گلستان سخنوران - جلد اول

مشخصات كتاب

سرشناسه : اميني گلستاني، محمد، 1317 -

عنوان و نام پديدآور : گلستان سخنوران (شامل 110 سخنراني مذهبي)/ محمداميني گلستاني.

مشخصات نشر : قم: سپهر آذين، 1393.

مشخصات ظاهري : 2 ج.

شابك : 600000 ريال: دوره 978-600-6920-16-0 : ؛ 350000 ريال: ج. 1 978-600-6920-18-4 : ؛ 250000ريال: ج. 2 978-600-6920-17-7 :

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : اميني گلستاني، محمد، 1317 - -- وعظ

موضوع : اسلام -- مطالب گونه گون

موضوع : خطبه ها

رده بندي كنگره : BP10/5/الف8 گ8 1393

رده بندي ديويي : 297/08

شماره كتابشناسي ملي : 3518622

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

فهرست موضوعات

(گلستان سخنوران) 1

110 مجلس سخنرانى مذهبى 1

گلستان سخنوران (جلد 1) 4

فهرست موضوعات 5

تقديم 9

به 9

پيشگفتار 10

مختصرى از زندگى نامه مؤلّف كتاب 12

تاليفات چاپ شده از مؤلّف. 15

كتاب هاى آماده چاپ و در دست تأليف 17

مجلس 1- 19

توحيد 19

مجلس 2- 26

وسعت رحمت خدا 26

مجلس 3- 34

هيچ چيز بر خدا پنهان و پوشيده نيست 34

تحقيقى در زندگى مالك اشتر 40

مجلس 4 46

مى بخشم و از كسى ترس ندارم 46

يك داستان شگفت انگيز! 48

ساحران فرعون 56

مجلس 5 60

ياموسى در چهارمورد به وصيّت من عمل كن! 60

مجلس 6- 70

خلقت شيطان و چند پرسش درباره او 70

2 حدود نفوذ شيطان 76

3 شيطان در قيامت 79

مجلس 7- 82

توكل برخدا 82

مجلس 8- 102

غريقان نور اعظم خدا 102

بلال حبشي 104

دعا در حرم امام حسين عليه السلام 113

مجلس 9- 115

بازجوئى از چهار چيز- 115

زندگى على بن يقطين- 119

مجلس 10- 131

ص: 6

چهار چيز پنهان در چهارچيز 132

انتقال ضريح مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام از قم به كربلاء 139

مجلس 11- 142

بد گمانى و تجسس و غيبت ممنوع 142

مجلس 12- 155

لغو امتيازات طبقاتى 155

مجلس 13- 166

پنهان بودن علم چند چيز! 166

مجلس 14- 176

خريد و فروش خدا با مؤمنين 176

1- حُجر بن عدى كندى 178

جريان عجيب درباره اين بزرگوار. 182

2- رُشيد هجرى 183

مجلس 15- 187

شكر مايه فزونى نعمت و كفر موجب فنا است 187

مجلس 16- 202

لشكريان مرئى ونامرئى خدا 203

مجلس 17- 218

آداب خوردنى ها و منافع سرشار و زوجيت گياهان! 218

مجلس 18- 234

سند امضا شده بهشت 234

مجلس 19- 249

استقامت ورزان در دين 249

ابو حذافه عبدالله سهمى قيسى 250

اسوه هاى مقاومت از بانوان 252

1- «صيانه»: آرايشگر دختر فرعون و همسر حزبيل مؤمن آل فرعون پسر عمو و 253

2- «سميّة» مادر عمار بن ياسر.

كنيز ابوحذيفة المخزومى بود، چون ياسر او را 254

3- «نُسَيبة» 254

مجلس 20- 258

آرامش دلها با يادخدا 258

مصعب بن عمير! 259

عبدالله ذوالبجادين 261

عميربن حمام 262

عرب بيابان نشين 263

آسيه همسر فرعون 263

ص: 7

مجلس 21- 267

نور خدا خاموش نمى شود 267

مجلس 22- 277

ضرورت نبوت و امامت 277

شيطان در اين باره چه مى گويد! 284

(على عليه السلام در كعبة) 285

مجلس 23- 293

تلاوت كودك چهار روزه، تمام كتاب هاى آسمانى را 293

اين دو مطلب را بخوانيد 296

مجلس 24- 302

انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت 302

خلاصه جريان غدير 308

مجلس 25- 321

(مطالبى در باره مولا عليه السلام) 321

مجلس 26- 332

مولا عليه السلام در جنگ احزاب (خندق) 332

جنگ خندق، و قهرمانى هاى بى نظير على عليه السلام 334

زن جابر 337

ارزش ضربت على عليه السلام 345

مجلس 27 349

دوستى با على عليه السلام و نمونه هائى از آن 349

حبيب بن مظاهر 351

مجلس 28 363

معامله كنندگان باخدا 363

1- مسلم بن عوسجه و شهادت او در كربلا 364

2- سيستانى ها 369

خباب بن ارّت 371

مولا فرمودند: شهريار ما كجاست؟ 372

مجلس 29 375

چرا با آنها نجنگيد؟ 375

مجلس 30 389

جرياناتى اعجازآميز از امام رضا عليه السلام 389

مجلس 31 398

مطالبى در باره انتظار 398

مجلس 32 411

سكّان داران كشتى نجات 411

مجلس 33 425

(مهربانتر از پدر و مادر) 425

ص: 8

مجلس 34- 438

دانش مهدى 7 438

مجلس 35- 453

معاد يا پايان راه 453

مجلس 36 468

از مرگ فرارى نيست 468

مجلس 37 478

مكافات عمل و تجسم آن در قيامت 478

مجلس 38- 487

خواندن نامه اعمال و تأسف بر آن درقيامت 487

مجلس 39- 499

مسابقه ايمانى 499

مجلس 40- 511

مسابقه بابيان ديگر 511

اخبار مربوط به على عليه السلام 520

مجلس 41- 528

ايمنان از عذاب خدا 528

شهيد ابوذر غفاري 530

مجلس 42- 536

مقام شهداء 536

ميثم تمار 538

مجلس 43- 552

علم و ارزش دانش و دانائى 552

1- سيد ابوالحسن اصفهاني 558

مجلس 44- 569

فوق كلّ ذى علم عليم 569

زندگى شيخ صدوق 573

مجلس 45- 583

مطالبى درباره علماء 583

شيخ مفيد 589

نامه هاي امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) 592

مجلس 46- 597

فضيلت تجارت و بى كارى منشأفسادها 597

مجلس 47- 605

خوردن و نوشيدن و زينت 605

مجلس 48- 618

مطالبى درباره شب و شب بيدارى 618

(شب و على) 631

مجلس 49- 632

نماز شب 632

ص: 9

مقدس اردبيلي 640

مجلس 50- 644

ازدواج 644

مجلس 51- 659

ازدواج با مشركان ممنوع! 659

مجلس 52- 670

متلاشى شدگان با قهر خدا! 670

مجلس 53- 683

نمرود و نمروديان 683

داستان رعضه دختر نمرود 694

مجلس 54- 695

از كارشناسان استفاده كنيد 695

علامه حلى 697

انواع نفسها 702

مجلس 55- 707

خود ستائى و تكبر دو صفت شيطانى 707

مجلس 56- 721

آداب سخن گفتن و آداب معاشرت 721

لقمان كهِ بود؟ 722

گوشه اى از حكمت لقمان 723

منابع و مصادر بى واسطه و با واسطه اين كتاب 730

ص: 10

تقديم به

مجموعه نخستين مخلوق جهان آفرينش كه خداى توانا پيش از ايجاد ماسوى اللَّه، نه فلكى بود و مَلَكى، نه زمينى بود و آسمانى و نه مكانى بود و زمانى وو ... آنها را از نور خود آفريد و در دور عرش قرار داد كه زير نظر لطف خود، در طواف باشند تا دوران ايجاد جسمى و ماديشان فرا رسد و بر جمع آدميان بپيوندند؛

با فرا رسيدن اين دوران، چهارده انوار ملكوتى با عنوان چهارده معصوم در ميان بنى آدم پا به عرصه وجود گذاشته و مديريت دينى جهان را به دست گرفتند؛

به شما اى مصداق رحمت پروردگار عالميان و اى اميد مثل من گنهكاران، اين اثر ناچيزم را تقديم مى دارم، باشد كه در روز رستاخيز به اين ذره بى مقدار نظر لطفى مبذول داشته و با شفاعت خود، از آتش غضب و قهر خداوندى، رهائيم بخشيد انشاء اللَّه.

و همچنين به ارواح پدر و مادر گراميم و فرزند عزيز جوانمرگم مفسّر قرآن شاد روان حجّة الاسلام و المسلمين آقاى دكتر حاج حسن امينى گلستانى، اهداء مى نمايم به اميد اينكه مشمول رحمت واسعه وبى انتهاى پروردگار مهربان قرار گيرند رضوان اللّه عليهم اجمعين آمين.

محمّد امينى گلستانى

ص: 11

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»

پيشگفتار

1

مدتى در اين انديشه بودم كه بيش از پنجاه سال است، در انجام وظيفه مهم تبليغ و امر به معروف و نهى از منكر، زحمت ها كشيده و اين مسير طولانى را، با افتخار پيموده ام و همچنين در اين مدت، سر به آستان ملكوتى و دربار با عظمت سرور جوانان بهشت و سالار شهيدان جهان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام، مى سايم، بجاست كه تعدادى از تجربيات منبرى خود را به صورت كتابى، به رشته تحرير آورم تا از اين نعمت الهى محروم نمانده مانند خدمات ديگرم (1) به سلسله جليله خطباء و ذاكرين محترم دربار «حسينى» عليه السلام، خدمتى كرده و از دعاى خير و طلب مغفرت آنان محروم نمانم، با آرزوى قبولى آن و اميد اين كه با عنايت ارباب و آقايم اباعبداللّه الحسين عليه السلام، در روز ناتوانيم مايه نجاتم باشد آمين.

در اين مورد تعداد 600 منبر و سخنرانى، گلچينى كردم ولى ديدم به دوازده جلد ارتقاء يافت و چاپ آنها فعلا مقدور نيست، مصلحت در اين ديدم كه بنا به فرمايش بزرگان «مالايدرك كلّه لايترك كلّه» آنچه كه همه اش درك نمى شود همه اش ترك نشود كه تعدادى از ميان آن سخنرانى ها را، به طور متفرقه، انتخاب و بصورت دو جلدى، بانام «گلستان سخنوران» در دسترس عزيزان قرار دهم تا به خواست


1- از قبيل تأليفات زياد در زمينه هاى مختلف، و مسجد سازى مكرر در اماكن گوناگون، و لوله كشى ورساندن، آب مشروب به روستاهاى محروم، و احداث غسالخانه هادر آرامگاه هاى روستاها، و تأسيس صندوقهاى خيريه به نام مبارك حضرت اباالفضل عليه السلام و تشكيل كانون قرآن و غيره.

ص: 12

خداوند بقيه را بتدريج منتشر نمايم.

2

مطالب ورواياتى كه در اين سخنرانى هابيان گرديده است، بدون استثناء، همگى از روى اسناد و منابع و مدارك معتبر و قابل اطمينان استفاده شده است كه به قسمتى از آنها در پاورقى اشاره كرده ام و قسمتى نيز از محفوظات ذهنى چندين سال دوران تبليغم است كه به علت كهولت سن و پيرى و ناتوانى جسمى، نتوانستم دوباره به مدارك آنها مراجعه نموده و اشاره نمايم ولى در نقل آن ترديد نداشته باشيد، زيرا محفوظات ذهنى هم در دوران جوانى از منابع اطمينان بخش حفظ گرديده است.

3

قسمتى از سخنرانى ها با اصرار و درخواست مردم، يا با اقتضاى مجلس طولانى و قسمتى كوتاه شده است، گويندگان محترم خود مى توانند آنها را تنظيم نمايند و از طولانى ها بعضى از مطالب را حذف و براى كوتاه ها اضافه نمايند.

4

دراين كتاب، در هرمجلسى ازآيات و اخبار فقط نمونه هائى آوردم كه سخنرانان محترم خود با سليقه دلخواهشان، انتخاب نموده و مطالب را بيان كنند وگرنه آيات و اخبار در هر موردى، فراوان است كه آوردن آنها به طول و خارج از منظور (اختصار) مى انجامد.

توفيق و موفقيت همه مبلّغان و مروّجان و ذاكرين مصائب را از خداى توانا خواستارم و التماس دعا دارم.

5

همه خطبه هاى اول مجلس هارا نياورده ام، تا ملال آور نباشد و حجم كتاب بيشتر نشود، و ضمنا توجه داشته باشيد چون تعداد مجلدات اين كتاب، بيش از 12 جلد و هركدام در جاى خود مستقل مى باشد، نيازى به تهيه همه آنها نيست.

ص: 13

مختصرى از زندگى نامه مؤلّف كتاب

نام: محمد نام خانوادگى: امينى گلستانى ش ش 15 فرزند: حاج سردار مرحوم كشور: ايران، استان: اردبيل.

تخصّص: فلسفه و فقه و اصول، تفسير، تبليغ. تأليفات (22). تحصيلات (خارج فقه و اصول و فلسفه). استادان معروف (11 نفر).

در سال 1329 شمسي از زادگاهش قريه گلستان در 30 كيلومتري اردبيل به مدرسه علميه ملا ابراهيم اردبيل وارد و پس از گذراندن دوره مقدماتي صرف و نحو و منطق از استاد سيد مسلم خلخالي و شيخ سعيد اصغري و غيرهما.

در سال 1331 به حوزه علميه قم وارد شده و نزد اساتيد آنجا (آقايان شيخ عبدالكريم ملائي و سيد جواد خطيبي و ميرزا احمد پاياني و مسلم ملكوتي و ميرزا محسن دوزدوزاني وغيرهم) استفاده نموده است، و در نيمه دوم سال 1334 به نجف اشرف وارد شده و از اساتيد آنجا (آيات عظام سيد ابوالقاسم خويي و سيد محسن حكيم و شيخ مجتبي لنكراني و عارف بزرگ شيخ محمدعلي سرابي و آقاي تسوجي وسيد اسدالله مدني آذرشهري و غيرهم دروس فقه و اصول و فلسفه و تفسير وغيره)، استفاده نموده است. و درتاريخ 1340 از نجف اشرف مراجعت نموده و در شهر توريستي سرعين اردبيل با صبيه آيت الله حاج شيخ علي عرفانى از شاگردان علامه محمدحسين نائيني و هم دوره آيات عظام سيد ابوالقاسم خوئي و سيد محسن حكيم ازدواج كرده و به مدت يازده سال در آن شهر كه آن وقت يك روستاي كوچك بيش نبود اقامت نموده است. در طول اين مدت مشغول كارهاي تبليغي و علمي و فرهنگي شده و بناهاي مفيد و مجلل از خود به يادگار گذاشته.

مانند.

1- مسجد مجلل و بزرگ حضرت بقية الله الأعظم امام زمان (عجل الله تعالي فرجه

ص: 14

الشريف) به مساحت 800 متر به اضافه كتابخانه و شبستان زنانه و ساير متعلقات و فضاى باز مسجد 1400 متر.

2- احداث چشمه هاي آب شرب چندين روستاي اطراف سرعين.

4- تأسيس صندوق هاي خيريه بنام حضرت باب الحوائج ابوالفضل (عليه السلام) كه اول از 17 صندوق شروع و فعلًا بيشتر مناطق استان اردبيل را فراگرفته است.

در سال 1351 شمسي از سرعين به اردبيل مهاجرت نموده و مقيم گشته و در خلال مدت 14 سال اقامت در اردبيل به كارهاي روحانيت و تبليغاتي اسلامي و 11 سال سرپرستي حجاج بيت الله الحرام را ادامه داده است.

در سال 1357 شمسي از اردبيل به تهران مهاجرت كرده و در بحبوحه انقلاب اسلامي در نازي آباد ساكن شده و پس از پيروزي انقلاب.

در سال 1359 به اردبيل برگشته مشغول كارهاي روحانيت خود شده و به تدريس و تفسير قرآن مجيد اشتغال داشته است. تا اينكه در سال 1365 دوباره به تهران برگشته و در خانه خيابان دانشگاه جنگ ساكن گشته و مشغول تبليغ و تفسير وكارهاي مربوط به روحانيت شده است. تا اين كه در سال 1375 از تهران به قم هجرت نموده و در خانه پشت صدا و سيما ساكن شدند.

در سال 1375 شمسي در اردبيل زلزله ويرانگر به وقوع پيوست كه در اثر آن تعداد يك صد و يازده روستا را از 25 درصد تا صد در صد ويران و گروه زيادي را به كام مرگ فرستاد.

در سال 1381 بنا به دعوت بزرگان سرعين جهت تبليغ ماه مبارك رمضان، به آنجارفته و با ديدن وضع مسجد امام زمان (عليه السلام) كه در اثر زلزله مقاومت خود را از دست داده بود بازسازي و تقويت و توسعه داده و تعداد چهار باب مغازه براي هزينه مسجد، و ايجاد گنبد و مناره هاو كاشيكاريهاى آنرا انجام داده است.

در اين سفر باز به كارهاى امور خير شروع و ادامه داده است از جمله.

ص: 15

1- مسجد مجلل باب الحوائج حضرت ابوالفضل عليه السلام به مساحت 1500 متر با متعلقات آن كه در سال 1382 تا سال 1392 ادامه پيدا كرد، و الان مورد استفاده مردم محل و دهها هزار مسافر شهرتوريستي مي باشد و در نظر است كه تأسيس حوزه علميه و درمانگاه عمومي و 15 باب مغازه براي هزينه هاي مسجد را شروع نمايند انشاءالله.

2- در زادگاهش روستاي گلستان، كه در اثر زلزله دو مسجد آنجا خراب شده بود، مسجد اميرالمومنين (عليه السلام) را بنا و تأسيس نموده و به پايان رساند.

3- در سال 1382 مسجد مجلل در روستاي (جن قشلاقي) از دهستان هاي يورتچي احداث و در سال 1384 تقريباً به اتمام رسيد و مورد استفاده قرار گرفت.

4- احداث غسال خانه هاي متعدد در روستاهاي اطراف سرعين.

5- با حصاركشى قبرستان سرعين كه در وسط شهر، زير پاي حيوانات و مورد تجاوز ساكنين دور و بر قبرستان بود، محافظت نمود.

در دوران سكونت جديد قم مشغول تأليفات متعدد گشته كه تعدادي از آنها را از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم.

تاليفات چاپ شده از مؤلّف.

1- سرچشمه حيات- وزيرى يك جلد 402 صفحه.

در اين كتاب مطالب ارزنده علمى و دينى و فلسفى و طبى، درباره آب و آفرينش مخلوقات از آن از نظر قرآن و روايات و كلمات بزرگان فن كه مورد استقبال دانشمندان و محققان داخل و خارج كشور قرار گرفت كه در مدت كوتاه 4 مرتبه چاپ شد و فعلًا كمياب مى باشد.

2- سيماي جهان در عصر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در دوجلد ضخيم وزيري 1283 صفحه در باره كيفيت كشورداري و مديريت آن حضرت كشوري به

ص: 16

وسعت كره زمين را از نظر فرهنگي و قضائي واقتصادي و نظامي و اجتماعي و هزاران مطالب نو و متنوع در اين مورد كه امتيازش را به انتشارات مسجد مقدس جمكران، واگذار و آن را چاپ و نشر مي كند.

3- از مباهله تا عاشورا- در يك جلد وزيري 684 صفحه در باره مباهله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با نصاراي نجران و سر انجام تسليم آنها و مقايسه آن جريان باسرگذشت پنج تن آل عبا عليهم السلام و عدم تسليم مسلمان نماهاي دشت كربلا به امام حسين عليه السلام فرزند آن حضرت و شهيد كردن آن امام را با مظلوميت تمام. اين كتاب حاوي مطالب جالب و مفيد فراوان مي باشد.

4- والدين دو فرشته جهان آفرينش- در يك جلد وزيري در 320 صفحه در باره حقوق متقابل والدين و اولاد در برابر هم از نظرآيات و اخبار وگفتار بزرگان و مطالب فراوان در اين مورد.

5- آداب ازدواج و زندگي خانوادگي- وزيرى 276 صفحه. كتابيست تحقيقي و تحليلى درباره ازدواج جوانان عزيز و راهنمائى آنها در انتخاب همسر و كيفيت زندگى مادام العمر، از منظرآيات و اخبار و ... كه در واقع مكمّل كتاب والدين دو فرشته جهان آفرينش مى باشد.

6- كتاب مهم اسلام فراتر از زمان- درباره پاسخ به كسانى است كه ايراد نموده و اشكال مى گيرند، دين اسلام چگونه مى تواند تا دامنه قيامت، دنياى رو به ترقى روزانه را اداره نمايد و اساساً رهبران اين دين چه جايگاهى از علم و دانش داشتند كه مديريت جهان را تا آخر دنيا به دست گيرند. در اين كتاب قسمت مهمى از پيشگوئيهاى بزرگان اسلام آورده شده است (مانند فرمايش اميرمؤمنان عليه السلام به كميل: يا كميل بن زياد هاهنا موضع قبرك ثمّ أشار بيده المباركة يميناً و شمالًا و قال ستبنى من هاهنا و هاهنا دور و قصور ما من بيت فى ذلك الزّمان الّا و فيه شيطاناً أريل.

كلمه أريل لغت انگليسى است كه به گيرنده و آنتن أريال گويند، حضرت 1400

ص: 17

سال پيش نه انگليسى بود و نه از صنعت آنتن اثرى اين بيان را داشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سيأتى: زمان على أمّتى يُخربون قباب الأئمّة بالبناديق به زودى مى آيد زمانى بر امت من، قبه (و گنبد) هاى قبرهاى امامان را با بندق ها (يعنى با نارنجك يا بمب) ويران سازند!!. دقت بفرمائيد اين كلام در زمانى گفته شده است كه نه امامى شهيد شده و نه در جائى مدفون شده بود و نه از گنبد حرمها و اختراع بمب خبرى بود كه پس از قرنها در سامرا و قبلًا نيز در بقيع اتفاق افتاد يا روايت در مورد ازدواج همجنسها يتزوّج الرّجال بالرّجال و يتزوّج النساء بالنساء، و روايت لعن اللَّه المتشبّهين من الرّجال بالنّساء و المتشبّهات من النّساء بالرّجال درباره تغيير جنسيت دهندگان و صدها امثال اين روايتها، در 688 صفحه وزيرى. پيشگوئي هاى آيات و روايات، از بزرگان دين در باره پيشرفت علوم آيندگان و اوضاع حيرت انگيز جهان، اين كتاب در نوع خود منحصر به فرد و حاوي مطالب نو آوري زياد مي باشد.

7- آغلار ساولان- سبلان گريان يا سبلان مي گريد: رقعى 50 صفحه. با زبان آذري در باره زلزله سال 1375 استان اردبيل و تخريب 111 بخش و روستا از 25 در صد تا صد در صد كه يكي از آنها روستاي گلستان زادگاه مؤلف و كشته شدن و زير آوار ماندن 77 نفر ا ز نزديكان نسبي و سببي او و بيان نام تك تك آنها.

8- 111 پرسش و پاسخ در بار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف- رقعي در 295 صفحه سوال و جواب هاي متنوع در طول سال هاي تبليغي مؤلف در شهر توريستي و ييلاقي سرعين اردبيل و بيان مطالب نو.

9- فلسفه قيام و عدم قيام امامان- در 198 صفحه جيبي در باره اين كه چرا بعضي از آن بزرگواران قيام و اكثرشان قعود نمودند و اساسا قيامى از آنها وجود داشت يا برايشان تحميل نمودند و مطالب متنوع و مفيد ديگر.

10- گلستان سخنوران شامل 110 مجلس سخنرانى مذهبى در دو جلد وزيرى 1480 صفحه چكيده اى از تبليغات متنوع مؤلف.

ص: 18

كتاب هاى آماده چاپ و در دست تأليف

1- آيا و چرا- درباره زير سؤال بردن برادران اهل سنت و علماي آنان و آوردن دلايل فراوان از كتاب هاي معتبر خود آنان در بار ه اميرمؤمنان و فاطمه زهراء عليهماالسلام و به زير سوال بردن آنها در عمل نكردن به اين دليلها و اسناد خودشان.

2- 600 مجلس سخنرانى مذهبى از منبرهاي 55 ساله مؤلّف و بيان مطالب متنوع ديني و اسناد و روايات فراوان در هر مقوله، كه سخنرانان مذهبي و منبري هاي محترم را از مراجعه به كتاب هاي متفرقه و جمع آوري مطالب براي بيان در سخنراني هايشان. بى نياز مى سازد در 12 جلد و در دست تنظيم و آماده سازيست و بخواست خدا، بتدريج به چاپ خواهد رسيد.

3- رحمت واسعه- در باره رحمت عالمگير و فراگير خداي متعال و آوردن آيات و روايات متنوع و جريان هاي توبه كنند گان و شمول غفران الهي در باره آنها.

اين كتاب اميد دهنده گناهكاران و دور ساختن آنان از يأس و نوميدي و جذب دور شدگان از خدا را به سوي پروردگار بخشنده و مهربان.

4- شب- كتابيست در باره بركات و فضايل و امتيازات شب و اينكه شب مردان خدا روز جهان افروز است و شب خود از مورد توجه بزرگان عالم و خلوتگه راز و نياز آنان با معبودشان و مطالب فراوان در اين موارد.

5- عتابات قرآن- در باره اين كه چرا خداوند متعال بعضي از انبياء عليهم السلام را، مورد عتاب قرار داده و آيا اين عتاب ها با عصمت آنها منافات دارد؟ مانند (عفا الله عنك لم اذنت لهم) يا مسئله چيز ديگر است.

6- خاطرات زندگي يا سرگذشت تلخ و شيرين من- اين نوشته حاوي شرح حال دوران زندگي از بدو تولد تا امروز 30/ 6/ 1393 كه به 400 صفحه رسيده است و هنوز هم خلاصه و امهات اوضاع و زواياي زندگي اش را مي نويسند.

ص: 19

7- دعاى عرشيان برفرشيان- درباره استغفار فرشتگان و حاملان عرش خدا براي بني آدم به استنادآيه 7 سوره غافر و سايرآيات، نزديك به اتمام.

8- نشانه هائى از او- كتابيست در باره آيات بيان كننده نشانه هاي خدا شناسي و روايات پيرامون آن.

9- مرزهاي زندگي- از ديدآيات و روايات و سيره پيشوايان.

10- مرزخوراكى ها و نوشيدنى ها- از منظرآيات و احاديث و پزشكى.

11- نوادر- روايات و سرگذشت ها و نوادر جريان هاي گوناگون به صورت كشكول.

12- شيطان: علت وجودى او و پرسش و پاسخهائى درباره وى.

13- متفّرقات مطالب گلچينى شده از كتاب هاى فراوان گوناگون.

و چندين كتاب ديگر ناتمام و در دست تأليف و مقاله هاى زياد.

ص: 20

مجلس 1 توحيد

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه الأوّل لا أوّل لأوّليته، والآخر لا آخر لآخريته، والصلوة والسلام على أفضل بريّته وأشرف خليقته، محمّد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه وعلى أهل بيته الطيّبين الطاهرين، سيّما على خاتم اوصيائه بقيّة اللّه فى الارضين و حجّته على عباده، حجةبن الحسن روحى وأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، واللّعنة الدّائمة الابديّة على أعدائهم أجمعين من اول الدّنيا الى بقاء يوم الدّين.

مسئلة: فقه اسلامى از دو بخش تشكيل يافته است 1- اصول دين 2- فروع دين، در اصول دين، تقليد جايز نيست هر مكلّفى بايد از روى دليل و برهان و عقل و علم بر آنها، معتقد شود اگرچه آن دلايل و براهين به صورت ساده و عوام پذير باشد اما در فروع دين: هرمكلفى بايد يا خود مجتهد باشد و يا عامل به احتياط شود و يا به يكى از مراجع بزرگوار، تقليد كرده و از استنباط و تحقيقات او، به وظائف شرعى خود عمل نمايد.

درباره توحيد و يگانه پرستى و خداشناسى، نخست ازآيات فراوان توحيد، به چندآيه توجه نمائيد.

قال اللّه عزّ و جلّ فى قرآنه الكريم.

1- لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا

ص: 21

اسراء: 22 هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده، كه مذمت شده و ذليلانه بنشينى!.

2- ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً اسراء: 39 اين (احكام)، از حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده؛ و هرگز معبودى با خدا قرار مده، كه در جهنم افكنده مى شوى، در حالى كه سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود!

3- قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا (42) سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً اسراء: 42 بگو: «اگر آنچنان كه آنها مى گويند با او خدايانى بود، در اين صورت، (خدايان) سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.» 43 او پاك و برتر است از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر و منزه تر!

4- لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ انبياء: 22 اگر در آسمان و زمين، جز «اللّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند!.

5- مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ مومنون: 91 خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده؛ و معبود ديگرى با او نيست؛ كه اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضى ديگر برترى مى جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد)؛ منزّه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند!

7- وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (51).

ذاريات: 51 و با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد، كه من براى شما از سوى او بيم دهنده اى آشكارم!.

اين آيه هاى مبارك، مارا به دقيق ترين، راه هاى خداشناسى و وحدانيت او، راهنمائى، مى نمايد از جمله آنهاست.

ص: 22

1- اگر در جهان آفرينش و زمين و آسمان، خدا و خالق و مدبران ديگر، وجود داشت اين تشكيلات به تباهى كشيده و نابود مى گرديد!، زيرا هر كدام از اين دو خدا يا بيشتر، داراى خواسته ها و مشيت متفاوت، مى شدند و بالاخره در اين ساليان طولانى، روزى هريكى روى خواسته هايش، پا فشارى و ايستادگى مى كرد و اين اختلافات بالا مى گرفت و جهان را به تباهى مى كشيدند، اما اين گونه نبودن و عدم پيشامد اين چنينى، نشانه اين است كه جز خداى يگانه خداى ديگرى وجود ندارد و بس.

2- اگر خداى دومى وجود داشت، كشمكش هاى برترى و تفوق برديگرى، ميان آنها بالا مى گرفت، و روز و روزگارى، همديگر را نابود مى ساختند و از ميان بر مى داشتند ولى چرخش يك نواختى جهان و كرات آسمانى بى شمار، نشانه اين است كه مدبريكيست و چرخاننده «تك».

3- اگر خداى ديگرى وجود داشت، من وشما تابع كدامشان بوديم و چگونه در انتخاب آن دو موفق مى شديم وو ... پس سرگردان و ويلان شده و بى هدف مى گشتيم و به دور خود مى چرخيديم. پس

4- نبايد به وجود خدايى جزخداى يگانه باور كرده و خود را سردرگم نماييم.

اما راه هاى شناختن آن خداى يگانه هم، اگر با عقل و منطق، وارد ميدان شويم، بسيار ساده و واضح و روشن است زيرا: چرخش هماهنگ، اين همه مجموعه هاى بى شمار جهان و زمين و آسمان، و مردن و زنده شدن تمام مخلوقات جهان و در هر فصلى به يك نوع در آمدن آنها، نشان مى دهند كه بر اى آنها تدبير كننده و قدرت مطلقه وجود دارد كه همتائى ندارد مثنوى گويد:

«برگ درختان سبز در نظر هوشيار***هر ورقى دفتريست معرفت كردگار».

به قول آن پيرزن جواب گو به عارف مشهور جنيد بغدادى كه از او پرسيد: آيا براى وجود خدا چه دليل و برهانى دارى؟! گفت: «البعرة تدلّ على البعير» پشگل (شتر) دليل بروجود شتر است (اين همه موجودات هستى دليل اين است كه براى

ص: 23

اينها، ايجاد كننده و آفريننده اى وجود دارد وگرنه خود بخود، به وجود نيامده اند).

يا از آن پير زن ديگر كه باچرخ نخ ريسى كار مى كرد همين سوال را نمودند، دست از دسته چرخ نخ ريسى برداشت، چرخ ايستاد و دوباره شروع به كار كرد، جنيد به شاگردانش گفت: برويم، گفتند: استاد اين زن جواب شما را نداد، گفت: او به من پاسخى داد كه هيچ حكيم و فيلسوفى نمى توانست آنگونه پاسخ گويد، او دست از دسته چرخ ريسى برداشت، چرخ ايستاد دوباره شروع به كار كرد به من گفت: اى نادان من اگر اين چرخ را نچرخانم مى ايستد، اگر اين همه چرخنده هاى زمين و آسمان و ستاره و ماه و خورشيد و فلك و ملك، چرخاننده نداشت همه مى ايستادند و عاطل و باطل ميماندند، آن چرخاننده، خداست!!.

اميرمومنان عليه السلام با يك جمله كوتاه اما پرمعنا فرمود:

من عرف نفسه فقد عرف ربّه هركس خود را بشناسد، خدايش را مى شناسد.

در 14 قرن پيش اين جمله كوتاه، به تمام ابعاد وجود انسان ناشناخته، اشاره مى كند كه هرچه زمان پيش برود و يكى از فورمول هاى بى نهايت او كشف گردد و ازگوشه اى از راز و رمز وجود انسان، پرده بردارى شود و ريز ونامرئى ترين رگ و عضو او مورد بر رسى قرار گيرد، باز مشمول جمله فوق، خواهد بود.

پس خود شناسى انسان، سبب و راه خداشناسى اش خواهد بود و همچنين اين مجموعه به ظاهر كوچك، داراى راز و رمز بى پايان و علوم بى نهايت است، كه در فراز ديگر از فرمايشاتش آمده است؛ «أتزعم أنّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر» اى انسان آيا خيال مى كنى يك شى ء كوچكى هستى؟! درحالى كه در وجود تو جهان بزرگى گنجانده شده است.

بنازم به علوم و دانش و احاطه بى پايان تو اى على عليه السلام، كه با اين كلمات چند حرفيت، به علوم شگرف هيكل اين موجود نيم وجبى، راه گشا شده اى!!.

پس روشن مى شود كه براى اين مجموعه ريز و درشت بنام انسان، خالقى هست كجا رسد به عوالم لايتناهى جهان آفرينش.

ص: 24

عبادت زبانى

بعداز آنكه با دلايل عقلى و نقلى خدا را شناخته و به يگانگى او معتقد شديم، بايد به او سر عبوديت و بندگى فرود آوريم.

وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ .. اسراء: 23 و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد!

عبادت و بندگى خدا هم، مراتبى دارد، مرتبه خلوص و اخلاص و مرتبه سه بعدى (اعضا و قلب و زبان) و مرتبه فقط قلبى و مرتبه فقط زبانى، در ميان اين مراتب، آنچه كه مورد قبول و جلب رضاى پروردگار است، مرتبه سه بعدى توأم با اخلاص است و بس.

خداوند در قرآن مجيد، عبادت زبانى را مورد نكوهش قرار داده و اين گونه بيان مى كند.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (11)

حج: 11 بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند (و ايمان قلبيشان بسيار ضعيف است)؛ همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند؛ اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند (و به كفر رومى آورند، به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده اند، و هم آخرت را؛ و اين همان خسران و زيان آشكار است!

آنان كه دين را براى آبرو دادن به اعمال و رفتارشان، پذيرفته اند، با عمل نكردن به احكام و قوانين همان دين، بى آبرو مى شوند و در ميان بندگان خدا، داراى هيچ ارزش و بهائى نخواهند بود، اما اگر بنده واقعى خدا باشند، در وجود او هيچ نيرو و قدرتى، اثر گذار نخواهد شد، نه مال و منالى و نه فقر و ندارى، نه صحت وسلامتى و نه بيمارى وناتوانى، نه عزت و منصبى و نه ذلّت و بى منصبى، و نه زيبائى و تو دل

ص: 25

بروئى، و نه زشتى و دل زدگى، بالاخرة هيچ تحول و ناگوارى ها، اورا از خدا مشغول نمى سازد و غافل نمى كند.

پس عبادت زبانى و اطاعت بى محتوائى، آدمى را به جائى نمى رساند و ره به جائى نمى برد.

امام حسين عليه السلام فرمود: النّاس عبيدالدّنيا والدّين لعق لألسنتهم مادرّت معايشهم فاذامحّصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون. مردم بندگان دنيايند و دين لقلقه (و بازى) زبانشان است مادامى كه معيشت هايشان تأمين مى شود، ولى وقتى كه با امتحان سنجيده شدند، كم است دينداران.

در جامعه كسانى هستند كه به فرامين جانى مانند نماز و روزه و از اين قبيل دستورات آسمانى، اهميت مى دهند و به جا مى آورند، اما وقتى كه نوبت به اطاعت از دستورهاى مالى مى رسد، سرپيچى كرده و اين در و آن در مى زنند و خود را رها مى سازند و سر باز مى زنند در حالى كه خداى توانابراى تنظيم جامعه و فقر زدائى، مقرراتى دارد از قبيل بدهى هاى شرعى و غيره كه اشخاص توانا دست قشر ناتوان را بگيرند و نگذارند از پا افتاده و باخاك يكسان نشوند، در اين صورت است كه عبادت زبانى از جامعه رخت بربسته و نابود خواهدشد.

در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسانى بودند كه در مسجد براى ديگران جا تنگ مى كردند ولى هنگامى كه براى پيشبرد اسلام، به مال يا جان آنها نيازى پيش مى آمد، باهزار عذر و بهانه، خود را كنار كشيده و از بذل جان و مال دريغ ورزيده و سرباز مى زدند، و در مقابل اينها هم كسانى بودند كه در اين مواقع از هيچگونه فدا كارى باز نمى ايستادند و كوتاهى نمى كردند، مانند حنظلةبن ابى عامر ها كه از حجله عروسى بيرون آمده و خود را به ميدان جنگ مى رساندند و به شهادت مى رسيدند و درجه و مدال غسيل الملائكه اى را بر دوش مى زدند، يا مثل عمروبن جموح ها با پاى شل و لنگ لنگان باوجود فرزندانش در ميدان جنگ، خود نيز حضور پيدا كرده و در نهايت به مقام رفيع شهادت مى رسيدند.

ص: 26

واگر مالى براى رفتن و حضور در ميدان جهاد چيزى نداشتند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم استمداد ميكردند و اگر او هم چيزى نداشت از شدت تأثر، اشك مى ريختند!

وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ (توبه: 92) و (نيز) ايراد وتكليفى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنان را بر مركبى (براى جهاد) سوار كنى، گفتى: «مركبى كه شما را بر آن سوار كنم، ندارم!» (از نزد تو) بازگشتند در حالى كه چشمانشان از اندوه اشكبار بود؛ زيرا چيزى نداشتند كه در راه خدا انفاق كنند (و با آن به ميدان بروند) از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ساير امامان بزرگوار عليهم السلام زياد بودند كه در موقعيت هاى ضرورى، از بذل جان و مال خود، در راه خدا، كوچكترين كوتاهى نمى كردند و مضايقه نمى نمودند، مانند بعضى از شهداى كربلا كه عيالشان را طلاق داده و از تمام اموالشان چشم پوشى كرده و يك دل و يك جهت در برابر مولا و امام خود، ايستاده و آماده بذل جان و فداكارى بودند.

برير بن خضير، شب عاشورا شوخى اش گرفت و با اصحاب بناى مزاح گذاشت! گفتند: برير اين چه وقت خوشحالى و شادى كردن است؟ فرمود: بيشتر از شما مرا مى شناسد من حتى در جوانى هم بذله گو نبودم و دوست نداشتم، ولى امشب شب استثنائى است زيرا ميان ما و دست به گردن و معانقه نمودن با حوريان بهشتى، فقط همين امشب مانده است، چرا خوش حال نباشم و شادى نكنم.

با اين روحيه و باعبادت و تلاوت و قرآن و مناجات، شب را به روز رساندند و عاشقانه جنگيدند و در مقابل محبوب خود بذل جان كردند و به سوى معبود شتافتند. ألا لعنة الله على القوم الظالمين.

ص: 27

مجلس 2 وسعت رحمت خدا

پيش از ورود به اصل سخنرانى، به دو مطلب توجه داشته باشيد.

1

نوميدى و يأس و بدبينى از خصلت هاى خانمان برانداز و بنيان كن است كه هركس به آن گرفتار آيد، زندگى دنيا و آخرت خود را تباه ساخته و هيچ وقت روى سعادت و خوشبختى را نديده و طعم آرامش و استوارى و سكون را، نخواهد چشيد.

پس انسان تا مى تواند اين صفت ذميمه و خانمان سوز را، از خود دور ساخته و از حيطه فكرى خود براند و پيرامون آن نگردد.

2

در دوران زندگى، هر انسانى در اثر نادانى و خواسته هاى نفسانى، به گناهان و خواسته هاى نا مشروع نفس و تسويلات شيطانى، گرفتار مى شود، چون بشر مانند فرشتگان، معصوم آفريده نشده است تا از گناه و معصيت، مبرّا شود.

و مثل حيوان نيست كه بى عقل و بلا تكليف زندگى نمايد، نه امر و نهيى، دامنگير او شود و نه اطاعت از دستورات آسمانى متوجه او گردد.

پس موجودى كه از دو عنصر تجرد و ماديت، تركيب يافته و متشكل گرديده و زير بار هزاران تكاليف و دستورات الهى قرار گرفته است، خواه و ناخواه، خطا و اشتباهى از او سرخواهد زد، مگر آنانكه به مصداق «عَبْدى أطِعْنى حَتَّى أجْعَلَكَ مَثَلى بنده من، از من فرمان بر تا تو را همانند خود قرار دهم! آن گونه كه من به هرچيز مى گويم «باش» مى شود، تو هم به هر چيزى بگوئى باش، بشود» عمل كرده و خود

ص: 28

را از آلودگى هاى نفسانى، دورساخته اند (مانند انبياء و اولياءالهى) كه پيرامون معاصى، نگشته اند.

با اين گفتار روشن مى شود كه اكثريت قريب به اتفاق بشر، به گناه و نافرمانى خدا، مبتلا مى شوند، در اين صورت نبايد خود را ببازند و از گردونه بندگى بيرون روند، زيرا خدائى كه او را آفريده با يك جمله محكم ونيرومند «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ رحمت من همه چيز را فراگرفته» به يأس و نااميدى، خط بطلان كشيده و به سوى عفو وبخش و گذشت خويش رهنمون شده است كه در خلال اين سخنرانى ها چند جلسه در باره آن باآيات مربوطه واسناد و مدارك، صحبت خواهيم نمود.

پس كسانى كه با تلاوت قرآن و تدبّر در فرازها وآيات آن، سر و كار دارند، مى دانند كه اين كتاب آسمانى و كلام ربّانى، مشحون ازآيات عفو و بخش با تعابير و جملات گوناگون مى باشد كه آوردن همه آنها در اين گفتار، امكان پذير نيست (1) زيرا اول 113 سوره را با بسم اللّه الرّحمن الرّحيم افتتاح كرده است بعد در سوره هاى گوناگون براى عفو و بخش، آيات زيادى در جملات و تعابير گوناگون كه به بخشيدن و گذشت كردن و توبه پذير و رحم نمودن وو ... تصريح فرموده و هيچ گونه جاى شك و ترديد نگذاشته است كه انسان از كثرت گناه بترسد و به سوى خدا بر نگردد!.

پس آن بندگانى كه غرق گناهند و فرو رفته در منجلاب معصيت، نترسند و برگردند و توبه كنند و بگويند خدايا غلط كردم و نفهميدم بنده فراريت، به درِ رحمتت برگشته و از درگاه كرم و لطف و مغفرتت، طلب بخشش و گذشت و چشم پوشى مى نمايد اى رحمان و رحيم و اى غفور و كريم و اى رؤف و ودود و اى غفّار و توّاب، از من درگذر و مرا بپذير به احترام مقرّبين درگاهت و مخصوصاً پنج تن آل


1- مؤلّف: آيات وروايات مربوط به عفو و بخش را، در كتابى به نام« رحمت واسعة» جمع آورى وپيرامون آن مطالب و شواهد زياد بيان داشته است.

ص: 29

عبارا به درگاهت شفيع مى آورم.

نترس بچسب به دامن رحمتش واقعاً برگرد و توبه كن و روى بر آستان كبريائيش بگذار مأيوس نباش، به خدا اين درِ رحمت ردخور ندارد مگر اين كه كسى خيال كند اين همه وعده مغفرت و كرم و لطف و گذشت وو .. آن هم در آخرين كتاب آسمانيش (قرآن) بى اساس است؟! نه به خدا.

شكى نيست اگر كسى با كوهى از گناه، بدون توبه از دنيا رود، در آتش جهنّم خواهد سوخت، اگر مسلمان باشد به اندازه كيفر گناهانش كه مدت و حدّتش را خدا مى داند و اگر كافر باشد «خالدين فيها مادامت السّماوات و الأرض هميشه در آن (جهنمند) مادامى كه زمين و آسمان برپاست».

اما اگر تا زنده است با بار سنگين گناه به سوى معبود خود برگردد و واقعاً توبه نمايد، باز بدون شك خداوند علاوه براين كه به تعداد گناهانش اجر و ثواب مى نويسد، «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» تمامى معصيت هايش را از پرونده اش محو نموده و او را مى بخشد و قبول مى كند و گناهانش را به ثواب تبديل مى نمايد.

پس گناهكاران، دغدغه نوميدى را به خود راه ندهند معبودشان صاحب عظمت و بخش و گذشت است و نگرانى ندارد.

مگر اينكه مشمول اين آيه شوند «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ عنكبوت: 23 كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كافر شدند، آنان از رحمت من مأيوسند؛ و براى آنها عذاب دردناكى است!.

حال با آوردن چندآيه در باره رحمت واسعه خدا، مطلب را كمى روشن مى نماييم و تفصيل آن رابراى مراجعه به خود قرآن كريم حواله مى دهيم.

1- قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ انعام 12 بگو: «آنچه در آسمانها و زمين است، از آن كيست؟» بگو:

«از آن خداست؛ رحمت (و بخشش) را بر خود، حتم كرده؛ (و به همين دليل،) بطور قطع همه شما را در روز قيامت، كه در آن

ص: 30

شكّ و ترديدى نيست، گرد خواهد آورد. (آرى،) فقط كسانى كه سرمايه هاى وجود خويش را از دست داده و گرفتار خسران شدند، ايمان نمى آورند.

2- وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (54) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ انعام: 54 هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنها بگو:

«سلام بر شما پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد، (مشمول رحمت خدا مى شود چرا كه) او آمرزنده مهربان است.» 55 و اين چنين آيات را برميشمريم، (تا حقيقت بر شما روشن شود،) و راه گناهكاران آشكار گردد.

3- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ انعام: 147 اگر تو را تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند)، به آنها بگو:

«پروردگار شما، رحمت گسترده اى دارد؛ اما مجازات او هم از مجرمان دفع شدنى نيست! (و اگر ادامه دهيد كيفر شما حتمى است)

4- وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ اعراف: 156 و براى ما، در اين دنيا و سراى ديگر، نيكى مقرّر فرما؛ چه اينكه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم! ( «خداوند در برابر اين تقاضا، به موسى) گفت:» مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم؛ و رحمتم همه چيز را فراگرفته؛ و آن را براى آنها كه تقوا پيشه كنند، و زكات را بپردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرّر خواهم داشت!

6- وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا كهف: 58 پروردگارت، آمرزنده و صاحب رحمت است؛ اگر مى خواست آنان را به خاطر اعمالشان مجازات كند، عذاب را هر چه زودتر براى آنها مى فرستاد؛ ولى براى آنان موعدى است كه هرگز از آن راه فرارى نخواهند داشت!

ص: 31

با دقت در اين آيات مباركات، براى ما روشن مى شود كه خداى مهربان داراى عفو و بخش بر بندگان گناه كار و بازگشت كننده است و در اين مورد بخصوص، هيچ شك و شبهه وجود ندارد، زيرا در قرآن كريم با فرستادن آيات زياد، به رسول گرامى خود، وعده داده است و خداوند هم هيچ وقت، خلاف وعده نخواهد كرد.

توجه داشته باشيد، اين خداست كه صاحب گذشت بى انتهاست و در عفو و بخش خود، محدوديتى قائل نيست، هركس در هر مقامى و زير بار هر اندازه گناه و نا فرمانى، اگر به سوى او برگردد، با آغوش باز، او را مى پذيرد و رد نمى كند، لطفاً به محتواى چند روايت بعدى نيز دقت نماييد تا مطلب واضح و روشن شود.

1- أبى عبيدة الحذاء گفت: شنيدم أبا جعفر عليه السلام مى گفت: ألا إنّ اللّه أفرح بتوبة عبده حين يتوب من رجل ضلّت راحلته فى أرض قفر و عليها طعامه و شرابه، فبينما هو كذلك لا يدرى ما يصنع ولا أين يتوجه حتى وضع رأسه لينام فأتاه آت فقال له: هل لك فى راحلتك؟ قال: نعم، قال: هوذه فاقبضها، فقام إليها فقبضها، فقال أبو جعفر عليه السلام: والله أفرح بتوبة عبده حين يتوب من ذلك الرجل حين وجد راحلته (1).

آگاه باش خداوند باتوبه بنده اش و قتى كه توبه مى كند، شادتر شود از مردى كه مركبش را دربيابان بى آب و علف، با آب و غذايش گم كند، و در اين حال نميداند چكند و به كجا رود تا سرش را (با نااميدى به زمين) مى گذارد كه بخوابد (ناگهان) كسى برسد و به او گويد آيا مركبت را مى خواهى، گويد بلى، گويد بگير اين مركبت پس بلند شده و آن را بگيرد، أبو جعفر عليه السلام فرمود: به خداقسم خداوند هنگام توبه بنده اش شادتر از آن مرد است كه مركبش را پيداكرد.

2- أبى عبيدة گفت: شنيدم أبا جعفر عليه السلام مى فرمود: إن الله تعالى أشد فرحا بتوبة عبده من رجل أضلّ راحلته وزاده فى ليلة ظلماء فوجدها فالله أشد فرحا


1- بحارالانوار: 6/ 38 ح 67 از كتاب حسين بن سعيد.

ص: 32

بتوبة عبده من ذلك الرجل براحتله حين وجدها(1) خداوند شادى اش شديدتر است به بازگشت بنده اش از مردى كه زاد و راحله اش را در شب تاريك گم كند و سپس پيدانمايد، پس خداوند خوشحال تر است به توبه بنده اش از آن مرد پيداكننده گمشده اش.

3- پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ينادى مناد يوم القيامة تحت ا لعرش: يا امة محمد ما كان لى قبلكم فقد وهبته لكم، وقد بقيت التبعات بينكم فتواهبوا وادخلوا الجنة برحمتى.(2) نداكننده در روز قيامت در زير عرش ندا مى كند «اى امت محمد، آنچه كه حقى از براى من، پيش شما هست، بتحقيق آن را به شما بخشيدم فقط مى ماند مطالبات بين خودتان، پس همديگر را ببخشيد و داخل شويد بر بهشت من.

4- سكونى، از امام صادق، از پدرانش عليهم السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه واله فرمود: إن لِلّه عزوجل فضولا من رزقه ينحله من يشاء من خلقه، والله باسط يديه عند كل فجر لمذنب الليل هل يتوب فيغفر له؟ ويبسط يديه عند مغيب الشمس لمذنب النهار هل يتوب فيغفر له؟(3) براى خداى عزّو جلّ (زيادى و) تفضل هائى از رزقش هست كه عطا نمايد براى كسى كه از خلقش بخواهد و خداوند دستان (قدرتش) را هر صبحگاهان براى گناهكاران شب، مى گستراند كه آيا او توبه مى كند تا اورا ببخشد؟ و مى گستراند دست هاى (رحمتش) را نزديك غروب بر


1- اصول كافى: ج 2/ 435، بحارالانوار: 6/ 40 ح 73 از آن.
2- التبعة: ما يترتب على الفعل من الخير أو الشر، الا أن استعماله فى الشر أكثر، وهو المراد ههنا و إن الوعد غير الوعيد، إن العرب لا يعد عيبا ولا خلفا أن يعد شرا ثم لم يفعله، بل يرى ذلك كرما وفضلا، وإنما الخلف أن يعد خيرا ثم لم يفعله. بحارالأنوار: 6/ 7 ب 19 ح 17 از عدةالداعى.
3- فى الكافى: أو قال: بسطت. بحارالأنوار: ج 6 ص 18 ح 34 از ثواب الأعمال: ص 173.

ص: 33

گناهكار روز، آيا برمى گردد كه اورا ببخشد؟.

5- دارُم، از امام رضا عليه السلام، ازپدرانش عليهم السلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: التائب من الذنب كمن لا ذنب له.(1) توبه كننده از گناه مانند كسى است كه گناه نكرده باشد.

6- شعبى گويد: شنيدم على بن أبى طالب عليه السلام مى فرمود: العجب ممن يقنط ومعه الممحاة! فقيل له: وما الممحاة؟ قال: الاستغفار.(2) تعجب از كسى است با وجود نابود كننده، مأيوس شود، گفته شد «ممحاة و» نابود كننده چيست؟! فرمود:

استغفار نمودن.

7- برادر دعبل، از امام رضا، از پدران بزرگوارش عليهم السلام از أمير المؤمنين عليه السلام فرمود: تعطروا بالاستغفار لا تفضحكم روائح الذنوب.(3) خوشبوكنيد خود را با استغفار، رسوا نسازد شمارا بوهاى بد گناهان.

ابن عقبة، از پدرش، از أبى عبد الله عليه السلام در باره قول خداى عزوجل

" ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ" قال: هى الاقالة. (أى هى الصفح عنه والاعراض عن ذنبه).(4) در مورد اين آيه مباركه فرمود: آن اقاله است يعنى درگذشتن از گناهكار و اعراض (و روگرداندن) از گناه اوست.

با توجه به روايات فوق و روايات بى شمار ديگر در اين باره، براى ما مسجل مى شود كه خداوند عالم، بنده برگشت كننده را، با مهربانى پذيرفته و او را مأيوس نمى كند.

چنان كه مى بينيم بندگان خالص او نيز، با اعتراف طرف مقابل كه با كوهى از گناه، به سوى او برگشته و اظهار ندامت و احساس شرمندگى كرده، بدون اين كه كوچكترين توبيخى متوجه او نمايد و سرزنشش كند، از تقصير او مى گذرد و قبولش


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 21 ح 16 از عيون الأخبار: ص 230.
2- بحارالأنوار: ج 6 ص 21 ح 17 از امالى ص 54.
3- بحارالأنوار: ج 6 ص 22 ح 17 از امالى ص 237.
4- بحارالأنوار: ج 6 ص 21 ح 18 از معانى الاخبار: ص 65.

ص: 34

مى كند.

مانند امام حسين عليه السلام بعد از آنكه حرّ بن يزيد رياحى رضوات الله عليه با اين كه گناهى به آن بزرگى را كرده و آن حضرت را با اهل و عيالش در دست دشمنان گرفتار ساخته بود، و بعد از آن كه در روز عاشورا در يك حمله، بيش از چهل نفر به شهادت رسيدند، با ديدن اين منظره، در يك چشم بهم زدن تصميم خود را گرفت و به تمام جاه و مقام دنيائى وثروت و دارائى خود، پشت پا زد و خود را به دربار حجت خدا رسانيد و سر به آستان او سائيد و به سوى معبود خود پركشيد و رفت.

بلى بعد از به محاصره در آوردن و قرار دادن آن امام مظلوم، در دست دشمنان خون آشام كوفيان و پس از شهادت بيش از چهل نفر از ياران و اصحاب آن حضرت، متوجه اشتباهش شده با غلام و فرزند خويش، به سوى آن فرزند رحمة للعالمين، با هزار ترس و لرز كه آيا امام او را خواهد پذيرفت يانه، رهسپار گرديد و با اظهار توبه و پشيمانى كه عرض كرد «هل لى من توبة» امام بدون اين كه عمل كرد او را در نظر بگيرد يا او را توبيخ نمايد، بلافاصله در پاسخ مى فرمايد: «ان تبت تاب اللّه عليك» اگر توبه كردى خداوند ازتو درگذرد و ببخشد!!.

ابتدا پسرش را پيش از خود به ميدان فرستاد تا باشهادت او قلب مبارك امام را شاد نمايد و بعداز او خود عازم ميدان گشته و با رشادت و شجاعت تمام گروهى از لشگر ابن سعد، به خاك هلاك افكند و خود كه به هزار نفر برابر مى دانستند، جنگيد و از اسب افتاد، امام عليه السلام خود را بالاى سر او رساند و دستمالش را به زخم سر او بست و فرمود، أنت حرّ فى الدّنيا والاخرة كما سمّتك أمّك توئى آزاد در دنيا و آخرت آن گونه كه مادرت ترا به آن ناميد (حرّ يعنى آزاد).

همان دستمال بود كه در زمان شاه اسماعيل صفوى بحث شد كه توبه حرّ قبول است يانه، قبرش را شكافتند ديدند بدن شريفش به حالت شهادتش است، شاه اسماعيل خواست دستمال امام را براى تيمن وتبرك بردارد، دستمال كه باز شد خون شروع كرد به جارى شدن.

ص: 35

چندين دستمال بستند خون بند نيامد آخر يكى از علماى حاضر گفت: شاه آن دستمال مدال افتخار اوست كه مولايش به او داده است نمى توانى از او دور سازى!!

دستمال را به سرش بستند و خون بند آمد.

امثال اين قضاياى عفو و بخش در دوران زندگى بزرگان عالم و بندگان خدا، زياد است پس از اينجا پى توان بردن چه آشوبيست در دريا، حالا ببين خود خدا چه گذشتى بر بندگان نادم و بازگشته دارد.

مجلس 3 هيچ چيز بر خدا پنهان و پوشيده نيست

ما اعتقادمان در باره خداى عزّ و جلّ بر اين است كه به همه ماسوى اللّه تسلّط كامل واز جزئيات زندگى آنها اطلاع دارد و هيچ عملى و كوچك ترين حركتى، از او پنهان نمى ماند و هركارى از ما سر زند، شب يا روز در بيابان يا خيابان در ايران يا در آن سوى جهان در زمين يا آسمان خلاصه در هر گوشه اى از جهان هستى و. و. به همه رفتار و كردار ما، اشراف كامل دارد و مطلع است، پس اگر ذره اى حيا داشته باشيم، كوچك ترين عمل ناشايستى را، در برابر او، نبايد انجام دهيم.

زيرا اگر در هنگام ارتكاب عمل زشتى، بچه اى ناظر عمل ما باشد، از ترس اين كه اين كار من، وسيله آن بچه به بيرون درز مى كند، مرتكب آن كار نمى شويم، اما در نبود آن بچه، ارتكاب را ادامه مى دهيم در آن هنگام از جانب خداى متعال ندا داده مى شود «عبدى جعلتنى أهون النّاظرين» بنده من! مرا از همه بيننده ها، خوارتر به حساب آوردى؟! يعنى به اندازه يك بچه از من حساب نبردى آخر من هم ترا مى بينم و فردا روز قيامت من به حسابت رسيدگى كرده و تو را مجازات خواهم كرد.

ص: 36

بدين جهت است كه اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «اتّقوا معاصى اللّه فى الخلوات فانّ الشّاهد هو الحاكم» بپرهيزيد در خلوت ها از نافرمانى هاى خدا، زيرا (در روز قيامت) شاهد خود حكم خواهد نمود (ديگر به شهود ديگر نيازى نخواهد بود).

در اين مورد به چندآيه توجه نمائيد.

1- إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ آل عمران: 5 هيچ چيز، در آسمان و زمين، بر خدا مخفى نمى ماند. (بنابر اين، نظارت بر اعمال و تدبير كارهاى آنها بر او مشكل نيست.)

2- قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آل عمران: 29 بگو: «اگر آنچه را در سينه هاى شماست، پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند آن را مى داند؛ و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است، آگاه مى باشد؛ و خداوند به هر چيزى تواناست.

3- يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً نساء: 108 آنها زشتكارىِ خود را از مردم پنهان مى دارند؛ اما از خدا پنهان نمى دارند، و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود، خدا به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد.

4- وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ (61) يونس: 61 در هيچ حال (و انديشه اى) نيستى، و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما گواه بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد! و هيچ چيز در زمين و آسمان، از پروردگار تو مخفى نمى ماند؛ حتّى به اندازه سنگينى ذرّه اى، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!.

يكى از اسماء مباركه الهى «ستّار و ستّارالعيوب» است، تا آنجا كه بنده عاصى،

ص: 37

پرده درى نكرده، آبروى او را به باد نمى دهد، اگر به سوى او برگشت، عمل زشت او از پرونده ها و صفحات نامه عمل (وفيلم) او نابود، مى گردد و از ذهن مأمورين الهى هم محو مى شود و در غير اين صورت برنامه روايت ذيل، پيش مى آيد.

روايت شده است. أن فى العرش تمثالا لكل عبد فإذا اشتغل العبد بالعبادة رأت الملائكه تمثاله، وإذا اشتغل العبد بالمعصية أمر الله بعض الملائكة حتى يحجبوه بأجنحتهم لئلا تراه الملائكة، فذلك معنى قوله صلى الله عليه واله: يامن أظهر الجميل وستر القبيح.(1) همانا در عرش (خدا) براى هر بنده اى تمثالى وجود دارد پس زمانى كه بنده مشغول عبادت شود فرشتگان آن تمثال را مى بينند و وقتى كه به معصيت مشغول گشت، خداوند بعضى از فرشتگان را امرمى كند با بالشان اورا بپوشانند تا فرشته ها اورا نبينند، اين است معناى گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم «اى كسى كه زيبائى را آشكار و بدى را مى پوشاند».

ابوحمزه ثمالى گويد: أبو جعفر عليه السلام فرمود: ما من عبد يعمل عملا لا يرضاه الله إلا ستره الله عليه أولا، فإذا ثَنَّى ستر الله، فإذا ثَلّثَ أهبط الله ملكا فى صورة آدمى يقول للناس: فعل كذا وكذا.(2) نيست بنده اى كه عمل خلاف رضاى خدا را انجام دهد، مگر اين كه، خدا آن را مى پوشاند پس اگر دوباره تكرار نمايد، باز مى پوشاند و اگر سومين بار انجام دهد، خداوند فرشته اى را به صورت آدمى فرو فرستد و در ميان مردم شايع مى كند كه (فلانى) اين كار را كرده است (و او را رسوا سازد)!.

عزيزان بيائيد تا مى توانيم، گرد گناه و نافرمانى، نچرخيم و خود را آلوده نسازيم و اگر هوا وهوس غالب آمد و پيروز شد، زود به خود آئيم و به سوى خدا برگرديم.

در تاريخ آمده است جوان آهنگرى در بنى اسرائيل، به زنى از همسايگان خود،


1- بحارالأنوار: 6/ 7 ب 19 ح 15 از دعوات راوندى.
2- كتاب حسين بن سعيد؛ بحارالأنوار: 6/ 6 ب 19 ح 9 از آن.

ص: 38

عاشق شد و هرچه دور و بر او گشت و اظهار عشق و عاشقى نمود، نتيجه نداد تا اينكه دريكى از سال ها قحطى سخت آن سرزمين را فرا گرفت و مردم بيچاره شدند، آن زن نيز باچهار بچه قد و نيم قد هم با سختى هاى قحطى، دست و پنجه نرم مى كرد، تا اينكه به ستوه آمده بابيچارگى تمام به دَرِ آن آهنگر عاشق آمد و اظهار داشت كه ما همسايه ايم و به سختى روزگار مى گذرانيم كمكى به ماكن، جوان عاشق گفت: همه دارائى من دراختيار توست مشروط براين كه تو هم در اختيار من باشى!!.

زن نوميدانه برگشت و تن به فحشا نداد، روز ديگر در اثر ازبين رفتن بچه هايش دوباره به او مراجعه نمود، باز همان جواب شنيد، باز برگشت، روز سوم ديد بچه هايش ازگرسنگى در حال جان دادن هستند، سومين بار پيش او رفت و همان پاسخ را شنيد، اين دفعه در اثر استيصال جواب داد، مى پذيرم بشرط اين كه مرا به جائى ببرى كه هيچ كس مارا نبيند!!،

گفت نگران نباش خانه من از همه جا امن تر است، زن را به داخل خانه برد و دَرِ حياط و راهرو و اطاق را بست و پرده ها را انداخت و به سوى زن رفت و ديد او مثل بيد مى لرزد و اشك مى ريزد، گفت: چرا به اين صورت در آمده اى؟! گفت: آخر من با تو شرط كردم مرا جائى ببرى كه كسى مارا نبيند، گفت: اينجاكه كسى نيست، گفت:

چرا هست آنى كه ما را آفريده و به ما روزى مى دهد و فردا درقيامت به اعمال ما رسيدگى خواهد كرد و در آتش خود گرفتارخواهد نمود، من و تو را مى بيند و شاهد اعمال ماست.

جوان تا اين حرف را شنيد از اطاق بيرون پريد و صدا زد خانم زود بيا بيرون و از اينجا دور شو من خودم براى بچه هايت غذا و مايحتاج مى رسانم!!، زن كه اين شهامت و مردانگى را از آن جوان عاشق سوزان چندين سال را ديد، سر به سوى آسمان گرفت ودست ها را بلند نمود و گفت: خدايا اين جوان آتش فروزان شهوتش را فرونشاند و خاموش كرد، توهم آتش فروزان دنيا و آخرت را بر او خاموش بنما؛

جوان كمك خود را به آن درماندگان رسانيد و خود را از منجلاب معصيت و

ص: 39

گرداب شهوت، نجات داد به دكان آهنگرى خود برگشت و كوره آهنگرى را روشن ساخت و شروع به كار نمود ديد با اين كه كوره روشن است اما آتش، گرما ندارد و بعضى از همسايه هاى مغازه را با بهانه اى كنار كوره فرستاد و ديد آنها نمى توانند نزديك شوند در اين حال فهميد كه دعاى آن زن در باره او به اجابت رسيده و مقبول درگاه خداى توانا قرار گرفته است.

اتفاقاهمزمان يكى از عرفاى آن زمان پى استاد و عارف خاص ازبندگان خدا، مى گشت تادر خدمت او باشد، روزى گذارش به مغازه اين جوان افتاد ديد او آهن گداخته را با دست خالى ازكوره بر مى دارد وروى سندان گذاشته و با مشت خود مى كوبد و هرچه را دوست دارد مى سازد، به خود گفت: پيدا كردم، آمد در دكان جوان نشست و دقت مى كرد كه چه عملى سبب بى اثر بودن آتش در اين جوان شده، چيزى خاصى مشاهده نكرد، وقت ظهر مغازه كه تعطيل شد گفت: آقا مى توانى مرا به نهار مهمانم كنى؟! گفت: بلى مهمان حبيب خداست، او مى خواست بداند جوان در خلوت چه عمل و راز ونيازى با معبود دارد، چيز خاصى مشاهده نكرد با تعجب سؤال نمود جوان به چه سبب و در اثر چه عملى به اين مقام رسيدى؟! جوان جريان آن زن را نقل كرد و اضافه نمود من عمل بخصوصى ندارم فقط دعاى آن مظلومه است كه مرا به اين مقام رسانيده، خداوند به سبب دعاى او آتش دنيا را از من خاموش كرده اميدوارم آتش جهنم را نيز برايم خاموش بنمايد.

عزيزان امثال اين جريان ها زياد است خيلى ها با مهار كردن لحظات زودگذر معصيت و نافرمانى، به مقامات استثنائى و ممتاز، رسيده اند كه به خواست خدا، در مجالس ديگر بعضى از آنها را بازگو خواهم كرد.

لازم نيست مخالفت با هوا و هوس، تنهادر مسائل جنسى باشد بلكه مخالفت با همه خواسته هاى نامشروع آن باشد، از قبيل ثروت اندوزى، از طريق حلال يا حرام تكبر و خود برتر بينى، كسب و كار، جاه و مقام طلبى كه يكى از معاصى خطرناك و

ص: 40

شهوت و خواهش هاى نفس مى باشد.

چقدر انسان ها و افراد بشر از اين راه، خود را دور ساخته و مطرود درگاه خداوند شده اند و به خاطر رياست طلبى يا حفظ جاه و مقام، جنايت هائى را ببار آورده و مرتكب شده اند كه آن سرش ناپيداست مانند چنگيز خان مغول و تيمور لنگها و و كه در طول تاريخ چه پشته ها از كشته ها نساختند و چه شهرها ويران نكردند و افراد بيگناه را از دم شمشير نگذراندند و قتل عام ننمودند و كله منار، بالانبردند كه آنسرش ناپيداست!!!.

پس جا دارد ما هم با تجديد نظر در كارهاى ناپسند خود، حالا هرچه باشد، فرونشاندن شهوت شيطانى، يا فداكردن همه امتيازات خود، براى رسيدن به جاه و مقامى، و يا زيرپاگذاشتن ايمان خود، در كسب وكار و يا گفتار ورفتار و. و. تا دير نشده، خود را در پيشگاه خداوند به جائى برسانيم كه فردا دير است. چقدر از ستمگرانى كه براى تثبيت پايه هاى حكومت خود و نگهدارى موقعيت خود، چه شخصيت ها و انسان هاى كامل را با يك فرمان، از صفحه روزگار برچيدند و به ديار ديگر فرستادند.

شخصيت هائى مانند محمد بن ابى بكر كه اميرمؤمنان عليه السلام در باره او فرمود:

محمد پسر من بود اما از صلب ابى بكر بيرون آمد، نامردى بنام معاوية بن خديج براى تثبيت نوكرى و غلامى خود، بادستور معاوية بن اباسفيان، او را موقعى كه از طرف حضرت والى مصر بود، در خرابه اى دستگير و به پوست الاغ پيچانده و آتش زدند و زنده زنده سوزاندند و به شهادت رساندند.

يا بزرگوارانى مانند مالك اشتر نخعى، فرمان ده كل قواى اميرمؤمنان عليه السلام

ص: 41

تحقيقى در زندگى مالك اشتر

زماني كه دين اسلام توسط رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) ارائه شد و جاهليت را از ميان برداشت، عده اي كه تشنه اين حقيقت بودند، اسلام را قبول كردند كه در پيشاپيش آنان حضرت علي (عليه السلام) بود. او دست پيامبر را به گرمي فشرد و از صحابه نمونه پيامبر شد تا جايي كه شايستگي وصايت و خلافت پيدا كرد و قدم جاي رسول خدا گذاشت و بعد از او شاگردان لايق و پرهيزگاري را تربيت كرد. مرداني چون ميثم تمار، اويس قرني، كميل بن زياد، مالك اشتر و ... كه همگي صاحب علوم و به دور از هرگونه ناپاكي بودند ولي بدون ترديد مالك اشتر در ميان آنها امتياز خاصي داشت چون هم استادي لايق داشت و هم شاگردي آماده بود تا اينكه رفته رفته نمونه استادش شد.

تمام زندگي مالك اشتر، به خصوص از ابتداي امامت حضرت علي (عليه السلام) تا هنگامي كه شهيد شد، توأم با حوادث بود زيرا مرام بي طرفي و سست عنصري از وجود مالك دور بود. از اين رو همواره دست به گريبان حوادث مي شد.

او در اين حوادث لحظه اي غفلت نكرد و همواره وفادار و گوش به فرمان حضرت علي (عليه السلام) بود. امام شناسي و معرفت شناسي او به حضرت علي (عليه السلام) كامل بود و چون پروانه به دور چراغ انسانيت مي گشت و در اين ميدان هاي خطير حوادث يكه تاز بود و در آزمايش هاي مرموز و فراز و نشيب هاي زندگي پايش نلغزيد و شعارش اين بود كه علي برحق است و حق با علي است و بايد در راه حق جان فدا كرد.

نسب:

به اتفاق واقعه نگاران نام اصلي وي مالك است ولي در سلسله نسب او اختلاف

ص: 42

كرده اند. بيشتر مورخان و ترجمه نويسان معتبر، سلسله نسب او را به اين ترتيب يادآور شده اند: مالك بن حارث بن عبديغوش ابن مسلمه بن ربيعه بن خذيمه بن سعد بن مالك بن نخعي.

اينكه معروف است وي از خاندان نخعي برخاست. از اين رو نسب او به مردي به نام نخع منتهي مي شود. نام اصلي نخع، جسر بود. او از قوم خود دور شد و عرب به كسي كه از قوم خود دور مي شود، مي گويند" انتخع من قومه" به اين حساب وي را نخع خواندند. اين دودمان به نام، كه در يمن از شريف ترين قبايل به شمار مي آمدند، به خاندان نخعي و مذحج معروف بودند و تاريخ درخشان اين طايفه در اسلام بسيار مورد توجه است و اصالت اين خانواده و برومندي و برازندگي اين دودمان به حدي است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اكثر القبائل في الجنه مذحج (نخع.) مالك اشتر نيز در يكي از اشعار رجزي خود به نسبت خويشاوندي خويش افتخار مي كند و مي گويد: من از دودمان ربيعه و مضر نيستم بلكه من از خاندان شريف و برجسته مذحج هستم.

خاندان بزرگ نخع قبل از اسلام يعني در زمان جاهليت در قريه بزرگ و معروفي آنروز يمن به نام بيشه و برخي از آنها در قريه ديگري به نام (دشينه) سكونت داشتند. بيشه در آنروز قريه اي آباد و پر درخت بود و بخصوص درخت هاي خرما زياد داشت و افرادي با شخصيت از آنجا به پا خاستند. اين خانواده اصيل عرب، پس از اسلام به كوفه آمده و در آنجا ساكن شدند. رفته رفته طوايفي عظيم به نام بنومالك و بنو ابراهيم و ... در كربلا و نجف اشرف و ساير بلاد مسكن گزيدند و هم اكنون در عراق خانواده هاي شريفي چون خاندان آل كاشف الغطاء و آل شيخ راضي و غيره به مالك اشتر منتسب هستند.

تولد:

به اتفاق سيره نويسان، مالك اشتر در عصر جاهليت متولد گشت ولي روز تولد

ص: 43

وي معلوم نيست زيرا واضح است كه در زمان جاهليت به موضوع تاريخ نويسي و نگارش واقعه اهتمام نداشتند و اين موضوع به خوبي روشن نيست كه آيا مالك اشتر، پيش از بعثت پيامبر متولد شده يا بعد از بعثت آن حضرت ديده به جهان گشوده است. مثلا در كتاب تهذيب التهذيب در شرح حال مالك اشتر نوشته شده" ادرك الجاهليه" و در كتاب اصابه نوشته شده" لم ادرك و كان رئيس قومه" يعني او اول زمان بعثت پيامبر را درك كرده و در خاندان خود رئيس بوده است و بيش از اين توضيح نداده اند.

بنابراين مالك اشتر پس از تولد در زادگاه خود در ميان قوم خود نشو و نما كرد و پس از رشد و بلوغ در زمان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مسلمان شد و در زمان خلافت ابوبكر به شام آمد و در جنگ قادسيه به عراق آمد و بالاخره وقتي كه به كوفه آمد، در همانجا با قوم خود ساكن شد و آنجا را وطن خويش قرار داد.

همسر و فرزندان:

در مورد همسر مالك تا جايي كه بنده تحقيق كردم، چيزي را نيافتم و در مورد فرزندان وي كه او دو فرزند داشت؛ اسحق يكي از فرزندان برومند و رشيد مالك است. او همانند پدرش مردي با اخلاص و رشيد و مجاهد بود و در كربلا از ياران امام حسين (عليه السلام) به شمار مي رفت و پس از آنكه حبيب بن مظاهر به ميدان رفت و شهيد شد، صداي مبارك امام حسين (عليه السلام) بلند شد" من يبرزالي هولاء الملعونين" كيست كسى كه به جنگ آن ملعونان رود؟ اسحق نداي امام را لبيك گفت و آماده جنگ شد. هنگامي كه به طرف ميدان رفت، شجاعت عجيبي از خود نشان داد و پس از مجاهدت و جانبازي هاي عاشقانه، شهيد شد.

پسر ديگر او ابراهيم بود كه به درستى جاي پاي پدر گذاشت و در تمام جهات به خصوص در شجاعت و دليري نمونه كاملي از پدرش بود. وقتي كه به حد رشد رسيد، در جنگ صفين با اينكه نورس بود، دوش به دوش پدر مي جنگيد. او در قيام

ص: 44

مختار نقش بسزايي داشت و ابن زياد به دست او كشته شد و مختار با كمك ابراهيم بر دشمنان پيروز گشت. ابراهيم دو فرزند داشت يكي به نام نعمان و ديگري خولان كه هر يك از آنها نيز مرداني با شخصيت و با ايمان بودند. ابراهيم در سال 72 هجري، هنگامي كه با سپاه عبدالملك مي جنگيد كشته شد و بنابر نقلي جسد مبارك وي را نزد عبدالملك آوردند. غلام او هيزمي تهيه كرد و آن را آتش زد.

كنيه و القاب:

كنيه مالك اشتر ابو ابراهيم بود و اما القاب او بسيار است، ولي دو لقب آن بزرگوار مشهود و معروف مي باشد و خود او نيز در اشعاري كه به عنوان رجز در ميدان هاي نبرد گفته است، گاهي از اين دو لقب اسم مي برد؛ يكي اشتر و ديگري كبش العراق. اينكه او را به كنيه ابوابراهيم خواندند زيرا فرزند برومند او ابراهيم اسم داشت از اين رو او را ابوابراهيم (پدر ابراهيم) گفتند، اما علت اينكه به او اشتر گفتند اين بود كه در يكي از جنگ ها بر اثر ضرباتي كه از ناحيه دشمن به او رسيد، پلك هاي چشم او شكافته شد و كسي كه چشم هاي او اينگونه صدمه ببيند، به زبان عربي گفته مي شود" شتر عينه" از اين رو به او اشتر گفتند.

اما علت اينكه به او كبش العراق مي گفتند، از اين رو بود كه كبش عبارت است از قوچ شاخدار كه معمولا" گله" گوسفند دنباله روي قوچ هستند و او جلودار آنهاست.

اين لقب براي مالك، كنايه و اشاره به آن است كه وي جلودار و سپهسالار لشكريان حضرت علي (عليه السلام) در عراق بوده است و او پس از نشان دادن دلاوري و شجاعت عجيب در نبرد صفين به اين لقب نايل شد.

بنابراين مالك اشتر از خاندان بزرگ و معروف يمن كه در سراسر حجاز و جزيره العرب به نام بودند، به نام قوم مذحج و خاندان نخع برخاست و پس از آنكه با گروهي از افراد طايفه اش به نبرد با روميان رفتند، سرانجام كوفه را به عنوان مسكن انتخاب نمودند. مالك با آن ظرفيت و لياقت و كمال و پاكي اي كه داشت، رئيس و

ص: 45

سرپرست طايفه خود گرديد و اين دودمان اصيل در كوفه و عراق نيز مشهور و معروف به خوبي و شجاعت بود.(1)

مالك اشتر نخعى

تعريف و توصيف مالك خارج از آنست كه در اين مدت محدود بيان گردد امير مؤمنان عليه السلام در نامه اى به اهل مصر نوشت: يكى از بندگان خدا را بسوى شما (براى حكومت) روانه كردم كه در روزهاى خوفناك نميخوابد و در ساعات وحشت و اضطراب از برابر دشمن بر نميگردد و بيمناك نشود و بر بدكاران از سوزاندن آتش سخت تر است و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است پس سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه با حق مطابقت دارد اطاعت كنيد فانّه سيف من سيوف الله زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است كه تيزى آن كند نشود و ضربتش بى اثر نباشد (1).

آرى مالك سيف الله المسلول بود كه با شمشير آتشبار خود خرمن هستى منافقين را خاكستر مينمود و مقام شامخى داشت كه حضرت على عليه السلام درباره اش فرمود: لقد كان لى كما كنت لرسول الله يعنى مالك براى من چنان بود كه من نسبت برسول خدا بودم اگر باين كلام امام توجه دقيق شود آنوقت ميزان عظمت و علو منزلت مالك روشن ميگردد.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد اگر كسى سوگند ياد كند كه خداى تعالى در ميان عرب و عجم كسى را مانند مالك خلق نكرده است مگر استادش


1- 1- مظفر، عبدالواحد، مالك اشتر. 2- ذاكري، علي اكبر، سيماي كارگزاران علي( ع)، انتشارات اسلامي قم. 3- شيخ صدوق، الخصال، تحقيق علي اكبر غفاري صفت، دفتر انتشارات اسلامي قم. 4- امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، ج 5، دارالتعارف، بيروت. روزنامه رسالت، شماره 6054 به تاريخ 85/ 10/ 16، صفحه 18( تاريخ اسلام) نويسنده: محمود. م

ص: 46

على بن ابيطالب را گمان نميكنم كه در سوگند خود گناهى كرده باشد زندگى مالك اهل شام و مرگ وى اهل عراق را پريشان نمود.

رشادتهاى مالك در جنگ صفين غير قابل توصيف است و معاويه او را دست راست على ميناميد، پس از مراجعت از صفين حضرت على عليه السلام او را بفرماندارى مصر اعزام نمود و بطوريكه قبلا شرح داده شد در قلزم بوسيله نافع مسموم گرديد.

خبر شهادت وى على عليه السلام را بى اندازه متأثر نمود و براى آن شجاع بى نظير بسيار گريه نمود و فرمود: خدا رحمت كند مالك را و سپس فرمود رحم اللّه مالكا ما ما مالك لوكان من جبل لكان فنداً و لو كان من حجر لكان صلداً، هل قامت النساء عن مثل مالك، فعلى مثل مالك فلتبك البواكى مالك چه مالكى بود اگر از كوهها بود كوه شامخ مى بود و اگر ازسنگ بود سنگ محكمى بود، آيا زنها از روى همچون مالكى بلند شده اند؟!! پس براى مانند مالك بگريند گريه كنندگان.

مرگ او اهل شام را عزيز و اهل عراق را ذليل نمود پس از اين ديگر مثل مالك را نخواهم ديد.(1)

باز در باره او فرمود: واللّه ليهدنّ موتك عالماً و ليفرحنّ عالماً به خدا قسم مرگ تو جهانى را مى كوبد (ومى سوزاند) و عالمى را شاد مى نمايد.

از طرف اميرمؤمنان عليه السلام به مصر مى رفت، با فرمان معاويه ستمگر در شهر قلزم به دست كدخداى آن با عسل مسموم، به شهادت رسيد و خبر شهادتش، عالمى را داغدار و ديگرى را غرق در عيش و نوش كرد.

اللّهمّ اجعل عواقب امورنا خيرا آمين.


1- نهج البلاغه از نامه 38 على كيست؟ صفحه 405 فضل الله كمپانى

ص: 47

مجلس 4 مى بخشم و از كسى ترس ندارم

يكى از وسايل عفو و بخش خداى مهربان و رسوا نساختن بنده اش، توبه و بازگشت بندگان به سوى اوست، و اين برگشتن در پيشگاه خداى عز و جلّ، به اندازه اى اهميت دارد كه در روايات از زبان بزرگان دين آن را به مردى تشبيه نموده اند كه تمام مواد خوراكى و آشاميدنى و مركب خود را در بيابان بى آب و علف و سوزان، گم نمايد و با نا اميدى آماده مرگ و جان دادن شود و ديگر هيچ اميدى به زنده ماندن نداشته باشد، در اين موقعيت خطرناك، كسى به او مژده دهد كه زاد و راحله ات را پيدا كرده و آورده ام، او چقدر خوشحال مى شود؛

چنين است خداوند كه اگر بنده گناهكار و فرارى از درگاهش، توبه كرده و به سوى خدا برگردد، خيلى خوشحال مى شود، در اين مورد به تك تك آيات و اخبار آتى، دقت نمائيد و ببينيد خداوند چه قدر مشتاق است بنده گناه كارش باز گشت كند و به آغوش رحمت او برگردد و او چه وعده هائى، به اين گونه اشخاص داده است.

1- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ بقره: 160 مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند، و (اعمال بد خود را، با اعمال نيك،) اصلاح نمودند، (و آنچه را كتمان كرده بودند؛ آشكار ساختند؛) من توبه آنها را مى پذيرم؛ كه من توّاب و رحيمم.

2- وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اعراف: 153. و آنها كه گناه كردند، و بعد از آن توبه نمودند و ايمان آوردند، (اميد عفو او را دارند؛ زيرا) پروردگار تو، در پى اين كار، آمرزنده و مهربان است.

ص: 48

3- وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى طه: 82 و البته من مى بخشم هر كه را توبه كند، و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود، (وراه درست رود)! وآيات فراوان ديگر.

اخبار

1- از أمير المؤمنين عليه السلام فرمود: لا شفيع أنجح من التوبة.(1) شفاعت كننده اى بهتر از توبه نيست.

2- طلحة بن زيد، از أبى عبد الله عليه السلام فرمود: مرّ عيسى بن مريم عليه السلام على قوم يبكون فقال: على ما يبكى هؤلاء؟ فقيل: يبكون على ذنوبهم، قال:

فليدعوها يغفر لهم.(2) عيسى بن مريم عليه السلام گذشت بر گروهى كه مى گريستند فرمود:

اينها براى چه گريه مى كنند؟، گفتند: براى گناهانشان، فرمود: آن را رها سازند

(و گناه نكنند) بخشوده مى شوند.

3- عبد الله بن سنان، از أبى عبد الله عليه السلام فرمود: پيامبر 6 فرمود: يلزم لُامّتى فى أربع: يحبون التائب، ويرحمون الضعيف، ويعينون المحسن، ويستغفرون للمذنب.(3) بر امت من چهارچيز ضرورت دارد؛ توبه كننده را دوست دارند و ناتوان را رحم نمايند و به نيكوكار، يارى رسانند، و برگناهكار طلب بخشش كنند.

يك داستان شگفت انگيز!

معاذ بن جبل گريه كنان خدمت رسول خدا داخل شد وسلام كرد و حضرت جواب سلام اورا داد، فرمود: چه چيزى ترا به گريه انداخته اى معاذ؟ عرض كرد اى رسول خدا درِ (مسجد) جوان نورس و خوش رنگ و زيبا صورت است، با اين


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 20 ح 6 از تحف العقول: ص 93 و امالى صدوق ص 93 و 193.
2- بحارالأنوار: ج 6 ص 20 ح 7 و 129 از امالى صدوق ص 297.
3- فى نسخة: للذنب. بحارالأنوار: ج 6 ص 20 ح 10 از خصال شيخ صدوق ج 1 ص 11 114.

ص: 49

جوانى اش مانند مادر فرزند مرده گريه مى كند و مى خواهد خدمت شما برسد فرمود: اى معاذ جوان را داخل كن، پس اورا داخل نمود و سلام كرد،

پس جواب سلام داد و سپس پرسيد سبب گريه ات چيست اى جوان؟! گفت:

چگونه نگريم در حالى كه گناهانى را مرتكب شده ام كه اگر خدا به بعضى از آنها مرا مجازات كند مرا به آتش جهنم داخل خواهد كرد! وچنين مى بينم كه به زودى مرا خواهد گرفت و ابداً مرا نخواهد بخشيد! رسول خدا فرمود: آيا چيزى را (به خدا) شريك قرار داده اى؟ گفت: پناه مى برم به خدا كه چيزى را به پروردگارم شريك قرار دهم، فرمود: آيا نفسى را كه خدا حرام كرده، كشته اى؟ گفت نه؛

رسول خدا فرمود: مى بخشد گناهانت را اگرچه بقدر كوههاى بلند باشد، جوان گفت: آنها (گناهانم) از كوههاى بلند هم بزرگ تر است!، رسول خدا فرمود: گناهانت را مى بخشد اگرچه از هفت زمين و به تعداد درياها و شن ها و درختان و تمامى موجودات در آن، باشد! جوان گفت: از همه اين ها بزرگ تر است!، رسول خدا فرمود: از گناهان تو در گذرد اگرچه مانند آسمان ها و ستارگان و عرش و كرسى باشد، گفت: از اين ها هم بزرگتر است، رسول خدا با حالت غضب به او نگريست و فرمود: واى بر تو اى جوان گناهانت بزرگ است يا پروردگارت؟! جوان به رو افتاد و مى گفت منزه است خداى من چيزى بزرگ تر از او نيست پروردگارم بزرگ تر است اى پيامبر خدا از همه بزرگ ها؛

رسول خدا فرمود: آيا گناه بزرگ را (كسى) جز پروردگار بزرگ مى بخشد؟!

جوان گفت: نه به خدا قسم اى رسول خدا سپس جوان ساكت ماند، فرمود:

واى برتو اى جوان آيا يك گناه از گناهانت را به من نمى گوئى؟! گفت: بلى مى گويم، من هفت سال است قبرها را نبش مى كنم و مرده ها را بيرون آورده و كفن هايشان را در مى آورم!، (تا اين كه) دختر جوانى از طايفه انصار مرد و او را برده و دفن كردند، شب فرا رسيد من به قبر او آمدم و نبش كرده و اورا بيرون آوردم و كفنش را در آوردم و او را كنار قبرش لخت رها ساختم و رفتم،

ص: 50

شيطان او را در نظرم جلوه گر نمود و مى گفت آيا سفيدى شكمش را نمى بينى، آيا رانهايش را نمى بينى، مدام مرا وسوسه كرد و برگشتم با او عمل جنسى انجام دادم و در محلش رها كردم (برگشتم) صدائى از پشت سرم شنيدم مى گفت اى جوان واى بر تو از خداى روز جزا، روزى كه من و تو را عريان نگهميدارد آن گونه كه مرا لخت رها كردى در ميان لشكرهاى مردگان و مرا از گورم در آوردى و كفن هايم را در آوردى و مرا اين گونه (جنب) ترك كردى كه به پاى حسابم بيايم، پس واى برتو اى جوان از آتش!؛

من خيال نمى كنم كه ابداً به بهشت روم، پس حال مرا چگونه مى بينى اى رسول خدا فرمود: دور شو از من اى فاسق، من مى ترسم به آتش تو بسوزم سپس مكرر مى فرمود: دور شو، تا اينكه از حضرت دور شد.

پس رفت به شهر و توشه اى برداشت و به بعضى از كوههاى مدينه بالا رفت و مشغول عبادت گرديد و لباس خشن پوشيد و دستانش را به گردنش بست و ندا در داد اى پروردگار اين بنده ناتوان توست در برابرت با زنجير بسته است، اى خدا تو مرا مى شناسى و لغزشى را كه از من سرزده است را، مى دانى اى آقاى من، پروردگا را من الان پشيمانم و توبه كنان- آمدم پيش پيامبرت او هم مرا طرد نمود (واز خود دور ساخت) و ترسم را زياد نمود، پس (من ديگر جز تو كسى را ندارم) قسمت مى دهم به نام و جلال و عظمت پادشاهيت، مرا نا اميدم نكن اى آقاى من، و دعاى مرا باطل مكن و از رحمت خودت نوميدم نساز!،

چهل شبانه روز بدين گونه ناليد بطورى كه درنده هاى بيابان و وحشى ها، به حال و روز او مى گريستند!.

وقتى كه چهل شبانه روز به پايان رسيد، دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت:

خدايا در باره حاجت من چه كردى؟ اگر دعايم را به اجابت رساندى و خطاى مرا بخشيدى، پس به پيامبرت وحى كن و اگر به ندايم جواب ندادى و گناهم را نبخشيدى و اراده كرده اى مرا كيفر دهى پس هرچه زودتر آتش بفرست و مرا

ص: 51

بسوزان و در دنيا با عقوبتى مجازاتم نما كه از رسوائى روز قيامت، خلاصم كن!،

پس خداوند تبارك وتعالى به پيامبرش اين آيه را نازل كرد؛

«آنانكه كار زشت (زنا) انجام دادند يا بر خودشان ستم نمودند» با ارتكاب گناهى كه بزرگتر از زنا و نبش قبرها و گرفتن كفنها ست

«و دانسته بر گناهانش اصرار نمى ورزند» مى فرمايد بر زنا و نبش قبور و درآوردن كفن ها، ادامه نمى دهند «آنهايند پاداش شان بخشوده شدن از سوى پروردگارشان و بهشت هائى از زيرش نهرها روان است و دائمى درآن خواهند بود و چه مزد خوبيست بر عمل كنندگان»

پس وقتى كه اين آيه نازل شد بر رسول خدا، بيرون آمد و درحالى آيه را تلاوت مى نمود و تبسم مى نمود (و لبخند مى زد) پس به اصحابش فرمود: كيست مرا به سوى آن جوان توبه كننده، راهنمائى كند؟، معاذ گفت: اى رسول خدا بما رسيده كه آن جوان در فلان محل است،

پس رسول خدا با اصحاب رفت تا رسيدند به آن كوهى كه جوان در آن بود، پس بالا رفتند و ديدند جوان در ميان دو صخره دستانش را به گردنش زنجير كرده و صورتش (در اثر تابش آفتاب) سياه شده و پلك هاى چشمانش به سبب زيادى گريه، ريخته و مى گويد (واى برمن در باره من چه مى خواهى آيا در آتشم مى سوزانى يا در همسايگى ات قرارم مى دهى خدايا احسانت را برايم زياد كردى و به من نعمت دادى؟ واى برمن پايان كارم چه خواهد شد مرابه بهشتت مى برى يا به آتشم مى كشى خدايا خطاهايم از آسمان ها وزمين و كرسى واسع و عرش عظيمت، بزرگتر است، واى بر من خطاى مرا مى بخشى يا روز قيامت مرا رسوا مى كنى؟! اين گونه مى گفت و مى ناليد و خاك برسرش مى ريخت و درحالى كه درنده و پرنده ها اورا فرا گرفته بودند و به گريه او مى گريستند!، رسول خدا نزديك رفت دستهايش را باز نمود و خاك از صورتش مى گرفت و فرمود: اى بهلول مژده باد برتو، توئى آزاد كرده خدا از آتش، سپس به اصحاب فرمود: اين گونه گناهان را درك كنيد (و از بين

ص: 52

ببريد) آن گونه كه بهلول برد و سپس آيه را بر او خواند و مژده بهشت داد.(1)

در جاى جاى قرآن كريم كه از گناهان وعذاب آن، نامى برده شده، بلا فاصله، با رحمت واسعه خود از توبه و باز گشت، به آغوش رحمتش نيز نام برده است و هيچ كس را مأيوس و نا اميد نكرده است و صريحاً قول داده است كه باز گشت كنندگان را با آغوش باز و خوش حالى مى پذيرد و استقبال مى نمايد، و اگر كسى يك قدم به سوى او بردارد، حد اقل ده قدم به پيشواز مى آيد و مژده بخشوده شدنش را مى دهد.

در اين مورد به روايات چند توجه فرمائيد.

1- از جابر، از پيامبر صلى الله عليه واله فرمود: كان إبليس أول من ناح، وأول من تغنَّى، وأول من حدا، قال: لما أكل آدم من الشجرة تغنى، قال: فلما اهبط حدابه، قال: فلما استقر على الارض ناح فأذكره ما فى الجنة، فقال آدم: رب! هذا الذى جعلت بينى وبينه العداوة، لم أقو عليه وأنا فى الجنة، وإن لم تُعِنى عليه، لم أقوا عليه، فقال الله:

السيئة بالسيئة، والحسنة بعشر أمثالها إلى سبع مائة، قال: رب زدنى، قال: لا يولد لك ولد إلا جعلت معه ملكا أو ملكين يحفظانه، قال: رب زدنى، قال: التوبة معروضة(2) فى الجسد ما دام فيها الروح، قال: رب! زدنى، قال أغفر الذنوب ولا ابالى، قال حسبى.(3) جابر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ابليس نخستين كسى است كه ناله كرد و اولين كسى است كه غنا كرد (و آواز خواند) و اولين كسى است كه صدا بگريه بلند نمود، فرمود: وقتى كه آدم از شجره (منهيه) خورد (از خوشحالى) غنا سرداد (و آواز خواند) وقتى كه به زمين آمد (با صداى بلند) گريه سرداد و زمانى در زمين مستقر شد و از نعمت هاى بهشتى يادكرد، ناله نمود، پس آدم عرض كرد خدايا اين كس كه


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 27 ح 26 از أمالى صدوق: ص 26 ببعد.
2- فى نسخة: مفروضة.
3- بحارالانوار: 6/ 33 ح 44 از تفسير العياشى.

ص: 53

ميان من و او عداوت قرار دادى، من در بهشت از عهده اش برنيامدم، اگر (در زمين) كمكم نكنى، توان مقابله با اورا ندارم،

خدا فرمود: من برايت گناه را يكى و ثواب را ده تا هفتصد برابر مى نويسم، گفت خدايا زياد كن، فرمود: هر فرزندى كه از تو متولد شود، من براى او دو فرشته قرار مى دهم تا اورا (از شر ابليس) محافظت نمايند، گفت: خدايا بيفزاى، فرمود: توبه را به او ارزانى دارم مادام كه روح در بدن اوست، گفت: خدايا زياد كن، فرمود:

مى بخشم و ازكسى هم ترسى ندارم، گفت: برايم بس است.

2- بكير، از أبى عبد الله، يااز أبى جعفر عليهما السلام فرمود: إن آدم عليه السلام قال: يا رب سلّطت علىّ الشيطان و اجريته منّى مجرى الدم (1) فاجعل لى شيئا، فقال: يا آدم جعلت لك أن من همّ من ذريتك بسيّئة لم تكتب عليه، فإن عملها كتبت عليه سيئة، ومن همّ منهم بحسنة فإن لم يعملها كتبت له حسنة، وإن هو عملها كتبت له عشرا. قال: يا رب زدنى، قال: جعلت لك أن من عمل منهم سيئة ثم استغفر غفرت له، قال: يا رب زدنى، قال: جعلت لهم التوبة وبسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه، قال: يا رب حسبى.(2) آدم گفت: اى خدا شيطان را بر من مسلط كردى و او را همانند


1- روى العامة أيضا( ان الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدم) قال بعضهم: ذهب قوم ممن ينتمى إلى ظاهر العلم إلى أن المراد به أن الشيطان لا يفارق ابن آدم ما دام حيا، كما لا يفارقه دمه، وحكى هذا عن الازهرى، وقال: هذا طريق ضرب المثل، والجمهور من علماء الامة أجروا ذلك على ظاهره، وقالوا: إن الشيطان جعل له هذا القدر من التطرق إلى باطن الادمى بلطافة هيئته، لمحنة الابتلاء، ويجرى فى العروق التى هى مجارى الدم من الادمى إلى ان يصل إلى قلبه فيوسوسه على حسب ضعف إيمان العبد وقلة ذكره وكثرة غفلته، ويبعد عنه ويقل تسلطه وسلوكه إلى باطنه بمقدار قوة إيمانه ويقظته ودوام ذكره وإخلاص عمله، وما رواه المفسرون عن ابن عباس قال:( ان الله جعل الشياطين من بنى آدم مجرى الدم، وصدور بنى آدم مساكن لهم.
2- بحارالانوار: 6/ 18 ح 2 از اصول كافى: 2/ 44 و از كتاب حسين بن سعيد مثل آن را.

ص: 54

خون در رگهايم جارى ساختى، براى من هم چيزى قرار ده (و امتيازى عطا فرما) فرمود: اى آدم من برايت قرار دادم هركدام از نسل تو، به گناهى قصد نمايد ولى انجام ندهد، برايش چيزى نمى نويسم و اگر قصد ثوابى كند و نكند برايش يك حسنه مى نويسم و اگر انجام دهد. ده ثواب مى نويسم، گفت: خدايا برايم زياد كن، فرمود: برايت قرار دادم اگر از نسل تو گناهى كند و استغفار نمايد، اورا مى بخشم، گفت: خدايا برايم بيفزا، فرمود: توبه را براى آنها قرار دادم و درِ توبه را باز گذاشتم تا جانش به حلقومش برسد، گفت اى خدا بسم است.

پس اى عزيزان در هرمقامى از گناه و معصيت باشى، از توبه و برگشتن به سوى خداى يگانه، غفلت نكن، او بخشنده و مهربان است، در مجلس گذشته جريان آن جوان نبّاش و گوركن را، برايتان نقل كردم، حتّى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم اورا از درش راند، ولى اومأيوس نگشت و رفت دركوهستان هاى مدينه، گريست و ناله كرد و كار را بجائى رسانيد، پيغمبرى كه اورا ازدرش رانده بود، مأموريت يافت كه خود برود و بخشوده شدنش را، به او مژده دهد و خوشحالش نمايد.

تبديل سيئات به حسنات

ما انسان ها موجودى هستيم كه از دو عنصر متضاد (روح مجرّد و تن ماده،) تشكيل و تركيب يافته ايم، نه مانند فرشتگان، معصوميم گناهى از ما سرنزند ونه مثل حيوانات، بى عقل و بلا تكليفيم كه مسئوليتى نداشته باشيم، به اين جهت زير بار امانت خدا و تكاليف بى شمار هستيم.

از آنجا كه خداى مهربان، دربرابر اين مسئوليت ها، بنايش گذشت و بخشيدن است بزرگان دين فرموده اند: هروقت گناهى از شما سرزد بلافاصله، استغفار نمائيد و يا عمل خيرى انجام دهيد تا اقلًا گناه زيادتر از ثواب نباشد.

و هچنين خداى توانا قول داده است، آنان كه توبه و برگشت مى كنند، تمام گناهانشان را، مى بخشد و به تعداد گناهان برايش حسنات مى نويسند و ديگر از معصيت، اثرى باقى نمى ماند.

ص: 55

باز فرموده و قول داده است، آنانكه از معاصى كبيره و گناهان بزرگ، خود دارى و پرهيز نمايند، سيئات كوچك را، مى بخشد و چشم پوشى مى نمايد.

در اين مقوله به آيات مباركات، توجه فرمائيد.

1- اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم؛ و شما را در جايگاه خوبى وارد مى سازيم. نساء: 31

2- خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت. و از آنها، دوازده نقيب (سرپرست) برانگيختيم. و خداوند (به آنها) گفت: «من با شما هستم! اگر نماز را برپا داريد، و زكات را بپردازيد، و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد، و به خدا قرض الحسنه بدهيد (در راه او، به نيازمندان كمك كنيد)، گناهان شما را مى پوشانم (مى بخشم)؛ و شما را در باغهايى از بهشت، كه نهرها از زير درختانش جارى است، وارد مى كنم. اما هر كس از شما بعد از اين كافر شود، از راه راست منحرف گرديده است. مائده: 12

3- مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است! فرقان: 70

4- و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادند، گناهان آنان را مى پوشانيم (و مى بخشيم) و آنان را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش مى دهيم. عنكبوت: 7

5- امّا كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزگارانند! 34 آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است؛ و اين است جزاى نيكوكاران! 35- تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند (در سايه ايمان و صداقت آنها) بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد! 35 زمر: 33(1)(2)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص55


1- 1- إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً نساء: 31 2- وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ مائده: 12 3- إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً فرقان: 70 4- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ عنكبوت: 7 وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ( 33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ( 34) لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ( 35) زمر: 33
2- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 56

اين آيات مباركات براى ما، منشأ اميد و مايه بركات و تفضّل خداونديست كه، هيچ وقت از فضل و كرم او، مأيوس و نااميد نشويم، زيرا او خودش مى داند، ما انسان ها را، در برابر دو جانور خطرناكى به نام شيطان و نفس، (با صرف نظر از جنود و لشكريانشان،) قرار داده است، روى اين اصل بايد درباره بنى آدم تفضل خاصى هم داشته باشد كه دارد، يكى از آن تفضل ها، تكفير و نابود كردن گناهان صغيره، در مقابل عدم ارتكاب، به گناهان كبيره است و ديگرى به جدمان، حضرت آدم عليه السلام وعده كرده است «أغفر و لا أبالى» مى بخشم و (به كسى) اعتنائى ندارم (واز كسى ترسى ندارم).

ساحران فرعون

كه عمرى را با سحر و جادوگرى و شعبده بازى گذرانده و از مردم، هرگونه كه دلبخواهشان بود، اختلاس كرده و سركيسه مى نمودند.

اما پس از رو به رو شدن با حق و حقيقت، چون خود اهل فن بودند، باديدن

ص: 57

عصاى اژده ها شده حضرت موسى عليه السلام و يد بيضاى او، و بلعيده و نابود كردن سحرها و شعبده هاى آنها، فهميدند اين كارها از جنس كارهاى آنها نيست، لذا بى ترديد تسليم شده و خود را آماده شهادت در راه خداى موسى و هارون نمودند.

در قرآن كريم سرگذشت افتخارآميزشان نقل، و از شخصيتشان تجليل شده، كه پس از استماع براهين توحيدى و رؤيت آيات الهى و اعجاز غيبى به دست موسى، ايمان آوردند و على رغم همه فشارها و شكنجه ها، بر اين ايمان پاى فشردند.

سرگذشت اين گروه انقلابى و پيشتاز طى حدود پنجاه آيه از سوره هاى اعراف، طه، شعراء و يونس در ضمن داستان موسى نقل شده است.

فرعون، پس از آن كه موسى را به سحر متهم ساخت، با مشورت درباريان، تصميم به گردآورى تمام ساحران بزرگ مصر گرفت و به آنان وعده ورود به دربار و جرگه مقربان را داد، اما اين گروه حقجو كه از هوشمندان بنى اسرائيل بوده و به سبب جاى گاه ارزشمند اين حرفه بدان روى آورده بودند، پس از مشاهده بى پرده آيات الهى و معجزات موسوى، ايمان خويش را به فرعون اعلام كردند وتوطئه او را نقش بر آب ساختند. از سويى، ايمان اين گروه برجسته و متخصص توانست نظر برخى از آحاد آن جامعه را به سوى موسى و ايمان به رسالتش جلب نمايد.

ساحران بنى اسرائيل، اسوه مقاومت دربرابر تهديدهاى جبهه كفر

شايد بتوان گفت برجسته ترين ويژگى ساحران فرعون كه به طور قطع داراى تأثير تبليغى مى باشد مقاومت ايشان دربرابر تهديدها و وعيدهاى متعدد دستگاه ستم فرعون است. ساحران با ايمان خود اصحاب كفر را غافلگير نموده و توان عكس العمل را از آنان گرفتند و صحنه ترتيب يافته با هدف تضعيف موسى را به مؤثرترين عرصه تبليغى او بدل ساختند و بدين ترتيب خشم و غضب فرعونيان را برانگيختند. اين بود كه فرعون گفت: پس بى شك دست هاى شما و پاهايتان را يكى از راست و يكى از چپ قطع مى كنم و شما را بر تنه هاى درخت خرما به دار مى آويزم، تا خوب بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است. (طه آيه 71) اما آنها

ص: 58

اهميتى نداده و به راه خويش ادامه دادند. و به همگان نشان دادند كه حاضرند آن همه تهديدها و سختى ها را به خاطر نيل به مغفرت و رحمت الهى به جان بخرند:

«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» (طه، آيه 73) ما به پروردگارمان ايمان آورديم، تا گناهان ما و آن سحرى كه ما را بدان واداشتى بر ما ببخشايد، و خدا بهتر و پاى دارتر است. در اين آيه با استدلال به اين كه پروردگار، مى تواند گناهان و جادوگرى ايشان را بيامرزد، ايمان خويش را مستدل مى كنند و بر اين اساس در پاسخ جمله «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى» با شيوه مقايسه مى گويند: «وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» خداوند ما الله بهتر و ماندگارتر است». هم چنين در پاسخ هاى خود اظهار داشتند كه تو در اوج و نهايت قدرت نيز تنها حاكم بر ما در اين جهانى و اقتدار آن جهان، مطلقا از آن پروردگار ماست: «إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا» (طه، آيه 72) تنها در اين زندگى دنياست كه تو حكم مى رانى.

البته ساحران بنى اسرائيل از ابتداى ورود به صحنه مقابله با موسى، با آگاهى و از روى شناخت حركت كردند.

باآن كه فرعون آنها را براى محكوم كردن موسى به خدمت گرفته و گرد آورد، اما اينان هرگز تن به نقشه فرعونى نداده و از آن جا كه با برجسته ترين فنون سحر آشنايى داشته و جزء سرسپردگان فرعون نيز نبودند، با معيار حقيقت و درستى با اعجاز موسى مواجه شدند: «فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (اعراف آيه 118) پس حقيقت آشكار گرديد و كارهايى كه مى كردند باطل شد. و سرانجام به حقانيت منطق موسى اعتراف، و به رسالتش ايمان آوردند؛ «قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ». اين تعبير حاكى از عمق تحولى است كه در آنها به وجود آمده بود.

جلوه هاى آگاهى در برخوردهاى ساحران را در طى جملات زير مي توان مشاهده نمود: در ابتدا چون آگاهانه و بدون تأثيرپذيرى نيرنگ هاى فرعونى، معجزه موسى را نظاره كردند بى اختيار به سجده افتادند: «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» (طه آيه 70) پس ساحران به سجده درافتادند، گفتند: به

ص: 59

پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم. تعبير قرآن به «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ» كه مفهومش افكنده شدن و افتادن است، اشاره به اين است كه آنچنان تحت تأثير جاذبه معجزه موسى قرار گرفتند كه گويى بى اختيار بر زمين افتاده و سجده كردند».

- و همچنين از روى بينشى عميق نسبت به گناه سحر و زشتى حمايت فرعون، اميد به مغفرت الهى را به دليل ايمان يكباره خود اعلام كردند. «إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ» (شعراءآيه 51) ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد، چرا كه نخستين ايمان آورندگان بوديم.

آن گاه كه ساحران از روى روحيه حقيقت جويى به درستى نداى موسى ايمان آوردند، حجم و شدت بسيار تهديدهاى فرعونى مى توانست انسان هاى عادى را از تصميم خويش منصرف گرداند، اما اينان ذره اى در ايمان و بينش خود ترديد نكردند و تا پاى جان بر آن ايستادند. جمله هاى مؤكد ايشان خطاب به فرعون گوياى اين حقيقت است: «قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ» (اعراف آيه 125) گفتند:

ما رو به سوى پروردگار خود مى آوريم. «قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ» (شعراءآيه 50) گفتند: باكى نيست، ما رو به سوى پروردگار خود مى آوريم. «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا» (طه آيه 72) گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتى كه به سوى ما آمده و بر آن كس كه ما را پديدآورده است، ترجيح نخواهيم داد.

از سرگذشت اين گروه بازگشتگان به سوى خدا و دسته جان به كفان، خيلى درسها مى توان آموخت، درس چگونگى توبه واقعى، درس مقاومت در برابر دشمن، درس فداكارى در راه مرام و. و. كه هركدام از اينها براى نجات آدم گنهكار و نيل او به سعادت ابدى، كافيست.

در جريان هاى واقعه كربلا هم كسانى بودند كه در طول راه ميان كوفه و مكه هنگام باز گشت از اعمال حج تمتع، از حضرت امام حسين عليه السلام دورى مى جستند و نمى خواستند در يك منزل و محل فرود آيند، مانند زهير بن قين كه خيلى مواظب بود با حضرت روبرو نشده و مأخوذ به حيا نگردد.

ص: 60

ولى اتفاقا در يكى از منازل به علت عدم امكان دور بودن، در نزديك هم چادر زدند و زهير اجبارا با امام عليه السلام روبرو گرديد و پس صحبت نه چندان زياد تسليم امام گرديد و در زمره فدائيان و جانبازان آن حضرت قرار گرفت حتى به عيالش هم طلاق داد و اورا به كوفه فرستاد تا در صحنه كربلا در دست دشمنان قرار نگرفته و اسير آنان نشود.

اين بزرگوار شب عاشورا چه خوشحالى وشادى از خود نشان داد حتى به او ايراد گرفتند كه اين چه وقت مزاح و شوخيست؟! در جواب فرمود: بيشتر اهل كوفه كه مرا مى شناسند، مى دانند من حتى در جوانى هم از اين رفتارها خوشم نمى آمد و پرهيز داشتم ولى حالا مى بينم ديگر ميان ما و حوريان بهشتى فاصله اى نمانده است چرا خوشحال و شاد نشوم.

جانم به فداى شما اى عشقبازان راه حق و حقيقت و اى جان بر كفان سالار شهيدان كه با در دست گرفتن جان عزيز خود، آن را با چه عشق و علاقه اى، به مولايشان تقديم نمودند.

مجلس 5 ياموسى در چهارمورد به وصيّت من عمل كن!

موضوع سخنرانى امشب ما روايتى است كه علامه مجلسى آن را در كتاب شريف بحارالانوار: نقل كرده و محدث قمى نيز در سفينة البحار بدين گونه آورده است.

أصبغ بن نباته گفت: أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قال اللّه تعالى لموسى، ياموسى احفظ وصيّتى لك بأربعة أشياء، أوليهنّ مادمت لاترى ذنوبك تغفر، فلا تشتغل بعيوب غيرك الثّانية مادمت لاترى كنوزى قدنفدت، فلا تغتمّ بسبب رزقك. الثّالثة

ص: 61

مادمت لاترى زوال ملكى، فلاترج أحداً غيرى، الرابعة مادمت لاترى الشّيطان ميّتاً فلاتأمن مكره.(1) خداونت تعالى به موسى فرمود: اى موسى وصيت مرا در چهارچيز، حفظ نما،

1- مادامى كه نديدى گناهان خودت بخشوده شده، به عيبجوئى ديگران مشغول مباش،

2- تا نديدى خزاين من، به پايان رسيده، غم روزى نخور،

3- مادام كه نديدى سلطنت من از بين رفته، به كسى غير از من اميد وار نباش، 4- تا نديدى شيطان مرده، از مكر (و فريب او) در امان نباش.

لازم است در باره هر بند چهارگانه اين روايت، توضيح مختصرى دهم و اگر مجلس ما طولانى شود بقيه توضيح و تشريح را در مجلس بعدى، به پايان برم.

أوليهنّ مادمت لاترى ذنوبك تغفر، فلا تشتغل بعيوب غيرك

1- مادامى كه نديدى گناهان خودت بخشوده شده، به عيبجوئى ديگران، مشغول مباش، (جائى كه خودت معيوبى، چرا به ديگران ايراد مى گيرى)

قرآن مى فرمايد.

1- وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (36) اسراء: 36 از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسؤولند.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12) حجرات: 12 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها


1- سفينةالبحار: ج 1 ص 501 باب الاربعينّات.

ص: 62

بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است؛ و هرگز (در كار ديگران) تجسّس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است!

3- وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ يونس: 36 و بيشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاى بى اساس)، پيروى نمى كنند؛ (در حالى كه) گمان، هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند)! به يقين، خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است!

4- وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28) نجم: 28 آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى كند!

5- وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ. همزه: 1 واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!

آيات فوق به ما مى آموزد، تمامى عيب جوئى ها در اثر بد ظنّى و تبعيت از هوا و هوس، به وجود مى آيد، پس نخستين چيزى كه در زندگى لازم است، اصلاح درون و ايجاد روحيه خوشبينى و حسن ظن داشتن به ديگران است.

الثّانية مادمت لاترى كنوزى قدنفدت، فلا تغتمّ بسبب رزقك.

2- تا نديدى خزاين من، به پايان رسيده، غم روزى مخور،

(هيچ وقت خزاين خدا تمام نمى شود پس در غم و اندوه روز ى مباش،)

زيرا خداوند فرموده است.

1- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ هود: 6 هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند؛ همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است! [در

ص: 63

لوح محفوظ، در كتاب علم خدا]

2- وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ (7) منافقون: 7 آنها كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند!» (غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين ازآن خداست، ولى منافقان نمى فهمند!

در روايت آمده است: الرّزق يأتيك أسرع من السّيل و يتعقّبك كما يتعقّبك الموت فالرّزق مقسوم و الحريص محروم.(1) روزى برايت مى آيد سريع تر از سيل، و ترا تعقيب مى كند مانند تعقيب مرگ ترا، پس روزى تقسيم شده است و طمع كار محروم.

وقال الرزق يطلب العبد أشدّ من طلب الموت.(2) و فرمود: روزى بنده را مى جويد شديدتر از جستن مرگ.

قال أبوعبدالله عليه السلام من صحّة يقين المرء أن لا يُرضى النّاس بسخط الله و لايلومهم على ما لم يأته الله فانّ الرّزق لايسوقه حرص حريص ولايردّه كراهية كاره و لوأنّ أحدكم فرّ من رزقه كما يفرّالموت لأدركه رزقه كما يدركه الموت.(3) از صحت يقين مرد آن است كه مردم را با غضب خدا، از خود راضى نكند، و آنها را بر آنچه كه هنوز خدا نياورده (ونرسانده) ملامت نكند چون روزى را طمع طمعكار نمى آورد و سرپيچى كننده، از گرفتن آن، آن را بر نمى گرداند، و اگر كسى از روزى خود فرار كند حتما روزى او را درك خواهد كرد آن طور كه مرگ او را درك مى كند.

قال عليه السلام لوأنّ أحدكم هرب من رزقه لتبعه حتى يدركه كما أنّه ان هرب من أجله تبعه حتّى يدركه.(4) اگريكى از شما از رزقش فرار نمايد مانند فرار كردن از مرگ، رزق او، اورا پى گير مى شود تا به او برسد، آن گونه كه اگر او از اجل (و مرگش) فرار كند، اورا


1- لئالى الاخبار: 2/ 51.
2- لئالى الاخبار: 2/ 51.
3- لئالى الاخبار: 2/ 51.
4- لئالى الاخبار: 2/ 51.

ص: 64

خواهد گرفت.

وقال انّ أرزاقكم تطلبكم كما تطلبكم آجالكم، فلن تفوتوا الارزاق كما لا تفوتوالاجال.(1) و فرمود: همانا روزيتان شما را مى جويد آن طور كه اجل هاى شما مى جويد، پس روزيتان از شما فوت نمى شود مانند فوت نشدن اجل ها.

برسر هردانه بنوشته عيان***كآن بود رزق فلان بن فلان

غم روزى مخوربرهم مزن اوراق دفتر را***كه پيش از طفل ايزد پركند پستان مادر را

رو توكل كن مشو بى پا و دست***رزق تو برتو زتو عاشق تراست

برسر هرلقمه بنوشته خدا***اين نصيب است برفلان شه يا گدا

يك توريست و سياحت كننده اى گويد: روزى در سايه درختى نشسنه بودم ديدم يك باز در منقارش تكه گوشتى به اطراف درخت مى چرخد، تعجب نموده وگفتم براى اين سرّ و حكمتى هست، به او نگاه مى كردم ناگهان كلاغ نابينا و بى پر و مو از سوراخى سر در آورد و آن باز نشست گوشت منقارش را تكه تكه كرد و به او خورانيد تا سير شد، گفتم سبحان الله پس از اين ماجرا براى من مقام توكل حاصل گرديد.(2)

پادشاهى غذا مى خورد و بازى از هوا فرود آمد و جوجه اى كه بالاى غذا بود برداشت و بالا رفت، شاه باعصبانيت سوار اسب شده و باز را تعقيب نمود تا اينكه باز بالاى كوه رفت و شاه هم پشت سر او رسيد به محلى ديد دست و پاى مردى را با زنجير بسته و انداخته اند آنجا و باز روى سينه مرد نشست و جوجه را خورد كرده و به دهان مرد مى گذاشت تا تمام شد و پريد در نزديكى چشمه اى بود مرتب


1- لئالى الاخبار: 2/ 52 از اصول كافى و كتب ديگر.
2- لئالى الاخبار: 2/ 73.

ص: 65

منقارش را پر از آب نموده و به دهان او مى ريخت تا سيراب شد وپريد پى كار خودش رفت، شاه از آن مرد ماجرايش را پرسيد و گفت من تاجرى هستم براى تجارت بيرون آمدم و در پايين كوه راهزنان اموالم را از من گرفتند و دست و پايم را بستند و به اينجا انداختند يك روز گرسنه ماندم تا اينكه اين پرنده روزى دو مرتبه با روشى كه ديديد مرا تغذيه مى كرد كه شما رسيديد، شاه گفت، خدا لعنت كند به كسى كه غم روزى بخورد و سلطنت را ترك كرد و مشغول عبادت شد تا مرگش فرا رسيد.(1)

مالك دينارگويد: به مكه مى رفتم به بيابانى گذشتم ديدم بازى نانى در منقار در حال پرواز است گفتم سبحان الله در اين كار سرّى هست از راه منحرف شده يك ميل پشت سر باز راه رفتم ديدم كنار چاهى نشست و به داخل چاه رفت من هم كنار ايستاده مراقب اوضاع بودم ديدم آن پرنده در ته چاه روى سينه مردى كه چشمان و دست وپايش را بسته بودند نشست و نان ريز كرد و نصف نان را به اوخوراند و منقارش راپر از آب نمود و سيرابش كرد و رفت؛

من داخل چاه رفته و دست و پا و چشمان مرد را باز كردم از ماجرايش سؤال كردم گفت: من از اهل خراسانم به مكه مى رفتم و در اين محل راهزن ها مرا به اين روز انداختند و هرچه داشتم بردند؛

دوروز گذشت و من گرسنه و تشنه ماندم و دعا كردم «الهى أغثنى» خدايا به فريادم برس ناگهان اين پرنده سر رسيد به اين شكل مرا سير و سيراب نمود؛

دست و پايش را بازنمودم و از چاه بيرون كشيدم ناگه هاتفى ندا درداد «كما أخلصته من البئر أخلصتك من الويل» آنگونه كه اورا از چاه خلاص كردى مانيز ترا از چاه ويل نجات داديم؛ پس باهم به مكه رفته و اعمالش را به جا آورديم.(2)

هارون الرشيد به بهلول گفت: دستور مى دهم مادام العمر برايت خرجى دهند،


1- لئالى الاخبار: 2/ 73 از كتاب الانوار.
2- لئالى الاخبار: 2/ 74 از كتاب خلاصة الاخبار.

ص: 66

گفت: هردو جيره خوار خدا هستيم آيا ترا بياد دارد و مرا فراموش نموده؟!!.

پادشاهى به عالمى گفت: براى بچه هايت به من سفارشى كن، گفت: از خدا شرم دارم و حيا مى كنم به بندگانش ازبنده ديگرش چيزى بخواهم.(1)

روايت شده: سليمان بن داود روزى در كنار دريا نشسته بود، ديد مورچه اى يك حبه گندم را در دهان گرفته به سوى دريا مى رود وقتى به دريا رسيد لاك پشتى از دريا بيرون آمد و دهانش را باز نمود و مورچه به دهان اورفت ولاك پشت وارد دريا شد؛

سليمان از اين جريان تعجب كرد و به فكر فرو رفت و غرق در فكر بود، پس از مدتى ديد لاك پشت بيرون آمد و دهانش را باز كرد و مورچه بيرون آمد ولى دانه گندم در دهانش نبود، سليمان مورچه را خواست و از او قضيه راپرسيد؟ عرض كرد يانبى اللّه در ته اين دريا سنگ گودى هست و درون آن گودى كرم نابينائى را خدا آفريده و مرا مأمور نموده روزى اورا به او برسانم و سلحفات (لاك پشتى) را امر نموده، مرا در دهان گرفته و دَرِ سوراخ آن سنگ برساند و دهانش را باز نمايد تا من آن دانه گندم را به اوبرسانم و سپس مرا در دهان گرفته به خشكى مى رساند!.

سليمان پرسيد آيا تسبيح (يا ذكرى) از آن كرم كور شنيده اى؟! گفت بلى مى گويد: (پاك و منزّهى) اى كسى كه مرا در درون اين صخره ودر زير اين دريا فراموش نكرده اى، بندگان مؤمنت را نيز فراموش نفرما توئى مهربانتر از مهربانان.(2)

در روايت ديگر حضرت موسى عليه السلام از خدا سؤال نمود الهى أريد أطّلع على رزقك للعباد مى خواهم بدانم به بندگانت چگونه روزى مى رسانى فرمود: فردا برو كنار دريا تاببينى، فردا رفت ديد حيوان كوچكى ازبيابان دوان دوان رسيد در دهانش طعمه ايست آمد و قورباغه اى از دريا بيرون آمد و آن طعمه را گرفت فرو رفت به دريا، (گفت: خدايا تا اينجا ديدم بعدش چه؟) دستور رسيد عصارا به دريا بزن، دريا


1- لئالى الاخبار: 2/ 76.
2- لئالى الاخبار: ج 2 ص 53.

ص: 67

شكافته شد، ديد قورباغه با سرعت به قعر دريا رفت دهانش را به سنگ سياه چسبانده، مورچه از سوراخ سنگ بيرون آمد و طعمه را از قورباغه تحويل گرفت، (عرض كرد خدا تا اينجا ديدم ولى بقيه ماجرا)، امر شد عصارا به سنگ بزن، زد سنگ را دو نيم كرد ديد وسط سنگ سياه قعر دريا كرم كورى طعمه را به دهان گرفته و مشغول خوردن است.

موسى گفت: سبحانك عجباًلمن عرفك كيف يهتم لرزقه. پاك و منزهى تو، تعجب از كسى است كه ترا مى شناسد چگونه به (دست آوردن روزيش) همت مى ورزد (و غم روزى مى خورد).(1)

حكايت شده: معروف كرخى پشت سر امام جماعتى نماز خواند، وقتى از نماز فارغ شد از معروف پرسيد من أين تأكل؟ از كجا مى خورى؟ گفت:

صبر كن نمازى را كه پشت سرت خواندم، اعاده نمايم! زيرا هركس در رزقش شك كند در خالقش هم شك مى كند.(2)

در اين باره جريان هاى شگفت انگيز زيادى هست كه مجال نقل بيش از اين نيست و اين سرگذشت ها را استبعاد نكن بالاخره اين بندگان مولائى دارند مخصوصاً آنانكه در راه او گرفتار چنين مخمصه اى شوند.

وقال صلى الله عليه و آله و سلم من أراد أن يكون أغنى النّاس فليكن بما فى يدالله أوثق منه بما فى يد غيره هركس بخواهد غنى ترين مردم باشد، پس بر آنچه كه در دست خداست، مطمئن تر باشد از آنچه دردست جز اوست.

الثّالثة مادمت لاترى زوال ملكى، فلاترج أحداً غيرى،

3- مادام كه نديدى سلطنت من از بين رفته، به كسى غير از من اميد وار نباش،


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 52.
2- لئالى الاخبار: ج 2 ص 55.

ص: 68

قدرت خدا، ابداً ازبين نمى رود، پس حل همه مشكلات را از او بايد خواست.

مردى به مسافرت مى رفت و زن حامله داشت، گفت خدايا من مى روم و بچه ام را به تو مى سپارم و برگشتنى ازتو صحيح وسالم مى خواهم، حركت كرد و رفت ولى بعد از او، زنش و بچه هم در شكمش، از دنيا رفت و دفنش كردند، اين مرد بعد از مدتى برگشت و سراغ زن و بچه اش را گرفت و به او خبر دادند كه هردو مرده اند، او زياد گريه و زارى كرد ولى چه سود.

شبى خوابيد در عالم رؤيا ديد نورى از قبر عيالش به آسمان بلند است، بيدار شد و گفت حتماً خبرى هست، شب هنگام به قبرستان رفت و قبر عيالش را نبش كرد، ديد شكم عيالش دريده شده و بچه بيرون آمده و پستان مادر را به دهن گرفته، داره مى مكد و شير از آن جاريست!!.

ايستاد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا چه مى شد مادرش را هم براى من نگه مى داشتى؟!، شنيد صدائى آمد و گفت: هنگام سفر فقط بچه ات را به خدا سپردى نه مادرش را اين هم بچه ات.

عزيزان هر مشكلى داشته باشيم با خدا در ميان بگذاريم و از او كمك بخواهيم چون قادر مطلق اوست و اوست كه نداى ما را مى شنود و به ما جواب مى دهد «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» مرا بخوانيد جوابتان را بدهم.

شواهد در اين باره زياد است و مجال كم، هركس در زندگى خود مشابه اين جريان را خيلى ديده و ياشنيده است.

الرابعة مادمت لاترى الشّيطان ميّتاً فلاتأمن مكره.(1)

4- تا نديدى شيطان مرده، از مكر (و فريب او) در امان مباش.


1- سفينةالبحار: ج 1 ص 501 باب الاربعينّات.

ص: 69

شيطان از موجودات آگاه و مغرورى مى باشد كه به سادگى تسليم اجراى فرمان خداوند متعال نگرديد و در اثر خود برتر بينى، حاضر نشد به آدم عليه السلام سجده كند و سرفرود آورد، زيرا او هزاران سال پيش از آدم عليه السلام آفريده شده است و ساليان طولانى در آسمان ها، به فرشتگان موعظه و نصيحت مى كرد و ملايك اورا از جنس خود، مى دانست، بدينجهت دستور سجده به آدم عليه السلام به او هم شامل مى گرديد و دليل عدم سجده او، به آدم عليه السلام اين بود كه خلقت او از آتش و آدم از خاك و اين كه آتش افضل از خاك و گل است.

اين كبر و غرور اورا از تمام امتيازات، محروم و از درگاه ربوبيت مطرود،

گرديد! در اين موقعيت استثنائى بود كه خداى عزّ و جلّ را زير سؤال و در واقع محاكمه كرد (كه خدايا تو عادلى پس نتيجه آن همه عبادت هاى هزاران سال من، چه شد؟!).

پاسخ شنيد، در آخرت نصيبى ندارى ولى به عنوان پاداش اعمالت، در دنيا هرچه بخواهى برايت مى دهم چون فرد آگاه و دانا بود، تصميم گرفت تمام خواسته هاى خود را متوجه اولاد حضرت آدم عليه السلام نمايد تا با نيروهاى درخواستى، نسل اورا، به آتش بكشد و نگذارد خداشناس و بندگان او باشند بدينجهت گفت:

خدايا مرا كه به خاطر او از درگاه خودت و مقاماتم راندى، من مى خواهم،

1- اولاد من حد اقل دوبرابر اولاد او باشند،

2- ما آنهارا ببينيم و آنها مرا نبينند،

3- أجرنى فيهم مجرى الدم فى العروق من در رگهاى آنها مانند خون، در جريان و گردش باشم،

4- مرا تا يَوْمِ يُبْعَثُونَ (قيامت) عمر بده (اين خواسته هاى من در برابر عبادت چندين هزار ساله ام است فرمود: دادم قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ* إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ تو مهلت داده شدى تا روز وقت معلوم، حالا آن وقت معلوم تا زمان ظهور حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء است يا روز رستاخيز

ص: 70

ياكمى قبل از آن، مورد اختلاف در روايات است.

هركدام از اين ها باشد، شيطان به اين زودى ها نخواهد مرد، پس نبايد از نيرنگ و مكراو، در امان باشيم و بى خيال بنشينيم.

چنانكه كوفيان پيغمبر ديده و حسين در دامان او بزرگشده و روايات فراوان در باره او و برادرش، شنيده و حسين منّى و أنا من حسين و انّ الحسين مصباح الهدى و سفينة النّجاة دانسته را، در اثر اغواى اين موجود مطرود از درگاه خدائى، به روزى انداختند كه در جلوى چشم سى هزار بلكه بيشتر حسين شناس، آن پاره تن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به حالى در آوردند با شنيدن كلمات آتشين هل من ناصر ينصرنى و هل من مغيث يغيثنى لخاطر حدّى رسول اللّه .. حتى يك نفرشان حاضر نشد به او كمك كند و يارى رساند، تا آنجا در برابر چشمان اهل و عيال و زن بچه اش به شهادت رسانده و اعضايش را پاره پاره نمودند.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 6 خلقت شيطان و چند پرسش درباره او

در ادامه تشريح توصيه هاى خداوند به موسى عليه السلام

البته: توجه داريد كه در چندين سوره قرآن كريم جريان حضرت آدم عليه السلام و شيطان بيان شده است، من فقطآيات دو سوره مباركه اعراف و حجر را بازگو مى كنم، تابه نتايج آن، برسيم.

اعراف: 10 ما تسلّط و مالكيّت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم؛ و انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم؛ اما كمتر شكرگزارى مى كنيد! 11 ما شما را

ص: 71

آفريديم؛ سپس صورت بندى كرديم؛ بعد به فرشتگان گفتيم: «براى آدم خضوع كنيد!» آنها همه سجده كردند؛ جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. 12 (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده اى و او را از گل!» 13 گفت: «از آن (مقام و مرتبه ات) فرود آى! تو حقّ ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبّر كنى! بيرون رو، كه تو از افراد پست و كوچكى! 14 گفت: «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار!)» 15 فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى!» 16 گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم! 17 سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى روم؛ و بيشتر آنها را شكرگزار نخواهى يافت!» 18 فرمود: «از آن (مقام)، با ننگ و عار و خوارى، بيرون رو! و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند، جهنم را از شما همگى پر مى كنم! 19 و اى آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد! و از هر جا كه خواستيد، بخوريد! امّا به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود!» 20 سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد؛ و گفت:

«پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر بخاطر اينكه (اگر از آن بخوريد،) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه (در بهشت) خواهيد ماند!» 21 و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. 22 و به اين ترتيب، آنها را با فريب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشكار شد؛ و شروع كردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را ندا داد كه: «آيا شما را از آن درخت نهى نكردم؟! و نگفتم: كه شيطان براى شما دشمن آشكارى است؟!» 23 گفتند: «پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود!» 24 فرمود: ( «از مقام خويش،) فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعض ديگر، دشمن خواهيد بود! (شيطان دشمن شماست، و شما دشمن او!) و براى شما در زمين، قرارگاه

ص: 72

و وسيله بهره گيرى تا زمان معينى خواهد بود.»

25 فرمود: «در آن [زمين] زنده مى شويد؛ و در آن مى ميريد؛ و (در رستاخيز) از آن خارج خواهيد شد.»

حجر: 26 ما انسان را از گِل خشكيده اى (همچون سفال) كه از گِل بد بوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم! 27 و جن را پيش از آن، از آتش گرم و سوزان خلق كرديم! 28 و (به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده، مى آفرينم. 29 هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد!» 30 همه فرشتگان، بى استثنا، سجده كردند ... 31 جز ابليس، كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد. 32 (خداوند) فرمود: «اى ابليس! چرا با سجده كنندگان نيستى؟!» 33 گفت: «من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده اى، سجده نخواهم كرد!» 34 فرمود: «از صف آنها [فرشتگان] بيرون رو، كه رانده شده اى (از درگاه ما!). 35 و لعنت (و دورى از رحمت حق) تا روز قيامت بر تو خواهد بود!» 36 گفت: «پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار!)» 37 فرمود: «تو از مهلت يافتگانى! 38 (امّا نه تا روز رستاخيز، بلكه) تا روز وقت معيّنى.» 39 گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادّى را) در زمين در نظر آنها زينت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت، 40 مگر بندگان مخلصت را.» 41 فرمود: «اين راه مستقيمى است كه بر عهده من است (و سنّت هميشگيم) ... 42 كه بر بندگانم تسلّط نخواهى يافت؛ مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند؛ 43 و دوزخ، ميعادگاه همه آنهاست!

44 هفت در دارد؛ و براى هر درى، گروه معيّنى از آنها تقسيم شده اند! 45 به يقين، پرهيزگاران در باغها (ى سرسبز بهشت) و در كنار چشمه ها هستند. 46 (فرشتگان به آنها مى گويند:) داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيّت! 47 هر گونه غلِّ [حسد و كينه و دشمنى] را از سينه آنها برمى كنيم (و روحشان را پاك مى سازيم)؛ در حالى كه

ص: 73

همه برابرند، و بر تختها روبه روى يكديگر قرار دارند. 48 هيچ خستگى و تعبى در آنجا به آنها نمى رسد، و هيچ گاه از آن اخراج نمى گردند! 49 بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم! 50 و (اينكه) عذاب و كيفر من، همان عذاب دردناك است!

با دقت در مفادآيات فوق، مستحضر مى شويم كه شيطان با بنى آدم از دشمن خونى هم، بدتر است، زيرا سبب از دادن آن همه مقامات آسمانى، سرپيچى از يك فرمان آن هم سجده نكردن به آدم است.

خداى متعال در سوره مباركه يس به ما اولاد آدم هشدار داده و اتمام حجت نموده است «يس: 60 آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم، شيطان را نپرستيد، او براى شما دشمن آشكارى است؟! 61 و اين كه مرا بپرستيد، راه مستقيم اين است؟!.

شيطان بعد از آنكه درخواستهايش مورد قبول افتاد سوگند ياد كرد و قسم خورد:

ص.: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ

(ص: 83) ص: 82 گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، 83 مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها!».

قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) اعراف: 16- 17 «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم! 17 سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى روم؛ و بيشتر آنها را شكرگزار نخواهى يافت!»

حجر 39 گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادّى را) در زمين در نظر آنها زينت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت، 40 مگر بندگان مخلصت را.» 41(1)


1- قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ( 39) إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ( 40) حجر 36

ص: 74

پس اى برادران و خواهران: اين دشمن قسم خورده ما اولاد آدم، با لشكر بى شمارش (كه ما در مدت كمى از دنيا رخت بر مى بنديم و مى رويم، ولى آنها هزاران سال عمر مى كنند و چندين برابر مايند)، شب و روز وقت و بيوقت، در شهر و روستا و كوه ودشت بالاخره، زمين و آسمان، در ستيزند تا ما را از رحمت خدا دور كرده و در غضب معبودمان گرفتار سازند، چقدر بايد هشيار باشيم، تا در برابر آنها شكست نخوريم و خوشحالشان ننمائيم، بدينجهت بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ارتش برگشته و پيروز خود فرمود: خوش آمدند گروهى كه جهاد اصغر را گذراندن و برايشان جهاد اكبر ماند!، گفتند: اى رسول خدا جهاد اكبر چيست؟ فرمود جهاد المرأ مع نفسه جنگيدن مرد با نفس خود.

ناگفته نماند حضرت آدم عليه السلام نيز از خدا درخواست هائى دارد، در يكى از مجالسم، آنهارا تشريح كردم و يك فرازش اين بود:

فقال آدم: رب! هذا الذى جعلت بينى وبينه العداوة، لم أقو عليه وأنا فى الجنة، وإن لم تُعِنى عليه، لم أقوا عليه، فقال الله: السيئة بالسيئة، والحسنة بعشر أمثالها إلى سبع مائة، قال: رب زدنى، قال: لا يولد لك ولد إلا جعلت معه ملكا أو ملكين يحفظانه، قال: رب زدنى، قال: التوبة معروضة(1) فى الجسد ما دام فيها الروح، قال: رب! زدنى، قال أغفر الذنوب ولا ابالى، قال حسبى.(2) ... پس آدم عرض كرد خدايا اين كس كه ميان من و او عداوت قرار دادى، من در بهشت از عهده اش برنيامدم، اگر (در زمين) كمكم نكنى، توان مقابله با اورا ندارم،

خدا فرمود: من برايت گناه را يكى و ثواب را ده تا هفتصد برابر مى نويسم، گفت خدايا زياد كن، فرمود: هر فرزندى كه از تو متولد شود، من براى او دو فرشته قرار مى دهم تا اورا (از شر ابليس) محافظت نمايند، گفت: خدايا بيفزاى، فرمود: توبه را


1- فى نسخة: مفروضة.
2- بحارالانوار: 6/ 33 ح 44 از تفسير العياشى.

ص: 75

به او ارزانى دارم مادام كه روح در بدن اوست، گفت: خدايا زياد كن، فرمود: أغفر و لاأبالى مى بخشم و ازكسى هم ترسى ندارم، گفت: برايم بس است.

پس عزيزان بزرگوار به هوش باشيم، با ارتكاب گناهان، نه جد بزرگوارمان حضرت آدم عليه السلام را غمگين كنيم و نه دشمن سازش ناپذير خود شيطان را خوشحال نمائيم.

حال در اينجا اجباراً به پاسخ چند پرسش در رابطه با شيطان، متعرض مى شوم.

خلقت شيطان

1- سؤال: خداوند چرا شيطان را آفريد با اينكه مى دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهى هامى شود؟

جواب: اولا خلقت شيطان از آغاز خلقت پاك و بى عيبى بود سپس با سوءاستفاده از آزادى خودبناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد ثانيا وجود شيطان براى پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست بلكه رمز تكامل و موفقيت نيز محسوب مى شود زيراوجود يك دشمن قوى در مقابل انسان باعث پرورش و ورزيدگى و ترقى او مى گردد نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسئول است ولى وسوسه هاى او، زيانى براى بندگان خدا و آنهايى كه مى خواهند در راه حق گام بردارند نخواهدداشت بلكه بطور غير مستقيم براى آنها ثمر بخش خواهد بود.(1)

سئوال: چرا خداى عادل شيطان و نيروهاى مخالف را در برابر ما قرار داد؟

جواب: بى شك وجود تضادها يعنى نيروهاى مخالف، پويندگان راه حق را در رسيدن به تكامل، آماده مى سازد. دانشمندان جامعه شناس معتقدند كه يكى از عوامل پيشرفت ملت ها و جامعه ها اينست كه در برابر نيروهاى مخالف واقع مى


1- تفسير نمونه ج 6 ص 111 نويسنده: ناصر مكارم شيرازى- و جمعى ديگر.

ص: 76

شوند و ناگزيرند براى حفظ موجوديت خود تلاش كنند و در نتيجه نيروهاى ذاتى آنان در راه پيشرفت و اعتلا به حركت در مى آيد. به عكس يكى از مهمترى عوامل عقب افتادگى اينست كه ملتى در يك محيط آرام و بدون دردسر و تضادها زندگى كند و مجبور نباشد براى وضعى بهتر تكاپو نمايد.

همچنين دانشمندان طبيعى معتقدند كه اگر ميكروب هاى مضر از راههاى مختلف وارد بدن انسان نمى شدند و سلولهاى بدن با هجوم دائمى به آنها به فعاليت نمى پرداختند جسم انسان هرگز نمو كنونى را نداشت. اين را نيز مى دانيم كه براى افزايش مقاومت و مصونيت بدن در برابر بيمارى هاى مختلف از ميكروب هاى همان بيمارى استفاده مى شود يعنى ميكروب ضعيف شده را به بدن تزريق مى كنند تا گلبولهاى سفيد، خود در برابر هجوم ميكروب ها واكنش نشان دهند، اين واكنش همان مصونيت و مقاومت در برابر بيمارى است.

كوتاه سخن آنكه تضادها در هر صورت رمز تكامل و ترقى است به شرطى كه به صورت صحيح از آن بهره بردارى شود. بنابراين وجود تضادها نه تنها باعث بدبختى نيست بلكه عامل بسيار موثرى براى تكامل انسان به حساب مى آيد.

و اما شيطان در انتخاب مسير غلطى كه در پيش گرفته هيچگونه اجبارى نداشته بلكه مانند بشر در تعيين سرنوشت خود آزاد آفريده شده است،

ولى با اين همه، وجود او به عنوان يك عامل تضاد مى تواند مورد استفاده قرار گيرد و ما مى توانيم با مقاومت در برابر وسوسه هاى او، بر نيروى ايمان و فضيلت و ارزش هاى خود بيفزاييم، چون مى دانيم شيطان و نيروهاى مخالف ما را به فساد مجبور نمى كنند بلكه تنها از بيرون انسان ها را صدا مى زند و بشر مى تواند با نيروى عقل و ايمان و راهنمايى هاى پيامبران بر آنها پيروز شود و راه صحيح را انتخاب كند از اين نظر است كه مى گوييم وجود تضادها براى تكامل يافتن انسانها مفيد و لازم است.

ص: 77

2

حدود نفوذ شيطان

سؤال: قرآن بطور آشكار مى گويد خداوند به شيطان اعلام كرد راهى بر بندگان حقيقى من ندارى، پس چرا گروه هاى بى شمارى پيرو او شده و به دعوت او لبيك مى گويند.

جواب: آنچه خداوند به شيطان خاطر نشان ساخت اين است كه وى نمى تواند بندگان حقيقى اورا اغوا كند و كردارهاى زشت و حرام را در نظر آنها زيبا جلوه دهد و در نتيجه آنها را از شاهراه ايمان و اطاعت به سوى كفر و معصيت بكشاند، اين يك واقعيت است بندگان حقيقى خدا در برابر شيطان كم نمى آورند و دائم با او در مبارزه هستند و شب و روز با او دست و پنجه نرم كرده و مشغول جهاد اكبرند.

اصولا هر كس با ميل خود، دريچه هاى قلب خود را به روى شيطان مى گشايد وگرنه او بدون اجازه خود ما، از اين مرز نمى تواند عبوركند.

به عبارت روشنتر، مقصود از راه يافتن شيطان اين است كه بر اثر ضعف ايمان وسهل انگارى انسان، قلب او مورد تسخير شيطان واقع مى شود و در نتيجه ارتكاب گناه را در نظر وى آسان مى سازد و هرگز شيطان يك چنين راهى به روح و روان پيامبران و بندگان خالص خدا را ندارد.

چنانكه علاوه برآيات گذشته كه به عرض رساندم، در چندآيه قرآن كريم، حدود نفوذ اورا بيان نموده است.

1- ابراهيم: 22 و شيطان، هنگامى كه كار تمام مى شود، مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف كردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد! بنابر اين، مرا سرزنش نكنيد؛ خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا

ص: 78

قرار داديد) بيزار و كافرم! مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند!»(1)

2- إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ نحل: 99 چرا كه او، بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكّل مى كنند، تسلّطى ندارد.

3- إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا (65) اسراء: 65 (اما بدان) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من، نخواهى يافت (و آنها هيچ گاه به دام تو گرفتار نمى شوند)! همين قدر كافى است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.»

4- حشر: 17- 16 كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم)!» امّا هنگامى كه كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم!» 17 سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى مانند؛ و اين است كيفر ستمكاران!(2)

ازآيات فوق بخوبى استفاده مى شود كه شيطان هيچگونه تسلطى بر بنى آدم ندارد فقط از دور صدا زننده و وسوسه كننده است آنگونه كه درآيات سوره ابراهيم خود نيز تصريح مى كند، همه مى دانيم اين سخن واقعيت دارد، او كى از دست ما گرفته و وادار به زشتى ها و پليدى ها مى كند، سوت مى زند و ما هم با صداى سوت او مى چرخيم. خدايا به احترام مقدسات عالم، قسمت مى دهيم ما را از شرور شياطين جنّ و انس محفوظ بدار آمين ياربّ العالمبن.


1- وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ( ابراهيم 22)
2- كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ( 16) فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ( حشر: 17)

ص: 79

شيطان به حضرت يحيى عليه السلام گفت: هركس را با زبان و روش خود فريب مى دهم، بلى هيچ وقت به من روحانى نمى گويد: به سينما و كاباره يا مجلس رقص و. و. برويم مرا در همين بالاى منبر وسوسه مى كند فلان مطلب را نگو مبادا به آقاى فلانى برخورد يا با صداى خوب اشعار و مداحى كن، مردم به به چه چه بكنند و. و. با اين فريب ريا و خود نمائى، نيت خالص را از من مى گيرد و دست خالى، از منبر پائين مى آورد!.

به طبقه جوان گويد: باباجان حالا چه وقت نماز و روزه گرفتنت است، از جوانيت استفاده كن قلبت صاف باشد پاشو در فلانجا مجلس ساز و آواز و رقص و پايكوبى وقمار و مى خوارگى است يك ساعتش به دنيا مى ارزد و. و. وقتى كه پير شدى به كربلا و مشهد مى روى توبه مى كنى،! با اين وسوسه ها طبقه جوان را از عبوديت و بندگى، باز مى دارد و امثال اين جريان هازياد است.

3

شيطان در قيامت

سئوال: آيه 22 سوره ابراهيم كه در بالا ذكر گرديد، دليل بر اين است كه شيطان در روز رستاخيز با پيروان خودسخن مى گويد و آنها را به باد ملامت و شماتت خود مى گيرد، چگونه شيطان اين توانايى را دارد كه در آن محضر بزرگ با همه پيروان خود تماس پيدا كند

جواب: اولًا اين آيه مباركه دليل اين است كه او جز دعوت كننده و صدا زننده از بيرون، نيست و تسلطى در درون آدمى ندارد هركس به صدايش جواب مثبت داد، از خدا دور مى شود، ولى راه برايش بسته نيست باز مى تواند با نيروى توبه و بازگشت، به سوى خدا برگردد.

وثانياً خداوند توانايى سخن گفتن باپيروان خود در قيامت را به شيطان مى دهد و اين در واقع يك نوع مجازات روانى براى پيروانان شيطان و اخطارى است به همه پويندگان راه او در اين جهان كه پايان كار خود و رهبر خويش را از هم اكنون ببينند و

ص: 80

به هر حال خداوند وسيله اين ارتباط را ميان شيطان و پيروانش به نحوى فراهم مى كند.

موعظه شيطان به حضرت نوح و موسى عليهما السلام

شيطان به محضر بعضى از انبياء عليهم السلام مى رسيد و صحبت مى كرد از جمله با حضرت يحيى عليه السلام گفتارهائى دارد، روزى به حضرت يحيى گفت: من از بندگى و فرمان بردارى تو به خدا، خوشم مى آيد حضرت پرسيد مردم را چگونه مى فريبى و از راه حق دور مى دارى؟! گفت: كمى صبر كن تا برگردم، پس از گذشت چند دقيقه اى، ديد شيطان ظاهر شد كلاهى با انواع و اقسام رنگ ها برسر دارد و زنگوله اى دردست مى زند و مى رقصد!، پرسيد ابليس اين چه وضعيست؟! گفت: اى يحيى اين كلاهى كه برسر دارم و رنگهاى گوناگون، من هركس را با رنگ مناسب خودش مى فريبم و از ره به در مى كنم، عالم را با راه علم وعابد را با راه عبادت و جوان را با دلت صاف باشد وقتى كه پير شدى توبه مى كنى و پير را با نويدهاى متناسب و. و.

پرسيد آن زنگوله چيست؟ گفت: اى يحيى نواى تمام موسيقى هاى عالم از اين سرچشمه مى گيرد با زدن اين زنگوله همه را به حركت وا مى دارم و مى رقصانم، زن و مرد و پير و جوان و. و.

پرسيد در فكر فريب دادن من هم مى باشى؟ گفت: بلى، مادرت كه برايت آش مى پزد و از آن سير مى خورى، در آن حال مى خواهم به تو نزديك شوم باز روى مرا مى سوزانى!! حضرت فرمود: با خدا عهد مى بندم ديگر از آش مادر سير نخورم، شيطان گفت: من هم با خدا عهد مى بندم، به هيچ كس حرف راست و درست نگويم، براى فريب تو در آن مسير اميد كوچكى داشتم، آن را هم خراب كردم.

روزى به حضرت نوح عليه السلام گفت: اى نوح به تو سه نصيحت مى كنم هيچ وقت آن را فراموش نكن. 1- هيچ وقت تكبر مكن من تكبر كردم و به آدم سجده نكردم و آن همه عبادت هايم به فنا رفت و نابود گرديد، 2- طمع را از خود دور كن، آدم به شجره منهيه طمع كرد و از بهشت رانده شد و آن همه ناز و نعمت از دستش رفت،

ص: 81

3- دور و بر حسد نگرد حسادت بيچاره ات مى كند آن گونه كه قابيل را كرد، به وصايت داداش كوچك تر از خودش حسد برد و اورا كشت، و پايه قتل ناحق را گذاشت، تا انقراض عالم هر قدر قتل ناحق پيش آيد، قابيل شريك جرم او خواهدبود.

شيطان عين اين نصيحت را خواست به حضرت موسى بگويد: حضرت عصبانى شد و خواست اورا از خود براند، خطاب رسيد يا موسى به نصيحت او گوش بده، او نيز گوش داد ولى يك نكته اضافه كرد گفت: هيچ وقت با زن اجنبيه در جاى خلوت ننشين بدان كه سومى تان من خواهم بود آخر شمارا از راه به در مى كنم، لااقل دَر را باز گذاريد يا يك بچه اى مميز كنارتان باشد.

حكم رياست «رى و طبرستان» به دست عمربن سعد داده شده و آماده حركت بود كه قضيه كربلا پيش آمد، ابن زياد او را احضار كرد و مأموريت را به او محول نمود، يك شب مهلت خواست، با ايل و تبار حتى باغلام زرخريد خود مشورت كرد هيچكدام از آنها (باتذكر بر اين كه فردا در قيامت خونخواه حسين جدّ او پيغمبر خواهد بود يابن سعد خودت را بيچاره نكن) اجازه چنين جنايتى را ندادند، وقتى كه آنها رفتند و مجلس از ناصحان خالى شد، شيطان حضور يافت و يك مسئله شرعى درست كرد و جلويش گذاشت، يابن سعد حسين يك مسلمان است و ديه يك مسلمان صد نفر شتر است، او را بكش و امارت «رى» را به دست آور و به جاى صد شتر دويست شتر مى دهى، هم رياستت به دست مى آيد و هم ديه او را دوبرابر داده اى، (اين مطلب را از مغز او گرفت كه قتل امام، كفر است و هم بايد قصاص شود نه ديه) بااين ترفند اورا به اعلام موافقت، وادار كرد و خسر الدنيا و الاخرة نمود و با جنايت خود، زمينيان و آسمانيان را، تاروز قيامت، به عزا نشانيد و اشك چشمان آنهارا جارى ساخت.

قساوت قلب و سنگدلى او به جائى رسيد كه پس از شهادت جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه كراراً شنيده بودند درباره او مى فرمود: حسينٌ منّى و أنا من حسين

ص: 82

لحمه من لحمى و دمه من دمى حسين از من و من از حسينم گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است.

دستور داد اعلام كنند تا بر بدنهاى آن شهداى ممتاز جهان بشريت مخصوصاً جوانان هاشمى، اسب بدوانند و پاره پاره نمايند و كردند و دل شيعيانش را تاابد جريحه دار نموده و آتش زدند. ألا لعنة اللّه على القوم الظّالمين.

مجلس 7 توكل برخدا

هركسى در طول زندگى، سعى دارد براى خود، يك تكيه گاه و نقطه اتكاء داشته باشد، تا با دل گرمى آن، به زندگى خود ادامه دهد و پايش نلرزد، و درمورد تكيه گاه هم هرچه قوى تر و محكم تر باشد، به همان اندازه، فكر و خيال آدمى، راحت تر و آرامشش بيشتر مى شود.

مثلا يكى در صدد پيدا كردن شغل ثابت و پر درآمد و ديگرى در طلب علم و دانش، در رشته هاى مختلف است و آن يكى در پى شغل دولتى و استخدام است و. و. همه اين تلاش ها صرفاً به اين خاطر است كه در زندگى، نيازمند مرد و نامرد نشود مخصوصاً در زمان از كار افتادگى و عائله مند شدن.

حال ببينيم كدام تكيه گاه، براى جاى جاى زندگيمان، آرام بخش و بى دغدغه است.

آن چه كه ازآيات و اخبار و سفارش بزرگان و تجربه ديدگان، به دست مى آيد، علاوه بر اين كه بايد براى تأمين نيازهاى زندگى، تلاش و سعى و كوشش داشته باشيم، هميشه به خدا توكل كرده و او را پشت و پناه خود قرار دهيم.

توكل به معناى متكى بودن و پناه بردن به خداست، كسى كه در دوران زندگى

ص: 83

خود به خدا متكى شود و به او پناهنده شود و از او يارى بخواهد، خداوند به او كفايت مى كند و به او يارى مى رساند و رها نمى سازد، به آيات و روايات كه ذكر مى كنم، دقت نمائيد تابرنامه زندگى خود را، روى آن بنا نمائيم.

1- ... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (آل عمران 159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ آل عمران: 160 اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.

اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد! و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او، شما را يارى كند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند بايد توكل كنند!

2- وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً طلاق: 3 هركس به خدا توكل نمايد، پس او برايش كافى است و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هر كس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى كند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛ و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است!

3- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (63) زمر: 63 كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست؛ و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارانند.

دقت در اين آيات به ما مى آموزد كه كليدهاى زمين و آسمان در دست قدرت اوست و هركس به او تكيه كند، مغبون نمى شود بلكه، هميشه برنده است، زيرا صراحتاً قول داده است كه اوست كفايت كننده و اوست روزى دهنده.

پس بايد در هرحال و هرجا و هرلحظه از او يارى بخواهيم و از او كمك

ص: 84

بگيريم.(1)

خدا رزق و خرج زندگى متوكلين را تأمين مى كند

قال رسول الله عليه السلام صلى الله عليه و آله و سلم:

مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّه كَفاهُ مَؤنَتَهُ وَرِزْقَهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ؛

هر كس به خدا توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت مى كند و از جايى كه گمان نمى برد به او روزى مى دهد.(2)


1- به ترجمه برخى ازآيات مربوط به توكل، توجه فرمائيد. 4- الله است ومعبودى جز او نيست پس مؤمنان بايد تنها بر الله توكل كنند. سوره التّغابن/ آيه 13 5- هيچكس فرمانرواي عالم جز خدا نيست من بر او توكل مي كنم و بايد صاحبان مقام توكل هم بر او اعتماد كنند. سوره يوسف/ آيه 67. 6- آنچه نزد الله است براي كساني كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مي كنند، بهتر و پايدارتر است. سوره شوري/ آيه 36. 7- بگو او( الله) پروردگار من است و معبودي جز او نيست، بر او توكل نمودم، توبه و بازگشت من به سوي اوست. سوره الرّعد/ آيه 30. 8- مؤمنان كساني هستند كه چون ياد الله به ميان آيد دلهايشان ترسان شود و چون آياتش بر آنان تلاوت شود، ايمانشان فزوني يابد و بر پروردگار خويش توكل مي كنند. سوره الانفال/ آيه 2. 9- بر الله توكل كن، كافي است كه الله كارسازي فرمايد. سوره الاحزاب/ آيه 3 10- موفقيت من جز به( ياري) الله نيست، براو توكل كرده ام و به او روي آورده ام. سوره هود/ آيه 88. 11- نيكو پاداشي است پاداش عمل كنندگان، آنان كه بردباري نموده و بر پروردگارشان توكل نموده اند. سوره العنكبوت/ آيات 58 و 59.
2- كنزالعمال، ج 3، ص 103، ح 5693. قال الصادق عليه السلام: إِنَّ الغِنى وَالْعِزَّ يَجولانِ فَإِذا ظَفِرا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنا؛ بى نيازى و عزّت به هر طرف مى گردند و چون به جايگاه توكل دست يافتند در آنجا قرار مى گيرند. اصول كافى، ج 2، ص 65، ح 3. قال الباقر عليه السلام: مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّه لايُغْلَبُ وَمَنِ اعْتَصَمَ بِاللّه لايُهْزَمُ؛ هر كس به خدا توكل كند، مغلوب نشود و هر كس به خدا توسل جويد، شكست نخورد. جامع الأخبار، ص 322. قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: التَّوَكُّلُ بَعْدَ الْكَيْسِ مَؤْعِظَةٌ؛ توكّل كردن( به خدا) بعد از به كار بردن عقل، خود موعظه است. كنزالعمال، ج 3، ص 103، ح 5696. قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: الطِّيَرَةُ شِرْكُ وَمامِنّا إِلّا( و يطيّر) وَلكِنَّ اللّه يُذْهِبُهُ بِالتَّوَكُّلِ؛ فال بد زدن شرك است و هيچ كس ازما نيست مگر اين كه به نحوى دستخوش فال بد زدن مى شود، اما خداوند با توكل به او آن را از بين مى برد. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1170، ح 3538 رَأى رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله قَوْما لا يَزْرَعونَ قالَ: ما أَنْتُمْ؟ قالوُا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلونَ، قالَ: لا، بَلْ أَنْتُمْ المُتَّكِلونَ؛ رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گروهى را كه كشت و كار نمى كردند، ديدند و فرمودند: شما چه كاره ايد؟ عرض كردند ما توكل كنندگانيم. فرمودند: نه، شما سر باريد( يعنى خرجتان بر ديگريست كه خدا باشد). مستدرك الوسائل، ج 11، ص 217، ح 12789.

ص: 85

يكى از بزرگان فرمود: من به مقام توكل رسيدم به سبب زنى در سفرمكه كه در جلوى حاجى ها با سرعت زياد راه مى رفت و من خيال كردم او توشه راه و مركب ندارد: نزديك او رفته و از جيبم بيست درهم بيرون آوردم و به او گفتم: اين را بگير و براى خودت مركبى كرايه نما، آن زن نگاهى كرد و نگرفت و دستهايش را به آسمان بلند كرد و دستهايش پر از زر گرديد و بمن گفت: اى شيخ تو از جيبت در مى آورى و من از هوا، برو پى كارت من محتاج نيستم پس اين آيه را تلاوت نمود «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» و گفت: رزق و توشه من برخداست و از مخلوقات ابداً چيزى نخواسته ام؛

به خود گفتم من اين كرامات از مردان شنيده بودم و حالا از زنها ديدم، به او گفتم ترا به خدا قسمت مى دهم به من بگو باچه وسيله اى به اين مقام رسيده اى؟!، گفت با توكل (به خدا) از اين ماجرا من به مقام توكل رسيدم و باقى عمرم را راحت شدم.(1)

(حضرت) دانيال پيغمبر (عليه السلام) در زمان (شاه) ستم پيشه و طغيانگر بود، و در تفسير است در دست بخت نصر نود سال اسير بود، وقتى فضل او را ديد و دانست كه بنى اسرائيل فَرَجِ او را منتظرند، اورا گرفت و به چاه وسيعى انداخت و چند حيوان درنده ازجمله شير ماده اى هم انداخت كه اورا پاره پاره كنند، ولى هيچكدام


1- لئالى الاخبار: 2/ 72.

ص: 86

از آن درنده ها به او نزديك نشد! و شير خاك مى خورد و پستانش پر از شير مى شد و به او مى خوراند؛

پس خداوند به پيغمبرى در بيت المقدس وحى نمود، بنده من دانيال در چاهيست برايش طعام ببر، عرض كرد خدايا دانيال كجاست؟ فرمود: از قريه بيرون مى روى و گرگى جلويت مى آيد پشت سرش برو تورا راهنمائى مى كند، گرگ اورا به سر چاه رساند و دانيال را صدا زد، دانيال از ته چاه جواب داد، لبيك صداى غريبى را مى شنوم، گفت خداوند به تو سلام مى رساند و اين طعام و نوشيدنى را برايت فرستاده است، پس آب و غذا را به چاه انداخت و دانيال گفت: الحمد للّه الّذى لاينسى من ذكره ولا يخيب من دعاه و من توكّل على اللّه، كفاه، الحمد للّه الّذى لاينسانى حين يقطع منّى الحِيَلْ.(1) ستايش خدائى را كه، هركس اورا ياد آورد، فراموش نمى كند و هركس او را دعا كند، محرومش نمى سازد و هركس به او توكل كند، برايش كفايت نمايد، حمد خدائى را كه مرا فراموش نكرد زمانى كه راههاى چاره جوئى برايم قطع گرديد (و بسته شد).

بعضى از اصحاب گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از كوه هاى مدينه بيرون رفتيم، با اشاره دست مرا خواست، نزديكش رفتم پرنده نابينائى را ديدم در شاخه درخت نوك منقارش را بهم مى زد، فرمود: مى دانى چه مى گويد؟، گفتم: نه فرمود:

مى گويد: خدايا توعادلى كه ظلم نمى كنى چشمانم را از من گرفتى، گرسنه ام مراسير كن، ناگهان ملخى به داخل دهانش پريد و او شروع به خوردن نمود و دوباره منقار بهم زد، فرمود: مى دانى چه مى گويد؟ گفتم نه، فرمود: ميگويد، من توكّل على اللّه كفاه و من ذكره لاينساه هركس به خدا توكل كند برايش كفايت مى نمايد و هركس اورا به ياد آورد فراموشش نكند.(2)


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 54- 53 تلفيق و تنظيم چند روايت به صورت بالا.
2- لئالى الاخبار: ج 2 ص 53.

ص: 87

ازآيت الله بهاءالدينى نقل مى كنند فرمود: آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى به قم كه آمد به محضر بزرگان علما كسى را فرستاد كه ابلاغ نمايد عبدالكريم در اختيار شماست) يعنى اگر امرى يانيازى داشتيد در خدمتم،! از جمله به محضرآيت الله حجت كوه كمرى فرستاد ايشان در جواب فرمودند: (البته ما نياز بيشترى به كريم داريم ولى به عبدالكريم، نه، با وجود كريم به عبدالكريم نيازى نداريم).(1)

توكل مراتبى دارد.

قال الكاظم عليه السلام: لَمّا سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعالى: (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ): التَّوَكُّلُ عَلَى اللّه دَرَجاتٌ، مِنْها أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللّه فى امورِكَ كُلِّها فَما فَعَلَ بِكَ كُنْتَ عَنْهُ راضيا تَعْلَمُ اءَنَّهُ لايَألوكَ خَيْرا وَفَضْلًا وَتَعْلَمُ أَنَّ الْحُكْمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّه بِتَفويضِ ذلِكَ إِلَيْهِ وَثِقْ بِهِ فيها وَفى غَيْرِها؛ در پاسخ به سؤال ازآيه «و هر كس به خدا توكل كند او براى وى بس است» توكل كردن بر خدا درجاتى دارد: يكى از آنها اين است كه در تمام كارهايت به خدا توكل كنى و هر چه با تو كرد از او خشنود باشى و بدانى كه او نسبت به تو از هيچ خير و تفضّلى كوتاهى نمى كند و بدانى كه در اين باره حكم، حكم اوست، پس با واگذارى كارهايت به خدا بر او توكل كن و در آن كارها و ديگر كارها به او اعتماد داشته باش.(2)

امام رضا عليه السلام:

ما حَدُّ التَّوكل؟ فَقال لي: ان لا تَخافَ معَ اللهِ احَداً؛

حد توكل چيست؟ حضرت فرمودند: اينكه با وجود خدا از هيچ كس نترسى (3)


1- آقاى فرحزاد در سخنرانى سحر 25 ماه رمضان المبارك سال 1385 شمسى.
2- كافى، ج 2، ص 65، ح 5.
3- جهاد النفس، ح 292.

ص: 88

نتيجه پناه بردن بغير خدا.

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:

يَقولُ اللّه عَزَّوَجَلَّ ما مِنْ مَخْلوقٍ يَعْتَصِمُ دونى إِلّا قَطَعْتُ أسْبابَ السَّماواتِ وَأسبابَ الأْرْضِ مِنْ دونِهِ فَإِنْ سَأَلَنى لَمْ اعْطِهِ وَإِنْ دَعانى لَمْ اجِبْهُ؛

خداوند عزوجل مى فرمايد: هيچ مخلوقى نيست كه به غير من پناه ببرد، مگر اين كه دستش را از اسباب و ريسمان هاى آسمانها و زمين كوتاه كنم، پس اگر از من بخواهد عطايش نكنم و اگر مرا بخواند جوابش ندهم.(1)

امام على عليه السلام:

التَّوَكُلُّ عَلَى اللّه نَجاةٌ مِنْ كُلِّ سوءٍ وَحِرْزٌ مِنْ كُلِّ عَدُوٍّ؛

توكل بر خداوند، مايه نجات از هر بدى و محفوظ بودن از هر دشمنى است.(2)

امام على عليه السلام:

مَنْ تَوكَّلَ عَلَى اللّه ذَلَّتْ لَهُ الصِّعابُ وَتَسَهَّلَتْ عَلَيْهِ الأْسْبابِ؛

هر كس به خدا توكل كند، دشوارى ها براى او آسان مى شود و اسباب برايش فراهم مى گردد.(3)

قال الكاظم عليه السلام:

مَن أرادَ أن يكونَ أقوَي النّاسِ فَليتَوكل عَلي اللهِ؛

هر كه مي خواهد كه قويترين مردم باشد بر خدا توكل نمايد.(4)


1- امالى طوسى، ص 585، ح 1210.
2- بحارالأنوار، ج 78، ص 79، ح 56.
3- غررالحكم، ج 5، ص 425، ح 9028.
4- بحار الانوار، ج 7، ص 143. امام جواد عليه السلام: الثِّقَةُ بِاللهِ ثَمَنٌ لِكٌلِّ غالٍ و سُلَّمٌ الى كُلِّ عالٍ؛ اعتماد به خدا بهاى هر چيز گرانبها است و نردبانى به سوى هر بلندايى. بحارالانوار، ج 5، ص 14. امام جواد عليه السلام: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فِيهِ لَم يَندَم: تَركُ العَجَلة، وَ المَشوِرَة، وَ التَّوَكُلُ عَلَي اللهِ عِندَ العَزمِ؛ سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشميان نگردد: 1- اجتناب از عجله، 2- مشورت كردن، 3- و توكل بر خدا در هنگام تصميم گيري. مسند الامام الجواد، ص 247. امام علي عليه السلام: مَن تَوكَّلَ عَلَي اللهِ ذَلّت لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهّلَت عَلَيهِ الأسبابُ هر كه بر خدا توكل كند دشواريها برايش آسان شده و اسباب برايش فراهم گردد. غررالحكم ح 3888 ص 197

ص: 89

توكل كنندگان در قرآن

البته براى نمونه چند توكل كنندگان برخدا را از انبياء عليهم السلام از خود قرآن كريم، با آوردن كمى از سرگذشت آنها، بيان مى كنم.

1- حضرت نوح (عليه السلام) ازتوكل كنندگان بر خدا در قرآن

هنگامي كه نوح (عليه السلام) در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصب قرار گرفت، با اعتماد و توكل بر خداوند، در برابر همه آنان مقاومت كرد، هر قدر آنان به اذيت و آزار اين پيامبر خدا پرداختند، حضرت نوح (عليه السلام) دست از دعوت آنان به توحيد و يكتا پرستي و ارشاد و راهنماي بر نداشت، قرآن كريم در اين زمينه به پيامبر گرامي اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مي گويد:

سرگذشت نوح (عليه السلام) را براي آن ها (مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان، در آن هنگام كه به قوم خود گفت: اى قوم من! هرگاه موقعيت من و يادآوري هايم نسبت به آيات الهي بر شما سنگين (و غيرقابل تحمل) است (هر كاري كه از دستتان ساخته است بكنيد، من ترس ندارم) من بر خدا توكل كرده ام (1)

راستي اين چه عاملي بود كه نوح (عليه السلام) را با مؤمنان اندكي كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت، شجاعت و شهامت مي بخشيد، كه اين چنين ايستادگي كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند، و بي اعتناي خويش را به نقشه ها و افكار و بت هاي آن ها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه اي محكم رواني برآنان وارد ساختند. آري اين عامل چيزي جز ايمان به خدا و توكل بر ذات


1- يونس/ 71.

ص: 90

پاك او نبود،

علامه طباطبايي در الميزان مي گويد: نوح چنان در توكلش قرص و محكم بود كه در مقابل قومش مي گفت: من درقبال تهديدي كه از ناحيه سينه هاي دردمند و روحيه هاي تنگ شما متوجه من است، بر خدا توكل كرده ام و كارم را به او ارجاع داده و او را وكيل خود ساخته ام تا در شئون من تصرف كند و خود را گرفتار تدبير و نقشه كشي نكرده ام (1)

اين نكته كمال توكل و اتكال نوح را بر خدا بيان مي كند، به گونه كه از خودش اصلا نقشه و طرحي نداشته و تمام كارهايش را به خدا وا گذار كرده باشد. اين همان بالاترين مرتبه توكل است.

2- حضرت هود (عليه السلام) از توكل كنندگان در قرآن:

حضرت هود (عليه السلام) كه بعد از دوران حضرت نوح عليه السلام مي زيسته است، ازسو ي قوم بت پرستش تهديد به مرگ مي شود، با صراحت تمام از خدايان دروغين و معبود هاي ساختگي آنان بيزاري جسته، و در مقابل آنان مقاومت كرده و توكل و اتكايش را به خدا به نمايش مي گذارد، قرآن كريم در حكايت از هود چنين مي فرمايد:

گفت: من خدا را به شهادت مى طلبم، شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شريك (خدا) قرار مى دهيد از آن چه غير او (را مى پرستيد)! حال كه چنين است، همگى براى من نقشه بكشيد؛ و مرا مهلت ندهيد! (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست چرا كه) من، به الله كه پروردگار من و شماست، توكل كرده ام (2)

هود با گفتن: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ ... علت عدم خوف و ترس خود را از مشركين و خدايان آن ها بيان مي كند، و مي گويد من امرحفظ خودم و خذلان (و نابودي و شكست) شما را به خدا وا گذار كرده ام، و اعتماد و تو كلم بر او مي باشد؛ زيرا فقط


1- ترجمه الميزان، ج 10، ص 150.
2- هود/ 54- 56.

ص: 91

پروردگار مالك امر من و امور شماست (1).

آري از آن جاي كه بالاترين مقامات براي بنده مقام توكل است، و پس از آن كه مي داند (لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا) است و تمام امور تحت مشيت الهي انجام مي گيرد و هر چه او بخواهد همان تحقق پيدا مي كند، بايد خودى خود را كنار گذاشته، و تمام امور را به خدا وا گذار كند.

زجاج مي گويد: اين از بزرگ ترين معجزه هاي پيامبران خداست، كه خود به تنهائى در برابر جامعه هاي گمراه و بيداد پيشه خود، كه همگي برضد آنان به ستم و تجاوز رفتار مي كردند، دليرانه مي ايستادند و آنان را اينگونه و با اين بيانات منطقي و قهرمانانه به مبارزه مي طلبيدند و بسان (حضرت) هود بي هيچ ترس و دلهره اي از شرارت تجاوزكاران، مي گفتند: آن چه از دست شما و خدايانتان ساخته است انجام دهيد! و شگفت اين جا است كه آنان هم نتوانستند به او زيان و آسيبي برسانند.

3- حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) ازتوكل كنندگان بر خدا در قرآن:

از آن جائى كه اين پيامبر بزرگ الهي و قهرمان توحيد، زندگي اش سر تا سر درس عبوديت و بندگي خدا، تسليم در برابر دستورات الهي، جهاد في سبيل الله و مبارزه با شرك و بت پرستي بود، و امت اسلامي از بركت دعاى او و مفتخر به نام گذاري او مي باشد(2)، قرآن مجيد او و پيروانش را به عنوان الگو و سر مشق معرفي كرده (3) و گوشه ي از مبارزه ي او با شرك و بت پرستي و بيزاري جستن او از مشركين را بيان


1- رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، بيروت، دارالمعرفه، ج 12، ص 170.
2- تفسيرنمونه، ج 24، ص 18.
3- لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ براى شما در زندگى آن ها( ابراهيم( عليه السلام) و پيروان او) اسوه حسنه[ و سرمشق نيكويى] بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ و هر كس سرپيچى كند به خويشتن ضرر زده است، زيرا خداوند بى نياز و شايسته ستايش است. ممتحنه/ 6.

ص: 92

مي كند، و در مورد توكل و اتكايش بر خداي سبحان چنين مي فرمايد: ... رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ(1)، بار الها، ما بر تو توكل كرديم و رو به درگاه تو آورديم و بازگشت تمام خلق به سوى توست.

توكل ابراهيم (عليه السلام) در بين آتش نمروديان:

در آن هنگام كه بت پرستان لجوج و متعصب و خشمگين، او را به خاطر در هم شكستن بت هاي شان به محاكمه كشيده بودند، و ابراهيم (عليه السلام) در يك قدمي مرگ قرار داشت، و شعله هاي آتش از هر طرف زبانه مي زد، و چنان درياي عظيم از آتش به وجود آورده بودند و به اندازه شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند(2) با اين حال ابراهيم (عليه السلام) بت شكن معبود هايشان را به سخريه مي كشيد و با دلايل محكم، منطق خرافي آن ها را در زمينه بت پرستي در هم مي كوبيد، و ايمان و توكلش به خداي يگانه را به نمايش مي گذاشت. در همين مورد در تفسير علي بن ابراهيم (عليه السلام) مي خوانيم: هنگامي كه ابراهيم (عليه السلام) را در منجنيق گذاشتند، عمويش آزر آمد و يك سيلي محكم به صورت او زد وگفت: از مذهب توحيدت بازگرد! (ابراهيم (عليه السلام) اعتنائى به او نكرد) در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظاره گر اين صحنه باشند، همه موجودات از خداوند تقاضاي نجات ابراهيم (عليه السلام) را كردند، از جمله زمين گفت: پروردگارا! بر پشت من بنده موحدي جز او نيست و هم اكنون در آتش فرو مي رود، خطاب آمد اگر او مرا بخواند مشكلش را حل مي كنم، جبرئيل (عليه السلام) در منجنيق به سراغ او آمد و گفت: اي ابراهيم (عليه السلام) به من حاجتي داري تا انجام دهم؟ ابراهيم (عليه السلام) گفت: به تو نه! اما به پروردگار عالم آري! در اين جا بود كه جبرئيل انگشتري به او داد كه اين جمله ها (كه در واقع دستور نجات بود) بر روي آن نوشته شده بود: لااله الاالله محمدرسول الله، ألجأت ظهري الي الله، أسندت امري الي الله، وفوضت امري الي الله!


1- ممتحنه، آيه 4.
2- تفسيرنمونه، ج 13، ص 445.

ص: 93

(در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: در اين هنگام ابراهيم (عليه السلام) با خدا چنين راز و نياز كرد: يا احد يا احد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد توكلت على الله (1) اين جمله ها كه مفهوم واقعيش همان توكل همه جانبه بر خدا بود، كار خود را كرد،

و هنگامي كه ابراهيم (عليه السلام) در ميان آتش پرتاب شد به تعبير روايت: اوحي الله الي النار كوني به ردا، فا ضطربت اسنان ابراهيم (عليه السلام) من البرد حتي قال: و سلاما علي ابراهيم (عليه السلام) در اين هنگام خداوند به آتش وحي فرستاد كه سرد شو! آتش آن چنان سرد شد كه دندان هاي ابراهيم (عليه السلام) به هم مي خورد، سپس خطاب آمد و سلاما علي ابراهيم (عليه السلام) سرد و سالم باش براي ابراهيم (عليه السلام) (در اين هنگام آتش به محيطي آرام بخش مبدل گشت) و جبرئيل دركنار ابراهيم (عليه السلام) قرار گرفت و با او به گفتگو نشست. نمرود از فراز جايگاه خود چنين گفت: من اتخذالها فليتخذ مثل اله ابراهيم عليه السلام اگر كسي مي خواهد معبودي براي خود برگزيند همانند معبود ابراهيم (عليه السلام) را انتخاب نمايد(2)

توكل ابراهيم (عليه السلام) در سرزمين مكه:

و هم چنين اين ماجراها انسان را به ياد گوشه اي ديگر از سر گذشت ابراهيم (عليه السلام) و توكل او بر خدا در يكي از مشكل ترين ساعات زندگانيش مي اندازد، و آن جريان آوردن حضرت ابراهيم عليه السلام فرزند دلبندش اسماعيل (عليه السلام) و مادرش هاجر را، طبق فرمان خداوند، به سرزمين مكه كه در آن روزي كه سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود، كه در آن سرزمين لم يزرع آن ها را گذاشت، و با آن ها خدا حافظي كرد و رفت، در اين لحظه هاي سخت و دشوار قرآن كريم اطاعت ابراهيم (عليه السلام) خليل از فرمان الهي و توكلش بر خدا را چنين بيان مي كند:


1- تفسيرنمونه، ج 13، ص 446.
2- اخلاق در قرآن، ج 2، ص، به نقل از تفسير علي بن ابراهيم( ع)، ج 2، ص 73 و 74 باتلخيص.

ص: 94

پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، (با فرمان تو و با توكل بر تو) ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند؛ تو دل هاي گروهى از مردم را متوجّه آن ها ساز؛ و از ثمرات به آن ها روزى ده؛ شايد آنان شكر تو را به جاى آورند.(1)

آيا اگر ايماني هم چون كوه، و دلي هم چون دريا، و توكلي در سطح بسيار بالا نباشد، ممكن است انسان همسر و فرزند دلبند شير خواره اش را، در سرزميني خشك و سوزان و بي آب و علف فقط براي امتثال فرمان خدا رها كند، و از آن جا به وطن خويش باز گردد؟! تنها در پرتو توكل به خدا و اميد و يقين داشتن به او است كه انسان مي تواند دست به چنين اقدامي تاريخي و اعجاب برانگيز، بزند. و به راستي كه به تعبير قرآن كريم در ابراهيم (عليه السلام) خليل اسوه و الگو است براي موحدان و مسلمانان، در زمينه هاي مختلف از توحيد و يكتا پرستي گرفته تا مبارزه با شرك و بت پرستي و از تسليم در برابر دستورات خدا گرفته تا رسيدن به اوج قله ي رفيع توكل و يقين.

4- حضرت شعيب عليه السلام از توكل كنندگان بر خدا در قرآن:

قوم حضرت شعيب، كه مردم را از پذيرفتن دعوت شعيب باز مي داشتند، و همواره سعي مي كردند راه خدا را كه همان دين فطرت است كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند، شعيب عليه السلام آنها را به ياد نعمت هاي خداوند انداخته و توصيه مي كرد كه از تاريخ امم گذشته و سرانجام مفسدين ايشان عبرت گيرند. او در انجام وظيفه خود كه ارشاد و راهنمايي قومش بود، نهايت سعي و تلاش خويش را به كاربرد، ولي قومش استكبار ورزيده، نه تنها به دستورات او گردن ننهادند و زير بار حق نرفتند، بلكه شعيب و پيروان او را با تأكيد و اخراج، تهديد كردند و گفتند: بايد از دين توحيد دست بر داريد وگرنه از شهر و ديارتان اخراج خواهيم كرد. حضرت


1- ابراهيم( ع)، آيه 37.

