خدمت نمايانى كه اين پادشاه صاحبقران به اين سيّد عالم ذى شان نمود جز طول عمر و دوام دولت و نجات از اهوال قيامت . هان ! هان ! بنگريد چه قدر بيوت مقدّسه در اين دولت حقّه افراشته شد كه آيه « فِى

.

ص: 70

اعطاء توليت حرم حضرت عبدالعظيم از طرف ناصر الدين شاه به امين السلطان

بُيُوتٍ أَذِنَ اللّه ُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ » (1) بيان از آن مى كند ، و چه اندازه عبادات محموده در آنها مقبول دربار احديّت گرديد ، و چه دعاهاى خير براى دوام اين دولت ابد مدّت به هدف اجابت مقرون آمد . بيت اِنّ آثارَنا تَدُلُّ عَلَيْنافَانْظُرُوا بَعْدَنا اِلىَ الاْثار

[ اعطاء توليت حرم حضرت عبدالعظيم از طرف ناصر الدين شاه ] [ به امين السلطان ]پس در عنوان اين كتاب لازم بود كافّه رعاياى عليّه بهيّه ممالك ايران سيّما دارالخلافه باهره ناصره طهران _ صانها اللّه عن الحدثان _ را اعلان نمايم كه در سال هزار و دويست و نود از هجرت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله كه آن پادشاه كيوان بارگاه از سفر اوّل فرنگستان مراجعت فرمود و پرسشى از احوال ضعفاء و اغنياء رعاياى خود كه متوطّنين آن حدودند فرمود ، و معاهدات جديده شفاهاً با سلاطين روى زمين با كمال اطمينان و تمكين كرد ، براى آنكه اهل ايمان ثمره اين سياحت را كه در بلاد كفر فرمود متذكر شوند جناب مجدت و نجدت انتساب (2) شوكت و فخامت نصاب بنده دربار امين اسرار آقا محمد ابراهيم ملقّب به امين السّلطان _ اَدامَ اللّه تعالى فى ظِلِّ ظَليلِهِ مَتى كانَ _ را در خلوت خواست و محرمانه فرمايشات خسروانه فرمود ، و توليت زاويه مقدّسه و روضه منوّره حضرت عبدالعظيم عليه السلامرا در عهده كفايت جناب معظّم مقرّر داشت ، و اين خدمت شاهانه و منصب خسروانه را ارجاع به ايشان كرد كه فى الواقع نيابتى از حضرت سلطنت است . الحق جناب معزّى اليه پاكى طينت و نيكى فطرت خود را در اين خدمت مرجوعه به وضعى جلوه داد و اهتمام تمام در انجام آن نمود كه محسود ابناء زمان خود گرديد ، آن

.


1- .نور : 36 .
2- .در چاپ سنگى حرف « را » پس از « انتساب » تكرار شده است .

ص: 71

زاويه مقدّسه را از انزواء برآورد ، و اهل غرض و هوا را در زاويه هاويه انداخت ، و روز به روز بر عزّ خويش افزود ، و اصلاح امور دنيويّه را از اين خدمت اخرويّه خواست ، بناهاى نيك بنيان نهاد و خانه آخرت را آبادان از اماكن شريفه و اعتاب عاليه براى تشرّف اين مزار زوار (1) آورد ، و مردم را تشويق به مضمون حديث «مَنْ زَارَ عَبْدَالْعَظِيمِ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْن» 2 كرد ، و نفوس عرب و عجم را به نحو اصفى به اين قبّه و بارگاه توجّه داد ، به نحوى كه در سنين و اعوام سابقه كه عوام و خواص از زيارت ائمّه دين براى حفظ عرض و مال و دين ممنوع بودند ، بر اين آستان عرش بنيان روى خلوص و ارادت مى سودند . اين عاصى فراموش نمى كنم در روز نوروز و يوم مولود حضرت ختمى مآب كه با روز جمعه قرين شده در حين تحويل شمس به برج حمل و ازدحامى كه از رجال و نساء اكابر و اصاغر علما و اعيان در روضات عديده و رواقهاى جديده ، و مساجد مردانه و زنانه و صحن شريف و مدرسه جديده امينيّه و مدرسه عتيقه و باغ متّصل به صحن و بامها و غرف و شرف اطراف روضه منوّره شده بود كه از تنگى جا و كثرت دعا و گريه هاى شوق آميزِ اهل بكاء گويا نشان از روز قيامت مى داد . و داعى ياد ندارد در اماكن شريفه اين قسم هجوم و جمعيّت شده باشد ، و اگر حسن مواظبت و ملازمت جناب معزى اليه نبود و بر عمارات آن قبّه عاليّه نمى افزود فرقه حقّه

.


1- .در چاپ سنگى : روار .

ص: 72

.

ص: 73

. .

ص: 74

. .

ص: 75

. .

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

تذييل : در اهميت زيارت امامزادگان

تذييل[ در اهميت زيارت امامزادگان ]عَلَى اللّه ِ تَوَكَّلتُ وَبِالْخَمسِ تَوَّسْلتُ بدان زيارت قبور فرزندان ائمّه دين و مقابر اهل ايمان و يقين از شعائر اسلام حضرت سيّد انام عليه الصّلوة والسّلام عبادتى است منصوص (1) ، و طاعتى است مخصوص ، توسّل به آن موجب ثواب است و منجى از عقاب ، رُوح اعمال است و رَوح آمال ، و بر حسب حكومت عقل و نقل اجر و جزاء هر عملى متفرع بر معرفت است ، والاّ كالبدى است بى جان و تنى است ناتوان ، پس چنانكه بدن قالب و ظرف روح لطيف است عمل هم گنجينه عرفان شريف ، و از قضاياى الهيّه و عطاياى رحمانيه مراقد و مشاهد امامزاده هاى مكرّمين محترمين غالباً در ارض طيّبه قم _ صَانَها اللّه ُ عَنِ التَّصَادُمِ _ و حدود بلده ناصره طهران _ صانها اللّه ُ عن الحدثان _ مقدّر شده است ، و بر اين موهبت كبرى و نعمت عظمى خداوند منّان بر ما بندگان منّتى بزرگ دارد . پس اهالى اين دو بلد را سزد بر اين دو نعمت كه يكى مجاورت تربت با بركت و ديگرى توفيق زيارت قبورشان است از ذكر جميل حمد ، و حسن نبيل شكر غفلت ننمايند ، و كمال حمد و تمام شكر هر حامد و شاكرى در قبول هر نعمتى متفرع به معرفت است ، و عجب است از قاطبه ساكنين اين خطّه خلْد قرين معرفتى كامل و بصيرتى اوفى به

.


1- .در اصل : است عبادتى منصوص .

ص: 79

حالات امامزادگان ذوى العزّ والشان كه در حدود طهرانند ندارند ، با آنكه بر حسب ارادت يا عادت در اوقات شريفه به مزار ايشان حاضر مى شوند . البته شناسائى هر مزورى براى زائر فرضى محتوم و امرى معلوم است ، و رسول باطنى انسانى كثرت جهل و قلّت علم را خوش ندارد ، و نبايد سكنه سواد اعظم مانند اهالى قرى و رساتيق توجه و التفات به اقوال آباء و امّهات يا كتاب مجهولى از انساب كه مجموعه جعليات است بنمايند . گويا اين گونه تغافل و تجاهل بنده را از جادّه صواب و خانه ثواب دور دارد ، پس اقوال ارذال و افعال جهّال باعث عرفان و علّت غفران نمى شود ، و منامات مستضعفين و كتب مجعوله انساب بعضى از عامّه اقدمين ، برهان فاصل و دليل قاطع بر صحّت نسب امامزاده نمى كند . چه بسيار مقابر امامزادگان در دهات مشهوره ايران است كه متوطّنين آنها به قصد اشخاص خاص زيارت مى نمايند و نصوص كثيره بر خلاف قصود ايشان رسيده است ، و مَهَره علماءِ نسب ، برخلاف فهم ايشان خبر داده اند ، پس همّ و فهم هر زائرى نبايد محصور بر عمل مشهورى باشد كه : رُبَّ شُهْرَةٍ لا اَصْلَ لَها . بلى ، براى توسعه و رفع عسرت و تثبيت محبّت عامّه عوام توان گفت : بر هر مقبره و مزارى فاتحه و سلامى خواندن ضررى ندارد ، به شرط آنكه قصد شخص مخصوص نباشد و معارضى هم منظور نشود ، يعنى در حضور مشاهد شريفه ايشان قصد خصوصيت را بردارند كه تخصيص با تعارض دليل منافى با معرفت كامله است ، و اين فاتحه و سلام براى تأسّى به سيرت و عمل كافّه انام است ، و هرگاه كسى علم به تزلزل نسب و حسب مزور مشهورى حاصل نمود البته زيارت كردن آن مزار خالى از اشكال نخواهد بود ، و عالم بايد بر حسب علم خود در تعيين موضوع و مقبور خاص عمل نمايد. و علاّمه مجلسى طاب ثراه فرمود : هر امامزاده اى كه بدى وى معلوم نشود مى توان آن را

.

ص: 80

حكايت شانى شاعر و شاه عباس

تعظيم و تكريم كرد . و وجه ديگر كه به نظر مى رسد عمل و كردار سلاطين صفويّه _ اَنارَ اللّه ُ بَرَاهيِنَهُم _ است از آنكه غالب از بناهاى رفيعه و قباب عاليه كه بر قبور امامزادگان برپا و بنيان شده است به فرمان و حسن نيّت خالصه ايشان شد ، و در زمان هر يك از اين سلسله جليله علماء و فقهاء كُملّين و مجتهدين كه اساطين مذهب جعفريّه بوده اند اذن و اجازه مى داده اند ، و جز اطلاع و صواب ديد و رخصت اهل علم ، اقبال و اقدام به كليّه خيرات ظاهريّه نمى كردند كه مبادا از روى جهل و غفلت بدعتى شود ، و بر زحمات و خدمات ايشان مزد و اجرى نباشد ، همانا ترويج اين دين مبين و تشييد اين اسلام متين از علماء راسخين كه معاصرين سلاطين صفويّه بوده اند گرديد و چون از روى آگاهى و صفا راهنما شدند اينگونه آثار از ايشان باقى ماند .

[ حكايت شانى شاعر و شاه عباس ]و در حين تحرير خاطر آوردم از آنچه صاحب كتاب «عالم آرا» در مدح خلوص و ارادات شاه طهماسب و شاه عبّاس ماضى طاب ثراهما نگاشته است از آن جمله شانى شاعر كه معاصر مرحوم شاه عباس بود قصيده اى در مدح حضرت شاه ولايت عليه السلامسرود چون به اين بيت رسيد : اگر دشمن كشد ساغر اگر دوستبه ياد ابروى مردانه اوستحكم فرمود ميزانى آوردند و به وزن شانى شاعر طلاء وافرى صله داد كه شاعرى ديگر در آن زمان گفت : شانى كه به خاك ره برابر شده بودبرداشتى و به زر برابر كردى (1)و هر كس از شعراء در آن زمان قصيده در مدائح امير مؤمنان عليه السلام گفته بود مورد صلات

.


1- .زندگانى شاه عباس اول 2/31 .

ص: 81

و جوائز كثيره شده ، و اعمال حسنه ديگر ايشان براى آيندگان سرمشقى است كه تخلف از آن موجب خذلان و خسران است . وليكن داعى فرقى كه بين اين زمان خجسته اوان با زمانهاى سلاطين صفويه فهميده آن است كه اجراء و امضاء اين شريعت مصطفويّه از سيوف قاطعه دولت صفويّه و قلوب صافيه علماء حقّه گرديد امّا ابقاء آن از قلب صافى و رأى مبارك وافى شاهنشاه صاحبقران مالك ممالك ايران شد ، ويك جهتىِ اين ملّت بيضاء و دولت غرّاء خود دليل واضحى است ، البته بقاء و دوام هر عمل منتهاى آرزوى و امل است . خلاصه براى رفع اشتباه و اطّلاع به انساب امامزادگان اين حدود و ازدياد بصيرت و معرفت به حالت هر يك از اين زمره زكيّه ، اين اوراق كه مجموعه خالى از اطناب و اغلاق است ، و تحريراتش خلاصه و صفوه اى از تقريرات منبريّه داعى است هرگاه ساكنين بلده ناصره بعد از اداء فريضه و تعقيبات مرويّه نظرى فرمايند شايد بهره و ثمرى يابند ، و همانا ثمره اين كتاب آگاهى به انساب و احساب شريف ابناء و احفاد ائمّه اطهار و اطياب است و ثمره آن ظهور آداب مرضيّه است زمان تشرّف به مزار شريف ايشان و ثمره تأدّب به آداب مرضيّه ، اجابت دعوات و قضاء حاجات و توجّه مزور است به زائرين ، و ثمره توجّهات اين بزرگواران استخلاص از عقوبات و دركات و اهوال و افزاع قيامت است . پس از عموم مجاورين و زائرين ثانياً مستدعى است عمارت قلوب بائره خودشان را از كثرت ملازمت و حسن مجاورت اين شاهزادگان عظام فخام سيّما اين سيّد بزرگوار ذو العزّ والاكرام نمايند ، و بدان مزار كثير الانوار التجا آورده لب به انابه و استغفار بگشايند ، و تخفيف خطيئات و اوقار و تحطيط سيّئات و اوزار خودشان را بخواهند ، و بر اين مجاورت و زيارت فخريه و مباهات كنند كه مانند اهل بغداد از مجاورت امامين همامين عليهماالسلاماز بلايا و عقوبات محفوظ و مأمون خواهند شد . اميدوار چنانم كه از كرم عميم خود آن سيد كريم مجاورين خود را در روز رستاخيز به

.

ص: 82

نداى فرح افزاى « انّى جارٌ لَكُمْ » (1) مفتخر سازد و از زائرين و مخلصين خويش در محضر اجداد طاهرين و آباء مطهّرين استشفاع فرمايد . پس واى بر آن جماعتى كه شَدِّ رِحال كرده ظاهراً به قصد زيارت آن جناب روند و به همراهى و آگاهى مجاورين آن بقعه رفيعه انواع معاصى و انحاء ملاهى را مرتكب شوند . اگر كريمه « إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ » (2) نبود از نفرين آن سيّد والا تبار اشرار و ارذال مجاورين و زائرين رخت به دار البوار مى كشيدند ، پس تأخير عقوبت مذنبين و خاطئين در دنيا براى تكميل عقوبت در روز جزاست ، و قال اللّه تعالى « إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ » (3) . بحمد اللّه تعالى در اين اوقات در جوار فيض آثار حضرت عبدالعظيم عليه السلام تنظيمات حسنه و تنبيهات مستحسنه مقرر شده است كه از مجاور و زائر فسق و فجورى به عرصه بروز و ظهور نمى رسد ان شاء اللّه تعالى به شفاعت شفعاء ، آنچه معدلت حقّه است در حقّ ايشان جارى مى شود ، و از نيّت خالصه شاهنشاه جمجاه دين پناه ، اطراف و نواحى آن زاويه مباركه از معصيت و گناه بالتّبع آسوده خواهد گرديد ، و آنچه دلخواه ملّت و دولت است به مرور ايّام و اعوام طبيعت ثانويه و فطرت ثابته خواهد شد .

.


1- .انفال : 48 .
2- .ابراهيم : 42 .
3- .آل عمران : 178 .

ص: 83

مقدمه : رضوان

اشاره

المقدمة : رضوان

.

ص: 84

. .

ص: 85

تكثير : فى الذرية الطاهرة

در بيان كثرت ذريّه نبويّه است

تكثير : فى الذرية الطاهرةدر بيان كثرت ذريّه نبويّه استقال اللّه تعالى مجده « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ » (1) علماء تفسير در معنى كوثر اختلاف كثير كرده اند (2) ، عجالتاً ده وجه ذكر مى شود : اوّل : [ كوثر ، ] شفاعت موعود است كما قال اللّه تعالى : « عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً » (3) . دوّم : كوثر ، نبوّت است كه به واسطه آن شعب كثيره از افاضات غيبيّه بر قلب سليم آن جناب ختمى مآب عليه السلام شد . سوّم : كوثر ، قرآن است كه در آن علوم كثير است . چهارم : كوثر ، خير كثير است كه خداوند به آن بزرگوار عطا فرمود . پنجم : كوثر ، اصحاب و اتباع و اشياع آن بزرگوار است الى يوم القيامة . ششم : كوثر ، كثرت علم است كه آثارش تا قيامت باقى است . هفتم : كوثر ، حوض موعود است كه در كنارش فرداى قيامت كثرت مى شود 4 .

.


1- .كوثر : 1 .
2- .رجوع شود به : التبيان شيخ طوسى 10/417 ، مجمع البيان طبرسى ، 10/458 ، تفسير صافى 5/382 ، الميزان 20/370 ، و از منابع اهل سنت : جامع البيان طبرى 30/414 ، شواهد التنزيل حسكانى 2/485 ، زاد المسير 8/319 ، تفسير قرطبى 20/133 و 216 .
3- .اسراء : 79 .

ص: 86

هشتم : كوثر ، كثرت نسل و ذريّه فاطميّه است از سادات بنى الحسن و بنى الحسين . نهم : كوثر ، مشكات نبوّت فاطمه زهراء عليها الصّلوة والسلام است . دهم : كوثر ، اعطاء وجود و هستى است به حضرت خاتم يعنى خداوند به آن جناب منّت گذارده و فرموده است : ما به تو نعمت هستى عطا كرديم كه آثار خيريّه كثيره از آن در تمام عوالم كونيّه ظاهر و هويداست ، امّا دشمن تو كه ابتر است به مثابه عدم است و خيرى در او نيست ، پس هر آنكه منفىّ الخير است ابتر است . پس كوثر ، نقطه وجوديّه محمديّه است كه مركز است و خطوط دائره امكانيّه منتهى به وى مى شود چنانكه فرموده اند «أنَا مِنَ اللّه ِ والْكُلُّ مِنّى» . و مؤيّد مراد است فقره شريفه «ظَهَرتِ الْمَوجُوداتُ مِنْ باءِ بِسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ» (1) پس خير مفرط كثير وجود مبارك قطب الاقطاب حقيقت نبويّه است كه هر چيزى از اوست ، و وجود منبسط همين است كه جمعى چنگ به وى زده اند و با اخبار اهل البيت مطابق نموده اند ، از آن جمله در حديث جابر است : هر چيزى را خداوند از نور من خلق كرد حتى عقل و نفس و طبيعت و جسم كلّى و افلاك و املاك و عناصر و مواليدِ بأسْرِها . پس معطى كامل هر عطائى كه مى كند به نحو كمال است نه ناقص چنانكه فرمودند : «وكُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِواهُ» (2) و آن وجود حقّ است كه اوّل افاضه وجود كرد كاملاً و از آن وجودات

.


1- .در بعضى از منابع متأخر چنين مضمونى را به مجمع ( مجمع البيان ) نسبت داده اند كه در آن يافت نشد ، و در آن بجاى « ظهرت » لفظ « خرجت » روايت شده است .
2- .از كلمات حكيمانه اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه 1/160 خطبه 91 : «الحمد للّه الذى لا يفره المنع والجمود ، ولا يكديه الاعطاء والجود ، إذ كل معط منتقص سواه ، وكل مانع مذموم ما خلاه» . همچنين رجوع كنيد به : التوحيد شيخ صدوق : 49 ، بحار الأنوار 4/274 ، ح 16 .

ص: 87

ديگر را به اختلاف استحقاق و استعداد خلعت هستى داد ، و هيچ نعمتى از نعماء الهيّه برتر از نعمت وجود نيست . پس ارتباط ظاهرى و باطنى هر موجودى را به نقطه وجود محمديّه از ابيات مولوى بدان : نى تو اعطيناك كوثر خوانده اىپس چرا خشكى و تشنه مانده اى يا مگر فرعونى و كوثر چو نيلبر تو خون گشته است و ناخوش اى عليل هر كه را ديدى زكوثر سرخ رواو محمّد خواست با او گير خو هر كه را ديدى زكوثر خشك لبدشمنش مى دان همچون مرگ وتبخلاصه در تفسير «مجمع البيان» (1) فرمود : الكَوْثَرُ هُوَ الشّى ءُ الّذى مِنْ شَأنِهِ الْكَثْرَةُ . و در «تفسير صافى» (2) فرمود : «هُوَ الْخَيرُ الْمُفرِطُ الْكَثِيرُ» و آن بر وزن «جَدْوَل» است ، و هو النُبُوَّةُ وَالْكِتابُ وَرَفْعُ الذِّكرِ والصّلوةُ والدُعَاءُ الْمُسْتَجابُ وَالْحَوْضُ وَكَثْرَةُ الْأَتْباعِ والاَْشْياعِ وكَثْرَةُ النَّسْلِ والذُّرِيَّةِ والشَّفاعَةُ . و حق اين است كه خير كثير جامع تمام معانى مسطوره است (3) ، پس اين كلمه مباركه با وجازت لفظ ، مفيد معانى كثيره است ، ليكن ظهورش در دو معنى است :

.


1- .مجمع البيان 10/458 .
2- .تفسير صافى 5/382 ، همچنين نگاه كنيد به : التفسير الأصفى از همين مؤلف ( فيض كاشانى ) 2/1483 .
3- .درباره اين معنا رجوع كنيد به : التبيان 10/417 ذيل آيه شريفه و مجمع البيان 10/458 _ 459 .

ص: 88

اوّل : حوض موعود كه عرض آن از بصراى شام است تا صنعاء يمن (1) . دوّم : كه اظهر است از معنى اول : كثرت نسل و ذريّه است به قرينه « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (2) . و در تفسير آل قدس و طهارت نيز در شأن نزول سوره كريمه اقوى شاهدى است به نحوى كه مذكور مى شود ، و نعم ما قيل فى حقّهم : السَّائِقُونَ اِلَى الْمَكارِمِ وَالْعُلىوالحائِزُونَ غَداً حِياضَ الْكَوْثَرِو ايضاً فرموده اند : قَدْ ظَهَرَتْ كَثْرَةُ النَّسْلِ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ عَلَيْها السَّلامُ حَتّى لا تُحْصى عَدَدُهُمْ وَاتَّصَلَ اِلى يَومُ القِيامةِ أَمَدُهُمْ (3) . و ايضاً در «تفسير صافى» (4) مروى است در ذيل آيه كريمه « الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّه ِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ » (5) ، امام عليه السلام فرمودند : مراد از حبّه فاطمه زهرا عليهاالسلام است ، و مراد از سبع سنابل هفت نفر از ائمّه طاهرين اند كه بالنّسبة كثير النّسل بودند .

.


1- .مناسب است در اين زمينه به روايت نسبتاً مفصلى كه ابن جرير طبرى شيعى در المسترشد : 467 ح 158 نقل كرده ، رجوع شود ، همچنين : اختصاص شيخ مفيد : 321 ، الصوارم المهرقة تسترى : 181 ، مدينة المعاجز 5/420 ، بحار الأنوار 6/287 و 36/317 .
2- .كوثر : 3 .
3- .در چاپ سنگى : مددهم .
4- .اين حديث را در تفسير صافى 1/295 ذيل آيه شريفه نيافتيم ، ولى همين مضمون در تفسير عياشى 1/147 ح 480 روايت شده بدين عبارت : «عن المفضل بن محمد الجعفى قال : سألت أبا عبداللّه عليه السلامعن قول اللّه « كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ » قال : الحبة فاطمة صلى اللّه عليها ، والسبع السنابل من ولدها سابعهم قائمهم ، قلت : الحسن ؟ قال : إن الحسن إمام من اللّه مفترض طاعته ، ولكن ليس من السنابل السبعة ، أولهم الحسين وآخرهم القائم . فقلت : قوله : « فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ » ؟ قال : يولد الرجل منهم فى الكوفة مائة من صلبه وليس ذاك إلا هؤلاء السبعة» . همچنين رجوع كنيد به : البرهان 1/253 ، اثبات الهداة 7/95 ( مختصراً ) .
5- .بقره : 261 .

ص: 89

حكمة كثيرة : در بسيارى اولاد رسول صلى الله عليه و آله

و اين معنى تأكيد مى نمايد معنى نهم را كه كوثر فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها باشد ، و خداوند عطوف ستايش فرمود خود را در قطع نسل و دنباله اهل ظلم و كسانى كه آن جناب را ابتر خواندند در كتاب مجيدش « فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ » (1) . و اين آيه نيز مؤيّد است نفرينى كه دوستانه و مشفقانه حضرت احديّت عزّ ذكره در سوره كوثر به دشمنان خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله فرمود : « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (2) يعنى : مبغض و دشمن تو دنباله ندارد نسلش . و اين بيت : سُمَّيَةُ أَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحَصىوَآلُ رَسُولِ اللّه ِ لَيْسَتْ بِذْىِ نَسْلِ 3در كثرت نسل اعادى ائمّه هدى صلوات اللّه عليهم تعريضاً گفته شد ، اكنون بنگريد اثرى از كثرت ايشان نيست .

حكمة كثيرة :در بسيارى اولاد رسول صلى الله عليه و آله ]شبى در انجمنى عارفى با صفا كه از مشرب حكمت و علم الهى آگاه بود از داعى جويا شد علّت قلّت نسل از ابتداء ظهور وجود حضرت ختمى مآب تا حين وفات و كثرت ذريّه اش بِعَدَد نُجُومِ (3) السَّماءِ وَكَثْرَةِ الرَّملِ وَالْحَصاءِ بعد از ممات چه شد و چه مى شد آن

.


1- .كوثر : 3 .
2- .انعام : 45 .
3- .در متن سنگى : النجوم ، با الف ولام .

ص: 90

جناب صلى الله عليه و آلهبر حسب جبله و طبيعت بشريه در زمان خويش به مقدار امتداد عمر شريف فرزندان از ذكور و اناث بواسطه و بلا واسطه مشاهده مى فرمود و ملوم كفّار قريش و اهل هوا نمى گرديد ؟ داعى با لسان شكسته بر حسب مشرب صافى آن عارف روشن ضمير بيانى آشكار از عقل و نقل نمودم جملتى از آن را در اين وجيزه مى نويسم : بدان اهل حكمت گفته اند : «الْوَاحِدُ لا يَصْدُرُ عَنْهُ اِلاّ الْواحِدُ» (1) يعنى : از خداى يكتا در بدو امر يك چيز صادر شد و از واحد در آنِ واحد جز شى ء واحد صادر نمى شود چنانكه ظاهر آيه « هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ » (2) ، و حديث شريف «خَلْقُ اللّه الْأشْياءَ بِالْمَشيَّةِ وَالمَشيَّةَ بِنَفسِها» (3) ظهور در اين معنى دارد . و از بيانات ايشان است : تمام افراد به يك نوع و تمام انواع به يك جنس و تمام اجناس به يك جوهر منتهى مى شود و آن جوهر كه صادر اوّل است همان نقطه وجوديّه محمّديّه كه حقيقت كائنات و مصدر محدثات است و آن نقطه عين اليقين و حق اليقين وفيض اوّل و عقل صرف و وجود مقيّد است به اصطلاح مخصوصى . پس به عبارت اهل حكمت از واحد من جميع الجهات در آنِ واحد صادر نمى شود مگر شى ء واحد ، و هر چيزى متدرّجاً از همان شى ء واحد منتزع مى شود و آن شى ء واحد

.


1- .از اصول فلسفيه قديمه است كه از زمان فارسيانِ قديم كه قائل به ثنويّت بوده اند مطرح بوده ، و افلاطونيان در مقابل آن نظريه عقول عشره را در اثبات توحيد بيان كردند ، و اشراقيون از مسلمين كه قائل به وحدت وجودند بين آن دو قول جمع كردند چنانچه مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 25/5 شماره 25 بدان تصريح نموده و رسائل متعددى در اين موضوع ردّاً و اثباتاً معرفى كرده است .
2- .اعراف : 189 .
3- .در توحيد شيخ صدوق : 148 باب 11 ح 19 روايت بدين گونه نقل شده : «خلق اللّه المشية بنفسها ، ثم خلق الأشياء بالمشية» . سپس توضيحى درباره آن بيان كرده است ، همچنين رجوع كنيد به : مختصر بصائر الدرجات : 141 ، الكافى 1/110 ، بحارالانوار 4/145 باب 4 ح 19 و 20 ، مرحوم ملا هادى سبزوارى در شرح اسماء الحسنى 2/77 روايت را به گونه اى كه در متن آمده ذكر كرده و سپس به گزارش آن مى پردازد . ظاهراً عبارت متن مأخوذ از حديث مى باشد و نصّ حديث نيست .

ص: 91

يا عقل است يا مشيّت يا علّت يا نقطه يا نور . عِباراتُنا شَتّى وَحُسْنُكَ وَاحِدُ و اين عقيده و مقاله را اهل شرع معقول و مقبول ندانند و گويند : اين فقره دلالت بر عجز حضرت احديّت مى نمايد «وَلا يَشْغلُهُ شَأنٌ عَنْ شَأنٍ وَلايَمْنَعُهُ فِعْلُ شَى ءٍ عَنْ فِعْلِ شَى ءٍ وَلا يَعجزُهُ خَلْقُ شَى ءٍ عَنْ خَلْقِ شَىْ ءٍ آخَرَ» ، و اين فقرات از براى مخلوقات است نه از براى غنىّ مطلق كه اغنى الاغنياء است و عجز ندارد « وَاللّه ُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » (1) . پس خداوند در آن واحد هزار كرور از عوالم عديده مملوه از مخلوقات جديده ايجاد مى نمايد . بلى ، در حديث است : «اِنّ اللّه لا يُحْدِثُ شَيْئاً فِى السَّماءِ وَلا فِى الْأرْضِ اِلاّ بِسَبْعَةٍ مِنْ مَشِيَّةٍ وَاِرادَةٍ وَقَضاءٍ وَقَدَرٍ وَكِتابٍ وَاَجَلٍ [ وإذن ]» 2 فَهذا الْحُكمُ عَلىَ الغالِبِ . از اين هفت چيز كه خداوند شرط در مستحدثات سماويه و ارضيّه فرموده است احتياج و افتقارِ حق ، معلوم نيست و فقره «أَبَى اللّه ُ أنْ يَجْرِىَ الاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها» (2) مراد ، مخلوق متأخر از خلق اول است ؛ از آنكه در خلق اول اسبابى شرط نيست ، يا محمول بر افعال عباد است جز افعال خالق ؛ از آنكه صدور چيزى از بندگان به اسبابى است كه قرار

.


1- .بقره : 284 .
2- .از فقرات مشهوره است ، و مى توان از حديث كافى 5/372 باب خطب النكاح ح 6 اين مضمون را استفاده نمود .

ص: 92

داده شده است ، كَما قَالَ اللّه ُ تَعالى : « خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ » (1) . و اين آيه دلالت دارد كه مصدر واحد است و اتّحاد مصدر دليل بر اتّحاد صدورى است كه دالّ بر اتّحاد صادر است چنانكه فرمود : « مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ » (2) . اين آيه نيز دلالت بر اتّحاد مبدأ و معاد نفوس مى نمايد . چون نه سر پيداست وصفش را نه بُننيست لايق بيش ازين گفتن سخن « وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا » (3) . و اين بيت در حق اين جاهل گويا گفته شده است : اَتَيْتَ بُيوتاً لَمْ تَنَل مِنْ ظُهُورِهاوَاَبْوَابُها عَن قَرع مِثْلِكَ سُدَّتِپس داعى كه نظرش به حديث و خبر است عرض مى كند : به مفاد «اَوّلُ ما خَلَق اللّه ُ نُورُ نَبيِّكَ يا جابِرُ» (4) در اول ايجاد و ابداع يك وجود به فضاء شهود آمد و تمام كثرات عقليّه وحسيّه مُنجّماً و مرتّباً از مشيت اوليّه خلعت (5) هستى پوشيدند ، پس به همان ترتيبى كه در عالم نخست اظهار فرمود خلاصه اى از بنى آدم و اهل عالم را در اين عالم حس و شهادت نيز ظاهر كرد ، يعنى نور حضرت ولايت از نور حضرت نبوى و نور حضرت صدّيقه طاهره از اين دو نور و نور حسن و حسين از نور طاهره زُهره زهراء هويدا گرديد ، در اين عالم هم به اين تدريج و ترتيب قدم به عرصه عالم تكوين نهادند ، و ائمّه هدى عليهم السلامهم از انوار خمسه منشعب و اولاد و ذرارى ايشان مانند موالى و دوستانشان به همان ترتيب اوليّه باعث صفا و جلاء اين عالم شدند .

.


1- .نساء : 1 .
2- .لقمان : 28 .
3- .بقره : 189 .
4- .روايت بنابر نقل بحار الانوار 15/24 باب 1 ح 43 چنين است : «وعن جابر بن عبداللّه قال : قلت لرسول اللّه صلى الله عليه و آله : أول شى ء خلق اللّه تعالى ما هو ؟ فقال : نور نبيك يا جابر ، خلقه اللّه ثم خلق منه كل خير . .» . همچنين رجوع كنيد به : بحار 25/21 باب 1 ح 37 و 54/170 ح 116 .
5- .در چاپ سنگى : خلقت .

ص: 93

در تطبيق آن عالم با عالم ازل

پس اصل قديم سيّد انام است و فرع كريم اولاد و احفاد و احباء فخام . و آيه كريمه نور (1) و آيه مباركه « مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ * فَبِأَىِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ » (2) و آيه شريفه « وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً » (3) بر حسب تفسير اهل البيت دلالت و شواهد بر مرادند ، پس عرض مى كنم : وجود حَبّه فاطميّه كه مشكات عصمت نبويّه است وعاء و ظرف اين سنابل طيبّه زكيّه بود ، و عقل اول در روز نخست سنابل وجود سادات را در كانون وجود آن مخدّره مُستكِنّ و مُستِتر يافت ، و يك يك از ايشان را به نظر كلى غيبى مشاهده فرمود ، و از وقتى كه در حجاب خاك مقبور و مستور شد تاكنون از ذرارى و انساب كريمه خود ذاهل نبوده است ، و از احوالشان دانا و بر اعمالشان بينا است ، و آيه وافيه « فَسَيَرَى اللّه ُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » (4) اطّلاع و احاطه بر ما فى الكون را مى فهماند ، پس صادر اوّل و نور ازل را غافل خواندن از كمال جهل و غفلت است و از عدم معرفت و بصيرت ، پس اين تكثيرات و تنزّلات بر حسب اسباب حسيّه كه در مخلوقات توديع شد و برحسب معنى اين عالم ظاهر ، تطبيق با عالم باطن بايد كند مانند تبعيّت اراده نبويّه با اراده حتميّه الهيّه .

در تطبيق آن عالم با عالم ازلاكنون اهل رشاد و سداد خلاصه اى از مراد اين احوج عباد را بدانند :

.


1- .مراد آيه 35 سوره نور است : « اللّه ُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِى ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللّه ُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللّه ُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللّه ُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » .
2- .رحمن : 19 _ 22 .
3- .فرقان : 54 .
4- .توبة : 105 .

ص: 94

«أول ما صدر» يك وجود بود و هر وجودى از وى نمود يافت ، و بر حسب اخبار در نمودارى وجودات ترتيبى در عالم غيب ملحوظ شد ، در عالم شهود نيز همان ترتيب منظور گرديد ، و بر حسب خواست الهى و تهيّه اسباب ظاهرى جز اين گونه اقتضاء نكرد ، امّا حكمت ظاهرىِ آن شايد براى افهام اذهانِ بى خردان آن باشد كه بنگرند با آنكه خاتم پيغمبران دخترى بيش نداشت چگونه فرزندانش بيشتر و زيادتر از هر ذى نسب و عقبى شدند و چگونه روز قيامت اين نسل كثير علاوه از چندين كرور « إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ » (1) گويان ، از مراقد شريفشان برايند و به مضمون « فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ » (2) در جوار حضرت پروردگار بياسايند ، اما مخالفين اين سلسله با كثرت نسل و عدد در اندك زمانى منقرض و منعدم گرديدند تا ابتريت اين اعدام صرفه ، مَثَل و نشانى براى عالم عديمشان باشد . بلى ، انبياء و ما سواى آنها اگر چه از آن وجودند ليكن در ايجاد اوّلى از ائمّه طاهرين و اولاد مكرّمين آن جناب مؤخّره ، و هر آنكه مُؤخّر در وجود است مقدّم است ، و انبياء مقدمة الجيش آن وجود شريف بودند و بر حسب ظاهر با آن جناب نبودند ، امّا اتباع و اشياع و اولاد و احفاد و خلفاء حنفاء با موكب سلطنت آن آفتاب فلك رسالت كالانجم الزّاهِرَةِ والْكَوَاكِبِ الباهِرَة ملتزم ، و تفكيك از التزام و تعاقب بالانضمام نداشتند ، چنانكه پادشاه هر زمانى اخصّ خواص و اعزّ مقرّبين و اقارب خود را از حضور دور ندارد ، و هر يك را برحسب حال در ذيل عنايت خود نگاهدارد . پس عرض مى كنم : هر آنكه احبّ و اقرب به وجود نبوى بود در آن عالم ، در اين عالم نزديك تر به وى گرديد ، و آن شخص شريف نفس نفيس پيغمبر آخر الزّمان اميرمؤمنان عليه السلاماست ، و بعد از آن صدّيقه طاهره عليهاالسلام ، و بعد از آن حسنان عليهماالسلام ، و بعد از آن سائرين ائمّه هدى و فرزندان ايشان بودند ، و شايد افضليّت حضرت قائم بنابر حديث مشهور بر اجداد

.


1- .بقره : 156 .
2- .يس : 51 .

ص: 95

جامعيت و افضيلت حضرت قائم عجّل اللّه فرجه

كرام و آباء عظام خود تا على بن الحسين عليهم السلام به واسطه آخريّت در ظهور و اقدميّت در وجود باشد اگر چه طور ترتيب منافى با مقصود است ، ليكن جامعيّت آن بزرگوار به ملكات آباء كبار مانند سيّد مختار بالنسبة به انبياء رفع استبعاد مى نمايد . و در كتاب «بصائر» است : هر امام لاحقى دارا بود پنج چيز را كه امام سابق دارا نبوده (1) .

جامعيت و افضيلت حضرت قائم عجّل اللّه فرجهاكنون بنگر امام عصر عجّل اللّه فرجه چه قدر از ملكات و صفات را بايد حاوى و جامع باشد ! و از اين جهت است آن بزرگوار كه آخر مظهر حضرت پروردگار است من حيث الوجود منشأ خيرات كثيره است و مكمّل تكثّرات و تنزّلات فيضيّه . پس آن بزرگوار را نسل و فرزندى نشايد از آنكه خيرات منتهى به وجود ذى جود وى مى شود ، و بعد از وى بايد عالم حسّ و شهادت ابتر بماند ، و عالم اوّل جلوه گر شود ، يعنى تمام مواليد بنى آدم به آن وجود مسعود ختم شد و ثمره وجود اعقاب و انساب ، ابقاء آثار خيريّه جد و پدر است ، و طول عمر شريف آن جناب خود اشرف اعقاب و افضل انساب است و آثار ظاهره و باطنه آباء و اجداد مكرّمين و انبياء مرسلين از بقاء وجودش و زمان ظهورش هويدا و پيدا مى گردد . و يك جهت در تبعيت و اقتداء حضرت عيسى بن مريم به آن سيّد معظم در حين رجعت غراء ، تجرّد از نسل و ولد است . بعبارة اخرى : آدم ابوالبشر قائد مقدّمه جيش نبوّت بود و حضرت عيسى سائق و خاتم ايشان و نقطه وجود نبويّه ، مانند سلطانى از اين سلسله طوليّه قطب وار در ميان و خاتم اعقاب و انساب و ذرّيه پيغمبر آخرالزّمان امام زمان ، و آنكه در برابر سلطان و ساقه لشكر

.


1- .بصائر الدرجات : 443 باب 3 ح 1 ، بدين عبارت : عن ابى عبداللّه عليه السلام قال : «ليس من إمام يمضى إلاّ وأوتى الذى من بعده مثل ما أوتى الاول وزيادة خمسة اجزاء» . به همين مضمون است احاديث 2 و 3 اين باب .

ص: 96

است اعتبارش از سائرين بيشتر و زيادتر است ، پس به مقدار افضليت حضرت عيسى بن مريم به ساحت قرب آن پادشاه دنيا و دين بر سابقين ، افضليت حضرت قائم را بر ائمّه ماضين و اولاد طاهرين ايشان بدان ، و اگر تزويج حضرت عيسى بن مريم مليكه نرجس خاتون دختر يشوعا كه از جهت نسبت منتهى به حضرت شمعون وصى آن جناب مى شود به حضرت ابا محمّد امام حسن عسكرى عليه السلام و تولد امام عصر عليه السلام را بخوانى شايد نكته ارتباط معنوى آن دو وجود مجرّد مقدّس را نيز بدانى . پس نصارى براى آنكه حضرت عيسى عليه السلام پدر نداشت پسر خدايش خواندند از اين خجلت و فضيحت كه داشت زنى نخواست تا پسرى منتسب به وى گردد و خود پدر شود ، امّا براى آنكه به وصلت با اين خانواده شهريارى و بزرگوارى مفتخر و مباهى بود دختر وصيّش را در خاتمه عالم وجود به حضرت ابا محمد عليه السلام خطبه فرمود تا آنكه پسرى بى نظير زايد ، و بعد از وى پسرى نظير وى نيايد . بعبارة اخرى : حضرت عيسى از كسوت كثرت منقطع شد چنانكه امام عصر عليه السلاممنخلع است ، و حكماء الهيّين در مدح و وصف حضرت خاتم الوصيّين فرموده اند : «سُمِّىَ القائمُ قائِماً لاِنّه قائمٌ بنحوٍ من أنحاءِ الوُجُود وَمَثَلُهُ فى الاَرضِ كَمَثَلِ عيسى فِى السَّماء» . خلاصه حضرت عيسى عليه السلام فرزندى نداشت اگر مى داشت نصارى در حقّ وى غلوّى شديد مى كردند ، پس امر بعد از حضرت عيسى به شمعون وصىّ او محوّل شد ، و حضرت رسول اگر از خود فرزندى مى داشت پاداشت آن فتنه و فساد بود ، و امام زمان را اگر فرزندى باشد گمان فاسد اهل غيبت و حضور نتيجه فساد مى دهد و احتمال وجود وصىّ ديگر علاوه از دوازده تن اوصياء مى رود . پس مصدر كلّ موجودات حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و مصدر كليّه بنى نوع انسان حضرت آدم ابوالبشر است ، و مصدر كليّه ذريّه نبويه حضرت شاه ولايت و حضرت صدّيقه طاهره عليهماالسلام اند ، و اگر صديقه طاهره نمى بود و حضرت امير عليه السلام زنى جز ايشان داشت انتساب اولاد آن بزرگوار به حضرت رسول صلى الله عليه و آله جايز نبود ، چنانكه اولاد

.

ص: 97

و فرزندان ديگر آن جناب را نسبت به حضرت رسالت و صديّقه طاهره نمى دهند . پس ثمره شجره عالم روحانيّات وجود حضرت رسالت است ، و ثمره شجره خاك در عالم ماديّات حضرت آدم است ، و ثمرات شجره حضرت آدم انبياء عليهم السلام بودند ، و خلاصه و خاصه از ايشان حضرت نبويست و خلاصه آن بزرگوار صديقه طاهره است ، و خلاصه از صديقه طاهره حسنين عليهماالسلاماند ، و خلاصه از حضرت امام حسن اولاد طاهرين آن بزرگوار است مانند حضرت عبدالعظيم و امثال آن بزرگوار ، و خلاصه از جناب سيّدالشهداء ائمّه طاهرين عليهم السلام اند ، و خلاصه از تمام ايشان كه جوهر اصفى و گوهر گرانبهاى عالم غيب و شهود است وجود مبارك سلطان عصر حضرت حجة اللّه اعظم است كه حضرت امير فرمودند : «به ما اهل بيت فتح باب علم شده و به قائم ما ختم مى شود» (1) . پس عالم ايجاد را در قوس نزول اول و آخرى است : «اوّله محمّد و آخره محمّد و وسطه محمّد» (2) . و فقره «نَحْنُ السّابِقُونَ الأَوَّلُّونَ وَنَحْنُ الآخِرُون» (3) اشاره به مقصود است . و نِعْمَ ما قيل فى حقِّهمْ (4) : يا حَبَّذا دَوْحَةً فىِ الخُلْدِ نابِتَةًما مِثْلُها نَبَتَتْ فىِ الخُلْدِ مِنْ شَجَرِ (5) اَلْمُصْطَفى اَصْلُها وَالْفَرْعُ فاطِمَةٌثُمَّ اللِقاحُ عَلىٌّ سَيِّدُ الْبَشرِ وَالْهاشِميّانِ سِبْطاها لَها ثَمرٌوَالشِّيْعَةُ الوَرَقُ المُلْتَفُّ بِالثَّمَرِ هَذا مَقالُ رَسُولِ اللّه ِ جاءَ بِهِأَهْلُ الرِّواياتِ فىِ المعالى (6) مِنَ الخَبَرِ اِنّى بِحُبِّهِم أرْجُو النَّجاةَ غَداًوَالْفَوْزَ مَع زُمْرَةٍ مِنْ اَحْسَنِ الزُّمَرِ

.


1- .در روايتى نبوى كه شيخ طوسى در امالى : 65 مجلس 3 و ديگران نقل كرده اند چنين آمده : «بنا فتح اللّه و بنا يختم وبنا ألّف بين القلوب بعد الشرك ، وبنا يؤلف بين القلوب بعد الفتنة . .» .
2- .نگاه كنيد به غيبت نعمانى : 85 باب 4 ح 16 : زيد شحام به امام صادق عليه السلام عرض مى كند : كدام يك از حسنين ( امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ) افضلند ؟ حضرت مى فرمايد : « إن فضل أوّلنا يلحق فضل آخرنا وفضل آخرنا يلحق فضل أولنا . . » تا آنكه حضرت فرمود : « نحن اثنا عشر هكذا حول عرش ربّنا جلّ وعز فى مبتدأ خلقنا ، أوّلنا محمد وأوسطنا محمد وآخرنا محمد» . همچنين رجوع كنيد به : بحار الانوار 36/399 باب 46 ح 9 به نقل از مصدر مزبور ، و 26/16 باب 14 .
3- .در روايت مفصلى مذكور در بحارالانوار 25/22 باب 1 ح 38 به نقل از جابر بن عبداللّه انصارى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله چنين آمده : «فنحن الأولون ونحن الآخرون ونحن السابقون ونحن المسبّحون ونحن الشافعون و نحن كلمة اللّه ونحن خاصة اللّه . .» إلى آخره . اين مطلب به مضامينى مختلف وارد شده است .
4- .علاّمه امينى در الغدير 3/8 شعر را از ابو يعقوب نصرانى دانسته كه عماد الدين طبرى در جزء دوم از كتاب بشارة المصطفى آنرا نقل كرده ، و سپس مى فرمايد : شاعر در اين اشعار اشاره دارد به حديثى كه حفّاظ ( مانند حاكم در مستدرك 3/160 و ابن عساكر در تاريخش 4/318 ) نقل كرده اند از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود : «انا الشجرة وفاطمة فرعها وعلىّ لقاحها والحسن والحسين ثمرتها وشيعتنا ورقها ، وأصل الشجرة فى جنة عدن وسائر ذلك فى سائر الجنة» .
5- .در الغدير : «ما فى الجنان لها شبه من الشجر» .
6- .در الغدير : «عالى» و همين هم با وزن شعرى سازگار است .

ص: 98

شأن نزول سوره مباركه كوثر

شأن نزول سوره مباركه كوثربدان جمعى از علماء تفسير (1) در شأن نزول سوره كوثر بيان فرمودند : چون ابراهيم فرزند حضرت نبوى صلى الله عليه و آله كه مادرش ماريه قبطيّه بود و هفده ماه از عمر شريفش گذشت در مدينه منوره از دنيا رحلت فرمود و در بقيع مدفون گرديد . مخالفين اظهار شادى و مسرّت نمودند از آنكه آن جناب منقطع النّسل است و فرزندى ندارد ، بايد منتظر موت وى شويم ، و از اين محنت عظمى نجات يابيم . چون اين عقيده باطله و اقوال عاطله را بر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله عرضه داشتند ظاهراً بر ملالت خاطر عاطرش افزود ، جناب احديّت جلّ شانه اين سوره را به جهت استمالت قلب شريفش نازل فرمود تا محزون نباشد . و اين سوره را اوصاف مبالغه بسيار است : يكى تصدير به لفظ «اِنَّ» و يكى تذكير به لفظ جمع كه دلالت بر تعظيم مى كند ، و يكى اخبار به لفظ ماضى كه مُشعر بر تحقّق وعد است ،

.


1- .رجوع كنيد به : تفسير القمى 2/445 ذيل سوره شريفه .

ص: 99

و يكى اعطاء كه در آن تمليك است مانند اجر و ثواب ، و يكى لفظ «كوثر» كه مبالغه در كثرت است . تمام اين فقرات اظهار مرحمت به آن جناب است ، و مخفى نباشد كه كريم اگر عطيّه و هديّه اى دهد به مادون خود بر حسب كرم كه مجبول است مرسوم نيست اظهار منّت نمايد مگر آنكه آن عطيّه من حيث هى بسيار بزرگ بوده باشد ، و حضرت احديّت كه اكرم الاكرمين است در اين اعطاء بر حبيب خود ، سيّد كرماء ، كمال منّت را اظهار فرمود ، همانا دليل است بر بزرگى اين عطاء و بزرگوارى خاتم انبياء صلى الله عليه و آله سيّما نفرين ظاهرى كه به دشمن آن بزرگوار فرموده است كه : « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (1) حكايت از كمال رأفت بدان سرور مى كند . البته وعده هاى خداوندى صدق است ، و عطاياى الهيّه حق ، و اين دو مطلب كه كثرت نسل آن بزرگوار و قطع نسل اعادى و دشمنان سيّد مختار است كالشمس فى رابعة النّهار واضح و آشكار گرديد ، و بحمداللّه تعالى مانند شجره طوبى در هر شهر و بلدى غُصنى از اغصان شجره نبوّت متدلّى و آويخته است ، با آنكه خلفاء امويّه و عبّاسيّه ليلاً و نهاراً در مقام اطفاء انوار مضيئه ايشان برآمدند و زمانى غفلت از اذيّت كردن ايشان نكردند ، و به انحاء شتّى و اقسام مختلفه از رجال و نساء صغار و كبار ايشان نگذشتند و بدون جرم و گناه خونهاى ايشان را ريختند ، و از روى جور و جفا ايشان را كشتند ، و على رؤوس الاَشْهاد مخاصمه با خدا و رسول را شعار خود قرار دادند . مع هذا رايت عزّ و نبالت و اعلام فخر و جلالت ايشان ، در اقطار عالم از مشارق و مغارب افراشته گرديد . پس مناط در تناسل كثير كثرت اولاد سيّما ذكور نيست از آن كه حضرت نبوى جز جناب فاطمه زهراء عليهاالسلام فرزندى نداشت ، از آن دختر كه يكتا گوهر بى همتا بود اين همه

.


1- .كوثر : 3 .

ص: 100

كوثر وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام

بيان حمد اللّه مستوفى قزوينى

بيان مؤلف

لئالى شاهوار پديدار گرديد .

[ كوثر وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام ]اكنون بر اين بيان موجز توان فهميد كه كوثر وجود طاهره صديقه مطهّره عليهاالسلام كه عطيّه الهيّه و نعمت سماويّه بود ، خداوند ودود در اعطاء آن به واسطه كثرت و عظمت شأن وى منّت بى پايان بر خاتم پيغمبران مى گذارد از آنكه منشأ خيرات وفيره ، و ذرّيات كثيره گشت . و در تفسير اهل البيت عليهم السلام (1) نقل است : بعد از قتل حضرت خضر عليه السلام آن غلام را و تعريض حضرت موسى عليه السلام بر وى فرمودند به ازاء (2) اين فرزند مقتول دخترى به پدرش مرحمت مى شود كه هفتاد پيغمبر از آن دختر به واسطه و بلا واسطه متولد شوند ، پس در اعطاء اين موهبت و اظهار اين منّت ابراز قدرت است .

بيان حمد اللّه مستوفى قزوينىو حمد اللّه مستوفى قزوينى در «تاريخ گزيده» گفته است : يزيد بن معاويه چهارده پسر داشت و جناب امام حسين عليه السلام در روز شهادت خود يك پسر بيش نداشت ، مع هذا در تمام آفاق و اقطار زمين عدد ايشان از ستاره ها بيشتر است ، و از فرزندان وى نسلى باقى نيست . و از حديث صحيحى كه در كتاب «لهوف» سيّد ابن طاوس مروى است ظاهر است قلّت اولاد و نسل آن بزرگوار .

[ بيان مؤلف ]و داعى به ترتيب اين فقره بيان ديگرى مى نويسد : قطع نظر از رفع ملامت لائمين در

.


1- .بحار الانوار 13/280 باب 10 در بيان قصه حضرت موسى و خضر عليهماالسلام .
2- .در اصل : باذاء .

ص: 101

در مدح قلّت اولاد است

فوات اولاد حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله حكمت الهيّه بدين گونه مقتضى شد تا بعضى بعض ديگر را در تعدّد بنات و كثرت دختران ملامت ننمايند چنانكه در فقره قتل غلام دانستى ، پس حق تعالى فرمود « يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ » (1) يعنى داشتن دختر علّت از براى ملامت كردن پدر و مادر نمى شود ، و ممكن است كثرت نسل نيز از دختر هم شود .

در مدح قلّت اولاد استو شايد بعضى از ازكياء ، التفات به اين مطلب كرده باشند : هر يك از اولاد آدم كه كثير النسل شد و فرزند بسيار آورد تمام ايشان به تمام خصال محموده و اوصاف حميده متّصف نگرديدند مگر قليلى ، مثلاً از اولاد آدم ابوالبشر حضرت هابيل ، و بعد از وى حضرت شيث هبة اللّه ممتاز گرديد ، و از فرزندان نوح عليه السلامحضرت سام ممتاز شد ، و از اولاد حضرت يعقوب حضرت يوسف عليه السلام امتياز يافت ، و از اولاد حضرت داود عليه السلامجناب سليمان عليه السلام منتخب گشت ، و هر يك از ايشان كه به قلّت فرزند در كتب سير و حديث معروفند ممدوحند ، مانند حضرت ابراهيم عليه السلام كه دو فرزند بيش نداشت و حضرت اسحاق عليه السلام از مسألت ساره خاتون بعد از تولد جناب اسماعيل ذبيح اللّه عليه السلامبه عرصه وجود آمد ، و وى را مقام و مرتبه برادر بزرگوار نيست . پس توان گفت : هر آنكه جليل است از ابناء آدم از پيغمبران و غير ايشان اولاد و فرزندش كمتر از ديگران است ، پس مطلوب خداوندى حسن حال اولاد است نه كثرت اعداد . و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهماالسلام با آنكه دو پيغمبر جليل بودند ايشان را فرزندى نبود و زكريّا عليه السلام در كبر از حضرت كبريائى فرزند خواست ، و رسيد از فراق فرزند و شهادتش بر آن جناب آنچه رسيد ، و حضرت سليمان عليه السلام با كثرت ازواج هر قدر

.


1- .شورى : 49 .

ص: 102

فرزندى مسألت نمود مستجاب نشد ، عاقبت به كريمه « وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَداً » (1) فرزندى غير ذى روح به وى دادند . بناءً على ذلك حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون از سلسله پيغمبران اولوالعزم بود مانند ايشان بايد بر فقدان فرزند مبجّل و مجلّل باشند . يا آنكه خداوند خواست اختصاص يابد محبّت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به دو ريحانتين وى حسن و حسين عليهماالسلام چنانكه ايثار نمودن و فداء كردن ابراهيم عليه السلام فرزند ارجمندش را براى جناب سيّد مظلومان عليه السلامبرهان فاصل و دليل قاطع است . به بيان ديگر : اموال و اولاد به مضمون « إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ » (2) و كريمه « لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللّه َ » (3) عوائق و شواغلند بنده را از ياد خدا ، و باعث اختبار و امتحانند ، و حضرت خاتم عليه الصّلاة والسّلام منزّه از اختبار و امتحان بود ، در صورتى كه اين فقره را در حقّ آن بزرگوار قائل شويم مى گوئيم : اختبار در حقّ فرزند به واسطه و بلا واسطه گرديد ، يعنى فرزند صلبى خويش را با انحصار فداء فرزند مع الواسطه فرمودند ، و خواستند محبّت را منحصر در فرد نموده باشند ، و محبّت جناب سيّد الشهداء محبّت حق است نه محبّت ابراهيم ، و اين تفديه غير از عمل حضرت خليل، وفرزند جليل او اسماعيل ذبيح است؛ از آنكه محبّت به حضرت اسماعيل حاجب و مانع بود ، و بعد از تهيّه اسباب و اقدام در تفديه و ظهور محبّت كامنه اش و خلوص خلّت خاصّه اش فداء عظيم براى آن جناب فرستاده ، و نظير آن مهاجرت حضرت يوسف است از حضرت يعقوب و قتل جناب اسماعيل و نظائر ديگر كه در كتب قصص الانبياء مدوّن است ، براى اهل بصيرت و اطّلاع تأكيدى است اكيد و دليلى است مفيد .

.


1- .ص : 34 .
2- .تغابن : 15 .
3- .منافقون : 9 .

ص: 103

مراد از ذبح عظيم

[ مراد از ذبح عظيم ]و بعضى گويند در معنى حديث «حُسين منى وَاَنَا مِنْ حُسينٍ» (1) : فداء عظيم در آيه « وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ » (2) حضرت جناب خامس آل عبا عليه السلاماست كه فداء جدّ بزرگوارش گرديده (3) ، و بدين جهت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به عرصه وجود آمد ، و جناب اسماعيل ذبح نگرديد جزاء و عوض او را جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله در فداء فرزندش تأديه فرمودند ، يا آنكه در ليلة المبيت حضرت شاه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام به كريمه « مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللّه ِ » (4) جان شريف خود را فداء آن بزرگوار فرمود ، پس براى آنكه آزرده و ملول نشود و حضرت صدّيقه طاهره نيز آسوده بماند فرزند خود را نثار نور ديده اش كرد . و داعى عرض مى نمايد : اهم و اعظم از جان و مال و اولاد دين الهى و ملّت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله است ، و از بدو خلقت الى زماننا هذا اين صدمات و بليّات كليّه كه بر انبياء و اولياء وارد آمد و همه را متحمل شدند براى حفظ و ابقاء دين و شريعت صادره از حق بوده است . پس بايد اين دين از هر چيزى اولى و اكبر باشد كه تمام ايشان جان و مال و اولاد خودشان را براى ابقاء وى نثار مى كردند ، پس كمال و تمام ايثار و نثار از براى دين در وقعه

.


1- .روايت را ابن قولويه در كامل الزيارات : 116 ح 11 ( تسلسل 126 ) چنين نقل كرده از جناب نبوى صلى الله عليه و آله : «حسين منى وأنا من حسين ، أحبّ اللّه من أحب حسيناً ، حسين سبط من الاسباط» . همچنين رجوع كنيد به : شرح الاخبار قاضى نعمان 3/88 ح 1015 و 3/112 ح 1050 ، أوائل المقالات شيخ مفيد : 178 والارشاد 2/127 ، اين حديث از طرق عامّه نيز نقل شده از جمله در : مسند احمد 4/172 ، سنن ابن ماجه 1/51 ح 144 ، سنن ترمذى 5/658 ح 3775 ، مستدرك حاكم 3/177 ، اسد الغابة 2/19 ، فرائد السمطين 2/130 ح 429 و غيره .
2- .صافات : 107 .
3- .رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 1/216 فصل فى اللطائف . . ، القصص جزائرى : 130 فصل 5 ، بحار الانوار 44/226 باب 30 بيان علامه مجلسى ، و نيز 16/405 باب 12 در تفسير آيه شريفه .
4- .بقره : 207 .

ص: 104

عاشورا جناب سيّد الشّهداء عليه السلام فرمود ، و از اين جهت كمال و تمام قرب ساحت قدس حق تبارك و تعالى را به وى عنايت كردند . و معنى آيه « لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » (1) در حقّ آن بزرگوار صادق است ، و مراد از بِرّ در آيه مباركه يا قرب است يا رضاى حق يا درجه اعلى عليّين و آيه وافيه « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً » (2) نيز شهادت بر مراد مى دهد . خلاصه ، انبياء عظام در قلّت اولاد مانند بعضى از ائمّه انام و عَدَمِ اولاد مشهورند ، پس نبايد به ايشان كه خاصّان از بندگانند ملامت نمود بلكه در وجدان اولاد اضطراب و تزلزلشان زيادتر از فقدانشان بوده براى آنكه مبادا سبب شوند در انقلابِ توجّه از مبدأ و التفات به حضرت احديّت . چنانكه در حين تحرير خاطر آوردم حديثى را كه در كتاب مستطاب «روضه كافى» منقول است : شخصى گفت : حضرت صادق عليه السلام فرزندى خردسال داشتند و كمال ميل را به وى اظهار مى فرمودند . آن طفل مريض شد به عيادت و استفسار حالش به درب خانه آن جناب آمدم ، ديدم حضرت صادق عليه السلام به درب خانه نشسته است و كمال اضطراب دارد به نحوى كه من گمان كردم آن طفل از دنيا رحلت نموده است . بعد از چندى وارد خانه شدند و بيرون آمدند در حالتى كه آثار سرور از جبين مبين آن سرور ظاهر بود ، گمان كردم حالت آن طفل به صحّت مبدّل شده است ، پس جويا شدم : فرمودند : اين طفل از دنيا رحلت نمود . عرض كردم : اين طفل وقتى كه وفات نكرده بود كمال اضطراب داشتيد و اكنون كمال آسودگى را داريد ؟ ! فرمودند : در آن وقت خائف بودم مبادا آنچه منافى رضاى حق است از من صادر شود ، الحال خود را در نهايت رضا و تسليم مشاهده مى نمايم .

.


1- .آل عمران : 92 .
2- .فجر : 27 _ 28 .

ص: 105

سؤال عمرو بن عاص از حضرت امام حسن عليه السلام

سؤال عمرو بن عاص از حضرت امام حسن عليه السلامو براى اثبات آنچه زحمت دادم از كتاب «مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى» (1) روايتى خوش دارم در آخر اين مقدمه بنويسم : عمرو عاص از حضرت امام حسن عليه السلامسؤال كرد : چرا اولاد ماها بيشتر است از اولاد شماها ؟ آن بزرگوار فرمودند : بُغاثُ الطَيْرِ اَكْثَرُها فِراخاًوَاُمُّ الصَقْرِ مِقْلاةٌ نَزُورُ (2)و «بُغاث» مرغى است تيره رنگ مائل به غُبْره و كوچكتر از مردار خوار و لاش خوار و «مِقلاة» ناقه اى است كه يك فرزند بيش نياورد يا زنى است كه فرزندش نماند و بميرد چنانكه «نَزور» زنى ست كم اولاد ، و مراد از «صقر» باز شكارى است ، و از «فراخ» جوجه ها (3) . ملخّص از معنى اين بيت آن است كه : مرغ لاش خوار جوجه اش بسيار است و اين مرغ بدترين مرغهاست و كم صيد مى شود ، و مراد از صقر باز شكارى است كه كم اولاد است و اگر هم زياد باشد نمى ماند . و از اين بيان اتّحاد معنى مِقلاة ونَزور معلوم است . و قولى است : «مِقلاة» از «قَلى» مُشتق است و آن به كريمه « مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى » (4)

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 3/223 ، تتمه حديث نيز سؤال و جوابهاى جالبى است كه قابل ملاحظه و مراجعه است .
2- .امام عليه السلام در كلام خود استشهاد فرموده به بيت زيباى عباس بن مرداس در قصيده اى كوتاه ( 10 بيتى ) ، سه بيت پيشين بيت مذكور چنين است : ترى الرجل النحيف فَتَزْدَرِيهِوفى اثوابه اسدٌ مَزِيرُ ويعجبك الطَريرُ فَتَبْتَلِيهِفيُخلِف ظنّك الرجلُ الطَريرُ فما عِظَمُ الرجال لهم بفخرٍولكن فخرهم كَرَمٌ وخيرُ
3- .بيت مذكور را خليل در كتاب العين 7/359 در ماده ( نزر ) و ابن منظور در لسان العرب 2/119 در ماده (بغث ) ذكر كرده اند .
4- .ضحى : 3 .

ص: 106

تفصيل : فى الذرية الطاهرة

كلام شيخ صدوق درباره اعتقاد شيعه نسبت به سادات

به معنى بغض است و آن زنى است كه اولاد و شوهر را دوست ندارد . و معنى اول ارجح است . و از القاب صديقه طاهره صلوات اللّه عليها «حانيه» (1) است يعنى دوست دار شوهر و فرزند ، اين صفت مدح است براى زن . خلاصه ، حضرت امام حسن عليه السلام عمروعاص را بر كثرت نسل توبيخ فرمود براى آنكه فرزندان او معصيت كار و حرام خوارند و از اشرار ابناء روزگار ، پس هر تناسل و تكاثر ممدوح و مستحسن نيست .

تفصيل : فى الذرية الطاهرة[ كلام شيخ صدوق درباره اعتقاد شيعه نسبت به سادات ]بدان مرحوم شيخ اجلّ ابن بابويه رحمة اللّه عليه در «اعتقادات» (2) خود فرمود در باب اداء حقوق سادات : اِعتقادنا فِى الْعَلَويّة أنَّهُمْ آلُ محمدٍ صلى الله عليه و آله وأنّ مَوَدَّتَهُمْ واجِبَةٌ لأَنّها اَجْرُ النُبُوَّةِ ، قال اللّه عزّوجلّ : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (3) و الصدقةُ عَلَيْهِم مُحَّرَمَةٌ لأنّها أَوْساخُ اَيْدِى النّاسِ ، وطهارةٌ لَهُمْ اِلاّ لِصَدَقَتِهِمْ لاِِمائِهِم وَعَبيدِهِمْ وَصَدَقَةِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ ، وَامّا الزّكوةُ فإنَّها تَحِلُّ لَهُمْ عِوَضاً مِنَ الْخُمْسِ لِأَنَّهُمْ قَدْ مُنِعُوا مِنْهُ ، وَاعتِقادُنا فِى المُسى ءِ مِنْهُمْ أَنَّ لَهُ ضِعْفَ الْعَذابِ وَفىِ المُحْسِنِ مِنْهُمْ اَنَّ لَهُ ضِعْفَ الثَّوابِ ، وبَعْضُهُمْ اَكْفاءٌ لِبَعْضٍ لِقَولِ النَّبى صلى الله عليه و آله حينَ نَظَرَ إلى ابْنَىْ أبى طالِبٍ عَلىٍ عليه السلاموَجَعْفَرٍ ، فقال صلى الله عليه و آله : «بَناتُنا كَبَنِينا وَبَنُونا كَبناتِنا» (4) .

.


1- .رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/133 ، بدين معنا مرحوم مجلسى در بحار 43/17 تصريح كرده و مى فرمايد : الحانية أى المشفقة على زوجها واولادها . قال الجزرى : الحانية : التى تقيم على ولدها لا تتزوج شفقةً و عطفاً .
2- .اعتقادات شيخ مفيد : 111 به نقل از شيخ صدوق .
3- .شورى : 23 .
4- .من لا يحضره الفقيه 3/249 باب الاكفاء ح 1184 ، اعتقادات شيخ مفيد : 111 .

ص: 107

وصاياى علامه حلى به فرزندش فخر المحققين

وقال الصّادق عليه السلام : «مَنْ خَالَفَ دِينَ اللّه ِ وَوالى اَعْدَاءَ اللّه ِ وعادَى اَوْلياءَ اللّه ِ فَالْبَراءَةُ مِنْهُمْ وَاجِبَةٌ كائِناً مَنْ كانَ مِنْ أىِّ قَبِيلَةٍ كانَ» (1) . وقالَ اَميرِالْمُؤمِنينَ عليه السلام لاِبنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفيَّةِ : «تَواضُعُكَ فىِ شَرَفِكَ اَشْرَفُ لَكَ مِنْ شَرَفِ آبائِكَ» (2) . و قال الصّادق عليه السلام : «وِلاَيتى لأَميرالمؤمنينَ عليه السلام أَحَبُّ اِلىَّ مِن وِلادَتى منهُ» (3) . و سُئِل الصّادقُ عليه السلام مِن آلِ مُحَمّد صلى الله عليه و آله فقال عليه السلام : «آلُ مُحَمّدٍ صلى الله عليه و آله مِنْ حَرُمَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهنِكاحُه» (4) . و قال اللّه عزّوجلّ : « وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ » (5) . و سُئِل الصّادقُ عليه السلام عَنْ قَولِ اللّه ِ عزّوجلّ : « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ » (6) فقال : «الظّالِمُ مِنّا مَنْ لا يَعرِفُ حَقَّ الإِمامِ وَالْمُقْتَصِدُ العارِفُ بِحَقِّ الإمامِ ، والسّابِقُ بِالْخَيْراتِ بِاذنِ اللّه ِ وَهُوَ الاِمامُ» 7 . و عبارات شريفه ديگر را از اين باب در ابواب ديگر استشهاد مى نمايد .

[ وصاياى علامه حلى به فرزندش فخر المحققين ]و مرحوم شيخ اجلّ جمال الدين مطهّر حلّى علاّمه اعلى اللّه مقامَه در اواخر كتاب

.


1- .اعتقادات شيخ مفيد : 111 .
2- .اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
3- .معانى الاخبار صدوق : 93 باب معنى الآل ح 1 ، اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
4- .حديد : 26 .
5- .فاطر : 32 .
6- .معانى الاخبار : 104 باب معنى الظالم لنفسه ح 2 ، اعتقادات شيخ مفيد : 112 .

ص: 108

«قواعد» (1) كه مجموعه اى از فقه آل محمّد صلى الله عليه و آله است به جهت فرزند ارجمندش فخر المحقّقين وصاياى موجزه مفيده فرمود از آن جمله در ارادت به سادات مقالات حسنه اى دارند خوب است در اين باب بعينها نقل كنيم : وَعَلَيْكَ بِصِلَةِ الذُّرّيَّةِ الْعَلَوِيَّةِ فَاِنَّ اللّه َ قَدَ اَكَّدَ التَّوصِيةَ فِيهِمْ وَجَعَلَ مَوَدَّتَهُم اَجْرَ الرِّسالِةِ وَالاِرْشادِ فَقال اللّه ُ تَعالى : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (2) ، و قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «اِنّى شافِعٌ يَومَ القِيامَةِ لِأرْبَعِ اَصْنافٍ وَلَوْ جاؤُوا بِذُنُوبِ أَهْلِ الدُّنْيا : رَجُلٌ نَصَرَ ذُريَّتى وَرَجُلٌ بَذَلَ مالَهُ لِذُرّيَتى عِنْدَ المَضيْقِ وَرَجُلٌ اَحَبَّ ذُرّيَّتى باللِسّانِ والقَلْبِ وَرَجُلٌ سَعى فى حَوائِجِ ذُرّيَّتى اِذا طُردُوا أَوْ شُرِّدُوا» (3) . وَقال الصّادِقُ عليه السلام : «إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ : اَيُّها الخَلائِق ! اَنْصِتُوا فَاِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آلهيُكَلِّمُكُمْ فَيَنْصُتُ الْخَلائِق فَيَقُومُ النَّبىُّ صلى الله عليه و آله فَيَقُولُ : يا مَعْشَرَ الخَلائِقَ ! مَنْ كانَ لَهُ عِندى يَدٌ وَمِنَّةٌ اَوْ مَعْرُوفٌ فَلْيَقُمْ حَتّى اُكافِيَهُ فَيَقُولُونَ : بِابائِنا وَاُمِّهاتِنا ! وَاَىُّ بُدٍّ وَاَىُّ مِنَّة وَاَىُّ مَعْروُفٍ لَنا ؟ ! بَلْ اِلَيْهِ وَالْمَعروُفُ للّه ِ وَلِرَسُولِهِ عَلى جَميْعِ الْخَلائِق ، فَيَقُولُ صلى الله عليه و آله : بَلى مَنْ آوى اَحَداً مِنْ اَهْلِ بَيْتى أَوْ بَرَّهُمْ اَوْ كَسَاهُمْ مِنْ عُرىً اَوْ اَشْبَعَ جَائعَهُمْ فَلْيَقُمْ حَتّى أكافِيَهُ ، فَيَقُومُ اُناسٌ قَد فَعَلُوا ذلِكَ ، فَيَأتى النِّداءُ مِن عِندِ اللّه ِ : يا مُحَمَّدُ ! يا حَبيبى ! قَد جَعَلْتُ مُكافاتِهِمْ اِلَيْكَ فَاَسْكِنْهُمْ مِنَ الْجَّنَةِ حَيْثُ شِئتَ ، فَيَسْكنُهُمْ فىِ الْوَسِيلَةِ حَيْثُ لا يَحْجبُونَ عَنْ مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعيِنَ» (4) . پس اجر و مزد رسالت مودّت اهل بيت آن بزرگوار است و شفاعت آن بزرگوار نيز شامل نصرت كنندگان و بذل كنندگان اموال و سعى كنندگان در حوائج از دوستان ايشان است به لسان و قلب ، و فرداى قيامت آن بزرگوار جزاء مى دهد هر كس را كه

.


1- .قواعد الاحكام 1/152 _ 153 چاپ مؤسسه نشر اسلامى ، و 3/715 .
2- .شورى : 23 .
3- .كافى 4/60 باب الصدقة لبنى هاشم و مواليهم ح 9 ، من لا يحضره الفقيه 2/65 ح 1726 ، عوالى اللآلى 4/80 ح 79 ، المقنعة : 267 باب 28 .
4- .من لا يحضره الفقيه 2/65 ح 1727 ، وسائل الشيعة 16/333 باب 17 ح 21691 .

ص: 109

اشعار شافعى در محبت آل محمّد صلى الله عليه و آله

به ذريّه اش نيكى كرده است از غذا دادن و جامه پوشانيدن ، و ايشان را در وسيله اى كه اعلى مرتبه جنّات است مأوى مى دهد به نحوى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن بزرگوار را مى بينند .

[ اشعار شافعى در محبت آل محمّد صلى الله عليه و آله ]و در كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الآل» از محمّد بن ادريس شافعى در حبّ آل محمّد صلى الله عليه و آلهمنقول است : يا راكِباً قِفْ بِالمُحَصَّبِ مِنْ مَنىوَاهْتِفْ بِساكِنِ (1) خِيفِها وَالنّاهِضِ سَحَراً إذا فاضَ الحَجيجُ اِلى مَنىفَيْضاً كَمُلتَطِمِ الْفُراتِ الفائِضِ اِنْ كانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ محَمَّدٍفَليَشْهَدِ الثِّقْلانِ اَنّى رافِضى (2)و ايضاً از شافعى منقول است : يا اَهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللّه ِ حُبُّكُمُفَرْضٌ مِنَ اللّه ِ فى الْقرآنِ اَنْزَلَهُ كَفاكُمُ مِنْ عَظيْمِ الْقَدْرِ أنَّكُمُمَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْكُمْ لا صَلوةَ لَهُو حضرت صادق عليه السلام فرمودند : «اِنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ الرَّجُلَ ويَبْغَضُ اَوَلادَهُ !» (3) در مقام تعجّب است فرمود : مرد مى شود مردى را دوست بدارد و فرزندان او را دشمن دارد ؟ ! و در كتاب «خصال» مروى است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه : «هر كس عترت

.


1- .در بعضى نقلها : بقاعد .
2- .اين اشعار را بياضى در صراط المستقيم 1/190 از شافعى نقل كرده ، نيز علامه مجلسى در بحار الانوار 23/234 _ 235 .
3- .محاسن برقى 1/144 باب 13 ح 45 ، در آن بجاى «اولاده» كلمه «ولده» آمده . و سپس در ادامه روايت ، حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد : «فأبى اللّه عزوجل الاّ أن يجعل حبنا مفترضاً اخذه من اخذه وتركه من تركه واجباً فقال : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » » . به ديگر روايات اين باب نيز رجوع شود . همچنين بنگريد به : بحار الانوار 23/239 باب 13 ح 6 .

ص: 110

مرا دوست ندارد يا ولد الزّنا يا منافق است» 1 . و عجب گفت صفىّ الدين حلّى : يا عِتْرَةَ الْمُخْتارِ يامَن بِهِمْيَفُوزُ عَبْدٌ يَتَولاّهُمُ اُعْرَفْ فِى الْحَشْرِ بِحُبّى لَكُمْاِذْ يُعْرَفُ النّاسُ بِسيماهُمُ (1) پس به كريمه «فَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون» (2) تبعيّت حضرت رسول لازم و رستگارى در آن است ، كه ايضاً حق تعالى فرمود : « قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه َ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ُ » (3) ليكن اتّباع بايد در عموم اوامر نبويّه باشد ، و روح تبعيّت محبّت به عترت اوست و اگر نه آيه « أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ » (4) در حق ايشان صادق خواهد بود ، و مضمون « لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّه ِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (5) درباره اين فرقه گمراه گفته نمى شود . پس هر مُحبّى كه دعوى محبّت اين سلسله مى نمايد بايد در حيات و ممات ايشان به قدر امكان اظهار عبوديّت و وداد كند ، و در جميع اقوال و افعال و حركات و سكنات از امور دنيويّه و اخرويّه توسّل به ايشان جويد ، و فقره زيارت «مُقَدِّمُكُمْ اَمامَ طَلِبَتى» (6) را

.


1- .از اشعار معروف شيخ صفى الدين عبدالعزيز بن السرايا حلى است و صاحب امل الآمل 2/149 ذيل ترجمه وى به شماره 442 همين دو بيت را نيز ذكر كرده است . رجوع كنيد به ديوان وى : 87 ، و نيز الكنى والالقاب 2/422 .
2- .در بحار الانوار 23/234 باب 13 و مناقب ابن شهر آشوب 1/229 به كلام الهى نسبت داده شده ولى عين آيه شريفه نيست .
3- .آل عمران : 31 .
4- .بقره : 82 .
5- .احزاب : 21 .
6- .فقره اى از زيارت جامعه اهل بيت عليهم السلام است . رجوع كنيد به : من لا يحضره الفقيه 2/613 ، تهذيب 6/99 باب 46 ، بحار الانوار 99/152 باب 8 ح 5 .

ص: 111

بيان فخر رازى

فراموش نكند ، و اين شعر را بخواند : فَرْضى وَنفْلى وَحَياتى اَنْتُمُوَكُلُّ كُلّى مِنْكُمُ وَعَنْكُمُ (1)البته هر كس همّت خود را در دوستى ايشان محصور كرد در زمره ايشان محشور مى شود . و ابونواس شاعر در مدح اين سلسله عجب گفت : مُطَهَّروُنَ نَقِيّاتٌ جُيُوبُهُمُتَجْرىِ الصَّلوةُ عَلَيْهِم اَينَما ذُكِروُا مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَويَّاً حيْنَ تَنْسِبُهفَما لَهُ مِنْ قَديمِ الدَّهْرِ مُفْتَخِرُ اَللّه ُ لمّا يَرى خَلْقَاً وَ اَتْقَنَهُصَفّاكُمُ وَاصْطَفاكُمْ اَيُّها البَشَرُ فَاَنْتُمُ الْمَلأُ الاَعْلى وَعِنْدَكُمُعِلْمُ الْكِتابِ وَما جاءَت بِهِ السُّوَرُ (2)

بيان فخر رازىو فخر رازى در كتاب «تفسير كبيرش» گفته است : ثابت و محقّق است اين چهار نفر _ يعنى حضرت امير مؤمنان و حضرت صديقه طاهره و حسنان عليهم السلام _ اقارب حضرت رسول اند ، بعد از ثبوت و تحقّق اين مطلب واجب است بگوئيم به مزيد تعظيم و تكريم مخصوص بودند به چند وجه : اوّل : به نصّ آيه « إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (3) ، و اين فقره معلوم و متواتر است كه اين بزرگواران آل آن بزرگوارند بر هر تقدير ، و كمال علاقه به ايشان از جهت اقربيّت و آل بودن معلوم . دوّم : به نصّ متواتر معلوم شده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله ايشان را دوست

.


1- .ديوان صفّى الدين حلى : 87 .
2- .رجوع كنيد به : بشارة المصطفى : 124 ، الكنى والالقاب 1/168 ، تاريخ مدينة دمشق 1/185 .
3- .شورى : 22 .

ص: 112

گفتار سلطان محمد خدابنده با واعظ

مى داشت ، پس واجب است بر تمام امّت متابعت آن بزرگوار را نمايند به آيه «فَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون» (1) و آيه « فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ » (2) و آيه « قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه َ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ُ » (3) و آيه « لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّه ِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (4) . سوّم : دعاء به آل محمّد صلى الله عليه و آله منصب عظيمى است كه در خاتمه تشهّد در نماز قرار داده و شرط قبول نماز بدان مقرر فرموده كه : «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ» ، و اين تعظيم در حقّ غير آل نيست ، پس دوستى آل رسول صلى الله عليه و آلهواجب است (5) .

گفتار سلطان محمد خدابنده با واعظمعروف است : سلطان محمد خدابنده ملقّب به الجايتو _ يعنى فرخنده _ در جامع سُلطانيه روزى در مجلس وعظ نشسته بود . واعظى در فضيلت صلوات كلماتى مى گفت ، سلطان پرسيد : چرا آل هيچ يك از انبياء را ذكر نمى نمايند بعد از ذكر اسامى ايشان ، امّا آل حضرت رسول صلى الله عليه و آله را بايد ذكر كرد ؟ آن واعظ نتوانست جوابى وافى گويد . سلطان فرمود : چون دشمنان دين ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ابتر خواندند خداوند سبحان براى اين نسبت ايشان را منقطع النّسل نمود ، بلكه بقاياى ايشان را منقرض كرد ليكن آل حضرت رسول صلى الله عليه و آله يوماً فيوماً در كثرت و زيادتند . وجه ديگر آن است : ملل و مذاهب ديگر منسوخ شدند امّا اين مذهب را نسخ و زوالى نيست ، پس اين مذهب را حافظ و نگاهبانى لازم بود كه مطّلع از كليّات و جزئيّات باشد

.


1- .همانطور كه در صفحات پيشين اشاره كرديم اين فقره آيه نيست .
2- .نور : 63 .
3- .آل عمران : 31 .
4- .احزاب : 21 .
5- .بنا بر نقل كتاب الامامة والحكومة ، محمد حسين انصارى : 91 _ فخر رازى در مفاتيح الغيب نيز به وجه سوم تصريح كرده است .

ص: 113

و مردمان در زمان احتياج رجوع به ايشان نمايند ، و آن حافظ وجود شخصى از عترت نبويّه و آل اطهار است ، پس چنانكه صلوات بر رسول صلى الله عليه و آله لازم است بر آل وى كه راهنما و نگاهبان دين است لازم و واجب است . و نعم ما قيل : بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُوفى اَبْياتِهِم نَزَلَ الكِتابُ وَهُمْ حُجَجُ الإله عَلىَ البَرايابِهِمْ وَبِجَّدِهِمْ لا يُسْتَرابُ 1 . . الى آخره . و اگر داعى بخواهد شرحى از مفاخر و مآثر بنى فاطمه بنويسد كتابى مدوّن مى شود ، و قدرى در ذيل همين رضوان از خصايص ايشان بخوان و بگو : «بِأَبى اَنْتُمْ واُمّى طِبتُمْ وَطابَتِ الاَْرْضُ الّتى فيْها دُفِنْتُمْ وَفُزْتُم فَوْزاً عَظيماً» (1) ، «اَنْتُمْ بَنوُ عَبْدالْمُطّلِبِ ما عاداكُمْ بَيْتٌ اِلاّ وَقَدْ خَرَبَ ، وما عاواكُمْ كَلْبٌ اِلاّ وَقَدْ جَرَبَ» (2) .

.


1- .در اصل فقره اى از زيارت شهداى كربلاست كه شيخ طوسى در مصباح المتهجد : 723 و ابن طاوس در اقبال الاعمال /66 نقل كرده اند .
2- .اصل روايت نبوى چنين است : «نحن بنو عبدالمطلب ما عادانا بيت الا وقد خرب ، وما عادانا ( أو عاوانا ) كلب الا وقد جرب ، ومن لم يصدق فليجرّب» . نگاه كنيد به : بحار الانوار 107/31 ح 5 .

ص: 114

نِعْمَ ما قالَ محمّدُ بنُ ابى بكر : يا بَنى زَهْراء اَنْتُمْ عُدّتىوَبِكُمْ فىِ الْحَشْرِ ميزانى رَجَحْ فَاِذا صَحَّ وِلائى لَكُمُلا اَبالى اَىُّ كَلْبٍ قَدْ نَبحْ (1)و اعتراف نما به آنچه عبداللّه بن مطرف در محضر مامون گفت : ما اَقُولْ فى طِينَةٍ عُجِّنَتْ بِماءِ الرِّسالَةِ وَغُرِسَتْ بِماءِ الوَحْىِ هَلْ يُنْفَحُ منهاَ اِلاّ مِسْكُ الْهُدى وَعَنْبَرُ التُّقى (2) ! بيت بيضُ الوُجُوهِ كَريمةٌ اَحسْابُهُمْشَمُّ الاُنُوفِ مِنَ الطَّرازِ الاَوّلِ (3)امّا مطلب مكتوم و مكنون كه اظهار و ابراز آن بر داعى فرضى محتوم است اگر آقايان من توجّه و التفاتى فرمايند و بر آنچه جسارت مى شود خسارتى ندانند بلكه محض سداد و عين رشاد بفهمند پس عرض مى شود : اين امت بر دو قسم اند : اكثر ايشان عدداً عامند و اقلّ ايشان سادات و خاصّند ، امّا سادات فرزندان پيغمبرند ، امّا سائرين اتباع و اشياعند . بعبارةٍ [اخرى] : عوام فرقه اوّليه چسبنده اند ، اما فرقه ثانيه چكيده اى از خانواده رسالتند ، و اجر رسالت و مزد پيغامبرىِ جدّ امجد ايشان بر دو قسم منقسم شد : قسمى بر خداوند است كه فرداى قيامت بر حسب كرم خويش بذل و فضل نمايد « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ » (4) ، قسمى در عهده ماها تابعين و محبّين ايشان است ، و كريمه « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (5) اقوى شاهد و برهان است ، و لازمه

.


1- .در مجمع البحرين 1/571 ماده ( حمد ) به بعض الافاضل نسبت داده شده ، و در كتاب ادب الضيافة ( معاصر ) : 3 به ناظم آن ، محمد بن ابى بكر ، تصريح شده است .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/143 باب 40 ح 10 ، بحار الانوار 49/236 باب 17 ح 5 .
3- .از اشعار حسّان بن ثابت است و مرحوم مجلسى در بحار الانوار 51/273 همين بيت رامتذكر شده و توضيحى از آن نيز بيان داشته است .
4- .زمر : 10 .
5- .شورى : 23 .

ص: 115

در ذمّ اتكال به نسب و مدح حسب

محبّت و مودّت ايشان همان بيانى است كه مرحوم علاّمه در وصيّت نامه خود فرمود و مكافات و مجازات آن هم در روز قيامت از نصوص كثيره معلوم است . اكنون بفرمايند اين مودّت و محبّتى كه مأمورٌ به ماهاست و اجر رسالت حضرت رسول صلى الله عليه و آله است همانا به محض نسبت شماهاست كه اقارب آن بزرگواريد و فرزندان پيغمبريد يا جهت ديگر دارد ؟ اگر به محض نسبت است پس بايد ابولهب كه نفرين كرده خداست و فرزند صلبى عبدالمطلب است محترم و معزّز باشد ، و اتّفاق آراء تمام امّت است كه وى از اهل عذاب است .

در ذمّ اتكال به نسب و مدح حسبپس مى گوييم : آن سيّدى كه فرزند پيغمبر است و تابع و مطيع امر و حكم آن سرور است آن وقت لازم المحبّة و واجب المودّة است ، پس حق و اجر حضرت رسول صلى الله عليه و آلهوقتى اداء مى شود كه اطاعت فرزند روحانى او را كرده باشيم ، يعنى : دوست داشتن سيّدى كه خود را فرزند رسول صلى الله عليه و آله مى داند و مخالف امر و نهى او است بر خلاف ميل خدا و سيّد انبياء است . و بعضى از شعراء (1) گفته اند : لَعَمَرُكَ مَا الاِْنْسانُ اِلاّ بِديْنِهِفَلا تَتْرُكِ التَّقْوَى اتّكالاً عَلىَ النَّسَبْ لَقَدْ رَفَعَ الاِْسلامُ سَلْمانَ فارِسٍوَقَدْ وَضَعَ الشِّرْكُ الْقَرْيبَ (2) اَبا لَهَبْ اِذا الغُصْنُ لَمْ يُثْمِرْ وَاِنْ كانَ شُعْبَةًمِنَ الثَّمَراتِ اعْتَدَّهُ النّاسُ فىِ الحَطَبْو ملخّص معنى شعر اخير آن است : درخت بى ثمر غذاى آتش است . پس بر اين بيان بنگريد كه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمودند : «خَلَق اللّه ُ الجَنَّةَ لِمَنْ

.


1- .اشعار از وزير بزرگ شيعه و افتخار اديبان ، كافى الكفاة صاحب بن عباد است . دو بيت اول آن را مرحوم محدث قمى در الكنى والالقاب 2/405 بيان داشته .
2- .در «كُنى» : «الشريف» .

ص: 116

اَطَاعَهُ وَلَوْ كانَ عَبْداً حَبَشِيَّاً وَخَلَقَ النّارَ لِمَنْ عَصاهُ وَلَوْ كانَ سَيِّداً قُرَشيّاً» (1) . و قال اللّه تعالى : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ » (2) . و شاعرى گفته است : قطع نظر كنيد زفرزند ناخلفعضوى كه فاسد است سزايش بريدن استپس عضوى كه فاسد باشد و موجب فساد اعضاء ديگر گرديد ناچار او را بايد بريد . پس مضمون آيه « مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ » (3) كجا مى رود ؟ ! بيت اگر خداى نباشد زبنده اى خوشنودشفاعت همه پيغمبران ندارد سوديعنى : واى بر آن سيّد ناخلف فاسق العملى كه عاقّ اين بزرگوار شود ، و به واسطه اغترار اين نسبت ، جدّ امجد خويش را فرداى قيامت خجل و شرمسار خواهد ، و اين حديث راست است كه فرمودند : «هر سبب و نسبى منقطع مى شود در روز قيامت مگر سبب و نسب من» (4) ، امّا معصيت و نافرمانى قطع مى نمايد اسباب و انساب را چنانكه آيه شريفه شاهد است : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ » 5 . پس عرض مى كنم : فَيا ساكِنى اَكْنافِ طيبةَ كُلَّكُماِلىَ القَلْبِ مِنْ اَجْلِ الحَبيبِ حَبيْبُخلاصه معنى شعر اين است كه : شماها سادات به جهت اين كسوت سيادت است [كه ]در نزد اين فرقه حقّه اماميّه احترام داريد ، اگر اين كسوت و نسبت را از شماها بردارند

.


1- .المناقب 4/151 فصل فى زهده عليه السلام ، بحار الانوار 46/82 باب 5 .
2- .مؤمنون : 101 .
3- .بقره : 255 .
4- .المناقب 3/345 ، نهج الحق : 253 ، كشف اليقين : 192 ، كشف الغمة 1/30 ، عوالى اللآلى 1/302 المسلك الاول ح 1 ، العمدة : 299 ، الصراط المستقيم 1/229 به نقل از مرزبانى .

ص: 117

مانند سائرين در دركات سجّين در صورتى كه گناه كار باشيد معذّب و معاقب مى شويد . والاِّ فُزْتُمُ الْسِّيادَةَ وَالْأَصالَةَ بِاَسْرِها ، و اگر نه علماء اين امت كه بالنّسبة به شماها رعيّت اند به جهت نسبت روحانى مقدّمند چنانكه ابوالفتح مُوصلى كه پدرش غلام رومى بوده گفته است : فَاِنْ اَصْبَحُ بِلا نَسَبٍفَعِلْمى فىِ الْوَرى نَسَبى (1) اگر من نسب ندارم علم من نسب من است . و ايضاً گفته شده است : اِنَّ الفَتى مَنْ يَقُولُ ها اَنا ذالَيْسَ الفَتى مَنْ يَقُولُ كانَ اَبى 2پس به طريق قطع و يقين نسبت معنويّه روحانيّه از نسبت صُورى اشرف است چنانكه روح از جسد الطف . پس بپرهيزيد و بترسيد از اينكه اسامى شريفه شما را از جريده ذوى القربى و آل و اهل البيت محو نمايند و بفرمايند : شما اقارب و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله نيستيد ! ***

.


1- .خطيب بغدادى در تاريخ بغداد 11/31 شعر را به عثمان بن جنى نسبت داده كه وى همان ابوالفتح موصلى نحوى لغوى صاحب «سر صناعة الاعراب» و جز آن مى باشد . همچنين رجوع شود به : البداية والنهاية 11/379 .

ص: 118

احتجاج مرحوم علاّمه با سيّد ناصبى

اشعار ابوحنيفه در مدح ذرّيه طاهره

احتجاج مرحوم علاّمه با سيّد ناصبىمرحوم سيّد جيّد قاضى نوراللّه شوشترى (1) از مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه (2) نقل فرموده است كه : در محضر سلطان محمّد خدا بنده با سيّد موصلى سنّى احتجاج فرمود ، يعنى آن ناسيّد سؤال كرد : به چه دليل صلوات بر غير رسول ( ص ) جائز است ؟ علاّمه فرمود : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ » (3) سيّد ناصبى سؤال كرد : چه مصيبتى به ايشان رسيد ؟ فرمودند : مصيبتى اعظم از اين نمى شود كه مانند تو فرزندى دارند كه بعضى از منافقين را بر وى ترجيح مى دهى ! پس سلطان و حاضرين خنديدند . و بعضى از فضلاء اين دو بيت را خوش گفته اند : اِذِ الْعَلَوىُّ تابَعَ ناصِبيّاًبِمَذْهَبِهِ (4) فَما هُوَ مِنْ اَبيهِ وَكانَ الْكَلْبُ خَيْراً مِنْهُ طَبْعاًلاَِنَّ الْكَلْب طَبْعُ اَبيهِ فيهِ (5)پس راضى نشويد اعمال قبيحه صادره از شما ، ماها ، رعايا را منصرف و منحرف از سيادت كريمه و نجابت عظيمه نبويّه نمايد .

