آزموده ها جلد4

مشخصات كتاب

نام كتاب: آزموده ها

نويسنده: معاونت امور روحانيون

موضوع: مرجع

زبان: فارسى

ناشر: نشر مشعر

ص:1

اشاره

ص:2

آزموده ها (4)- نگاهى به تجربيات و نيازهاى روحانيون در حج و عمره

مقدّمه

روند روبه رشد تكامل و فراگيرى خدمات نظام جمهورى اسلامى ايران به زائران بيت الله الحرام به ويژه در بخش فرهنگى و معنوى نتيجه بازگوشدن و به كارگيرى تجربيات روحانيون كوشا و دلسوز كاروانهاست كه هر ساله بر اين تجربيات افزوده مى شود و زائرانى كه تشرفهاى مكرر دارند از اين رشد و توسعه به خوبى آگاهى دارند. پيش از اين طى سه شماره از آزموده ه بخشى از تجربيات بيان شد، اكنون بر آنيم كه بخش ديگرى را در اين شماره متذكر شويم و به همراه آن به مأموريت خاص خواهران معينه كاروانها و ارزيابى عملكرد روحانيون بپردازيم.

بخش ديگرى كه در اين شماره به آن پرداخته مى شود توضيحى است پيرامون برخى از شبهاتى كه در سالهاى اخير از ناحيه بعضى از مأمورين دگرانديشان، زائران ايرانى را هدف گرفته و بدون ملاحظه در كتب و منابع خودشان و اعتقادات واقعى شيعيان سيل افتراء و اتهام را به ارادتمندان اهل بيت پيامبر (عليهم السلام)

روانه مى سازند.

بديهى است شناخت زمان و نيازهاى آن و بهره بردارى به موقع با رعايت حساسيتهاى آن مى تواند موفقيت هاى خوبى را به دنبال داشته باشد. امروز كه همه ما به سوى خانه خدا در حركت هستيم از حساسترين زمانهاى تاريخ معاصر است ستم هاى رژيم صهيونيستى به امت مسلمان فلسطين و گسترش اشغال كشورهاى

ص:3

اسلامى فلسطين، افغانستان، عراق و ... توسط استكبار جهانى اين پيام را به همه ما دارد كه بايد به دقت تمام ضمن توجيه برادران و خواهران زائر شبهه زده در رفع شبهه از اذهان پر از شبهه كه گهگاه سراغ ما مى آيند در صورت توانايى بپردازيم و در رفع شبهه از منابع خودشان بهره ببريم.

در خاتمه ضمن آرزوى موفقيت روحانيون محترم كاروانها در انجام وظيفه و مأموريت واگذار شده و استفاده از تجربيات مفيدى كه حاصل تلاش همكارانتان مى باشد اميد است تجربيات و تذكرات مفيد خود را در جهت درج در شماره هاى بعدى به معاونت امور روحانيون منعكس نماييد.

معاونت امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى

واحد آموزش

ص:4

آزموده ها و وظايف روحانيون كاروان هاى حج

اشاره

ص:5

چند آزموده در ايران

در جلسات ايران و قبل از سفر بايد در توجيه و آماده سازى روحى و معنوى زائر براى سفر و تأمين كاستيهاى احتمالى كوشش و در اين راستا در تبيين مسائل ذيل اقدام شود:

دعوت الهى و استفاده از اين فرصت ويژه و طلايى، خودسازى و پرهيز از خلقيات مذموم، اداى ديون و حقوق مردم، سعى در كسب رضايت صاحبان حق و كسانى كه به آنها ظلم شده و يا آبروى آنها را ريخته ايم، تصميم در اصلاح نفس خويش در اين سفر، آشنا شدن با كليات مناسك، احكام مورد نياز از قبيل وضو، غسل، تيمم و نماز، انتظارات اسلام و پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) از زائر خانه خدا ... به ويژه سه ت 1) تصحيح قرائت و تلبيه، 2) تقليد، 3) تخميس مال. در اين باره مى توان از همكارى امام جماعت محل سكونت زائر كمك گرفت و با معرفى زائران به ائمه جماعت محل سكونتشان، زمينه ارتباط آنان را با مساجد محل بيشتر كرد. (1)

دومين نكته تقليد: توضيح در امر تقليد، هدف دين از تقليد، تقليدهاى ممدوح و مذموم، آثار تقليد صحيح كه همان رجوع به متخصص و از جمله مسائل عقلى است كه در تمام دنيا و با تمام تفكرات معمول و مرسوم است بيان شود. حضرت آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى (ره) مؤسس حوزه علميه قم در مورد تقليد فرموده بود. گنجى كه خداوند در عالم خلقت نهان ساخته،


1- جهت تصحيح قرائت و تلبيه از نوارهاى كاست و مقواهاى چاپى نشر مشعر مى توان استفاده كرد.

ص:6

راه دسترسى و كشف آن را در شناخت نقشه دقيق و عمل كردن به آن قرار داده كه خلاصه مى شود در اجتهاد (شناخت نقشه شخصاً) و يا تقليد كه از شناخت و تحقيق افراد كارشناس در اين حوزه مى توان استفاده كرد.

سومين نكته ويژه مسئله تخميس مال است. در اين محور روحانيون زائران را به اصل عبادى بودن و لزوم قصد قربت در پرداخت خمس و تأثيرات معنوى آن در روان فرد و پاك شدن مال توجه دهند و تذكر داده شود كه خود زائران نزد مراجع خويش و يا نمايندگانشان بروند و به تطهير مال خود اقدام كنند.

قابل يادآورى است وظيفه روحانيون محترم كاروانها در بيان احكام و ارائه طريق همانند ساير عبادات است.

آنچه زائران در حرمين شريفين به آن عموماً نياز پيدا مى كنند به ويژه در بعد معنوى مانند مطالعه كتابهاى تاريخى، عقيدتى، آشنايى با اماكن، معارف و اسرار و غيره، در ايران تهيه و مقدارى كه لازم است مطالعه كنند.

در مدينه

نقش روحانى در كاروان نقش هدايتى پيامبران الهى در مقياس بسيار كوچك آن است كه زائران را به پاكى، اخلاص و صفاى باطن و به راه خدا راهنمايى مى كنند. در اين جايگاه، روحانى موفق كسى است كه در اخلاق شخصى وقور، متين، قانع، مخلص، خستگى ناپذير، بى توقع، دلسوز، عامل به توصيه هاى معنوى و در برخورد اجتماعى متواضع، با محبت، احترام گذار به شخصيت زائران باشد (زائران را ميهمانان واقعى خدا بداند و خود خدمتگزار واقعى آنان باشد) و در انجام رسالت سنگين خويش، خود عامل به معارف باشد و مطالب لازم و ضرورى را مقدم بدارد و در سخنرانى، مطالب كوتاه، مستند و رسا را با بيان قابل فهم و پرهيز از اصطلاحات خاص حوزه ارائه دهد و تلاش كند زائران به اخلاص در عمل بيشتر توجه داشته باشند تا به حفظ و تكرار نيتهاى طولانى كه براى اعمال و مناسك گفته مى شود.

ص:7

مدينه شهر پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام است. همان گونه كه به زيارت تربت پاك آنان مى رويم، سوغاتى از صحبتهاى كوتاه و سيره اخلاقى آنان براى زائر داشته باشيم. جاىْ جاىِ مدينه خاطرات جانبازيهاى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) و اصحاب باوفايشان را در خود نهان دارد. مناسب است علاوه بر زيارت دوره زائران را به زيارت ويژه شهداى احد و بازديد ويژه از مسجد قبا راهنمايى كنند كه برابر روايات دو ركعت نماز در آن ثواب عمره را دارد.

در ميقات

فرصت حضور در ميقات را به سه بخش مى توان تقسيم كرد. در بخش اول يادآورى لحظات احرام معصومين (عليهم السلام) و ايجاد زمينه هاى توبه و انابه. در بخش دوم چند دقيقه به زائران مهلت داده شود كه هر كس بين خود و خداى خويش اظهار توبه و استغفار داشته باشد. و در بخش سوم تلقين تلبيه و در نهايت بررسى اينكه همه محرم شده باشند چون به تلبيه جمعى نمى توان اعتماد كرد.

در ميان زائران، بعضى از انجام اعمال به صورت صحيح احساس دلهره وترس دارند. روحانى كاروان در آموزشهاى خود بايد اين اطمينان را به زائران بدهد كه: 1. اعمال ساده است ولى دقيق 2. همه در انجام صحيح اعمال موفق هستند 3. شلوغى احتمالى و هر مسئله ديگرى نمى تواند مانع از انجام صحيح اعمال شود 4. تأكيد بر اين امر كه در همه مراحل اعمال، من در خدمت شما هستم و اگر كسى با مشكل روبه رو شد حل خواهم كرد. 5. با فرصت دادن به زائران جهت سؤال و پاسخ مى توان ضمن تخليه روانى، اعتماد به نفس زائر را بالا برد تا از شكهاى خيالاتى كاسته شود و زائران اعمال مطلوب و دلچسب داشته باشند، چون بسيارى از آنان فقط به همين يك سفر مشرف مى شوند. نظر به جمعيت زياد زائران به ويژه در موسم حج بجاست در ايستگاههاى بين راه پيش بينى هاى لازم از جمله تجديد وضو انجام گيرد.

ص:8

در مكه مكرمه

انتخاب زمان انجام اعمال بسيار مهم است. به تجربه ثابت شده است كه در ابتداى روز، حدود يك ساعت پس از انجام نماز صبح، به دليل وسعت وقت و شادابى زائر و استراحت كافى و گرم نبودن هوا وقت مناسبى براى انجام اعمال عمره تمتع است. در صورت لزوم مى توان با سازماندهى، كاروان را به گروههاى كوچك تر تقسيم كرد و با برنامه ريزى و نظارت بر اعمالِ سرگروههاى با سابقه و آشنا زائران را در انجام مناسك يارى داد.

در مكه فرصت بسيار خوبى براى روحانى كاروان است تا با شناختى كه از روحيات و نيازهاى زائران پيدا كرده برابر نيازهايشان به صورت غير مستقيم از روايات و آيات بهره برده آنان را در رشد معنوى يارى دهد.

از حضور در مسجد الحرام و قرائت و ختم قرآن گروهى و خواندن دعاى مجير يا نمازهاى قضا به ويژه در فاصله بين نماز مغرب و عشا غفلت نكنند.

بانوان زائر، نيازها و تمهيدات

اشاره

بيش از نيمى از زائران كاروانها را بانوان تشكيل مى دهند. بعثه مقام معظم رهبرى همراه با سياستهاى نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران در زمينه واگذارى بخش فرهنگى حج به بانوان، اقدام به گزينش جمعى از خواهران خدمتگزار نمود كه در حدود يك سوم از كاروانهاى حج امسال (82) با راهنمايى روحانيون كاروان مشغول انجام وظيفه خواهند شد.

الف: جلسه ويژه بانوان در ايران

چند نكته ضرورى بيان مى شود، مانند:

1. توجيه نسبت به تهيه لباس احرام مناسب (بلند، گشاد و ضحيم)، مشورت با پزشك بانوان در نحوه استفاده از قرص يا عدم استفاده، پيش بينى نيازهاى شخصى و ويژه، تنظيم برنامه اى با شرايط آب و هواى عربستان در حفظ توانايى جسمى براى اعمال.

2. تبيين مسائل خاص بانوان و مناسك ويژه آنان و بيان اخلاق و

ص:9

آداب تشرفشان، راههاى حفظ شخصيت زن مسلمان و گروه بندى بانوان در صورت نياز در اداره روان تر و صحيح برنامه هاى جلسات و مناسك بانوان، شناسايى فرهيختگان كاروان و استفاده از آنان در برنامه ها.

3. بانوانى كه به تنهايى مشرف مى شوند، اجازه شوهر خود را جهت نذر در صورت نياز به احرام قبل از ميقات داشته باشند.

در ساير موارد با آقايان مشترك هستند.

ب: در مدينه

1. مدينه حرم پيامبر و حريم زهراى مطهر و زينب كبرى سلام الله عليهم است و بهترين محل براى شناخت بانوان نمونه صدر اسلام است، آنان كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره جايگاه ارزشمندشان مطالبى بيان داشته اند، همانند ام الائمه و سيدة نساء العالمين كوثر پيامبر و حامى ولايت فاطمه زهراء (عليها السلام)، فاطمه بنت اسد و خدمات شايان وى به اسلام و پيامبر، ام البنين همسر على (عليه السلام)، صفيّه عمّه پيامبر و حضورش در احد، زينب كبرى و جلسه تفسير قرآن و همگامى با سيّد الشهداء (عليه السلام)، ام سلمه همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و خدمات وى، و همسر حنظله غسيل الملائكه كه دختر عبدالله ابن ابىّ بود، ولى اين عروس يك شبه با درايت تمام فرزند حنظله را براى جبهه اسلام تربيت كرد، و ساير بانوان با شرافتى كه در صدر اسلام درخشيدند و در تاريخ الگوى ديگران گرديدند.

2. مدينه و مكه سرزمين ارزشمند وحى است. بهره گيرى از تفسير آيات قرآن ويژه بانوان، روان آنان را با خاطرات زمان نزول وحى در مكان نزول و محتواى آن آميخته مى سازد. در اين راستا از آيات سوره احزاب، سفارشهاى قرآن به همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آياتى از سوره نور، آيات مربوط به مسائل خاص بانوان مى توان بهره گرفت.

3. بانوان را در تنظيم برنامه هاى شبانه روزى در رفتن به حرم و حضور در جلسات، استراحت، مطالعه در تاريخ گذشتگان به ويژه نقش بانوان عصر پيامبر در فراگيرشدن اسلام و حمايتهاى فراوان

ص:10

آنان از همسران سلحشورى كه بيشتر ايام را در جبهه هاى دفاع از اسلام سپرى مى كردند و وظايف ما در قبال آنان، قرائت قرآن و غيره توصيه كنيد.

4. در رفت و آمد به مسجد النبى و يا مسجد الحرام به ويژه پس از اتمام نمازها وسايل نقليه با تراكم جمعيت زائر روبه روست، بانوان سعى كنند با تأخير از مسجدالنبى و مسجدالحرام خارج گردند تا با تراكم روبه رو نشوند و در تراكم توجه به پيران و اموال خويش و رعايت مسائل شرعى در اين شرايط داشته باشند.

5. شور و اشتياق زياد به زيارت خانه خدا و دلهره و اضطراب از عدم موفقيت درانجام صحيح اعمال دو عامل ناهنجار زاست. البته هر كدام در حد اعتدال مطلوب است تا دقت در اداى مناسك باشد. فريادهاى تكرار تلبيه بانوان در مسجد ميقات يا ادعيه در مطاف، مسعى و يا استلام و تقبيل حجر الاسود و غيره زاييده شور و اشتياق زايدالوصف است و افسردگى، انزواطلبى، يأس از رحمت الهى، حيض هاى زودرس، و لك ديدنها و مانند آن نتيجه دلهره و اضطرابهاست. به آنان اطمينان داده شود كه اعتدال و دقت در همه موارد موجب صحت اعمال و رضايت الهى است. در تكرار اذكار و تلبيه حتماً رعايت كنند كه آن را آهسته بگويند.

6. جمعى از بانوان لباس احرام آماده از بازار تهيه مى كنند. بعضى لباسها بسيار نازكند و اگر محرم عرق كند حالت پوشش آن بسيار كم مى شود. بنابراين لازم است در مدينه قبل از حركت حتماً لباس و ضخامت آن بررسى شود. در اين سالها كه حج در فصل زمستان برگزار مى شود شايد پوشيدن پيراهنى همرنگ زير لباس احرام براى بانوان بهتر باشد.

7. بانوان زائر سراسر جهان اسلام در حرمين شريفين بيش از وطن خودشان مقيد به پوشش و حجاب خود هستند. در اين بين مواردى نيز ديده مى شود كه خانمهاى زائر از چادرهاى رنگى و يا لباس تنگ استفاده مى كنند كه اين حركت با منش و توصيه هاى اولياى دين همخوانى ندارد.

ص:11

ج در مكه مكرمه

1. تنظيم برنامه و زمان انجام مناسك بانوان و پيش بينى نيازها با توجه به شناختى كه در طول سفر پيش آمده است.

2. نماز طواف واجب را در منتهى اليه صفوف طواف كنندگان و حتى المقدور پشت سر آقايان انجام دهند و از ايستادن جلوى آقايان و يادر صفوف طواف كنندگان پرهيز كنند. نماز طواف مستحبى را همه جا مى شود خواند، اختصاص به محل خاصى ندارد.

3. كسانى كه نماز طواف را بين صفوف طواف كنندگان مى خوانند، ضمن آنكه در كنار خانه خدا سد معبر مى كنند و يا سبب به هم خوردن طواف حاجيان مى شوند، در معرض ديد و تنه خوردن مرد نامحرم و عدم حضور قلب و آرامش بدن و وهن به مذهب نيز قرار مى گيرند.

4. در مكه مكرمه، سرزمين وحى و توحيد، از فداكاريهاى حضرت خديجه سلام الله عليها، حضرت هاجر و سميّه و جايگاه آنان در نزد خداى بزرگ و پيامبر گرامى اسلام سخن گفته شود.

5. بعضى از بانوان در تهيه سوغاتهاى مورد نظر خويش با همراهان ناهماهنگى دارند و با تحت فشار قراردادن همراهان موجبات تلخى اين سفر را فراهم مى كنند. يادآورى اين نكته لازم است كه تهيه سوغات آن هم در شأن و امور معنوى امرى مستحب است ولى برخوردها به ويژه پس از اعمال حج مى تواند آثار معنوى حج را تباه كند.

6. توجيه بانوان به راهكارهاى حفظ نورانيت حج و سعى در خودسازى، تا ضمن حفظ دستاوردهاى اين سفر الى الله، زمينه هاى علاقه مندى و فرهنگى براى ديگران فراهم گردد.

7. در صورت امكان، جهت بانوان زائر شهرستانى پس از سفر جلسه گردهمايى توسط مبلّغه تشكيل گردد و در حفظ و نگهدارى نورانيت حج كوشش شود.

8. بعضى از بانوان بدحجاب را مى توان با واگذارى مسئوليتى به

ص:12

آنان در كاروان زمينه هاى جذب و علاقمندى آنان را فراهم نمود.

