دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ جلد 9

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ/ محمدي ري شهري؛ با همكاري محمود طباطبايي نژاد ، روح ا...سيدطبائي ؛ مترجم عبدالهادي مسعودي، مهدي مهريزي.

مشخصات نشر : قم: دارالحديث، 1388.

مشخصات ظاهري : 14ج.

فروست : پژوهشكده علوم و معارف حديث؛ 204.

شابك : 1200000 ريال: دوره 978-964-493-461-2 : ؛ ج.1، چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-462-9 ؛ ج.2،چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-463-6 ؛ ج.3،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-464-3 : ؛ ج.4،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-465-0 : ؛ ج.5،چاپ سوم وچهارم 978-964-493-466-7 : ؛ ج. 6، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-467-4 : ؛ ج.7، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-468-1 : ؛ ج.8،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-469-8 : ؛ ج.9، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-470-4 : ؛ ج. 10، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-471-1 : ؛ ج.11، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-472-8 : ؛ ج. 12، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-473-5 : ؛ ج.13، چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-474-2 ؛ ج. 14، چاپ سوم 978-964-493-475-9 : ؛ ج.15978-964-493-806-1 ؛ ج.16978-964-493-805-4

يادداشت : در جلد ششم، دوازدهم، سيزدهم و چهاردهم كتاب حاضر مترجم عبدالهادي مسعودي و در جلد چهارم مترجم مهدي مهريزي است.

يادداشت : جلد 15 با عنوان دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ(مقتل ها) و جلد 16دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ(مقتل ها و فهرست ها) است.

يادداشت : ج. 1 - 14(چاپ سوم: 1388) مكرر.

يادداشت : ج.1،ج.4،ج.7،ج.8، ( چاپ اول: 1388).

يادداشت : ج.10 - 14( چاپ اول: 1388).

يادداشت : ج1-13(چاپ چهارم:1389).

يادداشت : ج. 5 (چاپ پنجم : 1390).

يادداشت : ج.15-16(چاپ اول: 1393)(فيپا).

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

شناسه افزوده : طباطبائي نژاد، محمود، 1340 -

شناسه افزوده : سيدطبايي،سيدروح الله

شناسه افزوده : مسعودي، عبدالهادي، 1343 - ، مترجم

شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم

رده بندي كنگره : BP41/4/م3435د2 1388

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 2037945

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

بخش دهم: بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام عليه السلام و يارانش نقش داشتند

اشاره

درآمد: آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا

فصل يكم: بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدار

فصل دوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش

فصل سوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش

فصل چهارم: بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجاز

فصل پنجم: بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان

فصل ششم: سرانجامِ كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند

سخنى در باره سرانجام قاتلان امام عليه السلام و كسانى كه ايشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند

ص: 8

. .

ص: 9

درآمد: آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا

اشاره

آنچه در اين بخش مى آيد ، در واقع ، نمونه اى از بازتاب هاى اجتماعى و آثار تكوينىِ واقعه عاشوراست . اين آثار اجتماعى و تكوينى، هر چند به حاكميت ارزش هاى اسلامى و حكومت اهل بيت عليهم السلام نينجاميد ؛ ليكن حكومت حزب اُمَوى را تضعيف كرد و تا حدّى از خطرهاى اين حزب كاست و مانع از هم پاشيدن اساس اسلام گرديد . به بيان روشن تر ، حزب اُمَوى ، بزرگ ترين خطر براى حكومت اسلامى بود . امام على عليه السلام در حديثى ، در باره خطر اين حزب براى امّت اسلامى ، چنين مى فرمايد : ألا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِى عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِى أُمَيَّةَ ؛ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا ، وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا ، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا ، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِىَ عَنْهَا . وَ ايْمُ اللَّهِ ! لَتَجِدُنَّ بَنِى أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِى ، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ ؛ تَعْذِمُ بِفِيهَا ، وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا ، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا ، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا . (1) دهشتناك ترين فتنه ، در نظر من، فتنه بنى اميّه است كه كور و تاريك و فراگير ، و مبتلا شدن به آن ، ويژه حق مداران است. هر كس در آن [فتنه]، اهل بصيرت باشد،[از سوي آنان] به بلا گرفتار

.


1- .نهج البلاغة : خطبه 93 ، الغارات : ج 1 ص 10 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 40 ش 410 و ص 287 ش 601 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 714 ش 17 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 117 ش 951 ؛ الفتن : ج 1 ص 195 ش 529 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 12 ص 82 ح 5812 .

ص: 10

مى شود ، و هر كس بى بصيرت باشد، از آسيب آن [فتنه] ، در امان مى ماند. به خدا سوگند، پس از من ، بنى اميّه را زمامداران بدى خواهيد يافت ، همانند شتر گاز گيرنده اى كه با دهانش گاز مى گيرد و با دستش مى كوبد و با پايش آسيب مى زند و مانعِ دوشيدن شيرش مى شود . شمارى از منابع تاريخى ، داستانى را از يكى از دوستان صميمى معاويه ، بنيان گذار حكومت اُمَوى ، گزارش كرده اند كه حاكى از كينه عميق او نسبت به اسلام و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نقشه وى براى محو اين آيين الهى است . مُطَرَّف ، فرزند مُغيرة بن شُعْبه ، مى گويد : با پدرم مُغيره ، نزد معاويه رفتيم . پدرم معمولاً نزد وى مى رفت و با او حرف مى زد . آن گاه ، نزد من باز مى گشت و از معاويه و عقل او ياد مى كرد ، و از آنچه از معاويه ديده بود ، در شگفت بود . او شبى آمد و از غذا خوردن ، خوددارى كرد . ديدم كه اندوهگين است. مدّتى را درنگ كردم و گمان كردم كه درباره خودِ ما و يا در كارمان ، پيشامدى رخ داده است . به او گفتم: چه شده است ؟ امشب ، اندوهگينى . گفت: پسرم! من از نزد پليدترينِ آدم ها مى آيم . به او گفتم: چرا؟ گفت: وقتى با معاويه خلوت كردم، به او گفتم: اى امير مؤمنان! تو به آرزويت رسيده اى . اگر به عدلْ رفتار كنى و خير را گسترش دهى [ ، نيكوست] ؛ چرا كه پير شده اى و اى كاش به برادرانت در بنى هاشم نظرى داشته باشى و با آنها صِله رحِم كنى! به خدا سوگند، آنها چيزى ندارند كه از آن بترسى. [معاويه] به من گفت: هرگز! مردى تَيمى (ابو بكر) حاكم شد و به عدالت رفتار كرد ، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، اين نشد ، جز آن كه وقتى مُرد، يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: ابو بكر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس مردى از قبيله عَدى (عمر) حكمران شد و تلاش كرد و ده سال ، دامن همّت به

.

ص: 11

كمر زد. به خدا ، زمانْ سپرى شد و او مُرد و يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: عمر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس برادرمان عثمان به حكمرانى رسيد . مردى حاكم شد كه هيچ كس در نَسَب به او نمى رسيد، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، زمان گذشت تا اين كه او نيز مُرد و يادش و آنچه كرده بود، مُرد ؛ ولى اين مرد هاشمى، هر روز ، پنج بار به نامش بانگ برداشته مى شود كه: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه »! اى بى مادر! كدام كار با اين وضع ، ماندگار مى شود؟! به خدا سوگند، اگر آنان (بنى هاشم) را دفن نكنيم، [خودمان ]دفن شده ايم . (1) بازتاب اجتماعى و سياسىِ شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام و يارانش در جامعه اسلامى، حكومت اُمَوى را با مشكل جدّى مواجه كرد . شخصيت هاى برجسته جهان اسلام ، اين اقدام جنايتكارانه را محكوم كردند . (2) موج مظلوميت شهداى كربلا و محكوميت اين فاجعه به خارج از جهان اسلام (3) و حتّى به خانواده جنايتكاران نيز سرايت كرد (4) و چيزى نگذشت كه سرسخت ترين دشمن اهل بيت عليهم السلام ، يعنى يزيد _ كه خود ، نخستين مجرم در اين فاجعه بود _ براى در امان ماندن از خشم مردم و ادامه حكمرانى خود ، مجبور شد ابن زياد را مسئول اين جنايت ، معرّفى كند و بگويد : خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند ، كه او حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد ... و او را كشت و با كشتن او ، مرا منفور مسلمانان كرد و تخم دشمنى با مرا

.


1- .مروج الذهب : ج 4 ص 41، الأخبار الموفّقيات: ص 576 ش 375، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج 5 ص 129؛ كشف اليقين : ص 466 ش 654، كشف الغمّة: ج 2 ص 44 ، بحار الأنوار: ج 33 ص 169 ش 443 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 5 ص 325 (بخش ششم / پيكار دوم / فصل دوم / هدف هاى معاويه) .
2- .ر . ك : ص 33 (فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيّت هاى نامدار) .
3- .ر . ك : ص 139 (فصل پنجم : بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان) .
4- .ر . ك : ص 107 (فصل سوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش) .

ص: 12

در دل هاى آنان كاشت و نيك و بد مردم ، از من نفرت پيدا كردند ! (1) ساير كسانى كه در فاجعه كربلا نقش داشتند ، نيز هر يك به گونه اى ندامت خود را از آنچه كرده بودند ، اظهار كردند . (2) از سوى ديگر ، آثار تكوينى اين جنايت ، دامنگير جنايتكاران شد . (3) سه سال پس از حادثه عاشورا ، يزيد به هلاكت رسيد و با مرگ او ، حكومت از خاندان ابو سفيان _ كه مى خواستند قرن ها بر اريكه قدرت بمانند _ ، به بنى مروان ، منتقل گرديد . در سخن امام صادق عليه السلام خطاب به منصور دوانيقى آمده است : إنَّ هذَا المُلكَ كانَ فى آلِ أبى سُفيانَ ، فَلَمّا قَتَلَ يَزيدُ حُسَينا سَلَبَهُ اللّهَ مُلكَهُ ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَروانَ . (4) پادشاهى ، در خاندان ابو سفيان بود ، تا زمانى كه يزيد ، حسين عليه السلام را كشت . خداوند، آن را از آنان گرفت و خاندان مروان را وارث آنان كرد . بى ترديد ، مراد امام صادق عليه السلام اين نيست كه اگر شهادت امام حسين عليه السلام نبود ، حكومت خاندان ابو سفيان ، مشروع بود و يا انتقال آن به مروانيان ، مشروعيت داشت ؛ بلكه اين سخن ، بدين معناست كه در فضاى سياسى _ اجتماعىِ ايجاد شده توسّط معاويه ، به طور طبيعى ، اين امكان وجود داشت كه براى نسل هاى متعدّدى حكومت در خاندان ابو سفيان ، تداوم پيدا كند ؛ امّا جنايتى كه يزيد مرتكب شد ، اين زمينه را از بين برد . به عبارت ديگر ، انتساب تداوم يا عدم تداوم حكومت خاندان ابو سفيان و انتقال آن به بنى مروان ، به خداوند منّان ، در حديث مذكور ، از باب توحيد اَفعالى است كه

.


1- .ر . ك : ج 8 ص 361 ح 2420 .
2- .ر . ك : ص 91 (فصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش) .
3- .ر . ك: ص 147 (فصل ششم : سرانجام كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند).
4- .الكافى : ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51 .

ص: 13

هيچ پديده اى در جهان بدون مشيّت خدا تحقّق نمى يابد و نفى كننده اراده انسان نيست و دلالتى بر مشروعيت پديده ندارد . در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده : لَمّا وَلِىَ عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ الخِلافَةَ ، كَتَبَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يوسُفَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِن عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يُوسفَ . أمّا بَعدُ ، فَانظُر دِماءَ بَنى عَبدِ المُطَّلِبِ فَاحتَقِنها واجتَنبِها ؛ فَإِنّى رَأَيتُ آلَ أبى سُفيانَ لَمّا وَلَغوا فيها لَم يَلبَثوا إلّا قَليلاً ، وَالسَّلامُ ! (1) وقتى عبد الملك بن مروان، زمام خلافت را به عهده گرفت، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از عبد الملك بن مروان ، امير مؤمنان ، به حَجّاج بن يوسف . امّا بعد، مراقب خون هاى فرزندان عبد المطّلب باش. آنها را حفظ كن و از ريختن آنها خوددارى كن. من ديدم هنگامى كه خاندان ابو سفيان، به ريختن خون آنان روى آوردند ، ديرى نپاييدند. والسّلام!» . ابن عبد ربّه اَندَلُسى نيز در العقد الفريد آورده : عبد الملك بن مروان ، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «مرا از ريختن خون هاى فرزندان عبد المطّلب دور بدار، كه در آنها راه نجاتى از خشم نيست. من ، فرزندان حرب را ديدم كه وقتى حسين بن على را كشتند، پادشاهى را از دست دادند» . حَجّاج در دوران خلافت عبد الملك ، متعرّض هيچ يك از طالبيان (آل ابى طالب) نشد . (2) در گزارشى آمده كه عبد الملك ، اين نامه را به صورت محرمانه براى حَجّاج

.


1- .كشف الغمّة : ج 2 ص 324 ، الثاقب فى المناقب : ص 361 ح 300 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 44 ح 44.
2- .العقد الفريد : ج 3 ص 382 ، المحاسن و المساوئ : ص 55 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 278 .

ص: 14

فرستاد ؛ ولى لحظه اى پس از ارسال اين نامه ، امام زين العابدين عليه السلام نامه اى به عبد الملك نوشت كه در آن ، آمده بود : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّكَ كَتَبَت فى يَومِ كَذا ، فى ساعَةِ كَذا، فى شَهرِ كَذا، فى سَنَةِ كَذا بِكَذا وكَذا، وإنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتانى فى مَنامى فَأَخبَرَنى أنَّكَ كَتَبتَ فى يَومِ كَذا ، في ساعَةِ كَذا، وأنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، وثَبَّتَ مُلكَكَ ، وزادَكَ فيهِ بُرهَةً . (1) امّا بعد، تو در فلان روز و فلان ساعت و فلان ماه و فلان سال ، چنين و چنان نوشتى و خداوند، در برابر آن ، سپاس گزار توست؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خواب من آمد و به من خبر داد كه تو در فلان روز و فلان ساعت، چيزى (نامه اى) نوشتى و خداوند به پاس آن از تو تشكّر كرد و پادشاهى ات را استوار نمود و مدّتى را برايت افزود. هنگامى كه نامه امام زين العابدين عليه السلام به عبد الملك رسيد ، ديد كه تاريخ آن ، هم زمان با نوشتن نامه او به حَجّاج است . از اين رو ، ترديدى در صدق پيشگويى امام عليه السلام نكرد و بسيار خرسند شد . (2) گفتنى است كه اين سياست عبد الملك ، در ميان جانشينان او دوام نيافت . جنايات بنى مروان ، هرچند به اندازه جنايات معاويه و فرزندش يزيد نبود ، ليكن فاصله چندانى با آنها نداشت ؛ بلكه در مجموع ، همان سياست ها كم و بيش ادامه يافت . به همين جهت ، در ادامه روايتى كه در باره انتقال حكومت از خاندان ابو سفيان به بنى مروان نقل شد ، امام صادق عليه السلام به منصور عبّاسى مى فرمايد : فَلَمّا قَتَلَ هِشامُ زَيدا ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَوَرَّثَهُ مَروانَ بنَ مُحَمَّدٍ ، فَلَمّا قَتَلَ مَروانُ

.


1- .الثاقب فى المناقب: ص 361 ح 300 ، كشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 44 ح 44 .
2- .الثاقب فى المناقب: ص 362 ح 300، كشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 45 ح 44 .

ص: 15

إبراهيمَ ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَأَعطاكُموهُ . (1) وقتى هشام ، زيد را كشت ، خداوند ، سلطنت او را گرفت و به مروان بن محمّد واگذار كرد و هنگامى كه مروان ، ابراهيم را كشت ، خداوند ، سلطنت را از او گرفت و به شما داد . همان گونه كه در اين روايت اشاره شده ، در سال 132 ق ، يعنى 71 سال پس از واقعه عاشورا ، حكومت بنى اميّه _ كه بزرگ ترين خطر براى اسلام بود _ به كلّى منقرض شد و خاندان عبّاس ، عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زمام حاكميت جهان اسلام را به دست گرفتند . البتّه طولى نكشيد كه زمامداران بنى عبّاس نيز كمابيش همان سياست هاى حاكمان بنى اميّه را پيش گرفتند و در برابر امواج سياسى _ اجتماعىِ اصلاح طلبى _ كه ريشه در واقعه عاشورا داشتند _ با خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ كه پشتوانه اصلى اين جنبش ها محسوب مى شدند _ ، بى رحمانه برخورد كردند . نكته قابل تأمّل ، اين كه جنبش هاى مردمىِ الهام گرفته از واقعه عاشورا ، هرچند هيچ گاه به حاكميت اسلام ناب به رهبرى اهل بيت عليهم السلام نينجاميدند ، ليكن همواره نقش مؤثّرى در پيشگيرى از انهدام اساس اسلام داشتند .

اثرگذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش

اشاره

بديهى است كه تحقيق و تبيين تأثير واقعه عاشورا در جنبش هاى مردمى و دفاع از كيان اسلام ناب ، از آن هنگام تا پيروزى انقلاب اسلامى ، نه تنها در اين نوشتار ، بلكه در اين دانش نامه نيز نمى گنجد . از اين رو ، در اين جا تنها اشاره اى كوتاه داريم به چهار جنبشى كه در دهه اوّل پس از نهضت سيّد الشهدا عليه السلام ، تحت تأثير مستقيم يا

.


1- .الكافى: ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51.

ص: 16

غير مستقيم امواج سياسى _ اجتماعىِ واقعه عاشورا شكل گرفتند .

1 . قيام مردم مدينه (واقعه حَرّه)

در سال دوم حكومت يزيد ، حدود دو سال پس از واقعه عاشورا ، اواخر ذى حجّه سال 63 هجرى (1) مردم مدينه به رهبرى عبد اللّه فرزند حنظله غسيل الملائكه ، (2) بر ضدّ حكومت يزيد قيام كردند . يزيد ، لشكرى به فرماندهى مسلم بن عقبه ، از شام به مدينه فرستاد . وى با بى رحمى تمام ، اين قيام مردمى را سركوب كرد . (3) اين جنگ را از آن جهت كه در منطقه حَرّه واقع شد ، «واقعه حَرّه» ناميده اند . در باره علّت و انگيزه قيام مردم مدينه بر ضدّ حكومت يزيد ، عوامل مختلفى ذكر شده است . يكى از اين عوامل ، گزارشى است كه برخى از بزرگان مدينه به مردم دادند . حاكم مدينه ، به دليل پيشگيرى از شورش عمومى ، تعدادى از بزرگان شهر را به شام فرستاد تا از نزديك ، اقتدار يزيد را مشاهده كنند و تحت تأثير بخشش هاى وى ، در بازگشت ، مانع قيام مردم شوند ؛ (4) امّا آنان پس از بازگشت ، نتيجه سفر خود را به مردم ، چنين گزارش كردند : ما از نزد مردى مى آييم كه بى دين است ، مِى گُسارى مى كند و طنبور مى نوازد و

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 494، أنساب الأشراف: ج 5 ص 350، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 68.
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 495، أنساب الأشراف: ج 5 ص 338، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 66 .
3- .بر پايه گزارش منابع معتبر ، به دستور يزيد ، مسلم بن عقبه ، تجاوز به جان و مال و ناموس مردم مدينه را سه روز بر سربازان شام ، مُباح (مُجاز) اعلام كرد ، بسيارى از اصحاب پيامبر خدا و قاريان قرآن ، كشته شدند و بسيارى از زنان ، مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان نامشروع آنها را «فرزندان حَرّه» ناميدند . تعداد كشته شدگان اين واقعه ، از سه هزار تا ده هزار نفر ، گزارش شده است . پس از سه روز ، مسلم بن عقبه از مردم به عنوان برده مطلق يزيد كه وى ، اختيار هر كارى را در خصوص جان و مال و ناموس آنها دارد ، بيعت گرفت (ر . ك : أنساب الأشراف : ج 5 ص 345 _ 350 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 495 ، مروج الذهب: ج 3 ص 78 ، معجم البلدان: ج 2 ص 249 ، تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 250) .
4- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 478 .

ص: 17

كنيزكان ، نزد او مى نوازند ، سگبازى مى كند و با دزدان و جوانان ، شب ها ، داستان سرايى مى كند . (1) در پى اين جريان ، آنان يزيد را از خلافت ، بركنار اعلام كردند و مردم مدينه نيز از آنها پيروى نمودند . (2) در گزارشى ديگر آمده كه عامل شورش مردم مدينه ، اين بود كه كارگزار صوافى ، (3) مى خواست درآمد املاك مربوط به آنها را از مدينه خارج كند ؛ امّا مردم ، مانع شدند و برخوردِ كُند حاكم مدينه ، زمينه قيام را فراهم كرد . (4) برخى ، واقعه حرّه را متأثّر از كينه اى مى دانند كه بنى اميّه از طايفه اوس و خزرج و مردم مدينه داشتند ؛ چرا كه آنان به يارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاستند و در جنگ هاى مختلف ، بسيارى از بنى اميّه و قريش را كشتند . (5) مى توان گفت : همه اين عوامل ، در قيام مردم مدينه به گونه اى نقش داشته اند ؛ امّا بى ترديد ، آنچه در كنار عوامل يادشده ، به مردم ، آگاهى بخشيد و جرئت و شهامت قيام بر ضدّ حكومت يزيد را به آنان داد ، واقعه عاشورا بود ؛ زيرا پيش از واقعه عاشورا ، وقتى امام حسين عليه السلام مخالفت خود را با بيعتِ يزيد ، آشكار كرد و تصريح نمود كه : «وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ ، إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ؛ (6) وقتى امّت ، گرفتار

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 480،أنساب الأشراف: ج 5 ص 338 ، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 588، البداية و النهاية: ج 8 ص 216 . نيز ، ر . ك : فتح البارى : ج 13 ص 70 ، العقد الفريد: ج 3 ص 372 ، الصواعق المحرقة: ص 221 .
2- .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 480 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 337 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 66 ، المنتظم : ج 6 ص 19 .
3- .صَوافى ، به املاك و زمين هايى گفته مى شود كه صاحبانشان ، آنها را رها كرده و رفته اند يا صاحبان آنها مُرده اند و وارثى هم ندارند (النهاية : ج 2 ص 40) .
4- .تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 250 ، الإمامة و السياسة : ج 1 ص 227 .
5- .ر . ك : تأمّلى در نهضت عاشورا .
6- .ر . ك : ج 3 ص 410 ح 970 .

ص: 18

حاكمى چون يزيد است، بايد فاتحه اسلام را خواند» ، مردم مدينه ، هيچ عكس العملى از خود نشان ندادند و اين امام عليه السلام بود كه مدينه را ترك كرد ؛ امّا پس از واقعه كربلا ، امواج سياسى و اجتماعىِ اين حادثه ، فضاى مدينه را دگرگون ساخت . سيّد ابن طاووس ، فضاى مدينه را هنگام بازگشت خانواده سيّد الشهدا عليه السلام پس از واقعه عاشورا ، به نقل از بشير بن حَذلَم ، چنين ترسيم مى كند : هيچ زنِ پرده نشين روپوشدارى نبود ، مگر اين كه از پشتِ پرده ، بيرون آمد و [همگى ]موهايشان را پريشان نمودند و صورت هاى خود را خراشيدند و به صورتشان سيلى زدند و آه و واويلا سر دادند. من چنين جمعيّت گريه كننداى را از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا به امروز در ميان مسلمانان نديده بودم . (1) ترديدى نيست كه اين فضا ، موج آفريد ، به مردم، آگاهى بخشيد و به آنان ، جرئت و جسارت داد تا در كنار عوامل ديگر، بر ضدّ حكومت يزيد ، قيام كنند .

2 . قيام مردم مكّه

رهبر اين قيام ، عبد اللّه بن زبير ، يكى از كسانى بود كه با يزيد بيعت نكرد ؛ ليكن او نيز همانند بنى اميّه ، از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام بود ، به گونه اى كه پدرش زبير را نيز به دشمنى با اين خاندان وا داشته بود . از امام على عليه السلام نقل شده كه : مازالَ الزُّبَيرُ رَجُلاً مِنّا أهلَ البَيتِ حَتّى نَشَأَ ابنُهُ المَشؤومُ عَبدُ اللّهِ . (2) زبير، پيوسته از ما اهل بيت به شمار مى آمد، تا زمانى كه پسر شومش ، عبد اللّه ، بزرگ شد . ابن ابى الحديد ، مى نويسد :

.


1- .ر . ك : ص 423 ح 2727 .
2- .شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 20 ص 102، اُسد الغابة: ج 3 ص 244، الاستيعاب: ج3 ص 40. لفظ «المشؤوم (شوم)» در اين دو منبع اخير نيست .

ص: 19

عبد اللّه ، همانى است كه زبير را وادار به جنگ كرد و كسى است كه رفتن عايشه را به بصره ، برايش خوب جلوه داد . او مرد بددهن و آلوده اى بود و نسبت به بنى هاشم ، كينه داشت . (1) عبد اللّه بن زبير ، پيش از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، جهت زمينه سازى براى دستيابى به مسند قدرت ، وارد اين شهر شد ؛ امّا مردم از او استقبال چندانى نكردند ، بويژه كه پس از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، افكار عمومى ، متوجّه ايشان گرديده بود و به همين جهت ، ابن زبير ، قلبا مايل به ادامه حضور امام حسين عليه السلام در مكّه نبود . پس از خروج امام عليه السلام از اين شهر نيز زمينه اى براى بسيج عمومى بر ضدّ حكومت يزيد به رهبرى ابن زبير ، پديد نيامد ؛ امّا پس از واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام ، فضاى عمومى براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد ، آماده شد و ابن زبير با اين كه دشمن سرسخت خاندان رسالت بود ، از اين فضا براى رسيدن به قدرت ، نهايتِ بهره بردارى را نمود . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است : وقتى امام حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير در ميان مردم مكّه به پا خاست و كشتن او را فاجعه دانست و بويژه كوفيان را سرزنش كرد و عموم عراقى ها را مذّمت نمود و پس از ستايش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله ، گفت: عراقى ها، جز اندكى از آنها ، مردمى نيرنگباز و تبهكارند و كوفيان ، بدترين هاى عراق اند . آنان ، حسين را دعوت كردند تا يارى اش كنند و او را براى حكومت بر خود برگزينند ؛ ولى هنگامى كه بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوريدند و به او گفتند: يا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زياد بن سميّه بفرستيم و او حكمش را در باره تو صادر كند و يا مى جنگى!

.


1- .شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 4 ص 79 .

ص: 20

به خداوند سوگند، حسين ديد كه او و يارانش بسيار اندك اند و _ با آن كه خداوند عز و جل، هيچ كس را بر غيب ، آگاه نكرده _ همگى كشته خواهند شد ؛ امّا او مرگ با بزرگوارى را بر زندگى ننگين ، ترجيح داد. خداوند ، حسين را رحمت كند و قاتل حسين را بى پناه سازد! به جان خودم سوگند، در مخالفت كوفيان با حسين و نافرمانى شان از او، هيچ پند دهنده و باز دارنده اى بهتر از [خودِ] او نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چيزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آيا پس از حسين عليه السلام ، به چنان قومى اطمينان كنيم و گفتارشان را تصديق نماييم و پيمانشان را بپذيريم؟ نه . هرگز آنان را شايسته چنين چيزى نمى بينيم! آرى _ به خدا سوگند _ آنان حسين عليه السلام را كشتند، در حالى كه شب زنده دارىِ طولانى داشت و روزهاى زيادى را روزه بود و شايسته ترينِ آنها به چيزى (حكومتى) بود كه در دست آنان است و در دين و فضيلت ، شايسته ترينِ آنها بود . هلا! به خدا سوگند، حسين عليه السلام قرآن را به غِنا تغيير نداده بود و گريه از خوف خدا را به آواز ، بدل نكرده بود و روزه را با ميخوارگى و حلقه هاى مجلس ذكر را با دنبال شكار رفتن، عوض نساخته بود _ و اينها كنايه به يزيد بود _ . به زودى ، آنان هلاك مى شوند . (1) پس از اين سخنرانى ، ياران ابن زبير از او خواستند كه بيعت خود را آشكار كند و رسما زمام حكومت را به دست گيرد . يزيد ، دو بار (2) براى سركوبى شورش مردم مكّه ، به سوى اين شهر ، سپاه گسيل

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 474 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 585 ، تذكرة الخواصّ : ص 268 . نيز ، ر . ك : البداية و النهاية : ج 8 ص 212 .
2- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 498، أنساب الأشراف: ج 5 ص 357، العقد الفريد: ج 3 ص 375، تاريخ دمشق: ج 28 ص 230، الفتوح: ج 5 ص 153 _ 165 .

ص: 21

كرد ؛ امّا در نهايت ، كارى از پيش نبرد و با مرگ وى در چهاردهم ربيع اوّل سال 64 ، محاصره مكّه شكسته شد و سپاهيان شام ، ناكام باز گشتند . (1) پس از مرگ يزيد ، مردم حجاز و سپس عراق ، با عبد اللّه بن زبير ، بيعت كردند ؛ (2) امّا سوء تدبير ابن زبير و بدرفتارى او با مردم ، بويژه بنى هاشم ، موجب شد كه حركت او ، جنبه مردمى خود را از دست داد و در پايان با حمله حَجّاج بن يوسف به مكّه ، شكست سختى را متحمّل شد و خود او نيز كشته شد و بدين سان ، حكومتش در اوايل سال 73 ق ، پايان يافت . (3)

3 . نهضت توّابين

اين قيام ، هر چند پس از قيام مردم مدينه و مكّه تحقّق يافت ، ولى مقدّمات شكل گيرى آن ، هم زمان با قيام مدينه و مكّه آغاز شد . اين نهضت ، توسّط كسانى صورت گرفت كه دعوت آنها از امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه و سستى آنها در يارى رساندن به ايشان ، واقعه خونبار كربلا را به وجود آورد . بدين سان ، آنان مرتكب گناه بزرگى شده بودند و مى خواستند با خون خود ، ننگ اين گناه را از خود بزدايند . به همين جهت نيز نهضت آنان ، «نهضت توّابين» ناميده شد . به سخن ديگر ، بخش عمده اى از مردم كوفه كه مى توانستند با يارى رساندن به امام حسين عليه السلام ، سرنوشت جامعه را دگرگون كنند ، به دلايلى كه پيش از اين بدانها اشاره شد ، (4) تسليم سياست زر و زور و تزوير ابن زياد شدند ؛ ولى در اثر امواج روانى، اجتماعى و سياسى واقعه كربلا ، متوجّه خطاى تاريخى خود شدند و تصميم

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 498 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 362 .
2- .مردم شام نيز با مروان بن حكم، بيعت نمودند (بحار الأنوار : ج 45 ص 354) .
3- .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 6 ص 188 ، الكامل فى التاريخ : ج 3 ص 69 ، مروج الذهب : ج 3 ص 85 و 89 ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 20 ص 123 .
4- .ر.ك : ج 5 ص 297 (بخش هفتم / فصل هفتم / تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه) .

ص: 22

گرفتند كه با قيام بر ضدّ حكومت يزيد و مجازات كردن قاتلان سيّد الشهدا ، از ننگ اين گناه نابخشودنى بكاهند . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است : وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيله (1) باز گشت و وارد كوفه شد، شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كرده اند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كرده اند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند . [سپس] احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان حسين و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستن و پاك كردن نيست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شيعه كوفه رفتند: سليمان بن صُرَد كه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مُسيّب بن نَجَبه فَزارى كه از صحابه امام على عليه السلام و نيكان آنها بود، عبد اللّه بن سعد بن فضل اَزْدى، عبد اللّه بن وال تَيمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى. آن گاه اين پنج نفر در منزل سليمان بن صُرَد ، گرد آمدند . اينها از بهترين ياران على عليه السلام بودند و تعدادى از شيعيان و بهترين هاى آنها و سرانشان هم حضور داشتند . وقتى آنها در منزل سليمان بن صُرَد جمع شدند، مسيّب بن نَجَبه ، شروع به سخنرانى كرد و حرف زد و خدا را ستود و سپاس گفت و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و گفت: امّا بعد، ما عمرمان طولانى شد و گرفتار فتنه هاى گوناگون شديم، و راغبيم كه پروردگارمان ، ما را از كسانى قرار ندهد كه فردا به آنها مى گويد: «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ ؛ (2) آيا ما به شما عمر طولانى نداديم تا هر كس كه اهل پند است، در آن ، پند گيرد، و آيا هشدار دهنده براى شما نيامد ؟» . اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «الْعُمُرُ الَّذِى أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى

.


1- .لشكرگاه كوفه ، در نزديكى كوفه، در راه شام (ر.ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .
2- .فاطر : آيه 37 .

ص: 23

ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَة ؛ (1) عمرى كه خداوند در آن ، عذر را از پسر آدم بر مى دارد، شصت سال است» و كمتر كسى از ما هست كه به آن نرسد. ما شيفته تعريف كردن از خود و ستوده شده شدن توسّط پيروانمان بوديم كه خداوند ، خوبان ما را آزمود و ما را در دو جايگاه مربوط به پسر دختر پيامبر، دروغگو يافت. نامه هاى او پيش تر به ما رسيده بود و فرستادگانش، جلوتر آمده بودند و عذر را بر ما تمام كرده بود و از ما خواسته بود كه در خفا و آشكار و در همه حال ، يارى اش كنيم ؛ امّا ما دريغ ورزيديم ، تا اين كه در كنار ما كشته شد. ما نه با دست، او را يارى كرديم و نه به زبان ، از او دفاع نموديم و نه با مالمان ، او را پشتيبانى و تقويت كرديم و نه از عشايرمان براى او درخواست كمك نموديم . پس عذر ما به درگاه پروردگارمان چيست ، آن هنگام كه پيامبرمان را ديدار مى كنيم، در حالى كه پسر و محبوب و ذرارى و نسلش در ميان ما كشته شد ؟ نه _ به خدا سوگند _ عذرى نمى مانَد، جز اين كه كشندگانِ او و دست به دست هم دهندگان بر ضدّ او را بكشيد، يا در اين راه كشته شويد . اميد كه پروردگار ما، در اين صورت، از ما راضى شود. با اين حال ، من در هنگام ديدار او، از عقوبت او در امان نيستم. اى گروه! مردى را از ميان خودتان پيشوا انتخاب كنيد ؛ چرا كه ناچاريد اميرى داشته باشيد كه به او پناه ببريد و نيز پرچمى كه دورش حلقه بزنيد. من حرف خودم را زدم و از خداوند براى خود و شما ، درخواست آمرزش مى كنم. بعد از مسيّب، رفاعة بن شدّاد ، زمام سخن را به دست گرفت و خداوند را ستود و ثنا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و آن گاه گفت: امّا بعد، خداوند ، تو را به سخنِ درستى راه نمايى كرد و تو به برترين كار ، فرا خواندى. با ستايش خدا و ثناى او و صلوات بر پيامبرش آغاز كردى و به جهاد با فاسقان و توبه از گناه بزرگ ، دعوت نمودى، كه از تو شنواييم و اجابتت مى كنيم و

.


1- .نهج البلاغة: حكمت 326.

ص: 24

حرفت را مى پذيريم . و گفتى كه از خودتان پيشوايى برگزينيد تا به او پناه ببريد و زير پرچمش گرد آييد . اين ، نظرى است كه ما هم داريم. اگر آن مرد ، تو باشى، براى ما خوش حال كننده تر است، و تو در ميان جمعيت ما ، خيرخواهى و علاقه مند. اگر نظر تو و نظر دوستان مساعد باشد، اين كار را بزرگ شيعه، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پيش گام و پيشتاز، سليمان بن صُرَد ، بر عهده بگيرد كه در توانمندى و دين، ستوده است و دورانديش و مورد اعتماد است . اين هم حرف من است، و براى شما و خود ، از خدا آمرزش مى طلبم. آن گاه ، عبد اللّه بن وال و عبد اللّه بن سعد، سخن گفتند و پروردگارشان را ستوده و ثنا گفتند و همان سخنان رفاعة بن شدّاد را بر زبان راندند و از فضل مسيّب بن نجبه ياد كردند و سابقه سليمان بن صُرَد را گوشزد نمودند و رضايت خود را از پيشوايى او ، اعلام داشتند . مسيّب بن نجبه گفت: درست و به جا گفتيد . من هم همان نظر شما را دارم. پس زمام كارتان را به سليمان بن صُرَد بسپاريد . (1) طبرى در گزارشى ديگر ، آورده است : آغاز كار آنها (توّابين) در سال 61 هجرى بود؛ همان سالى كه حسين _ كه خدا از او راضى بود _ كشته شد. آن گروه ، بى وقفه در تكاپوى گردآورى ابزارهاى جنگى و آمادگى براى جنگ بودند و مردم را از شيعه و غير شيعه، پنهانى به خونخواهى حسين عليه السلام دعوت مى كردند و مردم ، گروه گروه و نفر به نفر، به آنها مى پيوستند. همچنان ماجرا ادامه داشت كه در چنين اوضاعى، يزيد بن معاويه در روز پنج شنبه چهاردهم ربيع اوّل سال 64 مُرد و فاصله ميان كشته شدن حسين عليه السلام و مرگ يزيد، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. يزيد مُرد ، در حالى كه حكمران عراق ، عبيد اللّه بن زياد بود . او در بصره بود و نايبش در كوفه ، عمرو

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 552 .

ص: 25

بن حُرَيث مخزومى بود. شيعيان دوستدار سليمان ، پيش وى آمدند و گفتند: اين سركش ، مُرد و اوضاع حكومت ، ضعيف شده است . اگر موافق باشى، به عمرو بن حُرَيث ، حمله كنيم و او را از قصر [حكومتى] بيرون بيندازيم و خونخواهى حسين را آشكار نماييم و قاتلان او را تعقيب كنيم و مردم را به اهل بيتى كه ديگران بر آنان مقدّم شدند و حقّشان ربوده شد ، دعوت كنيم. اين را گفتند و بر آن ، پا فشردند . سليمان بن صُرَد به آنان گفت: آرام باشيد و عجله نكنيد. من در آنچه شما يادآورى مى كنيد، تأمّل كردم و ديدم كه قاتلان حسين عليه السلام ، اَشراف كوفه و سواركاران عرب اند _ و آنها خودشان هم تحت تعقيب اند _ و هر گاه از خواست شما اطّلاع پيدا كنند و بدانند كه هدف شمايند، بر شما سخت خواهند گرفت. نيز در باره كسانى از شما كه از من فرمان مى برند ، تأمّل كردم و چنين دانستم كه اگر [فرمان برداران از من ،] خروج كنند، نمى توانند به هدف خونخواهى خود برسند و جانشان را تسكين دهند و نمى توانند دشمنانشان را كيفر دهند و تلاششان بى نتيجه مى شود ؛ ولى اگر دعوت كنندگانتان را در شهر پخش كنيد و شيعه و غير شيعه را به تصميمتان فرا بخوانيد ، من اميدوارم كه امروز كه اين سركش مرده، مردم زودتر از زمانى كه او نمرده بود، به دعوت شما پاسخ دهند. آنان نيز چنين كردند و گروهى مبلّغ ، بيرون رفتند و مردم را دعوت كردند و جمعيت زيادى پس از مردن يزيد بن معاويه به آنان ، پاسخ مثبت دادند ؛ چند برابر جمعيتى كه پيش از آن، جواب مثبت داده بودند . (1) پس از مرگ يزيد در سال 64 ق ، فعّاليت توّابين ، گسترده تر شد و كوفه ، آماده قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه گرديد . شش ماه پس از هلاكت يزيد ، در حالى كه ياران سليمان بن صُرَد براى قيام آماده مى شدند ، مختار بن ابى عبيده كه مدّتى با

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 558 .

ص: 26

عبد اللّه بن زبير همكارى داشت ، با جدا شدن از وى ، وارد كوفه گرديد ؛ امّا رهبرى سليمان بن صُرَد را نپذيرفت و مدّعى شد كه او با فنون جنگ ، آشنا نيست و مردم را به كشتن خواهد داد (1) و بدين سان ، مردم را براى خونخواهى امام حسين عليه السلام به رهبرى خود ، دعوت كرد و در پاسخ كسانى كه او را از اين كار نهى مى كردند ، خود را «نماينده مهدى امّت ، محمّد حنفيّه، براى خونخواهى حسين عليه السلام » معرّفى نمود . (2) بدين ترتيب ، ميان هواداران نهضت ، شكافى پديد آمد . بيشتر آنها با سليمان بودند و جمعى هم به مختار پيوستند . (3) بارى ! در شرايطى كه كوفه تحت سلطه عبد اللّه بن زبير بود ، نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد در سال 65 ق ، حركت خود را با هدف براندازى حكومت شام ، آغاز كرد . سليمان به هواداران خود دستور داد كه براى جنگيدن با سپاه شام ، در اردوگاه نُخَيله جمع شوند ؛ امّا پس از رسيدن به اين اردوگاه ، مشاهده كرد كه از ميان همه كسانى كه با او بيعت كرده بودند _ يعنى حدود شانزده هزار نفر _ ، تنها چهار هزار نفر ، او را همراهى مى كنند . (4) سليمان با همراهانش از نخيله به كربلا رفتند و در كنار مزار امام حسين عليه السلام ضمن اعتراف به گناه خود ، از خداوند ، طلب مغفرت كردند و پيمان بستند كه راه او را ادامه دهند . طبرى ، در اين باره مى نويسد : سليمان بن صُرَد و يارانش به قبر حسين عليه السلام رسيدند و يك صدا فرياد زدند: پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را وا نهاديم . در باره آنچه از ما سر زد، ما را بيامرز و به ما توفيق توبه عطا كن، كه تو توبه پذيرِ مهربانى، و بر حسين و ياران شهيد راستين او ، رحم آور. پروردگارا! ما تو را گواه مى گيريم كه ما بر همان

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 560 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 579 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 633.
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 560 و 580 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الكامل فى التاريخ: ج2 ص 633.
4- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 583 .

ص: 27

راهى هستيم كه آنان در آن راه ، كشته شدند. اگر آن گناه را بر ما نيامرزى و بر ما رحم نياورى، خسارت زده ايم . (1) آنان ، پس از توقّف يك شبانه روز در كنار مزار سيّد الشهدا ، آماده نبرد با سپاه شام در عين الورده شدند . (2) نيروى تحت فرمان سليمان ، حدود چهار هزار نفر بود و سپاه دشمن به بيست هزار نفر مى رسيد . (3) سپاه سليمان در نبرد با شاميان ، از خود ، رشادت فراوانى نشان دادند ؛ امّا در مقابل آنان ، كارى از پيش نبردند . سليمان و شمارى ديگر از سران نهضت توّابين و جمع زيادى از ياران وى ، كشته شدند و بازماندگان ، شبانه صحنه نبرد را ترك كردند و به كوفه باز گشتند . در ريشه يابى علل شكست نهضت توّابين ، دو نكته قابل توجّه است : يكى ، اين كه آنان قبل از سلطه يافتن بر كوفه و اطمينان از عقبه حركت خود ، در صدد براندازى حكومت شام برآمدند و اين تصميم ، حاكى از ضعف تدبير رهبران اين نهضت است . دوم ، اين كه مختار با رهبرى سليمان بن صُرَد ، مخالفت كرد و در ميان هواداران نهضت ، شِكاف ايجاد شد . البتّه با عنايت به نكته اوّل ، شايد بتوانيم بگوييم كه تصميم مختار در عدم پيوستن به آنان ، درست بوده است .

4 . قيام كوفيان به رهبرى مختار

(4)پيش از اين ، اشاره كرديم كه كوفه در جريان نهضت توّابين ، تحت سلطه حكومت

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 589.
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 596 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 596 - 598 ، الفتوح : ج 6 ص 222 .
4- .ر . ك : ج 4 ص 393 (بخش هفتم / فصل پنجم / دستگيرى مختار) .

ص: 28

عبد اللّه بن زبير بود . بدين جهت و به دليل دشمنى وى با اهل بيت عليهم السلام ، جنايتكارانى كه به دستور ابن زياد ، حادثه خونين كربلا را پديد آوردند ، مشكلى نداشتند . همچنين آنان از نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد نيز احتمالاً احساس خطر جدّى نمى كردند ؛ زيرا هدف اوّليه آنها ، براندازى حكومت شام بود و مى دانستند كه به اين هدف نخواهند رسيد ؛ امّا از حضور مختار در كوفه ، جدّا احساس خطر مى كردند . به همين جهت ، پس از خروج سليمان بن صُرَد و يارانش از كوفه ، سران سپاه ابن زياد (مانند : عمر بن سعد و شَبَث بن رِبعى) كه از قدرت رهبرى و فرماندهىِ مختار ، آگاه بودند و هدف او را از قيام مى دانستند ، نزد عبد اللّه بن يزيد ، كارگزار ابن زبير در كوفه ، آمدند و گفتند : مختار بر شما ، سختگيرتر از سليمان بن صُرَد است. سليمان، خروج كرد تا با دشمنان شما بجنگد و آنها را در برابرتان رام و آرام كند ؛ ولى از شهرهاى شما بيرون رفت ؛ امّا مختار قصد دارد كه در شهر شما ، به شما بتازد . پس به سوى او حركت كنيد و او را در آهن ببنديد و در زندان ، حبس كنيد تا كار مردم ، راست و درست شود . (1) با اين توطئه ، مختار ، بازداشت شد ؛ (2) امّا وى در زندان نيز به فعّاليت خود ، ادامه داد و هنگامى كه اطّلاع يافت كه سپاه سليمان بن صُرَد شكست خورده و باقى مانده سپاه وى به كوفه باز گشته اند ، در نامه اى محرمانه ، سران آنها را به همكارى دعوت كرد . (3) چيزى نگذشت كه مختار با ميانجيگرى عبد اللّه بن عمر _ كه شوهرخواهرش بود

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 580.
2- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 373، تاريخ الطبرى: ج 5 ص 581، الكامل فى التاريخ: ج 2ص 634، الفتوح : ج 6 ص 217 ؛ ذوب النضّار : ص 80 .
3- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 606 و ج 6 ص 7، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 643 و 661، المنتظم: ج 6 ص 51.

ص: 29

_ از زندان آزاد شد (1) و هوادارانش را سازماندهى و آماده نبرد كرد . شب دوازدهم ربيع اوّل سال 66 ، قيام مختار با حركت گروهى مسلّح به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر (2) به سوى خانه مختار ، آغاز شد . كوفه ، در حكومت نظامى به سر مى بُرد . نظاميان ، راه را بر ابراهيم و همراهان وى بستند ؛ امّا آنها فرمانده نظاميان را كشتند و نيروهاى تحت فرماندهى وى را فرارى دادند . (3) مختار ، در همان شب ، رسما فرمان قيام عمومى را صادر كرد و نيروهاى وى با شعار «يا لَثارات الحسين (اى خونْ خواهانِ حسين)!» با نيروهاى دشمن ، درگير شدند . درگيرى ها ادامه داشت تا اين كه در ربيع ثانى سال 66 ، آخرين سنگرهاى دشمن سقوط كرد و شهر كوفه به طور كامل به تصرّف هواداران مختار در آمد . (4) مختار ، پس از مسلّط شدن بر اوضاع ، در صدد جستجوى جنايتكاران كربلا بر آمد و بسيارى از آنها را دستگير كرد و كشت (5) ؛ (6) امّا فرمانده مستقيم عمليات كربلا ، يعنى ابن زياد ، هنوز زنده بود . او با سپاهى كه شمار آنها به هشتاد هزار مى رسيد ، از سوى عبد الملك بن مروان ، مأموريت داشت كه قيام مختار را سركوب كند . سپاه مختار به فرماندهى ابراهيم بن مالك اَشتر ، (7) در ذى حجّه سال 66 ، به سوى لشكر ابن زياد _ كه به مرزهاى شمال غربى عراق نفوذ كرده بودند _ حركت كردند .

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 6 ص 8، أنساب الأشراف : ج 6 ص 381، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 661، المنتظم : ج 6 ص 51، الفتوح : ج 6 ص 219.
2- .ابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى _ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود _ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال 71 ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد .
3- .تاريخ الطبرى: ج 6 ص 19 .
4- .تاريخ الطبرى: ج 6 ص 20 _ 32 . نيز ، ر . ك : الأمالى ، طوسى : ص 240 ح 424 .
5- .بر پايه گزارشى در بحار الأنوار (ج 45 ص 386) ، مختار ، هجده ماه قدرت را در دست داشت و در اين مدّت ، هجده هزار نفر از كسانى را كه در كشتن امام حسين عليه السلام شركت داشتند ، كشت ؛ ليكن اين عدد ، بسيار اغراق آميز به نظر مى رسد .
6- .ر . ك : تاريخ الطبرى: ج 6 ص 38 _ 66 ، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 681 _ 685 ؛ تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 259، الأمالى ، طوسى : ص 238 _ 244 ، ذوب النُّضار: ص 118 - 125، بحار الأنوار: ج 45 ص 374 _ 386 .
7- .ابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى _ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود _ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال 71 ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد ر.ك : تاريخ الطبري : ج 6 ص 15 _ 49 وص 81 _ 95 و 156 _ 158 .

ص: 30

نبرد سنگينى ميان دو لشكر در گرفت و در عاشوراى سال 67 ق ، سپاه شام ، شكست خورد و ابن زياد به هلاكت رسيد . (1) مختار ، سرِ ابن زياد را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد . ايشان مشغول خوردن غذا بود كه فرستاده مختار ، سرِ ابن زياد را نزد ايشان آورد . بر پايه گزارشى ، هنگامى كه ايشان ، سر ابن زياد را ديد ، سجده شكر گزارد و فرمود : الحَمدُ للّهِ الَّذى أدرَكَ لى ثَأري مِن عَدُوّى ، وَجزَى اللّهُ المُختارَ خَيراً . أُدخِلتُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ يَتَغدّى ورَأسُ أبي بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتنى حَتّى تُرِيَنى رَأسَ ابنِ زِيادٍ . (2) ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار ، پاداش خير دهد! بر عبيد اللّه بن زياد وارد شدم ، در حالى كه غذا مى خورد و سرِ پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا! مرا نميران تا زمانى كه سرِ عبيد اللّه را به من ، نشان دهى . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، وَ لا رُئِىَ فى دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنِ زِيادٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ . (3) هيچ زن هاشمى اى خضاب نكرد و سرمه نكشيد و به مدّت پنج سال ، در خانه هيچ هاشمى اى ، دودى ديده نشد (غذايى پخته نشد)، تا اين كه عبيد اللّه بن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ كشته شد. فراريان كوفه ، به استاندار بصره ، مُصعَب بن زبير ، (4) پناهنده شدند و او را به نبرد

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 81 _ 92؛ الأمالى ، طوسى : ص 241، ذوب النُّضار: ص 142 .
2- .بحار الأنوار : ج 45 ص 386 ، و نيز ، ر .ك : ص 170 ح 2572 وص 168 ح 2567 .
3- .ر . ك : ص 172 ح 2574 .
4- .وى از طرف برادرش عبد اللّه بن زبير ، حاكم بصره بود .

ص: 31

با مختار ، تحريك كردند . مُصعَب نيز آماده نبرد شد (1) و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند ؛ امّا اين بار ، مختار ، شكستِ سختى خورد و در دار الحكومه ، تحت محاصره دشمن در آمد و در ادامه نبرد ، كشته شد و باقى مانده يارانش نيز تسليم شدند . (2) بر پايه گزارش طبرى ، كشته شدن مختار ، در چهاردهم رمضان سال 67 و در 67 سالگى او اتّفاق افتاد . (3) پس از شكست مختار ، يارانش نيز تسليم شدند ؛ امّا جمعى از بزرگان كوفه (از جمله عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث) ، با اصرار ، مُصعَب بن زبير را وادار كردند كه دستور دهد همه آنان را _ كه به شش هزار نفر مى رسيدند _ ، بكشند . (4)

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 94 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 427، الأخبار الطوال : ص 304 ، الفتوح : ج 6 ص 254 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 105 _ 108 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 116 ،الكامل فى التاريخ : ج 3 ص 18.
4- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 116 .

ص: 32

الفصل الأوّل : صدى قتل الإمام عليه السلام في الشخصيات البارزة1 / 1اُمُّ سَلَمَةَ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن شهر بن حوشب :إنّا لَعِندَ اُمِّ سَلَمَةَ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، قالَ: فَسَمِعنا صارِخَةً ، فَأَقبَلَت حَتَّى انتَهَت إلى اُمِّ سَلَمَةَ ، فَقالَت : قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ! قالَت : قَد فَعَلوها ! مَلَأَ اللّهُ بُيوتَهُم _ أو قُبورَهُم _ عَلَيهِم نارا ، ووَقَعَت مَغشِيّا عَلَيها ، قالَ : وقُمنا . (2)

المعجم الكبير عن شهر بن حوشب :سَمِعتُ اُمَّ سَلَمَةَ حينَ جاءَ نَعيُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لَعَنَت أهلَ العِراقِ ، وقالَت : قَتَلوهُ ! قَتَلَهُمُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ ، غَرّوهُ وذَلّوهُ! لَعَنَهُمُ اللّهُ . (3)

.


1- .راجع : ج 1 ص 152 هامش3 ح 31
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 496 الرقم 452 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 439 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 238 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 318 ، تذكرة الخواصّ : ص 267 كلاهما نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 201 ؛ مثير الأحزان : ص 95 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 124 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 108 الرقم 2818 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 501 الرقم 464 وفيه «دلّوه» بدل «ذلّوه» ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 545 الرقم 1116 وفيه «اذلّوه» بدل «ذلّوه» .

ص: 33

فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدار

1 / 1اُمّ سلمه

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: نزد اُمّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه صداى شيون زنى را شنيديم كه آمد تا به اُمّ سلمه رسيد و گفت: حسين ، كشته شد! اُمّ سلمه گفت: سرانجام ، كارشان را كردند! خداوند ، خانه هايشان (يا : گورهايشان) را پُر از آتش كند! سپس بيهوش شد و ما بر خاستيم.

المعجم الكبير_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: هنگامى كه خبر شهادت حسين بن على عليه السلام رسيد، شنيدم كه اُمّ سلمه ، مردم عراق را لعن كرد و گفت: حسين را كشتند! خدا ، آنان را بكشد! او را فريفتند و خوارش كردند. خدا لعنتشان كند!

.


1- .ر . ك : ج 1 پانوشت ص 153 ح 31 .

ص: 34

مسند ابن حنبل عن شهر بن حوشب :سَمِعتُ اُمَّ سَلَمَةَ زَوجَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حينَ جاءَ نَعيُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لَعَنَت أهلَ العِراقِ ، فَقالت : قَتَلوهُ! قَتَلَهُمُ اللّهُ ، غَرّوهُ وذَلّوهُ ! لَعَنَهُمُ اللّهُ ، فَإِنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله جاءَتهُ فاطِمَةُ عليهاالسلام غَدِيَّةً بِبُرمَةٍ (1) ، قَد صَنَعَت لَهُ فيها عَصيدَةً (2) ، تَحمِلُهُ في طَبَقٍ لَها ، حَتّى وَضَعَتها بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ لَها : أينَ ابنُ عَمِّكِ ؟ قالَت : هُوَ فِي البَيتِ ، قالَ : فَاذهَبي فَادعيهِ ، وَائتيني بِابنَيهِ . قالَت : فَجاءَت تَقودُ ابنَيها ، كُلَّ واحِدٍ مِنهُما بِيَدٍ ، وعَلِيٌّ عليه السلام يَمشي في أثَرِهِما ، حَتّى دَخَلوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَجلَسَهُما في حِجرِهِ ، وجَلَسَ عَلِيٌّ عليه السلام عَن يَمينِهِ ، وجَلَسَت فاطِمَةُ عليهاالسلام عَن يَسارِهِ . قالَت اُمُّ سَلَمَةَ : فَاجتَبَذَ (3) مِن تَحتي كِساءً خَيبَرِيّا ، كانَ بِساطا لَنا عَلَى المَنامَةِ فِي المَدينَةِ ، فَلَفَّهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلَيهِم جَميعا ، فَأَخَذَ بِشِمالِهِ طَرَفَيِ الكِساءِ ، وألوى بِيَدِهِ اليُمنى إلى رَبِّهِ عَزَّ وجَلَّ ، قالَ : اللّهُمَّ أهلي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا ، اللّهُمَّ أهلُ بَيتي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا ، اللّهُمَّ أهلُ بَيتي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا . (4)

مسند إسحاق بن راهويه :كانَت اُمُّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها آخِرَ مَن ماتَ مِن اُمَّهاتِ المُؤمِنينَ ، وعَمَرَت حَتّى بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَينِ الشَّهيدِ عليه السلام ، فَوَجَمَت لِذلِكَ ، وغُشِيَ عَلَيها ، وحَزِنَت عَلَيهِ كَثيرا ، لَم تَلبَث بَعدَهُ إلّا يَسيرا ، وَانتُقِلَت إلَى اللّهِ . (5)

.


1- .البُرْمَةُ : القِدْرُ (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
2- .عَصِيْدَة : هو دقيق يُلَتُّ بالسمن ويُطبخ (النهاية : ج 3 ص 246 «عصد») .
3- .جَبَذْتُ الشيء : مثل جَذَبْتُه مقلوب منه (الصحاح : ج 2 ص 561 «جبذ») .
4- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 186 ح 26612 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 782 ح 1392 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 142 ح 3451 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 110 ح 741 ؛ العمدة : ص 35 ح 17 ، الطرائف : ص 126 ح 194 عن سهل وفيه «المثابة» بدل «المنامة» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 270 ، تفسير فرات : ص 335 ح 456 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 151 ح 627 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 198 ح 38 .
5- .مسند إسحاق بن راهويه : ج 4 ص 16 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 202 .

ص: 35

مسند ابن حنبل_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: هنگامى كه خبر شهادت حسين بن على عليه السلام رسيد، از اُمّ سلمه، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، شنيدم كه عراقيان را لعنت كرد و گفت: حسين را كشتند! خداوند ، آنان را بكشد! او را فريفتند و خوارش كردند. خدا ، لعنتشان كند! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه فاطمه عليهاالسلام كاچى اى را در ديگى _ كه براى ايشان تهيّه كرده و آن را در سينى اى گذاشته بود _ ، آورد و در برابر ايشان گذاشت . پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: «پسرعمويت كجاست؟» . فاطمه عليهاالسلام گفت : او در خانه است. فرمود: «برو و صدايش كن و او را با دو پسرش بياور». فاطمه عليهاالسلام آمد ، در حالى كه دو پسر خود را آورده بود و دست هر يك، در دست او بود و على عليه السلام ، پشت سرِ آن دو حركت مى كرد، تا اين كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند و ايشان ، آن دو پسر را در دامن خود نشاند . على عليه السلام در سمت راست و فاطمه عليهاالسلام در سمت چپ ايشان نشست . اُمّ سلمه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله كِسايى (عَبايى) خيبرى را _ كه در مدينه و هنگام خواب، فرش ما بود _ بر روى همه آنها كشيد و دو طرف كِسا را با دست چپ خود گرفت و دست راستش را ملتمسانه به سوى پروردگار عز و جل بلند كرد و فرمود: «خداوندا! [اينها ]خانواده ام هستند . پليدى را از آنان ببر و كاملاً پاكشان كن. خداوندا! [اينها ]خانواده ام هستند. پليدى را از آنان ببر و كاملاً پاكشان كن. خداوندا! [اينها ]خانواده ام هستند . پليدى را از آنان ببر و كاملاً پاكشان كن».

مسند إسحاق بن راهَوَيه :اُمّ سلمه _ كه خداوند از او خشنود باد _ ، آخرين نفر از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه در گذشت. او تا زمان كشته شدن حسينِ شهيد عليه السلام زيست و از فرط اندوه براى شهادت امام حسين عليه السلام ، از سخن گفتن ، باز ماند و بيهوش شد و بسيار اندوهگين گرديد و پس از آن، طولى نكشيد كه به سوى خداوند ، منتقل شد.

.

ص: 36

شرح الأخبار عن أبي نعيم بإسناده :أنَّها[ اُمَّ سَلَمَةَ ] لَمّا بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، ضَرَبَت قُبَّةً في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَلَسَت فيها ، ولَبِسَت سَوادا . (1)

1 / 2عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ (2)الكامل في التاريخ عن شقيق بن سلمة :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ثارَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَدَعَا ابنَ عَبّاسٍ إلى بَيعَتِهِ ، فَامتَنَعَ ، وظَنَّ يَزيدُ أنَّ امتِناعَهُ تَمَسُّكٌ مِنهُ بَيعَتَهُ (3) ، فَكَتَبَ إلَيهِ : أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني أنَّ المُلحِدَ ابنَ الزُّبَيرِ دَعاكَ إلى بَيعَتِهِ ، وأنَّكَ اعتَصَمتَ بِبَيعَتِنا ، وَفاءً مِنكَ لَنا ، فَجَزاكَ اللّهُ مِن ذي رَحِمٍ خَيرَ ما يَجزِي الواصِلينَ لِأَرحامِهِم ، الموفينَ بِعُهودِهِم ، فَما أنسَ مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ بِناسٍ بِرَّكَ ، وتَعجيلَ صِلَتِكَ بِالَّذي أنتَ لَهُ أهلٌ ، فَانظُر مَن طَلَعَ عَلَيكَ مِنَ الآفاقِ مِمَّن سَحَرَهُمُ ابنُ الزُّبَيرِ بِلِسانِهِ ، فَأَعلِمهُم بِحالِهِ ، فَإِنَّهُم مِنكَ أسمَعُ النّاسِ ، ولَكَ أطوَعُ مِنهُم لِلمُحِلِّ . فَكَتَبَ إلَيهِ ابنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد جاءَني كِتابُكَ ، فَأَمّا تَركي بَيعَةَ ابنِ الزُّبَيرِ فَوَاللّهِ ما أرجو بِذلِكَ بِرَّكَ ولا حَمدَكَ ، ولكِنَّ اللّهَ بِالَّذي أنوي عَليمٌ . وزَعَمتَ أنَّكَ لَستَ بِناسٍ بِرّي ، فَاحبِس _ أيُّهَا الإنسانُ _ بِرَّكَ عَنّي ، فَإِنّي حابِسٌ عَنكَ بِرّي . وسَأَلتَ أن اُحَبِّبَ النّاسَ إلَيكَ ، واُبَغِّضَهُم واُخَذِّلَهُم لِابنِ الزُّبَيرِ ، فَلا ولا سُرورَ ، ولا كَرامَةَ ، كَيفَ وقَد قَتَلتَ حُسَينا عليه السلام وفِتيانَ عَبدِ المُطَّلِبِ ، مَصابيحَ الهُدى ، ونُجومَ الأَعلامِ ؟! غادَرَتهُم خُيولُكَ بِأَمرِكَ في صَعيدٍ واحِدٍ ، مُرَمَّلينَ (4) بِالدِّماءِ ، مَسلوبينَ بِالعَراءِ ، مَقتولينَ بِالظِّماءِ ، لا مُكَفَّنينَ ، ولا مُوَسَّدينَ ، تَسفي (5) عَلَيهِمُ الرِّياحُ ، ويَنشي (6) بِهِم عُرجُ البِطاحِ (7) !! حَتّى أتاحَ اللّهُ بِقَومٍ لَم يَشرَكوا في دِمائِهِم ، كَفَّنوهُم وأجَنّوهُم (8) ، وبي وبِهِم لَو عَزَّزتَ وجَلَستَ مَجلِسَكَ الَّذي جَلَستَ ، فَما أنسَ مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ بِناسٍ إطرادَكَ حُسَينا عليه السلام مِن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إلى حَرَمِ اللّهِ ، وتَسييرَكَ الخُيولَ إلَيهِ ، فَما زِلتَ بِذلِكَ حَتّى أشخَصتَهُ إلَى العِراقِ ، فَخَرَجَ خائِفا يَتَرَقَّبُ ، فَنَزَلَت بِهِ خَيلُكَ عَداوَةً مِنكَ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَهلِ بَيتِهِ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا ، فَطَلَبَ إلَيكُمُ المُوادَعَةَ ، وسَأَلَكُمُ الرَّجعَةَ ، فَاغتَنَمتُم قِلَّةَ أنصارِهِ ، وَاستِئصالَ أهلِ بَيتِهِ ، وتَعاوَنتُم عَلَيهِ ، كَأَنَّكُم قَتَلتُم أهلَ بَيتٍ مِنَ التُّركِ (9) وَالكُفرِ ، فَلا شَيءَ أعجَبُ عِندي مِن طَلِبَتِكَ وُدّي وقَد قَتَلتَ وُلدَ أبي ، وسَيفُكَ يَقطُرُ مِن دَمي ! وأنتَ أحَدُ ثَأري! ولا يُعجِبكَ أن ظَفِرتَ بِنَا اليَومَ ، فَلنَظفَرَنَّ بِكَ يَوما ، وَالسَّلامُ . (10)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 171 ح 1119 .
2- .راجع : ج 4 هامش ص 432 .
3- .كذا ، والأنسب : «ببيعته» .
4- .رمَّلَهُ بالدم : أي تَلَطّخَ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
5- .سفت الريح التُرابَ : ذَرّتْهُ أو حَمَلَتْهُ (القاموس المحيط : ج 4 ص 343 «سفت») . في بعض النقول _ كما يأتي _ : «عُرجُ الضِّباع» ؛ أي القطيع من الضّباع . والعَرجاء : الضَّبُع ؛ خِلقَة فيها ، والجمع عُرْج ، وعُرْجُ الضِّباع يجعلونها بمنزلة القبيلة (تاج العروس : ج 3 ص 431 «عرج»).
6- .. نشى ريحا طيِّبَةً : شَمَّها. و نَشِيَ بالشيءِ : عاوَدَهُ مرّةً بعد اُخرى (تاج العروس : ج 20 ص 244 «نشي»).
7- .البَطْحاءُ والأَبطَحُ : مسيل واسع فيه دقاق الحصى ، والجمع : أباطح وبطاح (القاموس المحيط : ج 1 ص 216 «بطحه») .
8- .إجنَانَهُ : أي دفْنَهُ وسَتْرَهُ (النهاية : ج 1 ص 307 «جنن») .
9- .الاتراك الاصليون ( ساكنو آسيا الوسطي و شمال القفقاز)لم يكونوا من المسلمين آنذاك.
10- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 603 .

ص: 37

شرح الأخبار_ به نقل از ابو نعيم ، با اسناد خود _: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به اُمّ سلمه رسيد، در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خيمه اى بر پا كرد و در آن نشست و لباس سياه پوشيد.

1 / 2عبد اللّه بنُ عبّاس

(1)الكامل فى التاريخ_ به نقل از شقيق بن سلمه _: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير شوريد و ابن عبّاس را به بيعت با خود ، فرا خواند؛ ولى ابن عبّاس از آن خوددارى نمود. يزيد، گمان برد كه خوددارى ابن عبّاس از بيعت با ابن زبير، به خاطر بيعت با يزيد است. از اين رو ، اين نامه را به او نوشت: «امّا بعد، به من خبر دادند كه عبد اللّه بن زبيرِ مُلحد، تو را به بيعت ، دعوت كرده است و تو به جهت بيعت و وفادارى به ما، از بيعت با او خوددارى كرده اى . خداوند ، بهترين پاداش خويشاوندى را كه به صِله كنندگانِ رَحِم و به وفا كنندگان به عهدشان مى دهد، به تو عطا فرمايد! من هر چه را فراموش كنم، نيكى به تو و نيز صِله اى را كه شايسته آنى ، فراموش نمى كنم . پس به آنان كه از دوردست ها بر تو وارد مى شوند و كسانى كه ابن زبير با زبانش آنان را جادو كرده، نيك بنگر و آنان را با وضع وى ، آشنا كن كه آنان از تو ، بيشتر شنوايى دارند و از تو ، بيشتر از آنانى كه بيرون مكّه اند ، فرمان مى برند». عبد اللّه بن عبّاس در جواب يزيد نوشت: «امّا بعد: نامه ات به من رسيد . در باره خوددارى من از بيعت با ابن زبير، [بدان كه] به خدا سوگند، در اين كار، پاداش و ستايش تو را انتظار نداشتم ، و البته خدا، به قصد من آگاه است. تو پنداشته اى كه نيكى به مرا از ياد نمى برى ؟ ! پس _ اى بَشَر _ ، نيكى ات را از من باز دار، كه من هم نيكى ام را از تو باز مى دارم. از من خواسته اى كه مردم را به تو علاقه مند كنم و كينه آنان را به ابن زبير برانگيزانم تا او را تنها بگذارند. هرگز! اين ، نه جاى خوش حالى دارد و نه كرامتى است. چگونه چنين باشد ، در حالى كه تو ، حسين و جوانان عبد المطّلب را _ كه چراغ هاى هدايت و ستارگان روشنگر راه ها بودند _ ، كُشتى؟! سپاهيانت به دستور تو ، در دشتى بر آنها تاختند و آنها در صحرا ، در خون ، غوطه ور شدند و عريان و تشنه كشته شدند و بى كفن و بى بالش ماندند . بادها بر تن آنان غبار مى پاشيدند و گرگ هاى بيابان بر جنازه هايشان عبور مى كردند، تا اين كه خداوند، قومى را كه در ريختن خون آنان سهيم نبودند، بر انگيخت وآنان كفنشان كردند و دفنشان نمودند. اگر تو عزيز شده اى و در اين جايگاه نشسته اى ، به خاطر من و آنان است. من نيز هر چه را از ياد ببرم، هرگز از ياد نمى برم كه تو حسين عليه السلام را از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حرم خدا تاراندى و سپاهت را به سوى او گسيل داشتى و همچنان ادامه دادى تا او را به عراق كوچاندى و او _ در حالى كه نگران و ترسان بود _ ، از مدينه بيرون رفت. سپاه تو به جهت دشمنى ات با خدا و پيامبر خدا، به سوى او و خاندانش _ كه خداوند ، پليدى را از آنها برده و كاملاً پاكشان كرده است _ ، لشكركشى كرد . او از تو درخواست تركِ مخاصمه كرد تا باز گردد ؛ امّا شما كمىِ ياران و درماندگى خانواده اش را فرصت شمرديد و بر ضدّ او ، دست به دست هم داديد [و او را كشتيد]، گويى خانواده اى تُرك (2) و كافر را مى كُشيد . هيچ چيزى برايم شگفت انگيزتر از اين نيست كه از من درخواست دوستى كنى، در حالى كه فرزندان پدرم را كشته اى و شمشيرت از خون [خويشانِ] من خون چكان است، و تو يكى از خون بهاهاى منى ! شادمان مباش كه امروز بر ما چيره شده اى ؛ چرا كه قطعا روزى هم ما بر تو چيره مى شويم. و السّلام» .

.


1- .ر . ك : ج 4 پانوشت ص 433 .
2- .تُركْ نژادان (ساكنان آسياى ميانه و شمال قفقاز)، در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند.

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

المعجم الكبير عن أبان بن الوليد :كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ إلَى ابنِ عَبّاسٍ فِي البَيعَةِ ، فَأَبى أن يُبايِعَهُ ، فَظَنَّ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ أنَّهُ إنَّمَا امتَنَعَ عَلَيهِ لِمَكانِهِ ، فَكَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلَى ابنِ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني أنَّ المُلحِدَ ابنَ الزُّبَيرِ دَعاكَ إلى بَيعَتِهِ لِيُدخِلَكَ في طاعَتِهِ ، فَتَكونَ عَلَى الباطِلِ ظَهيرا ، وفِي المَأثَمِ شَريكا ، فَامتَنَعتَ عَلَيهِ ، وَانقَبَضتَ لِما عَرَّفَكَ اللّهُ مِن نَفسِكَ في حَقِّنا أهلَ البَيتِ ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ ما يَجزِي الواصِلينَ مِن أرحامِهِم ، الموفينَ بِعُهودِهِم ، فَمَهما أنسى مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ أنسى بِرَّكَ وصِلَتَكَ ، وحُسنَ جائِزَتِكَ بِالَّذي أنتَ أهلُهُ مِنّا فِي الطّاعَةِ وَالشَّرَفِ ، وَالقَرابَةِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَانظُر مَن قِبَلَكَ مِن قَومِكَ ومَن يَطرَأُ عَلَيكَ مِن أهلِ الآفاقِ مِمَّن يَسحَرُهُ ابنُ الزُّبَيرِ بِلِسانِهِ وزُخرُفِ قَولِهِ ، فَخَذِّلهُم عَنهُ ، فَإِنَّهُم لَكَ أطوَعُ ، ومِنكَ أسمَعُ مِنهُم لِلمُلحِدِ الخارِبِ (1) المارِقِ (2) ، وَالسَّلامُ . فَكَتَبَ ابنُ عَبّاسٍ إلَيهِ : أمّا بَعدُ ، فَقَد جاءَني كِتابُكَ تَذكُرُ دُعاءَ ابنِ الزُّبَيرِ إيّايَ لِلَّذي دَعاني إلَيهِ ، وأنِّي امتَنَعتُ مَعرِفَةً لِحَقِّكَ ، فَإِن يَكُن ذلِكَ كَذلِكَ فَلَستُ بِرَّكَ أغزو بِذلِكَ ، ولكِنَّ اللّهَ بِما أنوي بِهِ عَليمٌ . وكَتَبتَ إلَيَّ أن أحُثَّ النّاسَ عَلَيكَ ، واُخَذِّلَهُم عَنِ ابنِ الزُّبَيرِ ، فَلا سُرورا ولا حُبورا (3) ، بِفيكَ الكَثكَثُ (4) ، ولَكَ الأَثلَبُ (5) ، إنَّكَ لَعازِبٌ إن مَنَّتكَ نَفسُكَ ، وإنَّكَ لَأَنتَ المَنفودُ (6) المَثبورُ . (7) وكَتَبتَ إلَيَّ تَذكُرُ تَعجيلَ بِرّي وصِلَتي ، فَاحبِس _ أيُّهَا الإِنسانُ _ عَنّي بِرَّكَ وصِلَتَكَ ، فَإِنّي حابِسٌ عَنكَ وُدّي ونُصرَتي ، ولَعَمري ، ما تُعطينا مِمّا في يَدَيكَ لَنا إلَا القَليلَ ، وتَحبِسُ مِنهُ العَريضَ الطَّويلَ ، ألا [لا] (8) أباً لَكَ ، أتَراني أنسى قَتلَكَ حُسَينا عليه السلام وفِتيانَ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ مَصابيحَ الدُّجى ، ونُجومَ الأَعلامِ ؟! غادَرَتهُم جُنودُكَ بِأَمرِكَ ، فَأَصبَحوا مُصَرَّعينَ في صَعيدٍ واحِدٍ ، مُزَمَّلينَ (9) في الدِّماءِ ، مَسلوبينَ بِالعَراءِ ، لا مُكَفَّنينَ ، ولا مُوَسَّدينَ ، تَسفيهِمُ الرِّياحُ ، وتَغزوهُمُ الذِّئابُ ، وتَنتابُهُم عُرجُ الضِّباعِ !! حَتّى أتاحَ اللّهُ لَهُم قَوما لَم يَشرَكوا في دِمائِهِم ، فَكَفَّنوهُم وأجَنّوهُم ، وبِهِم _ وَاللّهِ _ وبي مَنَّ اللّهُ عَلَيكَ ، فَجَلَستَ في مَجلِسِكَ الَّذي أنتَ فيهِ . ومَهما أنسى مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ أنسى تَسليطَكَ عَلَيهِمُ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ ، لِلعاهِرَةِ الفاجِرَةِ ، البَعيدَ رَحِما ، اللَّئيمَ أبا واُمّا ، الَّذِي اكتَسَبَ أبوكَ فِي ادِّعائِهِ لِنَفسِهِ العارَ ، وَالمَأثَمَ وَالمَذَلَّةَ ، وَالخِزيَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؛ لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ، ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» وإنَّ أباكَ زَعَمَ أنَّ الوَلَدَ لِغَيرِ الفِراشِ ، ولا يُضَرُّ العاهِرُ ، ويُلحَقُ بِهِ وَلَدُهُ ، كَما يُلحَقُ وَلَدُ البَغِيِّ المُرشِدَ ، ولَقَد أماتَ أبوكَ السُّنَّةَ جَهلاً ، وأحيَا الأَحداثَ المُضِلَّةَ عَمدا . ومَهما أنسى مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ أنسى تَسييرَكَ حُسَينا عليه السلام مِن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى حَرَمِ اللّهِ ، وتَسييرَكَ إلَيهِمُ الرِّجالَ ، وإدساسَكَ إلَيهِم إن هُوَ نَذِرَ بِكُم فَعاجِلوهُ ، فَما زِلتَ بِذلِكَ حَتّى أشخَصتَهُ مِن مَكَّةَ إلى أرضِ الكُوفَةِ ، تَزأَرُ (10) إلَيهِ خَيلُكَ وجُنودُكَ زَئيرَ الأَسَدِ ، عَداوَةَ مِثلِكَ (11) للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَهلِ بَيتِهِ . ثُمَّ كَتَبتَ إلَى ابنِ مَرجانَةَ يَستَقبِلُهُ بِالخَيلِ وَالرِّجالِ ، وَالأَسِنَّةِ وَالسُّيوفِ ، ثُمَّ كَتَبتَ إلَيهِ بِمُعاجَلَتِهِ وتَركِ مُطاوَلَتِهِ ، حَتّى قَتَلتَهُ ومَن مَعَهُ مِن فِتيانِ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، أهلِ الْبَيتِ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا ، نَحنُ اُولئِكَ ، لا كَآبائِكَ الأَجلافِ (12) الجُفاةِ (13) ، أكبادِ الحَميرِ ، ولَقَد عَلِمتَ أنَّهُ كانَ أعَزَّ أهلِ البَطحاءِ بِالبَطحاءِ قَديما ، وأعَزَّهُ بِها حَديثاً ، لَو ثَوى بِالحَرَمَينِ مَقاما ، وَاستَحَلَّ بِها قِتالاً ، ولكِنَّهُ كَرِهَ أن يَكونَ هُوَ الَّذي يُستَحَلُّ بِهِ حَرَمُ اللّهِ وحَرَمُ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله وحُرمَةُ البَيتِ الحَرامِ . فَطَلَبَ إلَيكُمُ الحُسَينُ عليه السلام المُوادَعَةَ ، وسَأَلَكُمُ الرَّجعَةَ ، فَاغتَنَمتُم قِلَّةَ نُصّارِهِ (14) ، وَاستِئصالَ أهلِ بَيتِهِ ، كَأَنَّكُم تَقتُلونَ أهلَ بَيتٍ مِنَ التُّركِ أو كابُلٍ (15) ، فَكَيفَ تَجِدُني (16) عَلى وُدِّكَ ، وتَطلُبُ نُصرَتي ، وقَد قَتَلتَ بَني أبي ، وسَيفُكَ يَقطُرُ مِن دَمي ، وأنتَ آخِذٌ (17) ثَأري ، فَإِن يَشَأِ اللّهُ لا يَطُل لَدَيكَ دَمي ، ولا تَسبِقني بِثَأري ، وإن تَسبِقنا بِهِ فَقَبِلنا ما قَبِلَتِ النَّبِيّونَ وآلُ النَّبِييّنَ، فَظَلَّت دِماؤُهُم فِي الدُّنيا، وكانَ المَوعِدُ اللّهَ ، فَكَفى بِاللّهِ لِلمَظلومينَ ناصِرا ، ومِنَ الظّالِمينَ مُنتَقِما . وَالعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ _ وما عِشتَ يُريكَ (18) الدَّهرُ العَجَبَ _ حَملُكَ بَناتِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وحَملُكَ أبناءَهُم _ اُغَيلِمَةً صِغارا _ إلَيكَ بِالشّامِ ، تُرِي النّاسَ أنَّكَ قَد قَهَرتَنا ، وأنَّكَ تُذِلُّنا ، وبِهِم _ وَاللّهِ _ وبي مَنَّ اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أبيكَ واُمِّكَ مِنَ النِّساءِ . وَايمُ اللّهِ ، إنَّكَ لَتُمسي وتُصبِحُ آمِناً لِجِراحِ يَدي ، ولَيَعظُمَنَّ جَرحُكَ بِلِساني ونَقضي وإبرامي ، فَلا يَستَفِزَّنَّكَ (19) الجَدَلُ (20) ، فَلَن يُمهِلَكَ اللّهُ بَعدَ قَتلِكَ عِترَةَ رَسولِهِ إلّا قَليلاً ، حَتّى يَأخُذَكَ أخذا أليماً ، ويُخرِجَكَ مِنَ الدُّنيا آثِما مَذموما ، فَعِش لا أباً لَكَ ما شِئتَ ، فَقَد أرداكَ عِندَ اللّهِ مَا اقتَرَفتَ . فَلَمّا قَرَأَ يَزيدُ الرِّسالَةَ قالَ : لَقَد كانَ ابنُ عَبّاسٍ مُضِيّا عَلَى الشَّرِّ . (21)

.


1- .الخارب : اللصّ (الصحاح : ج 1 ص 119 «خرب») .
2- .مَارِقٌ : أي خارج عن الدين (مجمع البحرين : ج 3 ص 1689 «مرق») .
3- .الحُبُور : هو السرور . قال اللّه تعالى : «فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرونَ» أي يُنعّمون ويكرّمون ويسرّون (الصحاح : ج 2 ص 620 «حبر») .
4- .الكَثْكَثُ : دقاق الحصى والتراب (النهاية : ج 4 ص 153 «كثكث») .
5- .الأَثْلَبُ والإثْلِبُ : فتاة الحجارة والتراب (الصحاح : ج 1 ص 94 «ثلب») .
6- .هكذا في المصدر !! وفي تاريخ اليعقوبي : «المفند المهوّر» .
7- .المثبور : أي الملعون المطرود ، الهالك الخاسر (لسان العرب : ج 4 ص 99 «ثبر») .
8- .هذه الكلمة سقطت من المصدر ، وأثبتناها من مجمع الزوائد ، وهي ممّا يقتضيه السياق .
9- .زَمَّلَهُ : أي لَفَّهُ (الصحاح : ج 4 ص 1718 «زمل») .
10- .تزأر : أي تصيح غاضبة ، يقال زأر الأسد يزأر زأْرا وزئيرا ، إذا صاح وغضب (راجع : النهاية : ج 2 ص 292 «زأر») .
11- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب هكذا : «عَداوَةً مِنكَ» .
12- .الجِلْفُ : الأحمق (النهاية : ج 1 ص 287 «جلف») .
13- .رجلٌ جافي الخلق : غليظ (القاموس المحيط : ج 4 ص 313 «جفا») .
14- .كذا في المصدر ، وفي مجمع الزوائد : «أنصاره» .
15- .لم يكن الترك و الافاغنه عندئذ من المسلمين .
16- .في المصدر : «تجدوني» ، والصواب ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد .
17- .كذا في المصدر ، والصواب «أحد» بدل «آخذ» كما سبق في النصّ السابق .
18- .في المصدر «بربّك» ، والصواب ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد .
19- .لا يستفزّنّك : أي لا يستخفّنّك (النهاية : ج 3 ص 443 «فزز») .
20- .الجَدَل ، محرّكة : اللدد في الخصومة ، والقدرة عليها (القاموس المحيط : ج 3 ص 346 _ 347 «جدل») .
21- .المعجم الكبير : ج 10 ص 241 الرقم 10590 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 77 عن شقيق بن سلمة ، تذكرة الخواصّ : ص 275 كلاهما نحوه ، مجمع الزوائد : ج 7 ص 500 الرقم 12082 نقلاً عن الطبراني عن أياد ابن الوليد ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 247 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 323 الرقم 1 .

ص: 41

المعجم الكبير_ به نقل از اَبان بن وليد _: عبد اللّه بن زبير ، به ابن عبّاس ، نامه اى نوشت و از او درخواست بيعت كرد ؛ ولى او از آن، خوددارى نمود. يزيد بن معاويه ، گمان كرد كه خوددارى ابن عبّاس از بيعت با ابن زبير، به خاطر اوست . از اين رو ، به او نوشت: «امّا بعد: به من خبر رسيد كه ابن زبيرِ مُلحد ، تو را به بيعت با خود ، فرا خوانده است تا مطيعت كند و تو پشتيبان باطل و شريك گناه شوى ؛ ولى تو خوددارى كرده اى و به جهت اين كه خداوند، حقّ ما را _ كه اهل يك خانه هستيم _ به تو شناسانده ، با او دست [بيعت] نداده اى . خداوند ، بهترين پاداش صِله رحِم كنندگان و وفا كنندگان به عهد را به تو عطا كند! من هر چه را از ياد ببرم، نيكى كردن به تو و صِله و جايزه شايسته دادن به تو را، به خاطر جايگاه شايسته اى كه به خاطر طاعت و شرافت و خويشاوندى با پيامبر خدا در ميان ما دارى ، فراموش نمى كنم. پس به كسانى كه در اطراف تو هستند ، چه خويشانت و چه كسانى كه از دوردست ها بر تو وارد مى شوند و زبان ابن زبير و آرايه كلامش آنها را جادو كرده، نيك بنگر و آنان را از او دور كن كه آنان، به تو بيشتر راغب اند و از تو، در باره اين مُلحدِ دزدِ از دين خارج شده، بيشتر حرف شنوى دارند. و السّلام» . ابن عبّاس به يزيد نوشت: «امّا بعد: نامه ات به من رسيد كه در آن، دعوت ابن زبير را از من به آنچه دعوت كرده، يادآورى كرده اى و گفته اى كه من، به جهت شناخت حقّ تو ، از [پذيرفتن] آن ، خوددارى كرده ام. اگر چنان است كه تو مى گويى، من پاداش تو را به خاطر اين ، نخواستم و خداوند، خود به قصد من آگاه است. به من نوشته اى كه مردم را به سوى تو فرا خوانم و از ابن زبير بتارانم . اين ، نه خوش حالى دارد و نه كرامتى است. خاك بر دهانت، و شن و كلوخ ، نثارت! اگر نفْست بر تو منّتى دارد، خيلى پَرتى، و حقيقتا نابود و زيان ديده اى. به من نوشته اى و يادآورى كرده اى كه زود است كه به من نيكى كنى و صله دهى . پس _ اى بَشَر _ ، نيكى و صِله ات را از من باز دار، كه من هم دوستى و يارى ام را از تو باز مى دارم. به جان خودم سوگند، آنچه در پيش توست و به ما داده اى، جز اندكى از آنچه از حقّ ما از درازا و پهنا (از زمين و غنايم) باز داشته اى ، نيست. اى بى پدر ! مرا چنان مى بينى كه كار تو ، يعنى كشتن حسين عليه السلام و جوانان بنى عبد المطّلب را _ كه چراغ هاى تاريكى و ستارگان روشنگر راه ها بودند _ ، فراموش مى كنم ؟! سپاه تو، به فرمان تو بر آنها تاختند و آنان ، در دشتى به زمين افكنده شدند ، غوطه ور در خون ها، عريان و برهنه، كفن ناشده و بى بالش . بادها بر آنها مى وزيدند و گرگان بر جنازه آنها هجوم مى آوردند و كفتارها بر آنها زوزه مى كشيدند، تا اين كه خداوند ، گروهى را كه در ريختن خون آنها شريك نبودند، بر انگيخت و كفنشان كردند و دفنشان نمودند. به خاطر آنان و به خاطر من است كه _ به خدا سوگند _ خدا بر تو منّت نهاده و در جايگاه كنونى نشسته اى . از كارهايت ، هر چه را فراموش كنم، اين را هرگز فراموش نمى كنم كه آن بى نَسَبِ پسر بى نَسَب و پسر آن زن بدكاره فاجر را حاكم كردى، كه از خويشاوندى ، دور است و پدر و مادر فرومايه اى دارد؛ آن كه پدرت ، او را پسرِ پدر خويش خواند و براى خود ، ننگ و گناه و خوارى و پَستى دنيا و آخرت را برگزيد؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرزند، تابع پيمان ازدواج است و براى زناكار ، سنگ است ؛ ولى پدر تو خيال كرد كه فرزندِ نامشروع هم فرزند است و به زناكار نبايد آسيبى زد و فرزند نامشروعش هم به او نسبت داده مى شود ، همان گونه كه فرزند زن بدكاره هم به شوهر او نسبت داده مى شود. پدر تو، از سرِ نادانى، سنّت را ميرانْد و به عَمد ، بدعت هاى گم راه كننده را زنده كرد. همچنين ، هر چه را فراموش كنم، اين كار تو را فراموش نمى كنم كه حسين عليه السلام را از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حرم خدا تاراندى و مردانت را به سوى او گسيل داشتى و براى آنان دسيسه كردى كه : چون حسين به سويتان آمد، به او هجوم ببريد . تو اين روال را ادامه دادى تا او را از مكّه به سرزمين كوفه كوچاندى، و سپاه و لشكرت ، همچون شير بر او نعره زدند. تو اين كارها را به خاطر دشمنى با خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انجام دادى. آن گاه به پسر مَرجانه نوشتى كه با پياده نظام و سواره نظام و نيزه ها و شمشيرها به استقبال حسين برود، و به او نوشتى كه كارِ او را يكسره كند و درنگْ روا مدارد، تا اين كه حسين و همراهانش را _ كه جوانان بنى عبد المطّلب بودند _ كُشتى؛ خاندانى كه خداوند، پليدى را از آنان زُدود و كاملاً پاكشان كرد. ما آنانيم ، نه همانند پدران احمق و جفاكار و نادان تو. تو مى دانستى كه حسين ، عزيزترين شخصيت ، از قديم و جديد ، در سرزمين بَطحاست . او مى توانست در حرمِ مدينه و يا مكّه ، اقامت كند و جنگ در آن دو حَرَم را حلال شمارد ؛ امّا خوش نداشت كه حرم خدا و حرم پيامبر خدا، به وسيله او بى حرمت شود و حرمت خانه خدا بشكند . حسين عليه السلام از شما درخواست تركِ مخاصمه كرد و خواست كه باز گردد ؛ ولى شما ، كمىِ ياران او و درماندگى خانواده اش را غنيمت شمرديد و [او را كُشتيد ، چنان كه ]گويى از تُرك و افغان، (1) خانواده اى را مى كشيد . چگونه مرا دوستِ خود مى دانى و از من يارى مى طلبى، در حالى كه فرزندان پدرم را كشتى و شمشيرت از خون [خويشان] من، خون چكان است و تو يكى از خون بهاهاى منى، و اگر خدا بخواهد ، خون بهايم ، زياد در پيش تو نمى ماند و تو نمى توانى از آن فرار كنى ، و اگر هم [در دنيا] از آن بِرَهى، ما نيز آنچه را كه پيامبران و خاندانِ آنها پذيرفتند، مى پذيريم كه خونشان در دنيا ريخته شد و وعده گاه ما پيش خداست ، كه خداوند براى يارى ستم ديدگان ، بس است و از ستمگران ، انتقام گيرنده است . شگفت تر از همه _ و البته روزگار ، به تو شگفتى ها نشان خواهد داد _ ، اين كه تو ، دختران عبد المطّلب و فرزندان نوجوان و كودك آنها را به شام بردى تا به مردم، نشان دهى كه بر ما پيروز شده اى و ما را شكست داده اى. به خدا سوگند، به خاطر آنان و من بود كه خدا بر تو و بر پدر و مادرت ، منّت گذاشت. به خدا سوگند، تو روز و شب ، از زخم شمشير من در امانى ؛ ولى با زبانم، زخم هاى كارى ترى بر تو خواهم زد. پيروزى ظاهرى ات ، تو را مغرور و سبُك سر نكند ، كه خداوند، به تو ، پس از كشتن عترت پيامبر خدا، تنها اندكى مهلت خواهد داد، تا تو را به عذابى دردناك ، گرفتار كند و از دنيا ، گناهكار و نكوهيده ، بيرون ببرد. اى بى پدر ! هر گونه مى خواهى ، زندگى كن، كه آنچه اندوختى، تو را در پيشگاه خدا پَست كرده است» . يزيد، وقتى نامه را خواند ، گفت: ابن عبّاس ، راه شر را در پيش گرفته است.

.


1- .تُركان و افغانان، در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند.

ص: 42

. .

ص: 43

. .

ص: 44

. .

ص: 45

. .

ص: 46

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن محمّد بن عبد اللّه بن عبيد بن عمير عن رجل :سَمِعتُ ابنَ عَبّاسٍ ، وعِندَهُ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ ، وقَد جاءَهُم نَعيُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَزّاهُمُ النّاسُ ، فَقالَ ابنُ صَفوانَ (1) : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ، أيُّ مُصيبَةٍ ، يَرحَمُ اللّهُ أبا عَبدِ اللّهِ ، وآجَرَكُمُ اللّهُ في مُصيبَتِكُم . فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : يا أبَا القاسِمِ (2) ، ما هُوَ إلّا أن خَرَجَ مِن مَكَّةَ ، فَكُنتُ أتَوَقَّعُ ما أصابَهُ . قالَ ابنُ الحَنَفِيَّةِ : وأنَا وَاللّهِ ، فَعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُهُ ، ونَسأَلُهُ الأَجرَ وحُسنَ الخَلَفِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : يا أبا صَفوانَ ، أما وَاللّهِ ، لا يُخَلَّدُ بَعدُ صاحِبُكَ الشّامِتُ بِمَوتِهِ . فَقالَ ابنُ صَفوانَ : يا أبَا العَبّاسِ ، وَاللّهِ ، ما رَأَيتُ ذلِكَ مِنهُ ، ولَقَد رَأَيتُهُ مَحزونا بِمَقتَلِهِ ، كَثيرَ التَّرَحُّمِ عَلَيهِ . قالَ : يُريكَ ذلِكَ لِما يَعلَمُ مِن مَوَدَّتِكَ لَنا ، فَوَصَلَ اللّهُ رَحِمَكَ ، لا يُحِبُّنَا ابنُ الزُّبَيرِ أبَدا . قالَ ابنُ صَفوانَ : فَخُذ بِالفَضلِ ، فَأَنتَ أولى بِهِ مِنهُ . (3)

.


1- .عبد اللّه بن صفوان بن اُمية بن خلف اُبو صفوان المكّي ، من أشراف قريش ، لاصحبةَ له . يقال : ولد أيّام النبوّة ، وقد قُتل مع ابن الزبير وهو متعلّق بأستار الكعبة سنة (73 ه ق) (راجع : سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 150 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 202) .
2- .هو كنية محمّد ابن الحنفيّة .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 495 الرقم 451 ، تاريخ دمشق : ج 29 ص 214 .

ص: 47

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن عبيد بن عُمَير، از مردى _: از ابن عبّاس شنيدم، در حالى كه محمّد بن حنفيّه در پيشِ او بود و خبر شهادت حسين بن على عليه السلام به ايشان رسيده بود و مردم به آنان تسليت مى گفتند و ابن صفوان (1) [خطاب به آن دو ]گفت: «إنا للّه و إنّا إليه راجعون» . چه مصيبتى! خداوند ، ابا عبد اللّه را رحمت كند و به شما [خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ] در مصيبت او پاداش دهد ! ابن عبّاس گفت: اى ابو القاسم ! (2) همين كه او از مكّه خارج شد، من چنين حادثه اى را پيش بينى مى كردم. ابن حنفيّه گفت: به خدا ، من نيز [اين اتّفاق را پيش بينى مى كردم] . آن را به حساب خدا مى گذاريم و از او پاداش و جاى گزينى نيكو ، درخواست مى كنيم . ابن عبّاس گفت: اى ابن صفوان ! به خدا سوگند، دوست سرزنش كننده ات به مرگ حسين ، (3) ماندگار نيست. ابن صفوان گفت: اى ابو عبّاس ! (4) به خدا سوگند، من از او چنين نديده ام ؛ بلكه او را به خاطر كشته شدن حسين، اندوهگين ديدم . او فراوان براى حسين عليه السلام درخواست رحمت مى كرد. ابن عبّاس گفت: براى تو چنين تظاهر مى كرده ؛ چون دوستىِ تو را با ما مى دانسته است . خدا، خويشى ات را پايدار كند ! ابن زبير ، هر گز ما را دوست نمى دارد. ابن صفوان گفت: بزرگوارى كن، كه تو از او به بزرگوارى ، شايسته ترى.

.


1- .ابو صفوان، عبد اللّه بن صفوان بن اميّة بن خَلَف مكّى، از بزرگان قريش است.وى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمده؛ ولى از صحابه شمرده نمى شود.او در سال 73 ق ، همراه عبد اللّه بن زبير ، در كنار كعبه كشته شد.
2- .كنيه محمّد بن حنفيه است .
3- .منظور ، ابن زبير است .
4- .كُنيه ابن عبّاس است .

ص: 48

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن ابن أبي مليكة :بَينَمَا ابنُ عَبّاسٍ جالِسٌ فِي المَسجِدِ الحَرامِ وهُوَ يَتَوَقَّعُ خَبَرَ الحُسَينِ بنِ عَلِىٍّ عليه السلام ، إلى أن أتاهُ آتٍ فَسارَّهُ بِشَيءٍ فَأَظهَرَ الاِستِرجاعَ . فَقُلنا : ما حَدَثَ يا أبَا العَبّاسِ ؟ قالَ : مُصيبَةٌ عَظيمَةٌ نَحتَسِبُها ، أخبَرَني مَولايَ أنَّهُ سَمِعَ ابنَ الزُّبَيرِ يَقولُ : قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . فَلَم يَبرَح حَتّى جاءَهُ ابنُ الزُّبَيرِ فَعَزّاهُ ثُمَّ انصَرَفَ . فَقامَ ابنُ عَبّاسٍ فَدَخَلَ مَنزِلَهُ ، ودَخَلَ عَلَيهِ النّاسُ يُعَزّونَهُ . (1)

1 / 3مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ (2)المعجم الكبير عن منذر الثوري :كُنّا إذا ذَكَرنا حُسَينا عليه السلام ومَن قُتِلَ مَعَهُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم ، قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ : قُتِلَ مَعَهُ سَبعَةَ عَشَرَ شابّا ، كُلُّهُم ارتَكَضَ في رَحِمِ فاطِمَةَ (3) .

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 493 الرقم 449 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 440 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 238 .
2- .راجع : ج 3 هامش ص 426 .
3- .ينبغي أن يكون المراد بفاطمة هو فاطمة بنت أسد كما ذكر ذلك في مثير الأحزان ، علما أنّ هذا المصدر نسب هذا الكلام إلى محمّد بن عليّ الباقر عليه السلام لا محمّد بن عليّ المعروف بابن الحنفيّة (راجع : مثير الأحزان : ص 111) .

ص: 49

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابن ابى مُلَيكه _: ابن عبّاس ، در مسجد الحرام در انتظار خبر حسين بن على عليه السلام نشسته بود كه مردى آمد و چيزى درِ گوش او گفت . ابن عبّاس ، بلافاصله، استرجاع كرد («إنّا للّهِِ» گفت) . گفتيم: اى ابن عبّاس ! چه اتّفاقى افتاده است ؟ ابن عبّاس گفت: مصيبت بزرگى است كه من آن را به حساب خدا مى گذارم. غلام من خبر داد كه از ابن زبير شنيده كه حسين بن على ، كشته شده است. طولى نكشيد كه ابن زبير ، نزد ابن عبّاس آمد و به او تسليت گفت و باز گشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم براى تسليت گفتن ، به خانه او مى آمدند .

1 / 3محمّد بن حنفيّه

(1)المعجم الكبير_ به نقل از مُنذِر ثَورى _: ما هر گاه از حسين عليه السلام و همراهان كشته شده او _ كه خدا از آنان خشنود باد _ ياد مى كرديم، محمّد بن حنفيّه مى گفت: با حسين عليه السلام ، هفده جوانْ كشته شدند كه همه شان در رَحِم فاطمه (2) ، رشد كرده .

.


1- .ر . ك : ج 3 پانوشت ص 427 .
2- .بايد مراد ، فاطمه بنت اسد باشد ، چنان كه مثير الأحزان آورده است . ضمنا اين منبع ، گوينده سخن را محمّد بن على باقر عليه السلام شمرده است ، نه محمّد بن على (معروف به محمّد بن حنفيه) ر . ك : مثير الأحزان : ص 111 .

ص: 50

تاريخ اليعقوبي:فَلَمّا صارَ [المُختارُ] إلَى الكوفَةِ اجتَمَعَت إلَيهِ الشّيعَةُ ، فَقالَ لَهُم: إنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ بَعَثَني إلَيكُم أميرا ، وأمَرَني بِقَتلِ المُحِلّينَ ، وَالطَّلَبِ (1) بِدِماءِ أهلِ بَيتِهِ المَظلومينَ ، وإنّي وَاللّهِ قاتِلُ ابنِ مَرجانةَ ، وَالمُنتَقِمُ لِالِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِمَّن ظَلَمَهُم ، فَصَدَّقَهُ طائِفَةٌ مِنَ الشّيعَةِ ، وقالَت طائِفَةٌ : نَخرُجُ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ فَنَسأَلُهُ ، فَخَرَجوا إلَيهِ ، فَسَأَلوهُ ، فَقالَ : ما أحَبَّ إلَينا مَن طَلَبَ بِثَأرِنا ، وأخَذَ لَنا بِحَقِّنا، وقَتَلَ عَدُوَّنا ، فَانصَرَفوا إلَى المُختارِ ، فَبايَعوهُ وعاقَدوهُ ، وَاجتَمَعَت طائِفَةٌ . (2)

1 / 4أنَسُ بنُ مالِكٍ (3)المعجم الكبير عن أنس :لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، جَعَلَ يَنكُتُ بِقَضيبٍ في يَدِهِ ، ويَقولُ : إن كانَ لَحَسَنَ الثَّغرِ . فَقُلتُ : وَاللّهِ ، لَأَسوءَنَّكَ ، لَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ مَوضِعَ قَضيبِكَ مِن فيهِ . (4)

.


1- .. في الطبعة المعتمدة : «واطلب» ، والتصويب من طبعة النجف : ج 3 ص 5 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 258 .
3- .أنس بن مالك بن النضر الأنصاريّ الخزرجيّ ، أبو حمزة . أهدته اُمّه لرسول اللّه صلى الله عليه و آله كي يخدمه ، فخدمه عشر سنين. وكان عمره حين توفّي النبيّ صلى الله عليه و آله عشرون سنة. روى عن النبيّ صلى الله عليه و آله وبعض أصحابه ، وأقام بالمدينة بعد النبيّ صلى الله عليه و آله . وجّهه أبوبكر إلى البحرين على السعاية باستشارة عمر ، فقال : إنّه لبيب كاتب. شهد الفتوح من بعده . وانتقل إلى البصرة في أيّام عمر وأقام بها ، ومات بها سنة (91 أو 92 أو 93 أو 95 ه) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 17 _ 26 وتاريخ دمشق : ج 9 ص 332 _ 386 وتذكرة الحفّاظ: ج 1 ص 44 وتهذيب التهذيب : ج 1 ص 296 ورجال الطوسي : ص 21) .
4- .. المعجم الكبير : ج 3 ص 125 ح 2878 ، مسند أبي يعلى : ج 4 ص 108 ح 3968 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 482 ح 444 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 314 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 235 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 45 ؛ مثير الأحزان : ص 91 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .

ص: 51

تاريخ اليعقوبى:وقتى مختار به كوفه رفت، شيعيان بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: محمّد بن على بن ابى طالب، مرا براى فرماندهى شما فرستاده است و به كشتن حلال شمارندگان [خون حسين عليه السلام ] و خونخواهى اهل بيتِ ستم ديده، دستور داده است . به خدا سوگند، من كُشنده پسر مرجانه ام و نيز گيرنده انتقام خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كسانى كه به آنان ستم روا داشتند. تعدادى از شيعيان ، او را تأييد كردند و تعدادى ديگر گفتند: مى رويم و از محمّد بن على مى پرسيم. پس به سراغ محمّد بن حنفيّه (محمد بن على بن ابى طالب) رفتند و از او پرسيدند . او گفت: براى ما چه خوشايند است كه كسى خونخواه ما باشد و حقّ ما را بستاند و دشمن ما را بكشد ! پس به سوى مختار باز گشتند و با او بيعت كردند و پيمان بستند و به صورت يك گروه در آمدند.

1 / 4اَنَس بن مالك

(1)المعجم الكبير_ به نقل از اَنَس _: هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند و او با چوب دستى اش ، با سر ايشان بازى مى كرد و مى گفت: «چه دندان خوبى داشته!» . به او گفتم: به خدا سوگند، تو را بدنام مى كنم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه جاى [ضربه ]چوبت بر دهان حسين را مى بوسيد.

.


1- .ابو حمزه انس بن مالك بن نضر انصارى خزرجى، از صحابه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . مادرش او را به پيامبر خدا هديه داد تا به ايشان خدمت كند. او هم به مدّت ده سال در خدمت ايشان بود و وقتى پيامبر خدا رحلت كرد، وى بيست ساله بود. او از پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى از صحابه، روايت نقل كرده است. وى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، در مدينه مقيم شد. ابو بكر ، با مشورت عمر ، او را جهت جمع آورى خراج به بحرين فرستاد و در باره وى گفت : او باهوش است و كتابت مى داند . اَنَس ، پس از ابو بكر ، در فتوحات ، شركت كرد و در دوران عمر ، به بصره نقلِ مكان نمود و در آن جا مقيم شد و به سال 91 ، 92 ، 93 و يا 95 ق ، در همان شهر در گذشت .

ص: 52

صحيح البخاري عن أنس :اُتِيَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَجُعِلَ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ ، وقالَ في حُسنِهِ شَيئا . فَقالَ أنسٌ : كانَ أشبَهَهُم بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَ مَخضوبا بِالوَسمَةِ (1) . (2)

راجع : ج 8 ص 152 (القسم التاسع / الفصل السادس / احتجاج أنس بن مالك على ابن زياد) .

1 / 5زَيدُ بنُ أرقَمَ (3)الصواعق المحرقة :رَوَى ابنُ أبِي الدُّنيا : أنَّهُ كانَ عِندَهُ [أي عِندَ ابنِ زِيادٍ] زَيدُ بنُ أرقَمَ ، فَقالَ لَهُ : اِرفَع قَضيبَكَ ، فَوَاللّهِ ، لَطالَما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ ما بَينَ هاتَينِ الشَّفَتَينِ ، ثُمَّ جَعَلَ زَيدٌ يَبكي . فَقالَ ابنُ زِيادٍ : أبكَى اللّهُ عَينَيكَ ! لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ . فَنَهَضَ وهُوَ يَقولُ : أيُّهَا النّاسُ ! أنتُمُ العَبيدُ بَعدَ اليَومِ ، قَتَلتُمُ ابنَ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، وأمَّرتُمُ ابنَ مَرجانَةَ ! وَاللّهِ ، لَيَقتُلَنَّ خِيارَكُم ، ويَستَعبِدَنَّ شِرارَكُم ، فَبُعدا لِمَن رَضِيَ بِالذِّلَّةِ وَالعارِ . ثُمَّ قالَ: يَابنَ زِيادٍ ! لَاُحَدِّثَنَّكَ بِما هُوَ أغيَظُ عَلَيكَ مِن هذا ، رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أقعَدَ حَسَنا عَلى فَخِذِهِ اليُمنى ، وحُسَينا عَلَى اليُسرى ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى يافوخِهِما (4) ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ إيّاهُما وصالِحَ المُؤمِنينَ ، فَكَيفَ كانَت وَديعَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عِندَكَ يَابنَ زِيادٍ ؟! (5)

.


1- .الوَسِمَةُ : بكسر السين وقد تسكّن نبت . وقيل : شجر باليمن يُخضَبُ بورقه الشعر ، أسود (النهاية : ج 5 ص 185 «وسم») .
2- .صحيح البخاري : ج 3 ص 1370 ح 3538 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 520 ح 13750 ، فتح الباري : ج 7 ص 94 ح 3748 ؛ العمدة : ص 396 ح 798 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 223 .
3- .زيد بن أرقم بن زيد بن قيس الأنصاريّ الخزرجيّ . في كنيته خلاف، كان من أصحاب النبيّ صلى الله عليه و آله وعليّ والحسنين عليهم السلام ، عمي بعد موت النبيّ صلى الله عليه و آله ثمّ رُدّ بصره ، غزا سبع عشرة غزوة ، . كان ممّن رجعوا إلى أمير المومنين عليه السلام وشهد مع على عليه السلام المشاهد . روى عن النبيّ صلى الله عليه و آله وعليّ عليه السلام ، ونزل الكوفة وابتنى بها دارا في كندة ، مات في أيّام المختار سنة ( 66أو 68ه.) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 6 ص 18 واُسد الغابة: ج 2 ص 342 وتهذيب الكمال: ج 10 ص 9 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 165 وتاريخ دمشق : ج 19 ص 256 _ 274 ورجال الطوسي : ص 39 و64 و94 و100 رجال الكشّي : ج 1 ص 182) .
4- .اليَافُوخُ : يقع اليافوخ عند ملتقى عظم مقدّم الرأس وعظم مؤخّره ، وهو الموضع الذي يتحرّك من رأس الطفل . وقيل : هو حيث يكون ليّنا من الصبيّ قبل أن يتلاقى العظمان وهو ما بين الهامة والجبهة (راجع : تاج العروس : ج 4 ص 257 «أفخ») .
5- .الصواعق المحرقة : ص 198 ، تذكرة الخواصّ : ص 257 ؛ مثير الأحزان : ص 92 عن سعد بن معاذ وعمر بن سهل نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .

ص: 53

صحيح البخارى_ به نقل از اَنَس _: سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند و در طبقى گذاشتند . او با سرِ ايشان ، بازى مى كرد و در باره زيبايىِ آن ، چيزى مى گفت. گفت[م]: «شبيه ترينِ آنها به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود» و با وَسْمه ، (1) رنگ شده بود.

ر.ك: ج 8 ص 153 (بخش نهم / فصل ششم / احتجاج اَنَس بن مالك با ابن زياد) .

1 / 5زيد بن اَرقَم

(2)الصواعق المُحْرِقة :ابن ابى الدنيا ، روايت كرده است كه: زيد بن ارقم ، نزد عبيد اللّه بن زياد بود و به او گفت: چوبت را [از لب حسين] بردار. به خدا سوگند ، همواره مى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ميان اين دو لب را مى بوسيد . زيد ، سپس گريه كرد. ابن زياد گفت: خدا ، چشمانت را گريان كند ! اگر پيرمرد خرفتى نبودى، گردنت را مى زدم. زيد برخاست ، در حالى كه مى گفت: مردم ! از امروز ، شما بَرده ايد. پسر فاطمه عليهاالسلام را كشتيد و ابن مرجانه را حاكم كرديد. به خدا سوگند، خوبانِ شما را مى كُشد و بَدانتان را به بردگى مى گيرد. از رحمت خدا دور باد آن كه تن به خوارى و ننگ بدهد! سپس به ابن زياد گفت: برايت خبرى را مى گويم كه بيش از اين، تو را به خشم آورَد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه حسن عليه السلام را بر روى پاى راست و حسين عليه السلام را بر روى پاى چپش نشاند و دستش را بر وسط سر اين دو گذاشت و آن گاه گفت : «خداوندا ! من اين دو را و [نيز] صالحِ مؤمنان را به تو مى سپارم» . ابن زياد ! امانت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد تو چه جايى دارد؟!

.


1- .وَسْمه، گياهى است كه با برگ هايش ، موى سر و صورت را رنگ مى كنند.
2- .زيد بن اَرقَم بن قيس انصارى خزرجى _ كه در كنيه او اختلاف است _ ، از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام ، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بود. وى ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، نابينا شد و مجدّداً بينا گرديد. او در هفده جنگ ، حضور داشت. زيد ، از هواداران امام على عليه السلام بود و در جنگ هاى ايشان ، حضور داشت. وى از پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام روايت نقل كرده است. او در كوفه سكنا گزيد و در محلّه كِنده ، خانه اى ساخت و در دوران مختار به سال 66 يا 68 ق ، از دنيا رفت.

ص: 54

راجع : ج 8 ص 84 (القسم التاسع / الفصل الخامس : ما ظهر من الكرامات من رأس سيد الشهداء) و ص 144 (القسم التاسع / الفصل السادس / احتجاج زيد بن أرقم على ابن زياد) .

1 / 6أبو بَرزَةَ الأَسلَمِيُّ (1)الملهوف :دَعا يَزيدُ بِقَضيبٍ خَيزُرانٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ بِهِ ثَنايَا الحُسَينِ عليه السلام . فَأَقبَلَ عَلَيهِ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِيُّ ، وقالَ : وَيحَكَ يا يَزيدُ ! أتَنكُتُ بِقَضيبِكَ ثَغرَ الحُسَينِ عليه السلام ابنِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ؟! أشهَدُ لَقَد رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَرشُفُ ثَناياهُ وثَنايا أخيهِ الحَسَنِ عليهماالسلام ، ويَقولُ : أنتُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَكُما ، ولَعَنَهُ ، وأعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا . قالَ الرّاوي : فَغَضِبَ يَزيدُ ، وأمَرَ بِإِخراجِهِ ، فَاُخرِجَ سَحبا . (2)

.


1- .أبو برزة الأسلمي، اختلفوا في اسمه ، والأصحّ أنّه نضلة بن عبيد بن الحارث الخزاعيّ المدنيّ . كان صحابيّا راويا عن النبيّ صلى الله عليه و آله ، أسلم قديما وشهد معه فتح مكّة ، و خيبراً وحُنينا . سكن البصرة بعد وفاة النبيّ صلى الله عليه و آله ، وغزا بعد ذلك خراسان ثمّ عاد إلى البصرة ، شهد مع عليّ عليه السلام النهروان ، وقيل : إنّه شهد صفّين والجمل أيضا . قدم دمشق على يزيد بن معاوية ، وكان حاضرا حين اُتي برأس الحسين عليه السلام . مات سنة 64 ه (راجع : الطبقات الكبرى: ج 4 ص 298 ، وتاريخ دمشق : ج 62 ص 83 _ 101 والإصابة : ج 6 ص 341 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 40 وتاريخ بغداد : ج 1 ص 182 ورجال الطوسي : ص 50) .
2- .الملهوف : ص 214 ، مثير الأحزان : ص 100 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132؛ الفتوح: ج 5، ص129 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 57 وراجع : المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 114 وتذكرة الخواصّ : ص 262 .

ص: 55

ر.ك: ج 8 ص 85 (بخش نهم / فصل پنجم : كرامت هاى پديدار شده از سر سيّد الشهدا عليه السلام ) و ص 145 (بخش نهم / فصل ششم / احتجاج زيد بن ارقم با ابن زياد) .

1 / 6ابو بَرزه اَسلَمى

(1) الملهوف:يزيد، چوب خيزران خواست و با آن شروع به بازى كردن با دندان هاى پيشينِ امام حسين عليه السلام كرد . ابو بَرزه اَسلَمى ، رو به يزيد كرد و گفت: واى بر تو ، اى يزيد ! با چوبت با دندان حسين پسر فاطمه عليهاالسلام بازى مى كنى ؟! گواهى مى دهم كه ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله ، دندان هاى او و برادرش حسن عليهماالسلام را مى مكيد و مى فرمود: «شما دو تن، سَروران جوانان بهشتيد. خدا ، كشنده شما را بكُشد و او را لعنت كند و برايش جهنّم را آماده سازد ، و چه بدجايگاهى است!». يزيد ، خشمگين شد و دستور داد تا ابو بَرزه را بيرون كنند و او را كِشان كِشان ، بيرون بردند.

.


1- در نام ابو بَرزه اسلَمى، اختلاف است و درست ترين نظر، اين است كه نام او، نضلة بن عبيد بن حارث خزاعى مدنى است. وى صحابى بوده و از پيامبر صلى الله عليه و آله حديث نقل كرده و از نخستين مسلمانان بوده و در فتح مكّه و خيبر و حُنَين، در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشته است. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، وى در بصره اقامت گزيد و پس از آن، در جنگ هاى خراسان شركت كرد و به بصره بازگشت. او در نهروان، با امام على عليه السلام بود و گفته شده كه در جنگ هاى صفّين و جَمَل هم بوده است. او در دمشق، نزد يزيد بن معاويه رفت و زمانى كه سر امام حسين عليه السلام را نزد يزيد آوردند، او در كنار يزيد بود. ابو برزه به سال 64 ق، در گذشت.

ص: 56

راجع : ج 8 ص 288 (القسم التاسع / الفصل السابع / احتجاج أبي برزة على يزيد) .

1 / 7البَراءُ بنُ عازِبٍ (1)شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن الإمام عليّ عليه السلام_ لِلبَراءِ بنِ عازِبٍ _: يا بَراءُ ، أيُقتَلُ الحُسَينُ وأنتَ حَيٌّ فَلا تَنصُرُهُ ؟ فَقالَ البَراءُ : لا كانَ ذلِكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام كانَ البَراءُ يَذكُرُ ذلِكَ ، ويَقولُ : أعظِم بِها حَسرَةً ، إذ لَم أشهَدهُ واُقتَل دونَهُ . (2)

راجع : ج 3 ص 292 (القسم السادس / الفصل الثالث / إنباؤه ببعض من لا ينصر الحسين عليه السلام ) .

1 / 8عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ (3)تاريخ الطبري عن عبد الملك بن نوفل عن أبيه :حَدَّثَني أبي ، قالَ : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام قامَ ابنُ الزُّبَيرِ في أهلِ مَكَّةَ ، وعَظَّمَ مَقتَلَهُ ، وعابَ عَلى أهلِ الكوفَةِ خاصَّةً ، ولامَ أهلَ العِراقِ عامَّةً ، فَقالَ _ بَعدَ أن حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله _ : إنَّ أهلَ العِراقِ غُدُرٌ فُجُرٌ إلّا قَليلاً ، وإنَّ أهلَ الكوفَةِ شِرارُ أهلِ العِراقِ ، وإنَّهُم دَعَوا حُسَينا عليه السلام لِيَنصُروهُ ويُوَلّوهُ عَلَيهِم ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِم ثاروا عَلَيهِ (4) ، فَقالوا لَهُ : إمّا أن تَضَعَ يَدَكَ في أيدينا ، فَنَبعَثَ بِكَ إلَى ابنِ زِيادِ بنِ سُمَيَّةَ سِلما ، فَيُمضِيَ فيكَ حُكمَهُ ، وإمّا أن تُحارِبَ ! فَرَأىَ وَاللّهِ ، أنَّهُ هُوَ وأصحابُهُ قَليلٌ في كَثيرٍ _ وإن كانَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَم يُطلِع عَلَى الغَيبِ أحَدا _ أنَّهُ مَقتولٌ ، ولكِنَّهُ اختارَ المِيتَةَ الكَريمَةَ عَلَى الحَياةِ الذَّميمَةِ ، فَرَحِمَ اللّهُ حُسَينا عليه السلام ، وأخزى قاتِلَ حُسَينٍ عليه السلام . لَعَمري ، لَقَد كانَ مِن خِلافِهِم إيّاهُ وعِصيانِهِم ما كانَ في مِثلِهِ واعِظٌ وناهٍ عَنهُم ، ولكِنَّهُ ما حُمَّ (5) نازِلٌ ، وإذا أرادَ اللّهُ أمرا لَن يُدفَعَ ، أفَبَعدَ الحُسَينِ عليه السلام نَطمَئِنُّ إلى هؤُلاءِ القَومِ ، ونُصَدِّقُ قَولَهُم ، ونَقبَلُ لَهُم عَهدا ؟ لا ، ولا نَراهُم لِذلِكَ أهلاً . أما وَاللّهِ ، لَقَد قَتَلوهُ طَويلاً بِالَّليلِ قيامُهُ ، كَثيرا فِي النَّهارِ صِيامُهُ ، أحَقَّ بِما هُم فيهِ مِنهُم ، وأولى بِهِ فِي الدّينِ وَالفَضلِ . أما وَاللّهِ ، ما كانَ يُبَدِّلُ بِالقُرآنِ الغِناءَ ، ولا بِالبُكاءِ مِن خَشيَةِ اللّهِ الحُداءَ (6) ، ولا بِالصِّيامِ شُربَ الحَرامِ ، ولا بِالمَجالِسِ في حَلَقِ الذِّكرِ الرَّكضَ في تَطلابِ الصَّيدِ ، _ يُعَرِّضُ بِيَزيدَ _ فَسَوفَ يَلقَونَ غَيّاً . فَثار إلَيهِ أصحابُهُ ، فَقالوا لَهُ : أيُّهَا الرَّجُلُ ! أظهِر بَيعَتَكَ ، فَإِنَّهُ لَم يَبقَ أحَدٌ _ إذ هَلَكَ حُسَينٌ _ يُنازِعُكَ هذَا الأَمرَ ، وقَد كانَ يُبايِعُ النّاسَ سِرّا ، ويُظهِرُ أنَّهُ عائِذٌ بِالبَيتِ ، فَقالَ لَهُم : لا تَعجَلوا . (7)

.


1- .راجع : ج 3 هامش ص 292 .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 10 ص 15 ؛ بحار الأنوار : ج 40 ص 192 .
3- .راجع : ج 5 هامش ص 80 .
4- .في المصدر : «إليه» وما أثبتناه من الكامل في التاريخ ، وهو الأنسب للسياق .
5- .أحمّ الشيء : إذا قرب ودنا (النهاية : ج 1 ص 445 «حمم») .
6- .حدا بالإبل حَدوا وحداء : إذا غنّى لها (مجمع البحرين : ج 1 ص 376 «حدا») .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 474 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 585 ، تذكرة الخواص : ص 268 نحوه وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 212 .

ص: 57

ر.ك: ج 8 ص 289 (بخش نهم / فصل هفتم / احتجاج ابو برزه با يزيد) .

1 / 7بَراء بن عازب

(1)شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد :امام على عليه السلام به بَراء بن عازِب فرمود : «اى براء ! آيا حسين ، كشته مى شود و تو زنده اى و كمكش نمى كنى؟» . براء گفت: چنين نيست ، اى امير مؤمنان! وقتى حسين عليه السلام كشته شد، بَراء ، اين سخن را به ياد مى آورد و مى گفت: بزرگ ترين حسرتم ، اين است كه چرا در كنار حسين عليه السلام حضور نيافتم و در راه او كشته نشدم.