اشعار ابوحنيفه در مدح ذرّيه طاهرهو اگر چنين است مودّت شماها لازم نيست و حقّى بر ما نداريد بلكه خلاف آن مأمورٌ به ما بندگان است ، و إلاّ اين امّت را عقيده از ابوحنيفه معروف زياده است كه گفت : حُبُّ الْيَهُودِ لآِلِ مُوسى ظاهِرٌوَوِلاهُمُ لِبَنى أخيه بادِ وَاِمامُهُمْ مِنْ نَسْلِ هاروُنَ الاُْولىبِهِمُ اقْتَدَوْا ولِكُلِّ قَوْمٍ هادِ وَكَذا اَلْنَصارى يُكرِمُونَ مُحِبَّهُلِمَسِيحِهِمْ نَجْراً مِنَ الْأَعْوادِ فَمَتى يُوالى (6) آلَ أحمدَ مُسْلِمٌ قَتَلُوهُ أَوْ سَمُّوهُ بالإلْحادِ لَمْ يَحْفَظُوا حَقَّ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ فى آلِهِ وَاللّه ُ بِالْمِرْصادِ (7) خلاصه ، ارتباط و انتساب سادات به سيّد كائنات صلى الله عليه و آله يا به جهت ارث نسب است يا به واسطه كمالات معنويّه است ، معنى اوّل كه مُلقى (8) شد اولويّت علمى و عملى بايد خواست . پس گفته مى شود : بعضى از ارحام و اقارب حضرت رسول صلى الله عليه و آله از بعضى ديگر از جهت علوم و حكم و معارف دينيّه برترند و بهترند ، و از اين راه مرتبط اند با آن جناب صلى الله عليه و آله ، و با خداوند سبحان ، و اين ارتباط از براى غير سادات هم جائز است ، يعنى هر كس آن بزرگوار را متابعت نمود فى الحقيقة به ساحت نبوى صلى الله عليه و آله قرب معنوى دارد و محبوب خداست كما قال اللّه تعالى « فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ُ » 9 و هر يك از سادات متابعت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهرا نمود از براى او دو اجر است و معنى تبعيّت آن جناب صلى الله عليه و آلهامتثال امر و حكم امام زمان اوست .

.


1- .مجالس المؤمنين 2/571 _ 572 .
2- .قواعد الاحكام 1/117 .
3- .بقره : 156 _ 157 .
4- .در قواعد : «لمذهبه» .
5- .در نقل صافى : يوال .
6- .در منابع قديمه موجود ، اشعار را نيافتم ، از معاصرين دانشمند معظم شيخ لطف اللّه صافى اين اشعار را در مجموعة الرسائل 2/259 منسوب به ابو حنيفه نقل كرده است .
7- .كذا ، ظاهراً «ملغى» صحيح است .
8- .آل عمران : 31 .

ص: 119

جهات افضليت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر سادات ديگر

[ جهات افضليت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر سادات ديگر ]پس از اين جهت از تمام سادات افضل است ، از ايشان كه افضل شد به طريق اولى از

.

ص: 120

ديگران افضل خواهد بود ، حتّى از علماء و كمّلين و اخيار و ابرار از امّت مرحومه ؛ از آنكه مناط علم و عمل است ، و چون كمال علم و عمل در او موجود شد چيزى كه علاوه دارد اين سيّد تصحيح نسبت كرده است و فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله است ظاهراً و باطناً . لهذا حضرت امامزاده عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه السلام افضل و اكمل از تمام سادات و كافّه رعاياست و كسى به مقام او نمى رسد به جهات كثيره : يكى از آنها علوم و اسرار و معارفى است كه از چند نفر از ائمّه هدى عليهم السلام به وى القاء و افاضه گرديده ، و معلوم است حضرت عبدالعظيم عليه السلاماستحقاق و استعداد آن علوم و اسرار را داشته است كه در خلوت مستفيض و بهره مند شد . و يكى ديگر كتمان اسرار آن سيّد جليل الشّأن است از آنكه سائرين از سادات اين استطاعت را نداشتند و نمى توانستند كتمان مفاخر و مآثر و اسرار و آثار ايشان را بنمايند ، لهذا خونها و مالهاشان در معرض تلف شد به نحوى كه ذكر مى شود . و يكى ديگر تقيّه از خلفاء جور بود كه به فرمايش ائمّه هدى عليهم السلام و مذهب ايشان بايد متحمّل تألمّات (1) بشوند ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلامكمال تقيّه را فرمود ، و مانند سائرين از سادات از زيديّه و غيرهم خروج به سيف ننمود ، چنانكه بعضى از امامان به حكمتهائى كه مى دانستند هجرت از وطن كردند ، و انواع ظلم ظالمين را متحمّل شدند ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز تحمّل كرده به امر و فرمان امامان از مولد و مسكن خود هجرت فرمود و اتّقاء نفوس زكيّه و دماء سادات و دوستان ايشان را كرد ، و مردم را به تقيّه امر مى فرمود و تحذير و تخويف از خروج به سيف مى كرد . پس آن بزرگوار توسّل به ائمّه طاهرين و تشبّث به حبل المتين و كتاب مبين نمود . و جهت كلّى اولويّت و افضليّت حضرت عبدالعظيم در آن زمان كه زمان خوف و تقيّه بود بر سادات ديگر از بنى الحسن و اظهار مرحمت امام عليه السلام به وى قبول تقيّه و كتمان سرّ و تأسىّ به ايشان بوده است .

.


1- .در چاپ سنگى : تأمّلات .

ص: 121

و هر قدر امام زمان بعضى از سادات را كه معروف به «دعات» بودند و مردم را دعوت به امامت زيد بن علىّ بن الحسين( ع) مى كردند منع فرمود براى علمى كه به عواقب امور داشت التفاتى ننمودند و كشته شدند . وبيايد اخبارى كه دلالت بر رقّت و ترحيم ائمّه طاهرين عليهم السلام بر سادات دُعات مقتولين و اندوه و تحسّرى كه بر قتل ايشان داشتند و مؤونه اى كه براى عيالشان مقرّر داشتند . و يكى ديگر عمل و زهد و ورع و تقوى است كه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سرّ و علانيه كه كتمان اسرار و تقيّه از آثار آن است ، يعنى چه عالمى است كه حاوى علوم كثيره است ليكن اثرى در وى ندارد و عملى نمى كند اما حضرت عبدالعظيم عليه السلام بر آنچه عالم بود عمل كرد ، و به جهت عمل آن جناب اين همه آثار و انوار از مزار خيريّه اش ظاهر است . پس ربط معنوى و قرب روحانى به نحوى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام غير از نسبت سيادت كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله دارد سائرين از سادات ندارند . بلكه مى گوئيم : معنى سيادت تصحيح اين نسبت است و اتّصال و ارتباط به آن بزرگوار معنىً . علاوه از تمام آنها نشر احكام و تعليم علوم و تكميل نفوس و تنوير قلوبى است كه از شيعيان و مواليان رى فرمود كه بعثت انبياء و بندگان خاصّ خدا براى همين بود ، و چه بسيار از علماء كردارشان به اغراض نفسانيّه است و ارشادشان مرضىّ خدا و رسول صلى الله عليه و آلهو ائمّه طاهرين نيست ، امّا حضرت عبدالعظيم عليه السلام كردار و گفتار ، افعال و اقوال وى _ بر حسب احاديث صحيحه آتيه _ مرضىّ خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلامبوده است ، و از حسن سعى آن سيّد جليل جهّال از ساكنين اين حدود به شاهراه هدايت رسيدند و از تيه ضلالت و گمراهى برآمدند ، و نتيجه علم و عمل و ميل خاطر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله هم همين است .

.

ص: 122

حكايت اوّل

مكالمه كميت شاعر اسدى با فرزدق شاعر

پس خوب است كه سادات و بنى فاطمه اى كه معاصرين زمان ما هستند و افتخار اين امّت به و اسطه وجود ايشان است احوال و افعال حضرت عبدالعظيم عليه السلام را سرمشق قرار داده به همان نهج و طريق مشى نمايند . و دانستن حالات آن سيّد كريم منوط است به مطالعه اين كتاب ، و خوش است براى اطّلاع بعضى از اهل خبر و فضل و هنر ، در تجليل ذريّه حضرت خير البشر صلى الله عليه و آله سه حكايت كه منظور نظر است بنويسم :

حكايت اوّل : مكالمه كميت شاعر اسدى با فرزدق شاعرابوالحسن على بن الحسين مسعودى در كتاب «مروج الذهب» (1) در باب عصبيّت بين طايفه نزاريّه و يمانيّه نوشته است : كميت شاعر اسدى كه در تشيّع و محبّت آل رسول صلى الله عليه و آلهاز اقران زمان ممتاز بود در بصره ، فرزدق شاعر كه مكنّى به ابوفراس و موسوم به همام است ملاقات نمود و گفت : اى ابافراس ! من پسر برادر توام ، و نسبت خود را به وى ذكر كرد . فرزدق گفت : راست مى گوئى ، چه حاجت دارى ؟ كميت گفت : چون تو شيخ قبيله مضر و شاعر ايشانى چند بيتى بر زبان من جارى شده است ، مى خواهم بر تو عرضه دارم اگر خوش گفته ام بگو افشا و اشاعه كنم و اگر بد گفته ام امر كن تا ستر نمايم . فرزدق گفت : اى پسر برادر ! من شعر را دوست دارم به قدر عقل تو فهات راشِداً ما قُلْتَ . پس كميت فرمود : طَرِبْتُ وَما شَوْقى اِلىَ الْبيضِ اَطْرِبُوَلا لَعِباً مِنّى وَذوُ الشَيْبِ يَلْعَبُيعنى : به طرب آمدم و شوق ندارم به بازى كردن به نيزه و شمشير ، و سزاوار نيست مرد كهن سال بازى كند . فرزدق گفت : چه مى خواهى و به چه ميل دارى ؟ كميت گفت : وَلَمْ يَلْهُنى دارٌ وَلا رَسْمُ مَنْزِلٍوَلَمْ يَتَطَرّبْنى بَنانٌ مُخَضَّبُحاصل معنى آنكه : مرا ميل به خانه و منزل و انگشتانِ به حنا خضاب شده ، به طرب نمى آورد و شاغل نگردد و ميل به آنها ندارم .

.


1- .همچنين رجوع كنيد به : امالى شريف مرتضى 1/48 چاپ كتابخانه مرعشى ، الغدير 2/184 و 189 ، الدرجات الرفيعة : 564 ، تاريخ مدينة دمشق 50/233 ، الهاشميات : 25 .

ص: 123

فرزدق گفت : پس چه تو را به طرب مى آورد و مايل هستى ؟ كميت گفت : وَلا اَنَا مِمَّنْ يَزْجُرُ الْطَّيْرُ هَمَّهُاَصاحَ غُرابٌ اَمْ تَعَرَّضَ ثَعْلَبُ وَلا السّانِحاتُ الْبارِحاتُ عَشِيَّةًاَفَرَّ سَليْمُ الْقَرْنِ اَمْ فَرَّ اَعْضَبُ (1)يعنى : مرا از تطيّرات از صيحه زدن كلاغ و گذشتن روباه و عبور آهوان شاخ دار و غيره كه هر يك تطيّرات خاصّه است بين اعراب ، ميل و رغبتى نيست و مانع از ميل منظور من نمى شود . فرزدق گفت : احسنت ! پس چه خواسته اى ؟ كميت گفت : وَلَكِنْ اِلى اَهْلِ الفَضائِلِ وَالنُهىوَخَيْرِ بَنى حَوّاءِ وَالْخَيْرُ يُطْلَبُيعنى : آنچه طرب و وجد و عيش رغيد من است از دوستى به اهل علم و فضل و عقل است از بهترين اولاد حوّاء عليهاالسلام ، و هر خيرى مطلوب است . فرزدق گفت : آنها كيانند ؟ كميت گفت : اِلىَ النَّفَرِ الِبيْضِ الذَّينَ بِحُبِّهِمْاِلىَ اللّه ِ فيما نالَنى اَتَقَرَّبُيعنى : آنها كسانى هستند كه به دوستى ايشان به خداوند تقرّب مى جويم . فرزدق گفت : مرا به راحت بينداز ، اين طايفه كيانند ؟ كميت فرمود : بَنى هاشِمٍ رَهْطُ النَّبىِ واِنَّنىبِهِمْ وَلَهُمْ اَرْضى مِراراً وَاَغْضَبْيعنى : ايشان بنى هاشم اند كه من به رضاء ايشان راضى و به غضب ايشان در غضب مى باشم . پس فرزدق گفت : يا بُنَىَّ ! أَصَبْتَ وَاَحْسَنْتَ اِذْ عَدَلْتَ عَنِ الزَّعائِفِ وَالْأوباشِ اِذاً لا يَطُرُدُ

.


1- .و در نسخه اى : «مَرَّ» كه بمعنى مرور است ، ديده ام . ( حاشيه مؤلف رحمه اللّه ) .

ص: 124

سَهْمُكَ وَلا يَكْذِبُ قَوْلُكَ ، ثُمَّ مُرَّ فِيها وَأظْهِرْ وَكِدِ الْأعْدآءَ فَاَنْتَ _ وَاللّه ِ _ اَشْعَرُ مَنْ بَقِىَ . چون فرزدق از اشعار كميت تحسين و تصديق نمود در مدينه خدمت اباجعفر امام محمّد باقر عليه السلام رسيد ، پس شبى خدمت آن بزرگوار شرفياب شد و قصيده ميميّه اش را كه بعضى از آن در باب مراثى «بحارالانوار» (1) مذكور است خواند ، چون به اين بيت رسيد : وَقَتيلٍ بِالطَّفِّ غُوْدِرَ مِنْهُمُبَيْنَ غَوْغا اُمَيَّةٍ (2) وَطُغامِكه اشاره به شهادت جدّ بزرگوارش بود بسيار گريست و فرمود : اى كميت ! اگر مالى داشتم به تو عطا مى نمودم امّا از براى توست آنچه رسول اللّه صلى الله عليه و آله به حسّان بن ثابت فرمود : «لا زِلْتَ (3) مُؤيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ» بعد از آن به خدمت عبداللّه بن حسن بن حسن بن على عليهم السلامرسيد و قصيده اش را خواند ، پس عبداللّه فرمود : يا اَبا المُستَهِلّ ! مرا باغى است چهار هزار دينار خريده ام آن را به تو بخشيدم ، و اين است قباله آن ، و جمعى را شاهد گرفت بر اين عطا . كميت گفت : بابى أنْتَ واُمّى ! اگر شعرى از براى غير شما بگويم براى مال دنياست امّا براى شما لِوَجْهِ اللّه است و من اين باغ را نمى خواهم . پس كميت آن قباله را گرفت و رفت به جهت الحاح و اصرارى كه عبداللّه بن حسن فرمود ، بعد از چند روز ديگر آمد خدمت عبداللّه با همان قباله و استدعا نمود كه استرداد كند آن باغ را . پس آن قباله را گذارد به حضور آن جناب ، نگرفت و رفت . ليكن عبداللّه بن معاوية بن عبداللّه جعفر طيّار با چهار نفر از غلامانش رفتند به خانه هاى بنى هاشم و جامه اى هم با خود برداشتند و مى گفتند : كميت شما را مدح كرده است در زمانى كه مردم از اظهار فضايل شما ساكت و صامت اند و خونش را در اين راه بذل

.


1- .بحار الانوار 37/150 ، نيز رجوع كنيد به : بحار 21/388 ، الخلاف شيخ طوسى 1/473 ، خصائص الائمة : 42 ، شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى 12/286 .
2- .در چاپ سنگى : أمة .
3- .در بعضى نقلها : لا تزال .

ص: 125

كرده ، خوب است وى را جزاء دهيد به قدر مقدور . پس بنى هاشم از دنانير و دراهم مى ريختند به جامه عبداللّه حتّى زنهاى هاشميّات حُلى و حلل زر و زيور خودشان را مى دادند تا قريب به صد هزار درهم شد ، آنگاه به نزد كميت آمد و فرمود : ماها بنى هاشم در دولت دشمنان هستيم و حالت ما بر مغلوبيّت و مظلوميّت است و اين اموال قليله كه از رجال و نساء هاشميين و هاشميات است جمع نموده ايم از آن در حوائج دنيويّه ات استعانت جوى . كميت عرض كرد : بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى ! بسيار مرحمت فرموديد ولكن مدح من براى دنيا نبوده است قيمتى در عوض اين خدمت نمى خواهم ، هر يك از دينار و درهم و حلل نفسيه را به اهلش برسانيد . پس به هر حيله اى عبداللّه سعى كرد كميت قبول ننمود ، عبداللّه فرمود : حال كه اباء كردى از قبول كردن مبادا بعد از اين بگوئى قصيده اى كه در آن تعصب كرده باشى و مبادا فتنه اى حادث شود . آنگاه قصيده ديگر در مدح ايشان گفت بسيار طولانى و فضائل بنى نزار را ذكر كرد و تعريض بر اهل يمن نمود ، و اوّل قصيده اش اين است : اَلا حَيَّيتِ عَنّا يا مَديناوَهَلْ بَاْسٌ يَقُولُ سَلِّمينا (1) لَنا قَمَرُ السَّماءِ وَكُلُّ نَجمٍيُشْيرُ اِلَيْهِ اَيْدِى الْمُهْتَدينا وَجَدْتُ اُمَّةً اِذْ سَمّى نَزاراً (2) وَاَسْكَنَهُمْ بِمَكَّةَ قاطِبينا لَنا جَعَلَ الْمَكارِمَ خالِصاتٍوَلِلنّاسِ القَفا وَلَنَا الجَبِينا وَما ضُرِبَتْ هَجائنُ مِنْ نَزارٍفَوالِجُ مِن فُحُولِ الاَعْجَمينا وَما حَمَلُوا الحَميْرَ عَلى عِتاقٍمُطَعّمَةٌ لِيَبْلغوا مُبْلَغينا فَما وَجَدَتْ بَنى نَزارٍعَلائِلُ اَسْوَدَيْنِ وَاَحْمَرينا (3)

.


1- .در الغدير 4/188 : وهل ناس تقول مسلمينا .
2- .شريف مرتضى در تنزيه الانبياء : 114 اين مصرع را چنين ذكر كرده : رأيت اللّه إذا سمى نزاراً . بنا بر آنچه در متن آمده وزن اشكال دارد .
3- .شرح الاخبار قاضى نعمان 2/4 ، الصراط المستقيم 1/60 ، الغدير 2/188 و 194 ، فقط بيت اول يا دو بيت را ذكر كرده اند . مرحوم امينى تصريح كرده كه اشعار 300 بيت است . وزن مصراع اول از بيت اخير نيز خالى از اشكال نيست و ظاهراً كلمه اى جا افتاده است .

ص: 126

حكايت دوّم

مكالمه سيد حميرى با جعفر بن عفّان طائى

و دعبل خزاعى قصيده اى در مدح يمانيّه و ردّ آن گفت ، اوّلُهُ : أفِيقى مِنْ مَلامِكِ يا ظَعِينا (1) . . الى آخره .

حكايت دوّم :مكالمه سيد حميرى با جعفر بن عفّان طائىدر كتاب مستطاب «امالى ابن الشّيخ» (2) طاب ثراهما محكىّ است از راوى ، و حاكى آن از دو سيّد : سيّد اسماعيل حميرى ابن محمّد و جعفر بن عفّان طائى كه هر دو شاعر مخلص آل محمّد صلى الله عليه و آله بودند كه يكديگر را ملاقات كردند ، پس سيّد فرمود به جعفر بن عفّان : ويحك ! آيا براى آل محمّد صلى الله عليه و آله اين طور شعر مى گوئى ؟ ! آنگاه شعر جعفر را خواند : ما بال بَيْتِكُمُ يُخَرَّبُ سَقْفُهُوَثِيابُكُمْ مِنْ اَرْذَلِ الاَْثوابِيعنى : چه شده است كه خانه هاى شما _ اى آل رسول صلى الله عليه و آله _ بايد خراب و بى سقف باشد و جامه هاى شما هم پست ترين جامه ها باشد ؟ ! جعفر بن عفّان عذر خواست از سيّد كه زياده بر اين مرا استعدادى نيست . گفت : اگر نمى توانى مدح كنى سكوت بهتر است ، آيا رواست آل محمّد صلى الله عليه و آله را بدين گونه وصف نمايند ؟ ليكن من عذر مى خواهم از جانب تو كه طبع و منتهاى علم تو اين است ، اما من در مدح خودم عار اشعار تو را برمى دارم ، و اين ابيات را سيّد خواند : اُقْسِمُ باللّه ِ وَآلائِهِوَالمَرْءُ عَمّا قالَ مَسؤُولُ اِنَّ عَلىَّ بْنَ اَبى طالِبِعَلَى التُّقى وَالبِّر مَجْبُولُ وَاِنَّهُ كانَ الإمامُ الّذىلَهُ عَلىَ الاُمَّةِ تَفْضيلُ يَقُولُ بِالْحَقِّ وَيَعنى بِهِوَلا تُلَهِّيْهِ الاَباطيلُ كانَ اِذِ الْحَرْبُ مرتها القنا (3) وَاَحْجَمَتْ عَنْها الْبَهاليلُ يَمشى اِلىَ الْقَرْنِ وَفى كَفِّهِاَبْيَضُ ماضِى الحَدِّ مَصْقُولُ مَشى الغَفَرْنانير اَشْبالِهِاَبْرَزَهُ لِلقُنَّصِ الفْيلُ ذاكَ الّذى سَلَمَّ فى لَيْلَةٍعَلَيْهِ مِيكال وَجِبْريلُ ميكال فى اَلْفٍ وَجَبرْيل فىاَلْفٍ وَيَتْلُوهُمْ اِسْرافيْلُ لَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَداً اَنْزَلُواكَاَنَّهُمْ طَيْراً اَبابيْلُ فَسَلَّمُوا لَمّا اَتْوا حَذوَهُ وَذَاكَ اِعْظامٌ وَتَبجيلُپس سيّد فرمود : اى جعفر ! چنين مدح مى نمايند اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله را ، اين شعر تو از براى اهل خيانت و ضعف است . پس جعفر برخاست و سر سيّد را بوسيد و گفت : اى ابا هاشم ! تو به منزله رأسى و ما به منزله ذَنَبْ . و در احوال سيّد اسماعيل گفته اند : اَكْثَرُ الْنّاسِ شِعْراً (4) . و اغلب اشعار سيّد در فضائل خانواده رسالت صلى الله عليه و آله بود و ابوالفرج اصفهانى در كتاب «اغنية الاغانى» اشعار سيّد را بسيار نقل كرده است .

.


1- .ادامه آن : كفاك اللوم مرّ الأربعينا . در چاپ سنگى «ملائك»و «طغينا» ضبط شده بود ، ما آنرا مانند نقل مرحوم امينى در الغدير 3/383 آورديم . در الغدير 2/372 «طعينا» ضبط شده ، در تاريخ بغداد 12/78 تصريح مى كند كه اين اشعار حدود ششصد بيت مى باشد .
2- .امالى شيخ طوسى : 198 ، همچنين رجوع شود به : الغدير 2/268 ، بشارة المصطفى : 94 .
3- .در چاپ سنگى «ارثها الفَتى» خوانده مى شود . آنرا مطابق نقل امالى درج كرديم .
4- .علامه امينى در الغدير 2/237 مى فرمايد : كان السيد فى مقدمى المكثرين المجيدين وأحد الشعراء الثلاثة الذين عدّوا أكثر الناس شعراً فى الجاهلية والاسلام ، وهم السيد وبشار وأبو العتاهية . قال أبو الفرج : لا يعلم أن أحداً قدر على تحصيل شعر أحد منهم أجمع .

ص: 127

حكايت سوّم

در خواب ديدن ابن نما حضرت امير عليه السلام را

حكايت سوّم :در خواب ديدن ابن نما حضرت امير عليه السلام را ]يكى از علماء خوارزم نذر كرد در زمان بنى عباس به زيارت بيت اللّه مشرف شود ، چون به قنطره نيل رسيد _ و آن جسر بزرگى بود _ صبر نمود ، جعفر بن محمّد بن نما _ تغمّده اللّه بغفرانه _ حضرت امير عليه السلام را در خواب ديد فرمود : عالم خوارزم به اين بلاد آمده است

.

ص: 128

و مى خواهد از جسر عبور كند ، بفرست يكى از تلامذه خود را بسوى او ، تا اين شعرها را بر او بخواند و او را قسم دهد و بشنواند و جواب بخواهد ، و آن اشعار اين است : اِذَا اخْتَلَفَتْ فىِ الدّينِ سَبْعُونَ فِرْقَةًوَنَيْفٌ كَما [قد] جاءَ فِى واضِح النَّقْلِ اَفِى الْفِرْقَةِ النّاجينَ آلُ مُحَمَّدٍاَمِ الْفِرْقَةِ الْهُلاّكِ اَيُّهما قُل لى (1)يعنى : در وقتى كه اختلاف در دين شد و اين امّت هفتاد فرقه علاوه شدند آيا آل محمّد صلى الله عليه و آلهدر فرقه ناجين اند يا در فرقه هالكين اند ؟ بگو براى من . از آنكه فرمودند : تمام اين فرق هالكند الاّ يك فرقه ناجيه ، آيا آل رسول صلى الله عليه و آله در كدام فرقه اند ؟ چون شاگرد ابن نماء حِلى آمد و بر وى اين دو شعر را خواند فكر كرده مراجعت كرد ، و گفت : حج اصالةً واجب نيست بلكه بالعرض نذر شده است ، پس آن رسول اين بيت خواند : فَاِنْ قُلْتَ هُلاّكاً كَفَرْتَ وَاِنْ تَقُلْنُجاةً فَلِمْ قَدَّمْتَ غَيْرَهُمْ قُلْ لىيعنى : اگر مى گويى آل محمّد صلى الله عليه و آله در فرقه هالكه اند كافر مى شوى ، و اگر مى گويى فرقه ناجيه اند ، چرا غير ايشا ن را مقدّم مى دارى ؟ بگو از براى من . پس آل محمّد عليهم السلام اساطين فرقه ناجيه حقّه اند ، و تشييد دين ماها به واسطه و رابطه ايشان است . پس در خاتمه فضايل سادات اين قصيده را كه در علوّ مقامات ايشان يكى از سنّيان گفته است بنويسم : لاِلِ الْبَيْتِ عِزٌّ لا يَزُوْلُوَفَضْلٌ لا تُحيطُ بِهِ العُقُولُ وَاِجْلالٌ وَمَجْدٌ قَدْ تَسامىوَفَضْلٌ ما لِغايَتِهِ وُصُولُ وَفى التَّنزيلِ بالتَّطهْيرِ خُصّواوَمِدْحَتُهُمْ بِها شَهِدَ الرَّسُولُ لَهُمْ عَزْمٌ وَسَلْطَنَةٌ وَجاهٌوَدامَ لَهُمْ مِنَ اللّه ِ الْقَبُولُ سُيوفٌ فِى الاَعادْى فَاتِكاتٌوَسَطْوَتُهُمْ لَها رُعْبٌ مَهُولُ بُدورُ الدّينِ مَهْما قَدْ تَحَلَّتْتَكادُ الْشَمْسُ مِنْ خَجَلٍ تَزُولُ زَكُوا اَصلاً بِنِسْبَتِهِمْ وَلَكنْيَطِيبُ الْفَرْعُ ما طابَتْ اُصُولُ وَكَيْفَ الْقَوْلُ فى قَومٍ اَبُوهُمْلَهُ جِبْرِيلُ فىِ الدُّنيا رَسُولُ مَعاذَ اللّه ِ اَنْ اَخْشَى نَكالاًوَلى فى حُبِّهِمْ باعٌ طَوِيلُ اَلَيْسَ عَظيمَةُ الْمِقْدارِ مِنْهُمْوَإنّى فى مُحِبِّيها دَخيلُ هِىَ النَّبَويّةُ الْعُظْمى وَتُدْعىبِفاطِمَةٍ اِذا هُم يَجُولُ عَلى كُلِّ الْوَرى فَضُلَتْ بِعرماِلَيْهِ الْغَيرُ لَيْسَ لَهُ سَبيلُ فَاِمْداداتُها فِى الْكَوْنِ عَمَّتْوَلى مِنْها بِها حَظٌّ جَزِيلُ عَلَيْكَ بِها اِذا مَا اشْتَدَّ كَرْبٌوَاَسقاكَ الرّدا خَطْبٌ جَليْلُ فَاِنّى كُلَّما عَظُمَتْ خُطُوبىوَآلَ الْكَربُ عَنّى لا يَحُولُ وَناضَلَنِى الزَّمانُ وَراشَ نَبْلاًوَرامَ بِهِ عَلى ضَعْفى يَصُولُ اَؤمُّ رِحابَها فَيَزُولُ ما بىوَيَأتى ما بِهِ يَشْفى العَليلُ وَلَيْسَ لِفَضْلِها (2) وَلَكِنْبِمَدْحِ جَنابِها يُرجَى الْقَبُولُ وَلَو اَنّى مَلأتُ الْكَونَ مَدْحَاًلَكُنْتُ مُقَصِّراً فيِما اَقُولُ وَلكِنّى رَاَيْتُ عَروْسَ فِكْرٍلاَِفْئِدَةِ اِلاَفاضِلِ تَسْتَميلُ تَحاكَى الْشَمسُ مَهْما قَدْ تَبَدَّتْوَتُزْرى بالْقنا مَهْما تَمِيلُ وَتَكْشِفُ عَنْ لِثامِ مُخَدِّراتٍمُقَنَّعةً وَلَيْسَ لَها وُصُولُ وَتَفْصَحُ عَنْ ضَميرِ الْقَولِ مَهْماتُحاوِلُهُ بِاَبدْعِ ما تَقُولُ وَتُنْشِدُ مَدْحَ آلِ الْبَيْتِ جَهْراًوَفى كُلِّ الْعُلُومِ اِذا تَجُولُ تَخِّرُ لَهَا الْمَسامِعُ ساجِداتٍوَتَرْكَعُ خَشيَةً مِنْها الْعُقولُ لَها فى مُعْضَلاتِ العِلْمِ قَولٌلَهُ الآياتُ تَشْهَدُ وَالدَّليْلُ لَها وَعْظٌ يُذِيبُ اللُّبَ رُعْباًوَيَحْنُو صَبْوةً مِنْهُ الْمَلُولُ اِذا بِمَشارِقِ الاَنْوارِ تُدْعْىفَحَسْبُكَ ذلِكَ الذِّكْرُ الْجَميْلُ فَقُلْتُ لَها وَقَدْ اَسِرَتْ فُؤادىوَجِسْمى مِنْ مَحَبَّتِها نَحيلُ تَوَسَّلْ بِالنَّبى وَآلِ بَيْتٍعَسى بِهِمُ يَكوُنُ لَهُ الْقَبُولُ عَلى خَيْرِ الاَنامِ وَآلِ بَيْتٍصَلاةُ اللّه ِ ما هَبَّتْ شموْلُو ايضاً اين سه بيت از ايشان است : هُمُ الْقَوْمُ مَنْ اَصْفاهُمُ الوُدَّ مُخْلِصاًتَمَسَّكَ فى اُخْراهُ بِالسَّبَبِ الْأقْوى هُمُ الْقَوْمُ فاقَ الْعالَمينَ مَناقِباًمَحاسِنُهُمْ تُحْكى وَآياتُهُمْ تُرْوى مُوالاتُهُمْ فَرَضٌ وَحُبُّهُمْ هُدىًوَطاعَتُهُمْ وُدٌّ وَ وُدُّهُم تَقْوى

.


1- .اشعار با اختلافاتى لفظى ، در خلاصة عبقات الانوار 4/30 منقول است .
2- .وزن و معنا مغشوش است . كلمه اى مانند « حَدٌّ » پس از « لفضلها » مناسب است .

ص: 129

. .

ص: 130

. .

ص: 131

تخصيص : در خصوصيات اولاد رسول صلى الله عليه و آله

خصيصه اُولى : در تصدير سيّد هاشمى

تخصيص :در خصوصيات اولاد رسول صلى الله عليه و آله ]و اين بنده ده خصله و خصيصه كه ظاهراً تعلّق به سادات دارد مى نويسد كه بعضى از آن خصايص و خصايل را بر حسب معنى علماء دين و نيكان از اهل ايمان و يقين با ايشان اتّحاد دارند ، و مراد داعى اتّحاد و يك جهتى علماء و مؤمنين است در اين عنوان با سادات ذوى الاحترام .

خصيصه اُولى:در تصدير سيّد هاشمىاگر مجلسى منعقد شود آيا صدارت آن مجلس اختصاص به سيّد علوى فاطمى دارد يا ديگران ؟ چون اين فقره محل ابتلاى غالب از فريقين است شرح و كشف آن لازم است ، پس عرض مى نمايم : مراد از صدر مجلس بر حسب عرف و عادت حاليّه آن محلى است كه شخص متصدّر توفّق (1) و برترى جويد و مقدّم بر همه نشيند ، و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله از براى خود در هيچ مجلس صدرى قرار نداد بلكه وضع جلوس اصحاب بر حلقه بود و آن جناب صلى الله عليه و آله هم يكى از جلساء حلقه بودند تا امتيازى نباشد اگر چه هر محلّى كه مى نشستند صدر بوده . و در حديث است : «هر كس صدر مجلس بنشيند احمق است مگر آنكه سه چيز در او باشد : اوّل آنكه : هر چه بپرسند جواب گويد . دوّم آنكه : حق را بيان نمايد و ديگران عاجز باشند . سوّم آنكه : راهنماى براى اهلش باشد ، يا آنكه هر كس سؤال كند بتواند جُود كند (2) .

.


1- .كذا ، ظاهراً «تفوّق» صحيح باشد .
2- .كافى 1/17 كتاب العقل والجهل ضمن حديث مفصّل 12 ، مستدرك الوسائل 9/154 باب 146 ح 10533 ، بحار الانوار 1/141 باب 4 ح 29 .

ص: 132

حديث مكارم الاخلاق

پس هر كس بر حسب نخوت و جاه و محض صدرنشينى عادت نمايد ، و اين صفات ثلاثه يا يكى از آنها در وى نباشد سزاوار نيست به حالتش گذارند . و آنچه منظور داعى است بيان روايت است در تقديم سيّد و عامى و تصدير احدهما بر ديگرى ، و در اين مقام دو روايت عرض مى نمايد كه ظاهر آن دو روايت منافى و معارض است اما باطناً جمع به نحو صحيح مى شود :

حديث مكارم الاخلاقاما روايت اول در كتاب «مكارم الاخلاق» (1) مروى است از مفضل بن يونس كه گفت : در منزل خود بودم كه خادم من آمد و گفت : به در خانه مردى است مكنّى به ابى الحسن و موسوم به موسى بن جعفر است ، گفتم : اى غلام ! اگر راست مى گوئى از اين مژده آزادى . پس دويدم به درب خانه ، خدمت آن جناب شرفياب گرديدم . ديدم آن بزرگوار سواره ايستاده است . عرض كردم : پياده شويد ، چون پياده گرديدند و داخل خانه شدند خواستم ايشان را به صدر مجلس خانه بنشانم . فرمودند : صاحب خانه سزاوارتر است به صدر خانه مگر آنكه در ميان ايشان مردى از بنى هاشم بوده باشد . آنگاه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامدر صدر مجلس قرار گرفت . و از اين حديث عموم تقديم هاشمى بر غير هاشمى معلوم مى شود . و از عموم حديث «قَدِّمُوا قُرَيْشاً وَلا تَتَقَدَّمُوهُمْ» (2) نيز ظاهر است كه در هيچ جهت تقدّم بر سادات كه يك فرد آن تصدّر و تصدير است جايز نيست .

.


1- .مكارم الاخلاق : 148 فصل 3 ، بحار الانوار 63/422 باب 17 ذيل ح 37 .
2- .كشف الغمة 1/56 ، العمدة : 271 فصل 34 ، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 9/172 ، دعائم الاسلام 1/90 ، بحار الانوار 40/84 باب 91 و 85/66 .

ص: 133

مقدّم داشتن عمر بن الخطّاب بر خود بنى هاشم را

در احترام امام عليه السلام به مرد عالمى كه بر ناصبى غالب گرديد

مقدّم داشتن عمر بن الخطّاب بر خود بنى هاشم راو عجب است از عمر بن الخطّاب در وقتى كه تعيين ديوان كرد اصحابش گفتند : خوب است اول اسم خودت را بنويسى و خود را مقدّم دارى ، عمر در جواب گفت : من خدمت حضرت نبوى ( ص) بُودم كه ابتداء به بنى هاشم فرمود در دادن عطايا ، پس عمر هم به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب و قريش بطناً بعد بطن به نحو ترتيب تدوين كرد و ابتداء از اولاد قريش كه نضر بن كنانه است نمود و بعد به بنى هاشم و بنى مطلب و بنى عبد شمس و نوفل و عبدالعزّى و بطون ديگر با ملاحظه الاَقْرَبْ فَالاَقْرَبْ اِلى رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، بعد از آن انصار ، بعد از آن عرب بطبقاتهم ، و بعد از آن عجم ، و در كِبَر وصِغَر نيز ملاحظه طبقات اعراب را مى كرد . و ابن خالويه نحوى عجب گفته است : اِذا لَمْ يَكُنْ صَدْرُ الْمَجالِسِ سَيِّداً (1) فَلا خَيْرَ فى مَنْ صَدَّرَتْهُ الْمَجالِسُ وَكَمْ قائلٍ قالُوا رَاَيْتُكَ راجِلاًفَقُلْتُ لَهُمْ مِنْ اَجْلِ أَنَّكَ فارسُ (2)

[ در احترام امام عليه السلام به مرد عالمى كه بر ناصبى غالب گرديد ]اما روايت دوم در «تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام» (3) و كتاب «احتجاج» (4) شيخ طوسى رحمه اللهمروى است كه : مردى از فقهاء شيعه با بعضى از ناصبيها تكلّم در مذهب كرد و او را به دليل و برهان ملزم نمود به نحوى كه آن ناصبى مفتضح شده بر فضيحه حجتّش حاضرين

.


1- .در نقل محدث قمى : «سيد» به رفع ، بنا بر اين كلمه «صدر» بايد منصوب خوانده شود به نصب خافض ، يعنى : فى صدر المجلس سيد . و اين وجه بهتر بنظر مى رسد .
2- .الكنى والالقاب 1/275 .
3- .تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام : 351 .
4- .الاحتجاج 2/259 .

ص: 134

خنديدند . پس بعد از چندى آن مرد فقيه بر حضرت امام على النَّقى عليه السلام وارد شد ، و در صدر مجلس دست و وساده عظيمه اى بود ، ليكن امام عليه السلام در خارج آن وساده منصوبه نشسته بودند ، و جمعى از علويّين و بنى هاشم در محضر آن جناب عليه السلام حضور داشتند . حضرت امام علىّ النَّقى عليه السلامبرخاست و او را برد و بر آن وساده و دست نشانيد و تمام توجّهاتش را به وى فرمود . پس بر اشراف و علويّين حاضرين اين تعظيم و تكريم صعب آمد ، بزرگ هاشيميّين عرض كرد : يابن رسول اللّه ! چرا مرد عامى را ترجيح مى دهى بر ماها بنى هاشم و طالبيّين و عبّاسيّين ؟ ! پس آن جناب عليه السلام فرمودند : « بپرهيزيد از اينكه بوده باشيد از كسانى كه خداوند فرموده است : « أَلَمْ تَرَ إَلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللّه ِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ » (1) » . بعد فرمودند : « آيا راضى مى شويد كه كتاب خدا حَكَمْ و فاصل باشد ؟ » . گفتند : بلى . فرمودند : « آيا خدا نفرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَ_جَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّه ُ لَكُمْ » (2) الى قوله : « وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ » 3 ؟ پس عالِمِ مؤمن راضى نشود بر احدى رفعت جويد مگر بر مؤمنى كه عالم نباشد ، و آن كه مؤمن است راضى نمى شود تقدّم و ترفّع بر عالمى كه اعلم از وى باشد ، و خداوند سبحان فرموده است : « يَرْفَعِ اللّه ُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ » 4 » .

.


1- .آل عمران : 23 .
2- .مجادله : 11 .

ص: 135

ملخّص معنى اين آيه آن كه : خداوند بلند مى كند مؤمنين از شما را و كسانى كه به ايشان علم داده شده است . «آيا خداوند رفعت را براى مؤمنين از علماء قرار داده است يا از براى خداوندان شرف و نسب ؟ ! و فرموده است : « هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ » (1) ، پس چرا منكر مى شويد رفعت اين مرد فقيه را ؟ و حال آن كه خداوند او را رفعت داده است براى آن كه فلان ناصبى را به حجت و برهانى كه خداوند به وى تعليم كرده الزام كرد » . پس مردى از بنى عبّاس حاضر بود عرض كرد : يابن رسول اللّه ! اين مرد را بر ما برگزيدى و نسب ما را پست كردى و اين شخص عامى را بر ما ترجيح دادى ، و در صدر اسلام افضل را در شرف ، مقدّم مى داشتند بر مادون . آن بزرگوار عليه السلام فرمودند : «سبحان اللّه ! آيا عبّاس با ابى بكر بيعت نكرد و حال آنكه عبّاس بنى هاشم و ابى بكر تيمى بود ؟ ! آيا عبداللّه بن عباس خادم عمر بن الخطّاب نشد و عمر عدى بود و عبداللّه هاشمى ؟ و چرا عمر در شورى كسانى كه بسيار دور بودند از قُريش داخل كرد و عباس كه بسيار نزديك بود داخل ننمود ؟ اگر برترى و رفعت بر اشرف و افضل لازم است پس چرا عبّاس اين كار را كرد و عبداللّه بن عبّاس چرا خادم عمر بن الخطّاب شد و هر دو از پدر و پسر هاشمى بودند ؟ ! پس اگر آن فقره جائز است اين فقره نيز جائز خواهد بود» (2) . پس از اين خبر تصدير و تقديم عالم اگر چه سيّد علوى باشد معلوم مى شود . وجمع بين آن دو خبر در كمال سُهولت است چنانكه سابقاً اشاره شد كه علماء اولاد روحانى حضرت ختمى مآب هستند ، و سادات اولاد جسمانى مى باشند ، پس آنكه در مراتب ايمان و علم و عمل و ايقان كاملتر است البته بر حسب معنى به آن جناب از سائرين

.


1- .زمر : 9 .
2- .از نحوه استدلال امام عليه السلام نسبت به عباسىِ معترض چنين برمى آيد كه وى از مخالفين يا متمايل به آنها بوده است ، واللّه اعلم .

ص: 136

مقدّم تر و نزديكتر است ، و هر آنكه داراى اين هر دو مقام باشد هم من حيث الظّاهر و من حيث المعنى تقدّم وى نيز ظاهر است ، مگر آنكه آن فقره را از براى هر سيدى كه هاشمى است اختصاص بدهيم بنابر روايت سابقه كه مذكور شد ، يعنى : هر كس سيّد است و صحّت سيادتش معلوم اگر چه عالم نباشد به محض نسبت بايد در هر مجلسى مصدّر بنشيند ، يعنى جائز نيست كسى كه عامى است بر وى مقدّم بنشيند چه عالم و چه غير عالم ، پس سيره عموم از علماء و فقهاء و مجتهدين سابقين و لاحقين متقدّمين ومتأخّرين منافى با اين فقره خواهد بود ، و عمل ايشان كليّةً حجّت است از براى ما رعايا و مقلّدين . و اگر تصدير جايز نبود بر سيّد علوى بايد خيار از علماء و محتاطين (1) از ايشان احتراز نمايند و در مجالس برترى نجويند ، و آنچه حالا مرسوم و معلوم است بر خلاف آن . خلاصه اين ناخوشى علاج خاصّى دارد و از صدر اسلام تاكنون در غالب رؤسا مُزمِن شده است و در مقام چاره وى برنمى آيند . و در حديث است : سلمان فارسى رحمه الله در مجلسى مصدّر نشست . عمر بن الخطاب دست وى گرفت و كشيد وگفت : مَن هذا العَجَمىُّ الطَمْطَمانىُّ المُتَصَدِّر بَيْنَ النّاسِ ؟ !يعنى : اين عجمى كه فصيح نيست در كلام چه شده است كه بر همه مصدّر نشسته است ؟ ! جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله شنيدند و بر منبر برآمدند و فرمودند : « اذيّت سلمان اذيت من است » (2) . و فخز رازى سنّى مى گويد : لا يجوز لأحدٍ _ العالم والمتّقى _ أن يَجْلِسَ فَوقَ العَلَوىّ الأمّى وأَبيهِ الأمّى لأنه أُسْوَةٌ فى الدّينِ وَالاحتياطُ سَبيلٌ لا يَضِلُّ صاحِبُه ولا تَظْلِمُ سالِكُه . پس : ابجد عشق بياموز مگو از اَب وجدكه در اين راه مراتب به حسب يافته اند

.


1- .در چاپ سنگى : محاطين .
2- .قريب بدين مضمون است روايت اختصاص : 341 چاپ مكتبة الصدوق ، الغارات 2/823 ، بحار الانوار 22/348 ح 64 . در اين حديث لفظ « الطمطمانى » وارد نشده است .

ص: 137

خصيصه ثانيه : در استجابت دعاء اولاد ذريّه طاهره

خصيصه ثانيه: در استجابت دعاء اولاد ذريّه طاهرهدر « صحيفه رضويّه » (1) است مروىّ از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله كه فرمودند : « دُعاءُ أطْفالِ ذُرِّيَّتى مُسْتَجابٌ ما لَمْ يُقارِفُوا الذُّنُوبَ » . و همين روايت را نيز سيّد على بن طاوس طاب ثراه (2) ذكر كرده است از كتاب « ربيع الابرار » (3) زمخشرى و قطب راوندى نيز در كتاب « خرائج و جرايح » ذكر مى كند كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « دعاء اطفال ذريّه من مستجاب است مادامى كه كسب گناهان نكند » . و اين معنى در صورتى است كه « يقارفوا » خوانده شود ، امّا در نسخهاى « يقاربوا » به باء ديده شده يعنى : مادامى كه نزديك به گناه نروند ، و معنى ثانى اشدّ و اكدّ است چنانكه از آيه « لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ » (4) ، « وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ » (5) و نظائر آن ظاهر مى شود . پس استجابت دعاء اطفال ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله خصله خاصه اى است از براى ايشان ، لهذا بايد از دعاء و نفرينشان اميدوار و پرهيزكار شد و قضاء حاجات مهمّه را از دعاء ايشان استدعاء كرد و التماس نمود ، از آنكه اين فرقه را دو عصمت است : عصمت ذاتى و عصمت كسبى ، همانا طهارت مولد و پاكى طينتشان عصمتى است كه از اجدادشان به طريق ارث داده شده است ، و در هياكل شريفه ايشان قرار داده اند ، پس اگر بر عصمت ثانويّه برقرار

.


1- .صحيفة الرضا عليه السلام : 12 (ص 296 چاپ مؤسسه امام مهدى عليه السلام) .
2- .المجتنى سيد ابن طاوس : 20 به نقل از ربيع الابرار زمخشرى ، مستدرك الوسائل 5/281 باب 62 ح 5856 .
3- .ربيع الابرار 2/249 ، بحار الانوار 93/357 .
4- .انعام : 19 .
5- .انعام : 152 .

ص: 138

حكايت مجوسى

حكايت وزير مؤلف

ماندند بعد از بلوغ همان نحوى كه دعوتشان مقرون به اجابت مى شد البته احتراز و اجتناب از گناهان ثمراتش استصحاب حالت سابقه صِغَر است .

[ حكايت ]چنانكه در كتب معتبره (1) ديده ام : حضرت رسول صلى الله عليه و آله در خواب فرمودند به مرد تاجرى : به فلان شخص مجوسى بگو دعاء در حق تو مستجاب شد . آن شخص تكاهل كرد در رساندن تا دو شب ديگر باز همين نحو حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاو را امر كرد . پس آن شخص در خلوت آن مرد مجوسى را ديد و گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آلهفرمود : « قد اُجيبَتِ الدّعْوَةُ » پس مجوسى شهادت گفت و با تمام بستگانش اسلام آورد . جهت را پرسيدند ، گفت : خواستم به مذهب خودم دخترم را به پسرم بدهم طعامى حاضر كردم براى وليمه ، در همسايگى من اشراف از فقراء بودند ، پس شنيدم دختر كوچك علويّه اى در خانه اش گفت به مادرش : اين مجوسى ما را به بوى طعام خود آزرده دارد . من از شنيدن اين فقره آزرده شدم پس جامه ها و طعامها و دنانير زياد براى ايشان فرستادم . آن دختر كوچك شنيدم مى گفت : غذا نمى خوريم مگر آنكه دعا كنيم بر اين مجوس . پس آن دختر خردسال دعا كرد و سائرين آمين گفتند ، و گفتند : خداوند او را با جدّ ما محشور كند ، فَتِلْكَ الدّعوَة اُجِيبَتْ .

[ حكايت ديگر ]چنانكه حضرت شاه ولايت عليه السلام در سال چهار صد و بيست در خواب به ابو سعيد

.


1- .اين حكايت را عبداللّه بن قدامه متوفاى 620 ه در كتاب التوابين : 305 از كتاب الجوهرى نقل كرده ، و حائرى در شجره طوبى 1/11 به نقل از تذكرة الخواص نقل كرده است . البته هر دو نقل صحيح و منشأ آن واحد است چرا كه قندوزى در ينابيع المودة 3/178 اين حكايت را به نقل از سبط ابن جوزى _ صاحب تذكرة الخواص _ نقل كرده كه مقدسى در سال 604 اين حكايت را از كتاب جوهرى براى وى نقل كرده است .

ص: 139

در خواهش سيّد علويه از منصور داونيقى

محمد بن حسين بن عبدالرّحيم وزير كه مريض بود فرمودند : بگو به علم الهدى تا دعا كند خداوند تو را از اين مرض برى نمايد . پس وزير اين لقب را براى سيّد طاب ثراه اظهار داشت ، مرحوم سيّد استعفاء و استيحاش كرد تا آنكه قادر باللّه كه از خلفاء بنى عبّاس است قضيّه را نقل كرده استشهاد نمودند و دعا فرمودند و بهبودى حاصل شد (1) . در خواهش سيّد علويه از منصور داونيقى مرحوم شيخ سليمان (2) در كتاب « زهرة الرياض و نزهة القلوب » نقل كرده است : منصور خليفه عبّاسى از بغداد بيرون آمد و بر استرى سوار بود . سيّده علويّه عنان استرش را گرفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ! تو را قسم مى دهم به رحمى كه بين من و تو است ساعتى صبر كن . منصور ايستاد ، پس علويّه گفت : من از دخترهاى جناب حسين بن على عليهماالسلامهستم و تو دو برادر و عموى و شوهر مرا كشتى ، پسرى بيش ندارم و آن نور چشم و ميوه دل من است و آن پسر در حبس تو است ، بيا و از وى عفو كن . پس ساعتى صبر كرد با كمال غضب گذشت و گفت : عفو نمى كنم . پس آن علويّه با ديده گريان مراجعت كرد ، چند قدم نگذشت كه استرش لغزيد ورم كرد و منصور را انداخت ، نزديك رسيد گردن وى خورد شود . پس فرياد كرد : پسرش را رها كنيد و او را ده هزار درهم بدهيد . خلاصه ، اطفال و اولاد و ذريّه نبويّه و علويّه و فاطميّه را نتوان به اطفال ديگران قياس كردن .

.


1- .اربعين شهيد اول : 13 ، خاتمة المستدرك 3/215 ، الاحتجاج 2/332 ، الدرجات الرفيعة : 460 .
2- .شيخ سليمان بن داود سبيتى ، اين كتاب را كه نام كامل آن « زهرة الرياض و نزهة القلوب المراض » است در تعريب و اضافات بر كتاب فارسى خود « بهجة الانوار » نگاشته است . مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه 24/121 شماره 618 تصريح مى كند كه در كتاب « فضائل السادات » حكايت علويه و منصور به نقل از كتاب مزبور نقل شده است .

ص: 140

و در حديث است : جميل بن درّاج از حضرت صادق عليه السلام از اطفال انبياء سؤال كرد فرمودند : « لَيْسوا كَاَطْفالِ النّاسِ » (1) يعنى : مانند اطفال سائرين نيستند . إذا وُلِدَ المَوْلُودُ مِنْ نَسْلِ أحْمَدِلَقَدْ زيد فِى أصْلِ المَكارِمِ واحِدٌپس نبايد اطفال اين سلسله را تحقير نمود كه ابن جوزى گفته است : فَرْخُ الْبَطِّ سابِحٌ ، يعنى : جوجه مرغ آبى هم شناگر است . و اين مثل از امثال عرب ، و به فارسى شاعر گفته است : بچه بط اگر چه دينه بودآب درياش تا به سينه بود 2و حضرت شاه ولايت فرمود : « لا يَسْتَصْغِرَنَّ حَدَثاً مِنْ قُرَيْشٍ » (2) يعنى : جوانها و بچّگان از قريش را كوچك نشماريد . و در كتاب « فضائل السّادات » از رئيس المتورّعين آخوند ملاّ احمد اردبيلى قدس سرهمشهور است كه : گاهى در حين اشتغال به مباحثه و درس بى اختيار برمى خاست و مى نشست ، جهت آن را استعلام كردند ، فرمود : طفل علوى در اين مقابل با اطفال بازى مى كرد ، هر وقت مواجه من مى شد خجالت مى كشيدم كه او ايستاده باشد و من نشسته . بناءً على ذلك اين گونه از اخبار علماء قدماء با اطفال علويّين اين نحو احترام مى نمودند ، مستبعد (3) مى دانم از گمان احتياطى كه داشتند بر ايشان و كبارشان راضى شوند مقدّم نشينند . و همانا بردن حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله حسنين عليهماالسلام را در وقعه مباهله با آنكه در نفرين

.


1- .من لا يحضره الفقيه 3/490 ح 4734 ، التوحيد : 395 باب 61 ح 11 ، بحار الانوار 5/294 باب 13 ح 20 .
2- .شرح نهج البلاغة 20/312 ش 578 از حكمتهاى منسوب به اميرمؤمنان عليه السلام .
3- .در چاپ سنگى : مستعبد .

ص: 141

حكايت دختران علويه و رفتن به بلخ

خصيصه ثالثه : در بوسيدن دست سيد هاشمى

بر نصارى بشخصه مستغنى بود براى تعليم ما شيعيان است ، يعنى : چنانكه پيغمبر معظّم مكرّم استدعا از حضرت على هاشمى و بضعه محمّدى و فرزندان خردسال ايشان مى نمايد بر ماها نيز لازم است از رجال و نساء و كبار و صغار علويّين و علويّات تمنّاى دعا نمائيم كه در دعوت و مسألت ايشان اثر و ثمر ديگرى است .

[ حكايت ]و ديگر حكايت آن چهار دختر علويّات و رفتن بلخ و ترحّم شخص مجوس داروغه به ايشان و حسن عاقبت وى (1) ، و قضيّه عبداللّه مبارك مضبوط (2) در كتب فريقين است . و كسى نگويد : مراد از اطفال ذريّه اولاد فاطمه عليهاالسلام است بلاواسطه ، فقره اخيره « ما لم يُقارِبُوا الذُّنُوب » با عصمت ايشان تنافى دارد ، بلكه معنى آن عموم از ذريّه و اولاد ائمّه است بواسطه و بلاواسطه غير از أئمّه معصومين عليهم السلام . علوى دوست باش خاقانىكز عشيرت على است فاضلتر بدشان به زمردم نيكونيكشان از فرشته نيكوتر

خصيصه ثالثه : در بوسيدن دست سيد هاشمىاز جمله چيزهايى كه محلّ ابتلاى مردم اين زمان است بوسيدن دست سادات و علما و اعيان است ، آيا جايز است بوسيدن دست عموم از بندگان خدا را يا آنكه اختصاص به سادات دارد ؟ در صورتى كه از خصائص ايشان شد مأخذ صحيح آن دانسته شود شايسته است .

.


1- .تذكرة الخواص ابن جوزى : 370 ، ارشاد القلوب ديلمى 2/444 ، عوالى اللآلى ابن ابى جمهور 4/142 .
2- .رجوع كنيد به : تذكرة الخواص : 367 ، ارشاد القلوب 2/443 ، عوالى اللآلى 4/140 .

ص: 142

بدان ثقة المحدّثين كلينى در كتاب جامع « كافى » (1) در باب تقبيل از حضرت صادق عليه السلامروايت كرده است كه فرمودند : « لا يُقَبَّلُ رَأسُ أَحَدٍ وَلا يَدُهُ إلاّ [ يدُ ] رَسُول اللّه ِ صلى الله عليه و آلهأوْ مَنْ اُريدَ بِه رَسُولُ اللّه ِ » . ملخّص از معنى آن است كه : بوسيدن سر و دست احدى مگر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهجائز نيست مگر آن كسى را كه اراده آن بزرگوار بوده . و مراد از كلمه « اريد به » بعضى تصريح كرده اند و اختصاص داده اند به حضرت شاه ولايت عليه السلام ، پس اگر اختصاص بدهيم ناچار توان گفت : ائمّه طاهرين را نتوان سر و دست بوسيدن ، و اين فقره منافى است با اخبارى كه در آن كتاب مسطور است . و معروف است : زيد بن ثابت كه از علماء سلف عامه است دست ابن عبّاس را بوسيد و گفت : ماها به سبب قرابتى كه با حضرت رسول صلى الله عليه و آلهداريد مأمور شده ايم با اهل بيت رسالت صلى الله عليه و آله چنين سلوك نمائيم . و در كتب سنّيان و از دأب و دَيْدَنِ حاليّه ايشان معلوم است از تقبيل يد كريمه سيّد علوى و فاطمى كراهت ندارند ، بلكه اين عمل را موجب ثواب و اجر مى دانند . و اين فقره بين شيعيان بيشتر شايع است ، و بر اين فقره حقّه همّت گماشته اند علاوه از سادات بر حسب حبّ قلبى دست بلكه پاى دوست دوست ايشان را ببوسند ، و از اين جهت فقهاء اسلام و علماء اعلام و ائمّه جماعت بلكه مادحين اهل بيت رسالت صلى الله عليه و آلهبراى نسبت اين خانواده محترم اند ، و شعرى از حضرت صادق عليه السلام مشهور است كه فرمودند : وَكَمْ مِنْ يَدٍ قَبَّلْتُها مِنْ ضَرُورَةٍوَكانَ مُناىَ قَطْعُها إنْ اُمَكِّنُيعنى : چه دستى كه او را بوسيدم از روى ضرورت و اگر متمكن بودم آرزوى من آن بود او را قطع كنم . و اين بيان اشاره به ظلم خلفاء جور و غصب حقّ ايشان است ، و هر كس در اين اوان

.


1- .كافى 2/185 باب التقبيل ح 2 ، عوالى اللآلى 1/435 ح 143 ، بحار الانوار 73/37 باب 100 ح 35 ، وسائل الشيعة 12/234 باب 133 ح 16173 .

ص: 143

در فرمايش حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفه

تعدّى از حدود الهيّه كرد به مضمون كريمه « وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه َ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » (1) ظالم است ، پس دست ظالم را كه بر حسب حكومت نفس امّاره از اطاعت امر آية اللّه عقل ملكوتى تخطّى و تعدى نمود سزاى بوسيدن و تبرّك جستن نيست ، همانا جزاى وى بريدن است . خلاصه آنچه بين اهل ايمان در حين ملاقات پسنديده و مستحب است مصافحه و معانقه و مرحبا گفتن است ، علاوه از آن بوسيدن محلّ سجده مؤمن است براى امتياز . توان گفت : « مَنْ ارْيدَ بِهِ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله » عموم از سادات علويّين و فاطميّين باشد از آنكه اكرام و احترام براى جزئيّت و نسبت به حضرت رسالت صلى الله عليه و آله است ، پس هر يك از اين زمره شريفه اغصان و اعضاء شجره و وجود حضرت رسالت صلى الله عليه و آله اند چنانكه فرمودند : « حَجَرُ الاَسْوَدِ يَميِنُ اللّه ِ » (2) است ، يعنى : دست راست خداست ، بايد او را بوسيدن ، سادات هم به مثابه دست شريف آن بزرگوارند ، توسّل به سيّد انام و ائمّه انام از اين طايفه حقّه بسيار مستحسن است .

در فرمايش حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفهدر كتاب « مناقب » (3) مروى است : ابو حنيفه براى شنيدن حديث خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف بود . وقتى كه آن جناب عليه السلامبرخاست به عصا تكيه داد . ابوحنيفه عرض كرد : شما نرسيديد به سنّى كه لازم شود عصا به دست گرفتن ! فرمودند : چنين است ، چون عصاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله است براى ميمنت و تبرّك گرفته ام . پس ابوحنيفه خواست آن

.


1- .طلاق : 1 .
2- .متشابه القرآن 1/80 ، عوالى اللآلى 1/51 فصل 4 ح 75 ، بحار الانوار 27/7 باب 10 و 65/15 باب 15 به نقل از النهاية .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 4/248 فصل فى علمه عليه السلام ، همچنين رجوع كنيد به : دعائم الاسلام 1/95 ، بحار 10/222 باب 13 ح 23 .

ص: 144

خصيصه رابعه : در تواضع كردن و برخاستن از براى سادت است و تواضع كردن سادات از براى مردمان

عصار را ببوسد ، و اذن در بوسيدن خواست . آن جناب عليه السلامآستين بالا زد و ذراع شريف را برهنه فرمود چون بيضاء درخشنده ، و فرمود : اين پوست و موى از پوست و موى حضرت نبوى صلى الله عليه و آله روئيده شده است ، پس چرا نمى بوسى و مى دانى پاره اى از بدن حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله است ، و مى خواهى چوبى را تقبيل نمايى ؟ ! و نظير اين مضمون است بيت معروف : يُعَظِّمُونَ لَهُ أعوادَ مِنْبَرِهِوَتَحْتَ أرْجُلِهِمْ أوْلادَهُ وَضَعُوا 1

خصيصه رابعه :در تواضع كردن و برخاستن از براى سادات است و تواضع كردن سادات از براى مردمانبدان كه مرحوم ثقة المحدثين محمّد بن يعقوب كلينى در كتاب « كافى » نقل كرده اند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطبه اى خواندند و در آخر آن فرمودند : « أيُّها النّاسُ ! عَظِّمُوا أهْلَ بَيْتى فى حَياتى وَمِنْ بَعْدى وَأكْرِمُوهُمْ وَفَضِّلُوهُمْ فانَّهُ لا يَحِلُّ لأحَدٍ يَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ الاّ لأهْلِ بَيْتى . . » الى آخر الخبر (1) . مختصر از ترجمه اين حديث آن است كه : آن جناب صلى الله عليه و آله فرمودند : اى مردم ! تعظيم نماييد اهل بيت مرا در زندگى من و بعد از من ، و اكرام كنيد و تفضيل دهيد ايشان را ، پس به درستى كه حلال نيست از براى احدى برخيزد از مجلس خود براى كسى مگر براى اهل بيت من .

.


1- .كتاب سليم بن قيس : 686 ح 14 ، مستدرك الوسائل 9/65 باب 111 ح 10219 ، بحار الانوار 30/313 باب 20 و 72/467 باب 95 ح 14 . حديث را در كافى نيافتم .

ص: 145

و ايضاً در حديث است كه : حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله فرمودند : « لا يَقُومَنَّ أحَدٌ لأحَدٍ الاّ لِهاشِمىٍّ » (1) يعنى : كسى براى كسى نبايد برخيرد مگر براى هاشمى . و در حديث ديگر است : قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : « يَقُومُ الرَّجُلُ لِلرَّجُلِ الاّ بَنى (2) هاشِمٍ فَانَّهُمْ لا يَقُومُونَ » (3) ، يعنى : « بنى هاشم نبايد برخيزند از براى غير » . و در كتاب « جامع الاخبار » (4) مروى است : « مَنْ رَاى أوْلادى وَلَمْ يَقُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَدْ جَفانى (5) وَمَنْ جَفانى فَهُوَ مُنافِق » ، يعنى : « هر كس اولاد مرا ببيند و برنخيزد هر آينه بر من جفا كرده است و هر كه بر من جفا كند پس منافق است » . و در بعضى از كتب معتبره ديده شده است كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرمودند : « مَنْ رَأى أوْلادى وَلا يَقُوم قِياماً إبْتَلاهُ اللّه ُ بِبَلاءٍ لا دَواءَ لَهُ » (6) ، يعنى : « هر آن كه اولاد مرا ببيند و برنخيزد بر پاى ، خداوند او را به بلائى كه دواء نداشته باشد مبتلا مى نمايد » . و از انس حكايت شده كه گفت : « لا يَقُمْ أحَدٌ لأحَدٍ الاّ لِلْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَذُرّيَّتِهِما » (7) . پس از اخبار مذكوره معلوم است كه قيام از براى سادات اختصاصى دارد ، و بايد همين طور بوده باشد .

.


1- .مستدرك سفينة البحار 8/634 به نقل از محاضرات الادباء راغب اصفهانى .
2- .در چاپ سنگى : لبنى .
3- .در اكثر منابع « لا يقوم الرجل من مجلسه الا لبنى هاشم » آمده ، مانند : ينابيع المودة 2/85 ، كنز العمال 12/43 ح 33914 ، ولى هندى در حديث بعدى (33915) روايت به نقل از طبرانى در المعجم الكبير و خطيب بغدادى به نقل از ابو امامه نقل كرده بدين لفظ : « يقوم الرجل من مجلسه لأخيه الاّ بنى هاشم ، لا يقومون لأحد » .
4- .رياض الابرار اين حديث را از اربعين نقل كرده چنانچه در مستدرك سفينة البحار 8/621 مذكور است . همچنين رجوع كنيد به : روضات الجنات : 486 (چاپ قديم) .
5- .در مستدرك سفينة : . . اولادى ولم يقم اليه تعظيماً له قد جفانى .
6- .مستدرك سفينة البحار 8/631 .
7- .ترجمة الامام الحسن عليه السلام من تاريخ ابن عساكر : 116 ح 188 به نقل از انس بن مالك از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله .

ص: 146

در تعظيم مؤمن است

اما حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله مقرر فرموده بودند در مجلسى كه وارد مى شوند براى آن جناب كسى برنخيزد چنانكه در كتاب « فضائل السّادات » منقول است : « إنَّهُ صلى الله عليه و آلهيَكْرَهُ أنْ يُقامَ لَهُ وَكانَ إذا قَدِمَ لا يَقُومُونَ لِعِلْمِهِمْ بِكَراهَتِه ذلِكَ وَاذا فارَقَهُمْ قامُوا حَتّى يَدْخُلَ مَنْزِلَهُ لِما يَلْزِمَهُمْ مِنْ تَعْظيمِه » (1) . پس از اين حديث معلوم مى شود زمانى كه آن جناب از مجلسى برمى خاست آنگاه اصحاب تبعيّت كرده برمى خاستند و تعظيم ايشان براى رسول صلى الله عليه و آله زمان قيام و حركت از آن مجلس بوده ، و هر آنكه منصف است مى داند در اين زمان اين نحو تواضع محنتى عظيم شده است از براى اهل قيد بلكه موجب فتنه ها و فسادها گرديده است ، واللّه دوستى به اين نحو تواضع ناشى از حبّ جاه و نخوت و اظهار شأنى است و ميل به منيّت مى شود ، پس افعال سيّد انبياء صلى الله عليه و آله براى امّت مرحومه خود ، ناصح مشفق است بايد به مفاد « كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّه ِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (2) به قدر مقدور تأسّى نمود و غافل نشد و اين گونه امراض را معالجه نمود .

در تعظيم مؤمن استبلى ، مرحوم شهيد طاب ثراه در « قواعد » (3) فرموده است : « يَجُوزُ تَعظيمُ المُؤمِن بِما جَرَتْ بِهِ عادَةُ الزَّمانِ وَإنْ لَمْ يَكُنْ مَنْقُولٌ عَنِ السَّلَفِ لِدِلالَةِ العُمُوماتِ عَلَيْهِ ، قالَ اللّه تَعالى « وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّه َ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ » (4) » . پس تواضع مؤمن از اين بيان بر حسب عادت معموله در نزد اهل هر زمان لازم است ، و بنا به مفاد آيه كريمه تعظيم شعائر و حرمات اللّه است .

.


1- .عوالى اللآلى 1/435 ح 141 ، بحار الانوار 73/38 ، نيز سنن ترمذى ج 5 كتاب الادب ح 2754 با اختلاف اندك .
2- .احزاب : 21 .
3- .القواعد والفوائد 2/159 ، همچنين رجوع شود به : نضد القواعد الفقهية ، مقداد سيورى : 272 ، بحار الانوار 73/38 .
4- .حج : 30 .

ص: 147

و در حديث است : حضرت عيسى عليه السلام برخاست و پاهاى حواريين را بوسيد و فرمود : تواضع كنيد عالم را به اين نحو كه من تواضع كردم شما را ، بعد فرمود : تواضع زياد مى كند حكمت را ، و به عكس است تكبّر ، و بدانيد گياه در زمين روئيده مى شود نه در كوه . پس خوب است اهل ايمان تعاطى ننمايند در تواضع و سبب از براى حسد و بغض نشوند و تحقير و توهين نكنند اهل حق و زمره فقراء را ، در هر حال ظاهراً و باطناً متواضع باشند . و در حديث است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى صديقه طاهره عليهاالسلام برمى خاست (1) ، و براى جعفر در وقتى كه مراجعت از حبشه كرد برخاستند (2) ، و در وقتى كه سعد بن عباده را براى حكومت خواستند و وى مرد جسيمى بود و بر الاغى سوار شده فرمودند : « قُومُوا لِسَيِّدِكُمْ » فَقامُوا وَاَنْزَلُوهُ (3) . و بعضى گفته اند : اين امرى كه فرمود اختصاص به قبيله خود سعد بن عباده داشته است . خلاصه تعظيم و تكريم سادات امرى است آسمانى و تعظيم مؤمن _ خصوص عالم _ نيز عند العقل و النقل ممدوح و پسنديده است به هر وضعى كه در هر زمان مرسوم است ، و گويا بهترين تعظيم ها ايستادن باشد . و تمثّل _ كه قيام در حضور جبابره است از ازمنه قديمه تاكنون معلوم شده است _ از (4) حضرت نبوى صلى الله عليه و آله منع نمود .

.


1- .عوالى اللآلى 1/424 ح 139 ، مستدرك سفينة البحار 8/633 .
2- .عوالى اللآلى 1/424 ح 139 .
3- .السير الكبير شيبانى 2/589 .
4- .كذا ، ظاهراً تصحيف « را » مى باشد .

ص: 148

در جهت برخاستن از براى شنيدن اسم شريف حضرت قائم عجل اللّه فرجه

در جهت برخاستن از براى شنيدن اسم شريف حضرت قائم عجل اللّه فرجهدر حين تحرير به خاطرم آمد سؤال سائلى كه : چرا مردم از شنيدن لقب شريف امام زمان عليه الصّلاة والسلام برمى خيزند ؟ يعنى مخصوصاً براى لفظ « قائم » . جواب موجزى كه بنظر مى رسد آن است كه : يكى از اسماء حضرت احديّت قيّوم است يعنى برپاست بذاته در ازل و ابد ، و قيام هر شى ء از اوست و قيام حق اشاره به تمام و كمال اوست در قدرت و احاطه علميّه بر تمام ماسوايش ، و مظهر اين صفت الهيّه كماهى از نوع بشر همانا فرد كامل اوست كه وجود شريف امام زمان عليه السلام است كه به پاى طاعت و امتثال اوامر الهيّه براى نگاهدارى خلق و نگاهبانى ايشان ، به فرمان لازم الاذعان ايستاده است يعنى بر حسب حقيقت قائم بأمراللّه است . يا آنكه مأمور است قائم به سيف باشد و براى خونخواهى اجداد سالفين منصور گردد . يا آنكه قيامش متّصل به قيامت است ، وَهُوَ « يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ » (1) . پس براى شنيدن لقب شريف امام قائم حىّ كه مظهر قيّوميّت حق است عدول از قعود به قيام تواضعاً للإمام لازم مى نمايد خصوص حضور شخصى آن قطب وقت و مركز عالم امكان منظور نظر اهل نظر آيد ، آن وقت حديث قيام از براى سيّد هاشمى مطابق و موافق مى آيد ، و خود دانسته اى كه وضع دنيا از براى قيام به وظائف و معارف است و وضع عُقبى از براى قعود از آن به مضمون « فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ » (2) . پس برخاستن از براى سادات به جهت ارتباط و اتصال شأن است به آن مركز ولايت و امامت ، كه هر يك جزء و عضوند ، و تعظيم جزء تعظيم كلّ است ؛ و برخاستن از براى مؤمن عالم نيز بواسطه ربط معنوى است ، چنانكه سابقاً اشاره شد .

.


1- .مطففين : 6 .
2- .قمر : 55 .

ص: 149

خصيصه خامسه : در نگاهدارى مرد عامى زوجه علويّه را و تعدّد آن

بناءً على ذلك علما گويند (1) : « الجَمْعُ مَهْما أمْكَنَ أوْلى مِنَ الطَّرْح » .

خصيصه خامسه :در نگاهدارى مرد عامى زوجه علويّه را و تعدّد آنبدان جائز است عامى زوجه علويّه داشته باشد در مسأله كفائيه فقهاء اسلاميّه جواز آن را متعرّض شده اند ، كلام در اين است كه : آيا مرد عامى مى تواند دو زن از علويّات بخواهد و در خانه خود نگاه دارد يا نه ؟ شيخ الطّائفه شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب « تهذيب » (2) و مرحوم صدوق طاب ثراهما در « علل الشرايع » (3) نقل كرده اند از حماد كه گفت : از حضرت صادق شنيدم كه فرمودند : « لا يَحِلُّ أنْ يَجْمَعَ الرَّجُلُ بَيْنَ اثْنَيْنِ (4) مِنْ وُلْدِ فاطِمَة عليهاالسلامإنَّ ذلِكَ يَبْلَغُها فَيَشُقَّ عَلَيْها » . قالَ : قُلتُ : يَبْلَغُها ؟ قالَ : « إى وَاللّه ! » . يعنى : حلال نيست كه شخص ، بين دو تن از دختران فاطمه عليهاالسلام را جمع نمايد از آنكه اين فقره به آن مخدّره مى رسد و بر وى دشوار مى آيد . عرض كرد : آيا مى رسد ؟ فرمودند : و اللّه مى رسد . و اين حديث بسيار اشكال دارد و معلوم است محمول بر كراهت است ، و شايد جهت منع آن باشد كه مرد به طريق صحيح نمى تواند اداء حقّ طرفين را نمايد اگر يكى از ايشان را بخواهد موجب رنجش خاطر ديگرى مى شود و همان رنجش باعث حزن و اندوه فاطمه زهرا عليهاالسلاماست ، و از ذيل حديث نيز برمى آيد حزن و سرور سادات و علويّات به فاطمه

.


1- .به رسائل شيخ انصارى 4/19 ( چاپ جديد ) رجوع شود . همچنين به قوانين الاصول : 207 ، الفصول : 440 ، مناهج الاحكام : 312 .
2- .تهذيب الاحكام 7/463 ح 1855 .
3- .علل الشرائع 2/590 ح 38 .
4- .در « علل » : الاثنتين ، و در « تهذيب » : ثنتين .

ص: 150

زهرا عليهاالسلام مى رسد . و شيخ صدوق عجب اصرارى در منع فرموده است و اين حديث را بلامعارض دانسته است . و مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمة در كتاب « وسائل » فرموده است : مرحوم شيخ طوسى حديثى كه روايت كرده است دلالت واضح بر عدم جواز جمع بين دو دختر از دختران و فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام مى نمايد ، و متعرّض تأويل و تضعيف و معارض وى نشده است (1) . و عقيده مرحوم شيخ بنا بر اين گونه اخبار وجوب عمل به آن است ، و عجب است فقها تصريح به منع و جواز آن نفرموده اند ، همانا قناعت به نقل روايت كرده اند . و عبارت صدوق عليه الرحمة در « علل الشّرايع » اين است : بابُ العِلّة الَّتى مِنْ أجْلِها لا يَجُوزُ لِأحَدٍ أنْ يَجْمَعَ بَيْنَ اثنينِ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، پس مرحوم شيخ فرموده : أوْرَدَ الحَديث بِغيرِ مُعارِضٍ وَلَمْ يَتَعَرَّضْ لِتَأويلِهِ . و مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمة فرمود : والعامُّ لا يُعارِضُ الخاصَّ الصَّحيح الصَّريح ، وَاللّه ُ أعْلَمُ . و اگر كسى ملاحظه نمايد مضمون اين روايت را مى داند رعايت حقّ علويّات و فاطميّات و جدّه مكرمّه ايشان لازم است . و همچنين لازم است رعايت حقّ علويّه فاطميه را نمودن در صورتى كه مرد عيالى غير از او داشته باشد و فاطميّه نباشد . پس اگر در مقام ترجيح و تفضيل برآيد يا آنكه منحصر به فاطميّه باشد و او را محزون

.


1- .حر عاملى در وسائل عناوين ابواب را مطابق فتواى خويش مى آورد ، و چنانچه ملاحظه اى در روايات داشته باشد ، عنوان باب را مجمل آورده و از بيان وجه آن اجتناب مى كند . وى در وسائل 20/503 باب 40 ح 26206 عنوان باب را چنين قرار داده است : باب حكم الجمع بين ثنتين من ولد فاطمة عليهاالسلام ، و سپس روايت تهذيب و علل را نقل كرده است .

ص: 151

خصيصه سادسه : در تقديم نماز كردن سيد هاشمى بر جنازه به اذن ولىّ

و اندوهگين نمايد موجب سخط و قهر خداوندى است . و از عبارت حديث برمى آيد عدم جواز از فرزندان فاطمه و وُلد عمُوم دارد به تمام طبقات نازله الى يوم القيامة . پس از اين تخصيص كه فرزندان فاطمه باشند علويّاتى كه از فرزندان امير مؤمنان عليه السلاممى باشند از ازواج ديگر خارج مى شوند ، كلام در ملول نكردن صدّيقه طاهره صلوات اللّه عليها است ، و در اين زمان مراعات حقِّ يك نفر از ايشان در كمال اشكال است چه آنكه دو نفر از ايشان را بخواهد نگاهدارى كند ، بلكه رعايت حقّ نساء از رعاياى را نتوانند اداء نمايند .

خصيصه سادسه :در تقديم نماز كردن سيد هاشمى بر جنازه به اذن ولىّاگر جنازه اى حاضر شود و سيّد هاشمى حاضر باشد و شخص عامى ، با اذن ولىّ ميّت اولى و افضل در نماز كردن كدام يك است ؟ چون اين فقره نيز محل ابتلاء ابناء زمان است اِشعارى شود خوب است : بدان از عموم حديث « قَدِّمُوا قُرَيْشَاً وَلا تُقَدِّمُوها » (1) و عموم حديث « الْهاشِمىُّ اَوْلى » (2) ظاهر است كه سيّد هاشمى را بايد ولىّ ميّت كه اقرب ورّاث است بر عامى مقدّم دارد . و شيخ مفيد طاب ثراه فرمودند : إذا حَضَرَ الصَّلاة وَكانَ رَجُلٌ مِنْ [ فضلاء ] بَنى هاشِم كانَ

.


1- .منابع حديثى را قبلاً متذكر شديم .
2- .از قواعد فقهى مشهور است و حديث نيست . محقق حلى در المختصر النافع : 40 مى فرمايد : ويستحب تقديم الهاشمى ومع وجود الإمام فهو أولى بالتقديم . نيز كشف الرموز فاضل آبى 1/192 . مرحوم علامه نيز در منتهى المطلب 1/375 (چاپ قديم) مى فرمايد : قال بعض أصحابنا : الهاشمى أولى من غيره بالامامة . شبيه اين عبارت را نيز در تحرير الاحكام 1/322 فرموده است . البته ظاهراً اين قاعده از روايت « قدّموا قريشاً ولا تقدموها » استفاده شده آنطور كه علامه در نهاية الاحكام 2/256 و محقق بحرانى در الحدائق الناضرة 10/395 فرموده اند .

ص: 152

أوْلى بالتّقديمِ عَلَيْهِ بِتَقْديمِ وَليّهِ وَيَجِبُ عَلى الوَلىِّ تَقْديمُهُ (1) . و از اين عبارت معلوم است كه بر ولىّ ميّت واجب است تقديم سيّد هاشمى بر خود نه بر عامى كه حاضر است . و در « شرح قواعد » علاّمه اعلى اللّه مقامه منقول است : وَالهاشِمىُّ الجامِعُ للشَّرائطِ أوْلى مِنْ غَيْرِهِ بالإمامَةِ لكِنْ إنَّما يَتَقَدَّمُ إنْ قَدَّمَهُ الوَلىُّ إجْماعاً كَما فِى المُعتَبر وَنهايَةِ الأحْكامِ (2) . و جهت اولويت سيّد هاشمى همانا شرافت نسب او است ، و شهيد عليه الرّحمة فرموده است : استجماع شرائط در سيّد هاشمى البته شرط است ، و اولويت « اولو الارحام » بر بعضى در تمام مقامات است سيّما در ارث . و مرحوم شهيد ثانى در رساله « نفليّه » (3) در مبحث جماعت حديثى روايت كرده كه ملخّص آن اين است : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « الصَّلاةُ فى خَلْفِ العالِمِ بِألْفِ رَكْعَةٍ وَخَلْفِ القُرَشىِّ بِمائةٍ وَخَلْفِ الْعَرَبىِّ خَمْسُونَ وَخَلْفِ المَوْلى خَمْسٌ وَعِشْرُونَ » (4) . پس از اين خبر فضيلت اقتداء به عالم در جماعت ، بر اقتداء به سيّد قرشى ، و قرشى بر عربى ، و عربى بر مولى معلوم است . و شهيد فرمود : مراد از عالم كسى است كه بداند علوم دينيّه و احكام شرعيّه را مثل علم باللّه و علم به كتاب و سنّت و هر چه متوقّف بر اين علم است از مقدّمات و علم به كيفيّت طهارت قلبيّه و تزكيه نفس . خلاصه ، يك ركعت نماز با عالم هزار ركعت نوشته مى شود ، و با قرشى كه منسوب به نضر بن كنانه است صد ركعت ، اما هاشمى افضل از قرشى است به بيان مبسوطى كه در

.


1- .المقنعة شيخ مفيد : 232 .
2- .فوائد القواعد : 41 ، ايضاح الفوائد 1/63 ، قواعد الاحكام 1/239 ، تذكرة الفقهاء 2/44 ، كشف اللثام 2/322 .
3- .نفليه از شهيد اول مى باشد ، شايد منظور مؤلف شرح نفليه باشد كه از شهيد ثانى است .
4- .الألفية والنفلية شهيد اول : 139 ، مستند الشيعة 8/9 .

ص: 153

خصيصه سابعه : در لباس مخصوص به سادات

خصيصه خمس ذكر مى شود . و مقصود از ذكر اين حديث ، شرافت نماز با عالم است پس چه ثواب است براى آن نمازى كه با عالم قرشى هاشمى طالبى علوى فاطمى حسينى كسى بجاى آورد ! و مراد از « مولى » ظاهراً برابر عربى است ، و عربى فرزند يعرب بن قحطان است كه قبل از قريش بود ، پس مولى كسى است كه عربى نباشد اگر چه آزاد باشد . و آنچه مشهور است بنده را « مولى » مى نامند ، موارد استعمال را بايد ملاحظه نمود . و شاطبى در وصف ابا عمرو و ابن عامر _ كه دو نفر از ائمّه قرائتند _ گفته است : إنَّهُما عَرَبيّانِ وَباقِيهِمْ مَوالى .

خصيصه سابعه (1) : در لباس مخصوص به ساداتلباس و عمّامه سبزى است كه سادات به آن اختصاص يافته اند ، بسيار در اين فقره گفتگوى شده است كه اين لباس به اين رنگ آيا از كتاب و سنّت مأخوذ است يا آنكه اصلى ندارد . بدان كه در كتابهاى سنيان 2 مسطور است : إنَّ هذهِ العَمامَةَ الخَضْراءَ لَيْسَ لَها فِى الشَّرعِ والسُّنَّةِ وَلا كانَتْ فِى الزَّمَنِ القَديمِ وَإنَّما حَدَثَتْ سَنَة ثَلاثٍ وَسَبْعينَ وَسَبعمائَةٍ بِأمْرِ المَلِكِ الأشْرَفِ شعبانَ بْنِ حُسَين .

.


1- .در چاپ سنگى اشتباهاً « تاسعه » درج شده است .

ص: 154

از اين بيانات معلوم است در زمان قديم لباس سبز متداول نبوده است ، در سنه هفتصد و هفتاد و سه ظاهر شد . و عجب دارم از اقاويل متضادّه كه از اين فرقه خوانده مى شود و علاوه از ده كتاب بنظر دارم كه اكابر از علماء ايشان تصريح كرده اند لباس سبز در زمان حضرت رضا عليه السلاممعمول بوده است ، يا در همان زمان قرار داده شد ، و براى امتياز بين بنى اميّه و بنى عبّاس و بنى هاشم و سائرين ، ومدّتى هم بنا بر قول على بن حسين مسعودى صاحب كتاب « مُروج الذَّهب » مأمون بن هارون الرشيد لباس سبز پوشيد (1) ، عاقبت به جهت ملامت رجال و نساء بنى عبّاس از خود دور نمود چنانكه سابقاً اين روايت مذكور شد . وصاحب شرح الفيّه مشهو ر به « أعمى و بصير » كه از اهل اندلس است (2) در حقّ لباس سادات گفته است : جَعَلُوا لأبْناءِ الرَّسُولِ عَلامَةًإنَّ العَلامَةَ شَأنُ منْ لَمْ يَشهَرِ نُورُ النُّبُوَّةِ فى وَسيمِ وُجُوهِهِمْيُغْنِى الشَّريفَ عَنِ الطَّرازِ الأخْضَرِيعنى : از براى فرزندان رسول صلى الله عليه و آله نشانه قرار داده اند ، و نشانه براى كسى است مشهور نباشد و او را نشناسند ، و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله نور نبوّت از سيماى ايشان ظاهر است ، پس ايشان مستغنى اند از اين نشان كه عمّامه سبز بوده باشد . ويكى از شعراء عامّه گفته است : اطرافُ تيجانٍ أتَتْ مِنْ سُنْدُسٍخُضْرٍ بِأعْلامٍ عَلَى الْأشْرافِ وَالْأَشْرَفُ (3) السُّلطانُ خَصَّتْهُم بِهاشَرَفاً ليُفْرِقَهُمْ مِنَ الأَطْرافِ (4)

.


1- .رجوع كنيد به : تاريخ يعقوبى 2/448 _ 449 (3/183 از چاپ ديگر) ، مسند الامام الرضا عليه السلام ، عطاردى 1/109 .
2- .نام وى ابو عبداللّه بن جابر اندلسى است . رجوع شود به : مغنى المحتاج شربينى 3/63 ، مواهب الجليل 8/408 ، الغدير 6/354 . شرح حال وى در منبع اخير ذكر شده است .
3- .مرحوم علامه امينى در الغدير 6/355 تصريح مى كند كه مراد از اشرف : شعبان بن حسن بن ناصر است كه در سال 778 خفه شد .
4- .مواهب الجليل 8/408 ، اين اشعار در الغدير 6/355 به اديب شمس الدين دمشقى نسبت داده شده است .

ص: 155

خصيصه ثامنه : در وجوب خمس دادن به سادات است

خلاصه ، اگر چه روايتى نرسيده است از ائمه طاهرين عليهم السلام در پوشيدن سادات عمامه و جامه به اين رنگ وليكن منعى هم وارد نيست ، بلكه از اشتهار و انتشار در زمان مأمون و عدم منع امام عليه السلام توان استدلال نمود به حُجيّت اين عمل و رضايت پيشوايان دين بر آن ، و اكنون سيره ايست ممدوح و شايع ، و منع آن مقدوح است .

خصيصه ثامنه : در وجوب خمس دادن به سادات استو خمس حقى است الهى براى اين سلسله جليله قرار داده شده است مانند زكات براى فقراء به دليل كتاب و سنت ، اما در كتاب خداوند مجيد فرمود فى سورة الانفال : « وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَىْ ءٍ فَأَنَّ للّه ِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّه ِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّه ُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » (1) وخُمُس _ به ضمّ خاء و ميم در آيه _ حقى است كه خداوند به جهت خود و اين پنج قسم از بندگانش از اين امّت قرار داده است . و خوش دارم عين عبارت صدوق (2) طاب ثراه را كه ملخّص مراد است از خمس بنويسم :

بابُ الخُمْسِكُلُّ شَى ءٍ يَبْلُغُ قيمَتُهُ ديناراً ففيه الخُمْسُ للّه ِِ وَلِرَسُولِهِ وَلِذِى القُرْبى وَاليَتامى وَالمَساكين وابْنِ السَّبيل ، وأمّا الَّذى للّه ِِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَما لِرَسُولِهِ فَهُوَ لَهُ وَذَوى (3) القُربى فَهُمْ أقْرباؤه وَاليتامى يَتامى أهل بَيْتِهِ وَالمَساكين مَساكينُهُمْ وَابْنُ السَّبيلِ ابن سبيلِهِمْ ، وَأمْرُ ذلِكَ الى الامامِ عليه السلاميُفَرِّقُهُ فيهِمْ كَيْفَ

.


1- .انفال : 41 .
2- .الهداية شيخ صدوق : 177 .
3- .كذا .

ص: 156

شاءَ عَلَيْهِمْ . . إلى آخره . وبيان اين عبارات خواهد آمد . پس بدان خمس واجب است از هفت چيز : از غنائم ، وارباح مكاسب ، و زمينى كه ذمّى از مُسلم بخرد ، و معادن ، و كنوز ، و آنچه از دار الحرب لشكر اسلام بدست آورند از اموال و ذرارى و عقار و كراع و سلاح هر آنچه نقل شود يا نشود ، و غوص در دريا ، و حرام مختلط به حلال . و از اين شش قسم ، سه قسم آن حقّ امام عليه السلام است يعنى سهم خدا و سهم رسول و سهم ذوى القربى ، و سه قسم ديگر حقّ اين سه فرقه است يعنى يتيم و مسكين و ابن السبيل به شرط اينكه فِرَق ثلاثه منسوب باشند به عبدالمطلب جدّ حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله از اين ترتيب : پدر حضرت رسول صلى الله عليه و آله عبداللّه است ، و او پسر عبدالمطلب است ، و عبدالمطلب پسر هاشم است ، و مطّلب هم برادر او است ، و هاشم و مطّلب دو پسر عبد منافند ، وعبد مناف پسر قصى بن كلاب است . پس هر كس از اين سلسله منتهى به جدّ اعلاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله هاشم و عبدالمطلب شد خمس را بايد به او داد . و خلاف است كه آيا منسوب به مطّلب برادر هاشم مستحقّ خمس هست يا نه ؟ مشهور عدم استحقاق است از آنكه شرط نسبت با هاشم از جهت پدر است نه عمّ ، چنانكه فقهاى فخام شرط دانستند منتسب به هاشم را از جهت پدر نه مادر خلافاً للسيّد مرتضى _ طاب ثراه _ كه فرمودند : اگر پدر عامى باشد و مادر هاشميّه جائز است به وى خمس دادن از آنكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند به حسن و حسين عليهماالسلام : « هذانِ وَلَداىَ (1) إمامانِ قاما أوْ قَعَدا » (2) .

.


1- .در متن : وولداى .
2- .الطرائف ابن طاوس : 196 ، عوالى اللآلى 4/93 ، اعلام الورى : 209 ، تذكرة الفقهاء 5/435 .

ص: 157

و عبارت فقهاء (1) در صحّت قول مشهور از اين قرار است : وَيُعْتَبَرُ فِى الطَّوائِفِ الثَّلاثَةِ انتِسابُهُمْ إلى عَبْدِ المُطَّلِبِ بالاُبُوَّةِ فَلَوِ انْتَسَبُوا بالأُمِّ خاصَّةً لَمْ يُعْطُوا شَيْئاً مِنَ الخُمْسِ عَلى الأظْهَرِ الأشْهَرِ عَدا المُرتضى _ عَليهِ الرَّحْمَة _ وابن حمزة . و ابن ادريس طاب ثراه در كتاب « سرائر » (2) در حرمت صدقه واجبه براى بنى هاشم فرمود : ثقة الاسلام شيخ طوسى عليه الرحمة منسوبين به حضرت اميرمؤمنان عليه السلامو برادران آن بزرگوار را از جعفر و عقيل هاشمى دانسته است ، و همچنين عبّاس عمّ آن بزرگوار است و ديگران را ذكر نكرده . ابن ادريس مى گويد : اين صحيح نيست از آنكه هاشم پسر عبد مناف است و عبد مناف پسر قُصى است و قُصى نام وى زيد است و مجمع ، و عبد مناف نام وى مغيره است و از وى هاشم و عبد الشمس و مطلب و نوفل و أبو عمر متولد گرديد ، و از هاشم عبدالمطلب و اولاد ديگر ، وليكن غير از عبدالمطلب اعقابى از ايشان نماند و عبدالمطلب شش دختر آورد و ده پسر ، اما دخترها عاتكه و صفيّه و اميمه و بيضاء و برّه و اروى است ، اما پسرها عبداللّه و ابو طالب و زبير و عبّاس و مقوّم و حمزه و ضرار و حارث و غيداق و ابو لهب است ، و غيداق همان حجل _ به تقديم حاء بر جيم _ است ، وحجل مگس عسل بزرگ را مى گويند (3) . و از اين ده نفر پنج نفر اعقابشان ماند : عبداللّه ، ابو طالب ، حارث ، عباس ، ابو لهب . پس بر تمام اولاد و احفاد اين پنج نفر خمس مى توان داد و زكات مفروضه بر ايشان حرام است .

.


1- .رجوع كنيد به : فقه ابن ابى عقيل العمانى : 407 ، الخمس حائرى : 476 ، جواهر الكلام 16/90 و غيره .
2- .السرائر 1/460 به نقل از نهايه شيخ طوسى ، به مطلبى كه درباره وقف بر هاشميين در تذكرة الفقهاء 2/430 آمده نيز مراجعه شود .
3- .كذا ، عبارت سرائر 1/461 به تقديم جيم بر حاء است : والغيداق اسمه جحل ، الجيم قبل الحاء ، بفتح الجيم و سكون الحاء ، والجحل : اليعسوب العظيم .