ص: 95

شعيب با كمال شجاعت و شهامت و با اتكال به خدا، در برابر تمام اين تهديدات و استكبار ورزيدن هاي قومش، با كمال استقامت و پايداري مي ايستد، و براي اين كه به آن ها بفهماند كه از اين تهديدات شما ترس و هراسي ندارم و هرگز دست از دعوت به توحيد و يكتاپرستي بر نمي دارم مي گويد: ... وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا ...(1)، پروردگار ما بر همه چيز كاملًا آگاه است، ما بر خدا توكل كرديم. چون خداوند كسي را كه بر او اعتماد و توكل مي كند از شر هر چيزي حفظ مي كند (23)، و شر اشرار و توطئه گران را دفع نموده، و شخص متوكل را در نيل به اهدافش ياري خواهد كرد.

با توكل بر خدا در برابر آن تهديدات مقاومت كرد و دست از دعوت به توحيد و يكتاپرستي بر نداشت. راستي شگفت آور است كه انساني تك و تنها يا با ياراني بسيار اندك، در برابر گروهي عظيم و متعصب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديد هاي آن ها را به باد سخريه بگيرد، آري اين گونه قدرت روحي و شجاعت و شهامت بر خاسته و نشأت گرفته از ايمان و توكل بر خداست.

5- يعقوب (عليه السلام) از توكل كنندگان بر خدا در قرآن:

در جريان يعقوب عليه السلام و پسرانش نيز چيزي كه بيش از همه بر جستگي پيدا كرده توكل و اعتماد به خداست، زيرا در تاريخ مي بينيم كه پسران حضرت يعقوب از پدر در خواست مي كنند كه برادرشان بنيامين را همراهشان به سرزمين كنعان بفرستد، در مرحله اول حضرت يعقوب عليه السلام با اين درخواست مخالفت مي كند، ولي بعد از گرفتن عهد و پيمان خدايى از فرزندانش، راضى مى شود كه فرزند دلبندش بنيامين را همراه برادرانش كه سابقه بسيار سوئي هم در مورد يوسف داشتند، بفرستد، در اين موقعيت حساس و دشوار كه مي خواهد اجازه دهد كه فرزندانش، بنيامين را


1- اعراف، آيه 89.

ص: 96

همراه خودشان به سرزمين كنعان ببرند (سرزمينى علاوه بر اين كه، يك كشور بيگانه است، براي رسيدن به آن جا، بايد راه دور و درازي را بپيمايند) اتكا و اعتمادش به خداست نه به فرزندانش؛ لذا بر خدا توكل كرده و چنان كه قرآن حكايت مي كند فرمود: ... اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (1) خدا بر آن چه ما مى گوييم وكيل باشد. يعني توكلم و اعتماد و اميدم به خداست كه او حفظ فرمايد، به من برگرداند.

اگر او حفظ نكند فرزندان من نمي توانند كاري از پيش ببرند.

در اين جا مي بينيم كه يعقوب در عين حال كه از فرزندانش و ثيقه و عهد و پيمان گرفت، ولي تمام اميد و اعتمادش به خدا ست، چنان كه در آخر سخنانش اين مطلب را آشكار كرد و توكلش را اظهار نمود. و هم چنين در وصيتى كه درآيه بعدى آمده، نخست سفارش مى كند از يك دروازه وارد مصر نشوند، بلكه از درهاى متعدد وارد شوند، و آن گاه بر پروردگارش خداى متعال توكل كرده و تمام كساني را كه داراي روحيه توكل هستند نيز دستور به توكل بر خدا مي دهد و مي فرمايد: ... عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ،(2) بر او توكّل كرده ام؛ و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند يعني حتم و لازم است بر مردم و انسان هاي كه داراي ايمان به خدا و روحيه توكل هستند، كه آن ها نيز متوكل باشند و بر او توكل كنند، اين سخن يعقوب اشاره دارد به اين كه شما ابناء من هم مطمئن به حفظ خود نباشيد، بلكه توكلتان بر خدا باشد، كه او شما را از هر گزندي و حسد و نظري حفظ فرمايد (28)

اين توكل حضرت يعقوب بهترين درس و الگو است، كه انسان نبايد متكي به اسباب باشد، بلكه در عين حال كه از اسباب استفاده مي كند توكل و اعتمادش به خدا باشد.

6- حضرت موسي (عليه السلام) از توكل كنندگان در قرآن:

يكي از كساني كه قرآن از او به عنوان متوكل يادمي كند، حضرت موسي (عليه السلام) و


1- يوسف، آيه 67.
2- 27- يوسف، آيه 67.

ص: 97

هم چنين به دنبال او بني اسرائيل مي باشد، حضرت موسي در مبارزات بسيار سخت و پي گيري كه با فرعون و فرعونيان داشت، با توكل به خدا نهايتاً به پيروزي رسيد و بني اسرائيل را از تحت استثمار و بردگي فرعون و فرعونيان نجات داد.

هنگامي كه حضرت موسي مأموريت پيدا كرد، كه فرعون و اطرافيانش را به توحيد و يكتا پرستي دعوت كند، او نيز به سراغ فرعون رفته دعوت خويش را آغاز كرد، ولي فرعون و فرعونيان به خاطر كبر و خود برتر بيني كه داشتند، از پذيرش دعوت حضرت موسي سر باز زدند، و از اين كه در برابر حق سر تسليم فرود آورند، و دعوت پيامبر خدا را اجابت كنند، تكبر ورزيدند. در پي دعوت حضرت موسي به يكتاپرستي، تنها گروهي كه به موسي ايمان آوردند، فرزنداني از قوم او بودند. علامه طباطبايي در الميزان مي گويد: عده اي از زيردستان بني اسرائيل بودند كه به حضرت موسي ايمان آوردند، نه سردمداران و اشراف و توانگران (1)

موسي بن عمران عليه السلام براي اين كه آرامشي به آن ها ببخشد، و آن ها از وحشت رهائى يابند، دستور توكل بر خدا را به آنان داد، قرآن كريم در حكايت از حضرت موسي (عليه السلام) چنين مي فرمايد: وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (2)، اي قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد و تسليم او هستيد بر او تو كل كنيد. يعني تنها در سايه توكل بر خداست، كه مي توانيد با چنين حاكم نيرومند بي رحم و متكبر سركش مبارزه كنيد، و از شر او در امان بمانيد.

بديهي است كه حضرت موسى (عليه السلام) در اين امر يعنى توكل بر خدا پيشگام بود؛ زيرا: اولًا پيامبران الهى تا خودشان متصف به صفتى نباشد ديگران را به آن دعوت نمي كنند، و به هر چيزى كه ديگران را به آن دعوت مى كنند خودشان در اعلا مرتبه آن صفت قرار دارند، بنابراين حضرت موسي بالاترين مرتبه توكل را دارا بود. ثانيا اگر مقام توكل را نداشت آن هم بالاترين درجه آن را، چگونه ممكن بود يك مرد


1- ترجمه الميزان، ج 10، ص 164.
2- يونس، آيه 84.

ص: 98

چوپان، با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهرى، به جنگ يكى از ابرقدرت ها و بزرگ ترين قدرت هاى نظامى و سياسى زمان خود برود؟!

7- توكل بني اسرائيل در قرآن:

به دنبال دعوت موسي (عليه السلام) پيروانش را به توكل بر خدا، آن ها نيز دعوت موسي را لبيك گفته و در پاسخ او توكلشان را بر خدا اظهار داشتند، قرآن در حكايت از آنان چنين مي فرمايد: فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (1) ماتنها بر خدا توكل داريم (سپس رو به درگاه خدا آوردند و چنين دعا كردند:) پروردگارا ما را مورد شكنجه اين گروه ستمگر قرار نده.

آري حضرت موسي و بني اسرائيل نيز نتيجه توكلشان را ديدند، و با كمال سلامتي و پيروزي از دست فرعون و فرعونيان نجات پيدا كرده، و از درياي نيل عبور نمودند، و خداي متعال دشمنان مؤمنين و پيروان راستين موسي را، طبق وعده اي كه داده بود نابود كرد و بدست درياي نيل سپرده به ديار عدم فرستاد.

8- مؤمن آل فرعون ازمتوكلين بر خدا در قرآن:

يكي ديگر از كساني كه قرآن او را از متوكلين و واگذارندگان كارش به خدا معرفي مي كند، مؤمن آل فرعون است.

مؤمن آل فرعون كه بود؟. ازآيات قرآن همين قدر استفاده مي شود كه او مردي بود از فرعونيان كه به موسى (عليه السلام) ايمان آورده بود اما ايمان خود را مكتوم و مخفي مي داشت، ولي در دل به موسي عشق مي ورزيد و به او علاقه داشت و خود را موظف به دفاع از او مي ديد. و در لحظات حساس به ياري موسي شتافت و او را از يك توطئه خطرناك قتل رهاي بخشيد(2) بعضي از مفسرين مي گويد: مؤمن آل فرعون از اول عمر ايمان كامل داشت، و گفته اند نامش حزقيل بود (و يكي از


1- يونس: 86.
2- تفسيرنمونه، ج 20، ص 87.

ص: 99

پيامبران بوده) و از زمان نوح (عليه السلام) بوده و ششصد سال كتمان ايمان مي كرد تا موقعي كه حضرت موسي مبعوث شد و در كنار او با قوت قلب و جرئت، ايمان خويش را اظهار داشت (1) گفتار او را با فرعون قرآن درسوره مؤمن (غافر) ازآيه 28 تاآيه 45 همين سوره بيان مي كند. مؤمن آل فرعون با نصايح و گفتار خير خواهانه و دوستانه، و گاه با ترساندن از عذاب الهي و ياد آوري سرنوشت اقوام نوح و عاد و ثمود، مي خواست فرعون و اطرافيانش را از قتل موسي منصرف ساخته، و آن ها را به ايمان آوردن به موسي متقاعد نمايد، ولي وقتى ديد كه گفتار او به فرعون و اطرافيانش تأثير ندارد، ايمانش را اظهار داشت، و گفتني ها را بيان كرد و خطاب به قومش چنين گفت: فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ(2) به زودي آن چه را من امروز به شما مي گويم، به خاطر خواهيد آورد و هنگامي، كه آتش خشم و غضب الهي دامانتان را در اين جهان و آن جهان مي گيرد، به صدق گفتاري من پي مي بريد، و من تمام كار هاي خود را به خداوند يگانه و يكتا، واگذار مي كنم كه او نسبت به بندگانش بينا است.

مؤمن آل فرعون در آخرين گفتارش اين مطلب را روشن ساخت، كه من با توكل و واگذاري كارهاي خود به خدا، قدم به اين ميدان نهاده ام، و به قدرت نا محدود او تمسك جسته و تكيه كرده ام، كه قدرت فرعون و اطرافيانش در برابر آن هيچ است.

9- توكل پيامبرگرامي اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) برخدا در قرآن:

قرآن مجيد در سوره شورى، بعد از آنكه بحث ولايت خداي سبحان را مطرح مي كند، از قول پيامبرش نبي مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) توكل او را بر خداوند چنين بيان مي كند: ... ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ،(3)

همان خدا (ى آفريننده عالم و آدم) پروردگار من است، كه بر او توكل كرده و به


1- تفسيراطيب البيان، ج 11، ص 371.
2- مؤمن، آيه 44.
3- شورا، آيه 10.

ص: 100

درگاه او به تضرّع باز مى گردم.

آرى اثر يكتاپرستى و ولى نگرفتن غير خدا، يكى اين است كه بر او توكل كند، و همواره به او رجوع نمايد، و تحت ولايت او قرار گيرد.

به راستي، توكل بر خداي سبحان از چنان ارزش و نقشي برخوردار است، كه در زندگي اكثر پيامبران در قرآن مي بينيم، كه در برابر هجمه هاي مشركين و كفار، و دشمنان عدالت و ديانت متوسل و متمسك به توكل بر خدامي شده اند. در مورد پيامبر گرامي اسلام كه بيشترين اذيت و آزار را از ناحيه كفار و مشركين متحمل شد، نيز مي بينيم كه از طرف خداوند متعال مأمور به توكل بر او مي شود،

10- مؤمنان از توكل كنندگان بر خدا در قرآ ن:

درآيات متعدد قرآن كريم يكي از صفات پسنديده و قابل تمجيد، مؤمنان توكلشان بر خدا بيان شده است، و از صفات نيك و قابل ستايش آن ها محسوب گرديده،(1) و در پرتو اين نيروي عظيم به مقامات بس ارجمند نايل آمدند، و در سايه همين توكل بر خدا، به مقابله با دشمن برخواسته و نقشه هاي توطئه گران و دشمنان را نقش بر آب ساخته و از نعمت و اجر و پاداشي الهي برخوردار شدند و مورد فضل و رحمت خداوند قرار گرفتند، آيه 171- 173 آل عمران مؤيد اين گفتار است. مؤمنان كه در كنار حضرت ابراهيم (عليه السلام) قرار داشتند و به او ايمان آورده بودند، با توكل برخداتوانستند، در برابر بزرگ ترين ستمگر عصرشان نمرود كه ادعاي خدايي مي كرد، در كنار ابراهيم (عليه السلام) خليل به مبارزه برخيزند، و چنان در اين راه جلو بروند و به مراتب بالاي از ايمان و توكل و مبارزه ي با شرك و بت پرستي برسند، كه قرآن كريم آنان را دركنار قهرمان توحيد حضرت ابراهيم (عليه السلام) به عنوان اسوه و الگو معرفي نمايد، چنان كه مي فرمايد: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي


1- فرهنگ قرآن، ج 9، ص 286.

ص: 101

إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ،(1) براى شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم (ع) و اصحابش اقتدا كنيد كه آن ها به قوم (مشرك) خود گفتند: ما از شما و بت هاي شما كه به جاى خدا مى پرستيد به كلى بيزاريم، ... بار الها، ما بر تو توكل كرديم و رو به درگاه تو آورديم و بازگشت تمام خلق به سوى توست.(2)

در واقعه كربلا كه درسهاى فراوان اتكال به خدا و پناهنده شدن به او را، به بشريت داده است، شب عاشوراء در آن بحران روحى امام عليه السلام و يارانش و مخدرات حرم و دودمانش، حدود هزار ودويست نفر، اطراف امام را گرفته بودند، اما حضرت كه خطبه اى خواند و جريان فردارا بيان نمود و روشن كرد هركس با او بماند، شهيد خواهد شد و چون فقط به خداى توانا، متكى بود، چراغهارا خاموش كرد و بيعت خود را از آنها بر داشت، آن همه جمعيت به طورى پراكنده شدند در حدود چهل و چند نفر ماندند كه سى نفر روز عاشوراء، از لشكر دشمن تك تك جدا شده و خود را به امام رسانيدند و جمعاً با طفل ششماهه و غيره شدند، هفتاد و دو نفر شهيد.

اين پراكنده شدن، بگونه اى دل مخدرات را لرزاند و به هراس انداخت، كه صديقه صغرا زينب كبرا عليها السلام خود را به امام رسانيد و عرضه داشت برادر آيا اين باقيماندگان را امتحان كردى نكند اين ها هم، دست برداشته و متفرق شوند؟!

فرمود: خواهرم نگران نباش من چند بار امتحان و تكليف كردم، هيچ كدام اين ها رفتنى نيستند.

باز عليا مخدره كسى را پيش حبيب بن مظاهر فرستاد و بى ياورى امام را به او گوشزد كرد، حبيب از نگرانى خانم ناراحت شده، اصحاب را جمع نمود و جريان را


1- ممتحنه، آيه 4.
2- نويسنده: علي جمعه حيدرى، منبع: سايت راسخون.

ص: 102

به اطلاع آنها رساند و گفت: براى اين كه آن خانم ها را از نگرانى در آوريم همگى به طرف خيمه هاى حرم آمده و باگريه، صدايشان را بلند كردند اى حرايم رسول اللّه ما

تا آخرين لحظه در خدمت امام مانده و جانمان را فداى او خواهيم كرد.

از اين اطمينان دادن اصحاب، بانوان كمى آرام گرفتند ولى چه فايده فردا همه اين ياران با وفا، عاشقانه به شهادت رسيدند و آنها هم به اسارت آن بيوفايان در آمدند.

مجلس 8 غريقان نور اعظم خدا

صحبت ما در اين مجلس، پيرامون يك روايت از عمرو بن أبى المقدام، از أبى عبد الله، از پدرش عليهما السلام رسول خدا صلى الله عليه آله خواهد بود كه فرمود: أربع من كنّ فيه كان فى نور الله الاعظم: من كانت عصمة أمره شهادة أن لا إله إلا الله وأنى رسول الله، ومن إذا أصابته مصيبة قال: إنا لله وإنا إليه راجعون، ومن إذا أصاب خيرا قال: الحمد لله رب العالمين، ومن إذا أصاب خطيئة قال: أستغفر الله و أتوب إليه.(1) هركه چهار چيز داشته باشد، در نور اعظم خدا باشد، هركس فرا گيرنده كارهايش، گفتن شهادتين باشد، و هركس هروقت مصيبت به او رخ دهد، انّا للّه و انا اليه راجعون گويد، و هركس خيرى به او رخ دهد ستايش خدا را بجاآورد و هركس از او خطائى سر زد (فوراً) استغفار كند.

هركدام از اين مطالب چهارگانه، جامع و حاوى مطالب زياد و دربرگيرنده، گفتنى هاى فراوان است.


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 21 ح 13 از خصال: 1/ 106- 105.

ص: 103

1- شهادتين «شهادة أن لا إله إلا اللّه وأنّ محمّد رسول اللّه، از نظر فقهى، بيمه كننده جان و مال وامنيت دهنده زندگى و نگهدارنده، از هرگونه برخوردهاى زشت و نامناسب اجتماعى و خلع سلاح كننده قضائى و قضاوت است و مشمول تمام مسائل اسلام و اسلاميت و. مى باشد.

حتى اگر به ظاهر هم اين كلماترا گفته باشد، باز اين آثار ظاهرى را خواهد داشت، مانند وحشى قاتل حمزه سيدالشهداء عليه السلام با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خون اورا هدر كرده بود، مخفيانه آمد و در پشت سر حضرت شهادتين را گفت، حضرت از كشتن او صرف نظر كرد ولى دستور داد در مدينه نماند و در جلوى چشمان حضرت نچرخد!.

و از نظر معنوى اگر واقعاً گفته و ايمان به آن داشته باشد، مورد نظر رحمت و مغفرت، پروردگار عالميان و درنهايت رسيدن به مقامات عاليه و درجات متعالى، جنّت رضوان خواهد بود.

اين است يكى از معانى بودن در نوراللّه اعظم.

2- دنيا و زندگى در آن، توأم با ناملايمات و پيشامدهاى ناگوار مى باشد، اگر بنا باشد در هر رخدادهاى غم آور و مصيبت بار، صبر و شكيبائى را، از دست دهيم، ديگر زندگى معنا و مفهومى نخواهد داشت، بدينجهت است كه به ما سفارش و توصيه شده است در هر حال و درهر مقال، توجه و ياد آورى معبود و آفريننده جهان و با كلمات «إنا لله وإنا إليه راجعون» اظهار عبوديت و بندگى بنمائيم، هم به خود يك نيروى روحى و روانى، بخشيده ايم و هم مشكلات زندگى برايمان، آسان مى گردد، زيرا جملات «ما براى خدا و برگشت كننده به سوى اوييم» يكى ازكارها وگفتارهاى مورد پسند، خداونديست كه انسان را از هلاكت و تباهى، نگهميدارد.

3- مرسوم است اگر كسى در باره ديگرى خدمتى كرده باشد، او متقابلًا سعى مى كند روزى تلافى آن خدمت و نيكى را، بكند تا از شرمندگى او بيرون آيد.

اين يك نوع قدردانى و تشكر از صاحب آن خدمت كننده و تشويق اوست، اما

ص: 104

اگر اين شخص بى تفاوت و بى اعتنا شود، معلوم است كه اين از صفات ممدوحه و پسنديده نيست و هيچ وقت آن نيكى كننده، در فكر خدمت دوباره نخواهد شد مگر اين كه شخصيت هائى مانند اميرمؤمنان عليه السلام پيداشود و بفرمايد: لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً ما ازشما پاداش و تشكر نمى خواهيم.

پس انسانيت و اخلاق حسنه و همچنين قرآن كريم به ما دستور مى دهد وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها اگر با تحيّت و احترامى مواجه شديد شما هم متقابلًا با بهتر ازآن يا مانند آن، اداى احترام كنيد، يعنى اين صفت انسانى و ايمانى را براى خودتان سرمشق قراردهيد.

در قرآن كريم از شكر گزاران و ستايش كنندگان، تعريف و تمجيد نموده و با قاطعيت تمام، وعده ازدياد نعمت و فراوانى، به آنان داده است «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» و در غير اين صورت «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ و اگركفران كنيد عذاب من شديداست» فرموده.

پس كسى كه در اين موارد از خدا تشكرنمايد و حمد خدا را بحا آورد، در كنف نور خدا خواهد بود.

4- انسان معصوم نبوده و از مكر و فريب شيطان و نفس امّاره سوء در امان نيست، شب و روز در جنگ و جدال و در جهاد اكبر، دست وپنجه نرم مى كند، در اين مواقع نافرمانى ها، اگر از خدا طلب مغفرت و بخشش نمايد، بنا به فرموده اش «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» و «إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ» و صدها وعده هاى عفو و بخش، از او گذشت نموده و بدون شك خواهد بخشيد.

پس اين گروه هاى چهارگانه هميشه در پناه و غفران و در پايان در نوراللّه أعظم خواهند بود.

براى نمونه به سرگذشت يكى از مصداق كامل داراى اين صفات دقت نمائيد.

بلال حبشي

بلال بن ابى رباح حبشى، برده اى بى نام و نشان با چهره اى سياه و بدنى

ص: 105

دردآلود از تازيانه اشرافيت زورمند بود. فرزند «رباح» و «حمامه» كه به جرم يكتاپرستى و آزادى خواهى شكنجه مرگبار امية بن خلف را تا عمق جان احساس مى كرد و تنها با ياد و نام خداى مهربان «أحد»، شكيبايى و بردبارى مى نمود.

، برده اى سياه از ديار حبشه بود كه به مكه آورده شد و به بردگى اميه بن خلف در آمد. پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دين اسلام گرويد و از پيشگامان اسلام و از صحابه پيامبر به شمار آمد.

اميه، مولاى بلال، كه از دشمنان سرسخت پيامبر خدا بود، روزها بلال را بر ريگ هاى داغ مكه مى خواباند و با گذاشتن سنگ بزرگى بر سينه ى او، به او دستور مى داد از آيين محمد صلى الله عليه و آله و سلم دست بردارد و لات و عزى را بپرستد. بلال از دستور او سرپيچى مى نمود و از آيين اسلام دست نمى كشيد و در زير سنگ نفسش بند مى آمد و فقط مى گفت: أحد. أحد حدا يكيست. يكيست.

پايدارى بلال به گونه اى بود كه ورقه بن نوفل مسيحى، زبان به تحسين وى گشود و گفت: «به خدا سوگند، اگر اين غلام در اين راه كشته شود، من نخستين كسى هستم كه براى تبرك، قبر او را زيارت كنم!»

بلال پس از ماه ها تحمل رنج و مشقت، به توصيه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خريدارى و آزاد شد. وى پس از آزادى به جمع مسلمانان پيوست و در هجرت مسلمانان به مدينه با مهاجران همراه شد. در پيمان برادرى كه ميان مهاجران و انصار بسته شد، بلال با ابوريحه انصارى صيغه برادرى خواند. او در تمامى غزوات پيامبر چون بدر، احد و خندق شركت كرد و دوشادوش مسلمانان با قريش جنگيد. در جنگ بدر، اميه بن خلف را كه روزگارى شكنجه اش مى كرد ديد و به اشاره او، مسلمانان، اميه را با شمشير از پاى درآوردند.

بلال نخستين مسلمانى بود كه در مدينه اذان گفت.

موقعيت و شهرت او ميان مسلمانان نيز از روزگارى آغاز شد كه وى به دستور

ص: 106

رسول خدا به مقام موذنى مفتخر شد. بلال در روز فتح مكه بر بالاى بام كعبه رفت و اذان گفت.(1)

روزى كه رايحه روح پرور خداباورى و يكتاپرستى با آزادى از سوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ژرفاى وجود او وزيد، شوقى شگفت آور سيماى سياه و سيرت سپيد بلال را فرا گرفت، ناگاه رو به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نمود و با ارادتى بسيار با زبان حبشى اين شعر را سرود:

«ارَه بَرَهْ كَنْكَرَهْ***كِرا كِرى مِنْدَرَهْ»؛

آن هنگام كه در ديار ما بهترين صفات پسنديده را جويا شوند ما تو را شاهد گفتار خود مى آوريم!!

عظمت مقام و ابهت كلام او موجب گرديد كه منصب ارجمند اذان گويى كه شعار اسلامى و نماد ارزش دينى است و در آن زمان مؤذن نمايندگى رسمى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در فراخوانى مردم به سوى نيايشگاه عهده دار بود به او واگذار شود. به گونه اى كه ناتوانى او در اداى «شين» (أشهد را أسهد سين مى گفت و با درخواست مسلمانان كه شخص صحيح القرائة بجاى او منصوب كند جبرئيل امين نازل شد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خداوند مى فرمايد سين بلال بجاى شين مورد قبول من است)!.

بدينوسيله موجب بخشودگى وى و ادامه اين مسؤوليت تنها از سوى او گردد! او اولين اذان گو در مدينه بود.

شخصيت برجسته بلال به گونه اى بود كه با فتح مكه به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر بام كعبه، نداى توحيد و نبوّت سرداد و چون پاره اى از وارثان كبر و استكبارِ جاهليت، زبان به نكوهش او و ستايش خود گشودند، فرشته وحى با پيام پرنويد الهى درآيه اى نورانى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرود آمد تا معيار برترى از سرسپردن «قبيله» به دل سپردن به «قبله» و ميزان تقوا و پرهيزگارى استوار شود.


1- الطبقات الكبرى، الاستيعاب، اسدالغابه، سيره ابن هشام، قاموس الرجال، اعيان الشيعه

ص: 107

و در پى آن جبرئيل امين با نزول خود نخست سخن اشرافِ خودخواه را كه شرافت خود را در حقارت ديگران ديده و از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خواستار دورى بردگان و پابرهنگان ديروزى بودند تا جايگاهى والا نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يابند، مردود شمرد كه با اين خبر سرور و شادى وجود بلال را فرا گرفت، روح او اطمينان و آرامش يافت و آنقدر به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نزديك شد كه زانوانش در كنار پاهاى آن حضرت ديده مى شد.

سپس خداوند رسول خود را دعوت به بردبارى و همراهى افزون تر با موحّدان پابرهنه و شيفتگان الهى نمود كه:

«وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» [اى رسول ما!] با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند [و] خشنودى او را مى خواهند، شكيبايى پيشه كن و دو ديده ات را از آنان برمگير. مبادا زيور زندگى دنيا را بخواهى [و از آنان غافل شوى].

شناخت روشنگر بلال نسبت به معارف الهى و شايستگى هاى والاى او به گونه اى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بهشت را مشتاق على، سلمان، عمّار و بلال دانست، و گفتار وى را به هنگام اذان، يگانه حجّت در خوددارى از خوردن و آشاميدن به هنگام ماه رمضان معرفى كرد. آن زمانى كه قريشيان در برابر اسلام مقاومت مى كردند، آن حضرت از بلال درخواست كرد پس از اذان از خداوند بخواهد تا او را بر ضد قريش يارى دهد. و روزى كه سخن از سراى فردوس و بهشت برين به ميان آمد، فرمود:

«بلال در بهشت بر شترى سوار مى شود و اذان مى گويد. چون جملات «اشهَد انْ لا اله الّا اللّه» و «اشهَد انَّ محمدا رسولُ اللّه» را ادا مى كند، لباس آراسته اى از لباسهاى بهشتى بر تن او مى كنند.»

دفاع درس آموز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از بلال در عرصه هاى مختلف زينت بخش تاريخ است، به گونه اى كه آن حضرت در ماجرايى از ابوبكر خواست تا از بلال و دوستان

ص: 108

او عذرخواهى كند! و هنگامى ديگر كه ابوذر سخن از سياهى صورت بلال مطرح كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با عبارتى كوتاه، بزرگى تقصير او را گوشزد كرده، فرمود:

هنوز اندكى از كبر جاهليت در تو وجود دارد؟! در اين هنگام ابوذر صورت خود را بر خاك گذارد و به بلال گفت: سر را از خاك برنمى دارد تا او پاى خود را بر صورت او گذارد و بلال نيز چنين كرد.

بلال همچون سلمان صحابى صالح و برجسته اى بود كه به خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) رفت و آمد داشته، در بسيارى از مواقع از سوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى انجام كارى مأموريت مى يافت. روزى آن حضرت پولى به بلال داده، فرمود: «يا بلالُ! ابتع بها طيبا لابنتى فاطمة»؛ اى بلال! با اين پول عطر و ماده خوشبويى براى [جهيزيه] فاطمه دخترم تهيه كن.

هنگامى كه در واپسين روزهاى حيات، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر از رحلت خود داد و از صاحبان حق درخواست قصاص در همين جهان را كرد، پس از سخن يكى از حاضران، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شلاق روز جنگ را درخواست كرد و از آن ميان تنها از بلال درخواست نمود و فرمود: «يا بلال! قم الى منزل فاطمة»؛ اى بلال! برخاسته به سوى منزل فاطمه برو و شلاق را بياور.

گاهى كه مشتاق ديدار فرزندان فاطمه (عليها السلام) مى شد، رو به بلال كرده، مى فرمود:

«يا بلال! ايتنى بولدى الحسن و الحسين»؛ بلال! فرزندانم حسن و حسين را برايم بياور.

روزى امام على (عليه السلام) با شناختى روشن از پيشينه بلال، او را چون خود دانست و فرمود: پيشگامان به دين اسلام پنج نفرند: من پيشقدم عرب هستم، سلمان پيشگام عجم، صهيب اولين مؤمن از روم، بلال پيشقدم حبشه و خباب پيشگام نبط.

همان گونه كه امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) شايستگى بلال را در ابعاد مختلف ستود و فرمود: خداوند بلال را رحمت كند، خاندان ما را دوست مى داشت، او بنده شايسته اى بود و مى گفت: پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، اذان

ص: 109

نخواهم گفت و از آن روز جمله «حىّ على خير العمل» در اذان ترك شد.

فاطمه زهرا (عليها السلام)، بلال را شيعه اى هوشيار، آگاه به زمان، هوشمند در پديده هاى پيدا و پنهان جامعه و داراى بينشى روشنگر مى دانست. از اين رو هيچ گاه سخنى يا گلايه اى از كوتاهى بلال در عرصه هاى حمايت از ولايت بر زبان جارى نكرد و هماره شيوه هاى حركت و ستيز آرام او را با غاصبان مى ستود.

بلال به خوبى رد پاى دشمن را در يكايك مواضع او شناسايى مى كرد و با روشنى مى دانست كه تحريف سخنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و يا ساخت و پرداخت گفته هايى دروغين از سوى آن حضرت، گامهايى است كه در پى آن، مسير هدايت آفرين ولايت دچار انحراف خواهد شد و براى هميشه، ضلالت و گمراهى نصيب انسانهاى ناآگاه و ساده انگار خواهد بود. از اين رو، آگاهى و روشن بينى خود را هماره حفظ مى كرد و با ديده اى ژرف به عمق حوادث سياسى مى نگريست تا افزون بر دورى از روحيه بى تفاوتى، غفلت و فراموشى ارزشهاى والا، هيچ گاه از پيشوايان معصوم (عليه السلام) كه يگانه رهبران راستين هستند، جدا نشود.

او دورسازى انسانها از اسلام ناب و آموزه هاى زرّين آن، همراه با تيره ساختن چهره الگوهاى معرفت آموز در هر زمان را شيوه شيطانى دشمن مى دانست كه در پى آن زنده ساختن آداب و رسوم جاهليت، قبيله گرايى، دنياخواهى و مقام طلبى پديدار خواهد شد و سرگرميهاى پوچ و بى ارزش براى فراموشى شعارهاى پويا و ارزشهاى راستين جلوه گر مى شود. آن هوشيارى و اين بيدارى سبب گرديد كه لحظه اى با غاصبان خلافت نرمش و يا سازش نشان ندهد و نسبت به آنچه در توان داشت، مبارزه اى از سر تحليل درست و شناخت عميق شروع كند.

روزى كه خبر از پايان كار سقيفه و آغاز رياست خليفه به او رسيد، در حالى كه سرا پا اندوه و ماتم بود، در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بود و در باره اين فاجعه بزرگ كه ضايعه اى بى جبران بود، مى انديشيد و آن را قضا و قدر الهى مى شمرد. ناگاه خليفه وارد شد و هنگام اذان فرا رسيد. اطرافيان منتظر صداى بلال

ص: 110

بودند تا همچون زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نداى توحيد و نبوت با صداى خود سر دهد. اما او را ساكت در گوشه اى ديدند. به گمان بى خبرى نزد بلال آمده گفتند:

بلال! اذان. اذان!

و او با شهامت و رشادت بسيار پاسخ داد: پس از اين اذان نمى گويم. شخص ديگرى را معين كنيد. خليفه اول خود نزد بلال آمد و گفت: برخيز اذان بگو اى بلال!

و او سرى از بصيرت و بينايى تكان داد و گفت: نه!

و چون سخن ابوبكر را شنيد كه براى چه بلال؟ پاسخ داد: اگر مرا [با آزادى از دست اميه] به بندگى خود گرفته اى، در اختيار تو هستم و اگر در راه خدا آزاد ساخته اى، پس مرا رها كن و به حال خود واگذار.

و چون شنيد كه من تو را در راه خدا آزاد كرده ام، پاسخ داد: من پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى احدى اذان نخواهم گفت.

نگرش روشن و روشنگر بلال، اميدآفرين اصحاب و خرسندكننده فاطمه زهرا (عليه السلام) بود. به گونه اى كه حضور هوشيارانه و دفاع مردانه او در عرصه هاى سياسى موجب گرديد كه بلال در بين اندك ياران امير مؤمنان (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام) محسوب شود كه از مسير سعادت بخش ولايت كوچكترين بازگشت و انحرافى نداشتند.

اما آنگاه كه دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ياد دوران پرعظمت و باشكوه اسلام و نبوت پدر عزيز خود فرمود: «انّى اشتهى انْ اسْمَعَ صوتَ مؤذنِ ابى (صلى الله عليه و آله و سلم) بالاذان»؛ بسيار دوست دارم صداى اذان بلال، مؤذن پدرم را بشنوم، اطاعت تمام عيار نمود و بار ديگر صداى خود را در فضاى مدينه طنين انداز كرد. با عبارت «اشهد انَّ محمدا رسولُ اللّه»؛ قلب دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به لرزه در آمد، اشك او چون سيل از ديدگان جارى شد به گونه اى كه نقل شده است فاطمه (عليها السلام) ناله اى زد، بر زمين افتاد و بى هوش گرديد. ناگاه خبر به بلال رسيد كه اذان را رها كن، فاطمه (عليها السلام) غش كرده است و او چون هراسان و سراسيمه از بام فرود آمد، خدمت پاك بانوى

ص: 111

آفرينش رسيد تا از حال او جويا شود. زهرا (عليها السلام) به هوش آمده فرمود: بلال! اذان را تمام كن! و او كه از عشق بى كران دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به پدر آگاه بود پاسخ داد:

دختر رسول خدا! مرا از اين كار معذور بدار زيرا بر جان شما هراسانم، مى ترسم خويشتن را به هلاكت رسانى.

پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، بلال به نشانه اعتراض به غصب خلافت، ديگر اذان نگفت، مگر دو بار: يك بار به درخواست حضرت فاطمه سلام الله عليها و بار ديگر به تقاضاى حسين عليه السلام. هر دو بار، اذان او مدينه را متحول كرد و مردم را به شيون و گريه واداشت.(1)

بلال از على (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام) و آرمانهاى آنان حمايت بى دريغ مى كرد.

آنگاه كه امام (عليه السلام) در بين مسلمانان حاضر مى شد، احترام چشمگيرى به او مى نمود، به گونه اى كه برخى زبانِ اعتراض به او مى گشودند و مى گفتند: ابوبكر تو را از اميه خريد و آزاد كرد، با اين خصوصيت، على (عليه السلام) را بيشتر از او احترام مى كنى؟

بلال پاسخ داد: حق على (عليه السلام) بر من، بيش از ابوبكر است، زيرا ابوبكر مرا از قيد بندگى و شكنجه و آزارى كه [در دنيا [مى كردند، نجات داد، گرچه با صبر و بردبارى [و شهادت] به سوى بهشت جاودان رهسپار مى شدم، اما على (عليه السلام) مرا از عذاب ابدى و آتش هميشگى جهنم نجات بخشيد. چون به خاطر دوستى و ولايت او و برتر دانستن وى بر ديگران، سزاوار بهشت برين و نعمتهاى پايدار و ابدى آن خواهم بود!

هنگامى كه هواداران ابوبكر، مردم را به بيعت با وى دعوت مى كردند، سراغ بلال آمده [با اطمينان بسيار نسبت به پذيرش [پيشنهاد بيعت دادند.

او با كمال خونسردى، به دور از هيجانات و جريانات زودگذر و از سر شناخت و


1- الطبقات الكبرى، الاستيعاب، اسدالغابه، سيره ابن هشام، قاموس الرجال، اعيان الشيعه.

ص: 112

معرفت، بيعت را نپذيرفت. عمر كه شاهد ماجرا بود با عصبانيت گريبان او را گرفت و با لحن تندى گفت: اين پاداش ابوبكر است كه تو را آزاد ساخت!

بلال پاسخ داد: اگر ابوبكر مرا به خاطر خداوند آزاد كرده، براى خدا نيز مرا به اختيار خود واگذارد و اگر براى غير خدا آزاد كرده، من در اختيار او هستم، هرچه مى خواهد بكند، اما هرگز با كسى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را جانشين نكرده است بيعت نمى كنم و آن كه او را جانشين خود قرار داده، پيرويش تا روز قيامت بر گردن ما است.

تبعيد بلال

عمر وقتى پاسخ راسخ و سخن صريح بلال را شنيد، برآشفت و به او دشنام داده، گفت: «لا ابا لك»؛ اى بى پدر ديگر در مدينه نبايد بمانى.

و اين آغاز تبعيد بلال از مدينه به شام به خاطر دفاع از امامت و ولايت بود.

در آخرين لحظات حضور در شهر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و در كنار دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مؤمنان (عليه السلام) اين اشعار را زمزمه مى كرد:

«باللّه لا ابابَكرٍ نجوتُ وَ لولا***اللّه نأمت عَلى اوْصالى الضَبُعْ»؛

به وسيله خدا نجات يافتم نه به خاطر ابوبكر و اگر خدا نبود كفتار، رگهاى مرا مى دريد. خداوند مرا در محل خوبى جاى داد و مرا گرامى داشت، همانا خير نزد او يافت مى شود. مرا پيرو بدعت گذارى نخواهيد يافت و من مانند آنان بدعت گذار نيستم.

بلال به دليل عدم بيعت با ابوبكر، به اجبار به دمشق هجرت نمود، ايامى چند در آن ديار زندگى كرد و سرانجام در بين سالهاى 18 20 هجرى قمرى در زمان خلافت عمر در سن 60 يا 70 سالگى و در اثر بيمارى طاعون ديده از جهان خاكى فرو بست و به ديار افلاكى پر كشيد.

مرقد بلال حبشى كشور: سوريه شهر: دمشق تاريخ: 18 تا 20 محل دفن: بابُ الصغير دمشق قبرستان شام كه پيكر پاك بلال را در آغوش خود جاى داده و همه

ص: 113

روزه زيارتگاه ارادتمندان مسلمانان است.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با مسلمانان درمسجد بودند و هنگام نماز بود، ولى بلال حبشى در مسجد ديده نمى شد تا اذان بگويد. همه در انتظارآمدن او بودند كه سرانجام بلال با مقدارى تاخير به مسجد آمد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چرا ديرآمدى؟ بلال گفت: به سوى مسجد مى آمدم. از كنار در خانه حضرت زهرا (عليها السلام) عبور كردم و ديدم فاطمه زهرا (عليها السلام) مشغول دستاس (آسيا كردن گندم يا جو) بود و فرزندش حسن گريه مى كرد. به آن حضرت عرض كردم: يكى ازاين دوكار را به عهده من بگذار يا نگهدارى كودك را و يا دستاس كردن را؟ فرمود: من نسبت به پسرم، مهربانتر هستم.

او به نگهدارى كودك پرداخت و من به دستاس و آسيا كردن مشغول شدم، و همين باعث ديرآمدن من به مسجد شد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى بلال دعا كرد و فرمود: خداوند به تو مهربانى كند كه نسبت به فاطمه (عليها السلام) مهربانى كردى!.(1)

دعا در حرم امام حسين عليه السلام

امام صادق عليه السلام بيمار شد، دستور داد كسى را اجير كنند و به كربلا بفرستند تا در حرم امام حسين عليه السلام آن حضرت را دعا كنند به شخصى پيشنهاد كردند و او هم قبول نمود و گفت: من مى روم ولى امام حسين عليه السلام امام واجب الطاعة است امام صادق خود نيز واجب الطاعة است (درحالى كه اين هردو در يك مقام هستند)، چرا براى دعا نزد امام حسين بروم؟! برگشتند و گفته اورا به امام صادق عليه السلام نقل كردند حضرت فرمود: «مطلب همان است كه او گفته است ولى توجه نداشته و نمى داند


1- مجموعه ورام ج 2 ص 230، قصه ها و پندها، جلد 2، سيدناصرحسينى، گروه كودك و نوجوان سايت تبيان

ص: 114

كه براى خدا بقعه هائى است كه دعا در آن ها مستجاب مى شود و حرم امام حسين از آن بقعه هاست.(1)

ابوهاشم جعفرى گويد: امام هادى عليه السلام بيمار بود فرمود: شخصى را بفرستيد به حائر دعا كند، ابوهاشم گويد: به على بن بلال گفتم: برو حائر امام را دعا كن، گفت امام هادى چه نيازى به حائر دارد؟! او خود حائر است ابوهاشم گويد: آمدم گفته على بن بلال را به امام هادى عليه السلام گفتم، امام فرمود: چرا به او نگفتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كعبه را طواف مى كرد و حجرالأسود را مى بوسيد و حال آنكه حرمت آن حضرت و حرمت مؤمن عظيم تر از كعبه است همچنين خدا به آن حضرت امر نمود در عرفات وقوف كند زيرا عرفات از جاهائيست كه خدا دوست دارد در آنجا عبادت شود ...(2)

روايات زياد درباره دعا در حرم و زير قبه امام آزادگان و سالار شهيدان و سيد مظلومان امام حسين عليه السلام وارد شده است و اين كه دعا در آن مكان مقدس، برآورده و قبول مى شود و اين كار كرّات و مرّات به تجربه رسيده و ثابت گرديده است.

چرا دعا در آن مكان مقدس، به اجابت نرسد، آن جامكانيست كه يك شخصيت ممتاز جهان آفرينش، هستى اش و دار وندارش را در راه كسب رضاى او و بر افراشتن پرچم دين او و زنده نگهداشتن ياد او و تعليم راه عشقبازى او و. و. در آن بقعه و در آن حائر، در طبق اخلاص گذاشت و دو دستى به درگاهش، تقديم نمود، او هم حق دارد در برابر اين همه جانبازى و فداكارى و اهل حرم به اسارت دادن و.

و. شهر به شهر گشتن و شماتت هاى بى شمار شنيدن و به ياوه سرائى هاى دشمن گوش دادن و گرداندن حرائم عصمت، درواقع حرم كبريائى را در كوچه و بازارهاى كوفه و شام و شهرهاى طول راه و بيابان هاى بى آب و علف عربستان و. و. همه و


1- وسائل الشيعة: 10/ ص 421 كتاب الحج ابواب المزار وما يناسبه ص 421 باب 76 ج 2.
2- وسائل الشيعة: ج 3، چراچرا ص 175 از آن.

ص: 115

همه در به دست آوردن، رضا و خوشنودى معبود بود و بس؟!.

چرا دعا در آن بقعه به اجابت نرسد در حالى كه در زير آن قبه بزرگوارى آرميده است كه از شيخ محمد حسن نجفى صاحب كتاب جواهرالكلام كه در 43 جلد نوشته شده است نقل شده مى فرمود: اگر اعمال را، رد و بدل و عوض مى كردند، من دوست داشتم اين كتاب مرا در نامه اعمال ازرى (شاعر عرب) بنويسند و اشعار هائيه او را كه در مصيبت امام حسين عليه السلام سروده است، در نامه عمل من مى نوشتند!.

البته اين حرف را كسى مى زند كه خود از بزررگان علماى عالم تشيع و كتاب جواهرش مرجع و مورد توجه، تمام فقهاء بعد از اوست حال ببينيد كه زير آن قبه چه وجودى دفن شده است كه يك شعر در عزاى او از نظر يك فقيه با شخصيت بالا، بالاتر از كتاب 43 جلدى در فقه آل محمد مى باشد.

چرا دعا در آن بقعه به اجابت نرسد در حالى كه آن تربتى است كه پرچمدار اسارت و ابديت بخشنده به آن جانفشانى ها و ناموس كبريائى زينب عليها السلام، هنگام ديدن برادر در دست قاتل بى رحم از تل سرازير شده و فرياد مى كرد برادرم حسين «ليت السّماء انطبقت (اطبقت) على الارض وليت الجبال تدكدكت على السّهل و ليت الموت أعدمنى الحياة» كاش آسمان به زمين فرو مى ريخت و كاش كوه ها از هم مى پاشيد و كاش مرگ پيش از اين مرا نابود مى كرد (وامروز را نمى ديدم) خود را به برادر رسانده و دست انداخت و شمشير برّان قاتل را با دست عريان گرفت، تا مانع كشته شدن برادر باشد اما قاتلى كه براى كشتن حجت الهى در روى زمين، اقدام كرده، به گريه وزارى زنى اعتنا نمى كند و شمشيرش را از دست آن ناموس كبريائى كشيد و خون از انگشتان جارى و با خون برادر بهم آميخته حماسه كربلا را جاودانگى بخشيدند.

ألا لعنة الله على القوم الظالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

ص: 116

مجلس 9 بازجوئى از چهار چيز

در قرآن كريم ضمن آيات مكرر، مطلبى را بيان فرموده است كه هم در دنيا و هم در آخرت، شايان توجه و داراى اهميت است، آن هم مسئله اعمال و رفتار و پشت كار انسان است، در اين دنيا هر طور زندگى كنى و هر عملى را به بار آورى، محصول و نتيجه آن را خواهى ديد، خواه نيك باشد يابد زشت باشد يا زيبا مثبت باشد يا منفى و. و. بالاخره انسان در گرو اعمال خويش است «الانسان مجزيّون بأعمالهم ان خيراً فخير و ان شرّاً فشرّ» انسان برابر كرده هاى خويش مجازات خواهد شد، اگر خير است، خير و اگر شراست، شر. بقول شاعر

از مكافات عمل غافل مشو***گندم از گندم برويد جو زجو

قرآن هم مى فرمايد: كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ هرمردى در گروى كرده هاى خويش است و كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ تمام نفس ها در برابر كرده هايش گروگان است. و أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى و براى انسان نيست مگر آنچه كه كوشش نموده و به زودى نتيجه كوشش او ديده خواهد شد.

در مثل هاى عاميانه هم گفته شده است، هرچه بريزى به آشت آن آيد به قاشقت چاه مكن كه خود افتى، عرب هم مى گويد: من حفر بئراً لاخيه يوشك أن يوقع فيه.

هركس چاهى به برادرش بكَنَد در آينده نزديك خود به آن مى افتد.

بطور خلاصه انسان جواب گوى كرده هاى خويش خواهد بود، روى اين اصل روايت نبوى به ما مى فرمايد:

لاتزلّ قدما عبد يوم القيامة الّا ويسئل عن اربعة، عن عمره فيم أفناه و عن شبابه فيم أبلاه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما أنفقه و عن حبّنا أهل البيت. گام هاى هربنده

ص: 117

در روز قيامت، زايل و برداشته نخواهد شد، مگر از چهار چيز (از نعمت بزرگ خدا) سؤال (و محاكمه) خواهد شد.

1- از عمرش كه در چه چيزى (و در چه مواردى) به فنا داده و به پايان برده است.

2- (بخصوص) از جوانى اش كه در چه (و دركجا) به هدر داده (و در كجا گذرانده و پوسانده) است.

3- و از مالش كه از كجا به دست آورده و در كجا مصرف كرده است.

4- و از محبت ما اهل بيت (كه آيا مارا دوست مى داشت يانه و آيا پيروى ما بوده است يانه و. و.).

اگر به مفاد اين حديث شريف دقت شود، بايد حواسمان خيلى جمع باشد كه دست از پا خطا نكنيم.

1- عمرى كه، روزى به آخر خواهد رسيد و التماس وآرزو مى كنيم، ما را برگردانند، تا عمل شايسته انجام دهيم، ولى موفق نخواهيم شد و كسى به ما جواب نخواهد داد! حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ مومنون: 99 (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد!

100 شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند!

عمرى كه يك دقيقه آن را با ميلياردها تومان نمى شود، به دست آورد، بايد بها و ارزش دهيم و آن را مفت و مجانى از دست ندهيم كه فردا بايد در مصارف آن حساب پس دهيم كه آيا در موارد رضاى خدا و در اجراى فرمان هاى او و يادر راه

ص: 118

كسب معاش خود و عائله و يا در دستگيرى و كمك به ناتوانان و. و. به پايان برديم؟! يا در راه هاى نا فرمانى از خدا و گردن كلفتى به او و ظلم و ستم به هم نوعان و مستنمدان و بيچارگان و. و.؟!!.

2- مخصوصاً از دوران جوانى عمر كه به همه چيز قدرت داشتيم و به هر كارى توانمندبوديم، نه بچه بوديم كه جاهل به امور باشيم و نه پير بوديم كه از بجا آوردن خيلى ازكارها ناتوان باشيم، بلكه مى پريديم و به هر قله اى پرواز مى كرديم وبه هركارى مى توانستيم اقدام بنمائيم، پس اين سرمايه پرقيمت را دركجا فانى كرده و نابود ساختيم؟!.

دوربين هاى مخفى خداوند متعال، تمام اعمال ريز و درشت و شب و روز وقت و بيوقت ما را، زير نظر دارند و كنترل مى كنند و در هرجاو هر زمان كارى را انجام مى دهيم، همان مكان و همان زمان، از كرده هاى ما، فيلم بردارى ميكنند و در آنها ثبت مى گردد.

مخصوصاً از اعمال دوران جوانى ما، در روايت داريم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: اگر جوانى در شب بيدار شود و به راز و نياز با خدا مشغول شود و يا عبادت نمايد، خداوند به فرشتگان مى فرمايد: اين بنده جوان مرا ببينيد، در اين دل شب همه در خواب استراحتند ولى او به عبادت من مشغول است، شاهد باشيد، من او را مى بخشم و خواسته هايش را بر آورده مى كنم.

پس قدر دورانى جوانى خود را بدانيم و بيهوده به هدر ندهيم.

3- مى دانيم براى به دست آوردن مال و كسب و كار، قوانين و دستورات زيادى وجود دارد كه آن را از كجا به دست آورديم، از چه مسيرى اندوختيم، از راه مشروع و حلال يا از راه نا مشروع و حرام، تازه در مصرف آن هم حساب پس خواهيم داد آيا در كجا مصرف نموديم و به چه موردهائى هزينه كرديم، اين طور نيست كه بگوئيم:

مال خودم است، هرطور كه دلم مى خواهد مصرف مى كنم، اشتباه نشود آن اندازه كه در به دست آوردن مال و راههاى آن مسئوليت داريم به همان اندازه بلكه بيشتر

ص: 119

در مصرف آن مسئوليم!!.

4- از محبت و اندازه آن نسبت به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، محاكمه خواهيم شد كه، آيا از آنها و اجراى فرامين آنها تبعيت كرديم و در ميان خلايق با رفتار و كردار خود، آنهارا سربلند نموده و آبرو داديم؟ يا با اعمال زننده و غير انسانى، آبروى آنها را برديم و سرافكنده نموديم؛

جال براى نمونه به كمى از سرگذشت يكى از دوستداران و محبان اهل بيت عليهم السلام دقت نمائيد تا عيار دوستى و شيعه گرى خود را به دست آوريم.

زندگى على بن يقطين

بر اساس آنچه در كتاب هاي رجال و تاريخ آمده است يقطين بن موسى كوفى، داراى چهار فرزند پسر، به نامهاي علي، عبيد، يعقوب و خزيمه بود، علي اولين فرزند وي محسوب مي شده است و همه فرزندان يقطين بن موسي، از اصحاب امام كاظم عليه السلام به شمار مي رفتند.

على سال 124 هجري قمري در كوفه متولد شد؛ تولد وي همزمان با آغاز شورشهاي مردمي عليه حكومت و خلافت بني اميه و بني مروان بود.

پدرش از جمله شخصيتهاي انقلابي بود كه عليه خلافت امويان مبارزه مي كرد لذا تحت تعقيب ماموران حكومت قرار گرفت و مخفي شد.

همسر و دو فرزندش علي و عبيد براي مصون ماندن از دستگيري و آزار و اذيت مروانيان، از كوفه فرار كرده و به مدينه پناه بردند. پس از انقراض خلافت بني اميه و تاسيس خلافت عباسيان، يقطين ظاهر شد، و همراه همسر و دو فرزندش علي و عبيد به كوفه بازگشت.

علي بن يقطين در نگاه امامان شيعه

جايگاه و منزلت علي بن يقطين را مي توان از ديدگاه ائمه اطهار عليهم السلام بررسي كرد.

ص: 120

علي بن يقطين در عصر دو امام معصوم زندگي مي كرد كه مورد تأييد و عنايت هر دو امام قرار داشت:

1- امام صادق عليه السلام و علي بن يقطين

دوران كودكي ونوجواني «علي بن يقطين» همزمان با دوران امامت امام صادق عليه السلام بوده است؛ كه مدت اين دوره به 24 سال مي رسد. چرا كه تولد وي همان طور كه گذشت سال 124 هجري بوده، و شهادت امام صادق عليه السلام در 25 شوال سال 148 هجري اتفاق افتاده است.

پس دوران كودكي و نوجواني «علي بن يقطين» هم زمان با دوران امامت امام صادق (عليه السلام) بوده است كه مدت اين دوره به 24 سال مي رسد.

او در اين مدت چند بار خدمت امام و مقتداي خود رسيده، و بهره ها برده و مورد دعاي خير آن حضرت نيز واقع شده است.(1)

كشي در رجال خود از قول محمد بن عيسي چنين روايت مي كند:

از بزرگمان شنيدم كه مي گفتند: علي و عبيد دو فرزند يقطين بر ابي عبدالله امام صادق (عليه السلام) وارد شدند آن حضرت فرمود: صاحب گيسوان را نزد من آوريد علي در آن وقت گيسواني بر سر داشت پس نزديك آن حضرت آمد آن حضرت او را در برگرفت و براي او دعاي خير كرد.(2)

«علي بن يقطين» با وجوداين كه در طول دوران زندگي پربار خود كارهاي حساس دولتي و فعاليتهاي گسترده سياسي، داشته و در دولت باطل، وزيري شيعه، و پايگاه مطمئني براي ابلاغ انديشه هاي امامت و ولايت بوده؛ فقيه و مورخ و محدث نيز بوده است.

روايتي را شيخ كليني از زبان علي بن يقطين نقل نموده، كه شايان توجه است كه


1- غلامحسيني، مصطفي، علي بن يقطين كارگزار حضرت امام كاظم عليه السلام.
2- غلامحسيني، مصطفي، علي بن يقطين كارگزار حضرت امام كاظم عليه السلام از قمى و مامقانى.

ص: 121

اثركافي و وافى را در شنوندگان بگذارد.

«كليني باسند خويش از علي بن يقطين از كسى روايت كرده از ابي عبدالله عليه السلام فرمود: أوحى الله عزوجل الي موسي عليه السلام أتدري لم اصطفيتك بكلامي دون خلقي؟ قال:

يا رب و لم ذاك؟ قال: فاوحي الله تبارك و تعالي اليه ان يا موسي اني قلّبت عبادى ظهراً لِبطن فلم أجد فيهم احدا اذلّ لى نفسا منك، يا موسى انّك اذا صلّيت وضعت خدك على التراب اوقال: على الارض». امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند به موساى كليم وحي كرد: آيا مي داني چرا تو را از ميان خلق براي سخن گفتن با خود برگزيدم؟

موسى عليه السلام گفت: پروردگارا نمي دانم.

خداوند به موسى عليه السلام وحي فرستاد: اي موسي! من تمام بندگانم را زير و روكردم و در ميان آنها از تو ذليل تر و متواضع تر در برابر خودم نديدم؛ اي موسي: توهر گاه نماز مي گزاري، گونه هايت را بر خاك يا زمين مي سايي (اين صفت تو سبب برگزيدگى ات به رسالت و سخن گفتن بامن شد).

2- شخصيت والاي علي بن يقطين از نظر امام كاظم (عليه السلام)

«علي بن يقطين» از اصحاب برجسته امام كاظم عليه السلام و مورد اعتماد و از شيعيان پرهيزكار بود. و از كساني است كه حديث امامت امام رضا عليه السلام را از پدر خود امام كاظم عليه السلام روايت كرده است.

وي، ارتباط محكمي با امام كاظم عليه السلام داشت، و با راهنمايي وارشاد آن حضرت به فرياد مظلومين مي رسيد. او در عين حال كه وزير هارون، و شخص دوم ممكلت بود، اما در حقيقت، مطيع محض امام كاظم عليه السلام و شيعه آن حضرت بود. امام كاظم عليه السلام توانست با نفوذ دادن علي بن يقطين. در هيأت حاكمه خلافت عباسي، تشكيلات منسجم خود را، تا قلب سنگرهاي دشمن، گسترش داده واميد و تلاش و تحرك را در ميان اصحاب و ياران خود، بيفزايد و در بالاترين رده اداره حكومت، پناهگاه و فرياد رسي براي شيعيان مستضعف خود، ترتيب دهد.

امام كاظم عليه السلام خالص ترين دوستي و محبت را نسبت به «علي بن يقطين» در دل

ص: 122

داشت، و در بعضي از موارد آن را ابراز مي كرد:(1)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص122

عبدالله بن يحيي كاهلي گويد: خدمت امام كاظم (عليه السلام) بودم، در آن هنگام علي بن يقطين از دور نمايان شد. امام فرمود: هر كس با ديدن مردي از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خوشحال مي شود به اين مرد علي بن يقطين كه دارد مي آيد بنگرد. يكي از حاضران رو به امام (عليه السلام) كرد و گفت: آيا وي اهل بهشت است؟ امام فرمود: آري من گواهي مي دهم كه وي اهل بهشت است.(2)

2- عبدالرحمن حجاج گويد: يكي از سال ها عازم سفر شدم تا اموال زيادي را به امام كاظم (عليه السلام) برسانم، علي بن يقطين نامه اي به من سپرد كه در آن از امام خود خواسته بود تا برايش دعا كند. عبدالرحمن گويد: وقتي كارم تمام شد و اموال را تحويل امام دادم، عرض كردم: يابن رسول الله؛ علي بن يقطين از من خواسته تا خدمت شما عرض كنم كه برايش در پيشگاه خدا دعا كني. امام فرمود: براي آخرت است. گفتم: بله.(3)

امام فرمود: براي علي بن يقطين بهشت را ضامنم و اينكه هرگز آتش جهنم به او نرسد.(4)

3- داود رقي مي گويد: روز عيد قربان خدمت موسي بن جعفر (عليه السلام) رسيدم.

آن حضرت فرمود: وقتي كه در موقف بودم هيچ كس در دلم نگذشت مگر علي بن يقطين كه وي همواره با من بود و از نظرم نرفت تا اينكه از آنجا رفتم.(5)

4- يونس بن عبدالرحمن مي گويد: امام كاظم (عليه السلام) فرمود: از سعادت و


1- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.
2- شيخ طوسي، محمد حسن( ره)، و كتاب اختيار معرفت الرجال،
3- الطوسي، محمد حسن، اختيار معرفت الرجال ح 808.
4- علياري التبريزي، علي، بهجة الامال في شرح زبدة المقال،( قم، بنياد فرهنگ اسلامي، بي چا، 1365 ه. ش)، نقل از رجال كشى، ص 558.
5- علياري التبريزي، علي، بهجة الامال في شرح زبدة المقال،( قم، بنياد فرهنگ اسلامي، بي چا، 1365 ه. ش)، نقل از رجال كشى، ص 558.

ص: 123

خوشبختي علي بن يقطين اين است كه من در موقف او را ياد كردم و به يادش بودم.(1)

5- اسماعيل بن موسي، كه در مكه توفيق زيارت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) يافته، به برادرزاده اش محمد بن قاسم گفت: بنده نيكوكار پروردگار، حضرت كاظم (عليه السلام)، را در صفا ديدم كه پروردگارش را چنين مي خواند: الهي في اعلي عليين اغفر لعلي بن يقطين. پروردگارا! در اعلي عليين علي بن يقطين را بيامرز!(2)

6- حضرت موسي بن جعفر «عليه السلام) فرمود: شب گذشته از پروردگارم خواستم علي بن يقطين را به من ببخشد. او نيز بخشيد. همانا علي بن يقطين دارايي و دوستي اش را در راه ما نهاد پس براي چنين امري شايستگي داشت.(3)

بطور خلاصه اين يار فداكار امام موسي بن جعفر عليه السلام در هر زمينه اي، اگركاري از دستش برمي آمد، كه به نفع شيعيان بود، انجام مي داد. به خاطر همين بودكه امام عليه السلام او را مورد لطف خود قرار مي داد، و او را جزء اولياء الهي مي دانست، و مي فرمود: «خدايا! علي بن يقطين را در اعلي عليين مورد آمرزش خود قرار ده»

امام كاظم (عليه السلام) چنان به علي بن يقطين اعتماد داشت كه فرزندش امام رضا (عليه السلام) را هم عنوان امام بعد از خود به وي معرفي كرده بود. چنانكه حسين بن نعيم نقل مي كند كه: من وهشام بن الحكم و علي بن يقطين در بغداد گرد هم آمده بوديم:

علي بن يقطين گفت: خدمت بنده نيك پروردگار موسي بن جعفر نشسته بودم كه فرزندش رضا وارد شد. امام (عليه السلام) فرمود: اي علي! اين سرور فرزندانم است، آگاه باش! من كنيه ام را به وي بخشيدم.

هشام بن حكم دست بر پيشاني اش كوفت و پرسيد: واي بر تو، امام چگونه


1- اختيار معرفت الرجال، همان، ح 816.
2- اختيار معرفت الرجال، ح 816، خوئى: 248. از آن.
3- اختيار معرفت الرجال، ح 816، خوئى: ص 246. از آن.

ص: 124

فرمود؟ علي بن يقطين پاسخ داد: به خدا سوگند! همانگونه كه از سرورم شنيدم، برايت بازگفتم. هشام گفت: به پروردگار سوگند! تو را از امام پس از خويش آگاه ساخت.(1)

همچنين حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) خطاب به وي فرمود: پيوسته بر يك خوي استوار باش، تا سه چيز را برايت ضمانت كنم! علي گفت: فدايت شوم! بر كدامين خوي بايد پايدار بمانم و سه چيزي كه شما تضمين مي كنيد، چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: تضمين مي كنم هرگز گرماي آهن تو را در نيابد و كشته نشوي، سقف زندان هيچ گاه بر فراز پيكرت قرار نگيرد، و ندارى و تنگدستى هرگز سراغت نيايد.(2)

در روايتي ديگر علي بن يقطين از امام موسي بن جعفر (عليه السلام) پرسيد: درباره كردار آنان گرفتن اموال مردم چه مي گوييد؟ امام فرمود: اگر ناگزير به انجامش شدي، از اموال شيعيان بپرهيز! ابراهيم بن ابي محمود گفت: علي بن يقطين پس از بازگويي اين روايت افزود: من ناگزير ثروت هاي پيروان اهل بيت (عليهم السلام) را آشكارا مي ستاندم، ولي پنهان و دور از چشم مأموران خليفه بدان ها برمي گرداندم.(3)

گاه علي بن يقطين از بودن در دستگاه عباسي به ستوه مي آمد و خطاب به امام (عليه السلام) مي گفت: از كارگزار خليفه بودن، دلگيرم. پروردگار مرا فدايت سازد، اگر اجازه دهي، مي گريزم. پاسخ امام (عليه السلام) كوتاه و روشن بود: اجازه نمي دهم از دستگاه آنان برون روي، پرواي الهي پيشه ساز.

در روايتي ديگر علي بن يقطين به حضرت امام كاظم عرض كرد: آيا روزگار و شرايط دشوارم را نمي نگري؟ حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام كه بر گستره اي بسيار


1- الكلينى: ج 1، ص 311، ح 1، اختيار معرفت الرجال، ح 816،.
2- اختيار معرفت الرجال، خوئى: ص 246 از آن.
3- الكليني، همان، ج 5، ص 110، ح 2. اختيار معرفت الرجال، از آن.

ص: 125

فراتر از عراق چشم دوخته بود، وي را به پايداري فراخوانده، فرمود: اي علي آگاه باش! خداوند در كنار پيشوايان ستمگر دوستاني دارد تا به ياري آنها از نيكان دين باور دفاع كند تو در شمار اين گروه جاي داري.(1)

موسي بن جعفر عليه السلام در امر خودسازي و تهذيب و نيز در حفظ و حراست از جان او نيز كوشا بود و ما به چند قضيه در اين باره اشاره مي كنيم:

1- ابراهيم جمّال كه از شيعيان خوب است قصد زيارت موسي بن جعفر را كرد و به بغداد آمد تا علي بن يقطين را ملاقات كند؛ ولي نتوانست او را ببيند، پس به مدينه بازگشت. موسي بن جعفر (عليه السلام) سراغ علي بن يقطين را از او گرفت، ابراهيم قضيه ي خود را نقل كرد. همان سال علي بن يقطين مشرف شد تا خدمت موسي بن جعفر برسد و نصف شب به خانه ي موسي بن جعفر عليه السلام وارد شد. امّا حضرت او را نمي پذيرفت. شب دوم و شب سوم هم پذيرفته نشد تا اينكه به گريه و التماس افتاد و مي گفت نمي دانم تقصيرم چيست. حضرت او را پذيرفت و فرمود: تا ابراهيم شتربان از دستت راضي نشود از تو راضي نيستم. عرض كرد من در مدينه چگونه ازاو رضايت بگيرم كه او در كوفه است؟! فرمود شب به قبرستان بقيع مى روى، شترى خوابيده مى بينى سوار شو ترا به او مى رساند.

شب به بقيع رفت و سوار شتر گشت و ديد در جلوى خانه شتربان است او نصف شب در خانه ي ابراهيم را زد، شتربان پرسيد كيستى؟ من على بن يقطينم، گفت: مرا دست انداخته اى على وزير هارون كجا و خانه شتربان كجا!! بالاخره در را باز كرد چون ابراهيم را ديد، گريه كرد، التماس كرد كه از من راضي باش حتي او را جبراً واداشت كه پايش را روي صورت علي بن يقطين بگذارد. چون باز سوار شتر شد و به مدينه بازگشت، حضرت فرمودند از تو راضي شدم. و اين كار لطف خاصي بود براي تهذيب نفس كه موسي بن جعفر (عليهما السلام) به او عنايت فرمود.


1- الكلينى: ج 5، ص 110، ح 2.

ص: 126

2- هارون الرشيد يك پارچه ي قيمتي به علي بن يقطين جايزه داد علي بن يقطين جامه را خدمت موسي بن جعفر (عليهما السلام) فرستاد. حضرت پارچه را برگردانيد و فرمود: «پارچه را معطر كن و در جاي محفوظي از آن نگهداري نما.» سعايت كاران قضيه را به هارون اطلاع دادند. روزي هارون پرسيد: كجا است جامه اي را كه به تو جايزه دادم چرا نمي پوشي؟ علي بن يقطين گفت: چون هديه شما بود آن را معطر كردم و در جاي محفوظي نگهداري مي كنم؛ و غلام خود را فرستاد تا پارچه را آورد.

هارون قسم خورد كه از آن پس حرف ديگران را درباره او نپذيرد.

3- امام موسي بن جعفر (عليهما السلام) دستور داده بود كه علي بن يقطين در جاهاي خلوت و دور از اغيار طبق روش اهل سنت وضو بگيرد. به هارون گفته بودند كه علي بن يقطين شيعه است و دليل آن طرز وضو گرفتن است. روزي هارون تصميم گرفت كه طرز وضو گرفتن علي بن يقطين را ببيند. مخفيانه تماشاگر وضوي او شد و ديد كه او بر اساس روش اهل سنت وضو مي گيرد و كسي هم نزد او نيست. از اين جهت يقين پيدا كرد كه علي بن يقطين شيعه نيست، و باز قسم خورد كه حرف ديگران را درباره ي او باور نكند. بعداً موسي بن جعفر عليهما السلام به او گفت از اين به بعد به روش شيعه وضو بگيرد.(1)

خدمات علي بن يقطين به امام و شيعيان در دستگاه عباسي

علي بن يقطين كمك هاي مالي فراواني به امام و شيعيان داشت، تا آنجا كه كشي از فرزند علي بن يقطين نقل مي كند كه مي گفت هر گاه امام كاظم عليه السلام به چيزي از احتياجات دنيوي نياز پيدا مي كرد، به پدرم علي مي گفت تا آن را برآورده سازد.(2)


1- الكلينى: ج 5، ص 110، ح 2.
2- شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 546.

ص: 127

همچنين نقل شده است كه برخي اوقات علي بن يقطين صد هزار تا سيصدهزار درهم به رسم هديه، به حضور امام كاظم (عليه السلام) مي فرستاد. و آن حضرت درهم ها را، در بين فقراي شيعه و اهل و عيال خود قسمت مي نمود.(1)

از ديگر جلوه هاي خدمت علي بن يقطين به شيعه، فرستادن شيعيان به مراسم حج بود. حج و مراسم و مناسك آن از نظر اسلام اهميت بسزايي دارد و همين اهميت ويژه باعث شده كه مسلمان ها در طول تاريخ احترام خاصي براي آن قائل شده و نسبت به انجام آن توجه داشته و تلاش نمايند.

علي بن يقطين كه به عظمت حج و اجتماع عظيم زائران و نقش تبليغي و سرنوشت ساز آن واقف و آگاه بود، همواره سعي مي كرد حضور خود را، در اين مراسم باشكوه حفظ كند و در اين سنگر بزرگ الهي از اهداف و آرمانهاي بلند تشيع دفاع نمايد.

او هر ساله طرح جالب و بسيار مؤثري در اين راستا اجرا مي كرد. كارواني متشكل از دويست و پنجاه الي سيصد نفر از شيعيان زبده را، تجهيز مي كرد، تا از طرف او حج مستحبي انجام دهند.

اين عمل بن يقطين پيامدهاي مهمي داشت:

اولا حضور شيعيان را كه در آن زمان تحت فشار دستگاه خلافت و در حال مبارزه و تعقيب و گريز بودند و امكان فراهم آوردن زاد و توشه براي سفر حج نداشتند، تضمين مي كرد.

ثانيا با اجرتي كه به آنها پرداخت مي نمود، بنيه مالي و اقتصادي شيعيان را بالا مي برد.


1- روايت در اختيار معرفت الرجال، ح 820.

ص: 128

وفات علي بن يقطين

سرانجام علي بن يقطين پس از عمري تلاش و مبارزه و صبر و مقاومت در برابر حوادث ناگوار، در سال 182 هجري قمري و در سن 57 سالگي در بغداد، در حالي كه امام كاظم (عليه السلام) در زندان هارون به سر مي برد، از دنيا رفت.(1)

وي در طول حيات طيب و طاهر خود، توانست رضايت امام كاظم (عليه السلام) را كسب نمايد، تا آنجايي كه امام (عليه السلام) بهشت را براي او تضمين كرد، و درباره او فرمود: «اني احب لك ما احب لنفسي»(2) براي تو آن چيزي را دوست دارم كه براي خودم دوست مي دارم.»

براستي او شهيد زنده اي است كه هميشه در تاريخ، مانند شمعي فروزان، خواهددرخشيد. چرا كه خاتم پيامبران محمد مصطفي (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

«الا و من مات علي حب آل محمد مات شهيدا»

يعني: هر كس حب ما خاندان را در دل داشته باشد و بميرد، شهيد مرده است.

(درود خدا و رسول برتو اى علي بن يقطين)

عزيزان پس از شنيدن قسمت كوتاهى از حالات مفصل اين مرد بزرگ و فدائى واقعى اهل بيت عليهم السلام كه با آن قدرت افسانه ايش، براى به دست آوردن رضايت مولايش، چقدر خودرا در برابر شتربانى، ذليل و كوچك كرد تا ابراهيم جمّال از او راضى شود

ما هم خود را در ترازوى سنجش قرار دهيم ببينيم تفاوت ره زكجاست تا بكجا.

آيا ما هم به دستورهاى آنها بها داده، سر فرود آورديم، ياسرپيچى نموده و افسار گسيخته ايم؟!!.

آيا در مواقعى كه آنان به كمك و يارى رساندن اين امت، نياز داشتند، به ندايشان لبيك گفته و بكمكشان شتافته و جان و مال خودمان را فدا كرديم و به «هل من ناصر


1- الطوسي، الفهرست، همان، ص 234.
2- الكلينى: ج 3، ص 534، ح 3.

ص: 129

ينصرنا و هل مغيث يغيثنا» ى آنها لبيك حسين عليه السلام گفتيم يا به جاى لبيك سنگ به سر و تير سه شعبه به قلبش زديم و. و.

آيا آنها را واقعاً شناخته و تبعيت كرديم و به مقامات خداداديشان، پى برديم يا

بصورت تقليدى، پيرو آنها شديم.

در سحر شب 20 ماه رمضان سال 1384 شمسى آقائى كه سخنرانى مى كرد، گفت: روزى به خدمت آيت اللّه ناصرى كه از بزرگان علماى محل ما شوشتر بود، رفتم ديدم تنهاى تنهاست، از من پرسيد آيا فاضل دربندى را مى شناسى؟ عرض كردم بلى صاحب كتاب (اسرارالشهاده) است.

فرمود: او از بزرگان علما و هم عصر شيخ مرتضى انصارى بود، روزى در نجف اشرف داخل صحن با شيخ انصارى روبرو مى آيد. فاضل علاقه خودرا نسبت به امام حسين عليه السلام و اهل بيت او، مخفى نمى كرد از شيخ انصارى مى پرسد؟ آقا به نظر شما بوسيدن عتبة مقدسه امير عليه السلام چه صورتى دارد؟! فرمود: براى من وشما اشكال دارد! (فاضل از اين جواب با آن علاقه مفرط كه داشت، ناراحت مى شود شيخ ادامه مى دهد) چون اينجا محل بوسه گاه حسن و حسين و امام زمان عليهم السلام است من و توچكاره هستيم كه شايسته بوسيدن آن باشيم.

پس اى عزيزان ما راه طول و دراز بلكه بى پايانى در جلو داريم خود را آماده سازيم، به خدا قسم اين مراحل بدون شك و شبهه به جلو آمده و با آن مواجه و روبرو خواهيم شد.

در طول زندگى خود هرچه مى توانيم، دست به دامان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهلبيت او باشيم كه شايد به نتيجه مطلوبى برسيم چون خداى متعال، در حيات و ممات، مقامها ودرجات استثنائى، به آنها داده است كه از جمله توجه داشتن به متوسّلين و اظهار ارادت كنندگان خود مى باشد.

دعوت به عروسى!

يك نفر از رفقا صحبت مى كرد يكى از سادات طلبه در عروسى خود كارت هاى

ص: 130

دعوت به دوستان و آشنايان فرستاد، من شب عروسى او درخواب ديدم حضرت زهراء و حضرت فاطمه معصومه عليهما السلام به طرفى مى روند، پرسيدم اين بانوان هردو عالم به كجا مى روند؟! گفتند: به عروسى فلان سيد (آن سيد عروسى كننده) من تعجب كردم و از خواب بيدار شدم.

فرداى آن شب آن سيد را ديده و براى مباركى عروسى اش اين مژده را داده و خوابم را نقل كردم، سيد گفت: مى دانى چرا، من ديروز كارتهاى دعوت را كه پخش مى كردم دوتا از آن كارتهارا به نام آن دو بانوى بزرگوار نوشته و به ضريح حضرت معصومه انداخته و آن دو را هم به عروسى ام دعوت كردم كه خدا را شكر هر دو در عروسى من شركت فرموده اند.

در شهر كريمه اهلبيت عليها السلام «قم» هر هفته شبهاى پنجشنبه با چند نفر از رفقا جلسات هفتگى نوبتى داشتيم در يكى از شبها 18/ 2/ 1386 نويسنده مشهور آقاى مهدى پيشوائى جريان ذيل را نقل كرد من در كتاب معجم الأدباء ياقوت حموى ديدم نوشته است، روزى در بغداد در يك مجلس عزاى امام حسين عليه السلام گرد آمده بوديم كه هر كسى به اندازه استعداد خود مرثيه و شعر مى خواند ناگهان يك نفر وارد مجلس شد و با صداى بلند پرسيد آيا «اصدق» نامى در اين مجلس هست؟! يك نفر گفت: او اصدق است گفت: من در خانه خوابيده بودم، حضرت زهراء عليها السلام به خوابم آمد و فرمود: برو به فلان مجلس به اصدق بگو توهم فلان شعر خودت را بخوان!؛

اصدق گفت: به خدا سوگند من آن شعر را سروده ام و هنوز به كسى نگفته ام و اظهار نداشته ام و غير از خدا كسى از آن اطلاع ندارد نمى داند؛

ياقوت حموى نوشته است كه من خودم در آن مجلس بودم كه اصدق شاعر بلند شد و اشعار خودش را خواند وتا ظهر مردم به شدت مى گريستند و آرام نمى گرفتند.

و همه اهل مجلس فهميدند كه مادر چقدر به دست دامانان فرزندش، توجه دارد و همچنين دست به دامن يگانه منجى عالم و اميد تمام مؤمنين و مسلمانان از آدم تاخاتم حضرت بقيةاللّه الأعظم روحى وأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء بودن

ص: 131

است.

شخصيتى كه حتّى مادرش زهراء عليها السلام در هنگام دست وپا زدن ميان در و ديوار، او را صدا مى زد و گرفتن انتقامش را با يك كلمه يامهدى از او مى خواست.

روز شهادت حضرت فاطمه زهراء عليها السلام در حسينيه آيت الله موسوى اردبيلى بودم، سيّد اهل منبر گفت: آن خانم ميان در و ديوار سه ناله كرد.

1- يا أبتاه أماترى ما يفعل (يصنع) بابنتك .... بابا آيا نمى بينى بادخترت چه رفتارمى كنند ...

2- يا فضّة خذينى و اللّه قتل ما فى أحشائى ... آى فضّه (خودت را برسان و) مرا درياب، به خدا قسم آنچه در ميان وجودم بود، كشته شد ....

3- از علامه أمينى صاحب الغدير قدس سره (در كتابش ادب الزائر لمن دخل الحائر) نقل كرد فرمود: خانم ميان در و ديوار صدا زد (يامهدى).

امام باقر عليه السلام هروقت تب داشت مى فرمود: «يافاطمة» مادرش را صدا مى زد.

بعد از شهادت فاطمه عليها السلام امام حسن عليه السلام از همه بيشتر بى تابى مى كرد، به كنارى كشيده گفتند: تو برادر بزرگترى بايد خودت را نگهدارى تا برادر كوچكترت حسين و سايرين نيز بردبار و صبور باشند، امام حسن عليه السلام فرمود: آخر حسين در كوچه نبود كه ببيند به مادرش چه گذشت (و چه ظلمى به او وارد آمد).(1)

موقعى كه امير مظلومان على عليه السلام گريه مى كرد، فاطمه زهراء عليها السلام اشك هاى آن حضرت را مى گرفت و به سينه خود مى ماليد و مى گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: پاك كردن اشك چشم مظلوم، ثواب دارد.(2)

امااشك چشم حسين مظلوم را در بالين برادرش اباالفضل عليهما السلام كسى نگرفت تا به


1- در سحر شب 14 ماه رمضان سال 1384 شمسى علامه حسن زاده آملى در منبر از جلد دهم( عاشر) بحارالانوار: نقل كرد.
2- سحر شب 23 رمضان 1384 شمسى حجة الاسلام سيدحسن آملى امام جمعه اردبيل ضمن صحبتهايش كه از تلويزيون اردبيل پخش مى شد اين مطلب را گفت.

ص: 132

خيمه ها برگشت و بچه ها را كه ديد، خود اشك چشمش را پاك كرد تا آنها، شهادت عمويشان را ندانند، ولى يكسره به خيمه باب الحوائج رفت و عمود خيمه را كشيد و خيمه را خواباند، يعنى خواهران و بچه ها كه در انتظار آمدن برادر و عمو هستيد، ديگر صاحب اين خيمه باز نخواهد گشت.

مجلس 10 چهار چيز پنهان در چهارچيز

صحبت ما پيرامون آيه 11 سوره مباركه حجرات خواهد بود، از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته و درس مهم زندگى در باره تربيت اجتماعى و آداب معاشرت داده است، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى درآيات مورد نظر به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز بر چيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.

مفسران براى اين آيات شأن نزولهاى مختلفى نقل كرده اند، از جمله اينكه:

جمله لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ در باره ثابت بن قيس (خطيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى او جائى باز مى كردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده، و جاى خود نشسته بودند، او جمعيت را مى شكافت و مى گفت: جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! او پشت سرش نشست، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گشت ثابت به آن مرد گفت: كيستى؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم، ثابت گفت: فرزند فلان زن؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در

ص: 133

جاهليت مى بردند ياد كرد، آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.

و گفته اند: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ در باره ام سلمه نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود، يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل باز داشت.

مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات آيه 11 اى كسانى كه ايمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند، و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد، و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.

در يكى از روايات تربيتى از حسن بن راشد، از أبي بصير، از محمد بن مسلم، از أبي جعفر، از پدرانش از علي (عليهم السلام) آمده است كه آن حضرت فرمود: إن الله أخفى أربعة في أربعة: أخفى رضاه في طاعته فلا تستصغرن شيئا من طاعته، فربما وافق رضاه وأنت لا تعلم، وأخفى سخطه في معصيته فلا تستصغرن شيئا من معصيته، فربما وافق سخطه (معصيته) وأنت لا تعلم، وأخفى إجابته في دعوته فلا تستصغرن شيئا من دعائه، فربما وافق إجابته وأنت لاتعلم، وأخفى وليه في عباده فلا تستصغرن عبدا من عبيد الله فربما يكون وليه وأنت لا تعلم.(1) خداوند چهار چيز را در چهار چيز، مخفى كرده است؛

1- رضايت خود را در طاعت مخفى نموده است پس هيچ عبادتى را كم


1- وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 116: از الخصال: 209/ 31 ومعاني الأخبار: 112/ 1 وإكمال الدين: 296/ 4.

ص: 134

نشماريد شايد همان مورد رضايت خدا باشد.

رضاى خود را در طاعت پنهان كرده است تعيين نفرموده است كه رضاى او در كدام طاعت خاص است، ممكن از دست پيرمردى گرفته از اين طرف خيابان به آن طرف برده اى، رضاى خدا در آن باشد، و نگويد اين عمل من در برابر آن عمل هاى نيك بزرگ چه هست.

يكى از بزرگان علما را در خواب ديدند و پرسيدند چگونه گذشتى و چه رفتارى باتو نمودند؟ فرمود: به تمام اعمال من ايراد كردند، پرسيدند چه با خود آورده اى؟! گفتم: نماز جماعت خوانده ام كه ثوابش را فقط خدا مى داند، گفتند: بلى ولى يادت هست وقتى كه به نماز مى آمدى اگر جماعت زياد بود خوشحال مى شدى و اگر زياد مى شد اندوهگين مى گشتى؟! پس تو نماز را براى مردم مى خواندى نه براى خدا اگر براى خدا بود به تو چه ربطى داشت مردم كم بودند يازياد.

ديگر چه آوردى؟ گفتم فلان كتاب مهم و چند جلدى را نوشتم، گفتند: بلى ولى يادت هست در اول كتاب پادشاه زمان خود را تعريف كرده اى پس آن كتاب به او مى رسد نه به ما. دگر چه دارى گفتم: ديگر هيچى!!.

گفتند: مى دانى ترا به چه عملت مى بخشيم يادت هست از بازار اصفهان مى گذشتى ديدى كسى را مى زنند، پرسيدى گناه او چيست؟ گفتند: به مردم قرض دارد و نمى دهد، تو رفتى اورا از دست طلبكارها، رها ساختى و تمامى قرض هاى او را ادا نمودى، چون تو آن مرد را نمى شناختى و آن كارت فقط به خاطر رضاى خدا بود، ما هم به خاطر اين عمل بى ريايت ترا بخشيديم، پس ثواب را هم بزرگ و كوچك نشمريد ممكن است آنچه را كه به حساب نمى آوردى ترا مورد مغفرت خداوندى قرار دهد.

2- غضب خود را در معصيت، پنهان نموده است، در كدام گناه و كدام نافرمانى مشخص ننموده ممكن است آن گناهى كه ما آن را بى اهميت مى شماريم، در همان گناه مورد غضب او قرار گيريم چنان كه از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است،

ص: 135

از گناهانى كه بخشوده نمى شود، گناهيست كه كوچك شمرده شود و بگويد كاش گناه من همين مى شد، پس گناهى را كوچك و بزرگ نشمار درست است كه گناهان نسبت به يك ديگر كوچك و بزرگ دارد مثلًا نگاه به نامحرم از زناكوچك تر است اما خود در جاى خود بزرگ است.

3- اجابت را در دعا مخفى نموده است، (و معيّن نكرده اجابت در كدام دعا و كجا ودر چه شرايطى است، در دعاى طولانى جوشن كبير و كميل يا يكى از دعاهاى تك سطرى ماه مبارك رمضان ممكن است همان دعاى نيم سطريا چند كلمه اى را جواب دهد پس هيچ دعايى را اندك مپنداريد شايد همان مستجاب باشد.

درست است روايات ديگر، از نظر زمان وقت سحر و بين الطّلوعين و شبهاى قدر و شبهاى رمضان و. و.، همچنين اماكن مقدسه مانند حرم امام حسين عليه السلام و مسجدالحرام و. و. و درحال حضور قلب و آمادگى به مناجات با پروردگار، يا بعد از فلان نماز و فلان زيارت و دعا و جز اين ها را، بيان داشته است، اين روايات نوعى تعيين مصداق و تشويق اقدام به دعا و گرويدن به سوى خداوند است، اما دعائى كه خواندن آن يقيناً مورد اجابت قرار خواهد گرفت، تعيين نشده است، پس نبايد دعا را كوچك و بزرگ شمرد يا منتظر زمان و مكان يا حال و احوالى شد، زيرا جواب دهنده دعا در همه جاو هر زمان و در هر حال، بالاى سر ماست.

4- بنده خود را در ميان بندگان پنهان ساخته و علائم مشخصى براى آنها تعيين نكرده است، بدين جهت نبايد به كسى كم احترامى يا بى محلى كرد، ممكن است آن كسى كه تو او را به حساب نياوردى، او بنده خاص و خالص خدا باشد.

بنابراين مبادا هيچ يك از بندگان خدا را خُرد وكم ارج بشماريد؛ زيرا چه بسا كه همان از اولياي الهي باشد و شما ندانيد. بنابراين چه بسا شما براي شخصي كه ظاهراً انسان كاملًا عادي است زياد مورد توجه قرار نداده و برايش نمى پردازيد و وقت صرف نمى كنيد ونيازهاي او را برآورده نمى سازيد، ممكن است او جزء

ص: 136

اولياي خدا و يا از بزرگان وشخصيت هاي الهي بوده ويا قرار مي گيرد. بنابراين (بدون در نظر گرفتن شخص) در برآوردن حاجات مؤمنان حريص و ساعى باشيد.

مردى از عالمى در خواست نمود كه برايش اسم اعظم تعليم نمايد، آن عالم براى او عمل هاى مخصوص و سخت ياد داد و پس از گذراندن شش ماه برگردد، پس از انجام اعمال خاص برگشت و تقاضا نمود كه به وعده اش وفا كند، گفت:

عمل ديگرى را بايد انجام دهى، فردا بامداد پيش از باز شدن دَرِ دروازه شهر در آنجا باش هرچه ديدى بيا به من بازگو كن؛

مرد رفت و پشت در دروازه منتظر ماند تا باز شد، ديد اول كسى كه وارد شد پيرمرديست با يك بار هيزم، پليس مأمور دروازه گفت: آهاى پير مرد آن پشته هيزم را به من بده ببرم در بخارى بسوزانم تا بچه هايم گرم شوند، گفت: آقا من يك پير مرد افتاده اى هستم كه ديروز تاشب بيابان را گشته و دور زده ام تا اين بار هيزم را گرد آورده ام ببرم بفروشم براى بچه هايم نان خالى بخرم تا نميرند، دروازه بان تازيانه را بالا برد و شروع به زدن پير مرد نمود و هيزم را گرفت و به خانه اش برد.

اين شخص به پيش عالم بر گشت و جريان را به او گزارش داد و اضافه نمود اگر شما براى من اسم اعظم را ياد ميدادى، من در همانجا نفرين كرده آن مأمور را به سزاى عملش مى رساندم.

عالم فرمود: آن پير مرد را شناختى؟! گفت: نه، فرمود: او كسى است كه من اسم اعظم را از او ياد گرفته ام! پس تو هنوز شايستگى دانستن اسم اعظم را ندارى.(1)

دونفر از عرفا بنام عبدالواحدبن زيد و ايوب سجستانى به بيت المقدس مى رفتند، غلام سياهى را ديدند كه پشته اى از هيزم خشك در پشت، مى آيد، به همديگر چشمك زدند از او بپرسيم ببينيم خدا را مى شناسد يانه، پرسيدند اى سياه أتعرف ربّك آيا خدايت را مى شناسى؟! آن مرد با عصبانيت گفت: ألمثلى تقول


1- لئالى الاخبار: ج ص

ص: 137

هذا آيا به همچون منى اين گونه مى گوئى؟!.

پشته هيزم را به زمين گذاشت و رو به آسمان كرد و گفت: يارب حوّل هذالحطب ذهباً خدايا اين پشته را به زر تبديل كن، ديدند آن هيزم با همان شكل زر خالص گشت، پير گفت: بيائيد و امتحان كنيد و هرچه از آن لازم داريد، برداريد، عارف ها آمدند ديدند واقعاً زرناب است، دوباره رو به آسمان كرد و گفت: خدايا اين را به حالت اولى برگردان، ديدند برگشت و هيزم شد، ايوب گويد: من از آن برده سياه بگونه اى خجالت كشيدم كه تا آن وقت آنگونه شرمنده نشده بودم.

گغتم غذائى دارى؟ سياه اشاره اى كرد ناگهان ديدم در برابر ما جامى پر از عسل از برف سفيدتر و ازمشك خوشبوتر گفت: بخوريد به خدا قسم اين عسل از بطن زنبور نيست، خورديم و شيرين تر از آن نديده بوديم و شگفت زده شديم (1)

پس اى عزيزان در زندگيمان هيچ كس را كمتر از خود نبينيم و فقط در فكر اصلاح خود باشيم.

استهزاء، و عيبجوئى و القاب زشت ممنوع!

درآيه فوق به قسمتهائى از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف و خود برتر بينى باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته.

نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ).

چه اينكه شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اينها بهتر باشند (عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ).

همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آنها از اينها بهتر باشند (وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَ).

در اينجا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد


1- لئالى الاخبار: ج 1 ص 40.

ص: 138

كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده و هست و خواهد بود.

سپس در دومين مرحله مى فرمايد: و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد

(وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ).

لا تلمزوا از ماده لمز بر وزن (طنز) به معنى عيبجوئى و طعنه زدن است، و بعضى فرق ميان همز و لمز را چنين گفته اند كه لمز شمردن عيوب افراد است در حضور آنها، و همز ذكر عيوب در غياب آنها است، و نيز گفته اند كه لمز عيبجوئى با چشم و اشاره است، در حالى كه همز عيبجوئى با زبان است.

جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير أَنْفُسَكُمْ به وحدت و يكپارچگى مؤمنان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجوئى كنيد در واقع از خودتان عيبجوئى كرده ايد!.

و بالاخره در مرحله سوم مى افزايد: و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ).

بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.

اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.

در حديثى آمده است كه روزى صفيه دختر حيى ابن اخطب (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در آمد) روزى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد در حالى كه اشك مى ريخت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ماجرا پرسيد، گفت: عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: اى يهودى زاده! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

ص: 139

فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم موسى، و همسرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم؟ و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد.

به همين جهت درآيه مى افزايد: بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ).

و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند (وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).

چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيبجوئى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.

و اين خود برتربينى بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، و احيانا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.

هيچ كس نمى تواند بگويد: من در پيشگاه خدا از فلان كس برترم، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.

درآيه مورد بحث سه حكم اسلامى در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده، احكام سه گانه آيه به ترتيب: عدم سخريه، و ترك عيبجوئى، و تنابز به القاب بود.

انتقال ضريح مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام از قم به كربلاء

ضريح مقدس حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام كه در تالار مدرسه معصوميه قم واقع در بلوار امين، در دست استادان فن، ساخته مى شد پس از چهارسال آماده بهره بردارى گرديد.

ص: 140

درتاريخ ششم دى ماه 6/ 9/ 1391 شمسى مطابق با 12 ماه صفرالمظفر 1433 قمرى اين ضريح مقدس، درحالى كه باران شديد مى باريد، پس از حركت به سوى حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه عليها السلام از آنجا با بدرقه عمومى و همگانى مردم ولايتمدار قم در زير باران به طرف تهران و با استقبال پرشور پايتخت و از آنجا از شهرهاى مختلف ايران، با استقبال و بدرقه عجيب مرد وزن و پير و جوان و كوچك بزرگ، با آب پاشى از اشك چشمان شور و شوق جمعيت بيشمار، گذشت و از طريق شلمچه وارد عراق شد و در شهرهاى مسير عراق نيز با استقبال مردم و بدرقه آنها، در تاريخ اول بهمن ماه به كربلاى معلى وارد كردند.

پس از از آماده سازى مقدمات نصب و شرايط آن به مدت 45 روز، در نهايت با دست هيئت امناى ضريح مقدس، جناب آقاى استاد حاج محمود فرشچيان و همكاران محترمشان، ضريح قبلى باز و ضريح جديد، به جاى آن، نصب گرديد كه همين الان روز سه شنبه 15 اسفند ماه 1391 برابر با 22 ربيع الثانى 1433 قمرى از ساعت 5/ 3 بعد از ظهر، مراسم پرده بردارى از ضريح مقدس در كربلا از شبكه سيماى قم مقدسه بطور زنده و مستقيم پخش مى گردد، تماشا مى كنم، درست ساعت 53/ 5 دقيق بعد از ظهر، درِ حرم باز شد و پرده ها را از ضريح مقدس كنار

زدند و مردم ريختند داخل حرم الان تماشا مى كنم مردم خود را مى كشند تا دست به آن ضريح مقدس برسانند.

خدايا به احترام اين امام مظلوم هرچه زودتر به من هم از اين ديسك كمر و درد پا و ساير امراضم با تمام مريضها، شفا بده تا هرچه زودتر، زائرين آن اعتاب مقدسه را راهنمائى كرده به زيارتشان برسانم و خودم هم خاك درِ اورا بازبان بليسم و توتياى چشمم كنم آمين يارب العالمين.

ناگفته نماند، پس از پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى قدس سره در ايران، مردم عاشق و جان فداى، اهلبيت عليهم السلام تمامى گنبد و مناره هاى اعتاب مقدسه در عراق و همچنين نو سازى حرم تخريب شده سامراء در عراق به دست

ص: 141

دشمنان اهلبيت عليهم السلام وهابيون سلفى تكفيرى و غيرهم و بناى گنبد و مناره هاى آن و توسعه سرداب مقدس و نوسازى و باز سازى و تذهيب و طلاكارى امام زادگان مدفون در عراق و طلاكارى و نوسازى گنبد و مناره هاى طفلان مسلم در سه فرسخى كربلا و نزديك جسر مسيب را، بطور محكم و زيبا، به پايان رسانده و يا در دست انجام است مخصوصاً ضريح مقدس ائمه سامرا در قم الان دردست ساخت است كه انشاءاللّه پس از پايان معمارى حرم مطهر، آن هم به سامراء انتقال داده خواهد شد.

گذشته از موارد چهارگانه فوق، موردهاى زيادى هست كه انسان مى تواند در زير سايه رحمت و مغفرت خداوندى، قرار گيرد.

يكى از آن موارد دست به دامن بودن اهلبيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخصوصاً فرزند دلبندش فاطمه زهراء عليها السلام و زنده كننده شريعت او امام حسين عليه السلام و دعا در حرم مطهر و زير قبه اوست.

خدايا به احترام مقربين درگاهت و به احترام آنهائى كه دوستشان دارى و دوستت دارند، خودت مارا از مراحل و منازل خطرناك، نجات بده و موفق بدار كه از اين گذرگاههاى پر پيچ و خم، باسربلندى عبور نمائيم آمين يارب العالمين.

بندگان صالح خدا، هميشه خود را از صفات زشت سه گانه مورد بحث، كنار مى كشند و دورى مى كنند، زيرا اين صفات، زائيده تكبر و خود خواهى اشخاص است كه در هر دوره تاريخ و جامعه بشرى، عده اى به اين خصلت ها گرفتار و در نتيجه، مصيبت هاى جبران ناپذير، به آن جوامع تحميل كردند.

گردن كشى هاى نمرود ابراهيم خليل الرحمن را به آتش كشيد و موفق نشد و درنهايت آواره دشت و بيابان كرد.

كبر و نخوت فرعون موسى بن عمران را سالها تبعيد و پس از بازگشت با نبوت و سالها مبارزه و سركشى، بنى اسرائيل را، جلاى وطن و آنها نيز در اثر نافر مانى و نجنگيدن با جالوت، چهل سال سرگردان كوه و دشت و بيابان بى آب وعلف

ص: 142

شدند.

خود برتر بينى ابو سفيان و گردن كلفتى ابوجهل ها، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را پس از تحمل مصائب بى شمار، از كنار خانه خدا دور و در ديار غربت ساكن نمود و در طول ده سال بعد از هجرت، هشتاد و چهار جنگ و سريه را، تحميل و در آخر مظلومانه از دنيا رفت و غريبانه دفن گرديد.

معاويه و يزيد و يزيديان، با غرور و فخر فروشى، ميوه دل زهراى مظلومه عليها السلام حسين شهيد را، در زمين كرب وبلا و در ديار نينوا، با عزيزانش، به خاك و خون كشيدند و روى دستش، كودك ششماهه اش را، با تير سه شعبه، غرق در خون نمودند و در روى دستش، به خاطر انتظار مادرش، درجلوى خيمه ها، چندين بار به تل زينبيه بالا رفت و به ميدان برگشت، در آن حال جانسوز بود كه شيعيانش را آرزو كرد و سفارشى نمود.

شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى***أو سمعتم بغريب أو شهيد فاندبونى

ليتكم فى يوم عاشورا جميعاً تنظرونى***كيف أستسقى لطفلى فأبوا أن يرحمونى

شيعيان من هروقت آب سرد و گوا را نوشيديد، مرا ياد آوريد و هروقت غريب يا شهيدى را، شنيديد، مرا ندبه كنيد (وبمن اشگ بريزيد) كاش روز عاشورا (در كربلا) مرا مى ديديد، من به كودكم يك جرعه آب خواستم، از دادن آن، ابا كردند (وچگونه عوض آب باخون سيرابش نمودند).

جانم فداى مظلوميتت يا ابا عبداللّه كسى پيدا نشد به آن ستمگران بگويد آى نامردها، يك بچه ششماهه با چقدر آب سيراب مى شد بايك استكان، نيم استكان!!. درياى فرات جارى اما فرزند ششماهه حسين، تشنه، جمله «أماترونه كيف يتلظى عطشاً» امام، از ميزان تشنگى او، پرده برمى دارد «آيا نمى بينيد از تشنگى، چگونه آتش گرفته و مى سوزد». اگر خيال مى كنيد من اورا بهانه كرده براى خودم، آب مى خواهم، بيائيد او را از من بگيريد و خودتان سيراب كنيد ولى آن

ص: 143

ظالمان بى مروت چگونه جواب دادند و سيراب نمودند.

ألالعنةاللّه على القوم القوم الظالمين.

مجلس 11 بد گمانى و تجسس و غيبت ممنوع

صحبت ما در رابطه باآيه 12 سوره مباركه حجرات در باره بد گمانى، غيبت، و تجسس، خواهد بود،

مفسران گفته اند جمله وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً در باره دو نفر از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است كه پشت سر سلمان غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلمان را سراغ اسامة بن زيد كه مسئول بيت المال بود فرستاد، اسامه گفت: الان چيزى ندارم، آن دو نفر از اسامه غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و در باره سلمان گفتند: اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پر آبى بود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد اسامه بيايند، و در باره موضوع كار خود تجسس كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم، عرض كردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم! فرمود: آرى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد، آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (حجرات: 12 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است، و هرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر

ص: 144

مرده خود را بخورد؟ (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.

منظور از كَثِيراً مِنَ الظَّنِ گمانهاى بد است كه نسبت به گمانهاى خوب در ميان مردم بيشتر است لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه حسن ظن و گمان خير نه تنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است، چنانكه قرآن مجيد درآيه 12 سوره نور مى فرمايد: لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً:

چرا هنگامى كه آن نسبت ناروا را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها

بود) گمان خير نبردند؟! قابل توجه اينكه: نهى از كثيرى از گمانها شده، ولى در مقام تعليل مى گويد زيرا بعضى از گمانها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است از اين جهت باشد كه گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است، و بعضى مخالف واقع، آنكه مخالف واقع است مسلما گناه است، و لذا تعبير به إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ شده است، بنابر اين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد.

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالبا اختيارى نيست، يعنى بر اثر يك سلسله مقدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود، بنابر اين چگونه مى شود از آن نهى كرد؟!

1- منظور از اين نهى، نهى از ترتيب آثار است، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنائى به آن نكنيد، طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد، بنابر اين آنچه گناه است ترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد.

لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: ثلاث فى المؤمن لا يستحسن، و له منهن مخرج، فمخرجه من سوء الظن ان لا يحققه: سه چيز است كه وجود آن در مؤمن پسنديده نيست، و راه فرار دارد، از جمله سوء ظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند.

ص: 145

2- انسان مى تواند با تفكر روى مسائل مختلفى، گمان بد را در بسيارى از موارد از خود دور سازد، به اين ترتيب كه در راههاى حمل بر صحت بينديشد و احتمالات صحيحى را كه در مورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجا بر گمان بد غلبه كند.

بنابر اين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد.

لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن، تا دليلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر، مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى، قال أمير المؤمنين (عليه السلام): ضع أمر أخيك على احسنه حتى يأتيك ما يقلبك منه. و لا تظنن بكلمة خرجت من أخيك سوء و أنت تجد لها فى الخير محملا.

به هر حال اين دستور اسلامى يكى از جامعترين و حساب شده ترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسانها است، كه مساله امنيت را به طور كامل در جامعه تضمين مى كند.

سپس در دستور بعد مساله نهى از تجسس را مطرح كرده، مى فرمايد: و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد (وَ لا تَجَسَّسُوا).

تجسس و تحسس هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امور نامطلوب مى آيد، و دومى غالبا در امر خير، چنانكه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد: يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ: اى فرزندان من! برويد و از

(گمشده من) يوسف و برادرش جستجو كنيد (يوسف- 87).

در حقيقت گمان بد عاملى است براى جستجوگرى، و جستجوگرى عاملى است براى كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم، و اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آنها فاش شود.

و به تعبير ديگر اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند.

ص: 146

بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى در باره ديگران بر خيزد حيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.

البته اين دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاهها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى كنند.

و بالاخره در سومين و آخرين دستور كه در حقيقت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد: هيچكدام از شما ديگرى را غيبت نكند (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً).

و به اين ترتيب گمان بد سرچشمه تجسس، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است.

سپس براى اينكه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته، مى گويد: آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً).

به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد (فَكَرِهْتُمُوهُ).

آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن او است، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است،

و تعبير به مرده به خاطر آن است كه غيبت در غياب افراد صورت مى گيرد، كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.

و اين ناجوان مردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد.

آرى اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است.

در روايات اسلامى نيز اهميت فوق العاده اى به مساله غيبت داده شده است، و كمتر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد.

ص: 147

و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده، مى فرمايد: تقواى الهى، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ).

نخست بايد روح تقوا و خدا ترسى زنده شود، و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آنها شود.

امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى

دستورهاى ششگانه اى كه در دوآيه 11 و 12 سوره حجرات مطرح شده (نهى از سخريه، و عيبجوئى، و القاب زشت، و گمان بد، و تجسس، و غيبت) هرگاه به طور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند، نه كسى مى تواند به عنوان خود برتربينى، ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عيبجوئى اين و آن بگشايد، و نه با القاب زشت

حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند.

نه حق دارد حتى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عيب پنهانى آنها را براى ديگران فاش كند.

به تعبير ديگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد: جان، و مال، و ناموس، و آبرو.

تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنها است، بلكه از بعضى جهات مهمتر است! اسلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم، و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى كند، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست.

ص: 148

پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى مى فرمايد: ان الله حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه، و ان يظن به السوء: خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده، و همچنين گمان بد در باره او بردن.

گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى صاحب آن نيز بلائى است بزرگ زيرا سبب مى شود كه او را از همكارى با مردم و تعاون اجتماعى بر كنار كند، و دنيائى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنانكه در حديثى از أمير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است: من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد: كسى كه گمان بد داشته باشد از همه كس مى ترسد و وحشت دارد!.

به تعبير ديگر: چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند، و به آن رونق و حركت و تكامل مى بخشد، روح تعاون و همكارى دسته جمعى است، و اين در صورتى امكان پذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد، در حالى كه سوء ظن پايه هاى اين اعتماد را در هم مى كوبد، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مى كند.

نه تنها سوء ظن بلكه مساله تجسس و غيبت نيز چنين است.

افراد بدبين از همه چيز مى ترسند، و از همه كس وحشت دارند، و نگرانى جانكاهى دائما بر روح آنها مستولى است، نه مى توانند يار و مونسى غمخوار پيدا كنند، و نه شريك و همكارى براى فعاليت هاى اجتماعى، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از ظن در اينجا گمانهاى بى دليل است بنابر اين در مواردى كه گمان متكى به دليل يعنى ظن معتبر باشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود.

تجسس نكنيد!

ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را درآيه مورد بحث منع نموده، و از آنجا

ص: 149

كه هيچگونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاى اسرار آنها گناه است، ولى البته قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است، و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تاثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است.

اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مساله شكل ديگرى به خود مى گيرد، لذا شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مامورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها بعنوان عيون تعبير مى شود، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى كنند.

و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند ماموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمان گسترده اى براى گرد آورى اطلاعات تاسيس كند، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه، و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس بر خيزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.

ولى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود، و افرادى به بهانه مساله توطئه و اخلال به امنيت، به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه هاى آنها را باز كنند، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند.

خلاصه اينكه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسيار دقيق و ظريف است، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند، تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.

غيبت از بزرگترين گناهان است

گفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است، و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه

ص: 150

گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اينجااست كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشكند، و حيثيت آنها را لكه دار نسازد، و اين مطلبى است كه اسلام آن را با اهميت بسيار تلقى مى كند.

نكته ديگر اينكه غيبت بد بينى مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد، و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.

مى دانيم اسلام براى مساله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميت فوق العاده اى قائل شده است، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است، و هر چيز آن را تضعيف نمايد منفور است، و غيبت يكى از عوامل مهم تضعيف است.

از اينها گذشته غيبت بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.

خلاصه اين كه اگر در اسلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.

در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، كه نمونه هائى را به عرض مى رسانم: پيغمبر گرامى اسلام فرمود: ان الدرهم يصيبه الرجل من الربا اعظم عند الله فى الخطيئة من ست و ثلاثين زنية، يزنيها الرجل! و اربى الربا عرض الرجل المسلم!: درهمى كه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتر است! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است!.

اين مقايسه به خاطر آن است كه زنا هر اندازه قبيح و زشت است جنبه حق الله دارد ولى رباخوارى، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت، يا غير آن، جنبه حق الناس دارد.

در حديث ديگرى آمده است: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با صداى بلند خطبه خواند و

ص: 151

فرياد زد: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لا تغتابوا المسلمين، و لا تتبعوا عوراتهم، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع الله عورته، و من تتبع الله عورته يفضحه فى جوف بيته!؟ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در داخل خانه اش رسوايش مى كند!.

و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: من مات تائبا من الغيبة فهو آخر من يدخل الجنة، و من مات مصرا عليها فهو اول من يدخل النار!: كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد!.

و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الا كلة فى جوفه!: تاثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است!.

اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به اينكه انگيزه هاى غيبت امورى همچون حسد، تكبر، بخل، كينه توزى، انحصار طلبى و مانند اين صفات زشت و نكوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد (دقت كنيد).

روايات در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را ادامه مى دهيم امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه، و هدم مروته، ليسقط من اعين الناس، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان، فلا يقبله الشيطان!: كسى كه به منظور عيبجوئى و آبروريزى

ص: 152

مؤمنى سخنى نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد!.

تمام اين تاكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است، و نيز به خاطر تاثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد، و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع، چرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.

مفهوم غيبت

غيبت چنانكه از اسمش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتهى سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى، در اعمال او باشد يا در سخنش، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اينها.

بنابر اين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود.

مگر اينكه قصد مذمت و عيبجوئى داشته باشد كه در اين صورت حرام است، مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ يا كوسه! به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است، و ذكر عيوب آشكار اگر به قصد مذمت باشد آن نيز حرام است، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه.

اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد داخل در عنوان تهمت و افتراء، خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: الغيبة ان تقول فى اخيك ما

ص: 153

ستره الله عليه، و اما الامر الظاهر فيه، مثل الحدة و العجلة، فلا، و البهتان ان تقول ما ليس فيه: غيبت آن است كه در باره برادر مسلمانت چيزى را بگوئى كه خداوند پنهان داشته، و اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخوئى و عجله داخل در غيبت نيست، اما بهتان اين است كه چيزى را بگوئى كه در او وجود ندارد.

و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست، مثلا گاهى غيبت كننده مى گويد اين غيبت نيست، بلكه صفت او است! در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت.

يا اين كه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم، در حالى كه گفتن آن پيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگين ترى را به بار مى آورد.

علاج غيبت و توبه آن

غيبت مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودى مى كند، و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است.

اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او است و به اين گناه دامن مى زند بپردازد، انگيزه هائى همچون بخل و حسد و كينه توزى و عداوت و خود برتر بينى.

بايد از طريق خودسازى، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج شومى كه ببار مى آورد، و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگيها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.

سپس در مقام توبه بر آيد، و از آنجا كه غيبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذر خواهى كند، هر چند بصورت سر بسته باشد، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بيخبرى از شما

ص: 154

غيبت كرده ام مرا ببخش، و شرح بيشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود.

و اگر دسترسى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است، براى او استغفار كند، و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.

موارد استثناء

آخرين سخن در باره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهائى دارد از جمله اين كه گاه در مقام مشورت مثلا براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤالى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست.

همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد.

البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح متجاهر به فسق است از موضوع غيبت خارج است، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است، گوش به غيبت دادن، و در مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است، بلكه

طبق پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند، و چه زيبا است جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقا اجرا شود.(1)

از مصاديق تجاهر به فسق است كه انبياء و اولياء و علماء، از صاحبان آنها، انتقاد


1- مقدارى از سخنرانى را از تفسير نمونه درتفسيرآيه مباركه استفاده نموده ام.

ص: 155

كرده و آنان را دعوت به راه مستقيم مى نمايند ويا اعمال زشت آنها را بازگو مى كنند كه ديگران، گرفتار آن گونه اعمال نشوند.

و از اين مسير است امر به معروف ونهى از منكر آنها، در نهايت سبب ريخته شدن و به شهادت رسيدن آنها بوده است.

در موارد زياد مى بينيم حتى اگر آنها تقيه را هم پيشه خود مى ساختند، باز مخالفين راه حق و حقيقت، از آنها دست بردار نبودند مانند امامان بزرگوار ما با اينكه در بعضى از موارد خانه نشينى را اختيار كردند، باز خلفاى جور زمان خودشان، بخاطر اينكه وجود آنها، مزاحم سلطنت و رياست آنان محسوب ميشد، به از بين بردن آن بزرگواران اقدام مى كردند.

امام بزرگوار 25 ساله (امام محمدتقى عليه السلام در مخالفت آنها چه كارى كرده بود كه معتصم عباسى به دختر برادر خود مأمون كه عيال آن حضرت بود، دستور مسموم كردن و از بين بردن اورا صادر نمود و پس از اجراى دستور و به شهادت رسيدن آن امام جوان مرگ، باز به عيال آن امام مظلوم دختر مأمون امر كرد ادفعه من الشّباك الى الشّارع بدن اورا از پنجره بيرون انداز (او كه كسى را ندارد كه بيايد از او دفاع كند) سه روز بدن شريف در شارع ميماند و درنهايت شيعيانش باهزارن ترس و لرز شبانه، جنازه را برداشته و در قبرستان پشت سر جد بزرگوارش امام موسى كاظم عليه السلام كه او هم بدن شريفش در زمان هارون الرشيد، سه روز بيدفن مانده بود، دفن كردند.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

ص: 156

مجلس 12 لغو امتيازات طبقاتى

و دعوت به تقوى بزرگترين ارزش انسانى

صحبت ما پيرامون آيه 13 سوره مباركه حجرات و در باره تقوى است.

تقوى از وقاية به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است، و منظور در اين گونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است.

بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:

1- نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.

2- پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت.

3- خويشتن دارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است.

درآيات 11 و 12 (سوره حجرات) روى سخن به مؤمنان بود، و خطاب به صورت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و در ضمن آيات، مسائل متعددى را كه يك جامعه مؤمن را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.

در حالى كه درآيه مورد صحبت مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين مسئله را مطرح نموده و ماهيت تمام قبايل و نژاد و رنگ و زبان و. و. را به ميان كشيده و به روى امتيازات اين گونه، خط بطلان كشيده و به همه افتخارات از اين مسيرها را خاتمه داده و ضرب در* زده است.

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَ

ص: 157

أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (13) حجرات: 13 اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!

پس همه از يك پدر و يك مادر، به دنيا آمده اند، آن كس كه تقوا و خداشناسى اش بيشتر است، باارزش تر و محترم تر است نه آن كه مال و منال و درجه و مقام اعتبارى دنيوى بيشتر دارد.

در اين آيه مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.

منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به آدم و حوااست، بنابر اين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهائى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود چرا كه هر گاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.

در اين كه ميان شعوب (جمع شعب بر وزن صعب) به معنى گروه عظيمى از مردم و قبائل جمع قبيله چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟

جمعى گفته اند دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است، همانطور كه شعب امروز بر يك ملت اطلاق مى شود.

بعضى شعوب را اشاره به طوائف عجم و قبائل را اشاره به طوائف عرب مى دانند: و بالاخره بعضى ديگر شعوب را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى، و قبائل را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.

ص: 158

اين نظريه ها هركدام نوعى توضيح آيه است ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد:

گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ).

به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده، و اصالت و واقعيت را به مساله تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد، و مى گويد: براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست.

و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم، در آخرآيه مى افزايد: خداوند دانا و آگاه است (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ).

پرهيزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.

در اين مورد به دو نكته توجه فرمائيد.

1- ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب

بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.

ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.

مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رائج ترين افتخار

ص: 159

موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نژادى خود را نژاد والاتر مى شمرد كه متاسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.

گروه ديگرى مساله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.

و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند.

اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى، قرار نگيرد اهميت قائل نيست.

و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه ارزش قبيله از همه ارزشها مهمتر محسوب مى شد، اما اين بت ساختگى در هم شكست، و انسانرا از اسارت خون و قبيله و رنگ و نژاد و مال و مقام و ثروت آزاد ساخت، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد! جالب اينكه در شأن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند از جمله اينكه: بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد اذان بگويند، بلال بر پشت بام كعبه رفت، و اذان گفت، بلال كه قبلا برده عتاب بن اسيد بود، گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و حارث بن هشام نيز گفت: آيا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم غير از اين كلاغ سياه! كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد).

ص: 160

بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده بود دخترى به بعضى از موالى دهند (موالى به بردگان آزاد شده، يا به غير عرب مى گويند) آنها تعجب كردند و گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد).

در حديثى مى خوانيم: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مكه براى مردم خطبه خواند و فرمود: يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان: رجل برّ تقىّ كريم على الله، و فاجر شقىّ هين على الله، و الناس بنو آدم، و خلق الله آدم من تراب، قال الله تعالى: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ: اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنانكه مى گويد: اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است.

در كتاب آداب النفوس طبرى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اثناء ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است) در سرزمين منى در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود: يا ايها الناس! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا لعجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى ألا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال ليبلغ الشاهد الغائب: اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: اين سخن را حاضران به

ص: 161

غائبان برسانند!.

و نيز در حديث ديگرى در جمله هائى كوتاه و پر معنى از آنحضرت آمده است:

ان الله لا ينظر الى احسابكم، و لا الى انسابكم، و لا الى اجسامكم، و لا الى اموالكم، و لكن ينظر الى قلوبكم، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم: خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است.

ولى عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مساله نژاد و خون و زبان تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!.

خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند.

اسلام با عصبيت جاهليت در هر شكل و صورت مبارزه كرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه!: آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است!.

اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟ معلوم نيست! چه زيبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ بنا شود، و ارزشهاى كاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود،

ص: 162

آرى تقواى الهى و احساس مسؤليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاكى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن.

اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ادامه مى دهيم آنجا كه فرمود:

كلكم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لينتهين قوم يفخرون بابائهم او ليكونن اهون على الله من الجعلان: همه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند، پست تر خواهيد بود!.

2- حقيقت تقوى

چنانكه ديديم، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد.

در جاى ديگر تقوى را بهترين زاد و توشه شمرده، مى گويد:

1- وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى (بقره- 197).

و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد

2- وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ (اعراف- 26).

و درآيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را تقوى ذكر كرده، و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده كه خدا را اهل تقوى مى شمرد، و مى گويد:

3- هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (مدثر- 56).

قرآن، تقوى را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش

مى آفريند

4- وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ (بقره- 282).

و نيز نيكى و تقوى را قرين هم مى شمرد،

5- وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ المائدة:

2.

ص: 163

و عدالت را قرين تقوى ذكر مى كند:

6- اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى المائدة: 9.

3- اكنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اين همه امتيازات چيست؟ قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: درآيات متعددى جاى تقوى را قلب مى شمرد، از جمله مى فرمايد:

7- أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (3): (حجرات- 3) آنها كه صداى خود را در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است.

قرآن، تقوى را نقطه مقابل فجور ذكر كرده، چنانكه درآيه 8 سوره شمس مى خوانيم 7- فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها: خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد.

قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اساس تقوى مى شمرد، چنانكه درآيه 108 سوره توبه در باره مسجد قبا كه منافقان مسجد ضرار را در مقابل آن ساختند مى فرمايد:

9- لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ: توبة:

108 مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى.

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه تقوى همان احساس مسؤليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از فجور و گناه باز مى دارد، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.

امير مؤمنان على (عليه السلام) (در نهج البلاغه) تعبيرات گويا و زنده اى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت (عليه السلام) روى آن تكيه شده است.

ص: 164

در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چنين مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا أزمّتها، فأوردتهم الجنة!: بدانيد گناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد.

اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند!.

مطابق اين تشبيه لطيف، تقوى همان حالت خويشتندارى و كنترل نفس و تسلط بر شهوات است، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در برابر شهوات سركش و از بين رفتن هر گونه كنترل بر آنها است.

و در جاى ديگرى مى فرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله، و لا يحرز من لجأ اليه، ألا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا: بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكست ناپذير است، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پناهنده شود در امان نيست، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند.

و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فانّ لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته. چنگ به تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن!.

از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تقوى ميوه درخت ايمان است، و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت.

البته ممارست بر اطاعت، و پرهيز از گناه، و توجه به برنامه هاى اخلاقى، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان شهودى در

ص: 165

جان انسان است، و هر قدر نور تقوى افزون شود نور يقين نيز افزون خواهد شد، و لذا در روايات اسلامى مى بينيم تقوى يك درجه بالاتر از ايمان و يك درجه پائين تر از يقين شمرده شده! امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوى فوق الايمان بدرجة، و اليقين فوق التقوى بدرجة، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين: ايمان يك درجه برتر از اسلام است، و تقوى درجه اى است بالاتر از ايمان و يقين درجه اى برتر از تقوى است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است! اين بحث را به شعر معروفى كه حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم:

خلّ الذنوب صغيرهاوكبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است. و همچون كسى باش كه از يك خارزار مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است! هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوههاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشكيل شده!

از اين گفتار نتيجه مى گيريم كه تقوى انسان را، از همه گناهان و آلودگى ها، مهار كرده و از زشتى ها، باز مى دارد، اگر كسى با تقوى باشد، تا سرحد امكان، از كارهاى زشت و ناشايست، دورى مى كند و اگر از تقوى تهى باشد از هيچ كار زشت و برخلاف عقل ومنطق و غير انسانى، فروگذار نمى شود!!.

در طول تاريخ از هردو حال نمونه هاى فراوان داريم، ابن زياد با بهانه عيادت از هانى بن عروه، به خانه او مى آيد تا از مخفى گاه حضرت مسلم عليه السلام چيزى به دست آورد، در حالى كه حضرت در پشت پرده نشسته و با قرار قبلى، ناگهان به ابن زياد حمله كرده و او را از پا درآورد و هانى هرچه ايما و اشاره مى كند، نتيجه نمى گيرد و ابن زياد از حركات هانى مشكوك شده، سريعا آنجا را ترك مى كند.

بعد از رفتن او هانى از حضرت مى پرسد؟ چرا فرصت را از دست دادى و اورا نكشتى؟! فرمود: آخر من مجوز شرعى نداشتم! او كارى نكرده بود من در مقابل اورا

ص: 166

اعدام كنم، تقوى اورا از اقدام بر خلاف قانون شريعت باز مى دارد، ولى او وقتى كه آن حضرت را دستگير مى كند، در برابرش نگهميدارد و با كلمات توهين آميز، ن حضرت را زجر مى دهد و در نهايت حضرت از عمر بن سعد در خواست مى كند كه به وصايايش عمل كند و امام حسين عليه السلام را از جريان بيوفائى اهل كوفه مطلع سازد تا از راه برگشته و به كوفه نيايد. عمرسعد وصيت هاى آن حضرت را به ابن زياد بازگو كرد ولى ابن زياد اورا براى افشاى آن توبيخ نمود و دستور داد حضرت را به پشت بام دار الاماره برده پس از ضربات متعدد با شمشير، حضرت را با دست هاى بسته در پشت بام دار الاماره، گردن زده و از آنجا پائين بياندازند.

ألالعنةاللّه على القوم الظالمين.

مجلس 13 پنهان بودن علم چند چيز!

خداوند متعال روى حكمت هائى كه خود مى داند، شناساندن و شناخته شدن چند چيز را، از بندگان مخفى كرده و معين ننموده است تا آمادگى دائمى داشته و بيراهه نروند،

1- يكى از آنهاوقوع روز قيامت است كه تاريخش را فقط خود او مى داند در آيات مكرر قرآن مجيد، علم آن را به خود اختصاص داده است (1) زيرا اگر بيان مى فرمود كه مثلًا بعد از چند هزار يا چند ميليون سال، آن روز فرا مى رسد، مردم دل سرد و جرى ء شده و مى گفتند، بابا كو قيامت حالا حالاها خبرى از آن نيست؟! ولى با پنهان نمودن تاريخ وقوع آن، بندگان در ترس و واهمه و در تب ولرزند كه مبادا


1- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي وآيات فراوان ديگر.

ص: 167

قيامت همين حالا فرارسد كه من بيچاره شوم و موفق به توبه و بازگشت به سوى خدارا نداشته باشم.

اين واهمه آدمى را به آمادگى دائمى براى رخت بربستن و چشم پوشيدن، از اين دنياى فانى و حركت به سوى زندگى باقى، وامى دارد.

2- علم به حقيقت روح است «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) از تو از روح مى پرسند (حقيقت وجوديش و خودش چيست) بگو روح از امر پروردگار من است.

البته مى دانيم روح دوگونه است، يكى روح رحمانى، روحى كه در ايجاد حضرت آدم ابوالبشر، به فرشته ها فرمود: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» وقتى كه از روح خودم به او دميدم، پس به او بيفتيد درحال سجده كنندگان (درحال احترام در برابر او سجده كنيد).

اين روح است كه علمش و فورمولش و ساختمان وجوديش و. و. را خدا مى داند و علم او از دانش بشرى، بيرون است.

دومى روح حيوانى كه وسيله پمپاژ قلب تمام ذى حيات و جنبنده ها توليد مى شود و به زندگى خود ادامه مى دهند، هروقت قلب از حركت ايستاد، آنها هم مى ايستند و از حركت باز مانده و سلول ها و مولكول هاى تشكيل دهنده آنها ازهم پاشيده و متلاشى مى شوند و به اصطلاح پوسيده مى شوند.

3- وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ لقمان 31 آنچه رحمها فرا گرفته، سعادت وشقاوت (ياسرنوشت) جنين هاى رحم مادران را (كه در پايان عمر آيا ختم به خير خواهد شد يا بد و آيا تاپايان عمرش چه سرگذشت هائى خواهد داشت) فقط او مى داند.

مى دانيم كه جنين در رحم مادر داراى طى مراحل گوناگون مى باشد چنانچه در چندين سوره قرآن كريم بيان نموده است از جمله در سوره مومنون: از 12 تا 16 بدين شرح. و ما انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم؛ 13 سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم؛ 14 سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته]،

ص: 168

و علقه را بصورت مضغه [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، و مضغه را بصورت استخوانهايى درآورديم؛ و بر استخوانها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است! 15 سپس شما بعد از آن مى ميريد؛ 16 سپس در روز قيامت برانگيخته مى شويد!

ودر سوره حج: آيه 5 (چنين مى فرمايد) اى مردم! اگر در رستاخيز شك داريد، (به اين نكته توجّه كنيد كه:) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه» [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل؛ تا براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم)! و جنين هايى را كه بخواهيم تا مدّت معيّنى در رحم (مادران) قرارمى دهيم؛ (و آنچه را بخواهيم ساقظ مى كنيم؛) بعد شما را بصورت طفل بيرون مى آوريم؛ سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ خويش برسيد. در اين ميان بعضى از شما مى ميرند؛ و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحله زندگى (و پيرى) مى رسند؛ آنچنان كه بعد از علم و آگاهى، چيزى نمى دانند! (از سوى ديگر،) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت درمى آيد و مى رويد؛ و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند!

فاطر: 11 خداوند شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى؛ سپس شما را بصورت زوجهايى قرار داد؛ هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم او، و هيچ كس عمر طولانى نمى كند، يا از عمرش كاسته نمى شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است؛ اينها همه براى خداوند آسان است.

وآيات ديگر در چندين سوره كه با مراجعه به قرآن كريم، مطلب روشن مى شود.

وهمچنين كيفيت تغذيه جنين قبل و بعد از دميدن روح و اين كه خداى توانا همزمان از ابتداى تشكيل وقرار گرفتن نطفه در رحم مادر، براى او بناى جفت (و دستگاه تغذيه) را نيز مى گذارد و ازآن دستگاه به شكم جنين لوله كشى مى كند وقتى روح دميده شد، خون عادت ماهانه مادر را در آن دستگاه تصفيه و به معده جنين

ص: 169

تحويل مى دهد، زيرا از هيچ راهى تغذيه او امكان پذير نيست، تاروزى كه بدن به زندگى آب و هواى بيرون آمادگى پيدا كرد، به سوى جهان دوم قدم مى گذارد و در اين صورت است كه ديگر به وجود جفت نيازى نيست، آن را كنار گذاشته و به سطل آشغال مى اندازند ولى نوزاد باز خود توان تغذيه خود را ندارد، پيش از آن كه قدم به دائره وجود بگذارد، خداوند در سينه مادر دو كارگاه شير سازى آويخته يكى بجاى نان و ديگرى بجاى آب، همان خون ماهانه مادر را به آن انتقال مى دهد و از آن خون پر رنگ شير سفيد ميسازد، اگر داغ مى شد دهان بچه را مى سوزاند و اگر سرد مى شد بچه شكم درد مى گرفت، اگر شيرين تند بود بچه مرتب سرفه مى كرد و اگر بى مزه بود بچه لب نمى زد نيم گرم و نيم شيرين كرد تاگواراى وجود مباركش باشد!!.

پيش از آن كه اين خانم يا آقاى نوزاد شكل بگيرد يك برده فداكار بنام پدر و يك كنيز ايثارگر و جانباز و عاشق بنام مادر، آماده كرده تا از اين ميهمان تازه وارد پذيرائى كرده و از او محافظت نمايند تاروزى كه بتواند غذا خورده و معده اش هضم نمايد ديگر به شير نيازى ندارد، زيرا نميتواند با آن زندگى نمايد، اين غلام برده و كنيز خدمتگذار!!!. ببخشيد پدر و مادر بامراقبتها و فداكارى ها روز و شب بزرگشان كردند و بحد رشد رساندند آقاپسر براى خود مادر (يعنى زن) و دختر خانم براى خود پدر (يعنى شوهر) پيدا كردند ديگر به پدر قديمى و مادر كهنه و تاريخ مصرف گذشته، نيازى نيست وبايد دور انداخت و شرايط مادر تازه وارد را پذيرفت و دستورات اورا اجرا كرد!!، ديگر پدر مادر زحمتكش را بايد به دست فراموشى سپرده و دور وبرشان قلم سرخ كشيد اى بميرم الهى!!.

نتيجه اينكه علم و دانش اين مراحل را خدا مى داند و دانش آن خاص خداست بلى آدمى نيز با دستگاه سونوگرافى به بعضى از خصوصيات جنين، از نظر نر و مادگى، پى مى برد اما به زشتى و زيبائى و سعادت و شقاوت و در نهايت به ختم به خيرى يا بد پايان پذيرفتن عمر او چه؟!.

ص: 170

4- علم به اوضاع شخصى و عمومى فردا وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً لقمان 31 وهيچ نفسى نمى داند فردا (بلكه يك لحظه ديگر) چه خواهد كرد (يا چه برنامه اى برايش پيش خواهد آمد، شب تاصبح خوابش نمى برد و نقشه مى كشد و تصميم مى گيرد ولى فردا همه اين ها نقش بر آب مى گردد، منصرف مى شود و يا شرايطى پيش مى آيد كه درباره اش فكر نكرده بود يا اصلا به ذهنش نيامده بود.

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: (عرفت اللّه بفسخ العزائم) من خدا را بافسخ و دگرگون شدن قصدها شناختم.

5- دانستن تاريخ مرگ و در كجاى دنيا ازبين خواهد رفت! وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ لقمان 31 وهيچكس نمى داند دركجا خواهدمرد (درهوا يا در زمين، درخشكى يا دريا، دركوه يا دشت، ودر كجاى زمين، دفن خواهد شد در وطن يا غربت، در خاك يا در شكم حيوانات برّى و يا بحرى و. و.

6- تاريخ حتمى ظهور حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء فقط علائم و نشانه هاى ظهور بيان شده و توقيت و وقت گذارى ابداً بيان نگرديده، وقت تعيين كنندگان را، كذّاب شمرده اند زيرا علم قطعى و حتمى او نيز خاص خداست، پس هركس وقتى براى ظهور تعيين كند، در روايات، دروغگو و كذّاب ناميده شده اند چون مكرر فرمود اند (نحن لانوقّت) ما براى ظهور، وقت تعيين نمى كنيم.

حتى تاريخ و روز حتمى ظهور را، شايد خود حضرت هم نمى داند به دو دليل

1- در روايت آمده است كه در منزل حضرت دو علامت ظهور هست يكى پرچم اسلام در زمين خوابيده هروقت دستور ظهور آمد، پرچم خود بخود بلند شده، برافراشته مى شود.

دوم شمشيرى در نيام است هر وقت ظهور رسيد آن شمشير از غلاف كشيده مى شود يعنى وقت ظهور است امام هر روز به آنها توجه دارد.

2- امام در نوشته هائى كه به بزرگان دارد از شيعيان مى خواهد تعجيل در ظهور

ص: 171

را از خدا بخواهند و دعا كنند اگر وقت ظهور را مى دانست كه در چه تاريخى خواهد بود، اين درخواست و دستور به دعاى تعجيل، بى معنا و لغو به نظر مى آمد چون تغيير در علم حتمى امكان پذير نيست

غم مخور روزى ولىّ و قلب امكان مى رسد***مصلح عالم ولىّ حىّ سبحان مى رسد

در پس پرده بود در انتظار امر حق***گر خدا امرى كند آن گه شتابان مى رسد

تكيه بر ديوار كعبه مى دهد محبوب حق***از دهان دُرْ فشانش صوت قرآن مى رسد

چون نمى گردد عمل دستور قرآن در جهان***بهر اجرا مجرى احكام يزدان مى رسد

داد مظلومان بگيرد او زظالم ها بسى***روزگارى آن پناه بى پناهان مى رسد

مامريضيم و دوايى نيست بر درمان ما***آن طبيب ما مريضان بهر درمان مى رسد

(منتظر) در انتظار مصلح عالم بود***شيعيان صاحب زمان روزى فروزان مى رسد

محمد آخوندى «منتظر»

از روايات متعدد چنين بر مى آيد كه قيام آن حضرت، بدون اخطار قبلى و تعيين وقت دقيق و به طور ناگهانى خواهد بود.

(در كتب پيشينيان نيز) آن گونه كه ذكر شده، ظهور «پسر انسان» يعنى امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ناگهانى خواهد بود!

اگرچه پيش از آمدن علايم و نداهاى مكرّر آسمانى و زمينى، كم و بيش، مردم را از قريب الوقوع بودن ظهور آگاه خواهد ساخت و اما دقيق مشخص نخواهد شد كه

ص: 172

قيام چه روز يا ماه و يا ساعتى واقع خواهد شد.

البته ظهور چند ماه پيش از قيام خواهد بود و به اين علت مردم در روز قيام، غافلگير خواهند شد و از يكديگر خواهند پرسيد، ايشان چه كسانى هستند و از كجا آمده اند و اهل كجا هستند؟

يقيناً اين مردان مسلّح از اهل مكّه نيستند و انسان هاى ناشناخته مى باشند كه در مدّت كم و در يك شب جمع شده اند و چه برنامه هايى خواهند داشت؟!

مردم تا زمان اعلان برنامه ها و معرّفى خود «قائم عليه السلام» سر در گم مانده و ره به جايى نخواهند برد.

به تعدادى از روايات فراوان عدم توقيت و مضامين آن توجه فرمائيد.(1)

1- امام رضا عليه السلام خطاب به دعبل خزاعى شاعر اهل بيت فرمود: « «وأمّا متى يقوم فإخبار عن الوقت، لقد حدّثني أبي عن آبآئه عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: مثله كمثل الساعة لا تأتيكم إلّابغتة؛(2) و اما كى قيام مى كند، پس اخبار از وقت است (كه ما وقت تعيين نمى كنيم)» پدرم از پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله برايم حديث كرد، مَثَل او (قائم عليه السلام)؛ مانند قيامت است، براى شما نمى آيد مگر ناگهانى.

2- جابر بن عبداللَّه انصارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله: نقل مى كند: «ثمّ يقبل كالشهاب الثاقب ويملأها قسطاً وعدلًا كما ملئت ظلماً وجوراً؛(3) سپس مانند شهاب ثاقب مى آيد و زمين را از عدل و قسط لبريز مى نمايد، آن گونه كه از ظلم و ستم لبريز خواهد شد.»


1- طالبين بيشتر به كتاب دوجلدى سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه. چاپ انتشارات مسجد جمكران مراجعه نمايند.
2- منتخب الأثر: ص 281 ف 2 ب 17 ح 3 به نقل از ينابيع المودّة ص 454 ازفرائد السمطين و كفاية الأثرو چندين كتاب ديگر بحارالأنوار: 51/ 154 ب 8 ح 4 از كمال الدّين و عيون أخبار الرّضا.
3- بحارالأنوار: 51/ 72 ب 1 ح 13 و مثل آن نيز از ابى بصير از امام صادق عليه السلام ح 16 هردو روايت به نقل از كمال الدّين.

ص: 173

3- ابو بصير گويد: كه امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش عليهم السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «المهديّ من ولدي اسمه اسمي وكنيته كنيتي أشبه الناس بي خَلقاً وخُلقاً، تكون له غيبة وحيرة حتّى يضلّ الخلق عن أديانهم، فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب فيملأها عدلًا وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً؛(1) مهدى از اولاد من، نام او نام من و كنيه او كنيه من و از حيث اخلاق و خلقت شبيه ترين خلق به من است. براى او غيبت و حيرتى خواهد بود تا اين كه مردم از دينشان گمراه شوند. در اين هنگام مانند شهاب ثاقب مى آيد و زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آن كه از ظلم و جور پر شود.»

4- امام باقر عليه السلام از پدران بزرگوارش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «المهديّ من ولدى تكون له غيبة وحيرة تضل فيها الأمم يأتى بذخيرة الأنبياء فيملأها عدلًا وقسطا كما ملئت جوراً وظلماً؛(2) مهدى از اولاد من براى او غيبت و حيرتى خواهد بود كه در آن امّت ها گمراه مى شوند. در اين هنگام با ذخيره پيامبران مى آيد. پس زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آن كه از ظلم و جور پر شود.»

5- زراره بن اعين گويد: از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: منظور ازآيه «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» چيست؟ فرمود: «هي ساعة القآئم تأتيهم بغتة؛(3) آن ساعت «قائم» است كه ناگهان براى آن ها مى آيد.»

6- امام باقر عليه السلام فرمود: «ثمّ يبدو كالشهاب الثاقب يتوقّد في الليلة الظلمآء، معه ذخائر الأنبياء؛(4) سپس مانند شهاب ثاقب آشكار شود، در شب تاريك پرتو افكنى


1- بحارالأنوار: 51/ 72 ب 1 ح 16 از كمال الدّين.
2- همان مدرك: 51/ 72 ب 1 ح 17 از كمال الدّين.
3- تأويل الايات الظاهرة: ص 571؛ المحجّة فيما نزل في القائم الحجّة: ص 348.
4- غيبت نعمانى: ص 75؛ بحارالأنوار: 51/ 72؛ كشف الغمّة: 3/ 311 با تعبير ديگر؛ منتخب الأثر: ص 183 از رسول خدا صلى الله عليه و آله؛ ينابيع المودة: 3/ 163 ب 94 و 168 169 ب 94 از كتاب غايةالمرام از جابر عبداللَّه انصارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله: غير از آخرش و هم چنين بشارةالإسلام: ص 117؛ يوم الخلاص: ص 144.

ص: 174

مى كند و ذخاير پيامبران با اوست.»

7- مفضّل بن عمر گويد: از آقايم (امام) صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا به مأمور منتظر مهدى عليه السلام وقتى تعيين شده است كه مردم بدانند؟! فرمود:(1)

فرمود: مبادا وقتى معيّن شود كه شيعيان ما بدانند!

گفتم: آقاى من، چرا؟!

فرمود: «چون او آن ساعتى است كه خداوندتعالى فرموده است «يَسْئَلُونَكَ


1- « حاش للَّه! أن يوقت ظهوره بوقت يعلمه شيعتنا، قلت: يا سيّدي! ولم ذاك؟ قال: لأنّه هو الساعة الّتي قال اللَّه تعالى:« يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الاعراف: 186. الآية. وهو السّاعة الّتي قال اللَّه تعالى:« يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها(- النازعات: 42.) وقال: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ(- لقمان: 34 و الزخرف: 61.)، ولم يقل: إنّها عند أحد، وقال: فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها الآية سوره محمد: 18. وقال: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ القمر: 1. وقال: يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً الاحزاب: 63. يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلالٍ بَعِيدٍ شورى/ 18- 17. قلت: فما معنى يمارون؟ قال: يقولون متى ولد؟ ومَنْ رأى؟ وأين يكون ومتى يظهر؟ وكلّ ذلك استعجالًا لأمر اللَّه وشكّاً في قضآئه، ودخولًا في قدرته، أولئك الّذين خسروا الدنيا وإنّ للكافرين لشرّ مآب. قلت: أفلا يوقت له وقت؟ فقال: يا مفضّل! لا أوقّت له وقتاً ولا يوقّت له وقت، إنّ من وقّت لمهديّنا وقتاً فقد شارك اللَّه تعالى في علمه، وادّعى أنّه ظهر على سرّه، وما للَّه من سرّ إلّا وقد وقع إلى هذا الخلق المعكوس الضالّ عن اللَّه الراغب عن أوليآء اللَّه، وما للَّه من خبر إلّا وهم أخصّ به لسرّه وهو عندهم، وإنّما ألقى اللَّه إليهم ليكون حجّةً عليهم؛ مختصر بصائرالدّرجات: ص 179؛ بحارالأنوار: 53/ 1- 3 ب 25.

ص: 175

عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها، قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (وآيات پاورقى هارا خواند).

گفتم: معناى «يمارون» چيست؟ فرمود: مى گويند: كى متولد شده، چه كسى او را ديده و كجا مى باشد؟ و چه وقت ظهور مى كند؟ و (سبب اين پرسش ها) شتاب كردن در كار خدا و شك كردن در قضا و وارد شدن در حيطه قدرت خدا است؛ آن ها كسانى هستند كه در دنيا خسارت ديدند و مطمئن باشيد كه براى كفّار بد بازگشتى هست. گفتم: آيا وقتى تعيين نخواهد شد؟!

فرمود: اى مفضّل! نه من براى (ظهور) او وقت معيّن مى كنم و نه وقتى تعيين مى شود. به تحقيق هر كس براى مهدى ما وقت تعيين نمايد، در علم خداى تعالى ادّعاى شراكت نموده و ادّعا مى كند كه به كشف سرّ او راه پيدا كرده است!

(اى مفضّل) براى خدا سرّى نيست، مگر اين كه واقع شده بر اين خلق كج مدار و گمراه شده از خدا و رو گردان از اولياى خدا و براى خدا خبرى نيست، مگر اين كه آن ها خاصّان سرّ اويند و خدا در نزد آنان است. خداوند به آن ها القا كرده تا حجّتى بر آن ها باشد.»(1)

اخيراً مى بينيم در جامعه كسانى پيدا مى شوند، براى ظهور آن حضرت يا وقت تعيين مى كنند و يانزديك بودن ظهور را، با خواب ديدن هاى بى اساس يا گفتارهاى امام جماعت فلان مسجد و شايعه پراكنى هاى گوناگون اصل قضيه را لوث مى كنند و زير سؤال مى برند و. و. اين گونه اشخاص يا از محبت و علاقه هاى عوامانه به اين كارها دست مى زنند يا مى خواهند با اين كارهايشان، مردم را دلسرد وبى اعتماد كنند كه اى بابا اگر امام زمانى بود، اين همه وعده دادند و وقت تعيين كردند مى آمد يعنى در واقع به نبود اصل وجود آن حضرت، مقدمه چينى مى كنند.


1- « سيماى جهان در عصر امام زمان» عجّل اللّه تعالى فرجه ج 1 427 ببعد چاپ مسجد مقدس جمكران.

ص: 176

بهر صورت علم اين چند مورد كه ذكر كردم، خاص پروردگار عالم مى باشد و اما اين كه امام دوازدهم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء در زمان غيبت چكار مى كند و به چه مسئوليتهائى مشغول است، در كتاب دوجلدى «سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه» مشروحا نوشته ام كه به مأموريتهاى تكوينى اش اشتغال دارد و به همه جهات ششگانه كره زمين اشراف دارد و زيرنظر اوست منتهى براى انجام وظايف تشريعى اش، خداوند كى اجازه خواهد داد، معلوم نيست كه انشاءاللّه در طول سخنرانى هايم چند مجلس در اين باره صحبت خواهم كرد.

ولى آنچه كه لازم است تذكر دهم، در همين دوران غيبتش كرارا در كنار قبر گمشده مادر مظلومه اش فاطمه زهراء عليها السلام و در كنار قبر شش گوشه جدبزرگوارش حضور يافته و به چند مصيبتش اشك مى ريزد، به شهادت بچه ششماهه عطشانش كه جنازه اش روى دست پدر مانده و كسى را نداشت از او بگيرد نه برادرى و نه پسرى و نه اقربائى، و وداع آخرش كه قلب عالمى را سوزانده وقلب مادرش را به آتش كشيده و همچنين به برگشتن اسب بى صاحب به خيمه هايش كه بابرگشتن آن، حرايم عصمت ديگر از برگشتن آن حضرت نا اميد گشته، و آماده مصائب بى شمار بعدى واسارت دردست دشمنان و گشتن شهرها و كوى و برزن ها شدند.

ألالعنةاللّه على القوم الظالمين.

ص: 177

مجلس 14 خريد و فروش خدا با مؤمنين

در مراحل روز مره انسان ها براى تأمين وسايل زندگى، به خريد و فروش نياز روزانه هست، از قبيل خوراك و پوشاك تا مسكن و محل كسب.

در صحت اين بيع و شراها چهار ركن لازم است 1- بايع (فروشنده) 2- مشترى (خريدار) 3- مثمن (كالاى فروشى) 4- ثمن (بهاى جنس) و براى اين كه معامله معتبر و خالى از اشكال باشد چند نفر امضا مى كنند و يا چيزى رهن مى گذارند.

طبق اين قاعده خداى متعال نيز با صاحبان ايمان، مبايعه اى انجام داده است و اركان چهارگانه بالا را در آن رعايت نموده است.

1- إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111)

توبه: 111 خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده؛ و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ!.

طبق اين آيه مباركه خداى متعال نيز با مؤمنان خريد و فروشى انجام داده كه هركس پاى بند اين معامله باشد برنده دنيا و آخرت است.

در اين بيع و شرا بايع مؤمنان هستند و مشترى خداى متعال و مبيع (جنس فروخته شده) جان و مال مؤمن است و بها و قيمت آن بهشت است و براى اعتبار

ص: 178

اين معامله در سه كتاب مهم آسمانى (تورات و انجيل و قرآن) از سوى مشترى (يعنى خدا)، مدرك و سند ذكر گرديده است كه هيچ گونه خدشه و تب ولرزى وجود ندارد.

در اين مورد در سوره مباركه احزاب مى فرمايد

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا احزاب: 23 در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند.

لطف و رحمت خداوند شامل همه باشد تا اين معامله و عهد و پيمان را به حقيقت برسانند آمين.

از زمان حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام تا انقراض عالم و برچيده شدن نظام فعلى جهان، هركس در هر مكان و در هر زمان در راه خدا به فيض عظماى شهادت برسد، طبق اين معامله، انجام گرفته است.

2- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ بقره: 207 بعضى ازمردم (با ايمان و فداكار، همچون حضرت على عليه السلام در «ليلة المبيت» با خفتن در جايگاه پيغمبر 6)، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

با درنظرگرفتن شأن نزول اين آيه مباركه، كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در شبى كه در رختخواب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خوابيد و خود را آماده فداى آن حضرت نمود و پيغمبر را از شرّ دشمنان، نجات داد كه در تفسيرهاى سنّى و شيعه مشروحا آمده است، براى روشن شدن مطلب به دو نمونه از اين خريد و فروش كنندگان با خدا را توجه فرمائيد.

ص: 179

1- حُجر بن عدى كندى

پس از جريان سقيفه و يارى خواستن اميرمومنان (عليه السلام) از مبارزان بدر و سابقين صحابه و به نتيجه نرسيدن آن، كه در نهايت، به شهادت كوثرالهى فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و فرزند پاك وى محسن شش ماهه انجاميد، مى توان قيام حجربن عدى كندى را نخستين حركت خونين شيعه به شمار آورد.

تاريخ دقيق تولد حجربن عدى در دست نيست؛ ولى برخى از منابع تاريخى، از وى به عنوان صحابى كم سن و سالى كه در كسب فضايل انسانى و ملكات نفسانى در رديف بزرگان آنها بود، نام برده اند.

پس اگر سن او را در اواخر حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هفده سال بدانيم، مى توانيم سن وى را هنگام شهادت حدود 58 سال به شمار آوريم.

اسلام حجر

پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدينه ظاهر شد و ديدگان بسيارى را خيره ساخت. ديگر اسلام امرى درون باورى مخفى نبود؛ سرود پيكارهاى خونينى بود كه در صفوف پولادين مردان سترگ تجلى مى كرد و ايمان راسخ مومنان راسيتن را در صحنه جهاد به تصويرمى كشيد. نويد پيروزى توحيد كه از تكبير رعد آساى شيرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پيكر حق جويان را نيروى تازه بخشيد.

صداى دل انگيز اسلام در سراسر جزيره العرب پيچيد و معارف زلالش سمت دلهاى مشتاق سرازير شد. سيل تشنگان حقيقت از نقاط مختلف جهان سوى مدينه شتافتند. برخى مانند سلمان فارسى، ابوذر غفارى و اويس قرنى انفرادى و بعضى نيز گروهى نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رفته، در كمال آزادى اسلام را مى پذيرفتند. در تاريخ اسلام، كسانى كه به صورت گروهى به ملاقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شتافته، به اسلام ايمان مى آوردند «وفد» ناميده مى شوند. اين گروهها به دو دسته تقسيم مى

ص: 180

شود:

1- بزرگانى كه از اعتبار سياسى يا قبيله اى بر خوردار بودند، در راس گروهى از طرفدارانشان به مدينه مى آمدند و بسيارى ازآنان نيز با شنيدن سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسلمان مى شدند.

2- كسانى كه در پى كشف حقايق و خارج شدن از كجروى هاى عقيدتى، با يك هم فكرى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شده، به دور ازگرايشهاى قومى و سياسى به اسلام مى پيوستند.

حجر بن عدى نوجوانى حقجو بود و در شمار دسته دوم جاى داشت.

سال دقيق ايمان آوردنش معلوم نيست؛ ولى مى توان گفت: وى همراه برادرش هانى بن عدى به مجلس پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد و به دست مبارك آن حضرت به دين اسلام مشرف شد. پس حجربن عدى كندى، از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و از اصحاب خاص اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام بود، كه در سال 51 يا 53 به دستور معاويه به شهادت رسيد.

زمان مرگ ابوذر در ربذه حاضر بود. در حوادث زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام، نيز حجر بن عدى نقش فعالى داشت. وقتى" ابوموسى اشعرى" نمى گذاشت مردم كوفه، در جنگ جمل، به يارى على عليه السلام بروند،" حسن بن على" عليه السلام و" عمار ياسر" به مسجد رفتند و ابوموسى را بيرون كردند و با مردم سخن گفتند؛ سپس حجربن عدى كندى كه از افاضل اهل كوفه بود برخاست و مردم را به يارى على عليه السلام فرا خواند.

و زمانى كه ربودن زيورهاى يك زن مسلمان و يك زن ذمّى به وسيله سپاه معاويه را به اميرالمؤمنين عليه السلام گزارش دادند، سخت بر او دشوار آمد و برخاست، به نخيله رفت و خطبه مشهور «جهاديه» را ايراد كرد. سران كوفه همه اعلام آمادگى كردند.

ولى مردم بسيج نشدند. حجر بن عدى به اميرالمؤمنين گفت:

«ما همگى آماده رفتن به جنگ هستيم. از هيچ چيز باك نداريم. اما شما هم مردم را به رفتن جنگ مجبور كنيد، و در ميان آنان بانگ دهيد كه هر كس به جنگ حاضر

ص: 181

نشد كيفر خواهد ديد».

او يكى از عاشقان جانباز امير والائيان و مولاى متقيان على عليه السلام بود، زياد بن ابيه براى اينكه معاويه را به كشتن حجر وا دارد شروع به جمع آورى شهادتهاى دروغ و طومارى بى اساس بر ضد حجر و همرزمانش كرد. بالاخره زياده از هفتاد نفر از بزرگان و سران كوفه را فرا خواند و از آنان خواست گواهى خود را عليه حجر و يارانش بنويسند. و سرانجام حجر و يازده تن از يارانش را به شام حركت داد

دو ركعت نماز عشق

معاويه گفت: آنان را به مرج عذراء ببريد و در آنجا بكشيد. (مرج عذرائى كه خود حُجر فتح كرده بود) چون بدان جا رسيدند حجر گفت: اين روستا چه نام دارد؟

گفتند: عذراء، گفت: الحمدلله، به خدا من نخستين مسلمانى هستم كه سگ هاى اين روستا در راه خدا به من پارس كردند، و امروز مرا با غل و زنجير بدين جا آوردند.

در (مرج عذرا) قاصدى از شام پايتخت معاويه، رسيد براى چند نفر از اين يازده نفر در شام وساطت كرده بودند، آزاد شدند و هفت نفر ديگر از جمله حجربن عدى را، دعوت كردند از على عليه السلام تبرى جويند و اظهار بيزارى نمايند كه هيچ كدام از اين هفت نفر نپذيرفتند.

هر نفر را به يكى از مردم شام دادند كه بكشد. حجر را به شخصى از حمير دادند.

حجر گفت: بگذار دو ركعت نماز بخوانم. به او اجازه داد. حجر وضو گرفت و دو ركعت نماز گزارد و آن را طولانى كرد. به او گفتند: از ترس مرگ نمازت را طولانى كردى؟ گفت: «من هرگز وضو نگرفته ام، مگر اين كه با آن نماز به جاى آورده ام، و هرگز نمازى بدين سبكى و شتاب نخوانده ام و اگر هم بترسم بعيد نيست، زيرا (أرى سيفاً مشهوراً و كفناً منشوراً و قبراً محفوراً) شمشيرى آخته و كفنى آماده و گورى كنده شده در برابر خود مى بينم.»

حُجربن عُدَى به قاتل خود گفت: اگر سرِ آن دارى كه فرزندم را بكشى او را پيش

ص: 182

از من گردن بزن! جلّاد فرزند را گردن زد.

به حجر گفتند: در داغ فرزندت شتاب كردى؟! گفت: بيم آن داشتم كه چون برق شمشير را بر گردن من ببيند، بهراسد و دست از ولايت على عليه السلام بردارد و آن گاه ميان من و او در اقامتگاه جاويد كه خداوند صابران را وعده فرموده جدايى افتد.

و بعد گفت: پس از مرگ من، زنجير از دست و پايم باز نكنيد و خون پيكرم را نشوئيد زيرا مى خواهم روز رستاخيز با همين وضع با معاويه روبرو شوم"!

جريان عجيب درباره اين بزرگوار.

در تاريخ اوايل ارديبهشت ماه 1392 شمسى وهابيون در سوريه، مقبره اين شخصيت بزرگوار را ويران كردند و قبر شريفشرا بعد از 1382 سال شكافتند، بدن شريفش صحيح و سالم بيرون آوردند و جنازه شريفش را بردند و از سرنوشتش خبر و اطلاعى در اختيار مردم قرار ندادند كه امت اسلام در سراسر كشور ايران و ساير كشورهاى اسلامى، تظاهرات سنگينى نمودند هنوز تا به امروز 13/ 1/ 1393 شمسى خبر از بدن شريفش نيست يعنى هنوز مظلوميتش به پايان نرسيده است أللّهم العن أول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد و آخرتابع لهم على ذالك ..

تأثير شهادت حجر

خبر شهادت جانگداز حجر دلير و همرزمانش بازتاب وسيع داشت. من جمله اعتراض شديد امام حسين (عليه السلام) به معاويه بود، در اين بين عايشه نيز معترض بود و شخصى را نزد معاويه فرستاده تا مانع كشتن حجر شود اما كار از كار گذشته بود، اما عايشه به معاويه گفت: از پيامبر اسلام شنيدم كه فرمود: بعد از من هفت نفر كشته مى شوند كه خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگين خواهند شد و

ص: 183

چنين شد چه بسا هنگام مرگ معاويه او دچار كابوس وحشتناكى شده بود و در حالى كه به شدت دچار تشنج و درد بود تكرار مى كرد:" اى حجر! مؤاخذه و گرفتارى من به خاطر تو طولانى خواهد بود".

شهادت حجر تأثير بسيارى بر روحيه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت، به طورى كه عايشه هنگامى كه در مراسم حج با معاويه ملاقات كرد، به او گفت: «چرا حجر و ياران او را كشتى و از خود شكيبايى نشان ندادى؟ از رسول خدا شنيدم كه فرمود در «مرج عذراء» جماعتى كشته مى شوند كه فرشتگان آسمان از كشته شدن آنها خشمگين خواهند شد.»

معاويه براى اين كه عمل خود را توجيه كند گفت: «در آن زمان هيچ مرد عاقل و كاردانى نزد من نبود تا مرا از اين كار باز دارد.»

گفته اند كه حجر مستجاب الدعوه بود.

گردن او را زدند و جنازه را به قبر انداختند و رويش خاك ريختند.(1)

بلى اينهابودند كه معامله باخدا را تصديق نموده و بهايش را از خدا گرفتند.

2- رُشيد هجرى

آن صاحب علم منايا و بلايا و شاگرد عشقباز على عليه السلام از اصحاب خاص على بن ابيطالب (عليه السلام) و محرم اسرار و يار شجاع و باوفاى آنحضرت بود.

شيخ طوسى در كتاب «رجال»، او را از ياران على (عليه السلام) و امام حسن و امام حسين و حتى امام سجاد، صلوات الله عليهم أجمعين، شمرده است، هرچند كه بنا به گواهى تاريخ، نمى شود او در زمان امام سجاد عليه السلام، زنده باشد.


1- تاريخ هاى گوناگون از جمله قصه كربلا، ص 43 تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 230 كامل بن اثير، ج 3، ص 472. پايگاه اسلامى الشيعه در انترنت. دايرة المعارف تشيع، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادى و ديگران، قم، شهيد سعيد محبى، چاپ اول، 1376 المجالس السنية 3/ 86.

ص: 184

رشيد هجرى اصالتا منسوب به «هجر» كه از شهرهاى بحرين، بلكه تمام منطقه بحرين بوده، و به نقلى «هجر»، قريه اى در مدينة النبى كه خرما و حصير آن معروف و ازجمله جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) بوده است. حضرت على (عليه السلام) او را «رشيد البلايا» ناميدند و به او علم «منايا و بلايا» آموخت (حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) به عنوان امام معصوم كه به فرمان خداوند از علوم غيبى آگاهى داشت قسمتى از اين اخبار غيبى را بنام «ملاحم و مغيبات» به بعضى از ياران شايسته و ذى صلاح خود از جمله كميل، ميثم تمار و رشيد هجرى منتقل كرد) يعنى او سرنوشت بعضى افراد را مى دانست و از سرنوشت دردناك خود در راه عشق على بن ابيطالب (عليه السلام) خبر داشت و از همين رو، احوال و عاقبت دوستان خود، «ميثم تمار و حبيب بن مظاهر اسدى» را به آنها گفته، و كشته شدن آن دو نفر را خبر داده بود و بسيار شده بود كه به بعضى مردم مى رسيد و مى گفت: تو چنين خواهى بود و چنين خواهى شد و آنچه مى گفت واقع مى شد.

روزى على (عليه السلام) با عده اى از يارانش در بستان برنى، از باغ هاى كوفه زير درخت نخلى نشسته بود، فرمود: از آن نخل، مقدارى خرما چيدند و همگى خوردند، رشيد كه در جمع بود عرض كرد يا اميرالمومنين، چه رطب نيكويى است.

حضرت فرمود: اى رشيد، تو بر تنه اين درخت به دار خواهى شد. رشيد گويد، از آن به بعد، پيوسته صبح و شام نزد آن درخت مى رفتم و آن را آب ميدادم و رسيدگى مى كردم. تا آن زمان كه يكروز كنار درخت آمده، ديدم آن را بريده اند. فهميدم اجل من نزديك است.

شخصى به نام ابى حيّان العجلى گفت: من دختر راشد (رشيد) هجرى را ملاقات نمودم به او گفتم: آنچه از پدرت شنيدى به من بگو، گفت: شنيدم مى گفت حبيبم اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اى راشد چگونه صبر خواهى كرد وقتى دعىّ بنى اميه (ابن زياد) ترا خواسته و دودست و دوپاو زبان تورا قطع مى كند!، گفتم: اى اميرمؤمنان آخرش بهشت است؟! گفت: بلى اى راشد تو با منى در دنيا و آخرت به

ص: 185

خدا روزها گذشت تا اين كه او را عبيداللّه بن زياد خواست و دعوت به بيزارى از على عليه السلام نمود و پرسيد رفيقت مرگ تورا چگونه خبر داده است؟!، گفت خليلم صلوات اللّه عليه به من خبر داده است تو مرا به برائت از او دعوت مى كنى، من قبول نمى كنم و تو دست ها و پاها و زبان مرا مى برّى، گفت: به خدا قسم الان دروغ دوستت را به تو ثابت مى كنم، ببريد دست و پايش را ببرّيد و زبانش را ترك كنيد،

آنها ر ا بريدند و آوردند انداختند به خانه، گفتم: قربانت گردم پدر، درد احساس مى كنى؟! گفت: نه به خدا قسم دخترم مگر مانند كسى كه به ازدحام (وشلوغى) مردم بيفتد، همسايه ها و آشنايان، براى همدردى كردن آمدند، گفت: كاغذ قلم بياوريد به شما بگويم چه خواهد شد از آنچه مولايم اميرمؤمنان، به من ياد داده است، كاغذ قلم آوردند، او مى گفت و مى نوشتند اخبار ملاحم و كائنات را و به اميرمؤمنان عليه السلام نسبت مى داد، اين خبر به ابن زياد رسيد، حجّام فرستاد زبانش را هم بريدند و همان شب از دنيا رفت و اميرمؤمنان عليه السلام او را راشد المبتلى (و رشيد البلايا) مى ناميد و علم منايا و بلايا را به او تعليم كرده بود، به مردى مى رسيد و به او مى گفت اى فلان بن فلان باچنين وضعى خواهى مرد و تو اى فلانى كشته مى شوى و آن گونه مى شد گفته بود.(1)

در مدتى كه «زياد» پدر عبيدالله ملعون، حاكم كوفه بود دنبال رشيد كه پنهان بود، مى گشت و در صدد تعذيب و قتل او بود.

روزى «ابو اراكه» يكى از بزرگان شيعه در خانه اش با عده اى از ياران نشسته بود كه ناگهان رشيد بر او وارد گشت و داخل منزل او شد، خيلى ترسيد، برخاست و دنبال او رفت و گفت: اى واى بر تو رشيد، با اينكارت مرا به كشتن مى دهى و بچه هاى مرا يتيم مى كنى، رشيد گفت: مگر چه شد؟ «ابو اراكه» گفت: زياد بن ابيه،


1- بحارالانوار: ج 42 ص 121 باب 122 از امالى شيخ: ص 104- 103، و معرفة أخبارالرجال 51- 50، الاختصاص ص 78- 77.

ص: 186

دنبال توست و اينان در جستجوى توأند و تو در خانه من آمدى و مى خواهى پنهان شوى؟ تمام كسانى كه نزد من بودند ترا ديدند. گفت: كسى مرا نديد! گفت: چگونه ترا با اين هيكل و قيافه نديدند، دست وپاى او را بست و در اطاقى انداخت و دَرِ اطاق را بست و پيش يارانش برگشت و در ضمن صحبت گفت: چند دقيقه پيش همچون شخصى به نظرم آمد، گفتند: ما نديديم، خيال كرد به خاطر نترسيدن او، انكار مى كنند، رفت پيش زياد كه ببيند آنجا چه خبر است، ناگهان ديد رشيد به مركب او سوار شده و به سوى دارالاماره مى آيد، رنگ از روى ابو اراكه پريد ولى ديد زياد با ديدن رشيد از تخت پياده و اورا بغل كرد و پرسيد برادر كى آمده اى؟

گفت همين حالا رسيدم، مدتى صحبت كردند و رشيد خدا حافظى كرد و ابن زياد بااحترام تمام اورا بدرقه كرد، ابواراكه پرسيد امير او كه بود كه اين همه به او احترام كردى؟ گفت: من روزهائى كه در شام بودم با اين شخص دوست صميمى بوديم و از آن وقت نديده بودم حالا كه ديدم خيلى خوشحال شدم.

ابواراكه با تعجب تمام به سوى خانه دويد و آمد ديد آن طور كه دست و پاى اورا بسته و در اطاق را قفل زده بود، همه برجاى خود و تغييرى حاصل نشده، دست و پاى او را باز كرد و گفت: (ديگر من با تو نيستم) آزادى در خانه ام بمانى يابروى، (ابواراكه فهميد كه اين شخص در مقامات بالائى قدم مى زند و از اصحاب محل اسرار مولاى خوداميرمؤمنان عليه السلام است).

اين ها بودند با تصديق و امضاى خريد و فروش خود باخدا، ولايت على و اولادت على عليهم السلام را زنده نگهداشته و در آن محيط خفقان، پرچم تشيع را تا ابد بر افراشتند.

تا نوبت به سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين عليه السلام رسيد او در وفا به عهد و پيمان خودبا خدا و تصديق امضاى خريد و فروش فيمابين، را به ثمر رسانيد و با فداى تمام هستى خود، دين جد بزرگوارش را زنده كرد و تا دنيا باقيست اين شعله فروزان كربلاى او نور افكنى خواهد نمود بدينجهت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

ص: 187

حسين از من و من از حسينم گوشت او ازگوشت من و خون او از خون من است معلوم است كه حسين از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چگونه از حسين است، يعنى وقتى كه دين من در اثر كارهاى زشت و اعمال ناپسند خلفاى از خدا بى خبر و پيروانان آنها، رو به افول و غروب پيش مى رود، در نتيجه خود من از خاطره ها محو و از يادها رفته و خواهم مرد، حسين با فدا كردن جان و مال و اهل و عيال و جوانان خود، مرا دوباره زنده كرده و زنده ماندم را تا طول تاريخ، تضمين و بيمه خواهد نمود، زيرا اوست كه باخون خود ريشه درخت خشكيده اسلام را آبيارى نموده و حيات دوباره، خواهد بخشيد.

اوست كه با اندك نفرات عزيزان خود در برابر ظلم و ستم يزيد و يزيديان ايستادگى كرد و بابذل جان خود وبا پيكار با دشمنان قسم خورده اش، علم قرآن را تادنيا هست، به اهتزاز در مى آورد و حيات نو مى بخشد.(1)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص187

بود كه بالب تشنه و جگر سوخته در برابر آن از خدا بى خبران و مدعيان اسلام در بالاى شتر كه همه اورا بينند و فردا در قيامت نگويند كه خدايا، ما حسين را نديديديم، با صداى رساى امامت فرمود: هل من ناصر ينصرنى كمك خواست ويارى طلبيد، علاوه براينكه كمك نكردند، دسته اى از لشكر جدا شده به سوى غارت خيام حركت كردند،، امام با ديدن اين جريان فرياد زد آى مردم ان لم يكن لكم دين فكونوا أحراراً فى دنياكم اگر دين نداريد اقلًا در دنيايتان آزاد مرد باشيد، يعنى هنوز من نمرده ام كه جلوى چشم من به اهل و عيالم هجوم كرده و آنها را به اسيرى گرفته و اموالم را به غارت بريد، با شنيدن اين كلمات دسته جمعى به سوى حضرت برگشتند و با كمال بيرحمى، آن لنگر زمين و زمان را به خاك و خون كشيده به شهادت رساندند.

هوا زجور عدو چو قيرگون گرديد***عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد.

بلند مرتبه شاهى زصدر زين افتاد***اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.


1- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 188

مجلس 15 شكر مايه فزونى نعمت و كفر موجب فنا است

شكر نعمت نعمتت افزون كند***كفر نعمت از كفت بيرون كند

اگر روزى اتفاقاً بادوستى ياكس ديگرى بهمديگر برسى و او براى تو خدمتى را انجام دهد مثلًا نهار يا شامى ياميوه اى حتى يك نوشيدنى برايت بدهد، هميشه در ياداوهستى، كاش من هم دربرابر آن آقائى كه او آن روز در باره من انجام داد و بجا آورد، منهم تلافى اورا در مى آوردم و از شرمندگى بيرون مى آمدم، درحالى كه او فقط يك نيكى درباره ات به جا آورده است، نه عمرى به تو داده و نه هوائى و نه فضائى و نه زندگى و نه روزى مادام العمر و. و. بلكه يك بار به تو خدمتى كرده است.

بامقايسه اين عمل با داده ها و انعام ها ونعمت هاى بى شمار خدائى كه ما را آفريده و از نيستى به هستى رسانيده و هرلحظه فيض خود را به ما ارزانى داشته است، ما بايد چه كنيم؟!

آيا مى توانيم شكر يكى از نعمت هاى بى شمار او را بجا آوريم؟! يا اقلًا هنگام استفاده از اين داده هاى خدائى بگوئيم كه خدايا شكرت، آخر من كيم و كيستم در باره من اين همه تفضل كرده و غرق نعمت بى شمارم نموده اى؟! در حالى كه اين تشكر و شكر گذارى باز به نفع ما تمام مى شود، زيرا در قرآن كريم بارها به ما وعده كرده و قول داده است، اگر شكرگزار باشى، برايت افزون خواهم داد، و در غير اين صورت، آماده مجازات ها و از دست دادن اين نعمت ها باش!!.

حال به چندآيه در اين مورد توجه نمائيد.

1- (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ ابراهيم: 7 به خاطر بياوريد كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر نعمت هاى مرا بجا آوريد من

ص: 189

بطور قطع نعمت هاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است.

2- فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ بقره: 152 پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم! و شكر مرا گوييد و (در برابر نعمتهايم) كفران نكنيد!

3- سليمان از سخن او (مورچه) تبسّمى كرد و خنديد و گفت: «پروردگارا! شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!» نمل: 19(1)

4- ما به لقمان حكمت داديم؛ (و به او گفتيم:) شكر خدا را بجاى آور هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده؛ و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى رساند)؛ چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است. لقمان: 12(2)

5- و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمّل مى شد)، و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد؛ (آرى به او توصيه كردم) كه براى من و براى پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت (همه شما) به سوى من است!(3)

6- آنها هر چه سليمان مى خواست برايش درست مى كردند: معبدها، تمثالها،


1- حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ( 18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ نمل: 19
2- وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ لقمان: 12
3- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ لقمان: 14

ص: 190

ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و ديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود؛ و به آنان گفتيم:) اى آل داوود! شكر (اين همه نعمت را) بجا آوريد؛ ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند! سبا: 13(1)

7- ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى كند و با ناراحتى بر زمين مى گذارد؛ و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است؛ تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى بالغ گردد مى گويد: «پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم و كار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح گردان؛ من به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم، و من از مسلمانانم!»(2)

ماجراى عجيب قوم سباو نتايج ناشكرى آنها

به طورى كه از قرآن و روايات اسلامى و همچنين تواريخ استفاده مى شود آنها جمعيتى بودند كه در جنوب جزيره عربستان مى زيستند، داراى حكومتى عالى و تمدنى درخشان بودند.

خاك يمن گسترده و حاصلخيز بود، اما على رغم اين آمادگى، چون رودخانه مهمى نداشت از آن بهره بردارى نمى شد، بارانهاى سيلابى در كوهستانها مى باريد، و آبهاى آن در دشتها به هدر مى رفت، مردم با هوش اين سرزمين به فكر استفاده از اين آبها افتادند، و سدهاى زيادى در نقاط حساس ساختند كه از همه مهمتر و پر


1- يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ سبا: 13
2- وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ احقاف: 15

ص: 191

آب تر سد مأرب بود.

مأرب (بر وزن مغرب) شهرى بود كه در انتهاى يكى از اين دره ها قرار داشت، و سيلهاى عظيم كوههاى صراة از كنار آن مى گذشت، در دهانه اين دره و دامنه دو كوه بلق سد عظيم و نيرومندى بنا كردند، و مجارى مختلف آب در آن ايجاد كرده بودند به قدرى ذخيره آب پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغهاى بسيار زيبا، و كشتزارهاى پر بركت در دو طرف مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند.

همانگونه كه گفتيم قريه هاى آباد اين سرزمين تقريبا به هم متصل بود، و سايه هاى گسترده درختان دست به دست هم داده بود، آنقدر ميوه هاى فراوان بر شاخسار آن ظاهر شده بود كه مى گويند هر گاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت و از زير آنها مى گذشت پشت سر هم ميوه در آن مى افتاد و در مدت كوتاهى پر مى شد.

وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفه براى زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى مهيا براى اطاعت پروردگار، و تكامل در جنبه هاى معنوى.

اما آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند، و به كفران نعمت مشغول شدند، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند حتى در اثر وفور نعمت، پوست گندم ها را جدا كرده از مغزش استفاده مى كردند و با آن نان ها بچه هايشان را تميز مى كردند و آن نان ها را وسيله مأمورين بلديه در بيرون شهر، تلنبار كرده بودند.

پيغمبرى برايشان مبعوث شد هرچه موعظه و نصيحت كرد، اعتنائى نكردند و گفتند: جان سد مأرب ما به سلامت، قحطى يعنى چه؟!!.

ورق برگشت آب سدى را كه به وجود آن افتخار مى كردند، به هر مزرعه و باغى زدند، همه را سوزاند و خشك كرد تا اينكه قحطى آن سرزمين را فراگرفت بگونه اى كه آن نان هاى نجس و روى هم انباشته شده را، با جيره بندى، خوردند و از آن طرف هم لشكر خداوندى موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به

ص: 192

ديواره اين سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يكمرتبه در هم شكست، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهار پايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت، و از آن همه باغهاى خرم و اشجار بارور تنها چند درخت تلخ اراك و شورگز و اندكى درختان سدر بجاى ماند، مرغان غزلخوان از آنجا كوچ كردند، و بومها و زاغان جاى آنها را گرفتند به طورى كه بعدها راه هركس از آنجا مى افتاد، مى گفتند: قوم سبا اينجا زندگى مى كردند.

آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند.

در قرآن كريم سرگذشت اين قوم و نابودى و به فنا رفتن آنهار ا اين گونه بيان مى نمايد.

فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19) سبا: 19 ولى (اين ناسپاس مردم) گفتند: «پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن» (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند! و ما آنان را داستانهايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم؛ در اين ماجرا، نشانه هاى عبرتى براى هر صابر شكرگزار است.

منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود، به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى

ص: 193

هميشه براى آنان ثبت شود! و يا اينكه راحتى و رفاه آنها را ناراحت كرده بود، همان گونه كه بنى- اسرائيل از منّ و سلوى (دو غذاى آسمانى) خسته شدند و تقاضاى پياز و سير و عدس از خدا كردند! بعضى نيز احتمال داده اند جمله باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا اشاره به اين است به قدرى راحت طلب شدند كه ديگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و يا تجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا كردند كه هميشه در وطن بمانند و فاصله هاى زمانى سفرهايشان زياد شود!

به هر حال آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند (وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ).

آرى، اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند، خنجرى برداشته بودند و سينه خود را مى شكافتند، و دود همه اين آتشها در چشم خودشان فرو رفت.

چه تعبير جالبى؟ قرآن به دنبال اين جمله كه در باره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم! (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم (وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ).

چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشه اى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند تفرقوا ايادى سبا! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!).

به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان به شام رفتند و اسد به عمان و خزاعه به سوى تهامه و طايفه انمار به يثرب.

ص: 194

و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ).

چرا صابران و شكرگزاران مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟

(مخصوصا با توجه به اينكه صبّار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند).

اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند؟!

يك اعجاز تاريخى قرآن

قرآن مجيد داستان قوم سبا را در آياتى تلاوت كردم آورده است، و مدتها بود كه مورخان جهان از وجود چنين قوم و چنان تمدنى اظهار بى اطلاعى مى كردند.

جالب اينكه مورخان قبل از اكتشافات جديد، نامى از سلسله ملوك سبا و تمدن عظيم آنها نمى بردند، و سبا را فقط شخص فرضى مى دانستند كه پدر مؤسس دولت حمير بود، در حالى كه در قرآن يك سوره به نام اين قوم است و به يكى از مظاهر تمدن آنها كه بناى سد تاريخى مأرب است اشاره مى كند، اما پس از كشف آثار تاريخى اين قوم در يمن عقيده دانشمندان دگرگون شد.

علت اينكه آثار تمدن سبا تا اين اواخر استخراج نشده بود، دو چيز بود: يكى صعوبت راه و گرماى شديد هوا، و ديگر بدبينى سكنه اين نواحى نسبت به بيگانگان، كه اروپائيان نا آگاه و بى خبر گاهى از آن تعبير به توحش مى كردند، تا اينكه عده معدودى از باستان شناسان بخاطر علاقه شديدى كه نسبت به كشف اسرار آثار سبا داشتند توانستند به قلب شهر مأرب و نواحى آن وارد شوند، و از آثار

ص: 195

و خطوط و نقوش فراوانى كه بر روى سنگها ثبت شده بود نمونه بردارى كنند، و از آن پس گروههائى پشت سر هم در قرن 19 ميلادى به آنجا راه يافتند، و آثار گرانبهائى از آنجا با خود به اروپا بردند، و از مجموعه اين نقوش و خطوط و آثار ديگر كه به هزار نقش بالغ مى شد به جزئيات تمدن اين قوم و حتى تاريخ بناى سد مارب و خصوصيات ديگر پى بردند، و براى غربيان ثابت شد كه آنچه را قرآن در اين زمينه بيان كرده، يك افسانه نيست، بلكه يك واقعيت تاريخى است كه آنها از آن بيخبر بودند به طورى كه الان نقشه هائى را توانسته اند از اين سد عظيم و محل عبور آب و مجارى باغستانهاى سمت چپ و راست و ساير خصوصيات آن تنظيم كنند.

نكات مهم عبرت در يك داستان كوتاه

قرار گرفتن داستان قوم سبا بعد از سرگذشت سليمان در قرآن مجيد مفهوم خاصى دارد.

1- داود و سليمان پيامبران بزرگى بودند كه حكومت عظيمى تشكيل دادند، و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سليمان اين تمدن رو به افول نهاد، قوم سبا نيز تمدن عظيمى بر پا كردند كه با در هم شكستن سد مارب متلاشى شد.

جالب اينكه طبق روايات، عصاى سليمان عليه السلام را موريانه اى خورد، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد، تا اين انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظيم باشد و خيره كننده گاه با يك نسيم در هم مى ريزد و به وسيله يك حشره يا يك حيوان كوچك زير و رو مى شود، تا آگاهان به آن دل نبندند و مؤمنان اسير آن نشوند، و مغروران از مستى غرور به هوش آيند، و راه استكبار و ظلم و ستم پيش نگيرند.

2- از اين كه بگذريم در اينجا دو چهره تمدن باشكوه ديده مى شود كه يكى رحمانى بود و ديگرى سرانجام شيطانى شد، اما نه آن ماند و نه اين! و هر دو رو به

ص: 196

فنا رفتند.

3- اين نكته نيز قابل توجه است كه مغروران قوم سبا كه نمى توانستند توده هاى جمعيت را در كنار خود ببينند، و خيال مى كردند بايد ميان اقليت اشرافى و اكثريت كم در آمد سدى بزرگ و مرزى عظيم باشد تا هرگز به هم آميخته نشوند، از خداوند تقاضاى دورى آباديها و بعد سفر كردند، خداوند هم اين دعايشان را مستجاب كرد و آنچنان متلاشى شدند كه هر گروهى به سوئى رفتند، و به گونه اى از هم دور شدند كه اگر مى خواستند يكديگر را پيدا كنند يك عمر بايد در سفر باشند!