ر.ك : ج 3 ص 293 (بخش ششم / فصل سوّم / خبر دادن على عليه السلام از برخى كسانى كه او را يارى نمى دهند) .

1 / 8عبد اللّه بن زبير

(2)تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد الملك بن نوفل، از پدرش _: پدرم به من خبر داد و گفت: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير در ميان مردم مكّه به پا خاست و كشتن حسين عليه السلام را فاجعه دانست و بويژه كوفيان را سرزنش كرد و عموم عراقى ها را مذمّت نمود. او پس از ستايش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله گفت: عراقى ها ، جز اندكشان، مردمى نيرنگباز و تبهكارند و كوفيان ، بدترين هاى عراق اند. آنان حسين عليه السلام را دعوت كردند تا يارى اش كنند و او را به حكومت بر خود برگزينند ؛ ولى هنگامى كه بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوريدند و به او گفتند: يا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زياد بن سميّه بفرستيم تا حكمش را در باره تو صادر كند و يا مى جنگى! به خدا سوگند، حسين عليه السلام ديد كه او و يارانش بسيار اندك اند و با آن كه خداوند عز و جلهيچ كس را بر غيب ، آگاه نكرده ، دانست كه همگى كشته خواهند شد ؛ امّا او مرگِ بزرگوارانه را بر زندگى ننگين ، ترجيح داد. خداوند ، حسين عليه السلام را رحمت كند و قاتل حسين عليه السلام را بى پناه سازد! به جان خودم سوگند، در مخالفت كوفيان با حسين عليه السلام و نافرمانى شان از او، هيچ پنددهنده و بازدارنده اى همانند آن نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چيزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آيا پس از حسين عليه السلام ، به چنين قومى اطمينان كنيم و گفتارشان را تصديق نماييم و پيمانشان را بپذيريم؟ نه! هيچ گاه ، آنان را شايسته چنين چيزى نمى بينيم. آرى ! به خدا سوگند، آنان حسين عليه السلام را كشتند، در حالى كه شب زنده دارى هاى طولانى داشت و روزهاى زيادى را روزه بود و سزاوارترينِ آنها به چيزى (حكومتى) بود كه در دست آنان است ، و در دين و فضيلت نيز شايسته ترين كس بود . هلا ! به خدا سوگند، حسين عليه السلام قرآن را به غِنا تغيير نداده بود و گريه از خوف خدا را به آواز ، بدل نكرده بود و روزه را با ميخوارگى، و حلقه هاى مجلس ذكر را با دنبال شكار رفتن، عوض نساخته بود (كنايه به يزيد) . به زودى ، آنان هلاك مى شوند. ياران عبد اللّه ، به سويش هجوم آوردند و گفتند : اى مرد ! بيعت كن، كه هيچ كس باقى نمانده تا با تو بر سرِ حكومت ، در ستيز باشد و حسين هم كشته شد . [عبد اللّه ] با مردم ، پنهانى بيعت مى كرد و در ظاهر ، نشان مى داد كه به خانه خدا پناه آورده است و به آنها گفت: شتاب نكنيد.

.


1- .ر . ك : ج 3 پانوشت ص 293 .
2- .ر . ك : ج 5 پانوشت ص 81 .

ص: 58

. .

ص: 59

. .

ص: 60

الفتوح :جَعَلَ النّاسُ يُبايِعونَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ، حَتّى بايَعَهُ خَلقٌ كَثيرٌ مِن أهلِ الحِجازِ وغَيرُهُم مِن أهلِ الأَمصارِ ، ويَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ لا يَعلَمُ بِشَيءٍ مِن ذلِكَ . حَتّى إذا عَلِمَ ابنُ الزُّبَيرِ أنَّهُ قَد قَوِيَ ظَهرُهُ بِهؤُلاءِ الخَلقِ الَّذينَ قَد بايَعوهُ ، أظهَرَ عَيبَ يَزيدَ سِّرا وجَهرا ، وجَعَلَ يَلعَنُهُ ، ويَقولُ فيهِ وفي بَني اُمَيَّةَ كُلَّ ما قَدَرَ عَلَيهِ مِنَ الكَلامِ القَبيحِ . ثُمَّ إنَّهُ كانَ يَصعَدُ المِنبَرَ ، فَيَقولُ : أيُّهَا النّاسُ ، إنَّكُم قَد عَلِمتُم ما سارَت بِهِ فيكُم بَنو اُمَيَّةَ مِن نَبذِ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ ، وما سارَ بِهِ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ ، أنَّهُ تَأَمَّرَ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ بِغَيرِ رِضاً ، وَادَّعى زِيادَ بنَ أبيهِ رَدّا مِنهُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ، ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» ، فَادَّعى مُعاوِيَةُ زِيادا ، وزَعَمَ أنَّهُ أخوهُ ، وقَتَلَ حُجرَ بنَ عَدِيٍّ الكِندِيَّ ومَن مَعَهُ مِنَ المُسلِمينَ . ثُمَّ إنَّهُ أخَذَ البَيعَةَ لِابنِهِ يَزيدَ في حَياتِهِ ، ونَقَضَ ما كانَ في عُنُقِهِ مِن بَيعَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، ثُمَّ هذا يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ قَد عَلِمتُم ما فَعَلَ بِالحُسَينِ عليه السلام وإخوَتِهِ وأولادِهِ وبَني عَمِّهِ ، قَتَلَهُم كُلَّهُم ، وأسَرَ مَن بَقِيَ مِنهُم ، وحَمَلَهُم إلَى الشّامِ عَلى مَحامِلَ ، لَيسَ لَهُم وِطاءٌ ، ولا راعى فيهِم حَقَّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ مَشغولٌ بِلَعبِ الفُهودِ وَالقُرودِ ، وشُربِ الخَمرِ وَالمَعاصي وَالفُجورِ ... . (1)

1 / 9عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ (2)صحيح البخاري عن ابن أبي نعم :كُنتُ شاهِدا لِابنِ عُمَرَ ، وسَأَلَهُ رَجُلٌ عَن دَمِ البَعوضِ ، فَقالَ : مِمَّن أنتَ ؟ فَقالَ : مِن أهلِ العِراقِ ، قالَ : اُنظُروا إلى هذا يَسأَلُني عَن دَمِ البَعوضِ ، وقَد قَتَلُوا ابنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ! وسَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : هُما رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا . (3)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 149 .
2- .راجع : ج 4 هامش ص 438 .
3- .صحيح البخاري : ج 5 ص 2234 ح 5648 ، الأدب المفرد : ص 38 ح 85 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 452 ح 5947 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 127 ح 2884 ، مسند أبي يعلى : ج 5 ص 287 ح 5713 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 281 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 129 ح 3420 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 425 نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 673 ح 37719 ؛ الأمالي للصدوق : ص 207 ح 228 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 262 ح 5 .

ص: 61

الفتوح:مردم با عبد اللّه بن زبير بيعت مى كردند، تا اين كه جمعيت فراوانى از حجازيان و مردم ديگر شهرها، با او دست بيعت دادند و يزيد، از اين ماجرا خبر نداشت تا اين كه وقتى ابن زبير فهميد كه پشتش با اين جمعيتى كه با وى بيعت كرده اند، محكم است، در آشكار و پنهان، به عيبجويى يزيد مى پرداخت و او را لعن مى كرد و هر سخن زشتى را در باره يزيد و بنى اميّه، بر زبان مى آورد. آن گاه به منبر رفت و گفت: هان ، اى مردم ! شما شيوه بنى اميّه را در كنار گذاشتن قرآن و سنّت مى دانيد و نيز شيوه معاوية بن ابى سفيان را كه بدون رضايت مردم بر آنها حكمرانى مى كرد و بر خلاف نظر پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: «فرزند ، تابع پيمان ازدواج است و براى زناكار ، سنگ است»، زياد بن ابيه را برادر خود خواند و حُجر بن عَدى كِندى را به همراه جمعى ديگر از مسلمانان ، به قتل رساند و براى پسرش يزيد، در زمان حيات خود ، بيعت گرفت و عهد خود را _ كه بيعت با حسين بن على براى حكمرانىِ پس از خود بود _ ، شكست. آن گاه اين يزيد بن معاويه، شما مى دانيد كه با حسين و برادران و فرزندان و عموزادگانش چه كرد؟! همه را كشت و باقى ماندگان آنها را به اسارت گرفت و با محمل هاى بدون جُل و بى آن كه حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در باره آنها مراعات كند، به شام برد، در حالى كه [خود] به يوزبازى و ميمون بازى و ميخوارگى و گناه و معصيت ، مشغول بود ... .

1 / 9عبد اللّه بن عمر

(1)صحيح البخارى_ به نقل از ابن ابى نُعْم _: من در حضور عبد اللّه بن عمر بودم كه مردى در باره [نجس يا پاك بودنِ] خون پشه از وى پرسيد . او جواب داد: تو از كدام طايفه اى؟ گفت: از اهالى عراقم . ابن عمر گفت: به اين، نگاه كنيد كه از من در باره خون پشه مى پرسد، در حالى كه اينان ، پسر پيامبر صلى الله عليه و آله را كشتند! من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «آن دو (حسن و حسين)، دو دسته گل من در دنيايند».

.


1- .ر . ك : ج 4 پانوشت ص 439 .

ص: 62

سنن الترمذي عن عبد الرحمن بن أبي نُعْم :إنَّ رَجُلاً مِن أهلِ العِراقِ سَأَلَ ابنَ عُمَرَ عَن دَمِ البَعوضِ يُصيبُ الثَّوبَ ، فَقالَ ابنُ عُمَرَ : اُنظُروا إلى هذا يَسأَلُ عَن دَمِ البَعوضِ وقَد قَتَلُوا ابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! وسَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ هُما رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا . (1)

مسند ابن حنبل عن محمّد بن أبي يعقوب :سَمِعتُ ابنَ أبي نُعمٍ يَقولُ : شَهِدتُ ابنَ عُمَرَ ، وسَأَلَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ العِراقِ عَن مُحرِمٍ قَتَلَ ذُبابا . فَقالَ : يا أهلَ العِراقِ ! تَسأَلوني عَن مُحرِمٍ قَتَلَ ذُبابا ، وقَد قَتَلتُمُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هُما رَيحانَتَيَّ مِنَ الدُّنيا ؟! (2)

أنساب الأشراف عن أبي اليقظان :سَمِعَ [عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ] رَجُلاً مِن أهلِ العِراقِ يَستَفتي في مُحرِمٍ قَتَلَ جَرادَةً ، وآخَرُ يَستَفتي في قَتلِ قَملَةٍ ، وآخَرُ يَستَفتي في نَملَةٍ . فَقالَ : وا عَجَبا لِأَهلِ العِراقِ ! يَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِم ، ويَستَفتونَ في قَتلِ الجَرادَةِ ، وَالقَملَةِ ، وَالنَّملَةِ !! (3)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 657 ح 3770 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 400 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 259 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 129 ح 3419 كلاهما نحوه ؛ العمدة : ص 401 ح 815 ، روضة الواعظين : ص 174 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 222 وليس فيها «يصيب الثوب» .
2- .مسند ابن حنبل: ج 2 ص 535 ح 6415 .
3- .أنساب الأشراف : ج 10 ص 447 .

ص: 63

سنن الترمذى_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى نُعْم _: مردى عراقى از ابن عمر در باره لباسى كه با خون پشه آلوده مى شود ، پرسيد . ابن عمر گفت: اين را ببنيد كه از خون پشه مى پرسد، در حالى كه اينان ، پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشتند. من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «حسن و حسين، دو دسته گل من از دنيايند» .

مسند ابن حنبل_ به نقل از محمّد بن ابى يعقوب _: از ابن ابى نُعْم شنيدم كه مى گفت: نزد ابن عُمَر بودم كه مردى عراقى در باره مُحرمى كه مگسى را كشته، پرسيد . عبد اللّه بن عمر گفت: اى عراقيان ! از من در باره مُحرمى مى پرسيد كه مگسى را كشته ، در حالى كه پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشتيد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود: «آن دو (حسن و حسين) ، دو دسته گل من از دنيايند» ؟!

أنساب الأشراف_ به نقل از ابو يَقْظان _: عبد اللّه بن عمر ، از مردى عراقى شنيد كه حكم مُحرمى را مى پرسد كه ملخى را كشته و ديگرى، حكم كشتن شپشك را مى پرسيد و ديگرى در باره مورچه اى فتوا مى خواست. عبد اللّه بن عمر گفت: از عراقى ها در عجبم كه پسر دختر پيامبرشان را مى كُشند و در باره حكم شرعىِ كشتن ملخ و شپشك و مورچه مى پرسند!

.

ص: 64

الطرائف :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ : أمّا بَعدُ ، فَقَد عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ ، وجَلَّتِ المُصيبَةُ ، وحَدَثَ فِي الإِسلامِ حَدَثٌ عَظيمٌ ، ولا يَومَ كَيَومِ الحُسَينِ . فَكَتَبَ إلَيهِ يَزيدُ : يا أحمَقُ ، فَإِنّا جِئنا إلى بُيوتٍ مُتَّخِذَةٍ ، وفُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ ، ووَسائِدَ مُنَضَّدَةٍ ، فَقاتَلنا عَلَيها ، فَإِن يَكُنِ الحَقُّ لَنا فَعَن حَقِّنا قاتَلنا ، وإن يَكُنِ الحَقُّ لِغَيرِنا ، فَأَبوكَ أوَّلُ مَن سَنَّ هذا وآثَرَ وَاستَأثَرَ بِالحَقِّ عَلى أهلِهِ . (1)

1 / 10عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ العاصِ (2)أخبار مكّة للأزرقي عن ابن خيثم عن عبيد اللّه بن سعد :أنَّهُ دَخَلَ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ المَسجِدَ الحَرامَ ، وَالكَعبَةُ مُحرَقَةٌ ، حينَ أدبَرَ جَيشُ الحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ ، وَالكَعبَةُ تَتَناثَرُ حِجارَتُها ، فَوَقَفَ ومَعَهُ ناسٌ غَيرُ قَليلٍ ، فَبَكى ، حَتّى أنّي لَأَنظُرُ إلى دُموعِهِ تَحدُرُ كُحلاً في عَينَيهِ مِن إثمِدٍ ، كَأَنَّهُ رُؤوسُ الذُّبابِ عَلى وَجنَتَيهِ . فَقالَ : يا أيُّهَا النّاسُ ! وَاللّهِ ، لَو أنَّ أبا هُرَيرَةَ أخبَرَكُم أنَّكُم قاتِلو ابنِ نَبِيِّكُم ، بَعدَ نَبِيِّكُم ، ومُحرِقو بَيتِ رَبِّكُم ، لَقُلتُم : ما مِن أحَدٍ أكذَبُ مِن أبي هُرَيرَةَ ، أنَحنُ نَقتُلُ ابنَ نَبِيِّنا ، ونُحرِقُ بَيتَ رَبِّنا ؟ فَقَد _ وَاللّهِ _ فَعَلتُم ! لَقَد قَتَلتُم ابنَ نَبِيِّكُم ، وحَرَقتُم بَيتَ اللّهِ ، فَانتَظِرُوا النَّقِمَةَ ، فَوَالَّذي نَفسُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ بِيَدِهِ ، لَيُلبِسَنَّكُمُ اللّهُ شِيَعا ، ولَيُذيقَنَّ بَعضَكُم بَأسَ بَعضٍ ، يَقولُها ثَلاثا ، ثُمَّ رَفَعَ صَوتَهُ فِي المَسجِدِ ، فَما فِي المَسجِدِ أحَدٌ إلّا وهُوَ يَفهَمُ ما يَقولُ : فَإِن لَم يَكُن يَفهَمُ فَإِنَّهُ يَسمَعُ رَجعَ صَوتِهِ ، فَقالَ : أينَ الآمِرونَ بِالمَعروفِ وَالنّاهونَ عَنِ المُنكَرِ ؟ فَوَالَّذي نَفسُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ بِيَدِهِ ، لَو قَد ألبَسَكُمُ اللّهُ شِيَعا ، وأذاقَ بَعضَكُم بَأسَ بَعضٍ ، لَبَطنُ الأَرضِ خَيرٌ لِمَن عَلَيها ، لَم يَأمُر بِالمَعروفِ ، ولَم يَنهَ عَنِ المُنكَرِ . (3)

.


1- .الطرائف : ص 247 الرقم 348 نقلاً عن البلاذري في تاريخه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 328 .
2- .عبداللّه بن عمرو بن العاص القرشيّ السهميّ ، أبو محمّد صحابيّ ، أسلم قبل أبيه، كان بينه وبين أبيه أحدى عشر سنة! شهد مع أبيه صفّين وقاتل وندم بعده ، ولّاه معاوية الكوفة مدّة قصيرة. كلّفه معاوية أن يكتب جواب الحسين عليه السلام بما تصغر به نفسه ، وامتنع من بيعة يزيد و انزوى بجهة عسقلان منقطعا للعبادة ، و عمي في آخر عمره. اختلفوا في مكان وسنة وفاته (راجع : الطبقات الكبرى: ج 4 ص 261 _ 268 والتاريخ الكبير : ج 5 ص 5 و الإصابة : ج 4 ص 165 واُسد الغابة : ج 3 ص 345 ورجال الكشّي : ج 1 ص 259 و رجال الطوسي : ص 43) .
3- .أخبار مكّة للأزرقي : ج 1 ص 196 ، تاريخ دمشق : ج 31 ص 284 نحوه .

ص: 65

الطرائف:هنگامى كه حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن عمر به يزيد بن معاويه نوشت: «امّا بعد: مصيبتى بس بزرگ و فاجعه اى بس چشمگير است ! حادثه اى بزرگ در اسلام ، رُخ داده و هيچ روزى چون روز حسين نيست». يزيد به وى نوشت: «اى نادان ! ما به خانه هايى گرفته شده و فرش هايى گسترده شده و بالش هايى چيده شده در آمده ايم و بر سرِ آنها جنگيده ايم . اگر حق با ما بود ، كه براى حقّمان جنگيديم و اگر حق با ديگران بود، كه پدرت ، نخستين كسى بود كه اين را بنياد گذاشت و پيشى گرفت و حقّ اهل حق را به خودش اختصاص داد» .

1 / 10عبد اللّه بن عمرو بن عاص

(1)أخبار مكّة ، ازرقى_ به نقل از ابن خَيثَم _: عبيد اللّه بن سعد گفت كه با عبد اللّه بن عمرو بن عاص، وارد مسجد الحرام شدند . زمانى كه سپاه حُصَين بن نُمَير، باز مى گشت ، كعبه در حال سوختن و سنگ هاى كعبه در حال فرو ريختن بود . عبد اللّه ايستاد و گريست و جمعيت بسيارى نيز در اطرافش بودند . من به اشك هايش نگاه مى كردم كه سُرمه چشمش را چنان جارى كرده بود كه گويى بر گونه هايش سرهاى مگس ، رديف شده اند . آن گاه گفت: هان _ اى مردم _ به خدا سوگند، اگر ابو هُرَيره به شما خبر مى داد كه شما كُشندگان پسر پيامبرتان پس از او خواهيد بود و خانه پروردگارتان را به آتش خواهيد كشيد، مى گفتيد: «كسى از ابو هُرَيره دروغگوتر نيست ! آيا ما پسر پيامبرمان را مى كُشيم و خانه پروردگارمان را مى سوزانيم؟!» ؛ ولى _ به خدا _ ، چنين كرديد. شما پسر پيامبرتان را كشتيد و خانه خدايتان را سوزانديد. در انتظار عذاب باشيد. سوگند به آن كه جان عبد اللّه بن عمرو در دست اوست، خداوند بر شما جامه تفرقه خواهد پوشانْد و سختىِ برخى از شما را بر برخى ديگر خواهد چشانْد. اين را سه بار گفت و در مسجد ، صدايش را بلند كرد، به گونه اى كه كسى در مسجد نبود، مگر اين كه فهميد كه چه مى گويد، و اگر هم نفهميد كه چه مى گويد، بلند شدن صداى او را فهميد . عبد اللّه گفت: امر كنندگان به معروف و نهى كنندگان از منكر كجايند؟ سوگند به آن كه جان عبد اللّه بن عمرو در دست اوست، اگر خداوند ، جامه تفرقه بر شما بپوشانَد و عذاب برخى از شما را بر برخى بچشانَد [ ، رواست] . دلِ زمين (قبر) ، براى كسى كه بر روى زمين است و امر به معروف و نهى از منكر نمى كند ، بهتر است !

.


1- .ابو محمّد عبد اللّه بن عمرو عاص قريشى سَهْمى، از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود و پيش از پدرش مسلمان شد و ميان او و پدرش، يازده سال فاصله بود. وى در جنگ صفّين ، همراه پدرش شركت داشت و جنگيد و بعدها پشيمان شد. معاويه ، وى را به مدّت كوتاهى، حكمران بصره كرد و او را وا داشت كه جواب نامه حسين عليه السلام را به گونه اى بنگارد كه او را كوچك كند. وى از بيعت با يزيد، خوددارى كرد و براى عبادت، در عَسقَلان، گوشه نشينى اختيار كرد و در آخر عمرش، نابينا شد. در محل و زمان مرگش اختلاف است .

ص: 66

سير أعلام النبلاء عن ابن خثيم عن عبيد بن سعيد :أنَّهُ دَخَلَ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ المَسجِدَ الحَرامَ ، وَالكَعبَةُ مُحتَرِقَةٌ حينَ أدبَرَ جَيشُ حُصَينِ بنِ نُمَيرٍ ، وَالكَعبَةُ تَتَناثَرُ حِجارَتُها ، فَوَقَفَ وبَكى ، حَتّى أنّي لَأَنظُرُ إلى دُموعِهِ تَسيلُ عَلى وَجنَتَيهِ . فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! وَاللّهِ ، لَو أنَّ أبا هُرَيرَةَ أخبَرَكُم أنَّكُم قاتِلوُ ابنِ نَبِيِّكُم ، ومُحرِقو بَيتِ رَبِّكُم ، لَقُلتُم : ما أحَدٌ أكذَبُ مِن أبي هُرَيرَةَ ، فَقَد فَعَلتُم ، فَانتَظِروا نَقِمَةَ اللّهِ ، فَلَيُلبِسَنَّكُم شِيَعا ، ويُذيقُ بَعضَكُم بَأسَ بَعضٍ . (1)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 94 .

ص: 67

سير أعلام النبلاء_ به نقل از ابن خَيثَم _: عبيد بن سعيد گفت كه با عبد اللّه بن عمرو ، وارد مسجد الحرام شدند . هنگامى كه سپاه حُصَين بن نُمَير باز مى گشت ، كعبه در حال سوختن و سنگ هاى كعبه در حال فرو ريختن بود . عبد اللّه ايستاد و گريست، تا جايى كه ديدم اشك هايش بر گونه هايش جارى مى شود. سپس گفت: هان _ اى مردم _ به خدا سوگند، اگر ابو هُرَيره به شما خبر مى داد كه شما كُشندگان پسر پيامبرتان و سوزانندگان خانه پروردگارتان هستيد، مى گفتيد: «كسى دروغگوتر از ابو هُرَيره وجود ندارد» ؛ ولى شما چنين كرديد . پس در انتظار عذاب خدا باشيد. بر شما جامه تفرقه خواهد پوشانْد و عذاب برخى از شما را به برخى ديگر خواهد چشانْد.

.

ص: 68

1 / 11واثِلَةُ بنُ الأَسقَعِ (1)فضائل الصحابة لابن حنبل عن شدّاد بن عبد اللّه :سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ ، وقَد جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ : فَلَقِيَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَغَضِبَ واثِلَةُ وقالَ : وَاللّهِ ، لا أزالُ اُحِبُّ عَلِيّاً وحُسَناً وحُسَيناً وفاطِمَةَ عليهم السلام أبَدا ، بَعدَ إذ سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ يَقولُ فيهِم ما قالَ . قالَ واثِلَةُ : رَأَيتُني ذاتَ يَومٍ ، وقَد جِئتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ ، وجاءَ الحَسَنُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُمنى وقَبَّلَهُ ، وجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُسرى وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام فَأَجلَسَها بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ دَعا بِعَلِيٍّ عليه السلام ، فَجاءَ ، ثُمَّ أغدَفَ (2) عَلَيهِم كِساءً خَيبَرِيّا ، كَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (3) . (4)

اُسد الغابة عن شدّاد بن عبد اللّه :سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ ، وقَد جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشَّامِ! ولَعَنَ أباهُ ! فَقامَ واثِلَةُ ، وقالَ : وَاللّهِ ، لا أزالُ اُحِبُّ عَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وفاطِمَةَ عليهم السلام بَعدَ أن سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ فيهِم ما قالَ . لَقَد رَأَيتُني ذاتَ يَومٍ ، وقَد جِئتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَجاءَ الحَسَنُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُمنى وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُسرى وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَأَجلَسَها بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ دَعا بِعَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (5)

.


1- .واثلة بن الأسقع بن عبدالعزّى الكنانيّ الليثيّ ، أبو الأسقع، صحابيّمن أهل الصفّة، أسلم سنة تسع و خرج إلى تبوك، قيل : إنّه خدم النبيّ صلى الله عليه و آله منذ أسلم ، فلمّا قُبض رسول اللّه صلى الله عليه و آله خرج إلى الشام و منزله على ثلاثة فراسخ من دمشق في البلاط. شهد المغازي بدمشق و حمص ثمّ تحوّل إلى بيت المقدس ، وكفّ بصره. مات بها سنة (83 أو 85 ه ) ، وهو آخر صحابيّ مات بدمشق. (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 407 واُسد الغابة: ج 5 ص 399 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 383 وتاريخ دمشق : ج 62 ص 343 _ 366 ) .
2- .أغْدَفَ على عليّ وفاطمة سِتْرا : أي أرسله وأسبله (النهاية : ج 3 ص 345 «غدف») .
3- .الأحزاب : 33 .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 672 ح 1149 ؛ العمدة : ص 34 ح 15 وزاد فيه «فأظهر سرورا» بعد «الشام» .
5- .اُسد الغابة : ج 2 ص 27 .

ص: 69

1 / 11واثِلة بن اَسقَع

(1) فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه _: در باره واثِلة بن اَسقَع شنيدم كه وقتى سرِ حسين بن على عليه السلام را آورده بودند ، او مردى شامى را ديد . (2) واثِله ، [از ديدن آن شامى ،] خشمگين شد و گفت: از آن زمانى كه در خانه اُمّ سَلَمه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه در باره على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام فرمود ، شنيدم ، آنها را همواره دوست مى داشتم. واثِله گفت: روزى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و ايشان در منزل اُمّ سلمه بود . ديدم حسن عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر پاى راست خود نشاند و بوسيد . آن گاه حسين عليه السلام آمد و او را بر روى پاى چپش نشاند و بوسيد . سپس فاطمه عليهاالسلام آمد و او را در برابرش نشاند . آن گاه على عليه السلام را صدا زد و او نيز آمد . سپس بر روى آنها ، كِسايى خيبرى كشيد _ و گويى من اكنون ايشان را مى بينم _ و آن گاه فرمود: «خداوند ، اراده نموده كه پليدى را از شما اهل بيت بزُدايد و پاكِ پاكتان كند» .

اُسد الغابة_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه _: در باره واثِلة بن اَسقَع شنيدم كه وقتى سرِ حسين عليه السلام را آورده بودند ، مردى شامى ، ايشان و پدرش را لعن كرد . واثِله برخاست و گفت: به خدا سوگند، پس از آن كه از پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را كه در باره على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام مى فرمود ، شنيدم ، همواره آنها را دوست داشته ام . روزى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله در منزل اُمّ سلمه رفتم . ديدم حسن عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر پاى راستش نشاند و بوسيد . آن گاه حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر پاى چپش نشاند و بوسيد . سپس فاطمه عليهاالسلام آمد و او را در برابرش نشاند . آن گاه على عليه السلام را نيز خواست و فرمود: «خداوند ، اراده نموده كه پليدى را از شما اهل بيت بزُدايد و پاكِ پاكتان كند» .

.


1- ابو اسقَع، واثِلة بن اسقَع بن عبد العزّى كنانى ليثى، از صُفّه نشينان بود. وى در سال نهم هجرى، اسلام آورد. او در جنگ تبوك، شركت داشت و گفته شده از زمانى كه مسلمان شد، خدمت گزار پيامبر صلى الله عليه و آله شد. او به شام رفت و خانه اش در بلاط (در سه فرسخى دمشق) بود. در جنگ هاى دمشق و حِمْص شركت كرد و آن گاه به جانب بيت المقدّس رفت. سرانجام، چشم او كور شد و در سال 83 يا 85 ق، آخرين صحابى اى بود كه در دمشق، درگذشت.
2- .در كتاب العمدة، اين افزوده وجود دارد: «كه [به خاطر شهادت حسين عليه السلام ] اظهار شادى مى كرد».

ص: 70

سير أعلام النبلاء عن شدّاد بن عبد اللّه :سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ ، وقَد جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ! فَغَضِبَ واثِلَةُ وقامَ ، وقالَ : وَاللّهِ ، لا أزالُ اُحِبُّ عَلِيّا ووَلَدَيهِ عليهم السلام بَعدَ أن سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ ، وألقى عَلى فاطِمَةَ وَابنَيها وزَوجِها عليهم السلام كِساءً خَيبَرِيّا ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (1)

1 / 12مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ (2)الاُصول الستّة عشر عن غير واحد من أصحابنا :إنَّ مُصعَبَ بنَ الزُّبَيرِ تَوَجَّهَ إلى عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ يُقاتِلُهُ ، فَلَمّا بَلَغَ الحَيرَ (3) دَخَلَ ، فَوَقَفَ عَلى قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ لَهُ : أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، أما وَاللّهِ ، لَئِن كُنتَ غُصِبتَ نَفسَكَ ما غُصِبتَ دينَكَ ، ثُمَّ انصَرَفَ وهُوَ يَقولُ : إنَّ الاُولى بِالطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍتَأَسَّوا فَسَنّوا بِالكِرامِ (4) تَأَسِّيا (5)

.


1- .. سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 314 نقلاً عن الحاكم في الكنى .
2- .مصعب بن الزبير بن العوّام بن خويلد، أبو عبداللّه القرشيّ الأسديّ ، ولد في سنة 26 أو33 ه في خلافة عثمان ، ووفد على معاوية . ولّاه أخوه عبداللّه بن الزبيرالعراق ، فبدأ بالبصرة ثمّ حارب المختار و قتله و بعث برأسه إلى أخيه عبداللّه بن الزبير ، ثمّ عزله عنها مدّة سنة ، و أعاده في أواخر سنة (68 ه ) و أضاف إليه الكوفة ، إلى أن قتل في زمن عبد الملك بن مروان بالعراق سنة (70 أو 71 أو 72 ه ) ، واحتزّ برأسه واُرسل إلى عبدالملك . زوجته سكينة بنت الحسين عليه السلام (راجع : الطبقات الكبرى : ج 5 ص 182 و تاريخ بغداد : ج 13 ص 105 و تاريخ دمشق : ج 58 ص 210 _ 251 و سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 140) .
3- .الحائر : قبر الحسين عليه السلام ، وأكثر الناس يسمّون الحائر الحَيْر (معجم البلدان : ج 2 ص 208) .
4- .وفي المصدر : «للكرام خ ل» وهو الأنسب للمعنى .
5- .الاُصول الستّة عشر : ص 123 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 200 الرقم 42 وراجع : تاريخ الطبري : ج 6 ص 156 والأخبار الطوال : ص 311 وتاريخ دمشق : ج 58 ص 240 .

ص: 71

سير أعلام النبلاء_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه _: در باره واثِلة بن اَسقَع شنيدم كه وقتى سرِ حسين عليه السلام را آوردند ، مردى شامى ايشان را لعن كرد . واثِله ، خشمگين شد و برخاست و گفت: به خدا ، همواره على و دو پسرش را دوست داشته ام ، پس از آن كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در منزل امّ سلمه شنيدم، در حالى كه كِسايى خيبرى را بر روى فاطمه و پسرانش و على انداخته بود ، فرمود : « «خداوند ، اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت بزُدايد و پاكِ پاكتان كند» » .

1 / 12مُصعَب بن زُبَير

(1)الاُصول الستّة عشر_ به نقل از جمعى از راويان شيعه _: مُصعَب بن زُبَير ، لشكركشى كرد كه با عبد الملك بن مروان بجنگد . وقتى به كربلا رسيد، كنار قبر امام حسين عليه السلام رفت و بر سر قبر ايستاد و خطاب به ايشان گفت: اى ابا عبد اللّه ! هلا ! به خدا سوگند كه جانت تاراج شد ؛ امّا دينت تاراج نشد . آن گاه راه افتاد، در حالى كه مى گفت: به فردِ نخست خاندان هاشم در طَفتأسّى كنيد ، و كريمان را ارجمند بداريد .

.


1- .ابو عبد اللّه ، مُصعَب بن زُبَير بن عوّام بن خُوَيلِد قريشى اسدى، در سال 26 يا 33 ق ، در دوران خلافت عثمان ، زاده شد و بر معاويه وارد گرديد. برادرش عبد اللّه بن زبير، او را حاكم عراق كرد . او از بصره شروع نمود و سپس با مختار جنگيد و او را كُشت و سرش را براى برادرش عبد اللّه بن زبير فرستاد. سپس [برادرش] او را به مدّت يك سال ، از حكمرانى عراق ، بركنار كرد و در اواخر سال 68 ق ، او را به كار برگرداند و كوفه را هم به آن افزود ، تا اين كه در سال 70 يا 71 يا 72 ق در دوران عبد الملك بن مروان در عراق، كشته شد و سرش بر نيزه براى عبد الملك فرستاده شد. همسرش ، سكينه دختر امام حسين عليه السلام بود.

ص: 72

1 / 13الحَسَنُ البَصرِيُّ (1)أنساب الأشراف عن أبي بكر الهذلي ، عن الحسن [البصري] :أنَّهُ لَمّا قُتِلَ الْحُسَينُ بَكى حَتَّى اختَلَجَ جَنباهُ ، ثُمَّ قالَ : وا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِيِّها (2) ابنَ نَبِيِّها . (3)

.


1- .الحسن بن أبي الحسن يسار البصري، أبو سعيد، مولى الأنصار. ولد بالمدينة لسنتين بقيتا من خلافة عمر. كان من أشهر التابعين في الفقه و الحديث و أخباره كثيرة ، و هو إمام أهل البصرة. روي عن الفضل بن شاذان أنّه كان يلقى أهل كلّ فرقة بما يهوون ، ويتصنّع للرئاسة ، و كان رئيس القدريّة. وصفه أئمّة الجرح و التعديل من السُنّة بالعلم و الفقه و أثنوا عليه ، ولكنّه مختلف فيه عند الإماميّة ، مات بالبصرة سنة (110ه ) (راجع : رجال الكشّي : ج 1 ص 315 والكافي : ج 2 ص 222 الرقم 5 و ج 4 ص 197 الرقم 1 و ج 5 ص 113 الرقم 2 و كتاب من لايحضره الفقيه : ج 2 ص249 الرقم 2325 وج3 ص 159 الرقم 3583 و قاموس الرجال : ج 3 ص 200 و الطبقات الكبرى: ج 7 ص 156- 157 و 175 و تهذيب الكمال : ج 6 ص 95 _ 126) .
2- .الدَّعيُّ : وهو من يدّعي في نسب كاذبا (مجمع البحرين : ج 1 ص 599 «دعا») .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 425 ؛ مثير الأحزان : ص 75 وفيه «رؤيت أن غاضرة بن فرهد قال : إنّ ابابكر الهذلي لما قتل ...» .

ص: 73

1 / 13حسن بَصرى

(1)أنساب الأشراف_ به نقل از ابو بكر هُذَلى _: حسن [بصرى]، آن گاه كه حسين عليه السلام كشته شد، چنان گريست كه پهلوهايش تكان مى خوردند . سپس گفت: چه خوار است امّتى كه در آن، پسر پدرى حرام زاده، پسر پيامبر امّت را بكُشد!

.


1- .ابو سعيد، حسن بن ابى الحسن يسار بصرى، هم پيمان انصار بود . او دو سال مانده به پايان خلافت عمر، در مدينه زاده شد و از نام بردارترينِ تابعيان در فقه و حديث بود . او صاحب روايات بسيارى است و پيشواى بصريان بود. از فضل بن شادان، نقل است كه حسن بصرى، با هر گروهى، به همان گونه كه آنان دوست داشتند، برخورد مى كرد و براى رياست ، تلاش مى كرد . وى پيشواىِ گروه قَدَريّه بود و رجال شناسان اهل سنّت، او را به علم و فقه ، توصيف كرده و ستوده اند ؛ امّا در نزد علماى شيعه، در باره او اختلاف نظر وجود دارد . وى به سال 110 ق ، در بصره در گذشت.

ص: 74

تنبيه الغافلين :قيلَ لِلحَسَنِ [البَصرِيِّ] : يا أبا سَعيدٍ ! قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَبَكى حَتَّى اختَلَجَ جَنباهُ ، ثُمَّ قالَ : وا ذُلّاه لِاُمَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِيِّها ابنَ نَبِيِّها ، يَعني عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ . (1)

تذكرة الخواص عن الزهري :لَمّا بَلَغَ الحَسَنَ البَصرِيِّ قَتلُ الحُسَينِ عليه السلام بَكى حَتَّى اختَلَجَ صُدغاهُ ، ثُمَّ قالَ : وا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَت ابنَ بِنتِ نَبِيِّها ، وَاللّهِ ، لَيُرَدَّنَّ رَأسُ الْحُسَينِ عليه السلام إلى جَسَدِهِ ، ثُمَّ لَيَنتَقِمَنَّ لَهُ جَدُّهُ وأبوهُ مِنِ ابنِ مَرجانَةَ . (2)

تاريخ دمشق عن الحسن :لَم تَرَ عَيني _ أو لَم تَرَ عَينايَ _ يَوما مِثلَ يَومٍ اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام في طَستٍ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ فاهُ ، ويَقولُ : إن كانَ لَصَبيحا ، إن كانَ لَقَد خَضَبَ . (3)

المعجم الكبير عن الحسن :قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام سِتَّةَ عَشَرَ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتِهِ ، وَاللّهِ ما عَلى ظَهرِ الأَرضِ يَومَئِذٍ أهلُ بَيتٍ يُشبِهونَ . (4)

1 / 14إبراهيمُ النَّخَعي (5)المعجم الكبير عن إبراهيم : لَو كُنتُ فيمَن قَتَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ غُفِرَ لي ، ثُمَّ اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، استَحيَيتُ أن أمُرَّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَيَنظُرَ في وَجهي . (6)

.


1- .تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبيّين : ص 109 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 124 عن أبي بكر ؛ مجمع البيان : ج 6 ص 655 .
2- .تذكرة الخواص : ص 267 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 236 .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 118 الرقم 2854 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 و فيه «لهم شبيهون» بدل «يشبهون» ، العقد الفريد : ج 3 ص 368 ، ذخائر العقبى : ص 250 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 189 .
5- .إبراهيم بن يزيد بن قيس بن الأسود النخعي الكوفي من أكابر التابعين كان رجلاً فقيها قليل التكلف ، وكان مفتى أهل الكوفة ، وهو مختف من الحجاج . توفى وله تسع واربعون سنة ويقال مات وهو ابن نيف وخمسين راجع : سير اعلام النبلاء : ج4 ص520 تهذيب التهذيب : ج1 ص154 ، الأعلام للزركلى : ج1 ص80 .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2829 ، تهذيب الكمال : ج 25 ص 154 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 44 .

ص: 75

2489 . تنبيه الغافلين:المعجم الكبير عن إبراهيم : لَو كُنتُ فيمَن قَتَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ غُفِرَ لي ، ثُمَّ اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، استَحيَيتُ أن أمُرَّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَيَنظُرَ في وَجهي . (1)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2829 ، تهذيب الكمال : ج 25 ص 154 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 44 .

ص: 76

2489 . تنبيه الغافلين: به حسن [بصرى] گفته شد: اى ابو سعيد! حسين بن على ، كشته شد . او به حدّى گريست كه پهلوهايش تكان مى خوردند . آن گاه گفت: چه خوار است امّتى كه پسر پدرى بي نَسَب در آن، پسر پيامبرش را بِكُشد ! منظورش عبيد اللّه بن زياد بود.

تذكرة الخواصّ_ به نقل از زُهْرى _: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به حسن بصرى رسيد، به حدّى گريست كه گيجگاهش به لرزش در آمد . آن گاه گفت: چه خوار است امّتى كه پسر دخترِ پيامبرش را بكُشد! به خدا سوگند، سرِ حسين عليه السلام به بدنش باز گردانده مى شود و آن گاه ، جد و پدرش ، انتقام او را از ابن مرجانه مى گيرند.

تاريخ دمشق_ به نقل از حسن [ بَصرى] _: چشمم (/ چشمانم) همانند آن روز را نديده است كه سرِ حسين عليه السلام را در طَبَقى براى ابن زياد آوردند و او شروع به وَر رفتن با دندان هاى حسين عليه السلام كرد و مى گفت: زيبا و درخشان است! خَضاب كرده است!

المعجم الكبير_ به نقل از حسن [ بصرى] _: با حسين بن على عليه السلام ، شانزده مرد از خاندانش كشته شدند . به خدا سوگند، در روى زمين، همانندى براى آنها نيست.

1 / 14ابراهيم نَخَعي

(1)المعجم الكبير_ به نقل از ابراهيم _: اگر از قاتلان حسين بن على عليه السلام بودم و آمرزيده مى شدم و وارد بهشت مى شدم، شرم مى كردم كه از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله عبور كنم و ايشان به صورت من بنگرد .

تهذيب الكمال عن محمّد بن خالد :قالَ إبراهيمُ _ يَعنِي النَّخَعِيُّ _ : لَو كُنتُ مِمَّن قاتَلَ الحُسَينَ عليه السلام ، ثُمَّ اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، لَاستَحيَيتُ أن أنظُرَ إلى وَجهِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . (2)

1 / 15قَيسُ بنُ عُبادٍ (3)عيون الأخبار لابن قتيبة :قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لِقَيسِ بنِ عُبادٍ : ما تَقولُ فِيَّ وفِي الحُسَينِ ؟ فَقالَ : أعفِني أعفاكَ اللّهُ ! فَقالَ : لَتَقولَنَّ . قالَ : يَجيءُ أبوهُ يَومَ القِيامَةِ فَيَشفَعُ لَهُ ، ويَجيءُ أبوكَ فَيَشفَعُ لَكَ . قالَ : قَد عَلِمتُ غَشَّكَ وخُبثَكَ ، لَئِن فارَقتَني يَوما لَأَضَعَنَّ بِالأَرضِ أكثَرَكَ شَعرا . (4)

تذكرة الخواصّ عن الشعبي :كانَ عِندَ ابنِ زِيادٍ قَيسُ بنُ عُبادٍ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : ما تَقولُ فِيَّ وفي حُسَينٍ ؟ فَقالَ : يَأتي يَومَ القِيامَةِ جَدُّهُ وأبوهُ واُمُّهُ فَيَشفَعونَ فيهِ ، ويَأتي جَدُّكَ وأبوكَ واُمُّكَ فَيَشفَعونَ فيكَ ، فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ ، وأقامَهُ مِنَ المَجلِسِ . (5)

.


1- .ابراهيم بن يزيد نخعى كوفى ، از بزرگان تابعيان و فقيهى بى تكلّف و مُفتى اهل كوفه بود . او از ترس حجاج ، در خفا مى زيست و در چهل و نُه سالگى و گفته شده در پنجاه و چند سالگى درگذشت .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 439 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، العقد الفريد : ج 3 ص 369 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 237 .
3- .قيس بن عباد [ة] بن قيس الضبعيّ البكريّ ، أبوعبداللّه البصريّ ، من أصحاب عليّ عليه السلام ، خليق ممدوح مشكور ، له إدراك وقيل صحابيّ و الأصحّ أنّه مخضرم. قدم المدينة في خلافة عمر ، كان من الفقهاء المحدّثين من أهل البصرة . قاتل مع ابن الأشعث في مواطنه حتّى إذا اهلكوا ، فجلس في بيته ، فبعث إليه الحجّاج فضرب عنقه في سنة (80 ه ) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 131 و تهذيب الكمال: ج 24 ص 64 و الإصابة : ج 5 ص 402 و رجال الكشّي : ج 1 ص 309 و رجال الطوسي : ص 80 ) .
4- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 2 ص 197 .
5- .تذكرة الخواصّ : ص 257 .

ص: 77

تهذيب الكمال_ به نقل از محمّد بن خالد _: ابراهيم (يعنى نَخَعى) گفت: اگر از كُشندگان حسين عليه السلام بودم و مرا به بهشت مى بردند، شرم مى كردم كه به صورت پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه كنم.

1 / 15قيس بن عُباد

(1)عيون الأخبار ، ابن قُتَيبه :عبيداللّه بن زياد به قيس بن عُباد گفت: نظرت در باره من و حسين چيست؟ قيس گفت: مرا [از گفتن پاسخْ] مُعاف بدار. خدا، تو را مُعاف بدارد! عبيد اللّه گفت: حتما بايد بگويى . قيس ، جواب داد: روز قيامت، پدر او مى آيد و از او شفاعت مى كند و پدر تو هم مى آيد و از تو شفاعت مى كند ! عبيد اللّه گفت: خيانت و پليدىِ تو را فهميدم! اگر روزى از من جدا شوى، چنان به زمينت مى زنم كه تكّه بزرگت مويَت باشد.

تذكرة الخواصّ_ به نقل از شَعْبى _: قيس بن عُباد، نزد عبيد اللّه بن زياد بود . ابن زياد به وى گفت: نظرت در باره من و حسين چيست؟ قيس گفت: روز قيامت ، جد و پدر و مادر او مى آيند و شفاعتش مى كنند و جَد و پدر و مادر تو هم مى آيند و تو را شفاعت مى كنند ! ابن زياد ، خشمگين شد و او را از مجلس ، بيرون كرد .

.


1- .ابو عبد اللّه ، قيس بن عباد[ة] بن قيس ضبعى بكرى بصرى، از ياران امام على عليه السلام ، شخصيتى خودساخته، ستوده و مقبول بود. او پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود و گفته شده كه از صحابه به شمار آمده است . قول درست ، اين است كه او دوران جاهلى را هم درك كرده بود. وى در دوران خلافت عمر ، به مدينه آمد واز فقهاى محدّث اهل بصره به شمار مى آمد. در برابر ابن اشعث در جنگ هايش جنگيده بود، تا آن كه هلاك شدند . سپس در خانه اش نشست و حَجّاج ، به دنبال او فرستاد و در سال 80 ق ، گردنش را زد.

ص: 78

1 / 16الحارِثَةُ بنُ بَدرٍ (1)وفيات الأعيان :قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لِحارِثَةَ بنِ بَدرٍ الغُدانِيُّ : ما تَقولُ فِيَّ وفِي الحُسَينِ يَومَ القِيامَةِ ؟ قالَ : يَشفَعُ لَهُ أبوهُ وجَدُّهُ صلى الله عليه و آله ، ويَشفَعُ لَكَ أبوكَ وجَدُّكَ . (2)

1 / 17أبو عُثمانَ النَّهدِيُّ (3)الطبقات الكبرى عن مالك بن إسماعيل النهدي :كانَ أبو عُثمانَ النَّهدِيُّ مِن ساكِنِي الكوفَةِ ، ولَم يَكُن لَهُ بِها دارٌ لِبَني نَهدٍ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام تَحَوَّلَ ، فَنَزَلَ البَصرَةَ ، وقالَ : لا أسكُنُ بَلَدا قُتِلَ فيهِ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4)

.


1- .حارثة بن بدر بن حصين التميميّ الغدائيّ ، تابعيّ من أهل البصرة ، أدرك النبيّ صلى الله عليه و آله ولم يَرَه . كان شاعر بني تميم و فارسهم . كان عليّ عليه السلام قد أهدر دمه بسبب إفساده بالمحاربة ، إلّا أنّه تاب قبل أن يقدر عليه ، فصار سعيد بن قيس شفيعا له عند عليّ عليه السلام فعفا عنه. وكان صديقا لزياد بن أبيه ومكينا عنده ، وكان من قوّاد أهل البصرة في محاربة الأزارقة. إنّه كان علي عليه السلام قد أمره بقتال الخوارج ، فهزموه في نواحي الأهواز ، فلّما أرهقوه دخل سفينته بمن معه فغرقت بهم سنة ( 64 ه) (راجع : الإصابة : ج 2 ص 138 وتاريخ دمشق : ج 11 ص 389 _ 397 ومعجم البلدان : ج 2 ص 485 و وقعة صفين : ص 25) .
2- .وفيات الأعيان : ج 6 ص 353 .
3- .عبد الرحمن بن مُلّ بن عمرو ، أبو عثمان النهديّ . كان من قضاعة ، أدرك الجاهليّة ، وأدرك النبيّ صلى الله عليه و آله ولم يره ، وأسلم على عهد النبيّ صلى الله عليه و آله . قدم المدينة أيّام عمر و غزا عدّة غزوات. يروي عن جماعة من الصحابة . صحب سلمان الفارسي اثنتي عشرة سنة ، وكان عريف قومه، كثير العبادة ، حسن القراءة. قيل : إنّه حجّ واعتمر ستّين مرّة . توفّي سنة (81 أو 95 أو 100 ه ) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 97 وتاريخ بغداد : 10 ص 202 والإصابة : ج 5 ص 84 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 175) .
4- .الطبقات الكبرى : ج 7 ص 98 ، تاريخ الطبري (المنتخب من ذيل المذيل) : ج 11 ص 632 ، الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 75 نحوه .

ص: 79

1 / 16حارثة بن بدر

(1)وفيات الاعيان:عبيد اللّه بن زياد به حارثة بن بدرِ غُدانى (/ غدايى) گفت: در باره من و حسين در روز قيامت ، چه مى گويى؟ حارثه گفت: پدر و جدّ حسين، او را شفاعت مى كنند و پدر و جدّ تو هم تو را شفاعت مى كنند!

1 / 17ابو عثمان نَهْدى

(2)الطبقات الكبرى_ به نقل از مالك بن اسماعيل نَهْدى _: ابو عثمان نَهدى ، از ساكنان كوفه بود ؛ ولى بنى نَهد در كوفه ، خانه اى نداشتند. هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد، او از كوفه به بصره رفت و گفت: من در شهرى كه در آن ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته شد ، اقامت نمى كنم .

.


1- .حارثة بن بدر بن حُصَين تميمى غدايى ، از تابعيان و اهل بصره بود و دوران پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود ؛ ولى ايشان را نديده بود. وى ، شاعر و چابك سوار بنى تميم بود . امام على عليه السلام به خاطر مفسد و مُحارب بودنش، خون او را هدر اعلام كرد ؛ امّا پيش از آن كه به وى دست بيابند، توبه كرد و سعيد بن قيس براى او نزد امام على عليه السلام شفاعت كرد و امام عليه السلام او را بخشيد. وى ، دوست زياد بن ابيه بود و در نزد او جايگاهى داشت و در جنگ اَزرَقيان، فرمانده اهل بصره بود. امام على عليه السلام او را مأمور جنگ با خوارج كرد ؛ ولى خوارج، او را در اطراف اهواز ، شكست دادند و وقتى به او نزديك شدند ، با همراهانش سوار كِشتى شد و با آنها در سال 64 ق ، غرق گرديد.
2- .ابو عثمان، عبد الرحمان بن مُلّ بن عمرو نَهْدى، از طايفه قُضاعه بود . او زمان جاهلى و زمان پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود ؛ ولى پيامبر خدا را نديده بود. وى در دوران پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام آورد و در دوران عمر ، وارد مدينه شد و در تعدادى از جنگ ها شركت كرد. وى از تعدادى از صحابيان حديث نقل كرده است. او با سلمان فارسى به مدّت دوازده سال ، رفيق بود . وى ، بزرگ قومش به شمار مى رفت ، بسيار عبادت مى كرد و قرآن را به خوبى قرائت مى كرد . او شصت بار حج و عمره به جا آورد و در سال 81 يا 95 يا 100 ق ، در بصره در گذشت.

ص: 80

تهذيب الكمال عن عبد القاهر بن السريّ ، عن أبيه ، عن جدّه :كانَ أبو عُثمانَ النَّهدِيُّ مِن قُضاعَةَ ، وأدرَكَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ولَم يَرَهُ ، وكانَ مِن ساكِنِي الكوفَةِ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام تَحَوَّلَ إلَى البَصرَةِ ، وقالَ : لا أسكُنُ بَلَدا قُتِلَ فيهِ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

1 / 18بِشرُ بنُ غالِبٍ (2)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عبد اللّه بن شريك :رَأَيتُ بِشرَ بنَ غالِبٍ يَتَمَرَّغُ عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام نَدامَةً عَلى ما فاتَهُ مِن نَصرِهِ . (3)

1 / 19خالِدُ بنُ غُفرانَ (4)تاريخ دمشق عن أبي عبد اللّه الحافظ :سَمِعتُ أبَا الحُسَينِ عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ الأَديبَ يَذكُرُ بِإِسنادٍ لَهُ : إنَّ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، لَمّا صُلِبَ بِالشّامِ أخفى خالِدُ بنُ غُفرانَ _ وهُوَ مِن أفاضِلِ التّابِعينَ _ شَخصَهُ عَن أصحابِهِ ، فَطَلَبوهُ شَهرا حَتّى وَجَدوهُ ، فَسَأَلوهُ عَن عُزلَتِهِ ، فَقالَ : أما تَرَونَ ما نَزَلَ بِنا ، ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : وأخبَرَنا أبو عَبدِ اللّهِ الفَراويُّ ، أنَا أبو عُثمانَ الصّابونِيُّ ، قالَ : أنشَدَنِي الحاكِمُ أبو عَبدِ اللّهِ الحافِظُ في مَجلِسِ الاُستاذِ أبي مَنصورٍ الحشاذي عَلى حُجزَتِهِ في قَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : جاؤوا بِرَأسِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍمُتَزَمِّلاً (5) بِدِمائِهِ تَزميلا وكَأَنَّما بِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍقَتَلوا جِهارا عامِدينَ رَسولا قَتَلوكَ عَطشانا ولَم يَتَرَقَّبوافي قَتلِكَ التَّنزيلَ وَالتَّأويلا ويُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وإنَّماقَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا لَفظُهُما سَواءٌ . (6)

.


1- .تهذيب الكمال : ج 17 ص 427 ، تاريخ دمشق : ج 35 ص 475 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 493 ، سؤالات الآجري لأبي داوود : ج 1 ص 223 الرقم 249 كلاهما نحوه .
2- .راجع : ج 5 هامش ص 162 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 501 الرقم 462 .
4- .راجع : ج 10 هامش ص 222 .
5- .متزمّلٌ بدمائه : أي مغطّى ومدثّرٌ بها (راجع : النهاية : ج 2 ص 313 «زمل») .
6- .تاريخ دمشق : ج 16 ص 180 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 125 وفيه «خالد بن معدان» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 273 وفيه «خالد بن عفران» وليس فيهما من «واخبرنا» الى «قتل الحسين بن عليّ» وراجع : تهذيب الكمال : ج 6 ص 448 والبداية والنهاية : ج 8 ص 198 وروضة الواعظين : ص 216 .

ص: 81

تهذيب الكمال_ به نقل از عبد القاهر بن سَرىْ، از پدرش، از جدّش _: ابو عثمان نَهْدى، از طايفه قُضاعه، [زمان ]پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرد ؛ ولى ايشان را نديد . وى مقيم كوفه بود ؛ ولى هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، به بصره رفت و گفت: من در شهرى كه در آن ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته شد ، اقامت نمى كنم.

1 / 18بِشر بن غالب

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك _: بِشر بن غالب را ديدم كه به خاطر پشيمانى از كمك نكردن به حسين عليه السلام ، بر روى قبر وى ، غلت مى زد.

1 / 19خالد بن غفران

(2)تاريخ دمشق_ به نقل از ابو عبد اللّه حافظ _: از ابو الحسين على بن محمّدِ اديب شنيدم كه با سند خود ، يادآورى مى كرد كه: وقتى سرِ حسين بن على عليه السلام در شام آويخته شد، خالد بن غُفران _ كه از بزرگانِ تابعيان بود _ ، خود را از دوستانش پنهان كرد و يك ماهى گشتند تا او را يافتند . از علّت گوشه گيرى اش پرسيدند . گفت: آيا نديديد كه چه بر سر ما آمد؟! آن گاه ، چنين سرود [كه در زير مى آوريم]: و ابو عبد اللّه فَراوى نيز به ما خبر داد كه ابو عثمان صابونى ، براى ما روايت كرد كه: حاكم ابو عبد اللّه حافظ ، در مجلس استاد ابو منصور حشاذى، نشست و در باره كشته شدن حسين بن على عليه السلام برايم خواند: اى پسر دختر محمّد! سرت را آوردنددر حالى كه به خون ، آغشته و رنگين شده بود . و گويى با [كشتن] تو _ اى پسر دختر محمّد _آشكارا و به عمد، پيامبرى را كُشتند . تو را لب تشنه ، كُشتند و در كُشتنتقرآن را و تفسير آن را در نظر نگرفتند . تكبير سر دادند كه تو را كشته اندو قطعا با كشتن تو، تكبير و تهليل را سر بُريدند . شعر اين دو روايت ، يكى است.

.


1- .ر . ك : ج 5 پانوشت ص 163 .
2- .ر . ك : ج 10 پانوشت ص 223 .

ص: 82

الملهوف :رُوِيَ أنَّ بَعضَ التّابِعينَ لَمّا شاهَدَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام بِالشّامِ ، أخفى نَفسَهُ شَهرا مِن جَميعِ أصحابِهِ ، فَلَمّا وَجَدوهُ بَعدَ إذ فَقَدوهُ ، سَأَلوهُ عَن سَبَبِ ذلِكَ ، فَقالَ : ألا تَرَونَ ما نَزَلَ بِنا ، ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : جاؤوا بِرَأسِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍمُتَزَمِّلاً بِدِمائِهِ تَزميلا وكَأَنَّما بِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍقَتَلوا جِهارا عامِدينَ رَسولا قَتَلوكَ عَطشانا ولَمّا يَرقُبوافي قَتلِكَ التَّنزيلَ وَالتَّأويلا ويُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وإنَّماقَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا (1)

.


1- .الملهوف : ص 210 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 117 وفيه الابيات فقط لخالد بن معدان ، بحار الأنوار : ج 45 ص 128 .

ص: 83

الملهوف:روايت شده كه شخصى از تابعيان ، وقتى سر امام حسين عليه السلام را در شام ديد، خود را از تمام دوستانش، يك ماه پنهان كرد . هنگامى كه او را پيدا كردند و از وى ، علّت كارش را پرسيدند، گفت: نمى بينيد چه بر سر ما آمده است؟! آن گاه ، چنين سرود: اى پسر دختر محمّد! سرت را آوردنددر حالى كه به خون ، آغشته و رنگين شده بود . و گويى با كشتن تو ، _ اى پسر دختر محمّد صلى الله عليه و آله _آشكارا و به عمد ، پيامبرى را كُشتند . تو را لب تشنه كشتند و در كُشتنتقرآن را و تفسير آن را در نظر نگرفتند . تكبير سر دادند كه تو را كشته اندو قطعا با كشتن تو، تكبير و تهليل را سر بُريدند .

.

ص: 84

راجع : ج 10 ص 222 (القسم الثانى عشر / الفصل الأوّل / خالد بن غفران) .

1 / 20الرَّبيعُ بنُ خُثَيمٍ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن سفيان عن شيخ :لَمّا اُصيبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ الرَّبيعُ بنُ خُثَيمٍ : لَقَد قَتَلوا صِبيَةً لَو أدرَكَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَأَجلَسَهُم في حِجرِهِ ، ولَوَضَعَ فَمَهُ عَلى أفمامِهِم (2) . (3)

ربيع الأبرار :صَحِبَ رَجُلٌ الرَّبيعَ بنَ خُثَيمٍ ، فَقالَ : إنّي لَأَرَى الرَّبيعَ لا يَتَكَلَّمُ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً إلّا بِكَلِمَةٍ تَصعَدُ ، ولا يَتَكَلَّمُ فِي الفِتنَةِ . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ قالوا : لَيَتَكَلَّمَنَّ اليَومَ ، فَقالوا لَهُ : يا أبا يَزيدَ! قُتِلَ الحُسَينُ ! فَقالَ : أوَ قَد فَعَلوا؟ «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ عَ__لِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (4) ، ثُمَّ سَكَتَ . (5)

.


1- .الربيع بن خثيم بن عائذ الثوري ، أبو يزيد الكوفي، من أصحاب عبداللّه بن مسعود، من الزهّاد الثمانية ، كان مع عليّ عليه السلام في صفّين ، إلّا أنّه جاء إلى علّي عليه السلام مع أربعمئة رجل من القرّاء و أظهر الشكّ في القتال ، و قال : فولّنا بعض هذه الثغور لنقاتل عن أهله ، فولّاهم ثغر قزوين و الريّ . واعتزل عن نصرة الإمام عليه السلام ، مات سنة 64ه (راجع : الطبقات الكبرى: ج 6 ص 182 _ 193 و تهذيب الكمال: ج 9 ص 70 _ 76 و تهذيب التهذيب : ج 2 ص 148 و رجال الكشّي : ج 1 ص 313 و وقعة صفين : ص 115) .
2- .في شرح الأخبار : «أفواههم» بدل «أفمامهم» .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 497 الرقم 455 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 170 الرقم 1118 عن الربيع بن خثيم وليس فيه صدره .
4- .الزمر : 46 .
5- .ربيع الأبرار : ج 1 ص 772 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 7 ص 93 وراجع : الطبقات الكبرى : ج 6 ص 190 وتفسير القرطبي : ج 15 ص 265 والمناقب للكوفي : ج 2 ص 240 الرقم 706 وشرح الأخبار : ج 3 ص 172 الرقم 1122 .

ص: 85

ر . ك : ج 10 ص 223 (بخش دوازدهم / فصل يكم / خالد بن غفران) .

1 / 20ربيع بن خُثَيم

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از سُفيان، از پير مردى _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، ربيع بن خُثَيم گفت: آنان ، نوجوانانى را كشتند كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را مى يافت، در دامنش مى نشانْد و دهان بر دهان آنان مى گذاشت.

ربيع الأبرار:مردى كه با ربيع بن خُثَيم همراه بود ، گفت: من بيست سال است كه ربيع را مى بينم كه حرف نمى زند، مگر حرفى كه [به آسمان ،] بالا برود، و در فتنه ها حرف نمى زند. هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، گفتند: امروز، حرف مى زند . به وى گفتند: اى ابو يزيد! حسين ، كشته شد. گفت: آيا سرانجام ، كارشان را كردند؟ «خداوندا! شكافنده آسمان ها و زمين! دانا به پنهان و آشكار! تو ميان بندگانت در باره آنچه آنان اختلاف دارند ، داورى مى كنى» . آن گاه ، خاموش شد.

.


1- .ابو يزيد ربيع بن خُثَيم بن عائذ ثَورى كوفى، از ياران عبد اللّه بن مسعود و از جمله زاهدان هشتگانه است. وى در صفّين، با امام على عليه السلام بود ؛ امّا با چهارصد نفر از قاريان، در باره جنگ در ركاب ايشان، به ترديد افتادند و نزد امام على عليه السلام آمدند و گفتند: ما را مأمور سرحدّاتى كن تا در آن جا بجنگيم. امام عليه السلام هم آنان را به سرحدّات قزوين و رى فرستاد و ربيع، بدين گونه ، از يارى امام عليه السلام كناره گرفت . وى در سال 64 ق ، در گذشت .

ص: 86

تذكرة الخواصّ عن الزهري :لَمّا بَلَغَ الرَّبيعَ بنَ خُثَيمٍ قَتلُ الحُسَينِ عليه السلام بَكى ، وقالَ : لَقَد قَتَلوا فِتيَةً لَو رَآهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَأَحَبَّهُم ، أطعَمَهُم بِيَدِهِ ، وأجلَسَهُم عَلى فَخِذِهِ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن منذر الثوري :كُنتُ عِندَ الرَّبيعِ بنِ خُثَيمٍ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام مِمَّن كانَ قاتَلَهُ ، فَقالَ الرَّبيعُ : قَد جِئتُم بِرُؤوسِهِم مُعَلِّقيها ، وأدخَلَ الرَّبيعُ إصبَعَهُ في فيهِ تَحتَ لِسانِهِ ، وقالَ : قَتَلتُم صِبيَةً لَو أدرَكَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَقَبَّلَ أفواهَهُم وأجلَسَهُم في حِجرِهِ . ثُمَّ قالَ الرَّبيعُ : «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ عَ__لِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن منذر :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، قالَ أشياخٌ مِن أهلِ الكوفَةِ فيهِم أبو بُردَةَ : اِذهَبوا بِنا إلَى الرَّبيعِ بنِ خُثَيمٍ حَتّى نَعلَمَ رَأيَهُ ، فَأَتَوهُ ، فَقالوا : إنَّهُ قَد قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام . قالَ : أرَأَيتُم لَو أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَخَلَ الكوفَةَ ، وفيها أحَدٌ مِن أهلِ بَيتِهِ ، فيمَن كانَ يَنزِلُ ؟ إلّا عَلَيهِم ، فَعَلِموا رَأيَهُ . (3)

.


1- .تذكرة الخواص : ص 268 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 44 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 236 الرقم 701 وليس فيه ذيله من «ثم قال» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 283 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 497 الرقم 454 .

ص: 87

تذكرة الخواصّ_ به نقل از زُهْرى _: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به ربيع بن خُثَيم رسيد، گريست و گفت: آنان ، جوان مردانى را كشتند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را دوست داشت و با دست خود ، به آنها غذا مى داد و آنها را بر روى پايش مى نشانْد.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از مُنذِر ثَورى _: نزد ربيع بن خُثَيم بودم كه مردى از نبردكنندگان با حسين عليه السلام كه در كشتن ايشان هم شركت داشت، وارد شد . ربيع [به او ]گفت: شما ، سرهاى آنان را آويزان آورديد . سپس انگشتش را در زير زبانش گذاشت و گفت: نوجوانانى را كشتيد كه اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را مى يافت ، دهانشان را مى بوسيد و آنها را بر دامانش مى نشانْد. آن گاه ربيع گفت: «خداوندا! شكافنده آسمان ها و زمين! دانا به پنهان و آشكار! تو ميان بندگان ، در باره آنچه آنان اختلاف دارند، داورى مى كنى» .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مُنذِر _: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، بزرگان كوفه ، از جمله ابو بُرده ، گفتند: ما را پيش ربيع بن خُثَيم ببريد تا نظر او را جويا شويم. آنها را پيش ربيع آوردند و به وى گفتند: حسين ، كشته شد. ربيع گفت: اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد كوفه شود و در آن جا كسى از خاندانش باشد، بر چه كسى جز آنها وارد مى شود ؟! بدين گونه ، آنان ، نظر وى را دانستند.

.

ص: 88

1 / 21عَمرُو بنُ بَعجَةَ (1)المعجم الكبير عن عمرو بن بعجة :أوَّلُ ذُلٍّ دَخَلَ عَلَى العَرَبِ قَتلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَادِّعاءُ زِيادٍ . (2)

.


1- .عمرو بن بعجة البارقيّ الأزدي اليشكري، روى عن عليّ عليه السلام ، وروى عنه أبو إسحاق السبيعي (راجع : الطبقات الكبرى: ج 6 ص 244 و التاريخ الكبير : ج 6 ص 316 و لسان الميزان: ج 4 ص 358) .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 123 الرقم 2870 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 340 الرقم 128 ، تاريخ دمشق : ج 19 ص 179 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 46 عن عمرو بن نعجة ، في تهذيب الكمال : ج 6 ص 255 وتاريخ الطبري : ج 5 ص 279 وتاريخ دمشق : ج 13 ص 295 «الحسن بن عليّ» بدل «الحسين بن عليّ» .

ص: 89

1 / 21عمرو بن بَعجه

(1)المعجم الكبير_ به نقل از عمرو بن بَعجه _: نخستين ذلّتى كه بر عربْ وارد شد، كشته شدن حسين بن على عليه السلام بود و برادر خواندن زياد [ ، توسّط معاويه] .

.


1- .عمرو بن بَعجه بارِقى اَزْدى يَشكُرى، از امام على عليه السلام حديث نقل كرده و ابو اسحاق سبيعى نيز ، از او نقل حديث كرده است.

ص: 90

الفصل الثاني : صدى قتل الإمام عليه السلام فيمن شارَكَ في قتله2 / 1يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ (1)تاريخ الطبري عن يونس بن حبيب الجرمي :لَمّا قَتَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وبَني أبيهِ ، بَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَسُرَّ بِقَتلِهِم أوَّلاً ، وحَسُنَت بِذلِكَ مَنزِلَةُ عُبَيدِ اللّهِ عِندَهُ ، ثُمَّ لَم يَلبَث إلّا قَليلاً حَتّى نَدِمَ عَلى قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكانَ يَقولُ : وما كانَ عَلَيَّ لَوِ احتَمَلتُ الأَذى وأنزَلتُهُ مَعي في داري وحَكَّمتُهُ فيما يُريدُ ، وإن كانَ عَلَيَّ في ذلِكَ وكَفٌ (2) ووَهنٌ (3) في سُلطاني ؛ حِفظا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ورِعايَةً لِحَقِّهِ وقَرابَتِهِ . لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ ، فَإِنَّهُ أخرَجَهُ وَاضطَرَّهُ ، وقَد كانَ سَأَلَهُ أن يُخَلِّيَ سَبيلَهُ ويَرجِعَ ، فَلَم يَفعَل أو يَضَعَ يَدَهُ في يَدي ، أو يَلحَقَ بِثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ حَتّى يَتَوَفّاهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ ، فَلَم يَفعَل ، فَأَبى ذلِكَ ورَدَّهُ عَلَيهِ وقَتَلَهُ ، فَبَغَّضَني بِقَتلِهِ إلَى المُسلِمينَ ، وزَرَعَ لي في قُلوبِهِمُ العَداوَةَ ، فَبَغَضَنِي البَرُّ وَالفاجِرُ بِما استَعظَمَ النّاسُ مِن قَتلي حُسَينا ، ما لي ولِابنِ مَرجانَةَ ، لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَيهِ . (4)

.


1- .راجع : ص 146 (الفصل السادس / يزيد بن معاوية) .
2- .وَكَفٌ : أي منقصة وعيب (الصحاح : ج 4 ص 1441 «وكف») .
3- .الوَهْنُ : الضَعْفُ (الصحاح : ج 6 ص 2215 «وهن») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 506 ، تاريخ دمشق : ج 10 ص 94 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 317 وليس فيه ذيله من «فبغضني البرّ» ، تذكرة الخواصّ : ص 265 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 232 والثلاثة الأخيرة نحوه .

ص: 91

فصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش

2 / 1يزيد بن معاويه

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از يونس بن حبيب جَرمى _: وقتى عبيد اللّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام و برادرانش را كشت، سرِ آنها را براى يزيد بن معاويه فرستاد . يزيد ، نخست ، از كشته شدن آنها شادمان گرديد و عبيد اللّه در نزد او جايگاهى والا پيدا كرد ؛ ولى زمانى طولانى نگذشت كه از كشته شدن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى گفت: «اتّفاقى برايم نمى افتاد ، اگر براى پاسداشت شأن پيامبر و مراعات حقّ او و خويشاوندى اش، رنج حسين را تحمّل مى كردم و او را با خودم به خانه ام مى بردم و در آنچه مى خواست، حاكمش مى كردم ، هرچند كه مايه عيب و ضعف حكومتم مى شد! خدا ، ابن مرجانه را لعنت كند! او بود كه حسين را بيرون آورد و مجبورش كرد . حسين خواست كه راهش را باز كنند تا برگردد ؛ امّا او چنين نكرد . حسين خواست تا زمانى كه خداوندت عمر او را به پايان مى رساند ، دستانش را در دستان من بگذارد و يا به سرحدّى از سرحدّات اسلامى برود ؛ ولى او چنين نكرد و جلوى حسين را گرفت و او را كشت و مرا با كشتن حسين، در ميان مسلمانان ، منفور كرد و در دلشان ، دشمنى با من را كاشت و نيكان و بَدان، به خاطر فاجعه آميز بودن كشتن حسين، با من دشمن شدند. مرا با ابن مرجانه ، چه كار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!» .

.


1- .ر . ك : ص 147 (فصل ششم / يزيد بن معاويه) .

ص: 92

راجع : ص 106 (الفصل الثالث / زوجة يزيد) . ج 8 ص 358 (القسم التاسع / الفصل الثامن / ندم يزيد) .

2 / 2عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ (1)الكامل في التاريخ :بَعَثَ [يَزيدُ] إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُهُ بِالمَسيرِ إلَى المَدينَةِ ومُحاصَرَةِ ابنِ الزُّبَيرِ بِمَكَّةَ . فَقالَ : وَاللّهِ ، لا جَمَعتُهُما لِلفاسِقِ ، قَتلَ ابنِ رَسولِ اللّهِ وغَزوَ الكَعبَةِ . ثُمَّ أرسَلَ إلَيهِ يَعتَذِرُ . (2)

الأخبار الطوال عن عبيد اللّه بن زياد_ عِندَ فِرارِهِ مِنَ البَصرَةِ بَعدَ هَلاكِ يَزيدَ لَمّا قالَ لَهُ دَليلُهُ : نَدِمتَ عَلى قَتلِكَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ! _: أمّا قَتلِي الحُسَينَ فَإِنَّهُ خَرَجَ عَلى إمامٍ واُمَّةٍ مُجتَمِعَةٍ ، وكَتَبَ إلَيَّ الإِمامُ يَأمُرُني بِقَتلِهِ ، فَإِن كانَ ذلِكَ خَطَأً كانَ لازِما لِيَزيدَ . (3)

.


1- .راجع : ص 152 (الفصل السادس / عبيد اللّه بن زياد) .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 594 .
3- .الأخبار الطوال : ص 284 وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 522 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 611 وتاريخ دمشق : ج 37 ص 457 .

ص: 93

ر . ك : ص 107 (فصل سوم / همسر يزيد) . ج 8 ص 359 (بخش نهم / فصل هشتم / پشيمانى يزيد) .

2 / 2عبيد اللّه بن زياد

(1)الكامل فى التاريخ:يزيد به دنبال عبيد اللّه بن زياد فرستاد و دستور داد كه به مدينه برود و عبد اللّه بن زبير را در مكّه به محاصره در آورَد. عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، دو كار [ناپسند] را براى يزيدِ فاسق ، انجام نمى دهم : كشتن پسر پيامبر خدا و ويران كردن كعبه. و آن گاه پيكى براى او فرستاد و عذرخواهى كرد.

الأخبار الطوال_ به نقل از عبيد اللّه بن زياد ، هنگام فرارش از بصره پس از هلاكت يزيد و وقتى كه راه نمايش به او گفت: آيا از كشتن حسين بن على پشيمانى ؟ _: كشتن حسين، به اين دليل بود كه او بر حاكم و امّتِ يك پارچه اسلامى خروج كرد . حاكم هم برايم نوشت و مرا به كشتن او ، دستور داد . اگر اين اشتباه بوده ، به عهده يزيد است.

.


1- .ر . ك : ص 153 (فصل ششم / عبيد اللّه بن زياد) .

ص: 94

2 / 3عُمَرُ بنُ سَعدٍ (1)الأخبار الطوال عن حميد بن مسلم :كانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لي صَديقا ، فَأَتَيتُهُ عِندَ مُنصَرَفِهِ مِن قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَأَلتُهُ عَن حالِهِ ، فَقالَ : لا تَسأَلَ عَن حالي ، فَإِنَّهُ ما رَجَعَ غائِبٌ إلى مَنزِلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ ، قَطَعتُ القَرابَةَ القَريبَةَ ، وَارتَكَبتُ الأَمرَ العَظيمَ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَدَخَلَ الكوفَةَ ، فَقالَ : ما رَجَعَ رَجُلٌ إلى أهلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ ، أطَعتُ ابنَ زِيادٍ ، وعَصَيتُ اللّهَ ، وقَطَعتُ الرَّحِمَ . (3)

أنساب الأشراف :جَعَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ يَقولُ : ما رَجَعَ أحَدٌ إلى أهلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ ، أطَعتُ الفاجِرَ الظّالِمَ ابنَ زِيادٍ ، وعَصَيتُ الحَكَمَ العَدلَ ، وقَطَعتُ القَرابَةَ الشَّريفَةَ . (4)

تذكرة الخواصّ عن ابن أبي الدنيا :قامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن عِندِ ابنِ زِيادٍ يُريدُ مَنزِلَهُ إلى أهلِهِ ، وهُوَ يَقولُ في طَريقِهِ ، ما رَجَعَ أحَدٌ مِثلَ ما رَجَعتُ ، أطَعتُ الفاسِقَ ابنَ زِيادٍ ، الظّالِمَ ابنَ الفاجِرِ ، وعَصَيتُ الحاكِمَ العَدلَ ، وقَطَعتُ القَرابَةَ الشَّريفَةَ . وهَجَرَهُ النّاسُ ، وكانَ كُلَّما مَرَّ عَلى مَلَأٍ مِنَ النّاسِ أعرَضوا عَنهُ ، وكُلَّما دَخَلَ المَسجِدَ خَرَجَ النّاسُ مِنهُ ، وكُلُّ مَن رَآهُ قَد سَبَّهُ ، فَلَزِمَ بَيتَهُ إلى أن قُتِلَ . (5)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عبد الرحمن بن حميد الرؤاسي :مَرَّ عُمَرُ بنُ سَعدٍ _ يَعنِي ابنَ أبي وَقّاصٍ _ بِمَجلِسِ بَني نَهدٍ حينَ قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام ، فَسَلَّمَ عَلَيهِم ، فَلَم يَرُدّوا عَلَيهِ السَّلامَ . قالَ مالِكٌ : فَحَدَّثَني أبو عُيَينَةَ البارِقِيُّ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ حُمَيدٍ ، في هذَاالحَديثِ ، قالَ : فَلَمّا جازَ قالَ : أتُيتُ الَّذي لَم يَأتِ قَبلِي ابنُ حُرَّةٍفَنَفسي ما أخَزَت وقَومي ما أذَلَّتِ (6)

.


1- .راجع : ص 174 (الفصل السادس / عمر بن سعد) .
2- .الأخبار الطوال : ص 260 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 485 الرقم 447 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 ؛ مثير الأحزان : ص 110 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 414 .
5- .تذكرة الخواصّ : ص 259 .
6- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 498 الرقم 458 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 54 وفيه «ما أحرت وقومي أذلّت» بدل «ما أخزت وقومي ما أذلّت» .

ص: 95

2 / 3عمر بن سعد

(1)الأخبار الطوال_ به نقل از حميد بن مسلم _: عمر بن سعد ، دوست من بود . هنگام بازگشت از جنگ با حسين عليه السلام ، پيش او رفتم و از حالش جويا شدم . گفت: از حالم مپرس ؛ چرا كه هيچ مسافرى ، با بدى [و روسياهى اى] كه من با آن به خانه ام باز گشتم، به خانه اش باز نمى گردد! من ، خويشاوندىِ نزديك را بريدم و گناهى بزرگ انجام دادم .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عمر بن سعد از كربلا باز گشت و وارد كوفه شد و گفت: هيچ مردى با بدى [و روسياهى اى] كه من با آن به خانواده ام باز گشتم، به سوى خانواده اش باز نمى گردد! از ابن زياد ، فرمان بردم و خدا را نافرمانى كردم و پيوندِ خويشاوندى را بريدم.

أنساب الأشراف:عمر بن سعد مى گفت: هيچ مسافرى، همانند بدى [و روسياهى اى] كه من با آن به خانواده ام باز گشتم، به خانواده اش باز نمى گردد! از تبهكار فاجر، ابن زياد، فرمان بردم و از حاكم عادل ، نافرمانى كردم و خويشاوندىِ شرافتمندانه را بريدم.

تذكرة الخواصّ_ به نقل از ابن ابى الدنيا _: عمر بن سعد از نزد ابن زياد برخاست و عازم منزل خود بود، در حالى كه در راه مى گفت: هيچ مسافرى همانند من به منزلش نزد خانواده اش باز نمى گردد! من از ابن زيادِ فاسقِ ستمگر ، پسر فاجر، فرمان بردم و از حاكم دادگر ، نافرمانى كردم و خويشاوندىِ شرافتمندانه را بريدم. مردم ، [روابط اجتماعى با] عمر بن سعد را تحريم كردند و هر وقت از كنار گروهى عبور مى كرد، از او كناره مى گرفتند و هر وقت وارد مسجد مى شد، مردم از آن بيرون مى رفتند و هر كس او را مى ديد، ناسزايش مى گفت. بدين ترتيب، مجبور به خانه نشينى گرديد تا كشته شد.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبد الرحمان بن حُمَيد رؤاسى گفت : روزى عمر بن سعد _ يعنى پسر ابو وقّاص _ پس از كشته شدن حسين عليه السلام ، از مجلس بنى نَهد ، گذر نمود و بر آنها سلام كرد ؛ ولى جواب سلامش را ندادند. مالك گفت: ابو عُيَينه بارقى ، از عبد الرحمان بن حُمَيد، در باره اين خبر برايم گفت كه : وقتى عمر بن سعد از آن مجلس گذشت، گفت: كارى كردم كه پيش از من، هيچ آزاده اى نكرده بود .خودم ، خودم را چه خوار كردم و قومم هم مرا خوار كردند!

.


1- .ر . ك : ص 175 (فصل ششم / عمر بن سعد) .

ص: 96

2 / 4شِمرُ بنُ ذِي الجُوشَنِ (1)ميزان الإعتدال عن أبي بكر بن عيّاش عن أبي إسحاق :كانَ شِمرٌ يُصَلّي مَعَنا ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي شَريفٌ ، فَاغفِر لي . قُلتُ : كَيفَ يَغفِرُ اللّهُ لَكَ وقَد أعَنتَ عَلى قَتلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : وَيحَكَ ! فَكَيفَ نَصنَعُ ؟ إنَّ اُمَراءَنا هؤُلاءِ أمَرونا بِأَمرٍ فَلَم نُخالِفهُم ، ولَو خالَفناهُم كُنّا شَرّا مِن هذِهِ الحُمُرِ السُّقاةِ . قُلتُ : إنَّ هذا لَعُذرٌ قَبيحٌ ، فَإِنَّمَا الطّاعَةُ فِي المَعروفِ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي إسحاق السبيعى :كانَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الضِّبابِيُّ لا يَكادُ أو لا يَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَنا ، فَيَجيءُ بَعدَ الصَّلاةِ ، فَيُصَلّي ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي ، فَإِنّي كَريمٌ لَم تَلِدنِي اللِّئامُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : إنَّكَ لَسَيِّى ءُ الرَّأيِ يَومَ تُسارِعُ إلى قَتلِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : دَعنا مِنكَ يا أبا إسحاقَ ، فَلَو كُنّا كَما تَقولُ وأصحابُكُ كُنّا شَرّا مِنَ الحَميرِ السَّقّاءاتِ . (3)

.


1- .راجع : ص 188 (الفصل السادس / شمر بن ذي الجوشن) .
2- .ميزان الاعتدال : ج 2 ص 280 الرقم 3742 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 499 الرقم 459 ، تاريخ دمشق : ج 23 ص 189 .

ص: 97

2 / 4شمر بن ذى الجوشن

(1)ميزان الاعتدال_ به نقل از ابو بكر بن عيّاش، از ابو اسحاق _: شِمر با ما نماز مى گزارد و سپس چنين دعا مى كرد: خداوندا! تو مى دانى كه من شريفم . پس مرا بيامرز . گفتم: چگونه خداوند عز و جل تو را بيامرزد، در حالى كه تو پسر پيامبر خدا را كشتى؟ گفت: واى بر تو! چه مى كرديم؟ فرماندهانمان ، ما را به كارى وادار كردند و ما نافرمانى نكرديم . اگر از آنها نافرمانى مى كرديم، بدتر از اين خرانِ آبكش مى شديم . گفتم: اين ، عذر بدتر از گناه است! فرمانبرى، تنها در كارهاى نيك است.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو اسحاق سَبيعى _: شمر بن ذى الجوشنِ ضِبابى نمى توانست و يا نمى خواست با ما نماز بگزارد. پس از نماز مى آمد و نمازش را مى خواند و چنين دعا مى كرد: خداوندا! مرا بيامرز، كه من كريمم و فرومايگان ، مرا نزاده اند . به شمر گفتم: تو بد انتخابى كردى، روزى كه به كشتن پسر دختر پيامبر خدا شتافتى . شمر گفت: اى ابو اسحاق! رهايمان كن. اگر ما آن گونه بوديم كه تو و دوستانت مى گوييد ، كه بدتر از خرانِ آبكش بوديم.

.


1- .ر . ك : ص 189 (فصل ششم / شمر بن ذى الجوشن) .

ص: 98

2 / 5سِنانُ بنُ أنَسٍ (1)تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ : قَتَلتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله !! قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَرا !! جاءَ إلى هؤُلاءِ يُريدُ أن يُزيلَهُم عَن مُلكِهِم ، فَأتِ اُمَراءَكَ فَاطلُب ثَوابَكَ مِنهُم ، لَو أعطَوكَ بُيوتَ أموالِهِم في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام كانَ قَليلاً ، فَأَقبَلَ عَلى فَرَسِهِ ، وكانَ شُجاعا شاعِرا ، وكانَت بِهِ لوثَةٌ ، فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ : أوقِر (2) رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أشهَدُ أنَّكَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ ، أدخِلوهُ عَلَيَّ ، فَلَمّا اُدخِلَ حَذَفَهُ (3) بِالقَضيبِ ، ثُمَّ قالَ : يا مَجنونُ ، أتَتَكَلَّمُ بِهذَا الكَلامِ ! أما وَاللّهِ لَو سَمِعَكَ ابنُ زِيادٍ لَضَرَبَ عُنُقَكَ . (4)

راجع : ج 7 ص 268 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ما روي فيمن قتل الإمام / سنان بن أنس) .

.


1- .راجع : ص 250 (الفصل السادس / سنان بن أنس) .
2- .أَوْقر ركابي : أي حمّلها وِقرا [وهو الحِمْل] (النهاية : ج 5 ص 213 «وقر») .
3- .حَذَفَهُ : أي ضَرَبَهُ ، والحَذْفُ يُستعمل في الرمي والضرب معا (النهاية : ج 1 ص 356 «حذف») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 28 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 189 وليس فيه صدره إلى «لوثة» .

ص: 99

2 / 5سِنان بن اَنَس

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردم به سِنان بن اَنَس گفتند: تو ، حسين پسر على و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كُشتى. بزرگ ترين شخصيت عرب را كشتى! او آمده بود كه آنان را از حكومتشان بركنار كند . پس ، پيش اميرانت برو و پاداشت را از آنان طلب كن . اگر آنان همه بيت المالشان را هم به پاداش كشتن حسين عليه السلام به تو مى دادند، كم بود. او كه مردى نترس و اهل شعر بود و عقلش پاره سنگ مى برد، به سمت اسبش روانه گشت و بر آن سوار شد و رفت تا بر درِ خيمه عمر بن سعد ايستاد و با بلنداى صدايش ، چنين سرود: بارم را پر از سيم و زر كنكه من پادشاه عالى جاه را كشتم . بهترينِ مردم از جهت پدر و مادر را من كشتمو او خوش نسب ترينِ آنها بود . عمر بن سعد گفت: گواهى مى دهم كه تو ديوانه اى هستى كه هرگز بهبود پيدا نمى كنى. او را پيش من بياوريد. وقتى او را نزد عمر بن سعد بردند، وى را با چوب دستى زد و سپس گفت: اى ديوانه! اين گونه حرف مى زنى ؟ بدان كه _ به خدا سوگند _ اگر ابن زياد ، اين حرف تو را بشنود، گردنت را مى زند.

ر.ك: ج 7 ص 269 (بخش هشتم / فصل نهم / قاتل امام عليه السلام در گزارش ها / سنان بن انس) .

.


1- .ر . ك : ص 251 (فصل ششم / سنان بن انس) .

ص: 100

2 / 6شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ (1)تاريخ الطبري عن الزبيدي :ما زالوا يَرَونَ مِن شَبَثِ [ابنِ رِبعِيٍّ ]الكَراهَةَ لِقِتالِهِ [أي قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام ] ، قالَ : وقالَ أبو زُهَيرِ العَبسِيُّ : فَأَنَا سَمِعتُهُ في إمارَةِ مُصعَبٍ يَقولُ : لا يُعطِي اللّهُ أهلَ هذَا المِصرِ خَيرا أبَدا ، ولا يُسَدِّدُهُم لِرُشدٍ ، ألا تَعجَبونَ أنّا قاتَلنا مَعَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ومَعَ ابنِهِ مِن بَعدِهِ آلَ أبي سُفيانَ خَمسَ سِنينَ ، ثُمَّ عَدَونا عَلَى ابنِهِ _ وهُوَ خَيرُ أهلِ الأَرضِ _ نُقاتِلُهُ مَعَ آلِ مُعاوِيَةَ ، وَابنِ سُمَيَّةَ الزّانِيَةِ ، ضَلالٌ يا لَكَ مِن ضَلالٍ (2) !!

تاريخ الطبري عن الزبيدي_ فيمَن قُتِلَ يَومَ عاشوراءَ _: قالَ شَبَثٌ لِبَعضِ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ : ثَكِلَتكُم (3) اُمَّهاتُكُم ، إنَّما تَقتُلونَ أنفُسَكُم بِأَيديكُم ، وتُذَلِّلونَ أنفُسَكُم لِغَيرِكُم ، تَفرَحونَ أن يُقتَلَ مِثلُ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ ! أما وَالَّذي أسلَمتُ لَهُ ، لَرُبَّ مَوقِفٍ لَهُ قَد رَأَيتُهُ فِي المُسلِمينَ كَريمٍ ! لَقَد رَأَيتُهُ يَومَ سَلَقِ آذَربيجانَ ، قَتَلَ سِتَّةً مِنَ المُشرِكينَ قَبلَ تَتامِّ خُيولِ المُسلِمينَ ، أفَيُقتَلُ مِنكُم مِثلُهُ وتَفرَحونَ (4) ؟!

.


1- .شبث بن ربعي التميميّ اليربوعيّ الكوفيّ ، أبو عبد القدّوس ، أحد الوجوه الملونه العجيبة فى التاريخ الأسلامي . كان مؤذّن سجاح التي ادّعت النبوّة ، ثمّ رجع إلى الاسلام ، كان من أصحاب علّي عليه السلام ومن اُمراء جيشه في حرب صفّين . صار من الخوارج بعد التحكيم و من اُمراء عسكرهم ، ثمّ فارقهم و عاد إلى جيش الإمام عليه السلام في حرب النهروان . كاتب الحسين عليه السلام وطلب منه القدوم إلى الكوفة لكنّه خالف و كان من المحاربين له . ثمّ كان ممّن طلب بدم الحسين عليه السلام مع المختار ، ثمّ حضر قتل المختار . مات بالكوفة في حدود سنة 70 أو 80 ه (راجع :رجال الطوسي : ص 68 والكافي: ج 3 ص490 ح 2و 3 و الخصال : ص 301 ح 76 و وقعة صفّين : ص 205 و تاريخ الطبري : ج 5 ص 353 و الإصابة : ج 3 ص 302 و تهذيب التهذيب : ج 2 ص 472 و تقريب التهذيب : ص 429) .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 436 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 566 .
3- .ثَكِلَتْك اُمّك : أي فَقَدَتْك ، والثُّكْلُ : فَقْدُ الولد (النهاية : ج 1 ص 217 «ثكل») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 436 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 566 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 400 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 16 كلاهما نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 20 .

ص: 101

2 / 6شَبَث بن رِبعى

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از زُبَيدى _: همواره مى ديدند كه شَبَث بن رِبعى، از جنگ با حسين عليه السلام ، ناخشنود است. ابو زُهَير عَبْسى گفت: من در دوران امارت مُصعَب ، از شَبَث شنيدم كه مى گفت: خداوند به مردم اين شهر ، خير نمى دهد و آنان را شايسته پيشرفت نمى سازد . در شگفت نيستيد كه ما در كنار على بن ابى طالب عليه السلام و بعد از او، در كنار پسرش با خاندان ابو سفيان به مدّت پنج سال جنگيديم ؛ ولى بعد بر پسرش _ كه بهترين فرد روى زمين بود _ تاختيم و با او به همراه خاندان معاويه و پسر سميّه بدكاره جنگيديم ؟ گم راهى بر روى گم راهى!

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُبَيدى ، در باره كشته هاى روز عاشورا _: شَبَث به برخى از اطرافيانش گفت: مادرتان به سوگتان بنشيند! با دست خود، خودتان را مى كُشيد و خودتان را رام ديگران مى كنيد و خوش حاليد كه شخصى همانند مسلم بن عوسَجه كشته شد ؟! بدانيد _ سوگند به خدايى كه من تسليمش هستم _ ، جايگاه مهمّى را براى او در ميان مسلمانان ديده ام! او در جنگ آذربايجان، شش نفر از مشركان را پيش از آن كه سپاه مسلمانان كاملاً برسند، كشت. آيا شما همانند او را مى كشيد و خوش حاليد ؟ !

.


1- .ابو عبد القدّوس شَبَث بن رِبعى تميمى يربوعى كوفى، از شخصيت هاى بسياربى ثبات در تاريخ اسلام است . او اذان گوى سجّاح (مدّعى نبوّت) شد و سپس به اسلام باز گشت و از ياران امام على7 و از فرماندهان سپاه ايشان در جنگ صفّين بود. پس از ماجراى حكميت ، از خوارج و از فرماندهان سپاه آنان گرديد . بعد، از آنها هم جدا شد و در جنگ نهروان به سپاه امام عليه السلام پيوست. وى از نويسندگان نامه به امام حسين عليه السلام و درخواست كننده رفتن ايشان به كوفه بود ؛ ولى از مخالفان ايشان شد و با ايشان جنگيد . سپس در ركاب مختار از خونخواهان امام حسين عليه السلام شد و بعد، در قتل مختار، شركت كرد. وى در حدود سال 70 يا 80 ق ، در كوفه مرد .

ص: 102

2 / 7مَروانُ بنُ الحَكَمِ (1)تاريخ الطبري عن القاسم بن بخيت :لَمّا أقبَلَ وَفدُ أهلِ الكوفَةِ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، دَخَلوا مَسجِدَ دِمَشقَ ، فَقالَ لَهُم مَروانُ بنُ الحَكَمِ : كَيفَ صَنَعتُم ؟ قالوا : وَرَدَ عَلَينا مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، فَأَتَينا _ وَاللّهِ _ عَلى آخِرِهِم ، وهذِهِ الرُّؤوسُ وَالسَّبايا ، فَوَثَبَ مَروانُ ، فَانصَرَفَ . وأتاهُم أخوهُ يحَيَى بنُ الحَكَمِ ، فَقالَ : ما صَنَعتُم ؟ فَأَعادوا عَلَيهِ الكَلامَ ، فَقالَ : حُجِبتُم عَن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله يَومَ القِيامَةِ ، لَن اُجامِعَكُم عَلى أمرٍ أبَدا ، ثُمَّ قامَ ، فَانصَرَفَ . (2)

2 / 8يَحيَى بنُ الحَكَمِ (3)تاريخ الطبري عن أبي عمارة العبسي :قالَ يَحيَى بنُ الحَكَمِ أخو مَروانَ بنِ الحَكَمِ : لَهامٌ (4) بِجَنبِ الطَّفِّ أدنى قَرابَةًمِنِ ابنِ زِيادِ العَبدِ ذِي الحَسَبِ الوَغلَ (5) سُمَيَّةُ أمسى نَسلُها عَدَدَ الحَصىوبِنتُ رَسولِ اللّهِ لَيسَ لَها نَسل (6) قالَ : فَضَرَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ في صَدرِ يَحيَى بنِ الحَكَمِ ، وقالَ : اُسكُت . (7)

.


1- .راجع : ج 3 هامش ص 368 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، تاريخ دمشق : ج 62 ص 84 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 580 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 196 عن القاسم بن نجيب وراجع : تهذيب الكمال : ج 6 ص 422 .
3- .يحيي بن الحكم بن أبي العاص ، أبو مروان الاُمويّ ، أخو مروان بن الحكم ، سكن دمشق، ولّاه ابن أخيه عبدالملك المدينة ، ثمّ ولّاه حمص في سنة (57 ه ) ، فشخص يحيى إلى الشام سنة (83 ه ) ، وفي سنة (77 ه_) غزا يحيى أرض الروم و مرج الشحم (راجع: تاريخ دمشق : ج 64 ص 119 _ 123 والعقد الفريد : ج 3 ص 81) .
4- .الهامُ : وهي جمع هامة : الرأس (النهاية : ج 5 ص 284 «هوم») .
5- .. الوَغْلُ : الضعيف ، النذل ، الساقط ، المقصّر في الأشياء (القاموس المحيط : ج 4 ص 65 «وغل») .
6- .في البداية والنهاية : «وليس لآل المصطفى اليوم من نسل» وهو الأنسب لأنّ فيه إقواء .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 460 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 116 الرقم 2848 وفيه «عبد الرحمن بن اُمّ الحكم» ، تاريخ دمشق : ج 34 ص 316 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 421 كلاهما عن محمّد بن حسن المخزومي وفيهما «عبد الرحمن بن الحكم» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 580 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 192 عن أبو جعفر العبسي كلّها نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 119 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 114 وفيه «وبنت رسول اللّه أسمت بلا نسلِ» ، إعلام الورى : ج 1 ص 474 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 130 وراجع : مثير الأحزان : ص 100 والأمالي للشجري : ج 1 ص 186 .

ص: 103

2 / 7مروان بن حَكَم

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن بُخَيت _: وقتى كاروان كوفه با سرِ حسين عليه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد . مروان بن حكم به آنان گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! گفتند: هجده مرد از آنها (بنى هاشم) ، به مَصاف ما آمدند و _ به خدا سوگند _ ما همه آنها را كشتيم، و اين هم سرها و اسيران. مروان از جا جست و رفت. برادر او ، يحيى بن حكم ، پيش آنان آمد و گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! آنان ، همان سخن را تكرار كردند. او گفت: از محضر محمّد ، در روز قيامت، محروم شديد. هرگز با شما در كارى همكار نمى شوم ! سپس برخاست و رفت.

2 / 8يحيى بن حكم

(2)تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عُماره عَبْسى _: يحيى بن حكم، برادر مروان بن حكم ، گفت: سرى در طَف است كه خويشاوندى اش با ما نزديك تر استاز ابن زياد ، آن بنده بى نسب و بى ريشه! سميّه، نسلش به تعداد ريگ ها رسيد ؛ولى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، بى نسل شد. يزيد بن معاويه به سينه يحيى بن حكم زد و گفت: خاموش!

.


1- .ر . ك : ج 3 پانوشت ص 369 .
2- .ابو مروان يحيى بن حكم بن ابى العاص اموى ، برادر مروان بن حكم است كه دردمشق ، ساكن بود . پسر برادرش ، عبد الملك ، او را والى مدينه كرد و سپس به سال 57 ق ، او را به ولايت حمص برگزيد و در سال 83 ق ، او را به دمشق فرستاد و در سال 77 ق ، با روميان در مرج الشحم جنگيد .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

الفصل الثالث: صدى قتل الإمام عليه السلام في ذَوي قاتِليهِ3 / 1زَوجَةُ يَزيدَ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :بَكَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ، وهِيَ يَومَئِذٍ عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . فَقالَ يَزيدُ : حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلى كَبيرِ قُرَيشٍ وسَيِّدِها . (2)

راجع : ج 8 ص 38 (القسم التاسع / الفصل الرابع / بعث يزيد رأس الإمام عليه السلام على نسائه) .

.


1- .هند بنت عبداللّه بن عامر بن كريز بن ربيعة ، اُمّ كلثوم زوجة يزيد بن معاوية . أمر يزيد أن يصلب رأس الحسين عليه السلام على باب داره . فخرجت هند حتّى شقّت الستر و هي حاسرة... . (راجع :الطبقات الكبرى: ج 5 ص 44 وتاريخ الطبري : ج 5 ص 465 وتاريخ دمشق : ج 62 ص 85 وج 70 ص 166 وص 259 وص4 و مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج2 ص 73 و تراجم اعلام النساء : ج 2 ص 425) .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 .

ص: 107

فصل سوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش

3 / 1همسر يزيد

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :اُمّ كلثوم دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز ، در آن روز ، نزد يزيد بن معاويه، بر حسين عليه السلام گريست. يزيد گفت: حقّ اوست كه براى بزرگ و آقاى قريش، شيون و ناله كند.

ر.ك: ج 8 ص 39 (بخش نهم / فصل چهارم / يزيد، سر امام عليه السلام را براى زنانش مى فرستد) .

.


1- .امّ كلثوم هند دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز بن ربيعه، همسر يزيد بن معاويه است.يزيد، دستور داد كه سرِ امام حسين عليه السلام را بر درِ خانه اش بياويزند. هند ، در حالى كه اندوهگين بود، از خانه خارج شد و جامه چاك زد.

ص: 108

3 / 2اِبنَةُ يَزيدَ (1)أنساب الأشراف :بَعَثَ يَزيدُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى نِسائِهِ ، فَأَخَذَتهُ عاتِكَةُ ابنَتُهُ _ وهِيَ اُمُّ يَزيدَ بنِ عَبدِ المَلِكِ _ فَغَسَلَتهُ ودَهَنَتهُ وطَيَّبَتهُ . فَقالَ لَها يَزيدُ : ما هذا ؟ قالَت : بَعَثتَ إلَيَّ بِرَأسِ ابنِ عَمّي شَعَثا ، فَلَمَمتُهُ وطَيَّبتُهُ . (2)

راجع : ج 8 ص 38 (الفصل التاسع / الفصل الرابع / بعث يزيد رأس الإمام عليه السلام إلى نسائه) .

3 / 3مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ (3)تاريخ اليعقوبي :مَلَكَ مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ _ واُمُّهُ اُمُّ هاشِمٍ بِنتُ أبي هاشِمِ بنِ عُتبَةَ بنِ رَبيعَةَ _ أربَعينَ يَوما ، وقيلَ : بَل أربَعَةَ أشهُرٍ ، وكانَ لَهُ مَذهَبٌ جَميلٌ ، فَخَطَبَ النّاسَ ، فَقالَ : أمّا بَعدَ حَمدِ اللّهِ وَالثَّناءِ عَلَيهِ ، أيُّهَا النّاسُ ، فَإِنّا بُلينا بِكُم ، وبُليتُم بِنا ، فَما نَجهَلُ كَراهَتَكُم لَنا ، وطَعنَكُم عَلَينا ، ألا وإنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ نازَعَ الأَمرَ مَن كانَ أولى بِهِ مِنهُ فِي القَرابَةِ بِرَسولِ اللّهِ ، وأحَقَّ فِي الإِسلامِ ، سابِقَ المُسلِمينَ ، وأوَّلَ المُؤمِنينَ ، وَابنَ عَمِّ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ ، وأبا بَقِيَّةِ خاتَمِ المُرسَلينَ ، فَرَكِبَ مِنكُم ما تَعلَمونَ ، ورَكِبتُم مِنهُ ما لا تُنكِرونَ ، حَتّى أتَتهُ مَنِيَّتُهُ وصارَ رَهنا بِعَمَلِهِ . ثُمَّ قَلَّدَ أبي وكانَ غَيرَ خَليقٍ لِلخَيرِ ، فَرَكِبَ هَواهُ ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، وعَظُمَ رَجاؤُهُ ، فَأَخلَفَهُ الأَمَلُ ، وقَصُرَ عَنهُ الأَجَلُ ، فَقُلَّت مَنَعَتُهُ ، وَانقَطَعَت مُدَّتُهُ ، وصارَ في حُفرَتِهِ ، رَهنا بِذَنبِهِ ، وأسيرا بِجُرمِهِ . ثُمَّ بَكى ، وقالَ : إنَّ أعظَمَ الاُمورِ عَلَينا عِلمُنا بِسوءِ مَصرَعِهِ ، وقُبحِ مُنقَلَبِهِ ، وقَد قَتَلَ عِترَةَ الرَّسولِ ، وأباحَ الحُرمَةَ ، وحَرَقَ الكَعبَةَ ، وما أنَا المُتَقَلِّدُ اُمورَكُم ، ولَا المُتَحَمِّلُ تَبِعاتِكُم ، فَشَأنُكُم أمرُكُم ، فَوَاللّهِ ، لَئِن كانَتِ الدُّنيا مَغنَما لَقَد نِلنا مِنها حَظّا ، وإن تَكُن شَرّا فَحَسبُ آلِ أبي سُفيانَ ما أصابوا مِنها . (4)

.


1- .عاتكة بنت يزيد بن معاوية بن أبي سفيان ، زوجة عبد الملك بن مروان اُمّ يزيد و مروان ، كانت تضع خمارها بين يدي اثني عشر خليفة كلّهم لها محرم . كان لها قصر خارج باب الجابية من دمشق منسوب إليها ، وبها مات عبد الملك بن مروان . وهي التي غسلت وحنّطت ودفنت رأس مصعب بعد ما كان منصوبا بدمشق . عاشت إلى أن أدركت مقتل ابن ابنها الوليد بن يزيد (راجع : تاريخ دمشق : ج 69 ص 245 و معجم البلدان : ج 1 ص 152 و تراجم أعلام النساء : ج 2 ص 150 و 249) .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 416 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 261 .
3- .معاوية بن يزيد بن معاوية بن أبي سفيان ، أبوليلى القرشيّ الاُمويّ ، الملقّب بالراجع إلى اللّه . ولد سنة (41 . ه . ق) ، بويع بعهد من أبيه فبايع له الناس وابنه ، إلّا ابن الزبير وأهل مكّة ، فولي أربعين نهارا أو ثلاث أو أربع أو خمس أشهر ، ثمّ صعد المنبر وخلع نفسه وتبرّأ من أبيه وجدّه وفِعلِهما . قيل : إنّه سُقي السمّ ، وقيل : إنّه توفّي في طاعون بدمشق ودفن هناك (راجع : سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 139 وتاريخ دمشق : ج 59 ص 296 _ 305 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 604 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 254) .
4- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 254 .

ص: 109

3 / 2دختر يزيد

(1)أنساب الأشراف:يزيد، سرِ حسين عليه السلام را براى زنان خاندانش فرستاد . عاتكه دختر او، مادر يزيد بن عبد الملك ، سر را گرفت و شستشو داد و روغن مالى و معطّر كرد . يزيد به وى گفت: اين ديگر چه كارى است ؟ عاتكه گفت: سر خاك آلود پسرعمويم را برايم فرستادى . مرتّب و معطّرش كردم .

ر . ك : ج 8 ص 39 (بخش نهم / فصل چهارم / يزيد سر امام را براى زنانش مى فرستد).

3 / 3معاوية بن يزيد

(2)تاريخ اليعقوبى:معاوية بن يزيد بن معاويه _ كه مادرش، اُمّ هاشم دختر ابو هاشم بن عُتبة بن ربيعه است _ چهل روز _ و برخى گفته اند : چهار ماه _ حكمرانى كرد . وى عقيده خوبى داشت. براى مردم ، سخنرانى كرد و چنين گفت: «پس از ستايش و ثناى خداوند، اى مردم! ما گرفتار شما شديم و شما گرفتار ما شديد . از ناخشنودىِ شما نسبت به ما و طعنتان ، بى خبر نيستيم. بدانيد كه جدّم معاوية بن ابى سفيان، بر سرِ حكومت ، با كسى به ستيز برخاست كه به خاطر خويشاوندى اش با پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى حكومت، شايسته تر بود و در مسلمانى ، شايستگىِ بيشترى داشت و پيش گام مسلمانان و نخستين مؤمن بود . او پسر عموى فرستاده پروردگار جهانيان و پدر يادگاران خاتم پيامبران بود . او كارى با شما كرد كه مى دانيد و شما هم كارى با او كرديد كه منكرش نيستيد ، تا اين كه مرگش فرا رسيد و در گرو عملش قرار گرفت . سپس پدرم (يزيد) زمام امور را به دست گرفت، در حالى كه شايسته خلافت نبود . سوار بر مركب هوسش شد و اشتباه خود را نيكو به حساب آورد و اميدش را زياد كرد و آرزو ، او را تباه ساخت و اَجَلش كوتاه شد . پس [كم كم] توانش اندك شد و زمانش به پايان رسيد و در گورش قرار گرفت و گرفتار گناه و اسير جرمش شد» . آن گاه معاويه (پسر يزيد) گريست و گفت: «بزرگ ترين درد ما ، اين است كه مى دانيم جايگاه او ، بد و بازداشتگاهش ، زشت است. او عترت پيامبر خدا را كشت و حرمت حرم را ريخت و كعبه را سوزاند. من ، عهده دار حكومت شما نيستم و زير بار نتايج كارتان هم نمى روم. خودتانيد و حكومت. به خدا سوگند، اگر دنيا غنيمت است، ما از آن ، بهره برده ايم و اگر شر است، همين مقدار كه خاندان ابو سفيان به آن رسيده اند، بسشان است!» .

.


1- .عاتكه دختر يزيد بن معاوية بن ابى سفيان، همسر عبد الملك بن مروان، و مادر يزيد ومروان ، پسران عبد الملك ، است . او در برابر دوازده خليفه، حجاب بر مى داشت ؛ چون محرمش بودند. او كاخى اختصاصى در بيرون باب الجابيه دمشق داشت كه به نام او معروف بود. در همين كاخ بود كه عبد الملك بن مروان مُرد. عاتكه، سر مصعب را _ كه در دمشق به جايى آويخته شده بود _ شست و حنوط كرد و دفن نمود. وى تا زمان كشته شدن نوه اش ، وليد بن يزيد ، زنده بود و او را درك كرد .
2- .ابو ليلى معاوية بن يزيد بن معاوية بن ابى سفيان قريشى اموى ، ملقّب به «الراجع إلى اللّه » ، در سال 41 ق ، زاده شد و در زمان پدرش يزيد ، با او و پدرش بيعت شد و بجز عبد اللّه بن زبير و مردم مكّه ، همه با او بيعت كردند . او چهل روز ، يا سه يا چهار يا پنج ماه ، خليفه بود و آن گاه بر فراز منبر رفت و خود را از حكومت ، بركنار نمود و از پدر و جدّش و كارهاى آن دو ، اعلام برائت كرد . گفته شده كه مسموم شد و گفته شده كه با بيمارى طاعون در دمشق در گذشت و همان جا دفن شد .

ص: 110

حياة الحيوان الكبرى :ثُمَّ قامَ بِالأَمرِ بَعدَهُ [أي بَعدَ يَزيدَ] ابنُهُ مُعاوِيَةُ ، وكانَ خَيرا مِن أبيهِ ، فيهِ دينٌ وعَقلٌ ، بويِعَ لَهُ بِالخِلافَةِ يَومَ مَوتِ أبيهِ ، فَأَقامَ فيها أربَعينَ يَوما ، وقيلَ أقامَ فيها خَمسَةَ أشهُرٍ وأيّاما ، وخَلَعَ نَفسَهُ . وذَكَرَ غَيرُ واحِدٍ أنَّ مُعاوِيَةَ بنَ يَزيدَ لَمّا خَلَعَ نَفسَهُ صَعِدَ المِنبَرَ ، فَجَلَسَ طَويلاً ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ بِأَبلَغِ ما يَكونُ مِنَ الحَمدِ وَالثَّناءِ، ثُمَّ ذَكَرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِأَحسَنِ ما يُذكَرُ بِهِ ، ثُمَّ قالَ : يا أيُّهَا النّاسُ ! ما أنَا بِالرّاغِبِ فِي الاِئتِمارِ عَلَيكُم لِعَظيمِ ما أكرَهُهُ مِنكُم ، وإنّي لَأَعلَمُ أنَّكُم تَكرَهونَنا أيضا ؛ لِأَنّا بُلينا بِكُم وبُليتُم بِنا ، ألا إنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ قَد نازَعَ في هذَا الْأَمرِ مَن كانَ أولى بِهِ مِنهُ ومِن غَيرِهِ ، لِقَرابَتِهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وعِظَمِ فَضلِهِ وسابِقَتِهِ ، أعظَمُ المُهاجِرينَ قَدرا ، وأشجَعُهُم قَلبا ، وأكثَرُهُم عِلما ، وأوَّلُهُم إيمانا ، وأشرَفُهُم مَنزِلَةً ، وأقدَمُهُم صُحبَةً ، ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وصِهرُهُ وأخوهُ ، زَوَّجَهُ صلى الله عليه و آله ابنَتَهُ فاطِمَةَ ، وجَعَلَهُ لَها بَعلاً بِاختِيارِهِ لَها ، وجَعَلَها لَهُ زَوجَةً بِاختِيارِها لَهُ ، أبو سِبطَيهِ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأفضَلِ هذِهِ الاُمَّةِ ، تَربِيَةِ الرَّسولِ ، وَابنَي فاطِمَةَ البَتولِ ، مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّيِّبَةِ الطّاهِرَةِ الزَّكِيَّةِ ، فَرَكِبَ جَدّي مَعَهُ ما تَعلَمونَ ، ورَكِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ ، حَتّى انتَظَمَت لِجَدِّي الاُمورُ ، فَلَمّا جاءَهُ القَدَرُ المَحتومُ وَاختَرَمَتهُ (1) أيدِي المَنونِ ، بَقِيَ مُرتَهَنا بِعَمَلِهِ ، فَريدا في قَبرِهِ ، ووَجَدَ ما قَدَّمَت يَداهُ ، ورَأى ما ارتَكَبَهُ وَاعتَداهُ . ثُمَّ انتَقَلَتِ الخِلافَةُ إلى يَزيدَ أبي ، فَتَقَلَّدَ أمرَكُم لِهَوىً كانَ أبوهُ فيهِ ، ولَقَد كانَ أبي يَزيدُ _ بِسوءِ فِعلِهِ وإسرافِهِ عَلى نَفسِهِ _ غَيرَ خَليقٍ بِالخِلافَةِ عَلى اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَرَكِبَ هَواهُ ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، وأقدَمَ عَلى ما أقدَمَ مِن جُرأَتِهِ عَلَى اللّهِ ، وبَغيِهِ عَلى مَنِ استَحَلَّ حُرمَتَهُ مِن أولادِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَلَّت مُدَّتُهُ ، وَانقَطَعَ أثَرُهُ ، وضاجَعَ عَمَلَهُ ، وصارَ حَليفَ حُفرَتِهِ ، رَهينَ خَطيئَتِهِ ، وبَقِيَت أوزارُهُ وتَبِعاتُهُ ، وحَصَلَ عَلى ما قَدَّمَ ، ونَدِمَ حَيثُ لا يَنفَعُهُ النَّدَمُ ، وشَغَلَنَا الحُزنُ لَهُ عَنِ الحُزنِ عَلَيهِ ، فَلَيتَ شِعري ماذا قالَ ، وماذا قيلَ لَهُ ؟ هَل عوقِبَ بِإِساءَتِهِ وجوزِيَ بِعَمِلِهِ ؟ وذلِكَ ظَنّي ، ثُمَّ اختَنَقَتهُ العِبرَةُ ، فَبَكى طَويلاً وعَلا نَحيبُهُ . ثُمَّ قالَ : وصِرتُ أنَا ثالِثَ القَومِ ، وَالسّاخِطُ عَلَيَّ أكثَرُ مِنَ الرّاضي ، وما كُنتُ لِأَتَحَمَّلَ آثامَكُم ، ولا يَرانِي اللّهُ جَلَّت قُدرَتُهُ مُتَقَلِّدا أوزارَكُم ، وألقاهُ بِتَبِعاتِكُم ، فَشَأنُكُم أمرُكُم فَخُذوهُ ، ومَن رَضيتُم بِهِ عَلَيكُم فَوَلّوهُ ، فَلَقَد خَلَعتُ بَيعَتي مِن أعناقِكُم ... . وَاللّهِ ، لَئِن كانَتِ الخِلافَةُ مَغنَما لَقَد نالَ أبي مِنها مَغرَما ومَأثَما ، ولَئِن كانَت سوءاً فَحَسبُهُ مِنها ما أصابَهُ . ثُمَّ نَزَلَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ أقارِبُهُ واُمُّهُ ، فَوَجَدوهُ يَبكي ، فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لَيتَكَ كُنتَ حَيضَةً ولَم أسمَع بِخَبَرِكَ ، فَقالَ : وَدِدتُ _ وَاللّهِ _ ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ : وَيلي إن لَم يَرحَمني رَبّي . ثُمَّ إنَّ بَني اُمَيَّةَ قالوا لِمُؤَدِّبِهِ عُمَرَ المَقصوصِ : أنتَ عَلَّمتَهُ هذا ولَقَّنتَهُ إيّاهُ ، وصَدَدتَهُ عَنِ الخِلافَةِ ، وزَيَّنتَ لَهُ حُبَّ عَلِيٍّ وأولادِهِ ، وحَمَلتَهُ عَلى ما وَسَمَنا (2) بِهِ مِنَ الظُّلمِ ، وحَسَّنتَ لَهُ البِدَعَ ، حَتّى نَطَقَ بِما نَطَقَ ، وقالَ ما قالَ . فَقالَ : وَاللّهِ ، ما فَعَلتُهُ ، ولكِنَّهُ مَجبولٌ ومَطبوعٌ عَلى حُبِّ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَم يَقبَلوا مِنهُ ذلِكَ ، وأخَذوهُ ودَفَنوهُ حَيّا حَتّى ماتَ . (3)

.


1- .اخترمهم الدهر : أي اقتطعهم واستأصلهم (النهاية : ج 2 ص 27 «خرم») .
2- .يقال : وَسَمَهُ يَسِمُهُ : إذا أثَّرَ فيه بِكَيٍّ (النهاية : ج 5 ص 186 «وسم»).
3- .حياة الحيوان الكبرى : ج 1 ص 57 .

ص: 111

حياة الحيوان الكبرى:آن گاه پس از يزيد، پسرش معاويه حكومت را بر عهده گرفت و او از پدرش بهتر بود. معاويه، عقل و دينى داشت. روز مرگ پدرش، براى خلافت ، با وى بيعت شد و چهل روز _ و گفته اند : پنج ماه و چند روز _ ، حكمرانى كرد و سپس خود را از حكومت ، بركنار نمود . افراد زيادى گفته اند كه معاوية بن يزيد ، وقتى خود را از خلافت بركنار كرد، بر فراز منبر رفت و مدّتى بر بالاى آن نشست . آن گاه حمد و ثناى خدا را تمام و كمال به جا آورد و به بهترين شكل از پيامبر صلى الله عليه و آله ياد كرد و سپس گفت : «اى مردم! به خاطر ناخشنودى زيادى كه از شما دارم، اصلاً راغب حكمرانى بر شما نيستم. نيز ناخشنودى شما را از خودمان مى دانم؛ زيرا شما گرفتار ما شديد و ما گرفتار شما شديم . بدانيد كه پدربزرگم معاويه، در امر حكومت ، با كسى به ستيز برخاست كه به خاطر خويشاوندى اش با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فضيلت بزرگش و سابقه اش [در اسلام]، از او و جز او ، برتر بود. او بزرگ ترين مهاجر بود و شجاع ترينِ آنان و داناترينشان، و نخستينِ ايمان آورندگانشان و شريف ترينشان و پيش گام ترين شان در همراهى با پيامبر خدا. او پسرعموى پيامبر خدا و داماد و برادرش بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دخترش فاطمه را به همسرىِ او در آورد و با اختيار فاطمه، وى را شوهر فاطمه كرد و با اختيار على، فاطمه را به همسرى وى ، در آورد . او پدر دو سِبط (نوه) پيامبر خدا و دو سَرور جوانان اهل بهشت و بهترين هاى اين امّت و تربيت شدگان پيامبر خدا و دو پسر فاطمه بتول، از درخت پاك و پاكيزه و شايسته بود. پدر بزرگ من، با على چنان كرد كه مى دانيد و شما هم با او چنان كرديد كه از آن ، بى خبر نيستيد، تا اين كه كارها، به دست پدربزرگم افتاد. وقتى تقديرِ قطعىِ او مقدّر شد و چنگال هاى مرگ ، او را گرفتند، او در گورش در گرو عمل خود، تنها ماند و به هر چه پيشاپيش فرستاده بود ، رسيد و آنچه را كه كرده و در پى اش دويده بود ، ديد . سپس خلافت به پدرم يزيد رسيد . او امور شما را به دست گرفت، با همان تمايلى كه پدرش در باره او داشت. پدرم يزيد ، با توجّه به بدىِ كردار و زياده روى اش ، مناسب خلافت بر امّت محمّد صلى الله عليه و آله نبود. او سوار بر مركب هوسش شد و اشتباهش را نيكو شمرد و از جرئت و جسارت بر خدا و تجاوزكارى در حلال شمردن حرمت فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كرد آنچه را كه كرد . پس، عمرش كوتاه شد و دنباله اش بريده گرديد و با عملش دست به گريبان شد و با قبرش هم آغوش گشت . او در گرو خطايش ماند و گناهان و آثارش بر جاى ماندند. به آنچه از پيش فرستاده بود، دست يافت و پشيمان شد ، در جايى كه پشيمانى سودى ندارد. اندوه ما از كارهاى بدش ، ما را از زارى بر مرگ او باز داشت. اى كاش مى دانستم كه : چه گفت و به او چه ها گفته شد؟ و آيا به بدكردارى اش عذاب شد و براى عملش مجازات گرديد؟! اين، گمان من است». گريه گلوى معاوية بن يزيد را گرفت و براى مدّتى گريست و صداى ناله اش بلند شد. آن گاه گفت: «من ، سومين نفرِ اين گروهم. خشمناكان بر من، بيش از خشنودان از من هستند. من حاضر نيستم گناهان شما را بر دوش بكشم و خداوند _ كه قدرتش باعظمت باد _ چنين نبيند كه من بار سنگين شما را بر عهده بگيرم و او را با بار گناهان شما ديدار كنم. پس ، اين شما و اين حكومتتان ! آن را بر گيريد و هر كس را براى آن مى پسنديد ، حاكم كنيد. من بيعتم را از شما برداشتم... . به خدا سوگند، اگر خلافت ، غنيمت است، پدرم ، هم به غرامت و هم به گناهِ آن رسيد و اگر بد است، همان كه به پدرم رسيد، بس است!» . آن گاه از منبر ، پايين آمد و خويشان و مادرش، نزد وى آمدند و ديدند كه گريه مى كند. مادرش به وى گفت: كاش لكّه حيضى بودى و من، خبر تو را نشنيده بودم! معاويه [بن يزيد] گفت: به خدا ، من هم اين را دوست داشتم ! و سپس گفت: واى بر من ، اگر پروردگارم به من رحم نكند! آن گاه بنى اميّه به معلّم او، عُمَرِ مقصوص، گفتند: تو اين را به او ياد دادى و به او تلقين نمودى و وى را از خلافت باز داشتى و دوستى على و فرزندانش را برايش آراستى و او را وادار كردى كه داغ ستمكارى را بر پيشانى ما بنهد و بدعت ها را برايش زيبا جلوه دادى، تا چنان سخنانى را گفت و گفت آنچه را كه گفت. عمر گفت: به خدا سوگند، من اين كارها را نكرده ام . ذات او و طبيعتش بر دوستى على ، سرشته است. بنى اميّه حرف او (عمر) را نپذيرفتند و او را گرفتند و زنده به گورش كردند.