وظايف روحانى كاروان

كليه وظايف توجيه، اداره مسائل فرهنگى و نظارت بر حسن انجام مناسك بر عهده روحانى كاروان است. اين مسئوليت در كاروانهائى كه معين و يا معينه دارد بين روحانى و معين و معينه تقسيم مى شود و با هماهنگى و همكارى با روحانى اين مسئوليت انجام مى گيرد.

وظايف خواهران معينه: وظايف خواهران معينه در جلسه شوراى برنامه ريزى حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت مورخ 29/ 7/ 81 به شرح ذيل تصويب شده است:

بيان احكام عمومى بانوان،

بيان احكام ويژه بانوان،

بيان مناسك خاص بانوان،

تبيين اخلاق و آداب و معارف براى بانوان،

معرفى اماكن و بيان تاريخ اسلام،

حضور در ميقات و همراهى با بانوان و ارشاد آنها نسبت به نيت و محرم شدن،

همراهى با خواهران در مسجد النبى (بخش خواهران)،

آزموده ها ؛ ج 4 ؛ ص12

راهى با خواهران در مسجد الحرام،

همراهى بانوان هنگام حركت از مشعرالحرام و رمى شب دهم،

كنترل اعمال بانوان.

كارهايى كه انجام آن براى خواهران معينه ممنوع است

دعا و زيارت و قرآن خواندن با صداى بلند و در مجامع عمومى كه مردان حضور دارند، مانند پشت بقيع و در مسجد الحرام، ايستادن در ميان بانوان در اين گونه اماكن و با صداى بلند سخنرانى كردن.

ارزيابى عملكرد روحانيون

روحانيت شيعه هميشه با توجيه، توصيه و تذكر كه نتيجه سه اصل

ص:13

مهم هدايت، حمايت و نظارت است در تاريخ درخشيده و رشد كرده است و هميشه روحانيون موفق خود را بر اساتيد خويش عرضه مى كرده اند تا با ارزيابى آنان، در راه ترميم كاستيها و افزايش پاكيهايشان يارى كنند. اين امر پسنديده در راستاى خدمت ارزشمند روحانيون كاروانها به زائران بيت الله الحرام در جهت رشد و بالندگى بيشتر روحانيون در زمينه هاى 1. تواناييهاى فردى 2. رسيدگى به زائران 3. ارزيابى همكاران، در چهارچوب محورهاى ذيل توسط رابطين روحانيون انجام مى گيرد:

1. رسيدگى به امور دينى زائران،

2. آموزش احكام و مناسك حج،

3. ابتكار و نوآورى و خلاقيت در كار،

4. معرفى اماكن مكه و مدينه،

5. همراهى با زائران در مكه و مدينه و مسئوليت پذيرى،

6. مردم دارى و حسن معاشرت با زائران و همكاران،

7. قدرت بيان و سخنورى با در نظر گرفتن زمان و مكان،

8. التزام عملى به مواضع نظام،

9. رعايت شئون روحانيت،

10. استفاده صحيح از اوقات فراغت زائران،

11. مديريت و نظم و انضباط در كار،

12. توانايى جسمى،

13. التزام عملى به سياستهاى بعثه و هماهنگى با مسئولان و حضور به موقع در جلسات،

14. ويژگى خاص (آشنايى با زبان خارجى، سخنور معروف و غيره)

15. نظريه معين/ روحانى،

16. نظريه مدير،

17. ميزان موفقيت در جلسات قبل از عزيمت،

18. ميزان موفقيت در سازماندهى كميته فرهنگى و گروه ارشاد،

19. نظريه زائران،

ص:14

20. نظريه نهايى رابط.

رابطين محترم امور روحانيون با اطلاع از وظايف روحانيون، كاروان و ويژگيهاى آن، سطح علمى زائران، پراكندگى شهرى زائران كاروان، تواناييهاى شخص روحانى و يا معين و معينه در چهارچوب مقررات مربوطه به ارزيابى روحانيون كاروان اقدام مى كنند.

نتيجه ارزيابى رابطين 1) شناسائى كاستيها و برنامه ريزى جهت اصلاح موارد ضعف و كاستى 2) قدردانى از افراد پرتلاش و فعّال 3) تذكر به افراد كم توجه 4) صرف نظر از دعوت مجدد افراد ناتوان.

در يك جمع بندى كلى مى توان اعلام داشت در حال حاضر با همكارى روحانيون رشد و توسعه علمى و خدمت رسانى معنوى، فرهنگى به زائران مطلوب است، ولى زمينه تكامل همچنان وجود دارد.

ص:15

نگرشى بر چند مسئله اعتقادى و فقهى

اشاره

ص:16

نماز تراويح

توقيفى بودن عبادات

در شريعت اسلام واجبات از جمله چيزهايى است كه به جاى آوردن آن براى انسان مؤمن به خدا و روز قيامت به عنوان يك امر ضرورى در جهت رسيدن وى به كمال مطلوب لازم است به نحوى كه هر گونه كاستى در اداى آن، رسيدن به مقام شايسته انسانى را در معرض خطر قرار داده و انسان را حتى از نيل به پايين ترين مراتب كمال باز مى دارد.

مستحبات نيز امورى هستند كه مؤمن مقيد به واجبات را بيشتر به كمال و تقرب به خدا مى رسانند.

عبادات در اسلام توقيفى است و انسان، حق كم يا زياد كردن چيزى از آنها را به حسب رأى خود ندارد و اين مسئله در ميان مسلمانان اجماعى است.

درباره نماز تراويح تحقيق مى كنيم كه آيا اين نماز را شارع حكيم تشريع كرده و حكم و جزئيات آن را توضيح داده يا اينكه در شريعت اسلام چنين چيزى تشريع نشده و انجام آن بدعت است و چون بدعت ريشه اى در كتاب و سنت ندارد، حرام است؟

ص:17

مشروعيت نماز تراويح در ترازوى قرآن و سنت §نماز تراويح نزد اكثر علماى اهل سنت در شبهاى ماه رمضان است. احمد بن حنبل، ثورى، ابوحنيفه و شافعى اين نماز را بيست ركعت و مالك آن را سى و شش ركعت مى دانند ابن قدامه، مغنى: 1/ 797- 799§

وقتى قرآن كريم را مطالعه مى كنيم، هيچ آيه اى كه در آن اثر يا نامى از نماز تراويح باشد نمى يابيم. اگر در قرآن دليلى براى مشروعيت آن بود، حتماً فقهاى مذاهب اربعه به آن تمسّك مى كردند، ولى هيچ كدام از آنها را نمى بينيم كه چنين كارى كرده باشد.

زمانى هم كه به سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مراجعه مى كنيم اثرى از نماز تراويح نمى بينيم، بلكه در سيره نبوى فقط تأكيد بر شب زنده دارى در ماه مبارك رمضان، آن هم به صورت فرادى ديده مى شود نه به صورت جماعت. روايات هم- چنان كه خواهد آمد- بر اين نكته تأكيد مى كنند كه نماز تراويح را نه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آورده و نه در زمان آن حضرت انجام مى شده، بلكه حتى در زمان ابوبكر هم نبوده و اصلًا خداوند غير از نماز باران، اداى هيچ نماز مستحب ديگرى را به جماعت جايز نشمرده است و نماز جماعت فقط در نمازهاى پنج گانه، نماز آيات و نماز ميت تشريع شده است.

پيامبر اكرم هم نمازهاى مستحب را در شبهاى ماه رمضان، بدون جماعت به پامى داشته اند و مردم را هم به شب زنده دارى در ماه مبارك رمضان ترغيب مى نمودند و مسلمانان نيز طبق آنچه از پيامبر مى ديدند عمل مى كرده اند.

پيدايش نماز تراويح

در ماه رمضان سال چهاردهم هجرى شبى عمر با همراهانش وارد مسجد گرديد، نمازگزاران را در حالتهاى گوناگونى چون قيام، قعود، ركوع، سجود، قرائت و غيره مشاهده كرد. اين حالت برايش ناخوشايند آمد و به گمان خود اقدام به اصلاح اين وضع نمود و نماز تراويح را براى آنان وضع كرد (1)و مردم را براى خواندن آن در


1- تراويح نماز مستحبى است كه در شبهاى ماه رمضان به جماعت خوانده مى شود و چون بعد از هر چهار ركعت استراحت دارند آن را تراويح مى نامند. صحيح بخارى كتاب فضل التراويح ح 2010 ... فقال عمر انّى ارى لو جَمَعْتُ هولاء على قارئ واحد لكان امثل ثم عَزَمَ فجمعهم على ابىّ ابن كعب ثم خرجت معه ليلة اخرى والناس بُصلّون بصلاة قارِئهم قال عمر: نعم البدعة هذه ...

ص:18

اوايل شبهاى ماه رمضان جمع كرد. او اين دستور را به شهرها بخشنامه كرد و براى خواند آن در مدينه دو امام جماعت تعيين نمود كه يكى براى مردان و ديگرى براى زنان نماز بخواند.

بخارى در كتاب تراويح، روايتى صحيح از عبدالرحمان بن عبدالقارى نقل مى كند كه گفت: در شبى از شبهاى ماه رمضان من و عمر به مسجد رفتيم. مردم را پراكنده يافتيم. عمر گفت: اگر اين مردم را بر يك قارى متحد مى كرديم، مناسب تر بود. پس از اين تصميم، مردم را بر قرائت ابىّ بن كعب مجتمع كرد. بعد از اين واقعه شب ديگرى با هم به مسجد رفتيم و ديديم كه مردم با قرائت امام نماز مى خوانند. در اينجا عمر گفت: اين چه بدعت خوبى است.

محمد بن سعد در شرح حال عمر در جلد سوم طبقات مى نويسد: او اولين كسى است كه شب زنده دارى و نمازهاى مستحب ماه رمضان را به صورت نماز تراويح رايج كرد و اين امر را به وسيله بخشنامه به تمام شهرهاى مملكت اسلامى ابلاغ نمود. اين كار در ماه رمضان سال چهاردهم هجرى بود. او در مدينه دو قارى (امام جماعت) قرار داد كه يكى براى مردان و ديگرى براى زنان نماز بخواند.

ابن عبدالبر هم در شرح حال او در استيعاب مى نويسد: او همان كسى است كه شبهاى ماه رمضان را با نماز تراويح نورانى كرد.

سيد عبدالحسين شرف الدين در مقام ايراد به آنان كه اين كار را توجيه مى كنند مى گويد: گويا اينان- كه خداوند از خطاهاى آنها و ما درگذرد- اين گونه پنداشته اند كه او با نماز تراويح خود، كمبود حكمتى را جبران كرده است كه خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) از آن غافل بوده اند و خودشان از خداوند در قانونگذارى سزاوارترند.

خداى سبحان مستحبات ماه مبارك رمضان را از قيد جماعت آزاد گذاشته تا بندگان با خلوت كردن با خدا تا جايى كه حالت روحى و

ص:19

جسمى آنان اجازه مى دهد كم و بيش به عبادت بپردازند، چون نماز بنا بر روايت نبوى به هر اندازه خوانده شود نيكوست. اما محدود كردن اين عبادت به جماعت، باعث از بين رفتن اين فوايد مى شود.

علاوه بر اين اگر آن را مقيد به جماعت كنيم، باعث خالى شدن خانه هاى مردم از بركت و شرافت نماز مى شود و فرزندان از مواهب تربيتى ناشى از نماز و علاقه به آن بى نصيب مى گردند، چون كودكان به كارهاى پدران و مادران و بزرگ ترها به چشم الگو نگاه مى كنند و ديدن نماز، اراده آنها را در به جا آوردن آن راسخ تر مى كند. ابن مسعود از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پرسيد: در خانه خود نماز بخوانم يا در مسجد كدام يك برتر است؟ فرمودند: آيا نمى بينى كه خانه من نزديك مسجد است، ولى غير از نمازهاى واجب، نماز خواندن در خانه را بيشتر دوست دارم؟.

اين روايت را احمد و ابن ماجه و ابن خزيمه در صحيحش روايت كرده اند، چنانكه امام زكى الدين عبدالعظيم بن عبدالقوى بن المنذر در كتاب الترغيب و الترهيب، باب الترغيب فى الصلوة النافلة آن را نقل كرده است (1)

پرواضح است كه شريعت اسلام در فوايد اجتماعى نماز اهمال نكرده است، ولى فقط نمازهاى واجب را به جماعت اختصاص داده و نمازهاى نافله را براى ساير مصالح بشر از آن معاف داشته است و مى فرمايد: و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه وقتى خدا و پيامبرش امرى را مقرر دارند آنان را در كار خود اختيار و چون و چرايى باشد. (2)

اعتقاد اماميه درباره نماز تراويح

شيعه اماميه با پيروى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) او و به موجب آيه ماانزل الله بها من سلطان (3)نوافل ماه مبارك رمضان را بدون جماعت برگزار مى كنند و به جماعت خواندن آن را بدعت و امرى غير


1- الترغيب و الترهيب، ج 1 ص 279.
2- احزاب 33/ 36.
3- نجم، 23.

ص:20

مشروع مى دانند كه بعد از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ايجاد شده است.

شيخ طوسى گفته است: نوافل ماه رمضان فرادى خوانده مى شود و جماعت در آن بدعت است.

نماز تراويح در روايات اهل بيت

(عليهم السلام)

اهل بيت (عليهم السلام) بر اين نكته متفق القول هستند كه جماعت در نمازهاى مستحبى بدعت است، چه نماز تراويح باشد و چه نمازهاى ديگر.

دراين باره دو دسته روايت وارد شده است: دسته اول رواياتى كه بر عدم مشروعيت جماعت در مطلق نمازهاى مستحب دلالت دارد، و دسته دوم رواياتى كه بر عدم مشروعيت نماز تراويح دلالت دارد. ما در اينجا از هر كدام يك روايت را به عنوان نمونه نقل مى كنيم:

1. امام باقر (عليه السلام) فرمودند: هيچ نماز مستحبى به جماعت خوانده نمى شود. هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است. (1)

2. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: وقتى اميرالمؤمنين (عليه السلام) به كوفه آمدند، به امام حسن دستور دادند تا در ميان مردم اعلام كند: در ماه رمضان هيچ نماز مستحبى به جماعت در مساجد برگزار نخواهد شد. چون اين پيام به مردم رسيد فرياد برآوردند: واعمرا واعمرا! هنگامى كه امام حسن بازگشتند اميرالمؤمنين از او پرسيدند: اين سروصداها چيست؟ عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، مردم فرياد واعمرا سرداده اند، فرمود: برو به آنها بگو نمازشان تراويح را بخوانند. (2)

موضع صحيحين در برابر نماز تراويح

بخارى روايت كرده است: يحيى بن بكير از ليث، از ابن شهاب، از عروه، از عايشه برايم نقل كرد كه: پيامبر اكرم شبى به مسجد رفت و به نماز نافله ايستاد. عده اى نيز همراه وى به نماز ايستادند. صبح كه اين خبر را به يكديگر دادند، عده بيشترى تحريك شده و شب به مسجد آمدند. در شب سوم جمعيت زيادتر شد. در شب چهارم ديگر در مسجد جا نبود. پس از نماز صبح پيامبر رو به مردم كرده


1- خصال، ج 2، ص 152.
2- تهذيب، ج 2، ص 227.

ص:21

فرمود: من از حسن نيت شما آگاهم، ولى مى ترسم كه اين كار بر شما واجب شود و از انجام آن عاجز گرديد. تا رحلت پيامبر هم كار به همين منوال بود. (1)

مسلم روايت مى كند: روايت كرد براى من يحيى بن يحيى و گفت اين حديث را بر مالك خواندم كه او از ابن شهاب، از عروه، از عايشه خبر داد: پيامبر اكرم شبى در مسجد به نماز ايستاد و مردم با او نماز گزاردند. فردا جمعيت زيادتر شد. در شب سوم يا چهارم نيز مردم جمع شدند؛ ولى پيامبر ديگر نيامدند. صبح روز بعد فرمودند: من كارى كه شما كرديد ديدم و در اين كار مانعى نمى بينم، ولى مى ترسم اين كار بر شما واجب شود اين نيز در رمضان اتفاق افتاد. (2)

تحقيقى در حديث صحيحين

در حديث شيخين اشكالاتى وجود دارد كه بايد روشن شود.

مشكل اول: معنى اين كلام: ... مى ترسم كه اين كار بر شما واجب شود و از انجام آن عاجز گرديد چيست؟ آيا معناى آن اين است كه ملاك تشريع احكام، استقبال يا عدم استقبال عامه از يك عبادت است كه اگر به عبادتى مشتاق بودند بر آنها واجب مى شود و الّا واجب نمى شود؟ ما معتقديم كه ملاك تشريع احكام، مصالح واقعى حكم است، چه مردم استقبال كنند يا نكنند و تشريع خدا، تابع اقبال يا رويگردانى مردم نيست، بلكه پيرو مجموعه اى از مصالح و مفاسد است كه خداوند به آنها از ديگران داناتر است.

مشكل دوم: اگر فرض كنيم كه صحابه، اهميت دادن خود به نماز تراويح را با برگزار كردن آن به صورت جماعت نشان داده اند، آيا اين مى تواند سببى براى وجوب دائمى آن باشد؟ مسجد پيامبر در آن روزگار از نظر فضا محدود بود و گنجايش حدود شش هزار نفر را داشت. در فقه مذاهب اربعه آمده است: مسجد نبوى در آغاز 30*35 متر بوده و بعداً پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آن را وسعت داده و مساحت آن را 50*57 متر كرده است. آيا مى توان استقبال اين تعداد


1- صحيح بخارى، كتاب صلاة التراويح، باب فضل من قام رمضان، ج 1، ص 2012.
2- صحيح مسلم، ج 6، ص 41.

ص:22

مسلمان را كاشف از استقبال همه مسلمانان در همه زمانها تا روز قيامت دانست؟

بعضى از موافقان استدلال ديگرى دارند و آن اينكه طبق اين روايات، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، عملًا تراويح را انجام داده اند. در پاسخ مى گوييم: آنچه در اين نقل به پيامبر اكرم نسبت داده شده، خواندن اين نماز در دو يا حداكثر چهارشب و در آخر شب و حداكثر هشت ركعت است. پس نهايت آنچه در تأسى به پيامبر لازم مى آيد اقتداى به او در همين حد است نه در مقدار و تعداد و شرايطى كه ثابت نشده و يا به تعبير قسطلانى عدمش ثابت شده و از به جاآوردن مازاد، به بدعت تعبير كرده است به اين دلايل:

1. پيامبر به جماعت خواندن آن را سنت قرار نداده است.