ص: 158

پس نتيجه و خلاصه قول ابن ادريس آن است : اختصاص خمس به منسوبين اميرمؤمنان عليه السلام و از فرزندان و اخوان و عم دون سائرين صحيح است ، پس بنى عباس و بنى حارث و اولاد ابو لهب هاشميين اند و ايشان را از اخماس اموال حقى است ثابت . پس به بيان آتى هر كه از اولاد امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام است فاطمى و علوى است و هر آنكه علوى و فاطمى است هاشمى است ، اما هاشمى قرشى نيست چنانكه قرشى عربى نيست ، و مراد به قرشى منسوب به نضر بن كنانه جد دوازدهم حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاست ، و مراد از عربى منسوب به يعرب بن قحطان است . خلاصه سه قسم ديگر از اهل خمس ايتام از سادات و مساكين از سادات و ابناء السبيل اند ، و سزاوار و ملاحظه احتياط آن است كه صاحب مال بعد از اينكه سهام ثلاثه اوليه را به امام عليه السلام كه حقّ اوست داد نصف ديگر را هم خدمت امام عليه السلام بدهد ، و وى بر حسب بصيرت و حكمت قسمت مى نمايد يعنى مؤونه سال هر يك را بدون اسراف و اقتار مى رساند ، و اگر كم بيايد از نصف خود مى رساند . و « يتيم » طفلى است بى پدر يا بى مادر يا هر دو . و در كتاب « وسائل » (1) مرويست از حضرت باقر عليه السلام كه فرمودند : « كسى كه از مال يتيم درهمى بخورد به آتش مى رود » ، بعد فرمودند : « نَحْنُ اليَتيم » يعنى يتيم مائيم . و « مسكين » كسى است بلغت و قوت ساليانه خود را نداشته باشد ، و گويا فقير از مسكين أسْوَءُ حالاً بوده باشد از آنكه رسم اعراب است در امور ابتداء به اهمّ مى نمايند و قرآن به لسان عرب نازل شد و خداوند سبحان در آيه زكاة و صدقات فقير را بر مسكين مقدّم داشت و فرمود : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللّه ِ وَابْنِ السَّبِيلِ » (2) و در آيه كريمه است : « أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ

.


1- .وسائل الشيعة 9/483 باب 1 ح 12540 ، بحار الانوار 93/186 ح 11 به نقل از كافى .
2- .توبه : 60 .

ص: 159

لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ » (1) معلوم است مسكين از اين بيان مبين ممكن است مالك چيزى باشد ، و اين قول ابن ادريس است ، ليكن مرحوم شيخ طوسى _ عليه الرحمه _ مسكين را از فقير أسْوَءُ حالاً دانسته . و « ابن السبيل » كسى است به قول مرحوم ابن ادريس منقطَع _ به فتح طاء _ باشد (2) يعنى در سفر محتاج باشد اگر چه در بلاد خود صاحب مال بوده است و ا ين در صورتى است استيطان در بلد ننمايد از آنكه در عنوان ابن السبيل گفته است : بر اين فريضه واجبه كه در باب خمس اخبار واحاديث بسيارى كه فقهاى اثنا عشريه تفريع فرمودند در هر محل و موردى استشهاد كرده اند ، بلكه توان گفت : اداء يك قسم اجر و مزد رسالت ماها رعيت به مضمون : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » (3) دادن خمس است به سادات . پس به اجماع و ضرورت دين اسلام خمس مانند زكات واجب و لازم است ، و از خصايص هاشميين است ، و منكر آن كافر و نجس است ، و در اداء وى ثواب جزيل و اجر جميل مقرر است ، و كتاب اللّه و اخبار در ترغيب و تحريص آن ناطقند و آن را خداوند عون و مدد ذوى القربى قرار داد و براى عظمت شأن سادات اين سه فرقه را بعد از ذات اقدس و وجود مقدس نبوى صلى الله عليه و آله و امام قرار داد . و بر سياق آيه ملاحظه نما چگونه اختصاص به خود داد اين حقّ معلوم را ، و سادات را شريك فرمود تا وهن براى ايشان نباشد ، و زكاة را كه اوساخ و اقذار دستهاى رعاياست بر ايشان حرام فرمود كه : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ » (4) و بر اموال مردمان حقّى مانند طلب معين كرد كه بدون منت اگر بدهند تسليم ايشان نمايند .

.


1- .توبه : 60 .
2- .كهف : 79 .
3- .همچنين رجوع كنيد به : المهذب ابن براج 1/169 ، غنية النزوع : 124 ، قواعد الاحكام 1/350 .
4- .شورى : 23 .

ص: 160

و در كتاب « تفسير نعمانى » (1) است : حضرت امير عليه السلام فرمودند : آنچه خداوند در كتاب كريم از معايش و اسباب خلق ياد فرمود و اعلام كرد پنج وجه است : وجه امارت ، ووجه عمارت ، ووجه تجارت ، و وجه اجاره ، ووجه صدقات . اما وجه امارت خمس است كه فرمود : « واعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم مِن شَىْ ءٍ فَأَنَّ للّه ِِ خُمُسَهُ. . » (2) الى آخر الآية . بنگر حضرت على أعلى چگونه وجه خمس را از وجوه خمسه معاشيه تجليل فرموده است كه اميرمؤمنان عليه السلام او را از وجه امارات خوانده است ، و از آنكه در اين زمان جمعى از بى خردان كه از خدا و رسول صلى الله عليه و آله و عالم آخرت بى خبرند و بر اين فريضه حتميّه الهيّه كه خمس دادن است به قدر حبّه و خردلى اقبال و اقدام نمى نمايند بر حسب فرض و لزوم تكليف خود را دانسته بدين حديث صحيح و خبر معتبر ايشان را آگاه نمايم شايد از خواندن و دانستن آن حديث ، خردل و حبّه اى از حقوق سادات داده شود و از آن مثاب و مأجور گردم . در كتاب « تأويل الآيات الظاهرة » (3) از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمودند : « در تأويل آيه « وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ » (4) مراد زياده و نقصان در خمس و حقوق سادات است يعنى : وقتى كه به سوى غنايم مى روند مى دوند و طلب مى كنند ، چون به اداء حقوق سادات مى رسند ناقص مى دهند و ايشان را بد مى آيد » .

.


1- .روايت را شريف مرتضى در المحكم والمتشابه : 57 به نقل از تفسير نعمانى ذكر كرده ، همچنين رجوع شود به : وسائل الشيعة 9/490 ح 12557 ، حاشية المكاسب يزدى 1/4 .
2- .انفال : 41 .
3- .بحار الانوار 93/189 به نقل از تأويل الآيات الظاهرة كه وى نيز از كتاب محمد بن عباس بن ماهيار نقل كرده است .
4- .مطففين : 1 _ 3 .

ص: 161

و مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب مستطاب « وسائل الشيعة فى أحكام الشريعة » (1) در باب خمس فرموده است : سهام ثلاثه اوليه از خمس واجب است به شخص امام عليه السلامبرسد و حقّ اوست در صورت امكان ، و جائز نيست تصرّف در آن بدون اذن امام عليه السلام ، و توقيعى از حضرت حجة اللّه أعظم نقل كرده است كه مضمون بلاغت مشحون آن را مى نويسد : « بِسْمِ اللّه ِ الرَّحمن الرَّحيمِ » « لَعْنَةُ اللّه ِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعينَ عَلى مَنْ أكَلَ مِنْ مالِنا دِرْهَماً حَراماً » . پس هر كس يك درهم از سهم و حقّ امام را بخورد حرام است و ملعون خدا و ملائكه و تمام مردمان . حتى در آن كتاب مرويست (2) كه : حضرت صادق عليه السلام فرمودند به ضريس كناسى : « آيا مى دانى از كجا فتح باب زنا مى شود ؟ » عرض كرد [كه] نمى داند ، فرمودند : « بواسطه خوردن خمس كه حقّ ما اهل بيت است فتح عمل زنا مى شود ، مگر شيعيان ما كه حلال است بر ايشان و پاك است ولادتشان و شايد كسى گمان كند به شيعيان توان خمس دادن » . بيان اين حديث را حديث ديگر مى كند كه امام عليه السلام فرمود : « بدترين مردمان كسانى هستند كه روز قيامت صاحب خمس برخيزد و بگويد : « خُمْسى » و از آنها مطالبه حق خود را نمايد ، اما براى شيعيان خودمان آن را حلال نموديم به جهت تزكيه اولاد و تطييب ولادتشان » (3) . يعنى : در صورتى كه شخص شيعه باشد و متعذّر از رساندن به امام عليه السلامو سادات هم محتاج نباشند براى وسعت و توسعه در فروج و اموال ايشان اباحه كرده اند و حلال نموده اند تا رفع عسر و حرج شود مانند جواز تصرّف شيعه در انفال و فى ء و سائر حقوق امام عليه السلام ، و اين در صورت حاجت و تعذّر است البته .

.


1- .وسائل الشيعة 9/541 ح 12671 ، الاحتجاج : 480 .
2- .وسائل الشيعة 9/544 ح 12677 ، تهذيب 4/136 ح 383 ، المقنعة : 45 ، الكافى 1/459 ح 16 .
3- .من لا يحضره الفقيه 2/22 ح 82 ، وسائل الشيعة 9/545 ح 12678 .

ص: 162

و در حديث ديگر فرمودند : « اين فقره براى شيعه ماست از شاهد و غايب ، حىّ و ميّت و هر آنچه از ايشان متولّد مى شود تا روز قيامت ، امّا بر سائرين حلال نكرده ايم و عهد و ميثاق و ذمّه در نزد ما ندارند » (1) . وأيضاً مرويست : حضرت امير عليه السلام فرمودند به فاطمه زهراء عليهاالسلام : نصيب خودت را از فى ء حلال كن از براى شيعيان ما تا آنكه طيب الولاده شوند » آنگاه حضرت صادق عليه السلامفرمودند : « إنّا أحلَلْنا اُمِّهاتِ شيعتنا لاِبائِهِمْ لِيَطيبُوا » (2) . پس از اين چند خبر مسلمانان از امّت حضرت خير البشر صلى الله عليه و آله بدانند : ندادن حقوق امام عليه السلام و ذريّه طاهره و خوردن آن جزئيّاً وكليّاً باعث خلل در نطفه هاى اولاد مى شود ، و بر حسب واقع اولادشان از روى زنا متولد مى گردند . اما راه اباحه در صورتى كه شيعه است و تصرّف در آن در اين زمان اگر چه قليل باشد با نائب مناب آن بزرگوار ، مجتهد اعلم است ، يعنى اذن و اباحه و تصرّف و تجويز و امر در وجوه معاشيّه از جانب ايشان شرط است ، و چه قدر اين فقره آسان است و هر آنكه شيعه است سهم و حصّه و حقّ امام عليه السلام را با وجود مجتهد ورع ثقه امين و فقراء از سادات و بنى فاطمه نگاه نمى دارد و نمى خورد ، و چه قدر عقوبت دارد خورند (3) مال يتيم كه به نصّ آيه كريمه خورنده آن آتش خواهد خورد ، سيّما آن يتيم از فرزندان فاطمه عليهاالسلامباشد با كمال برهنگى و گرسنگى و پريشانى ، حقّ واجب او در نزد تو باشد و بدانى و ندهى ، آيا مادر اين طفل يتيم در روز قيامت كه شفاعت به دست اوست با تو چه مى كند ؟ ! خصوص با آن يتيم ايتام ديگر و مساكين و ابناء السّبيل از اين زمره جليله ضمّ شوند ، و در عرض اكبر با تو مخاصمه نمايند و براى تو همان هنگامه و فزع و طلب كفايت است ، احتياج به اهوال

.


1- .تهذيب الاحكام 4/137 ح 384 ، الاستبصار 2/58 ح 189 ، المقنعة : 45 ، وسائل الشيعة 9/544 ح 12678 .
2- .تهذيب الاحكام 4/143 ح 401 ، وسائل الشيعة 9/547 ح 12684 .
3- .كذا ، ظاهراً : خوردن .

ص: 163

در حديث ابا سيّار و خمس دادن به حضرت صادق عليه السلام

خصيصه تاسعه : در اينكه سادات در هر طبقه اى از طبقات اند اولاد رسول اكرم اند صلى الله عليه و آله

و افزاع قيامت ندارى .

در حديث ابا سيّار و خمس دادن به حضرت صادق عليه السلامو در كتاب مسطور (1) مرويست : مسمع بن عبدالملك كه مكنّى به أبى سيّار است خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد : بواسطه غوص در دريا و توليت آن چهار صد هزار درهم به من رسيد ، هشتاد هزار درهم خمس آن را آوردم و كراهت دارم آن را نگاهدارم ، و آن حقّ شماست كه خداوند در اموال ما قرار داده است . فرمود : « اى ابا سيّار ! كلّ زمين از ماست و هر چه بيرون از آن نيز از ماست » . عرض كرد : اگر اذن مى دهيد تمام آن مال حاضر است خدمت شما بياورم . فرمود : « اى ابا سيّار ! تمام آنرا بر تو حلال كرديم و مباح نموديم ، و هر چيزى در دست شيعيان ماست بر ايشان حلال است تا زمانى كه قائم ما قيام نمايد ، پس به جهت مردم مستمرى قرار مى دهد » . وعجب است كه امام آنچه براى اوست و حقيقةً از ايشان بپاست به خمس آن در چند چيز قانعند ، كسانى كه خودشان را از ايشان مى دانند و مى خوانند با تمكّن راضى شده اند اولاد و احفاد وى را برهنه و گرسنه و پريشان ببينند و رحم ننمايند و حقوق هر يك را اداء نكنند .

خصيصه تاسعه : در اينكه سادات در هر طبقه اى از طبقات اند اولاد رسول اكرم اند صلى الله عليه و آلهو نسب شريف آن بزرگوار منقطع نمى شود و آنها از اين نسبت هر قدر دور باشند نزديك اند . پس بنابر حديث مشهور « كُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ القِيامَةِ إلاّ سَبَبى وَنَسَبى » (2) معلوم

.


1- .وسائل الشيعة 9/548 ح 12686 ، همچنين رجوع كنيد به : تهذيب الاحكام 4/144 ح 403 .
2- .بزودى مؤلف روايت را از طريق كنز الفوائد كراجكى نقل مى كند و توضيحاتى درباره آن مى دهد .

ص: 164

است اين نسب را انقطاعى در روز قيامت نيست . پس در اين باب دو مطلب منظور است : يكى آنكه : سادات زمان ما و هر زمانى تا روز قيامت فرزندان پيغمبرند ، و از فرزندى آن جناب صلى الله عليه و آله هر قدر عاصى باشند خارج نمى شوند . وديگرى : سلسله نسب آن جناب قطع نخواهد شد در روز رستاخيز .

اما فقره اولى :به ادلّه واضحه و براهين لايحه مى گوئيم : هر سيّدى كه در هر زمانى باشد تا روز قيامت ، فرزند آن بزرگوار است از آنكه ولد جزء والد است ، و هر قدر اين جزء تنزل نمايد از جزئيّت بيرون نمى رود ، و در ذيل آيه كريمه كه در سوره زخرف است « وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً » (1) على بن ابراهيم (2) عليه الرحمة فرمود : مراد از جزء ولد است كه كفّار از براى خداى تعالى فرزند قرار دادند و سادات اجزاء رسول اند ، پس هر قدر فاصله باشد بين پدر و فرزند از آباء و اجداد همانا پدر پدر است و پسر پسر ، چنانكه در دعاء عرفه جناب امام حسين عليه السلام عرض مى كند : « يا إلهى وَإلهَ ابائى ابراهيمَ وَإسْماعيلَ وإسحقَ وَيَعْقُوبَ » . و همچنين صدوق عليه الرحمة در « ثواب الاعمال » (3) و شيخ در « متهجّد » (4) و « اعلام الدين » و كفعمى در « جنّة الأمان » نقل فرموده اند : « اللَّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أهْلِ الجَّنَّةِ الّتى حَشْوُها الْبَرَكَةُ وَعُمّارُهَا الْمَلائِكَةُ مَعَ نَبيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَأبِينا إبراهيمُ عليه السلام » (5) .

.


1- .زخرف : 15 .
2- .اين مطلب در تفسير على بن ابراهيم قمى ذيل آيه شريفه 2/283 وارد نيست .
3- .ثواب الاعمال : 38 ، نيز امالى شيخ صدوق : 406 ح 522 .
4- .مصباح المتهجد : 368 .
5- .همچنين رجوع كنيد به : بحار الانوار 87/71 ح 13 به نقل از متهجد و جمال الاسبوع ، المقنعة : 162 .

ص: 165

در اينكه سادات تا روز قيامت اولاد پيغمبرند و نسب ايشان قطع نمى شود

پس در اين دو فقره امام عليه السلام ، ابراهيم خليل اللّه عليه السلام را با بُعدى كه هست پدر خوانده است . و أيضاً مرويست : صفيّه بنت حىّ بن أخطب كه از ازواج حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود شكايت نمود خدمت آن جناب كه زنهاى تو مى گويند : اى يهوديّه ! و دختر يهودى و يهوديّه ! فرمودند : « در جواب ايشان بگو : پدر من هارون است و عمّ من موسى عليه السلامو شوهر من محمّد صلى الله عليه و آله » (1) . با آنكه آباء بسيار فاصله بود هارون عليه السلام را پدر خواندند و نسبت فرزندى كه موجب جزئيّت است به او دادند . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله كراراً به حسنان عليهماالسلام فرمودند : « من پدر شما هستم » . پس ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله هر قدر دور باشند فرزندان آن حضرت صلى الله عليه و آلهاند . وحضرت باقر عليه السلام به حسن افطس فرمودند : « ولد رسول اللّه صلى الله عليه و آله » . و عترت نيز به معنى ابعد اولاد آمده است ، و در « قاموس » مى گويد در معنى عترت : نَسْلُ الرَّجُلِ وَرَهْطُهُ وَعِتْرَتُهُ الأَدْنَوْن (2) . پس به بيانى ديگر : چنانكه عترت بمعنى اخصّ اقارب است به معنى اباعدُهُم آمده است ، پس اولى آن است ائمّه طاهرين عليهم السلام هم عترت باشند ، و سادات هم هر چند بعيد باشند عترت آن بزرگوارند به نحوى كه سابقاً اشاره شد .

در اينكه سادات تا روز قيامت اولاد پيغمبرند و نسب ايشان قطع نمى شودو علاوه از آنچه استشهاد نمودم بر تثبيت مقصود فرمايش شهيد ثانى در كتاب

.


1- .تفسير مجمع البيان 9/227 ، أسباب النزول واحدى : 264 ، زاد المسير 7/182 .
2- .رجوع كنيد به : تاج العروس فى شرح القاموس 3/380 .

ص: 166

« مسالك » (1) است كه : جماعتى از اصحاب مانند مرحوم شيخ مفيد (2) و ابن برّاج (3) و ابن ادريس (4) را اعتقاد آن است لفظ اولاد شامل اولاد اولاد تا انقراض عالم هست ، چنانكه خداوند فرمود : « يَا بَنِى آدَمَ » و « يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ » كه شامل جميع اولاد آدم و بنى اسرائيل است ، و اجماع است بر حرمت حليله ولد ولد لقوله تعالى : « وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ » (5) و لقوله : « يُوصِيكُمُ اللّه ُ فِى أَوْلاَدِكُم » (6) و « ذريّه » به ضمّ ذال در لغت نسل و فرزندان است بطناً بعد بطن ، پس شامل تمام سادات قريبة النسب و بعيده مى شود . و آنچه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود به هارون الرشيد در معنى ذريّه اقوى شاهديست . خلاصه تمام سادات ، عترت و ذريّه و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آلهاند بلكه هر كس از شير ايشان خورد از ايشان است و نبى اكرم صلى الله عليه و آله پدر اوست ، چنانكه ثقة المحدّثين كلينى در كتاب « كافى » (7) از حضرت رضا عليه السلامروايت كرده است كه : شخصى بر آن جناب عليه السلاموارد شد و عرض كرد : جعلت فداك ! چه مى فرمائيد در حق مردى كه بميرد و وارثى جز برادر رضاعى ندارد ، آيا از او ارث مى برد ؟ فرمود : « بلى پدر من از جدّ من رسول صلى الله عليه و آلهخبر داد : هر كس از شير ما بخورد يا آنكه فرزندى از ما را شير بدهد پس ما پدران او هستيم » . و اين حديث بسيار شريف است ، پس ارتضاع و ارضاع از اين سلسله موجب فخر و اجر و تشريف نسب است .

.


1- .مسالك الأفهام 5/393 .
2- .المقنعة : 653 _ 654 .
3- .المهذب 2/89 .
4- .السرائر 3/157 .
5- .نساء : 23 .
6- .نساء : 11 .
7- .كافى 7/168 ح 1 .

ص: 167

اما حديث : « كُلُّ حَسَبٍ وَنَسَبٍ (1) فَمُنْقَطِعٌ يَوْمَ القيامةِ ما خَلا حَسَبى وَنَسَبى » از علماء اسلام كراچكى در « كنز الفوائد » (2) ذكر فرموده است (3) ، و علاّمه اعلى اللّه مقامه در « تذكره » از خصايص نبويّه شمرده است كه اولاد دختر منسوب به پدر دختر نيست بلكه منسوبند به شوهر دختر ، اما اولاد فاطمه زهراء عليهاالسلام منسوب به حضرت رسول اند به خلاف مشهور . و مرحوم سيّد مرتضى از اين جهت فرمود : هر سيّدى كه مادرش هاشميّه است مى توان او را خمس داد . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « كُلُّ قَوْمٍ فَعُصْبَتُهُمْ لأبيهِمْ إلاّ أوْلادُ فاطِمَة فانّى عُصْبَتُهُمْ وَأنا أبُوهُمْ » (4) و مراد از « عصبة » آن ريسمان و طناب مفصل از بدن است . ملخّص معنى آنكه : هر قومى ريسمان نسبتشان به پدرشان منتهى است مگر اولاد فاطمه كه من عصبه و من پدر ايشانم . وأيضاً قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : « إنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ إبْناً يَنْتَمُونَ إلَيْها إلاّ وُلْدَ فاطِمَةَ فأنا (5) وَليُّهُمْ وَأنا عُصْبَتُهُمْ وَهُمْ عُصبَتى خُلِقُوا مِنْ طينَتى ، وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبينَ بِفَضْلِهِمْ ! مَنْ أحَبَّهُمْ أحَبَّهُ اللّه ُ » (6) . خلاصه معنى حديث « كلّ نسب . . » الى آخره به قول قائلى اين است كه : روز قيامت انساب نفعى نمى دهد ليكن نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله نافع است .

.


1- .در بعضى از منابع حديثى بجاى « كل حسب و نسب » عبارت « كل نسب و صهر » آمده نظير آنچه در امالى شيخ طوسى 1/350 و وسائل الشيعة 20/38 ح 24969 نقل شده است .
2- .كنز الفوائد : 166 ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 14/167 ح 16399 .
3- .و نيز طرائف ابن طاوس 1/76 ح 99 به نقل از احمد بن حنبل ، شواهد التنزيل 1/530 .
4- .كنز الفوائد : 166 ، مستدرك الوسائل 14/167 ح 16399 .
5- .در چاپ سنگى : فأنّا _ با تشديد _ كه غلط است .
6- .كنز العمال 12/98 ح 34168 ، تاريخ مدينة دمشق 36/313 ، بشارة المصطفى : 75 .

ص: 168

در معنى حديث « كلُّ حسبٍ وَنَسَبٍ مُنقَطع . . »

در معنى حديث : « كلُّ حسبٍ وَنَسَبٍ مُنقَطع يوَم القيامة إلاّ حسبى ونَسَبى »و داعى عرض مى كند : اگر چه مرحوم علاّمه اين فقره را از خصائص نبويّه شمرده است و سوق حديث در انقطاع و اتّصال در روز قيامت است ليكن به مفاد آيه « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ » (1) ، و به مفاد حديث « لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَردا عَلَىَّ الْحَوْضَ » اين عصبت نبويّه و نسبت حقّه فاطمه (2) در دار دنيا هم منفصل و منقطع نمى شود اگر چه احساب و انساب منقطع گردد ، و رشته اى كه منتمى و منتهى به آن جناب گردد خداوند مجيد او را منقطع نخواهد نمود . و در حديث است : « خداوند وَدود ، دو ريسمان محكم آويخت بين بندگانش تا چنگ زنند و از مزالق نجات يابند : يكى وجود حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و ديگرى استغفار است » ، پس امام عليه السلام [ فرمود : ] « حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به أعلى درجه عليين شتافت ، چنگ به اين ريسمان كه استغفار است بزنيد » . پس از اين حديث شايد بعضى گمان نمايند آن جناب صلى الله عليه و آله از اين عالم رحلت فرمود انقطاع فيض بالكليه گرديد ، نه چنين است بلكه حقيقةً فيض كه نفس نفيس نبى صلى الله عليه و آلهاست وجود مبارك خليفة اللّه فى الأرض امام عليه السلاماست ، هر وقت آن بزرگوار نباشد « لَساخَتِ الأرْضُ بِأهْلِها » (3) . ومراد از « نور » در آيه « وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا » (4) امام عليه السلام است كه اقطار زمين را

.


1- .كوثر : 1 .
2- .كذا ، ظ : فاطميّه .
3- .مضمون پاره اى از احاديث است از جمله حديث رضوى منقول در علل الشرايع 1/198 ح 21 و عيون الاخبار 1/272 باب 28 ح 1 _ 4 .
4- .زمر : 69 .

ص: 169

از وجود خود درخشنده و تابنده دارد ، يعنى فيض دهنده بر ذرّات عالم امكان است . پس « إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّه ِ وَعِتْرَتى » (1) قرآن و امام است ، در صورتى كه معنى عترت خاص باشد نه عموم سادات ، و اگر مراد از عترت عموم سادات باشد و امام عليه السلامهم پيشواى ايشان ، مفيد همين معنى است كه عرض شد ، پس حرف جرى محذوف است يعنى « إلى يَوْمِ القيامَةِ » . و در كتابى كه اكنون نظر ندارم اين حديث را همين طريق ديده ام كه حرف جر مذكور بود . پس مى گوئيم : اين عصبت و ريسمان محكم متين آويخته و كشيده است و قطع نشده است و نمى شود در هيچ زمان و عصرى تا وقتى كتاب اللّه با اين عصبه نبويّه و طائفه علويّه و سلسله فاطميّه عليهم صلوات اللّه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله در كنار حوض كوثر وارد شوند . و معنى « لَنْ يَفْتَرِقا » همان قطع نشدن نسبشان است ، و همين طريق گفته مى شود در معنى آيه كوثر كه سابقاً عرض شد نسل بسيار است ، و فرمود : دشمن تو _ اى محمّد ! _ ابتر است يعنى منقطع النسل مى شوند ، پس انقطاع نسل آن بزرگوار با وعده حتميّه الهيّه جائز نيست يعنى نتوان گفت نسل رسول مختار صلى الله عليه و آله منقطع و ابتر باشد . و از اين جهت است بعد از شهادت امام عصر _ عجّل اللّه فرجه _ سيّد مظلومان امام شهيد عليه السلام برانگيخته مى شود ، و در رجعت بيضاء تناسل ايشان و دوستانشان در كمال كثرت است . و گويا اين بيان موجز منافى با تحقيقى كه در معنى كوثر شد نباشد .

.


1- .صاحب عبقات الانوار و جز او در طرق و الفاظ مختلف اين حديث بحثهاى مفصل كرده اند . بطور نمونه رجوع شود به : كافى 1/293 ، وسائل الشيعة 27/33 باب 5 ح 33144 ، مستدرك الوسائل 3/355 باب 1 ح 3766 به نقل از لب اللباب راوندى ، بحارالانوار 2/225 باب 29 ح 3 .

ص: 170

خصيصه عاشره : در پريشانى احوال سادات فخام

در كتب صحيحه مروى (1) است : مقدمة الجيش لشكر نصرت اثر بقيّة اللّه فى الأرض حجة اللّه بن الحسن العسكرى حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه ، حضرات سادات اند چنانكه روايت شده است : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله جماعتى از بنى هاشم را ملاقات فرمود ، گريه شديدى كرد و صورتش تغيير نمود . اصحاب اطياب عرض كردند : جهت گريه شما چيست ؟ ! فرمودند : خداوند سبحان آخرت را براى ما اهل بيت اختيار كرد و اهل بيت من بعد از من به بلاء و تطريد و تشريد شديد مبتلا شوند تا آنكه قومى از ناحيه مشرق با رايات سياه ظاهر شوند و با ايشان مردم مقاتله نمايند و چون طلب خير و حق كنند ايشان قبول ننمايند ، پس با شمشيرهاى برنده احقاق حق كنند و به صاحب حق تسليم نمايند كه مهدى آل عصمت و طهارت است . و از اين خبر برمى آيد : مراد از آن قوم كه از مشرق با رايات سود خروج مى نمايند ساداتند ، و مقاتله ايشان براى احقاق حق و تسليم به امام زمان عليه السلام است . و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « لَوْ أدْرَكْتُ ذلِكَ لأبْقَيْتُ نَفْسى لصاحِبِ هذا الأمْرِ » (2) .

خصيصه عاشره : [ در پريشانى احوال سادات فخام ]مخفى نماناد بر حسب حكمت كامله و مصلحت شامله اين سلسله طاهره و زمره باهره در زندان خانه دنيا آمالشان از وصول و انتفاع اموال منقطع شد ، و غالباً سادات فخام عظام فقير و مستأصل و پريشانند ، و حاشا كه اين فقر و عسرت باعث اهانت ايشان باشد بلكه براى تحصيل لذّت و عشرت نشانه آخرت است و موجب اجر و نعمت باقيه ، بلكه حضرت صادق عليه السلام در كتاب « طبّ الأئمّة » (3) فرمودند : « إنّ الحُمّى يُضاعَفُ عَلى أوْلادِ الأنبياء » (4)

.


1- .بحار الانوار 51/82 باب 1 ، دلائل الامامة : 233 و 235 ، العدد القوية : 91 ، كشف الغمة 2/472 .
2- .بحار الانوار 52/243 باب 25 ح 116 به نقل از غيبت نعمانى .
3- .بحار الانوار 59/99 ح 19 به نقل از طب الأئمة .
4- .حاكم نيشابورى در مستدرك 4/307 حديثى قريب بدين مضمون از حضرت نبوى عليه وآله الصلاة والسلام نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : سبل الهدى والرشاد 12/240 .

ص: 171

در انگشترى خواستن صديقه طاهره از پدر بزرگوار خود و يافتن آن و خواب ديدن

يعنى : تب بر فرزندان پيغمبران مضاعف و دو برابر است . به عبارت ديگر : تبى كه عارض بر ايشان مى شود شديدتر است از غيرشان (1) . پس فرزند بايد نظر به كردار و رفتار پدر و مادر كند ، و بر طريقه ايشان مشى نمايد . خوش است اين فرقه جليله بنگرند اميرمؤمنان و صدّيقه طاهره صلوات اللّه عليهما به چه نحو در دار دنيا زندگى كردند و بندگى نمودند . براى تذكره دو حديث از اين دو بزرگوار از كتب صحيحه مى نويسد :

در انگشترى خواستن صديقه طاهره از پدر بزرگوار خود و يافتن آن و خواب ديدنحديث اوّل : ابن شهر آشوب عليه الرحمة در كتاب « مناقب » (2) روايت كرده است كه : صديقه طاهره عليهاالسلام از پدر بزرگوار انگشترى خواست آن جناب فرمودند : چون نماز شب كردى از خداوند بخواه ، به حاجت خود خواهى رسيد . پس آن مخدّره چنين كرد ، هاتفى گفت : آنچه طلب كردى در زير مصلاّى توست ، چون نظر فرمود انگشترى از ياقوت ديد كه تمام دنيا قيمت او نبوده ، پس در انگشت كرد و فرحناك شد . چون استراحت فرمود خود را در بهشت يافت و سه قصر ديد كه در بهشت مانند آن نديده بود . سؤال فرمود : اين سه قصر از آن كيست ؟ گفتند : از فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله است . چون داخل يكى از اين قصور گرديد تختى يافت كه سه پايه داشت . سؤال فرمود : چرا اين تخت يك پايه ندارد ؟ ! گفتند : صاحب آن انگشترى از خداوند خواست به عوض آن يك پايه اين تخت گرفته شد . چون از خواب برخاست ، وقت صبح شرفياب حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله گرديد و آنچه ديده بود در رؤيا و منام عرضه داشت .

.


1- .اين تعبير از مرحوم مجلسى در بحار مى باشد .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/339 فصل فى معجزاتها عليهاالسلام ، بحار الانوار 43/46 باب 3 ح 46 .

ص: 172

فرمود : « معاشِرَ آلِ عَبْدِ المُطّلِب ! لَيْسَ لَكُمُ الدُّنيا إنّما لَكُمُ الآخِرَةُ وَميعادُكُمُ الجنَّةُ ما تَصْنَعُونَ بالدُّنيا فَإنَّها زائِلَةٌ غَرّارَةٌ » . پس شما آل عبدالمطلب را چه كار به دنيا ؟ ! آخرت براى شماست و وعده گاه شما در بهشت است . آنگاه انگشتر را به محلّ خود گذارد . در خواب آن تخت را با قوائم اربعه يافت . اما آنچه عجالةً از حضرت شاه ولايت عليه السلام منظور دارم و براى فقراء از سادات عبرت و نصيحت است ، اوّلاً : ملاحظه فرمايند در افراد اولاد آدم عليه السلام ببينند كسى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله اجلّ شأناً و أعلى قدراً از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عند اللّه هست ، آنچه مذهب حق است جز ايشان نيست و كيست مانند آن بزرگوار و كسى كه آنقدر اعتبار به درگاه پروردگار داشته باشد اقتدار وى بر ما سوى اللّه واضح و آشكار است . آنگاه در اكل و شرب و لباس و مكان آن علّت غائى زمين و آسمان از احاديث صحيحه و اخبار صريحه بخوانند ، وتأسّى جويند و خودشان را تسليت دهند و اندكى تأمّل نمايند براى چه آن جناب صلى الله عليه و آله تعرّض از دنيا بِحَذافيرِها فرمود ، و به وى خطاب نمود : « من تو را طلاق داده ام رجوعى به تو نخواهم كرد » (1) . پس علماء مى گويند : وَزَوْجَةُ الأبِ عَلَى الإبْنِ حَرامٌ ، يعنى : زن پدر بر پسر حرام است ، ونتواند او را بخواهد . پس سزاوار نيست آن را كه پدر بزرگوار شما نخواست و رها كرد شما بخواهيد كه خواستن شما بر خلاف خواست آن بزرگوار است . و اين دو بيت از آن جناب عليه السلام است : طَلِّقِ الدُّنيا ثَلاثاًوَاتَّخِذْ زَوْجاً سِواها إنَّها زَوْجَةُ سُوءٍلا تُبالى مَنْ أتاها (2) مى فرمايد : طلاق بدهد اين دنياى دنيّه را سه مرتبه و زنى ديگر سواى او بخواه كه اين زن بسيار بديست و بى مبالات است و هر كس بيايد به سوى او مى خواهد و مى خواند . بعبارة اخرى : اين زنى است زانيه و فاجره . و در حديث است كه : اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : « جائز نيست من از اجور فجور و زناء بخورم » . و اين بيت فارسى معروف است : مادر دهر چرا كينه نورزد با منداده ناخواسته او را پدر من سه طلاقو اين سه بيت از مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه محقّق است ، و بعضى نسبت به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام داده اند از روى خطاست : عَتَبْتُ عَلَى الدُّنيا فَقُلْتُ إلى مَتىاُكابِدُ هَمّاً بُؤْسُهُ لَيْسَ يَنْجَلى أكُلُّ شَريفٍ قَدْ عَلا بِجُدُودِهحَرامٌ عَلَيْهِ العَيْشُ غَيْرُ مُحَلَّلِ فَقالَتْ نَعَمْ يابْنَ الحُسَيْنِ رَمَيْتُكُمْبِسَهْمِ عِنادى حينَ طَلَّقَنى عَلى (3)خلاصه معنى اين سه شعر اين است : به دنيا عتاب كردم و گفتم : تا چند به مشقّت وهمّ و غم باشم و رفع نشود ، و هر شريف و بزرگى عيش دنيا بر او حرام است . پس دنيا گفت : اى پسر حسين ! زمانى كه پدر شما مرا طلاق داد سهم عداوت خود را انداخته ام به سوى شما و با شما در نهايت عنادم . و در بيت فارسى اشاره خوش كرد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نخواسته دنيا را رها كرد ، پس احتمال نرود آن جناب عليه السلام خواست دنيا را و رها فرمود ، نه چنين است بلكه سه مرتبه دنيا و آنچه متعلّق به او است اقبال به جانب آن بزرگوار عليه السلام نمود و آن سرور

.


1- .در اكثر منابع « سه طلاقه » كردن دنيا مذكور است بدين عبارت « طلقتك ثلاثاً لا رجعة فيها » يا « لا رجعة لى اليك » . رجوع شود به : روضة الواعظين 1/117 ، خصائص الائمة : 71 ، امالى صدوق : 283 ، بحار الانوار 40/345 باب 98 ح 28 ، نهج البلاغة : 480 خطبه 77 .
2- .مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب 1/370 ، مدينة المعاجز 2/79 ، بحار 40/328 ضمن ح 10 .
3- .اربلى اين اشعار را در كشف الغمة 1/176 با اختلافاتى لفظى از بعضى از علويان نقل كرده كه آنرا نسبت به « بعض الاصحاب » داده اند .

ص: 173

اعراض كرد . و مراد از طلاق دادن چشم از وى پوشيدن است و اعراض كردن ، چنانكه در طلاق عايشه مرويست كه : حضرت نبوى صلى الله عليه و آله توصيه به حضرت امير عليه السلامنمود كه : « اگر اطاعت ننمايد تو را عايشه و ازواج ديگر من ، ايشان را طلاق بده » (1) ، يعنى شرافت مادرى كه از براى امّت من دارند بردار و ايشان را مطلق العنان كن ، اكنون طلاق در اين مورد همين طريق است ، يعنى : دنيا را براى اهلش گذاردم و او را رها كردم و نخواستم . و در حديث است : « وقتى كه حوّاء را به حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام دادند شيطان هم دنيا را خواست ، پس معقوده و مدخوله اوست ، از اين جهت غالب از ناس ابناء دنيا و شيطانند و شباهت به اين پدر و مادر دارند » . پس شما سعى كنيد شبيه كنيد خودتان را به اين پدر و مادر كه در ساحت قرب حق تعالى بى بدلند و حالشان ضرب المثل .

.


1- .اين مضمون در روايت مناقب 2/133 و بحار 32/267 باب 5 ح 207 و 38/74 باب 60 و دلائل الامامة : 276 و جز آن وارد است .

ص: 174

در جلوه دادن دنيا خويش را به حضرت امير عليه السلام

در جلوه دادن دنيا خويش را به حضرت امير عليه السلامو براى تنبّه و تذكّر خويش يك مورد از اقبال دنيا و اعراض حضرت سيّد الزاهدين اميرالمؤمنين عليه السلام را مى نويسد و ختم مى نمايد : و (1) در كتاب « عوالم العلوم » مرويست : در بعضى از باغهاى فدك آن جناب عليه السلامبيلى در دست داشت كه زنى جميله خود را جلوه داد ، و آن زن از همه زنان عالم خوش روتر بود ، و گفت : اى پسر ابوطالب ! اگر مرا بگيرى از اين بيل زدن تو را مستغنى كنم و به خزانه هاى زمين تو را راه نمايم و پادشاه تمام مملكت زمين باشى . فرمود : تو كيستى تا تو را از كسان تو خواستگارى كنم ؟ گفت : منم دنيا . فرمود : برو و شوهرى ديگر پيدا كن ، از براى خود كه

.


1- .اين واو ظاهراً زائده است .

ص: 175

من مرد تو نيستم . پس روى كرد به آن بيل و بر زمين فرو برد و فرمود : لَقَدْ خابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْيا دَنيَّةٌوَما هِىَ إنْ غَرَّتْ قُروناً بِطَائِلِ أتَتْنا عَلى زِىِّ (1) العَروُسِ بُثَيْنَةٌوَزِينَتُها فى مِثْلِ تِلْكَ الشَّمائلِ فَقُلْتُ لَها غُرّى سِواىَ فَإنَّنىغَرُوفٌ عَنِ الدُّنيا ولَسْتُ بِجاهِلِ وَما أنَا وَالدُّنيا فَإنَّ مُحَمَّداًرَهينٌ بِقَفْرٍ بَيْنَ تِلْكَ الجَنادِلِ وَهَبْها أَتَتْنى بِالكُنُوزِ وَدُرِّهاوَأمْوالِ قارُون وَمُلْكِ القَبائلِ اَلَيْسَ جَميعاً لِلْفناءِ مَصيرُناوَيُطْلَبُ مِنْ خُزّانِها بالطَّوائلِ فَغُرّى سِواىَ إنَّنى غَيْرُ راغِبٍلِما فيكَ مِنْ عِزٍّ وَمُلْكٍ وَنائلِ وَقَدْ قَنَعَتْ نَفْسى بِما قَدْ رُزِقْتُهُفَشَأْنُكِ يا دُنْيا وَأهْلَ الغَوائلِ فَإنّى أخافُ اللّه َ يَوْمَ لِقائهِوَأخْشى عَذاباً دائماً غَيْرَ زائلِ (2)يعنى : نا اميد شد هر كه دنياى پست فطرت او را فريب داد اگر چه در قرنهاى بسيار ، مردم بسيار را فريفت ، و نفعى در اين فريب دادن به كسى نرسانيد _ و طائل در بيت اول به معنى نافع است _ و آمد دنيا نزد ما به هيئت عروس زيباى خوش روئى كه گويا دختر عامر جحمى است با آن همه زينت و شمائل _ و نام وى بُثينَه _ به تصغير است به تقديم باء برثاء ، و آن دختر در جمال مشهور بود _ گفتم : برو و ديگرى را بفريب كه من ميل به دنيا ندارم و جاهل نيستم ، و مرا چه كار است به دنيا با آنكه محمّد صلى الله عليه و آله كه مقصود كلى از خلق خدا بود در زير خاك گرو است _ و غروف بمعنى زهد و انصراف است ، و جنادل به معنى سنگهاست _ و فرض كرديم كه همه گنجها و جواهر خود را از براى ما آورد با اموال قارون و ملك همه قبيله ها نه آنكه آخر بايد مُرد و فانى شد ، و آن خزانه و اموال تلف مى شود و آن خزانه دارها هلاك مى شوند ، پس فريب ده ديگرى را كه مرا رغبتى به عزّت و پادشاهى دنيا

.


1- .در اصل : ذى .
2- .نيز رجوع كنيد به : ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام : 308 ، كشف الريبة : 90 فصل 5 ، المناقب 2/102 ، بحار 40/329 باب 98 .

ص: 176

در پند و اندرز به عموم بندگان

و خصوص اين فرقه ذوى الشأن

نخواهد بود و نفس خود را قانع نمودم به همين زحمت و روزى كه مقدّر شده پس تو دانى و آنهائى كه به دام هلاك انداخته اى كه من از ملاقات خداى تعالى مى ترسم و از عذاب او خوف مى كنم كه هميشه است و زوالى ندارد .

در پند و اندرز به عموم بندگان و خصوص اين فرقه ذوى الشأنهان هان ! براى اين شرمنده اين بيت هر يك از شما بخواند سزاوار است : گفتا غلطى زما نشان نتوان داداز ما تو هر آنچه ديده اى پايه توستهمانا در جواب گويد : هر آنچه از موعظه و نصيحت است از قول و فعل پدر بزرگوار شما حضرت شاه ولايت عليه السلام است كه هميشه در عمر خويش بر كسوت فقر مباهى بود و بلايا و اذاياى وارده بر آن بزرگوار لا يتناهى كه كراراً فرمود : « إلىَّ وَكَمْ اُغضى الجُفُونَ عَلَى القَذى ، وَأسْحَبُ ذَيلى عَلى الأذى وَأقُولُ لَعَلَّ وَعَسى » (1) . پس بيايد روزى كه بگويند : « لا تأتُونى بِأنسابِكُمْ وَآتونى بِأعْمالِكُمْ » (2) . پس عمل و كردار اين است ، از اين نسبت مغرور نشويد و از سوء عاقبت بينديشيد كه گفته شده است : إنْ افْتَخَرْتَ بِآباءٍ مَضَوا سَلَفاًقُلْنا صَدَقْتَ وَلكنْ بِئْسَما وَلَدُوا (3)اگر اندك فضيلت در ذات شخص باشد اشرف است از فضيلت نسبت ، و اگر نه عقلاء تشنيع و فضلاء توبيخ نمايند . و قال اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه : أنَا ابْنُ نَفْسى وَكُنْيَتى أدَبىمِنْ عَجَمٍ كُنْتُ أوْ مِنَ العَرَبِ إنَّ الفَتى مَنْ يَقُولُ ها أنَا ذالَيْسَ الفَتى مَنْ يَقُولُ كانَ أبى (4)خوب است جواب مسكتى بفرمايند چون روز قيامت شود پدران شما بگويند : از اين شرف نسب كه شماها افتخار داريد از آن ماست آن را به ما واگذاريد ، و آن شرافت را گرفتند ، ديگر چه داريد ؟

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 1/380 ، لسان العرب 15/128 ماده ( غضى ) .
2- .تاريخ اليعقوبى 2/110 ، شرح مائة كلمة ، ابن ميثم : 67 .
3- .در شرح اصول الكافى ، ملا محمد صالح مازندرانى 9/370 ، فيض القدير 5/48 نيز بمناسبت اين شعر بدون ناقل ذكر شده است .
4- .بيت اخير قبلاً نيز گذشت .

ص: 177

حكايت بزرگ يونانى

[ حكايت ]محكى است : يكى از بزرگان يونان بر غلامى افتخار كرد ، غلام گفت : اگر مايه تفاخر جامه فاخر توست كه خود را زينت داده اى پس فخر در جامه است و اگر در مركوب و اثاث البيت است نيز از آنها فخر شايسته ، و اگر از فضل پدران و مادران است صاحب اين فضل هم ايشانند ، اگر هر يك حق خود را استرداد كند پس تو را چه شرف باشد ؟ و مى گويند : رَحْمُ الأعْداءِ أشَدُّ مِنْ جَفوَةِ الأحِبّاءِ ، يعنى : رحم كردن بر دشمنان شديدتر است از جفا كردن بر دوستان ؛ بلكه رحم بر دشمن عين جفاء بر دوست است . و كدام دشمن بدتر از اين عجوزه فاجره دنياست كه مطلّقه ثلاثه حضرت شاه اولياء عليه السلاماست ، و براى فريفتن شما در كمين است ، و كين ديگر دارد ، و خود را به لباس دوستانه بر شما جلوه مى دهد ، چنانكه در ابيات مرحوم سيد دانستى . و كدام دوست بهتر از جدّ والاتبار شما حيدر كرّار است كه فرموده است : « از اين دشمن خونخواره غرّاره غدّاره مكّاره حذر نمائيد و از زينتهاى آن فريفته نشويد كه من بر مكائد و مسائل وى بينا هستم » .

[ بيت ] بارى چو فسانه مى شوى اى بخردافسانه نيك شو نه افسانه بد

.

ص: 178

در معنى فقر و ظهور حسن آن در سادات

[ در معنى فقر و ظهور حسن آن در سادات ]مخفى نماناد : كمال اين سادات كه فرزندان آن پدران و مادرانند شعار و آثار فاقه و فقر است ، علم و فقر دو ثمره اند از يك شجره ، و ظهور و بروز تمام و كمال فقر و علم از پيغمبران و فرزندان ايشان شد ، و معنى لفظ « فقر » فقدان ما يحتاج است و حقيقت آن احتياج به حق ، هر آنكه محتاج به حق است و اين معنى را دانسته است اعراض از دنيا و ابناء آن مى نمايد ، و اين صفت محموده از اين سلسله محمّديّه صلى الله عليه و آلهپسنديده است تا پند ما رعايا و فقراء باشد . پس عزيز در نزد خدا و خلق كسى است [كه] آنچه در نزد حق است بخواهد و آنچه در دست خلق است نخواهد . پس بنگر اين فرقه مرضيّه كه دستشان تهى است براى چيست ؟ آيا خدا بر ايشان خشم كرده است كه فقيرشان نموده است يا تهى دستى رحمت و عطوفت است ؟ امّا فقره اولى نيست معاذ اللّه معتقد شويم ! پس انبياء كه فقراء الى اللّه بودند از جهت خشم خداوندى بوده است ؟ ! بلكه براى رحمت به ايشان و دوستى به سادات والا شان است و هر كس را خداوند دوست ندارد دست او را پر از جيفه دنيا مى كند ، پس مانند كودكان از علاقه و بازى به آن از خداوند سبحان غافل مى شود . پس تهى دستى و سبكى و آسودگى بهتر از سنگينى و گرفتارى و دست پرى است كه شيخ فرمود : توانگرى كشدت سوى كبر و نخوت و نازخوش است فقر كه دارد هزار سوز و نيازو عجب است از بى خردان ابناء زمان كه ملبّس به اين لباس خجسته اساسند هر صباح و مساء با حضرت علىّ اعلى معارض و مخاصمند ، پس چرا بر غالب اين شاهزادگان كه هر يك جان جهانند و نسل طيّب و طاهر پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله منكرند بر حسب اسباب

.

ص: 179

حكايت خشم پادشاه بر دريا

حكايت مسكويه و سفيه

ظاهر مبتلا و پريشان بر وارستگى ايشان بستگى و پيوستگى دوستانشان شرط است . وفقره : « الفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ عَلى جَميعِ الأنْبياءِ وَالْمُرْسَلين » (1) ، و كلام « مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ » (2) كجا رفت ؟ خلاصه با خداوند قهّار نتوان خصمى كرد .

[ حكايت ]همانا حكايت آن پادشاه است هر وقت كشتى دريا دير مى آمد بر دريا خشم مى كرد و حكم مى نمود آب دريا را به كوهها بپاشند .

[ حكايت ]و حكيم ابوعلى مسكويه از سفيهى نقل كرده : هر وقت در ماهتاب مى خوابيد رنجور مى شد از اين جهت بر ماه تابنده دشنام مى داد و ماه را هجو مى كرد . و الحق مثل وى مثل كلاب عاويه است كه گفته اند : مه نور مى فشاند و سگ بانگ مى زندسگ را بپرس خشم تو با ماهتاب چيستو بيت مولوى مشهور است : مه فشاند نور ، سگ عوعو كند . . الى آخره . پس به اين آيه ختم كنم « أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى » (3) .

.


1- .التحفة السنية سيد عبداللّه جزائرى : 57 ، عوالى اللآلى 1/39 ، بحار الانوار 69/32 ، در بعضى از منابع قسمت اول آن (الفقر فخرى و به افتخر) آمده مانند عدة الداعى : 112 ، بحار الانوار 69/30 .
2- .اين مضمون در منابع مختلف مذكور است از جمله : مشرق الشمسين شيخ بهائى : 405 و در بعضى از كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله دانسته شده مانند شرح الازهار ، احمد مرتضى 4/117 ، المبسوط سرخسى 10/3 ، بدائع الصنايع 2/140 .
3- .طه : 50 .

ص: 180

فارة مسكيّة : در فضائل سادات

عجب فرمود ميرداماد روّح اللّه روحه : اى آنكه تو را حريم گردون حرم استگر خون خورى از ساغر دوران چه غم است دنيا چو رحم دان و در آن خود را طفلخون است غذاء طفل تا در رحم است* * * حال درويش همان به كه پريشان باشدپر شود خانه زخورشيد چو ويران باشد

فارة مسكيّة :[ در فضائل سادات ]بمضمون « هو المسك ما كررته (1) يتضوّع » . در سادات فضايل خاصه ايست كه پنجاه فضيلت از آنها از براى تأكيد و توضيح خصائص سابقه از كتب علماء اعلام نقل مى نمايد . اوّل : كثرت اولاد اين سلسله است كه در شرق و غرب عالم منتشرند از نقباء معظّمين واشراف مكرّمين . دوّم : تمام اهل عالم مأمورند اخماس كه حقوق ايشان است به كتفهاى خودشان بردارند و به اين فرقه شريفه برسانند ، و اين فقره جز براى ايشان دائر و سائر نيست . سوّم : صدقات و زكات كه اوساخ و اقذار اموال مردمان است بر ايشان حرام است تا تميز باشد علوّ مقام ايشان با سائرين از مردم . چهارم : احدى نيست از زمان نزول آيه خمس تا روز قيامت بميرد مگر آنكه از حقوق

.


1- .كلمه ناخواناست ، آنرا از بحار الانوار 17/166 نقل كرديم . مصرع اول آن چنين است : أعد ذكر نعمان لنا إن ذكره .

ص: 181

ايشان اشتغال ذمّه دارد جز كسانى كه ايشان را تكليف نيست . پنجم : هر يك از پادشاهان و بزرگان و رعايا تمنّاى اين شرافت و عزّت را مى نمايند و بدان فخر مى كنند ، اما اين فرقه جليله آرزوى مقام احدى را و انتساب به كسى را نخواسته اند چنانكه عبداللّه بن حسن مثنى فرمود . ششم : خداوند سبحان در فرمان قضاء جريان تصريحاً امر به دوستى ايشان فرمود كه بايد همه خلق ايشان را دوست بدارند . هفتم : نمازها مقبول نمى شود و صحيح نيست جز به ذكر ايشان مخصوصاً در تشهد . هشتم : در مفاخر و مناقب ايشان اختلافى نيست مگر در تقديم و تأخير از آنچه در صدر اسلام واقع گرديد . نهم : احدى نظماً يا نثراً نتوانست از عموم اين جماعت نبيله هجو و مدح كند كه هجاء ايشان راجع به خدا و رسول است در دنيا ، و موجب عقوبات شديده است در عقبى . دهم : دعوى خلافت حقّه از ايشان مطابق و موافق با قرآن است كه « ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ » (1) و ادّعاء نكرد هرگز اولاد احدى از اعادى خلافت را به خلاف ذريّه طاهره . يازدهم : محبّت ايشان را عين محبّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و محبّت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهرا نيز عين محبّت خود قرار داد و امر به تبعيّت فرمود . دوازدهم : دولت حقّه را در زمان ممتدّى كه سلطنت نمايند در دنيا در آخر اين عالم كه متّصل به قيامت است براى ايشان قرار داد . سيزدهم : ايشان را در طهارت ولادت و غير آن با پيغمبر صلى الله عليه و آله شريك فرمود به نصّ آيه كريمه . چهاردهم : بر ايشان در قرآن خداوند سبحان در موارد عديده سلام فرمود از آن جمله « سَلاَمٌ عَلَى آلْ يَاسِينَ » (2) .

.


1- .آل عمران : 34 .
2- .صافات : 130 .

ص: 182

نعم ما قيل : يا نَفْسُ لا تَمْحِضى بالنُّصحِ مُجْتَهِداًعَلَى المَوَدَّةِ إلاّ آلَ ياسينا (1)پانزدهم : علامت زنا و نفاق و فرزند حيض بودن را از عداوت و عناد به ايشان بيان كرد و فرمود : « دشمن ايشان دنس ملصق است » (2) . شانزدهم : بنا بر خبرى كه در كتاب « معانى الأخبار » (3) است حضرت صادق عليه السلامفرمودند : « ولد الزّنا را علاماتى است : اوّل : بغض ما اهل بيت است . دوّم : ميل كردن به حرامى است كه از او خلق شده . سوّم : استخفاف به دين است . چهارم : سوء محضر است ، يعنى حاضر شدن و بد سلوكى نمودن اوست با مردم در مجالس ، پس هر كس چنين است به فراش غير پدرش متولد شده است . پنجم : مادرش در وقت حيض به او حامله شده باشد » . هفدهم : حضرت رضا عليه السلام فرمودند : « قبّره را دشنام نگوئيد ، به اطفال ندهيد تا بازى كنند با آنها ، از آنكه تسبيح بسيار مى گويد و تسبيح اوست : « لَعَنَ اللّه ُ مُبْغِضى آلِ مُحَمَّدٍ » (4) . و أيضاً هدهد مى خواند _ و به روايتى به بال وى نوشته شده است _ : « آلُ محمَّدٍ خَيْرُ البَريَّةِ » 5

.


1- .از اشعار سيد حميرى رضوان اللّه عليه است . رجوع شود به : مناقب أهل البيت عليهم السلام ، مولى حيدر شيروانى : 89 .
2- .در روايتى كه ثقة الاسلام كلينى در كافى 8/316 ح 497 آمده امام صادق عليه السلاممى فرمايد : « واللّه لا يحبّنا من العرب والعجم إلاّ أهل البيوتات والشرف والمعدن ، ولا يبغضنا من هؤلاء وهؤلاء إلاّ كل دنس ملصق » .
3- .معانى الاخبار : 400 ح 60 ، الخصال : 217 ح 40 ، من لا يحضره الفقيه 4/417 ح 5909، وسائل الشيعة 15/344 ح 20698 .
4- .كافى 6/225 ح 1 ، التهذيب 9/19 ح 77 ، وسائل الشيعة 16/249 باب 41 ح 1 ، مسالك الافهام 12/46 .

ص: 183

خير البرية » . هجدهم : دعاء اطفال ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله را وعده اجابت داده اند ، و كراراً تجربه شده ، و حق همين است . نوزدهم : هر آنكه منكر حق ايشان است صلاة و عبادات ديگر وى مقبول نيست . بيستم : بعد از قرآن مقام ايشان است و كسى نزديكتر از ايشان به قرآن نيست . بيست و يكم : بر تمام اولين و آخرين تفضيل دارند به دليل آيه كريمه « إِنَّ اللّه َ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ » (1) مراد از آل ابراهيم ، آل يس و آل محمّد صلى الله عليه و آلهاست ، و اصطفاء و اجتباء اختصاص دارد به ايشان غير از اشخاص مخصوصين . بيست و دوّم : از براى محسنين از سادات دو اجر است چنانكه از براى مسيئين از ايشان نيز دو عقوبت ، چنانكه صدوق در « اعتقادات » (2) خود فرمود : « وَاعْتِقادُنا فِى المُسى ءِ مِنْهُمْ أنَّ لَهُ ضِعْفَ العَذابِ وَفِى المُحْسِنِ مِنْهُمْ أنَّ لَهُ ضِعْفَ الثَّوابِ » . بيست و سوّم : فرداى قيامت مسيئين از سادات به محسنين بخشيده مى شوند و ايشان را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى بخشند ، چنانكه در دعاء حضرت خاتم انبياء صلى الله عليه و آلهعرض مى كند : « اللَّهُمَّ إنَّهُمْ عِتْرَةُ رَسُولِكَ فَهَبْ مُسيئَهُمْ لِمُحْسِنِهِمْ وَهَبْهُمْ لى » (3) . بيست و چهارم : سادات بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمّه طاهرين عليهم السلام به بهشت مى روند و كسى نتواند تقدّم جويد ، و اين حديث شريف است : قال رسولُ اللّه صلى الله عليه و آلهلعلىٍّ عليه السلام : « أما تَرضى أنَّكَ مَعِىَ فِى الجَنَّةِ وَالحَسَنَ وَالحُسَيْن (ع) ، وَذُريّاتُنا خَلْفَ ظُهُورِنا ،

.


1- .آل عمران : 33 .
2- .الاعتقادات : 111 .
3- .ذخائر العقبى : 20 ، ينابيع المودة 2/117 و 352 .

ص: 184

وَأزْواجُنا خَلْفَ ذُرّياتِنا ، وَأشْياعُنا عَنْ اَيْمانِنا وَشَمائِلِنا » (1) . بيست و پنجم : اختصاص جامه سبز است به اين سلسله چنانكه جامه سياه كه لباس دوزخيان است براى امويّه و بنى عباس . بيست و ششم : خواستن دو علويّه از فرزندان فاطمه زهراء عليهاالسلام براى رنجش خاطر آن مخدّره مستوره به نحوى كه مذكور شد . بيست و هفتم : اختصاص لقب سيادت به ايشان كه موجب بزرگوارى و آقائى و علوّ شأنشان است بر ديگران . بيست و هشتم : قيام از براى سادات و لزوم تعظيم ايشان . بيست و نهم : جواز بوسيدن دست ايشان براى اين نسبت عظيمه . سى ام : بقاء اين سلسله تا قيام قيامت و عدم انقطاع ايشان . سى و يكم : تحسين تصدير از براى سادات و تقدّمشان در امور كليه . سى و دوّم :اختصاص شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله در روز قيامت به كسانى كه به ذريّه فاطمه عليهاالسلام به هر قسم اعانت كرده اند چنانكه گذشت « فَرَحِمَ اللّه ُ امْرءً يَنْظُرُ إلَيْهِمْ بِعَيْنِ العِنايَةِ » . سى و سوّم : در كتاب « كافى » (2) است : در بهشت نهريست كه اسم جعفر است ، در دست راست آن دُرّ سفيدى است كه در او هزار قصر است و در هر قصرى هزار قصر است از محمّد و آل محمّد عليهم السلام ، و در دست چپ آن درّ زردى است كه در آن هزار قصر است ، در هر قصرى هزار قصر است از براى ابراهيم و آل ابراهيم ، و آل ابراهيم نيز آل محمّداند صلى الله عليه و آله . و اين حديث را خوارزمى كه از علماء سنّت است در « مناقب » ذكر كرده است . سى و چهارم : زيارت ذريّه ايشان زيارت ايشان است ، فى الحديث : « مَنْ زارَ ذُرِّيَّتَهُما

.


1- .ينابيع المودة 2/178 ح 511 به نقل از احمد بن حنبل در كتاب المناقب .
2- .كافى 8/152 ح 138 ، بحار الانوار 8/161 ح 99 منازل الآخرة : 302 .

ص: 185

فَكَأنَّما زارَهُما » (1) . سى و پنجم : قبور اولاد و ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله عموماً بقعه هاى بهشت است . سى و ششم : شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرداى قيامت اوّل براى ذريّه طاهره است بعد الأقرب فالأقرب ، بعد از آن انصار و اهل يمن از تابعين و مؤمنين ، بعد از آن عرب ، بعد از آن عجم ، و اين حديث شفاعت را در اول مرتبه شفاعت به ايشان مى رساند . سى و هفتم : بنا بر قول مشهور گوشت بدن هاشمى بر درّنده ها حرام است . سى و هشتم : در دوست سادات بيست خصله است ، ده خصله در دنيا و ده خصله در آخرت : امّا در دنيا : زهد است ، و حرص بر علم ، و ورع در دين ، و رغبت در عبادت ، و توبه قبل از مردن ، و نشاط و سرور در نماز شب ، و قيام در آن ، و يأس از آنچه در دستهاى مردمان است ، و حفظ در امر و نهى الهى ، و بغض دنيا ، و سخا . امّا آنچه در آخرت است : حساب او كشيده نمى شود ، ميزان براى او منصوب مى شود ، كتاب او به دست راست او داده مى شود ، و برات آزادى از آتش به او مى دهند ، و صورتش سفيد و نورانى مى گردد ، و از حلّه هاى بهشت به وى مى پوشانند ، و شفاعت صد نفر از اهل بيت خود را مى كند ، و خداوند نظر رحمت به او مى نمايد ، و تاجى از تاجهاى بهشت بر سر او مى گذارند ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « طوبى لِمُحِبّى وُلْدى وَعِتْرَتى وَأهْلِ بَيْتى » . سى و نهم : كراهت مخالطه زياد با سادات است كما فى « جامع الأخبار » قال الصادق عليه السلام : « لا تُخالِطَنَّ أحَداً مِنَ العَلَويّينَ فَإنَّكَ إنْ خالَطْتَهُمْ مَقَّتَّ الجَميعَ ولِكنْ أحِبَّهُمْ لِقَلْبِكَ وَلْيَكُنْ مَحَبَّتُكَ مِنْ بَعيد » . يعنى : خلطه بسيار شايد باعث كدورت و ملالت شود ، و آن باعث انزجار و نفرت گردد ، و آن باعث خشم رسول اكرم صلى الله عليه و آله است . پس به عبارت معروف دورى و دوستى خوش است با محبت ثابته قلبيّه اگر چه اين فقره در اغلب موارد جارى است .

.


1- .بشارة المصطفى : 137 ، مستدرك الوسائل 10/182 _ 183 ح 11799 ، بحار الانوار 43/58 .

ص: 186

چهلم : بايد عترت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از عترت مؤمن ، و اهل بيت آن جناب صلى الله عليه و آلهاز اهل بيت مؤمن ، مانند جانش از جان آن بزرگوار عزيزتر و محبوبتر باشد ، و بر طبق مراد از كتاب « علل الشرايع » مرحوم صدوق و « أعلام الورى » كه از مرحوم شيخ طبرسى است از حضرت نبوى صلى الله عليه و آلهمرويست ، بلكه فرمودند : « مؤمن نيست هر كه ذريّه مرا بهتر از ذريّه خود نداند » . چهل ويكم : ابن حجر در « صواعق » نوشته است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آلهفرمودند : « هر يك از اهل بيت من ايمان به خدا بياورد و اقرار به تبليغ رسالت من نمايد خداوند وعده داده است او را عذاب نكند » (1) . و در بعضى از كتب مناقب شيعه اين فقره ديده شد . چهل و دوّم :فرداى قيامت تمام مردمان به اسمهاى مادرانشان خوانده مى شوند مگر اميرمؤمنان عليه السلام و ذريّه آن بزرگوار كه به نامهاى پدران و صحّت ولادت و نسب خوانده مى شوند . چهل و سوّم : ابن عبّاس فرمود : « خداوند منّان به اولاد عبد المطّلب هفت چيز داده است : صباحت و فصاحت و سماحت و شجاعت و حلم و علم و دوستى زنها » (2) . و ظاهر اين بيان عموم دارد بين سادات ، كمال آن در ائمّه طاهرين عليهم السلام بود . چهل و چهارم : معاوية بن أبى سفيان گفت به عقيل بن أبى طالب : إنَّ فيكم لَشَبَقاً يا بَنى هاشمِ . يعنى : در شما بنى هاشم شهوت است . فرمودند : « هو مِنّا فِى الرّجالِ وَمِنْكُمْ فِى النِّساءِ » (3) يعنى : راست است شهوت ما بنى هاشم در مردان است و از بنى اميّه در زنان . نظير اين فقره كلام حضرت امام حسن عليه السلام است به مروان ، خوب است عبارت آن را از

.


1- .ينابيع المودة قندوزى 2/449 ح 235 به نقل از حاكم ، الجامع الصغير سيوطى 2/716 ح 9623 .
2- .ذخائر العقبى : 15 ، سبل الهدى والرشاد 11/5 .
3- .امالى سيد مرتضى 1/199 ، الدرجات الرفيعة : 161 .

ص: 187

« مناقب » (1) بنويسم : قال مروانُ : أما أنَّ فيكُمْ يا بَنى هاشِم خِصْلَةً قالَ : « وَما هىَ ؟ » قال : الغُلْمَةُ ، قال : « أجَلْ نُزِعَتْ مِنْ نِسائنا وَوُضِعَتْ فى رِجالِنا وَنُزِعَتِ الغُلْمَةُ مِنْ رجالِكُمْ وَوُضِعَتْ فى نِسائِكُمْ فَما قامَ لأمويَّةٍ الاّ هاشِمىٌّ » . چهل و پنجم : عمر بن الخطاب گفت : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « هر سبب و نسبى منقطع مى شود روز قيامت مگر سبب و نسب من » . و مضمون روايت به نحو ديگرى گذشت . چهل و ششم : در محضرى كه مناقب اين فرقه مذكور است ملائكه آسمانها مشرّف مى شوند و طلب مغفرت مى نمايند و بالهاى خودشان را مى سايند به پشتهاى ايشان ، از تمام گناهان پاك مى شوند . چهل و هفتم : در كتاب « تهذيب الأحكام » (2) مرويست : حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون مطلع مى شد فوت يكى از سادات و بنى هاشم را آنچه مخصوصاً براى آن سيّد هاشمى مى كرد براى احدى نمى كرد ، بعد از نماز گزاردن و دفن كردن و آب بر قبر آن سيّد هاشمى پاشيدن تشريف مى آورد و دست مباركش را به طريقى وارد قبر مى كرد ، هر غريب و مسافر كه از سفر مى آمد و آن قبر جديد را مى ديد اثر كفّ رسول اللّه صلى الله عليه و آلهرا مى شناخت و مى دانست سيّد هاشمى وفات كرده است . چهل و هشتم : منع كردن أئمّه طاهرين عليهم السلام مردم را در مذمّت كردن دعات و ساداتى كه خروج كرده اند ، و سائرين كه فاعلين اعمال رذيله اند . چهل و نهم : در كتاب « عيون اخبار الرضا » (3) مرويست كه : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامفرمودند : « نظر كردن به ذريّه ما عبادت است » يكى از اصحاب عرض كرد : مراد از ذريّه أئمّه طاهرين اند ؟ فرمودند : « مراد من تمام ذريّه است « ما لَمْ يُفارِقُوا مِنْهاجَهُ

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 3/187 _ 188 ، ترجمة الامام الحسن عليه السلام من تاريخ ابن عساكر : 195 .
2- .تهذيب الاحكام 1/460 ح 1498 ، مستند الشيعة 3/310 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/55 ح 196 ، الأمالى شيخ صدوق : 369 ، روضة الواعظين : 273 .

ص: 188

در رقيمه اى كه شاه طهماسب از براى قيصر روم مرقوم فرمودند

وَلَمْ يَتَلَوَّثُوا بِالمَعاصى » يعنى مادامى كه آميخته فسق و معصيت نشدند . پس النَّظَرُ إلى جميعِ الذُّرّيَّةِ عبادَةٌ . و از كتب عامّه و سنت مروى است : « كسى كه نظر كند به صورت اميرمؤمنان عليه السلامهزار هزار حسنه براى او نوشته مى شود و هزار هزار سيّئه محو مى شود و پانصد درجه براى او بلند خواهد شد و از براى او يك صد حسنه است و يك صد سيّئه محو مى گردد و يك صد درجه بلند مى شود » . و اين حديث عموم دارد . پنجاهم : اختصاص صلوات به رسول صلى الله عليه و آله و ذريّه اش عموماً بدين نحو است : اللّهُمَّ اجْعَلْ صَلَواتِكَ وَرَحْمَتَكَ وَبَرَكاتِكَ عَلى سيّدِ المُرْسَلينَ وَإمامِ المُتّقينَ وَخاتَمِ النَّبيّينَ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ إمامِ الدّينِ وَقائِدِ الخَيْرِ رَسُولِ الرَّحْمَةِ ، اللّهُمََّابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ الْأَوَّلُونَ وَالاْخِرُونَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى ابراهيمَ وَآلِ ابراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ (1) .

در رقيمه اى كه مرحوم جنّت مكان شاه طهماسب از براى سلطان سليمان قيصر روم مرقوم فرمودندو براى تأكيد در تفصيل و تجليل اين ذرّيه مبجّله صورت نامه اى كه به خطّ شريف مرحوم شيخ حسين بن عبدالصمد عاملى والد ماجد مرحوم شيخ بهائى عليه الرحمه كه از جانب سنىّ الجوانب حضرت جنّت بارگاه شاه طهماسب اول كه در جواب به قيصر روم سلطان سليمان عثمانى مرقوم فرموده بود در سال نهصد و شصت و هفت ، و ديباچه آن بسيار فصيح و بليغ است ، و مأخوذ از كتاب و سنّت و مجموعه اى از فضايل سادات و هاشميين ، خوش دارم براى ميمنت و زينت اين اوراق بعباراتها و عَيْنِها بنويسم .

.


1- .فضل الصلاة على النبى صلى الله عليه و آله ، جهضمى مالكى متوفاى 282 صفحه 59 ، مسند ابى يعلى 9/175 ح 5267 ، المعجم الكبير طبرانى 9/115 .

ص: 189

واين جواب صواب و رقيمه كريمه براى آن بود كه بعضى از فرزندان سلطان خوندكار از روم فرار كردند و التجاء به حضرت پادشاه خيرخواه شاه طمهاسب آوردند و سلطان ردّ ايشان را خواست : أوّله : بِسْمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيم الحَمْدُ للّه ِ الّذى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدينِ الحقّ لِيُظْهِرَهُ عَلى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ المخاطَبِ ب_ « ما أرسَلناكَ إلاّ رَحمْةً لِلعالَمينَ » (1) ، « مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللّه ِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ » (2) ، ذلِكَ جَدُّنا سَيّدُ الأوَّلينَ وَالآخَرينَ ، صَلَواتُ اللّه ِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ صلاةً وَسَلاماً دائمينَ بِدَوامِ الأعصارِ . وَعَلى أبينا أميرِالمُؤمِنينَ أخى النُّبُوَّةِ وَابْنِ عَمّهِ وَوَصيّهِ وَوَلىِّ المُؤمِنينَ بِنَصِّ « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّه ُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ » (3) « إنَّ فى ذلِكَ لايَةً وَذِكْرى لأُولِى الأبْصار » بابِ مَدينَةِ العِلْمِ وَمَحْبُوبِ اللّه ِ وَمَحْبُوبِ رَسُولِهِ وَمَمْدُوحِهِما وَمَوْلى مَنْ كانَ النَّبىُّ مَوْلاهُ كَما شَهِدَتْ بِهِ الأخْبارُ . وَعلى اُمِّنا سَيِّدَةِ النّساءِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ وَالْمَغْصُوبَةِ حَقُّها جَهْراً ، المَدْفُونَةِ لِبُغْضِها عَلى غَاصِبِيها سِرّاً ، بَعْدَ ما سَمِعُوا : « فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى » « إنَّ الَّذينَ يُؤذُونَ اللّه َ وَرَسُولَهُ اُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّه ُ وَيَلْعَنْهُمُ اللاّعِنُونَ » فَيالَها عِبْرَةً لِذَوِى الاعْتِبارِ . وَعَلى جَدَّتِنا خَديجَة الكُبْرى ذاتِ الفَضْلِ عَلى نِساءِ الأنامِ ، الفائقَةِ بِالفَوزِ بِشَرَفِ السَّبق إلى الاسلامِ ، وَرِضى النَّبىِّ المُختارِ . وَعَلى آبائِنا المُطَهَّرينَ بِنَصِّ الكتابِ « الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ * جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ * سَلامٌ

.


1- .انبياء : 107 .
2- .فتح : 29 .
3- .مائده : 55 .

ص: 190

در ترجمه نامه نامى و رقيمه گرامى

عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ » (1) . وَعَلى المُتَمَسِّكينَ بِكِتابِ اللّه ِ وَعِتْرَةِ النَّبىِّ أهْلِ بَيْتِهِ الّذينَ قَدْ جاءَ النَّصُّ الصَّحيحُ أنَّ المُتَمَسِّكَ بِهِما لَنْ يَضِلَّ أبَداً إنّ فِى ذلِكَ لآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ ، اُولئِكَ نَحْنُ _ أعْنى أبْناءَ أهْلِ البَيْتِ وَشيعَتَهُمْ _ لأنّا لَمْ نَتَمَسَّكْ إلاّ بِكِتابِ اللّه ِ وَالَّذينَ أمَرَ الرَّسُولُ بِالتَّمَسُّكِ ، فَيالَها فَخْراً يَفُوقُ كُلَّ فَخّارٍ ، فَأنسابُنا أنوَرُ مِنْ لَيْلَةِ القَدْرِ ، وَأحْسابُنا أشْهَرُ مِنْ يَوْمِ بَدْرٍ ، وَقَصْرُ مَجْدِنا أقَرَّتْ لَهُ القُصُورُ بِالقُصُورِ ، وَلَبِسَتْ مِنْهُ شَعرى غَيُورَ شَعارِ الغَيُور، وَجَوْهَرُنا مِنْ جَوْهَرِ الشَّرَفِ لا مِنْ جَوْهَرِ الصَّدَفِ ، وَيَواقيتُنا مِنْ يَواقيتِ الأحرارِ ، لا مِنْ يَواقيتِ الأحْجارِ ، لَسنا بِحَمْدِ اللّه ِ فى شَكٍّ مِنَ الدّينِ ، وإنّا لَعَلى هُدىً بِيَقينٍ ، وَأىُّ يَقينٍ ، رَأْيُنا فيه _ وللّه ِِ المِنَّةُ _ سَديدٌ ، وَبأسُنا شَديدٌ ، وَكَيْدُنا عَتيدٌ ، لِكُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وَحَيُّنا سَعيدٌ ، وَقَتيلُنا شَهيدٌ ، وَما عِنْدَ اللّه ِ خَيْرٌ . . إلى آخره .

[ در ترجمه نامه نامى و رقيمه گرامى ]خلاصه معنى اين رقم مهر شيم آن است : بعد از حمد خدا پيغمبرى كه به هدايت و دين حق مبعوث شد و مخاطب به خطاب « مَا أَرْسَلْنَاكَ » گرديد و سيّد اوّلين و آخرين است جدّ اكرم ماست ، و ابن عمّ و وصى و برادر وى در نبوّت و ولىّ مؤمنين به كريمه « إنّما » و مضمون « من كنت مولاه » وشهر علم و محبوب خدا و رسول و ممدوح ايشان امير مؤمنان پدر ماست ، و مادر ما بهترين زنهاى عالم ، فاطمه زهراء است كه حقّ وى غصب شد آشكارا و به پنهان دفن شد ! با نهايت بغضى كه بر غاصبين حقّ خود داشت با آنكه شنيده بودند كه رسول اكرم فرمود : « فاطمه را هر كس اذيّت كند مرا اذيّت كرده » ، و خداوند فرموده است : هر كس خدا و رسول را اذيّت كند ملعون است » و كجاست عبرتى از براى اهل اعتبار ؟ ! وجدّه ما خديجه كبرى صاحب فضل است و افضل از زنهاى مردمان ، و بر همگى به

.


1- .رعد : 22 _ 24 .

ص: 191

فوز و شرف سبقت دارد مانند سبقت در اسلامش ، و درود بر ايشان و پدران پاكان ما كه صبر كردند براى طلب لقاء حق ، و نماز بر پا داشتند ، و انفاق كردند در پنهانى و آشكار و دفع كردند بديها را به نيكيها و ايشان در بهشت جاويدان ساكن اند با پدران و ازواج و ذرّيات خودشان ، و ملائكه بر ايشان به سلام و اكرام وارد مى شوند ، و آن عترت كه بايد به ايشان تمسّك جست و نجات يافت مائيم كه فرزندان اهل بيت پيغمبريم و ما تمسّك نجسته ايم جز كتاب خدا و به آنچنان كسانى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آلهامر فرموده است ، پس ما را فخر سزد كه نسب ما مانند بدر تابنده در شب چهارده است ، و چون شب قدر با قدر و پاينده ، و از بلندى قصر مجد ما ، هر عقلى مانند جامه شعرى كوتاه و قاصر است ، گوهر وجود ما را شرفى ديگر است نه چون صدف و خرز ، و ياقوت دل ما آزاد است نه مانند احجار صِلاد ، و ما به طريق هدايت و طريق رشاديم ، و منّت خداوند سديد است ، و بأس ما شديد ، و دشمن ما عنيد ، و زنده ما سعيد ، و كشته ما شهيد ، و آنچه در نزد خداوند است خيريست دائم و باقى .

.

ص: 192

. .

ص: 193

روح و ريحان اول

اشاره

روح و ريحان : الأولى

.

ص: 194

. .

ص: 195

در عدد اولاد ذكور و اناث حضرت امام حسن عليه السلام است

در عدد اولاد ذكور و اناث حضرت امام حسن عليه الصلاة والسلام استبدان مرحوم شيخ مفيد عليه الرحمة در كتاب « ارشاد » فرموده است : اولاد حضرت امام حسن عليه السلام پانزده تن از ذكور و اناث بودند (1) . و ابن شهر آشوب مازندرانى در كتاب مستطاب « مناقب » چهارده نفر ذكر فرموده است . و برخى از عامه از اهل تواريخ و سير بر اين دو قول متّفقند مگر واقدى كه معروف بين الفريقين است هيجده تن ياد كرده و اسامى ايشان را ذكر نموده ، و محمد بن طلحه شامى شافعى تعيين عدد نكرده است و عبارت او اين است : كانَ لَهُ مِنَ الأوْلادِ عَدَدٌ لَمْ يَكُنْ لِكُلِّهِمْ عَقِبٌ بَلْ كانَ العَقبِ لاِبْنَيْنِ مِنْهُمْ الحَسَنِ المُثَنّى وَالزَّيد . و سبط ابن جوزى در « مناقب » خود نقل اولاد از واقدى كرده است . ابن خشاب پانزده پسر و يك دختر نقل كرده است ، وعلاّمه مجلسى طاب ثراه در تعيين اولاد حضرت امام حسن عليه السلام عنوان و مصادر را قول مرحوم شيخ مفيد قرار دادند (2) . والحقّ ما اختاره (3) .

.


1- .الارشاد 2/20 باب ذكر ولد الحسن بن على عليهماالسلاموعددهم وأسمائهم وطرف من أخبارهم .
2- .بحار الانوار 44/163 باب 23 ذكر اولاده صلوات اللّه عليه ح 1 .
3- .قول ديگر در مقام كه مؤلف متذكر آن نشده قول مرحوم طبرسى است در اعلام الورى كه همان عدد شيخ مفيد را ذكر كرده به اضافه پسرى ديگر بنام ابو بكر . رجوع كنيد به : بحار الانوار 44/163 باب 23 ذيل ح 1 .

ص: 196

بناءً على ذلك بر همان طريقه توضيح و تشريح احوال ايشان در اين اوراق مى شود : پس بدان دختران آن بزرگوار پنج تن اند و از مادرهاى مختلف بودند : امّ عبداللّه ، امّ سلمه ، فاطمه ، رقيّه ، زينب . امّا پسرهاى آن جناب زيد ، و حسن مثنى ، و عمرو ، و قاسم ، و عبداللّه ، و حسين اثرم ، و طلحه ، و عبدالرحمن ، و جعفر ، و ابوبكر كه ظاهراً موسوم به احمد بوده است . و مرحوم ابن شهر آشوب يك دخترى از براى آن سرور بيشتر ذكر نكرده است . و عجالةً از بنات مكرّمات آن بزرگوار مشروحاً اطلاعى ندارم ، و در كتب نسّابه شرحى از حالات ايشان نيافتم . پس خوشتر آن است در مقام توضيح حالات خيريّت علامات ذكور از اولاد آن بزرگوار كه عشره كامله اند برآئيم و خوانندگان را از بزرگوارى ايشان بشارات حقّه دهيم ، و بهتر آن است ابتداء و شروع به شهيدان كربلاء و قتلاى يوم الطفّ نمائيم . و آنچه تحقيق شده است از اولاد امام حسن عليه السلام در روز عاشوراء در خدمت عمّ اكرمشان سه نفر شهيد شدند ، به روايت مرحوم شيخ اسامى شريفه ايشان عمرو و قاسم و عبداللّه است ، و به روايت مرحوم ابن شهر آشوب عبداللّه و قاسم و ابوبكر است و به روايتى عمرو نام صغيراً شهيد شد . و در فقره زيارت مستخرجه از ناحيه مقدّسه كه از قرار نقل علاّمه مجلسى (1) عليه الرحمة در سال دويست و پنجاه و دو به توسّط نواب فخام استخراج شد و گويا مراد از ناحيه ، ناحيه حضرت ابا محمد امام حسن عسكرى عليه السلاماست از آنكه امام عصر حضرت حجّة اللّه الأعظم عليه السلامهنوز قدم به عرصه شهود نگذارده بودند . و تاريخ تولّد آن آفتاب فلك ولايت و امامت كلمه « نور » است كه دويست و پنجاه و شش است ، و اين فقره بر بعضى شبهه شده است ، اشاره اى كردم التفات فرمايند كه امام فرموده است : « السَّلامُ عَلى أبى بكرِ

.


1- .بحار الانوار 45/65 بقيه باب 37 ، 98/269 باب 19 ح 1 به نقل از اقبال الاعمال : 574 .

ص: 197

بْنِ الحَسَنِ بْنِ عَلىّ الوَلىِّ المَرْمِىِّ بالسَّهْمِ الرَّدى ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَهُ عَبْدَاللّه ِ بْنِ عَقَبَةِ الغَنَوى . السَّلامُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الحَسَنِ بْنِ علىّ الوَلىّ ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَهُ وَرامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنِ كاهِلِ الأسَدى. السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلىّ المَضْرُوبِ عَلى هامَتِهِ المَسْلُوب لامَتُهُ حينَ نادَى الحُسَينَ عليه السلامعَمَّهُ فَجَلا عَلَيْهِ كَالصَّقَرِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُّرابَ وَالحُسَيْنُ عليه السلام يَقُولُ : بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَمَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ القيامَةِ جَدُّكَ وَأَبُوكَ ، ثُمَّ قالَ : عَزَّ _ وَاللّه ِ _ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ أَوْأنْ يُجيبَكَ وَأنْتَ قَتيلٌ جَديلٌ فَلا يَنْفَعُكَ ، هذا _ وَاللّه ِ _ يَوْمٌ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ ، جَعَلَنىَ اللّه ُ مَعَكُما وَبَوَّأنى مُبَوَّأكُما ، وَلَعَنَ اللّه ُ قاتِلَكَ عُمَرَ بْنَ سْعْدِ بنِ عُرْوَةِ بْنِ نُفَيْلٍ الأزدىّ ، وَأصْلاهُ جَحيماً ، وَأعَدَّ لَهُ عَذاباً أليماً » . و آنچه از كتابهاى نسّابه يافته ام اين سه بزرگوار مادرشان يكى است و وى امّ ولد بوده است . و در يكى از كتب انساب نام او نجمه ذكر شده است ، و در روز عاشورا هم حاضر بود ، و تحمّل و صبر بر شهادت فرزندان و جوانان خود فرمود . و اگر چنين است هيچ يك از خواتين مكرّمه صدمه و بليّه او را نديد . و تأييد مى نمايد فقره مباركه زيارت را آنچه در كتاب « وسيلة المآل فى مناقب الآل » مسطور است كه از اولاد حضرت امام حسن عليه السلامابوبكر است (1) ، و نام (2) وى احمد . و أبى مخنف نقل كرده است : فَخَرَجَ مِنَ الخَيْمَةِ غُلامانِ كَأنَّهُما قَمَرانِ أحَدُهُما اسْمُهُ أحْمَدُ وَالآخَرُ اسمُهُ قاسِمٌ وَهُما يَقُولانِ : لَبَّيْكَ ! لَبَّيْكَ ! _ يا سَيِّدَنا _ نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُرْنا بأمْرِكَ . و داعى عرض مى كند : مراد از ابوبكر كه در فقره زيارت است همان احمد است كه ابى مخنف ذكر نموده . و بعضى گمان كرده اند : قاسم همان عبداللّه است ، ليكن علاّمه مجلسى رحمه الله در جلد

.


1- .در عدة الداعى نيز بنا بر نقل بحار 44/163 باب 23 ذيل ح 1 بدين نام تصريح شده است .
2- .در اصل : نامى .

ص: 198

عاشر « بحار الأنوار » (1) فرموده است : ثُمَّ خَرَجَ عَبْدُاللّه ِ بْنِ الحَسَنِ الَّذى ذَكَرْناهُ أوَّلاً _ وَهُوَ الأصَحُّ _ انَّهُ بَرَزَ بَعْد القاسِمِ وَهُوَ يَقُول : إنْ تُنْكِرُونى فَأَنَا بْنُ حَيْدَرهضَرْغامُ آجامٍ وَلَيْثٌ قَسْوَرَهعَلَى الأعادى مِثْلُ ريحٍ صَرْصَرَه فَقَتَلَ أرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ثُمَّ قَتَلَهُ هانى بن شَيْثٍ الحَضْرَمىّ (2) فاسْوَدَّ وَجْهُهُ . پس از بيان مرحوم شيخ و مرحوم ابن شهر آشوب و مرحوم مجلسى مطابق فرمايش امام عليه السلام معلوم مى شود عبداللّه غير قاسم است . و سيّد ابن طاوس عليه الرحمة فرمود : وَخَرَجَ غُلامٌ كأنَّ وَجْهَهُ شُقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقاتِلُ . . إلى آخره (3) ، وتعيين اسم ننمود . و سبط ابن جوزى در « مناقب » خود گفته است : وَالقاسِمُ وَأبُوبكرٍ وَعَبْدُاللّه ِ قُتِلُوا مَعَ الحُسَيْن عليه السلام يَومَ الطَّفِّ ، وَاُمُّهُمْ أُمُّ وَلَدٍ . وَقيلَ : اسْمُ امِّهِمْ نَفيلةَ الَّتى قالَ عَبْدُاللّه ِ بن الحَسَنِ لِلسَفّاحِ : يَبْنى قُصُوراً نَفْعُها لِبَنى نَفِيلةَ 4 . پس قدر متيقّن از اقوال علماء نسّابه و قدماء از اهل اطّلاع ومقاتل آن است : سه نفر از اولاد امام حسن عليه السلام _ يعنى ابابكر و قاسم و عبداللّه _ در كربلاء به درجه شهادت فائز شدند و آن را عقبى نبود و نماند . و از قول أبى مخنف معلوم است احمد بزرگتر از قاسم بوده است چنانكه قاسم از عبداللّه ، وليكن از ترتيب فقره زيارت و تقدم اسم عبداللّه بر قاسم ظاهر مى شود ترتيب

.


1- .بحار الانوار 45/36 و 42 بقيه باب 37 (جلد 10 قديم) ، مناقب ابن شهر آشوب 4/109 .
2- .در چاپ سنگى الخضرمى هم خوانده مى شود . متن فوق موافق نقل بحار است .
3- .اللهوف : 115 مسلك دوم .

ص: 199

در رفع شبهات شهادت قاسم بن حسن عليه السلام

عمر شريفشان .

در رفع شبهات شهادت قاسم بن حسن عليه السلامو چون در اين روح و ريحان شرح حالات فرزندان امام حسن عليه السلام است گويا شايسته باشد داعى اطاله لسان كند و بعضى از شبهات شهادت حضرت قاسم بن حسن عليه السلام را ياد نمايد و رفع هر يك از آن شبهات را از آنچه مكنون خاطر و مفهوم ما فى الضمير است بنويسد ، شايد براى جمعى مفيد و آنچه دانسته ام از راه تسديد و تأييد باشد . اما شبهه اولى : جماعتى از اهل مقتل و منبر على بن الحسين على اكبر مقتول را اول شهداء مى دانند و تمسّك جسته اند به فقره زيارت مذكوره : « السَّلامُ عَلَيْكَ يا أوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ » (1) ، و مراد از خير سليل بنى هاشم است . و بعضى گفته اند : مراد [ از ] خير سليل بنى فاطمه است . و جمعى قليل على اكبر را آخر شهداء بنى هاشم دانسته اند ، و نظرشان به ظواهر بعضى از اخبار مصيبت است . و جمعى ديگر مانند مرحوم شيخ آخرين از شهدا را از بنى هاشم و اصحاب حضرت ابوالفضل عباس بن على عليهماالسلام دانسته اند . و مرحوم سيّد ابن طاوس نيز در « لهوف » شهادت حضرت عباس عليه السلام را بعد از شهادت تمام شهداء ذكر فرموده است . و ابى مخنف شهادت آن جناب را در روز تاسوعا دانسته ، و بر خلاف مشهور گفته است : جناب سيد سعيد شهيد ، نعش برادر بزرگوارش را به درب خيام حرم آورد . و برخى از اهل تتبّع و فحول از قدماء متبحّرين قاسم بن حسن عليه السلام را آخر شهيد از شهداء يوم الطفّ فهميده اند ، و روايت كتاب « امالى » (2) صراحت و دلالت بر اين مى نمايد ،

.


1- .الاقبال : 573 و 713 ، بحار الانوار 98/269 باب 19 و 45/64 بقيه باب 37 .
2- .امالى شيخ صدوق : 163 مجلس 30 ، روضة الواعظين 1/188 ، بحار الانوار 44/321 باب 37 .

ص: 200

و ملخّص از آن روايت كه كمال غرابت دارد آن است : قاسم بن حسن عليه السلام بعد از شهادت على بن الحسين عليهماالسلام اين رجز را خواند : لا تَجْزَعى نَفْسى فَكُلُّ فانٍاليَومَ تَلْقَيْنَ ذُرى الجنانِپس حمله كرد و سه نفر را كشت . آن گاه (1) از اسب بر خاك افتاد ، پس جناب امام حسين عليه السلام به جانب راست و چپ نظر فرمود . احدى از اعوان و ياران خود نديد . سر به آسمان بلند نمود و عرض كرد : « اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما يُصْنَعُ بِوَلَدِ نَبيَّكَ » يعنى : اى خداوند ! بدرستى كه تو مى بينى آنچه را كه بر فرزند [نبى ]تو وارد مى شود . و مراد از « ولد » يا خود آن بزرگوار است يا قاسم بن حسن . و از اين بيان اطلاق ولد بر سبط و فرزند وى از جهت دختر ظاهر است . و معنى اين بيان و عرض شهادت جوانان برخداوند سبحان اشاره به صدق وعد و تنجيز عهد است . و در آخر اين حديث شهادت آن بزرگوار به نحو اختصار مذكور است كه اعتقاد به آن منافى با اخبار كثيره و احاديث صحيحه است مگر به طريق احتياط عمل به قطعيّات كرده شهادت آن بزرگوار و جمعى از بنى هاشم و اصحاب را كه سيّد ابن طاوس ذكر فرموده است معتقد بشويم و از آن تخطّى ننمائيم . و آنچه به نظر احقر صواب مى آيد اول شهداء از بنى هاشم على اكبر بود ، وآخر از شهداء از اولاد على بن ابى طالب صلوات اللّه وسلامه عليه حضرت ابوالفضل عليه السلام ، و آخر شهيد از شهداء از اولاد حضرت امام حسن عليه السلامعبداللّه بن حسن است ، و بعد از شهادت عبداللّه بن حسن عليه السلامجناب سيّد الشّهداء عليه السلام به درجه شهادت فايز گرديد . و احتمال مى دهم از سياق عبارت مرحوم سيّد عليه الرحمة هنوز آن بزرگوار از اسب بر زمين قرار نگرفته بود و جراحات عديده بر بدن شريفش نيز وارد آمده در آن هنگام

.


1- .لفظ « آن گاه » دوبار در متن تكرار شده است .