4- هر گاه كسى به وضع آن سرزمين قبل از هجوم سيل عرم و بعد از آن نگاه مى كرد باورش نمى شد كه اين همان سرزمينى است كه روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر ميوه بوده كه امروز به شكل بيابانى وحشتناك كه تك تك درختان شوره گز و اراك و سدر همچون مسافرانى كه راه را گم كرده و پراكنده شده اند در آن به چشم مى خورد.

اين صحنه با زبان حال مى گويد: سرزمين وجود انسان نيز اينچنين است اگر نيروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحيحى مصرف گردد، باغهائى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد، اما اگر سد تقوى بشكند، و غرائز به صورت سيلى ويرانگر سرزمين زندگى انسان را زير پوشش خود قرار دهند، جز ويرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند، و گاه يك عامل به ظاهر كوچك ريشه را تدريجا مى زند، و همه چيز را در هم مى ريزد، بايد حتى از اين مسائل كوچك ترسيد و بر حذر بود.

5- آخرين سخن كه اشاره به آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه اين ماجراى عجيب بار ديگر اين حقيقت را ثابت مى كند كه مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده، و همان چيزى كه يك روز مايه حيات و آبادانى او است روز ديگر ممكن است عامل مرگ و ويرانى گردد.

ابر وباد و مه و خورشيد وفلك در كارند***تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

ص: 197

جالب اينكه در مورد شكر با صراحت مى گويد لَأَزِيدَنَّكُمْ (مسلما نعمتم را بر شما افزون خواهم كرد) اما در مورد كفران نعمت نمى گويد شما را مجازات مى كنم بلكه تنها مى گويد: عذاب من شديد است و اين تفاوت تعبير دليل بر نهايت لطف پروردگار است، در موردآيه اى كه در عنوان سخنرانى تلاوت نمودم به چند نكته توجه داشته باشيد.

بدون شك خداوند در برابر نعمتهائى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ما ندارد، و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است.

مهم اين است كه ببينيم حقيقت شكر چيست؟ تا روشن شود كه رابطه آن با افزونى نعمت از كجاست و چگونه مى تواند خود يك عامل تربيتى بوده باشد.

حقيقت شكر تنها تشكر زبانى يا گفتن الحمد لله و مانند آن نيست، بلكه شكر داراى سه مرحله است نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است، و از آن كه بگذريم مرحله زبان فرا مى رسد، ولى از آن بالاتر مرحله عمل است، شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آنرا در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم، همانگونه كه بزرگان فرموده اند: الشكر صرف العبد جميع ما أنعمه الله تعالى فيما خُلِقَ لَاجْلِهِ.

راستى چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوائى و گويائى بخشيد؟ آيا جز اين بوده كه عظمت او را در اين جهان ببينيم، راه زندگى را بشناسيم و با اين وسائل در مسير تكامل گام برداريم؟ حق را درك كنيم و از آن دفاع نمائيم و با باطل بجنگيم اگر اين نعمتهاى بزرگ خدا را در اين مسيرها مصرف كرديم، شكر عملى او است، و اگر وسيله اى شد براى طغيان و خودپرستى و غرور و غفلت و بيگانگى و دورى از خدا اين عين كفران است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ادنى الشكر رؤية النعمة من الله من غير علة يتعلق

ص: 198

القلب بها دون الله، و الرضا بما اعطاه، و ان لا تعصيه بنعمة و تخالفه بشى ء من امره و نهيه بسبب من نعمته: كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى، بى آنكه قلب تو مشغول به علتى شود كه خدا را فراموش كنى، و همچنين راضى بودن به آنچه عطا نموده و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى، و اوامر و نواهى او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى. از اينجا روشن مى شود كه شكر قدرت و علم و دانش و نيروى فكر و انديشه و نفوذ اجتماعى و مال و ثروت و سلامت و تندرستى هر كدام از چه راهى است؟ و كفران آنها چگونه است؟ حديثى كه از امام صادق عليه السلام در تفسير نور الثقلين نقل شده نيز دليل روشنى بر اين تفسير است، آنجا كه مى فرمايد: شكر النعمة اجتناب المحارم شكر نعمت آنست كه از گناهان پرهيز شود.

و نيز از اينجا رابطه ميان شكر و فزونى نعمت روشن مى شود، چرا كه هر گاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند، عملا ثابت كرده اند كه شايسته و لايقند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر و موهبت افزونتر مى گردد.

اصولا ما دو گونه شكر داريم، شكر تكوينى و شكر تشريعى.

شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيار دارد، براى نمو و رشدش استفاده كند، فى المثل باغبان مى بيند در فلان قسمت باغ درختان به خوبى رشد و نمو مى كنند و هر قدر از آنها پذيرائى بيشتر مى كند شكوفاتر مى شوند، همين امر سبب مى شود كه باغبان همت بيشترى به تربيت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آنها را به كاركنان خويش توصيه كند چرا كه آن درختان به زبانحال فرياد مى زنند اى باغبان! ما لا يقيم، ما شايسته ايم، نعمتت را بر ما افزون كن، و او هم به اين ندا پاسخ مثبت مى دهد.

و اما در بخش ديگر از باغ درختانى را مى بيند كه پژمرده شده اند، نه طراوتى، نه برگى، نه گلى نه سايه دارند و نه ميوه و برّى، اين كفران نعمت سبب مى شود كه

ص: 199

باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد، و در صورتى كه اين وضع ادامه پيدا كند، دستور مى دهد اره بر پاى آنها بگذارند چرا كه:

بسوزند چوب درختان بى برّ***سزاى خود همين است مرّ،

بى برى را در جهان انسانيت نيز همين حالت وجود دارد با اين تفاوت كه درخت از خود اختيارى ندارد، و صرفا تسليم قوانين تكوينى است، اما انسانها با استفاده از نيروى اراده و اختيار و تعليم و تربيت تشريعى، مى توانند آگاهانه در اين راه گام بگذارند.

بنابراين آن كس كه نعمت قدرت را وسيله ظلم و طغيان قرار مى دهد به زبانحال فرياد مى كشد خداوندا لايق اين نعمت نيستم، و آنكس كه از آن در مسير اجراى حق و عدالت بهره مى گيرد به زبانحال مى گويد پروردگارا شايسته ام افزون كن! اين واقعيت نيز قابل ترديد نيست كه ما هر وقت در مقام شكر الهى چه با فكر چه با زبان و چه با عمل بر مى آئيم، خود اين توانائى بر شكر در هر مرحله موهبت تازه اى است و به اين ترتيب اقدام بر شكر، ما را مديون نعمتهاى تازه او مى سازد و به اين ترتيب هرگز قادر نيستيم كه حق شكر او را ادا كنيم همانگونه كه در مناجات شاكرين از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد عليه السلام مى خوانيم: كيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر، فكلما قلت لك الحمد وجب علىّ لذلك ان اقول لك الحمد!: چگونه مى توانم حق شكر ترا بجاى آورم در حالى كه همين شكر من نياز به شكر ديگرى دارد، و هر زمان كه مى گويم لك الحمد بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق، شكرگزارى كنم و بگويم لك الحمد!.

و بنابراين برترين مرحله شكرى كه از انسان ساخته است اين است كه اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى او كند، همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى اشكرنى حق شكرى فقال يا رب و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به علىّ قال يا موسى الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى: خداوند به موسى عليه السلام وحى فرستاد

ص: 200

كه حق شكر مرا ادا كن، عرض كرد پروردگارا! چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه هر زمانى شكر تو را بجا آورم اين موفقيت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود: اى موسى الان حق شكر مرا ادا كردى چون ميدانى حتى اين توفيق از ناحيه من است.

بنده همان به كه ز تقصير خويش***عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش***كس نتواند كه بجا آورد!

حال به چند نكته مهم در زمينه شكر نعمت توجه كنيد.

1- على عليه السلام در يكى از كلمات حكمت آميز خود در نهج البلاغه مى فرمايد: اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر: هنگامى كه مقدمات نعمتهاى خداوند به شما ميرسد (سعى كنيد با شكرگزارى، بقيه را به سوى خود جلب كنيد،) نه آنكه با كمى شكرگزارى آن را از خود برانيد!

2- اين موضوع نيز قابل توجه است كه تنها تشكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمت هاى او كافى نيست، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكر و سپاسگزارى نمود و حق زحمات آنها را از اين طريق ادا كرد، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نمود، در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم كه فرمود: روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد: آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند:

پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم، مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى! سپس امام فرمود: اشكركم لله اشكركم للناس: شكرگزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجا مى آورند.

3- افزايش نعمت هاى خداوند كه به شكرگزاران وعده داده شده، تنها به اين نيست كه نعمت هاى مادى تازه اى به آنها ببخشد، بلكه نفس شكرگزارى كه توأم با

ص: 201

توجه مخصوص به خدا و عشق تازه اى نسبت به ساحت مقدس او است خود يك نعمت بزرگ روحانى است كه در تربيت نفوس انسانها، و دعوت آنان به اطاعت فرمانهاى الهى، فوق العاده مؤثر است، بلكه شكر ذاتا راهى است براى شناخت هر چه بيشتر خداوند، و به همين دليل علماى عقائد در علم كلام براى اثبات وجوب معرفة الله (شناخت خدا) از طريق وجوب شكر منعم (نعمت بخش) وارد شده اند.

4- احياى روح شكرگزارى در جامعه و ارج نهادن و تقدير و سپاس از آنها كه با علم و دانش خود و يا با فداكارى و شهادت، يا با ساير مجاهدات در طريق پيشبرد اهداف اجتماعى خدمت كرده اند يك عامل مهم حركت و شكوفائى و پويائى جامعه است.

در اجتماعى كه روح تشكر و قدردانى مرده كمتر كسى علاقه و دلگرمى به خدمت پيدا مى كند، و به عكس آنها كه بيشتر قدردانى از زحمات و خدمات اشخاص مى كنند، ملت هائى بانشاط تر و پيشروترند.

توجه به همين حقيقت سبب شده است كه در عصر ما به عنوان قدردانى از زحمات بزرگان گذشته در صدمين سال، هزارمين سال، زاد روز، و در هر فرصت مناسب ديگر، مراسمى براى بزرگداشت آنها بگيرند و ضمن سپاسگزارى از خدماتشان مردم را به حركت و تلاش بيشتر دعوت كنند.

حضرت موسى عليه السلام بنى اسرائيل را در برابر آن نجات و پيروزى و نعمتهاى فراوان دعوت به شكرگزارى كرد، و وعده فزونى نعمت به آنها داد، و در صورت كفران تهديد به عذاب نمود.(1)

البته همگى به خوبى مى دانيم بزرگ ترين نعمت خدا براى جهان بشريت، وجود حجت هاى الهى است در روى زمين و شكر واقعى اين نعمتها، عمل به گفته آنها و


1- بخشى از اين سخنرانى، از چند جلد از مجلدات تفسير نمونه مورد استفاده قرار گرفته است.

ص: 202

تسليم در برابر دستورات و اوامر آنهاست، حال ببينيم اين بشرها با آنها چه رفتارى كرده و چه مصيبت ها براى آنها تحميل نمودند، با صرف نظر از بيان سرگذشت هاى امت هاى گذشته، بابزرگان دين خود ما چه كردند كه بارزترين آنها، پنج تن آل عبا عليهم السّلام است كه هيچكدامشان بطورعادى مانند ديگران از دنيا نرفتند و در قبرهايشان، به خاك سپرده نشدند!!.(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اثر سمّ از دنيا رحلت نمود و پس از سه روز در روى زمين ماندن كه مردم در سقيفه بنى ساعده، مشغول تعيين رئيس و به دست آوردن رياست بودند و پس از سه روز تازه به يادشان آمد كه پيغمبر از دنيا رفته است، آمدند ديدند اميرمؤمنان عليه السلام آن حضرت را غسل داده و كفن كرده و نماز خوانده ولى از ترس آنها دفن نكرده است تا مايه گرفتارى خود را ببار آورد.

فاطمه زهراء عليها السلام با چه مصيبت و جراحت و مظلوميتى، شهيده از دنيا رفت و شبانه دفن و قبرش طبق وصيت خود، مخفى گرديد.

اميرمؤمنان عليه السلام از ترس شيوخ نهروان، شبانه در محلى دور از شهر دفن و آثار قبرش محو گرديد تا بعد از 170 سال در زمان هرون الرشيد وسيله پناهنده شدن آهوئى به آن قبر شريف كشف گرديد.

امام حسن عليه السلام را وسيله عيالش جعده دختر اشعث بن قيس، مسموم نموده و خواستند كنار جد بزرگوارش دفن نمايند، با دستور عايشه بدن شريفش تير باران و در بقيع به خاك سپرده شد كه هنوز هم غريبان وطن خود هستند.

امام حسين عليه السلام كه مصيبتش اظهر من الشّمس است كه پس از شهادت بى سابقه، سه شبانه روز بى غسل و بى كفن ودفن روى خاك كربلا زير آفتاب سوزان ماند و مصائبى كه بر همگان، روشن و آشكار است.


1- من تمام جريان ها را دركتاب« از مباهله تاعاشوراء» با اسناد و مدارك، نوشته و در اختيار جامعه بشرى قرار داده ام طالبن تفصيل به آن كتاب مراجعه نمايند.

ص: 203

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 16 لشكريان مرئى ونامرئى خدا

خداوند متعال در طول تاريخ بشريت، براى سركوب نمودن عاصيان و گردن كشان و گردن كلفتان، از لشكريان گوناگون خود، استفاده كرده است، كه به تعدادى از آنها بطور اختصار اشاره مى شود.

1- آب براى غرق قوم حضرت نوح عليه السلام

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (اعراف: 64) امّا سرانجام او را تكذيب كردند؛ و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند، رهايى بخشيديم؛ و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق كرديم؛ چه اينكه آنها گروهى نابينا (و كوردل) بودند.

فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (قمر: 13) در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و پى درپى گشوديم؛ 12 و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ و اين دو آب به اندازه مقدّر با هم درآميختند (و درياى وحشتناكى شد)! 13 و او را بر مركبى از الواح و ميخهايى ساخته شده سوار كرديم؛

2- فرعون و فرعونيان را

با 1- طوفان، 2- ملخ، 3- شپش آفت گياهى، 4- قورباغه، 5 خون، 6،

ص: 204

قحطى و خشكسالى، 7 كمبود ميوه ها- فشار داد و درنهايت با آب غرق نمود و از صفحه روزگار برچيد.

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (اعراف: 133) سپس (بلاها را پشت سر هم بر آنها نازل كرديم:) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ها و خون را- كه نشانه هايى از هم جدا بودند- بر آنها فرستاديم؛ (ولى باز بيدار نشدند، و) تكبر ورزيدند، و جمعيّت گنهكارى بودند!

وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ اعراف: 130 و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم، شايد متذكر گردند!

اعراف: 171 و (نيز به خاطر بياور) هنگامى كه كوه را همچون سايبانى بر فراز آنها بلند كرديم، آنچنان كه گمان كردند بر آنان فرود مى آمد؛ (و در همين حال، از آنها پيمان گرفتيم و گفتيم:) آنچه را (از احكام و دستورها) به شما داده ايم، با قوّت (و جديت) بگيريد! و آنچه در آن است، به ياد داشته باشيد، (و عمل كنيد،) تا پرهيزگار شويد!(1)

فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (اعراف: 136) سرانجام از آنها انتقام گرفتيم، و آنان را در دريا غرق كرديم؛ زيراآيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند.

3- باد

براى سركوب قوم عاد (قوم حضرت هود عليه السلام)


1- اعراف: 171 و اذ نتقنا الجبل فوقهم كأنه ظلة و ظنوا أنه واقع بهم خذواما اتينكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون.

ص: 205

كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (18) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (قمر: 20)

قمر: 18 قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند؛ پس (ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود! 19 ما تندباد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم ... 20 كه مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا برمى كند! 21 پس (ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود!

وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ حاقه: 6 و امّا قوم «عاد» با تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا به هلاكت رسيدند، 7 (خداوند) اين تندباد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت، (و اگر آنجا بودى) مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده و هلاك شده اند! 8 آيا كسى از آنها را باقى مى بينى؟!

4- باران ريگ و سنگ

قوم لوط را با باران ريگ و سنگ درهم كوبيد و نابود ساخت

فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (اعراف: 83) (چون كار به اينجا رسيد،) ما او و خاندانش را رهايى بخشيديم؛ جز همسرش، كه از بازماندگان (در شهر) بود.

اعراف: 84 و (سپس چنان) بارانى (از سنگ) بر آنها فرستاديم؛ (كه آنها را در هم كوبيد و نابود ساخت.) پس بنگر سرانجام كار مجرمان چه شد!

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (قمر: 34) قمر: 33 قوم لوط انذارها (ى پى درپى پيامبرشان) را تكذيب كردند؛ 34 ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به

ص: 206

حركت درمى آورد فرستاديم (و همه را هلاك كرديم)، جز خاندان لوط را كه سحرگاهان نجاتشان داديم!

5- زلزله قوم شعيب را قوم مدين

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ اعراف: 90 اشراف زورمند از قوم او كه كافر شده بودند گفتند: «اگر از شعيب پيروى كنيد، شما هم زيانكار خواهيد شد!» 91 سپس زمين لرزه آنها را فرا گرفت؛ و صبحگاهان بصورت اجسادى بى جان در خانه هاشان مانده بودند. 92 آنها كه شعيب را تكذيب كردند، (آنچنان نابود شدند كه) گويا هرگز در آن (خانه ها) سكونت نداشتند! آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند!

6- صيحه و زلزله

قوم ثمود (قوم حضرت صالح عليه السلام را با صيحه و زلزله نابود كرد!

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (اعراف: 78)

78 سرانجام زمين لرزه آنها را فرا گرفت؛ و صبحگاهان، (تنها) جسم بى جانشان در خانه هاشان باقى مانده بود.

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (قمر: 31) ما فقط يك صيحه [صاعقه عظيم] بر آنها فرستاديم و بدنبال آن همگى بصورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب چهارپايان (در آغل) جمع آورى مى كند!

كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ (الحاقة: 5) قوم «ثمود» و «عاد» عذاب كوبنده الهى را انكار كردند (و نتيجه شومش را ديدند)! 5 امّا قوم «ثمود» با عذابى سركش هلاك شدند!

ص: 207

7- طاعون براى فراريان ازآن

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (بقرة: 243) آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند؟ و آنان، هزارها نفر بودند (كه به بهانه بيمارى طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت: بميريد! (و به همان بيمارى، كه آن را بهانه قرار داده بودند، مردند.) سپس خدا آنها را زنده كرد؛ (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد.) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم، شكر (او را) بجا نمى آورند.

8- با موش هاى صحرائى سد محكم مأرب

را درهم كوبيد و قوم سبا در سرزمين يمن را آواره و سرگردان بيابان ها ساخت!.

مكارب" سبأ" نسب وي به: عبد شمس بن يشجب بن يعرب بن قحطان بن هود النبي عليه السلام مي رسد. وي بناي" سد مأرب" را در مسافت كمتر از دوساعت راه از طريق مغرب شهر مأرب شروع كرد. ولي قبل از اتمام سد، شاه" مكارب سبأ" فوت كرد و پسرش كار پدر را دنبال كردند و" سد مأرب" را به پايان رساندند. بعد از اتمام سد مأرب منطقه مجاور سد را" ارض سبأ" نامگذاري كردند و شهر" مأرب" را پايتخت مملكت خود قرار دادند. در سيره السبئيون آمده است كه يكي از اين پادشاهان كه نام وي" يثعمر بن مكارب" كه ظاهراً در اواخر قرن هشتم قبل از ميلاد مسيح حكومتي داشته، بناي" سد مأرب" را كه پدرش" مكارب سبأ" آغاز كرده بود واندكي كار كرده بود پرداخته و به انجام رسانيد و مورد استفاده وبهره برداري

ص: 208

قرار گرفت. پس از اتمام" سد مأرب" با دولت مُعين" در جنگ شد و آن دولت را شكست داد و 50000 نفر از معين ها را كشت. اين حكمران نامدار ظاهراً همان يثعمر سبائي است كا سارگن پادشاه آشور در كتيبه خود در سال 715 قبل از ميلاد از باج و خراج گرفتن از او سخن مي راند. نوه از كريبل وتر (يا كريبائيل وتر) از مقتدرين حكمرانان سبأ بود كه دولت سبأ را بالمره مغلوب نمود و با دولت قتبان و دولت اوسان نيز جنگها كرد واز اين تاريخ حكمرانان لقب پادشاه برخود گرفت. اسم كريبلو از ملوك سبأ هم كه در كتيبه سناخريب پادشاه آشور از 665 قبل از ميلاد آمده است. ظاهراً اشاره به همين حكمران است كه بخورات و توابل و سنگهاي قيمتي براي او فرستاده بود. پايتخت مملكت سبأ درآن دوران شهر صرواح بوده كه در مشرق صنعا واقع بوده وحالا خرابه هاي آن موجود است. بعداً پايتخت سبأ به شهر مأرب كه شهر عمده بود انتقال يافت. (در باره سرگذشت اين قوم مطالبى قبلا بيان كرديم كه نيازى به تكرار آن نيست).

9- با پشه بال شكسته، نمرود سركش را نابود كرد

ادعاى خدائى كننده زمان حضرت ابراهيم عليه السلام را با پشه پر شكسته از ميان برد.

نمرود فرمان رواى متكبر زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به داخل صندوقى كه بر روى بال هاى پرندگان تعبيه نموده بود، به آسمان پرواز نمود تا رسيد به ارتفاعى كه زمين راتشخيص نمى داد و به خيال خود مى خواست خدا را در آسمان، ترور نمايد و تير اندازى كرد و بر گشت به زمين و براى اين كه از مرگ نجات يابد در وسط پادگان گارد مخصوصش، اطاقى از آهن و فولاد ريخت و درست كرد و باز شدن قفل آن را در داخل قرار داد فقط يك سوراخ كوچكى بالاى اطاق باز نمود كه هوا بيايد و خفه نشود و غذاهاى خاص او را از آن به داخل بريزند و به گارد مخصوص ونيروى خاص را در اطراف آن براى محافظت گمارد و دستور داد هربيگانه اى را كه ديدند به قتل برسانند، با اين وضع مدتى گذراند،

ص: 209

روزى به سر زنان دَرِ اطاق فولاد را باز كرد و به سر زنان به پهلوان هايش دستور داد با مشت به سرم بكوبيد و در نهايت گفت: با پُتك به سرم بزنيد وزدند و سرش متلاشى شد و ديدند يك پشه بال شكسته از ميان مغزش پريد و رفت فهميدند از سوراخ بالا تو رفته و از سوراخ دماغش به مغزش راه يافته و به آن صورت كشته شد كه عرض كردم.

10- زمين براى فرو بردن امثال قارون

قصص: 81 سپس ما، او و خانه اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد. 82 و آنها كه ديروز آرزو مى كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند:

«واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!(1)

11- اصحاب فيل را با پرندگان بمب افكن ابابيل خاكستر نمود!.

اصحاب فيل گروهي بودند كه از ديار خود به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند، اما خداي تعالي با فرستادن مرغان ابابيل، و با ريزش كلوخهاي سنگي بر سر آنان، هلاكشان نموده و به صورت گوشت جويده درآورد.(2)


1- فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ( 81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ( قصص: 82)
2- اصحاب از ماده" صحب" در لغت به معناي ملازم و همراه( انسان، حيوان، مكان يا زمان)- راغب اصفهانى، حسين بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، دمشق بيروت، دارالعلم الدار الشامية، 1412 ق، چاپ اول، ص 475. و جمع صاحب مى باشد.- مصطفوى، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش، ج 6، ص 190. طباطائي( علامه)، سيد محمدحسين؛ قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1383 ش، چاپ نوزدهم، ج 20، ص 361.

ص: 210

نجاشي پادشاه حبشه بود. او براي تبليغ دين مسيح دست به كار شد و به روش هاي مختلف تلاش كرد تا دين مسيح را به صورت اول برگرداند و نيروي از دست رفته اش را بازيابد.

نجاشى وقتى ديد از همه كشورها، مردم براي حج به مكه مي روند، تصميم گرفت راهي پيدا كند تا توجه مردم را از مكه و كعبه دور كند و دل هاي مردم را به سمت كشور خود متوجه كند.

به همين خاطر كليساي باشكوهي درصنعاء (يكي از شهرهاي يمن) ساخت و پس از پايان آن را به بهترين شكل تزيين كرد و از بهترين فرش ها و پرده ها استفاده كرد تا زيبايي آن چشم همگان را خيره كند.

او فكر مي كرد وجود چنين كليساي بزرگ و باشكوه مردم را از رفتن به مكه باز مي دارد و همه ي مردم و اهل مكه و قريش به آن كليسا مي آيند.

اما همه تصورات نجاشي غلط از آب درآمد، زيرا نه تنها اهل مكه به آن كليسا توجه نكردند، بلكه اهالي يمن و حبشه هم مكه را فراموش نكردند و باز براي حج رهسپار مكه شدند.

نجاشي ديگر نمي توانست كاري انجام دهد، زيرا نمي توانست به زور در دل هاي مردم براي خود جايي پيدا كند و عقيده خود را به آن ها بقبولاند.

از قضا يك كاروان تجارتي از مكه به حبشه آمد، كارواني ها همه عرب بودند و براي تجارت به آن كشور آمده بودند.

تعدادي از عرب ها در يكي از اطاق هاي كليسا منزل كردند و چون هوا سرد بود، آتش روشن كردند، ولي هنگام رفتن فراموش كردند آن را خاموش كنند. آتش به

ص: 211

كليسا راه يافت و آتش سوزي بدي اتفاق افتاد.

وقتي خبر سوختن كليسا و علت آتش سوزي به نجاشي رسيد، بسيار عصباني شد و با خود گفت عرب ها از سر دشمني كليساي ما را آتش زدند و قسم خورد كه كعبه را ويران و نابود سازد.

به همين منظور نجاشي فرمانده سپاه خود، ابرهه را صدا كرد و او را با لشگري مجهز از اسب و فيل و سوار و پياده به مكه فرستاد.

ابرهه با سپاه عظيم به سمت مكه رهسپار شد و در بين راه غارتگري ها كرد و هر كجا گوسفند و گاو و شتر مي ديد براي خود مي گرفت. ابرهه در بيابان حجاز شباني را با دويست شتر ديد. شترها براي عبدالمطلب بود و شبان هم براي او كار مي كرد.

ابرهه شترهاي عبدالمطلب را گرفت و به راه خود ادامه داد تا در بيرون شهر مكه منزل كند.(1)

نقش عبدالمطلب در داستان اصحاب فيل

ابرهه به بزرگ مكه،" عبدالمطلب" پيام فرستاد كه او براي جنگ نيامده بلكه فقط قصد ويراني كعبه را دارد. «عبدالمطلب» نزد ابرهه رفت.

ابرهه در خيمه خود روي تخت نشسته بود كه دربان او وارد شد و گفت:

عبدالمطلب رئيس مكه و سرور قريش بيرون خيمه است و اجازه ورود مي خواهد؟

ابرهه اجازه داد و عبدالمطلب وارد شد.

ابرهه مات و مبهوت عظمت عبدالمطلب شد. به مترجم خود گفت از او بپرسد چرا به اينجا آمده است؟ عبدالمطلب گفت: سپاهيان تو شتران مرا گرفته اند آمده ام درخواست كنم شتران مرا برگردانيد. ابرهه حيرت زده گفت: از چشم من افتادى! من خيال مى كردم آمده اى خانه اى كه مورد افتخارتان است و من براى خراب كردن آن آمده ام از من بخواهى از اين خيال منصرف شوم.


1- اشتهاردى، محمدمهدى؛ قصه هاى قرآن، تهران، نشر نبوى، 1378 ش، چاپ اول، ص 626.

ص: 212

من از ويران كردن كعبه مي گويم و تو از من شترانت را مي خواهي؟ عبدالمطلب در جواب گفت: من صاحب شترانم؛ اما آن خانه خود صاحبي دارد كه از آن دفاع مي كند! اين سخن ابرهه را تكان داده و در فكر فرو برد.

ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او برگردانند.

بعد عبدالمطلب به مكه برگشته و در خانه خدا مشغول راز و نياز و مناجات با خداي خويش شد و طولي نكشيد كه نصرت الهي شامل حالشان گرديد.(1)

از اين اخبار استفاده مي شود كه حضرت عبدالمطلب مقام ولايت و وصايت را از جدش ابراهيم داشته و حجت وقت بوده و با علم خدادادي، اين پيشامدها را مي دانسته؛ چون زمين خالي از حجت نخواهد بود.(2)

ابرهه براي ويران ساختن كعبه به سمت شهر حركت كرد. سپاه ابرهه از كوه سرازير شد، ولي هنوز قدم در شهر مكه نگذاشت كه بعد از دقايقي پرندگاني كوچك به نام ابابيل از سوي درياي احمر فرا رسيدند كه هر كدام سنگريزه هايي در منقار و در پنجه خويش داشتند، كه اين سنگريزه ها را بر سر لشكر فرو ريخته و آنها را هلاك نمودند. اين مجازاتي بسيار بزرگ با سنگريزه هايي بسيار كوچك بنام سجّيل بود كه موجب وحشت بين سپاه و فرار آنها به سوي يمن شد، ولى هنوز چيزي نگذشته بود كه تمام سپاه، به جز يك نفر هلاك شدند. آن يك نفر به سرعت خود را به حبشه رساند و بنزد نجاشي رفت و جريان كشته شدن سپاه را تعريف كرد.

نجاشي پرسيد: آن پرندگان به چه صورت بودند كه سپاه مرا نابود كردند؟ آنگاه يكي از همان پرندگان در هوا پيدا شد، آن مرد گفت اعليحضرتا! اين يكي از همان پرندگان است كه لشگر ما را هلاك كرد. سخن آن مرد به پايان رسيد و در همان حال


1- مهري، محمد جواد؛ مجموعه قصه هاي قرآن، قم، انتشارات مشرقين، 1381 ش، چاپ دوم، ص 364 و 365.
2- طيب، سيد عبدالحسين؛ اطيب البيان في تفسيرالقرآن، تهران، نشر اسلام، 1378 ش، چاپ دوم، ج 14، ص 232.

ص: 213

سنگريزه اي بوسيله همان پرنده بر سر او فرود آمد و در حضور نجاشي جان داد.

اين حادثه در سال ولادت پيامبر اتفاق افتاد.

اين قصه ازآيات و معجزات بزرگ الهي است كه كسي نمي تواند انكارش كند؛ براي اينكه تاريخ نويسان آن را مسلّم دانسته و شعراي دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند(1) و همچنين اهميت اين حادثه بزرگ به اندازه اي بود كه آن سال را «عام الفيل» ناميدند كه مبدأ تاريخ عرب شد.(2)

در مورد تاريخ اين واقعه نيز برخي آن را 40 سال قبل از تولد پيامبر اكرم و برخي 23 سال قبل مي دانند؛ ولي اكثر علماء برآنند كه عام الفيل همان سالي بود كه رسول اكرم در آن سال متولد شد.(3)

داستان اصحاب فيل به قدري مهم است كه خداوند در قرآن يك سوره باهمان نام به آن اختصاص داده است.

و اين معجزه اى مشهود و محسوس، جهت تنبه و عبرت گيري است؛ تا مردم به طاعت و عبادت خدا روي آورند.(4)

«أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ»(5) «آيا نديدي پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟»

«أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ»(6) «آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهي قرار نداد؟»

مراد از" كيد" سوء قصدى است كه آنان درباره مكه داشتند و قصدشان تخريب بيت الله الحرام بود كه خداوند حيله آنان را در تضليل قرار داده و نقشه آنان را نقش


1- تفسير الميزان، ج 20، ص 360.
2- مكارم شيرازي، ناصر؛ قصه هاي قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1381 ش، چاپ دوم، ص 631.
3- زين العابدين، رهنما؛ ترجمه و تفسير رهنما، تهران، نشر كيهان، 1346 ش، ج 4، ص 610.
4- شيخ طوسي، محمدبن حسن؛ التبيان في تفسيرالقرآن، بيروت، داراحياءالتراث العربي، ج 10، ص 410.
5- فيل: 1.
6- فيل/ 2.

ص: 214

بر آب ساخته و زحماتشان را بى نتيجه نمود. آنها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولى در نتيجه، خودشان هلاك شدند.(1)

خداوند به شرح ماجرا پرداخته و نوع عذاب آنها و اسباب نابوديشان را به صورت خيلي زيبا و موجز به تصوير كشيده است:

«وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ»(2) «و بر سر آنها پرندگاني را گروه گروه فرستاد.»

«تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ»(3) «كه با سنگهاي كوچكي آنها را هدف قرار مي دادند.»

" سجيل" در لغت آميخته اى از سنگ و گل را گفته اند؛ فلذا اصل آن فارسى بوده كه معرّب (تبديل به عربي) شده است (4)

در رابطه با سنگهايي كه بر سر اصحاب فيل باريد، سه مطلب هست:

يك. آن سنگها به هر كه اصابت مى كرده، بدنش را سوراخ نموده و مى كشت.

دو. با باريدن آن سنگها ميان لشكر ابرهه مرض حصبه و آبله پيدا شد، كه عده اي به حالت مرض به زمين افتادند و برخي مردند. اين جريان موجب فرار آنها شده و نتوانستند در آنجا بمانند.(5)

سه. اصحاب فيل بعد از هدف گيرى مرغان ابابيل يا به صورت جسدهاى بى روح در آمدند، و يا سنگ ريزه ها، با شدت حرارتي كه داشتند، اندرونشان را سوزانيد.(6)

پس اصحاب فيل با تمام شوكت و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ويران سازند، و خداوند با لشگرى به ظاهر بسيار كوچك و ناچيز، آنها را درهم كوبيد؛ و فيلهاى (با آن هيكل) را با پرنده هاى كوچك، و سلاحهاى پيشرفته آن روز را با


1- تفسيرالميزان، ج 20، ص 362.
2- فيل/ 3.
3- فيل/ 4.
4- مفردات راغب، ص 398.
5- قرشي، سيد علي اكبر؛ تفسير احسن الحديث، تهران، نشر بنياد بعثت، 1377 ش، چاپ سوم، ج 12، ص 360.
6- تفسيرالميزان، ج 20، ص 362.

ص: 215

سنگريزه از كار انداخت، تا ضعف و ناتوانى اين انسان مغرور و خيره سر را در برابر قدرت الهى ظاهر و آشكار سازد(1)

در ادامه، آنها را به زراعت و برگي كه دانه اش خورد شده و كاه آن باقي مانده، تشبيه نموده است:(2)

«فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ»(3) «در نتيجه آنها را همچون كاه خردشده قرار داد.»

آثار و بركات ناشي از هلاكت اصحاب فيل

1. الفت و امنيت:

«لِإِيلافِ قُرَيْشٍ إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ»(4) «كيفر لشكر فيل سواران) بخاطر اين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس) الفت گيرند (و زمينه ظهور پيامبر فراهم شود)؛ الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه (و بخاطر اين الفت به آن بازگردند)!

بعد از بيان و شرح نابودى اصحاب فيل و لشكريان" ابرهه"، در اولين آيه سوره قريش كه در واقع تكمله اى براى سوره فيل است، مى فرمايد: ما لشكر فيل را نابود كرديم، و آنها را همچون كاه درهم كوبيده شده متلاشى ساختيم تا قريش با اين سرزمين مقدس الفت گرفته و مقدمات ظهور پيامبر اسلام فراهم گردد. منظور از" الفت" كه به معنى اجتماع توأم با انس، انسجام و التيام بوده، ايجاد الفت ميان قريش و سرزمين مقدس مكه و خانه كعبه است؛(5) و منظور از" رحلت قريش" مسافرت آنان از مكه به بيرون براى تجارت است. با اين بيان معلوم شد كه خداوند


1- تفسيرنمونه، ج 27، ص 335.
2- قرشي، سيد علي اكبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه؛ 1371 ش، چاپ ششم، ج 5، ص 7.
3- فيل/ 5.
4- قريش/ 1.
5- تفسير نمونه، ج 27، ص 349.

ص: 216

به قريش اين عزت و احترام را ارزانى داشت تا با كوچ زمستانى و تابستانى مانوس شده و امر معاش آنها بگذرد؛(1) چرا كه قريش و تمام اهل مكه به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين در آنجا سكونت گزيدند و بسيارى از مردم حجاز هر سال به آنجا آمده و مراسم حج بجا مى آوردند و با مبادلات اقتصادى و ادبى و ... از بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.(2)

2. تجارت و امنيت:

«إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ»(3) «الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه و بخاطر اين الفت به آن بازگردند)!»

مسافرت قريش از مكه به بيرون شهر جهت تجارت بوده؛ چون اين شهر در دره اى خشك و سوزان و بى آب و علف واقع شده بود كه هيچ زراعتى در آن وجود نداشت. مردم مكه جهت امر معاش و وسعت روزي، هر سال دو نوبت به تجارت مى رفتند، يك نوبت در زمستان، به طرف يمن و نوبت ديگر در تابستان، به سوى شام؛ و با اين دو نوبت سفر كردن زندگى خود را اداره مى نمودند؛ و از طرفي مورد احترام مردم يمن و شام قرار گرفته، كه به همين جهت راهزنان و غارتگران جرأت تعرض به اينها را نداشتند.(4)

3. عبادت و امنيت:

«فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»(5) «پس (بشكرانه اين نعمت بزرگ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند،

همان كس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ايمن ساخت.»

اين آيه اشاره به منت واضحى است كه در ايلاف دو مسافرت وجود داشت؛


1- تفسير الميزان، ج 20، ص 366.
2- تفسير نمونه، ج 27، ص 349.
3- قريش/ 2.
4- تفسيرالميزان، ج 20، ص 366.
5- قريش/ 2 و 4.

ص: 217

نعمت ظاهرى كه نمى توانند آن را انكار كنند، و آن تامين معاش و امنيت قريش بود كه زندگيشان در سرزمينى بود كه نه نانشان تامين بوده و نه جانشان؛ پس بايد پروردگاري را بپرستند كه به بهترين وجه امورشان را تدبير نموده، و او همان" پروردگار بيت كعبه" است.(1)

12- فرشتگان و باد و طوفان

قوم حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با فرشتگان و باد وطوفان در موارد متعدد.

جنگ بدر و احد و خندق و حنين سركوب نمود.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا احزاب: 10) 9 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم)؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا بوده است.

10 (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدّت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.

آل عمران: 123 خداوند شما را در «بدر» يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك، پيروز ساخت)؛ در حالى كه شما (نسبت به آنها)، ناتوان بوديد. پس، از خدا بپرهيزيد (و در


1- تفسيرالميزان، ج 20، ص 366. مقدارى از مطالب فوق در باره اصحاب فيل، از نوشته: خانم محبوبه محجوب، و آقا سيد جواد موسوى اقتباس شده است.

ص: 218

برابر دشمن، مخالفتِ فرمانِ پيامبر نكنيد)، تا شكر نعمت او را بجا آورده باشيد! 124 در آن هنگام كه تو به مؤمنان مى گفتى: «آيا كافى نيست كه پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرود مى آيند، يارى كند؟!» 125 آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان، كه نشانه هايى با خود دارند، مدد خواهد داد!.(1)

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (انفال: 9) انفال: 9 (به خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان كمك مى خواستيد؛ و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت):

من شما را با يكهزار از فرشتگان، كه پشت سر هم فرود مى آيند، يارى مى كنم. وآيات ديگر در اين باره براى امت اسلام.

و همچنين از بين رفتن اقوام ساير انبياء عليهم السلام كه ذكر آنها به طول مى انجامد.

مجلس 17 آداب خوردنى ها و منافع سرشار و زوجيت گياهان!

دين اسلام در زمانى از تاريخ با امر پروردگار عالم: وسيله آخرين پيامبر خود حضرت محمّدبن عبدااللَّه صلى الله عليه و آله در جزيرة العرب پياده شد كه از مسائل بهداشتى و پزشكى خبرى نبود و در اين مقطع از زمان و مكان به كار گرفتن اصطلاحات طبى و پزشكى مدرن: از پذيرش عقل و خرد و ذهن افراد جامعه آن زمان دور بود و


1- وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ( 123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ( 124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ( آل عمران: 125)

ص: 219

پيامدهاى ناگوار زياد ببار مى آورد؛ بدين جهت اعمالى را كه براى انسان انجام آن ضرورت داشت و دارد به عنوان: «واجب» و كارهائى كه پرهيز و دورى جستن از آن لازم و مهم است «حرام» و عمل هائى كه انجام آن به خوبى متمايل است «مستحب» و چيزهائى كه به جا نياوردن آن بهتر است «مكروه» و رفتار و كردارى كه متوسط و ميانه باشد «مباح» شمرده شده است.

لذا از صدر اسلام تحقيقات و پژوهش ها و پرسش ها با مرور زمان: در باره احكام ريز و درشت اسلام و تكاليف و دستورهاى قرآن شروع شده و انديشمندان از هر نژاد و رنگ و زبان: قد علم كرده و كمر همت بسته: تا روى هر يك از اين اعمال: كار كرده و با شكافتن اسرار آن به علت و حكمت زواياى بى شمار آن پى ببرند.

هرچه زمان بگذرد و تاريخ پيش رود و تكنيك و صنعت و علم وو ... ترقى و پيشرفت نمايد، روز به روز مهر راز و رمز آن اوامر و نواهى شكسته شده و تا جهان هست و بشريت وجود دارد از روى آنها پرده برداشته خواهد شد.

زيرا دين مبين اسلام به تمام زواياى ريز و درشت زندگى انسان ها، هم اشراف كامل دارد و هم در باره تك تك آنها بيانات و راهنمائى هائى دارد كه عقل متحيّر است؛

اگر كسى كمى به دستورات اسلام توجه نمايد؛ خوردنى ها و نوشيدنى ها، پوشيدنى ها و خوابيدن ها؛ ازدواج ها و تشكيل خانواده ها و كيفيت زندگى با اعضاى خانواده، و با افراد جامعه و كسب و تأمين معاش، مسافرت ها و كيفيت سفرها، دام دارى و كشاورزى، مسكن و كيفيت تهيه آن، و مديريت و اداره كشور وو ... هم از منظر پزشكى و طبى و هم از نظر فردى و اجتماعى و نيز از جهت مادى و معنوى وو ... به قدرى دقت و بررسى به خرج داده است كه واقعاً آدم در اين درياى ژرف و بى انتها غرق مى شود، واقعاً زهى بى انصافى است، اگر كسى به اين معانى آگاهى داشته باشد ولى در صدد انكار و لجاجت بر آيد!. در اين صورت ما فقط

ص: 220

هدايت يافتن اين گونه اشخاص را بايد از خداى متعال خواستار شويم، ولى آنان كه بى اطلاع بر قوانين و فرامين اسلام باشند و در فكر بر رسى و يافتن حق و حقيقت باشند، خداوند موفقشان بدارد.

اين دين براى هرچيزى حد و حدودى تعيين كرده است كه عدم رعايت آنها مايه ندامت و پشيمانى خواهد بود.

تفكر و تعقل در برنامه هاى ريز و درشت نظام آفرينش، بدون شك انسان را، به سوى خداشناسى، هدايت مى كند و مَبدَء و مُبدِء جهان آفرينش را، معرفى مى كند.

همين خوردن و آشاميدنى هاى به ظاهربى اثر و مورد بى اعتنائى، امادر واقع خيلى مهم، به ما روشن مى كند كه اين خوردن ها و خوردنى ها و اين آشاميدن و آشاميدنى هاى انسان و حيوان و كيفيت به وجود آمدن آنها و آسياب هاى درونى براى خورد كردن و كشيدن جوهر آنها و تقسيم هر ماده اى از آن را به اعضاى مختلف بدن كه مورد نياز آنهاست وتنظيم سوخت و سوز آنها و تخليه فضولات و تفاله آنهاو. و.، همگى نشانه ايست به شناختن ناظم و نظم دهنده آنها كه در نهايت انسان را به سوى فلاح و رستگارى، راهنمائى مى كند.

آداب خوردنى ها

در باره آداب سفره و خوردن غذا و كيفيت آن و اينكه هنگام خوردن؛

1- به جلوى ديگران دست دراز نكردن،(1)

2- نام خدا بردن، (بسم اللّه گفتن).

3- در پايان ستايش خدا نمودن، (الحمدللّه يا شكراً للّه گفتن).

4- مؤدبانه و باكيفيت خوب سر سفره نشستن،


1- امام صادق از پدر بزرگوارش عليهما السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اذاأكل أحدكم فليأكل ممّا يليه وقتى كه يكى از شما مى خورد از طرف خود بخورد و فرمود: يأكل الإنسان ممّا بين يديه و لايتناول من قدّام الأخر شيئاًانسان از جلوى خودش بخورد و از جلوى ديگران چيزى نخورد؛ المحاسن: 398 و 448 و 274؛ بحارالأنوار: 66/ 418 ح 24 و 25 و 26 از آن.

ص: 221

5- در جمع زود دست بر نداشتن از غذا كه تا ديگران خجل نشوند،

6- شستن دستها (اگر بادست مى خورد)،

7- به پشت خوابيدن بعد از غذا و پاى راست را روى پاى چپ گذاشتن،

8- بادست خوردن و سرسفره آروغ نزدن،(1)

9- خلال كردن بعد از غذا،

10- مسواك نمودن،

11- غذارا همراه سبزيجات خوردن،(2)

12- غذا را داغ داغ نخوردن بگذاريد خود سرد شود.

13- روى ظرف غذا را باز نگذاشتن، وو ...(3)


1- امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا شنيد مردى آروغ مى زند فرمود: يا عبداللَّه قصّر من جشائك فانّ أطول الناس جوعاً يوم القيامة أكثرهم شبعاً فى الدّنيا. اى بنده خدا كوتاه كن آروغ( زدنت) را همانا روزقيامت كسانى از شما گرسنگى اش زياد مى شود كه در دنياسيريشان زياد باشد( يعنى آروغ زدن از سيرى شكم است پس سيران دنيا گرسنگان آخرت خواهند شد) در اين مورد چندين روايت مشابه هست.
2- موفق مدينى از جدش گفت: امام( موسى كاظم) عليه السلام مرا خواست و براى صبحانه نگهم داشت غذا را در سفره گذاشتند و سبزى نداشت، به خدمتكار فرمود: أماعلمت أنّى لا آكل على مائدة ليس فيهاخضرة فأتنى بالخضرة. نمى دانى سفره اى كه سبزى نداشته باشد من چيزى نمى خورم، سبزى بياور، سبزى آورد و حضرت ميل نمود.( الكافى: 6/ 362؛ المحاسن: ص 507؛ بحارالأنوار: 66/ 425 ح 44 از آن دو.
3- ابى خديجه از امام صادق عليه السلام فرمود: لاتدعوا آنيتكم بغير غطاء فانّ الشيطان اذا لم تغطّ آنية بزق فيها و أخذ ممّا فيها ماشاء اللَّه ظرفهايتان را بدون روپوش نگذاريد زيرا شيطان وقتى كه ظرفى روباز باشد، بر آن تف مى اندازد و هرچه بخواهد از آن بر مى دارد.( المحاسن: 584؛ بحارالأنوار: 66/ 409 ح 2 در متن روايت دقت نمائيد با چه تعبيراتى از رشد باكترى ها غذا و فاسد شدن آن و توليد ميكرب و حمله به غذا و از بين بردن آن مردم را آگاه مى سازد.

ص: 222

و در باره ميوه جات گوناگون و انواع حبوبات و سبزيجات، دستورات و روايات فراوان آمده است كه هر كدام از آنها خود يك كتاب مستقل با حجم سنگين مى خواهد كه مجال آوردن آنها نيست، به مصادر خود آنها مراجعه شود، فقط به يك روايت از اميرمؤمنان عليه السلام زياد توجه داشته باشيد كه جامع تمام جوانب حفظ سلامت و صحت بدن و بهداشت و غيره مى باشد فرمود: تا گرسنه نشدى غذا نخور و تا سير نشدى، دست از غذا بكش (و ادامه نده كه موجب دهها بيمارى و چاقى و گرفتارى را در پى خواهد داشت).

آداب نوشيدنيها

در باره آداب نوشيدن آب روايات زياد آمده است.

1- روز ايستاده و شب نشسته آب نوشيدن،

2- نوشيدن آب با سه نفس نه يك نفسه،

3- اول گفتن بسم اللَّه،

4- بعد از فراغ گفتن الحمدللّه،

5- نوشيدن با مك نه بلعيدن و يك جا قورت دادن،

6- مانند حيوانات ننوشيدن،

7- زياد آب ننوشيدن (1) وو ... (مگر براى كسانى كه بيمارى خاص يا ناراحتى كليه و مجارى تنفس و غيره داشته باشد كه به نوشيدن زياد آب، نياز داشته باشد).

8- نوشيدنى ها را داغ داغ ننوشيد صبر كنيد خود خنك شود. وو ...

9- و هيچ وقت از طرف شكسته شده و دستگيره كوزه آب نخوريد، زيرا آن جا


1- امام صادق عليه السلام به مردى توصيه مى كرد فرمود: أقلل من شرب الماء فانّه يمدّالدّاء، واجتنب الدّواء ما احتمل بدنك الدّاء، آب نوشيدنت را كم كن زيرا آن دردها را مى كَشد( وجذب مى كند) و تاجائى كه بدنت درد را تحمل مى كند از خوردن دوا پرهيز كن( المحاسن: 571؛ الكافى: 6/ 382؛ بحارالأنوار: 66/ 465 ح 38).

ص: 223

نشيمن گاه شيطان «وميكروب» ها است، وو ...

1- عمروبن قيس گويد: در مدينه به محضر امام موسى بن جعفر عليهما السلام داخل شدم و پيش روى حضرت كوزه اى گذاشته شده بود، گفتم: حدود (و ادب آب خوردن از اين) كوزه چيست؟! فرمود: اشرب ممّا يلى شفته و سمّ اللَّه عزّوجلّ و اذا رفعت من فيك فاحمداللَّه و ايّاك و موضع العروة منها فانّه مقعد الشّيطان، فهذا حدّه (1) از طرف لب كوزه بنوش و نام خدارا ببر، وقتى كه از دهانت برداشتى، حمد خدا را بگو مبادا از طرف دسته اش بنوشى چون آن جا نشيمن گاه شيطان است، اين است حد كوزه.

2- و در حديث ديگر آن حضرت فرمود: و حدّه أن لاتشرب من موضع كسر ان كان به فانّه مجلس الشّيطان (2) و حد و ادب كوزه آن است كه از شكستگى آن، اگر داشته باشد، آب ننوشى زيرا آن محل نشستن شيطان است.

3- اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: لا تشربوا من ثلمة الإناء و لا من عروته فانّ الشّيطان يقعد على العروة.(3) از شكستگى و طرف دستكيره ظرف ها آب نخوريد زيرا شيطان بر دسته مى نشيند.

4- امام باقر عليه السلام ضمن حديثى فرمود:.. و لايشربنّ من اذن الكوز و لا من كسره ان كان فيه فانّه مشرب الشّيطان ..(4) .. ابداً از گوش كوزه و نه از شكستگى كوزه اگر باشد آب خورده نشود چون آن جا محل نوشيدن شيطان است ..

5- امام صادق از پدران بزرگوار عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در- حديث


1- اسلام فراتر از زمان ص 609 از مكارم الأخلاق: ص 176، بحارالأنوار: 66/ 476 ذيل ح 59 از آن
2- اسلام فراتر از زمان ص 609 از مكارم الأخلاق: ص 176، بحارالأنوار: 66/ 475 ضمن ح 59 ازآن
3- اسلام فراتر از زمان ص 610 از المحاسن ص 580؛ بحارالأنوار: 66/ 469 ح 37 از آن
4- اسلام فراتر از زمان ص 610 از المحاسن ص 578 و 274؛ بحارالأنوار: 66/ 469 ح 36 و 417 ح 23 از آن.

ص: 224

مناهى- ... لا يشربنّ أحدكم الماء من عند عروة الإناء فانّه مجتمع الوسخ و نهى أن يشرب الماء كرعاً كما يشرب البهائم ..(1) ابداً آب را از نزديك دسته ظرف ننوشيد زيرا آنجا محل تجمع چرك است و نهى نمود از قورت دادن آب مانند نوشيدن حيوانات (بلكه آب را بمكد).

در آن برهه از زمان با چه زبانى مردم را از محل تجمع ميكربها بانام شيطان برحذر داشته و مطلب را فهمانده است، البته روايات در اين مضمون با كمى تفاوت زياد است كه به همين اندازه اكتفاء مى كنيم.

حال به توضيح آيه مباركه اى در اين مورد، توجه فرمائيد.

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى طه: 54

از اين فرآورده هاى گياهى، هم خودتان بخوريد؛ و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد! مسلّماً در اينها نشانه هاى روشنى براى خردمندان است!

در اين كلمات فشرده و مختصر، اشاره است به اينكه: فرآورده هاى حيوانى شما كه بخش مهمى از مواد غذائى و لباس و پوشاك و ساير وسائل زندگى شما را تشكيل مى دهد نيز از بركت همان زمين و همان آبى است كه از آسمان نازل مى شود و در پايان در حالى كه به همه اين نعمتها اشاره كرده مى فرمايد: در اين امور، نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى)

قابل توجه اينكه نُهى جمع نهيه (بر وزن كپيه) در اصل از ماده نهى (نقطه مقابل امر) گرفته شده و به معناى عقل و دانشى است كه انسان را از زشتى ها نهى مى كند، اشاره به اينكه: هر گونه فكر و انديشه براى پى بردن به اهميت اين آيات كافى نيست، بلكه عقل و انديشه هاى مسئول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.


1- اسلام فراتر از زمان ص 608 از مجالس( أمالى) صدوق: 255- 254؛ بحارالأنوار: 66/ 460 ح 7 از آن

ص: 225

در تفسير اولوا النهى در حديثى كه در اصول كافى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است چنين مى خوانيم: ان خياركم اولوا النهى، قيل يا رسول الله و من اولوا النهى؟ قال هم اولوا الاخلاق الحسنة و الاحلام الرزينة وصلة الارحام و البررة بالامهات و الاباء، و المتعاهدين للفقراء و الجيران و اليتامى و يطعمون الطعام و يفشون السلام فى العالم و يُصلّون و الناس نيام غافلون: بهترين شما اولوا النهى (صاحبان انديشه هاى مسئول) است، از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند اولوا النهى كيانند؟ فرمود: آنها كه داراى اخلاق حسنه و عقلهاى پر وزن هستند، داراى صله رحم و نيكى به مادران و پدران كمك كننده به فقيران و همسايگان نيازمند و يتيمان، آنها كه گرسنگان را سير مى كنند، صلح در جهان مى گسترانند، همانها كه نماز مى خوانند در حالى كه مردم خوابند و در غفلت.

اين آيه مباركه و مشابه آن به ما مى آموزد كه صاحبان عقل و خرد اند كه به زواياى آفرينش گياهان و سبزيجات و ريزه كارى ها و منافع بى شمار آن، پى مى برند ودرك مى كنند.

و همچنين استفاده حيوانات از آن سبزيجات چه منافع بى شمارى، براى آدمى دارد كه دانشمندان در اين مورد از كشفيات و زير تحقيق قرار دادن و نتيجه مطالعات خود، كتاب ها نوشته و به نسل بعدى، به يادگار گذاشته اند.

نباتات و سبزيجات، يكى از اساسى ترين نياز و اركان بقاى انسان و حيوان هاست كه بايد طبق دستور از آنها بهره بردارى كرده و به زندگى ادامه داده شود؛

در مورد اين مخلوقات خداوندى و كيفيت استفاده از آنها و بيان منافع سرشار و فراوان آنها وسيله رهبران اسلام و كتاب آسمانى آن (قرآن) سخنان بى شمارى، شرف صدور يافته است كه نمى توان به انتهاى بر رسى آنهارسيد؛ فقط براى نمونه ازآيات و روايات فراوان، به مطالبى نه چندان زياد اكتفاء مى شود.

ص: 226

بيان منافع سرشار و فراوان گياهان

1- «وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ».(1) و ازآيات او اين است كه برق و رعد را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران)، و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردنش بوسيله آن زنده مى كند؛ در اين نشانه هايى است براى جمعيّتى كه مى انديشند!.

2- يس: آيات 36- 35- 34- 33. زمين مرده براى آنها آيتى است، ما آنرا زنده كرديم، و دانه هائى از آن خارج ساختيم، و آنها از آن مى خورند.

و در آن باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آن بيرون فرستاديم.

تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنها هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟

منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود آنها و از آنچه نمى دانند!(2)

آيات فوق نشانه هائى از توحيد و معاد را توأماً بيان مى كند تا وسيله باشد براى بيدارى منكران و ايمان به مبدء و معاد.

نخست از احياى زمين هاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده مى فرمايد: زمين هاى مرده براى آنها نشانه آشكارى است (از مبداء و معاد) ما


1- روم: 24.
2- « وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ( 33) وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ( 34) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ( 35) سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ( 36)» يس: آيات 36- 35- 34- 33.

ص: 227

آن را زنده كرديم، و دانه هائى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند.

«وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33)

مسأله حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است، مسأله اى است فوق العاده مرموز و پيچيده و شگفت انگيزكه عقل همه دانشمندان را به حيرت افكنده، و با تمام پيشرفتهاى عظيمى كه در علم و دانش نصيب بشر شده هنوز كسى معماى آن را نگشوده است، هنوز كسى به درستى نمى داند تحت تأثير چه عواملى در روز نخست موجودات بيجان تبديل به سلولهاى زنده شده است؟ هنوز كسى نمى داند كه بذرهاى گياهان و طبقات مختلف آن دقيقاً چگونه ساخته شده؟ و چه قوانين مرموزى بر آن حاكم است كه به هنگام فراهم شدن شرائط مساعد به حركت در مى آيد، و رشد و نمو را آغاز مى كند، و ذرات زمين مرده را جذب وجود خود مى نمايد، و از اين طريق موجودات مرده را تبديل به بافتهاى موجود زنده مى كند، تا هر روز جلوه تازه اى از حيات را نشان دهد.

مسئله حيات در جهان گياهان و حيوانات و زنده شدن زمين هاى مرده از يك سو دليل روشنى است بر اين كه علم و دانش عظيمى در آفرينش اين جهان به كار رفته، و از سوى ديگر نشانه اى آشكار از رستاخيز است.

جمله «فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ» از يك سو اشاره به اين است كه انسان از بخشى از دانه هاى گياهى تغذيه مى كند، و بعضى ديگر قابل تغذيه براى انسان نيست، ولى فوائد ديگرى دارد مانند تغذيه حيوانات، ساختن مواد رنگى، داروئى، و امور ديگرى كه در زندگى انسان كاملا مورد استفاده است.

و از سوى ديگر با مقدم داشتن «فَمِنْهُ» بر «يَأْكُلُونَ» كه معمولا براى حصر مى آيد اين نكته را بيان مى كند كه بيشترين (و نيز بهترين) تغذيه انسان از مواد گياهى است آنچنان كه گوئى تمام غذاى انسان را تشكيل مى دهد!.

3- زمر: 21 آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و آن را بصورت چشمه هايى در زمين وارد نمود، سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه رنگهاى مختلف دارد؛ بعد

ص: 228

آن گياه خشك مى شود، بگونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى؛ سپس آن را در هم مى شكند و خرد مى كند؛ در اين مثال تذكّرى است (از ناپايدارى دنيا) براى خردمندان!.(1)

4- رعد: 3 و 4

و او كسى است كه زمين را گسترد؛ و در آن كوه ها و نهرهايى قرار داد؛ و در آن از تمام ميوه ها دو جفت آفريد؛ (پرده سياه) شب را بر روز مى پوشاند؛ در اينها آياتى است براى گروهى كه تفكر مى كنند!

و در روى زمين، قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند؛ و (نيز) باغهايى از انگور و زراعت و نخلها، (و درختان ميوه گوناگون) كه گاه بر يك پايه مى رويند و گاه بر دو پايه؛ (و عجيب تر آنكه) همه آنها از يك آب سيراب مى شوند! و با اين حال، بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم؛ در اينها نشانه هايى است براى گروهى كه عقل خويش را به كار مى گيرند!(2)

زوجيت گياهان يكى از معجزات علمى قرآن

در قرآن مجيد: آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده: برداشته: كه اين خود نشانه اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كرده اند: غالبا به قسمتى


1- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ( زمر 21)
2- وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ( 3) وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ( رعد 3- 4).

ص: 229

از اين آيات اشاره نموده اند كه از آن جمله آيات ذيل در باره زوجيت گياهان است.

خداى متعال با حكمت متعاليه خود، سنگ بناى زيبائى جهان و نظام احسن و اكمل را در وجود نر و ماده بر قرار ساخته، و ادامه حيات و بناى زندگى را در وجود آفريده هاى مُوَلّد و توليد كننده قرار داده است.

هيچ موجود رشد كننده و ذيحيات پيدا نمى شود مگر اين كه از زوج و جفت يا به عبارت ديگر از پدر و مادر به وجود آمده است، چنان كه در قرآن كريم نيز به اين معنا تصريح نموده و مى فرمايد:

1- سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ (36) «منزّه است كسى كه تمام زوج ها را آفريد، از آنچه كه زمين مى روياند، و از خودشان و از آنچه نمى دانند».(1)

با جمله «وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ» مى فهماند كه زوجها و جفتهاى زيادى هست كه هنوز دانش بشرى به حيطه كشف فورمول وجودى آنها راه پيدا نكرده و از وجود آنها اطلاع ندارد و از كشف آنها عاجزمانده است!.

پس هرموجود زنده اى از نباتات و سبزيجات و حيوانات گرفته تا انسان صاحب عقل و خرد، بايد از جفت و يا نر و ماده به وجود آيد درست است موجودات تك ياخته اى و تك سلولى نيز يافت مى شود اما كم و ناچيز!.

قرآن مجيد در اين آيه خبر از وجود زوجيت در تمام جهان گياهان و انسانها و موجودات ديگرى كه مردم از آن اطلاعى ندارند مى دهد.

اين موجودات ممكن است گياهان باشد كه وسعت دايره زوجيت در آن روز هنوز در آنها كشف نشده بود.

يا اشاره به حيوانات اعماق درياها كه در آن روز كسى از آن آگاه نبود، و امروز گوشه اى از آن براى انسانها كشف شده است.


1- سوره يس: آيه 36.

ص: 230

يا اشاره به موجودات ديگرى كه در كرات ديگر آسمانى زندگى مى كنند.

و يا موجودات زنده ذره بينى، هر چند امروز دانشمندان، نر و ماده اى در آنها سراغ ندارند، ولى دنياى اين موجودات زنده آنقدر مرموز و پوشيده از معماهاست كه ممكن است علم و دانش انسانها هنوز به اين قسمت از آن راه نيافته باشد، حتى وجود زوجيت در جهان گياهان نيز چنانكه گفتيم در عصر نزول قرآن جز در موارد خاصى مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود، و قرآن از آن پرده برداشت، و در قرون اخيراز طرق علمى اين معنا به ثبوت رسيد كه مسئله زوجيت در عالم گياهان يك مسئله عمومى و همگانى است.

اين احتمال نيز داده شده است كه زوجيت در اينجا اشاره به وجود ذرات مثبت و منفى در دل تمام اتمها است، زيرا مى دانيم همه اشياء اين جهان از اتم تشكيل يافته و اتم در حقيقت همچون آجر براى ساختمان عظيم اين كاخ بزرگ عالم ماده است.

تا آن روز كه اتم شكافته نشده بود خبرى از وجود اين زوجيت نبود، ولى بعد از آن وجود زوجهاى منفى و مثبت در هسته اتم و الكترونهائى كه به دور آن مى گردند به ثبوت رسيد.

بعضى نيز آن را اشاره به تركيب اشياء از ماده و صورت يا جوهر و عرض دانسته، و بعضى ديگر كنايه از اصناف و انواع مختلف گياهان و انسانها و حيوانات و ساير موجودات عالم مى دانند.

ولى روشن است وقتى مابتوانيم اين الفاظ را بر معنى حقيقى (جنس مذكر و مؤنث) حمل كنيم و قرينه اى بر خلاف آن نباشد دليلى ندارد كه به سراغ معانى كنائى برويم، و چنانكه ديديم چندين تفسيرجالب براى معنى حقيقى زوجيت در اينجا وجود دارد.

به هر حال اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه در اين جهان حقايق بسيارى است كه از علم و دانش ما

ص: 231

پوشيده است.(1)

2- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7)(2)

آيا آنها به زمين نگاه نكردند: چه اندازه در آن از گياهان جفت آفريديم.

در اين آيات، سخن از اعراض آنها ازآيات تكوينى و نشانه هاى خدا در پهنه آفرينش است: آنها نه تنها: گوش جان خود را بر سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله مى بستند: بلكه چشمهاى خود را نيز از ديدن نشانه هاى حق در اطراف خود محروم مى ساختند.

در اينجا تعبير به زوج در مورد گياهان قابل دقت است: گرچه غالب مفسران زوج را به معنى نوع و صنف: و ازواج را به معنى انواع و اصناف گرفته اند: اين بزرگان در زمانى مى زيسته اند كه هنوز زوجيت گياهان كشف نشده و به اثبات نرسيده بود اما پس از روشن شدن آن چه مانعى دارد كه زوج را به معنى معروفش كه قبل از هر معنى ديگر به ذهن مى آيد بگيريم و اشاره به زوجيت در جهان گياهان باشد؟! در گذشته انسانها كم و بيش فهميده بودند كه بعضى از گياهان داراى نوع نر و نوع ماده است: و براى بارور ساختن گياهان از طريق تلقيح استفاده مى كردند اين مسأله در مورد درختان نخل كاملا شناخته شده بود: ولى نخستين بار لينه دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى: در اواسط قرن 18 ميلادى: موفق به كشف اين واقعيت شد كه مسأله زوجيت در دنياى گياهان تقريبا يك قانون عمومى است و گياهان نيز همانند غالب حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده بارور مى شوند و سپس ميوه مى دهند.

ولى قرآن مجيد قرنها قبل از اين دانشمند كرارا درآيات مختلف به زوجيت در جهان گياهان اشاره كرده (درآيات مورد بحث: و در سوره رعدآيه 4: و لقمان آيه 10 و سوره ق آيه 7) اين خود يكى از معجزات علمى قرآن است.


1- اسلام فراتر از زمان بخش 5 قرآن و آفرينش نباتات ص 203 ببعد باتغييراتى از تفسير نمونه ج: 18 ص: 371.
2- شعراء: 7

ص: 232

3- (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (10)(1) از آسمان آبى فرستاديم و بوسيله آن در زمين از هر زوج گياه مفيد رويانديم. در بعضى از آيات ديگر نيز اشاره به اين موضوع شده است.

اين آيه بار ديگر به زوجيت در جهان گياهان اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است: چرا كه در آن زمان: زوجيت (وجود جنس نر و ماده) در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود: و قرآن از آن پرده برداشت

ضمنا توصيف زوجهاى گياهان به كريم اشاره به انواع مواهبى است كه در آنها وجود دارد.(2)

4- وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (3) زمين را خشك و باير مى بينى اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت درمى آيد و مى رويد؛ و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند!

5- ... وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى (53) طه: 53

و از آسمان، آبى فرستاد!» كه با آن، انواع گوناگون گياهان را (از خاك تيره) برآورديم.

6- وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ق 6 و زمين را گسترش داديم و و در آن كوههاى عظيم و استوار افكنديم و از هرنوع (گياه) جفت بهجت انگيز در آن رويانديم.(4)

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده كه شخصى از آن بزرگوار از معنى دو سجده در هر ركعت از نماز سؤال كرد، امام فرمود: معنى سجده نخستين هنگامى كه سر به زمين مى گذارى آنست كه پروردگارا من در آغاز از اين خاك بودم،


1- لقمان: 10
2- اسلام فراتر از زمان بخش 5 قرآن و آفرينش نباتات ص 203 ببعد از تفسير نمونه ج: 17 ص: 33.
3- حج: 5
4- مطالب مهم و ارزنده در مورد گياهان و اشجار در كتاب« اسلام فراتر از زمان» اثر همين مؤلف، مشروحاً آمده است طالبين تفصيل به آن كتاب رجوع نمايند.

ص: 233

و هنگامى كه سر برمى دارى مفهومش اين است كه مرا از اين خاك بيرون آوردى، و مفهوم سجده دوم اين است كه مرا به اين خاك باز مى گردانى، و هنگامى كه سر از سجده دوم برمى دارى مفهومش اين است كه تو بار ديگر مرا از خاك، مبعوث خواهى كرد.(1)

عزيزان مى دانيم كه آب هاى زمينى همه از بركات باران آسمانى است، اگر مدتى باران آسمان قطع شود، زمين در مدت كمى، به يك پهنه خشك و بى آب وعلف وباير، تبديل مى شود و قحطى و گرسنگى همه جا را فرا مى گيرد.

پس حق داريم بگوئيم خدايا لعنت كن به آن گروهى كه در كربلا گردهم آمدند و اين بركات آسمانى را، به روى خاندان بهترين خلايق زمين بستند بگونه اى كه در روايت آمده است كه افراد اين خاندان عصمت و طهارت، از شدت عطش ميان زمين و آسمان را دود و غبار مى ديدند مادران شير ده يك قطره شير در سينه نداشتند كه بچه شان را سيراب كنند و پدران با شرمندگى نمى توانستند به روى بچه هاى تشنه و عطشان، نگاه كنند و در نهايت از جانشان گذشتند و به لقاءاللّه پيوستند.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.


1- قسمتى از اين سخنرانى، از تفسير نمونه ج: 13 ص: 225 ببعد مورد استفاده، قرار گرفته است.

ص: 234

مجلس 18 سند امضا شده بهشت

از سوى خدا براى چه كسانى؟!

درآيات فراوان قرآن كريم، در باره بهشت و بهشتيان و صفات و علائم آنها، بيان هاى گوناگون و مراتب متفاوت، نازل گرديده است و چون در ميان جوامع بشرى معمولا خريد و فروش ها، با اسناد و مدارك انجام، مى گيرد و سند هرچه محكم تر باشد، اعتماد و اطمينان هم، بيشتر مى شود و جاى هيچ گونه دغدغه و نگرانى، باقى نمى ماند، روى اين اصل در سوره مباركه نازعات و رحمن، سند بهشت را، براى صاحبان دو صفت، امضاء فرموده و تحويل داده است،

هركس داراى اين دو صفت و صاحب اين دو خصلت باشد، طبق اين سند امضاء شده در قرآن، سكونتش در بهشت و زندگى اش با مشخصات ذكر شده در قرآن، براى ابد و دائم، در آن خواهد بود.

حال براى اين كه از مشخصات پاداشى كه براى صاحبان آن دو صفت، كمى اطلاع داشته باشيم، در سوره هاى متعدد از آن، ذكرى به ميان آورده است، البته اين بيانات تقريب ذهن و نوعى تشبيه است وگرنه مغز ما آدميان شناختن واقعيت بهشت را نمى كشد بدينجهت از چند سوره مباركه، آياتى را مى آوريم بعد، اين همه نعمت هاى بى شمارى را، به چه كسى خواهد داد چندآيه را عرضه مى دارم.

در سوره فصلت چنين فرموده است:

30 به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر

ص: 235

شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!

31 ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم؛ و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى شود!

32 اينها وسيله پذيرايى از سوى خداوند غفور و رحيم است!»

33 چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: «من از مسلمانانم»؟!

34 هرگز نيكى و بدى يكسان نيست؛ بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است!

35 امّا جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نايل نمى گردند!

در سوره هاى مختلف قرآن مجيد، در باره بهشت و انواع خوردنى ها و آشاميدنى ها و خانم ها و تجملات گوناگون و. و. آيات زياد وجود دارد كه ما چندآيه آن را از چند سوره مى آوريم و بعد در باره آن هم، صحبتى كوتاه خواهيم داشت.

در سوره الرحمن مى فرمايد:

46 و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است! 48 (آن دو باغ بهشتى) داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است! 50 در آنها دو چشمه هميشه جارى است! 52 در آن دو، از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد (هر يك از ديگرى بهتر)!

54 اين در حالى است كه آنها بر فرشهايى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم، و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است! 56 در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند؛ و هيچ انس و جنّ پيش از اينها با آنان تماس نگرفته است. 58 آنها همچون ياقوت و مرجانند!

60 آيا جزاى نيكى جز نيكى است؟! 62 و پايين تر از آنها، دو باغ بهشتى ديگر است. 64 هر دو خرّم و سرسبزند! 66 در آنها دو چشمه جوشنده است! 68 در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است! 70 و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق

ص: 236

و زيبايند! 72 حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند! 74 هيچ انس و جنّ پيش از ايشان با آنها تماس نگرفته (دوشيزه و باكره اند)! 76 اين در حالى است كه بهشتيان بر تختهايى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبزرنگ پوشانده شده است. 78 پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو!.

در سوره واقعه مى فرمايد: 12 در باغهاى پرنعمت بهشت (جاى دارند)! 13 گروه زيادى (از آنها) از امّتهاى نخستينند، 14 و اندكى از امّت آخرين! 15 آنها [يعنى مقرّبان] بر تختهايى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قراردارند، 16 در حالى كه بر آن تكيه زده و رو به روى يكديگرند! 17 نوجوانانى جاودان (در شكوه و طراوت) پيوسته گرداگرد آنان مى گردند، 18 با قدحها و كوزه ها و جامهايى از نهرهاى جارى بهشتى (و شراب طهور)! 19 امّا شرابى كه از آن درد سر نمى گيرند و نه مست مى شوند! 20 و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند،

21 و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند! 22 و همسرانى از حور العين دارند،

23 همچون مرواريد در صدف پنهان! 24 اينها پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند! 25 در آن (باغهاى بهشتى) نه لغو و بيهوده اى مى شنوند نه سخنان گناه آلود؛ 26 تنها چيزى كه مى شنوند «سلام» است «سلام»! 27 و اصحاب يمين و خجستگان، چه اصحاب يمين و خجستگانى! 28 آنها در سايه درختان «سِدر» بى خار قرار دارند، 29 و در سايه درخت «طلح» پربرگ [درختى خوشرنگ و خوشبو]، 30 و سايه كشيده و گسترده، 31 و در كنار آبشارها، 32 و ميوه هاى فراوان،

33 كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود، 34 و همسرانى بلندمرتبه! 35 ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم، 36 و همه را دوشيزه قرار داديم، 37 زنانى كه تنها به همسرشان عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند! 38 اينها همه براى اصحاب يمين است، 39 كه گروهى از امّتهاى نخستينند، 40 و گروهى از امّتهاى آخرين!

سوره محمد: 14 آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد، همانند كسى

ص: 237

است كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواى نفسشان پيروى مى كنند؟! 15 توصيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، چنين است: در آن نهرهايى از آب صاف و خالص كه بدبو نشده، و نهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهايى از شراب (طهور) كه مايه لذّت نوشندگان است، و نهرهايى از عسل مصفّاست، و براى آنها در آن از همه انواع ميوه ها وجود دارد؛ و (از همه بالاتر) آمرزشى است از سوى پروردگارشان! آيا اينها همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه اندرونشان را از هم متلاشى مى كند؟!

سوره زخرف: 68 اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد! 79 همان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند. 70 (به آنها خطاب مى شود:) شما و همسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد! 71 (اين در حالى است كه) ظرفها (ى غذا) و جامهاى طلائى (شراب طهور) را گرداگرد آنها مى گردانند؛ و در آن (بهشت) آنچه دلها مى خواهد و چشمها از آن لذت مى برد موجود است؛ و شما هميشه در آن خواهيد ماند! 72 اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد! 73 و در آن براى شما ميوه هاى فراوان است كه از آن مى خوريد.

وآيات فراوان ديگر كه به نعمت هاى گوناگون و بى انتهاى بهشت، پرداخته و شرح و توضيح مى دهد، در واقع هيچگونه نقصى در آن وجود ندارد، همگى با مشيت اختصاصى خدا، به وجود آمده اند. تمامى قصرها و ساختمان هاى بهشت از ياقوت و زبرجد وبرليان و لؤلؤ و مرجان و. و. و. تأسيس گرديده و به وجود آمده است.

درختان ميوه از جنس هاى ممتاز برگها وتنه هاو شاخه ها و خود ميوه ها منحصر به فرد و آبشارهاى زيبا و تماشائى كه هم درختان باغ هاى اهل بهشت را، سيراب مى كنند و هم مايه تفريح و خوشحالى مؤمنان است.

حوريان دست نخورده واستاندارد و بانوان با ايمان از نوساخته و هميشه جوان

ص: 238

در نوجوانى و جوانى، نه پير مى شوند و نه آلودگى هاى دنيا (حيض ونفاس و دفع مدفوع و جز اينها) در وجود آنها هست و نه عشقبازى ها و زيبائى هاى يك نواخت كه شوهران را سير و خسته و يا بى ميل كند!!. بلكه به هرشكل و زيبائى در مى آيند و خود را در اختيار مردانشان، قرار مى دهند.

همبسترى شان بدون بدبوئى، با خوشبوئى هاى گوناگون و با لذّت هاى فراوان و رنگارنگ وبا عشوه و غمزه هائى كه نه ديده و نه شنيده شده است و هر فورم كه از ذهن مردان بهشتى مى گذرد و خطور بكند، به همان شكل تبديل مى شوند (مانند فرشتگان يا حنيان كه به هر شكلى در مى آيند).

شوهران هميشه جوان، نه پير مى شوند و نه فرسوده، نه بد ريخت و نه خميده، هر صورت و نقشه از ذهن بانوان بگذرد، در همان شكل جلوه مى كنند زيرا آنها هم در دنيا، بندگى خدا را كرده و مطيع فرمان او بودند و زحمت ها كشيده اند، در آنجا سهمى دارند و بهره بردارى مى كنند.

در قصرها و باغها، روى مبل هاى سندس و استبرق با خانمهايشان استراحت كرده و نوشيدنى هاى گوناگون روباز (نه گرد و غبارى و نه آلودگى هوا) از جلوى ساختمان ها در هوا نه در زمين، به صورت روباز در جريان است، مؤمن يا خانمش از ذهنش كه گذشت كه مثلا از آب يا شراب طهور بخورد، يك شاخه از آن به سوى او مايل شده و به دهان او خواهد ريخت يا هر ميوه اى، در جلويش آماده است يا كباب هر پرنده اى از نظرش بگذرد، بريانش در برابرش گذاشته شده است پس از تناول، همان پرنده درجا زنده شده برايش آواز خوانده و به پرواز در مى آيد، خداى متعال نازشان مى كند و حتى براى بلند شدن و چيدن ميوه يا برداشتن آب هم زحمتشان را، روانميدارد، چرا چون آنها در دنيا يك عمر زحمت كشيده و ناملايمات شنيده و مسخره شده اند و زندان ها كشيده اند و. و. و. 0.

در آنجا ديگر از تكاليف دنيوى خبرى نيست و هيچگونه امر و نهيى وجود ندارد، نه حلالى و حرامى نه نمازى و روزه اى، نه حجى و جهادى نه غسل جنابتى و

ص: 239

نظافتى، وجودشان براى ابد خوشبو و پاك و تميز و شفاف اند، بلكه همه اين امر و نهى ها در دنيا، براى به دست آوردن آن مقام ها بود هرچه در اينجا كاشته درآنجا درو كرده و محصولش را خواهد خورد و كيفش را خواهد برد.

بهشتيان در جلسات سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين عليه السلام شركت كرده و به صحبت هاى او گوش مى دهند، صحبت هائى كه راجع به ازدياد خوش حالى و افزايش شادى روح و روان بهشتيان و ساير شنيدنى هائى كه به روح وروان آنها، جلا دهد و شاد نمايد، نه موعظه و نصيحت، ديگر مراحل آنها در دنيا، سپرى شد.

حوريه اى غلامش را مى فرستد و به يكى از گوش دهندگان مؤمن به صحبت سيدالشهداء عليه السلام مى گويد: آقا حوريه ات منتظر توست! در جواب مى گويد: من شيرينى و حلاوت صحبت امام را ترك كرده پيش حورى نمى روم، غلام برمى گردد يك وقت مى بينند برقى زد و همه جارا نورباران كرد، همه با تعجب و شگفتى اين طرف و آن طرف را نگاه مى كنند اين چه نورى بود، مى گويند فلان مؤمن غلام تو جوابت را به حورى ات رسانيد او خنديد و اين نور از دندان هاى او ساطع گرديد!!.

هرقدر از غذاها و خوردنى ها و نوشيدنى هاى بهشتى استفاده نمايند، كوچك ترين ناراحتى يا دفعى و دستشوئى رفتن نخواهند داشت، مانند جنين در شكم مادر تغذيه مى شود اما مدفوع ندارد.

در روايات نيز توصيفات جالبى از بهشت شده كه همگى به كاميابى دلبخواهى در آن، دلالت دارد.

- (دربهشت) توان بدني انسان دركاميابي از زنان به اندازه صد نفر مي گردد.(1) بهترين چيزهايي كه مردم در دنيا و آخرت از آنها لذّت مي برند، لذت آميزش و بهره برداري از زنان مي باشد.(2)

- پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم): همانا بهشتيان به چيزي بيشتراز نكاح اشتها ندارند و لذت


1- كنزالعمال، جلد 14، ص 468
2- وسائل الشيعة، جلد 14، ص 468)

ص: 240

نمي برند.(1)

- حوري از خيمه خود بيرون آيد و روي به تخت مؤمن بخرامد و چون به نزد مؤمن مي آيد پانصد سال ازسالهاي دنيا همديگر را بوسه زنند كه براي هيچ كدامشان، خستگي و ملال حاصل نمي گردد. هرمؤمني را هفتاد زوجه از حوران مي دهند و چهار زن از آدميان، كه ساعتي با حوريّه صحبت مي دارد و ساعتي با زن دنيا و ساعتي باخود خلوت مي كند و بر كُرسيها تكيه زده اند و بايكديگر صحبت مي دارند.(2)

- بيشتر نهر هاي بهشتي از نهر كوثر است كه در كناره آن دختران نار پستان (مانند گياه) مي رويند. در بهشت نهري وجود دارد كه در دو طرفش دختران باكره سفيد روي و سفيد پوش نشسته اند و مشغول تغني (آواز خواندن) هستند.(3)

- دوشيزگان با چنان صدايي مي خوانند كه خلايق تا كنون چنين صدايي را نشنيده اند و اين نعمت، بالاترين نعمات بهشتي است اين دوشيزگان به تسبيح (ذكر صفات الهي) تغني ميكنند.(4)

- هريك ازآن حوريان، هفتاد حلّه پوشيده اند و سفيدي ساق ايشان از زير هفتاد حلّه معلوم است. از جماع با هر يك ازآن حوريان لذّت صد مرد را مي يابد كه هريك چهل سال خواهش مجامعت و آميزش داشته باشند و برايشان ميسّر نشده باشد.(5)

- پس آن مؤمن با قوّت صد جوان با آن حوري جماع و آميزش كند و يك آغوش با او هفتاد سال طول مي كشد. مؤمن متحيّر مي باشد كه نظر به كدام اندام حوري بكند، بر روي او يا بر پشت او يا بر ساق او، بر هر اندام او كه نگاه مي كند از شدّت


1- لئالى، ص 503)
2- بحارالانوار، ج 8، ص 157، ح 98.
3- بحارالانوار: ج 8 ص 127)
4- بحارالانوار ج 8 ص 196.
5- بحارالانوار، ج 8، ص 205.

ص: 241

نور و صفا، روي خود را درآن مشاهده مي نمايد. پس دراين حال زن ديگري بر او مشرف ميگردد كه خوشروتر و خوشبويتر از اوّلي است.(1)

- هيچ مؤمني داخل بهشت نمي شود مگر آنكه خداوند غنيّ، پانصد حوري به او عطا مي فرمايد كه با هر حوري هفتاد غلام وهفتاد كنيز نيز مي باشد كه هريك مانند لؤلؤ منثور و لؤلؤ مكنون مي باشند.(2)

حالا لازم به تذكر و روشن ساختن است كه خداى توانا اين تفضل ها را به كهِ ارزانى داشته و عطا نموده است. مى فرمايد:

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (41) نازعات: 40 و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى بازدارد، 41 قطعاً بهشت جايگاه اوست!

وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47)

رحمان: 46 و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است! 47 پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

پس صاحبان اين سند كسانى اند كه صاحب دو صفت باشد

1- خدا ترس باشد 2- نفس خود را از هوا و هوس، باز دارد.

عزيزان، اين ناز و نعمت هاى بى پايان راكه، براى صاحبان دو صفت مذكور مى دهند كه تمامى امر و نهى هاى خداوند در اين دو خصلت جمع است وبس.

شمارا به خدا آيا بدبختى بدتر از اين هست كه كسى به خاطر مدت كوتاه زندگى دنيا و كيف هاى نامشروع زود گذر آن، اين همه نعمت هاى بى انتهاى بهشت را از دست داده و خود را براى مدت نامحدود و بى پايان، گرفتار عذاب اليم نمايد؟!.

آخر چرا؟! درحالى كه در اين دار دنياهم، همه گونه لذت هاى مشروع و خوردنى و نوشيدنى هاى حلال، براى بشر آفريده و در اختيارش قرار داده است استفاده


1- بحارالانوار، ج 8، ص 205.
2- بحارالانوار، ج 8، ص 205.

ص: 242

نمى كند و بطرف حرام مى رود؟!.

به چند روايت هم در باره بهشت و بهشتيان از زبان ائمه عليهم السلام توجه نمائيد.

اوصافى از ماهيت بهشت

1- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: الجَنَّةُ بَناؤُها لَبِنَةٌ مِن فِضَّةٍ وَلَبِنَةٌ مِن ذَهَبٍ وَمِلاطُهَا المِسكُ الأَذفَرُ وَحَصباؤُهَا اللُّؤلُؤُ وَالياقوتُ وَتُربَتُهَا الزَّعفرانُ ...؛ ساختمان بهشت خشتى از نقره و خشتى از طلاست، گِل آن مُشك بسيار خوشبو و سنگريزه آن لؤلؤ و ياقوت و خاك آن زغفران است ....(1)

2- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: فِى الجَنَّةِ ما لا عَينٌ رَأَت وَلا اذُنٌ سَمِعَت وَلاخَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ؛ در بهشت چيزهايى هست كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به خاطر كسى گذشته.(2)

3- امام صادق عليه السلام: انَّ ادنى اهلِ الجَنَّةَ مَنزِلًا لَو نَزلَ بِه الثّقَلانِ الجِنُّ وَالانسُ لَوَسِعَهُم طَعاما وَشَرابا وَلايَنقُصُ مِمّا عِندَهُ شَى ءٌ؛ كمترين فرد بهشت چنان است كه اگر جن و انس ميهمان او شوند همه را با خوردنى و آشاميدنى پذيرايى كند و از آنچه دارد چيزى كم نشود.(3)

4- امام على عليه السلام: لذّاتُها لاتُمَلُّ وَمُجتَمِعُها لايَتَفَرَّقُ وَسُكّانُها قد جاوَروا الرَّحمنَ وَقامَ بَينَ ايديهِمُ الغِلمانُ بِصِحافٍ مِن الذَّهبِ فيها الفاكِهَةُ والرَّيحانُ؛ لذتها و خوشيهاى بهشت دل را نمى زند، انجمن آن از هم نمى پاشد، ساكنانش در پناه خداى رحمانند و در برابر آنان غلامانى با طبق هاى زرين پر از ميوه و گل هاى خوشبو ايستاده اند.(4)

راه هاى رسيدن به بهشت


1- نهج الفصاحه، ح 1327.
2- نهج الفصاحه، ح 2060.
3- بحارالأنوار، ج 8، ص 120، ح 11.
4- امالى طوسى، ج 1، ص 29، ح 31)

ص: 243

1- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَنِ اشتاقَ الَى الجَنَّةِ سارَعَ فِى الخَيراتِ؛ هر كس مشتاق بهشت است براى انجام خوبى ها سبقت مى گيرد.(1)

2- امام على عليه السلام: انَّهُ لَيسَ لَانفُسِكُم ثَمَنٌ الّا الجَنَّةُ فَلا تَبيعوها الّا بِها؛ براى جان هاى شما بهايى جز بهشت نيست، پس آنها را جز به بهشت مفروشيد.(2)

3- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: اضمَنوالى سِتّا مِن انفُسِكُم اضمَن لَكُمُ الجَنَّةَ اصدُقُوا اذا حَدَّثتُم وَأوفُوا اذا وَعَدتُم وَادُّوا اذا ئتُمِنتُم وَاحفَظوا فُروجَكُم وَغُضّوا ابصارَكُم وَكُفّوا ايديَكُم؛ شش چيز را براى من ضمانت كنيد تا من بهشت را براى شما ضمانت كنم، راستى در گفتار، وفاى به عهد، بر گرداندن امانت، پاكدامنى، چشم بستن از گناه و نگه داشتن دست (از غير حلال).(3)

4- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: وَالَّذى نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لاتَدخُلُوا الجَنَّةَ حَتّى تُؤمِنوا وَلا تُؤمِنوا حَتّى تَحابّوا افَلا انَبِّئُكُم بِشَىْ ءٍ اذا فَعَلتُموهُ تَحابَبتُم؟ افشُوا السَّلامَ بَينَكُم؛ به خدايى كه جان محمد در دست (قدرت) اوست به بهشت نمى رويد تا مؤمن شويد و مؤمن نمى شويد تا يكديگر را دوست بداريد، آيا مى خواهيد شما را به چيزى خبر دهم كه با انجام آن، يكديگر را دوست بداريد؟ سلام كردن بين يكديگر را رواج دهيد.(4)

5- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: انَّ فِى الجَنَّةِ دارا يُقالُ لَها دارُ الفَرَحِ لايَدخُلُها الّا مَن فَرَّحَ يَتامَى المُؤمِنينَ؛ در بهشت خانه اى هست كه آن را شادى سرا گويند و جز آنان كه يتيمان مؤمنان را شاد كرده اند وارد آن نمى شوند.(5)

6- امام على عليه السلام: لا يَفوزُ بِالجَنَّةِ الّا مَن حَسُنَت سَريرَتُهُ وَخَلُصَت نيَّتُهُ؛ به پاداش بهشت نمى رسد مگر آن كس كه باطنش نيكو و نيّتش خالص باشد.(6)


1- ( بحارالأنوار، ج 77، ص 96،
2- ( بحارالأنوار، ج 78، ص 13، ح 71)
3- ( نهج الفصاحه، ح 321)
4- ( نهج الفصاحه، ح 1555)
5- ( نهج الفصاحه، ح 864)
6- ( غررالحكم، ج 6، ص 423، ح 10868)

ص: 244

7- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: انا زَعيمٌ بِبَيتٍ فى رَبَضِ الجَنَّةِ وَ بَيتٍ فى وَسَطِ الجَنَّةِ وَ بَيتٍ فَى اعلَى الجَنَّةِ، لِمَن تَرَكَ المِراءَ وَ ان كانَ مُحِقّا وَ لِمَن تَرَكَ الكِذبَ وَ ان كانَ هازِلًا وَ لِمَن حَسَّنَ خُلقَهُ؛ من خانه اى در حومه بهشت و خانه اى در مركز بهشت و خانه اى در بالاى بهشت ضمانت مى كنم براى كسى كه بگومگو را رها كند، هر چند حق با او باشد و براى كسى كه دروغ گفتن را اگر چه به شوخى باشد، ترك گويد و براى كسى كه اخلاقش را نيكو گرداند.(1)

8- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَن بَكى صَبىٌّ لَهُ فَارضاهُ حَتّى يُسَكِّنَهُ، اعطاهُ اللّه عَزَّوَجَلَّ مِنَ الجَنَّةِ حَتّى يَرضى؛ هر كس كودك گريان خود را راضى كند تا آرام شود، خداوند از بهشت آن قدر به او مى دهد تا راضى شود.(2)

9- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: يا مَعشَرَ شَبابِ قُرَيشٍ احفَظوا فُروجَكُم، الا مَن حَفِظَ فَرجَهُ فَلَهُ الجَنَّةُ؛ اى جوانان قريش! پاك دامنى پيشه كنيد. بدانيد هر كس خود را در برابر شهوت حفظ كند، بهشت از آنِ اوست.(3)

10- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: تَنَظَّفوا بِكُلِّ مَا استَطَعتُم فَإِنَّ اللّه تَعالى بَنَى الاسلامَ عَلَى النَّظافَةِ وَلَن يَدخُلَ الجَنَّةَ إِلّاكُلُّ نَظيفٍ؛ خودتان را با هر وسيله اى كه مى توانيد پاكيزه كنيد، زيرا كه خداى متعال اسلام را برپايه پاكيزگى بنا كرده است و هرگز به بهشت نمى رود، مگر كسى كه پاكيزه باشد.(4)

11- راه بهشت

امام على عليه السلام: الحَقُّ طَريقُ الجَنَّةِ وَ الباطِلُ طَريقُ النّارِ وَ عَلى كُلِّ طَريقٍ داعٍ؛ حق، راه بهشت است و باطل، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت كننده اى است.(5)


1- ( خصال، ص 144، ح 170)
2- ( الفردوس، ج 3، ص 549، ح 5715)
3- ( المعجم الأوسط، ج 7، ص 61)
4- ( نهج الفصاحه، ح 1182)
5- ( نهج السعادة، ج 3، ص 291)

ص: 245

12- امام على عليه السلام: الا وَ مَن اكَلَهُ الحَقُّ فَالَى الجَنَّةِ وَ مَن اكَلَهُ الباطِلُ فَالَى النّارِ؛ بدانيد كه هر كس در راه حق از دنيا برود (شهيد شود)، به بهشت و هر كس در راه باطل از دنيا برود (و يارى كننده آن باشد)، به جهنم مى رود.(1)

13- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: لايَدخُلُ الجَنَّةَ عَبدٌ لا يَأَمَنُ جارُهُ بَوائِقَهُ؛ كسى كه همسايه از شرش در امان نباشد به بهشت نمى رود.(2)

14- امام كاظم عليه السلام: الحَياءُ مِنَ الايمانِ وَالايمانُ فِى الجَنَّةِ وَالبَذاءُ مِنَ الجَفاءِ وَالجَفاءُ فِى النّارِ؛ حيا از ايمان و ايمان در بهشت است و بدزبانى از بى مهرى و بدرفتارى است و بدرفتارى در جهنم است.(3)

15- امام على عليه السلام: إِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّه لِخاصَّةِ أَوليائِهِ وَهُوَ لِباسُ التَّقوى وَدِرعُ اللّه الحَصينَةِ وَجُنَّتُهُ الوَثيقَةُ؛ براستى كه جهاد يكى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى اولياى خاص خود گشوده است.

جهاد جامه تقوا و زره استوار خداوند و سپر محكم اوست.(4)

16- امام صادق عليه السلام: لايَزالُ المُؤمِنُ يُورِثُ أَهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَ الادَبَ الصّالِحَ حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعا؛ مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و تربيت شايسته بهره مند مى سازد تا همه آنان را وارد بهشت كند.(5)

17- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: النِّيَّةُ الحَسَنَةُ تُدخِلُ صاحِبَهَا الجَنَّةَ؛ نيت خوب صاحب خويش را به بهشت مى مى برد.(6)

18- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: انَّ لِلجَنَّةِ بابا يُدعى الرَّيّانَ لايَدخُلُ مِنهُ الّا الصّائِمونَ؛ بهشت را درى است كه ريّان ناميده مى شود از آن در، جز روزه داران وارد نشوند.(7)


1- ( نهج البلاغه، نامه 17)
2- ( نهج الفصاحه، ح 2532)
3- ( بحارالأنوار، ج 78، ص 309، ح 1)
4- ( نهج البلاغه، خطبه 27)
5- ( مستدرك الوسايل، ج 12، ص 201، ح 13881)
6- ( كنزالعمال، ج 13، ص 151، ح 36472)
7- ( معانى الأخبار، ص 409)

ص: 246

19- حضرت زهرا سلام الله عليهافرمود: قاري ءُ الحديد، و اذا وقعت، و الرحمن، يدعي في السموات و الارض، ساكن الفردوس؛ تلاوت كننده سوره حديد و واقعه و الرحمن در آسمانها و زمين اهل بهشت خوانده مي شوند.(1)(2)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص246

- امام حسين عليه السلام: أيما اثنَين جَرى بينهما كلام فطلب أحدهما رضَى الاخر كانَ سابقة الىَ الجنّة؛ هر يك از دو نفرى كه ميان آنها نزاعى واقع و يكى از آن دو رضايت ديگرى را بجويد، سبقت گيرنده اهل بهشت خواهد بود.(3)

22- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَن رَدَّ عَن عِرضِ اخيهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ البَتَّةَ؛ هركس آبروي مؤمني را حفظ كند، بدون ترديد بهشت بر او واجب مي شود.(4)

23- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلومِ مِنَ الظّالِمِ كانَ مَعِىَ فِى الْجَنَّةِ تَصاحُبا؛ هر كس داد مظلوم را از ظالم بگيرد، در بهشت با من يار و هم نشين باشد.(5)

24- امام صادق عليه السلام: ثَلاثٌ مَنْ اتَى اللّهَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ اوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ:

الْانْفاقُ مِنْ اقْتارٍ وَ الْبِشْرُ لِجَميعِ الْعالَمِ وَ الانْصافُ مِنْ نَفْسِهِ؛ هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند: انفاق در تنگدستى، گشاده رويى با همگان و رفتار منصفانه.(6)

25- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَنِ اشْتاقَ الَى الْجَنَّةِ سارَعَ الَى الْخَيْراتِ وَ مَنْ اشْفَقَ مِنَ النّارِ لَهى عَنِ الشَّهَواتِ؛ هر كس مشتاق بهشت است، به سوى نيكى ها مى شتابد و هر كس از جهنم بترسد، از هوا و هوس روى مى گرداند.(7)

26- امام صادق عليه السلام: انَّ لِاهْلِ الْجَنَّةِ ارْبَعَ عَلاماتٍ: وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ وَ لِسانٌ


1- ( كنزالعمال، ج 1، ص 582)
2- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.
3- ( محجه البيضاء، ج 4، ص 228)
4- ( ثواب الاعمال و عقاب الاعمال)
5- ( بحارالأنوار، ج 75، ص 359، ح 74)
6- ( نهج الفصاحه، ح 1281)
7- ( نورالثقلين، ج 3، ص 566، ح 166)

ص: 247

لَطيفٌ وَ قَلْبٌ رَحيمٌ وَ يَدٌ مُعْطيَةٌ؛ بهشتى ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.(1)


1- ( مجموعه ورام، ج 2، ص 91) رسول اكرم صلى الله عليه و آله: يا عَلىُّ العَقلَ مَا اكتُسِبَت بِهِ الجَنَّةُ وَطُلِبَ بِهِ رِضَى الرَّحمنِ؛ يا على عقل چيزى است كه با آن بهشت و خشنودى خداوند رحمان به دست مى آيد.( كنزالعمال، ج 13، ص 151، ح 36472) امام على عليه السلام: مَنْ باعَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَعيمِ الْجَنَّةِ فَقَدْ ظَلَمَها؛ هر كس خودش را جز به نعمت بهشت بفروشد، براستى كه به خويشتن ظلم كرده است.( غررالحكم، ج 5، ص 458، ح 9164) امام صادق عليه السلام: لَمّا سُئِلَ عَنْ طَريقِ الراحَةِ: فى خِلافِ الْهَوى. قيل: فَمَتى يَجِدُ عَبدٌ الرّاحَةَ؟ فَقالَ عليه السلام عِنْدَ اوَّلِ يَوْمٍ يَصيرُ فِى الْجَنَّةِ؛ در پاسخ به اين سؤال كه راه رسيدن به آسايش چيست؟ فرمودند: مخالفت با هوا و هوس. عرض شد: پس، چه وقت انسان به آسايش مى رسد؟ فرمودند: در نخستين روز ورودش به بهشت( تحف العقول، ص 370). رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَنْ قالَ: انّى خَيْرُ النّاسِ فَهُوَ مِنْ شَرِّ النّاسِ وَ مَنْ قالَ: انّى فِى الْجَنَّةِ فَهُوَ فِى النّارِ؛ هر كس بگويد: من از همه مردم بهترم، او بدترين مردم است و هر كس بگويد: من بهشتى هستم، او جهنمى است.( النوادر للراوندى، ص 107). امام على عليه السلام: ما خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النّارُ و ما شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الجَنَّةُ وَ كُلُّ نَعيمٍ دونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقورٌ وَ كُلُّ بَلا ءٍ دونَ النّارِ عافيَةٌ؛ خيرى كه به دنبال آن آتش باشد، خير نيست و شرى كه به دنبال آن بهشت باشد، شر نيست. هر نعمتى جز بهشت ناچيز است و هر بلايى جز آتش، سلامتى.( نهج البلاغه، حكمت 387). امام صادق عليه السلام: الْخَيْرُ كُلُّهُ امامَكَ وَ انَّ الشَّرَّ كُلَّهُ امامَكَ وَ لَنْ تَرى الخَيْرَ وَ الشَّرَّ الّا بَعْدَ الْاآخِرَةِ لَانَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ الْخَيْرَ كُلَّهُ فِى الْجَنَّةِ وَ الشَّرَّ كُلَّهُ فِى النّارِ؛ همه خوبى ها و بدى ها در مقابل توست و هرگز خوبى و بدى واقعى را جز در آخرت نمى بينى، زيرا خداوند همه خوبى ها را در بهشت و همه بدى ها را در جهنم قرار داده است.( تحف العقول، ص 306). رسول اكرم صلى الله عليه و آله: لَنْ يَشْبَعَ الْمُؤْمِنُ مِنْ خَيْرٍ يَسْمَعُهُ حَتّى يَكونَ مُنْتَهاهُ الْجَنَّةَ؛ هرگز مؤمن از شنيدن خير و خوبى سير نمى شود، تا آن كه سرانجامش بهشت گردد.( نهج الفصاحه، ح 2961). امام صادق عليه السلام: لا يَدخُلُ الجَنَّهَ مَن فِي قَلبهِ مِثقالَ ذَرَّهٍ مِن كِبر؛ كسي كه در قلبش به اندازه ذره اي كبر و خود بزرگ بيني باشد به بهشت وارد نمي شود.(-( جهاد النفس، ح 569) قسمتى از گردآورى و نوشته هاى: سهيلي نژاد.

ص: 248

البته براى بهشتيان و رسيدن به بهشت در قرآن و اخبار اوصاف و علائم زيادى بيان گرديده است كه به همين تعداد كفايت مى كنيم.

پس عزيزان نا برده رنج گنج ميسّر نمى شود، بايد زحمت كشيد تا برحمت رسيد آنان كه از جان و مال و هستى خودشان در راه خدا، مضايقه نمى كنند، خداوند نيز برآنها از فضل و كرم خويش دريغ نخواهد ورزيد.

به يك قطره اشك چشم در مصائب سيدالشّهداء عليه السلام بهشتش را مضايقه نمى كند چرا چون او هستى اش را در راه رضايت او، فدا كرد. روايت مى گويد: من بكى أو أبكى أو تباكا، وجبت له الجنّة هركس در مصيبت امام حسين عليه السلام گريه كند يا بگرياند يا خود را شبيه گريه كنندگان نمايد، بهشت بر او واجب مى شود چرا چون تا طفل ششماهه اش را روى دست گرفت و با كمال عشق و علاقه، تقديم معبود كرد.

كسى كه زينت عرش خدا بود، زير سم اسبان اشقياء قرار گرفت و پاره پاره شد، چرا بهشتش را به زنده نگهداران ياد او و عاشوراى او، با اشك يا مال و منال و وجود خود، ندهد در حالى كه اوست صاحب فضل و كرم است.

اشقيا مردگان خود را، شتاب زده دفن كردند و رفتند امابزرگ شده در دامان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و خورنده شير سينه حجّت خدا بر امامان (1) يعنى فاطمه زهراء عليها السلام، سه روز در بيابان و زير آفتاب سوزان، بى غسل و بى كفن ماند و مادرش نيز گاه به گودى قتلگه سر مى زند و گه به تنور خولى و گاه در بيابانها همراه بچه هاى


1- امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: نحن حجج اللّه على خلقه و أمّنا فاطمة حجّة اللّه علينا ما( امامان) حجت هاى خدا بر خلق خدائيم و مادرما فاطمه حجت خدا بر ما( امامان) است بهجةالمصطفى ص 1.

ص: 249

اسير و گهى در شهرها كنار اشك ريزان و تحقير شوندگان، ميوه هاى دلش. اف بر اين دنيا و دنيا پرستان كه چه مصيبتهائى كه بر آن عزيزان الهى تحميل ننمودند و عالمى را غرق عزا و ماتم نكردند. ألالعنة اللّه على القوم الظالمين"

مجلس 19 استقامت ورزان در دين

با تجربه ثابت شده است، هركس در دوران زندگى روى هركارى و كسبى پس از پذيرش درستى آن كار، استقامت و پايدارى، به خرج دهد و در برابر ناملايمات و رويكردهاى شكننده و سخت، مقاومت و ايستادگى نمايد، موفق و پيروز شده و از كسب و كارش، بهره مند مى گردد.

در واقع استقامت و پشتكار، از جمله صفاتى است كه انسان را، هم براى دنيا و هم براى آخرت، به موفقيت و بهروزى، مى رساند هركس با اين صفات متصف باشد، هيچ وقت ندامت و پشيمانى در كارشان نيست بلكه هميشه موفقند و پيروز.

ولى آنان كه از اين شاخه به آن شاخه مى پرند و هردم بيلى زندگى مى كنند، در كارشان ناموفقند.

در جريان دين و ايمان هم اگر كسى، از روى دليل و برهان و منطق، دينى را بپذيرد و پس از به نتيجه قطعى رسيدن، آن را قبول نمايد، هيچ وقت از استقامت و پايدارى در راه حفظ و حراست از آن را، از دست نمى دهد و به تمام زحمات و مصائب آن، متحمّل مى شود و به هرقيمتى تمام شود، صبر و شكيبائى را از دست نمى دهد.

امام صادق عليه السلام فرمود: من أخذ دينه عن علم و معرفة زالت الجبال قبل أن يزول الخ هركس دينش را با علم و معرفت اخذ نمايد كوه ها را مى توان از جايش زايل

ص: 250

نمود ولى او را ازدينش نمى توان كنار زد، اما اگر دينش را دهن به دهن فراگيرد آن گونه هم از دين بيرون رود،

باز فرمود: المؤمن أعزّ من الجبل، الجبل يستقلّ منه بالمعاول، والمؤمن لايستقلّ من دينه شى ء مؤمن از كوه مقتدرتر است، ازكوه با بيل و كلنگ كم مى شود ولى مؤمن از دينش باهيچ وسيله اى، كم نمى شود.

ببينيم قرآن در اين مورد چه نظرى دارد.

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30). فصلت: 30 به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (13) أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (14) احقاف: 13 كسانى كه گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس استقامت كردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگين مى شوند. 14 آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند؛ اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند.

به داستان زير توجه نمائيد.

ابو حذافه عبدالله سهمى قيسى

فرمانده لشكر اسلام در جنگ مسلمانان با امپراتور روم در زمان عمر بن خطاب كه با هفتاد نفر از سربازانش به اسارت ارتش امپراتور در آمدند، امپراتور آنهارا احضار نمود و درحضور وزرا و فرماندهان ارتش خود به فرمانده ابو حذافه.

گفت: اگر از دينت دست بردارى من ترا مى بخشم وگرنه در ديگهاى زيتون آبت

ص: 251

مى كنم،

گفت: من آماده سوختن و آب شدن هستم اما از دينم دست بر نمى دارم!، به يكى از سربازان اسير

گفت: تو چه؟

گفت من هم مانند افسر فرماندهم، دستور داد اورا به ديگ زيتون جوشان انداختند لِه شد!؛

دوباره رو به فرمانده كرد و

گفت: حالاآماده اى از دينت دست بردارى يامانند سربازت توى زيتون آب مى شوى؟!

گفت: آماده آب شدنم!

گفت: پس برو به سوى ديگ زيتون، افسر اسلام با كمال شهامت به طرف ديگ زيتون حركت نمود، امپراتور از مردانگى و پايدارى اين افسر خوشش آمد و

گفت: اگر از دينت دست بردارى من ترا والى يكى از ايالات روم (تركيه فعلى) مى كنم؛

گفت: من دينم را به دنيا نمى فروشم!

گفت: اگر از دينت دست بكشى من يكى از دخترانم را بتو داده و ترا داماد خودم مى كنم؛

گفت: من دينم را به هوا و هوس نمى فروشم، امپراتور از شهامت و قدرت ايمان و مردانگى او خوشش آمد و خواست با بهانه اى او را آزاد كند،

گفت: بيا سر منو ببوس ترا آزاد نمايم،

گفت ما به سر دشمن بوسه زده خود را تحقير نمى كنيم، امپراتور با تعجب گفت اگر سر مرا ببوسى ترا با سربازانت آزاد مى كنم،

گفت: أما هذا فنعم اگر اين طور باشد بلى!!.

با اكراه به سر او بوسه زد و آزاد شدند، اين جريان را به عمر اطلاع دادند واو

ص: 252

باگروهى از مسلمانان براى پيشواز او بيرون رفته و او را نشانيد وبه سرش بوسه زد و تشويق نمود وگفت: ابو حذافه تو سر امپراتور را با اكراه بوسيدى ولى من سر ترا با افتخار مى بوسم.(1)

ببينيد اخذ دين با معرفت آدمى را آنسان مى سازد كه در برابر تمامى ناملايمات مقاومت كرده و پيروز مى شود و قد خم نمى كند.

اين افسر يكى از دست پرورده هاى رسول گرامى اسلام و از پرورش يافتگان دست آن حضرت بود و در جنگ احد سرگذشتى دارد.

امثال اين وبالاتر از آن در تاريخ اسلام مامخصوصاً صدر اسلام فراوانند مانند عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه اولين شهيدان اسلام و بلال حبشى و شكنجه هاى طاقت فرساى او كه زير سنگ سنگين روى ريگ تافته عربستان به او مى گفتند: أكفر برب محمد به خداى محمد كافر شو (و دست بردار! او مى گفت: أللّه أحدأحد خدا يكيست و يكى؛

اباذر تبعيد شده به شام و زجر كشيدن هاى او و از آنجا به جبل عامل و دوباره برگشتنش باشتر برهنه و پا بسته شده در زير شكم شتر ودرنهايت تبعيد به ربذه و مرگش در آنجا و ترك كردن يك دختر تنهايش در آن بيابان.

بالأخره سرگذشت هاى بى پايان تا به امروز كه ازكشتن و حبس و انفجار و تخريب تا در انترنت و ده ها وسايل گروهى و فردى ديگر.

اسوه هاى مقاومت از بانوان

براى نمونه از پيشينيان، آسيه زن فرعون و رعضه دختر نمرود كه احوالاتشان در مجالس ديگر تشريح خواهم نمود آ(2) و ديگر


1- كتاب تاريخ اسلام.
2- آسيه در مجلس بعدى و رعضه درمجلس 53( نمرود ونمروديان).

ص: 253

1- «صيانه»

: آرايشگر دختر فرعون و همسر حزبيل مؤمن آل فرعون پسر عمو و خزينه دار فرعون، اين زن در ثبات ايمان و صبر و تحمل كارى كرد كه نظير آن در تواريخ كمتر ديده شده و شوهرش حزبيل بنا به روايت على بن ابراهيم، ششصد سال خدا را پنهانى مى پرستيد و چندين مرتبه در نزد فرعون از او سعايت كردند ولى خداوند متعال او را براى اتمام حجت حفظ كرد تا وقتى كه ساحران به موسى ايمان آوردند، حزبيل نيز ايمان خود را آشكار نمود و او را با ساحران اعدام كردند.

«صيانه» زوجه حزبيل آرايشگرى دختر فرعون را مى كرد، روزى هنگام آرايش شانه از دست او افتاد گفت: بسم اللّه، دختر فرعون گفت: پدر مرا مى گوئى؟! گفت:

بلكه كسى را مى گويم كه پروردگار من و تو و پدر تو است؛

دختر جريان را به پدرش بازگو كرد، آتش خشم فرعون شعله ور شد، «صيانه» را با فرزندانش احضار نمود و از او پرسيد پروردگار تو كيست؟! گفت خداوند عالميان! فرعون بعد از شنيدن اين پاسخ، هرچه خواست و سعى كرد او را از اين عقيده منصرف نمايد، اثرى نه نبخشيد؛

گفت: فرزندانت را با آتش مى سوزانم! گفت: بسوزان! فرعون دستور داد تنورى از مس را پر از آتش نمود و يك پسر او را در ميان شعله ها انداخت و خاكستر كرد! «مادر» با كمال شهامت نظاره گر سوختن پسرش بود ولى ابداً از خود عكس العملى نشان نداد تا اين كه تمامى فرزندانش سوخته شدند و فقط بچه شيرخوارى ماند و او را نيز گرفتند كه به آتش اندازند! «مادر» حالش دگرگون شد كه طفل شير خوار به سخن آمد و گفت: «مادر! صبر كن، تو برحقى و ميان تو و بهشت يك گام بيشتر نمانده است، پس طفل را با مادرش به آتش انداختند و سوزاندند!(1)


1- رياحين الشريعة: 5/ 153؛ خصائص فاطميه: 343؛ چشم اندازى بر حكومت مهدى: 71 از آن منهاج الدموع: ص 93. شوهر اين بانو يعنى مؤمن آل فرعون« حزبيل» داستان شيرين بافرعون و فرعونيان دارد به محلش مراجعه شود.

ص: 254

و از ايمان آوران صدر اسلام.

2- «سميّة»

مادر عمار بن ياسر. كنيز ابوحذيفة المخزومى بود، چون ياسر او را تزويج نمود، ابوحذيفة او را آزاد نمود و عمّار از او متولد شد سميّه و شوهرش ياسر اوّل شهيدان اسلام بودند.

ابوجهل آن ها را گرفته بسى شكنجه ها داد تا از اسلام دست برداشته و پيامبر را سب نمايند، نتوانست نهايتاً زره آهنى به تن آن ها پوشانيد و در آفتاب گرم نگه داشت رسول خدا از كنار آن ها عبور مى كرد فرمود: «صبراً يا آل ياسر فإنّ موعدكم الجنّة؛ صبر كنيد اى آل ياسر وعده گاه شما بهشت است.»

سپس ابوجهل به هر يك آن ها ضربتى زد كه به شهادت رسيدند.(1)

در باره اين خانواده ( «سميّه» و «عمّار» و «ياسر») نيازى به شرح و بسط بيش از اين نيست!، زيرا اين بانو اوّل شهيده در اسلام و خود و شوهر و پسرش از اولين ايمان آوران به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند و شوهرش اول شهيد در اسلام بود.

3- «نُسَيبة»

بنت كعب بن عمرو بن عوف بن مازن بن النجّار الأنصارية است كنيه او، ام عمارة است. ابن حجر عسقلانى در «الإصابة» گويد: نُسَيِّبه، قديم الإسلام و از اهل بيعت «عقبه» است هنگامى كه از قبيله خزرج 62 نفرمرد بيعت كردند دو زن با ايشان بودند و آن دوزن نسيبه و خواهرش بودند و در بيعت رضوان هم، شرف حضور داشته و در غزوه احُد، نهايت سعى و تلاش خود را به تقديم رسانيده پس از آن در جنگ «يمامة» بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حاضر بوده و يك دست او در همان جنگ از بدن، قطع شده و 12 زخم بر بدن او وارد آمده و در غزوه احد، 13 زخم بر بدن او رسيده كه يكى، چندان كارى بود تا يكسال آن را معالجه مى نمود.


1- اسدالغابة/ ج 5، ص 481.

ص: 255

و نيز در اصابه گويد: كه ام سعد بنت ربيع بر نسيبه وارد شد و گفت: اى خاله، به من خبر بده از روز جنگ احد، نسيبه گفت: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى جنگ احُد بيرون رفت من هم، با او بيرون رفتم و مشك آب بر كتف خود انداخته بودم و اصحاب رسول خدا را آب مى دادم تا هنگامى كه اصحاب آن حضرت، همه فرار كردند من خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسانيدم و مشك را به دور انداختم و مشغول جنگ گرديدم و گاهى با شمشير و گاهى با تبر دشمن را از آن حضرت، دفع مى كردم تا اينكه بدن من جراحات بسيار پيدا كرد، ام سعد گويد: به گردن نسيبه زخمى ديدم كه وسط او گود بود گفتم: اين جراحت را چه كسى بر بدن تو، وارد آورد گفت: ابن قمية.

شوهر نسيبه، زيد بن عاصم بود و از او دو پسر آورد يكى عمارة كه مكناة به او بود و ديگرى عبدالله و در جنگ احد يك پسر او شهيد شد و در جنگ با مسيلمه كذاب

(يمامة) پسر ديگرش مقتول گشت و شوهرش زيد بن عاصم خزرجى بخارى در بيعت عقبة و غزوه بدر و احد حضور داشت و در كتب رجال او را ذكر كرده اند و علامه مجلسى در جلد دوّم حياة القلوب در غزوه احد مى فرمايد: چون اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرار كردند نسيبه مشك را به دور انداخت و شمشير كشيد در مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و دشمن را از آن حضرت دور مى ساخت و پسرش در جنگ احد با او همراه بود چون خواست بگريزد نسيبه مادر او، به او حمله كرد گفت: اى فرزند از خدا و رسول، كجا مى گريزى؟! و او را برگردانيد تا اينكه مردى به او حمله كرده و او را شهيد نمود.

و به روايت ناسخ التواريخ، نسيبه چون پسر را برگردانيد مادر و پسر در مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جهاد مى كردند در آن حال، مشركى بر نسيبه حمله كرد پسر به يارى مادر آمد و به اتفاق هم آن كافر را كشتند مشركى ديگر بر پسرنسيبه حمله كرد و زخمى بر او زد نسيبه بى تأمل زخم فرزند را بست و گفت: اى پسرم برخيز و در كار

ص: 256

جهاد سستى مكن و خود به آن مشرك حمله برد و ضربتى به او زد كه از پا درآورد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تحسين نمود و فرمود: خدا تورا بركت دهد اى نسيبه، وخود در پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد سينه خود را در پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سپر قرار داد تا آنكه آسيبى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نرسد در آن حال، نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نامردى افتاد كه مى گريخت به او فرمود: حالا كه مى گريزى سپر خود را بينداز و به سوى جهنم برو، او سپر خود را انداخت و فرار كرد حضرت، سپر را به نسيبه داد نسيبه سپر را گرفته و در كار جنگ ثابت قدم ايستاد تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: امروز وفاى نسيبه و مقام او بهتر است از مقام ابوبكر و عمر.

و در خصائص فاطمية صفحه 343 گويد: الحق نسيبه در غزوه احد مردانه جهاد كرد و فرزانه با كفار قريش جنگ نمود مانند اين زن، در هيچ غزوه از غزوات و سرايا ديده نشده و او از جمله زنانى است كه در دولت حقه امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بيايد و به مداواى زخمى ها بپردازد.(1)

درتاريخ اسلام كم نبودند بانوانى كه هرچه توان روحى و جسمى داشتند براى پيشبرد دين و بر افراشته نگهداشتن پرچم آن، از هيچ كوشش و فداكارى، فروگذار نبودند و نام خود را درتاريخ بشريت براى هميشه زنده نگهداشته و خود را براى آيندگان، الگو و مايه عبرت قرار دادند و رفتند.

براى پيدا كردن مصداق هاى واقعى آنها، سرى به كربلا بزنيم و با قهرمانان آن، در اين زمينه، آشنا شويم.

بانوى بزرگوار امام حسن مادر حضرت قاسم عليهم السلام يكى از اين نمونه هاست كه در دشت پر از رنج و تعب و مصيبت هاى كمر شكن كربلا، صادقانه صبر و تحمل نمود و از آزمايش هاى شكننده و سخت آن دشت پربلا سر افرازانه، بيرون آمد. و بافدا كردن فرزندانش، نام خود را، در تاريخ به ثبت رسانيد.


1- رياحين الشريعة: 5/ 80؛ كنز العمال/ ج 4، ص 345.

ص: 257

فرزندانى مانند حضرت قاسم عليه السلام را كه سالار شهيدان امام حسين عليه السلام، هنگام به ميدان فرستادن او روايت چنين مى گويد، فاعتنقا فغشى عليهما دست به گردن هم انداخته و هردو غش كردند!.

امام عليه السلام فرزندى مانند على اكبر و برادرى همچون حضرت ابوالفضل عليهم السلام را، راهى ميدان نمود ولى غش نكرد اما جدائى و رفتن اين نوجوان برادرش، چنان در قلب امام مؤثر بود كه آنگونه حال اورا دگرگون ساخت.

فرزند ديگر اين بانوى گرامى، عبداللّه بن حسن يازده ساله رو به سوى ميدان مى رفت و عمه اش ام كلثوم او را به طرف خيمه مى كشيد، او مقاومت مى كرد و مى گفت: عمه، عمويم در ميان ميدان بى يار و ياور افتاده، وبه كمك احتياج دارد، صداى ناله از خيمه ها بلند شد و صداشان به ميدان رسيد امام مظلوم به گمان اين كه از لشكريان به خيمه ها يورش بردند، به بازوى زخمدارش تكيه كرد و كمى بلند شد ببيند در خيمه ها چه خبر است، ديد عبداللّه مى خواهد به ميدان آيد اما عمه مانع مى شود، حضرت خواهرش را صدا زد خواهر نگذار عبداللّه به ميدان آيد ولى مادر عبداللّه از خيمه بيرون آمده به ام كلثوم التماس مى كند خانم چرا نميگذارى پسرم به ميدان رفته مانند برادرش قاسم خود را فداى عمويش نمايد!!.

خلاصه عبداللّه از دست عمه رهاشد و خود را به ميدان رساند و ديد دشمنى شمشير بلند كرده مى خواهد به بدن مطهر عمويش فرود آورد، چون وسيله دفاعى نداشت، بازوى راستش را بلند كرد تا جلوى شمشير دشمن سپر عمو نمايد، بازويش بريد و خودرا كنار عمو انداخت، امام فرمود: عبداللّه چرا آمدى؟ عرض كرد عمو يك لحظه در خيمه خوابم برد پدرم امام حسن عليه السلام به خوابم آمد و فرمود:

پسرم تو در خيمه راحت خوابيده اى اما عمو در ميدان جنگ ميان دشمن تنهاست!.

حرمله ملعون در كربلا سه تير سه شعبه شليك كرد با يك تير گلوى نازك على اصغر را شكافت باتير ديگر قلب خود امام را هدف قرار داد و تير سوم اين موقع بود كه گفت: ببينيد عمو و پسر برادر چه شيرين صحبت مى كنند، الان صحبتشان را قطع

ص: 258

مى كنم، تير به گلوى عبداللّه اصابت كرد و به شهادت رسيد.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 20 آرامش دلها با يادخدا

در زندگى روز مره بشرى، هميشه كسانى به كار و فعاليت، پشتكار و علاقه نشان مى دهند كه پشتوانه قوى داشته باشند و به استناد آن، از جديت و كوشش، خسته نمى شوند و باز نمى ايستند و دلخوشند.

مثلا يكى به ثروت و ديگرى به پست و مقام و آن يكى به اولاد و. و. دل بسته و خوشحال و براى خودش مايه دلگرمى و آرامش و راحتى روح و روان قرارداه است.

در اين زمينه يكى از پشتوانه قوى و محكم زندگى، ياد خدا و به او پناه بردن، به دست آيد، زيرا كسى كه خود را به خدا تكيه دهد و اورا پشتوانه زندگيش قرار دهد، نه ترسى دارد و نه ندامتى.

پس هركس بتواند اين پشتوانه قوى را براى خود به دست آورد، ديگر هيچ گونه باختى نخواهد داشت زيرا خداوند خود به اين اشخاص، قول و وعده دستگيرى و يارى داده است به آيات مربوطه توجه نمائيد.

1- فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ (152) بقره: 152 پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم! و شكر مرا گوييد و (در برابر نعمتهايم) كفران نكنيد!

2- .. الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (28)

رعد: 28 آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!

3- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً

ص: 259

وَ أَصِيلًا (42) احزاب: 41 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و تسبيح او گوئيد صبح وشام، احزاب 42- 41

4- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9) منافقون: 9 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، زيانكارانند!

اين آيات به ما قول مى دهد كه اگر كسى خدا را فراموش نكند و از ياد نبرد، خدا هم اورا فراموش نكرده و ازياد نخواهدبرد.

پس اى عزيزان اگر مى خواهيد در زندگى تان برنده شويد و از عمرتان خوب بهره بردارى نمائيد، خدا را فراموش نكنيد واز ياد او غافل نشويد، زيرا اوست پشتوانه قوى زندگى، هم در دنيا و هم در آخرت.

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام را در منجنيق گذاشتند به آتش سوزان پرتاب نمايند، در آن شرايط حساس جبرئيل با دستور خداوند، خود را به او رسانيد كه اگر بخواهد اورا نجات دهد، فرمود: من به تو نيازى ندارم فقط رضايت معبودم را طالبم!، جبرئيل برگشت و حضرت را، پرتاب نمودند، ميان زمين و آسمان، معلق زنان، با آرامش دل به درياى آتش، سرازير مى شود، دو فرمان خداوندى صادرشد

1- جبرئيل خودت را به خليلم برسان و درهواگرفته و به آرامى در ميان آتش قرار ده،

2- «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» اى آتش سرد و سالم باش به ابراهيم، با اين فرمان آتش سوزان شد گلستان، در روايت آمده است كه اگر كلمه و سلاما نمى آمد، آن حضرت در ميان آتش از سرما، جان مى داد.

حال به چند نمونه از صاحبان دل آرام و به ياد خدا بودن ها توجه فرمائيد.

مصعب بن عمير!

يكى از اصحاب جوان پيغمبر اسلام در ايّام قبل از هجرت، مصعب بن عمير است. او بسيار زيبا و عفيف، بلند همّت و جوانمرد بود و پدر ومادرش او را دوست

ص: 260

مى داشتند. مصعب در مكهّ مورد تكريم و احترام عموم مردم بود. بهترين لباسها را مى پوشيد و در بهترين شرائط كمال ورفاه و آسايش زندگى مى كرد. امّا با بعثت پيغمبر اسلام، او شيفتة سخنان آسمانى پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مجذوب گفتار روحانى و نافذ آن حضرت شد و بر اثر شرفيابى مكرّر و شنيدن آيات قرآن، آئين اسلام را صميمانه پذيرفت و به شرف مسلمانى نائل آمد.

در محيط مسموم و خطرناك آن روز و بين بت پرستان خودسر وجنايتكار مكّه، پيروى از رسول اكرم و پذيرفتن آئين اسلام بزرگترين جرم شناخته مى شد. كسانى كه به پيغمبر ايمان مى آوردند و تعاليم عاليةاسلام را در كمال صفا و صميميت مى پذيرفتند، جرئت اظهار نداشتند وحتى المقدور ايمان خود را از ديگران حتّى از كسان و بستگان خويش پنهان مى داشتند. به همين جهت مصعب، مسلمانى خود را به كسى نگفت و فرائض دينى خويش را تا آنجا كه ممكن بود درخفا انجام مى داد.

روزى عثمان بن طلحه او را در حال نماز ديد و فهميد كه او مسلمان شده است.

اين خبر را به مادر مصعب داد و طولى نكشيد كه خبر به گوش ديگران رسيد و همه جا صحبت از مسلمان شدن مصعب به ميان مى آمد. مادر مصعب وبقيه بستگان او وارد عمل شدند و او را در خانه زندانى نمودند، تا شايد او دست از اسلام و پيغمبر بردارد. ولى اومقاومت كرد و بنابر قولى در ايام زندانى شدن، آيات زيادى از قرآن راحفظ نمود. در هر حال بعد از مدتى از زندان نجات يافت و جزء ياران نزديك حضرت شد.

روزى دو نفر از محترمين مدينه و از قبيلة خزرج بنامهاى اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس نزد پيغمبر آمدند و بعد از مسلمان شدن، تقاضاكردند كه حضرت شخصى را به نمايندگى از خود به مدينه بفرستد تا قرآن را به مردم آموخته و آنان را به آئين اسلام دعوت نمايد.

اين اولين بار بود كه شهر بزرگ و پراختلافى مثل مدينه در خواست نماينده كرده بودند. و اولين بار است كه حضرت مى خواهد شخصى رابه نمايندگى از طرف خود

ص: 261

به شهرى بفرستد. پيشواى اسلام از ميان همه مسلمانان سالخورده و جوان و از بين تمام اصحاب و ياران خود، مصعب بن عمير جوان را به نمايندگى خود برگزيد و او را براى انجام آن مأموريت مهم به مدينه فرستاد (زيرا او با دل آرام و خاطر جمع، مى توانست با مخالفان مبارزه كرده و در مقابل آنها، ايستادگى نمايد واين كارهارا كردكه نمونه اش مسلمان شدن سعد بن معاذ و تمام قبيله بزرگ او و در نتيجه قدرت يافتن اسلام در مدينه بود و پيشرفت هاى اسلام در شبه جزيره عربستان در اثر اين اقتدارها بود).

عبدالله ذوالبجادين

عبدالعزّى خ پسر يتيمى بود كه از نظر ثروت دنيا بطور كلى چيزى نداشت وتحت تكفل عمويش زندگى مى كرد. تا اينكه بزرگ شد وباكمك عمويش صاحب كنيز وغلام وگوسفند وشتر شد وثروتمند گرديد. مدتها عبدالعزّى، در فكر اسلام آوردن بود ولى از ترس عمويش جرئت نمى كرد. تا اينكه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جنگ حنين برمى گشت عبدالعزّى، نزد عموى خود رفت و گفت اى عمو مدتها بود كه دوست داشتم مسلمان شوم ومنتظر بودم تا شما در اين كار پيشقدم بشويد ولى اينطورنشد لذا من مى خواهم مسلمان شوم. عمويش گفت: اگر چنين كنى هرچه دارى از تو مى گيرم حتى لباست را! عبدالعزّى خ گفت: اسلام آوردن را بر تمام ثروت دنيا ترجيح مى دهم. عمويش ثروتش را گرفت واورا نيمه عريان بيرون نمود.

عبدالعزّى خ نزد مادرش رفت واز مادرش لباسى خواست. مادرش چون لباسى نداشت، گليم خود را به او داد. عبدالعزّى، گليم را دوقسمت كرد وبا نيمى از آن بالاتنه و با نيم ديگر پائين تنه خودرا پوشاند وروانه مدينه شد. هنگام سحر به مدينه رسيد. داخل مسجد شد و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت. حضرت فرمود تو كيستى؟

گفت: من عبدالعزّى، هستم و از فلان قبيله ام. حضرت فرمود من تورا عبدالله ذوالبجادتين نام مى گذارم. مهمان من باش. عبدالله مهمان حضرت شد و به تعليم قرآن مشغول شد.

ص: 262

موقع اعزام مسلمانان به جنگ تبوك، عبدالله از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خواست دعا كند تا شهيد شود. حضرت بازوبندى بر بازويش بست وفرمود: خدايا! خون عبدالله را بر كافران حرام كن. عبدالله گفت من مايلم جزو جانبازان و شهداى دين شوم.

فرمود: هركه جزو مجاهدين باشد ولى در راه مريض شده وبميرد شهيد است.

عبدالله در ركاب آن جناب عازم تبوك شد. چون سپاهيان اسلام درآنجا منزل گرفتند او مريض گرديد وتب كرد و بعد از چند روز از دنيارفت. مو قع دفن او بلال چراغى گرفته ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد قبر او شد و فرمود: خدايا! من از عبدالله راضيم تو نيز از او راضى باش. عبدالله بن مسعود وقتى اين سخن را شنيد گفت: اى كاش من صاحب اين قبربودم.

عميربن حمام

گويند در جنگ بدر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اصحاب فرمود: برخيزيد وبسوى بهشتى كه هم پهناى آسمانها وزمين است، پيش رويد.

عميربن حمام گفت: بهشتى كه هم پهناى آسمانها وزمين است؟ به به.

فرمود: چرا مى گوئى به به؟

گفت: به اميد اينكه شايسته همچو بهشتى باشم. فرمود: تو شايسته اين بهشت هستى.

عمير زاد وتوشه اى را كه همراه آورده بود از دست بگذاشت و درحالى كه اين سرود رزمى را مى خواند به ميدان جنگ قدم گذاشت:

ركضاً الى الله بغيرزاد***الّا التقى خ و عمل المعاد

والصبر فى الله على الجهاد***وكل زاد عرضة النفاد

غير التقى و البرّ و الرشاد

يعنى دلشاد سوى خدا دوانم بى زادجز پاكى و تقوى خ و بجز زاد معاد

ص: 263

پا در ره حق همى فشارم بجهادهر توشه كه هست، هست در معرض باد

جز پاكى و جز خيررسانى و رشاد

او چندان نبرد كرد تا به افتخار و سعادت شهادت نائل آمد.

عرب بيابان نشين

شدادبن هادى گويد: عرب بيابان نشينى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد وبه پيامبرى حضرتش ايمان آورد وگفت: من همراه شما مهاجرت مى كنم. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را پذيرفت وسفارش او را به چند تن ازيارانش نمود. بعد جنگها پيش آمد و غنائمى به دست مسلمين افتاد. پيامبر آنها را بين مسلمين تقسيم كرد و به آن مرد هم سهمى داد. پرسيد: اين چيست؟ حضرت فرمود: سهم توست. گفت: من براى اين پيرو تو نشدم بلكه با اين نيت پيرو تو شدم كه تيرى به اينجا- در اين موقع اشاره به گلوى خود كرد- اصابت كند وبميرم وبه بهشت بروم. حضرت فرمود: اگر در پيمان خود با خدا راست باشى خدا هم با توراست خواهد بود.

چندى نگذشت كه جنگى در گرفت وآن مرد هم در جهاد شركت نمود. بعد از جنگ جسد او را ديدند ونزد حضرت آوردند در حالى كه تيرى به گلويش كه خود اشاره كرده بود رسيده بود.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اين همان شخص است؟ گفتند: آرى.

فرمود: چون با خدا راستى نمود خدا هم با او راستى نمود. سپس به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را در لباس حضرت قرار دادند وحضرت بر اونماز خواند و اين دعا را كرد: خدايا! اين بندة توست كه در راه تو هجرت كرد وشهيد شد و من بر اين مطلب شاهدم.

آسيه همسر فرعون

يكى از زنان نمونه، مومنه و صابره، آسيه است. وى، كه دختر مزاحم و همسر فرعون است، در ميان زرق و برق و تجملات زندگى مى كرد، ولى هرگز تسليم هواى نفس نگرديد و با ايمانى محكم به پروردگار، مدافعى حقيقى براى حضرت

ص: 264

موسى (عليه السلام) در بارگاه فرعون بود. آسيه، در همان دوران كودكى، حضرت موسى (عليه السلام) را از آب گرفت و بهتر از مادر، از وى پرستارى كرد و هرگز اجازه نداد به حضرتش آسيبى برسد.

هنگامى كه حادثه دلخراش همسر و بچه هاى حزبيل به وقوع پيوست، خداوند عروج عارفانه آن زن پارسا و قهرمان را به ديد آسيه گذاشت و ايمان آسيه از آن صحنه، قوى تر شد.

وى پس از آن ماجرا، در عالمى از نيايش و رازونياز با خداى خود بود كه فرعون بر او وارد شد و ايمان مخفى آسيه بر طاغوت زمان آشكارشد. آسيه در آن روز، مهر سكوت را شكست، در مقابل فرعون ايستاد و با كمال قاطعيت گفت: اى فرعون! تا به كى در خواب غفلت فرو رفته اى و مى خواهى بندگان خاص خداوند را در ميان آتش بسوزانى؟

نمى دانى كه همسر حزبيل در چه جايگاهى واردشد! فرعون گفت: مگر تو هم در مورد خدايى من شك دارى؟ آسيه گفت: مگر من به خدايى تو اعتقاد داشتم؟

از روزى كه موسى (عليه السلام) را از رود نيل گرفتم به پيامبرى او معتقدشدم! فرعون ابتدا سعى كرد او را با زبان خوش گمراه سازد، ولى نتيجه اى نگرفت، پس با ارعاب و تهديد وارد شد و با خشم فريادزد: اى آسيه! تو را به گونه اى بكشم كه هيچ كس را تا به حال آن گونه نكشته ام! سپس مادر آسيه را احضار و به او گوشزد كرد:

دخترت مانند آن زن آرايشگر (همسر حزبيل) ديوانه شده است، يا بايد به پروردگار موسى كافرشود و يا دستور مى دهم كه او را بكشند. مادر آسيه دخترش را به گوشه اى برد و به همراهى با فرعون ترغيب كرد. آسيه گفت: هرگز به خداى موسى كافر نخواهم شد. فرعون دستورداد مردم را جمع كردند و آن گاه به دستور او آسيه را به زمين خواباندند و دست و پايش را به چهارميخ بستند و سنگ بزرگى بر روى سينه اش قراردادند. آسيه در آن حال سخت، اللّه، اللّه مى گفت و با خدايش مناجات پرمعنايى داشت و نجوا مى كرد:

ص: 265

«رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه ونجّنى من فرعون وعمله ونجّنى من القوم الظالمين» پروردگارا! در بهشت نزد خودت خانه اى برايم بناكن! و مرا از دست فرعون و عملش نجات بخش و مرا از گروه ستمكاران رهايى ده.

خداوند در اين لحظه، پرده از چشم آسيه برداشت و مقام وى را به او نشان داد.

آسيه خوشحال و خندان شد. فرعون با كمال تعجب گفت: همسرم ديوانه شده است! در ميان اين همه سختى و شكنجه مى خندد! آسيه گفت: به خدا سوگند! ديوانه نشده ام، اكنون شاهد و ناظر جايگاهى هستم كه در بهشت برايم مهيا كرده اند. در همين حال، آسيه به ديدار حق شتافت و نداى پروردگارش را لبيك گفت ...

عزيزان مى بينيم به خدا متكى شدن و او را پشتوانه زندگى قرار دادن و با آرامش خاطر زندگى كردن، چه كارهاكه نكند.

در يكى از مجالسم در باره خريد و فروش كنندگان با خدا صحبت كردم، آنهائى كه معامله با خدا را، امضاء و تصديق كرده اند در مواقع نياز به مال و در اوقات احتياج به جان، هيچگونه از جان و مالشان از بذل در راه خدا، دريغ نمى ورزند و مضايقه نمى كنند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اثر ضربات قريشيان، با پاى مجروح و پيشانى شكسته، در كوه ابوقبيس افتاده وخون از صورت مباركش سرازير، فرشتگان الهى رسيدند، فرشته مأمور به برانگيختن باد مى گويد، اجازه دهيد دستور دهم باد تند بوزد و اين قوم را به كوه و دشت، بزند و تكه تكه نمايد، فرمود: قوم من نادانند، با آنها كارى نداشته باشيد!!.

فرشته مأمور باران و دريا و كوههاى زمين و. و. هريك به نوبه خود، اجازه مى خواهند، هر كدام طبق مأموريت خود، با طوفان و فروبردن در زمين و دريا، آن قوم را نابود كنند، حضرت اجازه نمى دهد هم، پيغمبر رحمت است و هم متكى به خدا، فقط باياد او خود را آرام مى كند.

در اين موقعيت بحرانى جبرئيل خود را مى رساند، يامحمّد اجازه دهيد، على

ص: 266

خون پيشانى تو را پاك كند چون خديجه هم اكنون از كوه بالا مى آيد اگر خون پيشانيت را ببيند طاقت نمى آورد، عزيزان مى دانيد، خديجه كبرا عليها السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ارتباط زوجيت داشت جبرئيل خون پيشانيش را بوسيله على عليه السلام پاك مى كند كه خديجه پيشانى خون آلود او را نبيند اما زينب عليا عليها السلام در جريان هاى كربلا چه كرد وقتى كه خود را به گودى قتلگاه رسانيد و ديد شمر بدن مطهر برادر را، به رو انداخته و مى خواهد سر مباركش را از قفا ذبح نمايد زينبى كه اگر كوچك ترين اندوه از سيماى برادر احساس مى كرد، از فرط و شدت علاقه اى كه داشت، خود را مى باخت، حال چگونه تحمل كند كه ببيند سر برادر را، از تن جدا مى كنند هرچه به قاتل التماس كرد، با بى اعتنائى روبروگشت و دست بر سر گذاشت و ناله سرداد

(برادرم حسين) كاش آسمان به زمين فرو مى ريخت (و بهم مى پيوست) و اى كاش كوهها از هم مى پاشيد و به دشت و بيابان پراكنده مى شد و اى كاش زودتر مرگ مرا نابود مى كرد (واين حالات ترا نمى ديدم).

يا وقتى كه با كاروان غم از قتلگاه عبور مى كرد و جنازه مطهر برادر و يارانش را، روى خاك تيره كربلا ترك مى كرد و جدا مى شد!.

خلق در ظل خودى محو و تو درنور خدا***ما سوى در چه مقيمند؟ و مقام تو كجاست

دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت***آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست

پرچم سلطنت افتاد كيان را زكيان***سلطنت سلطنت توست كه پاينده لواست

زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست***بلكه زنده است شهيدى كه حياتش زقفاست

دولت آن يافت كه درپاى تو سر داد ولى***پادشاهست فقيرى كه در اين كوچه گداست

تو در اول سر و جان باختى اندر ره عشق***تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاست (1)

ألالعنة اللّه على القوم الظّالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.


1- فلسفه قيام و عدم قيام امامان ص 187 از كتاب تحريف شناسى ص 158 از شمع جمع فؤاد به نقل مرحوم عماد زاده، درزندگانى حضرت اباعبداللّه الحسين ج 1 ص 384.

ص: 267

مجلس 21 نور خدا خاموش نمى شود

از زمان حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام در ميان جوامع بشرى، هميشه حق باباطل درگير بوده و اهل باطل سعى در برچيدن بساط حق بودند، و چون باطل با خواسته هاى نفس و شهوت پرستى انسان ها موافقت دارد، افراد و تعداد پيروان آن نيز بيشتر و نفرات حق كه مخالف خواسته هاى نفس و شيطانست كم بوده است.

بنابراين در ميان اين دو نيروى متضاد، قدرت نمائى و تضاد در طول تاريخ جريان داشته و دارد و خواهد داشت، ولى هيچوقت سپاه بيشمار باطل، نتوانسته بر ارتش قوى و نيرومند كمِ حق، فايق آيد و نور حق را كه نور خداست، خاموش نمايد، زيرا خود ذات بارى تعالى پشتيبان روشن نگهداشتن ابدى اين نور است در قرآن مجيد چنين مى فرمايد:

1- يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ توبه: 32 آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند!.

2- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8)

صف: 8

در دوآيه مورد بحث تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده است و مى گويد: اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند اراده كرده است كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد، تا همه جهان را فرا گيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند هر چند كافران را خوشايند نباشد

ص: 268

در اين مورد به چند نكته بايد توجه كرد:

1- در اين آيه آئين خدا و قرآن مجيد و تعاليم اسلام به نور و روشنائى تشبيه شده و مى دانيم كه نور سرچشمه حيات و جنبش و نمو و آبادى در روى زمين و منشأ هر گونه زيبائى است.

اسلام نيز آئينى است تحرك آفرين كه جامعه انسانى را در مسير تكاملها به پيش مى برد و سرچشمه هر خير و بركت است.

تلاشها و كوششهاى دشمنان را نيز به دميدن و فوت كردن با دهان تشبيه كرده است و چه قدر مضحك است كه انسان نور عظيمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند؟ و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.

2- مسئله خاموش كردن نور خدا در دو مورد از قرآن آمده و در هر دو مورد به عنوان انتقاد از تلاشهاى دشمنان اسلام ذكر شده ولى در ميان اين دوآيه مختصر تفاوتى در تعبير ديده مى شود، درآيه اول يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا ذكر شده در حالى كه در سوره صف يريدون لِيُطْفِؤُا آمده است و مسلما اين تفاوت در تعبير اشاره به نكته اى است.

راغب در مفردات در توضيح تفاوت اين دو تعبير مى گويد: آيه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است ولى درآيه دوم اشاره به خاموش كردن توأم با توسل به مقدمات و اسباب است.

يعنى خواه آنها بدون استفاده از مقدمات و خواه با توسل به اسباب مختلف براى خاموش كردن نور حق بپاخيزند، با شكست روبرو خواهند شد.

3- كلمه يأبى از ماده اباء به معنى شدت امتناع و جلوگيرى كردن از چيزى است و اين تعبير اراده و مشيت حتمى پروردگار را براى تكميل و پيشرفت آئين اسلام به ثبوت مى رساند و مايه دلگرمى و اميدوارى همه مسلمانان نسبت به آينده

ص: 269

اين آئين است، اگر مسلمانان، مسلمان واقعى باشند!.(1)

در آياتى ازقرآن مى خوانيم كه چگونه گروهى معاند و لجوج على رغم بشارت پيامبر پيشين حضرت مسيح (عليه السلام) در باره ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم)، و على رغم توأم بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم) با بيّنات و دلائل روشن و معجزات، چگونه به مقابله و انكار برخاستند تا نور خدارا خاموش كنند اما موفق نشدند و تا ابد نخواهند شد.

در دومين آيه براى اين كه نشان دهد دشمنان حق قادر نيستند آئين او را برچينند و نور آن را خاموش كنند، ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد:

2- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ صف: 8 آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند!.

آنها به كسى مى مانند كه مى خواهد نور آفتاب عالمتاب را با پف كردن خاموش سازد آنها خفاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند مى توانند به مقابله با اين چشمه نور برخيزند.

تاريخ اسلام سند زنده اى است بر تحقق عينى اين پيشگوئى بزرگ قرآن، چرا كه از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چيده شد: گاه از طريق سخريه و ايذاء و آزار دشمنان.

گاه از طريق محاصره اقتصادى و اجتماعى.

گاه از طريق تحميل جنگهاى گوناگون در ميدان هاى احد و احزاب و حنين و ...

گاه از طريق توطئه هاى داخلى منافقان.

گاه از طريق ايجاد اختلاف در ميان صفوف مسلمين.

گاه از طريق جنگهاى صليبى.


1- تفسير نمونه ج: 7 ص: 369 ببعد.

ص: 270

گاه از طريق اشغال سرزمين قدس و قبله اول مسلمين.

گاه از طريق تقسيم كشور عظيم اسلامى به بيش از چهل كشور!

گاه از طريق برنامه تغيير خط و بريدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خويش.

گاه از طريق نشر فحشاء و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقيده در ميان قشرهاى جوان.

گاه از طريق استعمار نظامى و سياسى و اقتصادى.

و گاه از طرق ديگر ...

ولى همانگونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روزبه روز در گسترش است و دامنه اسلام هر زمان به گذشته وسيعتر مى شود، و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك صهيونيست ها و صليبى ها و ماترياليست هاى شرق، رو به افزايش است، آرى آنها پيوسته مى خواهند كه نور خدا را خاموش سازند ولى خداوند اراده ديگرى دارد.

و اين يك معجزه جاودانى قرآن است.

يعنى خواه آنها مقدمه چينى كنند يا نكنند قادر به خاموش كردن نور الهى نيستند! درآيه ديگر براى تاكيد بيشتر با صراحت مى گويد: (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ). او كسى است كه فرستاده خود را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همه اديان غالب كند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند

تعبير به أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِ به منزله بيان رمز پيروزى و غلبه اسلام است، زيرا در طبيعت هدايت و دين حق اين پيروزى نهفته است، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مايه پيروزى است، و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدى در اين راه ايجاد كند.

جالب اينكه اين آيه با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجيد آمده: يك بار در سوره توبه (آيه 33) و يك بار در سوره فتح (آيه 28) و يك بار در سوره صف آيه

ص: 271

9.

ولى نبايد فراموش كرد كه اين تكرار و تاكيد در زمانى بود كه هنوز اسلام در جزيره عربستان جا نيفتاده بود، تا چه رسد به نقاط ديگر جهان، اما قرآن در همان وقت مؤكدا روى اين مساله تكيه كرد و حوادث آينده صدق اين پيشگوئى بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق، و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد، و دشمنان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است.

البته مرحله نهائى اين پيشروى به عقيده ما با ظهور حضرت مهدى روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است.

در باره محتواى اين آيه و اينكه منظور غلبه منطقى يا غلبه قدرت است؟ و ارتباط آن با ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) چگونه است؟ بحثهاى بيشترى مى خواهد كه در موقع مناسب بيان خواهد شد.(1)

درآيه سوره فتح، مى فرمايد: او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه اديان غالب گرداند، و كافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً).

اين وعده ايست صريح و قاطع، از سوى خداوند قادر متعال، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان.

يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) درآيه قبل از اين آيه، به شما خبر پيروزى داده كه با نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مى شويد، و مراسم عمره را بجا مى آوريد بى آنكه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد،


1- تفسير نمونه ج: 24 ص: 81 ببعد.

ص: 272

و نيز اگر خداوند بشارت فتح قريب (پيروزى خيبر) را مى دهد تعجب نكنيد، اينها اول كار است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت.

چرا نشود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله هدايت است (أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى) و آئين او حق است (وَ دِينِ الْحَقِ) و هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را درآيات اين قرآن، و احكام فردى و اجتماعى، و قضائى، و سياسى اسلام، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بنگرد، و از پيشگوئيهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى پيوندد ارتباط اين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) را به خدا به طور قطع بداند.

آرى منطق نيرومند اسلام، و محتواى غنى و پر بار آن، ايجاب مى كند كه سرانجام اديان شرك آلود را جاروب كند، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وا دارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند.

در اينكه منظور از اين پيروزى پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى؟ در ميان مفسران گفتگو است: جمعى معتقدند اين پيروزى تنها پيروزى منطقى و استدلالى است، و اين امر حاصل شده است، چرا كه اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد.

در حالى كه جمعى ديگر پيروزى را به معنى غلبه ظاهرى و غلبه قدرت گرفته اند، و موارد استعمال اين كلمه (يظهر) نيز دليل بر غلبه خارجى است، و به همين دليل مى توان گفت: علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته، و هم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد، و اين امر به وسيله قيام مهدى

(روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه) تكميل مى گردد،

ص: 273

چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله وسلّم) نقل شده است كه فرمود: لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله الله كلمة الاسلام:

در سراسر روى زمين خانه اى از سنگ و گل، يا خيمه هائى از كرك و مو، باقى نمى ماند مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى كند!.

اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به الهدى را اشاره به استحكام عقائد اسلامى دانسته اند در حالى كه دين الحق را ناظر به حقانيت فروع دين مى دانند، ولى دليلى بر اين تقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع.

در اينكه مرجع ضمير در ليظهره اسلام است يا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم)؟ مفسران دو احتمال داده اند، ولى قرائن به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان دين حق است، چرا كه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين.

آخرين سخن در موردآيه اينكه جمله كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً اشاره اى است به اين واقعيت كه اين پيشگوئى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش اللّه است، و رسالت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نيز خدا است، و اگر سهيل بن عمرو (در صلح حديبيه) و امثال او حاضر نشوند عنوان رسول الله بعد از نام محمد (صلى الله عليه و آله وسلّم) بنويسند عرض خود مى برند و زحمتى هم براى ما ندارند!(1)

پس نتيجه روشن به دست مى آيد كه هيچ وقت نور خدا خاموش نمى شود و هيچ كس قدرت خاموش كردن آن را هم ندارد به مطالبى دقت نمائيد.

قابيل از پسران آدم عليه السلام برادرش هابيل را سر بريد و شهيد كرد و نمرود ونمروديان، قهرمان توحيد ابراهيم خليل عليه السلام را به آتش انداختند تا نور خدا


1- تفسير نمونه ج: 22 ص: 110 ببعد.

ص: 274

خاموش شود، نشد، بلكه بيشتر شعله ور گرديد و پرتو افكند.

فرعون فرعونيان، سى سال نوزادان بى گناه را سربريدند و شكم مادران مظلوم را شكافتند، تا از به وجود آمدن موسى، نابود كننده كاخ ستم فرعون، جلوگيرى كنند ولى نشد بلكه با تدبير خداى توانا، همان موجود را در دامن خود فرعون، پرورش داد و بزرگ نمود و به مادرش، حق شير دهى فراوان، تعيين نمود و با آرامش خاطر نوزادش را بزرگ نمود و در نهايت با دست همان نوزاد كاخ ظلم فرعون را، فرو ريخت و از بيخ و بن، بركند و نابود ساخت.

صيانه عيال مؤمن آل فرعون را با بچه هايش در جلوى چشم مادر، يك به يك درآتش سوزاند و اعدام نمود و خود مادر را نبز به آتش كشيد تا از پيشرفت برنامه هاى خداشناسى حضرت موسى عليه السلام جلوگيرى نمايد، علاوه بر اين كه نتوانست خود و ايل و تبار و ارتش و فرماندهانش، برباد و نابود شدند.

فرمان رواى ستمگر زمان حضرت يحيى عليه السلام با لطايف الحيل شهبانوى خود، با دخترش ازدواج مى كند و شيفته عشقبازى او مى گردد، حضرت يحيى عليه السلام مأمور تبليغ او مى شود و هرچه موعظه و نصيحت كرد، به جائى نرسيد و دستور داد سر اورا درجلوى چشمش در طشت ببرند، بريدند ولى يك قطره از خون آن نور خدا به زمين افتاد هرچه خاك روى آن قطره خون ريختند، باز جوشيد و بالا آمد تا به صورت تلّى در آمد و ديدند فايده نداد، رها كردند و آن خون بناحق ريخته شده مدتها گذشت و كسى هم به اين عمل شاه اعتراض نكرد تا اين كه بخت النصر فرمان رواى بابل (حلّه عراق) به آن سرزمين تاخت و غلبه كرد و به آن تل رسيد و خون درحال جوشش را پرسيد، جريان را شرح دادند.

دستور داد تا از جوش افتادن آن خون، از مردم آن شهر بكشند!، هرچه كشتند خون از جوش نيفتاد تا اين كه همه اهل شهر قتل عام شدند و گفتند: امير از اهل شهر كسى نمانده و خون نيز درحال جوش است، گفت بگرديد شايد كسى مانده، گشتند پير زنى را ديدند كه در گلخن حمام مخفى شده، او را نيز كشتند و خون از جوش

ص: 275

افتاد!.

سالها گذشت خود اين بخت النصر حضرت دانيال عليه السلام را نود سال در زندان نگهداشت تا صدايش به جائى نرسد و ماده شير را براى خوردن و دريدن او هم، به چاه انداختند، شير بجاى دريدن و خوردن او، ديدند به آن حضرت شير مى دهد و نميگذارد از گرسنگى بميرد.

به هر طريق سعى در خاموش كردن نور خدا كرد آما برعكس شد و در نهايت خود نيز با وجود آن شهرهاى هفتگانه تودرتو و نصب علائم امنيت و ارتش قوى و شكست ناپذير، عاقبت در دست گارد شخصى و نگهبان خاص ايرانى خود، كشته شد و به جرگه ستمگران تاريخ پيوست.

و نسل ابتر گويان و دم بريده ندا در آوران مانند عاص بن وايل كه داراى يازده فرزند بود و به قريش افتخار مى كرد و به خود مى باليد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زخم زبان مى زد، را برانداخت و از بين برد ديگر نشانى از او نماند اما از نسل ونژاد تنها دختر جوان مظلوم و خسته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، دنيا را پر نمود با اين كه در سال هاى متمادى حكومت امويان و عباسيان و جز آنها، قتل عام و تبعيد و در بدر شدند، ولى با خواست خدا، كوى و برزن و جاى جاى كره زمين را از آنها پرنمود و غنى ساخت.

پس از رحلت جانسوز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسانى در اريكه قدرت قرار گرفتند و براى برانداختن و از بيخ و بن بركندن شيعيان مظلوم تاريخ على عليه السلام، دست به كار شدند و پيروانشان را تا به امروز قتل عام كردند و هنوز هم با بمب گزارى هاى ناجوان مردانه، زن و بچه بيگناه را به خاك و خون مى كشند كه شايد از شيعيان ديّار بشرى نماند ولى خداوند با حراست خود، روز بروز تعدادشان را بيشتر و از بين رفتنشان، جلوگيرى به عمل مى آورد و ممانعت مى كند.

يزيد باكشتن و به شهادت رساندن حسين عليه السلام وقتل عام كمك و ياران او و با دستور أحرقوالخيام و من فيها خيمه و هرچه در آن است را، به آتش بكشيد و بسوزانيد، مى خواست همه خاندان نبوت را، ريشه كن نمايد و بابه اسارت بردن

ص: 276

افراد خاندان او و حتى به مجلس شام كشاندن جوان بيمار و مريض را، مى خواست نسل على و آل او را ريشه كن سازد و از ميان بردارد، ولى در همان مجلس شام، قبر خود و امويان را كَند و خود را رسوا ساخت و با كلمات شرر بار و آتشين همان بيمار، (أنا بن مكة و منا، أنا بن زمزم و صفا و. و.) كاخ سلطنت و رياست خود را به آتش كشيد و نابود ساخت بطورى كه از ترس خشم مردم، به قصر استبدادش پناهنده شد.

امثال اين قضاياو داستان ها در تاريخ و نوشته هاى گذشتگان، فراوان است، فقط چشم بينا و عقل پويا، مى خواهد كه با رأى العين، ببيند كه نور خدا خاموش نشده و تا ابد باقى خواهد ماند و درنهايت با دست پرتوان و سيطره قدرتمند، حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمى لتراب مقدمه الفداء، به كمال خواهد رسيد انشاءاللّه.

لب تشنه جان سپرد كنار دونهر آب***نقش ستمگران همه نقش بر آب كرد

تن زير بار ذلت و زور خسان نداد***تاحشر بهر حق طلبان فتح باب كرد

گر عترتش خرابه نشين شد به شهر شام***بااين عمل بناى ستم را خراب كرد

مرغ دلش زسوز عطش گر كباب شد***قلب جهانيان زغم خود كباب كرد

او براى تحقق اين مأموريت، هر چه داشت براى رسيدن به هدف مقدسش در طبق اخلاص گذاشت و تقديم معبود نمود شاعر(1) هم جسورانه از طرف معبود گويا خطاب به او مى گويد:

(اى حسين):

چون خودى را در رهم كردى رها***تو مرا خون من تورايم خونبها

هر چه بودت داده اى اندر رهم***در رهت من هر چه دارم مى دهم


1- فلسفه قيام و عدم قيام امامان ص 193 از وفائى زير عنوان( راز بين عاشق و معشوق) از كتاب تحريف شناسى در پرتو امام شناسى ص 58.

ص: 277

كشته گانت را دهم من زندگى***دولتت را تا ابد پايندگى (1)

ألالعنة اللّه على القوم الظّالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

خدايا به احترام آن خون هاى بناحق ريخته و به تقدس آن وجودهاى ملكوتى، مارا در دنيا و آخرت مشمول رحمت خود قرار ده، از شفاعت آنها محروم نگردان و اين خدمت تبيلغ را از اين بنده عاصى به احسن وجه، قبول بفرما آمين يا ربّ العالمين.

مجلس 22 ضرورت نبوت و امامت

با تشخيص عقل و خرد و با پذيرفتن عدالت ذات باريتعالى، مى دانيم كه بايد خداوند بايد ميان خود و مخلوقاتش، كسانى را به عنوان سفير يا قاصد ويا پيغمبر، داشته باشد، تادر روز قيامت، اگر كسى را طبق علم خود به عواقب اشخاص، بخواهد كيفر بد دهد و مجازات سخت نمايد، نگويد خدايا چرا مرا باعذاب بد خود معذبم مى كنى؟! اگر خداوند بگويد: چون من مى دانستم با عاقبت بد از دنيا مى رفتى، لذا سزاى تو عذاب سخت و آتش جهنم است، مى گويد: خدايا براى من حجت و نماينده فرستادى و نظرات ترا تشريح و توضيح داد من عمل نكردم؟! وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (طه 134) اگر ما آنان را پيش از آن (كه قرآن نازل شود) با عذابى هلاك مى كرديم، (در قيامت) مى گفتند: «پروردگارا! چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا ازآيات تو پيروى كنيم، پيش از آنكه ذليل و رسوا شويم!».

اما اگر قاصد يا سفيرى از سوى خدا بيايد ديگر حرفى براى گفتن ندارد و عدالت


1- فلسفه قيام و عدم قيام امامان ص 194.

ص: 278

هم اين را اقتضاء مى كند.

بدينجهت بايد از طرف خداوند، شخصيت هائى براى راهنمائى و هدايت بندگانش فرستاده شود كه تكليف همه روشن گردد.

پس از بيان اين مقدمه، ضرورت بودن پيامبر و امام عليهم السلام از طرف خداى متعال محرز مى گردد، لذا خداى توانا با فرستادن يكصد و بيست چهار هزار انبياء عليهم السلام در طول تاريخ، هم حجت خودرا بربندگان، تمام نموده و هم بندگان را براى نيل به سعادت ابدى، رهنمون گشته است

ازميان اين پيغمبران نيز پنج نفر از انبياء، (حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و حضرت محمد عليهم السلام) صاحبان شريعت مستقل بودند كه در فاصله هر دو شريعت پيامبران و اوصيائشان، براى تبليغ، بايد از شريعت قبل از خود تبعيت نمايند و دستورات آن را به مردم برسانند، بعد از حضرت نوح تا حضرت ابراهيم و از او تا حضرت موسى و ازاو تا حضرت عيسى و بعد از او هم تا زمان رسول خدا صلوات اللّه عليهم اجمعين بايد به شريعت پيش از خود تبعيت نمايند و به مردم برسانند، اما چون پيغمبر اسلام، خاتم انبياء و آخرين پيغمبر صاحب شريعت پنجم است و بعد از او پيغمبر صاحب شريعت، نخواهد بود، تا برچيده شدن اين مجموعه فعلى جهان آفرينش، دين اسلام، دين واقعى مردم و آخرين شريعت آسمانى است، پس هيچ دينى جز دين اسلام، در پيشگاه خداوند، قبول و پذيرفته نخواهد بود.

در اين مورد به چندآيات مباركات، دقت كنيد و به توضيحات مربوط به آنها گوش فرا دهيد.

1- وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ بقره: 193 و با آنها پيكار كنيد! تا فتنه (و بت پرستى، و سلب آزادى از مردم،) باقى نماند؛ و دين، مخصوص خدا گردد. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشويد! زيرا) تعدّى جز بر ستمكاران روا نيست.

ص: 279

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ بقره: 208 اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و آشتى درآييد! و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد؛ كه او دشمن آشكار شماست

3- إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ آل عمران: 19 دين در نزد خدا، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن) ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود؛ و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، (خدا به حساب او مى رسد؛ زيرا) خداوند، سريع الحساب است.

4- وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ آل عمران: 85 و هر كس جز اسلام (و تسليم در برابر فرمان حق،) آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت، از زيانكاران است

5- .... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً المائدة: 3 .... امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم ....

بنا براين در زمان ما و تا انقراض عالم، اسلام، تنها دين خدا و آخرين اديان است، پس آنهائى كه دم از كليميت و مسيحيت و جز آن، سخن به ميان مى آورند يا عنود و لجوجند و يا بى خبر از مسائل شريعت و يا دربلا تكليفى به سر مى برند.

پس بايد از اين گونه آقايان سؤال نمود اگر بنا باشد در اختيار دين آزاد باشيم و هرچه راجع به انتخاب دين، تصميم بگيريم، همان مورد رضايت خداست، سخت در اشتباهند زيرا خداست كه دين مورد رضايت خود را تعيين مى كند و بندگانش را به عمل كردن به آن، امر و از عناد و لجاجت در برابر آن منع مى كند.

اشتباه نشود در دين اكراه و الزام و اجبارى نيست و هركس در اختيار آن، مسيحيت و كليميت يا زرتشتى و مانويت و. و. را انتخاب نمايد، آزادند و نبايد به

ص: 280

زور دينى را تحميل كرد، ولى بايد به پيامد و تبعات انتخاب خود هم آماده باشند.

پس بايد بدانيم كه مورد قبول و پذيرش ورضايت خدا در عمل كردن، به كدام دين است و بايد در هر برهه از زمان با كدام دين، سر وكار داشته باشند و رضاى خدا را جلب نمايند.

بلى طبق آيات قرائت شده، آخرين دين، اسلام و آخرين فرستاده خدا، محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله و سلم است و مورد رضايت او.

و اما در مورد لزوم امامت مانند نبوت،

بحث هاى داغ و اخبار و روايات فراوان داريم كه با مراجعه به كتاب هاى مربوطه مانند (كتاب الحجة اصول كافى و بحارالانوار و غيره) اهميت و ضرورت آن، روشن مى شود. ما فقط به چند روايت بسنده مى كنيم كه براى عاقل يك اشارت كافيست.

1- سليمان بن اعمش بن مهران از امام صادق عليه السلام از پدرش از جدش على بن حسين عليهم السلام فرمود: نحن أئمّة المسلمين و حجج اللّه على العالمين و سادات المؤمنين و قائد الغرّ المحجّلين و موالى المسلمين و نحن أمان لأهل الارض كما أنّ النّجوم، أمان لأهل السّماء و بنا يمسك السّماء أن تقع على الارض الّاباذنه و بنا ينزل الغيث و تنشر الرّحمة و تخرج بركات الارض و لولا ما على الارض منّا لساخت بأهلها، ثمّ قال و لم

تخل منذ خلق اللّه آدم عليه السلام من حجّة اللّه فيها، اما ظاهر مشهور أوغائب مستور و لا تخلوالارض الى أن تقوم السّاعة من حجّة و لولا ذالك لم يعبداللّه قال سليمان: فقلت:

لجعفرالصّادق رضى اللّه عنه كيف ينتفع النّاس بالحجّة الغائب المستور؟ قال كما ينتفعون بالشمس اذا سترهاسحابٌ (1) ما امامان مسلمان ها و حجت هاى خدا بر عالميانيم و آقايان مؤمنان و بزرگان سفيد پيشانيان (رو سفيدان نشاندارامت اسلام)


1- منتخب الاثر: 330 از ينابيع المودة: و غاية المرام از حموى و بحار و امالى.

ص: 281

و مولاهاى مسلمانانيم، ما امان بر مردم روى زمينيم آنگونه كه ستارگان امان اهل آسمانند، و با (وجود) ما از فرو ريختن آسمان بر زمين، جلوگيرى مى شود مگر با اذن خدا، و باما باران مى بارد و رحمت خدا پخش مى گردد و بركت هاى زمين بيرون مى آيد و اگر نبود در روى زمين كسى از ما، فرومى ريخت به اهلش، سپس فرمود: و از حجت خالى نمانده از زمانى كه آدم عليه السلام را آفريده، در ظاهر شناخته شده و يا غائب است پشت پرده، و زمين از حجت خالى نمى ماند تا روز برپائى قيامت و اگر چنين نبود، خداوند عبادت نمى شد، سليمان گفت: به جعفرصادق، خدا از او راضى باشد گفتم: مردم چگونه از حجتى كه غايب و پشت پرده است بهره مى برند (و استفاده مى كنند)؟ فرمود: آن گونه كه از خورشيد بهره مى برند زمانى كه ابرى بر آن پرده پوشى نمايد.

2- ابى حمزه گويد: به ابى عبد اللَّه عليه السلام عرض كردم: «تبقى الأرض بغير إمام؟ آيا زمين بدون امام مى ماند؟!» فرمود: «لو بقيت الأرض بغير إمام ساعةً لساخت؛(1) اگر زمين يك ساعت بدون امام بماند، فرو مى رود (ويران مى گردد).»

3- امير مؤمنان عليه السلام فرمود: اللَّهمّ لاتخلو الأرض من حجّة لك على خلقك ظاهر أو خافي مغمور لئلّا تبطل حججك وبيّناتك؛(2) خدايا! زمين بدون حجّت تو بر خلقت خالى نمى ماند، چه در آشكار و چه در پنهان.»

4- ابى جعفر (امام باقر عليه السلام) فرمود: «اگر امام يك ساعت از زمين برداشته شود، زمين اهلش را فرو مى برد و اهل خود را هم چون درياى خروشان به جوش


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازبحارالأنوار: 23/ 21 ب 1 ح 20 به نقل از علل الشّرايع: ص 76 و كمال الدّين: ص 116.
2- همان مدرك: 23/ 20 ب 1 ح 17 از علل الشّرايع: ص 76؛ و ح 16 از تفسير قمى: ص 336 باتعبير( لايخلوالأرض من قائم بحجّة اللَّه، امّا ظاهر مشهور، و امّا خائف مغمور، لئلّا تبطل حجج اللَّه و بيّناته).

ص: 282

و خروش مى آورد.(1)

امام سجّاد عليه السلام فرمود: «لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت الأرض بأهلها، إنّ اللَّه تبارك وتعالى جعلنا حجّةً في أرضه وأماناً في الأرض لأهل الأرض؛(2) اگر زمين بدون امام بماند، اهلش را فرو مى برد. خداى تبارك وتعالى ما را در زمين بر اهل زمين حجّت و امان قرار داده است.»

5- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّي وأحد عشر من ولدي وأنت يا علي! زرّ الأرض، بنا أوتد اللَّه أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهب الإثناعشر، ساخت الأرض بأهلها ولم يُنظروا!؛(3) من و يازده نفر از اولادم و تو اى على! لنگر (و كوه هاى شامخ تنظيم كننده) زمينيم، و خداوند به وسيله ما زمين را ميخكوب نموده است تا (تعادلش را حفظ و) اهلش را فرو نبرد، پس وقتى دوازدهمى رفت، زمين اهلش را مى بلعد و مهلت داده نمى شوند.»

6- رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يا جابر! مَثَل الإمام مَثَل الكعبة تؤتى ولا يأتي؛(4) اى جابر! مَثَل قائم، مَثَل كعبه است، به سوى او مى آيند و او به سوى آن ها نمى رود.»

7- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الحجّة قبل الخلق، ومع الخلق، وبعد الخلق؛(5) حجّت، پيش از مردم و با مردم و بعداز مردم است.»


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازغيبت نعمانى: ص 155 باب 8.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازالزام النّاصب: ص 4 و 245؛ غيبت نعمانى: ص 69؛ ينابيع المودة: 3/ 148؛ عيون أخبار الرّضاء: 1/ 212؛ غيبت طوسى: ص 132؛ اصول كافى: 1/ 79 با تغيير؛ يوم الخلاص: ص 37.
3- اصول كافى: 1 ص 435؛ منتخب الأثر: ص 33؛ ينابيع المودة: 3 ص 148 بعضى از آن؛ غيبت طوسى: 92؛ بحارالأنوار: 23 باب الإضطرار الى الحجّة روايات در اين مورد فراوان است.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازكفاية الأثر: ص 246، المحجّة: ص 344.
5- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از« غيبةالنّعمانى ص 295.»

ص: 283

8- «لولا الحجُة لساخت الأرض بأهلها؛(1) اگر حجّت (الهى در زمين) نباشد، زمين فرو مى رود (و از هم مى پاشد).»

9- «بنا عُبد اللَّه وبنا عُرف اللَّه وبنا وحّد اللَّه؛(2) خدا (به وسيله) ما پرستيده شد و شناخته شد و به يگانگى پذيرفته شد.»

10- «لولا نحن ما عبد اللَّه؛(3) اگر ما نبوديم، خداوند پرستيده نمى شد.»

11- امام حسين عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد: معرفت خدا چيست؟! فرمود:

«معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذي يجب عليهم طاعته؛(4) شناخت خداوند، شناخت امام در هر زمانى است كه فرمانبردارى از او واجب مى باشد»

در توضيح روايات بالا و امثال آن ها مى توان گفت كه خداوند ائمّه: را راهنماى مستقيم و وسيله تبليغ و شناساندن خود و سبب تعادل زمين قرار داده است (5) و گرنه خداوند از شناساندن خود ناتوان و عاجز نمى باشد. به روايت ذيل توجّه فرماييد.

12- «إنّ اللَّه تبارك وتعالى لو شآء تعرّف العباد نفسه ولكن جعلنا أبوابه وصراطه وسبيله والوجه الّذي يؤتى؛(6) اگر خدا مى خواست خود را به مردم


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از علل الشّرايع: ص 76؛ بحارالأنوار: 23/ 21 ح 20.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از اصول كافى القائم الحجّة: 1 كتاب التّوحيد، باب النّوادر، حديث 10.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از اصول كافى: 1 كتاب التّوحيد، باب النّوادر، حديث 10؛ و ينابيع المودّة: 3/ 143 ب 89 ط نجف منشورات مكتبة العرفان با عبارت« ولولا ذالك لم يُعبد اللَّه» از فرائدالسّمطين.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازبحارالأنوار: 23/ 83.
5- مشروح اين القاب و اسماء در زيارت جامعه كبيرة و مانند آن، آمده است.
6- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از كافى: 1 باب معرفةالامام والرّد اليه حديث 9.

ص: 284

بشناساند، مى توانست، ولى ما را باب ها و صراطها و سبيل ها و وجهى كه بايد به سوى او آمده شود، قرار داد.»

13- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «أهل بيتي أمان لأهل الأرض، كما أنّ النجوم أمان لأهل السماء؛(1) اهل بيت من امان زمينند؛ مانند ستارگان كه امان بر اهل آسمان ها هستند(2)

اين گونه روايت ها اهميت وجود حجت و امام، را براى ما روشن مى سازد، يعنى قوام و پايدارى زمين را با وجود حجت قرار داده است و اگر زمين يك لحظه بدون امام باشد، فرو مى رود و از هم مى پاشد.

شيطان در اين باره چه مى گويد!

از امام صادق عليه السلام روايت آمده است اذا وُلِدَ ولىّ اللّه خرج ابليس فصرخ صرخة يفزع لها شياطينه قال فقالت له ياسيّدنا مالك صرخت هذه الصّرخة قال فقال ولد ولىّ اللّه قال فقالوا وما عليك من ذالك؟ قال انّه ان عاش حتّى يبلغ مبلغ الرّجال هدى اللّه به قوماً كثيراً قال فقالوا له أولاتأذن لنا فنقتله قال لا فيقولون له لِمَ و أنت تكرهه قال لأنّ بقائنا بأولياء اللّه فاذا لم يكن للّه فى الارض ولىّ قامت القيامة فصرنا الى النّار فما لنا نتعجّل الى النّار.(3) زمانى كه ولى خدا متولد شد، ابليس بيرون رفته ناله (وفريادى)


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازمنتخب الأثر: ص 65؛ ذخائرالعقبى: ص 17؛ الصواعق المحرقة: ص 234؛ ينابيع المودة: 2/ 17 و 148؛ الإمام المهدى 6 30- 29 و 108 همگى با الفاظ متفاوت و به يك معنا؛ يوم الخلاص: ص 309 از آن ها؛ و ينابيع المودّة: 3/ 143 ب 89 ط نجف منشورات مكتبة العرفان از فرائد السّمطين از امام سجّاد عليه السلام.
2- براى اطّلاعات بيشتر و جامع تر، در مورد اين فصل و فصول آينده، به كتاب اصول كافى ج 1، كتاب الحجة و جلد 24- 23 بحارالأنوار چاپ جديد و ساير كتب شيعه، مراجعه نماييد.
3- سفينة البحار: ج 2 ص 690 باب الواو بعده اللام.

ص: 285

مى كند كه شيطان هايش فزع كنان به فريادش مى رسند (و دورش را مى گيرند) و مى پرسند اى آقاى ما چه شده كه اين گونه ضجه كشيدى؟! گويد: ولىّ خدا متولد شد، گويند: ولادت او به تو چه؟ (ربطى دارد) گويد: اگر او زنده بماند و به حد مردانگى برسد، خداوند گروه زيادى را بوسيله او هدايت مى كند!.

گويند چرا به ما اجازه نمى دهى اورا به قتل برسانيم؟ گويد: نه (اجازه نمى دهم) مى گويند چرا تو كه از او گريزانى؟ گويد: بقاى ما (شياطين) به وجود اولياى خدا بستگى دارد، پس وقتى كه براى خدا در روى زمين وليى نباشد، قيامت قيام مى كند و ما (هم همگى مى ميريم و) به آتش مى رويم و ما چرا براى رفتن به آتش عجله كرده (و شتاب كنيم)؟!!!.

با اين اظهار و نظريه شيطان، به اهميت وجود امام و حجت الهى در روى زمين، پى مى بريم پس ما بايد چقدر به بودن آن اعتقاد داشته و مهم بشماريم.

و مى دانيم كه حجت و امام از نخبگان و برجستگان، بندگان خدا و از شخصيت هاى ممتاز خدا شناسان و خدا محوران، انتخاب مى شوند كه مورد توجه خود خداوند، مى باشند.

اگر كسى فقط بادقت به كيفيت ولادت و به دنيا آمدن امام اول و امام آخر و زير نظر گرفتن خود ذات باريتعالى، مادران آن دو را، توجه داشته باشد، مطلب به دست مى آيد كه اين شخصيت ها در درگاه و پيشگاه او، داراى چه امتيازاتى هستند، و خداوند آنها را به چه مقام هائى بالا برده است. لطفاً به مطالب بعدى دقت نمائيد.

«على عليه السلام در كعبة»

در تاريخ جهان، از أنبياء گرفته تا فرد عادى، بغير از على عليه السلام نمى توان كسى را پيدا كرد، كه در سيد أيام (جمعه) در ماه حرام (رجب) در بيت الحرام، أبوالائمة الكرام و أشرف أمكنة و مقدس ترين محل روى زمين، يعنى داخل كعبه معظّمة، از مادر متولد شده و قدم به دائره وجود، گذارد.

ص: 286

جائى كه از ناسوتيان گرفته تا لاهوتيان و از ملكوتيان تا جبروتيان، كسى جز اين مولود مبارك، در آنجا چشم به دنيا نگشوده بود، هيچ مادرى را سراغ نداريم اين مدال افتخار را بر سينه زند، جز «فاطمه بنت أسد» مادر اين نوزاد ملكوتى.

مكانى كه هيچ ناپاكى از زن و مرد، حق ورود كه، نه، بلكه حق دست زدن به ديوار بيرونى آنجا راهم ندارد.

ديوار بيرونى جاى خود دارد، بلكه نشستن در اطراف آن حرام و استفاده از فضاى پيرامون آن غير مجاز است؛ چون محل تولد او در قلب مسجد الحرام، كه نه تنها ورود به فضاى داخل آن بلكه تكيه به سمت خارج آن نيز نامشروع شناخته شده است.

پس اين مولود كيست و چيست كه اين همه غير مجازها بر او جايز و حرامها به مادرش حلال و در محوريت كل روى زمين (مسجدالحرام) و در اندرون مركزيت آن «يعنى كعبه» قدم به دائره وجود نهاد!؛

ولادت مولود كعبه در كعبه، در شناساندن شخصيت او بر جهانيان، پرده خيلى از اسرار را برداشته و نقاب از روى سرّ مگوهاى زيادى را كنار زده و آشكار ساخته است؛ خداوند تنها او را به اين مقام اختصاص داد، كه در حرم خود و داخل كعبه خود، از ميهمان تازه وارد و مادرش، سه روز تمام، با أنواع نعمتهاى بهشتى اش پذيرائى كرده و روز چهارم با تشريفات خاص، مرخص نمايد.(1)

مادرى را درد زايمان به ستوه آورده و به كعبه پناه برده و در برابر كعبه ايستاده و نظربه آسمان افكنده و از خداى كعبه در به وجود آوردن بچه اش اين گونه استمدادكرده و يارى مى طلبد،!

پروردگا را من ايمان آورده ام به تو و به هر پيغمبر و رسولى كه فرستاده اى و به هر


1- از مباهله تاعاشورا بخش 3 زير عنوان مولود كعبه خلاصه از بحارالأنوار: 35/ 18، و كتاب هاى فراوان مربوطه.

ص: 287

كتابى كه نازل گردانيده اى و تصديق كرده ام به گفته هاى جدّم ابراهيم خليل كه خانه «كعبه» بنا كرده اوست؛ از تو سؤال مى كنم بحق اين خانه و بحق آن كسى كه اين خانه را بنا كرده است و بحق اين فرزندى كه در شكم من است و با من سخن مى گويد و با سخن گفتن خود مونس من گرديده است و يقين دارم كه او يكى ازآيات جلال وعظمت تست، ولادت او رابر من آسان بگردان!.(1)

خداى كعبه بى درنگ همان ركن پناه گرفته اش را شكافت و مادر رنجور را در جلوى چشمان قريشيان و حاضرين در مسجد الحرام، در اندرون كعبه اش، جا داد و از نظرها پنهان نمود؛ خبر اين واقعه بى سابقه، در مدت كوتاهى در كوى و برزن مكه و پيرامون آن، پيچيد به طورى كه زن و مرد و خورد و كلان، فضاى مسجدالحرام را پر كرده و سه شبانه روز انتظار مى كشند تا برايشان مكشوف شود، كه حال و كار اين مهمان خدا به كجا منتهى خواهد شد.