.

ص: 112

. .

ص: 113

. .

ص: 114

الصواعق المحرقة :لَمّا وَلِيَ [مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ] صَعِدَ المِنبَرَ ، فَقالَ : إنَّ هذِهِ الخِلافَةَ حَبلُ اللّهِ ، وإنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ نازَعَ الأَمرَ أهلَهُ ، ومَن هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ورَكِبَ بِكُم ما تَعلَمونَ ، حَتّى أتَتهُ مَنِيَّتُهُ ، فَصارَ في قَبرِهِ ، رَهيناً بِذُنوبِهِ ، ثُمَّ قَلَّدَ أبِي الأَمرَ ، وكانَ غَيرَ أهلٍ لَهُ ، ونازَعَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُصِفَ (1) عُمُرُهُ ، وَانبَتَرَ عَقِبُهُ ، وصارَ في قَبرِهِ ، رَهيناً بِذُنوبِهِ . ثُمَّ بَكى وقالَ : إنَّ مِن أعظَمِ الاُمورِ عَلَينا عِلمَنا بِسوءِ مَصرَعِهِ ، وبِئسَ مُنقَلَبُهُ ، وقَد قَتَلَ عِترَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأباحَ الخَمرَ ، وخَرَّبَ الكَعبَةَ ، ولَم أذُق حَلاوَةَ الخِلافَةِ ، فَلا أتَقَلَّدُ مَرارَتَها ، فَشَأنُكُم أمرُكُم ، وَاللّهِ ، لَئِن كانَتِ الدُّنيا خَيرا فَقَد نِلنا مِنها حَظّا ، ولَئِن كانَت شَرّا فَكَفى ذُرِّيَّةَ أبي سُفيانَ ما أصابوا مِنها . (2)

.


1- .. القَصْفُ : الكَسْرُ (الصحاح : ج 4 ص 1416 «قصف») .
2- .الصواعق المحرقة : ص 224 .

ص: 115

الصواعق المُحْرقة:وقتى معاوية بن يزيد بن معاويه به خلافت رسيد، بر فراز منبر رفت و گفت: «اين خلافت، ريسمان خداست. پدربزرگم معاويه، در امر حكومت ، با كسى كه شايسته حكومت بود، به ستيز برخاست. آن كه از جدّم براى خلافتْ شايسته تر بود، على بن ابى طالب بود. او (پدربزرگم) با شما چنان كرد كه مى دانيد، تا اين كه مرگش فرا رسيد و در گورش جاى گرفت و اكنون در گرو گناهانش است. سپس پدرم حكومت را به دست گرفت ، در حالى كه شايسته آن نبود. او با پسر دختر پيامبر خدا ، به كشمكش پرداخت. عمرش كوتاه و دنباله اش بريده شد و در گورش جا گرفت و در گرو گناهانش است» . آن گاه گريست و گفت: «از بدترين مصيبت ها ، اين است كه ما از جايگاه نامناسب پدرم و فرجام بد او ، اطّلاع داريم. او عترت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشت، ميخوارى را روا شمرد و كعبه را ويران كرد. من ، شيرينى خلافت را نچشيدم . پس تلخى آن را هم بر عهده نمى گيرم. اين ، شما و اين ، حكومتتان! به خدا سوگند، اگر دنيا خوبى اى دارد ، ما از آن بهره گرفته ايم و اگر شرّى دارد ، نسل ابو سفيان را همانى كه به آن دست يافته اند، بس است!» .

.

ص: 116

تنبيه الخواطر :لَمّا نَزَعَ مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ نَفسَهُ مِنَ الخِلافَةِ ، قامَ خَطيبا فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! ما أنَا بِالراغِبِ فِي التَّأَمُّرِ عَلَيكُم ، ولا بِالآمِنِ لِكَراهَتِكُم ، بَل بُلينا بِكُم ، وبُليتُم بِنا ، ألا إنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ نازَعَ الأَمَر مَن كانَ أولى بِالأَمرِ مِنهُ في قَديمِهِ (1) وسابِقَتِهِ ، عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عَلَيهِ السَّلامُ وَالتَّحِيَّةُ وَالإِكرامُ ، فَرَكِبَ جَدّي مِنهُ ما تَعلَمونَ ، ورَكِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ ، حَتّى صارَ رَهينَ عَمَلِهِ ، وضَجيعَ حُفرَتِهِ ، تَجاوَزَ اللّهُ عَنهُ . ثُمَّ صارَ الأَمرُ إلى أبي ، ولَقَد كانَ خَليقا أن لا يَركَبَ سَيِّئَةً ، إذ كانَ غَيرَ خَليقٍ بِالخِلافَةِ ، فَرَكِبَ رَدعَهُ (2) ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، فَقَلَّت مُدَّتُهُ ، وَانقَطَعَت آثارُهُ ، وخَمَدَت نارُهُ ، ولَقَد أنسانَا الحُزنُ بِهِ الحُزنَ عَلَيهِ ، فَإِنّا للّه وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، ثُمَّ أخفَتَ يَتَرَحَّمُ عَلى أبيهِ . ثُمَّ قالَ : وصِرتُ أنَا الثّالِثَ مِنَ القَومِ ، الزّاهِدُ فيما لَدَيَّ أكثَرُ مِنَ الرّاغِبِ ، وما كُنتُ لِأَتَحَمَّلَ آثامَكُم ، شَأنَكُم وأمرَكُم خُذوهُ ، ومَن شِئتُم وِلايَتَهُ فَوَلّوهُ . قالَ : فَقامَ إلَيهِ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، فَقالَ : يا أبا لَيلى ، سُنَّةُ عُمَرَ سَيِّئَةٌ ؟ فَقالَ لَهُ : يا مَروانُ ، أتَخدَعُني عَن دينِي ، ائتِني بِرِجالٍ كَرِجالِ عُمَرَ أجعَلها بَينَهُم شورى . ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ ، إن كانَتِ الخِلافَةُ مَغنَما لَقَد أصَبنا مِنها حَظَّا ، ولَئِن كانَت شَرّا فَحَسبُ آلِ أبي سُفيانَ ما أصابوا مِنها ، ثُمَّ نَزَلَ . فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لَيتَكَ كُنتَ حَيضَةً ، فَقالَ : وأنَا وَدِدتُ ذلِكَ ولَم أعلَم أنَّ للّهِِ نارا يُعَذِّبُ بِها مَن عَصاهُ ، وأخَذَ غَيرَ حَقِّهِ . (3)

.


1- .هكذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «في قِدَمِه» .
2- .رَكِبَ رَدْعَهُ : أي لم يَرْدَعْهُ شيء فيمنعه عن وجهه (لسان العرب : ج 8 ص 122 «ردع») .
3- .تنبيه الخواطر : ج 2 ص 299 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 118 ؛ جواهر المطالب : ج 2 ص 261 نحوه .

ص: 117

تنبيه الخواطر:وقتى معاوية بن يزيد بن معاويه، خود را از خلافتْ بركنار كرد، به سخنرانى ايستاد و گفت: «اى مردم! من رغبتى به حكومت بر شما ندارم و از ناخشنودى شما نيز در امان نيستم ؛ بلكه ما گرفتار شما شديم و شما گرفتار ما شديد . بدانيد كه پدربزرگم معاويه، در امر حكومت ، با كسى به ستيز برخاست كه به جهت پيشينه و سابقه، از او (پدربزرگم) شايسته تر بود : على بن ابى طالب _ كه بر او سلام و درود و تعظيم باد _ . پدربزرگم در برابر او كارهايى كرد كه مى دانيد و شما هم همراه با او كارهايى كرديد كه بى خبر نيستيد، تا اين كه او در گرو كردار خويش و هم آغوش گورش شد . خداوند ، از او در گذرد ! آن گاه حكومت به پدرم رسيد. مناسب بود كه پدرم مرتكب بدى نشود . او شايسته خلافت نبود . هر چه خواست كرد و اشتباهش را نيكويى به شمار آورد . پس عمرش كوتاه و دنباله اش بريده و آتشش خاموش گرديد. اندوه بر [كارهاى] او ، موجب شد كه ما اندوه [مرگِ] او را فراموش كنيم. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» » . او سپس به آهستگى براى پدرش طلب رحمت كرد و آن گاه گفت: «من ، سومينِ اين گروهم و [به خاطر آنچه در كارنامه ما هست،] رويگردانان از من، بيش از راغبان به من هستند. من حاضر نيستم گناه شما را بر دوش بكشم. اين ، شما و اين ، حكومتتان ! آن را بگيريد و هر كه را خواستيد، به ولايت برگزينيد» . مروان بن حكم برخاست و به سوى او رفت و گفت: اى ابو ليلى! آيا روش عُمَر [در انتخاب خليفه] بد بود؟ معاويه گفت: «اى مروان! آيا قصد دارى مرا در دينم فريب دهى؟ مردانى را همانند مردانِ عُمَر برايم بياور تا خلافت را در ميان آنها به شور بگذارم» و سپس گفت: «به خدا سوگند، اگر خلافت، غنيمت بود ، ما بهره مان را از آن گرفتيم و اگر بدى بود، آنچه خاندان ابو سفيان از آن به دست آوردند ، برايشان بس است» و آن گاه از منبر، پايين آمد . مادرش به او گفت: اى كاش لكّه حيضى بودى! معاويه گفت: «من هم دوست داشتم كه چنين مى بودم و نفهميده بودم كه خدا آتشى دارد كه هر كس از او نافرمانى كند و حقّ غير خودش را بگيرد، وى را با آن، عذاب مى كند!» .

.

ص: 118

3 / 4نِساءُ آلِ أبي سُفيانَتاريخ الطبري عن الحارث بن كعب عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :قالَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ : يا نُعمانَ بنَ بَشيرٍ ، جَهِّزهُم [أي عِيالَ الحُسَينِ عليه السلام ] بِما يُصلِحُهُم ، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمينا صالِحا ، وَابعَث مَعَهُ خَيلاً وأعوانا ، فَيَسيرَ بِهِم إلَى المَدينَةِ . ثُمَّ أمَرَ بِالنِّسوَةِ أن يُنزَلنَ في دارٍ عَلى حِدَةٍ ، مَعَهُنَّ ما يُصلِحُهُنَّ ، وأخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فِي الدّارِ الَّتي هُنَّ فيها . قالَ : فَخَرَجنَ حَتّى دَخَلنَ دارَ يَزيدَ ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِيَةَ امرَأَةٌ إلَا استَقبَلَتهُنَّ تَبكي وتَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَقاموا عَلَيهِ المَناحَةَ ثَلاثا . (1)

راجع : ج 8 ص 342 (القسم التاسع / الفصل السابع / آل الرسول صلى الله عليه و آله في حبس يزيد) و ص 362 (القسم التاسع / الفصل الثامن / إذن اقامة المأتم للشهداء) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 ، المنتظم : ج 5 ص 344 .

ص: 119

3 / 4زنان خاندان ابو سفيان

تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب، از فاطمه دختر على عليه السلام _: يزيد بن معاويه گفت: اى نُعمان بن بشير! خانواده حسين را با امكاناتى كه شايسته شان است، آماده كن و با آنها مردى شامى را كه امين و مناسب است ، بفرست و با او سپاه و كمك كارانى گسيل كن تا آنها را به مدينه ببرد. آن گاه دستور داد كه زنان را وارد اتاقى جداگانه كنند و در اختيار آنها ، امكانات مورد نيازشان و برادرشان زين العابدين عليه السلام هم در همان اتاقى باشد كه آنها در آن اند . زنان ، بيرون آمدند تا وارد خانه يزيد شدند و از خاندان معاويه، هيچ زنى نبود، مگر اين كه از آنها استقبال نمود و در حالى كه مى گريست ، بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كرد. در آن جا سه روز عزادارى برپا كردند .

ر.ك: ج 8 ص 343 (بخش نهم / فصل هفتم / خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در حبس يزيد) و ص 363 (بخش نهم / فصل هشتم / دادن اجازه عزادارى براى شهيدان) .

.

ص: 120

3 / 5اُمُّ ابنِ زِيادٍالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن مغيرة :قالَت مَرجانَةُ (1) لِابنِها عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ : يا خَبيثُ ! قَتَلتَ ابنَ رَسولِ اللّهِ! لا تَرَى الجَنَّةَ أبَدا . (2)

تاريخ الطبري عن مغيرة :قالَت [مَرجانَةُ] لِعُبَيدِ اللّهِ حينَ قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام : وَيلَكَ ماذا صَنَعتَ ؟! وماذا رَكِبتَ ؟! (3)

3 / 6أخُ ابنِ زِيادٍ (4)تاريخ الطبري عن عثمان بن زياد أخي عبيد اللّه :لَوَدِدتُ أنَّهُ لَيسَ مِن بَني زِيادٍ رَجُلٌ إلّا وفي أنفِهِ خِزامَةٌ (5) إلى يَومِ القِيامَةِ ، وأنَّ حُسَينا لَم يُقتَل . (6)

.


1- .. مرجانة اُمّ عبيد اللّه بن زياد ، وزوجة زياد بن أبيه. قيل : كانت أمة من بنات ملوك فارس (راجع : تاريخ دمشق : ج 37 ص 436 و 440 و سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 545 ) .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 500 الرقم 461 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، الكامل في التاريخ : ج 3 ص 8 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 451 ، تذكرة الخواصّ : ص 259 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 45 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 548 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 286 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 484 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 219 وبزيادة «وعنّفته تعنيفا شديدا» في آخره ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 164 نحوه .
4- .عثمان بن زياد ، لم يذكر في المصادر الرجاليّة ، إلّا أنّ المصادر التاريخيّة ذكرت أنّه تولّى على البصرة من قبل أخيه عبيداللّه حينما أراد الكوفة (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 467 والملهوف : ص 114) .
5- .خِزَامة : هي حَلَقَة من شَعْر تُجعل في أحد جانبي منخَري البعير ، كانت بنو إسرائيل تُخزم اُنوفها ، وتُخرق تراقيها ، ونحو ذلك من أنواع التعذيب (النهاية : ج 2 ص 29 «خزم») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 467 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 208 ؛ مثير الأحزان : ص 110 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .

ص: 121

3 / 5مادر ابن زياد

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مغيره _: مرجانه (1) به پسرش عبيد اللّه بن زياد گفت: اى پليد! پسر پيامبر خدا را كشتى ؟! هرگز روى بهشت را نخواهى ديد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از مغيره _: مرجانه به عبيد اللّه _ در آن زمانى كه حسين عليه السلام را كشت _ گفت: واى بر تو! چه كار كردى؟! و چه عملى مرتكب شدى؟!

3 / 6برادر ابن زياد

تاريخ الطبرى_ به نقل از عثمان بن زياد، (2) برادر عبيد اللّه _: آرزو داشتم كه هيچ مردى از فرزندان زياد نبود، مگر اين كه تا قيامت بر بينى اش تسمه بينى بندى بود ؛ امّا حسين ، كشته نشده بود .

.


1- .مرجانه ، مادر عبيد اللّه بن زياد و همسر زياد بن ابيه است . گفته شده كه وى از شاه زادگان ايرانى بود كه اسير و به كنيزى گرفته شد .
2- .عثمان بن زياد بن ابى سفيان، فردى است كه در منابع رجالى، از او ياد نشده ؛ امّا در منابع تاريخى آمده كه وى از سوى برادرش عبيد اللّه ، آن زمانى كه وى تصميم گرفت به كوفه برود، حاكم بصره شد.

ص: 122

3 / 7زَوجَةُ خَولِيٍّالكامل في التاريخ :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام اُرسِلَ رَأسُهُ ورُؤوسُ أصحابِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ وحُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ ، فَوَجَدَ خَولِيٌّ القَصرَ مُغلَقا ، فَأتى مَنزِلَهُ ، فَوَضَعَ الرَّأسَ تَحتَ إجّانَةٍ في مَنزِلِهِ ، ودَخَلَ فِراشَهُ ، وقالَ لِامرَأَتِهِ النَّوارِ : جِئتُكِ بِغِنَى الدَّهرِ ، هذا رَأسُ الحُسَينِ مَعَكِ فِي الدّارِ . فَقالَت : وَيلَكَ ! جاءَ النّاسُ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وجِئتَ بِرَأسِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! وَاللّهِ ، لا يَجمَعُ رَأسي ورَأسَكَ بَيتٌ أبَدا ، وقامَت مِن الفِراشِ ، فَخَرَجَت إلَى الدّارِ . قالَت : فَما زِلتُ أنظُرُ إلى نورٍ يَسطَعُ مِثلَ العَمودِ مِنَ السَّماءِ إلَى الإِجّانَةِ ، ورَأَيتُ طَيرا أبيضَ يُرَفرِفُ حَولَها . (1)

راجع : ج 8 ص 6 (القسم التاسع / الفصل الرابع / رأس الإمام عليه السلام في دار خولي) .

3 / 8زَوجَةُ كَعبِ بنِ جابِرٍ (2) تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن يوسف بن يزيد عن عفيف بن زهير بن أبي الأخنس (3) : فَلَمّا رَجَعَ كَعبُ بنُ جابِرٍ [مِنَ المَعرَكَةِ ]قالَت لَهُ امرَأَتُهُ _ أو اُختُهُ _ النَّوارُ بِنتُ جابِرٍ : أعَنتَ عَلَى ابنِ فاطِمَةَ ، وقَتَلتَ سَيِّدَ القُرّاءِ ، أي بُرَيرَ بنَ حُضَيرٍ ؟! لَقَد أتَيتَ عَظيما مِنَ الأَمرِ ، وَاللّهِ ، لا اُكَلِّمُكَ مِن رَأسي كَلِمَةً أبَدا . وقالَ كَعبُ بنُ جابِرٍ (4) : سَلي تُخبَري عَنّي وأنتِ ذَميمَةٌغَداةَ حُسَينٍ وَالرِّماحُ شَوارِعُ ألَم آتِ أقصى ماكَرِهتِ ولَم يُخِلعَلَيَّ غَداةَ الرَّوعِ ما أنَا صانِعُ مَعي يَزَنِيٌّ (5) لَم تَخُنهُ كُعوبُهُوأبيَضُ مَخشوبُ (6) الغِرارَينِ (7) قاطِعُ فَجَرَّدتُهُ في عُصبَةٍ لَيسَ دينُهُمبِديني وإنّي بِابنِ حَربٍ لَقانِعُ ولَم تَرَ عَيني مِثلَهُم في زَمانِهِمولا قَبلَهُم فِي النّاسِ إذ أنَا يافِعُ (8) أشَدَّ قِراعا بِالسُّيوفِ لَدَى الوَغىألا كُلُّ مَن يَحمِي الذِّمارَ (9) مُقارِعُ وقَد صَبَروا لِلطَّعنِ وَالضَّربِ حُسَّرا (10)وقَد نازَلوا لَو أنَّ ذلِكَ نافِعُ فَأَبلِغ عُبَيدَ اللّهِ إمّا لَقيَتِهُبِأَنّي مُطيعٌ لِلخَليفَةِ سامِعُ قَتَلتُ بُرَيرا ثُمَّ حَمَّلتُ نِعمَةًأبا مُنقِذٍ لَمّا دَعا : مَن يُماصِعُ ؟ (11) قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني عَبدُ الرَّحمْنِ بنُ جُندَبٍ ، قالَ : سَمِعتُهُ في إمارَةِ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ وهُوَ يَقولُ : يا رَبِّ إنّا قَد وَفَينا ، فَلا تَجعَلنا يا رَبِّ كَمَن قَد غَدَرَ ، فَقالَ لَهُ أبي : صَدَقَ ، ولَقَد وَفى وكَرُمَ ، وكَسَبتَ لِنَفسِكَ شَرّا ، قالَ : كَلّا! إنّي لَم أكسِب لِنَفسي شَرّا ، ولكِنّي كَسَبتُ لَها خَيرا . قالَ : وزَعَموا أنَّ رَضِيَّ بنَ مُنقِذٍ العَبدِيَّ (12) رَدَّ بَعدُ عَلى كَعبِ بنِ جابِرٍ جَوابَ قَولِهِ (13) فَقالَ : لَو شاءَ رَبّي ما شَهِدتُ قِتالَهُمولا جَعَلَ النَّعماءَ عِندِي ابنُ جابِرِ لَقَد كانَ ذاكَ اليَومُ عارا وسُبَّةً (14)يُعَيِّرُهُ الأَبناءُ بَعدَ المَعاشِرِ فَيا لَيتَ أنّي كُنتُ مِن قَبلِ قَتلِهِويَومَ حُسَينٍ كُنتُ في رَمسِ (15) قابِرِ (16)

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ، مثير الأحزان : ص 85 .
2- .كعب بن جابر بن عمرو الأزديّ العبديّ ، شاعر كان مع عبيد اللّه بن زياد يوم مقتل الحسين عليه السلام ، وقاتل برير بن حضير ، له في ذلك أبيات ، توفيّ سنة (66 ه ) (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 432 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 ) .
3- .لم يذكر فيه شئ إلّا أنّه كان قد شهد مقتل الحسين عليه السلام (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 431) .
4- .نسبت في الفتوح إلى بجير بن أوس ، ويقول : هو قاتل برير . الفتوح : ج 5 ص 102 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 12 .
5- .رمح يزنيّ : أي منسوب إلى ذي يزن . قال الجوهري : ذو يزن ملك من ملوك حمير ، تنسب إليه الرماح اليزنيّة (الصحاح : ج 6 ص 2219 «يزن») .
6- .خَشَبَ السَّيفَ فهو مَخشوبٌ : صَقَلَهُ (تاج العروس : ج 1 ص 459 «خشب») .
7- .الغراران : شفرتا السيف (الصحاح : ج 2 ص 768 «غرر») .
8- .أيفع الغلام فهو يافع : إذا شارف الاحتلام (النهاية : ج 5 ص 299 «يفع») .
9- .ذِمار الرجل : وهو كلّ ما يلزمك حفظه وحياطته وحمايته (تاج العروس : ج 6 ص 445 «ذمر») .
10- .. الحاسِر : من لا مغفر له ولا درع ، أو لا جُنّة له (القاموس المحيط : ج 2 ص 9 «حسر») .
11- .المَصْع : الضرب بالسيف . والمُماصَعَة : المجالدة في الحرب (الصحاح : ج 3 ص 1285 «مصع») .
12- .كان رضيّ بن منقذ هذا مع جيش ابن سعد ، وقد كاد أن يقتل على يد برير بن حضير لولا أن يخلّصه كعب بن جابر المذكور . (راجع : ج 6 ص 198 «القسم الثامن / الفصل الثالث / برير بن خضير») .
13- .. نسبت في الفتوح إلى بجير بن أوس في جواب ابن عمّ له يقال عبيد اللّه بن جابر (الفتوح : ج 5 ص 103 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 12 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 16) .
14- .السُّبّة : العار . ويقال : صار هذا الأمر سُبّة عليهم : أي عارا يُسبُّ به (لسان العرب : ج 1 ص 456 «سبب») .
15- .الرَّمس : التراب ، ثمّ سمّي القبر به (المصباح المنير : ص 238 «رمس») .
16- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 432 وراجع : هذه الموسوعة ج 6 ص 204 ح 1680.

ص: 123

3 / 7همسر خولى

الكامل فى التاريخ:وقتى حسين عليه السلام كشته شد و سر او و سرهاى يارانش ، همراه با خولى بن يزيد و حُمَيد بن مسلم اَزدى براى عبيد اللّه فرستاده شد، خولى ديد كه درِ كاخ، بسته است . به منزلش رفت و سر را در منزلش زير تَشتى گذاشت و به بسترش رفت و به زنش نوار ، گفت: ثروت روزگار را برايت آورده ام. اين، سرِ حسين است كه در خانه با توست . نوار گفت: واى بر تو! مردم ، طلا و نقره مى آورند و تو سرِ پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آورده اى! به خدا سوگند، هرگز سرم با سر تو در يك خانه جمع نخواهد شد . و از رخت خواب برخاست و به بيرون اتاق رفت . نوار گفت: همين طور به نورى چشم دوخته بودم كه همانند ستون از آسمان به سوى تَشت ، پرتوافشان بود و پرنده اى سپيد را مى ديدم كه در كنارش پر مى زد.

ر.ك: ج 8 ص 7 (بخش نهم / فصل چهارم / سر امام عليه السلام در خانه خولى) .

3 / 8همسر كعب بن جابر

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل ابو مخنف _. : يوسف بن يزيد، از عفيف بن زُهَير بن ابى اَخنس (2) برايم نقل كرد كه : وقتى كعب بن جابر از جنگ كربلا باز گشت، زنش _ يا خواهرش _ نوار، دختر جابر ، به وى گفت: به يارى مخالفانِ پسر فاطمه برخاستى و سَرور قاريان (بُرَير بن حُضَير) را كشتى؟! فاجعه اى بس بزرگ آفريدى! به خدا سوگند، هرگز يك كلمه هم با تو حرف نخواهم زد. كعب بن جابر (3) گفت : اى زن نكوهيده! از احوال من بپرس تا خبردار شوى كهدر آن نيم روزِ حسين، در حالى كه تيرها از هر سو مى باريدند [ ، چه كردم ؟] . آيا از نهايت آنچه برايت ناخرسند است ، خبر نياورمكه در آن نيم روزِ وحشت انگيز ، هر كارى كردم ؟! همراهم نيزه يَزَنى (4) بودكه تيغه هايش خيانت نكردندو نيز شمشيرى برّاق و برّان و دو دم . براى گروهى ، آن را از غلاف ، بيرون كشيدم كه دينشانبا دين من ، يكى نبود؛ چرا كه من خشنود به دين اُموى هستم . از نوجوانى تا كنون ، چشمان من همانند آنان را نديده استچه اكنون و چه قبل از [ولادتِ] آنها ، كه [آنان] سخت ترين شمشيرزنان به هنگام نبرد بودند .بدانيد كه هر حمايتگر از حريم خود ، [ناگزير] جنگجوست. آنان بر ضربه هاى نيزه و شمشير ، بى سپر و محافظ ، شكيبايى كردندو تن به تنْ نبرد كردند ؛ ولى چنين كارى ، فايده اى نداشت . اگر عبيد اللّه را ديدى ، به او برسانكه من فرمانبر و گوش به فرمان خليفه ام . بُرَير را كشتم و نعمتى را براى ابو مُنقِذ ،بار كردم ، هنگامى كه شمشيرزنان را به يارى فرا خوانْد . همچنين عبد الرحمان بن جُندَب به من خبر داد كه: در دوران اِمارت مُصعَب بن زبير ، شنيدم كه مى گفت: اى پروردگار من! ما وفادار مانديم . پس _ پروردگارا _ ما را همانند نيرنگبازان قرار مده. پدرم به او گفت: راست است كه وفادار مانْد و بزرگى كرد ؛ ولى تو براى خودت شر درست كردى. او گفت: هرگز! من براى خودم شر درست نكردم ؛ بلكه خير اندوختم. نيز ادّعا كرده اند كه رضى بن مُنقِذ عبدى (5) بعدها جواب جابر را چنين داد: اگر پروردگارم مى خواست، من در جنگ آنها حضور نمى يافتمو جابر بر من منّت نمى گذاشت. [شركت در نبردِ] آن روز، چنان ننگ و عار استكه فرزندانم، بعدها مانند همنشينانم، سرزنشم مى كنند . اى كاش من پيش از كشتن حسين ، مرده بودمو در گور ، دفن شده بودم!

.


1- .كعب بن جابربن عمرو ازدى عبدى، شاعر بود و روز كشته شدن امام حسين عليه السلام با عبيد اللّه بن زياد بود . او با بُرَير بن حُضَير جنگيد و در اين باره اشعارى دارد. وى در سال 66 ق ، مرد .
2- .در باره عفيف بن زهير بن ابى اَخنَس ، چيزى گفته نشده ، جز اين كه در كشته شدن امام حسين عليه السلام حضور داشت .
3- .در الفتوح ، اين كار به بجير بن اوس نسبت داده شده و گفته شده كه او قاتل برير است .
4- .يَزَنى، منسوب به ذو يَزَن است. جوهرى گفته: ذو يزن ، پادشاهى از پادشاهان حمير بود و نيزه هاى ذو يزنى ، به او منسوب اند .
5- .رضى بن مُنقذ ، با سپاه ابن سعد بود و نزديك بود كه به دست بُرَير بن حُضَير _ رضى اللّه عنه _ كشته شود كه كعب بن جابرِ ياد شده، او را رهانيد (ر . ك : ج 6 ص 199 (بخش هشتم / فصل سوم / برير بن خضير) .

ص: 124

. .

ص: 125

. .

ص: 126

3 / 9اِمرَأَةٌ مِن بَني بَكرٍالملهوف عن حميد بن مسلم :رَأَيتُ امرَأَةً مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ ، كانَت مَعَ زَوجِها في أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا رَأَتِ القَومَ قَدِ اقتَحَموا عَلى نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام في فُسطاطِهِنَّ ، وهُم يَسلُبونَهُنَّ ، أخَذَت سَيفا ، وأقبَلَت نَحوَ الفُسطاطِ ، وقالَت : يا آلَ بَكرِ بنِ وائِلٍ ! أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ ؟! لا حُكمَ إلّا للّهِِ ، يا لَثاراتِ رَسولِ اللّهِ ! فَأَخَذَها زَوجُها ، فَرَدَّها إلى رَحلِهِ (1) . (2)

.


1- .الرِّحالُ : يعني الدور والمساكن والمنازل ، وهي جمع رَحْل (النهاية: ج 2 ص 209 «رحل») .
2- .الملهوف : ص 180 ، مثير الأحزان : ص 77 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .

ص: 127

3 / 9زنى از بنى بَكر

الملهوف_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: وقتى سپاه به زنان امام حسين عليه السلام در خيمه هايش يورش آورد و آنها را غارت مى كرد، زنى از بنى بكر بن وائل را ديدم كه با همسرش در سپاه عمر بن سعد بود . او شمشيرى را برداشت و به سوى خيمه ها رفت و گفت: «اى خاندان بكر بن وائل! آيا دختران پيامبر خدا غارت مى شوند [و شما كارى نمى كنيد]؟! هيچ فرمانى جز از جانب خدا نيست. اى خونخواهان پيامبر خدا!» كه همسرش او را گرفت و به خيمه اش باز گرداند .

.

ص: 128

3 / 10زَوجَةُ مالِكِ بنِ النُّسَيرِتاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ رَجُلاً مِن كِندَةَ يُقالُ لَهُ مالِكُ بنُ النُّسَيرِ مِن بَني بَدّاءَ ، أتاهُ [أي أتَى الحُسَينَ عليه السلام ] فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ ، وعَلَيهِ بُرنُسٌ (1) لَهُ ، فَقَطَعَ البُرنُسَ ، وأصابَ السَّيفُ رَأسَهُ ، فَأَدمى رَأسَهُ ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَما . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا أكَلتَ بِها ولا شَرِبتَ ، وحَشَرَكَ اللّهُ مَعَ الظّالِمينَ . قالَ : فَأَلقى ذلِكَ البُرنُسَ ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ (2) ، فَلَبِسَها ، وَاعتَمَّ ، وقَد أعيا وبَلَّدَ (3) ، وجاءَ الكِندِيُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ ، وكانَ مِن خَزٍّ ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ اُمِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ ، اُختِ حُسَينِ بنِ الحُرِّ البَدِّيِّ ، أقبَلَ يَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ . فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُدخِلُ بَيتي ؟! أخرِجهُ عَنّي ، فَذَكَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا بِشَرٍّ حَتّى ماتَ . (4)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :جاءَ الكِندِيُّ ، فَأَخَذَ البُرنُسَ ، وكانَ مِن خَزٍّ ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ اُمِّ عَبدِ اللّهِ لِيَغسِلَهُ مِنَ الدَّمِ ، قالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أتَسلُبُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ بُرنُسَهُ وتُدخِلُ بَيتي ؟! اُخرُج عَنّي ، حَشَا اللّهُ قَبرَكَ نارا ! وذَكَرَ أصحابُهُ أنَّهُ يَبِسَت يَداهُ ، ولَم يَزَل فَقيرا بِأَسوَإِ حالٍ إلى أن ماتَ . (5)

.


1- .. البُرنُسُ : هو كلّ ثوب رأسه منه ملتزق به ، درّاعَةً كان أو ممطرا أو جُبّة (لسان العرب : ج 6 ص 26 «برنس» ، النهاية : ج 1 ص 122 «برنس») .
2- .القَلَنسُوَة : تُلبس في الرأس (القاموس المحيط : ج 2 ص 242 «قلس») .
3- .بلّد الرجل : إذا لم يتّجه لشيء : وبلّد ، إذا نكّس في العمل وضعف حتّى في الجري (لسان العرب : ج 3 ص 96 «بلد») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 نحوه .
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .

ص: 129

3 / 10همسر مالك بن نُسَير

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردى از قبيله كِنده به نام مالك بن نُسَير از بنى بَدّاء، نزد حسين عليه السلام آمد و با شمشير بر سر ايشان زد و بُرنُسى (1) را كه بر سر ايشان بود ، شكافت . شمشير به سر ايشان رسيد و خون از آن جارى شد و بُرنُس ، آكنده از خون گرديد . حسين عليه السلام به وى فرمود: «با آن [دست] ، هرگز نخورى و نياشامى! و خدا با ستمگران ، محشورت كند!» . آن گاه ، بُرنُس را از سر انداخت و كلاهى خواست و آن را بر سر گذاشت و دستارى بر روى آن بست، در حالى كه خسته و ناتوان شده بود. مرد كِندى آمد و بُرنُس ايشان را كه از جنس خز بود، برداشت و آن را نزد زنش، امّ عبد اللّه (دختر حر و خواهر حسين بن حُرّ بَدّى) برد و آن گاه شروع به شستن خون آن كرد . همسرش به او گفت: آيا غنيمتِ گرفته شده از پسر دختر پيامبر خدا را به منزل من مى آورى؟! آن را از پيش من ببر. دوستان او گفتند كه: كِندى ، بسيار وضع فلاكتبارى پيدا كرد تا اين كه مُرد.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :كِندى آمد و بُرنُس را كه از جنس خز بود، برداشت و وقتى آن را آورد تا زنش امّ عبد اللّه بشويد، زنش به وى گفت: آيا بُرنُس پسر دختر پيامبر خدا را غنيمت گرفته اى و به خانه من آورده اى؟! از پيش من برو. خدا گورت را پر از آتش كند! دوستانش گفتند كه دستان او خشكيد و وضع فلاكتبارى داشت تا اين كه مُرد .

.


1- .بُرنُس : جبّه اى كلاهدار ؛ كلاه بلندى كه زُهّاد صدر اسلام بر سر مى گذاشتند ؛ كلاه قلندرى.

ص: 130

راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .

.

ص: 131

ر . ك : ج 7 ص 295 (بخش نهم / فصل اول / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام) .

.

ص: 132

الفصل الرابع : صَدى واقِعَةِ كَربَلاءَ فِي العِراقِ وَالحِجاز4 / 1صَدى قَتلِهِ فِي الكوفَةِتاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عوف بن الأحمر الأزدي :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ورَجَعَ ابنُ زِيادٍ مِن مُعَسكَرِهِ بِالنُّخَيلَةِ (1) ، فَدَخَلَ الكوفَةَ ، تَلاقَتِ الشّيعَةُ بِالتَّلاوُمِ وَالتَّنَدُّمِ ، ورَأَت أنَّها قَد أخطَأَت خَطَأً كَبيرا بِدُعائِهِمُ الحُسَينَ عليه السلام إلَى النُّصرَةِ ، وتَركِهِم إجابَتَهُ ، ومَقتَلِهِ إلى جانِبِهِم لَم يَنصُروهُ ، ورَأَوا أنَّهُ لا يُغسَلُ عارُهُم وَالإِثمُ عَنهُم في مَقتَلِهِ إلّا بِقَتلِ مَن قَتَلَهُ أوِ القَتلِ فيهِ . (2)

تذكرة الخواصّ :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام تَحَرَّكَتِ الشّيعَةُ وبَكَوا ، ورَأَوا أنَّهُ لا يُنجيهِم ولا يَغسِلُ عَنهُمُ العارَ وَالإِثمَ إلّا قَتلُ مَن قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام ، أو يُقتَلوا فيهِ عَن آخِرِهِم . (3)

ذوب النضّار :أمّا أهلُ العِراقِ فَإِنَّهُم وَقَعوا فِي الحَيرَةِ وَالأَسَفِ وَالنَّدَمِ عَلى تَركِهِم نُصرَةَ الحُسَينِ عليه السلام . (4)

.


1- .راجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 552 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 624 ، الفتوح : ج 6 ص 203 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 187 كلاهما نحوه .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 282 .
4- .ذوب النضّار : ص 72 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 354 .

ص: 133

فصل چهارم : بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجاز

4 / 1بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در كوفه

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن عوف بن احمر ازدى _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيله (1) باز گشت و وارد كوفه شد،شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كردند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كردند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند . نيز احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان او و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستشو نيست .

تذكرة الخواصّ:وقتى حسين عليه السلام كشته شد، شيعيان به جنبش در آمدند و گريستند و ديدند كه نجات آنها و پاك شدنشان از ننگ و گناه، جز با كشتن قاتلان حسين عليه السلام و يا كشته شدن تا نفر آخر در اين راه ، ميسّر نيست.

ذَوب النُّضار:عراقى ها به خاطر يارى نكردن حسين عليه السلام ، حيرت زده و متأسّف و پشيمان شدند.

.


1- .لشكرگاه كوفه، در نزديكى كوفه در راه شام (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 134

الملهوف_ بَعدَ خُطبَةِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام _: اِرتَفَعَت أصواتُ النّاسِ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، ويَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ : هَلَكتُم وما تَعلَمونَ . (1)

تذكرة الخواصّ :قالَ المَدائِنِيُّ : كانَ مِمَّن حَضَرَ الواقِعَةَ رَجُلٌ مِن بَكرِ بنِ وائِلٍ يُقالُ لَهُ : جابِرٌ أو جُبَيرٌ ، فَلَمّا رَأى ما صَنَعَ ابنُ زِيادٍ قالَ في نَفسِهِ : للّهِِ عَلَيَّ ألّا اُصيبَ عَشَرَةً مِنَ المُسلِمينَ خَرَجوا عَلَى ابنِ زِيادٍ إلّا خَرَجتُ مَعَهُم ، فَلَمّا طَلَبَ المُختارُ بِثَأرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وَالتَقَى العَسكَرانِ ، بَرَزَ هذَا الرَّجُلُ وهُوَ يَقولُ : وكُلُّ شَيءٍ قَد أراهُ فاسِداإلّا مُقامُ الرُّمحِ في ظِلِّ الفَرَس ثُمَّ حَمَلَ عَلى صُفوفِ ابنِ زِيادٍ . (2)

راجع : ج 8 ص 112 (القسم التاسع / الفصل السادس / كيفيّة دخول حرم الرسول صلى الله عليه و آله الكوفة) .

4 / 2صَدى قَتلِهِ فِي الحِجازِالأمالي للمفيد عن أبي هياج عبد اللّه بن عامر :لَمّا أتى نَعيُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ... ، فَما رَأَينا باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِمّا رَأَينا ذلِكَ اليَومَ . (3)

.


1- .الملهوف : ص 199 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 257 .
3- .الأمالي للمفيد : ص 319 ، الأمالي للطوسي : ص 89 الرقم 139 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 الرقم 34 .

ص: 135

الملهوف_ پس از سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام _: از هر سو ، صداى مردم ، بلند شد كه به همديگر مى گفتند: هلاك شديد و ندانستيد!

تذكرة الخواصّ:مدائنى گفت: از جمله شركت كنندگان در واقعه[ى كربلا] ، مردى از بكر بن وائل به نام جابر يا جُبَير بود كه وقتى كار ابن زياد را ديد، با خود گفت: با خدا عهد مى كنم كه اگر ده مسلمان را ببينم كه بر ابن زياد خروج كرده اند ، حتما با آنها خروج نمايم . وقتى مختار، به خونخواهى حسين عليه السلام برخاست و دو سپاه ، رو در روى يكديگر قرار گرفتند، اين مرد به ميدان آمد و سرود: هر چه ديدم ، تباه بودبجز افراشتگى نيزه در سايه اسب . آن گاه به سپاه ابن زياد ، حمله برد .

ر.ك: ج 8 ص 113 (بخش نهم / فصل ششم / چگونگى ورود خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به كوفه) .

4 / 2بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در حجاز

الأمالى ، مفيد_ به نقل از ابو هَيّاج عبد اللّه بن عامر _: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به مدينه رسيد،... ما هرگز زن و مرد گريانى را بيشتر از آنچه آن روز ديديم ، نديده بوديم.

.

ص: 136

تذكرة الخواصّ :قالَ الواقِدِيُّ : لَمّا وَصَلَ الرَّأسُ [أي رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام ]إلَى المَدينَةِ وَالسَّبايا ، لَم يَبقَ بِالمَدينَةِ أحَدٌ ، وخَرَجوا يَضِجّونَ بِالبُكاءِ . (1)

راجع : ص 420 (القسم الحادى عشر / الفصل الأوّل / حين رجوع أهل البيت عليهم السلام ) . و ج 7 ص 322 (القسم التاسع / الفصل الاول / فرح يزيد وبني اميّة) و ج 8 ص 402 (القسم التاسع / الفصل الثامن / قدوم آل الرسول صلى الله عليه و آله إلى المدينة) .

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 267 .

ص: 137

تذكرة الخواصّ:واقدى گفت: وقتى سرِ حسين عليه السلام و اسيران به مدينه رسيدند ، هيچ كس در مدينه نمانْد، جز اين كه با ناله مى گريست .

ر . ك : ص 421 (بخش يازدهم / فصل اوّل / هنگام بازگشت اهل بيت امام عليه السلام) وج 7 ص 323 (بخش نهم / فصل اوّل / شادى يزيد و اُمويان) . وج 8 ص 403 (بخش نهم / فصل هشتم / بازگشت خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله به مدينه) .

.

ص: 138

الفصل الخامس : صَدى واقِعَةِ كَربَلاءَ في غَيرِ المُسلِمينَ5 / 1رَسولُ مَلِكِ الرُّومِتذكرة الخواصّ عن عبيد بن عمير :كانَ رَسولُ قَيصَرَ حاضِرا عِندَ يَزيدَ ، فَقالَ لِيَزيدَ : هذَا رَأسُ مَن ؟ فَقالَ : رَأسُ الحُسَينِ . قالَ : ومَنِ الحُسَينُ ؟ قالَ : اِبنُ فاطِمَةَ ، قالَ: ومَن فاطِمَةُ ؟ قالَ : بِنتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالَ : نَبِيُّكُم ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : ومَن أبوهُ ؟ قالَ : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . قالَ : ومَن عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؟ قالَ : اِبنُ عَمِّ نَبِيِّنا . فَقالَ : تَبّا لَكُم ولِدينِكُم ، ما أنتُم وحَقِّ المَسيحِ عَلى شَيءٍ ، إنَّ عِندَنا في بَعضِ الجَزايِرِ دَيرا (1) فيهِ حافِرُ حِمارٍ رَكِبَهُ عيسَى السَّيِّدُ المَسيحُ عليه السلام ، ونَحنُ نَحُجُّ إلَيهِ في كُلِّ عامٍ مِنَ الأَقطارِ ، ونَنذِرُ لَهُ النُّذورَ ، ونُعَظِّمُهُ كَما تُعَظِّمونَ كعبَتَكُم ، فَأَشهَدُ أنَّكُم عَلى باطِلٍ ، ثُمَّ قامَ ولَم يَعُد إلَيهِ . (2)

.


1- .الدَّيْرُ : خان النصارى ، وصاحبه الذي يسكنه ويَعمُره ديّار وديراني (تاج العروس : ج 6 ص 430 «دير») .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 263 وراجع : الفتوح : ج 5 ص 132 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 71 والمحاسن : ص 63 والملهوف : ص 220 ومثير الأحزان : ص 103 والخرائج والجرائح : ج 2 ص 581 وبحار الأنوار : ج 45 ص 139 و 141 .

ص: 139

فصل پنجم : بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان

5 / 1فرستاده پادشاه روم

تذكرة الخواصّ_ به نقل از عبيد بن عمير _: فرستاده قيصر ، نزد يزيد بود . به يزيد گفت: اين، سرِ كيست؟ يزيد گفت: سرِ حسين. پرسيد: حسين كيست؟ گفت: پسر فاطمه. پرسيد: فاطمه كيست؟ گفت: دختر محمّد . او گفت: پيامبرتان؟! گفت: آرى. گفت: پدرش كه بود؟ گفت: على بن ابى طالب. گفت: على بن ابى طالب كيست؟ گفت: پسر عموى پيامبرمان . فرستاده قيصر گفت: به حقّ مسيح ، سوگند كه شما و دينتان بر حق نيستيد. ما در جزيره اى ، دِيرى (1) داريم كه سُم الاغ آقايمان عيسى مسيح عليه السلام ، در آن ، نگهدارى مى شود و ما هر ساله از گوشه و كنار دنيا، در آن جا گرد مى آييم و برايش نذرهاى فراوان مى كنيم و بزرگش مى داريم ، همان گونه كه شما كعبه تان را بزرگ مى داريد. گواهى مى دهم كه شما باطليد . آن گاه برخاست و ديگر پيش يزيد باز نگشت.

.


1- .دِير ، جاى سكونت روحانيان نصرانى (راهبان) است و كسى كه در آن ساكن شود يا آن را آباد كند، ديّار و ديرانى ناميده مى شود.

ص: 140

راجع : ج 8 ص 324 (القسم التاسع / الفصل السابع / احتجاج رسول ملك الروم على يزيد) .

5 / 2الدَّيرانِيُّالثقات لابن حبّان :أنفَذَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الشّامِ مَعَ اُسارَى النِّساءِ وَالصِّبيانِ مِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى أقتابٍ ، مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالشُّعورِ ، فَكانوا إذا نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِنَ الصُّندوقِ ، وجَعَلوهُ في رُمحٍ ، وحَرَسوهُ إلى وَقتِ الرَّحيلِ ، ثُمَّ أُعيدَ الرَّأسُ إلَى الصُّندوقِ ورَحَلوا ، فَبَينا هُم كَذلِكَ إذ نَزَلوا بَعضَ المَنازِلِ ، وإذا فيهِ دَيرُ راهِبٍ ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلى عادَتِهِم ، وجَعَلوهُ فِي الرُّمحِ ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَى الدَّيرِ . فَرَأَى الدَّيرانِيُّ بِاللَّيلِ نورا ساطِعا مِن دَيرِهِ إلَى السَّماءِ ، فَأَشرَفَ عَلَى القَومِ ، وقالَ لَهُم : مَن أنتُم ؟ قالوا : نَحنُ أهلُ الشّامِ ، قالَ : وهذا رَأسُ مَن هُوَ ؟ قالوا : رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، قالَ : بِئسَ القَومُ أنتُم ، وَاللّهِ ، لَو كانَ لِعيسى عليه السلام وَلَدٌ لَأَدخَلناهُ أحداقَنا . ثُمَّ قالَ : يا قَومُ ، عِندي عَشَرَةُ آلافِ دينارٍ وَرِثتُها مِن أبي وأبي مِن أبيهِ ، فَهَل لَكُم أن تُعطوني هذَا الرَّأسَ لِيَكونَ عِندِي اللَّيلَةَ ، واُعطِيَكُم هذِهِ العَشَرَةَ آلافِ دينارٍ ؟ قالوا : بَلى ، فَأَحدَرَ إلَيهِمُ الدَّنانيرَ ، فَجاؤوا بِالنَّقّادِ ووُزِنَتِ الدَّنانيرُ ونُقِدَت ، ثُمَّ جُعِلَت في جِرابٍ وخُتِمَ عَلَيهِ ، ثُمَّ اُدخِلَ الصُّندوقَ ، وشالوا إلَيهِ الرَّأسَ ، فَغَسَلَهُ الدَّيرانِيُّ ، ووَضَعَهُ عَلى فَخِذِهِ ، وجَعَلَ يَبكِي اللَّيلَ كُلَّهُ عَلَيهِ ، فَلَمّا أن أسفَرَ عَلَيهِ الصُّبحُ ، قالَ : يا رَأسُ ، لا أملِكُ إلّا نَفسي ، وأنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ جَدَّكَ رَسولُ اللّهِ ، فَأَسلَمَ النَّصرانِيُّ ، وصارَ مَولىً لِلحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ أحدَرَ الرَّأسَ إلَيهِم ، فَأَعادوهُ إلَى الصُّندوقِ ورَحَلوا . فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ قالوا : نُحِبُّ أن نَقسِمَ تِلكَ الدَّنانيرَ ؛ لِأَنَّ يَزيدَ إن رَآها أخَذَها مِنّا ، فَفَتَحُوا الصُّندوقَ ، وأخرَجُوا الجِرابَ بِخَتمِهِ وفَتَحوهُ ، فَإِذَا الدَّنانيرُ كُلُّها قَد تَحَوَّلَت خَزَفا ، وإذا عَلى جانِبٍ مِنَ الجانِبَينِ مِنَ السِّكَّةِ مَكتوبٌ : «وَ لَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَ_فِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّ__لِمُونَ» (1) ، وعَلَى الجانِبِ الآخَرِ : «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» . (2) قالوا : قَدِ افتَضَحنا وَاللّهِ ، ثُمَّ رَمَوها في بَرَدى (3) _ نَهرٍ لَهُم _ فَمِنهُم مَن تابَ مِن ذلِكَ الفِعلِ لِما رَأى ، ومِنهُم مَن بَقِيَ عَلى إصرارِهِ . وكانَ رَئيسُ مَن بَقِيَ عَلى ذلِكَ الإِصرارِ سِنانَ بنَ أنَسٍ النَّخَعِيَّ . (4)

راجع : ج 8 ص 88 (القسم التاسع / الفصل الخامس / إسلام الراهب النصراني) .

.


1- .إبراهيم : 42 .
2- .الشعراء : 227 .
3- .بَرَدَى ، بثلاث فتحات : أعظم أنهر دمشق (معجم البلدان : ج 1 ص 378) .
4- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 312 .

ص: 141

ر . ك : ج 8 ص 325 (بخش نهم/فصل هفتم/احتجاج فرستاده پادشاه روم با يزيد).

5 / 2راهب

الثقات ، ابن حبّان :عبيد اللّه بن زياد، سرِ حسين عليه السلام را به همراه زنان و كودكان اسير خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با سر و صورتى باز، با كاروانى به شام فرستاد. آنان وقتى به منزلگاهى مى رسيدند، سر را از صندوق ، بيرون مى آوردند و آن را بر سرِ نيزه اى مى زدند و تا وقت حركت كاروان ، از آن، محافظت مى كردند و آن گاه سر را به صندوق، بر مى گرداندند و راهى مى شدند. همين طور منزل به منزل مى رفتند تا به منزلى رسيدند كه دِير راهبى در آن بود . سر را طبق معمول از صندوق، بيرون آوردند و در نيزه كردند و نيزه را به دِير، تكيه دادند. راهب در شب، نورى را ديد كه از دِيرش به سوى آسمان مى رود. [از بالاى دير] به سوى آن گروه ، خم شد و از آنها پرسيد: شما كيستيد؟ گفتند: ما شامى هستيم. گفت: اين ، سرِ كيست؟ گفتند: سرِ حسين بن على. گفت: چه بد مردمى هستيد شما! به خدا سوگند، اگر عيسى عليه السلام فرزندى داشت، او را بر تخم چشممان جا مى داديم. آن گاه گفت: اى گروه! من ، ده هزار دينار از پدرم به ارث برده ام كه او نيز آنها را از پدرش به ارث برده است . آيا حاضريد اين سر را امشب در برابر اين ده هزار دينار، به من بدهيد؟ گفتند: آرى. او ده هزار دينار را براى آنان فرستاد و آنها نقدينه شناس آوردند . [سپس] دينارها را وزن كردند و شمردند و در انبانى گذاشتند و آن را مُهر كردند و در صندوق قرار دادند و سر را تحويل وى دادند. راهب ، سر را شُست و روى پايش گذاشت و همه شب را بر آن گريست و وقتى صبح دميد، گفت: اى سر! من جز خودم چيزى ندارم . گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست و جدّ تو ، پيامبر خداست. آن نصرانى، مسلمان و دوستدار حسين عليه السلام شد . سپس سر را به آنها باز گرداند و آنها آن را در صندوق گذاشتند و به راه افتادند . وقتى به نزديكى دمشق رسيدند، گفتند: خوب است دينارها را تقسيم كنيم . اى بسا وقتى يزيد ، دينارها را ببيند، آنها را از ما بگيرد. درِ صندوق را گشودند و انبان مُهر شده طلاها را از صندوق ، بيرون آوردند و بازش كردند . ناگهان ديدند كه همه دينارها به خَزَف (سُفال) تبديل شده است و در يك طرف سكّه ها ، نوشته شده : «وَ لَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَ_فِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّ__لِمُونَ؛ گمان مبريد كه خدا از آنچه ستمگران انجام مى دهند، غافل است» و در طرف ديگر ، نوشته شده : «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ؛ به زودى ، ستمگران خواهند دانست كه به كدام بازگشتگاه ، باز مى گردند» . گفتند: به خدا كه رسوا شديم! و سپس آنها را در رود بَرَدى (1) ريختند. برخى از آنان به جهت ديدن اين اتّفاق ، توبه كردند و برخى ديگر ، همچنان بر كارشان پافشارى كردند، و سردسته اين گروه دوم، سِنان بن اَنَس نخعى بود .

ر.ك: ج 8 ص 89 (بخش نهم / فصل پنجم/ اسلام آوردن راهب مسيحى) .

.


1- .بزرگ ترين رود دمشق .

ص: 142

. .

ص: 143

. .

ص: 144

5 / 3رَأسُ الجالوتِ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي الأسود محمّد بن عبد الرحمن :لَقِيَني رَأسُ الجالوت ، فَقالَ : وَاللّهِ ، إنَّ بَيني وبَينَ داوودَ عليه السلام لَسَبعينَ أبا ، وإنَّ اليَهودَ لَتَلقاني ، فَتُعَظِّمُني ، وأنتُم لَيسَ بَينَكُم وبَينَ نَبِيِّكُم إلّا أبٌ واحِدٌ قَتَلتُم وَلَدَهُ . (2)

المعجم الكبير عن رأس الجالوت :كُنّا نَسمَعُ أنَّهُ يُقتَلُ بِكَربَلاءَ ابنُ نَبِيٍّ ، فَكُنتُ إذا دَخَلتُها رَكَضتُ فَرَسي ، حَتّى أجوزَ عَنها ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام جَعَلتُ أسيرُ بَعدَ ذلِكَ عَلى هَيأَتي . (3)

تاريخ الطبري عن رأس الجالوت عن أبيه :ما مَرَرتُ بِكَربَلاءَ إلّا وأنَا أركُضُ دابَّتي ، حَتّى اُخَلِّفَ المَكانَ ، قالَ : قُلتُ : لِمَ ؟ قالَ : كُنّا نَتَحَدَّثُ أنَّ وَلَدَ نَبِيٍّ مَقتولٌ في ذلِكَ المَكانِ ؛ قالَ : وكُنتُ أخافُ أن أكونَ أنَا . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام قُلنا : هذَا الَّذي كُنّا نَتَحَدَّثُ . قالَ : وكُنتُ بَعدَ ذلِكَ إذا مَرَرتُ بِذلِكَ المَكانِ أسيرُ ولا أركُضُ . (4)

.


1- .رأس الجالُوت : كبيرهم _ اليهود _ (مجمع البحرين : ج 2 ص 653 «رأس»).
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 498 الرقم 457 ، العقد الفريد : ج 3 ص 369 ، تذكرة الخواصّ : ص 263 ؛ الملهوف : ص 220 ، مثير الأحزان : ص 103 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 141 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 111 الرقم 2827 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 200 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 .

ص: 145

5 / 3رأسُ الجالوت

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو الأسود محمّد بن عبد الرحمان _: رأس الجالوت ، مرا ديد و گفت: به خدا سوگند، ميان من و داوود عليه السلام ، هفتاد نسل فاصله است ؛ ولى يهوديان ، مرا كه مى بينند ، به من تعظيم مى كنند ؛ امّا ميان شما و پيامبرتان، جز يك نسل ، فاصله نيست ؛ ولى پسرش را كشتيد!

المعجم الكبير_ به نقل از رأس الجالوت _: ما مى شنيديم كه در كربلا پسر پيامبرى كشته خواهد شد . من وقتى وارد آن سرزمين مى شدم، با اسبم به تاخت مى رفتم تا از آن عبور كنم ؛ امّا از وقتى حسين عليه السلام كشته شده، من به طور عادى گذر مى كنم.

تاريخ الطبرى_ به نقل از رأس الجالوت _: پدرم گفت : هيچ گاه نبود كه من از كربلا بگذرم و بر مركبم پا نكوبم، تا زود ، آن جا را پشت سر بگذارم. گفتم: چرا؟ گفت: ما پيش تر ، [از گذشتگانمان] نقل مى كرديم كه پسر پيامبرى در اين جا كشته مى شود و من ترس داشتم كه من ، همان باشم. وقتى حسين كشته شد، گفتيم: اين ، همانى بود كه از او حرف مى زديم و پس از آن، هر وقت از آن جا عبور مى كردم، مى گذشتم و بر مركبم پا نمى كوبيدم.

.


1- .بزرگ يهوديان در سرزمين هاى اسلامى .

ص: 146

الفصل السادس : مَصيرُ مَن كان لَهُ دَورٌ في قَتلِ الإمامِ عليه السلام وأصحابِهِ6 / 1يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَيزيد بن معاوية بن أبي سفيان، اُمّه ميسون بنت بجدل الكلبيّة ، ولد سنة 25 أو 26 ه (1) ، وهلك سنة 64 ه_ . (2) كان يزيد مجرما من الطراز الأول في فاجعة كربلاء الدمويّة، وقد مات بعد هذه الفاجعة بثلاث سنوات فقط وهو في الثامنة والثلاثين من عمره بأفضح موتة ، وانتهى بموته حكم آل أبي سفيان. اختلفت الروايات بشأن العلّة الظاهريّة لموته المفاجئ، إلّا أنّ المؤرخين متّفقون على أنّ إدمانه وإفراطه في شرب الخمرة أدّى إلى هلاكه، وقال البعض: إنّه خرّ إلى الأرض أثناء رقصه من شدّة السكر ، فأصاب رأسه الأرض وتناثر دماغه . (3) وقال البعض : إنّه مات على أثر عض قردة له عندما كان يداعبها (4) ، فأدى إلى موته . ورأى البعض أنّ سبب موته هو كثرة شربه للخمرة وتقيّئه المتوالي لها . (5) كما روي أنّ وجهه اسودّ بعد موته اسوداداً قاتماً كالقير (6) ، وانتقل إلى عالم الآخرة وظاهره أسود كباطنه . جدير بالذكر أنّ قبور يزيد ومعاوية وعبد الملك بن مروان نبشت خلال الأعوام الاُولى للحكم العبّاسي ، وحُرق هشيم عظامهم . (7)

.


1- .تاريخ دمشق: ج 65 ص 394- 397 ، العقد الفريد: ج 3 ص 362 و 375، سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 36.
2- .الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 314، مروج الذهب : ج 3 ص 63 ، العقد الفريد : ج 3 ص 362 ، تاريخ خليفة بن خياط : ص 194 ، أخبار الدول و آثار الأول : ج 2 ص 14 وراجع : أنساب الأشراف: ج 5 ص 376 .
3- .راجع : ص 148 ح 2551 و 2552 .
4- .راجع : ح 2553 .
5- .راجع : ص 150 ح 2556 .
6- .راجع : ص 150 ح 2555 .
7- .راجع : ص 150 ح 2557 .

ص: 147

فصل ششم : سرانجامِ كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند

6 / 1يزيد بن معاويه

يزيد بن معاوية بن ابى سفيان _ كه مادرش مَيسون ، دختر بَجدَل كلبى بود _ در سال 25 يا 26 هجرى ، متولّد شد و در سال 64 هجرى ، به هلاكت رسيد . وى كه مُجرم اصلى در فاجعه خونبار كربلا بود ، تنها سه سال پس از اين فاجعه، در 38 سالگى با ننگ آميزترينِ مرگ ها ، از دنيا رفت و با مرگش ، حكومت ننگين خاندان ابوسفيان نيز پايان يافت . گزارش ها ، در باره علّت مرگ ناگهانى يزيد ، مختلف اند ؛ امّا مورّخان، اتّفاق نظر دارند كه افراط در مِى گُسارى و بَدمستى ، موجب هلاكت او گرديد . برخى گفته اند : وى هنگام رقص و در حال بدمستى به زمين خورد و مغزش متلاشى گرديد . برخى ، گاز گرفته شدن توسط ميمونش را كه با وى بازى مى كرد، و برخى ، كثرت مى گسارى و قى كردنِ پياپى آن را عامل هلاكت او ذكر كرده اند . همچنين گزارش شده كه صورت او پس از مرگ ، همچون قير ، سياه شد و با ظاهرى چون باطنش ، به عالم آخرت منتقل گرديد . گفتنى است كه عبّاسيان ، در سال هاى نخست حكومتشان، قبرهاى يزيد ، معاويه و عبد الملك بن مروان را نبش كردند و استخوان هاى باقى مانده آنان را آتش زدند .

.

ص: 148

سير أعلام النبلاء عن محمّد بن أحمد بن مسمع :سَكِرَ يَزيدُ فَقامَ يَرقُصُ ، فَسَقَطَ عَلى رَأسِهِ ، فَانشَقَّ ، وبَدا دِماغُهُ . (1)

الثّقات لابن حبّان :قد قيل : إنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ سَكِرَ لَيلَةً ، وقامَ يَرقُصُ ، فَسَقَطَ عَلى رَأسِهِ ، وتَناثَرَ دِماغُهُ فَماتَ . (2)

البداية والنهاية :قيلَ : إنَّ سَبَبَ مَوتِهِ [أي يَزيدَ] أنَّهُ حَمَلَ قِردَةً ، وجَعَلَ يُنَقِّزُها (3) فَعَضَّتهُ . وذَكَروا عَنهُ غَيرَ ذلِكَ ، وَاللّهُ أعلَمُ بِصِحَّةِ ذلِكَ . (4)

أخبار الدول وآثار الاُول :ماتَ يَزيدُ في شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ سَنَةَ أربَعٍ وسِتّينَ بِذاتِ الجَنبِ بِحَورانَ (5) ، وحُمِلَ إلى دِمَشقَ ، وصَلّى عَلَيهِ أخوهُ خالِدٌ _ وقيلَ : ابنُهُ مُعاوِيَةُ _ ودُفِنَ بِمَقبَرَةِ بابِ الصَّغيرِ ، وقَبرُهُ الآنَ مَزبَلَةٌ . (6)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 37 .
2- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 314 .
3- .التنقيز : الترقيص (القاموس المحيط : ج 2 ص 194 «نقز») .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 235 .
5- .حُوران : كورة واسعة من أعمال دمشق من جهة القِبلة ، ذات قرى ومزارع (معجم البلدان : ج 2 ص 317) و راجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
6- .أخبار الدول وآثار الاُول : ج 2 ص 14 .

ص: 149

سير أعلام النبلاء_ به نقل از محمّد بن احمد بن مِسمَع _: يزيد ، مست كرد و شروع به رقصيدن كرد . پس با سر به زمين افتاد و سرش شكست و مغزش بيرون زد [و مُرد].

الثقات، ابن حبّان :گفته شده: يزيد ، شبى مست كرد و شروع به رقصيدن نمود و با سر به زمين افتاد و مغزش متلاشى شد و مُرد.

البداية و النهاية:گفته شده كه عامل مرگ او (يزيد) ، اين بود كه بوزينه اى را با خود برد و آن را رقصاند و بوزينه او را گاز گرفت. در باره [عامل مرگِ] يزيد، جز اين را هم گفته اند و درستىِ آن را خدا مى داند.

أخبار الدول و آثار الاُوَل :يزيد در ماه ربيعِ اوّل سال 64 ، در كنار حَوران (1) مُرد و جنازه اش به دمشق، منتقل شد . برادرش خالد _ و گفته اند : پسرش معاويه _ بر او نماز خواند و در قبرستان باب الصغير ، دفن شد و گورش اكنون زباله دانى است .

.


1- .حوران، منطقه بزرگى از توابع دمشق و در سمت جنوب آن است كه روستاها و كشتزارهاى زيادى دارد (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 150

كامل الزيارات عن عبد الرّحمن الغنويّ :فَوَ اللّهِ ، لَقَد عوجِلَ المَلعونُ يَزيدُ ، ولَم يَتَمَتَّعَ بَعدِ قَتلِهِ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] بِما طَلَبَ ، ولَقَد اُخِذَ مُغافَصَةً (1) ، باتَ سَكرانَ ، وأصبَحَ مَيِّتا ، مُتَغَيِّرا كَأَنَّهُ مَطلِيٌّ بِقارٍ ، اُخِذَ عَلى أسَفٍ . (2)

الفتوح_ في ذِكرِ ما فَعَلَهُ جَيشُ يَزيدَ بِالمَدينَةِ ثُمَّ هُجومِهِم عَلى مَكَّةِ بِقِيادَةِ الحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ ورَميِهِمُ الكَعبَةَ بِالمَنجَنيقِ ، إلى أن قالَ _: فَبَينَما الحُصيَنُ [قائِدُ يَزيدَ ]كَذلِكَ إذا بِرَجُلٍ مِن أهلِ الشّامِ قَد قَدِمَ عَلَيهِ ، فَسَلَّمَ ، ثُمَّ جَلَسَ عِندَهُ ، فَقالَ : ... يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ قَد ماتَ ومَضى إلى سَبيلِهِ، فَقالَ الحُصَينُ : ... وما كانَ سَبَبُ ذلِكَ ؟ فَقالَ : إنَّهُ شَرِبَ مِنَ اللَّيلِ شَرابا كَثيراً، ثُمَّ أصبَحَ مَخمورا ، فَذَرَعَهُ القَيءُ (3) ، ثُمَّ لَم يَزَل كَذلِكَ إلى أن ماتَ . (4)

أنساب الأشراف :لَمّا صارَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِيٍّ (5) إلى نَهرِ أبي فُطرُسَ (6) ، أمَرَ فَنودِيَ في بَني اُمَيَّةَ بِالأَمانِ ، فَاجتَمَعوا إلَيهِ ، فَعَجَلَتِ الخُراسانِيَّةُ إلَيهِم بِالعَمَدِ ، فَقَتَلوهُم ، وقَتَلَ عَبدُ اللّهِ جَماعَةً مِنهُم ومِن أشياعِهِم ، وأمَرَ بِنَبشِ قَبرِ مُعاوِيَةَ ، فَما وُجِدَ مِن مُعاوِيَةَ إلّا خَطٌّ ، ونُبِشَ قَبرُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَوُجِدَ مِن يَزيدَ سُلامَياتُ (7) رِجلِهِ ، ووُجِدَ مِن عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ بَعضُ شُؤونِ رَأسِهِ ... وجُمِعَ ما وُجِدَ فِي القُبورِ ، فَاُحرِقَ . (8)

.


1- .غافَصَهُ مُغافَصةً : فاجأهُ وأخذه على غرّةٍ (تاج العروس : ج 9 ص 317 «غفص») .
2- .كامل الزيارات : ص 132 ح 149 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 236 ح 27 .
3- .ذَرَعَهُ القيء : أي سبقه وغلبه في الخروج (النهاية : ج 2 ص 158 «ذرع») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 164 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 183 نحوه .
5- .عبداللّه بن عليّ بن عبداللّه بن العبّاس بن عبدالمطّلب ، عمّ السفّاح والمنصور ، ولّاه أبو العبّاس السفّاح حرب مروان بن محمّد ، فسار عبداللّه إلى مروان حتّى قتله، واستولى على بلاد الشام ، ولم يزل أميراً عليها مدّة خلافة السفّاح ، فلمّا وليّ المنصور خالفه عليه ، ودعا إلى نفسه... فحبسه أبو جعفر المنصور ، ولم يزل في حبسه ببغداد حتّى وقع عليه البيت الذي حبس فيه ، فقتله ومات سنة 147 (تاريخ بغداد: ج 10 ص 8 _ 9 ، تاريخ دمشق: ج 31 ص 541).
6- .نهر أبي فطرس : موضع قرب الرّملة في فلسطين (معجم البلدان : ج 5 ص 315) .
7- .السُّلامياتُ : وهي التي بين كلّ مفصلين من أصابع الإنسان (النهاية : ج 2 ص 396 «سلم») .
8- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 144 .

ص: 151

كامل الزيارات_ به نقل از عبد الرحمان غَنَوى _: به خدا سوگند، يزيد ملعون ، زود مجازات شد و پس از كشتن امام حسين عليه السلام ، از آنچه در پى اش بود، لذّتى نبرد و ناگهانى و غافلگيرانه مُرد . مست خوابيد و صبح به مرده تبديل شد و [جسدش ]چنان تغيير يافته بود كه گويى قيرمالى شده است . او به صورت تأسّفبارى مرده بود.

الفتوح_ در يادكرد رفتار سپاه يزيد با مردم مدينه و يورششان به مكّه به فرماندهى حُصَين بن نُمَير و سنگباران كردن كعبه با مَنجنيق _: حُصَين (فرمانده سپاه يزيد) نشسته بود كه ناگهان مردى شامى پيش وى آمد و سلام كرد و نزدش نشست و گفت: ... يزيد بن معاويه مُرد . و راه خودش را كشيد و رفت. حُصَين گفت :... سبب مرگش چه بود؟ آن مرد شامى گفت: شب ، زياد شراب خورده بود و صبح ، مست از خواب برخاست و قى به او فشار آورد و همين طور ادامه پيدا كرد تا مُرد .

أنساب الأشراف:وقتى عبد اللّه بن على عبّاسى (1) به رود ابو فُطرُس (2) رسيد، دستور داد كه براى بنى اميّه اعلام امان كنند. آنان همه در اطراف او گرد آمدند و سپاه خراسانى [حامى بنى عبّاس]، با گُرز به آنان يورش آورد و آنها را كشت . عبد اللّه [هم] جمعيتى از آنان و پيروانشان را به قتل رساند و دستور داد قبر معاويه را شكافتند و چيزى از معاويه جز استخوانْ باريكه اى نمانده بود . قبر يزيد بن معاويه را هم شكافتند و جز استخوان هاى بند مفاصل پاى او را پيدا نكردند . از عبد الملك بن مروان نيز قطعه هايى از سرش پيدا شد... و هر چه از گورها گرد آورده بودند، آتش زدند.

.


1- .عبد اللّه بن على بن عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، عموى سفّاح و منصور عبّاسى بودكه از سوى سفّاح به جنگ با مروان بن محمّد (آخرين خليفه اُموى) گسيل شد و به سوى مروان رفت تا او را كشت و بر منطقه شامات ، سيطره يافت و تا پايان خلافت سفّاح ، فرمان رواى آن جا بود. وقتى منصور به حكمرانى رسيد، او با منصور به مخالفت برخاست و مردم را به سوى خويش ، دعوت نمود . منصور، او را زندانى كرد و در زندان بغداد ماند تا سقف زندان بر سرش خراب شد و در سال 147 ق ، كشته شد .
2- .جايى است در نزديكى رمله در فلسطين .

ص: 152

6 / 2عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍولد أبو حفص عبيد اللّه بن زياد عام 33 أو 39 ه_ . (1) والده هو زياد بن أبيه، الذي اشتهرت قصّة تغيير نسبه وإلحاقه بأبي سفيان من قبل معاوية (2) ، وكانت اُم عبيد اللّه امرأة مجوسيّة تدعى مرجانة ابنة أحد ملوك فارس (3) ، انفصلت عن زياد وتزوّجت برجل كافر يدعى شيرويه ، وتربّى عبيد اللّه في بيته . شقّ عبيد اللّه طريقه إلى السياسة والقدرة منذ الشباب ، وورث الذكاء السياسي بمفهومه الرسميّ والجرأة والقساوة من أبيه ، واستخدمها في سبيل الأهداف الشيطانيّة لبني اُميّة . نُصّب ابن زياد والياً على البصرة في زمن معاوية (4) ، وأبقاه يزيد أيضاً ونصّبه أميراً على الكوفة بالاستشارة مع سرجون النصراني من أجل مواجهة الإمام الحسين عليه السلام . (5) وقد كانت جميع الجرائم في كربلاء بأمر مباشر منه ، وكان له أكبر دور في هذه الفاجعة الأليمة بعد يزيد . وبعد واقعة كربلاء، قمع بكلّ قساوة معارضات العراقيين، إلّا أنّه بعد موت يزيد وعندما كان في سجونه أربعة آلاف وخمسمئة نفر من الشيعة بوضع فجيع ، لم يصمد أمام تمرّد البصريين وثورتهم وفرّ ذليلاً . (6) وبعد فترة وفي يوم عاشوراء من شهر محرّم عام 67 ه_ ، أي نفس اليوم الذي استشهد فيه الإمام الحسين عليه السلام لكن بعد ستّة سنين ، اشتبك في حرب مع جيش إبراهيم بن مالك الأشتر ، وقُتل على يده في خازر _ على بعد خمسة فراسخ من الموصل في شمال العراق _ (7) وقد قتل في هذه المعركة الضروس والتي انتصر فيها إبراهيم بن مالك الأشتر، عدد غفير من القادة المجرمين ومن جيش الشام. وحرق إبراهيم بدن ابن زياد وبعث برأسه إلى المختار الثقفي، وأرسل هو الآخر رأسه إلى الحجاز ليدخل السرور على قلب الإمام السجّاد عليه السلام وآل الرسول صلى الله عليه و آله بذلك . (8)

.


1- .سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 545، تاريخ دمشق : ج 37 ص 435 ، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 176، و راجع : هذه الموسوعة : ج9 ص 154 ح 2558 .
2- .لقد ذكرنا حياته بشكل مفصل وكذلك قضية ولادته على فراش عبيد الثقفي وادعاء أبي سفيان الانتساب له ، في موسوعة الإمام علي بن ابي طالب عليه السلام (ج 7 ص 312) .
3- .راجع : ص 156 ح 2559 .
4- .أصبح عبيد اللّه حاكماً على البصرة في أواخر حكم معاوية، وذلك في سنة 55 للهجرة حينما كان عمره 22، أو 16 سنة على قول من يرى أنّ ولادته كانت سنة 39 ه (سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 545، تاريخ خليفة بن خياط: ص 169 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 438 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 283) .
5- .راجع : ج 4 ص 96 (القسم السابع / الفصل الرابع / استشارة يزيد فيمن يستعمل على الكوفة) .
6- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 513.
7- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 90 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 426 ، الكامل في التاريخ : ج 3 ص 7 .
8- .العقد الفريد : ج 3 ص 385 ، تذكرة الخواص: ص 286 ؛ الأمالي للطوسي : ص 242 ، رجال الكشّي: ج 1 ص 341 وراجع: تاريخ دمشق: ج 37 ص 461.

ص: 153

6 / 2عبيد اللّه بن زياد

ابو حفص عبيد اللّه بن زياد ، در سال 33 يا 39 هجرى به دنيا آمد . پدرش ، زياد بن اَبيه بود كه داستان تغيير يافتن نَسَب او و الحاقش به ابو سفيان توسّط معاويه ، مشهور است . مادر عبيد اللّه نيز زنى مجوسى به نام مرجانه فرزند يكى از پادشاهان فارس بود كه از زياد ، جدا شد و با مردى كافر به نام شيرويِه ازدواج كرد و عبيد اللّه در خانه او پرورش يافت . (1) ابن زياد ، در جوانى به سياست و قدرت ، دست يافت . او هوش سياسى و به تعبير ديگر ، جرئت و قساوت خود را _ كه از پدرش به ارث برده بود _ در راه مقاصد شيطانى بنى اميّه به كار مى گرفت. ابن زياد در زمان معاويه ، به حكومت بصره منصوب شد (2) و پس از معاويه ، يزيد، او را در همان منصب ، ابقا كرد و براى مقابله با امام حسين عليه السلام با مشورت سِرجونِ نصرانى ، فرماندارى كوفه را نيز به وى وا گذارد . (3) در حادثه كربلا ، همه جنايت ها ، به دستور مستقيم عبيد اللّه تحقّق يافت ، چنان كه پس از يزيد ، بيشترين نقش را در اين فاجعه دردناك داشت. او پس از واقعه كربلا نيز در كمال سفّاكى ، اعتراض هاى عراقيان را سركوب نمود ؛ امّا سرانجام و پس از مرگ يزيد ، در حالى كه بر حسب نقل ، چهار هزار و پانصد نفر از شيعيان با وضعى فجيع در زندان او بودند ، در برابر نافرمانى و شورش بصريان ، تاب نياورد و ذليلانه فرار كرد . اندكى بعد ، وى در روز دهم محرّم سال 67 هجرى _ يعنى تنها شش سال بعد و درست ، در همان روزى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود _ ، با سپاه ابراهيم بن مالك اشتر ، در خازِر (در پنج فرسنگى موصل در شمال عراق) ، درگير و به وسيله او كشته شد. در اين جنگِ سخت كه با پيروزى ابراهيم اشتر همراه بود ، افزون بر ابن زياد ، بسيارى از فرماندهان جنايتكار و سپاهيان شام ، به هلاكت رسيدند . ابراهيم ، بدن ابن زياد را سوزاند و سرش را براى مختار ثقفى فرستاد و او نيز سرش را روانه حجاز نمود تا امام زين العابدين عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را خوشحال كند .

.


1- .شرح مفصّل جريان تولّد او بر فراش عبيد ثقفى و ادّعاى ابو سفيان را نسبت به او ، در دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام (ج 13 ص 203) آورده ايم .
2- .عبيد اللّه در اواخرحكومت معاويه (سال 55 هجرى) ، هنگامى كه حدود 22 و بنا به قولى ، شانزده سال داشت ، حاكم بصره شد .
3- .ر . ك : ج 4 ص 97 (بخش هفتم / فصل چهارم / رايزنى يزيد براى انتخاب حكمران كوفه) .

ص: 154

البداية والنهاية :كانَ مَولِدُهُ [أي عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ] في سَنَةِ تِسعٍ وثَلاثينَ فيما حَكاهُ ابنُ عَساكِرَ (1) عَن أبِي العَبّاسِ أحمَدَ بنِ يونُسَ الضِّبِّيِ ... . وقالَ أبو نَعيمٍ الفَضلُ بنُ دُكَينٍ : ذَكَروا أنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ حينَ قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام كانَ عُمُرُهُ ثَمانِيا وعِشرينَ سَنَةً . قُلتُ : فَعَلى هذا يَكونُ مَولِدُهُ سَنَةَ ثَلاثٍ وثَلاثينَ . (2)

.


1- .راجع : تاريخ دمشق : ج 37 ص 435 .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 283 .

ص: 155

البداية و النهاية:زمان تولّد عبيد اللّه بن زياد، بر اساس آنچه ابن عساكر از ابو العبّاس احمد بن يونس ضِبّى نقل كرده، سال 39 [هجرى] بوده است... . ابو نَعيم فضل بن دُكَين گفته: گفته اند كه عبيد اللّه بن زياد، وقتى حسين عليه السلام را كشت، 28 ساله بود. مى گويم: بنا بر اين، او در سال 33 [هجرى] ، به دنيا آمده است.

.

ص: 156

سير أعلام النبلاء :عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادِ بنِ أبيهِ ... وَلِيَ البَصرَةَ سَنَةَ خَمسٍ وخَمسينَ ، ولَهُ ثِنَتانِ وعِشرونَ سَنَةً ... كانَ جَميلَ الصّورَةِ ، قَبيحَ السَّريرَةِ . وقيلَ : كانَت اُمُّهُ مَرجانَةَ مِن بَناتِ مُلوكِ الفُرسِ ... رَوَى السَّرِيُّ بنُ يَحيى ، عَنِ الحَسَنِ ، قالَ : قَدِمَ عَلَينا عُبَيدُ اللّهِ ، أمَّرَهُ مُعاوِيَةُ ، غُلاما سَفيها ، سَفَكَ الدِّماءَ سَفكا شَديدا ... قالَ الحَسَنُ : وكانَ عُبَيدُ اللّهِ جَبانا . (1)

تاريخ الطبري عن عبيد اللّه بن زياد_ في إحدى خُطَبِهِ _: أنَا ابنُ زِيادٍ أشبَهتُهُ مِن بَينِ مَن وَطِئَ الحَصى ، ولَم يَنتَزِعني شَبَهُ خالٍ ولَا ابنُ عَمٍّ . (2)

المعجم الكبير عن حاجب عبيد اللّه بن زياد :دَخَلتُ القَصرَ خَلفَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ حينَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَاضطَرَمَ في وَجهِهِ نارا ، فَقالَ هكَذا بِكُمِّهِ عَلى وَجهِهِ . فَقالَ : هَل رَأَيتَ ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَأَمَرَني أن أكتُمَ ذلِكَ . (3)

تاريخ الطبري عن يساف بن شريح اليشكريّ عن عليّ بن محمّد_ بَعدَ هَلاكِ يَزيدَ _: إنَّ ابنَ زِيادٍ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ ، فَقالَ ذاتَ لَيلَةٍ : إنَّهُ قَد ثَقُلَ عَلَيَّ رُكوبُ الإِبِلِ ، فَوَطِّئوا لي عَلى ذي حافِرٍ ، قالَ : فَاُلقِيَت لَهُ قَطيفَةٌ عَلى حِمارٍ ، فَرَكِبَهُ ، وإنَّ رِجلَيهِ لَتَكادانِ تَخُدّانِ فِي الأَرضِ . قالَ اليَشكُرِيُّ : فَإِنَّهُ لَيَسيرُ أمامي ، إذ سَكَتَ سَكتَةً فَأَطالَها . فَقُلتُ في نَفسي : هذا عُبَيدُ اللّهِ أميرُ العِراقِ أمسِ ، نائِمٌ السّاعَةَ عَلى حِمارٍ لَو قَد سَقَطَ مِنهُ أعنَتَهُ ، ثُمَّ قُلتُ : وَاللّهِ ، لَئِن كانَ نائِما لَاُنَغصَنَّ عَلَيهِ نَومَهُ ، فَدَنَوتُ مِنهُ ، فَقُلتُ : أنائِمٌ أنتَ ؟ قالَ : لا ، قُلتُ : فَما أسكَتَكَ ؟ قالَ : كُنتُ اُحَدِّثُ نَفسي . قُلتُ : أفَلا اُحُدِّثُكَ ما كُنتَ تُحَدِّثُ بِهِ نَفسَكَ ؟ قالَ : هاتِ ، فَوَاللّهِ ، ما أراكَ تَكيسُ (4) ولا تُصيبُ . قالَ : قُلتُ : كُنتَ تَقولُ : لَيتَني لَم أقتُلِ الحُسَينَ . قالَ : وماذا ؟ قُلتُ : تَقولُ : لَيتَني لَم أكُن قَتَلتُ مَن قَتَلتُ . قالَ : وماذا ؟ قُلتُ : كُنتَ تَقولُ : لَيتَني لَم أكُن بَنَيتُ البَيضاءَ . (5) قالَ: وماذا ؟ قُلتُ : تَقولُ : لَيتَني لَم أكُنِ استَعمَلتُ الدَّهاقينِ . قالَ : وماذا ؟ قُلتُ : وتَقولُ : لَيتَني كُنتُ أسخى مِمّا كُنتُ . قالَ : فَقالَ : وَاللّهِ ، ما نَطَقتَ بِصَوابٍ ، ولا سَكَتُّ عَن خَطَأٍ . أمَّا الحُسَينُ فَإِنَّهُ سارَ إلَيَّ يُريدُ قَتلي ، فَاختَرتُ قَتلَهُ عَلى أن يَقتُلَني . وأمَّا البَيضاءُ فَإِنِّي اشتَرَيتُها مِن عَبدِ اللّهِ بنِ عُثمانَ الثَّقَفِيِّ ، وأرسَلَ يَزيدُ بِأَلفِ ألفٍ ، فَأَنفَقتُها عَلَيها ، فَإِن بَقيتُ فَلِأَهلي ، وإن هَلَكتُ لَم آسَ عَلَيها مِمّا لمَ اُعَنِّف فيهِ . وأمَّا استِعمالُ الدَّهاقينَ فَإِنَّ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي بَكرَةَ وزاذانَ فَرُوخَ وَقَعا فِيَّ عِندَ مُعاوِيَةَ حَتّى ذَكَرا قُشورَ الأَرُزِّ ، فَبَلَغا بِخَراجِ العِراقِ مِئَةَ ألفِ ألفٍ ، فَخَيَّرَني مُعاوِيَةُ بَينَ الضَّمانِ وَالعَزلِ ، فَكَرِهتُ العَزلَ ، فَكُنتُ إذَا استَعمَلتُ الرَّجُلَ مِنَ العَرَبِ ، فَكَسَرَ الخَراجَ ، فَتَقَدَّمتُ إلَيهِ أو أغرَمتُ صُدورَ قَومِهِ ، أو أغرَمتُ عَشيرَتَهُ أضرَرتُ بِهِم ، وإن تَرَكتُهُ تَرَكتُ مالَ اللّهِ وأنَا أعرِفُ مَكانَهُ ، فَوَجَدتُ الدَّهاقينَ أبصَرَ بِالجِبايَةِ ، وأوفى بِالأَمانَةِ ، وأهوَنَ فِي المُطالَبَةِ مِنكُم ، مَعَ أنّي قَد جَعَلتُكُم اُمناءَ عَلَيهِم ؛ لِئَلّا يَظلِموا أحَدا . وأمّا قَولُكَ فِي السَّخاءِ فَوَاللّهِ ، ما كان لي مالٌ فَأَجودَ بِهِ عَلَيكُم ، ولَو شِئتُ لَأَخَذتُ بَعضَ مالِكُم ، فَخَصَصتُ بِهِ بَعضَكُم دونَ بَعضٍ ، فَيَقولونَ ما أسخاهُ ! ولكِنّي عَمَّمتُكُم ، وكانَ عِندي أنفَعَ لَكُم . وأمّا قَولُكَ : لَيتَني لَم أكُن قَتَلتُ مَن قَتَلتُ ، فَما عَمِلتُ بَعدَ كَلِمَةِ الإِخلاصِ عَمَلاً هُوَ أقرَبُ إلَى اللّهِ عِندي مِن قَتلي مَن قَتَلتُ مِنَ الخَوارِجِ . ولكِنّي سَاُخبِرُكَ بِما حَدَّثتُ بِهِ نَفسي . قُلتُ : لَيتَني كُنتُ قاتَلتُ أهلَ البَصرَةِ ، فَإِنَّهُم بايَعوني طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ ، وَايمُ اللّهِ ، لَقَد حَرَصتُ عَلى ذلِكَ ، ولكِنَّ بَني زِيادٍ أتَوني ، فَقالوا : إنَّكَ إذا قاتَلتَهُم فَظَهَروا عَلَيكَ لَم يُبقوا مِنّا أحَدا ، وإن تَرَكتَهُم تَغَيَّبَ الرَّجُلُ مِنّا عِندَ أخوالِهِ وأصهارِهِ ، فَرَفَقتُ لَهُم ، فَلَم اُقاتِل . وكُنتُ أقولُ : لَيتَني كُنتُ أخرَجتُ أهلَ السِّجنِ فَضَرَبتُ أعناقَهم ، فَأَمّا إذ فاتَت هاتانِ فَلَيتَني كُنتُ أقدَمُ الشّامَ ولَم يُبرِموا أمرا . قالَ بَعضُهُم : فَقَدِمَ الشّامَ ولَم يُبرِموا أمرا ، فَكَأَنَّما كانوا مَعَهُ صِبياناً ، وقالَ بَعضُهُم : قَدِمَ الشّامَ وقَد أبرَموا ، فَنَقَضَ ما أبرَموا إلى رَأيِه . (6)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 545 ، فتح الباري : ج 13 ص 128 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 446 _ 447 وليس فيهما صدره إلى «عن الحسن» .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 358 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 536 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 199 ، الفتوح : ج 5 ص 38 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 158 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2831 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 503 الرقم 467 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 451 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 87 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 285 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 309 الرقم 11 .
4- .. الكَيس : العقل (لسان العرب : ج 6 ص 201 «كيس») .
5- .البيضاءُ : دار بالبصرة لعبيد اللّه بن زياد بن أبيه (تاج العروس : ج 10 ص 19 «بيض») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 522 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 611 نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 284 والفتوح : ج 5 ص 168 .

ص: 157

سير أعلام النبلاء:عبيد اللّه بن زياد بن اَبيه... به سال 55 [هجرى] در 22 سالگى ، حاكم بصره شد... . صورتى زيبا داشت و بدباطن بود. گفته اند: مادرش مرجانه، از دختران پادشاهان ايران بود... . سَرىّ بن يحيى، از حسن [بصرى] نقل كرده كه گفت: عبيد اللّه ، در حالى كه جوانى نادان و خونريز و سرسخت بود، پيش ما آمد و معاويه او را به عنوان حكمران ، انتخاب كرده بود... . حسن گفت: عبيد اللّه ترسو بود .

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبيد اللّه بن زياد ، در يكى از سخنرانى هايش _: من ، پسر زيادم . در ميان افرادى كه بر روى زمين راه مى روند، منم كه به او شباهت دارم و هيچ شباهتى به دايى و پسرعمو[يم] ندارم.

المعجم الكبير_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: پس از كشته شدن حسين ، پشت سر عبيد اللّه بن زياد، وارد قصر شدم . آتشى در صورتش شعله كشيد. آستينش را بر صورتش گذاشت و گفت: ديدى؟ گفتم: آرى. پس به من دستور داد كه آن [حادثه] را پوشيده نگه دارم.

تاريخ الطبرى :يَساف بن شُرَيح يَشكُرى، از على بن محمّد ، نقل كرد كه : پس از هلاكت يزيد ، ابن زياد از بصره بيرون رفت و در شبى گفت : سوار شدن بر شتر برايم سخت است. برايم حيوان سُم دارى فراهم كنيد. برايش گليمى را روى الاغى انداختم و سوار شد، در حالى كه پاهايش به زمين مى رسيد. او در جلوى من حركت مى كرد و وقتى خاموش مى شد، سكوتش طول مى كشيد. به خود گفتم: اين عبيد اللّه ، ديروز فرمان رواى عراق بود و اكنون بر روى الاغ ، خواب است. اگر از آن سقوط كند، رنجيده مى شود. و آن گاه گفتم: به خدا سوگند، اگر خواب باشد، خوابش را بر او ناگوار مى كنم. نزديكش شدم و گفتم: خوابى؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا ساكتى؟ گفت: با خود ، حديث نفْس مى كردم . گفتم: مى خواهى بگويم با خودت چه مى گفتى؟ گفت: بگو، كه _ به خدا سوگند _ نمى بينم عقل درستى داشته باشى و درست بگويى! گفتم: داشتى مى گفتى: اى كاش حسين را نكشته بودم! گفت: ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: اى كاش آنهايى را كه كشتم، نكشته بودم! گفت: ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: كاش كاخ سفيد را نساخته بودم! گفت: ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: اى كاش دِهبان ها[ى عجم] را به كار نگرفته بودم! گفت: و ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: اى كاش دست و دلبازتر از آنچه هستم، بودم! عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، سخن درستى نگفتى و از خطا باز نَايستادى. حسين، آمده بود و قصد جان مرا داشت . من هم او را كشتم تا مرا نكشد. كاخ سفيد را نيز از عبيد اللّه بن عثمان ثقفى خريدم و يزيد ، يك ميليون برايم فرستاد و هزينه آن كردم. اگر ماندگار شدم كه براى خانواده ام است و اگر مُردم، براى آن ، تأسّف نمى خورم ؛ چرا كه برايش زحمت نكشيده ام. در باره به كارگيرى دهبان ها، عبد الرحمان بن ابى بكره و زادانْ فرُّخ ، نزد معاويه از من بدگويى كردند، تا جايى كه پوست برنج ها را هم گفتند و [مقدارِ] ماليات عراق را يكصد ميليون گفتند . معاويه مرا ميان بازپرداخت آنها و بركنار شدن ، مخيّر كرد . من هم بركنار شدن را دوست نداشتم. وقتى مرد عربى را به كار مى گرفتم ، او از ماليات ، كم مى گذاشت و من آن را از خودش مى گرفتم ، يا جريمه اش را از بزرگان قومش و يا از قبيله اش مى گرفتم و به آنها ضرر مى زدم، و اگر اصلاً آن را نمى گرفتم ، مال خدا را نگرفته بودم ، در حالى كه جاى [هدر رفتن] آن مال را مى دانستم، به همين خاطر ، دِهبان ها [ى عجم] را كه آشناتر به جمع آورى ماليات و امين تر بودند و در درخواست ماليات، از شما آسان گيرتر بودند ، به كار گرفتم، ضمن اين كه شما را هم بر آنها امين قرار دادم كه مبادا به كسى ستم كنند. در مورد گفته تو در باره دست و دلباز نبودنم _ به خدا سوگند _ من ثروتى نداشتم تا آن را بر شما ببخشم . البتّه اگر مى خواستم ، مى توانستم بخشى از ثروت شما را بگيرم و فقط به برخى از شما بدهم و نه به همه . در اين صورت مى گفتند: «چه دست و دلباز است!» ؛ ولى به همه تان دادم، و به نظرم ، [اين كار] به سود شما بود . در باره گفته تو كه: اى كاش آنها را كه كشتم، نكشته بودم! بعد از شهادت به توحيد، من كارى كه نزديك تر از اين به خدا باشد كه خوارج را كشتم، نكرده ام. امّا من، به تو مى گويم كه با خود ، چه مى گفتم . مى گفتم: كاش با بصرى ها جنگيده بودم! آنان به دلخواه و بدون اجبار ، با من بيعت كردند. به خدا سوگند، من طالب اين [جنگ] بودم ؛ ولى فرزندان زياد ، پيش من آمدند و گفتند: اگر تو با آنها بجنگى و آنان بر تو چيره شوند، از ما كسى باقى نخواهد ماند ؛ امّا اگر رهايشان كنى، هر يك از ما نزد دايى ها و دامادهايش مى ماند . من هم با آنها مدارا كردم و نجنگيدم. نيز مى گفتم: اى كاش زندانيان را از زندان ، بيرون مى آوردم و گردنشان را مى زدم! و وقتى اين دو از دست رفت، اى كاش پيش از آن كه كارى كرده باشند ، به شام مى رفتم! برخى گفته اند: عبيد اللّه به شام رفت و آنها هنوز هيچ كارى نكرده بودند و گويا با وجود او ، آنها چند كودك بودند. برخى نيز گفتند: به شام كه آمد ، آنها كارشان را كرده بودند ؛ امّا او همه را به نظر خودش برگرداند.

.

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

. .

ص: 162

البداية والنهاية :ثُمَّ دَخَلَت سَنَةُ سَبعٍ وسِتّينَ ، فَفيها كانَ مَقتلُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ عَلى يَدَي إبراهيمَ بنِ الأَشتَرِ النَّخَعِيِّ ، وذلِكَ أنَّ إبراهيمَ بنَ الأَشتَرِ خَرَجَ مِنَ الكوفَةِ يَومَ السَّبتِ لِثَمانٍ بَقينَ مِن ذِي الحِجَّةِ فِي السَّنَةِ الماضِيَةِ ، ثُمَّ استَهَلَّت هذِهِ السَّنَةُ وهُوَ سائِرٌ لِقَصدِ ابنِ زِيادٍ في أرضِ المَوصِلِ ، فَكانَ اجتِماعُهُما بِمَكانٍ يُقالُ لَهُ الخازِرُ ، بَينَهُ وبَينَ المَوصِلِ خَمسَةٌ فَراسِخَ ، فَباتَ ابنُ الأَشتَرِ تِلكَ اللَّيلَةَ ساهِرا لا يَستَطيعُ النَّومَ ، فَلَمّا كانَ قَريبُ الصُّبحِ نَهَضَ ، فَعَبّى جَيشَهُ ، وكَتَّبَ كَتائِبَهُ ، وصَلّى بِأَصحابِهِ الفَجرَ في أوَّلِ وَقتٍ ، ثُمَّ رَكِبَ ، فَناهَضَ جَيشَ ابنَ زِيادٍ ، وزَحَفَ بِجَيشِهِ رُوَيدا وهُوَ ماشٍ فِي الرَّجّالَةِ ، حَتّى أشرَفَ مِن فَوقِ تَلٍّ عَلى جَيشِ ابنِ زِيادٍ ، فَإِذا هُم لَم يَتَحَرَّك مِنهُم أحَدٌ ، فَلَمّا رَأَوهُم نَهَضوا إلى خَيلِهِم وسِلاحِهِم مدَهوشينَ . فَرَكِبَ ابنُ الأَشتَرِ فَرَسَهُ ، وجَعَلَ يَقِفُ عَلى راياتِ القَبائِلِ ، فَيُحَرِّضُهُم عَلى قِتالِ ابنِ زِيادٍ ، ويَقولُ : هذا قاتِلُ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَد جاءَكُمُ اللّهُ بِهِ ، وأمكَنَكُمُ اللّهُ مِنهُ اليَومَ ، فَعَلَيكُم بِهِ ، فَإِنَّهُ قَد فَعَلَ فِي ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما لَم يَفعَلهُ فِرعَونُ في بَني إسرائيلَ ، هذَا ابنُ زِيادٍ قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام ، الَّذي حالَ بَينَهُ وبَينَ ماءِ الفُراتِ أن يَشرَبَ مِنهُ هُوَ وأولادُهُ ونِساؤُهُ ، ومَنَعَهُ أن يَنصَرِفَ إلى بَلَدِهِ ، أو يَأتِيَ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ حَتّى قَتَلَهُ . وَيحَكُم ! اشفوا صُدورَكُم مِنهُ ، وَاروُوا رِماحَكُم وسُيوفَكُم مِن دَمِهِ ، هذَا الَّذي فَعَلَ في آلِ نَبِيِّكُم ما فَعَلَ ، قَد جاءَكُمُ اللّهُ بِهِ . ثُمَّ أكثَرَ مِن هذَا القَولِ وأمثالِهِ ، ثُمَّ نَزَلَ تَحتَ رايَتِهِ . وأقبَلَ ابنُ زِيادٍ في خَيلِهِ ورِجلِهِ في جَيشٍ كَثيفٍ ، قَد جَعَلَ عَلى مَيمَنَتِهِ حُصَينَ بنَ نُمَيرٍ ، وعَلَى المَيسَرَةِ عُمَيرَ بنَ الحُبابِ السُّلَمِيَّ _ وكانَ قَدِ اجتَمَعَ بِابنِ الأَشتَرِ ووَعَدَهُ أنَّهُ مَعَهُ ، وأَنَّهُ سَيَنهَزِمُ بِالنّاسِ غَدا _ وعَلى خَيلِ ابنِ زِيادٍ شُرَحبيلُ بنُ الكِلاعِ ، وَابنُ زِيادٍ فِي الرَّجّالَةِ يَمشي مَعَهُم . فَما كانَ إلّا أن تَواقَفَا الفَريقانِ حَتّى حَمَلَ حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ بِالمَيمَنَةِ عَلى مَيسَرَةِ أهلِ العِراقِ فَهَزَمَها ، وقَتَلَ أميرَها عَلِيَّ بنَ مالِكٍ الجُشَمِيَّ ، فَأَخَذَ رايَتَهُ مِن بَعدِهِ وَلَدُهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ فَقُتِلَ أيضا ، وَاستَمَرَّتِ المَيسَرَةُ ذاهِبَةً . فَجَعَلَ الأَشتَرُ يُناديهِم : إلَيَّ يا شُرطَةَ اللّهِ ، أنَا ابنُ الأَشتَرِ ، وقَد كَشَفَ عَن رَأسِهِ لِيَعرِفوهُ ، فَالتاثوا بِهِ ، وَانعَطَفوا عَلَيهِ ، وَاجتَمَعوا إلَيهِ ، ثُمَّ حَمَلَت مَيمَنَةُ أهلِ الكوفَةِ ... فَجَعَلَ يَقتُلُهُم كَما يُقتَلُ الحُملانِ (1) ، وَاتَّبَعَهُم بِنَفسِهِ ومَن مَعَهُ مِنَ الشُّجعانِ ، وثَبَتَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ في مَوقِفِهِ حَتَّى اجتازَ بِهِ ابنُ الأَشتَرِ ، فَقَتَلَهُ وهُوَ لا يَعرِفُهُ ... . (2)

.


1- .الحَمَلُ : الخروف ، أو هو الجَذَعُ من أولاد الضأن ، والجمع حُملان (تاج العروس : ج 14 ص 173 «حمل») .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 281 .

ص: 163

البداية و النهاية:سال 67 [هجرى] شد. در اين سال ، عبيد اللّه بن زياد به دست ابراهيم بن مالكِ اشترِ نخعى كشته شد. ماجرا چنين بود كه ابراهيم بن مالك، در روز شنبه ماه ذى حجّه، هشت روز به پايان سال مانده، به قصد ابن زياد از كوفه به موصل رفت . آن دو در جايى به نام خازِر در پنج فرسخى موصل، به هم رسيدند. ابراهيم، آن شب را نتوانست بخوابد و تا صبح ، بيدار بود. سحرگاهان بود كه برخاست و سپاهش را آماده باش و نظام داد و نماز صبح را در اوّل وقت با يارانش خواند . سپس سوار شد و به سوى سپاه ابن زياد به حركت در آمد . او لشكرش را آرام آرام به راه انداخت ، در حالى كه خود در ميان پياده نظام ، در حركت بود، تا اين كه از فراز تپّه اى بر سپاه ابن زياد ، مُشْرف شد ؛ ولى هنوز از سپاه عبيد اللّه ، كسى نجنبيده بود . وقتى آنها سپاه ابراهيم را ديدند ، وحشت زده به سوى اسب ها و اسلحه هايشان هجوم آوردند. پسر اَشتر، بر اسبش سوار شد و در برابر پرچم هاى قبايل مى ايستاد و آنان را به جنگ با ابن زياد ، تشويق مى كرد و مى گفت: «اين ، قاتل پسر دختر پيامبر خداست كه خدا او را پيش پاى شما آورده و امروز ، او را در تيررس شما قرار داده است . پس بر شماست كه كار او را بسازيد. او با پسر دخترِ پيامبر خدا ، آن كرد كه فرعون با بنى اسرائيل نكرد . اين ، پسر زياد ، قاتل حسين است كه ميان او و فرات ، مانع شد و نگذاشت كه او و فرزندان و زنانش از آن بنوشند، و نگذاشت كه او به شهر خودش باز گردد و يا نزد يزيد بن معاويه برود، تا اين كه او را كشت . واى بر شما! دل هايتان را به [كشتنِ] او تسكين دهيد و نيزه ها و شمشيرهايتان را از خونش سيراب سازيد. اين ، همان كسى است كه در باره خانواده پيامبرتان ، آن كارها را كرد. خدا او را برايتان آورده است!» . ابراهيم ، اين كلمات و امثال اين را بسيار گفت و آن گاه زير پرچم خود ، فرود آمد . ابن زياد در ميان انبوه سپاه خود ، با سواره ها و پياده ها پيش آمد و حُصَين بن نُمَير را فرمانده جناح راست و عُمَير بن حُباب سُلَمى را فرمانده جناح چپ سپاهش كرده بود و با پسر اَشتر ، رويارو شد . عُمَير بن حُباب سُلَمى به پسر مالك ، قول داده بود كه با اوست و فردا با مردم ، از لشكر ابن زياد ، فرار خواهند كرد. فرمانده سواران سپاه ابن زياد ، شُرَحبيل بن كِلاع بود و ابن زياد ، خود در ميان پياده نظام ، حركت مى كرد . دو سپاه ، در برابر هم ايستادند . حُصَين بن نُمَير با جناح راست به جناح چپ سپاه ابراهيم حمله كرد و آن را شكست داد و فرمانده آن، على بن مالك جُشَمى را كشت . پرچم او را پسرش محمّد بن على گرفت ؛ ولى او هم كشته شد و جناح چپ سپاه عراق ، به كلّى متلاشى شد . [پسرِ] اَشتر در ميان سپاه ، فرياد زد كه : «اى پاسبانان خدا! به سوى من بياييد . من ، پسرِ اَشترم» و رويَش را باز كرد تا او را بشناسند . در نتيجه ، آنان (سپاهش) به سوى او روان شدند و بر گِردش آمدند . آن گاه جناح راست سپاه كوفه ، حمله را آغاز كرد ... . او آنان را مى كشت، همانند كشتن قوچ، و خودش و دليران همراهش، آنها را تعقيب مى كردند. عبيد اللّه بن زياد در جايش ايستاده بود كه پسرِ اَشتر به او رسيد و در حالى كه عبيد اللّه را نمى شناخت ، او را به قتل رساند... .

.

ص: 164

تذكرة الخواصّ عن ابن جرير_ في ذكر أحداثِ ما بَعدَ قَتلِ ابنِ زِيادٍ _: بَعَثَ ابنُ الأَشتَرِ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ إلَى المُختارِ ، فَجَلَسَ فِي القَصرِ ، واُلقِيَتِ الرُّؤوسُ بَينَ يَدَيهِ ، فَأَلقاها فِي المَكانِ الَّذي وُضِعَ فيهِ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، ونَصَبَ المُختارُ رَأسَ ابنِ زِيادٍ فِي المَكانِ الَّذي نَصَبَ فيهِ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ ألقاهُ فِي اليَومِ الثّاني فِي الرُّحبَةِ (1) مَعَ الرُّؤوسِ . (2)

المعجم الكبير عن عبد الملك بن عمير :دَخَلتُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وإذا رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قُدّامَهُ عَلى تُرسٍ (3) ، فَوَ اللّهِ ، ما لَبِثتُ إلّا قَليلاً حَتّى دَخَلتُ عَلَى المُختارِ ، فَإِذا رَأسُ عُبَيدِ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَلى تُرسٍ . (4)

.


1- .الرُّحبَة : مَحَلّة بالكوفة (القاموس المحيط : ج 1 ص 72 «رحب») .
2- .تذكرة الخواص : ص 286 وراجع : المحبّر : ص 491 وتاريخ دمشق : ج 37 ص 459 .
3- .التُّرْس من السلاح : المتوقّى بها ، معروف (لسان العرب : ج 6 ص 32 «ترس») .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 125 الرقم 2877 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 196 ، تاريخ دمشق : ج 58 ص 245 نحوه .

ص: 165

تذكرة الخواصّ_ به نقل از ابن جَرير ، در بيان وقايع پس از كشته شدن ابن زياد _: پسرِ اَشتر، سر ابن زياد را براى مختار فرستاد . مختار در قصر نشست و سرها در برابرش گذاشته شدند . او هم آنها را در همان جايى انداخت كه سر حسين عليه السلام و يارانش گذاشته شده بود . مختار ، سر ابن زياد را در همان جايى آويزان كرد كه سر حسين عليه السلام آن جا آويزان شده بود و در روز بعد، آن را با ديگر سرها در حياط قصر انداخت.

المعجم الكبير_ به نقل از عبد الملك بن عمير _: بر عبيد اللّه بن زياد وارد شدم ، در حالى كه سرِ حسين بن على عليه السلام در برابرش بر روى سپرى قرار داشت. به خدا سوگند ، طولى نكشيد كه بر مختار وارد شدم و ديدم سرِ عبيد اللّه بن زياد بر روى سپر است .

.

ص: 166

سنن الترمذي عن عمارة بن عُمير :لَمّا جيءَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وأصحابِهِ ، نُضِّدَت (1) فِي المَسجِدِ فِي الرَّحَبَةِ ، فَانتَهَيتُ إلَيهِم وهُم يَقولونَ : قَد جاءَت ، قَد جاءَت ، فَإِذا حَيَّةٌ قَد جاءَت تَخَلَّلُ الرُّؤوسَ حَتّى دَخَلَت في مِنخَرَي عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَمَكَثَت هُنَيهَةً ، (2) ثُمَّ خَرَجَت ، فَذَهَبَت حَتّى تَغَيَّبَت ، ثُمَّ قالوا : قَد جاءَت ، قَد جاءَت ، فَفَعَلَت ذلِكَ مَرَّتَينِ أو ثَلاثا . (3)

الأمالي للطوسي عن المدائني عن رجاله_ في قِيامِ المُختارِ _: قالَ ابنُ الأَشتَرِ : إنّي رَأَيتُ بَعدَمَا انكَشَفَ النّاسُ طائِفَةً مِنهُم قَد صَبَرَت تُقاتِلُ ، فَأَقدَمتُ عَلَيهِم ، وأقبَلَ رَجُلٌ آخَرُ في كَبكَبَةٍ كَأَنَّهُ بَغلٌ أقمَرُ ، يَفرِي النّاسَ ، لا يَدنو مِنهُ أحَدٌ إلّا صَرَعَهُ ، فَدَنا مِنّي ، فَضَرَبتُ يَدَهُ فَأَبَنتُها ، وسَقَطَ عَلى شاطِئِ النَّهرِ ، فَشُرِّقَت يَداهُ وغُرِّبَت رِجلاهُ ، فَقَتَلتُهُ ووَجَدتُ مِنهُ ريحَ المِسكِ ، وأظُنُّهُ ابنَ زِيادٍ ، فَاطلُبوهُ ، فَجاءَ رَجُلٌ ، فَنَزَعَ خُفَّيهِ وتَأَمَّلَهُ ، فَإِذا هُوَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ عَلى ما وَصَفَ ابنُ الأَشتَرِ ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ ، وَاستَوقَدوا عامَّةَ اللَّيلِ بِجَسَدِهِ ، فَنَظَرَ إلَيهِ مِهرانُ مَولى زِيادٍ وكانَ يُحِبُّهُ حُبّا شَديدا ، فَحَلَفَ ألا يَأكُلَ شَحما أبَدا . وأصبَحَ النّاسُ فَحَوَوا ما فِي العَسكَرِ ، وهَرَبَ غُلامٌ لِعُبَيدِ اللّهِ إلَى الشّامِ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ المَلِكِ بنِ مَروانَ : مَتى عَهدُكَ بِابنِ زِيادٍ ؟ فَقالَ : جالَ النّاسُ وتَقَدَّمَ فَقاتَلَ ، وقالَ : ايتِني بِجَرَّةٍ فيها ماءٌ ، فَأَتَيتُهُ فَاحتَمَلَها ، فَشَرِبَ مِنها ، وصَبَّ الماءَ بَينَ دِرعِهِ وجَسَدِهِ ، وصَبَّ عَلى ناصِيَةِ فَرَسِهِ ، فَصَهَلَ ثُمَّ أقحَمَهُ ، فَهذا آخِرُ عَهدي بِهِ . قالَ : وبَعَثَ ابنُ الأَشتَرِ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ إلَى المُختارِ وأعيانِ مَن كانَ مَعَهُ ، فَقُدِمَ بِالرُّؤوسِ وَالمُختارُ يَتَغَدّى ، فَاُلِقيَت بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، وُضِعَ رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ وهُوَ يَتَغَدّى ، واُتيتُ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ وأنَا أتَغَدّى . قالَ : رَأَينا حَيَّةً بَيضاءَ تَخَلَّلُ الرُّؤوسَ حَتّى دَخَلَت في أنفِ ابنِ زِيادٍ وخَرَجَت مِن اُذُنِهِ ، ودَخَلَت في اُذُنِهِ وخَرَجَت مِن أنفِهِ . فَلَمّا فَرَغَ المُختارُ مِنَ الغَداءِ ، قامَ فَوَطِئَ وَجهَ ابنِ زِيادٍ بِنَعلِهِ ، ثُمَّ رَمى بِها إلى مَولىً لَهُ ، وقالَ : اِغسِلها ، فَإِنّي وَضَعتُها عَلى وَجهٍ نَجِسٍ كافِرٍ ... . فَبَعَثَ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَاُدخِلَ عَلَيهِ وهُوَ يَتَغَدّى ، فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : اُدخِلتُ عَلَى ابنِ زِيادٍ وهُوَ يَتَغَدّى ، ورَأسُ أبي بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتني حَتّى تُرِيَني رَأسَ ابنِ زِيادٍ وأنَا أتَغَدّى ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي أجابَ دَعوَتي ، ثُمَّ أمَرَ فَرُمِيَ بِهِ ، فَحُمِلَ إلَى ابنِ الزُّبَيرِ ، فَوَضَعَهُ ابنُ الزُّبَيرِ عَلى قَصَبَةٍ ، فَحَرَّكَتهَا الرّيحُ فَسَقَطَ ، فَخَرَجَت حَيَّةٌ مِن تَحتِ الستِّارِ ، فَأَخَذَت بِأَنفِهِ ، فَأَعادُوا القَصَبَةَ ، فَحَرَّكَتهَا الرّيحُ فَسَقَطَ ، فَخَرَجَتِ الحَيَّةُ ، فَأَزَمَت (4) بِأَنفِهِ ، فَعَلَ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، فَأَمَرَ ابنُ الزُّبَيرِ ، فَاُلقِيَ في بَعضِ شِعابِ مَكَّةَ . (5)

.


1- .تُنضَدُ : أي يُجعَلُ بعضها [ أي الرؤوس ] فوق بعض (النهاية : ج 5 ص 71 «نضد») .
2- .مَكَثَ هُنَيهَةً : أي ساعةً لَطيفةً ، والهمز خَطَأ (المصباح المنير : ص 641 «هن»).
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 660 الرقم 3780 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 113 الرقم 2832 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 549 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 461 ؛ ثواب الأعمال : ص 260 الرقم 9 نحوه وراجع : بحار الأنوار : ج 45 ص 385 .
4- .أزمَت : أي عضَّت (الصحاح : ج 5 ص 1861 «أزم») .
5- .الأمالي للطوسي : ص 241 ح 424 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 335 ح 2 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 286 وذوب النضّار : ص 142 .

ص: 167

سنن الترمذى_ به نقل از عُمارة بن عُمَير _: وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد و يارانش را آوردند، آنها را در ايوان مسجد بر روى هم چيدند . پيش آنها كه رفتم ، [شنيدم كه برخى ]مى گفتند: «آمد، آمد!» كه ناگهان مارى آمد و در ميان سرها گشت تا اين كه داخل بينى عبيد اللّه بن زياد شد . مدّتى ماند و بعد بيرون آمد و ناپديد شد. آن گاه گفتند: «آمد، آمد!» و آن مار ، اين كار را دو يا سه بار انجام داد .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مدائنى ، از راويانش ، در يادكرد قيام مختار _: پسرِ اَشتر گفت: «پس از آن كه سپاه ابن زياد شكست خورد ، ديدم گروهى از آنها ايستاده اند و مى جنگند . به طرف آنها رفتم . مردى كه داخل جمعيتى بود ، آمد و گويى قاطرى خاكسترى بود كه مردم را مى تاراند و كسى به او نزديك نمى شد ، مگر اين كه زمينش مى زد. او نزديك من شد . دستش را زدم و قطع كردم و در كنار رودخانه افتاد . دستش در يك سو افتاد و پاهايش در سوى ديگر افتادند. او را كشتم و ديدم بوى مُشك مى دهد و فهميدم كه ابن زياد است . [پس از خاتمه جنگ ، ]گفتم: او را پيدا كنيد» . مردى رفت و كفش هاى آن مرد را كَند و دقّت كرد و او طبق توصيف پسر اَشتر ، همان ابن زياد بود . خدا لعنتش كند! پس سرش را جدا كرد و در طول شب ، كنار جسدش آتش روشن كردند. مهران ، غلام زياد _ كه به عبيد اللّه علاقه زيادى داشت _ ، او را ديد و سوگند ياد كرد كه هرگز پيهْ نخورَد. صبح شد . مردم ، تمام آنچه را در سپاه [ دشمن ]بود ، تصرّف كردند و غلام عبيد اللّه به شام گريخت. عبد الملك بن مروان به آن غلام گفت: آخرين بار كه با ابن زياد بودى ، كِى بود؟ گفت: «مردم به حركت در آمدند . او جلو آمد و جنگيد و به من گفت: مَشك آب را برايم بياور. من هم آن را برايش بردم . آن را همراه داشت و از آن نوشيد و آب را بين زره و بدنش ريخت و نيز بر پيشانى اسبش ريخت . سپس اسب ، شيهه اى كشيد و او را بر زمين زد. اين ، آخرين ديدار من با او بود» . پسرِ اَشتر، سر ابن زياد را نزد مختار و بزرگانِ همراه او فرستاد . سرها به وى داده شدند و در حالى كه چاشت مى خورد، در برابرش گذاشته شدند. مختار گفت: الحمدُ للّهِ ربِّ العالمين! سرِ حسين بن على در برابر ابن زياد گذاشته شد ، در حالى كه او در حال چاشت خوردن بود و سرِ ابن زياد ، پيش من آورده شد و من هم در حال چاشت خوردنم. مارى سفيد را ديديم كه در ميان سرها گشت تا وارد بينى ابن زياد شد و از گوشش بيرون آمد و از گوشش وارد شد و از بينى اش بيرون رفت. وقتى مختار از غذا خوردن فارغ شد، ايستاد و صورت ابن زياد را با كفشش لگد كرد و آن [كفش] را به طرف غلامش پرتاب نمود و گفت: اين كفش را بشوى كه آن را بر روى كافر نجسى گذاشتم... . مختار ، سر ابن زياد را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد و وقتى سر را نزد امام عليه السلام آوردند، امام عليه السلام در حال صبحانه خوردن بود . فرمود: «مرا پيش ابن زياد بردند ، در حالى كه داشت صبحانه مى خورد و سر پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا ! مرا نميران تا سرِ ابن زياد را در حال صبحانه خوردن به من نشان دهى . پس ستايشْ ، آن خدايى را كه دعايم را به اجابت رساند!» . آن گاه امام عليه السلام دستور داد سر را انداختند و نزد ابن زبير بردند و ابن زبير ، آن را بر روى نى گذاشت و باد ، آن را به تكان انداخت و سر فرو افتاد و مارى از زير پرده در آمد و داخل بينى او شد. آن را به بالاى نى برگرداندند و باد ، آن را به تكان انداخت و سقوط كرد و مارى آمد و بينى اش را گاز گرفت. اين را سه بار انجام داد و [سرانجام ، ]ابن زبير ، فرمان داد كه آن را به يكى از درّه هاى مكّه پرتاب كنند .

.

ص: 168

. .

ص: 169

. .

ص: 170

تاريخ دمشق عن أبي سليمان بن زبر :سَنَةُ سَتٍّ وسِتينَ قالوا : قُتِلَ بِها عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ وَالحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ ، وَلِيَ قَتلَهُمَا إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ ، فَبَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلَى المُختارِ ، فَبَعَثَ بِها إلَى ابنِ الزُّبَيرِ ، فَنُصِبَت بِالمَدينَةِ ومَكَّةَ . (1)

تاريخ دمشق عن محمّد بن إسماعيل :أحرَقَ إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ . (2)

تاريخ دمشق عن أحمد بن محمّد بن عيسى :قُتِلَ [حُصُينُ بنُ نُمَيرٍ] في سَنَةٍ سِتٍّ وسِتّينَ عامَ الخازِرِ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ . (3)

البداية والنهاية عن أبي أحمد الحاكم :كانَ مَقتَلُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَومَ عاشوراءَ سَنَةَ سِتٍّ وسِتّينَ ، وَالصَّوابُ سَنَةُ سَبعٍ وسِتّينَ . (4)

رجال الكشّي عن عمر بن عليّ بن الحسين :إنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ورَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، قالَ : فَخَرَّ ساجِدا ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أدرَكَ لي ثاري مِن أعدائي ، وجَزَىَ اللّهُ المُختارَ خَيرا . (5)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 389 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 286 عن أبي سليمان بن زيد وراجع : المحبّر : ص 491 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 ، التاريخ الصغير : ج 1 ص 178 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 وراجع : سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 35 وتاريخ الإسلام : ج 5 ص 55 وتاريخ خليفة بن خيّاط : ص 202 .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 283 وراجع : تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 37 .
5- .رجال الكشّي : ج 1 ص 341 ح 203 ، رجال ابن داوود : ص 277 ، ذوب النضّار : ص 144 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 344 ح 13 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 270 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 144 .

ص: 171

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو سليمان بن زَبْر _: سال 66 [هجرى] گفتند: در اين سال ، عبيد اللّه بن زياد و حُصَين بن نُمَير ، كشته شدند و ابراهيم بن اَشتر ، آنها را به قتل رساند و سرهايشان را براى مختار فرستاد . او نيز آنها را براى ابن زبير فرستاد و آنها را در مدينه و مكّه آويختند.

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن اسماعيل _: ابراهيم بن اَشتر ، [جسدِ] عبيد اللّه بن زياد را سوزاند.

تاريخ دمشق_ به نقل از احمد بن محمّد بن عيسى _: [حُصَين بن نُمَير] در سال 66 [هجرى] ، سال [جنگ] خازِر، همراه با عبيد اللّه ، كشته شد .