ص: 201

عبداللّه از خيام حرم بيرون آمد ، پس زينب خاتون عليهاالسلام وى را منع مى فرمود از رفتن و عبداللّه اباء و امتناع مى نمود و مى گفت : واللّه ِ لا اُفارِقُ عَمّى ، پس بحر (1) بن كعب يا حرملة بن كاهل اسدى در وقتى كه اطراف عمّ بزرگوارش را احاطه نموده بودند شمشيرى گرفت ، به سوى آن جناب عليه السلام شتافت ، پس عبداللّه فرمود : وَيْلَكَ يَابنَ الخَبيثَةِ ! أتَقْتُلُ عَمّى ؟ ! فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأطَنَّها إلىَ الجِلْدِ فَإذا هِىَ مُعَلَّقَةٌ فَنادَى الغُلامُ : يا اُمّاهْ ! فَأخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام وَضَمَّهُ إلَيْهِ وَقالَ : « يابْنَ أخى ! إصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ وَاحْتَسِبْ فى ذلِكَ الخَيْرَ فَإنَّ اللّه َ يُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ » . قالَ الرّاوى : رَماهُ حُرْمَلَةُ بْنِ كاهِلٍ الأسَدىّ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَهُوَ فى حِجْرِ عَمّهِ الحُسَين عليه السلام . . إلى آخره (2) . پس اعظم مصائب ، مصيبت اين شهيد معصوم بود كه در آن حال با دست بريده و به پوست آويخته مادرش را كه در خيام حرم بود ندا كرد ، و در كنف حمايت عمّ بزرگوارش به تير كين حرملة بن كاهل اسدى شهيد گرديد . پس از شهادت عبداللّه بن حسن ، جناب سيّد مظلومان جامه كهنه اى خواستند ، و از عبارت سيّد طاب ثراه معلوم نمى شود كه آن جامه را از كه خواستند و كه آورد ، و آن عبارت اين است : وَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : « إبْعَثُوا إلَىَّ ثَوْباً لا يُرْغَبُ فيه أجْعَلْهُ تَحْتَ ثيابى لِئَلاّ اُجَرَّدَ » فَاُتِىَ بِتُبّانٍ ، فَقالَ عليه السلام : « لا ذاكَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَيْهِ بالذِّلَّةِ » فَأخَذَ ثُوْباً خَلِقاً فَخَرَّقَهُ وَجَعَلَهُ تَحْتَ ثِيابِهِ فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ (3) . و بعضى به جاى « إبْعَثُوا إلَىَّ » : « إبْغُوا إلَىَّ ثَوْباً » كه به معنى طلب است نقل كرده اند . خلاصه در فقره زيارت دانستى قاتل عبداللّه بن حسن عليه السلام حرملة بن كاهل اسدى

.


1- .در بعضى نقلها : ابجر .
2- .رجوع كنيد به : لهوف : 121 مسلك ثانى ، ارشاد شيخ مفيد 2/108 ، بحار الانوار 45/52 بقيه باب 37 ، مثير الاحزان : 73 .
3- .اللهوف : 121 ، بحار الانوار 45/52 بقيه باب 37 .

ص: 202

است ، و از اين حديث نيز معلوم شد . وأبوالفرج اصفهانى گفت : كان أبُو جَعْفَرٍ الباقر عليه السلام يَذْكُرُ أَنَّ حَرْمَلَةَ بْنِ كاهِلٍ الأسَدى قَتَلَهُ (1) . پس مخفى نماند بنا بر روايت اصحّ ، عبداللّه بن حسن عليه السلام بعد از قاسم شهيد شد ، و آخر شهداء است ، و آنكه قاسم را آخر شهداء دانسته است شايد همان عبداللّه مقصود اوست و ترتيب فقرات زيارت مسطوره با تقديم شهادت اصحاب منافى است . و مرحوم سيّد نعمة اللّه جزائرى در كتاب « انوار » فرمود در ذكر حال عبداللّه بن حسن عليه السلام : وَكانَ عَبْدُاللّه ِ بْنِ حَسَن عليه السلام زَوَّجَهُ الحُسَيْنُ عليه السلامإبْنَتَهُ فَقَتَلَهُ قَبْلَ أنْ يُنبى لها ، يعنى : حضرت سيد الشهداء عليه السلام دخترش را تزويج به عبداللّه كرد و شهيد شد پيش از مباشرت كردن . پس از اين بيان دو چيز معلوم است : يكى آنكه : عبداللّه داماد آن بزرگوار است ، و ديگرى : واقع نشدن زفاف . و ابوبكر بن حسن عليه السلام همان احمد است و قاتلش عبداللّه بن عقبه غنوى يا عمرو بن شمر (2) است . وعن جابر عن أبى جَعْفَرٍ عليه السلام : « إنَّ عَقَبَةَ بْنَ (3) الغَنَوى قَتَلَهُ » (4) . و ابوبكر بن على عليه السلام هم در كربلا شهيد شد و اسم او عبيداللّه ، و مادرش ليلى بنت مسعود بن خالد بن ربعى التيمى است ، وظاهراً قاتل او عبداللّه بن عقبه غنوى _ عليه اللعنه _ بوده است ، و ابوبكر بن على عليه السلام غير از اخوان امّى حضرت عباس است .

.


1- .بحار الانوار 45/36 بقيه باب 37 به نقل از ابو الفرج ، عوالم العلوم ، جلد امام حسين عليه السلام : 279 .
2- .عمرو بن شمر از اصحاب امام صادق عليه السلام است كه در كتب رجال تضعيف شده است (رجال النجاشى : 287 رقم 765) ولى قاتل نبوده ! و ظاهراً اشتباهى كه در اينجا رخ داده از عبارت مقاتل ناشى شده و عمرو راوى حديث قتل است ، عبارت بحار الانوار 45/36 چنين است : وفى حديث عمرو بن شمر ، عن جابر ، عن أبى جعفر عليه السلام : « أن عقبة الغنوى قتله » .
3- .« بن » در اكثر نقلها وارد نيست .
4- .مقاتل الطالبيين : 57 .

ص: 203

و مداينى گفت : ابو بكر بن على عليه السلام را در ساقيه لشكر مقتول يافتند و قاتل او معلوم نشد . پس براى اطلاع خوانندگان عرض مى شود : از اولاد اميرمؤمنان عليه السلام ، عبداللّه بن على عليه السلامبه سنّ بيست و پنج ساله شهيد شد ، ولا عَقَبَ لَهُ . و از اولاد مسلم بن عقيل ، عبداللّه بن مسلم به تير كين عمرو بن صبيح شهيد گرديد . و از اولاد امام حسن عليه السلام ، عبداللّه صغير شهادت يافت ، و از اولاد جناب سيّد الشهداء عليه السلامعبداللّه رضيع . و در كتاب « احتجاج » (1) تصريح شده است : وَابْنٌ آخَرُ فِى الرِّضاعِ اسْمُهُ عَبْدُاللّه أخَذَ الطِّفْلَ لِيُوَدِّعَهُ فَإذا بِهِ سَهْمٌ حَتّى وَقَعَ فى لبة الصبى فقتله . . (2) إلى آخره . و مرحوم شيخ مفيد فرمود : « دَعا ابْنَهُ عَبْدَاللّه » (3) ، پس اسم على اصغر شهيد عبداللّه است و كنيه پدر بزرگوارش ابو عبداللّه مانند حضرت صادق عليه السلام ، اگر چه در كُنى اين ملاحظات مدفوع است . و در فقره زيارت ناحيه است : « السَّلامُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بنِ الحُسَين عليه السلام الرَّضيعِ المَرْمىِّ الصَّريعِ المُتَشَحِّطِ دَماً » . . إلى آخره (4) . و مرحوم ابن شهر آشوب در تعداد اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام از شهداء مع الواسطه ، عبداللّه بن على اصغر را ذكر كرده است . بناءً على هذا پنج تن موسوم به عبداللّه بودند به درجه شهادت فائز گرديدند .

.


1- .احتجاج طبرسى 2/300 ، بحار الانوار 45/49 بقيه باب 37 .
2- .سه كلمه اخير مشوش است ، آنرا از مصدر نقل كرديم .
3- .بحار الانوار 45/45 بقيه باب 37 به نقل از شيخ مفيد .
4- .اقبال الاعمال : 574 و نيز بحار الانوار 98/269 باب 19 چنانچه گذشت .

ص: 204

در واقع نشدن زفاف براى قاسم بن حسن

در واقع نشدن زفاف براى قاسم بن حسنشبهه اى در عروسى فاطمه بنت الحسين عليه السلام است در روز عاشورا : بدانند مرحوم شيخ مفيد دو دختر براى جناب سيّد الشهداء عليه السلام در كتاب مستطاب « ارشاد » (1) بيش ذكر نكرده است : اول : سكينه بنت الحسين عليه السلام كه مادرش رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبيّه معديّه است ، و مادر عبداللّه رضيع صريع . دوم : فاطمه بنت الحسين عليه السلام مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبداللّه تميميّه است . و در كتاب مستطاب « امالى » (2) زمان خروج جناب سيّد الشهداء عليه السلام از مدينه طيّبه فرموده است : وَحَمَلَ أخَواتِهِ عَلَى المَحامِلِ وَابْنَتِهِ وَابْنَ أخيهِ القاسِمِ بْنِ الحَسَنِ عليه السلام . و اين عبارت صريح است يك دختر بيشتر نياوردند با خود به سوى عراق . و صاحب « مناقب » (3) علاوه از اين دو دختر ، زينب نيز نقل كرده است و فرمود : عقب جناب سيّد الشهداء عليه السلام از پسرى است : على بن الحسين عليهماالسلام ، و اين دو دختر . و صاحب كتاب « كشف الغمّة » (4) از كمال الدين بن طلحه چهار دختر نقل كرده است . وعجب است غير از زينب و سكينه و فاطمه نام دخترى ديگر مذكور نيست ، و آنچه صحيح و مشهور بين علماء است و اهل خبر و سير است دو دختر براى جناب سيّد الشهداء أرواحنا له الفداء نتوان تعيين نمود . و ابو الفرج اصفهانى گفت : إنَّ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام بِنْتَيْنِ فاطِمَةَ وَسُكَينَةَ .

.


1- .الارشاد 2/135 باب ذكر ولد الحسين بن على عليهماالسلام ، مناقب ابن شهر آشوب 4/76 ، بحار 45/330 باب 48 .
2- .امالى شيخ صدوق : 150 مجلس 30 .
3- .مناقب ابن شهر آشوب 4/76 ، نيز دلائل الامامة : 74 .
4- .كشف الغمة 2/38 التاسع فى اولاده عليه السلام .

ص: 205

و در حديث صحيح است : وقتى كه حسن مثنى خطبه كرد دختر جناب امام حسين عليه السلامرا فرمودند : « از اين دو دختر هر يك را مى خواهى انتخاب و اختيار كن » ، و خود آن بزرگوار فرمود : « چون فاطمه شباهت تامّ به مادر ، صديقه طاهره ، دارد و از حسن و جمال أحسن نسوان است او را تزويج به تو نمودم » . ديگر (1) دخترى فاطمه نام نداشت مگر سكينه خاتون ، وظاهراً سكينه لقب ايشان است . و در كتاب « مقاتل الطالبيين » او را اميمه و امينه نوشته است ، و عبارت اوست : وَاسْمُ سُكَيْنَةَ أمينَةَ وَإنَّما غُلِبَتْ عَلَيْها سُكَيْنَةُ وَلَيْسَ بِاسْمِها (2) . بلى ، مرحوم مجلسى از بعضى مؤلفات قديمه كيفيّت فاطمه صغرى و غراب (3) البين را ذكر فرمود ، و اين خبر را از مفضل بن عمر جعفى و حضرت صادق عليه السلام نقل كرد ، و در شهر كوفه خطبه فصيحه بعد از خطبه صدّيقه صغرى كه بهترين خطب و مقالات است نيز نگاشت (4) و فرموده است : در محضر يزيد عنيد فاطمه بنت الحسين عليه السلام نداء كرد : يا يَزيد ! بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله سَبايا ! فَبَكى النّاس وَبَكى أهْلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأصْواتُ (5) . و در كتاب « امالى » فرموده است كه : آن فاطمه دختر على بن أبى طالب عليه السلامبود (6) . و فقره آن مرد شامى و مقاله « هَبْ لى هذِهِ الجاريَةَ » فاطمه بنت على عليه السلام است (7) . پس از آن فرمود : فَأخَذْتُ بِثيابِ اُخْتى وَهِىَ أكْبَرُ مِنّى وَأعْقَلُ ، فَقالَتْ : كَذِبْتَ وَلُعِنْتَ ، ما ذلِكَ

.


1- .در چاپ سنگى : ديگرى .
2- .بحار الانوار 45/47 به نقل از ابوالفرج در مقاتل الطالبيين .
3- .در چاپ سنگى : عزاب .
4- .درباره اين خطبه رجوع كنيد به : بحار الانوار 45/110 باب 39 ، مثير الاحزان : 87 .
5- .بحار 45/132 باب 39 ، مثير الاحزان : 99 .
6- .امالى شيخ صدوق : 167 مجلس 31 ح 3 .
7- .چنانچه صريح عبارت لهوف : 186 است كه شامى پرسيد : من هذه الجارية ؟ يزيد پاسخ داد : هذه فاطمة بنت الحسين .

ص: 206

لَكَ وَلا لَهُ . . إلى آخر الحديث (1) . پس بر اين قول متذكر بايد شد كه از دختران حضرت اميرمؤمنان عليه السلام هم فاطمه كبرى و صغرى در كربلا بوده اند بر بعضى اشتباه شده است . و أيضاً در آن كتاب است از فاطمه بنت على عليه السلام كه : ماها را به مجلس يزيد بردند و از سرما و گرما محفوظ نبوديم . و در كتاب « عوالم العلوم » خود ديده ام : فاطمه دختر اميرمؤمنان عليه السلام عمرش طولانى شد تا حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كرد . و عبارت اوست : إنّ فاطمةَ بنتُ على عليه السلام مُدّ لَها فِى العُمْرِ حَتّى رآها أبُو عَبْدِاللّه عليه السلام (2) . و شوهر فاطمه أبى سعيد بن عقيل است ، و حميده از او متولّد شد . و در بعضى از كتب مقاتل (3) منقول است كه : در روز عاشوراء جناب سيد الشهداء عليه السلامدر حين وداع نداء فرمود : « يا سُكَيْنَةُ وَيا فاطِمَةُ وَيا زيْنَبٌ وَيا أمّ كُلْثُوم ! عَلَيْكُنَّ مِنّى السَّلامُ » . . إلى آخره . و در « مقتل أبى مخنف » به جاى فاطمه ، رقيّه و عاتكه و صفيّه است . و در حديث مشهور « قالت فاطمة الصغرى : كُنْتُ واقِفَةً فى بابِ الخَيمة . . » إلى آخره مرسل است ، و مرحوم مجلسى طاب ثراه نسبت به كتابى صحيح نداده است (4) .

.


1- .امالى شيخ صدوق : 167 مجلس 31 ح 3 ، بحار الانوار 45/156 باب 39 ، روضة الواعظين 1/191 .
2- .اين عبارت را در قرب الاسناد : 163 ح 594 و بحار الانوار 42/106 ح 32 نيز ملاحظه كنيد .
3- .بحار الانوار 45/47 ، عوالم : 289 ، ينابيع المودة 3/79 .
4- .بحار الانوار 45/59 بقيه باب 37 بدين عبارت : رأيت فى بعض الكتب . بحرانى نيز در عوالم : 305 مى فرمايد : فى بعض كتب الاصحاب .

ص: 207

در اينكه حضرت سيد الشهداء عليه السلام دو دختر بيشتر نداشت و دليل ديگر بر منع زفاف

در اينكه حضرت سيد الشهداء عليه السلام دو دختر بيشتر نداشت و دليل ديگر بر منع زفافو جمع بين اخبار دو قسم است : اوّل : تمسّك به روايت مشهور است كه بگوئيم : آن جناب را علاوه از دو دختر نبود ، يك دختر را مرحمت فرمود به حسن مثنى و ديگرى سكينه خاتون است ، و مراد از فاطمه اوست از آنكه پسرهاى جناب امام حسين عليه السلامبنابر روايات صحيحه به على موسوم شدند ، و سكينه نيز موسومه به اسم جدّه مطهّره و خواهرش بود براى امتياز به اين لقب خوانده شد از آنكه موجب سكون خاطر پدر بزرگوارش بود ، و علاقه آن جناب نيز از اخبار معتبره ظاهر است سيّما قلّت اولاد از ذكور و اناث براى آن سرور اختصاص داشت . و در حديث « ما أَقلَّ وُلْدَ أبيك » (1) صحيح است . بناءً على هذا ، آنچه از اخبار مرسله است و راوى آنها غير معلوم اعتنائى و اعتمادى نبايد كرد و مقام احتياط را از دست دادن بر خلاف صواب است . دوّم : بنابر بعضى اقوال كه اشاره شد دو دختر بگوئيم در كربلا بوده است و فاطمه اى كه در مدينه بود حليله حسن مثنى بود ، و به جهات كثيره مأذونه نشد شرفياب شود اگر چه شوهرش در كربلا حاضر بوده است ، و از شهادت برادران و بنى اعمام متحسّر و اندوهگين ، و بر حسب حكمت الهيّه شهيد نشد تا عقب از وى بماند مانند حضرت على بن الحسين ، و تا از برادران خرد سالش نيز نگاهدارى نمايد ، و راه منعى نيز در اين قول نيست جز آنچه در تعيين عدد ذكر كرديم .

.


1- .مرحوم مجلسى اين روايت را از عقد الفريد ابن عبد ربه نقل كرده در بحار الانوار 44/196 ح 10 و نيز حر عاملى در وسائل الشيعة 4/100 ح 4620 بدين عبارت : قيل لعلى بن الحسين عليهماالسلام : ما أقلّ ولد أبيك ؟ فقال : « العجب كيف ولدت له ! كان يصلّى فى اليوم والليلة ألف ركعة » . نيز رجوع كنيد به : اللهوف ابن طاوس : 75 .

ص: 208

و روايتى كه در كتاب « امالى » (1) است در باب سى و يكم عبداللّه بن حسن عليه السلام از مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : در ميان خيمه ما ريختند و من جاريه صغيره اى بودم و دو خلخال از طلا در پاى من بود ، مردى بر مى آورد و گريه مى كرد . . إلى آخر الحديث . پس از نقل اين مقدّمه اگر قاسم بن حسن در كربلا عروسى كرده باشد خبرى صحيح السند مى خواهد ، و بنابر روايت مرحوم سيّد هاشم بحرانى در كتاب « مدينة المعاجز » (2) اگر دخترى از آن جناب مخطوبه و معقوده قاسم بن حسن گرديد ديگر ازدواج و مضاجعه از كجا معلوم است ؟ و اتفاق علماء نسّابه (3) است جز حسن مثنى و زيد اعقاب از اولاد ديگر حضرت امام حسن عليه السلامنماند . و اگر اين امر خير ، صحّتى داشت علاّمه مجلسى عليه الرحمة در كتابهاى عربى و فارسى خود اشاره اى مى فرمود . بلى ، داعى از كتاب سابق الذكر دخترى از جناب سيّد الشهداء عليه السلام [را] مخطوبه قاسم بن حسن عليه السلام مى داند و ايقاع خطب و اجراء خطبه را نيز از آن كتاب نقل مى نمايد ، ديگر امور بعد از عقد از اخبار و آثار دور ، و عقل عاقلى در قبول آن استعفاء دارد و عاجز است . خلاصه بنا بر نقل أبى مخنف ، احمد بن حسن شانزده ساله بود ، و رجز احمد است مكنّى به ابوبكر : إنّى أنا النَّجْلُ الامام ابن على (4) أضْرِبُكُمْ بالسَّيْفِ حَتّى يفلَلِ نَحْنُ (5) وَبَيْتِ اللّه ِ أوْلى بالنَّبىّأطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ وسْطَ القَسْطَلِ (6)و هشتاد نفر از اهل كفر را كشت . خدمت عمّ بزرگوار ندا كرد و از تشنگى چشمهايش فرو رفته بود . پس آب خواست تا از آشاميدن آن قوّتى گيرد ، آن جناب فرمودند : « إصْبِر قَليلاً حَتَّى تَلْقى جَدَّكَ رَسُولَ اللّه ِ فَيَسْقِيَكَ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ لا تظمأ بَعْدَها أَبَداً » (7) . پس حمله كرد و اين رجز خواند : اصبْر قَليلاً فَالْمُنا بَعْدَ العَطَشْفَإنَّ رُوحى فِى الْجَهادِ تنكمش لا أرهَبُ الْمَوْتَ إذِ الْمَوْتُ وَحَشوَلَمْ أَكُنْ عِنْدَ اللّقاءِ ذاتُ رَعْشْپس پنجاه نفر از ايشان را به نيران فرستاد و اين ابيات خواند : إلَيْكُمْ مِنْ بَنى المُخْتارِ ضَرْباًيَشيبُ لِهَوْلِهِ رَأسُ الرَّضيعِ يَبيدُ مَعاشِرَ الكُفّارِ جَمْعاًبِكُلِّ مُهَنَّدٍ عضب قطيع 8پس حمله كرد و شصت نفر را به خاك انداخت تا آنكه شهيد گرديد . و در كتاب « امالى » است : از مدينه طيّبه جناب سيد الشهداء عليه السلام ابوبكر بن حسن و قاسم بن حسن عليه السلام را آورد . و به زعم داعى ابوبكر همانا احمد است ، و داعى بر اين خبر و اين جملات و ابيات و قتلى عجب دارد از آنكه در مقاتل ديگر بر اين گونه مقاتل از احمد بن على عليه السلام بلكه از سائرين شهداء طف مغازى و حروب ديگرى نديده است ، اگر چه از خانواده رسالت صلى الله عليه و آلهاين نحو شجاعت بعيد نيست ، اما قاسم بن حسن به روايت ابى مخنف چهارده ساله بوده است ، و قبل از احمد بن حسن شهيد شد ، و كشتگان از سواران به دست قاسم بن حسن

.


1- .امالى شيخ صدوق 1/164 مجلس 31 ح 2 .
2- .عبارت مدينة المعاجز 3/368 چنين است : ولفّ [ أى الحسين عليه السلام ] على رأسه عمامة الحسن عليه السلامومسك بيده ابنته التى كانت مسمّاة للقاسم عليه السلام ، فعقد له عليها وأفرد له خيمة ، وأخذ بيد البنت ووضعها بيد القاسم وخرج عنهما ، فعاد القاسم ينظر الى ابنة عمه ويبكى الى أن سمع الاعداء يقولون : هل من مبارز ؟ فرمى بيد زوجته . .
3- .در چاپ سنگى : نسايه .
4- .كذا ، ظاهراً : نجل صحيح است بدون الف و لام .
5- .در چاپ سنگى : ونحن .
6- .در چاپ سنگى : القسطلى . شبيه به اين رجز از على اكبر عليه السلام در ينابيع المودة 3/78 منقول است .
7- .رجوع كنيد به : لهوف : 112 .

ص: 209

هفتاد تن معين است ، و رجزى از وى ذكر نكرده . وليكن در « بحار الأنوار » (1) اين رجز را نقل فرموده : إنْ تُنْكِرُونى فَأنَا بْنُ الْحَسَنْسِبْطُ النَّبىِّ الْمُصْطَفى المُؤْتَمَنْ هذا حُسَيْنٌ كَالأسيرِ الْمُرْتَهَنْبَيْنَ أُناسٍ لا سَقَوا صَوْبَ الْمَزَنْو در آن كتاب است : با صغر سن سى و پنج نفر را كشت ، و بالغ نبوده است . و عبارت « وَهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُم » (2) در افواه والسنه مشهور است .

.


1- .بحار الانوار 45/34 ، المناقب 4/106 .
2- .عبارت بحار 45/34 چنين است : ثم خرج من بعده عبداللّه بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، وفى اكثر الروايات انه القاسم بن الحسن عليه السلاموهو غلام صغير لم يبلغ الحلم . .

ص: 210

در اشكالات و شبهات وارده بر جهاد و شهادت قاسم بن الحسن و ردّ آنها

در اشكالات و شبهات وارده بر جهاد و شهادت قاسم بن الحسن و ردّ آنهاو بر اين عبارت دو اشكال وارد مى آيد : يكى آنكه : بالغ نبود چگونه تزويج و مباشرت فرمود ؟ پس مضاجعه و زفاف واقع نگرديد ، و حق همين است . و يكى آنكه : با عدم بلوغ تكليف به جهاد و براز (1) برايش جايز نبود از آنكه جهاد بر مكلّفين است و نه طايفه را فقهاء عظام از جهاد كردن مستثنا فرموده اند ، از آنها طفل غير بالغ است . امّا جواب از اين دو اشكال توان داد : اوّل : فرق است بين جهاد و دفاع و آنچه قاسم بن حسن عليه السلام كرد دفاع بوده و علماء ما فرموده اند : اگر طايفه اى از روى جور و ظلم بغتةً به خانه اى روند و زنى يا طفلى در آن خانه باشند اگر مى توانند بايد در مقام دفع آنها برآيند ، و معنى دفاع همين است ، و اين مقام نظير و شبيه او است در آن وقت آن همه دشمن اطراف سراپرده عصمت و طهارت را گرفته

.


1- .« بِراز » يكى از مصادر باب « فاَعل يُفاعِلُ » همان « مبارزه » است .

ص: 211

و مردان ايشان را شهيد كرده بودند ، و هر لحظه حمله به خيام حرم مى آوردند ، پس قاسم بن حسن عليه السلام براى دفع لئام و رفع فرقه طغام حمله فرمود و جماعتى از ايشان را كشت تا شهيد گرديد . دوّم : اين گونه مجاهده به امر امام و در حضور امام عليه السلام حجّتى است قاطع ، چنانكه اهل علم تمثّل به قبول توبه حر بن يزيد رياحى رضى الله عنه با حالت اوليه اش كه خروج بر امام زمان بود جسته اند ، و در وقوع شهادتش امام عليه السلام به چه نحو گريستند و بر وى ترحيم فرمودند ، پس عمل امام حجت است و تكليف ايشان را مانند تكاليف بندگان نتوان فرض كرد از آنكه جناب امام حسين عليه السلام در روز عاشر محرّم سنه شصت و يك در كربلاء از جانب علىّ اعلى و جدّ بزرگوار خود مأمور ومكلّف به شهادت بود با عدد معين . و صدوق طاب ثراه حديثى نقل فرمود كه خلاصه اش اين است : اگر تمام روى زمين با وى مقاتله مى كردند و همه را آن جناب مى كشت ، عاقبت مأمور به كشته شدن بود . و سرّ اين شهادت را خداى متعال مى داند و خود ايشان . چون خدا دل خستگى و درد مى خواهد زتوخسته را مرهم ميار و درد را درمان مكنو اين اسرار متداوله اجوبه اقناعيه است بر حسب افهام و اوهام خودمان ، و اگر نه در حقّ طفل چهارده ساله اى كه فرزند امام حسن عليه السلاماست و به تنهائى سى و پنج نفر را مى كشد نمى توان گفت بالغ نبود . و در كتب فقهاء به طريق تحقيق طفلى كه چهارده ساله است از ابناء جنس ماها او را مميّز و بالغ و عاقل مى دانند چه رسد به فرزند ارجمند امام حسن عليه السلام كه ده سال در كنف حمايت و حضانت (1) عمّ اكرم خود حضرت امام حسين عليه السلامتربيت شده باشد . و علاوه از آنچه اشاره نموده تحسّر و تأسف و تعزيه امام عليه السلام براى هر يك يوم الطف ،

.


1- .در چاپ سنگى : حصانت .

ص: 212

در پايمال نشدن بدن حضرت قاسم از سمّ ستوران

پس بر حسب رتبه و مقام و شأن معنوى بوده است نه جهت نسبت . بنگر در مصيبت جناب قاسم بن حسن عليه السلام آن بزرگوار چه ها كردند ، و چه بيانات سوزناك فرمودند كه امام عليه السلام بعينها آن بيانات را در فقره زيارت حكايت فرموده است ، براى حرقه قلوب شرح و نقل آن مطلوب است .

در پايمال نشدن بدن حضرت قاسم از سمّ ستورانشبهه ثالثه : در تاختن اسب است بر بدن قاسم بن حسن عليه السلام و پايمال نمودن آن بدن شريف لطيف . و اين فقره در السنه و افواه سالهاست شايع است ، و اهل منبر و ابكاء از هر طبقه اى بدين خبر متعرضند . خوب است پيش از شروع ، اقوال علماء را بنويسم : امّا ترجمه عبارت مرحوم سيد ابن طاوس در كتاب « لهوف » (1) اين است كه : راوى گفت : غلامى بيرون آمد از خيام حرم ، صورت شريفش مانند شقّه قمر درخشنده بود ، پس جنگ كرد ، ابن فضيل ازدى شمشيرى بر فرق مباركش زد ، پس قاسم بن حسن عليه السلام به روى درافتاد و عموى خود را ندا كرد ، پس مانند باز و مرغى كه از آسمان به زمين بيايد جناب امام حسين عليه السلامتشريف آوردند ، ثمّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أغْضَب ، يعنى مانند شير خشمگين حمله فرمود ، پس بر ابن فضيل ضربتى زد . وى خواست به ساعد خود نگاهدارد از مرفق دست او قطع شد . پس صيحه عظيمه اى زد كه تمام لشكر شنيدند ، پس اهل كوفه خواستند ابن فضيل را از دست آن جناب رها نمايند ، از هجوم و ازدحام سواران (2) ابن فضيل هلاك شد . و عبارت مرحوم سيّد است : فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بالسَّيْفِ فاتَّقاها بالسّاعِدِ فَأطَنَّهُ عَنْ لَدُنْ بِالْمِرْفَقِ فَصاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أهْلُ الْعَسْكَرِ وَحَمَلَ أهْلُ الكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطَأَتْهُ الْخَيْلُ حَتّى

.


1- .لهوف ابن طاوس : 115 ، اعلام الورى : 246 ، الارشاد 2/106 .
2- .در چاپ سنگى : سوران .

ص: 213

هَلَكَ (1) . راوى گفت : چون غبار برداشته شد آن جناب را ديدند بر بالاى سر قاسم ايستاده است ، و قاسم بن حسن عليه السلام پاهاى خود را بر زمين مى زند . و عبارت مرحوم سيّد است أيضاً : وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ فَرَأى الْحُسَيْنَ عليه السلام قائِماً عَلى رَأسِ الْغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ (2) . وأبى مخنف گفت : وَكَمِنَ لَهُ مَلْعُونٌ فَضَرَبَهُ عَلى أُمِّ رَأسِهِ فَفَجَّرَ هامَّتَهُ فَانصَرَعَ يَخُوضُ (3) فى دَمِهِ فَانْكَبَّ عَلى وَجْهِهِ وَهُوَ يُنادى : يا عَمّاهُ ! أدْرِكْنى ، فَوَثَبَ إلَيْهِ الحُسَيْنُ عليه السلام فَفَرَّقَهُمْ عَنْهُ وَوَقَفَ عَلَيْهِ وَهُوَ يَضْرِبُ الأرْضَ بِرِجْلِهِ حتّى قَضى نَحْبَهُ وَنَزَلَ إلَيْهِ وَحَمَلَهُ عَلى ظَهْرِ جَوادِهِ وَهُوَ يَقُولُ : « اللّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أنَّهُمْ تَدْعُونا لِيَنْصُرونا فَخَذَلُونا وَأعانُوا عَلَيْنا أعْداءَنا ، اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّماءِ وَأَحْرِمْهُمْ بِرَكاتِكَ ، اللّهُمَّ فَرِّقْهُمْ شُعَباً وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قُدَداً وَلا تَرْضَ عَنْهُمْ أبَداً ، اللّهُمَّ إنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنّا النَّصْرَ فِى الدُّنْيا فَاجْعَلْ ذلِكَ لَنا فِى الآخِرَةِ وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ القَوْمِ الظالمين » . پس نظر بر آن كشته فرمود و گريست و عباراتى كه در فقره زيارت است فرمود . و آنچه در كتاب « بحار الأنوار » 4 است از حميد بن مسلم كه گفت : نظر مى كردم به آن غلام كه ازار و قميص پوشيده بود و بند يك نعل او گسيخته بود و فراموش نمى كنم كه آن بند نعل چپ بود ، پس عمر بن سعد ازدى كه ذكر اسم شوم وى در فقره زيارت شد گفت : واللّه ! بر او حمله مى كنم . گفتم : سبحان اللّه ! چه مى خواهى از اين طفل ؟ ! به خدا اگر شمشير كشد بر من دست به سوى او نمى كشم . بس است او را اين همه جماعت . گفت : واللّه ! بر او حمله مى كنم . پس چنان شمشير بر فرق او زد كه به روى افتاد و عمويش را خواند . آن گاه جناب

.


1- .اللهوف : 115 .
2- .در چاپ سنگى : يخوز .
3- .بحار الانوار 45/35 بقيه باب 37 ، نيز ارشاد شيخ مفيد 2/106 ، اعلام الورى : 246 .

ص: 214

در آمدن جناب سيّد الشهداء براى استخلاص قاسم و هلاكت قاتل او

امام عليه السلامكالصَّقَرِ الْمُنْقَضّ به سوى وى آمد فَتَخَلَّلَ الصُّفُوفُ وَشَدَّ شِدَّةَ اللَّيْثِ الحرب فَضَرَبَ عُمَرَ (1) قاتِلَهَ بِالسَّيْفِ تا آنكه دست او را قطع فرمودند . ثُمَّ تَنَحّى (2) عَنْهُ وَحَمَلَتْ خَيْلُ أهْلِ الكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوا عُمَرَ (3) مِنَ الحُسَيْنِ عليه السلام فَاسْتَقْبَلَتْهُ بِصُدُورِها وَجَرَحَتْهُ بِحَوافِرِها وَوَطِئَتْهُ حَتّى ماتَ الغُلامُ فَانْجَلَتِ الغَبْرَةُ فَإذاً بِالحُسَيْنِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رأسِ الغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ .

در آمدن جناب سيّد الشهداء براى استخلاص قاسم و هلاكت قاتل اوو در كتاب « مدينة المعاجز » (4) است : فوَقَعَ القاسِمُ عَلى الأرْضِ يَخُور بِدَمِهِ وَنادى : يا عَمّ ! أدْرِكْنى . فَجاءَ الحُسَيْن عليه السلام وَقَتَلَ قاتِلَهُ وَحَمَلَ القاسِمَ إلى الخَيْمَةِ فَوَضَعَهُ فيها فَفَتَحَ القاسِمُ عَيْنَهُ فَرأى الحُسَيْنِ عليه السلام قَدِ احْتَضَنَهُ وَهُوَ يَبْكى وَيَقُولُ : « يا وَلَدى لَعَنَ اللّه ُ قاتِليكَ ! يَعُزُّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوهُ وَأنْتَ مَقْتُولٌ يا بُنَىَّ قَتَلُوكَ الكُفّارُ كَأنَّهُمْ ما عَرَفُوكَ وَلا عَرَفُوا (5) ]مَنْ [جَدُّكَ وَأبوكَ » إنَّ الحُسَيْنَ عليه السلام بَكى بُكاءً شَديداً وَجَعَلَتِ ابْنَةُ عَمِّهِ تَبْكى وجميعُ مَنْ 6 كانَ مِنْهُمْ وَلَطَمُوا الخُدُودَ وَشَقَّقُوا الجُيُوبَ وَنادَوا بِالوَيْلِ وَالثُّبُورِ وَعِظامِ الأُمورِ . و آنچه از بيانات مرحوم سيد واضح است حضرت قاسم بن حسن عليه السلام ، در خيام حرم چشم مباركش را گشود ، و عمّ اكرم را بر بالين خود يافت . و اين فقره منافى فقرات سابقه است سيّما فقره « ومات الغلام » . خلاصه : پايمال مراكب و خيول اهل كوفه شدن يا مخصوص به قاسم است يا قاتل قاسم ، آنكه مى گويد قاسم بن حسن عليه السلام پايمال اسبان گرديد و خورد شد متمسّك است به

.


1- .در چاپ سنگى : عمراً .
2- .در چاپ سنگى : تنجّى .
3- .مدينة المعاجز 3/371 .
4- .در چاپ سنگى : ولا أعرف .
5- .در چاپ سنگى : ما .

ص: 215

كلمه « حتى مات الغلام » كه بعبارة اخرى عطف است بر هاء « فاستقبلته وجرحته ووطئته » پس اين هجوم و ازدحام عامّه اهل كوفه سبب شد براى هلاكت قاسم بن الحسن عليه السلام . واگر چنين ] نبود ] وقاسم از سمّ ستوران خورد و پايمال گرديد و وفات نمود فقره اى كه بعد ذكر نموده است : « وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ » يا « رجليه » منافى با مردن است يعنى كسى كه پاهاى خودش را به زمين مى سازد (1) نتوان گفت مرده است ، و اين اشكال ديگرى است غير از تاختن اسب بر بدن قاسم ، و اين فقره « يفحص برجله » در همه كتب مقاتل ضبط است ، امّا فقره « مات الغلام » نيست . پس اين عبارت مغشوش است ، و قول حميد بن مسلم كه حال او نيز مغشوش است . پس عبارت صحيح درست به مشرب داعى ، فرمايش مرحوم سيد ابن طاوس است ، وملخّص معنى فرموده ايشان است : چون جناب سيّد الشّهداء عليه السلام دست قاتل قاسم را قطع نمود و صيحه وى _ كه عمر بن سعد است _ بلند شد ، لشكر شقاوت اثر آواز او را شنيدند حمله كردند كه او را خلاص نمايند و استنقاذ كنند ، پس فرمود : فَوَطَأتْهُ الْخَيْلُ حَتّى هَلَكَ ، يعنى اسبها بر عمر بن سعد تاختند تا هلاك شد . بعد از آن سيّد مرحوم فرمود : فَانْجَلَتِ الغَبْرَةُ فَرَأى الحسين عليه السلام قائماً عَلى رأسِ الغلام وَهُوَ يَفْحَصُ برجليه . پس هلاكت از آن قاتل قاسم است و اسب تاختن هم به واسطه استنقاذ و أخذ و استخلاص و حمل به جهت اوست نه قاسم بن حسن عليه السلام . و از عبارت « فرأى الحسين عليه السلام قائماً على رأسِ الغلام » ظاهر است بعد از انجلاء غبار ، آن بزرگوار عليه السلام از قاسم بن حسن عليه السلام جدا نشد و بر بالاى سرش از وقتى كه آمده بود ايستاده بود ، فقره « ثمّ تنحّى عنه » يعنى آن جناب از عمر بن سعد دور شد براى آنكه او را بردارند و صدمه اى بر قاسم بن حسن عليه السلام وارد نيايد ، و از اين قرار نيامد .

.


1- .كذا ، ظاهراً : مى سايد .

ص: 216

خلاصه در فقره زيارت ناحيه عبارت « مات الغلام » نيست و اسب تاختن بر بدن قاسم هم نيست ، علاوه مرحوم شيخ مفيد تصريح فرمود كه : قاتل قاسم پايمال ستوران گرديد . و در كتاب « غوالى اللآلى » مخصوصاً گفته است _ بِاسْمِهِ _ : عمر بن سعد كوبيده سمّ اسبان و ستوران شد . و در مقتل ابى مخنف نيز اين فقره [را] ندارد . و در كتاب « مدينة المعجزات » (1) سيّد فرمود : « قتل قاتله » يعنى امام عليه السلام قاتل او را كشت ، و زنده بودن قاسم بن حسن عليه السلام تا درب خيام حرم و گشودن چشمهاى شريف قاسم با « مات الغلام » معارض و منافيست . و ايضاً ابى مخنف گفت : « وحمله على ظهر جواده » (2) يعنى : بر روى اسب برداشته به سوى خيمه اش آورد ، و اگر خورد شده بود مانند بدن شريف لطيف حضرت أبوالفضل عليه السلامبه خيام نمى آورد ، و در آن كتاب نيز تعرّض نكرده ، پس به گفتار حميد بن مسلم اعتمادى نبايد كرد خصوصاً تعارض و تنافى از گفتارش معلوم و واضح است . و عبارت مرحوم سيّد بن طاوس احسن و امتن عبارات است ، و مؤيّدات و شواهد خارجيّه بر متانت و صحّت عبارت آن مرحوم مؤيد بسيار است ، و اصرار بر اين قول كه اسب تاختن بر سينه قاسم است بلكه اظهار آن را شايسته و سزاوار نمى دانم . و داعى اصرار ندارم به استحسانات عقليه منكر اين فقره معروفه شوم ، همانا مسلك و مشربم تمسّك به اقوال فحول از قدماء علماء است ، البته اجتهاد در برابر نصّ جائز نيست ، و خوش دارم در خاتمه احوال قاسم بن حسن _ سلام اللّه عليه و على أبيه وعمّه _ اين حديث كه دالّ بر جلالت قدر قاسم است از كتاب « مدينة المعاجز » به فارسى بنويسم :

.


1- .همان مدينة المعاجز است ، بنگريد به : مدينة المعاجز 3/371 .
2- .كلمات الامام الحسين عليه السلام ، شريفى : 473 به نقل از ابو مخنف .

ص: 217

در بيان حديث شريف از كتاب مدينة المعاجز

در معرفت و محبت قاسم بن حسن عليه السلام

در بيان حديث شريف از كتاب مدينة المعاجزدر معرفت و محبت قاسم بن حسن عليه السلاماز ابوحمزه ثمالى مرويست (1) كه گفت : حضرت على بن الحسين زين العابدين عليه السلامفرمودند : در شهادت پدرم ، اصحاب و شيعيان خود را خواست و فرمود : اى شيعيان من ! در اين شب بر شترهاى خود سوار شويد و برويد كه اين لشكر مرا طلب مى نمايند ، اگر مرا كشتند ديگر شما را نمى خواهند ، پس خودتان را نجات بدهيد _ رَحِمَكُمُ اللّه _ ومن بيعت خودم از شما برداشتم و وسعت مى دهم شما را در ترك عهدى كه با من كرديد . پس برادران و اهالى و انصار آن بزرگوار به لسان واحد عرض كردند : تو را تنها نمى گذاريم ، و قسم بخدا ! نخواهد شد كه مردم بگويند اين جماعت امام و كبير و سيّد خودشان را تنها گذاردند تا آنكه كشته شد ، و چه عذر بياوريم در نزد خداوند ؟ ! پس دست بر نمى داريم تا آنكه به حضور تو شهيد شويم . آنگاه فرمود : « اى قوم ! من فردا با شما جميعاً كشته مى شويم و يك نفر از شما باقى نمى ماند . پس گفتند : الْحَمْدُ للّه ِ الّذى أكْرَمَنا بِنَصْرِكَ وَشَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ ، آيا راضى نمى شوى _ يابن رسول اللّه ! _ فردا در درجه تو باشيم ؟ فرمود : « جَزاكُمُ اللّه ُ خَيْراً ! » و دعاء خير فرمود . پس در روز عاشوراء تماماً با آن جناب شهيد شدند ، پس قاسم بن حسن عليه السلام در شب عاشوراء خدمت آن بزرگوار عرض كرد : أنَا فيمَنْ يُقْتَل ؟ يعنى : من از كسانى هستم كه كشته مى شوم ؟ پس آن جناب عليه السلام به وى شفقت كرد و فرمود : « اى پسرك من ! چگونه است مرگ در نزد تو ؟ » . عرض كرد : شيرين تر است از عسل . فرمود : « اى واللّه ! فَداكَ عَمُّكَ ! تو از مردهائى هستى كه كشته مى شوى با من بعد از

.


1- .مدينة المعاجز 4/214 ح 295 تسلسل 1242 ، روايت از الهداية الكبرى حضينى نيز نقل شده است .

ص: 218

در بيان شدّت تشنگى امام عليه السلام

ابتلاء به بلاء بزرگ ، و همچنين پسر من عبداللّه » . عرض كرد : اى عموى ! لشكر به سوى زنها مى آيند و عبداللّه رضيع بين ايشان كشته مى شود !؟ فرمودند : « فداك عمُّك ! عبداللّه كشته مى شود در وقتى كه جان من از تشنگى خشك مى شود » _ و اين فقره اشاره به شدّت عطش است _ « پس به سوى خيمه ها بيايم آب و شير طلب كنم و نيابم ، پس بگويم : پسرم را بياوريد تا از دهان او پر آب شوم ، پس بياورند (1) و به دست من گذارند (2) ، پس او را به نزديك دهان خود بياورم . فاسقى تيرى بر او زند و او را نحر كند كه خون گلوى او به دست من بريزد ، پس آن خون را به آسمان بريزم و بگويم : اللّهُمَّ صَبْراً واحْتِساباً فِيكَ . . » الى آخر الخبر . اَخَذْتُهُ (3) مَوْضِعَ الْحاجَة . و اين حديث كه در كتاب مذكور است چه قدر دلالت بر علوّ معرفت و بصيرت حضرت قاسم بن حسن عليه السلام مى كند . بلى ، اشكالى در اين فقره است كه : حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند : « آب از دهان على اصغر بياشامم از شدّت تشنگى » . جواب آن مكيدن زبان عبداللّه علىّ اصغر رضيع است فرقى نيست با آنچه به على اكبر فرمودند : «هاتِ لِسانَكَ» ، فَمَصَّهُ . والبته رطوبت دهان عبداللّه رضيع و رطوبت زبان شريفش به جهت اغذيه رطبه لبنيّه ليّنه از دهان آن بزرگوار زيادتر بوده است .

در بيان شدّت تشنگى امام عليه السلامبلكه در اين حديث مذكور شد كه آن جناب فرمودند : « روح من از تشنگى خشك شد » ، مراد همان رطوبت دهان و فوران و جريان خون بدن است كه از آثار عطش شديد

.


1- .در چاپ سنگى : بياوردند .
2- .در چاپ سنگى : گذاردند .
3- .كذا ، ظاهراً : اخذت منه .

ص: 219

است ، و اين بيان كمال تشنگى امام زمان عليه السلام را مى رساند كقوله عليه السلام : «فَقَد نَشَفت كَبَدى مِنَ الظَمأ» و معنى « نشف » خشك كردن آب است يا عرق بدن است از پارچه (1) ، و اين معنى نزديك به مراد است . و به عبارت «صراح اللّغة» حوضى كه آب را به خود مى كشد و كاغذ سياهى را و جامه رنگ را ، و همچنين زمين و سنگهاى سوخته و سياه شده از آفتاب نشف است (2) . پس معنى كلام امام عليه السلام كه به قاسم فرمود : «جَفَّتْ روحى (3) عَطَشاً» همان «نشَفت كبَدى» است از آنكه كبَد ، جالب و جاذب غذا و شراب است و مُقسّم آنها و ركن ركين در بدن انسانى است مانند قلب و دماغ ، چون آب به وى نرسد و مددى نشود ناچار مانند گياه با اعصاب و اوتار و عروق ديگر خشك مى شوند . وتعزيه حضرت احديّت آدم ابوالبشر را از براى جناب سيّدالشهداء عليه السلام بدين عبارت «حتّى يَحُولَ العَطَشُ بَينَهُ وَبَينَ السَّماء كالدُّخان» (4) نيز منتهاى تشنگى را مى فهماند . و ظاهر اين عبارت در افواه خواص و عوام شايع است كه مى گويند : چشم من آسمان را نمى بيند از شدّت و نقاهت گرسنگى و تشنگى ، و حال آنكه آسمان از تمام اجسام

.


1- .بنا بر معنايى كه خليل در العين 6/267 مى گويد نشف دخول آب در زمين و پارچه است . معانى كه مؤلف ذكر كرده با اختلافاتى در لسان العرب 9/329 ماده ( نشف ) آمده . خلاصه عبارت ابن منظور چنين است : نَشِفَ الماءُ : يَبِسَ ، ونَشَفَ الماءَ : اخذه من غدير أو غيره بخرقة أو غيرها . ابن السكيت : النشف مصدر نشِفَ الحوضُ الماءَ . ونشِف الثوبُ العرقَ : شربه . قال ابن الأثير : أصل النشف : دخول الماء فى الأرض والثوب .
2- .ظاهراً همان سنگ پا را گويند بنا بر توضيح خليل در العين 6/267 : والنشف : حجارة على قدر الأفهار ونحوها ، سود كأنها محترقَة تسمى نشفة ونشفاً ، يحكّ بها وسخ الأديم وقدما الإنسان وبدنه فى الحمام ، سميت به لتنشفها الماء . ويقال : بل سميت به لانتشافها الوسخ عن مواضعه . نيز رجوع شود به : لسان العرب 9/329 .
3- .كذا ، ظاهراً رُوعى _ به عين _ صحيح باشد كه بمعناى قلب است . در لسان العرب 8/135 ماده (روع) مى گويد : والرُوع موضع الرَوْع وهو القلب .
4- .بحار الانوار 44/245 باب 30 ح 44 به نقل از الدر الثمين .

ص: 220

در بيان اينكه تشنگى سيّد الشهداء عليه السلام

از تشنگى فرزندش شديدتر بود

و اجرام حسيّه اظهر و اوسع است ، نظير آن اين آيه كريمه است در جوع كه خداوند فرموده است : « ضَرَبَ اللّه ُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّه َ فَأَذَاقَهَا اللّه ُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ » (1) . در علم بيان و تفسير گفته اند : اذاقه مناسبت با كسوت لباس ندارد بلكه از لوازم اكل است يعنى لباس جوع و خوف را بايد پوشانيد ، چشانيدن چه مناسبت دارد ؟ چند نحو جواب گفته اند از آن جمله اثر جوع ، هزال و صفرت است يعنى زردى و لاغرى ، پس زردى و لاغرى را استعارةً تشبيه به جامه فرموده اند ، كقوله تعالى « وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ » (2) . و اين مطلب مشروحاً در تجريد استعاره و ترشيح ، تشريح شده است در بعضى از استعارات و تشبيهات در تشنگى و امثال آن .

در بيان اينكه تشنگى سيّد الشهداء عليه السلاماز تشنگى فرزندش شديدتر بودو داعى در حين تحرير اين حديث و تذكّر اين عبارت «وجفت رُوحى عَطَشاً» (3) با عبارت «ناوِلُونى ابنى لاَِشربَ مِنْ فيه فاَحْمَلَهُ لاُِدْنِيَهُ مِنْ فِىَّ» (4) اعلى مرتبه عطش و تشنگى را براى آن جناب تشنه كام دانسته است ، و آن نهايت تشنگى است كه خواست از دهان و زبان طفل رضيع خود استسقاء نمايد ، و از اين حديث و احاديث ديگر تشنگى عبداللّه رضيع چندان معلوم نيست و اگر هم تشنه بوده ، پدر بزرگوارش از او تشنه تر بوده است . و همين قسم است آنچه را كه با على بن الحسين عليه السلام فرمود ، در وقتى كه آمد خدمت

.


1- .نحل : 112 .
2- .اعراف : 26 .
3- .قبلاً از مدينة المعاجز 4/216 گذشت .
4- .ادامه فقره سابقه است .

ص: 221

پدر و عرض كرد : العطش ! فرمود : «هاتِ لسانَك» ، فَمَصَّهُ ودَفعَ إليه خاتَمَهُ وقالَ : «اَمْسِكه فى فيكَ» (1) . پس زبان على اكبر را خواست و مكيد از آنكه زبان ، مجمع رطوبات است و مجراى چشمه كه منضج غذا و حيات بعضى از اجزاء و قُوى است ، و اگر على اكبر از آن جناب تشنه تر بود ناچار زبان پدر را مى مكيد . پس زبان دادن براى سيراب كردن است و زبان مكيدن براى سيراب شدن است كما روى فى «البحار» (2) عن على عليه السلام أنه قال : «عَطَشَ المُسلمونَ عَطَشاً شَديداً فجاءَت فاطمةُ بِالحَسَنَ وَالْحُسينِ عليهماالسلام فَقالَتْ : يا رَسُولَ اللّه ِ ! اِنّهما صَغيرانِ لا يُطيقانِ العَطَشَ ، فَدَعا الحَسَن عليه السلامفاَعَطاهُ لسانَه فمصَّه حَتّى ارْتَوى ، ثُمّ دَعَا الحُسينَ عليه السلام فَاَعْطاهُ لِسانَه فمَصَّهُ حتى ارْتَوى» . و حديث شريفى كه در «مناقب» است : « اِنّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَمصُّ لِعابَ الحَسَنِ والحُسَيْنِ كما يَمصُّ الرَّجُلُ التَّمْرَةَ » (3) ، از روى رأفت و عطوفت است و التذاذ از طريق محبّت . و هم چنين است فرموده امير مؤمنان عليه السلام : «هذا لِعابُ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، هذا ما زَقَّنى (4) رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله زَقّاً » (5) . و ايضاً مروى است در حقّ جناب سيّد الشّهداء عليه السلام : فَاَخَذَهُ فَجَعَل لِسْانه فى فَمِه ، فَجَعَل الحُسين عليه السلام يَمُصُّ حَتّى قالَ النَّبىُّ صلى الله عليه و آله : « إيْهاً حُسَينُ ! إيْهاً حُسَيْنُ ! » (6) .

.


1- .بحار الانوار 45/43 . العوالم : 286 .
2- .بحار الانوار 43/283 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/156 .
3- .مناقب آل ابى طالب 3/156 ، بحار الانوار 43/284 ح 50 .
4- .در چاپ سنگى « ذقنى » وسپس « ذقاً » _ به ذال _ آمده كه صحيح نيست ، وزَقّ _ به زاء _ غذا دادن با دهان را گويند و بيشتر در مورد پرندگان استفاده مى شود ، چنانچه در لسان العرب 5/14 ماده ( زقق ) و غيره بدان تصريح شده است .
5- .امالى شيخ صدوق : 422 ، التوحيد : 305 ، روضة الواعظين : 118 ، المسائل العكبرية ، شيخ مفيد : 123 .
6- .مناقب ابن شهر آشوب 3/209 ، مدينة المعاجز 3/494 ح 59 .

ص: 222

و ايضاً در حديث ديگر است : « فَكانَ يَأتيهِ فَيُلقِمُهُ ابْهامَهُ فَيَمُصُّها وَيَجْعَلُ اللّه ُ لَهُ فى اِبهامِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله رِزْقاً يَغْذُوهُ ، ويُقال : بل كانَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهيُدْخِلُ لِسانَهُ فى فيه فَيَغُرُّهُ كما يَغُرُّ الطَيْرُ فَرْخَهُ فَيَجْعَلَ اللّه ُ لَهُ فى ذلكِ رِزْقاً فَعَلَ ذلِكَ اَرْبَعينَ يَوْماً وَلَيْلةً فَنَبَتَ لَحمُه مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله » (1) . خلاصه از تمام اين اخبار در دادن زبان ، همان سيراب كردن را مى فهماند . پس در روز عاشورا آن ينبوع علم الهى خواست از شدت تشنگى از زبان دو ثمره فؤاد و قلب خود سيراب شده قوّت يابد ، چون زبان على اكبر را مكيد او را مانند خويش تشنه ديد ، امّا زبان و دهان على اصغر عبداللّه رضيع ممكن نشد و تير كين حرمله مانع گرديد . اما در جواب اظهار تشنگى على اكبر فرمود : « فإنّى اَرْجُو أنَّكَ لا تُمسى (2) حَتى يُسقيَكَ جَدُّكَ بِكأسِهِ الاَوْفى شَرْبةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً » (3) پس على اكبر بعد از قتال با اعداء و افتادن بر خاك خواست تصديق قول پدر بزرگوار را كرده باشد و خاطر مباركش را تسليت دهد ، ندا كرد : يا اَبَتاه ! هذا جَدّى رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله قَدْ سَقانى بِكَأسه الْأَوْفى شَرْبَةً لا اَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً وهو يَقُول : « الْعَجلَ الْعَجلَ فَاِنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً حتّى تَشربَها السّاعَةَ . . » إلى آخر الخبر . و شايد از عبارت «أوفى» كه افعل تفضيل است توان فهميد كه انگشتر اسكان عطش كرد ، اما وافى تر جامى است كه از دست جدش سيراب شد ، و به همان نحوى كه فرمود عرض نمود .

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 3/209 ، مدينة المعاجز 3/493 ح 58 ، بحار 43/254 ح 32 .
2- .در چاپ سنگى : تمشى .
3- .اللهوف فى قتلى الطفوف : 67 ، بحار الانوار 45/43 .

ص: 223

در بيان مكيدن على اكبر و قاسم بن حسن انگشتر را

در بيان مكيدن على اكبر و قاسم بن حسن انگشتر راو در كتاب «مدينة المعاجز» (1) مروى است : وقتى كه قاسم بن حسن عليه السلام از قتال و جدال اعادى مراجعت نمود عرض كرد : يا عمّاه ! اَلْعَطَش ! اَدْرِكنى بِشَرْبَةٍ مِنَ الْماءِ . پس آن جناب انگشتر به وى مرحمت كرد و فرمود : در دهان بگذار . چون در دهان گذارد قاسم فرمود : چشمه آبى يافتم و سيراب شدم . و اين حديث را در كتب مقاتل نديدم ، و گويا امام عليه السلام بيان واقع از حال سيرابى قاسم بن حسن عليه السلام كرده باشد . و مرحوم بحرالعلوم طاب ثراه در رثاء خود فرمود : لَهْفى عَلى ماجِدٍ اَرْبَتْ اَنامِلهُعَلَى السَّحابِ غَداً سُقْياهُ خاتَمَهُدر صورت صحّت اين حديث ، اين بيت شامل حال على بن الحسين و قاسم بن حسن عليهماالسلاممى شود . اما در مكيدن خاتم و دادن آن به اين دو جوان ناكام ، وجهى وجيه نيافته ام جز آنكه جمعى گويند : در برخى از فلّزات و معدنيّات اثر و برودت خاصّه اى است بالطّبع كه امتصاص آن موجب تسكين عطش است يا جالب رطوبات حلقيّه است و مُطفى حرارت كبديّه و قلبيّه ، پس چنانكه سنگ بر شكم بستن رافع و دافع حرارت جوع و گرسنگى است همين طور است مكيدن خاتم وفلزّ خاص ، و ندانستم نگين آن دو خاتم از چه بوده است ، ليكن على اكبر اقوى صبراً واَشْجَع قلباً بود سيرابى او از قاسم بن حسن ، لهذا او را حواله به جدّش فرمود . و اين اخبار خود مشعر بر شهادت و موت على اكبر است ، يعنى : اى فرزند ! امروز كشته مى شوى و از دست جدت سيراب خواهى شدن ، و على اكبر را به اين دو خبر صدق قوّتى ديگر پيدا شد و مرگ را مقدّمه وصول و حضور جدّش رسُول صلى الله عليه و آله قرار داد و باكى از مرگ نداشت ، چنانكه در وقت آمدن به عراق شبى به پدرش عرض كرد : مگر ما بر حق

.


1- .مدينة المعاجز 3/497 ح 63 .

ص: 224

نيستيم ؟ فرمودند : « چرا اى نور ديده! » . عرض كرد : « فإذاً لا نُبالى مِنَ الْمَوْتِ » . پس آن جناب در حقّ آن جوانِ عزيز دعاء خير فرمود (1) . و همچنين قاسم بن حسن عليه السلام در شب عاشورا عرض نمود : « اَلْمَوتُ اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ عِندى » (2) . پس در روز عاشورا زمان اظهار تشنگى او انگشتر به وى مرحمت كرد كه قبل از ورود و وصول خدمت جدّ امجدش از همان انگشتر آبى احلى از عسل به وى خورانيد . و اگر قاسم بن حسن عليه السلام به مقام عرفان على بن الحسين عليه السلام بود او را نيز حواله به جدّ بزرگوارش مى فرمود . يا آنكه گوئيم : انگشتر على اكبر از پدر مهر انورش بود ، بايد مانند آن بزرگوار تشنه بماند تا شهيد شود ، و از اين جهت زبان او را خواست كه تشنگى خود را بر فرزند ارجمند معلوم سازد كه دهان من مانند زبان تو خشك است . وليكن از حديث سابق دانستى كه جناب سيّد مظلوم عليه السلامزبان قاسم را به دهان نگرفت و انگشتر به وى داد ، و انگشتر شايد از پدر بزرگوارش امام حسن عليه السلام بود ، و سيرابى وى اشاره به سيرابى حضرت امام حسن عليه السلاماست از آب ، چنانكه تشنگى على اكبر اشاره به تشنگى پدر است . پس سيّد الشهداء عليه السلام را مع اولاده تشنه كشته و به خون آغشته خواستند ، امّا حضرت امام حسن عليه السلام را مع اولاده فلا .

.


1- .اللهوف : 70 المسلك الاول ، بحار الانوار 44/367 باب 37 .
2- .مدينة المعاجز 4/215 و 228 . حضرت مى پرسد : « يا بنى ! كيف الموت عندك ؟ » جواب مى دهد : يا عمّ ! أحلى من العسل .

ص: 225

در شير دوشيدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله از ناقه

و به حضرت امام حسين عليه السلام دادن

در شير دوشيدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله از ناقه و به حضرت امام حسين عليه السلام دادنو گويا خلاصه از مقصود داعى از ذكر اين حديث كه مروى از «بحار الأنوار» (1) است معلوم شود كه امّ سلمه گفت : شبى حضرت امام حسن عليه السلاماز جدّ بزرگوارش آب خواست ، پس آن جناب از لحاف خود برخاست و از منيحه _ كه ناقه شيرده يا گوسفند شيرده است _ در قدحى شير دوشيد و داد بدست حضرت امام حسن عليه السلام ، پس حضرت امام حسين عليه السلامخواست آن قدح را بگيرد ، منع فرمود . فاطمه زهرا _ عليها و على أبيها وبعلها وأبنائها السّلام _ عرض كرد : گويا امام حسن را بيشتر از امام حسين مى خواهى ؟ فرمود : چون امام حسن اوّل برخاست و استقساء نمود لهذا او را سيراب كردم ، بعد فرمود : «إنّى وايّاكَ وهذَيْنِ وهذا الْمُنْجَدِلَ يَوْمَ الْقيامَةِ فى مكانٍ واحِدٍ » يعنى : من و تو و اين دو طفل و اين منجدل يعنى به خاك افتاده _ كه حضرت امير عليه السلاماست _ در روز قيامت به يك مكان هستيم . مراد ظاهراً حوض كوثر است ؛ و معنى باطنىِ ندادن شير به امام حسين عليه السلام همان تشنگى خواستن اوست و اظهار ننمودن سرّ آن براى سوزش قلب صديقه طاهره عليهاالسلام بوده است . پس عرض مى كنم : جناب سيّد الشّهداء عليه السلامبر اين تشنگى سالها معتاد و مهيّا بود تا روز عاشورا حرارت آن مشتعل شد و سوزاندن قلوب ظامئه (2) دوستان و شيعيانش را الى يوم القيامة . بيت آب كم جو تشنگى آور بدستتا بجوشد آبت از بالا و پست

.


1- .بحار الانوار 43/283 باب 12 به نقل از ابو صالح مؤذن در اربعين ، و ابن بطه در ابانه ، و احمد بن حنبل در مسند العشرة و فضائل الصحابة . نيز رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/385 .
2- .در چاپ سنگى : ضامئه .

ص: 226

در سقايت على بن الحسين عليه السلام زمان احتضار

در سقايت على بن الحسين عليه السلام زمان احتضارو خوب است در آخر اين بيان اشعارى شود از كيفيّت سقايت به على بن الحسين عليه السلامبنحو اجمال : بدان در حين احتضار استحباب دارد به هر محتضرى جرعه آبى دهند و زندگان راضى نشوند متوفّى ايشان تشنه بميرد ، و على بن الحسين عليه السلام اين كأس أوفى را كه آشاميد قبل از ذهاق (1) روح [ و ] وصول آن به تراقى بود ، از آنكه خود پدر بزرگوار را ندا كرد و از ماجرا اخبار نمود چنانكه از عبارت «بحار الانوار» (2) ظاهر است : فَإذا بلغَتَ الرُّوحُ التّراقى قال : يا اَبَتاه ! هذا جدّى رَسُول اللّه ِ صلى الله عليه و آله سَقانى بِكَأسِهِ الاَْوْفى . يعنى : اين سقايه در حال حيات بوده است نه بعد از ذهاق (3) روح ، پس چرا آن جناب با تمكّن ، سقايه نفرمود آن جوان عطشان را ؟ همانا سقايه پدر مر پسر را در حين احتضار امرى است صعب ، از اين جهت حواله به جدش فرمود ، و جدّ والاتبارش نيز سقايه كامل نمود . و شايد به مفاد «وَاَعْطاهُ خاتَمَهُ ، وَ قالَ : اَمْسِكْهُ فى فيكَ » در زمان احتضار از همان خاتم كه كأس أوفى بود به يد كريمه جدّ بزرگوارش سيراب شده باشد ، يعنى : قاسم بن حسن عليه السلامبعد از اخذ خاتم بدون فاصله سيراب گرديد ، اما على بن الحسين عليه السلام زمان لقاء آثار موت ، كامياب و به خدمت جدّش شرفياب شد . پس آبى كه تشنگى ندارد و نمى آورد آب كوثر و سلسبيل از رحيق مختوم (4) است كه

.


1- .كذا ، ظ : زهاق .
2- .بحار الانوار 45/44 باب 37 .
3- .كذا ، ظاهراً : زهاق .
4- .در اصل محتوم .

ص: 227

شرح حال عمرو بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

« خِتَامُهُ مِسْكٌ » (1) در حق اوست و گويا اخذ خاتم علامت است براى فكّ رحيق مختوم . و در معنى آن ديده ام : اى ممنوعٌ مِنْ اَنْ تَمَسَّه يَدُ اَحَدٍ حَتّى يَفُكَّ خَتْمُهُ للاَبْرارِ (2) . پس از براى على بن الحسين عليه السلام كه سيّد ابرار بنى فاطمه بود رحيق مختومى ذخيره شده كه گشودن خاتم آن به دادن اين خاتم از جانب سنىّ الجوانب آن امام غريب شهيد عليه السلامگرديد ، و سيراب شدن از آن آب به حوالت آن بزرگوار بدست سيّد مختار در دار دنيا فضيلتى است عظيم و نعمتى است كريم . پس بهتر ختم سخن است ، و استدعاء دعاء از اهل ولاء و بكاء در هر انجمن .

شرح حال عمرو بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)بدان يكى از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام عمرو است ، و به روايت شيخ مفيد مادرش همان مادر قاسم و عبداللّه است ، و سابقاً بنا بر قولى مادر ابوبكر بن حسن عليه السلامكه احمد نام داشت و شهيد شد نيز بوده است . و علاّمه مجلسى طاب ثراه در جلد عاشر از «بحار الانوار» (3) فرمود : واما عمروُ و القاسمُ وعبدُ اللّه بنِ الحسنِ بن علىّ عليه السلام فإنّهمُ اسْتُشْهِدُوا بينَ يَدَىْ عَمِّهم الحسين بن على عليهماالسلامبالطّفَّ واَرْضاهُمْ وَاَحْسَنَ عَنِ الدّينِ والاِسلامِ وأهْلِه جَزاهُم . پس از اين بيان ظاهر است كه به جاى احمد ، عمرو شهيد گرديد . و اين خبر منافى است با آنچه مرحوم سيّد در «لهوف» (4) فرمود : « وكانَ مَعَ النساءِ علىُّ بنُ الحُسينِ عليه السلام وهُوَ مَريضٌ بالذّرب قَدْ نَهكَتْهُ العِلَّةُ ، والحَسَنُ بْنُ الحَسَن المُثنَّى عليه السلام ، وكان قَدْ

.


1- .مطففين : 26 .
2- .بدين معنا مرحوم طريحى در مجمع البحرين 1/622 ماده ( ختم ) تصريح كرده است .
3- .بحار الانوار 44/167 ، نيز ارشاد شيخ مفيد 2/26 .
4- .لهوف : 143 ، بحار الانوار 45/108 باب 39 .

ص: 228

در شرح شعرى كه يزيد بن معاويه خواند

واسى عمَّه واِمامَهُ فى الصَّبرِ عَلى الرِّماحِ ، وانّما ارتثّ (1) وقَدْ اَثْخَنَ بِالجِراح وكانَ مَعهُمْ زَيد وَعَمرو وُلْد الحسَن عليه السلامالسِبط » . ملخّص معنى آن است : در ورود سباياى آل عصمت بر اهل كوفه از رجال كسانى كه با ايشان بوده است حضرت على بن الحسين عليه السلامو حسن بن حسن عليه السلام مثنّى و زيد بن حسن و عمرو بن حسن عليه السلام . و اين قول در كمال قوّت است و آنچه از اولاد امام حسن عليه السلام تعداد نموديم از شهداء طفّ تأييد مى نمايد يعنى : عمرو از شهدا نبوده است بلكه با اسراء و سبايا بود .

در شرح شعرى كه يزيد بن معاويه خواندو همين طور تأييد مى كند آنچه را كه مرحوم سيّد فرمود (2) : روزى يزيد عنيد على بن الحسين عليه السلام را خواست با عمرو بن حسن عليه السلام ، و عمرو صغير بود كه گفته مى شد يازده ساله است ، پس يزيد به عمرو گفت : آيا با پسرم خالد كُشتى مى گيرى ؟ عمرو فرمود : نه ، وليكن كاردى به من بده و كاردى به خالد تا مقاتله كنيم . يزيد اين شعر خواند : شِنشِنَةُ أَعْرِفُها مِنْ اَخْزَمِهَل تَلِدُ الحَيَّةُ الاّ الْحَيَّةِ (3)ملخّص معنى بيت آن است : اين طبيعت و خوئى است كه از اخزم است ؛ از مار ، مار متولد مى شود . و «اخزم» بنا بر گفتار صاحب « قاموس » (4) مار نر است ، و شارح و مترجم « قاموس » (5) گفته است در لغت «خَزَمَ» : ابو اخزم طائى جدّ حاتم طائى يا جدّ جدّ او است ، أخزم پسر او

.


1- .در چاپ سنگى : ارثت .
2- .لهوف : 194 .
3- .در باره شرح اين بيت همچنين رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/125 .
4- .القاموس المحيط 4/105 ماده ( خزم ) .
5- .مراد زبيدى است در تاج العروس 8/275 همان ماده .

ص: 229

مرد و ماند پسرهاى او ، پس روزى جستند بر جدّ خويش و او را خونين كردند ، پس گفت : اِنَّ بَنِىَّ رَمَّلُونى بالدَّمِمن يَلق آسادَ الرّجال يَكْلِمِ ومَنْ يَكنْ دِرْءٌ بِهِ يُقَوَّمِشِنشِنَةُ اَعرِفُها مِنْ اَخْزَمِيعنى : فرزندان من آلوده كردند مرا به خون ، و كسى كه مى بيند شير مردان را زخم خورده مى شود ، و كسى كه بوده است به او كژى به او راست كرده مى شود ، اين خوئى است كه شناخته ام من اين خوى را از اخزم كه نافرمان بوده است بر پدر . يعنى : اينها هم خوى اخزم را دارند . در اين دو بيت جدّ اخزم خواست اخزم و برادرانش را مدح نمايد ، و يزيد هم مدح كرد عمرو بن حسن عليه السلام را در شجاعت و بسالت و نسبت به حضرت شاه ولايت عليه السلام . بعبارة اخرى كه در افواه معروف است : شير را بچّه همى ماند بدو (1) از شير ، شير متولد مى شود و از مار نر نيز مار آيد ، و ذمّ و مدح او در اين بيت ظاهر است ، و اظهار جُبن و عجزش نيز اظهر . پس اخزم اگر به معنى مار نر باشد مصرع ثانى شاهد است و اگر ملاحظه مصدر و شأن و روش باشد مصرع اول از ابو اخزم است و شايد مصرع ثانى را خود يزيد گفته باشد ، زياده از اين نظر ندارم . پس از اين قول سيّد معلوم است عمرو بن حسن عليه السلام در كربلاء شهيد نشد و با اسيران و دختران رسول صلى الله عليه و آله بوده است . و صاحب كتاب «مناقب» (2) فرمود : عبداللّه و قاسم و ابوبكر فرزندان امام حسن عليه السلامدر

.


1- .امثال و حكم دهخدا 2/1044 .
2- .مناقب ابن شهر آشوب 3/259 . عبارت وى چنين است : وأربعة من بنى الحسن : أبوبكر و عبداللّه و القاسم ، وقيل بشر ، وقيل عمر ، وكان صغيراً .

ص: 230

در شرح حال عبدالرّحمن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع)

كربلا شهيد شدند وقيل : عمرو (1) ، وكانَ صَغيراً . و گويا قول قيل صحيح نباشد . والْحقُّ مَا اخْتَارَه السَّيِّدُ طابَ ثَراهُ . و مرحوم شيخ مفيد تصريحاً نفرمود عمرو از شهداء طف است ، بلى فرمود : اين سه تن از يك مادرند . و داعى نيز به قول قائل مجهول اصرارى ندارد . و در فقره زيارت ناحيه نيز اسمى از وى مذكور نيست ، چنانكه بين قاسم و عبداللّه بن حسن عليه السلام بعضى شبهه كردند ، محتمل است بين احمد و عمرو شبهه شده باشد . و آنچه علاّمه مجلسى طاب ثراه در كتاب «بحار» نقل فرمود مرسل است نه مُسند ، معلوم است خبر مرسل با خبر مُسند مقاومت ندارد ، و ديگر خبرى از عمرو بن حسن عليه السلامندارم .

شرح حال عبدالرّحمن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع)اين بزرگوار نيز مادرش امّ ولد است ، و عبارت «بحار» (2) را در حقّ او مى نويسد : وعبدالرّحمنُ بن حسن عليه السلام خرج مَعَ عمّه الحسين عليه السلام الى الحج فَتْوُفِّىَ بِالأبواءِ وهُوَ مُحْرِمٌ . و اين مضمون از كتاب مستطاب « اصول كافى» است از حضرت صادق عليه السلاممرويست كه آن جناب فرمودند : عبدالرحمن بن حسن عليه السلام با عمّ خود حضرت امام حسين [ عليه السلام ]در ابواء _ كه منزلى است بين مكّه و مدينه _ به حج مى رفت ، در حين احرام وفات يافت . عبداللّه و عبيداللّه دو فرزند عبّاس بن عبدالمطلب نيز حاضر بودند ، او را كفن كرده صورت و سرش را پوشانيدند ، و ظاهراً در زمان وفات او پدربزرگوارش نيز حاضر بود ، بلكه در روايتى قبل از ذكر نامِ حضرت امام حُسين عليه السلاماسم آن بزرگوار نيز مذكور است .

.


1- .در مناقب : عمر .
2- .بحار الانوار 44/167 باب 23 ، الارشاد 2/25 ، كشف الغمة 1/580 فصل 10 .

ص: 231

در شرح حال حسين اثرم ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

و بعضى گمان كرده اند : مراد از عبداللّه و عبيداللّه فرزندان عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلاماند نه فرزندان عبّاس بن عبدالمطلب ، چون بعيد دانستم لهذا تصريح به نسبت نمودم . و از كتاب «عمدة المطالب» (1) معلوم است مادر عبداللّه و عبيداللّه عيال و زوجه حضرت عباس بن على عليه السلام دختر عباس بن عبدالمطلب است . و برخى از عامّه (2) از اهل سنّت و جماعت عبدالرّحمن و حسين اثرم و اُمّ سَلمه را از كنيزى كه مدعّوه و موسومه به ظمياء بود دانستند ، و اسم عبدالرّحمن در عداد اولاد ائمه عليهم السلامبواسطه و با واسطه مانند اسم شريف حضرت عبدالعظيم عليه السلام كم تسميه و تعيين شده است . و عجب است با آنكه اين گونه اسماء كه مشعر بر عبوديّت است و ممدوح حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام در اين زمان به ملاحظات خياليّه متروك و مهجور است .

در شرح حال حسين اثرم ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)و اين بزرگوار بنا بر بعضى از اخبار با عبدالرحمن مذكور از مادر يكى است ، و او را پسرى بود محمّد نام ، و ابن ابى الحديد شارح (3) «نهج البلاغه» در باب اظهار خطابه و فصاحت و سؤدد و علم و آداب و انساب بنى هاشم به مناسبتى نقل كرده است : جعفر بن حسين بن حسن بن على عليه السلام منازعه كرد با زيد بن على و مردمان در محاوره و مكابره ايشان جمع مى شدند و گوش مى دادند . و از اين بيان معلوم است حسين اثرم غير از محمّد پسرى جعفر نام (4) داشت .

.


1- .كذا ، مشهور ، عمدة الطالب .
2- .حاشيه بحار 44/169 به نقل از طبقات ابن سعد .
3- .در چاپ سنگى : شارع .
4- .در چاپ سنگى : نامى .

ص: 232

در شرح حال طلحة بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

و در كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الآل» ديده ام : وكان لِحُسين (1) الأثْرَم و عَمراً عقباً ايضاً وانقَرَضَ عَقبهُمُا ، يعنى : اين دو بزرگوار اولاد داشتند اما منقرض گرديدند ، و ديگر عقبى ندارند . و «اثرم» ناميدند حسين را براى آنكه دندان جلو از دهان مباركش شكسته بود و هر كه چنين باشد به اين لقب خوانده مى شود (2) . و گويا « مُثرم » (3) مبشّر ولادت حضرت شاه ولايت عليه السلام بدين مناسبت موسوم گرديد .

در شرح حال طلحة بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)ابوالحسن مدائنى گفته است : كانَ الحَسَنُ عليه السلام كَثير التزويج ، تزوّج امّ اسحاق بنت طَلْحَةَ بن عُبَيْدِاللّه فَوَلدَتْ ابناً سمّاهُ طَلْحَة (4) . از اين بيان معلوم است مادر طلحة بن حسن ، ام اسحاق دختر طلحة بن عبيداللّه است ، و فرزندش منحصر به همان طلحه بود . و محمّد بن شهر آشوب در كتاب «مناقب» (5) فرمود : ابوبكر و طلحه از يك مادرند و وى امّ اسحاق است . و شيخ عليه الرّحمة فرمود : حسين اثرم با طلحه و دخترى فاطمه نام از يك مادرند . و مرحوم مجلسى فرمود : وطلحة بن الحسن عليه السلام كانَ جَوَاداً (6) .

.


1- .در چاپ سنگى : الحسين .
2- .جوهرى در صحاح اللغة ، ماده ( ثرم ) مى گويد : الثَرَم بالتحريك : سقوط الثنية ، تقول منه : ثرم الرجل بالكسر ، فهو أثرم . نيز رجوع كنيد به : العين ، خليل 8/224 .
3- .ابن منظور در لسان العرب 12/76 ماده ( ثرم ) پس از توضيح معناى ثلاثى مجرد ، از ابو زيد نقل مى كند كه : أَثْرمت الرجل إثراماً حتى ثَرِمَ ، إذا كسرت بعض ثنيّته .
4- .بحار الانوار 44/173 باب 23 به نقل از ابو الحسن مدائنى .
5- .مناقب 4/28 ، بحار الانوار 44/168 باب 23 .
6- .بحار الانوار 44/167 باب 23 ، الارشاد 2/25 ، كشف الغمة 1/580 .

ص: 233

در شرح حال جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)

در شرح حال جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)نام وى در كتاب «ارشاد» و امثال آن ديده نشده است امّا در كتاب «حبيب السّير» جعفر بن حسن عليه السلام را در تعداد اولاد آن جناب مى نويسد . و در بعضى از كتب معتمده به جاى نام جعفر ، عقيل و حمزه مذكور است ، و شايد صحيح باشد ، ليكن در يكى از كتابهاى نسّابين نظر دارم كه جعفر را با حمزه و فاطمه از امّ كلثوم دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب كه در حباله حضرت امام حسن عليه السلام بود دانسته است . على اىّ حال ، بنا به روايت شيخ مفيد عليه الرّحمة و جمعى از نسّابين و علماء اين فن ، قدر متيقّن از اولاد حضرت امام حسن عليه السلامپانزده تن است : سه نفر در وقعه طف شهيد شدند ، و از اين پنج تن كه به نحو ايجاز و اجمال اشاره نمودم خوانندگان ديگر اعقابى از براى ايشان ندانند جز حسن مثنى و زيد بن حسن عليه السلام چنانكه فرموده اند : «والمُعقّبون مِن اولادِهِ اِثنان : زيدُ بن الحَسَنُ والحَسَنُ بن الحَسَن عليهماالسلام» (1) .

.


1- .مناقب ابن شهر آشوب 4/28 ، بحار الانوار 44/168 باب 23 .

ص: 234

. .

ص: 235

روح و ريحان دوم

اشاره

روح و ريحان : الثانية (1)

.


1- .عنوان اين روح و ريحان در چاپ سنگى درج نشده ، با توجه به فهرست مطالب ، در اين مكان درج گرديد .

ص: 236

. .

ص: 237

در شرح حال حسن مثنى

در شرح حال حسن مثنى ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)شرح حال خيريّت مآل آن سيّد شريف مُؤتمن در كتب انساب و تواريخ مدوّن است ، و از آن بزرگوار نسل و عقب بسيار به روزگار ماند ، و وى را حسن مثنى خواندند براى آنكه حسن دوّم است ، و كنيه اش ابو محمّد است ، و مادرش خوله فزاريّه . و ابن ابى الحديد در شرحى كه بر «نهج البلاغه» نوشته است او را سيد جليل و نبيل دانسته . و شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب «ارشاد» (1) و زبير بن بكّار در كتاب «انساب قريش» گفته اند : حسن مثنى متولّى صدقات امير مؤمنان عليه السلامبوده است . بعد از چندى با عمر بن علىّ بن ابى طالب عليه السلام در عمل توليت منازعه كردند و حكومت آن راجع شد به حجاج بن يوسف ثقفى در وقتى كه در مدينه حاكم بود . پس حجاج خواست عمر بن على عليه السلام را شريك نمايد با حسن مثنى ، قبول نفرمود و از محضر او عزلت گزيد ، و حجاج از او غافل گرديد تا آنكه حسن مثنى از مدينه به شام آمد براى آنكه شكايت كند در نزد خليفه معاصر جائر عبدالملك بن مروان ، پس به درب خانه عبدالملك يحيى بن امّ الحكم را ملاقات كرد كه از بستگان عبدالملك بود ، از وى تمنّا نمود در نزد خليفه توسّطى كند ، يحيى قبول نمود ، چون حسن مثنى وارد شد و او را شناخت بسيار اكرام كرد و مرحبا گفت و به كنيه اش خواند و گفت : اى ابا محمد ! زود پير شدى !

.


1- .ارشاد شيخ مفيد 2/23 . سپس خبر وى با حجاج را به نقل از زبير بن بكّار نقل كرده است ، نيز رجوع كنيد به : تاريخ ابن عساكر 4/164 .

ص: 238

در شرح حال عمر بن على بن ابى طالب (ع)

يحيى بن امّ الحكم كه وعده شفاعت داده بود گفت : آرزوهاى اهل عراق _ كه اشاره به دعوى خلافت بود _ حسن را پير كرده است . حسن مثنى فرمود : اى يحيى ! بد وساطت كردى ليكن ما اهل بيتى هستيم زود پير مى شويم . پس عبدالملك بعد از پذيرايى وصله زياد كتابتى به حجّاج نوشت كه حقّ وى را بدهد . چون مرخّص شد و بيرون آمد يحيى خطاب فرمود كه : بد كردى و رعايت ننمودى حقّ مرا . يحيى گفت : واللّه ! از هيبت تو بوده است كه حاجتت را برآورد ، اگر نه حاجب تو را در نزد عبدالملك راه نمى داد .

در شرح حال عمر بن على بن ابى طالب (ع)و مرحوم مجلسى فرمود : همين عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام با عبيداللّه بن عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام در ارث برادرش نزاع كرد و خواست او را از ارث بردن پدر منع نمايد ، بلكه مواريث برادرانى كه از شهداء كربلاء به عبّاس بن على عليه السلام و از وى به عبيداللّه فرزندش رسيد طلب مى كرد ، و عاقبت به چيز اندكى صلح كردند . و همين عمر بن على عليه السلام با حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به روايت صاحب «عوالم العلوم» (1) معارضه نمود در توليت صدقات حضرت رسول صلى الله عليه و آلهو حضرت امير المؤمنين عليه السلامو تظّلم كرد در نزد عبدالملك بن مروان و شكايت از آن جناب نمود ، عبدالملك در جواب گفت : من مى گويم آنچه را كه ابن ابى الحقيق (2) گفت : إنّا اِذا مالت دَواعِى الهَواوَاَنْصَتَ السامَعُ لِلقائِلِ وَاصْطَرعَ القَومُ بِاَلْبابِهمنَقْضى بِحُكْمِ عادلٍ فاصِلِ لا نَجْعَلِ (3) البْاطلَ حقّاً ولانَلطّ (4) دُون الحَقَّ بِالبَاطِلِ تَخافُ اَنْ تُسْفَهَ اَحلامَنافَيخمَل (5) الدَّهر مَعَ الخامِلِخلاصه معنى آن است : ما (6) در وقتى كه اغراض و دعوى هوا مرفوع شود و شنونده را ساكت نمايد براى آنچه گوينده مى گويد ، و مردم به عقلهاى خودشان بيفتند حكم مى نمائيم به طريق عدل و فصل ، پس حق و باطل مخلوط نمى شود ، و تو نمى توانى مخلوط كنى ، و مى ترسى از تسفيه تو عقول ما را روزگار با آنكه پست است و نباهتى ندارد مخفى شود . و اين مضامين تعريض بر عمر بن على عليه السلام است كه حقّ توليت از آن علىّ بن الحسين عليهماالسلاماست كه ذوالحقّ است و دعوى تو بر باطل ، اگر چه گفته اند : « اِنّ الدُّنْيا تَرْفَعُ الْخَمِيلَ وَتَضَعُ الشَّرِيْفَ » (7) . خلاصه ، عمر بن على با رقيّه كه زوجه مسلم بن عقيل است توأم اند و مادرشان ام حبيب بنت ربيعه است و هميشه در نزاع و جدال بوده است در باب توليت صدقات و به مراد خود هم نمى رسيد . و وى را عمر اطرف مى خواندند براى امتياز وى با عمر اشرف ابن على بن الحسين عليهماالسلام از آنكه يك طرف نسب او هاشمى است و كنيه اش ابوالحسين است ، و ابونصر گفت : مادرش موسومه به صهباء و مكناة به امّ حبيب دختر عباد بن ربيعه است ، و حضرت امير عليه السلام او را از سباياى يمامه خريدارى فرمود ، و از عُمْرِ عُمَرِ بن على عليه السلامهشتاد و پنج سال گذشت و در ينبُع وفات كرد .

.


1- .رجوع كنيد به : ارشاد شيخ مفيد : 259 ، مستدرك الوسائل 14/61 ح 16109 .
2- .وى ربيع بن ابى الحقيق يهودى است . نگاه كنيد به : شرح الاخبار قاضى نعمان 3/191 ، اعلام الورى 1/417 .
3- .در چاپ سنگى : تجعل .
4- .در لسان العرب 7/389 مى گويد : لط فلان الحق بالباطل : أى ستر الحق وأظهر الباطل .
5- .در مستدرك : فنخمل .
6- .در چاپ سنگى : من .
7- .مضمون حديث صحيفه امام سجاد عليه السلام است : « لا تركنوا إلى ما فى هذه الدنيا . . إنّها تَرفع الخميل وتضع الشريف » . رجوع كنيد به : كافى 8/14 ، امالى شيخ مفيد : 199 مجلس 23 .

ص: 239

و زمانى كه جناب امام حسين عليه السلام از مدينه حركت مى فرمود وى را دعوت كرد ، اجابت ننمود . چون خبر شهادت آن بزرگوار رسيد به درب خانه اش نشست و گفت : اَنَا الغُلامُ الْحازِم اگر من هم به كربلاء مى رفتم كشته مى شدم (1) . و قولى است كه در كربلاء حاضر شد و در شب عاشورا فرار كرد . و ابوالحسن عمرى كه يكى از اكابر نسّابين است از اولاد اوست ظاهراً .

.


1- .شرح الاخبار 3/185 ، عمدة الطالب : 362 .

ص: 240

محبوس شدن حسن مثنى و فضيلت دعاى كرب و فرج

محبوس شدن حسن مثنى و فضيلت دعاى كرب و فرجخلاصه ، حسن مثنى را جلالت قدر بسيار است و ابتلائات وى نيز بيشمار ، از آن جمله مدّتى در مدينه محبوس بود ، چنانكه مرحوم سيّد على بن طاوس طاب ثراه در كتاب «مهج الدّعوات» (1) نقل كرده است : وليد بن عبدالملك به صالح بن عبداللّه بئرى كه حاكم و عامل ولى در مدينه بود نوشت : حسن مثنّى را از محبس برآورد ، و در مسجد رسول صلى الله عليه و آله پانصد تازيانه بزند . پس صالح بن عبداللّه بر حسب حكم وليد عتيد در مجمع ناس در حضور قبر شريف نبوى صلى الله عليه و آله خواست متصدّى اين خطب عظيم شود ، بر منبر رسول صلى الله عليه و آله نامه وليد را در شكنجه حسن مثنى خواند و حاضرين شنيدند ، آنگاه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از مسجد و جوار جدّش به نزديك حسن مثنى آمد و فرمود : «اى پسر عم ! دعاء كرب و فَرَج را بخوان» . حسن مثنى عرض كرد : آن كدام است ؟ فرمود : «لا اِله الاّ اللّه ُ الحَليمُ الكريم ، لا اله الاّ اللّه ُ الْعَلىُّ الْعَظيمُ سُبْحَانَ اللّه ِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَرَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ ، وَالْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمينَ» . پس حسن مثنى خواند و آن جناب مراجعت فرمود . اما صالح بن عبداللّه بعد از اينكه از منبر پيغمبر صلى الله عليه و آله به زير آمد تأمّلى كرد و گفت : سجيّه حسن مثنى را مظلوم مى بينم . پس در جواب وليد نوشت كه : حسن مثنى را از حبس رها نمايد و ظلمى بر وى

.


1- .مهج الدعوات : 331 .

ص: 241

مصاهرت حسن مثنى با فاطمه بنت الحسين عليه السلام

روا ندارد . و از اين حديث شرافت دعاء كرب معلوم است ، و در حين احتضار از براى متوفّى نيز استحباب دارد ، و حضرات ائمه در قنوت صلوات يوميّه و نوافل مى خواندند و علماء اعلام از سابقين و لاحقين امر فرمودند ما را تا از قرائت و تلاوت دعاء مذكور غافل نشويم .

[ مصاهرت حسن مثنى با فاطمه بنت الحسين عليه السلام ]و يكى از بزرگوارى حسن مثنى آن است كه مفتخر گرديد به مصاهرت جناب سيّد الشهداء عليه السلام عمّ اكرم افخم خود ، و جناب سيّد مظلومان او را مختار فرمود در قبول كردن و خواستن فاطمه يا سكينه ، پس فاطمه كه شبيه ترين زنان بود به فاطمه زهرا عليهاالسلامو در حسن و جمال مشهوره و شباهت به حورالعين داشت به وى مرحمت فرمودند ، و در كربلا حاضر شدند ، و جنگ كردند و جراحات كثيره بر بدن شريف ايشان رسيد و شهيد نشد . اسماء بن خارجه كه كنيه اش ابى حسّان است و برادر مادرش بود از عمر بن سعد خواهش كرد و او را از اسيران جدا كرده و جراحات او را مداوا كرد و در كوفه به روايت سابق با اهل بيت بوده است ، و سى و پنج سال از سنّ وى گذشت ، و در مدينه وفات كرد . و وصيّت در حين وفات به برادر مادرى خود نمود با آنكه برادرش زيد حضور داشت . پس فاطمه بنت الحسين عليه السلام خيمه اى بر بالاى قبر او زد و يك سال تمام گريه كرد تا آنكه شبى هاتفى فرياد كرد : هَلْ وَجَدُوا ما فَقَدُوا ؟ يعنى : آنچه را كه گم كردند آيا يافتند ؟ ديگرى در جواب گفت : بَلْ يَئِسُوا فَانْقَلبُوا ، يعنى : مأيوس شدند و برگشتند (1) . و در كتب سنّيان است : فاطمه بنت الحسين عليه السلام بعد از رحلت حسن مثنى زوجه عبدالرّحمن بن عمرو بن عثمان بن عفّان شد و از وى محمّد ديباج متولّد گرديد . و در «بحار» (2) مروى است : فاطمه بنت الحسين عليه السلام بعد از نداء هاتف شعر

.


1- .بحار الانوار 44/167 باب 23 ح 4 ، الارشاد شيخ مفيد 2/25 .
2- .بحار 44/168 باب 23 ح 4 .

ص: 242

در بيان حال عبداللّه محض فرزند حسن مثنى

لبيد را خواند : اِلى الحَولِ ثُمّ [اسمُ]السّلام عَلَيكُماوَمَنْ يَبْكِ حَولاً كاملاً فَقَدِ اعْتَذَرْو از بيان ديگر برمى آيد كه اين نداء بيت لبيد بود ، و خطاب به حسن مثنى و فاطمه بنت الحسين عليه السلام كرد . و از فاطمه بنت الحسين عليه السلام در خانه حسن مثنى سه پسر و دو دختر متولد شدند : عبداللّه محض ، و حسن مثلث ، و ابراهيم عمر ، وزينب ، وام كلثوم . و فرزندان ديگر از ازواج ديگر نيز بدين اسامى داشت : جعفر ، داود ، فاطمه ، ام القاسم ، و مليكه . و اغلب اولاد حسن مثنى در حبس منصور دوانيقى وفات كردند ، و بر ايشان مصائب صعبه و نوائب شديده وارد آمد كه شرح حال هر يك موجب فزع قلب و حرقت فؤاد است و لسان اين بنده كليل است و زبان از بيان تمام آن شكسته و عاجز ، اما اطّلاع از حال عبداللّه محض بن حسن مثنى در اين اوراق خالى از فائده و ثمر نيست و اطاله لسان را در بسط حال عبداللّه بن حسن ، منتج فروع كثيره از اين شجره طيّبه مى دانم .

در بيان حال عبداللّه محض فرزند حسن مثنىعبداللّه محض ابن حسن مثنى بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام . اين سيّد شريف والاتبار مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام و پدر بزرگوارش حسن مثنى است ، و كنيه اش ابومحمّد ، و لقب شريفش محض است از آنكه خالص از دو سبط است : از جهت پدر به حضرت حسن مجتبى عليه السلاممنتهى مى شود ، و از طرف مادر به حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام ، و منزلش در مدينه بود تا دولت بنى اميّه زوال يافت ، در زمان عبداللّه سفّاح از مدينه به انبار آمد و با جمعى از طالبيّين بر وى وارد شد . عبداللّه سفّاح بعد از شناسائى اكرام و احترام بسيار به وى نمود و جائزه كثيره داد كه به احدى نداده بود ، و او را با خود نگاهداشت ، و شبها با عبداللّه مى نشست و صحبت مى داشت . پس شبى عبداللّه سفّاح

.