در كوچه به كوچه و خانه به خانه مكه صحبت از اين جريان شگفت انگيز و بى سابقه است؛ و كليد داران و بزرگان قبايل هرچه تلاش مى كنند دَرِ كعبه را باز كنند تا از اسرار درونى آن سر در آورند ولى به نتيجه نمى رسند.

همه مات و همه مبهوت، همه حيران و سرگردان، كه ميزبان، چگونه از مهمانش پذيرائى مى كند، كدام قابله به مادر او كمك مى نمايد و كدام پرستار افتخار پرستارى او را دارد با چه آبى او را شستشو مى دهند و با كدام پارچه او را خشك مى كنند، اساساً مگر او مانند بچه هاى ديگر به دنيا آمد؟! آيا مادرش او را مانند همه مادران، به دنيا آورد؟! ياپاك و مطهر و از مسير ران راست مادر.(2) و ختنه شده (3)


1- از مباهله تاعاشورا بخش 3 زير عنوان مولود كعبه خلاصه از معانى الأخبار: ص 62؛ علل الشّرائع: ص 56؛ أمالى صدوق: 80؛ بحارالأنوار: 35/ 8 بنقل از غيبة نعمانى و روضة الواعظين مصادر فوق.
2- چون در روايات آمده است كه أئمه عليهم السلام از ران مادرانشان پاك و پاكيزه متولد مى شوند( عن حكيمة بنت الأمام الهادى عليه السلام، فى رواية طويلة: فتأمّلتها فلم أر فيها أثر الحمل فقلت لسيّدى أبى محمّد عليه السلام ما أرى بها حملًا فتبسّم عليه السلام ثمّ قال إنّا معاشر الأوصياء لسنا نحمل فى البطون و إنّما نحمل فى الجنوب و لا نخرج من الأرحام و إنّما نخرج من الفخذ الأيمن من أمّهاتنا لأنّنا نور اللّه الّذى لا تناله الدّانسات الخ بحار الأنوار: 51/ 26؛ منتهى الامال: 2/ 284 چاپ كتاب فروشى علمية سال 1331 شمسى. رواياتى كه از ائمه عليهم السلام در باره اعجاز و ساير مطالبى كه وارد شده و پذيرفتنش براى ما مشكل مى باشد، نبايد آن را رد كنيم، چون ممكن است عقل، ما قاصر از فهم آن باشد يا مصالحى در آن نهفته است كه براى ما پذيرفتنش سنگين آيد، بقيه اين مطلب را در پاورقى بعدى بخوانيد.
3- عن محمد بن عثمان العمرى رضى الله عنه قال: ولد السّيّد مختوناً و سمعت حكيمة تقول: لم يُرَ بأمّه دم فى نفاسها و هذا سبيل أمّهات الأئمّة عليهم السلام بحار الأنوار: 51/ 16 ح 20 بنقل از اكمال الدّين.

ص: 288

آيا در آن سه روز و سه شب، مادر با چيزى تغذيه و تخليه نشد و نخوابيد، و به نوزادش شير نداد و اين مهمان تازه وارد در اين مدت از معده خود چيزى فرو نفرستاد؟!.

آيا ميزبان و مهماندار او، مى خواست با كدام مدالهاى ويژه او را مفتخر كند و به عالميان معرفى نمايد تا در آينده از وجود و امتيازات اختصاصى او بهره مند شوند!؛

ثمّ خرجت بعد الرّابع و بيدها أميرالمؤمنين عليه السلام ثمّ قالت: إنّى فضّلت على من تقدّمنى من النّساء لأنّ آسية بنت مزاحم عبدت اللّه عزّ و جلّ سرّاً فى موضع لا يحبّ اللّه أن يعبد فيه إلّا اضطراراً، و إنّ مريم بنت عمران هزّت النّخلة اليابسة بيدهاحتّى أكلت منها رطباً جنيّاً، و إنّى دخلت بيت اللّه الحرام فأكلت من ثمار الجنّة و أوراقها (و أرزاقها) فلمّا أردت أن أخرج هتف بى هاتف: يا فاطمة سمّيه عليّاً فهو علىٌّ، واللّه العلىّ الأعلى يقول إنّى شققت اسمه من اسمى، و أدّبته بأدبى، ووقفته على غامض علمى، و هو الّذى يكسر الأصنام فى بيتى، و هو الّذى يؤذّن فوق ظهر بيتى، و يقدّسنى و يمجّدنى، فطوبى لمن أحبّه و أطاعه، و ويل لمن أبغضه و عصاه (1) سپس روز چهارم


1- از مباهله تاعاشورا بخش 3 زير عنوان مولود كعبه از علل الشّرائع: ص 56؛ أمالى صدوق: 80؛ بحارالأنوار: 35/ 8 بنقل از غيبة نعمانى و روضة الواعظين ص 67 و مصادر فوق. علامه مجلسى گويد: اين روايت را علامهّ( حلّى) رحمه اللّه در كتاب كشف اليقين ص 6 و كشف الحق از كتاب بشائرالمصطفى ص 9 از يزيد بن قعنب نقل كرده است.

ص: 289

(ميزبان اورا مرخّص كرد و از كعبه) بيرون آمد و اميرمؤمنان عليه السلام دردستش بود و گفت: اى مردم خداوند مرا بر زنان پيش از من برگزيد، چون آسيه دختر مزاحم، خدا را در پنهانى در جائى مى پرستيد كه خدا دوست نداشت در آنجا پرستيده شود، مگر اينكه ضرورت ايجاب نمايد، و مريم دختر عمران با دستهاى خود درخت خشك خرما را تكان داد: برايش خرماى تازه ريخته شد و از آن خورد (و قوّت گرفت)

و من به بيت اللّه الحرام داخل شدم، از ميوه ها و رزقها و ورقهاى بهشتى خوردم هنگامى كه خواستم از آنجا بيرون آيم هاتفى مرا صدا زد و گفت: اى فاطمه او را على نامگذارى كن پس او على است و خدا، على أعلى و گفت: نام اورا از نام خودم پاره كردم و خودم اورا با آداب خودم تأديب نمودم (ادب ياد دادم) و اورا به مشكلات علم خودم واقف كردم (اسرار دانش خود را بر او گشودم)، اوست كه بتها را درخانه من، مى شكند، اوست كه در بالاى خانه ام أذان خواهدگفت، و او مرا تقديس و تمجيد خواهد كرد، پس پاكى باد (و خوشا به حال) كسى كه اورا دوست دارد، و واى به حال كسى كه او را دشمن دارد و به حرفش گوش ندهد.

مادر از مهمانى خدا مرخص شد و بچه نازنينش را بغل كرده بيرون آمد زنان مكه پيرامونش را گرفته و مردانشان از دور نظاره گر اين واقعه حيرت انگيزند

از مادر جريان اندرون كعبه را مى پرسند در آنجا برايت چه گذشت بچه ات را چگونه به دنيا آوردى و قابله و مامايت كِه بود و او را با كدام آب شستى و با چه پارچه اى خشكش كردى و دهها سؤال ديگر.

مادر پاسخ مى دهد: من وقتى كه از سمت شكسته ديوار وارد كعبه شدم و ديوار به حال عادى برگشت، مرا كمى هراس برداشت، و در اين فكر بودم چگونه بچه به دنيا خواهدآمد وسر گذشتم چه خواهد شد؛

ص: 290

ناگهان ديدم از چهار گوشه كعبه چهار خانم با جلالت، ظاهر و به من نزديك شدند؛

شماكيستيد؟! من مادرت حوايم و او سارا و اين مريم و آن يكى آسيه بنت مزاحم زن فرعون (در بعض روايت كلثم خواهر موسى) است؛

براى چه آمده ايد؟ براى كمك به تو (و كارهاى زنانه كه احتياج خواهى داشت) همگى آماده شده اند تا از ميهمان خدا پذيرائى نمايند؛

ناگهان ولىّ خدا مانند آفتاب درخشان، پاك و مطهر در زمين كعبه قرار گرفت و سر به سجده نهاد و با انگشت به آسمان اشاره كرد و گفت: أشهد أن لاإله ألّا اللّه و أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه، بمحمد يختم اللّه النّبوّة و بى يتمّ الوصيّة، و أنا أميرالمؤمنين. پس از گفتن شهادتين، ناگهان از يك ناحيه بيت، حوريانى ظاهر شدند و آب بهشتى آورده و درطشت شست و شو داده و با حوله هاى بهشتى خشكش نمودند و سه روز از ميوه هاى بهشتى تغذيه ام كردند.(1)

پدر با كمال افتخار نوزادش را از مادر تحويل گرفت وقتى كه با او روبرو شد؛

قال علىّ عليه السلام السّلام عليك يا أبة و رحمة اللّه و بركاته، ثمّ تنحنح و قال قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الايات (2) سلام برتوباد اى پدر و رحمت و بركات خدا، سپس سرفه مصنعى كرد و گفت: بنام خداوند بخشنده و مهربان و شروع كرد به خواند سوره مؤمنون تا آياتى.

رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آن وقت سى سال داشت به مادر نوزاد فرمود: اجعلى مهده بقرب فراشى، و كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يلى أكثر تربيته، و كان يطهّر عليّاً فى وقت غسله و يوجره الّلبن عن شربه، و يحرّك مهده عند نومه، و يناغيه فى يقظته، و يحمله على


1- از مباهله تاعاشورا بخش 3 زير عنوان مولود كعبه ص 291 ببعد.
2- از مباهله تاعاشورا بخش 3 زير عنوان مولود كعبه از بحارالأنوار: 35/ 18 از شعبة از قتاده ازأنس از عباس بن عبد المطلب و همچنين از حسن بن محبوب از امام صادق عليه السلام

ص: 291

صدره و يقول: هذا أخى و وليّى و ناصرى و صفيّى و ذخرى و كهفى و ظهرى و ظهيرى و وصيّى و زوج كريمتى و أمينى على وصيّتى، و خليفتى و كان يحمله دائماً و يطوف به جبال مكة و شعابها و أوديتها(1) گهواره او را نزديك رختخواب من قرار ده و رسول خدا صلى الله عليه و آله بيشتر تربيت او را خود انجام ميداد، موقع نظافت، تطهيرش مى كرد و شيرش را مى داد و موقع خواب، گهواره اش را حركت مى داد، در بيدارى برايش آرام آرام، مى خواند، برسينه اش حمل مى كرد و مى فرمود: اين برادر، ولى، ياور، و خالص، و ذخيره، و پشت و پشتوانه ام، وصى، و شوهر كريمه ام، و امين وصيّتم، و خليفه من است؛ او را هميشه حمل مى كرد و در كوهها و دره ها و نهرهاى مكه، مى چرخانيد.

أبوعلى همام گويد: وقتى كه على عليه السلام متولد شد، أبوطالب در حالى كه على عليه السلام در سينه اش بود، دست فاطمه بنت اسد را گرفت، و با خود به أبطح برد و (رو به آسمان نمود) و ندا كرد:

ياربّ ياذالغسق الدّجىّ***والقمر المبتلج المضىّ

بيّن لنا من حكمك المقضىّ***ماذاترى فى اسم ذالصبىّ

پروردگارا اى صاحب آفتاب درخشان و ماه تابان، براى ما بيان فرما از حكم گذشته در قضاى تو، نام اين بچه را چگونه مى بينى؟!.

ناگهان چيزى شبيه ابر آمد و بر سينه ابو طالب چسبيد، ابوطالب آن شيى ء را به سينه چسبانيد، فلمّا أصبح إذاً هو بلوح أخضر فيه مكتوب: چون صبح فرا رسيد ديدند يك لوح اخضرى است كه در آن نوشته شده است؛

خصّصتما بالولد الزّكىّ***و الطّاهر المنت جب


1- از مباهله تاعاشورا بخش 3 زير عنوان مولود كعبه از علل الشّرائع: ص 56؛ أمالى صدوق: 80؛ بحارالأنوار: 35/ 9 بنقل از غيبة نعمانى و روضة الواعظين ص 67 و مصادر فوق. علامه مجلسى گويد: اين روايت را علامهّ( حلّى) رحمه اللّه در كتاب كشف اليقين ص 6 و كشف الحق از كتاب بشائرالمصطفى ص 9 از يزيد بن قعنب نقل كرده است.

ص: 292

المرضىّ فإسمه من شامخ علىّ***علىّ أشتق من العلىّ

(اى ابى طالب و فاطمه بنت اسد) اختصاص يافتيد به فرزند پاك و مطهربا نجابت و رضايت بخش، پس نام او در شامخ اعلى عليست، على كه از نام علىّ الاعلى منشق گشته است.

آرى او على است نامى كه ميهماندارش خود نامگذارى كرد و از نام علىّ الأعلاى خود منشق نمود.

عزيزان خداى متعال اينها را خود انتخاب كرده و برگزيده و علوم اولين و آخرين رابه آنهاياد داده و از طرف خود حجت بر مخلوقاتش قرار داده است، در آخر روايتى كه در جريان آمدن تعدادى از اصحاب به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم واظهار ناراحتى از دست عده اى به جمله اى بر مى خوريم كه خيلى پر معنا و اسرارآميز است ثمّ عاد الى طفوليّته سپس به حالت بچگى اش برگشت، دقت كنيد كه يك دنيا معنا و اسرار در آن جمله نهفته است، يعنى قرائت صحف انبياء و كتاب هاى نازل شده را، با مقام ملكوتى و آسمانى اش، تلاوت كرد و سپس به حالت ناسوتى و طفوليت بشرى برگشت.

عزيزان با در نظر گرفتن شخصيت اين بزرگوار و مطالبى كه بعرض رسيد، كمى به سرگذشت مظلومانه اين سيد مظلومان و اميرمؤمنان عليه السلام در دوران زندگيش بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دقت نماييد كه چگونه عمرش سپرى شد و زندگى پر از غم و غصه اش، پايان پذيرفت.

چگونه بامصائب طاقت فرساى بانوى مظلومه و شهيده اش روبروگرديد و 25 سال دوران خلافت خلفاى سه گانه را، به آخر رسانيد و در نهايت دوران كوتاه پر از گرفتارى هاى طاقت فرسا و مصائب بى پايان خلافت خود را به آخر رسانيد كه با يك جمله كوتاه (فزت وربّ الكعبه) (از زندگى پر از درد و غم) نجات يافتم قسم به خداى كعبه. همه گفتنى ها را گفت و چشم از دنيا فروبست صلوات و سلام خدا به

ص: 293

روان پاكش.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 23 تلاوت كودك چهار روزه، تمام كتاب هاى آسمانى را

از طرف خداى متعال، براى انبياء عليهم السلام و امامان عليهم السلام دو گونه مقام داده شده است مقام تكوينى و ملكوتى كه فوق مقامات بشريت هستند، و مقام تشريعى و ناسوتى، با مقام تشريعى وناسوتى مانند ماها هستند، از مادر متولد شده اند شادند و غمگين و جوانند وپير، بيمارند و سالم، خوابند و بيدار و. و.

ولى در مقام تكوينى و ملكوتى، در ماوراى اين جهان و بالاتر از آن سير مى كنند، معجزات و چيزهاى ماوراء الطبيعة وغيره با اين مقام از آنها صادر مى شود به نمونه اى از اين مقام توجه فرمائيد.

روزى سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذيفه و ابوالهيثم و خزيمه و ابوالطفيل عامربن واثله به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و با حالت غمبار گفتند اى رسول خدا صلى الله عليه و آله از قوم (دار و دسته مخالفان) پشت سر برادر و پسر عمويت (على) حرفهائى مى شنويم كه ما را نا راحت مى كند رسول خدا ضمن روايت مفصلى كه براى آنها درباره على عليه السلام تشريح نمود تا به اينجا رسيد كه: مادرش (فاطمه بنت اسد) به من گفت دستت را دراز كن، دست راستم را به سويش بردم، ديدم على روى دست من است، دست راستش را به گوش راست خود گذاشته أذان و اقامه ابراهيمى، مى گويد و به يگانگى خدا و به رسالت من، شهادت مى دهد سپس به طرف من خم شد و گفت: السّلام عليك يا رسول اللّه، ثمّ قال: لى يا رسول اللّه أقرء؟! قلت إقرأ فوالّذى نفس محمّد بيده لقد ابتدأ بالصّحف الّتى أنزلها اللّه عزّ و جلّ على آدم

ص: 294

فقام بها شيث، فتلاها إلى آخر حرف فيها سلام برتوباد اى رسول خدا آيا بخوانم؟! گفتم بخوان، قسم به خدائى كه جانم در دست اوست، شروع كرد به خواندن صحيفه هائى كه خداوند به آدم نازل كرده بود و پسرش شيث آن را پايدار ساخته بود، از اول تا آخر به گونه اى تلاوت كرد، اگر شيث زنده بود اعتراف مى كرد او از من بلدتر است و صحف نوح و صحف ابراهيم را تلاوت نمود، سپس توراة موسى را، قرائت كرد كه اگر زنده بود اقرار مى كرد بأنّه أحفظ منها بعد زبور داود و انجيل عيسى را خواند اگر حاضر بودند اعتراف مى كردند او (على) حافظتر از آنان است؛

ثمّ قرأ القرآن الّذى أنزل اللّه علىّ من أوّله الى آخره فوجدته يحفظ كحفظى السّاعة من غير أن أسمع من آية ثمّ خاطبنى و خاطبته بما يخاطب الأنبياء، الأوصياء ثمّ عاد الى طفوليّته و هكذا أحد عشر إماماً من نسله، فلِمَ تحزنون سپس قرآنى را كه براى من نازل شده است، از اول تا آخر قرائت نمود، ديدم آن طور كه الان من حفظم همان طور حفظ بود، بدون اين كه من آيه اى را پيش از او (از كسى) شنيده باشم (يعنى هنوز به من دستور ابلاغ نيامده بود و كسى هم حتّى از يك آيه آن اطلاع نداشت) پس با من طورى سخن گفت و من نيز با او، همان طور كه انبياء با اوصياء خود حرف مى زند با احترام رسالت و نبوت بامن گفتگو كرد «ثمّ عاد الى طفوليته» سپس به حالت بچه گى اش برگشت و اين چنين است يازده امام از نسل او پس (اى سلمان و فلان وفلان) شما چرا از شماتت دشمنان غمگين مى شويد (تا آخر روايت)(1).

ولادت مولود كعبه در كعبه، در شناساندن شخصيت مولا بر جهان، پرده خيلى از اسرار را برداشته و نقاب از روى سرّ مگوهاى زيادى را كنار زده و رو كرده است.

خداوند تنها او را به اين مقام اختصاص داد، كه در حرم خود و داخل كعبه خود،


1- از مباهله تا عاشوراء از همين مؤلف بخش 3( مولود كعبه) ص 297 ببعد از بحارالأنوار: 35/ 19، بنقل از كتاب روضة الواعظين: 72- 74 و كتاب الروضة: 17- 18؛ آن دو هم از مجاهد و او هم از دو نفر صحابه، أبى عمرو و أبى سعيد خدرى.

ص: 295

از ميهمان تازه واردش پذيرائى نمايد.

از آنجائى كه خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله فرمود: «يك ساعت تفكر، بهتر از عبادت هفتاد سال است»(1) يك مصداق بارزش همين جاست.

مادرى را درد زايمان به ستوه آورده و به كعبه پناه برده و از خداى كعبه در به وجود آوردن بچه اش استمدادكرده و يارى مى طلبد،! خداى كعبه بى درنگ همان ركن پناه گرفته اش را مى شكافد و مادر رنجور را در جلوى چشمان قريشيان و حاضرين در مسجد الحرام، در درون كعبه جا داده و از نظرها پنهان مى كند؛ خبر اين واقعه بى سابقه، در مدت كوتاهى در كوچه به كوچه مكه و پيرامون آن، مى پيچد به طورى كه زن و مرد و خورد و كلان، فضاى مسجدالحرام را پر كرده و سه شبانه روز انتظار مى كشند تا برايشان مكشوف شود، كه حال اين مهمان خدا به كجا منتهى خواهد شد.

در كوى و برزن مكه صحبت از اين جريان شگفت انگيز است؛ و كليد داران و بزرگان قبايل هرچه تلاش مى كنند دَرِ كعبه را باز كنند ولى به نتيجه نمى رسند.

همه مات و همه مبهوت، همه حيران و سرگردان، كه ميزبان، چگونه از مهمانش پذيرائى كرد، كدام قابله به او كمك نمود و كدام پرستار افتخار پرستارى او را داشت با چه آبى او را شستشو دادند و با كدام پارچه او را خشك كردند، اساساً مگر او مانند بچه هاى ديگر به دنيا آمد؟! آيا مادرش او را مانند همه مادران، به دنيا آورد؟!

ياپاك و مطهر و از مسير ران مادر.(2) و ختنه شده (3)


1- تفكّر ساعة خيرٌ من عبادت سبعين سنةٍ( رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم).
2- چون در روايات آمده است كه أئمه عليهم السلام از ران مادرانشان پاك و پاكيزه به متولد مى شوند( عن حكيمة بنت الأمام الهادى عليه السلام فى رواية طويلة: فتأمّلتها فلم أر فيها أثر الحمل فقلت لسيّدى أبى محمّد عليه السلام ما أرى بها حملًا فتبسّم عليه السلام ثمّ قال إنّا معاشر الأوصياء لسنا نحمل فى البطون و إنّما نحمل فى الجنوب و لا نخرج من الأرحام و إنّما نخرج من الفخذ الأيمن من أمّهاتنا لأنّنا نور اللّه الّذى لا تناله الدّانسات الخ بحار الأنوار: 51/ 26؛ منتهى الامال: 2/ 284 چاپ كتاب فروشى علمية سال 1331 شمسى.
3- عن محمد بن عثمان العمرى 2 قال: ولد السّيّد مختوناً و سمعت حكيمة تقول: لم يربأمّه دم فى نفاسها و هذا سبيل أمّهات الأئمّة عليهم السلام بحار الأنوار: 51/ 16 ح 20 بنقل از اكمال الدّين.

ص: 296

آيا در آن سه روز و سه شب، مادر با چيزى تغذيه و تخليه نشد و نخوابيد، و به نوزادش شير نداد و اين مهمان تازه وارد در اين مدت از معده خود چيزى فرو نفرستاد؟!.

آيا ميزبان و مهماندار او، مى خواست با كدام مدالهاى ويژه او را مفتخر كند و به عالميان معرفى نمايد تا در آينده از وجود و امتيازات اختصاصى او بهره بردارى كند! و هزاران آياها و چراهاى ديگر؟!.

اين دو مطلب را بخوانيد

از جريانات شنيدنى زياد كه در دوران تحصيل در محضر مولا عليه السلام داشتم به دو مطلب ذيل توجه فرماييد.

مطلب اول: بعد از انقلاب «عبدالكريم قاسم» كه در زمان تحصيلات من در عراق اتفاق افتاد بعد از كودتاى او و قتل عام اعضاى سلطنت عراق، ارتباط با ايران قطع كامل شد و هر روز عربها به دَرِ مدرسه ما آمده و عربده مى كشيدند كه ايرانى ها همه شما را قتل عام خواهيم كرد، چون پادشاه شما و ايرانى ها آمريكائى و نوكر آنها هستيد!!.

حالا دقت كامل لازم است، با اين شرايط و با آن تنگدستى، من چگونه زندگى مى كردم، حتى كار به جائى رسيد كه من نزديك سه روز يك لقمه نان و يا چيزى جز آب، خوردنى ديگر پيدا نكردم، كه سدّ جوع كرده و شكمم را سير نمايم؛

يك كتاب كهنه چرم جلد قديمى به نام «حيوةالقلوب» مرحوم مجلسى را داشتم، براى اينكه خودم را سرگرم كنم، آن را باز كردم مطالعه نمايم، اتفاقاً ديدم يك چهارم، يك مهر نان كه مراجع به طلاب مى دادند، لاى كتاب هست، من بناچار آن را

ص: 297

برداشته و در جلوى خانه آيت الله العظمى سيد محسن حكيم قدس سره (1) نانوائى بود به نام شاطر عبّود برده و به او دادم كه برايم يك قرص نان بدهد، او با تعجب به من خيره شد چون تا آن روز نديده بود من از آن گونه مهر نان استفاده نمايم؛

نان را داد من با عجله آمدم از سبزى فروش جلوى مدرسه، يك آنه تقريباً يك ريال ايران سبزى خريدم و شسته و خود را به حجره رساندم، نان را روى ميز مطالعه ام گذاشتم و با شتاب تمام يك لقمه برداشتم و سبزى لاى آن گذاشته خواستم به دهنم ببرم، ديدم دَرِ حجره را زدند، گفتم: تفضّل، (بفرماييد)، ناگهان عرب سياه چهره و لاغر اندام و لوچ چشم (هنوز هم آن قيافه جلوى چشمم است) در را باز كرد و گفت: ياشيخ أنا جوعان و اللّهى أموت من الجوع شيخ من گرسنه ام و به خدا از گرسنگى ميميرم!!.

ببين من به چه حالى ميمانم، آن يك لقمه را هم گذاشتم روى ميز و گفتم: واللّه ماعندى غير هذا تفضّل و كُل به خدا پيش من جز اين، چيزى نيست بفرماييد بخوريد. و عرب هم باكمال آرامش، آن يك قرص نان را با سبزى، چند لقمه كرد و خورد و رفت!!؛

من بيحال افتادم كه خدايا اين چه امتحان و گوشمالى است كه به من مى دهى، چيزى كه به نظرم رسيد بلند شده به حرم رفته از حلّال مشكلات راه حلّى بخواهم؛

به حرم كه رسيدم دوحالت داشتم، يكى قهر و ديگرى التماس، با كمال پر روئى و با سوز دل ملتمسانه و باصداى ضعيف و جسورانه كه از يك لاعلاج و بيچاره سر مى زند عرض كردم «يا اميرمؤمنان آيا مرا با آن مقدمات اعجازآميز به اينجا آوردى


1- من در سال 1381 ببعد را كه خدارا شكر هرسال حد اق يك دو مرتبه، سفرهائى به زيارت عتبات عاليات داشتم و دارم، هتل اقامت ما در آن محل و در آنجا ساخته شده بود خواستم از ساختمان ها ومدرسه اى در آن درس مى خواندم، نشانى بيابم، پيدانكردم از خانه و نانوائى و اساساً از محله و مدارس دينى، نشانى وجود ندارد چون صدام ديكتاتور، همه را ويران و مسافرخانه و هتل ساخته اند، ولى خاطرات جوانى من در آنجا زنده شده بود و مانند فيلم سينمايى از جلوى چشمم رژه مى رفت و رد مى شد!!.

ص: 298

كه ازگرسنگى بميرانى!!»(1) اين را گفتم، و باسوز و گداز، زدم زير گريه و دلم را خالى كرده و افتان و خيزان خود را به منزل رساندم؛ به جان آن مولا قسم، بيش از نيم ساعت از برگشتنم نگذشته بود، باز ديدم در را زدند، گفتم «تفضّل، بفرماييد» من به خيالم گداى ديگريست، يك وقت ديدم يك روحانى باوقار وارد شد و بدون اينكه بنشيند، پولى را روى ميز گذاشت و اين پيغام را داد، «آقاى شيخ نصراللّه خلخالى فرمود: اين پول را خرج كن و ديگر نرو از امير مؤمنان عليه السلام گلايه كنى» اين را گفت و از در بيرون رفت، من بى حال افتادم وقتى كه به خود آمدم ديدم عرق شرم از سر و صورت من مى ريزد!!؛

پول را شمردم ديدم چهارصد تومان آن زمان است و پول زيادى بود.

حال اى عزيز با دقت كامل در زواياى اين جريان تفكر نما؛

1- آيا اين جريان از ابتدا تا انتها براى آزمايش و امتحان من بود؟!.

2- آيا آن مرد خدا چه رابطه اى با امير والائيان عليه السلام داشت كه با آن سرعت حواله را دريافت داشت و هرچه زودتر به روسياهى مثل من رسانيد كه به اصطلاح صدايم در نيايد!!.

3- اين اهل بيت عليهم السلام به گناهكار و بى گناه توجه كامل دارند و نياز نيازمندان را بر طرف مى كنند و هيچ كس را از دَرِ خود مأيوس و محروم بر نمى گردانند!!.

4- اگر كسى دامن اينها را صادقانه بگيرد، بلا شك دير يازود به نتيجه مى رسد، حال به كيفيت گفتن و خواستن و در چه حالى باشد، بستگى دارد.

5- انسان در مواقع استثنائى و پيشامدهاى ناگوار تحمل نموده و صبر خود را از دست ندهد وو ...

مطلب دوم:


1- البته آمدن من به عتبات داستان عجيب و اعجازآميز دارد كه مشروح آن را در كتاب خاطرات زندگى ام مشروحاً نوشته ام كه هنوز تاتاريخ 12/ 10/ 1391 شمسى، زيرچاب نرفته است.

ص: 299

روزى ديديم يك نفر شخص موقر و محترمى، جوانى حدود بيست ساله را، به ضريح اميرمؤمنان عليه السلام بسته و به اصطلاح دخيل انداخته است و بى سر و صدا، اشك مى ريزد، ما از حال او جويا شديم، گفتند: از تجّار بغداد است از قسمت اولاد همين يك پسر را دارد اين هم ناگهان مانند يك تكه گوشت افتاده است و قدرت حركت ندارد (به اصطلاح امروزى ها، سكته مغزى كرده است) و هرچه در توان داشته، براى اين بچه خرج نموده است و آن را به لندن و اسرائيل و به تمامى دكترهاى بغداد برده و نتيجه نگرفته است!؛

در نهايت به او گفته اند: اين بچه خوب شدنى نيست و اورا زجر نده، ببر اطاقى و خدمتكارى به او اختصاص بده تا عمرش به سر آيد!؛

او هم اين كار را كرده است ولى روزى در كنار سفره، پير زن خدمتكار كه خدمت خانه مى كرد، ناراحتى اينها را كه مى بيند مى گويد: آقا تو اين آقازاده را به هرجا بردى و خرج كردى و نتيجه نگرفتى، اجازه مى دهى من هم يك پيشنهادى بكنم!؛

بلى مادر تو هم بگو غرق شونده به هر خس و خاشاك دست مى زند گوش مى دهم بگو، مى گويد: آقا خودت مى دانى مريض هاى لاعلاج دنيا را به مملكت ما مى آورند و به عتبات عاليات امامان وبزرگان دين دخيل مى بندند، چه مانعى دارد تو هم اين بچه را ببرى و در كوفه به حضرت مسلم عليه السلام دخيل كنى؛ اين مرد مثل اينكه خواب بوده بيدار شد، بلافاصله صندلى پشت ماشينش را آماده كرده و بچه را در آن خوابانده به سوى كوفه حركت مى كند و مى گويد: وقتى كه به كوفه رسيدم، به خود گفتم: من كه تا به اينجا آمده ام ببرم به بزرگ خانواده امير عليه السلام دخيل دهم و آورده و دخيل كرده است ما معمولًا هر هفته پنجشنبه ها بعد از ظهر به كربلا مى رفتيم و بعد از زيارت حرمين شريفين نماز مغرب و عشا را خوانده به نجف بر مى گشتيم و به حرم رفته و به منزل مى آمديم، آن هفته هم طبق معمول برگشتيم و من در حرم پس از زيارت به نماز زيارت ايستادم وسط نماز بودم ديدم از طرف قبله ضريح مقدس كه آن جوان به آنجا بسته شده بود، جيغ و داد زن و مرد بلند شد و

ص: 300

ضجه و ناله به حرم پيچيد زنها لى لى گفته فرياد تكبير بلند مى كنند، من با تعجب ديدم آن جوان يك تكه گوشت به دور ضريح مقدس طواف مى كند و مردم لباس تن او را براى تبرك تكه پاره مى كنند، تامن از نماز فارغ شوم، جوان را از حرم بيرون بردند و دور ساختند؛

من بعد از نماز از مشروح جريان جويا شدم و سؤال كردم؟ آنهائى كه آنجا بودند گفتند: ما به طور عادى مشغول زيارت بوديم، ناگهان ديديم اين جوان آن گونه كه تمام قد دراز كرده بودند با همان وضع از زمين كنده شد و به شبكه سمت قبله حرم كه تا ضريح مقدس شش متر فاصله داشت، خورد و به زمين افتاد و بلند شد آن گونه كه ديديد!؛

ما با تعجب از توجه حضرت، به منزل يكى از رفقاء در مدسه بروجردى برگشتيم و از اين اعجاز صحبت مى كرديم، يكى از رفقاء به نام ميرزا حسين بهبهانى كه شوخ طبع بود گفت: بابا چرا گوشم را مى بريد، پدر آن جوان چند روز بود بيخ گوش حضرت زار زار مى گريست، حضرت لگدى به او زد كه گوشم را نبر بلند شو پسرت را ببر، از قدرت لگد امام بود كه تمام قد به شبكه اى كه شش متر با ضريح مقدس فاصله داشت، خورد و بلند شد و رفت؛

بعد از گفتگو در باره اين جريان، يكى از رفقا گفت: دوستان! من مى خواهم يك مسئله خدا پسندانه پيشنهاد كنم، آقاى شيخ على بادكوبه اى دامادآيت اللّه العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى قدس سره را كه مى شناسيد؟ گفتيم: بلى، گفت: او چهار نفر دختر دم بخت دارد ولى به خاطر فقر و كمى جهازيه كسى آنها را نمى گيرد، ما چهار جوانيم بياييد هر يك از ما با يكى از دخترهاى اين مرد ازدواج كنيم، همگى آفرين گفته و به گفته او تسليم شديم؛

در همان مجلس دختر بزرگ را به آقاى ميرزا ضياءالدين ايشگه سوئى نامزد كرديم و دومى را براى من و تقسيم كرديم و فرداى آن روز براى خواستگارى دختر بزرگ رفتيم و گرفتيم و عروسى كرده و منزلى اجاره كرديم و آورديم تمام شد، حال

ص: 301

نوبت من است، از شما چه پنهان، من كه آهى در بساط ندارم، عروسى كنم و دختر مردم را به خانه خالى بياورم؛

چون ماه محرم نزديك بود قرار گذاشتيم من به ايران سفر كنم و در روستاهاى خودم روضه خوانده و چيزى گير بياورم و برگردم عروسى نمايم، حالا باچه پول مسافرت كنم و كرايه ماشين و خرج سفر نمايم، مصلحت در اين ديديم بروم پيش آقاى حاج شيخ نصراللّه خلخالى قرض بگيرم و بعد از برگشتن پرداخت نمايم، با اين هدف به تالار پذيرائى ايشان رفتم چون ايشان داراى مناصب متعدد و دائم سرش شلوغ بود، به تالار كه وارد شدم ديدم جائى براى نشستن نيست فقط بغل دست خود آقا كه احتراماً به فاصله نشسته بودند جا هست، من با كمال پر روئى راست رفتم و طرف چپ ايشان نشستم، بدون اينكه من حرفى بزنم و يا اظهار مطلب نمايم، ديدم دست چپش را از آستين عبايش پنهانى و مخفيانه، بيرون آورد و از آستين عباى من داخل كرد و پولى به دست من داد و يواشكى گفت: اين پول تا دهتان برايت بس مى كند، بلند شدم وبا تعجب بيرون آمدم ديدم آن هم مانند جريان قبل دقيقاً چهارصد تومان آن روز است و دقيقاً تومان آخرش در گلستان روستاى خودم تمام شد.

حال اى شنوندگان گرامى باز مانند مطلب اول در اطراف اين قضيه هم، بايد درست فكر كرد كه انسان مى تواند خود را به چه مقام و به كجاها برساند.

اين دوجريان درايتى است نه روايتى، جريانيست كه به خود من پيش آمد و اين قضيه را عيناً خودم ديدم كه آن مرد خود را به كجاها رسانيده بود و در چه مقام هائى قدم مى زد.

اين مرد يكى از مريدان و دوست داران خاندان نبوّت و رسالت است، خود اين برگزيدگان الهى در كجاها سير مى كنند و قدم مى زنند.

مگر اينها نيستند كه در اخبار غيبيه خود، از زمان و دنياى خيلى دور اين جهان خبرداده اند و از آينده و آيندگان، از انسان ها و مكان ها و دانشها و اختراعات و. و. بى

ص: 302

شمارى، اطلاع رسانى كرده اند، زيرا خداوند علوم تمام اوضاع گذر زمان را در اختيار اين خاندان قرار داده و مانند يك سينى در جلوى چشمشان مجسم است و بس.

مگر همين اميرمؤمنان عليه السلام نبود كه در جواب سؤال ابن ملجم لعين كه پرسيد آقا چرا اين همه به من مى رسى و زياده از حد توجه مى كنى و از ديگران، بيشتر مى پردازى، فرمود: چون تو قاتل منى!!!.

ابن ملجم باناراحتى كامل و با تعجب گفت: آقا من؟!! من دستم بشكند اگر كوچك ترين جسارتى به شما بكنم، ولى آخر چه شد؟!

و هزاران غيبگوئى هاى اين حضرت و اولاد طاهرينش كه قسمتى از آنها را در كتاب «اسلام فراتر از زمان» آورده ام طالبين بيشتر، به آنجا مراجعه نمايد.

و هچنين پيشگوئى هائى كه در باره امام حسين عليه السلام فرموده اند، در هنگام ولادت و در گهواره و عبور از زمين كربلا و حتّى تعيين محل شهادتش و خواب ديدن اميرمؤمنان عليه السلام كه به ابن عباس فرمود: من ديدم حسينم در درياى خون دست و پا مى زند و يارى مى خواهد اما كسى به او كم نمى كند و فرمود: به خدا قسم اينجاست محل خوابيدن شترانشان و گذاشتن وسايلشان و محل شهادتشان.

ألالعنة على القوم الظالمين

مجلس 24 انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت

در سخنرانى هاى قبل در باره ضرورت امامت مانند نبوت و رسالت، مطالبى به عرض رسانده ام كه صحبت امشب ما در باره مأموريت نهائى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مورد تعيين ولايت و امامت و وصايت و جانشين بعد از خود است كه عدم انجام

ص: 303

اين مأموريت مساوى بود، با عدم انجام وظايف تمام تكاليف رسالت در مدت 23 ساله خود.

البته مطلب مهم است و بيان مشروح آن كه كتابهاى متعدد در باره آن از دانشمندان و علماى اهل تسنن و تشيع با مجلدات زياد نوشته شده است، از حوصله يكى دو مجلس خارج است، ولى به صورت فشرده كه وقت عزيزان بيشتر گرفته نشود و مجلس طول نيابد بدون مقدمه، وارد بحث مى شوم.

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67) مائده: 67- اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند. اين آيه لحن خاصى بخود گرفته كه آنرا ازآيات قبل و بعد، مشخص مى سازد، در اين آيه روى سخن، فقط به پيامبر است، و تنها وظيفه او را بيان مى كند، با خطاب اى پيامبر (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ) شروع شده و با صراحت و تاكيد دستور مى دهد، كه آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند. (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).

سپس براى تاكيد بيشتر به او اخطار مى كند كه اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمى كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى! (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).

سپس به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته، دلدارى و تأمين مى دهد و به او مى گويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش، زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ).

و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات، به آنهائى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مى گويد: خداوند

ص: 304

كافران لجوج را هدايت نمى كند (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

جمله بندى هاى آيه و لحن خاص و تاكيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطاب يا أَيُّهَا الرَّسُولُ كه تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عدم تبليغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كه منحصرا در اين آيه از قرآن آمده است، نشان مى دهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده است كه عدم تبليغ آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت 23 سالش.

بعلاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد، نگران بوده و به همين جهت خداوند به او تأمين ميدهد.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه با توجه به تاريخ نزول سوره كه مسلما در اواخر عمر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را با اين تاكيد مامور ابلاغ آن مى كند.

آيا مسائل مربوط به توحيد و شرك و بت شكنى بوده كه از سالها قبل براى پيامبر و مسلمانان حل شده بود؟

آيا مربوط به احكام و قوانين اسلامى بوده با اينكه مهمترين آنها تا آن زمان بيان شده بود؟ و آيا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و يهود و نصارى بوده با اينكه مى دانيم مساله اهل كتاب بعد از ماجراى بنى النضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و خيبر و فدك و نجران، مشكلى براى مسلمانان محسوب نمى شد.

و آيا مربوط به منافقان بوده در حالى كه مى دانيم پس از فتح مكه و سيطره و نفوذ اسلام در سراسر جزيره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند، و نيروهاى آنها در هم شكسته شد، و هر چه داشتند در باطن بود.

راستى چه مساله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مطرح بوده كه آيه مورد نظر اين چنين در باره آن تاكيد مى كند؟! اين نيز جاى ترديد نيست كه وحشت و نگرانى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه براى

ص: 305

كارشكنى ها و مخالفت هاى احتمالى منافقان بوده كه نتيجه آن براى مسلمانان خطرات يا زيانهائى به بار مى آورد.

آيا مساله اى جز تعيين جانشين براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين مى تواند واجد اين صفات بوده باشد.

اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شيعه در زمينه آيه مذكور وارد شده باز مى گرديم تا ببينيم از آنها در زمينه اثبات احتمال به عرض رسيده، چه استفاده مى شود؟ سپس اشكالات و ايرادهائى را كه در زمينه تفسير اين آيه از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار مى دهيم:

شأن نزول آيه تبليغ

گرچه متاسفانه پيشداورى ها و تعصب هاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند، روايات زيادى ديده مى شود كه با صراحت مى گويد: آيه مذكور درباره مولاى مظلومان على (عليه السلام) نازل شده است.

اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن ضمره و ابن مسعود نقل كرده اند و گفته اند كه اين آيه درباره على (عليه السلام) و داستان روز غدير نازل گرديد.

بعضى از احاديث مانند حديث زيد بن ارقم به يك طريق.

و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق! و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق! و بعضى ديگر مانند حديث براء بن عازب به سه طريق نقل شده است.

ص: 306

دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند، عده كثيرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم: حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).

و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.

و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه (بنقل از كتاب طرائف).

و ابن عساكر شافعى (بنا بنقل درّ المنثور جلد 2 صفحه 298) و فخر رازى در تفسير كبير خود جلد 3 صفحه 636.

و ابو اسحاق حموينى در فرائد السبطين.

و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27.

و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.

و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.

و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.

و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.

و بدر الدين حنفى در عمدة القارى في شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584.

و شيخ محمد عبده مصري در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.

و حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا به نقل سيوطى در درّ المنثور) و جمع كثيرى ديگر اين شان نزول را براى آيه مورد بحث نقل كرده اند.

اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران ذكر شده نزول اين آيه را درباره على (عليه السلام) پذيرفته اند بلكه منظور اين است كه روايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده اند، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف، آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود، و يا به خاطر پيشداورى هاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در اينگونه مباحث مى گيرد، از پذيرفتن آن خوددارى كرده اند، بلكه گاهى كوشيده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند

ص: 307

مثلا فخر رازى كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شان نزول آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى و بى ارزش است قبل از آن آورده است! از فخر رازى زياد تعجب نمى كنيم، زيرا روش او در همه جا چنين است، تعجب از نويسندگان روشن فكرى همچون سيد قطب در تفسير في ظلال و محمد رشيد رضا در تفسير المنار داريم كه يا اصلا سخني از اين شأن نزول كه انواع كتابها را پركرده است به ميان نياورده اند، يا بسيار كم اهميت جلوه داده اند به طورى كه بهيچوجه جلب توجه نكند، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نمى داده و يا پوششهاى فكرى تعصب آميز بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پرده ها را كنار زند؟! نمى دانيم.

ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد علي (عليه السلام) مسلّم دانسته اند، اما در اينكه دلالت بر مساله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده اند كه اشكال و پاسخ آنها را بزودى بخواست خدا خواهيد شنيد.

به هر حال همانطور كه به عرض رسيد، رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل تسنن- تا چه رسد به كتب شيعه- نقل شده، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد، و يا به سادگي از آن گذشت نمي دانيم چرا درباره شأن نزول سايرآيات قرآن به يك يا دو حديث قناعت مى شود اما درباره شان نزول اين آيه اينهمه روايت كافى نيست؟!، آيا اين آيه خصوصيتى دارد كه در سايرآيات نيست؟!! و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى مى توان يافت؟!.

موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است كه رواياتى كه ذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره على (عليه السلام) وارد شده است

(يعنى رواياتي مربوط به شأن نزول آيه بود) و گرنه رواياتى كه درباره جريان غدير خم و خطبه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و معرفى على به عنوان وصى و ولى، نقل شده به مراتب بيش از آن است، تا آنجا كه نويسنده محقق علامه امينى در الغدير حديث

ص: 308

غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى دهد حديث مزبور يكى از قطعى ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند، بايد گفت، كه او هيچ روايت متواترى را نمى تواند بپذيرد.

چون بحث درباره همه رواياتي كه در شان نزول آيه وارد شده و همچنين درباره تمام رواياتي كه در مورد حديث غدير نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را از طرز سخنرانى خارج مى سازد بهمين اندازه قناعت كرده، و كسانى را كه مى خواهند مطالعه بيشترى در اين زمينه كنند به كتابهاى الدر المنثور سيوطى و الغدير علامه امينى در 11 جلد چاپ شده، و احقاق الحق قاضى نور الله شوشترى و المراجعات شرف الدين و دلائل الصدق محمد حسن مظفر ارجاع مى دهيم.

خلاصه جريان غدير

در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب مى كند، تعبيرات گوناگونى وجود دارد، بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است، بعضى از روايات گوشه اى از حادثه را نقل مى كند و بعضى گوشه ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و محيط و محل چنين استفاده مى شود كه: در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به پايان رسيد، قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.

ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمى گنجيدند.

نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را همراهى مى كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به

ص: 309

همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند.

آفتاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مى پاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير همه چيز را آسان مى كرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان غدير خم از دور نمايان مى شد.

اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مى كند، راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مى رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در ماموريتهاى موفقيت آميز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت، مؤذن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى كرد.

نه سايبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گياه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه مى كردند.

جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مى خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مى كرد.

ص: 310

نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مى كردند

پناهنده شوند، ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند.

كسانى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند.

لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى روم.(1)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص310

مسئولم شما هم مسئوليد.

شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟ مردم صدا بلند كردند و گفتند: نشهد انك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيرا: ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خير دهد.

سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد؟! همه گفتند: آرى، گواهى مى دهيم فرمود: خداوندا گواه باش! ... بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مى شنويد؟ ... گفتند: آرى و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟ يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟!.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى آن به


1- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 311

دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند و همينكه چشمش به على (عليه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است، در اينجا صداى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رساتر و بلندتر شد و فرمود: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم: چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!.

گفتند: خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) داناترند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فمن كنت مولاه فعلى مولاه: هر كس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است- و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار: خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن.

سپس فرمود: الا فليبلغ الشاهد الغائب: آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند.

خطبه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بپايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام)

ص: 312

و مردم فرو مى ريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خواند: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ...: امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: الله اكبر، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى: خداوند بزرگ است، همان خدائى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت.

در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام) را به اين موقعيت تبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند: بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه: آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى.

در اين هنگام ابن عباس گفت: به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند.

و حسان بن ثابت شاعر معروف، از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:

يناديهم يوم الغدير نبيهم***بخم و اسمع بالرسول مناديا

فقال فمن مولاكم و نبيكم؟ فقالوا***و لم يبدوا هناك التعاميا:

الهك مولانا و انت نبينا***و لم تلق منافى الولاية عاصيا

فقال له قم يا على فاننى***رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه***فكونوا له اتباع صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه***و كن للذى عادا عليا معاديا

يعنى: پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!.

فرمود: مولاى شما و پيامبر شما كيست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض

ص: 313

صريحا پاسخ گفتند: خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه السلام) گفت: برخيز زيرا من ترا بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم.

و سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد.

در اين هنگام، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ...

اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و تشيع آمده است.

گفتگوها و ايرادها

شك نيست اگر اين آيه در غير مورد خلافت على (عليه السلام) بود- همانطور كه گفتيم- به كمتر از اين مقدار از روايات و قرائن موجود در خودآيه قناعت مى شد، همانطور كه مفسران بزرگ اسلامى در تفسير سايرآيات قرآن گاهى به يك دهم مدارك موجود در اين آيه و يا كمتر قناعت كرده اند، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اينجا مانع از قبول بسيارى از واقعيات شده است.

كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسير اين آيه و روايات متعددى كه در شان نزول آن و روايات ما فوق تواترى كه درباره اصل حادثه غدير وارد شده برافراشته اند، دو دسته اند: آنهائى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهين و بدگوئى و دشنام به شيعه، وارد اين بحث شده اند و دسته ديگرى كه روح تحقيق و بررسى حقيقت را تا حدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساله را تعقيب كرده اند، و به همين دليل به قسمتى از حقايق اعتراف كرده ولى به دنبال ذكر پاره اى از اشكالات كه شايد نتيجه شرائط خاص محيط فكريشان بوده است، ازآيه و روايات مربوط به آن گذشته اند.

ص: 314

نمونه بارز دسته اول ابن تيميه در كتاب منهاج السنه است كه درست مانند كسى است كه در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم در گوش كند و فرياد بزند خورشيد كجا است؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشايد و كمى از حقايق را ببيند و نه انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود پى در پى دشنام مى دهد و هتاكى مى كند، عذر اين افراد جهل و بى خبرى و تعصبهاى آميخته با لجاجت و خشونت آنها است كه تا انكار بديهيات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مى كند پيش مى رود، لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنيدن پاسخ آنرا به شنوندگان عزيز نمى دهيم، كسى كه در برابر اينهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثريت آنها از علماى اهل تسنند و به نزول آيه در شأن على (عليه السلام) تصريح كرده اند، با كمال وقاحت مى گويد:

احدى از دانشمندان در كتاب خود چنين چيزى را نقل نكرده! در مقابل او چه مى توانيم بگوئيم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحث كنيم.

جالب اينكه ابن تيميه براى تبرئه خود در برابر كتابهاى معتبر فراوانى كه به نزول آيه درباره على (عليه السلام) تصريح مى كند، با اين جمله مضحك كه (احدى از دانشمندانى كه مى دانند چه مى گويند، اين آيه را در شان على (عليه السلام) نمى داند)! اكتفا كرده است

گويا تنها دانشمندانى مى فهمند چه مى گويند كه با تمايلات افراطى عناد آلود و لجوجانه ابن تيميه هم صدا باشند و گر نه هر كس هم صدا نشد، دانشمندى است كه نمى فهمد چه مى گويد! اين منطق كسى است كه خود خواهى و لجاج بر فكر او سايه شوم افكنده است ... از اين دسته بگذريم.

ولى از ميان ايراداتى كه دسته دوم ذكر كرده اند چند موضوع قابل بحث است كه به عرض عزيزان مى رسانم.

1- آيا مولى به معنى اولى به تصرف است؟

مهمترين ايرادى كه در مورد روايت غدير مى شود، اين است كه مولى از جمله

ص: 315

به معنى دوست و يار و ياور آمده است، و معلوم نيست در اينجا به اين معنى نباشد پاسخ اين سخن، پيچيده نيست، زيرا هر ناظر بى طرفى مى داند تذكر و يادآورى دوستى على (صلى الله عليه و آله و سلم) نياز به اينهمه مقدمات و تشكيلات و خطبه خوانى در وسط بيابان خشك و سوزان و متوقف ساختن جمعيت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت، ندارد، دوستى مسلمانان با يكديگر يكى از بديهى ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشته است.

و آنگهى اين مطلبى نبود كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تا آن زمان آن را تبليغ نكرده باشد، بارها آن را تبليغ كرده بود.

چيزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تامين دهد.

مساله اى نبود كه خداوند با اين لحن كه اگر ابلاغ آن را نكنى تبليغ رسالت نكرده اى با پيامبرش سخن بگويد.

همه اينها گواهى مى دهد، مساله مافوق يك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى اخوت اسلامى از روز اول اسلام محسوب مى شده است.

به علاوه اگر منظور بيان يك دوستى ساده بود، چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قبلا از مردم اقرار مى گيرد ألست اولى بكم من انفسكم: آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم؟ آيا اين جمله هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده دارد؟ و نيز يك دوستى ساده جاى اين نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على (عليه السلام) با اين جمله أصبحت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه: اى على تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى تبريك و تهنيت بگويند و آنرا يك موفقيت تازه بشمرند.

مگر على (عليه السلام) تا آن روز به عنوان يك مسلمان عادى كه دوستيش بر همه لازم است شناخته نشده بود، مگر دوستى مسلمانان با يكديگر چيز تازه اى بود كه نياز به تبريك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم).

به علاوه رابطه اى ميان حديث ثقلين و تعبيرات آميخته با وداع پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با مساله دوستى على (عليه السلام) مى تواند وجود داشته باشد، دوستى ساده على (عليه السلام) با

ص: 316

مؤمنان ايجاب نمى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را در رديف قرآن قرار دهد.

آيا هر ناظر بى طرفى از اين تعبير نمى فهمد كه در اينجا مساله رهبرى مطرح است، زيرا قرآن بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نخستين رهبر مسلمانان و بنابر اين اهل بيت (عليهم السلام) دومين رهبر بوده اند.

2- ارتباطآيات

گاهى گفته مى شودآيات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاريهاى آنها است، مخصوصا نويسنده تفسير المنار در جلد 6 صفحه 466 روى اين مساله، پا فشارى زيادى كرده است.

ولى همانطور كه در تفسير خودآيه گفتيم: اين موضوع اهميت ندارد، زيرا اولا لحن آيه و تفاوت آن باآيات قبل و بعد، كاملا نشان ميدهد كه موضوع سخن در اين آيه، موضوعى است كه باآيات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانيا همانطور كه بارها گفته ايم، قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه مطالب آن در فصول و ابواب معينى دسته بندى شده باشد، بلكه طبق نيازها و حوادث مختلف و رويدادها نازل گرديده است، لذا مشاهده مى كنيم قرآن در حالى كه درباره يكى از غزوات بحث مى كند فى المثل يك حكم فرعى را به ميان مى آورد، و در حالى كه درباره يهود و نصارى سخن مى گويد، روى سخن را به مسلمانان كرده و يكى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مى كند.(1)

عجيب اينكه بعضى از متعصبان اصرار دارند كه بگويند اين آيه در آغاز بعثت نازل شده است، با اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده و اگر بگويند اين يك آيه در مكه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده مى گوئيم: اين درست ضد آن است كه شما آن را مى جوئيد و مى طلبيد، زيرا مى دانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آغاز بعثت نه مبارزه با


1- ( براى توضيح بيشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسيرآيه داشتيم مراجعه فرمائيد).

ص: 317

يهود داشت و نه با نصارى، بنابر اين پيوند اين آيه وآيات قبل و بعد بريده خواهد شد (دقت كنيد) اينها همه نشان مى دهد كه اين آيه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به همين دليل احتمالاتى در آن مطرح مى شود كه درآيات مشابه آن به هيچوجه از آن سخنى نيست، هر يك مى كوشد با بهانه و يا دستاويز بى اساسى آن را از مسيرش منحرف سازد!

3- آيا اين حديث در همه كتب صحاح نقل شده؟!

بعضى مى گويند: چگونه مى توانيم اين حديث را بپذيريم، در حالى كه بخارى و مسلم آن را در دو كتاب خود نقل نكرده اند.

اين ايراد نيز از عجائب است زيرا اولا بسيار است احاديث معتبرى كه دانشمندان اهل تسنن آنها را پذيرفته اند و در صحيح بخارى و مسلم نيست و اين نخستين حديثى نيست كه اين وضع را بخود گرفته، ثانيا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر به اين دو كتاب است، با اينكه در ساير منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته (شش كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت) مانند سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل اين حديث آمده است و دانشمندانى مانند حاكم و ذهبى و ابن حجر با تمام شهرت و تعصبى كه دارند به صحيح بودن بسيارى از طرق اين حديث، اعتراف كرده اند، بنابر اين هيچ بعيد نيست بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محيط خود نتوانسته و يا نخواسته اند چيزى را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است، صريحا در كتاب خود بياورند.

4- چرا على (عليه السلام) و اهل بيت به اين حديث استدلال نكردند؟!

بعضى مى گويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت، چرا خود على (عليه السلام) و اهل بيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمى براى اثبات حقانيت على (عليه السلام) استناد بجويند؟ اين ايراد نيز از عدم احاطه به كتب اسلامى، اعم از حديث و تاريخ و

ص: 318

تفسير، سرچشمه گرفته است، زيرا در كتب دانشمندان اهل تسنن موارد زيادى نقل شده كه خود على (عليه السلام) و يا ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و يا علاقمندان به اين مكتب با حديث غدير استدلال كرده اند: از جمله خود على (عليه السلام) در روز شورى طبق نقل خطيب خوارزمى حنفى در مناقب از عامر بن واصله چنين نقل مى كند: در روز شورى با على (عليه السلام) در آن خانه بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مى گفت:

دليل محكمى براى شما اقامه مى كنم كه عرب و عجم توانائى تغيير آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را برشمرد تا رسيد به اينجا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در حق او گفته باشد.

من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب همه گفتند: نه

اين روايت را حموينى در فرائد السمطين در باب 58 و همچنين ابن حاتم در درّ النّظيم و دارقطنى و ابن عقده و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند.

و نيز مى خوانيم كه على (عليه السلام) بنا به نقل فرائد السمطين در باب 58 در ايام عثمان در مسجد در حضور جمعيت به جريان غدير استدلال كرد، و همچنين در كوفه در برابر كسانى كه نص بر خلافت بلافصل او را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) انكار ميكردند صريحا به اين روايت استدلال كرد.

اين حديث را طبق نقل الغدير چهار نفر از صحابه، و چهارده نفر از تابعين طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روايت كرده اند.

و نيز در روز جنگ جمل طبق نقل حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود.

و نيز در روز جنگ صفين طبق نقل سليم بن قيس هلالى على (عليه السلام) در لشگرگاه خود در برابر جمعى از مهاجرين و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند، به

ص: 319

اين حديث استدلال كرد، و دوازده نفر از بدريين (كسانى كه جنگ بدر را در خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درك كرده بودند) برخاستند و گواهى دادند كه اين حديث را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده اند! بعد از على (عليه السلام) بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام و امام حسن و امام حسين و عبد الله بن جعفر و عمار ياسر و قيس بن سعد و عمر بن عبد العزيز و مامون خليفه عباسى به آن استناد جستند و حتى عمرو بن عاص در نامه اى كه به معاويه نوشت براى اينكه به او اثبات كند بخوبى از حقايق مربوط به موقعيت على (عليه السلام) و وضع معاويه آگاه است صريحا مساله غدير را يادآورى كرده و خطيب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب صفحه 124 آن را نقل كرده است (كسانى كه مايل به توضيحات بيشتر و آگاهى از منابع مختلف اين روايات در زمينه استدلال على (عليه السلام) و اهل بيت و جمعى از صحابه و غير صحابه به حديث غدير هستند، مى توانند به كتاب الغدير جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند، مرحوم علامه امينى استدلال به اين حديث را از 22 تن از صحابه و غير صحابه در موارد مختلف نقل كرده است).

5- جمله آخرآيه چه مفهومى دارد؟

ميگويند: اگر اين آيه مربوط به نصب على (عليه السلام) به خلافت و ولايت و داستان غدير خم است پس اين جمله آخر كه مى گويد: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ: خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند چه ارتباطى با اين مساله مى تواند داشته باشد؟ براى پاسخ به اين ايراد كافى است بدانيم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن به معنى انكار و مخالفت و ترك است، گاهى به انكار خدا و يا نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اطلاق مى شود و گاهى به انكار و يا مخالفت در برابر دستورات ديگر، در سوره آل عمران آيه 97 در مورد حج مى خوانيم: وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ: كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت نمايند به خدا زيانى نمى رسانند خداوند از همه جهانيان بى نياز است و در سوره بقره آيه 102 درباره ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است (وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ

ص: 320

فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ) و نيز درآيه 22 سوره ابراهيم مى بينيم كه شيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند در روز رستاخيز صريحا اظهار تنفر كرده و به آنها مى گويد: شما در اطاعت اوامر الهى مرا شريك او ساختيد و من امروز نسبت به اين كار شما كفر مى ورزم (إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ) بنابر اين اطلاق كفر بر مخالفان مساله ولايت و رهبرى جاى تعجب نيست.

6- آيا دو ولى در يك زمان ممكن است؟

بهانه ديگرى كه براى سرباز زدن از اين حديث متواتر و همچنين آيه مورد بحث ذكر كرده اند اين است كه اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را در غدير خم به ولايت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد، لازمه اش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد خواهد بود! ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آيه و ورود حديث و همچنين قرائنى كه در گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وجود دارد اين بهانه را به كلى برطرف مى كند، زيرا مى دانيم كه اين جريان در ماههاى آخر عمر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) واقع شد، در حالى كه او آخرين دستورات را به مردم ابلاغ مى كرد به خصوص اينكه صريحا فرمود: من بزودى از ميان شما مى روم و دو چيز گرانمايه را در ميان شما مى گذارم.

كسى كه اين سخن را مى گويد پيدا است در صدد تعيين جانشين خويش است و براى آينده برنامه ريزى مى كند نه براى زمان حاضر، بنابر اين روشن است كه منظورش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد نيست.

موضوع جالب توجه اينكه در حالى كه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين ايراد را مطرح مى كنند بعضى ديگر ايرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح كرده اند و آن اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ولايت و خلافت على (عليه السلام) را تعيين كرد ولى تاريخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه اين ولايت و خلافت بعد از سه خليفه ديگر باشد؟! راستى حيرت آور است، بعضى از اين طرف بام مى افتند و بعضى از آن طرف، و تعصبها مانع مى شود كه روى متن قضيه تكيه كنند، بايد كسى از آنها سؤال كند كه

ص: 321

اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى خواست چهارمين خليفه خود را تعيين كند و در فكر آينده مسلمانان بود پس چرا خليفه اول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و تعيين آن لازمتر بود در مراسم غدير بيان نكرد؟! بار ديگر گفته سابق خود را تكرار مى كنيم و اين بحث را پايان مى دهيم كه اگر نظرهاى خاصى در كار نبود اين همه اشكال تراشى در زمينه اين آيه و اين حديث نمى شد، همانطور كه در موارد ديگر نشده است.(1)

جان عالم به فداى مظلوميتت اى مظلوم تاريخ اى اميرمؤمنان عليه السلام هنوزم كه هنوزه عنودان و لجبازان از خدا بى خبر، از لجاجت و عناد و انكار حق و حقيقت در باره تو، دست برنداشته و از ادامه ظلم و ستم، درحق تو و اولادتت كوتاه نيامده و اماكن مقدسه مدفن آنها را با بمب آتش زا، منفجر و با خاك يكسان مى كنند.

أللّهمّ الْعَنْ أوّل ظالم ظلم حق محمد و آل محمّد و آخر تابع له على ذالك أللّهمّ العصابة الّتى جاهدت الحسين عليه السّلام و شايعت و بايعت وتابعت على ذالك أللّهمّ العنهم جميعاًو عذّبهم عذاباً شديداً.

مجلس 25 «مطالبى در باره مولا عليه السلام»

توجه داشته باشيد- طبق روايات فراوان، انوار طيبه پنج تن بلكه چهارده معصوم: قبل از خلقت ما سوى اللَّه نخستين خلق خدايند كه از نور خدا آفريده شده و در دور عرش الهى قرار گرفته و طواف مى كردند نه فلكى بود و نه ملكى، نه زمينى و نه آسمانى، نه زمانى و نه مكانى، چنانكه اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از خطبه هايش


1- با حذف و اضافات از تفسير نمونه ج: 5 ص: 2 ببعد.

ص: 322

فرمود: (أنا مع الكون قبل الكون، أنا مع الدّور قبل الدّور، أنا مع القلم قبل القلم، أنا مع اللّوح قبل اللّوح، أنا صاحب الأزليّة الأوّليّة ... أنا مدبّرالعالم الأوّل حين لا سمائكم هذه و لا غبرائكم ... و لأردّن الى كلّ مسلم حياة جديدة (اى فى الرجعة) ... ألا فابشروا فالىّ يرد أمرالخلق غداً، فلا تستعظموا بما قلت، فانّا أعطينا علم المنايا و البلايا و التأويل و التّنزيل و فصل الخطاب و علم النّوازل والوقائع و البلايا فلايعزب عنّا شى ء ... أنا صاحب ابليس بالسّجود أنا معذّبه و جنوده على الكبر والعنود، و أنا رافع ادريس مكاناً عليّاً، أنا منطق عيسى فى المهد صبيّاً أنا ميدن الميادين و واضع الأرض ... چرا اين ادعاهارا مى كند زيرا خدايش در حديث كساء مروى از سيدةالكبرى فاطمةالزّهراء عليها السلام فرموده است: قال اللَّه تعالى و عزّتى و جلالى انّى ماخلقت سماءاً مبنيّة و لا أرضاً مدحيّة و لا قمراً منيراً و لا شمساً مضيئة و لا فلكاً يدور و لا بحراً يجرى و لا فلكاً يسرى، الّا لأجلكم و محبّتكم ..(1) روى اين اصل اينها ناظر به آفريده شدن تمام موجودات بودند و قبل از زمان و مكان وجود داشتند، و درواقع اينها نور خدايند و درآيه مباركه فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى. طه 10؛ فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها ... يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ نمل 7؛ فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ ... قصص 30. كه حضرت موسى عليه السلام ندا مى شود و نبوت بر او اعلام مى گردد، طبق اين خطبه چون ائمّه عليهم السلام از نور خدا آفريده شده اند و نور واحد هستند، ندا به وسيله نور امامت بوده است چنانكه در باره اميرمؤمنان عليه السلام (روايات متعدد داريم) كه با تمام انبياء عليهم السلام در باطن بوده و با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ظاهر (در اين مورد در ضمن سخنرانى ام چند روايت نقل مى كنم.) پس اينها اسرار خدا هستند وبس.

(به چند مطلب دقت نمائيد)

1- البته مى دانيم كه شرط قبولى اعمال تمام مسلمان ها، پذيرفتن امامت و


1- ( تفصيل اين مطالب در كتاب سرچشمه حيات مؤلف آمده است).

ص: 323

ولايت اميرمؤمنان عليه السلام و اولاد طاهرين عليهم السلام او مى باشد در اين مورد به چند روايت از صدها روايت گوش فرا دهيد.

عبد الحميد بن العلاء، از أبى عبد الله (عليه السلام)- در حديثى- فرمود:

والله لو أن إبليس سجد لله بعد المعصية والتكبر عمر الدنيا ما نفعه ذلك، ولا قبله الله عز وجل ما لم يسجد لآدم كما أمره الله عزوجل أن يسجد له، وكذلك هذه الأمة العاصية المفتونة (1) بعد نبيها (صلى الله عليه وآله وسلم)، وبعد تركهم الإمام الذي نصبه نبيهم صلى الله عليه وآله وسلم لهم، فلن يقبل الله لهم عملا، ولن يرفع لهم حسنة حتى يأتوا الله من حيث أمرهم، ويتولوا الإمام الذي امروا بولايته، ويدخلوا من الباب الذي فتحه الله ورسوله لهم.(1) به خدا قسم اگر ابليس بعد از نافرمانى و تكبر به اندازه عمر دنيا، به خدا سجده نمايد، براى او بهره اى نخواهد داشت و خداوند از او نخواهد پذيرفت، مادام كه به آدم سجده كند آن گونه كه خداى عز و جل، امر نموده است به او سجده كند، و همچنين است اين امت عاصى و امتحان شده بعد از پيغمبرش و بعد از تركشان امامى را كه پيامبرشان براى آنها نصب كرد (و برگزيد) ابداً خدا براى آنها عملى قبول نخواهد نمود و حسنه اى از آنها بالا نخواهد رفت تا به سوى خدا آنگونه كه امر نموده است، برگردند و دوست دارند امامى را كه به دوست داشتن او مأمورند و از درى كه خدا و رسولش برايشان باز كرده است، داخل شوند.

جابر، از أبي جعفر (عليه السلام)- حديث- فرمود: من لا يعرف الله، وما يعرف الإمام منا أهل البيت، فإنما يعرف ويعبد غير الله، هكذا والله ضلالا.(2) هركس خدا و امام از ما اهل بيت را نشناسد، همانا غير خدا را شناخته و پرستش كرده


1- 1- الفتنة: الإبتلاء، والإمتحان، والإختبار،( لسان العرب 13: 317). وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 120:
2- وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 120:

ص: 324

است، به خدا قسم اين است ضلالت و گمراهى.

إسماعيل بن نجيح، از أبي عبد الله (عليه السلام)- در حديثى- فرمود: الناس سواد وأنتم الحاج (1) (هنگامى كه در حج بودند و از زيادى حجاج ذكرى به ميان آمد) فرمود: مردم سياهى (لشكرند) حاجى شمائيد.

فضيل، از أبي جعفر (عليه السلام) فرمود: أما والله، مالله عز ذكره حاج غيركم، ولا يتقبل إلا منكم، الحديث.(2) آگاه باش بخدا سوگند براى خدا غير از شما، حاجى وجود ندارد و (از كسى) قبول نمى كند جز از شما.

معاذ بن كثير، از أبي عبد الله (عليه السلام)- در حديثى: إن أهل الموقف لكثير، فقال: غثاء (1) يأتي به الموج من كل مكان، لا والله، ما الحج إلا لكم، لا والله ما، ما يتقبل الله إلا منكم.(3) (گفته شد) حاجى زياد است، فرمود: خس و خاشاكند كه موج از هر طرف آورده، نه به خدا قسم نيست حج مگر براى شما نه بخدا سوگند خدا نمى پذيرد مگر از شما.

ابن مسكان، از الكلبي از أبي عبد الله (عليه السلام)- در حديثى- فرمود: ما أكثر السواد؟! يعنى الناس، قلت: أجل، فقال: أما والله ما يحج (أحد) لله غيركم.(4) سياهى چقدر زياد است يعنى مردم، گفتم بلى فرمود: آگاه باش به خدا قسم كسى براى خدا حج نمى كند غير از شما.

عباد بن زياد گفت:، أبو عبد الله (عليه السلام) بمن فرمود: اى عباد، ما على ملة


1- الكافي 1: 139/ 4. 7- الكافي 4: 533/ وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 120: از آن.
2- الكافي 8: 288/ 434. وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 120:
3- الكافي 8 237/ 318. أمالي الطوسى 1 188. وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 120 از آن دو.( 1) الغثاء: الهالك البالي من ورق الشجر/ ذا خرج السيل رأيته مخالطا زبده، يريد أراذل الناس وسقطهم.( لسان العرب 15: 116)
4- المحاسن 145/ 49. وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 121:

ص: 325

إبراهيم أحد غيركم، وما يقبل الله إلا منكم، ولا يغفر الذنوب إلا لكم.(1) نيست بر ملت (و دين) ابراهيم غير از شما و قبول نمى كند، مگر از شما و گناهان را نمى بخشد مگر براى شما.

أبي حمزة الثمالي گفت: على بن الحسين (عليه السلام) بما گفت: أىّ البقاع أفضل؟ فقلنا: الله ورسوله وإبن رسوله أعلم، فقال لنا: أفضل البقاع ما بين الركن والمقام، ولو أن رجلا عمّر ما عمّر نوح في قومه، ألف سنة إلا خمسين عاما، يصوم النهار، ويقوم الليل في ذلك المكان، ثم لقى الله بغير ولايتنا لم ينفعه ذلك شيئا.(2) كدام بقعه (و سرزمين ها) افضل است؟! گفتيم: خدا و رسول و فرزند رسولش، داناترند پس براى ما فرمود: بهترين بفعه ها مابين ركن (حجر اسود) و مقام (ابراهيم) است، اگر مردى مانند عمر نوح نهصد و پنجاه سال عمر نمايد روزها روزه و شبها در آن مكان عبادت نمايد سپس خدارا بدون ولايت (و قبول امامت) ما ملاقات نمايد، براى او چيزى و منفعتى نخواهد داشت.

معلى بن خنيس، گفت: أبو عبد الله (عليه السلام) فرمود: يا معلى، لو أن عبدا عبد الله مأة عام ما بين الركن والمقام، يصوم النهار، ويقوم الليل حتى يسقط حاجباه على عينيه، ويلتقى تراقيه هرما جاهلا بحقنا لم يكن له ثواب.(3) اى معلى اگر بنده اى صدسال بين ركن و مقام به خداعبادت نمايد روز روزه بدارد و شب عبادت كند تا مژگان هايش روى چشمانش بيفتد و ترقوه هايش فرسوده شود و به حق ما نادان باشد، برايش ثوابى نخواهد داشت.

2- كل رواياتى كه در باره پيامبران و امامان به ما رسيده است، اگر ديديم با


1- المحاسن: 147/ 56.- وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 121:
2- عقاب الأعمال: از عن عاصم، از أبى حمزة، مثله. رواه الطوسى في( مجالسه) از عاصم، از أبي حمزة، مثله وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 122: از آن دو.
3- وسائل الشيعة( آل البيت)- الحر العاملي ج 1 ص 122:

ص: 326

برداشت و با ميزان فهم ما قبول آنها براى ما مشكل است، نبايد آنها را رد كنيم، چون درجات مقامى و ولايى آنها به گونه ايست كه عقل ما از درك آن عاجز است، براى اينكه قسمت مادى وعنصرى وجود ما قوى تر از قسمت مجردى آن است، پس بقول شاعر:

هفت شهر عشق را عطار گشت***ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم

آنچه كه ما در آينه مى بينيم، آنها (در اثر عبوديت و بندگى و دوستى با معبود)، در خشت خام مى بينند، چون به ما وعده كرده و الگو داده است، عبدى أطعنى حتّى أجعلك مثلى بنده ام فرمانبردار من باش تا ترا مَثَل خود قرار دهم، آنگونه كه من به هرچيزى مى گويم «باش» مى شود، تو هم به هرچيزى گفتى، كُنْ فَيَكُونُ.

جائى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير عليه السلام مى فرمايد: اى على ماعرفك إلّا اللَّه و أنا ترا آنگونه كه بايد شناخته شوى، جز خدا و من نشناخت، چگونه مى توانيم به اسرار وجودى او آشنا شويم در اين مقوله سخن بى پايان است و خامه كوتاه بدينجهت است كه امام باقر عليه السلام به جابر (بن يزيد جعفى) فرمود: به خدا قسم ما شما را به سوى خدا راه نمائى كرديم، پس در كنار امر و نهى ما بايستيد، ما آنچه را كه به شما رسانديم رد نكنيد؛ ما در سايه لطف خدا با جلالت تر و بزرگتر از آنيم كه گفته ما رد شود؛ و جميع مايرد عليكم منّا فما فهمتموه فاحمدواللَّه، و ما جهلتموه فردّوه إلينا و قولوا أئمّتنا أعلم بما قالوا، پس تمامى آنچه كه از ما به شما مى رسد هرچه را كه فهميديد خدا را شكر گذار باشيد و آنچه را كه نتوانستيد بفهميد، به خود ما برگردانيد و بگوئيد، ائمه ما خود به گفته هاى خود دانا ترند(1)

يا در روايت ديگر است فرمود: «و إن اشتبه الأمر إليكم فقفوا و ردّوه إلينا» اگر امر


1- ( سرچشمه حيات: ص 8، از بحارالأنوار: 46/ 278 از عيون المعجزات سيد مرتضى رحمه اللَّه).

ص: 327

بر شما مشتبه شد توقف كنيد و به خود ما برگردانيد(1)

در اين مورد روايت زياد است، براى روشن شدن مطلب به كتابهاى مربوطه از قبيل كتاب امامت بحار و اصول كافى و غيرهما مراجعه شود.

3- در خصوص روايت خواندن اميرمؤمنان عليه السلام تمام كتاب هاى آسمانى را، ممكن است اين اشكالها به نظر آيد 1- يك نوزاد چگونه مى تواند سخن گويد؛ 2- بچه دو سه روزه، چطور ممكن است، آن همه كتابهاى آسمانى را بداند؛

3- در مدت كوتاهى، آن همه كتابها را چگونه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله خواند با اينكه ماهها زمان مى برد تا آنها تماماً تلاوت شود وو ..

اولًا اينها بچه بظاهر دو و سه روزه اند ولى بر گرديم به عقب و كتابها و مصادر را در نظر گرفته به اين معنا فكر كنيم كه اينها آفرينش آغازين ماسوى اللَّه اند بلى از نظر وجود مادى بچه هستند ولى اينها عرشيان مجردند كه خداوند تمامى مخلوقات را با حضور و شهود اينها آفريده است.(2)

از نظر تكوينى به خيلى از مسائل عادى فائقند مگر طبق نص صريح قرآن كريم عيسى بن مريم و بچه خاندان عزيز مصر در بچه گى حرف نزدند بالاتر از اين مگر تاريخ معتبر، قرآن خواندن سر مبارك امام حسين عليه السلام را در نوك نيزه بما باز گو نكرده است يا در روايت شهادت نوزاد يك روزه براى برائت تهمت زن فاحشه به برائت جريح عابد بنى اسرائيل، نيامده است.(3)

اما خواندن آنهمه كتاب در مدت كوتاه، اگر زمان قديم بود باز با دلائل بالا جواب مى داديم ولى در عصر فضا و در زمان اينترنت و رايانه و امثال اين اختراعات،


1- ( بحارالأنوار: 52/ 123 بنقل از أمالى مفيد).
2- براى اطلاع بيشتر به سرچشمه حيات مؤلّف از صفحه 18 ببعد رجوع نمائيد.
3- والدين دو فرشته جهان آفرينش از بحار الأنوار: 74/ 76 ح 68 و پاورقى ص 37، فأقبل القوم و الملك بالإعتذار اليه و بنو صومعته من فضّة و ذهب و أقامو الرّجم عليها؛ مصباح الشريعة: ص 48.

ص: 328

پذيرفتن اين گونه مطالب خيلى آسان است چون مى بينيم بشر در مدت چند ثانيه ميلياردها اطلاعات و مطالب را در اين تكنيكها رد و بدل مى كند بخصوص اين رد و بدل ها در ميان سلسله جنبانان عالم امكان و جهان آفرينش چه مشكلى دارد وانگهى يك جمله از روايت جوابگوى اين اشكال است، آنجا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از تشريح خواندن اميرمؤمنان عليه السلام تمام كتاب هاى آسمانى را، به سلمان و يارانش (كه در يكى از سخنرانيهاى قبلى بيان كردم) فرمود: «ثمّ عاد إلى حال طفوليّته» سپس به حالت بچگى اش بر گشت، از اين سخن معلوم مى شود كه اين بده بستانها و رد وبدل ها با حالت فوق بشريت و با مقام وراى عالم عادى، صورت گرفته و انجام يافته است. البته اين مقام و اين مسائل آن وقت براى ما حل است كه به قول آن چوپان بيابانى كه بالاى تلّى نشسته بود و عارفى ازآنجا مى گذشت، ديد گله گوسفند را چند گرگ شبانى مى كند و گوسفندان ره گم كرده را با دُمِ خود بر گردانده به گلّه مى رسانند، با تعجب گفت: متى إصطلح الغنم مع الذئب گو سفندان كىَ باگرگ همسو شده و عقد أخوت بسته اند؟! ديد شبان از بالاى تل جواب داد حين اصطلح الرّاعى مع مولاه همسوئى و برادرى آنها آن وقت ببار نشست و حقيقت پيدا كرد، كه شبان با مولاى خود همسو شد و طرح دوستى افكند.(1)

البته مسائل و مطالب عوالم قديم اول در رابطه با اسرار حضرت اميرمؤمنان عليه السلام، در دوران هاى قبل از آدم عليه السلام كه عقل ما كشش و تحمل درك آن را ندارد، متعرض نمى شويم، ولى در دوران بعد از آدم عليه السلام براى نمونه به چند حديث ذيل توجه فرمائيد.

خاتم انبياء صلى الله عليه و آله فرمود: بعث علىّ مع كلّ نبىّ سرّاً و بعث معى جهراً على با تمامى انبياء درباطن و با من در ظاهر برانگيخته شده است.(2)


1- ( از كتاب لئالى الأخبار).
2- كتاب( از مباهله تاعاشوراء) بخش 3( مولود كعبه) ص 302 قسمت پاورقى از همين مؤلّف از شرح أسماء الحسنى: ملّا هادى سبزوارى 1/ 28( شرح جوشن كبير الإمام على: أحمد رحمانى همدانى ص 86. و بحارالأنوار: 18 176. اين روايت با تعابير گوناگون در همان مصدر آمده است.

ص: 329

اين روايت با تعبيرهاى گوناگون آمده است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

عن النّبىّ صلى الله عليه و آله إنّه قال لعلىّ عليه السلام يا على إنّ اللَّه تعالى قال يامحمد بعثت عليّاً مع الأنبياء باطناً و معك ظاهراً پيغمبر فرمود: اى على خداوند گفت: اى محمد من على را با پيامبران در باطن فرستادم و با تو در ظاهر.(1)

وقال صلى الله عليه و آله ما من نبىّ الّا و بعث معه علىّ باطناً و معى ظاهراً نبود پيغمبرى مگر اينكه على در باطن با او و با من در ظاهر بود.(2)

قال جبرئيل عليه السلام للنّبىّ صلى الله عليه و آله إنّ اللَّه بعث عليّاً مع الأنبياء باطناً و بعثه معك ظاهراً جبرئيل به پيغمبر گفت: همانا، خداوند على را با انبياء در باطن و با تو در ظاهر برانگيخته كرد(3)

امام صادق عليه السلام: كان علىّ عليه السلام مع رسول اللَّه فى غيبته و لم يعلم به أحد على با رسول خدا در پنهانى اش بود كه كسى از آن اطلاعى نداشت (4)

اين روايت با تعابير گوناگون در همان مصدر آمده است.

باز از امام صادق است عليه السلام «قال اكتتم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بمكّة مختفياً خائفاً خمس سنين (ثلاث سنين) ليس يظهر أمره و علىّ معه و خديجة، ثمّ أمره اللَّه أن يصدع بماأمر به، فظهر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و أظهر أمره.(5) اين روايات يكى از مشكلات أخبار و


1- ( أنوار النّعمانيّة جزائرى: ج 1/ 30؛ الإمام على: ص 86 از همان مصدر).
2- المجلى ابن ابى جمهور: ص 368؛ الإمام على: ص 86).
3- قصص الأنبياء جزائرى ص 105 بنقل از كتاب« القدسيات» نوشته يكى از علماء اهل سنت).
4- بحارالأنوار: 18/ 176.
5- همان مصدر از كمال الدين: ص 197. غيبة الطوسى 216»). - مانند تعليم جبرئيل به پاسخ سؤال خداوند« من أنا و من أنت من كيم و تو كيستى؟! پس از سه بار تكرار سؤال و ناتوانى جبرئيل از جواب، على عليه السلام از دريائى( درياى، علم يانور، يا هر دريائى كه خدا مى داند) ظاهر شد و به جبرئيل گفت: بگو أنت الرّبّ الجليل و أنا عبدك الذّليل و إسمى جبرئل، جبرئيلى كه ستاره اى در هرسى هزار سال يك مرتبه ديده مى شود آن را سى هزار مرتبه ديده است و در روايت اهل تسنن در هر هفتاد هزار سال يك مرتبه طلوع مى كند جبرئيل آن را هفتاد هزار مرتبه ديده است،( در بهار سال 1391 تلويزيون اعلام كرد ستاره اى در هر يك صد هزار سال يكبار ديده مى شود امشب در آسمان ايران، آن ستاره ديده خواهد شد). در روايتى آمده است يكى از جنّيان در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود امير عليه السلام را كه، ديد كوچك و كوچكتر شد حضرت سبب ترس اورا پرسيد؟ عرض كرد اى رسول خدا ما جنيان انگشتر سليمان را دزديده و به دريا افكنديم و از اطراف سليمان بن داود پراكنده شديم، همين جوان، انگشتر را از دريا بيرون آورد و به انگشت سليمان كرد و مارا گرفته و با ذلّت و خوارى جلوى تخت سليمان مى افكند،.

ص: 330

غوامض أسرار أمير مؤمنان عليه السلام است كه براى هر صاحب عقلى دليل روشن و برهان شفّاف بر ولايت الهيّه اوست.(1)

ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند در شب معراج خداوند بأى لغة خاطبك ربّك؟ قال بلسان علىّ باچه لغتى با تو حرف زد؟! گفت: با زبان على، گفتم: خدايا توئى بامن حرف مى زنى يا عليست؟! فرمود: من مثل شما بشرها حرف نمى زنم بلكه صوت را مى آفرينم، در باطن تو نگاه كردم ديدم در باطن تو محبوب تر از على را نيافتم و با زبان او با تو حرف زدم (2)

جرجى زيدان گويد: «دنيا مانند ليوانى كه توپ بزرگى در آن جانگيرد، نتوانست بزرگى و عظمت على را در خود جادهد» (ظرفيت حمل وجود على را نداشت بدينجهت آنطور كه شايسته آن بود شناخته نشد و از دنيا ناشناخته گذشت.)

روزى امير مؤمنان عليه السلام با اصحاب خود از كوچه رد مى شد، بچه اى جلوى


1- روايات فوق از كتاب از مباهله تاعاشوراء) بخش 3( مولود كعبه) ص 302 قسمت پاورقى از همين مؤلّف بنقل از مصادر بالا.
2- روايات شب معراج: و ضمناً آقاى فاطمى نيانيز شب 21 ماه رمضان 1327 22/ 7 1385 از تلويزيون از اخطب خوارزم نقل كرد.

ص: 331

حضرت آمد غمگين و غصه دار، چرا غمگينى؟! گفت: اين بچه ها بامن بازى نمى كنند چون پدر و اسباب بازى ندارم، فرمود: برو در ميان آنها بگو پدر من عليست!!، گفت اسباب بازى ندارم، حضرت به اصحاب فرمود: براى او يك اسب چوبى درست كنيد، آنها نيز سريعاً ساختند بچه سوار شد گفت اين كه راه نمى رود، حضرت به زمين نشست و چهار دست و پا شد و فرمود: بيا سوار شو او هم به پشت حضرت سوار شد، حضرت چهار دست و پا راه مى رفت و بچه مى خنديد و حضرت هم با خوشحالى مى گفت: خدايا شكرت كه بر لبان بچه يتيمى خنده نشاندم.

جرج جرداق نويسنده مسيحى در كتاب «صوت العدالة الإنسانية» مى گويد خداشاهد است من هنگامى كه اين داستان را مى نوشتم اشك چشمانم سرازير و امانم نمى داد.(1)

در روايت ديگر آمده است حضرت به آن يتيم فرمود: آيا مرا به پدرى و دختر پيامبر فاطمه را به مادرى و حسنين را به برادرى مى پذير؟!!؛

گفت افتخار مى كنم اى اميرمؤمنان فرمود: من پدرت و فاطمه مادرت و حسنين برادرانت برو با آن بچه ها بازى كن!! آن بچه پريد ميان بچه هاى ديگر و مى گفت:

«من مثلى و أبى اميرالمؤنين و أمّى فاطمة و أخى الحسنين! كيست مانند من پدرم على و مادرم فاطمة و برادرانم حسنين هستند.

عزيزان اين على عليه السلام بود كه با يتيمان و بيچارگان، اين گونه رفتار داشت، اما بايتيمان او چه رفتارهائى در طول راه و خرابه شام داشتند، با تازيانه و سيلى و لگد ونيزه، از آنها پذيرائى مى كردند و در نهايت در خرابه اى جاى دادند و هركس از آنجا عبور مى كرد، مى گفت اين بيچاره ها خيال مى كنند، اينهارا در اين محل بى سقف و


1- شب 15 ماه رمضان 1385 سخن ران شبكه 2، باز در سحر همان شب آقاى على اكبرى سخنران شبكه 1 جريان شترسوارى شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و فروخته شدنش به 8 گردو بيان كرد.

ص: 332

ديوار شكسته كه بادست تكان مى خورد، جا داه اند كه زنده بمانند، غافل از اينكه مى خواهند شب ديوارهارا به روى اينها خراب خواهندكرد و همه را قتل عام خواهندنمود.

حال فكر كنيد زن و بچه باشنيدن اين كلمات، چگونه وحشت مى كنند و مى لرزند در آخر هم يكى از آنها در همان خرابه با هزاران درد و غم و اندوه، چشم از اين دنياى فانى فرو بست و عمه ها و خواهران و مادران را غرق در عزا نمود و رفت.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 26 مولا عليه السلام در جنگ احزاب (خندق)

درسورة احزاب هفده آيه (ازآية 9 تا 26) پيرامون جنگ احزاب، و كارشكني هاي منافقان، يهوديان و قبايل مختلف قريش و بت پرستان آمده كه همه دست به دست هم داده بودند، تا اسلام و مسلمين را نابود كنند. سرانجام امدادهاي غيبي، تدابير شجاعانه پيامبر صلّي الله عليه و آله و قهرماني هاي حضرت علي عليه السلام در جنگ خندق، موجب شكست مفتضحانة دشمنان شد، و پس از جنگ خندق، همة يهوديان عنود، به فرمان پيامبر صلّي الله عليه و آله در سرزمين حجاز، قلع و قمع شدند. اين حادثه بزرگترين و سخت ترين امتحان و آزمون براي مسلمانان بود، (چنان كه آية يازده احزاب بيانگر اين مطلب است) سرانجام مسلمانان با پيروزي چشمگيري، در اين امتحان، رو سفيد شدند، و لكّة ذلّت و رو سياهي را تا ابد براي مشركان و منافقان كار شكن باقي گذاشتند.

در دوآية 9 و 10 سورة احزاب از اين پيروزي و امدادهاي غيبي چنان ياد شده است:

ص: 333

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا؛ احزاب: 9 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم)؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا بوده است. 10 (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدّت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.

علت غزوه خندق

روايت كرده اند كه چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله «بنونضير» را از مدينه بيرون كرد. جمعي از ايشان به «خيبر» رفتند. رئيس ايشان «حيّ بن اخْطَب» به مكه رفت و به ابوسفيان و رؤساي قريش گفت: محمد بسياري از ما و شما را كشت و عداوتش با ما و شما محكم شده است و ما را از خانه هاي خود بيرون كرد و اموال و مزارع ما را تصرف كرد و پسر عمّان (عموزادگان) ما را نيز از ديار خود جلاى وطن (و دور) نمود پس بگرديد در زمين و هم سوگندان خود را و غير ايشان را از قبايل عرب جمع كنيد تابرويم بر سر او و از قوم من هفتصد نفر هستند. همه، مردان جنگند و ميان ايشان و محمد (صلي الله عليه و آله) عهد و پيماني هست و من ايشان را راضي مي كنم كه پيمان را بشكنند و بر دفع آن حضرت ما را ياري كنند و شما از جانب بالاي مدينه بياييد و ايشان از جانب پايين مدينه و محمد (صلي الله عليه و آله و) اصحابش را از ميان برداريم.

تانفرات دشمن به بيش از ده هزار نفر رسيد با تجهيزات بسيار، ولي نفرات

ص: 334

مسلمانان سه هزار نفر با تجهيزات اندك بودند. كندن خندق كه با پيشنهاد سلمان و تأييد خداوند، با عرض و طول و عمق بسيار، تصويب شد براي مسلمانان طاقت فرسا بود، و در عين حال مسلمانان با كمال سربلندي پيروز شدند،

جنگ خندق، و قهرمانى هاى بى نظير على عليه السلام

بزرگترين حادثة سال پنجم هجرت، ماجراي جنگ خندق (بنا به اختلاف روايات) در ماه رمضان يا 17 شوال، بود. مردانِ اطّلاعاتى به پيامبر گزارش دادند كه بيش از «ده هزار نفر» كه از قبيله هاى مختلف تشكيل شده اند، از مكه براى براندازى اسلام و مسلمين به سوى مدينه حركت كرده اند. خبر حركت لشكر قريش به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد و براى مقابله با اين لشكر جرّار در فكر فرو رفتند. چاره اي جز آنكه در مدينه بمانند و حالت دفاعي به خود گيرند نديدند، اما باز هم براي حفظ شهر از حمله دشمن تدبيري لازم بود. از اين جهت پيغمبر اسلام با اصحاب خود در اين باره مشورت كرد و سلمان فارسى كه در آن وقت از قيد بردگى آزاد شده بود، پيشنهاد كندن خندق (سنگرى عظيم در سراسر راههاى ورودى مدينه) نمود، اين پيشنهاد پذيرفته شد، و طبق فرمان پيامبر، مسلمانان گروه گروه به كندن خندق پرداختند. مسلمانان سه هزار نفر بودند، خندق كه طولى در حدود شش هزار متر و عرضى به وسعت مقدارى كه سواران دشمن نتوانند از آن سوى آن به اين سو بپرند، قرار شد كه بدان عمل كنند. سلمان گفت: آن قسمت از شهر مدينه را كه سر راه دشمن مي باشد خندقى حفر كنند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين نظريه را پسنديد و قرار شد قسمت زيادى از شمال و بخصوص شمال غربى مدينه را به صورت هلالى خندق بكنند. قسمتى را كه پيغمبر دستور حفر خندق در آن قسمت داد، قسمت شمالي مدينه بود كه شامل ناحيه احد مي شد و تا نقطه اى به نام رائج را مى گرفت، چون در قسمت جنوب غربى و جنوب، محله قبا و باغستانهاى آنجا بود و در ناحيه شرقي نيز يهود بنى قريظه، سكونت داشتند و لشكر دشمن ناچار بود از همان ناحيه

ص: 335

شمال و قسمتى از شمال غربى به مدينه بتازد، از اين رو فقط همان قسمت را براي حفر خندق انتخاب كردند.

به دنبال خبر حركت لشكر احزاب، وحشت سر تا سر مدينه را فرا گرفت، با اين تفاوت كه افراد با ايمان با علم به اينكه آزمايش سختى در پيش دارند از اين وحشت داشتند كه آيا بتوانند به خوبي از عهده آزمايش برآيند يا نه؟ و افراد سست عقيده و منافق از سرنوشت خود و زن و بچه و اموال و داراييشان وحشت داشتند.

كار حفر خندق بطور سريع، به پايان رسيد و علت عمده اين سرعت عمل و پيشرفت كار هم آن بود كه خود پيغمبر اسلام نيز مانند يكى از افراد معمولى كار مى كرد. مسلمانان كه مى ديدند رهبر عالى قدرشان نيز با آن همه گرفتارى و مشكلات كلنگ مى زند و سنگ و خاك به دوش مى كشد، به فعاليت و كار تشويق مى شدند و موجب سرعت عمل آنها مى گرديد، بطورى كه سه روز قبل از رسيدن دشمن، كار خندق به اتمام رسيد.

عمرو بن عوف گويد: سهم من، سلمان، حذيفه، نعمان و شش تن ديگر از انصار چهل ذراع شده بود و مشغول كندن آن قسمت بوديم كه ناگهان سنگ سختي بيرون آمد كه كلنگ در آن كارگر نبود و چند كلنگ را هم شكست، ولي خود آن سنگ شكسته نشد. ما كه چنان ديديم به سلمان گفتيم: «پيش رسول خدا برو و ماجراي اين سنگ را به آن حضرت بگو تا اگر اجازه مي دهد از پشت سنگ حفر نموده و راه خندق را كج كنيم.»

در كتاب هاي تاريخي و تفسيري آمده است:

سلمان خود را در مسجد فتح به آن حضرت رسانده ديد حضرت از شدت گرسنگى، رداى خود را زير سر گذاشته و سنگى بر شكم بسته و به پشت خوابيده است، جريان را معروض داشت. پيغمبر از جا برخاست و در حالي كه همه آن نُه نفر كنار خندق ايستاده بودند تا سلمان دستوري بياورد پيش آنها آمد و كلنگ سلمان را گرفت و وارد خندق شد و با دست خود كلنگي به آن سنگ زد و قسمتي از آن

ص: 336

سنگ شكسته شد و برقي خيره كننده جستن كرد كه شعاع زيادي را روشن نمود، همچون چراغي كه در دل شب فضاي مدينه را روشن سازد. پيغمبر بانگ به تكبير

(الله اكبر) بلند كرد و مسلمانان ديگر نيز بانگ الله اكبر برداشتند، سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كلنگ دوم را زد و قسمت ديگري از سنگ شكسته شد و مانند بار اول برق زيادي جستن كرد و دوباره پيغمبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند و براي سومين بار كلنگ زد و سنگ خورد شد، نيز برق جستن نمود و همگي تكبير گفتند.

سلمان ماجراي آن برقهاي زياد و خيره كننده و تكبير آن حضرت را به دنبال آنها پرسيد؟، پيغمبر در حالي كه ديگران نيز مي شنيدند فرمود:

«كلنگ نخست را كه زدم و آن برق جهيد، در آن برق قصرهاي حيره و مداين را كه همچون دندانهاي نيش سگان مي نمود مشاهده كردم و جبرئيل به من خبر داد كه امت من آن كاخها را فتح خواهند كرد. در دومين برق كاخهاي سرخ سرزمين روم برايم آشكار شد و جبرئيل به من خبر داد كه امت من بر آنها چيره مي شوند و در سومين برق قصرهاي صنعا را ديدم و جبرئيل مرا خبر داد كه امتم آن قصرها را مي گشايند، پس بشارت باد شما را!»

ابوبكر و عمر با شنيدن اين اظهارات حضرت، گفتند: از ترس نمى توانيم به قضاى حاجت (و دستشوئى) برويم، دارد وعده ملك پادشاهان عجم و روم را بما مى دهد.(1)

از جريان هاى شگفت انگيز جنگ خندق، يكى اش اين بود على بن ابراهيم روايت كرده است جابر گويد، چون آن سنگ با اعجاز آن حضرت مانند ريگ فرو ريخت و من چون يافتم كه حضرت گرسنه است گفتم: اى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ممكن


1- حيوةالقلوب مجلسى چاپ قديم رحلى ص 244، بتاريخ روز دوشنبه 2 ذى القعده 1319 قمرى از منابع گوناگون.

ص: 337

است در خانه من چاشت (غذا) ميل فرمائى؟ فرمود: چه دارى اى جابر؟! گفتم بزغاله و يك صاع (سه كيلو) جو دارم، فرمود: برو آنچه دارى درست كن تا ما بيائيم.

به خانه رفتم و زنم را از جريان آگاه ساختم وگفتم: جورا آرد كرد و من هم بزغاله سربريدم و پوست آن را كندم و زن نان پخت و و بزغاله را بريان نمود و چون فارغ شد به خدمت حضرت آمدم وگفتم: پدر و مادرم فداى توباد يا رسول اللّه غذا آماده است.

(در روايت ديگر جز روايت بالا چنين آمده است) جابر دوپسر كوچك داشت برادر بزرگ به كوچكش گفت: برادر پدر بزغاله را سربريد گفت: چگونه؟ گفت بيا بخواب، داداش كوچك خوابيد و بزرگه سر اورا بريد، وقتى ديد برادرش بى حركت ماند اين طرف آن طرف دويد و از ترسش رفت پشت بام و هنگام دويدن، او هم از پشت بام افتاد و مرد.

زن جابر

از قضيه كه اطلاع يافت، براى اينكه حضرت ناراحت نشود و غذا گواراى وجودمباركش باشد، هردو بچه را به گليمى پيچيد و در انبارى پنهان نمود)(1)

(ادامه روايت على بن ابراهيم) ازاين طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كنار خندق ايستاد و فرمود، اى گروه مهاجر و انصار اجابت كنيد دعوت جابر را و در خندق هفتصد نفر مرد كار مى كردند.

جابر گويد: چون نداى حضرت را شنيدند، همه دست ازكار كشيدند و به خانه من روان گشتند و در راه حضرت به هركه مى رسيد از مهاجر و انصار مى فرمود:

اجابت كنيد جابر را!!! من پيشتر رفتم و جريان را به زنم گفتم، كه حضرت آمد با گروهى كه هيچ كس را طاقت اطعام آنها نيست.

زن پرسيد آيا تو به حضرت حبر دادى چه داريم؟ گفت آرى، گفت: كار نداشته


1- قضيه طفلان جابر از منبع ديگر نقل شده و جزء روايت على بن ابراهيم نيست.

ص: 338

باش خود بهتر مى داند (كه چگونه از عهده آنها برآيد) حضرت داخل شد در ديك نظر كرد و فرمود: كمچه بزن و بيرون آور و قدرى در تهش بگذار، و در تنور نظر كرد و فرمود: نان بيرون آر و قدرى در تنور بگذار همه را بيرون نيار و كاسه طلبيد و با دست بابركت خود در كاسه تريد كرد و كمچه زد و مرق (آب گوشت) روى آن ريخت و فرمود ده نفر را بياور، آمدند و خواستند بخورند،

(بقيه روايت طفلان) جبرئل نازل شد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، خدا مى فرمايد: تا بچه هاى جابر سر سفره حاضر نشوند كسى حق ندارد طعام بخورد.

جابر از زنش پرسيد بچه ها كجايند؟ گفت: خانه نيستند، جابر گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بچه ها خانه نيستند باز خواستند دست به غذاببرند دوباره جبرئيل نازل شد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خدا مى فرمايد: تا بچه ها نيايند حق غذا خوردن نداريد، باز جابر از زنش سراغ بچه ها را گرفت، خانه نبودند در مرتبه سوم باز مسئله تكرار شد، جابر به زنش فشار آورد كه بچه ها را حاضر كن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اصرار دارد آنها سر سفره حاضر شوند.

اين بار زن فهميد مسئله اى هست، رفت بچه هاى به گليم پيچيده را آورد و گذاشت كنار سفره، حضرت كه از ماجرا باخبر شد از صبر و ايمان و تحمل و علاقه اونسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تعجب كرد و دانست كه خداوند نمى خواهد زن جابر به خاطر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در فراق بچه هايش گرفتار شود.

دست به دعا برداشت و برگشت روح آن دو را از خداى توانا در خواست نمود، فى الحال هردو بلند شده و دركنار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر سفره نشستند كه همگى از اين جريان شگفت زده شدند).

(بقيه روايت على بن ابراهيم)

و خوردند تاسير شدند پس فرمود: يك دست بزغاله را بياور، آوردم و خوردند و سير شدند و بقيه هم به اين منوال از ذراع بزغاله سير شدند.

من عرض كردم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تابه حال سه ذراع بزغاله آوردم بزغاله

ص: 339

دوذراع بيشتر ندارد؟! حضرت فرمود: اگر سخن نمى گفتى هرآينه همه مردم از ذراع مى خوردند.

جابر گفت: همچنين ده نفر ده نفر تا همه خوردند و سير شدند و آن قدر طعام براى ما ماند كه تاچند روز ديگر خورديم.(1)

از جريان هاى پر بركت جنگ خندق، برداشته شدن سختى روزه دارى است.

كلينى و على بن ابراهيم بسند صحيح از حضرت امام جعفرصادق عليه السلام روايت كرده اند كه در اول اسلام مقرر بود هركه در شب ماه مبارك رمضان بخواب مى رفت، خوردن و آشاميدن بر او حرام مى شد و چون حضرت در ماه مبارك ماه رمضان حكم كرد به كندن خندق، خوات بن جبير انصارى برادر عبداللّه بن جبير كه در احد شهيد شد، در خندق كار مى كرد و مرد پير ضعيفى بود، چون به خانه برگشت با اهل خود گفت: طعامى حاضر دارى كه افطار كنم؟ گفتند: نه، نخواب الان غذا مهيا مى كنم چون تكيه كرد بى اختيار بخواب رفت و بيدار شد، ديگر نمى توانست غذا بخورد، فردا باشكم گرسنه به خندق رفت و مشغول كار شد و در اثناى كار غش كرد چون حضرت از ما جرا باخبر شد و خداوند به خاطر او بر مسلمانان منت گذاشت و آيه مباركه كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ بخوريد و بياشاميد تا ظاهر شود براى شما ريسمان سفيد صبح از ريسمان تاريك شب.

سر انجام لشكر عظيم دشمن و سپاه انبوه قريش و ساير احزاب هم پيمانشان دسته دسته با تجهيزات جنگي كه داشتند از راه رسيدند و در دامنه كوه احد اردو زدند و چون به لشكر مسلمانان برنخوردند به سوي مدينه حركت كرده، تا كنار خندق پيش آمدند، و خندق را در برابر خود ديدند، حدود يك ماه پشت خندق


1- حيوةالقلوب مجلسى ص 244، چاپ قديم رحلى بتاريخ روز دوشنبه 2 ذى القعده 1319 قمرى از على بن ابراهيم قمى.

ص: 340

زمين گير شدند و نتوانستند وارد مدينه شوند، به ناچار در همان سوي خندق اردو زدند.

در اين ميان خبر پيمان شكني يهود بني قريظه نيز به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد و فكر آن حضرت را نگران ساخت. راستي هم كار سختي بود، زيرا با اين ترتيب دشمن از هر طرف مسلمانان را محاصره كرده بود و اين خطرى بود كه بني قريظه در حالي كه مردان مسلمانان رو به روي لشكر احزاب در كنار خندق موضع گرفته اند آنها از فرصت استفاده كرده، به داخل شهر حمله كنند و زنان و كودكان و خانه هاي مردم را مورد هجوم و دستبرد قرار دهند.

اين خبر پنهان نماند و تدريجاً همه مسلمانان از پيمان شكني بني قريظه مطلع شدند و بر ترس و اضطرابشان افزوده شد. پنج نفر از قهرمانان دشمن از نقطة باريكي عبور كردند، و در بين خندق و كوه سَلْع (مركز سپاه اسلام) به ميدان تاختند و مبارز طلبيدند، اين پنج نفر عبارت بودند از: 1. عمرو بن عَبْدود 2. عكرمة بن ابي جهل 3. هُبَيرة بن وهب 4. نوفل بن عبدالله 5. ضرار بن خطّاب.

هيچ يك از آنان در شجاعت، شهرت عمرو بن عبدود را نداشت و سالخورده تر و با تجربه تر از وي در جنگها نبود، و بلكه به گفته اهل تاريخ در آن روزگار هيج شجاعي در ميان عرب شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. او را «فارس يليل» مي ناميدند و با هزار سوار او را برابر مي دانستند. از اين رو مسلمانان نيز تنها از جنگ با او واهمه داشتند وگرنه همراهان او چندان ابهتي براي آنها نداشتند.

با عبور اينها از خندق مسلمانانى كه جلوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صف كشيده و خود را سپر انسانى قرار داده بودند، از ترس جان به پشت سر حضرت رفته و حضرت را به جلو انداخته و رنگ از رخ همگان پريده بود.

البته براي پهلوانان و سلحشوراني مانند عمرو بن عبدود و عكرمه بن ابي جهل كه به همراه اين سپاه گران به مدينه آمده بودند تا انتقام كشتگان بدر و احد را از سربازان جانباز اسلام نگيرند، بسيار دشوار و ننگين بود كه بدون هيچ گونه زد و

ص: 341

خورد و كشت و كشتار و كارزاري به مكه بازگردند.

عمرو بن عبدود كه توانسته بود خود را به اين سوي خندق برساند و آرزوي خود را كه جنگ در ميدان با مسلمانان باشد برآورده سازد، با نخوت و غروري خاص اسب خود را به جولان درآورده و با نعره هاي پياپي مبارز مي طلبيد و مي گفت:

وَ لَقَدْ بُحِحْتُ مِنَ النِّداءِ بِجَمْعِكُمْ هَلْ مِنْ مُبارِزٍ***و وقفت اذ جبن الشجاع بموقف البطل المناجز

صدايم از فرياد كشيدن، گرفت و خسته شدم، آيا كسي هست كه به نبرد با من به ميدان آيد؟ و ايستاده ام درجائى كه شجاع مى ترسد و من در مقام پهلوان جنگجو ايستاده ام».

حضرت علي (عليه السلام) اجازه خواست به جنگ او برود. پيغمبر فرمود: «او عمرو است؟». حضرت علي (عليه السلام) عرض كرد: «اگر او عمرو است منهم على بن ابى طالبم!»(1)

مسلمانان از وحشت، در سكوت فرو رفته بودند، تنها حضرت على عليه السلام با شنيدن صداهاي پياپي «عمرو»، مكرر به پيامبر التماس مي كرد تا اجازة رفتن به ميدان را به او بدهد.

سرانجام پيامبر صلّي الله عليه و آله به على عليه السلام اجازه داد، و فرمود:

برو از فاطمه عمّامة زرد رنگ مرا گرفته بياور، فاطمه از خواستن عمامه زرد ناراحت شد چون آن را در مواقع حساس و خطرناك به سر مى بست، و پرسيد پسر عمو چه مشكلى پيش آمده است؟ حضرت جريان را گفت و عمامه را آورده و به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تسليم نمود و حضرت عمامه را بر سر او بست و شمشير ذوالفقارش را به دست او داد و هنگام بدرقه، در حقّ على عليه السلام چنين دعا كرد: «خدايا! در جنگ بدر، «عبيدة بن حارث» (پسر عمويم) را از من گرفتي، و در جنگ احد، حمزه (عمويم) را از من گرفتي، اينك اين علي بن ابيطالب برادر من است پروردگارا مرا


1- حيوةالقلوب مجلسى ص 247، چاپ قديم رحلى بتاريخ روز دوشنبه 2 ذى القعده 1319 قمرى.

ص: 342

تنها نگذار.»

سپس فرمود: «بَرَزَ الايمانُ كُلُّهُ الَي الشِّرْكِ كُلِّهِ؛ تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفت.»(1)

حضرت علي عليه السلام شتابان به ميدان رفت و جواب رجز خوانى عمرو را چنين داد و فرمود:

لاتعجلن لقد أتاك مجيب صوتك غير عاجز***ذو نيّة وبصيرة والصبر منجى كل فائز

انّى لأرضى القوم أن أقيم عليك نائحةالجنائز***بضربة نجلاء تبقى ذكرها عندالهزاهز

عجله نكن آمد به سويت كسى كه به صدايت جواب دهد بدون عجز*** صاحب نيت و بصيرت خوب، و صبر نجات دهنده همه به رستگارى رسيدگان است.

من بهترين فرد گروهم كه زنان نوحه گر را به كنار جنازه ات بكشانم*** با يك ضربت شمشير شكافنده كه ياد آن بماند در هنگام همه كارزارها.

عمرو با بى اعتنائى پرسيد من أنت أيّها الشّاب؟ فرمود:

أناالّذى سمّتنى أمّى حيدرة***ضرغام اجام و ليث قسورة

منم آن كس كه مادرم مرا حيدر ناميده***شير جنگلها وبيشه زارهاو شير هجوم برنده به دشمن.

منم على بن ابى طالب گفت: پسر برادرم من با پدرت دوست بودم برگرد كس ديگر به جنگ من آيد، فرمود: دوستى جاهليت را اسلام از هم گسسته است.

و فرمود: «اي عمرو! تو در عصر جاهليت مي گفتي سوگند به لات و عُزّي، هر كس مرا به يكي از سه چيز بخواند همة سه تقاضاي او، يا يكي از آنها را مي پذيرم.»

عمرو: آري چنين است.

على عليه السلام فرمود: من به تو پيشنهاد دارم و آن گواهي دادن به يكتايي خدا و رسالت محمد صلّي الله عليه و آله مي باشد.

عمرو: از اين تقاضا بگذر.


1- بحار، ج 20، ص 215.

ص: 343

على عليه السلام: بيا و از راهي كه آمده اي برگرد.

عمرو: نه، اين كار ننگ است و نُقل مجالس زنان قريش خواهد شد، هرگز اين ننگ را به زبان زنان نمي افكنم.

على عليه السلام: تقاضاي ديگري دارم و آن اين كه: از اسب پياده شو و با من بجنگ.

عمرو، خنديد و گفت: «گمان نمي كردم مردي از عرب، چنين پيشنهادي به من كند، من دوست ندارم مرد بزرگواري چون تو را بكشم، با اين كه با پدرت در زمان جاهليت دوست بودم.»

على عليه السلام فرمود: ولي من دوست دارم تو را بكشم، اگر مي خواهي پياده شو!

عمرو از اين سخن برآشفت، از اسب پياده شد و اسب را پي كرده به علي حمله كرد، و شمشيري به جانب سر آن حضرت حواله نمود كه علي (عليه السلام) سپر كشيد و آن ضربت را رد كرد. با اين حال شمشير عمرو سپر را شكافت و جلوي سرِ علي عليه السلام را نيز زخمدار كرد. اما علي (عليه السلام) در همان حال مهلتش نداده و شمشير را از پشت سر حواله گردن عمرو كرد و چنان ضربتي زد كه گردنش را قطع نمود و او را بر زمين انداخت.

و در روايت حذيفه است كه علي (عليه السلام) شمشير را حواله پاهاي عمرو كرد و هر دو پاي او را از بيخ قطع نمود

در نقل ديگري است كه جابر گويد: «من در آن وقت به همراه علي (عليه السلام) رفتم تا جنگ و كارزار آن دو را تماشا كنم و چون به يكديگر حمله كردند غباري بلند شد كه ديگر كسي آن دو را نمي ديد و در ميان آن غبار ناگاه صدا تكبير على (عليه السلام) بلند شد و همه دانستند كه عمرو به دست علي (عليه السلام) به قتل رسيده و كشته شده است.»

ياران عمرو با اسب، خود را به خندق افكندند، از سوي ديگر مسلمانان با شنيدن صداي تكبير علي عليه السلام، كنار خندق آمدند، ديدند «نوفل» با اسبش در ميان خندق افتاده، و آن اسب نمي تواند او را از آن جا بيرون برد، او را سنگباران كردند، نوفل گفت: «چنين نكنيد مرا با اين ذلت نكشيد بلكه مردي از شما بيايد و با

ص: 344

من بجنگد.» در اين هنگام علي عليه السلام به نوفل حمله كرد و او را نيز كشت، سپس به قهرمان سوم دشمن «هُبَيرَه» حمله كرد، او نيز بر خاك هلاكت افتاد، و دو قهرمان ديگر (عكرمه و ضرار) گريختند.

هلاكت اين قهرمانان به دست علي عليه السلام از يك سو، و طوفان و شدت سرما و كمبود علوفة دشمن از سوي ديگر، و كمك هاى آسمانى از سوى سوم، موجب شد كه سپاه ده هزار نفري دشمن با كمال خواري، جبهه را ترك كرده و به سوي مكه عقب نشيني نمايد.(1)

شيخ طبرسى و ديگران روايت كرده اند، مشركان فرستادند بدن نوفل را به ده هزار درهم بخرند حضرت فرمود: ما قيمت مردگان را نمى خوريم جيفه اورا به هرجامى خواهيد ببريد.(2)

حضرت علي عليه السلام خواست سر عمرو را بردارد گفت: من از تو خواهشى دارم، بعد از كشتن من تمام اسلحه هاى جنگى پرقيمت مرا بردار كه فقط به دسته شمشيرم ماليات و خراج 7 سال قبيله امرا، خرج كرده ام امالباس مرا نبر و بدن مرا عريان رها نكن چون خيلى از مردم به تماشاى جسد من خواهند آمد، اگر بدن مرا لخت ببينند هم براى تو خوب نيست و هم براى من آبرو ريزيست.

امام فرمود: نگران نباش من حتى اسلحه هاى پر قيمت تراهم نمى برم من براى مال و منال نمى جنگم!!!.

سپس سر از بدن «عمرو» جدا نمود و آن را نزد پيامبر آورد، و آن را پيش روي پيامبر صلّي الله عليه و آله بر زمين انداخت، ابوبكر و عمر پيش آمدند و سر مبارك على عليه السلام را بوسيدند.(3)

على عليه السلام هيچ يك از ابزار جنگى عمرو، شمشير نيزه و لباس رزم و سپر و ساير را،


1- ترجمه ارشادمفيد، ج 1، ص 89 و 90؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 486، و منابع گوناگون ديگر.
2- حيوةالقلوب: چاپ قديم ص 249.
3- ترجمة ارشاد مفيد، ج 1، ص 93.

ص: 345

با اين كه از نظر اسلام مال خاص او بود، باخود نبرد و بزرگوارى خود را به اثبات رسانيد.

عمر گفت: ياعلى چرا زره اورا نكندى زرهى كه در ميان عرب نكوتر از آن نيست؟ فرمود: نخواستم كه اورا برهنه بگذارم و چون خواهر عمرو ديد كه اورا برهنه نكرده اند و زره اورا نكنده اند گفت: كفو كريمى اورا كشته است و چون شنيد اميرمؤمنان عليه السلام اورا كشته است، راضى شد و گفت اگر غير از على عمرو را كشته بود تا آخر ابد گريه مى كردم.!(1)

ارزش ضربت على عليه السلام

در جنگ خندق

هنگامي كه حضرت علي با پيروزي به حضور پيامبر آمد، پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله دربارة ارزش ضربت و پيروزي على عليه السلام فرمود:

«ضَرْبَةُ عَلِي يوْمَ الْخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَينِ؛ ارزش ضربتي كه علي در جنگ خندق بر دشمن فرود آورد، از ارزش عبادت جن و انس برتر است.»(2)

و در عبارت ديگر آمده كه فرمود:

«لَوْ وُزِنَ الْيوْمُ عَمَلُكَ بِعَمَلِ جَمِيعِ امَّةِ مُحَمَّدٍ، لَرُجِّحَ عَمَلُكَ عَلي عَمَلِهِمْ ...؛ اگر امروز ارزش عمل تو با ارزش عمل همة امت من سنجيده شود، ارزش عمل تو بر ارزش عمل همة امت، برتري مي يابد.»

سپس افزود: «زيرا با كشته شدن عمرو بن عبدود، به همة خانه هاي مشركان، ذلّت و خواري وارد گرديد، و به همة خانه هاي مسلمانان، عزت و شكوه، وارد شد.»


1- حيوةالقلوب: چاپ قديم ص 249.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 32؛ احقاق الحق، ج 6، ص 54 و 55.

ص: 346

«لمبارزة علي بن ابي طالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق افضل من اعمال امتي الي يوم القيامة» البته مبارزه على بن ابى طالب با عمروبن عبدود روز خندق، افضل است از اعمال امت من تاروز قيامت.(1)

البته فلسفه اين سخن روشن است: در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامي بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحراني ترين لحظات خود را مي پيمود و كسي كه با فداكاري بي نظير خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكاري او ريشه گرفت، على عليه السلام بود، بنا بر اين عبادت همگان مرهون فداكاري اوست.

شرح كوتاه اين كه: اگر علي عليه السلام به ميدان نرفته بود، هيچ يك از مسلمانان چنين جرئتي را نداشتند، و ارتش ده هزار نفري دشمن وارد مدينه شده و سپاه اسلام را تار و مار مي كرد، با كشته شدن «عمرو» و قهرمانان دشمن به دست علي عليه السلام، حلقة محاصرة دشمن شكسته شد، و كمر دشمن خم گرديد و داغ جانكاهي بر دل دشمن نهاده شد، كه موجب عقب نشيني آنان گرديد.

اگر علي عليه السلام قهرمانان پيشتاز دشمن را نمي كشت، عبور سپاه دشمن از خطّ دفاعي خندق، قطعي بود، و در چنين صورت نه تاك مي ماند و نه تاك نشان، بر همين اساس و محاسبات نظامي، و ارزيابي دقيق است كه پيامبر صلّي الله عليه و آله، ارزش ضربت على عليه السلام را برتر از ارزش اعمال جن و انس دانست.

جنگ خندق با تمام مشكلاتي كه براي مسلمانان ايجاد كرده بود و فشار دشواري كه براي آنها داشت با نصرت الهي به سود مسلمانان پايان يافت و احزاب به سرعت به سوي مكه كوچ كردند. مسلمانان اثاثيه و خيمه و خرگاه دشمن را برداشته و پبروزمندانه به شهر بازگشتند.


1- المستدرك علي الصحيحين، تحقيق و اعداد: عبد الرحمن المرعشى، چاپ اول، بيروت، دار المعرفة، 1406 ه. ق، ج 3، ص 32.

ص: 347

طوفان ويرانگر، يا امداد غيبي خدا

دشمنان زياد كه از احزاب مختلف تشكيل شده بودند، مدينه را در محاصرة شديد قرار داده بودند، و اين محاصره حدود يك ماه طول كشيد. مسلمانان در فشار سخت كمبود غذا قرار گرفتند، تا آن جا كه طبق بعضي از روايات پيامبر صلّي الله عليه و آله كه مشغول كندن خندق بود، سه روز گرسنه ماند، و حضرت زهرا عليهاالسلام قطعة اندكي از نان خشك براي آن حضرت برد.(1)

نتايج جنگ خندق در اين ماجرا، حوادث گوناگوني رخ داد كه مهم ترين آنها؛

1- جنگ خندق، 2- كشته شدن عمروبن عبدود 3- شكستن صخره داخل خندق وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم 4- حريان نهار دادن جابر به كار كنان خندق 5- زنده شدن بچه هاى جابر با اعجاز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم 6- ماجراي امداد غيبي 7- آمدن طوفان، 8- قلع و قمع يهوديان كارشكن و عهد شكن، 9- در نهايت برداشته شدن شرايط سخت روزه دارى، بود كه بطور اختصار به عرض عزيزان و شنوندگان رساندم.(2)

در تاريخ آمده است كه خواهر عمرو كشته شدن برادرش را شنيد با زنان قبيله اش، دسته جمعى حركت كرده خود را به مدينه رساندند، وقتى كه با شيون و ناله همگانى، بالاى سر برادر رسيد، به جنازه نگاه كرد و ديد هيچكدام از اسلحه ولباس رزم پر قيمت او را نبرده اند، به همراهانش صدا زد هيچكدام از شماها به برادر من گريه نكند، خودش نيز اشك چشمش را پاك كرد!.

پرسيدند خانم اين چه دستور است برادر با اين بزرگى و بزرگ قبيله مان را از دست داديم گريه نكنيم؟! گفت: نه، زيرا برادر من كسى نبود كه كنار زن وبچه اش بميرد او مرد كارزار و جنگاور بود و بايد در ميدان جنگ مى ميرد، من از اين ترس


1- مجمع البيان، ج 9، ص 252.
2- جريان جنگ خندق كلااز منابع مورد اعتماد، تلخيص و تنظيم و نقل گرديد.

ص: 348

داشتم كه برادرم در دست شخص پست و كمتر از خود كشته شود، ولى مى بينم برادر من در دست شخصيت بزرگوار كشته شده كه اين همه تسليحات پر بهاى جنگى اورا نبرده و دست نزده است.

پرسيد قاتل برادرم كيست؟ گفتند: على بن ابى طالب، گفت: پسر ابى طالب بزرگ قريش و مكه؟ گفتند: بلى گفت: من افتخار مى كنم برادرم در دست شخص بزرگتر از خودش به قتل رسيده است نه كمتر از خودش!!.

و مبلغ سنگينى پيشنهاد كرد تا جنازه برادر را ببرد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مابه مرده پول نمى گيريم هرجا مى خواهد ببرد.(1)

جان عالم به قربانت اى عزيز زهراء عليها السلام در وداع آخر پيراهن بى ارزشى را از فضه گرفته و زير لباست پوشيدى كه آن اشقياى بى ارزش اقلا آن را نبرند كه بدن شريفت


1- مولوي در دفتر اول مثنوي معنوي خود، ابيات 3721 تا 3810، به تفصيل، جريان نبرد امام علي عليه السلام و عمروبن عبدود را آورده است. در اينجا، فقط به چند بيت از آن شعر بلند اشاره مي كنيم: از علي آموز اخلاص عمل شيرحق را دان مُنزّه از دغل در غزا بر پهلواني دست يافت زود شمشيري برآورد و شتافت او خدو انداخت بر روي على افتخار هر نبي و هر ولي در زمان انداخت شمشير آن على كرد او اندر غزايش كاهلي گشت حيران آن مبارز زين عمل وز نمودن عفو و رحمت، بي محل گفت برمن تيغ تيزافراشتى از چه افكندي مرا بگذاشتي گفت من تيغ از پي حق مي زنم بنده حقم نه مأمور تنم شير حقّم، نيستم شير هوا فعل من بر دين من باشد گوا كه نيم، كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كي در ربايد تند باد تيغ حلمم گردن خشمم زده است خشم حق بر من چو رحمت آمده است پديدآورنده: سوري، محمود.

ص: 349

عريان نماند ولى آن را هم بردند مولاى متقيان عليه السلام زره پر قيمت عمرو را نبرد كه بدنش در ديد مردم لخت و عريان نماند اما پست فطرتان كوفه پيراهن كهنه را هم از بدن جگر گوشه زهراء و پاره تن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كندند و بردند!!!.

بدين جهت بود كه خواهر بالاى سر برادر، گريه كنان مى گفت: برادر آن پيرهن چه شد؟! اين ارذل ها آن را هم از بدنت كندند!.

در ميان عرب رسم بر اين بود پس از پايان جنگ، اسيرانى را كه گرفته بودند اگر از خانواده محترم و با شخصيت بود، به كمرش شال يا كمربند ابريشم مى بستند كه از هرجا عبور كردند، مردم بفهمند اين اسير از خانواده يا قبيله بزرگوار است كه اورا اذيت نكنند اما اگر از قبيله پست و خانواده گمنام بود، ريسمان قرمز به بازوانش مى بستند كه در مسير راه هرچه بتوانند اذيتش كنند.

عليا مخدره زينب عليها السلام انتظار داشت كه لا اقل به كمر اسيران آل اللّه كمر بند ابريشم ببندند كه در راه مورد آزار و اذيت قرار نگيرند ولى بميرم الهى وقتى ديد ريسمان سرخ به بازوان آنها مى بندند ديگر تاب نياورد و گريه سر داد كه خدايا با اين رفتار در مسير شهرها و روستاها، با اينها چه رفتار و برخوردهائى خواهد شد.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 27 دوستى با على عليه السلام و نمونه هائى از آن

دوست داشتن على عليه السلام و اولاد او از سفارشات اكيد و مكرر خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.

در قرآن كريم مى فرمايد: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَ

ص: 350

حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (57) مائده: 55 سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همانها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند. 56 و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، پيروزند؛ (زيرا) حزب و جمعيّت خدا پيروز است. 57 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! افرادى كه آيين شما را به باد استهزاء و بازى مى گيرند- از اهل كتاب و مشركان- ولىّ خود انتخاب نكنيد و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير فرمود: ألست أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا بلى يارسول اللّه، فرفع يديه الى السّماء و قال ألا من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه أللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله آيا من از خود شما به شما اولى تر نيستم؟ گفتند بلى اى رسول خدا، سپس دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت: آگاه باشيد هركس من مولاى اويم اين على مولاى اوست، خدايا دوست دار آنان كه على را دوست دارند و دشمن بدار كسانى را كه على را دشمن بدارند، و كمك كن به آنان كه على را يارى رسانند و خوار (وذليل) كن كسانى ر كه على را خوار نمايند.

در روايات فريقين شيعه و سنى آمده است كه فرمود: علىٌّ منّى بمنزلة هرون من موسى الا أنّه لا نبىّ بعدى على در منزلت و مقام مانند من است مگر نبوت كه بعداز من، پيغمبرى وجود ندارد.

در اين مورد گفتار را طولانى نكنيم چون دوست داشتن و همچنين قبول ولايت او از مسلّمات است و شكى در آن نيست مگر براى آنان كه جاهل صرف است يا اشكالى در ريشه وجود او هست اگر در اين باره كسى شك و ترديدى دارد، به كتاب الغدير علامه أمينى و ديگر كتاب هاى مربوطه، مراجعه نمايند تا مطلب روشن شود.

حال به نمونه هائى از دوستداران و جانبازان در راه على عليه السلام توجه فرمائيد.

ص: 351

دوستانى مانند رشيد هجرى و ميثم تمار و حجربن عدى و غيرهم در تاريخ و روايات زياد آمده است كه در اين مجلس جريان وفا دارى و شهادت يكى از آن ها را نقل مى كنم و در ساير سخنرانى هايم نيز، شرح حال بعض ديگر از اين عاشقان راه حق و حقيقت، بياناتى خواهم داشت، انتظار دارم با ديده انصاف بر آن نگريسته و بدون تعصب گوش داده و با مراجعه به وجدان سالم خود، در باره آن ها قضاوت كرده و خود را با آنان مقايسه نمائيم و بدانيم تفاوت ره زكجاست تا به كجا!!.

حبيب بن مظاهر

پير ميداندار عشق حبيب ابن مَظاهر (مُظَهّر) اسَدي

«حبيب» فرزند «مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان» است.(1) برخي به جاي «مظاهر» او را «مظهّر» خوانده اند. ايشان از اشراف و چهره هاي سرشناس، مورد احترام و اعتماد كوفه و از قبيله «بنى اسد» بوده است.(2)

به گزارش كلبي «حبيب» صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را درك كرده است.(3) همه تاريخ نگاران نگاشته اند كه او در دوران امام علي عليه السلام مقيم كوفه شده است.

امام علي عليه السلام و حبيب

تاريخ نگاران گفته اند كه حبيب در دوران امام علي عليه السلام در كوفه سكونت كرد و او را هميشه همراهي كرده است.(4) او از ياران امام علي عليه السلام بود و در تمام جنگ ها در خدمت حضرت مولي شمشير مي زده است. «حبيب» چنان به امام خود نزديك بود كه از اصحاب سرّ اميرالمومنين و از حاملان علوم آن بزرگوار به


1- ابصار العين، ص 100.
2- مقتل الحسين مقرم، ص 254.
3- الاصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 142.
4- ابصار العين، ص 101.

ص: 352

شمار آمده است.(1)

حبيب، حامل اسرار الهي

جناب كشّي كه بزرگ رجالي شيعه است از فضيل بن زبير(2) گزارش كرده است.

«ميثم تمار در حالي كه بر اسب خود سوار و در حال عبور بود كه حبيب بن مظاهر اسدي در حالي كه در مجلس بني اسد بود او را استقبال كرد؛ سپس حبيب گفت: گويا مي بينم شيخي را كه جلوي سرش مو ندارد و شكمي بزرگ دارد و نزديك «دار الرزق» كدو مي فروشد؛ او را به سبب محبت به اهل بيت پيامبرش به صليب و دار آويخته اند. همانگونه كه بر چوبه دار است، دو لگام به دهان او زده مي شود.

شكمش را پاره مي كنند. پس ميثم گفت: و البته من خود بهتر مي دانم مردي سرخ و سفيد را كه او براي ياري فرزند دختر پيامبر خارج مي شود، پس كشته مي شود، و سر او را در كوفه مي گردانند. سپس هر دو از يكديگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند:

تا به حال دروغگوتر از اين دو مرد نديده ايم. فضيل گفت: هنوز جلسه به هم نريخته بود كه «رُشَيد هُجري» سر رسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنيديم كه آنها چنين و چنان مي گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت كند. او (نكته اي را) فراموش كرد و خود افزود كه براي كسي كه سر او را بياورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت كرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم اين از همه آنها دروغگوتر است. گزارشگر گفت: دوراني بيش از گذر شب و روز نگذشت كه خود ديدم ميثم را در باب «عمرو بن حريث» به دار آويختند و سر حبيب كه با حسين عليه السلام كشته شده بود آورده شد و خود ديدم كه هر چه


1- ابصار العين، ص 101.
2- شيخ طوسي فضيل بن زبير را از ياران و اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام دانسته است. رجال شيخ طوسي، ص 272 و 132.

ص: 353

گفتند همان شد.»(1)

حبيب و كوفه

پس از مرگ معاويه به اهل كوفه خبر رسيد كه امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شده و از بيعت با يزيد سر باز زده است. حركت امام به سوي مكه بسيار معنا دار بود. شيعيان حضرت در منزل «سليمان بن صرد خزاعي» جمع شدند. بنا شد كه نامه هايي به سوي امام نوشته شود و همگي حضرت را به كوفه دعوت كنند. خطبا هم در نماز جمعه ها مردم را به اين مسئله سوق دهند. از جمله كساني كه به امام نامه نوشت و حضرت را به كوفه دعوت كردند، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سليمان بن صرد ... بودند.(2)

اين گونه گفته اند: هنگامي كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شيعيان رفت و آمد با ايشان را شروع كردند.(3) در برابر او برخي از سخنوران چون عابس بن ابي شبيب شاكري به سخن برخاستند. پس از وي حبيب از جاي برخاست و عابس را مدح بليغي كرد و گفت: خدا رحمتت كند، البته آن چه در باطن داشتي در قالب جملاتي كوتاه بر زبان آوردي! در حالي كه به خدايي كه جز او معبودي نيست. ما همه بر همان راهي هستيم كه تو بر آن استوار گشته اي.»(4)

ورود حبيب به كربلا

«روزى حبيب با عيالش مشغول صرف نهار بودند، در را زدند حبيب رفت دم در ديد عربى گرد آلود نامه اى به حبيب داد و با سرعت برگشت!.

نامه را همانجا باز كرد ديد از امام حسين عليه السلام به اين مضمون است «من الحسين


1- رجال الكشي، ص 78، ش 133/ مامقاني، تنقيح المقال، ج 2، ص 328.
2- ابصارالعين، ص 25/ الارشاد، ج 2، ص 37/ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 533.
3- اللهوف، ص 108/ الارشاد، ج 2، ص 41/ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 555، الاخبارالطوال، ص 341
4- ابصارالعين، ص 102.

ص: 354

بن على الى فقيه اهل البيت حبيب بن مظاهر حبيب توكه ما را بهتر مى شناسى به كمك احتياج دارم» نامه را پنهان كرد و باتأخير برگشت، عيالش پرسيد كه بود؟

خواست مسئله را مخفى نمايد ولى اصرار عيال وادار كرد، حقيقت را بگويد، پرسيد آيا مى روى؟ حبيب براى اين كه نظر عيالش را بداند، فرمود: نه، چرا؟ چون اگر من بروم ديگر زنده بر نمى گردم و آن وقت ابن زياد به تو اذيت مى كند، پرسيد واقعا نمى روى؟! بلى، عيال روسرى را از سر برداشت و گفت: پس بگير اين رو سرى را و بر سر كن! فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از تو يارى مى خواهد و تو از رفتن باز ميمانى، فرمود: نگران نباش مى روم مى خواستم نظر ترا بدانم،

حبيب طبق قرار دادى كه با مسلم بن عوسجه داشت، غلامش را خواست و اسبش را به او داد و دستور داد در جاى معينى در كنار شهر منتظر بماند، وقتى كه خواست از خانه بيرون رود، عيالش گفت: حبيب سلام مرا به زينب دختر امير مؤمنان عليه السلام برسان وبگو اگر من پير و ناتوان نبودم، همراه تو مى رفتم و با غم و مصايب او شركت مى كردم.

حبيب لباس معمولى خود را پوشيد و به آرامى راه مى رفت كه توجه كسى را به خود جلب نكند و باتأخير و معطلى به محل معين رسيد ديد غلام با اسب او سخن مى گويد: حيوان خيال نكن من ترا از اين راه بر مى گردانم، اگر صاحبت نيامد خودم سوارت شده و به يارى مولايم مى روم!.

حبيب را گريه گرفت كه اى حسين ببين كار به كجا رسيده است كه برده ها هم آماده يارى توأند و فرمود: برو ترا آزاد كردم، گفت: حالا كه من آزاد شدم مراهم با خود ببر تا به مولايم كمك كنم از آن طرف هم مسلم بن عوسجه با پسرش رسيد و راهى كربلا شدند.

امام حسين عليه السلام سربه زانو گذاشته و در خيمه به فكر فرو رفته، از دختران آمدند كه بابا براى عمربن سعد پشت سرهم كمك مى آيد و چرا كسى به كمك ما نمى آيد؟

به سوى كوفه اشاره كرد و فرمود: آنست به ما هم كمك مى آيد، دخترها با

ص: 355

خوشحالى به عمه ها و مادرانشان مژده دادند كه براى ما هم از كوفه كمك مى آيد همه منتظر شدند ديدند حبيب با مسلم آمدند و زينب عليا عليها السلام كه آنها را شناخت فرمود: از من به حبيب سلام برسانيد و بگوئيد حبيب روزهاى سخت حسينم را فراگرفته است و ازيارى او مضايقه نكنيد!».(1)

حبيب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پيش از ماجراي كربلا در كوفه، براي ياري امام حسين عليه السلام از مردم بيعت مي گرفتند. هنگامي كه ابن زياد به كوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم مسلم را تنها نهادند و بيعت شكستند، قبيله بني اسد حبيب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان كردند تا به آنها آسيبي نرسد، و هنگامي كه امام به كربلا آمد، اين دو دوست صميمي به سوي حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زياد پنهان مي شدند و شب ها طي طريق مي كردند تا به اردوي امام ملحق شدند.(2)

حبيب در روز تاسوعا

پس از آن كه حبيب، ياران كم امام و زيادي دشمنان را مشاهده كرد، از ايشان اجازه خواست تا قبيله «بني اسد» را كه در نزديكي كربلا سكونت داشتند به ياري امام دعوت كند و امام به او اجازه داد. او به ميان قبيله خود آمد و از آنها درخواست كرد كه پسرِ دختر پيامبر خدا را ياري كنند تا شرف دنيا و آخرت براي آنها باشد. او را نود مرد اجابت كردند. شخصي كه از قبيله «حّي» بود به عمر بن سعد خبر داد كه گروهي به سوي امام رهسپار شده اند. ابن سعد چهارصد مرد جنگي را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. اين گروه با آن مردان حق در بين راه درگير شدند و در اين نزاع و جدال، جماعتي از «بني اسد» كشته شدند. هر كسي كه زنده مانده بود، شبانه گريخت و خود را به قبيله «حي» رسانيد. آري حبيب به سوي امام حسين عليه السلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، با خبر كرد. امام فرمود:


1- تلخيص از تعدادى از منابع گوناگون معتبر.
2- ابصارالعين، ص 57.

ص: 356

نخواستيد مگر آن چه خداوند خواست، در حالي كه هيچ قدرت و قوه اي جز خداي بزرگ نيست.(1)

دعوت حبيب در روز تاسوعا

طبري گزارش كرده: ابن سعد، «كثير بن عبدالله شعبي» را به سوي امام حسين عليه السلام فرستاد، هنگامي كه آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابن سعد «قرة بن قيس حنظلي» را به سوي امام فرستاد. وقتي امام حسين عليه السلام او را ديد كه به سويش مي آيد، فرمود: آيا او را مي شناسي؟ حبيب در پاسخ گفت: آري، اين مردي از قبيله تميم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آري، من او را به خوش رأيى مى شناسم. آنگونه كه باور دارم اين است كه در اين مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.

طبري گويد: پس قرة آمد تا به امام حسين عليه السلام سلام كرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانيد. امام او را پاسخ داد. سپس حبيب به او روي كرد و فرمود: واي بر تو اي قره! آيا به سوي قوم ستمگر باز مي گردي؟ اين مرد را ياري كن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به كرامت ياري فرمايد و ما نيز با تو هستيم. قره گفت: من به سوي همراه خودم باز مي گردم تا جواب نامه اش را برسانم و بينديشم خود چه بايد بكنم.(2)

درسي كه مي توان گرفت: از اين ماجرا چند نكته به دست مي آيد:

1. حبيب از محرمان درگاه امام حسين عليه السلام بود و امام درباره ديگران با او مشورت مي كرده اند؛

2. حبيب در خيرخواهي براي بندگان خدا و مقام امامت هميشه تلاش مي كرد و


1- كتاب الفتوح، ج 5، ص 90- 91/ مقتل الحسين مقرم، ص 254/ بحارالانوار، ج 44، ص 368، باب 37.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 511- 510.

ص: 357

قره را در آخرين روز هم به سوي امام دعوت كرد؛

3. شرح صدر مبلغان الهي نيز درسي آموزنده است كه از لحن حبيب با قره و سپس پاسخ منفي او را درك و مي پذيرد.

حضرت عباس عليه السلام و حبيب

روز نهم محرم به لشكر عمر سعد دستور دادند تا به لشكر امام حسين عليه السلام حمله كنند. حضرت عباس عليه السلام به امام خبر داد: اي برادر، قوم به سوي شما مي آيند. امام فرمود: عباس! جانم فدايت بر اسب سوار شو و به نزد آنها برو و به آنها بگو شما را چه شده؟ و چه چيز باعث شده به اين سمت حركت كنيد.

حضرت عباس عليه السلام با بيست نفر از ياران، چون حبيب و زهير رهسپار ميدان شدند تا خبر بياورند. دشمن گفت: امير امر كرده كه تحت فرمانش در آييد يا آماده جنگ شويد. عباس عليه السلام فرمود: عجله نكنيد تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات كنم.(1)

حضرت عباس عليه السلام به سوي برادر بازگشت و از ياران خواست كه اين قوم را موعظه كنند. حبيب به زهير گفت: اگر مي خواهي با اين قوم سخن بگو. زهير گفت: تو پيش از اين شروع كرده اي، پس با آنها سخن بگو. حبيب فرمود: «اي مردم! به خدا قسم نزد خداي تعالي در روز قيامت بد گروهي اند كساني كه به استقبال فرزند پيامبر و خاندان اهل بيت او و بندگاني از اهالي اين شهر آمده اند تا آنها را به قتل رسانند، در حالي كه آنها بندگاني عبادت پيشه، شب زنده دار، سحرخيز و بسيار به ياد خدايند.

«عزره بن قيس» در پاسخ گفت: هر چه مي تواني خودستايي كن.(2)


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 416.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 417- 416/ مقتل الحسين مقرم، ص 256.

ص: 358

درسي كه مي توان گرفت: حبيب، ويژگي ياران امام را شب زنده داري، سحرخيزي و فراوانى ياد خداوند و بندگي آنها دانسته است. آيا افتخار ديگري براي انسان هاي كامل مي توان سراغ داشت؟

حبيب در شب عاشورا

در شب عاشورا، حبيب چون «بُرير» شادمان و خرسند بود. به گونه اي كه «يزيد بن حصين» به او خرده گرفت: اي برادر! اين ساعت زمان شوخي نيست. «حبيب» در پاسخ گفت: كجا از اين جا سزاوارتر براي سرور خواهد بود؟ در حالي كه تنها فاصله ما با حورالعين، حمله اين قوم بر ماست تا كه شمشيرها را از نيام بركشند.

قدري (1) از شب عاشورا گذشت، «نافع» مي گويد: امام وارد خيمه خواهرشان زينب (سلام الله عليها) شدند. من در برابر خيمه به انتظار امام بودم كه شنيدم حضرت زينب (سلام الله عليها) به امام عرض كرد: آيا شما نيّات يارانتان را امتحان كرده ايد؟ من نگران آنم كه آنان نيز به ما پشت كنند و در هنگامه درگيري شما را تسليم دشمن كنند. امام در پاسخ فرمودند: به خدا سوگند اينها را امتحان كرده ام؛ پس آنها را مرداني يافتم كه سينه سپر كرده اند، به گونه اي كه به مرگ زيرچشمي مي نگرند و به مرگ در راه من چنان شيرخواره به سينه مادرش انس دارند.(2)

نافع مي گويد: چون اين گفتار امام را شنيدم، گريه ام گرفت و نزد حبيب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوي امام و خواهرش را بازگو كردم.(3) حبيب گفت: به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در همين شب با اين شمشيرم به آنها حمله ور مي شدم. نافع مي گويد: به حبيب گفتم: من نزد خواهرشان بوده ام؛ گمان مي كنم بايد زن ها را تسكين خاطري داد. آيا مي تواني يارانت را جمع كني تا نزد آنها رفته


1- مقتل الحسين مقرم، ص 263.
2- مقتل الحسين مقرم، ص 265.
3- مقتل الحسين مقرم، ص 246.

ص: 359

خاطرشان را آسوده كنيم؟

«حبيب» از جاي برخاست و فرمود: اي ياران مردانگي! اي شيران! چون شيران وحشي از آشيانه هاي خود به در آييد. سپس به بني هاشم گفت: به خيمه هاي خويش بازگرديد (اميدوارم كه) چشمانتان بيدار مباد. بعد از آن به اصحاب خود نظر كرد و آن چه خود ديده بود يا از نافع شنيده بود بازگو كرد و همگي گفتند: به آن خدايي كه بر ما منت نهاد كه در اين جايگاه قرار بگيريم، اگر انتظار فرمان حسين نبود، اكنون با شتاب بر آنان حمله مي كرديم تا كه نفس خويش را پاك و چشم را روشن سازيم. حبيب از خداوند بر آنان طلب خير كرد و گفت همراه من بياييد تا كه نزد زن هاي حرم رويم و خاطرشان را آسوده سازيم. او خود به راه افتاد و ياران، او را همراهي كردند. حبيب به نزديك حرم اهل بيت رسيده و فرياد زد: اي حريم رسول خدا! اين شمشيرهاي جوانان و جوانمردان شماست كه به غلاف نخواهد رفت تا اين كه گردن بدخواه شما را بزند. اين نيزه هاي پسران شماست، سوگند ياد كرده اند كه تنها بر سينه جدا شده از دعوتتان فرو روند. در اين هنگام زن هاي حرم از خيمه ها به گريه خارج شدند و گفتند: اي پاكان! از دختران رسول الله و ناموس امير مومنان حمايت كنيد.» در آن حال همه منقلب و گريان شده بودند، گويا زمين هم با آنها زار مي گريست.(1)

حبيب در روز عاشورا

حبيب، فرماندهي طرف چپ سپاه امام حسين عليه السلام را به عهده داشت چنان كه زهير فرمانده طرف راست بود. اگر كسي حبيب را به مبارزه دعوت مي كرد او با شتاب پاسخ مي داد. «سالم» غلام زياد و «يسار» غلام عبيدالله بن زياد وارد ميدان شدند و مبارز طلبيدند. اين در حالي بود كه يسار جلوتر آمده بود و در پيشاپيش سالم قرار داشت. حبيب و برير به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولي


1- مقتل الحسين مقرم، ص 266.

ص: 360

امام حسين عليه السلام آن دو را به جاي خود نشانيد. عبدالله بن عمير از جاي برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود.(1)

درسي كه مي توان گرفت: طبري و ديگران درباره وضعيت حبيب چنين بيان داشته اند: هرگاه حبيب را مبارزي به جنگ دعوت مي كرد. او به سادگي اجابت مي كرد.(2)

اين روحيه، بيانگر شجاعت و نيز از خودگذشتگي آن مجاهد بزرگ در راه احياي دين خداست.

هنگامي كه «ابوثمامة» وقت نماز را به امام يادآوري كرد، حضرت در حق او دعاي خير كرد و فرمود: به آنها بگوييد از جنگ دست بردارند تا نماز بگزاريم. در اين حال، يكي از افراد سپاه ابن سعد به نام «حصين بن تميم» فرياد برآورد كه نماز او (حسين عليه السلام) پذيرفته نخواهد بود. حبيب از اين گفتار برآشفت و گفت:

پنداشته اي كه نماز از آل رسول قبول نمي شود، ولي از تو- اي الاغ- پذيرفته مي شود؟ حصين كه تاب شنيدن اين حقيقت را از حبيب نداشت، بر او حمله ور شد و حبيب نيز دست به شمشير برد و با ضربه اي به صورت اسب او كوبيد، كه اسب با شتاب به زمين خورد و بر روي او افتاد. خويشان و اطرافيان حصين براي نجات او به سويش شتافتند و با حبيب درگير شدند تا او را نجات دهند.(3)

در اين درگيري كه حبيب با شمشير در بين دشمن مي جنگيد، اين اشعار را ترنم مي كرد:

«اقسِمُ لَو كُنا لَكُم اعدائاً***او شَطَرَكُم وَلَّيتُم ألا اكتاداً

يا شَرَّ قَوم حَسَباً وَ آدا.»(4)


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 429/ الارشاد، ج 2، ص 95. ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني.
2- ابصارالعين، ص 104.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 439/ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 567.
4- ابصارالعين، ص 105.

ص: 361

رجز حبيب در ميدان رزم، هنگام حمله، اين بود:

انا حبيب و ابي مظاهر***فارس هيجاء و حرب تسعر

و انتم عند العديد اكثر***و نحن اعلي حجة و اظهر

و انتم عند الوفاء اغدر***و نحن اوفي منكم و اصبر

من حبيبم و پدرم مظاهر، پهلوان ميدان نبرد و كارزار شعله ور؛

گرچه گروه شما از ما فزون تر است، ولي ما حجتي والاتر و آشكارتر داريم؛

و اگرچه شما خائن به عهد خود هستيد، ولي ما وفادارتر از شما و شكيباتريم.(1) «حبيب» آن شيرمرد دلاور، به رغم كهولت سن، در آن درگيري شصت و دو نفر از آنها را به خاك انداخت. او اين سرود حماسي را پيوسته به زبان داشت تا اين كه «بديل» به او حمله ور شد.

شهادت حبيب

فردي از «بَني تميم»(2) به نام «بُدَيلُ بنُ صُريم» با شمشير خود ضربه اي به حبيب زد و ديگري از همان قبيله (تميم) با نيزه اش به او ضربه زد. پس از اين بود كه حبيب از اسب به زمين افتاد، اما همين كه خواست از جاي برخيزد «حصين بن تميم» با شمشير بر فرق او زد. مرد «تميمي» از اسب پايين پريد و سر حبيب را از بدن او جدا كرد. حصين به او گفت: من در كشتن او شريك تو هستم. پس ديگري گفت: به خدا قسم، او را كسي جز من نكشت. حصين گفت: سر را به من بده تا كه به گردن اسبم بيندازم تا مردم ببينند و بدانند كه من در قتل او شريك تو هستم، سپس سر را تو بگير و به عبيدالله بن زياد بده، من نيازي به هديه اي كه براي كشتن او به تو عطا مي كند ندارم. او زير بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بين آن دو نفر داوري كردند. او سر حبيب را به حصين داد و حصين در بين لشكر به جولان پرداخت، در حالي كه


1- كتاب الفتوح، ج 5، ص 107/ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 18/ ابصارالعين، ص 105.
2- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 446، ش 424.

ص: 362

سر را به گردن اسب آويخته بود. سپس سر را بازگردانيد و تميمي آن را گرفت و به اسب خود آويزان كرد تا آن كه نزد ابن زياد برد.(1) در اين هنگام بود كه امام حسين عليه السلام خود را بر بالين حبيب رسانيد و فرمود: «خودم و اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب مي كنم.»(2)

پس از آن، امام مكرر اين آيه را تلاوت مي فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ؛ ما از آن خداييم و به سوي او باز مي گرديم.»(3)

در برخي از مقاتل آمده كه امام فرمود: آفرين بر تو اي حبيب تو مردي فاضل بودي كه در يك شب قرآن را ختم مي كردي.(4)

درزيارت ناحيه مقدسه آمده: السلام علي حبيب بن مظاهر الاسدي؛ درود بر تو اي حبيب بن مظاهر اسدي.(5)

امتيازات حبيب:

1. امام حبيب را فاضل و فقيه اهل بيت مي دانند؛

2. او هر شب، كل قرآن را تلاوت مي كرد؛

3. معرفت او به امام بر ديگران امتياز داشت.

اما آيا انحراف دشمن امام حسين عليه السلام توجيه پذير است؟ آيا رياكاري و مقام طلبي حصين و شمشير بى مزد بودن آن تميمي شايان عبرت نيست؟.


1- الكامل في التاريخ، ج 2، ص 567. الم، ج 17، ص 446.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 440/ مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي، ج 2، ص 192/ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 567/ البداية و النهاية، ج 8، ص 198/ بحارالانوار، ج 45، ص 27/ عو ص 27/ اعيان الشيعه، ج 1، ص 206/ وقعه الطف، ص 231/ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام،
3- بقره، آيه 156/ مقتل الحسين مقرم، ص 301.
4- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 446، ش 424، ص 231.
5- اقبال الاعمال، ج 3، ص 78 و 343.

ص: 363

مجلس 28 معامله كنندگان باخدا

و عشقبازان على و اولاد او عليهم السلام

درآيات مكرر قرآن كريم از بندگان خود و نشانه هائى از آنها و عبادت و جانبازى هاى آنان و وفادار ماندن بر عهد و پيمان خدائيشان، ياد كرده د از آنها تعريف و تمجيد نموده است.

ما نيز در اين مجلس باذكر دوآيه مباركه در اين مورد و بيان حال نمونه هائى از مشمولين آن دوآيه، خواهيم پرداخت.

1- إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111) توبه: 111 خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده؛ و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ!

2- مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (23) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (احزاب 24)

احزاب: 23 در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند

ص: 364

صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند. 24 هدف اين است كه خداوند صادقان را بخاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه اراده كند عذاب نمايد يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد؛ چرا كه خداوند آمرزنده و رحيم است.

نمونه هائى از اين داد و ستد كنندگان و تصديق كنندگان كه به عهد و امضاى خود، وفا كردند و رفتند.

1- مسلم بن عوسجه و شهادت او در كربلا

وى، ابوحجل، مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمه و شخصيتى بزرگوار، برجسته، نيايش گر و از مردان شريف، عابد و زاهد بود،

مسلم در كوفه مي زيست.

ابن سعد در طبقات خود آورده است:

مسلم بن عوسجه از جمله اصحابى بوده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مشاهده نموده و شعبى از او روايت نقل كرده است.

وى دلاورمردى شجاع به شمار مى آمده كه در نبردها و فتوحات اسلامى از او ياد شده است و چه فداكارى هاى ارزنده اى از اين مرد ميان مسلمانان مشاهده كرده ام، وى در پهن دشت آذربايجان قبل از سازمان يافتن نيروى سواره نظام مسلمانان، شش تن از مشركان را به هلاكت رساند.

به گفته سيره نگاران: مسلم بن عوسجه از جمله افرادى بود كه به حسين (عليه السلام) نامه نوشت و بدان وفا كرد و آن گاه كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد، براى اباعبدالله (عليه السلام) از مردم بيعت گرفت.

مورخان گفته اند: هنگامى كه عبيدالله بن زياد وارد كوفه شد و مسلم بن عقيل از جريان اطلاع حاصل كرد، مهياى جنگ با عبيدالله شد، از اين رو، پرچمى را براى

ص: 365

«مسلم بن عوسجه» بست و او را بر تيره هاى مذحج و اسد و «ابوثمامه» را بر تيره هاى تميم و همدان و «عبدالله بن عمرو عزيز كندى» را بر تيره هاى كنده و ربيعه و «عباس بن جعده جدلى» را بر تيره مدينه گماشت و به سوى عبيدالله زياد به حركت در آمده و او را در دارالاماره به محاصره در آوردند. عبيدالله دست به پراكنده كردن مردم زد تا از يارى مسلم دست بردارند، مسلم از خانه مختار كه در آن اقامت داشت خارج شد به خانه هانى بن عروه كه شريك بن اعور در آن حضور داشت، رفت.

عبيدالله سعى داشت از محل اقامت مسلم اطلاع حاصل كند، از اين رو، معقل غلام خويش را با سه هزار درهم ماءموريت داد تا به وسيله آن محل اقامت مسلم را بيابد، معقل وارد مسجد شد و نزد مسلم بن عوسجه رفت، ديد در گوشه اى از مسجد مشغول نماز است، منتظر ماند تا وى از نمازش فراغت يافت. بر او سلام كرد و سپس گفت: اى بنده خدا! من مردى شامى و از غلامان ذى كلاع هستم و خداوند با محبت و دوستى اين خانواده [اهل بيت (عليهم السلام)] و علاقه مندى به دوستان آن ها بر من منت نهاده است، اكنون اين سه هزار درهم را در اختيار دارم و مى خواهم با مردى از اين خانواده كه شنيده ام وارد كوفه شده تا براى پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بيعت بگيرد، ديدار كرده و اين پول ها را به وى تقديم كنم، ولى هيچ كس مرا به محل اقامت وى راهنمايى نكرده، لحظاتى قبل در مسجد نشسته بودم كه از چند تن شنيدم مى گويند: اين مرد از وضعيت اين خانواده اطلاع دارد، از اين رو، خدمت شما رسيدم تا اين پول ها را از من بستانى و مرا به آقاى خود راهنمايى كنى تا با او بيعت كنم و اگر دوست داشته باشى مى توانى قبل از ديدار با او از من برايش بيعت بگيرى.

مسلم بن عوسجه گفت: خدا را بر ديدار شما با خود سپاس مى گويم و اين ديدار مرا شادمان ساخت كه تو به آن چه دوست دارى، دست يابى و خداوند به واسطه تو اهل بيت پيامبرش را يارى فرمايد. ولى از اين كه قبل از انتشار اين خبر به ارتباط من با اين قضيه پى بردى، به جهت بيم از اين ستمكار و قدرتش، برايم نگران كننده

ص: 366

است و آن گاه قبل از جدا شدن وى، از او بيعت گرفت و بدو سوگندهاى بزرگى داد كه خيرخواهانه عمل كند و ماجرا را پوشيده نگاه دارد تا آن چه را دوست دارد به وى ارائه كند و سپس به آن مرد گفت: چند روزى نزد من آمد و شد نما، تا برايت اجازه ورود بگيرم، مرد نيز چنين كرد و مسلم بن عوسجه برايش وقت ملاقات گرفت و داخل شد و بدين گونه، عبيدالله را به محل اقامت مسلم بن عقيل راهنمايى كرد و اين حادثه پس از رحلت «شريك بن اعور» رخ داد.

نقل كرده اند: پس از آن كه مسلم بن عقيل و هانى دستگير شده و به شهادت رسيدند، مسلم بن عوسجه مدتى در پنهان به سر مى برد و سپس با خانواده اش از كوفه فرار كرد و در كربلا خود را به امام حسين (عليه السلام) رساند و جان خويش را نثار مقدمش كرد.

ابومخنف از ضحاك بن عبدالله همدانى مشرقى روايت كرده: حسين (عليه السلام) براى ياران خويش به ايراد سخن پرداخت و در خطابه خود فرمود:

إنّ القوم يطلبوننى و لو اصابونى لذهلوا عن طلب غيرى و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا ثم ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتى.

«دشمن در پى من است و اگر به من دست يابد، به ديگران كارى ندارد و اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته، از سياهى شب استفاده كنيد و هر يك از مردان شما دست مردى از خاندان مرا بگيرد و به ديار خويش بازگردد».

اهل بيت او و قبل از همه قمر بنى هاشم (عليه السلام) سخن گفت و عرضه داشت: چرا چنين كارى كنيم؟ براى اين كه بعد از شما زنده بمانيم؟! هرگز، خداوند چنين روزى را نصيب ما نگرداند.

سپس مسلم بن عوسجه به پا خاست و عرضه كرد: آيا دست از يارى تو برداريم و در اداى حقى كه بر ما دارى در پيشگاه خدا عذرى نداشته باشيم؟! نه به خدا سوگند! از تو دور نخواهم شد تا نيزه ام را در سينه دشمن بشكنم و تا قبضه شمشير در دستم باقى است بر سر آن ها بكوبم و از تو جدا نگردم و اگر سلاحى در دست

ص: 367

نداشته باشم در راه دفاع از تو آن ها را آماج سنگ قرار خواهم داد، تا در راهت جان دهم. ساير ياران آن حضرت نيز به همين شيوه سخن گفتند.

شيخ مفيد مى گويد: زمانى كه امام حسين (عليه السلام) نى هاى خشك داخل خندقى را كه پشت خيمه ها حفر نموده بود، به آتش كشيد، شمر بر آن جا عبور كرد و صدا زد: حسين از قبل از قيامت، براى ورود به آتش شتاب كردى؟!

امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: يابن راعية المعزى! انت اولى بها صليا.

«اى فرزند زن بزچران! تو براى سوختن آتش سزاوارترى».

مسلم بن عوسجه خواست او را هدف تير قرار دهد، ولى امام حسين (عليه السلام) او را از اين كار باز داشت. مسلم به حضرت عرض كرد: اين فاسق، از دشمنان خدا و ستم پيشگان به نام است و خدا او را در تيررس ما قرار داده است (اجازه دهيد او را با تير بزنم).

امام (عليه السلام) فرمود: لا تَرمِه فانّى أكره أبدأهم فى القتال.

«به او تيراندازى مكن؛ زيرا من دوست ندارم در جنگ با آنان پيشدستى كنم.»

به گفته ابومخنف: آن گاه كه جنگ در گرفت، جناح راست سپاه ابن سعد به فرماندهى عمرو بن حجاج زبيدى، بر جناح چپ لشكريان امام به فرماندهى زهير بن قين يورش برد، حمله آنان از ناحيه فرات صورت گرفت و ساعتى درگير بودند.

مسلم بن عوسجه كه در سمت چپ سپاه امام حضور داشت به گونه اى جانانه جنگيد كه كسى مانندش را سراغ نداشت، وى در حالى كه شمشير خود را به دست داشت بر دشمن يورش مى برد و اين رجز را مى خواند:

إن تسألوا عنّى فانّى ذو لبد***إنّ بيتى فى ذُرى بنى اسد

فمن بغانى حائد عن الرشد***و كافر بدين جبار صمد

يعنى: اگر از من بپرسيد چه كاره ام، داراى شجاعت شيرم و در نسب از قبيله بنى اسدم. كسى كه بر من ستم روا دارد، از حق، منصرف و به خداى بى نياز، كفر ورزيده است.

ص: 368

وى همچنان شمشير ميان آن ها گذاشته بود تا اين كه مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمان بن ابوخشكاره بجلى، وى را در ميان گرفتند و در كشتن او با يكديگر همدست شدند، در اثر درگيرى شديد، گرد و غبار غليظى ايجاد شد، پس از فرو نشستن غبار ميدان، مسلم بن عوسجه نقش بر زمين شده است. امام حسين (عليه السلام) به سمت او رفت، هنوز رمقى در بدن داشت، حضرت بدو فرمود:

رحمك الله يا مسلم: «فَمِنهُم مَن قَضَى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبدِيلا».

«مسلم! خداوند تو را مشمول رحمت خويش گرداند: برخى از آنان به فيض شهادت نايل آمدند و بعضى در انتظار آنند و در عهد و پيمان خود تغيير و تبديلى ندادند».

سپس نزديك مسلم آمد و آن گاه حبيب بن مظاهر به بالينش رفت و گفت: «اي مسلم بن عوسجه، شهادت تو سخت بر من گران است. تو را به بهشت بشارت مي دهم.»

مسلم بن عوسجه با صداي ضعيفي گفت: «خداوند تو را هم مژده خير بدهد!»

حبيب بن مظاهر گفت: «اگر يقين نداشتم كه به زودي به تو ملحق مي شوم، دوست داشتم هر چه مي خواهي به من وصيت كني تا چنان كه شايسته ي آني به آن عمل كنم.»

مسلم بن عوسجه گفت: «تو را به اين مرد سفارش مي كنم كه جان خود را فداي او كني.» و با دست خود به امام عليه السلام اشاره كرد.

حبيب پاسخ داد: «قسم به خداي كعبه چنين خواهم كرد.»(1)

راوى مى گويد: ديرى نپاييد كه روح مسلم به آسمان ها پر كشيد، صداى كنيزكى از او به: وا سيداه! يابن عوسجتاه! واى سرورم! واى ابن عوسجه ام! بلند شد و هواداران عمر سعد، از اين ماجرا شادمانى مى كردند.

شبث بن ربعى خطاب به آنان گفت: مادرانتان به عزايتان بنشيند، كسان خود را با


1- ابصار العين، ص 59 و 61 و 63.

ص: 369

دست خويش مى كشيد و خود را در برابر ديگران خوار و ذليل مى سازيد، آيا شادمانيد كه مسلم بن عوسجه را به شهادت رسانده ايد؟ به خدايى كه تسليم دستورات او گشته ام، من چه فداكارى هاى ارزنده اى از اين مرد ميان مسلمانان مشاهده كرده ام، وى در پهن دشت آذربايجان قبل از سازمان يافتن نيروى سواره نظام مسلمانان، شش تن از مشركان را به هلاكت رساند، آيا چنين شخصيتى از شما كشته مى شود و شما شادى مى كنيد؟!

كميت بن زيد اسدى درباره مسلم بن عوسجه مى گويد: ابوحجل (مسلم) شهيدى است كه به خاك و خون افتاده است.

مردى كه فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پياده به محل شهادتش مى رود فردى بى نظير است.

به حبيب سفارش كرد به جهت شدت عشق و علاقه، در راه حسين (عليه السلام) جانفشانى كند.

حبيب گفت: اى فرزند عوسجه! چقدر بر ما دشوار است كه تو در صحنه كارزار نباشى.

با شمشير و نيزه هايشان دست به گريبان شدى و سپس نقش بر زمين گشتى.

بر تو مى گريم ولى از آن جا كه قلبم را غم و اندوه فرا گرفته، گريه ام سودى ندارد.(1)

2- سيستانى ها

1- بعد از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام كه طاغوت بنى اميّه (معاويه) بخشنامه كرد به سراسر دنياى اسلام كه در منابر لعن اميرمؤمنان عليه السلام كنند و كردند!، تنهامردم سيستان بودند كه لعن نكردند و چون شنيدند كه آنها لعن نمى كنند، دستور دادند هر


1- سلحشوران طفّ« ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين( عليه السلام)» : الشيخ محمد بن طاهر السماوى. امضاء محبّ الزهراء

ص: 370

كس لعن نكند بايد يك مثقال طلا بدهند؛

مردم سيستان دادند و لعن نكردند، اعلان شد، دو مثقال و سه و چهار تا ده مثقال، آن مردم با ايمان هر كدام تا ده مثقال دادند و لعن نكردند، در آخر گفتند: بايد اعيان شهر سر زنان خود را در بازار بتراشند؛

در تاريخ قديم سيستان كه يك دانشمند سنّى نوشته و كتاب معتبرى است آمده، زن در سيستان از احترام خاصّى برخوردار بود، هركس پناه به چادر زن مى برد در امان بوده، زنان سيستانى روزها ديده نمى شدند و شبهابه ديد و باز ديد مى رفتند، مع الوصف آن مردان فدائى مولاى متّقيان عليه السّلام زنان را آوردند جلوى بازار و سر آنها را تراشيدند، امّا لعن اميرمؤمنان عليه السلام نكردند.

2- وقتى كه خبر فاجعه عاشورا به سيستان رسيد كه امام حسين عليه السلام را شهيد كردند و زنان و دختران اولاد پيغمبر را براى يزيد به اسارت بردند، مردم سيستان شورش كردند و قصد دار الإمارة نمودند و عباد بن زياد حكمران منطقه كه برادر عبيد اللّه بن زياد عامل جنايت كربلا بود، از بيم شورش عمومى و كشته شدن توسط انقلابيون، بيست ميليون موجودى بيت المال را برداشت و پا به فرار گذاشت و سيستان را به مردم سيستان سپرد تا در اوّل سال بعد، عبيد اللّه بن زياد دو والى به اتّفاق براى حكومت تعيين كرد و گفت: با مردم به رفق مدارا عمل كنند.

جالب است قيام توّابين سه سال بعد و قيام مختار پنج سال بعد از واقعه كربلا بود، (اما) قيام مردمى مردان سيستان شايد اندكى بعد از اربعين حسينى بود كه خبر به آنها رسيد.(1)


1- روزنامه حوزوى( افق حوزه) شماره 123 سال پنجم دوشنبه 10 مهر ماه سال 1385 شمسى از كتاب افتخارات مردان مرد سيستان در دفاع از اميرمؤمنان عليه السلام و اعتراض به فاجعه عاشورا كه صدمين تأليف آقاى على دوانى است نقل كرده است، البته ضمن شرح حال و مصاحبه با آقاى على دوانى در تاريخ در تهران به رحمت خدا رفت و در قم دفن گرديد.

ص: 371

خباب بن ارّت

خباب بن ارت نجدى تميمي از اعراب قبيله تميم و از اسيران دوران جاهليت بود كه در مكه به زني به نام «امّ النمار» فروخته شد. او پدر عبدالله بن خباب بود.

خباب از پيشگامان مسلمان و نخستين گروندگان به اسلام است. وي در راه پذيرش اسلام متحمل رنج و شكنجه زيادي گشت و از اين رو وي را از «معذّبين» (عذاب ديدگان) به شمار مي آورند.

او از اصحاب حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم، پيغمبر اسلام و از مهاجرين است. خبّاب دهمين مردي بود كه اسلام آورد. او معلّم قرآن فاطمه دختر خطاب و شوهرش سعيد بود و او عمر بن خطاب را به خانه ارقم بن ابي الأرقم راهنمايي كرد و بعد نيز به او قرآن مي آموخت. خبّاب در جنگ بدر، احد، خندق و تبوك در سپاه اسلام مي جنگيده است.

خباب آهنگر بود و از زماني كه ام النمار از مسلمان شدن خباب آگاهي يافت، آهن گداخته را از كوره بيرون مي آورد و سر خباب را با آن مي سوزاند.

همچنين كفار قريش، زره بر تن وي مي پوشاندند، او را زير آفتاب سوزان مكه مي انداختند و وقتي حلقه هاي زره به بدنش فرو مي رفت، آن را با پوست تنش مي كندند! وي همچنان در راه اسلام استقامت ورزيد تا اينكه روزي رسول خدا را كنار كعبه ديد و زبان به گلايه گشود و از پيامبر خواست براي رهايي وي دعا كند.

پيامبر خدا وي را دلداري داد و با بيان شكنجه هايي كه خداپرستان امت هاي پيشين متحمل مي شدند، او را به استقامت در راه هدف فرا خواند.

خباب پس از چندين سال تحمل شكنجه و آزار مشركان قريش، به هنگام هجرت مسلمانان به مدينه، به آن ديار هجرت كرد و همچون گذشته در كنار رسول خدا ماند و در تمامي جنگ هاي آن زمان در سپاه مسلمانان شركت كرد.

او پس از رحلت رسول خدا از حاميان و دوستان خاص اميرالمؤمنين علي عليه السلام شد. خباب در سال هاي آخر عمر به كوفه هجرت كرد و به علت بيماري

ص: 372

سختي كه دچارش شده بود نتوانست در جنگ هاي امام علي شركت جويد.

سرانجام خباب در سال 37 قمري در اثر همان بيماري در سن 73 سالگي درگذشت و اولين مسلماني بود كه در كوفه مدفون گشت.

نقل است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به هنگام بازگشت از نبرد صفين وقتي از مرگ وي آگاه شد، وي را ستود و فرمود: «خداوند خباب را رحمت كند كه به دلخواه خويش اسلام آورد، به ميل خود هجرت كرد، عمري را به مجاهدت سپري كرد و شكنجه هاي فراواني تحمل نمود. خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي سازد.»(1)

و حضرت على عليه السلام بر پيكر او نماز گزارد.(2)

خواب آيت الله العظمي مرعشي نجفي و شعر" علي اي هماي رحمت" شهريار

شهريار شعرت را بخوان!"

از مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي نقل شده است: شبي توسلي پيدا كردم تا يكي از اولياي خدا را در خواب ببينم. آن شب در عالم خواب، ديدم كه در زاويه مسجد كوفه نشسته ام و مولا اميرالمؤمنين با جمعي حضور دارند. حضرت فرمودند: شاعران اهل بيت را بياوريد. ديدم چند تن از شاعران عرب را آوردند.

فرمودند: شاعران فارسي زبان را نيز بياوريد؛ آن گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسي زبان آمدند.

مولا فرمودند: شهريار ما كجاست؟

شهريار آمد، حضرت خطاب به شهريار فرمودند: شهريار شعرت را بخوان!

و شهريار اين شعر را خواند: علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدارا ...........

..... ايشان فرمودند: وقتي شعر شهريار تمام شد، از خواب بيدار شدم. چون من


1- اعيان الشيعه، ج 6، ص 304؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 154
2- زندگي صحابه، محمود طريقي، مشهد.

ص: 373

شهريار را نديده بودم، فرداي آن روز پرسيدم كه شهريار كيست؟ گفتند: شاعري است كه در تبريز زندگي مي كند گفتم: از جانب من اورا دعوت كنيد كه به قم نزد من بيايد. چند روز بعد ساعت شش صبح شهريار به خانه آيت الله مي رسد خادم از او نامش را مي پرسد ميگويد من سيد محمد بهجت تبريزي مشهور به شهريار از تبريز آمد ه ام پس از كمي تعلل خدام او را مي پذيرند؛ آيت الله پس از ديدن شهريار مي گويند اين همان كسي است كه من او را در خواب در حضور حضرت امير (ع) ديده ام.

آيت الله مي پرسند: اين شعر «علي اي هماي رحمت» را كِي ساخته اي؟

شهريار با حالت تعجب سؤال مي كنند كه شما از كجا خبر داريد! كه من اين شعر را ساخته ام؟ چون من نه اين شعر را به كسي داده ام و نه درباره آن با كسي صحبت كرده ام. ولي من فلان شب اين شعر را ساخته ام و همان طور كه قبلا عرض كردم، تا كنون كسي را در جريان سرودن اين شعر قرار نداده ام! آنگاه آيت الله سري تكان مي دهد ومي گويد مي دانم ولي تو اي:" شهريار شعرت را بخوان!"

و او متحير و حيران مي خواند:

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدارا .....

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را***كه به ماسوا فكندي همه سايه ي هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين***به علي شناختم به خدا قسم خدارا

به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نما ند***چو علي گرفته باشد سر چشمه ي بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ***به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسكين در خانه ي علي زن***كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را

ص: 374

بجز از علي كه گويد به پسر كه قاتل من***چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا

بجز از علي كه آرد پسري ابوالعجائب***كه علم كند به عالم شهداي كربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان***چو علي كه ميتواند كه بسر بردوفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت***متحيرم چه نامم شه ملك لافتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت***كه ز كوي او غباري به من آر توتيا را

به اميد آن كه شايد برسد به خاك پايت***چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان***كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم***كه لسان غيب خوشتربنوازد اين نوا را

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي***به پيام آشنائي بنوازد، آشنارا

زنواي مرغ يا حق بشنوكه در دل شب***غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

سيد محمدحسين شهريار(1)(2)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص374


1- فرازهايي از وصيتنامه الهي- اخلاقي آيت الله العظمي مرعشي نجفي"
2- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 375

مجلس 29 چرا با آنها نجنگيد؟

يا در زمان حكومت خود فدك را پس نگرفت؟!

بعد از حمد خدا و صلوات به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهلبيت او عليهم السلام.

سؤال فوق در اذهان انسانهاى كنجكاو مى پيچد و پى جواب قانع كننده مى گردند كه اميرمؤمنان عليه السلام وقتى كه به خلافت و قدرت رسيد، چرا املاك اعطائى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دخترش فاطمه را، از غاصبان آنها نگرفت و به تصرف وارثانش، در نياورد؟!.

پاسخ اين سؤال كه ذهن عده اى را به خود مشغول نموده است، از چند منظر بر رسى مى شود.

1- با دقت منصفانه و بى طرفانه، در كيفيت شروع و ختم خلافت آن امام مظلوم تاريخ، جواب سؤال فوق روشن مى شود، زيرا از ابتدا، دو نفر از اصحاب استخواندار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم- (طلحة و زبير) كه امارت بصره را طلحه و كوفه را زبير در خواست كردند و حضرت موافقت نكرد بابهانه عمره مفرده از مدينه بيرون رفتند و در راه با بازگشت عايشه از مكه، روبرو شدند و پس ازگزارش اوضاع پرسيد كهِ را به خلافت برگزيدند، گفتند: على را، عايشه دستور داد مرا برگردانيد، در شهرى كه على خلافت كند، من نمى روم.

با اين كه خود عايشه به اعدام عثمان فتوا داده بود (اقتلوا نعثلا قتل اللّه نعثلا) بكشيد نعثل (انبوه ريش مانند رئيس يهود) را خدا اورا بكشد؛ و بمكه رفته بود، وقتى از آنها شنيد كه عثمان را كشته اند، و على عليه السلام را به خلافت، انتخاب كرده اند،

ص: 376

از همانجا دوباره با طلحه و زبير به مكه برگشتند و با شعار (عثمان را مظلوم كشته اند) علم مخالفت را بر افراشتند و مترصد اوضاع بودند، تا اين كه تصميم گرفتند از آنجا به بصره رفته و حكومت بر خلاف اميرمؤمنان عليه السلام را تشكيل دهند، بدينجهت از همانجا سه نفرى بادار ودسته شان، به سوى بصره، حركت نمودند و جنگ جمل را، راه انداختند كه به كشته شدن سى هزار نفر از طرفين انجاميد.

هنوز تازه از جنگ جمل فارغ شده و مشغول تنظيم كارها بود، خبر رسيد كه در شام معاويه با عنوان خونخواهى عثمان، علم مخالفت، بر افراشته است.

حضرت از بصره به كوفه برگشت و از آنجا به جنگ معاويه حركت نمود و جنگ صفين پيش آمد و 18 ماه طول كشيد.

در آنجا نيز با مخالفت شيوخ نهروان مواجه شد و با نيرنگ هاى عمرو بن عاص و كودنى و بدخواهى ابوموسى اشعرى از خلافت، خلع گرديد.

پس از بر گشت بكوفه، شيوخ نهروان به تكفير آن حضرت پرداختند و مخالفت شديد و جدى داخلى، شروع شد و 12 هزار نفر از كوفه بيرون رفته و به حضرت اعلام جنگ دادند.

تا اين كه در محلى به نام نهروان، آن مظلوم تاريخ با آنها جنگيد و پس از اتمام كار آنها به كوفه برگشت هنوز نفس راحتى نكشيده، خود را شهيد كردند.

حال اى عزيزان منصفانه قضاوت كنيد، دوره خلافت آن حضرت كلا چهار سال و چند ماه طول كشيد فقط در اين مدت 18 ماهش را در جنگ صفين سپرى كردو بقيه درجنگ جمل و نهروانى هاسپرى شد، آيا آنحضرت با اين جوّ خطرناك و با آن همه دشمنان قوى (مانند عيال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و زبير پسر عمه و طلحه صحابه) مى توانست فدك را پس بگيرد و براى خود درد سر تازه درست كند و با شعار (وا عمرا وا ابوبكرا و اعثماناه) روبرو گردد؟!!. هيچ عقل سليم اين را تأييد نمى كند

2- ما معتقديم كه تمام انسان ها پس از مرگ و در آخرت، به كيفر اعمالشان مى رسند، مثقال ذره اى خير باشد يا به اندازه ارزنى شر (سوره زلزال 7)، وآيات

ص: 377

فراوان ديگر ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: الناس مجزيّون بأعمالهم ان خيراً فخير و ان شرّاً فشرّ مردم به سزاى اعمالشان مى رسند اگر خير باشد ياشر.

روى اين اصل غصب كنندگان فدك به عذاب الهى گرفتار شدند و صاحب حق هم به حق خود رسيد.

حال اگر اميرمؤمنان عليه السلام فدك را مى گرفت، درواقع ظالمين را از عذاب نجات مى داد چون حق را به صاحبش مى رسانيد!، در پاسخ سؤال فوق.

امام صادق عليه السلام فرمود: لأنّ الظّالم و المظلومة قدكانا قدما على اللّه عزّ وجلّ و أثاب المظلومة و عاقب الظّالم فكره أن يسترجع شيئاً قد عاقب اللّه عليه غاصبه و أثاب عليه.(1) براى اين كه ظالم و مظلومه به پيشگاه خداى عز و جل رفتند و ستمديده را، پاداش نيكو داد و ستمگر را به كيفر اعمالش رسانيد (امير عليه السلام) دوست نداشت چيزى راكه غاصب را مجازات كرده و مغصوب را جزاى خوب داده است، برگرداند.

3- مى دانيم كه اميرمؤمنان عليه السلام در تمام كارها به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تبعيت مى كرد در ترك پس گرفتن فدك نيز به او تبعيت نمود به ابن روايت توجه فرمائيد.

ابراهيم كرخى گويد: سئلت أبا عبداللّه عليه السلام فقلت له لأىّ علّة ترك أميرالمؤمنين عليه السلام فدكاً لمّا ولى النّاس؟! فقال للإقتداء برسول اللّه لمّا فتح مكة و قد باع عقيل ابن أبى طالب داره فقيل له يا رسول اللّه ألاترجع الى دارك فقال هل ترك عقيل لنا داراً إنّا أهل بيت لا نسترجع شيئاً يؤخذ منّا ظلماً فلذالك لم يسترجع فدكاً لمّا ولى.(2) از امام صادق عليه السلام پرسيدم، براى چه اميرمؤمنان عليه السلام در خلافتش از برگرداندن فدك صرف نظر كرد؟ فرمود: براى تيعيت كردن از رسول خدا، وقتى كه مكه را فتح كرد و عقيل بن ابى طالب هم خانه اش را فروخته بود، گفتند: اى رسول خدا چرا خانه ات را پس نمى گيرى؟ (به خانه ات برنمى گردى؟ فرمود: آيا عقيل براى ما خانه اى گذاشته


1- بحارالأنوار: 29/ ب 2 ص 397.
2- بحارالأنوار: 29/ ب 2 ص 397.

ص: 378

است؟! ما اهل بيتى هستيم چيزى را كه از ما با ستم گرفته شده، بر نمى گردانيم به اين خاطر (على عليه السلام) هم فدك را پس نگرفت.