2. در زمان ابوبكر هم چنين چيزى نبوده است.

3. اقامه اين نماز در سر شب نبوده است.

4. هر شب نبوده است.

5. ركعات آن به اين تعداد نبوده است. (1)

مشكل سوم: اگر نظر اهل بيت (عليهم السلام) را كه يكى از ثقلين هستند قبول كنيم، اقامه نوافل به جماعت مطلقاً بدعت است، و اگر نظر مسلم و بخارى را بپذيريم، آنچه از سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ثابت شده، همان است كه قسطلانى ذكر كرده و بقيه بدعت است؛ يعنى در صورت دوم اصل ذات عمل مشروع است؛ اما اين كيفيتى كه الآن به آن عمل مى شود نامشروع است.

با اين توضيحات جز اين كه خليفه دوم، مردم پراكنده را بر يك امام متحد كرد، دليلى براى اثبات مشروعيت آن باقى نمى ماند.

اختصاص تشريع به خداوند

بزرگان اهل سنت با اينكه به عدم سنت قراردادن پيامبر اعتراف دارند، جواز اقامه آن را به جماعت، به عمل خليفه مستند مى كنند. معناى اين حرف آن است كه خليفه حق سنت گذارى و تشريع


1- ارشادالسارى، ج 4، ص 656. كتاب صلوة التراويح، باب فضل من قام رمضان.

ص:23

دارد، و اين مطلب به اجماع امّت باطل است، زيرا بعد از كامل شدن شريعت با آيه امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم (1)هيچ انسانى حق دخالت در امر شريعت را ندارد و هر كس چنين اعتقادى داشته باشد نظر او مخالف كتاب و سنت است، خداوند نيز حق قانون گذارى خود را به هيچ كسى واگذار ننموده است و حتى پيامبر هم فقط يك ابلاغ كننده است.

به علاوه اگر چنين اجازه اى براى خليفه وجود داشته، چرا براى ساير صحابه پيامبر كه بعضى از آنها چون ابىّ بن كعب در قرائت قرآن و زيد بن ثابت در آشنايى به فروض و على بن ابى طالب در علم و قضاوت بر او برترى داشتند، چنين حقى وجود نداشته باشد؟ در اين صورت امر دين دستخوش هرج و مرج گشته و بازيچه دست غير معصومان مى شد.

شوكانى در اين باره مى گويد: حق اين است كه قول صحابه حجّت نيست و خداى سبحان براى اين امت جز حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) پيامبرى نفرستاده و ما هم غير او پيامبرى نداريم، صحابه و هر كه بعد از آنها بيايد، به يك اندازه مكلف به تبعيت از او و كتاب و سنت هستند. پس هر كس اقامه دين خدا را در غير اين دو بداند، به چيزى كه در دين خدا نيست معتقد شده و دينى را تأييد كرده كه از جانب خدا نيامده است. (2)

تلاش براى فرار از ننگ بدعت

از تمام آنچه گفتيم روشن مى شود كه صفت بدعت، در نماز تراويح كاملًا استحكام يافته و تعريف بدعت بر آن منطبق شده است، به خصوص با توجه به دو كلام عمربن خطاب كه: رأى من اين است كه اگر اين مردم را بر يك امام جماعت متحد كنم زيباتر خواهد بود و چه خوب بدعتى است اين. (3)


1- مائده، 3.
2- ارشاد العقول، ص 361، دارالكتب الاسلاميه.
3- صحيح بخارى، ج 2، ص 252؛ موطأ، ص 73؛ كنزالعمال، ج 8، ص 8، ح 23466.

ص:24

اگر با وجود جمله هاى: نظر من اين است و چه خوب بدعتى نماز تراويح بدعت نباشد پس چه چيزى بدعت است؟

به همين جهت است كه احمد و ديگر فقيهان اهل حديث مى گويند: اصل در عبادات، توقيفى بودن است و هيچ عبادتى بدون تشريع الهى مشروع نمى شود. در غير اين صورت تحت اطلاق اين آيه شريفه داخل مى شويم كه: آيا براى آنان شريكانى است كه براى آنان احكامى دينى مقرر داشته اند كه خداوند آن را اجازه نداده است.؟ (1) (2)

قاضى عبدالجبار معتزلى در كتاب المغنى درباره نماز تراويح مى نويسد: از آنجا كه نماز تراويح دعوت به سوى نماز و ترغيب به خواندن قرآن است، چه مانعى از عمل به آن به صورت سنت وجود خواهد داشت. (3)

در پاسخ قاضى بايد گفت: نماز عبادت است و هر عبادتى به قصد قربت نياز دارد و قصد قربت، جز با وجود امر مولوى از شارع مقدس به وجود نمى آيد و هيچ امر شرعى بر اقامه نماز تراويح با اين شكل و كيفيت كه اكنون اقامه مى گردد، وجود ندارد و در اين صورت به جا آوردن آن به عنوان عبادت، حرام و بدعتى ناروا در دين است.

از ديگر كسانى كه به تلاش براى توجيه كلام عمر برخاسته اند، ابن تيميه است كه بدعت ناميدن تراويح در كلام عمر را به معناى لغوى بدعت حمل كرده است، نه معنى شرعى آن و گفته است: مسلمانان در زمان پيامبر هم نماز تراويح خوانده اند و پيامبر هم با آنان در يك يا دو شب همراه بوده و بعد به علت خاصى آن را ترك كرده است. (4)

مهم نيست كه مراد عمر از بدعت، معناى شرعى يا لغوى بوده، بلكه مهم اين است كه او با اين سخن به افزودن چيزى بر دين كه قبل از آن، مسلمانان آن را نمى شناختند اعتراف كرده است.

نماز جماعت، داخل در عبادات است و بندگان به هيچ وجه اجازه دخالت در آن را ندارند، بلكه بايد در اجراى آن از دستورات شارع


1- شورى، 21.
2- الحلال و الحرام فى الاسلام، ص 36.
3- اين عبارت را شريف مرتضى در كتاب الشافى فى الامامة، ج 4 ص 217 از او نقل مى كند.
4- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 226.

ص:25

پيروى كنند، به خلاف كارهايى چون روشن كردن چراغ مسجد كه از ماهيت عبادت خارج است و انجام آن بدعت نيست.

ص:26

زيارت اهل قبور

اشاره

زيارت اهل قبور و اهتمام ورزيدن به امور اموات از امورى است كه در طول تاريخ مورد اهتمام بشر بوده است. كسى كه به دنبال تحقيق در مورد آن باشد، متوجه خواهد شد كه زيارت قبور مختص جامعه دينى و مسلمانان نيست، بلكه از امورى است كه جوامع مختلف، با آداب و رسوم و عقايد متفاوت، بدان اهتمام ميورزند.

اسلام، مسلمانان را به اهميت زيارت قبور توجه داده و در موارد بسيارى مردم را به آن دعوت نموده است. اين مسئله به خاطر تحقق يافتن يك سلسله اهداف تربيتى است كه فايده آن متوجه فرد و جامعه انسانى مى شود و ما به اختصار برخى از اين فوايد را بيان مى كنيم:

الف: عبرت گرفتن و موعظه كردن

زيارت قبور، وسيله اى براى موعظه كردن و پندپذيرى است. اگر زيارت كننده درك كند كه عمرش هر قدر هم كه طولانى باشد، بازگشت او به سوى فنا و نابودى است، اين احساس به خودى خود مانع باقى ماندن او در پستى و فرومايگى است، و لذا در روايتى از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: نهى كردم شما را

ص:27

از زيارت قبور، اما به زيارت قبور برويد؛ براستى كه در آن عبرت است. (1)

زيارت قبور و عبرت گرفتن از آن، زيارت را تنها به زيارت قبور اولياى الهى و بندگان صالح اختصاص نمى دهد، بلكه همان طور كه قرآن كريم ما را راهنمايى نموده به منظور عبرت گرفتن، حتى به ديدار قبور ستمگران و طاغوتها بايد رفت، چرا كه در ديدار قبور آنها، نهايت عبرت و پندپذيرى وجود دارد.

خداوند متعال در مورد فرعون مى فرمايد: پس امروز پيكرت را نجات مى دهيم، تا براى آيندگان عبرت باشى، و به راستى كه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند. (2)

خداوند خواست پيكر فرعون طغيانگر را خاموش و بى حركت سازد. بعد از آنكه انواع تواناييها را پيدا كرد و قبيله اش فكر مى كردند او نمى ميرد.

بنابراين، آيه شريفه بنى اسرائيل و امتهاى بعد از آن را به بازديد قبر فرعون دعوت مى كند تا سرانجامِ فرعون را مشاهده كنند و متوجه شوند كه امثال فرعون هم به همان سرانجام بازمى گردند.

ب: يادآورى آخرت و ترك دنيا

زيارت قبور، موجب عميق تر شدن اعتقاد به روز قيامت كه اصلى از اصول دين است مى گردد. وقتى انسان ايمان بياورد به اين كه بعد از مرگش روزى مى رسد كه در آن روز از اعمال او سؤال مى شود و درك كند كه عبث آفريده نشده، همين اعتقاد عميق و ريشه دار موجب مى شود تا وقتى قصد انجام كارى را مى كند، از فساد و انجام كارهاى شرّ دورى كند و به سوى انجام امور خير كه هدف آن اصلاح است برود.

بنابراين زيارت قبور وسيله اى است براى تربيت انسان مسلمان تا اينكه در كارش قصد مفيد بودن را داشته باشد؛ همان گونه كه باعث محكم شدن اعتقاد به آخرت و جلوگيرى از حرص و آز در رسيدن به خواسته هاى دنيوى و نامشروع نيز مى گردد. به اين فايده از


1- مستدرك حاكم، ج 1، ص 375، كتاب الجنائز فى زيارة القبور.
2- يونس، 92.

ص:28

زيارت قبور در حديثى كه از حضرت رسول الله (صلى الله عليه وآله) آمده است، اشاره شده آنجا كه فرموده: شما را از زيارت قبور نهى كردم، اما شما به زيارت قبور برويد، چرا كه زيارت قبور موجب ترك دنيا و باعث يادآورى آخرت مى گردد. (1)

ج: رشد حس دينى و عواطف شريف انسانى

زيارت قبور موجب رشد احساسات خيرخواهى و فضيلت خواهى در انسان مى گردد. در اين زمينه در روايت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: شما را از زيارت قبر نهى كردم، اما شما به زيارت قبور برويد، تا موجب افزايش خير و نيكى در شما گردد. (2)

دليل قرآنى بر مشروعيت زيارت قبور

خداوند سبحان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را از نماز خواندن بر جنازه منافقان و ايستادن بر سر قبر آنها نهى كرده آنجا كه فرموده است: ولا تصل على احد منهم مات أبداً ولا تقم على قبره انّهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون. (3)

چنانچه سئوال شود كه منظور از ولا تقم على قبره چيست؟ آيا مراد فقط قيام هنگام دفن منافقان است يا مطلق قيام بر سر قبر آنها اعمّ از هنگام دفن و غير آن؟ پاسخ گفته مى شود: آيه شريفه از دو جمله تشكيل شده است:

بخش اول: ولا تصل على احد منهم مات أبد و بخش دوم: ولا تقم على قبره كه جمله دوم بر جمله اول عطف شده است. و طبق قاعده نحوى، هر حكمى كه براى معطوف عليه باشد، معطوف نيز همان حكم را خواهد داشت، و چون معطوف عليه مقيد به قيد ابد هست، اين امر مستلزم آن است كه معطوف نيز همان قيد را داشته باشد.

با اين بيان، مفهوم آيه شريفه چنين است: هيچ گاه بر سر قبر هيچ يك از


1- سنن ابن ماجه، ج 1، باب 47، حديث 1571، ص 501.
2- مستدرك حاكم، ج 1، ص 386، كتاب الجنائز.
3- توبه، 84.

ص:29

آنها نايست؛ همان گونه كه نسبت به نماز بر جنازه آنها نيز چنين است، و لفظ ابد كه در بخش دوم آيه شريفه مقدّر است، در اين حالت مفهوم امكان تكرار اين عمل را مى رساند. مفهوم اين سخن آن است كه اين دو عمل (هم نماز بر جنازه و هم ايستادن بر سر قبر) نسبت به مؤمن جايز است.

بنابراين جايز است زيارت قبر مؤمن و خواندن قرآن براى روح مؤمن حتى بعد از گذشت صدها سال. (1)

دليل مشروعيت زيارت قبور به استناد روايات

اشاره

رواياتى كه مشوّق زيارت قبور و دعا براى اموات يا براى تقرّب جستن به خدا از طريق زيارت هستند، دو دسته اند:

دسته اول

1. روايتى كه ابوهريره از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

نمى شود كه مردى قبر دوستش را زيارت كند و به او سلام كند و نزد او بنشيند، مگر آنكه صاحب قبر جواب سلام او را بدهد و به او خوش آمد بگويد، تا اينكه از نزد او برخيزد (2)

2. روايتى كه ديگران از قول ابوهريره از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:

نمى شود مردى از قبرى كه صاحب آن را در زمان حياتش مى شناخته بگذرد و به او سلام كند، مگر آنكه صاحب قبر او را بشناسد و جواب سلام او را بدهد. (3)

3. در روايت ديگرى نيز از ابوهريره آمده است كه:

حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) به مقبره اى رفتند و فرمودند: درود بر شما اى گروه مؤمنان، ما هم به خواست خدا به شما خواهيم پيوست. (4)

4. از بريده روايت شده كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) وقتى به قبرستان و بر سر قبر مردگان مى رفتند، آنها را مى شناختند و مى فرمودند: درود بر


1- زيارة القبور على ضوء الكتاب و السنّه، ص 27.
2- تفسير البيان، ص 520 روايت از شيخ ديلمى؛ كنزالعمّال، ج 13، ص 656، حديث 42601.
3- تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، بيروت، ج 7، ص 292.
4- السنن الكبرى، بيهقى، ج 4، ص 131، حديث 7202.

ص:30

شما اى مؤمنان و مسلمانان اهل قبر، ما هم به خواست خدا به شما خواهيم پيوست، از خداوند براى خودمان و شما عافيت مسئلت مى كنيم.. (1)

5. روايت پنجم روايتى است كه عايشه از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آورده كه آن حضرت فرمود:

پروردگارم به من امر فرمود كه به بقيع بيايم و براى اموات طلب آمرزش كنم. گفتم: چگونه بگويم يا رسول الله (صلى الله عليه وآله)؟ حضرت فرمودند: اى مؤمنان و مسلمانان اهل قبور، خداوند بر گذشتگان و آيندگان ما رحم كند، و ما هم ان شاء الله به شما ملحق خواهيم شد. (2)

دسته دوم

اين دسته از روايات، اشاره به استحباب زيارت قبور دارد البته پس از آنكه نخست از آن نهى شده و علّت نهى و مقصود شارع مقدس اسلام از بنيان نهادن اين عبادت بيان گرديده است.

1. از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود:

شما را از زيارت قبور نهى كردم، اما به زيارت قبور برويد كه باعث وارستگى از دنيا و موجب يادآخرت مى گردد. (3)

2. حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) به زيارت قبر مادر مكرّمه خود مى رفتند و گريه مى كردند و اطرافيان را به گريه مى انداختند ... سپس مى فرمودند: از پروردگارم اجازه گرفتم براى زيارت قبر مادرم، به من اجازه داد، آن گاه فرمود: به زيارت قبور برويد، چرا كه زيارت قبور شما را به ياد مرگ مى اندازد. (4)

3. از عايشه روايت شده كه گفت: حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) زيارت قبور را اجازه فرمودند. (5)

از اين دسته روايات استفاده مى شود كه حضرت رسول به طور موقت نهى مى فرمودند از زيارت قبور تا اينكه نهى را برداشتند و


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 65، كتاب الجنائز، با اندكى اختلاف؛ سنن ابن ماجه، تحقيق دكتر بشّار، ج 3، ص 78، كتاب الجنائز، باب 36 حديث 1547؛ المنتقى من اخبار المصطفى، ج 2، ص 116.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 64، باب ما يقال عند دخول القبر؛ سنن نسائى، ج 3، ص 76.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 114، ابواب الجنائز.
4- صحيح مسلم، ج 3، ص 165، باب استئذان النبى ربّه عزوجل فى زيارة قبر امّه.
5- سنن ابى داود، ج 2، كتاب الجنائز، باب زيارةالقبور، حديث 1955.

ص:31

زيارت قبور را نيكو شمردند.

يادآورى مى شود كه علت نهى موقت زيارت قبور به اين مسئله برمى گردد كه مسلمانان نسبت به زيارت قبور ناآشنا بودند و بر سر قبر اموات خود نوحه سرايى مى كردند؛ اين كار از ساحت مقدس اسلام به دور بود و هنگامى كه اسلام در قلوب آنها استقرار يافت و مردم با شريعت اسلام و احكام اسلامى مأنوس شدند، حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) نهى از زيارت قبور را به خاطر آثار نيك و نتايج زيباى آن، به امر خدا برداشت. (1)

دليل تاريخى

با تتبّع و تحقيق در سيره مسلمانان صدر اسلام چه قبل و چه بعد از رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) چنين برمى آيد كه اين مسئله در ميان آنها وجود داشته است. به نمونه هايى از شواهد تاريخى در اين زمينه ذيلًا اشاره مى شود:

1. روزى مروان مردى را ديد كه صورتش را بر قبرى نهاده است. مروان گردن او را گرفت و به او گفت:

آيا مى دانى چه كار دارى مى كنى؟ گفت: آرى. رو به او كرد، ديد ابوايّوب انصارى است لذا گفت: آمدم نزد حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)، مرا بر سر قبر نياورد، شنيده ام از آن حضرت كه فرمود:

اگر اهل دين متولّى امر دين است، براى دين گريه نكنيد، اما اگر نا اهل متولّى امر دين شد، براى دين گريه كنيد. (2)

2. حضرت فاطمه زهرا (س) بر سر قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آمد و مشتى خاك برداشت و آن را در چشمان خود ريخت و گريست. (3)

3. مردى اعرابى بر سر قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آمد و خاك قبر آن حضرت را بر سر خود مى ريخت و خطاب به آن حضرت مى گفت: در قرآنى كه بر تو نازل شده آمده است: و لو انّهم ذا ظلموا انفسهم جاءوك ... و اكنون من به نفس خود ستم كردم و نزد تو آمدم كه برايم


1- زيارةالقبور فى الكتاب والسنّة، ص 128.
2- مستدرك حاكم، ج 4، ص 515.
3- كشف الارتياب، ص 436، به نقل از تحف ابن عساكر.