ص: 243

در معنى شعر عمرو بن معديكرب كه عبداللّه سفاح خواند

حقّه اى كه در او جواهر نفيسه بود حاضر كرد و گفت : اين جواهر از بنى اميّه به من رسيده است و با تو قسمت مى كنم و چنين كرد . چون به خواب رفت عبداللّه محض اين دو بيت را خواند : اَلَمْ تَرَ حَوْشَباً اَمْسى وَيَبْنىقُصوراً نَفْعُها لِبَنى نُفَيْلَهْ يُؤمِّلُ انَ يُعَمَّرَ عُمْرَ نوحٍوَأَمْرُاللّه ِ يَأْتى كُلَّ لَيْلَهْ (1)يعنى : نمى بينى حوشب شام كرد و بناء نمود قصرى كه نفع آن به اولاد نفيله عايد مى شود _ و يكى از ازواج امام حسن عليه السلام موسومه به نفيله بود _ يعنى : آن قصرها را براى ما گذاردند و آرزو داشتند عمر نوح كند ، و امر و تقدير الهى هر شب مى آيد . پس سفّاح برخواست و خواندن اين دو بيت را تعريض بر خود دانست و به فال بد گرفت و گفت : من به تو محبّت مى كنم و تو اين دو شعر را بر خرابى و زوال ملك من مى خوانى ! ؟ و از عبداللّه برنجيد . هر قدر معذرت خواست مفيد نشد . بعضى نقل كرده اند : عبداللّه سفّاح ، عبداللّه محض را در قصرهاى خود مى گردانيد و دست او را گرفته بود از راه مهربانى ، چون اين دو بيت را خواند دست خود را كشيد و در جواب ، بيت عمرو بن معدى كرب زبيدى را خواند : اُريدُ حَباءَهُ (2) ويُريدُ قَتلىعَذيركَ مِن خَليلِكَ مِن مُرادِ

در معنى شعر عمرو بن معديكرب كه عبداللّه سفاح خوانديعنى : من به وى عطا مى كنم و او زوال و فناء مرا مى خواهد ، پس بياور كسى را كه از تو در اين جسارت معذرت بخواهد ، گويا اشاره باشد به هيچ دوستى نتواند عذر خواهى كند . و بعضى نقل كرده اند در باب محمّد صاحب نفس زكيّه : اين شعر را عبداللّه سفّاح براى

.


1- .درباره اين دو بيت رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 19/259 ، العدد القوية : 356 . مطلب فوق در مصدر اخير مذكور است .
2- .در بعضى نقلها : حياته ، چنانچه مؤلف بدان تصريح مى كند .

ص: 244

در جهت حبس عبداللّه محض

عبداللّه محض نوشت كه هر حباء و عطاء او را طالبم و محمّد بر من خروج مى نمايد . عبداللّه در جواب نوشت : وكيف يُريدُ ذاكَ وَانتَ منهُبِمنزلة النِّياطِ مِنَ الفُؤادِو برخى به جاى لفظ «حباء» كلمه «حيات» نقل كرده اند . و اين بيت را نيز حضرت امير عليه السلام براى عبدالرّحمن بن ملجم مرادى ذكر فرمود 1 . و جزرى گفت : «عَذِيرَك من فلان» بطريق نصب خوانده مى شود ، اَىْ هاتِ مَنْ يَعْذِرُكَ . خلاصه پس از زمانى كه منصور دوانيقى در مقام سفك دماء سادات و هتك حرمت بنى فاطمه برآمد و عبداللّه محض را در مجلس خود حبس نمود ، و زجر شديد كرد به نحوى كه در آن اوقات دختر كوچكى از عبداللّه محض ، فاطمه نام ، براى استخلاص پدرش در برابر منصور دوانيقى ايستاد و گفت : اِرْحَم كبيراً سِنُّه مُتَهَدِّماًفى السِّجنِ بينَ سَلاسلٍ وَقُيُودِ انِ جُدْتَ بِالرَّحِمِ القَرِيْبَةِ بَينَناما جدُّنا مِنْ جَدِّكُمْ بِبَعيدِ (1)خلاصه معنى آن است : رحم كن بر اين پيرمرد سالخورده اى كه قواى او شكسته شده و در زندان به زنجيرها مقيّد و بسته است ، اگر به رحم نزديكى كه ما بين ما است رحم كنى جدّ ما و شما دور نيست و نزديك است ، يعنى جزاء مى يابى . منصور چون مقاله آن دختر را شنيد رقّت كرد و گذشت و اعتنائى ننمود .

[ در جهت حبس عبداللّه محض ]و جهت حبس عبداللّه محض آن شد : دو پسر از وى يكى ابراهيم قتيل باخمراى ،

.


1- .مقاتل الطالبيين : 203 ، انساب الاشراف بلاذرى : 67 .

ص: 245

و يكى محمّد صاحب نفس زكيّه بر منصور خروج كردند ، و اين دو تن از ائمه زيديّه اند ، و مدّتى در زمان منصور در حجازات و يمن و بصره و هند و سند و بيابانها منزل گرفته از خوف منصور پنهان و ترسناك بودند ، و منصور مى دانست اين دو تن داعيه خلافت دارند . در سال يكصد و چهل به مدينه آمد و عبداللّه محض را طلب كرده ابراهيم و محمّد را از وى خواست . در جواب فرمود : مرا اطلاع به حالشان نيست . به روايت صاحب «مناقب» عبارت بدى گفت كه ذكر آن را جائز نمى دانم در اين اوراق تحرير كنم ، آنگاه در مدينه طيّبه امر و حكم به حبس عبداللّه كرد . و در خبر است : عبداللّه فرمود : اگر دو فرزند من در زير قدم من پنهان شوند پاهاى خود را بلند نمى كنم تا ايشان را ببينى . بقدرى در حبس ماند و زجر و صدمه ديد كه او را ملامت كردند و گفتند : عجب است خبرى از فرزندان خود نمى دهى ! عبداللّه در جواب فرمود : امر من اعجب است از ابراهيم خليل از آنكه آن بزرگوار در طاعت پروردگار مأمور به ذبح شد و براى آن طاعت و اراده اش فدا آمد « إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ » (1) از اينكه اين مرد مرا زجر مى كند او را دلالت كنم به دو فرزند عزيز خودم ! و آن معصيت است . پس سه سال در زندان محبوس بود با جمعى از اولاد و احفاد حضرت امام حسن عليه السلامو هر سال و ماه و هفته و روز و شب منصور تأكيد مى نمود زندانبان بر ايشان سخت گيرد و حلقه هاى زنجير را تنگ نمايد تا بر پاهاى ايشان اثر كند ، و گاهى در ربذه در برابر آفتاب ايشان را مى نشانيد و منصور نيز در ربذه بر احوالشان نگران بود و تفقّدى نمى نمود و رحم بر اين سلسله جليله نمى كرد . بعد از چندى محمد ديباج را خواست كه دختر وى رقيّه در حباله محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه بود ، و محمّد را از وى طلب كرد و گفت : اين دو كذّاب فاسق چه شدند ؟ فرمود : نمى دانم . پس امر كرد در آن روز چهار صد تازيانه به او زدند و تازيانه اى به چشم

.


1- .صافات : 106 .

ص: 246

محمد ديباج رسيد و عاقبت او را به نزد برادر امّى وى عبداللّه محض در زندان بردند و حبس كردند . پس محمد ديباج اظهار تشنگى كرد . كسى به وى آب نداد . پس عبداللّه فرياد (1) : يا مَعْشَرَ اَلْمُسْلِمينَ ! اَيَمُوتُ اَوْلادُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهعَطْشاناً (2) ؟ ! برآورد يعنى : اى مردمان ! آيا اولاد پيغمبر خدا رواست تشنه بميرند و كسى بر ايشان رحم نكند ؟ ! و روزى عبداللّه به منصور دوانيقى فرمود : هكذا فَعْلَنا بِكُمْ يَومْ بَدرٍ ؟ ! يعنى : در روز بدر به شما ما چنين كرديم (3) ؟ ! اين بيان اشاره به حكايت اسيرى عبّاس بن عبدالمطلب است كه در وقعه بدر بعد از اسيرى در زير قيد و زنجير ناله مى كرد ، حضرت رسول صلى الله عليه و آلهفرمود : «مَنَعَنى اَنينُ العبّاسِ اللَّيْلَةَ أنْ اَنامَ» يعنى : ناله عبّاس نگذارد بخوابم (4) . خلاصه عبداللّه بسيار صفات پسنديده داشت كه مخالف و مؤالف او را مرضىّ دانستند . و معروف است مصعب زبيرى مى گفت : كُلُّ حَسَنٍ الى عبداللّه بنِ حَسَنْ ، يعنى : هر نيكوئى از عبداللّه است (5) . و چون كثير السّن بود او را شيخ بنى هاشم مى گفتند . و برخى گفته اند : عبداللّه محض جميل و كريم و فاضل و سخى ترين مردمان بود ، (6)

.


1- .در چاپ سنگى كلمه «زد» اضافه شده (فرياد زد..) ولى چون پس از جمله عربى ، كلمه «برآورد» آمده ، كلمه «زد» زائد بنظر مى رسد .
2- .در حاشيه لفظ «عطاشاً» آمده كه ظاهراً نسخه بدل از «عطشاناً» مى باشد .
3- .مقاتل الطالبيين : 150 ، المسائل الجارودية : 5 .
4- .شرح ابن ابى الحديد 14/182 ، تاريخ الطبرى 2/462 ( چاپ معارف مصر ) ، الاغانى 4/205 _ 206 چاپ دارالكتب ، كنز العمال 10/419 .
5- .المجدى فى انساب الطالبيين : 347 به نقل از مقاتل الطالبيين .
6- .المجدى : 347 .

ص: 247

در بيان پيغام دادن عبداللّه محض به حضرت صادق عليه السلام

و فرزندانش نيز اقتداء و اقتفاء (1) به آثار پدر و پدران ديگر خودشان نمودند ، و در علوم و فضائل مانند و نظيرى نداشتند . بلى ، چند حديث از كتب معتبره و دواوين معتمده اهل حديث و خبر براى اطّلاع بعضى از اهل تبصره و نظر در اين مورد مقتضى است بنويسد :

حديث اول:در بيان پيغام دادن عبداللّه محض به حضرت صادق عليه السلامدر كتاب روضه «كافى» (2) مروى است كه : ابو محمد عبداللّه بن حسن مثنى فرستاد رسولى خدمت حضرت صادق عليه السلامتا عرض كند از زبان وى : من از تو شجاع تر و سخى تر و اعلم هستم ، پس آن رسول ابلاغ كرد پيغام عبداللّه را . حضرت صادق عليه السلامدر جواب فرمودند : اما شجاعت تو امتحان مى خواهد تا جُبن تو در موقف معلوم شود ؛ اما سخى كسى است كه چيزى را از جهتى كه منسوب به اوست بردارد و در مقامش كه حق است بگذارد . اما علم ، پدرت على بن ابى طالب عليه السلام هزار بنده آزاد كرد و نام پنج تن را گذارد آيا تو عالمى به آنها ؟ بيان كن . پس رسول مراجعت كرده گفت : عبداللّه مى گويد : تو اى جعفر بن محمد ! تصحيف كننده اى ؟ آن جناب عليه السلام فرمود : بلى قسم بخداوند كه من صُحُف ابراهيم و موسى و عيسى هستم كه از پدران خود ارث بردم . و اين بنده نخواسته ام در اين اوراق سوادى كه مشعر و مذمّت بعضى سادات و بنى حسن عليه السلام بوده باشد كرده باشم كه بقاء آن در روزگاران موجب سواد وجه اين

.


1- .در اصل : افتقاء .
2- .كافى 8/363 ح 553 ، من لا يحضره الفقيه 4/418 ح 5914 .

ص: 248

در اسير كردن عبداللّه محض و بنى الحسن از مدينه به سوى بغداد به امر منصور

شرمنده است . امّا اين حديث را براى آن نقل نمودم تا وضع اكرام و اعظام آن جناب عليه السلام را نسبت به اولاد فخام كرام سيّد انام بدانى با اينگونه كردار و رفتار از بنى حسن عليه السلام ، امام عليه السلام به ايشان چگونه مراعات اداب مى فرمودند و حمايت مى كردند و اظهار خشم و غضب نمى فرمودند ، چنانكه حديث مشروح مشهورى كه در كتاب ثقة المحدّثين كلينى از خديجه دختر عمر اشرف روايت شده حكايت از مراد مى كند ، خلاصه آن را بنويسم تا از تلطّفات و تفقّدات امام زمان ايشان ، حضرت صادق عليه السلام ، آگاه شوى . آنگاه مى دانى كه اين سلسله كريمه را چه مقدار علوّ درجات و سموّ مقامات درخور است .

در اسير كردن عبداللّه محض و بنى الحسن از مدينه به سوى بغداد به امر منصورموسى پسر عبداللّه محض گفت : به امر منصور دوانيقى پدرم را با تمام اعمام از بنى حسن مقيّد و مغلول كردند ، و در محامل بى روى پوش نشانيدند ، و از برابر ضريح مطهّر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله عبور دادند ، و به باب جبرئيل نگاه داشتند ، و مردم مدينه بر خوارى و ذلّت ايشان ناله و شيون كردند . و حضرت صادق عليه السلام در خانه اش نشسته بود و بر ايشان نگران و اشكهاى پياپى بر رخساره و محاسن مباركش جارى مى گرديد . آنگاه بر اهالى مسجد رسول صلى الله عليه و آلهنگريست و فرمود : لَعَنَكُم اللّه ُ يا مَعاشِرَ الأَنْصارِ ! خوب مراعات نكرديد اولاد پيغمبر را و وفا به عهد و ميثاق آن بزرگوار ننموديد . و در خدمت آن بزرگوار بود حسين ذوالدّمعة پسر زيد بن على بن الحسين عليهماالسلامو غلامى از غلامان ، پس امر فرمود به غلامش : هر وقت ايشان را حركت دادند مرا اطّلاع بده . چون بنى حسن را به مصلاّى مدينه رسانيدند كه به سوى ربذه ببرند حضرت

.

ص: 249

در شرح تعليقه حضرت صادق عليه السلام براى عبداللّه محض و سادات ديگر و تسليت ايشان

صادق عليه السلام از خانه به مسجد رفت و گريه شديدى در روضه منوّره جد بزرگوار خود نمود و بيرون آمد تا آنكه رسيد به محمل عبداللّه محض . خواست با عبداللّه صحبتى دارد ، يكى از گماشتگان منصور به طريق شدّت و سختى مانع گرديد ، و جسارت به آن جناب كرد كه از كنار محمل به كنارى رو . آن جناب فرمودند : دور شو خداوند شرّ تو و سائرين را كفايت فرمايد . پس آن مرد ديو سيرتِ پست فطرتِ بد عاقبت ، هنوز از بقيع نگذشته شترى لگدى بر وى زد كه استخوان اسفل او شكست و به هاويه مأوى گرفت . و حضرت صادق عليه السلام از شدّت آن بليّه عظمى كه از براى سادات ديد بيست شب تب شديدى فرمود ، و رنجش عظيمى يافت كه بيم هلاكت از آن حضرت داشتند (1) .

در شرح تعليقه حضرت صادق عليه السلام براى عبداللّه محض و سادات ديگر و تسليت ايشانچون بنى حسن را به ربذه رسانيدند آن بزرگوار تعليقه اى در تسليه عبداللّه مرقوم داشت كه بسيار شايسته است دوستان ايشان در شدائد وارده ، خودشان را از خواندن آن تعليقه رفيعه و رقيمه كريمه تسليه دهند و تأسّى جويند ، و مأخذ و سند اين نامه مشكين شمامه عجالةً از كتبى كه سهل الأخذ است و از علماء متأخّرين تصحيح كرده و ضبط نموده است : اوّلاً : مرحوم شهيد ثانى در رساله «مُسكِّنُ الفؤاد فى فَقدِ الاحِبَّةِ والاَوْلاد» (2) از شيخ طوسى طاب ثراه ، و وى از شيخ مفيد عليه الرّحمة ، و وى از ابن غضائرى ، و وى از صدوق قدس سره ، و وى از محمد بن حسن صفّار نقل كرده است ، تا منتهى مى شود سلسله اين سند به امام عليه السلام . و ثانياً : مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى است در كتاب معروف به «انوار النّعمانيّه» خوشتر

.


1- .كافى 1/360 ح 17 ، بحار الانوار 47/283 ح 19 به نقل از كافى .
2- .مسكن الفؤاد : 126 .

ص: 250

آن است در شرح اين خطّ شريف متن و سطح ورقى را بعد از نقل مضمون بلاغت مشحون آن مشكاة علم و عمل به فارسى ترجمه نمايم تا هر خواننده اى بهره اى بى حدّ يابد ، و اين گناه كرده را به يادى شايد شاد نمايد . و آغاز سخن آن پيشواى عالميان به استشهاد از كتاب اللّه است ، و انجام آن به حديث و سنّت ، لهذا براى سهولت حفظ و نظر به دو قسمت كرده مى نگارد . بسم اللّه الرحمن الرحيم اِلىَ الخَلَفِ الصّالِحِ وَالذُّرّيّةِ الطّاهِرَةِ مِنْ وُلِدِ اَخيْهِ وَابْنِ عَمِّهِ . امّا بعد ، فَلاَِن كُنتَ قَدْ تَفرَّدْتَ اَنْتَ وَاَهْلُ بَيْتِكَ مِمَّنْ حُمِلَ مَعَكَ بِما اَصابَكُمْ مَا اَنْفَرَدْتَ بالحُزْنِ وَالغيْظِ وَالكآبَةَ وَأَلِيمِ وَجَعِ القلبِ دونى ، وَلَقَدْ نالَنى مِنْ ذلِكَ مِنَ الجَزَعِ وَالغَلَقِ وَحَرِّ المُصيبَةِ مِثْلَ ما نالَكَ ، ولكِنْ رَجَعْتُ إلى أمْرِ اللّه ِ جَلَّ وَعَزَّ بِهِ المُتَّقينَ مِنَ الصَّبْرِ وَحُسْنِ العَزاءِ حينَ يَقُولُ لنبيِّهِ صَلّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمْ وَعَلى آلِهِ الطَّيِّبينَ : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا » (1) وَحينَ يَقُولُ : « فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ » (2) وَحينَ يَقُولُ لِنَبيِّهِ حينَ مُثِّلَ بِحَمْزَة : « وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ » (3) فَصَبَرَ رَسُولُ اللّه ِ وَلَمْ يُعاقِبْ ، وَحينَ يَقُول : « وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى » (4) وَحينَ يَقُول : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (5) [ وَحينَ يَقُول : ] « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ » (6) وَحينَ يَقُولُ لُقْمانُ لابْنِهِ : « وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ » (7) وَحينَ

.


1- .طور : 49 .
2- .قلم : 48 .
3- .نحل : 126 .
4- .طه : 132 .
5- .بقره : 156 _ 157 .
6- .زمر : 10 .
7- .لقمان : 17 .

ص: 251

در ترجمه چهارده آيه اى كه در اين تعليقه رقم شده است

يَقُولُ عَنْ مُوسى عليه السلام : « قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّه ِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ للّه ِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ » (1) وَحينَ يَقُولُ : « الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » (2) وَحينَ يَقُولُ : « ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ » (3) وَحينَ يَقُولُ : « وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ » (4) وَحينَ يَقُولُ : « وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّه ِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّه ُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ » (5) وَحينَ يَقُولُ : « وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ » (6) وَحينَ يَقُولُ : « وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللّه ُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ » (7) وَأمْثالُ ذلِكَ مِنَ القرآن كَثير .

[ در ترجمه چهارده آيه اى كه در اين تعليقه رقم شده است ]خلاصه از ترجمه آن است : حضرت صادق عليه السلام فرمود : اين نامه به سوى عبداللّه محض و سادات ديگر از فرزندان برادر و پسر عموى اوست ، و مراد از خلف صالح عبداللّه است ، و مراد از ذريّه طاهره ، ديگران از بنى الحسن اند ، و افتتاح به نام عبداللّه در عنوان آن نامه دلالت بر شأن وى مى كند . بعد از آن فرمود : اگر چه تو و اهل بيت تو بر اين گونه بلاء و رنج اختصاص يافتى و بدين گونه گرفتار اَشرار گرديدى ليكن بر حسب واقع من در حزن و اندوه و دل سوختگى با شما شريكم و شكيبائى را خواسته ام ، پس آنچه به شما رسيده است ، به من رسيده است ،

.


1- .أعراف : 128 .
2- .عصر : 3 .
3- .بلد : 17 .
4- .بقره : 155 .
5- .آل عمران : 146 .
6- .أحزاب : 35 .
7- .يونس : 109 .

ص: 252

امّا بازگشت مى كنم به سوى آنچه خداوند امر فرمود به پرهيزكاران از بندگانش از صبر كردن و خود را به نيكوئى تسليت دادن ، از آن جمله مى فرمايد به پيغمبرش : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ » يعنى : شكيبائى كن و نگاهدار خود را در اطاعت كردن فرمان پروردگار خودت كه تو در برابر مائى و بر كردارت نگرانيم . از آن جمله مى فرمايد : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ » يعنى : شكيبائى نمائى از براى فرمان پروردگارت و مانند يونس نبى عليه السلام مباش . از آن جمله مى فرمايد از براى پيغمبرش صلى الله عليه و آله در وقتى كه حمزه سيّد الشهداء را مُثله كردند : « وَإِنْ عَاقَبْتُمْ . . » يعنى اگر عقاب نمائيد در زمان غلبه به همان قسمى كه عقوبت كرده شديد نيز شما عقوبت نمائيد ، و اگر بگذريد و صبر نمائيد هر آينه بهتر است از براى صبر كنندگان . پس آن جناب صلى الله عليه و آله در مقام مكافات بر نيامد و صبر فرمود . از آن جمله مى فرمايد : « وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ . . » يعنى : بستگان خود را امر به نماز كن و بر آن صبر فرما و ما پرسش از روزى نمى كنيم و ما تو را روزى مى دهيم و عاقبت از براى پرهيزكارى است . از آن جمله مى فرمايد : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ . . » كسانى كه مصيبت بر ايشان وارد شود بگويند : ما بندگان خداونديم و بازگشت ما به سوى اوست ، بر آنها درود و رحمت پروردگارشان است ، و ايشان هدايت كرده شده اند . از آن جمله مى فرمايد : « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ . . » يعنى اجر صبر كنندگان را حسابى نيست . از آن جمله مى فرمايد : آنچه لقمان به پسرش فرمود : « وَاصْبِرْ عَلَى مَا . . » يعنى : صبر كن بر آنچه مى رسد به تو از آنكه صبر امر لازم است . از آن جمله مى فرمايد : از موسى بن عمران « قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ » يعنى : در وقتى كه موسى فرمود به قوم خود : از خداوند استعانت جوئيد و صبر كنيد كه زمين از آن خداوند

.

ص: 253

است ، مى دهد آن را به هر كس كه مى خواهد از بندگانش و عاقبت از براى پرهيزكاران است . از آن جمله مى فرمايد : « الَّذِينَ آمَنُوا . . » يعنى : كسانى كه گرويدند و كردار نيك كردند وصيّت به حق و صبر نمودند . از آن جمله مى فرمايد : « ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ . . » يعنى : بود از كسانى كه ايمان آوردند و وصيّت به صبر و رحم كردند . از آن جمله مى فرمايد : « لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ . . » يعنى : بيازماييم شما را از ترس و گرسنگى و كم كردن از مالها و جانها و ميوه ها ، و مژده بده صبر كنندگان را . از آن جمله مى فرمايد : « وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ . . » يعنى : چه بسيار از پيغمبرى كه بسيارى از كسانى ايشان با وى مقاتله كردند ، در راه خداوند سُستى و ضعفى ايشان را نرسيد ، و خداوند صبر كنندگان را دوست مى دارد . از آن جمله مى فرمايد : « وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ . . » يعنى : مدح صبر كنندگان از مردها و زنها فرمود . از آن جمله مى فرمايد : « وَاصْبِرْ حَتَّى . . » يعنى : صبر كن تا خداوند حكم كند و خداوند بهتر از حكم كنندگان است . و مانند اين گونه آيات در قرآن بسيار است . پس بعد از استشهاد به چهارده آيه از آيات قرانيّه كه هر يك دلالت وافى كافى بر حسن صبر و شكيبائى داشت آن گاه حضرت صادق عليه السلام در اين نامه در مقام نصح و موعظه برآمدند . از بى قدرى دنيا و بلايائى كه بر بندگان خاصّان حضرت علىّ اعلا وارد آمد تا از آن تسليت يابند و به جزع و بى قرارى عادت ننمايند .

.

ص: 254

در شرح احاديث مُسليه اى كه در اين تعليقه است

در شرح احاديث مُسليه اى كه در اين تعليقه استوَاعْلَمْ أَىْ عَمِّ وَابْنَ عَمِّ ! إنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُبالِ بِضُرِّ الدُّنيا لِوَليّهِ ساعةً قَطُّ وَلا شَى ءَ أحَبُّ إلَيْهِ مِنَ الضَّرَرِ وَالجُهْدِ وَالبَلاءِ وَالأذى مَعَ الصَّبْرِ وَأنَّهُ تَبارَكَ وَتَعالى لَمْ يُبالِ بِنَعيمِ الدُّنيا لِعَدُوِّهِ لَوْ لا ذلِكَ ما كانَ أعداؤُهُ يَقتُلُونَ أولياءَهُ وَيُخَوِّفونَهُمْ وَيَمْنَعُونَهُم وَأعداؤُهُ آمِنُونَ مُطْمَئِنّونَ عالِمُونَ ظاهِرُونَ ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما قُتِلَ زَكَريّا وَيَحيى بن زَكريّا ظُلْماً وَعُدْواناً فى بَغىٍ مِنَ الْبَغايا ، وَلَوْ لا ذلِكَ ما قُتِلَ جَدُّكَ عَلىّ بن أبى طالب عليه السلام لَمّا قامَ بِأمْرِ اللّه ِ جَلَّ وَعَزَّ ظُلْماً ، وَعَمُّكَ حُسَيْنُ بْنُ فاطمةَ صَلّى اللّه عَلَيْهِم اضطِهاداً وَعُدواناً ، وَلَوْلا ذلِكَ ما قالَ اللّه ُ جَلَّ وَعَزَّ فى كِتابِهِ « وَلَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ » (1) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما قالَ فى كتابِه « أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ » (2) وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحَديث : « لَوْ لا أنْ يَحزُنَ المؤمنُ لجعَلتُهُ للكافِرينَ عِصابةً مِن حَدِيدٍ فلا يَصْدَعُ رأسَهُ أبداً » (3) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « إنَّ الدُّنيا لا تُساوى عِنْدَ اللّه جَناحَ بَعُوضةٍ » (4) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فِى الحديث : « ما سُقِىَ كافرٌ منها شَرْبَةً مِنْ ماءٍ » ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « لَوْ أنَّ مؤمناً على قُلَّةِ جَبَلٍ لابْتَعَثَ اللّه ُ كافِراً وَمُنافِقاً يُؤذيه » (5) ، وَلَولا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « انّه إذا أحَبَّ اللّه ُ قَوماً أوْ أحَبَّ عَبْداً صَبَّ عَليهِ البلاءَ صبّاً فلا يَخْرُجُ مِنْ غَمٍّ إلاّ وَقَعَ فى غَمٍّ » 6 ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « ما مِنْ جُرعَتَيْنِ أحَبُّ إلى اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ أنْ يَجْرِعَنَّهُما عَبْدَهُ المؤمن فِى الدنيا مِنْ جُرْعَةِ غيظٍ كَظِمَ عَليها وَجُرعةِ حُزنٍ عِنْدَ مُصيبتهٍ صَبَرَ عَليها بِحُسْنِ عَزاءٍ

.


1- .زخرف : 33 .
2- .مؤمنون : 55 _ 56 .
3- .بحار الانوار 79/148 ، اين حديث و ديگر احاديث در مسكن الفؤاد : 127 _ 128 كه مصدر اصلى نقل اين سطور است نيز وارد مى باشد .
4- .اقبال الاعمال 3/85 ، بحار 47/301 .
5- .بحار الانوار 47/301 .

ص: 255

در ترجمه احاديث مسطوره

وَاحتسابٍ » (1) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما كان أصحابُ رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله يَدْعُونَ عَلى مَنْ ظَلَمَهُمْ بِطُولِ العمرِ وَصِحَّةِ البَدَنِ وَكَثْرَةِ المالِ وَالوَلَدِ ، وَلَوْ لا ذلِكَ ما بَلَغَنا أنَّ رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آلهكانَ إذا خَصَّ رَجُلاً بالتَّرَحُّمِ عَلَيْهِ وَالاسْتِغْفارِ اسْتُشْهِدَ . فَعَليْكُمْ _ يا عَمّ وابنَ عمّ وبَنى عُمُومَتى وَإخْوَتى ! _ بِالصَّبْرِ وَالرِّضا وَالتَّسْليمِ وَالتَّفْويضِ إلى اللّه ِ عزّوجلّ والرِّضا بِالصَّبْرِ ، وَالصَّبْرِ عَلَى قَضائهِ ، وَالتَّمَسُّكِ بِطاعَتِهِ ، والنُّزُولِ عِنْدَ أمْرِهِ ، أفْرَغَ اللّه ُ عَلَيْنا وَعَلَيْكُمَ الصَّبْرَ وَخَتم لَنا وَلَكُمْ بالأجْرِ والسَّعادَةِ ، وَأنْقَذَنا وإيّاكُمْ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِحَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ ، إنَّهُ سَميعٌ قَريبٌ ، وَصَلَّى اللّه ُ عَلى صِفْوَتِهِ مِنْ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ النَّبىّ وَأهْلِ بِيْتِهِ .

در ترجمه احاديث مسطورهخلاصه از ترجمه آن است : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : اى عم و پسر عم ! خداوند سبحان باك ندارد از اينكه براى دوستش به دنيا ضررى رسد ، و هيچ چيز دوست تر نيست در نزد خدا از تحمّل بلا و اذى و صبر كردن ، و خداوند سبحان باك ندارد نعمت دنيا را به دشمن خود دهد ، و اگر اينطور نبود دشمنانش نمى توانستند دوستان خدا را بكشند و بترسانند و منع نمايند و همگى آسوده و مطمئن باشند ، و اگر نه زكريّا مقتول نمى گشت و يحيى بن زكريّا از روى ظلم و عدوان كشته نمى شد به دست زناكارى از زناكاران ، و اگر نه جدّ تو علىّ بن ابى طالب عليه السلام كشته نمى شد از روى ظلم در وقتى كه قيام به امر الهى كرد ، و اگر نه حق تعالى نفرمودى : « اگر اراده آن نبود تا همگى در غنا و فقر بر يك قسم بوده باشند هر آينه سقف خانه هاى كفّار و نردبانهاى آنها را از طلا مى كرديم » ، و نفرمودى كه : « بعضى از اهل نعمت گمان كنند آنچه از مال و اولاد روزى كرديم خير است براى ايشان » ، و « اگر نبودى كراهت مؤمن هر آينه پيشانى كافر را از دستمال آهن مى بستم تا صداعى نبيند » ، و اگر نبودى حديث كه «دنيا را در نزد خداوند به قدر بال پشه قدر نيست» و اگر

.


1- .بحار الانوار 47/301 .

ص: 256

در گفتار ابن حجر در حقّ عبداللّه بن حسن

نبودى «كافر جرعه آبى ننوشيدى» ، و اگر نبود «مؤمن بر قُلّه كوه رود هر آينه كافرى يا منافقى برانگيخته شود تا او را اذيّت كند» ، و اگر نبودى «خداوند بنده اى را كه دوست دارد بلا بر وى ريخته شود ، پس از غمى خلاص نشود مگر اينكه غم ديگرى بر وى وارد آيد » ، و اگر نبودى كه : « خداوند دوست دارد دو جرعه : يكى جرعه كظم غيظ و يكى جرعه مصيبت را بر مؤمن بنوشاند و نيكى صبر او را اجر دهد» ، و اگر نبودى « اصحاب و ياران رسول صلى الله عليه و آلهدشمنان خودشان را به طول عمر و صحّت بدن و زيادتى مال و اولاد دعا مى كردند» ، و اگر نبودى « هر كس را كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلهرحمت مى فرستاد و آمرزش مى فرمود كشته مى شد» . پس بر شما باد _ اى عم و پسر عم و اى فرزندان عموى من و برادران من ! _ به صبر كردن و سرور و تسليم فرمان الهى و تفويض امر و ملازمت در طاعت و چنگ زدن به آن از آنچه بر ما و شما ريخته است از صبر كردن ، و ختم فرمود براى ما و براى شما اجر و سعادت را ، و نجات داد ما را از هر هلاكتى به حول و قوّت خود ، و خداوند شنوا و نزديك است ، و صلّى اللّه على محمّد و آله .

[ در گفتار ابن حجر در حقّ عبداللّه بن حسن ]و بدان ابن حجر در «صواعق محرقه» نقل كرده است : عبداللّه محض در خردسالى نزد عمر بن عبدالعزيز آمد ، پس او را دربرگرفت و تعظيم تمام كرد و حاجاتش برآورد و گفت : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : «فاطمه پاره جگر من است ، هر كس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است » (1) ، و من مى دانم هر كه به ذريّه وى محبّت نمايد موجب خوشحالى فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها است و هر يك از بنى هاشم قدرت بر شفاعت دارند ، و من اميدوارم در شفاعت عبداللّه بن حسن باشم .

.


1- .امالى شيخ صدوق : 165 ح 18 ، روضة الواعظين : 150 .

ص: 257

در شرح حال محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام

خلاصه ، اخبار مختلفه در تزلزل حال عبداللّه محض از كتاب «اصول كافى» و غيره ديده شده است ، شرح تمام آن ، اين بنده را از مراد دور دارد . و عبداللّه محض به قولى قبل از خروج محمّد و ابراهيم فرزندانش و به قولى ديگر بعد از خروج ايشان رحلت فرمود ، ليكن از مسعودى (1) در كتاب «مروج الذّهب» ظاهر است كه سر ابراهيم را در زندان ربيع حاجب به نزد عبداللّه پدرش آورد و وى نماز مى كرد ، يكى از برادرانش گفت : تعجيل نما . چون فراغت يافت و سر ابراهيم را ديد برداشت و گفت : اَهلاً وسَهلاً _ يا ابا القاسِمْ ! _ لَقَدَ وَفَيْتَ بعَهْدِاللّه ِ وَميثاقِه ، خوش وفا كردى . ربيع گفت : چگونه بود پسرت ؟ ابراهيم گفت : فَتىً كانَ يَحميهِ مِنْ الضَيْمِ نَفْسَهويُنْجيهِ مِن دارِ الهَوانِ اجْتِنابُهاو اين فقره دلالت دارد وفات عبداللّه بعد از خروج ابراهيم بوده است . عجالةً از حالات ديگر عبداللّه محض مى گذريم و به شرح احوال برادران و فرزندانش برمى آئيم .

[ در شرح حال محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن ] [ بن على بن ابى طالب عليهم السلام ]اين سيّد جليل كريم الفعال و محمود الخصال است ، و وصف بزرگواريش ديوانى على حده مى خواهد . و محمد راست مكتوبى با ابوجعفر منصور دوانيقى ، براى خوف تطويل از آن گذشتيم . و از سنّ شريف وى چهل و پنج سال گذشت . و از مدينه طيّبه با دويست و پنجاه سوار در ماه رجب المرجب از شدّت ظلم ظالمين و حاكم جائر خروج فرمود ، و در چهاردهم ماه رمضان المبارك همان سال شهيد گرديد ،

.


1- .در چاپ سنگى : كتاب مسعودى .

ص: 258

در بيان حال حسن افطس كه به رمح آل ابى طالب معروف است

و جماعتى كه با وى خروج كردند غالباً بنى الحسن و سادات بودند .

در بيان حال حسن افطس كه به رمح آل ابى طالب معروف استو سيّد احمد حسينى در كتاب «عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب عليه السلام» (1) از ابو نصر بخارى نقل كرده است : حسن افطس كه حال وى مذكور مى شود رايت سفيدى در دست داشت ، و حسن افطس را رمح آل ابى طالب گفتندى به جهت طول قامتش ، و با (2) محمّد صاحب نفس زكيّه از وى شجاعتر نبود بلكه صابرتر از او ديده نشد . پس از شهادت محمّد پنهان گشت تا آنكه حضرت صادق عليه السلام به عراق آمد و به منصور فرمود : اگر مى خواهى حقّى به رسول اكرم صلى الله عليه و آلهداشته باشى از حسن افطس بگذر . پس از وى گذشت . و مادر محمد و ابراهيم يكى است و نامش هند دختر ابوعبيده است ، و يك شوهر قبل از عبداللّه محض كرده بود با آنكه ميراث بسيار به هند از شوهرش رسيده و عبداللّه كمال فقر را داشت ، به توسّط مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام ابوعبيده پدر هند پذيرفت و اطاعت كرد ، و از هند قبول اين دعوت را مسألت نمود و گفت : عبداللّه فرزند پيغمبر است . پس هند خود را زينت و آرايش كرده عبداللّه را در خانه خويش خواست و جامه فاخر در وى پوشانيد كه فاطمه مادرش در عجب شد . و اين مرد و زن را با هم علاقه و انس غريبى پيدا گرديد . و در دوستى هند ، عبداللّه اشعارى گفته است از آن جمله : هندٌ اَحَبُّ اِلىَّ مِنمالى ورَوُحى فارجَعا وعَصَيتُ فيه عَواذِلىواَطَعتُ قلباً مُوْجِعا (3)يعنى : اى هند ! تو از مال و جان من عزيزترى ، پس در دوستى تو ملامت كنندگان را مخالفت مى كنم و اطاعت قلب دردناك را مى نمايم .

.


1- .عمدة الطالب ابن عنبه : 339 ، و نيز رجوع كنيد به : سر السلسلة العلوية ، ابو نصر بخارى : 77 ، الكنى والالقاب 2/47 .
2- .كذا .
3- .مقاتل الطالبيين : 159 .

ص: 259

در شرح حال محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه

[ در شرح حال محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه ]خلاصه ، زيديّه محمد را امام ششم دانند و گويند : چون رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « مهدى از فرزندان من است اسم او اسم من است و اسم پدر او اسم پدر من مى باشد » ، پس همان مهدى موعود اين محمّد بن عبداللّه است . و چون در مدينه ظاهر شد يكى فرياد كرد : اى اهل مدينه ! مهدى است مهدى است . و مدّتى بود سادات و دوستان ايشان انتظار فرج مى كشيدند ، بعد از خروج محمد و اجتماع جماعتى از بنى حسن گمانشان به محمد رفت ، و در وقتى كه منصور به حج آمد بنى حسن با آنكه قدرت بر قتل وى داشتند محمد ايشان را منع فرمود و راضى نگرديد ، و چون سادات خروج نمودند اول در زندان خانه مدينه را كه به دست رياح بن عثمان زندان بان بود شكستند و محبوسين را از زندان برآوردند و رها كردند ، و محمّد بر منبر رفت و خطبه خواند و فرمود : منصور مرد طاغى است چنانكه فرعون « أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى » (1) گفت اين ظالم طاغى نيز در قبّه خضرا مى نشيند و تحقير مى كند خانه كعبه را ، پس وى عدوّ اللّه است ، البته احقّ و اولى به دفع او ، مهاجرين و انصارند . و از منبر بزير آمد ، در اندك زمان مكّه و مدينه و يمن را تصرّف كرد و به همراهى جماعتى از سادات و غيرهم بر تمام بلاد آن حدود مستولى شد . منصور چون محمّد را دانست عيسى بن موسى را با چهار هزار نفر مأمور نمود براى قتال با وى ، و شرط كرد قبل از مقاتله وى را امان دهند . چون به «فيد» _ كه منزلى در راه

.


1- .نازعات : 24 .

ص: 260

در رثاء ابراهيم براى برادرش محمد

مكّه است _ رسيدند محمّد آگاه شد ، قريب يك صد هزار نفر با وى بودند . همگى متفرّق شدند جز سيصد و سيزده نفر به عدد اصحاب بدر كسى باقى نماند . پس محمد فرمود : اِنَّ المَوْتَ فى عِزٍّ خَيرٌ مِنَ الْحَياةِ فِى ذُلٍّ ، يعنى : مردن با عزّت بهتر است از زندگانى با ذلّت . پس تماماً غسل كردند و مركبهاى خودشان را پى نمودند و حمله كردند بر لشكر شقاوت اثر منصور ، با قلّت اعوان و انصار سه مرتبه ايشان را شكست دادند . عاقبت محمد شهيد شد و حميد بن قحطبه سر مباركش را جدا كرد و روانه كوفه نمود ، و مدّتى بر دروازه كوفه آويخته بود . بعد از چندى به شهرهاى ديگر گردانيدند ، و بدن محمّد را خواهرش زينب و دخترش فاطمه از فيد نقل كرده به بقيع غرقد سپردند .

در رثاء ابراهيم براى برادرش محمدو چون خبر شهادتش را به برادرش ابراهيم دادند به روايت زمخشرى در «ربيع الأبرار» اين ابيات بخواند . سَابَكيكَ بالبيْضِ الرِّقاق وَبِالقنافاِنَّ بها ما يُدرِكُ الطّالِبُ الوَترا واِنّا اُناس لا تَفيضُ دُمُوعُناعلى هالكٍ مِنّا وَلَو قَصَّم الظّهرا وَلَستُ كَمن يَبكى أخاهُ بَعَبْرَةٍيُعصُّرها مِن جَفْنِ مُقْلَتِه عَصرا ولكِنَّنى اشَفى فؤادى لغِارَةٍتَلهَّب فى قُطرَى كتائِبها الجَمرا (1)يعنى : اى برادر ! زود است كه از براى تو با تيغ تيز و نيزه خون ريز گريه كنم از آنكه مرد خونخواه به آلات حرب و جنگ طلب خون نمايد ، و من مانند آن كس نيستم كه در مصيبت برادر خود اشك ريزد و مژه چشم خود را براى جريان اشك بيفشرد ، بلكه از آن كه در گذشت ديدگان ما گريان نشود هر چند از مرگ وى پشت ما بشكند ، اما شفاء دل سوخته من به غارت كردنى است كه از دو طرف لشكريان غارت كننده براى غارت

.


1- .مقاتل الطالبيين : 205 ، در تاريخ مدينة دمشق 23/285 اين ابيات با اختلافات و اضافاتى به صادر بن كامل بن بدر عبسى نسبت داده شده است .

ص: 261

در شرح حال ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى و شهادت وى

و يغما مهيّا شدند . و ايضاً ابراهيم قتيل باخمرى (1) ، بعد از شنيدن شهادت برادر اين سه بيت انشاد كرد : اَيَا الْمَنازِلُ يا خَيرَ الفَوارِسِ مَنيَفَجع بِمثلك فىِ الدُّنيا فَقَدْ فَجعا اللّه ُ يَعَلُم اِنّى لو خَشَيتُهُموَاوَجَسَ القلبُ مِن تِلقائِه فَزعا لَم يَقتُلوكَ ولم اَسلم اَخى لَهُمُحَتّى نَعيشَ جَميعاً اَو نَمُوتَ (2) مَعا (3)ملخّص معنى آن است : اى دلاورى كه بهترين سواران و دلاوران عالم بودى ! هر كس مصيبت تو يافت مُصاب است ، خداوند مى داند من اگر ترس از اين گروه داشته باشم و اگر مى دانستم كشته مى شود برادر من از وى جدا نمى شدم مگر آنكه هر دو با هم كشته شويم . و ابراهيم بعد از استماع اين قضيه هايله گريه كرد و دست به دعا برداشت و گفت : اللَّهُمَّ ! اِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ اَنَّ محمّداً خَرَج ليَطلُبَ مَرْضاتِكَ وَيَبغى طاعتَك وَيؤثرُ اَنْ تَكوُن كَلِمتُكَ الْعُليى وَاَمْرُكَ المُطاعَ المُتّبَعَ فَاغْفِر لَهُ وَارْحَمْهُ وَارْضِ عَنهُ واجَعَل ما نَقَلتَه اِلَيْهِ مِن الآخرةِ خيراً لَهُ ممّا نَقَلتَهُ عَنهُ مِنَ الدُّنْيا (4) . و اين عبارات ، كمال جلالت قدر ابراهيم و حسن عقيده اش را مى فهماند ، و شرح حالات شهداء از بنى الحسن در حضرت محمد صاحب نفس زكيّه محتاج به رجوع كتب تواريخ و انساب است .

در شرح حال ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى و شهادت وىابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب عليه السلام ابوالحسن از آل ابى

.


1- .در چاپ سنگى : باخمرى قتيل .
2- .در چاپ سنگى : نعيش .
3- .مقاتل الطالبيين : 228 و 248 . ابيات بنا بر نقل اغانى 21/177 از ابن خثرم است كه در آن به تعزيه هدبه پرداخته . نيز رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 3/309 .
4- .مقاتل الطالبيين : 228 .

ص: 262

در شهادت ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى به امر منصور دوانيقى

طالب ابراهيم بن عبداللّه محض قتيل باخمرى . امام هفتم زيديّه در شجاعت و دين دارى و تبحّر در علوم از فقه و ادب و خطابه و شعرسرائى با كمال فصاحت بيان و بلاغت لسان از تمام اقران زمان خود ممتاز بود ، و مادرش هند بنت ابو عبيده مادر محمّد است . بعد از شنيدن شهادت برادر در غرّه شهر شوال به فاصله شانزده روز از انقضاء رحلت محمّد خروج فرمود ، و بر بصره و اهواز و فارس غالب شد ، و منصور مشغول به عمارت بغداد و بناء آن بود ، و تمام لشكر و عسكر او در شام و خراسان و افريقيّه متفرّق بودند ، جز دو هزار نفر از سپاهيان باقى نبودند و از اين طرف يك صد هزار نفر با ابراهيم انجمن شدند و متّفق بر قتل منصور گرديدند .

در شهادت ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى به امر منصور دوانيقىمنصور ناچار عيسى را با حميد بن قحطبه و جمعى از سپاهيان براى دفاع ايشان فرستاد ، به كرّات عديده مغلوب و مقهور شدند ، و خود ابراهيم به نفس نفيس مباشر حرب و جنگ بود ، و هر قدر او را مانع شدند نپذيرفت ، و هر لحظه خشم وى زيادتى مى كرد ، و اتباع ابراهيم هم چون شعله هاى جواله با جلادت قلب و اطمينان خاطر بر ايشان حمله مى نمودند . در آن هنگامه مردى بلند بالا ازرق چشم فرياد كرد : اى اصحاب ابراهيم ! من كشنده محمد هستم . پس از اطراف دوستان ابراهيم هر يك به مثابه باز شكارى بر وى هجوم آوردند و از دم تيغهاى برنده پاره پاره اش كردند و سرش را به نزد ابراهيم انداختند . و از لشكريان منصور نتوانستند در مقام حمايت برآيند و منصور و حشت كرده نمى دانست چه حيله انگيزد ، و چون منهزمين سپاه خود را به دروازه كوفه يافت خيال فرار

.

ص: 263

كردن داشت كه از دروازه ديگر هزيمت نمايد و جان عاريت را نجات دهد ، عاقبت به مفاد اَرَدَنا امراً وَاَرادَ اللّه ُ غَيرَه ، تيرى از دست قضا بر گلوى ابراهيم رسيد و معلوم نشد آن كه بود و خون جارى گرديد . پس ابراهيم بر روى اسب افتاد ، و از معركه به كنارى رفت . ياران وى خواستند او را مستور نمايند . حميد بن قحطبه از اين واقعه موجعه آگاه گشت و بشاشت نمود ، و سر مباركش را جدا كردند . و عيسى سجده شكرگزارد و سرش را به جانب كوفه روانه نمود ، در روز دوشنبه بيست و پنجم ذى قعدة الحرام در سال يك صد و چهل و پنج از هجرت . و ابراهيم چهل و هشت ساله بود كه شهيد شد ، و پانصد نفر از يارانش نيز در آن وقعه شهيد گرديدند ، در محلّى كه باخمرى معروف است و نزديك به كوفه . اما منصور بعد از زيارت آن رأس شريف مسرّت بى پايان اظهار كرد و اين بيت بخواند : فاَلقَتْ عَصاها وَاسْتَقرّ بِها النّوىكما قَرّ عَيناً بالاِيابِ المُسافِرِ (1)و به آورنده آن رأس مبارك جائزه وفيره بخشيد ، ليكن در عاقبت بر آن سر نگريست و گريست كه اشكهاى وى بر صورت ابراهيم آمد و خطابات مشفقانه كرد . و گفته اند : از حالت رقّت منصور كسى را ديگر جرأت بر تهنيت نشد و در تعزيت هم تأمّلى داشتند تا آنكه مردى بد سيرت نااصل آب دهان به سوى ابراهيم انداخت ، منصور برافروخت و حكم نمود بر كوبيدن سرش تا اينكه از حميم جحيم به عوض آب دهان خود عوض گرفت . پس امر نمود آن سر را در زندان به نحوى كه اشاره اى سابقاً شد به نزد عبداللّه بردند ، علاوه از آنچه فرموده بود به ربيع حاجب گفت : به منصور بگو : قد مَضى مِنْ يَومِنا اَيّامٌ وَمِن

.


1- .از اشعارى است كه هنگام استقرار و آرامش پس از اضطراب و نقل و انتقال بدان تمثل مى شود ، و قائل آن سليمان بن ثمامه است هنگامى كه همسرش را از يمامه به سوى كوفه مى بردند . چنانچه در حاشيه شرح ابن ابى الحديد 4/249 مذكور است ، ولى در حاشيه تبيان شيخ طوسى 4/491 بيت از ابن عبد ربه سلمى دانسته شده به نقل از ابن برى .

ص: 264

نَعيمِكَ مِثلُها وَالمُلتَقى بيْنَنا القيامة واللّه ُ الحاكِمُ . يعنى : روزهاى عمر ما گذشت و همين طور ايّام نعمت و مسرّت تو ، ملاقات ما و تو در روز قيامت است و خداوند قهّار جبّار حكومت مى فرمايد . ربيع گفت : از اين عبارت كه حكايت از دلسوختگى و سوزش دل عبداللّه مى كرد يقين به هلاكت منصور نمودم و بر خود لرزيدم . و دعبل بن علىّ خزاعى در قصيده اش فرموده است : وَاُخْرى بِاَرضِ الجَوْزَجانِ مَحَلُّهاوَقبرٌ بِباخَمرى لَدَى القُرُباتِ (1)و مراد از جَوزجان مدفن يحيى پسر زيد شهيد است در حدود خراسان ، و مراد از باخَمرى مقتل و مصرع ابراهيم است ، و آن قريه اى از قراى كوفه است . و به روايت مسعودى شانزده فرسخ از كوفه به كنار است . و ابوالفرج اصفهانى گفت : كان ابراهيم من كبارِ العُلَماء من (2) فُنوُنٍ كثيرة وكانَ جارِياً عَلى شاكِلَة اخيه محمّد فى الدّينِ وَالعِلمِ والشَجَاعةِ وَالشِّدَّةِ (3) . و براى رفع اشتباه خوانندگان بدانند كه ابراهيم غمر بن عبداللّه و ابراهيم مُجاب فرزند موسى بن جعفر عليهماالسلام و ابراهيم بن موسى الجون و ابراهيم طباطباء بن اسماعيل غير از ابراهيم قتيل باخمرى مى باشند ، و برادران اين دو بزرگوار ، بزرگواران بنى هاشم اند : حسن مثلث و جعفر بن حسن و داود بن حسن . و دانستن اعقاب محمّد و ابراهيم موقوف (4) است به ملاحظه كتب نسّابين . اما اين بنده ناگزير است از شرح حال دو تن از فرزندان ديگر عبداللّه محض كه در ابتلاء

.


1- .تمامى قصيده دعبل را مرحوم علامه مجلسى در بحار 49/247 _ 248 نقل كرده ، و در نقل وى « الغربات » دارد بجاى « القربات » .
2- .كذا ، ظاهراً : فى .
3- .مقاتل الطالبيين : 112 ، الغدير 3/273 به نقل از ابو الفرج .
4- .در چاپ سنگى : موقوفى .

ص: 265

در شرح حال يحيى صاحب الدّيلم فرزند عبداللّه محض عليه السلام

بلايا و اهتداء طرق الى اللّه با دو برادر شهيد قتيل محمد و ابراهيم سهيم و شريك اند :

[ در شرح حال يحيى صاحب الدّيلم فرزند عبداللّه محض عليه السلام ]يحيى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام . اين بزرگوار از صدمات روزگار ناچار روى به ديلم و طبرستان گذارد ، از اين جهت به صاحب ديلم معروف شده است ، و اهل آن حدود با وى بيعت كردند و بر گرد وى جمع شدند . پس هارون الرشيد فضل بن يحيى برمكى را با پنجاه هزار سوار و خزانه بسيار فرستاد براى گرفتن يحيى ، چون به طالقان لشكريان رسيدند چندى رحل اقامت انداختند و به والى طبرستان و سائرين از اعيان مكاتبتى محبّت آميز فضل بن يحيى از جانب هارون الرشيد نوشت ، و مكتوبى نيز با وعده امان براى يحيى فرستاد با هدايا و تحف كثيره . پس قضاة و رؤساء آن بلد محضرى نوشتند و آن را مهر كردند كه هارون صدمه اى به يحيى نرساند ، و به اتفاق فضل او را به بغداد روانه نمودند . هارون در بدو ورود يحيى نهايت تكريم و تعظيم و منزلى شايسته تعيين كرد و صله وافرى اهدا داشت ، ، و مردم را امر كرد براى تهنيت قدوم وى روند ، و شعراء براى مقدم يحيى بن عبداللّه قصيده ها و شعرها انشاد كردند ، از آن جمله از مروان بن ابى حفصه بيتى نظر دارم كه در قصيده اش گفت : لعَمرُك ما وُدّ الغَوانى بِدائمِولا لَيل مَن نعنِى بِهِنِّ بدائمٍعاقبت هارون بدان عهد وفا نكرد و بر وى حسد برد ، و جمعى از اهل هوا و غرض هم از يحيى وشايت (1) و سعايت كردند و گفتند : يحيى مردم را به خويش دعوت مى نمايد و خود را امام مى داند .

.


1- .وشايت به همان معناى سعايت است .

ص: 266

در قسم خوردن زبيرى و هلاك وى

[ در قسم خوردن زبيرى و هلاك وى ]يكى از بدگويانى كه موسوم به عبداللّه بن مصعب بن ثابت بن عبداللّه زُبيرى بود در نزد هارون مدّعى شد يحيى مرا دعوت به امامت خود نمود و از من خواست تا با وى خروج كنم . يحيى براى رفع اين تهمت و كذب فاحش فرمود : اگر راست است در حضور خليفه قسم بخور بر صدق قول خويش . عبداللّه بن مصعب قبول كرد . پس يحيى فرمود : بدين گونه كه من مى گويم بايد قسم بخورى ، و آن قسمى است هر كس بدان اتيان كرد خداوند در عقوبت او تعجيل فرمود . هارون اصرار نمود ، يحيى گفت : عبداللّه بگويد : بَرِئْتُ مِنْ حَولِ اللّه ِ وَقُوَّتِهِ وَاعتَصَمْتُ بِحَولى وَقُوَّتى وَتَقلَّدْتُ الحَولَ واَلقُوَّةَ مِن دُون اللّه ِ اسْتِكباراً عَلىَ اللّه ِ وَاستِعلاءً عَليه واستِغناءً عنه إنْ كُنْتُ كاذِباً ، يعنى : از حول و قوّه خداوند متعال برى باشم و به حول و قوّت خودم چنگ زنم و بر حول و قوه بندگان خدا اعتماد نمايم در حالتى كه بر خداوند تكبّر و علوّ جويم و بى نياز باشم ، اگر من دروغ گويم . اجزاء محضر هارون از اين بيانات بلرزيدند و به آن مرد زبيرى هر قدر تكليف كردند بر اين يمين مؤكّد و حلف شديد مبادرت كند قبول ننمود . عاقبت به امر هارون فضل بن ربيع به پاى خود او را رنجه داد كه البته از خوردن اين قسم ناگزيرى . چون اين كلمات را خواند و اين يمين كاذبه را بر زبان راند صورتش تغيير كرد و به لرزه آمد . يحيى دستى بر كتف زبيرى زد و فرمود : يا بنَ مَصعَب ! قَطَعْتَ عُمرَك لا تُفْلِحُ بَعدَها ابداً ، يعنى : عمر خودت را قطع نمودى ديگر رستگار نمى شوى . پس از آن مجلس بر نخاست مگر آنكه مبتلا به جذام شد و گوشت صورتش ريخت و مويى در بدنش نماند ، بعد از سه روز دوزخيان را از قدوم خويش شادان نمود . چون در قبرش گذاردند لحد آن به زمين فرو رفت و غبار شديدى برخاست ، هر قدر قبرش را انباشته از خاك كردند باز فرو مى رفت تا آنكه بالاى قبر را از چوبهاى ضخيم پوشانيدند . و هارون الرشيد بعد از هلاكت آن مرد زبيرى رُعبى شديد از يحيى در دل گرفت ، سيما

.

ص: 267

در قسم دادن حضرت صادق عليه السلام مردى را و هلاكت وى

دلهاى مردم را به وى مايل يافت . پس از روى حسد منصرف از عهد معهود خود شد و در تهيّه شهادتش حيله ها نمود (1) .

در قسم دادن حضرت صادق عليه السلام مردى را و هلاكت وىو نظير اين حكايت قضيّه حضرت صادق عليه السلام است در حضور منصور دوانيقى ، خلاصه اى از آن مقتضى است مذكور شود : منصور خدمت آن جناب عرض كرد : به من خبر داده اند مُعلّى بن خُنَيس گماشته شما مردم را در خفاء دعوت به امامت تو مى كند و اموال كثيره براى خروج تو از مردمان اندوخته كرده است . آن جناب فرمودند : « واللّه ما كانَ ذلكَ » . پس منصور حكم كرد مردى را حاضر كردند و گفت : اين مرد يكى از ايشان است . حضرت صادق عليه السلام فرمود : « آيا من دعوى كرده ام و اين امر را براى خود خواسته ام ؟ » گفت : بلى ، فرمود : « آيا قسم مى خورى ؟ » گفت : آرى . و آن مرد بدين گونه قسم خورد : واللّه الذى لا اِلهَ الاّ هُوَ عالِمُ الغَيب وَالشهادة الرّحمن الرَحيم لَقَدْ فَعَلْتَ . آن جناب فرمودند : « اين گونه قسم نخور . من از پدرم شنيدم كه فرمود : رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس قسم به خدا خورد و تعظيم نمايد خداوند را به ذكر اوصاف خاصه اش و توصيف نمايد حق تعالى را به صفات حسنى براى تجليل و تعظيم او بر گناهى كه كرده است از اين قسم دروغ خداوند او را عقوبت نمى كند ، اما بگو آنچه را من مى گويم . آن مرد قبول نمود . پس فرمود : بگوى : « بَرِئْتُ من حَولِ اللّه ِ وَقُوّتِه وَألْجَأْتُ إلى حَولى وَقُوّتى اِن كُنتُ كاذِباً » . آن مرد هنوز تمام نكرده بود كه به روى در افتاد و بمرد . منصور گفت : ديگر قول احدى را در حقّ تو تصديق نمى كنم (2) .

.


1- .مقاتل الطالبيين : 317 ، بحار الانوار 48/184 .
2- .كافى 6/445 _ 446 ح 3 ، وسائل الشيعة 23/270 ح 29550 ، مدينة المعاجز 6/65 ح 276 تسلسل 1846 .

ص: 268

در مذمّت قسم خوردن است

مستثنيات قسم دروغ

در مذمت قسم خوردن استهان هان ! بترسند ابناء زمان از اَيمان كاذبه كه هر كس قسم دروغ خورد كافر است و هر آن كس قسم راست خورد گناهكار ، و اين بيان ترجمه حديث مشهور است : « مَن حَلفَ بِاللّه ِ كاذِباً فَقَدْ كَفَر ومَن حَلَفَ بِاللّه ِ صادِقاً فَقَد اَثِمَ » (1) و هر كس قسم دروغ خورد با شيطان لعين محشور مى شود از آنكه شيطان اول كسى است قسم دروغ خورد ، و آيه كريمه « وَقَاسَمَهُمَا إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ » (2) شاهد بر مراد است . و در حديث است : « احمق آن كسى است كه از پى هر كلامش قسمى است » . و در حديث است : « اگر كسى گويد خداوند شاهد است ، و مى داند كه راست نمى گويد و بر قولش كاذب است عرش اعظم به حركت مى آيد » . و چه شهرها و خانه ها براى دروغ گفتن و قسم خوردن به نام علىّ اعلا خراب و ويران گرديد ، بلكه احلاف و ايمان كاذبه مانع بركات و قاطع اعمار است و باعث نزول بلايا و عقوبات مى شود ، سيّما اهل بازار كه از صبح تا شام بر اين شعار افتخار مى نمايند .

[ مستثنيات قسم دروغ ]بلى فقهاء فخام رضون اللّه عليهم در چند مورد قسم دروغ را مستثنا كرده اند : يكى در جنگ است بشرط استثناء . و يكى در مقام صلح است . و يكى در مقام تقيّه است . و يكى براى دفع ظلم است از مال و جان كقوله تعالى : « اِحْلِفْ بِاللّه ِ كاذباً وَاَنْجِ اَخَاكَ

.


1- .كافى 7/435 ح 4 ، من لا يحضره الفقيه 3/373 ح 4311 ، تهذيب الاحكام 8/282 ح 1035 ، وسائل الشيعة 23/199 ح 29358 .
2- .اعراف : 21 .

ص: 269

قصد هارون كشتن يحيى را

مِن القَتْلِ » . و يكى يمين و قسم منكر است در صورتى كه دعواى مدّعى بر باطل باشد . و يكى يمين مردوده است . خلاصه اگر بتواند به وجه قليل مدّعى را راضى نمايد و قسم نخورد اگر چه باطل باشد ممدوح است چنانكه حضرت سيّد سجّاد عليه السلامچهار صد دينار به حليله خارجيه كه مطلقه اش بود داد و نگذارد قسم بخورد . خلاصه دامن اين سخن بدون مقصود دراز شد ليكن براى اهل ايمان التفات به اين گونه سخنان گاهى لازم مى شود ، البته از اين صفت ذميمه كه ترضيه نفس شوم امّاره است احتراز كردن واجب است و به واسطه قسم دروغ رشته عمر را گسستن به حكومت عقل قبيح است .

[ قصد هارون كشتن يحيى را ]خلاصه پس از چندى ابوالبحترى و محمّد بن حسن شيبانى كه هر دو مصاحب ابو حنيفه بودند به محضر هارون الرّشيد حاضر شدند . هارون به ايشان گفت : شما چه مى گوئيد در اين عهدنامه و امانى كه براى يحيى نوشته ايم ، آيا صحيح است ؟ محمد بن حسن گفت : چون شما نوشته ايد صحيح است . هارون از وى روى بگردانيد و بر او خشم كرد . بعد از آن از ابوالبحترى سؤال نمود . وى براى خوشنودى هارون گفت : تخلّف از آن جائز است و بر اين عهد و فائى نشايد ، هارون او را بنواخت و گفت : اَنتَ قاضِى القُضاةِ وَاَنتَ اَعلَمُ بذلِك . پس نسخه امان را به ابو البحترى داد و آب دهان بر آن بينداخت و حكم به حبس يحيى كرد و او را به زهر شهيد نمود . و مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى اين بيت را از ابو فراس همدانى در معذرت هارون ذكر كرده است : يا جاهِداً فى مَسَاوِيهم يُكَتِّمُهاغَدْرُ (1) الرّشيدِ بيحيى كَيْفَ يَنْكَتِمُ (2)

.


1- .در چاپ سنگى : عذر .
2- .عمدة الطالب : 153 ، الغدير 3/401 .

ص: 270

در شهادت ادريس بن عبداللّه به امر هارون الرّشيد

[ در شهادت ادريس بن عبداللّه به امر هارون الرّشيد ]ادريس بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) . اين بزرگوار كه از نژاد حسن مجتبى عليه السلام است سيّد سادات بنى حسن بود و بر بلايا و شدائد اختبار يافته ممتحن گرديد ، و در وقعه فخّ حاضر بود . بعد از چندى فرار كرده به سوى مصر رفت و از آنجا به شهر اندلس توجه فرمود . جماعتى همّت بر حمايت وى گماشتند و به هر شهر و ديار توجّه كرد همراهى كردند تا آنكه به اقصاى مغرب زمين متوقف گشت ، و از اين جهت صاحب المغرب معروف شد براى آنكه از ضرر و شرّ هارون الرّشيد محفوظ و مصون ماند . پس گروهى از اهل بربر به ادريس بن عبداللّه گرويدند . هارون از ميل نفوس و اجتماع انام و اقبال قلوب خاص و عام مضطرب گرديد . داود نام كه از ملازمين و منادمين حضورش بود به آن حدود فرستاد تا به هر حيله اى كه بتواند او را شهيد سازد . داود بعد از ورود و مراوده تامّه و خلطه كثيره از محرمان ادريس گرديد و از خواصّ اصحاب وى محسوب گشت . بعد از چندى ادريس به درد دندان مبتلا شد . داود دوائى كه در او زهر بود براى علاج تسكين درد دندان به ادريس داد . چون خورد از آن زهر به درجه شهادت فايز گرديد . ادريس را جاريه اى بود كه از او حامله بود . اولياء دولت و امناء حضرت ادريس تاج و كلاه وى را بر شكم آن جاريه گذاردند و آن جاريه پس از انقضاء چهار ماه پسرى آورد . او را ادريس نام نهادند ، و در اسلام به غير از او كسى را در شكم مادر بنام سلطنت نخواندند .

.

ص: 271

و مرحوم قاضى در كتاب « مجالس المؤمنين » روايتى غريب نقل كرده است كه در كتاب ديگر نظر ندارم 1 و آن روايت مروى از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله است كه فرمودند : « عليكُمْ بِادْرِيس بنِ إدْريس فَانّه نَجِيبُ اَهْلِ الْبَيْتِ وشُجاعُهُمْ » يعنى : بر شما باد به ادريس بن ادريس ، به درستى كه او نجيب اهل بيت من و شجاع ايشان است . و در حقّ ادريس گفته شد : حَصَلَتْ لاِدريس مَملكةٌ سَنِيّة ، وَاسْتَبَدَّ وخَطَبَ لِنَفسِهِ بِالخِلافةِ ، وَكانَ فَصيحاً شاعراً . و از اشعار ادريس است كه در جنگ فرمود : اليس اَبُونا هاشِمٌ شَدَّ ازرَهُواَوصى بَنيهِ بِالطّعان وَبِالضَرْبِ فَلَسْنا نَمِلُّ الحَربَ حتّى يَمِلَّناولا نَشْتَكى مِمّا يُلاقى مِنَ النكبِ (1)يعنى : آيا نيست پدر ماها كه كمر براى جنگ استوار كرده و سخت تنگ ببست و به فرزندان خويش وصيّت بر زدن شمشير و نيزه فرمود ، پس ماها از جنگ دلتنگى نداريم و ملول نمى شويم تا اينكه ما را ملول كند و شكايت نداريم ، و گله نمى كنيم از آنچه بر ما از بلا و شدت مى رسد . و از ادريس ثانى فرزندان بسيار بماند كه اسامى شريفه ايشان در كتب نسّابه مضبوط است .

.


1- .بيت اول در مناقب ابن شهر آشوب 1/57 از ابو طالب والد گرامى امير مؤمنان عليه الصلاة و السلام ، و در ضمن اشعارى ديگر نقل شده است ، و در حلية الابرار سيد هاشم بحرانى 1/96 به نقل از كتاب المغازى هر دو بيت فوق در ضمن ابياتى ديگر از ابو طالب منقول است : بنابراين با توجه به تأخّر زمانى ادريس ، وى بدين اشعار استشهاد كرده است . نيز رجوع كنيد به : بحار 35/160 .

ص: 272

در حال موسى بن عبداللّه معروف به جون

و اين چهار تن كه فرزندان عبداللّه محض اند به واسطه بسيارى بزرگوارى در ذيل سلسله نسب حسن مثنى به مقدار اطّلاعى كه داعى داشت اشاره اى از حالاتشان نمود تا از رشته نسب زيد بن حسن كه جدّ أمْجَدِ حضرت عبدالعظيم است خواننده را اطّلاع و آگاهى پيدا شود ، و ارتباط و اتّصال سلسلتين را به نحو اوفى بداند ، و ديگر تنزّل از اين حد و تخطّى از اين خط باعث تزلزل خيال و موجب تسلسل است الى يوم المآل .

[ در حال موسى بن عبداللّه معروف به جون ]ليكن از اولاد عبداللّه محض بعد از اين چهار نفر فرزندى كه معروف باشد جز موسى الجون بن عبداللّه محض نيست و كُنيه وى ابوالحسن است ، و بعضى ابو عبداللّه دانسته اند و نسل وى از دو نفر است : عبداللّه كه معروف به شيخ صالح بود و او را نيز رضا خواندند ، و در زمانى كه حضرت رضا عليه السلام به نزد مأمون آمد زياده از حد طلب از عبداللّه مى نمود تا با وى بيعت كند . عبداللّه بگريخت و در ميان اعراب پنهان شد تا آنكه وفات كرد . و يك نفر ديگر از اولاد موسى ، ابراهيم است و نسل او از يوسف كه ملقّب به اجصر بود بماند . و از برادران حسن مثنى ابراهيم غمر ابو اسماعيل است ، در كوفه رحل اقامت انداخت ، شصت و نه سال عمر كرد . عاقبت در حبس منصور وفات كرد ، و جماعتى از سادات منسوب به وى اند . يكى از برادران حسن مثنى جعفر است ، هفتاد سالى از عمرش گذشت . فصيح و بليغ و چرب زبان بود و خطيب خوش بيان ، در حبس منصور وفات كرد . و از برادران عبداللّه محض حسن مثلث است ، يعنى حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام كه مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلاماست ، و با عبداللّه و ابراهيم از يك مادرند . آن جناب در حبس منصور نيز رحلت فرمود . و وى را پسرى بود على مشهور به زاهد و معروف به عابد .

.

ص: 273

در مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه

در مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه و پسر على حسين است در فخ كه اسم مكانى است ، و شش ميل تا مكّه معظّمه مسافت دارد با جمعى از سادات شهيد شد . و به روايت مسعودى حسن بن عبداللّه محض نيز با ايشان شهادت يافت ، و شهادت شهداء فخ فظيع و موجع است بلكه مروى است بعد از شهادت جناب حسين بن على عليه السلاممصيبتى بزرگتر از آن نبوده ، و شهادت ايشان بعد از قتل محمد و ابراهيم است به امر هادى كه موسى بن محمد نام داشت ، در سال يكصدو شصت و نه ، و مباشر قتل ايشان موسى بن عيسى بود . و عجب است هادى براى اقدام موسى بدين عمل بر او خشم كرد و اموالش را تصرّف نمود ، و چون رؤوس مطهّره ايشان را با اسراى سادات به محضر او آوردند بسيار گريه كرد ، و هر آنكه استبشار نمود و به قتل حسين بشارت داد از وى منزجر گشت . و به روايت مسعودى (1) گفت : اَتَيْتُمُونى مُسْتَبشرينَ كَأَنَّكُمْ اَتَيتُمُونى برأسِ رَجُلٍ منِ التّركِ اَوِ الدّيْلَم ! إنّه رأسُ رَجُلٍ مِنْ عترةِ رَسُولِ اللّه (ص) . ألا إنّ اَقَلَّ جزاكُم عِندى اَلاّ اُثيبَكُم شيئاً ، يعنى : به سوى من آمده ايد و مرا مژده مى دهيد گويا شما براى من سر مردى از ترك و ديلم آورديد ! اين سر مردى از اولاد پيغمبر (ص) است ، كمترين جزاء شما در نزد من آن است كه به شما جزاء وصله اى ندهم . و براى حسين بن على ، عابد مذكور ، مرثيه ها گفته ، چند بيتى از كتاب « مروج الذّهب » (2) خاطر دارم بنويسم : فَلاَبكِيَنَّ على الحُسَينِبِعولةٍ وَعَلى الحَسَن وَعَلى ابن عاتِكَة الّذىاَبْقَوْه لَيْسَ له كَفَن تَرَكُوا بِفَخّ غُدوةًفى غيرِ منزِلهِ الوَطن كانوا كِراماً قَتَلُوالا طائِشين ولا جَبَن غَسَلوا المَذَلَّةَ عَنهُمُوَعَنِ الثِّيابِ مِنَ الدَرَن (3) هذى العِباد بِجَدّهِمفَلَهُم عَلى النّاسِ السُّنَن (4)يعنى : گريه مى كنم بر تو اى حسين و بر حسن به سوزش دل و فرياد ، و بر پسر عاتكه كه او را بدون كفن بر روى خاك انداختند و گذاردند بدن وى را در وقت صبح به زمين فخّ در وقتى كه از وطن خود دور و مهجور بود ، چه بسيار بزرگان از سادات شهيد شدند كه ايشان را ترس و خوفى نبود ، و آن بزرگواران ذلّت و خوارى را از خودشان شستند مانند شستن چرك و پليدى را از جامه ها ، و آنها بندگانى بودند كه جدّ ايشان را بر مردمان منّتها بوده است . و دعبل بن خزاعى شاعر آل عصمت در قصيده معروفه اش فرمود : قُبورٌ بكوفان وأخرى بطَيبةٍوأخرى بفخٍّ نالَها صَلوَاتٍ (5)

.


1- .مروج الذهب 3/337 ، به نقل از تهذيب المقال ابطحى 2/423 .
2- .مروج الذهب 3/337 .
3- .در چاپ سنگى : الدون .
4- .مقاتل الطالبيين : 305 ، شرح الاخبار قاضى نعمان 3/329 ، معجم البلدان 4/238 ، اشعار از عيسى بن عبداللّه مى باشد .
5- .روضة الواعظين ، فتال : 221 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/506 و منابع بسيار ديگر .

ص: 274

. .

ص: 275

روح و ريحان سوم

اشاره

روح و ريحان : الثالثة

.

ص: 276

. .

ص: 277

زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام

زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلاماين بزرگوار فرزند بلا واسطه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است ، و مادرش امّ بشر بنت ابى مسعود عقبة بن عمرو انصارى يا امّ طلحه است . و در زمره اولاد امام حسن عليه السلاماسنّ از وى نبود و او را شريف بنى هاشم خواندند ، و جدّ سوّم حضرت عبدالعظيم است . و زيد را دو فخر سزد : از جهت عالى فرزند امام حسن عليه السلام بودن ، و از جهت نازل فرزندى چون حضرت عبدالعظيم داشتن . الحق مؤلف و جامع « نامه دانشوران » حضرت شاهزاده اعظم و نواب كامياب افخم اعتضاد السّلطنه وزير علوم _ دام اعتضاده و تأييده المِلّة والدّولة _ در وجيزه مختصرى كه از احوال حضرت عبدالعظيم مرقوم فرمودند بدين عبارت مليحه معذرت خوشى خواسته اند ، وليكن بزرگوارى زيد به جهت بودن جدّ حضرت عبدالعظيم است و در ميان شيعه به همين جهت بزرگ شد . كما عَلَت برَسولِ اللّه عَدنانُ 1 و از حُسن حال زيد از آنچه در كتاب « ارشاد » (1) شيخ مفيد عليه الرحمة است اسلاميان

.


1- .ارشاد مفيد 2/20 _ 21 ، بحار الانوار 44/163 ح 2 .

ص: 278

را كفايت مى كند : واما زَيد بنُ الحسن عليه السلام فكانَ يَلى صَدقاتِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، وَكانَ جَليلَ القَدرِ كَريمَ الطَبع ، ظريفَ النَفْسِ ، كثيرَ البِرِّ ، وَمَدحَه الشُّعراءُ وَقَصَدهُ الناسُ مِنَ الآفاقِ لِطَلَبِ فَضلِه . و ترجمه اين عبارت واضح است . و در همان كتاب است (1) : و زيدُ بن الحسنِ كانَ مسالِماً عن بنى امية و متقلِّداً مِن قِبَلِهِمُ الاَعمالَ وكانَ رأيُه التَّقيّةَ لاِعَدائِهِ وَالمُداراةَ ، وَهذا يُضادّ عِندَ الزَيديّة ، يعنى : زيد با بنى اميّه در مقام تسليم بود و متصدّى اعمال راجعه از ايشان مى شد و جز تقيّه راى نداشت و مدارات مى فرمود . همانا احتراز و اجتناب از تقيّه مذهب متقن فرقه زيديّه است و دعاة زيديه خروج به سيف را از لوازم دين خودشان مى دانستند ، و از اين جهت خروج كردند و كشته شدند ، ليكن زيد بن حسن بر خلاف ايشان و به طريقه امام زمان سلوك مى نمود . و در بعضى از كتب متأخّرين ديده ام : جماعت زيديّه را نسبت به زيد بن حسن داده اند و اين عقيده بر خطاست ، همانا زيديّه منتسبند به زيد الشّهيد بن على بن الحسين عليه السلامو بيايد اخبارى در مدح زيد بن على و قدح زيديّه . خلاصه زيد از طبقه دوّم تابعين است و با فرقه امويّه خلطه و آميزش مى نمود و توليت صدقات حضرت رسول در عهده كفايت او شد ، و چندى حاكم مدينه به امر سليمان بن عبدالملك او را عزل كرد چنان كه مرحوم مجلسى طاب ثراه از بعضى اهل سير نقل كرده است : سليمان بن عبدالملك به حاكم مدينه اين نامه نوشت : اما بعدُ ، فاِذا جاءَ بِكَ كِتابى هذا فَاعْزِلْ زيداً عَن صَدَقاتِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَادْفَعْها إلى فلانِ بْنِ فلانٍ رَجُلٍ مِن قَومِه وَاَعِنْهُ عَلى ما اسْتَعانَكَ عَلَيهِ ، والسلامُ (2) . خلاصه معنى آنكه : چون نامه من به تو رسيد زيد را عزل كن از صدقات رسول صلى الله عليه و آلهو بده آن را به شخص مخصوصى و او را اعانت نما .

.


1- .ارشاد 2/23 .
2- .ارشاد 2/21 .

ص: 279

پس از وصول نامه به حاكم مدينه زيد معزول گرديد تا زمان عمر بن عبدالعزيز ، عمر زيد را نصب نمود و نامه اى نوشت به حاكم مدينه : اما بعدُ ، فانَّ زَيْدَ بْنَ الحَسنِ شَريفُ بنى هاشمٍ وَذوُ سِنِّهم ، فاِذا جاءَك كِتابى فاردُد إلَيهِ صَدَقاتِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأعِنْهُ عَلى ما اسَتعانكَ عَلَيه ، وَالسّلامُ . حاكم مدينه نيز بر حسب مأموريت توليت را تفويض داشت (1) . و محمد بن بشر (2) خارجى در مدح زيد عجب گفته : اذا نَزَلَ ابنُ المُصطفى بَطن تَلعةٍ (3) نفى (4) جَدْبُها فَاخْضَرَّ بالنَبتِ عُودُها وَ زَيدٌ رَبيعُ الناسِ فى كلِّ شَتوةٍاِذا اَخلَفَتْ انَواؤُها وَرُعودُها حَمُولٌ لِأشناق الدِّياتِ كَأنَّهسِراجُ الدُّجى اِذ قارَنتهُ سُعودُها (5)محصّل معنى آن است : اگر زيد به زمين خشك به سيل گاهى وارد شود آن زمين را از قدوم خود سبز و خرم مى كند ، و زيد مانند بهار و بارانى است كه در آخر سال قحط ، مردمان انتظار وى را مى كشند ، همان نحوى كه از ديدن باران مسرور مى شوند از ورود و قدم زيد نيز شادانند ، و اوست كه مانند چراغ در تاريكىِ فتنه ها روشنائى مى دهد و اداء ديات مى نمايد و متحمّل صلات مى شود . و در بعضى از كتابهاى سنّيان زيد بن حسن را « ابلج » خوانده اند ، و از اين لقب درخشندگى رخسار وى ظاهر است . خلاصه ، عمر شريف زيد از نود سال گذشت ، و بعضى مى گويند : صد ساله بود .

.


1- .ارشاد 2/21 ، نيز : سير اعلام النبلاء 4/487 شماره 186 ، بحار الانوار 44/163 ح 2 ، تهذيب الكمال 10/53 .
2- .در كشف الغمه : بشير .
3- .در چاپ سنگى : نلغه . متن موافق نقل تهذيب الكمال 10/53 است . در حاشيه ، واژه چنين توضيح داده شده : التلعة بوزن القلعة : ما ارتفع من الأرض وانهبط ، وهو من الأضداد .
4- .در چاپ سنگى : كفى . معناى آن مناسب بنظر نمى رسد ، واللّه العالم .
5- .تهذيب الكمال 10/53 ، كشف الغمة 2/199 .

ص: 280

و پسرش امير حسن جدّ دوم حضرت عبدالعظيم است به نحوى كه مذكور مى شود و جمعى ستّى نفيسه كه مدفونه در مصر است دختر زيد دانند ، و قول بعضى بر خلاف آن است ، و شرح حال ستّى نفيسه بيايد . و واقدى نقل كرده : زيد چند ميل به مدينه مانده در منزلى كه بطحا نامند وفات كرد ، وى را به بقيع نقل كردند ، و به قولى در حاجز كه بين مكّه و مدينه است مدفون شد . و به روايت سبط ابن جوزى در كتاب « مناقب » زيد دو خواهر داشت : يكى ام الحسن ، و ديگرى ام الخير . و سابقاً عرض شد : به روايت مرحوم شيخ مفيد دختران امام حسن عليه السلامپنج نفر بودند . و در وفات زيد شعراء مراثى بسيار انشاء كرده اند از آن جمله : فاِن يَكُ زيدٌ غالَت الاَرضُ شَخْصَهُفَقَد بانَ مَعروْفٌ هُناكَ وَ جُودُ وَاِن يَكُ امسى رَهْنَ رَمْسٍ فَقَد ثوى (1) بِه وَهْوَ مَحْمُودُ الفِعْالِ فَقيدُ سَميعٌ اِلى المُعْتَرّ يَعْلَمُ أنَّهُسَيَطلبُه المَعروفُ ثُم يَعُودُ وَلَيْسَ بقَوّالٍ وَقَد حَطَّ رَحْلَهُلِمُلتَمِس المَعروفِ أيْنَ تُرِيدُ اُسودُ إذا قَصَّرَ الوَغْدُ الدَّنىّ (2) نَمى بهإلى المَجْدِ آباءٌ له و جُدُودُ مَباذِيلُ لِلْمَوْلى مَحاشِيدُ لِلْقرىوَفِى الرَّوْعِ عِنْدَ النّائِباتِ [أُسُودُ] اِذَا انتَحَلَ العزُّ الطَريف فاِنّهُملَهُمْ ارْثُ مَجدٍ ما يرام تَليدُ اِذا ماتَ مِنهُم سيّدٌ قام سَيّدٌكريمٌ يبُنَّى بَعدَهُ وَيَشِيدُ (3)خلاصه از ترجمه اين طور مى نمايد : زيد بن حسن اگر چه در خاك پنهان است ليكن جود و سخا و نيكى هاى او پنهان نيست و مستور نمى شود ، و اگر چه زيد گرو خاك شد و در

.


1- .در چاپ سنگى : توى .
2- .در چاپ سنگى : الوعد الدنا .
3- .ارشاد شيخ مفيد 2/22 ، تاريخ مدينة دمشق 6/302 (19/381 از چاپ ديگر) ، بحار الانوار 44/164 ، كشف الغمة 2/200 ، العدد القوية : 353 .

ص: 281

زيادة

شرح حال زيد بن على بن حسين بن على عليهم السلام

صفات حميده مانند نداشت ، ليكن مى شنود سؤال اهل فاقه و حاجت را ، و مى داند آنچه را كه از وى طلب مى نمايند ، باز خواهشمند است از طالب معروف تا طلب حاجت از وى كند ، و بلندى مجد از پدران و اجداد اوست هر چند دنىّ لئيم پستى او را خواهد ، و پدران او به بندگان بخشش ها كردند ، و به مهمانها مهربانى ها نمودند ، و در زمان ترس و نزول نوائب مانند شيرها بودند ، پس از براى ايشان بزرگى و بزرگوارى ارثى است كه از پدرانشان يافته اند و عطاء به عزّت است ، و چون بزرگى از ايشان بميرد به جاى آن بيايد مانند آن تا اصلاح امور بندگان را كند .

زيادةبعد از شرح حال زيد بن حسن خالى از فائده نيست از براى رفع شبهاتِ بعضى از بى خبران ، در مقام بيان و توضيح حال زيد بن على بن الحسين و زيد النار بن موسى بن جعفر (ع) برائيم .

[ شرح حال زيد بن على بن حسين بن على عليهم السلام ]اما زيد بن على شهيد ، كمالات نفسانيّه اش لا تحصى است و عبارت مرحوم شيخ مفيد است : وَكانَ زَيدُ بنُ عَلىٍّ عَينَ اِخوَتِهِ بَعد اَبى جَعفَرٍ الباقرِ عليه السلام واَفضَلَهُم ، وكانَ وَرِعاً عابداً فَقِيهاً سَخيّاً شُجاعاً دَعَا بِالسّيْفِ يَأمُرُ بالاَمرِ وَيَنْهى عَن المُنكَر ويَطلبُ بثاراتِ الحُسَين عليه السلام ، وهُو جَمُّ الفَضائِلِ عَظيمُ المَناقِبِ وَحَليفُ القُرآنِ والاُسطوانَةُ (1) . و آنچه كرد با طايفه أمويّه و زمره مروانيّه براى خدا و خونخواهى دماء طاهره و نفوس مطهّره جدّ بزرگوار و سائرين از اولياء اللّه بوده ، و حضرت صادق عليه السلام در خبرى كه مشروح است فرمود : « ويلٌ لِمَنْ سَمِعَ واعِيَتَهُ وَلَمْ يُجِبْه » (2) ، يعنى : واى به كسى كه ناله زيد را بشنود و او را يارى ننمايد .

.


1- .ارشاد 2/171 ، نيز روضة الواعظين : 270 ، احتجاج طبرسى 2/135 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/255 ح 1 ، احتجاج طبرسى 2/135 ، بحار الانوار 46/174 ح 27 .

ص: 282

و اين عبارت دلالت بر حسن حال زيد و وجوب رعايتش مى كند . و مرحوم شيخ مفيد (1) طاب ثراه فرمود : خروج زيد از براى طلب خون جناب سيّد الشهداء عليه السلام بود و مردم را به رضاء آل محمد سلام اللّه عليهم مى خواند ، و مردمان گمان كردند داعيه امامت براى خود دارد . و مرحوم طبرسى در كتاب « اعلام الورى » همين طريق را روايت كرده (2) . و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در « رجال وسيط » نوشته است : زيد بن على در سال يك صد و بيست و يك شهيد شد و چهل و دو سال از عمرش گذشت ، و عبارت شيخ عليه الرحمه را بيان فرمود (3) . و مرحوم مير سيّد عليخان در « شرح صحيفه سجاديّه » حديثى روايت نمود كه خلاصه آن است : « خداوند اذن در هلاكت بنى اميّه داد بعد از قتل زيد بن على به هفت روز » (4) . و حضرت رضا عليه السلام به مأمون الرّشيد فرمودند : « برادرم زيد را قياس مكن به زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام از آنكه زيد از علماء آل محمد صلى الله عليه و آله بوده است ، مجاهده كرد با اعداء اللّه تا در راه خدا شهيد شد » (5) . و ابو خالد واسطى گفت : حضرت صادق عليه السلام هزار تومان (6) مرحمت كردند تا بين عيال زيد قسمت نمايند ، و همچنين براى عيال كسانى كه در خدمت زيد شهيد شدند (7) .

.


1- .ارشاد 2/172 .
2- .اعلام الورى 1/493 ، نيز رجوع كنيد به : روضة الواعظين : 270 ، بحار الانوار 46/186 ، كشف الغمة 2/341 .
3- .نيز رجوع شود به : شجره طوبى : 143 ، مستدرك السفينة 5/218 .
4- .روايت از امام صادق عليه السلام در كافى 8/161 ح 165 نقل شده و ملا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول كافى 12/185 به توضيح آن پرداخته است . نيز رجوع كنيد به : تفسير العياشى 1/326 و در آن بجاى قتل زيد ، احراق وى آمده است . همچنين : البرهان 1/478 ، الصافى 1/448 .
5- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/248 ح 1 ، وسائل الشيعه 15/52 _ 53 ح 19974 .
6- .در منابع « دينار » آمده كه مؤلف از آن در مقام تعبير به « تومان » كرده است .
7- .اختيار معرفة الرجال : 338 ح 622 ، ارشاد مفيد 2/173 ، بحار 46/187 .

ص: 283

در خراب كردن در خانه امير مؤمنان عليه السلام كه زيد در او ساكن بوده است و علت خروج وى

و ابن حجر _ كه قساوت قلبيّه اش اقسى من الحجر است _ در كتاب « صواعق محرقه » گفته است : زيد بن على بن الحسين عليه السلام امامى و جليل القدر است . و آن جناب معاصر زمان عبدالملك بن مروان و هشام بن عبدالملك بود ، و صدمات افزون از حدّ از ايشان ديد . امّا از عبدالملك بن مروان آنچه در نظر دارم و از كتاب « لؤلؤ المضى فى مناقب آل النّبى » كه از مؤلّفات و اقدى است نقل مى نمايم آن است : بعد از اينكه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به فرمان خداوند سبحان سدّ ابواب از مسجد فرمودند جز باب ولايت كه امر به فتح آن شد چنانكه فرمودند : « ما أَنَا سَدَدْتُ اَبوابَكُم ولا اَنَا فَتَحتُ بَابَ علىٍّ ولكنَّ اللّه سَدَّ بابَكُم وَفَتَحَ بابَ عَلِىٍّ » بعد از آن اولاد امير مؤمنان در آن خانه ساكن بودند و باب آن خانه هم مفتوح بود (1) .

[در خراب كردن در خانه امير مؤمنان عليه السلام كه زيد] [در او ساكن بوده است و علت خروج وى]و از اين فقره علوّ مقام ذريّه طاهره نيز معلوم است با توقّفشان در آن خانه و فتح باب آن مسجد بر ايشان تا در زمان عبدالملك بن مروان . پس آن خبيث خواست سدّ آن باب كند نتوانست جز آنكه امر نمود آن خانه را خراب نمايند و جزء مسجد كنند . زيد بن على در آن ساكن بود . هر قدر اصرار كردند از آن خانه بيرون رود قبول نفرمود تا آنكه تازيانه ها بر بدن آن جناب زدند ، و وى را به عنف از آن خانه برآوردند كه فرياد و فغان بنى هاشم و اهل مدينه بلند گرديد . پس زيد از شكنجه و رنجه زياد پناه به قبر مطهّر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله آورد و در مسجد رسول معتكف گرديد ، و آن خانه را خراب كردند ، و بر اين كرامت و فضيلت راضى

.


1- .روايت به طرق مستفيضه و الفاظ مختلفه نقل شده ، از جمله در مناقب اميرالمؤمنين ، محمد كوفى 2/460 ، مجمع الزوائد 9/117 ، بحار الانوار 31/428 _ 429 ، المسترشد : 448 ، المراجعات : 220 ، الغدير 3/205 _ 213 طرق مختلف را بيان فرموده است .

ص: 284

در حديث شريفى كه دلالت بر جلالت قدر زيد

بن على بن الحسين مى نمايد

نشدند عترت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله بمانند ، و خانه خرابى خانواده وحى و تنزيل از آن وقتى شد كه آتش براى سوزاندن در آن خانه خواستند ، و با كمال جسارت آن را سوزاندند ، يعنى درى كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به سوى مسجد خود گشود سزاوار سوختن است ! ! و نبايد بنى فاطمه از اين نحو تجرّى ملول شوند از آنكه معارضه و مخاصمه نوع بشر با خداوند اكبر به حدّى طغيان يافت [كه] به كرّات عديده در مقام تخريب خانه خداوند برآمدند و بيت اللّه را بيت الشّيطان ناميدند (1) ! و اجزاء آن را نيز سوزانيدند و خداوند سبحان خانه وجودشان را به آتش قهر و غضب خود بسوخت و اثرى از ايشان نگذاشت چنانكه از مبغضين آل محمد صلوات اللّه عليهم در دار دنيا انتقام فرمود ، و جزاء كردارشان را به آخرت نينداخت . خلاصه با آنكه زيد بن على عليه السلام بدين بليّه عظمى مبتلا گرديد التزام و مجاورت قبر شريف حضرت نبوى صلى الله عليه و آله را ترك ننمود ، و از مدينه مشرّفه _ على مُشرّفِها السّلام _ هجرت و حركت نكرد تا عبدالملك گذشت ، و نوبت به هشام بن عبدالملك رسيد ، وى نيز بر طريقه پدر مشى نمود و در مقام اذيّت اهل آن خانه كه آواره و بيچاره بودند برآمد . حاكم مدينه خالد بن عبدالملك بن حارث از قبل وى به زيد جسارت ها كرد ، ناچار بسوى شام براى تشكّى از حاكم ظالم نهضت كرد ، و رفتن زيد بن على به سوى شام نزد هشام شوم ، تسليم و تفويض او را مى فهماند و احتمال خروج نمى رود .

[در حديث شريفى كه دلالت بر جلالت قدر زيد] [بن على بن الحسين مى نمايد]و در كتاب « كفاية الاَثَر فى النُصوص على الائمّة الاثنا عشر » (2) از محمد بن بُكير مروى

.


1- .بدين مطلب در حديث وسائل الشيعه 2/177 ح 1865 به نقل از احتجاج طبرسى : 346 اشاره شده است .
2- .كفاية الاثر : 300 ، بحار الانوار 46/202 ح 77 .