4- يكى از مأموريت هاى اختصاصى امامان عليهم السلام اين است براى پس گرفتن حقوق مظلوم از ظالم، از هيچ كوششى مضايقه نكنند امادر مورد استيفاى حقوق خود، كوتاه بيايند، امام صادق عليه السلام در جواب سؤال فوق فرمود: لأنّا أهل بيت ولّينااللّه عزّوجلّ لايأخذ لنا حقوقنا ممّن ظلمنا الّا هو و نحن أولياءالمؤمنين انّما نحكم لهم و نأخذ حقوقهم ممّن يظلمهم و لا نأخذ لأنفسنا.(1) ما اهل بيتى هستيم كه خدا خود ولى ماست در اينكه حقوق مارا از كسى كه به ما ظلم نموده، اخذ ننمايد مگر خود او ولى ما اولياء مؤمنينيم در گرفتن حقوق آنها، ما حكم مى كنيم براى آنها و مى گيريم حقوقشان را از هركس كه به آنها ظلم نمايدو لكن براى خودمان اخذ نمى كنيم.

5- درروايات وارده، اين مطلب آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ ها و يا در موارد مشابه ديگر با دشمن كه روبرو مى شد، با علوم خاص خدا دادى به اصلاب خود دشمن و نسل آنها مى نگريست، اگر تا روز قيامت هم حتى يك نفر مؤمن در اصلاب آنها وجود داشت، اورا نمى كشت و رد مى كرد.

در ليلةالهرير جنگ صفين كه گروهى براى يكسره كردن كار جنگ، يك شبانه روز جنگيدند حتى نماز را در پشت اسبها خواندند تا موقعيتى پيشامد كه معاويه پا در ركاب، مى خواست فرار نمايد، عمرو عاص گفت: كجا؟! گفت: مگر نمى بينى گفت:

امارت مصر مادام العمر به من تفويض مى كنى، كارى كنم على شكست بخورد؟! گفت: البته، پس از گرفتن قول رياست مصر، گفت: دستور بده قرآن ها را به سرنيزه بزنند، در لشكر على شيوخ تندرو هستند با ديدن قرآن اختلاف ميانشان مى افتد و ما تجديدقوا مى كنيم، دستور داد قرآن ها را به سر نيزه زدند و لشكريان امام را به حكم


1- بحارالأنوار: 29/ ب 2 ص 396.

ص: 379

قرآن فرا خواندند! و امام هرچه فرياد زد مردم ناطق قرآن منم اينها يك تكه كاغذ پاره است براى فريب دادن شماهاست! شيوخ نهروان شمشير كشيدند و دور امام را فراگرفتند و گفتند: على يا به قرآن جواب بده يا توراهم مثل عثمان، از دمِ شمشير مى گذرانيم و بفرست مالك اشتر را هم برگردان، امام فرمود: لااقل با او كار نداشته باشيد، گفتند: در اين صورت ماهم شريك گناه او مى شويم!!!.

امام فرستاد مالك را برگردانند جواب داد به اندازه آبخوردن يك شتر به من مهلت دهيد اين چه موقع فرا خواندن من است، شاميان پا در ركاب در حال فرارند، آن شخض گفت: اگر مى خواهى امام را زنده ببينى برگرد امام در محاصره لشكر خودش است و تهديد به مرگ كرده اند.

مالك برگشت ديد واعجبا آن شيوخ نهروان رو گردانده و بيعت شكسته و حضرت را به مرگ تهديد مى كنند، عرض كرد مولا اجازه بده من شمشيرم را به گردن اينها فرود آورم! فرمود: مالك ما با اين همه لشكر شام و كوفه چكار مى توانيم بكنيم، شمشير را غلاف كردند و كار به جريان حكمين كشيد و مولا را از خلافت عزل كردند و باز آخرش همين شيوخ نهروان، قيام كرده بر عليه امام شعار دادند و شد آنچه كه در تاريخ ثبت است.

روزى حضرت بامالك راجع به جنگ آن شب صحبت مى كردند مالك گفت: يا مولا در آن شب چند نفر را از دم شمشير گذراندى؟! فرمو: 500 نفر، عرض كرد من هم 500 را كشتم، پس مساوى بوديم، فرمود: بلى اما فرق من و تو در اين بود تو هركس به جلويت مى آمد مى كشتى ولى من به صلب هاى آنان تا روز قيامت نگاه مى كردم اگر يك نفر مسلمان در صلب او وجود داشت، او را رد مى كردم و نمى كشتم!!.

براى روشن شدن مطلب به اين روايت دقت كنيد.

مردى به ابى عبداللّه (امام صادق) عليه السلام گفت: آيا على عليه السلام از حيث بدن در كار خدا قوى نبود؟! فرمود: بلى؛ گفت: چه مانع شد (از خود) دفاع نمايد يا (از بيعت)

ص: 380

امتناع كند (و تسليم آنها نشود)؟! فرمود: سؤال كردى جواب را بفهم، على راآيه اى از كتاب خدا (قرآن) از اين كار، مانع شد؛ گفت: كدام آيه؟! (حضرت) اين آيه را قرائت نمود «لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً» همانا براى خدا ودايع مؤمنى در اصلاب كافرها و منافقين وجود داشت كه اميرمؤمنان عليه السلام پدرانشان را نكشت تاآن ودايع از پشت هاى آنها بيرون آيد؛

پس وقتى بيرون آمدند آن حضرت غلبه نمود بر آنهائى بايد غالب مى شد و كشت و اين گونه خواهد بود قائم ما عليه السلام اهل بيت ابداً ظهور نمى كند تا ودايع (و امانات) خدا بيرون آيند و آنوقت ظهور مى نمايد و مى كشد.(1)

6- اصلا چرا امير عليه السلام با ابوبكر و عمر نجنگيد اما با معاويه و طلحة و زبير و عايشه جنگيد؟! جواب اين سؤال از مطالبى كه به عرض رسيد روشن مى شود ولى براى مزيد اطلاع به اين روايات توجه فرمائيد.

هيثم بن عبدالله رمانى از امام رضا عليه السلام سؤال نمود يابن رسول الله به من خبر بده از على عليه السلام چرا بيست و پنج سال بادشمنانش نجنگيد ولى در خلافتش با (آنها) جهاد نمود؟ فرمود: به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تبعيت نمود كه در مكه سيزده سال و در مدينه 9 ماه جهاد با مشركان را ترك نمود، چون ياورى نداشت، همچنين على عليه السلام به خاطر كمى ياوران، جهاد با دشمنانش را ترك نمود، پس آن طور كه نبوت پيغمبر با ترك جهاد در مكه، باطل نشد همانگونه امامت على عليه السلام 25 سال ترك جهاد با دشمنان، امامتش باطل نبود چون علّت هردو يكى بود.

7- در شرايط موجود آن زمان و آن محيط، اگر حضرت دست به اسلحه ميبرد علاوه بر اينكه به هدف نمى رسيد بلكه جنگ داخلى شروع مى شد و اين سبب


1- بحارالأنوار: 29/ 427 باب 13 ح 25 و روايات ديگر در صفحات 436 ح 24 و ح 25 437 ح 26 از اكمال الدين و اتمام النعمة 2/ 641 ب 54 و علل الشرايع 1/ 147 ب 122 ح 3 در اين مضمون آمده است.

ص: 381

مى شد كه قريب به اتفاق آنها از دين برگردند و زحمتى كه در پيشبرد اسلام، كشيده بود، همه به هدر مى رفت و پرچم اسلام سرنگون مى شد وديگر اثرى از آن باقى نمى ماند، در اين باره ائمه بزرگوار عليهم السلام چه نظرى دارند توجه فرمائيد.

زراره از امام صادق عليه السلام پرسيد؟ مامنع اميرالمؤمنين عليه السلام أن يدعو النّاس الى نفسه؟، قال خوفاً أن يرتدّوا قال علىّ- و أحسب فى الحديث- ولا يشهدوا أنّ محمّداً رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم (1) چه مانع شد اميرمؤمنان عليه السلام مردم را براى خود دعوت نمايد؟

فرمود: از ترس مرتد شدن مردم (على بن حاتم راوى حديث گويد: گمان مى كنم در حديث اين هم بود) و مردم به رسالت رسول خدا شهادت ندهند (و از دين برگردند).

يكى ديگر از اصحاب گفت: به امام باقر عليه السلام گفتم: لِمَ كفّ علىٌ عليه السلام عن القوم؟! قال مخافة أن يرجعوا كفاراً(2) چرا على عليه السلام دست نگه داشت از قوم؟ فرمود: از ترس اين كه از دين برگردند (و كافر شوند).

حريز، از بريد، از أبي جعفر عليه السلام فرمود: إن عليّاً عليه السلام لم يمنعه من أن يدعو إلى نفسه إلا أنهم أن يكونوا ضلالا، لا يرجعون عن الاسلام أحب إليه من أن يدعوهم فيأبوا عليه فيصيرون كفارا كلهم (3). على عليه السلام را چيزى مانع دعوت مردم به خودش نشد، مگر (از ترس اين كه) آنها گمراه شوند و برايش از اسلام برنگشتن آنها محبوب تر از آن بود كه دعوتشان به خود كند و قبول نكنند و همگى برگردند و كافر شوند (مرتد نشدن آنهارا از دعوت به خلافتش ترجيح داد).

8- اگر امير عليه السلام با آنها بد رفتارى مى كرد و از دم شمشير مى گذراند، در آينده آنها هم پس از به دست گرفتن زمام امور كشور اسلامى مقابله به مثل مى كردند چون امام


1- علل الشرائع 1/ 149 باب 122 حديث 8، بحار الأنوار ج 29 ص 440 ح 30 از آن.
2- علل الشرائع 1/ 151 باب 122 حديث 11 بحار الأنوار- العلامة المجلسي ج 29 ص 440 ح 31.
3- علل الشرائع 1/ 150 باب 122 حديث 10، بحار الأنوار: ج 29 ص 440 ح 32 از آن.

ص: 382

با علم امامت، از آينده خبر داشت.

زرارة گويد: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: إنما أشار علي عليه السلام بالكف عن عدوه من أجل شيعتنا، لانه كان يعلم أنه سيظهر عليهم بعده، فأحب أن يقتدي به من جاء بعده فيسير فيهم بسيرته، ويقتدي بالكف عنهم بعده.(1) شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: على عليه السلام به دست نگهداشتن از كشتن دشمنش، اشاره كرد به خاطر شيعيان ما، زيرا او مى دانست كه بعد از او به شيعيان غلبه خواهد شد، دوست داشت آنها هم بعد از امام به او تبعيت كنند و مانند او رفتار نمايند (و بهانه به دستشان ندهد تا شيعيان را بكشند) و از كشتن آنها خود دارى نمايند و دست نگهدارند.

9- وقتى كه اميرمؤمنان عليه السلام بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيكس و بى ياور شد و كسى كه بى ياور است بايد به مصائب روزگار تحمل كند و خويشتن دار باشد و گرنه علاوه برخود، خانواده اش نيز نابود مى گرديد، و پرواضح است كسى كه به اين روز بيفتد، از بين رفتنشان مسبوق به علم خداست كه براى حفظ دين خود و سالم ماندن حجت الهى و برچيده نشدن تشكيلات اسلام، بايد على عليه السلام خانه نشينى را اختيار نمايد لذا امام نيز تسليم خواست خداشد.

ابن أبي عمير، از بعض أصحاب ما، او از أبو عبد الله عليه السلام سؤال كرد: ما بال أمير المؤمنين عليه السلام لم يقاتلهم؟ قال: للذي سبق في علم الله أن يكون، وما كان له أن يقاتلهم وليس معه إلا ثلاثة رهط من المؤمنين.(2) چرا اميرمؤمنان عليه السلام با آنها نجنگيد؟ فرمود: به خاطر اين كه از علم خداوند گذشته بود كه اين گونه باشد و مجاز نبود با آنها بجنگد در حالى كه بيش از سه نفر، يار و ياورى نداشت.


1- علل الشرائع 1/ 146- 147 باب 122 حديث 1، بحار الأنوار- العلامة المجلسي ج 29 ص 435 ح 23:
2- علل الشرائع 1/ 148 باب 122 حديث 6،- بحار الأنوار- العلامة المجلسي ج 29 ص 435 ح 27:.

ص: 383

سليم بن قيس الهلالي، از جابر بن عبد الله و عبد الله بن عباس گفتند: رسول الله صلى الله عليه وآله در وصيتش به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: يا علي إن قريشا ستظاهر عليك وتجتمع كلهم على ظلمك وقهرك، فإن وجدت أعوانا فجاهدهم وإن لم تجد أعوانا فكف يدك واحقن دمك، فإن الشهادة من ورائك لعن اللّه قاتلك (1) اى على همانا قريش بزودى بر تو غلبه مى كنند و همگى بر ستم و شكست دادن تو، اجتماع مى نمايند، پس اگر كمك پيدا كردى، با آنها جهاد كن و اگر يار و ياور پيدا نكردى، دست نگهدار و خونت را حفظ كن، البته شهادت پشت سرت هست، خداوند به قاتلت لعنت كند.

10- در مورد سؤال نجگنيدن، اين جواب را خود آنحضرت در پاسخ چنين فرمود: به روايت ذيل دقت نمائيد.

روايت شده است اميرمؤمنان عليه السلام بعد از رجوعش از نهروان، در مجلسى نشسته بود، صحبت شد تا به او گفتند: چرا با ابوبكر و عمر نجنگيدى مانند جنگيدن با طلحه و زبير و (عايشه (2)) و معاويه؟ فرمود: من هميشه مظلومم و حقم از من گرفته شده است.

اشعث بن قيس بلند شد و گفت اى اميرمؤمنان عليه السلام چرا با شمشيرت آنهارا نزدى و حقت را جويا نشدى؟! فرمود: گفتى حالا جواب را بشنو و حفظ كن و حجت را درك كن، من به شش نفر از انبياء عليهم السلام تبعبت كردم.

1- نوح عليه السلام (كه در دوران نبوتش كار به جائى رسيد) اين گونه گفت: «رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ» قمر: 10 او به درگاه پروردگار عرضه داشت: «من مغلوب (اين قوم طغيانگر) شده ام، كمكم كن» (انتقام مرا از آنها بگير!.

اگر كسى بگويد: او بدون ترس اين حرف را زده، كافر شده و اگر نه (او پيغمبر


1- الغيبة للشّيخ طوسى: 203، بحار الأنوار- العلامة المجلسي ج 29 ص 437:
2- در روايت علل الشرايع: 1/ 148 باب 122 حديث 7 عايشه را نيز آورده است.

ص: 384

بود) پس وصى پيغمبر (كه من باشم) عذرش مقبول تر است.

در روايت علل الشرايع: به جاى حضرت نوح حضرت يوسف را آورده است فرمود: ولى بيوسف عليه السلام أسوة اذ قال رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ.

يوسف 33. مرا به يوسف تبعيت است وقتى كه گفت: خدايا زندان براى من دوست داشتنى تر است از آنچه كه مرا به سوى آن دعوت مى كنند.

اگر بگوئيد يوسف خدا را خواند و از او خواست زندان رابه او دهد به خاطر غضب خدابر او بود، كافر شديد و اگر گفتيد او زندان را خواست كه خدا به او غضب نكند (وبراى جلب رضاى خدا درخواست نمود او پيغمبر بود) پس وصى پيغمبر معذورتر است.(1)

2- ولوط عليه السلام گفت: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ» هود: 80 گفت: ( «افسوس!) اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم؛ يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود! (آنگاه مى دانستم با شما زشت سيرتان ددمنش چه كنم!)»

اگر كسى بگويد: او بدون ترس اين حرف را زده، كافر شده و اگر نه (او پيغمبر بود) پس وصى پيغمبر (كه من باشم) عذرش مقبول تر است.

3- و ابراهيم عليه السلام گفت: «وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و از شما، و آنچه غير خدا مى خوانيد، كناره گيرى مى كنم؛

«و أدعوا ربى عسى ألا أكون بدعاء ربى شقيا، مريم: 48 پروردگارم را مى خوانم؛ و اميدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم!»

اگر كسى بگويد: او بدون ترس اين حرف را زده، كافر شده و اگر نه (او پيغمبر بود) پس وصى پيغمبر (كه من باشم) عذرش مقبول تر است.

4- و موسى عليه السلام گفت: فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ پس هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم؛


1- علل الشرايع: 1/ 148 باب 122 ح 7، بحارالانوار: 29/ 438 تحت رقم 29 از آن.

ص: 385

«فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ شعراء: 21 و پروردگارم به من حكمت و دانش بخشيد، و مرا از پيامبران قرار داد!».

اگر كسى بگويد: او بدون ترس اين حرف را زده، كافر شده و اگر نه (او پيغمبر بود) پس وصى پيغمبر (كه من باشم) عذرش مقبول تر است.

5- و هارون عليه السلام گفت: قالَ «ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي» «فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند؛

«و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لاتجعلنى مع القوم الظالمين اعراف: 150 نزديك بود مرا بكشند، پس كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده!»

اگر كسى بگويد: او بدون ترس اين حرف را زده، كافر شده و اگر نه (او پيغمبر بود) پس وصى پيغمبر (كه من باشم) عذرش مقبول تر است.

6- و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از ترس به غار گريخت و مرا در رختخوابش، خوابانيد (هجرت نمود وفرار كرد).

اگر كسى بگويد: او بدون ترس به غار رفت، كافر شده و اگر نه (او پيغمبر بود) پس وصى پيغمبر (كه من باشم) عذرش مقبول تر است.

مردم همگى بلند شدند و گفتند: اى اميرمؤمنان عليه السلام، قدعلمنا أنّ القول قولك و نحن المذنبون التّائبون و قد عذّرك اللّه! بتحقبق فهميديم گفته شما درست است و ما گناهكاريم و توبه مى كنيم خداوند تورا معذور داشته است.(1)

عبد الرحمن بن جندب، ازپدرش جندب بن عبد الله گفت: به محضر أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السلام- داخل شدم بعد از بيعت عثمان بن عفان- ديدم سربپائين و غمگين است گفتم: ما أصابك- جعلت فداك- من قومك؟ فدايت شوم از قومت چه بتو رسيد؟!. فرمود: صبر جميل. گفتم: سبحان الله! والله إنك


1- بحارالانوار: 29/ 417 از احتجاج طبرسى: 1/ 189 چاپ مشهد و 1/ 279 چاپ نجف اشرف.

ص: 386

لصبور. به خدا قسم تو صبر كننده اى، فرمود: فأصنع ماذا؟ پس چكار كنم؟. گفتم:

بلند مى شوى و مردم را به خودت دعوت مى كنى و به آنها خبر ميدهى بر اينكه تو به پيغمبر اولائى و فضل و سوابق خود را، مى گوئى، و از آنها كمك مى خواهى برعليه كسانى كه به تو غلبه كردند، اگر ده نفر از صد نفر به تو جواب مساعد دادند باآن ده نفر به صد نفر سخت مى گيرى، اگر بتو نزديك شدند، چيزيست كه دوست مى دارى، واگر قبول نكردند باآنها بجنگ، اگر پيروز شدى، آن پادشاهيست كه خدا به پيغمبرش داده است و تو اولاترى بر آن از آنها، واگر كشته شدى به خواست خدا شهيد مى شوى و در پيشگاه خدا هم معذورى، چون به ميراث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو با حق ترى. أمير المؤمنين عليه السلام فرمود: أتراه يا جندب كان يبايعني عشرة من مائة؟ فقلت: أرجو ذلك. اى جندب آيا اميد دارى از صد نفر ده نفرشان بيعت كنند؟

گفتم: اين را اميد وارم فرمود: لكنّى لا أرجو، ولا من كلّ مائة اثنان لكن من حتى از صدنفر دونفر هم اميد ندارم و بتو مى گويم چرا اين گونه است، مردم چشم برقريشند (از آنها اطاعت مى كنند)، وقريش هم مى گويد: آل محمد خود را با فضيلت تر از ساير مردم به اين كار (امرخلافت) اولاترند از سائر قريش، و آنها اگر خلافت را به دست آورند ديگر از آن دست بر نميدارند و به كسى ميدان نمى دهند نه به خدا قسم اين سلطنت را ابدا به احدى نمى دهند، اما، اگر در غير آنها باشد، ميان خود دست به دست، مى گردانند نه به خدا (اى جندب) قريش اين سلطنت را، با اطاعت (و به سادگى) به ما نمى دهند. گفتم: آيا به مردم، اين گفتار (و جريان) را اطلاع ندهم؟! وآنها را به كمكت فرا نخوانم؟! فرمود: اى جندب! فعلا زمان آن نرسيده است.

جندب گفت: بعد از آن به عراق برگشتم، هروقت از فضايل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام چيزى مى گفتم: مرا نهى و زجر مى كردند تا اين كه جريان را به وليد بن عقبة، رساندند، پس او مرا دستگير و حبس نمود تا اين كه كسانى

ص: 387

وساطت كردند مرا رها ساخت.(1)

أحمد بن همام گفت: در زمان خلافت ابى بكر پيش عبادة بن الصامت آمدم گفتم: اى أبا عمارة! آيا مردم پيش از خلافت ابى بكر هم او را افضل مى دانستند؟ گفت:

اى أبا ثعلبة! وقتى كه ما از شما درباره چيزى ساكت مى شويم، شما هم ساكت شويد جستجو نكنيد به خدا قسم البته على بن أبى طالب براى خلافت اولى تر بود از أبي بكر آنگونه كه رسول الله صلى الله عليه وآله به نبوت أحق بود از أبي جهل، گفت برايت بيشتر بگويم: ماروزى پيش رسول الله صلى الله عليه وآله بوديم پس علي

(عليه السلام) وأبو بكر وعمر به دَرِ رسول الله صلى الله عليه وآله آمدند، اول أبو بكر داخل شد و بعد عمر و در آخر على (عليه السلام) پشت سر آنها داخل شد، در اين حال مثل اينكه به رخ رسول الله صلى الله عليه وآله خاكستر نشست، سپس فرمود: اى على! آيا آن دو جلوتر از تو وارد مى شوند در حالى كه وقد أمّرك الله عليهما؟! خداوند ترا به آنها فرمان روا كرده است؟! أبو بكر گفت: يادم رفت اى رسول الله، و عمر گفت: سهو (و اشتباه) نمودم اى رسول الله. پس رسول الله صلى الله عليه وآله فرمود: نه فراموش كرديد و نه اشتباه، وكأنّى بكما قد استلبتما ملكه وتحاربتما عليه، وأعانكما على ذلك أعداء الله وأعداء رسوله، كأنه مى بينم شما ملك او را از او گرفتيد و با او جنگيديد و بشما دشمنان خدا و دشمنان رسولش كمك كردند، و چنان مى بينم مهاجرين وانصار را رها ساختيد براى دنيا همديگر را با شمشير بزنند، ولكأنّى بأهل بيتى وهم المقهورون المتشتتون في أقطارها، وذلك لامر قد قضى. و چنان مى بينم كه اهل بيتم سركوب شده و پراكنده در اقطار زمين هستند و اين به خاطر قضاييست كه در باره آنها (حكم) شده است. سپس رسول الله صلى الله عليه وآله


1- أمالي الشيخ الطوسي 1/ 239، الارشاد: للمفيد/ 129 منشورات مكتبة بصيرتى، بحارالانوار: 29/ 432 ب 13 ح 17 از آن دو.

ص: 388

گريست بگونه اى كه اشك چشمانش جارى شد، ثم قال: يا على! الصبر. الصبر. صبر و صبر تا دستور ديگر (الهى) نازل شود ولا قوة إلا بالله العلي العظيم، همانا براى توست از اجر و ثواب كه نوشته هاى نويسنده نمى توانند آن را بشمارند، اگر برايت زمينه فراهم شد شمشير. شمشير (بجنگ و گرنه تحمل كن).(1)

اسحاق بن موسى، از پدرش موسى بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرانش عليهم السلام گفت: أمير المؤمنين صلوات الله عليه در كوفه خطبة خواند در آخر كلامش گفت: إنى لأولى الناس بالناس وما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله صلى الله عليه وآله، من به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اولاتر بودم ولى از زمانى كه از دنيا رفت مظلوم شدم (وحقم را از من گرفتند)، اشعث بن قيس لعنه الله بلند شد و گفت: اى أمير المؤمنين! از وقتى كه به عراق آمدى اين كلمات را در خطبه هايت، تكرار مى كنى؟! وقتى كه تيم وعدي (ابوبكر و عمر، به خلافت رسيدند، چرا با شمشير براى گرفتن حقت نه ايستادى)؟!.

أمير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه به او فرمود: اى فرزند خمّارة! حرفى را گفتى (جوابش را) بشنو، والله ترس و دورى از مرگ مرا مانع نشد بلكه مانع من عهد برادرم رسول الله صلى الله عليه وآله، بود به من خبر داد و گفت: اى أبا الحسن! إنّ الامّة ستغدر بك وتنقض عهدى، وإنك منى بمنزلة هارون من موسى. فقلت: يا رسول الله! فما تعهد إلىّ إذا كان كذلك؟ فقال: إن وجدت أعوانا فبادر إليهم وجاهدهم، وإن لم تجد أعوانا فكف يدك واحقن دمك حتى تلحق بى مظلوما. به زودى اين امت به تو فريب دهند و عهد شكنى مى كنند و تو براى من مانند هارون به موسى هستى، گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اگر اين كار پيش آمد به من چه امر مى كنى؟ فرمود: اگر كمك پيدا كردى با آنها محاربه كن و گرنه دست نگهدار و خونت را حفظ كن تا


1- الاحتجاج 1/ 196- 197 طبعة مشهد 1/ 291 چاپ نجف- بحار الأنوار- العلامة المجلسي ج 29 ص 425 ب 13 ح 10.

ص: 389

مظلومانه به من ملحق شوى.

وقتى كه رسول الله صلى الله عليه وآله وفات كرد من مشغول دفن و كارهاى ديگر شدم وقتى فراغت پيدا كردم قسم خوردم عبا به دوش نياندازم جز به نماز جماعت تا قرآن را، جمع كنم پس اين كار را كردم سپس دست فاطمة و پسرانم حسن وحسين را گرفتم، درهاى اهل بدر وأهل سابقين را دور زدم و قسمشان دادم و حقم را خواستم و آنها را به كمك دعوت كردم، كسى از آنان به من جواب نداد جز چهار نفر: سلمان وعمار و مقداد و أبو ذر، و رفتند آنان كه از أهل بيتم اميد داشتم براى يارى رساندن به دين خدا، وبقيت بين خفيرتين قريبي العهد بجاهلية: عقيل والعباس و ماندم ميان سبك سران و نزديك به جاهليت عقيل و عباس. اشعث گفت: اى أمير المؤمنين! عثمان هم اين گونه بود وقتى يار و ياورى پيدا نكرد دست نگهداشت تا مظلومانه كشته شد. (يعنى توهم آماده كشته شدن مى شدى، چه مى شد!!!!).(1)

مجلس 30 جرياناتى اعجازآميز از امام رضا عليه السلام

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35) مائده: 35 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد! و وسيله اى براى تقرب به او بجوئيد! و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد!.


1- الاحتجاج: 1/ 190- 191 مشهد 1/ 280 النجف الاشرف بااختلاف كمى، بحار الأنوار- العلامة المجلسي ج 29 ص 419/ ب 13.

ص: 390

اگر انسان به كسى نيازى داشته باشد، يا خودش، آن را حل مى كند وياوسيله اى براى رفع احتياجش، دست و پا مى كند.

در تشكيلات خدائى هم مسئله اين گونه است، اين همه دعاها و مناجات ها و توسلات و تشويق به آنها، برصحت اين مطلب دلالت دارد كه در حل مشكلات و بر آورده شدن حاجات، بايد يا خود و يا باوسيله ديگر، به پيشگاه خداى لا يزال، رو آورد و طلب يارى از او نمود، زيرا مثلًا من روسياه، شايسته گى آن را ندارم كه مستقيماً از خداى مهربان، برآورده شدن حاجاتم را، بخواهم لذا به دَرْهاى بزرگان دين و مقربين درگاه رو مى آورم و باوسيله آنها، نيازهايم را بر طرف و برآورده مى نمايم.

همچنين هركسى از معتقدان و دوست داران اهل بيت عليهم السلام در دوران زندگى خود، با توسل و اظهار درد به درگاه خدائى، باقرار دادن آن بزرگواران، وسيله قبولى و برآورده شدن حاجات خود، بگونه اى نتيجه گرفته و دست خالى برنگشته اند، اين ادعاى خشك و خالى نيست بلكه تجربه ايست در طول عمر ديده و شنيده ايم، براى اين كه شب جمعه است و از قديم الايام مى گويند همه امامان امشب مهمان امام رضا عليه السلام هستند بدينجهت در باره توسل درايتى و روايتى، به آن حضرت، به جريان هائى توجه نمائيد.

1- در سال 1365 شمسى قيمت خانه ها بطور سرسام آور بالا مى رفت؛ من خانه اردبيل را فروخته بودم و مى خواستم در تهران خانه بخرم، پيش از ظهر يك خانه را به قيمت قطعى مى رسانديم، طرف مى گفت: بعد از ظهر و اگر بعداز ظهر بود مى گفت: فردا قولنامه مى نويسيم و در موعد مقرر چون قيمت بالا رفته بود: زير قولش مى زد و نمى آمد، خلاصه مستأصل و بيچاره شدم و نتوانستم خانه بخرم و پولى كه در دست داشتم با اين وضع نا بسامان مسكن، به هيچ دردى دوا نمى كرد و من هم با 11 نفر عائله، كجا به ما جا مى دادند وانگهى آخر تا كى بايد آواره اين در و آن در شويم از اين رو آقا طاهر پسركوچك سه ساله ام را برداشته با هوا پيما به

ص: 391

مشهد مقدس برده و به امام هشتم امام رضا عليه السلام پناهنده شدم چون او بچه كوچك وطفل معصوم بود و من يك فرد گناهكار، به اوياد دادم به ضريح مقدس امام رضا عليه السلام بچسبد، و فقط اين حرف را بگويد كه، آقا من خانه مى خواهم و آن هم خانه وسيع باشد!؛

سه روز مانديم و در اين سه روز اين بچه سر به ضريح مقدس گذاشته و از آن حضرت خانه مى خواست!!؛

بعد از سه روز به تهران برگشتيم از توجه آن حضرت در مدت سه روز خانه 250 مترى ميدان حرّ خيابان دانشگاه جنگ كوچه قادرى پلاك 123 را به آسانى خريدارى كرده و به آنجا منتقل شديم و راحت شديم خدايا شكرت.

اين خانه سرمايه پر بركت زندگى ام شد!، زيرا درسال هاى 1371 ببعد آن خانه را كوبيدم و هشت واحد آپارتمان ساختم و براى هريك از پسرانم يك آپارتمان باسند منقوله دار دادم، در دو واحد هم كف خودم ساكن شدم و چند سال در آن وجنت آباد تهران اقامت كرده و بعدها در سال 1375 آن را باخانه قم در بلوار امين پشت صدا و سيما عوض كرده و ساكن گرديدم.

در واقع زندگى ام با توجه امام رضا عليه السلام از اين رو به آنرو شد و پسرانم هم صاحب خانه شدند.

2- روز سه شنبه 24/ 2/ 1386 در دفتر مرحوم آيت الله العظمى آقاى سيد محمد وحيدى شبسترى با رفقا مشغول صحبت بوديم كه يكى از حاضرين به نام آقاى نصيرى جريان ذيل را نقل نمود.

در شهرستان «ميانه» سيدى بود به نام آقاى ميرحبيب ميانجى (كه رفقااورا مى شناختند) مى گفت: من روزى با معيت خانواده به زيارت امام رضا عليه السلام مشرف شديم كه در روزهاى آخر پولم بكلى تمام شد كه دينارى هم نماند!

من هرچه فكر كردم براى برگشتن به شهر و ديار خودم، چكنم هيچگونه امكان نداشتم تا اينكه به حرم مشرف شده و سرم را به ضريح مقدس چسبانده و عرض

ص: 392

كردم «آقا من امروز برايت يك روضه امام حسين عليه السلام مى خوانم و شماهم به من پنجاه تومان پول روضه بده تا اهل و عيالم را به وطنم برگردانم!!؛

روضه را خواندم و گفتم: آقا تا از حرم بيرون نرفته ام پنجاه تومان پول روضه ام را بمن برسان، اين حرف راگفته و به سوى كفشدارى حركت كردم و تا به كفشدارى رسيدم و از پنجاه تومان خبرى نشد، رو به ضريح گرفته و گفتم: آقا نشد! خواستم بيرون روم يك نفر از زوارها پنجاه تومان به دستم گذاشت من رو به ضريح كرده گفتم آقا شد!! آن شخص پرسيد چه گفتى؟! پس از اصرار زياد ماجرا را شرح دادم مرا قسم داد كه واقعاً اين طور است؟!! گفتم: بلى گفت: زن و بچه ات كجاست؟ او را به منزل آوردم و همه ما را به بازار برد و براى همه ما لباس خريد و با پول آن زمان پنج هزار تومان هم پول نقد به من داد و گفت: اينها به شكرانه حواله آن حضرت از مال من است و از من آدرس گرفت و هرسال مبلغ بيست هزار تومان مى آورد و درميانه بمن تحويل مى داد.

آقا مير حبيب گفت: وقتى كه ديدم حضرت به من توجهى دارد به حرم برگشته عرضه داشتم آقا: خودت مى دانى من دو نفر دختر دم بخت زشت رو دارم و پولى ندارم براى آنها جهازيه بدهم و كسى هم نيست به خواستگارى آنها بيايد بالطف خودت آنها را هم به شوهر بده و خيال مرا آسوده ساز!!.

به شهر ميانه برگشتم و مريدان و دوستان و آشنايان به زيارت قبول و به ديدنم آمدند و پاسى از شب گذشت و همه رفتند و چند نفر ماندند و گفتند: آقا مى دانى ما براى چه نشسته ايم؟! گفتم: نه، گفتند: به خاطر اين نشسته ايم كه از دخترانت خواستگارى كنيم و هر دو را در اين مجلس به عقد آن دوجوان در آورى!! مى گفت:

در همان شب عقد هردو را جارى كره و به خانه بخت فرستادم و اين هم عطاى امام رضا عليه السلام بود.

3- در زمان گذشته گروهى از زوار امام رضا عليه السلام از شيراز به سوى مشهد مقدس حركت مى كنند ويك نفرهم پاپياده همراه اين ها حركت كرده و تاشش فرسخى

ص: 393

مشهد با گروه مى آيد ولى در آنجا از راه رفتن باز ميماند و خود يواش يواش، آن مسافت را درچند روز طى كرده وبه نزديك مشهد مى رسد.

آن شب خادم باشى حضرت را در خواب مى بيند و مى فرمايد فردا براى من ميهمان با اين نشان مى آيد و همگى به پيشواز و استقبال او برويد و با احترام تمام وارد شهر كرده و به حرم من راهنمائى نمائيد.

فردا خادمين حضرت به استقبال او مى روند وباعلائمى كه حضرت فرموده بود، پيدا مى كنند و وارد شهر نموده و به حرم بردند و در مدت اقامتش از او پذيرائى كردند.

4- روزى خادم باشى مى بيند يكى از زائرين در حرم نشسته و پاهايش را به طرف ضريح امام رضا عليه السلام دراز كرده است. خادم باشى بانوك پايش به پهلوى او مى زند و مى گويد: بى ادب درمحضر امام اين گونه نمى نشينند، زائر بلند شده و مى خواست از حرم بيرون رود، باحالت قهر و گلايه مى گويد: فرزند زهراء عجب ميهمان نوازى كردى دست شما درد نكند خدا حافظ.

خادم باشى شب درخواب مى بيند حضرت در ضريح خود نشسته و دست به پهلو گذاشته است، سلام مى كند امام از او رو مى گرداند، آن طرف رفت، باز حضرت رو مى گرداند، عرض مى كند آقا از من چه تقصيرى صادر شده است كه از من روگردان شده اى؟!.

مى فرمايد: تو با پايت به پهلوى من زدى!! عرض كرد آقامن پايم بشكند همچون جسارتى كرده باشم، فرمود: زوار مرا زدى مانند اينست كه مرا زدى! عرض كرد آقا اوبا بى ادبى نشسته بود خواستم مؤدب باشد، فرمود: او بى ادبانه ننشسته بود، او راه طولانى آمده و زيرپاهايش تاول زده بود تاول هاى زير پايش را به من نشان ميداد و از من برآوردن احتياجاتش را مى خواست ولى تو سبب شدى او از من قهر كند تا اورا پيدا كرده و با من آشتى ندهى، من هم ازت راضى نخواهم شد.

خادم باشى از خواب بيدار شد و تمام خدام ها را به مهمان پذيرهاى مشهد

ص: 394

پراكنده كرد تا او را پيدا كرد و جريان را نقل كرده و طلب حليت نمود و راضى كرده و با خود به حرم آورد، وقتى وارد شد رو به ضريح كرده و عرض كرد آقا من ازتو راضى شده و آشتى كردم تو هم از اين خادم راضى باش!!.

5- حضرت در جائى حضور داشت ديد صيادى، آهوئى را گرفته مى برد آن حيوان امام عليه السلام را كه ديد، با زبان خودش عرض كرد آقا اين شخص مرا صيد نموده و دو بچه شير خوارم در صحرا مانده اند، به او بگوئيد مرا رها كند من بروم بچه هايم گرسنه اند، آنها را شير داده و بر مى گردم.

حضرت صياد را در جريان گذاشت او با تعجب گفت: اى شخص مگر نميدانى حيوان وحشى را آزاد بكنم مگر او دوباره برمى گردد؟ وانگهى من زحمت كشيده اين را گرفته ام و بفروشم و پولى گيرم بيايد!!.

فرمود: من ضامن مى شوم برگردد، گفت: اگر برنگردد ترا بجاى او مى فروشم،! فرمود: قبول، آهورا رها ساخت و وقتى را تعيين كردند كه اگر آهو برنگشت، امام را عوض او بفروشد، آهو رفت ولى خيلى زودتر از موعد مقرر با دوتا بچه اش برگشت!! حضرت ديد هنوز پستان آهو پر از شير است، پرسيد پس چرا بچه هايت را شير ندادى؟! عرض كرد آقا وقتى كه پيش بچه هايم برگشتم، پرسيدند مادر چگونه از دست صياد خلاص شدى؟! من جريان ضمانت شما را به آنها گفتم، آنها خود را كنار كشيده گفتند: مادر شيرت حرام ماباشد امام را در ضمانت گذاشته براى شير دادن ما آمده اى؟! ما را همراه خودت ببر و امام را از ضمانت برهان، اگر اجازه دادند در آنجا به ماشير بده و گرنه ما گرسنه بر مى گرديم. صياد با تعجب به اين منظره تماشا مى كند پس از شنيدن گفتار آهو به پاى امام افتاد و گفت: اى شخصى كه وحشى هاى صحراء در اطاعت توست، تو كيستى؟ حضرت خود را به او معرفى نمود، صياد گفت: آقا من اين حيوان را به تو بخشيدم، حضرت نيز به آهو فرمود: تو هم بچه هايت را بردار و برو.

از آن زمان به بعد امام رضا عليه السلام را ضامن آهو گفتند.

ص: 395

6- مشابه اين جريان از امام زين العابدين عليه السلام نيز روايت شده است كه آن حضرت جلوى خرابه شام نشسته بود ديد صيادى آهوئى را مى برد آن حيوان حضرت را كه ديد گفت: آقا دوتا بچه گرسنه ام در بيابان مانده اند اين صياد مرا آزاد كند و من بروم بچه هايم را شير دهم و برگردم، صياد با تعجب تمام به اين منظره با دقت تمام نگاه مى كند.

حضرت قضيه را به صياد فرمود، صياد گفت: اى اسير اين حيوان وحشى است اگر رفت بر نمى گردد!! فرمود: من ضامن برگشتنش مى شوم، گفت: من سه روز در بيابان گشته و اين آهو را براى خالد پسر يزيد گرفته و به او مى برم تا جايزه خوبى بگيرم.

امام فرمود: اگر برنگشت جايزه ترا من مى دهم، صياد با رفتار تحقير آميز آهورا به سوى حضرت هُل داد و با مسخره گفت: امير بگير اين آهو و جايزه مرا بده (اگر همچون پولى دارى چرا نمى دهى خودت را آزاد كنى و خرابه نشين شده اى؟!).

فرمود: دامنت را باز كن با لب خند مسخره آميز دامنش را باز كرد، امام يك مشت از ريگ هاى جلوى خرابه، به دامن او ريخت و فرمود: اين هم جايزه تو!!.

صياد گفت: اسير مرا مسخره مى كنى، فرمود: نگاه كن، صياد به دامنش نگاه كرد ديد آن ريگ و شن ها همه جواهرات شاهوار شده، به پاى امام افتاد و گفت: اى خرابه نشين كه ريگ را جواهر مى كنى تو كيستى؟ فرمود: من على بن حسينم، كدام حسين؟ فرمود: نوه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صياد جيغ كشيد و فرياد زد اى مردم شام اين خرابه نشين ها حرم و اهلبيت پيغمبرند كه با نام خارجى آنهارا ويرانه نشين كرده اند!

رو به امام كرد گفت: آقا آهو را به تو بخشيدم و حضرت هم آهو را آزاد نمود و جريان به گوش يزيد رسيد، صياد را احضار نمود و گفت: آهوى پسرم كجاست؟!، صياد با شجاعت تمام يزيد را مورد عتاب قرار داد و يزيد دستور داد اورا گردن زدند.

خبر به خانواده صياد رسيد، دو دختر كوچك داشت شروع كردند به گريه كردن

ص: 396

مادر هرچه سعى كرد آنها را آرام نمايد نشد و اصرار دارند ما پدرمان را مى خواهيم مادر پدرمان را مى خواهيم.

مادر گفت: دخترانم حالا كه آرام نمى شويد بلند شويد برويم پيش آن شخص كه راضى نشد آهو از بچه هايش جدا شود، راضى نشود شماهم از پدر جدا شويد آمدند به خرابه و جريان را به عرض امام رساندند، حضرت محل دفن اورا پرسيد، آوردند كنار قبر صياد و دو ركعت نماز خواند و با دست اشاره به قبر نمود و قبر شكافته شد و صياد از لحد بلند شد و بيرون آمد!!!.

پرسيدند تو كه مرده بودى چگونه برگشتى؟ گفت: مراكه گردن زدند، روح مرا به آسمان ها مى بردند در آسمان چهارم بودم كه ناگهان دستور آمد اين روح را به بدنش بر گردانيد حجت خدا كنار قبرش ايستاده بازگشت اورا مى خواهد.

در بعضى روايت آمده است با بچه هايش به خانه برگشت و سى سال بعد از آن عمر كرد ولى در روايت ديگر آمده است كه از حضرت درخواست كرد كه دوباره بميرد چون گفت، من نمى توانم اين وضع روزگار شما را ببينم.

اين جريان درمدت كوتاهى به گوش يزيد رسيد و مردم شام در همه جا از اين جريان صحبت مى كردند، يزيد مصلحت در اين ديد كه اسرا را آزاد كند، يكى از علت آزادى آنها اين جريان بود و سبب ديگر منبر رفتن امام در مسجد شام بود.

عزيزان به عنوان يك برادر كوچك عرض مى كنم، صاحب هر پست و مقامى هستيد نمى دانم اما هرچه مى توانيد اين مقربين درگاه خدا را وسيله قرار داده و بر آورده شدن حاجاتمان را از خدا بخواهيم چنان كه درآيه اول سخنرانيم به عرض رساندم كه خداى متعال خود مى فرمايد: ... وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ و وسيله اى براى تقرب به او بجوئيد! و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد!.

اى غريبى كه زجد و پدر خويش جدائى***خفته در خاك خراسان توغريب الغربائى

ص: 397

اغنيا مكه روند و فقرا سوى توآيند***جان به قربان توشاها كه تو حج فقرائى

وقتى كه از خانه مأمون مسموما به منزلش برگشت فرمود: ابا صلت در را ببند، عرض كرد آقا شايد كسى به عيادتت آمد؟، اباصلت غريب كهِ را دارد از او عيادت كند، در را بست، فرمود: فرش ها را جمع كن، شخص مسموم تشنه گيش زياد مى شود و اگر آب بخورد زود هلاك مى شود، حضرت پيراهنش را بالا زد و دل سوزانش را روى زمين گذاشت كه شايد تسكينى باشد و فرمود: اباصلت طشت بياور امام قى نمود اباصلت گويد: ديدم لخته هاى خون از گلوى امام فروريخت! عرض كرد آقا اين چه خونيست؟! فرمود: اباصلت دقت كن، ديدم پاره هاى جگر امام است.

از اطاق امام بيرون رفته در راهرو گريه مى كردم، يك وقت ديدم دَرِ منزل باز شد و يك آقاى جوان نورانى وارد شد! آقا درها بسته بود چگونه واردشدى فرمود:

اباصلت عقيده ات را كامل كن آن كه مرا از مدينه به اينجا رسانيد، در را به رويم نمى بندد، وارد اطاق امام شد، حضرت او را كه ديد نشست و او را به آغوش كشيد و ودايع امامت و علوم و امانات ولايت را تحويل داد و چشم از دنيا فروبست.

چون معصوم را بايد معصوم غسل دهد و كفن نمايد و نماز بخواند، همه اين كارها را آن نوجوان كه امام محمدتقى عليه السلام و حجت الهى بعد از امام رضا عليه السلام بود انجام داد و با طى الارض يا نيروى مافوق آن كه خداوند در اختيارشان گذاشته است به مدينه برگشت. ألالعنةاللّه على القوم الظّالمين.

ص: 398

مجلس 31 مطالبى در باره انتظار

در رهى ديدم مهى، حيران آن ماهم هنوز***عمر رفت و من مقيم آن سر راهم هنوز

چو نسيم صبحگاهى بر من بى دل گذشت***من نسيم وصل آن مه را هوا خواهم هنوز

مى فزايد مهر او هر روز در خاطر مرا***گرچه من كاهيده ام از درد مى كاهم هنوز

گرچه آه آتشينم خرمن جان سوخته***مى رود تا اوج گردون آتش آهم هنوز

شوق آن ديدار غافل كرده از عالم مرا***تو مپندارى كه من از خويش آگاهم هنوز

انتظار شاه «مهدى» مى كشد عمرى امين***رفت عمر و در اميد طلعت شاهم هنوز

دوست دارم در اين مجلس و چند جلسه ديگر، به مناسبت نيمه شعبان، روز ولادت با سعادت سرور عالم امكان و ركن بقاى جهان آفرينش حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، صحبت نمايم، بنظرم در اين زمان ها دانستن آن مطالب براى همه مخصوصاً براى قشر جوان عزيز ما، ضرورت دارد.

(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ...) خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند وعده داده است كه حكومت روى

ص: 399

زمين را در اختيارشان بگذارد.

از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه هو القائم و اصحابه:

مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه و ياران او هستند.

و در حديث ديگرى مى خوانيم: (نزلت فى المهدى): اين آيه در باره مهدى (عليه السلام) نازل شده است.

در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند

(الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) معرفى شده اند، بنابر اين تحقق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست پس آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خويش بكوشند.

تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد همگامى در حكومت او بخود دهند نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند، و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتى از سايه خود مى ترسند.

و نه افراد سست و بيحال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند.

در روايات متعددى انتظار حكومت حضرت قائم آل محمد عليهم السلام را داشتن؛

به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است.

اين مضمون در بعضى از احاديث از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) و در بعضى از امير مومنان على (عليه السلام) نقل شده است، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) فرمود: افضل اعمال امتى انتظار الفرج من الله عز و جل: بالاترين اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است و در حديث ديگرى

ص: 400

از پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلّم) مى خوانيم افضل العبادة انتظار الفرج بهترين عبادت، انتظار رستگارى كشيدن است. اين حديث اعم از اينكه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى باشد، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.

اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى (عليه السلام)

با توجه به مطالب ورواياتى كه ذكر خواهم كرد، ميدانيم كه اين عقيده در تعليمات اسلامى جنبه وارداتى ندارد. بلكه از قطعى ترين مباحثى است كه از شخص پايه گذار اسلام گرفته شده، و عموم فرق اسلامى در اين زمينه متفقند و احاديث در اين زمينه متواتر مى باشد.

ما در بحث انتظار مستقيما به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسئله انتظار تاكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم.

1- كسى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد چه مى گوئيد در باره كسى كه داراى ولايت پيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود؟

امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه- ثم سكت هنيئة- ثم قال هو كمن كان مع رسول الله!(1) او همانند كسى است كه با قائم عجّل اللّه تعالى فرجه در خيمه او (و ستاد ارتش او) بوده باشد- سپس كمى سكوت كرد- و فرمود: مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم) در مبارزاتش همراه بوده است.

عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است.


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 125 ب 27 ح 14 از المحاسن.

ص: 401

2- مالك بن اعين گويد: ابو عبداللَّه عليه السلام فرمود: «إنّ الميّت منكم على هذا الأمر، بمنزلة الضارب بسيفه في سبيل اللَّه؛(1) حقّاً مردگان شما بر اين عقيده (امامت امام زمان عليه السلام) به منزله شمشير زنان در راه خدايند، آن گاه فرمود: «بل كمن قارع معه بسيفه، ثمّ قال: لا واللَّه إلّاكمن استشهد مع رسول اللَّه؛(2) بلكه مانند كسى كه در ركاب قائم همراه او شمشير زده باشد، نه به خدا قسم، مانند كسى كه در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله شهيد شده باشد!»

3- فضيل بن يسار گويد: از امام صادق عليه السلام در مورد تفسيرآيه (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ)(3)؛ «روزى كه تمام مردم را با امام خود دعوت نماييم» سؤالى نمودم. امام فرمودند: «يا فضيل! اعرف إمامك، فإنّك إذا عرفت إمامك لم يضرّك تقدّم هذا الأمر أو تأخّر. ومن عرف إمامه ثمّ مات قبل أن يقوم صاحب هذا الأمر، كان بمنزلة من كان قاعداً في عسكره، لا بل بمنزلة من كان قاعداً تحت لوائه؛(4) اى فضيل! امام خود رابشناس! وقتى او را شناختى، تقديم و تأخير اين كار برايت ضرر نمى رساند، هر كس امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب امر بميرد، مانند كسى است كه در ارتش او حضور دارد نه؛ بلكه مانند كسى است كه در زير پرچم او نشسته باشد!

4- و در روايت ديگر بمنزلة المجاهد بين يدى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلّم): همانند كسى است كه پيش روى پيامبر جهاد كند (آمده است).

(كلينى يا نعمانى) گفته است: ادامه اين روايت را بعضى از اصحاب ما اين گونه


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 126 ب 22 ح 17 از محاسن برقى.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 126 ب 27 ح 18 از المحاسن.
3- اسرى: 73.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 141 ب 22 ح 52 از غيبت نعمانى از اصول كافى.

ص: 402

روايت كرده اند كه فرمود: «بمنزلة من استشهد مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛(1) او بمنزله كسى است كه در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله شهيد شده باشد! (كه در روايت شماره 2 گذشت و شماره 8 و 11 مى آيد)».

5- علاء بن سيابة گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «من مات منكم على هذا الأمر منتظراً له، كان كمن كان في فسطاطه عليه السلام؛(2) هر كس از شما بر اين عقيده (امامت) و در حال انتظار او از دنيا برود مانند كسى است كه (با خود آن حضرت) در خيمه او باشد.»

6- فضيل بن يسار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: «ومن مات وهو عارف لإمامه كان كمن هو مع القآئم في فسطاطه عليه السلام؛(3) و هر كس بميرد و او عارف به امامش باشد مانند كسى است كه با قائم (عجّل اللّه تعالى فرجه) در خيمه اش است».

7- عمرو بن ابان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: «فمن عرف إمامه كان كمن كان في فسطاط المنتظر؛(4) پس هر كس امام غائبش را بشناسد مانند كسى است كه با قائم عليه السلام در چادرش باشد.»

8- فيض بن مختار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: «من مات منكم وهو منتظر لهذا الأمر كمن هو مع القآئم في فسطاطه. قال: ثمّ مكث هنيئةً، ثمّ قال: لا بل كمن


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 142 ب 22 ذيل ح 53 ازغيبت نعمانى از اصول كافى.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 125 ب 22 ح 15 از المحاسن برقى و مشابه نيز آن باكمى تغيير از آن.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازغيبت نعمانى: ص 105 و 180؛ منتخب الأثر: ص 498 و 515؛ و كافى: ص 372؛ بحارالأنوار: 52/ 142 ب 22 ح 56 از غيبت نعمانى.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازبحارالأنوار: 52/ 142 ب 22 ح 57 از غيبت نعمانى.

ص: 403

قارع بسيفه. ثمّ قال: لا واللَّه إلّاكمن استشهد مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛(1) هر كس از شما در حال انتظار بر امر فرج بميرد مانند كسى است كه با قائم- عجّل اللَّه فرجه الشريف- در خيمه اش باشد. سپس مكثى كرد و فرمود: «نه بلكه مانند كسى است كه با شمشير خود همراه امام عليه السلام جنگيده است، نه بخدا؛ بلكه مانند كسى است كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله (در راه خدا) شهيد شده باشد!»

9- روايت حمران از امام صادق عليه السلام كه فرمود: «... ألا تعلم أنّ من انتظر أمرنا وصبر على ما يرى من الأذى والخوف، هو غداً في زمرتنا؟!؛(2) آيا نمى دانى هر كس منتظر امر ما باشد و بر آزار و اذيّت هايى كه مى بيند صبر كند، او فردا در گروه ما خواهد بود؟!»

10- امام باقر عليه السلام فرمود: «اعلموا أنّ المنتظر لهذا الأمر له أجر الصآئم القآئم؛(3) بدانيد، به تحقيق، براى منتظران اين امر (امامت و غيبت و ظهور) پاداش شب زنده داران و نماز گزاران مى باشد.»

11- امام صادق عليه السلام فرمود: «المنتظر الثاني عشر كالشاهر سيفه بين يدي رسول اللَّه يذبّ عنه؛(4) ثواب منتظران (امام) دوازدهم مانند كسى است كه در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كشيده و دشمنان را از او كنار زند.» سپس فرمود: «هو كمن كان مع رسول


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 126 ب 22 ح 18 از محاسن برقى.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از روضةالكافى: ص 42؛ بحارالأنوار: 52/ 256 ب 25 ح 147 از آن؛ بشارةالإسلام: 131؛ الزام النّاصب: ص 183؛ يوم الخلاص: ص 199.
3- سيمى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازاصول كافى: 2/ 222؛ يوم الخلاص: ص 193 از آن.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازمنتخب الأثر: ص 485 و 41 باعبارت ديگر؛ غيبت نعمانى: ص 41 و 179؛ الزام النّاصب: ص 138- 137.

ص: 404

اللَّه؛(1) منتظران او مانند كسى است كه در خيمه قائم باشد. سپس كمى مكث نمود و فرمود: بلكه مانند كسى كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد.» آن گاه فرمود: «بل كمن قارع معه بسيفه، ثمّ قال: لا واللَّه إلّاكمن استشهد مع رسول اللَّه؛(2) بلكه مانند كسى كه در ركاب قائم همراه او شمشير زده باشد، نه به خدا قسم، مانند كسى كه در ركاب

12- عمرو بن ابان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: «فمن عرف إمامه كان كمن كان في فسطاط المنتظر؛(3) پس هر كس امام غائبش را بشناسد مانند كسى است كه با قائم عليه السلام در چادرش باشد.»

اين تشبيهات كه در مورد انتظار ظهور مهدى (عليه السلام) در اين روايت ها وارد شده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسئله انتظار از يك سو، و جهاد و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد

(دقت كنيد).

و همچنين اين روايات و تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى را داشتن هميشه توأم با يك جهاد وسيع و دامنه دار است، بنابر اين مسئله انتظار حكومت حق و عدالت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه و قيام مصلح جهانى در واقع مركّب از دو عنصر است، عنصر نفى و عنصر اثبات عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.

و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دار حلول كند سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 125 ب 27 ح 14 از المحاسن.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 126 ب 27 ح 18 از المحاسن.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 142 ب 22 ح 57 از غيبت نعمانى.

ص: 405

اين دو رشته اعمال عبارتند از ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و در گيرى با آنها از يك سو، و خود سازى و خود يارى و جلب آمادگى هاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى ديگر.

و خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرك و آگاهى و بيدارى است.

براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى به توضيح زير توجه كنيد:

انتظار يعنى آماده باش كامل.

من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون ستمگران است؟.

من اگر آلوده و ناپاكم چگونه ميتوانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اولش دامان آلودگان را ميگيرد؟ ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روح انقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند.

زيرا چگونگى انتظار همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم.

انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر.

انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز.

انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول.

هر يك از اين انتظارها آميخته با يكنوع آمادگى است، در يكى بايد خانه را آماده كرد و وسائل پذيرائى فراهم ساخت، در ديگرى ابزار لازم، و داس و كمباين و ...

اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در واقع انتظار انقلاب و ديگرگونى و تحولى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين انقلابهاى انسانى در طول تاريخ بشر است.

انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته بلكه هم عمومى و همگانى است و هم تمام شؤن و جوانب زندگى انسانها را شامل مى شود، انقلابى

ص: 406

است سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اخلاقى.

چنين تحولى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند، و اين در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است.

تنگ نظرى ها، كوته بينى ها، كج فكرى ها، حسادتها، اختلافات كودكانه و نابخردانه و بطور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيت منتظران واقعى سازگار نيست.

نكته مهم اين است كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد بايد از هم اكنون حتما در صف انقلابيون قرار گيرد.

من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچگونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى كنم.

انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى، مادى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است.

فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است.

اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانى ها شوخى نيست كار ساده اى نمى تواند باشد، آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد!.

براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى، مردانى بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراى بينش عميق لازم است. اين است معناى انتظار واقعى آيا كسى مى تواند بگويد چنين انتظارى سازنده نيست؟!.

اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم

ص: 407

در برابر آلودگى ها است.

نتيجه اين كه انتظار ظهور مصلحى، اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مى كند آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط مايوس نمى شوند بلكه به مقتضاى وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد وصول به هدف را در برابر خويش مى بينند و كوشششان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد.

از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اگر انتظار به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود يك عامل مهم تربيت و خود سازى و تحرك و اميد خواهد بود.

علاوه بر رواياتى كه به عرض رسيد به چند روايت ديگر در مورد انتظار، توجه نمائيد.

منتظران همرزم مجاهدانند

1- حكم بن عيينة گويد: وقتى اميرمؤمنان عليه السلام خوارج را در روز نهروان از پاى در آورد، مردى بلند شد و گفت: خوشا به حال ما كه اين پيكار را با تو بوديم و با تو خوارج را به قتل رسانديم.

اميرمؤمنان فرمود: قسم به كسى كه دانه را شكافت و بچّه را از بطن مادر نجات داد، در اين مكان كسانى با ما شركت دارند كه هنوز پدرانشان و اجدادشان به دنيا نيامده اند!

آن مرد گفت: چگونه با ما شريكند كسانى كه به دنيا نيامده اند و به ما سلام مى كنند؟!

فرمود: «فأولئك شركآئنا فيما كنّا حقّاً حقّاً؛ پس حقيقتاً آنانند شريكان ما در آن چه كه ما بوديم.»(1)


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازبحارالأنوار: 52/ 131 ب 22 ح 32 از المحاسن.

ص: 408

منتظران زانو زننده محضر اويند

2- اسماعيل بن محمّد خزاعى گويد: من حاضر بودم كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «أتراني أدرك القآئم- عجّل اللَّه فرجه الشريف-؟ فقال: يا أبابصير! لست تعرف إمامك؟ فقال: بلى واللَّه! وأنت هو. فتناول يده وقال: واللَّه! ما تبالي يا أبابصير! أن لا تكون محتبياً بسيفك في ظلّ رواق القآئم- عجّل اللَّه فرجه الشريف-؛(1) آيا پندارى كه من قائم- عجّل اللَّه فرجه الشريف- را درك نمايم؟

امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابابصير! (آيا) امام خود را مى شناسى؟

گفت: بلى، به خدا قسم امامم تويى. پس (امام) دست او را گرفت و فرمود: به خدا! اى ابابصير برايت مهم نيست اين كه در رواق قائم- عجّل اللَّه فرجه الشريف- زانو زده باشى (با شناخت امام خود، چرا غصه با قائم بودن را مى خورى!)

منتظران معطّران زمين و درخشنده گان آسمانند

3- رسول خدا صلى الله عليه و آله ضمن حديث طولانى به ابى بن كعب فرمود: «يا أُبيّ! طوبى لمن لقيه وطوبى لمن أحبّه وطوبى لمن قال به، ينجيهم من الهلكة وبالإقرار باللَّه وبرسوله وبجميع الأئمّة، يفتح اللَّه لهم الجنّة، مثلهم في الأرض كمثل المسك الّذي يسطع ريحه فلا يتغيّر أبداً، ومثلهم في السمآء كمثل القمر المنير الّذي لا يُطفأ نوره أبداً.

قال أُبيّ: يا رسول اللَّه! كيف حال بيان هؤلآء الأئمّة عن اللَّه عزّوجلّ؟ قال: إنّ اللَّه تعالى أنزل علَيّ اثنتى عشر صحيفة اسم كلّ إمام على خاتمه، وصفته في صحيفته؛(2) اى ابى! خوشا به حال آنان كه او را ملاقات كنند و دوستش دارد و پاك باد آن كس كه


1- بيان: احتبى الرجل جمع ظهره و ساقه بعمامته أو غيرها؛ سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 142 ب 22 ح 55.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازبحارالأنوار: 52/ 311 ب 27 ح 4 ازعيون أخبار الرّضا؛ بشارةالإسلام: ص 9؛ الزام النّاصب: ص 63؛ يوم الخلاص: ص 208. عيون اخبار الرضا: 1/ 61- 63 ب 6 ح 29؛ مهدى منتظر: ص 315.

ص: 409

قايل به امامت او باشد، خداوند آن ها را از هلاكت نجات دهد و با اقرار به خدا و رسولش و ائمّه دين درهاى بهشت به رويشان باز شود، مَثَلْ آن ها مانند مِشكى است كه بويش پخش شود و تا ابد تغيير نيابد و مَثَلِشان در آسمان ها مانند ماه نورانى است كه نورش، براى ابد خاموش نمى شود.

ابىّ گفت: اى رسول خدا! چگونه است بيان حالات امامان از سوى خداى عزّو جلّ؟

فرمود: همانا خداى تعالى براى من دوازده صحيفه (مهر شده) نازل فرمود كه نام هر يك از امامان در مهر آن و صفتش در صحيفه اش بود.»

منتظران فردا در زمره ما هستند

4- روايت حمران از امام صادق عليه السلام كه فرمود: «... ألا تعلم أنّ من انتظر أمرنا وصبر على ما يرى من الأذى والخوف، هو غداً في زمرتنا؟!؛(1) آيا نمى دانى هر كس منتظر امر ما باشد و بر آزار و اذيّت هايى كه مى بيند صبر كند، او فردا در گروه ما خواهد بود؟!»

منتظران كمياب تر از كبريت احمرند

5- «سعيد بن جبير از عبد اللَّه بن عبّاس نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«والّذي بعثني بالحق بشيراً ونذيراً! إنّ الثابتين على القول بإمامته في زمان غيبته، لأعزّ من كبريت الأحمر، فقام إليه جابر بن عبد اللَّه أنصاري، فقال: يا رسول اللَّه! لولدك القآئم غيبة؟! قال: إي وربّي ليمحّصنّ الّذين آمنوا ويمحق الكافرين. يا جابر! إنّ هذا الأمر، من أمر اللَّه وسرّ من سرّ اللَّه مطويّ من عباداللَّه، فإيّاك والشكّ فيه، فإنّ الشكّ في أمر


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از روضةالكافى: ص 42؛ بحارالأنوار: 52/ 256 ب 25 ح 147 از آن؛ بشارةالإسلام: 131؛ الزام النّاصب: ص 183؛ يوم الخلاص: ص 199.

ص: 410

اللَّه عزّوجلّ كفر؛(1) سوگند به آن كس كه مرا به حقّ بشير و نذير مبعوث كرده است! به تحقيق، آن هايى كه در زمان غيبت او به عقيده امامتش ثابت بمانند، از كبريت احمر ناياب ترند.

پس جابر بن عبد اللَّه انصارى برخاست و گفت: اى رسول خدا! (آيا) براى فرزندت قائم غيبتى است؟!

فرمود: بلى، به خدا قسم! كسانى كه ايمان آورده اند حتماً امتحان خواهند شد (تا عيار و معدّلشان مشخّص شود) و كافرها را محو (نابود) خواهد نمود. اى جابر! به تحقيق، اين (غيبت) كارى است از كارهاى خدا و سرّى است از اسرار خدا، پيچيده (و مخفى) شده از بندگان خدا، مبادا در آن شك نمايى؛ چون شك در امور خدا كفر است.»

عزيزان اين روايات و روايات فراوان ديگر، در مورد انتظار هم مقام درجات و ثواب منتظران را، كرده و هم مارا بصورت آماده باش كامل نگهميدارد و اگر قبل از ظهور آن امام بزرگوار از دنيا رفتيم، هنگام ظهور به انتظار روندگان، تكليف بازگشت و درك فيض حضور آن قلب جهان و مولاى عالم امكان، خواهند نمود هركس دوست داشت، رجعت مى كند و درمحضر آن قطب جهان آفرينش خواهد بود.

ألّلهمّ و عجّل فى فرجه الشّريف بمحمد و آله الطّاهرين.


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از منتخب الأثر: ص 243؛ ينابيع المودة: 3/ 163 ب 94 از غايةالمرام و در ص 108 ب 78 از فرائد السّمطين و در ص 488؛ بحارالأنوار: 51/ 73 ب 1 ح 18 از كمال الدّين. و در كتب ديگر از سنّى و شيعه اين روايت را آورده اند.

ص: 411

مجلس 32 سكّان داران كشتى نجات

رواق منظر چشم من آشيانه تست***كرم نما و فرود آكه خانه خانه تست

نداده ام بكسى نقد دل بجز مهرت***در خزانه به مهر تو و نشانه تست

به تن مقصرم از دولت ملازمتت***ولى خلاصه جان خاك آستانه تست

توقطب عالمى اى شهسوار ورنه چراست***كه توسنى چو فلك رام تازيانه تست

چرا زياد تو ياد خدا كنيم اگر***كليد گنج سعادت نه در خزانه تست

زهى جلال و جمال و زهى صفات كمال***كه در جهان همه گلبانگ عاشقانه تست

چو (فيض) طالب فيضم زخاك درگه تو***كه فيض هاى الهى در آستانه تست

فيض كاشانى

اخبار مهدى موعود عليه السلام در كتاب هاى شيعيان، به وفور آمده است، يكى از مسايل بنيادى و حياتى اسلام و هم چنين يكى از اصول مسلّمه عقايد شيعه است كه با ديگر عقايد اسلامى، پيوند ناگسستنى دارد و هيچ گونه ترديد و تشكيكى در آن راه نمى يابد.

ص: 412

در واقع مى توان گفت: در ميان شيعيان، كسى پيدا نمى شود كه منكر وجود مهدى عليه السلام باشد، چون رسول خداو ائمّه يازده گانه عليهم السلام همگى به اتّفاق، از وجود و حكومت و حتّى شخصيت آن بزرگوار، سخن فراوان گفته و نوشته اند، و هيچ گونه جاى شك و شبهه اى باقى نگذارده اند كه در آخرالزّمان ايشان دولت حقّ را در كره زمين تشكيل و عدالت واقعى را در جهان برقرار خواهند ساخت.

كتاب هايى كه از شيعيان درباره آن حضرت نوشته شده است (و بعضى از نويسندگان معاصر فهرست آن كتاب ها را جمع آورى نموده اند) متجاوز از هزار عنوان مى باشد و حتى تعدادى از اين كتاب ها پيش از به دنيا آمدن آن حضرت تأليف شده است و احاديث مربوط به «مهدى موعود» را ده ها سال پيش از تولّد مبارك ايشان جمع آورى نموده و به نسل هاى بعد به يادگار گذاشته اند.

متن 3692 روايت كه فهرست آن ها رادر سيماى جهان در عصر امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه آورده ام، به اضافه 2515 روايت ديگر پيرامون آن حضرت در منابع شيعه، از پيشوايان معصوم به دست ما رسيده است و در كتاب هاى مهم از جمله بحارالأنوار، غيبت طوسى، غيبت نعمانى، كمال الدّين، و مانند اين كتب كه صرفاً در حالات آن حضرت نگارش يافته، آمده است و أخيراً نيزآيت اللّه صافى گلپايگانى، مؤلّف محترم كتاب «منتخب الأثر» قسمت اعظم آن ها را از منابع مختلف و جمعاً 6266 روايت از 154 كتاب، گرد آورى نموده و به جامعه شيعه تحويل داده است.

(خداوند ذخيره آخرتش گرداند. انشاءاللَّه.)

قبلًا يكى دو جلسه، در باره ضرورت نبوت و امامت صحبت و تعدادى از روايات مربوطه را، به عرض برادران و خواهران گرامى رسانده ام علاوه بر آنها كه با صحبت امشب ما نيز ارتباط دارد، به چند روايت، در اين مورد و به مطالب بعدى توجه و دقت داشته باشيد.

1- سعيد بن جبير از ابن عباّس نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ خلفائي وأوصيائي وحجج اللَّه على الخلق بعدي اثناعشر، أوّلهم أخي وآخرهم ولدي. وقيل: يا

ص: 413

رسول اللَّه! ومن أخوك؟ قال: عليّ بن أبي طالب. قيل: فمن ولدك؟ قال: المهديّ يملأها قسطاً وعدلا كما ملئت جوراً وظلماً، والّذى بعثني بالحقّ نبيّاً لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم واحد لأطال اللَّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه ولدي المهديّ فينزل روح اللَّه عيسى بن مريم عليهما السلام فيصلّي خلفه وتشرق الأرض بنور ربّها ويبلغ سلطانه المشرق والمغرب؛(1) جانشينان من و حجّت هاى خدا بر مردم پس از من، دوازده نفرند، نخستين آن ها برادر من و آخرينشان فرزندم مى باشد.

پرسيدند: برادر شما كيست؟

فرمود: علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

پرسيدند: فرزندتان كيست؟

فرمود: فرزندم «مهدى» است. همان كسى كه زمين را از عدل و داد لبريز مى كند، همان گونه كه با ظلم و بيداد لبريز شده باشد.

به خدايى كه مرا به حقّ برانگيخت! اگر از عمر دنيا تنها يك روز مانده باشد، خداوند آن روز را، آن قدر طولانى مى كند تا فرزندم «مهدى» در آن ظهور نمايد! آن گاه عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد و به امامت او نماز مى گزارد و زمين به نور پروردگارش نور باران مى شود و حكومت او به شرق و غرب گيتى گسترش مى يابد و زمين و زمان در قلمرو عدالت و قدرت او قرار مى گيرد.»

2- امام صادق عليه السلام فرمود: اگر همه مردم دو نفر باشند، يكى از آن دو نفر، امام بر ديگرى خواهد بود و آخرين كسى كه مى ميرد امام است، تا بنده اى بر خداى دليل نياورد كه خدا او را واگذاشته بدون آن كه حجّتى از طرف خود بر او قرار داده شود.(2)


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 51/ 71 ب 1 ح 12 ازكمال الدّين.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازغيبت نعمانى: ص 157 باب 9.

ص: 414

3- عمّارة بن طيّار گويد: شنيدم اباعبد اللَّه عليه السلام مى فرمود: «لو لم يبق في الأرض إلّا رجلان، لكان أحدهما الحجّة؛(1) اگر در روى زمين نماند، مگر دو نفر، يكى حجّت خواهد بود.»

4- علا از محمّد گويد كه ابى جعفر عليه السلام فرمود: «لاتبقى الأرض بغير إمام، ظاهر أو باطن؛(2) زمين بدون امام ظاهر يا باطن، نمى ماند.»

5- مفضّل از امام صادق عليه السلام از مدّت حكومت قائم- عجّل اللَّه فرجه الشريف- سؤال كرد؟ فرمود: «... بلكه ملك او دايم است و ملكى است تمام نشدنى و حكمى است كه منقطع نشود و كارى است كه باطل نمى شود، مگر با اختيار و مشيّت و اراده خداوند؛ كسى جز او مدّت آن را نمى داند، سپس قضا و قيامت است كه خداوند توصيف كرده است.(3)

6- محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «زمين از حجّت خالى نمى ماند و آن حجّت، حلال و حرام را بيان مى كند و به راه خدا دعوت مى نمايد و وجود حجّت از روى زمين قطع نشود، مگر چهل روز پيش از قيام قيامت و زمانى كه حجّت از روى زمين برداشته شد، درهاى توبه به روى مردم بسته مى شود و بر هيچ نفسى كه پيش از حجّت مؤمن نشده باشد، ايمانش بر او نورى نبخشد و اينان شرورترين خلق خدا هستند و ايشان هستند كه قيامت بر آن ها به پا شود.»(4)

پس حجت الهى در زمان ما بدون شك حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. است و در ميان ما زندگى مى كند ولى شناخته نيست.


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از علل الشّرايع: ص 76؛ بحارالأنوار: 23/ 22 ب 1 ح 24 از آن.
2- همان مدرك: ص 76؛ بحارالأنوار: 23/ 23 ب 1 ح 26 از آن.
3- معجم الملاحم و الفتن: 1/ 424، بحار الأنوار: 53/ 35 ب 25 ح 1؛ الزام النّاصب: 2/ 280.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازكمال الدين: 1/ 229؛ حلية الأبرار: 2/ 686؛ بحارالأنوار: 51/ 347؛ كشف السّترة: عن وجه الغيبة: ص 139 به نقل از آن.

ص: 415

غيبت و معناى آن

مُردَم زداغ هجر تو از بهر ديدنت***آخر كجا روم ز چه كس پرس و جو كنم؟

خشك است كام جهان و دل از التهاب عشق***از آب وصل تو چه شود تر گلو كنم؟

مسئله غيبت و چگونگى آن، از مسايل پيچيده و پر گفت و گو است كه:

1- آيا امام عليه السلام در ايّام غيبت در جاى به خصوصى زندگى مى كند و از هر چه غير آن، چشم پوشيده و در گوشه انزوا نشسته است؟!

2- آيا در همه جا هست و فقط از انظار غايب و با مردم و در جمع مردم حضور دارد؟!

3- با مردم قطع رابطه كرده و در موارد ضرورى ارتباط بر قرار مى كند؟!

ابتدا به يك مطلب توجّه فرماييد، در روايات مربوط به حضرت قائم 7 سه كلمه «ظهور» و «خروج» و «قيام» زياد به كار رفته است (كه فرق اين سه را بعداً در محلّش توضيح خواهيم داد).

امّا آن چه در اين جا لازم است بدانيم، فرق دو كلمه ظهور و حضور است، ظهور يعنى آشكارى كه بايد ديده شود، ولى حضور اعم از آن است.

مى گوييم حضرت غايب است و ظاهر نيست؛ يعنى ظهور فيزيكى ندارد، نه اين كه حضور ندارد.

آن حضرت را غايب ناميده اند، چون ظاهر نيست، نه آن كه حاضر نيست و غيبت به معناى حاضر نبودن، تهمت نارواست.

به عبارت ديگر، معناى غيبت او نامرئى بودن او نيست و نبايد چنين تصوّر شود كه حضرت در تمام مدّت غيبت تا وقت ظهور، يك وجود نامرئى است و ديده نمى شود، بلكه از روايات زياد استفاده مى شود، امام در ميان كوچه و بازار، در رفت

ص: 416

و آمد، است و در مجالس مؤمنان و مردم شركت مى كند و به روى فرش هاى آن ها قدم مى گذارد، ولى شناخته نمى شود، نه اين كه به طور كلّى از ميان مردم خارج و در گوشه اى زندگى مى كند و از جامعه بريده است.(1)

مگر او «امام زمان» نيست و نبايد از اوضاع دنيا اطّلاع داشته باشد، درست است كه هنوز اجازه ظهور و عمل به رهبرى ظاهرى داده نشده است، امّا رهبرى باطنى و تكوينى اش كه تعطيل نشده است!!

پس، آن حضرت تا زمان ظهور در ميان مردم به طور ناشناس زندگى و رفت و آمد مى كند و به وظايف محوّله ولايى و تكوينى خود عمل مى نمايد و در ميان جماعت حضور دارد و همه را مى بيند و مى شناسد و مردم او را مى بينند، ولى نمى شناسند، مگر عاشقانى كه دايم در آتش عشق او مى سوزند و خاكستر مى شوند و تا روز وصل، شوق ديدار او را در دل مى پرورانند، از منظر او دور است.

البته پرواضح است كه ماموظفيم هميشه به ظهور آن حضرت دعا كنيم نه به حضورش، زيرا در همه جا حضور دارد اما ظهور ندارد.

شاهد تفسير و توضيح بالا كه امام عليه السلام در ميان جمع حضور دارد و ظهور ندارد، معنا و مفهوم و مضمون احاديث ذيل است.

1- حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام در ضمن حديث طولانى كه در آن، آيات و نشانه هاى رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله را بيان داشته است، فرمود: «من ذلك أنّ أمّ جميل امرأة أبي لهب أتته حين نزلت سورة تبّت ومع النبيّ صلى الله عليه و آله أبوبكر بن أبي قحافة فقال: يا رسول اللَّه! هذه أمّ جميل محفظة أي مغضبة تريدك ومعها حجر تريد أن ترميك به؟! فقال صلى الله عليه و آله: إنّها لا تراني، فقالت لأبي بكر: أين صاحبك؟! قال: حيث شآء اللَّه، قالت: جئتُه


1- ( بنفسى أنت من مغيّب، لم يخل منّا بنفسى أنت من نازح مانزح عنّا) جانم فداى توباد كه از ما بى خبر( و دور) نيستى، جانم فداى آن كوچ كننده( دورى گزيده اى كه) از مادور نگشته است.( دعاى ندبه).

ص: 417

ولو أراه لرميته، فانّه هجاني واللّات والعزّى، إنّى لشاعرة. فقال أبوبكر: يا رسول اللَّه! لم ترَك؟ قال صلى الله عليه و آله: لا، ضرب اللَّه بيني وبينه حجاباً؛(1) و (يكى) از اين آيات است كه امّ جميل زن ابولهب (2) بعد از نزول سوره تبّت با عصبانيّت تمام، در حالى كه سنگى در دست داشت، به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و ابوبكر بن ابى قحافة نيز با او بود، ابوبكر گفت: اى رسول خدا! ام جميل است و با عصبانيّت، به دنبال تو مى گردد و مى خواهد تو را بزند؟!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او مرا نمى بيند!! (ام جميل آمد و كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله ايستاد و) به ابى بكر گفت: رفيقت كجاست؟!

گفت: هر جا كه خدا خواهد.

گفت: اگر او را مى ديدم، اين سنگ را به سوى او پرتاب مى كردم، او مرا هجو (بد) گفته است. قسم به لات و عزّى! من هم شاعرم (او را هجو مى كنم).

ابوبكر (با تعجّب) گفت: اى رسول خدا! او تو را نديد؟!

فرمود: نه، خداوند ميان من و او حجاب زد (پرده كشيد).

در تفسيرآيه 45 سوره اسرى (إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً) در «تفسير الميزان» چنين جريان را از تفسير الدّرّالمنثور از ابو يعلى


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از قرب الأسناد: ص 40؛ تفسيرالميزان: 20/ 542 از قرب الأسناد؛ كنزالدّقائق: 11/ 592؛ نورالثّقلين: 5/ 698؛ تفسير كبير فخرالرّازى: 30 354 تفسير روح المعانى: 3/ 264؛ تفسير مجمع البيان: تفسير سوره تبّت؛ و تفسير الدّرّالمنثور: و تفسير ابوالفتوح رازى و تفسير فى ظلال القرآن در تفسير سوره تبّت؛ تاريخ الكامل ابن أثير: 2/ 60.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف از علىّ بن ابراهيم قمى قدس سره در تفسير« وامرأته حمّالة الحطب» گويد: كانت أمّ جميل بنت صخر و كانت تنمّ على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و تنقل أحاديثه الى الكفّار. امّ جميل دختر صخر( خواهر ابى سفيان) سخن چينى مى كرد هرچه از رسول خدا: صلى الله عليه و آله مى ديد به كفّار نمّامى( سخن چينى) مى كرد( خبر مى داد و از اسرار رسول خدا مطّلع مى ساخت!!).

ص: 418

و ابن ابى حاتم و ابن مردويه وابونعيم و بيهقى همگى از اسماء بنت ابى بكر آورده است، با اين بيان: «قالت: لمّانزلت «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ» أقبلت العوراء أمّ جميل ولها ولولة وفي يدها فهر، وهي تقول: مذمّماً أبينا، ودينه قلينا، وأمره عصينا. ورسول اللَّه صلى الله عليه و آله جالس وأبوبكر إلى جنبه، فقال أبوبكر: لقد أقبلت هذه وأنا أخاف أن تراك، فقال:

إنّها لا تراني، وقرأ قرآناً اعتصم به كما قال تعالى: (فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ ...) فجائت حتّى قامت على أبي بكر فلم تَر النبيّ صلى الله عليه و آله فقالت: يا أبابكر! بلغني أنّ صاحبك هجاني؟! فقال أبوبكر: لا، وربّ هذا البيت ما هجاك، فانصرفت وهي تقول: قد علمت قريش أنّي بنت سيّدها!؛(1) اسماء گفت: وقتى كه آيه «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» نازل شد كه زن ام جميل با ولوله و سنگ به دست، آمد و جملات بالا را مى خواند و رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته و ابى بكر در كنارش بود، گفت: (اى رسول خدا!) اين آمد و من مى ترسم تورا ببيند!

فرمود: او مرا نمى بيند و قرآن مى خواند و خود را با آن نگاه داشت (بيمه كرد). او آمد تا بالاى سر ابوبكر ايستاد، در حالى كه پيامبر را نمى ديد، گفت: اى ابابكر! به من رسيده كه هم صحبتت مرا ناسزا گفته است؟!

ابوبكر گفت: نه، به خداى اين خانه قسم! او ترا ناسزا نگفته و هجو ننموده است.

پس او منصرف شد و مى گفت: به تحقيق، قريش مى داند من دختر بزرگ و آقاى آن ها هستم.

2- ابوبصير گويد: همراه امام باقر عليه السلام به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شديم، در حالى كه مردم به مسجد رفت و آمد مى كردند. حضرت به من فرمود: از مردم، حضور مرا بپرس، آيا مرا مى بينند يا نه؟! من از هر كس مى پرسيدم، آيا امام باقر عليه السلام را ديدى؟! مى گفت: نه، در حالى كه ايشان همان جا ايستاده بود؛ تا اين كه ابوهارون مكفوف (نابينا) وارد شد، حضرت فرمود: از او هم بپرس. من گفتم: (اى ابا هارون) آيا


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازتفسير الميزان: 13/ 130 در تفسيرآيه 45 أسرى؛ در بحارالأنوار نيز اين جريان را از امام رضا از پدران بزرگوارش: نقل كرده است.

ص: 419

اباجعفر را ديدى؟! او گفت: مگر اين جا نايستاده است! گفتم: از كجا فهميدى؟! گفت: چگونه ندانم در حالى كه نورى است درخشان، درست است كه من چشم ظاهرى ام را از دست داده ام، امّا چشم دلم باز است.(1)

پس با توجّه به اين روايات، روشن مى شود كه ما از او غايبيم، نه او از ما، ما شايستگى ديدارش را نداريم، ولى او با ماست و مراقب اعمال ماست، زيرا حجّت الهى زمان ما است، هر چند ظهور فيزيكى ندارد، امّا حضور دارد و از اعمال ما بى خبر نيست!

3- سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى گفت: «إنّ في صاحب هذا الأمر لشبه من يوسف، فقلت: فكأنّك تخبرنا بغيبة أو حيرة؟ فقال: ما ينكر هذا الخلق الملعون أشباه الخنازير من ذلك؟ إنّ إخوة يوسف كانوا عقلاء ألبّاء أسباطاً أولاد أنبياء دخلوا عليه فكلّموه وخاطبوه وتاجروه وراودوه وكانوا إخوته وهو أخوهم، لم يعرفوه حتّى عرّفهم نفسه، وقال لهم: أنا يوسف فعرفوه حينئذ، فما ينكر هذه الأمّة المتحيّرة أن يكون اللَّه عزّوجلّ، يريد في وقت من الأوقات أن يستر حجّته عنهم، لقد كان يوسف إليه ملك مصر، وكان بينه وبين أبيه مسيرة ثمانية عشر يوماً، فلو أراد أن يعلّمه مكانه لقدر على ذلك واللَّه لقد سار يعقوب وولده عند البشارة تسعة أيّام من بدوهم إلى مصر. فما تنكر هذه الأمّة أن يكون اللَّه يفعل بحجّته ما فعل بيوسف أن يكون صاحبكم المظلوم المجحود حقّه صاحب هذا الأمر يتردّد بينهم ويمشي في أسواقهم ويطأ فرشهم، ولايعرفونه حتّى يأذن اللَّه له أن يعرّفهم نفسه، كما أذن ليوسف حتّى قال له إخوته: ءإنّك لأنت يوسف قال: أنا يوسف ...؛(2) همانا صاحب اين امر شباهتى با يوسف دارد.


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازمكيال المكارم: 1/ 500: يوم وقت معلوم: ص 55.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازغيبت نعمانى: ص 84؛ كافى: 1/ 337؛ بحارالأنوار: 52/ 154 ب 23 ح 9 از دلائل الإمامة.

ص: 420

گفتم: گويا شما به ما غيبت يا حيرتى را خبر مى دهى!

فرمود: اين خلق دور از رحمت خدا و همانند خوك ها هستند، زيرا اين (غيبت) را انكار مى كنند؟! همانا برادران يوسف، صاحبان عقل و خرد و اسباط اولاد انبيا بودند، بر يوسف وارد شدند و با او صحبت كردند و همديگر را مخاطب قرار دادند و با او خريد و فروش كردند و با او رفت و آمد نمودند، در حالى كه آن ها برادران او و او برادر آن ها بود. مع الوصف او را نشناختند تا اين كه خود را به ايشان شناسانيد و گفت: من يوسفم. در آن وقت او را شناختند. پس چرا اين امّت سرگردان، انكار مى كنند كه خداى عزّوجلّ بخواهد در يكى از اوقات، حجّت خود را از آن ها مستور سازد.»

به تحقيق، يوسف پادشاه مصر بود (شهرت داشت) و ميان او و پدرش هيجده روز راه بود، اگر مى خواست جاى خود را به پدر نشان دهد، مى توانست! (وليكن يوسف مجاز نبود، خود را بر پدرش خود را آشكار سازد و پدر 40 سال گريست و در معرض امتحان هاى گوناگون قرار گرفت و چشمانش نابينا و سفيد شد.) به خدا سوگند! يعقوب با فرزندانش پس از مژده (پيدا شدن يوسف) نُه روزه خود را به (پايتخت) مصر رسانيد، پس چرا اين امّت، منكر آن هستند كه خداوند به حجّت خود، قائم- عجّل اللَّه فرجه الشريف- آن كند كه به يوسف كرد و اين كه صاحب مظلوم و انكار حقّ شده شما (يعنى) صاحب اين امر، مانند يوسف باشد، در ميان آن ها تردّد كند و در بازارهايشان راه رود و روى فرش هايشان قدم زند، ولى (اجازه ندارد كه با مردم ارتباط آشكار داشته باشد) او را بشناسند (او از حال آن ها باخبر باشد و آن ها را ببيند و بشناسد و آن ها او را ببينند، ولى او را نشناسند و همانند يعقوب (عليه السلام) آن قدر انتظار بكشند و چشمان عاشقان او از گريه فراق، كور و انتظار افراد سبك ايمان، مبدل به يأس و زبان بدخواهان به بدگويى باز شود) تا روزى كه خداوند اجازه دهد خود را بشناساند، هم چنان كه به يوسف اجازه داد و برادرانش كه او را فراموش كرده بودند، بعد از آن كه يوسف خود را به آن ها نشان داد، گفتند: آيا تو

ص: 421

يوسفى؟! گفت: من يوسفم.(1)

امام صادق عليه السلام ايشان را به يوسف يعقوب تشبيه مى كند كه برادرانش او را مى ديدند، ولى نمى شناختند، يوسف زهرا عليها السلام نيز برادران دينى گناهكارش او را مى بينند، ولى نمى شناسند.

امام باقر عليه السلام نيز ظهورش را به درست شدن كار يوسف با خواب ديدن پادشاه مصر، تشبيه مى نمايد.(2)

4- امام صادق عليه السلام فرمود: امّا آن چه كه از سنّت هاى انبيا گذشته در مورد غيبت هايشان، به وقوع پيوسته است، همانا درباره قائم ما اهل بيت عليهم السلام اجرا خواهد شد.(3)

5- در روايت ديگر از امير آزادگان، على عليه السلام چنين آمده است: «سوگند به خداى على! حجّت زمين، در روى زمين وجود دارد، در راه هاى آن، راه مى رود، به خانه ها و قصرهاى زمين داخل مى شود و در شرق و غرب زمين مى چرخد، گفتار مردم را مى شنود و بر ايشان سلام مى كند و آن ها را مى بيند.»(4)

بنابراين او در همه جا حاضر است، امّا بر نامحرمان ظاهر نيست، نور دهنده شمع جمع است، امّا جمع از او غايب هستند!(5)


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازاصول كافى: 2/ 134 ح 4.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازكمال الدين: 1/ 329 ح 12.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازكمال الدين: 2/ 345.
4- « فو ربّ علىّ، انّ حجتها عليها قائمة، ماشية فى طرقاتها، داخلة فى دورها و قصورها، جوّالة فى شرق الأرض و غربها، تسمع الكلام و تسلّم على الجماعة، ...» سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازغيبت نعمانى: ص 72؛ يوم الخلاص: ص 111 و ترجمه آن، روزگار رهايى: 1/ 223؛( اين فصل، و فصل حضور در موسم حج، و فصل حضور در ميان مردم) مكمّل يكديگر و رابطه تنگاتنگ دارند.
5- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. به فصل« عدم ظهور چرا» و« حضور در ميان مردم» مراجعه شود.

ص: 422

در كتب فراوانى؛ مانند مكيال المكارم جهات مختلف شباهت امام به انبيا و ائمه عليهم السلام را به ترتيب از آدم تا حضرت سيد الشّهداء عليه السلام با استفاده از روايات، دسته بندى كرده و مرتّب نموده و بيان كرده است.

پس اى عزيزان آن وجود مبارك بعد از دريافت اجازه ظهور از خداى متعال، با ياران (وفرماندهان) 313 نفر درمكه حاضر شده و در جلوى حجرالاسود ظهورش را به دنيا اعلام نموده و پس از چند روز اقامت در مكه و اصلاح آن شهر، با ده هزار لشكربه مدينه منوره حركت مى كند و پس از زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقبر ناشناخته مادر مظلومه اش و قبور امامان مدفون در بقيع و سوزاندن لات و عزّى و تعيين حاكم، به سوى نجف اشرف وكوفه، حركت مى كند.

در وادى السلام نجف، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرمؤمنان عليه السلام را ملاقات مى كند و دستورالعمل را از آن دو بزرگوار مى گيرد و وارد كوفه مى شود.

در كوفه بالشكر سفيانى رو برو مى شود پس از دفع آنها با لشكر سيد حسنى و خراسانى و طالقانى و غيراز آنها، ملاقات مى كند و پس از تسليم آنها، خانواده محترمش در مسجد سهله ساكن و مقرحكومتش كوفه و مسجد كوفه خواهد بود.

همانگونه كه كوفه پايتخت و مقر حكومت امام اول بود، پايتخت و مقر حكومت حضرت بقيّةاللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء خواهد بود.

كوفه به قدرى بزرگ خواهد شد كه از يك طرف به كربلا كه الان 18 فرسخ به كربلاست و از طرف ديگر ديگر به حيره كه الان 12 فرسخ فاصله دارد، متصل خواهد شد و مسجدى كه 12 هزار دَرْ خواهد داشت، بناگرديده و حضرت در آن نماز جمعه و غيره، اقامه خواهد كرد.

البته توجه داريد كه در آن زمان تمام كره زمين، يك كشور خواهد شد، چون غير از امام كس ديگر بر روى زمين حكومت نخواهد كرد.

ص: 423

برابر روايات وارده، در مدت 8 ماه تمام كره زمين را با تجهيزات فوق مدرن آن روز، تسخير خواهد كرد و به تمام ولايات استاندار و فرمانده لشكر اعزام خواهد نمود و هنگام اعزام مى فرمايد: هروقت برايتان مشكلى پيش آمد به كف دستتان نگاه كنيد كه دستور من در آن نوشته خواهد شد.

تمام مردم روى زمين امام را حضوراً ديده و صحبت و حل مشكلشان را خواهند خواست، در تكنيك هاى فعلى عكس اشخاص در وسايل ارتباط جمعى ديده مى شود، در آن زمان در اثر پيشرفت هاى علمى يا دانش اختصاصى امام، مردم حضوراً و بى پرده ملاقات خواهند داشت.

در مسجد بيت المقدس هنگام نماز صبح حضرت عيسى عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و حضرت به او تكليف اقامه نماز مى كند و او مى گويد: زمان مأموريت من، سپرى شده است فعلا امام شمائيد، به حضرت اقتداء مى كند و وسايل ارتباط جمعى آن زمان آن را بطور زنده پخش مى كند، مسيحيان روى زمين كه اين جريان را ديدند همگى به حضرت تسليم خواهند شد.

طبق جمع بندى روايات، مدت حكومت آن حضرت 309 سيصد و نه سال به مدت خواب اصحاب كهف، خواهد بود و نهايتاً زنى سرخ مو و ريش دار مانند مردان به نام حليمه سعديه، موقع عبور حضرت، هاون آهنى به سر حضرت كوبيده و شهيد خواهد كرد.

چون معصوم را بايد معصوم غسل داده و كفن نموده و نماز بخواند، امام حسين عليه السلام رجعت نموده و براى آن حضرت اين تشريفات را انجام خواهد داد و در كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفن خواهد كرد.

بعد از آن، دوران رجعت به ترتيب شروع و تمام امامان عليهم السلام امامت و مأموريت خود را شروع كرده و در پايان باز خود حضرت بقيّةاللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. رجعت نموده و بقيه دوران امامت خود را خواهد گذراند و در نهايت، اين مجموعه جهان آفرينش برچيده شده و قيامت قيام خواهد كرد.

ص: 424

حال اين سؤال پيش مى آيد كه حضرت در پايان حكومتخود بعد از رجعت كه با اجل رسمى از دنيا خواهد رفت كه ديگر نه معصومى هست و نه امامى، كفن و دفنش را كهِ انجام خواهد داد؟ و آيا امامان رجعت كننده پس از وفات معمولى آن زمان، آيا در قبرهاى فعلى دفن خواهند شد يا در جائى كه آن زمان وفات خواهند كرد و ده ها سؤال ديگر؟!!!.

پرسش هائيست كه سخنان فهرست وار مجلس امشب را، با تمام اسناد و مدارك ريز به ريز در كتاب «اسلام فراتر از زمان» در دوجلد ضخيم كه مسجد مقدس جمكران، چاپ مى كند و در كتاب «111 سؤال درباره امام زمان عليه السلام» پاسخ گفته و نوشته ام طالبين به آن كتاب كه داراى مطالب نو است، مراجعه نمايند.

كى شوى از پرده غيبت برون يابن الحسن***ناز ديدارت شود روشن عيون يابن الحسن

بر دل بى تاب جمله عاشقان بيقرار***با قدومت بخش آرام و سكون يابن الحسن

عالم ما را شود قسط و عدالت برقرار***ظلم سازى محو و ظالم سرنگون يابن الحسن

محشرى برپا زنيروى يداللهى كنى***كاخ بيداد و ستم را واژگون يابن الحسن

مهر جاويدان تو تابان بود تا روز حشر***روشنى بخش همه عصر و قرون يابن الحسن

رمز و راز ما كه در پيكار نام پاك توست***آتش افكنده در خصم زبون يابن الحسن

با سلاح عشق و ايمان در مصاف ظالمان***مى شود پيروز بر شمشير خون يابن الحسن

ص: 425

اى خوش آنكو بردرت كوس گدايى مى زند***كى بود شاهى به پاى اين شئون يابن الحسن

آتش عشق تو گرمى بخش جان حامدست***مى شود هردم شرار آن فزون يابن الحسن

مجلس 33 (مهربانتر از پدر و مادر)

تو برتر از هزاران يوسف كنعانى

اگر راز دلم گويم حديثش را تو مى دانى***مرا از لطف خود هردم به بزم خويش مى خوانى

خليلى، يوسفى، نوحى، سليمانى نمى دانم***دمِ پاك مسيحا و كف موسى بن عمرانى

حديث ليلة القدرى هزاران ماه را ماهى***نزول آيه سبز و صفابخش بهارانى

اگر حسن تو را وصفى شود من فاش مى گويم***تو برتر از هزاران يوسف زيبايى!

جمالت را در اين عالم اگر تمثيل بگذارند***تو تفسير تمام آيه هاى لوح پنهانى

لبت گر وا شود اى مخزن علم خداوندى***حكيمان را بياموزى زحكمت هاى لقمانى

الا روح مجسّم در كنارآيه تطهير***سزد آن كه جمالت را ز ناپاكان بپوشانى

بيا اى مهر بى همتا لواى نور برپا كن***تو غمخوار تمام بى پناهان و ضعيفانى

تو آن گنجينه لطف و عطا و جود و احسانى***يقين دارم گدايان را ز دربارت نمى رانى

تويى مرهم به زخم بى شمار مادرت زهرا***بيا با مقدمت روشن نما آن قبر پنهانى

تو كه ناگفته مى دانى حكايت هاى پنهان را***اگر راز دلم گويم حديثش را تو مى دانى

رسيد عبّاس صدرالدينى

دوست دارم در اين مجلس در باره امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف، روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء صحبتى داشته باشيم.

ص: 426

ابتداءاً اين دو مطلب را به خاطر بسپاريد،

1- برابر روايات وارده خداوند دو نفر را به مقام رحمةً للعالمينى منصوب نموده است يكى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»(1) ما ترا جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم، ودومى خاتم الاوصياء عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف. مانند، لوح حضرت زهراء عليها السلام .... ثمّ أكمّل ذلك بإبنه رحمةً للعالمين، عليه كمال موسى، وبهاء عيسى و صبر أيوب، ....(2) سپس آن (دين) را با پسر رحمةً للعالمينش، كه در اوست كمال موسى، و ابهت عيسى، و صبر ايوب، به كمال مى رسانم.

2- همه ائمه عليهم السلام داراى مقام هاى بالا و والائى هستند كه نمونه اى از آن را در گذشته، به عرض سروران، رساندم يعنى كارهائى كه امام اول ما، انجام مى داد همه امامان بعدى هم مى توانستند انجام دهند، براى روشن شدن اين عقيده به رواياتى در باره امام زمان و حجت الهى در عصرما، توجه فرمائيد.

در روايت وارد شده است كه حكيمه خاتون گفت: كه بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الأمر عليه السلام مشتاق لقاى او شدم رفتم بخدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيدم كه مولاى من كجاست؟ فرمود: سپردم او را بآن كسى كه از ما و تو به او احق و اولى بود چون روز هفتم شود بيا بنزد ما و چون روز هفتم رفتم گهواره اى ديدم بر سر گهواره دويدم مولاى خود را ديدم چون ماه شب چهاردهم بر


1- ( انبياء:/ 107.
2- خبر لوح مشهور است كه امام باقر عليه السلام از جابر بن عبد اللَّه جريان ديدنش لوح سبزى رادر دست حضرت زهراء عليها السلام و شرح نوشته لوح كه مفصّل است و در آخربخش 14 فصل متفرّقات سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ازآورده ايم. اصول كافى: 1/ 527 و منتخب الأثر: ص 179 فصل 1 باب 8 حديث 45 از عيون أخبار الرّضا؛ اعلام الورى: ص 371؛ اثبات الوصيّة؛ ص 143؛ احتجاج طبرسى: ص 667؛ بحارالأنوار: 36/ 195 ب 40 ح 3؛ غيبت نعمانى: ص 30؛ غيبت طوسى: ص 93؛ ال 213؛ كمال الدّين: ص 308.

ص: 427

روى من مى خنديد و تبسم مى فرمود، پس حضرت آواز داد كه فرزند مرا بياور چون بخدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مباركش گردانيد و فرمود: كه سخن بگو اى فرزند، حضرت صاحب الأمر عليه السلام شهادتين فرمود، و صلوات بر حضرت رسالت پناه و ساير ائمه صلوات الله عليهم فرستاد و بِسْمِ اللَّه گفت، وآيه «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (قصص 6) را تلاوت فرمود. پس حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: كه بخوان اى فرزند آنچه حق سبحانه وتعالى بر پيغمبران فرستاده است پس ابتدا شروع نمود از صحف آدم و بزبان سريانى خواند و كتاب ادريس و كتاب نوح و كتاب هود و كتاب صالح و صحف ابراهيم و تورات موسى و زبور داود و انجيل عيسى و قران جدم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم را خواند پس قصه هاى پيغمبران را ياد كرد.(1)

در ذيل اين روايت لازم است، در مورد اين گونه روايات قبلا هم در حالات به دنيا آمدن اميرمؤمنان عليه السلام و در مجلس «مطالبى در باره مولا» صحبت كردم كه

1- كل رواياتى كه در باره پيامبران و امامان به ما رسيده است، اگر ديديم با برداشت و با ميزان فهم ما قبول آنها براى ما مشكل است، نبايد آنها را رد كنيم، چون درجات مقامى و ولايى آنها به گونه ايست كه عقل ما از درك آن عاجز است، براى اينكه قسمت مادى وعنصرى وجود ما قوى تر از قسمت مجردى آن است،

2- در خصوص روايت حكيمه خاتون ممكن است اين اشكالها به نظر آيد 1- يك نوزاد چگونه مى تواند سخن گويد؛ 2- بچه دو سه روزه، چطور ممكن است، آن همه كتابهاى آسمانى را بداند و بخواند؛ 3- در مدت كوتاهى، آن همه كتابها را چگونه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله خواند با اينكه ماهها زمان مى برد تا آنها تماماً تلاوت


1- ( سيماى جهان در عصر امام زمان عليه السلام ج 2 ص 528 از منتهى الامال ج 2 باب ولادت آن حضرت.

ص: 428

شود وو ..

اولًا اينها بچه بظاهر دو و سه روزه اند ولى بر گرديم به عقب و كتابها و مصادر را در نظر گرفته به اين معنا فكر كنيم كه اينها آفرينش آغازين ماسوى اللّه اند بلى از نظر وجود مادى بچه هستند ولى اينها عرشيان مجردند كه خداوند تمامى مخلوقات را با حضور و شهود اينها آفريده است.(1)

از نظر مقام ملكوتى و تكوينى به خيلى از مسائل عادى فائقند مگر طبق نص صريح قرآن كريم عيسى بن مريم و بچه خاندان عزيز مصر در بچه گى حرف نزدند يا شهادت دادن يك بچه چند ساعته براى تبرئه جُريح عابد بنى اسرائيل، در تاريخ نيامده است، بالاتر از اين مگر در تاريخ معتبر، قرآن خواندن سر مبارك امام حسين عليه السلام در نوك نيزه را بما باز گو نكرده است.(2)

(مهربانتر از پدر و مادر)"

آن حضرت هم خود رحمةً للعالمين و هم فرزند رحمةً للعالمين است، او سلاله، قاتل نواز و گذشت و عفو است، او براى وصل كردن مى آيد، نه براى فصل كردن، او مى آيد صفات كمال را در جامعه پياده نمايد، و خلق و خوى انسانى را، به اجرا در آورد، او با اعمال انسانى خود، به جوامع بشرى، درس سيادت و آقائى و اعمال مثبت، خواهد آموخت، نه درنده خوئى و كينه توزى و انتقام جوئى و كردار زشت و منفى؛

او كشور خود را روى پايه ها (و فونداسيون) الفت و آرامش و نوع دوستى و هزاران كمالات انسانى، بنا خواهد كرد، و شالوده جذّابيت را خواهد ريخت، نه دافعه و گريز از مركز را؛


1- براى اطلاع بيشتر از منابع و مدارك اين گفتار به كتاب( سرچشمه حيات) مؤلّف از صفحه 18 ببعد رجوع نمائيد.
2- در اين مورد به قرائت اميرمؤمنان عليه السلام كتابهاى آسمانى را، مراجعه فرمائيد.

ص: 429

براى تكميل اين بحث به حديث ذيل دقّت فرمائيد.

امام رضاء عليه السلام فرمود: ... يكون أولى النّاس بالنّاس من أنفسهم و أشفق عليهم من آبائهم و أمّهاتهم و يكون أشدّ النّاس تواضعاً للّه عزّ و جلّ و يكون آخذالنّاس بما يأمر به و أكفّ الناس عما ينهى عنه».(1) او براى مردم از خودشان سزاوارتر، از پدرانشان و مادرشان مهربان تر و در برابر خداوند از همه متواضع تر است، آنچه به مردم فرمان مى دهد خود بيش از ديگران به آن عمل مى كند و از آنچه مردم را نهى كند خود بيش از همگان، از آن پرهيز مى كند.

همين حالا هم زمان غيبتش است، درست است كه مأموريت تشريعى ندارد، اما از مأموريت تكوينى كه كنار گذاشته نشده است، بلكه به تمام زواياى كره زمين، اشراف داد و سر مى زند و مخصوصاً به اوضاع شيعيانش، نظارت دارد و مشكلات آنها را حل مى كند و دعا مى كند چنانكه در نامه هاى متعدد، خود وجود مباركش، به اين موضوع اشاره نموده است.

و در مورد رفتار «قائم آل محمد عليهم السلام» بعد از ظهور و خروج، با مردم روى زمين، روايتها و نظريه هاى متفاوت به دست ما رسيده است.

1- سنّى ها معتقدند به اندازه پَرِ پشه خون ريزى نخواهد شد و كلّ روى زمين، بدون مقاومت و سركشى، به امام و ارتش او تسليم خواهند شد.

2- گروهى بر اين باورند كه، امام عليه السلام، ستمگران و كافران وو .. را بدون سؤال و جواب از دَمِ تيغ شرر بار، خواهد گذراند و كافر و خارج از اسلام، با قهر امام كه قهر خداست، سوخته و نابود خواهند گرديد!!، مستمسك اين گروه، تأويل بعضى از آيات و روايات و عباراتى مانند «أين قاصم شوكة الجبّارين و أين هادم أبنية الشّرك و النّفاق» و مانند اينهااست، كه مورد استناد خود قرار داده و از آن فرزند رحمةً للعالمين، نعوذ باللّه يك چهره سفّاك و خونريز و خشن و بدون گذشت ساخته اند!!؛


1- امام رضا عليه السلام، الزام الناصب: ص 10.

ص: 430

اما آنچه كه تأويل آيات و صراحت اخبار و منطوق احاديث فراوان، و همچنين عقل سليم و وجدان سالم و انصاف و منطق صحيح حكم مى كند، و همين طور عدل و دادى كه امام عليه السلام در روى زمين بر قرار خواهد ساخت، و درايت كشور دارى و سيرت مديريّتى كه، آن خلاصه انبياء، و چكيده اولياء داراست، مى گويد: راه سومى وجود دارد كه جز آن دو راه و درخورشأن مقام ولايت و بر گرفته شده از صفات خداوندى است!،

3- آن امام رحمت عالميان براى جلوگيرى از تلفات و نابودى و خونريزى زياد، با اتمام حجّت و تفهيم راه درست و صحيح به وسيله رسانه هاى گروهى پيشرفته آن زمان و در نهايت با ايجاد رُعب و وحشت و وسائل ديگر، تلاش خواهد كرد كه بندگان خدا را، به خدا متوجه نموده و به راه او برگرداند و آرامش كامل را برقرارسازد در غير اين صورت است كه مانند جدّ بزرگوارش دستورات دشمن شكن و «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ (1) وبكشيد آنهارا هرجاگير آورديدو بيرون كنيد آن گونه كه شمارا بيرون راندند

فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (2)» «هرجا آنها را يافتيد بگيريد (و اسير كنيد و) بكشيد ..»(3)

و امثال اين آيات، بدون گذشت و دلسوزى، با فرمان قهّاره آن قهر الهى به اجرا در آمده، ريشه ظلم و فساد سوخته و جهان روى خوشبختى را خواهد ديد و طعم زندگى درست را خواهد چشيد.

البتّه آنانكه با اخبار و روايات ظهور و قيام و خروج حضرت «مهدى موعود عليه السلام»


1- بقرة: 191.
2- نساء: 89.
3- « وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ- بقرة: 193.« با آنها بجنگيد تا فتنه( و كفر) برچيده شود و تمامى دين( روى زمين) براى خدا باشد» وَ قاتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كلّه للَّهِ انفال: 39. وبا آنها بجنگيد تا ريشه فساد برچيده شود و در روى زمين دين خدا حكمفرما شود»

ص: 431

سر و كار دارند، مى دانند كه بعد از قيام «قائم عليه السلام»، مردم، نه به صورت دست بسته و دربست، تسليم خواهند شد و نه با خواهش و تمنا، چون از ارتش سفيانى گرفته تا مكّيان و مدينه اى ها و خروجيان مسجد و زيدى ها و بُتريّه اى ها و متمرّدين بازار «تمّارين» كوفه و بصريان متكبّر و غيراينها، در برابر امام عليه السلام ايستادگى ها و مقاومتهائى خواهند داشت!!؛

و نه آنگونه خواهد شد كه امام عليه السلام قهر سوزان الهى باشد و همه مخالفين خود را، بى چون و چرا، قتل عام نموده، و تر و خشك را يكجابسوزاند و خاكستر كند!؛

بلكه با همان راه سوم، پيش خواهد رفت.(1)

(امامت به كهِ و چهِ كسى)

كشتارهاى فجيع نزديك ظهور حكومت ها و دولت هاى خود كامه آن زمان و قحطى ها و طاعون ها و مرگ سرخ و سفيد، كه مردم را مستأصل نموده و درو خواهد كرد(2) و تا مرز از بين رفتن نُه دهم مردم پيش خواهد رفت، ديگر چه جمعيّتى خواهد ماند كه نصف بيشتر بقاياى آنها را هم، امام عليه السلام از ميان بردارد، و مى خواهد به كهِ و چهِ جمعيتى امامت كند و چه كسانى را در كشورى به وسعت زمين، تربيت و به سوى خدا، متوجه سازد!.

اساساً در تشكيلات خداى مهربان، مگر «اصل» در گذشت و عفو نيست؟! مگر سفره گسترده رحمت و رأفت خدا، در زمان حضرت «قائم عليه السلام»، برچيده خواهد شد؟!! همان خدائى كه به بعضى از انبياء سلف در مواقعى كه مى خواستند نفرين كنند، مى فرمود: «آرام باش و ساكت شو اين ها را تو نيافريدى و اينها بندگان منند (و هزاران شواهد ديگر)،


1- براى اطلاع بيشتراز چگونگى وقايع آن زمان( به مطالب ارزنده كتاب( سيماى جهان در عصر امام زمان عليه السلام) در اين موارد مراجعه فرمائيد.
2- ( به فصل جنگ جهانى كتاب( سيماى جهان در عصر امام زمان عليه السلام) مراجعه فرمائيد)

ص: 432

و آيا صفات مهربانى به خشونت، عفو و گذشت، به انتقام جوئى، و محبت و علاقه، به كينه توزى و اخلاق نيك به درنده خوئى وو .. تبديل خواهد شد، يا مسئله چيز ديگرى است؟!؛

وانگهى آن وجود ملكوتى كه مى خواهد جهانى را از آشوب و فتنه و فساد و ظلم و ستم، به جهان عدل و داد و آشتى ها و مهربانى ها و خلاصه به گلستان، تبديل كرده و قهرها و خصومت ها را از بيخ و بُن بَركَند، خود مى خواهد مظهر اين صفات رذيله باشد؟!

مگر او، فرزند دلبند آن رسول الهى كه در اثر ضربات سنگين، (قريش) در بالاى كوه «ابو قبيس» با حال نزار افتاده بود، و اجازه نداد، ملائكان موكل به زمين و كوه و دريا و باد وو .. كوچكترين ضررى به امتش برساند، نيست؟!!؛

يا مگر جگر گوشه «علىّ عليه السلام» «قاتل» بخش و نور چشمش «حسين عليه السلام» گذشت كننده از تقصير سنگين تر از كوههاى «حرّ»، نيست؟!!؛

يا از نسل «كاظم الغيظ» هاى، راضى به رضاى خدا، نيست كه بدون اتمام حجت، با يك اشاره بندگان خدا را، از صفحه روزگار برچيند؟!.

بلى جاى انكار نيست، او مظهر قهر خداست، اما براى كسانى كه ديگر قابل اصلاح نخواهند بود، نه يكسان و براى همه!؛

او انتقام گيرنده است از ستمگران تاريخ، از قاتلان مقتولان بناحق، از ظالمان مظلومان، از قاتلان علىّ و حسين عليهم السلام و ياران آنها، از ظالمان مادرش «زهراء» عليها السلام و محسن سقط شده اش وو ... اما نه از عامه مردم كه هنوز حجت بر آنها تمام نشده و تيره بختى شان به اثبات نرسيده است.

او ويران كننده بناها است، اما نه همه بناها بلكه بناهائى كه از خون دل فقرا و مساكين و ضعيفان و شرك و كفر، بالا رفته و ستمگران خون آشام را، در خود جاى خواهد داد.

بلى او مخرّب و نابود كننده مساجد است اما نه همه مساجد، بلكه مساجدى كه

ص: 433

با بدعت و مال حرام بنا شده و يا عنوان «مسجد ضرار» را با خود يدك مى كشد! و گرنه او در پيمان دو طرفه ايكه هنگام بيعت از مردم خواهد گرفت، در بند 11 آن از مردم تعهد مى گيرد كه مسجدى را خراب نكنند!.(1)

ساحت مقدس امام از اسراف ها و تبذيرها مبرّاست، و دامن مطهّر امام عليه السلام دور از آلودگى ها و زشتى هاى به هدر دادن اموال مسلمان ها و بيت المال ها و يك بام و دو هوا كردن هااست، پيمان گير عدم تخريب مسجد، خود تخريب كننده، مسجدها باشد؟!!، مگر اينكه عناوين ثانويه روى آنها بنشيند و پَر زند.

«قطبى ها و سيبريائى ها»

آنهائى كه در آخرين نقطه قطب شمال يا جنوب و يا در بيابان هاى سرزمين سيبرى و امثال اينها، زندگى مى كنند و كوچكترين كلمه اى از اسلام به گوششان نخورده و نشنيده اند، و با روال عادى همه صاحبان اديان، چشم باز كرده و دين آباء و اجداديشان، به وسيله پدر و مادران، به آنها انتقال يافته و يا اساساً معتقد به دينى نيستند، اينها چه تقصيرى دارند، بدون اتمام حجت، آن هم با لغت هاو زبان هاى مادرى خود، از دم شمشير بگذرند و از روى زمين برداشته شوند؟!

به نمونه هائى از احاديث در باره رفتار حكومتى امام عليه السلام با در نظر گرفتن «رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» بودنشان، توجه فرمائيد.

1- طبق روايات فراوان، وقتى كه «قائم عليه السلام» قيام كرد «يسير بسيرة (بسنّة) رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم» با سيرت و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، رفتار خواهد كرد، پر واضح است آن زمان كه تاج «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» ى (2) را برسر گذاشت بنايش بر عفو و بخش و كنار آمدن و معالجه بيماران روحى امّتش بود، با اين خلق و خوى


1- به فصل( پيمان دو طرفه) كتاب( سيماى جهان در عصر امام زمان عليه السلام) مراجعه فرمائيد.
2- انبياء: 107

ص: 434

نبوّت و رسالت بود كه رفتار پيامبر، با دشمنان و مخالفانش، كنار آمده و اسلام را اجباراً به كسى تحميل نكرد، تا دوران نبوتش، اين گونه سپرى شد كه؛

1- با آنها پيمان عدم تعرّض بست و با پرداختن جزيه، زندگى در زير لواى اسلام را، براى آنها، تجويز كرد.

2- با تبليغ و نصيحت و اتمام حجت وو .. نه با اعمال زور، آنان را براى گرايش آزادانه، به اسلام فرا خواند.

3- پس از يأس و نوميدى از هدايت يافتن و بروز خطر از سوى آنها، اعلان جنگ مى نمود و ريشه فساد را، خشك مى كرد؛

در بحران جنگ نيز اگر كسى اسلحه به زمين مى گذاشت، او را بى چون و چرا مى بخشيد، تا جائى كه خون «وحشى» قاتل عمويش حمزه را، هدر اعلام نموده بود، باز با گفتن دو كلمه شهادتين، از او در گذشت و از گرفتن انتقام، چشم پوشى كرد، مشروط بر اينكه ديگر در مدينه نمانده و در برابر چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، تردد و خود نمائى نكند.

و اگر در ميدان جنگ اسيرانى مى گرفتند، باز با آنها، مدارا مى نمود و فديه مى گرفت، يا از باسوادهايشان، تحت شرايطى، براى بى سوادهاى امت، استفاده علمى مى كرد و آزادشان مى نمود، و پس از گذراندن اين مراحل، اگر به قولشان وفا مى كردند، متعرض آنها نمى شد و لى روزى كه، مانند يهوديان بنى قريظه و بنى قينقاع و جز آنها، پيمان شكنى مى كردند، در آن صورت بود كه از ايمان و اصلاح شدن آنها مأيوس مى شد، و براى حفظ آرامش جامعه و امنيت مسلمانها، قلع و قمع شان مى نمود، چون چاره ديگر نداشت، بقاى كسانى مانند آنها مايه سلب آسايش و مخلّ برقرارى كامل نظام مى بود؛

فرزند گرامى اش، حضرت «مهدى موعود» عليه السلام نيز با اين سيرت و سنّت و با آن تاج «رحمةًللعالمينى» پيش خواهد رفت.

در بعضى از روايات كه آمده است حضرت «قائم عليه السلام» باسيرت امير مؤمنان عليه السلام

ص: 435

رفتار نخواهد كرد، در صورت قبولى اين گونه روايت ها، و از نظر فنّى و رجالى، مخدوش نبودن اسنادشان، منظور آن است كه امير عليه السلام به خاطر حفظ جان شيعيان و يا متولد شدن آنها در آينده از پشت مخالفان، مخالفين خود را، با اينكه از هدايت آنها مأيوس مى شد (مانند اشعث بن قيس ها را) به قتل نمى رسانيد، كه بعد از شهادتش، آنها كه زمام امور را در دست گرفتند، مبادا از شيعيانش، انتقامجوئى بكنند، ولى حضرت «قائم عليه السلام» از اين رفتار ها مستثنى است، چون نه در اصلاب مخالفان، شيعيانى وجود خواهد داشت تا منتظر تولد آنها باشد، و نه در آينده براى آنها حكومتى خواهد بود كه از شيعيان، انتقام بگيرند.

2- براى جلوگيرى از خونريزى بيشتر و مهار كردن، افسارگسيختگان روى زمين، باايجاد «رُعب، و وحشت» به وسيله رعد و برق و باد و شايد با شكستن ديوار صوتى و بلكه با تجهيزات مافوق اينها، كه از فاصله يك ماه راه جلوتر از خود، حركت خواهد كرد؛

روح تكبر متكبران را شكسته و روحيه عموم مردم را متزلزل مى نمايد، تا از تسليم و انقياد، سرپيچى نكرده و با اظهار اطاعت و فرمانبردارى با «قائم عليه السلام» روبرو شوند و از پايمال شدن زير سم اسبان و يا تانك و زره پوشهاى، ارتش پيروز «امام عليه السلام» مصون بمانند.

3- با اينكه «قائم عليه السلام» مى داند، اهل مكه به اين آسانى ها تسليم نخواهند شد! باز در جريان فرستادن «نفس زكيه» فرمود: ... يا قوم إنّ أهل مكّة لا يريدوننى، و لكنّى مُرْسِلٌ إليهم لأحتجّ عليهم بما ينبغى لمثلى أن يحتجّ عليهم ... اى قوم!، اهل مكه مرا نمى خواهند و لكن من كسى را به سوى آنها مى فرستم تا به آنها اتمام حجت نمايم، آن گونه كه سزاوار مثل من است كه باآنها احتجاج نمايد.

4- پس از پيروزى بر اهل مكه، سه مرتبه متوالى، تعيين والى و حاكم مى كند، مكيان دو نفر از واليان را مى كشند و چون اصلاح نمى شوند، در مرتبه سوم با اينكه آن نافرمانى را كرده اند، باز حضرت خود به جنگ آنها نمى رود و دسته اى از جن و

ص: 436

نقباءرا به سوى آنها مى فرستد و مى فرمايد:

از آنها كسى را باقى نگذاريد مگر آنهائى كه ايمان بياورند اگرنبود رحمت خدا همه چيز را فرا گرفته است، و من آن رحمتم البته همراه شما، براى نابود كردن آنها بر مى گشتم، اما شما بدون من برويد! آنها همه عذرها را، بين خودشان، و بين خدا، و بين من و خودشان را، از ميان بردند!.

پس مى بينيم امام عليه السلام با اينكه دو مرتبه فرماندارانش را به قتل مى رسانند، باز خود براى اصلاح آنها با نفس نفيس خويش برنمى گردد و باز براى آخرين بار دستور مى دهد اگر ايمان نياوردند، قلع و قمع بكنيد!!؛ و به همين منوال اهل مدينه و ساير بلاد را.(1)

5- با اينكه سفيانى، دشمن شماره يك امام است، وقتى كه در كوفه با او روبرو مى شود در اولين برخورد و عكس العمل اظهار مظلوميت و احتجاج و نصيحت خواهد بود.

أبى عبد الله عليه السلام قال: يقدم القائم عليه السلام حتى يأتى النجف فيخرج إليه من الكوفة جيش السفيانى و أصحابه، والناس معه، و ذلك يوم الأربعاء فيدعوهم و يناشدهم حقه و يخبرهم أنه مظلوم مقهور و يقول: من حاجّنى فى الله فأنا أولى الناس بالله.(2)

امام صادق عليه السلام فرمود: قائم عليه السلام، مى آيد تا به نجف مى رسد، از كوفه قشون سفيانى و يارانش و مردم هم با او، بيرون مى آيند، واين جريان روز چهارشنبه واقع مى شود و آنها را دعوت نموده و به حق خود قسم خواهد داد و به آنها خبر خواهد داد كه او مظلوم و مورد قهر (و ظلم) قرار گرفته است!! و مى گويد: هركس با من در باره خدا، احتجاج نمايد، پس من اولى ترم به اين كار (وبيايد و با من بحث و گفتگو


1- ( تفصيلش را به كتاب( سيماى جهان در عصر امام زمان عليه السلام) مؤلّف مراجعه فرمائيد.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف از بحارالأنوار: 52/ 386 ب 27 ح 202 و 203 و 204 و 205 از كتاب الغيبة.

ص: 437

كند).

پس از طى اين مراحل ها و اتمام حجت ها كه راه دومى نخواهد ماند و همچنين با سركشان يهود و نصارا كه در مراحل اوليه با آنها مدا را كرده و قبول جزيه نموده اند

و بعدها از سيادت و بزرگوارى آن امام همام، سوء استفاده و بيعت شكنى خواهند كرد، ديگر راه دومى نخواهد ماند، جز گذراندن از دم شمشير و تصفيه روى زمين از لوث وجود ناپاكشان.

پايتخت امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. مانند جد يزرگواش اميرمؤمنان عليه السلام كوفه خواهد بود درواقع هم امام اول و هم امام آخر دركوفه حكومت كرده و خواهد كرد.

درست است آن عزيز از دست رفته، باحكمت و مصلحت خداوندى، پشت پرده غيبت مانده اما به همه جا سركشى مى كند مخصوصاً به اماكن مقدسه نياكان و خاندانش و بالاخص به كربلاى جد مظلومش حسين عليه السلام و كنار قبر شش گوشه اش، حضور يافته وبه مصيبت هاى وارده مى گريد و اشك مى ريزد و به هنگام برگشتن اسب بى صاحبش به خيمه ها و به صيحه و شيحه ذوالجناح آن حيوان نجيب كه در عالم خود مى گفت: الظّليمة الظّليمة من أمّة قتلت ابن نبيّها تظلم و واى بر امتى كه فرزند دختر پيغمرشان را كشتند (و مظلومانه به شهادت رساندند).

امام زمان عليه السلام به چند مصيبت كربلا اختصاصاً ناله مى كند، به بچه شيرخوارش و به وداع آخرش و به همين زمان برگشتن اسب بى صاحب امام عليه السلام كه اهلبيت با شنيدن صداى اين حيوان خيال كردند كه امام برگشت و اول دختر كوچك امام بيرون دويد و اسب بى صاحب را ديد زين زير شكم و مهار از زمين كشيده مى شود رو به خيمه كرد و فرياد نمود، عمّه اسب بابام بى صاحب برگشته است.

همه از خيمه ها بيرون ريخته و دوراسب را گرفتند يكى مى گويد ذوالجناح پدرم را چرا نياوردى و يكى مى گويد برادرم را كجا گذاشتى و. و. آن حيوان با وفا در برابر اين بانوان عصمت و طهارت آن قدر سر به زمين كوبيد تا جان داد و درد اينها را دو

ص: 438

چندان نمود حتى در روايت هست كه شتر امام هم وقتى كه كنار بدن غرقه بخون صاحبش آمد، آنقدر با دندانهاى خود گوشتهاى چپ وراست خود كند و به زمين ريخت، آن هم جان داد مانند شتر امام زين العابدين عليه السلام در قبرستان بقيع پس از دفن امام، كنار قبرش خوابيد و شروع به ناليدن كرد و هرچه خواستند از كنار قبر ببرند، نرفت آخر امام باقر عليه السلام فرمود: با آن حيوان كار نداشته باشيد در فراق صاحبش، مى نالد (و اشك مى ريزد!!!).

مجلس 34 دانش مهدى عليه السلام

اهل ولا چو روى به سوى خدا كنند***اوّل به جان گمشده خود دعا كنند

اى يوسف زمانه خدا را برون خرام***تا با نظاره درد دل خود دوا كنند

شد عالمى اسير ولاى تو رخ نما***تا عاشقانه سير جمال خدا كنند

روى تو را نديده خريدار بوده اند***تا آن زمان كه پرده بر افتد چها كنند

آهسته چون نسيم گذر كن در اين چمن***تا غنچه ها به شوق تو آغوش وا كنند

با بوسه مهر كن لب شوريدگان زهر***ترسم كه راز عشق ترا برملا كنند

از ما جمال خويش مپوشان كه گفته اند***اهل نظر معامله با آشنا كنند

خوبان اگر در آينه ببينند روى خويش***خود را چو ما براى ابد مبتلا كنند

از روايات چنين استفاده مى شود كه براى حجّت خدا در روى زمين هر روز، هر هفته و هر سال از منابع و مصادر گوناگون، علوم مورد نياز به سوى او سرازير مى شود و از هر جريان آگاهى پيدا مى كند وگرنه علمشان به پايان رسيده و بى دفاع مى مانند.

دوست دارم در اين مجلس در اين مورد و زواياى آن بطور اختصار صحبت نمايم

ص: 439

تفسير 27 حرف علم و دانش (يا پيشرفت برق آساى علوم)

هيچ برنامه انقلابى بدون يك جهش فكرى و فرهنگى، پويا نشده و تحقّق نخواهد يافت و بدون آن به رشد و تكامل لازم خود نمى رسد.

لذا نخستين گام در تحقّق بخشيدن به چنين هدفى اقدام به يك انقلاب فرهنگى است كه افكار را از دو سو به حركت درآورد.

الف: در زمينه علوم و دانش هايى كه مورد نياز يك جامعه آباد، آزاد و سالم از نظر مادّى و رو بنايى است.

ب: در زمينه آگاهى به اصول يك زندگى صحيح انسانى آميخته با ايمان در جهت معنوى و زير بنايى است.

در توضيح اين دو مطلب به نمونه هايى ازروايات پيشوايان توجّه نماييد.

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: علم بيست و هفت حرف است، تمام آن چه پيغمبران آورده اند دو حرف است (يعنى از جهت عدم استعداد و آمادگى مردم بيش از اين نگفته اند، نه اين كه بلد نبودند؛ چون بايد «كلّموا الناس على قدر عقولهم»(1) رعايت شود، ولى در زمان قائم عليه السلام استعدادها شكوفا مى شود و مردم توانايى حمل هر گونه علم را خواهند داشت) و مردم تا امروز، هنوز بيش از دو حرف آن را نشناخته اند و چون قائم عليه السلام ما قيام كند، بيست و پنج حرف ديگر را بيرون آورد و آن دو حرف را به آن ها اضافه مى كند تا اين كه تمام بيست و هفت حرف را نشر دهد (و تفسير نمايد و علم و دانش را به نهايت كمال و اوج نهايى خود برساند وجامعه را از هرگونه علم و دانش غنى سازد).(2)


1- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:« نحن معاشر الأنبياء أُمرناأن نُكلّم النّاس على قدر عقولهم»« ماگروه پيامبران مأمور هستيم كه با مردم به اندازه عقل آن ها حرف بزنيم.» سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از( اصول كافى: 1/ 38- 39 كتابالعقل والجهل ح 15؛ روضة الكافى: ص 213- 214 ح 394؛ تفسير البصائر: 38/ 367- 368).
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از مختصر بصائر الدرجات: ص 117 بحار الأنوار: 52/ 336 ب 27 ح 73 از الخرائج؛ منتخب الأنوار المضيئه ص 353 ف 12. بيان الأئمّة: 3/ 210 از كتاب مكيال المكارم: از امام صادق عليه السلام.

ص: 440

2- اميرالمؤمنين عليه السلام به كميل بن زياد نخعى فرمود: يا كميل! ما من علم إلّاوأنا أفتحه ما من شي ء إلّاوالقآئم يختمه؛(1) اى كميل! هيچ علمى نيست، مگر اين كه من آن را مى گشايم و هيچ چيزى نيست، مگر اين كه «قائم عليه السلام» آن را (از جهت كمال به پايان مى رساند و) ختم مى كند.»

3- هم چنين فرمود: «يا كميل! ما من علم إلّاوأنا فاتحه وما من سرّ إلّاوالقآئم يكشفه؛ اى كميل! نيست علمى، مگر اين كه من گشاينده آنم و سرّى نيست، مگر اين كه «قائم عليه السلام» كاشف آن خواهد بود. (پرده هاى تمام فرمول هاى ناشناخته جهان آفرينش را او به كنار مى زند و مهر سربسته آن را برمى دارد.)»

4- هم چنين فرمود: علم را در دل هاى مؤمنان مى اندازد (مى كارد) پس هيچ مؤمنى به برادر خود در هيچ علمى نياز نخواهد داشت و در آن روز تأويل اين آيه ظاهر مى شود «يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ)؛(2) خداوند هر كس را از وسعت (گشايش نعمت) خود بى نياز مى سازد.(3)

5- فرمود: «وتؤتون الحكمة في زمانه حتّى إنّ المرأة لتقضى في بيتها بكتاب اللَّه تعالى وسنّة رسوله صلى الله عليه و آله؛(4) در زمان او حكمت داده خواهيد شد، حتى اين كه زن در خانه خود به كتاب خدا و سنّت رسول صلى الله عليه و آله قضاوت مى كند.»

6- در سؤالات راهب از امام كاظم عليه السلام از هشت حرفى كه از آسمان نازل شده،


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از اثباةالهداة: 3/ 529 ب 32 ف 23 ح 447؛ بيان الأئمّة: 3/ 210 از كتاب دارالسّلام.
2- نساء: 130.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از مختصر بصائر الدرجات: ص 201 معجم احاديث الإمام المهدى: 5/ 83 ح 1504.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از غيبت نعمانى: ص 158 بحارالأنوار: 52/ 352 ب 27 ح 106؛ بيان الأئمّة: 3/ 210 از كتاب مكيال المكارم.

ص: 441

چهار حرف آن در زمين ظاهر شد و چهار حرف ديگر در هوا (معلّق) مى ماند، آن ها بر چه كسى فرود آيد و چگونه تفسير خواهد كرد؟

فرمود: به «قائم عليه السلام» ما، خداوند آن ها را بر او نازل مى نمايد و او تفسير خواهد كرد و چيزى را به او فرو فرستد كه بر هيچ يك از صدّيقان و رسولان و هدايت شوندگان نازل نكرده است ....(1)

7- امام صادق از پدر خود عليهما السلام فرمود: هر گاه «قائم عليه السلام» قيام كند، در هر اقليمى (استان يا منطقه اى) از اقاليم زمين مردى را مى فرستد و مى گويد: عهد تو در كف دست تو است، هرگاه چيزى به تو پيش آيد كه حكم آن را نمى دانى، به كف دستت نگاه كن و به آن چه در آن است عمل كن.(2)

8- در بخش «قضاى سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه» آمده است، كه آن حضرت هرگاه اصحاب خود را به اطراف اعزام دارد، دستى به شانه و سينه هاى آنان مى كشد؛ پس در هيچ حكمى و قضايى عاجز نمى مانند.(3)

9- هم چنين او مى آيد كه خداوند در گوش و چشم هاى شيعيان مدد مى دهد.(4)

10- امام صادق عليه السلام فرمود: بر شمشير هر يك (از اصحاب قائم عليه السلام) كلمه اى است كه هزار كلمه از وى گشوده مى شود.(5)


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از منتهى الامال حالات امام كاظم عليه السلام در اواخر فصل دوم.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از غيبت نعمانى: 219 اثباةالهداة: 3/ 573 ب 32 ف 42 ح 712 الزام النّاصب: 2/ 287 بحار الأنوار: 52/ 365 ب 27 ح 144.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحار الأنوار: 52/ 345 ب 27 ح 91 مجم احاديث الإمام المهدى: 5/ 29 ح 1453.
4- همان مدرك: 52/ 336 ب 27 ح 72.
5- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از غيبت نعمانى: ص 214؛ بحارالأنوار: 52/ 286 ب 26 ح 19؛ معجم أحاديث امام المهدى: 4/ 11 ح 1090.

ص: 442

اين احاديث به روشنى جهش علمى فوق العاده عصر پر بركت امام مهدى عليه السلام را در هر زمينه اى مشخص مى سازد كه تحولّى به ميزان بيش از دوازده برابر نسبت به تمام علوم و دانش هايى كه در عصر همه پيامبران راستين تا به آن روز به بشريّت اعطا شده، پيش مى آيد و درهاى همه شاخه هاى علوم مفيد و سازنده به روى انسان ها گشوده مى شود و راهى را كه بشر طى هزاران سال پيموده، به ميزان دوازده برابر در دوران كوتاهى مى پيمايد، چه جهشى از اين سريع تر و بالاتر و چه پيشرفتى از اين برتر و والاتر؟!

به او وحى مى شود

ابى جعفر عليه السلام فرمود: «ويسير بسيرة سليمان بن داود ويدعو الشمس والقمر فيجيبانه تُطوى له الأرض ويوحى إليه فيعمل بالوحى بأمر اللَّه.(1) و با سيرت سليمان بن داود سير مى كند و آفتاب و ماه را مى خواند تا به او جواب دهند و زمين زير پايش پيچيده مى شود و به او وحى مى شود. پس امر خدا به وحى عمل مى كند.

2- ابى الجارود گويد كه امام باقر عليه السلام فرمود: «ثمّ يدخل الكوفة ويقتل مقاتليها حتّى يرضى اللَّه؛ قال: فلم أعقل المعنى فمكثت قليلًا ثمّ قلت: جعلت فداك وما يدريه متى يرضى اللَّه؟! قال: يا أباالجارود! إنّ اللَّه أوحى إلى أمّ موسى وهو (أي الإمام عليه السلام) خير من أمّ موسى وأوحى اللَّه إلى النحل وهو خير من النحل فعقلت المذهب. فقال لي: أعقلت المذهب؟ قلت: نعم ...؛(2) سپس به كوفه داخل شده و جنگاوران آن ها را تا راضى شدن خدا از ميان برمى دارد (راوى گويد:) معناى اين حرف امام را نفهميدم (چون وحى سمت انبيا است) كمى صبر كردم، گفتم: فدايت شوم! چگونه رضايت خدا را(3)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص442


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بحارالأنوار: 52/ 390 ب 27 ح 212 از كتاب الغيبة.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از بيان الأئمّه: 3/ 264 از دلائل الإمامة ابن جرى ر الطّبرى.
3- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 443

درك مى نمايد؟

فرمود: اى ابا جارود! خداوند به مادر موسى عليه السلام وحى نمود او (قائم عليه السلام) كه از مادر موسى بهتر است و به زنبور عسل وحى نمود و حال آن كه او بهتر از زنبور عسل است، در اين جا بود كه مذهب (منظور حضرت) را فهميدم. به من فرمود: آيا منظورم را فهميدى؟ عرض كردم: بلى.»

3- حضرت باقر عليه السلام فرمود: اين امر در شب و روز به سوى او وحى مى شود.

ابوالجارود عرض كرد: وحى مى شود به سوى او؟

فرمود: اى اباالجارود! اين وحى نبوّت نيست، ليكن به او وحى مى شود، چنان كه به مريم و مادر موسى و زنبور عسل وحى شد. اى اباالجارود! قائم آل محمّد عليهم السلام نزد خدا از مريم و مادر موسى و زنبور گرامى تر است.(1)

مأموريت انبيا و امامان با يكى از سه راه تعيين مى شود؛ 1- وحى 2- با علم مستفاد 3- به صورت دستور العمل كتبى و صحيفه اى.

وحى در لغت وقرآن و سنّت:

اصل وحى، چنان كه راغب در مفردات مى گويد، اشاره سريع است، خواه با كلام رمزى باشد و يا صداى خالى از تركيب كلامى و يا اشاره با اعضا (با چشم و دست و سر) و يا با نوشتن.

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يك سو و سرعت از سوى ديگر نهفته شده و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبيا با عالم غيب و ذات پاك پروردگار اين كلمه استخدام شده است.

در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است، گاه در مورد انبيا، گاه در انسان هاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسان ها، گاه


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از معجم احاديث الامام المهدى على ه السلام: 3/ 290 ح 826 بحار الانوار ج 52/ 390 ب 27 ح 212؛ بيان الأئمّة: 3/ 208 از الكتاب المبين.

ص: 444

ارتباط مرموز شياطين و گاهى در مورد حيوان ها.

از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دو گونه است:

وحى تشريعى و تكوينى: وحى تشريعى همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد و رابطه خاصّى ميان آن ها و خدا بود كه فرمان هاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.

وحى تكوينى در حقيقت همان غرايز و استعدادها و شرايط و قوانين تكوينى خاصّى است كه خداوند درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.(1)

دانش روز

امام باقر عليه السلام در ضمن حديثى فرمود: «وإنّه ليحدث لوليّ الأمر سوى ذلك كلّ يوم علم اللَّه عزّوجلّ الخاصّ والمكنون العجيب المخزون مثل ما ينزل في تلك الليلة من الأمر ثمّ قرأ: (وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)؛(2) و اين كه براى ولىّ امر غير از اين علم ها (كه وحى مى شود و شب قدر نازل مى گردد) علوم ديگر نيز هر روز پيش مى آيد از علم خاص خداى عزّوجلّ و علم مكنون عجيب و پنهان او به مقدار آن شب كه از كارها به او فرود آمده است. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

بگو اگر دريا براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركّب شود، دريا تمام مى شود پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد، هر چند همانند آن دريا هفت درياى ديگر به آن مدد رسانند، كلمات پروردگار تمام نمى شود و خداوند بلند مرتبه و داناست.»(3)


1- تفسير نمونه: 11/ 491.
2- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از اصول كافى: 1/ 248 ح 4 كتاب الحجّة فى شأن ليلة القدر؛ آيه 109 سوره كهف.
3- در اين باره روايات بسيارى آمده است. براى اطّلاع بيشتر به اصول كافى و كتاب هاى معتبر ديگر( كتاب الحجة) و غيره مراجعه شود.

ص: 445

پس حضرت «قائم عليه السلام» تا پايان عمر مباركش حدّاقل هر روز با دانش روز مسلّح مى شود؛ چون حجّت خدا نبايد خلع سلاح شده و دست خالى و عاجز بماند.

شب جمعه و علم مستفاد

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما در هر شب جمعه خوشحالى تازه اى داريم.

راوى گويد، عرض كردم: خداوند بر سرور و شادى شما بيفزايد! منظورتان از اين خوشحالى چيست؟

فرمود: «إذا كان ليلة الجمعة وافى رسول اللَّه العرش ووافى الأئمّة معه ووافينا معهم فلا ترد أرواحنا إلى أبداننا إلّابعلم مستفاد ولولا ذلك لأنفدنا؛(1) هنگامى كه شب جمعه مى رسد، رسول خدا صلى الله عليه و آله در عرش حضور مى يابد و (ارواح) ائمّه نيز با او ملاقات مى كنند و ما نيز با آن ها در آن جا حضور مى يابيم (درباز گشت) ارواح ما به بدن ما باز نمى گردد، مگر با علم و دانش جديد و اگر چنين نبود، دانش ما به پايان مى رسيد.»

2- در چندين روايت ديگر از امام باقر و امام صادق عليهما السلام آمده است: «لولا أنّا نزداد لأنفدنا؛(2) اگر نبود زياد شدن (علم) بر ما (دانش) ما به پايان مى رسيد.»

3- در روايت ديگر امام صادق عليه السلام فرمود: «ليس يخرج شي ء من عند اللَّه عزّوجلّ حتّى يبدأ برسول اللَّه ثمّ بأميرالمؤمنين ثمّ بواحدٍ بعد واحد لكيلا يكون آخرنا أعلم من أوّلنا؛(3) هيچ شيئى از نزد خدا بيرون نمى آيد، مگر اين كه اوّل به رسول خدا صلى الله عليه و آله و


1- اصول كافى: 1/ 254( باب فى أنّ الأئمة يزدادون فى ليلة الجمعة ح 2 و 3 با تغيير كمى).
2- همان مدرك: 1/ 254 احاديث 1 و 2 و 3.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از همان مدرك: 1/ 255 ح 4 و مانندآن ذيل ح 3.

ص: 446

سپس به اميرالمؤمنين عليه السلام داده مى شود و بعد از آن به يك يك (امامان) تا آخرى ما از اولى ما با علم تر نشود.»

شب قدر و دانش جديد

اصول كافي/ كتاب الحجة في شأن انا انزلنا حديث 2 و 5. روايت و بحث در اين مورد بسيار است طالبين به تفسير سوره قدر در تفاسير و كتب حديث به مجمع البيان/ جلد 10، ص 518، مراجعه

در روايات شرح و بسط زيادى در مورد شب قدر و فضيلت آن وارد شده است و نسبت به آن شب سؤالاتى مطرح شده؛ از جمله اين كه آيا شب قدر مقطعى و منحصر به زمان پيامبر بود و بعد از رحلت آن حضرت برداشته شد يا در زمان ائمّه عليهم السلام هم ادامه داشته و دارد؟

آن چه كه از تصريح روايات و كلمات علما استفاده مى شود، از نخستين روز خلقت شب قدر بوده و بر اوّلين پيامبر ابلاغ شده و تا قيام قيامت نيز ادامه خواهد داشت (1)؛ زيرا در آن شب، مقدّرات يك ساله مخلوقات تقدير و به وسيله فرشتگان همراه ملك اعظم (روح) از آسمان نازل و به «حجّت الهى» و «ولىّ مطلق» هر زمان تحويل مى گردد و به اطّلاع او مى رسد، چون اين منصب از مناصب خاصّه


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از اصول كافى: 1/ 248 ح 7 كتاب الحجّة؛ عن أبى جعفر عليه السلام قال: لقد خلق اللَّه جلّ ذكره ليلة القدر أوّل ما خلق الدّنياء و لقد خلق فيها أوّل نبىّ يكون و أوّل وصىّ يكون و لقد قضى أن يكون فى كلّ سنةٍ يهبط فيها بتفسير الأمور إلى مثلها من السّنة المقبلة من جحد ذلك فقد ردّ على اللَّه عزّ و جلّ علمه لأنّه لايقوم الأنبياء و الرسل و المحدّثون الّا أن تكون عليهم حجّة بما يأتيهم فى تلك اللّيلة مع الحجّة الّتى يأتيهم بها جبرئيل عليه السلام قلت: والمحدّثون أيضاً يأتيهم جبرئيل أوغيرهم من الملائكة؟! قال أمّا الأنبياء و الرسل: فلا شكّ و لابدّ لمن سواهم من أوّل خلقت فيه الأرض الى آخر فناء الدنيا أن تكون على أهل الأرض حجّة ينزل تلك اللّيلة الى من أحبّ من عباده( الى آخر الحديث بطوله).»

ص: 447

حجّت خداست و زمين حتى يك روز از حجّت خالى نمى ماند، پس شب قدر با مشخصّات خاصّ خود تا قيامت ادامه خواهد يافت.

با اين استدلال و دلايل ديگر، در زمان «قائم آل محمّد عليه السلام» نيز فرشتگان در آن شب به آن حضرت نازل و مقدّرات هر سال را عرضه و تسليم مى دارند با اين تفاوت كه در آن اختلاف نظر وجود دارد؛ آيا امام عليه السلام فرشتگان را مى بيند يا فقط صدايشان را مى شنود؟ آن چه كه مسلّم است صداى «ملائكه» و «روح» را مى شنود و با آن ها حرف مى زند.

به چند روايت و در نهايت به سخن علّامه طباطبايى قدس سره در تفسير الميزان توجّه فرماييد.

1- شيخ طوسى قدس سره در تفسير البرهان: از اباذر- عليه الرّحمه- روايت مى كند كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم: «يا رسول اللَّه! ليلة القدر يكون على عهد الأنبياء ينزل عليهم فيها الأمر فإذا مضوا رُفعت؟! قال: لا بل هي إلى يوم القيامة؛(1) اى رسول خدا صلى الله عليه و آله شب قدر در زمان انبيا بوده و امور مربوط به آن ها نازل مى گرديد و وقتى كه از دنيا مى رفتند، برداشته مى شد؟ فرمود: نه، بلكه آن شب تا روز قيامت هست.»

2- امام صادق از پدر بزگوارش عليهما السلام در ادامه حديثى از اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به عبداللَّه بن عبّاس فرمود: «إنّ ليلة القدر في كلّ سنة وإنّه ينزل في تلك الليلة أمر السنة وإنّ لذلك الأمر ولاة بعد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فقلت: من هم؟! فقال أنا وأحد عشر من صُلبي أئمّة محدّثون ...؛ همانا شب قدر در هر سال هست و در آن شب كارهاى مربوط به آن سال نازل مى شود و يقيناً بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اين كار ولىّ امرى است.

پس من عرض كردم: آن ها كيستند (اى امير مومنان؟)


1- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از الميزان: 20/ 473 به نقل ازالبرهان؛ تفسير مجمع البيان: 10/ 518 درتفسير سوره قدر.

ص: 448

فرمود: من و يازده نفر امامان حديث شده (وسيله فرشتگان) از نسل من.»

4- امام صادق عليه السلام در تفسيرآيه مباركه: (وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً(1)) وآيه مباركه: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ ...)(2) از خداوند خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرموده است: «إنّ محمّداً حين يموت؛ يقول أهل الخلاف لأمر اللَّه عزّوجلّ: مضت ليلة القدر مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فهذه فتنة أصابتهم خاصّة وبها ارتدّوا على أعقابهم ...؛(3) همانا محمّد هنگامى كه از دنيا رفت، مخالفين با كارهاى خدا خواهند گفت كه شب قدر با رسول خدا صلى الله عليه و آله در گذشت! اين است آن فتنه كه براى آن ها مى رسد و با آن به سوى كفر باز مى گردند.»

5- امام باقر عليه السلام ضمن حديثى فرمود: «خاصموا حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ فإنّها لولاة الأمر خاصّة ...؛(4) با سوره «حم» با آن ها مخاصمه كنيد، پس او مخصوص به واليان امر است ...»

در اين باره روايت و بحث فراوان است و بيش از اين مجال نيست با سخن علّامه طباطبايى قدس سره سخن را به پايان مى بريم.

«فقد اتّفقت أخبار أهل البيت عليهم السلام أنّها باقية متكّررة كلّ سنة وأنّها ليلة من ليالي شهر رمضان وأنّه إحدى الليالى الثلاث؛ به تحقيق اخبار اهل بيت: اتّفاق دارند بر اين كه شب قدر باقى است و هر سال تكرار مى شود و آن شب، شبى از ماه رمضان و يكى از شب هاى سه گانه است.»

دانش مهدى عليه السلام در خطبه غدير خم

رسول خدا صلى الله عليه و آله در دوران نبوّت خود درباره حضرت خاتم الاوصياء و آمال و


1- سوره انفال، آيه 25.
2- سوره آل عمران، آيه 138.
3- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از اصول كافى: 1/ 248 ح 4 كتاب الحجّة؛.
4- سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه از اصول كافى: 1/ 248 ح 6 و درضمن حديث 7 كتاب الحجّة.

ص: 449

آرزوى تمامى انبيا و يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر و چكيده اوصيا عليهم السلام در مقاطع مختلف به گونه اى روشنگرى نموده است كه جاى كوچك ترين ابهامى باقى نگذاشت، به طورى كه از زمان حيات آن حضرت تا به امروز تمامى فرقه هاى مسلمان از آن آگاهى كافى داشته و پذيرفته اند؛ از جمله آن مقاطع، بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه مشهور «غدير خم» است كه (يكى از مفصّل ترين و پرمحتواترين خطبه هاى آن حضرت در بيان فضايل و مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام است) در چندين مورد به صورت عام و در مواردى به طور خاصّ از حضرت بقيّة اللَّه الأعظم- روحى وأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء- تمجيد و به بزرگوارى ياد نموده و مقامات فوق فهم بشرى آن حضرت را با عبارت؛ «معاشرالناس» اى گروه مردم! و كلمه «ألا» آگاه باشيد! بيان فرموده است كه چند مورد آن را براى چشم روشنى مى آوريم تا خوانندگان عزيز به كلمات آن دقّت نموده و به گوشه اى از علم بى پايان و عظمت آن امام همام پى ببرند.

«معاشر الناس! النور من اللَّه عزّوجلّ فيّ مسلوك ثمّ في عليّ ثمّ في النسل منه الى القائم المهديّ الّذي يأخذ بحقّ اللَّه وبكلّ حقّ هو لنا لأنّ اللَّه عزّوجلّ جعلنا حجّة على المقصّرين والمعاندين والمخالفين والخآئنين والآثمين والظالمين من جميع العالمين ...؛ (اى) گروه مردم! نور از جانب خداى عزّ و جلّ در «وجود» من جريان دارد، سپس در «وجود» على عليه السلام و بعد از او در نسل او تا «قائم مهدى عليه السلام» او كه تمامى حقّ خدا و حقوق ما را مى گيرد؛ زيرا خداى عزّ و جلّ ما را حجّت قرار داده بر تقصير كاران و عناد ورزان و مخالفت كنندگان و خيانت كاران و گناهكاران و ستمكاران از همه عالميان ...»

«معاشر الناس! إنّي نبيّ وعليّ وصيّي؛ اى گروه مردم! من پيامبرم و على وصى است.»!

«ألا إنّ خاتم الأئمّة منّا القائم المهدىّ؛ آگاه باش! همانا پايان بخش امامان از ماست كه او قائم مهدى عليه السلام است.»

ص: 450

«ألا إنّه الظاهر على الدين؛ آگاه باش! او غلبه كننده به تمامى اديان است.»

«ألا إنّه المنتقم من الظالمين؛ آگاه باش! او انتقام گيرنده از ستمگران است.»

«ألا إنّه فاتح الحصون وهادمها؛ آگاه باش! او گشاينده دژها و ويران كننده آن ها است.»

«ألا إنّه قاتل كلّ قبيلة من أهل الشرك؛ آگاه باش! او كُشنده همه قبايل از مشركان است.»

«ألا إّنه مدرك بكلّ ثارٍ لأولياء اللَّه؛ آگاه باش! او گيرنده خون بهاى دوستان خدا است.»

«ألا إنّه الناصر لدين اللَّه؛ آگاه باش! او يارى دهنده دين خدا است.»

«ألا إنّه الغرّاف في بحر عميق؛ آگاه باش! او شنا كننده در درياى ژرف (علم) است.»

«ألا إنّه يَسِمُ كلّ ذي فضل بفضله وكلّ ذي جهل بجهله؛ آگاه باش! او علامت گذارنده (نشان دار كننده) صاحبان فضيلت با فضلش و نادانان را با جهالتش است.»

«ألا إنّه خيرة اللَّه ومختاره؛ آگاه باش! او پسنديده خدا و مورد پسند او است.»

«ألا إنّه وارث كلّ علم والمحيط به؛ آگاه باش! او وارث تمامى علوم و احاطه كننده آن است.»

«ألا إنّه المخبر عن ربّه عزّوجلّ والمنبّه بأمر إيمانه؛ آگاه باش! او خبر دهنده از خداى عزّ و جلّ و بيدار كننده (هشدار دهنده) به كار ايمان او (از سوى خدا) است.

«ألا إنّه الرشيد السديد؛ آگاه باش! او رشيد و محكم است.

«ألا إنّه المفوّض إليه؛ آگاه باش! او (صاحب اختيار و) سپرده شده به اوست.

«ألا إنّه قد بشّر به من سلف بين يديه؛ آگاه باش! او كسى است كه مژده داده اند به (آمدنش) گذشتگان پيش از او.»

«ألا إنّه الباقى حجّة لا حجّةَ بعده ولا حقّ إلّامعه ولا نور إلّاعنده؛ آگاه باش! او ماندگار است، او حجّتى است كه بعد از او حجّتى نخواهد بود و حقّى نيست، مگر

ص: 451

با او و روشنايى نيست، مگر در نزد او.»

«ألا إنّه لا غالب له ولا منصور عليه؛ آگاه باش! به او كسى غالب نشود و بر او پيروز نگردد.»

«ألا وإنّه وليّ اللَّه في أرضه وحَكَمه في خلقه وأمينه في سرّه وعلانيته؛ آگاه باش! او ولىّ خدا در زمين و حاكم او در ميان خلق و امين پنهان و آشكار خداست.»

«معاشر الناس! قد بيّنت لكم وأفهمتكم وهذا عليّ يفهمكم بعدي ...؛(1) اى گروه مردم! به تحقيق من برايتان (گفتنى ها را) بيان كردم و فهماندم و اين على عليه السلام بعد از من (بقيه را) به شما مى فهماند ...»

اگر كسى به نكات بى شمار اين جملات با نظر عميق بنگرد، به گوشه اى از مقامات ولايى و علمى و دينى و تكوينى و تشريعى آن حضرت پى مى برد و امام زمان خود را به مقدار برداشت خود مى شناسد.

مطالبى در بيانات حضرت آيت اللَّه وحيد خراسانى

روز دوشنبه 27/ 6/ 84 شمسى مطابق با 14 شعبان المعظّم 1426 قمرى به مناسبت فرا رسيدن 15 شعبان المعظّم روز ولادت حضرت بقيّة اللَّه الأعظم- روحى وارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء- در مسجد اعظم قم بعد از درس خارج فقه ايراد فرمودند به چند جمله آن در مورد خطبه غديرتوجّه فرماييد

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «هو الظاهر على دين اللَّه» اين يك عنوان از شانزده عنوان است.

عنوان دوّم «فاتح كل حصن و هادمه» او فاتح هر حصنى است و هادم هر حصنى، نتيجه اين كلمه اين است كه او «فاتح كل حصن» و «هادم» آن است، حالا فتحش چگونه است و هدمش به چه صورتى، بحث هايى دارد، اين از جهت


1- احتجاج طبرسى: 1/ 61 و 63 و مدارك فراوان جريان غدير خم.

ص: 452

قدرتش، اما از جهت علمش كه مهم تر است! آن وقت است كه يوسف بايد بيايد بشنود و آن اين فراز است كه «عنده كل علم وهو المحيط به» اين جمله بهت آور است. پيش او است هر علمى گفتنش سهل است آن هم از پيغمبرى كه «و ماينطق عن الهوى» كلمه اش ميزان حقيقت است، نه تنها فرموده «عنده كل علم»، بلكه ضميمه كرده «وهو المحيط به» او است كه محيط به هر علمى است، علم يوسف آن حدّ است. علم اين، اين حد تفاوت ذرّه تا خورشيد است.

اين امام زمان است مسأله بالاتر از اين است، اين روايت يك مبدأى دارد و يك مختمى و خود من گاهى كه در لطايف اين دو امر فكر مى كنم، آن هم روز غدير و در آن غوغا! چگونه شروع مى شود و چگونه پايان مى پذيرد؟ ابتدا اين است «الا ايّها الناس منّا خاتم الأئمّة» كسى كه خدا به او افتخار مى كند، او هم افتخار مى كند كه از ماست خاتم الائمّة! كسى كه مفخر فخر عالم است، مرتبه و منزلت او چه مرتبه اى است؟

«منّا خاتم الائمّة»؛ اوّل كلام است و آخرش «عنده كل حق ولديه كل علم»؛ هر حقّى كه وجود دارد پيش او است، هر علمى كه وجود دارد نزد او است! كسى كه محيّر العقول است ختم جمله اين است «ولىّ اللَّه في ارْضِهِ حَكَمُهُ في خلقه امينه على سرّه وعلانيته» ديگر فوق اين تصوّر نمى شود، او كسى است كه در خلق خدا حَكم است، وسعت دايره خلقت چقدر است؟ در تمام دايره خلقت حَكم حجّت بن الحسن عليه السلام است. اين امتياز منحصر به فرد است. جمله آخر اين است كه او امين خدا بر سرّ و عَلَن است، آن هم سرّ و عَلَن خدا.

خلاصة الكلام محصّل البحث ملك و ملكوت غيب و شهود دنيا و آخرت تمام سپرده دست اين يك نفر است، اين است آن كسى كه تمام انبيا منتظرند و بالاتر از همه نفس قرآن است (كه مى فرمايد:) «فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ».

حديث از شوق آن شه گوى و سرّ غيبتش كم جو***كه كس نگشود ونگشايد به حكمت اين معمارا

چيست باعث برخفاى مهدى آخر زمان***زين معماهيچ دانا درجهان آگاه نيست

ص: 453

مپرس سرّ نهان بودن امام اى فيض***كه كارهاى خدارا سؤال بى ادبيست

حديث سرّ نهان كه او چراست نهان***دقيقه ايست كه هيچ آفريده نگشادست

سبب غيبت مهدى زخرد جستم گفت***فيض اين قصه دراز است به قرآن كه مپرس

مپرس فيض زمن سرّ غيبتش كه در آن***به هيچ جا سخن دل نشان نمى بينم (1)

مجلس 35 معاد يا پايان راه

در جهان آفرينش، براى هرآغاز پايانى و براى هر ابتدا انتهائى، وجود دارد جز وجود باريتعالى كه بى انتها و بى نهايت است.

روى اين اصل براى آغاز اين مجموعه جهانى كه روزى رتق و فشرده بود، خداوند آن را فتق و باز نمود و هر روز بازتر مى شود(2) تا روزى مجدداً آن را به صورت اوليه و فشردگى در آورد و جهان ديگرى را به نام قيامت يارستاخيز، به وجود آورد واين مطالب را در قرآن كريم سوره انبياءآيه 30 به صراحت بيان فرموده است

1- «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (انبيا: 30)» آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؛ و هر چيز زنده اى را از آب قرار


1- برگزيده از كتاب« شوق مهدى» سروده علامه بزرگوار فيض كاشانى قدس سره بترتيب اشعار در صفحات متفرقه آن كتاب 103- 112- 113- 114- 135- 142 موجود است. در اين باره اشعار و سروده ها زياد است به چند خط آن اكتفا گرديد.
2- و السماء بنينها بأييد و انا لموسعون ذاريات: 47 و ما آسمان را با قدرت بنا كرديم، وهمواره آن را وسعت مى بخشيم!

ص: 454

داديم؟! آيا ايمان نمى آورند؟!

2- يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ انبياء: 104 در آن روز كه آسمان را چون طومارى در هم مى پيچيم، (سپس) همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را بازمى گردانيم؛ اين وعده اى است بر ما، و قطعاً آن را انجام خواهيم داد.

3- يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ابراهيم: 48 در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمانها (به آسمانهاى ديگرى) مبدل مى شود، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند!

4- كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ اعراف 29 ... (و بدانيد) همان گونه كه در آغاز شما را آفريد، (بار ديگر در رستاخيز) بازمى گرديد!

پس نتيجه اين است كه روزى براى اين جهان پايان و براى جهان ديگر آغازى خواهد بود كه آن را معاد يعنى بازگشت ناميده است وسير تكاملى به سرانجام مى رسد.

5- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً نساء: 87 خداوند، معبودى جز او نيست! و به يقين، همه شما را در روز رستاخيز كه شكى در آن نيست، جمع مى كند! و كيست كه از خداوند، راستگوتر باشد؟

ازآيات مباركات، استفاده مى شود گرد هم آئى روز قيامت، قطعى و هيچ گونه شكى در آمدن و شبهه اى در وقوع آن نيست، زيرا بايد روزى فرا رسد كه انسان ها نتايج اعمال و پاداش كرده هاى دنيوى خود را، ببينند و طعم حاصل آن را بچشند.

حال اين سؤال پيش مى آيد كه آيا آمدن آن روز و يا فرا رسيدن آن را، قبلًا ابلاغ مى كنند، يا به صورت ناگهانى به وقوع مى رسد؟ پاسخ اين پرسش واضح و روشن است! اولًا خداى تبارك وتعالى در تمام كتاب هاى آسمانى، آمدن آن را اعلام نموده و مردم را براى مهيا شدن به وقوع آن آماده باش داده است،

و ثانياً به پايان رسيدن عمر اين عوامل طبيعى موجود و از بين رفتن زمان ادامه

ص: 455

آن، خود به ما مى فهماند كه هيچ چيز اين مجموعه آفرينش، ابديت و جاودانگى ندارد، چنان كه در ابتداى سخنرانى توضيح روشن آيات را، بيان كرديم، پس روزى نقش و نگار اين تشكيلات، به آخر مى رسد،

و ثالثاً ديگر لزومى ندارد كه وقوع آن را قبلًا اعلام نمايند چون اعلام شده است و آمدن آن ناگهانى و در اندازه يك چشم بهم زدن بلكه نزديك تر از آن خواهد بود چنان كه خود فرموده است.

6- وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ نحل: 77 و امر قيامت (بقدرى نزديك و آسان است) درست همانند چشم برهم زدن، و يا از آن هم نزديكتر؛ چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست!

با يك زجرة پيوستن به ابدّيت

ولى (بدانيد) اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم است! 14 ناگهان همگى بر عرصه زمين ظاهر مى گردند!(1)

تنها يك صيحه عظيم واقع مى شود، ناگهان همه (از قبرها برمى خيزند و) نگاه مى كنند!(2)

روزى كه زمين به سرعت از روى آنها شكافته مى شود و (از قبرها) خارج مى گردند؛ و اين جمع كردن براى ما آسان است!(3)

البته مى دانيم كه خداى قادر مطلق، از آوردن و بر انگيختن اين همه موجودات، با يك كلمه «كُن» «فيكون» هيچ سختى و تعجبى ندارد، زيرا اوست فرمان رواى على الاطلاق كه هرچيزى در يد قدرت اوست؛


1- فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ( 13) فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ( 14) نازعات 13 و 14
2- فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ( 19) وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ( 20) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ( 21) صافات: 19 ببعد.
3- يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ( 44) ق: 44

ص: 456

آفرينش و برانگيختن (و زندگى دوباره) همه شما (در قيامت) همانند يك فرد بيش نيست؛ خداوند شنوا و بيناست!(1)

(بار ديگر) در «صور» دميده مى شود، ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى روند! 52 مى گويند: «اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟! (آرى) اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده، و فرستادگان (او) راست گفتند!» 53 صيحه واحدى بيش نيست، (فريادى عظيم برمى خيزد) ناگهان همگى نزد ما احضار مى شوند! 54 (و به آنها گفته مى شود:) امروز به هيچ كس ذرّه اى ستم نمى شود، و جز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد!(2)

و در «صور» دميده مى شود، پس همه كسانى كه در آسمانها و زمينند مى ميرند، مگر كسانى كه خدا بخواهد؛ سپس بار ديگر در «صور» دميده مى شود، ناگهان همگى به پا مى خيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند.(3)

پس وقتى كه اوست فرمان رواى مطلق عالم وجود، اگر اين تحويل و تحول را، قبول ندارند، از آنها رو بگردان تا برسند به روزى كه وعده داده شده اند و مانند مور و ملخ، به صحراى بى پايان محشر، پاشيده شوند و در يرابر مأمورين الهى، سر به زير و شرمنده شوند.

آنان در حالى كه چشمهايشان از شدّت وحشت به زير افتاده، همچون ملخهاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند، 8 در حالى كه (بر اثر وحشت و اضطراب) بسوى اين


1- ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ( 28) لقمان: 28
2- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ( 51) قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ( 52) إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ( 53) فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ( 54) يس: 51
3- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ( 68) زمر: 68

ص: 457

دعوت كننده گردن مى كشند؛ كافران مى گويند: «امروز روز سخت و دردناكى است!»(1)

واقعاً جاى شگفتى است كه اين انسان نيم وجبى در برابر آن همه قدرت مطلقه، عرض اندام كرده و اظهار وجود نمايد و بگويد: آيا واقعاً ما بعد از پوسيده شدن و خاك گرديدن، دوباره خواهيم آمد؟!! بلى نگران نباشيد با غل و زنجير هم خواهيد آمد.

و اگر (از چيزى) تعجب مى كنى، عجيب گفتار آنهاست كه مى گويند: «آيا هنگامى كه ما خاك شديم، (بار ديگر زنده مى شويم و) به خلقت جديدى بازمى گرديم؟!» آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شده اند؛ و آنان غل و زنجيرها در گردنشان است؛ و آنها اهل دوزخند، و جاودانه در آن خواهند ماند!.(2)

كهف: 47 بخاطر بياور روزى را كه كوهها را به حركت درمى آوريم، و زمين را آشكار (و مسطح) مى بينى، و همه آنها (انسانها) را محشور مى كنيم و احدى را فروگذار نخواهيم كرد. 48- آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند (و به آنها گفته مى شود) شما همگى نزد ما آمديد آنگونه كه در آغاز شما را آفريديم اما شما گمان مى كرديد ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد. 49- و كتاب (كتابى كه نامه اعمال همه انسانها است) در آنجا گذارده مى شود، اما گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و متوحش اند، و مى گويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا شماره كرده است؟ و همه اعمال خود را حاضر مى بينند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.(3)


1- فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ( 6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ( 7) مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ( 8) قمر: 7
2- وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ رعد: 5
3- وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً( 47) وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً( 48) وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً( كهف: 49)

ص: 458

آياتى كه ذكر گرديد، تشريح قسمتى از چگونگى قيامت در سه مرحله مى كند:

مرحله قبل از رستاخيز انسان ها، و مرحله رستاخيز، و قسمتى از مرحله بعد نخست مى گويد: بخاطر بياوريد روزى را كه (نظام جهان هستى به عنوان مقدمه اى براى نظام نوين درهم فرو مى ريزد) كوه ها را به حركت درمى آوريم، و همه موانع سطح زمين از ميان مى رود، به گونه اى كه زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان مى بينى (وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً).

اين قسمت ازآيات به حوادثى كه در آستانه رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند، اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى خورد، و به عنوان اشراط الساعة (نشانه هاى قيامت) ناميده مى شود.

مجموعه اين نشانه ها دليل بر آن است كه جهان امروز ما به كلى ويران و دگرگون مى شود، كوهها متلاشى مى گردد، درختان و بناها فرو مى ريزد، زمين صاف و مسطح مى شود و سپس زلزله ها آن را درهم مى كوبد، آفتاب بى فروغ و ماه بى نور و ستارگان خاموش مى گردند، سپس جهانى نو، آسمان و زمينى تازه بر ويرانه هاى آن بنا مى گردد، و زندگى نوين انسانها در آن جهان نو بنا مى شود.

بعد اضافه مى كند: ما همه آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً).

نغادر از ماده غدر به معنى ترك گفتن چيزى است، به همين- جهت كسى كه پيمان و عهد خود را بشكند و ترك كند مى گويند غدر كرده است، و اينكه به گودال هاى آب غدير مى گويند بخاطر آن است كه مقدارى از آب باران در آنها، رها و ترك شده است.

ص: 459

به هر حال اين جمله تاكيدى است بر اين حقيقت كه معاد يك حكم عمومى و همگانى است و هيچكس از آن مستثنى نخواهد بود.

آيه بعد سخن از چگونگى رستاخيز انسانها مى گويد: آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند (وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا).

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه هر گروهى از مردم كه عقيده واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند، و يا اينكه همگى بدون هيچگونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت.

و به آنها گفته مى شود: شما همگى نزد ما آمديد، همانگونه كه در آغاز شما را آفريديم (لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

نه خبرى از اموال و ثروتها است، نه زر و زيورها، نه امتيازات و مقامات مادى، نه لباسهاى رنگارنگ، و نه يار و ياور، درست همانگونه كه در آغاز آفرينش بوديد، به همان حالت اول!.

اما شما گمان كرديد كه ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً).

و اين هنگامى بود كه غرور امكانات مادى شما را فرا مى گرفت و تمايل به جاودانگى دنيا شما را از فكر آخرت كه در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مى كرد.

سپس به مراحل ديگر از اين رستاخيز بزرگ پرداخته، مى گويد: كتابى كه نامه اعمال همه انسانها است، در آنجا گذارده مى شود (وَ وُضِعَ الْكِتابُ).

گنهكاران هنگامى كه از محتواى آن آگاه مى شوند وحشتزده خواهند شد به گونه اى كه آثار وحشت را در چهره هاشان مى بينى (فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ) در اين هنگام فرياد برمى آورند و مى گويند اى واى بر ما اين چه كتابى است؟! هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا احصا و شماره كرده است (وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها).

ص: 460

همگى را مو به مو به حساب آورده، ضبط كرده، و چيزى را فروگذار ننموده است، راستى چه وحشتناك است؟ ما همه اين اعمال را به دست فراموشى سپرده بوديم، آنچنان كه گاهى فكر مى كرديم اصلا خلافى از ما سر نزده، اما امروز مى بينيم بار مسئوليتمان بسيار سنگين، و سرنوشتمان تاريك است!.

علاوه بر اين سند كتبى اصولا همه اعمال خود را حاضر مى بينيد! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً).

خوبيها و بديها، ظلمها و عدلها، هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسم مى يابد!.

در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: و پروردگار تو به احدى ظلم نمى كند (وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً).

آنچه دامن آنها را مى گيرد كارهائى است كه در اين جهان انجام داده اند

بنا بر اين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان.

به دو نكته دراين مورد توجه فرمائيد:

1- كوهها و انهدام آنها-

گفتيم در آستانه رستاخيز نظام جهان ماده بهم مى ريزد، از جمله كوهها از هم متلاشى مى شوند، ولى در زمينه متلاشى شدن كوهها در قرآن تعبيرات مختلفى ديده مى شود: درآيات مورد بحث خوانديم كه كوهها را به حركت درمى آوريم

(نُسَيِّرُ الْجِبالَ) همين تعبير در سوره نبأآيه 20 و سوره تكويرآيه 3 ديده مى شود ولى در سوره مرسلات آيه 10 مى خوانيم وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ كوهها بر اثر طوفان شديد از جا كنده خواهد شد.

در حالى كه در سوره حاقه آيه 14 مى خوانيم: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً زمين و كوهها از جا كنده مى شوند، و يك مرتبه در هم كوبيده خواهند شد.

ص: 461

و در سوره مزمل آيه 14 مى خوانيم: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا روزى كه زمين و كوهها به لرزه درمى آيد و كوهها تبديل به تلى از شن متراكم خواهند شد!.

و سوره واقعه آيه 5 مى گويد وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا كوهها از هم متلاشى و خرد و سپس به گرد و غبار پراكنده تبديل مى شوند.

و بالاخره آيه 5 سوره قارعه مى گويد: وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ كوهها همچون پشم رنگين و زده شده اى خواهند بود (كه به هر سو پراكنده مى شوند).

واضح است ميان اين آيات هيچگونه منافاتى وجود ندارد، بلكه مراحل مختلف در هم ريختن كوههاى جهان كه محكمترين و پابرجاترين اجزاء زمين هستند، مى باشد از حركت كوهها شروع مى شود و تا تبديل شدنشان به گرد و غبارى كه تنها رنگ آن در فضا به چشم مى خورد ادامه مى يابد.

عامل اين جنبش عظيم و وحشتناك چيست؟ مسلما بر ما معلوم نيست، ممكن است خاصيت جاذبه موقتا برداشته شود و حركت دورانى زمين باعث درهم كوبيدن كوهها و سپس فرارشان به اعماق فضا گردد، يا بخاطر انفجارهاى عظيم اتمى در هسته مركزى زمين چنين حركت عظيم و وحشتناكى رخ دهد.

به هر حال همه اينها دليل بر آن است كه رستاخيز جنبه انقلابى عظيمى هم در جهان ماده بيجان، و هم در تجديد حيات انسانها دارد كه تمام آنها آغازگر جهانى نو در سطح والاترى است، جهان كه هر چند روح و جسم در آن حكومت مى كند ولى بافت آن از هر نظر گسترده تر و كاملتر خواهد بود.

اين تعبير قرآن ضمنا اين واقعيت را به ما انسانها گوشزد مى كند كه باغ و چشمه آب كه سهل است.

كوههاى عظيم متلاشى مى شوند، و به اين ترتيب نقش فنا بر جبين همه موجودات اين جهان حتى عظيمترينشان ثبت شده است!

2- ايمان به معاد و نقش آن در تربيت انسانها-

ص: 462

براستى قرآن كتاب تربيتى عجيبى است، هنگامى كه صحنه قيامت را براى انسانها ترسيم مى كند، مى گويد، روزى كه همه مردم در صفوف منظم به دادگاه عدل پروردگار عرضه مى شوند، در حالى كه هماهنگى عقائد و اعمالشان معيار تقسيم آنها در صفوف مختلف است.

دستهاى آنها از همه چيز تهى، تمام تعلقات دنيا را پشت سر افكنده اند، در عين جمعيت، تنها، و در عين تنهائى جمعند، نامه هاى اعمال، گسترده مى شود.

همه چيز به زبان مى آيد و اعمال كوچك و بزرگ آدميان را بازگو مى كند، و از آن بالاتر خود اعمال و افكار جان مى گيرند، تجسم مى يابند، اطراف هر كسى را اعمال تجسم يافته اش احاطه مى كند، آنچنان مردم به خود مشغولند كه مادر فرزند را، و فرزند پدر و مادر را به كلى فراموش مى كنند.

سايه سنگين وحشت از اين دادگاه عدل الهى و كيفرهاى بزرگى كه در انتظار بدكاران است همه را فرا مى گيرد، نفسها در سينه ها حبس مى شود، و چشمها از گردش بازمى ماند.

راستى ايمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات او مؤثر است؟ و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسئوليتها به انسان مى بخشد؟ در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: اذا كان يوم القيامة دفع للانسان كتاب ثم قيل له اقرء- قلت فيعرف ما فيه- فقال انه يذكره فما من لحظة و لا كلمة و لا نقل قدم و لا شى ء فعله الا ذكره، كأنّه فعله تلك الساعة، و لذلك قالوا يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها: هنگامى كه روز قيامت مى شود، نامه اعمال آدمى را به دست او مى دهند، سپس گفته مى شود بخوان- راوى اين خبر مى گويد از امام پرسيدم آيا آنچه را كه در اين نامه است مى شناسد و به خاطر مى آورد؟- امام فرمود: همه را به خاطر مى آورد، هر چشم بر هم زدنى، كلمه اى، جابجا كردن قدمى، و خلاصه هر كارى را كه انجام داده است آنچنان به خاطر مى آورد كه گوئى همان ساعت انجام داده است! و لذا فريادشان بلند مى شود و

ص: 463

مى گويند: اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آنرا احصا و شماره كرده است؟! نقش مؤثر تربيتى ايمان به چنين واقعيتى ناگفته پيداست، راستى ممكن است انسان به چنين صحنه اى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!(1)

وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ (انبياء: 47) ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم، لذا به هيچكس كمترين ستمى نمى شود، و اگر به مقدار سنگينى يكدانه خردل (كار نيك و بدى باشد) ما آنرا حاضر مى كنيم، و كافى است كه ما حساب كننده باشيم.

ترازوهاى عدل در قيامت

اين آيه، اشاره به حساب و جزاى دقيق و عادلانه قيامت مى كند تا افراد بى ايمان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرت حتمى است، و دقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد.

مى فرمايد: ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم (وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ).

قسط گاه به معنى عدم تبعيض، و گاه به معنى عدالت به طور مطلق مى آيد و مناسب در اينجا معنى دوم است.

جالب اينكه قسط در اينجا به عنوان صفت براى موازين ذكر شده اين ترازوهاى سنجش آنچنان دقيق و منظم است كه گوئى عين عدالت مى باشد.

و به همين دليل بلافاصله اضافه مى كند: به هيچكس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود (فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً).

نه از پاداش نيكوكاران چيزى كاسته مى شود، و نه به مجازات بدكاران افزوده


1- تفسير نمونه ج: 12 ص: 450 ببعد.

ص: 464

مى گردد.

اما اين نفى ظلم و ستم، مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل كار نيك و بدى باشد ما آن را حاضر مى سازيم و مورد سنجش قرار مى دهيم (وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها).

و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم (وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ خردل گياهى است كه داراى دانه سياه بسيار كوچكى است، و ضرب المثل در كوچكى و حقارت مى باشد.

نظير اين تعبير در جاى ديگر قرآن به عنوان مثقال ذرة سنگينى يك ذره (يك مورچه بسيار كوچك يا يك جزء كوچك از خاك و غبار) آمده است (زلزال آيه 7).

قابل توجه اينكه در قرآن مجيد در شش مورد تعبير به مثقال ذرة و در دو مورد تعبير به مثقال حبة من خردل شده است.

در حقيقت در اين آيه، با شش تعبير مختلف، تاكيدى بر مساله حساب و كتاب دقيق روز قيامت شده است.

كلمه موازين آنهم به صورت جمع و سپس ذكر وصف قسط و به دنبال آن، تاكيدى بر نفى ظلم فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ و پس از آن ذكر كلمه شَيْئاً (هيچ چيز) و بعد مثال زدن به دانه خردل و سرانجام جمله كَفى بِنا حاسِبِينَ (كافى است كه ما حسابگر باشيم).

همه اينها دليل بر اين است كه حساب روز قيامت فوق العاده دقيق و خالى از هر گونه ظلم و ستم مى باشد.

در اينكه منظور از ترازوى سنجش چيست؟ بعضى چنين پنداشته اند كه در آنجا ترازوهائى همچون ترازوهاى اين دنيا نصب مى شود و دنبال آن چنين فرض كرده اند كه اعمال انسان در آنجا داراى سنگينى و وزن است، تا قابل توزين با آن ترازوها باشد.

ولى حق اين است كه ميزان در اينجا به معنى وسيله سنجش است و مى دانيم هر

ص: 465

چيزى وسيله سنجشى متناسب با خود دارد، ميزان الحراره (گرما سنج) ميزان الهوا (هواسنج) و ميزانهاى ديگر هر يك هماهنگ با موضوعى است كه مى خواهند آن را به وسيله آن بسنجند.

در احاديث اسلامى مى خوانيم: كه ميزانهاى سنجش در قيامت، پيامبران و امامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد.

مى خوانيم: السلام على ميزان الاعمال: سلام بر ميزان سنجش اعمال!

ذكر موازين به صورت جمع (جمع ميزان) نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد چرا كه مردان حق هر يك ميزان سنجشى هستند براى اعمال انسانها، بعلاوه گرچه همه ممتازند ولى هر يك از آنها امتياز ويژه اى دارند كه در همان قسمت، الگو و مقياس سنجش محسوب مى شوند.

و به تعبير ديگر هر كس به اندازه اى كه با آنها شباهت دارد و از نظر صفات و اعمال بزرگواران هماهنگ است به همان مقدار وزنش سنگين، و به هر نسبت دور و ناهماهنگ است، سبك وزن مى باشد.(1)

وآيات فراوان ديگر در قرآن كريم كه آوردن بيش از اين موجب ملالت و خستگى شنوندگان عزيز مى شود.

پس از ملاحظه و دقت درآيات مربوط به قيامت، كوچك ترين شكى باقى نمى ماند كه ما روزى در جائى به نام قيامت گرد هم آمده و حضور پيدا خواهيم كرد.