البداية و النهاية_ به نقل از ابو احمد حاكم _: كشته شدن عبيد اللّه بن زياد، در روز عاشورا به سال 66 بود و [تاريخِ ]درست، 67 است .

رجال الكشّى_ به نقل از عمر بن على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام _: وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد و عمر بن سعد، نزد امام زين العابدين عليه السلام آورده شد، ايشان به سجده افتاد و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه انتقام مرا از دشمنانم گرفت! خدا به مختار ، جزاى خير بدهد!» .

.

ص: 172

تاريخ اليعقوبي_ بَعدَ هَلاكِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ بِيَدِ المُختارِ في سَنَةِ 67 _: وَجَّهَ [المُختارُ ]بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ مَعَ رَجُلٍ مِن قَومِهِ ، وقالَ لَهُ : قِف بِبابِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا رَأَيتَ أبوابَهُ قَد فُتِحَت ودَخَلَ النّاسُ ، فَذاكَ الوَقتُ الَّذي يوضَعُ فيهِ طَعامُهُ ، فَادخُل إلَيهِ . فَجاءَ الرَّسولُ إلى بابِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا فُتِحَت أبوابُهُ ، ودَخَلَ النّاسُ لِلطَّعامِ ، نادى بِأَعلى صَوتِهِ : يا أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنَ الرِّسالَةِ ، ومَهبِطَ المَلائِكَةِ ، ومَنزِلَ الوَحيِ ! أنَا رَسولُ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ ، مَعي رَأسُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَلَم تَبقَ في شَيءٍ مِن دورِ بَني هاشِمٍ امرَأةٌ إلّا صَرَخَت ، ودَخَلَ الرَّسولُ ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ ، فَلَمّا رَآهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام قالَ : أبعَدَهُ اللّهُ إلَى النّارِ . ورَوى بَعضُهُم : أنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام لَم يُرَ ضاحِكا يَوما قَطُّ مُنذُ قُتِلَ أبوهُ ، إلّا في ذلِكَ اليَومِ ، وأنَّهُ كانَ لَهُ إبِلٌ تَحمِلُ الفاكِهَةَ مِنَ الشّامِ ، فَلَمّا اُتِيَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، أمَرَ بِتِلكَ الفاكِهَةِ ، فَفُرِّقَت في أهلِ المَدينَةِ ، وَامتَشَطَت نِساءُ آلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَاختَضَبنَ ، ومَا امتَشَطَتِ امرَأَةٌ ولَا اختَضَبَت مُنذُ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

ذوب النُّضار عن الإمام الصادق عليه السلام :مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، ولا رُئِيَ في دارِ هاشِمِيٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ . (2)

ذوب النُّضار عن فاطمة بنت أمير المؤمنين عليه السلام :ما تَحَنَّأَت (3) امرَأَةٌ مِنّا ولا أجالَت في عَينِها مِروَدا (4) ولَا امتَشَطَت ، حَتّى بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . (5)

.


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 259 .
2- .ذوب النضّار : ص 144 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 نقلاً عن المرزبانيّ وراجع : كامل الزيارات : ص 167 ح 219 .
3- .حَنَّأتُ لحيته بالحنّاء : خَضَبْتُ (الصحاح : ج 1 ص 45 «حنأ») .
4- .المِرْوَدُ : المِيلُ الذي يكتحل به (النهاية : ج 4 ص 321 «مرود») .
5- .ذوب النضّار : ص 144 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 نقلاً عن المرزباني وراجع : رجال الكشّي : ج 1 ص 341 الرقم 202 ورجال ابن داوود : ص 277 .

ص: 173

تاريخ اليعقوبى_ پس از هلاكت عبيد اللّه بن زياد به دست مختار در سال 67 هجرى _: مختار ، سرِ عبيد اللّه بن زياد را به وسيله مردى از خويشانش براى امام زين العابدين عليه السلام در مدينه فرستاد و به او گفت: بر درِ خانه على بن الحسين عليه السلام بِايست و هر گاه ديدى درهاى خانه باز و مردم وارد شدند، اين، همان زمانِ بار عام است . تو هم وارد شو . فرستاده مختار به درِ خانه امام زين العابدين عليه السلام آمد و وقتى درها باز شدند و مردم براى غذا خوردن وارد شدند، او با صداى بلند اعلام كرد: اى اهل بيت نبوّت و مَعادن رسالت و مكان هاى فرود آمدن فرشتگان و جايگاه هاى نزول وحى! من فرستاده مختار بن ابى عبيد هستم. سرِ عبيد اللّه بن زياد ، همراه من است . در خانه هاى بنى هاشم ، هيچ زنى نبود ، مگر اين كه صدا به ناله بلند كرد. فرستاده مختار، وارد شد و سرِ عبيد اللّه را بيرون آورد. وقتى امام زين العابدين عليه السلام آن را ديد، فرمود: «خداوند ، او را از رحمتش دور كند و به آتش ببرد!» . برخى گفته اند: امام زين العابدين عليه السلام ، از روزى كه پدرش كشته شد، هرگز خندان ديده نشد، مگر در آن روز. ايشان شترى داشت كه از شام ، ميوه مى آورد . وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد آورده شد، دستور داد كه ميوه ها در ميان اهالى مدينه توزيع شوند و زنان خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شانه به سر زدند و مو رنگ كردند . از زمانى كه حسين بن على عليه السلام كشته شده بود، زنى شانه نزده و مو رنگ نكرده بود.

ذوب النُّضار_ به نقل از امام صادق عليه السلام _: هيچ زن هاشمى اى سرمه به چشم نكشيد و مو رنگ نكرد و تا پنج سال در خانه هيچ هاشمى اى ، دودى [براى پختن غذا] ديده نشد، تا اين كه عبيد اللّه بن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ كشته شد .

ذوب النُّضار_ به نقل از فاطمه دختر امير مؤمنان عليه السلام _: هيچ زنى از ما ، مو رنگ نكرد و در چشمش ميلِ سرمه نگرداند و شانه نزد، تا زمانى كه مختار ، سر عبيد اللّه بن زياد را فرستاد .

.

ص: 174

6 / 3عُمَرُ بنُ سَعدٍأبو حفص عمر بن سعد بن أبي وقّاص، قائد جيش عبيد اللّه بن زياد في حربه مع الإمام الحسين عليه السلام . اختُلف في سنة ولادته . (1) وُلد في اُسرة قرشيّة وذات شأن نسبياً (2) ، إلّا أنّه كان يهوى الرئاسة منذ بداية شبابه ، وكان يرى أنّ والده أليق الناس للخلافة . (3) كان ابن سعد المجرم الثالث في فاجعة كربلاء ، وكان يتولّى قيادة العمليّات في كربلاء، طمعا في ملك الريّ الذي وعده به كذبا ابنُ زياد ، واقترف أبشع الجرائم التي أحاقت به وبأسرته إلى الأبد . لكنّه لم يبلغ مُنيته كما تنبّأ بذلك الإمام الحسين عليه السلام ، وظلّ خائباً في الكوفة حتّى نال جزاءه الدنيويّ في ثورة المختار . وقد هيمن الخوف والرعب على عمر بن سعد بعد ثورة المختار ، ثمّ حصل على كتاب الأمان من المختار بواسطة عبد اللّه بن جعدة بن هبيرة، إلّا أنّ المختار الذي كان قد كتب كتاب الأمان ذا وجهين بذكاوة، دبّر في أوّل فرصة ذريعة لكي يرسل أحد أصحابه المدعو أبا عمرة للقبض عليه، فقتله بالسيف في اشتباك جرى بينهما ، ووضع رأسه في قبائِه وجاء به إلى المختار . فعرض المختار رأس عمر بن سعد على حفص ، نجل عمر بن سعد وسأله عمّا إذا كان يعرفه. فأجابه حفص، نعم واسترجع وقال: «لا خير في العيش بعده» وقال المختار أيضاً: «صدقت، فإنّك لاتعيش بعده، فأمر به فقتل». وحينما جعلوا رأسه إلى جانب رأس أبيه، قال المختار: «هذا بحسين وهذا بعليّ بن الحسين ولا سواء (4) » . ثم أرسل المختار رأسيهما إلى المدينة إلى محمّد بن الحنفيّة . (5) جدير بالذكر أنّه يوجد اختلاف في تاريخ وقوع هذه الحوادث (6) ، لكن يبدو أنّ مقتل عمر بن سعد حدث في أوائل ثورة المختار، أي سنة 66 ه_ كما ذكره الطبري . (7)

.


1- .راجع : ص 178 ح 2578 .
2- .يرتفع نسبه من جهة أبيه سعدبن أبي وقاص إلى عبد مناف ومن جهة اُمه مارِية بنت قيس بن معدي كرب إلى امرئ القيس الكندي (تاريخ دمشق: ج 45 ص 37 و 40).
3- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 67، وقعة صفين: ص 538.
4- .تهذيب التهذيب : ج 4 ص 272 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 168 و راجع : هذه الموسوعة : ج9 ص 180 ح 2581 .
5- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 62 .
6- .تاريخ دمشق: ج 45، ص40.
7- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 62 ، تهذيب التهذيب : ج 4 ص 271 .

ص: 175

6 / 3عمر بن سعد

ابو حفص عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، سركرده سپاه عبيد اللّه بن زياد در رويارويى با امام حسين عليه السلام بوده است . در سال تولّد وى ، اختلاف است . او در خانواده اى قُرَشى و نسبتا مهم به دنيا آمد ؛ (1) امّا از همان آغاز جوانى ، هواى رياست در سر داشت و پدرش را سزاوارترين كس به خلافت مى دانست . ابن سعد ، مجرم شماره سوم فاجعه كربلا بود و فرماندهى عمليات را در كربلا به عهده داشت . وى به طمع مُلك رى ، فريفته وعده هاى دروغين ابن زياد شد و به جنايت هاى بزرگى دست يازيد كه ننگ آن براى هميشه ، دامنگير او و خانواده اش گشت . عمر بن سعد _ چنان كه امام حسين عليه السلام پيشگويى كرده بود _ به خواسته خود ، يعنى حكومت بر مُلك رى نرسيد و ناكام در كوفه ماند ، تا آن كه در قيام مختار به كيفر دنيوى خود رسيد . عمر بن سعد در قيام مختار ، به شدّت ، هراسان شد . از اين رو ، به وسيله عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره از مختار ، امان نامه گرفت ؛ امّا مختار ، امان نامه را ماهرانه و دوپهلو تنظيم نمود و در اوّلين فرصت ، بهانه اى به دست آورد و يكى از ياران خود را به نام ابو عمره ، براى دستگيرى او روانه كرد . ابو عمره نيز در درگيرى با عمر بن سعد ، او را با شمشير به قتل رساند و سرش را در لباسش نهاد و به حضور مختار آورد . مختار ، سر عمر بن سعد را به پسر او ، حفص ، نشان داد و از او پرسيد : آيا او را مى شناسى ؟ حفص ، پاسخ مثبت داد و كلمه استرجاع (اِنّا للّهِ) بر زبان راند و گفت : زندگى پس از او فايده ندارد ! مختار نيز گفت : راست گفتى ! تو پس از او زندگى نخواهى كرد . و دستور داد او را كشتند و چون سر او را در كنار سر پدرش نهادند ، مختار گفت : اين ، در مقابل حسين و اين ، در مقابل على بن الحسين ، هر چند مساوى نيستند ! مختار سپس سر آن دو را به مدينه نزد محمّد بن حنفيّه فرستاد . گفتنى است كه در سال وقوع اين حوادث ، اختلاف است ؛ ولى به نظر مى رسد _ چنان كه طبرى گزارش كرده _ ، كشته شدن عمر بن سعد ، در اوايل نهضت مختار ، يعنى سال 66 هجرى ، اتفاق افتاده است .

.


1- .او از ناحيه پدرش سعد بن ابى وقّاص ، به عبدمناف و از طرف مادرش ماريه دختر قيس بن معدى كَرِب ، به امرؤ القيس كِندى مى رسد .

ص: 176

تاريخ دمشق :عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ مالِكِ بنِ اُهَيبِ بنِ عَبدِ مَنافِ بنِ زُهرَةَ بنِ كِلابِ بنِ مُرَّةَ بنِ كَعبِ بنِ لُؤَيِّ بنِ غالِبٍ أبو حَفصٍ القُرَشِيُّ الزُّهرِيُّ . (1)

الطبقات لخليفة بن خيّاط :عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ مالِكٍ ، اُمُّهُ ماريَةُ بِنتُ قَيسِ بنِ مَعدي كَرَبَ بنِ الحارِثِ بنِ السِّمطِ بنِ امرِئِ القَيسِ بنِ عَمرِو بنِ مُعاوِيَةَ مِن كِندَةَ ، يُكَنّى أبا حَفصٍ ، قَتَلَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ ، سَنَةَ خَمسٍ وسِتّينَ . (2)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 45 ص 37 وراجع : التاريخ الكبير : ج 6 ص 158 وتهذيب الكمال : ج 21 ص 356 وسير أعلام النبلاء : ج 4 ص 349 .
2- .الطبقات لخليفة بن خيّاط : ص 423 الرقم 2080 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 40 وراجع : المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 497 الرقم 6106 وتهذيب الكمال : ج 21 ص 360 والطبقات الكبرى : ج 5 ص 168 وتاريخ خليفه بن خيّاط : ص 202 .

ص: 177

تاريخ دمشق:عمر بن سعد ، ابو حفص عمر بن سعد بن ابى وقّاص مالك بن اُهَيب بن عبد مناف بن زُهرة بن كِلاب بن مُرّة بن كعب بن لُؤَىّ بن غالب قُرَشى زُهْرى است.

الطبقات، خليفة بن خيّاط :عمر بن سعد بن مالك، مادرش ماريه دختر قيس بن مَعدى كَرِب بن حارث بن سِمط بن امرؤ القيس بن عمرو بن معاويه و از قبيله كِنده است. كنيه او ابو حفص است . مختار بن ابى عبيد، در سال 65 [هجرى] ، او را كشت.

.

ص: 178

تهذيب الكمال عن يحيى بن معين_ في مَولِدِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ _: وُلِدَ عامَ ماتَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ . وقالَ غَيرُهُ : وُلِدَ في عَصرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . (1)

الإرشاد عن عبد اللّه بن شريك العامري :كُنتُ أسمَعُ أصحابَ عَلِيٍّ عليه السلام _ إذا دَخَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن بابِ المَسجِدِ _ يَقولونَ : هذا قاتِلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وذلِكَ قَبلَ قَتلِهِ بِزَمانٍ . (2)

الإرشاد عن سالم بن أبي حفصة :قالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّ قِبَلَنا ناسا سُفَهاءَ يَزعُمونَ أنّي أقتُلُكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّهُم لَيسوا بِسُفَهاءَ ، ولكِنَّهُم حُلَماءُ ، أما إنَّهُ يَقَرُّ عَيني ألّا تَأكُلَ بُرَّ العِراقِ بَعدي إلّا قَليلاً . (3)

الأمالي للطوسي عن المدائني عن رجاله :كانَ المُختارُ رَحِمَهُ اللّهُ قَد سُئِلَ في أمانِ عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، فَآمَنَهُ عَلى أن لا يَخرُجَ مِنَ الكوفَةِ ، فَإِن خَرَجَ مِنها فَدَمُهُ هَدَرٌ . قالَ : فَأَتى عُمَرَ بنَ سَعدٍ رَجُلٌ ، فَقالَ : إنّي سَمِعتُ المُختارَ يَحلِفُ لَيَقتُلَنَّ رَجُلاً ، وَاللّهِ ، ما أحسَبُهُ غَيرَكَ . قالَ : فَخَرَجَ عُمَرُ حَتّى أتَى الحَمّامَ (4) ، فَقيلَ لَهُ : أتَرى هذا يَخفى عَلَى المُختارِ ؟ فَرَجَعَ لَيلاً ، فَدَخَلَ دارَهُ . فَلَمّا كانَ الغَدُ غَدَوتُ ، فَدَخَلتُ عَلَى المُختارِ ، وجاءَ الهَيثَمُ بنُ الأَسوَدِ فَقَعَدَ ، فَجاءَ حَفصُ بنُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَقالَ لِلمُختارِ: يَقولُ لَكَ أبو حَفصٍ : أنزِلنا بِالَّذي كانَ بَينَنا وبَينَكَ . قالَ : اِجلِس ، فَدَعَا المُختارُ أبا عَمرَةَ ، فَجاءَ رَجُلٌ قَصيرٌ يَتَخَشخَشُ فِي الحَديدِ فَسارهُ ، ودَعا بِرَجُلَينِ ، فَقالَ : اِذهَبا مَعَهُ ، فَذَهَبَ فَوَاللّهِ ما أحسَبُهُ بَلَغَ دارَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ حَتّى جاءَ بِرَأسِهِ . فَقالَ المُختارُ لِحَفصٍ : أتَعرِفُ هذا ؟ فَقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (5) ، نَعَم . قالَ : يا أبا عَمرَةَ ، ألحِقهُ بِهِ ، فَقَتَلَهُ . فَقالَ المُختارُ رَحِمَهُ اللّهُ : عُمَرُ بِالحُسَينِ عليه السلام ، وحَفصٌ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ولا سَواءَ . (6)

.


1- .تهذيب الكمال : ج 21 ص 360 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 43 وليس فيه ذيله من «وقال» .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 131 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 وفيه «أصحاب محمّد» بدل «أصحاب عليّ» وزاد في ذيله «طويل» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 263 الرقم 19 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 132 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 262 ح 20 ؛ تاريخ دمشق : ج 45 ص 48 ، تهذيب الكمال : ج 21 ص 358 .
4- .المراد به «حمّام سعد» في طريق الحاجّ بالكوفة ، أو «حمّام أعين» في الكوفة .
5- .البقرة : 156 .
6- .الأمالي للطوسي : ص 243 ح 424 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 336 الرقم 2 ؛ تاريخ دمشق : ج 45 ص 55 عن عمران بن ميثم نحوه .

ص: 179

تهذيب الكمال_ به نقل از يحيى بن معين ، در باره تاريخ تولّد عمر بن سعد _: او، در سال مرگ عمر بن خطّاب، به دنيا آمد . ديگران گفته اند كه : در دوران پيامبر عليه السلام به دنيا آمد.

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك عامرى _: من از ياران امام على عليه السلام مى شنيدم كه هر وقت ، عمر بن سعد از درِ مسجد وارد مى شد، مى گفتند: اين ، كشنده حسين بن على است. و اين ، پيش از كشته شدن امام حسين عليه السلام بود .

الإرشاد_ به نقل از سالم بن ابى حفصه _: عمر بن سعد به امام حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! در اطراف ما ، افراد سفيهى هستند كه مى پندارند من تو را مى كشم. امام حسين عليه السلام به او فرمود : «آنان سفيه نيستند ؛ بلكه عاقل اند ؛ امّا آنچه مايه روشنىِ چشم من است ، اين است كه تو پس از من ، گندم عراق را به مدّت بسيار كمى خواهى خورد» .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مدائنى ، از راويانش _: از مختار _ كه رحمت خدا بر او باد _ براى عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، درخواست امان شد ؛ ولى به شرط اين كه از كوفه بيرون نرود، به او امان داد ، كه اگر برود ، خونش بر باد رفته است. مردى نزد عمر بن سعد آمد و گفت: من شنيده ام كه مختار ، سوگند ياد كرده كه مردى را بكُشد ! به خدا سوگند، من كسى را جز تو ، گمان ندارم. عمر جبن سعدج از كوفه بيرون آمد تا به حمّام (1) رسيد . به او گفته شد: فكر مى كنى اين كارت بر مختار پوشيده مى ماند؟ ! او شبانه باز گشت و داخل خانه اش شد. وقتى صبح شد، من بر مختار وارد شدم . هيثم بن اسود آمد و نشست . حفص پسر عمر بن سعد آمد و به مختار گفت: جپدرمج ابو حفص ، برايت پيام داد كه: بر اساس همان عهد و قرارى كه ميان ما و تو هست، ما را در جايگاهمان نگه دار. مختار گفت: بنشين. و ابو عَمره را صدا زد. مردى كوتاه آمد ، در حالى كه صداى چكاچك آهن سلاحش بلند شده بود. مختار با او درِ گوشى سخن گفت و دو نفر را هم خواست و به آنها گفت: با او برويد. به خدا سوگند ، خيال نمى كردم كه به خانه عمر بن سعد رسيده باشد كه سرش را آورد. مختار به حفص گفت: اين را مى شناسى؟ گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ؛ آرى. مختار گفت: اى ابو عمره ! او را به عمر ، ملحق كن. او حفص را هم كشت. آن گاه مختار _ كه رحمت خدا بر او باد _ گفت: عمر در برابر حسين عليه السلام و حفص در برابر على بن الحسين ، هر چند كه برابر نيستند.

.


1- .منظور ، حمّام سعد (در راه حاجيان در كوفه) يا حمّام اَعيَن (در كوفه) است .

ص: 180

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر أبي الأشعر :إنَّ المُختارَ قالَ ذاتَ يَومٍ وهُوَ يُحَدِّثُ جُلَساءَهُ : لَأَقتُلَنَّ غَدا رَجُلاً عَظيمَ القَدَمَينِ ، غائِرَ العَينَينِ ، مُشرِفَ الحاجِبَينِ ، يَسُرُّ مَقتَلُهُ المُؤمِنينَ وَالمَلائِكَةَ المُقَرَّبينَ . قالَ : وكانَ الهَيثَمُ بنُ الأَسوَدِ النَّخَعِيُّ عِندَ المُختارِ حينَ سَمِعَ هذِهِ المَقالَةَ ، فَوَقَعَ في نَفسِهِ أنَّ الَّذي يُريدُ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، فَلَمّا رَجَعَ إلى مَنزِلِهِ دَعَا ابنَهُ العُريانَ ، فَقالَ : اِلقَ ابنَ سَعدٍ اللَّيلَةَ ، فَخَبِّرهُ بِكَذا وكَذا ، وقُل لَهُ : خُذ حِذرَكَ ، فَإِنَّهُ لا يُريدُ غَيرَكَ . قالَ : فَأَتاهُ فَاستَخلاهُ ، ثُمَّ حَدَّثَهُ الحَديثَ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : جَزَى اللّهُ أباكَ وَالإِخاءَ خَيرا ، كَيفَ يُريدُ هذا بي بَعدَ الَّذي أعطاني مِنَ العُهودِ وَالمَواثيقِ ؟ وكانَ المُختارُ أوَّلَ ما ظَهَرَ أحسَنَ شَيءٍ سيرَةً وتَأَلُّفا لِلنّاسِ ، وكانَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ أكرَمَ خَلقِ اللّهِ عَلَى المُختارِ لِقَرابَتِهِ بِعَلِيٍّ ، فَكَلَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعدَةَ ، وقالَ لَهُ : إنّي لا آمَنُ هذَا الرَّجُلَ _ يَعنِي المُختارَ _ فَخُذ لي مِنهُ أمانا ، فَفَعَلَ ، قالَ : فَأَنَا رَأَيتُ أمانَهُ وقَرَأتُهُ ، وهُوَ : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا أمانٌ مِنَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ لِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، إنَّكَ آمِنٌ بِأَمانِ اللّهِ عَلى نَفسِكَ ومالِكَ وأهلِكَ وأهلِ بَيتِكَ ووُلدِكَ ، لا تُؤاخَذُ بِحَدَثٍ كانَ مِنكَ قَديما ، ما سَمِعتَ وأطَعتَ ولَزِمتَ رَحلَكَ وأهلَكَ ومِصرَكَ ، فَمَن لَقِيَ عُمَرَ بنَ سَعدٍ مِن شُرطَةِ اللّهِ وشيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ ومِن غَيرِهِم مِنَ النّاسِ ، فَلا يَعرِض لَهُ إلّا بِخَيرٍ» . شَهِدَ السّائِبُ بنُ مالِكٍ ، وأحمَرُ بنُ شُمَيطٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ شَدّادٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ ، وجَعَلَ المُختارُ عَلى نَفسِهِ عَهدَ اللّهِ وميثاقَهُ لَيَفِيَنَّ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما أعطاهُ مِنَ الأَمانِ ، إلّا أن يُحدِثَ حَدَثا ، وأشهَدَ اللّهَ عَلى نَفسِهِ وكَفى بِاللّهِ شَهيدا . قالَ : فَكانَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ : أمّا أمانُ المُختارِ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ إلّا أن يُحدِثَ حَدَثا ، فَإِنَّهُ كانَ يُريدُ بِهِ إذا دَخَلَ الخَلاءَ فَأَحدَثَ . قالَ : فَلَمّا جاءَهُ العُريانُ بِهذا ، خَرَجَ مِن تَحتِ لَيلَتِهِ حَتّى أتى حَمّامَهُ ، ثُمَّ قالَ في نَفسِهِ : أنزِلُ داري ، فَرَجَعَ فَعَبَرَ الرَّوحاءَ ، ثُمَّ أتى دارَهُ غُدوَةً وقَد أتى حَمّامَهُ ، فَأَخبَرَ مَولىً لَهُ بِما كانَ مِن أمانِهِ وبِما اُريدَ بِهِ ، فَقالَ لَهُ مَولاهُ : وأيُّ حَدَثٍ أعظَمُ مِمّا صَنَعتَ ، إنَّكَ تَرَكتَ رَحلَكَ وأهلَكَ وأقبَلتَ إلى هاهُنا ، اِرجِع إلى رَحلِكَ ، لا تَجعَلَنَّ لِلرَّجُلِ عَلَيكَ سَبيلاً ، فَرَجَعَ إلى مَنزِلِهِ وأتَى المُختارَ بِانِطلاقِهِ ، فَقالَ : كَلّا إنَّ في عُنُقِهِ سِلسِلَةً سَتَرُدَّهُ لَو جَهَدَ أن يَنطَلِقَ مَا استَطاعَ . قالَ : وأصبَحَ المُختارُ ، فَبَعَثَ إلَيهِ أبا عَمرَةَ وأمَرَهُ أن يَأتِيَهُ بِهِ ، فَجاءَهُ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ ، فَقالَ : أجِبِ الأَميرِ ، فَقامَ عُمَرُ ، فَعَثَرَ في جُبَّةٍ لَهُ ، ويَضرِبُهُ أبو عَمرَةَ بسِيَفِهِ فَقَتَلَهُ ، وجاءَ بِرَأسِهِ في أسفَلِ قَبائِهِ حَتّى وَضَعَهُ بَينَ يَدَيِ المُختارِ . فَقالَ المُختارُ لِابنِهِ حَفصِ بنِ عُمَرِ بنِ سَعدٍ ، وهُوَ جالِسٌ عِندَهُ : أتَعرِفُ هذَا الرَّأسَ ؟ فَاستَرجَعَ وقالَ : نَعَم ، ولا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَهُ . قالَ لَهُ المُختارُ : صَدَقتَ ، فَإِنَّكَ لا تَعيشُ بَعدَهُ ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ ، وإذا رَأسُهُ مَعَ رَأسِ أبيهِ . ثُمَّ إنَّ المُختارَ قالَ : هذا بِحُسَينٍ عليه السلام ، وهذا بِعَلِيِّ بنِ حُسَينٍ عليه السلام ولا سَواءَ ، وَاللّهِ ، لَو قَتَلتُ بِهِ ثَلاثَةَ أرباعِ قُرَيشٍ ما وَفَوا أنمُلَةً مِن أنامِلِهِ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 60 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 56 ؛ ذوب النّضار : ص 126 عن عمر بن الهيثم نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 377 وراجع : التاريخ الصغير : ج 1 ص 177 والبداية والنهاية : ج 8 ص 273 .

ص: 181

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر ابو الأشعر _: روزى مختار _ كه براى هم مجلسى هاى خود سخن مى گفت _ ، اظهار داشت: فردا مردى گُنده پا، گود چشم و پر ابرو را مى كشم كه كشته شدن او، اهل ايمان و فرشتگان مقرّب را خوش حال مى كند. هيثم بن اسود نخعى، نزد مختار بود كه اين گفته را شنيد و در دلش افتاد كه آن كسى كه مختار قصد او را دارد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص است. وقتى به منزلش باز گشت، پسرش عُريان را خواست و گفت: امشب با ابن سعد ديدار مى كنى و او را از فلان و فلان مسئله ، خبردار مى سازى و مى گويى: مراقبتِ لازم را به عمل بياور كه مختار ، جز تو را قصد نكرده است . پسر هيثم ، نزد عمر بن سعد آمد و ماجرا را باز گفت . عمر بن سعد به وى گفت: خدا به پدرت و به خاطر رعايت حقّ برادرى ، جزاى خير دهد ! مختار ، چگونه قصد مرا كرده ، در حالى كه با من عهد بسته و تعهّد داده است ؟! مختار ، نخستين كارى كه كرد ، اين بود كه روش خوبى را در ميان مردم ، بنياد گذاشت و با آنها به مِهر ، رفتار كرد. عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره، به جهت خويشاوندى اش با على عليه السلام ، گرامى ترين شخص در نزد مختار بود. عمر بن سعد با عبد اللّه بن جَعده صحبت كرد و به او گفت: من از اين مرد _ يعنى مختار _ بيمناكم. براى من امان بگير . او هم امان گرفت . من امان او را ديدم و خواندم . چنين بود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم . اين ، امانى است از سوى مختار بن ابى عبيد براى عمر بن سعد بن ابى وقّاص. تو و مال و خانواده و خاندان و فرزندانت در امان خداييد . براى آنچه در زمان گذشته از تو سر زده، مؤاخذه نمى شوى، مادام كه حرف شنو و مطيع باشى و كنار خانه و خانواده و شَهرت باشى. هر كس از مأموران و شيعيان خاندان محمّد و ديگر مردم ، عمر سعد را مى بيند، متعرّض او نشود، جز به خوبى» . سائب بن مالك، احمر بن شُمَيط، عبد اللّه بن شدّاد و عبد اللّه بن كامل ، گواهان اين امان بودند و مختار ، خود با خدا عهد و پيمان بست كه به آن امانى كه به عمر بن سعد داده، وفا كند، مگر اين كه او كارى انجام دهد و خدا را گواه گرفت، و خدا گواهى كافى است. ابو جعفر محمّد بن على (باقر) عليه السلام مى فرمايد: «امان دادن مختار به عمر بن سعد به اين كه مگر كارى انجام دهد ، مرادش اين بود كه او هر گاه داخل مستراح هم شد ، كارى انجام داده است» . وقتى عُريان ، خبر [سوگند خوردن مختار به كشتن فردى] را آورد، عمر بن سعد ، شب براى حمّام از منزل بيرون رفت . سپس با خود گفت : به منزلم بر مى گردم. پس باز گشت و از رَوحاء ، عبور كرد و صبح به خانه اش آمد ، در حالى كه به حمّام رفته بود . غلامش به او امان نامه و نيز منظور مختار را از آن ، يادآورى كرد و گفت: چه كارى بزرگ تر از آنچه تو كردى ! تو اقامتگاه و خانواده ات را ترك كردى و تا اين جا آمدى. به منزلت برگرد و اجازه نده كه مختار ، بهانه اى بر ضدّ تو بيابد. او به منزلش باز گشت ؛ ولى خبر رفتنش به بيرون از منطقه تعيين شده، به مختار رسيد . مختار گفت: هرگز! در گردن او زنجيرى است كه اگر براى فرار هم تلاش كند ، نمى تواند و او را باز مى گرداند. مختار، صبح ، ابو عَمره را به دنبال عمر بن سعد فرستاد و دستور داد كه او را بياورد. ابو عَمره نزد عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد و گفت: امير ، تو را خواسته است ! عمر برخاست ؛ امّا پايش در جُبّه اش گرفت و فرو افتاد . ابو عَمره او را در همان جبّه با شمشيرش كشت و سرش را در دامنش گذاشت و آن را در برابر مختار قرار داد. مختار به پسر عمر، حفص بن عمر بن سعد _ كه نزد او نشسته بود _ ، گفت: اين سر را مى شناسى؟ حفص ، استرجاع كرد (إنّا للّه گفت) و گفت: آرى و زندگى ، ديگر پس از او، لطفى ندارد! مختار گفت: راست گفتى . تو هم پس از او زنده نمى مانى ! و دستور داد او را نيز كشتند و سر او را در كنار سر پدرش گذاشتند. آن گاه مختار گفت: اين در برابر حسين عليه السلام و اين هم در برابر على بن الحسين (علىِ اكبر) ، هر چند كه برابر نيستند ! به خدا سوگند، اگر سه چهارمِ قريش را به خاطر حسين مى كشتم، با بند انگشتى از بند انگشتان او برابرى نمى كرد.

.

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

الأخبار الطوال :إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، وعُمَرَ بنَ سَعدٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ، وأخاهُ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ قَدِمُوا الكوفَةَ عِندَما بَلَغَهُم خُروجُ النّاسِ عَلَى المُختارِ وخَلعُهُم طاعَتَهُ ، وكانوا هُرّاباً مِنَ المُختارِ طولَ سُلطانِهِ ، لِأَنَّهُم كانُوا الرُّؤَساءَ في قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَصاروا مَعَ أهلِ الكوفَةِ ، وتَوَلَّوا أمرَ النّاسِ ، وتَأَهَّبَ الفَريقانِ لِلحَربِ ، وَاجتَمَعَ أهلُ الكوفَةِ جَميعا في جَبّانَةِ الحَشّاشينَ ، وزَحَفَ المُختارُ نَحوَهُم ، فَاقتَتَلوا ... . وبَلَغَ المُختارَ : أنَّ شَبَثَ بنَ رِبِعيٍّ ، وعَمرَو بنَ الحَجّاجِ ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ قَد أخَذوا طَريقَ البَصرَةِ في اُناسٍ مَعَهُم مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ ، فَأَرسَلَ في طَلَبِهِم رَجُلاً مِن خاصَّتِهِ يُسَمّى أبا القَلوصِ الشِّبامِيَّ في جَريدَةِ خَيلٍ ، فَلَحِقَهُم بِناحِيَةِ المَذارِ (1) ، فَواقَعوهُ ، وقاتَلوهُ ساعَةً ، ثُمَّ انهَزَموا ، ووَقَعَ في يَدِهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ونَجا الباقونَ ، فَأَتى بِهِ المُختارُ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أمكَنَ مِنكَ ، وَاللّهِ ، لَأَشِفيَنَّ قُلوبَ آلِ مُحَمَّدٍ بِسَفكِ دَمِكَ ، يا كَيسانُ ، اضرِب عُنُقَهُ . فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وأخَذَ رَأسَهُ ، فَبَعَثَ بِهِ إلَى المَدينَةِ ، إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ . (2)

.


1- .المَذار : هي قصبة مَيْسان بين واسط والبصرة ، بينها وبين البصرة مقدار أربعة أيّام (معجم البلدان : ج 5 ص 88) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .الأخبار الطوال : ص 300 وراجع : تاريخ دمشق : ج 45 ص 58 .

ص: 185

الأخبار الطوال:شمر بن ذى الجوشن و عمر بن سعد و محمّد بن اشعث و برادرش قيس بن اشعث، وقتى خبر شورش مردم بر مختار و سر باز زدن از فرمان او را شنيدند، به كوفه آمدند. آنان در طول حكومت مختار، از مختار ، فرارى بودند ؛ چون فرماندهان جنگ با حسين عليه السلام بودند. آنان با مردم كوفه همراه شدند و زمام امور مردم را بر عهده گرفتند . دو گروه، آماده نبرد شدند. كوفيان ، همگى در جَبّانة الحَشّاشين گرد آمدند . مختار به سوى آنها حركت كرد و درگير شدند... . به مختار ، خبر رسيد كه شَبَث بن رِبعى و عمرو بن حَجّاج و محمّد بن اشعث با عمر بن سعد، به همراه گروهى از اشراف كوفه، راه بصره را پيش گرفته اند [و فرار مى كنند]. وى مردى از نزديكان خود به نام ابو قَلوص شِبامى را با سپاهى در پى آنان فرستاد . او در منطقه مَذار (1) به آنها رسيد.آنها با او (ابو قَلوص) درگير شدند و ساعتى با وى جنگيدند و شكست خوردند و عمر بن سعد به دست او افتاد و بقيّه فرار كردند . او عمر بن سعد را نزد مختار آورد . مختار گفت: ستايش ، خدايى را كه تو را در دسترس قرار داد ! به خدا سوگند، دل هاى خاندان محمّد را با ريختن خونت تسكين مى دهم. اى كَيسان ! گردنش را بزن . او هم گردن عمر بن سعد را زد و سرش را گرفت و به مدينه نزد محمّد بن حنفيّه فرستاد.

.


1- .مركز ناحيه ميسان است،ميان واسط و بصره كه چهار روز راه تا بصره فاصله دارد (ر.ك: نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).

ص: 186

تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن شريك :أدرَكتُ أصحابَ الأَردِيَةِ المُعَلَّمَةِ وأصحابَ البَرانِسِ (1) مِن أصحابِ السَّواري ، إذا مَرَّ بِهِم عُمَرُ بنُ سَعدٍ قالوا : هذا قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام ، وذلِكَ قَبلَ أن يَقتُلَهُ . (2)

رجال الكشّي عن عمر بن عليّ بن الحسين عليه السلام :إنَّ عَلِيَّ بنَ الحَُسينِ عليه السلام لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ورَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، قالَ : فَخَرَّ ساجِدا ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أدرَكَ لي ثاري مِن أعدائي ، وجَزَى اللّهُ المُختارَ خَيرا . (3)

الدعوات :لَمّا بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلَيهِ اللَّعنَةُ إلَيهِ ، وقالَ : لا تُعلِم أحَدا ما مَعَكَ حَتّى يَضَعَ الغَداءَ . فَدَخَلَ وقَد وُضِعَتِ المائِدَةُ ، فَخَرَّ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ساجِدا ، وبَكى وأطالَ البُكاءَ ، ثُمَّ جَلَسَ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أدرَكَ لي بِثَأري قَبلَ وَفاتي . (4)

راجع : ج 5 ص 370 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / قصة خروج عمر بن سعد لقتال الإمام عليه السلام ).

.


1- .أصحاب البرانس : أي الذين كانوا معروفين بالزهد والعبادة (فتح الباري : ج 12 ص 263) .
2- .تاريخ دمشق : ج 45 ص 48 ، تهذيب الكمال : ج 21 ص 359 .
3- .رجال الكشّي : ج 1 ص 341 ح 203 ، رجال ابن داوود : ص 277 ، ذوب النضّار : ص 144 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 344 ح 13 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 270 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 144 .
4- .الدعوات : ص 162 ح 449 وراجع : العلل لابن حنبل : ج 1 ص 133 ح 11 .

ص: 187

تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك _: پوشندگانِ رداهاى نقشدار و قلندرانِ بُرنُس پوش (1) را ديدم كه وقتى عمر بن سعد از كنار آنها گذشت، گفتند: اين ، قاتل حسين عليه السلام است. و اين ، پيش از آن بود كه عمر بن سعد ، حسين عليه السلام را بكشد.

رجال الكشّى_ به نقل از عمر بن على بن الحسين عليه السلام _: وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد و سرِ عمر بن سعد را براى امام زين العابدين عليه السلام آوردند، به سجده افتاد و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا از دشمنانم گرفت ! خدا به مختار ، جزاى خير بدهد!».

الدعوات:وقتى مختار ، سرِ عمر بن سعد _ كه بر او لعنت باد _ را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد، به پيكش گفت: به هيچ كس مگو كه چه همراه دارى، تا سفره غذا پهن شود. او وارد شد و سفره ، پهن شده بود. امام زين العابدين عليه السلام [پس از ديدن سرِ عمر بن سعد] به سجده افتاد و گريست و گريه اش را طول داد . آن گاه نشست و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا پيش از درگذشتم گرفت!» .

ر.ك: ج 5 ص 371 (بخش هشتم / فصل اوّل / داستان بيرون آمدن عمر بن سعد براى نبرد با امام عليه السلام) .

.


1- .بُرنُس: كلاه قَلَندرى؛ كلاه بلند؛ كلاه متّصل به جُبّه. بُرنُس پوشان ، كسانى مشهور به زهد و عبادت بودند .

ص: 188

6 / 4شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِأبو سابغة شمر بن ذي الجوشن (1) ، الضباب بن الكلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن بن منصور. أحد الذين لهم دور رئيس في جرائم وجنايات كربلاء، كان قبيح المنظر (2) وقبيح الفعال. حارب شمر في وقعة صفّين إلى جانب الإمام عليّ عليه السلام ضدّ الاُمويّين بل جرح فيها (3) ، إلّا أنه لسوء عاقبته صار من أتباع الاُمويّين بعد ذلك . وقد أدّت شهادته على حجر بن عديّ إلى استشهاد هذا الرجل العظيم في مرج عذرا (4) ، كما كان له دور مؤثّر في تفريق أهل الكوفة عن مسلم بن عقيل وتركهم إيّاه (5) ، وقد تسبّب في عمليّات كربلاء إلى أن لا يقبل ابن زياد اقتراح عمر بن سعد ، وقام بنفسه بمهمّة إبلاغ كتاب عبيد اللّه المشحون بالوعد والوعيد إلى عمر بن سعد ، الذي طلب فيه الهجوم الشامل على الإمام الحسين عليه السلام وأصحابه، أو التخلّي عن القيادة وتسليمها لشمر (6) ، وعندما قبل عمر بن سعد الأمر بالقتال بعد ذلك ، أصبح شمر قائد الميسرة في الجيش . (7) وعندما رأى قتال الإمام والتحامه في حال وحدته وفقد أنصاره ، وأدرك أنّه لا يستطيع أن يقتل الإمام بالبراز له ، أمر أن تهجم عليه الرجّالة والخيّالة والرماة دفعة واحدة ، وبعد أن ألقوا الإمام على الأرض صريعاً وخاف خوليّ من قطع رأسه عليه السلام ، ترجّل شمرٌ استناداً إلى بعض الروايات عن فرسه وحزّ رأسه المبارك ، وأرسله بيد خوليّ إلى عمر بن سعد . (8) وأمر شمر غلامه أن يقتل امرأة عبد اللّه بن عمير الكلبي (9) ، وكان له دور رئيس في الهجوم على الخيام (10) ، والتعرّض للإمام السجّاد عليه السلام (11) ، وأخذ السبايا ورؤوس الشهداء المطهّرة من العراق إلى الشام . (12) وقد بلغت جرائم شمر حدّاً بحيث دعا عليه الإمام الحسين عليه السلام (13) ، وقد اضطرّ إلى الفرار خلال ثورة المختار، إلّا أنّه حوصر أثناء الطريق بين الكوفة والبصرة ، وفي تلك الرمضاء الملتهبة ، وأصيب بجراح في اشتباك قصير ، واستناداً لروايات، فإنّه قتل هناك . (14) وبناء على رواية اُخرى فإنّه اُسر واُرسل إلى المختار ، فقطع المختارُ رأسَه ورمى بجنازته في الزيت الساخن . (15)

.


1- .يوجد اختلاف في اسم ذي الجوشن، فأعتبره البعض شرحبيل والبعض الآخر عثمان بن نوفل والبعض الآخر أوس بن الأعور (راجع : ص 192 ح 2588) .
2- .كان قد أصابه البرص (راجع : ص 192 ح 2587) .
3- .راجع : ص 192 ح 2589 .
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 270.
5- .راجع : ج 4 ص 224 (القسم السابع / الفصل الرابع / سياسة ابن زياد في تخذيل الناس عن مسلم) .
6- .الإرشاد: ج 2 ص 87 ؛ تاريخ الطبري: ج 5 ص 414، تاريخ دمشق : ج 45 ص 51 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 350 (القسم الثامن / الفصل الأوّل : الإمام عليه السلام في حصار الأعداء) .
7- .راجع : ج 6 ص 78 (القسم الثامن / الفصل الثاني / المواجهة بين جيش الهدى وجيش الضلالة) .
8- .الإرشاد: ج 2 ص 111 _ 112 وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 473.
9- .راجع : ج 6 ص 332 (القسم الثامن / الفصل الثالث / عبداللّه بن عمير الكلبي) .
10- .الملهوف : ص 173 تاريخ الطبري: ج 5 ص 438 و 450، وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 234 (القسم الثامن / الفصل التاسع / الهجوم على الخيام) و ص 310 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / نهب ما في الخيام وسلب بنات الرسول) .
11- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 38 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 310 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / نهب ما في الخيام وسلب بنات الرسول) .
12- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 460 و 463، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 ؛ وراجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 6 (القسم التاسع / الفصل الرابع / ما جرى على رؤوس الشهداء) .
13- .راجع : ص194 ح 2590 .
14- .راجع : ص 196 الرقم 2593 ص 200 الرقم 2594 .
15- .راجع : ص 200 ح 2595 .

ص: 189

6 / 4شمر بن ذى الجوشن

ابو سابغه شمر بن ذى الجوشن (1) ضباب بن كِلاب بن ربيعة بن عامر بن صَعصعة بن معاوية بن بَكر بن هَوازن بن منصور ، از نقش آفرينان اصلى جنايات كربلاست . او زشت رو (2) و زشت كردار بود . شمر در جنگ صفّين ، همراه امام على عليه السلام با امويان جنگيد و حتّى مجروح گشت ؛ امّا پس از آن ، دچار سوء عاقبت شد و به هواداران آنان پيوست . گواهىِ وى بر ضدّ حُجر بن عَدى ، موجب شهادت اين مرد بزرگ در مرج عذرا گرديد . او همچنين در پراكندن كوفيان از اطراف مسلم ، نقشى مؤثّر داشت و در واقعه كربلا موجب شد كه ابن زياد ، پيشنهاد عمر بن سعد را نپذيرد و خود ، مأموريت ابلاغ پيام تهديدآميز عبيد اللّه به عمر بن سعد را _ كه دستور يورش همه جانبه به امام حسين عليه السلام و يارانش ، يا واگذارى فرماندهى به شمر بود _ ، به عهده گرفت . البتّه پس از آن كه عمر بن سعد ، خود ، فرماندهىِ جنگ با امام عليه السلام را پذيرفت ، شمر ، فرمانده جناح چپ سپاه شد . شمر ، هنگامى كه جنگ تن به تن امام حسين عليه السلام را در اوج تنهايى و بى ياورى ديد و متوجّه شد كه نمى توان امام عليه السلام را در جنگِ تن به تن از پاى در آورد ، فرمان داد كه پيادگان و تيراندازان و سواركاران ، به يكباره بر ايشان يورش برند . نيز پس از آن كه امام عليه السلام بر زمين افتاد و خولى از بريدن سر ايشان هراسيد ، بنا بر برخى از گزارش ها شمر بود كه از اسب به پايين آمد و سر مبارك امام عليه السلام را از پيكر ، جدا كرد و آن را به وسيله خولى براى عمر بن سعد فرستاد . شمر همچنين به غلامش دستور داد تا همسر عبد اللّه بن عُمَير كلبى را به شهادت برساند . نيز در حمله به خيمه هاى زنان و بردن اسيران و سرهاى مطهّر شهيدان از عراق به سوى دربار شام، نقش اصلى را به عهده داشت . (3) جنايات شمر به حدّى بود كه امام حسين عليه السلام ، او را نفرين نمود . وى در جريان قيام مختار ، مجبور به فرار شد ؛ امّا در ميان راه و در صحراى سوزان ميان كوفه و بصره ، گرفتار شد و در زد و خوردى كوتاه ، زخمى گرديد و بر طبق گزارش هايى ، در همان جا به قتل رسيد . گزارش ديگرى هم مى گويد : او را اسير كردند و به سوى مختار فرستادند . مختار هم او را گردن زد و جنازه او را در روغن جوشان انداخت .

.


1- .در نام ذى الجوشن ، اختلاف است . برخى ، او را شُرَحبيل ، برخى ، عثمان بن نَوفَل و برخى ، اوس بن اَعوَردانسته اند .
2- .او مبتلا به پيسى بوده است .
3- .ر . ك : ج 6ص 79 (بخش هشتم / فصل دوم / رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم راهى) و ج 7 ص 235 (بخش هشتم / فصل نهم / هجوم بردن به خيمه ها) و ص 311 (بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن خيمه ها و غارت اموال دختران پيامبر صلى الله عليه و آله) و ج 8 ص 7 (بخش نهم / فصل چهارم : ماجراى سرهاى شهيدان) .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

تاريخ دمشق عن محمّد بن عمرو بن حسن :كُنّا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام بِنَهرَي كَربَلاءَ ، فَنَظَرَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَأَنّي أنظُرُ إلى كَلبٍ أبقَعَ يَلَغُ في دِماءِ أهلِ بَيتي . فَكانَ شِمرٌ أبرَصَ . (1)

الإصابة :ذُو الجَوشَنِ (2) الضِّبابِيُّ : قيلَ : اِسمُهُ أوسُ بنُ الأَعوَرِ، وبِهِ جَزَمَ المَرزُبانِيُّ ، وقيلَ: شُرَحبيلُ _ وهُوَ الأَشهَرُ _ ابنُ الأَعوَرِ بنِ عَمرِو بنِ مُعاوِيَةَ ، وهُوَ ضِبابُ بنُ كِلابِ بنِ رَبيعَةَ بنِ عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ . وزَعَمَ ابنُ شاهينَ أنَّ اسمَهُ عُثمانُ بنُ نَوفَلٍ ؛ قالَ مُسلِمٌ : لَهُ صُحبَةٌ . قالَ أبُو السَّعاداتِ ابنُ الأَثيرِ : يُقالُ إنَّهُ لُقِّبَ بِذِي الجَوشَنِ ؛ لِأَنَّهُ دَخَلَ عَلى كِسرى ، فَأَعطاهُ جَوشَنا فَلَبِسَهُ ، فَكانَ أوَّلَ عَرَبِيٍّ لَبِسَهُ ، وقالَ غَيرُهُ : قيلَ لَهُ ذلِكَ ؛ لِأَنَّ صَدرَهُ كانَ ناتِئا . وكانَ فارِسا شاعِرا لَهُ في أخيهِ الصُّمَيلِ مَراثٍ حَسَنَةٌ . قُلتُ : ولَهُ حَديثٌ عِندَ أبي داووُدَ مِن طَريقِ أبي إسحاقَ عَنهُ . ويُقالُ : إنَّهُ لَم يَسمَع مِنهُ ، وإنَّما سَمِعَهُ مِن وَلَدِهِ شِمرٍ . وَاللّهُ أعلَمُ . (3)

وقعة صفّين عن مسلم :خَرَجَ أدهَمُ بنُ مُحرِزٍ مِن أصحابِ مُعاوِيَةَ بِصِفّينَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، فَاختَلَفا ضَربَتَينِ ، فَضَرَبَهُ أدهَمُ عَلى جَبينِهِ ، فَأَسرَعَ فيهِ السَّيفُ حَتّى خالَطَ العَظمَ ، وضَرَبَهُ شِمرٌ فَلَم يَصنَع سَيفُهُ شَيئاً ، فَرَجَعَ إلى عَسكَرِهِ ، فَشَرِبَ مِنَ الماءِ ، وأخَذَ رُمحا ، ثُمَّ أقبَلَ وهُوَ يَقولُ : إنّي زَعيمٌ لِأَخي باهِلَهْبِطَعنَةٍ إن لَم أمُت عاجِلَهْ وضَربَةٍ تَحتَ الوَغى فاصِلَهْشَبيهَةٍ بِالقَتلِ أو قاتِلَهْ ثُمَّ حَمَلَ عَلى أدهَمَ وهُوَ يَعرِفُ وَجهَهُ ، وأدهَمُ ثابِتٌ لَهُ لَم يَنصَرِف ، فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ عَن فَرَسِهِ ، وحالَ أصحابُهُ دونَهُ فَانصَرَفَ ، فَقالَ شِمرٌ : هذِهِ بِتِلكَ . (4)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 23 ص 190 ح 5031 و ج 55 ص 16 ح 11583 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 36 عن عمرو بن الحسن ، كنز العمّال : ج 13 ص 672 ح 37714 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 56 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 252 و هذه الموسوعة : ج 7 ص 264 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ما روى فيمن قتل الإمام عليه السلام ) .
2- .الجَوشَنُ : الدرْعُ (تاج العروس : ج 18 ص 108 «جشن») .
3- .الإصابة : ج 2 ص 342 وراجع : التاريخ الكبير : ج 3 ص 266 وتهذيب الكمال : ج 8 ص 524 وتاريخ دمشق : ج 23 ص 186 واُسد الغابة : ج 2 ص 213 والاستيعاب : ج 2 ص 50 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 14 .
4- .وقعة صفّين : ص 268 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 5 ص 213 عن عمرو .

ص: 193

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن _: در كنار دو رودخانه كربلا ، با حسين عليه السلام بوديم . ايشان به شمر بن ذى الجوشن نگاه كرد و فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: گويى من سگ سياه و سفيدى را مى بينم كه در خون اهل بيتم زبان مى زند » . شمر ، پيسى داشت.

الإصابة:ذى الجوشن ضِبابى، گفته اند كه نامش، اَوس بن اَعوَر بوده است و مرزبانى ، به جزم ، همين را نام شمر مى داند. نيز گفته اند كه نامش شُرَحبيل بن اَعوَر بن عمرو بن معاويه است _ و اين، مشهورتر است _ و اين معاويه ، همان ضِباب بن كِلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعه است. ابن شاهين پنداشته كه نام ذى الجوشن ، عثمان بن نَوفَل است و مُسلم ، گفته كه از صحابه بوده است . ابو السعادات ابن اثير گفته: گفته شده كه شمر از آن رو لقب «ذى الجوشن» گرفت كه وارد بر كسرا (خسرو) شد و او به شمر ، جوشنى (زرهى) داد و وى آن را پوشيد و شمر، اوّلين عرب زرهپوش بود. ديگرى گفته: از اين رو به او «ذى الجوشن» گفته اند كه سينه اش برآمده بود. وى چابك سوار و شاعر بود و در رثاى برادرش صُمَيل ، مرثيه هاى خوبى سروده است . من (ابن حَجَر عسقلانى) مى گويم: او راوى يك حديث است كه ابو داوود ، از طريق ابو اسحاق، از وى نقل كرده است. گفته مى شود كه : ابو اسحاق از وى ، حديث نشنيده ؛ بلكه از پسرش شمر شنيده، و خدا داناتر است.

وقعة صفّين_ به نقل از مسلم _: اَدهَم بن مُحرِز ، از ياران معاويه در جنگ صفّين ، به جنگ شمر بن ذى الجوشن آمد و ميانشان شمشيرى رد و بدل شد و ادهم ، شمشيرى به پيشانى شمر زد كه گوشتش را دريد و به استخوان رسيد . شمر نيز ادهم را زد ؛ ولى شمشيرش كارگر نيفتاد . پس به سوى سپاهش باز گشت و آبى نوشيد و نيزه اى بر گرفت و آمد ، در حالى كه اين رَجَز را مى خواند: من براى برادرم باهله به عهده گرفته امكه اگر زود نمردم، ضربه اى بزنم ؛ ضربه اى كه غوغاى جنگ را تمام كندو همانند مرگ باشد يا كشنده . آن گاه به ادهم، يورش برد و او را به چهره مى شناخت . و ادهم در برابر او محكم ايستاده بود و عقب نشينى نمى كرد. شمر به او ضربه اى زد و او را از اسبش به زير انداخت. ياران ادهم ، دور او حلقه زدند . شمر از ادامه درگيرى منصرف شد و گفت: اين ، در برابر آن !

.

ص: 194

الملهوف :إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ حَمَلَ عَلى فُسطاطِ الحُسَينِ عليه السلام فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ بِالنّارِ اُحرِقهُ عَلى مَن فيهِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ ذِي الجَوشَنِ ، أنتَ الدّاعي بِالنّارِ لِتُحرِقَ عَلى أهلي ! أحرَقَكَ اللّهُ بِالنّارِ . (1)

ميزان الاعتدال عن أبي إسحاق :كانَ شِمرٌ يُصَلّي مَعَنا ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي شَريفٌ فَاغفِر لي . قُلتُ : كَيفَ يَغفِرُ اللّهُ لَكَ وقَد أعَنتَ عَلى قَتلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : وَيحَكَ ! فَكَيفَ نَصنَعُ ؟ إنَّ اُمَراءَنا هؤُلاءِ أمَرونا بِأَمرٍ فَلَم نُخالِفهُم ، ولَو خالَفناهُم كُنّا شَرّا مِن هذِهِ الحُمُرِ السُّقاةِ . قُلتُ : إنَّ هذا لَعُذرٌ قَبيحٌ ، فَإِنَّمَا الطّاعَةُ فِي المَعروفِ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن الهيثم بن الخطاب النهدي :سَمِعتُ أبا إسحاقَ السَّبَيعِيَّ يَقولُ : كانَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الضِّبابِيُّ لا يَكادُ أو لا يَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَنا ، فَيَجيءُ بَعدَ الصَّلاةِ فَيُصَلّي ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي ، فَإِنّي كَريمٌ لَم تَلِدنِي اللِّئامُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : إنَّكَ لَسَيِّى ءُ الرَّأيِ يَومَ تُسارِعُ إلى قَتلِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : دَعنا مِنكَ _ يا أبا إسحاقَ _ ، فَلَو كُنّا كَما تَقولُ وأصحابُكَ كُنّا شَرّاً مِنَ الحَميرِ السَّقّاءاتِ . (3)

.


1- .الملهوف : ص 173 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 54 .
2- .ميزان الاعتدال : ج 2 ص 280 ، لسان الميزان : ج 3 ص 152 ، تاريخ دمشق : ج 23 ص 189 نحوه .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 499 ح 459 ، تاريخ دمشق ج 23 ص 189 .

ص: 195

الملهوف:شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا لعنتش كند _ به خيمه امام حسين عليه السلام يورش برد و با نيزه به آن كوبيد و آن گاه گفت: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش آتش بزنم! امام حسين عليه السلام به او فرمود: «اى پسر ذى الجوشن! تو آتش مى خواهى تا خانواده مرا بسوزانى؟! خدا به آتش بسوزاندت!» .

ميزان الاعتدال_ به نقل از ابو اسحاق _: شمر با ما نماز مى خوانْد و پس از نماز مى گفت: خداوندا ! تو مى دانى كه من انسانى شريفم . پس مرا بيامرز. گفتم: چگونه خدا تو را بيامرزد، در حالى كه در كشتن پسر پيامبر خدا ، دست داشتى ؟ گفت: واى بر تو! پس چه كار مى كرديم؟! فرماندهانِ ما به ما دستورى دادند و ما هم سرپيچى نكرديم. اگر سرپيچى مى كرديم، بدتر از اين خرانِ آبكش بوديم. گفتم: اين ، عذر زشتى است. فرمانبرى ، فقط در كار خير ، مُجاز است .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از هيثم بن خطّاب نَهدى _: از ابو اسحاق سَبيعى شنيدم كه مى گفت: شمر بن ذى الجوشن، نمى توانست يا نمى خواست با ما نماز بخواند . پس از نماز مى آمد و نماز مى خواند و سپس مى گفت: خداوندا ! مرا بيامرز . من ، مردى بزرگوارم و فرومايگان ، مرا نزاده اند. به او گفتم: تو انتخاب بسيار بدى كردى ، در آن روز كه به سوى كشتن پسر دختر پيامبر خدا شتافتى. گفت: اى ابو اسحاق ! رهايمان كن! اگر ما آن گونه بوديم كه تو و يارانت مى گوييد، بدتر از خرانِ آبكش بوديم.

.

ص: 196

تاريخ الطبري عن مسلم بن عبد اللّه الضبابي_ في حَوادِثِ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ _: لَمّا خَرَجَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ وأنَا مَعَهُ حينَ هَزَمَنَا المُختارُ ، وقَتَلَ أهلَ اليَمَنِ بِجَبّانَةَ السَّبيَعِ ، ووَجَّهَ غُلامَهُ زِربِيّاً في طَلَبِ شِمرٍ ، وكانَ مَن قَتلِ شِمرٍ إيّاهُ ما كانَ ، مَضى شِمرٌ حَتّى يَنزِلَ ساتيدَما (1) ، ثُمَّ مَضى حَتّى يَنزِلَ إلى جانِبِ قَريَةٍ يُقالُ لَهَا : الكَلتانِيَّةُ (2) عَلى شاطِئِ نَهرٍ إلى جانِبِ تَلٍّ ، ثُمَّ أرسَلَ إلى تِلكَ القَريَةَ ، فَأَخَذَ مِنها علِجا (3) فَضَرَبَهُ . ثُمَّ قالَ : النَّجاءَ بِكِتابي هذا إلَى مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، وكَتَبَ عُنوانَهُ : لِلأَميرِ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ مِن شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ . قالَ : فَمَضَى العِلجُ حَتّى يَدخُلَ قَريَةً فيها بُيوتٌ وفيها أبو عَمرَةَ ، وقَد كانَ المُختارُ بَعَثَهُ في تِلكَ الأَيّامِ إلى تِلكَ القَريَةِ ؛ لِتَكونَ مَسلَحَةً فيما بَينَهُ وبَينَ أهلِ البَصرَةِ ، فَلَقِيَ ذلِكَ العِلجُ عِلجا مِن تِلكَ القَريَةِ ، فَأَقبَلَ يَشكو إلَيهِ ما لَقِيَ مِن شِمرٍ ، فَإِنَّهُ لَقائِمٍ مَعَهُ يُكَلِّمُهُ إذ مَرَّ بِهِ رَجُلٌ مِن أصحابِ أبي عَمرَةَ ، فَرَأَى الكِتابَ مَعَ العِلجِ ، وعُنوانُهُ لِمُصعَبٍ مِن شِمرٍ ، فَسَأَلُوا العِلجَ عَن مَكانِهِ الَّذي هُوَ بِهِ فَأَخبَرَهُم ، فَإِذا لَيسَ بَينَهُم وبَينَهُ إلّا ثَلاثَةُ فَراسِخَ ، قالَ : فَأَقبَلوا يَسيرونَ إلَيهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني مُسلِمُ بنُ عَبدِ اللّهِ : وأنَا وَاللّهِ مَعَ شِمرٍ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَقُلنا : لَو أنَّكَ ارتَحَلتَ بِنا مِن هذَا المَكانِ ، فَإِنّا نَتَخَوَّفُ بِهِ ، فَقالَ : أوَ كُلُّ هذا فَرَقاً (4) مِنَ الكَذّابِ ! وَاللّهِ لا أتَحَوَّلُ مِنهُ ثَلاثَةَ أيّامٍ ، مَلَأَ اللّهُ قُلوبَكُم رُعباً ! قالَ : وكانَ بِذلِكَ المَكانِ الَّذي كُنّا فيهِ دَبىً (5) كَثيرٌ ، فَوَاللّهِ ، إنّي لَبَينَ اليَقظانِ وَالنّائِمِ إذ سَمِعتُ وَقَعَ حَوافِرِ الخَيلِ ، فَقُلتُ في نَفسي : هذا صَوتُ الدَّبى ، ثُمَّ إنّي سَمِعتُهُ أشَدَّ مِن ذلِكَ ، فَانتَبَهتُ ومَسَحتُ عَينَيَّ ، وقُلتُ : لا وَاللّهِ ما هذا بِالدَّبى . قالَ : وذَهَبتُ لِأَقومَ ، فَإِذا أنَا بِهِم قَد أشرَفوا عَلَينا مِنَ التَّلِّ ، فَكَبَّروا ، ثُمَّ أحاطوا بَأَبياتِنا ، وخَرَجنا نَشتَدُّ عَلى أرجُلِنا ، وتَرَكنا خَيلَنا . قالَ : فَأَمُرُّ عَلى شِمرٍ وأنَّهُ لَمُتَّزِرٍ بِبُردٍ مُحَقَّقٍ ، وكانَ أبرَصَ ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى بَياضِ كَشحَيهِ (6) مِن فَوقِ البُردِ ، فَإِنَّهُ لَيُطاعِنُهُم بِالرُّمحِ ، قَد أعجَلوهُ أن يَلبِسَ سِلاحَهُ وثِيابَهُ ، فَمَضَينا وتَرَكناهُ . قالَ : فَما هُوَ إلّا أن أمَعنتُ ساعَةً ، إذ سَمِعتُ : اللّهُ أكبَرُ ، قَتَلَ اللّهُ الخَبيثَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني المِشرَقِيُّ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عُبَيدٍ أبِي الكَنودِ : أنَا واَللّهِ ، صاحِبُ الكِتابِ الَّذي رَأَيتُهُ مَعَ العِلجِ ، وأتَيتُ بِهِ أبا عَمرَةَ ، وأنَا قَتَلتُ شِمرا ، قالَ : قُلتُ : هَل سَمِعتَهُ يَقولُ شَيئاً لَيلَتَئِذٍ ؟ قالَ : نَعَم ، خَرَجَ عَلَينا ، فَطاعَنَنا بِرُمحِهِ ساعَةً ، ثُمَّ ألقى رُمحَهُ ، ثُمَّ دَخَلَ بَيتَهُ ، فَأَخَذَ سَيفَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ عَلَينا وهُوَ يَقولُ : نَبَّهتُمُ لَيثَ عَرينٍ باسِلاجَهما (7) مُحَيّاهُ يَدُقُّ الكاهِلا لَم يُرَ يَوما عَن عَدُوٍّ ناكِلاإلّا كَذا مُقاتِلاً أو قاتِلا يُبرِحُهُم ضَربا ويُروِي العامِلا . (8)

.


1- .ساتيدما : نهر بقرب أرزن في بلاد الروم ، وكان كسرى أبرويز وجّه إياس بن قبيصة الطائي لقتال الروم بساتيدما (معجم البلدان : ج 3 ص 169) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .الكلتانيّة : بفتح الكاف ، وسكون اللام ، والتاء المثناة من فوقها ، وبعد الألف نون مكسورة ، وياء مشدّدة ، هكذا ضبطه أبو يحيى الساجي في تاريخ البصرة في ذكر الأساورة وصحّحه : وهو ما بين السوس والصيمرة أو نحو ذلك ، كذا قال الساجي ، وبهذه القرية قتل شمر بن ذي الجوشن الضبابي المشارك في قتل الحسين بن عليّ رضي اللّه عنه ، قتله أبو عمرة (معجم البلدان : ج 4 ص 476) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .العِلج : الرجل الضخم من كفّار العجم ، وبعض العرب يطلق «العلج» على الكافر مطلقا (المصباح المنير : ص 425 «علج») .
4- .الفَرَقُ : الخَوفُ والفَزَعُ (النهاية : ج 3 ص 438 «فرق») .
5- .الدَّبى : الجرادُ قبل أن يطير (النهاية : ج 2 ص 100 «دبا») .
6- .الكَشْح : الخِصر (النهاية : ج 4 ص 175 «كشح») .
7- .الجَهْمُ : الوجهُ الغليظ المجتمع السمج (تاج العروس : ج 16 ص 123 «جهم») .
8- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 52 ، تاريخ دمشق : ج 23 ص 190 وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 296 .

ص: 197

تاريخ الطبرى_ به نقل از مسلم بن عبد اللّه ضِبابى ، در باره حوادث سال 66 هجرى _: وقتى شمر بن ذى الجوشن بيرون آمد ، من هم با او بودم، در آن هنگامى كه مختار ، ما را شكست داد و يمنى ها را در جَبّانةُ السَّبيع كشت و غلامش زِربى را در پى شمر فرستاد و شمر _ چنان كه اتّفاق افتاد _ ، او را كشت . شمر رفت تا به ساتيدَما (1) رسيد . از آن جا هم گذشت تا به روستاى كَلتانيّه (2) _ كه در ساحل رودخانه و در كنار تپّه اى است _ رسيد. آن گاه [كسى را] به كَلتانيّه فرستاد و مردى عِلج (3) را از آن جا گرفت و او را زد و به او گفت: راه رهايى ات ، اين است كه نامه مرا به مُصعَب بن زبير برسانى . و در بالاى نامه نوشت: به امير مُصعَب بن زبير ، از شمر بن ذى الجوشن . مرد عِلج ، رفت و وارد روستايى شد كه خانه هايى داشت و خانه ابو عَمره هم در ميان آنها بود . مختار ، ابو عَمره را در آن ايّام به آن روستا فرستاده بود تا آن جا مركز اسلحه [و كمينگاه ]ميان تداركات وى و بصريان باشد . آن مرد عِلج ، عِلج ديگرى را از آن روستا ديد و به او از آزارهاى شمر ، شِكوه كرد. آن دو ايستاده بودند و حرف مى زدند كه يكى از دوستان ابو عَمره از كنار آنها گذشت و در دست آن عِلْج ، نامه اى را ديد كه شمر ، خطاب به مصعب نوشته بود. از مرد علجى در باره محلّ اقامت شمر پرسيدند . او جواب داد و معلوم شد كه فاصله ميان آنها با شمر ، تنها سه فرسخ است . پس به سمت او حركت كردند. به خدا سوگند، من آن شب با شمر بودم . گفتيم: اى كاش تو امشب ، ما را از اين جا ببَرى ! ما در اين جا مى ترسيم. گفت: آيا همه اين نگرانى ها براى اين دروغگو (مختار) است ؟ به خدا سوگند، من تا سه روز از اين جا حركت نخواهم كرد. خدا دلتان را از وحشت ، آكنده سازد ! در آن جايى كه ما بوديم ، ملخ هاى بى بالِ كوچك، زياد بودند . به خدا سوگند ، من بين خواب و بيدارى بودم كه صداى سُم اسب شنيدم و با خود گفتم: اين ، صداى ملخ است. سپس صداى همهمه شديدترى شنيدم و به هوش آمدم و چشمانم را ماليدم و گفتم: نه ! به خدا، اين ، صداى ملخ نيست. تا آمدم بلند شوم، آنها از بالاى تپّه بر ما مُشرِف شده بودند و تكبير گفتند و خانه هاى ما را محاصره نمودند . ما از خانه ها در آمديم و اسب هايمان را رها كرديم و با پاى پياده مى دويديم. من از كنار شمر مى گذشتم و او بُردِ محكم بافت سپيدى به تن داشت . او پيسى داشت و من از روى بُردش ، سفيدى پهلويش را مى ديدم. او آنها را با نيزه مى زد . آنها او را واداشتند كه با شتاب ، سلاح و لباس هايش را بپوشد. ما گذشتيم و او را رها كرديم. ساعتى نگذشت كه شنيدم كسى مى گويد : اللّهُ أكبر ! خدا آن پليد را كشت! مِشرَقى از ابو كَنود عبد الرحمان بن عُبَيد ، نقل كرد كه: به خدا سوگند، من بودم كه آن نامه را با عِلج ديدم و او را پيش ابو عَمره آوردم و من بودم كه شمر را كشتم. گفتم: آيا آن شب شنيدى كه چيزى بگويد؟ گفت: آرى . او با ما درگير شد و ما را ساعتى با نيزه اش زد و بعد ، نيزه اش را كنارى انداخت و وارد خانه اش شد . سپس شمشير برداشت و پيش ما آمد، در حالى كه مى گفت: آنان را از نعره بلند شير ، خبردار كردمكه ريختى خشن دارد و پشت را به خاك مى مالد . در هيچ روزى ديده نشد كه از دشمن فرار كندمگر دشمنى كه چنين جنگجو و يا كشنده است . آنان را سخت مى زند و عامل را سيراب مى كند .

.


1- .رودخانه اى در نزديكى ارزن الروم. خسرو پرويز ، پادشاه ايران، اياس بن قبيصه طايى را براى جنگ با روميان به ساتيدمافرستاد (ر.ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).
2- .ابو يحيى ساجى ، اين كلمه رادر تاريخ بصره، در يادكرد اساوره، به صورت «كَلاتانيّه» ضبط نموده است. اين منطقه، بين شوش و صيمره يا جايى در همين حدود است. در همين جا بود كه شمر بن ذى الجوشن ضبابى كه در كشتن حسين بن على _ كه خدا از او خشنود باد _ شركت داشت، كشته شد. ابو عمره ، او را كشت (ر.ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .
3- .عِلج،در عربى ، به مرد تنومند كافر غيرعرب ، گفته مى شود . برخى از عرب ها ، علج را براى هر كافرى به كار مى برند.

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

الأخبار الطِّوال :سارَ أحمَرُ بنُ سَليطٍ فِي الجُيوشِ حَتّى وافَى المَذارَ ، وقَد انصَرَفَ إلَيها شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ أنَفَةً مِن أن يَأتِيَ البَصرَةَ هارِبا ، فَيَشمَتوا بِهِ ، فَوَجَّهَ أحمَرُ بنُ سَليطٍ إلَى المَكانِ الَّذي كانَ مُتَحَصِّناً فيهِ خَمسينَ فارِسا ، وأمامَهُم نَبَطِيٌّ (1) يَدُلُّهُم عَلَى الطّريقِ ، وذلِكَ في لَيلَةٍ مُقمِرَةٍ . فَلَمّا أحَسَّ بِهِم ، دَعا بِفَرَسِهِ فَرَكِبَهُ ، ورَكِبَ مَن كانَ مَعَهُ لِيَهرَبوا ، فَأَدرَكَهُمُ القَومُ ، فَقاتَلوهُم ، فَقُتِلَ شِمرٌ وجَميعُ مَن كانَ مَعَهُ ، وَاحتَزّوا رُؤوسَهُم ، فَأَتَوا بِها أحمَرَ بنَ سَليطٍ ، فَوَجَّهَها إلَى المُختارِ ، فَوَجَّهَ المُختارُ بِرَأسِ شِمرٍ إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ بِالمَدينَةِ . (2)

الأمالي للطوسي عن المدائني عن رجاله :طَلَبَ المُختارُ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، فَهَرَبَ إلَى البادِيَةِ ، فَسُعِيَ بِهِ إلى أبي عَمرَةَ ، فَخَرَجَ إلَيهِ مَعَ نَفَرٍ مِن أصحابِهِ ، فَقاتَلَهُم قِتالاً شَديداً ، فَأَثخَنَتهُ الجِراحَةُ ، فَأَخَذَهُ أبو عَمرَةَ أسيرا وبَعَثَ بِهِ إلَى المُختارِ ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وأغلى لَهُ دُهنا في قِدرٍ وقَذَفَهُ فيها فَتَفَسَّخَ ، ووَطِئَ مَولىً لِالِ حارِثَةَ بنِ مُضَرِّبٍ وَجهَهُ ورَأسَهُ . (3)

.


1- .النّبَطُ : قوم ينزلون البطائح بين العراقين (مجمع البحرين : ج 3 ص 1745 «نبط») .
2- .الأخبار الطوال : ص 305 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 244 الرقم 424 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 338 الرقم 2 .

ص: 201

الأخبار الطِّوال:احمر بن سَليط ، با سپاه، حركت كرد تا به مَذار رسيد. شمر بن ذى الجوشن هم به خاطر سرزنش بصريان ، به جاى فرار به بصره، به سمت مَذار آمد. احمر بن سَليط، به جايى كه شمر، در آن سنگر گرفته بود ، پنجاه سوار فرستاد و پيشاپيشِ آنها نيز مردى نبطى بود كه بلدچى آنها بود و اين، در شبى مهتابى بود. شمر ، همين كه فهميد آنهايند، اسبش را خواست و سوار شد و هر كس هم كه همراهش بود ، سوار شد تا بگريزند . سپاهيان احمر به آنها رسيدند و با آنان جنگيدند و شمر و همراهانش را كشتند و سرهايشان را جدا كردند و پيش احمر بن سليط بُردند . او نيز سرها را براى مختار فرستاد و مختار ، سر شمر را به مدينه براى محمّد بن حنفيّه فرستاد.

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مدائنى، از راويانش _: مختار ، شمر بن ذى الجوشن را خواست. شمر به بيابان گريخت . خبر فرار او را به ابو عَمره رساندند . ابو عَمره با تعدادى از يارانش در پى شمر روان شد و او با آنها جنگ سختى كرد و زخمى شد و همين باعث ناتوانى او گرديد ، تا اين كه ابو عَمره او را دستگير كرد و براى مختار فرستاد . مختار ، گردن او را زد و روغنى را در ديگى به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت. يكى از وابستگان خاندان حارثة بن مُضَرِّب ، سر و صورت او را زير پا انداخت و لگد كرد.

.

ص: 202

6 / 5حُصَينُ بنُ نُمَيرٍأبو عبد الرحمن حصين بن نمير بن نائل الكندي السكوني من أهالي حمص، من المدن المهمّة في الشام وكان أميرها. وكان يتولّى قيادة جيش حمص في جيوش معاوية في وقعة صفّين ، (1) وكان من الوجوه الرئيسيّة في الحكم الاُموي ، وقائد الشرطة ومعاون ابن زياد والمشرف من قبله على القادسيّة والخفّان والقطقطانة ، كما كان عامل إلقاء القبض على قيس بن مسهّر سفير الإمام الحسين عليه السلام وعبد اللّه بن يقطر (2) ، وكان قائد رماة جيش عمر بن سعد في يوم عاشوراء ، وقد رمى مع أصحابه الإمامَ وأصحابَه وأهلكوا خيولهم ، وهيّؤوا أرضيّة الهجوم الرئيسي والجماعي لجيش ابن سعد على أصحاب الإمام عليه السلام . (3) شارك شخصيّاً في بعض الاشتباكات ، وكان له دور في استشهاد حبيب بن مظاهر . (4) كان الحصين هو الذي رمى الإمام عليه السلام في يوم عاشوراء بسهم وأصاب فمه الشريف ، وبذلك حال دون شربه الماء . (5) حمل الحصين بن نمير، بعد انتهاء الحرب برفقة الأفراد الذين كانوا تحت إمرته سبعة عشر رأساً إلى الكوفة . (6) وبعد واقعة كربلاء، صار خلفا لمسلم بن عقبة القائد السفّاك لجيش الشام المجرم في واقعة الحرّة في المدينة. وبعد موته، وجّه الجيش نحو مكّة وأحرق الكعبة في حربه مع عبد اللّه بن الزبير . (7) ثمّ رجع إلى العراق وشارك في قمع ثورة التوّابين بقيادة سليمان بن صرد الخزاعي (8) ، وبعد قيام المختار قتل في حربه مع إبراهيم بن مالك الأشتر الذي كان من قادة المختار، وأحرق إبراهيم جسده ، وأرسل رأسه إلى المختار في الكوفة ثمّ إلى ابن الزبير في مكّة ، وعلّقوا رأسه في مكّة والمدينة ليكون عبرة للآخرين . (9) جدير بالذكر، أنّ بعض الجرائم المذكورة في عدد من المصادر نسبت إلى حصين بن تميم بن اُسامة بن زهير بن دريد التميمي ، والذي لا يمكن اتّحاده مع الشخص المعنيّ في ترجمتنا ، ويحتمل أن يكون قد حصل تصحيف، أو خلط في نسبة الجرائم (10) ، إلّا أنّ من المسلّم به هو أنّ حصين بن نمير كان أحد القوّاد الأصليّين والرئيسيّن للجيش الاُموي في صفّين ، وواقعة عاشوراء ، وواقعة الحرّة ومكّة ، وكذلك الحرب مع التوّابين والمختار الثقفي .

.


1- .تاريخ دمشق: ج 14 ص 382 .
2- .الإرشاد: ج 2 ص 69 _ 71، وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 164 (القسم السابع / الفصل السابع / كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة بالحاجر من بطن الرّمة وشهادة رسوله) .
3- .الإرشاد: ج 2 ص 104، وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 146 (القسم الثامن / الفصل الثاني / اشتداد القتال في نصف النهار) .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 17 _ 19 ، تاريخ الطبري: ج 5 ص 439، أنساب الأشراف: ج 3 ص 402 وفيهما حصين بن تميم.
5- .راجع : ج 7 ص 212 (القسم الثامن / الفصل التاسع / الإمام عليه السلام يطلب الماء) و ص 226 (سهم في الفم) .
6- .راجع : ج 8 ص 10 (القسم التاسع / الفصل الرابع / مجى ء كل قبيلة برؤوس من قتل) .
7- .تاريخ دمشق: ج 14ص 386.
8- .ذوب النُّضار: ص 87، بحار الأنوار: ج 45 ص 360.
9- .الأخبار الطوال: ص 295، تاريخ دمشق: ج 14 ص 388 ؛ تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 259.
10- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 10 ص 14 ، جمهرة أنساب العرب: ص 228 ، جمهرة النسب : ص 211 ، تاريخ الطبري: ج 5 ص 437 و 439، أنساب الأشراف: ج 3 ص 387، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 567 .

ص: 203

6 / 5حُصَين بن نُمَير

ابو عبد الرحمان حُصَين بن نُمَير بن نائل كِندى سَكونى، از اهالى حِمص (از شهرهاى مهمّ شام) و امير آن بود. او در جنگ صفّين ، فرماندهى لشكر حِمص را در سپاه معاويه به عهده داشت . او از شخصيت هاى بارز حكومت بنى اميّه و فرمانده نگهبانان و معاون ابن زياد بود و از سوى ابن زياد، مناطق قادسيّه، خَفّان و قُطقُطانه را زير نظر داشت . او عامل دستگيرى قيس بن مُسهِر (فرستاده امام حسين عليه السلام ) و عبد اللّه بن يَقطُر بود. حُصَين، در كربلا حضور داشت و روز عاشورا ، فرماندهى تيراندازان لشكر عمر بن سعد را به عهده داشت و با تيراندازانش ، ياران امام عليه السلام را تيرباران كرد و اسبان آنها را كشت و زمينه را براى يورش نهايى و گروهىِ سپاه ابن سعد به سپاه امام عليه السلام فراهم كرد. حُصَين، شخصا در برخى درگيرى ها شركت داشت و در شهادت حبيب بن مُظاهر ، نقش داشت. او همان كسى است كه در روز عاشورا به امام عليه السلام تيراندازى كرد و تير به دندان هاى شريف ايشان خورد و بدين ترتيب، مانع آب خوردن امام عليه السلام شد (1) . حُصَين، پس از پايان جنگ، هفده سر را با افراد تحت فرمانش به كوفه برد (2) . وى پس از واقعه كربلا نيز در واقعه حَرّه، جانشين مُسلم بن عُقْبه ، فرمانده خونريز سپاه جنايتكار شام ، در مدينه شد و پس از مرگ او، سپاه را به سمت مكّه سوق داد و در درگيرى اش با عبد اللّه بن زبير ، كعبه را به آتش كشيد . سپس به عراق باز گشت و در سركوب «قيام توّابين» به رهبرى سليمان بن صُرَدِ خُزاعى ، شركت جست . او ، سرانجام پس از قيام مختار ، در جنگ با ابراهيم بن مالك اشتر _ كه از سران سپاه مختار بود _ كشته شد . ابراهيم ، جسد او را سوزاند و سرش را براى مختار به كوفه و سپس براى ابن زبير به مكّه فرستاد. سر او را در مكّه و مدينه آويزان كردند تا عبرت ديگران باشد. گفتنى است كه برخى از جنايت هاى ياد شده، در تعدادى از منابع، به حُصَين بن تميم بن اُسامة بن زُهَير بن دُرَيدِ تميمى ، نسبت داده شده است . در اين باره بايد گفت كه امكان ندارد اين شخص ، با شخصى كه ما شرح حال او را بازگو مى كنيم (حُصَين بن نُمَير) ، يكى باشد و احتمال دارد كه نام او دستكارى يا تصحيف شده باشد، يا در نسبت دادن جنايت ها، خَلطْ صورت گرفته باشد . آنچه مسلّم است ، اين است كه حُصَين بن نُمَير، يكى از فرماندهان اصلى و تَرازِ اوّل سپاه بنى اميّه در جنگ صفّين ، واقعه عاشورا ، واقعه حَرّه ، حادثه مكّه و نيز جنگ با توّابين و مختارِ ثقفى بوده است .

.


1- .ر . ك :ج 8 ص 11( بخش نهم / فصل چهارم / برده شدن سرها به وسيله قبيله قاتل) .
2- .ر. ك : ج5 ص165 ( بخش هفتم / فصل هفتم / نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه حاجر در بطن الرُمّة وشهادت فرستاده امام عليه السلام ) و ج6 ص147 (بخش هشتم / فصل دوم / شدّت جنگ در نيمه روز) وج7 ص213 (فصل نهم / امام عليه السلام در پي آب) و ص227 (اصابت تيري بر دهان امام عليه السلام) .

ص: 204

تاريخ دمشق :حُصَينُ بنُ نُمَيرِ بنِ نائِلِ بنِ لَبيدِ بنِ جِعثِنَةَ بنِ الحارِثِ بنِ سَلَمَةَ بنِ شُكامَةَ بنِ شَبيبِ بنِ السَّكونِ بنِ أشرَسَ بنِ كِندَةَ ، وهُوَ ثَورُ بنُ عُفَيرِ بنِ عَدِيِّ بنِ الحارِثِ أبو عَبدِ الرَّحمنِ الكِندِيُّ ، ثُمَّ السَّكونِيُّ مِن أهلِ حِمصٍ ، رَوى عَن بِلالٍ ، رَوى عَنهُ ابنُهُ يَزيدُ بنُ حُصَينٍ . وكانَ بِدِمَشقَ حينَ عَزَمَ مُعاوِيَةُ عَلَى الخُروجِ إلى صِفّينَ وخَرَجَ مَعَهُ ، ووَلِيَ الصّائِفَةَ (1) لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكانَ أميرا عَلى جُندِ حِمصٍ ، وكانَ فِي الجَيشِ الَّذي وَجَّهَهُ يَزيدُ إلى أهلِ المَدينَةِ مِن دِمَشقَ لِقِتالِ أهلِ الحَرَّةِ ، وَاستَخلَفَهُ مُسلِمُ بنُ عُقبَةَ _ المَعروفُ بِمُسرِفٍ _ عَلَى الجَيشِ ، وقاتَلَ ابنَ الزُّبَيرِ ، وكانَ بِالجابِيَةِ (2) حينَ عُقِدَت لِمَروانَ بنِ الحَكَمِ الخِلافَةُ . (3)

.


1- .الصائفة : غزوةُ الروم (الصحاح : ج 4 ص 1389 «صيف») .
2- .الجابية : قرية من أعمال دمشق (معجم البلدان : ج 2 ص 91) .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 382 .

ص: 205

تاريخ دمشق:حُصَين بن نُمَير بن نائل بن لَبيد بن جِعثِنَة بن حارث بن سَلَمَة بن شُكامة بن شبيب بن سَكون بن اَشرَس بن كِنده، و او، ثَور بن عُفَير بن عَدى بن حارث، ابو عبد الرحمان كِندى و سپس سَكونى، از مردم حِمْص است. از بلال ، روايت كرده و پسرش يزيد بن حُصَين، از او روايت كرده است. وقتى معاويه عازم صفّين شد، حُصَين در دمشق بود و با معاويه همراه شد. وى در جنگ با روميان از سوى يزيد بن معاويه ، فرمانده و امير لشكر حِمْص بود. او در سپاهى بود كه يزيد از دمشق براى مبارزه با اهل مدينه و جنگ با اهل حَرّه فرستاد و مسلم بن عُقبه، مشهور به «مُسرِف (خونريز)»، او را جانشين خود در سپاه قرار داد. وى با ابن زبير جنگيد و وقتى براى خلافت مروان بن حكم بيعت شد، او در جابيه (1) بود.

.


1- .روستايى از توابع دمشق كه در آن، بامروان، بيعت شد.

ص: 206

الأخبار الطوال_ فِي قِيامِ المُختارِ _: وحَمَلَ عَلَيهِم إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ ، فَأَكثَرَ فيهِمُ القَتلَ ، وَانهَزَمَ أهلُ الشّامِ ، فَأَتبَعَهُم إبراهيمُ يَقتُلُهُم إلَى اللَّيلِ ، وقَتَلَ أميرَهُمُ الحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ _ وكانَ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ _ وشُرَحبيلَ بنَ ذِي الكِلاعِ ، وعُظَماءَ أهلِ الشّامِ . (1)

تاريخ دمشق عن محمّد بن إسماعيل:أحرَقَ مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ المُختارَ ، وأحرَقَ إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زيادٍ وحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ السَّكونِيَّ ، فَقالَ عَبدُ المَلِكِ بنِ مَروانَ _ واُتِيَ بِجَسَدِ ابنِ الأَشتَرِ _ لِمَولىً لِحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ : حَرِّقُه كَما حَرَّقَ مَولاكَ ... . أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عيسَى البَغدادِيُّ بحِمصٍ قالَ : في طَبَقَةٍ قَديمَةٍ أدرَكتُ أصحابَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِنهُم حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ السَّكونِيُّ ، استَعمَلَهُ الخُلَفاءُ وأصحابُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أحياءٌ ، قُتِلَ في سَنَةِ سِتًّ وسِتّينَ عامَ الخازِرِ (2) مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . (3)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 295 .
2- .الخازِرْ : نهرٌ بين إربل والموصل، وهو موضع كانت عنده وقعة بين عبيد اللّه بن زياد وإبراهيم بن مالك الأشتر (معجم البلدان : ج 2 ص 337) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 ، التاريخ الصغير : ج 1 ص 177 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2826 وفيهما صدره إلى «مولاك» .

ص: 207

الأخبار الطّوال_ در گزارش جنبش مختار _: ابراهيم بن اَشتر، بر آنان يورش برد و بسيارى از آنان را كشت . شاميان ، شكست خوردند . ابراهيم ، آنان را تعقيب نمود و تا شب به كشتار آنان ادامه داد و امير آنان ، حُصَين بن نُمَير _ كه از قاتلان حسين عليه السلام بود _ و شُرَحبيل بن ذى الكِلاع و بزرگان شام را كشت.

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن اسماعيل _: مُصعَب بن زُبَير، مختار را سوزاند و ابراهيم بن اَشتر، عبيد اللّه بن زياد و حُصَين بن نُمَير سَكونى را. عبد الملك بن مروان ، وقتى جنازه پسر اَشتر را آوردند، به غلام حُصَين بن نُمَير گفت: بسوزانش، همان طور كه آقاى تو را سوزاند... ! احمد بن محمّد بن عيسى بغدادى در حمص گفت: از طبقه قديم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، حُصَين بن نُمَير سَكونى را درك كردم كه خلفا، وى را در حالى كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بودند، به كارگزارى برگزيدند. وى به سال 66 [هجرى] ، در سال [جنگ] خازِر ، (1) با عبيد اللّه بن زياد ، كشته شد.

.


1- .خازِر، رودى است ميان اَربيل و موصل ؛ همان جايى كه در آن ، عبيد اللّه بن زياد و ابراهيم بن اَشتر ، درگير شدند (ر.ك :نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).

ص: 208

تاريخ دمشق عن يعقوب بن سفيان :وقُتِلَ في هذَا اليَومِ حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ ، يَعني في سَنَةِ سَبعٍ وسِتّينَ ... أخبَرَنا أبو سُلَيمانَ بنُ زُبَرَ ، قالَ : سَنَةُ سِتٍّ وسِتّينَ ، قالوا : قُتِلَ بِها عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ وَالحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ ، وَلِيَ قَتلَهُما إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ ، فَبَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلَى المُختارِ ، فَبَعَثَ بِها إلَى ابنِ الزُّبَيرِ ، فَنُصِبَت بِالمَدينَةِ ومَكَّةَ . (1)

تاريخ دمشق عن سعيد بن يزيد أبي سلمة :بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ ورُؤوسِ النّاسِ مِن أشرافِ أهلِ الشّامِ ، فيهِم حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ الكِندِيُّ ، وكانَ فيمَن قاتَلَ ابنَ الزُّبَيرِ ونَصَبَ عَلَيهِ القَذّافَ ، فَقالَ ابنُ الزُّبَيرِ : اِنصِبوا رَأسَ كُلِّ رَجُلٍ مِنهُم عِندَ قَذّافَتِهِ الَّتي كانَ يَرمينا بِها . (2)

6 / 6عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّعمرو بن الحجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزيز بن كعب المذحجي الزبيدي ، كان من زعماء الكوفة ، وزوج اُخت هانئ بن عروة (3) ، ومن الذين كتبوا الرسائل والكتب إلى الإمام الحسين عليه السلام ودعوه إلى الكوفة (4) ، ولكنه تغيّر بعد فترة وجيزة وأصبح من أنصار ابن زياد، حيث عيّنه قائداً على جناح الميمنة في عسكر عمر بن سعد في كربلاء . (5) حال هذا اللعين مع فرسانه بين الإمام الحسين عليه السلام وبين الماء ، وحارب العبّاس عليه السلام . (6) ثم حرّض الأفراد الذين تحت إمرته على الإمام الحسين عليه السلام ، ورأى أنّ سبيل النصر على أصحاب الإمام الحسين عليه السلام الشجعان الأبطال هو رشقهم بالحجارة ، والهجوم عليهم دفعة واحدة، لا المبارزة والالتحام ، فوافق عمرُ بن سعد على هذا المخطّط وتمّ تنفيذه (7) ، وهجم بنفسه مع جنده على جناح الميسرة من عسكر الإمام بقيادة مسلم بن عوسجة، حيث خرّ مسلم صريعاً على الأرض في هذا الهجوم . (8) وأهان عمرو بن الحجاج الإمام الحسين عليه السلام في يوم عاشوراء حينما سمّاه مارقاً عن الدين . (9) كما كان من جملة حملة الرؤوس المباركة إلى الكوفة . (10) وأخيراً وعند قيام المختار فرّ عمرو ، وبسبب حيلولته بين الماء والإمام عليه السلام وأصحابه ، واستناداً إلى رواية فقد اُجيب دعاء الإمام الحسين عليه وهلك من شدّة العطش في الصحراء (11) ، وبناء على رواية اُخرى فإنّه فُقد أثره في مفترق طريق الكوفة والبصرة ولم يره أحد بعد ذلك . (12)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 389 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 286 عن أبي سليمان بن زيد نحوه وراجع : تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 202 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 548 والمحبّر : ص 491 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 259 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 .
3- .نسب معد : ج 1 ص 327 .
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 353 وراجع : هذه الموسوعة : ج 4 ص 12 (القسم السابع / الفصل الثالث / كتب أهل الكوفة إلى الإمام عليه السلام يدعونه إلى القيام) .
5- .مع أنه كان زوج أخت هانئ بن عروة لكنه تعاون مع ابن زياد وحال دون هجوم قبيلة مذحج على القصر حينما أخبرهم بسلامة هانئ كذباً. راجع: ج 4 ص 188 (القسم السابع / الفصل الرابع / اعتقال هاني و ما جرى فيه) و ج 6 ص 78 (القسم الثامن / الفصل الثاني / المواجهة بين جيش الهدى وجيش الضلالة) .
6- .راجع : ج 5 ص 424 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / دور العبّاس فى إيصال الماء إلى عسكر الإمام عليه السلام ) .
7- .الإرشاد: ج 2 ص 103 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 142 (القسم الثامن / الفصل الثاني / شدة بأس أصحاب الإمام عليه السلام ) .
8- .نفس المصدر وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 362 (القسم الثامن / الفصل الثالث / مسلم بن عوسجة) .
9- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 435 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 146 (القسم الثامن / الفصل الثاني / اشتداد القتال في نصف النّهار) .
10- .الملهوف : ص 189 وراجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 14 (القسم التاسع / الفصل الرابع / حمل الرؤوس على أطراف الرّماح) .
11- .راجع : ح 2605 .
12- .راجع : ح 2602 .

ص: 209

تاريخ دمشق_ به نقل از يعقوب بن سُفيان _: در چنين روزى، در سال 67 [هجرى] ، حُصَين بن نُمَير كشته شد... . ابو سليمان بن زُبَر به ما خبر داد و گفت: در باره سال 66 ، گفته اند كه : در آن، عبيد اللّه بن زياد و حُصَين بن نُمَير كشته شدند . ابراهيم بن اَشتر ، آنها را كشت و سرشان را براى مختار فرستاد . مختار هم آن سرها را براى ابن زبير فرستاد و آنها در مدينه و مكّه آويخته شدند .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو سَلَمه سعيد بن يزيد _: مختار، سرِ ابن زياد و سرهاى تعدادى از اَشراف شام، از جمله حُصَين بن نُمَير كِندى _ كه با ابن زبير جنگيد و براى او مَنجنيقْ نصب كرد _ را براى ابن زبير فرستاد . ابن زبير گفت: سر هر يك از آنها را در همان جايى بياويزيد كه از آن جا ما را سنگباران كردند.

6 / 6عمرو بن حَجّاج

عمرو بن حَجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزيز بن كعب مَذحِجى زُبَيدى، از سران كوفه و شوهر خواهر هانى بن عروه بود. وى از جمله كسانى بود كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشت و ايشان را به كوفه دعوت كرد ؛ ولى پس از اندك زمانى، تغيير موضع داد و از ياران ابن زياد شد، تا جايى كه ابن زياد ، او را به فرماندهى جناح راست سپاه عمر بن سعد در كربلا برگزيد. (1) او در كربلا با سوارانش، آب را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بست و با عبّاس عليه السلام جنگيد و در روز عاشورا سپاهش را بر ضدّ امام حسين عليه السلام تحريك كرد. او راه چيره شدن بر ياران دلير و جنگجوى امام حسين عليه السلام را سنگباران كردن آنان و تاختن يكباره بر آنها ، و نه مبارزه و درگيرىِ تن به تن دانست و اين نقشه را با موافقت عمر بن سعد ، عملى ساخت و خود با لشكرش بر جناح چپ لشكر امام عليه السلام _ كه فرماندهى آن با مُسلم بن عَوسَجه بود _ يورش برد و مسلم در اين يورش، نقش بر زمين شد (2) . عمرو بن حَجّاج در روز عاشورا به امام حسين عليه السلام توهين كرد و ايشان را «خارجى (خارج شده از دين)» ناميد . او پس از واقعه عاشورا، از جمله حاملان سرهاى شهدا به كوفه بود. عمرو ، سرانجام، در قيام مختار، فرار كرد و بنا به گزارشى ، به نفرين امام حسين عليه السلام گرفتار شد و از شدّت تشنگى ، در بيابان ، هلاك گرديد و بنا به گزارشى ديگر، در دو راهى كوفه و بصره ناپديد شد و ديگر هيچ كس ، او را نديد.

.


1- .او ، با اين كه شوهرخواهرهانى بن عروه بود ، ولى با ابن زياد، همكارى كرد و با دادن خبر دروغين سلامت هانى ، مانع يورش قبيله مَذحِج به قصر ابن زياد شد .
2- .ر. ك : ج4 ص13 (بخش هفتم / فصل سوم / نامه كوفيان به امام عليه السلام و دعوت او به قيام) و ج4 ص189 (فصل چهارم / گرفتار شدن هاني و ماجراهاي او) و ج5 ص425 (بخش هشتم / فصل يكم / نقش عبّاس عليه السلام در رساندن آب به لشكر امام عليه السلام ) وج6 ص 79 ( فصل دوم / رويارويي لشكر هدايت ولشكر گم راهي) وص 143 (قوت جنگ ياران امام عليه السلام )و ص146 ( شدّت جنگ در نيمه روز) و ص 362 ( فصل سوم / مسلم بن عوسجة (.

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

نسب معدّ :عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبدِ العَزيزِ بنِ كَعبٍ ، كانَ مِن أشرافِ مَذحِجَ بِالكوفَةِ . (1)

تاريخ الطبري عن عامر الشعبي_ فى قِيامِ المُختارِ _: خَرَجَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ _ وكانَ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام _ فَرَكِبَ راحِلَتَهُ ، ثُمَّ ذَهَبَ عَلَيها ، فَأَخَذَ طَريقَ شَرافِ وواقِصَةَ ، فَلَم يُرَ حَتّى السّاعَةِ ، ولا يُدرى أرضٌ بَخَسَتهُ ، أم سَماءٌ حَصَبَتهُ ! . (2)

البداية والنهاية_ في أحداثِ سَنَةِ سِتًّ وسِتّينَ _: هَرَبَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ ، وكانَ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلا يُدرى أينَ ذَهَبَ مِنَ الأَرضِ ! . (3)

البداية والنهاية :وجَعَلَ أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ يَمنَعونَ أصحابَ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الماءِ ، وعَلى سَرِيَّةٍ مِنهُم عَمرُو بنُ الحَجّاجِ ، فَدَعا عَلَيهِم بِالعَطَشِ ، فَماتَ هذَا الرَّجُلُ مِن شِدَّةِ العَطَشِ . (4)

الأخبار الطوال :وهَرَبَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ _ وكانَ مِن رُؤَساءِ قَتَلَةِ الحُسَينِ عليه السلام _ يُريدُ البَصرَةَ ، فَخافَ الشَّماتَةَ ، فَعَدَلَ إلى سَرافِ . فَقالَ لَهُ أهلُ الماءِ : اِرحَل عَنّا ، فَإِنّا لا نَأمَنُ المُختارَ . فَارتَحَلَ عَنهُم ، فَتَلاوَموا وقالوا : قَد أسَأنا . فَرَكِبَت جَماعَةٌ مِنهُم في طَلَبِهِ لِيَرُدّوهُ ، فَلَمّا رَآهُم مِن بَعيدٍ ظَنَّ أنَّهُم مِن أصحابِ المُختارِ ، فَسَلَكَ الرَّملَ في مَكانٍ يُدعَى البُيَيضَةَ ، وذلِكَ في حَمارَّةِ القَيظِ (5) ، وهِيَ فيما بَينَ بِلادِ كَلْبٍ وبِلادِ طَيِّي? ، فَقالَ (6) فيها ، فَقَتَلَهُ ومَن مَعَهُ العَطَشُ . (7)

.


1- .نسب معدّ : ج 1 ص 327 .
2- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 52 .
3- .البداية والنهاية : ج 8 ص 270 .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 175 .
5- .حمارّة القيظ : أي شدّة الحرّ ، وقد تخفّف الراء (النهاية : ج 1 ص 439 «حمر») .
6- .قالَ : نامَ نصف النهار ، يَقيلُ قيلاً وقيلولة (المصباح المنير : ص 521 «قال» ) .
7- .الأخبار الطوال : ص 303 .

ص: 213

نسبُ مَعَدّ:عمرو بن حَجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزيز بن كعب، از اشراف قبيله مَذحِج در كوفه بود.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عامر شَعبى ، در يادكرد قيام مختار _: عمرو بن حَجّاج زُبَيدى _ كه از حاضران در صحنه كشته شدن حسين عليه السلام بود _ از خانه بيرون آمد و سوار بر مركبش شد و رفت و راه شَراف و واقصه را در پيش گرفت و تا كنون ديده نشده و معلوم نشد كه زمين ، او را بلعيد و يا به تير آسمانى (غيبى) ، گرفتار آمد .

البداية و النهاية_ در بيان رخدادهاى سال 66 هجرى _: عمرو بن حَجّاج زُبَيدى _ كه از جمله حاضران در صحنه كشته شدن حسين عليه السلام بود _ گريخت و معلوم نشد كه به كدام سرزمين رفت.

البداية و النهاية:ياران عمر بن سعد، مانع دستيابى ياران حسين عليه السلام به آب شدند . در گُردان آنان، عمرو بن حَجّاج بود و حسين عليه السلام آنها را به دچار شدن به تشنگى ، نفرين كرد. اين مرد، از شدّت تشنگى مُرد.

الأخبار الطوال:عمرو بن حَجّاج _ كه از سران قاتلان حسين عليه السلام بود _ گريخت و قصد عزيمت به بصره را داشت كه از سرزنش بصريان ترسيد و راهش را به سوى سَراف ، كج كرد. ساحل نشينان، به وى گفتند: از پيش ما برو كه ما از مختار ، بيمناكيم. او هم از پيش آنها رفت و آنان خود را سرزنش كردند و گفتند: كار بدى كرديم ! پس عدّه اى از آنها سوار بر مركب هايشان در جستجوى وى برآمدند تا وى را برگردانند ؛ ولى او وقتى آنها را از دور ديد، گمان كرد كه ياران مختارند . پس به بى راهه اى در ريگستان، به جايى به نام بُيَيضه روى آورد و اين ، در هوايى بسيار داغ بود. بُيَيضه در ميان آبادى هاى بنى كلب و بنى طَى قرار داشت. او در آن جا اندكى خوابيد و تشنگى، او و همراهانش را از پاى در آورد.

.

ص: 214

6 / 7أحبَشُ بنُ مَرثَدٍأحبش بن مرثد بن علقمة بن سلامة الحضرمي ، الذي ذكر في بعض المصادر باسم «أخنس» ، من خيّالة عسكر عمر بن سعد ، وكان من بين العشرة الذين تبرّعوا بعد طلب عمر بن سعد ليدوسوا بدن الإمام الحسين عليه السلام بحوافر خيولهم ، واستناداً لرواية فإنّه هو الذي سلب عمامة الإمام . (1) وبعد واقعة عاشوراء، بينما كان في ساحة القتال فإذا بسهم أصابه لا يُدرى راميه فمات . (2)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ ويوطِئُهُ فَرَسَهُ ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ ، مِنهُم : ... أحبَشُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ بنِ سَلامَةَ الحضَرَمِيُّ ، فَأَتَوا فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِخُيولِهِم ، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ ، فَبَلَغَني أنَّ أحبَشَ بنَ مَرثَدٍ بَعدَ ذلِكَ بِزَمانٍ أتاهُ سَهمٌ غَربٌ (3) ، وهُوَ واقِفٌ في قِتالٍ ، فَفَلَقَ قَلبَهُ ، فَماتَ . (4)

.


1- .راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) و ص 304 (وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
2- .راجع : ح 2606 .
3- .سهمٌ غربٌ : أي لا يُعرف راميه (النهاية : ج 3 ص 350 «غرب») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454؛ مثير الأحزان : ص 78 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 59 وفيهما «أخنس بن مرثد» وليس فيهما ذيله من «فبلغني» .

ص: 215

6 / 7اَحبَش بن مَرثَد

اَحبَش بن مَرثَد بن عَلقَمة بن سَلامه حَضرَمى _ كه در برخى منابع از او به «اَخنَس» ياد مى كنند _ ، از سواران سپاه عمر بن سعد و از جمله ده نفرى است كه به درخواست عمر بن سعد ، بر بدن مبارك امام حسين عليه السلام اسب تاختند. بنا بر گزارشى ، احبش، همان كسى است كه عمامه امام حسين عليه السلام را به غارت بُرد (1) . پس از واقعه عاشورا، او در صحنه جنگ، ايستاده بود كه تيرى از كمان، رها شد _ و پرتاب كننده اش معلوم نشد _ و به وى خورد و قلبش را شكافت و مُرد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: عمر بن سعد در ميان يارانش بانگ برداشت كه : چه كسى حاضر است اسبش را بر جنازه حسين بتازاند؟ ده نفر، اعلام آمادگى كردند، از جمله : ... اَحبَش بن مَرثَد بن علقمة بن سلامه حضرمى . آنان آمدند و اسبانشان را بر جنازه حسين عليه السلام تاختند و پشت و سينه ايشان را خُرد كردند. شنيدم كه پس از گذشت مدّتى از آن واقعه، تيرى ناشناخته به احبش بن مرثد _ كه در ميدان جنگى ايستاده بود _ اصابت كرد و قلبش را شكافت و او مُرد.

.


1- .ر. ك : ج7 ص295 (بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ) و ص305 ( اسب دواندن بر پيكر امام عليه السلام ) .

ص: 216

الملهوف :وأخَذَ عِمامَتَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] أخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، وقيلَ: جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَودِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَاعتَمَّ بِها ، فَصارَ مَعتوها . (1)

6 / 8إسحاقُ بنُ حَيوَةَكان إسحاق بن حيوة الحضرمي من جملة الخيّالة الذين تبرّعوا بدعوة من عمر بن سعد ليدوسوا جسد الإمام الحسين عليه السلام بخيولهم (2) ، وهو الذي سلب الإمام عليه السلام ثوبه ، وحينما ارتداه ابتلي بالبرص وسقط شعره . (3) وكان ممن قبض عليه المختار وأمر به أن يُداس بدنه بالخيول حتّى هلك . (4) جدير بالذكر أنّ والد إسحاق ذكر في بعض المصادر باسم «حوبة»، أو «حوية»، أو «حوي» . (5) وقد نسبت بعض المصادر هذه الاُمور إلى جعونة الحضرمي ، وجعفر بن الوبر الحضرمي ، وجعوبة بن حوية الحضرمي، و يحتمل قويّا وقوع التصحيف فيه . (6)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ ويوطِئُهُ فَرَسَهُ ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ ، مِنهُم : إسحاقُ بنُ حَيَوةَ الحَضرَمِيُّ ، وهُوَ الَّذي سَلَبَ قَميصَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَرِصَ بَعدُ . (7)

.


1- .. الملهوف : ص 178 ، مثير الأحزان : ص 76 نحوه وفيه «جابر بن يزيد» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وراجع : الملهوف : ص 182 .
2- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .
4- .راجع : ص 218 ح 2609 .
5- .راجع : ص 218 ح 2609 و 2610 و المناقب لابن شهرآشوب : ج4 ص111.
6- .راجع : ص 218 ح 2611 و 2612 .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 410 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 نحوه وفيه «إسحاق بن يحيى الحضرمي» .

ص: 217

الملهوف:عمامه امام حسين عليه السلام را احبش بن مرثد بن علقمه حضرمى _ كه خدا لعنتش كند _ گرفت. و گفته شده جابر بن يزيد اَودى _ كه لعنت خدا بر او باد _ آن را گرفت و با آن ، دستار بست و كم عقل شد.

6 / 8اسحاق بن حَيوه حَضرَمى

اسحاق بن حَيوه حضرمى ، از سوارانى است كه داوطلبانه به دعوت عمر بن سعد ، بر پيكر پاك امام حسين عليه السلام اسب تاختند . او همچنين پيراهن امام عليه السلام را به غارت برد و چون آن را پوشيد ، به پيسى مبتلا شد و مويش ريخت (1) . مختار ثقفى ، او را دستگير كرد و دستور داد بر بدنش اسب تاختند تا به هلاكت رسيد . گفتنى است كه در برخى منابع ، نام پدر اسحاق ، «حَوبة» ، «حَويّة» و «حَوىّ» نيز ذكر شده است . همچنين برخى منابع ، همين مطالب را به جَعوَنه حضرمى ، جعفر بن وَبْر حضرمى و جَعوَبة بن حَويّه حضرمى ، نسبت داده اند كه احتمال تصحيف در آنها فراوان است .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم _: عمر بن سعد در ميان يارانش بانگ زد كه : چه كسى حاضر است بر بدن حسين ، اسب بتازد؟ ده نفر، اعلام آمادگى كردند و از جمله ، اسحاق بن حَيوه حضرمى بود و او همان كسى است كه پيراهن حسين عليه السلام را كند و بعدها به پيسى مبتلا شد.

.


1- .ر. ك : ج7 ص295 ( بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ) و ص305 ( اسب دواندن بر پيكر امام عليه السلام).

ص: 218

الملهوف :نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ عليه السلام فَيوطِئَ الخَيلَ ظَهرَهُ ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ ، وهُم : إسحاقُ بنُ حَوَبَةَ الَّذي سَلَبَ الحُسَينَ عليه السلام قَميصَهُ ... . فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِحَوافِرِ خَيلِهِم ، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ ... قالَ أبو عُمَرُ الزّاهِدُ : فَنَظَرنا إلى هؤُلاءِالعَشَرَةِ ، فَوَجَدَناهُم جَميعا أولادَ زِنىً ، وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ ، فَشَدَّ أيدِيَهُم وأرجُلَهُم بِسِكَكِ الحَديدِ ، وأوطَأَ الخَيلُ ظُهورَهُم حَتّى هَلَكوا . (1)

الملهوف :أقبَلوا عَلى سَلبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حَوبَةَ الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَلَبِسَهُ ، فَصارَ أبرَصَ ، وَامتَعَطَ (2) شَعرُهُ . (3)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :أخَذَ جَعوَنَةُ الحَضرَمِيُّ قَميصَهُ فَلَبِسَهُ ، فَصارَ أبرَصَ ، وسَقَطَ شَعرُهُ . (4)

المناقب لابن شهر آشوب :أخَذَ ثَوبَهُ جَعوبَةُ بنُ حَوبَةَ الحَضرَمِيُّ ولَبِسَهُ ، فَتَغَيَّرَ وَجهُهُ، وحَصَّ (5) شَعرُهُ ، وبَرِصَ بَدَنُهُ . (6)

.


1- .الملهوف : ص 182 ، مثير الأحزان : ص 78 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 59 وفيهما «إسحاق بن حويّة الحضرمي» .
2- .أمعَطَ شعره وتمعّط : إذا تناثر (النهاية : ج 4 ص 343 «معط») .
3- .الملهوف : ص 177 ، مثير الأحزان : 76 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وفيهما «إسحاق بن حويّة الحضرمي» وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 ، الفتوح : ج 5 ص 119 وفيه «جعفر بن الوبر الحضرمي» .
5- .الحَصُّ : إذهاب الشعر عن الرأس بحلقٍ أو مرض (النهاية : ج 1 ص 396 «حصص») .
6- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 ، الثاقب في المناقب : ص 337 ح 282 نحوه وفيه «إسحاق الحضرمي» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 302 ح 2 .

ص: 219

الملهوف:عمر بن سعد در ميان يارانش بانگ زد كه : چه كسى آماده است تا بر پشت حسين ، اسب بتازد؟ ده تن از آنان ، اعلام آمادگى كردند و از جمله آنان ، اسحاق بن حَوَبه بود كه پيراهن امام عليه السلام را به غارت برد... . آنان با سُم اسبان بر حسين عليه السلام اسب تاختند و كمر و سينه امام عليه السلام را خُرد و خمير كردند... . ابو عمر زاهد گفته است: به آن ده تن، نگاه كرديم و ديديم همه شان حرام زاده هستند. مختار ، آنان را دستگير كرد و دست و پايشان را با ميخ آهنين به زمين بست و بر كمرشان اسب تاخت تا هلاك شدند.

الملهوف:به غارت امام حسين عليه السلام پرداختند . پيراهن ايشان را اسحاق بن حَوَبه حضرمى _ كه خدا لعنتش كند _ در آورد و آن را پوشيد و پيسى گرفت و مويش ريخت.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى:جَعوَنه حضرمى، پيراهن ايشان (حسين عليه السلام ) را در آورد و بر تن كرد و پيسى گرفت و مويش ريخت.

المناقب ، ابن شهر آشوب :لباس امام عليه السلام را جَعوَبة بن حَوبه حضرمى در آورد و پوشيد . پس چهره اش دگرگون شد و مويش ريخت و بدنش پيسى گرفت.

.

ص: 220

6 / 9بَجدَلُ بنُ سُلَيمٍبجدل من قبيلة كلب ، وهو الذي قطع الإصبع المبارك للإمام الحسين عليه السلام بعد شهادته من أجل الحصول على خاتمه الشريف. وحينما اُسر على يد المختار قطعوا يده ورجله وتركوه يتضرج بدمائه حتّى هلك ، ولا تتوفّر لدينا معلومات اُخرى عن حياته .

الملهوف :أخَذَ خاتَمَهُ [أي خاتَمَ الحُسَينِ عليه السلام ] بَجدَلُ بنُ سُلَيمٍ الكَلبِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَقَطَعَ إصبَعَهُ عليه السلام مَعَ الخاتَمِ ، وهذا أخَذَهُ المُختارُ فَقَطَعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ وتَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ (1) في دَمِهِ حَتّى هَلَكَ . (2)

ذوب النُّضار :أتَوهُ [أيِ المُختارَ] بِبَجدَلِ بنِ سُلَيمٍ الكَلبِيِّ ، وعَرَّفوهُ أنَّهُ أخَذَ خاتَمَهُ ، وقَطَعَ إصبَعَهُ ، فَأَمَرَ بِقَطعِ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، فَلَم يَزَل يَنزِفُ دَما حَتّى ماتَ . (3)

6 / 10بَحرُ بنُ كَعبٍبحر بن كعب هو الذي قطع يدَ عبدِ اللّه بن الحسن في حِجر عمّه الحسين عليه السلام (4) ، كان من الذين لهم دور في سلب ثياب الإمام عليه السلام . (5)

.


1- .يتشحّط في دمه : أي يتخبّط فيه ويضطرب ويتمّرغ (النهاية : ج 2 ص 449 «شحط») .
2- .الملهوف : ص 178 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .
3- .ذوب النّضار : ص 123 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 376 .
4- .راجع : ج 7 ص 140 (القسم الثامن / الفصل السادس / عبد اللّه بن الحسن) .
5- .راجع : ج 7 ص 184 (القسم الثامن / الفصل التاسع / الإمام عليه السلام يطلب ثوبا لا يرغب فيه) و ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .

ص: 221

6 / 9بَجدَل بن سُلَيم

بَجدَل، از قبيله كلب، همان كسى است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام انگشت ايشان را براى در آوردن انگشتر ايشان، بريد. از اين رو ، وقتى به وسيله مختار دستگير شد، دست و پايش را بريدند و رهايش كردند تا در خونش بغلتد و هلاك شود . اطّلاعات ديگرى از زندگى وى در دست نيست.

الملهوف:انگشتر امام حسين عليه السلام را بَجدَل بن سُلَيم كلبى _ كه خدا لعنتش كند _ برداشت . او [براى اين كار] ، آن انگشت امام عليه السلام را كه انگشتر در آن بود ، بُريد. مختار ، او را دستگير كرد و دست و پايش را بريد و رهايش كرد كه در خونش غوطه بخورَد ، تا اين كه مُرد .

ذوب النُّضار:بَجدَل بن سُلَيم كلبى را نزد مختار آوردند و او را اين گونه معرّفى كردند كه انگشتر حسين عليه السلام را برداشته و انگشت ايشان را بريده است . پس دستور داد كه دست و پايش را ببُرند و آن قدر از بدنش خون رفت تا مُرد.

6 / 10بحر بن كعب

بحر بن كعب ، همان كسى است كه در روز عاشورا ، دست عبد اللّه پسر امام حسن عليه السلام را در آغوش عمويش امام حسين عليه السلام قطع كرد . وى از كسانى است كه در غارت لباس امام حسين عليه السلام نقش داشتند (1) .

.


1- .ر. ك : ج7 ص185 ( بخش هشتم / فصل نهم / لباسي را مي طلبد كه كسي بدان رغبت نكند ) و ص294 ( بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ) .

ص: 222

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :حدثني سليمان بن أبي راشد عن حميد بن مسلم : لَمّا بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام في ثَلاثَةِ رَهطٍ (1) أو أربَعَةٍ ، دَعا بِسَراويلَ مُحَقَّقَةٍ (2) ، يُلمَعُ فيهَا البَصَرُ يَمانِيٍّ مُحَقَّقٍ، فَفَزَرَهُ (3) ونَكَثَهُ لِكَيلا يُسلَبَهُ . فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ : لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّانا (4) ! قالَ : ذلِكَ ثَوبُ مَذَلَّةٍ ، ولا يَنبَغي لي أن ألبَسَهُ . قالَ : فَلَمّا قُتِلَ أقبَلَ بَحرُ بنُ كَعبٍ ، فَسَلَبَهُ إيّاهُ ، فَتَرَكَهُ مُجَرَّدا . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني عَمرُو بنُ شُعَيبٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ : أنَّ يَدَي بَحرِ بنِ كَعبٍ كانَتا فِي الشِّتاءِ تَنضَحانِ الماءَ ، وفِي الصَّيفِ تَيبَسانِ كَأَنَّهُما عودٌ . (5)

6 / 11بِشرُ بنُ سَوطٍأبو أسماء بشر بن سوط الهمداني القابضي من قبيلة همدان ، وكان من المشاركين في استشهاد عبد الرحمن بن عقيل (6) ، ونسب إليه في بعض الأدعية والزيارات مقتل الابن الآخر لعقيل ؛ أي جعفر بن عقيل ، حيث أرداه قتيلاً حينما رماه بسهم . (7) إلّا أنّ المتون التاريخيّة اعتبرت قاتل جعفر هو عبد اللّه بن عزرة الخثعمي، أو اسماً شبيها به . (8) وعلى أيّ حال ففي ثورة المختار تمّ القبض على بشر على يد عبد اللّه بن كامل ، وقطع رأسه بذلّة تامّة . (9)

.


1- .الرَّهْطُ : من الرجال ما دون العشرة (النهاية : ج 2 ص 283 «رهط») .
2- .ثوبٌ محقّقٌ : عليه وشي ، وثوب محقّق : إذا كان محكم النسج (لسان العرب : ج 10 ص 55 «حقق») .
3- .فَزَرَ الثوب : شقّه (القاموس المحيط : ج 2 ص 109 «فزر») .
4- .التُبّان : سراويل صغيرٌ مقدار شبر يستر العورة المغلّظة فقط ، يكون للملّاحين (الصحاح : ج 5 ص 2086 «تبن») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 451 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 وليس فيه من «محقّقة» إلى «ألبسه» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 111 وفيه «أبجر» بدل «بحر»، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 وليس فيه صدره الى «ألبسه» وفيه «أبحر» بدل «بحر» وكلّها نحوه .
6- .كان شريكه في هذه الجريمة عثمان بن خالد والذي سيأتي في ص 274 وراجع ج 7 ص 170 (القسم الثامن / الفصل الثامن / عبد الرحمن بن عقيل) .
7- .راجع : ح 2616 .
8- .وراجع : ص 270 (عبد اللّه بن عزرة الخثعمي) .
9- .راجع : ح 2617 .

ص: 223

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم برايم نقل كرد كه وقتى حسين عليه السلام در ميان سه يا چهار تن از ياران خودْ تنها ماند، شلوارى محكم بافت خواست تا برايش بياورند كه [آوردند و] چشم نواز بود و بافت محكم يمانى داشت . آن را پاره كرد و شكافت كه كسى آن را [ بعد از شهادتش] از تنش بيرون نياورد. كسى از يارانش به ايشان گفت : خوب است زير آن هم شلواركى بپوشيد. فرمود: «آن، لباس خوارى است. براى من چنان لباسى شايسته نيست» . وقتى حسين عليه السلام كشته شد، بحر بن كعب، همان شلوار را به غارت بُرد و ايشان را برهنه رها كرد . عمرو بن شعيب، به نقل از محمّد بن عبد الرحمان به من خبر داد كه : دو دست بحر بن كعب در زمستان ، آب مى داد و در تابستان ، همانند چوب ، خشك مى شد .