ص:32

طلب مغفرت كنى. از داخل قبر ندا رسيد: خداوند تو را بخشوده است. اين ماجرا در محضر حضرت امير سلام الله عليه بود. (1)

4. بلال بر سر قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آمد و شروع كرد به گريستن در حالى كه صورتش را به قبر آن حضرت مى كشيد، آن گاه رو كرد به امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و آنها را در آغوش گرفت و شروع كرد به بوسيدن آنها. (2)

5. عايشه روزى به قبرستان آمد، به او گفتم: يا امّ المؤمنين از كجا آمده ايد؟ گفت: از سرقبر برادرم عبدالرحمن، به او گفتم مگر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) از زيارت قبور نهى نفرموده است؟ گفت: چرا، اوّل نهى فرمود، سپس امر به زيارت قبور كرد. (3)

بنابراين از لابه لاى آيات قرآن و احاديث شريف و سيره مسلمين، مشروعيّت زيارت قبور به نحو عام و كلى ثابت مى شود.

زيارت قبر حضرت رسول

(صلى الله عليه وآله)

آيات قرآنى و احاديث شريف ما را به زيارت قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) و درخواست از قبر آن بزرگوار دعوت مى كند. علاوه بر اجماع عموم مسلمانان خلف و سلف از زمان حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) تا حال حاضر، احدى نبوده است كه منكر زيارت قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) بشود، مگر وهّابيها.

امّا شهادت قرآن كريم قول خداوند است در آيه ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرّسول لوجدوا الله توّاباً رحيم. (4)

با اين آيه، قرآن كريم به گناهكاران امر مى كند كه نزد حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) حاضر شوند و از او بخواهند تا براى آنها طلب آمرزش كند، براى اينكه دعاى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) در حق آنها مستجاب خواهد بود.

و اين آيه اختصاص به حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) و حضور آن حضرت در


1- وفاء الوفاء، سمهودى، ج 2، ص 1361.
2- اسد الغابه، ج 1، ص 208.
3- السنن الكبرى، بيهقى، ج 4، ص 131، باب 170، حديث 7207.
4- نساء، 64.

ص:33

ميان مردم ندارد، بلكه، يك حكم عامّى است كه شامل بعد از زمان حيات حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) نيز مى گردد، زيرا قرآن كريم تصريح دارد به زندگى انبيا و اولياى الهى در عالم برزخ كه هم مى بينند و هم مى شنوند.

احاديث و روايات فراوانى هست كه صراحت دارد به اينكه ملائكه الهى سلام كسانى را كه به خاتم الانبياء سلام مى فرستند، به آن حضرت مى رسانند. (1)

در صحاح آمده است كه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى نيست كه بر من سلام بفرستد مگر آنكه خداوند روحم را به من باز مى گرداند، تا جواب سلام او را بدهم. (2)

نيز از آن حضرت (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرموده است: صلوات بر من بفرستيد، به راستى هر جا كه باشيد صلوات شما به من مى رسد. (3)

ابو سعيد سمعانى از حضرت امير سلام الله عليه روايت مى كند كه يك فرد اعرابى سه روز پس از دفن حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آمد خودش را روى قبر شريف حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) انداخت و سر خودش را به خاك مى كشيد و مى گفت: گفتم، يا رسول الله سخنت را شنيديم و نسبت به خداوند هرآنچه را كه از تو گرفتيم، درك كرديم و در آنچه كه بر تو نازل شد: ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم ... و من به خودم ستم كردم و پيش تو آمدم كه نزد پروردگارم برايم طلب آمرزش كنى. (4)

از آنچه بيان شد مى فهميم كه جايز است انسان بر سر قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) بعد از وفات آن حضرت بايستد و از او بخواهد كه نزد خدا براى او طلب آمرزش كند و با اين بيان ثابت مى شود كه زيارت قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) جايز است، زيرا حقيقت زيارت به معناى حضور يافتن زائر نزد زيارت شونده است.

اما احاديثى كه در صحاح آمده واقعاً بسيار است و ما به تعدادى از


1- نك: زيارةالقبور فى الكتاب و السنة، ص 129 و بعد از آن.
2- سنن ابى داود، ج 1 ص 470، كتاب الحج، باب زيارة القبور.
3- التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول، ج 2، ص 189.
4- سمهودى در كتاب وفاءالوفاء، ج 2، ص 612 و دحلان در كتاب الدرر السنية، ص 21، آن را ذكر كرده اند.

ص:34

آنها اشاره مى كنيم:

1. از عبدالله بن عمر نقل شده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند، مرا زيارت كرده، و واجب است بر من كه از او شفاعت كنم. (1)

2. حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى كه به زيارت من بيايد (و هدفى جز زيارت من نداشته باشد)، حق من است كه در روز قيامت شفيع او باشم. (2)

3. از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه فرمود: هر كس به زيارت حج برود و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است. (3)

4. نيز از آن حضرت (صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه فرمود:

كسى كه به زيارت حج برود و بعد از وفات من، مرا زيارت كند، مانند آن است كه در حياتم مرا زيارت كرده باشد. (4)

سفر براى زيارت قبر پيغمبر

(صلى الله عليه وآله)

ابن تيميه و پيروانش (5)اغراق نموده و به حرمت سفر براى زيارت قبر پيغمبر (صلى الله عليه وآله) قائل شده و در اين مورد به حديث ابو هريره از رسول اكرم استناد كرده اند كه فرموده: آماده سفر نشويد مگر براى سه مسجد: مسجد من (اين مسجد) و مسجدالحرام و مسجدالاقصى. (6)

ابن تيميه اضافه مى كند: اين حديث، حديث صحيحى است كه ائمّه مذاهب چهارگانه بر صحت و عمل به آن اتفاق نظر دارند، كه هر گاه مردى نذر كند كه در مسجدى يا در محلّ شهادتى نماز بخواند، يا در آنجا معتكف شود و به سوى آن مسجد مسافرت كند، عمل كردن به نذر نسبت به غير از آن مساجد سه گانه بر او واجب


1- الفقه على المذاهب الاربعة، ج 1، ص 590. علماى مذاهب اربعه بر طبق اين روايت فتوا داده اند. به كتاب وفاء الوفاء، ج 4، ص 1236 مراجعه شود.
2- شفاءالسّقام، تقى الدين سبكى، ص 3- 11؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340، سمهودى.
3- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1342.
4- همان، ص 1340.
5- مثل محمد بن عبدالوهاب در رساله دوم از رسائل الهديّة السنيه كه حديث را به چند صورت بيان كرده است.
6- صحيح مسلم، ج 4، ص 126، كتاب الحج باب لاتشدّ الرحال، و سنن ابوداود، ج 1، ص 469، كتاب الحجّ؛ سنن نسايى با شرح سيوطى، ج 2، ص 37- 38.

ص:35

نيست. (1)

ما در وجود اين حديث در صحاح ترديدى نداريم و در حال حاضر در مقام مناقشه در سند آن هم نيستيم، بلكه مقصود ما همان مفاد حديث است. بايد فرض كنيم كه متن حديث عبارت است از لاتشدّ الرّحال الّا الى ثلاثة مساجد ....

در جاى خود ثابت است كه ال از ادات استثناست و حتماً بايد مستثنى منه داشته باشد و لازم است مستثنى منه محدود باشد و چون مستثنى منه در كلام موجود نيست، پس به ناچار بايد در كلام مقدر باشد.

قبل از اشاره به قراين موجود در دو صورت مى توان مستثنى منه را در تقدير گرفت:

1. به طرف مسجدى آهنگ سفر نكنيد، مگر به مساجد سه گانه ...

2. به هيچ مكانى آهنگ سفر نكنيد، مگر به مساجد سه گانه ...

پس درك اين حديث و آگاه شدن از معناى آن، به يكى از اين دو حالت بستگى دارد:

اگر فرض اول را بپذيريم، معناى حديث عدم سفر به هر مسجدى است بجز مساجد سه گانه، و به معناى عدم جواز سفر به هر مكانى نيست، حتّى اگر مسجد نباشد.

پس نهى شامل كسى نمى شود كه به قصد زيارت انبيا و ائمّه اطهار (ع) و صالحان آهنگ سفر مى كند، براى اينكه موضوع بحث همان آهنگ سفر كردن به مساجد است- به استثناى مساجد سه گانه مذكور- و امّا آهنگ سفر كردن به قصد زيارت مشاهد مشرّفه مشمول نهى نمى شود و داخل در موضوع نيست. اين توجيه بنابر فرض تقدير اول است.

و اما با فرض تقدير ثانى، لازمه اش اين است كه جميع مسافرتهاى معنوى- بجز سفر به مناطق سه گانه مذكور- حرام باشد، اعمّ از اينكه سفر به خاطر زيارت مسجد باشد يا زيارت مناطق ديگر و اين با مسلمّات دين ناسازگار است، زيرا:


1- ابن تيميه فى الردّ على الاخنائى، ص 27.

ص:36

اولًا: چنانچه هدف ممنوعيت جميع سفرهاى معنوى باشد، حصر در اينجا صحيح نيست، زيرا انسان در موسم حجّ براى سفر به عرفات و مشعر و منى آماده سفر نمى شود، پس هر گاه سفرهاى دينى، به غير از مساجد سه گانه حرام باشد، به چه علت براى سفر به اين مناطق آهنگ سفر مى كند؟

ثانياً قرآن كريم و حديث شريف به بعضى از سفرهاى دينى اشاره كرده و نسبت به آنها تحريك و تشويق نموده است، مانند سفر به خاطر جهاد و در راه خدا و طلب علم و صله رحم و ديدار از والدين و موارد مشابه. از آن جمله قول خداوند متعال است در آيه شريفه:

و ما كان المؤمنون لينفروا كافّة فلولانفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون. (1)

و به اين دليل محقّقان و كاوشگران، حديث مذكور را به صورتى كه بدان اشاره شد تفسير نموده اند.

غزالى در كتاب احياء العلوم خود گفته است: اين سخن بدان معناست كه شخص به خاطر عبادت يا حجّ يا جهاد، آهنگ سفر كند ... و در جمله خود زيارت قبور انبيا (ع) و زيارت قبور صحابه و تابعين و ساير علما و اوليا را آورده است.

هر كس كه زيارت او در حياتش متبرّك باشد، بعد از وفات او نيز متبرّك خواهد بود و لذا آهنگ سفر كردن به اين منظور جايز است. اين سخن مانع از پذيرفتن قول رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نيست كه فرمود: آهنگ سفر نكنيد مگر به مساجد سه گانه: مسجد من (اين مسجد)، مسجد الحرام و مسجد الاقصى، چون روايت درباره مساجد است و زيارت قبور هم از نظر فضيلت در مرتبه بعد از مساجد قرار دارد وگرنه فرقى بين زيارت قبور انبيا و اوليا در اصل داشتن فضيلت نيست. اگر چه از نظر مرتبه و مقام، تفاوتهاى بسيار بزرگى بر حسب اختلاف مرتبه آنها نزد خداوند وجود دارد. (2)

از اينجا معلوم مى شود كه آنچه در روايات مورد نهى قرار گرفته


1- توبه، 122.
2- احياء علوم الدين، غزالى، ج 2، ص 274، كتاب آداب السّفر، دارالمعرفة، بيروت؛ الفتاوى الكبرى، ج 2، ص 24.

ص:37

كوچ كردن به ساير مساجد غير ازمساجد سه گانه است و حديث به هيچ وجه در صدد نهى از سفر به بقاع متبرّكه كه براى زيارت يا اهداف معنوى ديگر است نيست.

از اين گذشته، دلالت اين روايت حتى از نهى بر سفر به مسجدى غير از مساجد سه گانه با روايات ديگر منافات دارد و بايد به نحوى آن را توجيه كرد.

روايات صاحبان صحاح و سنن دلالت دارد بر اينكه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) سواره و پياده به مسجد قبا مى رفتند و در آنجا دو ركعت نماز مى خواندند. (1)

حال جا دارد كه بپرسيم: چگونه ممكن است آهنگ سفر كردن و طىّ مسافتهاى طولانى به منظور برگزارى نماز از روى اخلاص در يكى از مساجد خداوند سبحان حرام و منهىّ عنه باشد؟! در حالى كه نماز خواندن در مسجد مستحب است؛ پس بايد مقدمه امر مستحب نيز مستحب باشد.


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 127 و در همين معنى به صحيح بخارى، ج 2، ص 76 و سنن نسائى ضميمه شرح سيوطى، ج 2، ص 37 مراجعه شود.

ص:38

رجعت

معناى رجعت

مراد از رجعت در اعتقاد اماميه اين است كه خداوند گروهى از مردگان را به همان صورتى كه دردنيا بودند، دوباره به دنيا بر مى گرداند، و اينها بر دو گروه اند: برخى از آنان در زندگى دنيوى ايمانشان خالص بوده و برخى ديگر كافر خالص بوده اند. آن گاه خداوند اهل حق را بر اهل باطل و مظلومان را بر ظالمان پيروز خواهد كرد و اين امر در زمان ظهور امام مهدى (عج) واقع خواهد شد و بعد از آن خواهند مرد.

گروهى، در تفسير ديگرى از رجعت گفته اند: مراد از آن بازگشت حق به اصل خويش است و اين امر به دست امام مهدى (عليه السلام) تحقق مى يابد. اين تعريف، زنده كردن مردگان و بازگشت دوباره آنها به دنيا را شامل نمى شود.

ديدگاه اول در ميان جمهور اماميه به جهت پيروى كردن آنان از اهل بيت (عليهم السلام) شايع است.

ص:39

مرتبه اعتقاد به رجعت

بديهى است كه عقايد اسلامى داراى اصولى است كه همگان آن را قبول دارند و نيز فروعى دارد كه گاهى در آن اختلاف ايجاد مى شود. رجعت از اصولى نيست كه اختلاف در آن روا نباشد. در اين باره شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء مى نويسد:

اعتقاد به رجعت در مذهب شيعه امرى الزامى نمى باشد و انكار آن مضر نيست؛ گرچه اعتقاد به آن نزد شيعيان ضرورى است.

تحقق تشيّع از جهت وجود و عدم، منوط به آن نيست و رجعت مانند برخى از علامتهاى قيامت است؛ مثل: نازل شدن عيسى (عليه السلام) از آسمان، ظهور دجال، و خروج سفيانى ... و از ديگر قضاياى رايج ميان مسلمانان است كه اعتقاد به آنها از شرايط مسلمان بودن نيست. (1)

رجعت به اين معنى، قسمتى از بخشهاى تكميل كننده تفكر مهدويت در اسلام است؛ و بدين جهت اين دو در مضمون واحدى مشترك مى باشند و آن پيروزى حق و شكست باطل در آخرين نبرد تاريخ ميان آن دو است. از آنجايى كه نظام دنيا در حال حركت به سوى حق است، بدين جهت اديان آسمانى قبل از اسلام، به بازگشت برخى از پيامبران به دنيا معتقد بودند. اگر كسى بين اسلام و اديان سابق مقايسه كند، به خوبى در مى يابد كه امتياز اسلام نسبت به آنها، در برخوردارى از اصول قوى و فروع گسترده است؛ چنان كه اگر كسى بين مذهب اهل بيت (عليهم السلام) و ديگر مذاهب اسلامى مقايسه كند، اين برترى را در مذهب اهل بيت (عليهم السلام) مى يابد، لكن قلمهاى مسموم و افكار منحرف، اين ويژگى را تبديل به بدعت، زشتى، شرك و باطل نموده اند و يا اين كه مى خواهند آن را اين گونه معرفى كنند.

ايمان به رجعت مكمل و بيانگر اصل تفكر مهدويت است كه همه مسلمانان آن را قبول دارند. پس تأكيد بر اين اصل و ژرف نگرى در آن، از طريق تفكرى عميق و مساعدت كتاب و سنت، فضيلتى


1- اصل الشيعة و اصولها، ص 35، مؤسسه اعلمى، بيروت.

ص:40

است كه شايسته بزرگداشت و احترام است. با همه اينها، رجعت- چنان كه سيد محسن امين عاملى فرموده- امرى است نقلى؛ اگر نقل صحيح باشد اعتقاد به آن لازم است و اگر نقل صحيح نباشد، اعتقاد به آن لازم نيست. (1)

ادلّه اثبات رجعت

اثبات رجعت و اقامه دليل بر آن داراى سه مرحله است:

الف) مرحله اثبات امكان رجعت و محال نبودن آن.

بهترين دليلى كه امكان آن را ثابت مى كند، اين است كه رجعت نوعى از معاد است كه هيچ چيز قدرت تخلف از آن را ندارد. با اين تفاوت كه رجعت، بازگشت دنيوى است كه در پايان دنيا براى برخى از مردم- كه رهبران ايمان و سران كفر هستند- تحقق مى يابد؛ لكن معاد بازگشت اخروى است كه همه انسانها را در بر مى گيرد.

پس كسى كه منكر امكان رجعت است، امكان معاد و نيز معجزه حضرت عيسى (عليه السلام) در زنده كردن مردگان را منكر است هر استدلالى كه براى امكان اثبات معاد آورده شود، صلاحيت دارد كه براى امكان رجعت نيز دليل باشد. استوارى اين مرحله از پژوهش (مرحله عقلى) متكى به ادله معاد است و غنى بودن آن به سبب غناى ادله عقلى مى باشد.

ب) در اين مرحله اثبات مى شود كه اعتقاد به رجعت با هيچ يك از ابعاد عقايد اسلامى مخالفت ندارد، زيرا گاهى اوقات امكان دارد عقيده اى ممكن باشد، لكن اعتقاد به آن مخالف و يا موجب تضعيف بُعد خاصى از ابعاد عقيده اسلامى گردد. آيا اين شرط (عدم مخالفت با بعدى از ابعاد عقيده اسلامى) در اثبات امكان رجعت وجود دارد؟

بايد گفت اعتقاد به رجعت از دو جهت مشتمل بر اين اثبات است:

1. اعتقاد به رجعت، نه تنها با هيچ يك از ابعاد اعتقادات اسلامى


1- نقض الوشيعة، ص 367، مؤسسه اعلمى، بيروت.