حال ببينيم، اين جمع شدن و گردهمائى براى چيست و چرا؟!.

اولًا از نظر علمى به اثبات رسيده است كه جهان به سوى تكامل و رو به كمال مى رود وبايد هم روزى به كمال برسد، طى مراحل از دوران خاكى و گياهى وجنينى (شكم مادر) به اين دنيا آمدن و مدتى خوب يابد زندگى كردن و سپس مردن و خاك شدن، هنوز تكامل و به كمال رسيدن تحقق نيافته است پس بايد اين سير را ادامه


1- تفسير نمونه ج: 13 ص: 418 ببعد.

ص: 466

دهيم تا روزى به آن دست يابيم و برسيم.

و ثانياً اشخاص در اين جهان، گوناگون و انواع متفرقند، خوب و بد و داراى عمل صالح و صاحبان جنايت و انواع بيشمار اعمال زشت و بد، اگر بنا براين باشد كه دنيا بافرارسيدن مرگ و زير خاك رفتن و پوسيدن، به پايان رسيدن است؟!! پس چرا نشسته ايم و هرچه دلبخواهمان است، انجام نمى دهيم، چرا خود را مهار كنيم از مال و ناموس مردم گرفته تا جان آنها هرچه مى توانيم، بكنيم و خوش بگذرانيم و با دختران و زنان و با ضعيفان و ناتوانان و. و. هرچه از دستمان بيايد، به كار بنديم و عشق كنيم و كيف نمائيم، ديگر نه حسابى و كتابى و نه كيفرى و عذابى و جهنم و آتشى!.

وقتى كه ما به وجود خداى تبارك وتعالى معتقديم و اين كه تمام جهان و جهانيان را او آفريده و مديريت مى نمايد و قبول كرده ايم كه او عادل است و ظالم نيست، چگونه مى توانيم فرارسيدن روز جزا و ديدن نتايج اعمال خوب و بد را، منكر شويم و نپذيريم!.

در حالى قرآن كريم بالحن ها و كلمات گوناگون، آمدن آن روز را به بندگان خود، اعلام نموده وآگاهى داده است.

روزى كه طول آن پنجاه هزار سال خواهد بود و به تك تك پرونده هاى آدميان، بادقت كامل رسيدگى خواهند كرد (فى يوم كان مقداره خمسين ألف سنة) معارج: 4 در آن روز با سرعت هرچه تمامتر و با يك فرمان به حساب همه ما رسيدگى كرده و حكمش را صادر خواهد نمود فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ خداوند حسابگر و حسابدار سريع است.

انبياء و اولياء و روسفيدان و روسياهان، خوبان و بدان، ثوابكاران و گناهكاران، همه و همه، در تب وتاب و ترس و لرزند، پايان كارشان چه خواهد شد و به كجا مى انجامد.

در آن روز محصول بذرهاى اين دنيا را برداشت مى كنيم الدّنيا مزرعة الاخرة دنيا

ص: 467

محل كشت و زرع آخرت است و هرچه در اينجا كاشتيم در آنجا آن را درو خواهيم كرد.

پس هشيار باشيم به خاطر زندگى چند روز دنيا، زندگى ابدى و دائمى خود را، به آتش نكشيم هرچه باشد اينجا تمام شدنى است اما آنجا پايان نمى يابد، ابديت است و جاويدانه گيست، زحمت بكشيم و رحمت ببريم (نابرده رنج گنج ميسر نمى شود).

يك قطره اشك چشم ترس از خدا، لياقت دارد، آتش جهنم را خاموش نمايد، اشكى كه شب همه آرام گرفتند و شب از نيمه گذشت، بلند شده و رو به درگاه بنده نواز گرفته و از او بخواهيم كه از گناهان ما درگذرد و ببخشد و در آن روز بيچارگى، به فريادما برسد، روزى كه از همه جا بريده ايم.

دومين اشك چشم را كه در دنيا در مجالس سوگوارى بنده محبوب و فداكارش حسين، با سوز دل ريخته و از گونه اش، سرازير نموده است، اشكى كه به بخشيده شدن گناهان، شايستگى دارد.

باچشم دل به صحراى سوزان دشت كربلا بنگرد و منظره خدا حافظى كردن مولاى شهيدان را، در برابرش مجسم نمايد كه راوى گويد: به خدا قسم در وداع آخر حسين از بالاى تل نگاه مى كردم، چندين مرتبه بچه و خواهرانش از اسب پائين آورده، يكى مى گفت بابا ردّنا على حرم جدّنا ما را به حرم جدمان برگردان، يكى مى گفت: ما را چگونه در ميان دشمن ترك مى كنى، ديگرى مى گفت: برادر من با اين همه بچه ها و زنهاى بى سرپرست، چكنم و. و.

امام مظلومان آنها راسوگند داد و به خيمه ها برگردانيد و سوى ميدان حركت كرد به تل نزديك شده بود، صداى حزين و سوزانى را شنيد كه مى گفت توقف يابن أمّى فرزند مادرم توقف كن باتو سخنى دارم كه در جلوى چشم بچه هانتوانستم بگويم، امام ايستاد ديد خواهرش زينب رسيد، خواهر چرا آمدى؟ حسين من، تا ازاسب پياده نشوى نمى گويم، پياده شد، حسين يقه پيراهنت را باز كن تا بگويم، يقه را باز

ص: 468

كرد و خواهر گلوى خشكيده برادر را بوسيد و رو به سوى مدينه كردو ندا درداد مادر شاهد باش امانتت را رد كردم.

خواهر امانت مادر چه بود؟ عرض كرد برادرم آن پيراهن را كه از فضه خواستى و از زير لباسهايت پوشيدى، وقتى كه مادرم از دنيا مى رفت آن پيرهن را به من تحويل داد و فرمود: دخترم هروقت حسينت اين پيراهن را از تو خواست، از طرف من گلوى او را ببوس چون پس از ساعتى، آن گلو با شمشير بريده خواهد شد.

برادر شنيده ام يوسف را برادرانش كه مى بردند خواهرش در كنار شجرة الوداع ايستاد و منتظر برگشتن برادر شد، حسين اگر باز اميدى به برگشتن دارى دربالاى اين تل بنشينم و منتظرت باشم و اگر اميد ندارى، برگردم خيمه ها و مواظب بچه هايت باشم، فرمود: خواهرم به خيمه برگرد يعنى دگر اميد بازگشت ندارم.

ألالعنة الله على القوم الظالمين.

مجلس 36 از مرگ فرارى نيست

زندگى انسان و حيوان، با پمپاژ قلب وتحرك دل است، هروقت اين عضو زحمتكش بدن از كار افتاد، انسان يا حيوان رفتنى و از اين مجموعه جهان، كوچ كردنى است، ازكار افتادن قلب، خود نيز يك امر طبيعى است، زيرا تركيب اين عضو مانند ساير اعضاء از سلول يا مولكول هاى زنده است كه باگذشت زمان و امتداد عمر، فرسوده مى شوند و از همديگر متلاشى شده و از بين مى رود، نه براى انسان و نه براى حيوان، ابديتى وجود ندارد بالاخره روزى، دير يازود اين مجموعه جهان آفرينش، از هم پاشيده (به اصطلاح پوسيده) خواهد شد كه اصطلاحاً مى گوئيم فلانى مُرد؛

ص: 469

پس، ازمرگ و بهم ريختگى بدن چاره ئى نيست و هيچ كس در اين دنيا، ماندگار نخواهد بود و هرچه تلاش كنيم، آخر رفتنى هستيم.

به چندآيه در اين مورد توجه نمائيد.

1- أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً نساء: 78 هر جا باشيد، مرگ شما را درمى يابد؛ هر چند در برجهاى محكم باشيد! و اگر به آنها [منافقان] حسنه (و پيروزى) برسد، مى گويند:

«اين، از ناحيه خداست.» و اگر سيّئه (و شكستى) برسد، مى گويند: «اين، از ناحيه توست.» بگو: «همه اينها از ناحيه خداست.» پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟!(1)


1- 1- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ انبياء: 35 هر انسانى طعم مرگ را مى چشد! و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مى كنيم؛ و سرانجام بسوى ما بازگردانده مى شويد! 2- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ عنكبوت: 57 هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس شما را بسوى ما بازمى گردانند. 3- قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا احزاب: 16 بگو:« اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد، سودى به حال شما نخواهد داشت؛ و در آن هنگام جزبهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت!» 4- وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ ق: 19 و سرانجام، سكرات( و بيخودى در آستانه) مرگ بحق فرامى رسد( و به انسان گفته مى شود:) اين همان چيزى است كه تو از آن مى گريختى! 5- نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ واقعه: 60 ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم؛ و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد! 6- كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ( 26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ رحمان: 26 همه كسانى كه روى آن[ زمين] هستند فانى مى شوند، 27 و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند! 7- قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ جمعه: 9 بگو:« اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد؛ سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شويد؛ آنگاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد!»

ص: 470

2- الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آل عمران: 168 (منافقان) آنها هستند كه به برادران خود (در حالى كه از حمايت آنها دست كشيده بودند) گفتند: اگر آنها از ما پيروى مى كردند، كشته نمى شدند! بگو: (اگر شما مى توانيد مرگ افراد را پيش بينى كنيد؟!) پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد!.

3- 184) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ آل عمران: 185 هر كسى مرگ را مى چشد؛ و شما پاداش خود را بطور كامل در روز قيامت خواهيد گرفت؛ آنها كه از آتش (دوزخ) دور شده، و به بهشت وارد شوند نجات يافته و رستگار شده اند و زندگى دنيا، چيزى جز سرمايه فريب نيست!

ديگر براى كسى شك وشبهه اى وجود ندارد كه روزى از اين زندگى و از اين ناز و نعمت، حدا حافظى خواهيم كرد، پس در فكر اين باشيم كه چگونه و با چه روئى، مى رويم.

4- كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (27) رحمان: 26 همه كسانى كه روى آن [زمين] هستند فانى مى شوند، 27 و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند!

در اين باره داستان ها و سرگذشت هاى بى پايانى هست (هم ديده ايم و هم شنيده ايم) كه به استدلال و دلايلى، نياز نداريم ولى براى آگاهى بيشتر به سرگذشت قومى توجه نمائيد كه چگونه از مرگ فرار كردند و به مرگ گرفتار شدند.

ص: 471

5- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ بقره: 243 آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند؟ و آنان، هزارها نفر بودند (كه به بهانه بيمارى طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت: بميريد! (و به همان بيمارى، كه آن را بهانه قرار داده بودند، مردند.) سپس خدا آنها را زنده كرد؛ (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد.) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم، شكر (او را) بجا نمى آورند.

اين آيه مباركه سرگذشت قومى را بيان مى فرمايد كه در يكى از شهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت و با سرعتى عجيب و سرسام آور مردم يكى پس از ديگرى از دنيا مى رفتند در اين ميان عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهائى يابند آن محيط و ديار را ترك نمودند.

از آنجا كه آنها پس از فرار از محيط خود و رهائى از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند پروردگار، آنها را نيز در همان بيابان به همان بيمارى نابود ساخت از بعضى روايات استفاده مى شود كه اصل آمدن بيمارى مزبور در اين سرزمين به عنوان مجازات بود، زيرا پيشوا و رهبر آنان از آنان خواست كه خود را براى مبارزه با جالوت، آماده كنند و از شهر خارج گردند آنها به بهانه اينكه در محيط جنگ مرض طاعون است از رفتن به ميدان جنگ خوددارى كردند پروردگار آنها را به همان چيزى كه از آن هراس داشتند و بهانه فرار قرار داده بودند مبتلا ساخت و بيمارى طاعون در آنها شايع شد آنها خانه هاى خود را خالى كرده و براى نجات از طاعون فرار كردند و در بيابان همگى از بين رفتند مدتها از اين جريان گذشت و حزقيل كه يكى از پيامبران بنى اسرائيل بود از آنجا عبور نمود و از خدا خواست كه آنها را زنده كند خداوند دعاى او را اجابت نمود و آنها به زندگى بازگشتند.

ص: 472

مسلم است كه جمله أَ لَمْ تَرَ درآيه در اينجا به معنى آيا نمى دانى است، زيرا در ادبيات عرب هر گاه بخواهند مطلبى را به طور كامل مجسم سازند و آن را به عنوان يك امر واضح قلمداد كنند مخاطب را با جمله أَ لَمْ تَرَ خطاب مى كنند، گر چه مخاطب در اين جمله، پيامبر است، ولى در واقع، منظور همه افرادند.

آيه فوق اشاره به عدد خاصى نكرده، و تنها واژه ألوف كه به معنى هزارها است، به كار برده، ولى بعضى از روايات، تعداد نفرات آنها را ده هزار و بعضى هفتاد يا هشتاد هزار ذكر مى كند.

داستان اين قوم كه به صورت قطعى، در يك كتاب آسمانى آمده است، درس عبرتى است براى آيندگان.

زيراآيه مذكور، اشاره به گروهى از بنى اسرائيل مى كند، كه براى فرار از زير بار مسئوليت جهاد، دست به بهانه تراشى زدند و خداوند آنها را مبتلا به بيمارى طاعون كرد، كه همه را به طور سريع و برق آسا، از ميان برد، آن چنان كه هيچ دشمن خطرناكى در ميدان جنگ قادر به آن نيست، يعنى تصور نكنيد با فرار از زير بار مسئوليت و توسل به بهانه هاى مختلف مى توانيد در امان بمانيد، تصور نكنيد كه در برابر قدرت پروردگار، مى توانيد مقاومت كنيد، خدا مى تواند با دشمن بسيار كوچكى، مانند ميكرب طاعون يا وبا كه حتى با چشم ديده نمى شود، شما را چنان درو كند كه اثرى از شما باقى نماند.

و همچنين نكته ديگرى كه در اين داستان شايان توجه است مساله امكان رجعت است كه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود.

توضيح اينكه: در تاريخ گذشتگان مواردى را مى يابيم كه افرادى بعد از مرگ، به اين جهان بازگشتند مانند ماجراى جمعى از بنى اسرائيل كه همراه موسى عليه السلام به كوه طور رفتند كه درآيه 55 و 56 سوره بقره آمده و داستان عُزير يا ارميا كه درآيه 259 همين سوره آمده، و همچنين حادثه اى كه درآيه مورد بحث به آن اشاره شده است بنابر اين مانعى ندارد كه همين مساله در آينده نيز تكرار شود.

ص: 473

دانشمند معروف شيعه مرحوم شيخ صدوق نيز به همين آيه براى امكان مساله رجعت استدلال كرده و مى گويد: يكى از عقايد ما اعتقاد بر رجعت است (كه گروهى از انسانهاى پيشين بار ديگر در همين دنيا به زندگى باز مى گردند).

و نيز مى تواند اين آيه سندى براى مساله معاد و احياى مردگان در قيامت

باشد.(1)

در اين موردآيات متعدد و روايات فراوان، وجود دارد باملاحظه آيات فوق، مى دانيم كه، هيچ كس و هيچ چيز ابديت ندارد و جاويد نخواهد ماند.

به چند جريان تاريخى توجه نمائيد كه عنوان سخنرانى را كاملا روشن مى كند.

1- در تفسير صافى از امام صادق عليه السلام در بيان جريان هاى بخت النّصر و كشتن او بنى اسرائيل و انداختن دانيال پيغمبر را به چاه در تفسير «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (بقره 259)» فرمود: بخت نصر در خواب ديد كأنّه سرش از آهن و پاهايش از مس و سينه اش از طلاست، منجّم ها را خواست و گفت: به من بگوئيد درخواب چه ديده ام؟! گفتند: نمى دانيم تو خوابت را بگو (تا تعبير كنيم)، گفت: من در مدت طولانى برايتان خرج مى دهم (و هزينه مى كنم كه در همچون مواردى به درد من بخوريد) و مى گوئيد ما نمى دانيم، دستور داد همه را قتل عام كردند.

يكى از اطرافيان به او گفت اگر نزد كسى چيزى هست، آن كه در چاه انداخته اى و شيرى را (كه با او انداخته اى اورا بخورد، علاوه براين كه اورا نمى خورد بلكه به او شير هم مى دهد و) به او متعرض نمى شود و او باخوردن خاك، زندگى مى كند!.

دانيال را خواست و گفت: من در خواب چه ديده ام؟!، فرمود: تو در خواب ديدى سرت اين جور و پاهايت و سينه اين گونه است، گفت بلى اين گونه ديده ام، تعبيرش چيست؟ فرمود: تا سه روز كشته مى شوى و پادشاهيت از دست مى رود و


1- تلخيص از تفسير نمونه ج: 2 ص: 219 ببعد.

ص: 474

مردى از نژاد فارس ترا مى كشد، گفت: من هفت شهر تو در تو دارم وبردَرِ ورودى هر شهر نگهبانان (ورزيده) گذاشته ام و به اين هم قناعت نكرده ام به دَرَ هرشهر يك اردك مسى نصب كرده ام، اگر غريبه اى وارد شهر شود، آن اردك فرياد بر مى دارد همه مى دانند كه غريبه آمده و دستگير مى كنند.

فرمود: همان كه گفتم، بخت نصر ارتشيانش را به اطراف و شهرها پخش كرد و دستور داد هركه را ديديد بكشيد تا هرچه بادا باد، و دانيال را نزد خود نگهداشت و گفت: اگر از من جدا شوى كشته مى شوى.

روز سوم شامگاهان، اندوه و غم او را فراگرفت، بيرون رفت وغلام خاص خود را ملاقات نمود كه پسرش اورا خدمت مى كرد و از اهل فارس بود و او نمى دانست و شمشيرش را به او داد و دستور (اكيد) داد كه هركه را ديدى، اورا بكش حتى اگر خودم باشم، غلام شمشير را گرفت و اورا كشت.(1)

2- نمرود فرمان رواى متكبر زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به داخل صندوقى كه بر روى بال هاى پرندگان تعبيه نموده و به آسمان پرواز نمود تا رسيد به ارتفاعى كه زمين راتشخيص نمى داد و به خيال خود مى خواست خدا را در آسمان، ترور نمايد و تير اندازى كرد و بر گشت به زمين و براى اين كه از مرگ نجات يابد در وسط پادگان گارد مخصوصش، اطاقى از آهن و فولاد ريخت و درست كرد و باز شدن قفل آن را در داخل قرار داد فقط يك سوراخ كوچكى بالاى اطاق باز نمود كه هوا بيايد و خفه نشود و غذاهاى خاص او را از آن به داخل بريزند و به گارد مخصوص ونيروى خاص را در اطراف آن براى محافظت گمارد و دستور داد هربيگانه اى را كه ديدند به قتل برسانند، با اين وضع مدتى گذراند،

روزى به سر زنان دَرِ اطاق فولاد را باز كرد و به سر زنان به پهلوان هايش دستور داد با مشت به سرم بكوبيد و در نهايت گفت: با پُتك به سرم بزنيد وزدند و سرش


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 91 از تفسير صافى فيض كاشانى.

ص: 475

متلاشى شد و ديدند يك مگس بال شكسته از ميان مغزش پريد و رفت فهميدند از سوراخ بالا تو رفته و از سوراخ دماغش به مغزش راه يافته و به آن صورت كشته شد كه عرض كردم.

عزيزان از مرگ گريزى نيست و هيچ كس از دست آن رهائى نيافته است، جريان هاى گذشته نمونه اى از ستمگران و متكبران عالم بود، حالا يك نمونه از سروران و بزرگان عالم بشنويد، مى دانيم كه

3- حضرت سليمان عليه السلام داراى قدرت خدا دادى شگفت آورى داشت كه بيرون از قدرت بشرى بود طبق آيه سوره نمل، تخت بلقيس را برايش در يك چشم بهم زدن از سباى يمن به اصطخر فارس مى آورند و با بساط يك فرسخ در يك فرسخ با تمام تجهيزاتى كه روى آن چيده شده ازقبيل تخت مجلل سليمانى و پانصد صندلى طلا از راست براى علما ودانشمندان و پانصد صندلى نقره سمت چپ تخت براى امرا و فرماندهان ارتش كه همه روى آن نشسته باخادمان خاص و نگهبانان مخصوص و پرنده ها دربالا و چرنده ها و خزنده ها روبرو و جنيان دست بسته دربرابر و. و. با اين تشكيلات به باد دستور مى داد تا آن را بالا برده مسافت يك ماه راه را در نيم روز «غدوّها شهر و رواحها شهر» و يك ماه راه بعد از ظهر تاغروب، مى پيمود ديگ هاى دست ساز جنيان براى ارتش و مهندسين انس و معماران جن، تحت فرمان او براى ساختن بيت المقدس و غيره، روزى عشقش كشيد كه يك چند دقيقه اى استراحت نمايد و به ساخته شدن بيت المقدس تماشا كند؛ به وزير تشريفاتش دستور داد، امروز به كسى اجازه نده پيش من آيد و خودت هم مزاحمم نشو من مى روم پشت بام بكاركنان بيت المقدس تماشاكنم بالا رفت و به عصاى سليمانيش تكيه داد و تماشا مى كرد صداى پائى شنيد، يكى آمد بالا فرمود: كيستى من دستور داده بودم به كسى اجازه بالا آمدن را ندهند!! گفت من بدون احازه به همه جامى روم فهميد كيست، فرمود، أزائراً أم قابضاً براى زيارت و ديدار آمده اى يا براى بردن؟!! گفت براى بردن (ديگه بَسَته)، فرمود: پس اجازه بده بروم پائين توى

ص: 476

اطاق دراز بكشم،! گفت: نه مأمورم به همين حالت ايستاده قبض روحت كنم، بهمان حالت ايستاده قبض روح كرد، مدت يك سال هيچ كس جرأت بالا آمدن ونزديك شدن نداشت چون قدغن كرده بود و در طول اين مدت موريانه كوچكى از زير عصايش ريز ريز برمى داشت تا يك سال كه بناى بيت المقدس به پايان رسيد، عصا شكست و سليمان افتاد و جن و انس و پرنده و چرنده وخزنده همه پراكنده شدند و صداى تسبيح كوه و دشت كه با او همراهى مى كردند، همه به خاموشى گرائيد گو اين كه سليمانى وجود داشته به قول شاعر شيرين سخن سيدمحمدحسين شهريار در منظومه زبان آذرى خود در كتاب (حيدر بابايه سلام) گفته و سروده است.

حيدر بابا دنيا يالان دنيادى***اوغول دوغوب درده سالان دنيادى

اسكندردن نوحدان قالان دنيادى***هركيمسيه هرنه ويريب آليبدى

سليمانان بيرقورى آد قاليبدى

4- سيدنعمةاللّه جزائرى در كتاب زهرالربيع مى نويسد: يكى از بزرگان براى من نقل كرد از پدرش كه با اصحابش به كاشان سفركرده بود، به نزديك كاشان كه رسيدند يكى از رفيقان عقب مانده بود و اين ها هم نشسته منتظرش بودند و هروقت از او نام مى بردند عقربى ازلانه اش بيرون مى آمد و بر مى گشت تا اين كه او آمد گفتيم فلانى كجا بودى جريان عقرب را به او تعريف كرديم تعجب كرد پرسيد كجاست نشانش داديم ديديم عقرب بيرون آمد ورفت به طرف او خواست با تازيانه بكشدش آن هم به تازيانه چسبيد تازيانه را بالا برد عقرب خودش را به گردن او انداخت و نيش زد و اورا كشت.(1) اين ها نمونه هائى بود كه به عرض رسيد و در آينده نيز به مناسبت هائى گفته خواهد شد پس روشن شد كه فرار از مرگ هيچ گونه امكان پذير نيست و دير يا زود يقه همه را خواهد گرفت!! پس بايد براى زندگى پس از مرگ، فكرى كرد و آماده شد.


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 91.

ص: 477

يكى: از نشانه آمادگى براى دفع عذاب و گرفتارى هاى آن روز، اعمال نيك و انجام دادن كارهاى خدا پسندانه است.

دومى: سائيدن سر به آستان مقدسه اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بخصوص سالار شهيدان ابا عبداللّه الحسين عليه السلام است كه از بزرگان و صاحبان اعمال صالحه حتى از شهداى كربلا مانند حبيب بن مظاهر را در خواب ديده و پرسيده اند آيا با اين مقامات بالا و ممتازى كه دارا هستيد، باز آرزوئى داريد كه به آن نرسيده باشيد؟

جواب شنيده اند بلى آرزو دارم كاش زنده بودم در مجالسى كه مصائب ابا عبداللّه الحسين عليه السلام ذكر مى شود، حضور پيدا مى كردم.

عزيزان از دامان مطهر اين بزرگواران، دست برنداريم و با ريختن اشك از چشمانمان ياد آنها را هميشه زنده نگهداريم كه شرف دنيا و آخرت در آنست.

زيرا يقين داريم هركس در اين دنياى فانى، آنها را فراموش نكند، آنها هم در روز جزا او را فرامونكرده و از ياد نخواهند برد.

اشك چشممان را با اشك چشمان بچه ها و حريم امام حسين عليه السلام قاطى كنيم وقتى كه جنازه ها و ابدان طاهرات شهداء را به خيمه شهداء مى آورد و به خانواده اش اطلاع مى داد و مى آمدند و هركس باسوزدل روى بدن آنها اشك مى ريختند و مى گريستند.

ألالعنةاللّه على القوم الظالمين.

ص: 478

مجلس 37 مكافات عمل و تجسم آن در قيامت

در قرآن كريم آيات زياد در اين مورد نازل شده است كه به تعدادى از آن متعرض مى شويم.

- وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ بقره: 281 و از روزى بپرهيزيد (و بترسيد) كه در آن روز، شما را به سوى خدا بازمى گردانند؛ سپس به هر كس، آنچه انجام داده، به طور كامل باز پس داده مى شود، و به آنها ستم نخواهد شد. (چون هر چه مى بينند، نتايج اعمال خودشان است.)

2- فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ آل عمران: 25 پس چه گونه خواهند بود هنگامى كه آنها را براى روزى كه شكّى در آن نيست [روز رستاخيز] جمع كنيم، و به هر كس، آنچه (از اعمال براى خود) فراهم كرده، بطور كامل داده شود؟ و به آنها ستم نخواهد شد (زيرا محصول اعمال خود را مى چينند).

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ مدثر: 38 (آرى) هر كس در گرو اعمال خويش است،

عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ انفطار: 5 (در آن زمان) هر كس مى داند آنچه را از پيش فرستاده و آنچه را براى بعد گذاشته است.

آرى در آن روز همه در دادگاه عدل الهى حاضر خواهند شد، و هر كس نتيجه كِشته خود را درو مى كند، و اعمال هر كس به او تسليم مى شود و مجازات آنها هر چه باشد هرگز ظالمانه نيست زيرا محصول اعمال خود آنها است، و آن روز است كه مى فهمند هيچ امتيازى بر ديگران ندارند و عدل الهى همه را شامل مى شود.

ضمنا از جمله بِما كَسَبَتْ به روشنى اين معنى به دست مى آيد كه پاداش و كيفر

ص: 479

قيامت و نجات و بدبختى در جهان ديگر، تنها بستگى به اعمال خود انسان دارد نه به پندارهاى واهى و خيالات باطل.

به دو نكته در اين مورد توجه فرمائيد:

1- آيا ممكن است انسان دروغى بگويد و يا افترائى به خدا ببندد و بعد خودش تحت تاثير آن واقع گردد و به آن مغرور شود، آن چنان كه قرآن در باره يهود نقل مى كند آيا اين باوركردنى است؟

پاسخ اين سؤال چندان مشكل نيست زيرا مساله فريب وجدان از مسائل مسلم روان شناسى امروز است كه گاهى دستگاه فكر و انديشه در پى اغفال وجدان برمى آيد و چهره حقيقت را در نظر وجدان خويش دگرگون مى سازد، بسيار ديده ايم افراد آلوده به گناهان بزرگى همچون قتل و سرقت و يا اعتيادهاى گوناگون با اين كه زشتى اعمال خود را به خوبى درك مى كنند براى به دست آوردن آرامش كاذب وجدان مى كوشند مردم را مستحق اين گونه اعمال، جلوه دهند و يا اينكه براى توجيه اعتيادهاى زيان بار خود گرفتاريهاى زندگى و مشكلات طاقت فرساى اجتماعى را بهانه مى كنند تا پناه بردن خويش را به مواد مخدر توجيه نمايند به علاوه اينگونه افترائات و امتيازات دروغين را نسلهاى پيشين اهل كتاب درست كرده بودند و تدريجا براى نسلهاى آينده كه از واقعيت آگاهى چندانى نداشتند، (و براى كشف حقيقت به خود زحمت نمى دادند) به صورت عقيده مسلمى در آمده بود.

2- ممكن است گفته شود اعتقاد به عذاب و كيفر محدود در ميان ما مسلمانان نيز هست زيرا ما معتقديم كه مسلمانان براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود.

ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه ما هرگز معتقد نيستيم كه يك مسلمان گنهكار و آلوده به انواع جنايات فقط چند روزى عذاب الهى مى بيند بلكه ما

ص: 480

معتقديم ساليان دراز كه مدت آن را جز خدا نمى داند گرفتار مجازات خواهد بود ولى مجازات او به خاطر ايمانش ابدى و جاويدان نمى باشد و اگر در ميان مسلمانان راستى افرادى پيدا شوند كه چنين امتيازى براى خود قايل باشند و معتقد گردند كه در پناه نام اسلام و ايمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) و ائمه اطهار (عليهم السلام) مجازند هر گناهى را مرتكب شوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود، سخت در اشتباه اند و از روح اسلام و تعليمات آن بر كنار مى باشند.

به علاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانان قايل نيستيم بلكه معتقديم پيروان هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خود ايمان داشته و ضمنا مرتكب گناهى شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كه باشند در حالى كه يهود اين امتياز را براى نژاد اسرائيل قايل بودند نه براى اقوام ديگر.

قرآن به اين امتياز دروغين آنها پاسخ گفته و در سوره مائده آيه 18 مى گويد: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ، شما هم بشرى همچون ساير افراد بشر هستيد.(1)

3- يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ آل عمران: 30 روزى كه هر كس، آنچه را از كار نيك انجام داده، حاضر مى بيند؛ و آرزو مى كند ميان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زمانىِ زيادى باشد. خداوند شما را از (نافرمانى) خودش، برحذر مى دارد؛ و (در عين حال،) خدا نسبت به همه بندگان، مهربان است.»

حضور اعمال انسانها در قيامت

اين آيه از حضور اعمال نيك و بد در قيامت پرده بر مى دارد، و در آن نمى گويد آرزو مى كند اعمال بدش نابود شود زيرا مى داند چيزى در جهان نابود نمى شود،


1- تفسير نمونه ج: 2 ص: 486

ص: 481

بلكه آرزو مى كند با آن فاصله بگيرد.

أمد در لغت به معنى زمان محدود است، و تفاوت آن با ابد اين است كه ابد، زمان نامحدود را مى گويد، و غالبا امد توجه به انتهاى زمانى و سررسيد مدت دارد، هر چند به معنى زمان محدود (در برابر نامحدود) نيز به كار مى رود.

آرى گناهكاران، و نيكوكاران همگى اعمال خود را در آن روز حاضر مى بينند، با اين تفاوت كه نيكوكاران از مشاهده اعمال خويش خوشحال و مسرور مى شوند و بدكاران از مشاهده اعمال خود چنان در وحشت فرو مى روند كه آرزو مى كنند از آن فاصله بگيرند نه فاصله مكانى، كه فاصله زمانى دور و دراز كه براى ابراز تنفر از فاصله مكانى رساتر است، زيرا در فاصله مكانى احتمال حضور نزد او وجود دارد، ولى در فاصله زمانى به هيچ وجه امكان پذير نيست.

مثلا كسى كه در مناطق دور دستى از صحنه جنگ جهانى زندگى مى كرد، باز كم و بيش، احساس اضطراب و نگرانى داشت زيرا ممكن بود دامنه جنگ به آنجا كشيده شود ولى ما كه امروز ده ها سال از زمان جنگ فاصله گرفته ايم، هيچگونه احساس نگرانى نداريم كه آن جنگها ما را هم فرا بگيرد (ممكن است جنگ جهانى ديگرى روى بدهد) ولى سرايت آن جنگهاى پيشين به امروز معنى ندارد.

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه أمد در اينجا فاصله مكانى باشد (همانگونه كه مجمع البيان از بعضى نقل كرده است) ولى اين واژه ظاهرا در لغت جز به معنى زمان يا سررسيد زمان نيامده است.

و در پايان آيه، براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: خداوند شما را از (نافرمانى) خويش بر حذر مى دارد و در عين حال خدا نسبت به همه بندگان مهربان است (وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ).

در واقع، اين جمله معجونى است از بيم و اميد، از يك سو اعلام خطر مى كند و هشدار مى دهد، و از سوى ديگر بندگان را به لطفش اميدوار مى سازد تا تعادلى ميان خوف و رجا كه عامل مهم تربيت انسان است برقرار شود، اين احتمال نيز وجود

ص: 482

دارد كه اين دو جمله تاكيد بر يكديگر باشد و به اين مى ماند كه كسى به ديگرى بگويد من تو را از اين كار خطرناك بر حذر مى دارم و من به تو مهربانم كه اعلام خطر مى كنم.

تجسم اعمال در قيامت

قرآن مجيد در اين آيه وآيات زياد ديگرى از اين حقيقت پرده بر مى دارد كه در قيامت اعمال نيك و بد انسان، هر كدام در شكلى تجسم يافته و در عرصه محشر حاضر مى شود.

واژه تجد از ماده وجدان (يافتن) ضد فقدان و نابودى است و كلمه خير و سوء كه به صورت نكره آمده در اينجا مفيد عموم است، يعنى هر انسانى در آن روز تمام اعمال خوب و بد خود را- هر چند كم باشد- در نزد خود مى يابد.

اين آيه به روشنى مى گويد كه انسان در روز رستاخيز، خود عمل را مى يابد، و در ذيل آيه مى خوانيم گناهكار آرزو دارد كه بين او و عمل زشتى كه انجام داده جدائى بيفتد، و در اينجا نيز خود عمل، مورد بحث آيه است نه نامه عمل و نه كيفر و پاداش آنها.

گواه ديگر اينكه درآيه مورد بحث مى خوانيم: گناهكار دوست مى دارد ميان او و عملش فاصله زيادى بيفتد و هرگز آرزوى از بين رفتن عمل خود را نمى كند.

اين نشان مى دهد كه نابودى اعمال امكان پذير نيست و به همين دليل تمناى آن را نمى نمايد.

آيات فراوان ديگرى نيز اين مطلب را تاييد مى كند مانندآيه 49 سوره كهف وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (گنهكاران در روز رستاخيز، تمام اعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر مى بينند و خداوند به هيچ كس، ستم نمى كند).

وآيه 7 و 8 سوره زلزال: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (هر كس اندكى كار نيك يا بد انجام دهد، خود آن را خواهد ديد).

همانطور كه گفتيم گاهى بعضى از مفسران، لفظ جزاء را در اين آيات تقدير

ص: 483

گرفته اند و اين خلاف ظاهرآيات است.

از بعضى آيات به دست مى آيد كه اين جهان كشتزار جهان ديگر است و عمل انسان بسان دانه اى است كه كشاورز در دل خاك مى افشاند، سپس همان دانه رشد و نمو كرده همان دانه را با مقادير زيادترى برداشت مى كند، اعمال انسان نيز با تبدلات و تغييرات بيشترى كه لازمه سراى رستاخيز است به خود انسان باز مى گردد چنانكه خداوند در سوره شورى آيه 20 مى فرمايد: مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ، (هر كس كشت آخرت را بخواهد كشته او را افزايش مى دهيم).

از بعضى ازآيات ديگر به دست مى آيد كه كارهاى نيك اين جهان در جهان ديگر به صورت نور و روشنايى در مى آيند، منافقان از مؤمنان مطالبه اين نور را مى كنند، و مى گويند: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ، (صبر كنيد تا ما از نور شما بهره گيريم).

و به آنها گفته مى شود: ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً، (بازگرديد، اين نور را از دنيا طلب كنيد).

اين آيات و ده هاآيات ديگر مى رساند كه ما، در روز رستاخيز عين عمل را به صورت كامل تر مى يابيم و اين همان تجسم اعمال است كه دانشمندان اسلامى به آن قائل اند.

روايات بسيارى نيز از پيشوايان بزرگ اسلام بر اين مطلب گواهى مى دهند كه ما در اينجا به يك نمونه اكتفا مى كنيم: پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم) به يكى از كسانى كه تقاضاى موعظه كرده بود، فرمود: و انه لا بد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حى و تدفن معه و انت ميت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيما اسلمك ثم لا يحشر الا معك و لا تحشر الا معه و لا تسئل الا عنه فلا تجعله الا صالحا فانه ان صلح انست به، و ان فسد لا تستوحش الا منه و هو فعلك: (اى قيس! ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ، همراه تو دفن مى شود، در حالى كه او زنده است و با او دفن مى شوى در حالى كه تو مرده اى، اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى دارد و

ص: 484

هر گاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با كسى جز او به صحنه رستاخيز نمى آئى، از تو در باره غير آن سؤالى نمى شود، بنابر اين، سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى، زيرا اگر آن، شايسته باشد، با او انس مى گيرى و گر نه از هيچ كس جز او وحشت ندارى و آن عمل تو است).

براى روشن شدن اين بحث لازم است قبلا چگونگى پاداش و كيفر اعمال را مورد بررسى قرار دهيم.

نظرات دانشمندان در باره چگونگى پاداش و كيفر الهى

دانشمندان در باره پاداش و كيفر اعمال، عقايد گوناگونى دارند:

1- دسته اى از آنها معتقدند كه جزاء اعمال، مانند پاداش و كيفرهاى اين جهان، روى قرارداد است يعنى چنانكه در اين جهان براى هر كار بدى كيفرى از طرف قانونگزاران تعيين شده است، خداوند بزرگ براى هر عملى، كيفر و يا پاداش خاصى معين نموده است، اين نظريه همان نظريه اجر و مزد، و كيفرهاى مقرراتى است.

2- دسته ديگرى معتقدند كه تمام كيفرها و پاداشها، مخلوق نفس و روح انسانى است كه روح انسانى بى اختيار در آن جهان آنها را خلق مى كند، به اين بيان كه: اعمال نيك و بد در اين جهان در روح انسانى، ملكاتى خوب و بد، ايجاد مى نمايد و اين ملكات، خميره انسان و جزء ذات او مى گردند، و هر يك از اين ملكات، صورتى مناسب خويش، از نعمت و عذاب ايجاد مى كند، اشخاص خوش باطن در اين جهان با يك سلسله از افكار و تصورات نيك سر و كار دارند، و افراد ناپاك در خواب و بيدارى با افكار باطل و تصورات بد خويش مشغول اند.

اين ملكات در روز رستاخيز، خلاق نعمتها و شكنجه ها و دردها و آرامش و عذاب اند، و به عبارت ديگر آنچه در باره نعمتهاى بهشت و مجازاتهاى دوزخ

ص: 485

مى خوانيم، همان مخلوقات صفات خوب و بد انسان است، نه چيز ديگر.

3- دسته ديگرى از دانشمندان بزرگ اسلام، راه ديگرى را انتخاب نموده و شواهد زيادى ازآيات و روايات را براى آن آورده اند و خلاصه آن اين است: هر كردارى از ما، خواه خوب و خواه بد، يك صورت دنيوى دارد، كه ما آن را مشاهده مى نماييم و يك صورت اخروى، كه هم اكنون در دل آن عمل نهفته است و روز رستاخيز پس از تحولاتى كه در آن رخ مى دهد، شكل دنيوى خود را از دست داده و با شكل روز رستاخيز جلوه مى كند و باعث آرامش و راحتى عمل كننده يا آزار او مى گردد.

از ميان اين سه نظر، نظر اخير با ظواهر بسيارى ازآيات قرآن كاملا تطبيق مى كند، بنابر اين، اعمال انسان كه اشكال مختلفى از انرژيها هستند، طبق قانون بقاء ماده و انرژى هيچگاه از ميان نمى روند و همواره در اين جهان باقى خواهند بود، گرچه ما با مطالعه سطحى چنين مى پنداريم كه از ميان رفته اند.

بقاى اين اعمال و ابديت آنها از يك سو سبب مى شود كه در رستاخيز، به هنگام محاسبه اعمال، هر كسى تمامى اعمال خود را ببيند و جائى براى انكار باقى نماند و از سوى ديگر سبب مى شود كه در ميان اعمال خود، در رستاخيز زندگى كند، رنج ببرد و يا آرامش بيابد، گرچه وسايل انسانى هنوز قادر نيست كه حوادث گذشته را جز آنچه مربوط به چند لحظه قبل است كشف كند ولى مسلم است اگر دستگاهى كامل تر به وجود آيد و يا ديد و دركى كامل تر داشته باشيم مى توانيم همه آنچه را كه در گذشته روى داده است، احساس و درك كنيم (البته مانعى ندارد كه قسمتى از پاداش و كيفرها هم جنبه قرار دادى داشته باشد).

قبلا در مورد اين حديث نبوى كه فرمود:

لاتزلّ قدما عبد يوم القيامة الّا ويسئل عن اربعة، عن عمره فيم أفناه و عن شبابه فيم أبلاه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما أنفقه و عن حبّنا أهل البيت. صحبت كرديم كه

ص: 486

گام هاى هربنده در روز قيامت، زايل و برداشته نخواهد شد، مگر از چهار چيز (از نعمت بزرگ خدا) سؤال (و محاكمه) خواهد شد.

1- از عمرش كه در چه چيزى (و در چه مواردى) به فنا داده و به پايان برده است.

2- (بخصوص) از جوانى اش كه در چه (و دركجا) به هدر داده (و در كجا گذرانده و پوسانده) است.

3- و از مالش كه از كجا به دست آورده و در كجا مصرف كرده است.

4- از محبت و اندازه آن نسبت به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، محاكمه خواهيم شد كه، آيا از آنها و اجراى فرامين آنها تبعيت كرديم و در ميان خلايق با رفتار و كردار خود، آنهارا سربلند نموده و آبرو داديم؟ يا با اعمال زننده و غير انسانى، آبروى آنها را برديم و سرافكنده نموديم؛

آيا به دستورهاى آنها بها داده، سر فرود آورديم، ياسرپيچى نموده و افسار گسيختيم؟!!.

آيا در مواقعى كه آنان به كمك و يارى رساندن اين امت، نياز داشتند، به ندايشان لبيك گفته و بكمكشان شتافته و جان و مال خودمان را فدا كرديم و به «هل من ناصر ينصرنا و هل مغيث يغيثنا» ى آنها لبيك گفتيم يا به جاى لبيك سنگ به سر و تير سه شعبه به قلبش زديم و. و.

آيا آنها را واقعاً شناخته و به مقامات خداداديشان، پى برديم يا بصورت تقليدى، پيرو آنها شديم.

آيا در كربلا با دست پرورده و حسين منّى و أنا من حسين لحمه من لحمى و دمه من دمى گويان، چه عكس العملى، نشان داديم.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

ص: 487

مجلس 38 خواندن نامه اعمال و تأسف بر آن درقيامت

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13) اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (14) اسراء: 13- اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مى بيند. 14- (اين همان نامه اعمال او است، به او مى گوئيم) كتابت را بخوان! كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى!.

در اين آيه مباركه به مسأله حساب اعمال انسانها و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته و از دقيق بودن ثبت و ضبط آن، خبر مى دهد زيرا دوربين هاى مخفى پروردگار عالم، بنام رقيب و عتيد و يا فرشته هاى راست و چپ، وهمچنين فيلم برداران الهى از قبيل هوا وفضا و در وديوار و كوه و دشت و خيابان و بيابان و تمام اعضا و جواهر بدن انسان، همه و همه، مراقب اعمال زشت و زيبا و خوب وبد ما هستند و بطور دقيق به تصوير مى كشند و نگهميدارند تا روز حسابرسى فرا رسد و با ارائه اين برنامه ها، به هر تك تك انسان ها، زبان گويا و تند و تيز آنها را، كند و لال نمايند و ديگر سخنى براى گفتن نداشته باشند و فقط به سر زده و بگويند:

«وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (كهف: 49) (و كتاب (كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست) در آن جا گذارده مى شود، پس گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است، ترسان و هراسانند؛ و مى گويند:) «اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرونگذاشته مگر اينكه آن را به شمار آورده است؟! و (اين در حالى است كه) همه اعمال خود را حاضر

ص: 488

مى بينند؛ و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند. و اشك مى ريزند ولى چه فائده، ديگر كار از كار گذشته، بايد خيلى زودتر ازين به خود مى آمدند.

طائر در لغت عرب، به معنى پرنده است، ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيله پرندگان، فال نيك و بد مى زدند، و از چگونگى حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند.

مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حركت مى كرد آنرا به فال نيك مى گرفتند، و اگر از طرف چپ حركت مى كرد آنرا به فال بد مى گرفتند.

لذا غالبا اين كلمه به معنى فال بد زدن به كار مى رود، در حالى كه تفأل بيشتر به فال نيك زدن گفته مى شود.

درآيات قرآن نيز كرارا تطير به معنى فال بد آمده است مانند: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ: هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آنرا از شوم بودن وجود موسى و همراهانش مى دانستند! (اعراف- 131) و در سوره نمل آيه 47 مى خوانيم: قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ: مشركان قوم صالح (عليه السلام) به اين پيامبر بزرگ گفتند: ما تو و يارانت را شوم مى دانيم و به فال بد مى گيريم! در احاديث اسلامى مى خوانيم كه از تطير نهى شده است، و راه مبارزه با آن توكل بر خدا معرفى گرديده است.

به هر حال، طائر درآيه مورد بحث، نيز اشاره به همين معنى است، يا به معنى بخت و طالع كه قريب الافق با مسأله فال نيك و بد است، مى باشد.

قرآن در حقيقت مى گويد: فال نيك و بد، و طالع سعد و نحس، چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است!.

تعبير به أَلْزَمْناهُ (ملازم او ساخته ايم) و تعبير به فِي عُنُقِهِ (در گردن او) همه دليل بر اين است كه اعمال انسان و نتائج آن در دنيا و آخرت از او جدا نمى شوند، و بايد در همه حال عهده دار و مسئول آنها باشد، هر چه هست عمل است و بقيه همه حرف.

ص: 489

تفأل و تطيّر فال نيك و بد

فال نيك و بد زدن در ميان همه اقوام بوده و هست و به نظر مى رسد سرچشمه آن، عدم دسترسى به واقعيات و ناآگاهى از علل واقعى حوادث بوده است و به هر حال بدون شك اين دو، اثر طبيعى ندارند، ولى داراى اثر روانى هستند: فال نيك اميد آفرين است در حالى كه فال بد موجب يأس و نوميدى و ناتوانى مى شود.

و از آنجا كه اسلام، هميشه از مسائل مثبت، استقبال مى كند، از فال نيك نهى نكرده ولى فال بد را به شدت محكوم كرده است.

حتى در بعضى از روايات آنرا در سرحد شرك شمرده اند، از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) نقل شده كه فرمود: الطيرة شرك: فال بد زدن (و آنرا در برابر خدا در سرنوشت خويش مؤثر دانستن) يكنوع شرك به خدا است. جالب اينكه اسلام در بسيارى از موارد اينگونه مفاهيم تخيلى و پندارى را در يك كانال صحيح و سازنده قرار داده و از آن بهره بردارى كرده است.

مثلا در مورد آنچه در ميان عوام معروف است كه مى گويند فلان همسر، خوش قدم بود و يا بد قدم، و از آن روزى كه به خانه فلانكس گام گذاشت و همسرش شد چنين و چنان گشت كه قطعا به اين صورت خرافه اى بيش نيست، اسلام به آن شكل سازنده تربيتى داده: در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: من شوم المرئه غلاء مهرها و شدة مئونتها ...: از بدقدمى زن آنست كه مهرش سنگين باشد و مخارج و هزينه اش زياد! ....

و در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلّم) مى خوانيم: اما الدار فشؤمها ضيقها و خبث جيرانها: خانه شوم خانه تنگ و تاريك و خانه اى است كه همسايگان بد داشته باشد.

درست ملاحظه كنيد كه همان الفاظى را كه در مفاهيم خرافى مردم به كار مى برند استخدام براى مفاهيم واقعى و سازنده كرده است، و تفكر و انديشه اى كه به بيراهه مى رفت به راه راست هدايت نموده.

ص: 490

اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) كه تاييدى است بر آنچه گفتيم پايان مى دهيم: اللهم لا خير الا خيرك، و لا طير الا طيرك و لا رب غيرك:

خداوندا نيكى تنها از ناحيه تو است، هيچ فال نيك و بدى جز به اراده تو تحقق نمى يابد و پروردگارى جز تو نيست.

قرآن سپس اضافه مى كند ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند (وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً).

روشن است كه منظور از كتاب چيزى جز كارنامه عمل انسان نيست، همان كارنامه اى كه در اين دنيا نيز وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.

تعبير به نُخْرِجُ (بيرون مى آوريم) و همچنين تعبير به مَنْشُورٍ (گشوده) نيز اشاره به همين معنى است كه آنچه در اينجا پنهان و سربسته است در آنجا آشكار و باز مى شود.

در اين هنگام به او گفته مى شود، نامه اعمالت را خودت بخوان! (اقْرَأْ كِتابَكَ).

كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى! (كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً).

يعنى آنقدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست و هر كس اين نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى كند، هر چند شخص مجرم باشد، چرا كه اين نامه عمل چنانكه خواهيم گفت، مجموعه اى از آثار خود عمل است، و يا نفس اعمال، و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.

آيا اگر من صداى خودم را از نوار ضبط صوت بشنوم، يا عكس دقيق و فيلم خود را به هنگام انجام يك عمل نيك يا بد ببينم مى توانم حاشا كنم؟ كيفيت تشكيل نامه عمل در قيامت از اين هم زنده تر و دقيقتر است.

كارنامه عجيب اعمال آدمى

ص: 491

در بسيارى ازآيات قرآن و روايات، سخن از نامه اعمال انسانها به ميان آمده است، از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه همه اعمال آدمى با تمام جزئيات در نامه اى ثبت مى شود، و روز رستاخيز اگر انسان نيكوكار باشد نامه اعمالش بدست راست او، و اگر بدكار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند.

در سوره حاقه مى خوانيم فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ: اما آنها كه نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سرفرازى و افتخار مى گويند هان بيائيد و نامه اعمال ما را بخوانيد! (حاقه- 19) وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ: اما كسى كه نامه اعمالش در دست چپ او است مى گويد اى كاش نامه اعمالم را به دست من نمى دادند! (حاقه- 25).

در حديثى در ذيل آيه (اقْرَأْ كِتابَكَ ...) از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: يذكر العبد جميع ما عمل، و ما كتب عليه، حتى كانه فعله تلك الساعة، فلذلك قالوا يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها: در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مى آورد، گوئى همان ساعت آنرا انجام داده است! لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند: اين چه نامه اى است كه هيچ صغيره و كبيره اى را فروگزار نكرده است.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اين نامه چيست؟ و چگونه است؟ بدون شك از جنس كتاب و دفتر و نامه هاى معمولى، نيست، و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين نامه عمل چيزى جز روح انسان نمى باشد كه آثار همه اعمال در آن ثبت است زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد. يا اينكه اين نامه عمل، اعضاى پيكر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر زمين و هوا و فضائى است كه در آن اعمال خود را انجام مى دهيم، چرا كه اعمال ما گذشته از اينكه در جسم و همه ذرات پيكر ما نقش مى بندند، در هوا و زمين منعكس مى شوند.

ص: 492

گر چه اين آثار براى ما در اين دنيا محسوس و درك كردنى نيست، اما بدون شك وجود دارد، و روزى كه در آن روز، ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و مى خوانيم.

تعبير به خواندن نيز مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه مشاهده را در معنى وسيعش جاى مى دهد، مثلا در تعبيرات روزمره گاه مى گوئيم در چشمهاى او خواندم كه چه تصميمى دارد و يا فلان عمل را كه از فلانى سر زد، بقيه اش را خواندم، همچنين تعبير به خواندن، در مورد عكسهائى كه از بيماران مى گيرند نيز امروز رائج است.

روى همين جهت است كه مى دانيم درآيات مذكور خطوط اين نامه عمل به هيچوجه قابل انكار نيست، زيرا كه آثار واقعى و تكوينى خود عمل است، درست مانند صداى ضبط شده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر انگشت او.

(و به آنها گفته مى شود:) امروز به هيچ كس ذرّه اى ستم نمى شود، و جز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد!(1)

كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق مى كنيم؛ و از (پاداش) عملشان چيزى نمى كاهيم؛ و هر كس در گرو اعمال خويش است!(2)

نجم: 38 كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد، 39 و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست، 40 و اينكه تلاش او بزودى ديده مى شود، 41 سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد!(3) وآيات فراوان ديگر


1- فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ يس: 54
2- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ. طور: 21
3- أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى( 38) وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى( 39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى( 40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى. نجم: 38

ص: 493

نامه اعمال-

در تفسير الميزان مى فرمايد: از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود كه در عالم قيامت سه نوع كتاب (نامه اعمال) براى انسانها وجود دارد: نخست كتاب واحدى است كه براى حساب اعمال همگان گذارده مى شود، و در واقع همه اعمال اولين و آخرين در آن ثبت است، همانگونه كه درآيه 49 سوره كهف فرموده است وَ وُضِعَ الْكِتابُ كه ظاهر آن اينست كتاب واحدى براى حساب همه انسانها قرار داده مى شود.

دوم كتابى است كه هر امتى دارد يعنى اعمال يك امت در آن درج است

همانگونه كه در سوره جاثيه آيه 28 آمده است كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا:

هر امتى به كتاب و نامه اعمالش خوانده مى شود.

سوم كتابى است كه براى هر انسانى جداگانه وجود دارد، آنچنانكه در سوره اسراءآيه 13 مى خوانيم وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً ...: هر انسانى مسئوليت اعمالش را به گردن خودش افكنده ايم، و براى او در روز قيامت كتاب و نامه عملى بيرون مى آوريم.

بديهى است هيچگونه منافاتى در ميان اين آيات نيست چرا كه هيچ مانعى ندارد كه اعمال آدمى در كتب مختلف ثبت گردد، همانگونه كه در برنامه هاى دنيا امروز نيز نظير آنرا مى بينيم، كه براى سازماندهى دقيق به تشكيلات يك كشور، براى هر واحد، نظام و حساب و سپس آن واحدها در واحدهاى بزرگتر، حساب جديدى پيدا مى كنند.

اما با توجه به اين نكته كه نامه اعمال انسانها در قيامت شبيه دفتر و كتاب معمولى اين جهان نيست، مجموعه اى است گويا، غير قابل انكار كه شايد محصول طبيعى خود اعمال آدمى باشد.

و به هر حال آيات مورد بحث نشان مى دهد كه علاوه بر ثبت اعمال انسانى در كتب ويژه، خود اعمال نيز در آنجا تجسم مى يابند و حضور پيدا مى كنند وَ وَجَدُوا ما

ص: 494

عَمِلُوا حاضِراً.

اعمالى كه به صورت انرژيهاى پراكنده در اين جهان از نظرها محو و نابود شده اند در حقيقت از بين نرفته اند (و علم امروز نيز ثابت كرده كه هيچ ماده و انرژى هرگز از ميان نخواهد رفت، بلكه دائما تغيير شكل مى دهد).

آن روز اين انرژيهاى گم شده، به فرمان خداوند، تبديل به ماده مى شوند، و به صورتهاى مناسبى تجسم مى يابند، اعمال نيك به صورتهاى جالب و زيبا، و اعمال بد در چهره هاى زشت و ننگين ظاهر مى گردند، و اين اعمال با ما خواهند بود، و به همين دليل در آخرين جمله آيات فوق مى فرمايد وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً: و خداوند به بندگانش ستم نمى كند، چرا كه پاداشها و كيفرها محصول اعمال خودانسان هاست.

تجسم اعمال از نظر علم روز

براى اثبات امكان تجسم اعمال گذشته، مى توان از اصول مسلم فيزيك امروز استفاده كرد زيرا از نظر علم فيزيك مسلم است كه ماده، تبديل به انرژى (جسم تبديل به نيرو) مى شود، چه اين كه آخرين نظريه در باره ماده و انرژى اين است كه ماده و نيرو دو مظهر از يك حقيقت هستند و ماده، انرژى متراكم و فشرده است كه در شرايط معينى به نيرو مبدل مى گردد، گاهى انرژى نهفته در يك گرم ماده، معادل با قدرت انفجار متجاوز از سى هزار تن ديناميت است.

نتيجه اين كه ماده و انرژى، جلوه هائى از يك حقيقت هستند و با توجه به عدم فناى انرژى و ماده هرگز مانعى نخواهد داشت كه نيروها و انرژيهاى پخش شده بار ديگر به حالت تراكم در آيند و حالت جرمى و جسمى بخود بگيرند و نيروهائى كه در راه اصلاح و درستكارى يا در راه جور و ستم به كار برده شده اند به حالت فشرده در آيند و به صورت جسمانى خاص در روز رستاخيز مجسم گردند و در صورتى كه اعمال نيكى باشند به صورت نعمتهاى جالب و زيباى مادى و اگر اعمال بد و شرى

ص: 495

باشند، در قيافه وسايل شكنجه و عذاب مجسم گردند.(1)

لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ ابراهيم: 51 تا خداوند هر كس را، هر آنچه انجام داده، جزا دهد! به يقين، خداوند سريع الحساب است!

مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا (15) اسراء: 15- هر كس هدايت شود براى خود هدايت يافته، و آن كس كه گمراه گردد به زيان خود گمراه شده است (و ضررش متوجه خود او است) و هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، و ما هرگز

(شخص يا قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث مى كنيم (تا وظائفشان را بيان كند).

چهار اصل مهم اسلامى

اين آيه، چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مساله حساب و جزاى اعمال او بيان مى كند.

1- نخست مى گويد هر كسى هدايت را پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته، و نتيجه اش عائد خود او مى شود (فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ).

2- و هر كس گمراهى را بپذيرد، به زيان خود گمراه شده است عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد (وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها).

نظير اين دو حكم را درآيه 7 همين سوره اسراء: بيان نموده است.

3- هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى).

وزر به معنى بار سنگين است، و به معنى مسئوليت نيز مى آيد، چرا كه آن هم يك بار سنگين معنوى بر دوش انسان محسوب مى شود و اگر به وزير، وزير گفته مى شود به خاطر آن است كه بار سنگينى از ناحيه امير يا مردم بر دوش او گذارده


1- با تغييرات و تنظيمات و حذف و اضافات از تفسير نمونه ج: 2 ص: 505 ببعد و مجلدات ديگر.

ص: 496

شده است.

بى گناه و با گناه را با هم نمى سوزانند! به عكس آنچه معروف است كه عوام مى گويند آتش كه گرفت خشك و تر مى سوزد در منطق عقل و تعليمات انبياء هيچ بى گناهى به جرم گناه ديگرى مجازات نخواهد شد، در تمام شهرهاى لوط يك خانواده مؤمن وجود داشت خدا به هنگام مجازات آن قوم منحرف و آلوده، آن يك خانواده را نجات داد.

آيات مذكور نيز با صراحت مى گويد وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.

بنا بر اين اگر در پاره اى از احاديث غير معتبر چيزى بر خلاف اين قانون كلى اسلام ديده شود حتما بايد آنرا كنار گذاشت، يا توجيه كرد، مانند روايتى كه مى گويد: شخص ميت به خاطر گريه و بى تابى بازماندگانش، معذب مى شود

(ممكن است منظور از معذب شدن، عذاب الهى نباشد بلكه ناراحتى است كه روح او بر اثر آگاهى از بى تابى بستگانش پيدا مى كند).

و نيز روشن مى شود عقيده كسانى كه مى گويند فرزندان كفار همراه پدرانشان در آتش دوزخ خواهند بود يك عقيده اسلامى نيست، چرا كه هيچ فرزندى به گناه پدر و مادر مجازات نمى گردد و به همين دليل ما در جاى خود گفته ايم كه حتى فرزندان نامشروع، شخصا هيچ گناهى ندارند و درهاى سعادت و نجات- اگر بخواهند- به روى آنان گشوده است، هر چند زمينه تربيتى دشوارى دارند.

البته اين قانون كلى كه هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، هيچگونه منافاتى با آنچه درآيه 25 سوره نحل كه مى گويد: گمراه كنندگان بار مسئوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند، ندارد.

زيرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن ديگران، فاعل آن گناهند، و يا همچون فاعل آن محسوب مى شوند، بنابراين در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند و به تعبير ديگر سبب در اينجا در حكم مباشر (انجام دهنده كار) است.

ص: 497

همچنين روايات متعددى كه در زمينه سنت نيك و بد، وارد شده و مفهومش اين بود كه هر كس سنت نيك يا بدى بگذارد در پاداش و كيفر عاملين به آن، شريك است، نيز با آنچه در بالا گفتيم تضادى ندارد، چرا كه سنت گذار در واقع از اجزاى علت تامه عمل است و شريك در فاعليت.

4- سرانجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص و قومى را مجازات نخواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا در اينكه منظور از عذاب در اينجا هر نوع عذاب دنيا و آخرت است يا خصوص عذاب استيصال

(يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح؟)، بدون شك ظاهرآيه مطلق است و هر نوع عذاب را شامل مى شود.

اصل برائت وآيه ما كنا معذبين ...

در علم اصول در مباحث برائت به اين آيه، استدلال شده است، زيرا حداقل مفهوم آيه اين است كه در مسائلى كه عقل قادر به درك آن نيست، خداوند بدون بعث رسولان يعنى بيان احكام و وظائف، كسى را مجازات نمى كند، و اين دليل بر نفى مجازات و عقاب در موارد عدم بيان است، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست.(1)

از مجموع گفتار اين مجلس، معلوم شد كه ما هرچه پيش مى فرستيم و باخود ببريم، نتيجه همان را خواهيم ديد و هرچه بكاريم حاصل آن را مى درويم در روايت آمده است، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: النّاس مجزيّون بأعمالهم ان خيراً فخير و ان شرّاً فشرّ مردم مطابق اعمال خود جزا داده مى شوند اگر خير است، خير و اگر شر است شرّ.


1- مطالبى در اين موارد از تفسير نمونه ج: 12 ص: 47 ببعد استفاده شده است.

ص: 498

به حضرت يعقوب عليه السلام خطاب رسيد، مى دانى چرا چندين سال به فراق يوسف گرفتارت كردم؟! چون كنيزى خريدى و ميان فرزند او ومادرش با فروش فرزند جدائى افكندى، مادام فرزند او به او نرسد يوسف تو هم به تونخواهد رسيد.(1)

در روايات وارد شده است وقتى كه فرزند دومش بنيامين هم از دستش رفت ندا كرد اى خدا آيا بمن رحم نمى كنى! چشمم را گرفتى و اين يكى فرزندم را هم بردى؟! خطاب رسيد اگر آنهامرده بودند برايت زنده مى كردم (نگر ان نباش هردو فرزندت زنده اند) ولكن بياد دارى گوسفندى را خريدى و سربريدى و پختى و خوردى اما فلان همسايه ات روزه بود و به او چيزى نرساندى.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد بعد از آن هرصبح از طرف يعقوب تا شعاع يك فرسخى، ندا مى كردند: ألا من أرادالغذاء فليأت دار يعقوب آگاه باشيد هركس غذا مى خواهد، به خانه يعقوب درآيد.(2)

البته بطور يقين حضرت يعقوب عليه السلام از آن همسايه روزه دار اطلاعى نداشت و گرنه اورا بدون افطارى نمى گذاشت ولى از آن جهت كه از حال همسايه اش بى خبر بود، مجازات گرديد و اين سختگيرى ها براى مقربين بيشتر از ديگران است.

هركه در اين بزم مقرب تراست***جام بلا بيشترش مى دهند.

عزيزان تنبيه سخت خداى متعال، حضرت يعقوب عليه السلام را بخاطر دور كردن فرزندى از مادرش كه چهل سال در فراق يوسفش اشك ريخت تا نور چشمانش را از دست داد و نابينا شد!.

پس خداوند آنانى را كه در جلوى چشم مادرانشان جوان ناكامش را تكه پاره كردند يا جوان ناكام و نوجوانشان را براى هميشه از مادران و خواهران و همسرانشان جدا نمودند و دل آنها را در فراق آنها، به آتش كشيدند، چگونه مجازات خواهد كرد يا مادرى در جلوى خيمه اش، انتظار مى كشد كه بچه


1- لئالى الاخبار: ج 3 ص 16.
2- لئالى الاخبار: ج 3 ص 16.

ص: 499

ششماهه اش سيراب شده و به خيمه برگشته، دل مادر آرامش پيدا خواهد كرد، اما برخلاف انتظار يك وقت مى بيند جنازه خون آلود بچه عطشانش روى دست پدر مانده و از خجالت مادر چشم براه، به سوى خيمه ها نمى رود و در آن لحظه شيعيان و دوستانش را آرزو مى كند و سفارش مى دهد، مصيبت آن لحظه امام را فراموش ننمايندو

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 39 مسابقه ايمانى

در زندگى روز مره انسان ها، رقابت و مسابقه در كار و كسب و ورزش و حتى اسب دوانى ها، جزءلاينفك زندگى اش هست، هركس نسبت به خود سعى و كوشش مى كند، جلوتر از هم طرازهاش باشد و جديت و كوشش فراوان، مى كند تا برنده شود و موفق گردد.

تا مى رسيم به مسئله اعمال نيك و عبادت و. و. آيا در اين كارها هم مسابقه و رقابت هست؟! بلى بى ترديد، در اين موارد معنوى و اخروى نيز بايد خيلى بيشتر از كارهاى دنيوى و زود گذر مسابقه داشته باشيم تا از هم اقران خود عقب نمانيم چون دير يازود و درنهايت دنيا را رها ساخته و از اين جهان رخت بربسته و خدا حافظى هميشگى خواهيم كرد.

در اين زمينه ميدان مسابقه و كارهاى رقابتى، بيشمار است از دستگيرى ناتوانان و خدمت به واماندگان و گرفتاران گرفته تا نماز وروزه و حج و جهاد اكبر و اصغر.

پيش از ورود به اصل مطلب به چندآيه در اين مورد توجه نمائيد.

1- وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ

ص: 500

لِلْمُتَّقِينَ آل عمران: (133) و بر يكديگر سبقت بجوئيد براى رسيدن به آمرزش پروردگار خود و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده است.

134- همانها كه در وسعت و پريشانى انفاق مى كنند، و خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

135- و آنها كه هنگامى كه مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند- و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد- و اصرار بر گناه نمى كنند با اينكه ميدانند.

136- آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهائى است كه از زير (درختان) آنها نهرها جارى است، جاودانه در آن مى مانند و اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند.(1)

سارِعُوا از مسارعت به معنى كوشش و تلاش دو يا چند نفر براى پيشى گرفتن از يكديگر در رسيدن به يك هدف است، در كارهاى نيك و قابل ستايش، و در كارهاى بد و نكوهيده است.

در اين آيه كوشش و تلاش نيكوكاران را تشبيه به- يك مسابقه معنوى كرده كه هدف نهائى آن آمرزش الهى و نعمت هاى جاويدان بهشت است و مى فرمايد: براى رسيدن به اين هدف بر يكديگر سبقت بگيريد.

در حقيقت قرآن در اينجا از يك نكته روانى استفاده كرده كه انسان براى انجام دادن يك كار اگر تنها باشد معمولا كار را بدون سرعت و به طور عادى انجام مى دهد، ولى اگر جنبه مسابقه به خود بگيرد، آنهم مسابقه اى كه جائزه باارزشى براى آن


1- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ( 134) وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ( 135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ( 136)

ص: 501

تعيين شده، تمام نيرو و انرژى خود را به كار مى گيرد و با سرعت هر چه بيشتر به سوى هدف پيش مى تازد.

و اگر مى بينيم هدف اين مسابقه در درجه اول مغفرت قرار داده شده براى اين است كه رسيدن به هر مقام معنوى بدون آمرزش و شستشوى از گناه ممكن نيست، نخست بايد خود را از گناه شست و سپس به مقام قرب پروردگار گام نهاد!.

وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ: دومين هدف اين مسابقه معنوى بهشت قرار داده شده، بهشتى كه وسعت آن، پهنه آسمانها و زمين است (بايد توجه داشت كه مراد از عرض در اين آيه اصطلاح هندسى آن كه در مقابل طول است، نيست، بلكه به معنى لغوى كه وسعت است مى باشد).

و به اين ترتيب قرآن با صراحت مى گويد: وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين مى باشد.

درآيه 21 سوره حديد(1) همين تعبير با تفاوت مختصرى ديده مى شود در اين آيه به جاى مسارعت صريحا كلمه مسابقه ذكر شده و سماء به صورت مفرد با الف و لام جنس آمده كه در اينجا معنى عموم مى دهد، و از كاف تشبيه استفاده شده است، به اين معنى كه درآيه مورد بحث صريحا مى گويد وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين است ولى درآيه سوره حديد مى گويد: وسعت آن مانند وسعت آسمان و زمين مى باشد، و هر دو تعبير يك معنى را مى رساند.

در پايان آيه تصريح مى كند كه اين بهشت، با آن عظمت، براى پرهيزگاران آماده شده است (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ) اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه: اولا: آيا بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده و وجود خارجى دارند يا بعدا در پرتو اعمال مردم ايجاد مى شوند؟.


1- سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ( 21)

ص: 502

اكثر دانشمندان اسلامى معتقدند كه بهشت و جهنم هم اكنون وجود خارجى دارند و ظواهرآيات قرآن نيز اين نظر را تاييد مى كند، به عنوان نمونه:

1- درآيه مورد بحث و درآيات فراوان ديگرى تعبير به اعدّت (مهيا شده) يا تعبيرات ديگرى از همين ماده، گاهى در مورد بهشت و گاهى در باره دوزخ، آمده است.

از اين آيات استفاده مى شود كه بهشت و دوزخ هم اكنون آماده شده اند اگر چه بر اثر اعمال نيك و بد انسانها توسعه مى يابند (دقت كنيد).

2- درآيات مربوط به معراج در سوره و النجم مى خوانيم: بار ديگر پيامبر جبرئيل را نزد سدرة المنتهى در آنجا كه بهشت جاويدان قرار داشت مشاهده كرد،

(نجم: 13 و 14 و 15)(1) اين تعبير گواه ديگرى بر وجود فعلى بهشت است.

3- در سوره تكاثرآيه 5 و 6 و 7 مى فرمايد اگر علم اليقين داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس به عين اليقين آن را مى ديديد.(2)

در روايات مربوط به معراج و روايات ديگر نيز نشانه هاى روشنى بر اين مسئله ديده مى شود.

به دنبال بحث فوق اين بحث پيش مى آيد كه اگر اين دو هم اكنون موجودند در كجا هستند؟ پاسخ اين سؤال را از دو راه مى توان داد: نخست اينكه: بهشت و دوزخ در باطن و درون اين جهانند.

ما اين آسمان و زمين و كرات مختلف را با چشم خود مى بينيم اما عوالمى كه در درون اين جهان قرار دارند نمى بينيم و اگر ديد و درك ديگرى داشتيم هم اكنون


1- وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى( 13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى( 14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى
2- كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ( 5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ( 6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ( 7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ( 8)

ص: 503

مى توانستيم آنها را هم ببينيم، در اين عالم موجودات بسيارى هستند كه امواج آنها با چشم ما قابل درك نيستند، آيه كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ كه در بالا اشاره شد نيز گواه اين حقيقت است.

از پاره اى از احاديث نيز استفاده مى شود كه بعضى از مردان خدا درك و ديدى در اين جهان داشتند كه، بهشت و دوزخ را نيز با چشم حقيقت بين خود مى ديدند.

براى اين موضوع مى توان مثالى ذكر كرد: فرض كنيد فرستنده نيرومندى در يك نقطه زمين وجود داشته باشد كه به- كمك ماهواره هاى فضائى امواج آن به سراسر زمين پخش شود و به وسيله آن نغمه دل انگيز تلاوت قرآن با صدائى فوق العاده دلنشين و روح پرور در همه جا پخش گردد، و در نقطه ديگرى از زمين فرستنده ديگرى با همان قدرت وجود داشته باشد كه صدائى فوق العاده گوش خراش و ناراحت كننده روى امواج ديگرى در همه- جا پراكنده شود.

هنگامى كه ما در يك مجلس عادى نشسته ايم صداى گفتگوى اطرافيان خود را مى شنويم اما از آن دو دسته امواج روحپرور و آزار دهنده كه در درون محيط ما است و همه جا را پر كرده است هيچ خبرى نداريم، ولى اگر دستگاه گيرنده اى مى داشتيم كه موج آن با يكى از اين دو فرستنده تطبيق مى كرد فورا در برابر ما آشكار مى شدند اما دستگاه شنوائى ما در حال عادى از درك آنها عاجز است.

اين مثال گرچه از جهاتى رسا نيست ولى براى مجسم ساختن چگونگى وجود بهشت و دوزخ در باطن اين جهان مؤثر به نظر مى رسد.

ديگر اينكه: عالم آخرت و بهشت و دوزخ، محيط بر اين عالم است، و به- اصطلاح اين جهان در شكم و درون آن جهان قرار گرفته، درست همانند عالم جنين كه در درون عالم دنيا است، زيرا مى دانيم عالم جنين براى خود عالم مستقلى است اما جداى از اين عالمى كه در آن هستيم نيست، بلكه در درون آن واقع شده است عالم دنيا نيز نسبت به عالم آخرت، همين حال را دارد، يعنى در درون آن قرار گرفته است.

ص: 504

و اگر مى بينيم قرآن مى گويد وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمانها و زمين است به خاطر آن است كه انسان چيزى وسيعتر از آسمان و زمين نمى شناسد تا مقياس سنجش قرار داده شود، لذا قرآن براى اينكه وسعت و عظمت بهشت را ترسيم كند آن را به پهنه آسمانها و زمين تشبيه كرده است، و چاره اى غير از اين نبوده، همانطور كه اگر كودكى كه در شكم مادر قرار دارد عقل مى داشت و مى خواستيم با او سخن بگوئيم بايد با منطقى صحبت كنيم كه براى او در آن محيط قابل درك باشد

از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤال نيز روشن شد كه اگر وسعت بهشت به اندازه زمين و آسمانها است پس دوزخ كجا است؟ زيرا طبق پاسخ اول دوزخ نيز در درون همين جهان قرار گرفته و وجود آن در درون اين جهان منافاتى با وجود بهشت در درون آن ندارد (همانطور كه در مثال امواج فرستنده صوتى ذكر شد) و اما طبق پاسخ دوم كه بهشت و دوزخ محيط بر اين جهان باشند جواب باز هم روشنتر است زيرا دوزخ مى تواند محيط بر اين جهان باشد و بهشت محيط بر آن، و از آنهم وسيعتر.

يا اين كه مانند يك پرده كه يك روى آن پر از نقش ونگارهاى شادى آور و دلنشين و روى ديگرش پر از نقش هاى وحشت آور و هراس انگيز باشد چنان كه در آيه 12 ببعد سوره مباركه (حديد) اين گونه بيان فرموده است.

(اين پاداش بزرگ) در روزى است كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان بسرعت حركت مى كند (و به آنها مى گويند:) بشارت باد بر شما امروز به باغهايى از بهشت كه نهرها زير (درختان) آن جارى است؛ جاودانه در آن خواهيد ماند! و اين همان رستگارى بزرگ است! 13 روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند: «نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم!» به آنها گفته مى شود: «به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد!» در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب! 14 آنها را صدا مى زنند: «مگر ما با شما نبوديم؟!» مى گويند: «آرى، ولى شما خود را به هلاكت افكنديد

ص: 505

و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد، و (در همه چيز) شكّ و ترديد داشتيد، و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرا رسيد، و شيطان فريبكار شما را در برابر (فرمان) خداوند فريب داد! 15 پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود، و نه از كافران؛ و جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد؛ و چه بد جايگاهى است!(1)

از آنجا كه درآيه (آل عمران: 133 ببعد) أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ وعده بهشت جاويدان به پرهيزگاران داده شده، درآيه بعدى پرهيزگاران را معرفى مى كند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر نموده است:

سيماى پرهيزگاران

1- آنها در همه حال انفاق مى كنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميتند (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ

آنها با اين عمل ثابت مى كنند كه روح كمك بديگران و نيكوكارى در جان آنها نفوذ كرده است و بهمين دليل تحت هر شرائطى اقدام به اين كار مى كنند، روشن است كه انفاق در حال وسعت به تنهائى نشانه نفوذ كامل صفت عالى سخاوت در اعماق روح انسان نيست، اما آنها كه در همه حال اقدام به كمك و بخشش مى كنند نشان ميدهند كه اين صفت در آنها ريشه دار است.

ممكن است گفته شود انسان در حال تنگدستى چگونه مى تواند انفاق كند؟

پاسخ اين سؤال روشن است: زيرا اولا افراد تنگدست نيز به مقدار توانائى


1- يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ( 13) يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ( 14) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ( 15) حديد: 12

ص: 506

مى توانند در راه كمك بديگران انفاق كنند، و ثانيا انفاق منحصر به مال و ثروت نيست بلكه هر گونه موهبت خدادادى را شامل مى شود خواه مال و ثروت باشد يا علم و دانش يا مواهب ديگر، و به اين ترتيب خداوند مى خواهد روح گذشت و فداكارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى كه از بخل سرچشمه مى گيرد بر كنار بمانند.

آنها كه انفاقهاى كوچك را در راه خدا ناچيز مى انگارند براى اين است كه هر يك از آنها را جداگانه مورد مطالعه قرار ميدهند، و گر نه اگر همين كمكهاى جزئى را در كنار هم قرار دهيم و مثلا اهل يك مملكت اعم از فقير و غنى هر كدام مبلغ نا چيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق كنند و براى پيشبرد اهداف اجتماعى مصرف نمايند كارهاى بزرگى بوسيله آن مى توانند انجام دهند، علاوه بر اين اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مى شود.

2- آنها بر خشم خود مسلطند (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ).

كظم در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد، و بطور كنايه در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند و از اعمال آن خوددارى مى نمايند، بكار ميرود.

غيظ به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هيجان فوق العاده روحى است كه بعد از مشاهده نا ملايمات به انسان دست مى دهد.

حالت خشم و غضب از خطرناكترين حالات است و اگر جلوى آن رها شود، در شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خودنمائى مى كند، و بسيارى از جنايات و تصميمهاى خطرناكى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد در چنين حالى انجام مى شود، و لذا درآيه مذكور دومين صفت برجسته پرهيزكاران را فرو بردن خشم معرفى كرده است.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: من كظم غيظا و هو قادر على انفاذه ملأه الله امنا و

ص: 507

ايمانا. آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اينكه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر مى كند- اين حديث مى رساند كه فرو بردن خشم اثر فوق العاده اى در تكامل معنوى انسان و تقويت روح ايمان دارد.

3- آنها از خطاى مردم مى گذرند (وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ).

فرو بردن خشم بسيار خوب است اما به تنهائى كافى نيست زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به- حالت عداوت بايد كظم غيظ توأم با عفو و بخشش گردد، لذا بدنبال صفت عالى خويشتن دارى و فرو بردن خشم، مسئله عفو و گذشت را بيان نموده، البته منظور گذشت و عفو از كسانى است كه شايسته آنند نه دشمنان خون آشامى كه گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بيشتر آنها مى شود.

4- آنها نيكوكارند (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).

در اينجا اشاره به مرحله عاليتر از عفو شده كه همچون يك سلسله مراتب تكاملى پشت سر هم قرار گرفته اند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد بلكه با نيكى كردن در برابر بدى (آنجا كه شايسته است) ريشه دشمنى را در دل طرف نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند بطوريكه در آينده چنان صحنه اى تكرار نشود، بطور خلاصه نخست دستور به خويشتن دارى در برابر خشم، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف مى دهد.(1)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص507

حديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين (عليهماالسلام) به هنگامى كه آب روى دست امام مى ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام (عليه السلام) از روى خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت: خداوند در قرآن مى فرمايد: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ امام فرمود: خشم خود را فرو بردم، عرض كرد وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت وَ اللَّهُ


1- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 508

يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم.

اين حديث شاهد زنده اى است بر اينكه سه مرحله مزبور هر كدام مرحله اى عاليتر از مرحله قبل است.

5- آنها اصرار بر گناه نمى كنند (وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ... آل عمران: 135) فاحشة از ماده فحش و فحشاء به معنى هر عمل بسيار زشت است و انحصار به اعمال منافى عفت ندارد زيرا در اصل به معنى تجاوز از حد است كه هر گناهى را شامل مى شود.

در اين آيه نيز اشاره به يكى ديگر از صفات پرهيزكاران شده كه آنها علاوه بر اوصاف مثبت گذشته اگر مرتكب گناهى شوند بزودى بياد خدا مى افتند و توبه مى كنند و هيچگاه اصرار بر گناه نمى ورزند.

از تعبيرى كه در اين آيه شده چنين استفاده مى شود كه انسان تا بياد خدا است مرتكب گناه نمى شود آنگاه مرتكب گناه مى شود كه به كلى خدا را فراموش كند و غفلت تمام وجود او را فرا گيرد، اما اين فراموشكارى و غفلت در افراد پرهيزگار ديرى نمى پايد، بزودى بياد خدا مى افتند و گذشته را جبران مى كنند، آنها احساس مى كنند كه هيچ پناهگاهى جز خدا ندارند و تنها بايد آمرزش گناهان خويش را از او بخواهند (وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ) كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد.

بايد توجه داشت كه درآيه علاوه بر عنوان فاحشه، ظلم بر خويشتن نيز ذكر شده

(أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) و فرق ميان اين دو ممكن است اين باشد كه فاحشه اشاره به گناهان كبيره است و ظلم بر خويشتن اشاره به گناهان صغيره.

6- در پايان آيه براى تاكيد مى گويد: وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ: آنها هرگز با علم و آگاهى بر گناه خويش اصرار نمى ورزند و تكرار گناه نمى كنند.

در ذيل اين آيه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: الاصرار ان يذنب الذنب فلا يستغفر الله و لا يحدث نفسه بتوبة فذلك الاصرار: اصرار بر گناه اين است كه انسان

ص: 509

گناهى كند و دنبال آن استغفار ننمايد و در فكر توبه نباشد اين است اصرار بر گناه.

در كتاب امالى صدوق از امام صادق عليه السلام حديثى پر معنى نقل شده كه خلاصه آن چنين است: هنگامى كه اين آيه نازل شد و گناهكاران توبه كار را به آمرزش الهى نويد داد ابليس سخت ناراحت شد، و تمام ياران خود را با صداى بلند به تشكيل انجمنى دعوت كرد آنها از وى علت اين دعوت را پرسيدند، او از نزول اين آيه اظهار نگرانى كرد، يكى از ياران او گفت: من با دعوت انسانها به- اين گناه و آن گناه تاثير اين آيه را خنثى ميكنم، ابليس پيشنهاد او را نپذيرفت، ديگرى نيز پيشنهادى شبيه آن كرد كه آنهم پذيرفته نشد، در اين ميان شيطانى كهنه كار بنام وسواس خناس! گفت من مشكل را حل ميكنم، ابليس پرسيد: از چه راه؟ گفت: فرزندان آدم را با وعده ها و آرزوها آلوده به گناه مى كنم، و هنگامى كه مرتكب گناهى شدند ياد خدا و بازگشت به سوى او را از خاطر آنها مى برم، ابليس گفت راه همين است، و اين ماموريت را تا پايان دنيا بر عهده او گذاشت! روشن است كه فراموشكارى نتيجه سهل انگارى و وسوسه هاى شيطانى است، و تنها كسانى گرفتار آن مى شوند كه خود را در برابر او تسليم كنند، و به اصطلاح با وسواس خناس همكارى نزديك نمايند! ولى مردان بيدار و با ايمان كاملا مراقبند كه هر گاه خطائى از آنها سرزد در نخستين فرصت آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشويند و دريچه هاى قلب خود را بروى شيطان و لشكر او ببندند كه آنها از درهاى بسته قلب وارد نمى شوند؟.

أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136) در اين آيه پاداش پرهيزگارانى كه صفات آنها در دوآيه گذشته آمده توضيح داده شده است و آن عبارت است، از آمرزش پروردگار و بهشتى كه نهرها از زير درختان آن جارى است (و لحظه اى آب از آنها قطع نمى شود) بهشتى كه بطور جاودان در آن خواهند بود.

در حقيقت در اينجا نخست اشاره به مواهب معنوى و مغفرت و شستشوى دل

ص: 510

و جان و تكامل روحانى شده، سپس اشاره به مواهب مادى نموده، و در پايان مى گويد: وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ: اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند و مرد ميدان اند نه افراد واداده و تنبل كه هميشه از تعهدات و مسئوليتهاى خويش مى گريزند.(1)

پس نتيجه اين كه متّقين و پرهيزكاران، دائم در مسابقه از همسانان خود هستند، تا از آنها سبقت گرفته و به وعده هاى خدائى، نائل آيند.

نمونه كامل اين سبقت گيران از هم اقران خود، شهداى دشت نينوا و سر زمين كربلا هستند كه تاريخ، مانند آنها را، نشان نداده است.

در كجاى تاريخ آمده است كه نوجوانى براى رفتن به ميدان مرگ قطعى، به پاى عمو بيفتد و التماس نمايد، تا به او اجازه دهد، برود در ميدان جنگ با سى هزار، اشرار مسلح رو برو شود، تاجانش را فداى راه حق و حقيقت، نمايد.

حتى بعد از موفقيت به گرفتن اجازه، بگونه رهسپار ميدان شود كه از دشمنان مى گويد: سپس جوانى كه هنوز به سن جوانى نرسيده (لم يبلغ الحلم) طورى با شتاب، خود را به ميدان رسانيد كه حتى بند يك كفشش را نبسته بود و چنان با شجاعت و شهامت، با دشمنان جنگيد و گروهى مانند ازرق شامى را، از دم شمشير گذرانيد و به خاك هلاكت افكند كه مايه تعجب دشمنان گرديد.

يا مادر همين جوان، به خواهر شوهرش ام كلثوم كه مانع رفتن پسر دوم يازده ساله اش، به ميدان است، آمده و دست به دامن شده و التماس مى كند كه بانو، چرا نمى گذارى پسرم برود و جانش را فداى عمويش نمايد.

آخر دركجاى تاريخ مانند اين مناظر زيباى عاشقانه را، به رشته تحرير آورده است، بدينجهت است رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در پيش اين فرزندم (حسين عليه السلام) گروهى به شهادت خواهند رسيد كه شهداى اولين و آخرين بشريت، به مقام آنها


1- قسمتى از اين سخنرانى از تفسير نمونه ج: 3 ص: 90 ببعد استفاده شده است.

ص: 511

غبطه خواهند كرد.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 40 مسابقه بابيان ديگر

سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ حديد: 21- بر يكديگر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند، اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مى دهد، و خداوند صاحب فضل عظيم است.

يك مسابقه بزرگ معنوى

درآيات قبل از اين آيه، بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن، و اينكه مردم در سرمايه هاى كم ارزش اين جهان نسبت به يكديگر تفاخر و تكاثر مى جويند، در آيات مورد بحث مردم را به يك مسابقه عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش و كوشش دعوت كرده است.

در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرا مى گيرد، و از هم اكنون آماده براى پذيرائى مؤمنان است، تا كسى نگويد بهشت نسيه است، و بر نسيه دل نبايد نهاد، گرچه به فرض نسيه بود از هر نقدى نقدتر محسوب مى شد، چرا كه از سوى خدائى وعده داده شده كه قادر بر همه چيز است، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است.

شبيه همين معنى درآيه 133 سوره آل عمران (كه در جلسه قبل درباره آن صحبت كرديم)

ص: 512

آمده، با اين تفاوت كه در اينجا سابِقُوا (از ماده مسابقه و در آنجا سارِعُوا (از ماده مسارعه به معنى سرعت گرفتن بر يكديگر) آمده است كه با هم قريب الافق هستند (با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مى كند) تفاوت ديگر اينكه: در آنجا عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ است و در اينجا كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و با كمى دقت روشن مى شود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مى كند.

و نيز در آنجا مى گويد آماده براى پرهيزكاران است و در اينجا مى فرمايد: براى مؤمنان.

از آنجا كه پرهيزكارى ثمره درخت ايمان راستين است اين دو تعبير نيز لازم و ملزوم يكديگرند.

به اين ترتيب هر دوآيه يك حقيقت را تعقيب مى كند با دو بيان متفاوت، به همين دليل آنچه از بعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به بهشت مقربان دانسته اند وآيه مورد بحث را اشاره به بهشت مؤمنان صحيح به نظر مى رسد.

به هر حال تعبير به عرض در اينجا در مقابل طول نيست آنچنانكه بعضى از مفسران گفته اند، و به دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است، و از اين نظر به زحمت افتاده اند! بلكه عرض در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است، مانند تعبير پهنه در فارسى مى گوئيم پهنه دشت يعنى وسعت صحرا.

تعبير به مغفرت و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دوآيه آمده اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود.

اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است، مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار، پرهيز از معاصى است.

ص: 513

و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند پيشى گرفتن در جماعت در صف اول و يا صف اول در جهاد و يا تكبيرة الاحرام با امام جماعت و يا نماز اول وقت به خاطر ذكر مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمى كاهد.

و در پايان آيه مى افزايد: اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است.

يقينا آنچنان بهشت گسترده با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده، و از او نيز جز اين انتظار نيست.

چرا كه پاداش ها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.

و به هر حال اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ثواب و جزا مزد عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است.

سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا، و شاد نشدن به اقبال آن، و غمگين نگشتن به ادبار آن، مى افزايد: هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمى شود مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه شما و زمين را بيافرينيم در كتاب (لوح محفوظ) ثبت است، و اين امر براى خداوند آسان است (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ).

آرى مصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف، و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها، و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همه آنها از قبل مقدر شده و در لوح محفوظ ثبت است.

ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده، تنها مصائبى است كه به هيچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشد (و به

ص: 514

تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است).

شاهد اين سخن آنكه درآيه 30 سوره شورى مى خوانيم: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ: هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى را نيز عفو مى كند!.

با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مى كنند، هنگامى كه اين دوآيه در برابر هم قرار گيرد نشان مى دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى شود بر دو گونه است:

مصائبى است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند، ظلمها، بيدادگريها، خيانتها، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما است.

ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت يك امر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعه اى را مى گيرد، حساب اين دو از هم جدا است، و لذا بسيارى از انبياء، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مى شدند، اين مصائب فلسفه دقيقى دارد كه در بحثهاى خداشناسى و عدل الهى و مساله آفات و بلاها در آن باره صحبت كرده ايم.

لذا در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه امام على بن الحسين (عليهماالسلام) را با غل و زنجير وارد مجلس يزيد كردند يزيد رو به امام عليه السلام كرد وآيه سوره شورى را خواند: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (و مى خواست چنين وانمود كند كه مصائب شما خانواده نتيجه اعمال خودتان است، و از اين طريق زخم زبان بزند) اما امام فورا كلام او را نفى كرد و فرمود: كلا، مانزلت هذه فينا، انمانزلت فينا: (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ): چنين نيست، اين آيه در باره ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مى گويد: هر مصيبتى در زمين يا وجود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است (و فلسفه و حكمتى دارد).

شاگردان مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نيز همين معنى را ازآيه فهميده اند،

ص: 515

چنانكه نقل مى كنند هنگامى كه سعيد بن جبير را نزد حجاج آوردند و تصميم به قتل وى گرفت مردى از حضار گريه كرد، سعيد گفت: چرا گريه مى كنى؟ در پاسخ گفت به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده، گفت گريه نكن اين در علم خدا بوده است كه چنين شود، آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها البته تمام حوادثى كه در عالم رخ مى دهد در لوح محفوظ و علم بى پايان خداوند ثبت است، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به خاطر اين است كه موضوع سخن همين معنى بوده، و چنانكه خواهيم ديد نتيجه گيرى درآيه بعد از همين موضوع مى شود.

ضمنا جمله إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح محفوظ با كثرت فوق العاده اى كه دارد براى خداوند آسان است.

و منظور از لوح محفوظ علم بى پايان خداوند است، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است (دقت كنيد).

اكنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيه بعد پرده از روى اين راز مهم برداشته، مى گويد: اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد غمگين نشويد، و به آنچه خداوند به شما داده شاد و دلبسته نباشيد (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ).

اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مى كند، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها و حوادث ناگوارى روبرو است، و غالبا از خود سؤال مى كند: با اينكه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟! قرآن مى گويد: هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد.

منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است، و همچنين موقعيت خودتان را در اين جهان گم نكنيد، دلباخته و دلداده آن نشويد، و آنرا

ص: 516

جاودانه نپنداريد كه اين دلبستگى فوق العاده بزرگترين دشمن سعادت شما است، شما را از ياد خدا غافل مى كند و از مسير تكامل باز مى دارد.

اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است، بر ارواح خفته، و رمزى است از ناپايدارى جهان، و اشاره اى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.

حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين دار الغرور زود انسان را به خود جذب و سرگرم، و از ياد حق غافل مى كند، ناگهان بيدار مى شود كه كاروان رفته، و او در خواب، و بيابان در پيش.

اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناكى همچون زلزله ها، طوفانها، سيلها و بيماريها و امثال آنرا بگيرد درسى است از بى مهرى زمانه رسوا و به انسان فرياد مى زند: اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را

اين بدان معنى نيست كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند، و يا از آنها بهره نگيرد، مهم اين است كه اسير آن نگردد، و آنرا هدف و بهره اصلى خود نشمرد.

قابل توجه اينكه در مورد آنچه از دست مى رود تبديل به فاتَكُمْ (از شما فوت شده) مى كند، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آنرا به خدا نسبت مى دهد و بِما آتاكُمْ مى گويد، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است، اين وجود است كه از فيض خداوند سرچشمه مى گيرد.

آرى اين مصائب شكننده تفاخر و غرور است، لذا در پايان آيه مى افزايد:

خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد. (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).

مختال از ماده خيال گرفته شده و به معنى متكبر است، زيرا تكبر از خيال فضيلت، و پندار برترى بر ديگران، پيدا مى شود، و فخور صيغه مبالغه از ماده فخر به معنى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مى كند.

تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود

ص: 517

آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.

افراد با ايمان با توجه به اين اصل، هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دانند، نه از رفتن آن غمگين مى شوند نه از داشتن آن مست و مغرور در حقيقت آنها خود را همچون مسئولان بيت المال مى دانند كه يكروز اموال زيادى را دريافت، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مى كنند، نه از دريافتش ذوق زده مى شوند و نه از پرداختش غمگين.

و چه تعبير جالبى دارد امير مؤمنان على عليه السلام در باره همين آيه آنجا كه مى گويد:

الزهد كله بين كلمتين من القرآن: قال الله تعالى لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ و من لم يأس على الماضى، و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه!: تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد:

اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشيد، بنابراين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته.

نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده، و طبق سنت حكيمانه اى مقدر شده است، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد، انسان را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت، صبور و مقاوم مى سازد، به او آرامش خاطر مى دهد، و از بيتابى ها و جزع مانع مى گردد.

ولى باز تاكيد مى كنيم اين تنها در مورد مصائب غير قابل اجتناب است، و گرنه مصيبت ها و ناكامى هائى كه تنها معلول گناهان و سهل انگارى خود انسان است از اين بحث خارج مى باشد و راه مقابله با آنها موضعگيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است.

قتيبة بن سعيد مى گويد: وارد يكى از قبايل عرب شدم، صحرائى ديدم پر از شترانى كه همه مرده بودند كه به شماره در نمى آمد، در آنجا پير زنى بود، پرسيدم

ص: 518

اين شتران از آن كه بوده است؟ گفت: آن پيرمرد را كه بالاى آن تل مى بينى كه نشسته و پشم مى تابد به سراغ او آمدم، گفتم: اينها همه از آن تو بوده؟! گفت: بنام من بوده است! گفتم: چه شده كه به اين روزگار افتاده اند؟ او در جواب (بى آنكه اشاره اى به آفت و علت مرگ و مير آنها كند) گفت: آنكس كه داده بود گرفت، گفتم (ناراحت نيستى و) در اين باب چيزى گفته اى؟ گفت: بلى، اين دو بيت را گفته ام:

لا و الذى انا عبد من خلائقه***و المرء فى الدهر نصب الرّزء و المحن

ما سرّنى انّ ابلى فى مباركها***و ما جرى من قضاء الله لم يكن!

سوگند به آنكس كه من بنده اى از مخلوقات او هستم- كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنت ها است.

اگر شترانم در خوابگاه خود بودند- و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمى داد خوشحال نمى شدم (من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مى پسندم).

آخرين آيه مورد بحث توضيح و تفسيرى است بر آنچه درآيه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور (متكبر فخرفروش) را معرفى مى كند، مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه بخل مى ورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مى كنند (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ نساء: 37).

آرى لازمه دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است، و لازمه تكبر و غرور بخل كردن، و دعوت ديگران به بخل است، اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مى داند، و هرگز نمى خواهد آنرا از دست دهد، و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى شود، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد و براى اينكه تصور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به وام گرفتن خداوند از بندگان كه همه براى تشويق آنها به انفاق است از نياز ذات پاك او سرچشمه مى گيرد، در پايان آيه مى افزايد: هر

ص: 519

كس از اين دستور روى گردان شود به خدا زيانى نمى رساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ حديد: 24).

همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مى باشد.

گرچه بخل در اين آيه بيشتر ناظر به بخل در انفاق مالى است، ولى اين واژه مفهوم گسترده اى دارد كه بخل در علم و اداى حقوق و مانند آن را نيز شامل مى شود.(1)

حالا كه معناو مفهوم، مسابقه و مسارعه از نظر قرآن كريم، مختصراً براى ما روشن گرديد، براى آوردن نمونه هائى از مصاديق بى شمار آن، ميدان وسيع و جا باز است كه در هر عصر و زمان، وجود داشته و تا انقراض عالم هستى نيز، وجود خواهد داشت.

جانبازان و عاشقانى كه در تاريخ از بعضى از آنها نام برده شده و حالاتش را، براى بيدارى و پند گرفتن بعدى ها، از آنها به يادگار گذاشته است.

براى مثال در زمان فرعون، در برابر قدرت ظالمانه او، مادرى به نام صيانة (زن مؤمن آل فرعون) وارد ميدان مى شود و با فدا كردن فرزندان دلبند خود تا بچه شيرخواره اش و با تماشاى سوختن آنها در آتش و در نهايت با قرار گرفتن خود در ميان شعله ها، اين مسابقه را به پايان مى برد و سرفرازانه، بيرون مى آيد و به سوى

معبود و معشوق پرواز مى نمايد، و معبودهم براى تقدير و تشكر از اين كار شجاعانه او، با بيان سرگذشت او در قرآن كريم: براى زنده داشتن او، ابديت مى بخشد و اورا در صف ياران حضرت بقيةاللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، قرار مى دهد.


1- باتغييراتى از تفسير نمونه ج: 23 ص: 358 ببعد.

ص: 520

در مقابل آنها هم كسانى حتى از خانواده اصيل و نجيب بودند كه، به خاطر بدست آوردن حطام دنياو نعمات بى پايه آن، خود را به اين در و آن در مى زدند تا چيزى گير بيارند و روى هم انباشته كرده در نهايت با حسرت و اندوه از آن جدا شوند، مانند عقيل برادر اميرمؤمنان عليه السلام از يك پدر و يك مادر اما ببين تفاوت ره زكجاست تابه كجا!!!.

اخبار مربوط به على عليه السلام

با برادرش عقيل

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (1) مى نويسد: عقيل در هيچ يك از جنگهاى ايام خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام در ركاب آن حضرت شركت نكرد. او خود و فرزندانش را براى جنگ به على عليه السلام تسليم كرد اما آن حضرت او را از حضور در ميدان نبرد معاف كرد. سپس ابن ابى الحديد گويد: مردم درباره عقيل اختلاف كرده اند كه آيا در زمان حيات اميرمومنان عليه السلام به جانب معاويه پيوست يا خير؟ گروهى پاسخ مثبت به اين سوال داده و روايت كرده اند: روزى معاويه در حالى كه عقيل هم در نزد وى حضور داشت، گفت: اين ابويزيد است. اگر نمى دانست من بهتر از برادرش هستم اينجا پيش ما نمى ماند و برادرش را ترك نمى كرد.

عقيل پاسخ داد: برادرم برايم در دين بهتر است و تو در دنيايم. و من دنيا را برگزيدم و از خدا خواهانم كه عاقبتم را به خير كند.

همچنين ابن ابى الحديد در جاى ديگرى از شرح نهج البلاغه (2) مى نويسد:

روايت شده كه عقيل بر امير المؤمنين (عليه السلام) وارد شد و ديد آن حضرت در


1- شرح نهج البلاغة ج 3، ص. 82
2- همان ج 1، ص. 157

ص: 521

صحن مسجد كوفه نشسته است. گفت: اى امير مؤمنان السلام عليك و رحمة الله و بركاته. عقيل در آن هنگام بينايى خود را از دست داده بود. على (عليه السلام) پاسخ داد: السلام عليك اى ابو يزيد. آن گاه به پسرش حسن (عليه السلام) نگريست و به او فرمود:

برخيز و عمويت را بنشان. حسن (عليه السلام) برخاست و عقيل را نشانيد سپس قصد بازگشت كرد كه على (عليه السلام) فرمود: برو و براى عمويت پيراهن و ردا و ازار و كفش نو بخر. حسن (عليه السلام) براى خريد اين وسايل روانه بازار شد. فردا عقيل با لباسهاى نو بر على (عليه السلام) وارد شد و گفت: السلام عليك يا امير المؤمنين. على (عليه السلام) پاسخ داد: و عليك السلام اى ابو يزيد. عقيل پرسيد: اى امير مؤمنان! چه مى بينم؟ تو صاحب خلافتى ولى من خود را از آنچه تو خويش را بدان راضى ساخته اى خشنود نمى بينم. على (عليه السلام) به او گفت: اى ابو يزيد! من سهم خود را از بيت المال به تو بخشيدم. چون عقيل از نزد على (عليه السلام) بيرون شد به درگاه معاويه رفت. معاويه دستور داد به او صد هزار درهم دهند. عقيل هم آن مبلغ را گرفت. سپس بعد از اين واقعه و پس از وفات امير مؤمنان (عليه السلام) و صلح امام حسن (عليه السلام) با معاويه، باز عقيل به نزد وى رفت.

سپس ابن ابى الحديد در تتمه گفتار قبل مى گويد: عده اى نيز گويند عقيل پس از وفات على (عليه السلام) به نزد معاويه روانه شد. آنان براى اين سخن خود استدلال كرده اند به نامه اى كه عقيل در آخرين روزهاى خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) به آن حضرت نوشت و پاسخى كه وى به نامه عقيل داد. ابن ابى الحديد خود گويد: كه قول دوم در نظر من صحيح تر است. آن گاه ابن ابى الحديد، نامه عقيل و پاسخ على (عليه السلام) را

نامه عقيل به امام عليه السلام

بنابر آنچه ابن اسحاق در كتاب غارات روايت كرده، نقل كرده و گفته است: عقيل بن ابيطالب به برادرش على بن ابيطالب (عليه السلام)، در پى هجوم ضحاك بن قيس و آنچه درباره خذلان كوفيان و دست شستن آنان از مقابله با ضحاك شنيده بود، نامه اى

ص: 522

نوشت كه در زير آن را نقل مى كنيم.

به بنده خدا على امير مؤمنان از عقيل بن ابيطالب. سلام بر تو. سپاس خداى يگانه را سزد. (اما بعد) خداوند تو را از هر بدى و سختى مصون و محفوظ بدارد. به هر حال من براى حج عمره به سوى مكه روانه شدم. در ميان راه با عبد الله بن سعد بن ابى سرح كه حدود چهل تن از فرزندان جوان طلقا را نيز به همراه داشت، مواجه شدم. من زشتى و تباهكارى را در چهره ايشان به وضوح ديدم. پس از آنان پرسيدم:

اى فرزندان دشمنان به كجا مى رويد؟ آيا به معاويه مى پيونديد. به خداى سوگند اين كينه اى است ديرينه از جانب شما كه مى خواهيدنور الهى را فرو نشانيد و امر او را دگرگون سازيد. آن قوم سخنانى به من گفتند و من نيز چيزهايى بديشان گفتم. پس چون به مكه رسيدم شنيدم مردم آنجا مى گويند. ضحاك بن قيس بر مردم حيره حمله كرده و هر چه خواسته است برده سپس بدون آنكه زخمى بردارد به سلامت بازگشته است. پس اف بر زندگى باد در روزگارى كه ضحاك را بر تو گستاخ كرده است. ضحاك كيست؟! من وقتى اين خبر را شنيدم، گمان كردم شيعيان و پيروان تو، از ياريت دست كشيده اند. پس اى برادر برايم بنويس اگر اراده مرگ دارى من با فرزندان برادرت و فرزندان پدرت به سوى تو حركت مى كنيم. ما با تو زندگى مى كنيم و چون بميرى ما نيز با تو مى ميريم. به خداى سوگند، دوست ندارم پس از تو در دنيا بمانم. و به خداى عزوجل سوگند ياد مى كنم زندگى پس از تو نه خوش است و نه گوارا و السلام عليك و رحمة الله و بركاته (1)

جواب امام به نامه برادرش

امير مؤمنان (عليه السلام) در پاسخ نامه عقيل چنين نوشت: از بنده خدا، على امير مؤمنان، به عقيل بن ابيطالب سلام عليك. سپاس خداوند يكتا را اما بعد خداوند ما


1- 5. كسى كه چنين نامه اى مى نويسد نمى تواند در زمان حيات برادرش به دستگاه معاويه ملحق شود.

ص: 523

و تو را در پناه خود گيرد. حفظ كردن كسى كه در نهان از خداوند مى ترسد و خدا ستوده و بزرگوار است. نامه تو به وسيله عبد الرحمن بن عبيد ازدى به دستم رسيد كه در آن نوشته بودى با عبد الله بن ابى سرح روبه رو شدى كه به همراه چهل تن از سواران، فرزندان طلقاء، به جانب غرب روانه بودند. پسر ابى سرح همواره در پى حيله با خدا و رسول او و قرآن و بستن راه خدا و ايجاد كجى در آن بوده است. پس او و قريش را واگذار. ايشان را در دويدن در گمراهى خود و گردش در نفاقشان آزاد بگذارد. بلى امروز عرب بر جنگ برادر تو اتفاق كرده اند. چنان كه پيش از اين در جنگ با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با يكديگر دست اتحاد داده بودند. آنان صبح كردند در حالى كه نسبت به حق او نادانى ورزيدند و فضل او را مورد انكار قرار دادند و در كينه ورزى به او سبقت گرفته اند و بر ضد او جنگ بر پا كردند و تمام نيرو و قواى خويش را در اين جهت گرد آوردند و سپاه احزاب را به رويارويى او روانه كردند.

خداوندا از جانب من به قريش جزا ده. آنان پيوند خويشى مرا بريدند و عليه من شوريدند و مرا از رسيدن به حقم بازداشتند و حكومت پسر مادرم را از من گرفتند و آن را به كسى سپردند كه در قرابت با رسول اسلام مانند من نبود و سابقه مرا در اسلام نداشت مگر آنكه كسى ادعا بكند كه ما اينها را نمى دانستيم و من فكر مى كنم چنين كسى خدا را نمى شناسد. و در هر حال سپاس و ستايش خداوند راست. اما آنچه درباره هجوم ضحاك بر مردم حيره گفتى بايد بدانى كه اين قضيه بسى كم ارزش تر و خوارتر از آن است كه بدان اعتنا شود اما او با سواران جنگى گزيده خود راه سماوه در پيش گرفت تا به واقصه و شراف و قطقطانه و شهرهاى نزديك آن رسيد. من نيز براى رويارويى با آنان، لشكر انبوهى از مسلمانان را روانه كردم. چون او از آمدن اين لشكر آگاهى يافت، راه گريز در پيش گرفت. سپاه ما او را تعقيب كردند و بالاخره در راه به او رسيدند. اين در زمانى بود كه خورشيد داشت غروب مى كرد.

آنان اندكى با هم پيكار كردند اما ابن ابى سرح تاب جنگ نداشت و دوباره فرار كرد.

بيش از ده تن از همراهان او كشته شدند و با اندوهى بزرگ در گلو رهايى يافت پس

ص: 524

از آنكه از او جز نيمه جانى باقى نمانده بود پس با تحمل رنج و سختى بسيارى نجات پيدا كرد. اما درباره آنكه از من خواسته بودى تا نظرم را درباره قضيه اى كه بدان دچار شده ام برايت بنويسم بايد بدانى كه نظر من مبتنى است بر جنگ با كسانى كه جنگ را روا مى شمرند تا زمانى كه خداوند را ديدار كنم. انبوهى مردم در اطراف من، بر بزرگى من، و پراكندگى آنان از كنار من، بر وحشتم نمى افزايد. زيرا حق به جانب من است و خداوند نيز با محقان است و به خداى سوگند از مرگ در راه حق ناخشنود نيستم. و براى محقان خير مطلق پس از مرگ است. و درباره پيشنهاد خود مبنى بر آوردن پسران و پسران پدرت به نزد من بايد بدانى كه من نيازى به كمك آنان ندارم. و تو هم راشد و محمود برخيز. به خدا قسم دوست ندارم شما با من كشته شويد. گمان نكن به پسر مادرت، اگر مردم از او روى گردانند، خوار و فروتن شود و به زارى افتد بلكه او چنان است كه برادر بنى سليم گفته است:

اگر از من بپرسى چطورى؟ بايد بدانى كه من بر سختى روزگار بسى شكيبا و توانايم.

گران است كه غم و اندوهى بر من ديده شود تا بدگويى شاد و يا دشمنى غمگين شود.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (1) از زبير بن بكار حكايت كرده كه او در كتاب موفقيات به سند خود نقل كرده است: وقتى عثمان به محاصره در آمد، مروان دو پيك را به شام و يمن روانه كرد و دو نامه هم به آنان داد. يكى از اين نامه ها خطاب به يعلى بن منيه در يمن و ديگرى خطاب به معاويه در شام بود. مروان در اين دو نامه از آنان طلب رهنمود كرده بود. سپس نامه مروان درباره قتل عثمان به معاويه رسيد. معاويه به جماعتى از بنى اميه و غير ايشان نامه نوشت و آنان را به خونخواهى عثمان به معاويه بر انگيخت. تمام آنها طى نامه هايى كه به معاويه نوشتند، وى را بر تصميم خود استوار داشتند و تنها سعد بن عاص بود كه ضمن نوشتن نامه اى به معاويه او را از اين مقصود نهى كرد.


1- همان ج 2، ص. 579

ص: 525

ابن ابى الحديد گويد: در خبرى مشهور روايت شده است كه معاويه، سعيد بن عاص را به خاطر آنكه در آمدن به جنگ صفين تأخير كرده بود، سرزنش كرد. سعيد به او گفت: اگر مرا فرا مى خواندى به سرعت مى آمدم. ولى من در مجلس عقيل و گروهى از بنى هاشم حضور داشتم و اگر ما مى آمديم آنان نيز مى آمدند.

ابن ابى الحديد گويد:(1) درباره عقيل سخن درستى كه راويان ثقه بر آن اتفاق دارند اين است كه وى تنها پس از وفات امير مؤمنان (عليه السلام) به نزد معاويه آمد اما او در مدينه ساكن بود و در جنگهاى جمل و صفين، البته با اجازه على (عليه السلام) شركت نكرد.

پس از ماجراى حكميت، عقيل نامه اى به على (عليه السلام) نوشت و از آن حضرت اجازه گرفت تا با فرزندان و خانواده اش به كوفه بيايد و در آنجا سكنى گزيند.

در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است: عقيل بر درخواست خود پاى فشارى و سخن خود را پيوسته تكرار مى كرد. پس من به گفتارش گوش سپردم. او گمان كرد كه من دين خود را به او فروخته و از روش خويش دست بر داشته ام و به دنبال او مى روم پس آهن پاره اى براى او سرخ كردم ...

اينها تمام مطالبى بود كه ما درباره برخورد و ارتباط على (عليه السلام) با برادرش عقيل، بدان دست يافتيم و مى توان مطالب ذكر شده را به صورت زير جمع بندى كرد.

اول، چنان كه سخن سعيد بن عاص گواهى مى داد، عقيل با فرزندانش در مدينه باقى مانده بود. همچنين نامه عقيل به على (عليه السلام) نشانگر آن بود كه وى با فرزندانش، در هنگام حمله ضحاك كه پس از جريان حكمين رخ داد، در حجاز ساكن بوده و امير مؤمنان (عليه السلام) به او فرمان مى دهد كه در همانجا با فرزندانش بماند و به سمت عراق حركت نكند.

دوم، عقيل در زمان حيات على (عليه السلام) به طرف معاويه نرفت بلكه پس از وفات آن حضرت، وى به سوى معاويه رفت. و دليل ما بر اين سخن نامه و جواب و نيز سخن


1- همان ج 2، ص. 575.

ص: 526

سعيد بن عاص است كه پيش از اين ذكر شد. سخن سعيد نمايانگر آن است كه عقيل در هنگام بر پايى جنگ صفين در حجاز حضور داشته و آن نامه و جواب نامه نيز دال است بر آنكه اين قضيه پس از ماجراى حكمين و در آن مدت رخ داده كه اين ماجرا هم به روزهاى واپسين خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) مربوط مى شود. شايد كسانى كه گفته اند عقيل در زمان حيات على (عليه السلام) به سوى معاويه رفته، رفتن عقيل را پس از وفات على (عليه السلام) اشتباها قبل از وفات وى ذكر كرده اند.

سوم، آيا عقيل در زمان خلافت برادرش به كوفه آمده است؟ مى توان گفت: آرى.

على (عليه السلام) به پسرش حسن دستور داد تا عقيل را در نزد او بنشاند و برايش لباس و كفش نو بخرد. حسن نيز اوامر على (عليه السلام) را اطاعت كرد. و عقيل فرداى دومين روز با لباس و كفش نو به خدمت آن حضرت آمد. عقيل به آن حضرت گفت از اين مساواتى كه على درباره خود و ديگر مسلمانان، در بخشش و عطايا، به اجرا گذارده خشنود نيست و او مى خواهد به خاطر آنكه برادر خليفه است، تفاوتى با ديگر مردم داشته باشد. پس بايد به او بخششهاى ديگرى كرد. اما امير مؤمنان (عليه السلام) براى خود خط عدل و مساوات ميان مردم را پيش گرفته و در اين كار از خود و دو فرزندش آغاز كرده بود. آن حضرت مانند ديگر مسلمانان از عطاياى بيت المال بهره مند مى شد و با فرزندانش نيز چنين رفتار مى كرد و وقتى برادرش عقيل به نزد او در آمد آن حضرت در اكرام او غايت تلاش خويش را كرد و او را در نزد فرزندانش به منزله ميهمان قرار داد و لباسهاى نو در بر او كرد و چون عقيل خواستار عطاياى زياد شد فرمود: اينها سهم من بود كه آنها را به تو دادم و اين تمام چيزى بود كه در وسع آن حضرت بود و نهايت جود و كرم و رأفت و شفقت آن حضرت بر عقيل را نشان مى داد. امير المؤمنين (عليه السلام) در پى ذخيره كردن مال نبود و نفقه خود و خانواده اش تنها از حقوق بيت المال تأمين مى شد كه آن را هم به عقيل بخشيد. اين تمام چيزى بود كه على (عليه السلام) مالك آن بود و خود را مهيا كرد تا بدون حقوق زندگى كند و حقوق دوم خود را از بيت المال نيز به وام به او داد. بنابر اين، اين سخن ما كه گفتيم اين

ص: 527

عمل على (عليه السلام) نشانه غايت جود و شفقت آن حضرت بر عقيل بود، اصلا به عنوان مبالغه به شمار نمى آيد. اما با اين همه، عقيل راضى و قانع نشد و پيوسته در گرفتن سهم بيشتر از بيت المال، پاى فشارى مى كرد و سخن خود را تأكيد مى كرد و مانند كورى كه به بدهكار خود در آويخته، آن حضرت را رها نمى كرد تا آنكه على (عليه السلام) را در تنگنا قرار داد و آن حضرت راهى جز سرخ كردن پاره آهن و نزديك كردن آن به بدن عقيل نيافت تا مگر او بدين وسيله عبرت گيرد. زيرا قانع كردن عقيل تنها از اين طريق ميسور بود و از اينجا دانسته مى شود كه على (عليه السلام) در اكرام و نيكويى در حق عقيل، تا آنجا كه در توان داشت، كوتاهى نكرد. كارى كه على (عليه السلام) با عقيل كرد، هيچ نشانى از سنگدلى و بى مهرى در آن نيست، چنان كه شايد در نگاه اول چنين به نظر آيد. و ظاهرا عقيل وقتى به كوفه مى آيد فرزندان خود را نيز همراه مى آورد تا موجبات دلرحمى على (عليه السلام) را بيشتر فراهم آورد و سپس به همراه آنان به مدينه باز مى گردد و لابد وقتى امير مؤمنان (عليه السلام) حقوق خود را از بيت المال جدا كرد به همراه سهم عقيل، براى وى فرستاد. زيرا او در وعده و قولى كه داده بود، خلاف نمى كرد.

از ماجراهاى گوناگون عقيل چه در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرمؤمنان عليه السلام وچه بعد از ممات ايشان چنين به نظر مى رسد، گاه از نظر عاطفى اظهار محبتى مى كرد ولى آن قدرت بازدارندگى ايمان را دارا نبود كه او را از نشستن در كنار معاويه و زبان درازى او، مهار كرده و دشمن را، خوشنود ننمايد و خود آشكا را به معاويه اظهار داشت.

«برادرم برايم در دين بهتر است و تو در دنيايم. و من دنيا را برگزيدم و از خدا خواهانم كه عاقبتم را به خير كند.»

و امثال اين حركات و گفتارها، به هيچ وجه شايسته خاندان خود و فرزندى مانند حضرت مسلم عليه السلام و برادرانى كه در كربلا به شهادت رسيدند، نبود.

ص: 528

مجلس 41 ايمنان از عذاب خدا

روز قيامت يعنى روز حساب و محاسبه و روز دادگاه و محاكمه روز حضور تمام مردم جهان، براى رسيدن به نتايج اعمالشان، و روز خوف و هراس و روز ترس ولرز و روز گرفتارى در دست مأمورين الهى كه نه ذره اى ظلم و ستمى هست و نه كوچكترين حق كشى و اجحاف، بلكه هرچه پيش فرستاده شده، در برابر آدمى حاضر شده و با مقتضاى آن رفتار خواهد شد، روز دريافت كيفر اعمال است و برخوردارى از كرده هاى دنيا!!.

در آن روز تب و لرز و روز واله و حيرانى چند گروه با آرامش و اطمينان، بدون كوچك ترين ناراحتى و سرگردانى، در صحراى محشر حاضر ولى مانند برق خاطف، ازآن عبور كرده و به مقصد نهائى (بهشت جاويدان) خواهند رسيد.

در اين موردآيات در قرآن كريم زياد است كه براى نمونه به تعدادى از آنها، متعرض مى شوم.

1- بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ بقره: 112 آرى، كسى كه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند. (بنابر اين، بهشت خدا در انحصار هيچ گروهى نيست.)

2- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ نمل: 89 كسانى كه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت؛ و آنان از وحشت آن روز درامانند!

ص: 529

3- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ بقره: 274 آنها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است؛ نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين مى شوند.

4- إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (13) أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (14) احقاف: كسانى كه گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس استقامت كردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگين مى شوند. 14 آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند؛ اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند.

5- إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30) نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ (31) نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ (32) فصلت: 30 به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است! 31 ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم؛ و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى شود!

32 اينها وسيله پذيرايى از سوى خداوند غفور و رحيم است!».

آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و روى حرفشان ايستادند و ايستادگى كردند و نان را به نرخ روز نخوردند و مانند تخته پاره به جهت هر بادى تمايل نكرده و رنگ عوض نكردند، و محكم و پابرجاايستادند و از زندان وشكنجه و اعدام، ترسى به خود راه ندادند، براى آنها نه ترسى و نه غمى، وجود ندارد و شاد وخرم، غرق در نعمتهاى الهى، خواهند بود، چرا؟ چون خداى مهربان اعلام فرموده است: هَلْ جَزاءُ

ص: 530

الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ آيا پاداش خوبى، خوبى نيست.(1)

حال گوش دهيد به نمونه اى از مردان خدا و گويندگان رَبُّنَا اللَّهُ و استقامت ورزان، و مصداق بارز وروشن اين آيات، عاشق و شيداى مولاى مظلومان على عليه السلام يعنى؛

شهيد ابوذر غفاري

تاريخ شهادت: 32 هجرى قمرى محل شهادت: ربذه مزار شهيد: ربذه

ابوذر غفارى» (جندب بن جناده) از قبيله غفار در ربذه و از پيشگامان در اسلام بود. او را چهارمين يا پنجمين مسلمان تاريخ مى دانند.

ابوذر از ساكنين شهر مكه نبود بلكه در اطراف آن شهر (در محلى بنام ربذه) مى زيست. وقتى خبر ظهور حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را شنيد به مكه شتافت و اسلام آورد، سپس به ميان قوم خود بازگشت و حتى در جنگ هاى بدر و احد و خندق نيز شركت نكرد. او پس از جنگ خندق به مدينه هجرت نمود.

پيامبر اسلام در مورد او فرمود: «خداوند ابوذر را مورد رحمت خويش قرار دهد. او تنها زندگى مى كند، تنها مى ميرد و تنها محشور مى شود.»

و نيز درباره صراحت و صداقتش فرمود: «در زير آسمان آبى و بر روى زمين خاكى راستگوتر و صريح تر از ابوذر نيست.»

ابوذر پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از طرفداران سر


1- أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ( 62) الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ( 63) لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ( 64) يونس: 62 آگاه باشيد( دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند! 63 همانها كه ايمان آوردند، و( از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند. 64 در زندگى دنيا و در آخرت، شاد( و مسرور) ند؛ وعده هاى الهى تخلّف ناپذير است! اين است آن رستگارى بزرگ!

ص: 531

سخت اميرمومنان على عليه السلام شد و از جمله چند نفرى بود كه از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد. مى گويند: او در فتح بيزانس (روم شرقى) و قبرس، در سال 23 قمرى شركت كرده و جزو سپاهيان مسلمانان بوده است.

ابوذر در دوره خلافت عثمان حيف و ميل و بذل و بخشش هاى حكومت به بنى اميه را، كه ديد، به انتقاد و افشاگرى عليه حكومت روى آورد. به همين دليل به شام و سپس به ربذه تبعيد شد. امام على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و عمار و عبدالله بن جعفر او را به هنگام تبعيد به ربذه مشايعت كردند.

ابوذر در سال 31 يا 32 قمرى در ربذه در حالى كه غير از همسرش كسى در آن بيابان در كنارش نبود وفات يافت و عبدالله بن مسعود كه با چند تن از افرادش از آنجا (براى حج تمتع) عبور مى كرد، بر او نماز خواند و او را در همان جا به خاك سپرد.(1)

جندب فرزند جناده از افراد قبيله «بنى كنانه» در سرزمين يمن بود. او قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از پرستش بت قبيله خويش «فلس» امتناع جست و به خداوند يكتا ايمان آورد. زمانى كه خبر ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در مكه شنيد برادرش را به آنجا فرستاد تا اطلاعاتى به دست آورد اما پس از بازگشت برادر، براى اطمينان خاطر راه مكه را در پيش گرفت و به مدت سه روز در خانه امير مؤمنان (عليه السلام) مهمان گشت.

آنگاه در مورد نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از امام على (عليه السلام) سؤالاتى كرد و با راهنمايى امام (عليه السلام) به خانه ارقم رفت. ابوذر در شمار اولين نفرات به اسلام ايمان آورد و با وجود منع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبنى بر اظهار آشكار به اسلام در ميان قريش كنار مسجدالحرام فرياد زد: لااله الاالله، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، وى تا زمان هجرت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه، در زادگاهش ماند و بعد از تشكيل حكومت اسلامى به مدينه مهاجرت كرد


1- الاصابه ج 4، الاستيعاب ج 4، اسد الغابه ج 6، دايره المعارف بزرگ اسلامى ج 5، دايره المعارف تشيع ج 1

ص: 532

ابوذر در جنگ هاى غابه، حنين، كرز بن جابر فهرى، فتح مكه و تبوك در ركاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و همراه مسلمين جنگيد و پسرش را در نبرد غابه از دست داد. در زمان جنگ خيبر او به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شهر ماند. بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جرگه ياران و شيعيان اميرمؤمنان (عليه السلام) پيوست و هيچ گاه با خلفاى سه گانه بيعت نكرد. در زمان خاك سپارى دختر گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، نيز او امام على (عليه السلام) را يارى رساند و در مراسم تشييع حاضر شد. ابوذر در هنگام حكومت عثمان به علت مخالفت با او به شام تبعيد شد، اما بعد از مدتى به اصرار معاويه و ترس از قيام و شورش مردم به مدينه بازگردانده شد. عثمان كه تحمل شنيدن سخنان او را نداشت و او را خطرى بزرگ براى خلافت جائر خود مى دانست به ربذه تبعيد كرد و مردم را از مشايعت او برحذر داشت. ولى اميرمؤمنان (عليه السلام) به همراه حسين (عليه السلام)، عبدالله بن جعفر و عمار ياسر او را تا دروازه هاى شهر بدرقه كردند. ابوذر روايتگر راستگوى سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرانجام در سال 32 ه. ق غريبانه در صحراى ربذه جان سپرد و مردانى با ايمان مانند حذيفة بن يمان و مالك اشتر كه از آنجا (براى حج) مى گذشتند او را به خاك سپردند.(1)

البته در اين منابع او را از قبيله بنى كنانه و اهل يمن مى دانند ولى مشهور، زادگاه اورا ربذه از نزديكى هاى مكه ذكر كرده اند به اين روايت توجه فرمائيذ

اسلام آوردن اين شخصيت والاى اسلامى را روضة كافى ص 298- 297 و امالى شيخ صدوق ص 289- 287 از ابى بصير از امام صادق عليه السلام اين گونه روايت كرده كه خلاصه اش اين است.

روزى اباذر گوسفندانش را به چرا برده بود كه گرگى حمله كرد، او از هرطرف گرگ را زد بيرون كرد از طرف ديگر حمله نمود در آخر گفت: من گرگى خبيث تر و


1- تلخيص و تنظيم از كتاب تاريخ يعقوبى جلد 1 كتاب تاريخ يعقوبى جلد 2 كتاب نهج البلاغه، كتاب مروج الذهب جلد 1 كتاب الجمل شيخ مفيد.

ص: 533

شرتر از تو نديده بودم، گرگ به زبان درآمد و گفت: شرّ منّى و اللّه أهل مكّة بعث اللّه اليهم نبيّاً فكذّبوه و شتموه به خدا قسم از من شرتراهل مكه هستند كه خداوند پيغمبرى در ميان آنها مبعوث كرده آنها اورا تكذيب كرده و شتم نمودند.

اباذر گوسفندانش را به خانه آورده و به خواهرش (دركافى لامرئته به زنش) گفت: قمقمه و انبان غذا و عصاى مرا بياور و گرفت و با سرعت راهى مكه شد و در كنار كعبه كه بزرگان قريش نشسته بودند، آمد و ديد پشت سر آن حضرت بدگوئى مى كنند تا نزديك غروب، يكى گفت: بس كنيد عمويش آمد، ديد ابوطالب آمد و نشست ديگر حرفى نزدند و فقط او رشته كلام را به دست گرفت، تااين كه بلند شد به خانه برود، اباذر آمد و گفت: مى خواهم به برادر زاده ات ايمان آورم، روز بعد حضرت او را وسيله عمويش حمزه و پسرعمويش على عليه السلام به محضر پذيرفت و ايمان آورد.

حضرت فرمود: به خانه ات برگرد و هروقت شنيدى من به مدينه هجرت كرده ام آنجا پيش من مى آئى و چون پسر عمويت بعد از بيرون آمدنت فوت كرد و وارثى جز تو ندارد، اموال اورا هم تحويل بگير، اباذر وقتى كه مرگ پسرعمويش را شنيد ايمانش بيشتر قوت گرفت، زيرا به خودش فكر كرد اين شخص ازكجا مى دانست من پسر عموى بى وارث دارم و چگونه فهميد كه بعد از من فوت شده است.

حضرت بعداز آنكه به مدينه هجرت نمود، اباذر هم به مدينه آمد و عاشق جانباز اميرمؤمنان عليه السلام شد و تا آخر عمر هم از ولايت و حقوق او دفاع نمود. زمانى كه در تبعيد شام بود و با بيان هاى آتشين خود معاو يه را رسوا ساخت، معاويه اورا به جبل عامل (جنوب لبنان) تبعيد نمود كه به مركز حكومتش دسترسى نداشته باشد، ابوذر در آن منطقه نيز ساكت ننشست به تبليغ ولايت و مقام عظماى اميرمؤمنان عليه السلام و نشر فضايلى كه شفاهاً و روبرو درباره او از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بود، شروع نمود و در زمان كوتاه، گروهى رابه زير لواى تشيع و على دوستى آورد (بدينجهت نخستين جائى كه اهلش ولايت اميرمؤمنان عليه السلام را پذيرفت، جبل عامل جنوب سر زمين

ص: 534

لبنان بود). خبرها به معاويه رسيد، جريان را به عثمان نوشت، او هم دستور داد، او را به شتر لنگ برهنه بى جهاز سوار نمايد و پاهايش را زير شكم شتر ببندد و يكى از دشمنان او را به او مأمور نمايد، شب و روز براند و به مدينه رساند،

دستور اجرا شد و اباذر در حالى به مدينه رسيد كه گوشت رانهايش، در اثر بسته شدن پاها به زير شكم شتر، ريخت!!.

عثمان او را احضار كرد و از او پرسيد اى اباذر ترا به خدا به چند سؤال من جواب درست و صحيح بده، كدام شهر را زياد دوست دارى؟ گفت: مكه چون در آن مسلمان شده ام بعد كدام گفت: مدينه، كدام شهر را دشمن مى دارى؟ گفت ربذه چون دوران كافرى من در آن سپرى شده بود، گفت: سه روز مهلت دارى بايد به ربذه بروى بعد از سه روز اگر در مدينه پيدات شود برخورد سختى خواهى ديد، اباذر گفت اقلًا اجازه بده به كوفه يا بيت المقدس بروم، گفت نمى شود بايد به ربذه بروى.

حكم تبعيدش به ربذه را، صادر كرد و اعلام نمود، هركس او را بدرقه نمايد مجازات سنگين خواهد ديد، بدينجهت كسى او را بدرقه نكرد.

خبر به مولاى متقيان رسيد حسنين و عقيل و عمار ياسر و و عبدالله بن جعفر و ابن عباس، از اصحاب را خواست كه باهم به بدرقه اباذر بروند، گفتند: عثمان قدغن كرده و عصبانى مى شود، فرمود: عصبانيت او به من مانند عصبانيت اسب به دهنه لجامش است، آمدند با ناراحتى تمام با اندوه فوق العاده و گريه كنان، او را بدرقه كردند.

مروان بن حكم آمد كه مانع شود، حضرت به روى مركب او زد و برگردانيد.

اباذر درصحراى ربذه عيالش و پسرش را از دست داد و بالاى سر او روبه آسمان كرد و گفت: خدايا براين بنده خود، تكاليفى نسبت به خودت و من كه پدرش هستم واجب كرده اى، من با بندگيم ازحقوق خود گذشتم، توهم با آن بزرگواريت اورا ببخش و بيامرز كه تو صاحب بخش و كرمى.

ص: 535

پس ازمدت كوتاه اموالش هم از بين رفت و خودش هم مريض شد و افتاد و رو به قبله، دراز كشيد و با خدا شروع به راز و نياز كرد، دخترش گفت: پدر مرا در اين بيابان، به چه كسى مى سپارى و ترا كهِ دفن مى نمايد من كه عاجزم؟!.

گفت: دخترم در غزوه تبوك از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم درباره من فرمود:

يا اباذر تعيش وحدك و تموت وحدك و تبعث وحدك و تدخل الجنّة وحدك يسعد قوم من أهل العراق يتولّون غسلك و تجهيزك و دفنك، تنها زندگى مى كنى و تنها از دنيا مى روى و به محشر تنها مى آيى و ببهشت تنها وارد مى شوى و عده اى از مؤمنين عراق ترا غسل داده و نماز خوانده و كفن و دفن مى نمايند، بعداز آن كه من مردم برو كنار راه عراق بنشين وقتى كه قافله حجاج عراق رسيد، خبر مرگ مرا به آنها بگو.

دختر اباذر مى گويد: ديدم پدرم چشم باز كرد و گفت: روشن مباد چشمى كه از ديدن تو ناراحت شود، فهميدم باعزرائيل حرف مى زند.

پدر از دنيا رفت و آمدم كنار راه عراق نشستم وقتى كه قافله حجاج رسيد و بلند شده (و دو دست به سرگذاشت) و مرگ پدر را به آنها خبر داد، آنها خود را از مركب هايشان پائين انداختند و مى گريستند و مى گفتند: خدايا ببين به چه روزى مانده ايم بهترين صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باچه روزى از دنيا رفته و چگونه بيكس دربيابان مانده است، هركدام از آنها كه عبدالله مسعود و مالك اشتر هم بودند، گفتند: كفن او را من مى دهم ولى درنهايت موافقت كردند مشتركاً بدهند، بااحترام تمام غسل داده و نماز خوانده و دفن كردند و دختراورا نيز بانوازش فراوان با خود بردند.(1)

بميرم به مظلوميت تو اى سرور شهيدان اى حسين عليه السلام، اباذر صحابه رسول خدا


1- گلچينى و تلخيص از بحارالانوار: ج 22 ص 393 تا 437 ازمنابع گوناگون مانند علل الشرايع: 70- 69 و مجالس مفيد: ص 98- 95 و امالى صدوق: 289- 287 وتفسير قمى: ص 270 و تفسير امام: و اصول كافى: 2/ 134 و 2 458 و 587 و رجال كشى: ص 19 و روضةالواعظين: 245 و معانى الاخبار: 56 و روضةالكافى: 298 و الاختصاص: ص 13- 12 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 2/ 218- 217 و 378- 375 و واقدى: و كشف اليقين: 202- 201 و دعوات الراوندى خطى و المحاسن: 626.

ص: 536

صلى الله عليه و آله و سلم بود براى كفن و دفن او غوغا كردند و هريكى مى گفت: من مى دهم، در نهايت همگى در كفن او شريك شدند، ولى تو جگر گوشه او بودى و در آغوش او بزرگ شدى و در زير نظر او تربيت يافتى، آن قوم از خدا بى خبر حتى نگذاشتند پيراهن كهنه كه از زير لباست پوشيدى آن را نبرند، آن را هم بردند و بى غسل و بى كفن دفن شدى.

دختر اباذر را با احترام و دلدارى بردند ولى دختر تو را باتازيانه ازتو جداكردند.

و با سيلى، به كجاوه بى پوشش سوار كردند و از كربلا حركت دادند، ديدند يكى از دخترانت سرش را از كجاوه بيرون آورد و به خاك كربلا اين گونه خطاب كرد.

ألاياكربلا نودعك جسماً***بلا كفن و لاغسل دُفينا

ألاياكربلا نودعك روحاً***لأحمد والوصى مع الامينا

آگاه باش اى كربلا جسمى رادر تو به امانت مى گذاريم كه بى غسل و بى كفن در صحرا ماند، آگاه باش اى كربلا ما روحى را به تو امانت مى سپاريم كه مخصوص پيغمبر و وصى او با جبرئيل است.

سپس رو به جنازه شريف گرفت و گفت: بابا خدا حافظ!!.

ألا لعنة اللّه على القوم الظالمين.

مجلس 42 مقام شهداء

آيات قرآن و روايات بزرگان دين و رسم زندگى مؤدبانه و خواست وجدان سالم، بر اين حكم مى نمايد كه اگر كسى درباره كس ديگر، نيكى و خوبى نمايد، او هم در مقابل بايد بهتر از آن يا مانند آن را، انجام دهد و جبران نمايد.

حال اگر اين خوبى يا خدمت جانى باشد نه مالى، ديگر قيمتى ندارد كه جبران

ص: 537

شود، حداقل طرف مقابل بايد هرچه مى تواند، در باره او نيكى و خدمتى نمايد كه شايسته تقابل باشد.

اين برنامه در ميان زندگى روز مره جوامع بشرى است، تا مى رسيم به جريان ايثار و گذشت در راه خدا كه اگر كسى با قطع نظر از مال، جانش را در راه خدا، فدا كند، خداوند دربرابرآن، كمترين چيزى كه عنايت نموده اينست كه.

1- آنها مرده نيستند بلكه زنده اند، 2- در پيش خدا روزى داده مى شوند، 3- شاد و خوشحالند، 4- به بازماندگان و آنان كه به آنها ملحق نشده اند، بشارت مى دهند كه، 5- ترس و اندوهى، برايشان وجود ندارد، 6- بشارت مى دهند به نعمت و فضل خدا برايشان و امتيازات فراوانى كه به آنها، اختصاص داده مانند اين كه نبايد به شهيد غسل دهند و كفن نمايند چون خون شهيد غسل او و كفنش لباس اوست.

پس شهداء زنده اند اللّه اكبر

به آيه مباركه در اين مورد دقت نمائيد.

1- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره:. 154 و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد! بلكه آنان زنده اند، ولى شما نمى فهميد!

2- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169) فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (171) (اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. 170 آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند؛ و بخاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند [مجاهدان و شهيدان آينده]، خوشوقتند؛ (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند؛ و مى دانند) كه

ص: 538

نه ترسى بر آنهاست، و نه غمى خواهند داشت.

171 و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نيز) مسرورند؛ و (مى بينند كه) خداوند، پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند؛ (نه پاداش شهيدان، و نه پاداش مجاهدانى كه شهيد نشدند).

پس شهداء داراى امتيازات ممتازى اند كه در اقشار ديگر مردم، وجود ندارد مگر گروه علماء كه در روايت نبوى، مداد علماء را از خون شهداء، أفضل دانسته است زيرا شهادت شهداء در اثر تعليمات و نوشته هاى علما و تربيت يافتگان آنهاست كه

در مواقع لزوم، در راه دين از جان خود گذشته و در طبق اخلاص مى گذارند و تقديم معبود خود مى نمايند.

يكى از شاخص ترين به دست آورندگان اين افتخارات ممتاز الهى ميثم تمار است.

ميثم تمار

ميثم تمار فرزند يحيى و اهل سرزمين «نهروان» منطقه اى ميان عراق و ايران بود. بعضى او را ايرانى و از مردمان فارس دانسته اند. به او «ابو سالم» هم مى گفتند. لقب «تمار» (خرما فروش) را هم ازآن جهت به او مى گفتند، كه در كوفه خرمافروش بود. ابتدا، غلام زنى از طايفه «بنى اسد» بود. حضرت على عليه السلام او را از آن زن خريد و آزادش كرد. كه بعد از آن از ياران و شاگردان آن حضرت شد. همچنين وى از اصحاب پيامبر اسلام به شمار آمده است، ميثم تمار شش پسر و نوه هاى بسيارى داشت. پسران وى عبارت بودند از: عمران، شعيب، صالح، محمد، حمزه و على.

ميثم تمار، علاوه بر آن كه خود، مسلمان و شيعه اى خالص بود، خاندانش نيز از رجال و بزرگان شيعه بودند. آنان هم بطور عمده همچون وى در راه اهل بيت پيامبر اسلام بودند و بيشتر آنان در شمار راويان احاديث اهل بيت نام برده شده اند. امامان

ص: 539

شيعه هم، به ميثم و فرزندانش اظهار محبت و علاقه كرده و از آنان تجليل نموده اند.

صالح از اصحاب حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام و شعيب از اصحاب امام صادق بود. حتى امام باقر عليهما السلام به صالح گفت: «من به شما و پدرتان علاقه بسيار دارم.». عمران هم، از اصحاب امام سجاد و باقر و صادق عليهم السلام بود.

اولين برخورد حضورى و ديدار ميثم با حضرت على عليه السلام در دوران خلافت على عليه السلام انجام گرفت. به دنبال همين برخورد و ملاقات بود كه على عليه السلام، تصميم گرفت ميثم را از صاحبش بخرد و سپس وى را آزاد كند. سرانجام با آن تصميم، ميثم به آزادى رسيد.

در اولين ملاقات على (عليه السلام) با ميثم، چنين گفتگويى انجام گرفت: على (عليه السلام) پرسيد:- نامت چيست؟ سالم.- فرمود: از رسول خدا شنيدم كه پدرت نام تو را «ميثم» گذاشته است، به همان نام برگرد و كنيه ات را «ابو سالم» قرار بده.- (ميثم گفت:) خدا و رسول و اميرمؤمنان راست گفتند.

آشنايى ميثم با مولايش على- عليه السلام براى او توفيقى بزرگ و سعادتى ارزشمند بود. از اين رو به شاگردى در مكتب على (عليه السلام) گردن نهاد و دريچه قلبش را به روى معارف علوى گشود و جان تشنه اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سيراب كرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحى و زمينه مناسب وى دانش و آگاهى هاى بسيارى را به او آموخت و ميثم را با اسرار و رازهاى نهانى آشنا ساخت و از اين رو ميثم از علومى بهره مند و برخوردار بود كه فرشتگان مقرب و رسولان الهى از آن آگاه بود.

ميثم، علم تفسير قرآن را نزد على- عليه السلام فراگرفت و از معارفى كه از آن حضرت آموخته بود كتابى تدوين كرد كه كتابش را پسرش از او روايت كرد. به همين جهت، ميثم يكى از مؤلفان شيعه به حساب مى آيد. صاحب سرّ اميرالمؤمنين بود و آن حضرت، وى را به طريق فهميدن حوادثى كه در آينده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا كرده بود و ميثم، گاهى برخى از آنها را براى مردم، بازگو مى كرد و مايه اعجاب

ص: 540

ديگران مى شد. اين دانش و آگاهى از عاقبت افراد و پيشگويى ها در اصطلاح به «علم اجل» يا «علم منايا و بلايا» معروف است، كه امامان معصوم به كسانى كه آمادگى و استعداد و رازدارى و ظرفيت و كشش آن را داشتند، مى آموختند. ميثم تمار، دست پرورده اين مكتب بود. هرچند كه اشخاص فرومايه و مغرض، يا جاهل و نادان. او را به دروغگويى متهم مى كردند.

روزى «ابو بصير» به امام صادق- عليه السلام عرض كرد: شما چرا از ياد دادن علم به من مضايقه مى كنيد؟!

فرمود: چه علمى؟ علمى كه اميرالمؤمنين- عليه السلام به ميثم ياد داده بود.

فرمود: تو ميثم نيستى. آيا شده است تا به حال من مطلبى به تو بگويم و تو افشا نكرده باشى؟

نه يا ابن رسول الله!

پس رازدار چنان علوم نمى باشى!

ميثم، پيش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولايش على (عليه السلام) شنيده بود.

اين كه ميثم، از شهادت خويش، خبر داشت و حتى جزئيات آن را هم از زبان مولايش شنيده بود، دليل ديگرى بر عظمت روح و ظرفيت بالا و قدرت ايمان او بود.

ميثم، با اين روحيه بالا و شهادت طلب، مدافعى بزرگ از حريم حق و خط ولايت بود.

مردم كوفه و مدينه پذيراى سخنان ميثم بودند و زبان حقگو و فضيلت گستر ميثم، همواره در هرجا به نشر و بيان فضايل على (عليه السلام) گويا بود، تا كوشش دشمنان امام در پنهان ساختن فضيلت هاى آن حضرت، كمتر به نتيجه برسد. اين، سفارش خود امام به ميثم بود كه فضايلش را نشر دهد.

صالح- يكى از فرزندان ميثم- نقل كرده است كه: پدرم گفت: روزى در بازار بودم، «اصبغ بن نباته» يكى از ياران على (عليه السلام) نزد من آمد و با حالتى شگفت زده

ص: 541

گفت: اى واى ... ميثم! من از اميرمؤمنان سخنى دشوار و عجيب شنيدم.

گفتم: چه شنيدى؟

گفت: شنيدم كه مى فرمود: «حديث و سخن اهل بيت، بسيار سنگين و دشوار است، و آن را جز فرشته اى مقرب يا پيامبرى صاحب رسالت يا بنده مؤمنى كه خداوند، دلش را براى ايمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درك عمق آن نمى رسد.»

فورى برخاسته، خدمت حضرت على (عليه السلام) رفتم و از او نسبت به كلامى كه از «اصبغ» شنيده بودم، توضيح خواستم. حضرت، تبسمى كرد و فرمود: بنشين! اى ميثم! آيا هر صاحب دانشى مى تواند هرعلمى را حمل كند و بار آن را بكشد؟! خداوند وقتى به فرشتگان گفت: كه مى خواهم در زمين، جانشينى قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدايا آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد كند و خون بريزد؟!.

آن گاه به داستان حضرت موسى و خضر و سوراخ كردن آن كشتى و كشتن آن غلام اشاره اى كرد و فرمود: پيامبر ما در روز غديرخم دست مرا گرفت و فرمود:

«خدايا! هركه را من مولايش بودم، على مولاى اوست.» ولى جز اندكى كه خداوند، نگاهشان داشت، آيا ديگران اين كلام پيامبر را به دوش كشيدند و فهميده و عمل كردند؟ پس بشارت باد بر شما! كه با آنچه از گفته پيامبر حمل كرديد و به آن متعهد مانديد، خداوند به شما امتيازى بخشيد كه به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضيلت ما و كار بزرگ و شأن والاى ما را به مردم بازگويى كنيد

در آن عصر خفقان كه نشر و پخش فضايل على «عليه السلام) جرم محسوب مى شد و ممنوع بود، ميثم، رهنمود ارزنده اى از آن حضرت فراگرفته، كوشيد تا پاى جان به آن عمل كند.

ميثم، با خبرى كه امام، به او داده بود، مى دانست كه پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند كشيد؛ حتى آن درخت را هم مى دانست.

گاهى هنگام عبور از كنار آن درخت، على (عليه السلام) به او مى فرمود: اى ميثم! تو

ص: 542

بعدها با اين درخت، ماجراها خواهى داشت ... اين درخت خرما را به چهار قسمت، تقسيم كرده و تو را از قسمت چهارم به دار مى آويزند. از اين رو، ميثم، خيلى وقتها پيش درخت آمده و در كنارش نماز مى خواند و مى گفت: مباركت باد اى نخل! مرا براى تو آفريده اند و تو براى من روييده اى و همواره به آن نخل نگاه مى كرد

روزى كه ابن زياد، حاكم كوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه اى از آن درخت نخل، گير كرد و پاره شد. ابن زياد از اين پيش آمد، فال بد زد و دستور داد كه آن را بريدند. نجارى آن را خريد و به چهار قسمت درآورد. ميثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حك كن!.

صالح مى گويد: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتى ابن زياد، پدرم را به دار آويخت، پس از چند روز، چوبه دار را ديدم، همان قسمتى از آن نخل بود كه نام پدرم را بر آن نوشته بودم!.

ميثم، بيانى رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصيح بود. سخنورى ميثم تمار را از اين واقعه كه نقل مى شود مى توان دريافت:

در بازار، ميثم، رئيس صنف ميوه فروشان بود. هرگاه قرار بود در جايى و نزد كسى و يا موقعيت مهمى، سخنى گفته شود از ميثم تمار مى خواستند كه سخنگويشان باشد. گروهى از بازاريان نزد ميثم رفتند تا باهم به عنوان شكايت از حاكم و عامل بازار، پيش «ابن زياد» بروند كه والى شهر كوفه بود. در اين برخورد و ديدار با ابن زياد ميثم بود كه به نمايندگى از ديگران با رشادت به سزايى سخن گفت. خود ميثم در باره اين ديدار و سخن ها مى گويد:

«ابن زياد، با شنيدن گفتارم به شگفتى افتاد و در سكوت فرورفت.»

همين بيان صريح و حقگويى آشكار باعث شد كه از ميثم كينه اى در دل ابن زياد بماند.

پيشوايان دين ما- كه درود خدا بر آنان باد- آشنايى شان با قرآن از علم الهى سرچشمه مى گرفت و از آن معارف والا به شاگردان و اصحاب خويش به تناسب

ص: 543

فهم و استعداد آنان مى آموختند. ميثم تمار، يكى از اين شاگردان والا مقام درمكتب تفسيرى على (عليه السلام) بود. ميثم علم تاويل معانى قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن شناسى، دانا و بصير گرديد.

روزى ميثم با «ابن عباس»- مفسر قرآن و شاگرد على (عليه السلام)- در مدينه ديدار كرد و به او گفت: آنچه از تفسير قرآن مى خواهى، بپرس! من تمام قرآن را نزد على (عليه السلام) فراگرفتم و آن حضرت تاويل قرآن را به من تعليم فرمود. ابن عباس كه مراتب فضل و علم و تقواى ميثم را مى دانست، كاغذ و دواتى طلبيد تا سخنان ميثم را در باره تفسير قرآن بنويسد. ميثم پيش از بيان تفسير، گفت: اى ابن عباس! چگونه خواهى بود وقتى كه مرا مصلوب و به دار آويخته ببينى، نهمين نفرى كه چوبه دارش هم كوتاهتر از ديگران است؟ ....

ابن عباس گفت: كاهن هم كه هستى؟! و خواست كه كاغذ را پاره كند.

ابن عباس از علم به آينده بى بهره بود، و چون چنين خبر و پيشگويى را از ميثم شنيد كه از جزئيات شهادتش خبر مى دهد، برايش غير قابل هضم بود، از اين جهت. اين گونه برخورد كرد. اما ميثم گفت: آرامتر! ... آنچه را از من مى شنوى بنويس و نگهدار! اگر آنچه مى گويم راست بود، نگاهش دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش كن .... و ابن عباس پذيرفت كه چنان كند.

با آن استعداد خاص و موقعيت خوبى كه ميثم داشت، احاديث زيادى از على (عليه السلام) شنيده بود، و آن گونه كه از گفته هاى پسرش بر مى آيد، حتى كتابى كه مجموعه اى از احاديث بود تاليف كرده است، ليكن متاسفانه از نوشته هاى او چيزى باقى نماند و راويان ديگر هم به خاطر درك نكردن موقعيت و اهميت آن به نقل از وى نپرداختند و بيشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندكى از روايات ميثم در كتابهاى حديث نقل شده است. پسرانش يعقوب و صالح از نوشته هاى او روايت نقل مى كردند

ميثم را به دار آويختند. ميثم مرگ را به چيزى نمى گرفت و چنان عادى و

ص: 544

بى اعتنا، آن را تلقى مى كرد كه بر خشم دشمن مى افزود. ميثم تمار بر فراز دار با صدايى رسا مردم را براى شنيدن حقايق اسلام و احاديث سرى على (عليه السلام) فرامى خواند. ميثم مى گفت: هركس مى خواهد حديث مكنون و ارزشمند على (عليه السلام) را بشنود، پيش از آن كه كشته شوم بيايد. من شما را از حوادث آينده تا پايان جهان، خبر مى دهم. مردم مشتاق، پيرامون او جمع مى شدند. ميثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعيت، سخن مى گفت. فضايل و شايستگى هاى اهل بيت پيامبر و دودمان على (عليه السلام) را بازگو مى كرد و خيانتها و فسادهاى بنى اميه را فاش مى ساخت.

بيان حقايق و افشاگريهاى ميثم، در آن آخرين لحظه هاى حيات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تكان دهنده بود كه به «ابن زياد» خبر دادند: اين بنده، شما را رسوا كرد.

گفت: به دهانش لجام بزنيد. و ميثم، اولين كسى بود كه در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد.

پس از آن، زبان حقگوى او را، كه به صراحت روز و به برندگى شمشير بود، بريدند. آن كس كه مامور بريدن زبانش بود، به ميثم گفت: هرچه مى خواهى بگو! امير فرمان داده است كه زبانت را قطع كنم. ميثم گفت: فرزند زن تبهكار- عبيدالله بن زياد- خيال كرده است كه مى تواند من و مولايم را دروغگو معرفى كند! اين است زبان من.

و آن مزدور، زبان ميثم را از كامش برآورد

ميثم به همان حالت بود، تا اين كه فردايش، از بينى و دهان او خون غليظ مى آمد و بدين صورت، طبق آن پيشگويى، موى سفيد صورتش با خون سرخ، رنگين شد.

روز سوم، مردى نزديك ميثم آمد و با نيزه به او اشاره كرد و گفت: به خدا قسم مى دانم كه اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات به سرمى بردى. آن گاه با نيزه، چنان ضربتى بر پهلو يا شكم ميثم فرود آورد كه پيكرش دريده شد و جان پاك آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاك شتافت و ميثم با روح بلندش معراجى

ص: 545

والاتر را آغاز كرد؛ كه هم اكنون هم، آن طيران معنوى ادامه دارد و با هر درودى كه از سوى خداجويان پاكدل و وارسته، نثار آن شهيد راه فضيلت مى گردد، مقام و رتبه اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر مى رود.

اين بود خلاصه اى از ايمان و شخصيت و علم و بيان ميثم، باز به قسمت ديگر از حالات اين بزرگوار، توجه فرمائيد.

ميثم بن يحيى تمّار بابيان ديگر،

(يعنى سخنرانان محترم مى توانند هركدام از اين دو مسيررا انتخاب نمايند).

ميثم از خواص اصحاب و از ياران سرّ على عليه السلام به شمار مى آمد.

ابن حجر عسقلانى مى نويسد:

«ميثم برده زنى از بنى اسد بود. على عليه السلام او را خريدارى كرد و آزاد نمود ولى او به گونه اى ديگر اسير شد، اسير ولاى على و محبت و عشق او.

وى شيفته آن بود كه از محضر امير مؤمنان على (عليه السلام) علم و حكمت بياموزد. از اين رو دل و جان خود را دربست در اختيار معارف علوم علوى گذاشت. حضرت (عليه السلام) نيز كه او را لايق و با استعداد يافت، دانش و حكمت هاى فراوانى به وى آموخت، حتى برخى اسرار را كه به هر كس نمى توان گفت و آگاهى از حوادث آينده و بلاها و فتنه هاى زمانه را در اختيار او گذاشت. از اين رو ميثم تمّار را (صاحب سرّ) امير المؤمنين مى دانند.(1)

او به مقدار قابليت و ظرفيت خويش از محضر امام على عليه السلام علم آموخت و آن حضرت او را به برخى از اخبار غيبى و اسرار نهان آگاه ساخت تا جايى كه ابن عباس از محضر ميثم استفاده مى كرد.

ابن حجر عسقلانى درباره ميثم تمّار مى نويسد:


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد/ همان/ ص 292؛ رجال كشّى/ ص 86

ص: 546

ميثم در سال آخر عمرش به مكّه مشرف شد و در مدينه خدمت امّ سلمه همسر رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله رسيد و گفت و گويى ميان ايشان صورت گرفت.

(و از احوال امام حسين عليه السلام پرس و جو كرد. ام سلمه به وى گفت: بسيار مى شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم سفارش تو را به اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود. امام حسين عليه السلام نيز تو را بسيار ياد مى كند).

وقتى او به كوفه برگشت و دست گير و زندانى شد، به مختار ثقفى كه او نيز در زندان بود، اين گونه مى گويد:

إنّك ستفلت وتخرج ثائراً بدم الحسين فتقتل هذا الّذى يريد أن يقتلك؛(1)

تو به زودى آزاد خواهى شد و از مرگ نجات مى يابى و انتقام خون حسين عليه السلام را از كسانى كه قصد جان تو را كرده اند خواهى گرفت.

در همان سال، يعنى آخر سال 60 هجرى، ده روز قبل از ورود امام حسين عليه السلام به عراق، توسط عبيدالله بن زياد دستگير شد و به همان نحوى كه امام على عليه السلام خبر داده بود به دار آويخته شد و به شهادت رسيد.

او اولين مسلمانى بود كه به هنگام قتل بر دهانش لگام زده شد.(2)

ابن حجر عسقلانى و شيخ مفيد و عده اى ديگر از مورخان نوشته اند:

«حضرت على عليه السلام روزى به ميثم گفت: تو بعد از من دستگير مى شوى و به دار آويخته خواهى شد. روز سوم از بينى تو خون خواهد آمد و محاسنت از آن خون خضاب خواهد شد. تو بر در خانه عمرو بن حريث، جزء آن ده نفرى خواهى بود كه به دار آويخته مى شوند. چوبه دار تو از همه آنها كوتاه تر است. سپس حضرت آن نخله را به وى نشان داد و فرمود: تو بر آن به دار آويخته خواهى شد. ميثم همواره كنار آن نخل مى آمد و نماز مى خواند و با آن نخل سخن مى گفت. و به عمرو بن


1- الارشاد/ ج 1/ ص 324
2- اعيان الشيعه ج 10، معجم رجال الحديث ج 19، تنقيح المقال ج 3.

ص: 547

حريث مى گفت: من همسايه تو مى شوم، براى من همسايه خوبى باش. عمرو به او مى گفت: آيا مى خواهى خانه ابن مسعود يا خانه ابن حكيم را بخرى و نمى دانست كه منظور ميثم چيست.(1)

اين روايات نشان دهنده مقام معنوى ميثم تمار در نزد حضرت على عليه السلام مى باشد به گونه اى كه حضرت اخبار زندگى و آينده وى را برايش بيان مى كند.

در روايتى آمده است: «پس از آنكه ميثم را نزد ابن زياد آوردند، ابن زياد به او گفت: تو بايد از على عليه السلام برائت بجويى و از او بدگويى كنى ... و الا دست و پايت را قطع مى كنم و تو را به دار مى آويزم ميثم مى گويد: من گريه كردم. ابن زياد از علت گريه من سؤال كرد. گفتم: از قول و عمل تو گريه نمى كنم. از شكى كه آن روز از خبر مولايم بر من عارض شد گريه مى كنم. ابن زياد پرسيد: مگر مولاى تو چه گفته؟

سپس ميثم جريان را نقل كرد، ابن زياد گفت دست و پايت را قطع مى كنم. اما زبانت را باقى مى گذارم تا دروغ تو و مولايت را آشكار سازم. سپس دست و پاى او را قطع كرد و او را بالاى دار برد. او در بالاى دار صدا مى زد؛ اى مردم هر كسى مى خواهد احاديث على عليه السلام را بشنود جلو بيايد. مردم جمع شدند. عمرو بن حريث به عبيدالله بن زياد گفت: مى ترسم او دل هاى مردم كوفه را دگرگون كند و آن ها بر عليه تو خروج كنند. عبيدالله دستور داد: برو زبانش را قطع كن سپس زبان او را قطع كردند و ميثم به شهادت رسيد».(2)

خدمات ميثم

ميثم يكى از فقيه ترين و عالم ترين اصحاب حضرت على مى باشد. او علم تفسير قرآن، علم غيب، علم حديث را در مكتب على (عليه السلام) فرا گرفت و در زمينه هاى مختلف به جهان اسلام خدماتى ارائه نمود.


1- ابن حجر عسقلانى/ الاصابه فى تمييز الصحابه/ ج 6/ ص 250- 251
2- شيخ طوسى محمد بن حسن/ اختيار معرفه الرجال/ ج 1/ ص 297- 298

ص: 548

1. علم تفسير و تأويل قرآن

ميثم يكى از بزرگترين مفسران جهان اسلام مى باشد كه اين علم را از على (عليه السلام) آموخت، به حدى ميثم در تنزيل، تفسير و تأويل قرآن متبحر بود، كه ابن عباس مفسر و شاگرد على (عليه السلام) كه تفسيرش اعجاب همگان را برمى انگيخت، وقتى در پاى تفسير و تأويل قرآن ميثم نشست، دستور داد قلم و كاغذ برايش بياورند تا سخنان ميثم را درباره قرآن بنويسد.(1)

2. راوى حديث و مناقب

ميثم احاديث بسيار زيادى از حضرت على (عليه السلام) شنيد و كتابى از شنيده هاى خود گردآورى نمود كه متأسفانه جز اندكى روايات، چيزى از آن باقى نمانده است، بيشتر روايات ميثم درباره فضائل امام على (عليه السلام) مى باشد. پس از او پسرانش نوشته هاى او را بازگو مى كردند.(2)

ميثم در اين زمينه يكى از مولفان شيعه محسوب مى گردد وبيشتر رواياتى كه او نقل كرده درباره ى فضايل على (عليه السلام) بود.

3. معرفى امام على (عليه السلام)

او به معرفى امام على (عليه السلام) بسيار مشتاق بود، او افكار عامه را متوجه حقانيت امام و عظمت امام مى نمود و حتى مدتى كه از چنگال ابن زياد فرارى بود، در هر فرصت مناسب، مناقب و فضائل على (عليه السلام) را بيان مى كرد.

4. روشن بينى و علم غيب


1- بحارالانوار/ ج 42/ ص 128؛ سفينه البحار/ ج 2/ ص 524
2- سفينة البحار/ ج 2/ ص 524

ص: 549

ميثم داناى رازها بود، او از بسيارى حوادث آينده و فتنه ها آگاهى داشت و در صورت لزوم با تشخيص ظرفيت افراد، مردم را از آن آگاه مى كرد، از جمله: پس از شهادت مسلم، در كوفه، ابن زياد حاكم كوفه، ميثم، مختار و جمعى از شيعيان را دستگير كرد. ميثم به مختار گفت: تو از زندان رها مى شوى و به خون خواهى حسين بن على (عليه السلام) قيام مى كنى و ابن زياد را كه ما را مى كشد، خواهى كشت.(1)

او شهادت خود و شهادت حبيب بن مظاهر را پيش گويى كرده بود و وقتى معاويه مرد ميثم خبرش را در كوفه منتشر كرد.(2)

خطابه و سخنورى:

ميثم، بيانى رسا و نطقى گويا داشت و در بازار كوفه، رئيس صنف ميوه فروشان و سخنگوى آنان بود. او هنگام شكايت بازاريان كوفه از ابن زياد، به عنوان نماينده آنان نزد والى كوفه رفت.

ديدگاه على (عليه السلام) و ائمه نسبت به ميثم

جايگاه والاى ميثم را در چشم ائمه عليهم السلام از سخنان آنان نسبت به وى و نيز از برخوردشان با او در صحنه عمل، مى توان دريافت. صفا و صميميتى كه ميان على (عليه السلام) و ميثم بود و ميزان رابطه مودت آميزشان را از انس و الفت اين دو نسبت به هم مى توان شناخت. حضرت، حتى به مغازه خرمافروشى ميثم مى رفت و در آن جا با او صحبت مى كرد و قرآن و معارف دين را به او مى آموخت.(3)

علاوه براين، نزديكى معنوى ميثم با على (عليه السلام) را در لحظه ها و موقعيت هاى


1- بحارالانوار/ ج 42/ ص 125
2- رجال كشى/ ص 80
3- الاصابه فى تمييز الصحابه/ ج 6/ ص 251؛ الارشاد مفيد/ ج 1/ ص 325

ص: 550

ديگر هم مى توان ديد، از جمله اين كه ميثم، پابه پاى افراد زبده اى چون «كميل» در مواقف نيايش و عبادت مولا حضور مى يافت و انيس شبهاى عرفانى آن حضرت و راز و نيازهاى امام با پروردگار بود.(1)

مزار شهيد

شهادت ميثم بنا به نقلى ده روز قبل از آمدن امام حسين عليه السلام به عراق بوده است.(2)

مدتى پيكر پاك و مطهر ميثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زياد براى اهانت بيشتر به ميثم اجازه نداد كه بدن مقدس او را فرود آورده و به خاك بسپارند؛ به علاوه مى خواست با استمرار اين صحنه، زهر چشم بيشترى از مردم بگيرد و به آنان بفهماند كه سزاى مدافعان و پيروان على (عليه السلام) چنين است، ولى غافل از آن بود كه شهيد، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مى دهد، الهام مى بخشد، اميد مى آفريند و مايه ترس و تزلزل حكومتهاى جور و ستم است.

هفت تن از مسلمانان غيور و متعهد كه از همكاران او و خرمافروش بودند، اين صحنه را نتوانستند تحمل كنند كه ميثم شهيد، همچنان بالاى دار بماند؛ با هم، هم پيمان شدند تا پيكر شهيد را برداشته و به خاك بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى كه به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبيرى انديشيدند و نقشه را به اين صورت عملى ساختند كه: شبانه در نزديكى هاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ايستادند.

نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى كه چند نفر ديگر از


1- شيخ عباس قمى/ نفس المهموم/ ص 60؛ شيخ عباس قمى/ منتهى ال آمال/ ص 276؛ بحار الانوار/ ج 40/ ص 200
2- سفينة البحار/ ج 2/ ص 525؛ بحار الانوار/ ج 41/ ص 268

ص: 551

دوستان شهيد، براى نجات پيكر مقدس ميثم از آتش دور شده بودند. طبيعتا، ماموران كه در روشنايى آتش ايستاده بودند، چشمشان صحنه تاريك محل دار را نمى ديد. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز كردند و آن طرفتر در محل بركه آبى كه خشك شده بود دفن نمودند.

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار نديدند؛ خبر به ابن زياد رسيد. ابن زياد مى دانست كه مدفن او مزار هواداران على (عليه السلام) خواهد شد. از اين رو جمع انبوهى را براى يافتن جنازه ميثم، مامور تفتيش و جستجوى وسيع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه نيافتند و مايوس گشتند.(1)

اينك مزار شهيد يك مشهد است و به شهادت ايستاده است. مرقد ميثم تمار در چند صد مترى مسجد كوفه و در كنار خيابان اصلى كوفه- نجف قرار دارد. بر روى قبر مطهر ميثم ضريحى كوچك و بر بالاى آن گنبدى آبى رنگ وجود دارد و گواه پيروزى حق و شاهد رسوايى و نابودى باطل است. بر سنگ مزارش نام ميثم به عنوان يار و مصاحب على- عليه السلام نوشته شده است.

اينجانب محمد امينى گلستانى در سال 1390 شمسى كه با عده اى از اهالى شهر توريستى سرعين اردبيل، به كربلا مشر ف شده بوديم ديديم گنبد وبارگاه ميثم را كلًا تخريب و نوسازى مى كنند فقط قبرش دست نخورده سرجايش بود.

آفتاب روز محشر، بيشتر مى سوزدش***هر كه اينجا درد و داغ عشق، كمتر مى كشد»

و در سال 1391 باز به زيارت مرقد شريفش مشرف شدم، گنبد و حرم وسيع تر ساخته شده و مورد استفاده زائرين محترم قرار گرفته است

خدايا به احترام مقدسين درگاهت به ماهم عشق ولايت و جان نثارى و شهادت در طريق ولايت عنايت بفرماآمين.


1- رجال كشى/ ص 83.

ص: 552

مجلس 43 علم و ارزش دانش و دانائى

بعضى ها اظهار مى دارند، كه دين اسلام به علم و دانش زياد توجه ندارد، بلكه به عبادت و بندگى زياد پرداخته است، من نمى دانم غرض گوينده اين كلمات چيست؟ واقعاً از ارزش علم و دانش در اسلام، بى اطلاع است، يا قصد ايجاد بدبينى و تحريك بر عليه اسلام است، اگر دومى باشد، در اين صورت براى بحث با او بايد از راه هاى ديگر وارد شد، و اگر بى اطلاع باشد، پس بداند هيچ دين آسمانى وغير آسمانى، به اندازه دين اسلام بر علم و علماء بهاء نداده است، و اولين آيه كه از قرآن نازل شد كلمه «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» بخوان بانام پروردگار آفريدگار تا 5 آيه بعد بود كه نشان مى داد دين جديد روى علم و دانش بنا شده است به چندآيه از منظر قرآن در اين زمينه توجه نمائيد تامطلب روشن شود.

1- يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ مجادله: 11 خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است!.

2- .. وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ...... آل عمران: 7 در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند.

3- شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ آل عمران: 18 خداوند، (با ايجادِ نظامِ واحدِ جهانِ هستى،) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش، (هر كدام به گونه اى بر اين مطلب،) گواهى مى دهند؛ در حالى كه (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد؛ معبودى جز او نيست، كه هم توانا و هم حكيم است.

ص: 553

4- لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ ... نساء: 162 ولى راسخانِ در علم از آنها، و مؤمنان (از امّت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مى آورند.

5- وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ سبا: 6 كسانى كه به ايشان علم داده شده، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند و به راه خداوند عزيز و حميد هدايت مى كند.

6- ... إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ. .. فاطر: 28 از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند؛ خداوند عزيز و غفور است!

واما از منظر روايات به چند روايت در اين مورد دقت نمائيد.

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فضل العالم على العابد كفضلى على أدناكم. برترى عالم بر عابد مانند برترى من به پائن ترين شماست.

2- باز فرمود: مدادالعلماء أفضل من دماء الشّهداء. قلم علماء افضل از خون هاى شهداست.

3- و فرمود: النّظر الى وجه العالم و الى بيت العالم عبادة. نگاه كردن به روى عالم عبادت است، در روايت ديگر: نگاه به خانه عالم عبادت است.

4- و فرمود: انّ اللّه يحبّ بغاةالعلم. خداوند مراكز علم را دوست دارد.

5- و فرمود: العلماء باقون مابقى الدّهر. علماء باقيند تاروزگار باقيست.

6- يااباذر جلوس ساعة عند مذاكرةالعلم أحب الى اللّه من قرائة القرآن كلّه اثنى عشر الف مرّة فانّ بالعلم تعرفون الحلال و الحرام. اياباذر يك ساعت در مذاكره علم نشستن، براى خدا محبوب تر است از خواندن دوازده هزار مرتبه كلّ قرآن را زيرا با علم، حلال و حرام را مى شناسيد.

7- امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: محادثة العالم على المزبلد خير من محادثة الجاهل على الزّرابىّ. گفتگو با عالم در مزبله بهتر است از گفتگو با نادان روى فرشها (ى گرانبها).

ص: 554

8- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من علّم شخصاً مسئلتان، ملك رقبته قيل يارسول اللّه يبيعه؟ قال لا ولكن يأمره و ينهاه. هركس شخصى را دو مسئله ياد دهد مالك گردن او شده است، گفته شد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى تواند اورا بفروشد؟! فرمود: نه ولكن اورا امر و نهى مى كند (و به خدمت مى گيرد).

9- امام كاظم عليه السلام به هشام بن حكم فرمود: لاخيرفى العيش الّا لرجلين عالم ناطق و مستمع واع. خيرى نيست در زندگى مگر براى دو مرد، عالم سخنگو و شنونده حفظ كننده.

10- على عليه السلام براى علم هفت امتياز نسبت به مال فرموده است:

1- علم ميراث انبياء است و مال ميراث فراعنة.

2- علم با انفاق كم نمى شود (بلكه زياد مى گردد) ولى مال كم مى شود.

3- علم صاحبش را حفظ مى كند مال به خطر مى اندازد.

4- علم با صاحبش وارد كفن مى شود ولى مال ازصاحبش جدا شده و اورا تنها مى گذارد.

5- علم اختصاصاً براى مؤمن حاصل مى شود، مال براى همه اقشار.

6- مردم به عالم نيازدارند ولى همه به مال محتاج نيستند.

7- علم براى عبور از صراط به صاحبش كمك مى كند ولى مال اورا درآنجا

(براى محاسبه) نگهميدارد.

ثم قال ياكميل العلماء باقون مابقى الدهنر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة ثم أشار الى صدره وقال آه آه انّ هيهنا لعلماً جمّاً لو أصبت له حملةً.

يا كميل النّاس ثلاثة عالم ربّانىّ و متعلّم على سبيل النّجاة و همج رعاء أتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح.(1) سپس فرمود: اى كميل علماء باقيند تاروزگار باقيست وجودشان (بظاهر) گمشده ولى مثالهايشان در دلها موجود است سپس به سينه


1- منهاج الدّموع: ص 1 تا 8.

ص: 555

خود اشاره نمود و فرمود: همانا در اينجا علم فراوان انباشته است كاش برايش حاملان شايسته پيدا مى كردم.

اى كميل مردم سه دسته اند عالم ربّانى و يادگيرنده بر سبيل نجات و خس و خاشاك بى خاصيت، پيروان هر صداكننده كه با هربادى اين طرف و آن طرف مى چرخند!.

11- اطلبوالعلم من المهد الى اللّحد. زگهواره تاگور دانش بجوى.(1)

12- اطلبوالعلم ولوا بالصّين علم بطلبيد ولو به چين باشد.(2)

13- نوم مع علم خير من صلاة جهل.(3) خوابيدن باعلم بهتر است نماز باجهل

14- نوم العالم أفضل من سهرالجاهل.(4) خواب عالم بهتر ازعبادت نادان است.

15- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ياعلى من يعبداللّه بغير علم كان مايفسد فى دين اللّه أكثر ممّا يصلح وكان مثله مثل الاعمى فى الفلاة بلادليل بين الشّجر والشّوك.(5) اى على هركس خدارا بى علم عبادت كند، آنچه كه در دين خدا فاسد مى كند، بيشتر از آن است كه اصلاح نمايد و مثل او مانند نابينائيست كه در بيابان بى پايان، ميان درخت و خار، بدون راهنما راه رود.

16- العامل على غير بصيرة كالسّائر على غير طريق ولايزيده سرعة السّير من الطريق الّا بعداً فانّ قليل العمل مع العلم كثير و انّ كثيرالعمل مع الجهل قليل.(6) راه رونده بى بصيرت مانند، راه رونده در بيراهه است و سرعت رفتن او از راه راست، دورش مى نمايد، زيرا عمل كم با علم زياد است درحالى كه عمل زياد با جهل كم است.

17- أكثر النّاس قيمة أكثره علماً و أقلّ النّاس قيمة أقلّهم علماً.(7) پرقيمت ترين


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 251 ببعد.
2- لئالى الاخبار: ج 2 ص 251 ببعد.
3- لئالى الاخبار: ج 2 ص 243.
4- لئالى الاخبار: ج 2 ص 243.
5- لئالى الاخبار: ج 2 ص 243.
6- لئالى الاخبار: ج 2 ص 243.
7- لئالى الاخبار: ج 2 ص 243.

ص: 556

مردم، دارندگان دانش بيشتر است و كمترين قيمت مردم صاحبان دانش كمند.

18- قليل العمل من العالم مقبول مضاعف.(1) عمل كم از عالم، با زيادى، پذيرفته است.

19- اذاكان يوم القيامة وزن مداد العلماء بدماءالشّهداء فيرجّح مدادالعلماء على دماءالشّهداء.(2) وقتى كه قيامت شد، مداد علماء با خون شهداء وزن مى شود، پس مداد علماءبر خون شهداء ترجيح داده مى شود (وسنگينى مى كند).

20- سئلت جبرئيل فقلت العلماء أكرم عنداللّه أم الشّهداء؟ فقال العالم الواحد أكرم على اللّه من ألف شهيد فانّ اقتداء العلماء بالانبياء و اقتداءالشّهداء بالعلماء.(3) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من از جبرئيل پرسيدم آياعلما پيش خدا گرامى ترند يا شهداء؟

گفت: يك عالم پيش خدا از هزار شهيد گرامى تر است چون پيروى علما بر انبيا و پيروى شهدا بر علماست.

احترام به دانش پژوهان

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

(سيأتيكم: اقوام يطلبون العلم فاذا رأيتموهم فقولوا لهم مرحبا)(4) به زودى برايتان مى آيد گروههائى كه طلب علم مى نمايند، هرگاه آنان را ديديد به آنها بگوئيد: خوش آمديد (و هميشه برايتان خوش بگذرد).

عزيزان باتوجه به اين نوع روايات فراوان كه نمونه هائى از آن را ذكر كردم، روشن و مشخص مى شود كه دين مقدس اسلام، برعلم ودانش، چقدر ارزش قائل است و براى تحصيل آن چه اندازه اهميت داده است.

به قوم حضرت يونس عليه السلام بلاء نازل شد تا بالاى سرشان رسيد (مى دانيد بلاى


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 272.
2- لئالى الاخبار: ج 2 ص 272.
3- لئالى الاخبار: ج 2 ص 272.
4- « اسلام فراتر از زمان» ازفيض القدير شرح الجامع الصغير- المناوى ج 4 ص 154 ح 4733،

ص: 557

الهى كه از جايش حركت كرد، هيچ گونه قابل برگشت نيست).

در ميان قوم يك نفرعالم به نام اربيل و يك نفرعابد به نام تنوخابود، عالم گفت:

اى يونس از خدا بخواه اين بلارا برگرداند، ميان اين ها زن و بچه عاجز و ضعيف وجود دارد، عابد گفت: حقشان است بايد محو شوند!.

عابد با يونس عليه السلام، ازميان قوم بيرون رفت ولى عالم مردم را جمع نمود و به آنها سخنرانى كرد و گفت: اى مردم بلائى كه يونس شمارا به آن تهديد مى كرد نازل شده است و قابل برگشت نيست من هم از ميان شما مى روم اما يك راهنمائى مى كنم آن را انجام دهيد بلكه خداوند به شما رحم نمايد وگرنه همه محو و نابود خواهيد شد.

همه بچه هاى انسان و حيوان را از مادرشان جداكنيد و به بالاى كوه ببريد و مادرانشان پائين كوه، آنها در بالا صدا به گريه بلند كنند و اينها در پائين و شماهم به خاك بيفتيد و ناله سر داده و توبه نمائيد بدين وسيله شايد خداوند به شما رحم نمايد و بلارا برگرداند.

او هم از ميان قوم بيرون رفت و از دور مراقب اوضاع بود، به دستور او عمل كردند و گريه و زارى ها بلند شد و ناله ها به آسمان رسيد و رحمت خدا را به حركت آورد و با امر خدا بلاهارا به كوه ها زدند و بلا از آنها رفع شد.

البته براى همه مردم ارزش علم و وجود علماء واضح و روشن است مخصوصاً در زمان غيبت كبرى كه از سوى امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف. دستورهاى متعدد، به استفاده از وجود آنها، صادر شده است مخصوصاً از علمائى كه با خود آن بزرگوار، رابطه حضورى دارند و مورد توجه آن حضرت هستند.

چون هيچ زمانى، خالى از وجود اين علماء خالى نمى باشد، مانند شيخ صدوق و شيخ مفيد و مقدس اردبيلى و بحرالعلوم و علامه حلّى و غيرهم رضوان اللّه تعالى عليهم أجمعين كه حالاتشان در كتابها مندرج و مسطور است، ودر زمان خود ما هم از اين بزرگواران وجود دارند، كه براى نمونه به حالات يك نفر از اين قسم علماء فعلى و همزمان خودمان توجه فرمائيد.

ص: 558

1- سيد ابوالحسن اصفهاني

فقيه بزرگوار و مرجع عاليقدر عصر خويش، آية اللّه العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (اعلى اللّه مقامه الشريف) از فقها و مراجع بزرگ عصر اخير است كه دركياست و درايت و حسن اداره حوزه هاى علميه شهرت به سزا و نام پرآوازه اى دارند.

ولادت:

او اصلا از سادات موسوى بهبهان، پدرش مرحوم سيد محمد فرزند مرحوم سيد عبدالحميد از شاگردان صاحب جواهر مى باشد كه در سال 1277 يا (1284) هجرى در قريه مديسه از قرا لنجان اصفهان به دنيا آمد؟ و تحصيلات اوليه را در اصفهان درمدرسه نيماورد به انجام رساند و از محضر ميرزا ابوالمعالى كلباسى استفاده ها بردسپس در سال 1307 ه ق به قصد ادامه تحصيلات، عازم حوزه علميه نجف اشرف گرديد ودر محضر درس بزرگان و فضلاى حوزه نجف شركت جست حوزه درس آية اللّه آخوند خراسانى او را به خود جذب نمود و در حوزه درس او بود كه به درجه عاليه اجتهاد نائل آمد پس از رحلت آية اللّه آخوند خراسانى در سال 1329، مرجعيت عامه باآية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى بود او احتياطات خود را به ايشان ارجاع داده بودپس از درگذشت او در سال 1338، آية اللّه نائينى وآية اللّه اصفهانى، هر دو به عنوان مرجع تقليد معروف و مشهور گرديدند، تا اينكه آية اللّه نائينى در سال 1355 هم سال بافوت آية اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى درگذشتند مرجعيت به صورت تمام به آية اللّه اصفهانى در نجف و اغلب بلاد شيعه، محرز و مسجل گرديد ايشان رساله اى نگاشتند كه نام آن وسيلة النجاة مى باشد كه ترجمه فارسى آن صراط النجاة وترجمه اردوئى آن طريق النجاة مى باشد؟ كه به علت جامعيت آن مورد تحشيه حضرت امام خمينى (ره) و

ص: 559

برخى ديگر از فقهاى معاصر قرار گرفته است.