6 / 11بِشر بن سَوط

ابو اَسماء بِشر بن سَوط هَمْدانى قابضى ، از قبيله همْدان و از مشاركت كنندگان در به شهادت رساندن عبد الرحمان بن عقيل است . (1) در برخى از ادعيه و زيارت نامه ها ، قتل پسر ديگر عقيل، يعنى جعفر بن عقيل نيز به وى نسبت داده شده است كه او را با پرتاب تيرى كشت ؛ امّا در متون تاريخى، عبد اللّه بن عروه خثعمى و يا نام مشابه آن ، قاتل جعفر ، معرّفى شده است . (2) به هر حال ، در قيام مختار ، بِشر به وسيله عبد اللّه بن كامل، دستگير و سرش با ذلّت تمام ، بريده شد .

.


1- .شريك او در اين جنايت ، عثمان بن خالد است كه در جاى خود مى آيد . ر . ك : ص275 و ج 7 ص 171 (بخش هشتم / فصل هشتم / عبد الرحمان بن عقيل) .
2- .ر . ك : ص 271(عبد اللّه بن عزره خثعمى) .

ص: 224

الإقبال_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ و رامِيَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِيَّ . (1)

تاريخ الطبري عن شهم بن عبد الرحمن الجهني :بَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ إلى عُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ الدُّهمانِيِّ مِن جُهَينَةَ ، وإلى أبي أسماءَ بِشرِ بنِ سَوطٍ القابِضِيِّ، وكانا مِمَّن شَهِدا قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَا اشتَرَكا في دَمِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ وفي سَلَبِهِ ، فَأَحاطَ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ عِندَ العَصرِ بِمَسجِدِ بَني دُهمانَ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ مِثلُ خَطايا بَني دُهمانَ مُنذُ يَومَ خُلِقوا إلى يَومِ يُبعَثونَ ، إن لَم اُوتَ بِعُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ ، إن لَم أضرِب أعناقَكُم مِن عِندِ آخِرِكُم . فَقُلنا لَهُ : أمهِلنا نَطلُبهُ ، فَخَرَجوا مَعَ الخَيلِ في طَلَبِهِ ، فَوَجَدوهُما جالِسَينِ فِي الجَبّانَةِ (2) ، وكانا يُريدانِ أن يَخرُجا إلَى الجَزيرَةِ ، فَاُتِيَ بِهِما عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي كَفَى المُؤمِنينَ القِتالَ ، لَو لَم يَجِدوا هذا مَعَ هذا عَنّانا إلى مَنزِلِهِ في طَلَبِهِ ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي حَيَّنَكَ حَتّى أمكَنَ مِنكَ . فَخَرَجَ بِهِما، حَتّى إذا كانَ في مَوضِعِ بِئرِ الجَعدِ ضَرَبَ أعناقَهُما ، ثُمَّ رَجَعَ ، فَأَخبَرَ المُختارَ خَبَرَهُما ، فَأَمَرَهُ أن يَرجِعَ إلَيهِما ، فَيُحرِقَهُما بِالنّارِ ، وقالَ : لا يُدفَنانِ حَتّى يُحرَقا . (3)

.


1- .الإقبال : ج 3 ص 76 ، المزار الكبير : ص 491 ح 8 ، مصباح الزائر : ص 281 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 68 .
2- .الجبّانة : في الأصل الصحراء ، وأهل الكوفة يسمّون المقابر «جبّانة» (معجم البلدان : ج 2 ص 99) .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 59 .

ص: 225

الإقبال_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر جعفر بن عقيل ! خدا، كشنده او و تيرانداز به او، بِشر بن خَوط همْدانى را لعنت كند !

تاريخ الطبرى_ به نقل از شهم بن عبد الرحمان جُهَنى _: مختار ، عبد اللّه بن كامل را به سوى عثمان بن خالد بن اُسَير دُهمانى از بنى جُهَينه و به سوى ابو اسماء بن بِشر بن سَوطِ قابضى فرستاد كه هر دو ، از حاضران در صحنه كشته شدن حسين عليه السلام و شريك در ريختن خون و غارت عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب بودند. عبد اللّه بن كامل ، عصرگاهى ، مسجد بنى دُهمان را محاصره كرد و گفت: همانند گناهان بنى دُهمان از روز آفريده شدن تا روز قيامت، به گردن من باشد، اگر عثمان بن خالد بن اُسَير برايم آورده نشود و تا نفر آخر، گردنتان را نزنم . به او گفتيم: مهلتمان بده تا بگرديم و پيدايش كنيم. با اسب به دنبال او به راه افتادند و آن دو را كه در جَبّانه (1) نشسته بودند، پيدا كردند ، در حالى كه تصميم داشتند به جزيره (2) فرار كنند. آن دو را نزد عبد اللّه بن كامل آوردند. عبد اللّه گفت: ستايش ، از آنِ خدايى است كه مؤمنان را از جنگ ، بى نياز كرد ! اگر آنان، اين را با اين پيدا نمى كردند، ما در پى اش براى رفتن به منزل او، به زحمت مى افتاديم . پس ستايش ، از آنِ خدايى است كه تو را ناموفّق گذاشت تا در دسترس قرار بگيرى ! آن گاه آن دو را با خود به كنار چاه جَعد آورد و گردنشان را زد و باز گشت و خبر آنها را به مختار داد. مختار به او دستور داد كه به سوى آن دو برگردد و آن دو را بسوزاند و گفت : خاك نشوند تا بسوزند.

.


1- .جبانه در اصل ، به صحرا گفته مى شود ؛ ولى كوفى ها به گورستان ، جبانه مى گويند وهر قبيله ساكن در كوفه ، محلّه اى و گورستانى براى خود داشت .
2- .درگذشته ، مناطق شمالى عراق را جزيره مى ناميدند .

ص: 226

6 / 12تَميمُ بنُ حُصَينٍتميم بن حصين من قبيلة فزار ، وكان من الخيّالة الذين تقدّموا للبراز من بين عسكر عمر بن سعد ، وافتخر بماء الفرات وتلألؤه شامتا بالعسكر العطشان للإمام الحسين عليه السلام ، ولذا ذمّه الإمام الحسين واعتبره من أهل جهنّم ولعنه ودعا عليه أن يموت عطشا . فاستولى عليه العطش فوراً ، وخرّ من على فرسه فداسته الخيول بحوافرها ومات . ويحتمل أن يكون هو عبد اللّه بن أبي الحصين ذاته الذي سوف يأتي الكلام حوله . (1)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :ثُمَّ بَرَزَ مِن عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ رَجُلٌ آخَرُ يُقالُ لَهُ : تَميمُ بنُ حُصَينٍ الفَزارِيُّ، فَنادى : يا حُسَينُ! ويا أصحابَ حُسَينٍ ! أما تَرَونَ إلى ماءِ الفُراتِ يَلوحُ كَأَنَّهُ بُطونُ الحَيّاتِ ؟ وَاللّهِ ، لا ذُقتُم مِنهُ قَطرَةً حَتّى تَذوقُوا المَوتَ جُرَعا ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَنِ الرَّجُلُ ؟ فَقيلَ : تَميمُ بنُ حُصَينٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هذا وأبوهُ مِن أهلِ النّارِ ، اللّهُمَّ اقتُل هذا عَطَشا في هذَا اليَومِ . قالَ : فَخَنَقَهُ العَطَشُ حَتّى سَقَطَ عَن فَرَسِهِ ، فَوَطِئَتهُ الخَيلُ بِسَنابِكِها (2) ، فَماتَ . (3)

.


1- .راجع : ص 260 (عبداللّه بن أبي حُصين) .
2- .السُّنبُك _ كقنفذ _ : طرفُ الحافر (القاموس المحيط : ج 3 ص 307 «سنبك») .
3- .. الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 204 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، الثاقب في المناقب : ص 340 ح 286 عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 317 .

ص: 227

6 / 12تميم بن حُصَين

تميم بن حُصَين ، از قبيله فَزار و جزو سوارانى بود كه از سپاه عمر بن سعد براى جنگ تن به تن ، گامْ جلو نهاد و با لحنى شماتت آميز ، آب فرات و تلألؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسين عليه السلام كشيد . از اين رو ، امام حسين عليه السلام او را نكوهيد و وى را از اهل دوزخ شمرد و نفرين كرد كه تشنه كشته شود . بر اثر دعاى امام عليه السلام ، بلافاصله چنان عطشى بر او مسلّط شد كه از اسب افتاد و زير سُم سواران ، له شد و مُرد . احتمالاً او همان عبد اللّه بن ابى حُصَين است كه خواهد آمد . (1)

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: آن گاه مرد ديگرى از لشكر عمر بن سعد به نام تميم بن حُصَين فَزارى براى مبارزه بيرون آمد و بانگ برآورد: اى حسين ! اى ياران حسين ! آيا نمى بينيد كه آب فرات، همانند شكم ماهيان مى درخشد؟ به خدا سوگند، از آن ، قطره اى نخواهيد نوشيد تا جرعه مرگ را سر كشيد! امام حسين عليه السلام فرمود: «آن مرد كيست؟» . گفتند: تميم بن حُصَين. امام حسين عليه السلام فرمود: «اين و پدرش، جهنّمى اند. خداوندا ! او را همين امروز ، تشنه بميران» . تشنگى بر او چيره شد تا اين كه از اسبش سقوط كرد و اسبان با سُم هايشان او را لگد كردند تا مُرد.

.


1- .ر.ك : ص 261(عبداللّه بن ابى حصين) .

ص: 228

راجع : ص 202 (حصين بن نمير) .

6 / 13حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍكان حرملة من قبيلة بني أسد ، ومن رماة عسكر عمر بن سعد . وهو الذّي قتل الطفلَ الرضيع للإمام الحسين عليه السلام وهو في حجر أبيه بسهم رماه نحوه . (1) وكذلك نُسب إليه قتلُ عبد اللّه بن الحسن (2) . وكان له دور أيضا في استشهاد العبّاس بن عليّ عليهماالسلام (3) ، وحمل رأسه الشريف إلى الكوفة . (4) وبسبب جرائمه الشنيعة فقد نال جزاءه الدنيويّ ، حيث قبض عليه خلال ثورة المختار ، وأمر المختارُ أن تُقطع يداه ورجلاه ثمّ أحرقوه . (5)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، الطِّفلِ الرَّضيعِ، وَالمَرمِيِّ الصَّريعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ في حِجرِ أبيهِ ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيِّ وذَويهِ (6) .

.


1- .راجع : ج 7 ص 32 (القسم الثامن / الفصل الرابع / الطِّفل الصَّغير) .
2- .راجع : ج 7 ص 140 (القسم الثامن / الفصل السادس / عبد اللّه بن الحسن) .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 406 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العباس بن علي) .
4- .راجع : ج 7 ص 105 ح 1827 .
5- .ذوب النّضار : ص 121 وراجع : هذه الموسوعة : ج9 ص230 ح 2620 .
6- .المزار الكبير : ص 488 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 279 وليس فيه من «المرميّ» إلى «حجر أبيه» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 66 .

ص: 229

ر . ك : ص 203 (حصين بن نمير) .

6 / 13حَرمَلة بن كاهل

حرمله از قبيله بنى اسد و از تيراندازان سپاه عمر بن سعد بود . او در روز عاشورا ، با پرتاب تير ، طفل شيرخوار امام حسين عليه السلام را در آغوش پدر به شهادت رساند . وى قاتل عبد اللّه بن حسن نيز معرفى شده است . او همچنين در شهادت عباس بن على عليه السلام نقش داشت و حامل سر ايشان به كوفه بود. حرمله، بر اثر جنايت هايش به عقوبت دنيوى دچار شد و در پايان عمر نيز در قيام مختار، دستگير شد . به فرمان مختار ، دست و پاى او را قطع كردند و سپس، او را در آتش سوازندند .

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبد اللّه بن حسين، كودك شيرخوار و هدفِ تيرْ قرار گرفته، و به خون تپيده، و خونش به آسمانْ پرتاب شده، و سرِ بريده شده با تير در دامن پدرش ! خدا لعنت كند تيرانداز به او، حرملة بن كاهل اسدى و همراهانش را!

.

ص: 230

الأمالي للطوسي عن المنهال بن عمرو :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام مُنصَرَفي مِن مَكَّةَ ، فَقالَ لي : يا مِنهاُل ، ما صَنَعَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلَةَ الأَسَدِيُّ ؟ فَقُلتُ : تَرَكتُهُ حَيّا بِالكوفَةِ . قالَ : فَرَفَعَ يَدَيهِ جَميعا ، فَقالَ : اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ النّارِ . قالَ المِنهالُ : فَقَدِمتُ الكوفَةَ ، وقَد ظَهَرَ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ ، وكانَ لي صَديقا ، قالَ : فَكُنتُ في مَنزِلي أيّاما ، حَتَّى انقَطَعَ النّاسُ عَنّي ، ورَكِبتُ إلَيهِ ، فَلَقيتُهُ خارِجا مِن دارِهِ . فَقالَ : يا مِنهالُ ، لَم تَأتِنا في وِلايَتِنا هذِهِ ، ولَم تُهَنِّنا بِها ، ولَم تَشرَكنا فيها؟! فَأَعلَمتُهُ أنّي كُنتُ بِمَكَّةَ ، وأنّي قَد جِئتُكَ الآنَ ، وسايَرتُهُ ونَحنُ نَتَحَدَّثُ ، حَتّى أتَى الكِناسَ ، فَوَقَفَ وُقوفا كَأَنَّهُ يَنتَظِرُ شَيئا ، وقَد كانَ اُخبِرَ بِمَكانِ حَرمَلَةَ بنِ كاهِلَةَ ، فَوَجَّهَ في طَلَبِهِ ، فَلَم نَلبَث أن جاءَ قَومٌ يَركُضونَ وقَومٌ يَشتَدّونَ ، حَتّى قالوا : أيُّهَا الأَميرُ ، البِشارَةَ ، قَد اُخِذَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلَةَ ، فَما لَبِثنا أن جيءَ بِهِ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ المُختارُ ، قالَ لِحَرمَلَةَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي مَكَّنَني مِنكَ . ثُمَّ قالَ : الجَزّارَ الجَزّارَ ! فَاُتِيَ بِجَزّارٍ ، فَقالَ لَهُ : اِقطَع يَدَيهِ ، فَقُطِعَتا . ثُمَّ قالَ لَهُ : اِقطَع رِجلَيهِ ، فَقُطِعَتا . ثُمَّ قالَ : النّارَ النّارَ ! فَاُتِيَ بِنارٍ وقَصَبٍ ، فَاُلقِيَ عَلَيهِ ، وَاشتَعَلَت فيهِ النّارُ . فَقُلتُ : سُبحانَ اللّهِ ! فَقالَ لي : يا مِنهالُ ! إنَّ التَّسبيحَ لَحَسَنٌ ، فَفيمَ سَبَّحتَ ؟ فَقُلتُ : أيُّهَا الأَميرُ ! دَخَلتُ في سَفرَتي هذِهِ مُنصَرَفي مِن مَكَّةَ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لي : يا مِنهالُ ، ما فَعَلَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلَةَ الأَسَدِيُّ ؟ فَقُلتُ : تَرَكتُهُ حَيّا بِالكوفَةِ . فَرَفَعَ يَدَيهِ جَميعا ، فَقالَ : اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ النّارِ . فَقالَ لِيَ المُختارُ : أسَمِعتَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ هذا ؟ فَقُلتُ : وَاللّهِ ، لَقَد سَمِعتُهُ قالَ . فَنَزَلَ عَن دابَّتِهِ وصَلّى رَكعَتَينِ ، فَأَطالَ السُّجودَ ، ثُمَّ قامَ فَرَكِبَ ، وقَدِ احتَرَقَ حَرمَلَةُ ، ورَكِبتُ مَعَهُ وسِرنا ، فَحاذَيتُ داري ، فَقُلتُ : أيُّهَا الأَميرُ ! إن رَأَيتَ أن تُشَرِّفَني وتُكَرِّمَني وتَنزِلَ عِندي وتَحَرَّمَ بِطَعامي . فَقالَ : يا مِنهالُ ! تُعلِمُني أنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام دَعا بِأَربَعِ دَعَواتٍ ، فَأَجابَهُ اللّهُ عَلى يَدَيَّ ، ثُمَّ تَأمُرُني أن آكُلَ ! هذا يَومُ صَومٍ شُكرا للّهِِ عز و جل عَلى ما فَعَلتُهُ بِتَوفيقِهِ . حَرمَلَةُ هُوَ الَّذي حَمَلَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 238 ح 423 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 324 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 332 ح 1 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 133 .

ص: 231

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مِنهال بن عمرو _: وقتى از مكّه بر مى گشتم، بر امام زين العابدين عليه السلام وارد شدم . به من فرمود: «اى مِنهال ! حرملة بن كاهل اسدى ، چه مى كند؟» . گفتم : او در كوفه زنده بود كه من آمدم. امام عليه السلام دستانش را كامل بالا آورد و فرمود : «خداوندا ! داغىِ آهن را بر او بچشان. خداوندا ! داغىِ آهن را بر او بچشان. خداوندا ! داغىِ آتش را بر او بچشان» . به كوفه آمدم . مختار ، پيروز شد و امور را به دست گرفت، و او دوست من بود. من چند روزى در خانه ام بودم تا اين كه رفت و آمدِ مردم ، تمام شد . سوار بر مركب شدم و به سوى مختار رفتم . او را در بيرون خانه اش ديدم. گفت: اى منهال ! در دوران حكومت ما، پيش ما نيامدى و براى آن، به ما شادباش نگفتى و در آن با ما همكارى نكردى؟ به او اطّلاع دادم كه در مكّه بودم و اكنون آمده ام . با او قدم زديم و حرف زديم تا به كِناس (محلّه بنى اسد) رسيديم . مختار ايستاد، گويى كه در انتظار چيزى است. جاى حرملة بن كاهله ، به مختار ، اطّلاع داده شده بود و او كسى را در پى حرمله فرستاده بود. مدّتى نگذشت كه گروهى آمدند كه پا بر زمين مى كوبيدند و نيز گروهى كه مى دويدند ، تا اين كه گفتند: اى امير ! مژده باد كه حرملة بن كاهل ، دستگير شد ! طولى نكشيد كه او را آوردند . وقتى مختار به حرمله نگاه كرد ، گفت: ستايش ، خداوندى راست كه تو را در دسترس قرار داد! آن گاه گفت: جلّاد، جلّاد ! جلّادى آوردند . مختار به وى گفت: دستانش را قطع كن. پس دستانش قطع شد. آن گاه به او گفت: پاهايش را قطع كن. پاهايش هم قطع شد. آن گاه گفت: آتش، آتش! آتش و نى هايى را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله كشيد. گفتم: سبحان اللّه ! به من گفت: اى منهال ! تسبيح گفتن ، خوب است ؛ امّا تو براى چه تسبيح گفتى؟ گفتم: اى امير ! در اين سفرم، هنگامى كه از مكّه بر مى گشتم، بر على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام وارد شدم . به من فرمود: «اى مِنهال ! حرملة بن كاهل اسدى ، چه مى كند؟» . گفتم: در كوفه زنده بود كه من آمدم . پس دستانش را كاملاً بالا آورد و فرمود : «خداوندا ! داغىِ آهن را به او بچشان . خداوندا ! داغىِ آهن را به او بچشان . خداوندا ! داغىِ آتش را به او بچشان». مختار به من گفت: از على بن الحسين شنيدى كه اين را مى گفت؟ گفتم: به خدا سوگند، شنيدم كه چنين مى گفت. مختار از مركبش پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اى طولانى به جا آورد و سوار كه شد ، حرمله سوخته بود. با هم سوار شديم و حركت كرديم و به مقابل خانه ام رسيديم . گفتم: اى امير ! اگر صلاح بدانى ، تشريف فرما شوى و بر من منّت بگذارى و نزد من فرود آيى و از غذاى من بخورى. مختار گفت: اى منهال ! به من مى گويى كه على بن الحسين عليه السلام چهار دعا كرد و خداوند ، آن را به دست من به اجابت رساند و آن گاه مرا دعوت به خوردن مى كنى ؟! امروز، روز روزه است ، براى سپاس گزارى از خداى عزوجل ، به خاطر توفيقى كه به من داد كه اين كار را بكنم. حرمله، همان كسى است كه حامل سر امام حسين عليه السلام بود.

.

ص: 232

الأمالي للشجري عن بشر بن غالب الأسدي :حَجَجتُ سَنَةً ، فَأَتَيتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام زائِرا ومُسَلِّما ، فَقالَ لي : يا بِشرُ ، أيُّكُم حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍ ؟ قُلتُ : ذاكَ أحَدُ بَني موقِدٍ . قالَ : أوقَدَ اللّهُ عَلَيهِ النّارَ ، وقَطَّعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ عاجِلاً غَيرَ آجِلٍ ، فَإِنَّهُ رَمى صَبِيّا مِن صِبيانِنا بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ . قالَ بِشرٌ : فَخَرَجَ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ وأنَا بِالكُوفَةِ ، وإنّي لَجالِسٌ عَلى بابِ داري ، إذ أقبَلَ المُختارُ في جَماعَةٍ كَثيرَةٍ ، فَسَلَّمَ عَلَيَّ ، فَقُلتُ : أينَ يُريدُ الأَميرُ ؟ فَقالَ : هاهُنا قَريبا وأعودُ . فَقُلتُ لِغُلامي : أسرِج ، فَرَكِبتُ وأتبعَتُهُ ، فَإِذا هُوَ واقِفٌ فِي الكِناسِ _ وهِيَ مَحَلَّةُ بَني أسَدٍ _ وقَد ثَنى رِجلَهُ عَلى مَعرِفَةِ فَرَسِهِ ، فَما لَبِثَ أن أطلَعَ قَومٌ مَعَهُم حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍ الأَسَدِيُّ ، في عُنُقِهِ حَبلٌ ، وهُوَ مَكتوفُ اليَدَينِ إلى وَرائِهِ . فَقالَ المُختارُ : قَطِّعوا يَدَيهِ ورِجلَيهِ . فَوَاللّهِ ، ما تَمَّ الأَمرُ حَتّى قَطَّعوا يَدَيهِ ورِجلَيهِ وهُوَ واقِفٌ ، ثُمَّ أمَرَ بِنَفطٍ وقَصَبٍ ، فَصَبَّ عَلَيهِ النَّفطَ وألقى عَلَيهِ القَصَبَ ، وطَرَحَ فيهَا النّارَ ، فَاُحرِقَ ، فَقُلتُ : لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، فَقالَ يا بِشرُ : أنكَرتَ فِعلي بِحَرمَلَةَ هذا ، أنسَيتَ فِعلَهُ بِآلِ عَلِيٍّ ومَوقِفَهُ فيهِم يَومَ الحُسَينِ عليه السلام وقَد رَمى طِفلاً لِلحُسَينِ عليه السلام وهُوَ في حِجرِهِ بِسَهمٍ ؟! فَقُلتُ : أيُّهَا الأَميرُ ! ما أنكَرتُ ذلِكَ ، وإنَّ هذا قَليلٌ في جَنبِ ما أعَدَّ اللّهُ لَهُ مِن عَذابِ الآخِرَةِ الإِثمَ الدّائِمَ ، ولكِنّي اُحَدِّثُ الأَميرَ بِشَيءٍ ذَكَرتُهُ ، يَسُرَّهُ ويُثَبِّتُ قَلبَهُ ويُقَوّي عَزمَهُ . قالَ : وما هُوَ يا مُبارَكُ ؟ قُلتُ : حَجَجتُ سَنَةً ، فَأَتَيتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام زائِرا ومُسَلِّما عَلَيهِ ، فَسَأَلَني عَن حَرمَلَةَ بنِ كاهِلٍ هذا ، فَقُلتُ : هُوَ أحَدُ بَني مَوقِدِ النّارِ . فَقالَ : قَطَّعَ اللّهُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، وأوقَدَ عَلَيهِ النّارَ عاجِلاً غَيرَ آجِلٍ . قالَ : فَخَرَّ المُختارُ ساجِدا عَلى قَرَبوسِ سَرجِهِ ، وكادَ أن يَطيرَ مِنَ السَّرجِ فَرَحا وسُرورا ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ ، بَشَّرَكَ اللّهُ _ يا بِشرُ _ بِخَيرٍ . فَلَمَّا انصَرَفنا وصارَ إلى بابِ داري ، قُلتُ : إن رَأَى الأَميرُ أن يُكرِمَني بِنُزولِهِ عِندي ، ويُشَرِّفَني بِأَكلِهِ طَعامي ؟ فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ ، ولَهُ الحَمدُ ! تُحَدِّثُني بِما حَدَّثتَني بِهِ عَن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وتَسأَلُنِي الغَداءَ! لا وَاللّهِ _ يا بِشرُ _ ، ما هذا يَومُ أكلٍ وشُربٍ ، هذا يَومُ صَومٍ وذِكرٍ . (1)

.


1- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 188 .

ص: 233

الأمالى ، شجرى_ به نقل از بِشر بن غالب اسدى _: سالى به حجْ مشرّف شدم و براى زيارت و عرض سلام ، خدمت امام زين العابدين عليه السلام رسيدم. به من فرمود: «اى بِشر ! كدامينِ شما حرملة بن كاهل است؟» . گفتم : او يكى از افراد قبيله بنى موقِد (آتش افروز) است. فرمود: «خدا آتش را بر او شعله ور كند و دستان و پاهايش را در همين دنيا و نه در آخرت ببُرد!». حرمله ، يكى از كودكان ما را با تير زد و سرش را با آن بُريد. مختار بن ابى عُبَيد ، خروج كرد و من در كوفه بودم. بر درِ خانه خودم نشسته بودم كه مختار در ميان جمعيتى فراوان ، آمد و بر من سلام كرد . گفتم: امير ، قصد كجا را دارد؟ گفت: همين نزديكى و بر مى گردم . به غلامم گفتم: اسب را زين كن . آن گاه ، سوار شدم و به دنبالش حركت كردم و ديدم كه در كُناسه _ كه محلّه قبيله بنى اسد است _ ايستاده و پايش را روى يال اسبش انداخته است. طولى نكشيد كه گروهى پيدا شدند و حَرمَلة بن كاهل اسدى با طنابى به گردن و دستانى بسته به پشت ، در ميان آنها بود. مختار گفت: دست ها و پاهايش را قطع كنيد. به خدا سوگند، هنوز دستورش به پايان نرسيده بود كه دو دست و دو پايش را در حالى كه ايستاده بود ، قطع كردند. سپس دستور داد كه نفت و نى آوردند و بر روى او نفت پاشيدند و رويَش نى ريختند و آتش افروختند و او در آتش سوخت . گفتم: لا إله إلّا اللّه ، وَحدَهُ لا شريكَ له. مختار گفت: اى بِشر ! اين كار مرا با حَرمَله قبول ندارى ؟ آيا فراموش كرده اى كه حرمله با خاندان على عليه السلام چه كرد؟ و روزِ [برخورد با] حسين عليه السلام ، چه موضعى داشت؟ كودك حسين عليه السلام در دامنش بود، كه او را هدف تيرى قرار داد . گفتم: اى امير ! من ، منكر اين نشدم . اين، در برابر عذاب آخرتش كه خدا در برابر گناه دائمىِ او فراهم كرده، بسى اندك است . [اكنون] براى امير ، چيزى را مى گويم كه خوش حالش مى كند و دلش را محكم و تصميمش را جدّى مى سازد . مختار گفت: آن چيست، اى مبارك؟ گفتم: سالى به حجْ مشرّف شدم. براى زيارت زين العابدين عليه السلام و عرض سلام، خدمت ايشان رفتم و ايشان در باره همين حرملة بن كاهل از من پرسيد . من گفتم: او يكى از افراد قبيله بنى موقِد (1) است. فرمود: «خدا دستان و پاهايش را قطع كند و در همين دنيا بر او آتش افروزد!». مختار بر همان بلندى زينش به سجده افتاد و نزديك بود از خوش حالى و شادى ، از روى زين ، بال در بياورد و گفت: ستايش ، از آنِ خداست. خدا مژده خيرت دهد ، اى بِشر ! وقتى باز گشتيم و به درِ خانه من رسيد، گفتم: اگر امير صلاح بداند، به من ، افتخار دهد و با ورودش به خانه ام و با خوردن غذايم ، بر من منّت گذارد؟ مختار گفت: سبحان اللّه و لَهُ الحمد. چنين چيزى را از زين العابدين عليه السلام براى من نقل مى كنى و با اين حال ، مى خواهى كه غذا بخورم ؟! نه به خدا ، اى بِشر ! امروز ، روز خوردن و آشاميدن نيست. امروز ، روز روزه گرفتن و ذكر گفتن است .

.


1- .موقِد، نام جدّ اعلاى اين قبيله، از نظر لغوى به معناى «آتش افروز» است.

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

6 / 14حَكيمُ بنُ طُفَيلٍكان حكيم بن الطفيل من جملة الذين رشقوا الإمام الحسين عليه السلام بنبالهم ، إلّا أنّه واستناداً لدعواه فإنّ سهمه أصاب قميص الحسين عليه السلام وحسب ولم يضرّ الإمام شيئاً . (1) وبعد شهادة الإمام كان ضمن العشرة الذين داسوا بحوافر خيولهم الجثمان المطهّر للإمام عليه السلام . (2) وقد شارك أيضاً في استشهاد العبّاس بن عليّ عليه السلام (3) وسلب ثيابه بعد شهادته (4) ، وعدّ في زيارة العبّاس عليه السلام أحد قاتليه، وهذا ما يتلائم مع التقاليد العربيّة في ملكيّة الثياب المسلوبة حيث يرونها ملكا للقاتل . لذلك وخلال ثورة المختار وبعد القبض عليه هجم عليه الناس وعرّوه من ثيابه ورموه جميعا حتّى مات . (5)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَهِ _: السَّلامُ عَلَى العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، المُواسي أخاهُ بِنَفسِهِ ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ ، الفادي لَهُ الواقي ، السّاعي إلَيهِ بِمِائِهِ ، المَقطوعَةِ يَداهُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَيهِ: يَزيدَ بنَ الرُّقادِ ، وحَكيمَ بنَ الطُّفَيلِ الطّائِيَّ . (6)

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر_ في حَوادِثِ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ _: ثُمَّ إنَّ المُختارَ بَعَثَ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ إلى حَكيمِ بنِ طُفَيلٍ الطّائِيِّ السِّنبِسِيِّ ، وقَد كانَ أصابَ سَلَبَ (7) العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ورَمى حُسَينا عليه السلام بِسَهمٍ ، فَكانَ يَقولُ : تَعَلَّقَ سَهمي بِسِربالِهِ (8) وما ضَرَّهُ . فَأَتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ ، فَأَخَذَهُ ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ ، وذَهَبَ أهلُهُ ، فَاستَغاثوا بِعَدِيِّ بنِ حاتِمٍ ، فَلَحِقَهُم فِي الطَّريقِ ، فَكَلَّمَ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ فيهِ ، فَقالَ : ما إلَيَّ مِن أمرِهِ شَيءٌ إنَّما ذلِكَ إلَى الأَميرِ المُختارِ . قالَ : فَإِنّي آتيهِ . قالَ : فَأتِهِ راشِدا . فَمضى عَدِيٌّ نَحوَ المُختارِ ، وكانَ المُختارُ قَد شَفَّعَهُ في نَفَرٍ من قَومِهِ أصابَهُم يَومَ جَبّانَةِ السَّبيعِ (9) لَم يَكونوا نَطَقوا بِشَيءٍ مِن أمرِ الحُسَينِ ولا أهلِ بَيتِهِ عليهم السلام ، فَقالَتِ الشّيعَةُ لِابنِ كامِلٍ : إنّا نَخافُ أن يُشَفِّعَ الأَميرُ عَدِيَّ بنَ حاتِمٍ في هذَا الخَبيثِ ، ولَهُ مِنَ الذَّنبِ ما قَد عَلِمتَ ، فَدَعنا نَقتُلهُ . قالَ : شَأنَكُم بِهِ . فَلَمَّا انتَهَوا بِهِ إلى دارِ العَنَزِيّينَ وهُوَ مَكتوفٌ نَصَبوهُ غَرَضا ، ثُمَّ قالوا لَهُ : سَلَبتَ ابنَ عَلِيٍّ عليه السلام ثِيابَهُ ، وَاللّهِ لَنَسلُبَنَّ ثِيابَكَ وأنتَ حَيٌّ تَنظُرُ . فَنَزَعوا ثِيابَهُ . ثُمَّ قالوا لَهُ : رَمَيتَ حُسَينا عليه السلام وَاتَّخَذتَهُ غَرَضا لِنَبلِكَ ، وقُلتَ : تَعَلَّقَ سَهمي بِسِربالِهِ ولَم يَضُرَّهُ ، وايمُ اللّهِ ، لَنَرمِيَنَّكَ كَما رَمَيتَهُ بِنِبالٍ ما تَعَلَّقَ بِكَ مِنها أجزاكَ . قالَ : فَرَمَوهُ رَشقا واحِدا ، فَوَقَعَت بِهِ مِنهُم نِبالٌ كَثيرَةٌ ، فَخَرَّ مَيِّتا . (10)

.


1- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 62.
2- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العبّاس بن علي عليهماالسلام) .
4- .راجع : ح 2623 .
5- .نفس المصدر .
6- .المزار الكبير : ص 489 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، بحار الأنوار : ج 54 ص 66 .
7- .في المصدر : «صلب» بدل «سلب» ، وهو تصحيف .
8- .السّربالُ : القميصُ (النهاية : ج 2 ص 357 «سربل») .
9- .جبَّانة السبيع : الجبَّان في الأصل الصحراء ، وأهل الكوفة يسمّون المقابر جبَّانة ، وبالكوفة محالّ تسمّى بهذا الاسم وتضاف إلى القبائل ، منها جبَّانة السبيع كان بها يوم للمختار بن عبيد (معجم البلدان : ج 2 ص 99) .
10- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 62 وراجع : أنساب الأشراف : ج 6 ص 407 وذوب النُّضار : ص 119 والملهوف : ص 182 .

ص: 237

6 / 14حَكيم بن طُفَيل

حكيم بن طُفَيل ، يكى از كسانى است كه در روز عاشورا ، به سوى امام حسين عليه السلام تيراندازى كردند ، هر چند كه به ادّعاى خودش ، تيرش به پيراهن امام عليه السلام اصابت كرد و به ايشان زيانى نرساند . پس از شهادت امام عليه السلام نيز ، او جزو ده نفرى بود كه بر پيكر مطهّر ايشان اسب تاختند . همچنين گزارش شده كه او در به شهادت رساندن عبّاس بن على عليه السلام ، شركت داشت و لباس ايشان را پس از شهادتش به غارت برد . اين گزارش ، با متن زيارت نامه عبّاس عليه السلام _ كه او را در شمار قاتلان ايشان آورده _ همخوان است ، چنان كه با سنّت عرب در مِلكيت لباس جنگجو ، همخوان است ؛ زيرا آن را متعلّق به كسى مى دانستند كه صاحب آن را به قتل رسانده است . از اين رو ، آن گاه كه در قيام مختار دستگير شد ، مردم به او هجوم بردند و او را عريان كرده ، دسته جمعى ، او را هدف تير قرار دادند و به هلاكت رساندند .

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبّاس ، پسر امير مؤمنان ، كه با جانش به كمك برادرش شتافت و براى فردايش از ديروزش مايه گذاشت و براى ايشان پاسدارى و فداكارى كرد و تلاش كرد كه با آبش به برادر برسد ؛ ولى دستانش بريده شد ! خدا قاتلانش: يزيد بن رقاد و حكيم بن طُفَيل طايى را لعنت كند !

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر ، در باره حوادث سال 66 هجرى _: سپس مختار ، عبد اللّه بن كامل را در پى حَكيم بن طُفَيل طايى سِنبِسى _ كه لباس عبّاس بن على عليه السلام را غارت كرده و تيرى را هم به سوى حسين عليه السلام پرتاب نموده بود ؛ ولى مى گفت: «تير من ، به پيراهن حسين اصابت كرد ؛ ولى به او آسيبى نرساند !» _ فرستاد . عبداللّه بن كامل به دنبال او رفت و وى را دستگير كرد و آورد . خانواده اش به سراغ عَدىّ بن حاتم رفتند و از او كمك خواستند . او با آنها همراه شد و با عبداللّه بن كامل ، حرف زد. عبد اللّه گفت: من در باره او اختيارى ندارم و تصميم ، با امير مختار است. عَدى گفت: پس من به نزد او (مختار) مى آيم . عبد اللّه گفت: بيا كه [ إن شاء اللّه ]موفّق شوى. عَدى به سمت مختار به راه افتاد. مختار، شفاعت او را در باره عدّه اى از قومش كه در جَبّانةُ السَّبيع (1) گرفتار شده بودند و در باره حسين عليه السلام و خاندانش ، چيزى نگفته بودند، پذيرفت. شيعيان به ابن كامل گفتند: مى ترسيم كه امير ، ميانجيگرىِ عَدى بن حاتم را در باره اين پليد بپذيرد، در حالى كه او آن جنايتى را انجام داده كه مى دانى. بگذار ما او را بكشيم. عبد اللّه گفت: اين شما و اين هم حكيم ! وقتى او را _ كه كتف بسته بود _ به دار العَنَزيّين رساندند ، هدف تير قرارش دادند و به او گفتند: لباس پسر على را غارت كردى ؟! به خدا سوگند، لباست را مى كَنيم ، در حالى كه زنده اى و نگاه مى كنى. پس لباسش را كندند و آن گاه به وى گفتند: به حسين عليه السلام تير انداختى و او را هدف تيرت قرار دادى و گفتى: «تير من به پيراهن او اصابت كرد ؛ ولى به خودِ او آسيب نرساند !» . ما هم تو را تيرباران مى كنيم، همان گونه كه تو تير انداختى و هر مقدار از آن تيرها به تو اصابت كرد ، تو را بس است . آن گاه دست جمعى تير انداختند و از آنها تيرهاى فراوانى به وى اصابت كرد و مرده بر زمين افتاد.

.


1- .جَبّانه، به بيابان گفته مى شود وكوفيان، گورستان را نيز جبّانه مى نامند. در كوفه ، مكان هايى به اين نام بود و به نام قبيله ها اضافه مى شد ، از جمله جَبّانة السبيع كه داستان مختار در آن ، مشهور است . نيز ، ر . ك : بِشر بن سَوط .

ص: 238

راجع : ص 248 (زيد بن رقاد) .

.

ص: 239

ر.ك: ص 249 (زيد بن رقاد) .

.

ص: 240

6 / 15خَولِيُّ بنُ يَزيدَخوليّ بن يزيد الأصبحي الإيادي الدارمي ، أحد جنود ورماة عمر بن سعد ، وقد نسب إليه في زيارة الشهداء والمصادر التاريخيّة رمي عثمان بن أمير المؤمنين عليه السلام بالسهم ، لكنّه استشهد على أثر ضربة رجل من قبيلة بني أبان . (1) كما اعتبروه قاتل جعفر بن عليّ، إلّا أنّ أغلب المصادر التاريخيّة نسبت قتل جعفر بن عليّ إلى هانئ بن ثبيت الحضرمي . (2) كما كانت له يد أيضاً في استشهاد الإمام الحسين عليه السلام وقطع رأسه الشريف . (3) وقد نقل برفقة حميد بن مسلم الأزدي رأس الإمام الحسين عليه السلام إلى الكوفة لعبيد اللّه بن زياد . (4) ولما وصل خوليّ الكوفة ليلاً أخفى الرأس المبارك في داره ، فاطّلعت زوجته على ذلك فأخذت تعاديه (5) ، وعند ثورة المختار، اختفى فلمّا دخل رجال المختار دار خوليّ ، أشارت زوجته إلى محلّ اختفائه ، فألقوا القبض عليه وأخذوه إلى المختار، فأمرهم وهم في منتصف الطريق بأن يرجعوا بخوليّ ويقتلوه في داره . وبعد مقتل خوليّ ، حرق المختار جسده ومكث إزاء جنازته إلى أن أضحت رماداً ، ثمّ رجع . (6)

.


1- .راجع : ج 7 ص 70 (القسم الثامن / الفصل الخامس / عثمان بن علي) .
2- .راجع : ج 7 ص 60 (القسم الثامن / الفصل الخامس / جعفر بن علي) .
3- .راجع : ج 7 ص 240 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ماجرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) و ص 264 (ما رُوي فيمن قتل الإمام عليه السلام ) .
4- .راجع : ج 8 ص 14 (القسم التاسع / الفصل الرابع / حمل الرؤوس على اطراف الرماح) .
5- .راجع : ص 242 ح 2625 و ج 8 ص 6 (القسم التاسع / الفصل الرابع / رأس الإمام عليه السلام في دار خولي) .
6- .راجع : ح 2625 و ذوب النّضار: ص 119 .

ص: 241

6 / 15خولى بن يزيد

خولى بن يزيد اَصبحى اِيادى دارِمى ، در شمار سپاه و تيراندازان عمر بن سعد بود. در زيارت نامه شهدا و منابع تاريخى، به او نسبت داده شده كه تيرهايى را به سوى عثمان (پسر امير مؤمنان عليه السلام و برادر ابو الفضل العبّاس) پرتاب كرد و او بر اثر تير وى و تير ديگرى كه شخصى از قبيله بنى ابان پرتاب كرد ، به شهادت رسيد. وى را قاتل جعفر بن على عليه السلام هم شمرده اند ؛ امّا بيشتر منابع تاريخى، كشته شدن جعفر بن على را به هانى بن ثُبَيت حضرمى نسبت داده اند . خولى، در شهادت امام حسين عليه السلام و بريدن سر مبارك ايشان نيز دست داشت. او به همراه حُمَيد بن مسلم اَزدى ، سر مبارك امام حسين عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد به كوفه برد . او شب هنگام به كوفه رسيد و سرِ امام عليه السلام را در خانه اش گذاشت و چون همسرش از ماجرا باخبر شد، با وى دشمن گشت . از اين رو ، در قيام مختار، وقتى مأموران مختار ، وارد خانه خولى شدند، وى مخفيگاه او را به آنان نشان داد . مأموران ، خولى را دستگير كردند و او را به سوى مختار مى بردند كه مختار ، آنها را از ميانه راه برگرداند و فرمان داد كه او را در خانه خودش بكُشند. پس از كشته شدن خولى، مختار،جسد او را آتش زد و آن قدر ماند تا جنازه اش به خاكستر تبديل شد و سپس باز گشت .

.

ص: 242

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى عُثمانَ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، سَمِيِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ بِالسَّهمِ خَولِيَّ بنَ يَزيدَ الأَصبَحِيَّ الإِيادِيَّ الدّارِمِيَّ . (1)

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر :بَعَثَ [المُختارُ] مُعاذَ بنَ هانِئِ بنِ عَدِيٍّ الكِندِيَّ ابنَ أخي حُجرٍ ، وبَعَثَ أبا عَمرَةَ صاحِبَ حَرَسِهِ ، فَساروا حَتّى أحاطوا بِدارِ خَولَيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ ، وهُوَ صاحِبُ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام الَّذي جاءَ بِهِ ، فَاختَبَأَ في مَخرَجِهِ ، فَأَمَرَ مُعاذٌ أبا عَمرَةَ أن يَطلُبَهُ فِي الدّارِ ، فَخَرَجَتِ امرَأَتُهُ إلَيهِم ، فَقالوا لَها : أينَ زَوجُكِ ؟ فَقالَت : لا أدري أينَ هُوَ ، وأشارَت بِيَدِها إلَى المَخرَجِ ، فَدَخَلوا فَوَجَدوهُ قَد وَضَعَ عَلى رَأسِهِ قَوصَرَّةً (2) ، فَأَخرَجوهُ . وكانَ المُختارُ يَسيرُ بِالكوفَةِ ، ثُمَّ إنَّهُ أقبَلَ في أثَرِ أصحابِهِ وقَد بَعَثَ أبو عَمرَةَ إلَيهِ رَسولاً ، فَاستَقبَلَ المُختارُ الرَّسولَ عِندَ دارِ أبي بِلالٍ ومَعَهُ ابنُ كامِلٍ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَأَقبَلَ المُختارُ نَحوَهُم ، فَاستُقبِلَ بِهِ ، فَرَدَّدَهُ (3) حَتّى قَتَلَهُ إلى جانِبِ أهلِهِ ، ثُمَّ دَعا بِنارٍ ، فَحَرَّقَهُ بِها ، ثُمَّ لَم يَبرَح حَتّى عادَ رَمادا ، ثُمَّ انصَرَفَ عَنهُ . وكانَتِ امرَأَتُهُ مِن حَضرَمَوتَ يُقالُ لَها : العُيوفُ بِنتُ مالِكِ بنِ نَهارِ بنِ عَقرَبَ ، وكانَت نَصَبَت لَهُ العَداوَةَ حينَ جاءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام . (4)

.


1- .المزار الكبير : ص 489 ، الإقبال : ج 3 ص 75 ، مصباح الزائر : ص 280 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 67 .
2- .القَوْصرَّةُ : هذا الذي يكنز فيه التمر من البواري (الصحاح : ج 2 ص 793 «قصر») .
3- .وفي نسخة : «فردُّوه» بدل «فردّده» .
4- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 59 ، الفتوح : ج 6 ص 244 نحوه وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 300 والأمالي للطوسي : ص 244 الرقم 424 .

ص: 243

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عثمان، پسر امير مؤمنان عليه السلام و همنام عثمان بن مظعون ! خدا لعنت كند خولى بن يزيد اَصبحى اِيادىِ دارِمى را كه او را با تير زد !

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر _: مختار، مُعاذ بن هانى بن عَدىِ كِندى، برادرزاده حُجْر، و نيز ابو عَمره، فرمانده نگهبانانش را اعزام كرد . آنان رفتند و خانه خولى بن يزيد اصبحى را كه سر حسين عليه السلام را همراه خود آورْد، محاصره كردند . او در خروجىِ خانه پنهان شد . مُعاذ به ابو عَمره دستور داد كه خانه را جستجو كنند . زن خولى، به سوى آنان رفت . آنها به وى گفتند: همسرت كجاست؟ گفت: نمى دانم كجاست . و با دست به خروجى اشاره كرد . آنان وارد شدند و او را پيدا كردند ، در حالى كه روى سرش سبد خرمايى گذاشته و زير آن، پنهان شده بود . پس او را بيرون كشيدند. مختار در كوفه گردش مى كرد و سپس در پى يارانش روان شد، كه ابو عَمره ، پيكى را به سوى او فرستاد . مختار در كنار خانه ابو بلال از پيك، استقبال كرد _ و عبد اللّه بن كامل هم با مختار بود _ . پيك ، ماجرا را به مختار گفت و مختار به سمت آنان به راه افتاد و آنان از او استقبال كردند . مختار ، خولى را برگرداند و او را در كنار خانواده اش كشت و آتشى خواست و خولى را با آتش سوزاند و از پيش او نرفت تا به خاكستر تبديل شد . آن گاه باز گشت . زن خولى، عُيوف دختر مالك بن نهار بن عقرب، از طايفه حَضْرَموت بود و از وقتى خولى ، سرِ حسين عليه السلام را آورد، با او دشمن شده بود.

.

ص: 244

6 / 16رُشَيدٌ مَولى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍكان رشيد مولى ابن زياد وقاتل هانئ بن عروة ، وقد قاتل مع ابن زياد خلال ثورة المختار، فحارب جيش إبراهيم بن مالك الأشتر وقاتلهم إلى جانب نهر خازر ، وفي هذه الحرب رآه عبدالرحمن بن الحصين المرادي الذي كان في جيش إبراهيم بن الأشتر ، وقال الناس هذا قاتل هانئ ، فهجم عليه برمحه وأرداه قتيلاً .

تاريخ الطبري عن عون بن أبي جحيفة :فَضَرَبَهُ [أي ضَرَبَ هانِئَ بنَ عُروَةَ] مَولىً لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ _ تُركِيٌّ ، يُقالُ لَهُ: رُشَيدٌ _ بِالسَّيفِ ، فَلَم يَصنَع سَيفُهُ شَيئا ، فَقالَ هانِئٌ: إلَى اللّهِ المَعادُ ، اللّهُمَّ إلى رَحمَتِكَ ورِضوانِكَ ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اُخرى فَقَتَلَهُ . قالَ : فَبَصُرَ بِهِ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الحُصَينِ المُرادِيُّ بِخازِرَ (1) ، وهُوَ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقالَ النّاسُ : هذا قاتِلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ . فَقالَ ابنُ الحُصَينِ : قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلهُ أو اُقتَل دونَهُ ، فَحَمَلَ عَلَيهِ بِالرُّمحِ ، فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ . (2)

راجع : ج 4 ص 346 (القسم السابع / الفصل الرابع / شهادة هاني بن عروة) .

6 / 17زُرعَةُهو من قبيلة بني أبان بن دارم . وقد ذكرت كتب التاريخ رجلاً من بني أبان بن دارم قاتل محمّد بن عليّ عليه السلام وأنّه شارك أيضا في قتل عثمان بن عليّ عليه السلام (3) ويحتمل أن يكون هو زرعة هذا . وكان زرعة من الذين حرّضوا الآخرين على الحيلولة بين الماء وبين الإمام الحسين عليه السلام ، وانبرى بنفسه لمنع الحسين من شرب الماء . واستنادا إلى رواية ، فإنّ الإمام الحسين عليه السلام في يوم عاشوراء طلب الماء ، إلّا أنّه قبل أن يشربه رشقه زرعة بسهم فأصاب به نحره عليه السلام ، فلم يستطع بعد ذلك أن يشرب الماء ، ودعا عليه الإمام هكذا : «اللّهُمَّ ظَمِئهُ» . وإثر دعاء الإمام عليه أصيب زرعة بالعطش والحرارة في داخله ، بحيث كان يصرخ من حرقة كبده مع وجود الماء والثلج . (4)

.


1- .خازِر : هو نهر بين إربل والموصل ، وهو موضع كانت عنده وقعة بين عبيد اللّه بن زياد وإبراهيم بن مالك الأشتر في أيّام المختار ، ويومئذٍ قتل ابن زياد ، وذلك سنة 66 ه (معجم البلدان : ج 2 ص 337) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 379 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 64 وليس فيه ذيله من «قال : فبصر» .
3- .راجع : ج 7 ص 66 (القسم الثامن / الفصل الخامس / عبداللّه بن عليّ) و ص 70 (عثمان بن عليّ) و ص 112 (محمّد بن عليّ) .
4- .راجع : ج 7 ص 226 (القسم الثامن / الفصل التاسع / سهم في الفم) و ص 240 (ما جرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) .

ص: 245

6 / 16رُشَيد ، غلام عبيد اللّه بن زياد

رُشَيد ، غلام ابن زياد و قاتل هانى بن عروه بوده است . در قيام مختار ، او به همراه ابن زياد با لشكر ابراهيم بن مالك اَشتر ، رو به رو شد و با آنها در كنار رودخانه خازِر جنگيد. در اين جنگ، عبد الرحمان بن حُصَين مرادى _ كه از سپاهيان ابراهيم بن اَشتر بود _ او را ديد و چون شنيد كه مردم گفتند: «اين ، كشنده هانى است»، با نيزه اش به وى حمله كرد و او را كشت.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عون بن ابى جُحَيفه _: غلام عبيداللّه بن زياد _ كه غلامى تُرك به نام رُشَيد بود _ ، هانى بن عروه را با شمشير زد و شمشيرش كارگر نيفتاد. هانى گفت: بازگشت ، به سوى خداست. خداوندا ! طالب رحمت و خشنودى تو ام. آن گاه رُشَيد ، ضربه ديگرى زد و او را كشت. عبد الرحمان بن حُصَين مرادى ، او (رُشَيد) را همراه عبيد اللّه بن زياد، در خازِر (1) ديد . مردم گفتند: اين، كشنده هانى بن عروه است. ابن حُصَين گفت: خدا مرا بكشد، اگر او را نكشم و يا به دست او كشته نشوم ! پس با نيزه به او تاخت و او را زد و كشت .

ر.ك: ج 4 ص 347 (بخش هفتم / فصل چهارم / شهادت هانى بن عروه) .

6 / 17زُرعه

زُرعه ، از قبيله بنى أبان بن دارِم ، قاتل محمّد فرزند امام على عليه السلام بوده است . همچنين مشاركت در شهادت فرزند ديگر امام على عليه السلام به نام عثمان ، به زُرعه نسبت داده شده كه احتمالاً همين شخص است . زُرعه از كسانى بود كه ديگران را به بستن آب بر روى امام حسين عليه السلام ترغيب مى كردند . بنابر گزارشى ، امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا آب طلبيد ؛ امّا پيش از آن كه آب بنوشد ، زُرعه تيرى به گلوى امام عليه السلام زد و ايشان ديگر نتوانست آب بنوشد . امام حسين عليه السلام نيز او را چنين نفرين كرد : «خداوندا! او را تشنه بدار» . سرانجام ، وى به چنان عطش و حرارت درونى اى مبتلا شد كه با وجود آب و يخ در نزدش ، فريادش از سوختن جگر ، به آسمان مى رسيد .

.


1- .خازِر، رودى است ميان اربيل و موصل . عبيداللّه بن زياد و ابراهيم بن مالك اَشتر در قيام مختار ، در كنار همين رود ، درگير شدند . در آن روز ، ابن زياد كشته شد و اين به سال 66 هجرى بود (ر.ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).

ص: 246

مجابو الدعوة عن محمّد الكوفيّ :كانَ رَجُلٌ مِن بَني أبانِ بنِ دارِمٍ يُقالُ لَهُ : زُرعَةُ ، شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَمَى الحُسَينَ عليه السلام بِسَهمٍ ، فَأَصابَ حَنَكَهُ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ ، ثُمَّ يَقولُ هكَذا إلَى السَّماءِ ، فَيَرمي بِهِ ، وذلِكَ أنَّ الحُسَينَ عليه السلام دَعا بِماءٍ لِيَشرَبَ ، فَلَمّا رَماهُ حالَ بَينَهُ وبَينَ الماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ ظَمِّئهُ، اللّهُمَّ ظَمِّئهُ. قالَ : فَحَدَّثَني مَن شَهِدَهُ وهُوَ يَموتُ ، وهُوَ يَصيحُ مِنَ الحَرِّ في بَطنِهِ وَالبَردِ في ظَهرِهِ ، وبَينَ يَدَيهِ المَراوِحُ وَالثَّلجُ ، وخَلفَهُ الكانونُ (1) ، وهُوَ يَقولُ : اِسقوني أهلَكَنِيَ العَطَشُ ! فَيُؤتى بِعُسًّ (2) عَظيمٍ فيهِ السَّويقُ أو الماءُ وَ اللَّبَنُ ، لَو شَرِبَهُ خَمسَةٌ لَكَفاهُم، قالَ : فَيَشرَبُهُ ، ثُمَّ يَعودُ فَيَقولُ : اِسقوني أهلَكَنِيَ العَطَشُ ! قالَ : فَانقَدَّ بَطنُهُ كَانقِدادِ البَعيرِ . (3)

.


1- .الكانون : موقدُ النار (لسان العرب : ج 13 ص 371 «كون») .
2- .العُسُّ : القدح الضخم (لسان العرب : ج 6 ص 140 «عسس») .
3- .مجابو الدعوة لابن أبي الدنيا : ص 92 ح 58 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 223 ، كفاية الطالب : ص 434 وفيه «المرج» بدل «المراوح» ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 عن هشام بن الكلبي عن أبيه ، ذخائر العقبى : ص 246 ؛ مثير الأحزان : ص 71 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 نقلاً عن فضائل العشرة عن أبي السعادات بالاسناد والأربعة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 311 ح 12 .

ص: 247

مجابو الدعوة_ به نقل از محمّد كوفى _: مردى از بنى اَبان بن دارِم به نام زُرعه، در كشتن حسين عليه السلام شركت داشت. وى حسين عليه السلام را با تيرى زد و تير به فكّ ايشان اصابت كرد [و از آن ، خون جارى شد] . ايشان ، خون را مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد و اين ، وقتى بود كه حسين عليه السلام آبى خواست تا بنوشد . وقتى زُرعه ايشان را با تير زد، ميان ايشان و آب، فاصله انداخت و ايشان نفرين كرد كه: «خداوندا ! تشنه اش كن. خداوندا ! تشنه اش كن» . آن كه شاهد مرگ وى بوده، برايم تعريف كرد كه: زُرعه از داغى شكم و سردى پشتش، در حالى كه در برابرش خنكى و يخ بود و در پشت سرش ، آتشِ شعله ور، فرياد مى زد و مى گفت: به من ، آب بدهيد كه تشنگى ، مرا كُشت! برايش ظرف بزرگى آوردند كه اگر از آن، پنج نفر هم مى آشاميدند، سيرابشان مى كرد . او به تكرار مى آشاميد و مى گفت: به من ، آب بدهيد كه تشنگى ، مرا كشت ! وى گفت: شكمش، همانند پاره شدن شكم شتر، پاره شد.

.

ص: 248

6 / 18زَيدُ بنُ رُقادٍكان زيد بن الرقاد من جملة رماة عسكر عمر بن سعد، حيث شارك في قتل العبّاس عليه السلام وسويد بن عمرو بن أبي المطاع آخر قتيل في كربلاء . (1) وخلال ثورة المختار رُشق بالنبال والحجارة من قبل جيش ابن كامل ، وأحرق ابنُ كامل جسده وهو يجرّ أنفاسه الأخيرة . (2) اسم هذا المجرم نقل بضبوط مختلفة . (3)

مقاتل الطالبيّين عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ زَيدَ بنَ رُقادٍ الجَنِبيَّ وحَكيمَ بنَ الطُّفَيلِ الطّائِيَّ قَتَلَا العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام . (4)

تاريخ الطبري عن زهير بن عبد الرحمن الخثعميّ :إنَّ سُوَيدَ بنَ عَمرِو بنِ أبِي المُطاعِ كانَ صُرِعَ ، فَاُثِخَن ... قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ بطار التَغلِبِيُّ وزَيدُ بنُ رُقادٍ الجُنَّبِيُّ ، وكانَ آخِرَ قَتيلٍ . (5)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :بَعَثَ المُختارُ أيضاً عَبدَ اللّهِ الشّاكِرِيَّ إلى رَجُلٍ مِن جَنبٍ ، (6) يُقالُ لَهُ: زَيدُ بنُ رُقادٍ ، كانَ يَقولُ : لَقَد رَمَيتُ فَتىً مِنهُم بِسَهمٍ ، وإنَّهُ لَواضِعٌ كَفَّهُ عَلى جَبهَتِهِ يَتَّقِي النَّبلَ ، فَأَثبَتُّ كَفَّهُ في جَبهَتِهِ ، فَمَا استَطاعَ أن يُزيلَ كَفَّهُ عَن جَبهَتِهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فحَدَّثَني أبو عَبدِ الأَعلَى الزُّبَيدِيُّ : أنَّ ذلِكَ الفَتى عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ بنِ عَقيلٍ ، وأنَّهُ قالَ _ حَيثُ أثبَتَ كَفَّهُ في جَبهَتِهِ _ : اللّهُمَّ إنَّهُمُ استَقَلّونا وَاستَذَلّونا ، اللّهُمَّ فَاقتُلهُم كَما قَتَلونا ، وأذِلَّهُم كَمَا استَذَلّونا . ثُمَّ إنَّهُ رَمَى الغُلامَ بِسَهمٍ آخَرَ فَقَتَلَهُ ، فَكانَ يَقولُ : جِئتُهُ مَيِّتا ، فَنَزَعتُ سَهمِي الَّذي قَتَلتُهُ بِهِ مِن جَوفِهِ ، فَلَم أزَل اُنَضنِضُ (7) السَّهمَ مِن جَبهَتِهِ حَتّى نَزَعتُهُ ، وبَقِيَ النَّصلُ (8) في جَبهَتِهِ مُثبَتا ما قَدَرتُ عَلى نَزعِهِ . قالَ : فَلَمّا أتَى ابنُ كامِلٍ دارَهُ أحاطَ بِها ، وَاقتَحَمَ الرِّجالُ عَلَيهِ ، فَخَرَجَ مُصلِتا بِسَيفِهِ _ وكانَ شُجاعا _ فَقالَ ابنُ كامِلٍ : لا تَضرِبوهُ بِسَيفٍ ، ولا تَطعُنوهُ بِرُمحٍ ، ولكِنِ ارموهُ بِالنَّبلِ ، وَارجِموهُ بِالحِجارَةِ ، فَفَعَلوا ذلِكَ بِهِ فَسَقَطَ . فَقالَ ابنُ كامِلٍ : إن كانَ بِهِ رَمَقٌ فَأَخرِجوهُ . فَأَخرَجوهُ وبِهِ رَمَقٌ ، فَدَعا بِنارٍ ، فَحَرَّقَهُ بِها وهُوَ حَيٌّ لَم تَخرُج روحُهُ . (9)

.


1- .راجع : ح 2628 و 2629 .
2- .راجع : ح 2630 .
3- .راجع : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العباس بن علي) .
4- .مقاتل الطالبيّين: ص 90 ، تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 475 كلاهما من دون إسنادٍ الى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 40.
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 وفيه «عزرة بن بطان التغلبّي» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 وفيه «سويد بن المطاع» و«عروة بن بطان الثعلبيّ» وكلاهما نحوه .
6- .جَنْبٌ : بَطنٌ من العَرَب ، وقيل : حيٌّ من اليمن (تاج العروس : ج 1 ص 384 «جنب»).
7- .يُنضنضُ: يُحرِّكُ (النهاية: ج 5 ص 72 «نضنض»).
8- .النَّصلُ: حديدة السهم والرمح (لسان العرب: ج 11 ص 662 «نصل»).
9- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 64 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 407 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 683 كلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 6 ص 406 والبداية والنهاية : ج 8 ص 272 وبحار الأنوار : ج 45 ص 375 .

ص: 249

6 / 18زيد بن رُقاد

زيد بن رُقاد ، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود و در كشته شدن عبّاس عليه السلام و سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع، آخرين كشته كربلا، شركت داشت. بعدها در قيام مختار، سپاه ابن كامل ، او را تيرباران و سنگباران كردند و جسدش را در حالى كه آخرين نَفَس هايش را مى كشيد، سوزاندند. نام اين جنايتكار، به صورت هاى مختلف ، نقل شده است .

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از جابر، از امام باقر عليه السلام _: زيد بن رُقاد جَنبى و حكيم بن طُفَيل طايى، عبّاس بن على عليه السلام را كشتند .

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُهَير بن عبد الرحمان خَثعَمى _: سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع، به زمين خورد و بعد، مجروحش كردند... . عُروة بن بطار تَغلِبى و زيد بن رُقاد جُنَّبى ، او را كشتند. وى آخرين كشته عاشورا بود .

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: همچنين مختار، عبد اللّه شاكرى را در پى مردى از بنو جَنب به نام زيد بن رُقاد فرستاد ؛ همان كه مى گفت: من، جوانى از آنان را با تير زدم ، در حالى كه او دستش را به پيشانى اش گذاشته بود كه مانع اصابت تير شود . پس كف دستش را به پيشانى اش چسباندم و نتوانست دستش را از پيشانى اش جدا كند. ابو الأعلى زُبَيدى، برايم تعريف كرد كه: آن جوان ، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بود و زمانى كه دستش با تير به پيشانى اش چسبيد، گفت: خداوندا ! آنان ما را كوچك شمردند و خوارمان كردند. خداوندا ! آنان را بكُش ، همان گونه كه آنان ما را كشتند و خوارشان كن، همان گونه كه ما را خوار كردند. زيد، سپس تير ديگرى به آن جوان زد و او را كشت. زيد گفت: پيش او آمدم . مرده بود. تيرم را كه با آن، او را كشته بودم، از شكمش بيرون كشيدم ؛ ولى آن تيرى را كه به پيشانى اش زده بودم، بارها تكان دادم تا كنده شد ، هر چند سرِ تير ، همچنان بر پيشانى اش ماند و نتوانستم آن را بيرون بياورم. وقتى [ عبد اللّه ] ابن كامل به خانه زيد آمد، آن را محاصره كرد و مأمورانش به او يورش بردند . او با شمشيرى آخته بيرون آمد و البته مردى دلير بود . ابن كامل ، فرمان داد كه : او را با شمشير و نيزه نزنيد ؛ بلكه با تير بزنيد و سنگبارانش كنيد. آنان چنين كردند تا بر زمين افتاد. ابن كامل گفت: اگر هنوز رمقى دارد، بيرونش بياوريد . او را آوردند و هنوز رمق داشت . آتشى خواست و او را زنده زنده سوزاند.

.

ص: 250

راجع : ص 236 (حكيم بن طفيل) .

6 / 19سِنانُ بنُ أنَسٍسنان بن أنس بن عمرو بن حيّ بن الحارث بن غالب بن مالك بن وهبيل (1) ، أحد الذين كان لهم دور مؤثّر في قتل الإمام الحسين عليه السلام . وفي آخر اللحظات قتل الإمام بمساعدة عدّة أفراد مثل شمر بن ذي الجوشن . (2) وقد تكهنّ الإمام عليّ عليه السلام هذه الواقعة في ذمّه لوالد سنان . (3) واستناداً لرواية فقد اعترف سنان في مجلس الحجّاج بقتل الإمام الحسين عليه السلام ، وبعد عودته إلى داره اُصيب بالجنون وفارق الدنيا بوضع بشع . (4) وجاء في رواية اُخرى أنّه تمّ القبض عليه من قبل المختار وقتله بعد أن عذّبه عذاباً شديداً . (5)

.


1- .استخرجنا هذا النسب من كتاب نسب معدّ (ج 1 ص 294) ، ولكن في شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد (ج 2 ص 286) نقلاً عن كتاب الغارات للثقفي اعتبره نخعياً، حيث يمكن الجمع بينهما.
2- .راجع : ج 7 ص 220 (القسم الثامن / الفصل التاسع / سهم في القلب) و ص 222 (سهم في النحر) و ص 240 (ماجرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) و ص 264 (ما روى فيمن قتل الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ح 2632 .
4- .راجع : ص 256 ح 2635 .
5- .راجع : ص 256 ح 2637 و 2638 .

ص: 251

ر.ك: ص 237 (حكيم بن طفيل) .

6 / 19سِنان بن اَنَس

سِنان بن اَنَس بن عمرو بن حىّ بن حارث بن غالب بن مالك بن وَهبيل، (1) از كسانى است كه نقش مؤثّرى در كشتن امام حسين عليه السلام داشتند و در آخرين دقايق ، به كمك افرادى مانند شمر بن ذى الجوشن ، امام عليه السلام را به شهادت رساندند . پيش تر ، امام على عليه السلام در نكوهش پدر سِنان، اين واقعه را پيشگويى كرده بود. بر پايه گزارشى ، سِنان در مجلس حَجّاج، به كشتن امام حسين عليه السلام اعتراف كرد و پس از بازگشت به خانه اش، ديوانه شد و با وضع ناگوارى از دنيا رفت. در گزارشى ديگر آمده كه مختار ، سِنان را دستگير كرد و پس از شكنجه اى سخت، او را كشت.

.


1- .اين نسب را از كتاب نسب مَعَدّ بر گرفته ايم ؛ ولى در شرحنهج البلاغةى ابن ابى الحديد، به نقل از كتاب الغارات ثقفى ، او نخعى دانسته شده است كه با هم ، قابل جمع هستند .

ص: 252

نَسَبُ مَعَدّ :سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمروِ بنِ حَيِّ بنِ الحارِثِ بنِ غالِبِ بنِ مالِكِ بنِ وَهبيلٍ ؛ الَّذي قَتَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بِالطَّفِّ . (1)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن فضيل عن محمّد بن عليّ :لَمّا قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : سَلوني قَبلَ أن تَفقِدوني ، فَوَ اللّهِ ، لا تَسأَلونَني عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِئَةً وتَهدي مِئَةً ، إلّا أنبَأتُكُم بِناعِقَتِها وسائِقَتِها ؛ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ ، فَقالَ : أخبِرني بِما في رَأسي ولِحيَتي مِن طاقَةِ شَعرٍ ! فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : وَاللّهِ ، لَقَد حَدَّثَني خَليلي أنَّ عَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن رَأسِكَ مَلَكا يَلعَنُكَ ، وأنَّ عَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن لِحيَتِكَ شَيطانا يُغويكَ ، وأنَّ في بَيتِكَ سَخلاً (2) يَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وكانَ ابنُهُ قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام يَومَئِذٍ طِفلاً يَحبو (3) ، وهُوَ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ . (4)

.


1- .نسب معدّ : ج 1 ص 294 .
2- .السَّخْلُ : المولود المُحبَّب إلى أبويه ، وهو في الأصل ولد الغنم (النهاية : ج 2 ص 350 «سخل») .
3- .حَبَا : مشى على يديه وبطنه ، وحبا الصبيّ : مشى على اُستِه وأشرف بصدره ، وقال الجوهري : هو إذا زحف (لسان العرب : ج 14 ص 161 «حبا») .
4- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 2 ص 286 نقلاً عن كتاب الغارات .

ص: 253

نَسَبُ مَعَدّ :سِنان بن اَنَس بن عمرو بن حىّ بن حارث بن غالب بن مالك بن وَهبيل ، در طَف ، حسين بن على عليه السلام را كشت .

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از فُضَيل، از محمّد بن على _: وقتى امام على عليه السلام گفت: «پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، از من بپرسيد و به خدا سوگند از من در باره گروهى نخواهيد پرسيد كه صد نفر را گم راه و صد نفر را راه نمايى مى كنند، مگر اين كه مى گويم فرمانده و جارچىِ آن گروه كيست» . مردى برخاست و گفت: به من بگو كه چه قدر در سر و ريشم مو هست! امام على عليه السلام به وى فرمود: «به خدا سوگند، دوستم به من خبر داد كه بر سر هر مويى كه در سرت هست، فرشته اى وجود دارد كه تو را لعن مى كند، و بر سر هر مويى از ريشت ، شيطانى است كه تو را گم راه مى كند و در خانه ات بچّه عزيزى دارى كه پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مى كُشد». پسر آن مرد ، كُشنده حسين عليه السلام ، در آن روز ، كودكى بود كه چهار دست و پا راه مى رفت . او سِنان بن اَنَس نخعى بود .

.

ص: 254

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ : قَتَلتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَرا ؛ جاءَ إلى هؤُلاءِ يُريدُ أن يُزيلَهُم عَن مِلكِهِم ، فَأتِ اُمَراءَكَ فَاطلُب ثَوابَكَ مِنهُم ، لَو أعطَوكَ بُيوتَ أموالِهِم في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام كانَ قَليلاً . فَأَقبَلَ عَلى فَرَسِهِ ، وكانَ شُجاعا شاعِرا ، وكانَت بِهِ لوثَةٌ (1) ، فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ : أوقِر رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أشهَدُ أنَّكَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ ، أدخِلوهُ عَلَيَّ . فَلَمّا اُدخِلَ حَذَفَهُ (2) بِالقَضيبِ ، ثُمَّ قالَ : يا مَجنونُ ! أتَتَكَلَّمُ بِهذَا الكَلامِ ؟! أما وَاللّهِ ، لَو سَمِعَكَ ابنُ زِيادٍ لَضَرَبَ عُنُقَكَ . (3)

المعجم الكبير عن أسلم المنقريّ :دَخَلتُ عَلَى الحَجّاجِ ، فَدَخَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا شَيخٌ آدَمُ فيهِ حِنّاءٌ ، طَويلُ الأَنفِ في وَجهِهِ بَرَشٌ ، فَاُوقِفَ بِحِيالِ الحَجّاجِ ، فَنَظَرَ إلَيهِ الحَجّاجُ ، فَقالَ : أنتَ قَتَلتَ الحُسَينَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : وكَيفَ صَنَعتَ بِهِ ؟ قالَ : دَعَمتُهُ بِالرُّمحِ [وهَبَرتُهُ] (4) بِالسَّيفِ هَبرا . فَقالَ لَهُ الحَجّاجُ : أما أنَّكُما لَن تَجتَمِعا في دارٍ . (5)

.


1- .لوثة : أي ضعف في رأيه ، وتلجلج في كلامه (النهاية : ج 4 ص 275 «لوث») .
2- .حَذَفَهُ : أي ضَرَبَه (النهاية : ج 1 ص 356 «حذف») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 410 نحوه وراجع : المنتظم : ج 5 ص 341 وتذكرة الخواص : ص 254 .
4- .ما بين المعقوفين سقط من الطبعة المعتمدة للمصدر وبقي مكانها بياضا ، وأثبتناها من المصادر الاُخرى . والهَبْرُ : الضَّربُ والقَطْعُ (النهاية : ج 5 ص 239 «هبر») .
5- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2828 وراجع : تاريخ دمشق ج 12 ص 143 وتذكرة الخواصّ : ص 253 .

ص: 255

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردم به سِنان بن اَنَس گفتند: تو حسين، پسر على و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا را كُشته اى ! تو بزرگ ترين مرد عرب را كُشته اى ؛ همو كه آمد تا آنان را از حكومت بركنار كند ! نزد اميرانت برو و پاداشت را از آنان بگير ، كه اگر تمام بيت المالشان را هم در برابر كشتن حسين عليه السلام به تو بدهند، باز كم است. او سوار بر اسبش رفت _ كه مردى دلير و شاعر ، ولى كم خِرد بود _ تا بر درِ خيمه عمر بن سعد ايستاد و با صداى بلند ، بانگ برداشت كه: دامنم را پر از سيم و زر كنكه من پادشاه والامَقام را كشتم ؛ آن كه پدر و مادرش بهترين بودندو بهترينِ مردم در حَسَب و نَسَب بود . عمر بن سعد گفت: گواهى مى دهم كه تو ديوانه اى و هرگز خوب نمى شوى. او را داخل بياوريد . وقتى او را داخل بردند، عمر بن سعد، او را با چوب زد و به او گفت: اى ديوانه ! چرا چنين مى گويى؟! به خدا سوگند ، اگر ابن زياد اين حرفت را بشنود، گردنت را مى زند.

المعجم الكبير_ به نقل از اَسلَم مِنقَرى _: بر حَجّاج وارد شدم. سِنان بن اَنَس ، قاتل حسين عليه السلام ، هم وارد شد. وى پيرمردى گندمگون و خضاب بسته بود . بينىِ كشيده و صورتى خالدار داشت. او را در برابر حَجّاج، نگه داشتند . حَجّاج به وى نگاهى انداخت و گفت: تو حسين را كشتى؟ سِنان گفت: آرى . حَجّاج گفت: چگونه اين كار را با حسين كردى؟ گفت: او را با نيزه زدم و با شمشير ، قطعه قطعه كردم . حَجّاج به سِنان گفت: شما دو تن ، هرگز در يك جا جمع نمى شويد!

.

ص: 256

تاريخ الطبري عن شيخ من النَّخع :قالَ الحَجّاجُ : مَن كانَ لَهُ بَلاءٌ فَليَقُم . فَقامَ قَومٌ يُذكَروا (1) ، وقامَ سِنانُ بنُ أنَسٍ ، فَقالَ : أنَا قاتِلُ الحُسَينِ . فَقالَ : بَلاءٌ حَسَنٌ ! ورَجَعَ إلى مَنزِلِهِ ، فَاعتَقَلَ لِسانُهُ ، وذَهَبَ عَقلُهُ ، فَكانَ يَأكُلُ ويُحدِثُ مَكانَهُ (2) !

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزّبيدي :طَلَبَ المُختارُ سِنانَ بنَ أنَسٍ الَّذي كانَ يَدَّعي قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ إلَى البَصرَةِ ، فَهَدَمَ دارَهُ . (3)

ذوب النُّضار :وهَرَبَ سِنانُ بنُ أنَسٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ إلَى البَصرَةِ فَهَدَمَ دارَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ نَحوَ القادِسِيَّةِ ، وكانَ عَلَيهِ عُيونٌ ، فَأَخبَرُوا المُختارَ ، فَأَخَذَهُ بَينَ العُذَيبِ (4) وَالقادِسِيَّةِ ، فَقَطَعَ أنامِلَهُ ، ثُمَّ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، وأغلى زَيتا في قِدرٍ ، وألقاهُ فيهِ . (5)

الملهوف :ورُوِيَ أنَّ سِنانا هذا أخَذَهُ المُختارُ ، فَقَطَعَ أنامِلَهُ أنمُلَةً أنمُلَةً ، ثُمَّ قَطَعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، وأغلى لَهُ قِدرا فيها زَيتٌ ، ورَماهُ فيها وهُوَ يَضطَرِبُ . (6)

.


1- .جاء في هامش تاريخ دمشق : كذا ، وفي الترجمة المطبوعة «فذكروا» وهو الظاهر .
2- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 521 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 231 و راجع : بحار الأنوار : ج 45 ص 309 .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 272 .
4- .العُذَيب : ماءٌ بين القادسيّة والمغيثة ، بينه وبين القادسيّة أربعة أميال (معجم البلدان : ج 4 ص 92) .
5- .ذوب النّضار : ص 120 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 375 .
6- .الملهوف : ص 176 ، مثير الأحزان : ص 75 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 55 .

ص: 257

تاريخ الطبرى_ به نقل از پيرمردى از نَخَع _: حَجّاج گفت: هر كه گرفتارى دارد، برخيزد. عدّه اى برخاستند و [چيزهايى ]گفتند. سِنان ابن اَنَس نيز برخاست و گفت: من ، قاتل حسينم. حَجّاج گفت: چه گرفتارى خوبى! او به منزلش باز گشت و زبانش بند آمد و ديوانه شد. مى خورد و جايش را خيس مى كرد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زُبَيدى _: مختار، سِنان بن اَنَس را _ كه مدّعى كشتن حسين عليه السلام بود _ خواست و ديد كه او به بصره گريخته است . پس خانه اش را خراب كرد.

ذَوب النُّضار:سِنان بن اَنَس _ كه لعنت خدا بر او باد _ به بصره گريخت . جمختار ،ج خانه اش را ويران كرد . سپس سِنان از بصره به سمت قادسيّه حركت كرد. جاسوسانى بر او گمارده شده بودند كه به مختار ، خبر دادند و مختار ، او را در ميان عُذَيب و قادسيّه دستگير كرد و انگشتانش را بند بند بريد و دست و پاهايش را قطع كرد و ديگى از روغن ، داغ كرد و او را در آن انداخت .

الملهوف:نقل است كه مختار ، سِنان را دستگير كرد و انگشتانش را بند بند بريد و سپس دست ها و پاهايش را قطع كرد . آن گاه ديگ روغنى را به جوش آورد و او را در آن انداخت ، در حالى كه دست و پا مى زد .

.

ص: 258

6 / 20عَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي خُشكارَةَ البَجَلِيُّعبد الرحمن بن أبي خشكارة البجلي من عشيرة الروزاني ، قَتَل هو ومسلمُ بن عبد اللّه الضبابي، مسلمَ بن عوسجة الصحابي العظيم للإمام الحسين عليه السلام . (1) تمّ القبض عليه في ثورة المختار ، وقطع رأسه بأمر من المختار في السوق أمام الملأ العام . (2)

تاريخ ابن خلدون :آخِرُ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ : وخَرَجَ أشرافُ النّاسِ إلَى البَصرَةِ ، وتَتَبَّعَ المُختارُ قَتَلَةَ الحُسَينِ عليه السلام ... ثُمَّ أحضَرَ زِيادَ بنَ مالِكٍ الضُّبَعِيَّ ، وعِمرانَ بنَ خالِدٍ العَثرِيَّ ، وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي حُشكارَةَ البَجَلِيَّ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ قَيسٍ الخَولانِيَّ ، وكانوا نَهَبوا مِنَ الوَرسِ (3) الَّذي كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقَتَلَهُم . (4)

تاريخ الطبري عن أبي سعيد الصَّيقل :أنَّ المُختارَ دُلَّ عَلى رِجالٍ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ ، دَلَّهُ عَلَيهِم سِعرٌ الحَنَفِيُّ ، قالَ : فَبَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ ، فَخَرَجنا مَعَهُ حَتّى مَرَّ بِبَني ضُبَيعَةَ ، فَأَخَذَ مِنهُم رَجُلاً يُقالُ لَهُ : زِيادُ بنُ مالِكٍ ؛ قالَ : ثُمَّ مَضى إلى عَنَزَةَ ، فَأَخَذَ مِنهُم رَجُلاً يُقالُ لَهُ : عِمرانُ بنُ خالِدٍ . قالَ : ثُمَّ بَعَثَني في رِجالٍ مَعَهُ يُقالُ لَهُم : الدَّبابَةُ إلى دارٍ في الحَمراءِ ، فيها عَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي خُشكارَةَ البَجَلِيُّ وعَبدُ اللّهِ بنُ قَيسٍ الخَولانِيُّ ، فَجِئنا بِهِم حَتّى أدخَلناهُم عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُم : يا قَتَلَةَ الصّالِحينَ وقَتَلَةَ سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، ألا تَرَونَ اللّهِ قَد أقادَ مِنكُمُ اليَومَ ؛ لَقَد جاءَكُمُ الوَرسُ بِيَومٍ نَحسٍ _ وكانوا قَد أصابوا مِنَ الوَرسِ الَّذي كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام _ أخرِجوهُم إلَى السُّوقِ ، فَضَرَبوا رِقابَهُم . فَفُعِلَ ذلِكَ بِهِم ، فَهؤُلاءِ أربَعَةُ نَفَرٍ . (5)

.


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 436، أنساب الأشراف: ج 3 ص 400 وفيه «عبدالرحمن بن خشكارة البجلي» ؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 172 وفيه «عبيداللّه بن أبي خشكارة» و راجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 362 (القسم الثامن / الفصل الثالث / مسلم بن عوسجة) .
2- .راجع : ح 2640 .
3- .في المصدر : «الورث» ، والصواب ما أثبتناه . والوَرْسُ : نَبْتٌ أصْفَرُ يُصْبَغ به (النهاية : ج 5 ص 173 «ورس») .
4- .تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 33 .
5- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 58 وراجع : ذوب النضّار : ص 123 وبحار الأنوار : ج 45 ص 376 .

ص: 259

6 / 20عبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلى

عبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلى، از تيره روزانى ، همان كسى است كه به كمك مسلم بن عبد اللّه ضِبابى، مسلم بن عوسجه (يار بزرگ امام حسين عليه السلام ) را كشت . او در قيام مختار ، دستگير گرديد و به دستور مختار، در بازار مالْ فروشان ، در برابر ديدگان مردم، سر بريده شد.

تاريخُ ابن خَلدون:پايان سال 66 [هجرى] بود . بزرگان قوم به بصره رفتند . مختار ، قاتلان حسين عليه السلام را تعقيب مى كرد ... . او زياد بن مالك ضُبَعى، عمران بن خالد عَثرى ، عبد الرحمان بن ابى حُشكاره (/ خُشكاره) بَجَلى و عبد اللّه بن قيس خَولانى را _ كه وَرسِ (1) همراه حسين عليه السلام را غارت كرده بودند _ احضار كرد و آنان را كشت.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو سعيد صيقل _: سِعرِ حَنَفى در باره قاتلان حسين عليه السلام به مختار ، گزارشى داد و مختار ، عبد اللّه بن كامل را اعزام كرد . ما هم با او رفتيم تا به بنى ضُبَيعه رسيديم . عبد اللّه ، مردى به نام زياد بن مالك را دستگير كرد. سپس از آن جا گذشت تا به عَنَزه رسيد و مردى را نيز به نام عمران بن خالد در آن جا دستگير كرد. آن گاه مرا با مردانى كه دَبابه نام داشتند، به خانه اى در حَمراء فرستاد كه عبد الرحمان بن ابى حُشكاره بَجَلى و عبد اللّه بن قيس خَولانى آن جا بودند . آنها را آورديم تا نزد مختار رسيديم. مختار به آنها گفت: اى كُشندگانِ شايستگان و كُشندگان سَرور جوانان اهل بهشت ! آيا نمى بينيد كه خدا امروز ، شما را به ذلّت كشانده است و وَرس، شما را به روزى شوم انداخته است ؟ _ و آنان از وَرسى كه همراه حسين عليه السلام بود، برده بودند _ . آنها را به بازار ببريد و گردنشان را بزنيد. با آنان ، طبق دستور، عمل شد. آنها چهار نفر بودند.

.


1- .وَرس : دانه زردى شبيه كُنجد كه براى رنگ كردن لباس و موى سر و نيز درمان به كار مى رود و بوى خوشى دارد .

ص: 260

6 / 21عَبدُ اللّهِ بنُ أبي الحُصَينِكان عبد اللّه بن أبي الحصين الأزدي البجلي أحد الفرسان الذين كانوا تحت إمرة عمرو بن الحجّاج ، والذين حالوا بين الماء وبين الإمام الحسين عليه السلام وأصحابه ، وقد خاطب الإمامَ بكلّ وقاحة قائلاً : «يا حسين... واللّه لا تذوق منه قطرة حتّى تموت عطشاً» . فدعا الإمام عليه قائلاً : «اللّهمّ اقتله عطشاً» ، وهكذا صار، حيث اُصيب بالعطاش ، وكلّما كان يشرب الماء لا ينطفئ ضمؤه حتّى هلك . (1) جدير بالذكر أنّ اسمه ورد في بعض المصادر بشكل عبد اللّه بن حصين، أو حصن ، أو عبد الرحمن بن حصين الأزدي أيضا . (2) ويحتمل أن يكون هذا الشخص هو تميم بن حصين ذاته المتقدّم ذكره . (3)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزديّ :جاءَ مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ كِتابٌ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أمّا بَعدُ ، فَحُل بَينَ الحُسَينِ وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ ، ولا يَذقوا مِنهُ قَطرَةً ، كَما صُنِعَ بِالتَّقِيِّ الزَّكِيِّ المَظلومِ أميرِ المُؤمِنينَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . قالَ : فَبَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ عَلى خَمسِمِئَةِ فارِسٍ ، فَنَزَلوا عَلَى الشَّريعَةِ ، وحالوا بَينَ حُسَينٍ عليه السلام وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ أن يُسقَوا مِنهُ قَطرَةً ، وذلِكَ قَبلَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام بِثَلاثٍ . قالَ : ونازَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ أبي حُصَينٍ الأَزدِيُّ _ وعِدادُهُ في بَجيلَةَ _ فَقالَ : يا حُسَينُ ، ألا تَنظُرُ إلَى الماءِ كَأَنَّهُ كَبِدُ السَّماءِ ! وَاللّهِ ، لا تَذوقُ مِنهُ قَطرَةً حَتّى تَموتَ عَطَشا . فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشا ، ولا تَغفِر لَهُ أبَدا ! قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ : وَاللّهِ ، لَعُدتُهُ بَعدَ ذلِكَ في مَرَضِهِ ، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَقَد رَأَيتُهُ يَشرَبُ حَتّى بَغِرَ (4) ، ثُمَّ يَقيءُ ، ثُمَّ يَعودُ ، فَيَشرَبُ حَتّى يَبغَرَ فَما يَروى ، فَما زالَ ذلِكَ دَأبَهُ حَتّى لَفَظَ عَصَبَهُ ؛ يَعني نَفسَهُ . (5)

.


1- .راجع : ح 2641 .
2- .راجع : ج 5 ص 420 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / منع الإمام عليه السلام وأصحابه من الماء في السابع من المحرم) .
3- .راجع : ص 226 (تميم بن حصين ) .
4- .البَغَر والبَغْر : الشِّرب بلا رِيّ. بَغِرَ بَغرا : إذا أكثر من الماء فلم يروَ (لسان العرب : ج 4 ص 72 «بغر») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 412 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 389 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 86 ، روضة الواعظين : ص 201 كلاهما نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 247 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 243 .

ص: 261

6 / 21عبد اللّه بن ابى حُصَين

عبد اللّه بن ابى حُصَين اَزدى بجلى، از سواران تحت فرمان عمرو بن حَجّاج و جزو كسانى بود كه آب را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بستند . او با بى شرمى به امام عليه السلام گفت: اى حسين ! ... به خدا سوگند، جرعه اى آب نخواهى چشيد تا از تشنگى بميرى. امام حسين عليه السلام نيز او را نفرين نمود و فرمود : «خداوندا ! او را تشنه بميران» و چنين هم شد. وى به بيمارى استسقا (عطش) گرفتار شد و هر چه آب مى نوشيد، تشنگى اش برطرف نمى شد تا اين كه هلاك شد. گفتنى است كه نام وى در برخى منابع، عبد اللّه بن حُصَين يا حِصن يا عبد الرحمان بن حُصَين اَزدى آمده است. احتمالاً تميم بن حُصَين _ كه شرح حالش گذشت _ همين شخص است . (1)

تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم ازدى _: نامه اى از جانب عبيد اللّه بن زياد به عمر بن سعد رسيد كه [چنين بود] : امّا بعد ، ميان حسين و يارانش و آب ، حائل شو كه از آن، جرعه اى ننوشند ، همان گونه كه با اميرِ پرهيزگار پاك مؤمنان ، عثمان بن عفّان ، كردند. عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار فرستاد . آنان در كنار نهر آب ، فرود آمدند و ميان حسين عليه السلام و يارانش و آب ، سد شدند تا مبادا از آن، جرعه اى بنوشند، و اين ، سه روز پيش از كشته شدن حسين عليه السلام بود. عبد اللّه بن ابى حُصَين ازدى _ كه از قبيله بَجيله بود _ با حسين عليه السلام رو در رو شد و گفت: اى حسين ! آيا به آب نگاه نمى كنى كه همچون سينه آسمان [ ، صاف و بى كران] است ؟ به خدا سوگند، جرعه اى از آن را نخواهى چشيد تا تشنه بميرى. حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا! او را تشنه بميران و هرگز او را نيامرز!». به خدا سوگند، پس از آن، او را در حال بيمارى ، عيادت كردم . به خدايى كه معبودى جز او نيست، ديدم كه بى مهابا آب مى خورد و سپس بر مى گرداند و دوباره مى خورد، و مى خورد ، بدون اين كه سيراب شود و همچنان ادامه داد تا جانش در رفت.

.


1- .ر.ك : ص 227 (تميم بن حصين) .

ص: 262

6 / 22عَبدُ اللّهِ بنُ حَوزَةَلا تتوفّر معلومات عن هويّته وحتّى عن اسمه الدقيق واسم أبيه ، وقد ذكرته المصادر الحديثيّة والتاريخيّة بأسماء مختلفة. لكن لمّا كانت كافّة هذه الأسماء ترتبط بقضيّة تاريخيّة واحدة يتّضح أنّ المقصود من جميعها واحد. والقضيّة هي أنّه حينما رأى النيران وصلت وراء خيام الإمام الحسين عليه السلام ، وأدرك أنّه لا يمكن الهجوم على الخيام من ورائها، جاء ووقف أمامَ الإمام عليه السلام ، وناداه بوقاحةٍ قائلاً : «أبشِر بالنّار» ، فسأله الإمام عليه السلام عن اسمه ، فلمّا تبيّن أنّ اسمه «ابن حوزة» قال عليه السلام : «رَبِّ حُزهُ إلى النّار» . وفي هذه الأثناء عثر به فرسُه فسقط عنه اللعين ، ولكن بقيت رجلُه معلّقةً بالركاب ، فاضطرب الفرس هائجا ورأس اللعين يُضرب بالأرض إلى أن هلك لعنه اللّه . (1)

.


1- .راجع : ح 2642 و ص 268 ح 2646 و الإرشاد : ج 2 ص 102.

ص: 263

6 / 22عبد اللّه بن حَوزه

هويت و حتّى نام دقيق وى و پدرش ، مشخّص نيست و منابع حديثى و تاريخى، از او با نام هاى متفاوت ياد كرده اند ؛ امّا از آن جا كه همه اين نام ها ، گزارش يك جريان تاريخى اند ، معلوم مى شود كه مقصود همه آنها يكى است . ماجراى او چنين است كه آمد و جلوى امام حسين عليه السلام ايستاد و امام عليه السلام را صدا زد و بى ادبانه گفت : [تو را] به آتش ، بشارت باد ! امام عليه السلام از نام او پرسيدند و چون معلوم گشت كه نام او ابن حوزه است ، فرمود : «پروردگارا ! او را به سوى آتش بكشان» . در همين اثنا ، اسب او زمين خورد و سپس همين طور كه پاى او در ركاب بود ، اسب رم كرد و سر او را به زمين كوبيد ، تا هلاك شد .

.

ص: 264

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن حسين أبى جعفر :ثُمَّ إنَّ رَجُلاً مِن بَني تَميمٍ _ يُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ حَوْزَةَ _ جاءَ حَتّى وَقَفَ أمامَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : يا حُسَينُ يا حُسَينُ ! فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : ما تَشاءُ ؟ قالَ : أبِشر بِالنّارِ !! قالَ : كَلّا ، إنّي أقدَمُ عَلى رَبٍّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، مَن هذا ؟ قالَ لَهُ أصحابُهُ : هذَا ابنُ حَوزَةَ . قالَ : رَبِّ حُزْهُ إلَى النّارِ ، قالَ : فَاضطَرَبَ بِهِ فَرَسُهُ في جَدوَلٍ ، فَوَقَعَ فيهِ ، وتَعَلَّقَت رِجلُهُ بِالرِّكابِ ، ووَقَعَ رَأسُهُ فِي الأَرضِ ، ونَفَرَ الفَرَسُ ، فَأَخَذَ يمُرُّ بِهِ ، فَيَضرِبُ بِرَأسِهِ كُلَّ حَجَرٍ وكُلَّ شَجَرَةٍ حَتّى ماتَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : وأمّا سُوَيدُ بنُ حَيَّةَ ، فَزَعَمَ لي أنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ حَوزَةَ حينَ وَقَعَ فَرَسُهُ ، بِقَيَت رِجلُهُ اليُسرى فِي الرِّكابِ ، وَارتَفَعَتِ اليُمنى فَطارَت ، وعَدا بِهِ فَرَسُهُ يَضرِبُ رَأسَهُ كُلَّ حَجَرٍ وأصلَ شَجَرَةٍ حَتّى ماتَ . (1)

تاريخ الطبري عن مسروق بن وائل :كُنتُ في أوائِلِ الخَيلِ مِمَّن سارَ إلَى الحُسَينِ ، فَقُلتُ : أكونُ في أوائِلِها لِعَلّي اُصيبُ رَأسَ الحُسَينِ ، فَاُصيبُ بِهِ مَنزِلَةً عِندَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، قالَ : فَلَمَّا انتَهَينا إلى حُسَينٍ ، تَقَدَّمَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ يُقالُ لَهُ ابنُ حَوزَةَ ، فَقالَ : أفيكُم حُسَينٌ ؟ قالَ : فَسَكَتَ حُسَينٌ ، فَقالَها ثانِيَةً فَأَسكَتَ ، حَتّى إذا كانَتِ الثّالِثَةُ ، قالَ : قولوا لَهُ : نَعَم ، هذا حُسَينٌ ، فَما حاجَتُكَ ؟ قالَ : يا حُسَينُ أبشِرِ بِالنّارِ . قالَ : كَذَبتَ ، بَل أقدَمُ عَلى رَبٍّ غَفورٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، فَمَن أنتَ ؟ قالَ : ابنُ حَوزَةَ . قالَ : فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَيهِ حَتّى رَأَينا بَياضَ إبطَيهِ مِن فَوقِ الثِّيابِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ حُزهُ إلَى النّارِ . قالَ : فَغَضِبَ ابنُ حَوزَةَ ، فَذَهَبَ لِيُقحِمَ إلَيهِ الفَرَسَ ، وبَينَهُ وبَينَهُ نَهرٌ ، قالَ : فَعَلِقَت قَدَمُهُ بِالرِّكابِ ، وجالَت بِهِ الفَرَسُ ، فَسَقَطَ عَنها ، قالَ : فَانقَطَعَت قَدَمُهُ وساقُهُ وفَخِذُهُ ، وبَقِيَ جانِبُهُ الآخَرُ مُتَعَلِّقاً بِالرِّكابِ . قالَ : فَرَجَعَ مَسروقٌ وتَرَكَ الخَيلَ مِن وَرائِهِ . قالَ : فَسَأَلتُهُ ، فَقالَ : لَقَد رَأَيتُ مِن أهلِ هذَا البَيتِ شَيئا لا اُقاتِلُهُم أبَدا . (2)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 430 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 399 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 181 كلاهما نحوه وراجع : تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 12 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 431 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 564 ؛ عيون المعجزات : ص 65 عن عطاء بن السائب عن أخيه وفيه «عبد اللّه بن جويرة» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 187 .

ص: 265

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف، از حسين ابو جعفر _: مردى از بنى تميم به نام عبد اللّه بن حَوزه آمد و در برابر حسين عليه السلام ايستاد و گفت: اى حسين! اى حسين! حسين عليه السلام فرمود: «چه مى خواهى؟» . گفت: مژده ات باد به آتش! فرمود: «هرگز ! من ، بر پروردگارِ مهربان و شفيعِ فرمان بردارى شده، وارد مى شوم. اين كيست؟» . ياران حسين عليه السلام به ايشان گفتند: اين، ابن حَوزه است. فرمود : «پروردگارا ! او را به سوى آتش بكشان» . اسب ابن حَوزه، در نهر كوچكى ، سكندرى رفت و وى را در آن نهر انداخت ، در حالى كه پايش در ركاب ، گير كرده بود و سرش به زمين افتاده بود . اسب همچنان مى دويد و سرِ او را به هر سنگ و چوبى مى كوبيد تا اين كه مُرد . امّا سُوَيد بن حَيّه، نظرش اين بود كه عبد اللّه بن حوزه ، وقتى اسبش سكندرى رفت، پاى چپش در ركاب ماند و پاى راستش در هوا معلّق بود و اسب با همان وضع مى دويد و سر او را به هر سنگ و چوبى مى زد تا اين كه مُرد.

تاريخ الطبرى :مسروق بن وائل گفت : در جلوىِ سپاهى بودم كه به سوى حسين در حركت بود . گفتم: در همين جلوها باشم تا شايد سرِ حسين را به دست بياورم و در نزد عبيد اللّه بن زياد، جايگاهى پيدا كنم. وقتى به حسين رسيديم، مردى به نام ابن حَوزه جلو رفت و پرسيد: آيا حسين در ميان شماست؟ حسين ، ساكت بود. او بار دوم گفت . حسين ، جيارانش راج به سكوت فرا خواند . او بار سوم پرسيد . حسين به يارانش گفت : «بگوييد: آرى . اين ، حسين است . چه مى خواهى؟» . ابن حَوزه گفت: اى حسين ! مژده ات باد به آتش ! حسين گفت : «دروغ گفتى ؛ بلكه من بر پروردگارِ آمرزنده و شفيعِ فرمان بردارى شده ، وارد مى شوم. تو كيستى؟» . گفت: ابن حَوزه . حسين ، دو دستش را چنان بلند كرد كه سفيدى زير بغلش را از روى لباس ديدم و آن گاه فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان». ابن حَوزه ، خشمگين شد و رفت كه با اسبش بر ايشان حمله برد . ميان او و حسين، نهرى بود . پايش در ركاب ، گير كرد و اسب ، او را كشيد و از اسب افتاد و پا و ساق و رانش كنده شد و نيمه ديگرش به ركاب ، آويزان بود. [اين جا بود كه] مسروق برگشت و لشكر را پشت سرش رها كرد . از مسروق ج، دليل اين كارش راج پرسيدم . گفت: من در اين خانواده چيزى ديدم كه ديگر هرگز با آنها نمى جنگم.

.

ص: 266

الفتوح :أقبَلَ رَجُلٌ مِن مُعَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ _ يُقالُ لَهُ : مالِكُ بنُ حَوزةً _ عَلى فَرَسٍ لَهُ حَتّى وَقَفَ عِندَ الخَندَقِ ، وجَعَلَ يُنادي : أبشِر يا حُسَينُ ! فَقَد تَلفَحُكَ النّارُ فِي الدُّنيا قَبلَ الآخِرَةِ ! فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : كَذَبتَ يا عَدُوَّ اللّهِ ! إنّي قادِمٌ عَلى رَبٍّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، وذلِكَ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ قالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَن هذَا الرَّجُلُ ؟ فَقالوا : هذا مالِكُ بنُ حَوزَةَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ حُزهُ إلَى النّارِ ، وأذِقهُ حَرَّها فِي الدُّنيا قَبلَ مَصيرِهِ إلَى الآخِرَةِ . قالَ : فَلَم يَكُن بِأَسرَعَ أن شَبَّ (1) بِهِ الفَرَسُ ، فَأَلقَتهُ فِي النّارِ ، فَاحتَرَقَ . قالَ : فَخَرَّ الحُسَينُ عليه السلام للّهِِ ساجِدا مُطيعاً ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، وقالَ : يا لَها مِن دَعوَةٍ ما كانَ أسرَعَ إجابَتَها . قالَ : ثُمَّ رَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام صَوتَهُ ونادى : اللّهُمَّ ، إنّا أهلُ نَبِيِّكَ وذُرِّيَّتُهُ وقَرابَتُهُ ، فَاقصِم مَن ظَلَمَنا وغَصَبَنا حَقَّنا ، إنَّكَ سَميعُ مُجيبٌ . (2)

.


1- .في المصدر : «شبث» ، والتصويب من مقتل الحسين للخوارزمي ، و شَبَّ الفَرَسُ : رَفَعَ يَدَيه جميعا كأنّها تَنزو نَزوانا (تاج العروس : ج 2 ص 93 «شبب»).
2- .الفتوح : ج 5 ص 96 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 248 وفيه «مالك بن جريرة» نحوه وراجع : بحار الأنوار : ج 45 ص 301 _ 302 .

ص: 267

الفتوح:مردى از اردوگاه عمر بن سعد به نام مالك بن حوزه با اسبش روانه شد ، تا اين كه كنار خندق ايستاد و شروع به صدا زدن كرد و گفت: اى حسين ! مژده ات باد كه آتش در همين دنيا و پيش از آخرت، تو را خواهد گرفت! حسين عليه السلام به او فرمود: «اى دشمن خدا ! دروغ گفتى. من بر پروردگارِ مهربان و شفيع و فرمان بردارى شده، وارد مى شوم و اين، جدّم پيامبر خداست». سپس حسين عليه السلام فرمود : «اين مرد كيست؟» . گفتند: مالك بن حَوزه. حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان و داغىِ آن را در همين دنيا و پيش از آخرت به او بچشان» . طولى نكشيد كه اسب ، او را بلند كرد و در آتش افكند و او آتش گرفت. حسين عليه السلام به سجده افتاد و در اطاعت كامل ، براى خدا سجده كرد و آن گاه سرش را بلند كرد و فرمود: «چه دعايى بود و اجابتش چه زود بود!» . آن گاه حسين عليه السلام صدايش را بلند كرد و بانگ زد: «خداوندا ! ما خانواده پيامبرت و ذرّيه و خويش اوييم. هر كس را كه به ما ستم كرد و حقّمان را غصب نمود، در هم بكوب ، كه تو شنواى اجابت كننده اى».

.

ص: 268

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :وأقبَلَ رَجُلٌ مِن عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلى فَرَسٍ لَهُ ، يُقالُ لَهُ : ابنُ أبي جُوَيرِيَةَ المُزَنِيُّ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَى النّارِ تَتَّقِدُ صَفَّقَ بِيَدِهِ ، ونادى : يا حُسَينُ وأصحابَ حُسَينٍ ، أبشِروا بِالنّارِ ، فَقَد تَعَجَّلتُموها فِي الدُّنيا ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَنِ الرَّجُلُ ؟ فَقيلَ : اِبنُ أبي جُوَيرِيَةَ المُزَنِيُّ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ أذِقهُ عَذابَ النّارِ فِي الدُّنيا ، فَنَفَرَ بِهِ فَرَسُهُ وألقاهُ في تِلكَ النّارِ ، فَاحتَرَقَ . (1)

المعجم الكبير عن ابن وائل أو وائل بن علقمة_ وكانَ قَد شَهِدَ ما هُناكَ _: قامَ رَجُلٌ ، فَقالَ : أفيكُم حُسَينٌ ؟ قالوا : نَعَم ، فَقالَ : أبشِر بِالنّارِ ! فَقالَ : اُبشِرُ بِرَبٍّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، قالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا ابنُ جُوَيزَةَ _ أو حُوَيزَةَ _ . قالَ : فَقالَ : اللّهُمَّ حُزهُ إلَى النّارِ ! فَنَفَرَت بِهِ الدّابَّةُ ، فَتَعَلَّقَت رِجلُهُ فِي الرِّكابِ . قالَ : فَوَاللّهِ ، ما بَقِيَ عَلَيها مِنهُ إلّا رِجلُهُ . (2)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 204 عن الضحاك بن عبد اللّه من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وفيه «ابن أبي جويرة المزّي» ، الثاقب في المناقب : ص 340 ح 285 عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 317 ح 1 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 116 ح 2849 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 633 ح 261 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 438 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 235 وفيه «أنا حريزة» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 94 وراجع : إثبات الوصيّة : ص 177 .

ص: 269

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: مردى از سپاه عمر بن سعد، به نام ابن ابى جُوَيريه مُزَنى ، با اسبش آمد و وقتى به آتشِ شعله ور نگاه انداخت، دستش را به هم زد و بانگ زد: اى حسين ! و اى ياران حسين ! مژده تان باد به آتش ! شما در همين دنيا به سوى آن ، شتاب كرده ايد! حسين عليه السلام فرمود: «اين مرد ، كيست؟» . گفته شد: ابن ابى جُوَيريه مُزَنى است . حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! عذاب آتش را در همين دنيا به او بچشان» . پس اسبش او را بلند كرد و در همان آتش افكند و او آتش گرفت.

المعجم الكبير _ به نقل از ابن وائل، يا وائل بن علقمه كه در آن جا حاضر بود _:مردى ايستاد و گفت: آيا حسين در ميان شماست؟ گفتند: آرى . گفت: مژده ات باد به آتش ! حسين عليه السلام فرمود: «من به پروردگارِ مهربان و شفيعِ فرمان بُردارى شده ، مژده داده شده ام تو كيستى؟» . او گفت: من ابن جُوَيزه _ يا حُوَيزه _ هستم . حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان» . پس چارپايش ، او را برداشت [ و دويد] ، در حالى كه پايش در ركاب ، گير كرده بود . به خدا سوگند، از او چيزى جز پايش كه در ركاب بود ، باقى نماند.

.

ص: 270

6 / 23عَبدُ اللّهِ بنُ عَزرَةَ الخَثعَمِيُّكان عبد اللّه بن عزرة الخثعمي أحد رماة جيش عمر بن سعد، حيث قام بجرائم عديدة برميه النبال ؛ فقتل جعفرَ بن عقيل (1) ، واستناداً لرواية فإنّه قتل عبد الرحمن (2) بن عقيل أيضا ، فرّ خلال ثورة المختار ولجأ إلى مصعب ، فهدم المختارُ دارَه . (3) وقد ذُكر اسمه بأشكال أخرى أيضا . (4)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزدي :رَمى عَبدُ اللّهِ بنُ عَزرَةَ الخَثعَمِيُّ جَعفَرَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ، فَقَتَلَهُ . (5)

مقاتل الطالبيّين :جَعفَرُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ، واُمُّهُ اُمُّ الثَّغرِ بِنتُ عامِرِ بنِ الهَصّانِ العامِرِيِّ مِن بَني كِلابٍ ، قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِيُّ . (6)

.


1- .وقد عدّت بعض الروايات بشر بن حوط الهمداني قاتل جعفر بن عقيل (راجع : ج 7 ص 166 «القسم الثامن / الفصل الثامن / جعفر بن عقيل») .
2- .. وفيه عبداللّه بن عروة (راجع : ج 7 ص 172 ح 1875 .
3- .راجع : ص 272 ح 2649 .
4- .راجع : ج 7 ص 166 (القسم الثامن / الفصل الثامن / جعفر بن عقيل) .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 447 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 570 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 406 وفيه «بسهم ففلق قلبه» وفيهما «عبد اللّه بن عروه الخثعميّ» ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 477 وفيه «جعفر بن عقيل قتله بشر بن حوط الهمداني ، ويقال عروة بن عبد اللّه الخثعمي» فقط .
6- .مقاتل الطالبيّين : ص 97 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 33 .

ص: 271

6 / 23عبد اللّه بن عَزره خثعمى

عبد اللّه بن عَزْره خَثعَمى ، يكى از تيراندازان سپاه عمر بن سعد بود كه جنايت هاى زيادى مرتكب شد . او قاتل جعفر بن عقيل است . (1) و بنا به نقلى ، عبد الرحمان بن عقيل را نيز باپرتاب تير به شهادت رساند . با قيام مختار، او فرار كرد و به مُصعَب ، پناهنده شد و مختار ، خانه اش را ويران نمود . نام اين شخص به گونه هاى ديگر نيز نقل شده است .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم ازدى _: عبد اللّه بن عَزره خثعمى، جعفر بن عقيل بن ابى طالب را با تير زد و كشت.

مقاتل الطالبيّين:جعفر بن عقيل بن ابى طالب، مادرش اُمّ الثغر دختر عامر بن هَصّان عامرى ، از بنى كِلاب بود . عروة بن عبد اللّه خثعمى ، او را كشت .

.


1- .رواياتى، بِشر بن حوط همْدانى را قاتل جعفر بن عقيل معرّفى كرده اند .

ص: 272

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزّبيديّ :وطَلَبَ _ المُختارُ _ رَجُلاً مِن خَثعَمَ يُقالُ لَهُ : عَبدُ اللّهِ بنُ عُروَةَ الخَثعَمِيُّ ، كانَ يَقولُ : «رَمَيتُ فيهِمِ بِاثنَي عَشَرَ سَهما ضَيعَةً (1) » ، فَفاتَهُ ، ولَحِقَ بِمُصعَبٍ ، فَهَدَمَ دارَهُ . (2)

6 / 24عَبدُ اللّهِ بنُ عُقبَةَكان عبد اللّه بن عقبة الغنوي أحد رماة عسكر عمر بن سعد، حيث قتل بسهمه أحد أولاد الإمام الحسن عليه السلام الذي يدعى أبا بكر . (3) هرب عبد اللّه خلال ثورة المختار من الكوفة إلى الجزيرة، لذا فإنّ المختار استطاع أن يهدم داره فقط . (4)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ بنِ الحَسَنِ الزَّكِيِّ الوَلِيِّ ، المَرمِيِّ بِالسَّهمِ الرَّدِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِيَّ . (5)

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزُّبيديّ :وطَلَبَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنوِيَّ ، فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ ولَحِقَ بِالجَزيرَةِ ، فَهَدَمَ دارَهُ ، وكانَ ذلِكَ الغَنَوِيُّ قَد قَتَلَ مِنهُم غُلاما . (6)

.


1- .ضَيْعَةٌ : أي أنّها تَضِيعُ وتَتْلَف (النهاية : ج 3 ص 108 «ضيع») .
2- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 وراجع : ذوب النُّضار : ص 122 وبحار الأنوار : ج 45 ص 376 .
3- .الإرشاد: ج2 ص 109؛ الأخبار الطوال: 257.
4- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 65.
5- .المزار الكبير : ص 489 ، الإقبال : ج 3 ص 75 ، مصباح الزائر : ص 280 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 67 .
6- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 ، ذوب النضّار : ص 120 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 375 كلاهما نحوه .

ص: 273

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زُبَيدى _: مختار، در پى مردى از بنى خثعم ، به نام عبد اللّه بن عروه خثعمى بود كه مى گفت: دوازده تير، به سوى آنها (سپاه حسين) پرتاب كردم كه همه شان ضايع شدند [ و اصابت نكردند] . او از دست مختار ، فرار كرد و به مُصعَب [بن زبير] پيوست و مختار ، خانه اش را ويران نمود

6 / 24عبد اللّه بن عُقبه

عبد اللّه بن عُقبه غَنَوى، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود كه با تير خود ، يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام به نام ابو بكر را به شهادت رساند . عبد اللّه بن عُقبه با قيام مختار ، از كوفه به جزيره (شمال عراق) گريخت و از اين رو ، مختار ، تنها توانست خانه او را ويران كند.

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر ابو بكر ، پسر حسنِ زكىّ ولى، كه با تير ناگوار ، كشته شد ! خدا، قاتل او عبد اللّه بن عُقبه غَنَوى را لعنت كند !

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زُبَيدى _: مختار ، عبد اللّه بن عُقبه غَنَوى را احضار كرد و ديد كه به جزيره فرار كرده است . خانه اش را ويران كرد . اين غنوى ، يكى از نوجوانان آنان (خانواده حسين عليه السلام ) را كشته بود.

.

ص: 274

6 / 25عُثمانُ بنُ خالِدِ بنِ اُسَيرٍكان عثمان بن خالد بن أسير الدهماني الجهني أحد رماة عسكر عمر بن سعد، حيث اشترك مع بشر بن سوط في قتل عبدالرحمن بن عقيل (1) ، هجما عليه وقتلاه وسلبا ثيابه . أمر المختار أن يُلقى القبض عليهما ، وبعد أن قتلوهما أحرقوهما وحالوا دون دفن جسديهما قبل أن يحرقوهما . (2) وجاء في بعض المصادر بأسماء أخرى .

مصباح الزائر_ في زِيارَةِ النّاحِيَةَ _: السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ عَمرَو بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِيَّ . (3)

تاريخ ابن خلدون :وكانَ آخِرُ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ : ... أحضَرَ المُختارُ عُثمانَ بنَ خالِدٍ الجُهَنِيَّ وأبا أسماءَ بِشرَ بنَ سُمَيطٍ القابِسِيَّ ، وكانا مُشتَرِكينَ في قَتلِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ وفي سَلبِهِ ، فَقَتَلَهُما وحَرَقَهُما بِالنّارِ . (4)

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر العدوي من جهينة :بَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ إلى عُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ الدُّهمانِيِّ مِن جُهَينَةَ ، وإلى أبي أسماءَ بِشرِ بنِ سَوطٍ القابِضِيِّ وكانا مِمَّن شَهِدا قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَا اشتَرَكا في دَمِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ وفي سَلَبِهِ ، فَأَحاطَ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ عِندَ العَصرِ بِمَسجِدِ بَني دُهمانَ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ مِثلُ خَطايا بَني دُهمانَ مُنذُ يَومَ خُلِقوا إلى يَومِ يُبعَثونَ ، إن لَم اُوتَ بِعُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ ، إن لَم أضرِب أعناقَكُم مِن عِندِ آخِرِكُم . فَقُلنا لَهُ : أمهِلنا نَطلُبُهُ ، فَخَرَجوا مَعَ الخَيلِ في طَلَبِهِ ، فَوَجَدوهُما جالِسَينِ فِي الجَبّانَةِ _ وكانا يُريدانِ أن يَخرُجا إلَى الجَزيرَةِ _ فَاُتِيَ بِهِما عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي كَفَى المُؤمِنينَ القِتالَ ، لَو لَم يَجِدوا هذا مَعَ هذا عَنّانا إلى مَنزِلِهِ في طَلَبِهِ ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي حَيَّنَكَ حَتّى أمكَنَ مِنكَ ، فَخَرَجَ بِهِما حَتّى إذا كانَ في مَوضِعِ بِئرِ الجَعدِ ضَرَبَ أعناقَهُما ، ثُمَّ رَجَعَ ، فَأَخبَرَ المُختارَ خَبَرَهُما ، فَأَمَرَهُ أن يَرجِعَ إلَيهِما ، فَيُحرِقَهُما بِالنّارِ ، وقالَ : لا يُدفَنانِ حَتّى يُحرَقا . (5)

.


1- .راجع : ج 7 ص 170 (القسم الثامن / الفصل الثامن / عبدالرحمن بن عقيل) .
2- .راجع : ح 2654 .
3- .مصباح الزائر : ص 281 ، المزار الكبير : ص 491 وفيه «عمر بن أسد الجهنّي» ، الإقبال : ج 3 ص 76 وفيه «عمير بن خالد بن أسد الجهنّي» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 68 وفيه «عثمان بن خالد بن أشيم الجهنّي» .
4- .تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 33 وراجع : مقاتل الطالبيّين : ص 96 .
5- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 59 .

ص: 275

6 / 25عثمان بن خالد بن اُسَير

عثمان بن خالد بن اُسَير دُهْمانى جُهَنى، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود كه به همراه بِشر بن سَوْط با پرتاب تير ، به عبد الرحمان بن عقيل ، حمله كردند و او را كشتند و لباسش را به غارت بردند . مختار ، در جريان قيامش دستور داد كه آن دو را دستگير كنند و پس از اين كه آن دو را كشتند، بدنشان را سوزاندند و پيش از سوزاندن، مانع دفنشان شد. در برخى منابع ، او را به اسم هاى ديگرى نيز ناميده اند .

مصباح الزائر_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبد الرحمان بن عقيل ! خدا ، كُشنده او و تيراندازنده به او، عمرو بن خالد بن اَسَد جُهَنى را لعنت كند !

تاريخ ابن خلدون:اواخر سال 66 [هجرى] بود ... . مختار، عثمان بن خالد جُهَنى و ابو اسماء بِشر بن سُمَيط قابِسى را _ كه در كشتن عبد الرحمان عقيل و غارت او همدست بودند _ ، احضار كرد و آنها را كُشت و بدنشان را سوزاند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر عَدَوى جُهَنى _: مختار ، عبد اللّه بن كامل را در پىِ عثمان بن خالد بن اُسَير دُهْمانى از بنى جُهَينه و ابو اسماء بِشر بن سَوْطِ قابضى فرستاد . اين دو ، از كسانى بودند كه در كشتن حسين عليه السلام حضور داشتند و در ريختن خون عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب و غارتش، همدست بودند. عبد اللّه ، در چاشتگاهان ، مسجد بنى دُهْمان را محاصره كرد و آن گاه گفت: همانند گناهان بنى دُهْمان، از روزِ آفريده شدنشان تا روز حشرشان، بر گردن من باشد، اگر عثمان بن خالد بن اُسَير ، تحويل من نشود و من تا نفر آخر ، گردنتان را نزنم. به او گفتيم: به ما مهلت بده تا پيدايش كنيم . با سپاهى در پى اش رفتند و آن دو را در جَبّانه ، در حالى كه نشسته بودند و تصميم داشتند كه به جزيره بروند، پيدا كردند و نزد عبد اللّه بن كامل آوردند. عبد اللّه گفت: ستايش ، از آنِ خدايى است كه كفايت كننده جنگ مؤمنان است. اگر اين و اين را پيدا نمى كردند، در پى اش به منزلش مى رفتيم. پس ستايش ، از آنِ خدايى است كه تو را در كمين انداخت تا دستگيرى ات آسان شد. پس آن دو را به جايى در ناحيه چاه جَعْد برد و گردنشان را زد و سپس باز گشت و خبر آن دو را به مختار داد . مختار هم دستور داد كه به سوى آن دو برگردد و آنها را با آتش بسوزاند و دفنشان نكند تا بسوزند.

.

ص: 276

6 / 26عَمرُو بنُ صَبيحٍكان عمرو بن صبيح الصيداوي أو الصائدي من رماة عسكر عمر بن سعد، وهو الذي أصاب بسهمه عبد اللّه بن مسلم بن عقيل وهو واضع يده على ناصيته ، وبذلك سمّر يده على ناصيته ، وأصاب قلبه بسهم آخر وأرداه شهيداً . (1) وكان ضمن العشرة الذين انتدبهم عمر بن سعد ليدوسوا جسد الإمام الحسين عليه السلام بحوافر خيولهم . (2) وعندما قبض عليه المختار الثقفي ، أمر أن يحيط به الجيش ويطعنوه بالرماح إلى أن يموت ، ففعلوا به ذلك حتى هلك . (3) جدير بالذكر أنّه نسب إليه في بعض النقول قتل عبد اللّه بن عقيل، لكن يحتمل وقوع التصحيف أو أنّه نسبة إلى الجدّ . (4)

.


1- .قيل قتله أسيد بن مالك الحضرمى كما نسبوا رمي السهم على عبداللّه بن مسلم بن عقيل إلى زيد بن رقاد ، ويبدو أنه غير صحيح . راجع : ج 7 ص 158 (القسم الثامن / الفصل الثامن / عبداللّه بن مسلم بن عقيل) .
2- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ح 2657 .
4- .راجع: ج 7 ص 158 (القسم الثامن / الفصل الثامن : مقتل أولاد عقيل) .

ص: 277

6 / 26عمرو بن صَبيح

عمرو بن صبيح صَيداوى يا صائدى ، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود. او عبد اللّه بن مسلم بن عقيل را وقتى دستش را بر پيشانى اش نهاده بود، با تير ، نشانه رفت و بدين سان ، دست عبد اللّه را به پيشانى اش دوخت و با تير ديگر، قلب او را نشانه گرفت و او را به شهادت رساند. (1) عمرو بن صبيح، پس از شهادت امام حسين عليه السلام به درخواست عمر بن سعد ، پاسخ مثبت داد و در شمارِ ده تنى بود كه بر پيكر امام عليه السلام ، اسب تاختند. وقتى مختار ثقفى او را دستگير كرد، دستور داد سپاهيانش او را در ميان بگيرند و با نيزه ، او را بزنند تا كشته شود ، و اين گونه او به هلاكت رسيد. گفتنى است كه در برخى نقل ها، كشتن عبد اللّه بن عقيل به وى نسبت داده شده كه احتمالاً نوعى تصحيف و يا انتساب نَوه به جَد است .

.


1- .گفته شده كه قاتل عبد اللّه ، اسيد بن مالك حَضرَمى است ، همان گونه كه تيراندازى به عبداللّه بن مسلم بن عقيل را به زيد بن رُقاد نسبت داده اند، و چنين مى نمايد كه اين، درست نباشد .