ص: 285

است : زمانى كه زيد بن على خواست از مدينه حركت نمايد خدمتش رسيدم . صالح بن بشير نيز در خدمت آن بزرگوار بود . سلام كردم و عرض نمودم : حديثى بيان فرمائيد كه بدون واسطه از پدر بزرگوار خود شنيديد . فرمود : « پدرم از پدرش از جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آلهروايت كرد كه فرمودند : هر كس را نعمتى داد حمد كند و هر آن كس رزقش دير رسد استغفار نمايد ، و هر آن كس محزون شود لا حول ولا قوّة الاّ باللّه خواند » . عرض كردم : زياده فرمائيد . فرمود : « حضرت صادق عليه السلام مرا خبر داد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : چهار نفر را من شفاعت مى كنم : كسى كه به ذريّه من اكرام كند ، و كسى كه حاجات ايشان را برآورد ، و كسى كه در امور ايشان ساعى باشد ، و كسى كه به زبان و دل ، ايشان را دوست دارد » . عرض كردم : زيادت بفرمائيد از آنچه خداوند به شما تفضيل داده است . فرمود : « حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس ما را دوست دارد با ما محشور مى شود و در بهشت با ماست . اى پسر بُكَير ! مَنْ تَمَسَّكَ بِنا فَهُوَ مَعَنا فِى الدَّرَجاتِ العُلى ، اى پسر بكير ! خداوند ، پيغمبر صلى الله عليه و آله را برگزيد و ما را ذريّه او قرار داد . اگر ما نبوديم دنيا و آخرت نبود . اى پسر بكير ! از ما خداوند عبادت كرده و شناخته مى شود ، و ما راهيم به سوى خدا ، و از ماست سيّد انبياء صلى الله عليه و آله و سيّد اوصياء عليه السلام و از ماست قائم اين امّت » . عرض كردم : آيا رسول اللّه صلى الله عليه و آله عهد گرفته است چه وقت قائم شما قيام مى نمايد ؟ فرمود : « اى پسر بكير ! اين امر بعد از شش نفر از اوصياء است و تو درك نمى كنى ، بعد از آن قائم ما عليه السلام آيد و زمين پر از عدل مى شود » . عرض كردم : شما صاحب اين امر نيستيد ؟ فرمودند : « من از عترت هستم » . باز مكرّر عرض نمود ، فرمودند : « من از عترت هستم » . عرض كرد : اين فرمايش شما از رسول مختار صلى الله عليه و آله است ؟

.

ص: 286

در جواب اين آيه را خواند : « لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ » (1) يعنى : من اگر علم غيب داشتم خير بسيارى را مرتكب بودم . پس اين اشعار را زيد بن على خواندند : نَحنُ ساداتُ قُريشٍوَقِوامُ الحقِّ فينا نَحنُ اَنوارُ النَّبىْ مِنقَبلِ كَونِ الخَلقِ كُنّا نَحنُ مِنّا المُصطفى ال__مُختار والمهدىُّ مِنّا فَبِنا قَد عُرِف ال__له وبالحقِّ اَقَمنا سَوف يَصليه سَعيرٌمَن تولّى اليَومَ عَنّا (2)و اين حديث صحيح السّند نهايت جلالت زيد را مى رساند ، يعنى : ما آقايان و بزرگان قريشيم و بنيان حق از ماست و از ما حق خارج نيست و ما نورها و روشنائيهاى پيغمبريم كه پيش از ايجاد خلق بوده ايم و از ما پيغمبر مختار صلى الله عليه و آله و از ما مهدى عليه السلامآل اطهار است ، به واسطه وجود ما خداوند متعال شناخته شد و به حق ، ما ايستاده و برپائيم . پس هر كس از ما اعراض كند در دركات سعير مأوى خواهد گرفت . و براى تأييد مراد اين روايت را اگر بخوانى مى دانى جلالت قدر زيد را و آنچه محلّ حاجت است مى نويسد : راوى « صحيفه سجاديّه » از يحيى پسر زيد شهيد در وقتى كه به خراسان مى رفت سؤال كرد : چه چيز پدرت را به خروج كردن و قتال اين طاغى محرّك شد ؟ فرمود : پدرم از پدرش خبر داد كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله دست مبارك را بر پشت جناب سيّد الشهداء عليه السلامگذارد ، فرمود : از صلب تو فرزندى بيرون مى آيد كه نام او زيد است و كشته مى شود با گروهى از يارانش . چون روز قيامت شود بر گردنهاى مردمان پاى مى گذارند و مى گذرند و به بهشت مى روند . پس من دوست دارم آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصف من فرمود ظاهر

.


1- .اعراف : 188 .
2- .تتمه حديثى بود كه از كفاية الاثر نقل شد .

ص: 287

شود . آن گاه يحيى گفت : رَحِم اللّه ُ اَبى ! كانَ [ واللّه ِ ! ] (1) اَحَدَ المُتعبّدينَ قائمٌ لَيْلَه صائِمٌ نهارَه مجاهِدٌ فى سَبيلِ اللّه حَقَّ جِهَادِه . عرض كردم : پدرت ادّعاء امامت كرد و خروج فرمود و مجاهده نمود ، و هر كس دعوى كذب نمايد اين مقام را جائز نيست . فرمود : انَّ أبى كانَ اَعقلَ مِن انَ يدَّعى ما لَيس بِحقٍّ ، اِنّما قالَ اَدْعُوكم إلى الرِّضاء مِن آلِ محمّدٍ عَنى بذلِك عمّى جَعفَراً . قلتُ : فَهو اليْومَ صاحِبُ الامر ؟ قال : نعم هُوَ اَفقَهُ بَنى هاشِم (2) . و از اين كلمات تصديق به حجيّت امامت حضرت صادق عليه السلام واضح است . خلاصه چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد هشام بن عبدالملك او را اذن نداد به محضر وى آيد و لب از شكايت گشايد هر چند به هشام شرح حال خود را نوشت و تشكّى نمود در جواب زيد در آخر همان مكتوب مى نوشت : اِرْجَع اِلى أَرْضِكَ ، يعنى : برگرد به مدينه . زيد مى فرمود : واللّه ! برنمى گردم به سوى پسر حارث هرگز ، تا آنكه از هشام مأيوس گرديد . خواست از شام بيرون آيد ، هشام او را خواست به حضور خود . چون وارد محضر وى گرديد به هر طرفى كه روى آورد كسى زيد را جاى نداد تا بنشيند ، بنا بر قولى در برابر هشام نشست . آن ظالم غشوم گفت : شنيده ام داعيه خلافت دارى و آرزوى آن مى نمائى و تو فرزند كنيزى بيش نيستى . زيد فرمود : كسى از بندگان خدا اولى از اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود با آنكه پيغمبر معظّم است مادرش كنيز بود و حضرت خيرالبشر صلى الله عليه و آلهاز نسل طيّب طاهر مطهّر آن سرور است . هشام گفت : چه مى كند آن بقره برادرت ؟ زيد غضب كرد و برآشفت نزديك به آن رسيد جانش از بدنش برآيد فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاو را باقر ناميد و تو او را بقره مى نامى ،

.


1- .از كفاية الاثر اضافه شد .
2- .كفاية الاثر : 308 ، بحار الانوار 46/199 .

ص: 288

در شهادت زيد بن على عليه السلام در كوفه

چه قدر فرق دارد ! ! براى همين نحو مخالفت شما فرداى قيامت مقرّ و مكان شما مخالفت و مباينت خواهد داشت ، يعنى حضرت باقر عليه السلام به بهشت مى رود و تو به آتش مى روى . پس هشام به غضب آمد و گفت : خُذُوا بيَدِ هذا الاَحمَقِ المَائِقِ . آن گاه دست زيد را گرفتند و كشيدند و بيرون بردند ، و چند نفر بر او گماشتند تا از حدود شام دور كنند او را (1) .

در شهادت زيد بن على عليه السلام در كوفهچون از حدود شام زيد گذشت مراجعت فرمود به سوى كوفه ، و جمعى از اهل كوفه با وى بيعت كردند و عامل كوفه يوسف بن عمر مردم را تحريص بر قتل زيد كرد و تخويف از مخالفت نمود . پس از بستگان زيد قليلى باقى ماندند ، و اهل كوفه سجيّه خويش را به نحو سابق اظهار داشتند و آن جناب را تنها گذاردند و اطراف وى را سپاهيان كوفه گرفتند و زيد تنها جنگ مى كرد . و به قول مسعودى اين دو بيت را تمثّل جست : فَذَلَّ الْحياةُ وَعَزَّ المَماتُوكلاًّ اَراهُ طَعاماً وَبِيلا فاِن كانَ لابُدّ مِن واحدٍفَسيْرى اِلى المَوتِ سَيْراً جَميلا (2)يعنى : زندگى خوار است و عار ، و مردن عزّت است و آسودگى ، اگر چه هر دو طعام ناگوار است به جهاتى ليكن از اين دو يكى بايد قبول شود ، و آن خوب است مردن باشد . پس آن هنگام تيرى برطرف جبهه چپ زيد رسيد كه بر دماغش اثر كرده به شهادت فائز شد . و شهادت آن جناب در روز دوشنبه بيست و هشتم شهر صفر در سال يكصدو بيست و يك هجرى بود .

.


1- .اين قضيه را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 3/287 نقل كرده است .
2- .شجره طوبى 1/147 .

ص: 289

طعن حَكَم كلبى بر شيعه و نفرين امام صادق عليه السلام

پس از وقوع اين خطب عظيم ، بدن شريف زيد را چهار سال بر دار آويختند و سرش را بردند در برابر قبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله چندى نصب نمودند و فَواخِت (1) بر شكم او آستانه گذاردند و عنكبوت به عورت زيد تنيد تا آنكه وليد بن زيد به يوسف بن عمر نوشت : عِجل عراق را از دار به زير بياور و بسوزان و خاكسترش را به باد بده . و چنين كرد . و عجب دارم از اهل كوفه در اين مدّت جرأت نكردند شفاعتى نمايند و بدن زيد را دفن نمايند ، و خرمافروشهاى ايشان در حقّ ابو سالم ميثم تمّار جز اين قسم معامله نمودند .

[طعن حَكَم كلبى بر شيعه و نفرين امام صادق عليه السلام]وَحَكم بن عَباس كَلبى چون اين شعر گفت : صَلَبنا لكم زيداً عَلى جِذْعِ نَخلَةٍفَلَمْ اَرَ مَهدِيّاً عَلى الْجِذْعِ يُصلَبُ ! ! 2يعنى : آويختيم از براى شما زيد را بر شاخه درخت ، و نديدم مهدى بر شاخه درخت آويخته شود . و اين بيت طعن بر شيعه است ، چون حضرت صادق عليه السلام اين شعر را شنيدند بر او نفرين كردند ، پس شيرى او را در كوفه پاره كرد . چون حضرت صادق عليه السلام شنيد به سجده رفت و فرمود : « الحمد للّه الذى اَنجَزَنا ما وَعَدَنا » (2) . و در كتاب « عيون اخبار الرّضا عليه السلام » در حديث مبسوط است : اهل كوفه به اهل مدينه كيفيت شهادت زيد را نوشتند ، خلاصه آن را مى نويسد : زيد در روز چهار شنبه غرّه شهر صفر خروج كرد و روز جمعه شهيد شد و از اين تاريخ

.


1- .فَواخِت جمع فاخته ، همان پرنده كوكو مى باشد ( فرهنگ معين 2/2466 ) .
2- .دلائل الامامة : 253 ، نوادر المعجزات : 142 ح 11 ، مدينة المعاجز : 391 ح 111 ، مناقب ابن شهر آشوب 4/234 ، كشف الغمة 2/203 .

ص: 290

تمجيد زيد بن على عليه السلام بر لسان مبارك امام صادق عليه السلام

تصحيف تاريخ سابق معلوم است ، و مشهور قول مسطور است .

[ تمجيد زيد بن على عليه السلام بر لسان مبارك امام صادق عليه السلام ]و مضمون آن نامه را بر حضرت صادق عليه السلام خواندند بسيار گريست و فرمود : « انّا للّه وانّا إليه راجعون عِند اللّه ِ اَحتَسب عَمّى إنّهُ كانَ نِعم العَمُّ ، اِنّ عمّى كانَ رَجلاً لدُنيانا وَآخِرتِنا ، مَضى وَاللّه عمّى شهيداً كَشُهَداءَ اسْتُشهِدُوا مَعَ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وَعَلىٍّ والحَسن والحُسينِ عليهم السلام » (1) . چه قدر حضرت صادق عليه السلام در اين فقرات شريفه تمجيد از زيد فرموده است ، و چه گونه قسم خورده است : واللّه شهيدى است از شهداء با رسول اللّه و امير مؤمنان و حسنين عليهم السلام . و فضيل بن يسار كه در آن وقعه حضور داشت و شش نفر از مخالفين را به نيران فرستاد . چون خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و خبر شهادت زيد را رسانيد چنان گريه كرد كه اشكهاى آن جناب مانند مرواريد از اطراف محاسن شريفش ريخته مى شد . بعد فرمود : « اى فضيل ! گويا شك دارى در كشتن اين شش نفر كه آيا به حق بود يا به باطل ؟ » عرض كرد : اگر باطل نمى دانستم نمى كشتم . فرمود : « خداوند مرا شريك كند در اين خونها ، مَضى وَاللّه ِ عَمّى شَهِيداً مِثلَ ما مَضى عليه عَلىُّ بنُ ابى طالبٍ عليه السلامو أصْحابُه » (2) . و در حديث است : حضرت صادق عليه السلام از ابى ولاد كاهلى سؤال كردند : « عموى من زيد را ديدى ؟ » . عرض كرد : بلى ، رأيتُهُ وَرَأيتُ النّاسَ بَينَ شامتٍ خَنِقٍ وَبَيْنَ مَحزونٍ مُحْتَرِقٍ . فقال : « أمّا الباكى فَمَعَهُ فِى الجنّةِ وأمّا الشامِتُ فشَرِيكٌ فى دَمِه » (3) . و در حديث ديگر است : حضرت صادق عليه السلام فرمود : « رَحِمَهُ اللّه ُ أما إنّه كانَ مؤمِناً وكانَ

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/228 ح 6 ، بحار 46/175 ح 28 ، الغدير 3/70 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/229 ح 7 ، امالى شيخ صدوق : 430 ح 567 .
3- .كشف الغمة 2/422 _ 423 .

ص: 291

در خواب ديدن زيد بن على و امر كردن رسول خدا صلى الله عليه و آله

به اطاعت جعفر بن محمد عليهماالسلام

عارِفاً وكان عالِماً صَدوقاً ، أَما إنَّه لو ظَفَر لَوَفى ، أما إنَّه لو مَلَكَ لَعَرفَ كَيفَ يَصنَعُها » (1) . معنى فقره اخيره آن است : زيد اگر ظفر مى يافت وفاء مى كرد و اگر مالك مى شد مى دانست چه كند ، يعنى : حقّ ما را اداء كرده تسليم مى نمود . و در حديث طويل است كه : حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود كه : « پدرم فرمود : خدا رحمت كند زيد را كه مردم را به رضاء آل محمّد دعوت كرد . و پدرم فرمود : اگر خروج كنى كشته مى شوى و آويخته مى گردى . اگر راضى هستى خروج كن.. » الخبر (2) . و اخبار كثيره در مدح زيد در كتب رجال از شيعه مأثور است .

در خواب ديدن زيد بن على و امر كردن رسول خدا صلى الله عليه و آله به اطاعت جعفر بن محمد عليهماالسلامو در كتاب « مناقب ابن شهر آشوب » (3) حديث غريبى مرسلاً مروى است كه خلاصه آن بدين گونه است : زيد نيمه شبى خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب شد و خواست با آن جناب بيعت نمايد ، قبول نفرمود . پس عرض كرد : شما با من بيعت نمائيد تا در مقام خونخواهى برآيم . آن جناب فرمودند : « اليس الصُّبحُ بِقَريبٍ » . پس برخاست و رفت و زمانى نگذشت با ديده گريان فريادكنان مراجعت نمود و عرض كرد : اِرضِ عنَّى ، رَضِىَ اللّه ُ عَنكَ ، اِرحَمْنى يَرحَمْكَ اللّه ُ ، اِغفرِ لى غَفَر اللّه ُ لك . پس آن جناب فرمودند : « رَضِىَ اللّه ُ عَنكَ ويَرحَمُكَ اللّه ُ وغَفَرَ اللّه ُ لَكَ تو را چه مى شود ؟ ! » . عرض نمود : در خواب ديدم حضرت رسول صلى الله عليه و آله با حربه اى بر من وارد شد و حضرت امير در برابر و حضرت صدّيقه طاهره در عقب سر و حسنين عليهم السلام در يمين و يسار وى

.


1- .احتجاج 2/135 ، بحارالانوار 47/325 ح 22 به نقل از رجال كشى ، الغدير 3/70 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/248 ح 1 ، وسائل الشيعة 15/54 ح 19974 ، شرح الاخبار قاضى نعمان 3/287 ، احتجاج طبرسى 2/135 .
3- .مناقب آل ابى طالب 3/352 .

ص: 292

بودند و فرمود : اگر ترضيه از جعفر بن محمد نجوئى و براى تو ترحيم و استغفار ننمايد اين حربه را بر تو مى زنم . پس با آن جناب معانقه فرمود و برخاست و رفت . و حضرت صادق عليه السلام قرض او را اداء كرد . و از ابيات زيد است در منقبت امير مؤمنان عليه السلام ، براى زينت اين اوراق مى نويسد : ومَنْ اَشْرَفُ الأَقوامِ قَوْماً بِرايهِ (1) وانّ عليّاً شَرَّفَتْهُ المنَاقِبُ وقَولُ رَسُولِ اللّه وَالحقُّ قَوْلُهُوَاِن رَغَمَتْ (2) منه اُنُوفٌ كَوَاذبُ بِأَنَّكَ مِنّى يا عَلِىُّ مُعالِناً (3) كَهارونَ مِن مُوسى اُخٌ لى وَصاحِبُ دَعاهُ ببدرٍ فَاستَجابِ لاَمْرِهوطاعَنَ (4) فى ذاتِ الإلهِ يضَارِبُ (5) فَما زالَ يَعلوُهُم به وكَأَنَّهُ شَهابٌ تَلقّاه القَوابسُ ثَاقِبُ (6)ملخص معنى آن است : مثل على بن ابى طالب عليه السلام كيست كه مجموعه مناقب است و رأى شريف وى بهترين رأيها ، و فرمايش حضرت رسُول صلى الله عليه و آله حق است اگر چه موجب ارغام اناف و ذلّت دروغ گويان شد كه فرمود به آواز بلند : على عليه السلام از براى من چون هارون است از براى موسى ، و در وقتى كه جناب امير مؤمنان عليه السلام در بدر اجابت نمود امر آن بزرگوار را و براى خداوند شمشير زد و بر اعادى دين هميشه برترى داشت چون شهاب ثاقب .

.


1- .در تاريخ دمشق : يوماً برأيهم .
2- .در چاپ سنگى : زعمت .
3- .در تاريخ دمشق : مغالباً ، كه به تصحيف أشْبَه است .
4- .در فصول مختاره بجاى « وطاعن » چنين آمده : « ولا زال » ، و در تاريخ ابن عساكر : « فبادر » .
5- .در چاپ سنگى : بضارب .
6- .الفصول المختارة : 25 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/223 ، الصراط المستقيم 1/324 ، تاريخ مدينة دمشق 42/531 .

ص: 293

در رثاء يحيى بن زيد شهيد و سيّد اسماعيل حميرى مر زيد بن على عليه السلام را

در رثاء يحيى بن زيد شهيد و سيّد اسماعيل حميرى [مر زيد بن على عليه السلام را]و سيد اسماعيل حميرى در شهادت زيد خوش گفته است : مِتَّ لَيلاً مُسَهَدّاساهِرَ العَين مَقْصدا وَلَقَد قُلتُ قَولَةًواَطَلْتُ التَبلُّدا لعن اللّه حَوشَباًوخِراشاً ومَريدَا (1) [ويزيداً ]فانّهكانَ أعَتى وأعتَدا (2) الفَ الَفٍ وَالفَ أل_ف مِن اللّعَنِ سَرمَدا اِنّهُم حارَبوا الاِْل__هَ وآذَواْ محمّدا شَركوا فى دَم الحُسي__نِ وزيدٍ تعنّدا ثمّ عالُوه فَوقَ جِذعٍ صَريعاً (3) مُجَرَّدا يا خِراش (4) ابنَ حَوشبِاَنتَ اَشَقى الَورى غَدا (5)و خلاصه اى از معنى اين ابيات مدح زيد و لعن بر قاتل زيد و اذيت به حضرت رسول صلى الله عليه و آلهاست . و يحيى فرزند ارجمند زيد كه شانزده ساله شهيد شد در مرثيه پدرش فرمود : خَلَيلىَّ عنّى بالمَدينةِ نَبِّئا (6) بَنى هاشمٍ مِنهُ النّهى والتَجارِبُ لِكُلِّ قتيلٍ مَعشَرٌ يَطْلُبُونهُوَلَيس لِزيدٍ بالعِراقَيْنِ طالِبُ (7) سَأَبَغى بِحَدِّ السّيفِ ما قَد تَرَكْتُمُوَضيَّعتُمُ مادامَ بالسّيفِ ضارِبُيعنى : اى دو دوست من ! و شايد مراد از اين دو دوست محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه محض باشند _ سلام مرا به ازكياء بنى هاشم برسانيد : و بگوئيد هر كشته اى خونخواهى دارد كه طلب خون او را مى كند ، و در عراقين براى خونخواهى پدرم كسى نيست ، من طلب مى كنم از دم شمشير خون كسى را كه شما بنى هاشم گذارديد و ضايع نموديد مادامى كه مى توانم . و در كتاب « ربيع الابرار » اشعارى كه مشعر بر شجاعت زيد است ذكر كرده ، سه بيت آن را بنويسم و ختم كنم : فَلمّا تَردَّى بالحَمائِل وَانتهَىيَصُولُ بِاَطْرافِ القَناةِ الذّوابلِ تَبَيَّنَتِ الأعداءُ أَنَّ سَنانَهيُطيلُ حَنِينَ الاُمَّهاتِ الثَواكِلِ تَبيَّنَ فيه مَيسَمُ العِزِّ والتُقىوَليداً يُفدّى بين تِلكَ القَواتِلِ (8)* * * چون در اين كتاب حالات غالب از ابناء ائمّه هدى عليهم السلام از دعاة و غيرهم بمناسبات ملحوظه ذكر شد و بعد از اين هم ذكر مى شود ، و اكثر از مقتولين ايشان ظاهراً بر مذهب زيد بودند ، و ايشان را زيديّه خوانند ، و اين فقره باعث اختلال عقايد خا ص و عام شده است ، و شايد بعضى به اين ملاحظه به زيارت قبور ايشان نروند و از فاتحه خواندن به مزارشان دريغ نمايند از آنكه خروجشان را برخلاف رضاء آل محمد صلى الله عليه و آلهيافتند ، چنانكه بعضى از

.


1- .در حاشيه ايضاح : مزيدا .
2- .در حاشيه ايضاح : وأعندا .
3- .در چاپ سنگى : صريع .
4- .در چاپ سنگى : خراشب .
5- .تاريخ طبرى 5/506 ، ايضاح فضل بن شاذان ( حاشيه ) : 398 ، الغدير 3/72 .
6- .در چاپ سنگى : نبيّا ، در شرح الاخبار : بلّغا .
7- .اين بيت در مواضع مختلف ذكر شده از جمله : سير أعلام النبلاء 5/391 ، شرح الاخبار 3/320 ، در حاشيه شرح الاخبار بجاى بيت اخير ، اين شطر را آورده است : فحتّى متى لا تطلبون بثأركمأمية إن الدهر جم العجائب
8- .اشعار از حزين كنانى است كه مرحوم شريف مرتضى در امالى خود 2/113 نيز آن را ذكر كرده است . در امالى « القوابل » آمده بجاى « القواتل » .

ص: 294

اهل احتياط بنا بر تقرير مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى از ترحيم و فاتحه خواندن به مزار حرّ بن يزيد رياحى كه شهيد يوم الطّف است تأمّلى دارند ، نظير آن مزار مختار بن ابى عبيده ثقفى است ، و پناه مى برم به خداوند سبحان از اين گونه احتياط اگر براى دين است نه چنين است ، لهذا داعى عاصى در اين مورد از سه مطلب اشاره مى نمايد :

.

ص: 295

مطلب اوّل : در بيان مذهب زيديّه است

[مطلب] اوّل:در بيان مذهب زيديّه استو آنچه صاحب « ملل و نحل » مى گويد اين است : كلُّ فاطمىٍّ عالمٍ شجاعٍ سخىٍّ زاهدٍ خَرَجَ بالاِمامةِ يَكونُ إماماً واجبٌ طاعَتُهُ سواء كانَ مِن اولادِ الحَسَنِ الزَّكىِّ أوْ مِنَ الحُسينِ الشّهيدِ ، وَليسَ الامامُ من جَلَسَ فى بَيتهِ وأَرْخى سِْترَه (1) واِنّما الاَمامُ مَن خَرَجَ بالسّيفِ يَأمرُ بالمَعروفِ وَينهَى عن المنكرِ (2) . يعنى : هر آنكه از فرزندان فاطمه است و عالم و شجاع و سخى و زاهد است و در خانه اش ننشيند و بيرون آيد و امر به معروف و نهى از منكر كند چه از اولاد امام حسن عليه السلامو چه اولاد امام حسين عليه السلام بوده باشد چنين كسى امام است و اطاعت او لازم و واجب است . و على بن حسين مسعودى در كتاب « مُروج الذهب » نقل كرده است : زيديّه در زمان خودشان هشت فرقه بودند : اوّل : جاروديّه . دوّم : مزنيّه . سوّم : ابرقيّه .

.


1- .در چاپ سنگى « ارحنى سرّه » خوانده مى شود .
2- .رجوع كنيد به : المسائل الجارودية : 12 .

ص: 296

در فرق بين ناصبى و زيديّه

چهارم : يعقوبيّه . پنجم : عقبيّه . ششم : ابتريّه ، و آنها بسيارند . هفتم : جويريّه ، و آنها اصحاب سليمان بن جويرند . هشتم : يمانيّه ، و آنها اصحاب محمد بن يمانى كوفى اند . و در كتاب « صراط المستقيم » (1) زيديّه را سه قسم دانسته است : سليمانيّه (2) و صالحيّه و جاروديّه . و دو طايفه اوّل و دوّم قائل اند به امامت شيخين . و گويند : على عليه السلام راضى شد به خلافت آنها . طائفه سوّم تبرّى مى جويند ليكن در امام عصمت و نصّ جلى را شرط نمى دانند ، خَذَلَهُمُ اللّه ُ جميعاً !

در فرق بين ناصبى و زيديّهپس طايفه زيديّه مطعون و ملعون اند و بر ذمّ ايشان حديثى كه در « روضه كافى » (3) است كفايت مى نمايد : عبداللّه بن مغيره خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام عرض كرد : من دو همسايه دارم يكى ناصبى است _ يعنى دشمن امير مؤمنان عليه السلام است _ ، و يكى زيدى است و من ناچارم در معاشرت آن دو نفر ، آيا با كدام يك بيشتر معاشرت نمايم ؟ فرمودند : « هر دو در تكذيب خدا و كتاب خدا مساوى اند ، و كسى كه اسلام را به عقب سر خود بيندازد مُكذِّب است به تمام قرآن ، و خداوند در قرآن تعيين فرموده است امام را « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّه ُ وَرَسُولُهُ . . » (4) الى آخر الآية . اما فرق بين ناصبى و زيدى آن است : ناصبى دشمن داشته است امير مؤمنان عليه السلامرا ،

.


1- .الصراط المستقيم 2/269 .
2- .در چاپ سنگى : سلمانيه . متن از مصدر نقل شد .
3- .كافى 8/235 ح 314 .
4- .مائده : 55 .

ص: 297

و زيدى ما را دشمن است » . اين بنده عرض مى كند : آيه « عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِيَةً » در حق ناصبى است (1) ، و نصب به معنى عداوت است چنانكه فيروزآبادى در « قاموس » (2) گفته است : اهل النّصب المتدينون ببغضة علىٍّ لأنّهم نَصَبُوا لَهُ اى عادُوه . بناءً على هذا ، زبان جسارت را در حقّ عموم سادات از دعات و غير ايشان جز فرقه اى كه منسوبند به زيد و آنها را زيديّه مى گويند بايد بست از آنكه خروج ايشان شايد مانند زيد باشد ، يعنى مردم را به رضاء آل محمد صلى الله عليه و آلهدعوت نمودند ، و معلوم است اولاد رسول صلى الله عليه و آلهجز ائمّه طاهرين عليهم السلام عصمت نداشتند ، و از كجا سادات دعات نفى امامت از امامان شيعه كرده باشند و بر اين طريقه مرده باشند . بلى ، جماعتى بعد از شهادت زيد طريقه زيد را براى خودشان مذهبى مستقلّ قرار دادند ، و از ائمّه طاهرين عليهم السلام منحرف شدند ، و مذهب زيد بن على فى الحقيقه بر اين طريقه نبوده است . پس براى آنكه زيد خروج فرمود و ايشان تقيّه كردند و در خانه نشستند و خروج ننمودند ، مناط و مدارشان بر عمل زيد و يحيى و محمد صاحب [نفس] زكيّه و ابراهيم قتيل باخمرى و امثال آنها شد . و اين مسألت داعى ناشى از فرمايش امام است كه صريحاً ما را نهى فرمود از مذمّت كردن سادات سيّما شرار ايشان به بيانى كه عنقريب ذكر مى شود ، پس سادات را از زيديّه خارج كن و هر چه خواهى در مذمّت زيديّه بگوى .

.


1- .در باره اين معنا رجوع كنيد به : بحار الانوار 64/104 ، مستدرك سفينة البحار 10/59 .
2- .القاموس المحيط 1/133 ، به نقل از وى در مجمع البحرين 4/316 ، نيز تاج العروس فى شرح القاموس 1/487 .

ص: 298

مطلب دوم : در معنى دعات و ترك مذمّت سادات

مطلب دوم:در معنى دعات و ترك مذمّت ساداتآيا تكليف ماها كه رعايا هستيم در حق سادات دُعات چيست ؟ آيا امام معصوم در مدح و ذمّ آنها قرارى داده اند يا نه ؟ بدان دعات ساداتى بودند كه مردم را دعوت مى نمودند براى اينكه ايشان را در جهاد و قتال با اعداء و خصماء دين اعانت و رعايت نمايند ، فرقه اى از ايشان نسب را به زيد بن حسن بن على عليه السلام مى رسانند از اسماعيل پسر حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلامو حسن بن زيد جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . و لقب داعى كبير از آن حسن بن زيد بن اسماعيل جالب الحجارة بن حسن بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و برادرش محمد بن زيد داعى صغير است . و خروج ايشان در طبرستان سال دويست و پنجاه از هجرت گذشته بود . همانا با زمان حضرت عبدالعظيم معاصر بودند ، و خروجشان پيش از تولد امام عصر عليه السلام بود . طبرستان و جرجان به تصرف ايشان آمد ، و در نيشابور خطبه به نامشان خواندند ، و مدّت هفده سال و هفت ماه استيلاء داشتند . و بعضى داعى كبير را داعى الحق الى الخلق خوانند ، و برخى داعى اكبر . پس بر اين بيان خواهى دانست ساداتى كه در زمان ائمه خروج كردند ايشان را دُعات نخوانند ، و اين لقب براى اين فرقه از فرزندان حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و معنى دعوت كردن عموم دارد از خواندن خلق را به خدا و مذهب حقّ اثنا عشريّه ، و به خود و به مذهب زيد بن على عليه السلام يا زيديّه . و معنى حق همان است كه بدان ملقّب شده اند و هميشه حق را براى مردم مى خواستند ، و طلب مى كردند و جز مذهب اماميّه ايشان را مذهبى نبود .

.

ص: 299

در حديث شريف از روضه كافى

پس دعات دو قسم بودند وصفاً و اسماً : اما قسم اول مردم را به رضاء آل محمد صلى الله عليه و آلهدعوت مى كردند و معاصرين زمانهاى ائمه هدى عليهم السلامبودند مانند زيد و اتباع و امثال او . قسم ديگر كه اسم داعى بر خود گذاردند در زمان غيبت صغرى غالباً از نسل حسن بن على بودند و نبايد بر مذهب زيديّه باشند ، و نشايد ايشان را زيديّه خواند مگر آنكه هر يك به طريق غير رشاد و سداد و به نحو استقلال كافّه عباد را دعوت نموده باشد . بلى ، از اخبار و آثار نهى كردن ائمه اطهار عليهم السلام به خروج كردن سادات بديهى است ، اما بعد از شهادت ايشان ترحيم و استغفار و گريه كردن و اظهار حزن و اندوه نمود نشان نيز معلوم است و شبهه اى در آن نيست چنانكه از اخبار سابقه دانستى . اما جهت آنكه نهى از خروج فرمودند براى آن بود مى دانستند هر كس پيش از ظهور فرج اعظم خروج نمايد بر حسب تقديرات حتميّه كشته مى شود ، و البته به شهادات ايشان راضى نبودند . و حضرت صادق عليه السلام به زيد بن على فرمودند : « اگر خروج كنى كشته مى شوى و مصلوب خواهى شد ، به اين شرط كه دادن جان است اگر راضى هستى فَشَأْنكَ » .

[در حديث شريف از روضه كافى]و در كتاب « روضه كافى » (1) است : حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمودند : « واللّه ِ ! لا يَخرُجُ واحدٌ مِنّا قَبلَ خُروجُ القائِم عليه السلام اِلاّ كانَ مَثَلُهَ مَثَلَ فَرْخٍ طارَ مِن وَكرِه قَبلَ أَنْ يَستَوِىَ جَناحاهُ فَاخَذَهُ الصِّبيانُ فعَبَثُوا (2) بِهِ » ، يعنى : قسم به خدا ! خروج نمى كند يك نفر از ما پيش از خروج قائم عليه السلام مگر آنكه مثل او مثل جوجه اى است كه از آشيان خود طيران كند و هنوز بالهايش

.


1- .كافى 8/264 ح 382 ، شرح اصول كافى ملا محمد صالح مازندرانى 12/367 ، بحارالانوار 52/303 ح 68 ، وسائل الشيعه 15/51 ح 19965 ، قريب به آن است حديث مروى در غيبت نعمانى : 199 ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 11/37 ح 12372 .
2- .در چاپ سنگى : فبعثوا .

ص: 300

تماماً روئيده نباشد ، اطفال او را بگيرند و بازى كنند . پس از اين اخبار دانسته اى سادات و بنى فاطمه به واسطه ناملائمات و صدماتى كه از خلفاء جور ديدند از جانهاى خودشان گذشتند و راضى به شهادت شدند از آنكه نفوس زكيّه ايشان حميّه و اَبيّه (1) بود چنانكه جناب سيّد الشهداء عليه السلامدر وقعه عاشورا به اهل كوفه فرمودند : « اَلا إنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثنَتَيْنِ (2) : السلّة (3) والذِلّة هَيْهات ما آخُذُ الدَّنِيّةَ ! ابَى اللّه ُ ذلِك وَجُدودٍ طابَتْ وَحُجُورٍ طَهُرَتَ وَاُنُوفٍ حَميّةٍ وَنفُوسٍ أبِيَّةٍ لا تُؤثَر طاعَةُ مَضارِعِ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ اِلاّ قد أَعْذَرتْ وَاَنْدَرَتْ . ألا اِنّى زاحِفٌ بهذهِ الاُسْرَةِ عَلى قِلّة العتادِ وَخَذَلَةِ الاَصْحابِ » . ثمّ أَنْشأ يقول : « فَاِنْ نَهْزِمْ فَهزّامُون قِدماًواِن نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُغلَّبِينا وَما اِنْ طِبّنا جُبنٌ وليكنمُنايانا وَدَوْلَةُ آخِرينا » (4)و مرحوم سيّد ابن طاوس فرمود : جناب سيّد الشهداء عليه السلام در روز عاشورا فرمود به اصحابش : « قُومُوا _ رَحِمكُمُ اللّه ُ _ اِلى الموتِ الذّى لابُدَّ مِنه فاِنَّ هذِهِ السِّهامَ تَرْسُلُ القَومَ اِلَيكُمْ » (5) . و در كتاب عاشر « بحار الانوار » مروى است : شهداء يو م الطف را «مُستَميتين» خواندند يعنى طلب موت مى كردند . اكنون حالات سادات از ورود بلايا و صدمات همين نحو بوده است كه از جان خودشان به تنگ آمده بودند ، پس ما رعايا نظر نبايد به خروج سادات كنيم بلكه بايد نظر

.


1- .در چاپ سنگى : اميّه .
2- .در چاپ سنگى : اثنين .
3- .در چاپ سنگى : القلة . متن را موافق منابع مورد رجوع نقل كرديم .
4- .بحار 45/83 _ 84 ح 11 ، لهوف : 122 ، ابن طاوس در لهوف تصريح مى كند كه اشعار از فروة بن مسيك مرادى است .
5- .لهوف : 60 و 126 ، بحار 45/12 ، عوالم : 255 ، لواعج الاشجان : 136 .

ص: 301

ما به فرمايش امام عليه السلام باشد كه بعد از خروج و شهادت ايشان به ماها چه فرمودند و چه امر نمودند . در كتاب « تحفة الابرار » منقول است : از حضرت قائم آل محمد صلى الله عليه و آله سؤال كردند : آيا جائز است لعن جعفر كذّاب و امثال وى ؟ جواب فرمودند : « جعفر عمّم را لعنت نكنيد كه ما اهل بيت نبوّتيم و خداوند ما را امر فرموده است اقتداء به پيغمبران نمائيم « أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّه ُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ » (1) چنانكه حضرت يوسف صديق عليه السلام به برادران فرمود : « لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّه ُ لَكُمْ » (2) ما نيز چنان كنيم و از ايشان عفو نمائيم » . و در كتاب « روضه كافى » (3) از زرارة بن اعين مروى است كه : خدمت حضرت صادق عليه السلامبودم . بين ايشان و فرزندان امام حسن عليه السلام كلامى چند گفته شد . من خواستم كلامى كه مشعر بر ذمّ ايشان بود بگويم ، فرمود : « خود را داخل مكن بين ما بنى هاشم ، مثل ما و مثل بنى عمّ ما مثل مردى است كه در بنى اسرائيل بود و دو دختر داشت ، يكى را به زارعى داد و ديگرى را به كوزه گرى . روزى خواست به ديدن ايشان رود ، اوّل به خانه زارع آمد و از دختر سؤال كرد كه : بر شما چه مى گذرد ؟ دختر گفت : اگر خداوند از آسمان مرحمت خود رحمتى بباراند به زراعت ما حال ما از تمام بنى اسرائيل بهتر است . چون به منزل كوزه گر رفت و از حالشان سؤال نمود آن دختر گفت : اگر چندى خداوند مهربان باران نباراند از تمام بنى اسرائيل حال ما بهتر است . پس آن مرد برخاست و گفت : اللّهمّ اَنتَ لَهُما ، يعنى : اى خداوند ! تو به بندگان خودت مهربان ترى . و راضى نشد در حقّ يكى دعا كند كه آن دعا ضرر بر ديگرى باشد » . آن گاه امام باقر عليه السلام فرمودند : « وَكَذلِكَ نَحْنُ » يعنى : مثل ما هم اين طور است . يعنى : نبايد به بدگوئى طرفين راضى شد از آنكه هر قدر بد باشند از اهل بيت

.


1- .انعام : 90 .
2- .يوسف : 92 .
3- .كافى 8/84 _ 85 ح 45 .

ص: 302

در ملاحظه اهّم

پيغمبر صلى الله عليه و آلهبودن خارج نمى شوند و فرزند عاقّ مقطوع الارث نيست . پس امام عليه السلام مى خواهد بفرمايد : ضرر ايشان هم ضرر ماست . اما در كتاب « احتجاج » مضمون توقيعى كه از امام عصر عجل اللّه فرجه بيرون آمد بدين گونه است : « امّا ما سَألَتَ عنه _ ارَشدَكَ اللّه ُ وَثبَّتَكَ _ مِن اَمرِ المنكِرين مِن اَهلِ بيتنا وَبَنى عَمِّنا ، فَاعْلَم اَنّه لَيْسَ بَين اللّه ِ عزّوَجَلَّ وَبَيَنَ أحَدٍ قرابةٌ ، وَمَن اَنكَرَ بى فَلَيس مِنّى ، وَسَبيلُه سَبيلُ ابنِ نوحٍ ، وامّا سَبيلُ عمّى جَعْفَر وَوُلدِه فَسبيلُ اِخْوَةِ يُوسُفَ عليه السلام » (1) . و از جمعى اهل علم شنيده ام خروج سادات به منزله ترك اولى بود مانند گناهان صادره از پيغمبران ، و خداوند ايشان را به آن ترك اولى به شفاعت سيّد انبياء صلى الله عليه و آلهو ائمه هدى عليهم السلامعفو مى فرمايد . و اگر شخصى گناه كار باشد واقعاً و چهل نفر مؤمن بر حسب ظاهر شهادت بر خوبى او بدهند خداوند مجيد اجازه مى فرمايد شهادتهاى ايشان را ، و او را مى آمرزد . اكنون قرب بنى فاطمه را به ساحت حضرت مقدّس نبوى صلى الله عليه و آله ملاحظه نما ، و اين عمل را براى ايشان گناه يا ترك اولى فرض كن ، و در صورتى كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله از ايشان شفاعت نمايد البته خداوند اجازه مى فرمايد اگر چه بر حسب اخبار صحيحه خروج سادات را داعى محض رضاى محمد و آل محمد عليهم السلام مى داند .

در ملاحظه اهّمو يكى از علماء معاصرين فرمود : نفس نفيس امام عليه السلام اولى است از نفوس خلائق مانند نفس زكيّه نبويّه صلى الله عليه و آله پس شهادت بنى فاطمه و سادات باعث حفظ دماء طاهره ائمّه برره شد ، يعنى خلفاء جور چون در مقام اراقه دماء سادات برمى آمدند از ائمه هدى عليهم السلاممنصرف مى شدند ، اگر چه عاقبت به درجات عاليه شهادت فائز گرديدند ، ليكن بقاء ايشان

.


1- .احتجاج 2/283 ، كمال الدين : 484 ، الغيبة شيخ طوسى : 290 ح 247 ، بحار الانوار 50/227 ح 1 .

ص: 303

در تفسير آيه كريمه كه دلالت بر حسن جلالت و عاقبت هر هاشمى مى كند و منع از مذمّت سادات

به قدرى كه مقدّر شد موجب آسايش اهل عالم و ابقاء شريعت سيّد ولد آدم بوده است . نظير اين فقره شهادت سيّد الشهداء عليه السلام است كه باعث و سبب در بقاء شرع شد ، و همين طور شهادت بنى فاطمه نيز سبب بقاء وجود ائمه دين گرديد ، پس مانند دين و شرع مبين وجود امام عليه السلام اهمّ و الزم است ، از اين جهت لازم و واجب بود بقاء وجودش . و نظير ديگر ايثار جناب امير مؤمنان عليه السلام است در ليلة المبيت . و نظير ديگر ايثار سيّد مختار صلى الله عليه و آله است ابراهيم ، فرزندش را ، بر جناب سيّد الشهداء عليه الصّلاة والسّلم . و نظير ديگر فداء كردن شهداء يوم عاشوراست جانهاى خودشان را براى شخص شريف امام عليه السلام . و نظاير ديگر به جهت رعايت اهمّ بسيار است . خلاصه اين ابيات را خوب گفته است : اُحِبُّ القُربَ مِن سُكّانِ نَجدٍوَاِن طابُوا نُفوساً بالعبادِ وَاَخلُصُ فى مَحَبّتهِم ضَميرىوَاِن لم يَعْرِفوا حَقَّ الوِدادِ وَانَظُرهُم بعَيْنِ الوَصْلِ حَقّاًوأسْكُنُهُم بِسَوداءِ الفُؤَادِ

[در تفسير آيه كريمه كه دلالت بر حسن جلالت و عاقبت] [هر هاشمى مى كند و منع از مذمّت سادات]در تفاسير اهل بيت عصمت مرويست در معنى آيه كريمه « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللّه َ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ » (1) به ميراث داديم قرآن را به آنان كه برگزيديم از بندگان خود ، پس بعضى از اين بندگانِ برگزيده ستمكارند بر نفس خود ، و برخى از ايشان ميانه رو و متوسط الحال ،

.


1- .فاطر : 32 .

ص: 304

و گروهى از ايشان سبقت گزيده اند به نيكوئيها كه پيوسته عمل به احكام قرآنيّه كنند به فرمان خدا ، و اين اصطفا بخشايش بزرگى است از جناب علىّ اعلى . ائمّه طاهرين عليهم السلام فرمودند : اين طايفه ثلاثه تمام ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آلهاند چنانكه در « تفسير مرحوم على بن ابراهيم قمّى » (1) كه از مشايخ مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى عليه الرّحمه است و از تفاسير معتبره شيعه است روايت شده كه : اين آيه در حقّ اولاد رسول صلى الله عليه و آله مطلقاً نازل گرديد ، و مراد از « ظالم لنفسه » كسى است كه انكار امامت نمايد ، و مراد از انكار حق رتبه تكريم است نه انكار اصل امامت ، و مراد از « و منهم مقتصدٌ » كسى است كه اقرار به امامت امام نمايد ، و مراد از « ومنهم سابقٌ بالخيرات » ائمه معصومين اند . و گفته اند : « الخيرات » جمع محلّى به لام است ، دلالت بر عموم مى كند . ديگر آنكه از كلمه « الذين اصطفينا » تمام ذريّات و اولاد حضرت رسول صلى الله عليه و آلهمفهوم مى شود (2) ، و اين شرافتى است بزرگ ، و آيه كريمه « الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا » (3) نيز مؤيّد مراد است . و حضرت سيّد سجّاد عليه السلام فرمودند : « واللّه اين آيه نازل شد در حقّ ما اهل بيت » (4) . پس اين سه فرقه تماماً ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله هستند . و اسامة بن زيد (5) از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرد كه آن جناب فرمودند : « سابقُنا

.


1- .تفسير القمى 2/209 .
2- .بدين معنا مرحوم ابن طاوس در كتاب سعد السعود : 79 تصريح فرموده ، نيز مرحوم مجلسى در بحار الانوار 23/219 و حويزى در نور الثقلين 4/362 .
3- .فاطر : 32 ، پس از اين آيه در متن سنگى كلمه « ذرية » آمده كه مربوط به اين آيه نيست ، و احتمالاً منظور مؤلف ذكر آيه 33 و 34 سوره آل عمران بوده : « إِنَّ اللّه َ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّه ُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » .
4- .روايت سورة بن كليب از امام باقر عليه السلام نيز به همين مضمون است . رجوع كنيد به : بصائر الدرجات : 66 ح 11 ، نيز بقيه روايات باب ملاحظه شود ، توضيحات جالبى مرحوم شريف مرتضى در باره آيه مورد نظر در رسائل خود 3/102 بيان داشته است .
5- .در منابع موردى كه روايت را از اسامة بن زيد نقل كرده باشند نيافتم ، احتمالاً بين روايت اسامه و روايت بعد آن كه در پاره اى از منابع نقل شده خلط شده است . به عبارت قرطبى در تفسيرش 14/346 توجه فرمائيد : وروى اسامة بن زيد أن النبى صلى اللّه عليه [وآله ]وسلم قرأ هذه الآية و قال : كلهم فى الجنة . وقرأ عمر بن الخطاب هذه الآية ثمّ قال : قال رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله ]وسلم : سابقنا سابق . .

ص: 305

سابقٌ ومُقتصدُنا ناجٍ وظالِمُنا مغفورٌ » (1) . پس ائمّه طاهرين عليهم السلام سابقين اند و مقتصدين از ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آله ناجين و ظالمين از ايشان مغفورين . و ايضاً مرويست در معنى آيه « قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ وَسَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى » (2) اهل بيت رسول صلى الله عليه و آلهاند (3) . پس بر اين آيات كريمه و اخبار صحيحه مرويّه ، اولاد ائمه طاهرين كه خروج كردند و شهيد شدند اگر ظالم به نفس بودند داخل در عنوان مصطفين اند و عاقبت عملشان خير است و از اين جهت روايتى كه دلالت كند بر مذمّت ايشان نيست . و عجب فرمود صاحب كتاب « فوائد العلماء وفرائد الحكماء » (4) : ذريّه نبويّه صلى الله عليه و آلهدر نزد من مانند كتاب اللّه اند ، صالح ايشان آيه محكمه است كه بايد بوسيد و بر سر گذارد ، و اطاعت كرد ، و آنكه طالح است مانند آيه منسوخه يا متشابه است كه ببوسند و بر سر گذارند ليكن متابعت ننمايند ، فواللّه ما نَرجُو الخير فى الدّنيا والآخِرة الاّ بفَضلِ اللّه تعالى ورَحمتِه وَمحبّتِهِ وَمحّبةِ رَسُولِهِ صلى اللّه عليه وآلهِ وَلَيس لَنا عملٌ نَرْجُوه سِوى ذلك . و در كتاب سنّيان است : محبّت و مودّت سيّد شريف و اجب است اگر چه رافضى باشد براى آنكه شيخين به واسطه سبّ كردن از سيّد شريف مؤاخذه نمى كنند .

.


1- .روضة الواعظين : 298 ، كنز العمال 2/485 ، و مجمع البيان 8/245 به نقل از عمر بن الخطاب ، و سيوطى در الدر المنثور 5/252 از انس از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است .
2- .نمل : 59 .
3- .بحار الانوار 43/279 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/380 به نقل از ابن عباس .
4- .كتاب از سيد محمد بن محمد بن حسن بن قاسم حسينى عيناثى جزينى عاملى صاحب كتاب معروف « الاثنا عشرية فى المواعظ العددية » است . رجوع كنيد به : ذريعه 16/333 ش 1541 و 16/349 ش 1622 .

ص: 306

و گفته اند : اگر شريف دزدى كرد و دست او را بريدند دست بريده او را بايد بوسيد . پس اين بنده رو سياه كه رجائى جز شفاعت ذريّه طيّبه حضرت صدّيقه طاهره عليها سلام اللّه ندارد عرض مى كند : اگر شرّى يا ظلم بر نفسى از سادات ظاهر شود به جهت طهارت طينت و ولادتشان منجرّ به توبه و مغفرت مى شود و سوء عاقبت براى كسى است خبث طينت و سريرت داشته باشد و بر عداوت و عناد اين فرقه حقّه بميرد . و در حديث است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « انّ اللّه يُحِبُّ العَبدَ وَيُبْغِضُ عَمَلهَ ويُحبُّ العَمَلَ وَيُبْغِضُ بَدَنَه ، واعْلَمْ أنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَباتاً وكُلُّ نباتٍ لا غِنى به عَنِ المياهِ وَالمياهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طابَ سَقْيُهُ طابَ غَرْسُه وَحَلَّتْ ثَمَرَتُه ، ومَا خَبُثَ سَقْيُه خَبُثَ غَرْسُه وَأَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ » (1) يعنى : به درستى كه خداوند دوست مى دارد بنده اى را و دشمن دارد عمل او را ، و دوست مى دارد عمل بنده اى را و دشمن مى دارد بدن او را ، پس بدان هر عمل مانند گياهى است و هر گياهى لازم دارد آب را ، و آبها مختلف است ، پس هر آنچه آب دادن او خوب است كشت او خوب مى شود و ميوه اش شيرين مى گردد ، و هر آنچه خبيث است ميوه اش تلخ مى گردد . خلاصه . اين طايفه اند حق پرستانباقى همه خويشتن پرستنداگر ايشان نباشند و نبودند دين و شريعت و اسلامى نيست از آنكه سادات نشانه ها و نمونه هاى پيغمبر صلى الله عليه و آلهاند . بيت سَلامٌ على الاِسلامِ فَهوَ مودِّعٌاِذا ما مَضى آلُ النَّبِىِّ فَوَدِّعِ فَقَدْنا العُلى وَالمَجدَ عِنْدَ افْتِقادِهِمْوَأَضْحَتْ عُروُشُ الْمَكْرُمَاتِ تُضَعْضِعِ

.


1- .از احاديث نبوى است كه امير مؤمنان عليه السلام در ضمن كلامش بدان استشهاد فرموده است . رجوع كنيد به : شرح ابن ابى الحديد 9/178 ، بحارالانوار 29/601 .

ص: 307

مطلب سوم : در شرح حال زيد النّار بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و مدفن وى

مطلب سوم:در شرح حال زيد النّار بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و مدفن وىدر شرح حال زيد بن موسى بن جعفر است و امامزاده زيدى كه در طهران مدفون است . امّا زيد بن موسى بن جعفر عليه السلام معروف است در كتب نسّابين به زيد النّار ، از بهر آنكه در بصره خروج كرد و آتش در خانه هاى بنى عبّاس زد و هر كجا مى رسيد مى گفت : النّارَ النّارَ ، و نسل او از حسن و حسين محدّث و جعفر و موسى اصمّ است ، و از نسل حسين محدث ابن زيد النار ، زيد بن محمد بن زيد بن حسين مذكور است ، و از اعقاب زيد الناراند سادات بنو مكّار در مشهد اميرالمؤمنين عليه السلام ، و همچنين سادات بنو صعب . و مرحوم صدوق طاب ثراه در كتاب « عيون اخبار الرّضا » در باب پنجاه و هفت چند حديث در باب زيد مذكور نقل فرموده است (1) از آن جمله : چون زيد در بصره خروج كرد و منازل و املاك بنى عبّاس را آتش زد او را به اشاره مأمون گرفتند به خراسان آوردند . پس مأمون زيد را به نزد حضرت امام رضا عليه السلامفرستاد و گفت : اگر به جهت خاطر آن جناب نبود زيد را مى كشتم . حضرت رضا عليه السلام به زيد فرمودند : « تو را مغرور كرده است اقوال سخيفه اهل كوفه كه گفته اند كه : چون فاطمه زهراء عصمت داشت خداوند ذريّه اش را به آتش نمى سوزاند . مراد از ذريّه حسن و حسين عليهماالسلاماند آيا مى خواهى خدا را معصيت كنى و به بهشت بروى ؟ ! و پدرم موسى بن جعفر عليه السلام براى اطاعت خداوند به بهشت رفت ، تو آيا در نزد خداوند تبارك و تعالى از موسى بن جعفر عليه السلامعزيزتر و گرامى ترى ؟ ! پس تقرّب به خداوند از طاعت است نه از معصيت ، بد گمانيست كرده اى » .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/257 به بعد ، در چاپ حاضر ( مؤسسة الاعلمى _ بيروت ) اين باب ، پنجاه و هشتم واقع شده است .

ص: 308

زيد عرض كرد : من برادر شما و پسر پدر شما نيستم ؟ فرمود : « برادر من هستى مادامى كه اطاعت خدا را بنمائى ، حضرت نوح عرض مى كند : « رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ » ، و خداوند مى فرمايد : « إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ » . پس خداوند پسر نوح را از اهليّت وى بواسطه معصيت كردن خارج كرده » (1) . و در كتاب مذكور (2) مرويست : زيد بن موسى بن جعفر عليه السلام منادم منتصر بود و زبانش گرفتگى داشت و بر مذهب زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود و در بغداد در نهر كرخايا نازل و وارد شد و در زمان ابوالسرايا حكومت كرد . بعد از قتل ابوالسّرايا طالبيّين فرار كردند ، به كوفه و بغداد رفتند ، و زيد بن موسى عليه السلام مخفى بود تا آنكه حسن بن سهل وى را گرفت و حبس نمود و خواست او را به قتل رساند . حجّاج بن خيثمه گفت : اى امير ! تعجيل مكن كه مرا نصيحتى است : آيا از اميرالمؤمنين مأمون امرى رسيده است كه زيد را به قتل رسانى ؟ گفت : نه . گفت : از براى چه پسر عموى اميرالمؤمنين را بدون اذن او مى كشى ؟ پس حديث قتل عبداللّه بن حسن افطس را كه ذكر مى شود و فرستادن سر او را به نزد هارون و خشم هارون را بر جعفر براى حسن بن سهل ذكر نمود . حسن بن سهل گفت : جزاكَ اللّه ُ خَيراً پس او را به حبس بردند تا زمان ظهور ابراهيم بن مهدى . پس اهل بغداد زيد را از حبس بيرون آوردند و او را فرستادند به نزد مأمون . بعد از چندى رفت به سرّ من رأى ، و در زمان متوكّل وفات يافت و در همانجا مدفون شد . و مضمون آنچه حضرت رضا عليه السلام به زيد فرمود از اين مضامين شريفه ، خواص از كتاب « عيون اخبار الرضا » بخوانند خوب است . عن ابراهيم بن محمد الهمدانى قال : سَمِعْتُ الرِّضا عليه السلام يَقُولُ : مَن اَحَبَّ عاصياً فهُو عاصٍ وَمَن اَحبَّ مطيعاً فهُو مُطيعٌ ومَن اعَانَ ظالِماً فهُو ظالم وَمَن خَذَلَ عادلاً فهُو خاذِل إنّه لَيس بَين اللّه

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/259 ح 4 .
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/258 ح 3 .

ص: 309

وَبينَ احدٍ قرابةٌ ولا يَنالُ اَحدٌ ولايةَ اللّه ِ اِلاّ بالطّاعةِ وَلَقَد قال رسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله لِبَنى عَبدِالمطّلب : « ايتونى باعَمالِكم لا بانسَابِكم وَاحسَابِكُم ، و قال اللّه تعالى : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ » (1) « فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ » (2) » (3) . براى آنكه دوست دارم در خاتمه حال هر يك از امامزادگان چند بيتى عربيّاً او فارسيّاً نوشته باشم تا نقل ناقل و قول قائل از شيعه اثنا عشريّه تحريرات غير مليحه داعى را جبران كند ؛ لهذا براى جبران ماجرى من القلم عرض مى كنم خدمت بنى فاطمه : اَنتُم بَنو طاها و قاف والضُّحىوَبَنُو تبارَكَ وَالكِتابِ المُحكَمِ وَبَنو الاباطح والمسلخ والصَّفا (4) والرّكن وَالبَيتِ العَتيقِ وَزمزَمِ بكُمُ النّجاةُ مِنَ الجَحيمِ وَانتُمُخَيرُ البَريّةِ مِنْ سُلالةِ آدَمِ اَنْتُمْ مصَابيحُ الدُّجى لِمَنِ اهْتَدىوَالعُروةُ الوُثْقىَ الّتى لم تُفْصَمِ (5) وَاِليكُمُ قَصَدَ الوَلىُّ وَاَنتُمُعَوْنٌ لَنا فى كُلِ خطبٍ مُولِمِ بِكُمُ يَفوز غداً اِذا (6) [ما] أُضْرِمَتْفِى الحَشرِ للعاصينِ نارُ جَهنّمِ مَن مثلُكُم فى العالَمين وَعِندَكُمْعِلمُ الكِتابِ وَعِلمُ ما لَم يُعْلَمِ جِبريلُ خادِمُكُمْ وخادِمُ جَدِّكُمْوَلِغَيْرِكُم فيما مَضى لم يَخْدِمِ إبْنى رسُولِ اللّه ِ ! اِنَّ أَبَاكُمُ (7) من دَوْحَةٍ فيها النُّبوةُ يَنْتَمى آخاه مِن دوُنِ البريَّةِ اَحمَدٌواختَصَّهُ بالاَمرِ لَولا يظْلمِ (8)

.


1- .مؤمنون : 101 .
2- .اعراف : 8 و 9 .
3- .عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/260 _ 261 ح 7 ، بحارالانوار 7/241 ح 11 و46/177 ح 31 .
4- .در چاپ سنگى مصرع اول بدون وزن چنين آمده است : وبنو طسم والصفا . متن را موافق نقل الغدير آورديم .
5- .در چاپ سنگى : يغصم .
6- .در چاپ سنگى : إذ . متن را موافق نقل علامه امينى در غدير آورديم .
7- .در چاپ سنگى : آباءَكم .
8- .اشعار از ابن عودى نيلى ، شاعر مخلص اهل بيت عليهم السلام ، و در گذشته 528 است . اين اشعار و ابياتى ديگر از وى را علامه امينى در الغدير 4/372 _ 379 نقل فرموده است . ادامه ابيات مذكور در متن چنين است : نص الولاية والخلافة بعدهيوم الغدير له برغم اللُّوَّمِ ودعا له الهادى وقال ملبّياًيا ربّ قد بلغت فاشهد وَاعْلَمِ حتى اذا قبض النبى واصبحوامثل الذباب تلوح حول المطعمِ نكثت ببيعته رجالٌ أَسْلَمَتْأفواهُهم وقلوبُهم لم تسلمِ وتداولوها بينهم فكأنهاكأس تدور على عِطاشٍ حوّمِ

ص: 310

در شرح حال امامزاده زيد و مأخذ صحّت نسب آن

در شرح حال امامزاده زيد و مأخذ صحّت نسب آناما امامزاده زيد كه در بحبوحه شهر ناصره طهران است ، و در جوار وى مقبره مشهور به سيّد ولى است و در وسط بازار بزّازها واقع است ، و بر حسب تجربه نذورات كثيره براى روضه باهره وى سالهاست اهداء و ايفاء مى شود جمعى از رجال دولت و بزرگان دين در اين اوقات از داعى خواهش كردند با فراغت و آسودگى به طريق صحيح از نسب زيد معروف مذكور كه مزور است در اين كتاب شرحى بدهم ، و آنچه به نظر دارم بنويسم تا موجب مزيد معرفت و يقين و باعث تشويق و رغبت زائرين گردد ، چون شرحى از زيد بن حسن عليه السلام و زيد بن على عليه السلام و زيد بن موسى عليه السلام بيان نمودم مقتضى ديدم در همين محل آنچه مى دانم بنگارم ، و آنچه معلوم داعى شده است در اين نامه بسپارم . پس بطريق تحقيق اين امامزاده زيد كه در جامعه طهران است زيد بن حسن بن على نيست و وى يا در حاجز يا در بقيع مدفون است . و زيد بن على بن الحسين هم نيست ، و وى به تاريخ مسطور در كوفه شهيد شد ، و يقيناً

.

ص: 311

استخوان او را نياوردند (1) و بدن شريفش را نقل نكردند . و زيد بن موسى بن جعفر هم نيست و وى در سرّ من رأى رحلت كرد و مدفون شد . و ايضاً زيد بن حسن بن موسى ثانى كه از فرزندان موسى الجون پسر عبداللّه محض كه آل او را زُيُود خوانند نيز نيست از آنكه مدفن وى جز رى معيّن است . و بر كتب فارسيّه حاليّه انساب نيز اعتمادى نتوان كرد و باعث اطمينان خاطر نمى شود ، پس بدانيم اين امامزاده زيد كيست و نسبش به كدام امام منتهى مى شود . عجالةً از بركات حضرت عبدالعظيم عليه السلام كتابى موسوم به « منتقلة الطّالبيّه » كه جامع آن ظاهراً در سال پانصد هجرى بوده است و از كتب معتبره انساب است 2 ، و در اين بلد دو نسخه بيش بدست نيامده است ، و در آن كتاب ابوابى است به قانون حروف تهجّى به نام شهرها ، هر يك از امام زاده ها كه نقل از اوطان خودشان يا بلدان ديگر كرده اند و در بلدى وارد شده اند و وفات نموده اند نام آن بلد را عنوان كرده است چنانكه داعى تمام امامزاده هائى كه در رى و حدود آن نزول نمودند و مدفون گرديدند از حرف راء بعباراتها

.


1- .در چاپ سنگى : نياورند .

ص: 312

نقل كرده ام ، و در اواخر اين كتاب درج نمودم كه آنها از حسن تعبير صاحب كتاب ، به طور واردين رى اند . پس در آن كتاب آنچه به نظر داعى آمده است از واردين رى همين امامزاده زيد است ليكن به اين طريق كه عرض مى شود : صاحب كتاب مسطور از واردين رى در دو مورد بيانى صريحاً از نام زيد فرمود : يكى در تعداد اولاد جعفر بن حسن مثنى امام حسن مجتبى عليه السلام است . و ترجمه عبارت اوست : در رى ابوالحسن على بن حسن بن ابى عبداللّه محمد بن عبيداللّه الامين بن عبداللّه الحسين بن جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است ، و عقب او ابوالقاسم عبداللّه معروف به اميركا ملقب به اطيب است ، و برادرش ابوطالب است كه نام او عبيداللّه است و ملقب به طرّه ، مادرشان از اهل رى بود و هاشميّه نبود . و بعد از آن فرمود : در كتاب « مشجره » است : احمد امير و زيد و ابوطالب محمّد و ابو احمد محمد و ابو هاشم محمد در رى مى باشند . و در مورد ديگر در ذيل اولاد قاسم بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليه السلامفرمود : ابوالقاسم [بن] زيد معروف به حسنى است كه در رى وارد شد . و اين دو فقره از جهتى تنافى دارد و آن اختلاف نسبت است و انتهاء نسب به حسن مثنى ، و از جهتى تنافى ندارد كه زيد مذكور در مورد اوّل همان ابوالقاسم زيد معروف به حسنى باشد ، و آنچه قدر متيقّن است اين امامزاده زيد از اولاد حضرت امام حسن عليه السلاماست و مانند حضرت عبدالعظيم در كتب تعريف به حسنى شده است ، و ابوالحسن على اصغر بن حسن بن عيسى بن محمد كه نيز در رى است از فرزندان ابوالقاسم زيد معروف است ، و حسن امير كه جدّ دوم حضرت عبدالعظيم است پسرى داشت موسوم به زيد ، و كنيه اش ابوطاهر است از آنكه پسرى طاهر نام داشت كه بعبارة اخرى ابو طاهر زيد نام را

.

ص: 313

در (1) جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم است كه موسوم به على شديد است . و شيخ ابو نصر بخارى حكاياتى جيّده از وى نقل كرده است ، و از سياق عبارات بعضى از نسّابه گمان مى رود اين امامزاده زيد همان است ، و امامزاده طاهر كه شرح حال وى خواهد آمد شايد فرزند ارجمند اوست ، و از برادران حضرت عبدالعظيم زيد نام در كتاب « عمدة الطالب » قول قيل است ، و برخى بر حسب خيال يا قاعده ظاهره گفته اند : بعيد نيست امامزاده زيد برادر حضرت عبدالعظيم باشد . چون بيان صريحى از نسّابين نديده ام بسيار بعيد است قبول آن . على اى حال ، آنچه از كتاب مذكور معلوم است به طريقى كه عرض كردم زيد نامى از امامزادگان كه حسنى است به چند فاصله و واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلامدر رى آمده است ، و وفات نموده است ، و جز اين بزرگوار در رى و اطراف آن مزارى كه به اين اسم معروف باشد نيست ، و به واسطه فاصله كثيره كه بين امامزاده مكرّم است با حضرت امام حسن عليه السلام معلوم مى شود بعد از حضرت عبدالعظيم به رى آمده است و گويا آن وقت در طهران آبادى بوده است كه اهل آن راضى نشده اند جسد شريف را از محلّ وفات ، نقل به مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمايند چنانكه در ازمنه سابقه نقل موتى به اماكن شريفه چندان مرسوم و معمول نبود ، و آبادى رى در عهد قديم در اطراف حضرت عبدالعظيم عليه السلامبوده و طهران از بناهاى جديده است و آثار شهر قديم رى خود آشكار است . و آنچه در خرابى شهر رى داعى دانسته است از ظلم و عناد و ترك ودادى بود كه اهالى آن با يكديگر كردند ، و از كمال عدل و دادى كه در اين عهد فيروز مهد واضح و لايح است روز به روز آبادى و وسعت اين شهر كه بنيان آن بر تقوى و ايمان است زياده مى گردد ، و عمل صادر از اهل طهران ، مطهِّر و مُكفِّر اعمال صادره از اهل رى قديم است ، چنانكه

.


1- .عبارت گنگ است .

ص: 314

در تشريف حضرت اقدس همايون به مزار فيض آثار امامزاده زيد و ثمرات آن

پياده رفتن شاه عباس به مشهد رضوى

خانه هاى خراب ايشان عبرت حاضرين و ناظرين است .

در تشريف حضرت اقدس همايون به مزار فيض آثار امامزاده زيد و ثمرات آنو بحمد اللّه تعالى به امر و فرمان حضرت اقدس همايون اعلى در اين اوقات كه مورّخه هزار و دويست و نود و شش هجرى است در عمارت صحن شريف اين امامزاده جليل تأكيدات اكيده شد و بنحو خوشى زينت يافت ، و به طرز مطبوعى اصلاح خرابيهاى حجرات آن گرديد كه فى الواقع ظاهر آن از براى اهل ظاهر چون باطن وى روضه اى از رياض جنت است ، و بر اين عمارات پسنديده ثمراتى كه مترتب شده است در اين اوراق احصاء نتوان كرد ، جملتى از آن را مى نويسد : اوّل : توجّه حضرت اقدس سلطانى و پياده آمدن به آن مزار و تشرّف بدان بقعه عاليه با رجال دولت و به مرآى و منظر رعاياى وبراياى اهالى اين بلد ، خود مشوّق و مروّجى است مخصوص و نيّت صافيه سلطانى مؤثر است در انقلاب نيّات رعايا ، سيّما پياده به زيارت آمدن باعث ميل نفوس و توجّه قلوب و رعيّت است ، اگر مردم در زمان سابق به آن مزار نمى رفتند و فاتحه نمى خواندند به و اسطه اقبال خسروانه در خواصّ و عوام ، اين ايّام شوق ديگرى در زيارت اين امامزاده جليل پيدا شده است . بلى « الناسُ عَلى دينِ مُلُوكِهِم » (1) .

[پياده رفتن شاه عباس به مشهد رضوى]و داعى گاهى از حالات سلاطين صفويّه _ نَوَّرَ اللّه ُ مراقِدَهُمْ اَجمَعين _ در تواريخ نظر مى نمايد از حال جنّت مكان شاه عبّاس ماضى صفوى متعجّب است كه چگونه بر حسب

.


1- .ذكر اين فقره و منابع آن قبلاً گذشت .

ص: 315

در پياده رفتن قيصر روم به روضه منوّره حضرت شاه ولايت عليه السلام

نذر شرعى پياده از اصفهان به خراسان براى تقبيل عتبه رضويّه حضرت امام همام ابوالحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلام شتافت ، و وفا به عهد و ميثاق خود فرمود ، و در آن راه مصارف كليّه بذل نمود ، و چون به آستان عرش بنيان حضرت ثامن ضامن شرفياب شد چگونه اظهار شوق و رقّت كرد و خود را يكى از آحاد زائرين از رعايا شمرد ، و الحق آن پادشاه دين خواه در آن راه كرد آنچه شايسته و سزاوار بوده است ، و اعتقاد دعاگو آن است كه آن اجر براى اين پادشاه جمجاه مقرر است از آنكه بدون نذر شرعى واجب براى تعظيم و تكريم حضرت ختمى مآب _ عليه صلوات اللّه وآله _ پياده بدين مزار قدم نهاد و از قدوم خويش روح پر فتوح اين امامزاده معظم را شاد فرمود اگر چه احترام براى امام و امامزاده همان فرق بُعد و قرب مسافت بين زائر و مزور را دارد ، لكن بر حسب تفضّل گاهى ثواب احترام كل را به جزء مى دهند ، چنانكه در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم روايت مشهور شاهدى است قويم ، و معروف بين عرب و عجم است .

در پياده رفتن سلطان مراد قيصر روم به مزار و روضه منوّره حضرت شاه ولايت عليه السلامسلطان مراد كه از سلاطين عثمانيّه است در وقتى كه قصد زيارت حضرت امير مؤمنان عليه السلامرا نمود و قبّه علويّه را از دور ديد خواست از چهار فرسخ پياده بيايد ، يكى اهل نصب و عداوت گفت : على بن ابى طالب عليه السلام خليفه رسول صلى الله عليه و آله بود ، و تو نيز خليفه رسول خدائى ، جائز نيست اين گونه حرمت كردن . پس آن سلطان مسلمان قرآن خواست و تفأّل زد براى انجام اين قصد ، و اتيان اين خيال . اين آيه كريمه آمد : « فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً » (1) پس پياده با تمام اركان دولتش تشرّف جست ، و امر نمود گردن آن ناصبى ناهى را زدند ، و اين دو بيت

.


1- .طه : 12 .

ص: 316

ظاهراً از خود سلطان است كه در برابر روضه اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد : تُزاحِمُ تيجانُ المُلُوكِ بِبابِهِوَيَكْثُرُ عِندَ الاِسْتِلام (1) إزدِحامُها اِذا ما رأَتْه عَن قَريبٍ (2) تَرَجَّلَتْوَاِن هِىَ لَم تَفْعَلْ تُرَجِّلُ هامُها (3)دوّم : از قدوم بهجت لزوم آن پادشاه خير خواه ، سكنه اطراف صحن شريف از اشخاص متفرّقه كه مجاورين نااهل آن امامزاده بودند تبديل بما هو احسن شد ، ناچار بعد از تغيير محلّ و تعمير مكان ، حال و تمكّن به آن تغيير يافت . اكنون طلاّب علوم دينيّه و اهل علم از هر قسم در آن ساكن و متحصّن اند و اين گونه مردم كه به صورت صاحب شرع اند و كردارشان براى آموختن آداب شريعت است و قصدشان كلاًّ او بعضاً براى تكميل نفس خود يا سائرين بندگان است يا هر دو ، هر قدر بيشتر باشند ، و منازل و مساكن ايشان خوشتر موجب خوشنودى خدا و رسول صلى الله عليه و آلهو ائمه طاهرين عليهم السلاماست ، و اين گروه نيز جنود سلطنت اند و اسلحه ايشان دعاهائى است كه از راه دانش و دانائى مى نمايند و تقويت و بقاء دولت از توجّهات ايشان است ، و هر قدر مدارس و اين گونه ابنيه عاليه در مملكت زياد باشد لابد ساكنين آنها زياد مى شود ، و هر قدر اين فرقه زياد شوند اگر چه در فرد فرد ايشان اثرى نباشد در مجموع من حيث المجموع ايشان اثر است . و چگونه اثر و ثمر بر وجودشان و عملشان مترتّب نگردد با آنكه اخبار كثيره در ارادت و محبّت ايشان رسيده ، قطع نظر از عمل ، احاديث معتبره بر طلب علم وارد شده .

.


1- .در صراط المستقيم : « فى يوم السلام » بجاى « عندالاستلام » .
2- .در صراط المستقيم : بعيد .
3- .الصراط المستقيم 2/99 ، الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم 1/91 ، عده اى از جمله شيخ كاظم ازرى و سيد مهدى بحرالعلوم به تخميس اين اشعار پرداخته اند . شيخ جعفر نقدى برخى از اين تخاميس را در انوار العلويه : 425 _ 426 نقل كرده است .

ص: 317

در آبادى و عمارات روضه امامزاده زيد از حسن

تقديم حضرت اقدس شهريارى

در آبادى و عمارات روضه امامزاده زيد از حسن تقديم حضرت اقدس شهريارىپس آبادى هر شهر و مملكت از كثرت شعائر و علائم است ، و از شعائر اسلام كثرت مدارس است ، و مدارس اهلى لازم دارد كه ساكن شوند ، و اهل مدارس طلاّب علوم دينيه اند ، و تعظيم و تكريم ايشان نوعاً يا شخصاً خود از شعار اسلام و دين خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله است ، و هر قدر مدارس در جوار مزار امامزاده باشد دو قسم تعظيم از شعائر شده است ، چنانكه از مدرسه جديده امينيّه كه در جوار حضرت عبدالعظيم بنا شده است آثار خيرى كه از آن پديدار است احتياج به بيان ندارد . و در تواريخ قديمه خوانده ايم : در شهر قديم رى چهار صد مدرسه بوده است ، و لابد در اين مدارس علوم حقّه تعليم و تعلّم مى شد ، از علم الهى و علم فقه آل محمّد صلى الله عليه و آلهو علم اخلاق و آداب و علوم ديگرى كه متفرع بر اين سه علم است كه امّهات و اصول علوم اند . و سلاطين صفويّه _ انارَ اللّه ُ بَراهِينَهُمْ _ كه همتى بر ترويج شرع و اهل علم گماشتند در زمانشان چگونه رونق و رواجى اعمال و افعال خيريّه پيدا كرد كه از حسن نيّات ايشان قزوين و اصفهان و بلاد ديگر هر چه بود مدارس علم و منازل خير و بقاع متبركه و قباب كريمه همانا عمل رعيّت متفرّع و منشعب از نيّت خالصه سلطنت است . پس اين آثار ، قطع نظر از ثمرات حاليّه الى يوم القيامة نتايج خيريّه مى دهد ، و سرمشق خوشى است براى آيندگان از بندگان خدا . خلاصه اين بنده دعاگوى اميدوار است از اين بناى جديد و تنظيف خاصّى كه از فضاء و حجرات صحن مبارك ، گماشتگان دولت به امر قدر قدرت حضرت اقدس سلطنت كرده اند پادشاه دنيا و دين در عوض و جزاء آن در حجرات غيبيّه لا ريبيّه اش تمكين دهد . سوم : اقامه نماز جماعت است . اگر چه در زمان سابق از قرار مسموع اقامه جماعت مى شد ، و ليكن در اين اوقات

.

ص: 318

براى تجديد بناء و تحسين فضاء و تغيير امام جماعت ، مجمع اين عمل خير رونقى ديگر دارد ، و مردم را رغبتى زيادتر است . و يكى از ثمرات اينگونه عمارات شيوع طاعات و عبادات است . بحمداللّه تعالى عجالةً اين روضه مزار و مدرسه و مسجد شريف نظيفى است كه غير از مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام محلّ طاعتى جامع تر از آن در اين حدود نداريم . بلى مزار امامزاده سيّد ولى كه در جوار آن بزرگوار است و چند گامى فاصله بيش ندارد ، مسجد و مدرسه تازه به قدر استعداد محلّ بنيان شده است كه در خور آن فضا جماعتى اوفى دارد ، و به تدريس و امامت جماعت جناب فحل المجتهدين و مقرر مسائل الرّسائل لطلاب علوم الدين شمس الفقهاء وبدر المحققين الذى ليس له ثانى آقا ميرزا محمد حسن آشتيانى _ مَتّعَ اللّه ُ المسلمينَ بطولِ بقائه _ مزيّن است . الحقّ انجمنى كه از اهل علم در اين زمان خدمت ايشان مى شود در بلدان اسلاميان نديده ام . پس هر علمى كه در اين مدارس تحصيل مى شود و هر سجده طاعتى كه در اين مساجد تكميل مى گردد البته حضرت اقدس اعلى شريك و سهيم است ، و هر آن كس دعا به بانى خير نكند در او خيرى نيست بلكه آن بناء و زمين براى اين گونه از ساكنين لعن و نفرين كنند . چهارم : تحديد و تعيين موقوفات و املاك موقوفه و متعلقه به اين امامزاده است . از حسن تقديم پادشاه جمجاه شد ، پس ثمره اين توجّهات ملوكانه منافع موقوفات قديمه كه تعطيل در اداء آن مى شد ، و به صاحبان توليت و اولياء موقوفه نمى دادند بر حسب تعيين جديد و رسيدگى كامل به متولّيان آنها مى رسد ، و منافع املاك معلومه موقوفه به صلاح ديد ايشان به أَحْسَنِ ما كان صرف عمارات اين بقعه مى شود . علاوه از مصرفى كه سابق مى شد در اين اوقات طلاّبى كه سكنه حجرات اطراف صحن شريفند و كمال استحقاق دارند از منافع و ارباح آنها منتفعند ، و آنچه معلوم و مقطوعٌ به داعى است مصارفى كه در تعزيه دارى جناب سيّد الشهداء عليه السلام در تكيه واقعه در جنب

.

ص: 319

در خواب ديدن مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه

حضرت امامزاده زيد هر سال مى نمايند با كمال مواظبت و نهايت نظم و اطعام به فقراء و تكريم از طلاب در بعضى از تكاياى ديگر نمى شود ، خصوص مجمع روضه خوانى آن نقلى ديگر دارد . خلاصه تقويت از دولت در تعيين موقوفه باعث ابقاء آن مى شود ، و ابقاء اين گونه املاك و اوقاف باعث ازدياد عمر و دوام دعاگوئى اهل دعاء است ، و منافع اين گونه امور و اعمال در دنيا و عقبى لا تُعَدُّ ولا تُحْصى . و چون در اين مقام از حفظ موقوفه و وقف املاك يادى شد حكايتى كه واقعيّت دارد و خلافى در وقوع آن نمى رود همانا ملك وقفى است كه مرحوم ميرزا نبى خان مشهور به امير نمود ، و مجمل از مفصّل آن را در اين عنوان مى نويسم براى خوانندگان فائده كثيره دارد :

[در خواب ديدن مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه]مرحوم شيخ اجلّ العلاّمة الرّبانى شيخ عبدالحسين طهرانى _ رَفَعَ اللّه ُ مقامَه فِى الدّارين _ فرمود : چون مرحوم ميرزا نبى خان وفات نمود ، براى سابقه دوستى كه با وى داشتم و از حالات وى مطّلع بودم مى خواستم او را در خواب ببينم كه بر او چه گذشته است و چه مى گذرد ، شبى در عالم رؤيا ديدم در باغها و عمارات عاليه جنان تفرّج كنان راه مى روم ، و كسى است با من كه صاحب هر يك از قصور و عمارات را مى شناسد و مى شناساند ، تا آنكه به قصرى رسيدم و از صاحب آن جويا شدم . گفت : اين قصر از آنِ ميرزا نبى خان است كه از خواصّ خدّام مرحوم محمد شاه قاجار بود ، اگر مى خواهى شخص او را ببينى اكنون نشسته است . چون نظر كردم در تالارى او را نشسته يافتم ، چون مرا ديد بر همان عادت و رسمى كه در حيات خود با من داشت برخاست و مرا در صدر مجلس جاى داد ، و من متفكّر و متعجّبم از علوّ مقام وى با آنكه مُنْهَمِك در معاصى بود ، گويا بالفراسة دانست گفت : اى

.

ص: 320

شيخ ! تعجب مى نمائى و جاى تعجّب هم هست از آنكه مرا عذاب اليم سزا و جزاء بود ، ليكن من معدن نمكى در طالقان دارم كه هر ساله وجه اجاره آن را به سوى نجف اشرف مى فرستادم تا آنجا صرف تعزيه دارى جناب سيّد الشهداء عليه آلاف التحية والثناء شود ، و اين مكان و بستان در عوض آن است . مرحوم شيخ در مجلس بحث و درس اين حكايت را با كمال تعجّب ذكر فرمود ، و نمى دانست امير سابق الذكر در طالقان معدن نمكى دارد كه براى اين مصرف وقف كرده است . يكى از ابناء مرحوم ملا مطيع طالقانى كه از ملتزمين حوزه درس مرحوم شيخ بود عرض كرد : اين فقره صحيح است و اين خواب از رؤياى صادقه مى باشد ، به همين نحوى كه بيان فرموديد معدن نمكى است كه به دست والد ماجد من است و هر ساله اجاره آن را به نجف اشرف مى فرستند صرف تعزيه دارى مى شود . خلاصه هر چند اين گونه املاك موقوفه در مملكت زيادتر باشد دلالت بر حسن حال رعيّت و توسعه در امورشان مى كند بلكه يكى از شعائر اسلام سيّد انام _ عليه و آله صلوات اللّه _ است ، و حفظ و ضبط و نگاهدارى آنها سبب مى شود براى تشويق حاضرين و غائبين ، و چون مصارف آن غالباً براى فقراء اهل دعاء است اگر به ايشان برسانند فراغت و آسودگى ديگر دولت را حاصل است و مردگان نيز از آنچه براى آخرتشان اندوخته كردند بهره مى يابند ، و از زندگان خردسند مى شوند . پس هر زنده اى كه زاد و توشه مرده اى را خورد و قطع روزى او كند از رحمت الهى منقطع است . بيت كار امروز به فردا نگذارى زنهارزانكه فردا چو رسد نوبت كار دگر استكما قال الامام عليه السلام : بيت لا تُؤخّر شُغْلَ يَوْمٍ لِغَدٍاِنَّ فىِ كُلِّ غَدٍ يأَتى عَمَلْ

.

ص: 321

روح و ريحان چهارم

اشاره

روح و ريحان : الرابعة

.

ص: 322

. .

ص: 323

در حال حسن امير فرزند زيد بن حسن است كه جّد دوّم حضرت عبدالعظيم مى باشد

در حال حسن امير فرزند زيد بن حسن است كه جّد دوّم حضرت عبدالعظيم مى باشدو اين بزرگوار از كبار و مشايخ سادات بنى حسن است ، و زيد مكنّى به ابوالحسن گرديد از اين جهت است كه فرزندش موسوم به حسن بود ، و كنيه حسن ابو محمّد است ، و لقب وى امير ، از آنكه پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مصر و مكّه و مدينه امارت و حكومت كرد . پس منصور بر وى غضب كرد و آنچه داشت گرفت ، و در مجلس منصور بود تا آنكه منصور وفات كرد ، مهدى خليفه او را از حبس برآورد و آنچه منصور گرفته بود داد و با مهدى به حج رفت و زمان سه نفر از خلفاء بنى عباس را درك كرد : منصور و مهدى و هادى ، بعد از آنكه به حاجز رسيد در سال يك صد و شصت و هشت هجرت رحلت فرمود ، و از سنّ وى هشتاد و پنج سال گذشته بود ، و على بن مهدى بر او نماز گزارد . و «حاجز» پنج ميل يا چهار ميل است به مدينه رسول صلى الله عليه و آله . و قولى است : در «مقبرة الخيزران» بغداد مدفون است . و در ميان بنى الحسن و علويّين به وفور عقل و بزرگوارى مشهور بوده است ، و با بنى عبّاس كمال خلطه داشت بدون اينكه خيانتى به ايشان كرده باشد بلكه به لباس ايشان ملبّس شد يعنى جامه سياه پوشيد ، و رسم نبود حضرات علويّين جامه سياه بپوشند چنانكه جامه سبز شعار سادات بود جامه سياه شعار بنى اميّه و بنى عبّاس بوده است .

.

ص: 324

پوشيدن مأمون لباس سياه را

و هيچ يك از بنى عبّاس جامه سبز نپوشيدند مگر مأمون (1) پسر هارون الرّشيد ، و خوش داشته بنى عبّاس هم اين جامه را بپوشند ، عاقبت مأمون را منصرف نمودند ، چنانكه على بن حسين مسعودى در كتاب «مروج الذّهب» نقل مى كند ، ملخّص از آن نوشته شود خوب است :

[پوشيدن مأمون لباس سياه را]چون مأمون به بغداد آمد براى استمالت علويّين جامه سبز را اختيار نمود . عبّاسيّين هر چند استدعا كردند شعار پدران خود را ترك ننمايد مفيد نشد ، ناچار به زينب كه دختر سليمان بن على بود توسّل جستند ، و آن زنى معمّره و محترمه بود . پس خواهش كردند كه از مأمون خواهش نمايد تا اين رنگ جامه را تغيير دهد ، زينب قبول نمود و به نزد مأمون رفت و گفت : نيكى و احسانى كه به فرزندان على مى كنى بيشتر است از احسان به ماها ، آخر ما منسوب به تو هستيم ، چرا به رويّه پدرانت حركت نمى كنى ؟ ! و مردم را بر ماها مى شورانى ؟ ! و ايشان را از شدّت احسان به طمع مى اندازى ؟ پس شعار بنى عباس لباس سياه است چرا لباس سبز مى پوشى ؟ ! گفت : اى عمّه ! اين حرف را احدى به من اينطور نزده است و هيچ كلامى در دل من وقعش بيشتر از كلام تو نيست ، اما اى عمّه ! نگاه كن وقتى كه رسول خدا (ص) از دنيا رحلت فرمود ابوبكر در حقّ جدّ ما عبّاس چه كرد ، و بعد از وى عمر چها كرد ، و بعد از اين دو نفر عثمان اقبال به بنى اميّه نمود و از سائرين معرض شد ، و داد به بنى اميّه آنچه را كه داد . چون امر راجع به حضرت امير مؤمنان (ع) شد عبداللّه بن عبّاس را والى بصره كرد و عبيداللّه بن عبّاس را والى يمن كرد و قثم بن عبّاس را به بحرين فرستاد و حكومت مكّه را در عهده سعيد قرار گذارد ، و هيچيك از سابقين به اولاد عبّاس اينگونه مهربانى نكردند ،

.


1- .در نسخه سنگى واو عطف آمده است .

ص: 325

در شرح حال ستّى نفيسه دختر زيد بن حسن عليه السلام

و بايد ما بر احسانهاى وى جزاء بدهيم به فرزندانش و مكافات نمائيم ، آن گاه لباس سياه پوشيد . و مأمون در اين باب ابياتى دارد : اُلامُ على شَكوَى الوصّى اَبِى الحَسَنْوَذلِك عِندى مِنْ عَجائبِ ذِى الزَمنْ خَلِيفةُ خَيرِ الناسِ والأوّلُ الّذىاَعانَ رَسُولَ اللّه ِ فىِ السِّرِّ والعَلَنْ وَلَوْلاهُ ما عَدَّتْ لِهاشِمٍ اِمْرَةٌوكانَت عَلَى الاَيّامِ تَقْضى وتُمْتَهَنْ فَوَلَّى بَنِى الْعَبّاس مَا اخْتَصَّ غَيْرَهُمْوَمَنْ مِنْهُ اَوْلى بِالتَّكَرُّمِ وَالْمِنَنْ واَوضَحَ عَبْد اللّه ِ بِالْبَصِرَةِ الْهُدىوَفاضَ (1) عُبيد اللّه ِ جُوْداً على اليَمَن (2) وقسَّمَ اَعْمالَ الخِلافةِ بَيْنَهُمْ فلا زلِتُ مَغبُوطاً (3) بِذى الشُّكْرِ مُرتَهَنْ (4)و بعضى از مضامين ابيات مقالات مأمون سابقاً گذشت . و عجب است از اين شيعه عبّاسى با آنكه اظهار تشيّع مى نمود در قتل و اذيّت اولاد رسول صلى الله عليه و آله با قلب قاسى كوتاهى نكرد _ خَذَلَهُ اللّه ُ تَعالى واَصْلاهُ فى اَصْلِ الجَحيمِ _ .

در شرح حال ستّى نفيسه دختر زيد بن حسن عليه السلامو اما مادر حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلام لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب است كه در حباله عباس بن على بن ابى طالب عليه السلامبود ، بعد از شهادت حضرت ابوالفضل عبّاس بن على عليه السلام در وقعه يوم الطفّ زيد بن حسن او را خواست و به حباله وى آمد .

.


1- .در چاپ سنگى : فاز .
2- .در چاپ سنگى : باليمن .
3- .در طرائف و ديگر منابع : مربوطاً .
4- .اين اشعار را صولى در كتاب الاوراق ذكر كرده بنا بر آنچه ابن طاوس در طرائف : 30 و 275 بيان فرموده ، نيز بنگريد به : الصراط المستقيم 1/259 ، نهج الايمان : 179 ( دو بيت نخستين ) .

ص: 326

و از لبابه در خانه زيد بن حسن پسر و دخترى بيش متولد نگرديد ، اما پسر حسن است ، امّا دختر موسوم به نفيسه گرديد ، و بعضى گمان كردند نفيسه دختر حسن است ، و قول ابن خلكان در «وفيات الاعيان» مشهور بر خلاف آن است (1) . و در بعضى كتب اهل سنّت و جماعت است در مدح نفيسه : اِنَّها مِنْ اَهْلِ الفِقْه (2) . و او را سيّده نفيسه و ستّ نفيسه كه به معنى خانم است مى نامند . و در كتابهاى ايشان است : از كثرت زهد و تقوى قبر خودش را به دست خود كند و روز و شب ميان قبر مى رفت و نماز مى گزارد و در حالت احتضار روزه بود ، هر قدر تكليف كردند افطار نمايد قبول ننمود ، و گفت : سى سال است مى خواهم خداوند را با زبان روزه ملاقات نمايم . و اين ابيات از او است كه در زمان احتضار خواند : اِصرَفُوا عَنّى طَبِيبىودَعُونى وَحَبيبى زادَ بى شوقاً اِلَيْهِوَعِزامى ونَحِيبى (3)يعنى : برداريد اين طبيب را و بگذاريد مرا با دوست من كه شوق و محبّت و ناله من از براى من لقاء دوست افزون است . و جمعى از علماء شيعه نقل كرده اند : نفيسه به زهد و عبادت و صيام نهار و قيام ليل مشهوره گرديد . و تولّدش در سال يك صد و چهل و پنج است در سال شهادت محمد و ابراهيم قتيل باخمرى ، و نفيسه دو شوهر كرد ، يكى وليد بن عبدالملك بن مروان است ، و از اين سبب هر وقت پدر نفيسه بر وليد وارد مى شد كمال احترام مى كرد . يك روز سى هزار دينار به وى

.


1- .بنگريد : عمدة الطالب : 70 ، سرّالسلسلة العلوية : 29 ، الاعلام زركلى 8/44 .
2- .در چاپ سنگى : القوة .
3- .در چاپ سنگى : « وحبيى » كه معناى صحيحى بنظر نمى رسد . لفظ را با توجه به معنايى كه مؤلف از آن آورده « ناله من » ثبت كرديم .

ص: 327

عطا كرد ، و شوهر ديگرش ابو محمد اسحاق بن جعفر الصّادق عليه السلام است كه معروف به مؤتمن بود ، و در صورت ، شباهت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله داشت ، و نشر حديث مى كرد ، و سفيان بن عيينه مى گفت : حَدَثّنى الثِقةُ الرّضا اسحاقُ بنُ جعفر عليه السلام (1) . و از بيان ابوالحسن عمرى كه يكى از نسّابين است معلوم مى شود كه شوهر دوم لبابه عبدالملك بود ، و در حباله او با حمل از دنيا رفت ، و در مصر مدفون شد در ماه رمضان سال دويست و هشت هجرى . و از كتابهاى برخى از عامّه معلوم است در حباله اسحاق بن جعفر عليه السلام بود كه رحلت نمود ، خواست از مصر او را نقل نمايد به بقيع ، اهل مصر براى تبرك به مزارش منع نمودند ، چون شب شد حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله را در خواب ديد ، فرمود : «بگذار در قاهره مصر مدفون شود لِأنَّ الرَّحْمَةَ تَنْزِلَ عَلَيْهِمْ بِبَرَكاتِها» . و ايضاً نقل كرده اند : ستّ نفيسه شش هزار ختم قرآن در قبر خود كرد ، در زمان احتضارش سوره انعام خواند ، چون رسيد به آيه « لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ » (2) دنيا را وداع نمود . و چه قدر عامّه را اعتقاد مفرط به مزار او است و هميشه شمُوع و نذورات از اطراف مصر براى مقبره اش مى آورند . و گويند : محمد بن ادريس شافعى كه رئيس يكى از مذاهب اربعه است در خدمت ستّ نفيسه حاضر مى شد و استماع حديث مى نمود . خلاصه در زمره خواتين بنى الحسن ستّ نفيسه كمال امتياز داشت ، و اين مخدّره بنا بر قول مشهور خواهر حسن امير است . على اىّ حال ، فرزندان امام حسن عليه السلام را سزد به وجود اين محترمه مكرّمه ، فخريّه و مباهات نمايند چنانكه فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به وجود فاطمه

.


1- .بحرالعلوم در فوائد رجاليه 4/66 اين مطلب را به نقل از ابن كاسب گزارش كرده است .
2- .انعام : 127 .