صفات و اخلاق او

او داراي صفات كريمه و همت بلند بود و در كياست و درايت و مديريت، گوي سبقت را از ديگر هم رديفان خود برده بود او بيان رسا و طبع روان داشت، به حدي كه مجلس درس ايشان از پرجمعيت ترين درسهاي حوزه نجف بود و با توجه به سهولت بيانات و شيوه تدريس، همگان مي توانستند نسبت به فهم خويش از آن بهره مند گردند.

صبر و پايداري

او صاحب روح بزرگ پايداري و استقامت در راه خدا بود معروف است كه فرزند رشيدش حجه الاسلام والمسلمين سيد حسن اصفهاني در بين نماز مغرب وعشا، به دست يك فرد ديوانه و تعليم ديده به قتل رسيد و اين پدر هفتاد ساله خم به ابرو هم نياورد و حتي از قاتل فرزند خود نيز گذشت، و اين نمونه و ضرب المثل پايداري و صبر در بين اقران بود.

عكس العمل آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني در برابر كشته شدن فرزندش

پاسخ مرحوم سيد ابوالحسن اصفهاني به يكي از علماي اصفهان در تسليت كشته شدن فرزندش در نماز جماعتي كه او امامش بود و قاتل شيخ علي قمي! قاتلي كه سيد از او گذشت.

در سال 1349 قمري در حالي كه مرحوم آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني مشغول اقامه نماز جماعت بود، در پشت سر او، فرزندش سيد حسن موسوي، همراه مردم در صف نماز ايستاده بود. ناگهان شخصي به نام شيخ علي قمي، با چاقو به سيد حسن حمله كرده، با يك ضربت وي را به شهادت رساند.

اوضاع جماعت بهم ريخت. اندكي بعد سيد از اين ماجرا خبردارو متأثر گرديد.

شيخ علي قمي هم دستگير شد. فرزند كفن و دفن شد و سيد از خون فرزند گذشت

ص: 560

و درسي شگرف به همگان داد.

منابع موجود از تحمل او در اين مصيبت خبر داده و از گذشت او از قاتل به نيكي ياد كرده اند. خاطراتي هم در اين باره نقل شده است كه مي توان در منابع ملاحظه كرد.

آنچه در اينجا ارائه شده نامه اي است از مرحوم سيد ابوالحسن در پاسخ نامه تسليتي كه يكي از علماي اصفهان مرحوم آيت الله چهارسوقي اصفهاني به ايشان نوشته بود.

به عرض مي رساند:

مرقومه شريفه كه حاوي تعزيت و اظهار تأثر از اين مصيبت بود واصل، موجب تشكر گرديد. جزاكم الله خيرا.

غير از صبر و شكيبايي چاره اي نيست. به اجداد طاهرينش تأسي و تسليت خاطر مي دهيم. رضاً بقضاء الله و تسليما لامره.

البته دعا كنيد از براي اين ضعيف صبر و براي اين جوان مظلوم رحمت و مغفرت را كه اعظم چيزي است كه به آن تسليت خاطر مي دهم.

همين كه اين جوان كه به منزله روح من بود، به بحار رحمت هاي غير متناهي مستغرق و به مقامات عاليه فائز باشد، براي ما سهل است.

انا لله و انا اليه راجعون و لا حول و لا قوة الا بالله العليّ العظيم.

در خاتمه تأييد و تسديد آن جناب را مسألت دارم. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

الاحقر سيد ابوالحسن الموسوي الاصفهاني

اين نامه را در ميان نامه هايي يافتم كه استاد عزيزم حضرت آيت الله حاج سيد محمد علي روضاتي نواده دختري مرحوم آقاي چهارسوقي در اختيارم گذاشت. از آنجايي كه اين نامه تجربه برخورد يك عالم بزرگ شيعه در مقابل يك مصيبت بسيار سنگين است، ترجيح دادم عينا آن را براي خوانندگان عزيز نقل كنم.

ص: 561

دخالت در امور سياسي

انگليسها به بهانه حفظ پايگاههاي خود، در عراق به اين كشور اسلامي لشكركشي كردند و آن را اشغال نمودند رشيد عالي نخست وزير عراق به ايران گريخت و سپس به مصر رفت همراه با حمله انگليسها به عراق و فرار رشيد عالي، امير عبداللّه دائي، فيصل و نوري سعيد از افسران عراق كه به اردن پناهنده شده بودند باقواي امدادي انگليس، به عراق آمدند و دوباره دولت دستوري خود را در عراق تشكيل دادند و در اين موقع انتخابات فرمايشي راه انداختند و آن در زمان فيصل بود كه در اين انتخابات اكثريت آرا شيعه را منظور نداشت و اين انتخابات توسط علما و فقها شيعه تحريم گرديد مرحوم آية الله نائيني وآية الله اصفهاني، دو مرجع بزرگوار و عاليقدر آن روز، فعاليتهاي مرحوم آية الله خالصي رامورد تاييد قرار دادند و اين امر زمينه هاي قيام مردم را فراهم مي ساخت كه مرحوم آية الله اصفهاني وآية الله نائيني و سيد هبة الدين شهرستاني به ايران تبعيد گرديدند.

متن فتواي آية الله اصفهاني

بسم اللّه الرحمن الرحيم سلام بر همه، بالخصوص برادران عراقي وظيفه ديني بر همه مسلمانان لازم مي گرداند كه در حفظ حوزه اسلام و بلاد اسلامي تا آنجاكه قدرت دارند بكوشند و بر همه ما واجب و لازم است كه سرزمين عراق را كه مشاهد ائمه هدي عليهم السلام و مراكز ديني ما در آنجا است، از تسلط كفار حفظ نموده و از نواميس ديني آن دفاع كنيم من شما را بر اين موضوع دعوت كرده وترغيب مي نمايم خداوند ما و شما را براي خدمت به اسلام و مسلمين موفق فرمايد.

(ابوالحسن الموسوي الاصفهاني).

شاگردان

ص: 562

حوزه پربركت آية الله اصفهاني دست پروردگان بسياري را به اجتماع مسلمين ارائه داد كه به عنوان نمونه از فقهاي نامدار زير مي توان نام برد:

مرحوم آية الله العظمي حكيم. مرحوم آية الله العظمي ميلاني. مرحوم آية الله العظمي شيخ عبدالنبي اراكي. مرحوم آيه اللّه العظمي ميرزا هاشم آملي. مرحوم آية الله العظمي ميرزا محمد تقي آملي.

مرحوم آية الله معز الدوله. مرحوم آية الله شيخ محمد حسين خياباني (والد استادآية الله جعفر سبحاني). مرحوم آية الله شيخ محمد تقي بروجردي (جد مادري استادآية الله آصفي).

علماي هم دوره

هم چنين از همدوره ها و هم بحثهاي او مي توان ازآية الله سيد حسن مدرس، آية الله سيد محمود مرعشي، آية الله سيد عبدالله ثقة الاسلام اصفهاني، سيد علي كازروني، شيخ زين العابدين تبريزي، و سيد علي داماد نام برد.

وفات

اصفهاني در اثر سانحه اي به زمين خورد و پس از بازگشت به كاظمين در شب (روز) دوشنبه نهم يا (ششم) ذي الحجه 1365 ه ق، مطابق با سيزدهم آبان 1325 ه ش، ساعت شش بعد از ظهر در كاظمين رخ داد و در صحن مطهر علي بن ابيطالب (عليه السلام) در مقبره شخصى دفن گرديد.

رحلت اين عالم رباني چنان شور و غوغايي در مردم عراق، ايران، پاكستان و هندوستان و تمام بلاد شيعه نشين ايجاد كرد كه تا آن روز بي سابقه بود مجالس پرشكوه و پرجمعيت ترحيم او در تهران و شهرستانها رعب و وحشتي عظيم در دل دشمنان اسلام افكند، و در اثر همين امرتوطئه تجزيه آذربايجان توسط حزب منفور توده خنثي شد در وفات آن روحاني جليل القدر گفته شده كه ممات او همانند حياتش نور و رحمت و خير و بركت بودمنقول است ازآية الله العظمي مرعشي

ص: 563

نجفي (ره) كه وقتي جنازه مطهرآية الله اصفهاني در صحن مطهر علوي بود، آية الله شيخ محمد حسين كاشف الغطا خطاب به جنازه، اين جمله جاوداني را انشا فرمود:

هنيا لك يا ابا الحسن، عشت سعيدا و مت حميدا قد انسيت الماضين واتعبت الباقين كأنّك قد وُلدت مرّتين. گوارا باد بر تو نزول بر معبود خويش زندگي سعادتمندانه و مرگ و رحلت پسنديده اي داشتي زندگي تو آن چنان باشكوه و توام با تدبير بود كه بزرگان گذشته رابه بوته فراموشي سپردي و آيندگان را به تعب افكندي گويا تو دوبار به جهان آمده بودي يك بار تجربه و درايت كسب نموده و بار ديگر آن را به كار بسته بودي.(1)

سيدابوالحسن اصفهاني امام زمان (ع) را به بحر العلوم يمنى نشان داد

آية اللّه ميرجهانى گويد: يك داستان بدون واسطه هم از مرحوم آية الله آسيدابوالحسن اصفهاني نقل كنم.

يك وقتي آسيد ابوالحسن (2) (اعلي الله مقامه الشريف) يك پولي به من دادند فرمودند برو سامرا اينها را تقسيم كن (3) يك قسمتش را بده به طلاب مدرسه مرحوم ميرزا و امور ديگر. يكي از علماي سني اهل بغداد يك اشعاري گفته بود در مذمت شيعه ها، كه اينها انتظار دارند مهدي از سرداب بيرون بيايد. و آن اشعار را براي بعضي از علماي نجف فرستاده بود از جمله براي حاج شيخ محمد حسين


1- مجله يغما، سال سوم، شماره سوم، ص؟؟. فرهنگ معين، بخش اعلام، ج؟، ص؟؟؟. الثوره العراقيه و رساله الاسلام، شماره؟، سال؟. نقل مستقيم از آن مرجع فقيد، به سال؟؟؟؟ ه ق. سايت انديشه قم.
2- آيه الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني مرجع بزرگ زمان خويش.
3- آيه الله ميرجهاني چند سالي به عنوان نويسنده و مسئول امور مالي در دفتر و دستگاه آيه الله اصفهاني خدمت مي كردند.

ص: 564

كاشف الغطاء. شعرها 16 بيت بود. حاج شيخ محمد حسين 160 بيت شعر، هم وزن اينها گفته بودند و اسامي عالمان سني كه قائل به امامت حضرت مهدي هستند و اسم كتابهايشان را در اين اشعار آورده بودند (اشعارش را من دارم) و جاهاي ديگر هم فرستاده بود. يك روز نشسته بوديم و عده اي بودند و جمع بودند و مرحوم آسيد ابوالقاسم اصفهاني كه ترجمه كننده عروة الوثقي (1) بودند و شيخ محمد كاظم شيرازي بود و خلخالي بزرگ بود و سيد محمد پيغمبر بود و دامادهاي آية الله اصفهاني بودند و آن دامادشان آقاي اشكوري بود و آسيد جواد هم بودند، يك وقت مأمور پست آمد يك پاكتي داد به مرحوم سيد. باز كرد دو تا ورقه در اين پاكت بود. يكي ورقه اشعار همان سني كه برايش فرستاده بود. يكي هم نامه اي جداگانه كه دليل خواسته بود براي اين قسمت ها، ايشان نامه ها را گرفتند و بنا كردند به خنديدن. نامه را بلند خواندند از بحرالعلوم يمني كه سيد حسني است از علماي شيخيه بوده. نامه را خواندند. مرحوم سيد هم همانجا جوابش را نوشتند. در ضمن نوشتند شما مشرف بشويد به شهر نجف. من مشاهدتاً امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف.) را به تو نشان مي دهم. نامه را مُهر كردند دادند به سيد جواد اشكوري دامادشان ببرد اداره پست، دو ماه از اين قضيه گذشت شبي در صحن حضرت علي عليه السلام نماز مغرب و عشا را خواندند. يكي از شيوخ عرب بنام شيخ عبدالصاحب آمد. عرض كرد: آقا، بحرالعلوم يمني آمده نجف و منزل كرده فرمودند بايد برويم ديدنش. شيخ عرض كرد حالا؟ فرمودند: بله. حركت كردند و عده اي از علما بودند و دامادهايشان بودند و خدا رحمت كند پسرشان آسيد علي هم بود. و ما هم رفتيم. بالاخره وقتي رسيديم و تعارف به عمل آمد بحرالعلوم سر صحبت را باز كرد مرحوم سيد فرمودند حالا وقت صحبت نيست من كار دارم. فردا شب براي شام بياييد منزل ما تا آنجا با هم حرف بزنيم و بلند شدند آمديم. فردا شب شد.


1- ازكتب بسيار ارزشمند فقهي است.

ص: 565

بحرالعلوم و پسرش سيد ابراهيم دو نفري آمدند منزل مرحوم سيد. پس از صرف شام مرحوم سيد مستخدمش مشهدي حسين اصفهاني را خبر كرد كه چراغ دستي را روشن كن. مي خواهيم برويم بيرون. او هم روشن كرد و آمد. آمدند بيرون (سيد و بحرالعلوم و پسرش و مشهدي حسين). ماها خواستيم برويم فرمود: نه هيچ كدام نياييد. رفتند و طول كشيد تا برگشتند. ما نفهميديم كجا رفتند. صبح از پسر بحرالعلوم پرسيدم كجا رفتي؟ ديديم خنديد و خوشحال گفت: «الحمدلله اسْتَبْصَرنا بِبَركَةِ الامامِ السَّيد ابوالحَسن» يعني: «ما ببركت امام سيد ابوالحسن شيعه دوازده امامي شديم». گفتيم: كجا رفتي؟ گفت ... وادي مقام الحجة (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف.) رفتيم قبرستان وادي السلام مقام حجت (عجل الله تعالي فرجه) پرسيديم خوب چه طور شد؟ گفت وقتي رسيديم به نزديك مقام، سيد چراغ را از مستخدمش گرفت و گفت تو اينجا بنشين تا ما بياييم ما سه نفر وارد مقام شديم وقتي وارد فضاي مقام شديم خود سيد چراغ را بدستش گرفتند و رفتند سر چاه وضو گرفتند و داخل مقام شدند ما بيرون مقام قدم مي زديم سيد مشغول نماز شد چون پدرم به مذهب شيعه معتقد نبود، لبخندي مي زد و مي خنديد. يك وقت صداي صحبت بلند شد پدرم به من گفت: كسي اينجا نبوده با چه كسي صحبت مي كند؟ مي گفت صداي صحبت را مي شنيديم ولي مطلب را تشخيص نمي داديم چه مي گويند. يك وقت مرحوم سيد ابوالحسن فرمود: بحرالعلوم بيا داخل پدرم داخل شد من خواستم بروم فرمود: نه تو نرو، باز به قدر 4- 5 دقيقه صداي صحبت مي شنيدم اما صحبت ها را تشخيص نمي دادم. يك وقت يك نوري تابش كرد از آفتاب روشن تر در مقام حجت (عجل الله تعالي). صيحه ي پدرم بلند شد به صداي عجيب و بعد صيحه او خاموش شد بعد مرحوم سيد صدا زد: سيد ابراهيم، بيا، پدرت حالش به هم خورده، يك آبي به صورتش بزن، شانه هايش را بمال تا سرحال بيايد. گفت شانه هايش را ماليدم و ابي به صورتش زدم چشمانش را باز كرد. به صداي بلند بنا كرد گريه كردن و بي اختيار بلند شد و افتاد روي قدمهاي سيد و

ص: 566

پاهاي سيد را مي بوسيد و دور سيد طواف مي كرد مي گفت: «يابن رسول الله! يابن رسول الله! يابن رسول الله التوبة التوبة التوبة» توبه كردم مذهب شيعه را به من تعليم ده، تعليمش دادند و او شيعه شد من هم شيعه شدم. اين قضيه گذشت چهار ماه بعد زوّار يمني آمدند. پولهاي زيادي آوردند براي آية الله اصفهاني. بحرالعلوم يمني نامه اي نوشته بود. اظهار تشكر كرده بود از سيد و گفته بود از عنايت و بزرگي شما و هدايت كردن شما 2000 نفر از مقلدين من شيعه دوازده امامي شدند. اگر انسان خلوص پيدا كرد همه چيز درست مي شود خالص نيستيم حُب دنيا نمي گذارد ماكار بكنيم.

او تا آخرين لحظات برعقيده سخت و استوار خويش، پاى فشرده و در قلمرو دعوت تبليغى خود از مرزهاى فكرى و عقيدنى و اخلاقى و انسانى مكتب اهل بيت: قهرمانانه مرزبانى كرد.(1)

چه شود كه به چهره زرد من نظرى براى خدا كنى***كه اگر كنى همه درد من به يكى نظاره دوا كنى

مشاهده مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالنّبى عراقى و مقام آيةاللّه اصفهانى ايشان از علماى بزرگ حوزه نجف و قم و صاحب تأليفات ارزشمند و مقام معنوى و عرفانى بود، در ولايت بسيار عجيب بود و شهادت سوم را در اذان لازم مى دانست ورساله اى نيز در اين باره نوشته بود.

او در زندگى ساده و پارسا بود و با اينكه در دوران خود مقلدينى هم داشت، در سختى وعسرت زندگى مى كرد، در زمان آيةاللّه بروجردى قدس سره همواره مورد نظر ايشان بود و پس از او مورد نظر مرحوم استاد بزرگوار ماآية اللّه العظمى مرعشى


1- كرامات صالحين: ص 88، عنايات حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. 112. و فريدون كدخدايي

ص: 567

قدس سره بود كه از حال و روزگار او غفلت نمى ورزيد.

آن مرحوم به آية اللّه العظمى اصفهانى قدس سره اعتقاد ويژه اى داشت و اورا از نمايندگان مورد تأييد امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. و تشرف يافتگان به كوى او مى دانست و در اين مورد مكاشقه اى عجيبى داشت كه شنيدنى است. ايشان در اين مورد چنين آورده است.

در روزگارى كه در نجف اشرف بودم چهارده مسئله مهم و غامض مرا مشغول داشته و در پى آن بودم كه آنها را از امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. سؤال كنم در همان شرايط شنيدم مرتاضى كه از راه رياضت شرعى به مقامات رسيده است، به نجف آمده و كارهاى شگفت انگيزى از او نقل مى كردند.

به ديدار ايشان رفتم و او را آزمودم، ديدم مرد آگاهى است از او پرسيدم كه آيا با اطلاعات و تخصص و دريافت هاى تو، راهى به كوى امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. است؟ پاسخ داد: آرى. پرسيدم چگونه؟ گفت: شما با نيت خالص و با وضو ياغسل به صحرا برو و در نقطه دور دست و خلوت رو به قبله بنشين و هفتاد بار آيةالكرسى را با همه وجودت قرائت كن، آنگاه حاجت و خواسته خود را بخواه و مطمئن باش كه هركس در پايان برنامه نزد تو آمد مطلوب و محبوب تو مى باشد، دامان اورا بگير و خواسته ات را بخواه.

به همين جهت روزى از روزها با آمادگى كامل به بيابان مسجد سهله رفتم و رو به قبله برنامه را به انجام رسانيدم كه ديدم مرد گرانقدر و پرابهّتى در لباس عربى پديدار شد و به من گفت: شما بامن كارى داشتيد؟ گفتم با شما خير فرمود: چرا؟.

چنان غفلت زده بودم كه بازهم گفتم: نه با شما كارى نداشتم. او رفت و به ناگاه من به خود آمدم و از پى او به راه افتادم او به منزلى در همان دشت وارد شد و من نيز به آنجا رسيدم، اماديدم در بسته است. در زدم فردى در را گشود و پرسيد؟ چه مى خواهى؟ گفتم: همان آقائى را كه اينجا آمدند. پس از چند دقيقه بازگشت و گفت: بفرمائيد وارد شدم منزل كوچكى بود و ايوانى داشت، تختى برآن ايوان زده شده

ص: 568

بود و بر روى آن وجود گرانمايه دوازدهمين امام معصوم حضرت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. نشسته بود. سلام كردم و آن گرامى پاسخ داد، اما چنان مجذوب آن حضرت شدم كه مسائل اصلى خودرا تماماً فراموش كردم و بناچار چند سؤال ديگر مطرح و پاسخ آنها را گرفتم و بيرون آمدم. كمى از خانه دور شدم ديدم مسائل چهارده گانه كه درپى پاسخ يافتن به آنهابودم، به يادم آمد بى درنگ باز گشتم وبار ديگر درب منزل را زدم همان فرد بيرون آمد و گفت: بفرمائيد گفتم: مى خواهم خدمت حضرت شرفياب شوم و پاسخ سؤال هاى خويش ر ا بگيرم. گفت: آقا تشريف بردند اما نائب او هستند گفتم: اگر ممكن است اجازه دهيد از نائبشان بپرسم گفت: بفرمائيد. وارد شدم اما هنگامى كه نگاه كردم ديدم آيت اللّه العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى قدس سره جاى حضرت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. و بر روى همان تخت نشسته است، پرسشهاى خود را يكى پس از ديگرى طرح نمودم و ايشان پاسخ دادند، خداحافظى كردم و بيرون آمدم.

پس از خروج ازمنزل باخود گفتم شگفتا، آيت اللّه اصفهانى كه در نجف بودند كى به اينجا آمدند؟ فوراً به نجف بازگشتم و در هواى گرم بعد از ظهر به منزل ايشان رفتم، اجازه ورود گرفتم ديدم مشغول نماز است. نمازش به پايان رسيد رو به من كرد و ضمن تفقد فرمود: مگر پاسخ سؤالهاى خود را نگرفتى؟ گفتم چرا .... اما ...!.

بارديگر پرسيدم و ايشان به همان سبك جواب داد و من دريافتم كه مقام و موقعيت آن مرد بزرگ چگونه است و ارتباطش با صاحب الزمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. تاكجاست.(1)


1- 1- مجله يغما، سال سوم، شماره سوم، ص 28. 2- فرهنگ معين، بخش اعلام، ج 5، ص 154. 3- الثورة العراقية و رسالة الاسلام، شماره 1، سال 6. 4- نهضت روحانيون، ج 2، ص 161. 5- نقل مستقيم از آن مرجع فقيد، به سال 1404 ه ق از فقهاى نامدار شيعه عقيقي بخشايشي نوشته شده در پنجشنبه بيست و پنجم آذر 1389 ساعت 25: 6 توسط م. راد نمى خواهيم در اين مورد صحبت زيادي كنيم ... اما اگر اين بزرگواران" انسان" هستند ما چه هستيم و چقدر به آنها شبيهيم؟ 6- كرامات صالحين: 155، 7- كتاب عنايات حضرت ولى عصرعجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. ص 112، 8- ارواح مهربان 296.

ص: 569

كرامات زياد از اين بزرگوار نقل شده است كه بيش از اين مجال گفتن از آنها را نداريم.

مجلس 44 فوق كلّ ذى علم عليم

در مثل قديمى مى گويند دست بالاى دست بسيار است و قرآن كريم هم مى فرمايد: وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (يوسف: 76) بالاى هر دانا داناترى هست، روى اين اصل هيچ وقت نبايد ادعاى تفوق و گردن فرازى كرد زيرا، بزرگان بالاتر از من وشمافراوان، وجود دارند كه نمى شناسيم، به دوشاهد از فرموده هاى قرآن كريم گوش دهيد تا مطلب بيشتر روشن شود.

1- قرآن كريم هزار و چهارصد و بيست ونه سال پيش، خبر داده است، هنگامى بلقيس (ملكه سبا) مى خواست به پيش حضرت سليمان عليه السلام آيد حضرت، به اطرافيانش فرمود: كيست تخت او را پيش از آمدن و رسيدنش، به اينجا آورد؟ عفريتى از جنيان گفت: تا ازجايت برخيزى آن را مى آورم.

ولى كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت (يعنى آصف بن برخياء، وزير حضرت سليمان 7) گفت: «پيش از آنكه چشم بهم زنى، (تخت را از (سبا) پايتخت يمن در استخر فارس (پايتخت) حضرت سليمان عليه السلام در يك چشم بهم زدن) نزد تو خواهم آورد!» و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت:

«اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم؟! و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى كند؛ و هر كس كفران نمايد

ص: 570

(به زيان و ضرر خويش نموده است، كه) پروردگار من، غنىّ و كريم است!» سوره نمل:

آيه 40 ببعد ..(1)

از امام صادق عليه السلام پيرامون اين آيه روايت آمده است كه آصف بن برخيا از 73 اسم اعظم فقط يكى را مى دانست كه اين كار را انجام داد، ما 71 اسم اعظم را مى دانيم و يكى خاص ذات احديت است.

ببين تفاوت ره زكجاست تا بكجا.

2- حضرت موسى عليه السلام پيغمبر اولوالعزم و صاحب شريعت و داراى علم ودانش خدا دادى بود نمى دانم روى چه اصلى ذات احديت، پروردگار عالم وعالميان با ساده ترين راه، اورا تنبيه نمود و فهماند كه فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ

داستانش را در سوره مباركه كهف ازآيه 60 تا 82 بدين گونه بيان فرموده است.

كهف: 60 به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت: دست از جستجو برنمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم؛ هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم! 61 (ولى) هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند، ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند؛ و ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت (و روان شد). 62 هنگامى كه از آن جا گذشتند، (موسى) به يار همسفرش گفت: «غذاى ما را بياور، كه سخت از اين سفر خسته شده ايم!»

63 گفت: «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم، من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم- و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- و ماهى بطرز شگفت آورى راه خود را در دريا پيش گرفت!»

64 (موسى) گفت: «آن همان بود كه ما مى خواستيم!» سپس از همان راه بازگشتند،


1- قال الّذى عنده علم من الكتاب أنا اتيك به قبل أن يرتدّ إليك طرفك فلما راه مستقراً عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ء أشكر أم أكفر و من شكرفانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنى كريم. سوره نمل: آيه 40.

ص: 571

در حالى كه پى جويى مى كردند. 65 (در آن جا) بنده اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمى) از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم. 66 موسى به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزى؟» 67 گفت: «تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى! 68 و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى؟! 69 (موسى) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت؛ و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!» 70 (خضر) گفت: «پس اگر مى خواهى بدنبال من بيايى، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براى تو بازگو كنم.» 71 آن دو به راه افتادند؛ تا آن كه سوار كشتى شدند، (خضر) كشتى را سوراخ كرد. (موسى) گفت: «آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟! راستى كه چه كار بدى انجام دادى!» 72 گفت: «آيا نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى؟!» 73 (موسى) گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير!» 74 باز به راه خود ادامه دادند، تا اينكه نوجوانى را ديدند؛ و او آن نوجوان را كشت. (موسى) گفت:

«آيا انسان پاكى را، بى آنكه قتلى كرده باشد، كشتى؟! براستى كار زشتى انجام دادى!» 75 (باز آن مرد عالم) گفت: «آيا به تو نگفتم كه تو هرگز نمى توانى با من صبر كنى؟!» 76 (موسى) گفت: «بعد از اين اگر درباره چيزى از تو سؤال كردم، ديگر با من همراهى نكن؛ (زيرا) از سوى من معذور خواهى بود!» 77 باز به راه خود ادامه دادند تا به مردم قريه اى رسيدند؛ از آنان خواستند كه به ايشان غذا دهند؛ ولى آنان از مهمان كردنشان خوددارى نمودند؛ (با اين حال) در آن جا ديوارى يافتند كه مى خواست فروريزد؛ و (آن مرد عالم) آن را برپا داشت. (موسى) گفت: ( «لااقل) مى خواستى در مقابل اين كار مزدى بگيرى!» 78 او گفت: «اينك زمان جدايى من و تو فرا رسيده؛ اما بزودى راز آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى، به تو خبر مى دهم. 79 اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى كردند؛ و من خواستم آن را معيوب كنم؛ (چرا كه) پشت سرشان پادشاهى (ستمگر) بود كه هر كشتى (سالمى) را بزور ميگرفت! 80

ص: 572

و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند؛ و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد!

81 از اين رو، خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و با محبت تر به آن دو بدهد! 82 و اما آن ديوار، از آن دو نوجوان يتيم در آن شهر بود؛ و زير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحى بود؛ و پروردگار تو مى خواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند؛ اين رحمتى از پروردگارت بود؛ و من آن (كارها) را خودسرانه انجام ندادم؛ اين بود راز كارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبايى به خرج دهى!» كهف: 60 ببعد.

علم ودانش نه با لباس است و نه بارنگ و نه با ثروت و زبان و نه باهيكل و قد و قامت بلكه يك امتياز خدا داديست كه به هركس تفضل كند، با ارزش است و پرقيمت.

با دقت و توجه به دو جريان گفته شده، بايد حساب كار به دست آيد و هميشه خود را از همه پايين تر و كم دانش تر، به حساب بياريم و ادعاى تفوق، به كسى را نداشته باشيم زيرا در مورد آصف بن برخيا چه كسى به ذهنش مى رسيد كه يك انسان بتواند تخت سنگينى را كه نه از پنجره و نه از درِ قصر مى شد، بيرون آورد و از مسافت دو ماه راه آن روز در يك چشم بهم زدن، به محضر حضرت سليمان عليه السلام برساند و مورد شگفتى خردمندان جهان قرار گيرد!.

پس از گذشت قرن ها دانشمندان تازه به فكر كشف فورمول آن شده و دست و پا مى زنند و وقت مى گذارند تابدانند، يك انسان در آن روزگاران كه كوچك ترين نشانه اى از اين علوم وجود نداشت، اين كار محيّرالعقول را انجام داده است.

در جريان دوم مى بينيم يك پيغمبر اولوالعزم و صاحب شريعت، در برابر يك فرد كه از نظر مقام و درجه خيلى پائين تر از اوست، عاجز ماند و از كارهايش سر در نياورد و مات و مبهوت مانده و در نهايت، عجز و ناتوانى خود را اظهار داشته و مى گويد: اگر باز برايت اعتراض كردم و ديگر معذورى و از همديگر جدا مى شويم!.

ص: 573

باز در مورد آخرين كار او اعتراض مى كند و نمى تواند تحمل كند و از همديگر جدا مى شوند.

اينها درس اخلاق و آگاهى دادن است كه هيچ وقت در باره عالم و دانشمند بودن برخود نباليم و افتخار نكنيم زيرا دست بالاى دست بسيار است.

البته از اين گفتار نبايد برداشت بد داشته باشيم و خود را تحقير كنيم بلكه منظور اين است در هر مقامى و مقالى، تواضع و فروتنى را از ياد نبريم و گرنه مقام علم و عالم بالاتر از آنست كه فكر مى كنيم، كافيست كه فقط در يك فراز از فرموده هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در باره علماء، زياد بر رسى كنيم كه فرمود: مداد العلماء أفضل من دماء الشهداء قلم و مركب علماء افضل از خون شهداست!!!.

سخن خيلى پر محتوا و پر معناست، اول مقام شهداء و تمجيد قرآن از آنها و روايات فراوان در باره آنان را در نظر بگيريم و بعد در معنا و مفهوم اين روايت غور كنيم تا مقام علم و دانش، به دست آيد.

البته در سخنرانى هاى ديگرم چندين جلسه در باره ارزش و مقام علم و دانش و علما و دانشمندان، صحبت كرده ام كه تكرار نشود ولى با توجه به مفاد بعض از روايات كه نه تنها نگاه كردن به روى عالم، عبادت نوشته مى شود، بلكه نگاه كردن به خانه عالم را هم، عبادت مى نويسند.

و درباره دانش پژوهان هم توصيه هائى دارند كه واقعاً قابل تحقيق و مورد توجه قرار دادن است.

به زندگى يكى از بزرگان توجه كرده و مقام علمى او را در فكر خود بچرخانيد و در نهايت بدانيد كه با اين درجه از علم، هيچوقت خود را نمى ستودند و هميشه متواضع بودند.

زندگى شيخ صدوق

ابوجعفر محمد بن علي ابن بابويه قمي ملقب به شيخ صدوق از پيشتازان علم حديث و از مردان نامي جهان اسلام در سال 305 ه. ق چون ستاره اي در آسمان

ص: 574

روايت و فقاهت در شهر مقدس قم طلوع كرد. ولادت اين عالم فقيه با آغاز نيابت حسين بن روح سومين نائب خاص امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) هم زمان بوده است.

پدر بزرگوار شيخ صدوق علي بن الحسين بن بابويه قمي، از فقهاي بزرگ اسلام و در زمان امام حسن عسگري (عليه السلام) و امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه) مي زيسته و مورد احترام آن امامان بوده است. در نامه اي كه امام حسن عسگري (عليه السلام) به علي بن بابويه نوشته وي را با كلماتي چون: شيخ معتمد و فقيه من خطاب كرده است.

پدر شيخ صدوق در قم بدنيا آمد و زندگي را آنجا گذارند و در همان شهر نيز وفات كرده است. پدر شيخ صدوق در ايام زندگي پر بركت خويش نزديك دويست جلد كتاب تأليف كرده است.

دعاي ولي عصر (عجّل الله تعالي فرجه):(1)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص574

مدبن علي بن بابويه معروف به «شيخ صدوق» در حدود سال 306 ق در شهر قم متولد شد. در ارتباط با ولادت شيخ صدوق ماجرائي نقل شده كه از اين قرار است: «علي بن حسين بن موسي بن بابويه» پدر «شيخ صدوق» پنجاهمين بهار عمرش را پشت سرگذاشته بود و رو به پيري مي رفت، وليكن از داشتن فرزند محروم بود. با اين حال هرگز از رحمت الهي نااميد نبود و بارها از خداى خويش درخواست فرزند كرده بود روزى بر آن شد تا نامه اى به امام و پيشواى خود حضرت مهدي (عجّل الله تعالي فرجه) بنويسد و از ايشان بخواهد تا برايش دعا كند. كارواني از قم عازم عراق بود و در آن، يكي از دوستانش به نام «ابوجعفر» را يافت كه مي توانست نامه وي را به مقصد برساند. ابوجعفر مي گويد من نامه او را به نماينده مهدي موعود (عجّل الله تعالي فرجه) رساندم و پس از سه روز به من خبر داد كه حضرت براي «ابن بابويه» دعا كرد و در آينده نزديك خداوند به او فرزندي خواهد داد كه منشاء بركات زيادي خواهد شد.


1- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 575

شيخ صدوق خود نيز ماجراي دعاي حضرت ولي عصر (عجّل الله تعالي فرجه) و ولادت خود را در كتاب «اكمال الدين» آورده و در ادامه نوشته كه هرگاه «ابوجعفر محمدبن علي اسود» مرا مي ديد كه براي آموختن حديث و علوم اهل بيت (عليهم السلام) با اشتياق تمام به درس اساتيد مي رفتم، مي فرمود: اين ميل و اشتياق به علم آموزي كه تو داري جاي تعجب نيست، زيرا تو به دعاي امام زمان متولد شده اي.

دوران كودكي:

محمد بن علي بن بابِويَه در حدود سال 306 ق. در شهر «قم» متولد شد. شيخ صدوق دوران كودكي و آغاز جواني را در دامان علم و فضيلت و تقواي پدر بزرگوارش علي بن بابويه سپري كرد. صدوق در محضر پدر، علوم و معارف را همراه با تربيت هاي عملي و اخلاقي فرا گرفت. پدري كه در اوج علم و فقاهت و شهرت، زندگي خود و فرزندانش را از راه مغازه اي كوچك در بازار قم و در نهايت زهد و قناعت مي گذرانيد. شيخ صدوق بيش از بيست سال از دوران پر بركت حيات پدر را درك كرد و در سن 22 يا 23 سالگي بود كه دست روزگار دامان پر مهر محبت پدر را از او گرفت!

نبوغ ذاتي:

خانواده اصيل و اهل علم شيخ صدوق و پرورش يافتن در دامان پدري فقيه و وارسته از يك سو، و تيزهوشي، ذكاوت، حافظه فوق العاده قوي و استعداد ذاتي او از سوي ديگر موجب گرديد در مدتي كوتاه به قله هاي بلندي از كمالات انساني دست يابد و در كمتر از بيست سالگي هزاران حديث و روايت با راويان آن ها را به حافظه بسپارد. استاد صدوق محمد بن علي الاسود درباره حافظه و اشتياق وافر شيخ صدوق به آموختن مي فرمود: «اين ميل و اشتياق به علم و دانش كه در صدوق وجود دارد مايه شگفتي نيست زيرا او به دعاي امام زمان متولد شده است.» خود

ص: 576

شيخ صدوق بارها مي فرمود: «من به دعاي صاحب الامر متولد شده ام».

استادان شيخ صدوق

شايد بتوان گفت يكي از عوامل مؤثر در موفقيت صدوق استادان بسيار زيادي است كه ديده و از خرمن علوم آن ها خوشه ها برگرفته است. او ابتدا از محضر پدر خود علي بن بابويه درس آموخت و افزون بر آن در مجالس و محافل درسي بزرگان علم و ادب حاضر مي شد، به گونه اي كه بعضي از علما گفته اند: تعداد استادان صدوق از دويست نفر متجاوز است. از جمله بزرگاني كه صدوق از محضر آنها بهره برده مي توان به ابوجعفر محمد بن يعقوب كُليني نويسنده كتاب گرانمايه اصول كافي اشاره كرد.

كليني و صدوق

پس از مرحوم كليني نويسنده كتاب ارزشمند اصول كافي، صدوق از بزرگترين محدثان عصر خود به شمار مي آيد كه علاوه بر ضبط و نقل حديث، در علوم ديگر نيز تبحر داشته و تأليفات بسياري از خود به جاي گذاشته است. صدوق سالها از محضر كليني استفاده نموده و به شنيدن و جمع آوري احاديث ائمه (عليهم السلام) مشغول بوده است؛ اما بر خلاف شخصيت علمي كليني كه بيشتر از جهت جمع آوري، بررسي و نقل حديث مشهور است، شيخ صدوق در سه زمينه روايت، مباحث كلام و فقه برجسته و ممتاز بوده است.

شاگردان شيخ صدوق

صدوق، به خوبي دريافته بود كه بهترين شيوه براي حفظ و حراست از سخنان پيشوايان دين كه در هر زمان ممكن است مورد تعرض و دستبرد قرار گيرد، انتقال به سينه دلسوختگان مكتب اهل بيت مي باشد؛ از همين رو با پرورش شاگردان و

ص: 577

طالبان دانش، به نگهداري و صيانت از اين ميراث گران بها پرداخت. از ميان مهم ترين شاگردان وي مي توان به دانشمند بلند آوازه، محمد بن نُعمان معروف به شيخ مفيد نام برد كه خدمات بسياري به جهان اسلام ارائه كرد، و آثار به جاي مانده از وي حكايت از وسعت معلومات او دارد. به تعدادي از شاگردان شيخ اشاره مي كنيم:(1)

كتاب من لايحضره الفقيه

مشهورترين و بزرگترين كتاب صدوق- پس از مدينه العلم- همين كتاب است كه يكي از (كتب اربعه) روايي شيعه به شمار مي رود. اين كتاب در بردارنده نزديك


1- شيخ مفيد، ابن غضائري، ابو عبدالله، حسين بن عبيد الله بن ابراهيمله، برادرش حسين بن علي بن بابويه قمي شيخ جليل، ابو الحسن، جعفر بن حسين حسكه قمي، استاد شيخ طوسي، شيخ ابو جعفر، محمد بن احمد بن عباس بن فاخر دوريستي، معاصر شيخ طوسي، برادر زاده اش شيخ ثقة الدين حسن بن حسين بن علي بن موسي بن بابويه حسن بن محمد قمي( مؤلف تاريخ قم)، علي بن احمد بن عباس نجاشي( پدر نجاشي)، شيخ ابو البركات، علي بن حسن خوزي، ابو القاسم، علي بن محمد بن علي خزاز، ابو زكريا، محمد بن سليمان حمراني آثار شيخ صدوق شيخ صدوق اين عالم بزرگ و محدث گران قدر تأليفات با ارزش بسياري از خود به جا گذاشت. شيخ طوسي در اين باره مي نويسد:« او سيصد كتاب تأليف كرده است» كتاب هاي شيخ صدوق همه در نهايت نيكويي و استحكام و در زمينه هاي متنوعي نوشته شده اند، كه اين خود نشانگر قدرت علمي و آشنايي گسترده او با علوم اسلامي است. برخي از مهمترين آثار ايشان عبارتند از: 1- من لا يحضره الفقيه( دومين كتاب از كتب اربعه) 2- علل الشرايع( درباره فلسفه احكام و علت تشريع آن ها است) 3- كمال الدين و تمام النعمه( درباره اثبات وجود امام زمان و غيبت طولاني آن حضرت از نظر عقلي و نقلي) 4- كتاب التوحيد 5- الخصال 6- الامالي 7- عيون الاخبار الرضا 8- كتاب صفات شيعه 9- كتاب مصادقه الاخوان 10- كتاب اثبات ولايت علي عليه السلام 11- كتاب معرفت 12- كتاب مدينه العلم 13- كتاب مقنع در فقه 14- كتاب معاني الاخبار 15- كتاب مشيخته الفقيه.

ص: 578

به شش هزار حديث مي باشد كه بر اساس موضوعات مختلف فقهي تدوين شده است. سبب نگارش اين كتاب حكايتي زيبا و شنيدني دارد كه وي خود آن حكايت را در مقدمه كتاب آورده است.

ايشان در آنجا ضمن ذكر آن حكايت چنين نوشته:

من نخواستم مانند ساير مصنفان رواياتي را كه در هر موضوع رسيده است ثبت كنم بلكه در اين كتاب رواياتي را آورده ام كه بر اساس آن فتوا مي دهم و آنها را صحيح مي دانم و معتقد به صحت آنها مي باشم و ميان من و پروردگار حجت است مرحوم مامقاني به نقل از علامه طباطبايي (بحر العلوم) مي نويسد:

(برخي از اصحاب روايات كتاب (الفقيه) را بر ساير كتب اربعه به چند دليل ترجيح مي دادند:

برخورداري مؤ لف از حافظه اي قوي كه سبب ضبط بهتر روايات مي باشد.

استواري وي در نقل روايات.

متاءخر بودن كتاب (من لايحضره الفقيه) از كافي.

صدوق صحت آنچه بر او در اين كتاب آورده خود ضمانت كرده است.

هدفش تنها نقل روايت نبوده بلكه به اظهار خود مطابق آنچه نقل كرده فتوا داده است.

كمال الدين و تمام النعمة

صدوق اين كتاب را در اواخر عمرش تاليف كرده است. در آن عصر از طرف فرقه اسماعيليه كه نفوذ بسيار داشتند و از سوي فرقه زيديه و طرفداران جعفر كذاب و پيروان زيادي از اهل تسنن ايرادهايي به فرقه اماميه وارد مي شد و آنان بدين وسيله اذهان مردم را مشوب مي كردند. از اين نظر شيخ صدوق- رضوان الله عليه- كتاب (كمال الدين) را تاليف كرد. او در اول اين كتاب اشكالات مخالفين را نقل مي كند و به آنها پاسخ مي دهد و به خوبي از عقيده اماميه دفاع كرده به طور تفضيل درباره قائم آل محمد (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) بحث مي كند.

ص: 579

با اينكه اين كتاب حدود 90 سال پس از غيبت كبراي حضرت ولي عصر (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) نگاشته شده از مباحث آن معلوم مي شود در آن زمان كه هنوز مدت چنداني از اين مساءله نگذشته بود، عده اي از اهل كفر و نفاق نسبت به ماجراي غيبت ترديد كرده بر شيعيان خرده مي گرفتند. همچنانچه خود شيخ صدوق نيز بارها به اين نكته اشاره كرده است.

معاني الاخبار

يكي از آثار ارزشمند صدوق كتاب معاني الاخبار حاوي رواياتي است كه موارد ابهام و مشكل احاديث وآيات قرآن را توضيح داده است.

عيون اخبار الرضا عليه السلام

اين كتاب را براي صاحب بن عباد، وزير دانشمند و دين پرور آل بويه نگاشته و به وي اهدا كرده است و در آن، رواياتي كه از امام هشتم عليه السلام نقل شده گرد آمده است.

خصال

اين كتاب كه در بردارنده نكات اخلاقي- علمي، تاريخي و فقهي و پندهاي درس آموز مي باشد بر اساس سلسله اعداد ترتيب يافته كه اين تدوين و تنظيم نيز بر زيبايي و شيوايي و ارزش كار وي در اين اثر افزوده است. او در هر باب رواياتي كه مطابق همان عدد نكته يا مطلبي را در برابر آورده است.

امالي (مجالس)

مجموعه درسها و سخنرانيهاي شيخ صدوق در اين اثر گرد آمده است مطالب آن را شاگردان او تحرير كرده اند.

علل الشرايع

اين كتاب، همچنانكه از نامش پيداست حاوي علتها و فلسفه احكام مي باشد،

ص: 580

مؤلف تمام احاديثي كه به علل و فلسفه احكام اشاره شده، در يك مجموعه به همين نام نگاشته است، و شايد اولين كتاب در موضوع خود مي باشد.

گوهر گمشده يا مدينة العلم

مهمترين كتاب شيخ صدوق كه خود نيز از آن ياد كرده و تا زمان پدر شيخ بهايي مورد استفاده عالمان ديني بوده كتاب (كتاب العلم) است كه مفقود گشته است و با كمال تاءسف به دست نرسيده است.

بنا به نوشته ابن شهر آشوب در كتاب معالم العلماء كتاب مدينة العلم ده جلدي و من لا يحضره الفقيه چهار جلدي است و از اين نوشته معلوم مي شود كه مدينة العلم بيش از دو برابر من لا يحضره الفقيه بوده است.

شيخ طوسي، شيخ منتجب الدين و ديگران از اين كتاب به عنوان يكي از مهمترين تاءليفات صدوق ياد كرده اند و بسياري از بزرگان دين از كتاب مدينة العلم روايت كرده اند.

شيخ صدوق در اول كتاب كمال الدين و تمام النعمه اشكالات مخالفين را نقل مي كند و به آنها پاسخ مي دهد و به خوبي از عقيده اماميه دفاع كرده به طور تفضيل درباره قائم آل محمد (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) بحث مي كند.

صاحب روضات الجنات مي نويسد:

بعد از زمان علامه و شهيدين، ديگر هيچ اثري از كتاب مدينة العلم دين شنيده نشده است ولي بنا به نوشته برخي ديگر، معتقدند اين كتاب تا عصر پدر شيخ بهايي نيز موجود بوده و ايشان نسخه اي از آن را داشته است.

شيخ حسين بن عبدالصمد حارثي (پدر شيخ بهاء الدين عاملي) در كتاب درايه اش نوشته است: پايه ها و اصول معتبر حديث ما پنج كتاب است: كافي، مدينة العلم، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار.

علامه مجلسي و پس از وي سيد محمد باقر جيلاني (سيد شفتي) تلاشها و

ص: 581

اموال زيادي صرف يافتن اين كتاب كردند ولي اثري از آن به دست نياوردند.

ابتكارات علمي:

فقها و بزرگان مسلمان، شيخ صدوق را بيشتر با لقب رئيس المحدثين شناخته اند؛ زيرا او در شناخت احاديث، آگاه و در حفظ منابع و جمع آوري آن ها تلاش فراوان مي كرده است. شيخ صدوق احاديث را به تناسب موضوعات مختلف دسته بندي و براي هر موضوع، باب جداگانه اي باز مي كرد، مانند كتاب من لايحضره الفقيه يا عيون اخبار الرضا يا كتاب هاي ديگر صدوق كه وي در هر يك از آن ها طبق اختلاف موضوعات و مزايا، باب هاي جداگانه اي گشوده است.

چهار كتاب معتبر شيعه:

براي آشنايي با اسلام ناب محمدي (صلى الله عليه و آله و سلم) و شناخت حقايق قرآن ناگزير به شناخت سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و اخبار و احاديث امامان معصوم هستيم، از سويي نيز وجود درغگويان و حديث سازان و درهم آميختگي احاديث صحيح و جعلي، اين شناخت دقيق را براي مردم مشكل مي سازد؛ از اين رو سه تن از بزرگان شيعه، كمر همت بسته و اقدام به جمع آوري و نوشتن چهار كتاب روايي ارزشمند كردند. اين كتاب ها معروف به «كتب اربعه» و مؤلفان آن ها را «محمد بن ثلاث» مي نامند؛ زيرا اسامي هر سه محمد و كنيه هر سه ابو جعفر بوده است.

1 اصول كافي، تأليف ابو جعفر محمد بن يعقوب كليني، داراي 16199 حديث؛

2 من لايحضره الفقيه تأليف ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه قمي ملقب به شيخ صدوق شامل 5963 حديث؛

3 تهذيب، تأليف ابوجعفر محمد بن الحسن معروف به شيخ طوسي داراي 13590 حديث و استبصار كه اين كتاب نيز تأليف شيخ طوسي است و 5511 حديث دارد.

ص: 582

هجرت به شهر ري

شيخ صدوق از كساني است كه براي جمع آوري احاديث امامان معصوم (عليه السلام) به مسافرت هاي بسيار رفته است در اين سفرها از استادان بزرگي استفاده كرده و خود نيز به تدريس و بحث مي پرداخته است. صدوق برخي از كتاب هاي خود را در اين سفرها تأليف كرده است. از جمله سفرهاي شيخ صدوق سفر به شهرهاي بخارا، نيشابور، طوس، اصفهان و بغداد بوده است.

صدوق سرانجام به دعوت صاحب بن عباد نخست وزير دولت آل بويه در زمان ركن الدوله ديلمي و مردم شهر ري، به آن شهر آمده، تشكيل حوزه و كلاس درس داد و به تدريس فقه و احاديث اهل بيت (عليهم السلام) مشغول گرديد.

وفات شيخ صدوق

سرانجام شيخ صدوق اين عالم بزرگوار پس از گذشت هفتاد و چند سال از عمر شريف و پر بركتش در سال 381 ه. ق دعوت حق را لبيك گفت و در شهر ري ديده از جهان فرو بست. پيكر پاكش در ميان غم و اندوه مردمان در نزديكي مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد.

امروزه آرامگاهش به نام ابن بابويه در شهر ري مشهور و قبر منورش زيارتگاه مسلمانان و محل استجابت دعاي مؤمنان است.

كرامتي از شيخ صدوق پيش از نهصد سال:

در عهد حكومت فتحعلي شاه قاجار در حدود سال 1238 ه. مرقد شريف صدوق كه در اراضي ري قرار دارد به دليل بارندگي هاي زياد خراب شده و رخنه اي در آن پيدا مي شود، براي تعمير مرقد اطرافش را مي كندند تا به سردابي كه مدفن شيخ صدوق بود برخورد مي كنند ناگهان بدن شريف صدوق را كاملًا سالم آنچنان كه گويا تازه از حمام آمده باشد مشاهده مي كنند و اثر خضاب را در انگشتان

ص: 583

شريفش مي بينند. 20 نفر از بزرگاني كه خود شاهد اين كرامت بوده اند مي توان به ميرزا ابوالحسن جلوه، حضرت آيت الله ملا محمد رستم آبادي و مرحوم والد حضرت آيت الله مرعشي نجفي حاج سيد محمود مرعشي نام برد.

آري اين چنين است سرانجام عاشقان و دلدادگان كوي حضرت دوست كه كه مس وجود خود را با كيمياي محبت او به طلا مبدل ساختند، روحش شاد.(1)

مجلس 45 مطالبى درباره علماء

در باره آينده علماء و اوضاع و احوال آنها رواياتى آمده است كه فرازهائى از آنها رادر اين مجلس، بيان مى كنم.

براى هرفردى از افراد بشر لازم است كه در كارهاى زندگى خود، از متخصصين و خبرگان آن كار راهنمائى بخواهند و از دانايان و عالمان آن رشته بپرسند و استفاده نمايند و در نتيجه، عمل به نظر آنها راه گشاى آنان گردد، ولى برابر اخبار به غيب بزرگان دين چنين معلوم مى شود كه متأسفانه روزى و زمانى خواهد رسيد كه مردم از علما و دانشمندان دست برداشته و از آنها گريزان خواهند بود كه الان، اين گفته ها تحقق يافته و مصداقش مشهود است.

1- از علماء مى گريزند مانند گوسفند از گرگ!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- كتاب ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شيخ صدوق منبع: پايگاه حوزه تهيه و تنظيم براي تبيان: سيد پيمان صابري

ص: 584

سيأتى: (يأتى): زمان على الناس (على أمّتى) يفرّون من العلماء كمايفرّ الغنم من الذئب، (فإذا كان كذلك) ابتلاهم اللَّه بثلاثة اشياء: الاول يرفع البركة من اموالهم والثانى سلط اللَّه عليهم سلطانا جائرا، و الثالث يخرجون من الدنيا بلا ايمان.(1) (با هردو كلمه سيأتى و يأتى آمده است كه) به زودى براى مردم (برامت من) مى آيد زمانى كه از علماء فرار مى كنند مانند فرار كردن گوسفند از گرگ (پس وقتى كه چنين شد) خداوند آنها را به سه چيز مبتلا مى سازد،

1- بركت از اموالشان برداشته مى شود،

2- خداوند برآنها پادشاه ستمگر را مسلط نمايد،

3- از دنيا بى ايمان بيرون مى روند.

در اين روايت فرار مردم از علماء را به فرارگوسفندان از گرگ تشبيه فرموده است! چه تشبيه بجائى، اى بنازم به اين علم آسمانى كه امروز ها را آشكارا مى ديده است.

2- علماء رابالباس زيبا مى شناسند!

شخصيت و ارزش انسان نه با مال است و دارائى و نه با خوش ظاهرى و زيبائى و نه با لباس و خود آرائى (نه همين لباس زيباست نشان آدميت) بلكه ارزش انسان در علم و اخلاق و تقوى و نوع دوستى وو .. مى باشد خواه در لباس زيبا باشد يامندرس و در منظر، خوش نما باشد يا بهم ريخته، ولى زمانى مى رسد كه علما و دانشمندان را بالباس زيبا بها دهند نه با معلومات، اگرعلامه دهر باشد و لباس فرسوده، ارزش اجتماعى نخواهد داشت و اگر با وضع آراسته باشد مورد توجه و پربها خواهد بود اگرچه بى سواد باشد. در اين مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سيأتى و يأتى: زمان على امتى لا يعرفون العلماء الا بثوب حسن ولا يعرفون


1- « اسلام فراتر از زمان» ازمستدرك الوسائل: ج 11 ص 376: ح 13301: بحارالأنوار: 22/ 453 امالى ابن الشيخ: 253.

ص: 585

القرآن الا بصوت حسن، ولا يعبدون اللَّه الا فى شهر رمضان، فاذا كان كذلك سلط اللَّه عليهم سلطانا لا علم له ولا حلم له ولا رحم له.(1) به زودى مى آيد زمانى بر امت من علمارا نمى شناسند مگر بالباس زيباو (قرآن كه بايد با هر صوتى و زبانى ولحنى قرائت شود ولى) قرآن را نمى شناسند مگر با صداى زيبا و (خدا كه بايد در هر ساعت و روز و ماه و سال پرستيده شود ولى) خدارا نمى پرستند مگر در ماه رمضان وقتى كه اينطور شد خداوند مسلط مى كند بر آنها پادشاهى را كه نه علمى داشته باشد و نه حلمى و نه رحمى.

3- قاريان زياد و فقهاء كم مى شود!

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سيأتى: زمان على امتى يكثر فيه القرّاء وتقلّ الفقهاء ويقبض العلم و يكثر الهرج ثم يأتى من بعد ذلك زمان يقرأ فيه القرآن رجال من أمتى لا يجاوز تراقيهم ثم يأتى: من بعد ذلك زمان يجادل فيه المشرك باللَّه المؤمن فى مثل ما يقول (2) به زودى مى آيد زمانى بر امت من، قاريان (قرآن) زياد مى شوند و فقهاء كم، و علم (از آنها) بر گرفته مى شود و هرج (وكشتار) زياد، سپس بعد از آن زمانى آيد از مردانى امتم قرآن را مى خوانند (ولى) از گردنشان بالا نمى رود، سپس زمانى مى آيد مشرك به خدا با مؤمن درگير مى شود در مثل آنچه كه خود مى گويد، (و خود مؤمن را باگفته هاى خود


1- « اسلام فراتر از زمان» ازبحارالأنوار: ج 22/ 453؛ مستدرك الوسائل: ج 11 ص 377: ح 20 و 13304.
2- « اسلام فراتر از زمان» ازفيض القدير شرح الجامع الصغير- المناوي ج 4 ص 155 ح 4735: كنزالعمال: 14/ 217؛ الذين يحفظون القرآن عن ظهر قلب ولا يفهمون معانيه أي العارفون بالأحكام الشرعية( أي يموت أصحابه كما صرح به في الخبر الآخر( الهرج أي القتل والفتن) تراقيهم جمع ترقوة وهي عظام بين ثغرة النحر والعاتق يعني لا يخلص عن ألسنتهم وآذانهم إلى قلوبهم أي يخاصمه ويغالبه ويقابل حجته بحجة مثلها في كونها حجة ولكن حجة الكافر باطلة داحضة وحجة المؤمن صحيحة طاهرة ترقوة و تراقى استخوان بالاى گودى نحر ازگلو.( المنجد).

ص: 586

محاكمه مى نمايد!).

4- علماء كم و سخنران زياد مى شود

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سيأتى: على الناس زمان يقلّ علماؤه و يكثر خطباؤه، من تمسّك بعُشر مايعلم نجا.(1) به زودى مى آيد بر مردم زمانى علمايش كم و سخنرانانش زياد مى شود، (در آن زمان) هركس به يك دهم آنچه مى داند بچسبد (و عمل نمايد) نجات مى يابد.

2- ابى هريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «انّكم فى زمان من ترك منكم عشر ما أمر به هلك ثمّ يأتى زمان من عمل منكم بعشر ما أمر به نجا»(2) شما در زمانى هستيد، هركس از شما يك دهم آن را كه به انجام دادن آن مأمور هست، ترك كند هلاك مى شويد (زيرا درمحضر حجت خدا هستيد) سپس زمانى مى آيد هركس از شما به يك دهم آنچه كه مأمور به عمل كردن آن هستيد، عمل نمايد، نجات مى يابد (چون دست آنها از حجت الهى كوتاه شود و نيابند).

3- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من اقتراب الساعة اذا كثر خطباء منابركم ...(3) از علائم نزديكى ساعت (ظهور) زيادبودن منبرى ها و وابستگى علماء به سلاطين است كه حلال كنند برايشان حرام را و حرام نمايند برآنها حلال را پس فتوى دهند آن طور كه خود بخواهند و فراگرفتن آنها علم را براى حلال نمودن دينارها و درهم هاى


1- « اسلام فراتر از زمان» ازمسند احمد بن حنبل: 5/ 155؛ المعجم الكبير: 3/ 221 ح 3111؛ مسندالشاميين: للطبرانى 2/ 221/ ح 1225؛ موضع أوهام الجمع والتفريق: 1/ 23؛ الفردوس للديلمى: 5/ 410 ح 8581 مجمع الزوائد: 127 جمع الجوامع 1/ 286؛ كنزالعمال: 10/ 206 ح 29092
2- « اسلام فراتر از زمان» ازسنن ترمذى: 4/ 459 ح 2267، المعجم الصّغير: 2/ 138، تاريخ جرجان: 464 ح 926، حلية الاولياء: 7/ 316، الأحاديث الغيبية: 1/ 428 ح 278 از آنها.
3- « اسلام فراتر از زمان» ازكنزالعمال: 14/ 241؛ يأتى على النّاس ..: 336.

ص: 587

شماست و قرآن را: اسباب تجارت خود قرار دهند.

5- به گفته هايشان عمل نمى كنند!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سيأتى: فى آخر الزمان علماء يُزهّدون فى الدنيا و لايزهدون، و يُرغّبون فى الآخرة و لايرغبون، و ينهون عن الدخول على الولاة و لاينتهون، و يباعدون الفقراء، و يُقرّبون الأغنياء اولئك هم الجبارون اعداء اللَّه.(1) به زودى مى آيد در آخرالزمان علمائى (مردم را) بر بى اعتنائى به دنيا تشويق مى كنند (اما) خود بى اعتنا نمى شوند و بر رو آوردن به سوى آخرت ترغيب مى نمايند و خود رغبت نمى كنند و از داخل شدن بر واليان، (و فرمانروايان) نهى مى كنند و خود را كنار نمى كشند، و فقرا را

(از خود) دور مى سازند و اغنيا را نزديك مى كنند، آنهايند ستمكاران و دشمنان خدا.

6- فتواى جاهلان

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سيخرج فى آخر الزمان رجال رؤس جهّال يفتون النّاس فيضلّون و يضلّون»(2) به زودى بيرون آيد در آخر زمان مردان سرآمد نادان ها، براى مردم فتوا مى دهند پس خود گمراه شوند و گمراه مى كنند.

7- كشتار دانشمندان!

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- « اسلام فراتر از زمان» ازالأحاديث الغيبية: 1/ 473 ح 325؛ تنبيه الخواطر( مجموعه ورّام) 1/ 155 وص 301؛ اعلام الدين ديلمى: ص 90؛ ميزان الحكمة: 3/ 2324
2- « اسلام فراتر از زمان» ازالفقيه و المتفقه البغدادى: 2/ 152، جمع الجوامع: 1 996/، كنزالعمال: 10/ 207 ح 290 96، الفردوس للديلمى: 5/ 513 ح 8929، الأحاديث الغيبية: 1/ 478 ح 332 از آنها.

ص: 588

يأتى: على الناس زمان يقتل فيه العلماء.(1) مى آيد براى مردم زمانى كه در آن دانشمندان كشته مى شوند.

در ميان بيش از هفت ميليارد نفر مردم جهان، يك مشت دانشمندان دينى و مسلمانان مسجدى و قاريان قرآن و غيره را، مصداق اين روايات قراردادن و زير چكمه هاى مغرضانه خورد كردن، زهى بى انصافى و دور از وجدان سالم است.

اولًا معناى لغوى علماء يعنى دانشمندان كه شامل همه كسانى مى شود كه بهره اى از علم داشته و به او عالم و علماء گفته شود و ثانياً درست است كه كلمه علماء بيشتر براى دانشمندان دينى اطلاق مى شود، ولى با دقت در روايات و با در نظر گرفتن جانب انصاف، منظور از علماء و مسجديان و قاريان و غيره با قطع نظر از فرقه ناجيه است كه مورد قبول خداى عزّ و جلّ و توجه رسول او صلى الله عليه و آله مى باشد.

8- مسجد ها زياد و علماء كمياب

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

يأتى: على الناس زمان علماؤها ميتة و حكماؤها ميتة تكثر المساجد و القرّاء حتى لا يجدون عالما الاالرّجل بعد الرّجل.(2) مى آيد براى مردم زمانى دانشمندانش مرده و حكيمانش ميته شود (براى دفاع از دين و تعليم آن، تحرّكى نخواهند داشت)، مساجد و قاريان زياد شود (ولى علماء به گونه اى كم شود كه) حتى عالمى پيدا نشود مگر مردى پس از مردى (درطول هم نه همزمان).


1- « اسلام فراتر از زمان» ازبيان الأئمة: 2/ 441 از لمعان الأنوار از ديلمى،« يقتل فيه العلماءكما يقتل الكلاب فياليت العلماء فى ذالك الزمان تحامقوا»؛ الأحاديث الغيبية: ج 1 ص 473 ح 326 از الفردوس للديلمى: 5/ 439 ح 8671؛ و جمع الجوامع عن الديلمى: 1/ 984؛ وكنز العمال: 11/ 192 ح 31182 و نيز از روضةالواعظين:/ 2/ 485 مرسلًا كما يقتل اللّصوص بدل الكلاب آورده است.
2- « اسلام فراتر از زمان» از الفردوس للديلمى 5: 442 ح 8683 جمع الجوامع: 1/ 985؛ كنز العمال: 11/ 192 ح 31183؛ الأحاديث الغيبية: 1/ 475 ح 329.

ص: 589

9- حسودى دانشمندان به يكديگر

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

يأتى: على الناس زمان يحسد الفقهاء بعضهم بعضا، و يغار بعضهم على بعض كتغاير التيوس بعضها على بعض.(1) مى آيد براى مردم زمانى، فقهاء بعضى بر بعضى حسودى كنند و به همديگر مى پرند مانند پريدن بز نر (و بزكوهى) به يك ديگر.

با دقت در محتواى و تحقق اين بيانات كه در طول گذشت زمان پيش آمده و خواهد آمد، علوم و اطلاعات ملكوتى و آسمانى، اين بزرگان را به ما روشن مى كند و با مرور زمان، مردم از علماء رو گردان و به آنها بى اعتناخواهند شد و در نتيجه اعمال زشت و نا پسند گروهى از علماء نيز، گريبانگير خودشان خواهد بود.

در حالى كه روزى وروزگارى علماهائى وجود داشتند، زندگى مانند معصوم داشتندبه حالات مختصر از زياد يك نمونه، از آنها توجه نمائيد.

شيخ مفيد

شيخ مفيد كه نام كاملش «محمد بن محمد بن نعمان» است در سال 336 هجرى در حوالى بغداد ديده به جهان گشود.

وي در يك خانواده پرسابقه و اصيل در تشيع و از سلاله نيكان و پاكان به دنيا آمد. سراسر وجود خاندان او مالامال از عشق به اهل بيت رسالت عليهم السلام بود.

شيخ مفيد از چهره هاى بسيار درخشان شيعه در جهان اسلام است. ابن نديم در


1- « اسلام فراتر از زمان» ازالأحاديث الغيبية: 1/ 475 خ 328؛ تاريخ بغداد 10/ 302 الفردوس للديلمى 5: 442 ح 8682 جمع الجوامع: 1/ 984؛ كنز العمال: 11/ 211 ح 29119. تيس- تيوس: بزكوهى- بُزنر- آهوى نر يا يك ساله آن( المنجد).

ص: 590

فن دوم از مقاله پنجم «الفهرست» كه درباره متكلمان شيعه بحث مى كند، از او به عنوان «ابن المعلم» ياد كرده و او را ستايش مى كند.

شيخ مفيد از شاگردان ابن ابى عقيل است.

شيخ مفيد بيشتر شب را بيدار بود و به مطالعه و عبادت سپري مي كرد

ابو يعلى جعفرى كه داماد مفيد بوده است، مى گويد:

«شيخ مفيد شب ها مختصرى مى خوابيد و بقيه شب را به نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مى گذرانيد»

نظر بزرگان درباره شيخ مفيد

شيخ مفيد از ديدگاه دانشمندان شيعه و سنى داراى جايگاه رفيعي است كه به كلماتى از بزرگان اشاره مى كنيم:

نجاشى، شاگرد نامدار و مورد اعتماد شيخ مفيد درباره او مى گويد:

«محمد بن محمد بن نعمان ... شيخ و استاد ما است- كه رضوان خدا بر او باد- فضل او در فقه و حديث و ثقه بودن او مشهورتر از آن است كه وصف شود. او تاليفات متعددى دارد.»

شيخ طوسى، شاگرد ارزنده مكتب او، درباره استاد خود شيخ مفيد در «فهرست» مى نويسد:

«محمد بن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متكلمان اماميه است. در عصر خويش رياست و مرجعيت شيعه به او منتهى شد. در فقه و كلام بر هر كس ديگر مقدم بود. حافظه خوب و ذهنى دقيق داشت و در پاسخ به سؤالات، حاضر جواب بود. او بيش از 200 جلد كتاب كوچك و بزرگ دارد.»

ابن حجر عسقلانى از علماي اهل سنت درباره شيخ مفيد مى گويد: «او بسيار عابد و زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت. جماعت

ص: 591

بسيارى از محضر او بهره بردند. او بر تمام شيعيان حق دارد. پدرش در «واسط» زندگى مى كرد و به آموزگارى مى پرداخت و در «عكبرى» كشته شد. گفته مى شود كه عضد الدوله به ملاقات او مى شتافت و هنگام مريضى به عيادت او مى رفت.»

عماد حنبلى، يكى ديگر از دانشمندان اهل سنت درباره او مى گويد:

«او بزرگى از بزرگان اماميه و رئيس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. او با پيروان هر عقيده به مباحثه و مناظره مى پرداخت. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. او صدقه فراوان مى داد. بسيار اهل خشوع و تهجد و اهل نماز و روزه و خوش لباس بود.

او مورد زيارت و ملاقات عضد الدوله قرار مى گرفت. نزديك 76 سال عمر كرد و بيش از 200 جلد تاليف دارد. تشييع جنازه او شهرت دارد. در تشييع او بيش از 80 هزار نفر از شيعيان شركت جستند و درگذشت او در ماه رمضان بود. رحمت خدا بر او باد ...».

جهان اسلام در عصر شيخ مفيد

از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله حدود 300 سال مى گذشت. در اين مدت امامان و شيعيان تحت فشار بنى اميه و در خفقان خشن بنى عباس بسر مى بردند. شكنجه هاى روحى و جسمى و اذيت و آزار خلفا و حكمرانان همچنان ادامه داشت تا اينكه در اواسط قرن چهارم هجرى محدوديت، شيعيان به مقدار قابل ملاحظه اى كاهش يافت.

خلفاى فاطمى- كه شيعه اسماعيلى بودند- در مصر دولت نيرومندى تشكيل و با اين دولت از ابهت و جلال دربار بغداد كاسته شد و از طرفى سيف الدوله حمدانى و امراى آن خاندان در شام حكومت مى كردند كه آنها نيز افتخار شيعى بودن را داشتند.

در كنار اين دو غوريان، صفاريان و طاهريان و از همه مهمتر دولت آل بويه كه از شيعيان مخلص و فرزانه اهل بيت عليهم السلام بودند در قسمت هايى از ايران و

ص: 592

عراق قدرت يافتند.

دو سال پيش از ولادت شيخ مفيد، احمد معزالدوله- در سال 334- با ورود خود به بغداد و تاسيس شاخه اى از حكومت آل بويه در اين شهر صفحه نوينى در تاريخ بغداد گشود. فرصتى فراهم شد و شيعيان در پناه آل بويه از آزادى موجود بهره برده و عقايد خويش را نشر دادند.

سال 352 اولين عزادارى علنى شيعيان در عاشورا بر پا شد و در پى آن جشن عيد غدير روحى تازه در كالبد شيفتگان شيعى دميد.

عزالدوله در سال 367 هجرى به امارت رسيد و در سال 367 با رياست عضدالدوله، بغداد رونقى تازه يافت و شور و نشاط علمى قابل توجهى به دست آورد.

شيخ مفيد در اين عصر مى زيست و با توجه به اوضاع، از مقام و منزلتى بسيار برخوردار بود. به طورى كه عضدالدوله به هنگام بيمارى شيخ به ديدار او رفت و از وى عيادت كرد. شفاعت مفيد در حق ديگران پذيرفته مى شد و رهنمودهايش مورد قبول قرار مى گرفت و اين در حالى بود كه 36 ساله بود.

نامه هاي امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.)

به شيخ مفيد

دفتر زندگى شيخ مفيد، صفحات نوراني دارد كه در آنها، نامه هاى مفصل و مبارك امام زمان حضرت بقية الله الاعظم عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف. به چشم مى خورد حتى تعداد آنها را تا 30 عدد هم گفته اند و نمونه اى از آن ها را به عرض مى رسانم.

دانشمند بزرگوار، احمد بن علي طبرسي در اواخر كتاب «احتجاج» برخي از

ص: 593

توقيع هاي (نامه) حضرت «ولي عصر عجّل الله تعالي فرجه الشريف» را كه به شيخ مفيد صادر كرده، آورده است.

در اين نامه ها حضرت حجت (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) شيخ مفيد را مشمول عنايات خاص و الطاف مخصوص خود قرار داده است. به عنوان نمونه امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) در خطاب هايش به شيخ مفيد چنين مى فرمايد:

1. للاءخ السّديد و الولىّ الرّشيد الشيخ المفيد أدام اللّه اعزازه؛ به برادر با ايمان و دوست رشيد، شيخ مفيد خدا عزتش را دئمى كند ....

ترجمه برخي از فرازهاي اين نامه چنين است:

«اين نامه اى است به برادر با ايمان و دوست رشيد، شيخ مفيد أبو عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان كه از جمله پيمان هايى است كه به وديعت نهاده شده و از بندگان خدا اخذ گرديده است.

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، سلام بر تو اى دوست مخلص در دين كه در اعتقاد به ما با علم و يقين امتياز دارى.

ما شكر وجود تو را به پيشگاه خداوندى كه جز او خدائى نيست برده و از ذات بى زوالش مسألت مى نمائيم كه رحمت پياپى خود را بر آقا و مولى و پيغمبر ما محمّد و اولاد طاهرين او فرو فرستد، و به تو- كه پروردگار توفيقات را براى يارى حقّ مستدام بدارد و پاداش تو را با سخنانى كه از جانب ما مى گوئى با صداقت افزون گرداند- اعلام مى دارم كه: به ما اجازه داده شده كه تو را به شرافت مكاتبه مفتخر سازيم و موظّف بداريم كه آنچه به تو مى نويسيم به دوستان ما كه نزد تو هستند برسانى ....

هر چند ما در جايى منزل كرده ايم، كه از محلّ سكونت ستمگران دور است و اين هم به علّتى است كه خداوند صلاح ما و شيعيان با ايمان ما را تا زمانى كه دولت دنيا از آن فاسقان است در اين ديده است، ولى در عين حال از اخبار و اوضاع شما

ص: 594

كاملا آگاهيم و چيزى از آن بر ما پوشيده نمى ماند.

ما از لغزش هايى كه از برخى شيعيان سر مى زند از وقتى كه بسيارى از آنان ميل به بعضى از كارهاى ناشايسته اى نموده اند كه نيكان گذشته از آنان احتراز مى نمودند و پيمانى كه از آنان براى توجّه به خداوند و دورى از زشتى ها گرفته شده و آن را پشت سر انداخته اند اطّلاع داريم، گويا آنان نمى دانند كه ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى كنيم و ياد شما را از خاطر نبرده ايم، و اگر جز اين بود از هر سو گرفتارى به شما رو مى آورد و دشمنانتان، شما را از ميان مى بردند، تقوا پيشه سازيد و به ما اعتماد كنيد و چاره اين فتنه و امتحان را كه به شما رو آورده است از ما بخواهيد ....»

2. در نامه اي ديگر آمده است: اين نامه اى است از ما به تو؛ اى برادر و اى ولىّ، و اى مخلص در محبّت ما، و اى پاك و ياور وفادار ...

3. در تاريخ پنجشنبه بيست و سوم ذو الحجّه سال چهار صد و دوازده نامه ديگري از امام زمان به او رسيد: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، سلام خدا بر تو باد! اى يارى كننده حقّ، اى خواننده به سوى او با كلمه صدق و راستى ...

فتواي نادرست شيخ مفيد و اصلاح آن توسط امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.)

شيخ مفيد سوالي را به طور غير عمد و به اشتباه جواب داد ولي حضرت ولى عصر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) با پيغامى آن را اصلاح فرمود. پس از مدتى كه مرحوم مفيد آگاه شد و در پى آن از دادن فتوا منصرف شد، آن حضرت طى نامه اى خطاب به شيخ فرمود: «بر شماست كه فتوا بدهيد و بر ماست كه شما را استوار كرده و نگذاريم در خطا بيفتيد.»

روياي عجيب شيخ مفيد درباره درس گفتن به امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام)

شبي شيخ مفيد در خواب ديد كه در مسجد كرخ از مساجد بغداد نشسته است و فاطمه زهرا سلام الله عليها دست امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را گرفته بود و به نزد شيخ مفيد آمد و فرمود: «يا شيخ! علّمهما الفقه» يعني «اي شيخ به اين دو، فقه

ص: 595

تعليم بده».

شيخ از خواب بيدار شده و در حيرت افتاد كه اين چه خوابي بود و من كي هستم كه به دو امام فقه تعليم دهم؟ از سوي ديگر خواب ديدن امامان معصوم (عليه السلام) خواب شيطاني نيست.

وقتي صبح شد، شيخ به مسجدي كه در خواب ديده بود رفت و در آنجا نشست؛ ناگهان ديد كه زني جليل و محترم كه دست دو پسر را در دست دارد وارد مسجد شد. وي به نزد شيخ آمد و گفت: «يا شيخ علمهما الفقه». شيخ تعبير خواب را فهميد و به تعليم و تربيت آنان همت گماشت و بسيار به آن دو بزرگوار احترام مي نمود.

آن دو پسر، «سيد رضي» (كسي كه بعدا نهج البلاغه را گردآوري كرد) و «سيد مرتضي» معروف به علم الهدي بودند.

پاسخ امام علي (عليه السلام) به شيخ مفيد

در مساله اى فقهى بين شيخ مفيد و شاگردش سيد مرتضى اختلاف نظر شد و با بحث و ارائه دليل مشكل حل نشد.

هر دو راضى به قضاوت امام اميرالمومنين على عليه السلام شدند. مساله را بر كاغذى نوشته و بالاى ضريح مقدس حضرت گذاشتند. صبح روز بعد كه كاغذ را برداشتند دستخطى مزين به چنين نوشته اى ديدند كه: «انت شيخى و معتمدى و الحق مع ولدى علم الهدى» (اى شيخ) تو مورد اطمينان من هستى و حق با فرزندم علم الهدى است.

استادان شيخ مفيد

برخي از استادان شيخ مفيد عبارتند از:

1- ابن قولويه قمى 2- شيخ صدوق 3- ابن وليد قمى 4- ابو غالب زرارى 5- ابن جنيد اسكافى 6- ابو على صولى بصرى 7- ابو عبد الله صفوانى

ص: 596

شاگردان شيخ مفيد

برخي از شاگردانش عبارتند از:

1- سيد مرتضى علم الهدى 2- سيد رضى 3- شيخ طوسى 4- نجاشى 5- ابو الفتح كراجكى 6- ابو يعلى جعفر بن سالار

تاليفات شيخ مفيد

شيخ مفيد، بالغ بر 200 عنوان كتاب تأليف نموده است، از جمله:

1- المقنعة 2- الفرائض الشرعية 3- أحكام النساء 4- الكلام في دلائل القرآن 5- وجوه إعجاز القرآن 6- النصرة في فضل القرآن 7- أوائل المقالات 8- نقض فضيلة المعتزلة 9- الإفصاح 10- الإيضاح و ...

وفات

شيخ مفيد در سال 413 هجرى، در بغداد و پس از 75 سال تلاش و خدمت ارزنده درگذشت و مورد تجليل فراوان مردم و قدردانى علما و فضلا قرار گرفت.

شيخ طوسى، كه خود در تشييع جنازه او حضور داشته است، مى گويد: روز وفات او از كثرت دوست و دشمن براى اداى نماز و گريستن بر او، همانند و نظير نداشته است. هشتاد هزار تن از شيعيان او را تشييع كردند و سيد مرتضى علم الهدى بر او نماز گزارد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام، پايين پاى آن حضرت، نزديك قبر استادش ابن قولويه، مدفون شد.

سيد مرتضى كه ساليانى از علم و دانش شيخ مفيد خوشه چينى كرده بود زبان سوگ گشود و قصيده اى با اين مطلع سرود:

من على هذه الديار اقاما/ اوضفا ملبس عليه و داما

در اين ديار چه كسى ساكن شده است، جامه جاودانگى پوشيده و هميشه باقى

ص: 597

مانده است.

در گذشت شيخ مفيد، مصيبت بزرگ براي آل پيامبر

سرسلسله داغداران و سوگواران اين ماتم عظمى، قلب حضرت بقية الله عجّل الله فرجه الشّريف. بود. از غيب، بر قبر شيخ مفيد نوشته شد:

لا صوت الناعي بفقدك انه/ يوم على آل الرسول عظيم

ان كنت قد غيبت في جدث الثرى/ فالعدل و التوحيد فيك مقيم

و القائم المهديّ يفرح كلما/ تليت عليك من الدروس علوم

صداى آنكه خبر مرگ تو را اطلاع داد به گوش نرسد كه مردن تو روزى است كه بر آل رسول مصيبت بزرگى است.

اگر در زير خاك پنهان شده اى حقيقت عدل و توحيد و خداپرستى در تو اقامت گزيده است.

قائم مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) خوشحال مى شد هرگاه تو از انواع علوم تدريس مى كردى.

بلى بنا به فرموده بزرگان و رهبران دين، روزى دنيا از وجود همچون شخصيت ها، خالى خواهد شد و جايش را نا پرهيزان و دور افتادگان از قافله، خواهند گرفت.

مجلس 46 فضيلت تجارت و بى كارى منشأفسادها

خيلى ها عادت كرده اند، وقتى كه مى بينند كسى داراى ثروت يا مال دنياست، بلافاصله، به مذمت او و بدگوئى از دنيا و مافيهارا شروع مى كنند، ولى آيا واقعاً اين گونه است، دنيا بد است و مال دنيا، بى ارزش است و اسلام بادارائى و امكانات دنيا

ص: 598

مخالف است و ده ها آياى ديگر؟!.

اين را بدانيم كه خداى توانا چيز بدى نيافريده است هرچيزى درجاى خود، نيك و خوب است آنچه كه ما بد مى پنداريم، يا برداشت ما بد است يا عنوان ثانوى آن را بد كرده است و گرنه اگر دنيانبود، نه حجى و نه جهادى، نه مسجدى نه مدرسه اى و نه زيارتى نه شهرى و نه كشورى و نه خمسى و نه زكوتى و. و. و در نهايت نه بهشتى نه جهنّمى.

عزيزان با دنيا خيلى از مقام و درجات را مى شود، به دست آورد، با دنيا مى شود از بيچاره ئى دستگيرى كرد و قرض مقروضى را ادانموده و از دست طلبكار نجات داد، خلاصه با دنيا، اعمال خير بى شمارى را انجام داد.

روزى امير مؤمنان عليه السلام شنيد كسى دنيا را مورد مذمت شديد قرار داده است فرمود: «أيّها الذّام للدنيا» اى مذمت كننده دنيا، آن محل زندگى انبياء واولياى خداست (در آن پيغمبران و اوصياى آنها زندگى كرده اند، يعنى تمامى آنها مقامات عاليه خود را در اين جهان به دست آورده اند).

بلى دنيائى كه در اخبار مورد مذمت قرار گرفته و بد است، براى آنهائى كه از آن بد استفاده نمايند نه حلالى و حرامى نه وجوهاتى و نه يارى رساندن به بى چيزى و نه نمازى و نه روزه اى، وقت وبيوقت در تلاش است، برايش مهم نيست از حلال چيزى را به دست مى آورد يا از حرام (تا آخر).

نه براى آنان كه از نعمت هاى دنيا به طور صحيح بهره بردارى كنند و با مال دنيا آخرتشان را آباد نمايند.

درين رابطه به چندآيه توجه فرمائيد. ب

1- وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ نساء: 100 ما در زمين براى شما امكاناتى قرار داديم و براى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم؛ اما كم شكر گذارى مى كنيد.

2- وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ حجر: 20 و براى شما انواع

ص: 599

وسايل زندگى در آن قرار داديم؛ همچنين براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها روزى دهيد!

3- كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ طور: 21 (آرى) هر كس در گرو اعمال خويش است،!

4- وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى (39) نجم: 39 و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست،

5- وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ رحمان: 10 زمين را براى خلايق آفريد،

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ ملك: 15 او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد، بر شانه هاى آن راه برويد و از روزيهاى خداوند بخوريد؛ و بازگشت و اجتماع همه به سوى اوست! م

6- كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ مدثر: 38 (آرى) هر كس در گرو اعمال خويش است،

روايات زياد در باره اهميت كسب و تأمين معيشت و غيره از راه حلال، و ارزش ثروت حلال و نكوهش بيكارى و كَلّ برمردم شدن و غيره، وارد شده است كه اهميت جنبه مثبت، دنيا را بازگو كرده است كه به تعدادى از آنها اشاره مى شود.

تا تفاوت دنياى مذمت و توبيخ شده را با مال حلال دنيا، متوجه شويد.

1- التجّار أمناءاللّه فى الارض تاجران امينان خدايند در زمين.

2- انّ العبادة سبعون جزاً أفضلها طلب الحلال (1) عبادت هفتاد جزء است، افضل آنها كسب حلال است.

3- الرزق عشرة أجزاء تسعة منها فى التجارة روزى ده قسمت است، نُه قسمت آن در تجارت است.

4- در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تعريفى از عبادت شخصى نمودند فرمود:

خوردن و آشاميدن او از كجاست؟! گفتند: برادرش مى دهد، فرمود: عبادت برادرش از او بيشتر است.


1- وسائل الشّيعة: 17/ 21.

ص: 600

5- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ملعون من ألقى كَلَّهُ على الناس از رحمت خدا دور است آنكه، بار زندگيش را بر كول مردم بياندازد.

6- امام باقر عليه السلام فرمود: هركس دنيارا براى بى نيازى از مردم و تأمين مخارج اهل و عيالش و كمك (و رفع احتياج) همسايه هايش، بطلبد، لقى اللّه يوم القيامة و وجهه مثل القمر ليلة البدر خدارا در روز قيامت ملاقات مى كند در حالى كه رويش مانند ماه تابان مى شود.(1)

7- امام صادق عليه السلام فرمود: نعم العون على التّقوى الغنى.(2) چه ياور خوبيست براى تقوى، مالدارى.

8- وفرمود: نعم العون طلب الاخرة فى الدّنيا، المال.(3) چه كمك نيك است براى به دست آوردن آخرت در دنيا بامال.

9- و فرمود: لاخير فيمن لايحب الجمع المال من حلال يكفّ به وجهه و يقضى به دينه ويصل به رحمه.(4) خيرى نيست در (وجود) كسى كه دوست ندارد جمع كردن مال را از حلال، روى خود را (از افسردگى فقر) نگهدارد و با آن قرضش را ادا نمايد و صله رحم انجام دهد.

10- وفرمود: التّجاة تزيد فى العقل.(5) تجارت عقل را زياد مى كند.

11- وفرمود: لاتدع طلب الرزق من حلّه فانّه عون لك على دينك واعقل راحلتك و توكل على اللّه.(6) طلب رزق را از راه حلال، رها نكن زيرا آن ياور توست (براى حفظ) دينت و پاى شترت را ببند و به خدا (بسپار و) توكل كن.

12- به يكى از دوستانش فرمود: اى بنده خدا، عزّ تت را حفظ كن گفت: فدايت شوم عزت من چه چيز است؟ فرمود: غدوّك الى سوقك و اكرامك نفسك.(7) بامداد


1- وسائل الشّيعة: 17/ 21.
2- وسائل الشّيعة: ج 17/ 29.
3- وسائل الشّيعة: ج 17/ 29.
4- وسائل الشّيعة: ج 17/ 33.
5- وسائل الشّيعة: ج 17/ 12.
6- وسائل الشّيعة: ج 17/ 34.
7- وسائل الشّيعة: ج 17/ 13.

ص: 601

به بازار رفتنت و خود را گرامى داشتنت.

13- به يكى ديگر از دوستانش فرمود: چرا مى بينمت عزت خود را ترك كرده اى (و سركار نرفته اى؟) گفت: در تشييع جنازه شركت كرده بودم، فرمود: به سوى عزتت رفتن را رها مكن وفرمود: ترك تجارت عقل را ناقص مى كند.(1)

14- امام صادق عليه السلام فرمود: «ليس منّا من ترك دنياه لاخرته و آخرته لدنياه» از مانيست كسى كه دنيايش را براى آحرت و آخرتش را براى دنيايش ترك نمايد(2)

15- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «طلب الحلال فريضة على كلّ مسلم و مسلمة(3) جستجوى حلال براى همه مسلمان ها، زن و مرد، واجب است.

16- و فرمود: «من بات كالّا من طلب الحلال بات مغفورا له»(4) هركس شب در اثر خستگى طلب حلال، بخوابد، بخشيده شده خوابيده است!!.

17- و فرمود: «العبادة سبعون جزءاً أفضلها طلب الحلال»(5) عبادت هفتاد جزء است، افضل آن عبادت ها، جستجوى حلال است.

18- و فرمود: «من أكل من كدّ يده، مرّ على الصّراط كالبرق الخاطف»(6) هركس از دسترنج خود بخورد، از (پل) صراط مانند برق جهنده، خواهد گذشت.

19- و فرمود: «من أكل من كدّ يده نظراللّه اليه بالرّحمة ثمّ لايعذّبه أبداً»(7) هركس از درآمد دسترنجش بخورد، خداوند با رحمت خود به او مى نگرد و او را ابدا عذاب نخواهدكرد.

20- و فرمود: «من أكل من كدّ يده حلالا فتح اللّه له أبواب الجنّة يدخل من أيّها شاء»(8) هركس از دسترنج خود به طريق حلال بخورد، خداوند درهاى بهشت را، براى او مى گشايد تا ازكدام دوست داشت داخل شود.


1- وسائل الشّيعة: ج 17/ 13.
2- تهذيب الكلام: ج ص باب
3- جامع السعادات: ج 2 ص 174.
4- جامع السعادات: ج 2 ص 174.
5- جامع السعادات: ج 2 ص 174.
6- جامع السعادات: ج 2 ص 174.
7- جامع السعادات: ج 2 ص 174.
8- جامع السعادات: ج 2 ص 174.

ص: 602

21- و فرمود: «من أكل من كدّ يده، كان يوم القيامة فى عدادالانبياء و يأخذ ثواب الانبياء».(1) هركس از دسترنج خود بخورد، در روز قيامت در در شمارش پيامبران و ثواب آنان را، مى گيرد.

22- و فرمود: «من طلب الدنيااستغنائاً (استعفافاً) عن النّاس و سعياً على أهله و تعطفاً على جاره، لقى اللّه يوم القيامة و وجهه كالقمر ليلة البدر»(2) هركس در جستجوى دنيا باشد به خاطر بى نيازى از مردم و رسيدگى به اهل (وعيالش) و يارى رساندن به همسايه اش، روز قيامت خدارا ملاقات مى كند درحالى كه رويش مانند ماه شب چهارده مى درخشد!!.

23- و كان صلى اللّه عليه و آله اذا نظر الى رجل و أعجبه قال: هل له حرفة؟ فان قال لا قال: سقط من عينى، قيل و كيف ذاك يا رسول اللّه؟! قال: لانّ المؤمن اذا لم يكن له من حرفة يعيش بدينه.(3) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه مردى را مى ديد و از او خوشش مى آمد، مى پرسيد آيا او شغلى دارد؟ اگر مى گفت: نه، مى فرمود: از چشمم افتاد! مى پرسيدند چرا اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: مؤمن اگر شغل (و منبع درآمد) نداشته باشد، از دينش مى خورد (و به خاطر امرار معاشش، از دينش مى گذرد و مى فروشد)!.

24- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كارگرى را ديد كه بخاطر كار دستانش پينه بسته، مچ دستش را گرفت و بلند كرد و فرمود: هذه يدٌ لاتمسّهاالنّار أبداً اين دستيست كه آتش آن را مس نخواهد كرد.


1- جامع السعادات: ج 2 ص 174.
2- جامع السعادات: ج 2 ص 175 بنقل از وسائل الشيعة: ابواب مقدمات كتاب التجارة باب 4 و فروع كافى: كتاب المعيشة باب الحثّ على الطلب والتعرّض الرّزق.
3- جامع السعادات: ج 2 ص 175 بنقل از وسائل الشيعة: ابواب مقدمات كتاب التجارة باب 4 و فروع كافى: كتاب المعيشة باب الحثّ على الطلب والتعرّض الرّزق.

ص: 603

25- و فرمود: من سعى على عياله من حلّه كان كالمجاهد فى سبيل اللّه (1) هركس براى تأمين خرج اهل و عيالش از راه حلال، سعى و كوشش نمايد، مانند كسى است كه در راه خدا جهاد نمايد.

26- و فرمود: من طلب الدنيا حلالا فى عفاف، كان فى درجة الشّهداء(2) هركس دنيا را طلب كند براى (حفظ) آبرويش، در درجه شهداء مى باشد.

27- و فرمود: من أكل الحلال أربعين يوماً، نوّراللّه قلبه و أجرى ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه (3) هركس چهل روز از حلال بخورد، خداوند دلش را نورانى مى كند و چشمه هاى حكمت را از قلبش به زبانش، جارى مى سازد.

28- وطلب منه صلى الله عليه و آله و سلم بعض أصحابه أن يجعله اللّه مستجاب الدعوة فقال: أطب طعمتك تستجب دعوتك.(4) بعض از اصحابش از حضرت خواست كه از خدا بخواهد، اورا مستجاب الدعوة نمايد، فرمود خوراكت را پاك كن دعاهايت به اجابت مى رسد.

29- و امام صادق عليه السلام فرمود: هركس از اصحابتان را ملاقات كرديد سلام برسانيد و به آنها بگوئيد، انّ فلان بن فلان يقرؤكم السلام، و قولوا لهم، عليكم بتقوى اللّه عزّ و جلّ وما ينال به ماعنداللّه، انّى واللّه ما آمركم الابما نأمر به، بأنفسنا، فعليكم بالجدّ والاجتهاد و اذا صلّيتم الصبح وانصرفتكم فبكروا فى طلب الرّزق،


1- جامع السعادات: ج 2 ص 175 بنقل از وسائل الشيعة: ابواب مقدمات كتاب التجارة باب 4 و فروع كافى: كتاب المعيشة باب الحثّ على الطلب والتعرّض الرّزق.
2- جامع السعادات: ج 2 ص 175 بنقل از وسائل الشيعة: ابواب مقدمات كتاب التجارة باب 4 و فروع كافى: كتاب المعيشة باب الحثّ على الطلب والتعرّض الرّزق.
3- جامع السعادات: ج 2 ص 175 بنقل از وسائل الشيعة: ابواب مقدمات كتاب التجارة باب 4 و فروع كافى: كتاب المعيشة باب الحثّ على الطلب والتعرّض الرّزق.
4- جامع السعادات: ج 2 ص 175 بنقل از وسائل الشيعة: ابواب مقدمات كتاب التجارة باب 4 و فروع كافى: كتاب المعيشة باب الحثّ على الطلب والتعرّض الرّزق.

ص: 604

واطلبوالحلال ... فلان بن فلان (جعفر بن محمد) به شما سلام مى رساند و مى گويد، برشما باد ترس از خداى عز وجل و به دست آوردن آن چه را كه (شما را) به خدا مى رساند، به خدا قسم من شما را امر نمى كنم مگر به آنچه خودمان را امر مى كنيم، برشما باد جديت و كوشش (و زحمت كشيدن در رسيدن به رضاى خدا)، وقتى كه نماز صبح را بجا آورديد بيرون رويد براى جستجوى رزق خود و حلال طلب نمائيد، خداوند به زودى به شما روزى مى دهد و كمكتان مى كند.

30- مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم آخر من نمى توانم طلب دنيا را، ترك نمايم، فرمود: براى چه مى خواهى؟ گفت: براى زندگى اهل عيالم و كمك به فقرا و دستگيرى از ندارها و. و. فرمود: اين طلب دنيا نيست اين عين آخرت است.

چنانكه در اول سخنرانى به عرض رساندم، از روايات فوق استفاده مى شود، دنيائى كه مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است، نه هر دنيا بلكه دنياى از حرام به دست آمده و در جاى حرام مصرف كردن و در حقوق مردم اجحاف نمودن و. و. و گرنه با دنيا خيلى كارهاى آخرت را مى توان انجام داد و مقامات آنجا را به دست آورد، مگر امامان و بزرگان، ما آن همه بذل و بخش و دستگيرى از مستمندان را مى كردند، از كجا مى آوردند، مگر امير مؤمنان عليه السلام در ينبع املاك كمى داشت، يا در مدينه نزديك مسجد قبا (آبار) على عليه السلام يعنى چاه هاى آب مزارع آن حضرت كه هنوز هم وجود دارد، چيز كمى بود، يا امامان ديگر كم دارائى داشتند يك دفعه به يك فقير صد رأس گوسفند مى بخشيدند و

امثال اين جريان ها كه درتاريخ ثبت است و نيازى به آوردن آنها نيست.

احاديث تشويق به كسب و كلّ بر مردم نبودن و تأمين روزى اهل وعيال ومحتاج نكردن آنان و نهى از ترك تجارت و رو آوردن به عبادت زياد و فراوان، و اين كه قرار نيست مسلمانها فقير و ندار و كشور اسلامى بى پايه و بى مايه و هميشه محتاج شود و پيامد ندارى را از ناموس گرفته تا ذلت و خوارى و نبود امكانات ايجاد رفاه و

ص: 605

بيمارستان و خيابان و مساجد و راهها و. و. را تحمل نمايد.

جريان عثمان بن مظعون با رسول و قاسم بن زياد بصرى با على عليه السلام را در مجالس خودم ذكر كرده ام كه چقدر آنها را براى ترك دنيا و رو آوردن به عبادت، توبيخ و مذمت نمودند.

مجلس 47 خوردن و نوشيدن و زينت

و آرايش از نظر اسلام و قرآن

بعضى ها خيال مى كنند، اسلام با نو آورى هاى روز يا با زينت و آرايش و يا با تمدن و پيشرفت هاى روزانه، دنيا مخالف است و پيروان خودرا از نزديك شدن به اين جريان ها باز مى دارد و نهى مى كند!.

به نظر اين گونه كج انديشان، مسلمان بايد اخموا و با قيافه زشت و كريه و گرفته و بالباس چركين و منزوى و دور از جامعه و مظاهر آن، و بدبو زندگى كند!.

خيال مى كنند اسلام با خوردن و آشاميدن نعمت هاى گوناگون خدادادى، مخالفت مى كند، بايد خود را از اين مواهب زندگى محروم نمايد تا به قداست روح و مقام عرفان دست يابد و. و.

حال سؤال اين است آيا خواسته هاى اسلام اين و دستوراتش آن است يا بايد بريزد و بپاشد و هرطور دلبخواهش است و هر اندازه دوست دارد، اسراف نمايد؟!، يا راه نه آنست و نه اين؟!.

خداى متعال در يك آيه 32 ازآيات سوره مباركه اعراف، خود تقسيم بندى نموده است به آن آيه دقت كامل نمائيد تانظر اسلام در موارد مذكور، روشن شود.

ص: 606

و همچنين خوردن و آشاميدن، دوقطب ضرورى زندگى حيوان و انسان است، يعنى ادامه حيات تمام موجودات زنده و جان دار، به اين دو، بستگى دارد و براى هردوى اين ها، نياز شديد دارند، اگر نباشد اين دو، همه آنها محكوم به فنا هستند.

پس انسان منهاى خوردن و آشاميدن، وجود نخواهد داشت!،

بلى براى خود اين دو، مقررات و حدود هائى وجود دارد كه جاى بحث نيست، از قبيل رعايت حلال و حرام و عدم زياده روى و اسراف و پرهيز از ضرر كننده هاو استفاده از بهينه هاى آن و. و.

به تعدادى ازآيات مربوطه، توجه نمائيد.

1- كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ بقره 60 «از روزيهاى الهى بخوريد و بياشاميد! و در زمين فساد نكنيد!»

بقره: 168 اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد! و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد! چه اينكه او، دشمن آشكار شماست!(1)

بقره: 172 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم، بخوريد و شكر خدا را بجا آوريد؛ اگر او را پرستش مى كنيد!(2)

4- وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ مائده: 88 و از نعمتهاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده است، بخوريد! و از (مخالفت) خداوندى كه به او ايمان داريد، بپرهيزيد!

5- فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ انعام: 118 از (گوشت) آنچه نام خدا (هنگام سر بريدن) بر آن گفته شده، بخوريد (و غير از آن نخوريد) اگر به آيات او ايمان داريد!


1- يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ بقره: 168
2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ بقره: 172

ص: 607

انعام: 142 (او كسى است كه) از چهارپايان، براى شما حيوانات باربر، و حيوانات كوچك (براى منافع ديگر) آفريد؛ از آنچه به شما روزى داده است، بخوريد! و از گامهاى شيطان پيروى ننماييد، كه او دشمن آشكار شماست!(1)

نحل: 14 او كسى است كه دريا را مسخّر (شما) ساخت تا از آن، گوشت تازه بخوريد؛ و زيورى براى پوشيدن (مانند مرواريد) از آن استخراج كنيد؛ و كشتيها را مى بينى كه سينه دريا را مى شكافند تا شما (به تجارت پردازيد و) از فضل خدا بهره گيريد؛ شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد!(2)

نحل: 114 پس، از آنچه خدا روزيتان كرده است، حلال و پاكيزه بخوريد؛ و شكر نعمت خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد!(3)

با توجه به آيات فوق، خوردن و آشاميدن، با رعايت قوانين مقرره، هيچ گونه اشكال شرعى و دينى ندارد.(4)


1- وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ انعام: 142
2- وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ نحل: 14
3- فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ نحل: 114
4- كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى طه: 81 بخوريد از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم؛ و در آن طغيان نكنيد، كه غضب من بر شما وارد شود و هر كس غضبم بر او وارد شود، سقوب مى كند! - يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ مومنون: 51 اى پيامبران! از غذاهاى پاكيزه بخوريد، و عمل صالح انجام دهيد، كه من به آنچه انجام مى دهيدآگاهم. 13- لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ سبا: 15 براى قوم« سبا» در محل سكونتشان نشانه اى( از قدرت الهى) بود: دو باغ( بزرگ و گسترده) از راست و چپ( رودخانه عظيم با ميوه هاى فراوان؛ و به آنها گفتيم:) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد؛ شهرى است پاك و پاكيزه، و پروردگارى آمرزنده( و مهربان)! 14- وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ( 34) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ يس: 34 و در آن باغهايى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هايى از آن جارى ساختيم، يس: 35 تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنان هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است! آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟! 15- هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ ملك: 15 او كسى است كه زمين را براى شما رام كردم، بر شانه هاى آن راه برويد و از روزيهاى خداوند بخوريد؛ و بازگشت و اجتماع همه به سوى اوست! ملك: 15.

ص: 608

اينجا سؤالى پيش مى آيد كه پس چرا از بزرگان دين، با وجود امكانات از خوردن و آشاميدن و حتى از پوشيدن نعمت هاى الهى، امساك و پرهيز داشتند؟!.

جواب: اولا وجود امكانات در تمام مواقع، محل كلام است در روايت وارده، مى بينيم، اميرمؤمنان عليه السلام در هواى گرم بعد از ظهر مدينه، مقداد را ديده و مى پرسد، چرا در اين هواى گرم سرگردان و ويلانى؟! جواب مى شنود شرمندگى از اهل و عيال.

قرضى كه از يهودى گرفته بود، به او مى دهد و با دست خالى به خانه برمى گردد.

و ثانياً آنها نه اينكه نمى خوردند و نمى آشاميدند بلكه حفظ نيروى بدن، براى ادامه حيات و عبادت، به اندازه اى كه لازم بود، از نعمت هاى خدا دادى، استفاده مى كردند و از پرخورى و اسراف، پرهيز مى كردند.

مگر آن همه شمشير زدن در ميدان هاى جنگ و شبى دوهزار ركعت نماز خواندن وبيل زدن در مزارع و. و. قدرت جسم و نيروى بدن لازم نداشت؟!!.

در مواقع استثنائى و در مقاطع خاصى بود كه اين بزرگان، رعايت حال فقيرترين

ص: 609

افراد كشور يا همسايه را مى كردند.

پس اكل وشرب وزينت و آرايش، از راه حلال هيچگونه، اشكال شرعى ندارد و بلكه براى تقويت روح و جسم، ضرورت دارد مخصوصاً آنان كه براى به دست آوردن رضاى معبود، اشتياق زياد دارند، لازم و واجب است و گرنه از يك بدن نحيف و ضعيف و عليل، چه كارى ساخته است؛ بلى اسراف و زياده روى در هر كارى زشت و مورد نكوهش است، اكل وشرب هم جزء آنهاست.

و اما زينت و آرايش و معطر و خوشبو گشتن و زندگى كردن، يكى از سفارشات مورد تأكيد، دين مقدس اسلام است.

نظافت و پاكى و تميزى، از صفات مورد پسند جامعه و مردم است، در هيچ زمان و مكانى، كسى از زندگى نظيف، دلگير نمى شود، برخلاف زشت و بدبو و بد ريخت، زيست و زندگى كردن، كه همه از اين نوع اشخاص، هم بدشان مى آيد و هميشه از آنها دلگيرند و دورى مى كنند، بدين جهت از ما خواسته شده است كه حيات و زندگى، خوشايند و دلربا باشد.

البته ناگفته نماند منظور، زينت و آرايش زننده و خود نمائى نامشروع، در جامعه نيست، منظور اينست كه زن در محيط خانواده و شوهردارى و مرد نيز در محيط زندگى و كار و جامعه و غيره، پاك و پاكدامن، زندگى نمايند نه با ريخت ناشايست و بى بندبارى!.

يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32) اعراف: 31 اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و (از نعمت هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد! 32 بگو: «چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا، براى كسانى

ص: 610

است كه ايمان آورده اند؛ (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند؛ ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود.» اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند، شرح مى دهيم!

در مورد زينت اجتماعى مى فرمايد: اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد!.

مى بينيم مسجد كه محل اجتماع است، دستور مى دهد كه با آرايش در آن مكان ها ظاهر شوند نه با قيافه زشت و لباس كهنه و مندرس و بدبو و در قسمت بعدى آيه آن كج انديشان را زير سؤال مى برد و مى فرمايد: بگو: «چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند؛ (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند؛ ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود.» آرايش و زينت را هم دردنيا و هم در آخرت براى مؤمنين اختصاص داده است.

در روايات آمده است كه يك سوم در آمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى خوشبوئى و معطر بودن، مصرف مى شده است، هيچ وقت بابوى ناخوشايند و قيافه ناپسند، زيست و زندگى نمى كرده و در اجتماع ظاهر نمى شده است، اساسا پاكيزگى و نظافت را شرط و جزء ايمان، به شمار آورده است «النّظافة من الايمان».

در مورد خوردن و آشاميدن، آيات زياد در قرآن كريم نازل شده است مانندآيه مذكور ..

تنها چيزى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اينست كه هيچوقت و در هيچ كارى نبايد زياده روى كرده و بيرون از اندازه، مصرف نمود زيرا اسراف غير از ضرر و زيان، جانى و مالى، حاصل ديگر ببار نمى آورد.

پس اسلام نه تنها با مظاهر تمدن و زينت و آرايش و اكل و شرب، دور از اسراف، هيچگونه مخالفت ندارد بلكه تشويق به آن هم مى كند كه مسلمان هميشه از نظر نظافت و پاكيزگى، درجامعه، شناخته شده باشد.

ص: 611

با ترك دنيائى و بد جور زندگى كردن را مورد مذمت قرار داده و با آن مبارزه نموده است، در مجالس ديگر جريان عثمان بن مظعون را نقل كرده ام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چقدر مورد توبيخ و مذمت قرار داد و فرمود: آيا مى خواهيد از من كه پيغمبرتان هستم، جلو رويد؟! من چگونه زندگى مى كنم به من تبعيت كنيد، هنوز من نمرده ام، در دين من بدعت ايجاد مى كنيد؟!.

وهمچنين قاسم بن زياد بصرى را، اميرمؤمنان عليه السلام در بصره به احضارش دستور داد و پس از نصيحت و گفتار فيمابين، قاسم گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام شما كه خليفه مسلمين هستيد اين گونه زندگى مى كنيد مابايد چكار كنيم؟ فرمود: قاسم شيطان برايت دام خطرناكى گسترده است (مرا در جلوى چشم تو نگهداشته و تورا از راه بدر كرده است) بلى من خليفه مسلمينم و مورد توجه عموم مسلمان ها، من بايد مانند كمترين فرد جامعه زندگى كنم تا فقرا و مساكين از صبر بيرون نروند، اما تو همچون تكليفى ندارى برو وضعيتت را تغيير بده و به زن و بچه ات برس كه در برابر آنها مسؤليت دارى.

در اين آيات به تناسب سرگذشت آدم در بهشت، همچنان سخن از مساله پوشش تن و ساير مواهب زندگى و چگونگى استفاده صحيح از آنها است.

نخست به همه فرزندان آدم به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود دستور مى دهد كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).

اين جمله مى تواند هم اشاره به زينت هاى جسمانى باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود، و هم شامل زينت هاى معنوى، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده، و يا اگر مى بينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به

ص: 612

ميان آمده است، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداقهاى روشن است.

و همچنين اگر مى بينيم كه در بعضى ديگر از روايات، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينتهاى ظاهرى و باطنى را در بر مى گيرد.

گرچه اين حكم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولى ضمنا نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه خدا كاملا عريان و برهنه مى شدند، و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباسهاى كثيف و مندرس و يا لباسهاى مخصوص منزل را در تن مى كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيئت شركت مى نمايند، كه متاسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بى خبران مسلمانان معمول و متداول است، در حالى كه طبق آيه مذكور و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است دستور داريم بهترين لباسهاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم.

در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى كند و مى گويد از آنها بخوريد و بنوشيد (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).

اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى كند ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).

كلمه اسراف كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرائى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مى كند.

درآيه بعد با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى برند، تحريم زينتها و پرهيز از

ص: 613

غذاها و روزيهاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسائى و مايه قرب به پروردگار است، مى پردازد و مى گويد: اى پيامبر بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزى هاى پاكيزه را تحريم كرده است (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).

اگر اين امور، بد بود، خدا نمى آفريد، و اكنون كه براى استفاده بندگانش آفريده است چگونه ممكن است آنها را تحريم كند؟ مگر ميان دستگاه آفرينش و دستورات دينى تضاد ممكن است وجود داشته باشد؟! سپس براى تاكيد اضافه مى كند: به آنها بگو اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده، اگر چه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى كنند ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر كه صفوف كاملا از هم مشخص مى شوند، اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى گيرد، و ديگران به كلى از آن محروم مى شوند!.

(قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ)

بنابراين چيزى كه در دنيا و آخرت مال آنها است و مخصوصا در جهان ديگر اختصاص به آنها دارد، چگونه ممكن است تحريم گردد؟ حرام چيزى است كه مفسده انگيز باشد، نه نعمت و موهبت.

اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه اين مواهب در دنيا اگر چه آميخته با گرفتاريها و گاهى با غم و رنجها و اندوه ها است، ولى در سراى ديگر، خالص از همه اين ناملايمات در اختيار مؤمنان قرار خواهد گرفت.

در پايان آيه به عنوان تاكيد مى گويد: اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى فهمند تشريح مى كنيم (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

در مورد استفاده از انواع زينت ها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب كرده است، نه مانند بعضى كه مى پندارند استفاده از زينتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسائى است، و نه مانند تجمل پرستانى كه غرق در زينت و تجمل مى شوند، و تن به هر گونه عمل نادرستى

ص: 614

براى رسيدن به اين هدف نامقدس مى دهند.

و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگيريم مى بينيم كه تعليمات اسلام در اين زمينه درست هماهنگ ويژگى هاى روح انسان و ساختمان جسم او است.

توضيح اينكه: به گواهى روانشناسان، حس زيبائى يكى از چهار بعد روح انسانى است، كه به ضميمه حس نيكى، و حس دانائى، و حس مذهبى، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى دهند، و معتقدند تمام زيبائيهاى ادبى، شعرى،

صنايع ظريفه، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است، با وجود اين چگونه ممكن است، يك قانون صحيح، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.

لذا در اسلام: استفاده كردن از زيبائيهاى طبيعت، لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است، و روايات زيادى در اين زمينه از پيشوايان مذهبى در كتب معتبر نقل شده است.

به عنوان نمونه در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى خوانيم هنگامى كه به نماز برمى خاست بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد سؤال كردند چرا بهترين لباس خود را مى پوشيد؟ فرمود: ان الله جميل يحب الجمال، فأتجمّل لربّى و هو يقول خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ.

خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد و به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مى پوشم و هم او دستور داده است كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد.

در حديث ديگرى مى خوانيم كه يكى از زاهدان ريائى به نام عباد بن كثير با امام صادق (عليه السلام) روبرو شد، در حالى كه امام (عليه السلام) لباس نسبتا زيبائى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت (على (عليه السلام) لباس بسيار ساده مى پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است؟ آيا بهتر نبود كه لباسى

ص: 615

كم اهميت تر از اين مى پوشيدى، فرمود: اولا جدم در مقطعى از زمان زندگى مى كرد كه مسلمانان چيزى نداشتند و فقير بودند و خود را با آنان تطبيق مى نمود.

وثانيا خداوند در سوره اعراف مى فرمايد: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ اعراف: 32 بگو: «چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند؛ (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند؛ ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود.» اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند، شرح مى دهيم!.

وقتى كه خداوند زينت و اكل و شرب، نعمت هايش را حلال نموده، ما چرا حرام نمائيم.

و ثالثاً در آن زمان، پوشيدن آن گونه لباس ها ممدوح بود اگر من امروز آن لباس را بپوشم ريا و مورد مسخره مردم قرار مى گيرم.

و رابعاً لباس پشمينه كه پوشيدى كنار بزن، كنار زد، ديدند از زير لباس خشن لباس حرير و نرم پوشيده است!!. فرمود: تو لباس روئى را براى خودنمائى به مردم و لباس زيرينت را براى راحتى خود پوشيده اى، اما من، حضرت لباسش را كنار زد ديدند از زير لباس نرم و زيبا لباس خشن پوشيده است!!. فرمود: من لباس روئى را براى مردم پوشيده ام كه نگويند جعفربن محمد خود نمائى و ريا مى كند ولى لباس زير آن را براى خدا پوشيده ام.

اين تعبير كه خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد، و يا تعبير به اينكه خداوند زيبائيها را آفريده، همگى اشاره به اين حقيقت است كه اگر استفاده از هر گونه زيبائى، ممنوع بود، خداوند هرگز اينها را نمى آفريد، آفرينش زيبائيها در جهان هستى خود دليل بر اين است كه خالق زيبائيها آن را دوست دارد.

ولى مهم اينجاست كه غالبا در اين گونه موضوعات، مردم راه افراط را مى پويند

ص: 616

، و با بهانه هاى مختلف رو به تجمل پرستى مى آورند، و به همين دليل قرآن مجيد- همانطور كه گفتيم- بلافاصله بعد از ذكر اين حكم اسلامى از اسراف و زياده روى و تجاوز از حد، مسلمانان را بر حذر مى دارد، در بيش از بيست مورد در قرآن مجيد به مساله اسراف اشاره شده و از آن نكوهش گرديده است.

به هر حال روش قرآن و اسلام در اين مورد، روش موزون و معتدلى است كه نه جمود دارد و تمايلات زيباپسندى روح انسان را در هم مى كوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجمل پرستان و شكمخواران صحه مى گذارد، مخصوصا در جوامعى كه افراد محروم و بينوا وجود داشته باشد حتى از زينتهاى معتدل نيز نهى مى كند، و لذا مى بينيم در بعضى از روايات هنگامى كه از بعضى امامان سؤال مى كردند چرا لباس فاخر پوشيده ايد در حالى كه جد شما على (عليه السلام) چنين لباسى در تن نمى كرد؟ در پاسخ مى فرمودند: مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و مى بايست چنين شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفه ترى دارند و در چنين شرائطى استفاده از اين زينتها (در حدود معقول) مانعى ندارد.

يك دستور مهم بهداشتى

جمله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا: بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه در آيه مورد بحث آمده است، گرچه بسيار ساده به نظر مى رسد، اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سرچشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن، و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونتها و بيماريها، لذا براى درمان بسيارى از بيماريها، نخستين گام همين است كه اين مواد مزاحم كه در حقيقت زباله هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازى جسم عملى گردد.

ص: 617

عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زياده روى در تغذيه و به اصطلاح پرخورى است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست، مخصوصا در عصر و زمان ما كه بيماريهاى گوناگونى مانند بيمارى قند، چربى خون، تصلب شرائين، نارسائيهاى كبد و انواع سكته ها، فراوان شده، افراط در تغذيه با توجه به عدم تحرك جسمانى كافى، يكى از عوامل اصلى محسوب مى شود، و براى از بين بردن اينگونه بيماريها راهى جز حركت كافى و ميانه روى در تغذيه نيست.

مفسر بزرگ ما، مرحوم طبرسى در مجمع البيان مطلب جالبى نقل مى كند كه هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت كه مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت: من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى يابم، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است: علم اديان و علم ابدان، او در پاسخش چنين گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا: بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است المعدة بيت الادواء و الحمية رأس كل دواء و اعط كل بدن ما عوّدته: معده خانه همه بيماريها است، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را عادت داده اى (از عادات صحيح و مناسب) آن را از او دريغ مدار.

طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت: ما ترك كتابكم و لا نبيّكم لجالينوس طبّاً!: قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس (طبيب معروف) طبى باقى نگذارده است.

كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى كنند، خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا به اهميت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.

و اگر درست در وضع جوامع انسانى و بدبختيهائى كه دامن آنها را مى گيرد دقت

ص: 618

كنيم خواهيم ديد كه قسمت مهمى از اين بدبختيها از شايعه سازى و سخن گفتن بدون اطلاع و گواهى به ناحق و اظهار نظرهاى بى مدرك سرچشمه مى گيرد.(1)

اى عزيزان آنچه خدا از ما خواسته، رعايت رضاى او و خلوص نيت و اعمال بدون ريااست نه رضاى بنده و ادعاى زهد و عرفان.

به عرض رساندم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يك سوم در آمدش، به خوشبوئى و معطر گشتن صرف مى شد مسلمان بايد نظيف و پاك، زندگى كند و مردم از ديدن آنها، نفرت نكنند و خود را از بدبوئى و هيكل زشت آنها، كنار نكشند.

آيامنظره زيباى لباس و تن و حتى ساختمان و محل زندگى داشتن خوب و مورد توجه جامعه بودن، خوب است يا با منظره كريه و زشت ولباس چركين وشپش دار و پاره و. و. و. در خيابان ها و كوچه ها، تردد نمودن؟!.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از شنيدن جريان ترك دنيا كردن بعضى از اصحاب، چقدر نا راحت و به مسجد تشريف برد و او را احضار نمود و توبيخش كرد و مطالبى در اين مضمون فرمود: لارهبانيّة فى الاسلام در اسلام ترك دنيائى و رهبانيت وجود ندارد، هنوز من نمرده ام در دين من بدعت ايجاد مى كنند، از پيغميرتان تبعيت كنيد من موقع عبادت، عبادت مى كنم و هنگام خواب مى خوابم و با عيالاتم زندگى مى كنم و مى خورم و مى آشامم.

مجلس 48 مطالبى درباره شب و شب بيدارى

شب مردان خدا روز جهان افروز است


1- با اضافات و تغييراتى از تفسير نمونه ج: 6 ص: 147 ببعد.

ص: 619

خيلى ها هستند كه در مدت عمر خود از شب و تاريكى آن و از اتفاقات ناگوار و حوادث پيش بينى نشده آن، مى نالند و دائم از كلمه شب، شكايت دارند و آن را نحس و ناميمون مى شمارند، غافل از اين كه بركات شب و مدح و تمجيد از آن در آيات قرآن كريم و لسان روايات، فراوان آمده است.

اصولا شب يكى از مواهب بزرگ الهى است، هم مايه آرامش روح و جسم است، و هم سبب تعديل حرارت آفتاب و ادامه حيات موجودات، و بهترين زمان براى نيايش و عبادت پروردگار است.

خداوند درآيات متعدد به شب سوگند ياد مى كند به خاطر آثار و اسرار زيادى است كه در آن نهفته شده است.

درآيه سوره انشقاق تعبير به ما وَسَقَ نموده است با توجه به اينكه وسق به معنى جمع كردن پراكنده هاست اشاره به بازگشت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسانها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب است، كه نتيجه آن آرامش و آسايش عمومى جانداران مى باشد، و يكى از اسرار و آثار پر اهميت شب محسوب مى شود قابل توجه اينكه در قرآن مجيد به بسيارى از موضوعات مهم يكبار قسم ياد شده، در حالى كه به شب هفت بار سوگند ياد شده است! و مى دانيم سوگند به امور مهم ياد مى شود، و اين خود نشانه اهميت پرده ظلمت شب است.

ما در اين مجلس به قسمتى از شرح و توضيح مربوط به شب مى پردازيم، تا ترس و لرز كلمه شب، از روح وروان عزيزانى كه از شب مى هراسند، زدوده شود و با خيال راحت به استراحت پرداخته و از مواهب آن بهره مند گردند.

نظام نور و ظلمت در زندگى بشر:

تاريكى شب، و نور آفتاب، دوآيت ازآيات الهى است نور لطيفترين و پر بركت ترين موجودات جهان ماده است، نه تنها روشنائى و زندگى ما بلكه هر

ص: 620

حركت و جنبشى بستگى به نور آفتاب دارد، نزول قطرات باران، نمو گياهان، شكفتن غنچه ها، رسيدن ميوه ها، زمزمه جويبارها، رنگين شدن سفره انسانها از انواع مواد غذائى، حتى حركت چرخهاى عظيم كارخانه ها، و توليد برق و انواع محصولات صنعتى، به اين منبع بزرگ انرژى يعنى نور آفتاب بازگشت مى كند خلاصه اينكه تمام انرژيهاى روى كره زمين (جز انرژى ناشى از شكستن هسته اتمها) همه از نور آفتاب مدد مى گيرد كه اگر او نبود همه جا خاموش و بى روح، بى نور و بى حركت و بى بركت و مرده بود.

تاريكى شب از نظر تعديل نور آفتاب و تأثير عميق آن در آرامش جسم و جان و جلوگيرى از خطرات تابش يكنواخت نور خورشيد نيز يك امر حياتى براى انسانها محسوب مى شود، كه اگر تناوب شب و روز نبود حرارت در كره زمين آنچنان بالا مى رفت كه همه چيز را آتش مى زد، چنانكه در كره ماه كه شبها و روزهاى طولانى دارد (هر كدام به اندازه پانزده شبانه روز كره زمين است) روزهايش گرمائى كشنده، و شبهايش سرمائى نابود كننده دارد.

بنا بر اين هر يك از اين دو (نور و ظلمت) آيتى است عظيم ازآيات الهى.

از اين گذشته نظم بسيار دقيقى كه بر اين دو حاكم است به وجود آورنده تاريخ منظم زندگى انسانهاست، تاريخى كه اگر نبود روابط اجتماعى به هم مى ريخت، و زندگى براى انسان بسيار مشكل مى شد، از اين نظر نيز اين دو ازآيات الهى هستند.

آيات و اخبار در باره شب و فضايل و مناقب و عمل هاى آن زياد است،(1) چون


1- مؤلّف در رابطه باشب و قسمتى ازآيات و اخبار آن را، در كتابى، در 280 صفحه وزيرى، جمع آورى نموده كه تفصيل را در آن جويا شويد ولى براى اطلاع از محتوى آن به فهرست ذيل دقت فرمائيد. 1- جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى 29 2- تغيير تدريجى شب وروز 35 3- آنها برابر هم نيستند! 38 4- روشنترين راه خداشناسى 40 5- شب را مايه آرامش قرار داد 46 6- پرده تاريك شب روز را مى پوشاند 50 7- آمد و شد شب و روز نشانى از اوست 57 8- شب را براى شما مايه آرامش قرار داد 59 9- هنگام شب حركت كن! 61 10- عبوديت و بندگى را درقسمتى از شب انجام ده 74 11- خداوند بوسيله شب، روز را مى پوشاند 80 12- همه موجودات سر بر فرمان توأند اى انسان! 81 13- خانواده ات را تاريكى شب باخود ببر 84 14- مسخر بودن موجودات براى انسان به فرمان خدا 89 15- معراج گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) 91 16- ما شب و روز را دو نشانه از نشانه هاى خود قرار داديم 102 17- اين نمازهارا برپا دار 104 18- پاسى از شب را قرآن بخوان 107 19- برخى از ساعات شب تسبيح گوى خدا باش 109 20- تسبيح گويان خستگى ناپذير 112 21- شب و روز و خورشيد و ماه، هر يك در مدارى در حركتند! 113 22- خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند؛ 116 23- رفت و آمد شب و روز از آن اوست 117 24- خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد 118 25- شب پوشش و آبروى مردم 119 26- شب و روز جانشين يكديگرند 124 27- بندگان خدا شب را باقيام و سجود سپرى مى كنند 128 28- ما شب را براى آرامش قرار داديم 132 29- آرامش شب يكى از رحمت خداست 134 30- از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است 136 31- خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند 138 32- پاداشهاى عظيمى كه هيچكس از آن آگاه نيست! 140 33- حاكميّت (در سراسر عالم) از آن اوست 149 34- اين است تقدير خداوند قادر و داناست. 151 35- شب را بر روز مى پيچد و روز را بر شب؛ 153 36- آيا شب زنده داران باغريقان خواب يكيست؟! 155 37- مرا بخوانيد تا اجابت كنم! 159 38- شب نشانه خداشناسى است 169 39 نزول قرآن در شبى پربركت 171 40 كاخها و باغها و گنجها را گذاردند و رفتند! 176 41 همه جا نشانه هاى او است 183 42- شب و پشت سر سجده ها، ثناگوباش 186 43- پاداش سحرخيزان نيكوكار 190 44- قسمتى از شب و پشت سر ستارگان، تسبيح گو 195 45- شب را در روز مى كند و روز را در شب 198 46 آنها را شب و روز دعوت كردم!! 200 47- اى به جامه پيچيده! 204 48- نماز و عبادت شبانه پابرجاتر است! 212 49- نصف يا ثلث شب را به پا مى خيزيد 217 50- سوگند به شب هنگامى كه پشت كند 225 51- در شبانگاه براى او سجده كن 227 52- خواب شما را مايه آرامشتان قرار داديم. 231 53- قسم به شب وقتى كه به آخر رسد 235 54- سوگند به شب و آنچه را جمع آورى مى كند 236 55- سوگند به شبهاى دهگانه 238 56- قسم به شب آن هنگام كه صفحه زمين را بپوشاند 244 57- قسم به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند. 245 58- سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد، 247 59- شب قدر شب نزول قرآن!، 249 اخبار 260 1- وظايف روز و شب 260 2- دستورهاى خاص شبانه 263 3- نماز شب 264 4- شبانه دعوت حضرت نوح عليه السلام 271 5- اى حسن گناه روز چيست! 272 6- علّت برترى و فضيلت شب 272 7- شب عروس به خانه بخت رود! 273 8- شب ازدواج كن! 273 9- شب بيدارى براى سه چيز 274 10 نظام نور و ظلمت در زندگى بشر: 274 (شب و على) 277

ص: 621

ص: 622

ص: 623

در شبها مناجات با قاضى الحاجات و خلوت با خالق ارض و السماوات انجام مى گيرد.

و در شب است شبهاى ماه رمضان و دعاهاى آن و شبهاى قدر و اعمال خاص آن و در شب اعمال بخصوصى به جا آورده مى شود كه در روز نيست، مانند اعمال شبهاى بعثت و ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امامان بزرگوار عليهم السلام و دعاها و زيارت ها، از قبيل شب 13 ماه رجب و سوم وچهارم و پنجم بالاخص شب 15 ماه شعبان و

ص: 624

غيره.

تاريكى شب است كه تضرّع و زارى و عشق عاشقان را مى پوشاند و ديگر ريا و خودنمائى، در آن وجود ندارد و در اظهار اخلاص و عبوديت و بندگى در آن، براى رياء كوچكترين راهى باقى نمى ماند.

شب تاريك است كه مردان خدا آن را به روز روشن تبديل مى كنند و به آفريدگار خود عشق مى ورزند و با او خلوت مى كنند.

1- وظايف روز و شب

1- عبداللّه بن مغفّل گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عيسى بن مريم عليهما السلام گفت:

اى گروه حواريين «الصّلاةجامعة» پس حواريون بيرون رفتند در هيئت عبادت شكمها بهم چسبيده و چشمها فرو رفته و رنگ ها به زردى گرائيده، پس عيسى عليه السلام آنها را به بيابانى از زمين بُرد، و بر تل بلندى ايستاد و حمد و ستايش خدا را نمود سپس شروع به خواندن آيات و حكمت خدا را نمود و فرمود: اى گروه حواريون!، بشنويد آنچه را كه به شما مى گويم: من البته مى يابم در كتاب نازل شده خداكه در انجيل چيزهاى معلومى، پس به آن عمل نمائيد، گفتند: اى روح خدا چيست آن!؟! فرمود: آفريد شب را براى سه خصلت و روز را براى هفت خصلت؛ پس براى هركس شب و روز بگذرد و او در اين صفات نباشد، روز قيامت اورا محاكمه نمايد (و محكوم ميكند).

1- شب را آفريد تا آرام گيرد رگها (وبدن) تو كه روز آنهارا خسته كرده اى؛

2- و از خدا طلب مغفرت (و بخشش) نمائى برگناهت كه در روز آن را انجام داده اى، سپس ديگر به آن برنگردى (و اصرار نورزى)

3- و در شب قيام كنى مانند قيام شكيبايان (و صبر كنندگان).

پس يك سوم (شب) بخوابى و يك سوم قيام كنى (به عبادت) و يك سوم به خدا تضرّع (وناله و مناجات) نمائى؛ اين آن چيزيست كه براى شب است؛

ص: 625

و آفريد روز را تا؛

1- نمازهاى واجبت را ادا نمائى كه از آن سؤال كرده مى شوى و به آن محاسبه خواهى شد؛

2- به والدينت نيكى كنى (و در اطاعت آنان باشى)؛

3- تا تكاپو (و كوشش) كنى در زمين براى معيشت و معيشت روزانه ات؛

4- و در آن عيادت نمائى دوستى براى خدا را تا خداوند بپيچد شمارا به رحمت خودش؛

5- و تشييع جنازه بكنيد كه بر گرديد با بخشوده شدنتان؛

6- و امر به معروف ونهى از منكرنمائيد، پس آن است قله شامخ ايمان و سبب پايدارى دين است.

7- و اينكه جهاد كنيد در راه خدا تا مزاحمت (وبرابرى) نمائيد به ابراهيم خليل الرحمان در قبه (و كاخ بهشتى اش)؛

و براى هركس شب و روز بگذرد و او در سواى اين خصلت ها باشد، شب و روز با او در روز قيامت مخاصمه كرده و اورا محكوم نمايند نزد (خداو) پادشاه قدرتمند.(1)


1- خلق اللّيل لثلاث خصال و خلق النّهار لسبع خصال، فمن مضى عليه الّيل و النّهار و هو فى غير هذه الخصال، خاصمه يوم القيامة، خلق اللّيل لتسكن فيه العروق الفاترة الّتى أتعبتها فى نهارك، وتستغفر لذنبك الّتى كسبته فى النّهار ثمّ لاتعود فيه، و تقنت فيه قنوت الصّابرين، فثلث تنام، و ثلث تقوم و ثلث تتضرّع الى ربّك، فهذا ما خلق له الّيل، و خلق النّهار لتؤدى فيه الصلاة المفروضة الّتى عنها تسأل و بها تحاسب، وتبرّ والديك، و أن تضرب الأرض تبتغى المعيشة معيشة يومك، وأن تعودوا فيه وليّاًللّه كيما يتغمّدكم اللّه برحمته، و أن تشيّعوا جنازة كيما تنقلبوا مغفوراً لكم، وأن تأمروا بالمعروف و أن تنهوا عن منكر، فهو ذروة الإيمان و قوام الدّين، و أن تجاهدوا فى سبيل اللّه تزاحموا ابراهيم خليل الرّحمن فى قبّته، و من مضى عليه الّيل و النّهار و هو فى غير هذه الخصال، خاصمه الّيل و النّهار يوم القيامة، فخصماه عند مليك مقتدر. الدّرّالمنثور: 5/ 356؛ بحارالأنوار: 58/ 207 ح 38 بنقل از آن.

ص: 626

پس يكى از الطاف مهم خداوند براى بندگان، وجود «شب» و تاريكى آن است، گفتم: شبى كه در قرآن كريم براى آشكار ساختن عظمت آن، حد اقل در هفت مورد به او سوگند ياد مى كند و انجام خيلى از كارها را در آن قرار داده و به آن موكول نموده است كه نمونه هائى را بطور اختصار ذيلًا مى آورم و مشروح آن را به مطالعه كتابى كه بنام «شب» نوشته ام ارجاع مى دهم؛

1- راز ونياز با پروردگار قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ» شب را جز كمى بپاخيز* نيمى از شب را يا كمى از آن كم كن* يا بر نصف آن بيفزا.(1)

2- خواندن قرآن «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» و قرآن را با دقت و تأمّل بخوان.

3- عبادت شبانه «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا مسلّماً نماز و عبادت شبانه پا برجا و با استقامت تر است.(2)

4- تسبيح گوئى شبانه «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا و در شبانگاه براى او سجده كن، و مقدارى طولانى از شب، او را تسبيح گوى.(3)

استغفار شبانه «كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» آنها كمى از شب را مى خوابيدند و سحرگاهان استغفار مى كردند.(4)(5)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص626

وعده هاى ملاقات و بده و بستان هاى خود با پيامبرانش «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ...» (وبه ياد آوريد) هنگامى راكه با موسى چهل شب وعده گذارديم (و او براى گرفتن فرمان هاى الهى به ميعادگاه آمد).(6)

6- تقدير و تعيين سرنوشت و مباركى در شب «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا


1- مزمّل: 2.
2- مزمّل آيات 1 تا 6.
3- دهر: 26.
4- الذاريات: 18- 17.
5- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.
6- بقرة: 51.

ص: 627

مُنْذِرِينَ (3) فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» ما آن (قرآن) را در شبى پر بركت نازل كرديم ما همواره انذار كننده هستيم، در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبيرو جدا مى گردد.(1)

7- نزول قرآن درشب «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ما قرآن را شب قدر نازل كرديم (2)

8- پوشش انسان ها «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً» و شب را پوششى (براى شما) قرار داد.(3)

9- «وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً» شب را مايه آرامش قرار داده است.(4)

علّت برترى و فضيلت شب و كارهائى كه بايد در شب انجام داد

در كتاب العلل: محمدبن ابراهيم گويد: علّة فضل اللّيل على النّهار أنّ بالليل يكون البيات، ويرفع العذاب، وتقلّ المعاصى، و فيه ليلةالقدر هى خير من ألف شهر.(5) علت اينكه شب بر روز فضلت (وبرترى) دارد، زيرا

1- درشب خوابيدن است (و آرامش يافتن).

2- و در آن عذاب برداشته مى شود.

3- و معصيت هاكم مى گردد.

4- و در شب است شب قدر.

شب بيدارى براى سه چيز

سكونى، از جعفر بن محمد، از پدرانش عليهم السلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا سهر إلّا فى


1- الدّخان: 2- 3.
2- سوره قدر: آيه 1.
3- نبأ: 10.
4- انعام: 96.
5- العلل: لمحمدبن ابراهيم: بحارالأنوار: 59/ 3 ب 14 ح 8 از آن.

ص: 628

ثلاث: متهجّد بالقرآن، أو فى طلب العلم، أو عروس تهدى إلى زوجها. شب بيدارى (سزاوار) نيست مگر در سه چيز، در تلاوت قرآن و طلب علم يا عروسى كه به شوهرش هديه (و فرستاده) شود.(1)

شب عروس به خانه بخت رود!

خداوند شب را براى حفظ آبروها و آشكار نشدن اسرار و مايه آرامش وو .. قرار داده است، بدينجهت در روايات فرستادن عروس را به خانه بخت و اطاق زفاف، شب را توصيه نموده است! به روايات ذيل توجه نمائيد.

در روايت سكونى از امام صادق عليه السلام فرمود: زفّوا عرايسكم ليلًا و أطعموا ضحىً عروس هايتان را شب هنگام به خانه شوهر بفرستيد و روز اطعام نمائيد.(2)

شب ازدواج كن!

ميسر بن عبد العزيز گويد: أبى جعفر عليه السلام فرمود: يا ميسر تزوّج باللّيل فإنّ اللَّه جعله سكناً، ولا تطلب حاجة بالليل فإن الليل مظلم، ثم قال: ان للطارق لحقّاً عظيماً، وإن للصاحب لحقّاً عظيماً. اى ميسر شب ازدواج كن خداوند شب را مايه آرامش قرار داده است و شب پى كارى نرو زيرا شب تاريك است (و خالى از خطر نيست) سپس فرمود: همانا بروارد شونده حق بزرگيست و بر همنشين حقيست بزرگ.(3)

حسن بن على الوشاء، گفت: شنيدم أبا الحسن الرضا عليه السلام، در باره تزويج فرمود من السّنّة التّزويج بالليل، لأنّ اللَّه جعل اللّيل سكناً، والنساء إنّما هنّ سكن. از سنّت است ازدواج در شب زيرا خداوند شب را مايه آرامش قرار داده است و زن هم مايه


1- الخصال: 112/ 88 وسائل الشّيعة: 20/ ح 5( 25117)؛ نوادرالرّاوندى: ص 13.
2- الكافى 5: 366/ 2 والتهذيب 7: 418/ 1676.( 1) الفقيه 3: 254/ 1203. مكارم الأخلاق: 238؛ بحارالأنوار: 103/ 266؛ الإمامة و التّبصرة: از رسول خدا 6. وسائل الشّيعة: 20/ 91 ح 2( 25114)
3- الكافى 5: 366/ 3.

ص: 629

آرامش است (پس با سبب آرامش در زمان آرامش وصلت نما).(1)

حسن بن على ابن بنت إلياس گفت: سمعت أبا الحسن الرضا عليه السلام مى فرمود: إنّ اللَّه جعل الليل سكناً و جعل النساء سكناً، ومن السّنّة التزويج بالليل وإطعام الطعام.

همانا خداوند شب را سبب آرامش و زنان را سبب سكون قرار داده است و از سنّت است ازدواج و اطعام (وليمه) در شب انجام گيرد.(2)

در اين باره روايات زياد و رعايت اختصار به سزاست.

جالب اينكه قرآن مى گويد: وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ(3) شب از روز پيشى نمى گيرد، اين تعبير نشان مى دهد كه روز قبل از شب آفريده شده، و شب به دنبال آنست.

درست است كه اگر كسى از بيرون به كره زمين نگاه كند اين دو را مانند دو موجود سياه و سفيد مى بيند كه مرتبا بر گرد كره زمين مى چرخند، و در اين حركت دايره مانند قبل و بعدى تصور نمى شود.

اما اگر توجه كنيم كه اين كره زمين ما نخست جزء آفتاب بوده و در آن روز همه جا روز بود و شبى وجود نداشت اما به محض اينكه از آن جدا و دور شد و سايه مخروطى شكل آن در جهت مخالف نور آفتاب افتاد شب پديد آمد شبى كه به دنبال روز در حركت است، دقت و ظرافت اين تعبير روشن مى شود.

البته نه تنها خورشيد و ماه در اين فضاى بيكران شناورند بلكه شب و روز هم در اين فضا بر گرد كره زمين شنا مى كنند، و هر يك براى خود مدار و مسير دورانى دارند.

در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت نقل شده نيز به اين معنى تصريح شده است كه خداوند روز را قبل از شب آفريد.

در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: خلق النهار قبل الليل روز را قبل


1- الكافى 5: 366/ 1. التهذيب 7: 418/ 1675.
2- تفسيرعياشى: 1/ 371.
3- يس: 40.

ص: 630

از شب آفريد.

و در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است: النهار خلق قبل الليل سپس امام عليه السلام به آيه لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ (يس: 40) در اين زمينه استدلال فرمود.

همين معنى از امام باقر عليه السلام نيز به صورت زير نقل شده است: ان الله عز و جل خلق الشمس قبل القمر، و خلق النور قبل الظلمة: خداوند بزرگ خورشيد را قبل از ماه و نور را قبل از ظلمت آفريد.(1)

آنها كه شب را با نور مصنوعى روشن مى سازند، و تمام شب را بيدارند و روز را مى خوابند، افرادى رنجور و ناسالم و فاقد نشاط مى باشند.

در روستاها كه به عكس شهرها شب را زود مى خوابند، و صبح زود برمى خيزند مردمى سالمترند و زندگى بهتر مى كنند.

شب منافع جنبى نيز دارد چرا كه سحرگاهانش بهترين وقت براى راز و نياز سحر خيزان و عشق ورزى عاشقان به درگاه محبوب، و عبادت و خودسازى و تربيت نفوس است، همانگونه كه قرآن مجيد در توصيف اين بزرگان و پرهيزگاران مى گويد:

كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ آنان شب را كم مى خوابند و در سحرگاهان استغفار مى كنند (ذاريات- 18).

روشنائى روز نيز خود نعمتى است بى نظير، جنب و جوش و حركت مى آفريند، انسان را براى كار و تلاش آماده مى سازد، گياهان را در پرتو نور خود مى روياند، و حيوانات در پرتو آن رشد مى كنند،

آخرين سخن اينكه آمد و شد شب و روز و نظام دقيق تغييرات تدريجى آنها يكى ازآيات خلقت و نشانه هاى خدا است، بعلاوه سرچشمه پيدايش يك تقويم


1- تفسير نمونه ج: 18 ص: 391 ببعد.

ص: 631

طبيعى براى نظام بندى زمانى زندگى انسانها محسوب مى شود.(1)

«شب و على»

على آن شير خدا شاه عرب***ألفتى داشت با اين دل شب

شب ز اسرار على آ گاه است***دل شب محرم سرّاللّه است

شب على ديد به نزديكى ديد***گرچه او نيز به تاريكى ديد

شب شنفته است مناجات على***جوشش چشمه عشق ازلى

شاه را ديد به نوشينى خواب***روى بر سينه ديوار خراب

قلعه بانى كه به قصر أفلاك***سر دهد ناله زندانى خاك

اشگبارى كه چو شمع بيزار***ميفشاند زر ومى گريد زار

دردمندى كه چو لب بگشايد***در و ديوار به زينهار آيد

كلماتى چو دُر آويزه گوش***مسجد كوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سينه آفاق شكافت***چشم بيدار على خفته نيافت

روزه دارى كه به مهر اسحار***بشكند نان جوين افطار

ناشناسى كه به تاريكى شب***مى برد شام يتيمان عرب

پادشاهى كه به شب برقع پوش***مى كشد بار گدايان بردوش

تا نشد پردگى آن سرّ جلى***نشد افشاكه على بود على

شاهبازى كه ببال و پر راز***مى كند در ابديّت پرواز

شهسواريكه ببرق شمشير***در دل شب بشكافد دل شير

عشقبازى كه هم آغوش خطر***خفت در خوابگه پيغمبر

آن دم صبح قيامت تأثير***حلقه دَرْشد از او دامنگير

دست در دامن مولا زد دَرْ***كه على بگذر و از ما مگذر


1- با تغييرات و تنظيماتى از تفسير نمونه ج: 26 ص: 23 ببعد.

ص: 632

شال شه وا شد و دامن بگرو***زينبش دست به دامن كه مرو

شال مى بست و ندائى مبهم***كمر بند شهادت ببندد محكم

پيشوائى كه زشوق ديدار***مى كند قاتل خود را بيدار

ماه محراب عبوديّت حق***سر به محراب عبادت منشق

مى زند پس لب او كاسه شير***مى كند چشم اشارت به اسير

چه اسيرى كه همان قاتل اوست***توخدائى مگر اى دشمن دوست

در جهانى همه شور و همه شر***ها علىّ بشر كيف بشر

كفن از گريه غسّال گريست***پيرهن از رخ وصّال گريست

شبروان مست ولاى تو على***جان عالم به فداى تو على (1)

مجلس 49 نماز شب

شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند!

در كتابى به نام «شب» در باره نماز شب در توضيح آيات، خاصه در تفسيرآيات سوره مزمل و سوره سجده و ساير موارد، مطالب فراوان نوشته ام، در اين جاهم به اين مناسبت روايات و شرحى بر آنها بيان مى كنم.

پرواضح است كه اشتغالات زندگى روزانه از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب مى كند و فكر آدمى را به وادى هاى گوناگون مى كشاند، به طورى كه جمعيت خاطر و حضور قلب كامل، در آن بسيار مشكل است، اما در دل شب و به


1- . ديوان شهريار: ص 604. در( ساعت 5/ 3- 5/ 11/ 1362 هجرى شمسى؛ در منزل دوست عزيز آقاى حاج اصغر رشيدى نظامى در فلكه صادقيّه تهران نسخه بردارى شد)

ص: 633

هنگام سحر و فرو نشستن غوغاى زندگى مادى، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى دهد كه بى نظير است.

آرى در اين محيط آرام و دور از هر گونه ريا و تظاهر و خودنمائى و توأم با حضور قلب حالت توجهى به انسان دست مى دهد كه فوق العاده روح پرور و تكامل آفرين است.

به همين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب، براى تصفيه روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص، نيرو مى گيرند.

در آغاز اسلام نيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با استفاده از همين برنامه روحانى مسلمانان را پرورش داد، و شخصيت آنها را آنقدر بالا برد كه گوئى آن انسان سابق نيستند، يعنى از آنها انسانهاى تازه اى آفريد، مصمم، شجاع، با ايمان، پاك و با اخلاص.

بررسى رواياتى كه در منابع اسلام در فضيلت نماز شب وارد شده نيز روشنگر همين حقيقت است، به عنوان نمونه:

1- پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: خيركم من اطاب الكلام و اطعم الطعام و صلى بالليل و الناس نيام: بهترين شما كسانى هستند كه در سخن گفتن مؤدبند گرسنگان را سير مى كنند و در شب در آن هنگام كه مردم خوابند نماز مى خوانند.

2- امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: قيام الليل مصحّة للبدن و مرضاة للرّب عز و جلّ و تعرّض للرّحمة و تمسّك بأخلاق النبيّين: قيام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است.

3- در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام به سليمان ديلمى (يكى از يارانش) فرمود: لا تدع قيام الليل فانّ المغبون من حَرُمَ قيام الليل: دست از قيام شب برمدار، مغبون كسى است كه از قيام و عبادت شب محروم گردد.

4- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: مَنْ صَلّى بالليل حَسُنَ وجهه بالنهار: كسى كه

ص: 634

نماز شب بخواند صورت (و سيرتش) در روز نيكو خواهد بود.

حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت بقدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكان موفق به آن نمى شوند!.

5- مردى نزد على امير مؤمنان عليه السلام آمد و عرض كرد، من از نماز شب محروم شدم على عليه السلام فرمود: انت رجل قد قيّدتك ذنوبك: تو كسى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است!

6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: ان الرجل ليكذب الكذبة و يحرم بها صلوة الليل فاذا حرم بها صلوة الليل حرم بها الرزق: انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب محروميتش از نماز شب مى شود، هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى) نيز محروم مى شود.

7- با اينكه مى دانيم كسى همچون على عليه السلام هرگز ترك نماز شب نمى كرد در عين حال اهميت موضوع تا آن پايه است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در وصايايش به او فرمود:

اوصيك فى نفسى بخصال فاحفظها- ثم قال اللهم اعنه- ... و عليك بصلوة الليل، و عليك بصلوة الليل، و عليك بصلوة الليل! تو را به امورى سفارش مى كنم همه را حفظ كن- سپس فرمود: خداوندا! او را بر انجام اين وظائف يارى فرما- تا آنجا كه فرمود: بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب!

8- پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به جبرئيل فرمود: مرا پند ده جبرئيل گفت: يا محمد عش ما شئت فانّك ميت، و احبب ما شئت فانّك مفارقه، و اعمل ما شئت فانّك ملاقيه، و اعلم انّ شرف المؤمن صلوته بالليل، و عزّه كفّه عن أعراض الناس: اى محمد هر چه مى خواهى عمر كن اما بدان كه سرانجام خواهى مرد، و به هر چه مى خواهى دل ببند اما بدان سرانجام از آن جدا خواهى شد، و هر عملى مى خواهى انجام ده ولى بدان سرانجام، مكافات عملت را خواهى ديد، و نيز بدان كه شرف مؤمن نماز شب او است، و عزتش خوددارى از ريختن آبروى مردم است.

اين اندرزهاى ملكوتى جبرئيل كه همه حساب شده است، نشان مى دهد كه نماز

ص: 635

شب آنچنان شخصيت و تربيت و روحانيت و ايمانى به انسان مى دهد كه مايه شرف و آبروى او است همانگونه كه ترك مزاحمت نسبت به نواميس مردم، سبب عزت او خواهد شد.

9- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ثلاثة هُنّ فخر المؤمن و زينة فى الدنيا و الاخرة، الصلوة فى آخر الليل و يأسه مما فى أيدى الناس و ولاية الامام من آل محمد عليهم السلام سه چيز است كه افتخار مؤمن و زينت او در دنيا و آخرت است نماز در آخر شب، و بى اعتنائى به آنچه در دست مردم است، و ولايت امام از اهلبيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم.

10- از همان امام نقل شده كه فرمود: هر كار نيكى كه انسان با ايمان انجام مى دهد پاداشش در قرآن صريحا آمده جز نماز شب كه خداوند به خاطر اهميت فوق العاده اش آنرا با صراحت بيان نفرموده، همينقدر فرموده است: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ- فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: سجده: 16 آنها شب هنگام از بسترها برمى خيزند و پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند، اما هيچكس نمى داند خداوند چه پاداشهائى كه موجب روشنى چشمها مى شود در برابر اعمالشان قرار داده است.

البته نماز شب آداب فراوانى دارد ولى بد نيست ساده ترين صورت آنرا در اينجا بياوريم تا عاشقان اين عمل روحانى بتوانند بهره بيشتر گيرند، نماز شب بطور كاملا ساده يازده ركعت است كه به ترتيب ذيل به سه بخش تقسيم مى شود.

الف- چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت مى شود و نامش نافله شب است.

ب- يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله شفع است.

ج- نماز يك ركعتى كه نامش نافله وتر است، و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح مى باشد، ولى اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانى تر

ص: 636

كنند بهتر است.(1)

درآيه 17 الذاريات در باره صفات متقين چنين بيان مى كند: آنها شب كم مى خوابيدند و پيوسته در سحرگاهان استغفار مى كردند (كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ).

در آخر شب كه چشم غافلان در خواب است، و محيط از هر نظر آرام، قيل و قال و غوغاى زندگى مادى فرو نشسته، و عواملى كه فكر انسان را به خود مشغول دارد خاموش است برمى خيزند، و به درگاه خدا مى روند، در پيشگاه معبود به راز و نياز مى پردازند، نماز مى خوانند، و مخصوصا از گناهان خود استغفار مى كنند.

بسيارى معتقدند كه منظور از استغفار در اينجا همان نماز شب است، از اين جهت كه قنوت نماز وتر مشتمل بر استغفار است.

اسحار جمع سحر (بر وزن بشر) در اصل به معنى پوشيده و پنهان بودن است، و چون در ساعات آخر شب پوشيدگى خاصى بر همه چيز حاكم است سحر ناميده شده.

واژه سحر (بر وزن شعر) نيز به چيزى گفته مى شود كه چهره حقائق را مى پوشاند و يا اسرار آن از ديگران پوشيده است.

در روايتى در تفسير دُرّ المنثور آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: انّ آخر الليل فى التهجد أحبّ الىّ من أوّله، لان الله يقول كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ: آخر شب براى تهجد (نماز شب) نزد من محبوبتر است از آغاز آن، زيرا خداوند مى فرمايد: پرهيزگاران در سحرگاهان استغفار مى كنند.

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: كانوا يستغفرون الله فى الوتر سبعين مرة فى السحر: نيكوكاران بهشتى در نماز وتر به هنگام سحر هفتاد


1- تفسير نمونه ج: 12 ص: 215 ببعد.

ص: 637

مرتبه از خدا طلب آمرزش مى كردند.

در تفسير جمله تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ سجده: 16 (شبانگاه پهلوهاى آنها از بستر دور مى شود) دو تفسير در روايات اسلامى وارد شده:

تفسيرى به نماز عشاء و اشاره به اينكه مؤمنان راستين بعد از نماز مغرب و قبل از نماز عشاء به بستر نمى روند مبادا خواب آنها را بگيرد، و نماز عشايشان از دست برود.

(زيرا در آن زمان معمول بوده كه در آغاز شب به استراحت مى پرداختند و نماز مغرب و عشاء را- طبق دستور استحباب جدائى ميان نمازهاى پنجگانه- از هم جدا مى كردند و هر كدام را در وقت فضيلت خود بجا مى آورند) هر گاه بعد از نماز مغرب و قبل از وقت عشا مى خوابيدند ممكن بود براى نماز عشا بيدار نشوند.

اين تفسير را ابن عباس طبق نقل درّالمنثور از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده، و در امالى شيخ نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

اما در بيشتر روايات و كلمات مفسران، به برخاستن از بستر و براى اداء نماز شب تفسير شده است.

در روايتى از امام باقر (عليه السلام) چنين مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود الا اخبرك بالاسلام اصله و فرعه و ذروة سنامه: آيا ريشه و شاخه و بلندترين قله اسلام را به تو معرفى كنم؟.

راوى عرض كرد بفرمائيد: فدايت شوم.

فرمود: اما اصله الصلوة، و فرعه الزكاة، و ذروة سنامه الجهاد!: ريشه اش نماز است و شاخه اش زكات، و قله مرتفعش جهاد است.

سپس افزود: اگر بخواهى تمام ابواب خير را به تو معرفى كنم.

راوى مى گويد: بفرمائيد فدايت شوم.

امام فرمود: الصوم جنّة، و الصدقة تذهب بالخطيئة، و قيام الرجل فى جوف الليل بذكر الله، ثم قرأ تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ: روزه سپرى است در مقابل آتش و صدقه محو كننده گناه است، و بر خاستن انسان در دل شب او را به ياد خدا

ص: 638

مى اندازد، سپس آيه تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ را تلاوت فرمود.

در تفسير مجمع البيان از معاذ بن جبل چنين نقل شده كه در غزوه تبوك در خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم، گرما همه را سخت ناراحت كرده بود

و هر كس به گوشه اى پناه مى برد، ناگهان ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از همه به من نزديكتر است، خدمتش رفتم عرضكردم: اى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم! عملى به من بياموز كه مرا وارد بهشت كند، و از آتش دوزخ دور سازد.

فرمود: سؤال بزرگى كردى، اما پاسخ آن براى كسى كه خدا بر او آسان كرده است مشكل نيست سپس افزود: تعبد الله و لا تشرك به شيئا و تقيم الصلوة المكتوبة و تؤدى الزكوة المفروضة و تصوم شهر رمضان: خدا را پرستش كن و چيزى را شريك او قرار نده نمازهاى واجب را انجام ده و زكات واجب- حق مستمندان- را اداء كن و ماه رمضان را روزه بگير.

بعد فرمود: و اگر بخواهى از ابواب خيرات به تو خبر مى دهم عرض كردم اى پيامبر بفرمائيد فرمود: الصوم جُنّة من النار و الصدقه تكفر الخطيئه و قيام الرجل فى جوف الليل يبتغى وجه الله ثم قرأ هذه الايه تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ:

روزه سپرى است در برابر آتش و انفاق در راه خدا كفاره گناهان است، و قيام انسان در دل شب براى خشنودى خدا.

سپس آيه تَتَجافى جُنُوبُهُمْ را قرائت فرمود.

گر چه هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم وسيعى داشته باشد، هم بيدار ماندن در آغاز شب را براى نماز عشاء شامل شود، و هم بر خاستن در سحرگاه را براى نماز شب، ولى دقت در مفهوم تَتَجافى معنى دوم را بيشتر در ذهن منعكس مى كند، زيرا ظاهر جمله اين است كه قبلا پهلوها در بستر آرام گرفته سپس از آن دور مى شود و اين مناسب قيام در آخر شب براى انجام نماز است، بنابر اين دسته اول از روايات از قبيل توسعه در مفهوم و الغاء خصوصيت است.

گر چه در باره اهميت اين نماز پر بركت همان چند روايت كه ذكر كردم، كافى به

ص: 639

نظر مى رسد ولى اين نكته قابل ذكر است كه در روايات اسلامى آن قدر اهميت به اين عبادت داده شده است كه در باره كمتر عبادتى چنين سخن گفته شده است.

دوستان حق، و رهروان راه فضيلت به اين عبادت بى ريا كه قلب را روشنائى و دل را نور و صفا مى بخشد همواره اهميت بسيار مى دادند.

ممكن است بعضى هميشه توفيق بهره گيرى از اين عبادت پر بركت را نداشته باشند ولى چه مانعى دارد كه در بعضى از شبها كه اين توفيق حاصل است بهره گيرند، و در آن هنگام كه خاموشى همه جا را فرا گرفته، و اشتغالات روزانه همه تعطيل است كودكان در خواب، و محيط آماده حضور قلب و راز و نياز با خدا است، بر خيزند و به در خانه خدا روند و دل را به نور عشق دوست روشن سازند(1)

توجه داشته باشيد با اينكه نماز شب از نمازهاى نافله و مستحب است، ولى كرارا در قرآن مجيد به آن اشاره شده، و اين نشانه اهميت فوق العاده آن مى باشد، تا آنجا كه قرآن آن را وسيله وصول به مقام محمود (سوره اسراء- 79) و مايه روشنى چشم (چنانكه درآيه 17 سوره الم سجده آمده) شمرده است.

در روايات اسلامى نيز فوق العاده روى اين راز و نياز شبانه و بيدارى در سحرگاهان تكيه شده است: در يكجا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن را كفاره گناهان مى شمرد و مى فرمايد: يا على ثلاث كفارات، منها التهجد بالليل و الناس نيام: سه چيز است كه كفاره گناهان است يكى از آنها تهجد در شب است در حالى كه مردم در خوابند.

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: اشراف امتى حملة القرآن و اصحاب الليل شريفان امت من حاملان قرآنند و اصحاب عبادتهاى شبانه.

و باز در حديث ديگرى در وصاياى آن حضرت به على (عليه السلام) آمده است كه چهار مرتبه تكرار فرمود: عليك بصلوة الليل: نماز شب را هرگز ترك مكن.

و از امام صادق عليه السلام در تفسيرآيه مورد بحث (كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17)


1- بهره بردارى از تفسير نمونه ج: 17 ص: 145 ببعد.

ص: 640

وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ شب را كم مى خوابند و در سحرگاهان استغفار مى كنند (ذاريات- 18).

چنين نقل شده: كانوا اقل الليالى تفوتهم لا يقومون فيها: كمتر شبى بر آنها مى گذشت كه بيدار نشوند و عبادت نكنند.

باز در حديث ديگرى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: الركعتان فى جوف الليل احب الىّ من الدنيا و ما فيها: دو ركعت نماز در دل شب از دنيا و آنچه در آن است نزد من محبوبتر است!.

و نيز امام صادق (عليه السلام) به سليمان ديلمى (يكى از يارانش) فرمود:

لا تدع قيام الليل فان المغبون من حرم قيام الليل: قيام شب را براى عبادت فراموش مكن، مغبون است كسى كه از قيام شبانه محروم گردد.

روايات در اين زمينه بسيار است و تعبيرات فوق العاده جالبى در آنها ديده مى شود، مخصوصا نماز شب به عنوان يك وسيله مؤثر براى آمرزش گناهان، بيدارى فكر و انديشه، روشنائى دل، و جلب رزق و روزى فراوان و تندرستى معرفى شده است كه اگر جمع آورى شود كتاب مستقلى خواهد شد.

البته مى دانيم كه بزرگان دين و اولياء الهى و بندگان خاص خدا، شب زنده دار و راز ونياز كننده، با معبود و مولاى خود بودند و از اين بيدارى شب، لذتى مى بردند كه نامحرمان به اين مقام، از آن غافلند.

بدنيست كمى از حالات يكى از اين محرمان درگاه خداى متعال باخبر شويم.

مقدس اردبيلي

شيخ جليل، عالم رباني احمد بن محمد اردبيلي مشهور به مقدس اردبيلي از مادري سيده و از پدري روحاني در روستايي به نام (نيار) از توابع شهر اردبيل ديده به جهان گشود و در دامان خانواده پاك و متدين پرورش يافت.

ص: 641

ماجراى ازدواح والدين مقدس اردبيلي

شخص جوانى (در روستاى نيار در اردبيل كه پدر مقدس اردبيلى باشد) كنار جوي آبي نشسته بود، ديد سيبي بر روي آب مي آيد دست برد و سيب را برداشت و خورد. بعد از خوردن سيب به فكر افتاد كه اين سيبي كه خوردم از كجا بود؟ از كدام باغ بود؟ رفت تا به باغي كه سيب از آن باغ بود، رسيد. وقتي صاحب باغ را پيدا كرد از او سئوال كرد: من سيبي از روي آب برداشتم و خوردم و بعد فهميدم كه سيب از باغ شما بوده است. نزد شما آمده ام كه مرا حلال كنيد يا آنكه قيمتش را بپردازم. صاحب باغ در جواب گفت: اين باغ فقط از من نيست، ما چهار برادريم و من سهم خودم را به شما بخشيدم. گفت: بسيار خوب، آن سه برادر كجا هستند، جواب داد: دو تا ديگر از برادرانم در ايران هستند و يكي در خارج از ايران

نزد آن دو برادر رفت و حلاليت طلبيد و سپس بار سفر بست و به خارج از ايران رفت (گويا برادر ديگر در شوروي بوده است) و خود را به در خانه آن برادر رسانيد و قصه را بيان كرد. آن برادر چهارم تعجب كرد كه اين فرد كيست كه براي يك چهارم سيب اين همه راه را طي كرده و به اينجا آمده تا حلاليت بطلبد. گفت: من سهم خودم را به شما بخشيدم ولي به يك شرط. و آن شرط اين است: دختري دارم از چشم، كور و از زبان، لال و از گوش، كر است اگر قبول كني با او ازدواج كني حلالت مي كنم و الا نه،! جوان قدري تامل كرد و پذيرفت.

وقتي مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوريه اي از حوران بهشتي ديد. از حجله بيرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتيد دخترتان كور و كر و لال است. گفت: آري، من دروغ نگفتم، گفتم: كور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نيفتاده، و اينكه گفتم: كر است، گوش او صداي نامحرم و صداي ساز و آواز و غنا نشنيده، و گفتم: لال است، زبانش به دروغ و غيبت و ناسزا و تكلم با نامحرم باز نشده است. مدتها از درگاه حضرت حق درخواست مي كردم كه خدايا داماد خوبي كه هم كفو اين دختر باشد به من مرحمت كن. خدا دعاي مرا مستجاب

ص: 642

كرد و دامادي متقي چون تو كه اين همه مسافت راه را پيمودي، براي اين كه يك چهارم سيبي را كه خوردي حلال باشد نصيبم كرد

از اين ازدواج خداوند فرزندى صالح و بى نظير، عالمى ربانى افقه الفقهاء زمان شيخ احمد مقدس اردبيلى را عنايت فرمود.

ملّا احمد مقدّس اردبيلي در قرن دهم هجري در اردبيل ديده به جهان گشود.

پس از گذراندن دوران كودكي، براي كسب علوم و معارف اسلامي به نجف اشرف هجرت كرد. وي در آنجا فقه و علوم نقلي را از محضر سيدعلي صائغ و فلسفه را از جمال الدين محمود فراگرفت. مقدس اردبيلي به قدري متقي و پرهيزكار بود كه به «مقدس» ملقب گشت.

علامه مجلسى درباره او مي گويد: «محقق اردبيلي در قداست نفس و تقوا و زهد و فضل، به مقام نهايي رسيد و در ميان عالمان متقدم و متأخر شخصيت بزرگي چون او را سراغ ندارم ... كتب او داراي بالاترين مراتب دقت نظر و تحقيق است.»

شاه عباس صفوي بسيار به او علاقمند بود و از او دعوت كرد به اصفهان برود، ولي او نپذيرفت و در نجف ماندگار شد و به سروسامان دادن حوزه علميه نجف پرداخت. سيد حسن صدر در باره نقش مقدس اردبيلي در باره احياي دوباره حوزه نجف مي نويسد: «در زمان مقدس اردبيلي، دوباره كوچ علمي به نجف آغاز شد.

حوزه تقويت يافت و مردم از اطراف و ديگر شهرها و بلاد، به آنجا روي آوردند و آن شهر به صورت بزرگترين مركز علمي درآمد.»

از عادات مقدس اردبيلي اين بود كه به هيچ عنوان از هيچ كس تملّق و چاپلوسي نمي كرد. در سالي از سال ها شخصي از اصفهان به نجف آمد و از مقدس اردبيلي خواهش كرد كه واسطه شود تا شاه از تقصير او بگذرد، مقدس اردبيلي براي او نوشت: «باني ملك عاريت، عباس! بدان كه اگر چه اين مرد اوّل ظالم بود، اكنون مظلوم مي نمايد؛ چنانكه از تقصير او بگذري شايد حق تعالي از پاره اي تقصيرات تو بگذرد بنده شاه ولايت، احمد اردبيلي.»

ص: 643

همانطوركه از متن نامه مشخّص است، او حتي يك كلمه از شاه تمجيد نكرده است.

يكي از كساني كه خدمت حضرت امام زمان ارواحنافداه شرفياب شده مقدس اردبيلي (قدس سره) است. يكي از شاگردان خاص مقدس اردبيلي بنام مير علام ميگويد:

يكي از شبها در صحن مطهر امير مؤمنان علي عليه السّلام در حالي كه شب از نيمه گذشته بود، خسته از مطالعات علمي قدم ميزدم. ناگهان در آن فضاي نوراني، شيخ جليل القدري را ديدم كه به سوي حرم حضرت اميرالمؤمنين روان است. در حالي كه تمام درهاي حرم مطهر قفل بود. با كنجكاوي او را تعقيب كردم. ديدم او چون به در حرم نزديك شد، قفلها باز و در حرم گشوده شد. او به هر دري كه دست مي گذاشت باز مي شد، تا اينكه با كمال وقار و سنگيني كنار حرم مطهر حضرت اميرمؤمنان ايستاد وسلام كرد ومن جواب سلام او را شنيدم، سپس با همان صاحب صدا شروع به صحبت كرد. هنوز از آن گفتگو چيزي نگذشته بود، كه آن مرد خارج شد. من نيز او را تعقيب كردم تا اينكه از شهر بيرون رفت و به سوي مسجد كوفه سرازير شد. من از روي كنجكاوي او را دنبال كردم تا به مسجد رسيد و داخل محراب شد، سپس با كسي به گفتگو نشست. سخنانش كه به اتمام رسيد از مسجد خارج وبه سوي شهر نجف حركت كرد. نزديك دروازه نجف كه رسيد تازه سپيده صبح دميده بود و خفتگان آرام آرام سر از بستر بر مي داشتند وآماده نيايش صبحگاهي مي شدند. ناگهان در طول راه عطسه اي به من دست داد كه نتوانستم جلوي آن را بگيرم. آن مرد متوجه من شد و برگشت، چون به چهره اش نگريستم ديدم استادم مقدس اردبيلي است. پس از سلام و اظهار ادب، به استادم عرض كردم كه من از لحظه ورود به حرم امير مؤمنان تاكنون همراه شما بودم، لطفاً بفرمائيد كه در حرم مطهر ودر محراب مسجد كوفه با چه كسي سخن مي گفتيد؟

مقدس اردبيلي (قدس سره) ابتدا از من قول گرفت كه اين راز را تا زماني كه ايشان در قيد حيات است فاش نكنم، سپس مقدس اردبيلي فرمود: فرزندم؛ گاهي حل مسائل

ص: 644

براي من دشوار مي شود و از حل آن عاجز مي شوم، خدمت علي بن ابيطالب عليه السلام شرفياب شده و جواب آن را مي گيرم امّا شب گذشته حضرت اميرمؤمنان عليه السّلام مرا به سوي حضرت صاحب الامر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) راهنمايي كرد و فرمود: مقدس اردبيلي فرزندم مهدي (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) در مسجد كوفه است، نزد او برو و مسائلت را از او فراگير. من به امر آن حضرت داخل مسجد كوفه شدم و از حضرت سؤال كردم.

به مادرش گفتند: خوش به حالت، پسرت با امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.

صحبت مى كند، فرمود: او شايسته بود به بالاتر از اين مقام نايل شود!! زيرا من بى وضو او به شير نداده ام و هميشه ظرف آب در كنارم بود هر وقت شب بيدار مى شد و شير مى خواست، وضو گرفته و شير مى خوراندم.

وفات: وى در سال 993 ه. ق. در نجف اشرف ديده از جهان فروبست. او را در اتاقي كه در ايوان طلا، جنب گلدسته جنوبي واقع شده، دفن نمودند.(1)

مجلس 50 ازدواج

ازدواج و تشكيل خانواده، يكى از ضروريات زندگى بشر و مورد نياز طبيعى، انسان و حتى حيوانات و تمام جانداران مى باشد، زيرا خداى متعال براى بقا و ادامه نسل، اين ضرورت را، در وجود آدم و حيوان، قرار داده است، و براى اين كه بنى آدم، از مسير درست و صحيح، وارد اين ميدان شود و نسل ها و گروهها و ايل وتبار، مشخص شود و نظم عالم بهم نخورد، مسئله ازدواج را به ميان آورده و با عبارت ها


1- منبع: ره توشه عتبات عاليات؛ و گرد آورى از تراجم و رجال توسط جمعي از نويسندگان

ص: 645

و بيان ثواب ها و پرهيز از گناهان، مكلفين و به حد بلوغ رسيده ها را، براى اقدام به آن، تشويق نموده است، لذا به تعدادى ازآيات و روايات در اين باره توجه فرمائيد.

1- نساء: 25 و آنها كه توانايى ازدواج با زنان (آزاد) پاكدامن باايمان را ندارند، مى توانند با زنان پاكدامن از بردگان باايمانى كه در اختيار داريد ازدواج كنند- خدا به ايمان شما آگاه تر است؛ و همگى اعضاى يك پيكريد- آنها را با اجازه صاحبان آنان تزويج نماييد، و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آنكه پاكدامن باشند، نه بطور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند. و در صورتى كه «محصنه» باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. اين (اجازه ازدواج با كنيزان) براى كسانى از شماست كه بترسند (از نظر غريزه جنسى) به زحمت بيفتند؛ و (با اين حال نيز) خوددارى (از ازدواج با آنان) براى شما بهتر است. و خداوند، آمرزنده و مهربان است. 26 خداوند مى خواهد (با اين دستورها، راه هاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد، و به سنتهاى (صحيح) پيشينيان رهبرى كند. و خداوند دانا و حكيم است. 27 خدا مى خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد)، امّا آنها كه پيرو شهواتند، مى خواهند شما بكلى منحرف شويد. 28 خدا ميخواهد (با احكام مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن،) كار را بر شما سبك كند؛ و انسان، ضعيف آفريده شده؛ (و در برابر طوفان غرايز، مقاومت او كم است).

2- وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. نور: 32 مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است!

3- نور: 33 مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است! 33 و كسانى كه امكانى براى ازدواج

ص: 646

نمى يابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نياز گرداند! و آن بردگانتان كه خواستار مكاتبه (قرار داد مخصوص براى آزاد شدن) هستند، با آنان قرار داد ببنديد اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد (كه بعد از آزادى، توانايى زندگى مستقل را دارند)؛ و چيزى از مال خدا را كه به شما داده است به آنان بدهيد! و كنيزان خود را براى دستيابى متاع ناپايدار زندگى دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد اگر خودشان مى خواهند پاك بمانند! و هر كس آنها را (بر اين كار) اجبار كند، (سپس پشيمان گردد،) خداوند بعد از اين اجبار آنها غفور و رحيم است! (توبه كنيد و بازگرديد، تا خدا شما را ببخشد!).

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مابنى بناءٌ فى الاسلام أحبّ الى اللّه من التزويج.(1) در اسلام بنائى بنا نشده، محبوبتر از ازدواج باشد.

وفرمود: من أحبّ أن يلقى اللّه طاهراًمطهّراً فليلقه بزوجة.(2) هركس دوست دارد خدارا پاك و مطهر ملاقات كند با همسر (و زن دارى) ملاقات نمايد.

تناكحوا تناسلوا تكثروا فانّى أباهى بكم الأمم يوم القيامة ولوا بالسّقط.(3) ازدواج كنيد اولاد بياوريد و بيشتر شويد، من با شما برامت ها افتخار مى كنم روز قيامت اگرچه سقط شده باشد.

من تزوّج فقد أحرز ثلث دينه (بل ثلثا دينه).(4) هركس ازدواج نمايد نصف دينش را حفظ نموده (بلكه دو سوم دينش را).

امام صادق عليه السلام فرمود: ركعتان يصلّيهماالمتزوّج أفضل من سبعين ركعة يصلّيها أعزب.(5) دوركعت نماز متأهل افضل است از هفتاد ركعت مجرد.

شرّموتاكم العزّاب.(6) بدترين مردگانتان مجردهايند.


1- لئالى الاخبار: ج 3 ص 218.
2- لئالى الاخبار: ج 3 ص 218.
3- لئالى الاخبار: ج 3 ص 218.
4- لئالى الاخبار: ج 3 ص 218.
5- لئالى الاخبار: ج 3 ص 219.
6- لئالى الاخبار: ج 3 ص 221.

ص: 647

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: النّكاح سنّتى فمن رغب عن سنّتى فليس منّى.(1) ازدواج سنّت من است هركس از سنت من بگريزد ازمن نيست.

زوجه صالحه

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عليكم بخضراءالدّمن قيل وما خضراء الدمن؟ قال المرأة الحسناء فى منبت السّوء. مبادا به خضراء دمن نزديك شويد، پرسيدند خضراء دمن چيست؟. فرمود: زن زيبا در رويشگاه (و خانواده) بد.

يعنى در ازدواج خيلى دقت شود كه با چه خانواده اى وصلت مى كند و اولادش را از چگونه مادرى، به وجود مى آورد و ناموس و مالش را به كدام مادرى، مى سپارد.

يك عمر كهِ را به همسرى انتخاب مى كند و با چه شخصيتى زندگى اش را، سپرى كرده و به پايان خواهد برد.

آيا با آرامش و شادى و خرّمى و. و. يا با دلهره و غم و اندوه و. و.

مى دانيم كه ارزش ايمان، كفه ترازوى مقايسه را به نفع زنان يا دختران با ايمان، سنگين تر مى كند، چرا كه هدف از ازدواج، تنها كامجوئى جنسى نيست، زن شريك عمر انسان و مربى فرزندان او است و نيمى از شخصيت او را تشكيل مى دهد اگرچه به ظاهر زيبا نباشد، با اين حال چگونه مى توان بى ايمانى و عواقب شوم آن را با زيبائى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت، زن يادخترى مبادله كرد.

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221) بقره: 221- و با زنان مشرك و بت پرست، تا ايمان نياورده اند، ازدواج نكنيد! (اگر چه جز به ازدواج با كنيزان، دسترسى نداشته باشيد، زيرا) كنيز با ايمان،


1- لئالى الاخبار: ج 3 ص 221.

ص: 648

از زن آزاد بت پرست، بهتر است، هر چند (زيبايى، يا ثروت، يا موقعيت او) شما را به شگفتى آورد.

و زنان خود را به ازدواج مردان بت پرست، تا ايمان نياورده اند، در نياوريد! (اگر چه ناچار شويد آنها را به همسرى غلامان با ايمان در آوريد، زيرا) يك غلام با ايمان، از يك مرد آزاد بت پرست، بهتر است، هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او،) شما را به شگفتى آورد

تشكيل خانواده بايد با دقت و مطالعه باشد

بعضى از مفسران معاصر، در اينجا اشاره به نكته ظريفى كرده اند، و آن اينكه:

آيه مورد بحث و 21 آيه ديگر كه به دنبال آن مى آيد احكام مربوط به تشكيل خانواده را در ابعاد مختلف بيان مى كند، و در اين آيات دوازده حكم در اين رابطه بيان شده است: 1- حكم ازدواج با مشركان 2- تحريم نزديكى در حال حيض

3- حكم قسم به عنوان مقدمه اى براى مساله ايلاء (منظور از ايلاء آن است كه كسى سوگند ياد كند با همسرش نزديكى نكند) 4- حكم ايلاء و به دنبال آن طلاق

5- عده نگه داشتن زنان مطلقه، 6- عدد طلاقها 7- نگه داشتن زن با نيكى يا رها كردن با نيكى 8- حكم شير دادن نوزادان 9- عده زنى كه شوهرش وفات كرده

10- خواستگارى از زن قبل از تمام شدن عده او 11- مهر زنان مطلقه قبل از دخول 12- حكم متعه (هديه دادن) به زن بعد از وفات شوهر يا طلاق گرفتن و اين احكام با تذكرات اخلاقى و تعبيراتى كه نشان مى دهد مساله تشكيل خانواده نوعى عبادت پروردگار آميخته شده است و بايد همراه با فكر و انديشه باشد(1)

براى آرامش شما همسرانى آفريد

در مورد اختيار همسر و ذكر اهميت و تشويق به آن، آيات وروايات فراوانى وجود دارد كه از عهده يك بلكه چندين مجلس، خارج است و در باره آن،


1- تفسير نمونه ج: 2 ص: 131 ببعد.

ص: 649

كتاب هاى زياد نوشته شده است (1)

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ روم: 21 و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند!

و از آنجا كه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا، و در ميان همه انسانها عموما، نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند: و در ميان شما مودت و رحمت آفريد (وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً).

و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: در اين امور نشانه هائى است براى افرادى كه تفكر مى كنند (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

جالب اينكه قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است، و با تعبير پر معنى لِتَسْكُنُوا مسائل بسيارى را بيان كرده و نظير اين تعبير درآيه 189 سوره اعراف نيز آمده است. هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها ..

به راستى وجود همسران با اين ويژگيها براى انسانها كه مايه آرامش زندگى آنها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.

اين آرامش از اينجا ناشى مى شود كه اين دو جنس مكمل يكديگر و مايه شكوفائى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است، و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندى وجود داشته باشد.


1- مشروح مسايل و احاديث مربوط به آن را به بخش ازدواج كتاب« گلستان سخنوران ج 7» از همين مؤلف ارجاع مى دهم. مؤلف نيز در اين زمينه، دو كتاب به نام هاى« آداب ازدواج و زندگى خانوادگى» و« والدين دو فرشته جهان آفرينش» را تأليف و چاپ و در اختيار جامعه قرار داده است.

ص: 650

و از اينجا مى توان نتيجه گرفت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا كه يك مرحله تكاملى آنها متوقف شده (مگر آنكه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند).

به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمى است، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.

بيمارى هائى كه به خاطر ترك ازدواج براى جسم انسان پيش مى آيد قابل انكار نيست همچنين عدم تعادل روحى و ناآرامى هاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.

از نظر اجتماعى افراد مجرد كمتر احساس مسئوليت مى كنند و به همين جهت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيشتر ديده مى شود، و جنايات هولناك نيز از آنها بيشتر سرمى زند.

هنگامى كه انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصيت تازه اى در خود مى يابد، و احساس مسئوليت بيشترى مى كند و اين است معنى احساس آرامش در سايه ازدواج.

و اما مسأله مودت و رحمت در حقيقت ملاط و چسب مصالح ساختمانى جامعه انسانى است، چرا كه جامعه از فرد فرد انسانها تشكيل شده همچون ساختمان عظيم و پرشكوهى كه از آجرها و قطعات سنگها تشكيل مى گردد.

اگر اين افراد پراكنده، و آن اجزاء مختلف، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند جامعه يا ساختمانى به وجود نخواهد آمد.

آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است.

فرق ميان مودت و رحمت ممكن است از جهات مختلفى باشد:

1- مودت انگيزه ارتباط در آغاز كار است، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد رحمت جاى آن را

ص: 651

مى گيرد.

2- مودت در مورد بزرگترها است كه مى توانند نسبت بهم خدمت كنند اما كودكان و فرزندان كوچك در سايه رحمت پرورش مى يابند.

3- مودت غالبا جنبه متقابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است، زيرا براى بقاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و رحمت دارد.

البته آيه مودت و رحمت را ميان دو همسر بيان مى كند ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير بَيْنَكُمْ اشاره به همه انسانها باشد، كه دو همسر يكى از مصاديق بارز آن محسوب مى شوند، زيرا نه تنها زندگى خانوادگى كه زندگى در كل جامعه انسانى بدون اين دو اصل يعنى مودت و رحمت امكان پذير نيست، و از ميان رفتن اين دو پيوند، و حتى ضعف و كمبود آن، مايه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.

پيوند محبت دو همسر

با اينكه ارتباط انسان با پدر و مادر و برادرش ارتباط نسبى است و از ريشه هاى عميق خويشاوندى مايه مى گيرد و پيوند دو همسر يك پيوند قرار دادى و قانونى است اما بسيار مى شود كه محبت و علاقه ناشى از آن حتى بر علاقه خويشاوندى پدر و مادر پيشى مى گيرد، و اين در حقيقت همان چيزى است كه درآيه مورد بحث با جمله وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً به آن اشاره شده است.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه بعد از جنگ احد: به دختر جحش فرمود: دائى تو حمزه شهيد شد، او گفت انا لله و انا اليه راجعون من اجر اين مصيبت را از خدا مى خواهم.