ص: 278

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلَى القَتيلِ ابنِ القَتيلِ عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، ولَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ عَمرَو بنَ صَبيحٍ الصَّيداوِيَّ . (1)

المناقب لابن شهرآشوب :وَانتَدَبَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] عَشَرَةً ، وهُم : ... وعَمرُو بنُ صَبيحٍ المَذحِجِيُّ ... فَوَطِئوهُ بِخَيلِهِم . (2)

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزبيدي :وطَلَبَ [المُختارُ] رَجُلاً مِن صُداءَ يُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ صَبيحٍ ، وكانَ يَقولُ : لَقَد طَعَنتُ بَعضَهُم ، وجَرَحتُ فيهِم ، وما قَتَلتُ مِنهُم أحَدا . فَاُتِيَ لَيلاً ، وهُوَ عَلى سَطحِهِ ، وهُوَ لا يَشعُرُ ، بَعدَما هَدَأَتِ العُيونُ ، وسَيفُهُ تَحتَ رَأسِهِ ، فَأَخَذوهُ أخذا ، وأخَذوا سَيفَهُ ، فَقالَ : قَبَّحَكَ اللّهُ سَيفا ، ما أقرَبَكَ وأبعَدَكَ ! فَجيءَ بِهِ إلَى المُختارِ ، فَحَبَسَهُ مَعَهُ فِي القَصرِ ، فَلَمّا أن أصبَحَ أذِنَ لِأَصحابِهِ ، وقيلَ : لِيَدخُل مَن شاءَ أن يَدخُلَ . ودَخَلَ النّاسُ ، وجيءَ بِهِ مُقَيَّدا ، فَقالَ : أما وَاللّهِ ، يا مَعشَرَ الكَفَرَةِ الفَجَرَةِ ، أن لَو بِيَدي سَيفي لَعَلِمتُم أنّي بِنَصلِ السَّيفِ غَيرُ رَعِشٍ ولا رِعديدٍ ، ما يَسُرُّنى إذ كانَت مَنِيَّتي قَتلاً أنَّهُ قَتَلَني مِنَ الخَلقِ أحَدٌ غَيرُكُم ، لَقَد عَلِمتُ أنَّكُم شِرارُ خَلقِ اللّهِ ، غَيرَ أنّي وَدِدتُ أنَّ بِيَدي سَيفا أضرِبُ بِهِ فيكُم ساعَةً . ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ ، فَلَطَمَ عَينَ ابنِ كامِلٍ وهُوَ إلى جَنبِهِ ، فَضَحِكَ ابنُ كامِلٍ ، ثُمَّ أخَذَ بِيَدِهِ وأمسَكَها ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ يَزعُمُ أنَّهُ قَد جَرَحَ في آلِ مُحَمَّدٍ وطَعَنَ ، فَمُرْنا بِأَمرِكَ فيهِ . فَقالَ المُختارُ : عَلَيَّ بِالرِّماحِ . فَاُتِيَ بِها ، فَقالَ : اِطعَنوهُ حَتّى يَموتَ . فَطُعِنَ بِالرِّماحِ حَتّى ماتَ . (3)

.


1- .المزار الكبير : ص 491 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 68 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 وراجع : ذوب النُّضار : ص 122 .

ص: 279

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر كشته شده ، پسرِ كشته شده، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ! و لعنت خدا بر عمرو بن صبيح صيداوى ، پرتاب كننده تير بر او !

المناقب ، ابن شهرآشوب :عمر بن سعد، ده نفر را فرا خواند:... و عمرو بن صَبيح مَذحِجى ... كه بر جنازه امام عليه السلام اسب تاختند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زبيدى _: مختار ، مردى از بنى صُدا به نام عمرو بن صَبيح را احضار كرد كه مى گفت: من به برخى از آنها نيزه زدم و برخى را زخمى كردم ؛ ولى كسى را نكشتم. شبانه و در پىِ گزارش جاسوسان، در حالى كه چشم ها را خواب رُبوده بود و او در بالاى بام خانه اش بود و بى خبر ، شمشيرش را زير سرش گذاشته بود، به سراغش رفتند و دستگيرش كردند و شمشيرش را گرفتند. گفت: اى شمشير ! خدا ، تو را بشكند ! چه قدر نزديكى و چه قدر دورى! او را پيش مختار آوردند . او را در قصر خودش زندانى كرد تا صبح شد . به يارانش اجازه داد كه هر كس مى خواهد ، وارد شود. مردم ، وارد شدند . عمرو بن صبيح را هم دست بسته آوردند . عمرو گفت: به خدا سوگند _ اى گروه كافر فاجر _ ، اگر شمشير در دستم بود، مى فهميديد كه من در برابر استوارى شمشير، نه لرزانم و نه ترسانِ مضطرب. در صورتى كه مرگم به كشته شدن باشد، مرا خوش حال نمى كند كه كسانى غير از شما مرا بكُشند. به يقين، دانستم كه شما ، بدترين آفريده هاى خداييد ؛ امّا دوست داشتم شمشيرى در دستم بود كه ساعتى، با آن، شما را مى زدم. سپس دستش را بلند كرد و به چشم عبد اللّه بن كامل _ كه در كنارش ايستاده بود _ كوبيد . ابن كامل ، خنديد و دست او را گرفت و نگه داشت و آن گاه گفت: او مى گويد كه كسانى از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را زخمى كرده و زده ! پس دستورت را در باره او صادر كن . مختار گفت: نيزه ها را بياوريد. آنها را آوردند. گفت: بزنيد تا بميرد. آن قدر با نيزه به او زدند تا مُرد.

.

ص: 280

6 / 27قَيسُ بنُ الأَشعَثِتولّى قيس بن الأشعث الكندي رئاسة قبيلة كندة في الكوفة بعد أبيه . وكان شأنه شأن أبيه متلوّناً ومنافقاً وممّن كتب الكتب إلى الإمام الحسين عليه السلام في بداية نهضته ووعده النصرة (1) ، إلّا أنّه التحق بابن زياد بمجرّد مجيئه العراق ، وتولّى قيادة قبيلة كندة وقسم من ربيعة . (2) وبعد انتهاء المعركة اشترك في نهب الخيام وسلب قطيفة الإمام عليه السلام ، ولذلك اشتهر بقيس القطيفة . (3) وكان من حاملي رؤوس الشهداء لابن زياد. (4) وفي ثورة المختار، التجأ قيس إلى أحد أعظم قادة جيش المختار، أي عبد اللّه بن كامل، إلّا أنّ المختار بعث أبا عمرة إلى ملجئه وقتله . (5)

.


1- .راجع : ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) .
2- .راجع : ج 6 ص 78 (القسم الثامن / الفصل الثاني / مواجهة بين جيش الهدى و جيش الضلالة) .
3- .راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .
4- .راجع : ج 8 ص 10 (القسم التاسع / الفصل الرابع / مجئ كل قبيلة برؤوس من قتل) .
5- .راجع : ح 2658 .

ص: 281

6 / 27قيس بن اَشعث

قيس بن اشعث كِنْدى ، پس از پدرش، رياست قبيله كِنْده را در كوفه بر عهده داشت. او همانند پدرش ، نفاق و چندچهرگى داشت و از جمله كسانى بود كه در آغاز قيام امام حسين عليه السلام به ايشان نامه نوشتند و به امام عليه السلام وعده يارى دادند ؛ امّا به محض ورود ابن زياد به عراق، وى به ابن زياد پيوست و فرماندهى قبيله كِنده و بخشى از قبيله ربيعه را بر عهده گرفت . او به خاطر همدستى اش در غارت خيمه ها پس از جنگ و نيز غارت قَطيفه (رواَندازِ) امام عليه السلام ، به «قيسِ قَطيفه» مشهور شد. او از جمله كسانى بود كه سرهاى مبارك شهيدان كربلا را براى ابن زياد بردند. او در جريان قيام مختار، به يكى از فرماندهان بزرگ مختار ، يعنى عبد اللّه بن كامل ، پناهنده شد ؛ امّا مختار ، ابو عَمره را به مخفيگاهش فرستاد و او را كشت.

.

ص: 282

الأخبار الطوال :إنَّ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ أنِفَ مِن أن يَأتِيَ البَصرَةَ ، فَيَشمَتَ بِهِ أهلُها ، فَانصَرَفَ إلَى الكوفَةِ مُستَجيرا بِعَبدِ اللّهِ بنِ كامِلٍ ، وكانَ مِن أخَصِّ النّاسِ عِندَ المُختارِ . فَأَقبَلَ عَبدُ اللّهِ إلَى المُختارِ ، فَقالَ : أيُّهَا الأَميرُ ، إنَّ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ قَدِ استَجارَ بي وأجَرتُهُ ، فَأَنفِذ جِواري إيّاهُ . فَسَكَتَ عَنهُ المُختارُ مَلِيّا ، وشَغَلَهُ بِالحَديثِ ، ثُمَّ قالَ : أرِني خاتَمَكَ ، فَناوَلَهُ إيّاهُ ، فَجَعَلَهُ في إصبَعِهِ طَويلاً . ثُمَّ دَعا أبا عَمرَةَ ، فَدَفَعَ إلَيهِ الخاتَمَ ، وقالَ لَهُ سِرّا : اِنطَلِق إلَى امرَأَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ كامِلٍ ، فَقُل لَها : هذا خاتَمُ بَعلِكِ عَلامَةً ، لِتُدخِليني إلى قَيسِ بنِ الأَشعَثِ ، فَإِنّي اُريدُ مُناظَرَتَهُ في بَعضِ الاُمورِ الَّتي فيها خَلاصُُه مِنَ المُختارِ ، فَأَدخَلَتهُ إلَيهِ . فَانتَضى (1) سَيفَهُ ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وأخَذَ رَأسَهُ ، فَأَتى بِهِ المُختارَ ، فَأَلقاهُ بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ المُختارُ : هذا بِقَطيفَةِ الحُسَينِ عليه السلام . وذلِكَ أنَّ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ أخَذَ قَطيفَةً كانَت لِلحُسَينِ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، فَكانَ يُسَمّى قَيسَ قَطيفَةٍ . (2) فَاستَرجَعَ عَبدُ اللّهِ بنِ كامِلٍ ، وقالَ لِلمُختارِ : قَتَلتَ جاري وضَيفي وصَديقي فِي الدَّهرِ . قالَ لَهُ المُختارُ : للّهِِ أبوكَ ، اُسكُت ، أتَستَحِلُّ أن تُجيرَ قَتَلَةَ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ؟ ! . (3)

.


1- .نَضَا السيفَ وانتضاهُ : إذا أخرجه (النهاية: ج 5 ص 73 «نضا») .
2- .القَطيفة : كساء له خَمْل (النهاية : ج 4 ص 84 «قطف»).
3- .الأخبار الطوال : ص 302 وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 وشرح الأخبار : ج 3 ص 165 الرقم 1094 .

ص: 283

الأخبار الطّوال:قيس بن اشعث، از ترس اين كه مبادا بصريان ، شماتتش كنند، از رفتن به بصره ، خوددارى كرد و به جانب كوفه رفت و به عبد اللّه بن كامل _ كه از ياران ويژه مختار بود _ پناه برد. عبد اللّه ، رو كرد و به مختار گفت: اى امير ! قيس بن اشعث ، از من پناهندگى خواست و من هم به او پناه دادم . اين پناهندگى را تنفيذ كن . مختار ، لَختى خاموش ماند و او را به گفتگو ، سرگرم كرد و آن گاه گفت: انگشترت را به من نشان بده . او انگشترش را به مختار داد و مختار ، آن را مدّتى طولانى در انگشت كرد و سپس ، ابو عَمره را صدا زد و انگشتر را به وى سپرد و درِ گوشى به او گفت: پيش زن عبد اللّه بن كامل مى روى و به او مى گويى: اين انگشتر شوهرت ، نشان است كه مرا پيش قيس بن اشعث ببرى . من مى خواهم در باره پاره اى كارها _ كه مايه نجاتش از دست مختار است _ ، با او گفتگو كنم. زن عبد اللّه ، ابو عَمره را پيش قيس برد . ابو عمره ، شمشيرش را كشيد و گردن قيس را زد و سرش را برداشت و آورد و در برابر مختار گذاشت. مختار گفت: اين، در برابر رو انداز حسين [كه به تاراج بُردى] ! اين به خاطر آن بود كه قيس، قطيفه (رواَندازِ) حسين عليه السلام را _ وقتى كه كشته شد _ ، برداشته بود و به قيسِ قطيفه، مشهور شده بود . عبد اللّه بن كامل ، استرجاع كرد (إنّا للّهِ بر زبان آورد) و به مختار گفت : پناهنده و مهمان و دوست دوران زندگى ام را كُشتى ! مختار به وى گفت: رحمت خدا بر پدرت ! خاموش باش . آيا روا مى دارى كه كُشندگان پسر دختر پيامبرت را پناه دهى؟!

.

ص: 284

6 / 28مالِكُ بنُ النُّسَيرِكان مالك بن النسير البدي الكندي ممن هجموا على الإمام الحسين عليه السلام بسيوفهم ، وقد ضرب بسيفه رأس الإمام، فدعا عليه الإمام عليه السلام ، فابتلي بالفقر الشديد على أثر دعاء الإمام عليه . (1) واستناداً إلى بعض الروايات التاريخيّة فقد اُصيبت يداه بالفالج وضعف عقله . (2) وفي ثورة المختار ، قُبض عليه واُمر به فقطعت يداه ورجلاه وترك حتّى هلك . (3)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ رَجُلاً مِن كِندَةَ يُقالُ لَهُ مالِكُ بنُ النُّسَيرِ مِن بَني بَدّاءَ ، أتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ ، وعَلَيهِ بُرنُسٌ لَهُ ، فَقَطَعَ البُرنُسَ ، وأصابَ السَّيفُ رَأسَهُ ، فَأَدمى رَأسَهُ ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَما . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ : لا أكَلتَ بِها ولا شَرِبتَ ، وحَشَرَكَ اللّهُ مَعَ الظّالِمينَ . قالَ : فَأَلقى ذلِكَ البُرنُسَ ، ثُمَّ دَعَا بِقَلَنسُوَةٍ (4) ، فَلَبِسَها ، وَاعتَمَّ ، وقَد أعيا وبَلَّدَ (5) ، وجاءَ الكِندِيُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ ، وكانَ مِن خَزٍّ ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ _ اُمِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ اُختِ حُسَينِ بنِ الحُرِّ البَدِّيِّ _ أقبَلَ يَغسِلُ البُرنُسَ مِنَالدَّمِ ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُدخِلُ بَيتي ؟! أخرِجهُ عَنّي . فَذَكَرَ أصحابُهُ ، أنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا بِشَرٍّ حَتّى ماتَ . (6)

.


1- .راجع : ج 7 ص 240 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ماجرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) .
2- .راجع : ص 286 ح 2660 و 2661 .
3- .راجع : ص 286 ح 2662 .
4- .القَلَنسوَة : نَوعُ من ملابس الرأسِ ، وهو على هَيئاتٍ .
5- .بَلَّدَ الرجل : إذا لم يتّجه لشيء ، وبَلَّدَ : إذا نكّس في العمل وضعف حتّى في الجري (لسان العرب : ج 3 ص 96 «بلد») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 110 وفيهما «مالك بن نسر الكندي» ، شرح الأخبار : ج 3 ص 163 ح 1090 عن المدائني و ص 165 ح 1094 عن أبي مخنف وفيهما «مالك بن بشير» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 وفيه «مالك بن اليسر» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .

ص: 285

6 / 28مالك بن نُسَير

مالك بن نُسَير بَدّى كِندى، از مهاجمانى است كه بر امام حسين عليه السلام يورش آورد و با شمشير بر سر مبارك امام عليه السلام ضربت زد . امام عليه السلام نيز او را نفرين نمود و او بر اثر آن ، به فقر شديد دچار شد . بنا بر برخى گزارش هاى تاريخى، دستانش فلج شد و عقلش كم و كاستى پيدا كرد. وى در جريان قيام مختار، دستگير شد و مختار ، دستور داد كه دست ها و پاهايش را قطع كنند و رها گردد تا بميرد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردى از كِنده به نام مالك بن نُسَير از بنى بَدّا ، نزد حسين عليه السلام آمد و با شمشير ، بر سرِ ايشان زد . با وجود آن كه حسين عليه السلام كلاه بُرنُس (1) بر سر داشت،شمشير ، بُرنُس را بريد و به سرِ حسين عليه السلام رسيد و خون ، از آن جارى شد و بُرنُس ، پر از خون شد. حسين عليه السلام به او فرمود: «با اين، نه نانى بخورى و نه آبى بياشامى ؛ و خدا با ستمكاران ، محشورت كند!». حسين عليه السلام كلاه بُرنُس را از سر برداشت و قَلَنْسُوه (2) خواست و آن را بر سر گذاشت و دستار پيچيد، در حالى كه بدنش سست و ناتوان گرديده بود . كِندى آمد و بُرنُس را _ كه از خَز بود _ ، برداشت. وقتى آن را براى زنش اُمّ عبد اللّه (دختر حُر و خواهر حسين بن حُرّ بَدّى) آورد و شروع به شستن خون بُرنُس كرد ، زنش به وى گفت: آيا كلاه پسر دختر پيامبر خدا را به خانه من آورده اى؟! آن را از من دور كن . دوستانش گفتند: او همواره به طور اسفبارى ، نادار بود تا مُرد.

.


1- .بُرنُس : جُبّه كلاهدار ؛ كلاه قَلَندرى .
2- .قَلَنسُوَه : شبْ كلاه .

ص: 286

الفتوح :وأخَذَ دِرعَهُ مالِكُ بنُ بِشرٍ الكِندِيُّ ، فَلَبِسَهُ ، فَصارَ مَعتوها . (1)

أنساب الأشراف :أخَذَ الكِندِيُّ البُرنُسَ ، فَيُقالُ إنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا وشَلَّت يَداهُ . (2)

تاريخ الطبري عن مالك بن أعين الجهني :قالَ المُختارُ لِلبَدِّيِّ [مالِكِ بنِ النُسَيرِ] : أنتَ صاحِبُ بُرنُسِهِ ؟ فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ : نَعَم ، هُوَ هُوَ . فَقالَ المُختارُ : اِقطَعوا يَدَي هذا ورِجلَيهِ ، ودَعُوهُ ، فَليَضطَرِب حَتّى يَموتَ . فَفُعِلَ ذلِكَ بِهِ وتُرِكَ ، فَلَم يَزَل يَنزِفُ الدَّمَ حَتّى ماتَ . (3)

6 / 29مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍكان محمد بن الأشعث بن قيس الكندي شقيق قيس بن الأشعث، أحد الأفراد الذين لعبوا دوراً في واقعة كربلاء ، وممّن هيّأ الأرضية المناسبة لوقائع عاشوراء (4) ، ومن الذين كتبوا الكتب ليزيد وطالبوا باتّخاذ إجراءات أكثر حزما ضدّ نهضة الإمام الحسين عليه السلام . (5) كما كان يتولّى قيادة القوّات التي ألقت القبض على مسلم بن عقيل . (6) وفي يوم عاشوراء أنكر فضيلة وحرمة الإمام الحسين بسبب انتسابه للنبيّ صلى الله عليه و آله ، لذلك دعا عليه الإمام بأن يموت ذليلاً ، وإثر دعاء الإمام عليه _ كما نقل فى بعض الروايات _ ، لسعه عقرب أسود في نفس ذلك اليوم وهلك ذليلاً (7) ، لكنّ الروايات الأكثر اشتهاراً تقول : بأنّ موته كان في عهد المختار، حيث فرّ من الكوفة والتحق بمصعب بن الزبير في البصرة ، ثمّ قتل على يد المختار في الحرب التي دارت بينه وبين مصعب . (8)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 119 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 و 38 وفيه «مالك بن نسر الكندي» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وفيه «مالك بن بشير الكندي» .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 ؛ مثير الأحزان : ص 76 نحوه .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 58 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 272 ؛ الأمالي للطوسي : ص 244 الرقم 424 وفيه «مالك بن الهيثم البدائي» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 337 الرقم 2 .
4- .راجع : ص 290 ح 2664 .
5- .راجع : ج 4 ص 94 ح 1062 .
6- .راجع : ج 4 ص 60 (القسم السابع / الفصل الرابع : خروج مندوب الإمام عليه السلام من مكّة إلى شهادته في الكوفة) .
7- .راجع : ص 290 ح 2665 و 2666 .
8- .راجع : ص 296 ح 2670 _ 2672 .

ص: 287

الفتوح:مالك بن بِشر كِندى، زره حسين عليه السلام را برداشت و پوشيد ، و كم عقل شد.

أنساب الأشراف:كِندى، بُرنُس [حسين عليه السلام ] را برداشت . گفته مى شود كه او ، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از مالك بن اَعيَن جُهَنى _: مختار، به بَدّى (مالك بن نُسَير) گفت: تو بُرنُس ايشان را برداشتى؟ عبد اللّه بن كامل به مختار گفت: آرى . اين، همان است. مختار گفت: دست ها و پاهاى اين مرد را قطع كرده ، رهايش كنيد تا به خونش بغلتد و بميرد. اين كار با او شد و رها گرديد و چندان خون از او رفت تا مُرد.

6 / 29محمّد بن اشعث بن قيس

محمّد بن اشعث بن قيس كِندى ، برادر تنىِ قيس بن اشعث، يكى از نقش آفرينان حادثه كربلا و از فرآهم آورندگان زمينه هاى حوادث عاشورا و جزو نويسندگان نامه به يزيد است كه خواستار اقدامات جدّى تر بر ضدّ نهضت امام حسين عليه السلام شدند . او فرمانده نيروهايى بود كه مسلم بن عقيل را دستگير كردند. وى در روز عاشورا ، فضيلت امام حسين عليه السلام و منزلت انتساب ايشان را به پيامبر صلى الله عليه و آله ، منكر شد و از اين رو ، امام عليه السلام نفرينش نمود كه با ذلّت بميرد . طبق برخى گزارش ها ، در پى نفرين امام عليه السلام ، همان روز ، عقربى سياه ، او را نيش زد و با خوارىِ تمام ، مُرد. امّا روايت هايى كه شهرت بيشترى دارند، مى گويند كه مرگ وى ، در دوران مختار بوده است . او از كوفه گريخت و در بصره به مُصعَب پيوست و در نبرد مختار و مُصعَب، به دست مختار ، كشته شد.

.

ص: 288

مقاتل الطالبيّين عن موسى بن أبي النعمان :جاءَ الأَشعَثُ إلى عَلِيٍّ عليه السلام يَستَأذِنُ عَلَيهِ ، فَرَدَّهُ قَنبَرٌ ، فَأَدمَى الأَشعَثُ أنفَهُ ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما لي ولَكَ يا أشعَثُ ، أما وَاللّهِ ، لَو بِعَبدِ ثَقيفٍ تَمَرَّستَ (1) لَاقشَعَرَّت شُعَيراتُكَ . قيلَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! ومَنْ غُلامُ ثَقيفٍ ؟ قالَ : غُلامٌ يَليهِم ، لا يُبقي أهلَ بَيتٍ مِنَ العَرَبِ إلّا أدخَلَهُم ذُلًا . قيلَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! كَم يَلي ، وكَم يَمكُثُ ؟ قالَ : عِشرينَ إن بَلَغَها . (2)

.


1- .تَمَرَّسَ به : أي احتَكَّ به (الصحاح : ج 3 ص 978 «مرس») .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 47 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 6 ص 117 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 237 ح 651 ، تاريخ دمشق : ج 12 ص 169 كلاهما عن اُمّ حكيم بنت عمرو بن سنان الجدليّه نحوه ؛ الخرائج والجرائح : ج 1 ص 199 ح 38 ، بحار الأنوار : ج 41 ص 299 ح 28 .

ص: 289

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از موسى بن ابى نعمان _: اشعث ، تصميم داشت خدمت على عليه السلام برود . قنبر ، او را برگردانْد و اشعث ، بينى او را خونين كرد . على عليه السلام بيرون آمد ، در حالى كه مى فرمود : «اى اشعث ! مرا با تو ، چه كار ؟! به خدا سوگند، اگر به غلام ثَقيف زده بودى، مويچه هايت سيخ شده بود (تو را تنبيه اساسى مى كرد)» . گفته شد: اى امير مؤمنان ! غلام ثقيف كيست؟ فرمود: «غلامى كه حكمرانشان مى شود و هيچ عربى نمى مانَد ، مگر اين كه او ، وى را ذليل مى كند» . گفته شد: اى امير مؤمنان ! كِى حاكم مى شود؟ و چه قدر مى مانَد؟ فرمود: «بيست سال ، اگر برسد».

.

ص: 290

الكافي عن عليّ بن يقطين عمّن ذكره عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الأَشعَثَ بنَ قَيسٍ شَرِكَ في دَمِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وَابنَتُهُ جَعدَةُ سَمَّتِ الحَسَنَ عليه السلام ، ومُحَمَّدٌ ابنُهُ شَرِكَ في دَمِ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رَفَعَ الحُسَينُ صَوتَهُ ، وقالَ : اللّهُمَّ إنّا أهلُ بَيتِ نَبِيِّكَ وذُرِّيَّتُهُ وقَرابَتُهُ ، فَاقصِم مَن ظَلَمَنا وغَصَبَنا حَقَّنا ، إنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ . فَسَمِعَها مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ، فَقالَ : يا حُسَينُ ، وأيُّ قَرابَةٍ بَينَكَ وبَينَ مُحَمَّدٍ ؟ فَقالَ الحُسَينُ : اللّهُمَّ إنَّ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ يَقولُ : إنَّهُ لَيسَ بَيني وبَينَ رَسولِكَ قَرابَةٌ ، اللّهُمَّ فَأَرِني فيهِ هذَا اليَومَ ذُلّاً عاجِلاً . فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن تَنَحّى مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ وخَرَجَ مِنَ العَسكَرِ ، فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ ، وإذا بِعَقرَبٍ سَوداءَ خَرَجَت مِن بَعضِ الجُحرَةِ ، فَضَرَبَتهُ ضَربَةً تَرَكَتهُ مُتَلَوِّثا في ثِيابِهِ مِمّا بِهِ . وذَكَرَ الحاكِمُ الجُشَمِيُّ : إنَّهُ ماتَ لِيَومِهِ . ولكِنَّ ذلِكَ غَيرُ صَحيحٍ ، فَإِنَّهُ بَقِيَ إلى أيّامِ المُختارِ فَقَتَلَهُ ، ولكِنَّهُ بَقِيَ مِمّا بِهِ في بَيتِهِ . (2)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :أقبَلَ رَجُلٌ آخَرُ مِن عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، يُقالُ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ ، فَقالَ : يا حُسَينَ بنَ فاطِمَةَ ، أيَّةُ حُرمَةٍ لَكَ مِن رَسولِ اللّهِ لَيسَت لِغَيرِكَ ؟ فَتَلَا الحُسَينُ عليه السلام هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَ هِيمَ وَءَالَ عِمْرَ نَ عَلَى الْعَ__لَمِينَ * ذُرِّيَّةَم بَعْضُهَا مِنم بَعْضٍ» (3) ، الآيَةَ . ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ ، إنَّ مُحَمَّدا لَمِن آلِ إبراهيمَ ، وإنَّ العِترَةَ الهادِيَةَ لَمِن آلِ مُحَمَّدٍ . مَنِ الرَّجُلُ ؟ فَقيلَ : مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ . فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ إلَى السَّماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ أرِ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذُلّاً في هذَا اليَومِ ، لا تُعِزُّهُ بَعدَ هذَا اليَومِ أبَدا . فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ ، فَخَرَجَ مِنَ العَسكَرِ يَتَبَرَّزُ ، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِ عَقرَبا ، فَلَدَغَتهُ ، فَماتَ بادِيَ العَورَةِ . (4)

.


1- .الكافي : ج 8 ص 167 ح 187 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 142 ح 8 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 249 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 نحوه وليس فيه ذيله من «وذكر» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 302 ح 3 .
3- .آل عمران : 33 و 34 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 204 عن الضحّاك بن عبد اللّه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 317 ح 1 .

ص: 291

الكافى_ به نقل از على بن يَقطين، از كسى كه نام برده، از امام صادق عليه السلام _: اشعث بن قيس ، در [ريختن ]خون امير مؤمنان عليه السلام مشاركت داشت و دخترش جَعده، حسن عليه السلام را مسموم كرد و پسرش محمّد، در ريختن خون حسين عليه السلام شركت داشت.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام صدايش را بلند كرد و فرمود : «خداوندا ! ما خاندان پيامبرِ تو و نسل و خويشِ اوييم . هر كس را كه به ما ستم مى كند و حقّمان را غصب مى نمايد، در هم بكوب ، كه تو شنواى نزديكى» . محمّد بن اشعث ، آن را شنيد و گفت: اى حسين ! چه خويشى اى ميان تو و محمّد هست؟ حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! محمّد بن اشعث مى گويد: ميان من و پيامبرت ، خويشى اى نيست . خداوندا ! همين امروز و زود ، ذلّتى به او بچشان». مدّتى نگذشت كه محمّد بن اشعث ، از لشكر ، خارج شد . از اسبش كه پايين آمد ، عقرب سياهى از سوراخى بيرون آمد و او را نيش زد و او را رها كرد ، در حالى كه به خودش مى پيچيد. حاكم جُشَمى گفت : او ، همان روز مُرد ؛ امّا اين، درست نيست . او تا دوران مختار مانْد و مختار ، او را كُشت . او [تا موقع كشته شدنش] به همان حالت دردناك ، در منزلش مانده بود .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: مرد ديگرى از لشكر عمر بن سعد به نام محمّد بن اشعث بن قيس كِندى، بيرون آمد و گفت: اى حسين ، پسر فاطمه ! براى تو چه حرمتى از طرف پيامبر خدا هست كه براى ديگران نيست؟ حسين عليه السلام اين آيه را خواند: «خداوند ، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عِمران را بر جهانيان برگزيد ؛ نسلى كه برخى از آنها ، از برخى ديگرند» تا آخر آيه. آن گاه فرمود: «به خدا سوگند، محمّد ، از خاندان ابراهيم بود و عترت هدايتگر ، از خاندان محمّدند. اين مرد ، كيست؟» . گفتند: محمّد بن اشعث بن قيس كِندى. حسين عليه السلام سرش را به سوى آسمان ، بلند كرد و فرمود : «خداوندا ! همين امروز ، ذلّتى را نصيب محمّد بن اشعث كن كه پس از اين، هيچ گاه عزيز نشود» . احساس دفع به محمّد ، دست داد و از لشكر ، بيرون آمد . خدا ، عقربى را بر وى مسلّط كرد و او را نيش زد و او با عورتى برهنه مُرد.

.

ص: 292

الأخبار الطوال :لَمّا تَجَرَّدَ المُختارُ لِطَلَبِ قَتَلَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، هَرَبَ مِنهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ، وهُما كانَا المُتَوَلِّيَينِ لِلحَربِ يَومَ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

تاريخ الطبري عن هشام بن عبد الرحمن وابنه الحكم بن هشام :كانَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ في قَريَةِ الأَشعَثِ إلى جَنبِ القادِسِيَّةِ ، فَبَعَثَ المُختارُ إلَيهِ حَوشَبا سادِنَ الكُرسِيِّ في مِئَةٍ ، فَقالَ : اِنطَلِق إلَيهِ ، فَإِنَّكَ تَجِدُهُ لاهِيا مُتَصَيِّدا ، أو قائِما مُتَلَبِّدا ، أو خائِفا مُتَلَدِّدا ، أو كامِنا مُتَغَمِّدا ؛ فَإِن قَدرَتَ عَلَيهِ فَائتِني بِرَأسِهِ . فَخَرَجَ حَتّى أتى قَصرَهُ ، فَأَحاطَ بِهِ ، وخَرَجَ مِنهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ، فَلَحِقَ بِمُصعَبٍ ، وأقاموا عَلَى القَصرِ ، وهُم يَرَونَ أنَّهُ فيهِ ، ثُمَّ دَخَلوا ، فَعَلِموا أنَّهُ قَد فاتَهُم ، فَانصَرَفوا إلَى المُختارِ ، فَبَعَثَ إلى دارِهِ فَهَدَمَها ، وبَنى بِلَبِنِها وطينِها دارَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ الكِندِيِّ ، وكانَ زِيادُ بنُ سُمَيَّةَ قَد هَدَمَها . (2)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 298 وراجع : البداية والنهاية : ج 9 ص 47 .
2- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 66 ، تاريخ دمشق : ج 52 ص 132 عن أبي مخنف وراجع : الأخبار الطوال : ص 306 وذوب النضّار : ص 122 .

ص: 293

الأخبار الطّوال:وقتى مختار در پىِ يافتن قاتلان حسين عليه السلام بر آمد، عمر بن سعد و محمّد بن اشعث ، از او گريختند . اين دو در عاشورا ، عهده دار جنگ با حسين عليه السلام بودند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام بن عبد الرحمان و پسرش حكم بن هشام _: و محمّد بن اشعث قيس ، در روستاى اشعث در قادسيه بود . مختار، حَوشَبِ تختبان را با يكصد نفر به سوى او روانه كرد و به وى گفت: به سوى محمّد مى روى و او را در حال بازى و شكار، يا ايستاده و چابك، يا ترسان و مراقب، و يا مخفى و پنهان ، مى يابى . اگر بر او دست يافتى ، سرش را برايم بياور. حَوشَب، راه افتاد تا به قصر محمّد رسيد و او را محاصره كرد . محمّد بن اشعث ، از قصرش بيرون آمد و به مُصعَب پيوست . آنها مُشرف بر قصر ماندند و تصوّرشان اين بود كه او در قصر است . سپس وارد آن شدند و فهميدند كه او ، آنها را جا گذاشته و رفته است . سپس به سمت مختار آمدند . مختار ، كسى را فرستاد و خانه اش را ويران كرد و با آجر و گِل آن، خانه حُجر بن عدىِ كِندى را ساخت كه زياد بن سميّه خرابش كرده بود.

.

ص: 294

الفتوح :دَعَا [المُختارُ] بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، يُقالُ لَهُ حَوشَبُ بنُ يَعلَى الهَمدانِيُّ ، فَقالَ : وَيحَكَ يا حَوشَبُ ، أنتَ تَعلَمُ أنَّ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وهَوُ الَّذي قالَ لَهُ بِكَربَلاءَ ما قالَ ؟ ! وَاللّهِ ، ما يَهنِئُنِي النَّومُ ولَا القرَارُ ورَجُلٌ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَمشي عَلى وَجهِ الأَرضِ ، وقَد بَلَغَني أنَّهُ في قَريَةٍ إلى جَنبِ القادِسِيَّةِ ، فَسِر إلَيهِ في مِئَةِ رَجُلٍ مِن أصحابِكَ ، فَإِنَّكَ تَجِدُهُ لاهِيا مُتَصَيِّدا ، أو قائِما مُتَلَبِّدا ، أو خائِفا مُتََلدِّدا ، أو كامِنا مُتَرَدِّدا ، فَاقتُلهُ وجِئني بِرَأسِهِ . قالَ : فَخَرَجَ حَوشَبُ بنُ يَعلَى الهَمدانِيُّ في مِئَةِ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، حَتّى صارَ إلى قَريَةِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ، وعَلِمَ ابنُ الأَشعَثِ بِذلِكَ ، فَخَرَجَ مِن بابٍ لَهُ آخَرَ في جَوفِ اللَّيلِ هارِبا ، ومَضى نَحوَ البَصرَةِ إلى مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ . قالَ : وأصبَحَ حَوشَبُ بنُ يَعلى هذا وقَد عَلِمَ أنَّ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ قَد هَرَبَ ، فَكَتَبَ إلَى المُختارِ بِذلِكَ ، فَكَتَبَ إلَيهِ المُختارُ : إنَّكَ قَد ضَيَّعتَ الحَزمَ ولَم تَأخُذ بِالوَثيقَةِ ، فَإِذا قَد فاتَكَ الرَّجُلُ فاَهدِم قَصرَهُ ، وَاخرِب قَريَتَهُ ، وَائتِني بِأَموالِهِ . قالَ : فَهَدَمتُ دارَ محُمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ، وأمَرَ المُختارُ بِنَقضِها ، فَبَنَوا بِهِ دارَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ الكِندِيِّ رَحِمَهُ اللّهُ . قالَ: وصارَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إلى مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَالتَجَأَ إلَيهِ . فَقالَ لَهُ مُصعَبٌ : ما وَراءَكَ ؟ فَقالَ : وَرائي _ وَاللّهِ أيُّهَا الأَميرُ _ التُّركُ وَالدَّيلَمُ (1) ، هذَا المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ قَد غَلَبَ عَلَى الأَرضِ ، فَهُوَ يَقتُلُ النَّاسَ كَيفَ شاءَ ، وقَد قَتَلَ إلَى السّاعَةِ هذِهِ مِمَّن يُتَّهَمُ بِقِتالِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ أكثَرَ مِن ثَلاثَةِ آلافٍ ؛ وقَد كانَ أعطانِي الأَمانَ ، ثُمَّ إنَّهُ بَعَثَ إلَيَّ بِبَعضِ أصحابِهِ ، فَأَرادَ قَتلي ، فَهَرَبتُ إلَيكَ ، فَهذِهِ قِصَّتي وهذِهِ حالي . ثُمَّ وَثَبَ رَجُلٌ مِن كِندَةَ مِمَّن قَدِمَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ، حَتّى وَقَفَ بَينَ يَدَي مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَأَنشَأَ يَقولُ أبياتا مَطلَعُها : إنّ قَوما مِن كِندَةَ الأَخيارَبَينَ قَيسٍ وبَينَ آلِ المَذارِ إلى آخِرِها. قالَ : فَقالَ لَهُ مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ : يا أخا كِندَةَ ، إنّي قَد فَهِمتُ كَلامَكَ ، وإنّي أعمَلُ بِرَأيِ أميرِ المُؤمِنينَ ، وهُوَ الَّذي وَلّانِي البَصرَةَ ، وأمَرَني بِحَربِ الأَزارِقَةِ ، وهذَا المُهَلِّبُ بنُ أبي صُفرَةَ في وُجوهِهِم يُحارِبُهُم ، فَلا تَعجَلوا ، فَإِنَّ المُختارَ لَهُ مُدَّةٌ هُوَ بالِغُها . قالَ : فَأَقامَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ عِندَ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ بِالبَصرَةِ . (2)

.


1- .الظاهر أنّ مراده جيش المختار ، فشبّههم بالترك و الديلم لأنّهم لم يكونوا قد دخلوا الاسلام آنذاك ، وكانوا في حرب مع جيوش المسلمين .
2- .الفتوح : ج 6 ص 254 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 224 وليس فيه ذيله من «ثمّ وثب» .

ص: 295

الفتوح:مختار ، مردى از يارانش به نام حَوشَب بن يَعلى هَمْدانى را خواست و گفت: اى حَوشَب ! واى بر تو ! تو مى دانى كه محمّد بن اشعث ، از قاتلان حسين بن على عليه السلام است . او همان كسى است كه در كربلا ، آن سخنان را گفت. به خدا سوگند، براى من خواب و آسايش ، گوارا نيست، در حالى كه مردى از كشندگان حسين بن على عليه السلام ، بر روى زمين زنده است و راه مى رود. به من خبر رسيده كه او در دهى در قادسيه است. با يك صد تن از يارانت به سمت او حركت كن ، كه او را يا در حال گردش و شكار، يا ايستاده و چابك، يا ترسان و مراقب، و يا پنهان و دودل، مى يابى . [ در هر حالى كه بود ،] او را بكُش و سرش را برايم بياور. حَوشَب بن يَعْلى هَمْدانى ، با يك صد تن از يارانش عازم شدند تا به روستاى محمّد بن اشعث رسيدند . ابن اشعث ، از اين موضوع ، باخبر شد و شبانه ، از درِ ديگر ساختمان، فرار كرد و به سمت بصره ، نزد مُصعَب بن زبير رفت. حَوشَب بن يَعْلى، شب را به صبح رساند و فهميد كه ابن اشعث ، گريخته است. ماجرا را براى مختار نوشت و مختار به او نوشت: تو احتياط را از دست دادى و محكم كارى نكردى . حال كه او از دستت رفت، قصرش را ويران كن و روستايش را در هم بكوب و اموالش را برايم بياور. حَوشَب گفت: خانه محمّد بن اشعث را خراب كردم . مختار ، دستور به ويرانى آن داد و با آن ، خانه حُجر بن عَدى كِندى _ كه رحمت خدا بر او باد _ را ساختند. محمّد بن اشعث ، نزد مُصعَب بن زبير رفت و به او پناه آورد. مُصعَب به او گفت: پشت سرت ، چه خبر؟ گفت : به خدا سوگند _ اى امير _ ، تُرك ها و ديلميان ، (1) پشت سرم هستند. اين مختار، بر همه جا مسلّط شده و مردم را هر گونه كه مى خواهد ، مى كشد و تا كنون، بيش از سه هزار نفر را كه به كشتن حسين بن على متّهم بوده اند ، كشته است و به من هم امان داده و سپس ، برخى يارانش را به سوى من ، روانه كرده و تصميم به كشتن من دارد . من هم به سوى تو گريختم. اين ، ماجرا و حال من است. آن گاه، مردى از كِنده كه با محمّد بن اشعث آمده بود، بر جست و در برابر مُصعَب بن زبير ايستاد و ابياتى خواند كه آغازش اين است : مردمانى نيك از كِندهميان قيس و ميان خاندان مَذار ... تا پايان آن . مُصعَب بن زبير به او گفت: اى كِندى ! من حرفت را فهميدم و به نظر امير مؤمنان [عبد اللّه بن زبير] ، عمل مى كنم . او مرا حكمران بصره كرده و دستور داده كه با اَزرَقيان بجنگم، و اين مُهَلِّب بن ابى صُفره ، در برابرشان مى جنگد . پس عجله نكنيد . مختار هم دورانى دارد كه به پايان مى رسد. محمّد بن اشعث، در بصره پيش مُصعَب بن زبير مانْد .

.


1- .ظاهرا مقصودش سپاه مختار است. آنها را به تُركان و ديليمان تشبيه كرده كه در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند و با سپاهيان مسلمان، در جنگ بودند.

ص: 296

الطبقات لخليفة بن خيّاط :مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسِ ، اُمُّهُ اُمُّ فَرْوَةَ بِنتِ أبي قُحافَةَ ، قُتِلَ سَنَةَ سَبعٍ وسِتّينَ مَعَ مُصعَبٍ أيّامَ المُختارِ . (1)

ذوب النُّضار :عَزَمَ المُختارُ عَلَى الخُروجِ بِنَفسِهِ مَعَ مَن بَقِيَ مَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ ، فَلَقِيَهُم وصَدَقَهُمُ الحَربَ ، فَقَتَلَ ابنَ الأَشعَثِ وشَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ وسائِرَ مَن مَعَهُما . (2)

الثّقات لابن حبّان :قُتِلَ [مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ] سَنَةَ سَبعٍ وسِتّينَ في وَقعَةِ المُرّانِ ، قَتَلَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ . (3)

.


1- .الطبقات لخليفة بن خيّاط : ص 246 ، تهذيب الكمال : ج 24 ص 496 ، تاريخ دمشق : ج 52 ص 124 و 133 ، الإصابة : ج 6 ص 258 و 259 .
2- .ذوب النُّضار : ص 149 وراجع : تاريخ الطبري : ج 6 ص 101 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 543 والأخبار الطوال : ص 306 والبداية والنهاية : ج 8 ص 288 .
3- .الثّقات لابن حبّان : ج 5 ص 352 ، تهذيب التهذيب : ج 5 ص 40 وفيه «سنة ستّ وستّين» .

ص: 297

الطبقات خليفة بن خيّاط :محمّد بن اشعث بن قيس، مادرش اُمّ فَروه دختر ابو قُحافه، در سال 67 [هجرى] ، همراه مُصعَب، در دوران مختار ، كشته شد.

ذوب النُّضار:مختار، شخصا تصميم گرفت كه با باقى مانده هاى كوفيانِ همراهش بيرون برود . آن گاه با آنها (لشكر مصعب) رو در رو شد و جنگ را شدّت بخشيد . پس محمّد بن اشعث و شَبَث بن رِبعى و بقيّه افراد همراه آن دو را كُشت.

الثقات ، ابن حبّان :محمّد بن اشعث ، در سال 67 [هجرى] ، در واقعه مُرّان ، كشته شد. مختار بن ابى عُبَيد ، او را كشت .

.

ص: 298

6 / 30مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيُّكان مرّة بن منقذ بن النعمان العبدي في حرب الجمل مع جيش الإمام عليّ عليه السلام (1) ، إلّا أنّه التحق بصفوف أعداء أهل البيت عليهم السلام تدريجيّاً ، ثمّ انضمّ إلى عسكر عمر بن سعد في واقعة كربلاء. وكان له دور رئيسي في شهادة عليّ الأكبر نجل الإمام الحسين عليه السلام . فعندما رأى شجاعة عليّ الأكبر ومهارته في الحرب وضربه بالسيف، كمن له وهجم عليه برمحه من خلفه ، وفي نفس الوقت هاجمه جنود العدوّ بسيوفهم وأردوه شهيداً . (2) حوصر مرّة بن منقذ في داره عند ثورة المختار، إلّا أنّه خرج على فرس حاملاً رمحاً وخلّص نفسه من المحاصرة بعد اشتباكه معهم ، والتحق بمصعب بن الزبير ، وقد جرحت يده اليسرى في هذا الاشتباك وشُلّت . (3)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ في زِيارَةِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام (عَلِيٍّ الأَكبَرِ) _: حَكَمَ اللّهُ لَكَ عَلى قاتِلِكَ مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيِّ _ لَعَنَهُ اللّهُ وأخزاهُ _ ومَن شَرِكَهُ في قَتلِكَ ، وكانوا عَلَيكَ ظَهيرا ، أصلاهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا . (4)

تاريخ الطبري عن أبي الجارود :وبَعَثَ المُختارُ إلى قاتِلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ ، وهُوَ رَجُلٌ مِن عَبدِ القَيسِ يُقالُ لَهُ : مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيُّ _ وكانَ شُجاعا _ فَأَتاهُ ابنُ كامِلٍ ، فَأَحاطَ بِدارِهِ ، فَخَرَجَ إلَيهِم وبِيَدِهِ الرُّمحُ ، وهُوَ عَلى فَرَسٍ جَوادٍ ، فَطَعَنَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ ناجِيَةَ الشِّبامِيَّ ، فَصَرَعَهُ ولَم يَضُرَّهُ . قالَ : ويَضرِبُهُ ابنُ كامِلٍ بِالسَّيفِ ، فَيَتَّقيهِ بِيَدِهِ اليُسرى ، فَأَسرَعَ فيهَا السَّيفُ ، وتَمَطَّرَت بِهِ الفَرَسُ (5) ، فَأَفلَتَ ولَحِقَ بِمُصعَبٍ ، وشَلَّت يَدُهُ بَعدَ ذلِكَ . (6)

.


1- .تاريخ الطبري: ج 4 ص 522 .
2- .راجع : ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع / عليّ بن الحسين عليهماالسلام) .
3- .راجع : ح 2674 .
4- .المزار الكبير : ص 488 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 65 .
5- .تَمَطَّرَ به فَرسُه : إذا جَرَى وأسْرَع (النهاية : ج 4 ص 340 «مطر») .
6- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 64 ؛ ذوب النضّار : ص 119 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 375 كلاهما نحوه وراجع : تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 34 .

ص: 299

6 / 30مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى

مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى ، در جنگ جَمَل در سپاه امام على عليه السلام بود ؛ امّا به تدريج، به صف دشمنان اهل بيت عليهم السلام پيوست و در حادثه كربلا، جزو سپاه عمر بن سعد بود. وى در شهادت على اكبر عليه السلام ، پسر نيكوخصال و رشيد امام حسين عليه السلام ، نقش اصلى را داشت . وقتى مُرّه ، شجاعت على اكبر عليه السلام و مهارت و شمشير زدنش را در جنگ ديد، در جايى كمين كرد و از پشت ، با نيزه به او يورش آورد و ديگر دشمنان هم با شمشيرهايشان به او تاختند و او را به شهادت رساندند . مُرّة بن مُنقِذ ، در جريان قيام مختار، در خانه اش محاصره شد ؛ امّا با يك نيزه و اسب ، از خانه بيرون آمد و خود را پس از درگيرى با آنها، از محاصره رهانيد و به مُصعَب بن زبير پيوست. در اين درگيرى ، دست چپ او آسيب ديد و فلج شد .

المزار الكبير_ در يادكردِ على بن الحسين (على اكبر) عليه السلام در «زيارت ناحيه» _: خداوند، بر ضدّ قاتلت مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى _ كه خدا ، لعنتش كند و خوارش گرداند _ و هر كس كه در كشتن تو سهيم بود و جآنان كهج در برابر تو پشتيبانِ هم بودند، حكم كند و آنان را به جهنّم اندازد ، و چه بد فرجامى است !

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو جارود _: مختار، عبد اللّه بن كامل را به سوى قاتل على بن الحسين (على اكبر) عليه السلام _ كه مردى دلير و از قبيله عبد قيس، به نام مُرّة بن مُنقِذ عبدى بود _ فرستاد . عبد اللّه بن كامل، به سمت او آمد و خانه اش را محاصره كرد . او سوار بر اسبى چابك ، با نيزه اى از خانه بيرون آمد و عبيد اللّه بن ناجيه شِبامى را زد و او را انداخت ؛ امّا آسيبى به او نرسيد. عبد اللّه بن كامل ، او را با شمشير مى زد و او دست چپش را سپرِ خود ، قرار داده بود. امّا شمشير در (دست چپش) ماند و اسب ، او را با شتاب ، از معركه بيرون برد و نجات يافت و به مُصعَب پيوست . پس از اين ماجرا ، دستش فلج گرديد.

.

ص: 300

6 / 31هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّكان هانئ بن ثبيت الحضرمي من قوّات عمر بن سعد. نسب إليه قتل عدد من شهداء كربلاء (1) ؛ منهم عبد اللّه وجعفر ابنا أمير المؤمنين عليّ عليه السلام . (2) كان هانئ من العشرة الذين لبّوا دعوة عمر بن سعد بعد شهادة الإمام الحسين وانتهاء الحرب ، وداسوا الجثمان المطهّر للإمام عليه السلام بحوافر خيولهم (3) ، وشاركوا في نهب ثياب الإمام وعُدّته . (4) ولُعن بصراحة في زيارة الناحية . (5) قُبض على هانئ في ثورة المختار وهَلَك تحت حوافر خيول جيشه. (6)(7)

.


1- .راجع : ج 6 ص 332 (القسم الثامن / الفصل الثالث / عبداللّه بن عمير الكلبي) و ج 7 ص 32 (الفصل الرابع / الطفل الصغير) و 178 (الفصل الثامن / مقتل غلام من أهل البيت عليهم السلام ) .
2- .راجع : ج 7 ص 60 (القسم الثامن / الفصل الخامس / جعفر بن على) و ص 66 (عبد اللّه بن على) .
3- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
4- .. راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .
5- .راجع : ص 302 ح 2675 و 2676 .
6- .راجع : ح2678 .
7- .الأخبار الطوال: ص 257، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 111.

ص: 301

6 / 31هانى بن ثُبَيت

هانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، از جنگجويان لشكر عمر بن سعد بود . او را قاتل تعدادى از شهيدان كربلا ، از جمله عبد اللّه و جعفر، دو پسر برومند امير مؤمنان عليه السلام ، دانسته اند. هانى بن ثُبَيت، از جمله ده نفرى است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، درخواست عمر بن سعد را براى اسب تاختن بر پيكر پاك ايشان ، اجابت كردند. او در غارت لباس هاى امام عليه السلام و ادوات جنگى ايشان نيز مشاركت داشت . وى در «زيارت ناحيه» ، به صراحت ، لعن شده است . با قيام مختار، هانى دستگير شد و زير پاى اسبان سپاه مختار ، به هلاكت رسيد.

.

ص: 302

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، مُبلِي البَلاءِ ، وَالمُنادي بِالوَلاءِ في عَرصَةِ كَربَلاءَ ، المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِرا ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ ابنَ ثُبَيْتٍ الحَضرَمِيَّ . (1)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِبا ، وَالنّائي عَنِ الأَوطانِ مُغتَرِبا ، المُستَسلِمِ لِلقِتالِ ، المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ ، المَكثورِ (2) بِالرِّجالِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيَّ . (3)

المناقب لابن شهرآشوب :سُلِبَ الحُسَينُ عليه السلام ما كانَ عَلَيهِ ، فَأَخَذَ ... القَوسَ وَالحُلَلَ الرُّحَيلُ بنُ خَيثَمَةَ الجُعِفيُّ ، وهانِئُ بنُ شَبيبٍ الحَضرَمِيُّ ، وجَريرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِيُّ . (4)

الملهوف :نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ فَيوطِئَ الخَيلَ ظَهرَهُ ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ ، وهُم :... هانِى ءَ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ واُسَيدُ بنُ مالِكٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِحَوافِرِ خَيلِهِم ، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ ... . وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ ، فَشَدَّ أيدِيَهُم وأرجُلَهُم بِسِكَكِ الحَديدِ ، وأوطَأَ الخَيلَ ظُهورَهُم حَتّى هَلَكوا . (5)

.


1- .المزار الكبير : ص 488 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 66 .
2- .المَكثور : المغلوب ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
3- .المزار الكبير : ص 489 ح 8 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 66 .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .
5- .الملهوف : ص 182 ، مثير الأحزان : ص 78 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 59 وفيهما «إسحاق بن حويّة الحضرمي» .

ص: 303

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبد اللّه ، پسر امير مؤمنان ؛ آن خوبِ امتحان داده در بلا و بانگ زننده به خيرخواهىِ در صحنه كربلا ؛ آن كه از پيشِ رو و پشتِ سر، زده شد ! خداوند ، قاتل او ، هانى بن ثُبَيت حضرَمى را لعنت كند !

المزارالكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر جعفر، پسر امير مؤمنان ؛ همان شكيبايى كه كارش را براى خدا به شمار آورْد و دور از وطن و غريبانه، براى جنگ ، مهيّا و آماده شد و پيش گام در نبرد بود و مغلوب مردانى گشت كه او را احاطه كردند ! خداوند ، قاتل او هانى بن ثُبَيت حَضرَمى را لعنت كند !

المناقب ، ابن شهرآشوب :حسين عليه السلام هر چه داشت، غارت شد ... . رُحَيل بن خَيثَمه جُعْفى و هانى بن شَبيب حَضرَمى و جَرير بن مسعود حَضرَمى ، كمان و لباس هاى قيمتى را برداشتند .

الملهوف :عمر بن سعد ، در ميان يارانش فرياد زد: چه كسى حاضر است بر پشت حسين ، اسب بتازد؟ ده تن ، اعلام آمادگى كردند و آنان ، ... هانى بن ثُبَيت حَضرَمى و اُسَيد بن مالك _ كه خداوند ، لعنتشان كند _ ، بودند. آنان با سُم هاى نعل شده اسبانشان بر بدن حسين عليه السلام تاختند تا اين كه پشت و سينه اش را خُرد كردند ... . مختار ، اينان را گرفت و دست و پاهايشان را با حلقه هاى آهنى بست و بر پشتشان اسب تاخت تا هلاك شدند.

.

ص: 304

6 / 32رَجُلٌ سَمْجُ العَمىتاريخ دمشق عن أبي النضر الجرمي :رَأَيتُ رَجُلاً سَمجَ (1) العَمى ، فَسَأَلَتُهُ عَن سَبَبِ ذَهابِ بَصَرِهِ ، فَقالَ : كُنتُ مِمَّن حَضَرَ عَسكَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا جاءَ اللَّيلُ رَقَدتُ ، فَرَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ وبَينَ يَدَيهِ طَستٌ فيها دَمٌ ، وريشَةٌ فِي الدَّمِ ، وهُوَ يُؤتى بِأَصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَيَأخُذُ الرّيشَةَ ، فَيَخُطُّ بِها بَينَ أعيُنِهِم ، فَاُتِيَ بي ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، وَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِسَيفٍ ، ولا طَعَنتُ بِرُمحٍ ، ولا رَمَيتُ بِسَهمٍ . قالَ : أفَلَم تُكَثِّر عَدُوَّنا ؟! فَأَدخَلَ إصبَعَهُ فِي الدَّمِ _ السَّبّابَةَ وَالوُسطى _ وأهوى بِهِما إلى عَيني ، فَأَصبَحتُ وقَد ذَهَبَ بَصَري . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن ابن رماح :لَقيتُ رَجُلاً مَكفوفا قَد شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكانَ النّاسُ يَأتونَهُ ويَسأَلونَهُ عَن سَبَبِ ذَهابِ بَصَرِهِ ، فَقالَ : إنّي كُنتُ شَهِدتُ قَتلَهُ عاشِرَ عَشَرَةٍ ، غَيرَ أنّي لَم أضرِب ولَم أطعَن ولَم أرمِ ، فَلَمّا قُتِلَ رَجَعتُ إلى مَنزِلي ، فَصَلَّيتُ العِشاءَ الآخِرَةَ ونُمتُ ، فَأَتاني آتٍ في مَنامي وقالَ لي : أجِب رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! فَإِذاَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله جالِسٌ فِي الصَّحراءِ ، حاسِرٌ عَن ذِراعَيهِ ، آخِذٌ بِحَربَةٍ ، ونَطعٌ (3) بَينَ يَدَيهِ ، ومَلَكٌ قائِمٌ لَدَيهِ في يَدِهِ سَيفٌ مِن نارٍ يَقتُلُ أصحابي ، فَكُلَّما ضَرَبَ رَجُلاً مِنهُم ضَربَةً التَهَبَت نَفسُهُ نارا . فَدَنَوتُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وجَثَوتُ (4) بَينَ يَدَيهِ ، وقُلتُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، فَلَم يَرُدَّ عَلَيَّ ، ومَكَثَ طَويلاً مُطرِقا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، وقالَ لي : يا عَبدَ اللّهِ انتَهَكتَ حُرمَتي ، وقَتَلتَ عِترَتي ، ولَم تَرعَ حَقّي ، وفَعَلتَ وفَعَلتَ . فَقُلتُ لَهُ : يا رَسولَ اللّهِ ، وَاللّهِ ، ما ضَرَبتُ سَيفا ، ولا طَعَنتُ رُمحا ، ولا رَمَيتُ سَهما . فَقالَ : صَدَقتَ ، ولكِنَّكَ كَثَّرتَ السَّوادَ ، اُدنُ مِنّي ! فَدَنَوتُ مِنهُ ، فَإِذا طَستٌ مَملوءٌ دَما . فَقالَ : هذا دَمُ وَلَدِي الحُسَينِ . فَكَحَّلَني مِنهُ ، فَانتَبَهتُ ولا اُبصِرُ شَيئاً حَتَّى السّاعَةِ . (5)

.


1- .سمُج سماجة : قبح فهو سمج (الصحاح : ج 1 ص 322 «سمج») .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 259 ، المناقب لابن المغازلي : ص 405 ح 459 عن أبي النضر الحرمي وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 59 وشرح الأخبار : ج 3 ص 171 ح 1120 وكشف الغمّة : ج 2 ص 269 .
3- .النَّطعُ _ بالفتح وبالكسر _ : بساط من الأديم [أي الجلد المدبوغ] (القاموس المحيط: ج 3 ص 89 «نطع»).
4- .جَثا _ يَجثو: جلس على ركبتيه للخصومة ونحوها (لسان العرب: ج 14 ص 131 «جثا»).
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 104 ، بستان الواعظين : ص 262 عن الحذّاء بن رباح ؛ مثير الأحزان : ص 80 عن ابن رياح وكلاهما نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 281 والملهوف : ص 183 .

ص: 305

6 / 32كور بدريخت

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو نضر جَرمى _: مردى بدريخت و كور را ديدم . از او سبب كور شدنش را پرسيدم . گفت: من از اعضاى لشكر عمر بن سعد بودم . وقتى شب فرا رسيد، خوابيدم و پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه در برابرش ، تشتى از خون بود و پَرى خون آلود كه براى ياران عمر بن سعد ، برده مى شد و عمر بن سعد، آن پَر را مى گرفت و با آن، در ميان دو چشم سپاهيانش ، علامت مى كشيد . آن گاه مرا آوردند . گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، نه شمشيرى زدم ، نه نيزه اى و نه تيرى. فرمود: «آيا بر تعداد دشمنان ما نيفزودى ؟» ، آن گاه ، انگشت اشاره و وسطىِ خود را در خون كرد و آن دو را به سوى چشمان من ، بالا آورد . چون صبح شد، ديدم كه بينايى ام از دست رفته است .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابن رِماح _: مردى نابينا را كه در كشتن حسين عليه السلام شركت داشت، ديدم كه مردم ، نزد وى مى آيند و از علّت كور شدنش مى پرسند . او گفت: من در روز دهم [محرّم ، فقط] شاهد كشتن حسين بودم ؛ امّا نه شمشير زدم ، نه نيزه كوبيدم و نه تير انداختم. وقتى حسين كشته شد، به منزلم بر گشتم و نماز عشايم را خواندم و خوابيدم . كسى به خوابم آمد و به من گفت: جواب پيامبر خدا را بده . پيامبر صلى الله عليه و آله در بيابانى نشسته بود و زانوى غم در بغل داشت و ماتم زده، سلاحى در دست گرفته بود و پوستى در برابرش نهاده شده بود و فرشته اى ، شمشيرِ آتشين به دست ، در مقابلش ايستاده بود و همراهان مرا مى كُشت و هر نفرى از آنها را كه مى زد، جانش شعله ور مى شد. من به پيامبر عليه السلام نزديك شدم و در برابرش زانو زدم و گفتم: سلام بر تو ، اى پيامبر خدا ! ايشان ، جواب مرا نداد و مدّتى به انديشه فرو رفت . آن گاه سرش را بلند كرد و به من فرمود : «اى بنده خدا ! حرمت مرا هتك كردى و خانواده ام را كُشتى و حقّ مرا رعايت نكردى و كردى ، آنچه كردى» . به ايشان گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، نه شمشيرى زدم، نه نيزه اى كوبيدم و نه تيرى پرتاب كردم. فرمود: «راست گفتى ؛ ولى تو بر سياهىِ لشكر افزودى . نزديك بيا!» . من نزديك رفتم و تشتى پُر از خون بود . فرمود: «اين ، خون فرزندم حسين است» . سپس ، از آن به چشم من ماليد و من ، بيدار شدم و تا الآن ، چيزى نمى بينم .

.

ص: 306

6 / 33رَجُلٌ مُحتَرِقٌالأمالي للطوسي عن محمّد بن سليمان :حَدَّثَني عَمّي : لَمّا خِفنا أيّامَ الحَجّاجِ ، خَرَجَ نَفَرٌ مِنّا مِنَ الكوفَةِ مُستَتِرينَ وخَرَجتُ مَعَهُم ، فَصِرنا إلى كَربَلاءَ ، ولَيسَ بِها مَوضِعٌ نَسكُنُهُ ، فَبَنَينا كوخا عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، وقُلنا : نَأوي إلَيهِ ، فَبَينا نَحنُ فيهِ إذ جاءَنا رَجُلٌ غَريبٌ ، فَقالَ : أصيرُ مَعَكُم في هذَا الكوخ اللَّيلَةَ ، فَإِنّي عابِرُ سَبيلٍ ، فَأَجَبناهُ ، وقُلنا : غَريبٌ مُنقَطَعٌ بِهِ ، فَلَمّا غَرَبَتِ الشَّمسُ وَأظلَمَ اللَّيلُ أشعَلنا ، فَكُنّا نُشعِلُ بِالنِّفطِ ، ثُمَّ جَلَسنا نَتَذاكَرُ أمرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُصيبَتَهُ وقَتلَهُ ومَن تَوَلّاهُ ، فَقُلنا : ما بَقِيَ أحَدٌ مِن قَتَلَةِ الحُسَيِن عليه السلام إلّا رَماهُ اللّهُ بِبَلِيَّةٍ في بَدَنِهِ . فَقالَ ذلِكَ الرَّجُلُ : فَأَنَا قَد كُنتُ فيمَن قَتَلَهُ ، وَاللّهِ ما أصابَني سوءٌ ، وإنَّكُم يا قَومُ تَكذِبونَ . فَأَمسَكنا عَنهُ ، وقَلَّ ضَوءُ النِّفطِ ، فَقامَ ذلِكَ الرَّجُلُ لِيُصلِحَ الفَتيلَةَ بِإِصبَعِهِ ، فَأَخَذَتِ النّارُ كَفَّهُ ، فَخَرَجَ ونادى حَتّى ألقى نَفسَهُ فِي الفُراتِ يَتَغَوَّصُ بِهِ ، فَوَ اللّهِ ، لَقَد رَأَيناهُ يُدخِلُ رَأسَهُ فِي الماءِ وَالنّارُ عَلى وَجهِ الماءِ ، فَإِذا أخرَجَ رَأسَهُ سَرَتِ النّارُ إلَيهِ ، فَتَغوصُهُ إلَى الماءِ ، ثُمَّ يُخرِجُهُ ، فَتَعودُ إلَيهِ ، فَلَم يَزَل ذلِكَ دَأبَهُ حَتّى هَلَكَ . (1)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 162 الرقم 269 ، بشارة المصطفى : ص 276 وفيه «عمر» بدل «عمّي» نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 307 الرقم 6 وراجع : ثواب الأعمال : ص 259 الرقم 7 ومثير الأحزان : ص 109 وتهذيب الكمال : ج 6 ص 437 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 232 و 233 و 234 و مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 98 وتذكرة الخواصّ : ص 282 والصواعق المحرقة : ص 195 .

ص: 307

6 / 33مرد سوخته

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن سليمان _: عمويم به من خبر داد: وقتى در دوران حَجّاج ، دچار ترس شديم، تعدادى از ما كه من هم با آنها بودم، پنهانى از كوفه بيرون رفتيم، تا به كربلا رسيديم. جايى در آن شهر نبود كه ساكن شويم . در كنار فرات ، كلبه اى فراهم كرديم و گفتيم كه در آن ، پناه مى گيريم . همين طور در آن بوديم كه مرد غريبى پيش ما آمد و گفت: من هم امشبى را در اين كلبه ، سر كنم . من ره گذرى هستم. به او جواب مثبت داديم و گفتيم كه غريب و بيچاره است ! وقتى غروب شد و تاريكىِ شب ، همه جا را فرا گرفت، چراغى را با نفت ، روشن كرديم و نشستيم و در باره حسين بن على عليه السلام و مصيبت او و كشته شدنش و قاتلانش سخن گفتيم و گفتيم: هيچ كس از كُشندگان حسين عليه السلام نمانْد ، مگر اين كه خداوند ، او را گرفتار بلايى در بدنش كرد. آن مرد گفت: من هم از جمله قاتلان حسينم . به خدا سوگند كه هيچ بدى اى به من نرسيد، و شما دروغ مى گوييد ! ما ساكت شديم. نفت، كم سو شد و آن مرد برخاست تا با انگشتش ، فتيله چراغ را درست كند، كه دستش آتش گرفت . از كلبه ، بيرون رفت و فرياد مى زد، تا اين كه خودش را در فرات انداخت و در آن ، فرو رفت. به خدا سوگند، ديديم كه سرش را داخل آب مى بُرد _ و آتش بر روى آب ، شعله مى كشيد _ و وقتى سرش را از آب بيرون مى آورد، آتش ، او را فرا مى گرفت . او سرش را در آب فرو مى بُرد و سپس ، بيرون مى آورد و دوباره ، در آب فرو مى برد . همچنان اين كار را تكرار مى كرد ، تا اين كه هلاك شد.

.

ص: 308

6 / 34رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍثواب الأعمال عن القاسم بن الأصبغ بن نباتة :قَدِمَ عَلَينا رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام مُسوَدَّ الوَجهِ ، وكانَ رَجُلاً جَميلاً شَديدَ البَياضِ ، فَقُلتُ لَهُ : ما كِدتُ أعرِفُكَ لِتَغَيُّرِ لَونِكَ ! فَقالَ : قَتَلتُ رَجُلاً مِن أصحابِ الحُسَينِ أبيَضَ بَينَ عَينَيهِ أثَرُ السُّجودِ، وجِئتُ بِرَأسِهِ . فَقالَ القاسِمُ : لَقَد رَأَيتُهُ عَلى فَرَسٍ لَهُ مَرِحا ، وقَد عَلَّقَ الرَّأسَ بِلَبانِها (1) ، وهُوَ يُصيبُ رُكبَتَيها ، قالَ : فَقُلتُ لِأَبي : لَو أنَّهُ رَفَعَ الرَّأسَ قَليلاً ، أما تَرى ما تَصنَعُ بِهِ الفَرَسُ بِيَدَيها ؟ فَقالَ لي : يا بُنَيَّ ما يُصنَعُ بِهِ أشَدُّ ، لَقَد حَدَّثَني فَقالَ : ما نِمتُ لَيلَةً مُنذُ قَتَلتُهُ إلّا أتاني في مَنامي ، حَتّى يَأخُذُ بِكَتِفي ، فَيَقودُني ، ويَقولُ : اِنطَلِق، فَيَنطَلِقُ بي إلى جَهَنَّمَ ، فَيَقذِفُ بي فيها حَتّى اُصبِحَ . قالَ : فَسَمِعَت بِذلِكَ جارَةٌ لَهُ ، فَقالَت : ما يَدَعُنا نَنامُ شَيئا مِنَ اللَّيلِ مِن صِياحِهِ . قالَ : فَقُمتُ في شَبابٍ مِنَ الحَيِّ ، فَأَتَينَا امرَأَتَهُ ، فَسَأَلناها ، فَقالَت : قَد أبدى عَلى نَفسِهِ ، قَد صَدَقَكُم . (2)

.


1- .اللَّبانُ : الصدر أو وسطه أو ما بين الثديين (تاج العروس : ج 18 ص 498 «لبن») .
2- .ثواب الأعمال : ص 259 الرقم 8 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 308 .

ص: 309

6 / 34مردى از بنى دارِم

ثواب الأعمال :قاسم بن اَصبغ بن نُباته گفت : مردى سياه چهره از بنى دارِم _ كه در كشتن حسين عليه السلام حضور داشت _ ، پيش ما آمد، در حالى كه [پيش تر] مردى زيبارو و سفيد بود . به وى گفتم: نزديك بود به جهت تغيير رنگ چهره ات ، تو را نشناسم! گفت: من مردى از ياران حسين را _ كه چهره اى سفيد داشت و اثر سجده بر پيشانى اش بود _ ، كُشتم و سرش را هم آوردم [و تغيير يافتن رنگ چهره ام ، به خاطر آن است] . قاسم گفت : [پس از شهادت حسين عليه السلام و يارانش ،] او را بر اسبى چموش ديدم كه سر [آن شهيد] را بر سينه اسب ، آويزان كرده بود و به زانوهاى آن حيوان مى رسيد. به پدرم گفتم: اى كاش آن سر را اندكى بالا مى برد ! نمى بينى كه اسب با دست هايش ، با آن سر ، چه مى كند؟ به من گفت: پسرم ! آنچه بر سرِ جخودِج او خواهد آمد ، بسيار بدتر است ! مردِ دارِمى به من خبر داد و گفت: از آن هنگام كه وى را كشته ام ، تا كنون ، خوابم نبرده است ، مگر اين به خوابم مى آيد و شانه هايم را مى گيرد و مرا راه مى بَرد و مى گويد : «برو» و مرا به سوى جهنّم مى بَرد و در آن ، پرتاب مى كند ، تا اين كه صبح مى شود . كنيز او ، اين را شنيد و گفت: از فريادش نمى گذارد شب ها لحظه اى بخوابيم ! جقاسمج گفت: با گروهى از جوانان محلّه ، نزد زنش رفتيم و از حال او پرسيديم . گفت: او خودش ، خودش را هلاك ساخت و به شما ، راست گفته است .

.

ص: 310

مقاتل الطالبيين عن القاسم بن الأصبغ بن نباتة :رَأَيتُ رَجُلاً مِن بَني أبانِ بنِ دارمٍ أسوَدَ الوَجهِ ، وكُنتُ أعرتفُهُ جَميلاً شَديدَ البَياضِ ، فَقُلتُ لَهُ : ما كِدتُ أعرِفُكَ! قال : إنّي قَتَلتُ شابّا أمرَدَ (1) مَعَ الحُسَينِ بَينَ عَينَيهِ أثَرُ السُّجودِ ، فَما نِمتُ لَيلَةً مُنذُ قَتَلتُهُ إلّا أتاني فَيَأخُذُ بِتَلابيبي حَتّى يَأتِيَ جَهَنَّمَ فَيَدفَعَني فيها ، فَأَصيحَ فَما يَبقى [ أحَدٌ ] فِي الحَيِّ إلّا سَمِعَ صِياحي . قالَ : وَالمَقتولُ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام (2) . 3

.


1- .قوله : «شابّا أمرد» لا يتلاءم مع سِنّ أبي الفضل العبّاس عليه السلام ، فإمّا أن يكون مصحّفا ، أو أنّ المقتول كان شهيدا آخر .
2- .مقاتل الطالبيين : ص118 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج4 ص58 ، بحار الأنوار : ج45 ص306 .

ص: 311

مقاتل الطالبيين_ به نقل از قاسم بن اَصبَغ بن نُباته _: مردى سياه چهره از بنى ابان بن دارم را ديدم و پيش تر ، او را مى شناختم كه سيمايى زيبا و بسيار سفيد داشت . به وى گفتم : چنين نديده بودمت! گفت : جوانى بى ريش (1) از همراهان حسين را _ كه در پيشانى اش اثر سجده پيدا بود _ ، كُشتم . از وقتى كه او را كشته ام ، شبى را نخوابيده ام ، مگر اين كه او مى آيد و گريبان مرا مى گيرد و مرا به كنار جهنّم مى برد و مرا در آن مى اندازد ، و من چنان فريادى مى كشم كه كسى در محلّه مان نيست كه فرياد مرا نشنود . آن جوان كشته شده ، عبّاس بن على عليه السلام بود . 2

.


1- .اين گفته : «جوان بى ريش» ، با سنّ ابو الفضل العبّاس7 سازگار نيست . بايد گفت كه يا اين گفته ، تحريف شده ، يا آن شهيد ، كس ديگرى بوده است .

ص: 312

6 / 35رَجُلٌ مِن طَيِّئٍتاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :اِنطَلَقَ غُلامانِ مِنهُم _ لِعَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ، أوِ ابنِ ابنِ جَعفَرٍ _ فَأَتَيا رَجُلاً مِن طَيِّئٍ ، فَلَجَآ إلَيهِ ، فَضَرَبَ أعناقَهُما ، وجاءَ بِرُؤوسِهِما حَتّى وَضَعَهُما بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ؛ قالَ : فَهَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ ، وأمَرَ بِدارِهِ ، فَهُدِّمَت . (1)

الأمالي للصدوق عن أبي محمّد شيخ لأهل الكوفة :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، اُسِرَ مِن مُعَسكَرِهِ غُلامانِ صَغيرانِ ، فَاُتِيَ بِهِما عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ ، فَدَعا سَجّاناً لَهُ ، فَقالَ : خُذ هذَينِ الُغلامَينِ إلَيكَ ... [ثُمَّ ذَكَرَ كَلاما طَويلاً يَتَضَمَّنُ إخراجَ السَّجّانِ لَهُما ، وقِيامَ رَجُلٍ فاسِقٍ مِن أتباعِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ بِقَتلِهِما ، ومَجيئِهِ بِرَأسَيهِما إلى عُبَيدِ اللّهِ ، إلى أن قالَ :] قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ : فَإِنَّ أحكَمَ الحاكِمينَ قَد حَكَمَ بَينَكُم ، مَن لِلفاسِقِ ؟ قالَ : فَانتَدَبَ لَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَقالَ : أنَا لَهُ . قالَ : فَانطَلِق بِهِ إلَى المَوضِعِ الَّذي قَتَلَ فيهِ الغُلامَينِ ، فَاضرِب عُنُقَهُ ، ولا تَترُك أن يَختَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِما ، وعَجِّل بِرَأسِهِ . فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ ، وجاءَ بِرَأسِهِ ، فَنَصَبَهُ عَلى قَناةٍ ، فَجَعَلَ الصِّبيانُ يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ ، وهُم يَقولونَ : هذا قاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

راجع : ج 8 ص 186 (القسم التاسع / الفصل السادس / استشهاد غلامين من ) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 424 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 171 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 143 _ 148 الرقم 145 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 100 الرقم 1 .

ص: 313

6 / 35مردى از قبيله طَى

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: دو نوجوانِ آنها (كاروان اسيران كربلا) _ كه فرزند عبد اللّه بن جعفر يا نوه جعفر بودند _ فرار كردند و پيش مردى از قبيله طَى آمدند و به او پناه آوردند . او گردن آن دو را زد و سرهايشان را آورد و نزد ابن زياد گذاشت. ابن زياد ، گردن آن مرد را زد و دستور داد خانه اش را ويران كردند.

الأمالى ، صدوق :ابو محمّد _ كه پيرمردى از اهالى كوفه بود _ ، نقل كرد : وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، از اردوگاه او ، دو نوجوان به اسارت گرفته و نزد عبيد اللّه بن زياد آورده شدند. او زندانبان را صدا زد و آن دو را تحويل وى داد... . [پيرمرد ، سپس حكايت آن دو را به تفصيل گفت ، از جمله اين كه زندانبان ، آن دو را از زندان ، خارج كرد و مرد فاسقى از هواداران عبيد اللّه بن زياد ، اقدام به كشتن آن دو نمود و سرشان را نزد عبيد اللّه آورد تا آن جا كه گفت: ]عبيد اللّه بن زياد گفت: داورترينِ داوران ميان شما داورى كرد . چه كسى حاضر است اين فاسق را مجازات كند؟ مردى شامى صدا زد كه : من حاضرم. عبيد اللّه گفت: اين را به همان جايى مى برى كه آن دو نوجوان را كشته است و گردنش را مى زنى و نمى گذارى كه خون او با خون آن دو ، در هم آميزد و زود ، سرش را مى آورى. آن مرد ، چنين كرد و سرِ او را آورد و بر تيركى آويخت . بچّه ها [ى كوفه] با تير و سنگ ، آن را هدف قرار مى دادند و مى گفتند: اين ، قاتل ذرّيه پيامبر خداست.

ر. ك: ج 8 ص 187 (بخش نهم / فصل ششم / شهيد شدن دو نوجوان از خاندان امام عليه السلام) .

.

ص: 314

6 / 36رَجُلٌ أسوَدُ الوَجهِالأمالي للطوسي عن الحسن بن عطيّة :سَمِعتُ جَدّي أبا اُمّي بَزيعا ، قالَ : كُنّا نَمُرُّ ونَحنُ غِلمانٌ زَمَنَ خالِدٍ ، عَلى رَجُلٍ فِي الطَّريقِ جالِسٍ ، أبيَضِ الجَسَدِ أسوَدِ الوَجهِ ، وكانَ النّاسُ يَقولونَ : خَرَجَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . (1)

6 / 37رَجُلٌ يَقولُ : «اللّهُمَّ اغفِرلي وما أراكَ فاعِلاً»الملهوف :رَوَى ابنُ لَهيعَةَ وغَيرُهُ حَديثا أخَذنا مِنهُ مَوضِعَ الحاجَةِ ، قالَ : كُنتُ أطوفُ بِالبَيتِ ، فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي وما أراكَ فاعِلاً ! فَقُلتُ لَهُ : يا عَبدَ اللّهِ، اتَّقِ اللّهَ ، ولا تَقُل مِثلَ هذا ، فَإِنَّ ذُنوبَكَ لَو كانَت مِثلَ قَطرِ الأَمصارِ ووَرَقِ الأَشجارِ ، فَاستَغفَرتَ اللّهَ ، غَفَرَها لَكَ إنَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ . قالَ : فَقالَ لي : اُدنُ مِنّي حَتّى اُخبِرَكَ بِقِصَّتي ، فَأَتَيتُهُ فَقالَ : اِعلَم أنَّنا كُنّا خَمسينَ نَفَرا مِمَّن سارَ مَعَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى الشّامِ ، فَكُنّا إذا أمسَينا وَضَعنَا الرَّأسَ في تابوتٍ وشَرِبنَا الخَمرَ حَولَ التّابوتِ ، فَشَرِبَ أصحابي لَيلَةً حَتّى سَكِروا ، ولَم أشرَب مَعَهُم ، فَلَمّا جَنَّ اللَّيلُ سَمِعتُ رَعدا ، ورَأَيتُ بَرقا ، فَإِذا أبوابُ السَّماءِ قَد فُتِحَت ، ونَزَلَ آدَمُ ونوحٌ وإبراهيمُ وإسحاقُ وإسماعيلُ ونَبِيُّنا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وعَلَيهِم أجَمعينَ، ومَعَهُم جَبرَئيلُ وخَلقٌ مِنَ المَلائِكَةِ . فَدَنا جَبرَئيلُ مِنَ التّابوتِ ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ وضَمَّهُ إلى نَفسِهِ وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ كَذلِكَ فَعَلَ الأَنبِياءُ كُلُّهُم ، وبَكَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وعَزّاهُ الأَنبِياءُ ، وقالَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن اُطيعَكَ في اُمَّتِكَ ، فَإِن أمَرتَني زَلزَلتُ الأَرضَ بِهِم ، وجَعَلتُ عالِيَها سافِلَها كَما فَعَلتُ بِقَومِ لوطٍ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لا يا جَبرَئيلُ ، فَإِنَّ لَهُم مَعي مَوقِفا بَينَ يَدَيِ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ . ثُمَّ جاءَ المَلائِكَةُ نَحوَنا لِيَقتُلونا ، فَقُلتُ : الأَمانَ يا رَسولَ اللّهِ ، فَقالَ : اِذهَب فَلا غَفَرَ اللّهُ لَكَ . (2)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 727 الرقم 1529 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 322 الرقم 17 .
2- .الملهوف : ص 208 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 125 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 87 نحوه .

ص: 315

6 / 36مردى روسياه

الأمالى ، طوسى_ به نقل از حسن بن عطيّه _: از جدّ مادرى ام ، بَزيع ، شنيدم كه گفت: در دوران خالد، ما بچّه سال بوديم . در راه ، از كنار مردى مى گذشتيم كه نشسته بود و تنى سفيد و سيمايى سياه داشت . مردم مى گفتند كه: او بر ضدّ حسين عليه السلام جنگيد جو اين چنين شدج !

6 / 37مردى كه مى گفت: «خداوندا ! مرا بيامرز ؛ ولى اميدى به آمُرزشَت ندارم!»

الملهوف:حديثى است كه ابن لَهيعه و ديگران ، نقل كرده اند و ما از آن ، به اندازه نيازمان انتخاب كرده ايم كه گفت: در حال طواف خانه خدا بودم كه با مردى رو به رو شدم كه مى گفت: خداوندا ! مرا بيامرز ؛ ولى نمى بينم كه تو كننده اين كار باشى! به او گفتم: اى بنده خدا ! از خدا ، پروا كن و چنين مگو . اگر گناهانت، به اندازه باران شهرها و به تعداد برگ هاى درختان باشد و تو از خدا آمرزش بخواهى، تو را مى آمرزد ؛ چرا كه او آمرزنده و مهربان است. او به من گفت: جلو بيا تا ماجرايم را برايت بازگو كنم. نزد او رفتم . گفت: بدان كه ما پنجاه نفر بوديم كه با سر حسين عليه السلام به شام رفتيم . وقتى شب مى شد، سر را در صندوقى مى گذاشتيم و در كنار صندوق ، شراب مى خورديم . يك شب، دوستانم شراب خوردند و مست شدند ؛ ولى من نخوردم . تاريكى شب ، فرا گير شد . صداى رعدى شنيدم و برقى ديدم . ناگهان ، درهاى آسمان باز شدند و آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و پيامبر ما محمّد _ كه درودهاى خدا بر او و بر خاندانش و بر همه آنها باد _ با جبرئيل و جمعى از فرشتگان ، فرود آمدند. جبرئيل ، نزديك صندوق آمد و آن سر را بيرون آورد و به خودش چسبانْد و آن را بوسيد . همين كار را همه پيامبران نيز كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله براى سر حسين عليه السلام گريست و پيامبران ، به او تسليت گفتند . جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى محمّد ! خداوند به من دستور داده كه در باره امّتت ، از تو فرمان برم . اگر دستور بدهى، در زمين ، زلزله مى اندازم و آن را زير و رو مى كنم، همان طور كه براى قوم لوط چنين كردم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نه، اى جبرئيل ! من در روز قيامت ، با آنان ، تسويه حسابى در پيشگاه خدا دارم !» . سپس فرشتگان به سمت ما آمدند تا ما را بكُشند . گفتم : امان مى خواهم ، اى پيامبر خدا ! فرمود: «برو، خدا ، تو را نيامرزد!» .

.

ص: 316

6 / 38رَجُلٌ رائِحَتُهُ رائِحَةُ القَطِرانِتاريخ دمشق عن الفضل بن الزبير :كُنتُ جالِسا عِندَ شَخصٍ ، فَأَقبَلَ رَجُلٌ فَجَلَسَ إلَيهِ ، رائِحَتُهُ رائِحَةُ القَطِرانِ (1) ، فَقالَ لَهُ : يا هذا، أتَبيعُ القَطِرانَ ؟ قالَ : ما بِعتُهُ قَطُّ ، قالَ : فَما هذِهِ الرّائِحَةُ ؟ قالَ : كُنتُ مِمَّن شَهِدَ عَسكَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، وكُنتُ أبيعُهُم أوتادَ الحَديدِ ، فَلَمّا جَنَّ عَلَيَّ اللَّيلُ رَقَدتُ ، فَرَأَيتُ في نَومي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ عَلِيٌّ ، وعَلِيٌّ يَسقِي القَتلى مِن أصحابِ الحُسَينِ ، فَقُلتُ لَهُ : اِسقِني، فَأَبى ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ مُرهُ يَسقينى . فَقالَ : ألَستَ مِمَّن عاوَنَ عَلَينا ؟ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، وَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِسَيفٍ ، ولا طَعَنتُ بِرُمحٍ ، ولا رَمَيتُ بِسَهمٍ ، ولكِنّي كُنتُ أبيعُهُم أوتادَ الحَديدِ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ اسقِهِ ، فَناوَلَني قَعبا مَملوءا قَطِرانا ، فَشَرِبتُ مِنهُ قَطِرانا ، ولَم أزَل أبولُ القَطِرانَ أيّاما ، ثُمَّ انقَطَعَ ذلِكَ البَولُ عَنّي ، وبَقِيَتِ الرّائِحَةُ في جِسمي . (2)

.


1- .قَطران : الذي يطلى به الإبل التي فيها الجرب ، فيحرق بحدّته وحرارته الجرب ، يتّخذ من حمل شجر العرعر (مجمع البحرين : ج 3 ص 1493 «قطر») .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 258 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 59 والثاقب في المناقب : ص 335 ح 278 .

ص: 317

6 / 38مردى كه بوى قَطْران مى داد

تاريخ دمشق_ به نقل از فضل بن زبير _: كنار مردى نشسته بودم كه مردى ديگر آمد و كنار او نشست و بويش ، همانند بوى قطران (1) بود. اين مرد به او گفت: آقا ! قَطران فروشى ؟ او گفت: من هرگز قطران نفروخته ام. اين مرد از او پرسيد: پس اين بوى چيست؟ او گفت: من جزو لشكر عمر بن سعد بودم و به آنها ميخ هاى آهنى مى فروختم . وقتى شب فرا رسيد، خوابيدم و در خواب ، پيامبر خدا را به همراه على ديدم و على ، يارانِ كشته شده حسين را آب مى داد . به ايشان گفتم: به من هم آب بده . امّا او ، خوددارى كرد . گفتم : اى پيامبر خدا ! به او دستور بده كه به من هم آب بدهد. فرمود: «تو از كسانى نيستى كه به دشمن ما كمك كردى؟» . گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، من شمشيرى نزدم، نيزه اى نكوبيدم و تيرى پرتاب نكردم و فقط به آنها ميخ هاى آهنى مى فروختم. فرمود: «اى على ! به او آب بده» . على ظرفى پُر از قَطْران به من داد و من از آن نوشيدم و از آن پس، مدّتى قطرانْ ادرار مى كردم . بعد، ادرارِ قطران ، بند آمد ؛ ولى بويش در بدنم ماند.

.


1- .قطران، روغن مخصوصى است كه نوع گياهى آن، از درخت عَرعَر گرفته مى شود و با آن ، محلّ گرىِ شتر را چرب و ضدّ عفونى مى كنند تابهبود يابد. [گفتنى است: در گذشته، نوعى درخت سَروِ كوهى (ناژ) را «عَرعَر» مى ناميدند كه از شيره و صَمغ آن، قطرانْ گرفته مى شد و با درخت عرعر امروزى (يا همان «آلان») متفاوت است (ر. ك: لغت نامه دهخدا : ذيل «عرعر» و «قطران»)].

ص: 318

6 / 39قاتِلُ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍتاريخ الطبري عن حميد بن مسلم:قاتَلَ [حَبيبٌ] قِتالاً شَديداً، فَحَمَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ ، فَضَرَبَهُ [حَبيبٌ ]بِالسَّيفِ عَلى رَأسِهِ ، فَقَتَلَهُ... وحَمَلَ عَلَيهِ آخَرُ مِن بَني تَميمٍ ، فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ، فَذَهَبَ لِيَقومَ ، فَضَرَبَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ فَوَقَعَ، ونَزَلَ إلَيهِ التَّميمِيُّ ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَقالَ لَهُ الحُصَينُ: إنّي لَشَريكُكَ في قَتلِهِ، فَقالَ الآخَرُ: وَاللّهِ ، ما قَتَلَهُ غَيري... فَلَمّا رَجَعوا إلَى الكوفَةِ أخَذَ الآخَرُ رَأسَ حَبيبٍ ، فَعَلَّقَهُ في لَبانِ فَرَسِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ فِي القَصرِ ، فَبَصُرَ بِهِ ابنُهُ القاسِمُ بنُ حَبيبٍ ، وهُوَ يَومَئِذٍ قَد راهَقَ ، فَأَقبَلَ مَعَ الفارِسِ لا يُفارِقُهُ ، كُلَّما دَخَلَ القَصرَ دَخَلَ مَعَهُ ، وإذا خَرَجَ خَرَجَ مَعَهُ ، فَارتابَ بِهِ ، فَقالَ : ما لَكَ يا بُنَيَّ تَتبَعُني ؟ قالَ : لا شَيءَ ، قالَ : بَلى ، يا بُنَيَّ! أخبِرني . قالَ لَهُ : إنَّ هذَا الرَّأسَ الَّذي مَعَكَ رَأسُ أبي ، أفَتُعطينيهِ حَتّى أدفِنَهُ ؟ قالَ: يا بُنَيَّ ! لا يَرضَى الأَميرُ أن يُدفَنَ ، وأنَا اُريدُ أن يُثيبَنِي الأَميرُ عَلى قَتلِهِ ثَوابا حَسَنا . قالَ لَهُ الغُلامُ : لكِنَّ اللّهَ لا يُثيبُكَ عَلى ذلِكَ إلّا أسوَأَ الثَّوابِ ، أما وَاللّهِ ، لقَدَ قَتَلتَ خَيرا مِنكَ ، وبَكى . فَمَكَثَ الغُلامُ حَتّى إذا أدرَكَ ، لَم يَكُن لَهُ هِمَّةٌ إلَا اتِّباعُ أثَرِ قاتِلِ أبيهِ ، لِيَجِدَ مِنهُ غِرَّةً (1) ، فَيَقتُلَهُ بِأَبيهِ . فَلَمّا كانَ زَمانُ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، وغَزا مُصعَبٌ باجُمَيرى (2) ، دَخَلَ عَسكَرَ مُصعَبٍ ، فَإِذا قاتِلُ أبيهِ في فُسطاطِهِ ، فَأَقبَلَ يَختَلِفُ في طَلَبِهِ وَالتِماسِ غِرَّتِهِ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ وهُوَ قائِلٌ نِصفَ النَّهارِ ، فَضَرَبَهُ بِسَيفِهِ حَتّى بَرَدَ . (3)

.


1- .الغرَّةُ : الغفلةُ (المصباح المنير : ص 444 «غرر») .
2- .باجميرى : موضع دون تكريت (معجم البلدان : ج 1 ص 314) .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 439 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 نحوه . وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 240 ح 1690 .

ص: 319

6 / 39قاتل حبيب بن مُظاهر

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: حبيب ، جنگ سختى كرد . مردى از بنى تميم ، بر او تاخت و حبيب بر سر او شمشيرى زد و او را كُشت... . مردى ديگر از بنى تميم ، بر حبيب ، يورش آورد و او را با نيزه زد و او [بر زمين] افتاد . حبيب خواست بلند شود كه حُصَين بن تميم ، شمشيرى بر سرش زد و او بار ديگر [بر زمين ]افتاد . آن گاه مرد تميمى ، روى حبيب نشست و سرش را بُريد . حُصَين به مرد تميمى گفت: من نيز در كشتن او سهم دارم ! مرد تميمى گفت: به خدا سوگند، جز من ، كسى او را نكُشت ... و وقتى به كوفه برگشتند، آن مرد تميمى ، سرِ حبيب را گرفت و بر سينه اسبش آويخت و با آن به سمت كاخ ابن زياد ، رو آورد . قاسم ، پسر حبيب _ كه آن روز ، جوانكى بود _ ، آن را ديد و با آن سوار ، همراه شد و از او جدا نمى شد و هر گاه وارد كاخ مى شد، او هم وارد مى شد و وقتى بيرون مى آمد، او هم بيرون مى آمد . سوار ، به او مشكوك شد و گفت: پسرم ! چه مى خواهى كه دنبال من راه افتاده اى؟ او گفت: چيزى نيست ! او گفت : چرا ، پسرم ! [ چيزى هست .] به من بگو. پسر حبيب گفت: اين سرى كه با توست، سرِ پدر من است. آن را به من مى دهى تا خاكش كنم؟ گفت: پسرم ! امير ، رضايت نمى دهد كه اين سر ، دفن شود. من هم مى خواهم در برابر كشتن او، پاداش خوبى از امير بگيرم. جوانك گفت: ولى خدا، براى اين كار، جز بدترين پاداش، به تو نخواهد داد. به خدا ، بهتر از خودت را كُشتى. و گريست. جوانك مانْد تا بزرگ شد و هدفى يا كارى جز پى گرفتن وضع قاتل پدرش نداشت تا او را غافلگير كند و به قصاص پدرش، بكُشد . وقتى دوران مُصعَب بن زبير رسيد و مُصعَب ، در منطقه باجُمَيرا ، درگير جنگ شد، پسر حبيب هم به سپاه وى پيوست. ناگهان ، قاتل پدرش را كه در خيمه خود بود ، ديد . قاسم ، براى پيدا كردن فرصت ، پيش او رفت و آمد مى كرد تا غافلگيرش كند . پس [ وقتى] بر او وارد شد كه در خواب قيلوله ظهر بود . با شمشيرش او را زد تا [ مُرد و بدنش ]سرد شد.

.

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

سخنى در باره سرانجام قاتلان امام عليه السلام و كسانى كه ايشان را در برابر دشمن ، تنها گذاشتند

اشاره

يكى از مسائل بسيار مهم و قابل تأمّلِ واقعه عاشورا _ كه براى همه ، بويژه براى ستمگران و جنايتكاران تاريخ ، عبرت آموز و تنبّه آفرين است _ سرنوشت كسانى است كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند و يا ايشان را در برابر دشمن ، تنها گذاشتند و يارى ننمودند . آنان ، نه تنها در آخرت ، به ميزان جرم خود ، مجازات خواهند شد ، بلكه بخشى از كيفر آنها در همين جهان ، دامنگيرشان گرديد .

نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله
اشاره

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سال ها پيش از واقعه عاشورا ، چنين رويداد هولناكى را مى ديد و بر پايه روايتى ، كسانى را كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند يا او را يارى نكردند ، بدين سان نفرين فرمود : اللّهُمَّ اخْذُل مَن خَذَلَهُ ، وَ اقتُل مَن قَتَلَهُ ، وَ اذبَح مَن ذَبَحَهُ ، وَ لا تُمَتِّعهُ بِما طَلَبَ . (1) بار خدايا ! هر كه او را بى ياور گذاشت ، بى ياورش بگذار و قاتل او را بكُش ، و كسى را كه سر او را بُريد ، ذبح كن و خواستش را برآورده مكن . و در حديثى ديگر از ايشان ، آمده : يُقتَلُ ابنِىَ الحُسَينُ بِظَهرِ الكوفَةِ ، الوَيلُ لِقاتِلِهِ ، وَ خاذِلِهِ ، وَ تارِكِ نُصرَتِهِ ! (2) پسرم حسين ، در پشتِ كوفه ، كشته مى شود . واى بر قاتل او وا گذارنده او و ترك كننده يارى اش !

.


1- .كامل الزيارات : ص 131 ح 149 و ر . ك :همين دانشنامه: ج 3 ص 180 ح807 .
2- .راجع : ج 3 ص 232 ح 863 .

ص: 324

سرنوشت فاجعه آفرينان كربلا
اشاره

نفرين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مستجاب شد و همه كسانى كه به گونه اى در فاجعه خونبار كربلا نقش داشتند (چه كسانى كه رو در رو با امام حسين عليه السلام جنگيدند و چه كسانى كه با يارى نكردن امام عليه السلام ، غير مستقيم در اين حادثه دردناك شريك بودند) ، مجازات شدند .

1 . زوال حكومت خاندان ابو سفيان

نخستين موج رويداد عاشورا ، تنها سه سال پس از آن ، پديدار شد و موجب زوال حكومت خاندان ابو سفيان گرديد . نقش اين فاجعه در اُفول قدرت اين خاندان ، به قدرى روشن بود كه عبد الملك بن مروان ، با اين كه خود ، ميراثخوار حكومتِ آنان بود ، پس از رسيدن به قدرت ، رسما به اين واقعيتْ اعتراف كرد و به حَجّاج بن يوسف نوشت : مرا از ريختن خون فرزندان عبد المطّلب ، دور بدار، كه در آنها راه نجاتى از جنگ نيست. من ، فرزندان حَرب را ديدم كه وقتى حسين بن على را كُشتند، پادشاهى را از دست دادند . (1)

2 . كوتاهى عمر و بيمارى هاى خطرناك

عبد اللّه بن بدر خَطْمى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : مَن أحَبَّ أن يُبارَكَ فى أجَلِهِ ، وَ أن يُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالى فَليَخلُفنى فى أهلى خِلافَةً حَسَنَةً، وَ مَن لَم يَخلُفنى فيهِم بُتِكَ عُمُرُهُ، وَ وَرَدَ عَلَىَّ يَومَ القِيامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ. هر كس علاقه مند است كه عمرش طولانى شود و از آنچه خداوند متعالْ نصيب او كرده ، بهره ببرد ، جانشينى خوب براى من در خانواده ام باشد ، و هر كس جانشينى مرا در خانواده ام به عهده نگيرد ، عمرش كوتاه مى شود و در قيامت ، روسياه نزد من مى آيد . عبد اللّه ، سپس مى گويد : همان گونه شد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود . يزيد بن معاويه ، جانشين خوبى براى خانواده پيامبر نبود و عمرش نيز كوتاه شد و پس از شهادت امام حسين عليه السلام مدّت كمى زنده بود و همين طور عبيد اللّه بن زياد _ كه خدا ، هر دوى آنها را لعنت كند _ . (2) يزيد ، در 38 سالگى هلاك شد و ابن زياد ، در 37 سالگى كشته شد . همچنين ، بر پايه گزارش هاى معتبر جنايتكاران كربلا به انواع بيمارى هاى خطرناك (مانند : جنون ، جُذام و پيسى) مبتلا شدند . عبد الرحمان غَنَوى مى گويد : از آنان كه در كشتن حسين عليه السلام ، دنباله رو يزيد بودند و يا با حسين جنگيدند ، كسى نمانْد ، مگر اين كه به ديوانگى يا جذام يا پيسى مبتلا شد و اين مرض ها ، در نسل او به ارث مانْد . (3) همچنين قاضى نعمان ، بر پايه گزارش هاى متعدّد آورده است : كسى از قاتلان حسين عليه السلام ، از قتل ، رهايى نيافت و با ريشه كردن دردى در بدنش مُرد . (4) در گزارش ابن حجر نيز مى خوانيم : عدّه اى در اين باره ، گفتگو مى كردند كه هيچ كس از كمك كنندگان به قتل حسين عليه السلام نبود ، مگر اين كه پيش از مرگش گرفتار بلايى شد . (5) همچنين مى گويد : از قاتلان حسين عليه السلام كسى نمانْد ، مگر اين كه در همين دنيا ، پس از مدّت اندكى ، عقوبت شد ؛ به كشته شدن يا كور شدن يا روسياه شدن و يا از دست دادن حكومت . (6) ابن كثير نيز تصريح مى كند كه بيشتر گزارش هايى كه بر سرنوشت شوم فاجعه آفرينان كربلا دلالت دارند ، صحيح اند : اخبارى كه درباره گرفتار شدن قاتلان حسين عليه السلام روايت شده ، بيشترشان درست اند ؛ چه اين كه كمتر كسى از آنها كه در كشتن او شركت كردند ، از آسيب و درد در همين دنيا ، در امان مانْدند ، و از دنيا نرفتند ، مگر اين كه به بيمارى مبتلا شدند ، و بيشتر آنها ديوانه شدند . (7)

.


1- .العقد الفريد : ج 3 ص 382 ، المحاسن و المساوئ : ص 55 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 278 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 85 ، كنز العمّال : ج 12 ص 99 ح 34171 ؛ بحار الأنوار : ج 23 ص 116 ح 31 .
3- .كامل الزيارات: ص132 ح 149 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 236 ح 27 .
4- .شرح الأخبار: ج3 ص169 ح1114.
5- .الصواعق المحرقة: ص195 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 232 .
6- .الصواعق المحرقة : ص 195 ، تذكرة الخواصّ : ص 280 .
7- .البداية و النهاية: ج 8 ص 201 .

ص: 325

. .

ص: 326

3 . كشته شدن بسيارى از آنان در قيام مختار

بسيارى از كسانى كه در فاجعه كربلا نقش داشتند ، در قيام مختار ، دستگير و اعدام شدند . يعقوبى ، در اين باره مى نويسد : مختار ، قاتلان حسين عليه السلام را تعقيب كرد و جمع فراوانى از آنها را كُشت ، به گونه اى كه كم تر كسى از آنها زنده ماند . (1) بر پايه گزارشى كه در بحار الأنوار آمده است، مختار در طول هجده ماه حكومت خود بر كوفه ، هجده هزار تن از كسانى را كه در به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام و يارانش شركت كرده بودند ، كُشت ؛ (2) ليكن اين گزارش ، بسيار اغراق آميز است .همچنين گزارش هايى كه در چگونگى كيفرِ شمارى از مجرمان توسّط مختار در برخى از منابع تاريخى آمده اند و بيانگر كارهايى (مانند : مُثله كردن و در روغن جوشان انداختن) هستند كه در اسلام ، ممنوع اند ، مبالغه آميزند و احتمالاً به وسيله دشمنان مختار ، براى مخدوش جلوه دادن قيام او ساخته شده اند و يا توسّط هوادارانش ، جهت ايجاد هراس و وحشت در دل دشمنان او .

.


1- .تاريخ اليعقوبى :ج 2 ص 259 .
2- .بحار الأنوار : ج 45 ص 386 .

ص: 327

4 . سلطه حَجّاج بن يوسف

در فاجعه كربلا ، نه تنها كسانى كه به طور مستقيم در آن نقش داشتند ، كيفر طبيعىِ كردار زشت خود را پيش از مجازات آخرت ، در دنيا ديدند ؛ بلكه كسانى كه با يارى نرساندن به امام حسين عليه السلام به طور غير مستقيم در اين فاجعه اثرگذار بودند ، نيز به گونه اى گرفتار عقوبت هاى دنيوى شدند . برخى از آنها توبه كردند و «نهضت توّابين» را پديد آوردند و در اين راه ، كشته شدند و شمار ديگرى ، گرفتار حكومت مستبدّ حَجّاج بن يوسف گرديدند ؛ همان حكومتى كه امام على عليه السلام آن را براى مردمى كه از يارى كردن ايشان امتناع مى كردند ، پيشگويى كرده بود . در نهج البلاغه آمده كه امام عليه السلام خطاب به آنها فرمود : أما وَاللّهِ لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيكُم غُلامُ ثَقيفٍ الذَّيّالُ المَيّالُ ، يَأكُلُ خَضِرَتَكُم ، وَ يُذيبُ شَحمَتَكُم ، إيهٍ أبا وَذحَةَ . (1) به خداوند سوگند كه جوانى ثَقَفى (حَجّاج) بر شما تسلّط خواهد يافت ؛ متكبّر و منحرفى كه سبزه هاى (دارايى هاى) شما را مى خورد ، و پيه هايتان را آب مى كند ! بس كن ، ابو وَذحه . (2) آرى ! مردمى كه از يارى رساندن به كسانى چون امام على ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام امتناع ورزند ، سزاوار سلطه يافتن حَجّاج بن يوسف بر خويش اند . در سال 75 هجرى ، يعنى چهارده سال پس از فاجعه كربلا ، اين پيشگويى امام على عليه السلام تحقّق يافت . حَجّاج ، در طول حكومتش ، صد و بيست هزار نفر را كُشت (3) و هشتاد هزار نفر را _ كه سى هزار نفر از آنها زن بودند _ به زندان انداخت . (4)

.


1- .نهج البلاغة: خطبه 116 . نيز ، ر . ك :دانش نامه امير المؤمنين7 : ج 6 ص 555 (بخش هفتم / فصل دوم / هشدار دادن در باره سلطه غلام ثقفى) .
2- .وَذحَه : جُعَل ؛ سِرگينْ چرخان . ابو وَذحه ، كُنيه اى است كه بعدها ، حَجّاج ، به آن ،شهرت يافت و اشاره است به داستان حَجّاج و وَذْحه كه روزى ، وى نشسته بود و وذحه اى با زحمت ، پِشكِلى را مى غلتانْد و به جانب او مى آمد . حَجّاج گفت : اين ، سوسكى از سوسك هاى شيطان است .
3- .سنن الترمذى : ج 4 ص 499 ش 2220 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 510 ، تاريخ الطبرى :ج 6 ص 382 ، تاريخ دمشق : ج 12 ص 184 ؛ العمدة : ص 469 ش 987 .
4- .تاريخ دمشق : ج 12 ص 185 ، تاريخ الإسلام : ج 6 ص 323 ، بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج 5 ص 2045 ، البداية و النهاية : ج 9ص 136 .

ص: 328

5 . سخت ترين كيفرها در آخرت

احاديث مربوط به شدّت كيفر (مجازاتِ) قاتلان امام حسين عليه السلام و ياران ايشان ، بسيارند كه در اين جا تنها به ذكر نمونه هايى بسنده مى كنيم : شيخ صدوق از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : إنَّ فِى النّارِ مَنزِلَةً لَم يَكُن يَستَحِقُّها أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّا بِقَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِىٍّ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ وَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام . (1) در جهنّم ، جايگاهى است كه بر هيچ كس روا نخواهد بود ، جز با كشتن حسين بن على _ درود خدا بر آن دو _ و يحيى بن زكريا عليه السلام . همچنين از امام زين العابدين عليه السلام ضمن روايتى مفصّل در تبيين فضيلت كربلا و زيارت امام حسين عليه السلام آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد : وَ عِزَّتى وَ جَلالى ، لَاُعَذِّبَنَّ مَن وَتَرَ رَسولى وَصَفِيّى، وَ انتَهَكَ حُرمَتَهُ ، وَ قَتَلَ عِترَتَهُ ، وَ نَبَذَ عَهدَهُ ، وَ ظَلَمَ أهلَ بَيتِهِ ، عَذاباً لا اُعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ العالَمينَ ! (2) به عزّت و جلالم سوگند كه هر كس به فرستاده و برگزيده ام ستم ورزد و حرمتش را بشكند و خاندانش را بكُشد و پيمانش را ناديده بگيرد و به خانواده اش ستم روا دارد ، او را عذابى مى كنم كه اَحَدى از جهانيان را چنان عذابى نكرده باشم . ابن عساكر نيز از جابر بن عبد اللّه نقل مى كند كه وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قاتل امام حسين عليه السلام را لعنت كرد و وى در باره قاتل ايشان پرسيد ، پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود : رَجُلٌ مِن اُمَّتى يُبغِضُ عِترَتي ، لا تَنالُهُ شَفاعَتى ، كَأَنَّ بِنَفسِهِ بَينَ أطباقِ النّيرانِ يَرسبُ تارَةً وَيَطفو اُخرى ، وَ إنَّ جَوفَهُ لَيقولُ : غقّ غقّ (3) . كسى از امّت من كه با خاندانم دشمنى ورزد ، از شفاعت من برخوردار نخواهد شد ، گويى اوست كه ميان طبقات آتش ، بالا و پايين مى رود و از درونش ، صداى غُلغل جوشيدن مى آيد .

.


1- .ثواب الأعمال: ص 257 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 162 ح 202 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 301 ح 9 .
2- .كامل الزيارات : ص 264 .
3- .تاريخ دمشق: ج 14 ص 224 ح 3544 ، تاريخ بغداد : ج 3 ص 290 .

ص: 329

. .

ص: 330

. .

ص: 331

بخش يازدهم : عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام

اشاره

درآمدفصل يكم: سوگواريفصل دوم: مصيبت خواني براي امام حسين عليه السلامفصل سوم: اهميت و آداب روز عاشورافصل چهارم: گريستن و گرياندن بر سيدالشهدا عليه السلام و يارانش .

ص: 332

. .

ص: 333

درآمد

اشاره

عزادارى ، يكى از عناصر اصلى و كليدى در بررسى فرهنگ عاشورايى است ، چنان كه نمى توان نقش مثبت آن را در تحوّلات فرهنگى شيعه ، ناديده گرفت. در كنار اين جايگاه بلند و تأثيرگذار، عزادارى امام حسين عليه السلام ، بويژه در دوران معاصر ، با پرسش ها و آسيب هايى همراه بوده است. بدين جهت ، مى كوشيم با جمع بندى روايت هاى ياد شده در اين بخش، تحليلى جامع از عزادارى، ارائه كنيم تا ضمن تبيين جايگاه آن ، به پرسش ها و شُبَهات ، پاسخ گفته شود . براى پرداخت همه جانبه به مسئله عزادارى و رسيدگى به تمام زواياى آن ، مباحث را در چهار محور ، ارائه مى كنيم : 1 . منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايان 2 . چرايى و دليل عزادارى 3 . آسيب شناسى عزادارى ها 4 . ويژگى هاى عزادارى هدفمند .

.

ص: 334

(1)منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايان

اشاره

بر پايه روايات اين بخش ، برپا داشتنِ عزا براى سالار شهيدان و يارانش ، مرثيه سرايى براى آنان و گريه بر مصائبى كه بر ايشان گذشته است ، بويژه در دهه اوّل محرّم و خصوصا در روز عاشورا ، مورد تأكيد اهل بيت عليهم السلام بوده است . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، در حقيقت ، اظهار محبّت به خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه قرآن ، مودّت آنها را واجب كرده است : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى. (1) بگو در برابر اين [رسالت] ، مزدى از شما نمى خواهم ،جز دوست داشتن خويشاوندان [خود] را» . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، اظهار همدردى در بزرگ ترينِ مصائبى است كه براى اهل بيت عليهم السلام و در واقع براى اسلام ، پيش آمده است . شيخ صدوق ، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : ...رَحِمَ اللّهُ شيعَتَنا ! شيعَتُنا _ وَاللّهِ _ هُمُ المُؤمِنونَ ! فَقَد _ وَاللّهِ _ شَرِكونا فِى المُصيبَةِ بِطولِ الحُزنِ وَ الحَسرَةِ . (2) خداوند ، شيعيان ما را رحمت كند! آنان _ به خدا سوگند _ ، حقيقتاً مؤمن اند . به خدا سوگند، آنان، در اندوه و حسرتى مدام، در عزاى ما سهيم اند . و در روايت ديگرى ، از ايشان نقل شده كه فرمود :

.


1- .ابراهيم ، آيه 5 .
2- .شورا : آيه 23 .

ص: 335

وَ ارحَم تِلكَ الأَعيُنَ الَّتى جَرَت دُموعُها رَحمَةً لَنا ، وَ ارحَم تِلكَ القُلوبَ الَّتى جَزِعَت وَ احْتَرَقَت لَنا ، وَ ارْحَمِ الصَّرخَةَ الَّتى كانَت لَنا . (1) و بر آن چشم هايى كه از سرِ دلسوزى بر ما اشك هايشان روان شده ، رحم كن، و بر آن دل هايى كه براى ما بى تاب شده و آتش گرفته اند، رحم نما، و بر شيون هايى كه براى ما بلند گرديدند، رحم آور . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، يكى از بزرگ ترين مصاديق بزرگداشت شعائر الهى و نشانه پَروامندىِ دل هاست . (2) يقينا يكى از مهم ترين امتيازات جامعه شيعه ، برخوردارى از چشمه پُرفيض نورانيت و معنويت عاشوراست . اين چشمه جوشان ، از نخستين روزى كه موضوع يادكردِ مصيبت سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش مطرح شد ، جريان يافت و تا امروز ، همچنان جارى است و پس از اين هم ادامه خواهد داشت . امامانِ اهل بيت عليهم السلام ، جز تأكيدهاى مستقيم قولى ، به گونه هاى ديگرى نيز بر اهمّيت عزادارى براى امام حسين عليه السلام و زنده نگه داشتن آن ، تأكيد داشته اند كه به مواردى اشاره مى گردد :

1. مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام ، پيش از واقعه كربلا

بر پايه رواياتى كه در فصل چهارم اين بخش مى آيد ، نخستين كسى كه قبل از واقعه كربلا براى سيّد الشهدا عليه السلام مرثيه سرايى كرده ، خداوند متعال است كه آدم ابو البشر عليه السلام ، (3) ابراهيم خليل عليه السلام (4) و خاتم انبيا صلى الله عليه و آله (5) را از مصائبى كه براى حسين عليه السلام پيش خواهد آمد ، آگاه فرموده است ، و آنان ، بر اين مصيبت، گريسته اند .

.


1- .ر . ك : ص 388 ح 2693 .
2- .ر . ك : ص 388 ح 2692 .
3- .ر . ك : ج 10 ص 53 (فصل چهارم / گريه آدم عليه السلام).
4- .ر.ك : ج 10 ص 55 (فصل چهارم / گريه ابراهيم عليه السلام).
5- .ر . ك : ج 10 ص 61 (فصل چهارم / گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش) ،عَبَرات المصطفَين فى مقتل الحسين عليه السلام: ج 1 ص 31 _ 49 .

ص: 336

همچنين عيسى عليه السلام ، هنگام عبور از كربلا ، به مصيبت حسين عليه السلام اشاره كرده و همراه با حواريان خود ، بر مصائب او گريسته است . (1) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام نيز بارها به حوادث خونبار كربلا ، اشاره كرده و همراه با فاطمه زهرا عليهاالسلام ، براى فرزند عزيز خود ، اشك ريخته اند . (2)

2. نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام ، پس از واقعه كربلا

پس از واقعه عاشورا ، نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش ، فرزندش امام زين العابدين عليه السلام ، خواهر بزرگوارش زينب كبرا عليهاالسلام ، دختران امام عليه السلام (اُمّ كلثوم و فاطمه صغرا) ، و همسرش رَباب بوده اند كه در كربلا ، كوفه و شام ، با مرثيه سرايى هاى هدفمند خود ، راه سالار شهيدان را ادامه دادند . (3) امّا در مدينه ، نخستين مرثيه سرا پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، اُمّ سَلَمه ، همسر بزرگوار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . يعقوبى ، در اين باره مى نويسد : نخستين ضجّه زننده اى كه در مدينه، ضجّه اش [بر حسين عليه السلام ] بلند شد، اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شيشه اى را كه در آن ، خاكى قرار داشت، به اُمّ سَلَمه داده و به او فرموده بود كه: إذا صارَت دَما عَبيطا فَاعلَمي أنَّ الحُسَينَ قَد قُتِلَ ؛ هر گاه اين خاك ، تبديل به خون تازه شود ، حسين عليه السلام كشته شده است . روز عاشوراى سال 61 هجرى ، آن خاك ، تبديل به خون تازه شد . اُمّ سَلَمه نيز با ديدن آن ، فرياد كشيد : وا حُسَينا! واى از مصيبت پسر پيامبر خدا! شيون و زارى و مرثيه سرايى اُمّ سَلَمه براى امام حسين عليه السلام به گونه اى بود كه به

.


1- .ر.ك : ج 10 ص 57 (فصل چهارم / گريه عيسى عليه السلام) .
2- .ر.ك : ج 10 ص 61 (فصل چهارم / گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش) و ص 67 (گريه پدرش امام على عليه السلام) و ص 71 (گريه مادرش فاطمه عليهاالسلام ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله).
3- .سالنامه حديثي نور از سال 1378 ، هر سال با محتواي حديثي به منظور آشنايي علاقه مندان با فرهنگ و اطلاعات حديثي انتشار مي يابد و در دو دوره اخير ، سال 80 و 81 ، به دليل استقبال فراوان با شمارگان بيش از چهل هزار منتشر شده است .

ص: 337

دنبال آن ، مدينه ، يكپارچه عزادار شد : و زنان ، شيون كردند تا اين كه در مدينه ، چنان وِلوله اى بر پا شد كه تا آن زمان ، شنيده نشده بود . (1) سال 61 هجرى ، سال حُزن ناميده شد (2) و بر پايه گزارشدعائم الإسلام از امام صادق عليه السلام ، پس از واقعه عاشورا ، سه سال تمام بر امام حسين عليه السلام مرثيه سرايى مى شد . (3) همچنين طبق گزارشى ديگر از ايشان ، تا به هلاكت رسيدن ابن زياد ، خانواده امام عليه السلام از عزا بيرون نيامدند : هيچ يك از زنان ما خضاب نكرد و روغنى استفاده نكرد و سُرمه نكشيد و [مويش را ]شانه نزد تا اين كه سرِ عبيد اللّه بن زياد را برايمان آوردند . ما همواره، پس از آن ماجرا ، گِريان بوديم . (4)

3. پوشيدن لباس سياه در عزاى امام حسين عليه السلام

نخستين كسانى كه در عزاى امام حسين عليه السلام لباس سياه پوشيدند ، اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و زنان بنى هاشم بودند . (5) اين اقدام ، ريشه در سنّت نبوى داشت (6) و نشان مى دهد كه لباس سياه ، از زمان هاى گذشته ، علامتِ عزا بوده است . حتّي ابو مسلم هم در آغاز قيام خود ، براى استفاده تبليغاتى عليه حكومت بنى اميّه ، لباس سياه را انتخاب كرد، به طورى كه او و يارانش، در تاريخ به «سياه جامگان»

.


1- .ر . ك : ص 397 به بعد (فصل يكم / نخستين برگزار كننده سوگوارى) و ج 10 ص 203 (بخش دوازدهم / فصل يكم : نمونه مرثيه هاى كه در قرن نخست ، سروده شده اند) .
2- .ر . ك : ص 413 (فصل يكم /سوگوارى در مدينه / نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شد) .
3- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 40 ، التذكرة ، قرطبي : ج 2 ص 453 .
4- .ر.ك : ص 427 (فصل يكم / نوحه سرايى سه ساله براى امام حسين عليه السلام ).
5- .ر.ك : ص 429 (فصل يكم / نخستين سياهپوش در سوگ امام حسين عليه السلام) .
6- .از اسماء بنت عميس ، نقل شده است : وقتى جعفر بن ابى طالب ، كشته شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «تسَلَّبى ثلاثا ؛ سه روز ، لباسِ يا مَقنعه مشكى بپوش» (ر .ك : فتح الباري : ج9 ص429 ، لسان العرب : ج1 ص472 مادّه «سلب» ، النهاية ، ابن اثير : ج2 ص387 ماده «سلب») .

ص: 338

شهرت يافتند. آنها مى گفتند : اين لباس سياه ، [در] عزاى خاندان محمّد صلى الله عليه و آله و شهيدان كربلا و زيد و يحيى است . (1) در زمان معاصر نيز در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام ، لباس سياه ، نشانه عزادارى است . (2)

4. تأكيد بر زنده نگه داشتن ياد امام حسين عليه السلام

روايات فصل دوم از اين بخش ، بر تداوم ياد سيّد الشهدا عليه السلام تأكيد دارند . در روايتى از امام صادق عليه السلام ، آمده است : هنگام ياد كردن از امام حسين عليه السلام ، سه بار بگو : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؛ (3) درود خدا بر تو ، اى اباعبد اللّه ! ، كه اين سلام ، از نزديك و دور، به او خواهد رسيد . همچنين، ياد كردن از آن بزرگوار در هنگام نوشيدن آب ، توصيه شده است : وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَكَرَ الحُسَينَ عليه السلام وَ أهلَ بَيتِهِ وَ لَعَنَ قاتِلَهُ ، إلّا كَتَبَ اللّهُ عز و جللَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ ، وَ حَطَّ عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، وَ رَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ . (4) هيچ كس نيست كه آب بنوشد و از حسين عليه السلام و خاندانش ياد كند و بر كُشنده اش ، لعنت بفرستد ، مگر اين كه خداوند، برايش صد هزار حَسَنه مى نويسد و صد هزار گناه را از او مى زُدايد و صد هزار درجه بر او مى افزايد. با عنايت به نياز مكرّر انسان در شبانه روز به نوشيدن آب ، توصيه به فرستادنِ سلام بر امام حسين عليه السلام و لعن بر قاتلانش هنگام نوشيدن ، بدين معناست كه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، هيچ گاه نبايد ماجراى كربلا را فراموش كنند ، و خاطره مبارزه با ظلم و ظالم

.


1- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 3 ص 300 .
2- .ر . ك : ج10 ص19 ح2762 .
3- .ر.ك : ص 432 ح 2739 .
4- .ر . ك : ص 434 ح 2742 .

ص: 339

و شهادت جان گداز سلاله پاك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين راه ، براى هميشه ، بايد در تاريخ ، زنده بماند .

5 . تأكيد بر تداوم عزادارى

تأمّل در توصيه اهل بيت عليهم السلام بر برپا داشتنِ مجالس عزا براى شهداى كربلا (1) و زنده نگاه داشتن خاطره عاشورا، (2) تشويق آنان به سرودن شعر (3) در باره اين فاجعه بزرگِ تاريخ اسلام ، بشارت به پاداش هاى بزرگ در گريستن بر اين مصيبت بزرگ و گرياندن ديگران ، (4) تأكيد بر اهمّيت عزادارى در دهه اوّل محرّم ، (5) خصوصا درروز عاشورا (6) _ كه در فصول مختلف اين بخش ، به تفصيل آمده _ ، به روشنى بيانگر اين حقيقت است كه عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش ، هدف بزرگى را دنبال مى كند كه تا آن هدف ، تحقّق نيافته است ، سنّت عزادارى در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد تداوم يابد . بنا بر اين ، مسئله مهم ، اين است كه : هدف و حكمت ضرورت تداوم عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، چه بوده است ؟

.