ص:41

مخالف نيست، بلكه موجب ژرف نگرى و مؤثر بودن و قوت اصول پنج گانه دين است. رجعت، پديده اى است كه قدرت مطلقه و فراگير خداوند، و راستى و درستى راه پيامبران، به كرسى نشاندن حق امامت و واقعى بودن معاد را روشن مى كند.

2. اعتقاد به رجعت، داراى مصاديقى ميان امتها و پيامبران گذشته است و قرآن كريم برخى ازاين مصاديق را با تأكيد بيان كرده است. آن چيزى كه دليل روشن بر اعتقاد به رجعت است، نه تنها با اعتقاد اسلامى مخالفت ندارد؛ بلكه از خواستها و لازمه هاى آن است؛ به اين بيان كه قرآن كريم از امورى كه با توحيد منافات دارد و يا سود و زيانى به آن نمى رساند، سخن نمى گويد، بلكه قرآن كريم به سبب بهره مندى از حكمت- كه خود را به آن توصيف نموده- از امورى سخن مى راند كه موجب تقويت توحيد شود. مشاهده مى شود كه اين كتاب مقدس، درباره رجعت به اشاره گذرا نسبت به حصول آن و واقع شدنش در ميان امتهاى سابق اكتفا نكرده است؛ بلكه آن را با بيانهاى مكرر و به طور مؤكّد تبيين كرده است. در سوره بقره آمده است: (الم ترَ إلى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثمّ احياهم ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لا يشكرون). (1)

آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند؟ و آنان هزارها بودند، خداوند به آنها گفت: بميريد، سپس خدا آنها را زنده كرد؟ خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم، شكر] او را [به جا نمى آورند.

مفسران- از جمله ابن جرير طبرى در تفسيرش- رواياتى را از ابن عباس، وهب بن منبّه، مجاهد، سدّى و عطا نقل مى كند كه شأن نزول اين آيه درباره گروهى از بنى اسرائيل است كه به سبب بيمارى طاعون- كه در ديارشان بود- از آن فرار كردند و خداوند آنها را ميراند. پيامبرى به نام حزقيل از ميان آنان عبور نمود، و درباره آنها به فكر فرو رفت، در حالى كه اجساد آنها فرسوده شده


1- بقره، 243.

ص:42

بود. خداوند به او وحى فرمود: آيا مى خواهى ببينى كه چگونه آنها را زنده مى كنم؟ آن گاه خداوند آنان را زنده نمود. سيوطى نيز مانند اين روايت را نقل كرده است. (1)

و نيز گفتار خداوند را مى خوانيم:

(وإذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتّى نرى الله جهرة فأخذتكم الصاعقة و أنتم تنظرون*ثمّ بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون). (2)

و] نيز به ياد آوريد [هنگامى را كه گفتيد: اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اين كه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم، پس صاعقه شما را گرفت، در حالى كه تماشا مى كرديد. سپس شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم، شايد شكر] نعمت او را [به جا آوريد.

درباره اين آيه، مفسران- از جمله طبرى- نقل كرده اند كه اينها بعد از گفتارشان همگى مردند. موسى (عليه السلام) با اصرار از خداوند درخواست نمود كه آنها را زنده كند، خداوند نيز ارواحشان را به آنان برگرداند. (3)

و نيز خداوند فرموده است:

(أو كالذى مرّ على قرية و هى خاوية على عروشها قال أنىّ يُحى هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثمّ بعثه قال كم لبثتَ قال لبثتُ يوماً أو بعضَ يوم قال بل لبثتَ مائةَ عام فانظر إلى طعامك و شرابك لم يتسنّه و انظر إلى حمارك و لنجعلك آيةً للناس و انظر إلى العظام كيف نُنشزها ثمَّ نكسوها لحماً فلمّا تبيّن له قال أعلمُ أنَّ الله على كلّ شى ء قديرٌ). (4)

يا مانند كسى كه از كنار يك آبادى ] ويران شده [عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقفها فرو ريخته بود. گفت: چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مى كند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد، و به او گفت: چه قدر درنگ كردى؟ گفت: يك روز، يا بخشى از يك روز، فرمود: نه بلكه يكصد سال درنگ


1- تفسيرى طبرى، ج 2 ص 586- 588 دارالفكر؛ الدرّ المنثور، ج 2 ص 741 دارالفكر.
2- بقره، 55 و 56.
3- تفسير طبرى، ج 1 ص 290- 293.
4- بقره، 259.

ص:43

كردى. نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود هيچ گونه تغيير نيافته است؛ ولى به الاغ خود نگاه كن، براى اين كه تو را نشانه اى براى مردم قرار دهيم.] اكنون [به استخوانهاى ] مركب سوارى خود [نگاه كن چگونه برداشته به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آن مى پوشانيم. هنگامى كه بر او آشكار شد، گفت: مى دانم خداوند بر هر كارى تواناست.

مفسران- از جمله طبرى- روايات زيادى را نقل كرده اند كه عزير يا ارميا از بيت المقدس عبور نمود، بعد از آنكه بخت النصر آن را خراب كرده بود. برايش سؤال ايجاد شد كه خداوند چگونه مرده ها را زنده مى كند؟ خداوند قدرت خويش را درباره زنده كردن مردگان به عزير نشان داد (چنان كه آيه آن را بيان كرده است).

در قرآن آيات ديگرى وجود دارد كه رجعت پس از مرگ را در مورد انسان و حيوان بيان كرده است؛ از جمله آيات 73 و 260 سوره بقره و آياتى كه زنده كردن مردگان، به وسيله حضرت عيسى (عليه السلام) را بيان مى كند.

از مجموع آيات گذشته و اين كه قرآن كريم اعتقاد به رجعت را در ميان امتهاى گذشته مكرراً بيان كرده مى يابيم كه اين كار لغو و بيهوده نيست؛ بلكه قرآن كريم هدفى در وراى آن دارد كه در صدد تحقّق آن هدف مى باشد و آن ژرف نگرى در توحيد و اعتقاد است.

ج) مرحله اثبات وقوع رجعت در آينده ميان جامعه اسلامى.

در اين باره آيات و روايات متعددى وجود دارد كه برخى از آنها را نقل مى كنيم:

1. خداوند مى فرمايد: (وَ يوم نحشر من كلّ امة فوجاً ممّن يكذب بآياتنا فهم يوزعون) (1)

] به خاطر آور [روزى را كه ما از هر امتى گروهى از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند.

اين آيه از برانگيخته شدن گروهى از انسانها در آينده سخن


1- نمل، 83.

ص:44

مى گويد و اين حشر، حشر اخروى نيست؛ زيرا حشر اخروى همگانى است و اختصاص دادن آن به برخى از مردم معنايى ندارد، به خصوص اينكه قرآن كريم در سه آيه بعد روز قيامت را ذكر مى كند:

(و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الأرض إلّا من شاءالله و كُلٌّ أتوه داخرين) (1)

] به خاطر آوريد [روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند در وحشت فرو مى روند، جز كسانى كه خدا خواسته، و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند.

گفتنى است كه نشانه هاى قيامت در اين آيه وجود دارد، و اگر آيه قبل هم درباره قيامت باشد، تكرار اين آيه بدون وجه خواهد بود.

2. خداوند مى فرمايد:

(كيف تكفرون بالله و كنتم امواتاً فأحيا كم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم ثمّ إليه ترجعون) (2)

چگونه به خداوند كافر مى شويد؟ در حالى كه شما مردگان بوديد، و او شما را زنده كرد، سپس شما را مى ميراند، وبار ديگر شما را زنده مى كند، سپس به سوى او بازگردانده مى شويد.

در اين آيه خداوند دو حيات و دو بازگشت را مطرح مى كند؛ حيات اول همان زندگى دنيوى است، و حيات دوم (ثمّ يحييكم) ميان حيات اول و بازگشت به سوى خداوند است كه اين حيات فقط بر رجعت منطبق مى باشد.

3. خداوند مى فرمايد: (قالوا ربنا امتّنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل إلى خروج من سبيل) (3)

آنها مى گويند: پروردگارا، ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى، اكنون به گناهان خود معترفيم. آيا راهى براى خارج شدن از] دوزخ [وجود دارد؟

كيفيت استدلال به اين آيه، گذشته است.

اينها برخى از آيات قرآن كريم است كه بر رجعت دلالت مى كند.


1- نمل، 87.
2- بقره، 28.
3- مؤمن، 11.

ص:45

روايات رجعت

روايات فراوانى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و اهل بيتش درباره اثبات رجعت، از سوى محدّثان و مفسران شيعه در كتابهاى روايى و تفسيرى نقل شده است.

روشن است كه ما به همه اين روايات استدلال نمى كنيم، بلكه به برخى از آنها- كه در منابع فريقين ذكر شده است- اكتفا مى كنيم. بارزترين آنها روايت معروف ابوسعيد خدرى است. وى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند:

تمام سنتهاى امتهاى قبل را وجب به وجب و ذرع به ذرع پيروى مى كنيد و حتى اگر آنها در سوراخ سوسمارى وارد شده باشند، شما از آنها پيروى مى كنيد. عرض كرديم اى پيامبر خدا، مراد يهوديان و مسيحيان هستند؟ فرمودند: پس چه كسى. (1)

پيش از اين گذشت كه رجعت در ميان امتهاى گذشته واقع شده است. مقتضاى حديث اين است كه رجعت در ميان اين امت نيز واقع خواهد شد.

از جمله روايات اين است كه وقتى خبر رحلت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) ميان مسلمانان منتشر شد، عمر بن خطاب گفت: چه كسى آن شهر را فتح مى كند؟ پيامبر خدا نمى ميرد تا اينكه آنها را فتح كنيم؛ و اگر بميرد، منتظر او خواهيم ماند چنان كه بنى اسرائيل منتظر موسى (عليه السلام) شدند. او همواره مى گفت: پيامبر خدا نمرده است، ولكن به سوى پروردگارش رفت؛ چنان كه موسى (عليه السلام) رفت و چهل شبانه روز از قوم خويش غايب گشت. سپس به سوى آنها بازگشت بعد از اينكه گفته شده بود كه او مرده است. به خدا قسم، پيامبر خدا بر مى گردد و كسانى كه گمان كنند او مرده، دستها و پاهاى آنها بايد بريده شود. (2)

بر اين اساس عمر بن خطاب اولين كسى است كه اعتقاد به رجعت را مطرح كرده است؛ نه عبدالله بن سبا (شخصيت افسانه اى كه هر


1- صحيح بخارى كتاب الاعتصام بقول النبى، ج 9، ص 127.
2- السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، ص 205؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 266.

ص:46

گونه بدى در تاريخ اسلامى به او نسبت داده مى شود.)

ابن ابى دنيا (م 281) كتابى به نام من عاش بعد الموت (كسانى كه بعد از مرگ زيسته اند) تأليف كرده است و اين كتاب از سوى دار الكتب الإسلامية در بيروت با تحقيق در سال 1987 م نشر يافته است.

أبو نعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوة و سيوطى در كتاب خصائص الكبرى بابى خاص در معجزات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره زنده كردن مردگان قرار داده اند.

و نيز روايت كرده اند كه زيد بن حارثه و ربيع بن خراش و مردى از انصار، بعد از مرگ سخن گفته اند. (1)

شبهاتى درباره رجعت

درباره اعتقاد به رجعت شبهاتى هست كه پاسخ روشنى را مى طلبد.

1. اعتقاد به رجعت موجب تشويق به معصيت است، به جهت اينكه هنگام رجعت شخص مى تواند از گناهان گذشته خود توبه كند؟

اين اشكال در صورتى وارد است كه رجعت، عمومى باشد و همه مردم را در بر بگيرد، و يا اينكه نام افرادى كه دوباره به دنيا بر مى گردند معين شده باشد؛ حال آن كه چنين نيست، زيرا رجعت مخصوص سران كفر و رهبران ايمان است و كسى نمى تواند نام افراد را معين كند و امر به دست خداوند است و همين مقدار در ارتباط با تشويق نكردن به معصيت كافى است.

2. اعتقاد به رجعت، موجب قائل شدن به تناسخ مى شود كه ميان مسلمانان مردود است؟

بايد گفت: عقيده به تناسخ، مقوله اى است و اعتقاد به رجعت مقوله ديگر كه با آن تباين كلى دارد. تناسخ حلول ارواح مردگان در بدن ديگران- كه حيات دنيوى دارند- مى باشد؛ در حالى كه مراد از رجعت بازگشت ارواح برخى از مردم به بدنهاى آنان است (مانند


1- تهذيب التهذيب، ج 3، ص 410.

ص:47

آنچه در قيامت واقع مى شود). اگر لازمه رجعت تناسخ باشد، هر آينه تناسخ در معاد و در زنده كردن مردگان به وسيله حضرت عيسى (عليه السلام) و در مصاديق رجعت ميان امتهاى گذشته نيز بايد باشد.

درباره باطل بودن تناسخ روايات متواترى از اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده است و دانشمندان اماميه در گذشته وحال بر آن تأكيد كرده اند. اعتقاد به آن نيز سرانجام انسان را به كفر مى كشاند. أبو الحسن اشعرى در كتاب مقالات الاسلاميين بين قول به رجعت- كه اماميه آن را پذيرفته اند- و قول به تناسخ كه اهل غلو وزنادقه منكر قيامت آن را قبول دارند- فرق گذاشته است.

3. طبق گفتار احمد امين اعتقاد به رجعت، موجب ظهور افكار يهوديگرى ميان شيعيان شده است؟

جواب اين است كه پذيرش بخشى از اعتقادات اديان سابق، از جمله برنامه ها و دستورات اسلام است؛ زيرا اسلام عمل به اديان سابق را نسخ كرده است. اما در بُعد اعتقادى، جوهره ثابت و مشتركى ميان تمام اديان وجود دارد و اسلام كامل ترين بيان و تعبير از آن جوهره است. پس صرف اينكه عقيده اى از اعتقادات اديان سابق جزء اسلام باشد موجب ايراد بر آن نيست. تازه اين در صورتى است كه فرض كنيم كه رجعت از اعتقادات يهود باشد (چنان كه احمد امين ادعا مى كند).

بنابراين، گفتار احمد امين شگفت انگيز و باطل است. گويا او از روشن ترين و بارزترين اعتقادات اسلامى درباره پيامبران گذشته بى اطلاع است.

خود قرآن كريم، واقع شدن رجعت ميان بنى اسرائيل را عنوان كرده است. تشيع نيز خطى است كه از روح اعتقادات پيامبران گذشته و جوهره آن- كه در تمام رسالتها ثابت است- سخن گفته است.

4. چگونه بين اعتقاد به رجعت و بين گفتار خداوند: (و حرام على قرية اهلكناها انهم لايرجعون) (1)و حرام است بر شهرها و آباديهايى كه ] بر اثر گناه [نابودشان كرديم ] كه به دنيا بازگردند [آنها هرگز باز


1- انبيا، 95.

ص:48

نخواهند گشت را جمع خواهيد كرد؟ اين آيه بازنگشتن همه ظالمان به دنيا را بيان مى كند؛ پس اگر ما قائل به رجوع برخى از آنان شويم، اين اعتقاد، مخالف با آيه خواهد بود.

در جواب بايد گفت كه اعتقاد به رجعت مخالفتى با آيه ندارد؛ زيرا آيه شريفه درباره گروهى خاص از ستمگران است و آنها كسانى اند كه در دنيا هلاك گشته و در آن به عذاب آسمانى گرفتار شده اند.

اما ستمگرانى كه بدون عذاب و عقوبت از دنيا رفته اند، آيه در ارتباط با آنها ساكت است و شايد سكوت آيه شريفه نسبت به آنان، به نوعى امضاى رجعت آنان و يا رجعت گروهى از آنان به انتخاب خداوند است.

نتيجه اين كه رجعت امر محالى نيست و نيز مخالفتى با توحيد ندارند؛ بلكه تجلّى قدرت مطلقه خداوند است و روايات فراوانى از اهل بيت- كه عِدل قرآن مى باشند- بر اثبات آن نقل شده است. هم چنين آيات فراوانى از قرآن كريم بر اثبات آن وجود دارد كه در بحثهاى گذشته به آنها استناد شد. در واقع رجعت همانند برخى از نشانه هاى قيامت و نوعى از معاد است كه كافران آن را بعيد مى شمارند.

ص:49

چگونگى صلوات

بر محمد و آل محمد

نگرش شيعه و سنى به صلوات بر محمد و آل محمد

از جمله مسائل اساسى و مورد اتفاق مسلمانان، مسئله صلوات بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است؛ اما در چگونگى و گستره آن اختلاف است.

شالوده و اساس اين مسئله بر قرآن است. خداوند مى فرمايد: (إِنَّ اللهَ وَ مَلائكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَ سَلِّمُواْ تَسْلِيماً) (1)؛ خداوند و فرشتگان بر پيامبر صلوات مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او صلوات بفرستيد و سلام كنيد؛ سلامى نيكو.

فقهاى مذهب اهل بيت (عليهم السلام) اجماع دارند كه جايز نيست در نماز به صلوات بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اكتفا شود؛ بلكه واجب است خاندانش هم به دنبال آن ذكر شوند. (2)

دليل آنها، استناد به اخبار و رواياتى است كه در منابع حديثى شيعه و سنى آمده است، مانند اين حديث مشهور كه در مصادر سنى آمده است: روزى به پيامبر خدا عرض شد: يا رسول الله، چگونگى سلام بر شما را دانستيم، ولى با چه عبارتى بر شما صلوات بفرستيم؟

فرمود: قولوا اللّهم صلّ على محمد و آل محمد كما صلّيت على ابراهيم إنّك حميد


1- احزاب، 56.
2- خلاف شيخ طوسى، ج 1، ص 373؛ تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 233؛ جواهر الكلام، ج 10، ص 261.

ص:50

مجيد (1)؛ بگوييد: پروردگارا، بر محمد و آل محمد درود فرست، همان گونه كه بر ابراهيم درود فرستادى، به درستى كه تو داراى صفاتى ستوده و بزرگوارى.