باز به او فرمود: برادرت نيز شهيد شد، ديگر بار انّا للّه گفت و اجر و پاداش خود را از خدا خواست.

اما همين كه خبر شهادت همسرش را به او داد دست بر سرش گذاشت و فرياد

ص: 652

كشيد پيامبر فرمود: (آرى) ما يعدل الزوج عند المرأة شى ء: هيچ چيز براى زن همانند همسر نيست.(1)

زيرا زوجين براى يكديگر، آبرو و پوشش و مايه موفقيت در برابر هوا و هوس و دور ساختن دشمن قسم خورده (شيطان) است.

در قرآن كريم صراحتاً مى فرمايد: أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ ... بقره: 187 آميزش جنسى با همسرانتان، در شبِ روزهايى كه روزه مى گيريد، حلال است. آنها لباس شما هستند؛ و شما لباس آنها (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد) ...

آنگونه كه لباس براى انسان خواه زن يا مرد، آبرو مى دهد، زوجين هم آبروى همديگرند.

از آن طرف هيچ يك از اين ها حتى به قيمت جانشان هم تمام شود، حاضر نيستند اعضاى جنسى خود را پيش كسى باز كنند اما در برابر يكديگر هيچگونه ابائى ندارند بلكه مايه خوشحالى همديگر مى شوند.

بدينجهت كه زن و مرد به همديگر آن اندازه، علاقمند مى شوند كه در برابر نا ملايمات ومشكلات زندگى تا پاى جان ايستاده و از همديگر حمايت مى كنند و تادم مرگ، وفادارى خود را نشان مى دهند

حال به داستان هائى گوش فرا دهيد.

حاتم اصم (يكى از عرفاء) روزى به خانمش گفت: من مى خواهم مسافرت كنم چقدر براى مخارجت بدهم؟ گفت: به اندازه زندگيم! گفت: زندگيت دست من و درقدرت من نيست، گفت: پس روزيم هم به دست تو نيست. گفت: احسنت، به سفر رفت، زنى (از همسايه ها)، از او پرسيد حاتم چقدر به تو خرجى گذاشته


1- قسمتى از اين سخنرانى وروايات، از تفسير نمونه ج: 16 ص: 388 ببعد مورد استفاده، قرار گرفته است.

ص: 653

است؟.

گفت: او خود از محتاجان و خرج گيرندگان است، اما آن كس كه روزى دهنده است به سفر نرفته است (واينجاست).(1)

بعضى از بزرگان گويد، به مقام توكل از آنجا رسيدم كه در سفرمكه زنى را ديدم جلوى كاروان حجاج پياده با سرعت مى رفت، خيال كردم خرجى و مركبى ندارد نزديكش رفتم و بيست درهم از جيبم درآوردم و گفتم: اين را بگير و براى خودت مركبى كرايه كن، به پول نگاه كرد و دستش را به آسمان بلند كرد ديدم از طلا پرشد و گفت: اى شيخ تو از جيبت در مى آورى و من از هوا مى گيرم! برو پى كارت من محتاج تو نيستم وآيه «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» را تلاوت نمود و گفت: روزى و مخارجم بر خداست و ازاحدى از مخلوق درخواستى نكرده ام.

به خودم گفتم من اين كرامات را از مردها شنيده بودم و حالا از زنها هم ديدم!.

گفتم: به خدا سوگندت مى دهم بمن بگو باچه عملى به اين مقام رسيدى؟ گفت:

باتوكل و باقى عمرم را استراحت كردم.(2)

در زمان عمر به او گفتند: يك نفر جوان با تمام شدن نماز بلافاصله بلند شده از مسجد بيرون مى رود، گفت: اورا پيش من آوريد، آوردند و از او سؤال كرد چرا براى تعقيبات نماز نمى مانى (و اورا تهديد كرد)، جوان گريه كرد و گفت: من و زنم فقط اين پيراهن را داريم كه برتن من است، صبح من به مسجد آمده ونمازم را مى خوانم و زنم درخانه لخت مى نشيند، بعد از نماز زود بر مى گردم و پيراهن را در مى آورم و به او مى دهم و من درخانه لخت مى نشينم و خانمم مى آيد و نمازش را مى خواند، با حرف اين جوان اطرافيان همه گريستند و عمر هشتاد دينار به او داد كه لباس بخرد، وقتى كه به خانه آمد زنش پرسيد چرا دير كردى؟ جريان را گفت: زن به شدت گريه كرد و گفت: اى مرد پست، چرا اسرار درون خانه را به او گفتى: و نداريت را آشكار


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 72.
2- لئالى الاخبار: ج 2 ص 72.

ص: 654

كردى و نعمت فقر و ندارى رابه متاع دنيا فروختى! به عزت و جلال خدا قسم اگر آن پول را برنگردانى، من يك روز زن تو نخواهم ماند، من گرفتارى دنيا را اختيار كردم تا مرا از سعادت آخرت مانع نشود (اگر احتياجن را به خدا مى گفتى، به تو نمى داد؟!).

جوان درهم ها را پس داد شب بخواب رفتند پس از گذشتن پاسى از شب شوهرش را بيدار كرد و گفت: اى مرد ما با فقر زندگى مى كرديم و ندارى براى ما چيز زيبائى بود و كسى از حال ما اطلاعى نداشت و حالا كه وضع ما بيرون درز كرد من دوست ندارم بعد از اين زنده بمانم مى خواهم از خدا بخواهم روح مرا قبض كند موافقى، جوان گفت: موافقم پس هردو به سجده رفته و از خدا خواستند روح هردو را قبض نمود(1) در بعضى از تاريخ ها اين گونه آمده است كه زن با شنيدن حرفهاى شوهر گفت: حالا كه ايمان تو اين قدر ضعيف است، من حاضر نيستم با تو زندگى كنم جوان گريست كه از من طلاق نگير گفت: طلاق نمى گيرم و با تو هم نمى مانم، دو ركعت نماز خواند و از خدا خواست اورا قبض روح كرد و اين جريان كه در مدينه پيچيد همه با تعجب به صبر و تحمل آن خانم، از او بخوبى ياد مى كردند.

نمونه اى از ايجاد مودت و رحمت خداوندى ميان زن و شوهر و وفادارى به همسران است.

در واقعه كربلا آمده است كه رباب بنت امرءالقيس زوجه محترمه حضرت امام حسين عليه السلام هنگام عبور از قتلگاه سخنان جانسوزى راگفت، و عبور نمود و پس از بازگشت به مدينه منوره، داخل خانه نشد و در حياط زير آفتاب و فضاى باز نشست و آب سرد و گوارا ننوشيد، و مى گفت: من چگونه در زير سايه بنشينم در حالى حسينم را زير آفتاب سوزان بى دفن و كفن گذاشتم و به اسارت رفتم و چگونه آب گوا را بنوشم در حالى كه طفل شش ماهه ام لب تشنه از دستم رفت. تاآخر عمر به اين منوال روزها گذراند و از دنيا رفت.


1- لئالى الاخبار: ج 2 ص 21.

ص: 655

او همسر گرامي امام حسين عليه السلام. و مادر علي اصغر و سكينه عليهماالسلام بودند. گفته شده كه رباب بر قبر حسين عليه السلام يك سال اقامت و عزاداري نمود و حاضر نشد با بانوان ديگر به مدينه برگردد(1)

و چون به مدينه برگشت از شدت ماتم درگذشت.

رباب همسر حسين عليه السلام در واقعه كربلا همراه امام بود، و او را با اسراي ديگر به شام روانه كرده بودند و چون وارد شهر مدينه شد. اشراف قريش يكى بعد از ديگرى از او خواستگارى كردند. او گفت: من بعد از امام حسين عليه السلام كسى را شوهر نمى دانم و اختيار نمى كنم. او مدت يكسال زير آسمان زيست و حاضر نشد در خانه سرپوشيده و زير سقف زندگاني كند و از فرط حزن و اندوه جان سپرد.

رباب عليهاالسلام در سال 62 هجري از دنيا رحلت نمود. حسين بن علي عليه السلام به اين همسر بافضيلت و ادب و دخترش سكينه محبت خاص داشت و مي فرمود:

لعمرك انني لُاحبّ دارا***تحلّ بها سكينة و الرباب

احبّهما و ابذل جلّ مالي***و ليس لعاتب عندي عتاب

وَلَستُ لَهُم وإن عَتَبُوا مُطِيعاً***حَياتِى أو يُعَلِّينِى الترَابُ

قسم به جانت البته من خانه اى را دوست دارم***كه در آن سكينه و رباب بوده باشد.

من آن دو را دوست دارم و بيشتر مالم را مى بخشم***و هيچكس در اين بخشش بر من حق اعتراض ندارد.


1- ( نصوص في نوابغ الشيعة وشخصيات بارزة منهم في العصور المختلفة) المصطفى( صلى الله عليه و آله و سلم). معالي السبطين- للحائري ج 2 ص 198). البته اين گفتار بعيد به نظر مى رسد( با صرف نظر از جنبه شرعى) كه يك زن تنها در بيابان مخوفى يك سال سر قبر، اقامت نمايد و زنده و سالم بماند وبعد از يك سال چگونه به مدينه برگشت و در آن شهر وفات يافت؟!!.

ص: 656

و اگر كسى هم اعتراض كند من نمى پذيرم** در طول زندگيم تا اين كه خاك روى من انباشته شود.

او از افضل زنان بود و بعد از شهادت آن حضرت مدت يك سال زنده بود و در اين مدت هرگز به زير سقف نرفت و همواره گريست. بعد از حضرت حسين عليه السلام، اشراف از او خواستگاري كردند لكن وي نپذيرفت و مى فرمود: من جزرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدر شوهرى را اختيار نمى كنم.

سكينه بنت الحسين از همين بانو است. اشعاري در رثاي سالار شهيدان از او نقل شده كه اين ابيات از آن جمله است:

ان الذي كان نورا يستضاء به***بكربلاء قتيل غير مدفون

سبط النبي جزاك الله صالحة***عَنّا وجنّبت خسران الموازين

من لليتامي و من للسائلين و من***يغني و يأوي اليه كل مسكين

همانا نوري كه به همه جا پرتو مي افكند در كربلا شهيد شد و بي دفن بر زمين ماند.

نوه پيامبر،! خدا اجر بهترى دهدت از ما و از ضرر و سبكى ميزان، دورى جستى

كسي كه پناه يتيمان و نيازمندان بود و هر درمانده اي به او پناه مي برد.

وفادارى رباب به شوهرش امام حسين (عليه السلام): بگونه اى بود.

گفته شده است رباب وقتى كه در كوفه سر امام حسين عليه السلام را در مجلس عبيد الله ابن زياد، ديد نتوانست خود دارى نمايد و از جاپريد و سر مبارك را برداشت و به سينه چسبانيد و مى بوسيد و ناله مى كرد و در تذكرة الخواص: مى گويد: أنها أخذت الرأس الشريف ووضعته في حجرها، وقَبَّلَتْهُ سر شريف را گرفت و بوسيد و بر دامن گذاشت و گفت:

وَاحُسَيناً فَلا نسيتُ حُسيناً***أَقْصَدَتْهُ أَسِنَّةُ الأعدَاءِ

غَادَرُوهُ بِكربلاءَ صَريعاً***لا سَقَى اللهُ جَانِبَيْ كَربلاءِ

و باز در عزاى حسين عليه السلام گفت:

ص: 657

إنَّ الذي كَان نوراً يُستَضَاءُ بِهِ***بِكَربلاءَ قتيلٌ غَير مَدفونِ

سِبطَ النَّبي جزاكَ اللهُ صالحةً***عَنَّا وجُنِّبتَ خُسرَانَ المَوازينِ

قَد كنتَ لِي جَبَلًا صعباً ألوذُ بِهِ***وكنتَ تَصحبُنَا بالرَّحمِ والدِّينِ

مَن لِليتَامَى وَمَن للسَّائلينَ***يُغنِي ويُؤوِي إِليهِ كُلَّ مِسكينِ

واللهِ لا أبتغِي صِهراً بِصِهْرِكُمُ***حتَّى أُغَيَّبُ بين الرَّملِ والطينِ

آن شخصيتى كه وجودش نورى بود كه از او روشنى مى گرفتند** دركربلا كشته شد و بى دفن ماند.

نوه پيغمبر خداوند بتو جزاى خير دهد** از ما كه از سبكى ميزان ها پرهيز نمودى.

براى من كوه استوارى بودى كه به آن پناه مى بردم** و باما با رحم و دين مدارا مى كردى.

بعداز تو كهِ بر يتيمان و سائلان** كمك مى كند و كيست كه بيچارگان به او پناهنده شوند.

به خدا قسم دامادى را بعد از شما به دامادى نمى پذيرم** تا در ميان گِل و شن

پنهان شوم (و بميرم)(1)


1- بيشترين قسسمت اين سخنرانى برگرفته شده از كتاب هاى 1- موسوعة عاشوراء: شيخ المحدثي 2- المحبر 13/ 3، 3- أعلام النساء 378/ 1، الأعلام النساء 378/ 1، الأعلام 378/ 1. 4-( الأغاني/ لأبي الفرج الأصفهاني/ ج 8/ ص 158) و( ج 8- ص 574) 5-( الأبيات في جد ج 45/ 47، وكمبا ج 10/ 203.) و( ص 491- 492) 6-( اللهوف: 35، 7- مقتل الحسين( عليه السلام) للخوارزمي 1: 238 مع تفاوت، 8- الدمعة الساكبة 4: 276، نور العين في مشهد الحسين( عليه السلام): 39.) 9-( ورد ذكره في( الزيارة، الارشاد، الطبري، الأصفهاني، الخوارزمي). 10- (مركز المصطفى (ص)- ص معالي السبطين- للحائري ج 2 ص 198) 11- (أعيان الشيعة 499: 6) وصية الحسين (ع) للنساء وفيهن الرباب: نقل السيد ابن طاووس: فعزى الحسين أم كلثوم، وقال لها: يا أختاه! تعزي بعزاء الله فإن سكان السموات يفنون وأهل الأرض كلهم يموتون وجميع البرية يهلكون. ثم قال: يا أختاه، يا أم كلثوم! وأنت يا زينب! وأنت يا فاطمة! وأنت يا رباب! إذا أنا قتلت فلا تشققن علىّ جيبا ولا تخمشن علي وجها ولا تقلن هجرا. اللهوف: 35، مقتل الحسين (عليه السلام) للخوارزمي 1: 238 مع تفاوت، الدمعة الساكبة 4: 276، نور العين في مشهد الحسين (عليه السلام): 39. و كتاب أنصار الحسين (ع) لسماحة الشيخ محمد مهدي شمس الدين (قدس سره). إسمها ونسبها: الرباب بنت امرئ القيس بن عدي بن أوس بن جابر بن كعب بن حليم بن خباب بن كلب الكلبية. وهي زوجة سيد الشهداء الإمام الحسين (عليه السلام). أخبارها: كانت الرباب من خيار النساء جمالًا وأدباً وعقلًا، وأسلم أبوها في خلافة عُمَر، وكان نصرانياً من عرب الشام، فَوَلَّاه عُمَر على قومه من قضاعة. وما أمسى حتى خطب إليه الإمام علي (عليه السلام) ابنته [ابنة امرئ القيس] الربَاب لابنه الحسين (عليه السلام) فزوَّجه إياها. فولدت الربَاب للحسين سُكينةَ (عليها السلام) عقيلة قريش، وعبدَ الله (عليه السلام) الذي قُتِل يوم الطف وأمُّه تنظر إليه. وأحبَّ الحسين (عليه السلام) زوجته الرباب حباً شديداً، وكان معجباً بها، وكان (عليه السلام) يقول فيها الشعر. ولما استُشهد الإمام الحسين (عليه السلام) في أرض كربلاء حزن عليه الربَاب حزناً شديداً، حتى أنها أقامت على قبره سنة كاملة ثم انصرفت. وكان قد خطبها بعد استشهاد الإمام الحسين (عليه السلام) خلق كثير من الأشراف، فقالت: ما كنت لأتخذ حَمْواً بعد رسول الله (صلى الله عليه وآله)، فو الله لا يؤويني ورجلًا بعد الحسين (عليه السلام) سقفٌّ أبداً وقال الشيخ المامقاني في كتابه (تنقيح المقال): يُعتَمَدُ على روايتها غايةُ الاعتماد. ذكر أن الرباب لمَّا وضع رأس الحسين (عليه السلام) في مجلس عبيد الله بن زياد، لم تتمالك نفسها أن هجمت على الرأس واحتضنته وأخذت تقبِّله وتنعيه، ومن معالم إخلاصها هنا أن السبايا لما انصرفن من كربلاء إلى المدينة، أبت هذه الحرَّة الذهاب معهم، بل آثرت أن تظل عند قبر زوجها الحسين (عليه السلام) هائمة تبكي عليه وترثيه، حتى مضت عليها سنة كاملة، وأبت أن تستظل بظل، فضربت بذلك لذوات الحجال مثالًا من الوفاء والإخلاص أىّ مثال.

ص: 658

ص: 659

مجلس 51 ازدواج با مشركان ممنوع!

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)

بقره: 221- و با زنان مشرك و بت پرست، تا ايمان نياورده اند، ازدواج نكنيد! (اگر چه جز به ازدواج با كنيزان، دسترسى نداشته باشيد، زيرا) كنيز با ايمان، از زن آزاد بت پرست، بهتر است، هر چند (زيبايى، يا ثروت، يا موقعيت او) شما را به شگفتى آورد.

ص: 660

و زنان خود را به ازدواج مردان بت پرست، تا ايمان نياورده اند، در نياوريد! (اگر چه ناچار شويد آنها را به همسرى غلامان با ايمان در آوريد، زيرا) يك غلام با ايمان، از يك مرد آزاد بت پرست، بهتر است، هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او،) شما را به شگفتى آورد.

آنها دعوت به سوى آتش مى كنند، و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مى نمايد، وآيات خويش را براى مردم روشن مى سازد، شايد متذكر شوند!

شان نزول:

شخصى به نام مرثد كه مرد شجاعى بود از طرف پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مامور شد كه از مدينه به مكه برود و جمعى از مسلمانان را كه آنجا بودند با خود بياورد، وى به قصد انجام فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد مكه شد در آنجا با زن زيبائى به نام عناق كه در زمان جاهليت او را مى شناخت برخورد نمود آن زن او را مانند گذشته به گناه دعوت كرد اما مرثد كه ديگر مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد، آن زن تقاضاى ازدواج نمود مرثد گفت: اين امر موكول به اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است، او پس از انجام ماموريت خود به مدينه بازگشت و جريان را به اطلاع پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رساند اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك و بت پرست شايسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند.

مطابق شأن نزولى كه در بالا آمد، اين آيه نيز در واقع پاسخ به سؤال ديگرى درباره ازدواج با مشركان است، مى فرمايد: با زنان مشرك و بت پرست مادام كه ايمان نياورده اند ازدواج نكنيد (وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَ).

سپس در يك مقايسه، مى افزايد: كنيز با ايمان از زن آزاد بت پرست بهتر است، هر چند زيبائى او شما را به اعجاب وادارد (وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ).

درست است كه ازدواج با كنيزان (مخصوصا كنيزانى كه نه بهره چندانى از زيبائى دارند و نه مال) در عرف مردم جالب و پسنديده نيست به خصوص اينكه در

ص: 661

مقابل آنها زن مشرك زيبا يا ثروتمندى باشد ولى ارزش ايمان، كفه ترازوى مقايسه را به نفع كنيزان، سنگينتر مى كند، چرا كه هدف از ازدواج، تنها كامجوئى جنسى نيست، زن شريك عمر انسان و مربى فرزندان او است و نيمى از شخصيت او را تشكيل مى دهد، با اين حال چگونه مى توان شرك و عواقب شوم آن را با زيبائى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت، مبادله كرد.

سپس به بخش ديگرى از اين حكم پرداخته، مى فرمايد: دختران خود را نيز به مردان بت پرست مادامى كه ايمان نياورده اند ندهيد (هر چند ناچار شويد آنها را به همسرى غلامان با ايمان در آوريد زيرا) يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد بت پرست بهتر است، هر چند (مال و موقعيت و زيبائى او) شما را به اعجاب آورد (وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ).

بنابر اين همان گونه كه از ازدواج مردان مؤمن با زنان مشرك و بت پرست نهى شده، ازدواج مردان مشرك با زنان مؤمن نيز ممنوع است حتى غلامان با ايمان بر آنها ترجيح و اولويت دارند، و از مردان زيبا و ثروتمند و ظاهرا با شخصيت كافر برتر و شايسته تر بلكه مساله در اين بخش از حكم، سخت تر و مشكل تر است، چرا كه تاثير شوهر بر زن معمولا از تاثير زن بر شوهر بيشتر است.

در پايان آيه نيز دليل اين حكم الهى را براى به كار انداختن انديشه ها بيان مى كند، مى فرمايد: آنها (يعنى مشركان) به سوى آتش دعوت مى كنند، در حالى كه خدا

(مؤمنانى كه مطيع فرمان او هستند) به فرمانش دعوت به بهشت و آمرزش مى كند (أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ).

سپس مى افزايد: وآيات خود را براى مردم روشن مى سازد، شايد متذكر شوند (وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ).

به نكاتى در اين باره توجه نمائيد:

1- فلسفه تحريم ازدواج با مشركان

ص: 662

چنانكه ديديم آيه فوق در يك جمله كوتاه، فلسفه اين حكم را بيان كرده كه اگر آن را بشكافيم، چنين مى شود: ازدواج پايه اصلى تكثير نسل و پرورش و تربيت فرزندان و گسترش جامعه است، و محيط تربيتى خانواده در سرنوشت فرزندان، فوق العاده مؤثر است، از يك سو آثار قطعى وراثت، و از سوى ديگر آثار قطعى تربيت در طفوليت زيرا نوزادان، بعد از تولد غالبا در دامان پدر و مادر پرورش مى يابند و در سالهائى كه سخت شكل پذيرند، زير نظر آنها هستند.

از سوى سوم شرك، خمير مايه انواع انحرافات، و در واقع آتش سوزانى است، هم در دنيا و هم در آخرت، لذا قرآن اجازه نمى دهد كه مسلمانان، خود يا فرزندانشان را در اين آتش بيفكنند، از اين گذشته مشركان كه افراد بيگانه از

اسلامند، اگر از طريق ازدواج به خانه هاى مسلمانان راه يابند، جامعه اسلامى گرفتار هرج و مرج و دشمنان داخلى مى شود، ولى اين تا زمانى است كه آنها بر مشرك بودن پافشارى مى كنند، اما راه به روى آنها باز است، مى توانند ايمان بياورند و در صفوف مسلمين قرار گيرند، و به اصطلاح كفو آنها در مساله ازدواج شوند.

ضمنا واژه نكاح در لغت، هم به معنى آميزش جنسى آمده، هم به معنى عقد ازدواج، و در اينجا منظور، عقد ازدواج است، هر چند راغب در مفردات مى گويد: نكاح در اصل به معنى عقد است، سپس مجازا در آميزش جنسى به كار رفته است.

2- مشركان چه اشخاصى هستند؟

واژه مشرك در قرآن، غالبا به بت پرستان اطلاق شده، ولى بعضى از مفسران معتقدند كه مشرك شامل ساير كفار مانند يهود و نصارا و مجوس (و به طور كلى اهل كتاب) نيز مى شود، زيرا هر كدام از اين طوائف براى خداوند شريكى قائل شدند، نصارا قائل به خدايان سه گانه (تثليث) و مجوس قائل به خدايان دوگانه اهور مزدا و اهريمن (ثنويت) و يهود، عزير را فرزند خدا مى دانستند، ولى اين عقائد گر چه

ص: 663

شرك آور است اما با توجه به اينكه درآيات متعددى مشركان در برابر اهل كتاب قرار گرفته اند و با توجه به اينكه يهود و نصارا و مجوس در اصل متكى به نبوت راستين و كتاب آسمانى هستند، معلوم مى شود كه منظور قرآن از مشرك، همان بت پرست است.

حديث معروفى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده كه در ضمن وصاياى خود فرمود:

مشركان را از جزيرة العرب بيرون كنيد شاهد اين مدعى است چرا كه به طور مسلم اهل كتاب از جزيرة العرب اخراج نشدند بلكه به عنوان يك اقليت مذهبى طبق دستور قرآن با دادن جزيه در پناه اسلام زندگى مى كردند.

3- اين آيه منسوخ نشده است

بعضى از مفسران گفته اند كه حكم درآيه مورد بحث، منسوخ شده و ناسخ آن آيه

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مى باشد، كه اجازه ازدواج با زنان اهل كتاب را مى دهد.

اين تصور از آنجا پيدا شده كه گمان كرده اندآيه مورد بحث، ازدواج با همه كفار را تحريم كرده، بنابر اين آيه 5 سوره مائده كه اجازه ازدواج با كفار اهل كتاب را مى دهد، ناسخ اين حكم مى باشد (يا مخصص آن است) ولى با توجه به آنچه در تفسيرآيه مورد بحث گفته شد معلوم مى شود كه اين آيه فقط نظر به ازدواج با بت پرستان دارد، نه كفار اهل كتاب، مانند يهود و نصارا، (البته در مورد ازدواج با كفار اهل كتاب، نيز قرائنى درآيه و روايات اهل بيت (عليهم السلام) است كه نشان مى دهد منظور فقط ازدواج موقت است).

مطالبى ازپيشگوئيهاى بزرگان درباره ازدواج

در فرمايشات بزرگان دين، از آينده بشريت، مطالب و پيشگوئى هائى، بيان شده

ص: 664

است كه باگذشت زمان، همه آنها، مو بمو تحقق يافته و مصداق پيدا مى كند و صاحبان عقل وخرد را، به حيرت مى اندازد كه اين شخصيت هاى جهان از آموخته هاى آسمانى، پيش از هزار و چهارصد سال، از اين جريان ها خبر داده اند(1)

از جمله آنها مطالبى است كه به عرض مى رسانم.

مجرد زيستن حلال گردد!

درست است در روايات فراوان، براى ازدواج، تشويق هاى مؤكد وارد شده است اما زمانى در تاريخ پيش مى آيد و شرايط زندگى، به صورتى در مى آيد، مجرد زيستن و بدون ازدواج ماندن، (در صورتى كه بتواند خود را كنترل كند) حلال مى شود.

روايات ذيل نمونه هائى در اين مورد است كه، با كمال وضوح اوضاع زندگى اين زمان ها را بيان مى نمايد، مشكل تربيت اولاد و سختى تأمين هزينه زندگى آنان و تهيه مسكن وو ... گرفتارى، پدر و مادرها را به جائى رسانده است كه جوانان امروز مى گويند: يك بچه براى هفتاد پشت ما بس است و با خانمش كه درگير مى شود مى گويد: كاش براى من مار مى زائيدى نه بچه! و دهها اظهار ناراحتى از اين قبيل كه تحقق و مصداق روايات آتى را براى اشخاص منصف، روشن مى سازد و علوم آسمانى گويندگان آن را، به اثبات مى رساند.

1- ابن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ليأتينّ على النّاس زمان لايسلم لذى دين دينه الّا من يفرّ من شاهق الى شاهق، ومن حجر الى حجر كالثّعلب باشباله، قالوا متى ذلك الزّمان؟ قال: اذا لم ينل المعيشة


1- در مورد اين اخبار از غيب و پيشگوئى از آينده ها و آيندگان، كتابى بنام« اسلام فراتر از زمان» تأليف كرده و در اختيار جوامع بشرى، قرار داده ام كه مطالعه آن براى همگان ضرورت دارد.

ص: 665

الّا بمعاصى اللَّه، فعند ذلك حلّت العزوبة، قالوا يارسول اللَّه امرتنا بالتّزويج؟ قال بلى ولكن اذا كان ذالك الزّمان فهلاك الرجل على يدى ابويه فان لم يكن ابوان فعلى يدى زوجته و ولده فان لم يكن له زوجة و لا ولد فعلى يدى قرابته».(1) البته البته مى آيد براى مردم زمانى براى صاحب دين دينش سالم نماند مگر كسى كه از قله كوهى به قله كوه ديگر بگريزد و از سوراخى به سوراخ ديگر مانند روباه بابچه هايش، گفتند:

آن كدام زمان است؟ فرمود: زمانى كه خرج زندگى به دست نيايد مگر با معصيت خدا، پس در آن زمان مجرد ماندن حلال مى شود، گفتند: اى رسول خدا ما را امر به تزويج مى كنى؟! فرمود: بلى و لكن آن زمان هلاك شدن مرد با دست والدين و اگر نشدند با دست زن و فرزندش و اگر نشدند بادست خويشانش خواهد شد.

2- و فرمود: زود است كه بيايد بر امت من زمانى كه حلال باشد عزوبت (مجرد زيستن) و رهبانيت، (در آن زمان) اگر زن مار بزايد بهتر است تا بچه بزايد.(2)

3- در تفسير روح البيان در تفسيرآيه مباركه «اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ» از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده است (زمانى آيد در آن زمان) تربيت طوله سگ بهتر از تربيت بچه است و اگر زن مار بزايد بهتراست از زائيدن بچه.(3)

4- يكى از علائم ظهور آن است كه بچه ها موجب اذيت و آزار باشند.(4)

5- ساعت ظهور نباشد تا زن هاى بچه دار محزون باشند و زن هاى بى بچه


1- التّحصين لإبن فهدالحلّى:/ 13 ح 25؛ كتاب الثقات: 8/ 211؛ العزلة لأبى سليمان الخطّابى: 67؛ الترغيب و الترهيب: 3/ 444 ح 8697؛ تفسيرقرطبى: 10/ 361؛ الأحاديث الغيبية: 1/ 423 ح 269 از چندين كتاب ديگر.
2- يأتى على النّاس ..: 105 از وسيلةالعفايف و عقودالجواهر.
3- يأتى على النّاس ..: 105 از ملاحم طاوه ئى ص 59؛ و در ص 163 روايتى مفصل تر از كنزالعمال: 14/ 226 آورده است .. در آن وقت اگر مردى توله سگى را تربيت كند بهتر است از تربيت بچه پسر ...
4- كنزالعمال: 14/ 224 و ص 241 و 245.

ص: 666

خوشحال.(1)

در تاريخ نگارش اين سخنرانى هابسال 2007 ميلادى مطابق با 1386 شمسى ببعد وضع اقتصادى كشورهاى اروپائى بگونه اى بهم ريخت و وضع سخت معيشتى آنها بجائى رسيد كه اعتصاب ها و تظاهرات در تمام سرزمين هاى آن قاره، برعليه دولت مردان و ثروتمندان آن كشورها، شروع شد و به اوج خود رسيد در پلاكاردهاى بيشمار خود جمله هاى 99/ 0 مردم قربانى 1/. شده اند، نوشته و درهمه آن كشورها و آمريكا، برافراشته شده است.

در اثر ندارى و بيچارگى، تعدادى از پدران، اول اعضاى خانواده و بعد خود را، اعدام مى كنند و به علت عدم توانائى براى پرداخت اجاره بها يا اقساط بانكها و تملك بانك، خانه هاى مردم را، زندگى در داخل خود روها، شروع شده و مردم از تهيه هزينه مخارج زن وبچه اش، عاجز مانده و دست به خود كشى هاى زياد و فراوان ميزنند، كشورهائى كه ساليان دراز و متمادى، آمال و آرزوى مردم جهان بود، كاش در آنها زندگى بكنند، حال به سراشيبى، فقر و فلاكت افتاده است و هنوز هم ادامه دارد و هر روز در رسانه ها، فيلم هاى اوضاع فلاكت بار آنها را پخش مى كنند.

اين نا آرامى ها هنوز هم در تاريخ 2013 ميلادى مطابق با 1392 شمسى به صورت گسترده، ادامه دارد.

درواقع مصداق واقعى، روايات بالا، تحقق يافته است و در آينده هم شايد، بدتر از اينها پيش بيايد.

در خود كشورهاى اسلامى كار بجائى رسيده است كه طبقه جوان با اين كه ازدواج، مورد نياز شديد طبيعى آنها در دوران جوانى شان است، از ازدواج و تشكيل خانواده، به خاطر گرانى مهريه ها و سختى معيشت و تهيه جا و مكان زندگى و ترس از به وجود آمدن اولاد، طورى پا به فرار گذاشته و وحشت زده هستند كه


1- كنزالعمال: 14/ 244؛ يأتى على النّاس ..: 106 از آن

ص: 667

واقعاً جاى تأسف وتعجب است.

اين پيشامدها كار را به جائى رسانده است كه در تعدادى از آن كشورها از جمله در انگلستان و آمريكا، قانون ازدواج رسمى مرد بامرد را، از تصويب گذراندند

اين قانون در زمان ما، در سال 1380 شمسى ببعد اتفاق افتاد و سنگ بناى اين عمل زشت همجنس بازى و از بين برنده كرامت و شرافت مردانگى و انسانيت:

گذاشته شد و همچنين در فرانسه ازدواج همجنس با يكديگر را قانوى كردند، به موازات آن ازدواج دو جنس زن را هم با يك ديگر تجويز كرده و از قانون مى گذراندند،

ازدواج مرد بامرد (همجنس بازى)!

1- امام صادق عليه السلام در روايت طولانى فراز هائى در مورد اكتفاء مرد با مرد و زن بازن، و مطالب ديگر در اين زمينه، بيان داشت كه دقت در مضامين آن ضرورت دارد. (كامل اين روايت را در كتاب «اسلام فراتر از زمان» آورده ام به آنجا مراجعه شود).

رسول خدا صلى الله عليه و آله مانند روز روشن اين زمان هارا مى ديدند كه كراراً فرموده است:

1- «ويكتفى الرجال بالرجال والنساء بالنساء، وتشبه الرجال بالنساء والنساء بالرجال.» و اكتفا مى كند مرد بر مرد و زن بر زن ومرد شبيه زن و زن شبيه مرد مى شود!، و امثال اين روايات كه از حلقوم وحى بيرون آمده و به صفحات تاريخ نشسته و تحقق پيدا كرده است!!.

2- ابى هريرة از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

يأتى: على النّاس زمان يتزوّج الرّجل كما يتزوّج المرأة».(1) مى آيد براى مردم زمانى ازدواج كرده شود با مرد آن گونه كه بازن ازدواج مى شود (مرد با مرد ازدواج رسمى مى كند).


1- الأحاديث الغيبية: 1/ 436 ح 286؛ الفردوس للديلمى: 5/ 445 ح 8691.

ص: 668

3- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: لاتذهب الدنيا حتّى يستغنى الرجال بالرجال و النساء بالنّساء.(1) دنيا از بين نمى رود تا مرد از مرد اشباع شود و زن از زن!.

4- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سيكون فى آخر امّتى قوم يكتفى رجالهم بالرجال، و نسائهم بالنّساء، فاذا كان ذلك فارتقبوا عذاب قوم لوط ان يرسل اللَّه عليهم حجارة من سجّيل.(2) به زودى مى شود در آخر امت من گروهى كه مردانشان بر مردان و زنانشان برزنان، اكتفاء مى نمايند، پس هنگامى كه اين پيش آمد، منتظر عذاب قوم لوط باشيد كه خداوند بر آنها سنگ هائى از سجيل بفرستد (وبا كلوخ پاره هائى آنان را از بين ببرد و نابود سازد).

5- امام صادق عليه السلام فرمود: ... و رأيت النساء يتزوّجن النساء ...(3) و ديدى كه زنان با زنان ازدواج نمايند.

نزديكى با حيوانات!

امام صادق عليه السلام فرمود: ... و رأيت البهائم تنكح. ..(4) و ديدى كه با حيوانات عمل جنسى انجام مى دهند.

اين فرموده ها را كه در بيش از هزار و چهارصد سال پيش، گفته شده است، در زمان ما، تحقق يافته و به كرسى نشسته است.

آرايش مردان مانند زنان!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- تاريخ بغداد: 9/ 30؛ تاريخ مدينة دمشق: 3/ 283؛ تهذيب تاريخ دمشق: 3/ 214؛ الأحاديث الغيبية: 1/ 436 ح 287.
2- تفسير قرطبى: 9/ 83؛ الأحاديث الغيبية: 1/ 436 ذيل ح 287.
3- روضه كافى: حديث 7 ص 36- 42 و بحارالأنوار: 52/ 254- 260 آخرين اميد: 303 ببعد
4- روضه كافى: ح/ 7 ص 36- 42 و بحارالأنوار: 52/ 254- 260.

ص: 669

1- سيأتى: من بعدى اقوام يأكلون طيب الطعام وألوانها، ويركبون الدواب، ويتزيّنون بزينة المرأة لزوجها، ويتبرّجون تبرّج النساء، و زيّهنّ مثل زىّ الملوك الجبابرة، وهم منافقوا هذه الأمّة فى آخر الزمان ... محاريبهم نساؤهم، و شرفهم الدراهم والدنانير.(1) به زودى بعد از من مى آيد گروههائى مى خورند طعام خوشمزه و رنگارنگ آن را، و سوار مى شوند بر جنبنده ها (از حيوانات و ماشينها و هواپيماها و قطارها وو ...) را، خود را مى آرايند، آراستن زن برشوهرانشان، و خودنمائى مى كنند مانند خودنمائى زنان، و ريختشان مانند ريخت پادشاهان ستمگر، و آنان دورويان (و منافقين) اين امتند در آخر زمان ... محرابهايشان، زنانشان و شرفشان درهم ها و دينارها (خواهدبود).

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

2- سيأتى: بعدكم قوم يأكلون أطائب الدنيا وألوانها، وينكحون أجمل النساءوألوانها ... عاكفين على الدنيا يغدون ويروحون اليها، اتّخذوها آلهة من دون الههم.(2) به زودى مى آيد بعد از شما گروهى مى خورند غذاهاى لذيذ و رنگارنگ دنيارا، و ازدواج مى كنند با زيبارويان زنها و رنگ به رنگ آنها ... بر دنياسرفرود آورند و صبح و شام به سوى دنيا مى روند، و دنيارا خداى خود مى گيرند بدون خداى (آفريننده) خودشان.

به محتواى روايات فوق دقت نمائيد و تحقق يافتن آن گفته ها و خود نمائى مردان زن صفتان را در نظر داشته باشيد، و تصديق نمائيد كه اين گفته هاى حيرت آور، با گذشت قرن ها، چگونه تحقق يافته است.


1- بحارالأنوار: 77/ 96/ 1؛ ميزان الحكمة- محمدي رى شهرى ج 3 ص 2324.
2- تنبيه الخواطر: 1/ 155 وص 301- ميزان الحكمة- محمدي رى شهرى ج 3 ص 2324:

ص: 670

مجلس 52 متلاشى شدگان با قهر خدا!

در طول تاريخ در جامعه بنى آدم، فراوان ديده شده است و حتى فرهنگشان اين بوده است كه اغنيا از فقرا، دورى مى جستند و خود را از آنها بالاتر ديده و در شأن خود نمى دانستند، با آنها نشست و برخاستى داشته باشند!! اين تكبر و خود برتر بينى هنوز هم در جوامع بشرى، حكم فرماست.

روى اين كبر ونخوت و خود بزرگ بينى، بلاهاى گوناگون براى اقوام گوناگون، فرود آمده است كه شايد براى آيندگان، مايه عبرت و موعظه باشد، ولى متأسفانه روز نو و روزى از نو. به اين مطالب دقت نمائيد.

فرعون و فرعونيان

فرعون لقب حاكمان مصر در دورانهاي پيش از بطالسه است (1). فرعون لقب سلاطين (عمالقه) است چنان كه كسري لقب پادشاهان فرس و قيصر لقب سلاطين روم، خاقان لقب شاهان ترك و نجاشي لقب پادشاهان حبشه و تبع لقب سلاطين يمن است. نام فرعون معاصر حضرت موسي، وليد بن مصعب بن ريان است. زياده از 400 سال عمر كرد. نوشته اند كه قبلا عطارى بوده اهل اصفهان بالاخره نادار شد


1- آل فرعون 14 بار در كلام خدا ذكر شده است. در يك مورد( القصص/ 8/ 28) اين تركيب به معناي محدودتري به كار رفته است و راويان اختلاف كرده اند كه منظور از آن كنيزان همسر فرعونِ معاصر حضرت موسي، دختر او، يا ياران اويند( طبري، 10( 20)/ 21). در ديگر موارد، هم؟ قوم فرعون، از خويشاوندان و پيروان و لشكريان او را در بر مي گيرد( طبري، 212/ 1؛ طباطبائي، 226/ 8؛ طنطاوي، 60/ 1). رضا، 309/ 1؛

ص: 671

و به شام رفت و از آن جا به مصر آمد و در مصر مشغول خربزه فروشى شد. تصادفا همان ايام مرض وباى شديد در مصر اتفاق افتاد و اين شخص از قبرستانى عبور مى كرد. ديد جنازه ها رادفن مى كنند.

به اطرافيان ميت گفت: من امين مقابر هستم و از هر ميت پنج درم مي گيرم. در اين امر 3 ماه متوالي دوام كرد تا مال هنگفتي جمع آورد. لاجرم روزي موقع دفن يك ميت كه از رجال بود به قرار معمول مطالبه پنج دينار كرد، مباشران ميت اعتراض كردند كه تو چكاره اي و او را به حضور پادشاه بردند.

پادشاه پرسيد قضيه چيست؟ و اين چه حقوقى است كه از مردم مطالبه مى كنى؟ فرعون جواب داد كه من موقعى كه به اين شهر وارد شدم ديدم هرج و مرج در شهر حكم فرماست و هر كس هر چه دلش مي خواهد عمل مي كند. من هم اين كار را كردم تا مرا به حضور شاه آورند. فعلا از اين ممر مقداري مهم مال اندوخته ام و همه پول ها را در برابر پادشاه ريخت.

پادشاه او را والي گردانيد در اندك وقتي به واسطه تدبيرهايش مملكت را به نظم در آورد. پس از مردن پادشاه او را به سلطنت اختيار كردند. واين مقدمه پادشاهي و فرعوني او شد!(1)

آلِ فِرْعَون، از اعلام قرآن كريم.

آل فرعون، بنى اسرائيل را مورد آزار و شكنجه قرار مي دادند و مانند بسياري ديگر از مردمان روزگاران كهن، آيات خداوند را انكار مي كردند. خداوند آنان را به خاطر اين گناه كيفر داد. آل فرعون چندين بار گرفتار قحطي و طوفان و حشرات زيان بخش شدند و آنگاه با حضرت موسي عهد كردند كه اگر خداوند اين بلاها را از ايشان رفع گرداند، به او ايمان آورند، ولي پس از رفع بلا، پيمان خود را شكستند.


1- محمد زارع

ص: 672

سرانجام خداوند ايشان را در دريا غرق ساخت و بني اسرائيل را نجات بخشيد.(1)

" فرعون" اسم غير عربي است كه به اعتبار گستاخي و گردنكشي او اين چنين ناميده شده است (2) بعيد نيست از ماده «فارع» مشتق شده باشد به معني قتل، انتقام و غارت و يا از ماده «فرع» به معني هرج و مرج يا فقدان نظم (3) باشد.

فرعون اسم عام است و به تمام سلاطين مصر گفته مي شده (همانطور كه به سلاطين روم قيصر و به سلاطين ايران كسري گفته مي شده)(4) فراعنه مصر 26 سلسله بودند و مدت حكومت آنها نزديك به سه هزار سال بوده است (تا انتهاي قرن پنجم ميلادي)(5) كه مشهورترين آنها عبارتند از:

1- ريان بن وليد فرعون معاصر حضرت يوسف (عليه السلام)(6)

2- قابوس بن مصعب معاصر ولادت حضرت موسي (عليه السلام)

3- وليد بن مصعب يا وليد بن قابوس، فرعون زمان خروج موسي (عليه السلام).(7)

فرعون در قرآن:

لفظ فرعون 74 بار در قرآن آمده و در داستانهاي بني اسرائيل و موسي (عليه السلام) به


1- ( بقره/ 50- 49/ 2؛ اعراف/ 136- 130/ 7؛ انفال/ 52/ 8، 54). مآخذ: رضا، محمد رشيد، المنار، بيروت، 1393 ق؛ طباطبائي، محمدحسين، الميزان، بيروت، 1400 ق؛ طنطاوي، الجواهر، قاهره، 1350 ق؛ قرآن كريم. محمدعلي مولوي
2- راغب اصفهاني، مفردات، ترجمه غلامرضا خسروي، تهران، مرتضوي، 1369، چاپ اول، ج 3، ص 43.
3- مصطفوي، حسن؛ التحقيق، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد، 1368، چاپ اول، ج 9، ص 67.
4- مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1371، چاپ چهاردهم، ج 6، ص 280.
5- التحقيق، پيشين، ص 65.
6- فرعون معاصر حضرت يوسف( ع) با لفظ ملك ياد شده است.
7- شبستري، عبدالحسين، اعلام القرآن، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379، چاپ اول، ص 783.

ص: 673

چشم مي خورد و محل زندگي آنها سرزمين مصر بوده است، البته در قرآن به اسم فرعون معاصر حضرت موسي (عليه السلام) تصريح نشده است.

فرعون به صفات مسرف، طاغي، عالي، ذوالاوتاد توصيف گرديده و از سياستهاي شيطاني او با كيد فرعون ياد شده است.(1) فرعون در ابتدا ادعاي ربوبيت داشت و مى گفت:

«فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(2)

«وگفت من پروردگار برتر شما هستم»

سپس پا را فراتر گذاشته و ادعاي الوهيت مي كند:

«وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي»(3)

«و فرعون گفت: اي جمعيت اشراف من خدايي جز خودم براي شما سراغ ندارم».

دشمن سرسخت بني اسرائيل بود و پسران آنها را مي كشت و دختران را براي خدمتكاري زنده مي گذاشت،(4) به عقيده او و قومش، بني اسرائيل بردگان و خدمتگزاران آنها بودند.(5)

رسالت حضرت موسي (عليه السلام):

خداوند موسي (7) را همراه برادرش هارون به سوي فرعون فرستاد تا بني اسرائيل را از چنگال او آزاد كند.(6) اما فرعون در مقابله با موسي (عليه السلام)، استكبار ورزيد:

«فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ»(7) «اما آنها (فرعون و اطرافيان) تكبر كردند و آنها


1- حسين دشتي، مصطفي، معارف و معاريف، قم، بي نا، 1376، چاپ دوم، جلد 8، ص 36.
2- نازعات/ 24( ترجمه آيات ازآيه الله مكارم شيرازي مي باشد)
3- قصص/ 38.
4- اعراف/ 141.
5- مؤمنون/ 47؛ قرشي، علي اكبر، قاموس القرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1376، چاپ دوازده، ج 5، ص 165 ج 164.
6- شعرا/ 16.
7- مؤمنون/ 46.

ص: 674

مردمي برتري جوي بودند».

و نسبت جنون به موسي (عليه السلام) مي دهد:

«قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ»(1)

«فرعون) گفت پيامبري كه به سوي شما فرستاده شده، مسلماً ديوانه است».

و موسي را ساحر مي خواند:

«إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ»(2) «اين ساحري آگاه است»

مردم را عليه موسي (7) تحريك مي كند و ساحران را براي مقابله با او مي فرستد(3) و تصميم به قتل موسي مي گيرد(4) كه با مداخله مؤمن آل فرعون منصرف مي شود.(5)

آل فرعون به بلاهايي دچار شدند(6) اما باز هم دست از استكبار برنداشتند تا سرانجام دستور كوچ بنى اسرائيل به موسي (عليه السلام) داده مي شود.(7)

سرانجام بني اسرائيل به رهبري حضرت موسي (عليه السلام) از مصر خارج مي شوند و به دريا مي رسند (اينكه دقيقاً دريا بوده يا رود نيل مورد اختلاف است)، موسي (عليه السلام) با معجزه خود دريا را مي شكافد و بني اسرائيل از آن عبور مي كنند.

فرعون نيز كه با سپاه فراواني به دنبال ايشان بود وارد جاده هاي دريايي مي شود، ناگهان دريا به هم آمده، فرعونيان را در خود غرق مي كند.(8)

فرعون در آخرين لحظات ايمان مي آورد ولي چون ايمان او از روي اضطرار بوده پذيرفته نمي شود.


1- شعرا/ 27.
2- شعرا/ 34.
3- شعرا/ 35- 49.
4- غافر/ 26.
5- مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، قصه هاي قرآن در تفسير نمونه، تدريس حسين حسيني، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1381، ص 250- 270.
6- اعراف/ 133.
7- شعرا/ 52.
8- شعرا/ 66.

ص: 675

«قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (1)

«گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودي جز كسي كه بني اسرائيل به او ايمان آورده اند وجود ندارد و من از مسلمين هستم»

بدن او به ساحل مي آيد تا باعث عبرت مردم باشد:

«فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً»(2)

«ولي امروز بدنت را (از آب) نجات مي دهيم تا عبرتي براي آيندگان باشى».

در سوره هاى زياد قرآن كريم از قدرت و نيروى عظيم فرعون، نام مى برد تا جائى كه به مقام ادعاى الوهيت مى رسد و به زير دستان خود مى گويد:

وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51) زخرف: 51 فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟

فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى (نازعات 24) و گفت: «من پروردگار برتر شما هستم!»

اين ادعاهاى خدائى اورا بگونه اى در كبر و نخوت و خود برتر بينى، غرق كرد و با فرستاده خداوند حضرت موسى عليه السلام مخالفت نمود، ديگر راه برگشتى در وجود خود نماند، و غضب پروردگار او و قومش را، فرا گرفت، هنگام غرق و نابود شدن گفت: انى آمنت برب موسى و هارون من به پروردگار موسى و هارون ايمان آوردم، جبرئيل يك مشت گِل به دهانش زد و گفت: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ حالا (كه غرق مى شوى) توكه قبلًا عصيان و نافرمانى مى كردى؟!!.

حال جا دارد به تعدادى ازآيات از چند سوره در اين رابطه توجه نمائيد.

زخرف: 50 امّا هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند! 51 فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت


1- يونس/ 90.
2- يونس/ 92.

ص: 676

مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟ 52 مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم؟ 53 (اگر راست مى گويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده، يا اينكه چرا فرشتگان دوشادوش او نيامده اند (تا گفتارش را تأييد كنند)؟! 54 (فرعون) قوم خود را سبك شمرد، در نتيجه از او اطاعت كردند؛ آنان قومى فاسق بودند! 55 امّا هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم. 56 و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.

دخان: 17 ما پيش از اينها قوم فرعون را آزموديم و رسول بزرگوارى به سراغشان آمد، 18 (و به آنان گفت: امور) بندگان خدا را به من واگذاريد كه من فرستاده امينى براى شما هستم! 19 و در برابر خداوند تكبر نورزيد كه من براى شما دليل روشنى آورده ام! 20 و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اينكه مرا متهم كنيد! 21 و اگر به من ايمان نمى آوريد، از من كناره گيرى كنيد (و مانع ايمان آوردن مردم نشويد)! 22 (آنها هيچ يك از اين پندها را نپذيرفتند، و موسى) به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت: اينها قومى مجرمند! 23 (به او دستور داده شد:) بندگان مرا شبانه حركت ده كه شما تعقيب مى شويد! 24 (هنگامى كه از دريا گذشتيد) دريا را آرام و گشاده بگذار (و بگذر) كه آنها لشكرى غرق شده خواهند بود! 25 (سرانجام همگى نابود شدند و) چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند، 26 و زراعتها و قصرهاى زيبا و گرانقيمت، 27 و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن (غرق) بودند! 28 اينچنين بود ماجراى آنان! و ما (اموال و حكومت) اينها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم! 29 نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين، و نه به آنها مهلتى داده شد! 30 ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلّت بار رهايى بخشيديم؛ 31 از فرعون كه مردى متكبر و از اسرافكاران بود! 32 ما آنها را با علم (خويش) بر جهانيان برگزيديم و برترى داديم، 33 و آياتى (از قدرت خويش) را به آنها داديم كه آزمايش آشكارى در آن بود (ولى آنان كفران كردند و مجازات شدند)!

ص: 677

نازعات: 20 سپس موسى بزرگترين معجزه را به او نشان داد! 21 امّا او تكذيب و عصيان كرد! 22 سپس پشت كرد و پيوسته (براى محو آيين حق) تلاش نمود! 23 و ساحران را جمع كرد و مردم را دعوت نمود، 24 و گفت: «من پروردگار برتر شما هستم!» 25 از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت! 26 در اين عبرتى است براى كسى كه (از خدا) بترسد!

در طول تاريخ از اين نمونه هاى برچيده شدن و از ميان برداشته شدن نسلها، زيادبوده و هست و خواهد بود" لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ" براى هر امتى وقت معين (وتعيين شده اى) هست وقتى كه مهلتشان، به پايان رسيد نه ساعتى به تأخير مى افتد و نه به جلو كشيده مى شود (نه زودتر و نه ديرتر خواهد بود).

امام صادق عليه السلام به متوكل بن هارون راوى صحيفه سجاديه فرمود: فاطّلع اللّه عزّ وجل نبيّه صلى الله عليه و آله و سلم اّنّ بنى أميّة تملك سلطان هذه الامّة و ملكها طول هذه المدة فلوطاولتهم الجبال لطالوا عليها حتّى يأذن الله تعالى بزوال ملكهم ... پس خداى عز و جل پيغمبرش عليه السلام را آگاه نمود كه بنى اميه پادشاهى و سرورى اين امت را در اين مدت (هزارماه) بدست مى گيرند، پس اگر كوهها با ايشان سركشى كنند، بر آن كوهها بلندى مى كنند (هركس در اين مدت با آنان در افتد شكست خورده و از بين مى روند).

بعد جملاتى فرمود: «ماخرج ولايخرج منّا أهل البيت الى قيام قائمنا أحد ليدفع ظلماً أو ينعش حقّاً الا اصطلمته البليّة وكان قيامه زيادةً فى مكروهنا و شيعتنا» هيچيك از ما اهل بيت تاروز قيام قائم ما (حجّةبن الحسن العسكرى عجل اللّه تعالى فرجه الشّريف) براى جلوگيرى از ستمى يا براى بپا داشتن حقى خروج نمى كند، مگر آنكه بلا و آفتى اورا ازبيخ بركند و قيام او براندوه شيعيان ما بيفزايد.

از اين گونه روايات در منابع ما زياد آمده است و نتيجه اين است كه براى هر امتى

ص: 678

مدتى معين است برايش نه جلو افتى هست و نه عقب گردى، هر امت پس از پايان اجل و مهلتش، اگر مردم روى زمين گرد هم آيند آن را نگهدارند نمى توانند، همانگونه است اگر قبل از موعد و وقت تعيين شده هم اگر كوهها و كلّ مردم جمع شوند، نمى توانند آن را براندازند.

البته توجه داشته باشيد، اين مطلب دست ها و زبان هاى مارا نمى بندد كه از جهاد در راه خدا و يا از تكليف سنگين امر به معروف و نهى از منكر، شانه خالى كنيم! و دست بسته تسليم دشمن شويم، ما بايد به وظايف سنگين تبليغ و در پيشبرد دين و مذهب حقه، عمل كرده و از سعى كوشش خود فروگذار نشويم، زيرا مااطلاع نداريم و نمى دانيم اجل فلان قوم تاكى است ممكن است از بين رفتن آنها با وسيله ما باشد پس ما بهيچوجه نبايد در برابر ظلم و ستم، از وظايف محوله، شانه خالى كنيم و دست بسته به دشمن تسليم شويم.

در زمان خود ما چقدر از اين جريان هاى از بين رفتن اقوام مختلف به وقوع پيوست روزى در عراق ملك فيصل دوم فرمان رواى مطلق بود، آن ارتش و نيروئى كه با فرماندهى عبدالكريم قاسم به كمك سوريه فرستاد، همان نيرو شبانه به بغداد بر گشت و به كاخ سلطنتى يورش برد و تمام اعضاى كاخ تا بچه شيرخوار و خود شاه را بادائيش و تا نخست وزيرش، قتل عام كردند و قدرت را به دست گرفتند، پس از مدتى عبدالكريم را، هم كارش عبدالسلام عارف از بين برد و اورا رفيقش حسن البكر و او را نيز صدام حسين تكريتى از بين برد.

در عراق صدام با تحريك آمريكا و همپيمانانش پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، هشت سال جنگ خونين را بر ايران تحميل كرد و درنهايت خود صدام را نيز آمريكا بالشكر كشى به عراق، ازميان برداشت و نابود نمود.

در ليبى كشور نفت خيز و ثروتمند، سرلشكر معمر قذافى با قدرت مطلقه چهل و چند سال حكمرانى كرد و با پول نفت همه كاره قاره آفريقا شده بود و در سايه آمريكا و كشورهاى غربى به همه چيز رسيده بود، ولى در نهايت با قيام مردمى، به

ص: 679

دست انقلابيون جلوى چشم همگان، ذليلانه كشته شد.

در مصر حسنى مبارك سى و چند سال حكومت كرد و آمريكا و اسرائيل و كشورهاى غربى از او پشتيبانى مى كردند ولى با تظاهرات ميليونى مردم از رياست خلع شده و هنوز در ميان قفس آهنين در پورت سعيد مصر، روزهاى آخر عمرش را سپرى مى كند و پيش از او هم در فاصله از بين رفتن ملك فاروق پادشاه مصر و حسنى مبارك چند نفر رئيس جمهور از جمله جمال عبدالناصر و انور سادات و غيره، كشته شدند.

درتونس زين العابدين بن على را از تخت رياست جمهورى، پائين كشيدند و از كشور فرار كرد و به عربستان سعودى پناهنده شد.

در يمن مردم آن كشور رئيس جمهور چندين ساله خود را وادار به استعفا وعزل نمودند و از كشور يمن فرارى شد و قدرت نجومى اش از دستش رفت.

در افغانستان بعد از برداشته شدن ملك ظاهر شاه، بيش از سى و پنج سال مى گذرد هنوز هم روى آرامش نمى بيند و فعلًا در زمان رياست حامد كرزاى آمريكا چندين سال است با نيروهاى ناتو افغانستان را اشغال كرده و هر روز كشت و كشتار است.

در پاكستان چندين رئيس جمهور از ميان برداشته شدند و نا آرامى ها، بيداد مى كند و هر چند روز تروريست هاى طالبان و آمريكا، با بمب گذارى هاى متناوب، مردم بى گناه را به خاك و خون مى كشند.

در بحرين دوسال است ملت برعليه خاندان سلطنتى آل خليفه قيام نموده و كشت و كشتار هنوز هم ادامه دارد.

شوروى دومين ابر قدرت جهان و متشكل از چند كشور، خيلى ساده و آسان، متلاشى شد وبهم ريخت و از بين رفت.

در ايران خودمان رضا شاه پهلوى احمد شاه قاجار را از بين برد و خود رضاشاه را چگونه انگليسى ها، ذليلانه بردند و جسدش را برگرداندند بعد از او پسرش محمد

ص: 680

رضا شاه پس از بيش از سى سال سلطنت با پشتيبانى انگليس و آمريكا، در نهايت و باپايان يافتن مدتش، قيام مردمى با رهبرى امام خمينى (قده) 26 مرداد سال 1357 شمسى ذليلانه از ايران به مصر رفت و در آنجا نيز از دنيا رفت و در آنجاهم دفن گرديد، بنا بنوشته بعضى از مجلات آمريكا زن رضا شاه مادر محمد رضا شاه در آمريكا در يكى از بيمارستان هااز دنيا رفت و هيچيك از فرزندانش كه در آنجا بودند، پى جنازه اش نيامده و تحويل نگرفتند و در آخر شهردارى برداشته در يك قبرستان بيكس ها و گمنام ها به خاك سپرد.

البته اينها نمونه هائى از دور و بر كشور خود ما ايران بود كه در زمان ما اتفاق افتاد و خيلى خلاصه به عرض رساندم چون مجلس بيش از اين را اقتضا نمى كند.

واقعاً اين جريان هاى تاريخى، سرمايه عبرت گيرى و موعظه پذيريست كه پس از آن همه نيرو و قدرت و ادعاى ربوبيت و الوهيت، آخرش به كجا و به چه منتهى شد و نابود گرديده و افسانه تاريخى شدند

ماجراى كسى كه توسط جنازه فرعون مسلمان شد

هنگامي كه فرانسوا ميتران در سال 1981 ميلادي زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از مصر تقاضا شدتا جسد موميايي شده فرعون براي برخي آزمايش ها و تحقيقات به فرانسه منتقل شود.

هنگامي كه هواپيماي حامل بزرگترين طاغوت تاريخ در فرانسه به زمين نشست، بسياري از مسئولين كشور فرانسه و از جمله رئيس دولت و وزرايش در فرودگاه حاضر شده و از جسد طاغوت استقبال كردند.

پس از اتمام مراسم، جسد فرعون به مكاني با شرايط خاص در مركز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترين دانشمندان باستان شناس به همراه بهترين جراحان و كالبدشكافان فرانسه، آزمايشات خود را بر روي اين جسد و كشف اسرار متعلق به آن شروع كنند.

ص: 681

رئيس اين گروه تحقيق و ترميم جسد يكي از بزرگترين دانشمندان فرانسه بنام پروفسور موريس بوكاي بود كه برخلاف سايرين كه قصد ترميم جسد را داشتند او در صدد كشف راز و چگونگي مرگ اين فرعون بود.

تحقيقات پروفسور بوكاي همچنان ادامه داشت تا اينكه در ساعات پاياني شب، نتايج نهايي ظاهر شد؛ بقاياي نمكي كه پس از ساعتها تحقيق بر جسد فرعون كشف شد دال بر اين بود كه او در دريا غرق شده و مرده است و پس از خارج كردن جسد او از دريا براي حفظ جسد، آن را موميايي كرده اند. اما مسئله ي غريب و آنچه باعث تعجب بيش از حد پروفسور بوكاي شده بود اين مسئله بود كه چگونه اين جسد سالم تر از ساير اجساد باقي مانده، درحالي كه اين جسد از دريا بيرون كشيده شده است.(1)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص681

وفسور موريس بوكاي در حال آماده كردن گزارش نهايي در مورد كشف جديد (مرگ فرعون بوسيله غرق شدن در دريا و موميايي جسد او بلافاصله پس از بيرون كشيدن از دريا) بود كه يكي از حضار در گوشي به او يادآور شد كه براي انتشار نتيجه تحقيق عجله نكند، چرا كه نتيجه تحقيق كاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است.

ولي موريس بوكاي بشدت اين خبر را رد كرده و آن را بعيد دانست. او بر اين عقيده بود كه رسيدن به چنين نتيجه ي بزرگي ممكن نيست مگر با پيشرفت علم و با استفاده از امكانات دقيق و پيشرفته كامپيوتري.

در جواب او يكي از حضار بيان كرد كه قرآني كه مسلمانان به آن ايمان دارند قصه غرق شدن فرعون و سالم ماندن جثه ي او بعد از مرگ را خبر داده است.

تصوير منتسب به فرعون زمان حضرت موسي عليه السلام

حيرت و سردرگمي پروفسور دوچندان شد و از خود سوال مي كرد كه چگونه اين امر ممكن است با توجه به اينكه اين موميايي در سال 1898 ميلادى كشف شده است، در حالي كه قرآن مسلمانان قبل از 1400 سال پيدا شده است؟


1- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 682

چگونه با عقل جور در مي آيد در حالي كه نه عرب و نه هيچ انسان ديگري از موميايي شدن فراعنه توسط مصريان قديم آگاهي نداشته و زمان زيادي از كشف اين مسئله نميگذرد؟

موريس بوكاي تمام شب به جسد موميايي شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فكر مي كرد كه چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق سخن مي گويد در حالي كه كتاب مقدس آنها از غرق شدن فرعون در هنگام دنبال كردن موسي سخن ميگويد اما از نجات جسد هيچ سخني بميان نمي آورد و با خود مي گفت آيا امكان دارد اين موميايي همان فرعوني باشد كه موسي را دنبال ميكرد؟

و آيا ممكن است كه حضرت محمد هزار سال قبل از اين قضيه خبر داشته است؟

او در همان شب تورات و انجيل را بررسي كرد اما هيچ ذكري از نجات جسد فرعون به ميان نياورده بودند.

پس از اتمام تحقيق و ترميم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولي موريس بوكاي خاطرش آرام نگرفت تا اينكه تصميم گرفت به كشورهاي اسلامي سفر كند تا از صحت خبر در مورد ذكر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمينان حاصل نمايد.

يكي از مسلمانان قرآن را باز كرد و اين آيه را براي او تلاوت نمود:

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ يونس 92 ما امروز پيكرت را [از آب] نجات مي دهيم تا عبرت آيندگان شوى، و همانا بسيارى از مردم ازآيت هاى ما بى خبرند

اين آيه او را بسيار تحت تأثير قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صداي بلند فرياد زد:" من به اسلام داخل شدم و به اين قرآن ايمان آوردم."

موريس بوكاي با تغييرات بسياري در فكر و انديشه و آيين به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقائق علمي كشف شده در عصر جديد باآيه هاي قرآن تحقيق كرد و حتي يك مورد ازآيات قرآن را نيافت كه با حقايق ثابت علمي تناقض

ص: 683

داشته باشد.

و بر ايمان او به كلام الله جل جلاله افزوده شد (لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ).

حاصل تلاش سالها تحقيق اين دانشمند فرانسوي كتاب" قرآن و تورات و انجيل و علم بررسي كتب مقدس در پرتو علوم جديد" بود.

مجلس 53 نمرود و نمروديان

بنابر روايات و تفاسير و آنچه در تواريخ آمده، نسب او نمرود بن كنعان بن سنجاريب بن كوش بن حام بن نوح است.

" نمرود" واژه اي عبري به معني" سخت و نيرومند" است.(1) نمرود يكي از پادشاهان جبار بابل (عراق كه فعلًا حلّه ناميده مى شود و يكى از استانهاى عراق) است كه به شجاعت و قهرماني معروف بوده و معاصر حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى زيسته و به نجوم اعتقاد زيادي داشته است.

منجّمين به او مى گويند در مملكتش پسري متولد مى شود كه ملكش را از دست او خارج مى كند، پس دستور مى دهد تا هر مولود پسري كه به دنيا مى آيد را بكشند.(2)

از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:

«چهار كس پادشاهى روى زمين را به دست آوردند كه دو نفرشان مؤمن و دو


1- خرمشاهي، بهاءالدين؛ دانش نامه قرآن و قرآن پژوهي، تهران، دوستان و ناهيد، 1377 ش، اول، ج 2، ص 2273
2- اعلام قرآن، شبستري، عبدالحسين؛ قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379 ش، اول، ص 987

ص: 684

نفرشان كافر بودند: اما دو نفر مؤمن سليمان بن داود و ذو القرنين بودند و اما دو نفر كافر نمرود و بخت نصّر بودند ...»(1)

به نقل از حضرت علي (عليه السلام) اوّلين كسى كه بعد از حضرت نوح (عليه السلام) سكه هاى دينار و درهم را ساخت، نمرود بن كنعان بود.(2)

روز بيست و پنجم ذي قعده، هم روز «دحوالأرض» بود و هم سال روز

ولادت حضرت ابراهيم (عليه السلام)، امّا اينك برآنيم تا نگاهي بر زندگي حضرت ابراهيم عليه السلام اين امام همام بيافكنيم. (تعجب نكنيد! عنوان امام در باره او، برگرفته شده ازآيه 124 سوره مباركه بقره مي باشد.)

تولّد ابراهيم (عليه السلام)

منجّمان و ستاره شناسان به نمرود بن كنعان كه يكي از پادشاهان بزرگ بوده و در شهر «بابل» حكومت مي كرد، گفتند: در اين سال كودكي به دنيا مي آيد كه هلاك و تباهي تو و پادشاهي ات به دست او خواهد بود، پس فرمان داد تا هر بچّه اي را كه در آن سال به دنيا آمد، كشتند و دستور داد كه مردان از زنان دوري گزينند و كساني را گماشت تا جست وجو كنند و هر زني را كه آبستن يافتند، او را تا هنگام زائيدن حبس نموده و زنداني مي كردند، پس اگر پسر مي زائيد او را مي كشتند و مادرش را آزاد مي كردند و اگر دختر مي زاييد، مادر و دختر آزاد مي شدند. چون مادر حضرت ابراهيم (عليه السلام) باردار شد و آبستني او معلوم نبود، او براي تولّد فرزندش از شهر بيرون رفته و از ترس نمروديان به سوي غار و شكاف كوه گريخت و در آنجا فرزندش را به


1- الخصال: شيخ صدوق، محمد بن على؛ ترجمه يعقوب جعفرى، قم، نسيم كوثر، 1382 ش، اول، ج 1، ص 370
2- علل الشرائع: شيخ صدوق، محمد بن على؛، ترجمه محمد جواد ذهنى، قم، مؤمنين، 138 ش، اول، ج 2، ص 897

ص: 685

دنيا آورده و كودك را در جامه اي پيچيده و در غار نهاد و سنگ بزرگي را بر درِ آن گذارد و بازگشت، خداي متعال نيز روزي اش را در انگشت بزرگ او قرار داد، ابراهيم آن را مكيده و شير از انگشتش روان گشته، مي آشاميد تا آن كه پرورش يافته و به سنّ نوجواني رسيد.

آيات 51 تا 54 سوره مباركه «انبياء» به داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام) اشاره دارد:(1)

ريشه بت پرستي

گفته اند: اساس و پايه بت پرستي ستاره پرستي است؛ زيرا تغيير و دگرگون شدن در عالم و جهان را بر اثر نزديك و دور شدن خورشيد و ستارگان مي ديدند و گمان مي كردند، آنها خالق و آفريننده موجودات هستند و در تعظيم و بزرگ داشتن آنها مي كوشيدند تا اينكه آنها را عبادت و پرستش كردند و چون ديدند گاهي پنهان مي شوند براي هر ستاره اي بتي از آنچه به آن منسوب است، «مثلًا براي خورشيد بتي از طلا و براي ماه بتي از نقره» ساختند و آن را به جاي آن ستاره پرستيدند، پس از اين رو، حضرت ابراهيم (عليه السلام) براي بطلان و نادرستي بت پرستي، بطلان ستاره پرستى را دليل آورده است.

هنگامي كه تاريكي شب او را پوشانيد، ستاره اي مشاهده كرد، گفت: «اين خداي من است؟» امّا هنگامي كه غروب كرد، گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم!» و هنگامي كه ماه را ديد كه سينه افق را مي شكافد، گفت: «اين خداي من است؟» امّا هنگامي كه آن هم غروب كرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم


1- « وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ* إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ* قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ* قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ؛

ص: 686

بود.» و هنگامي كه خورشيد را ديد كه سينه افق را مي شكافت، گفت: «اين خداي من است؟ اينكه از همه بزرگ تر است!» امّا هنگامي كه غروب كرد، گفت: «اي قوم من از شريك هايي كه شما براي خدا مي سازيد، بيزارم!» من روي خود را به سوي كسي كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده است، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم!»(1)

ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم و از شايستگي او آگاه بوديم. آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: اين مجسّمه هاي بي روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مي كنيد؟! گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مي كنند. گفت: مسلّماً هم شما و هم پدرانتان، در گمراهي آشكاري بوده ايد!»

ابراهيم (عليه السلام) پرچمدار توحيد

بعد از آنكه حضرت ابراهيم (عليه السلام) در آن غوغاى نسل كشى نمروديان، متولّد شده و در سايه لطف بى منتهاى پروردگار عالم و تلاش هاي بى دريغ مادرش به دوران نوجوانى رسيد. يكّه و تنها پرچم توحيد و يگانه پرستى برافراشت و مردم جاهل و نادان را به سوى حق و حق پرستى دعوت كرد. او با آنان گفت وگو كرده و با استدلال هاى منطقى آنان را به راه درست و سعادتمندانه فرا مى خواند.

قرآن گفت وگوي ابراهيم (عليه السلام) را با بت پرستان جاهل، اين گونه نقل مى كند:

آنان چون ديدند ابراهيم بر خلاف عقيده و باور مردم شهر سخن مى گويد از روى تعجّب گفتند: اى ابراهيم آيا به حق و راستى به سوى ما آمده اى؟ اين سخن را از روى راستى مى گويى يا اين يك نوع بازى است و با ما شوخى مى كنى؟!


1- « فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ* فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ* فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ* إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛

ص: 687

ابراهيم (عليه السلام) گفت: من از بازيكنان نبوده و شوخى نمى كنم؛ بلكه از روى حق و راستى مى گويم: پروردگار شما پروردگار آسمان و زمين است. پروردگارى است كه آن آسمان ها و زمين با آن شكل ها و پيكرها را آفريده است و من بر آنچه به شما گفتم، گواهى مى دهم، در حقيقت سخنم از روى علم و دانش و با دليل و برهان است و مانند گفتار شما از روى تقليد و پيروى از ديگران نيست.

پس از آن ابراهيم (عليه السلام) با خود زمزمه كرد كه: به خدا سوگند؛ هر آينه درباره شكستن بت هايتان نقشه اى خواهم كشيد. پس از آن، پيش خود گفت: در روزى كه عيد و جشن مى گيريد و براى تماشا از شهر بيرون مى رويد بت هايتان را نابود خواهم كرد. كسى از بستگان ابراهيم (عليه السلام) اين زمزمه او را شنيده و به ديگران خبر داد كه ابراهيم چنين مي گفت.

مناظره حضرت ابراهيم با نمرود

نام نمرود در قرآن نيامده است و تنها در يك آيه از او ياد شده است:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ ...»(1)

«آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى [نمرود] كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجه و گفتگو كرد؟ زيرا خداوند به او حكومت داده بود (و بر اثر كمى ظرفيت، از باده غرور سرمست شده بود) ...»

بنا بر روايات و تفاسير و آنچه در تواريخ آمده نام اين شخص «نمرود بن كنعان» بوده است،(2) وي اولين كسي بود كه به محاجّه و ستيز لفظي در مورد ذات خداوند


1- بقره/ 258،( ترجمه آيات ازآيت الله مكارم شيرازي مى باشد.)
2- مكارم شيرازي، ناصر و همكاران؛ قصه هاي قرآن بر اساس تفسير نمونه، تدوين حسين حسيني، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1380 ش، اول، ص 108

ص: 688

پرداخت.(1)

«محاجّه» به معناي چيره شدن با حجّت بر خصم است؛ ولي برخي گويند مراد اين آيه مجادله است زيرا كار نمرود مجادله به باطل بود كه با هدف درهم كوبيدن حق صورت گرفت.(2)

هنگامي كه ابراهيم گفت: خداي من آن كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند.

او گفت: من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم. ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از افق مشرق مي آورد. اگر راست مي گويي كه حاكم بر جهان هستي تويي، خورشيد را از مغرب بياور. در اينجا آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمي كند.

بعد از آنكه خداوند متعال با قدرت لايزال خويش حضرت ابراهيم را از آتش هولناك و سوزان نمروديان نجات داد، آنان در بهت و حيرت فرو رفتند و به قدرت خداي ابراهيم متوجّه شدند.

به همين دليل، نمرود، حضرت ابراهيم (عليه السلام) را احضار كرد و از او پرسيد: خداي تو كيست؟ كه مردم را به پرستش او دعوت مي كني؟ مگر جز من، خدايي وجود دارد؟ چرا ميان مردم تفرقه و اختلاف ايجاد مي كني؟ و چرا بت هاي آنها را شكسته اي؟ اصلًا به من بگو خداي تو چه كسي است؟ ابراهيم گفت: خداي من، آن كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند، او گفت: من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم و براي اثبات اين كار و مشتبه ساختن بر مردم، از روي مغالطه دستور داد، دو زنداني را حاضر كردند و فرمان آزادي يكي و قتل ديگري را داد!

ابراهيم گفت: اگر راست مي گويي آن را كه كشته اي زنده كن! بعد فرمود: از اين


1- جزائرى، نعمت الله؛ النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين، ترجمه فاطمه مشايخ، تهران، فرحان، 1381 ش، اول، ص 187
2- جوادي آملي، عبدالله؛ تفسير تسنيم، قم، اسراء، 1386 ش، اول، ج 12، ص 227

ص: 689

گذشته خداي من آن كسي است كه همه روزه آفتاب عالمتاب را از افق مشرق مي آورد و اگر راست مي گويي- كه حاكم بر جهان هستي- تويي، خورشيد را از مغرب بياور. در اينجا آن مرد كافر مبهوت و وامانده شد و آثار عجز و زبوني در او آشكار شد؛ ولي باز هم دست از عناد برنداشت و فقط از ترس رسوايي ابراهيم (عليه السلام) را آزاد كرد و سپس دستور داد او را از شهر بيرون كنند تا كسي از آن پس از وي پيروي نكند.

مشهور است روزي نمرود و مردم شهر براي برپايي جشني به خارج شهر رفتند وقتي بازگشتند ديدند تمام بتها شكسته شده، بعد از اينكه معلوم شد شكستن بتها كار ابراهيم (عليه السلام) است، او را به آتش افكندند تا انتقام اين كار را از او بگيرند ولي خداوند، آتش را بر خليل الله (عليه السلام) سرد نمود.(1)

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:

«اين ماجرا (محاجّه) بعد از انداختن ابراهيم در آتش واقع شده و محاجّه و مخاصمه نمرود با ابراهيم از روى طغيان و سركشى بوده و به اعتبار اينكه خداوند به او ملك و حكومت اعطاء كرده خود را ربّ مردم پنداشته و ملك در اينجا به معناى نعمتهاى دنيوى است كه خداوند آن را در دنيا بر مؤمن و كافر عرضه مى دارد، امّا ملك به معناى تمليك امر و نهى و تدبير امور مردم و وجوب اطاعت مردم، اعطاى آن از جانب خداوند فقط بر كسانى جايز است كه اهل صلاح و سداد و رشد و هدايت باشند كه مسلّما چنين كسانى جز پيامبر و اهل بيت طاهرين او نخواهند بود كه ايشان به همه احتياجات مردم از ابتدا تا انتها آگاهى و علم دارند.»(2)

نمرود خود مشرك بوده و ادعاي خدايي مى كرد و خود را خالق مي پنداشته


1- جزائرى، نعمت الله؛ النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين، ترجمه فاطمه مشايخ، تهران، فرحان، 1381 ش، اول، ص 191- 195
2- جزائرى، نعمت الله؛ النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين، ترجمه فاطمه مشايخ، تهران، فرحان، 1381 ش، اول، ص 161

ص: 690

است، از ابراهيم پرسيد خداي تو كيست؟ ابراهيم (عليه السلام) پاسخ ميدهد:

«إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ»(1)

«هنگامى كه ابراهيم گفت: «خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند.»

نمرود هم مانند قومش براى خدا الوهيت قائل بود، چيزى كه هست قائل به خدايانى ديگر نيز بود، با اين حال خود را هم «اله» مى دانست، و بلكه خود را از بالاترين خدايان مى پنداشت از اينجا اين نتيجه به دست مى آيد كه محاجّه و بگومگويى كه بين نمرود و ابراهيم (عليه السلام) واقع شده اين بوده كه ابراهيم (عليه السلام) رب خود را تنها اللَّه مى دانست. و نمرود در پاسخ گفته بود من نيز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم، و به همين جهت موقعى كه ابراهيم (عليه السلام) عليه ادعاى او چنين استدلال كرد كه «پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند»، او در جواب ابراهيم (عليه السلام)، براى خود همان وصفى را ادعا كرد كه ابراهيم (عليه السلام) آن را وصف پروردگار خود مى دانست، تا او را مجبور كند در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد.(2) گفت:

«قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ»(3) «گفت من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم!»

نمرود براي اغفال مردم راه تزوير پيش ميگيرد و براى اثبات اين مدعاى دروغين دست به حيله اى زد و دستور داد دو نفر زندانى را حاضر كردند و فرمان داد يكى را آزاد كنند و ديگرى را به قتل برسانند، سپس رو به ابراهيم و حاضران كرد و گفت ديديد چگونه حيات و مرگ به دست من است؟!(4)

اين سخن نمرود از ناداني و بيگانگي او از حقيقت، بر مى خواست چرا كه او تنها


1- بقره/ 258
2- طباطبايي، محمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي همداني، قم، انشارت اسلامي جامعه مدرسين، 1374 ش، پنجم، ج 2، ص 536.
3- بقره/ 258
4- مكارم شيرازي، ناصر وهمكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374 ش، اول، ج 2، ص 288.

ص: 691

به واژهاي بدون معنا تكيه مى كرد و به گونه اي كه نه مفهوم زنده ساختن را مى دانست نه ميراندن را.(1) در ادامه ابراهيم (عليه السلام) دربرابر مغالطه اين عنصر خودكامه دست به استدلالي روشن مى زند تا هم نمرود را به زانو درآورد هم ساده لوحان اطراف او را سر عقل آورد، لذا مى گويد:

«قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ»(2) «ابراهيم گفت: خداوند، خورشيد را از افق مشرق مى آورد (اگر راست مى گويى كه حاكم بر جهان هستى تويى) خورشيد را از مغرب بياور! (در اينجا) آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد.»

نمرود كافر، متحير و سرگردان گشت و ديگر بيان و دليلى نداشت كه بگويد، اما ممكن بود متقابلا همين درخواست را از ابراهيم بنمايد كه تو بگو، خدايت خورشيد را از مغرب بياورد، پس چرا چنين درخواستى نكرد؟

دو جواب براى اين سؤال گفته اند:

1- نمرود وقتى آن همه آيات و نشانه هاى قدرت الهى در حركات ابراهيم ديد ترسيد كه اگر درخواستى كند فورى ابراهيم آن را نيز عملى كند و نمرود بيش از پيش رسوا شود.

2- خداوند آن چنان نمرود را در برابر عظمت ابراهيم خوار و سبك و كوچك كرد كه ديگر نتوانست سخنى بگويد و سؤالى نمايد.(3)

نمرود به قصد پيروزي بر حضرت ابراهيم (عليه السلام) وارد گفتگو شده بود ولي در مقابل شكوه و اقتدار پيامبر خدا، خوار و ذليل گشت. از آن پس همواره مي ترسيد


1- طبرسي، فضل بن حسن؛ تفسيرمجمع البيان، ترجمه گروهي از مترجمان، تهران، فراهاني، 1360 ش، اول، ج 3، ص 122
2- 16- بقره/ 258.
3- طبرسي، فضل بن حسن؛ تفسيرمجمع البيان، ترجمه گروهي از مترجمان، تهران، فراهاني، 1360 ش، اول، ج 3، ص 122.

ص: 692

ابراهيم (عليه السلام) حكومتش را ريشه كن سازد، بنابراين به صورت ظاهر با او كاري نداشت، ولي هميشه در كمين بود تا روزي انتقام خود را از او بگيرد.(1) (كه البته هرگز موفق به چنين كاري نشد!)

سرانجام نمرود:

امام صادق عليه السّلام فرمود:

«به راستى، سخت عذاب ترين مردم در روز رستاخيز، هفت نفرند: قابيل فرزند آدم (عليه السلام) كه برادرش را كشت، نمرود كه با حضرت ابراهيم (عليه السلام) در باره پروردگارش محاجّه نمود، دو نفر از بنى اسرائيل كه قوم خود را يهودى و مسيحى نمودند، فرعون كه گفت: (من پروردگار بلند مرتبه شمايم) و دو نفر از اين امّت كه يكى از ديگرى بدتر است و در تابوتى شيشه اى در شكافى در زير درياهايى از آتش باشند.»(2)

كوتاه سخن اين كه نمرود در برابر حضرت ابراهيم عليه السلام ايستادگى نمود و از قبول حق، امتناع ورزيد و حتى بادستور او تعدادى شتر مرغ پرورش دادند و چند روز گرسنه نگهداشتند و صندوقى ساخته بر پشت آنهابستند و خود در ميان صندوق نشست و گوشت تعدادى از پرندگان را از صندوق آويختند، شتر مرغها با ديدن گوشت بالاى سرشان، به پرواز در آمدند كه از آن گوشتها بخورند و منقارشان نمى رسيد تا جائى كه نمرود ميان خود و زمين را دود و بخار ديد.

در اين هنگام به آسمان تير اندازى كرد به خيالش خداى ابراهيم را مى زند، فرشتگان با دستور خداوند يك ماهى را جلوى تير او گرفت و به آن اصابت كرد و آن


1- جادالمولي، محمد احمد و ديگران؛ قصه هاي قرآن، ترجمه مصطفي زماني، قم، فاطمة الزهراء، 1375 ش، چهارم، ص 84
2- شيخ صدوق، محمد بن على؛ ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، ترجمه صادق حسن زاده-، تهران، ارمغان طوبى، 1382 ش، اول، ص 495، مقدارى از نوشته: علي محمودى استفاده شده است.

ص: 693

را از بدن ماهى كشيد و به صندوق نمرود انداخت و او تير خون آلود را كه ديد خوش حال شد و گوشت ها را باز كرد و انداخت پايين، شتر مرغ هاى گرسنه برگشتند گوشت ها را بگيرند تا بزمين رسيدند و تير رابه مردم نشان داد من خداى ابراهيم را كشتم.

و با دستور او ميان دو كوه را پر از هيزم نمودند و آتش زدند و ابراهيم عليه السلام را با منجيق به سوى آتش پرتاب كردند و خداوند دستور داد جبرئيل اورا درهوا گرفت و آتش هم با يك فرمان يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ اى آتش سرد و سالم باش به ابراهيم آتش هم به او گلستان شد كه در روايت آمده است اگر كلمه وسلاماً نمى آمد آن حضرت در ميان آتش از سرما مى مرد.

بالاخره نمرود از ترس مرگ خود را در ميان ارتش قوى و اطاق از فولاد ساخته شده قرار داد و كاملًا مواظبند، كسى به اطاق نزديك نشود، يك وقت ديدند پشه پر شكسته اى از سوراخ اطاق داخل شد و نمرود به سر زنان بيرون آمد و دستور داد پهلوانان به سرش بكوبند و زدند و زدند آخر، سر متلاشى شد و آن پشه پرشكسته از ميان مغزش به پرواز در آمد ورفت.

ودر نقل ديگراست خداوند پشه اي را بر نمرود مسلط ساخت، آن موجود ناتوان روي لب نمرود نشست و آن را گزيد، سپس به سوراخ بيني او وارد شد و از آنجا به مغزش راه يافت و پس از چهل روز شكنجه و كيفر سرانجام وي را نابود ساخت.(1) كسي كه خود را خداي جهان مى خواند نتوانست در برابر پشه اى، قدرت نمايي كند.

آخر روزى هم فرارسيد مرد با آن قدرت را با يك موجود ناقص و ناتوان اعدام نمود. جلّ الخالق.


1- حسيني دشتي، مصطفي؛ معارف و معاريف، قم، بينا، 1376، دوم، جلد 10، ص 226

ص: 694

داستان رعضه دختر نمرود

نمرود با دخترش، رعضه در جايگاه ويژه سلطنتى نشسته و منظره آتش انداختن حضرت ابراهيم را نگاه مى كردند، رعضه براى آنكه صحنه را بهتر ببيند، در بالاي بلندى ايستاد؛ امّا با كمال ناباورى، ابراهيم (عليه السلام) را در ميان آتش، در يك گلستان ديد. رعضه با صداى بلند گفت: اى ابراهيم اين چه حال است كه آتش تو را نمي سوزاند.

حضرت جواب داد: هر كس در زبانش پيوسته «بسم الله» بگويد و قلبش مملوّ از معرفت الهى باشد، آتش براى او اثر ندارد. رعضه گفت: من هم مايلم با تو همراه باشم. ابراهيم فرمود بگو: «لا اله الّا الله، ابراهيم خليل الله و بعد از آن در آتش بيا». او اين كلام را گفت و قدم در آتش نهاد و خود را نزد ابراهيم رساند و در حضورش ايمان آورد. آنگاه به سلامت به حضور پدر برگشت.

نمرود با ديدن اين صحنه مبهوت و متعجّب شد؛ ولى در عين حال به خاطر ترس از مملكتش و عشق و علاقه به رياست، او را از ايمان به خداوند تبارك و تعالي بازداشت. سپس خواست دختر را با پند و اندرز از راه توحيد بازگرداند؛ ولي اثر نكرد. او را تهديد كرد. سودي نبخشيد تا اينكه دستور داد او را در ميان آفتاب سوزان به چهار ميخ كشيدند. در اين موقع پروردگار مهربان به جبرئيل امين فرمان داد: «بنده مرا درياب.» جبرئيل رعضه را از آن مهلكه رهانيده و به محضر خليل آورد.

رعضه در تمام مشقت ها با حضرت ابراهيم (عليه السلام) همراه بود تا آن كه حضرت او را به همسرى يكى از فرزندانش درآورد و خداى تعالى فرزندانى به آنها عنايت فرمود كه همه بر مسند نبوت و پيامبرى قرار گرفتند.(1)


1- خزينة الجواهر: ص 663.

ص: 695

مجلس 54 از كارشناسان استفاده كنيد

پر واضح است كه در همه كارها، اگر خود خبره نباشيم، براى سالم ماندن از اشتباه و ضرر و زيان و مغبون نشدن، بايد از خبره هاى آن كار يا فن، استفاده كنيم.

مثلا اگر بخواهيم ساختمان بسازيم بايد از مهندس و معمار اگر طلائى نياز داريم، بايد از طلافروش و يا فرشى مى خريم از فرش فروش و. و. بپرسيم و استفاده كنيم تا كلاه سرمان نرود.

و همچنين اگر بخواهيم از مسائل دينى و شريعتى، بهره مند شويم، يا بايد خود خبره باشيم و يا از وجود خبرگان، بهره ببريم.

اين خبرگان را مراجع تقليد يامجتهد و يا كارشناس يا اين بهره بردارى، را تقليد يا تبعيت و يا با هر نامى بناميم، بايد استفاده نمائيم يعنى اگر خود خبره نباشيم و از كارشناسان دينى استفاده نكنيم، دچار اشتباه شده و بيراهه خواهيم رفت.

حال به تعدادى ازآيات مربوطه گوش فرا دهيم.

1- فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ نحل: 43 و پيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، نفرستاديم! اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد (تا تعجب نكنيد از اينكه پيامبر اسلام از ميان همين مردان برانگيخته شده است)!

2- وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ آل عمران: 7 در حالى كه تأويل آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند. (آنها كه به دنبال فهم و دركِ اسرارِ همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى گويند: «ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمى شوند (و اين حقيقت را درك نمى كنند).

ص: 696

3- شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ آل عمران: 18 خداوند، (با ايجادِ نظامِ واحدِ جهانِ هستى،) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش، (هر كدام به گونه اى بر اين مطلب،) گواهى مى دهند؛ در حالى كه (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد؛ معبودى جز او نيست، كه هم توانا و هم حكيم است.

4- قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ زمر: 9 (آيا چنين كسى با ارزش است) يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است؟! بگو: «آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مى شوند!»

اين آيات كه تلاوت نمودم صراحتاً به ما دستور مى دهد از نظرات دانشمندان و دانايان، در هر رشته اى باشد، تبعيت نموده و استفاده نماييم.

و نيز روايات فراوان به دست ما رسيده است و ما را وادار و الزام مى كند، بايد از وجود فقهاء و مراجع دينى، استفاده كرده و از خبرويت و تخصص آنها بهره مند شويم.

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: وأمّا من الفقهاء من كان صائنا لنفسه، حافظاً لدينه مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه فللعوام أن يقلّدوه (1) و اما از فقهاء هركدام نگهدارنده نفس خود از خواسته آن باشد، نگهبان دين خود، مخالف هوا و هوس و فرمان بردار دستور مولايش باشد، پس براى عوام (واجب) است به او تقليد كرده (و از او تبعيت نمايند).

در اين روايت دستور صريح داده است كه هركس داراى آن صفات باشد، بايد از تشخيص و تحقيق او، متابعت نمايند.


1- الاحتجاج الطبرسى: ج 2 ص 263 وكتاب هاى فقهى و حديثى از آن حضرت.

ص: 697

درست است رسيدن به اين مقام و متصف شدن با اين صفات، خيلى زحمت مى خواهد، تابشود مقدس اردبيلى و بحرالعلوم و شيخ مرتضى انصارى و امثال اين ها كه واقعاً هركدام اين بزرگوان در زمان خود تالى تلو معصوم بودند وبس.

علامه حلى

جمال الدين حسن، فقيه بزرگ شيعه و از مفاخر علما در اصول، كلام، حديث، تفسير، منطق، فلسفه، ادبيات عرب، رياضي، رجال و در تمام اين علوم صاحب تاليفات است. در حدود يكصد كتاب از آثار او شناسايي شده كه بعضي مانند تذكرة الفقهاء كافي است كه نبوغ او را نشان دهد. علامه كتب زيادي دارد كه غالب آنها در زمان هاي بعد، از طرف فقهاء شرح داده شده است.

پدرش سديد الدين يوسف ابن مطهر حلي، از دانشمندان و فقهاي بزرگ و بسيار شجاع و با تدبير، مادرش زني فاضله و بلند مرتبه از خاندان بني سعيد، برادرش رضي الدين صاحب «العددالقويه لدفع المخاوف اليومه» كه سيزده سال از علامه بزرگتر بود. خواهرش همسر مجدالدين ابوالفوارس كه دو فرزند او از شاگردان علامه بودند. لقب اوآيت الله، و جمال الدين فاضل بود و كنيه اش" ابومنصور" و" ابن مطهر" در سخنان بزرگان از او با لقب" علامه" و" علامه دهر" نام برده شده است.

علامه حلي در 29 رمضان سال 648 ه. ق، در شهر حله در حله سيفيه (محلي بين بغداد و نجف) به دنيا آمد. از همان كودكي در محضر پدر، علوم تفسير، حديث و صرف و نحو را ياد گرفت، آنگاه در خدمت دايي خود" نجم الدين حلي" معروف به محقق حلي به تحصيل علم پرداخت. او آنقدر هوش و استعداد سرشار و حديث در كار و علاقه به تعليم علوم مختلف نزد اساتيد بزرگ از خود نشان داد كه خيلي زود تمام مدارج علمي را طي كرد و آنطور كه نقل كرده اند: هنوز به سن بلوغ نرسيده بود كه به درجه اجتهاد رسيد و در جواني به تاليفات پرداخت. در سن 26 سالگي به نگارش فقه و اصول مشغول شد بطوري كه آثارش امروزه جزء مهمترين كتب شيعه

ص: 698

و مورد استفاده دانشمندان است. علامه حلي يكي از پركارترين و موفق ترين فقهاي نامدار شيعه از نظر تاليف به شمار مي آيد. طبق شمارشي كه از تاليفات او به عمل آورده اند با تقسيم به روزهاي عمر او، به هزار سطر در هر روز عمر او رسيده است.

آنچه كه باعث شد شهرت علامه، بيشتر شود، فتوائي بود كه اين دانشمند درباره بطلان طلاقي كه الجايتو (سلطان محمد خدابنده، از پادشاهان مغول) همسر محبوبش را داده بود، خلاصه ماجرا اينست كه" الجايتو" روزي از همسرش عصباني مي شود و او را در يك مجلس، سه طلاقه كرد و بعد از آن پشيمان شد و درباره حلال شدن همسرش سوال مي كرد بنابر مذهب اهل تسنن فقهاي اهل سنت گفتند هيچ راهي نيست. بالاخره بعضي او را از وجود فقيهي از حله با خبر كردند كه او اينگونه طلاق را اصلا باطل مي داند. سلطان با اينكه با اعتراض درباريان مواجه شد ولي به دنبال علامه حلي فرستاد. روزى كه علامه را به كاخ سلطنت خواند، تمام علماى چهار مذهب اهل تسنن راهم، دعوت كرد در حضور سلطان با او بحث كنند، آنها هم تبانى كردند مجلس را طورى تنگ نمايند و هنگام ورود او، براى نشستن جا نداشته باشد و سبك شود.

علامه وقتى كه وارد قصر شد نعلين (دمپائى بى ارزش) خود را برداشت و به بغلش زد، وارد مجلس شد سلام كرد، ديد جائى براى نشستنش نيست ولى كنار سلطان جا هست، مستقيم رفت و كنار شاه نشست!!.

علماى مجلس به شاه گفتند: اعليحضرت نگفتيم اين را دعوت نكن حالا ببين نه ادب دارد و نه معرفت، به شمااداى احترام نكرد و به خاك نيفتاد و كفش بى قيمتش را باخود آورد و كنار شما نشست، شاه خودش هم ناراحت شد ولى ميهمانى بود كه خود دعوت كرده قبل از صحبت: علت اين كارهايش را پرسيد.

علامه فرمود: آيا شما افضليد يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم؟! گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم؛ پرسيد آيا اصحاب و غير اصحاب او: موقع شرفيابى به خاك مى افتادند؟! نه سلام مى كردند منهم سلام كردم، اما سبب نشستن در كنار شما، خداوند در قرآن كريم

ص: 699

فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ مجادله: 11 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد)»، وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد؛ و هنگامى كه گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است! منهم ديدم اينها به قرآن عمل نكردند و به من جا ندادند، كنار شما جابود اينجا نشستم و اما دمپائى را بغل زدم ترسيدم علماى مالكى آن را بدزدند آنگونه كه مالك نعلين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دزديد!! علماى مالكى فرياد كشيدند خجالت بكش كى مالك امام ما پيغمبر را ديد تا كفشش را بدزدد، گفت: ببخشيد اشتباه كردم احمد حنبل دزديد، حنبلى ها داد زدند حيا كن كى امام ما رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درك كرد، كم مكث نمود و گفت:

ابوحنيفه دزديد، حنفى ها جيغ كشيدند خجالت نمى كشى كى امام ما پيغمبر را ديده؛ گفت حتماً محمدبن ادريس شافعى بود آنها هم صداشان بلند شد اين شيخ هيچ چيز بلد نيست، شاه او را دعوت كرده است.

علامه گفت: شاه شنيدند كه هيچكدام از ائمه اينها زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درك نكرده اما امام ما حضرت على عليه السلام پيش برنده پرچم اسلام و داماد او و شب وروز، در خدمت او بود، و در مذهب ما (شيعه) سه طلاقه كردن در يك مجلس مردود است و اين طلاق باطل است و دلايل حكم خود و حقانيت مذهب شيعه را اثبات كرد. الجايتو (سلطان محمد خدابنده) در اين موقع بود كه به مذهب شيعه گرويد و دستور داد كه بنام امامان دوازده گانه خطبه خواندند و سكه زدند. علامه و پسرش مدتي در مراغه اقامت داشت و در سلطانيه كه مركز حكومت (الجايتو) پادشاه مغول ايران بود، به بحث هاي كلامي با ساير علما پرداخت. او آنقدر حاضر جواب و مستدل حرف مي زد كه بر تمام رقيبان پيروز مي شد.

ص: 700

در تاريخ زندگانى مرجع جامع الشرايط سيزده ساله يعنى علامه حلّى قدس سره كه عالم تشيع دوسال تمام انتظار كشيدند تا او، به حد بلوغ برسد و همگى از او تقليد نمايند.

در اثر مورد توجه بودنش كه بهرجا مى رفت از او استقبال نموده و اداى احترام مى كردند، روزى به خادمش فرمود: من مى خواهم بطور خصوصى به كربلا مشرف شوم نبايد كسى متوجه شود و به كسى هم نگو.

از حلّه كه نام قديمى آن «بابل» مى باشد و ازشهرهاى تاريخ دار و باسابقه عراق است وروزگارى هم پايتخت بخت النّصر كه هزار و پانصد و پانزده سال عمر كرد و در آن شهر عجايب هفتگانه را آفريد، بود وفعلانيز يكى از استان هاى كشور عراق مى باشد، بيرون آمد و به سوى كربلا حركت نمود وچون تنها مسير را طى مى كرد، حوصله اش تنگ شد، يك وقت ديد يك كشاورز بيل بر دوش گذاشته از ميان نخلستان، بيرون آمد و به علامه سلام كرد و دركنار او راه مى رفت.

علامه فرصت را غنيمت شمرد كه اقلًا چند مسئله سبك و آسان از اين كشاورز بپرسم و مقدارى سرگرم شوم، مسئله را مطرح نمود ديد بارك اللّه اخاالعرب پاسخ صحيح داد، مسئله ديگر باز، جواب داد مسئله هرچه سنگين تر نمود جواب شنيد تا رسيد به جائى كه خودش در فقه آن را از روى قاعده حل كرده بود، ديد برادر عرب برخلاف نظر ايشان، فتوا داد، علامه گفت: برادر! در اين مورد از ائمه عليهم السلام كه روايت نداريم و اين پاسخ شما هم برخلاف قواعد فقهى است؟!، اخاالعرب جواب داد، چرا روايت نداريم مگر در كتاب «تهذيب الاحكام» كه داريد، در فلان صفحه و فلان سطر، در اين مورد روايت نداريم.

علامه در اينجا به فكر فرورفت، اين عرب از كجا مى داند كه من آن كتاب را دارم و با كدام خط نوشته شده است و در كدام صفحه و سطر است، خواست مؤدبانه به شناختن اين شخصيت، پى ببرد و سؤال كرد آقا يك مسئله ديگر، در ميان علماء مورد بحث است، آيا در زمان غيبت امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف، مى شود آن حضرت را ديد يانه؟! اين را گفت اما از بس خود را باخته بود، دستهايش

ص: 701

مى لرزيد و تازيانه اش از دستش افتاد.

ديد اخالعرب خم شد و تازيانه را دو دستى جلوى علامه آورد و فرمود: چگونه نمى شود ديد در حالى كه در ركاب تو پياده مى رود!!.

چشم علامه به سياهى رفته و سرش گيج رفت به حال عادى كه برگشت، ديد نه اخالعرب هست و نه ازهمراه خبرى.

بلى عزيزان اينهايند حكومت كنندگان بر هواى نفس و مهار كنندگان خواسته هاى آن!، و اين هايند مصداق كامل فرمايش امام صادق عليه السلام و دستور خود حضرت ولى عصر و امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف در جواب اسحاق بن يعقوب كلينى قدس سره فرمود: و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجةالله عليهم (1) اما در حوادث پيش آمده، به راويان احاديث ما رجوع كنيد، آنها حجت من برشما و من حجت خدايم. (يعنى در نتيجه آنها حجت خدا هستند برشما).

در يكى از مجالس گذشته در باره ارزش علم و دانش و عالم ودانايان از نظر دين اسلام، صحبت كردم، كه دين ما به صاحبان علم و علماء چقدر بها داده و محترم مى شمارد، چرا؟.

حال در مورد انواع نفسها (كه در فرمايش امام عليه السلام مخالفالهواه) صحبتى داشته باشيم.

در وجود انسان، دو نيروى متضاد قوى، هميشه در مبارزه و دست و پنجه نرم مى كنند 1- عقل 2- نفس، عقل آن نيروى خدا دادى كه دائم با نفس در مبارزه است، تا آدمى را به ساحل نجات بكشد ولى نفس برخلاف آن، در فعاليت است


1- كمال الدين، ج 2، ص 483، حديث. 4( ب) الغيبه، ص 290، حديث. 247 احتجاج الطبرسي، ج 2، ص. 469( د) بحارالانوار، ج 53، ص 180، حديث 10. بحارالانوار، ج 51، ص 90، حديث. 13 وسائل الشيعه، ج 17، باب 16، ص 123، روايت 2215.

ص: 702

آدمى را به بيراهه كشانده واز پرتگاه رها سازد.

خواسته هاى عقل و خرد، سعادت و خوشبختى و راهنمائى به كمالات و در پايان زندگى شيرين ابديت است ولى نفس بر خلاف آن به سوى بدبختى و فرو رفتگى در منجلاب فساد و تباهى و در نهايت آتش سوزان است.

هركدام از اين دو، قشون هاى متعددى دارند، هم عقل و هم نفس از انواع سربازهاوياران وياوران استفاده مى كنند.

خود نفس داراى انواع و اقسام گوناگون است، بعضى خوب و زيبا و برخى بد وزشت است، به تقسيم بندى بعدى توجه نمائيد.

انواع نفسها

1 امّارة،

اين نوع نفس كارش واداشتن انسان ها به بدى ها و سوق دهنده به سوى زشتى هاست.

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ يوسف: 53 من هرگز خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مى كند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.»

2- لوّامة

اين دسته از نفسها، توبيخ كننده و ملامت گر آدميان درباره اعمال و افعال زشت و ناپسند آنهاست.

وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ قيامه: 2 و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حقّ است)!

3- مطمئنّة

صاحبان اين قسم از نفسها، داراى روح آرام و وجدان سالم و دور از وسوسه هاى

ص: 703

شيطانى و برى ء از صفات مذموم و زشت است.

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلِي فِي عِبادِي (29) وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (30) فجر: 27 تو اى روح آرام يافته! 28 به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، 29 پس در سلك بندگانم درآى، 30 و در بهشتم وارد شو!.

4- ملهمة

اين گونه نفسها داراى نيروى تشخيص دهنده خوبيها از بديها و نيكيها از زشتيها و الهام شده شناخت فجورها از تقواهاست.

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس: 8 سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است،

5 مسوّلة

تسويل به معناى آرايشگر و زينت دهنده و جلوه دهنده برخلاف واقع، مى باشد.

وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ يوسف: 18 و پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند؛ گفت: «هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل (و شكيبائى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت؛ و در برابر آنچه مى گوييد، از خداوند يارى مى طلبم!»

قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي طه: 96 گفت: «من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم، و اينچنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!»

6 مزوّرة تزويرگر و حيله كننده و فريب دهنده!.

هريك از اين اقسام نفسها، كارشان جداگانه و مستقل، مى باشد

ص: 704

چنان كه متوجه شديد ازانواع نفس، بعضى خوب و به خوبيها امر ميكند كه بايد از آن پيروى نمود و تغذيه كرد.

تغذيه نفس يعنى وقتى كه نياز به آرامش بخشيدن وتغذيه آن، با انواع و اقسام راههاى خداپسندانه، مورد تشويق قرار داده و سفارش بزرگان دين و حكماى جوامع بشرى را درباره آنها، اجرا نمائيم.

امير عليه السلام فرمود: روّحوا أنفسكم ببديع الحكمة فانّهاتكلّ كماتكلّ الأبدان

نفس هاى خودتان را بانوآورى هاى حكمت، روح دهيد (و راحت نمائيد) چون نفس هم خسته مى شود مانند خسته شدن بدنها.

امام صادق عليه السلام فرمود: انّ الارواح تكلّ كما تكلّ الابدان فابتغوا لها طرائف الحكمة.

همانا روح ها خسته مى شود مانند خستگى بدنهاپس برايش از لطايف و نو آورى حكمت، تزريق نمائيد.

انّ للقلوب اقبالا و ادبارا فاذا أقبلت فاقبلوا الى النوافل و اذا أدبرت فدعوها.

براى دلها يك پيش آمدى و عقب گردى هست، وقتى كه پيش آمد به نافله ها روآوريد و وقتى عقب گشت، رهايش سازيد.

از عبداللّه بن عباس نقل شده است پس از فارع شدن از درس تفسير، به شاگردانش مى گفت: حضّونا حضّونا مارا خوشحال كنيد و حظ نفس دهيد، شاگردها شروع مى كردند به ذكر قصه ها و داستانها و اشعار و ظريفه ها.

عاقل كسى است كه شب وروزش را به چهار قسمت تقسيم كند ساعتى با خدا مناجات كند و سخن گويد، ساعتى خود ر ا محاسبه نمايد و بر رسى نمايد، و ساعتى در باره خود تفكر كند كه چه چيزى ها و چكارهائى در وجود او به كار رفته است و ساعتى به حظّ نفس و خوشگذرانى آن از طريق حلال، مشغول باشد كه اين كار او كمك و يار وياور آن يكى ساعت هاست.

و بعضى از نفسها ها بد و به بديها دعوت مى كند كه اين قسم از نفسها از جنود شيطان و قسم اول از جنود خداست كه دستور خدا و رهبران دين اين است كه با

ص: 705

اوامر نفس امّاره به سوء و خواسته هاى نفس تسويل كننده به بدى، مخالفت كرده و ازهواو هوس آنها دورى نمائيم.

البته به خوبى مى دانيم كه تمام فجايع و جنايت هاى واقع در دنيا از قبيل قتل ها و ظلمها و تجاوزها و حق كشى ها و از بين بردن حقوق مردم و. و. همه از تسويلات نفس و به بدى امر كننده آن است.

هرون الرشيد عباسى شبى به پسرانش كه از او در مدينه منوره سؤال كردند، پدر امروز آن شخصيتى كه به ديدارت آمد و تو از جايت بلند شده و او را استقبال نمودى و در برابرش به زانو نشستى و آن همه تعظيم و تبجيل نمودى، كهِ بود؟! گفت: پسرانم در هر زمان خدا را در روى زمين حجتى وجود دارد، حجت خدا در زمان ما همان شخص بود كه ديديد و از نسل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.

گفتند: پدر پس چرا براى او كمك ناچيزى كردى؟ گفت: پسرانم الملك عقيم رياست نازاست، اگر بدانم وجود يكى از شما، به رياست من ضرر دارد مى دهم سرش را از تن برمى دارند، بدانيد خيلى از مسلمان ها به امامت او، اعتقاد دارند، اگر او امكان مالى داشته باشد، اسلحه جمع كرده و با انبوهى از مردم قيام نموده و شما را از خلافت مى اندازد،! بعد از من هم هركدام از شما به رياست رسيد، هيچ وقت نگذاريد اينها از امكانات مالى برخوردار شود.

روى اين اصل بود كه اين ملعون، آن مظلوم دلبند زهرا عليها السلام را سالهاى متمادى در زندانهاگردانيد و در نهايت با دستور، او سندى بن شاهك ملعون آن حضرت را مسموم نمود و براى رفع تهمت از خود سه روز تمام آن امام مظلوم را روى جسر بغداد گذاشت و مأمورينش از عبور كنندگان امضاء مى گرفت كه اين شخص با اجل خود از دنيا رفته است.

تا اين كه يكى از شيعيان را هم كه عبور مى كرد گفتند: امضاء نمايد، جواب داد تا از خود امام نپرسم، امضاء نمى كنم، گفتند: او مرده است؟ گفت: مرگ و زندگى براى اينها يكسان است، آمد كنار بدن شريف امام عليه السلام پرسيد سيدى و مولاى با اجل

ص: 706

خودت از دنيا رفتى يا كشتندت؟ ديدند سه مرتبه فرمود: قتلًا قتلًا قتلًا با قتل از دنيا رفتم (كشته شدم).

بدن شريف سه نفر از امامان بزرگوار ما، پس از شهادت سه روز بى غسل و بى كفن و دفن روى زمين ماند، يكى همين باب الحوائج امام موسى بن جعفر عليه السلام است، دومى امام جوان مرگ ما حضرت امام محمدتقى عليه السلام كه عيالش ام فضل دختر مأمون عباسى با دستور عمويش معتصم، اين امام 25 ساله ما را با سمّ به شهادت رسانيد و به عمويش گزارش داد كه ابن الرضا را كشتم، آن ملعون دستور داد، چون اين ها بى كس و بى ياورند، ادفعه من الشّباك الى الشّارع اورا از پنجره به خيابان بينداز، بعد از گذشت سه روز، چندتن از شيعيان، بدن مبارك را شبانه برداشته و پشت سر جدّ بزرگوارش امام كاظم عليه السلام دفن كردند، سومين امام سالار شهيدان و سيد مظلومان اباعبداللّه الحسين عليه السلام است كه سه شبانه روز در صحراى كربلا ماند تا اينكه عده اى از قبيله بنى اسد جمع شده و خودرا به قتلگاه رساندند و ديدند تمام ابدان طاهرات بى سر و بى نشان با بدن هاى پر از زخم شناخته نمى شوند ماندند چكار كنند ديدند سواره اى نقابدار از سمت كوفه نمايان شد خيال كردند از لشكريان ابن زياد باشد خود را كنار كشيدند ولى نقابدار پرسيد براى چه به اينجا آمده ايد؟! گفتند: براى تماشاى اين كشته ها ديدند نقابدار فرمود: بلكه براى دفن اين شهداء آمده ايد.

گفتند: بلى اما اينها را نمى شناسيم فرمود: من آنهارا خوب مى شناسم آن گونه كه پسر پدر را و برادر برادر را و پسر برادر عمورا بشناسد، اول دستور داد جائى را حفر كنند، قبر آماده ظاهرشد، رفت كنار گودى قتلگاه و دستور داد آن جنازه زخم از ستاره افزون را در آن قبر دفن نمايند، كسى ندانست آن جنازه كدام شهيد بود، ديدند نقابدار با انگشتش روى قبر نوشت، هذا قبر حسين بن على المقتول عطشاناً اين قبر حسين لب تشنه شهيد شده است و جنازه دوم را زير پاى آقا آن بدن كهِ بود فرمود:

على اكبر (پسر جوان حسين) بود ساير شهدا بجز حبيب را در يكجا دفن كردند و

ص: 707

خواستند برگردند فرمود: احسان را تمام كنيد و رفت كنار نهر علقمه و جنازه شهيد ديگر، او را هم در همانجا دفن كردند آقا اين جنازه كهِ بود فرمود: جنازه برادر علمدار حسى ابوالفضل العباس بود و نقابدار خواست به سوى كوفه رود قسمش دادند آقا تو كيستى اين شهدارا بخوبى مى شناختى؟! نقاب را كنار زد ديدند امام زين العابدين، عليه السلام است كه امام را بايد امام و معصوم را بايد معصوم دفن نمايد.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين

مجلس 55 خود ستائى و تكبر دو صفت شيطانى

خودبرتر بينى و خودستائى و تكبر، از صفات مذمت شده و ناپسندى است كه در هيچ قاموسى راه ندارد و در هيچ فرهنگى، پذيرفته نيست.

اين صفت و خصلت زشت، آدمى را هم از نظر معنوى و هم از منظر اجتماعى، از ترقى وتعالى، باز مى دارد و از پرواز به سوى سعادت خوشبختى، دنيا وآخرت، مانع مى شود.

متكبران عالم مانند نمرودها و فرعون ها و شدادها و ابوجهل و امثال اينان، در اثر همان صفت مذمومه و توبيخ شده، در برابر انبياى الهى، ايستادگى مى كردند و خود و قوم خود را، از قبول حق، باز مى داشتند.

صاحبان اين صفات علاوه بر اين كه حق و حقيقت را نمى پذيرفتند، دوست داشتند كه مردم در برابر اين ها تعظيم و خضوع كنند، يا اعمال ناكرده، آنها را مدح و تمجيد نمايند!!.

كيفر اين اعمال و صفات ناپسند، جز رانده شدن از درگاه الهى و محروم بودن از رحمت خدائى، نتيجه ديگرى ندارد، مانند شيطان كه با آن همه سوابق عبوديت و

ص: 708

هزاران سال عبادت و نصيحت و موعظه فرشتگان آسمان ها، در اثر صفت تكبر و خودستائى، مطرود درگاه حق و محروم از رحمت واسعه خداوندى گرديد.

او كه براى ديدار با بعضى از انبياء مانند حضرت نوح و موسى ويحيى عليهم السلام مى آمد، آنها را از ارتكاب چند صفت، 1- حرص و طمع 2- حسادت 3- تكبر و خود ستائى بر حذر مى داشت و مى گفت: متكبر نباشيد تكبر مرا بيچاره كرد و آن همه سوابق درخشان مرا به آتش كشيد!.

البته ناگفته نماند هنوز هم شيطان پشيمان نيست و همان غرور و كبر در اوهست، روزى پيش حضرت موسى عليه السلام آمد و گفت: يا موسى وقتى كه با خدا صحبت كردى در آخر عرض مرا به او برسان و بگو خدايا گذشته ها گذشته، آدم هم از دنيا رفته چه مى شود از گناه من درگذرى، حضرت پس از مناجات خجالت كشيد مسئله را مطرح نمايد، از طرف خداوند ندا رسيد اى موسى سفارش امانت است چرا سفارش او را نمى رسانى، عرض كرد خدايا خودت مى دانى، فرمود: به او بگو حالا كه پشيمانى برو به قبر آدم سجده كن، من تورا ببخشم، وقتى حضرت جريان را به او رسانيد، شيطان پوزخندى زد و گفت: من به زنده او سجده نكردم حالا به مرده اش سجده نمايم.

آن يكى خليفه دوم عمر (قوى ترين دشمن ولايت و امامت اميرمؤمنان عليه السلام) به حقيت و مظلوميتش اعتراف مينمايد: ابن عباس گويد: عمر به من گفت: آگاه باش به خدا سوگند اين صاحبت (پسرعمويت) بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله شايسته ترين فرد براى خلافت بود امّا درباره او از دوچيز ترسيديم گفتم: اى اميرمؤمنان!! آنها چه بود؟! گفت: 1- جوانى، 2- محبت زيادش به اولاد عبدالمطلب!!.(1)

باز ابن عباس گويد: با عمر بن خطاب در يكى از كوچه هاى مدينه راه مى رفتم ناگهان به من گفت: يابن عباس! ماأظنّ صاحبك إلّا مظلوماً اى پسر عباس! من


1- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 2/ 57 و 6/ 50.

ص: 709

صاحبت (على عليه السلام) رانمى دانم مگر مظلوم (1).

در روايت ديگر به ابن عباس گفت: إنّ رسول اللّه أراد أن يذكره للأمر فى مرضه فصدته عنه رسول خدا در هنگام مريضى هم خواست در باره او (امير عليه السلام) چيزى بگويد، اما من جلويش را گرفتم (ونگذاشتم سخنى به زبان آورد و حرفى بزند).(2)

خطيب بغدادى و ديگران روايت نموده اند كه عمر به ابن عباس گفت: اى عبد اللّه به گردنت قربانى يك شتر باد اگر حقيقت را از من پنهان دارى، آيا باز در فكر او (يعنى أميرمؤمنان عليه السلام) چيزى از جريان خلافت باقى مانده است؟! گفتم: بلى؛ گفت: أيزعم أنّ رسول اللّه نصّ عليه؟! آيا باز گمان مى كند رسول خدا او را به خلافت تعيين كرده است؟! گفتم: بلى و زيادتر بگويم من از پدرم صحت ادعاى او را سؤال كردم گفت: راست مى گويد.

عمر گفت: از رسول خدا در باره او چيزى و گفته اى بود اما نه حجتى را ثابت مى كرد و نه عذرى را از ميان بر مى داشت، در بعضى وقتها از او و در باره او مى خواست چيزى اظهار دارد أراد فى مرضه أن يصرّح بإسمه فمنعتُ من ذالك إشفاقاً و حيطة على الإسلام!! حتى در هنگام مرگش خواست نام او را آشكارا گويد (و به زبان

آورد اما) من به خاطر دلسوزى و عظمت اسلام، مانع شدم ...(3)

در طول تاريخ بشريت از اين ماجراها زياد پيش آمده است ولى چه سود، عزيزان بيائيد سعى كنيم خودمان را از اين صفت بد خود خواهى وخصلت زشت خود برتر بينى، دور بداريم.


1- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 6/ 45 و 12/ 46 بنقل از موفّقيّات زبير بن بكار، كشف اليقين: ص 175؛ بحارالأنوار: 40/ 125؛ براى طلاعات بيشتر به كتاب« از مباهله تاعاشورا» فصل اعترافات بخش 3 ص 620 و 630 مراجعه شود.
2- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: ج 3 ص 114؛ من حيات الخليفة عمربن خطاب ص 311؛
3- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 12/ 20- 21: بحارالأنوار: 30/ 555- 556 و 38/ 156. او به اسلام از آورنده اسلام بيشتر علاقه داشته!!!.

ص: 710

حالابه آيات قرآن نظرى بياندازيم و ببينيم آنها در اين مورد، چه مى فرمايد.

1- وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا اسراء: 37 و روى زمين، با تكبر راه مرو! تو نمى توانى زمين را بشكافى، و طول قامتت هرگز به كوه ها نمى رسد!

اين آيه به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى كند، روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كرده، مى گويد: در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار (وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً).

چرا كه تو نمى توانى زمين را بشكافى! و طول قامتت به كوهها نمى رسد!

(إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا).

جالب توجه اينكه قرآن، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترينش انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است، اشاره به اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش، مذموم و ناپسند و شرم آور است.

و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه كردنش، در سخن گفتنش و در همه كارش.

به همين دليل تا به كوچكترين پديده اى از اين صفات در اعمال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم.

ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه درآيه مذكور آمده (همچنين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن.

چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم

ص: 711

كردن راه حق، و پيوستن به خط شيطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

على (عليه السلام) در خطبه همام در باره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع: آنها متواضعانه راه مى روند.

نه تنها در كوچه و بازار كه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توأم با تواضع است.

برنامه عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود: شما به فلان مكان برويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود! و نيز مى خوانيم: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر روى خاك مى نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه سوار مى شد.

اين گونه كارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد- مانند روز فتح مكه- انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و غرور در دماغ بيفكنند و از مردم كوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.

در حالات على (عليه السلام) نيز مى خوانيم كه او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.

و در تاريخ امام مجتبى (عليه السلام) مى خوانيم كه با داشتن مركبهاى متعدد، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم.

آيه بعد به عنوان تاكيدى بر تمام احكامى كه در مورد تحريم شرك و قتل نفس و زنا و فرزند كشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن درآيات پيش

ص: 712

اين مى گويد: تمام اينها گناهش نزد پروردگارت منفور است (كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً).

از اين تعبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده است گناهى از كسى سر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود.

و نيز ضمنا روشن مى شود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين گناهان نيز به كار مى رود.(1)

2- رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا اسراء: 54 پروردگار شما، از (نيات و اعمال و ماهيت) شما آگاهتر است؛ اگر بخواهد (و شايسته بداند)، شما را مشمول رحمت خود مى سازد؛ و اگر بخواهد، مجازات مى كند؛ و ما تو را بعنوان مأمور بر آنان نفرستاده ايم (كه آنان را مجبور به ايمان كنى!)

3- هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى نجم: 32 همانها كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند، جز گناهان صغيره (كه گاه آلوده آن مى شوند)؛ آمرزش پروردگار تو گسترده است؛ او نسبت به شما از همه آگاهتر است از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد و در آن موقع كه بصورت جنين هايى در شكم مادرانتان بوديد؛ پس خودستايى نكنيد، او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد!(2)


1- باتغييرات و اضافات از تفسير نمونه ج: 12 ص: 122 ببعد.
2- لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ آل عمران: 188 گمان مبر آنها كه از اعمال( زشت) خود خوشحال مى شوند، و دوست دارند در برابر كار( نيكى) كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب( الهى) بركنارند!( بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است! أَلَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسهُم بَلِ اللَّهُ يُزَكى مَن يَشاءُ وَ لا يُظلَمُونَ فَتِيلًا نساء: 51 آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب( خدا) به آنان داده شده،( با اين حال)، به« جبت» و« طاغوت»[ بت و بت پرستان] ايمان مى آورند، و درباره كافران مى گويند:« آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند»؟! رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَا فى نُفُوسِكمْ إِن تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلأَوَّابِينَ غَفُوراً اسراء: 25 پروردگار شما از درون دلهايتان آگاهتر است؛( اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد) هر گاه صالح باشيد( و جبران كنيد) او بازگشت كنندگان را مى بخشد. أَ فَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى مَن يَشاءُ فَلا تَذْهَب نَفْسك عَلَيهِمْ حَسراتً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَصنَعُونَ فاطر: 8 آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى بيند( همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مى يابد)؟! خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند؛ پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود؛ خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست!

ص: 713

در اين دوآيه مباركه صراحتاً مى فرمايد: كه من به ماهيت وجودى تو (اى بنى آدم) عالمم و ميدانم كه از چه آفريده شده اى و چه هستى، براى كدام موقعيت و ماهيت وجودت، مى بالى و افتخار مى كنى اى بشر!!!.

پس خودبرتر بينى ما سنّارى ارزش ندارد اوست كه از ماهيت ما اطلاع دارد و ازواقعيت وجود ما باخبر است، چنانكه در روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده است «الكبر رداءاللّه فمن تكبّر فقدنازع فى رادئه» تكبر قباى خداست هركس تكبر كند باخدا در گرفتن قباى خدا منازعه نموده است!!.

يعنى خدا بى نياز از همه چيز است در عالم وجود تنها خداوند است كه حق تكبر دارد، كسى كه براى هرچيزى محتاج است، از نفس كشيدنش گرفته تا خوردن و آشاميدنش، ازحركاتش تا سكونش و. و. چگونه مى تواند، ادعاى كبر و نخوت داشته باشد!!.

متكبرين تاريخ بشريت چه شدند و كجارفتند، آنكه به آسمان رفت و به سوى خدا تيراندازى كرد (نمرود را مى گويم) يا آسمانخراش يعنى (صرح) درست كرد كه

ص: 714

به آسمان رفته و از خداى موسى عليه السلام باخبر شود (منظورم فرعون است) آن كس با چوب دستى اش به بوسه گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يعنى لبهاى نازنين حسينش ميزد و باتكبر و نخوت مى گفت:

لعبت هاشم فى الملك فلا***خبرجاء ولا وحى نزل

بنى هاشم براى رياست بازى كرد (وادعاى نبوت نمود) نه خبرى از آسمان آمده و نه وحيى نازل شده است

وهزاران امثال اينها چه شدند و كجارفتند و آخرشان، به كجا انجاميد، نه خبرى ازآنها مى آيد و نه از جايشان سراغ مى رسد.

عزيزان بهوش باشيم من نميدانم از اين منبر پائين خواهم آمد ياشما از جايتان برمى خيزيد يك لحظه بعد را نمى دانيم چه پيش خواهد آمد، پس باچه قدرتى و باكدام نيرو من من گفته به خود مى باليم به قول اميرمؤمنان: عليه السلام (انسان كه اولش نطفه بى ارزش و آخرش جيفه بيمقدار و ميان اين دو حمال قازورات است) به چه چيزش مى نازد و تكبر مى كند!.

افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى كوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تو اگر پاى خود را به زمين بكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى.

همانند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش ميخندد.

آيا تو مى توانى- هر قدر گردن خود را برفرازى- هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكثر مى توانى چند سانتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بلندترين قله هاى كوههاى زمين در برابر اين كره، چيز قابل ذكرى نيست، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى.

پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى؟!.

ص: 715

4- وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً ... فرقان: 63 بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند؛ و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)؛

يكى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است، تواضعى كه بر روح آنها حكومت مى كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است، تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامى دارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است.

در مورد تواضع و فروتنى نيز از على عليه السلام مى خوانيم: زينة الشريف التواضع: آرايش انسانهاى شرافتمند، فروتنى است.

و بالاخره در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: التواضع اصل كل خير نفيس، و مرتبة رفيعة، و لو كان للتواضع لغة يفهمها الخلق لنطق عن حقايق ما فى مخفيات العواقب ... و من تواضع لله شرّفه الله على كثير من عباده ... و ليس لله عز و جل عبادة يقبلها و يرضاها الا و بابها التواضع: فروتنى ريشه هر خير و سعادتى است، تواضع مقام والائى است، و اگر براى فروتنى زبان و لغتى بود كه مردم مى فهميدند بسيارى از اسرار نهانى و عاقبت كارها را بيان مى كرد ... كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مى بخشد ... هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آن فروتنى است.(1)

تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند، بلكه در عين تواضع گامهائى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند.

در حالات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه يكى از اصحاب مى گويد: ما رأيت احدا اسرع فى مشيته من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كأنّما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه


1- تفسير نمونه ج: 17 ص: 55 ببعد.

ص: 716

لغير مكترث: من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم، گوئى زمين زير پاى او جمع مى شد، و ما به زحمت مى توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى داد.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسيرآيه الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً فرمود: و الرجل يمشى بسجيته التى جبل عليها، لا يتكلف و لا يتبختر: منظور اين است كه مرد به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد.

در حديث ديگرى در حالات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده: قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب: هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم راه مى رفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از يك سرازيرى پائين مى رفت.

به هر حال همان گونه كه گفتيم: كيفيت راه رفتن به تنهائى مطرح نيست، بلكه دريچه اى است براى پى بردن به وضع روحيات يك انسان، و در حقيقت آيه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى كند.(1)

5- وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18) وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ لقمان: 19 (پسرم!) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبّر مغرورى را دوست ندارد، ودر راه رفتنت ميانه رو باش.

لقمان در نصيحت فرزندش به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته نخست تواضع و فروتنى و خوشروئى را توصيه كرده مى گويد: با بى اعتنائى از مردم روى مگردان (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ). و مغرورانه بر روى زمين راه مرو (وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً) چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى دارد (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).

تصعر از ماده صعر در اصل يكنوع بيمارى است كه به شتر دست مى دهد و گردن


1- تفسير نمونه ج: 15 ص: 153 ببعد.

ص: 717

خود را كج مى كند.

مرح (بر وزن فرح) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است.

مختال از ماده خيال، و خيلاء به معنى كسى است كه با يك سلسله تخيلات و پندارها خود را بزرگ مى بيند.

فخور از ماده فخر به معنى كسى است كه نسبت به ديگران فخر فروشى مى كند

(تفاوت مختال و فخور در اين است كه اولى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى است، و دومى به اعمال كبر آميز خارجى است).

و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صميمانه اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر و بى اعتنائى، و ديگر غرور و خودپسندى است كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهم و پندار و خود برتر بينى فرو مى برند، و رابطه او را از ديگران قطع مى كنند.

مخصوصا با توجه به ريشه لغوى صعر روشن مى شود كه اين گونه صفات يكنوع بيمارى روانى و اخلاقى است، يكنوع انحراف در تشخيص و تفكر است، و گر نه يك انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اينگونه پندارها و تخيلات نمى شود.

ناگفته پيدا است كه منظور لقمان، تنها مساله روى گرداندن از مردم و يا راه رفتن مغرورانه نيست، بلكه منظور مبارزه با تمام مظاهر تكبر و غرور است اما از آنجا كه اين گونه صفات قبل از هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مى دهد، انگشت روى اين مظاهر خاص گذارده است.

درآيه بعد دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد- در برابر دو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت- بيان كرده مى گويد: پسرم! در راه رفتنت اعتدال را رعايت كن

(وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ).

و در سخن گفتنت نيز رعايت اعتدال نما و از صداى خود بكاه و فرياد مزن

ص: 718

(وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ).

چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است! (إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) در اين دوآيه از دو صفت، نهى، و به دو صفت، امر شده: نهى از خود برتر بينى، و خودپسندى، كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند، و ديگرى سبب مى شود كه انسان خود را در حد كمال پندارد، و در نتيجه درهاى تكامل را بروى خود ببندد هر چند خود را با ديگرى مقايسه نكند.

گر چه اين دو صفت غالبا توأمند، و ريشه مشترك دارند ولى گاه از هم جدا مى شوند

و امر به رعايت اعتدال در عمل و سخن، زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است.

و براستى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است، در ميان مردم محبوب، و در پيشگاه خدا عزيز است.

قابل توجه اينكه ممكن است در محيط زندگى ما صداهائى ناراحت كننده تر از صداى خران باشد (مانند صداى كشيده شدن بعضى از قطعات فلزات به يكديگر كه انسان به هنگام شنيدنش احساس مى كند، گوشت اندامش فرو مى ريزد!) ولى بدون شك اين صداها جنبه عمومى و همگانى ندارد.

بعلاوه ناراحت كننده بودن با زشت تر بودن فرق دارد، آنچه به راستى از صداهاى معمولى كه انسان مى شنود از همه زشتتر است همان صداى الاغ مى باشد، كه نعره ها و فريادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبيه شده است.

نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن، بلكه گاه به جهت بى دليل بودن، چرا كه به گفته بعضى از مفسران صداى حيوانات ديگر غالبا به واسطه نيازى است، اما اين حيوان گاهى بى جهت و بدون هيچگونه نياز و بى هيچ مقدمه فرياد را وقت و بى وقت سر مى دهد! و شايد به همين دليل است كه در بعضى از روايات نقل شده كه هر گاه صداى الاغ بلند مى شود شيطانى را ديده است.

ص: 719

بعضى گفته اند فرياد هر حيوانى تسبيح خدا است جز صداى الاغ! به هر حال از همه اين سخنها كه بگذريم زشت بودن اين صدا از ميان صداها نياز به بحث و گفتگو ندارد.

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات كه از امام صادق عليه السلام نقل شده اين آيه به عطسه اى كه با صوت بلند ادا مى شود، و يا داد و فرياد به هنگام سخن گفتن تفسير گرديده در حقيقت بيان مصداق روشنى از آن است.

درست است كه راه رفتن مساله ساده اى است، اما همين مساله ساده مى تواند بيانگر حالات درونى و اخلاقى و احيانا نشانه شخصيت انسان بوده باشد، چرا كه قبلا گفتيم روحيات و خلقيات انسان در لابلاى همه اعمال او منعكس مى شود و گاه يك عمل كوچك حاكى از يك روحيه ريشه دار است.

و از آنجا كه اسلام تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده در اين زمينه نيز چيزى را فروگزار نكرده است.

در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: من مشى على الارض اختيالا لعنه الارض، و من تحتها، و من فوقها!: كسى كه از روى غرور و تكبر، روى زمين راه رود زمين، و كسانى كه در زير زمين خفته اند، و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مى كنند!.

باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: نهى ان يختال الرجل فى مشيه و قال من لبس ثوبا فاختال فيه خسف الله به من شفير جهنم و كان قرين قارون لانه اول من اختال! پيامبر از راه رفتن مغرورانه و متكبرانه نهى كرد و فرمود: كسى كه لباسى بپوشد و با آن كبر بورزد، خداوند او را در كنار دوزخ به قعر زمين مى فرستد و همنشين قارون خواهد بود، چرا كه او نخستين كسى بود كه غرور و كبر را بنياد نهاد.

و نيز از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: خداوند ايمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب كرده و در ميان آنها تقسيم نموده است: از جمله بر پاهاى انسان واجب كرده است كه به سوى معصيت و گناه نرود، و در راه رضاى خدا گام بر

ص: 720

دارد.

و لذا قرآن فرموده است: در زمين متكبرانه راه مرو ... و نيز فرموده: اعتدال را در راه رفتن رعايت كن.

در روايت ديگر اين ماجرا از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه از كوچه اى عبور مى فرمود: ديوانه اى را مشاهده كرد كه مردم اطراف او را گرفته اند و به او نگاه مى كنند فرمود: على ما اجتمع هؤلاء: اينها براى چه اجتماع كرده اند عرض كردند: على المجنون يصرع: در برابر ديوانه اى كه دچار صرع و حمله هاى عصبى شده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نگاهى به آنها كرد و فرمود: ما هذا بمجنون الا اخبركم بمجنون حق المجنون: اين ديوانه نيست، مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم؟! عرض كردند آرى اى رسولخدا.

فرمود: ان المجنون: المتبختر فى مشيه، الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه فذالك المجنون و هذا المبتلى: ديوانه واقعى كسى است كه متكبرانه گام بر مى دارد، دائما به پهلوهاى خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را به همراه شانه ها تكان مى دهد (و كبر و غرور از تمام وجود او مى بارد).

اين ديوانه واقعى است اما آنكه ديديد بيمار است!

سرعة المشى تذهب ببهاءالمؤمن. باسرعت راه رفتن، ارزش (و وقار) مؤمن را مى برد.

ص: 721

مجلس 56 آداب سخن گفتن و آداب معاشرت

در اندرزهاى لقمان اشاره اى به آداب سخن گفتن شده است، و در اسلام باب وسيعى براى اين مساله گشوده شده، از جمله اينكه: تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است.

چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: السكوت راحة للعقل: سكوت مايه آرامش فكر است.

و در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) آمده است من علامات الفقه: العلم و الحلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحكمه: از نشانه هاى فهم و عقل، داشتن آگاهى و بردبارى و سكوت است، سكوت درى از درهاى حكمت است.

ولى در روايات ديگر تاكيد شده است، در مواردى كه سخن گفتن لازم است مؤمن بايد هرگز سكوت نكند پيامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت، وسيله رسيدن به بهشت و رهائى از دوزخ، سخن گفتن به موقع است.

و اما در مورد معاشرت با مردم آنقدر كه در روايات اسلامى وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) به مساله تواضع و حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت در معاشرت، اهميت داده شده است به كمتر چيزى اهميت داده شده.

در قرآن كريم نصايح لقمان را، بيان فرموده است كه واقعاً براى هر آدمى دانستن و عمل كردن و بكار بستن آنها، ضرورت دارد و تعدادى از آن وصايا را در مجلس قبل، به عرض عزيزان رساندم.

ص: 722

حال لازم مى بينم اين شخصيت بزرگوار را كمى بشناسيم و به گفته هايش ارج نهيم.

لقمان كهِ بود؟

نام لقمان در دوآيه از قرآن در سوره لقمان آمده است، در قرآن دليل صريحى بر اينكه او پيامبر بوده است يا تنها يك فرد حكيم، وجود ندارد، ولى لحن قرآن در مورد لقمان، نشان مى دهد كه او پيامبر نبود، زيرا در مورد پيامبران سخن از رسالت و دعوت به سوى توحيد و مبارزه با شرك و انحرافات محيط و عدم مطالبه اجر و پاداش و نيز بشارت و انذار در برابر امتها معمولا ديده مى شود، در حالى كه در مورد لقمان هيچيك از اين مسائل ذكر نشده و تنها اندرزهاى او كه به صورت خصوصى كه با فرزندش بيان شده- هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد- آمده است، و اين گواه بر اين است كه او تنها يك مرد حكيم بوده است.

در حديثى كه از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نيز نقل شده چنين مى خوانيم: حقا اقول لم يكن لقمان نبيّاً، و لكن كان عبدا كثير التفكر، حسن اليقين، احب الله فاحبه و منّ عليه بالحكمة ... به حق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود، ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد، ايمان و يقينش عالى بود، خدا را دوست مى داشت، و خدا نيز او را دوست داشت، و نعمت حكمت بر او ارزانى فرمود ....

در بعضى از تواريخ آمده است كه لقمان غلامى سياه از مردم سودان مصر بود، و با وجود چهره نازيبا، دلى روشن و روحى مصفا داشت، او از همان آغاز به راستى سخن مى گفت، و امانت را به خيانت نمى آلود، و در امورى كه مربوط به او نبود دخالت نمى كرد.

بعضى از مفسران احتمال نبوت او را داده اند ولى چنانكه گفتيم هيچ دليلى بر آن نيست، بلكه شواهد روشنى بر ضد آن داريم.

در بعضى از روايات آمده است كه شخصى به لقمان گفت: مگر تو با ما شبانى

ص: 723

نمى كردى؟ در پاسخ گفت: آرى چنين است.

سؤال كننده پرسيد: پس از كجا اين همه علم و حكمت نصيب تو شد؟ در پاسخ گفت: قدر الله، و اداء الامانة و صدق الحديث و الصمت عما لا يعنينى: اين به خواست خدا بود، و اداء امانت كردن، و راستگوئى و سكوت در برابر آنچه به من مربوط نبود.

در ذيل روايتى نيز چنين آمده است: روزى لقمان در وسط روز براى استراحت خوابيده بود، ناگهان ندائى شنيد كه اى لقمان! آيا مى خواهى خداوند تو را خليفه در زمين قرار دهد كه در ميان مردم به حق قضاوت كنى؟ لقمان در پاسخ آن ندا گفت: اگر پروردگارم مرا مخير كند، راه عافيت را مى پذيرم و تن به اين آزمون بزرگ نمى دهم! ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذيرا مى شوم، زيرا مى دانم اگر چنين مسؤليتى بر دوش من بگذارد حتما مرا كمك مى كند و از لغزشها نگه مى دارد.

فرشتگان- در حالى كه آنها را نمى ديد- گفتند: اى لقمان براى چه؟ گفت: براى اينكه داورى در ميان مردم سخت ترين منزلگاهها، و مهمترين مراحل است، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است، اگر خدا انسان را حفظ كند شايسته نجات است و اگر راه خطا برود از راه بهشت منحرف شده است كسى كه در دنيا سر بزير و در آخرت سربلند باشد بهتر از كسى است كه در دنيا سربلند و در آخرت سربزير باشد، و كسى كه دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد و آخرت را نيز از دست خواهد داد!

فرشتگان از منطق جالب لقمان در شگفتى فرو رفتند، لقمان اين سخن را گفت و به خواب فرو رفت، و خداوند نور حكمت در دل او افكند، هنگامى كه بيدار شد زبان به حكمت گشود! ....

گوشه اى از حكمت لقمان

بعضى از مفسران در تفسير سوره لقمان به تناسب اندرزهاى لقمان كه درآيات اين سوره منعكس است قسمتهائى از سخنان حكمت آميز اين مرد الهى را بازگو

ص: 724

كرده اند كه ما فشرده اى از آن را در اينجا به شما عرضه مى دارم:

1- لقمان به فرزندش چنين مى گفت: يا بنى! ان الدنيا بحر عميق، و قد هلك فيها عالم كثير، فاجعل سفينتك فيها الايمان بالله، و اجعل شراعها التوكل على الله، و اجعل زادك فيها تقوى الله، فان نجوت فبرحمة الله و ان هلكت فبذنوبك!: پسرم! دنيا درياى ژرف و عميقى است كه خلق بسيارى در آن غرق شده اند، تو كشتى خود را در اين دريا ايمان به خدا قرار ده، بادبان آن را توكل بر خدا، زاد و توشه ات را در آن تقواى الهى، اگر از اين دريا رهائى يابى به بركت رحمت خدا است، و اگر هلاك شوى به خاطر گناهان تو است.

همين مطلب در كتاب كافى، ضمن سخنان امام كاظم عليه السلام به هشام بن حكم به صورت كاملترى از لقمان حكيم نقل شده است: يا بنى ان الدنيا بحر عميق، قد غرق فيها عالم كثير، فلتكن سفينتك فيها تقوى الله، و حشوها الايمان، و شراعها التوكل، و قيمها العقل، و دليلها العلم، و سكانها الصبر: پسرم دنيا درياى عميقى است كه گروه بسيارى در آن غرق شدند، كشتى تو در اين دريا بايد تقواى الهى باشد، و زاد و توشه ات ايمان، و بادبان اين كشتى توكل، و ناخداى آن عقل، و راهنماى آن علم، و سكان آن صبر است.

2- در گفتار ديگرى به فرزندش در آداب مسافرت چنين مى گويد: پسرم! هنگامى كه مسافرت مى كنى، اسلحه و لباس و خيمه و وسيله نوشيدن آب، و وسائل دوختن و داروهاى ضرورى را كه هم خود، و هم همراهانت از آن استفاده مى توانيد بكنيد بردار، و با همسفران در همه چيز جز در معصيت الهى همراهى كن پسرم! هنگامى كه با جمعى مسافرت كردى در كارهايت با آنها مشورت كن. در صورت آنها تبسم نما.

در مورد زاد و توشه اى كه دارى سخاوتمند باش. هنگامى كه تو را صدا زنند پاسخ گو و اگر از تو كمك بخواهند آنها را يارى كن.

تا مى توانى سكوت اختيار كن. نماز بسيار بخوان. در مركب و آب و غذا كه

ص: 725

دارى سخاوتمند باش. اگر از تو گواهى به حق بطلبند گواهى ده.

اگر از تو مشورتى بخواهند براى به دست آوردن نظر صائب كوشش كن و بدون انديشه و تامل كافى پاسخ مگو، و تمام نيروى تفكرت را براى جواب مشورت به كار گير كه هر كس در پاسخ مشورت خالصترين نظر خود را اظهار نكند، خداوند نعمت تشخيص و انديشه را از او مى گيرد.

هنگامى كه ببينى همراهان تو راه مى روند، و تلاش مى كنند، با آنها به

تلاش بر خيز. دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو.

اگر از تو تقاضاى مشروعى دارند هميشه جواب مثبت بده، و هرگز نه نگوى، زيرا گفتن نه، نشانه عجز و ناتوانى و سبب ملامت است ... هرگز نماز را از اول وقت تاخير نينداز، و اين دين خود را فورا ادا كن.

با جماعت نماز بگذار، هر چند در سخت ترين حالات باشيد ... اگر مى توانى از هر غذائى مى خواهى بخورى قبلا مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن.

كتاب الهى را تلاوت كن، و ذكر خدا را فراموش منما.

3- اين داستان نيز از لقمان معروف است، در آن هنگام كه به صورت برده اى براى آقايش كار مى كرد، روزى به او گفت: گوسفندى براى من ذبح كن و دو عضو كه بهترين اعضاى آنست براى من بياور.

او گوسفندى را ذبح كرد و زبان و دل آن را براى وى آورد.

چند روز ديگر همين دستور را به او داد منتها گفت، دو عضو كه بدترين اعضاى آن است براى من بياور لقمان بار ديگر گوسفندى را ذبح كرد و همان زبان و دل را براى او آورد، او تعجب كرد و از اين ماجرا سؤال كرد، لقمان در پاسخ گفت: قلب و زبان اگر پاك باشند از هر چيز بهترند و اگر ناپاك شوند از همه چيز خبيثتر و بدتر!.

اين گفتار را با حديثى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم.

فرمود: به خدا سوگند، حكمتى كه به لقمان از سوى پروردگار عنايت شده بود، به خاطر نسبت و مال و جمال و جسم او نبود بلكه او مردى بود كه در انجام فرمان

ص: 726

خدا قوى و نيرومند بود، از گناه و شبهات اجتناب مى كرد، ساكت و خاموش بود با دقت مى نگريست بسيار فكر مى كرد، تيزبين بود، و هرگز در (آغاز) روز نخوابيد و در مجالس (به رسم مستكبران) تكيه نمى كرد، و رعايت آداب را كاملا مى نمود، آب دهن نمى افكند، با چيزى بازى نمى كرد، و هرگز در حال نامناسبى ديده نشد ...

هيچگاه دو نفر را در حال نزاع نديد مگر اينكه آنها را با هم صلح داد، و اگر سخن خوبى از كسى مى شنيد حتما ماخذ آن سخن و تفسير آن را سؤال مى كرد، با فقيهان و عالمان بسيار نشست و برخاست داشت ... به سراغ علومى مى رفت كه بتواند به وسيله آن بر هواى نفس چيره شود، نفس خود را با نيروى فكر و انديشه و عبرت مداوا مى نمود، و تنها به سراغ كارى مى رفت كه به سود (دين يا دنياى) او بود، در امورى كه به او ارتباط نداشت هرگز دخالت نمى كرد، و از اين رو خداوند حكمت را به او ارزانى داشت.(1)

از مواعظ لقمان به پسرش در قرآن كريم در سوره لقمان چنين آمده است

16- پسرم! اگر باندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها و زمين قرار گيرد خداوند آنرا (در قيامت براى حساب) مى آورد، خداوند دقيق و آگاه است.

17- پسرم! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منكر كن، و در برابر مصائبى كه به تو مى رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى است.

18- (پسرم!) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد.

19- (پسرم!) در راه رفتن اعتدال را رعايت كن، از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشت ترين صداها صداى خران است.


1- با تغيير و اضافات و تنظيماتى از تفسير نمونه ج: 17 ص: 45 ببعد.

ص: 727

همچون كوه بايست و با مردم خوشرفتارى كن!

نخستين اندرز لقمان پيرامون مساله توحيد و مبارزه با شرك بود، دومين اندرز او در باره حساب اعمال و معاد است كه حلقه مبدء و معاد را تكميل مى كند.

مى گويد: پسرم! اگر اعمال نيك و بد، حتى به اندازه سنگينى خردلى باشد، در درون صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خدا آن را در دادگاه قيامت حاضر مى كند، و حساب آن را مى رسد چرا كه خداوند دقيق و آگاه است (يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ).

خردل گياهى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل مى باشد.

اشاره به اينكه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش، و هر قدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين، يا در گوشه اى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب، و پاداش و كيفر حاضر مى كند، و چيزى در اين دستگاه گم نمى شود! ضمير در انها به حسنات و سيئات و اعمال نيك و بد باز مى گردد.

توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان، و محفوظ ماندن همه نيكيها و بديها در كتاب علم پروردگار و نابود نشدن چيزى در اين عالم هستى، خميرمايه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارنده مؤثر از شرور و بديها است.

ذكر سماوات و ارض بعد از بيان صخره در حقيقت از قبيل ذكر عام بعد از خاص است.

در حديثى كه در اصول كافى از امام باقر عليه السلام نقل شده مى خوانيم: اتقوا المحقرات

ص: 728

من الذنوب، فان لها طالبا، يقول احدكم اذنب و استغفر، ان الله عز و جل يقول نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ، و قال عز و جل: إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ: از گناهان كوچك بپرهيزيد چرا كه سرانجام كسى از آن باز خواست مى كند، گاهى بعضى از شما مى گويند ما گناه مى كنيم و به دنبال آن استغفار مى نمائيم، در حالى كه خداوند عز و جل مى گويد: ما تمام آنچه آنها از پيش فرستاده اند و همچنين آثارشان را، و همه چيز را در لوح محفوظ احصا كرده ايم، و نيز فرموده: اگر اعمال نيك و بد حتى به اندازه سنگينى دانه خردلى باشد در دل صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا اندرون زمين، خدا آن را حاضر مى كند چرا كه خداوند لطيف و خبير است.

بعد از تحكيم پايه هاى مبدء و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مساله نماز پرداخته، مى گويد: پسرم نماز را بر پا دار (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ).

چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است، نماز قلب تو را بيدار و روح تو را مصفى، و زندگى تو را روشن مى سازد.

آثار گناه را از جانت مى شويد، نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى دارد، و تو را از فحشاء و منكرات باز مى دارد.

بعد از برنامه نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى امر به معروف و نهى از منكر پرداخته مى گويد: مردم را به نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها باز دار (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ).

و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت به تن است، پرداخته مى گويد: در برابر مصائب و مشكلاتى كه بر تو وارد مى شود، صابر و شكيبا باش كه اين از وظائف حتمى و كارهاى اساسى هر انسانى است (وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).

ص: 729

مسلم است كه در همه كارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهى از منكر، مشكلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطه جو، و گنهكاران آلوده و خودخواه، به آسانى تسليم نمى شوند، و حتى در مقام اذيت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف و ناهيان از منكر بر مى آيند كه بدون صبر و استقامت و شكيبائى هرگز نمى توان بر اين مشكلات پيروز شد.

عزم به معنى اراده محكم است و تعبير به عزم الامور در اينجا يا به معنى كارهائى است كه دستور مؤكد از سوى پروردگار به آن داده شده است و يا كارهائى كه انسان بايد نسبت به آن عزم آهنين و تصميم راسخ داشته باشد، و هر كدام از اين دو معنى باشد اشاره به اهميت آنست.

تعبير ذلك اشاره به صبر و شكيبائى است و اين احتمال نيز وجود دارد كه به همه امورى كه درآيه مورد بحث ذكر شده، از جمله نماز و امر به معروف و نهى

از منكر، باز گردد، ولى در بعضى ديگر ازآيات قرآن اين تعبير بعد از مساله صبر مطرح شده كه احتمال اول را تقويت مى كند.(1)


1- تفسير نمونه ج: 17 ص: 49 ببعد.

ص: 730

منابع و مصادر بى واسطه و با واسطه اين كتاب

1- قرآن كريم:

2- نهج البلاغة:

3- صحيفه سجاديه.

«آ»

4- آخرين اميد: داوود الهامى.

5- آداب النفوس: طبرى.

6- آينده اي بهتر در پرتو انفاق، حسين واعظي نژاد

«ا»

7- ابصار العين، فى انصار الحسين (عليه السلام)»: الشيخ محمد بن طاهر السماوى.

8- اثبات الهداة: شيخ حرالعاملى.

9- احقاق الحق: قاضى نوراللّه شوشترى.

10- اخبارالمهدى: ابونعيم.

11- اخبار، غيبى، امام، على، شهادت عمروبن حمق.

12- اخبار برمكيان: سيد صادق سجادي،

13- اخبار برامكه: ناشناس.

14- اختيار معرفه الرجال شيخ طوسى محمد بن حسن طوسى، م 460 نشر جامعه مشهد.

15- از هجرت تا رحلت سيد على اكبر قرشى.

16- اسباب النزول: ابو الحسن واحدى نيشابورى.

17- اسلام فراتر از زمان. محمد امينى گلستانى.

18- اسلام و علم جديد عبد الرزاق نوفل ترجمه حسين وجدانى

19- أسد الغابة فى معرفة الصحابة: عزالدين ابى الحسن على بن ابى الكرم شيبانى معروف به ابن اثير،

ص: 731

م 630 ق مكتبه اسلاميه.

20- اصحاب اميرالمومنين صلى الله عليه و سلم عليه السلام».

21- اصول كافى: محمد بن يعقوب كلينى.

22- اطيب البيان في تفسيرالقرآن، طيب، سيد عبدالحسين؛ تهران، نشر اسلام، 1378 ش، چاپ دوم، ج 14، ص 232.

23- اعجاز اسلام در پيشگويى علوم جديد.

24- اعلام القرآن، شبستري، عبدالحسين،

25- أعلام الدين فى صفات المؤمنين: حسن بن ابى الحسن ديلمى مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياءالتراث قم 1408 ق

26- اعلام القرآن، شبستري، عبدالحسين، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379، چاپ اول،

27- اعلام الورى بأعلام الهدى: ابى على فضل بن حسن طبرسى نشر دارالمعرفة للطباعة والنشر- بيروت 1399 ق

28- أعلام النّساء: عمر رضا كحّالة.

29- أعيان الشّيعة: السيد محسن الأمين العاملى (و 1371 ق).

30- اقبال الأعمال: سيد بن طاووس.

31- امام على بن ابيطالب احمد رحمانى همدانى

32- امالي ابوعلي قالى.

33- امامت و امامان عليهم السلام، امينى، ابراهيم،

34- انجيل مرقس:

35- أنصار الحسين (ع) لسماحة الشيخ محمد مهدي شمس الدين (قدس سره).

36- الدمعة الساكبة.

37- انسابُ الاشراف بلاذرى.

38- أنصار الحسين (عليه السلام) لسماحة الشيخ محمد مهدي شمس الدين (قدس سره).

39- أمالى شيخ ابى جعفر محمد بن حسن طوسى، م 460 منشورات المكتبة الأهلية- بغداد 1384 ق

ص: 732

40- إكمال الدين: شيخ صدوق.

41- ايران بعد از اسلام، عبدالحسين زرين كوب.

42- ايضاح الفوائد:

43- العبر (تاريخ) عبدالرحمن ابن خلدون،، ج 2، ص 315.

44- الآثار الباقيه عن القرون الخاليه دايرةالمعارف بزرگ اسلامى

45- الأبيات في جد

46- الأحاديث الغيبية: مؤسّسة المعارف الاسلاميّة.

47- الإحتجاج: احمد بن على بن ابى طالب طبرسى (و 588 ق).

48- الأحكام:

49- الإختصاص: شيخ ابى عبداللَّه محمدبن محمد بن نعمان العكبرى البغدادى المفيد الملقب بالشيخ المفيدمتوفاى 413 ق منشورات جماعة المدرسين قم.

50- الأخلاق:

51- الاخبارالطوال، ص 341

52- الارشاد: شيخ مفيد قم، مكتبة بصيرتى.

53- الإستيعاب فى معرفة الأصحاب: ابن عبدالبر قرطبى مالكى متوفاى 463 ق نشر دار نهضة مصر للطبع والنشر قاهرة.

54- الإصابة فى تمييزالصحابة: شهاب الدين ابى فضل احمد بن على ابن حجر عسقلانى شافعى متوفاى 852 ق نشر دار احياء التراث العربى- بيروت

55- الاغانى: ابى الفرج اصفهانى متوفاى 356 ق نشر دار احياء التراث العربى بيروت

56- الاقتصاد:

57- الامالى: للطوسى.

58- الامالي ابوعلي قالي، 1/ 142

59- الامامة والتبصرة.

60- البداية و النهاية: ابى الفداء ابن كثير م 774 ق دارالفكر- بيروت 1402 ق

ص: 733

61- الثوره العراقيه و رساله الاسلام، شماره، سال.

62- التبيان في تفسيرالقرآن، شيخ طوسي، محمدبن حسن؛ بيروت، داراحياء التراث العربى.

63- التّحصين لإبن فهدالحلّى:

64- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، مصطفوى، حسن؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش،

65- الترغيب والترهيب: طبرانى.

66- التّرغيب و التّرهيب من احاديث الشريف: زكى الدين عبدالعظيم منذرى متوفاى سال 656 قمرى نشر دار الاحياءالتراث العربى- بيروت- 1388 ق

67- التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسيح: شوكانى.

68- التهذيب الكمال فى اسماء الرجال،.

69- التهذيب: شيخ طوسى.

70- التهذيب و التهذيب،

71- التّنبيه و الاشراف.

72- الثّقات: محمد بن حبان بن احمد بن ابى حاتم تميمى البستى (و 354 ق).

73- الجعفريات

74- الجمل يا النصرة فى حرب البصرة: شيخ مفيد.

75- الحاوى على الفتاوى: جلال الدين سيوطى. (م 911 ه. ق) چاپ مصر سال 1959 ميلادى.

76- الحقايق فى حديث الخلايق. شيخ الشهيد الفقيه احمد الثانى.

77- الخصال: شيخ ابى جعفر بن بابويه صدوق منشورات جماعة المدرسين قم 1403 ق

78- الدرّالمنثور: فى التفسير بالمأثور: جلال الدين سيوطى نشر دارالفكر- بيروت- 1403 ق

79- الدمعة الساكبة 4: 276،

80- الرسائل العشر: شيخ طوسى.

81- الزيارة،

82- الشافى: سيّد مرتضى.

83- الصحيح من سيره النبي الاعظم:

ص: 734

84- الصراط المستقيم: علىّ بن يونس العاملى.

85- الطّرائف فى معرفة مذاهب الطوائف: رضى الدين ابى القاسم على بن طاوس مطبعةالخيام قم 1400 ق

86- الطبقات الكبرى:. ابن سعد.

87- العرف الوردى فى أخبارالمهدى» جلال الدين سيوطى. (م 911 ه. ق) چاپ مصر سال 1959

88- العزلة لأبى سليمان الخطّابى.

89- الغدير: علامه امينى.

90- الغيبة للشّيخ طوسى:

91- الفتاوى: ابن تيميه.

92- الفتوح: ابن أعثم.

93- الفردوس الاعلى: للديلمى

94- القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر: ابن حجر هيثمى،

95- الكامل فى التّاريخ: ابن أثيرشيبانى نشر دارصادر و دار بيروت 1385 ق

96- اللهوف: سيدابن طاووس.

97- المجالس السنية 3/ 86

98- المحاسن: احمدبن عبداللّه برقى.

99- المحبر.

100- المحجةالبيضاء فى تهذيب الإحياء: مولى محسن فيض كاشانى م 1091 نشرمؤسسة اعلمى للمطبوعات- بيروت- 1403 ق

101- المحجّة فيما نزل فى القائم الحجّة:

102- المستصفى: غزالى.

103- المعجم الأوسط: طبرانى م 360 ق نشر مكتبة المعارف- الرياض 1405 ق-.

104- المعرفة و التاريخ.

105- المعارف:

ص: 735

106- المغازي محمد بن عمر بن واقدي،. بيروت، مؤسسةالاعلمى.

107- الاعلام زركلى ج 3 ص 111

108- الوافى بالوفيات.

109- السيرة النبوية، تحقيق: مصطفي السقا، ابراهيم الابياري، و عبد الحفيظ الشلبي، قاهره، مكتبة مصطفي البابي الحلبي، (افست مكتبة الصدر تهران) 1355 ه. ق، ج 3، ص 236.

110- المستدرك علي الصحيحين، تحقيق و اعداد: عبد الرحمن المرعشي، چاپ اول، بيروت، دار المعرفة، 1406 ه. ق، ج 3، ص 32.

111- الوزراء و الكتاب؛ جهشياري، ابوعبدالله محمد بن عبدوس؛ ترجمه ابوالفضل طباطبايي، تهران: بى نا، 1348

112- الرسل و الملوك؛ طبري، محمد بن جرير؛ بيروت: عزالدين، 1407 ه. ق

113- المفردات في غريب القرآن راغب اصفهانى، حسين بن محمد؛، دمشق بيروت، دارالعلم الدار الشامية، 1412 ق، چاپ اول

114- الملاحم والفتن سيد بن طاووس.

115- المنار، رضا، محمد رشيد، بيروت،

116- المنار: شيخ محمد عبده مصري (1)

گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص735

1- المهدى: ادريس عراقى مغربى.

118- المهذّب البارع- ابن فهد الحلى.

119- الموفقيات، زبيربن بكّار

120- الميزان: طباطبائي (علامه)، سيد محمدحسين؛ قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1383 ش، چاپ نوزدهم،.

121- النبي الاكرم:

122- الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون: ابو العباس ابن عبد المؤمن المغربى.

123- الولايه: حافظ ابو سعيد سجستانى.

124- النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين: جزائرى، نعمت الله؛، ترجمه فاطمه مشايخ، تهران،


1- امينى گلستانى، محمد، گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى، 2جلد، سپهر آذين - قم - ايران، چاپ: 1، 1393 ه.ش.

ص: 736

فرحان،

«ب»

125- بامداد اسلام، عبدالحسين زرّين كوب، تهران: اميركبير،

126- بحارالانوار: علامه محمد باقر مجلسى.

127- بر رسى دين از راه دانش، دكتر على پور.

128- برمكيان بنا به روايات عرب و ايراني، لوسين بووآ.

129- بصائرالدرجات فى فضائل آل محمد: ابى جعفرمحمدبن حسن بن فروخ صفار قمى، م 290 منشورات مكتبه مرعشى نجفى قم 1404 ق.

130- بهجة الامال في شرح زبدة المقال، علياري التبريزي، علي، (قم، بنياد فرهنگ اسلامي، بي چا، 1365 ه. ش.

«ت»

131- تاريخ افغانستان بعد از اسلام،

132- تاريخ حبيب السير في اخبار افراد بشرغياث الدين بن همام الحسني (خواند مير)

133- تاريخ آل برمك در عهد بني عباس، ضياءالدين برنى.

134- تاريخ كامل عزالدين بن اثير،، ج 8.

135- تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان.

136- تاريخ اسلام پي. ام. هولت، آن. ك. لمبتون، (پژوهش دانشگاه كمبريج).

137- تاريخ روضه الصفا، محمدبن خاوند شاه بن محمود (ميرخواند).

138- تاريخ ابن كثير.

139- تاريخ الامم و الملوك، تاريخ طبرى: ابى جعفر بن جرير «تاريخ الأمم و الملوك» متوفاى سال 310 قمرى نشر دار سويدان بيروت.

140- تاريخ الخميس.

141- تاريخ بغداد أومدينةالسّلام: ابى بكر احمدبن على خطيب بغدادى، م 463 نشر دارالباز مكةالمكرمة.

ص: 737

142- تاريخ خلفا، رسول جعفريان، تهران: قلم،

143- تاريخ گزيده- حمداله مستوفى-

144- تاريخ مدينة دمشق: ابى القاسم على بن حسن شافعى معروف به ابن عساكر م 571 قمرى من مصوّرات مجمع اللغة العربية بدمشق.

145- تاريخ يعقوى: احمد بن جعفر بن وهب بن واضح (و 254 ق).

146- تاريخ اسلام، دكتر علي اكبر فياض، موسسه انتشارات دانشگاه تهران، سال 1378

147- تاريخ الاسلام ذهبي،

148- تاريخ تحليلي اسلام، سيد جعفر شهيدي، مركز نشر دانشگاه تهران، 1362

149- تاريخ سياسي اسلام، رسول جعفريان، انتشارات دليل، سال 1380

150- تاريخ ايران بعد از اسلام؛ زرين كوب، عبدالحسين؛ تهران: اميركبير، چاپ هشتم، 1379

151- تاريخ؛ يعقوبي، احمد بن جعفربن وهب بن واضح (و 254 ق) جلد دوم ترجمه محمد ابراهيم ايتي، تهران: بنگاه ترجمه ونشر كتاب، چاپ دوم، 1356

152- تجارب السلف؛ صاحبي نخجواني، هندوشاه بن سنجر؛ تهران: كتابخانه طهوري، چاپ سوم، 1357

153- تحريف شناسى در پرتو امام شناسى: داود الهامى.

154- تحف العقول ابو محمد جسن ابن شعبه حرانى.

155- تذكره خواص الامّه فى معرفة الأئمّة:

156- ترجمه و تفسير رهنما: زين العابدين، رهنما؛، تهران، نشر كيهان، 1346 ش،

157- ترجمة الميزان:

158- ترجمه ارشاد مفيد،

159- ترجمه مختصر البلدان، ابوبكر احمد بن محمد بن اسحاق همداني، ابن فقيه،

160- تشيع در عراق مرجعيت و ايران رسول جعفريان، ص 73- 71، 1386

161- تعليقات،

162- تفسير احسن الحديث، قرشي، سيد علي اكبر؛ تهران، نشر بنياد بعثت، 1377 ش، چاپ سوم،.

ص: 738

163- تفسيرالبرهان: تفسيرمنسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام تحقيق ونشرمدرسة الامام المهدى عليه السلام قم 1409 ق

164- تفسيرالجواهر، طنطاوى قاهره،

165- تفسير الدرّ المنثور: جلال الدين سيوطى.

166- تفسير العياشى: محمدبن مسعود بن عيّاش سلمى سمرقندى، مكتبه علميه اسلاميه طهران.

167- تفسير القرآن العظيم: ابن كثيرقرشى دمشقى. نشردارالمعرفة بيروت 1406 ق.

168- تفسيرالكشاف عن حقاق غوامض التّنزيل: جاراللَّه محمودبن عمرزمخشرى م 528 ق

169- تفسير تسنيم: جوادى آملى.

170- تفسير ثعلبى:

171- تفسير ثعالبى:

172- تفسير روح المعانى: آلوسى بغدادى.

173- تفسيرصافى: مولى محسن فيض كاشانى، م 1091 منشورات اعلمى بيروت

174- تفسيرقرطبى (الجامع لأحكام القرآن): ابى عبداللَّه محمد انصارى قرطبى، دار احياءالتراث العربى بيروت.

175- تفسيرقمى: على بن ابراهيم قمى، نشر مكتبة العلّامة قم

176- تفسيركبير: ابوعبداللَّه محمدبن عمربن حسين القرشى طبرستانى اصل شافعى مذهب مشهوربه فخر رازى.

177- تفسير مجمع البيان: ابوعلى فضل بن حسن طبرسى از علماى قرن ششم.

178- تفسير نمونه: جمعى از نويسندگان.

179- تفسير نور، قرائتي، محسن؛ تهران، مركز فرهنگي درسهايي از قرآن، 1375 ش، چاپ دوم،

180- تنقيح المقال، مامقاني.

181- تهذيب الأحكام: شيخ ابى جعفرطوسى. دارالكتب الاسلامية طهران

182- تهذيب التّهذيب: العسقلانى.

183- تهذيب تاريخ دمشق:

ص: 739

184- تهذيب ابن عساكر، 206/ 7 و 214؛

«ث»

185- ثواب الأعمال: شيخ ابى جعفر صدوق، م 381 ق مكتبه صدوق طهران 1391 ق

«ج»

186- جامع الأخبار أو معارج اليقين فى أصول الدين: شيخ محمد بن محمد سبزوارى منشورات الرضى قم.

187- جامع الأخبار: شيخ صدوق يا على بن سعد خياط (صاحب مكارم الأخلاق)

188- جامع السعادات: محمد مهدى نراقى.

189- جمهَره الخُطَب:

190- جهادالنّفس:

191- جوامع الحكايات/ محمد عوفي

«چ»

192- چرا نماز بخوانيم:

193- چشم اندازى بر حكومت مهدى:

«ح

194- حقايق بهداشتى در اسلام سيد جمال الدين شريف زاده.

195- حيوةالقلوب: علامه محمد باقر مجلسى.

«خ»

196- خزينة الجواهر:. شيخ على اكبر نهاوندى.

197- خصائص فاطميه: 343؛

198- خلاصة الاخبار.

«د»

199- دايره المعارف تشيع، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادى و ديگران، قم، شهيد سعيد محبى،

ص: 740

چاپ اول، 1376

200- دانشنامه امام على (عليه السّلام)- على اكبر رشاد،

201- دايرة المعارف بزرگ اسلامى

دانش نامه قرآن و قرآن پژوهي خرمشاهي، بهاءالدين؛،

«ر»

202- راز نيايش آقاى گودرز نجفى اقتباس شده است

203- راه و رسم زندگى دكتر الكسيس كارل ترجمه دكتر دبيرى چاپ هفتم.

204- رجال كشّى: ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى كشّى (460 ق).

205- روزنامه حوزوى (افق حوزه) شماره 123 سال پنجم دوشنبه 10 مهر ماه سال 1385 شمسى از كتاب افتخارات مردان مرد سيستان در دفاع از اميرمؤمنان عليه السّلام و اعتراض به فاجعه عاشورا كه صدمين تأليف آقاى على دوانى است نقل كرده است، البته ضمن شرح حال و مصاحبه با آقاى على دوانى در تهران به رحمت خدا رفت و در قم دفن گرديد.

206- روح المعانى: شهاب الدين آلوسى شافعى.

207- روضة الكافى: محمدبن يعقوب كلينى

208- روضة الواعظين: محمد بن فتّال نيشابورى شهيد در سال 508 ق منشورات المكتبة الحيدرية نجف 1386 ق

209- روزنامه همشهرى شماره 811 و ش 807 ..

210- روزنامه هاى جمهورى اسلامى ش 4436

211- روزنامه اطلاعات ش 20084،

212- روزنامه كيهان 12586

213- رياحين الشريعة: شيخ محمد مهدى مازندرانى.

«ز»

214- زندگانى امام حسين نوشته زين العابدين رهنما

215- زندگي صحابه، محمود طريقي، مشهد.

ص: 741

216- زهرالربيع سيدنعمةاللّه جزائرى

«س»

217- سابقه تاريخى اسكان قبايل عرب در خوزستان دكتر اميرحسين خنجى-

218- سرچشمه حيات) محمد امينى گلستانى.

219- سرورالايمان:

220- سفينة البحار: شيخ عباس قمى.

221- سلمان پاك نوشته: لويى ماسينيون.

222- سلمان فارسى استاندار مدائن. نوشته: احمد صادقى اردستانى.

223- سلحشوران طفّ «ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)»

224- سمط النّجوم العوالى: العصامى المكى.

225- سنن ابن عمرو الدانى،

226- سنن ابن ماجه: محمدبن يزيد قزوينى.

227- سنن: ابى داود ابن اشعث سجستانى الأزدى، م 275 ق نشر داراحياء السنّةالنّبويّة.

228- سنن الدارمى: عبداللَّه بن بهرام دارمى. م 255 ق نشر دارالفكر.

229- سنن الكبرى بيهقى:

230- سنن ترمذى: «الجامع الصحيح» ابى عيسى محمدبن عيسى، م 297 دارالكتب لعلمية بيروت.

231- سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى.

232- سيره ابن هشام

233- سيراعلام النُبَلاء، 51/ 2؛

234- سيماى جهان درعصرامام زمان عجل اللّه تعالى فرجه محمد امينى گلستانى.

235- سيماى كارگزاران.

«ش»

236- شجرة طوبى: محمد مهدى مازندرانى حائرى.

237- شرح العقيدة: محمد ابن احمد سفاوينى،

ص: 742

238- شرح كشف المراد، علي محمدي،

239- شرح نهج البلاغة: عبدالحميدابن ابى الحديد معتزلى، نشر دارالكتب العلميه قم

240- شمع جمع فؤاد به نقل مرحوم عماد زاده، درزندگانى حضرت اباعبداللّه الحسين.

«ص»

241- صحيح حاكم،

242- صحيح مسلم، 46/ 5

«ط»

243- طب روحانى دكترعبدالكريم بى آزار شيرازى.

244- طبقات فحول الشعراء،

245- طول عمر امام زمان، على اكبر مهدى پور.

«ع»

246- عدةالداعى ونجاح الساعى: احمدبن فهد حلّى، م 841 ق مكتبة الوجدانى قم

247- عقدالدرر: 157؛

248- علل الشّرائع: ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى (و 381 ق) صدوق.

249- على بن ابيطالب: «رحمانى همدانى»

عنايات حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه فرجه الشّريف.

250- عمدة القارى في شرح صحيح البخارى: بدر الدين حنفى.

251- عوالم

252- عوالى اللئالى العزيزية فى الأحاديث الدينية: محمد بن على احسائى معروف به ابن ابى جمهور، مطبعة سيّدالشّهداء قم 1403 ق

253- عيون أخبار الرّضاء 7: ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى صدوق

«غ»

254- غاية المرام: حموى.

ص: 743

255- غررالحكم:

256- غيبت طوسى: ابى جعفر محمدبن حسن طوسى، م 460 مؤسسةالمعارف الاسلامية قم 1411.

257- غيبت نعمانى: شيخ ابى زينب محمد بن ابراهيم نعمانى، مكتبةالصدوق طهران

«ف»

258- فتح ابن اعثم

259- فتح المغيث: السخاوى.

260- فتح القدير: قاضى شوكانى.

261- فتوح البلدان، بلاذري، احمد بن يحيي، ص 293.

262- فرائد المسطين: ابو اسحاق حموينى.

263- فصول المهمة: ابن صباغ مالكى.

264- فدايى امامت نوشته غلامحسين صميمى.

265- فرسان الهيجاء:

266- فروغ ابدست: جعفر سبحانى.

267- فرهنگ قرآن:.

268- فرهنگ معين، بخش اعلام

269- فقه الرضا عليه السلام: على بن بابويه

270- فلسفه قيام و عدم قيام امامان محمد امينى گلستانى.

271- فلسفه احكام:

272- فيض القدير شرح الجامع الصغير- المناوى.

«ق»

273- قاموس جغرافياى افغانستان،

274- قاموس الرجال:

275- قاموس القرآن، قرشي، علي اكبر، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1376، چاپ دوازده، ج 5، ص 165.

ص: 744

276- قصه ها و پندها: سيدناصرحسينى،

277- قصه كربلا.

278- قصه هاي قرآن، اشتهاردي، محمدمهدي؛ تهران، نشر نبوي، 1378 ش، چاپ اول،

279- قصه هاي قرآن، مكارم شيرازي، ناصر؛ تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1381 ش، چاپ دوم،.

«ك»

280- كتاب الانوار.

281- كتاب الزّهد: حسين بن سعيد؛

282- كتاب الفتوح،

283- كتاب ترغيب اصفهاني

284- كتاب بين المللى چه كنيم تا به مرز صد سال نزديك شويم پروفسور سيف الدين نبوى.

كرامات صالحين:

285- كشف الغمة فى معرفة الأئمّة: على بن عيسى اربلى تبريز.

286- كشف اليقين فى فضائل أميرالمؤمنين 7: حسن بن يوسف بن مطهر حلّى، م 726 ق مجمع احياءالثقافة الاسلامية قم 1413 ق

287- كمال الدين: شيخ صدوق أبى جعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى (م 381 ه. ق).

288- كنزالعمال: علاءالدين هندى جونبورى، م 975 مؤسسةالرسالة بيروت 1405 ق.

(گ)

289- گذرى بر شخصيت علمي، اخلاقى و سياسى ميرزاى نائينى. مهدى، نايينى،

«ل»

290- لئالى الاخبار: شيخ محمد نبى تويسركانى.

291- لغت ناهه دهخدا،

«م»

292- ما نزل من القرآن فى علىّ حافظ ابو نعيم اصفهانى.

293- مانى و آيين او از: فريد شاليزاده

ص: 745

294- مجالس: شيخ مفيد:

295- مجمع الانساب، محمد بن علي بن محمد شبانكاره اى.

296- مجله با معارف اسلامي آشنا شويم، شماره 48، ص 155.

297- مجله نور علم، دوره سوم، شماره چهارم،

298- مجله نور علم، همان،

299- مجله آموزه، پاييز 1383- شماره 5،

300- مجله يغما، سال سوم، شماره سوم،.

301- مجله ريدرز دايچست:

302- مجله دانشمند سال 4 ش 10

303- مجله مكتب اسلام شماره 131

304- مجمع الزوائد: هيثمى.

305- مجموعه ورام: ابى فراس.

306- مجموعه قصه هاي قرآن، مهري، محمد جواد؛ قم، انتشارات مشرقين، 1381 ش، چاپ دوم،

307- مختصر بصائر الدّرجات: عزّالدّين حسن بن سليمان حلّى از بزرگان قرن نهم- نجف- منشورات مطبعة الحيدريه 1370 ه. ق.

308- مراقدالمعارف،.

309- مركز المصطفى «صلى الله عليه و آله و سلم)-

310- مروج الذهب: ابوالحسن على بن حسين مسعودى.

311- مستدرك الوسائل: ميرزا حسين نورى طبرسى (و 1320 ق.

312- مستدرك حاكم نيشابورى؛

313- مستطرفات السرائر- ابن ادريس حلى

314- مسند ابن يعلى،

315- مسند احمد بن حنبل: نشر دارالفكر.

316- مسند الامام الرضا (عليه السلام)- الشيخ عزيز الله عطاردى.

ص: 746

317- مسندالشاميين: ابى القاسم سليمان لخمى طبرانى، م 360 ق مؤسسةالرسالة بيروت 1409 ق للطبرانى

318- مسند بزاز،

319- مصباح الشريعة: امام صادق عليه السلام.

320- معادشناسى 5/ 288،

321- معاجم طبرانى (كبير و متوسط)

322- معارف و معاريف، حسين دشتي، مصطفي، قم، بي نا، 1376، چاپ دوم، جلد 8،

323- معالي السبطين- للحائري.

324- معانى الاخبار: واقدى:

325- معجم احاديث الامام المهدى:

326- معجم دارقطنى،

327- معجم رويانى،

328- معرفة أخبارالرجال

329- مفردات، راغب اصفهاني، ترجمه غلامرضا خسروي، تهران، مرتضوي، 1369، چاپ اول،.

330- مقاتل الطالبيين: ابوالفرج اصفهانى، م 356 منشورات رضى و زاهدى قم

331- مقتل الحسين: ابى مؤيد موفق بن احمد خوارزمى، م 568 ق مكتبة المفيد قم

332- مروج الذهب و معادن الجوهر؛ مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين؛ جلد دوم ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347

333- مجمل التواريخ و القصص؛ تهران: كلاله خاور، 1318

334- مقدمه ابن خلدون؛ ابن خلدون، عبدالرحمن؛ جلد دوم، ترجمه محمد پروين گنابادي، تهران:

بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1353.

335- مكارم الأخلاق: حسن بن فضل الطبرسى.

336- ملاحم طاوه ئى

337- مناقب آل ابى طالب: ابى جعفر رشيدالدين ابن شهرآشوب سروى مازندرانى م 488 ق

ص: 747

مكتبةالعلّامة قم

338- مناقب الشافعى: ابو الحسن الابرى.

339- منتخب الاثر: آيت اللّه صافى گلپايگانى.

340- منتهى الامال: شيخ عباس قمى.

341- من حياةالخليفة عمربن الخطاب عبدالرحمن أحمدالبكرى ط بيروت لندن 1998.

342- من لايحضره الفقيه: شيخ صدوق.

343-- منهاج الدّموع: قرنى گلپايگانى.

344- موارد الظمآن- الهيثمى

345- موسوعة عاشوراء: شيخ المحدثي

346- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 446، ش 424.

347- موسوعه الامام على (عليه السلام)،

348- ميثم تمار.

«ن»

349- ناسخ التواريخ: لسان الملك ميرزا محمدتقى سپهر.

350- نصايح، آية الله مشكيني،

351- نصوص في نوابغ الشيعة وشخصيات بارزة منهم في العصور المختلفة)

352- نظم التناثر: جعفر كنانى.

353- نفس الرحمن فى فضائل سلمان، اثر علامه حاج ميرزا حسين نورى طبرسى محدث نورى.

354- نفس المهموم شيخ عباس قمى.

355- نقش ائمه در احياي دين. علامه عسگرى.

356- (نهج الفصاحه، ح 1281)

357- نور العين في مشهد الحسين (عليه السلام).

«و»

358- والدين دو فرشته جهان آفرينش محمد امينى گلستانى.

ص: 748

359- وسائل الشيعة: شيخ حرّالعاملى.

360- وفيات الاعيان؛ ابن خلكان، قاضي احمد؛ جلد دوم، تهران: بي نا، بي تا

361- وقايع الدهور: للشيخ ابوالحسن المرندى

362- وقعةالطف: سيد ابن طاووس.

«ى»

363- ياد مهدى:

364- ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني.

365- يأتى على النّاس زمان من سئل عاش و من سكت مات: سيد محمود بن سيد مهدى موسوى ده سرخى اصفهانى.

366- ينابيع المودة: شيخ سليمان بن شيخ ابراهيم بن خواجه كلان حسين ى بلخى قندوزى.

367- يوم الخلاص في ظلّ القائم عليه السلام: كامل سليمان چاپ اوّل 1382 (ه. ش) چاپ نگين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109