1- .ر . ك : ص 385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام) و ج 10 ص 13 (فصل سوم / سوگوارى در خانه) .
2- .ر . ك : ص 431 (فصل دوم: تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام) .
3- .ر . ك : ص 439 (فصل دوم / يادكردِ مصيبت هاى امام حسين عليه السلام درمحضر امام صادق عليه السلام) و ج 10 ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) .
4- .ر . ك : ج 10 ص 41 (فصل چهارم / ثواب گريه كردن برآنان) .
5- .ر . ك : ص 389 (فصل يكم / سوگوارى در دهه اوّل محرّم) .
6- .ر . ك : ج 10 ص 7 (فصل سوم / بزرگىِ مصيبت عاشورا) .

ص: 340

(2)حكمت عزادارى

اشاره

شناخت دلايل عزادارى براى امام حسين عليه السلام ، نخستين گام در راه تأمين اهداف بلند اين سنّت مهم و سرنوشت سازِ پيروان اهل بيت عليهم السلام است ؛ زيرا عزادارى بدون معرفت، نه تنها ارزشى ندارد ؛ بلكه چه بسا به زيان اهداف اصلى اين حركت ارزشمند نيز باشد . بر پايه روايتى ، در ره نمودهاى امام على عليه السلام به كميل ، چنين آمده است : ما مِن حَرَكَةٍ إلّا وَ أنتَ مُحتاجٌ فيها إلى مَعرِفَةٍ . (1) هيچ [رفتار و] حركتى نيست ، مگر اين كه تو در آن ، به شناخت، نيازمندى. ممكن است در پاسخ سؤال از علّت و چرايىِ عزادارى بر امام حسين عليه السلام و يارانش ، گفته شود كه مطابق نصّ صريح و روشن قرآن ، محبّت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، واجب است . (2) بنا بر اين ، مى توان گفت : حكمت گريه بر امام حسين عليه السلام و اقامه عزا براى مصائب ايشان ، اظهار ارادت به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن بزرگوار است . بى ترديد ، اظهار محبّت نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق سوگوارى براى سالار شهيدان ، همان طور كه اشاره شده ، پسنديده و در جهت بزرگداشت شعائر الهى است ؛ ليكن تأمّل در رواياتى كه توصيه و تأكيد بر تداوم اقامه ماتم بر سيّد الشهدا عليه السلام

.


1- .تحف العقول : ص 171 . نيز ، ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 2 ص 310 ح 1431 .
2- .«قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (شورا :آيه 23) .

ص: 341

دارند ، ايجاب مى كند كه عزادارى براى ايشان ، دليلى بسيار فراتر از اظهار محبّت به اهل بيت عليهم السلام داشته باشد ؛ بلكه از نگاه سيّد بن طاووس ، اگر لزوم پيروى از فرمان قرآن و سنّت نيز نبود ، اظهار محبّت نسبت به اهل بيت عليهم السلام ايجاب مى كرد كه به دليل منزلت والايى كه امام حسين عليه السلام و يارانش به واسطه شهادتْ بِدان دست يافتند ، اظهار مسرّت و شادمانى كنيم . وى مى نويسد : اگر نبود كه پوشيدن لباس سوگوارى و مصيبت ، به خاطر از ميان رفتن نشانه هاى هدايت و تأسيس پايه هاى گم راهى ، و تأسّف بر سعادتى كه از دست داديم و افسوس بر چنين شهادتى ، پيروى كردن از فرمان قرآن و سنّت است ، ما در برابر آن نعمت بزرگ ، لباس شادى و خوش حالى مى پوشيديم ، و چون در بى تابى و سوگوارى ، خشنودىِ صاحب روز معاد نيز هست و نيكان در آن ، غرضى دارند ، ما لباس عزا پوشيديم و همواره اشك ريختيم و به چشم هايمان گفتيم : «همواره بگِرييد» و به دل هايمان گفتيم : «همانند زنانِ جوانْ از دست داده ، ماتم بگيريد» . (1) بنا بر اين ، بايد ديد حكمتِ آن همه تأكيد بر عزادارى و گريه براى ابا عبد اللّه عليه السلام چيست ؟ حكمت شهادت او، هر چه باشد ، حكمت عزادارى براى او نيز هست .

حكمت شهادت امام حسين عليه السلام

اصلى ترين علّت قيام و شهادت امام حسين عليه السلام ، مبارزه با نادانى است. بر پايه آنچه بسيارى از منابع معتبر ، در اين باره، از امام صادق عليه السلام گزارش كرده اند ، ايشان ، در دعايش به درگاه خداوند مى گويد : وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَيرَةِ الضَّلالَةِ . (2)

.


1- .الملهوف : ص 83 .
2- .ر . ك : ج 12 ص 92 ح 3473 .

ص: 342

و خونش را به خاطر تو بذل كرد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانىِ گم راهى ، بيرون آورد . همه آنچه در تبيين هدف قيام و حكمت شهادت امام حسين عليه السلام بيان شد ، (1) در تعبير «جهل زدايى» خلاصه شده است . جهل زدايى ، نه تنها هدف قيام سيّد الشهدا عليه السلام ، بلكه هدف بعثت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله و نزول قرآن است : «كِتَ_بٌ أَنزَلْنَ_هُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ . (2) كتابى است كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم، تا مردم را از تاريكى ها به سوى روشنايى ، بيرون آورى» . هدف از بعثت پيامبران پيشين نيز جهل زدايى (3) بوده است : «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِ_ئايَتِنَآ أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ » . (4) ما موسى را با آيات خود ، فرو فرستاديم [و به او دستور داديم] كه قومت را از تاريكى ها به سوى نور ، بيرون بياور» . در حقيقت ، «جهل» ، ريشه همه مصائب و مفاسد جامعه بشر است ، چنان كه در روايتى از امام على عليه السلام آمده كه فرمود : الجهلُ أصلُ كلِّ شرٍّ . (5) نادانى، ريشه همه بدى هاست. بر اين اساس ، اصلى ترين كار انبيا و اولياى الهى ، ريشه كن كردن بيمارى جهل از

.


1- .ر. ك: ج 3 ص 323 (بخش هفتم / تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام).
2- .ابراهيم : آيه 1 .
3- .ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج 2 ص 41 (بخش سوم / فصل سوم / نشانه هاى نادانى) .
4- .ابراهيم : آيه 5 .
5- .غرر الحكم : ح 819 .

ص: 343

جامعه است ؛ زيرا تا اين بيمارى علاج نگردد ، نمى توان انتظار داشت كه ارزش هاى دينى بر جامعه ، حاكم گردد . امام حسين عليه السلام نيز براى تحقّق اين آرمان بلند ، خون پاك خود را در راه خدا اهدا كرد و بدين سان ، اصلى ترين دليل پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام براى «زنده نگه داشتن مكتب شهادت ، به وسيله عزادارى بر امام حسين عليه السلام » نيز جهل زدايى از جامعه اسلامى است و تا درمان كامل اين بيمارى خطرناك اجتماعى و استقرار حاكميت مطلق ارزش هاى اسلامى در جهان ، تداوم اين مكتب ، ضرورت دارد .

.

ص: 344

(3)آسيب شناسى عزادارى امام حسين عليه السلام

اشاره

در عصر حاضر ، آشنايى با آفاتى كه هدف و حكمت عزادارى سالار شهيدان را تهديد مى كنند ، مهم ترين و اساسى ترين گام در راه تحقّق اهداف ارزشمند اين دستور العمل سازنده اهل بيت عصمت و طهارت است و از اين رو ، اين مسئله ، در اين دانش نامه، با شرح و بسط بيشترى ارائه مى شود . نقش فرهنگ اصيل عاشورا در جهل زُدايى از جوامع اسلامى و زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام ، ايجاب مى كند كه اسلام ستيزان مستكبر _ اعم از آنها كه رسما در مقابل اسلام ، قرار دارند يا كسانى كه به نام اسلام بر مسلمانان ، حكومت مى كنند _ ، در دوره هاى مختلف تاريخ ، براى تحريف آن، برنامه ريزى كنند ؛ چرا كه آنان، از جهل مردم ، تغذيه مى كنند ، و بيدارى امّت اسلامى ، بنياد حاكميت آنها را فرو مى ريزد . نقش فرهنگ عاشورا در پيروزى انقلاب اسلامى ايران و نهضت هاى آزادى بخش اسلامى ، موجب گرديده كه تلاش هاى استكبار جهانى و در رأس آنها امريكا براى تحريف فرهنگ عاشورا ، مضاعف گردد و با توطئه هاى پيچيده ترى ، وارد عرصه نبرد با اين ميراث گران بهاى فرهنگى شوند . (1) اكنون بايد ديد كه : چگونه فرهنگ اصيل عاشورا، به وسيله دشمنان آگاه و دوستان

.


1- .براى نمونه ، ر . ك : «نقشه اى براى جدايى مكاتب الهى _گزارش يك كتاب»، روزنامه جمهورى اسلامى: ش7722 (16 / 12 / 1384).

ص: 345

ناآگاه ، تحريف مى شود ؟ و چه آفاتى ، مجالس عزادارى سالار شهيدان را تهديد مى كند ؟ پاسخ اجمالى اين سؤال ، اين است كه : هر چيزى كه با هدف عزادارى (يعنى جهل زُدايى از جامعه اسلامى) و نيز با ويژگى هاى مجالس عزادارى هدفمند (يعنى : خدامحورى ، ارائه تحليل واقع بينانه از حادثه عاشورا و بهره گيرى صحيح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بيت عليهم السلام ) در تضاد باشد ، از آفت هاى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام است . اينك براى توضيح اين اجمال ، به مهم ترينِ اين آسيب ها، اشاره مى كنيم :

1 . تحريفِ هدف عزادارى

خطرناك ترين آفت عزادارى امام حسين عليه السلام ، تحريف هدف آن است . پيش از اين ، اشاره كرديم كه حكمت عزادارى امام حسين عليه السلام با حكمت شهادت ايشان ، يكى است . بنا بر اين ، تحريف هدف عزادارى ، تحريف هدف شهادت آن بزرگوار نيز هست . اين تحريف ، به دو گونه مى تواند تجلّى يابد : يكى آن كه به جاى روشنى بخشى و احياگرى ، تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى خلاصه گردد ؛ و ديگر ، آن كه به جاى تأكيد بر بُعد حماسى آن ، به جنايت يزيديان و ستمگران در اين حادثه پرداخته شود . اين سخن ، بدان معنا نيست كه آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى، از نتايج و فوايد عزادارى نيست و يا اين كه نبايد جنايت هاى ستم پيشگان را برشمرد ؛ بلكه غرض ، پرهيز از نگاه تجزيه اى است . (1) اينك به توضيح اين دو مطلب مى پردازيم :

.


1- .گفتنى است نگاه تجزيه اى به اصل قيام عاشورانيز پيامدهاى ناخوشايندى دارد. در اين باره، ر. ك : ج 3 ص 323 (بخش هفتم / تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام).

ص: 346

اگر به جاى جهل زُدايى و احياى ارزش هاى اسلامى ، هدف عزادارى براى سالار شهيدان ، در پاك سازى گنهكاران از گناه ، خلاصه شود ، در واقع ، هدف شهادت امام عليه السلام و عزادارى براى ايشان ، تحريف شده است ؛ يعنى دقيقا همان تحريفى كه در آيين مسيحيت ، در باره عيسى عليه السلام تحقّق يافت . استاد شهيد مرتضى مطهّرى ، در اين باره مى گويد : من نمى دانم كدام جانى يا جانى هايى ، جنايت را به شكل ديگرى بر حسين بن على عليه السلام وارد كردند، و آن ، اين كه هدف حسين بن على عليه السلام را مورد تحريف قرار دادند و همان چَرندى را كه مسيحى ها در مورد مسيح عليه السلام گفتند ، در باره حسين عليه السلام گفتند كه : حسين ، كشته شد براى آن كه بار گناه امّت را به دوش بگيرد ! براى اين كه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باشد ، حسين كشته شد! براى اين كه گناهكار تا آن زمانْ كم بود ، بيشتر بشود؟! ... . (1) استاد مطهّرى ، در باره نوعى ديگر از تحريف هدف عزادارى و گريه بر امام حسين عليه السلام ، چنين مى گويد : چرا ائمّه اطهار عليهم السلام (حتّى از پيغمبر اكرم روايت است) گفتند كه اين نهضت ، بايد زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم براى امام حسين عليه السلام بگِريند ؟ هدف آنها از اين دستور ، چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعى را مَسخ كرديم . گفتيم : فقط به خاطر اين است كه تسلّى خاطرى براى حضرت زهرا عليهاالسلام باشد! با اين كه ايشان در بهشت ، همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بى تابى مى كنند تا ما مردمِ بى سر و پا ، يك مقدار گريه كنيم تا تسلّىِ خاطر پيدا كنند . آيا توهينى بالاتر از اين، براى حضرت زهرا عليهاالسلام پيدا مى كنيد ؟! (2) خيال مى كنيم حسين بن على عليه السلام ، در آن دنيا منتظر است كه مردم برايش دلسوزى كنند يا _ العياذ باللّه _ حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از هزار و سيصد سال ، آن

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 127 .
2- .همان : ص 78 .

ص: 347

هم در جوار رحمت الهى ، منتظر است كه ... براى او گريه بكنند تا تسلّىِ خاطر پيدا كند! چند سال پيش ، در كتابى ديدم كه نويسنده ، مقايسه اى ميان حسين بن على عليه السلام و عيسى مسيح عليه السلام كرده بود . نوشته بود كه عمل مسيحى ها، بر عمل مسلمين (شيعيان) ترجيح دارد ؛ زيرا آنها روز شهادت عيسى مسيح را جشن مى گيرند و شادمانى مى كنند ؛ ولى اينها در روز شهادت حسين بن على عليه السلام ، مرثيه خوانى و گريه مى كنند ! عمل آنها بر عملِ اينها ترجيح دارد ؛ زيرا آنها شهادت را براى عيسى مسيح ، موفّقيت مى دانند ، نه شكست ، و چون موفّقيّت مى دانند ، شادمانى مى كنند ؛ امّا مسلمين ، شهادت را شكست مى دانند و چون شكست مى دانند ، گريه مى كنند ! خوشا به حال ملّتى كه شهادت را موفّقيّت بشمارد و جشن بگيرد ، و بدا به حال ملّتى كه شهادت را شكست بداند و به خاطر آن ، مرثيه خوانى بكند ! جواب، اين است كه اوّلاً دنياى مسيحى كه اين شهادت را جشن مى گيرد ، روى همان اعتقاد خرافى اى است كه مى گويد : «عيسى ، كشته شد تا بار گناه ما بريزد» ، و چون به خيال خودش سبك بال شده و استخوانش سبُك شده ، آن را جشن مى گيرد . در حقيقت ، او جشن سبُكىِ استخوان خودش را به خيال خودش مى گيرد ، و اين ، يك خرافه است . ثانيا ، اين همان فرق اسلام و مسيحيّتِ تحريف شده است كه اسلام ، يك دين اجتماعى و مسيحيّت ، دينى است كه همه آن چيزى كه دارد ، اندرزِ اخلاقى است . از طرف ديگر ، گاه به يك حادثه، از نظر فردى نگاه مى كنيم و گاه از نظر اجتماعى . از نظر اسلام ، شهادت حسين بن على عليه السلام از ديدگاه فردى ، يك موفّقيت بود . (1) گفتنى است كه آنچه تحريف هدف عزادارى براى امام حسين عليه السلام است ، خلاصه كردن اين هدف ، در پاك سازى گناهان ، شبيه باور خرافىِ مسيحيان در باره مصلوب

.


1- .همان : ص 128 .

ص: 348

شدن عيسى عليه السلام است . اين سخن ، البته به معناى نفىِ نقش عزادارى در آمرزش گناهان نيست . به تعبير ديگر ، هدف عزادارى بر امام حسين عليه السلام ، جهل زُدايى و احياى ارزش هاى دينى است و عزادارى با اين هدف ، بركات فراوانى براى فرد و جامعه دارد (1) كه يكى از آنها ، آمرزشِ گناهان و سالم سازى روانىِ جامعه است و اين بركت نيز دقيقا در جهت احياى ارزش هاى اسلامى قرار دارد . از سوى ديگر ، حادثه عاشورا ، در يك نگاه كلّى و واقع بينانه ، داراى دو بُعد است : يكى بُعد جنايت و مظلوميت ، و ديگرى بُعد حماسه و عزّت و عظمت . از اين رو ، تحليل و تبيين صحيح اين حادثه ، در صورتى امكان پذير است كه اين دو بُعد ، در كنار هم ديده شوند و ارائه گردند . در غير اين صورت ، مخاطب ، درك درستى از اين جريان مهم تاريخ اسلام ، پيدا نخواهد كرد . استاد مطهّرى قدس سره در اين باره مى گويد : حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا ، دو صفحه دارد : يك صفحه سفيد و نورانى ، و يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانى ، كه هر دو صفحه اش ، يا بى نظير است و يا كم نظير . امّا صفحه سياه و تاريكش ، از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن ، فقط جنايتِ بى نظير و يا كم نظير مى بينيم ... . از اين نظر ، حادثه كربلا ، يك جنايت و يك تراژدى است ، يك مصيبت است ، يك رَثاست . اين صفحه را كه نگاه مى كنيم ، در آن ، كشتنِ بى گناه [را ]مى بينيم ، كشتن جوان [را ]مى بينيم ، كشتن شيرخوار [را ]مى بينيم ، اسب بر بدن مُرده تاختن [را] مى بينيم ، آب ندادن به يك انسان [را] مى بينيم. زن و بچّه را شلّاق زدن مى بينيم ، اسير را بر شتر بى جهاز سوار كردن مى بينيم . از اين نظر ، قهرمان حادثه كيست ؟ واضح است وقتى كه حادثه را از جنبه جنايى نگاه كنيم ، آن كه مى خورد ، قهرمان نيست . آن بيچاره ، مظلوم است . قهرمان

.


1- .راجع : ج 10 ص 41 (فصل چهارم / ثواب گريه كردن بر آنان) .

ص: 349

حادثه در اين نگاه ، يزيد بن معاويه است ، عبيد اللّه بن زياد است ، عمر سعد است ، شمر بن ذى الجوشن است ، خولى است و يك عدّه ديگر . لذا وقتى كه صفحه سياه اين تاريخ را مطالعه مى كنيم ، فقط جنايت و رَثاى بشريّت را مى بينيم . پس اگر بخواهيم شعر بگوييم ، چه بايد بگوييم ؟ بايد مرثيه بگوييم و غير از مرثيه گفتن ، چيز ديگرى نيست كه بگوييم . بايد بگوييم : زان تشنگان ، هنوز به عيّوق مى رسدفرياد العطش ز بيابان كربلا. (1) امّا آيا تاريخچه عاشورا ، فقط همين يك صفحه است ؟ آيا فقط رَثاست ؟ فقط مصيبت است و چيز ديگرى نيست ؟ اشتباه ما همين است . اين تاريخچه ، يك صفحه ديگر هم دارد كه قهرمان آن صفحه ، ديگر پسر معاويه نيست ، پسر زياد نيست ، پسر سعد نيست ، شمر نيست . در آن جا ، قهرمان ، حسين عليه السلام است . در آن صفحه ، ديگر جنايت نيست ، تراژدى نيست ؛ بلكه حماسه است ، افتخار و نورانيّت است ، تجلّىِ حقيقت و انسانيّت است ، تجلّىِ حق پرستى است . آن صفحه را كه نگاه كنيم ، مى گوييم بشريّت ، حق دارد به خودش ببالد ؛ امّا وقتى صفحه سياهش را مطالعه مى كنيم ، مى بينيم كه بشريّت ، سرافكنده است و خودش را مصداق آن آيه مى بيند كه مى فرمايد : «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» . (2) مسلّما جبرئيل امين ، در مقابل اعلام خدا كه فرمود : «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» ، (3) سؤالى نمى كند ؛ بلكه آن دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريّت را مى ديدند و صفحه ديگر آن را نمى ديدند ، از خدا اين سؤال را

.


1- .بيتى است از ترجيع بند مشهور محتشم كاشانى (باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟!).
2- .«ملائكه گفتند : پروردگارا! آيا كسانى را خواهى گماشت كه در زمين ، فساد كنند و خون ها بريزند ، حال آن كه ما خود ، تو را تسبيح و تقديس مى كنيم ؟!» (بقره : آيه 30) .
3- .«من بر روى زمين ، جانشينى قرار خواهم داد» (بقره: آيه 30).

ص: 350

كردند كه : آيا مى خواهى كسانى را در زمين، قرار دهى كه فساد كنند و خون ها بريزند ؟! و خدا در جواب آنها فرمود : «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» . (1) آن صفحه ، صفحه اى است كه مَلَك اعتراض مى كند ؛ بشر ، سرافكنده است و اين صفحه ، صفحه اى است كه بشريّت ، به آن افتخار مى كند . چرا بايد حادثه كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم ؟ و چرا بايد هميشه جنايت هاى كربلا گفته شود ؟ چرا هميشه بايد حسين بن على عليه السلام از آن جنبه اى كه مورد جنايتِ جانيان است ، مورد مطالعه ما قرار بگيرد ؟ چرا شعارهايى كه به نام حسين بن على عليه السلام مى دهيم و مى نويسيم ، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانى اين داستان را كمتر مطالعه مى كنيم ، در حالى كه جنبه حماسى اين داستان ، صد برابر بر جنبه جنايى آن مى چربد و نورانيت اين حادثه ، بر تاريكى آن ، خيلى مى چربد؟ پس بايد اعتراف كنيم كه يكى از جانى هاى بر حسين بن على عليه السلام ما هستيم كه از اين تاريخچه ، فقط يك صفحه اش را مى خوانيم و صفحه ديگرش را نمى خوانيم . (2)

2 . استناد به منابع غير معتبر

يكى از آسيب هايى كه خصوصا در قرن هاى اخير ، عزادارى امام حسين عليه السلام را تهديد مى كند ، استناد اهل منبر و مرثيه سُرايان، به منابع غير معتبر و غير قابل استناد است . (3) نكته قابل توجّه ، اين كه تاريخ عاشورا ، بيشتر از بسيارى موضوعات ديگر ، داراى منابع معتبر و قابل استناد است و مرثيه سرايان متعهّد و آگاه ، اصولاً نيازى به استفاده از

.


1- .«من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد» (بقره: آيه 30).
2- .حماسه حسينى : ج 1 ص 121 _ 125 .
3- .براى اطّلاع از منابع قابل استناد و منابع غير قابل استناد تاريخ عاشورا ، ر . ك :ج 1 ص 52 (درآمد / منابع قابل استناد) و ص 91 (منابع غيرقابل استناد) .

ص: 351

منابع غير قابل استناد ندارند . به گفته شهيد مطهّرى : اگر كسى تاريخ عاشورا را بخواند ، مى بيند از زنده ترين و مستندترين و از پُرمنبع ترين تاريخ هاست . مرحوم آخوند خراسانى (1) فرموده بود : آنها كه به دنبال روضه نشنيده مى روند ، بروند روضه هاى راست را پيدا كنند كه آنها را اَحَدى نشنيده است . (2) شمارى از مرثيه سرايان مى پندارند كه هر چه چاپ و منتشر شد ، قابل استناد است و كارى با اعتبارِ منبع ندارند . نويسنده ارجمند كتاب لؤلؤ و مرجان ، در باره برخى از مطالب نادرستى كه به زيارت معتبر «وارث» افزوده شده ، مى گويد : روزى طلبه اى را ديدم كه آن دروغ هاى قبيحه را براى شهدا مى خوانْد . دستى بر كتفش گذاشتم . ملتفتِ من شد . گفتم : از اهل علم ، قبيح نيست چنين اكاذيب ، در چنين محضرى ؟! گفت : مگر مَروى نيست ؟ تعجّب كردم . گفتم : نه . گفت : در كتابى ديدم . گفتم : در كدام كتاب ؟ گفت : مفتاح الجنان . (3) ساكت شدم . چه ، كسى كه در بى اطّلاعى، كارش به اين جا رسد كه جمع كرده بعضى عوام را كتاب شمُرَد و مستند قرار دهد ، قابل سخن گفتن نيست . (4) بسيارى از مطالب بى اساس و دروغى كه موجب وَهْن اهل بيت عليهم السلام است و متأسّفانه به عنوان مرثيه مطرح مى گردند ، ريشه در منابع غير معتبر دارند و از اين رو ، منبع شناسى ، (5) نخستين شرط ذاكران و مرثيه سرايان راستين تاريخ خونبار

.


1- ..آخوند شيخ محمّدكاظم بن حسين هروى خراسانى ، متولّد سال 1255 ق، در مشهد ومتوفّاى سال 1329 ق، در نجف ، از علماى بزرگ اماميه و اصولى اى نامى است كه در تدريس اصول فقه، يگانه عصر خود بود و به نهضت مشروطه در ايران ، كمك هاى شايانى نمود .
2- .حماسه حسينى : ج 1 ص 56 .
3- .مفتاح الجنان ، در ادعيه و اعمال روزها و ماه ها و زيارت ها و برخى وِردها و ختومات است كه بارهاچاپ شده و مؤلّفش ناشناخته است . اين كتاب، برخى مطالب را آورده كه سندشان مشخّص نيست ؛ بلكه مطالبى دارد كه قطعا سند ندارند (الذريعة : ج 21 ص 324 ش 5294) .
4- .لؤلؤ و مرجان : ص 164 .
5- .براى آشنايى با منابع معتبر و غير معتبر تاريخ عاشورا ، ر. ك: معرفى و نقد منابع عاشورا ؛ عاشوراپژوهى؛ كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ؛ عاشوراشناسى ؛ عزادارى _ عاشورا _ تحريفات. نيز، ر. ك: «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ؛ محسن رنجبر، تاريخ در آينه پژوهش (فصل نامه)، ش 14 _ 16.

ص: 352

عاشوراست و كسانى كه فاقد اين شرط اند، هر چه قدر هم كه با اخلاص باشند، شايستگى براى ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام را ندارند . ما در «درآمد» اين دانش نامه، در اين باره ، بحث كرده، به معرّفى اجمالىِ مهم ترين منابع معتبر وغير معتبر ، پرداخته ايم. محدّث نورى در لؤلؤ و مرجان، آورده است: شخصى در كرمانشاه ، خدمت عالمِ كاملِ جامعِ فريد، آقا محمّدعلى ، صاحب مقامع و غيره قدس سرهرسيد و عرض كرد : در خواب مى بينم به دندان خود ، گوشت بدن مبارك حضرت سيّد الشهدا عليه السلام را مى كَنَم! آقا ، او را نمى شناخت . سر به زير انداخت و متفكّر شد . پس به او فرمود : شايد روضه خوانى مى كنى ؟! عرض كرد : بلى . فرمود : [اين كار را] ترك كن ، يا از كتب معتبره نقل كن . (1)

3 . گزارش هاى ذلّت بار

حسين بن على عليه السلام ، مظهر عزّت الهى و عاشورا ، جلوه گاه حماسه و عزّت حسينى ، و شعار دشمن شكن «هَيهاتَ مِنّا الذّلة!» ، ميراث گران بهاى اوست . در منابع معتبر ، گزارش شده كه امام حسين عليه السلام ، ضمن سخنرانى حماسى اى در روز عاشورا ، خطاب به سپاه دشمن فرمود : ألا وإنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ ، وَ هَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ! يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ ، وَ حُجورٌ طابَت ، وَ حُجورٌ طَهُرَت ، وَ اُنوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (2) هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : بين شمشير و خوارى . خوارى ، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز

.


1- .لؤلؤ ومرجان : ص 253 .
2- .ر . ك : ج 6 ص 112 ح 1628 . گفتنى است تعبير «نفسٌ أبيّة (جانى عزّتمند)» را دشمنان و مخالفان امام حسين عليه السلام نيز درباره ايشان به كار برده اند (ر . ك : ج 2 ص 96 ح452 . نيز ، ر . ك : تجارب الاُمم : ج 2 ص 71) .

ص: 353

پيامبرش و مؤمنان و دامن هايى پاك و پاكيزه و جان هايى عزّتمند و نَفْس هايى خوددار كه اطاعت از فرومايگان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . و نيز در پاسخ به كسانى كه به او گفتند : «تو را رها نخواهيم ساخت تا دست در دستِ عبيد اللّه بن زياد نگذارى» ، فرمود : لا وَاللّهِ ، لا اُعطى بِيَدى إعطاءَ الذَّليلِ ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . «إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ (1) إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ» (2) . (3) نه . به خدا سوگند كه نه به سان ذليلان، دستِ بيعت خواهم داد ، و نه به سانِ بردگان، خواهم گريخت. «من به پروردگار خويش و پروردگار شما ، پناه مى برم از اين كه مرا سنگ باران نماييد! من از شرارت هر حق ناپذير و متكبّرى كه به روز حساب ، ايمان نمى آورد ، به پروردگار خود و شما، پناه مى برم!» . بنا بر اين ، هر گزارشى از تاريخ عاشورا كه حاكى از پذيرش ذلّت توسّط امام حسين عليه السلام باشد ، دروغ بوده و ساخته و پرداخته دشمنان اوست ؛ مانند اين گزارش كه امام عليه السلام فرموده : إختاروا مِنّى خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذى أقبَلتُ مِنهُ ، وَ إمّا أن أضَعَ يَدى فى يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَرى فيما بَينى وَ بَينَهُ رَأيَهُ ، وَ إمّا أن تُسَيِّرونى إلى أىِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئتُم ، فَأَكونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ ، لى ما لَهُم ، وَ عَلَىَّ ما عَلَيهِم . (4)

.


1- .دخان: آيه 20 .
2- .غافر: آيه 27 .
3- .مثير الأحزان: ص 51 . نيز ، ر.ك: همين دانشنامه : ج 6 ص 95 (بخش هشتم /فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .
4- .ر . ك : ج 5 ص 404ح 1541 .

ص: 354

يكى از اين سه [پيشنهاد من] را بپذيريد: يا به همان جايى كه از آن آمده ام ، باز گردم، يا دستم را در دستِ يزيد بن معاويه بگذارم و او ميان من و خود ، حكم كند، يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيد ، بفرستيد و من هم مانند يكى از ساكنان آن جا شوم ، با همان وظايف و حقوق. يا طلب آب كردن امام عليه السلام از شمر ملعون، هنگامى كه مى خواست ايشان را به قتل برساند كه در نور العين ، به امام عليه السلام نسبت داده شده و آمده است : إذا و لا بدّ من قتلى فَاسقنى شربة ماءٍ . فقال : هيهات أن تذوق الماء بل تذوق الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة . (1) [حسين عليه السلام فرمود :] «حال كه مرا مى كُشى، پس جرعه اى آب به من بده» . شمر گفت : هرگز قطره اى آب نخواهى چشيد ؛ بلكه مرگ را به صورت گلوگير و جرعه جرعه، خواهى چشيد! اين گونه گزارش ها ، علاوه بر اين كه با مُحكمات تاريخِ عاشورا و موضعگيرى هاى امام عليه السلام در طول زندگى افتخارآميز او (2) منافات دارد ، با اصول باورهاى شيعه در باره جايگاه والاى خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز مخالفت دارد و بر اين اساس ، يكى از آفات مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام ، مرثيه سرايىِ ذلّت آميز براى آن امام است . از اين رو ، بر ذاكران مخلص اهل بيت عليهم السلام فرض است كه از بيان هر سخن و تعبيرى كه حاكى از اظهار ذلّت يا عجز آن بزرگوار و خانواده ايشان در حادثه عاشورا باشد ، جدّا اجتناب كنند . در اين باره ، محدّث نورى (3) در كتاب لؤلؤ ومرجان ، رؤياى صادقه اى را از روضه خوان معروفى، بدون ذكر نام، نقل كرده كه حقيقتا تكان

.


1- .نور العين : ص50 .
2- .براى مطالعه اى دقيق تر و گسترده تر درباره محكمات تاريخ عاشورا و موضعگيرى هاى امام حسين عليه السلام ، ر . ك : همين دانش نامه ؛ نگاهى نو به جريان عاشورا (مجموعه مقالات) ؛ نهضت عاشورا (جستارهاى كلامى ، سياسى و فقهى) ؛ مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا (8 جلد تاكنون) ؛ حماسه حسينى ؛ قيام جاودانه ؛ نگاهى به حماسه حسينى ؛ عاشوراشناسى ؛ عاشوراپژوهى .
3- .مقصود، حاجى ميرزا حسين نورى طَبَرسى (م 1320 ق) است.

ص: 355

دهنده است : [چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى ؟!] سيّد فاضلى از معتبرينِ روضه خوانان ، شبى در خواب ديد كه گويا قيامت ، برپا شده و خلق ، در نهايتِ وحشت و حيرت[اند] و هر كس به حال خود مشغول [است ]و ملائكه ، ايشان را مى رانند به سوى حساب، و با هر تنى ، دو موكّل بود . [او مى گويد:] من چون اين داهيه را ديدم ، در انديشه عاقبت خود [بودم] كه با اين بزرگىِ امر ، به كجا خواهد كشيد؟! در اين حال ، دو نفر از آن جماعت ، مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله . چون مَآل كارْ خطرناك بود ، مسامحه كردم . قهرا مرا كشاندند : يكى در پيش ، ديگرى در عقب ؛ و من در وسط ، هراسان و ترسناك، سير مى كرديم كه ديدم عِمارىِ بسيار بزرگى بر دوشِ جماعتى از طرف راستْ راه مى روند . با الهام الهى دانستم كه در آن عمارى ، سيّده زنان عالم است _ صلوات اللّه عليها _ . و چون به عمارى نزديك شديم ، فرصت را غنيمت دانسته ، از دست موكّلان ، فرار [كردم] و خود را به زيرِ عمارى رساندم . آن را قلعه اى محكم و محلّ مَنيعى ديدم كه پيش از من ، جمعى از گناهكاران به آن جا پناه بُرده بودند ، و موكّلين را ديدم [كه] از عمارى ، دور[ند] و قدرت بر نزديك شدن به عمارى [را ]ندارند و به همان اندازه دورى با ما ، سير مى كنند . به اشاره ، التماس كردند برگرديم . قبول نكرديم . آن گاه ، به اشاره، ما را تهديد كردند . چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ، ما نيز ايشان را تهديد مى كرديم و با همين قوّت قلب ، سير مى كرديم كه ناگاه ، رسولى از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و به آن مُعظّمه ، از جانب آن جناب گفت كه : «جمعى از گناهكاران امّت ، به تو پناه آورده اند . ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم» . پس آن مُخدّره ، اشاره فرمود كه موكّلان ، از هر طرف رسيدند و ما را به موقِف

.

ص: 356

حساب كشاندند . در آن جا منبرى ديديم بسيار بلند كه پلّه هاى زيادى داشت و سيّدِ انبيا صلى الله عليه و آله ، بر بالاى آن نشسته و امير المؤمنين عليه السلام ، بر پلّه اوّل آن ايستاده و مشغول است به رسيدنِ حساب خلايق ، و آنها در پيشِ روى آن حضرت ، صف كشيده[اند] . چون نوبت حساب به من رسيد ، مرا مخاطب كرد و به نحوِ سرزنش و توبيخ فرمود : «چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى و او را به مذلّت و خوارى ، نسبت دادى؟» . پس در جواب ، متحيّر شدم و جز انكار ، چاره اى نديدم . پس منكر شدم كه : «نخواندم!» . پس ديدم دردى به بازويم رسيد ، گويا ميخ آهنى در آن فرو رفته . ملتفت شدم به طرف خود . مردى را ديدم كه در كَفَش طومارى است . آن را به من داد . گشودم . ديدم صورت مجلس من در آن بود و در هر جا و هر وقت و هر چه خوانده بودم، در آن، ثبت شده بود و از آن جمله ، همان فقره كه از من سؤال كردند . پس حيله اى ديگر به خاطرم آمد . گفتم : «مجلسى رحمه الله ، آن را در جلد دهم بحار ، ذكر كرده!» . پس به يكى از خُدّام حاضرين فرمود : «برو از مجلسى، آن كتاب را بگير» . پس ملتفت شدم . ديدم از طرف راست منبر ، صفوف بسيار است كه اوّل آن ، جنب منبر [است] و آخر آن ، خداى داند كه به كجا منتهى مى شود ، و هر عالِمى ، مؤلّفاتش [را ]در پيشِ رويش گذاشته ، شخص اوّل در صف اوّل ، مرحوم مجلسى است . چون رسولِ حضرت ، پيغام را به او رساند ، در ميان كتب ، آن كتاب را برداشت [و] به او داد . گرفت [و] آورد . اشاره فرمود [كه ]به من دهد . گرفتم و در بحر تحيّر، فرو رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و اِفترا ، خلاصى از آن مَهلكه بود . پس پاره اى اوراق آن را بيهوده به هم زدم. در آن حال ، حيله اى ديگر به خاطرم آمد . پس گفتم : «آن را در مقتل حاجى ملّا صالح بَرَغانى ديدم!» . باز به خادمى فرمود : «برو به او بگو [آن ]كتاب را بياورد» و رفت و گفت . در صف ششم يا هفتم ، شخص ششم يا هفتم ، حاجىِ مذكور بود . كتاب را خود برداشت و

.

ص: 357

آورد . پس امر فرمود آن فقره را در آن كتاب ، پيدا كنم . دومرتبه ، خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف ، بسته شد . بيهوده ، مشغول برگرداندنِ اوراق بودم ، با قلب هراسان . تا آن كه مى گويد [كه ]چون از خواب بيدار شد ، جماعتى از اهلِ صنف خود را جمع كرد و آنچه [را ]در خواب ديده بود ، نقل نمود و گفت : «امّا من ، پس در خود ، قوّه اقامه شروط روضه خوانى را نمى بينم . آن را ترك مى كنم ، و هر كه مرا تصديق مى كند ، سزاوار است او نيز دست از آن بكِشد» . با آن كه ساليانه ، مبالغ خطيرى از اين راه به او مى رسيد ، از آن، چشم پوشيده ، دست از روضه خوانى كشيد . (1)

4 . غُلُوْ

گزارش هاى ذلّت بار ، پايين آوردن اهل بيت عليهم السلام از جايگاه واقعى آنها، و غلو ، بالاتر بُردن آنان از جايگاه واقعى آنهاست كه متأسّفانه ، هر دو آفت ، در برخى مجالس مرثيه سرايى مشاهده مى شود . شيخ المحدّثين ، ابن بابويه ، روايتى را از امام رضا عليه السلام نقل كرده كه دلالت دارد بر اين كه مَنشأ غلو ، توطئه حساب شده دشمنان اهل بيت عليهم السلام براى بدبين كردن مردم به آنان و منزوى كردن خاندان رسالتْ بوده است . در اين روايت ، امام عليه السلام فرموده است : إنّ مُخالِفينا وَضَعُوا أخْبارا فى فَضائِلِنا وَ جَعَلوها عَلَى ثَلَاثَةِ أقْسامٍ ، أحَدُها الغُلُوُّ؛ وَ ثانِيها التَّقْصِيرُ فِى أَمْرِنا ، وَ ثالِثُها التَصْرِيحُ بِمَثَالِبِ أعْدائِنَا ، فإذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فِينا كَفَّرُوا شِيعَتَنا وَ نَسَبُوهُم إلَى القَوْلِ بِرُبُوبِيَّتِنا وَ إذَا سَمِعُوا التَّقْصِيرَ اعْتَقَدُوهُ فِينا ، وَ إذَا سَمِعُوا مَثالِبَ أعداءِنا بأَسْمائِهِم ثَلَبُونا بأسْمائِنا . (2)

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 270 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 304 ح 63 ، بشارة المصطفى : ص 221 ، بحار الأنوار : ج 26 ص 239 ح 1 .

ص: 358

مخالفان ما ، سه نوع حديث در فضائل ما جعل كرده اند : اوّل ، غلو ؛ دوم ، كوتاهى كردن در حقّ ما ؛ و سوم ، تصريح به بدى هاى دشمنان ما و دشنام دادن به آنان . مردم ، وقتى احاديث غلوّآميز آن دسته را مى شنوند، شيعيان ما را تكفير مى كنند و به آنان نسبت مى دهند كه قائل به ربوبيّت ما هستند و وقتى كوتاهى در حقّ ما را مى شنوند ، به آن معتقد مى شوند ؛ و وقتى بدى هاى دشمنان ما و دشنام به آنان را مى شنوند ، ما را دشنام مى دهند. بنا بر اين ، كسانى كه در مجالس عزادارى ، اهل بيت عليهم السلام را جاى گزين خدا مى كنند و به جاى خدامحور كردنِ مجالس امام حسين عليه السلام و پيوند دادن دل ها به خدا از طريق اهل بيت عليهم السلام _ كه ابواب الهى هستند _ ، مردم را به «حسينُ اللّهى» و «زينبُ اللّهى» شدن، دعوت مى نمايند و يا براى بزرگداشت اهل بيت عليهم السلام ، انبياى بزرگ الهى را كوچك جلوه مى دهند، آگاهانه يا ناخودآگاه ، در خدمت اهداف دشمنان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته اند و سيّد الشهدا عليه السلام هم از آنان، بيزار است . (1)

5 . دروغ
اشاره

زشت ترين و خطرناك ترين دروغ ها ، (2) دروغ بستن به خداوندمتعال ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است كه از گناهان كبيره شمرده شده ، موجب بطلان روزه مى گردد . (3) مرثيه سرايانى كه بدون حجّت شرعى ، سخنى را به خدا و اهل بيت عليهم السلام نسبت مى دهند، نه تنها خادم و ذاكر امام حسين عليه السلام نيستند ، بلكه بايد بدانند كه كار آنها ، گناه كبيره است . حقيقتا براى بسيارى از مردم ، باور كردن اين قضيّه سخت است كه روضه خوانى ، به دروغْ مرثيه سرايى كند ؛ ولى در نهايت تأسّف ، بايد به اين واقعيت تلخ ، يعنى

.


1- .براى آگاهى بيشتر در باره خطر غلو در باره اهل بيت: ، (ر . ك : اهل بيت: در قرآن و حديث : «بخش سيزدهم : غلو كردن در باره اهل بيت:» و جامعه شناسى تحريفات عاشورا.
2- .براى آشنايى با اقسام دروغ ، ر . ك : لؤلؤ و مرجان: مقام چهارم .
3- .الكافى : ج 2 ص 340 ح 9 .

ص: 359

دروغ پردازى برخى روضه خوانان و مرثيه سرايان اعتراف كرد ؛ بلكه بر اين مصيبت بزرگى كه تاريخ عاشورا بدان مبتلا گرديده ، بيش از مصيبت خودِ عاشورا بايد گريست؛ چرا كه اين مصيبت، موجب پايمال شدن نهضت مقدّس حسينى است . براى توضيح اين اجمال ، علاقه مندان مى توانند به كتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نورى _ كه در سال 1319 هجرى قمرى تأليف شده _ و كتاب حماسه حسينى استاد شهيد مرتضى مطهّرى، مراجعه كنند . اينك ، نگاهى كوتاه به اين دو كتاب ، از اين منظر :

دروغ در مرثيه سرايى ، در دوران گذشته
اشاره

مى توان گفت از موقعى كه كتاب روضة الشهدا نوشته شد ، يعنى حدود سال نهصد هجرى ، آسيبِ دروغ ، وارد عرصه مرثيه سرايى گرديد و به تدريج ، اين آفت، گسترش يافت ، به گونه اى كه در اوايل قرن چهاردهم ، محدّث نورى ، از گسترش اين آفت ، احساس خطر كرد و به پيشنهاد يكى از علماى هندوستان ، اقدام به نوشتن كتاب لؤلؤ و مرجان كرد . (1) وى در باره انگيزه نوشتن اين كتاب ، در آغاز آن مى گويد : جناب العالم العامل الجليل الفاضل الكامل ... سيّد محمّد مرتضى جونپورى هندى _ أيّده اللّه تعالى _ ، مكرّر از آن جا به حقير ، شكايت از ذاكرين و روضه خوانان آن صوب كرده كه در گفتن دروغ ، حريص و بى باك[اند] و اصرار تام در نشر اكاذيب و مجعولات دارند ؛ بلكه نزديك به آن رسيده كه آن را جايز دانند و مباح شمارند ؛ و چون سببِ گريانيدن مؤمنين است ، از دايره عصيان و قُبح ، او را بيرون دانند! و امر فرمود كه چند كلمه در اين باب ، به طريق موعظه و مجادله حَسَنه نوشته [گردد] ، شايد سبب تنبّه و دست برداشتن از اين قبايح شود . ظاهرا جناب ايشان ، گمان دارند كه در عتبات

.


1- .. استاد مطهّرى، در باره اين كتاب مى گويد : «با اين كه كتاب كوچكى است ، ولى فوق العاده خوب است .... خيال نمى كنم در هيچ كتابى در باره دروغ و انواع آن ، به اندازه اين كتاب، بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود ندارد» (حماسه حسينى : ج1 ص 19) .

ص: 360

عاليات و بلاد مقدّسه ايران ، اين طايفه ، از اين غائله ، آسوده[اند] و دامن عفّت ايشان به لوث كذب و افترا ، آلوده نيست و اين خرابىِ دينى ، منحصر است در همان بلاد ، غافل از آن كه نشر خرابى ، از سرچشمه در هر جا منتشر شده ، منتهى به مركز علم و حوزه اهل شرعِ اعتاب عاليه است ؛ چه، اگر اهل علمْ مسامحه نمى كردند و مراقب تميز صحيح و سقيم ، و صدق و كذبِ گفتار اين طايفه مى شدند و از گفتن اكاذيب ، نهى مى كردند ، كارِ خرابى به اين جا نمى رسيد . (1) محدّث نورى ، در جاى ديگر از كتاب خود ، مى گويد : سكوت متمكّنين ، سبب تجرّى و بى مبالاتى اين طايفه بى انصاف شده . حتّى در حرم هاى شريفه و روضات متبرّكه ، خصوص ، حرم صاحب عزا، حضرت سيّد الشهدا _ روحنا و روح العالمين لهُ الفدا _ در غالب اوقات ، سيَّما در اسحار كه موسم گريه و ناله و استغفار است ، به اقسام دروغ هاى عجيبه و گاهى آوازهاى مُطربه ، آن محضر انور را تاريك نمايند . (2)

نمونه اى از روضه هاى دروغ، از نگاه محدّثِ نورى
اشاره

اينك به چند نمونه از مرثيه هاى دروغى كه محدّث نورى در كِتاب لؤلؤ و مرجان آورده و به نقد آنها پرداخته، توجّه فرماييد :

1 . اضافات داستان آمدن طبيب براى معالجه امام على عليه السلام در بستر شهادت

نقل كنند از حبيب بن عمرو، كه رفت خدمت امير المؤمنين عليه السلام بعد از رسيدن ضربت به فرق مباركش ، و اشراف و رؤساى قبايل و شُرطَة الخَميس، (3) در محضر

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 4 .
2- .همان : ص 321 .
3- .شُرطه الخميس: يگان پنج شاخه (شامل: طلايه، قلب، جناح راست، جناح چپ و پشتيبان)؛ نيروهاى نظامى _ عمليّاتى ويژه وبسيار وفادارى كه در خدمت اميرمؤمنان عليه السلام بودند (ر.ك:دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج3 ص437).

ص: 361

انورش بودند . مى گويد : «وَ ما مِنْهُم أحَدٌ إلّا وَ دَمعُ عَينَيه يَتَرَقرَقُ على سَوادِها حُزْنا عَلى أمير الْمُؤمنين عليه السلام ؛ [يعنى : ]يكايك آنها ، بر اندوه بر امير المؤمنين عليه السلام ، چشمانشان آكنده از اشك شد» . و به فرزندان آن جناب ، نظر كردم كه سرها به زير انداخته «و ما تَنَفّسَ منهم مُتنفِّسٌ إلّا وَ ظَنَنْتُ أنَّ شَظايا قَلبِه تخرُجُ منْ أنفاسِهِ» ؛ [يعنى : ]كسى از آنها نبود ، مگر اين كه گمان بُردم كه پاره هاى قلبش با نَفَس هايش بيرون مى آيد» . مى گويد : اطبّا را جمع كردند و اثير بن عمر ، ريه گوسفند را باد كرد و داخل آن جراحت كرد و بيرون آورد . ديد به مغزِ سر ، آلوده است . حاضرين پرسيدند . «فَخَرَسَ و تَلَجلَجَ لسانُه» ؛ [يعنى :] به لكنت افتاد و زبانش بند آمد» . مردم فهميدند و مأيوس شدند . پس سرها[يشان را] به زير انداختند ، آهسته مى گريستند ، از ترس آن كه زنان بشنوند ، جز اصبغ بن نُباته ، كه طاقت نياورد و نتوانست خوددارى كند ، «دون أن شَرقَ بعَبرَتِهِ» ، بلند گريست. پس حضرت ، چشم باز كرد و بعد از كلماتى ، حبيب مى گويد گفتم : «يا أبا الحسن! لا يَهولَنَّكَ ما تَرى وَ إِنَّ جَرْحَكَ غَيرُ ضائِر فَإنّ البَردَ لا يُزيلُ الجَبَلَ الأصَمَّ وَ نَفْحَةَ الهَجيرِ لا يُجَفِّفُ البَحْرَ الخِضَمَ والصلُّ يَقوى إذا ارتَعَشَ وَ اللّيثُ يَضرى إذا خُدِش» ؛ [يعنى :] اى ابوالحسن ! آنچه مى بينى ، تو را به هراس نيندازد . جراحتت ، آسيبى به تو نمى زند . تگرگ ، صخره را از جا نمى كَنَد و باد گرم نيم روزى ، اقيانوس را نمى خشكانَد . بچّه افعى ، آن گاه نيرومند مى شود كه مرتعش شود ؛ و شير ، آن گاه خطرناك مى شود كه زخمى شود» . بعد، حضرت ، جوابى داد و اُمّ كلثوم، شنيد و گريست . حضرت ، او را خواست . داخل شد ، خدمت پدر بزرگوارش . ظاهرِ اين نقل ، چنين است كه در حضور همه آن جماعت آمد و عرض كرد : «أنتَ شَمسُ الطالبيّين وَ قَمَرُ الهاشِميّين دَسّاسُ كُثبها المُتَرَصِّدُ وَ أرقَم أجَمَتُها المُتَفقّد ، عِزُّنا إذا شاهَتِ الوُجوه ذِلّاً ، جَمعَنا إذا الْمُوكِبُ الْكَثِير قلّاً تا آخر ؛ [يعنى :] تو خورشيد خاندان طالب و ماه بنى

.

ص: 362

هاشمى . اژدهايى هستى كه در كمين نشسته و مار سهمگينى كه مخفى و آماده حمله است . تو عزّت مايى . وقتى چهره ها از خوارى سرافكنده مى شوند، تو مايه وحدت و كثرتِ مايى ، هنگام كمى ها ، تا آخر . اين خبر مسجّع مقفّى كه از شنيدنش ، نفْس محظوظ مى شود ؛ ولكن، صد حيف كه اصل ندارد و در اصل شريف ثقه جليل ، عاصم بن حميد ، [كه] خبر عمرو و آمدن جراح را دارد ، ابدا از اين كلمات ، در آن، چيزى يافت نمى شود . (1) و همچنين، ابو الفرج در مقاتل الطالبييّن ، (2) معالجه اثير بن عمر را ذكر كرده ، بدون اين شرح و حواشى . (3)

2 . آب آوردن ابو الفضل عليه السلام براى سيّد الشهدا عليه السلام در كودكى!

نمونه ديگرى از دروغ گفتن در مرثيه سرايى ، داستانى است كه محدّث نورى، آن را در كتاب خود در بيان نمونه اى ديگر از دروغ پردازى، آورده است و شهيد مطهّرى نيز گفته كه آن را مكرّر شنيده است . آن داستان ساختگى ، اين است : روزى امير المؤمنين عليه السلام در بالاى منبر ، خطبه مى خوانْد . حضرت سيّد الشهدا عليه السلام تشنه شد ، آب خواست . حضرت به قنبر امر فرمود : «آب بياور!» . عبّاس عليه السلام در آن وقت ، طفل بود . چون شنيد تشنگى برادر را ، دويد نزد مادر و آب براى برادر گرفت در جامى ، و آن را بر سر گذاشت و آب، از اطراف [جام ]مى ريخت . به همين قِسم ، وارد مسجد [شد] . چشم پدر بر او افتاد . گريست و فرمود : «امروز ، چنين و روز عاشورا، چنان» و قدرى از مصائب او ذكر نمود . الخ . (4) محدّث نورى ، پس از اشاره به اين داستانِ دروغ ، در تبيين مجعول بودن آن،

.


1- .ر.ك:الاُصول الستّة عشر : ص 178 ح 140 (اصل عاصم بن حميد) .
2- .ر.ك: مقاتل الطالبيّين : ص 51 .
3- .لؤلؤ و مرجان : ص 260 .
4- .همان : ص 299 .

ص: 363

مى گويد : اين قصّه ، البته در كوفه بوده، و اگر در مدينه بود ، بايد اوّلِ خلافت آن حضرت باشد ؛ زيرا كه قبل از آن ، مسجد و منبرى براى آن حضرت نبود . عمر شريف حضرت ابى عبد اللّه عليه السلام در آن زمان ، زيادت از سى سال بود[ه است] . اظهار تشنگى كردن در آن مجلسِ عام و تكلّم كردن در اثناى خطبه [خواندن پدرش على عليه السلام ] ، مكروه است يا حرام با مقام امامت [پدرش]، بلكه با اوّلْ درجه عدالت ، بلكه با رُسوم متعارف انسانيت ، مناسبتى ندارد . (1) محدّث نورى ، در ادامه ، براى توضيح بيشتر در باره دروغ بودن اين داستان مى افزايد كه از آن جا كه دروغگو ، كم حافظه است ، جاعل اين داستان ، از يك سو ابوالفضل عليه السلام را كودكى خُردسال معرّفى مى كند ، و از سوى ديگر مى گويد كه در جنگ صِفّين _ كه دو سه سال پس از اين واقعه اتفاق افتاده _ ، وى هشتاد نفر را به هوا پرتاب كرده است ، به گونه اى كه وقتى نفر هشتادم را به هوا پرتاب كرد ، هنوز اوّلى به زمين برنگشته بود و هر كدام را كه به زمين بر مى گشت ، با شمشير به دو نيم مى نمود!

3 . پيمان گرفتن زينب عليهاالسلام از حبيب بن مُظاهر

نمونه اى ديگر از گزارش هاى دروغ ، اين كه مى گويند : جناب زينب عليهاالسلامدر شب عاشورا ، به جهت همّ و غم و خوف از اعدا ، در ميان خيمه ها سِير مى كرد ، براى استخبارِ حالِ اَقربا و انصار . ديد حبيب بن مُظاهر ، اصحاب را در خيمه خود جمع كرده و از آنها عهده مى گيرد كه فردا نگذارند اَحَدى از بنى هاشم ، قبل از ايشان به ميدان بروند ، به شرحى طولانى . آن مُخدّره ، مسرورا آمد پشت خيمه ابو الفضل عليه السلام ، ديد آن جناب نيز بنى هاشم را جمع كرده و به همان قِسم، از ايشان عهد مى گيرد كه نگذارند اَحَدى از انصار ، پيش از ايشان به ميدان رود . مُخدّره ، مسرور در خدمت حضرت رسيد و تبسّم كرد . حضرت، از تبسّم او تعجّب كرد و سبب پرسيد. آنچه

.


1- .همان جا .

ص: 364

ديد[ه بود]، عرض كرد . تا آخر خبر كه واضعش را در اين فن ، مهارتى بود تمام . (1)

4 . احوالپرسى امام حسين عليه السلام از زين العابدين عليه السلام در روز عاشورا

نقل كنند با سوز و گداز كه در روز عاشورا ، بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب ، حضرت به بالين امام زين العابدين عليه السلام آمد . پس ، از پدر، حالِ معامله آن جناب را با اعدا پرسيد . خبر داد كه به جنگ كشيد . پس جمعى از اصحاب را اسم بُرد و از حال آنها پرسيد . در جواب فرمود : «قُتِلَ ، قُتِلَ!» ، تا رسيد به بنى هاشم و از حال جناب على اكبر و ابى الفضل، سؤال كرد . به همان قِسم ، جواب داد و فرمود : «بدان در ميان خيمه ها ، غير از من و تو ، مردى نمانده» . خلاصه ، اين قصه است و حواشىِ بسيار دارد و صريح است در آن كه آن جناب ، از اوّل مقاتله تا وقت مبارزتِ پدر بزرگوارش ، ابدا از حال اَقرَبا و انصار و ميدان جنگ ، خبرى نداشت . (2)

5 . داستان اسب امام حسين عليه السلام

خبر عجيب كه متضمّن است [بر] طلب كردن حضرتْ هنگام عزم رفتن به ميدان ، اسبِ سوارى را ، و كسى نبود آن را حاضر كند . پس مُخدّره زينب ، رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد . بر حَسَب تعدّد منابر ، مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ، ذكر مى شود و مضامين آن، در ضمن اشعار عربى و فارسى نيز در آمده ، مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آرند . و الحق ، جاى گريستن است ؛ امّا نه بر اين مصيبتِ بى اصل ، بلكه در گفتن چنين دروغ واضح و افترا بر امام عليه السلام در بالاى منابر و نهى نكردن آنان كه متمكّن اند از

.


1- .همان : ص 264 . ر. ك: معالى السبطين: ج 1 ص 209 .
2- .همان جا. نيز، ر. ك: الدمعة الساكبة: ج 4 ص 351.

ص: 365

نهى كردن ، به جهت بى اطّلاعى يا ملاحظه عدم نقص در بعضى شئونات . (1)

6 . داستان عروسى قاسم عليه السلام

به گفته محدّث نورى ، اوّلين كسى كه اين داستان را نوشته ، ملّا حسين واعظ كاشفى بوده است در كتاب روضة الشهدا، (2) و همان طور كه استاد مطهّرى فرموده ، اصل داستان ، صد در صد، دروغ است . (3) چگونه مى توان به امام عليه السلام نسبت داد كه در هنگام نبرد با دشمن و در حالى كه مجال نماز خواندن هم به امام عليه السلام و يارانش داده نمى شود ، بگويد : «آرزو دارم عروسى دخترم را ببينم . در همين جا ، دخترم را براى پسرِ برادرم عقد مى كنم و مراسم عروسى را بر پا مى كنم» ؟!

7 . نسبت دادن شعر ابو الحسن تهامى به امام حسين عليه السلام

ابو الحسن تهامى (م 416 ق) ، قصيده اى در رثاى فرزندش سروده كه ضمن آن ، آورده است : يا كَوكبا ما كانَ أقصَرَ عُمرَهُوَ كَذا تَكونُ كَواكِبُ الأَسحارِ . (4) اى ستاره اى كه چه عمر كوتاهى داشت!آرى! چنين اند ستارگان سحرى . محدّث نورى مى گويد : اين شعر را در بالاى منبر ، با صراحت به امام حسين عليه السلام نسبت مى دهند كه در بالاى سرِ حضرت على اكبر عليه السلام خواند ، و خود در بعضى از كتاب هاى بافته جديد ديدم كه در قصّه شهادت على اكبر عليه السلام به آن حضرت، نسبت داده ، با چند بيت ديگر از آن قصيده . (5)

.


1- .همان : ص 267. نيز، ر. ك: روضة الشهدا: ص 321 _ 329.
2- .همان : ص 288 .
3- .حماسه حسينى :ج 1 ص 28 .
4- .الدرُّ النضيد : ص 189 .
5- .ر. ك: لؤلؤ و مرجان : ص 298 .

ص: 366

8 . آمدن زينب عليهاالسلام به بالين برادر در قتلگاه

برخى از مرثيه سرايان به زينب عليهاالسلام چنين نسبت داده اند كه در آخرين لحظات حيات امام حسين عليه السلام بر بالين ايشان آمد و امام عليه السلام را ديد كه در حال جان دادن بود . خود را به روى او انداخت و چنين مى گفت : تو برادر منى ! تو اميد و پناهگاه ما و امانِ مايى ! محدّث نورى ، اين داستان را هم يكى از دروغ هاى مرثيه سرايان ، شمرده است . (1)

9 . به اسيرى رفتن ، در اين خانواده نبود

خبرى است لطيف و متّكى بر مقدّماتى كه احتمال دروغ را از ذهن سامعين، محو كند و سند را به ابوحمزه ثُمالىِ بيچاره ، منتهى كنند كه : روزى آمد درِ خانه حضرت امام زين العابدين عليه السلام و در را كوبيد . كنيزكى آمد . چون فهميد ابو حمزه است ، خداى را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلّى دهد ؛ چون امروز ، دو مرتبه بيهوش شدند . پس داخل شد و تسلّى داد به اين كه شهادت در اين خانواده ، عادت و موروثى است . جدّ و عمّ و پدر و عمّ پدر ، همه شهيد شدند . در جواب ، او را تصديق نمودند و فرمودند : «و لكن ، اسيرى در اين خانواده نبود» . آن گاه ، شمّه اى از حالتِ اسيرى عمّه ها و خواهران [را] بيان كردند . (2)

10 . چگونگى حضور امام صادق عليه السلام در مجلس عزادارى

محدّث نورى ، خلاصه داستان مجعول ديگرى را از مرثيه سرايان نقل مى كند كه به گفته ايشان ، سند آن را به هشام بن حكمِ مظلوم مى رسانند كه : ايّامى كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در بغداد بود، هر روز، حسب الأمر، بايست در محضر عالى [امام] حاضر باشد. (3) روزى بعضى از شيعيان ، او را

.


1- .همان : ص 268 . نيز، ر. ك: تظلّم الزهراء: ص131، معالى السبطين: ج 2 ص 22.
2- .همان.
3- .در مصدر،«باشم» آمده است.

ص: 367

دعوت به مجلس عزاى جدّ بزرگوارش كرد . عذر خواست كه: بايد در آن محضر ، حاضر باشم . گفت : رخصت بگير . گفت : نشود كه اسمِ اين مطلب را در حضورش بُرد كه طاقت ندارد . گفت : بى اذن بيا . گفت : روز بعد كه مشرّف شدم ، جويا مى شود ، نتوانم راست گفت. بالأخره ، او را بُرد . بعد از آن ، مشرّف شد . حضرت ، جويا شد . بعد از تكرارِ عرض ، فرمود : «گمان دارى من در آن جا نبودم (يا : در چنين مجالس ، حاضر نمى شوم)؟» . عرض كرد : جنابت را در آن جا نديدم! فرمود : «وقتى كه از حجره بيرون آمدى ، در محلّ كفش ها چيزى نديدى؟» . عرض كرد : جامه اى در آن جا افتاده بود . فرمود : «من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روى زمين افتادم» . (1)

دروغ در مرثيه سرايى، در عصر حاضر
اشاره

معلوم نيست كه تلاش هاى محدّث نورى رحمه الله در راه مبارزه با دروغگويى در مرثيه سرايى ، تا چه اندازه مؤثّر بوده است ؛ ولى در دوران ما نيز اگر وضع مرثيه سرايى اسفبارتر از آنچه ايشان توصيف كرده ، نباشد ، بهتر از آن زمان نيست . حماسه حسينى، نوشته استاد شهيد مطهّرى ، در زمان خود، تلاشى نو براى مبارزه با دروغ پردازى در مرثيه سرايى در دوران معاصر بوده است . استاد ، در باره رواج اين آفت در دوران معاصر ، مى گويد : اگر بخواهيم روضه هاى دروغى را كه مى خوانند ، جمع آورى كنيم ، شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه اى بشود! (2) اينك ، چند نمونه از مرثيه هاى دروغى را كه شهيد مطهّرى مى گويد خود در مجلس عزا حاضر بوده و آنها را شنيده است ، مى آوريم :

.


1- .همان : ص 269 . محدّث نورى ، در ادامه اين نقل مى افزايد : «چون درست حفظ نكردم ، شايد تحريفى در آن كرده باشم . خبر ، مفصّل است و بسيارْ گريه آور . كاش پايه داشت و احتمالِ صدق در آن مى رفت» .
2- .حماسه حسينى :ج 1 ص 18 .

ص: 368

1 . دعاى ليلا براى على اكبر عليه السلام

داستان مجعول منسوب به امام حسين عليه السلام كه چون على اكبر عليه السلام به ميدان رفت ، امام عليه السلام به همسرش ليلا فرمود : «برو در خلوت ، دعا كن براى فرزندت ...» ، از زمان محدّث نورى ، ميان مرثيه سرايان، رايج بوده است . (1) استاد مطهّرى نيز در بيان نمونه هاى تحريفِ وقايع عاشورا ، از اين داستان، ياد كرده و آورده است : نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا _ كه يكى از معروف ترين قضايا شده است و حتّى يك [كتاب] تاريخ هم به آن گواهى نمى دهد _ ، قصّه ليلا، مادر حضرت على اكبر عليه السلام است . البتّه ايشان ، مادرى به نام ليلا داشته اند ؛ ولى حتّى يك مورّخ نگفته كه ليلا ، در كربلا بوده است . امّا ببينيد كه چه قدر ما روضه ليلا و على اكبر عليه السلام داريم ؛ روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر عليه السلام . حتّى من در قم ، در مجلسى كه به نام آية اللّه بروجردى تشكيل شده بود _ كه البته خودِ ايشان در مجلس نبودند _ ، همين روضه را شنيدم كه على اكبر عليه السلام به ميدان رفت . حضرت به ليلا فرمود كه : «از جدّم شنيدم كه دعاى مادر در حقّ فرزند ، مستجاب است . برو در فلان خيمه خلوت ، موهايت را پريشان كن ، در حقّ فرزندت دعا كن . شايد خداوند ، اين فرزند را سالم به ما برگرداند»! اوّلاً ، ليلايى در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا ، اصلاً اين منطق ، منطق حسين عليه السلام نيست . منطق حسين عليه السلام در روز عاشورا ، منطق جانبازى است . تمام مورّخين نوشته اند كه هر كس اجازه مى خواست ، حضرت به هر نحوى كه مى شد عذرى برايش ذكر كند ، ذكر مى كرد ، بجز براى على اكبر عليه السلام _ «فَاسْتأذن فِى القِتال أباه ، فَأذن له» . يعنى : «تا اجازه خواست ، گفت : برو !». حال چه شعرها كه سروده نشده ، از جمله اين شعر كه مى گويد : خيز _ اى بابا _ از اين صحرا رويمنك ، به سوى خيمه ليلا رويم . (2)

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 153 .
2- .حماسه حسينى: ج 1 ص 25 _ 26. نيز، ر. ك: أسرار الشهادات: ج 2 ص 514.

ص: 369

2. نذر كردن ليلا براى سلامت ماندن على اكبر عليه السلام

استاد مطهّرى ، در بيان اين داستان ساختگى آورده است : نمونه ديگرى در همين مورد را _ كه خيلى عجيب است _ ، من در همين تهران ، در منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكى از اهل منبر كه روضه ليلا را مى خواند ، شنيدم، و من در آن جا چيزى شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم . گفت : بعد از اين كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد ، نذر كرد كه اگر خدا، على اكبر عليه السلام را سالم به او برگردانَد و در كربلا كشته نشود ، از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد ؛ يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد! [روضه خوان،] اين را گفت و يك مرتبه زد زير آواز : نذرٌ عَلَىَّ لَئن عادوا و إن رَجَعوالَأزرعَنَّ طريقَ التّفتِ رَيحانا . من نذر كردم كه اگر اينها برگردندراه تفت را ريحان بكارم . اين شعر عربى ، بيشتر براى من اسباب شد كه [ببينم] اين شعر ، از كجا پيدا شده ؟ بعد به دنبال آن رفتم و گشتم . ديدم اين تفتى كه در اين شعر آمده ، كربلا نيست ؛ بلكه اين تفت ، سرزمينِ مربوط به داستان ليلى و مجنونِ معروف است كه ليلى ، در آن سرزمين، سكونت مى كرده و اين شعر ، مال مجنون عامرى است براى ليلى ، و اين آدم ، اين شعر را براى ليلا ، مادر على اكبر عليه السلام و كربلا مى خوانده ! تصوّر كنيد كه اگر يك مسيحى يا يك يهودى يا يك آدم لامذهب ، آن جا باشد و اين قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها ، چه مزخرفاتى دارد ؟ آنها كه نمى فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ؛ بلكه مى گويند _ العياذُ بِاللّه _ : زن هاى اينها، چه قدر بى شعور بوده اند كه نذر مى كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند ! (1)

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 25 _ 27 .

ص: 370

3 . داستان پيرزنى كه زمان متوكّل به زيارت امام حسين عليه السلام مى رود

استاد مطهّرى مى گويد : در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آن جا مرد بزرگى بود ، مرحوم حاج شيخ محمّدحسن نجف آبادى _ أعلى اللّه مقامه _ . خدمت ايشان رفتم و روضه اى را كه تازه در جايى شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، براى ايشان نقل كردم . كسى كه اين روضه را مى خواند ، اتّفاقا ترياكى هم بود . اين روضه را خواند و به قدرى مردم را گريانْد كه حد نداشت . داستانِ پيرزنى را نقل مى كرد كه در زمان متوكّل ، مى خواست به زيارت امام حسين عليه السلام برود و آن وقت ، جلوگيرى مى كردند و دست ها را مى بُريدند ، تا اين كه قضيّه را به آن جا رساند كه اين زن را بُردند و در دريا انداختند . در همان حال ، اين زن فرياد كرد : يا ابا الفضل العبّاس! وقتى داشت غرق مى شد ، سوارى آمد و گفت : ركابِ اسب مرا بگير . ركابش را گرفت . گفت : چرا دستت را دراز نمى كنى ؟ گفت : من دست در بدن ندارم ، كه مردم خيلى گريه كردند . مرحوم حاج شيخ محمّدحسن ، تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه : يك روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر (جريان ، قبل از ايشان اتّفاق افتاده و ايشان ، از اشخاص معتبرى نقل كردند) ، مجلس روضه اى بود كه از بزرگ ترين مجالس اصفهان بود و حتّى مرحوم حاج ملّا اسماعيل خواجويى _ كه از علماى بزرگ اصفهان بود _ ، در آن جا شركت داشت . واعظ معروفى مى گفت كه : من ، آخرين منبرى بودم . منبرى هاى ديگر مى آمدند و هنر خودشان را براى گرياندن مردم ، اِعمال مى كردند . هر كس مى آمد ، روىِ دست ديگرى مى زد و بعد از منبر خود ، مى نشست تا هنرِ روضه خوان بعد از خود را ببيند . تا ظهر ، طول كشيد. ديدم هر كس هر هنرى داشت ، به كار بُرد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم: من ، چه كنم ؟ همان جا ، اين قضيّه را جعل كردم . رفتم قصّه را گفتم و از همه بالاتر زدم . عصر همان روز ، رفتم در

.

ص: 371

مجلس ديگرى كه در چارسوق بود ، ديدم آن كه قبل از من منبر رفته ، همين داستان را مى گويد . كم كم [آن را] در كتاب ها نوشتند و چاپ هم كردند! (1)

ريشه دروغ در مرثيه سرايى، از نگاه محدّث نورى
اشاره

اكنون بايد ديد كه ريشه اين دروغ پردازى ها چيست ؟ و چرا عدّه اى براى گرياندن مردم در مصيبت امام حسين عليه السلام ، به راحتى بر خدا و رسول و امامان ، دروغ مى بندند و بدين سان ، تاريخ افتخارآميز عاشورا را تحريف مى كنند ؟ از نگاه محدّث نورى ، دو عامل عمده ، موجب دروغ پردازى در مرثيه سرايى شده است :

1 . مجاز شمردن دروغ در عزادارى!

خلاصه مطلبى كه محدّث نورى رحمه الله براى جايز شمردن دروغ در عزادارى براى امام حسين عليه السلام از برخى دروغ پردازان نقل كرده ، اين است : احاديثى كه توصيه به گريانيدن در مصيبت آن حضرت مى كنند ، مطلق هستند . بنا بر اين ، هر چه سبب گريه كردن مردم گردد ، هر چند دروغ باشد ، نيكوست ، و فضاى اين روايات ، آن است كه آنچه در نكوهش دروغ وارد شده _ هر چند كه در نهايتِ اعتبار است _ ، ولى اختصاص به غير از ذكرِ مصيبت ابا عبد اللّه عليه السلام دارد ! (2) استاد مطهّرى ، پس از نقل اين مطلب از محدّث نورى ، مى افزايد : اين ، همان حرفى است كه امروزى ها در مكتب «ماكياول» ، در آوردند كه : هدف ، وسيله را مباح مى كند . هدف ، خوب باشد ، وسيله ، هر چه شد ، شد! (3) محدّث نورى ، در اين باره نوشته است :

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 49 .
2- .ر . ك : لؤلؤ و مرجان : ص 272 (تنبيه چهارم) .
3- .حماسه حسينى : ج 1 ص 48 .

ص: 372

به اين بيان ، توان بسيارى از معاصى كبيره را مباح ، بلكه مستحب كرد و براى فسّاق ، جاده وسيعى به سوى آن معاصى باز نمود ؛ زيرا كه اخبار فضيلت و مدح ادخالِ سرور در قلب مؤمن و قضاى حوائج و اجابت خواهش او و سعى و كوشش در انجاح آن اضعاف ، اخبار اِبكاست . پس هر فاسقى ، هر زنى را كه ديد و خواهش نمود، بوسه بر رويش زند يا...، بر زن رواست به مقتضاى اخبار استحباب ادخالِ سرور يا اخبار استحباب قضاى حاجت و غير آنها ، اجابت نمايد و خود را تسليم كند! (1)

2 . تسامح در ابواب فضائل ، قصص و مصائب

مطلب ديگرى كه از منظر محدّث نورى ، دومين عامل عمده براى وارد شدن دروغ به مرثيه سرايى است ، تمسّك به سيره برخى علما مبنى بر ضبط و نقل روايات ضعيف در مؤلّفات خود ، و تسامح در قبول و نقل روايات ابواب فضائل و قصص و بخصوص مصائب است . ايشان ، پس از توضيح اين شبهه ، به تفصيل، آن را توضيح مى دهد و مى گويد : اين سخن ، مغالطه اى بيش نيست و هرگز علماى درستكار كه سيرشان در خطوط مستقيمه موازين عدليه است ، از كتابى كه صاحبش را نشناسند ، نقل نكنند، و نيز از كتابى كه مؤلّفش بى مبالات [است] و فرقى ميان خبر موهون و غير موهون نگذاشته و در مقام نقل ، تميزى براى آنها مقرّر نداشته ، خبرى بيرون نياورند . (2) به هر حال ، ترديدى نيست كه تسامح در نقل فضائل ، قصص و مصائب ، مجوّز دروغ پردازى و نسبت دادن هر مطلبى _ كه در ابواب و موضوعات ياد شده در هر كتابى يافت شود _ ، به اهل بيت عليهم السلام نيست .

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص273 . نيز ، ر . ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 49 .
2- .ر.ك : لؤلؤ و مرجان : ص 277 _ 302 .

ص: 373

ريشه هاى اصلىِ دروغ در مرثيه سرايى
اشاره

به نظر مى رسد آنچه در ريشه يابىِ دروغ پردازى در مرثيه سرايى بدان اشاره شد ، در واقع ، بهانه دروغ پردازان است ، نه ريشه اصلىِ آن ؛ زيرا هر كس كه از كمترين معلومات دينى برخوردار باشد ، با اندكْ تأمّلى ، به اين نتيجه مى رسد كه اسلام ، اجازه نمى دهد كه با دروغ _ كه گناهى كبيره است _ ، زمينه گريستن بر امام حسين عليه السلام را _ كه امرى مستحب است _ ، فراهم كنيم، يا هر مطلب مكتوب و غير مكتوبى را بدون بررسى به اهل بيت عليهم السلام نسبت دهيم . به نظر ما ، ريشه هاى دروغ پردازى در مرثيه سرايى ، امور ديگرى است كه اين گونه بهانه تراشى ها نيز ريشه در آنها دارد . اين ريشه ها ، عبارت اند از :

الف _ جهل

شمارى از مرثيه سرايان ، اگر بدانند آنچه مى خوانند ، دروغ است ، قطعا از آن اجتناب مى كنند ؛ ليكن از آن جا كه نه شناخت درستى از تاريخ عاشورا دارند ، و نه توان و يا حوصله تحقيق و بررسى در باره آن ، هر مطلبى را در هر كتابى مى بينند و يا از ديگرى مى شنوند ، در صورتى كه براى گرياندن مردم ، مفيد تشخيص دهند ، بدون تأمّل در صحّت و سُقم آن ، مورد استفاده قرار مى دهند . بنا بر اين ، نخستين گام براى اصلاح مرثيه سرايى ، آموزش مرثيه سرايان و زنده كردن روح تحقيق در آنان و همچنين ، معرّفى منابع معتبر و غير معتبر تاريخ عاشورا به آنهاست .

ب _ سوء استفاده از زبانِ حال

بهره گيرى از زبانِ حال در مرثيه سرايى ، با رعايت دو شرط، بى اشكال است و در واقع ، نوعى هنرمندى در ذكر مصيبت به شمار مى رود: شرط اوّل ، اين كه مرثيه سرا ، توان تشخيصِ حال كسى را كه مى خواهد زبان حال او را بيان كند ، داشته باشد و اين توان ، در صورتى تحقّق مى يابد كه سراينده زبانِ

.

ص: 374

حال ، اطّلاع كافى از هدف نهضت حسينى ، تاريخ عاشورا و خصوصيات روحىِ شخصيتى كه مى خواهد حالش را بازگو نمايد ، داشته باشد . شرط دوم ، اين است كه سخنى را به امام حسين عليه السلام و اهل بيت ايشان نسبت ندهد ؛ بلكه تصريح كند كه آنچه مى گويد ، تشخيص اوست . متأسّفانه ، بدون در نظر گرفتن دو شرط ياد شده ، بسيارى از مرثيه سرايان ، مطالبى را، خصوصا به صورت شعر ، به امام عليه السلام و خانواده آن بزرگوار ، نسبت مى دهند كه واقعيت ندارد . به نظر مى رسد كه سوء استفاده از زبانِ حال در مرثيه سرايى ، يكى از عوامل راه يافتن دروغ به مقتل هاى مكتوب باشد . از باب نمونه ، اين شعر معروف، به امام حسين عليه السلام منسوب شده است كه : إن كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِمإلّا بِقَتلى يا سُيوفُ خُذينى . اين شعر ، از نظر مضمون ، ايرادى ندارد ؛ ولى انتساب آن به امام عليه السلام ، دروغ است . اين شعر ، بيتى از قصيده اى است كه يكى شعراى عرب به نام شيخ محسن هُوَيزى ، معروف به «ابُو الحُبّ كبير»، در رثاى امام حسين عليه السلام سروده است. در اين قصيده مى خوانيم: أعطَيتُ رَبِّىَ مَوثِقاً لا يَنتَهىإلّا بِقَتلى، فَاصعَدى وَ ذَرينى إن كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِمإلّا بِقَتلى، يا سُيوفُ خُذينى هذا دَمى فَلتُروَ صادِيَةُ الظُّبامِنهُ وَ هذا لِلرِّماحِ وَتينى . (1) با پروردگارم عهدى بسته ام كه انجام نمى شودجز با كشته شدنم . پس مرا بالا ببر و بيفكن . اگر دين محمّد صلى الله عليه و آله ، استوار نمى مانَدجز با كشته شدن من ، اى شمشيرها! مرا بر گيريد . اين ، خون من است ، كه بايد شمشيرهاى تشنه ، از آن، سيراب شوندو اين رگِ گردنم ، آماده براى فرود آمدن نيزه هاست .

.


1- .ر.ك : مستدركات أعيان الشيعة: ج 3 ص 191.

ص: 375

بديهى است كه شاعر ، اين ابيات را به عنوان زبانِ حال امام عليه السلام سروده ؛ ليكن به تدريج ، به عنوان سخن امام عليه السلام ، رواج يافته است . همچنين ، اين جمله مشهورِ منسوب به امام حسين عليه السلام : «إنّ الحَياةَ عقيدةٌ و جِهادٌ» ، مصرعى از يكى از سروده هاى شاعر معاصِر مصرى، احمد شوقى (م 1932 م) است (1) و تمام بيت ، چنين است : قِف دونَ رَأيكَ فِى الحياةِ مُجاهِداإنَّ الحَياةَ عَقيدَةٌ و جِهادُ . (2) در راه باورت ، ايستادگى و مجاهدت كنكه زندگى ، باور است و مجاهدت. گفتنى است كه اين بيت ، شعار روزنامه الجهاد، در مصر بوده است . (3)

ج _ تلاش براى ارائه مصيبتى نو!

به صورت شغل در آمدن مرثيه سرايى ، از يك سو ، و يكنواخت بودن مجالس عزادارى و مستمعان، از سويى ديگر ، به طور طبيعى ايجاب مى كند كه مرثيه سرايان ، دائما در صدد يافتن مصيبتى تازه در باره واقعه كربلا باشند ؛ ولى از آن جا كه مصائب كربلا ، به رغم سنگينى ، محدود است ، تلاش براى دستيابى به مصائب جديد ، زمينه ساز ورود انواع دروغ ها و مطالب سست در عرصه مرثيه سرايى مى گردد . براى مبارزه با اين خطر ، بايد نوآورى در شيوه ارائه مصائبى كه در منابع معتبر آمده را جاى گزين تلاش براى يافتن مصائب جديد كرد .

د _ دنياطلبى

اصلى ترين و خطرناك ترين ريشه هاى دروغ در مرثيه سرايى ، دنياطلبى است . در

.


1- .براى ديدن پژوهشى روشمند در اين باره ، ر . ك : چشمه خورشيد (مجموعه مقالات) : ج 1 ص 182 (مقاله «پژوهشى در باره يك شعار معروف : إنّ الحياة ...» ، عناية اللّه مجيدى) .
2- .الموسوعة الشوقية : ج 3 ص 228 .
3- .الجهاد ، نام يكى از روزنامه هاى صبح مصر بود كه به سرپرستى محمّد توفيق ديّاب و به عنوان نشريه سازمانى حزب «الوفد» مصر ، از سال 1931 تا 1938 م ، منتشر مى گرديد.

ص: 376

حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده است : حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ و مِفتاحُ كُلِّ سَيِّئَةٍ و سَبَبُ إحباطِ كُلِّ حَسَنَةٍ . (1) دنيادوستى ، سرآمدِ هر خطا و كليد هر گناه و مايه از ميان رفتن هر خوبى اى است . گفتنى است كه داشتن هر انگيزه غير الهى از مرثيه سرايى (چه كسب درآمد مادّى باشد ، و چه تحصيل شهرت و محبوبيت ، و چه غير اينها) دنياطلبى است و تا اين بيمارى خطرناكْ علاج نشود ، و تا اخلاص براى مرثيه سرايانْ حاصل نگردد ، همه تلاش ها براى اصلاح فرهنگ مرثيه سرايى ، عقيم خواهند ماند .

6 . بدعت در نحوه عزادارى

آسيب هايى كه تا كنون برشمرديم ، آفاتى هستند كه محتواى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام را تهديد مى كنند ؛ امّا شمارى از آفات ، مربوط به شيوه و چگونگى عزادارى مى شوند . از نظر فقهى ، عبادات ، اعم از واجب يا مستحب ، توقيفى هستند ، بدين معنا كه اصل عبادت و چگونگى آن ، بايد توسّط ادلّه شرعى اثبات شود . در غير اين صورت ، عملى كه به عنوان عبادت انجام مى شود ، بدعت محسوب مى گردد و نه تنها مطلوب نيست ، بلكه ممنوع و حرام است . استحباب عزادارى براى سالار شهيدان ، بر پايه ادلّه قطعى ، ثابت است و با عنايت به آثار و بركات فردى و اجتماعى آن ، از بزرگ ترين عبادات محسوب مى گردد ؛ امّا در باره چگونگى انجام گرفتن اين عبادت ، معيار ، عزادارى هاى مرسوم در عصر صدور رواياتِ مربوط به اين عزادارى است ؛ بلكه مى توان گفت : اطلاق اين روايات ، شامل انواع عزادارى هاى مرسوم در اعصار مختلف نيز مى گردد ، مشروط به اين كه آنچه رايج شده ، براى عزادارى صدق كند و موجب وَهْن مكتب اهل بيت عليهم السلام

.


1- .إرشاد القلوب : ص 21 . نيز ، ر.ك: دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث :ج 1 ص 382 ح 578 .

ص: 377

نگردد و يا همراه با انجام دادن عملى نامشروع نباشد . بنا بر اين ، آنچه در شمارى از مجالس عزادارى ، به تدريج مرسوم شده است (مانند : استفاده از ابزارهاى موسيقى و آهنگ هاى مبتذل ، تشبّه مرد به زن ، و همچنين كارهايى چون قمه زدن) ، بدعت در عزادارى محسوب مى شود ، بويژه قمه زدن كه در عصر حاضر ، زمينه ساز تبليغات سوء بر ضدّ پيروان اهل بيت عليهم السلام و موجب وَهْن مكتب تشيّع است . رهبر معظّم انقلاب اسلامى ، آية اللّه خامنه اى ، در اين باره مى فرمايد : قمه زدن هم از كارهاى خلاف است ... نمى شود در مقابل اين كار غلط ، سكوت كرد ... . كار غلطى است كه عدّه اى ، قمه به دست بگيرند و به سرِ خودشان بزنند و خون بريزند . كجاى اين حركت ، عزادارى است ؟! البته ، دست بر سر زدن ، عزادارى است . شما بارها ديده ايد كسانى كه مصيبتى برايشان پيش مى آيد ، بر سر و سينه خود مى كوبند . اين ، نشانه عزادارى ؛ امّا شما تا به حال ، كجا ديده ايد كه فردى به خاطر رويكرد مصيبت عزيزترين عزيزانش ، با شمشير بر مغز خود بكوبد و خون جارى كند ؟ كجاى اين كار ، عزادارى است ؟! قمه زدن ، سنّتى جعلى است . از امورى است كه مربوط به دين نيست و بلاشك ، خدا هم از انجام آن راضى نيست . علماى سَلَف ، دستشان بسته بود و نمى توانستند بگويند : اين كار ، غلط و خلاف است . امروز ، روز حاكميت اسلام است و روز جلوه اسلام است . نبايد كارى كنيم كه آحاد جامعه اسلامى برتر ، يعنى جامعه محبّ اهل بيت عليهم السلام كه به نام مقدّس ولى عصر _ أرواحنا فداه _ ، به نام حسين بن على عليه السلام و به نام امير المؤمنين عليه السلام مفتخرند ، در نظر مسلمانان و غير مسلمانان عالم ، به عنوان يك گروه آدم هاى خرافىِ بى منطق ، معرّفى شوند ... . قطعا اين ، يك بدعت است . (1)

.


1- .سخنان مقام معظّم رهبرى آية اللّه خامنه اى، در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد ، در آستانه ماه محرّم 1415 ق (17 /3 / 1373 ش) .

ص: 378

و آخرين سخن در اين باب ، اين كه اگر فرهنگ عاشورا ، آن گونه كه بوده و هست ، بدون تحريف به جهانيان عرضه شود ، از قدرت اعجازآميزى برخوردار است كه مى تواند به نظام سلطه و استكبار در جهان ، پايان دهد و بدين سان ، نه تنها امّت مسلمان ، بلكه همه مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران ، زورمداران و غارتگران بين المللى رهايى بخشد و به گفته رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى : امروز ، حسين بن على عليه السلام مى تواند دنيا را نجات دهد ، به شرط آن كه با تحريف ، چهره او را مغشوش نكنند . (1) به خاطر دارم كه حضرت آية اللّه خامنه اى، در دوران رياست جمهورى شان ، شبى، نخستين رهبر جنبش «جهاد اسلامى» فلسطين ، شهيد دكتر فتحى شقاقى را به منزل خود دعوت كرده بودند . بنده (رى شهرى) و جمعى از روحانيون و مسئولان كشور نيز حضور داشتيم. يكى از حاضران ، از شهيد فتحى شقاقى پرسيد : تا چه اندازه به موفّقيت راه خود ، اطمينان داريد ؟ وى با اين كه پيرو مذهب اهل سنّت بود ، پاسخى داد كه همه را در بُهت و شگفتى فرو بُرد . پاسخ وى ، اين بود : ما اصولاً به اين موضوع ، فكر نمى كنيم! ما موفّقيت و پيروزى خود را در انتخاب راه حسين بن على عليه السلام مى دانيم . هدف ما، به انجام رساندن تكليف الهى است . بارى ! همه پيروان راستين اهل بيت عليهم السلام و علاقه مندان آگاه سيّد الشهدا عليه السلام ، در پاسدارى از فرهنگ اصيل عاشورا در برابر توطئه هاى دشمنان آگاه و تحريفات دوستان ناآگاه ، مسئول اند ؛ امّا بى ترديد ، مسئوليت مراجع تقليد ، فرهيختگان ، عالمان دين باور ، گويندگان ، نويسندگان و مرثيه سرايان متعهّد ، سنگين تر است . «ثُمَّ لَتُسْ_ئلُنَّ يَوْمَ_ئذٍ عَنِ النَّعِيمِ ؛ سپس حتما در آن روز، در باره نعمت ها، از شما پرسش خواهد شد» . (2)

.


1- .سخنان ايشان درديدار روحانيون و وعّاظ در آستانه ماه محرّم 1416 ق (3 /3 / 1374 ش).
2- .تكاثر : آيه 8 .

ص: 379

(4)مجالس عزادارى هدفمند

اشاره

با عنايت به اهداف عزادارى امام حسين عليه السلام و آسيب هايى كه ممكن است به آن وارد شود و بايد از آنها پرهيز داشت ، مجالس عزادارى امام عليه السلام ، در صورتى مى توانند عزاداران را در جهت آن اهداف، هدايت كنند كه داراى سه ويژگى باشند :

1 . خدامحورى

مجاهدت هاى سيّد الشهدا عليه السلام و همه شهداى راه حق و فضيلت در طول تاريخ ، براى آشنا كردن با خداوند متعال و استقرار يگانه پرستى در سايه حكومت دينى در جهان بود . بنا بر اين ، بدون معرفت صحيح دينى نمى توان تحليل درستى از نهضت عاشورا ارائه كرد و از اين رو ، خدامحورى و پيوند زدن دل ها با خدا و ارزش هاى معنوى ، بايد اساس برنامه هاى مجالس عزادارى و سخنرانى ها و مرثيه سرايى ها باشد ، و اين ، درس بزرگى است كه امام حسين عليه السلام براى ارائه آن به عموم مسلمانان ، بخصوص پيروان خود ، در عصر تاسوعا، از دشمن ، يك شب مهلت خواست . بر پايه گزارش منابع معتبر تاريخى ، عصر روز نهم محرّم ، ابن سعد، دستور حمله به ياران امام حسين عليه السلام را صادر كرد . امام عليه السلام ، هنگامى كه آماده شدن سپاه دشمن براى درگيرى را ملاحظه كرد ، به برادرش عبّاس عليه السلام فرمود : إرجِع إلَيهِم ، فَإِنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلى غُدوَةٍ وَ تَدفَعَهُم عِندَ العَشِيَّةِ ؛ لَعَلَّنا نُصَلّى لِرَبِّنَا اللَّيلَةَ ، وَ نَدعوهُ وَ نَستَغفِرُهُ ، فَهُوَ يَعلَمُ أنّى قَد كُنتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ ،

.

ص: 380

وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ ، وَ كَثرَةَ الدُّعاءِ وَ الاِستِغفارِ ! (1) به سوى آنان باز گرد و اگر توانستى ، [حمله] آنها را تا صبح به تأخير بينداز و امشب ، بازشان گردان، بلكه امشب را براى پروردگارمان، نماز بخوانيم و به درگاهش دعا كنيم و از وى ، آمرزش بخواهيم ، كه او خود مى داند من نماز گزاردن براى او، تلاوت كتابش و دعا و آمرزش خواهىِ فراوان را دوست دارم . و بدين سان ، شب عاشورا ، آخرين شب اُنس امام حسين عليه السلام و يارانش با انيس ذاكران بود : فَباتَ الحُسَينُ عليه السلام تِلكَ اللَّيلَةَ جلَيلَةَ عاشوراءَج راكِعا ساجِدا باكِيا مُستَغفِرا مُتَضَرِّعا ، وَ باتَ أصحابُهُ وَ لَهُم دَوِىٌّ كَدَوِىِّ النَّحلِ. (2) شب، فرا رسيد و حسين عليه السلام ، شب عاشورا را به ركوع و سجود و گريه و آمرزش خواهى و تضرّع و زارى پرداخت و يارانش، زمزمه اى مانند آواى زنبور (بدون وقفه) داشتند . از عالم ربّانى آية اللّه ميرزا جواد تهرانى رحمه الله نقل شده است كه ايشان ، خطاب به روحانيون اهل منبر مى فرمود : «كارى كنيد كه خدا در مجلس امام حسين عليه السلام ، فراموش نشود!» . و اين، نكته اى است بس مهم و قابل توجّه و تأمّل . در واقع ، فراموش شدن خدا در مجلس امام حسين عليه السلام ، آفت خطرناكى است كه مانع آشنايى عزاداران با حكمت عزادارى و روح نهضت حسينى مى گردد .

.


1- .ر.ك : ج 6 ص 10 ح 1573.
2- .ر . ك :ج 6 ص 36 ح 1593 .

ص: 381

2 . ارائه تاريخ و تحليل صحيح از حادثه عاشورا

بدون تحليلى واقع بينانه از نهضت عاشورا ، امكان ندارد كه عزاداران با اهداف والاى عزادارى آشنا شوند و در مسير آن ، گام برداند . از اين رو ، گويندگان و مرثيه سرايان ، در مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام بايد بر پايه تحليل درست واقعه عاشورا ، سخنرانى و مرثيه سرايى نمايند و بدين منظور ، استفاده از منابع معتبر در تبيين اين حادثه ، و اجتناب از آسيب هاى مجالس عزادارى _ كه شرح آنها گذشت _ ، ضرورى است و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف ، خواندن متن مقتل از منابع معتبر است . فرموده رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى در اين باره ، در خور توجّه است كه : اگر براى ذكر مصيبت، كتاب نَفَسُ المهموم محدّث قمى را باز كنيد و از رو بخوانيد ، براى مستمع ، گريه آور است و همان عواطف جوشان را به وجود مى آورد . چه لزومى دارد كه ما به خيال خودمان ، براى مجلس آرايى، كارى كنيم كه اصل مجلس عزا از فلسفه واقعى اش دور بماند؟ (1) و بدين سان ، مرثيه سرايى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، اگر توأم با اخلاص و صداقت باشد ، كارى بس ارزشمند است و اگر وسيله مجلس آرايى و دنياطلبى باشد ، بسيار زيانبار و خطرناك است . 2

.


1- .سخنان معظّم له در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد در آستانه ماه محرّم 1415 ق (17/3/1373 ش).

ص: 382

3 . تبلور عاطفه و ارادت به اهل بيت عليهم السلام

تحليل صحيح نهضت حسينى توسط سخنوران و ذاكران ، نمى تواند جاى گزين تلاش هاى هنرمندانه و به كار گيرى اَشكال مختلف هنر در جهت جوشش عواطف و احساسات مردم نسبت به حادثه خونين كربلا گردد . در سازندگى معنوى ، عواطف و احساسات ، نقش ويژه اى دارند كه هيچ چيز ديگر نمى تواند جاى آنها را پُر كند . لذا اهل بيت عليهم السلام ، تأكيد ويژه اى بر گريستن و گرياندن بر مصائب سيّد الشهدا عليه السلام داشته اند و خود نيز با تشويق مرثيه سرايان و استماع مرثيه آنان ، (1) زمينه گسترش اين فرهنگ را در ميان پيروان خود ، فراهم مى كردند ، چنان كه از يكى از شعراى معاصر امام باقر عليه السلام به نام كُمَيت ، نقل شده كه وقتى نزد امام عليه السلام مرثيه سرايى كرد ، آن بزرگوار گريست و

.


1- .ر.ك : ص 385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام ) و ص 431 (فصل دوم : مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام ) و ج 10 ص 33 (فصل چهارم : گريستن و گرياندن بر سيدالشهداء7 و يارانش) .

ص: 383

سپس به او فرمود : ما مِن رَجُلٍ ذَكَرَنا أو ذُكِرنا عِندَهُ ، فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ ماءٌ وَ لَو قَدرَ مِثلِ جَناحِ البَعوضَةِ إلّا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتاً فِى الجَنَّةِ ، وَ جَعَلَ ذلِكَ حِجابا بَينَهُ وَ بَينَ النّارِ. (1) هيچ كس نيست كه از ما ياد كند يا در نزدش ياد شويم و از چشمانش، هر چند به اندازه بال پشه اى، اشك در آيد، جز اين كه خداوند، برايش خانه اى در بهشتْ بنا مى كند و آن را مانعى ميان او و آتش [دوزخ] ، قرار مى دهد . مرثيه سراى هنرمند ، آن كسى است كه با تكيه بر منابع معتبر و بر پايه تحليل و تبيين صحيح حادثه عاشورا ، بيشترين نقش را در تبلور يافتن عواطف و احساسات مردم نسبت به سالار شهيدان ، ايفا نمايد و بدين سان ، خدامحورى و ارادت به خاندان رسالت را در جامعه ، گسترش دهد .

.


1- .ر.ك : ج 10 ص 99 ح 2830 .

ص: 384

الفصل الأوّل : إقامَةُ المَأتَمِ1 / 1الحَثُّ عَلى إقامَةِ المَأتَمِ لِلحُسَينِ عليه السلامفضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي حمزة عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ أنَّهُ لَمّا تَلا هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَ_دُ» (1) قالَ _: الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِنهُم ، ووَاللّهِ ، إنَّ بُكاكُم عَلَيهِ ، وحَديثَكُم بِما جَرى عَلَيهِ ، وزِيارَتَكُم قَبرَهُ ، نُصرَةٌ لَكُم فِي الدُّنيا ، فَأَبشِروا فَإِنَّكُم مَعَهُ في جِوارِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن حمّاد البصري عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ لي : إنَّ عِندَكُم _ أو قالَ : في قُربِكُم _ لَفَضيلَةً ما اُوتِيَ أحَدٌ مِثلَها ، وما أحسَبُكُم تَعرِفونَها كُنهَ مَعرِفَتِها ، ولا تُحافِظونَ عَلَيها ولا عَلَى القِيامِ بِها ، وأنَّ لَها لَأَهلاً خاصَّةً قَد سُمّوا لَها ، واُعطوها بِلا حَولٍ مِنهُم ولا قُوَّةٍ ، إلّا ما كانَ مِن صُنعِ اللّهِ لَهُم ، وسَعادَةٍ حَباهُمُ اللّهُ بِها ، ورَحمَةٍ ورَأفَةٍ وتَقَدُّمٍ . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، وما هذَا الَّذي وَصَفتَ ولَم تُسَمِّهِ؟ قالَ : زِيارَةُ جَدِّيَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَإِنَّهُ غَريبٌ بِأَرضِ غُربَةٍ ، يَبكيهِ مَن زارَهُ ، ويَحزَنُ لَهُ مَن لَم يَزُرهُ ، ويَحتَرِقُ لَهُ مَن لَم يَشهَدهُ ، ويَرحَمُهُ مَن نَظَرَ إلى قَبرِ ابنِهِ عِندَ رِجلِهِ . . . ثُمَّ قالَ : بَلَغَني أنَّ قَوماً يَأتونَهُ مِن نَواحِي الكوفَةِ وناسا مِن غَيرِهِم ، ونِساءً يَندُبنَهُ ، وذلِكَ فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ ، فَمِن بَينِ قارِئٍ يَقرَأُ ، وقاصٍّ يَقُصُّ ، ونادِبٍ يَندُبُ ، وقائِلٍ يَقولُ المَراثِيَ ، فَقُلتُ لَهُ : نَعَم ، جُعِلتُ فِداكَ ، قَد شَهِدتُ بَعضَ ما تَصِفُ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ فِي النّاسِ مَن يَفِدُ إلَينا ويَمدَحُنا ويَرثي لَنا ، وجَعَلَ عَدُوَّنا مَن يَطعُنُ عَلَيهِم مِن قَرابَتِنا ، وغَيرِهِم يَهدُرونَهُم ويُقَبِّحونَ ما يَصنَعونَ . (3)

.


1- .. غافر : 51 .
2- .. فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 48 ح 25 .
3- .كامل الزيارات : ص 537 ح 829 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 74 ح 21 .

ص: 385

فصل يكم : سوگوارى

1 / 1تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو حمزه، از امام باقر عليه السلام ، پس از آن كه آيه «ما فرستادگانمان را و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و روزى كه شاهدان بر مى خيزند ، يارى مى كنيم» را تلاوت فرمود _: حسين بن على عليه السلام از آنهاست. به خدا سوگند، گريه شما بر حسين عليه السلام و بازگويىِ ماجرايى كه بر ايشان گذشت ، و زيارت قبر ايشان، پيروزى اى براى شما در دنياست . پس مژده بر شما كه با او ، در كنار پيامبر خدا عليه السلام خواهيد بود!

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن حمّاد بصرى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «در نزد شما (يا فرمود: در نزديكى شما) ، فضيلتى است كه همانند آن را به هيچ كس نداده اند و گمان نمى كنم تمام حقيقتِ آن را بشناسيد و آن را پاس بداريد و براى آن، اقدامى كنيد. آن فضيلت ، صاحبان ويژه اى دارد كه به آن اختصاص يافته اند ، بدون حركت و بدون [صَرف ]نيرويى از سوى آنها ، و اين از جانب خدا به آنان داده شده است . خوش بختى و رحمت و رأفت و پيشكشى است كه خدا برايشان در نظر گرفته است» . گفتم : فدايت گردم ! اين چيست كه آن را تعريف مى كنى ، ولى نامش را نمى برى؟ فرمود: «زيارت جدّم حسين بن على عليه السلام ، كه در سرزمينى بيگانه، غريب افتاده است . هر كه او را زيارت كند، برايش مى گِريد و هر كه زيارتش نكند، برايش اندوهگين مى شود و هر كه در محضرش نباشد، برايش مى سوزد و هر كه به قبر پسرش در پايين پايش نظر بيندازد، رحمش مى آيد...» . آن گاه فرمود: «به من خبر رسيده كه گروهى ، از اطراف كوفه و كسانى از غير آن، كنار قبر ايشان مى آيند و نيز زنانى كه شيون سر مى دهند، و اين ، در نيمه شعبان است . پس در ميان آنان، قارى اى قرآن مى خواند و قصّه گويى ، ماجراى كربلا را مى گويد و عدّه اى، ناله سر مى دهند، و برخى مرثيه سرايى مى كنند» . به ايشان گفتم : فدايت گردم ! آرى . برخى از چيزهايى كه گفتى ، شاهد بوده ام. فرمود: «ستايش ، خدايى راست كه در ميان مردم ، كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى آيند و ما را مى ستايند و برايمان مرثيه سرايى مى كنند، و نيز كسانى را از خويشان ما و غير خويشان ما قرار داد كه به دشمنان ما طعنه مى زنند و آنان را باطل مى دانند و كارشان را زشت مى شمارند!» .

.

ص: 386

الكافي عن معاوية بن وهب :اِستَأذَنتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقيلَ لي : اُدخُل ، فَدَخَلتُ فَوَجَدتُهُ في مُصَلّاهُ في بَيتِهِ ، فَجَلَستُ حَتّى قَضى صَلاتَهُ ، فَسَمِعتُهُ وهُوَ يُناجي رَبَّهُ ويَقولُ : يا مَن خَصَّنا بِالكَرامَةِ ، وخَصَّنا بِالوَصِيَّةِ ، ووَعَدَنَا الشَّفاعَةَ ، وأعطانا عِلمَ ما مَضى وما بَقِيَ ، وجَعَلَ أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَينا ، اغفِر لي ولِاءِخواني ولِزُوّارِ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ، الَّذينَ أنفَقوا أموالَهُم ، وأشخَصوا أبدانَهُم رَغبَةً في بِرِّنا ، ورَجاءً لِما عِندَكَ في صِلَتِنا ، وسُرورا أدخَلوهُ عَلى نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ ، وإجابَةً مِنهُم لِأَمرِنا ، وغَيظا أدخَلوهُ عَلى عَدُوِّنا ، أرادوا بِذلِكَ رِضاكَ ، فَكافِهِم عَنّا بِالرِّضوانِ ، وَاكلَأهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وَاخلُف عَلى أهاليهِم وأولادِهِمُ الَّذينَ خُلِّفوا بِأَحسَنِ الخَلَفِ ، وَاصحَبهُم وَاكفِهِم شَرَّ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وكُلِّ ضَعيفٍ مِن خَلقِكَ أو شَديدٍ ، وشَرَّ شَياطينِ الإِنسِ وَالجِنِّ ، وأعطِهِم أفضَلَ ما أمَّلوا مِنكَ في غُربَتِهِم عَن أوطانِهِم ، وما آثَرونا بِهِ عَلى أبنائِهِم وأهاليهِم وقَراباتِهِم . اللّهُمَّ إنَّ أعداءَنا عابوا عَلَيهِم خُروجَهُم ، فَلَم يَنهَهُم ذلِكَ عَنِ الشُّخوصِ إلَينا ، وخِلافا مِنهُم عَلى مَن خالَفَنا ، فَارحَم تِلكَ الوُجوهَ الَّتي قَد غَيَّرَتهَا الشَّمسُ ، وَارحَم تِلكَ الخُدودَ الَّتي تَقَلَّبَت عَلى حُفرَةِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وَارحَم تِلكَ الأَعيُنَ الَّتي جَرَت دُموعُها رَحمَةً لَنا ، وَارحَم تِلكَ القُلوبَ الَّتي جَزِعَت وَاحتَرَقَت لَنا ، وَارحَمِ الصَّرخَةَ الَّتي كانَت لَنا ، اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ تِلكَ الأَنفُسَ وتِلكَ الأَبدانَ حَتّى نُوافِيَهُم عَلَى الحَوضِ يَومَ العَطَشِ . فَما زالَ وهُوَ ساجِدٌ يَدعو بِهذَا الدُّعاءِ. (1)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 582 ح 11 ، ثواب الأعمال : ص 120 ح 44 ، كامل الزيارات : ص 228 ح 236 ، المزار الكبير : ص 334 ح 14 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 8 ح 30 .

ص: 387

الكافى_ به نقل از معاوية بن وَهْب _: از امام صادق عليه السلام اجازه ورود خواستم . به من گفته شد: وارد شو. من وارد شدم و ديدم كه ايشان در حال نماز گزاردن در جايگاه نمازش در خانه اش است. نشستم تا نمازش را به پايان رساند . شنيدم كه با پروردگارش چنين راز و نياز مى گفت: «اى آن كه ما را بر كرامت و وصايت، مخصوص گردانيدى و به ما وعده شفاعت دادى و علمِ گذشته و آينده را به ما عطا فرمودى و دل هاى مردم را به سوى ما، متمايل نمودى! مرا بيامرز، و نيز برادرانم و زائران قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را كه مالشان را هزينه كرده اند، و تنشان را به حركت در آورده اند ، به جهت علاقه مندى به احسان ما و اميد به آنچه در صِله ما نزد توست، و شادمانى اى كه به پيامبرت _ كه درودهاى تو بر او و خاندانش باد _ دادند، و به جهت پاسخ گفتن به فرمان ما و نيز غيظى كه به دشمنانمان وارد كردند و با آن ، طالب خشنودى تو بودند . پس ، از جانب ما رضوان را به آنان پاداش ده و در شب و روز ، آنان را محافظت فرما و براى خاندان و فرزندانى كه بر جا گذاشته اند، بهترين جانشين باش، و همراهى شان كن و از شرّ هر زورگوى كينه جو و هر آفريده ناتوان و توانمندت، و از شرّ شيطان هاى اِنس و جن، كفايتشان نما و به آنان در دورى از كاشانه شان، به خاطر آن كه ما را بر فرزندان و خانواده و خويشانشان ترجيح داده اند، بيشتر از آنچه از تو خواسته اند، عطا كن . خداوندا ! دشمنان ما ، حركت آنان را [براى زيارت ما] بر ايشان عيب شمردند ؛ ولى اين، آنها را از آمدن به سوى ما، باز نداشت و باز هم به خاطر مخالفت با مخالفان ما [به سوى ما آمدند]. پس بر آن چهره هايى كه خورشيد ، دگرگونشان كرد، رحم آور و بر آن گونه هايى كه به سوى قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام در رفت و آمدند، رحم كن و بر آن چشم هايى كه اشكشان از سرِ دلسوزى بر ما روان شده، رحم كن و بر آن دل هايى كه براى ما بى تاب شده و سوخته اند، رحم نما و بر شيون هايى كه براى ما بلند گرديده اند، رحم آور . خداوندا ! اين جان ها و اين بدن ها را به تو مى سپارم تا آنان را در روز تشنگى، در كنار حوض [كوثر] در يابيم». او همچنان در حال سجده بود و اين دعا را زمزمه مى كرد.

.

ص: 388

ثواب الأعمال عن محمّد بن سنان عن بعض أصحابه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نُصِبَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام قُبَّةٌ مِن نورٍ ، وأقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسُهُ عَلى يَدِهِ ، فَإِذا رَأَتهُ شَهِقَت شَهقَةً لا يَبقى فِي الجَمعِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ ولا عَبدٌ مُؤمِنٌ إلّا بَكى لَها . . . ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : رَحِمَ اللّهُ شيعَتَنا ، شيعَتُنا _ وَاللّهِ _ هُمُ المُؤمِنونَ ، فَقَد _ وَاللّهِ _ شَرِكونا فِي المُصيبَةِ بِطولِ الحُزنِ وَالحَسرَةِ. (1)

1 / 2إقامَةُ المَأتَمِ فِي العَشرِ الأُوَلِ مِن مُحَرَّمِالأمالي للصدوق عن إبراهيم بن أبي محمود عن الرضا عليه السلام :إنَّ المُحَرَّمَ شَهرٌ كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يُحَرِّمونَ فيهِ القِتالَ ، فَاستُحِلَّت فيهِ دِماؤُنا ، وهُتِكَت فيهِ حُرمَتُنا ، وسُبِيَ فيهِ ذَرارِيُّنا ، ونِساؤُنا ، واُضرِمَتِ النّيرانُ في مَضارِبِنا ، وَانتُهِبَ ما فيها مِن ثَقَلِنا ، ولَم تُرعَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُرمَةٌ في أمرِنا . إنَّ يَومَ الحُسَينِ عليه السلام أقرَحَ جُفونَنا ، وأسبَلَ دُموعَنا ، وأذَلَّ عَزيزَنا ، بِأَرضِ كَربٍ وبَلاءٍ أورَثَتنَا الكَربَ وَالبَلاءَ ، إلى يَومِ الاِنقِضاءِ ، فَعَلى مِثلِ الحُسَينِ عليه السلام فَليَبكِ الباكونَ ، فَإِنَّ البُكاءَ يَحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : كانَ أبي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا يُرى ضاحِكا ، وكانَتِ الكَآبَةُ تَغلِبُ عَلَيهِ حَتّى يَمضِيَ مِنهُ عَشَرَةُ أيّامٍ ، فَإِذا كانَ يَومُ العاشِرِ كانَ ذلِكَ اليَومُ يَومَ مُصيبَتِهِ وحُزنِهِ وبُكائِهِ ، ويَقولُ : هُوَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ. (2)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 257 ح 3 ، الملهوف : ص184 ، مثير الأحزان : ص81 وفي صدره «روي عن النبي صلى الله عليه و آله ...» نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص221 ح 7 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 190 ح 199 ، الإقبال : ج 3 ص 28 ، روضة الواعظين : ص 187 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 86 و ليس فيه ذيله من «ثمّ قال عليه السلام :» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 283 ح 17 .

ص: 389

ثواب الأعمال_ به نقل از محمّد بن سِنان، از برخى راويان شيعه، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر خدا عليه السلام فرمود: «وقتى روز قيامت مى شود، خيمه اى از نور براى فاطمه بر پا مى گردد و حسين ، سر [بُريده] خود را پيشاپيشِ دست او مى آورد و وقتى فاطمه آن را مى بيند، ناله اى بلند، سر مى دهد و كسى از فرشتگان مقرّب و پيامبران مُرسَل و بندگان مؤمن نمى مانَد ، مگر اين كه براى [ناراحتى] فاطمه مى گِريد...» . خداوند ، شيعيان ما را رحمت كند ! به خدا سوگند ، آنان، حقيقتاً مؤمن اند. به خدا سوگند، آنان در اندوه و حسرتى مدام، در عزاى ما شركت مى كنند.

1 / 2سوگوارى در دهه اوّل محرّم

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود، از امام رضا عليه السلام _: محرّم، ماهى است كه در دوران جاهلى، مردم ، جنگ را در آن، تحريم مى كردند ؛ امّا ريختن خون ما را در آن ، روا شمردند و حرمت ما را شكستند و فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند و در خيمه و خرگاه ما ، آتش بر افروختند و هر چه داشتيم ، به غارت بردند و حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در حقّ ما رعايت نكردند. روز حسين عليه السلام ، پلك هاى ما را زخمى كرد و اشكمان را جارى ساخت و عزيز ما را ذليل كرد و در سرزمين كَرْب (اندوه) و بلا (گرفتارى)، اندوه و گرفتارى برايمان به ارمغان آورد . پس تا روز قيامت، بايد گريه كنندگان بر كسى مانند حسين عليه السلام بگِريند، كه گريه ، گناهان بزرگ را مى ريزد . پدرم _ كه درودهاى خدا بر او باد _ وقتى ماه محرّم مى رسيد، خندان ديده نمى شد و اندوه، بر او چيره مى شد تا اين ده روز به پايان برسد. وقتى روز دهم مى رسيد، آن روز، روز عزا و اندوه و گريه اش بود و مى فرمود: «اين، همان روزى است كه حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ در آن ، كشته شد».

.

ص: 390

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن شبيب :دَخَلتُ عَلَى الرِّضا عليه السلام في أوَّلِ يَومٍ مِنَ المُحَرَّمِ . فَقالَ : يَابنَ شَبيبٍ ، أصائِمٌ أنتَ؟ قُلتُ : لا ، فَقالَ : إنَّ هذَا اليَومَ هُوَ اليَومُ الَّذي دَعا فيهِ زَكَرِيّا عليه السلام رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ ، فَقالَ : «رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ» (1) ، فَاستَجابَ اللّهُ لَهُ ، و أمَرَ المَلائِكَةَ ، فَنادَت زَكَرِيّا «وَهُوَ قَال_ءِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى» (2) ، فَمَن صامَ هذَا اليَومَ ، ثُمَّ دَعَا اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ، استَجابَ اللّهُ لَهُ كَمَا استَجابَ اللّهُ لِزَكَرِيّا . ثُمَّ قالَ : يَابنَ شَبيبٍ ! إنَّ المُحَرَّمَ هُوَ الشَّهرُ الَّذي كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يُحَرِّمونَ فيهِ الظُّلمَ وَالقِتالَ لِحُرمَتِهِ ، فَما عَرَفَت هذِهِ الاُمَّةُ حُرمَةَ شَهرِها ، ولا حُرمَةَ نَبِيِّها ، لَقَد قَتَلوا في هذَا الشَّهرِ ذُرِّيَّتَهُ ، وسَبَوا نِساءَهُ ، وَانتَهَبوا ثَقَلَهُ ، فَلا غَفَرَ اللّهُ لَهُم ذلِكَ أبَدا . يَابنَ شَبيبٍ ! إن كُنتَ باكِيا لِشَيءٍ فَابكِ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَما يُذبَحُ الكَبشُ ، وقُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ما لَهُم فِي الأَرضِ شَبيهونَ ، ولَقَد بَكَتِ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرَضونَ لِقَتلِهِ ، ولَقَد نَزَلَ إلَى الأَرضِ مِنَ المَلائِكَةِ أربَعَةُ آلافٍ لِنَصرِهِ ، فَلَم يُؤذَن لَهُم ، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ إلى أن يَقومَ القائِمُ عليه السلام ، فَيَكونونَ مِن أنصارِهِ و شِعارُهُم : يا لَثاراتِ الحُسَينِ عليه السلام . يَابنَ شَبيبٍ ! لَقَد حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ عليهم السلام ، أنَّهُ لَمّا قُتِلَ جَدِّيَ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أمطَرَتِ السَّماءُ دَما و تُرابا أحمَرَ . يَابنَ شَبيبٍ ! إن بَكَيتَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام حَتّى تَصيرَ دُموعُكَ عَلى خَدَّيكَ ، غَفَرَ اللّهُ لَكَ كُلَّ ذَنبٍ أذنَبتَهُ ، صَغيرا كانَ أو كَبيرا ، وقَليلاً كانَ أو كَثيرا. يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن تَلقَى اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ ولا ذَنبَ عَلَيكَ فَزُرِ الحُسَينَ عليه السلام . يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن تَسكُنَ الغُرَفَ المَبنِيَّةَ فِي الجَنَّةِ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَالعَن قَتَلَةَ الحُسَينِ عليه السلام . يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن يَكونَ لَكَ مِنَ الثَّوابِ مِثلُ ما لِمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَقُل مَتى ذَكَرتَهُ : يا لَيتَني كُنتُ مَعَهُم فَأَفوزَ فَوزا عَظيما . يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن تَكونَ مَعَنا فِي الدَّرَجاتِ العُلى مِنَ الجِنانِ فَاحزَن لِحُزنِنا ، وَافرَح لِفَرَحِنا ، وعَلَيكَ بِوِلايَتِنا ، فَلَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَرا لَحَشَرَهُ اللّهُ عز و جل مَعَهُ يَومَ القِيامَةِ . (3)

.


1- .آل عمران : 38 .
2- .آل عمران : 39 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 299 ح 58 ، الأمالي للصدوق : ص 192 ح 202 ، الإقبال : ج 3 ص 29 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 285 ح 23 .

ص: 391

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن شَبيب _: در روز اوّل محرّم، بر امام رضا عليه السلام وارد شدم. فرمود: «اى پسر شَبيب ! آيا روزه اى؟» . گفتم : نه . فرمود: «اين، همان روزى است كه در آن ، زكريّا عليه السلام ، پروردگارشت را خواند و گفت : «پروردگارا ! از جانب خود ، نسلى پاك به من عطا كن ، كه تو همانا شنواى دعايى» . خداوند، دعايش را به اجابت رسانْد و به فرشتگان ، دستور داد كه به زكريّا عليه السلام ندا در دهند، «در حالى كه در محراب به نماز ايستاده بود: خداوند ، تو را به يحيى مژده مى دهد!» . پس هر كس امروز را روزه بگيرد و آن گاه، خداوندت را بخواند، خدا، دعاى او را اجابت مى كند، همان گونه كه براى زكريّا عليه السلام اجابت كرد» . آن گاه فرمود: «اى پسر شَبيب ! محرّم، ماهى است كه مردم دوران جاهلى، ستم و جنگ را در آن تحريم مى كردند ؛ امّا اين امّت، حرمت آن را نشناختند و حرمت پيامبرش را نگه نداشتند. در اين ماه، فرزندان او را كشتند و زنانش را به اسارت گرفتند و بار و بنه اش را غارت كردند. خداوند ، هرگز آنان را نيامرزد ! اى پسر شَبيب ! اگر براى چيزى گريه مى كنى، براى حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام گريه كن . او، همانند قوچ ، سر بُريده شد و هجده مرد از خانواده اش همراه او كشته شدند و همانندى در زمين نداشتند. آسمان هاى هفتگانه و زمين ها، براى كشته شدنش گريستند و چهار هزار فرشته براى يارى اش به زمين فرود آمدند ؛ امّا به آنان اجازه داده نشد. آنان در كنار قبر حسين عليه السلام ، آشفته و پريشان حال، به سر مى بَرند تا قائم عليه السلام برخيزد . آنان از ياران او خواهند بود و شعارشان اين است: «يا لثارات الحسين ؛ اى خونخواهان حسين!». اى پسر شَبيب ! پدرم، از پدرش، از جدّش [امام باقر عليه السلام ] برايم نقل كرد كه وقتى جدّم حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ كشته شد، آسمان ، خون گريست و خاك، سرخ شد. اى پسر شَبيب ! اگر براى حسين عليه السلام ، چنان گريه كنى كه اشك هايت بر گونه ات جارى شوند، خداوند ، همه گناهانت را از كوچك و بزرگ، و كم و زياد ، مى آمرزد» . اى پسر شَبيب ! اگر خوش حال مى شوى كه خداى عزوجل را ملاقات كنى و گناهى نداشته باشى، حسين عليه السلام را زيارت كن. اى پسر شَبيب ! اگر خوش حال مى شوى كه در غرفه هاى ساخته شده در بهشت ، با پيامبر صلى الله عليه و آله ساكن باشى، قاتلان حسين عليه السلام را لعن كن. اى پسر شَبيب! اگر خوش حال مى شوى كه ثوابى همانند شهيدشدگان با حسين بن على عليه السلام داشته باشى، هر وقت ياد حسين عليه السلام افتادى، بگو: اى كاش با آنها مى بودم و به رستگارى بزرگى ، نايل مى شدم! . اى پسر شَبيب ! اگر خوش حال مى شوى كه با ما در درجه هاى عالى بهشت باشى، براى اندوه ما، اندوهگين باش و براى خوش حالى ما، خوش حال باش و همواره، ولايت ما را داشته باش. پس اگر مردى سنگى را [هم] دوست داشته باشد، خداى عزوجل او را در قيامت ، با آن، محشور مى كند».

.

ص: 392

. .

ص: 393

. .