مفسران نظير اين حديث را ذيل آيه: (إنَّ الله و ملائكته يصلّون على النبى ...) (2)آورده اند. در كتاب الصواعق المحرقه آمده است: كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: بر من صلوات ناقص نفرستيد. سؤال كردند: صلوات ناقص چيست؟ فرمود: نگوييد اللهم صل على محمد و بعد ساكت شويد، بلكه بگوييد: اللهم صل على محمد و آل محمد (3)

با وجود اين همه ادلّه و تأكيد، آنها بر بازهم به صلوات بر آل محمد اعتراف نمى كنند، لذا برخى ذكر آل محمد را واجب مى دانند و بعضى آن را واجب نمى شمارند (4)و به دلايل سست و بى اساسى استناد مى نمايند كه قلم از نوشتن آن شرم مى كند. براى مثال:

گفته اند: عدم وجوب، اولى است؛ زيرا وقتى از حضرت درباره اهل بيت اش پرسيدند، آن گاه حضرت پاسخ آنها را داد از ابتدا درباره صلوات بر آنها چيزى به مردم نفرمود (5)

در جواب مى گوييم كه در بيان احكام الهى مربوط به مسئله اى، گاهى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به سؤال اكتفا مى كردند و اگر از طرف مردم سؤال مطرح نمى شد خود به بيان حكم شرعى مى پرداختند.

در قرآن آياتى با جمله: يسئلونك از شما مى پرسند، شروع مى شود، مانند درباره حيض از شما مى پرسند (6)؛. از تو درباره جنگ كردن در ماه حرام سؤال مى كنند (7)؛ درباره شراب و قمار از


1- صحيح بخارى، ج 6، ص 217 ح 291؛ سنن الترمذى، ج 5، ص 259 ح 3220، اين حديث مورد اتفاق همگان است.
2- احزاب، 56.
3- الصواعق المحرقة، ص 225، بيروت.
4- المجموع، امام النووى، ج 3، ص 466- 467.
5- مغنى، ابن قدامه، ج 1، ص 581، شرح كبير، ج 1، ص 581.
6- بقره، 222.
7- بقره، 217.

ص:51

تو سؤال مى كنند (1)و آيات ديگر.

با فرض درستى چنين ادعايى، بايد بگوييم كه براى چنين مسائلى، اگر از طرف مردم سؤالى مطرح نمى شد، حكمى هم از طرف خدا نازل نمى گشت! آيا اين چنين ادعايى صحيح است؟!

خاندان پيغمبر

به نظر مكتب اهل بيت (عليهم السلام) خاندان رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) كه بايستى بر آنها صلوات فرستاده شود، عبارتند از: افراد معصوم آن خاندان؛ و صلوات بر افراد ديگرى غير از آنها واجب نيست. (2)

ده ها حديث از پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) در منابع روايى اهل سنّت بر اين مدّعا دلالت مى كنند، مانند روايتى كه امام احمد در مسند خود آورده است: رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)، عباى يمنى خود را بر روى فاطمه و على و حسن و حسين (عليهم السلام) انداخت. سپس رو به آسمان كرد و فرمود: پروردگارا! اينها خاندان محمد هستند؛ پس صلوات و بركات خود را بر محمد و آل محمد فرو فرست، به درستى كه تو بزرگوار و ستوده هستى.

با وجود اين همه اخبار و احاديث اين مسئله بى نياز از بحث و بررسى است؛ اما با اين حال عده اى مى گويند: خاندان و اهل بيت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) عبارتنداز: پيروان او، امت او، پيروان و افراد خاص او بين 3 تا 7 نفر و حداكثر 10 نفر، يا خاندان او شامل عشيره و فاميل مى شوند، و نيز برخى گفته اند: مقصود قوم او هستند و بعضى ديگر معتقدند: مراد از اهل بيت، افرادى از خويشان حضرت هستند كه صدقه بر آنها حرام شده، و عده اى ديگر آنها را به بنى هاشم تفسير كرده اند. (3)

بنابر مذهب حسن منظور از آل محمد، شخص محمد است و اين بعيدترين و عجيب ترين رأى است!

بهتر است اين بحث را با سخن فخر رازى در تفسير كبير به پايان


1- بقره، 219.
2- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 234.
3- الصواعق المحرقة، ص 225.

ص:52

برسانيم كه مى نويسد: من معتقدم كه آل محمد (صلى الله عليه وآله) كسانى هستند كه ولايت امور مردم به عهده آنهاست. بنابراين هر كس كه پيوندش با پيامبر بيشتر و كامل تر است جزو خاندان حضرت است. وشكى نيست كه پيوند و ارتباط حضرت فاطمه، على، حسن و حسين (عليهم السلام) با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بيشتر و شديدتر بود و اين امرى متواتر است. پس لازم است آنان را آل محمّد بدانيم، اگر خاندان پيامبر را امت وى بدانيم، آيا شامل افراد ديگر نيز مى شود؟ در اين مورد تفيسرهاى متفاوتى ارائه شده است.

صاحب تفسير كشاف مى گويد: وقتى آيه صلوات بر حضرت نازل شد، عرض كردند: بر چه كسانى از نزديكان شما واجب است مهر و مودت بورزيم؟ فرمود: بر على و فاطمه و دو فرزندشان.

پس اين چهار تن از نزديكان پيامبر هستند و اگر اين را ثابت نماييم، بايد نام آنها را با عظمت خاص ياد كنيم:

فخر رازى در ادامه مى گويد: ثنا و دعا بر آل محمد، بيانگر مقام والاى آنهاست؛ به همين جهت اين فرمايش حضرت رسول (صلى الله عليه وآله): اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و ارحم محمّداً و آل محمّد پايان بخش تشهد قرار گرفته و اين گونه تعظيمى در حق افراد ديگر نيامده است. (1)

فخر رازى در تفسير خود اصرار ميورزد كه صيغه صلوات بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) عبارت است از: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمد ... (2)

نگرش فقهى به صلوات

در اصل و ريشه صلوات ميان مسلمانان اختلافى نيست و همه به ثواب و فضيلت و مستحب بودنش در همه اوقات اذعان دارند؛ زيرا اخبار بسيارى از طريق شيعه و سنى در اين باره آمده است. براى مثال، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده: من صلّى علىّ صلاةً صلّى اللهُ عليه بها


1- تفسير كبير، ج 27، ص 166.
2- همان، ج 25، ص 277.

ص:53

عشراً (1)؛ هر كس بر من يك صلوات بفرستد، خداوند بر او ده صلوات مى فرستد.

اختلاف تنها در دو مورد است:

اول: صيغه و شكل صلوات چگونه بايد باشد؟

پيرامون اين مسئله توضيح داديم و نظر حق را ثابت كرديم و گفتيم ذكر آل محمد هنگام صلوات بر پيامبر، نزد همه مسلمانان نه تنها مشروع، بلكه عملى مطلوب است، و اگر هنگام درود فرستادن بر آن حضرت، به اهل بيت او صلوات فرستاده نشود، فرموده پيامبر (صلى الله عليه وآله) صلوات ناقص و ناتمام است.

دوم: درود بر پيامبر و خاندانش چه موقع واجب مى شود؟

ترديدى نيست كه آيه صلوات بشكل امر آمده است؛ زيرا بعد از اينكه فرمود: انّ الله و ملائكته يصلون على النبى ... بلافاصله با امر همراه تأكيد مى فرمايد: يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليم. علماى علم اصول مى گويند كه صيغه امر بر وجوب دلالت مى كند. بر اين اساس، زمينه سؤال بعدى پيش مى آيد كه چه وقت صلوات واجب مى شود؟

چه وقت صلوات واجب مى شود؟

1. برخى آن را هر بار كه نام مبارك پيامبر برده مى شود واجب دانسته و به اين حديث نبوى (صلى الله عليه وآله) كه مى فرمايد: از رحمت خدا به دور است آن كس كه نام مرا بشنود و صلوات نفرستد و سزاى او ورود به آتش است. استناد كرده اند.

2. برخى گفته اند: ذكر صلوات در هر مجلس يك بار واجب است، هر چند نام حضرت چند بار تكرار شود، مانند سجده كه هنگام شنيدن يا خواندن مكرر آيه سجده يك بار كفايت مى كند و همچنين تكرار عطسه كه يك بار ترحيم گفتن كفايت مى كند و همان طورى كه در اوّل و آخر دعا صلوات فرستاده مى شود.

3. بعضى ديگر مانند صاحب كشاف معتقدند كه صلوات فرستادن


1- الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 235.

ص:54

در تمام عمر، يك مرتبه واجب است، همان گونه كه اظهار شهادتين براى مسلمان شدن يك بار واجب است.

اما مقتضاى احتياط اين است كه هر كه نام حضرت (صلى الله عليه وآله) را مى شنود، بر او صلوات بفرستد، چنان كه احاديثى بر اين مطلب تأكيد مى كنند.

زمخشرى مى نويسد: اگر بپرسيد: آيا صلوات در نماز شرط است يا خير؟ مى گويم: ابو حنيفه و اصحاب او، آن را شرط نمى دانند.

از ابراهيم نخعى نقل شده است: صحابه پيامبر در تشهد فقط به ذكر: السلام عليك ايّها النبى اكتفا مى كردند. اما شافعى آن را شرط مى دانست. (1)قرطبى در تفسيرش مى نويسد: صلوات در طول عمر يك بار فرض و واجب است و در بقيه حالات صلوات از سنتهاى مؤكّد است، لذا ترك آن شايسته نيست، و كسى از آن غفلت ميورزد كه از خير بى بهره است. (2)

ابن حزم در المحلّى مى نويسد: صلوات در طول عمر يك مرتبه واجب و بيشتر از آن مستحب است. و در پاسخ به شافعى كه آن را واجب دانسته، مى گويد: اين ادعا بى دليل است، و اينكه بيش از يك بار واجب است تكرار شود، بايد براى آن حد و اندازه اى در نظر بگيريم و راهى براى آن نيست؛ زيرا بر عدد معينى دليل نداريم. (3)و اين ديدگاه جصاص نيز مى باشد. (4)

شافعى معتقد است: فقط در آخرين تشهد نماز صلوات واجب است حنبلى ها اين رأى را پذيرفته اند و به چند دليل استدلال كرده اند. (5)نظر مذهب اهل بيت (عليهم السلام) اين است كه وجوب صلوات بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) در هر دو تشهد از روشن ترين واضحات است. شيخ طوسى (قدس سره) در استدلال بر اين مسئله مى نويسد: به دليل اجماع فقهاى شيعه و نيز موافقت نمودن با شيوه احتياط صلوات واجب


1- كشاف، زمخشرى، ج 3 ص 557- 558.
2- الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 232- 233.
3- المحلى، ج 3، ص 273.
4- أحكام القرآن، ج 3، ص 484.
5- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 236، 237 و همچنين به مغنى ابن قدامه مقدسى، ج 1، ص 579- 580 مراجعه شود.

ص:55

است، زيرا خلافى نيست كه اگر كسى در نمازش صلوات بفرستد نماز او صحيح و پذيرفته است و اگر صلوات را ترك كند، دليلى بر صحت چنين نمازى نيست.

دليل ديگر، آيه: (يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما) است. خداوند در اين آيه امر به صلوات نموده است كه دلالت بر وجوب آن مى كند؛ و هيچ موردى شايسته تر از اين نيست.

سپس سه روايت را كه بر وجوب صلوات دلات مى كنند، نقل مى كند روايت اوّل را كعب بن عجره و روايت دوم را عايشه از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند و روايت سوم را ابوبصير از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند. (1)

در نتيجه نماز واجبى كه بدون ذكر خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) باشد، مانند نمازى است كه در آن صلوات ذكر نشده باشد و باطل است، همان گونه كه امام شافعى سروده است:

يَا آلَ بَيْتِ رسُول الله حُبُّكُم***فرضٌ مِن اللهِ فِى القرآنِ أَنْزَلَهُ

كفاكُم مِنْ عَظيمِ القَدْرِ انّكُمُ***مَن لَمْ يُصَلِّ عَلَيكُم لا صَلاةَ لَهُ (2)

اى خاندان رسول خدا! از طرف خداوند در قرآن آمده است كه دوستى شما آل محمد واجب است.

عظمت و بزرگوارى شما همين بس كه هر كس بر شما صلوات نفرستد نمازى از او پذيرفته نيست.


1- خلاف، ج 1، ص 369- 371.
2- الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 228.

ص:56

تقيّه در شريعت اسلامى

تقيه يكى از مسائلى است كه قرآن كريم آن را مطرح كرده و به جواز آن تصريح نموده است؛ چنان كه در سوره آل عمران مى فرمايد: لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِىْ شَىْ ء إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللهِ الْمَصيرُ (1)

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند؛ وهر كس چنين كند، هيچ رابطه اى با خدا ندارد] و پيوند او به كلى از خداوند گسسته مى شود [مگر اينكه از آنها بپرهيزد] و به سبب هدفهاى مهم ترى تقيّه كند [. خداوند شما را از] نا فرمانى [خود بر حذر مى دارد؛ و بازگشت ] شما [به سوى خدا است.

از آنجا كه اسلام يك دين عملى و واقع گراست و همه مشكلات را برطرف مى كند. طبيعى است كه چگونگى برخورد با مسائل را در هر حال براى مكلّفين روشن سازد؛ مثلا اگر انسان مخير شد بين مرگ يا شكنجه طاقت فرسا و بين دست كشيدن از برخى لوازم يا مظاهر ايمان، وظيفه او چيست؟


1- آل عمران، 28.

ص:57

آيه فوق مى فرمايد در هيچ حال نمى توان از اعتقاد قلبى دست كشيد؛ زيرا پايه و ريشه ايمان است؛ اما در مورد ركن دوم و سوم گفتنى است كه اگر نجات از مرگ يا شكنجه طاقت فرسا، بستگى به اين دارد كه در ظاهر و به طور موقت از اظهار و عمل به اسلام دست برداشت، آيه شريفه اجازه آن را براى مؤمنان صادر كرده است. البته با اين كار، اصل دين هم از بين نمى رود.

قرآن كريم در آيه اى ديگر بر اين معنى تأكيد نموده و فرموده است: إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الكَاذِبُونَ*مَن كَفَرَ باللهِ مِن بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عظيمٌ. (1)

تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند؛] آرى [دروغگويان واقعى آنها هستند*كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند- به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند، در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است- آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنان است و عذاب عظيمى در انتظارشان!

نزول اين دو آيه زمانى بود كه مشركان عمار بن ياسر را مجبور كرده بودند تا پيامبر (صلى الله عليه وآله) را دشنام دهد و از بتها به نيكى ياد كند. عمّار نيز از ترس شكنجه هاى طاقت فرساى آنان چنين كرد. وقتى به محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمد، حضرت به او فرمود: چه شده است؟ عرض كرد:] كار [بدى انجام دادم اى رسول خدا! آنها رهايم نكردند تا به شما ناسزا گفتم و بتهاى آنان را به نيكى ياد كردم! فرمود: در قلب تو چه گذشت عرض كرد: نسبت به ايمان مطمئن است. فرمود: اگر دوباره تو را مجبور كردند، همان سخنان را تكرار كن. (2)

اين عمل، آن نفاقى نيست كه قرآن كريم آن را محكوم كرده و بدتر از كفر شمرده است؛ زيرا نفاق پنهان كردن كفر و كينه و اظهار


1- نحل، 105- 106.
2- المستدرك، حاكم، ج 20، ص 357.

ص:58

كردن ايمان و يا دوستى است؛ در حالى كه تقيه پنهان كردن ايمان و آشكار نمودن كفر و شرك است. اگر تقيه از جمله مصاديق نفاق باشد، چرا خداوند سبحان در دو آيه قرآن آن را مباح شمرده است؟

هم چنين تقيه با تسليم و سازش در مسائل دينى فرق دارد. تسليم و سازش پذيرفتن طرف مقابل و دست كشيدن از اعتقادات است؛ در حالى كه تقيه عبارت است از نگهدارى دين به وسيله آشكار نكردن موقتى ايمان و اظهار خواسته هاى دشمن، تا موقعى كه ضعف از بين برود و فرصتى براى تجديد نيرو پيدا شود. پس تقيه يك تدبير عُقلايى براى پيشگيرى است و مؤمن را به تسليم و سازش نمى كشاند؛ بلكه به جاى آن، عناصر پايدارىِ روحى و معنوى را بسيج مى كند، تا در مقابل فشارهاى سهمگين دشمنان متلاشى و نابود نشود و ايمان خود را در بالاترين درجه آن حفظ كند.

تقيه در نظر عامه

بسيارى از علماى عامه در كتابهايشان از صحابه و بزرگان ديگر مطالبى را نقل كرده اند كه دلالت بر مشروعيت تقيه از نظر اسلام دارد و در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. تقيه عمار بن ياسر، (1)

2. تقيه عبدالله بن مسعود، (2)

3. تقيه ابو درداء و ابوموسى أشعرى، (3)

4. تقيه ابو هريره، (4)

5. تقيه ابن عباس از معاويه، (5)

6. تقيه سعيد بن جبير، (6)


1- تفاسير، سيره ها.
2- المحلى، ج 8، ص 336 آفاق، بيروت.
3- صحيح بخارى، كتاب الأدب، باب المداراة مع الناس.
4- همان، كتاب العلم، باب حفظ العلم.
5- شرح معانى الآثار، طحاوى، باب الوتر.
6- كتاب الأموال، ابى عيينه، ص 567.