ص: 328

در شرح حال دختر مرحوم شيخ شهيد اوّل عليه الرّحمة و اخوان وى

معصومه عليهاالسلام كه مدفونه در بلده قم است ، و ما رعايا را نيز سزاوار است بر دختر شهيد سعيد اوّل ، ركن عميد ، ابو عبداللّه محمد بن شيخ جمال الدين ابن مكّى ابن شيخ شمس الدّين عاملى جزينى مفاخرت نمائيم .

در شرح حال دختر مرحوم شيخ شهيد اوّل عليه الرّحمة و اخوان وىدر حين تحرير بنظر آوردم از حالت پسنديده آن مخدره مبروره خوب است اشاره اى شود از كتاب «امل الآمل فى احوال علماء جبل عامل» (1) . بدان دختر شهيد كنيه اش ام الحسن است موسوم به فاطمه مدعوّه به ستّ المشايخ ، يعنى : خانم مشايخ از اهل علم ، و در عداد اولاد مرحوم شهيد او را بدين گونه وصف كرده اند : «الانسانُ الخاصُّ وزُبدةُ الخواصِّ وزينةُ اهلِ الفضلِ والاخِلاصِ بِنْتُهُ الْمَسعُودةُ المُخدَّرةُ شَيْخَةُ الشّيعَةِ وعَيَبتُه ، العَلَمُ البَاذخُ فاطمةُ المَدعُوَّةُ بِستِّ المشايخِ ، وَهِىَ سَيّدَةُ رواةِ الاَخبارِ ، وَرَئِيسَةُ نَقَلَةِ الآثار ، عَنِ السّادةِ البَرَرَةِ الاَطْهارِ ، وكانت عالِمةً فاضِلةً فقيهةً عابدةً سَمِعَتْ مِن الْمَشايِخ واَخذَتْ عَنْ أبيها وَمِن السيّدِ ابن معيّة إجازةً ، وَهى الّتى كانَ ابُوها يَأمُرُ النِّساءَ بالاِقتداءِ بِها والرّجُوعِ اِلَيها فى مسائلِ الحَيْضِ وفُرُوضِ الصلاةِ» . از اين بيانات ، نهايت جلالت شأن و مقامات وى از علم و عمل و زهد و اجتهاد و فقاهت واطّلاع به اصول فروض مسائل و بزرگوارى بر تمام راويان اخبار و رياست بر همه ناقلين آثار با اجازه اى كه مرحوم شهيد حميد سعيد به ايشان مرحمت فرمودند معلوم است . علاوه از آنها اين لقب شريف ستّ المشايخ است ، و برادرانش نيز در فضل و علم

.


1- .امل الآمل 1/193 شماره 213 . عبارت وى چنين است : أم الحسن فاطمة المدعوة بست المشايخ بنت الشهيد محمد بن مكى العاملى الجزينى ، سپس از عبارت « كانت عالمة فاضلة » تا انتهاى مطلب متن را دارد .

ص: 329

فقره أولى : در شرح حال ابن هَرمه شاعر

و عمل نادره زمان خودشان بودند : اوّل : فرزند اكبر و نجل افخر ، محمد بن محمد است ، و او از فحول مجتهدين علماء شمرده مى شود ، و لقب او رضى الدين . دوّم : على است ، و لقب او نجيب الدين است . سوّم : حسن ، و لقب او جمال الدين است . و اولاد آن مرحوم چهار تن بودند . و از بنات مكرّمات علماء متأخّرين نيز مانند دختر مرحوم مجلسى بزرگ ملا محمد تقى بن مرحوم ملا مقصود على كه در حباله مرحوم آخوند ملا محمد صالح مازندرانى بود ، و والده ماجده مرحوم آقا هادى نيامد رحمة اللّه عليها وعلى أبيها واَخيها وَبَعْلِها وَابْنِها وَزادَ اللّه ُ نُظَرَاءَها . و از آنجائى كه حسن بن زيد جليل الشأن عالى المكان بود ، بناءً على ذلك هر آنچه از حالات حسنه اش و از مادر مكرّمه و خواهر محترمه اش مى دانستم زحمت دادم ، و سه فقره ديگر براى تكميل اطلاع خوانندگان از كتب انساب و احاديث معتبره زحمت مى دهد :

فقره أولى:در شرح حال ابن هَرمه شاعر و منع حسن بن زيد او را از شرب خمر (1)چون حسن بن زيد حاكم مدينه شد ابن هَرمه شاعر را نديم خود نمود و ابن هَرمه در خوردن شراب بسيار مولع و حريص بود . و ابن هرمه همان است وقتى از منصور دوانيقى عبّاسى خواهش كرد بنويسد مكتوبى

.


1- .در باره احوال ابن هرمه و قضاياى مربوطه اش رجوع كنيد به : الاغانى 4/375 ، خزانة الادب 3/259 ، المجدى : 338 .

ص: 330

در توبه ابن هرمه و اشعار وى

به حاكم مدينه هر وقت در هر كجا او را مست ببيند حدّى بر او جارى ننمايد . منصور با آنكه به ابن هَرمه نهايت اكرام مى نمود و مى خواست حاجت او را برآورد از اين فقره استيحاش كرد و گفت : نبايد حدود الهيّه را ابطال و تعطيل نمود ، و گفت : حاجت ديگر بخواه تا برآورم . باز براى حرص و رغبتى كه به شرب خمر داشت همين مطلب را اعاده نمود ، عاقبت منصور نوشت به حاكم مدينه : هر وقت ابن هَرمه شراب خورد هشتاد تازيانه بر او بزن تا حدّ الهى معطّل نماند و هر آنكه او را بياورد به نزد تو در حالت مستى يك صد تازيانه مأذونى بر او زنى . ديگر در كوچه و بازار هر كس ابن هرمه را مست مى ديد نزديك او نمى آمد و حاكم مدينه را خبر نمى كرد . و شايد آن حاكم حسن بن زيد بوده است . اگر چه اين فقره مسطوره مخالف است با اين فقره كه مجمل آن را مى نويسد : يك روزى حسن بن زيد به ابن هرمه فرمود : من كسى نيستم از مدح تو مسرور و از هجو تو خائف باشم ، شرافتى كه خداوند عالم به واسطه پيغمبر مكرّمش به ما داده است جامع هر مدحى است و از هر ذمّى ما را دور دارد ، و حقّ جدّ بزرگوار من آن است اغماض ننمايم در حقّ كسى كه خلاف شريعت حركت نمايد ، قسم مى خورم به ذات اقدس الهى اگر ديگر تو را مست ببينم دو حد بر تو جارى مى كنم : يكى براى خوردن شراب ، و يكى براى مستى كه اظهار مى كنى با آنكه نديم من هستى ، پس همت بگمار و از اين عمل شنيع بگذر براى رضاى خدا و خوشنودى حضرت سيّد انبياء صلى الله عليه و آله . پس ابن هرمه از اين تهديد ترسيد و ترك نمود ، و آن وقت نود سال از عمرش گذشته بود .

در توبه ابن هرمه و اشعار وىو اين اشعار از ابن هرمه است در توبه از شراب خوردن گفته است : نهانى ابن الرَّسُولِ عَنِ المُدامِواَدَّبنى بآدابِ الكِرامِ (1)يعنى : پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از شرب شراب نهى كرد و به آداب بزرگواران مؤدّب فرمود . وقالَ لى اصطبْر عنها وَ دَعْهالِخَوْفِ اللّه ِ لا خَوْفِ الاْنامِو گفت به من : خود را نگاهدار از آشاميدن شراب براى ترس از خدا ، نه ترس از مردمان ، پس من گفتم : وَكَيفَ تَصَبُّرى عنها وَحُبّىلَها حُبٌّ تَمَكَنَّ فى عِظامىچگونه خود را نگاهدارى كنم از خوردن شراب ، و دوستى آن در استخوانهاى من جاى گرفته است ؟ اَرى طِيْب الْحَلالِ عَلىَّ خُبْثاًوطيبَ النَّفْسِ فى خُبثِ الحَرامِو مى بينم آنچه پاك است و حلال در طبع من زشت و پليد مى نمايد و آنچه ناپاك و حرام است نفس خبيث من او را پاك مى داند . و عجب است در اين زمان هر قدر بر مُنادمين خمر از پير و جوان به قدر امكان با لسان رطب و بيان عذب ، نصايح و مواعظ بر زجر و منع از بزرگى حرمان و حرمت آن گفته مى شود در جواب مضمون اين سه بيت را خوانند : غذاى روح دهد باده حريق الحقكه رنگ و بوش زند رنگ و بوى گل را دق به طعم تلخ چو بيند پدر وليك مفيدبه پيش مبطل باطل به نزد دانا حق حلال گشته به فتواى عقل بَرِ داناحرام گشته به احكام شرع بَرِ احمق (2)نعوذ باللّه مِن شُرُورِ اَنْفُسِنا ومِنْ هذهِ العُقُولِ الْمَعْقُولَةِ . خلاصه ابن هَرمه در شعر خود حسن بن زيد را بر محمد و ابراهيم برترى داده است

.


1- .الغدير 7/127 اين بيت را نقل كرده از زهر الآداب 1/81 . هر چهار بيت در شرح ابن ابى الحديد 15/169 مذكور است ، نيز المجدى : 338 .
2- .اشعار منسوب به بوعلى سيناست .

ص: 331

و گفته است : اللّه ُ اَعْطَاكَ فضلاً فَوق فَضلِهِمُعَلى هَنٍ وهَنٍ فى حاسِدٍ وَهَنِ (1)

.


1- .المجدى فى انساب الطالبيين : 21 ، 337 .

ص: 332

فقره ثانيه : در اشعار داود بن مسلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباس

فقره ثانيه:در اشعار داود بن مسلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباسابوالفرج اصفهانى گفته است : ميانه حسن بن زيد و جعفر بن سليمان بن عباس حاكم مدينه عداوت سختى بود . داود بن مسلم ، جعفر بن سليمان را در قصيده اش مدح نمود ، در وقتى كه حسن بن زيد به مكّه معظمه مشرف بود ، چون مراجعت كرد داود بن مسلم خدمت وى شرفياب شد ، حسن بن زيد بر وى خشم كرد كه : چرا جعفر را مدح كردى ؟ عرض كرد : فدايت شوم ! چون صله وافره به من داد او را ستودم به اين اشعار : وكنّا حديثاً قبل تأمير جَعْفرٍ (1) وكانَ المُنى فى جَعفرٍ أَنْ يُؤمّرا حَوَى المِنبَرينِ الطّاهِرَيْن كِلاهُماإذا ما خَطا عَن منبرٍ أَمَّ مِنْبَرا كَأَنَّ بَنى حَوّاءَ صَفُّوا أَمَامَهُفَخُيِّرَ فى اَنسْابِهِ فَتَخَيَّرا (2)حاصل معنى آنكه ، ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آنكه امير ما شود داشتيم پس او را دو بزرگوارى و دو منبر است : اگر يكى از او سلب شود قصد ديگرى كند ، و شايد مراد از دو منبر اشاره به حكومت مكه و مدينه بوده باشد ، پس فرزندان حوّاء در برابرش ايستاده اند و از انساب او را اختيار كرده اند و خلاصه نمودند .

.


1- .در چاپ سنگى : جعفرى . ياء آخر اطلاقى است كه به اشمام راء خوانده مى شود ، ولى غالباً كتابت نمى شود .
2- .تاريخ مدينة دمشق 17/150 ، بعضى از اين ابيات در اغانى 6/15 و الوافى بالوفيات 13/468 نيز نقل شده است .

ص: 333

فقره ثالثه : در برخورد منصور با حضرت امام صادق عليه السلام

بعد از آن گفت : شما در نزد من برتر و بهتر از جعفر هستيد از آنكه در مدح شما بالاتر عرض كرده و خوشتر ستوده ام در اين ابيات : لَعَمْرى إذا عَافَيْتُ اَوْجَدْتُ مُنعماًبِعَفْوٍ مِنَ الْجانى وَاِن كانَ معْذَرا لاَنتَ بِما قدّمتُ اَولى بِمَدحِهِواكرَمُ فَخْراً إِنْ فَخرتَ وَعُنصُرا هُوَ الغُرّةُ الزّهْراءُ مِنْ فَخرِ هاشِمٍوَيَدعُو عَلِيّاً ذَا الَمعالِىَ حَيدرا وَزيدُ النَّدى وَالسِّبطُ سِبطُ مُحمَّدٍوَعمُّك بِالطّفِّ المُطهَّرِ جَعْفَرا بِحَقّكُمُ نالُوا ذُراها فَاَصْبَحُوايَرَوْنَ بِهِ عزّاً عَلَيْكُمْ وَمَظْهَراخلاصه معنى آنكه : در وقتى كه من معذرت بخواهم و عفو از گناهان را طلب كنم در تو نعمت عفو مى بينم ، و تو _ اى حسن ! _ سزاوارترى به مدح من از ديگرى و از جهت عنصر و فخر ذاتى كريمتر ، و تمام بزرگوارى و حسب و نسب تو راست و ديگران را نارواست .

فقره ثالثه در برخورد منصور با حضرت امام صادق عليه السلاماز حضرت جعفر بن محمّد عليهماالسلام مروى است كه فرمود : « بعد از وقعه عظيمه از مصيبت محمّد و ابراهيم ، بنى هاشم را از مدينه كوچ دادند و در عراق مأوى گرفتند ، پس همگى منتظر شهادت و مترصّد قتل بوديم تا آنكه روزى ربيع حاجب آمد و گفت : از حضرات علويّه دو نفر كه عاقلند منتخب شوند تا به حضرت منصور ايشان را ببرم . پس من و حسن بن زيد برخاستيم و به نزد منصور خليفه عباسى رفتيم . پس روى به من كرد و گفت : توئى كه علم غيب مى دانى ؟ من گفتم : « لا يَعْلَمُ . . الْغَيْبَ إِلاَّ اللّه ُ » (1) . گفت : توئى كه خراج مملكت را به نزد تو مى آورند ؟

.


1- .نمل : 65 .

ص: 334

گفتم : خراج هر مملكت از آن اميرالمؤمنين است . گفت : آيا مى دانيد از براى چه شما را خواسته ام ؟ گفتم : براى چيست ؟ گفت : براى آنكه خانه هاى شما را خراب كنم و دلهاى شما را بترسانم و نخلهاى شما را قطع نمايم و شما را بدين حال با كمال ابتذال نگاهدارم تا اهل حجاز و عراق مايل به شما نشوند و با شما مراوده ننمايند كه مورث فساد است . پس گفتم : يا اميرالمؤمنين ! سليمان عليه السلام بر عطاهاى خداوندى شاكر بود ، و ايّوب عليه السلامبر بلاى آسمانى صابر ، و يوسف صديق عليه السلام با آنكه مظلوم شد از برادران گذشت ، و تو از اين نسل مى باشى ، شايسته آن است بدانها تأسّى جوئى . پس منصور از اين عبارات خرسند گرديد و خندان شد و گفت : اين سخنان را اعاده نما ، چون اعاده كردم گفت : مِثْلُكَ فَليَكُنْ زَعِيْمَ الْقَوْمِ . يعنى : مانند تو كسى بايد بزرگ قوم باشد ، از شما طالبيّين گذشتم . امّا حديثى كه در زمان گذشته از پدرانت نقل نمودى اكنون بيان كن . پس گفتم : حَدَّثنى أبى عَنْ آبائِهِ عَنْ على عليه السلام ، عن رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله : « صِلَةُ الرِّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ وَتُطيلُ الأعمارَ وَإن كانُوا كُفّاراً » . يعنى : پدرم از پدرانش از حضرت اميرمؤمنان از حضرت رسول سلام اللّه عليهم أجمعين روايت كرده : صله رحم شهرها را آباد مى كند و عمرها را دراز مى نمايد اگر چه كفّار باشند . منصور گفت : مراد من حديث ديگر بود . پس گفتم : حدَّثنى أبى عن آبائِهِ عَنْ على عليه السلام ، عَنْ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله : « الأرْحامُ مُعَلَّقَةٌ بِالعَرْشِ تُنادى : صِلْ مَنْ وَصَلَنى وَاقطَعْ مَنْ قَطَعَنى » . به حذف اسناد يعنى : رسول صلى الله عليه و آلهفرمود : رحم به عرش خدا آويخته است و خدا را مى خواند كه : اى خداى من ! پيوند كن هر آنكس مرا پيوند نمايد و قطع كن هرآنكه از من قطع نمايد و گُسسته شود . منصور گفت : مرادم حديث ديگر است .

.

ص: 335

تحسين : در احوال امامزاده حسن

پس گفتم : حَدَّثنى أبى عَنْ آبائِهِ عَن على عليه السلام ، عَنْ رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله : « إن كانَ ملِكاً مِنَ المُلُوكِ فِى الأرضِ كانَ بَقِىَ مِنْ عُمرِهِ ثلاثَ سِنينَ فَوَصَلَ رَحِمَهُ فَجَعَلَها ثَلاثينَ سَنةً » . يعنى : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : هر پادشاهى از پادشاهان زمين سه سال از عمرش باقى بود چون صله رحم كرد خداوند سى سال به وى مرحمت فرمود . پس ما را منصور اكرام كرد و گفت : مراد من همين حديث بود . و بنى هاشم را روانه مدينه نمود » (1) .

تحسين:[در احوال امامزاده حسن]در ضمن احوال حسن بن زيد خوب است آنچه از حال امامزاده حسن كه نزديك طهران مزور است و مدفون بنويسم : بدان امامزاده حسن كه مرقد شريفش در طرف دست راست وجهت غربى دارالخلافه باهره واقع است و اهل اين بلد سالهاست بدين مزار توجّه دارند و بقعه عاليه نيز دارد ، البته دانستى حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام نيست ، از آنكه حسن مثنى داماد حضرت سيّد الشهداء در مدينه نبويّه على مُشرِّفها السلام رحلت فرمود ، و در بقيع مدفون گرديد ، و از عمرش سى و پنج سال گذشت ، و فاطمه بنت الحسين عليه السلامبعد از اين كه يك سال بر قبر وى خيمه زد و گريست و نداء هاتف آسمانى شنيد ، شوهر ديگر اختيار فرمود ، ومحمّد ديباج از وى متولد گرديد . پس به طريق تحقيق اين امامزاده حسن ، حسن مثنى نيست و هر كس به اين عقيده برود به كتاب مجعول مجهولى از انساب تمسّك جسته است و اعتمادى بر آن نتوان كرد ،

.


1- .مقاتل الطالبيين : 233 تمامى جريان را نقل كرده ، نيز الفرج بعد الشدة 1/70 ، بحارالانوار 47/211 .

ص: 336

و داعى كه سالهاست رجوع به كتب معتبره نسّابين كرده ام از آنچه مى گويند و بعضى از عوام اعتقاد كرده اند صحّتى نيافته ام ، و « رُبَّ شُهْرَةٍ لا أصْلَ لَها » از امثال مشهوره است . پس اين تحريرات از براى نفى و اثبات صحت و سقم انساب امامزادگان مدفونين در رى است ، و اين زحمات براى آن است كه هر زائرى كه زحمت مى كشد به زيارت امامزاده مى رود او را بشناسد و بداند كيست ، و نسب را به كدام يك از ائمه طاهرين عليهم السلاممى رساند ، و نسبت وى به هر يك از ائمه دين بواسطه است يا بلا واسطه ، و آيا حسنى است يا حسينى ؟ آيا موسوى است يا رضوى ؟ البته بر حسب معرفت و شناسائى كه دارد تكليف خود را مى داند و الاّ بنا بر قول مشهور به هر مزار فاتحه و سلام و تلاوت سوره قدر و توحيد به عدد معين مشروع كفايت است . و عجب دارم از بعضى از اهل هوا و غرض و مرض كه گفته اند : داعى عَلى رُؤوس الأشْهاد عرض كرده ام : امامزاده حسن بر مذهب اسلام نيست يا آنكه از طايفه زيديّه است ، والبته خوانندگان در شرح حالات زيديّه و حسن عاقبت دُعات كه به رضايت آل محمّد صلى الله عليه و آلهخروج نمودند اطلاعى از عقيده دعا گوى حاصل كرده اند ، از كجا تخصيص مى توانم بدهم اين امامزاده را به اين مذهب يا مذهب ديگر با آنكه مذهب و مشرب خود را بر نصّ صحيح و تعيين علماء نسّابه مى دانم تا كنون از اين امامزاده مخصوصاً بيانى كه مشعر بر ذمّ و قدح باشد نديده ام و نگفته ام . بلى آنچه عرض شده است نيامدن حسن مثنى است به رى ، و اين مزار قطعاً حسن مثنى نيست و تكذيب مى نمايم هر آنكه به اين عقيده معتقد شود براى آنكه اخبار بر خلاف آن تصريح شده است ، پس هر كس حسن است نبايد او را حسن مثنى دانست . خلاصه در كتاب « مُنتقلة الطالبيّة » كه سابقاً از وضع آن اشاره نمودم نقل كرده است : از مدفونين رى حسن امير است ، و او نسب را به حسن امير پسر زيد بن حسن بن على بن أبى طالب عليه السلام صاحب همين ترجمه مى رساند بدين گونه : بالرى الحسن أمير بن أبى عبداللّه محمّد عزيز بن أحمَد الخَطيبى بن الحَسَن بن جَعْفَر بن هارُون بن إسحاق الكوكبى ابن الحَسَن الأمير بن

.

ص: 337

زيدِ بن الحسن بن على ابن أبى طالب عليه السلام . به عبارت ديگر : شش پشت نسب را به حسن بن زيد جدّ دوم حضرت عبدالعظيم مى رساند ، و به هشت فاصله به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام . پس بر اين بيان حضرت امامزاده حسن ملقّب به امير است مانند جدّ بزرگوارش ، وحسنى است ، و اسحاق كوكبى كه فرزند حسن بن زيد است كنيه اش أبوالحسن است ، و او را كوكبى خواندند براى آنكه سفيدى بر سياهى چشم وى بود مانند كوكب ، و جعفر بن هارون كه از اجداد آن بزرگوار ، و امامزاده حسن امير مذكور نسب را از او به حسن بن زيد مى رساند در شهر آمل شهيد شد به دست رافع بن ليث ، وقبر او را زيارت مى نمايند . و بدان فرزندان حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بسيارند و اعقابشان زياد است : يكى عبداللّه بن حسن بن زيد است ، و كنيه اش أبو زيد و أبو مهر است . و يكى زيد بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و كنيه اش أبو طاهر است . ويكى ابراهيم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و كنيه اش أبو اسحاق است . ويكى اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و كنيه اش أبو محمّد است ، و او را جالب الحجارة _ به جيم يا به حاء _ خوانده اند ، و نسل او از محمّد است . و از محمد بن اسماعيل داعى كبير ، محمد بن زيد بن محمد مذكور منتهى مى شود ، و همين محمد داعى و برادرش حسن داعى مالك طبرستان شدند در سال دويست و پنجاه كه در اوراق سابقه بيان نمودم . و يكى از اولاد حسن امير ، قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است ، و قاسم بن حسن نيز كنيه اش أبو محمّد است . و قاسم بن حسن زاهد و عابد و شجاع بود و با بنى عباس آميزش مى نمود ، و نسل او از محمد بطحائى و عبدالرحمن شجرى است . و يكى على شديد است كه جدّ اول حضرت عبدالعظيم است و كنيه اش ابوالحسن است .

.

ص: 338

واردين به رى

پس اولاد حسن بن زيد بن حسن عليه السلام شش تن اند ، و بنا بر اين عرض داعى امامزاده حسن از بنى اعمام حضرت عبدالعظيم است و انتهاء نسبشان به يك شجره است ، امّا حضرت عبدالعظيم به دو فاصله نسب را به حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى رساند از على شديد فرزند صلبى وى ، و امامزاده حسن به شش فاصله و واسطه از فرزند صلبى وى اسحاق كوكبى نسبش منتهى به حسن بن زيد مى شود ، و اسحاق كوكبى و على شديد برادر بودند . پس در اين عنوان دو چيز معلوم شد : يكى عدد اولاد حسن امير بن زيد بن حسن بن على عليه السلام . و ديگرى نسب صحيح امامزاده حسن . و در شهر رى جز امامزاده حسن نظر ندارم امامزاده به اين اسم وارد شده باشد با اين وصف و لقب . و آنچه داعى دانسته است از كتاب مذكور است و هر آنكه جز آن مى داند برهانى روشن و دليلى متقن مى خواهد .

[واردين به رى]بلى ، از واردين رى در آن كتاب ابو محمد حسن بن محمد است كه به چند واسطه بعيده نسبش منتهى به عبداللّه اعرج مى شود ، و وى در شهر رى در سال چهار صد و پنجاه در ماه محرّم وفات كرد . و عبداللّه اعرج پسر حسين اصغر است . و وى فرزند على بن الحسين عليه السلام است ، و عقب حسن بن محمد از ابوالحسين يحيى و ابوهاشم محمد و سكينه خاتون است . على اىّ حال بر صحّت نسب اين امامزاده محترم همانا بقاء آثار و ظهور انوارى است كه در هر صباح و مساء مى شود والاّ خداوند سبحان او را ابقاء نمى فرمود ، و بدين گونه

.

ص: 339

اهل اين بلد اظهار ارادت و ميل به زيارت وى نمى نمودند . پس سزاوار است براى خاطر جدّ اكرم وى حضرت حسن بن على عليه السلام پاى از مزارش نكشند و بر حسب مقدور توفيق را مدد نمايند و رفع بعضى از خيالات نموده ، بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم ، زيارت او را غنيمت شمارند كه در زيارت كردن عموم امامزادگان فيوضات كليّه است ، و در امامزادگانى كه حالات و انسابشان معلوم است مخصوصاً به مزارشان حاضر شوند و فيض خاص بخواهند ، البته از بركات و ميامن ايشان كه اعضاء و اجزاء وجوديّه حضرت نبويّه اند فيضها و فضلهاى كامل ، واصل و عايد مى گردد . و اين ابيات را در مدح محبت سادات و ذريّه سيّد كاينات صلى الله عليه و آله خوش گفته اند : يَلومُنى فى هَوا أبناءِ فاطِمَةٍقَوْمٌ وَما عَدَلُوا فِى اللّه ِ إذْ عَدَلُوا والَيْتُ قَوْماً تميدُ الأرضُ ان رَكِبُواوَتَطْمَئِنُّ وَتهدى أن هُمُ نَزَلُوا إن يَغْضِبُوا صَفَحُوا أو (1) يُوهِبُوا سَمَحُواأو يُوْزِنُوا رَجَحُوا أو يَحْكُمُوا عَدَلُوا يُوفُونَ إنْ نَذَرُوا يَعْفُونَ إنْ قَدَرُواوَإنْ يَقُولُوا مَقالاً يَرْتَضُوا فَعَلُوا إنْ خِفْتَ فى هذِهِ الدُّنيا بِحُبِّهِمُفَما عَلَيَّ غَداً خَوْفٌ وَلا وَجَلُ (2)و عجب فرمود دعبل بن على خزاعى : فيا وارِثى عِلْمِ النَّبيِّ وَآلِهِعَلَيْكُمْ سَلامٌ دائِمُ النَّفَحاتِ لَقَدْ آمَنَتْ نَفْسى بِكُمْ فى حَياتهاوَانّى لأرجُو الأمنَ (3) بَعْدَ مَماتى 4

.


1- .در چاپ سنگى : و .
2- .اشعار از موسى است . رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/436 ، الصراط المستقيم 2/214 .
3- .در چاپ سنگى « الآن » خوانده مى شود . آنچه درج كرديم مطابق با منابع مذكور است .

ص: 340

در شرح حال جدّ سوم حضرت عبدالعظيم عليه السلامعلىّ شديد بن حسن بن زيد

در [شرح]حال جدّ سوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام علىّ شديد بن حسن بن زيداما جدّ سوم حضرت عبدالعظيم كه منتهى به حضرت امام حسن عليه السلام مى شود على بن حسن امير است و كنيه اش ابوالحسن . در كتاب «عمدة الطالب» (1) مذكور است : على لقب او شديد است و مادرش ام ولد بود ، و در حبس منصور دوانيقى وفات كرد ، و عبارت اوست : و عليّاً يُكَنّى ابَاالحَسن واُمّه اُمّ ولد ماتَ فى حَبس المنصور وَيُلقَّبُ بالشّديد (2) . و ابو نصر بخارى نسّابى گفته است : در زمان پدرش حسن امير رحلت فرمود . و على شديد بسيار عظيم المنزله و جليل المرتبه است ، و علماء نسّابين از احوال وى نيكو ستوده اند . و بدان على شديد غير از ابوالحسن على عابد است براى آنكه كنيه و نامشان يكى است شبهه نرود . و على عابد لقب ذوالثَفَنات نيز دارد (3) ، و معلوم است در كثرت عبادت و تأسّى به حضرت شاه ولايت عليه السلام و حضرت على بن الحسين عليه السلاماثر سجده در پيشانى و مواضع سجده اش پيدا بود . و اين على عابد پدر حسين شهيد فخ است و فرزند حسن مثلث حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

.


1- .عمدة الطالب : 70 .
2- .در عمدة الطالب چاپى : بالسديد .
3- .درباره على عابد ذو الثفنات رجوع كنيد به : عمدة الطالب : 183 . البته ذوالثفنات از القاب امام على بن الحسين زين العابدين عليه السلام نيز بوده است چنانچه در روايت علل الشرايع : 233 ح 1 و بحار 46/6 ح 12 ، معانى الاخبار : 65 ح 17 و مدينة المعاجز 4/243 بدان تصريح شده است .

ص: 341

در بيان مختصرى از حال على بن جعفر عريضى

و از فرزندان على عابد است : حسن مكفوف ، و از وى نسل باقى نماند اگر چه نسل و عقب حسن مثلث اند . و از امامزادگان كه در رى وارد شدند از كتاب «منتقلة الطّالبيّه» على نام مذكور است ، و البته جدّ بزرگوار حضرت عبدالعظيم نيست و آنچه تصريح در نسب كرده اند خلاف اين را مى فهماند . و ابوالحسن عمرى و ابونصر بخارى نقل كرده اند : علىّ شديد پسرى داشت موسوم به عبدالعظيم ، و مادرش دختر اسماعيل بن ابراهيم بن طلحه است ، و موسم به يثمه (1) ، و از اين عبدالعظيم كه عموى حضرت عبدالعظيم حسنى است عقبى نماند بلكه مى توان گفت : اولادى نياورد ، و بيايد امامزادگانى كه موسوم به اين اسم باشند ليكن غير مشهورند .

در بيان مختصرى از حال على بن جعفر عريضىو از ابناء ائمه هدى عليهم السلام غير از معصومين امامزاده اى بعد از فرزندان جناب سيّد الشهدا عليه السلام بدون واسطه مانند علىّ عريضى فرزند حضرت صادق عليه السلام نيست ، و كنيه او نيز ابوالحسن است ، و گويا بر حسب اصطلاح و عادت معموله در زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلامكنيه خاص از براى اسم مخصوص بوده است غالباً ، چنانكه على شديد و علىّ عابد و على عريضى مكنّى به ابوالحسن اند ، و شاهد بر مراد حضرت ابوالحسن على بن ابى طالب عليه السلامو حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا عليه السلام . و على اكبر مقتول از فقره زيارت معلوم است ابوالحسن كنيه داشت . و از اولاد به واسطه زيد بن حسن بن على در كلين كه از دهات رى است و عقب گذارده اند نيز ابوالحسن على است . و گويند : هر كه را نام ابراهيم است از اولاد ابوطالب نيز مكنّى به ابوالحسن است ،

.


1- .كذا ، شايد « سلمة » صحيح باشد .

ص: 342

در شرح حال عبداللّه قافه والد ماجد حضرت عبدالعظيم عليه السلام

و گويا اين قاعده كليّت نداشته باشد از آنكه خلاف آن ظاهر است ، و در كتب انساب مضبوط و مكتوب . خلاصه على عُريضى كوچكترين اولاد حضرت صادق عليه السلام است ، وقتى كه آن جناب رحلت فرمود ، على طفل خردسال بود و عالِم ، و نسل عريضيان از چهار پسر بماند ، و به وى منتهى مى شوند و بيايد مشروحاً تفصيل حال على بن جعفر عريضى ، ان شاء اللّه تعالى . و صاحب كتاب «منتقلة الطّالبيّه» در ذيل اولاد جناب سيّد الشهداء عليه السلام نقل كرده است : بِالعريض على بن جَعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام امّه ام ولد عَقبُه من اربَعة رِجال . و عريض يكى از دهات مشهوره مدينه است و چهار ميل است تا مدينه نبويّه على مشرفها السّلام (1) .

در شرح حال عبداللّه قافه والد ماجد حضرت عبدالعظيم عليه السلامامّا پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم ، عبداللّه حسنى معروف به قافه است ، و مادرش امّ ولد است و موسوم به هيفاء ، در وقتى كه حامله بود به على شديد پدرش وفات كرد ، و اثر حمل ظاهر نبود ، و او را فروختند به شخصى . بعد از چندى معلوم شد حامله است ، جدّش حسن بن زيد امير ، استرداد نمود هيفاء را ، پس عبداللّه از وى متولد گرديد . و ابو نصر گفته است : بعد از وفات على شديد ، جدش حسن او را در قافه حاكم نمود . و قافه اسم مكانى است ، از اين جهت معروف به قافه گرديد .

.


1- .مراصد الاطلاع 2/936 .

ص: 343

در القاب هر يك از امامزادگان كه اسامى ايشان در اين كتاب ضبط است

القاب تعدادى از امامزادگان

در القاب هر يك از امامزادگان كه اسامى ايشان در اين كتاب ضبط استمخفى نماناد : براى تشابهى كه در اسماء اولاد ائمه هدى عليهم السلام بوده است به القاب خاصّه ، هر يك از علماء نسّابين ايشان را خوانده اند تا در مقام احتياج به خواندن لقب مخصوص هر يك امتياز داده شوند ، سيّما وضع هر يك از القاب امامزادگان به ملاحظات عديده و جهات كثيره بوده است ، چنانكه عبداللّه پسر حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را براى حسن و جمال باهر خواندند ، و مادر عبداللّه باهر با مادر حضرت باقر عليه السلاميكى است ، وكنيه اش أبو محمّد است ، و متولّى صدقات بود ، و پسرش محمد ملقب به أرقط است براى آنكه زشت روى بود به عكس پدرش . و گويند بعضى : ارقط جسارت نمود به حضرت صادق عليه السلام كه بيان آن مستهجن است از اين جهت صورتش زشت و قبيح گرديد . و عبداللّه بن حسن مثنى ملقّب به محض شد براى آنكه خالص از دو طرف نسب بود . و عبداللّه ابيض لقب يافت براى آنكه سفيد اندام بود ، و از براى بعضى مانند عبداللّه بن حسن مثنى و عبداللّه بن جعفر الصادق عليه السلام لقبى با آنكه داشته اند در كتب انساب نيافتم . يكى يكى از امامزادگان به واسطه را عبداللّه صلصل خوانند ، و عبداللّه بن حسين رسى را عالم نامند ، و عبداللّه پسر محمد صاحب نفس زكيّه مشهور به اشتر است .

[القاب تعدادى از امامزادگان]و مشاهير از امامزادگان را كه در اين كتاب عنوان نمودم و به مناسبات شرحى از احوالشان داده ام ، و بحول اللّه تعالى بعد از اين مشروحاً خوانندگان را مطلع مى سازم به اين القاب كه مذكور مى شود خوانده شده اند : حسن مثنى ؛ حسن مثلث ، على عابد ، حسين شهيد فخ ، محمد صاحب نفس زكيّه ، ابراهيم قتيل باخمرى ، محمد ديباج ، موسى جون ،

.

ص: 344

در القاب چهارده تن معصومين عليهم السلام

حسن بن على مُسرف ، ابراهيم غَمر ، ابراهيم مُجاب ، احمد مسور ، حسن فارس ، اسحاق كوكبى ، اسماعيل جالب الحجارة ، حسن امير ، على شديد ، زيد حسنى ، حسن امير ، ايضاً عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى ، عمر اطرف ، عمر اشرف ، حسين اصغر ، حسين ذوالدمعة ، محمّد ديباج (1) ، زيد ابلج ، حسن افطس ، محمّد ارقَط ، على عريضى ، ابراهيم طباطبا ، پسر اسماعيل ديباج ، پسر ابراهيم غمر ، يحيى صاحب الدّيلم ، ادريس صاحب المغرب ، حسين رسّى ، محمّد ادرع ، جعفر مُحدّث ، زيد النار ، محمد بطحائى ، عبدالرّحمن شجرى ، وزيد اسود ، احمد مخفّى ، ومحمد مُكفِّل ، محمّد ابن مؤتم الاشبال ، حمزه اطروش ، اسحاق مؤتمن ، محمّد اخيضر ، ابوالقاسم حمزه واعظ ، و عبداللّه پسر عقيل بن ابى طالب عليه السلاماحول ، زيد مُجدّر در قريه كياساباد از قراى رى از فرزندان حسن بن على عليه السلام است ، قاضى صابرونكى نسّابه ، حسن سليق ، وحسن مكفوف . خلاصه يك جهت در بيان و نقل اين القاب براى آن بود كه حالات غالب از صاحبان اين اسامى را در اين كتاب اجمالاً او تفصيلاً ياد كرده ام .

در القاب چهارده تن معصومين عليهم السلامو در خاتمه اين روح و ريحان خوب است با القاب چهارده تن معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين كه به طريق موجز در عرض دين حضرت عبدالعظيم بيان مى نمايم ختم نمايم : محمد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، على اميرالمؤمنين عليه السلام ، فاطمة زهرة الزهرا عليهاالسلام ، حسن بن على الزكى عليه السلام ، حسين بن على الشّهيد عليه السلام ، و على بن الحسين زين العابدين عليه السلام ، محمد بن على الباقر عليه السلام ، جعفر بن محمد الصادق عليه السلام ، موسى بن جعفر الكاظم عليه السلام ، على بن موسى الرّضا عليه السلام ، محمد بن على الجواد عليه السلام ، على بن محمد الهادى عليه السلام ، الحسن بن محمد العسكرى عليه السلام ، وحجة بن [ ال]حسن بقيّة اللّه فى الارض ، صلوات اللّه عليهم اجمعين .

.


1- .ظاهراً تكرار ما قبل است .

ص: 345

و در فضايل سادات خوب است ابيات ابوالبركات را بنويسم : رَأيت أبى فى النَومِ بَعد وَفاتِهعَفا خالِقى عَنهُ وَعَن كُلِّ مُسْلِمٍ فَقُلتُ لَه ماذا لَقَيتَ فَقال لىنَجوتُ بحبُّ الطالِبيّينَ فَاعلَمِ فَلَيْسَ سِوى الاَطْهْارِ آل محمدٍفَسَلِّم إليهم فَرطَ حُبِّكَ تَسلِمِ فَقُلتُ لَهُ واللّه ِ ما فِىَّ شَعْرةٌتُخَلِّصُ مِنْ حُبِّ الوَصّى المُكرَّمِ بَلى قَد تَوالى يا اَبى غَيرهُمْ اَخىوَقَدَّمَ جَهلاً مِنهُ غَيرَ المُقدَّمِ فَقالَ أبى أنت الحَلالُ بِعَينهِوَغَيرُك مِن غَيرى وَمِنْ غَير آدمِ (1)خلاصه معنى آنكه ابوالبركات برادر ناصبى داشت در خواب پدرش را ديد سؤال نمود : بر تو چه گذشت ؟ گفت : براى دوستى آل اطهار و آل ابى طالب نجات يافتم ، و بر دوستى ايشان . پس گفتم : اى پدر ! من بر دوستى ايشان ثابت هستم ، اما برادر من مقدّم داشته است بر ايشان از روى نادانى كسى را كه جائز نيست . گفت : اى فرزند ! حقوق من بر تو حلال باد .

.


1- .اين ابيات را ابو البركات درباره برادرش گفته است . رجوع كنيد به : الصراط المستقيم 3/75 ، الذريعة 20/78 .

ص: 346

. .

ص: 347

روح و ريحان پنجم

اشاره

روح و ريحان : الخامسة

.

ص: 348

. .

ص: 349

در كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم عليه السلام است

در معنى و مدح كنيه ، و مدح كنيه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم عليه السلام استبحول اللّه وعونه بر حسب مقدور و ميسور از شرح احوال آباء كرام و اجداد فخام اين بزرگوار و جمعى از بنى الحسن فراغت يافته اكنون به مقصود و منظور كه نتيجه اين مقدمات مفيده است وارد شدم ، بناء على هذا در اين عنوان كه روح و ريحان پنجم از اين كتاب است مزاحم دوستان و محبّين خانواده آل طه و ياسين مى شوم .

[ در معنى و مدح كنيه ، و مدح كنيه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]بدان يكى از بزرگى و بزرگوارى ابناء زمان خوبى و نيكى كنيه و لقب و اسم است و نيكى هر يك از آنها نعمتى موهوبه و فضيلتى محبوبه است ، و از شرع اطهر كه تعيين كنى و القاب شده است براى تعظيم و تجليلى است كه مؤمن بايد از برادر مؤمن خود نمايد خصوص كنيه هاى محموده كه از ائمّه دين عليهم السلام نصوص كثيره بر تعيين آن وارد شده است ، و حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « اِنّا لَنُكنّى اَولادَنا فى صِغرِهِم مَخَافَة النَّبْزِ أنْ يَلحَقَ بِهِمْ » (1) يعنى : ما ائمه فرزندان خود را در خردسالى كنيه مى دهيم براى ترس از لقبى كه بعد از اين خوانده مى شوند . و مراد از « نبز » در اين حديث لقب است و مأخوذ از آيه « وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ » (2) . و صاحب « قاموس » (3) گفته است : نبز به معنى همز است والتنابزُ التداعى بالالقاب ،

.


1- .كافى 6/20 ح 11 ، وسائل الشيعة 21/397 ح 27397 .
2- .حجرات : 11 .
3- .القاموس المحيط 2/193 بدين عبارت : النَبز بالفتح : اللمز ، ومصدر نبزه ينبزه : لقبه ، كنبزه ، و بالتحريك : اللقب . وككتف : اللئيم فى حسبه وخلقه . ورجل نُبَزَة كهُمَزَة : يلقب الناس كثيراً . والتنابز : التعاير والتداعى بالألقاب .

ص: 350

يعنى تنابز مردم را به لقبها خواندن است ، و مراد از آن القاب مطعونه مقدوحه است كه جائز نيست بندگان خدا را به آنها خواندن ، و شايد موردى هم باشد كه به لقب ممدوح بخوانند شخصى را ، و آن شخص را خوش نيايد ، و غالباً در اين اوان كنيه به جاى اسم استعمال مى شود . و صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : الكُنيةُ اسمٌ يُطلَقُ عَلَى الشَخصِ لِلتَعظيمِ ،پس هر كس را به كنيه خوانند گويا بهتر باشد ، و در نزد شرع و اهل شريعت پسنديده است . و در كتاب « كافى » مروى است كه حضرت صادق عليه السلام شخصى را فرمودند : « مؤمن بايد مؤمن را به احبّ اسماء بخواند » (2) . و حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمودند : « إذا كانَ الرجُلُ حاضراً فَكِنَّه وإذا كانَ غائباً فَسَمِّه » (3) ، يعنى : اگر مؤمن حاضر است او را به كنيه بخوان و اگر غائب است به اسم بخوان . از آنكه كنيه براى تعظيم بنا شده است و غالباً كنيه احبّ اسماء است در نزد او . و البته بين كنيه و اسم فرق است كه فقهاء رضوان اللّه عليهم در كتاب قضاء و شهادات فرموده اند : قاضى نبايد مدعى را به كنيه و مدعى عليه را به اسم بخواند ، و اين ملاحظه براى رفع امتياز است و شرط در قضاوت قاضى . و بهترين كنيه ها ابوالقاسم است كه از براى بهترين فرزندان آدم قرار داده شده چنانكه گفته اند : وَصَفوةُ الصَّفوةِ مِن هاشممُحمّدُ النُّور اَبوالقاسِمِ 4

.


1- .مجمع البحرين 1/363 ماده ( كنى ) .
2- .كافى 2/643 ح 3 از امام صادق عليه السلام به نقل از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله ، مجمع البحرين 4/37 ماده ( نبز ) .
3- .كافى 2/671 ح 2 ، وسائل الشيعة 12/15 باب 5 ح 15518 .

ص: 351

بدترين كنيه ها

و اين بزرگوار كه اوّل ما خلق است اوّل كسى است كه بدين كنيه خوانده شده ، اما اهل شرك از قريش و غيرهم او را به نام عابد شعرى خواندند و ابن ابى كبشه اش ناميدند چنانكه ابوبكر بن ابى قحافه در اشعار خود جسارت نمود : ايُخْبرُنا ابنُ كبشَة ان نحيّى (1) وكيفَ حَياةُ اشلاءٍ وَهامٍ (2)پس بعد از آن بزرگوار به موهبت حضرت ختمى مآب محمد حنفيّه بدين كنيه شريفه مفتخر گرديد با آنكه احدى به اين اسم و كنيه خوانده نشده بود او را خاصّه سرافراز و مباهى فرمودند و به وى بخشيدند . و ديگر از امامزادگان معروف حضرت عبدالعظيم است كه بدين كنيه موصوف مى باشد ، و در احاديثى كه شرح مى شود مى خوانى و مى دانى كه حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلام آن جناب را حضوراً به همين كنيه خواندند ، و وى را از دوستان خاصّ خودشان شمردند . و عجب است براى احترام اين كنيه مباركه كه جناب رسول صلى الله عليه و آله داشت هيچ يك از ائمّه برره مكنّى نشده اند (3) ، ليكن فرزندان ايشان بسيارند كه بدين گونه مكنّى گرديده اند .

[بدترين كنيه ها]و چون يادى از بهترين كنيه ها شد بدان بدترين كنيه ها ابى مرّه و ابى الحكم و ابى لهب و ابى عيسى و ابى مالك است ، و هريك از آنها مانند القاب غير مشروعه منهىّ عنه است .

.


1- .در هداية الكبرى چاپى : يقول لنا ابن كبشة سوف نحى ( نحيى ) .
2- .الهداية الكبرى : 106 ، مدينة المعاجز 3/20 .
3- .مگر حضرت حجت عجل اللّه فرجه الشريف كه در روايات بسيار وارد است كنيه ايشان همان كنيه پيامبر صلى الله عليه و آله است .

ص: 352

كنيه ديگر حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در اين كه چهار تن از امامزادگان موسوم به عبدالعظيم بودند

[كنيه ديگر حضرت عبدالعظيم عليه السلام]و از بيان حُلوُ اللّسان اسماعيل وزير شيعى صاحب بن عبّاد عليه الرحمه غير از اين كنيه مذكوره معلوم مى شود جناب عبدالعظيم كنيه ديگر هم داشته اند و آن ابوالفتح است ، ليكن مشهور همان ابوالقاسم است . پس خوب است از آن مزار حضرت عبدالعظيم در افتتاح سلام براى تعظيم و احترام آن بزرگوار را به كنيه « يا ابا القاسم » بخوانند ، و فرقى در حيات و ممات اين فرقه حقّه نگذارند كه اكرام و احترام اين فرقه جليله ، احترام به شخص نبوى صلى الله عليه و آلهاست . امّا اسم مبارك آن جناب كه حكايت از سمّو قدر و علوّ مقام وى مى نمايد عبدالعظيم است ، و « الاسماء تُنْزَلُ مِنَ السَّماءِ » حقّ و صدق است ، و البته تسميه اسمائى كه مشعر بر عبوديّت است مانند عبداللّه و عبدالرّحمن و عبدالجبّار و عبدالعظيم مشروع و ممدوح مى باشد و پيشوايان دين از محبّين خودشان اين شعار را پسنديده دانسته اند . و عجب است در اين زمان اهل هوا از اين گونه اسماء زجرت دارند بلكه شنعت مى نمايند ، گويا اين طايفه از شفاعت ائمّه طاهرين عليهم السلام بهره نيابند ، و قال الباقر عليه السلام : « اَصدق الأسماء ما سُمّى بالعُبوديّةِ واَفضَلُها اَسماءُ الأنبياء » (1) .

در اين كه چهار تن از امامزادگان موسوم به عبدالعظيم بودندو آنچه داعى عجالةً در نظر دارد چهار نفر از امامزادگان بدين اسم موسوم گرديدند : اوّل : عبدالعظيم بن معيّة بن الحسن بن على بن الحسن بن الحسن بن اسماعيل بن الحسن بن الحسن عليه السلام بن على عليه السلام است و صاحب كتاب «منتقلة الطّالبيّه » گفت : بنى معيّه در رى بسيارند .

.


1- .كافى 6/18 ح 1 ، معانى الاخبار : 146 ح 1 ، وسائل الشيعة 21/391 ح 27381 .

ص: 353

در توضيح فقرات اوليه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

و معيّه اسم مادر عبدالعظيم مذكور است و از انصار بود ، و اين بزرگوار حسنى است و ابوالقاسم على بن معيّة از اولاد عبدالعظيم است ، و او را دو پسر است : يكى ابوطاهر الحسن ، و يكى ابوعبداللّه الحسين خطيب . و ابو طاهر در كوفه بود بنوالمحتسب و بنو المنازل اند ، از وى و از نسل ابو عبداللّه الحسين خطيب در كوفه و رى عقب بسيار بماند و حالاتشان مبسوط است و كتابى ديگر مى خواهد . دوّم : ابو العزّ عبدالعظيم بن حسن بن على بن طاهر است كه به چند فاصله نسب را به قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى رساند ، و وى وارد به اصفهان شد ، و اعقاب او در اصفهان و همدان بسيار است ، و اين بزرگوار نيز حسنى است . سوّم : عبدالعظيم بن على شديد بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلاماست كه عمّ اكرم حضرت عبدالعظيم ، و سابقاً اشاره نمودم كه ابو نصر بخارى و ابو الحسن عمرى گفته اند : على شديد پسرى موسوم به عبدالعظيم داشت و از دنيا رحلت كرد و او را عقبى نماند ، بلكه عقب از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه قافة بن على شديد است ، و اين سه تن غير مشهورند ، اگر چه عبدالعظيم بن على شديد به واسطه نزديكتر است به حضرت امام حسن عليه السلام ليكن مناط همان است كه در اين بزرگوار ظاهر گرديد ، و هو عبدُالعَظيم وَاَعظَمُ مِن كُلِّ عَظيمَ وَاَكْرَمُ مِن كُلِّ كَريمٍ وَاَحلَمُ مِن كُلِّ حَليم ، مِن ابناء (1) الاَئمّةِ الطّاهِرة وَالذّريّة البَرَرَة الباهِرة ، عَلَيه وعَلى آبائِهِ وَاَجدادِه صَلَواتٌ مُتوافِرةٌ وَبَركاتٌ مُتكاثِرةٌ .

[در توضيح فقرات اوليه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام]پس از شرح و توضيح كنيه و اسم شريف اين بزرگوار ، خوانندگان اين اوراق بدانند : چون داعى از اخبار حضرت عبدالعظيم و اخبار مرويّه از ثقات علماء و رجال معتبرين در اين وجيزه بسيار ذخيره كرده ام ، و هر روايت و حديثى متفرّع بر علم و دانش است ،

.


1- .در متن : الابناء .

ص: 354

امّا فقره اولى : السلام عليك ايها المحدث العليم

در معنى «حديث» و «محدّث» و «عليم» است

و معرفت به حال رجال از رُوات هم علمى است شريف ، و ايضاً لقب سيادت كه از براى هر سيّدى مُصطلح شده است بر بعضى معنى آن مخفى است مانند معنى شريف ، و امتياز اين لفظ را با سيّد نداده اند ، و در اين كتاب بيان هر يك لازم بود ، لهذا براى توضيح معانى آنها و شناسائى مقامات عاليه حضرت عبدالعظيم عليه السلام سه فقره از اوصاف شريفه و القاب كريمه حضرت عبدالعظيم كه زائرين در زيارت نامه ها كه مأخوذ از اقوال ائمّه هدى عليهم السلاماست مى خوانند در ذيل اسم و كنيه معظمه آن بزرگوار بيان مى نمايد تا زائرين در زمان زيارت كردن بدانند مزور ايشان كيست و جلالت و فخامت قدر او چيست ، و از مطالب ماضيه و مراتب آتيه هم بصير و خبير بوده باشند : فقره اولى : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا المُحدَّثُ العَليمُ . فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السيِّدُ الكَريمُ . فقره ثالثه : اَلسَّلام عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّخْصُ الشَّريفُ .

امّا فقره اولى : السلام عليك ايها المحدث العليمدر معنى «حديث» و «محدّث» و «عليم» استپس مخفى نماند كه : «محدّث» به كسر دال اسم فاعل است ، و به فتح ، اسم مفعول ، و تحديث مصدر آن است . وفى الحديث : « التّحديث بنعمةِ اللّه ِ شُكرٌ ، وَتَركُهُ كُفرٌ » (1) . و« حديث » بر وزن فعيل به معنى تجدّد است چنانكه در « مجمع البحرين » (2) فرمود : سُمِّى الحَديثُ حَديثاً لتجّددُهِ وَحُدُوثِهِ شَيئاً فشيئاً ، چون تازه به تازه مى آيد از اين جهت او را حديث خوانند .

.


1- .بحار الانوار 68/28 باب 61 ( الشكر ) ، در مجمع البحرين 1/468 ماده ( حدث ) مى فرمايد : قيل : التحديث بنعمة اللّه شكرها وإشاعتها وإظهارها . . سپس حديث فوق را نقل كرده است .
2- .مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) ، قبل از آن مى فرمايد : والحديث يرادف الكلام .

ص: 355

در فرق بين «حديث» و «خبر» و معانى هر يك

و حديث به معنى كلام هم آمده است كما قال اللّه تعالى : « وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً » (1) . ملخّص مراد آن است : در وقتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به پنهانى فرمود به بعضى از زنهاى خودش كلامى را . و جمع حديث احاديث است ، و در قرآن حق تعالى فرموده است : « وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ » (2) يعنى معانى آيات و اخبار و احاديث كريمه را خداوند به تو تعليم فرمود ، و آيه « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ » (3) اشاعه و اظهار نعمت عامّه است كه شامل هر چيز مى شود حتى تعليم قرآن و شرايع احكام و نشر مسائل حلال و حرام ، واشاعه اين نعمت كبرى و موهبت عظمى امرى است بزرگ ، و شعار انبياء و مرسلين ، و از لوازم تبليغ و ابلاغ احكام نبيّين . امّا معنى اصطلاحى كه شايع بين علماء و اصوليّين است و مرحوم ميرزا در « قوانين » (4) فرمود : الحديث ما يَحكى عَن قولِ المَعصُومِ أو فِعْلِهِ اَوْ تَقْريره ، يعنى : حديث آن است حكايت از قول يا فعل يا تقرير معصوم نمايد . و در اين عصر و اعصار سابقه در نزد شيعه اثناعشريّه و فرقه حقّه حديث آن را گويند كه منتهى به رسول صلى الله عليه و آلهگردد از طريق عصمت و طهارت نه آن طريقى كه اهل سنّت و جماعت قائل شده اند ، بعبارةٍ اخرى : حديث آن است كه منصُوص از معصوم بوده باشد و حكايت از كردار و گفتار و رفتار او كند .

در فرق بين «حديث» و «خبر» و معانى هر يكو خبر را بعضى مرادف با حديث دانسته اند ، و برخى مقابل با انشاء مطلقاً يافته اند ،

.


1- .تحريم : 3 .
2- .يوسف : 6 .
3- .ضحى : 11 .
4- .قوانين الاصول : 409 المقصد الثالث فى السنة .

ص: 356

و مرحوم ميرداماد در كتاب « رواشح سماويّه » (1) فرمود : حديث آن است كه مأثور از حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده باشد ، امّا خبر از حضرت رسول و غير اوست ، پس خبر اعم است و حديث اخصّ ، و گفته اند كه : خبر محتمل الصدق والكذب است اما حديث اينطور نيست ، پس مى گوئيم : اطلاق اخبار در كتب شيعه كمتر است و احاديث زيادتر ، پس بر حديث توان اعتماد كرد اما بر خبر چندان اعتمادى نيست . و در كتاب « اصول كافى » (2) مروى است : « ان حديثنا صعبٌ مُستصعَب » . و ايضاً : « مَنْ حَفِظَ اربَعينَ حَديثاً بَعثَهَ اللّه ُ فقيهاً » (3) . و ايضاً : « اَعرِبُوا احاديثَنا فاِنّا قومٌ فُصَحَاءُ » (4) . و ايضاً : « حديثى حَدِيثُ ابى ، وَحَديثُ ابى حَديثُ جدّى ، وَحَديثُ جَدّى حَديثُ الحُسَين ، وحَديثُ الحُسين حَديثُ الحَسَن ، وَحَديثُ الحَسَن حَديثُ اميرالمؤمنين ، وَحَديثُ اميرَالمؤمنين حَديثُ رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ، وَحَديثُ رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله قَولُ اللّه عَزّ وجلّ » (5) . و ايضاً : « الرَاوِيَةُ لِحَديثِنَا يَشُدُّ به قُلُوبَ شيعَتِنا اَفضَلُ مِن اَلْفِ عَابِدٍ » (6) . و ايضاً : « اِنَّ فى كُلِّ أُمَّةٍ مُحدِّثُونَ مِن غَيرِ نُبُوَّةٍ » (7) . و امثال اين گونه فقرات بسيار است كه دلالت مى نمايد مُحدّث اولى است از مُخبر و حديث اشرف است از خبر .

.


1- .الرواشح السماوية : 37 .
2- .كافى 1/401 به نقل از امام صادق عليه السلام ، ادامه آن چنين است : « لا يحتمله الا صدور منيرة أو قلوب سليمة أو أخلاق حسنة . . » ، نيز خصال : 208 ح 27 ، ادامه آن چنين است : « لا يحتمله الا ملك مقرب أو نبى مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه للايمان أو مدينة حصينة . . » .
3- .روايت به الفاظ مختلف نقل شده . رجوع كنيد به : كافى 1/49 ح 7 ، عيون الاخبار 1/41 ح 99 ، خصال : 541 و 542 ، امالى شيخ صدوق : 382 ح 488 .
4- .كافى 1/52 ح 13 راوى آن جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام مى باشد ، خاتمة المستدرك 2/84 .
5- .كافى 1/53 ح 14 به چند طريق از امام صا دق عليه السلام ، وسائل الشيعة 27/83 ح 33271 .
6- .بصائر الدرجات : 31 ح 3 ، وسائل الشيعة 27/78 ح 33246 .
7- .مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) ، اللمعة البيضاء تبريزى : 200 .

ص: 357

در فرق بين «محدِّث» و «محدَّث» و فروع ديگر

و از آيه مباركه « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ » (1) نيز اين فقره واضح مى شود . و در كتاب « اصول كافى » (2) مروى است : نبى كسى است ملك را در خواب مى بيند ، و رسول كسى است ملك را در خواب و بيدارى مى بيند ، و محدَّث _ بفتح دال _ كسى است آواز ملك را بشنود ، پس محدِّثِ او ، ملك است كه براى وى حديث مى گويد . و در حديث است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « وكان سلمان مُحدَّثاً » (3) حسن بن منصور عرض كرد : من مُحدِّثَه ؟ يعنى : كه او را خبر مى داد ؟ فرمود : « مَلَكٌ كَريم » (4) . و از اين عبارت معلوم مى شود جناب سلمان از شقّ ثالث از آيه مسطوره است . آن گاه راوى سؤال كرد : پس مصاحب سلمان كه امام است به چه حالت است ؟ فرمود : « اِقْبَلْ عَلى شَأنِكَ » يعنى : پى كار خود گير و برو (5) .

[ در فرق بين «محدِّث» و «محدَّث» و فروع ديگر ]و در حديث صحيح حمّاد مروى است كه گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « انّ سلمان (6) كانَ مُحَدِّثاً عَن اِمامِه لا عَن رَبِّه لاَِنَّهُ لا يُحَدِّثُ عَنِ اللّه ِ اِلاّ الحُجَّةُ » (7) . و آنچه داعى دانسته است محدَّث اشرف است از محدِّث به كسر دال از آنكه قسم اول در كلام مجيد در تلو رسالت و نبوّت است و آن جهت افاضه و القاء فيوضات حقّه است از

.


1- .حج : 52 ، در متن پس از آيه « ولا محدث » مندرج است كه جزء آيه نمى باشد .
2- .كافى 1/177 ح 4 .
3- .در چاپ سنگى : السلمان .
4- .بصائر الدرجات : 342 ح 4 ، علل الشرائع 1/183 _ 184 ح 2 .
5- .اين ذيل در روايتى ديگر وارد شده . رجوع كنيد به : رجال الكشى : 13 ، وبه نقل از وى در بحار الانوار 22/350 ح 74 .
6- .در چاپ سنگى : السلمان .
7- .رجال الكشى : 10 ، بحار الانوار 22/349 ح 70 ، مرحوم مجلسى ذيل روايت بيانى دارد كه قابل ملاحظه است .

ص: 358

يكى از القاب صديقه طاهره ، محدَّثه است

عالم غيب به توسّط ملك مقرّب كريم اگر چه بر خلق تحديث ننمايد ، و مى توان گفت : شخص محدِّث كه حديث گويد بر حسب عرف محدَّث نباشد و مى توان گفت : محدَّث نيز محدِّث است چون انبياء عظام كه محدَّثين و محدِّثين بودند يعنى تلقّى از مبدء مى كردند و به خلق القاء مى فرمودند . على اىّ حال ، چنانكه هر حديث بذاته كه مروى از رسول صلى الله عليه و آله و ائمّه هدى عليهم السلاماست شريف و جليل است همين طريق حامل و راوى آن كه محدّث است جلالت قدر و شرافت نفس دارد ، و هر آنكه به قانون رشاد و سداد حديث گويد البته محدَّث به فتح دال است و مؤيّد از حضرت ذوالجلال . و از حديث سابق دانسته اى كه در هر امتى محدّثين بوده اند يعنى از جانب انبياء واسطه بوده اند در ميان خلق و ابلاغ اوامر و نواهى انبياء عظام را مى كردند ، مانند نوّاب خاص . به عبارت ديگر مانند سلمان فارسى عليه الرحمه ونوّاب اربعه و بعضى از ملتزمين حضور ائمه طاهرين عليهم السلام سيّما اصحاب صادق عليه السلام كه يكى از اجلاّء ايشان ابان بن تغلب است كه به وى امر فرمودند : « اِجْلِسْ فى مَسْجِدِ النّبى صلى الله عليه و آله واَفْتِ الناسَ فَاِنّى اُحِبُّ اَنْ اَرى فى شيعَتى مِثْلَكَ » (1) يعنى : « بنشين در مسجد رسول صلى الله عليه و آله و بين مردمان فتوى بده » _ و مراد از فتوى تعليم مسائل و نشر فضائل است _ بعد فرمودند : « من دوست دارم در زمره شيعيان مانند تو را ببينم » .

[يكى از القاب صديقه طاهره ، محدَّثه است]و بدان يكى از القاب صديقه طاهره عليهاالسلام محدَّثه بفتح دال است از آنكه ملائكه خدمت آن مخدّره شرفياب مى شدند ، و از امور مستحدثه حضوراً عرضه مى داشتند ، و از واقعات سماويّه و حالات غيبيّه آن مخدّره را اطلاّع مى دادند .

.


1- .احتجاج طبرسى 2/61 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .

ص: 359

و در حديث مصحف صدّيقه طاهره عليهاالسلام است : در ايام هفتاد و دو روز كه آن مشكاة عصمت و طهارت بعد از پدر بزرگوار زيست و زندگى فرمود در دار دنيا هر صبح و شام جبرئيل امين خدمت سيّده نساء عالمين مشرف مى شد و از امور غيبيّه براى تسليه خاطر آن مخدّره خبر مى داد ، و چون حضرت امير مؤمنان عليه السلام تشريف مى آوردند از آنچه شنيده بود خبر مى دادند ، آن بزرگوار مى فرمودند : از كجا اين مطالب را مى دانى ؟ عرض مى كرد : جبرئيل مرا خبر مى دهد . پس فاطمه زهرا عليهاالسلام محدَّثه است و صحيح است اگر محدِّثه به كسر دال خوانده شود ، از آنكه در اوّل جلد عاشر « بحارالانوار » (1) اين روايت از مفضّل بن عمر جعفى مروى است : هر وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر خديجه عليهاالسلام بنت خويلد وارد مى شدند مى ديدند آن محترمه با كسى حرف مى زند . چون سؤال مى فرمودند عرض مى كرد : « هذا الجَنينُ الّذى فى بَطَنى يكلّمُنى ويُحدِّثُنى ويُؤْنِسُنى » ، يعنى : اين طفلى كه در رحم من است هر وقت تنها مى مانم با من صحبت مى دارد و حديث مى گويد (2) . پس فاطمه عليهاالسلام محدِّثة است يعنى حديث گوينده است و خبر دهنده است . اما مقام اول چون استفاضه از مبدء است اگر چه به توسّط ملك كريم است احلى مى نمايد ، و مرتبه ثانيه كه تحديث است ثمره آن راجع به خلق است . بعبارةٍ اخرى : اوّل جهت يَلى رَبّ است و دوّم جهت يَلى خلق ، اوّل تلقّى است و دوّم تلقين . پس با خدا صحبت داشتن تا به خلق آموختن فرقى بسيار دارد . اما بدان رسول از نبى اشرف است براى جهت رسالت و پيغامبرى وى و از اين جهت در

.


1- .بحار 16/80 باب 5 ح 20 و 43/2 باب 1 ح 1 ، امالى صدوق : 593 مجلس 87 ح 1 .
2- .روايتى بدين مضمون در عيون المعجزات : 51 نقل شده . مؤلف آن شيخ حسين بن عبدالوهاب از بزرگان سده پنجم مى باشد .

ص: 360

در آداب و شرايط محدث است

آيه كريمه « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ » (1) مقدّم است رسول بر نبى ، و اين فقره در صورتى است « نبى » از « نبأ » مُشتق و مأخوذ نباشد و اگر نه فرق بين نبى و رسول واضح است . پس هر رسولى نبى است وليكن هر نبى رسول نيست ، امّا به مفاد « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ » (2) حضرت رسول كه نبى بود محدِّث ومحدَّث بوده است ، و شرط كلّى در رسالت همان تحديث است و ابلاغ احكام و القاء اوامر الهيّه و در تبليغ و تحديث اجرهاى كثيره است . و در كتاب مستطاب « اصول كافى » از صفوان مروى است كه خدمت حضرت صادق عليه السلامعرض كردم : عابدى از دوستان شما است و مردى است كه حديثى از شما روايت مى كند ، آيا كدام افضل است عند اللّه ؟ فرمودند : « الرَاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شيعَتِنا اَفضَلُ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ » (3) ، يعنى : « روايت كننده حديث ما افضل است در نزد خدا به واسطه اين عمل از عبادت هزار عابد » . پس خداوند در ازاء و اجر پيغامبرى و رسالت جناب رسول اكرم صلى الله عليه و آله چه عنايتها مى فرمايد !

در آداب و شرايط محدث استپس از اين حديث معلوم مى شود تكميل نفوس و ارشاد خلق ، افضل و اجلّ از اكمال نفس است ؛ از آنكه تعليم حديث موجب حصول و وصول به يقين و معرفت است امّا عبادت عابد تعدّى به غير نمى نمايد ، پس عرض مى كنم : هر كس را نتوان محدِّث خواند مگر آنكه شرائط خاصّه در او موجود باشد :

.


1- .حج : 52 ، در متن پس از آيه « ولا محدث » وارد است .
2- .ضحى : 11 .
3- .در صفحات پيشين منابع حديثى آن گذشت .

ص: 361

در احترام امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اول : علم است به فرائض الهيّه و سنن نبويّه صلى الله عليه و آله و آنچه تعلّق به آنها از علوم ديگر دارد ، والاّ محدّث حقيقى نيست آنكه عالم به فروض و سنن نبويّه صلى الله عليه و آله نيست از اين جهت در اين فقره زيارت قيد به كلمه « عليم » شده است ، يعنى : سلام بر تو اى بزرگوارى كه محدّث عالم و دانا هستى . دوّم : محدّث بايد وَرِع باشد و هر آنچه بر زبانش آيد نگويد و هر آنچه امام عليه السلامنفرموده است بيان ننمايد و نسبت ندهد . و در جلد اوّل كتاب « بحار الانوار » (1) در ذيل آيه كريمه « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (2) امام عليه السلامفرمودند : « اين آيه در حق كسانى است كه حديثى بشنوند و بدون زياده و نقصان نقل نمايند » . و اين قوّه قويّه را اكثر از ناس ندارند مگر آنكه مضمون روايت و خلاصه حديث را بفهمند و بفهمانند ، و اين فقره توفيقى است و تأييدى است براى منصوبين ائمه طاهرين عليهم السلام ، و براى ابناء زمان ما كارى است مشكل . سوّم : طبيعت وى مجبول بر نسيان نباشد چنانكه در ميان مردمان جمعى بالطبع كثير النسيان اند و هر چند مى خواهند حفظ ايشان زياد گردد ممكن نمى شود . و هر يك از شروط مسطوره ركن ركينى است از براى محدِّث ، و بيايد در اقسام حديث از مشرب صافى و مذهب وافى علماء اصوليّين و رجال تفصيل مفيدى كه خوانندگان از آن منتفع شوند و بهره يابند .

[در احترام امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم عليه السلام]و عجالةً براى شرافت مقام محدّث و علم به آن در علوّ مرتبه و سموّ درجه محدّث عليم

.


1- .بحار الانوار 2/158 ح 1 به نقل از اختصاص . روايت چنين است : « هم المسلمون لآل محمد صلى الله عليه و آله ، إذا سمعوا الحديث أدّوه كما سمعوه لا يزيدون ولا ينقصون » .
2- .زمر : 18 .

ص: 362

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از شخص ثقه متديّن صادقى حكايتى شنيدم كه خلاصه اش اين است كه : روزى حضرت عبدالعظيم به محضر ابا الحسن ثالث امام على النقى عليه السلام وارد شدند . اصحاب آن جناب به وى راه ندادند تا در جوار امام عليه السلام بنشيند . ناچار در آخر آن مجلس بنشست . پس آن بزرگوار توجّه فرمود به حضرت عبدالعظيم و از آن كس كه بر حضرت عبدالعظيم مقدّم نشسته بود مسأله اى سؤال نمود . آن شخص در جواب عاجز بماند و ندانست . بعد از آن همان مسأله را از حضرت عبدالعظيم سؤال فرمود . آن بزرگوار جواب صواب عرضه داشت . امام عليه السلام امر فرمود آن شخص برخيزد و حضرت عبدالعظيم را بر خود مقدّم دارد ، و به همين نهج سائرين از اصحاب را مؤخّر نشانيدند تا آنكه در جوار آن سيّد بزرگوار بدون فاصله قرار گرفت . آن گاه حضرت امام على النّقى عليه السلام تمام مقاديم بدنش را به سوى آن جناب توجّه داد و كمال مرحمت و ادب نمود و به اصحاب حضور فرمود : « اين بزرگوار كه عالم آل محمد (ص) است بدين گونه بايد محترم باشد » . پس از ذكر اين روايت بدان : هر محدّثى را عالم نمى توان خواند چنانكه هر عالمى هم محدّث نيست ، و اين منصب جليل و علم نبيل را جماعت قليلى از خواصّ اصحاب ائمّه داشته اند مانند سلمان و يونس بن عبدالرّحمن و ابان و زُراره و نظاير ايشان ، رضوان اللّه عليهم اجمعين . و از فرقه جليله سادات بنى الحسن چند تن در اين فن منتخب گشته اند ، اعلم و ازهد و اورع و اتقى و احفظ حضرت عبدالعظيم است . پس حقيقتاً [ال]مُحَدِّث العليم آن بزرگوار است كه بدون واسطه از چند نفر ائمه معصومين ، احاديث صحيحه استماع نموده و بدون نقصان و زياده به مردمان شهر رى رسانيده ، و از اين خدمت عظمى آثار بقعه كريمه اش سر به اوج اعلى كشيده و يوماً فيوماً بر ارادت اهل اين ولا افزوده مى شود و كرامات لا تحصى ظاهر مى گردد . بلى ، تابعين از اصحاب و معاصرين ائمه اطياب عليهم السلام بسيار حديث حفظ داشتند مانند

.

ص: 363

در خواص اصحاب كه حافظين اخبار بوده اند و خلاصه اى از آنها ، و حفظ ابن عقده

جابر جُعفى كه هفتاد هزار حديث حفظ داشت و مأمور به اظهار نبود ، و هفتاد هزار حديث مى دانست (1) كه جز اظهار ، مأموريتى نداشته است ، و از تراكم اطلاعات و محفوظاتش خدمت امام عليه السلامعرض نمود : گاهى مرا حالت جنون دست مى دهد . فرمودند : « در خارج شهر برو و حفيره اى بكن و سرت را بينداز در آن و بگو آنچه را كه من خبر داده ام » (2) .

در خواص اصحاب كه حافظين اخبار بوده اند و خلاصه اى از آنها ، و حفظ ابن عقدهو مرحوم شيخ حرّ عاملى در « فوائد طوسيّه » ذكر كرده است : ابان بن تغلب سى هزار حديث روايت نمود ، و محمد بن مسلم از حضرت باقر عليه السلام سى هزار حديث روايت كرد ، و يونس بن عبدالرّحمن كه از اساطين روات است هزار جلد كتاب در ردّ مذهب اهل سنّت و جماعت نوشته است ، و تمام روات از اصحاب حضرت صادق عليه السلامچهار هزار نفر بودند ، و هر كدام حافظ احاديث كثيره و اخبار معتبره كه اصول اربعمائة از اجوبه مسائل ايشان است . و كتاب « اسماء الرجال » كه از مؤلّفات احمد بن محمد بن سعيد همدانى كوفى مكنّى به ابوالعباس و معروف به ابن عقده است در شرح حالات راويان اخبار و احاديث مسموعه از حضرت صادق عليه السلام است . و خلاصه از آن چهار صد جلد و احاديث مرويّه اين چهار كتاب است يعنى : كتاب « اصول كافى » كه جامع آن ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى است ، و كتاب « من لا يحضره الفقيه » از مؤلّفات مرحوم ثقة المحدثين محمد بن بابويه قمى نزيل رى است ، و كتاب

.


1- .رجوع كنيد به : كتاب الاربعين ، محمد طاهر قمى شيرازى : 287 به نقل از صحيح مسلم 1/20 ، مستدرك السفينة 2/20 ، در سنن ترمذى 5/741 نيز از وكيع نقل كرده كه : لولا جابر الجعفى لكان أهل الكوفة بغير حديث .
2- .الاختصاص : 67 ، مدينة المعاجز 5/44 ح 1459 .

ص: 364

« تهذيب » و كتاب « استبصار » از مرحوم شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى است . و بر اين چهار كتاب علماء سابقين و لاحقين اعتماد كرده اند و توسّل به احاديث آنها جسته اند و عمل را بر آن قرار داده اند ، و اجازات بر نقل آنها داده اند ، بلكه الى يوم القيام فتوى و عمل مجتهدين اعلام بر اين چهار كتاب است سيّما جماعت اخباريّين كه مذهبى جز اخذ و عمل به آنها ندارند . خلاصه ابن عقده سابق الذكر كه مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه در كتاب « خلاصه » (1) او را زيدى جارودى دانسته است و فرموده است : بر اين مذهب مرد وانما ذَكَرَناهُ من جُملةِ اَصحابِنا لِكَثْرَةِ رِوَايَتِهِ عَنْهُمْ وَخَلطِهِ بِهم وَتَصنيفِه لَهُمْ حافظه غريبى داشت كه نجاشى فرمود : سى صد هزار حديث را حافظ بود ! و يافعى در تاريخ خود گفت : ابن عقده از اركان حديث است . و مرحوم رضى او را از ممدوحين شمرده است ، و امثال ابن عقده از حفظه اخبار و نقله آثار از اطلاعات و محفوظات حضرت عبدالعظيم عليه السلام باخبرند . و مرحوم صدوق طاب ثراه كتابى در اخبار حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته است كه بعد از اين مذكور مى شود . و داعى به يك صد حديث از كتب اربعه و كتابهاى ديگر با كمال سعى بعد از تصحيح اسناد آنها را در روح و ريحان على حده نقل كرده ام و براى تسهيل و تفهيم خوانندگان به فارسى ترجمه نمودم تا بدانند اين بزرگوار چگونه خدمت ائمه طاهرين عليهم السلام مقرّب داشته است ، و هيچ يك از اصحاب بلكه اقارب ايشان بدين گونه مورد التفات واقع نشدند . و از حديث ابا حمّاد رازى جلالت قدر حضرت عبدالعظيم را خواهى دانست كه از جانب امام عليه السلام منصوب و مأمور بوده است به نشر احكام و مسائل حلال و حرام . پس بدان حديث دانى و حديث خوانى آسان است ، اما آنچه آداب محدّث است احاطه

.


1- .خلاصة الاقوال : 321 ش 13 : احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن بن زياد . . المعروف بابن عقدة ، بحار الانوار 104/117 .

ص: 365

در محدثين كذّابين از ابو البخترى و غيره

آن مشكل است .

در محدثين كذّابين از ابو البخترى و غيرهو در خاتمه اين فقرات ، براى اخذ نتيجه ، از حالات چند نفر از محدّثين كذّابين را بخوانى شايد تكليف خود را بدانى : يكى از مشاهير محدّثين ابوالبَخترى _ به فتح باء _ وهب بن وهب قرشى مدنى است و مشهور به محدّث و معاصر با هارون الرّشيد بود و در بغداد ساكن گرديد ، و در بعضى از محلاّت بغداد قضاوت مى كرد ، و مدّتى هم در مدينه منوّره قاضى شد با آنكه مادرش از ازواج حضرت صادق عليه السلام بود ، و خود ملتزم حضور مهر ظهور آن بزرگوار ، مع هذا خبث سريرت و قباحت عمل وى به حدّى شده كه نتوان در اين اوراق تمام آن را شرح دارد ، و از زبان حضرت صادق عليه السلام اخبارى ، جعل نمود كه مرحوم نجاشى فرمود : لَهُ اَحَادِيثُ عَنْ جَعْفَرِ بنِ مُحمّدٍ عليه السلام كُلُّها لا يُوثَقُ بِها (1) . و در حقّ او ايضاً علماء رجال (2) فرموده اند : ابوالبخترى كذّاب و جعّال و وَضّاع است ، بلكه فرموده اند : از تمام مردمان دروغگوى تر است . و از احاديث مجعوله اش آن است كه سالى هارون الرّشيد به حج رفت . چون قباى سياه پوشيده بود و منطقه بر كمر داشت حيا كرد بر منبر برآيد . ابوالبخترى براى خوش آمد او گفت كه : حضرت صادق عليه السلامفرمودند : جبرئيل بر پيغمبر نازل شد در حالتى كه موزه بر پا و منطقه بر كمر و خنجرى داشت . پس شاعرى (3) حاضر بود و اين اشعار در قدح و ذمّ وى گفت : ويلٌ وعولٌ لِأبى البَخْتَرىاِذا تَوافى (4) الناسُ لِلمَحشَرِ (5) مِن قَولهِ الزُّور وَاعِلانِهِبِالكِذبِ فى الناس على جَعْفَرِ (6) وَاللّه ِ ما جالَسَهُ سَاعَةًلِلفِقْهِ فى بَدوٍ ولا مَحْضَرِ ولا رآهُ الناسُ فى دَهرِهيَمُرُّ بَينَ القَبرِ والمِنبرِ قد قاتلَ اللّه ُ ابنَ وَهْبٍ لَقَدْاَعْلَنَ بِالزُّورِ وبالمُنْكَرِ يَزعَمُ اَنَّ المُصْطَفى احَمَدااَتَاهُ جِبريلُ التَّقِىُّ البَرِى عَليهِ خُفٌّ وَقَبا اَسوَدٌمُخَنْجَراً (7) فى الحقوِ بالخَنجَرِو عاقبت در سال دويست از هجرت گذشته به اقران خويش ملحق گشت ، و او است (8) علاوه از احاديث و اخبارى كه جعل نموده و نسبت به حضرت صادق عليه السلام داد ، فتوى به خون يحيى بن عبداللّه صاحب ديلم داد و سبب در قتل آن سيّد جليل شد ، حَشَرهُ اللّه تعالى مع مَواليه . و بدان ابوالبخترى مؤدّب اولاد حَجّاج بن يوسف ثقفى ، و ابوالبخترى كه موسوم به سعيد بن فيروز است و از اصحاب امير مؤمنان عليه السلام جز او است .

.


1- .رجال النجاشى : 430 ش 1155 .
2- .مجمع الرجال 6/198 ، رجال الكشى : 309 ش 558 و 559 ، نقد الرجال 5/31 _ 32 ش 5647 .
3- .وى معافى تميمى يا تيمى بوده ، درباره اين اشعار رجوع كنيد به : تاريخ مدينة دمشق 63/411 ، مستدرك الوسائل 1/11 ، الغدير 5/311 ، تاريخ بغداد 13/457 .
4- .در چاپ سنگى : تواقى . متن موافق تاريخ دمشق آورده شد .
5- .در مستدرك : إذا ثوى للناس فى المحشر .
6- .در چاپ سنگى : الجعفر .
7- .در چاپ سنگى : فخنجراً .
8- .كذا ، بمعناى : او كسى است كه .

ص: 366

در شرح حال ابو هريره و احاديث او

در شرح حال ابو هريره و احاديث اوو يكى از كذّابين ابو هريره است ، و در كتاب « صراط المستقيم » (1) مذكور است : عمر بن الخطاب او را به تازيانه حد زد و دوازده هزار درهم از او گرفت ، و گفت : « قد اَكثَرْتَ الرِّوايَةَ

.


1- .الصراط المستقيم 3/248 .

ص: 367

ولا اَحسِبُكَ الاّ كذّاباً » (1) يعنى : روايت بسيار نقل كردى و بسيار دروغ گوينده اى و از دشمنان خدا و اسلام مى باشى . و حضرت امير عليه السلام فرمود : « اكذَبَ رَجُلٍ عَلى رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله هَذا الغُلام » (2) يعنى : دروغگوترين مردم بر رسول خدا همين غلام است . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند به ابو هريره : « انّ فيك لَشُعبةً مِنَ الكُفرِ » (3) . و زمخشرى در « ربيع الابرار » (4) گفته است : ابو هريره گفت : اللّهمّ ارْزُقْنى ضِرْساً (5) طَحُوناً ومَعدةً هضوماً وَدُبُراً نَثُوراً . و در كتاب مذكور است : عايشه هميشه ابوهريره را تكذيب مى كرد و مى گفت : تو كذّابى (6) . وابو حنيفه مى گفت : من از هر كس اخذ حديث مى كنم و مى شنوم مگر انس و ابو هريره (7) . و معاوية بن ابى سفيان چهار صد هزار درهم به او داد چهار هزار حديث جعل كرد 8 . و حضرت امير عليه السلام را سبّ مى كرد و مى گفت : حضرت رسول (ص) فرمود : هر كس در مدينه فتنه بر پا كند لعنت خدا بر او باد و امير مؤمنان احداث فتنه كرد 9 .

.


1- .الايضاح ابن شاذان : 60 و 495 ، الغارات : 660 ، المسترشد : 170 ح 38 ، مستدرك السفينة 10/529 .
2- .الصراط المستقيم 3/248 ، در انتهاى روايت : الغلام الدوسى ، نيز كتاب الاربعين قمى : 303 .
3- .الصراط المستقيم 3/248 ، كتاب الاربعين : 303 .
4- .الصراط المستقيم 3/249 به نقل از ربيع الابرار .
5- .در چاپ سنگى : ظرساً .
6- .الصراط المستقيم 3/250 .
7- .الصراط المستقيم 3/251 .

ص: 368

در شرح حال مقاتل و زهرى و سفيان ثورى از جعّالين حديث

و از احاديث مجعوله ابوهريره است : فِرَّ مِنَ المَجْذُومِ فِرارَكَ مِنَ الاَسَد (1) .

[ در شرح حال مقاتل و زهرى و سفيان ثورى از جعّالين حديث ]و يكى از محدّثين كذّابين مُقاتل است . جزرى مى گويد : به اجماع محدّثين مقاتل كذّاب است (2) . و ساجى مى گويد : كذّاب متروك است . و رازى مى گويد : متروك الحديث است . و نسائى مى گويد : الكذّابُون المَعرُوفون بِوَضعِ الحَديثِ عَلى رسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله أربعة : ابن أبى يحيى بالمَدينةِ وَالواقدى ببغداد و مقاتِل بخُراسان و ابن سعيد بالشّام . و يكى زُهرى است كه احاديث براى بنى مروان جعل مى كرد ، و با عبدالملك بن مروان بود و امير مؤمنان عليه السلام را لعن مى نمود (3) . و يكى سفيان ثورى است كه از اصحاب شرطه هشام بن عبدالملك بود ، و روايت از ابى مريم مى كرد (4) . به وى گفتند : ابو مريم شراب خوار است ؟ گفت : انه لا يكَذِبُ الحَديث ، يعنى : دروغ نمى گويد (5) . خلاصه اين دو بيت را بخوان كه براى دروغگويان گفته شده است : اِن كُنْتَ تَكذِبُ فىِ الذى حَدّثتَنىفَعَلَيْكَ وزِرُ ابىَ حَنيفَة او زُفَر المائلينَ اِلى القِياسِ تعمّداًالعادِلينَ عَنِ الشَريعةِ والأَثَر 6

.


1- .الصراط المستقيم 3/251 ، الاقناع حجاوى 2/83 .
2- .الصراط المستقيم 1/165 ، ونيز بقيه اقوال منقوله از اين مصدر مأخوذ است .
3- .الصراط المستقيم 3/245 .
4- .الصراط المستقيم 3/253 .
5- .اين دو بيت انشاء ابو عبداللّه محمد بن زيد واسطى براى احمد بن معدل است چنانچه در هامش صراط المستقيم 3/210 نقل شده است .

ص: 369

در مذّمت كسانى كه جعل حديث كردند

يعنى : هر آنكه دروغ مى گويد از زبان پيغمبر اكرم البته بر او وزر و گناه ابو حنيفه و آقاى اوست و هر آنكس به قياس عمل كرد از شريعت مطهّره عدول كرده است .

در مذّمت كسانى كه جعل حديث كردندپس بپرهيزند جماعتى از بعضى اخبار متشابهه كه خلط با اخبار اهل بيت شده ، و در مقام تهذيب برآيند ، و بعد از تصحيح و تميز و رفع اشتباه بر مردم عوام بخوانند ، و از زياده و نقصان در احاديث نبويّه صلى الله عليه و آله احتراز كنند و اگر نه مانند ابو حنيفه وضّاع حديث اند . و غزالى گفته است : اجازَ اَبُو حَنيفةَ وَضْعَ الحَديثِ عَلى وِفْقِ مَذْهَبِه (1) . يعنى : ابو حنيفه جعل حديث را بر مذهب خود جايز دانسته است . و معروف است كه ابو حنيفه مى گفت : اگر رسول خدا (ص) مرا ادراك مى كرد از اقوال من اخذ مى نمود (2) ! ! و مؤيّد مراد است آنچه شافعى گفته است : من در كتب اصحاب ابو حنيفه نظر كردم ، در يك صد و سى ورقه ، تمام آن را بر خلاف كتاب و سنّت يافتم 3 ! و ايضاً شافعى گفت : ما وُلِدَ فى الإسلام اشَأَمُ من ابى حَنيفه 4 . و مالكى گفته است : فتنه ابو حنيفه ضررش بر امّت از فتنه ابليس بيشتر است 5 . و ديگرى گفت : فتنه ابو حنيفه از فتنه دجّال براى اسلاميان اعظم است 6 .

.


1- .الصراط المستقيم 3/214 .
2- .الصراط المستقيم 3/214 به نقل از ابن مهدى . در اين صفحات مثالب و بدعتهاى بسيار ديگرى نيز مرحوم عاملى نقل فرموده كه قابل مراجعه و ملاحظه است .

ص: 370

و تمام اين احاديث موضوعه مجعوله مأخوذ از قول ابو حنيفه و سابقين از اهل رأى و قياس و استحسان است كه كتاب خدا را بر حسب آراء كاسده خودشان قياس نمودند و تدليس كردند و تغيير دادند . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « تَفتَرقُ اُمّتى عَلى بِضعٍ وسَبعينَ فِرقةً اعظَمُها فِتنةً عَلى امَّتى قومٌ يقيسُونَ الأُمُورَ بِرَأيهِمْ يُحَرِّمُونَ الحلالَ ويُحلّلِونَ الحرام » (1) . و عمر بن الخطاب گفت : دورى بجوئيد از اصحاب رأى كه ايشان دشمنان سُنن سنيّه (2) نبويّه اند ؛ از آنكه عاجز بودند از حفظ احاديث ، پس براى خودشان خرافات و مزخرفات گفتند گمراه شدند و مردم را گمراه كردند (3) . پس اخذ دين را بايد از امام زمان كرد نه از طريق قياس و منهج استحسان ، از آنكه ائمه دين عليهم السلام كه خلفاء معصومين و اخلاف مطهّرين حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آلهاند احكام حلال و حرام را به توسّط جبرئيل از پروردگار جليل از مصبّ وحى و تنزيل كه جدّ اصيل نبيل ايشان است اخذ نموده اند ، پس مشرع اين فرقه حقّه مشروع است و جز اين طريق ممنوع . ومؤيّد بر مراد اين ابيات جيّده است : إذا شئتَ اَن تَختَر لِنَفسِكَ مَذهباًوَتعلم اَنّ النّاسَ فى نَقل اخبَارِ فَدَعْ عَنكَ قولَ الشَّافِعىِّ ومالِكٍوَاَحْمَدَ والمَروّىِ عَنْ كَعبِ الاَحبارِ وَوالِ اُنَاساً قَولُهُمْ وحَدَيثُهُمْرَوى جدُّنا عَن جَبْرَئِيلَ عَنِ الْبارى (4)و آن طريق حق و نهج صدق بر حسب قطع و يقين ، نه از راه حدس و تخمين ، از احاديث صحيحه مرويّه حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . پس داعى در اين وجيزه غالب از احاديث منقوله از ائمه را كه حضرت عبدالعظيم

.


1- .الصراط المستقيم 3/208 به نقل از خطيب بغدادى در تاريخش و ديلمى در فردوس الاخبار .
2- .در چاپ سنگى : سيئه .
3- .الصراط المستقيم 3/208 .
4- .الصراط المستقيم 3/207 ، كتاب الاربعين: 311 ، الجواهر السنية : 225 .

ص: 371

روايت كرده است بيان مسائل حلال و حرام و اُصول احكام و سنن سيّد انام صلى الله عليه و آلهمى داند ، هر آن كس بخواند مى داند تحديث اين احاديث شريفه و اِخبار اين اَخبار صحيحه به جز از آن بزرگوار شايسته نمى نمود ، همانا علم و معرفت حضرت عبدالعظيم عليه السلام باعث استفاضه اين فيوضات از مبدء فيّاض گرديد كه به أحسن الاحوال افاضه بر دوستان خودشان فرمودند . على اىّ حال ، علم حديث و اطّلاع به آن شريف است ، و هر كسى را نتوان محدّث خواند ، و هر حديثى را نتوان تصديق كرد مگر آنكه از منبع و معدن آن استماع شود . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « قد كَثُرَتْ عَلَىَّ الكَذّابَةُ فَمَنْ كَذِبَ عَلَىَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ » (1) . پس از اين حديث و خبر آيا اهل منبر خبرى دارند و جزا و سزاى كذب به حضرت خير البشر را در روز محشر دانسته اند چيست و چگونه است ؟ ! البته احتراز و اجتناب بعضى از اين گناه بزرگ كه طريق ارتزاق و اكتساب معيشت شان است بايد بيشتر و زياده تر باشد با آنكه اخذ احاديث صحيحه و فهم معانى آن در اين اوان بسيار سهل و آسان است ، و در زمانهاى قديم براى اهل طلب ، اخذ هر حديثى با كمال صُعوبت و تعب بوده است ، پس چرا براى متابعت هوا و ترضيه آراء ابناء دنيا ، خدا و پيغمبرش را آزرده نمايند و آنچه نخواسته اند و نفرموده اند مانند دشمنان دين از روى جهل و نادانى بيان كنند ؟ ! نمى دانم اين طايفه را در كدام يك از طبقات جهنّم با ابو حنيفه و اتباع وى هم نشين نمايند . خلاصه در شرح احاديث مرويّه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام بعضى از فروع متعلقه ديگر به احاديث و اخبار ان شاء اللّه تعالى مذكور مى شود ، و آنچه در اين فقره زحمت دادم كفايت است .

.


1- .كافى 1/62 ح 1 ، خصال : 255 ح 131 ، تحف العقول : 193 .

ص: 372

فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الكَريمُ

اشاره در معنى «سيد» و «كريم» است

فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الكَريمُاشاره در معنى «سيد» و «كريم» استبدان صاحب « مجمع البحرين » (1) فرمود : «سيّد» رئيس قوم است و مُطاع در ميان عشيره و قبيله اش اگر چه هاشمى و علوى نبوده باشد ، و سيّد فائق در خير و مالك و فاضل و كريم و حليم و مقدّم را گويند ، و اطلاق سيّد بر شريف در اين اوقات بسيار مى شود . و در رساله « سِرّ الاَدب » سيد را به اسماء عديده خوانده است : «حُلاحِل» سيّد شجاع است ، «همام» سيّد بعيد الهمّه است ، «قمقام» سيّد جواد است ، «غطريف» سيّد كريم است ، «صنديد» سيد شريف است ، «بُهلول» سيد حسن البُشر است ، «اورَع» سيّدى است كه او را جسم و جهارت است . و جمع اين مفرد «سادة» است كما فى الحديث : « الأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ » (2) ، و تقدير آن بر وزن «فَعِيل» است ، و جمع بر « سَيَائد » بسته اند ، و علماء فرموده اند : السيّد : الماجِدُ الشَريف . وسيّد مشتق از « سَادَ يَسُودُ » مى باشد ، و « سُؤدد » _ به ضمّ _ به معنى مجد و شرف است ، و از براى لفظ سيّد مواردى است خاصّه و معانى مخصوصه است (3) كه غالب آنها جائز است در حقّ حضرت عبدالعظيم گفته شود مگر يك معنى كه آن فرض طاعت است ، و اختصاص به امام عليه السلام دارد . و آن بزرگوار است مفترض الطّاعة چنانكه در كتاب « معانى الاخبار » (4) مروى است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « على بن ابى طالب عليه السلام سيّد عرب است » . عايشه عرض كرد : مگر شما سيّد عرب نيستيد ؟

.