ص: 394

الإقبال :أقولُ : ولَعَلَّ قائِلاً يَقولُ : هَلّا كانَ الحُزنُ الَّذي يُعمِلونَهُ مِن أوَّلِ عَشرِ المُحَرَّمِ قَبلَ وُقوعِ القَتلِ ، يُعمِلونَهُ بَعدَ يَومِ عاشوراءَ لِأَجلِ تَجَدُّدِ القَتلِ . فَأَقولُ : إنَّ أوَّلَ العَشرِ كانَ الحُزنُ خَوفا مِمّا جَرَتِ الحالُ عَلَيهِ ، فَلَمّا قُتِلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ دَخَلَ تَحتَ قَولِ اللّهِ تَعالى : «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (1) ، فَلَمّا صاروا فَرِحينَ بِسَعادَةِ الشَّهادَةِ وَجَبَ المُشارَكَةُ لَهُم فِي السُّرورِ بَعدَ القَتلِ لِنَظفَرَ مَعَهُم (2) بِالسَّعادَةِ. (3)

1 / 3عامُ الحُزنِمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ السَّنَةَ الَّتي قُتِلَ فيهَا الحُسَينُ عليه السلام ، وهِيَ سَنَةُ إحدى وسِتّينَ ، سُمِّيَت عامَ الحُزنِ. (4)

التذكرة للقرطبي :اِتَّفَقوا عَلى أنَّهُ قُتِلَ يَومَ عاشوراءَ ، العاشِرَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ؛ ويُسَمّى عامَ الحُزنِ. (5)

.


1- .آل عمران : 169 و 170 .
2- .في المصدر: «لِتظفرهم»، والتصويب من بحارالأنوار.
3- .الإقبال : ج 3 ص 90 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 344 الرقم 6 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 40 .
5- .التذكرة للقرطبي : ج 2 ص 242 .

ص: 395

الإقبال:مى گويم: اى بسا كسى چنين بگويد كه : چه خوب است اندوهى را كه از اوّل دهه محرّم و قبل از زمان كشته شدن امام عليه السلام روا مى دارند، پس از روز عاشورا و به منظور تجديد خاطره شهادت امام عليه السلام نيز داشته باشند. پس مى گويم: اوّلِ دهه، اندوه به خاطر نگرانى از وضعيتى است كه براى او ايجاد شده است ؛ ولى وقتى كشته شد _ كه درودهاى خدا بر او و خاندانش باد _ ، مشمول اين سخن خداى متعال مى شود: «و گمان مبر كه كشته شدگان در راه خدا، مردگان اند ؛ بلكه زندگان اند و در پيشگاه خدا، روزى داده مى شوند و به آنچه خداوند از فضلش به آنها داده، خشنودند، و كسانى كه پس از آنها هنوز به آنها نپيوسته اند، مژده مى دهند كه: بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند» ، و هنگامى كه آنها به خوش بختى شهادت، خوش حال شدند، سهيم شدن در خوش حالى آنان پس از كشته شدنشان، لازم است تا با آنان به خوش بختى نايل شويم.

1 / 3سال اندوه

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سالى كه حسين عليه السلام در آن كشته شد (يعنى سال 61 هجرى) ، «سال اندوه» نام گذارى شد.

التذكرة، قُرطُبى:اتّفاق نظر است كه حسين عليه السلام در روز عاشورا، دهم محرّم سال 61 _ كه «سال اندوه» ناميده شده _ ، كشته شد.

.

ص: 396

1 / 4أوَّلُ مَن أقامَ المَأتَمَ1 / 4 _ 1إقامَةُ المَأتَمِ في كَربَلاءَأ_ نُدبَةُ زَينَبَ عليهاالسلام عَلى نَعشِ أخيهاالملهوف :أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَيمَةِ ، وأشعَلوا فيهَا النّارَ ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ ، مُسَلَّباتٍ حافياتٍ باكِياتٍ ، يَمشينَ سَبايا في أسرِ الذِّلَّةِ ، وقُلنَ : بِحَقِّ اللّهِ إلّا ما مَرَرتُم بِنا عَلى مَصرَعِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا نَظَرَتِ النِّسوَةُ إلَى القَتلى صِحنَ وضَرَبنَ وُجوهَهُنَّ . قالَ [الرّاوي] : فَوَ اللّهِ ، لا أنسى زَينَبَ ابنَةَ عَلِيٍّ عليه السلام وهِيَ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتُنادي بِصَوتٍ حَزينٍ ، وقَلبٍ كَئيبٍ : وا مُحَمَّداه! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، مُرَمَّلٌ (1) بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعٌ الأَعضاءِ ، وا ثُكلاه! وبَناتُكَ سَبايا ، إلَى اللّهِ المُشتَكى ، وإلى محمّدٍ المُصطَفى ، وإلى عَلِيٍّ المُرتَضى ، وإلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وإلى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ . وا مُحَمَّداه! وهذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، تَسفي (2) عَلَيهِ ريحُ الصَّبا ، قَتيلُ أولادِ البَغايا ، وَاحُزناه! واكَرباه عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ! اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يا أصحابَ مُحَمَّدٍ ، هؤُلاءِ ذُرِّيَّةُ المُصطَفى يُساقونَ سَوقَ السَّبايا. (3)

.


1- .رَمَّلَهُ بالدَّم فَتَرمّل : أي تَلطّخَ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
2- .سَفَتِ الريحُ التُّرابَ : ذَرَّتهُ أو حملته (القاموس المحيط : ج 4 ص 343 «سفت») .
3- .الملهوف : ص 180 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .

ص: 397

1 / 4نخستين برگزار كننده سوگوارى

1 / 4 _ 1سوگوارى در كربلا

الف _ مرثيه سرايى زينب عليهاالسلام بر جنازه برادر

الملهوف:زنان را از خيمه ها بيرون آوردند و خيمه ها را آتش زدند . پس زنان ، سوگوار و غارت زده و پابرهنه و گريان، بيرون آمدند و در حالى كه به صورت اسير، با خوارىِ اسيرى ، حركت مى كردند ، گفتند: «به حقّ خدا سوگند، ما را از كنار قتلگاه حسين ببريد !» و هنگامى كه چشم زنان به كشتگان افتاد، شيون كردند و بر صورتشان زدند. به خدا سوگند، زينب دختر على عليه السلام را فراموش نمى كنم كه حسين عليه السلام را صدا مى كرد و اندوهناك و با دلى شكسته، فرياد مى زد: «وا محمّدا ! درودهاى فرشتگان آسمان ، بر تو باد ! اين ، حسين است كه آغشته به خون، در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است. وا مصيبتا! دختران تو، اسير شده اند . به خدا و به محمّدِ مصطفى و به علىِ مرتضى و به فاطمه زهرا و به حمزه سيّد الشهدا، شِكوه مى كنم. وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده . باد صبا بر او مى وزد و به دست زنازادگان، كشته شده است . چه غم جانكاهى و چه غصّه اى بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! امروز ، جدّم پيامبر خدا ، از دنيا رفت. اى اصحاب محمّد ! اينان، نسل مصطفايند كه به اسيرى برده مى شوند».

.

ص: 398

مثير الأحزان :مَرَرنَ عَلى جَسَدِ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ مُعَفَّرٌ (1) بِدِمائِهِ ، مَفقودٌ مِن أحِبّائِهِ ، فَنَدَبَت عَلَيهِ زَينَبُ عليهاالسلامبِصَوتٍ مُشجٍ ، وقَلبٍ مَقروحٍ : يا مُحَمَّداه ! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، وبَناتُكَ سَبايا ، إلَى اللّهِ المُشتَكى ، وإلى عَلِيٍّ المُرتَضى ، وإلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وإلى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ تَسفي عَلَيهِ الصَّبا ، قَتيلُ أولادِ الأَدعِياءِ ، واحُزناه! واكَرباه ! اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّهِ ، يا أصحابَ مُحَمَّداه ، هذا (2) ذُرِّيَّةُ المُصطَفى يُساقونَ سَوقَ السَّبايا ، فَأَذابَتِ القُلوبَ القاسِيَةَ ، وهَدَّتِ الجِبالَ الرّاسِيَةَ. (3)

ب _ نُدبَةُ اُمِّ كُلثومالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمَّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِيَتَهُ بِدَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، وجَعَلَ يَركُضُ ويَصهِلُ ، فَسَمِعَت بَناتُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله صَهيلَهُ ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راكِبٍ ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَينا قَد قُتِلَ ، وخَرَجَت اُمُّ كُلثومِ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام (4) واضِعَةً يَدَها عَلى رَأسِها ، تَندُبُ وتَقولُ : وا مُحَمَّداه ! هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ. (5)

راجع : ج 7 ص 276 (القسم الثامن / الفصل التاسع / رجوع الفرس بلا راكب) .

.


1- .عَفّره : مرّغَه فيه أو دَسَّه (لسان العرب : ج 4 ص 583 «عفر») .
2- .كذا في المصدر .
3- .مثير الأحزان : ص 77 .
4- .كذا في المصدر والصواب «اُخت الحسين» .
5- .الأمالي للصدوق : ص 226 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 209 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 322 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 نحوه .

ص: 399

مثير الأحزان: زنان، از كنار جنازه حسين عليه السلام_ در حالى كه در خون ، غوطه ور بود و از دوستانش دور افتاده بود _مثير الأحزان: زنان، از كنار جنازه حسين عليه السلام گذشتند . زينب عليهاالسلام، با ناله اى شكسته و دلى زخمى ، كنار جنازه حسين عليه السلام صدا زد: «وا محمّدا ! درود فرشتگانِ آسمان بر تو ! اين، حسينِ در خون غوطه ور و قطعه قطعه شده است و دخترانت، اسيرند. به خدا و به علىِ مرتضى و به فاطمه زهرا و به حمزه سيّد الشهدا ، شِكوه مى كنيم. اين ، حسين است كه در بيابان افتاده و باد صبا بر او مى وزد و كشته شده به دست حرام زادگان است. چه اندوه جانكاهى! چه غصّه اى! امروز ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گذشت. اى اصحاب محمّد ! اينان، فرزندان مصطفايند كه به اسارت برده مى شوند». [اين سخنان زينب عليهاالسلام] دل هاى پُر قساوت آنان را آب كرد و كوه هاى استوار را به لرزه در آورد .

ب _ مرثيه سرايى اُمّ كلثوم

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: اسب حسين عليه السلام به جسمت ايشانج رفت تا اين كه يال و پيشانى اش را به خون حسين عليه السلام خون آلود كرد و پا بر زمين كوبيد و شيهه سر داد . دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيهه اسب را شنيدند و بيرون آمدند . ناگهان، اسبِ بى سوار را ديدند و فهميدند كه حسين عليه السلام كشته شده است. اُمّ كلثوم، دختر حسين عليه السلام ، (1) بيرون آمد ، در حالى كه دستش را بر روى سر گذاشته بود و صدا مى زد: «وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده و عمامه و رَدايش را برده اند» .

ر. ك: ج 7 ص 277 (بخش هشتم / فصل نهم / بازگشت اسب بى سوار) .

.


1- .در مصدر، چنين آمده ؛ ولى درست ، آن است كه اُمّ كلثوم يا زينب ، خواهر امام حسين عليه السلام است.

ص: 400

ج _ نُدبَةُ بَناتِ الرَّسولِ عِندَ المُرورِ عَلَى القَتلىمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن حميد بن مسلم :أذَّنَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ فِي الرَّحيلِ إلَى الكوفَةِ ، وحَمَلَ بَناتِ الحُسَينِ عليه السلام وأخَواتِهِ وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وذَرارِيَّهُم ، فَلَمّا مَرّوا بِجُثَّةِ الحُسَينِ وجُثَثِ أصحابِهِ عليهم السلام ، صاحَتِ النِّساءُ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ ، وصاحَت زَينَبُ[ عليهاالسلام] : يا مُحَمَّداه ! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، مُزَمَّلٌ (1) بِالدِّماءِ ، مُعَفَّرٌ بِالتُّرابِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، يا مُحَمَّداه! بَناتُكَ فِي العَسكَرِ سَبايا ، وذُرِّيَّتُكَ قَتلى تَسفي عَلَيهِمُ الصَّبا ، هذَا ابنُكَ مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا ، لا هُوَ غائِبٌ فَيُرجى ، ولا جَريحٌ فَيُداوى . وما زالَت تَقولُ هذَا القَولَ حَتّى أبكَت _ وَاللّهِ _ كُلَّ صَديقٍ وعَدُوٍّ، وحَتّى رَأَينا دُموعَ الخَيلِ تَنحَدِرُ عَلى حَوافِرِها. (2)

تاريخ الطبري عن قرّة بن قيس التميمي :نَظَرتُ إلى تِلكَ النِّسوَةِ لَمّا مَرَرنَ بِحُسَينٍ عليه السلام وأهلِهِ ووُلدِهِ ، صِحنَ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ. (3)

د _ إقامَةُ العَزاءِ بَعدَ رُجوعِ أهلِ البَيتِ مِنَ الشّامالملهوف :لَمّا رَجَعَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام وعِيالُهُ مِنَ الشّامِ وبَلَغوا إلَى العِراقِ ، قالوا لِلدَّليلِ : مُرَّ بِنا عَلى طَريقِ كَربَلاءَ . فَوَصَلوا إلى مَوضِعِ المَصرَعِ ، فَوَجَدوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيَّ رحمه الله وجَماعَةً مِن بَني هاشِمٍ ورِجالاً مِن آلِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله قَد وَرَدوا لِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوافَوا في وَقتٍ واحِدٍ ، وتَلاقَوا بِالبُكاءِ وَالحُزنِ وَاللَّطمِ ، وأقامُوا المَآتِمَ المُقرِحَةَ لِلأَكبادِ ، وَاجتَمَعَت إلَيهِم نِساءُ ذلِكَ السَّوادِ ، وأقاموا عَلى ذلِكَ أيّاما. (4)

.


1- .زَمَّلوهم بثيابهم ودمائهم : أي لفّوهم فيها (النهاية : ج 2 ص 313 «زمل») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 39 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 193 ؛ مثير الأحزان : ص 83 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 وراجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 106 (القسم التاسع / الفصل السادس / وداع أهل البيت عليهم السلام مع الشهداء) .
4- .الملهوف : ص 225 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 146 .

ص: 401

ج _ مرثيه سرايى دختران پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام عبور از كنار كشتگان

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: عمر بن سعد، فرمان كوچ به كوفه را داد و دختران و خواهران حسين عليه السلام و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و فرزندانشان را حركت دادند. هنگامى كه آنها را از كنار جنازه حسين عليه السلام و يارانش عبور دادند، صداى شيونِ زنان ، بلند شد و به صورتشان مى زدند. زينب عليهاالسلام فرياد زد: «وا محمّدا ! درود فرشتگانِ آسمان بر تو ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده و در خون ، غوطه ور و خاك آلود و قطعه قطعه شده است. وا محمّدا ! دخترانت در اردوگاه دشمن اسيرند و فرزندانت، كشته شده اند و باد بر آنها مى وزد. اين ، پسر توست با سرى از پشت بُريده . نه غايب است كه به حضورش اميد رود و نه زخمى است كه درمان شود» . زينب عليهاالسلام همچنان همين حرف ها را مى زد تا اين كه _ به خدا سوگند _ دوست و دشمن را گرياند، تا آن جا كه ديديم اشك سواران بر سُم اسبانشان جارى است .

تاريخ الطبرى_ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى _: وقتى زنان را از كنار جنازه حسين عليه السلام و خويشان و فرزندانش مى گذراندند، ديدم كه شيون سر دادند و به صورت هايشان زدند.

د _ سوگوارى پس از بازگشت اهل بيت امام عليه السلام از شام

الملهوف:وقتى زنان و اعضاى خانواده امام حسين عليه السلام از شام ، باز مى گشتند و به عراق رسيدند، به راه نما گفتند: ما را از راه كربلا ببر . آنان به قتلگاه حسين عليه السلام رسيدند و ديدند كه جابر بن عبد اللّه انصارى _ كه رحمت خدا بر او باد _ و گروهى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر عليه السلام براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام آمده بودند. هم زمان، حضور يافتند و شروع به گريه و اندوه و بر سر و صورت زدن كردند ، و ماتمِ جگرخراشى بر پا كردند. زنانِ آن حوالى هم دور آنها جمع شدند و چند روزى به سوگوارى پرداختند.

.

ص: 402

ه _ رِثاءُ الرَّبابالأغاني عن عوانة :رَثَتِ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ اُمُّ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام ، زَوجَهَا الحُسَينَ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، فَقالَت : إنَّ الَّذي كانَ نورا يُستَضاءُ بِهِبِكَربَلاءَ قَتيلٌ غَيرُ مَدفونِ سِبطَ النَّبِيِّ جَزاكَ اللّهُ صالِحَةًعَنّا وجُنِّبتَ خُسرانَ المَوازينِ قَد كُنتَ لي جَبَلاً صَعبا ألوذُ بِهِوكُنتَ تَصحَبُنا بِالرُّحمِ وَالدّينِ مَن لِليَتامى ومَن لِلسّائِلينَ ومَنيُغني ويَأوي إلَيهِ كُلُّ مِسكينِ وَاللّهِ لا أبتَغي صِهرا بِصِهرِكُمُحَتّى اُغَيَّبَ بَينَ الرَّملِ وَالطّينِ (1)

تاريخ دمشق :رَبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ . . . الكَلبِيَّةُ ، وهِيَ الَّتي أقامَت عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام حَولاً ، ثُمَّ قالَت: إلَى الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَيكُماومَن يَبكِ حَولاً كامِلاً فَقَدِ اعتَذَرَ . . . ولَمّا تُوُفِّيَ الحُسَينُ عليه السلام خُطِبَتِ الرَّبابُ واُلِحَّ عَلَيها ، فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَم تَزَوَّج ، وعاشَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا. (2)

.


1- .الأغاني : ج 16 ص 149 ، الجوهرة : ص 47 وليس فيه البيت الأخير .
2- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 120 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 210 ، تذكرة الخواصّ : ص 265 كلاهما نحوه .

ص: 403

ه _ مرثيه سرايى رَباب

الأغانى_ به نقل از عوانه _: وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، رَباب ، دختر امرؤالقيس، مادر سَكينه دختر حسين عليه السلام ، براى همسرش حسين عليه السلام ، اين مرثيه را سرود: آن كه نورى بود كه از پرتو او، روشنايى گرفته مى شددر كربلا كشته شد؛ ولى دفن نشد . اى پسر پيامبر ! خداوند به تو از جانب ما پاداش نيكو دهد!جدر قيامت ،ج تو از خسارت جو كمبودج در روزى كه ترازوها بر پا مى شوند ، دور داشته شده اى . تو براى من كوهى سِتَبر بودى كه به آن پناه مى بردمو تو با مهرورزى و ديندارى با ما همراهى مى كردى؛ همان كسى كه براى يتيمان و نيازمندان ، پناه بودو بى نياز مى گرداند و هر مسكينى به او پناه مى برد . به خدا سوگند ، با مردى از شما وصلت نمى كنمتا اين كه در ميان ماسه و گِل ، پنهانم كنند .

تاريخ دمشق:رَباب ، دختر امرؤ القيسِ... كَلْبى، زنى است كه به مدّت يك سال در كنار قبر جشوهرشج حسين عليه السلام ماند و سرود: تا يك سال مى مانم و آن گاه با شما وداع مى كنمو هر كه يك سال كامل بگِريد، عذرش جبراى رفتنْج پذيرفته است . ... وقتى حسين عليه السلام از دنيا رفت ، از رَباب، خواستگارى شد و بر آن، پافشارى شد . گفت: «غير از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرشوهرى انتخاب نمى كنم» و ازدواج نكرد. يك سال پس از آن زيست و زير سايه نرفت تا بيمار شد و افسرده، از دنيا رفت.

.

ص: 404

الكامل في التاريخ :كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام امرَأَتُهُ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ ، وهِيَ اُمُّ ابنَتِهِ سُكَينَةَ ، وحُمِلَت إلَى الشّامِ فيمَن حُمِلَ مِن أهلِهِ ، ثُمَّ عادَت إلَى المَدينَةِ ، فَخَطَبَهَا الأَشرافُ مِن قُرَيشٍ . فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وبَقِيَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا . وقيلَ : إنَّها أقامَت عَلى قَبرِهِ سَنَةً ، وعادَت إلَى المَدينَةِ ، فَماتَت أسَفا عَلَيهِ. (1)

الكافي عن مصقلة الطحّان :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام أقامَتِ امرَأَتُهُ الكَلبِيَّةُ (2) عَلَيهِ مَأتَما ، وبَكَت وبَكَينَ النِّساءُ وَالخَدَمُ حَتّى جَفَّت دُموعُهُنَّ وذَهَبَت ، فَبَينا هِيَ كذلِكَ إذا رَأَت جارِيَةٌ مِن جَواريها تَبكي ودُموعُها تَسيلُ ، فَدَعَتها ، فَقالَت لَها : ما لَكِ أنتِ مِن بَينِنا تَسيلُ دُموعُكِ؟ قالَت : إنّي لَمّا أصابَنِي الجَهدُ شَرِبتُ شَربَةَ سَويقٍ . قالَ : فَأَمَرَت بِالطَّعامِ وَالأَسوِقَةِ ، فَأَكَلَت وشَرِبَت ، وأطعَمَت وسَقَت ، وقالَت : إنَّما نُريدُ بِذلِكَ أن نَتَقَوّى عَلَى البُكاءِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : واُهدِيَ إلَى الكَلبِيَّةِ جُؤَنا (3) لِتَستَعينَ بِها عَلى مَأتَمِ الحُسَينِ عليه السلام . فَلَمّا رَأَتِ الجُؤَنَ قالَت : ما هذِهِ ؟ قالوا : هَدِيَّةٌ أهداها فُلانٌ لِتَستَعيني عَلى مَأتَمِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَت : لَسنا في عُرسٍ فَما نَصنَعُ بِها؟ ثُمَّ أمَرَت بِهِنَّ ، فَاُخرِجنَ مِنَ الدّارِ ، فَلَمّا اُخرِجنَ مِنَ الدّارِ لَم يُحَسَّ لَها حِسٌّ ، كَأَنَّما طِرنَ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ ، ولَم يُرَ لَهُنَّ بِها بَعدُ خُروجِهِنَّ مِنَ الدّارِ أثَرٌ. (4)

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 295 وليس فيه ذيله من «وعادت» .
2- .وهي الرباب بنت امرىً?القيس بن عدي ، كلبيّة معديّة .
3- .الجُؤَن _ كَصُرَد _ : جمع الجُؤنَة بالضمّ، وهي ظرفٌ للطِّيب (راجع : الوافي: ج 3 ص 761، ومرآة العقول: ج 5 ص 373).
4- .الكافي : ج 1 ص 466 ح 9 ، الثاقب في المناقب : ص 334 ح 275 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 170 ح 18 .

ص: 405

الكامل فى التاريخ:همراه امام حسين عليه السلام ، همسرش رَباب، دختر امرؤ القيس و مادر دخترش سَكينه بود كه او را با كاروان اسيران به شام بردند. او به مدينه باز گشت و بزرگان قريش، از وى خواستگارى كردند . گفت: «من جز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرشوهرى بر نمى گزينم» و به مدّت يك سال ماند و زير سقف خانه اى نرفت، تا اين كه بيمار شد و افسرده حال، از دنيا رفت. گفته اند: به مدّت يك سال در كنار قبر حسين عليه السلام ماند و جسپسج به مدينه باز گشت و با حالى اندوهگين، در گذشت.

الكافى_ به نقل از مَصقله طَحّان _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «وقتى حسين عليه السلام كشته شد، همسر كَلبى اش (1) برايش ماتم گرفت و گريست. [ديگر] زنان و خادمان نيز گريستند تااشك هايشان خشكيد. او (همسر امام حسين عليه السلام ) در ميان آنان، كنيزى را ديد كه مى گريست و اشكش [هنوز] جارى بود . وى را خواست و به او گفت: تو چه كرده اى كه از ميان ما، فقط اشك تو جارى است [و خشك نشده است]؟ كنيز ، پاسخ داد: من وقتى به رنج و زحمت مى افتم [و اشكم مى خشكد]، هَليم مى خورم. او (همسر امام حسين عليه السلام ) از آن پس ، دستور داد تا هليم درست كردند و خورد و نوشيد و به آنان نيز خوراند و نوشانْد و گفت: مى خواهيم بدين وسيله براى گريه بر حسين عليه السلام ، نيرو بگيريم. نيز به رَباب كَلبى، عطردان هايى (2) هديه شد تا با آنها براى ماتم حسين عليه السلام كمك شود. رَباب، وقتى عطردان ها را ديد، پرسيد: اينها چيست؟ گفتند: هديه اى است كه فلانى داده تا تو براى ماتم حسين عليه السلام ، توان پيدا كنى . گفت: ما كه در عروسى نيستيم ! با اينها، چه كنيم؟ آن گاه دستور داد كه آنها را از خانه بيرون بردند؛ امّا هنگامى كه از خانه بيرون برده شدند، ديگر بوى خوشى از آنها احساس نشد، گويى ميان آسمان و زمين، به پرواز در آمدند، و پس از بيرون شدنشان از خانه، اثرى از آنها ديده نشد .

.


1- .رَباب، دختر امرؤالقيْس بن عدى.
2- .واژه «جُؤَن» در متن عربى ، به معناى عطردان است .

ص: 406

راجع : ج 1 ص 282 (القسم الأوّل / الفصل الخامس / الرباب) .

1 / 4 _ 2إقامَةُ المَأتَمِ فِي الكوفَةِأ _ بُكاءُ النّاسِ حينَ دُخولِ أهلِ البَيتِ إلَى الكوفَةِالأمالي للمفيد عن حَذلم بن سُتَير :قَدِمتُ الكوفَةَ فِي المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، عِندَ مُنصَرَفِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلامبِالنِّسوَةِ مِن كَربَلاءَ ومَعَهُمُ الأَجنادُ مُحيطونَ بِهِم ، وقَد خَرَجَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلَيهِم ، فَلَمّا اُقبِلَ بِهِم عَلَى الجِمالِ بِغَيرِ وِطاءٍ ، جَعَلَ نِساءُ الكوفَةِ يَبكينَ ويَنتَدِبنَ. (1)

مطالب السؤول :ثُمَّ إنَّ القَومَ استاقُوا الحَرَمَ كَما تُساقُ الاُسارى حَتّى أتَوُا الكوفَةَ ، فَخَرَجَ النّاسُ ، فَجَعَلوا يَنظُرونَ ويَبكونَ ويَنوحونَ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ _ زَينُ العابِدينَ عليه السلام _ قَد أنهَكَهُ المَرَضُ ، فَجَعَلَ يَقولُ : ألا إنَّ هؤُلاءِ يَبكونَ ويَنوحونَ مِن أجلِنا ، فَمَن قَتَلَنا؟. (2)

.


1- .الأمالي للمفيد: ص 321 الرقم 8، الأمالي للطوسي : ص 91 الرقم 142 ، الاحتجاج : ج 2 ص 109 الرقم 170 عن حذيم بن شريك الأسدي وفيه «نساء أهل الكوفة ينتدبن مشققات الجيوب والرجال معهنّ يبكون» بدل «جعل...» ؛ بلاغات النساء : ص 39 عن حذام الأسدي وفيه «نساء أهل الكوفة يومئذٍ قياما يلتدمن مهتكات الجيوب» بدل «جعل...» وكلاهما نحوه .
2- .مطالب السؤول : ص 76 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 263 .

ص: 407

ر. ك: ج 1 ص 283 (بخش يكم / فصل پنجم / رَباب) .

1 / 4 _ 1سوگوارى در كوفه

الف _ گريه كوفيان ، هنگام ورود اهل بيت امام عليه السلام به كوفه

الأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن سُتَير _: در سال 61 [هجرى] وارد كوفه شدم، زمانى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا باز مى گشت و با آنان ، سپاهيانى بودند كه آنها را در ميان گرفته بودند. مردم براى تماشاى آنها بيرون آمدند و وقتى آنان را با شترانى بى جهاز آوردند، زنان كوفه مى گريستند و مرثيه مى سرودند. (1)

مطالب السؤول:آن گاه، آن گروه، حرم [حسين عليه السلام ] را همانند اسيران ، راه انداختند تا وارد كوفه شدند . مردم ، بيرون آمدند و تماشا مى كردند و مى گريستند و نوحه سرايى مى كردند. على بن الحسين ، زين العابدين عليه السلام _ كه بيمارى ، او را از پا انداخته بود _ مى فرمود: «اينان، براى ما مى گريند و نوحه سرايى مى كنند ! پس جنزديكانِج ما را چه كسانى كُشتند؟» .

.


1- .درالاحتجاج، از حذيم بن شريك اسدى نقل شده است كه در آن به جاى «زنان كوفه مى گريستند...»، آمده: «زنان كوفه مى گريستند و گريبان چاك مى كردند و مردان هم با آنان مى گريستند». در بلاغات النساء نيز از حذام اسدى نقل شده و در آن به جاى اين عبارات، آمده است: «زنان كوفه در آن رور، به خود، سيلى مى زدند و گريبان چاك مى كردند».

ص: 408

ب _ بُكاءُ النّاسِ بَعدَ خُطبَةِ اُمِّ كُلثومٍالملهوف :فَضَجَّ النّاسُ [بَعدَ خُطبَةِ اُمِّ كُلثومٍ عليهاالسلام بِنتِ عَلِيٍّ عليه السلام فِي الكوفَةِ] بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ وَالنَّوحِ ، ونَشَرَ النِّساءُ شُعورَهُنَّ ، وحَثَينَ التُّرابَ عَلى رُؤُوسِهِنَّ وخَمَشنَ (1) وُجوهَهُنَّ ، ولَطَمنَ خُدودَهُنَّ ، ودَعَونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، وبَكَى الرِّجالُ ، ونَتَفوا لِحاهُم ، فَلَم يُرَ باكِيَةٌ وباكٍ أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ. (2)

ج _ بُكاءُ النّاسِ بَعدَ خُطبَةِ فاطِمَةَ الصُّغرىالاحتجاج عن زيد بن موسى بن جعفر عن أبيه عن آبائه عليهم السلام: خَطَبَت فاطِمَةُ الصُّغرى عليهاالسلام بَعدَ أن رُدَّت مِن كَربَلاءَ ، ... فَارتَفَعَتِ الأَصواتُ بِالبُكاءِ ، وقالوا : حَسبُكِ يا بِنتَ الطَّيِّبينَ ، فَقَد أحرَقتِ قُلوبَنا ، وأنضَجتِ نُحورَنا ، وأضرَمتِ (3) أجوافَنا ، فَسَكَتَت عَلَيها وعَلى أبيها وجَدَّيهَا السَّلامُ. (4)

1 / 4 _ 3إقامَةُ المَأتَمِ فِي الشّامِأ _ في مَجلِسِ يَزيدَالاحتجاج :رَوى شَيخٌ صَدوقٌ مِن مَشايِخِ بَني هاشِمٍ وغَيرُهُ مِنَ النّاسِ : أنَّهُ لَما دَخَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وحَرَمُهُ عَلى يَزيدَ لَعَنَهُ اللّهُ، وجيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ووُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَضرِبُ ثَناياهُ بِمِخصَرَةٍ (5) كانَت في يَدِهِ . . . فَلَمّا رَأَت زَينَبُ عليهاالسلام ذلِكَ ، فَأَهوَت إلى جَيبِها فَشَقَّتهُ ، ثُمَّ نادَت بِصَوتٍ حَزينٍ تُقرِعُ القُلوبَ : يا حُسَيناه! يا حَبيبَ رَسولِ اللّهِ! يَابنَ مَكَّةَ ومِنىً! يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، سَيِّدَةِ النِّساءِ! يَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ! قالَ : فَأَبكَت _ وَاللّهِ _ كُلَّ مَن كانَ ، ويَزيدُ ساكِتٌ . (6)

.


1- .خَمَشه : خَدَشَهُ في وجهه ، وقيل : لطمه (تاج العروس : ج 9 ص 111 «خمش») .
2- .الملهوف : ص 198 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 112 .
3- .أضْرَمَ النّار : إذا أوقدها ، الضرام : لهب النار (النهاية : ج 3 ص 86 «ضرم») .
4- .الاحتجاج : ج 2 ص 104 _ 108 ح 169 ، مثير الأحزان : ص 87 _ 88 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 110 _ 112 .
5- .المِخْصَرَةُ : ما يختصره الإنسان بيده فيمسكه من عصا أو عكّازَة أو مِقْرَعة أو قضيب (النهاية : ج 2 ص 36 «خصر») .
6- .الاحتجاج : ج 2 ص 122 ح 173 ، الملهوف : ص 213 ، مثير الأحزان : ص 100 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .

ص: 409

ب _ گريه مردم، پس از سخنرانى اُمّ كلثوم

الملهوف:مردم [پس از سخنرانى اُمّ كلثوم دختر على عليه السلام در كوفه]، گريه و شيون و وا ويلا و نوحه ، سر دادند و زنان ، موهايشان را پريشان نمودند و خاك بر سرشان پاشيدند و بر صورت هايشان، چنگ زدند و بر چهره هايشان، سيلى نواختند و بانگ وا ويلايشان بلند شد. مردان نيز گريستند و ريش هايشان را كَنْدند . زن و مردِ گريه كننده اى به اندازه آن روز ، ديده نشده بود.

ج _ گريه مردم، پس از سخنرانى فاطمه صغرا

الاحتجاج_ به نقل از زيد بن موسى بن جعفر، از امام كاظم، از پدرانش عليهم السلام _: فاطمه صغرا، پس از بازگشت از كربلا، سخنرانى كرد... . صدا به گريه بلند شد و گفتند: اى دختر پاكان ! بس كن كه دل هاى ما را سوزاندى و گلوهاى ما را به درد آوردى و درون ما را شعله زدى ! او هم آرام شد. بر او و بر پدر و نياكانش سلام !

1 / 4 _ 2سوگوارى در شام

الف _ در مجلس يزيد

الاحتجاج:پيرمردى راستگو از بزرگان بنى هاشم و نيز ديگران، نقل كرده اند : هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و خانواده اش بر يزيد _ كه لعنت خدا بر او باد _ وارد شدند و سرِ حسين عليه السلام آورده شد و در برابر يزيد، در داخل تَشتى گذاشته شد، او با چوب دستى، به دندان هاى پيشينِ امام عليه السلام مى زد... . وقتى زينب عليهاالسلام، آن را ديد ، دست به گريبان بُرد و آن را چاك زد و با صدايى بلند و اندوهگين كه دل ها را مى خراشيد، فرياد زد: وا حسينا ! اى حبيبِ پيامبر خدا ! اى پسر مكّه و مِنا ! اى پسر فاطمه زهرا ، بانوى زنان ! اى پسر محمّد مصطفى ! به خدا سوگند، هر كه در آن جا بود ، گريست و يزيد ، خاموش بود.

.

ص: 410

الملهوف_ في مَجلِسِ يَزيدَ ورَأسُ الحُسَينِ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ _: جَعَلَتِ امرَأَةٌ مِن بَني هاشِمٍ كانَت في دارِ يَزيدَ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتُنادي : يا حُسَيناه ! يا حَبيباه ! يا سَيِّداه ! يا سَيِّدَ أهلِ بَيتاه! يَابنَ مُحَمَّداه! يا رَبيعَ الأَرامِلِ وَاليَتامى! يا قَتيلَ أولادِ الأَدعِياءِ! قالَ الرّاوي : فَأَبكَت كُلَّ مَن سَمِعَها. (1)

ب _ في مَنزِلِ يَزيدَأنساب الأشراف :وصَيَّحَ نِساءٌ مِن نِساءِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، ووَلوَلنَ حينَ اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَيهِنَّ ، وأقَمنَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام مَأتَما. (2)

تاريخ الطبري عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ أمرِ يَزيدَ بِتَجهيزِ السَّبايا ودُخولِهِم دارَهُ وإقامَةِ المَناحَةِ هُناكَ _: قالَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ : يا نُعمانَ بنَ بَشيرٍ ، جَهِّزهُم بِما يُصلِحُهُم ، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمينا صالِحا ، وَابعَث مَعَهُ خَيلاً وأعوانا ، فَيَسيرَ بِهِم إلَى المَدينَةِ ، ثُمَّ أمَرَ بِالنِّسوَةِ أن يُنزَلنَ في دارٍ عَلى حِدَةٍ ، مَعَهُنَّ ما يُصلِحُهُنَّ، وأخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فِي الدّارِ الَّتي هُنَّ فيها . قالَ : فَخَرَجنَ حَتّى دَخَلنَ دارَ يَزيدَ ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِيَةَ امرَأَةٌ إلَا استَقبَلَتهُنَّ تَبكي وتَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَقاموا عَلَيهِ المَناحَةَ ثَلاثا. (3)

.


1- .الملهوف : ص 213 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 417 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 464 عن عوانة بن الحكم الكلبيّ ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 ؛ الأمالي للصدوق : ص 230 ح 242 عن حاجب عبيداللّه بن زياد ، روضة الواعظين : ص 211 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 155 ح 3 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 .

ص: 411

الملهوف_ در مجلس يزيد، هنگامى كه سرِ امام حسين عليه السلام در برابرش بود _: زنى از بنى هاشم كه در كاخ يزيد بود ، شروع به مرثيه سرايى براى حسين عليه السلام كرد و فرياد مى زد: اى حسين ! اى محبوب ! اى آقا ! اى آقاى خاندانش ! اى پسر محمّد ! اى بهار بيوگان و يتيمان ! اى كشته به دست اولاد حرام زاده ! هر كه اين را شنيد ، گريست .

ب _ در منزل يزيد

أنساب الأشراف:همين كه زنان حسين عليه السلام وارد شدند، چند زن از زن هاى يزيد بن معاويه، شيون كشيدند و فغان بر آوردند و براى حسين عليه السلام ماتم گرفتند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از فاطمه دختر على عليه السلام ، در يادكرد فرمان يزيد به آماده سازى اسيران و وارد كردنشان به خانه او و برگزارى نوحه سرايى در آن جا _: يزيد بن معاويه گفت: اى نعمان بن بشير ! آنان را با آنچه برايشان شايسته است، آماده كن و مردى شامى را كه امين و صالح باشد ، با آنان اعزام كن و سپاه و دست يارانى را روانه ساز تا آنها را به مدينه ببرند. آن گاه فرمان داد كه زنان به خانه اى جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است ، برايشان تهيّه كنند و برادرشان على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام هم در همان خانه اى كه آنان هستند، همراهشان باشد. زنان ، بيرون رفتند تا وارد خانه يزيد شدند و هيچ زنى از خاندان معاويه نمانْد ، مگر اين كه به استقبالشان آمد ، در حالى كه مى گريست و بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كرد . آنان، سه روز، براى حسين عليه السلام به نوحه سرايى پرداختند.

.

ص: 412

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أمَرَ [يَزيدُ] بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلى نِسائِهِ ، وأمَرَ نِساءَ آلِ أبي سُفيانَ، فَأَقَمنَ المَأتَمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ثَلاثَةَ أيّامٍ ، فَما بَقِيَت مِنهُنَّ امرَأَةٌ إلّا تَلَقَّتنا تَبكي وتَنتَحِبُ ، ونُحنَ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ثَلاثا ، وبَكَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ، وهِيَ يَومَئِذٍ عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . فَقالَ يَزيدُ : حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلى كَبيرِ قُرَيشٍ وسَيِّدِها. (1)

1 / 4 _ 4إقامَةُ المَأتَمِ فِي المَدينَةِأ _ أوَّلُ صارِخَةٍ صَرَخَت فِي المَدينَةِتاريخ اليعقوبي :كانَ أوَّلَ صارِخَةٍ صَرَخَت فِي المَدينَةِ اُمُّ سَلَمَةَ زَوجُ رَسولِ اللّهِ ، كانَ دَفَعَ إلَيها قارورَةً فيها تُربَةٌ ، وقالَ لَها : إنَّ جِبريلَ أعلَمَني أنَّ اُمَّتي تَقتُلُ الحُسَينَ . [قالَت:] (2) وأعطاني هذِهِ التُّربَةَ ، وقالَ لي : «إذا صارَت دَما عَبيطا فَاعلَمي أنَّ الحُسَينَ قَد قُتِلَ» ، وكانَت عِندَها . فَلَمّا حَضَرَ ذلِكَ الوَقتُ ، جَعَلَت تَنظُرُ إلَى القارورَةِ في كُلِّ ساعَةٍ ، فَلَمّا رَأَتها قَد صارَت دَما صاحَت : وا حُسَيناه! وَابنَ رَسولِ اللّهِ! وتَصارَخَتِ النِّساءُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، حَتَّى ارتَفَعَتِ المَدينَةُ بِالرَّجَّةِ الَّتي ما سُمِعَ بِمِثلِها قَطُّ. (3)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 نحوه .
2- .ما بين المعقوفين سقط من الطبعة المعتمدة، وأثبتناه من طبعة النجف.
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 .

ص: 413

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :[يزيد] دستور داد كه زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفيان، فرمان داد كه براى حسين عليه السلام سه روز سوگوارى كنند. هيچ زنى از آنان نمانْد، مگر اين كه ديدم مى گريست و شيون مى كرد و براى حسين عليه السلام نوحه سرايى مى نمود، تا سه روز. اُمّ كلثوم، دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز _ كه در آن وقت ، همسر يزيد بود _ بر حسين عليه السلام گريست. يزيد گفت: حق دارد كه بر بزرگ و سَرور قريش، مويه كند.

1 / 4 _ 3سوگوارى در مدينه

الف _ نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شد

تاريخ اليعقوبى:نخستين شيون كننده اى كه صدايش در مدينه بلند شد، امّ سلمه، همسر پيامبر خدا بود. پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيشه اى پُر از خاك به وى سپرده بود ... و به او فرموده بود كه: «جبرئيل به من خبر داده كه امّت من، حسين را مى كُشند». [امّ سلمه گفت :] پيامبر صلى الله عليه و آله اين خاك را به من داد و فرمود: «وقتى اين خاك، خون تازه شد، بدان كه حسين ، كشته شده است» . اين ، پيش امّ سلمه بود . هنگامى كه زمانش فرا رسيد، امّ سلمه، هر ساعت به آن شيشه نظر مى انداخت و وقتى ديد كه آن خاك، خون شده است ، فريادش به «وا حسينا ! اى پسر پيامبر خدا!» بلند شد. زنان، از هر سو شيون سر دادند ، تا اين كه در مدينه چنان ولوِله اى شد كه تا آن زمان ، شنيده نشده بود.

.

ص: 414

الأمالي للمفيد عن غياث بن إبراهيم عن الصادق جعفر بن محمَّد عليه السلام :أصبَحَت يَوما اُمُّ سَلَمَةَ تَبكي ، فَقيلَ لَها : مِمَّ بُكاؤُكِ؟ فَقالَت : لَقَد قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ عليه السلام اللَّيلَةَ ، وذلِكَ أنَّني ما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُنذُ قُبِضَ إلَا اللَّيلَةَ ، فَرَأَيتُهُ شاحِبا كَئيبا ، قالَت : فَقُلتُ : ما لي أراكَ يا رَسولَ اللّهِ شاحِبا كَئيبا؟ قالَ : ما زِلتُ اللَّيلَةَ أحفِرُ قُبورا لِلحُسَينِ وأصحابِهِ عليهم السلام . (1)

سنن الترمذي عن سلمى :دَخَلتُ عَلى اُمِّ سَلَمَةَ (2) وهِيَ تَبكي ، فَقُلتُ : ما يُبكيكِ؟ قالَت : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ تَعني فِي المَنامِ _ وعَلى رَأسِهِ ولِحَيتِهِ التُّرابُ ، فَقُلتُ : ما لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : شَهِدتُ قَتلَ الحُسَينِ آنِفا. (3)

راجع : ج 7 ص 330 (القسم التاسع / الفصل الثاني / رؤيا اُم سلمه) .

ب _ حينَ وَصَلَ الخَبَرُالملهوف :كَتَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يُخبِرُهُ بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام وخَبرِ أهلِ بَيتِهِ ، وكَتَبَ أيضا إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ أميرِ المَدينَةِ بِمِثلِ ذلِكَ . فَأَمّا عَمرٌو فَحينَ وَصَلَهُ الخَبَرُ صَعِدَ المِنبَرَ ، وخَطَبَ النّاسَ ، وأعلَمَهُم ذلِكَ ، فَعَظُمَت واعِيَةُ بَني هاشِمٍ ، وأقاموا سُنَنَ المَصائِبِ وَالمَآتِمِ. (4)

.


1- .الأمالي للمفيد : ص 319 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 90 ح 140 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 230 ح 1 .
2- .في المصدر : «اُمّ سلمى» ، والصواب ما أثبتناه كما في جميع المصادر الأُخرى .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 657 ح 3771 ، المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 20 ح 6764 عن سلمان ، التاريخ الكبير : ج 3 ص 324 ح 1098 نحوه ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 223 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 232 ح 3 .
4- .الملهوف : ص 207 .

ص: 415

الأمالى ، مفيد_ به نقل از غياث بن ابراهيم، از امام صادق عليه السلام _: صبح روزى ، امّ سلمه، گريان برخاست . به او گفتند: گريه ات براى چيست؟ گفت: پسرم حسين عليه السلام امشب كشته شد. اين از آن روست كه از آن روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در گذشته، جز امشب ، او را به خواب نديده بودم ، و ديدم كه رنگ پريده و دلگير است. گفتم : اى پيامبر خدا ! چه شده كه تو را رنگ پريده و دلگير مى بينم؟ فرمود: «امشبى را تا صبح براى حسين و يارانش قبر مى كَنْدم» .

سنن الترمذى_ به نقل از سَلمى _: بر امّ سلمه وارد شدم ، در حالى كه مى گريست . گفتم : چرا گريه مى كنى؟ گفت : پيامبر خدا را در خواب ديدم كه سر و صورتش خاكى بود. گفتم : اى پيامبر خدا ! چه شده است ؟ فرمود: «همين چند لحظه پيش ، شاهد كشته شدن حسين بودم».

ر. ك: ج 7 ص 331 (بخش نهم / فصل دوم / رؤياى امّ سلمه) .

ب _ هنگام دريافت خبر

الملهوف:عبيد اللّه بن زياد به يزيد بن معاويه نوشت و خبر كشته شدن حسين عليه السلام و خبر [اسارت] خاندان او را به وى داد . او به عمرو بن سعيد بن عاص ، حكمران مدينه نيز همين را نوشت ؛ امّا عمرو، وقتى خبر را دريافت كرد ، به منبر رفت و خبر را اعلام كرد. آه و ناله بنى هاشم، شَديد و زياد شد و آيين ماتم و سوگ بر پا كردند.

.

ص: 416

الإرشاد :لَمّا أنفَذَ ابنُ زِيادٍ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ تَقَدَّمَ إلى عَبدِ المَلِكِ بنِ أبِي الحُدَيثِ السُّلَمِيِّ ، فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَأتِيَ عَمرَو بنَ سَعيدِ بنِ العاصِ بِالمَدينَةِ ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَينِ . فَقالَ عَبدُ المَلِكِ : ... ولَمّا دَخَلتُ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ قالَ : ما وَراءَكَ؟ فَقُلتُ : ما سَرَّ الأَميرَ ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ . فَقالَ : اُخرُج فَنادِ بِقَتلِهِ ، فَنادَيتُ فَلَم أسمَع _ وَاللّهِ _ واعِيَةً قَطُّ مِثلَ واعِيَةِ بَني هاشِمٍ في دورِهِم عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلامحينَ سَمِعُوا النِّداءَ بِقَتلِهِ. (1)

تاريخ الطبري عن عوانة بن الحكم :لَمّا قَتَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وجيءَ بِرَأسِهِ إلَيهِ ، دَعا عَبدَ المَلِكِ بنَ أبِي الحارِثِ السُّلَمِيَّ ، فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَقدِمَ المَدينَةَ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَينِ ، وكانَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ أميرَ المَدينَةِ يَومَئِذٍ، قالَ : فَذَهَبَ لِيَعتَلَّ لَهُ فَزَجَرَهُ ، _ وكانَ عُبَيدُ اللّهِ لايُصطَلى بِنارِهِ _ ، فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَأتِيَ المَدينَةَ ولا يَسبِقُكَ الخَبرُ ، وأعطاهُ دَنانيرَ ، وقالَ : لا تَعتَلَّ وإن قامَت بِكَ راحِلَتُكَ فَاشتَرِ راحِلَةً . قالَ عَبدُ المَلِكِ : فَقَدِمتُ المَدينَةَ فَلَقِيَني رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ ، فَقالَ : مَا الخَبَرُ؟ فَقُلتُ : الخَبَرُ عِندَ الأَميرِ ، فَقالَ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَدَخَلتُ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ ، فَقالَ : ما وَراءَكَ؟ فَقُلتُ : ما سَرَّ الأَميرَ ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام . فَقالَ : نادِ بِقَتلِهِ ، فَنادَيتُ بِقَتلِهِ ، فَلَم أسمَع _ وَاللّهِ _ واعِيَةً قَطُّ مِثلَ واعِيَةِ نِساءِ بَني هاشِمٍ في دورِهِنَّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . (2)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 123 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 280 وليس فيه صدره إلى «بقتل الحُسَينِ» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 نحوه و فيه «فصاح نساء بني هاشم» بدل «فلم أسمع ...» .

ص: 417

الإرشاد:هنگامى كه ابن زياد، سر امام حسين عليه السلام را براى يزيد فرستاد، عبد الملك بن ابى حُدَيث سُلَمى را خواست و گفت:... به مدينه، نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و مژده كشته شدن حسين را به وى بده. عبد الملك گفت: وقتى بر عمرو بن سعيد وارد شدم، گفت: پشت سرت چه خبر؟ گفتم: خبرى كه امير را خشنود مى كند ! حسين بن على ، كشته شد. عمرو به من گفت: برو و فرياد بزن كه : حسين ، كشته شد. آن را فرياد كشيدم . به خدا سوگند، فغانى را همانند فغان و ناله بنى هاشم در داخل خانه هايشان براى حسين _ وقتى خبر كشته شدن او را شنيدند _ نشنيده ام.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عَوانة بن حَكَم _: عبيد اللّه بن زياد، وقتى حسين بن على عليه السلام را كشت و سرش براى او فرستاده شد، عبد الملك بن ابى حارث سُلَمى را خواست و به او گفت: به مدينه نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و مژده كشته شدن حسين را بده . عمرو بن سعيد بن عاص، آن روز ، امير مدينه بود! عبد الملك، داشت تعلّل مى كرد كه عبيد اللّه به او تَشَر زد _ و عبيد اللّه چنان بود كه نمى شد روى حرف او حرف زد _ و گفت: به مدينه برو و كسى جلوتر از تو، خبر را نرسانَد . آن گاه به وى چند دينار هم داد و گفت: تعلّل نكن و اگر سوارى ات (مَركبت)، از راه باز ايستاد، سوارى ديگرى بخر. عبد الملك گفت: به مدينه آمدم. مردى از قريش، مرا ديد و گفت: چه خبر؟ گفتم: خبر ، نزد امير است. گفت: «همه از خداييم و همه به سوى او باز مى گرديم» . حسين بن على ، كشته شد. بر عمرو بن سعيد وارد شدم. گفت: پشت سرت چه خبر؟ گفتم: چيزى كه امير را خشنود مى كند ! حسين بن على، كشته شد. به من گفت: خبر كشته شدن او را جار بزن . من خبر كشته شدن حسين را جار زدم. به خدا سوگند، هرگز آه و فغانى را همانند آه و فغان زنان بنى هاشم در خانه هايشان براى حسين عليه السلام ، نشنيده بودم.

.

ص: 418

الأمالي للمفيد عن أبي هياج عبد اللّه بن عامر :لَمّا أتى نَعيُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ، خَرَجَت أسماءُ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ في جَماعَةٍ مِن نِسائِها حَتَّى انتَهَت إلى قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلاذَت بِهِ ، وشَهِقَت عِندَهُ ، ثُمَّ التَفَتَت إلَى المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُميَومَ الحِسابِ وصِدقُ القَولِ مَسموعُ خَذَلتُم عِترَتي أو كُنتُم غُيَّباوَالحَقُّ عِندَ وَلِيِّ الأَمرِ مَجموعُ أسلَمتُموهُم (1) بِأَيدِي الظّالِمينَ فَمامِنكُم لَهُ اليَومَ عِندَ اللّهِ مَشفوعُ ما كانَ عِندَ غَداةِ الطَّفِّ إذ حَضَرواتِلكَ المَنايا ولا عَنهُنَّ مَدفوعُ فَما رَأَينا باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِمّا رَأَينا ذلِكَ اليَومَ. (2)

الإرشاد :خَرَجَت اُمُّ لُقمانَ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ حينَ سَمِعَت نَعيَ الحُسَينِ عليه السلام حاسِرَةً ومَعَها أخَواتُها : اُمُّ هانِئٍ ، وأسماءُ ، ورَملَةُ ، وزَينَبُ بَناتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِنَّ ، تَبكي قَتلاها بِالطَّفِّ ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إذ قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَديمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تُخلِفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي (3)

.


1- .في المصدر : «أسلتموهم» وهو تصحيف ، والصواب ما أثبتناه من الأمالي للطوسي وبحار الأنوار .
2- .الأمالي للمفيد : ص 319 الرقم 5 ، الأمالي للطوسي : ص 89 الرقم 139 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 الرقم 34 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 124 ، روضة الواعظين : ص 212 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 280 ، الملهوف : ص 207 ، مثير الأحزان : ص 95 كلاهما نحوه وفيهما «زينب بنت عقيل بن أبي طالب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 123 .

ص: 419

الأمالى ، مفيد_ به نقل از ابو هَيّاج عبد اللّه بن عامر _: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام در مدينه پيچيد، اسماء دختر عقيل بن ابى طالب با تعدادى از زنانشان، بيرون آمد تا به قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و به آن پناه برد و پيش آن ، شيون سر داد . سپس رو به مهاجران و انصار كرد و سرود: چه خواهيد گفت: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شمادر روز حساب _ كه جدر آن ،ج فقط حرف راست شنيده مى شود _ بگويد : «خانواده ام را بى پناه گذاشتيد، يا نبوديد؟_ و البته حقيقت، در نزد صاحب امر است _ . آنان را به دست ستمگران سپرديدو برايتان امروز، در پيشگاه خدا ، شفاعتِ پذيرفته شده اى نيست . در صبحگاه طَف، آن گاه كه در پيشگاه مرگ ، حاضر شدنداز هيچ يك از آنان، دفاع نشد». ما زنان و مردان گريانى، به آن اندازه، تا آن روز، نديده بوديم.

الإرشاد:اُمّ لقمان، دختر عقيل بن ابى طالب، وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد، ماتم زده بيرون آمد و خواهرانش: اُمّ هانى، اسماء، رَمْله و زينب، دختران عقيل بن ابى طالب _ كه رحمت خدا بر آنان باد _ با او بودند . او براى كشتگان طَف مى گريست و مى گفت: به پيامبر صلى الله عليه و آله چه خواهيد گفت ، اگر از شما بپرسد :«شما _ اى واپسينْ امّت _ ، چه كرديد با نسل من و خانواده ام ، پس از از دست دادن منكه برخى از آنها اسيرند و برخى در خون غلتيدند؟ من برايتان خيرخواهى كردم و اين، پاداش من نبودكه با خويشانم، پس از من ، بدرفتارى كنيد» ؟

.

ص: 420

تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن عبيد أبي الكنود :لَمّا أتى أهلَ المَدينَةِ مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، خَرَجَتِ ابنَةُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ومَعَها نِساؤُها ، وهِيَ حاسِرَةٌ ، تَلوي بِثَوبِها ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَديمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ (1)

راجع : ج 8 ص 402 (القسم التاسع / الفصل الثامن / قدوم آل الرسول صلى الله عليه و آله إلى المدينة) و ج 10 ص 246 (القسم الثاني عشر / الفصل الأوّل / ما روى عن بنات عقيل) .

ج _ حينَ رُجوعِ أهلِ البَيتِالملهوف عن بشير بن حذلم (2) :فَلَمّا قَرُبنا مِنها [أي مِنَ المَدينَةِ] نَزَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فَحَطَّ رَحلَهُ ، وضَرَبَ فُسطاطَهُ ، وأنزَلَ نِساءَهُ ، وقالَ : يا بَشيرُ، رَحِمَ اللّهُ أباكَ، لَقَد كانَ شاعِرا ، فَهَل تَقدِرُ عَلى شَيءٍ مِنهُ؟ قُلتُ : بَلى يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّي لَشاعِرٌ . قالَ : فَادخُلِ المَدينَةَ وَانعَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام . قالَ بَشيرٌ : فَرَكِبتُ فَرَسي ورَكَضتُ حَتّى دَخَلتُ المَدينَةَ ، فَلَمّا بَلَغتُ مَسجِدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، رَفَعتُ صَوتي بِالبُكاءِ ، وأنشَأتُ أقولُ : يا أهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِهاقُتِلَ الحُسَينُ فَأَدمُعي مِدرارُ الجِسمُ مِنهُ بِكَربَلاءَ مُضَرَّجٌوَالرَّأسُ مِنهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ قالَ : ثُمَّ قُلتُ : هذا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَعَ عَمّاتِهِ وأخَواتِهِ ، قَد حَلّوا بِساحَتِكُم، ونَزَلوا بِفِنائِكُم ، وأنَا رَسولُهُ إلَيكُم اُعَرِّفُكُم مَكانَهُ . قالَ : فَما بَقِيَت فِي المَدينَةِ مُخَدَّرَةٌ ولا مُحَجَّبَةٌ إلّا بَرَزنَ مِن خُدورِهِنَّ مَكشوفَةً شُعورُهُنَّ ، مُخَمَّشَةً وُجوهُهُنَّ ، ضارِباتٍ خُدودَهُنَّ ، يَدعونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، فَلَم أرَ باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ ، ولا يَوما أمَرَّ عَلَى المُسلِمينَ مِنهُ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وسَمِعتُ جارِيَةً تَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وتَقولُ : نَعى سَيِّدي ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعافَأَمرَضَني ناعٍ نَعاهُ فَأَفجَعا أعَينَيَّ جودا بِالمَدامِعِ وأَسكِباوجودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِكُما مَعا عَلى مَن دَهى عَرشَ الجَليلِ فَزَعزَعا (3)وأصبَحَ أنفُ الدّينِ وَالمَجدُ أجدَعا (4) عَلَى ابنِ نَبِيِّ اللّهِ وَابنِ وَصِيِّهِوإن كانَ عَنّا شاحِطَ (5) الدّارِ أشسَعا (6) ثُمَّ قالَت : أيُّهَا النّاعي! جَدَّدتَ حُزنَنا بِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وخَدَشتَ مِنّا قُروحا لَمّا تَندَمِل ، فَمَن أنتَ يَرحَمُكَ اللّهُ؟ قُلتُ : أنَا بَشيرُ بنُ حَذلَمٍ وَجَّهَني مَولايَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ نازِلٌ مَوضِعَ كَذا وكَذا مَعَ عِيالِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ . قالَ : فَتَرَكوني مَكاني وبادَروا ، فَضَرَبتُ فَرَسي حَتّى رَجَعتُ إلَيهِم ، فَوَجَدتُ النّاسَ قَد أخَذُوا الطُّرُقَ وَالمَواضِعَ ، فَنَزَلتُ عَن فَرَسي وتَخَطَّيتُ رِقابَ النّاسِ حَتّى قَرُبتُ مِن بابِ الفُسطاطِ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام داخِلاً فَخَرَجَ ومَعَهُ خِرقَةٌ يَمسَحُ بِها دُموعَهُ ، وخَلفَهُ خادِمٌ مَعَهُ كُرسِيٌّ ، فَوَضَعَهُ لَهُ وجَلَسَ عَلَيهِ وهُوَ لا يَتَمالَكُ مِنَ العَبرَةِ ، فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ بِالبُكاءِ وحَنينُ الجَواري وَالنِّساءِ ، وَالنّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ يُعَزّونَهُ ، فَضَجَّت تِلكَ البُقعَةُ ضَجَّةً شَديدَةً. (7)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 466 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 178 عن الزبير وفيه «زينب الصغرى بنت عقيل» ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 593 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 197 وفي الثلاثة الاخيرة «امرأة من بنات عبد المطلب» وكلّها نحوه .
2- .أشرنا سابقاً إلى أنّ اختلافاً وقع في اسمه فذُكر مرّة «بشر» واُخرى «بشير»، وكذا في اسم أبيه حيث ذُكر مرّة «حذلم» واُخرى «جذلم» واُخرى «حذيم».
3- .. الزّعزعة : كلّ تحريك شديد (القاموس المحيط : ج 3 ص 34 «زعزع») .
4- .الجَدْع : قطع الأنف ، والأُذن والشفّة ، وهو بالأنف أخصّ (النهاية : ج 1 ص 246 «جدع») .
5- .الشَّحْط : البُعْد ، يقال : شَحِط المزار ، أي بعد (الصحاح : ج 3 ص 1135 «شحط») .
6- .الشِّسع : طرف المكان (القاموس المحيط : ج 3 ص 45 «شسع») .
7- .الملهوف : ص 226 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 147 و راجع : مثير الأحزان : ص 113 .

ص: 421

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو كَنود عبد الرحمان بن عُبَيد _: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به مردم مدينه رسيد، دختر عقيل بن ابى طالب _ در حالى كه زنان خاندانش نيز همراهش بودند _ ، ماتم زده بيرون آمد و لباسش را جمع مى كرد و مى گفت: به پيامبر صلى الله عليه و آله چه مى گوييد ، اگر به شما بگويد :«شما _ اى آخرين امّت _ ، چه كرديد با نسل و خانواده من، پس از از دست دادن منكه برخى از آنها اسير شدند و برخى در خون غلتيدند؟!»

ر. ك: ج 8 ص 403 (بخش هشتم / فصل هشتم / بازگشت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه) و ج 10 ص 247 (بخش دوازدهم / فصل يكم / آنچه از دختران عقيل نقل شده) .

ج _ هنگام بازگشت اهل بيت امام عليه السلام

الملهوف_ به نقل از بشير بن حَذلَم (1) _: وقتى به مدينه نزديك شديم، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پياده شد . بارش را بر زمين گذاشت و خيمه اش را بر پا كرد و زنان را پياده نمود و فرمود : «اى بشير! خدا، پدرت را رحمت كند كه شاعر بود. آيا تو هم مى توانى شعر بسرايى؟» . گفتم: آرى، اى پسر پيامبر خدا ! من هم شاعرم. فرمود: «پس به مدينه برو و خبر كشته شدن حسين عليه السلام را اعلام كن». اسبم را سوار شدم و تاختم تا وارد مدينه شدم . وقتى به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم، صدايم را بغض آلود، بلند كردم و چنين سرودم: اى مردم يثرب ! اين شهر، ديگر جاى نشستن نيست .حسين ، كشته شد ! مانند باران، بگِرييد . تنَش در كربلا، گلگون افتادهو سرش بر تيرك ها، چرخانده مى شود . آن گاه گفتم: اين ، على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) است كه با عمّه ها و خواهرانش در نزديكى شما فرود آمده اند و در آستانه وارد شدن بر شمايند و من، فرستاده اويم . جايش را نشانتان مى دهم. هيچ زن پرده نشين و پوشيده اى نبود ، مگر اين كه با صورتى باز، از پشت پرده ها بيرون آمد ، با سر برهنه و سيلى به صورتْ زنان . آنان، شيون مى كردند. من زن و مردِ گريانى بيش از آن روز نديده ام و نيز روزى را تلخ تر براى مسلمانان پس از در گذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . از كنيزى شنيدم كه بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كرد و مى گفت: كسى، خبر مرگ آقايم را دردمندانه آورد.آن خبر مرگ ، مرا بيمار كرد و مصيبت زده. چشمان من ! اشك ها را بذل و بخشش كنيد و بريزيدو اشكى ديگر را بذل و بخشش كنيد، پس از آن كه اشك ريختيد ، بر كسى كه عرش خداوندِ ارجمند را به لرزه انداختو جبا كشته شدنشج بينى دين و عظمت آن ، بُريده شد؛ بر پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پسر وصيّشاگر چه در جايى دورتر از ما افتاده است . آن گاه آن كنيز گفت: اى جارچى ! با خبر مرگ ابا عبد اللّه ، اندوه ما را تازه كردى و زخم هايى را كه هنوز بهبود نيافته بود، خراشيدى . تو كه هستى، رحمت خدا بر تو؟ گفتجمج: من بَشير بن حَذلَم هستم كه مولايم على بن الحسين عليه السلام مرا فرستاد و خودِ او، فلان جا با خانواده ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و زنانش فرود آمده است . آنان، مرا در همان جا رها كردند و بيرون دويدند. من هم اسبم را هِى كردم و به سوى آنان، باز گشتم و ديدم كه راه و همه جا پُر از جمعيت است. از اسبم پياده شدم و جمعيّت را شكافتم تا به درِ خيمه نزديك شدم . على بن الحسين عليه السلام داخل آن بود و در حالى كه با پارچه اى اشك هايش را پاك مى كرد ، بيرون آمد . پشت سرِ امام عليه السلام ، خادمى صندلى در دستش بود و آن را براى ايشان گذاشت . امام عليه السلام بر روى آن نشست ؛ ولى نمى توانست جلوى اشكش را بگيرد . صداى گريه مردم ، بلند شد و ناله كنيزكان و زنان به هوا برخاست . مردم از هر سو ، امام زين العابدين عليه السلام را تسلّى مى دادند و آن مكان ، يكپارچه آه و فغان شد.

.


1- .اشاره كرديم كه در نام وى، اختلاف است. «بشر» و «بشير»، هر دو گفته شده است. همين طور در نام پدرش كه «حذلم»، «جذلم» و «حذيم» گفته شده است.

ص: 422

. .

ص: 423

. .

ص: 424

د _ نُدبَةُ اُمِّ البَنينَمقاتل الطالبيّين :كانَت اُمُّ البَنينَ _ اُمُّ هؤُلاءِ الأَربَعَةِ الإِخوَةِ القَتلى _ تَخرُجُ إلَى البَقيعِ ، فَتَندُبُ بَنيها أشجى نُدبَةٍ وأحرَقَها ، فَيَجتَمِعُ النّاسُ إلَيها يَسمَعونَ مِنها ، فَكانَ مَروانُ يَجيءُ فيمَن يَجيءُ لِذلِكَ ، فَلا يَزالُ يَسمَعُ نُدبَتَها ويَبكي. (1)

الأمالي للشجري عن الحسن بن خضر عن أبيه عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام :بُكِيَ الحُسَينُ عليه السلام خَمسَ حِجَجٍ ، وكانَت اُمُّ جَعفَرٍ الكِلابِيَّةُ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتَبكيهِ وقَد كُفَّ بَصَرُها ، فَكانَ مَروانُ وهُوَ والِ المَدينَةِ يَجيءُ مُتَنَكِّرا بِاللَّيلِ حَتّى يَقِفُ ، فَيَسمَعُ بُكاءَها ونَدبَها. (2)

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 90 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 40 .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 175 .

ص: 425

د _ مرثيه اُمّ البنين

مقاتل الطالبيّين:امّ البنين _ كه مادر چهار برادر كشته شده بود _ به بقيع مى رفت و در آن جا، اندوهگين ترين و سوزناك ترين مرثيه سرايى ها را براى پسرانش مى كرد. مردم نزد او گِرد مى آمدند و به آن مرثيه ها گوش فرا مى دادند . مروان هم از جمله كسانى بود كه به بقيع مى آمدند . او به مرثيه اُمّ البنين، گوش فرا مى داد و مى گريست.

الأمالى ، شجرى_ به نقل از حسن بن خضر، از پدرش، از امام صادق عليه السلام _: بر حسين عليه السلام پنج سال گريسته شد . اُمّ جعفر كِلابى (امّ البنين)، براى حسين عليه السلام مرثيه مى سراييد و مى گريست تا اين كه چشمانش نابينا شد. مروان ، حاكم مدينه، به صورت ناشناس مى آمد و پشتِ در مى ايستاد و به گريه و مرثيه سرايى او گوش مى داد.

.

ص: 426

ه _ النِّياحَةُ عَلَيهِ ثَلاثَ سِنينَدعائم الإسلام عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام : نيحَ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام سَنَةً كامِلَةً ، كُلَّ يَومٍ ولَيلَةٍ ، وثَلاثَ سِنينَ مِنَ اليَومِ الَّذي اُصيبَ فيهِ (1) ، وكانَ المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ وأبو هُرَيرَةَ وتِلكَ الشّيخَةُ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يَأتونَ مُستَتِرينَ ومُقَنِّعينَ ، فَيَسمَعونَ ويَبكونَ. (2)

و _ اِستِمرارُ مَأتَمِ أهلِ البَيتِ إلى قَتلِ ابنِ زِيادٍكامل الزيارات عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَا اختَضَبَت مِنَّا امرَأَةٌ ، ولَا ادَّهَنَت ، ولَا اكتَحَلَت ، ولا رَجَّلَت ، حَتّى أتانا رَأسُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، وما زِلنا في عَبرَةٍ بَعدَهُ. (3)

رجال الكشي عن جارود بن المنذر عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَا امتَشَطَت فينا هاشِمِيَّةٌ ، ولَا اختَضَبَت ، حَتّى بَعَثَ إلَينَا المُختارُ بِرُؤوسِ الَّذينَ قَتَلُوا الحُسَينَ عليه السلام . (4)

ذوب النُّضار عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام :مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ ، ولَا اختَضَبَت ، ولا رُئِيَ في دارِ هاشِمِيٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ. (5)

.


1- .يحتمل أن يكون كلام الإمام قد تمّ إلى هنا ، وأنّ ما بعده ليس من كلامه عليه السلام .
2- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 227 ، بحار الأنوار : ج 82 ص 102 ح 48 .
3- .كامل الزيارات : ص 167 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 207 ح 13 .
4- .رجال الكشّي : ج 1 ص 341 ح 202 ، رجال ابن داوود : ص 277 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 344 ح 12 .
5- .ذوب النُّضار : ص 144 نقلاً عن المرزباني باسناده ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 .

ص: 427

ه _ نوحه سرايى سه ساله براى امام حسين عليه السلام

دعائم الإسلام_ به نقل از امام صادق عليه السلام _: براى حسين عليه السلام در طول يك سالِ كامل، شبانه روز، نوحه سرايى شد و سه سال هم [روزانه،] از همان روزى كه در آن كشته شد. مِسوَر بن مَخرَمه ، ابو هُرَيره و بزرگانى از صحابيان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به صورت پنهانى و پوشيده مى آمدند و به نوحه ها گوش مى دادند و مى گريستند.

و _ تداوم سوگوارى اهل بيت امام عليه السلام تا كشته شدن ابن زياد

كامل الزيارات_ به نقل از زُراره، از امام صادق عليه السلام _: هيچ يك از زنان ما خضاب نكرد و روغنى استفاده ننمود و سُرمه نكشيد و شانه نزد ، تا اين كه سرِ عبيد اللّه بن زياد را برايمان آوردند . ما پس از آن نيز، همواره، گريان بوديم.

رجال الكشّى_ به نقل از جارود بن مُنذِر، از امام صادق عليه السلام _: هيچ زن هاشمى از ما شانه نزد و خضاب نكرد، تا زمانى كه مختار ، سرِ قاتلان حسين عليه السلام را برايمان فرستاد.

ذوب النُّضار_ از امام صادق عليه السلام _: هيچ زن هاشمى ، سُرمه نكشيد و مو رنگ نكرد و پنج سال، هيچ دودى از خانه هاشميان برنخاست، تا زمانى كه عبيد اللّه بن زياد، كشته شد.

.

ص: 428

ذوبُ النُّضار عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :ما تَحَنَّأَتِ امرَأَةٌ مِنّا ، ولا أجالَت في عَينِها مِرْوَدا ، ولَا امتَشَطَت ، حَتّى بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ. (1)

1 / 5أوَّلُ مَن لَبِسَ السَّوادَ في مَأتَمِ الحُسَينِ عليه السلام1 / 5 _ 1اُمُّ سَلَمَةَالأمالي للشجري عن عبد اللّه الأصمّ عن اُمّه :ضُرِبَ لِاُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها قُبَّةٌ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَرَأَيتُ عَلَيها خِمارا أسوَدَ. (2)

شرح الأخبار عن أبي نعيم بإسناده :عَن اُمِّ سَلَمَةَ أنَّها لَمّا بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ضَرَبَت قُبَّةً في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، جَلَسَت فيها ، ولَبِسَت سَوادا. (3)

1 / 5 _ 2نِساءُ بَني هاشِمٍالمحاسن عن عمر بن عليّ بن الحسين عليه السلام :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، لَبِسنَ نِساءُ بَني هاشِمٍ السَّوادَ وَالمُسوحَ ، وكُنَّ لا يَشتَكينَ مِن حَرٍّ ولا بَردٍ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلاميَعمَلُ لَهُنَّ الطَّعامَ لِلمَأتَمِ . (4)

.


1- .ذوب النُّضار : ص 144 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 .
2- .. الأمالي للشجري : ج 1 ص 164 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 171 ح 1919 .
4- .المحاسن : ج 2 ص 195 ح 1564 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 ح 33 .

ص: 429

ذوب النُّضار_ به نقل از فاطمه، دختر امام على عليه السلام _: هيچ يك از زنان ما ، حنا نبست و در چشمش، ميل سرمه نكشيد و شانه بر سر نزد، تا زمانى كه مختار ، سرِ عبيد اللّه را فرستاد.

1 / 5نخستين سياهپوش در سوگ امام حسين عليه السلام

1 / 5 _ 1اُمّ سلمه

الأمالى ، شجرى_ به نقل از عبد اللّه اَصَم، از مادرش _: زمانى كه امام حسين عليه السلام كشته شد، براى اُمّ سلمه _ كه خدا از او خشنود باد _ در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خيمه اى بر پا كردند . من بر سر او ، مَقنعه اى مِشكى ديدم.

شرح الأخبار_ به نقل از ابو نعيم ، با اِسناد خود _: اُمّ سلمه، زمانى كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام به او رسيد، چادرى در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر پا كرد و در آن نشست و لباسى مشكى بر تن كرد.

1 / 5 _ 2زنان بنى هاشم

المحاسن_ به نقل از عمر بن على بن الحسين عليه السلام _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، زنان بنى هاشم ، لباس سياه و خشن بر تن كردند و از هيچ گرمى و سردى اى ، شِكوه نمى كردند . على بن الحسين عليه السلام در [موقع ]سوگوارى آنان ، غذا تهيّه مى كرد .

.

ص: 430

الفصل الثاني : ذِكرُ مَصائِبِهِ2 / 1الحَثُّ عَلى ذِكرِ مَصائِبِهِكامل الزيارات عن مسمع بن عبد الملك كردين البصري :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا مِسمَعُ ، أنتَ مِن أهلِ العِراقِ ، أما تَأتي قَبَر الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : لا ، أنَا رَجُلٌ مَشهورٌ عِندَ أهلِ البَصرَةِ ، وعِندَنا مَن يَتبَعُ هَوى هذَا الخَليفَةِ ، وعَدُوُّنا كَثيرٌ مِن أهلِ القَبائِلِ مِنَ النُّصّابِ وغَيرِهِم ، ولَستُ آمَنُهُم أن يَرفَعوا حالي عِندَ وَلَدِ سُلَيمانَ (1) ، فَيُمَثِّلونَ بي . قالَ لي : أفَما تَذكُرُ ما صُنِعَ بِهِ؟ قُلتُ : نَعَم ، قالَ : فَتَجزَعُ ؟ قُلتُ : إي وَاللّهِ ، وأستَعبِرُ لِذلِكَ حَتّى يَرى أهلي أثَرَ ذلِكَ عَلَيَّ ، فَأَمتَنِعُ مِنَ الطَّعامِ ، حَتّى يَستَبينَ ذلِكَ في وَجهي. قالَ : رَحِمَ اللّهُ دَمعَتَكَ ، أما إنَّكَ مِنَ الَّذينَ يُعَدّونَ مِن أهلِ الجَزَعِ لَنا. (2)

.


1- .المراد به هو الخليفة الاموي .
2- .كامل الزيارات : ص 203 ح 291 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 289 ح 31 .

ص: 431

فصل دوم : مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام

2 / 1تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از مِسمَع بن عبد الملك كردين بصرى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى مِسمَع ! تو عراقى هستى . آيا نزد قبر حسين عليه السلام نمى روى؟» . گفتم : نه . من فرد شناخته شده اى ميان مردم بصره هستم و در اطراف ما ، كسانى هستند كه هوادار خليفه اند . نيز دشمنان ما در بين قبايل ناصبى و ديگران، بسيارند و من در امان نيستم از اين كه آنان، وضعيّتم را براى پسر سليمان، (1) گزارش كنند و مرا به كام مرگ بفرستند. به من فرمود: «آيا آنچه را با حسين عليه السلام شد، يادآورى نمى كنى؟» . گفتم : چرا. فرمود: «بى تابى نيز مى كنى؟» . گفتم : آرى _ به خدا سوگند _ و براى آن ، اشك هم مى ريزم و خانواده ام، اثر آن را در من مى بينند و از غذا خوردن ، خوددارى مى كنم ، به گونه اى كه آن وضعيت ، در چهره ام نمايان مى شود. فرمود: «خدا بر اشك هايت، رحمت آورد ! بدان كه تو از بى تابى كنندگان بر مايى» .

.


1- ..مقصود، خليفه اُموى است.

ص: 432

2 / 2الصَّلاةُ عَلَيهِ عِندَ ذِكرِهِالكافي عن الحسين بن ثوير :كُنتُ أنَا ويونُسُ بنُ ظَبيانَ وَالمُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ وأبو سَلَمَةَ السَّرّاجُ جُلوسا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وكانَ المُتَكَلِّمُ مِنّا يونُسَ ، وكانَ أكبَرَنا سِنّا ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنّي أحضُرُ مَجلِسَ هؤُلاءِ القَومِ _ يَعني وَلَدَ العَبّاسِ _ فَما أقولُ؟ فَقالَ : إذا حَضَرتَ فَذَكَرتَنا فَقُل : اللّهُمَّ أرِنَا الرَّخاءَ وَالسُّرورَ ، فَإِنَّكَ تَأتي عَلى ما تُريدُ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنّي كَثيرا ما أذكُرُ (1) الحُسَينَ عليه السلام ، فَأَيَّ شَيءٍ أقولُ؟ فَقالَ : قُل : «صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ» تُعيدُ ذلِكَ ثَلاثا ، فَإِنَّ السَّلامَ يَصِلُ إلَيهِ مِن قَريبٍ ومِن بَعيدٍ. (2)

2 / 3ذِكرُ مَصائِبِهِ عِندَ شُربِ الماءِالمناقب لابن شهرآشوب :كانَ [الإِمامُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ] إذا أخَذَ إناءً يَشرَبُ ماءً بَكى حَتّى يَملَأَها دَمعا. فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ : وكَيفَ لا أبكي وقَد مُنِعَ أبي مِنَ الماءِ الَّذي كانَ مُطلَقا لِلسِّباعِ وَالوُحوشِ . وقيلَ لَهُ : إنَّكَ لَتَبكي دَهرَكَ ، فَلَو قَتَلتَ نَفسَكَ لَما زِدتَ عَلى هذا . فَقالَ : نَفسي قَتَلتُها ، وعَلَيها أبكي. (3)

.


1- .ذكر الإمام الحسين عليه السلام في هذه العبارة هو ذكر عامّ ، فيشمل جميع موارد الذكر ؛ ومنها ذكر مصابه عليه السلام الذي هو من أفضل أنواع الذكر . وعلى هذا الأساس فإنّ عبارة «صلّى اللّه عليك يا أبا عبداللّه » التي هي من آداب ذكره عليه السلام ينبغي مراعاتها أيضاً عند ذكر مصابه عليه السلام .
2- .الكافي : ج 4 ص 575 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 103 ح 180 ، المزار للمفيد : ص 214 ح 1 وليس فيهما من «إنّي أحضر» إلى «جعلت فداك» ، كامل الزيارات : ص 362 ح 618 و فيه «السلام» بدل «صلّى اللّه » ، الأمالي للطوسي : ص 54 ح 73 نحوه وفيه «يونس بن يعقوب والفضيل بن يسار» بدل «يونس بن ظبيان والمفضل بن عمر» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 201 ح 3 .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 166 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 109 ح 1 .

ص: 433

2 / 2درود فرستادن بر امام حسين عليه السلام هنگام ياد كردن از ايشان

الكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير _: من و يونس بن ظَبيان و مُفَضَّل بن عمر و ابو سَلَمه سَرّاج، در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و يونس _ كه از همه ما سالمندتر بود _ حرف مى زد . او به امام عليه السلام گفت : فدايت شوم ! من در جلسات اينها (يعنى بنى عبّاس) شركت مى كنم . چه [ذكر يا دعايى] بگويم؟ فرمود: «هر گاه در جلسه حاضر شدى و به ياد ما افتادى ، بگو: خداوندا ! به ما آسايش و شادى نشان بده، كه تو هر چه بخواهى ، انجام مى دهى» . گفتم : فدايت شوم ! بسيار مى شود كه من از حسين عليه السلام ياد مى كنم . چه بگويم؟ فرمود: «بگو: درود بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! . اين را سه بار مى گويى و سلام تو، از دور و نزديك ، به او مى رسد» . (1)

2 / 3به ياد مصيبت امام حسين عليه السلام بودن، در هنگام آشاميدن آب

المناقب ، ابن شهرآشوب :امام زين العابدين عليه السلام ، وقتى ظرف آبى را مى گرفت كه بنوشد، چنان مى گريست كه آب ، پر از اشك مى شد. در اين باره به ايشان گفتند . فرمود: «چگونه گريه نكنم، در حالى كه پدرم، از آبى كه براى درندگان و حيوانات آزاد بود، باز داشته شد؟!». به ايشان گفتند : همانا روزگارت را به گريه سپرى مى كنى و اگر خودت را هم بكُشى ، چيزى بيش از اين نمى افزايى ! فرمود: «خودم را كُشته ام و بر آن، مى گِريم» .

.


1- .يادكردِ امام حسين عليه السلام در اين عبارت، بدون هيچ قيدى آمده است و همه موارد يادآورى را شامل مى شود. از جمله، ذكر مصيبت امام عليه السلام كه از بهترين انواع يادآورى است. بنا بر اين، شايسته است كه عبارت: «صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه !» كه از آداب يادكردِ ايشان است _ ، هنگام ذكر مصيبت، گفته شود.

ص: 434

الأمالي للصدوق عن داوود بن كثير الرقّي :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام إذِ استَسقَى الماءَ ، فَلَمّا شَرِبَهُ رَأَيتُهُ وقَدِ استَعبَرَ ، وَاغرَورَقَت عَيناهُ بِدُموعِهِ . ثُمَّ قالَ : يا داوودُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَما أنغَصَ (1) ذِكرَ الحُسَينِ عليه السلام لِلعَيشِ ، إنّي ما شَرِبتُ ماءً بارِدا إلّا وذَكَرتُ الحُسَينَ عليه السلام ، وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَكَرَ الحُسَينَ عليه السلام ولَعَنَ قاتِلَهُ إلّا كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ ، ومَحا عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، ورَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ ، وكانَ كَأَنَّما أعتَقَ مِئَةَ ألفِ نَسَمَةٍ ، وحَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ أبلَجَ الوَجهِ . (2)(3)

الكافي عن داوود الرقّي :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام إذَا استَسقَى الماءَ، فَلَمّا شَرِبَهُ رَأَيتُهُ قَدِ استَعبَرَ ، وَاغرَورَقَت (4) عَيناهُ بِدُموعِهِ . ثُمَّ قالَ لي : يا داوودُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَينِ عليه السلام ، وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَكَرَ الحُسَينَ عليه السلام وأهلَ بَيتِهِ ولَعَنَ قاتِلَهُ ، إلّا كَتَبَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ ، وحَطَّ عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، ورَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ ، وكَأَنَّما أعتَقَ مِئَةَ ألفِ نَسَمَةٍ ، وحَشَرَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ يَومَ القِيامَةِ ثَلِجَ الفُؤادِ. (5)

.


1- .أنغص اللّه عليه العيش ونغّصه : كدّره (القاموس المحيط : ج 2 ص 320 «نغص») .
2- .أبْلَجُ الوَجْه : أي مشرق الوجه مُسْفِرَهُ (النهاية : ج 1 ص 151 «بلج») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 205 ح 223 ، روضة الواعظين : ص 189 .
4- .اغرَوْرَقَت عَيناهُ : أي غَرِقَتَا بالدموع (النهاية : ج 3 ص 361 «غرق»).
5- .الكافي : ج 6 ص 391 ح 6 ، كامل الزيارات : ص 212 ح 304 ، بحار الأنوار : ج 66 ص 464 ح 17 .

ص: 435

الأمالى ، صدوق_ به نقل از داوود بن كثير رَقّى _: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه آب طلبيد . وقتى آن را نوشيد، ديدم كه اشك ريخت و چشمانش پُر از اشك شد. آن گاه فرمود: «اى داوود ! خدا لعنت كند كُشنده حسين را ! ياد جمصيبت هاى وارد شده برج حسين عليه السلام ، چه قدر زندگى را تيره مى كند ! نشده است كه من ، آب خُنَكى بنوشم و از حسين عليه السلام ياد نكنم. هر كس آب بنوشد و از حسين عليه السلام ياد كند و كُشنده اش را لعنت كند، خداوند برايش يكصد هزار حسنه مى نويسد و يكصد گناهِ او را پاك مى كند و يكصد درجه، او را بالا مى برد و گويى يكصد هزار برده آزاد كرده است. همچنين خداوند ، او را در روز قيامت ، روسفيد بر مى انگيزاند» .

الكافى_ به نقل از داوود رِقّى _: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه آب طلبيد. وقتى از آن نوشيد، اشك ريخت و چشمانش اشكبار شد. آن گاه به من فرمود: «اى داوود ! خدا لعنت كند كُشنده حسين را ! هيچ كس نيست كه آب بنوشد و از حسين عليه السلام و خاندانش ياد كند و كُشنده اش را لعن كند، مگر اين كه خداوند، برايش يك صد هزار حسنه مى نويسد و يك صد هزار گناه را از او مى زُدايد و يكصد هزار درجه به او مى دهد و گويى كه يكصد هزار برده، آزاد كرده است. همچنين خداوندت وى را در قيامت ، خنك دل محشور مى كند».

.

ص: 436

المصباح للكفعمي :قالَت سُكَينَةُ [بِنتُ الحُسَينِ] : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقتُهُ ، فَاُغمِيَ عَلَيَّ ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ : شيعَتي ما إن شَرِبتُم رَيَّ عَذبٍ فَاذكُرونيأو سَمِعتُم بِغَريبٍ أو شَهيدٍ فَاندُبوني فَقامَت مَرعوبَةً قَد قَرِحَت مَآقيها (1) ، وهِيَ تَلطِمُ عَلى خَدَّيها . وإذا بِهاتِفٍ يَقولُ : بَكَتِ الأَرضُ وَالسَّماءُ عَلَيهِبِدُموعٍ غَزيرَةٍ ودِماءِ تَبكِيانِ المَقتولَ في كَربَلاءَبَينَ غَوغاءِ (2) اُمَّةٍ أدعِياءِ مُنِعَ الماءَ وهُوَ عَنهُ قَريبٌعَينُ اِبكِي المَمنوعَ شُربَ الماءِ (3)

2 / 4ذِكرُ مَصائِبِهِ عِندَ الإِمامِ الباقِرِ عليه السلامكفاية الأثر عن الكميت :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام ، فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنّي قَد قُلتُ فيكُم أبياتا ، أفَتَأذَنُ لي في إنشادِها؟ فَقالَ عليه السلام : إنَّها أيّامُ البيضِ ، قُلتُ : فَهُوَ فيكُم خاصَّةً ، قالَ عليه السلام : هاتِ ، فَأَنشَأتُ أقولُ : أضحَكَنِي الدَّهرُ وأبكانيوَالدَّهرُ ذو صَرفٍ وألوانِ لِتِسعَةٍ بِالطَّفِّ قَد غودِرواصاروا جَميعا رَهنَ أكفانِ فَبَكى عليه السلام وبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وسَمِعتُ جارِيَةً تَبكي مِن وَراءِ الخِباءِ ، فَلَمّا بَلَغتُ إلى قَولي : وسِتَّةٌ لا يُتَجارى بِهِمبَنو عَقيلٍ خَيرُ فِتيانِ ثُمَّ عَلِيُّ الخَيرِ مَولاكُمُذِكرُهُم هَيَّجَ أحزاني فَبَكى ، ثُمَّ قالَ عليه السلام : ما مِن رَجُلٍ ذَكَرَنا أو ذُكِرنا عِندَهُ ، فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ ماءٌ ولَو قَدرَ مِثلِ جَناحِ البَعوضَةِ إلّا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتاً فِي الجَنَّةِ ، وجَعَلَ ذلِكَ حِجابا بَينَهُ وبَينَ النّارِ. (4)

.


1- .مُؤق العين : طرفها ممّا يلي الأنف (الصحاح : ج 4 ص 1553 «مأق») .
2- .الغوغاء والغاغة من الناس : وهم الكثير المختلطون (الصحاح : ج 6 ص 2450 «غوي») .
3- .المصباح للكفعمي : ص 967 .
4- .كفاية الأثر : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 390 ح 2 .

ص: 437

المصباح، كفعمى:سَكينه (دختر امام حسين عليه السلام ) گفت: وقتى [پدرم] حسين عليه السلام شهيد شد، او را در آغوش گرفتم و از هوش رفتم . شنيدم كه مى فرمود: «اى شيعيان من ! هر گاه آب گوارايى نوشيديد ، مرا ياد كنيديا اگر در باره غريبى يا شهيدى چيزى شنيديد، بر من مويه كنيد» . پس سكينه سراسيمه برخاست، در حالى كه زير چشمش آسيب ديده بود و بر صورت خود ، سيلى مى زد . در اين هنگام ، هاتفى ندا داد: آسمان و زمين بر اواشك و خون فراوان گريست. آن دو بر كشته كربلا مى گريستنددر ميان همهمه مدّعيان امّت . از آبى كه در نزديكى اش بود ، باز داشته شد.اى چشم ! بر آن كه از آبْ منع شد ، گريه كن .

2 / 4يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام باقر عليه السلام

كفاية الأثر_ به نقل از كُمَيت _: به محضر سَرورم امام باقر عليه السلام وارد شدم و گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! من در باره شما چند بيت سروده ام . اجازه مى دهى آنها را بخوانم ؟ فرمود: «در ايّام بيض هستيم [و نارواست]» . گفتم : در باره شماست . فرمود: «پس بخوان» . گفتم: روزگار ، مرا خندانْد و گريانْدو روزگار، دگرگون مى شود و رنگارنگ ، براى نُه نفرى كه در طَف ، رودست خوردندو همگى كفن شدند . امام باقر عليه السلام گريست و امام صادق عليه السلام هم . نيز شنيدم كه از پشت پرده ، دختركى مى گِريد. گفتم: و با شش نفر كه همانند ندارند :فرزندان عقيل ، كه بهترين جوانان بودند . آن گاه على _ كه بهترينِ مردم و مولاى شماست _ .ياد آنان ، اندوه ها را بر مى انگيزانَد . وقتى به اين جا رسيدم، امام عليه السلام گريست و فرمود: «هيچ كس نيست كه ما را ياد كند و يا در نزدش ياد شويم و از چشمانش، هر چند به اندازه بال پشه اى اشك بيايد، مگر اين كه خداوند برايش خانه اى در بهشت بنا مى كند و آن را ميان او و آتش ، حجاب قرار مى دهد» .

.

ص: 438

راجع : ج 10 ص 98 (الفصل الرابع / بكاء الإمام الباقر عليه السلام ) .

2 / 5ذِكرُ مَصائِبِهِ عِندَ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلامكامل الزيارات عن عبد اللّه بن غالب :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَأَنشَدتُهُ مَرثِيَةَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلى هذَا المَوضِعِ : لَبَلِيَّةٌ تَسقو حُسَينابِمِسقاةِ الثَّرى غَيرِ التُّرابِ (1) فَصاحَت باكِيَةٌ مِن وَراءِ السِّترِ : وا أبَتاه! (2)

.


1- .الظاهر أنّ كلمة »التراب« تصحيف عن » الشراب« .
2- .كامل الزيارات : ص 209 ح 299 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 286 ح 24 .

ص: 439

ر. ك : ج 10 ص 99 (فصل چهارم / گريه امام باقر عليه السلام) .

2 / 5يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن غالب _: به محضر امام صادق عليه السلام رسيدم و مرثيه امام حسين عليه السلام را براى ايشان سرودم و به اين بيت رسيدم كه: بلايى كه حسين عليه السلام را سيراب كردجامى خاك آلود بود، نه آشاميدنى . (1) هنگامى كه آن را خواندم، خانمى از پشت پرده ، شيون كرد كه: اى پدر جان !

.


1- .ظاهراً واژه «تراب»، در متن عربى، تغيير يافته «شراب» باشد، به همان معنايى كه ترجمه كرده ايم .

ص: 440

كامل الزيارات عن أبي هارون المكفوف :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ لي : أنشِدني ، فَأَنشَدتُهُ ، فَقالَ : لا ، كَما تُنشِدونَ ، وكَما تَرثيهِ عِندَ قَبرِهِ ، فَأَنشَدتُهُ : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَينِفَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّةِ قالَ : فَلَمّا بَكى أمسَكتُ أنَا ، فَقالَ : مُرَّ ، فَمَرَرتُ ، قالَ : ثُمَّ قالَ : زِدني زِدني ، قالَ : فَأَنشَدتُهُ : يا مَريَمُ قومي فَاندُبي مَولاكِوعَلَى الحُسَينِ فَأَسعِدي بِبُكاكِ قالَ : فَبَكى وتَهايَجَ النِّساءُ ، قالَ : فَلَمّا أن سَكَتنَ ، قالَ لي : يا أبا هارونَ ! مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام فَأَبكى عَشَرَةً فَلَهُ الجَنَّةُ ، ثُمَّ جَعَلَ يَنقُصُ واحِدا واحِدا حَتّى بَلَغَ الواحِدَ ، فَقالَ : مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام فَأَبكى واحِدا فَلَهُ الجَنَّةُ ، ثُمَّ قالَ : مَن ذَكَرَهُ فَبَكى فَلَهُ الجَنَّة. (1)

ثواب الأعمال عن أبي هارون المكفوف :قال لَي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا أبا هارونَ أنشِدني فِي الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَنشَدتُهُ . قالَ : فَقالَ لي : أنشِدني كَما تُنشِدونَ _ يَعني بِالرِّقَّةِ _ قالَ فَأَنشَدتُهُ : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَينِفَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّةِ قالَ : فَبَكى ، ثُمَّ قالَ : زِدني ، فَأَنشَدتُهُ القَصيدَةَ الاُخرى ، قالَ : فَبَكى ، وسَمِعتُ البُكاءَ مِن خَلفِ السِّترِ . فَلَمّا فَرَغتُ قالَ : يا أبا هارونَ ! مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى وأبكى عَشَرَةً كُتِبَت لَهُمُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى وأبكى خَمسَةً كُتِبَت لَهُمُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى وأبكى واحِدا كُتِبَت لَهُمَا الجَنَّةُ ، ومَن ذُكِرَ الحُسَينُ عليه السلام عِندَهُ ، فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ مِقدارُ جَناحِ ذُبابَةٍ كانَ ثَوابُهُ عَلَى اللّهِ عز و جل ، ولَم يَرضَ لَهُ بِدونِ الجَنَّةِ. (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 210 ح 301 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 287 ح 25 .
2- .ثواب الأعمال : ص 109 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 208 ح 297 بزيادة «فبكى» بعد «الحسين عليه السلام فأنشدته» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 288 ح 28 .

ص: 441

كامل الزيارات_ به نقل از ابو هارون مكفوف _: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . به من فرمود: «برايم شعر بخوان» . من هم خواندم. فرمود: «نه ! آن گونه كه خود مى خوانيد و همان گونه كه در كنار قبرش مرثيه سرايى مى كنى» . من هم خواندم : از كنار قبر حسين ، عبور كنو به استخوان هاى پاكش بگو به اين جا كه رسيدم، امام عليه السلام گريست و من خواندن را متوقّف كردم . فرمود: «ادامه بده». ادامه دادم . آن گاه فرمود: «بيشتر، بيشتر» بخوان . من جاين شعر راج خواندم: اى مريم ! برخيز و بر مولايت، مويه كنو با گريه ات به حسين يارى برسان . امام عليه السلام ، گريه كرد و زنان، به فغان آمدند . وقتى آنان آرام گرفتند، امام عليه السلام به من فرمود: «اى ابو هارون! هر كس در باره حسين عليه السلام مرثيه بخواند و ده نفر را بگريانَد، بهشت براى او حتمى است» . سپس شروع كرد و يكى يكى، از عدد ده كم نمود و وقتى به عدد يك رسيد ، فرمود: «هر كس براى حسين عليه السلام مرثيه بخواند و يك نفر را بگريانَد، بهشت برايش حتمى است». آن گاه فرمود: «هر كس ياد حسين عليه السلام كند و بگِريد، بهشت، برايش حتمى است» .

ثواب الأعمال_ به نقل از ابو هارون مكفوف _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى ابو هارون ! برايم در باره حسين عليه السلام شعر بخوان» . من هم خواندم . آن گاه امام عليه السلام به من فرمود: «برايم آن گونه كه خود (يعنى با حزن) مى خوانيد، بخوان» . من هم خواندم: بر قبر حسين ، گذر كنو به استخوان هاى پاكش بگو امام عليه السلام گريست و آن گاه فرمود: «بيشتر بخوان» . من ، قصيده ديگرى خواندم . امام عليه السلام گريست و از پشت پرده هم صداى گريه شنيدم. هنگامى كه خواندن را به پايان بردم، فرمود: «اى ابو هارون ! هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگريد و ده نفر را بگريانَد، بهشت، برايش حتمى است و هر كس براى حسين عليه السلام شعرى بخواند و پنج نفر را بگريانَد، بهشت، برايش حتمى است و هر كس براى حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگِريد و يك نفر را بگريانَد، بهشت، براى هر دوشان حتمى است و هر كس كه در نزدش از حسين عليه السلام ياد شود و از چشمانش، هر چند به اندازه بال مگسى، اشك بيايد، ثوابش با خداست و جخداج به كمتر از بهشت برايش رضايت نمى دهد» .

.

ص: 442

رجال الكشّي عن زيد الشحّام :كُنّا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ونَحنُ جَماعَةٌ مِنَ الكوفِيّينَ ، فَدَخَلَ جَعفَرُ بنُ عَفّانَ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقَرَّبَهُ وأدناهُ . ثُمَّ قالَ : يا جَعفَرُ ، قالَ : لَبَّيكَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ، قالَ : بَلَغَني أنَّكَ تَقولُ الشِّعرَ فِي الحُسَينِ عليه السلام وتُجيدُ . فَقالَ لَهُ : نَعَم ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ . فَقالَ : قُل ، فَأَنشَدَهُ عليه السلام ومَن حَولَهُ ، حَتّى صارَت لَهُ الدُّموعُ عَلى وَجهِهِ ولِحيَتِهِ . (1)

الأغاني عن عليّ بن إسماعيل التميمي عن أبيه :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، إذِ استَأذَنَ آذِنُهُ لِلسَّيِّدِ (2) ، فَأَمَرَهُ بِإِيصالِهِ ، وأقعَدَ حُرَمَهُ خَلفَ سِترٍ ، ودَخَلَ فَسَلَّمَ وجَلَسَ . فَاستَنشَدَهُ ، فَأَنشَدَهُ قَولَهُ : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَي__نِ فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّهْ آأعظُماً لا زِلتِ مِنوَطفاءَ (3) سِاكِبَةٍ رَوِيَّهْ وإذا مَرَرتَ بِقَبرِهِفَأَطِل بِهِ وَقفَ المَطِيَّهْ وَابكِ المُطَهَّرَ لِلمُطَ__هَّرِ وَالمُطَهَّرَةِ النَّقِيَّهْ كَبُكاءِ مُعوِلَةٍ أتَتيَوما لِواحِدِهَا المَنِيَّهْ قالَ : فَرَأَيتُ دَمعَ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّد عليه السلام تَتَحَدَّرُ عَلى خَدَّيهِ ، وَارتَفَعَ الصُّراخُ وَالبُكاءُ مِن دارِهِ ، حَتّى أمَرَهُ بِالإِمساكِ فَأَمسَكَ. (4)

.


1- .رجال الكشّي : ج 2 ص 574 ح 508 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 282 ح 16 بزيادة «فبكى» بعد «فأنشده عليه السلام » .
2- .السيّد الحِمْيري : إسماعيل بن مُحَمَّد يزيد بن ربيعة بن مفرغ الحِمْيري (راجع : ج 10 ص 262 «القسم الثاني عشر / الفصل الثاني / السيد الحميري») .
3- .سحابة وطفاء : مسترخية لكثرة مائها ، أو هي الدائمة السحّ الحثيثة ، طال مطرها أو قصر (القاموس المحيط : ج 3 ص 204 «وطف») .
4- .الأغاني : ج 7 ص 260 .

ص: 443

رجال الكشّى_ به نقل از زيد شَحّام _: تعدادى كوفى در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه جعفر بن عَفّان، بر ايشان وارد شد . امام عليه السلام او را به خود نزديك كرد و در كنار خويش جا داد و آن گاه به وى فرمود: «اى جعفر!» . گفت : در خدمتم ، خداوند ، مرا فدايت گردانَد ! فرمود: «خبردار شدم كه تو در باره حسين عليه السلام مى خوانى و خوب هم مى خوانى» . گفت : آرى ، خداوند ، مرا فداى تو گردانَد ! امام عليه السلام فرمود: «بگو» . او هم براى امام عليه السلام و اطرافيانش خواند ، تا آن كه اشك هاى امام عليه السلام بر صورت و محاسنش جارى شد.

الأغانى_ به نقل از على بن اسماعيل تميمى، از پدرش _: خدمت جعفر بن محمّد صادق عليه السلام بودم كه مسئول ديدارهاى ايشان عليه السلام از ايشان براى سيّد ، (1) اجازه ديدارخواست . جعفر بن محمّد عليه السلام دستور داد كه او را بياورند و خانواده اش را پشت پرده نشانْد . سيّد ، وارد شد و سلام كرد و نشست . جعفر بن محمّد عليه السلام از او خواست كه بخواند . او هم خواند: بر قبر حسين، گذر كنو به استخوان هاى پاكش بگو : اى استخوان هايى كه هموارهاز اشك هاى ريزان ، سيرابيد! و هر گاه گذرت به قبرش افتاددرنگ كاروان را در آن جا طولانى كن و خالصانه براى پاك وپاكِ پاكيزه ، گريه كن ، همانند گريه مادرى كهتنها جوانش را مرگ، رُبوده است . ديدم اشك جعفر بن محمّد عليه السلام بر گونه هايش جارى شد و صداى شيون و گريه از خانه اش بلند گرديد ، تا اين كه خود ايشان، به سيّد، دستور داد كه آرام بگيرد و او آرام شد.

.


1- .منظور ، اسماعيل بن يزيد بن ربيعة بن مفرغ، معروف به سيّد حِميَرى است .

ص: 444

الكافي عن سفيان بن مصعب العبدي :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ : قولوا لِاُمِّ فَروَةَ (1) تَجيءُ فَتَسمَعُ ما صُنِعَ بِجَدِّها ، قالَ : فَجاءَت فَقَعَدَت خَلفَ السِّترِ ، ثُمَّ قالَ عليه السلام : أنشِدنا ، قالَ : فَقُلتُ : «فَروُ جودي بِدَمعِكِ المَسكوبِ». قالَ : فَصاحَت وصِحنَ النِّساءُ ، فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : البابَ البابَ ، فَاجتَمَعَ أهلُ المَدينَةِ عَلَى البابِ . قالَ : فَبَعَثَ إلَيهِم أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام صَبِيٌّ لَنا غُشِيَ عَلَيهِ ، فَصِحنَ النِّساءُ. (2)

راجع : ج 10 ص 48 (الفصل الرابع : فضل إنشاد الشعر في مصيبتهم) و ص 102 (الفصل الرابع / بكاء الإمام الصادق عليه السلام ) .

.


1- .هي كُنية لاُمّ الصادق عليه السلام بنت القاسم بن مُحَمَّد بن أبي بكر ، ولبنته عليه السلام أيضا ، والمراد هنا الثانية (راجع : مرآة العقول ج 26 ص 137) .
2- .الكافي : ج 8 ص 216 ح 263 .

ص: 445

الكافى_ به نقل از سفيان بن مُصعَب عبدى _: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم . فرمود : «به اُمّ فَرْوه (1) بگوييد كه بيايد و بشنود كه با جدّش چه كار كردند» . اُمّ فَروه آمد و پشت پرده نشست. امام عليه السلام به من فرمود: «بخوان» . گفتم: اى اُمّ فَروه ! تمام تلاشت را بكن كه اشكت جارى باشد. اُمّ فَروه، مويه كرد و شيون زن ها ، بلند شد. امام صادق عليه السلام فرمود: «در! در!». مردم، مقابل در ، گِرد آمدند . امام صادق عليه السلام كودكى از ما را كه بى هوش شده بود ، به سوى آنها فرستاد و زنان ، شيون كردند.

ر . ك : ج 10 ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) و ص 103 (فصل چهارم / گريه امام صادق عليه السلام) .

.


1- .امّ فَروه، كنيه مادر امام صادق عليه السلام ، دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر و نيز كنيه دختر امام صادق عليه السلام است. در اين جا، منظور امام عليه السلام، احتمالاً دومى است.

ص: 446

2 / 6شِدَّةُ حُزنِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام عِندَ ذِكرِ مَصائِبِ جَدِّهِكامل الزيارات عن أبي عمارة المنشد :ما ذُكِرَ الحُسَينُ عليه السلام عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام في يَومٍ قَطُّ ، فَرُئِيَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام مُتَبَسِّما في ذلِكَ اليَومِ إلَى اللَّيلِ ، وكانَ عليه السلام يَقولُ : الحُسَينُ عليه السلام عَبرَةُ كُلِّ مُؤمِنٍ. (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 214 ح 309 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 280 ح 11 .

ص: 447

2 / 6اندوه فراوان امام صادق عليه السلام به هنگام يادكرد مصيبت جدّش

كامل الزيارات_ به نقل از ابو عُماره مُنشِد _: روزى نشد كه در محضر امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام ياد شود و ديده شود كه ايشان، از صبح تا شبِ آن روز ، خندان باشد . مى فرمود: «حسين عليه السلام ، اشك هر مؤمنى است» .

.

ص: 448

. .

ص: 449

فهرست تفصيلى

(1) بخش دهم: بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام عليه السلام و يارانش نقش داشتند*** 7 (/ 1)

(2) درآمد: آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا*** 9 (/ 2)

(3) اثر گذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش*** 15 (/ 3)

(4) 1. قيام مردم مدينه (واقعه حَرّه)*** 16 (/ 4)

(4) 2. قيام مردم مكّه*** 18 (/ 4)

(4) 3. نهضت توّابين*** 21 (/ 4)

(4) 4. قيام كوفيان به رهبرى مختار*** 27 (/ 4)

(2) فصل يكم: بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدار*** 33 (/ 2)

(3) 1/ 1 امّ سلمه*** 33 (/ 3)

(3) 1/ 2 عبد اللّه بن عبّاس*** 37 (/ 3)

(3) 1/ 3 محمّد بن حنفيّه*** 49 (/ 3)

(3) 1/ 4 انَس بن مالك*** 51 (/ 3)

(3) 1/ 5 زيد بن ارقَم*** 53 (/ 3)

(3) 1/ 6 ابو بَرزه اسلَمى*** 55 (/ 3)

ص: 450

(3) 1/ 7 بَراء بن عازب*** 57 (/ 3)

(3) 1/ 8 عبد اللّه بن زبير*** 57 (/ 3)

(3) 1/ 9 عبد اللّه بن عمر*** 61 (/ 3)

(3) 1/ 10 عبد اللّه بن عمرو بن عاص*** 65 (/ 3)

(3) 1/ 11 واثِلة بن اسقَع*** 69 (/ 3)

(3) 1/ 12 مُصعَب بن زُبَير*** 71 (/ 3)

(3) 1/ 13 حسن بَصرى*** 73 (/ 3)

(3) 1/ 14 ابراهيم بن مالك اشتر*** 75 (/ 3)

(3) 1/ 15 قيس بن عُباد*** 77 (/ 3)

(3) 1/ 16 حارثة بن بدر*** 79 (/ 3)

(3) 1/ 17 ابو عثمان نَهْدى*** 79 (/ 3)

(3) 1/ 18 بِشر بن غالب*** 81 (/ 3)

(3) 1/ 19 خالد بن غفران*** 81 (/ 3)

(3) 1/ 20 ربيع بن خُثَيم*** 85 (/ 3)

(3) 1/ 21 عمرو بن بَعجه*** 89 (/ 3)

(2) فصل دوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش*** 91 (/ 2)

(3) 2/ 1 يزيد بن معاويه*** 91 (/ 3)

(3) 2/ 2 عبيد اللّه بن زياد*** 93 (/ 3)

(3) 2/ 3 عمر بن سعد*** 95 (/ 3)

(3) 2/ 4 شمر بن ذى الجوشن*** 97 (/ 3)

(3) 2/ 5 سِنان بن انَس*** 99 (/ 3)

(3) 2/ 6 شَبَث بن رِبعى*** 101 (/ 3)

ص: 451

(3) 2/ 7 مروان بن حَكَم*** 103 (/ 3)

(3) 2/ 8 يحيى بن حكم*** 103 (/ 3)

(2) فصل سوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش*** 107 (/ 2)

(3) 3/ 1 همسر يزيد*** 107 (/ 3)

(3) 3/ 2 دختر يزيد*** 109 (/ 3)

(3) 3/ 3 معاوية بن يزيد*** 109 (/ 3)

(3) 3/ 4 زنان خاندان ابو سفيان*** 119 (/ 3)

(3) 3/ 5 مادر ابن زياد*** 121 (/ 3)

(3) 3/ 6 برادر ابن زياد*** 121 (/ 3)

(3) 3/ 7 همسر خولى*** 123 (/ 3)

(3) 3/ 8 همسر كعب بن جابر*** 123 (/ 3)

(3) 3/ 9 زنى از بنى بَكر*** 127 (/ 3)

(3) 3/ 10 همسر مالك بن نُسَير*** 129 (/ 3)

(2) فصل چهارم: بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجاز*** 133 (/ 2)

(3) 4/ 1 بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در كوفه*** 133 (/ 3)

(3) 4/ 2 بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در حجاز*** 135 (/ 3)

(2) فصل پنجم: بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان*** 139 (/ 2)

(3) 5/ 1 فرستاده پادشاه روم*** 139 (/ 3)

(3) 5/ 2 راهب*** 141 (/ 3)

(3) 5/ 3 رأسُ الجالوت*** 145 (/ 3)

(2) فصل ششم: سرانجامِ كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند*** 147 (/ 2)

(3) 6/ 1 يزيد بن معاويه*** 147 (/ 3)

ص: 452

(3) 6/ 2 عبيد اللّه بن زياد*** 153 (/ 3)

(3) 6/ 3 عمر بن سعد*** 175 (/ 3)

(3) 6/ 4 شمر بن ذى الجوشن*** 189 (/ 3)

(3) 6/ 5 حُصَين بن نُمَير*** 203 (/ 3)

(3) 6/ 6 عمرو بن حَجّاج*** 209 (/ 3)

(3) 6/ 7 احبَش بن مَرثَد*** 215 (/ 3)

(3) 6/ 8 اسحاق بن حَيوه حضرمى*** 217 (/ 3)

(3) 6/ 9 بَجدَل بن سُلَيم*** 221 (/ 3)

(3) 6/ 10 بحر بن كعب*** 221 (/ 3)

(3) 6/ 11 بِشر بن سَوط*** 223 (/ 3)

(3) 6/ 12 تميم بن حُصَين*** 227 (/ 3)

(3) 6/ 13 حَرمَلة بن كاهل*** 229 (/ 3)

(3) 6/ 14 حَكيم بن طُفَيل*** 237 (/ 3)

(3) 6/ 15 خولى بن يزيد*** 241 (/ 3)

(3) 6/ 16 رُشَيد، غلام عبيد اللّه بن زياد*** 245 (/ 3)

(3) 6/ 17 زُرعه*** 245 (/ 3)

(3) 6/ 18 زيد بن رُقاد*** 249 (/ 3)

(3) 6/ 19 سِنان بن انَس*** 251 (/ 3)

(3) 6/ 20 عبد الرحمن بن ابى خُشكاره بَجَلى*** 259 (/ 3)

(3) 6/ 21 عبد اللّه بن ابى حُصَين*** 261 (/ 3)

(3) 6/ 22 عبد اللّه بن حَوزه*** 263 (/ 3)

(3) 6/ 23 عبد اللّه بن عَزره خثعمى*** 271 (/ 3)

ص: 453

(3) 6/ 24 عبد اللّه بن عُقبه*** 273 (/ 3)

(3) 6/ 25 عثمان بن خالد بن اسَير*** 275 (/ 3)

(3) 6/ 26 عمرو بن صَبيح*** 277 (/ 3)

(3) 6/ 27 قيس بن اشعث*** 281 (/ 3)

(3) 6/ 28 مالك بن نُسَير*** 285 (/ 3)

(3) 6/ 29 محمّد بن اشعث بن قيس*** 287 (/ 3)

(3) 6/ 30 مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى*** 299 (/ 3)

(3) 6/ 31 هانى بن ثُبَيت*** 301 (/ 3)

(3) 6/ 32 كور بدريخت*** 305 (/ 3)

(3) 6/ 33 مرد سوخته*** 307 (/ 3)

(3) 6/ 34 مردى از بنى دارِم*** 309 (/ 3)

(3) 6/ 35 مردى از قبيله طَى*** 313 (/ 3)

(3) 6/ 36 مردى روسياه*** 315 (/ 3)

(3) 6/ 37 مردى كه مى گفت: «خداوندا! مرا بيامرز؛ ولى اميدى به آمُرزشَت ندارم!»*** 315 (/ 3)

(3) 6/ 38 مردى كه بوى قَطْران مى داد*** 317 (/ 3)

(3) 6/ 39 قاتل حبيب بن مُظاهر*** 319 (/ 3)

(3) سخنى در باره سرانجام قاتلان امام عليه السلام و كسانى كه ايشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند*** 323 (/ 3)

(4) نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله*** 323 (/ 4)

(4) سرنوشت فاجعه آفرينان كربلا*** 324 (/ 4)

(5) 1. زوال حكومت خاندان ابو سفيان*** 324 (/ 5)

(5) 2. كوتاهى عمر و بيمارى هاى خطرناك*** 324 (/ 5)

(5) 3. كشته شدن بسيارى از آنان در قيام مختار*** 326 (/ 5)

ص: 454

(5) 4. سلطه حَجّاج بن يوسف*** 327 (/ 5)

(5) 5. سخت ترين كيفرها در آخرت*** 328 (/ 5)

(1) بخش يازدهم: عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام*** 331 (/ 1)

(2) درآمد*** 333 (/ 2)

(3) (1) منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايان*** 334 (/ 3)

(4) 1. مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام، پيش از واقعه كربلا*** 335 (/ 4)

(4) 2. نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام، پس از واقعه كربلا*** 336 (/ 4)

(4) 3. پوشيدن لباس سياه در عزاى امام حسين عليه السلام*** 337 (/ 4)

(4) 4. تأكيد بر زنده نگه داشتن ياد امام حسين عليه السلام*** 338 (/ 4)

(4) 5. تأكيد بر تداوم عزادارى*** 339 (/ 4)

(3) (2) حكمت عزادارى*** 340 (/ 3)

(4) حكمت شهادت امام حسين عليه السلام*** 341 (/ 4)

(3) (3) آسيب شناسى عزادارى امام حسين عليه السلام*** 344 (/ 3)

(4) 1. تحريفِ هدف عزادارى*** 345 (/ 4)

(4) 2. استناد به منابع غير معتبر*** 350 (/ 4)

(4) 3. گزارش هاى ذلّت بار*** 352 (/ 4)

(4) 4. غُلو*** 357 (/ 4)

(4) 5. دروغ*** 358 (/ 4)

(5) دروغ در مرثيه سرايى، در دوران گذشته*** 359 (/ 5)

(5) نمونه اى از روضه هاى دروغ، از نگاه محدّثِ نورى*** 360 (/ 5)

(6) 1. اضافات داستان آمدن طبيب براى معالجه امام على عليه السلام در بستر شهادت*** 360 (/ 6)

ص: 455

(6) 2. آب آوردن ابو الفضل عليه السلام براى سيّد الشهدا عليه السلام در كودكى!*** 362 (/ 6)

(6) 3. پيمان گرفتن زينب عليها السلام از حبيب بن مُظاهر*** 363 (/ 6)

(6) 4. احوالپرسى امام حسين عليه السلام از زين العابدين عليه السلام در روز عاشورا*** 364 (/ 6)

(6) 5. داستان اسب امام حسين عليه السلام*** 364 (/ 6)

(6) 6. داستان عروسى قاسم عليه السلام*** 365 (/ 6)

(6) 7. نسبت دادن شعر ابو الحسن تهامى به امام حسين عليه السلام*** 365 (/ 6)

(6) 8. آمدن زينب عليها السلام به بالين برادر در قتلگاه*** 366 (/ 6)

(6) 9. به اسيرى رفتن، در اين خانواده نبود*** 366 (/ 6)

(6) 10. چگونگى حضور امام صادق عليه السلام در مجلس عزادارى*** 366 (/ 6)

(5) دروغ در مرثيه سرايى، در عصر حاضر*** 367 (/ 5)

(6) 1. دعاى ليلا براى على اكبر عليه السلام*** 368 (/ 6)

(6) 2. نذر كردن ليلا براى سلامت ماندن على اكبر عليه السلام*** 369 (/ 6)

(6) 3. داستان پيرزنى كه زمان متوكّل به زيارت امام حسين عليه السلام مى رود*** 370 (/ 6)

(5) ريشه دروغ در مرثيه سرايى، از نگاه محدّث نورى*** 371 (/ 5)

(6) 1. مجاز شمردن دروغ در عزادارى!*** 371 (/ 6)

(6) 2. تسامح در ابواب فضائل، قصص و مصائب*** 372 (/ 6)

(5) ريشه هاى اصلىِ دروغ در مرثيه سرايى*** 373 (/ 5)

(6) الف جهل*** 373 (/ 6)

(6) ب سوء استفاده از زبانِ حال*** 373 (/ 6)

(6) ج تلاش براى ارائه مصيبتى نو!*** 375 (/ 6)

(6) د دنياطلبى*** 375 (/ 6)

(4) 6. بدعت در نحوه عزادارى*** 376 (/ 4)

ص: 456

(3) (4) مجالس عزادارى هدفمند*** 379 (/ 3)

(4) 1. خدامحورى*** 379 (/ 4)

(4) 2. ارائه تاريخ و تحليل صحيح از حادثه عاشورا*** 381 (/ 4)

(4) 3. تبلور عاطفه و ارادت به اهل بيت عليهم السلام*** 382 (/ 4)

(2) فصل يكم: سوگوارى*** 385 (/ 2)

(3) 1/ 1 تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام*** 385 (/ 3)

(3) 1/ 2 سوگوارى در دهه اوّل محرّم*** 389 (/ 3)

(3) 1/ 3 سال اندوه*** 395 (/ 3)

(3) 1/ 4 نخستين برگزار كننده سوگوارى*** 397 (/ 3)

(4) 1/ 4 1 سوگوارى در كربلا*** 397 (/ 4)

(5) الف مرثيه سرايى زينب عليها السلام بر جنازه برادر*** 397 (/ 5)

(5) ب مرثيه سرايى امّ كلثوم*** 399 (/ 5)

(5) ج مرثيه سرايى دختران پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام عبور از كنار كشتگان*** 401 (/ 5)

(5) د سوگوارى پس از بازگشت اهل بيت امام عليه السلام از شام*** 401 (/ 5)

(5) ه مرثيه سرايى رَباب*** 403 (/ 5)

(4) 1/ 4 2 سوگوارى در كوفه*** 407 (/ 4)

(5) الف گريه كوفيان، هنگام ورود اهل بيت امام عليه السلام به كوفه*** 407 (/ 5)

(5) ب گريه مردم، پس از سخنرانى امّ كلثوم*** 409 (/ 5)

(5) ج گريه مردم، پس از سخنرانى فاطمه صغرا*** 409 (/ 5)

(4) 1/ 4 3 سوگوارى در شام*** 409 (/ 4)

(5) الف در مجلس يزيد*** 409 (/ 5)

(5) ب در منزل يزيد*** 411 (/ 5)

ص: 457

(4) 1/ 4 4 سوگوارى در مدينه*** 413 (/ 4)

(5) الف نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شد*** 413 (/ 5)

(5) ب هنگام دريافت خبر*** 415 (/ 5)

(5) ج هنگام بازگشت اهل بيت امام عليه السلام*** 421 (/ 5)

(5) د مرثيه امّ البنين*** 425 (/ 5)

(5) ه نوحه سرايى سه ساله براى امام حسين عليه السلام*** 427 (/ 5)

(5) و تداوم سوگوارى اهل بيت امام عليه السلام تا كشته شدن ابن زياد*** 427 (/ 5)

(3) 1/ 5 نخستين سياهپوش در سوگ امام حسين عليه السلام*** 429 (/ 3)

(4) 1/ 5 1 امّ سلمه*** 429 (/ 4)

(4) 1/ 5 2 زنان بنى هاشم*** 429 (/ 4)

(2) فصل دوم: مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام*** 431 (/ 2)

(3) 2/ 1 تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام*** 431 (/ 3)

(3) 2/ 2 درود فرستادن بر امام حسين عليه السلام هنگام ياد كردن از ايشان*** 433 (/ 3)

(3) 2/ 3 به ياد مصيبت امام حسين عليه السلام بودن، در هنگام آشاميدن آب*** 433 (/ 3)

(3) 2/ 4 يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام باقر عليه السلام*** 437 (/ 3)

(3) 2/ 5 يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام*** 439 (/ 3)

(3) 2/ 6 اندوه فراوان امام صادق عليه السلام به هنگام يادكرد مصيبت جدّش*** 447 (/ 3)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109