ص:59

7. تقيه رجاء بن حبوة، (1)

8. تقيه واصل بن عطاء، (2)

9. تقيه عمرو بن عبيد معتزلى، (3)

10. تقيه ابو حنيفه. (4)

تقيه، در همه نحله ها و در عرصه هاى مختلف وجود داشته است. برخى از جوانب تقيه از نظر عامه عبارت است از:

1. فتواى فقهاى عامه در مورد جواز تقيه در عقيده؛ (5)

2. فتواى فقهاى عامه در مورد جواز تقيه در آداب؛ (6)

3. فتواى فقهاى اهل سنت در مورد جواز تقيه در عبادت؛ (7)

4. فتواى فقهاى اهل سنت در مورد جواز تقيه در معاملات. (8)

تقيه در نظر اماميه

علماى اماميه در مورد جواز تقيه و حتى وجوب آن در بعضى اوقات، علاوه بر دو آيه ياد شده، به روايات فراوانى استناد جسته اند كه به حد استفاضه مى رسد به گونه اى كه در كتاب وسائل الشيعه باب ويژه اى به تقيه اختصاص داده شده است و در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. ابن ابى يعفور از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است: تقيه، سپر و نگهدارنده مؤمن است. (9)

2. امام صادق (عليه السلام) به مفضّل فرمود: اگر تقيه كنى دشمنان نمى توانند به تو آسيبى برسانند. تقيه ديوارى است مستحكم بين تو و دشمنان

آزموده ها ؛ ج 4 ؛ ص59


1- الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 10، ص 124.
2- الأذكياء، ابن جوزى، ص 136.
3- تاريخ بغداد، ج 12، ص 168 شرح حال عمرو بن عبيد.
4- همان، ج 13، ص 379 شرح حال ابوحنيفه.
5- الجامع، قرطبى ح 10، ص 180؛ احكام القرآن، ابن عربى مالكى؛ و المبسوط، سرخسى حنفى، و بدايع الصنايع، كاشانى حنفى؛ و المغنى، ابن قدامة.
6- تفسير مراغى ج 3 ص 137.
7- المبسوط، سرخسى؛ ج 24 ص 48 و اشباه و نظائر، سيوطى، ص 207.
8- البحر المحيط، ابو حيان مالكى؛ ج 2، ص 224 و بدايع الصنايع؛ ج 7، ص 175 و مجمع الانهر، أفندى حنفى؛ ج 2، ص 431، التراث العربى، بيروت.
9- اصول كافى، ج 2، ص 221 باب تقيه.

ص:60

خدا و سدّى است كه نمى توانند در آن نفوذ كنند. (1)

3. امام على (عليه السلام) فرمود: تقيه از برترين اعمال مؤمن است تا جان خود و برادرانش را به وسيله آن از ستمكاران حفظ كند. (2)

4. امام باقر (عليه السلام) فرمود: تقيه، دين من و دين پدران من است. (3)

5. امام صادق (عليه السلام) فرمود: بر دينتان بترسيد و آن را با تقيه بپوشانيد. (4)

چرا فقط شيعه به تقيه مشهور شده است؟

روايات لزوم تقيه، از بسيارى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده و همين امر باعث گشته است تا شيعه از ديگر مسلمانان به تقيه مشهورتر باشد. هم چنين دشمنى برخى از فرقه ها باعث شده كه آن را وسيله اى براى مسخره كردن پيروان اهل بيت (عليهم السلام) قرار دهند!

گويا آنها فراموش كرده اند كه تقيّه، از دستورات قرآن و از ضروريات دين است كه همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر داشته اند. و اگر در فروعات آن اختلافى وجود داشته باشد مسئله جديدى نيست؛ زيرا مسلمانان در بسيارى از فروعات مسائل شرعى با هم اختلاف دارند؛ ولى در اصول باهم اتفاق نظر دارند.

چرا عده اى، وقتى به مكتب اهل بيت (عليهم السلام) مى رسند نظرات مخالف آنان با مكاتب فقهى ديگر را مى بينند و آن را دستاويزى براى تسمخر و هتّاكى خود قرار مى دهند؟!

علماى عامه توجه نداشته اند كه از جمله اهداف تقيه حمايت از وحدت اسلامى و جلوگيرى از تفرقه مسلمانان است، در اين صورت شايسته نيست كه فرقه شيعه به بدعت و نفاق متهم شود.

دورانهاى سخت زندگى اهل بيت (عليهم السلام) در زمان حكومت امويان، عباسيان باعث شده بود كه شيعيان على (عليه السلام) مذهب خود را- حتّى از همسرانشان- مخفى نگه دارند؛ زيرا در آن زمان متهم بودن به


1- وسائل الشيعه، ج 16، ص 213، باب 24.
2- تفسير منسوب به امام حسن عسكرى، ص 320.
3- اصول كافى، ج 2، ص 219 باب تقيه.
4- همان.

ص:61

تشيّع سخت ترين كيفر را داشت و حتى پسر از دست پدرش به قاضى شكايت مى كرد كه چرا پدر او را على ناميده است!

گروهى بى شمار از شيعيان در قرنهاى گذشته با ظلم و استضعاف رو به رو بوده اند. پس طبيعى است كه از بين تسليم شدن در مقابل دشمن و ريشه كن شدن و نابودى راه ميانه را برگزينند؛ از جهتى ظلم و شكنجه را از خود دور سازند و از جهت ديگر در معرض از بين رفتن و نابودى و ريشه كنى قرار نگيرند، و اين همان تقيه است.

اين كه ابن تيميه گفته است: تقيه همان دروغ و نفاق است (1)، مطلبى بى دليل است كه عقل آن را نمى پذيرد و كتاب و سنت آن را تأييد نمى كنند و برخلاف مسلمات عقلى و نقلى است.

شيعيان معتقد به تقيه هستند. آنان ايمانشان را مى پوشانند و براى حفظ جان خود، موافقت خود را با كسانى كه اشتباه و انحرافشان معلوم است آشكار مى كنند. كجاى اين كار نفاق است؟! در حالى كه نفاق، آشكار كردن ايمان و پنهان داشتن كفر است و اين بر خلاف آن چيزى است كه شيعه انجام مى دهد؛ بلكه به كلى ضد آن است. اگر دين اسلام تقيه را مباح نكرده بود، هيچ يك از شيعيان بدان عمل نمى كردند.

انواع تقيه

مى توان تقيه را بر اساس ضوابط مختلف به شكل زير تقسيم بندى كرد:

الف) بر حسب كسى كه از او تقيه مى شود: 1. تقيه از كافر، 2. تقيه از مسلمان؛

ب) بر حسب عمل: 1. تقيه در عبادت، 2. تقيه در فتوا، 3. تقيه در سياست؛

ج) بر حسب احكام: 1. تقيه جايز، 2. تقيه واجب، 3. تقيه حرام.

تقيه از كافر: همه مسلمانان اين قسم از تقيه را قبول دارند. همان


1- منهاج السنة، ج 1، ص 68 تحقيق دكتر محمد رشاد سالم.

ص:62

گونه كه گذشت، قرآن كريم در دو آيه به اين نوع از تقيه اشاره فرموده است.

تقيه از مسلمان

در مورد جواز يا عدم جواز اين نوع تقيه، در ميان علماى مسلمين اختلاف وجود دارد. قائلان به عدم جواز، استدلال مى كنند كه قرآن كريم تنها در مورد تقيه مسلمان از مشرك تصريح كرده و به قسم ديگر اشاره اى ندارد.

ولى علماى اماميه، قائل به جواز اين نوع از تقيه بوده و همان دو آيه ياد شده را دليل آورده اند. درباره نحوه استدلال به اين دليل گفتنى است كه از نظر علماى علم اصول خصوصيت مورد، موجب تخصيص نمى شود. از نظر علماى علم تفسير نيز به عموميت لفظ استدلال مى شود، نه به خصوصيت نسبت.

در توضيح اين مطلب بايد پرسيد: آيا قرآن كريم در اين دو آيه حال مسلمان را مراعات نموده يا حال مشركان را؟

اگر در تقيه جايز، همان تقيه در برابر مشرك است، نه تقيه از مسلمان، و اگر حال مسلمان را در نظر گرفته پس تقيه براى حفظ جان مسلمان است. از نظر ما، تقيه در مقابل هر ظالمى جايز است؛ اگر چه آن ظالم، مسلمان باشد.

ظاهر قرآن كريم، معناى دوم را مى رساند؛ يعنى تقيه براى حفظ جان مسلمان در برابر خطر و نگهدارى او از دشمن است، و اين علت در تقيه مسلمان از مسلمان هم وجود دارد؛ همچنان كه در تقيه مسلمان از مشرك هم وجود دارد.

يكى از دانشمدان اهل سنت به اين مطلب اشاره كرده و نوشته است: حكم چهارم: ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه تقيه در برابر كفارى كه غالب هستند حلال مى باشد؛ ولى مذهب شافعى معتقد است كه اگر حالت بين مسلمان، همان حالت بين مسلمان و مشركان باشد، براى حفظ جان تقيه حلال مى شود. (1)


1- ر. ك: تفسير كبير، ج 1، ص 20 و 120.

ص:63

بنابراين تقيه يك روش عقلايى همگانى است و معنى ندارد كه آن را مختص به يك ظالم بدانيم. حتى برخى از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مواردى از مسلمانان تقيه كرده اند. ابوهريره مى گويد: دو چيز را از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ياد گرفتم كه يكى از آنها را در ميان مردم منتشر كردم، و اما اگر ديگرى را منتشر مى كردم، سرم را بر دار مى دادم (1)آيا اين كار تقيه مسلمان از مسلمان نيست؟!

تقيه در عبادت: تقيه در عبادت به اين معنى است كه براى دفع خطر ظلم يا براى مدارا كردن با ديگر مذاهب اسلامى، عبادت را به نحوى به جا آورد كه مسلمان مخالف- طبق مذهب خود- به آن معتقد است. اين شكل از عبادت، از خصوصيات مكتب اهل بيت (عليهم السلام) و بيشتر عبادتهايى كه به صورت تقيه به جا آورده مى شوند، به انگيزه ترس از ظلم نيست؛ بلكه تنها براى حفظ وحدت مسلمين است.

امام خمينى (ره) در اين مورد مى فرمايد: تقيه گاهى براى اين است كه خطرى حوزه اسلام را تهديد مى كند، به شكلى كه خوف از هم گسستگى وحدت مسلمانان در ميان باشد، و ترس از اين باشد كه بر حوزه اسلام- به خاطر پراكندگى شان و يا چيز ديگر- ضررى وارد شود، اين همان تقيه مدارايى كه جهت هم صدا شدن همه مسلمانان و وحدت بين آنها و ايجاد دوستى بين مخالفان و جلب محبت آنان، بدون هيچ گونه ترسى انجام پذير است. (2)

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه به هشام بن حكم فرمود: در ميان قبيله هايشان نماز بخوانيد، بيمارانشان را عيادت كنيد، در تشييع جنازه شان حاضر شويد ... به خدا سوگند، او به چيزى دوست داشتنى تر از خباء (پنهان كردن)، عبادت نشده است. گفتم خباء چيست؟ فرمود: تقيه. (3)

بايد توجه داشت كه تقيه هميشه جايز نيست و هميشه هم واجب نيست؛ بلكه در برخى از موارد حرام است.


1- محاسن التأويل، قاسمى ج 4، ص 82 مصر.
2- الرسائل، ص 174.
3- وسائل الشيعه، كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، باب 26، ح 2.

ص:64

امام خمينى (ره) در مورد تقيه حرام مى فرمايد:

از جمله آن ] تقيه در مورد [برخى از محرمات و واجباتى است كه در نظر شرع و متشرعين نهايت اهميت را دارا هستند؛ مثل ويرانى كعبه و مشاهد (زيارتگاه هاى) مقدس ...، رد كردن اسلام و قرآن، تفسير كردن آنچنانى كه مذهب را تفسير مى نمايد و با كفر تطبيق مى دهد ...، از همه اينها مهم تر آنجايى است كه اصلى از اصول اسلام يا مذهب ويا يكى از ضروريات دين، در معرض از بين رفتن و نابودى و تغيير است.] در اين صورت [تقيه جايز نيست؛ مثل اينكه منحرفان سركش بخواهند احكام ارث، طلاق و ... را تغيير دهند. (1)

علامه مظفر مى نويسد: تقيه از نظر وجوب و عدم وجوب و بر حسب محلهايى كه ترس از ضرر در آنجاست، احكامى دارد كه در ابواب كتابهاى علماى فقه ذكر شده است. تقيه در هر حالى واجب نيست؛ بلكه گاهى جايز است و يا در بعضى از حالات، خلاف آن واجب است؛ مثل اينكه در مقام اظهار حق و آشكار كردن آن براى يارى دين و خدمت به اسلام و جهاد در راه آن باشد. در چنين وقتى اموال ناديده گرفته مى شوند و جانها ارزش نخواهند داشت. (2)


1- رسائل: 177- 178.
2- عقائد الامامية، ص 85.

ص:65

مصحف امام على

(عليه السلام)

از گفتار اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در نهج البلاغه به دست مى آيد كه قرآن موجود در ميان ما، همان كتابى است كه خداوند بر پيامبر امين خويش حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) نازل كرده است. كتابى كه خداوند، متكفل حفظ و جاودانگى آن است؛ به جهت اين كه قرآن دليل بر جاودانگى رسالتى است كه به سبب اثبات و تثبيت آن نازل شده است.

قرآن، متضمن هدايت خداوندى براى بشريت، و متضمن دين كاملى است كه خداوند آن را براى بندگان برگزيده است و به وسيله آن بر بندگان خويش در روز قيامت احتجاج مى كند. امام على (عليه السلام) نيز در سخنان جاويد خويش، به آن تصريح فرموده و از قرآن موجود و جاويد سخن گفته است و آن همان قرآنى است كه بر پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) نازل و در دوران آن حضرت جمع آورى شده است. نسل به نسل ميان مسلمانان بوده و مورد استفاده قرار گرفته است؛ بدون اينكه از آن حرفى و يا كلمه اى كاسته شده باشد. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: و بدانيد اين قرآن پندگويى است كه فريب ندهد، و راهنمايى است كه گمراه نكند، و سخنگويى است كه دروغ نگويد، و كسى با قرآن ننشست جز اينكه چون برخاست

ص:66

افزون شد يا از وى كاست؛ افزونى در رستگارى، كاهش از كورى (گمراهى)، و بدانيد كسى را كه با قرآن است نيازى نباشد، و بى قرآن بى نياز نباشد. پس رهايى از دردهايتان را از قرآن بخواهيد و در سختيها از آن يارى بطلبيد كه قرآن موجب بهبودى يافتن بزرگ ترين دردهاست و آن كفر، دورويى، هلاك شدن و گمراهى است. پس به وسيله آن ازخداوند درخواست كنيد و با دوستى آن رو به سوى او آوريد. (1)

سخنانى كه از آن حضرت درباره قرآن كريم نقل شده و در ميان مسلمانان معاصر آن حضرت و مسلمانان امروز وجود دارد، تفسير كننده اين گفتار حضرت است كه مى فرمايد: قرآن همراه من است. از هنگامى كه با آن همراه شدم، جدا نگشتم. (2)

اين ديدگاه امام على (عليه السلام) درباره كتاب جاويد خداوند است.

لكن دشمنان اين كتاب الهى، براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان نقشه هاى گوناگونى را به كار بستند، و از جمله آنها تهمت به اهل بيت (عليهم السلام) است؛ همانان كه حاملان و حافظان قرآن و مراقبان و مفسران آيات آن مى باشند. گروهى مى پندارند كه اهل بيت قرآن ديگرى را جز قرآن موجود در نزد خويش نگهدارى مى كنند و آن مصحف امام على (عليه السلام) است، و اينها گمان مى كنند كه در كتابهاى روايى اهل بيت، رواياتى درباره اين موضوع وجود دارد.

براى روشن شدن حقيقت- كه پيروان حق آن را مى شناسند و دشمنان سعى در سرپوش گذاشتن بر روى آن دارند- و براى پاسخگويى به اين پندار واهى با استفاده از روايات و بررسى تاريخ جمع آورى و تدوين قرآن در دوران پيامبر (صلى الله عليه وآله) و دوران امام على (عليه السلام) اين بحث را دنبال مى كنيم.

مصحف (قرآن) امام على

(عليه السلام)

بحث درباره مصحف امام على (عليه السلام) ممكن نيست مگر بعد از آشنايى با تاريخ جمع آورى قرآن كريم؛ زيرا مصحف امام على (عليه السلام) چيزى


1- نهج البلاغه، خطبه 176.
2- همان، خطبه 122.

ص:67

نيست جز گردآورى قرآن كريم و آنچه به آن مرتبط است. مى دانيم كه ترتيب قرآن و تاريخ جمع آن و تنظيم سوره ها و اعراب و نقطه گذارى آن، و نيز تقسيم آن به اجزاء (جزءها) و احزاب (حزبها) از عامل واحدى پديد نيامده، و در فاصله زمانى كوتاهى كامل نشده است؛ بلكه دورانهايى بر آن گذشته كه با آغاز رسالت شروع شده و با يكى كردن قرآنها در روزگار عثمان و تا زمان خليل بن احمد فراهيدى- كه اعراب گذارى آن را به شكل امروزى كامل كرد- پايان يافته است.

مورّخان، تاريخ گردآورى قرآن را سه مرحله مى دانند:

مرحله اول: دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله): در اين زمان قرآن به لحاظ نوشتن و حفظ آن در سينه ها جمع آورى شد، و قرآن بر روى كاغذ، تخته هايى از پوست و شاخه درخت خرما، سنگ ظريف و استخوان شتر نوشته مى شد. زيد بن ثابت مى گويد: ما در نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) تأليف مى كرديم؛ يعنى قرآن را بر روى پوست مى نوشتيم. (1)

مرحله دوم: دوران ابوبكر: در اين دوران نسخه اى از قرآن در شاخه درخت خرما و پوست بر اساس حافظه اصحاب نوشته شد.

مرحله سوم: دوران عثمان بن عفان: در اين دوران قرآن در يك جلد جمع آورى شد و عثمان مردم را به پيروى از قرائت واحدى وادار ساخت و نسخه هايى از روى آن نوشت و به شهرها فرستاد و بقيه قرآنها را سوزاند. (2)

از دسته اى از روايات شيعه و اهل سنت استفاده مى شود كه امام على (عليه السلام) بعد از وفات حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) جهت جمع آورى قرآن كريم از مردم كناره گرفت، و اين موضع امام به دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوده است. حضرت امير (عليه السلام) مى فرمود: عبا بر دوش نمى گذارم تا قرآن را جمع كنم. روايت شده است كه آن حضرت عبا بر دوش نمى گذاشت مگر براى نماز، تا اينكه قرآن راجمع


1- مستدرك، ج 2، ص 611.
2- الاتقان، ج 1، ص 211.

ص:68

كرد. (1)

قرآن امام على (عليه السلام) مانند ديگر قرآنهايى است كه گردآورى شده است (مثل قرآن زيد، قرآن ابن مسعود، قرآن ابى بن كعب، قرآن ابوموسى اشعرى و قرآن مقداد بن اسود)؛ چنان كه عايشه نيز داراى قرآنى بود. قرائت اهل كوفه از روى قرآن ابن مسعود و قرائت اهل بصره از روى قرآن ابوموسى اشعرى بود و اهل شام از روى قرآن ابى كعب و اهل دمشق از روى قرآن مقداد قرائت مى نمودند.