1- .مجمع البحرين 3/71 .
2- .در مجمع البحرين 3/73 : وفى الحديث : « العلماء سادة » .
3- .رجوع كنيد به : لسان العرب 3/231 ماده ( سيد ) ، الفائق 2/167 ماده ( سود ) ، تاج العروس 2/384 ، التوحيد صدوق : 207 ، النهاية 2/417 .
4- .معانى الاخبار : 102 ح 2 و نيز ح 1 ، التوحيد : 207 .

ص: 373

فرمود : « من سيّد اولاد آدم هستم » . عايشه عرض كرد : سيّد چه معنى دارد ؟ فرمود : « مَنِ افْتَرضَتْ طاعَتُهُ كَمَا افْتَرَضَتْ طاعَتى » ، يعنى : « چنانكه اطاعت من واجب است اطاعت او هم لازم است » . و در اين فقره اشاره و تصريح است در تكليف واجب لازم عايشه مخصوصاً و سائرين عموماً . و خواهى دانست طريق معرفت و شناسائى طاعتِ حضرت ختمى مآب و جناب ولايت مآب عليهما الصّلاة والسلام از حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و حديث ابا حمّاد رازى كمال دلالت بر صدق مراد مى نمايد ، و عنقريب آن حديث ذكر مى شود . و در كتاب « نهاية اللغة » (1) منقول است : مردى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله مشرف شد و عرض كرد : اَنْتَ سيّدُ قريش ؟ فَقالَ : « السّيدُ اللّه ُ الَّذى يَحقُّ لَهُ السِّيادَةُ » ، يعنى : تو سَيّد قريشى ؟ آن جناب فرمود : « سيّد خداوند متعال است كه سيادت حق اوست و احدى جز حضرت احديّت عزّوجلّ لياقت ندارد » (2) . و در حديث ديگر است : مردى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد : انت سيّدُنا . فرمود : « مرا رسول و نبى به همان نحوى كه خداوند خوانده است بخوانيد ، و مرا سيّد نخوانيد » (3) . و مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه فرمودند : بعضى از علماء منع كرده اند خداوند را به نام سيّد بخوانند ، و اين منع بر خلاف است بلكه در ادعيه كثيره وارد است كه سيّد از اسماء حسنى است ، و عبارت شهيد عليه الرحمة است : واِنَّ هذا الاسمَ لا يوُهِمُ نقصاً فيجوزُ اِطلاقُهُ

.


1- .النهاية فى غريب الحديث ، ابن اثير 2/417 ماده ( سود ) .
2- .از ظاهر عبارت نهايه چنين بر مى آيد كه فقط عبارت « السيد اللّه » فرمايش حضرت است ، وبقيه آن در توضيح معناى سيد مى باشد . عبارت ابن اثير چنين است : فقال : السيد اللّه . أى هو الذى تحق له السيادة كأنه كره أن يحمد فى وجهه وأحب التواضع .
3- .النهاية 2/417 .

ص: 374

عَلَى اللّه ِ اِجْماعاً (1) . پس از دعوى اجماع در جواز اطلاق اسم شريف سيّد بر خداوند سبحان مى گوئيم : اسماء اللّه توقيفى است ، چون در اخبار و آثار و ادعيه به طرق صحيحه در كتب معتبره مذكور است ، لهذا منكرى او را نشايد . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در حديث سابق منع فرمودند شايد براى آن باشد كه اين اسم در فرقان مجيد بر حضرت وى نام ننهادند و آن جناب خوش داشت خوانده شود به نامهائى كه خداوند سبحان او را خواند و ناميد ، و تا اطاعت و امتثال بندگان ، فرمانِ قضا جريان را در تمام اوامر و احكام باشد . و وجه ديگر از جهت تواضع و تذلّل و استكانت است كه آن جناب به واسطه استغراق در عُبوديّت و بندگى با سيادت عامه اى كه حق تعالى بر ما سواى خود دارد راضى نشد او را سيّد خوانند ، يعنى عبد را سيّد خواندن با قيد عُبوديّت و رقيّت كه هرگز از وى منفك نمى شود سزاوار نيست ، و از ادب دور است . پس حقيقتاً خداوند سيّد است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله عبد ، وهمين فخر آن بزرگوار را بس است ، چنانكه در فقره دعا خوانده مى شود : « وَكَفى لى فخراً (2) أن اَكوُنَ لَكَ عَبداً » (3) . و هر وقت خداوند ودود خواسته است آن بزرگوار را اختصاص به خود دهد او را بنده اش خوانده است كما قال اللّه تعالى : « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ

.


1- .مرحوم شهيد اول نيز در القواعد و الفوائد 2/176 _ 179 در اين باره مفصل به بحث پرداخته و به قول مذكور مائل است . البته عبارات فوق كه از شهيدثانى دانسته شده به عبارت مرحوم شهيد اول در قواعد بسيار نزديك است ، لكن لفظ سيد را از مواردى كه « لا يوهم نقصاً » باشد ندانسته بلكه از مواردى دانسته كه ما خلا عن الابهام الا انه لم يرد به السمع » .
2- .در چاپ سنگى : فخر .
3- .عبارت از حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام است و در خصال : 420 چنين نقل شده : « الهى كفى لى عزّاً أن أكون لك عبداً ، وكفى بى فخراً أن تكون لى ربّاً ، انت كما أحب فاجعلنى كما تحب » . نيز كنز الفوائد كراجكى 1/181 .

ص: 375

در اختصاص لفظ «سيّد» به قبيله اى دون قبيله اى ديگر

إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى » (1) اگر چه معنى اين عبوديّت ، ربوبيّت و سيادت كليّه است ليكن بر حسب حقيقت نتوان عبد را مالك مستقل و متصرّف بالاصالة دانست ، ولا مؤثِّر فى الوُجُودِ اِلاّ اللّه حق و صدق است ، بلكه تسميه حادثِ مخلوقِ مرزوق را به خالق و رازق و محيى و مميت بر خلاف حكمت عقل و نقل است، هو : « اللّه ُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ » (2) امّا فقره دعاء مأثور « وبيُمنه رُزِق الوَرى وَبِبَقائِهِ بَقِيَتِ الدُّنيا » استبعاد نتوان كرد ، همانا عقيده شيعه اماميّه اثنا عشريّه بر اين است . خلاصه اين بيت مولوى در خور عبوديّت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله است : حسرت آزادگان شد بندگىبندگى را خود تو دادى (3) زندگى

در اختصاص لفظ «سيّد» به قبيله اى دون قبيله اى ديگرو وجه ديگر آن است : در زمان قديم ، بزرگ هر قبيله اى را سيّد مى خواندند و آن شخص كه عرض كرد : انت سيّدنا ، مرادش ظاهراً آن بود كه تو بزرگ قبيله ما هستى و جماعتى ديگر را هم در قبايل و احياء عرب به اين لقب مى خواندند . آن بزرگوار منع فرمود براى آنكه بدانند آن جناب مانند آحاد و افراد از سادات و رؤوس قبيله هاى اعراب نيست ، و نبوت و رسالت هر يك كلمه جامعه اى است كه سيادت و رياست و مُطاعيّت را بر كافّه عباد و تمام اولاد ابوالبشر مى فهماند . پس لفظ سيّد موهم اختصاص است به قبيله اى دون قبيله اى ديگر ، امّا لفظ رسول عام است . و در حديث عايشه دانستى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « من سيّد اولاد

.


1- .اسراء : 1 .
2- .روم : 40 .
3- .در چاپ سنگى : دادكى .

ص: 376

ديگر معانى و استعمالات سيد و شيوع آن براى بنى فاطمه و مطالب مفيده ديگر

آدم مى باشم » (1) . و ناقلى نقل كرد : آنكه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله را سيد خواند خواست نفى كند نسبت هاشمى را از آن بزرگوار ، و خواست بگويد : آن جناب شخصى است مطاع و بزرگ . پس در جواب وى فرمود : مرا بزرگوارى است كه حضرت بارى بر تمام بندگانش داده است به واسطه نبوت و رسالت ، چون صدق دعوى نبوّت معلوم شد هر نسبتى معلوم و واضح مى شود . و وجه ديگر از منع كردن ، نهى از خواندن لقب است به حضور شريفشان براى هضم نفس و قدح مدح . بلى ، لقب خداوند كه رسول و نبى است اكمل و افضل القاب است . خلاصه سيّد بر خداوند جائز است خوانده شود ، و بر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله هم به نحوى كه مصطلح در افواه و السنه است ، و در نزد عقيده فرقه حقّه مجوّز ، و همين طريق بر مرد بزرگ كما قال اللّه « وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ » (2) .

[ديگر معانى و استعمالات سيد و شيوع آن براى] [بنى فاطمه و مطالب مفيده ديگر]و سابقاً ذكر شد يك معنىِ سيّد زوج است ، و مراد از « سيّدها » عزيز مصر است كه شوهر زليخا بود . و در حقّ حضرت يحيى بن زكريّا عليه السلام فرمود : « مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّه ِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً » (3) مراد شرافت ذاتى و فضل و سؤدد و كرم و حلم [و ]بردبارى و بزرگوارى و تقدّم از اقران است و كمال مدح است از براى حضرت يحيى عليه السلام كه خداوند منّان او را آقا و سيّد

.


1- .در صفحات پيشين گذشت .
2- .يوسف : 25 .
3- .آل عمران : 39 .

ص: 377

خوانده است . على اىّ حال ، اين لقب را به كسى نتوان داد و به آن احدى را نتوان خواند مگر آنكس كه جامع محامد و محاسن نفسانيّه روحانيّه است . گويند : از قيس بن عاصم سؤال كردند : بِمَ سُدتَ قومَك ؟ قال : بِبَذلِ النَدى وَكفِّ الاَذى ونَصْرِ المَولى (1) . و در اين زمان هر آنكه هاشمى است و منتسب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله است سيّد خوانند از رضوى و موسوى و حسينى و حسنى و فاطمى و علوى ، و نديده ايم دوستان ائمه اطهار عليهم السلام ايشان را يا ابناء و احفاد هر يك از ائمه را براى نسبت به هاشم و قريش سيّد خوانده باشند ، و اين لفظ به اين جهت مرسوم و معمول نبوده است ، اما از جهت وصف و شرافت حسب در هر زمانى به هر لسانى مستعمل و مُصطلح بوده است از آنكه نهايت تكريم و تعظيم در اين لقب است (2) . و گويا اين لقب براى بنى فاطمه بعد از زمان غيبت صغرى به فاصله اى شايع شد سيّما از زمان مرحومين مبرورين سيّد مرتضى نقيب الطالبيين و سيّد اجل موسوى سيّد رضى _ طاب ثراهما _ شيوع بهم رسانيد كه به واسطه جلالت قدر و فخامت مقام ايشان با رياست كليّه و سيادت عامه اى كه داشتند سائرين اولاد فاطمه بالتبع براى امتياز ايشان با عامّه و عوام ناس موسوم شدند ، و از آن زمان بر اين سلسله جليله اسم سيّد بماند (3) .

.


1- .توحيد شيخ صدوق : 206 ، عدة الداعى : 305 ، بحار الانوار 4/197 .
2- .به رياض العلماء 7/133 و القاموس الاسلامى ، احمد عطية اللّه 3/585 رجوع شود .
3- .در تأييد اين مطلب مى گوئيم : در پايان نسخه اى از امالى سيد مرتضى نشانى بلاغى است از احمد بن على بن قدامه كه در آن چنين تعبيرى آمده : « الشريف الاجل السيد أبو طالب حمزة بن على بن الحسين العلوى الحلبى » . تاريخ اين قرائت بين سالهاى 457 و 458 بوده است . در نسخه اى از تبيان شيخ طوسى نيز كه كتابت آن به عصر مؤلف برمى گردد ( سده پنجم ) شبيه اين عبارت بچشم مى خورد . بنا بر اين قول مرحوم علامه تهرانى كه اصطلاح سيد را از حدود سده هفتم مربوط به بنى هاشم دانسته است ( الانوار الساطعة : 102 ، النابس : 90 ) صحيح بنظر نمى رسد . جهت اطلاعات بيشتر به رساله القاب السادة تأليف نگارنده اين سطور رجوع شود ( چاپ مجمع الذخائر الاسلامية ، سال 1419 ه . ق ) .

ص: 378

بلى ، وصفاً جمعى معروف اند به اسم سيّد : يكى عبداللّه بن رواحه است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : « واَنْتَ _ ثَبَّتك اللّه ُ _ يا سِيَّدَ الشُعَراءِ » . و يكى حسّان بن ثابت است . و يكى شاعر آل رسول صلى الله عليه و آله سيّد اسماعيل حميرى است كه مادرش يا قومش اين لقب را به او دادند چنانكه در اشعارش فرمود : وَلَقَد عَجِبتُ لِقائِلٍ لى مَرَّةًعلاّمةٌ فَهِمٌ مِن الفُهَماءِ (1) سَمّاكَ قَوْمُك سَيِّداً صَدَقُوا بِهاَنْتَ المُوَفَّقُ سَيِّدُ الشُعَراءِ (2)و محيى الدين معروف در باب سى صد و شصت در معرفت وزراء مهدى عليه السلامخوش گفته است : اَلا اِنَّ خَتْمَ الاَوْلِياءِ شَهِيدُوَعَيْنُ اِمامِ العَالَمينَ فَقِيدُ هُوَ السَّيِّدُ المَهْدِىُّ مِنْ آلِ اَحْمَدٍهُوَ الصَّارِمُ الْهِنْدِىُّ حِينَ يَبِيدُ (3)و اين دو بيت گويا در حق اين سيّد كريم و محدّث عليم حضرت عبدالعظيم گفته شده است ، و بعضى از معانى سيّد در آن مندرج است : يا بُقعةً ماتَ بِها سَيِّدُما مِثْلُهُ فِى النّاسِ مِنْ سَيِّدِ ماتَ الهُدى مِن بَعْدِهِ وَالنَّدىاَلْعِلْمُ وَالحِلمُ مَعَ السُّؤْدَدِ (4)

.


1- .در بحار و الغدير : الفقهاء .
2- .بحار الانوار 47/327 ، الغدير 2/232 .
3- .در چاپ سنگى : تبيد . اشعار راملا هادى سبزوارى در شرح الاسماء الحسنى 1/28 نقل كرده و سپس اين بيت را اضافه دارد : هو الشمس يجلو كل غيم وظلمةهو الوابل الوسمى حين يجود
4- .اين دو بيت با اختلافاتى و اضافه چند بيت ديگر در عيون الاخبار 1/280 از ابن مشيع مدنى در رثاء امام رضا عليه السلام دانسته شده ، در مقاتل الطالبيين : 323 اشعارى مشابه را در رثاء يحيى بن عبداللّه بن حسن به انشاء على بن ابراهيم علوى ذكر كرده . ابن شهر آشوب در مناقب 3/469 اشعار را از مشيع دانسته و در رثاى امام رضا عليه السلام آورده است .

ص: 379

پس از شرح اين مقدّمات موجزه مفيده در معنى اين سيادت كريمه ، هر زائرى بداند زمان خطاب و تسليم حضورى به حضرت عبدالعظيم عليه السلام همانا در فقره « السلام عليك ايها السيّد الكريم » معنى سيادت و شرافت حسبى و شخصى ملحوظ و منظور است . يعنى : هر آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در زيارت نامه « سيّد » مى خواند نه از جهت نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام است بلكه براى شرافت و بزرگوارى است كه در آن بزرگوار بوده است ، و كلمه « الكريم » كه وصف بعد از وصف است خود دلالت بر مقصود مى كند ، مانند « السلام عليك ايها المحدِّثُ العليم » كه عليم نيز وصف مخصوص و صفت خاصّه اى است براى آن جناب . پس سيّد شامل تمام معانى مسطوره است ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم سيادت نسبى دارد و هم حسبى . پس سيّد لفظى است عام ، و هر آنكس بر حسب عمل و كردار سيادت نداشته باشد شايد رشته سيادت نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله را قطع نمايد ، و منقطع از فيوضات الهيّه در دنيا و آخرت گردد ، و اگر رشته و ريسمانى گسيخته شد و آن را پيوند نمايند ناچار گره و عقدى در ميان است . پس سادات زمان ما راضى نشوند رشته سيادتشان گسسته شود براى كردار زشت و رفتار شومى كه از ايشان ظاهر مى شود و هر انقطاعى موجب حرمان و بُعد از رحمت حضرت يزدان است . پس سيادت به لباس سبز و اسم و لقب نيست ، همانا كسوت معنويّه كه در وى سعادت اُخرويّه است با نام نيك شرط است 1 .

.

ص: 380

گفتگوى شيعى و ناصبى

[گفتگوى شيعى و ناصبى]و براى معذرت از اين جسارت آنچه در كتاب « صراط المستقيم » (1) است مى نويسد : يك مرد شيعه به مرد ناصبى گفت : اگر در اين زمان پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آلهمبعوث شود آيا بر كدام خانواده نزول اجلال مى فرمايد ، و محطّ رحل آن سيّد معظّم كجا است ؟ آن ناصبى گفت : البته بر اهل و اولادش نازل مى شود . آن مرد شيعه گفت : پس خوب است ما امّت مرحومه هم كافّةً به آستان ايشان التجاء بياوريم و پاى طاعت و خدمت از آن اعتاب عاليات نكشيم . و شاعرى از بنى عبّاس (2) گفت اين ابيات را : و قالت قُريشٌ لنا مَفخَرٌرَفيعٌ عَلَى النّاسِ لا يُنكَرُ فَقَد صَدقُوا فَلَهُمْ (3) فَضلُهُمْ[ وَبَيْنَهُمُ رُتَبٌ تقصَرُ ] (4) فَأدْناهُما رَحِماً بالنَّبىإذا فَخَرُوا فَبِهِ (5) المَفْخَرُ بِنَا الفَخْرُ فِيكُمْ عَلَى غَيْرِكُمْفَأمّا عَلَيْنا فَلا تَفْخَرُوا فَفَضْلُ النَّبِىِّ عَلَيْكُمْ لَنااَقَرُّوا بِه بَعْدَ اَن اَنْكَرُوا . . الى آخره .

.


1- .الصراط المستقيم 1/229 ، كتاب الاربعين ماحوزى : 355 .
2- .محقق كتاب المجدى فى انساب الطالبيين در صفحه 392 تصريح كرده كه وى عباس بن حسن بن عبيداللّه بوده است .
3- .در چاپ سنگى : كلهم .
4- .از مصدر اضافه شد .
5- .در چاپ سنگى : فيه .

ص: 381

فقره ثالثه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها اَلشَّخصُ الشَّريفُ

در معنى «شخص» و «شريف» است

فقره ثالثه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها اَلشَّخصُ الشَّريفُدر معنى «شخص» و «شريف» استبدان كلمه « شخص » در نزد اهل لغت ، سواد انسان و غير او است كه از دور ديده مى شود ، و مورد استعمال آن غالباً در ذات انسان است ، و شاهد بر مقصود شعرى است كه در وصف زيد بن حسن ذكر شد : فان يك زيد غالتِ الاَرْضُ شَخصَهُ (1) . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .و مراد زائر در اين فقره ، شرافت شخصيّه و اصالت ذاتيه مزورش حضرت عبدالعظيم است . و كلمه « الشريف » بيان مى كند و توصيف مى نمايد شخصيّت و عظمت شأن و مقام آن بزرگوار را ، و لفظ « شخص » به معنى رفعت هم آمده است و در اين مقام مناسب است . و « شريف » از شَرَف محرّكه (2) مشتق است و آن به معنى بلندى و رفعت است ، و جمع شريف ، شُرَفاء و اَشْراف است . و معنى ديگر آن « مجد » است . و فرق است بين شريف و حسيب شايد به مناسبتى در ذيل مطالب آتيه توضيح شود . و شريف را شريف نامند براى رفعت و علوّ معنوى او است كه از علوّ مكانى تشبيه شده است .

.


1- .مصرع اول از قصيده اى است كه قدامة بن موسى جمحى در رثاء زيد بن حسن عليه السلامسروده است . مصرع دوم آن چنين است : فقد بان معروف هناك وجود . رجوع شود به : ارشاد شيخ مفيد 2/22 ، بحار الانوار 44/164 . قبلاً نيز اين بيت گذشت .
2- .محركه يعنى اينكه حركات آن فتحه است ، بنابر اين « شَرَف » خوانده مى شود . رجوع شود به : معجم مقاييس اللغة ابن فارس 3/263 .

ص: 382

در فرق بين «سيد» و «شريف» و احاديث صحيحه ديگر

در فرق بين «سيد» و «شريف»و احاديث صحيحه ديگرو سيوطى در « رساله زينبيّه » (1) در تعريف شريف گفت : اِعلَم اَن اسمَ الشَريف يُطلَق فىِ الصّدرِ الأوّلِ عَلى كلِّ مَن كانَ مِن اَهلِ البَيتِ سواء كان حَسَنيّاً أو حُسينيّاً اَو عَلَويّاً أو ذريّةَ مُحمّد بن الحَنَفيّة أو غَيره مِن اولادِ على عليه السلام . و حافظ ذهبى در تاريخ خود نوشته است : اسم شريف بر تمام ذريّه مباركه سابقاً اطلاق مى شد ، چون فاطميّين در مصر خلافت كردند منحصر نمودند اين لقب را به اولاد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، چنانكه در اين اوقات لفظ سيّد لقب مخصوصى است از براى فرزندان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و در اين زمان كافّه انام شريف كسى را نامند كه از جهت مادر هاشمى و قرشى باشد بلكه شريف را به لقب سيادت نخوانند . و شاطبى گفت : المرادُ بالقُرشِىِّ : المَنسُوبُ إلى النَضرِ بن كِنَانَةَ ، والسّادةُ الاَشرافُ اَجَلُّ هذِهِ الطّائِفَةِ (2) . على اىّ حال ، حَسنى و حُسينى هر دو سيّد و شريف اند ، و به اين دو لقب خوانده مى شوند ، اما لقب سيّد اَشمَل است و شامل شريف مى شود ، و شايد بر حسب اصطلاح عرف و شيوع و استعمال ، شريف را سيّد نخوانند . و شرفاء مكّه معظمه _ زادها اللّه تعظيماً _ به واسطه سلطنت و رياست و رفعتى كه بر تمام قبائل و افخاذ و بطون عرب داشتند خزنه و سَدَنه بيت بودند ، هر يك به نام شريف موصوف و معروف شدند (3) . و از قرار مشهور نسبت ايشان به حضرت امام حسن عليه السلام مى رسد ، و شايد براى تميز

.


1- .القبائل والبيوتات الهاشمية : 7 _ 8 به نقل از رسالة الزينبية ، القاب السادة : 21 .
2- .بحار الانوار 85/5 .
3- .رجوع كنيد به : خاتمة المستدرك 2/183 .

ص: 383

ايشان و سادات بنى الحُسين اين لقب را اختيار كرده باشند ، يعنى : هر كس از فرزندان سيّدالشّهداء حضرت امام حسين عليه السلام بود او را سيّد ناميدند ، و هر كس از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام بوده ملقب به شريف شد ، امّا كمال ظهور و بروز اين لقب به واسطه خدمت بيت اللّه در شرفاء مكه ظاهر گرديد . و در حديث است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله به خواهش صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليهاالسلامدر زمان رحلت فرمود : « سؤدد و هيبت خودم را به فرزندم امام حسن عليه السلامبخشيدم ، شجاعت و سخاوت خود را واگذار نمودم به فرزند[م ]امام حسين عليه السلام » (1) . و شايد مراد از سؤدد همان شرافتى است كه در فرزندان امام حسن عليه السلام به وديعت گذارده شد و به ارث رسيد ، و بدين لقب اختصاص يافتند . و به بيان ديگر ، ائمّه هدى عليهم السلام را در ذريّه جناب امام حسين عليه السلام قرار دادند و بزرگى و بزرگوارى و شرافت را در ذريّه حضرت امام حسن عليه السلام مقرّر داشتند . نظير آن دعائى است كه اسحاق عليه السلام در حقّ دو فرزند جليل نبيل خود فرمود . پس از دعاء آن جناب ، نبوّت در صلب اولاد يعقوب ، و سلطنت در صلب اولاد عيص قرار دادند ، و تفصيل آن راجع به دواوين قصص و تواريخ است (2) . بلى ، عبداللّه محض كه فرزند حسن مثنى بود و شرحى به نحو اختصار از حال آن بزرگوار گذشت جمع بين سيادت و شرافت نمود از آنكه مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلامبود ، و منسوبين به عبداللّه محض شرافت ديگر دارند . خلاصه اگر هر يك از ائمه هدى عليهم السلام را به لقب سيّد بخوانند به ملاحظه رياست و بزرگى بر قومى مخصوص يا براى اين نسبت كه هاشمى بودن است از شرع ممنوع و مقدوح است ، امّا به ملاحظات مشروعه ديگر جائز است ، و از عبارات زيارات و احاديث صحيحه معلوم مى شود ، و همين طور است اگر ايشان را شريف بخوانند .

.


1- .عوالم 16/43 .
2- .تاريخ طبرى 1/224 .

ص: 384

خطاب كردن عنوان بصرى امام صادق عليه السلام را به شريف و نهى حضرت

خطاب كردن عنوان بصرى امام صادق عليه السلام را به شريف و نهى حضرتو در جلد اوّل كتاب « بحار الانوار » (1) مروى است در حديث مبسوط كه عنوان بصرى شخصى بود سالخورده و از سنّ وى هشتاد و چهار سال گذشته بود ، و در اين مدّت به تحصيل علوم در محضر مخالفين دين حاضر مى شد ، به وسائل چند خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب گرديد ، و آن جناب را به لقب شريف خواند ، حضرت صادق عليه السلاماو را منع نمودند و امر فرمودند به اين لقب آن جناب را نخواند ، بلكه به كنيه خواندن اولى و احسن است . بناءً على هذا ، امر به نهى خود امرى است بديهى و روشن ، و گويا در آن زمان بزرگ قوم را شريف مى خواندند . پس نهى حضرت نبوى صلى الله عليه و آلهبه آن كسى كه عرض كرد : « اَنْتَ سَيِّدُنا » (2) ، نظير همين نهى حضرت صادق عليه السلام است به عنوان بصرى . خلاصه ، زائر غالباً در حين زيارت ملاحظه نسبت شرافت را نمى كند و قصدى ظاهراً جز علوّ مقام و مكانت مزورش حضرت عبدالعظيم عليه السلام ندارد ، و اگر مرتبه علم و عمل و جدّ و اجتهاد در طاعات و عبادات و امتثال اوامر شرعيّه و احكام دينيّه قطعيّه واتّباع فرمايشات خدا و رسول و ائمه عليهم السلام را در حين زيارت خواندن و حاضر شدن از آن جناب به نظر بياورد البته آنچه از اين القاب مى گويد و مى خواند ثمره مفيده خواهد يافت ، و در دل او وقر و وقع ديگرى از مزورش حاصل مى گردد .

.


1- .بحار الانوار 1/224 ح 17 به نقل از شيخ بهائى از شهيد اول از شيخ احمد فراهانى .
2- .و حضرت در جواب آنها فرمود : « السيد اللّه » كه در صفحات پيشين گذشت . ابو داود حديث را در سنن خود 2/438 ح 4806 چنين نقل كرده است : عن مطرف ، قال : قال ابى : انطلقت فى وفد بنى عامر الى رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] وسلم فقلنا : أنت سيدنا . فقال : « السيد اللّه تبارك و تعالى » . قلنا : وأفضلنا فضلاً وأعظمنا طولاً . فقال : « قولوا بقولكم أو بعض قولكم ولا يستجرينكم الشيطان » .

ص: 385

عجالةً توضيح معانى اين القاب كريمه و اوصاف شريفه براى آن بود معرفتى به حالت مزور خود پيدا كنى تا زمان تشرّف ، حضورِ حقْ منظورش با لسان عرفان تفوّه و تكلّم نمائى .

.

ص: 386

. .

ص: 387

روح و ريحان ششم

اشاره

روح و ريحان : السادسة

.

ص: 388

. .

ص: 389

در برادران و فرزندان و زوجه جليله حضرت عبدالعظيم عليه السلام است

در برادران و فرزندان و زوجه جليله حضرت عبدالعظيم عليه السلام استبدان در اين روح و ريحان به قدر مقدور از اخوه و زوجه و اولاد حضرت عبدالعظيم عليه السلامشرحى مى نويسد . در كتاب « عمدة الطالب » منقول است : عمرى نسابه براى عبداللّه بن على شديد پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام چهار فرزند ذكور ذكر كرده است .: اوّل : حضرت عبدالعظيم عليه السلام . دوّم : قاسم . سوّم : حسن . چهارم : احمد . و بعضى محمد و ابراهيم و على اكبر و على اصغر بيان كرده اند . و از فرزندان عبداللّه بن على شديد مذكور به قول عمرى نسابه احمد عقب گذارد ، و اولادى از او بماند ، ليكن ابو اليقظان نسابه (1) براى وى عقبى قائل نيست . و صاحب كتاب مسطور را عقيده آن است : ابو محمد قاسم بن حسين نقيب كوفه پسر قاسم بن احمد بن عبداللّه قافه است ، و سُبُعى كه قبيله اى از سادات اند نسبت به او دارند ، و مادر قاسم هم امّ ولد بوده است ، و فرزند قاسم موسوم به يونس بود ، و بسيار در نزد اهل كوفه مقبول القول ، و از فرزندان اوست شريف فاضل ابوالفتح ناصر بن امير كه در حدود

.


1- .وى ابو اليقظان سحيم بن حفص نسابه جعفى در گذشته به سال 190 هجرى است . رجوع شود به : سر السلسلة العلوية : 10 ، هدية العارفين 1/435 .

ص: 390

در احوال امامزاده قاسم كه در كوه شميران مدفون است

يمن بوده است ، و اعقاب او بسيار است . و ابو نصر بخارى نسابه گفته است : در حجاز از اولاد احمد بن عبداللّه حسنى ، حسن بن على بن قاسم بن احمد بن عبداللّه [ است ] . و حال هر يك از برادرهاى حضرت عبدالعظيم عليه السلامرا نسّابين در دواوين خودشان شرح داده اند ، و اعقابشان را ياد نموده اند ، رجوع به آنها موجب بصيرت و اطلاع است . امّا زوجه محترمه و حليله جليله حضرت عبدالعظيم موسومه به خديجه بود ، دختر قاسم بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است ، و در كتابهاى انساب قاسم بن حسن امير مكنّى به ابو محمد است ، و حسن امير ، اكبر و ازهد و اورع از وى فرزند نداشت . بعباره اخرى : عيال حضرت عبدالعظيم دختر عموى آن جناب است ، و اين قاسم غير از قاسم پسر احمد بن عبداللّه قافه است ، از آنكه كنيه و اسمشان يكى است شبهه نشود . و هميشه قاسم بن حسن مذكور با بنى عباس مراوده و معاشرت مى نمود ، و از مدفن وى خبرى ندارم .

در احوال امامزاده قاسم كه در كوه شميران مدفون است و اختلاف در وى و مذهب صحيحو از قاسم بن حسن شش فرزند معيّن شده است : يكى از آنها خديجه است كه به حباله حضرت عبدالعظيم بود ، و در ذيل شرح نام شريف ابا محمد قاسم بن حسن نقل ناقلى به خاطرم آمد كه گفت : شايد امامزاده قاسم كه در مقدّمه كوه شميران در جهت شمالى طهران واقع است همان قاسم بن حسن بوده باشد ، احتمال توان داد ، اما تعيين در مدفن شريف آن بزرگوار در كتابهاى علماى نسب نشده است و تصريحاً نيافته ام ، ليكن قاسم ثانى يا رأس شريف قاسم بن حسن باشد برهان صحيح و بيان صريحى مى خواهد ، و بر اين اقوال سخيفه ضعيفه مشهوره كه مأخوذ از كتب فارسيّه است و جامع و مؤلّف آنها غير معلوم

.

ص: 391

اعتمادى نشايد ، و اين دو قول مخدوش است . امّا جواب از قول در اينكه سر قاسم بن حسن عليه السلام مدفون در اين بقعه باشد ناچار بايد گفت : آن سر را از شام آوردند و در اين محل دفن كردند از آنكه تمام سرهاى شهدا را از كوفه به شام بردند ، و عدد رؤوس به نحو تحقيق هفتاد و هشت سر بود . و علاّمه مجلسى _ طاب ثراه _ در جلد عاشر « بحارالانوار » بدين گونه ضبط فرموده است كه آن رؤوس مطهّره را بين قبايل قسمت كردند از كنده و حمير و هوازن و مذحج و تميم و سائرين قبائل . مرحوم سيّد بن طاوس عليه الرحمه فرمود : يزيد بن معاويه نوشت براى عبيداللّه بن زياد سرهاى شهدا را جميعاً روانه شام نمايد ، و عبارت مرحوم سيّد است : فَاَعادَ الجَواب إلَيه يَأمُرهُ فيهِ بِحَملِ رأسِ الحُسين عليه السلام وَرُؤوسِ مَن قُتِلَ مَعَهُ وَحَمْلِ اَثْقَالِهِ وَنِسائِهِ وَعِيالِه ، فَاسْتَدْعى ابْن زيادٍ بِمَحْضَرِ ابنِ ثَعْلَبَ الْعَائِذىِّ فَسَلَّمَ اِلَيهِ الرُّؤُوسَ وَالنِّساءَ فَسارَ بِهِم.. الى آخر الخبر (1) . و از اين عبارات معلوم مى شود تمام سرها را روانه شام نمودند . و مرحوم مجلسى فرمود : به خطّ بعضى از افاضل يافتم : لما جى ءَ برؤوسِ الشُّهداءَ وَالسَّبايا مِن آلِ محمّدٍ اَنشَدَ يَزيدُ لَعنَهُ اللّه : لمّا بَدَتْ تِلكَ الرُّؤوسُ وَاَشْرَقَتتِلْكَ الشُّموسُ عَلى رُبى جَيْرُونِ صاحَ الغُرابُ فقُلْتُ صِحْ اَوْ لا تَصِحوَلَقَد قَضَيتُ مِنَ النَّبىِّ دُيُونى (2)و از اين فقرات كه احتياج به ترجمه ندارد نيز معلوم است براى اظهار خدمت به يزيد ، عبيداللّه بن زياد آن رؤوس شريفه را به شام نقل كرد ، ديگر در رجوع وعود رؤوس مطهّره به اجساد طيّبه طاهره خبرى صحيح نيافتيم مگر رأس مبارك جناب خامس آل عبا عليهم السلام كه در تمام مقاتل معتبره علماء اعلام تصريح شده است ملحق به بدن شريف شد .

.


1- .لهوف : 152 ، بحار 45/124 ، العوالم : 425 ، مدينة المعاجز 4/103 ح 1116 .
2- .بحار الانوار 45/199 ح 40 به نقل از خط شهيد ، العوالم : 417 .

ص: 392

امّا آورنده و ملحق كننده آن مختلف فيه است : مشهور آن است حضرت على بن الحسين عليه السلام آورد ، و شايد جهت آمدن به كربلا و تعجيل كردن در ادراك زيارت آن سيّد مظلومان در روز اربعين براى ملحق كردن آن سر مطهّر و دفن آن بوده است ، و گويا خبرى باشد : رؤوس طاهره ساير شهدا را هم به سبايا دادند ، و اكنون نظر ندارم . خلاصه ، آوردن سر قاسم بن حسن عليه السلام را به رى نه در « بحارالانوار » است و نه در كتاب « لهوف » و نه در كتاب « ابى مخنف » و نه در « مثير (1) الاحزان » ابن نما و نه در كتب متأخرين و نه متقدّمين ، و عجب است . و در صورت صحّت اين فقره ، چرا احدى از موثّقين علما [ ذكر ]نكرده اند و اگر خبر ضعيفى هم بود يا خبر مرسلى البته در كتب مسطوره اشاره مى شد . پس اين مزار ، مدفن رأس شريف قاسم بن حسن عليه السلامنيست . اما در جواب از قول ثانى كه پسر قاسم بن حسن عليه السلام در اين بقعه مدفون است واضح البطلان است از آنكه موضوع منتفى است ، يعنى : در وقوع دامادى قاسم بن حسن عليه السلامو عروسى كردن و زفاف نمودن در روز عاشورا محل كلام است ، و از عبارت مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى دانسته شد سابقاً قاسم بن حسن عليه السلام خواستگار شد فاطمه بنت الحسين عليه السلام را و فرمود : وَقُتِلَ قَبلَ اَن يُنبى عَليها ، يعنى : پيش از آنكه زفاف شود به درجه شهادت فائز گرديد . و اجماعى علماء نسّابه است غير از زيد و حسن مثنى هيچ يك از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام عقبى نگذاردند . پس چگونه مى شود اين وقعه را به نحوى كه مشهور است قبول نمود ؟ ! و اگر حديث معتبرى از كتاب معتمدى مى ديديم البته اطاعت مى نموديم ، ليكن نفى نمى كنيم امامزاده بودن اين مزور را ، پس به طريق قطع و يقين امامزاده است و زيارت كردن اين مزار هم موجب اجر و ثواب است ، و سالهاست اين بقعه شريفه برپا و مرتفع است

.


1- .در متن : مشير .

ص: 393

و جماعتى هم كرامات كثيره از اين روضه عاليه نقل نموده اند كه ظاهر شده است . و مرحوم مجلسى فرمود : مذمّت هر يك از امامزادگان كه معلوم نشده مى توان او را زيارت نمود . و داعى كراراً مشرّف شده ام ، امّا به قصد رأس شريف قاسم بن حسن عليه السلام يا قاسم ثانى نبوده است ، بلكه به قصد امامزاده بودن شرفياب شده ام ، و اين بزرگوار را بسيار با عظمت و جلالت شأن و مقام مى دانم ، و ظاهراً موسوم به قاسم بن حسن است كه به واسطه و فاصله چند نفر ديگر نسبت شريفش منتهى به امام عليه السلام مى شود ، اَللّه ُ يَعَلْم اِنّى لَمْ أَقُلْ زُوراً . و اما فرزندان حضرت عبدالعظيم عليه السلام يكى قاسم و ديگرى موسوم به احمد است ، و علاوه از اين دو بزرگوار فرزندى نيافتم ، و منظور ندارم بر ايشان چه گذشت و كجا مدفون شدند . على اىّ حال ، داعى از وقتى كه در مقام تحصيل علم به انساب ابناء ائمه طاهرين و اولاد مكرمين ايشان برآمدم و تصحيح حالاتشان را از مَهَره اين فن استدعا كردم براى ازدياد معرفت خود و تعريف خوانندگان و شنوندگان بوده است ، و مى دانم اين گونه امور به استحسانات و قياسات و قاعده ظاهره تمام نمى شود ، بايد از كتاب صحيحى دليل قاطعى آورد و الاّ سكوت اولى است . و تأمل در اين مطالب هم باعث فساد مذهب و عقيده نمى شود ، و آنچه در اين ورقه عرض شده است از علماء نسّابه اين بلد جزاء و سزائى جز تصديق و تصويب نمى خواهد ، و هر آنكه از مأخذ صحيح علاوه از آنچه نوشته شده است اين بنده را اطّلاع دهد او را فيض عظيم است . و اميدوارم از شرح مناقب و مفاخر اين فرقه هداة از عثرات وزلاّت و اهوال و افزاع قيامت مصون و محروس باشم ، و نعم ما قيل فى حقّهم : شَرَفٌ تَتابَعَ كابراً عَن كابرٍكَالرُّمحِ أُنْبُوباً عَلى أُنْبُوبِ وَتَلالأَ النُجومُ الزُّهر عَن اَسلافِه (1) كَالغَيثِ شُؤْبُوبٌ عَلى شُؤبُوبِ (2)

.


1- .وزن بيت اشكال دارد .
2- .اشعار از بحترى است و سيد مرتضى در امالى 3/29 سه بيت از آن نقل كرده كه بيتى از آن را مؤلف نقل كرده ، نيز بيت اول در الكنى والالقاب 1/135 و كشف الغمة 3/231 مندرج مى باشد ، ولى بيت دوم در اين منابع يافت نشد . شؤبوب : يك بار بارش را گويند و جمع آن «شَآبيب» است . ( مجمع البحرين 2/85 ) .

ص: 394

. .

ص: 395

روح و ريحان هفتم

اشاره

روح و ريحان : السابعة

.

ص: 396

. .

ص: 397

در شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم عليه السلام خدمت سه نفر از ائمه هدى عليهم السلام

در شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم عليه السلام خدمت سه نفر از ائمه هدى عليهم السلامبدان حضرت عبدالعظيم ادراك خدمت و صحبت سه نفر از ائمه عليهم السلام نمود : اوّل :حضرت ابوجعفر ثانى امام محمد تقى عليه السلام . دوم : ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام . سوّم : ابا محمد امام حسن عسكرى عليه السلام . و به طريق تحقيق خدمت حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام شرفياب نشد ، و بعضى از روايات كه آن جناب از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده است به واسطه اصحاب است ، و نصّى كه از حضرت رضا عليه السلام در باب زيارت آن بزرگوار مأثور ، و در السنه مشهور است اخبار از امر مستقبل است نه زمان حال ، و اخبارى كه حضرت عبدالعظيم روايت و حكايت فرموده اند غالباً بدون واسطه از حضرت جواد و از حضرت هادى عليهماالسلاماستماع فرمودند ، و حضوراً شنيده اند ، و تاكنون نديده ام حديثى كه آن جناب فرموده باشد : من از حضرت رضا عليه السلام شنيده ام . و از اين جهت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در عداد اصحاب امامين همامين سلام اللّه عليهما نوشته اند ، و استدراك خدمت و حضور سه نفر از ائمه هدى عليهم السلام با كمال صدق و نهايت خلوص ، خود فضلى است مخصوص ، چنانكه صحابى كه معاصر زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود و خدمت سيّد عالم صلى الله عليه و آلهشرفياب گرديده در نزد تابعين مقامى بلند و مكانتى ارجمند داشت . و از طبقات تابعين كه معاصرين زمانهاى ائمه هدى بوده اند كسى كه به جان و مال

.

ص: 398

در حسن خدمتگزارى حضرت عبدالعظيم به ائمه طاهرين عليهم السلام و فضيلت صحبت وى

و اولاد و عيال تبعيت نمود و مورد اَلطاف و اِفضال ايشان در غياب و حضور ، سفر و حضر گرديد حضرت عبدالعظيم است . و جهت اينكه ائمه طاهرين نهايت مرحمت و مكرمت به آن جناب مى فرمودند براى آن بود خلفاء جور از بنى عباس كمال غلبه و استيلاء بر دوستان ايشان داشتند ، و خلفاء بنى عباس از آنچه بنى الحسن در زمان بنى اميّه و بنى مروان و در اوائل خلافت بنى عباس كردند خائف بودند ، لهذا راضى نمى شدند ائمه طاهرين عليهم السلام در مدينه طيّبه مجاور و ساكن باشند ، و مى ترسيد[ند] به واسطه ايشان فتنه و فسادى برپا شود ، پس ايشان را به انواع ظلم و تعدّى كه عمده آن مباعدت از وطن مألوف و مجاورت از روضه نبويّه _ على ساكنها الصّلوة والسّلام _ بوده به بغداد و سامره حركت مى دادند ، و با خودشان نگاه مى داشتند . و چون آن بزرگواران ، وضع زمان و ابناء زمان را مى دانستند و مأموريت بر تحمّل بلايا و اذاياى مخالفين داشتند ، و بر حسب حكمت و مصلحت ملاحظه عواقب امور را مى نمودند ، خوش داشتند فاطميّين و علويّين كه اعضاء و اجزاء قريبه ايشان بودند مانند ايشان ساكت باشند و تقيّه نمايند و صبر كنند ، و به دوستان و بستگان خودشان نيز همين وصيّت و نصيحت را در حضور و غياب مى نمودند ، و اغلب اوقات تأكيدات ائمه طاهرين عليهم السلام به سادات و بنى فاطمه بود ، و توقّعاتشان در كتمانِ اين امر و تحمّل بلا و حفظ دماء مسلمين از محبّين از سادات بيشتر از سائرين بوده و مكرّراً فرمودند : « هر آنكه از اولاد فاطمه در اين شدائد عُظمى صبر نمايد او را دو اجر است » .

در حسن خدمتگزارى حضرت عبدالعظيم به ائمه طاهرين عليهم السلام و فضيلت صحبت وىپس از سادات بنى الحسن كسى كه ممتاز و منتخب گرديد و به جان و دل قبول اين خطب عظيم را نمود ، و تقيّه را شعار خود ساخت ، و اقرار به امامت ائمه اطهار كرد ، و در آشكارا و پنهان به فرمايشات ايشان همراهى نمود ، حضرت عبدالعظيم است .

.

ص: 399

بناءً على ذلك ، آن بزرگوار به دو جهت محرم اسرار گرديد : يكى براى قرابت و خويشى كه داشت و از خيار بنى فاطمه بود ، و يكى براى دوام و بقاء به دوستى و محبّت ايشان . و بالقطع واليقين سائرين از بنى فاطمه و محبّين به اين درجه و مقام و انس مخصوص نبودند . پس عرض مى كنم : آنكه روز عاشورا خدمت جناب سيّد الشهداء عليه السلام آمد و جان خود را به امر آن بزرگوار بذل نمود ، با حضرت عبدالعظيم كه مهيّا بوده است براى گذشتن از جان چه فرق دارد ؟ بلى آنجا امر است و اينجا نهى ، مناط امتثال و اطاعت امر و نهى امام مفترض الطّاعة است . بعبارة اخرى : دوست بايد مطيع امر و نهى دوست خود باشد ، پس همان طور كه بر اطاعت امر امام عليه السلام ثواب و جزاء مهيّاست از براى ترك نهى آن جناب نيز عوض و جزاء مترتّب است ، بلكه آنكه در دنيا مى ماند و متحمّل بلايا مى شود و صبر مى كند او را مثوبات كليّه اخرويّه بيشتر است ، و هر زمانى كه ناملايمات از ابناء دنيا و هوا و خلفاء جور بالنسبه به امام زمان مى بيند اجر شهيدى دارد . فرضاً اگر هر يك از ائمه طاهرين عليهم السلام خروج به سيف مى كردند با عدد معيّن معلومى ، اول كسى كه جان مى داد و اعانت امام عليه السلام را مى كرد حضرت عبدالعظيم بود ، پس اتباع اوامر و نواهى امام عليه السلام شرط كلّى است ، و كمال ايمان دوستان از آن است ، و اطاعت ايشان اطاعت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت احديّت است . و در حديث است : « مَن اَذاعَ سِرَّنا فَقَدْ قَتَلَنا عَمْداً لا خَطَأً » (1) ، يعنى : هر كس اسرار ما را

.


1- .مضمون حديث است ، نص آن را ثقة الاسلام كلينى در كافى 2/370 ح 4 چنين نقل كرده است : عن ابى عبداللّه عليه السلام « ما قتلَنا من أذاع حديثنا قتل خطاء ولكن قتلنا قتل عمد » . در اين باب روايات ديگرى نيز نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : شرح ملا صالح بر كافى 10/33 ، مستدرك الوسائل 12/293 ح 14119 .

ص: 400

فاش كند در زمان تقيّه ، ما را از روى عمد كشته است نه از روى خطا . و حضرت عبدالعظيم ، كاتم اسرار و ناشر اخبار آل رسول صلى الله عليه و آله بود ، و از اين جهت مرضىّ و مطبوع و منظور نظرِ مهر انورِ ايشان گرديد ، و در مدينه مشرفه و در بغداد و در سرّمن رأى حضراً و سفراً به خدمات خاصّه حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلاماشتغال داشت ، و ليلاً و نهاراً اكتساب مسائل دينيّه و احكام شرعيّه از ايشان مى نمود و مستفيض مى شد . و چون آن جناب را ركن ركين اصحابِ اطيابِ حضرت هادى عليه السلام دانستند در مقام اذيّت وى برآمدند ، پس به امر امام عليه السلام ، ملازمت خدمت ايشان را بدل به هجرت كرده ، از خوف سلطان جائر كه معتزّ باللّه بود ، به سوى رى توجّه فرمود ، و بر ايشان وارد آمد آنچه در اوراق آتيه مى نگارد و زحمت مى دهد . و بنگر ثمره اطاعت امام عليه السلام اين آثار حقّه اى است كه از مزار كثير الانوارش ظاهر و هويداست ، و ثمرات آن يوماً فيوماً به اخيار و ابرار و مجاورين و زوّار مى رسد ، و روز و شبى نيست آن روضه معظمه از زائرين خالى باشد ، و ماه و سالى نيست از حدود ايران شدّ رحال براى زيارت مرقد شريفش در اوقات متبرّكه نشود . خلاصه ، هر يك از اصحاب تابعين و ابناء ائمه طاهرين عليهم السلام خدمت ائمه اطهار بيشتر توفيق يافته شرفياب شد بر حسب امتداد زمان ، فيض و كسب كمالات او زيادتر شد ، مانند على بن جعفر عريضى كه از شرفيابى حضور پدر بزرگوارش خدمت حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام مشرف گرديد ، و با كِبَر سن نعل حضرت جواد عليه السلام را برمى داشت و مى گذاشت . و حكايت فصد كردن او مشهور است . و حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم ، مانند على بن جعفر عليه السلام به خدمتگزارى اين سه بزرگوار موفّق و مفتخر گرديد ، و به رضاء و ميل ايشان حركت مى فرمود ، و هر يك از ائمه را در مدح حضرت عبدالعظيم بيان مشروحى است .

.

ص: 401

و مخفى نماناد از بعضى عبارات علماء اعلام معلوم مى شود : حضرت عبدالعظيم عليه السلامدو نفر از ائمه دين را بيشتر درك ننمود يعنى : خدمت ابا محمد امام حسن عسكرى عليه السلاممشرف نشد . و از حديث اباحمّاد رازى هم _ كه در روح و ريحان هشتم بيان مى شود _ ظاهر است كه در زمان حضرت امام على النّقى عليه السلام در رى تشريف داشتند ، ليكن منافاتى ندارد بگوئيم : در زمان امامت حضرت هادى عليه السلام در سامره موفق به صحبت شريف ايشان بود ، و به زيارت حضورِ مهرْ ظهورِ حضرت عسكرى عليه السلام مشرف شده باشد ، و هر آنكه با اخلاص ادراك زمان و لقاء مهرآساىِ يك نفر از ائمه طاهرين عليه السلام نمايد چنان است تمام ايشان را زيارت كرده باشد ، و هر كس ايشان را زيارت كرد چنان است حضرت رسول صلى الله عليه و آله را زيارت كرده است . و در حديث است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند : « هر آنكس مرا بعد از حيات من زيارت كند چنان است در حيات من مرا زيارت كرده » (1) . پس معلوم است از اين حديث شريف ، زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله اجرى بزرگ دارد ، و زيارت ائمه اطهار عليهم السلام در حيات به مانند زيارت نبى اكرم است ، سيّما علاوه از زيارت و تشريف حضور ، تعليم احكام حلال و حرام بدان منضمّ باشد ، و بيايد اخبارى در اين خصوص در ابواب آتيه ان شاء اللّه تعالى .

.


1- .كامل الزيارات : 45 ح 12 ، الغدير 5/119 ، البيان آية اللّه خوئى : 470 .

ص: 402

. .

ص: 403

روح و ريحان هشتم

اشاره

روح و ريحان : الثامنة

.

ص: 404

. .

ص: 405

در حديث اباحماد رازى و فضل حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در حديث اباحماد رازى و فضل حضرت عبدالعظيم عليه السلامبدان اين روح و ريحان در ترجمه و شرح اباحماد رازى است كه دلالت بر جلالت قدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى نمايد . مخفى نماناد از خطوط شريفه ، كافى الكفاة اسماعيل صاحب بن عبّاد شيعى وزير فخر الدّوله ديلمى اوراقى در فضايل حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سال هزار و دويست و نود و چهار در نجف اشرف _ على مشرّفها آلاف التحيّة والتحف _ زيارت نمودم ، صورت آن را برداشته و در چند ورق نقل كردم ، و آن را از هداياى غَرويَّه و فيوضات نَجَفيّه دانستم ، از آن جمله اين حديث شريف است كه بعينه در اين مقام مى نويسد و شرح مى دهد ، و خواننده را شبهه در صحّت اين حديث نرود ، و سوق آن حكايت و دلالت بر صدق مى كند . رَوى اَبُو تُرابٍ الرُّويانىُّ ، قال : سَمِعتُ ابا حمادٍ الرّازى يَقُولُ : دَخَلْتُ عَلى عَلِىِّ بْنِ محمّدٍ بِسُرَّ مَنْ رَأى ، فَسَألتُهُ عَنْ أشياءَ عَنِ الحَلالِ والحَرامِ ، فاَجَابَنى ، فلّما وَدَّعتُه قالَ لى : « يا حمّادُ ! إذا اَشكَلَ عَلَيكَ شى ءٌ مِن اَمرِ دينِكَ بِناحِيَتِكَ فَاسْأَلْ عَنهُ عَنْ عَبدِالعَظيمِ بنِ عبدِاللّه ِ الْحَسَنىِّ وَاقْرَأْهُ مِنّى السَّلامَ » (1) .

.


1- .مرحوم نورى صاحب مستدرك الوسائل در كتابش 17/321 ح 21470 مى گويد : نسخه اى از نهاية الاحكام شيخ طوسى در نزد وى است كه در سال 517 توسط ابو المحاسن بن ابراهيم بن حسين بن بابويه نوشته شده و در انتهاى جلد اول آن رساله صاحب بن عباد بخط وى آمده است . سپس روايت فوق را نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : خاتمة المستدرك 4/406 فائده پنجم ، معجم رجال الحديث 11/53 .

ص: 406

در عدم جواز اخذ معالم دينيّه از غير شيعه اثنا عشريّه

يعنى : ابو تراب عبيداللّه بن موسى رويانى گفت : ابا حماد رازى مى گفت : در سامره بر حضرت امام على النقى عليه السلام وارد شدم و بعضى از مسائل حلال و حرام سؤال كردم و جواب شنيدم . چون خواستم وداع نمايم آن بزرگوار (1) فرمود : « اى ابا حماد ! اگر بر تو چيزى مشكل شود از امر دين تو در آن حدود ، سؤال كن از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى و سلام مرا به او برسان » . اكنون بنگر بزرگى مقام و بزرگوارى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را كه چگونه امام عليه السلامامر مى نمايد آن شخص رازى را در فرا گرفتن احكام از وى . اين فقره نصّى است فاصل و برهانى است قاطع در امتثال و اتّباع اقوال كريمه آن جناب . و در اين حديث سه مطلب معلوم است : اول : آنكه حضرت عبدالعظيم در بعضى از زمان امامت حضرت امام على النّقى عليه السلامدر رى تشريف داشتند . دوّم : حجّيت اخذ احكام و معالم از ايشان . سوّم : ابلاغ سلام به جهت آن سيّد كريم ذوالاكرام . و داعى ناگزير است بعضى از مطالب مفيده اى كه راجع به اين حديث است بنويسد عمده آن را :

در عدم جواز اخذ معالم دينيّه از غير شيعه اثنا عشريّهبدان كه اخذ معالم دينيّه را از هر كس نتوان نمود و رجوع به هر كسى نبايد كرد چنانكه در كتاب « رجال وسيط » (2) مرحوم ميرزا محمد منقول است : در زمانى كه حضرت موسى

.


1- .در چاپ سنگى : آن بزرگوار را .
2- .اصل روايت در رجال كشى ( اختيار معرفة الرجال ) 1/3 ح 4 نقل شده ، حر عاملى نيز در وسائل الشيعة 27/150 ح 33457 و علامه مجلسى در بحار 2/82 ح 2 آنرا نقل كرده اند .

ص: 407

در اينكه سادات از علماء حافظين دين اند تا روز قيامت

بن جعفر عليه السلام در بغداد محبوس بودند براى على بن حبيب مرقوم فرمودند اين فقرات شريفه را : « لا تأخُذنَّ مَعالمَ دينِكَ عَن غَيرِ شيعَتِنا فانَّكَ إن تَعَدَّيْتَهُمْ اخَذتَ دينَكَ عَنِ الخائِنينَ الّذينَ خانُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وخانُوا اماناتِهِم ، اِنَّهُمُ ائْتَمَنُوا على كتابِ اللّه ِ جَلّ وَعَلا فَحَرَّفُوهُ وَبَدَّلُوه فَعَليهِمْ لَعْنَةُ اللّه ِ وَلَعْنَةُ رَسُولِهِ وَلَعْنَةُ آبائىَ الكِرامِ البَرَرَةِ وَلَعْنَتى وَلَعْنَةُ شيعَتى إلى يَومِ القِيَامَةِ » . يعنى : « معالم دينت را از غير شيعيان ما اخذ مكن كه اگر از مخالفين اخذ نمائى هرآينه از خيانت كنندگان فرا گرفته ، و آنها كسانى هستند به خدا و رسول صلى الله عليه و آلهو در امانات خيانت كردند و بر كتاب خدا امين شدند و تحريف و تبديل نمودند كتاب اللّه را ، پس بر ايشان لعنت خدا و لعنت رسول صلى الله عليه و آله و ملائكه و لعنت پدران بزرگواران من است ، و لعنت من و لعنت شيعيان من بر ايشان است تا روز قيامت » . و اين حديث اگر چه بر حسب تبادر ، ردّ بر اهل سنّت و جماعت است و خائنين و مُحرّفين و مُبدّلين و ملعونين ايشانند ليكن هر آنكه از اين امت جاهل باشد و بخواهد با صفت جهل ، معالم دين را به سائرين بياموزد خود ضالّ است و مضلّ ، و نادان را ارشاد عباد به جهت نادانى نشايد و نزيبد ، و باعث عثرات و زلاّت بندگان است . پس لعنت خدا و ما سواى او شامل حال چنين كسى هم مى شود . پس بايد رجوع نمود و التجاء آورد به كسانى كه امام عليه السلام در حقّ ايشان فرمود : « أمّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فارْجِعُوا إلى رُواةِ حَديثِنا فإنَّهُم حُجَجى عَلَيْكُمْ وأنا حُجَّةُ اللّه » (1) . ويكى از موثّقين روات و از ممدوحين ائمّه هداة حضرت عبدالعظيم عليه السلام است .

در اينكه سادات از علماء حافظين دين اند تا روز قيامتو در كتاب مستطاب « اصول كافى » مروى است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند :

.


1- .اكمال الدين : 484 ، مسند الشيعة 17/19 ، الاصول الاصيلة : 53 ، الحق المبين : 9 ، كشف اللثام ( چاپ سنگى ) 2/324 ، الحدائق الناضرة 13/259 ، عوائد الايام : 156 .

ص: 408

در احوال ابان بن تغلب جريرى

« علماء ورثه انبياء هستند و انبياء ارث نگذارند درهم و دينارى بلكه ارث گذارند احاديثى ، هر آن كس از احاديث ايشان اخذ كرد فيض عظيم و بهره بسيار برد . پس نگاه كنيد علم را از كه اخذ مى نمائيد « فإنَّ فينا أهلَ البيتِ فى كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنفَونَ عَنْهُ تَحريفَ الغالين وَانتِحالَ المُبطِلينَ وَتأويلَ الجاهِلينَ » (1) . يعنى : در ميان ما اهل بيت بعد از اين عادلهايى چند بيايند كه تحريف اهل غلوّ و ابطال و تصحيف اهل جهل و ابطال را بردارند . و از سوق خبر و ظاهر عبارت برمى آيد مراد از « فينا اهل البيت » علماء از سادات و بنى فاطمه اند كه مردمان نادان را باز دارند از اينكه احاديث و اخبار نبويّه صلى الله عليه و آلهرا تحريف و تصحيف نمايند ، و آيات كريمه را تأويل بما لا يرضى صاحبُه كنند ، و به طريق قطع و يقين غير از ائمه معصومين عليهم السلام سيّد و رئيس از علماء بنى فاطمه و اهل البيت در اين حديث نمايان حضرت عبدالعظيم بود . و بنابراين حديث شريف ، زمين هميشه سنگين است از وجود آل محمد عليهم السلاموعلماء ايشان براى حفظ دين و حراست شرع و تكميل نفوس بشريّه تا روز قيامت .

در احوال ابان بن تغلب جُريرىو اشخاصى را كه ائمه طاهرين عليهم السلام امر به اخذ احكام از ايشان فرمودند : اوّل : حضرت عبدالعظيم است . دوّم : ابان بن تغلب بن رباح مكنّى به ابو سعيد بكرى جُريرى _ به ضمّ _ است . و در كتاب « رجال وسيط » مرحوم ميرزا محمد « تغلب » _ به تاء مثناة مفتوحه وغين معجمه و ساكنه و باء موحّده و لام مكسوره _ است . و جوهرى در « صحاح اللغة » « تغلِب » بر وز ن « تَضرِب » ضبط كرده است ، و تغلبى بر حسب نسبت است و آن قبيله اى است (2) .

.


1- .بصائر الدرجات : 30 _ 31 ح 1 و 3 ، كافى 1/32 ح 2 .
2- .صحاح اللغة 1/195 ، در لسان العرب 1/653 ( غلب ) مى گويد : و تغلب : أبو قبيلة ، وهو تغلب بن وائل بن قاسط بن هِنب بن أَفصى بن دُعمىّ بن جديلة بن أسد بن ربيعة بن نزار بن معدّ بن عدنان . وقولهم : تغلب بنت وائل ، وإنما يذهبون بالتأنيث إلى القبيلة كما قالوا تميم بنت مرّ . والنسبة إليها : تغلَبى بفتح اللام ، استيحاشاً لتوالى الكسرتين مع ياء النسب ، وربما قالوه بالكسر .

ص: 409

در احاديثى كه دلالت بر وثوق و اعتماد امام عليه السلام به ابان بن تغلب دارد

و وى غير از ابان [ بن ] عثمان احمر بجلى است ، و كنيه او ابو عبداللّه است ، و اصل آن از كوفه است . و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام ابان بن راشد ليثى است ، و ابان بن صدقه كوفى است ، و ابان بن عبد الرحمن بصرى است ، و ابان بن عبده صيرفى است ، و ابان بن عبدالملك ثقفى است ، و ابان بن ارقم اسدى است ، و ابان بن ارقم سنبسى كوفى است كه مكنّى به ابوالأرقم بود .

در احاديثى كه دلالت بر وثوق و اعتماد امام عليه السلام به ابان بن تغلب داردو هيچ يك جلالت قدر ابان بن تغلب را نداشتند (1) ، و بسيار جليل القدر و عظيم المنزله بود در نزد ائمه طاهرين [ عليهم السلام ] ، و خدمت ابا محمد على بن الحسين و خدمت حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السلام شرفياب مى شد و احاديث از ايشان روايت مى كرد ، و هر زمانى كه به مدينه مى آمد اهل مدينه توجّه به سوى او مى كردند و مسائل حلال و حرام از وى سؤال مى نمودند از آنكه حضرت باقر عليه السلام فرمودند : « اجلس فى مَسجِدِ النّبىّ صلى الله عليه و آلهوأفْتِ الناسَ فإنّى اُحِبُّ أن يُرى فى شيعَتى مِثلُكَ » (2) . و علماء رجال (3) فرموده اند : كان فقيهاً ولُغَويّاً وقارياً ، و كتاب « غريب در تفسير قرآن»

.


1- .درباره ابان بن تغلب رجوع كنيد به : رجال ابن داود : 9 ش 4 ، و صفحه 389 ، رجال برقى : 16 ، اختيار معرفة الرجال : 330 ح 601 به بعد ، خلاصة الاقوال : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .
2- .رجال ابن داود : 10 ش 4 ، رجال علامه ( خلاصة الاقوال ) : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 ، فهرست طوسى : 17 ش 51 .
3- .رجال النجاشى : 10 ش 7 ، فهرست طوسى : 17 ش 51 ، عنوان كتابش را « تفسير غريب القرآن » ذكر كرده اند .

ص: 410

از ابان است . و در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات كرد در سال يكصد و چهل بعد از هجرت (1) . چون خبر وفات ابان را به آن جناب دادند فرمودند : « لقد أوجَعَ قَلبى مَوتُ أبان » يعنى : « دل مرا به درد آورد مردن ابان» (2) . و أيضاً در كتاب مسطور است كه ابان بن عثمان گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « ابان بن تغلب از من سى هزار حديث روايت كرده است ، شما آن احاديث را از وى روايت كنيد » (3) . و أيضاً مروى است : شخصى (4) خدمت حضرت صادق عليه السلامشرفياب شد ، چون خواست آن جناب را وداع كند و مفارقت نمايد عرض كرد : استدعا دارم به من توشه و زادى مرحمت نمائيد . فرمودند : « ائتِ أبانَ بن تَغلِب فانّه قَدْ سَمِعَ مِنّى حَديثاً كَثيراً فَما روى عَنّى لَكَ فاروِ عَنّى » (5) ، يعنى : « برو به نزد ابان كه وى حديث بسيار از من شنيده است ، پس هر چه از من روايت كرد همان را روايت كن » . و از اين حديث معلوم است وثوق و اعتماد امام عليه السلام به وى ، و امرى كه در اخذ احاديث از او فرمودند نهايت اعتماد امام عليه السلام را مى فهماند . و حديث « اجلس فى مَسجد (6) النّبى صلى الله عليه و آله . . » (7) همان نشر فضائل و احاديث مرويّه از ايشان است .

.


1- .رجال النجاشى : 13 ش 7 .
2- .رجال ابن داود : 11 ش 4 ، خلاصة الاقوال : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .
3- .رجال النجاشى : 11 ش 7 عن ابان بن عثمان عن ابى عبداللّه عليه السلام « أن أبان بن تغلب روى عنى ثلاثين ألف حديث فاروها عنه » .
4- .وى مسلم بن ابى حيه بوده است .
5- .رجال الكشى : 331 ح 604 .
6- .در چاپ سنگى : مجلس .
7- .در صفحه پيشين منابع آن را نقل كرديم .

ص: 411

در شرح حال يونس بن عبد الرحمن و فضايل وى

و أيضاً مروى است : حضرت صادق عليه السلام به ابان فرمود : « ناظِرْ أهلَ المدينَةِ فإنّى اُحِبُّ أن يَكُونَ مِثلُكَ مِن رُواتى وَرِجالى » (1) . و داعى عرض مى نمايد : با جلالت قدر و علوّ منزلت ابان بن تغلب حضرت صادق عليه السلاممى فرمايند : « احاديثى كه از من روايت مى كند از او بشنويد و روايت كنيد » وليكن در حديث ابا حمّاد رازى است كه : « تمام معالم دين خود را از حضرت عبدالعظيم عليه السلام اخذ كن » ، و اين حديث اعمّ و اشمل است . و حديث « واَفْتِ الناسَ » همان نقل احاديث و اخبار ائمه اطهار است ، نه فتوائى كه بين العلماء اكنون مصطلح است .

در شرح حال يونس بن عبد الرحمن و فضايل وىو سوّم يونس بن عبدالرحمن ابو محمد است ، و آن بزرگوار از وجوه اصحاب و خاصّه احباب و وكيل حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام بود . و در كتب رجال مسطور است : شخصى از حضرت رضا عليه السلام سؤال كرد : انّى لا ألقاكَ فى كُلِّ وقتٍ فَمِمَّن آخُذُ مَعالِمَ دينى ؟ قال : « خُذْ مِنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِالرَّحمن » (2) يعنى : من همه وقت نمى توانم خدمت شما مشرف شوم و اخذ مسائل دينيه كنم (3) ، فرمودند : « از يونس بن عبدالرحمن اخذ نما » . وايضاً مرويست : « وكان الرضا عليه السلام يُشيرُ اليه فى العِلمِ وَالفُتيا » (4) . و أيضاً مرويست : « علم ائمه منتهى به چهار نفر شد : اول سلمان فارسى ، دوم جابر ،

.


1- .خلاصة الاقوال : 21 ش 1 .
2- .رجال الكشى : 483 ح 910 ، خلاصة الاقوال : 184 ش 1 .
3- .كذا ، حالت جمله بايد سؤالى باشد : پس از چه كسى اخذ معالم دينيه كنم ؟
4- .رجال ابن داود : 380 ش 1708 ، خلاصة الاقوال : 184 ش 1 ، رجال النجاشى : 446 ش 1208 .

ص: 412

و سوم سيد ، و چهارم يونس بن عبدالرحمن » (1) . و گويا مراد از سيّد ، سيّد اسماعيل حميرى است ، و مراد از جابر ، جابر جعفى است . و أيضاً مروى است : « ما نَشَأَ فى الاسلام رَجُلٌ مِنْ سائِرِ الناسِ كانَ أفقَهَ مِنْ سَلمانَ الفَارِسِىِّ ، وَلا نَشَأَ بَعْدَهُ رَجُلٌ أفْقَهُ مِنْ يُونُسَ بْنِ عَبدِالرَّحمنِ » (2) . و يونس بن عبدالرحمن هزار جلد كتاب در ردّ بر عامه نوشت ، و پنجاه و چهار مرتبه (3) به حج مشرف شد ، و با چهل نفر مؤاخات فرموده بود ، و هر روز به ديدن هر يك از ايشان مى رفت ، و سلام مى كرد و برمى گشت ، غذا ميل مى فرمود و نماز مى گزارد و مى نشست از براى تأليف و تصنيف كُتُب . و أيضاً مروى است : أبا حمزه ثمالى در زمان خود مانند لقمان حكيم بود و چهار نفر از ائمه را خدمت كرد : حضرت على بن الحسين و حضرت محمّد بن على و حضرت جعفر بن محمد و قدرى از زمان حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام (4) . و « يونس بن عبدالرحمن مانند سلمان است در زمان خود » (5) . و أيضاً مروى است : « يك وقتى يونس از وقيعه عامّه شكايت كرد خدمت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و عرض كرد : به من مى گويند : تو زنديقى ، فرمودند : اگر در دست تو درّى گرانبها باشد و مردم گويند : سنگ ريزه است ضررى به تو نمى رساند ، و اگر سنگ ريزه در دست تو باشد و مردم گويند درّ است نفعى براى تو ندارد » . بعد فرمودند : « ارفَق بِهِمْ فإنّ كلامَكَ يَدُقُّ عَلَيْهِم » (6) .

.


1- .رجال الكشى : 485 ح 917 .
2- .رجال الكشى : 484 ح 914 .
3- .در اختيار معرفة الرجال : 2/782 ش 926 : پنجاه و يك مرتبه .
4- .شرح اصول كافى ، مازندرانى 6/76 _ 77 .
5- .مضمون روايتى است منقول از امام رضا عليه السلام در اختيار معرفة الرجال 2/782 ح 926 ، التحرير الطاوسى : 102 .
6- .اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشى ) 2/782 _ 783 ح 928 ، بحار الانوار 2/66 ح 6 .

ص: 413

در احوال زكريا بن آدم كه در وسط مقابر قم مدفون است

و أيضاً مروى است : يك روزى حضرت رضا عليه السلام فرمودند : « ديشب يونس را در خواب ديدم ، نورى درخشنده در جبين او بود . تأويل و تعبير به دين ثابت او نمودم » . و يونس بن عبدالرحمن صاحب كتاب « يوم و ليله » است (1) ، و تفصيل آن در ذيل كتاب « يوم و ليله » حضرت عبدالعظيم عليه السلام مذكور مى شود . و مخفى نماناد : آن كسى كه از حضرت ابا الحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلامسؤال كرد از جواز اخذ مسائل و احكام از يونس بن عبدالرحمن ، عبدالعزيز بن مهتدى است . و در بعضى از كتب بدين طريق است : قال : قلتُ لأبى الحسن الرضا عليه السلام : انّى لا اكادُ أَصِلُ إلَيْكَ أسأَلُكَ عَنْ كُلِّ ما أَحْتاجُ إلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى ، أفَيُونُسُ بنُ عبدِالرحمنِ ثِقَةٌ آخُذُ عَنْهُ ما أَحْتاجُ إلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى ؟ فقال : « نعم » (2) .

در احوال زكريا بن آدم كه در وسط مقابر قم مدفون استچهارم : زكريا بن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعرى قمى است ، و آن جناب معاصر زمان حضرت رضا عليه السلام بود ، و آن بزرگوار در حق وى فرمود : « انّهُ المأمُونُ فى الدين والدّنيا » (3) . و محمّد بن قولويه از على بن مسيّب همدانى روايت كرده است كه گفت : عرض كردم خدمت حضرت رضا عليه السلام : شُقَّتى بعيدَةٌ وَلستُ أصِلُ فى كُلِّ وَقتٍ ، فَمِمَّن آخُذُ مَعالِمَ دينى ؟ قال عليه السلام : « مِنْ زَكَريّا بنِ آدمَ الْقُمّىِّ الْمَأْمُونِ عَلَى الدِّينِ وَالدُّنيا » (4) . و فارسى و ترجمه اين فقرات همان است كه در روايات سابقه گذشت . و بعضى بدانند زكريا بن آدم رضى الله عنه همان است كه در وسط مقبره بلده قم در جوار حضرت

.


1- .اين كتاب بر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام عرضه شد ، حضرت فرمودند : « اعطاه اللّه تعالى بكل حرف نوراً يوم القيامة » . رجوع كنيد به : رجال ابن داود : 381 ش 1708 .
2- .رجال الكشى : 490 ح 935 .
3- .الاختصاص : 87 ، رجال ابن داود : 158 ش 625 ، خلاصة الاقوال : 75 ش 4 .
4- .رجال كشى : 594 ش 1112 ، بحار الانوار 2/251 ح 68 ، خلاصة الاقوال : 75 ش 4 ، رجال ابن داود : 158 ش 625 .

ص: 414

معصومه عليهاالسلام مزارى دارد (1) . و عجب دارم از غفلت غافلين كه به مزار وى مخصوصاً فاتحه و سلامى نمى خوانند . و كشّى روايت كرد : زكريا بن آدم خدمت حضرت رضا عليه السلام عرض كرد : من مى خواهم از شهر قم بيرون آيم از آنكه سفهاء در آن بسيار شدند . فرمود : « اين كار را مكن خداوند از اهل بيت تو به جهت تو بلا را دفع مى كند چنانكه از اهل بغداد به جهت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام » (2) . و زكريا بن آدم آنقدر مقرّب در خدمت حضرت رضا عليه السلام بود كه در سالى او را در طرف كجاوه خود نشانيد و به حج و زيارت مكّه مشرفه برد ، چنانكه زياد بن عيسى ابو عبيده حذّاء كوفى كه بسيار حسن المنزله در نزد آل محمد عليهم السلام بود هم كجاوه حضرت باقر عليه السلامگرديد تا مكّه معظّمه ، و وى در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات كرد . و اين رقيمه كريمه كه در مدح زكريا بن آدم است بعينه مى نويسد : وقال ابو طالب القمّى : دخلتُ على أبى جعفر الثانى فى آخِرِ عُمرِهِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : « جَزَى اللّه ُ صَفوانَ بن يَحيى وَزَكَريّا بن آدمَ وَسَعْدَ بْنَ سعدٍ عنّى خَيراً ! فَقَد وَفَوْا لى ، وَكانَ زَكَريّا بن آدَمَ مِمَّن تَولاّهُمْ » (3) . وَخَرَجَ فيه مِنْ أبى جعفَر عليه السلام : « ذكرت ما جَرى مِن قَضاءِ اللّه ِ فى الرَّجُل المتوفّى رحمه الله يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً فَقَدْ عاشَ اَيّامَ حَياتِهِ عارِفاً بالحقِّ قائِلاً بِه صابراً مُحتسِباً للحَقِّ قائِماً بما يُحِبُّ اللّه وَرَسُولُه عَليه ، وَمَضى رحمه الله غَيرَ نَاكثٍ ولا مُبَدِّلٍ ، فَجَزَى اللّه ُ أَجْرَ نِيَّتِهِ وَأعطاهُ جَزاءَ سَعْيِه » (4) . خلاصه ، اين چند تن كه از اصحاب اطياب ائمه طاهرين عليهم السلام بوده اند و خدمت ايشان شرفياب شده اند از رجال موثّقين و ممدوحين اند ، پس از امتحان و اختبار ايشان را

.


1- .در مزار معروف به « شيخان » .
2- .اختصاص : 87 ، بحار الانوار 49/278 باب 18 ح 32 .
3- .الغيبة شيخ طوسى : 348 ، بحار الانوار 49/274 باب 18 ح 23 .
4- .اختصاص : 87 ، رجال الكشى : 595 ، بحار 49/274 و 50/104 .

ص: 415

تأويل جليل : در شرح احوال سفراء اربعه و وكلاء امام عصر عجّل اللّه فرجه

منصوب فرمودند براى نشر احاديث و اخبار و تعليم معالم دينيّه . و خوش دارم به جهت تزيين اين اوراق در مقام شرح مختصرى از حال سفراء و وكلاء اربعه رضوان اللّه عليهم كه منصوبين از امام عصر عجّل اللّه فرجه بودند برايم كه براى اهل حديث و خبر با فايده و ثمر است ، و از مطالعه آن ممدوحِ حسن الطريقه ، و مذمومِ سيّى ء المذهب امتياز داده مى شود .

تأويل جليل:در شرح احوال سفراء اربعه و وكلاء امام عصر عجّل اللّه فرجهدر كتاب « رجال وسيط » (1) مسطور است : محمد بن صالح همدانى گفت : خدمت حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه عريضه نوشتم : اهل بيت من مرا اذيّت مى كنند و تقريع و توبيخ مى نمايند براى اين حديث شريف كه مروى از پدران شماست كه فرموده اند : « خُدّامُنَا وقُوّامُنا شِرارُ خَلقِ اللّه ِ » ، يعنى : « خادمين ما بدترين خلق خدا هستند » . پس آن بزرگوار در جواب مرقوم فرمودند : « خداوند سبحان فرمود : « وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا قُرىً ظَاهِرَةً » (2) پس قسم به خدا آن قرى كه با بركات است ما ائمه هستيم و شماها قرى ظاهره مى باشيد » . پس روات اخبار و احاديث و اصحاب و خواص ، وسائط ظاهره بودند بين ائمه طاهرين عليهم السلام وخلق ، والبته حديث « خدّامنا » بر عموم خودش باقى نيست و مراد از « شرار خدّام » كسانى هستند تغيير و تبديل مى دهند احاديث مرويّه از ائمه طاهره را ، و مراد از « قوّام » همان خدّام اند كه در امور دنيويّه ايشان و در امور راجعه به عيال ائمه

.


1- .اصل روايت در غيبت شيخ طوسى : 345 فصل 6 مذكور است ، و مجلسى نيز در بحار 51/343 باب 16 ح 1 از وى نقل كرده است ، نيز رجوع كنيد به : اعلام الورى : 453 فصل 3 .
2- .سبا : 18 .

ص: 416

وكيل اول : أبوعمرو عثمان بن سعيد عمرى اسدى است

هدى قيّم بودند . چنانكه حضرت صادق عليه السلام به داود بن على حاكم مدينه در حق مُعلّى بن خنيس فرمودند : « انّه قَيِّمى على مالى وَعَلى عِيالى ، واللّه! انّه لأوْجَهُ عِنْدَ اللّه ِ مِنْكَ » (1) ليكن معلى بن خنيس از ممدوحين است ، « مَضى على مِنهاجِهِ وَلَقَدْ دَخَلَ الجَنَّة » (2) . خلاصه ، در زمانهاى ائمه طاهرين عليهم السلام خيار اصحاب احاديث ايشان را به مردمان به احسن وجه مى رسانيدند تا زمان غيبت صغرى شد ، امام عصر ارواحنا له الفدا چهار تن از كمّلين (3) و اخيار محبّين آل طه و ياسين را برانگيخت و به مرور زمان ايشان را تعيين به وكالت از جانب خود فرمود تا خلق منقطع از فيوضات حضرت حجة اللّه اعظم نباشند ، و به توسط آن بزرگواران مسألات ايشان مقبول و به اجابت رسد . و هريك از اين چهار نفر در بلاد به امر امام عليه السلام نيز وكلاء و سفراء داشتند ، ليكن اين چهار نفر در زمان خودشان اركان متينه و حصون منيعه بودند :

[وكيل] اول:أبوعمرو عثمان بن سعيد عمرى اسدى استو بنا بر قول صحيح او را عمرى خواندند براى آنكه مادرش دختر ابو جعفر عمرى بود كه به اسم پدر مادرش مشهور شد ، يا آنكه عمرى عوض است از كنيه او كه أبو عمرو باشد ، و وى را عسكرى مى نامند براى آنكه از عسكر سُرّ من رأى بود ، و عمل ابو عمرو روغن فروشى بود و معروف به سمّان . و منصوب به وكالت اوّلاً از حضرت ابا الحسن على بن محمّد عليهماالسلام شد ، و بعد از رحلت

.


1- .غيبت شيخ طوسى : 347 فصل 6 ، بحار الانوار 47/342 باب 11 ح 32 ، قضيه به نحوى مشابه در خرائج 2/610 نقل شده است .
2- .رجوع كنيد به : خلاصة الاقوال : 259 ش 1 .
3- .در چاپ سنگى : كلمين .

ص: 417

آن بزرگوار حضرت ابا محمد عليه السلام او را نصب فرمود ، و بعد از رحلت آن جناب ، حضرت امام زمان عليه السلام كماكان در كليه امور او را منصوب ساخت ، و نصّ صحيح از امام عليه السلام براى ابو عمرو از كتاب مسطور بدين گونه مذكور مى شود : احمد بن اسحاق بن سعد قمى گفت : خدمت امام على النقى عليه السلام مشرف شدم و عرض كردم : اى آقاى من ! اكثر اوقات ، من از خدمت شما دور و مهجورم و ممكن نمى شود خدمت شما مشرف شوم ، بفرمائيد قول كدام يك از اصحاب شما را قبول كنم و امتثال نمايم ؟ فرمود : « هذا أبو عمروٍ الثِقَةُ الأمينُ ما قالَهُ لكُمْ فَعنّى يَقُولُهُ وَما ادّاهُ إليكُمْ فَعَنّى يُؤدّيه » . يعنى : « اين مرد كه ابو عمرو است ثقه و امين است از جانب من و آن چه مى گويد از من مى گويد و آن چه به شما مى رساند از من است » (1) . بعد از رحلت ابا الحسن عليه السلام احمد بن اسحاق خدمت امام حسن عسكرى عليه السلامشرفياب شد و عرض كرد آن چه را كه خدمت پدر بزرگوارش عرض نمود ، آن جناب فرمودند : « هذا ابُو عمروٍ الثِّقَةُ الأَمينُ وثِقَةُ الماضى وَثِقَتى فى المَحيا وَالمَماةِ فَما قالَهُ لَكُمْ فَعَنّى يَقُولُه ، فَما اَدّاهُ إلَيْكُمْ فَعَنّى يُؤَدِّيهِ » (2) . و در كتاب مسطور مذكور است كه : چهل نفر از خيار اصحاب حضرت امام على النقى عليه السلامسؤال كردند از وجود حجة اللّه بعد از آن بزرگوار ، عثمان بن سعيد نيز حاضر بود . پس غلامى كه صورت وى چون قرص قمر درخشنده مى نمود ظاهر شد فرمود : « اين غلام خليفه من است و امام شماست بعد از من ، اطاعت نمائيد او را ، و هر آن چه ابو عمرو مى گويد قبول كنيد كه وى خليفه و امام شما است » إلى آخر الخبر (3) .

.


1- .غيبت شيخ طوسى : 354 فصل 6 ، بحار الانوار 51/344 باب 16 .
2- .همان دو مصدر .
3- .بحار الانوار 51/346 باب 16 ، الارشاد 2/106 ، غيبت شيخ طوسى : 357 فصل 6 .

ص: 418

وكيل دوّم : ابو جعفر محمّد بن عثمان عمرى است

وكيل سوّم : ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى است

وكيل دوّم:ابو جعفر محمّد بن عثمان عمرى استوكيل دوّم محمد بن عثمان بن سعيد عمرى مكنّى به ابو جعفر است ، و نصوص كثيره بر عدالت و وثاقت وى رسيده است ، و حضرت حجة اللّه در توقيعات كريمه اش او را بعد از فوت پدرش نصب فرمود . و حضرت عسكرى عليه السلام فرمودند : « اَلْعَمرى وَابْنُهُ ثِقَتانِ [ فَما أدَّيا اِلَيكَ عَنّى فَعَنّى يُؤَدِّيانِ ، وما قَالا لكَ فَعَنّى يَقُولانِ ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وَأَطِعْهُمَا فَاِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ ] الْمَأمُونَانِ » (1) . و به توسط أبو جعفر توقيعات براى شيعه بيرون مى آمد ، و از حسن حال وى آن است : هر روزى در قبرى كه براى خود كنده بود وارد مى شد و جزئى از قرآن مى خواند و بر ساجه اى (2) امر نموده بود نقاشى اسماء ائمه عليهم السلام را با بعضى از آيات قرانيه نقش كرده كه در قبر او فرش شود ، و روز وفات و موت خودش را خبر داد ، و همان روز رحلت فرمود در ماه جمادى الاولى در سال سيصد و پنج يا چهار (3) .

وكيل سوّم:ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى استوكيل سوم ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى است كه ابو جعفر در زمان احتضار فرمود به حاضرين از اصحاب خود : « ابُوالقَاسمِ الحُسَينُ بْنُ رُوحٍ بنُ أبِى بَحرٍ النَّوْبَخْتِىُّ القائِمُ مَقامى وَ السِّفيرُ بَينَكُمْ وَ بَينَ صاحِبِ الأمرِ عليه السلام والوكيلُ لَهُ والثِّقَةُ الأمِينُ ، فَارْجِعُوا إلَيْهِ فى اُمُورِكُمْ وَعَوِّلُوا

.


1- .كافى 1/329 ح باب فى تسمية من رآه عليه السلام ح 1 ، اعلام الورى : 421 ، غيبت شيخ طوسى : 243 .
2- .در لسان العرب 2/302 ماده ( سوج ) مى گويد : الساج : الطيلسان الضخم الغليظ . وقيل : هو الطيلسان المقور ينسج كذلك . وقيل : هو طيلسان اخضر . . تا در صفحه 303 مى گويد : والساج : خشب يجلب من الهند ، واحدته ساجة . وقبل از آن نيز مى گويد : . . ساجة ، وهو ضرب من الملاحف منسوجة . نيز رجوع كنيد به : مجمع البحرين 2/311 .
3- .غيبت شيخ طوسى : 364 ، فلاح السائل : 74 ، بحار الانوار 79/50 باب 12 ح 40 .

ص: 419

وكيل چهارم : ابوالحسن على بن محمد سمرى است

در توقيع رفيع امام عصر عليه السلام بر غيبت تامّه

إلَيْهِ فى مَهامِّكُمْ وَبذلِكَ اُمِرْتُ وَقَدْ بَلَّغتُ » (1) . و عمل ابوالقاسم بر تقيّه بود ، مخالف و مؤالف وى را أعْقل ناس مى دانستند ، و خليفه معاصر زمان او را تعظيم مى كرد ، و آن جناب صاحب حكايات جيّده و كرامات غريبه است ، و در سال سيصد و بيست و شش وفات كرد .

وكيل چهارم:ابوالحسن على بن محمد سمرى استوكيل چهارم ابوالحسن على بن محمد سمرى است ، و در بغداد رحلت فرمود ، و قبل از وفات خود توقيعى از امام عصر عليه السلام برآورد كه صورت آن را مِن بابِ الزينه مى نويسد :

در توقيع رفيع امام عصر عليه السلام بر غيبت تامّه « بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ » « يا علىَّ بْنَ مُحَمَّدِ السَّمُرِىّ ! أعْظَمَ اللّه ُ أَجْرَ إخوانِكَ فيكَ فإنّكَ مَيِّتٌ ما بَينَكَ وَبينَ سِتَّةِ أيّام فاجْمَعْ أمْرَكَ وَلا تُوصِ إلى أحَدٍ فَيَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغيبةُ التّامّة فَلا ظُهُورَ الاّ بَعد إذْنِ اللّه ِ تَعالى ذِكرُه ، وَذلِكَ بَعدَ طُولِ الأمَلِ وَقَساوَةِ القُلُوبِ وامْتِلاءِ الأرْضِ جَوْراً ، وَما شاءَ اللّه ُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه ِ » (2) . پس از وفات ابو الحسن ابتداء غيبت كبرى است تاكنون ، و آن از سال سيصد و سى بعد از هجرت بود ، اَقَرَّ اللّه عُيونَنا بلِقاءِ طَلعَتِهِ الرَّشيدة وَغُرَّتِهِ الحَميدَة بِحَقِّ المُحمَّديّةِ (3) الْمَحْمُودَةِ

.


1- .خلاصة الاقوال : 273 فائده پنجم ، غيبت طوسى : 370 ، بحار 51/355 .
2- .اين توقيع شريف در منابع فراوانى نقل شده از جمله : كمال الدين : 516 ، الغيبة : 395 ، احتجاج 2/297 ، الثاقب فى المناقب : 603 ، الخرائج والجرائح 3/1129 ، بحار الانوار 51/360 ح 7 ، منتخب الانوار المضيئة : 130 ، اثبات الهداة 7/342 ، الصراط المستقيم 2/236 ، مدينة المعاجز 8/9 .
3- .در چاپ سنگى : محمدية .

ص: 420

والعَلَويّةِ العَالِيَةِ وَ الفَاطِميَّةِ البَيْضاءِ إن شاءَ اللّه ُ تعالى . و در اين زمان كه غيبت كبرى است بايد روى دل ماها رعايا به سوى فقهاء عظام و علماء اعلام باشد ، و ايشان را واسطه در نجات از عثرات خودمان قرار دهيم ، چنانكه احمد بن حاتم ماهويه و برادرش خدمت حضرت ابا الحسن ثالث عريضه نوشتند : ما معالم دين خودمان را از كدام شخص اخذ نمائيم ؟ در جواب فرمودند : « آن كس كه در محبّت ما ثابت و قدمش در امر ما بيشتر گذارده شده شما را كفايت مى نمايد » . پس توان گفت : در هر زمانى اين گونه اشخاص كه كثير القدم و ثابت المحبه اند يافت مى شود ، و حضرت ابو جعفر عليه السلام در ذيل آيه كريمه فرمودند : « « فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (1) يعنى : نگاه كند انسان علم را از كه اخذ مى نمايد » (2) . و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : « اِعْرِفُوا مَنازِلَ شيعَتِنا بِقَدَرِ ما يحسبونَ مِنْ رواياتِهِمْ عَنّا فَاِنّا لا نَعُدُّ الفَقِيهَ مِنْهُمْ فقيهاً حتّى يَكُونَ مُحَدِّثاً » . فَقيلَ لَهُ : أوَ يَكُونُ المؤمِنُ مُحَدِّثاً ؟ قال عليه السلام « يَكُونُ فَهيماً والفَهيمُ المُحَدِّث » (3) . و أيضاً فرمودند : « اِعْرِفُوا مَنازِلَ النّاسِ مِنّا عَلى قَدْرِ رِوَايَاتِهِم عَنّا » (4) ، يعنى : « بشناسيد منزلت و مكانت شيعيان ما را به قدر روايات حسنه اى كه از ما روايت مى كنند ، و ما فقيه را فقيه نمى شماريم مگر آنكه محدّث بوده باشد » . پس قائلى گفت : آيا مؤمن محدّث است ؟ فرمود : « مؤمن فهيم است و هر فهيمى محدّث است » (5) .

.


1- .عبس : 24 .
2- .المحاسن 1/220 ح 11 ، اختيار معرفة الرجال : 4 ح 6 ، الاختصاص : 4 ، بحار الانوار 2/96 باب 14 ح 38 به نقل از محاسن .
3- .رجال كشى : 3 ، بحار 2/82 باب 14 ح 1 ، وسائل الشيعة 27/149 باب 11 ح 33453 .
4- .كافى 1/50 باب النوادر ح 13 ، وسائل الشيعة 27/79 باب 8 ح 33252 .
5- .اين قسمت از ترجمه مربوط به روايت سابق است كه در اينجا ذكر شده است .

ص: 421

در حديث حوارى ائمه طاهرين و برخاستن ايشان و شيعه در روز قيامت

و مرحوم ابو عمرو كشى در اول كتاب خود بابى در معرفت منازل رجال و معتمدين از ايشان بيان فرمود و اخبارى ياد كرد . و عجالةً اين مقدّمات براى اين بود كه بدانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام معتمد و موثق در نزد امام عليه السلام بوده است ، بلكه عرض مى نمايم : فرداى قيامت هم يكى از حواريين امامين است و از شيعيان خاص .

در حديث حوارى ائمه طاهرين و برخواستن ايشان و شيعه در روز قيامتو حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود : « در روز قيامت منادى ندا مى كند : حوارى محمد بن عبداللّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله آن كسانى كه نقض عهد نكردند و به طريق وى رفتند كجا هستند ؟ پس برخيزند سلمان و مقداد و ابوذر . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى على بن ابى طالب عليه السلام وصى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ پس عمرو بن حمق و محمد بن أبى بكر و ميثم بن يحيى تمّار مولى بنى اسد و اويس قرنى برخيزند . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى حسن بن على فرزند فاطمه دختر محمد بن عبداللّه ؟ پس سفيان بن ابى ليلى همدانى و حذيفة بن اسد غفارى برخيزند . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى حسين بن على عليه السلام ؟ پس هر كس با آن جناب شهيد شد و تخلف نورزيد برخيزد . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى على بن الحسين عليه السلام ؟ پس برخيزند جبير بن مطعم و يحيى بن ام الطويل و ابو خالد كابلى و سعيد بن مسيب . آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى محمد بن على و جعفر بن محمد عليهماالسلام ؟ پس برخيزند عبداللّه شريك عامرى و زرارة بن اعين و بريد بن معاويه عجلى و محمد بن مسلم و ابو بصير ليث بن بخترى مرادى و عبداللّه بن ابى يعفور و عامر بن عبداللّه بن جذاعه

.

ص: 422

و حجر بن زائده و حمران بن اعين . آن گاه ندا كند منادى سائرين از شيعه با سائرين از ائمه عليهم السلامبرخيزند » (1) . و البته آن كه در روز قيامت در درجه اول از سابقين و تابعين و مقربين بنشيند حضرت عبدالعظيم عليه السلام است ، و كيست در زمره علماء اماميّه و فرقه حقّه شيعه به مقام و مرتبه آن بزرگوار برسد ؟ ! اروحُنا له الفدا !

.


1- .رجال كشى : 9 _ 10 ح 20 ، اختصاص : 61 ، روضة الواعظين 2/282 ، بحار 34/275 باب 34 .

ص: 423

فهرست مندرجات جلد اول .

ص: 424

. .

ص: 425

. .

ص: 426

. .

ص: 427

. .

ص: 428

. .

ص: 429

. .

ص: 430

. .

ص: 431

. .

ص: 432

. .

ص: 433

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109