لكن دوران اين قرآنها و قرائت از روى آنها، در زمان عثمان سپرى شد؛ زيرا او قرآنى براى آن شهرها فرستاد و ديگر قرآنها را سوزاند. (2)

اما درباره قرآن امام على (عليه السلام) گفتنى است كه آن حضرت آن را براى خود و اهل بيتش نگهدارى نمود و به جهت حفظ وحدت امت اسلامى آن را ظاهر نكرد.

اولين كسى كه پس از درگذشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) جمع آورى قرآن را به طور مستقيم و به وصيت آن حضرت بر عهده گرفت، على بن ابى طالب (عليه السلام) بود. (3)آن حضرت در خانه نشست و به جمع آورى قرآن و مرتب كردن آن بر طبق نزول، اقدام نمود.

ابن نديم مستنداً نقل كرده است: حضرت على (عليه السلام) هنگام درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)، اختلاف مردم و پراكندگى آنان را مشاهده نمود و سوگند ياد كرد كه عبا بر دوش نگيرد تا قرآن را جمع نمايد. (4)

محمد بن سيرين از عكرمه روايت كرده است: وقتى خلافت ابوبكر آغاز گشت، على بن ابى طالب (عليه السلام) در خانه نشست و به جمع آورى قرآن مشغول شد. ابن سيرين گويد: از عكرمه پرسيدم:


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 27؛ الاتقان سيوطى، ج 1، ص 204؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 587؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 338؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 247؛ كنزالعمال، ج 2، ص 588/ 4792.
2- الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 55؛ صحيح بخارى، ج 6، ص 225 و 226؛ البرهان، ج 1، ص 239؛- 243.
3- تفسير قمى، ص 745؛ بحار الانوار، ج 92، ص 48، ح 5 و ص 52، ح 18.
4- مناقب، ج 2، ص 40.

ص:69

آيا تأليف ديگران نيز بر طبق نزول قرآن بود؟ گفت: اگر جن و انس گرد آيند كه همانند آن را (مصحف امام على) تأليف كنند، توانايى ندارند. ابن سيرين مى گويد: من در پى به دست آوردن اين كتاب بودم و به مدينه نيز نامه نوشتم ولى بدان دست نيافتم. (1)

ويژگيهاى مصحف (قرآن) امام على

(عليه السلام)

بعد از اين كه ثابت شد امام على (عليه السلام) مصحفى دارد كه آن را پس از درگذشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) جمع آورى نمود، اين سؤال پيش مى آيد كه امتيازات آن چيست؟ و آيا با مصاحف (قرآنهاى) ديگر- كه بعد از مصحف آن حضرت جمع آورى شد- اختلاف دارد يا نه؟

در جواب بايد گفت: بلى، تفاوتى ميان مصحف امام و مصحفهاى ديگر وجود دارد؛ چنان كه خود آنها با يكديگر اختلاف دارند. حضرت على (عليه السلام) آن را بر طبق نزول با شرح و تفسير برخى از آيات و بيان اسباب و مكان نزول گردآورى نموده بود.

يكى از ويژگيهاى آن دربرداشتن توضيحات جنبه هاى عمومى آيات است، به نحوى كه اختصاص به زمان و مكان و شخص معينى نداشته باشد؛ (2)زيرا آيات قرآن مانند خورشيد و ماه، جارى و هميشگى است. و مقصود از تأويل در گفتار حضرت همين است: كتابى را براى شما آوردم كه مشتمل بر تنزيل و تأويل است. (3)تنزيل، همان مناسبت زمانى آيه است كه موجب نزول آن بوده و تأويل، بيان مجراى عمومى آيه است.

امام على (عليه السلام) مى فرمايد: آيه اى بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) نازل نشد مگر اينكه آن را بر من قرائت مى نمود و براى من املا مى كرد و من با خط خود آن را مى نوشتم. همچنين تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را به من آموخت و از خداوند خواست كه فهم و حفظ آن را به من ياد دهد، و از زمانى كه درباره من دعا


1- الاتقان سيوطى، ج 1، ص 57؛ الطبقات، ج 2، ص 101؛ الاستيعاب كه در پاورقى كتاب الإصابة آمده: 2/ 253، التسهيل لعلوم التنزيل: 1/ 4، بحارالانوار: 92/ 88 ح 27، تفيسر الاءالرحمن: 1/ 18
2- التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 292.
3- تفسير الآءالرحمن، ج 1، ص 257.

ص:70

فرمود، آيه اى از كتاب خدا و علمى را كه آن حضرت بر من املا مى كرد و مى نوشتم، فراموش نكردم. (1)

همچنين مصحف امام برخى از مباحث علوم قرآنى، مانند محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و تفيسر و تأويل آيات را دربرداشت. (2)

آيا امام على مصحف خود را بر مردم عرضه كرد؟

پس از آن كه امام (ع) قرآن را جمع آورى نمود، آن را به ميان مردم آورد و فرمود: من پس از رحلت پيامبر خدا و غسل و تجهيز آن حضرت به جمع آورى قرآن پرداختم تا همه آن را جمع كردم، و خداوند آيه اى از قرآن را بر پيامبرش نازل نكرده است مگر اينكه من آن را جمع آورى نموده ام. (3)

آن حضرت مصحف خود را بر مردم عرضه كرد و امتيازات آن را برشمرد. مردى از بزرگان قوم برخاست و مقدارى از قرآنى را كه حضرت نوشته بود خواند، سپس گفت: اى على! آن را بر گردان كه ما را به آن نيازى نيست. (4)

امام على (عليه السلام) فرمودند: به خدا قسم، از اين پس هرگز آن را نخواهيد ديد. بر من لازم بود پس از آنكه آن را جمع كردم، شما را آگاه كنم تا آن را قرائت كنيد. (5)

از روايات استفاده مى شود كه امام على (عليه السلام) مصحف را به امامان بعد از خود تحويل داده و آن مصحف ميان ايشان يكى پس از ديگرى منتقل مى شده و آنان آن را به كسى نشان نمى دادند. (6)

نتيجه سخن اينكه امام على (عليه السلام) قرآن را پس از درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گرد آورد. سوره ها و آيات آن، همان سوره ها و آيات قرآن موجود بين مسلمانان است و آن متضمن ترتيب سوره ها بر اساس


1- تفسير البرهان، ج 1، ص 16، ح 14.
2- حقايق هامة حول القرآن الكريم، ص 153- 158؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 89.
3- احتجاج طبرسى، ص 82.
4- همان، ص 82؛ كتاب سليم بن قيس، ص 72؛ مناقب، ج 1 ص 40 و 41؛ بحار الانوار، ج 92، ص 51، ح 18.
5- تفسير صافى، ج 1، ص 25.
6- بحارالانوار، ج 92، ص 42، ح 1.

ص:71

نزول است و در كنار آن اسباب نزول را ذكر كرده است؛ لكن برخى از صحابه موضعگيرى شان نسبت به آن، موضعگيرى سياسى بود و بدين جهت سزاوار است كه آن را كتابى درباره قرآن بدانيم كه دربردارنده سوره ها و آيات آن است و قرآن ديگرى بجز قرآن كريم نيست.

لكن دشمنان شيعه از روى ستمگرى و ميل به ايجاد تفرقه ميان صفوف مسلمانان مى گويند كه شيعه ادعا مى كند كه امام على (عليه السلام) قرآنى غير از قرآن موجود ميان مسلمانان دارد.

ص:72

مصونيت قرآن از تحريف

اشاره

يكى از امتيازات مهم و برجسته قرآن مصون ماندن آن از تحريف و جابه جايى و زيادى و نقصان است. آنچه كه به عنوان قرآن ميان ماست، بدون كمى و زيادى همان است كه بر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نازل شده و به همان صورت، دست نخورده باقى مانده وهيچ كس بر آن چيزى نيفزوده و چيزى از آن كم نكرده است.

اين مطلبى است كه مسلمين از شيعه و سنّى بر آن اتفاق نظر دارند و اگر از افراد نادرى از شيعه و سنّى قول به تحريف نقل شده باشد به هيچ وجه اهميت ندارد و خلاف مسلّمات امّت اسلامى است.

در خود قرآن آيات متعددى وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود كه قرآن هرگز قابل تحريف نيست و خداوند با قدرت كامله خود، قرآن را از هر گونه تحريف و تغييرى حفظ مى كند:

و انه لكتاب عزيز لاياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد (1)

آن كتابى است عزيز كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر به آن راه پيدا نمى كند و آن فرستاده شده اى است از جانب خداى حكيم حميد.

در اين آيه شريفه نخست به كسانى كه در فكر الحاد در آيات قرآنى


1- فصلت، 42.

ص:73

هستند و مى خواهند به قرآن صدمه اى بزنند هشدار داده مى شود كه كار و فعاليتهاى آنها از نظر خدا پوشيده نيست و خداوند آنها را زير نظر دارد وسپس آنها را تهديد به آتش جهنم مى كند و مجدداً هشدار مى دهد كه هر كارى بكنند خداوند به آن آگاه است و در آخر، قرآن را كتابى عزيز و قدرتمند معرفى مى كند كه هيچ باطلى از هيچ طرف به آن راه پيدا نمى كند. و اين مطلب صراحت دارد بر اينكه قرآن تحريف نشده است، زيرا چه باطلى بالاتر از تحريف مى تواند وجود داشته باشد. و چون طبق اين آيه هيچ باطلى به قرآن راه پيدا نمى كند بنابراين تحريف و تغيير هم به آن راه نمى يابد.

انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون (1)

ما قرآن را نازل كرديم و ما آن را نگهبان هستيم.

يكى از نامهاى قرآن ذكر است و اين اسم در موارد ديگرى نيز بر قرآن اطلاق شده است. در اين آيه خداوند به صراحت و روشنى اعلام مى دارد كه نگهبان قرآن است و آن را از هر خطرى محفوظ و مصون خواهد داشت وبنابراين راهيابى تحريف و تغيير در قرآن كريم امرى محال و ناشدنى است.

به راستى چگونه ممكن است كه خداوند خود نگهبان قرآن باشد و در عين حال كسانى براى اعمال غرضهاى شيطانى خود در آيات قرآنى دست ببرند و چيزى را بر آن بيفزايند و يا چيزى را از آن بكاهند؟ چنين چيزى امكان ندارد.

لا تحرّك به لسانك لتعجل به انّ علينا جمعه و قرآنه فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثم انّ علينا بيانه. (2)

زبان خود را حركت نده تا به آن (قرآن) عجله كنى. بر ماست جمع آورى و خواندن آن، و چون آن را خوانديم تو از خواندن آن پيروى كن، سپس بر ماست بيان آن.

اين آيه در مجموع دلالت دارد بر اينكه خواندن و جمع آورى و سپس بيان آن به عهده خداوند است. بنابراين كسانى نمى توانند در


1- حجر، 9.
2- قيامت، 16- 19.

ص:74

مقام جمع آورى و خواندن قرآن چيزى بر آن بيفزايند و يا از آن بكاهند.

به طور كلى عنايت خاص پروردگار به قرآن كريم كه از اين آيات و آيات ديگر به دست مى آيد، خود تضمينى است بر سلامت قرآن از هر نوع تحريف و تغييرى كه دستهاى ناپاك و غرض آلودى بخواهند در آن اعمال كنند، و همين عنايت خاص خداوند است كه از آستين فرزندان قرآن به درآمد و با همتى بلند قرآن را همچون جان خود عزيز داشتند و نگذاشتند كلمه اى كم و زياد شود. يك نمونه از اين اهتمام، داستان ابوذر غفارى است كه در مجلس عثمان بن عفان بر سر اثبات حرف واو در اول جمله والذين يكنزون الذهب والفضة با كعب الاحبار قاطعانه برخورد كرد.

اين در حالى است كه كتب آسمانى ديگر مانند تورات و انجيل تحريف شده اند و دست خيانت و سودجويى در آنها بازى كرده و آنها را از اعتبار انداخته است:

من الذّين هادوا يحرّفون الكلم عن مواضعه (1)

از ميان يهود كسانى سخنان (خدا) را از جايگاه خود تحريف كنند.

وقد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرّفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (2)و بودند گروهى از آنها (اهل كتاب) كه سخنان خدا را مى شنيدند سپس آن را تحريف مى كردند از پس آن كه آن را مى فهميدند و به آن آگاهى داشتند.

فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه ليشتروا به ثمنا قليلا (3)پس واى بر كسانى كه كتاب را با دستان خود مى نويسند، سپس مى گويند: اين از جانب خداست تا آن را به بهاى اندكى بفروشند.

بايد توجه داشت كه تورات و انجيل مانند قرآن نبودند كه خداوند آنها را حفظ كند، زيرا كه اولا اين كتابها معجزه پيامبرانشان نبودند، و ثانياً كتابى براى همه اعصار و قرون نبودند، اما قرآن، هم معجزه


1- نساء، 46.
2- بقره، 75.
3- بقره، 79.

ص:75

پيامبر اسلام بود و هم كتاب آسمانى دينى بود كه آخرين دينهاست و دينى پس از آن نخواهد آمد، و لذا بر خدا لازم بود كه از راه لطف اين كتاب را از هر گونه تحريفى حفظ كند، چون قرآن مانند تورات و انجيل نبود كه به هر حال دين جديدى مى آمد و تحريف آنها را تصحيح مى كرد.

از آن گذشته در عصر رسول گرامى اسلام هر چند كه دوران جاهليت بود اما بشر نسبت به نسلهاى گذشته به درجه اى از بلوغ فكرى رسيده بود كه چون دين اسلام را پذيرفت مى بايست از كتاب آسمانى آن به دقت محافظت نمايد و نگذارد حتى حرف واوى در آن دچار تحريف گردد.

در مورد مصونيّت قرآن از تحريف و تغيير، علاوه بر آياتى كه آورديم، از اخبار و احاديث معصومين نيز شواهد و دلايل محكمى در دست داريم كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1. روايات ارجاع به قرآن

روايات متعددى از معصومين رسيده است كه مردم را به قرآن و استفاده از نور و هدايت آن با تأكيد تمام دعوت كرده اند. اگر قرآن داراى تحريف بود، هرگز ائمه مردم را اين چنين به سوى قرآن نمى خواندند:

قال على عليه السلام: و اعلموا أنّ هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذى لايضلّ والمحدث الذى لا يكذب، و ما جالس هذا القرآن من احد الّا قام عنه بزيادة او نقصان، زيادة فى هدى او نقصان فى عمى ... فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لَاوائكم (1)

على عليه السلام فرمودند: و بدانيد كه اين قرآن همان نصيحت كننده اى است كه غل و غش نمى كند و هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد و سخنگويى است كه دروغ نمى گويد و هيچ كس با اين قرآن همنشين نمى شود مگر آنكه وقتى از پيش آن برمى خيزد، يا چيزى بر او مى افزايد و يا چيزى از او مى كاهد؛ افزايش در


1- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 176.

ص:76

هدايت و كاستى از كورىِ ضلالت ... پس به وسيله قرآن دردهاى خود راشفا ببخشيد و در ناراحتيها از او كمك بخواهيد.

عن على بن سالم عن ابيه قال: قلت لابى عبدالله (عليه السلام): يابن رسول اللّه، ما تقول فى القرآن؟ فقال: هو كلام اللّه وقول اللّه و كتاب اللّه و وحى اللّه و تنزيله و هو الكتاب العزيز الذى لا يأتيه الباطل من بين يديه و من خلفه تنزيل من حكيم حميد (1)

على بن سالم از پدرش نقل مى كند كه از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم كه: درباره قرآن چه مى گويى؟ فرمود: آن كلام خدا و سخن خدا و كتاب خدا و وحى وتنزيل خدا است و آن همان كتاب عزيزى است كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر در آن راه نمى يابد و نازل شده از جانب خداى حكيم و حميد است.

از اين گونه روايات بسيار داريم كه در آنها پيامبر وائمه ارزش و اهميت قرآن را گوشزد كرده اند و مردم را به سوى قرآن رهنمون شده اند. پر واضح است كه اگر خللى در قرآن بود بدين گونه مردم به سوى آن دعوت نمى شدند.

2. موضوع عرض روايات به قرآن

علاوه بر اينكه در روايات ما مردم به سوى قرآن دعوت شده اند، قرآن ميزان و معيار و الگوى صحت روايات هم معرفى شده است؛ بدين گونه كه در روايات متعددى از معصومين دستور رسيده است كه هر روايتى از ما به شما برسد آن را به قرآن عرضه كنيد، اگر مخالف قرآن باشد، آن روايت را به ديوار بزنيد و بدانيد كه آن روايت از ما نيست و يك روايت جعلى است. البته روايات مربوط به اين قسمت فراوان است و ما تنها به ذكر دو روايت بسنده مى كنيم:

قال الصادق (عليه السلام): إنّ على كلّ حق حقيقة و على كلّ صواب نوراً، فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه (2)

هر حقى حقيقتى دارد و هر كار خوبى نورى دارد، پس هر چه موافق كتاب خدا باشد آن را اخذ كنيد و هر چه مخالف كتاب خدا


1- الامالى، ص 545.
2- امالى شيخ صدوق، ص 367.

ص:77

باشد آن را ترك نماييد.

عن الصادق (عليه السلام): إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب الله فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب الله فردّوه (1)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه دو حديث مختلف بر شما وارد شد آنها را بر كتاب خدا عرضه كنيد و آنچه موافق كتاب خدا باشد اخذ كنيد وآنچه را كه مخالف كتاب خدا باشد ردّ كنيد.

3. حديث ثقلين

حديث معروف و متواتر ثقلين نيز به خوبى دلالت دارد بر اينكه قرآن تحريف نشده و تا روز قيامت هم تحريف نخواهد شد و تمسّك به قرآن واهل بيت پيامبر مايه نجات خواهد بود.

قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): إنى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى أبداً (2)

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: همانا در ميان شما دو چيز پربها مى گذارم: كتاب خدا و عترت من؛ مادامى كه به اين دو چنگ بزنيد، پس از من گمراه نخواهيد شد.

احاديث موهم تحريف از عامه و خاصه

در مقابل اين گونه احاديث كه نمونه هاى اندكى از آن نقل كرديم، احاديث ديگرى وارد شده كه ظاهر آنها اشاره به تحريف قرآن دارد. اين گروه از احاديث نيز هم از طريق شيعه (3)و هم از طريق سنى (4)نقل شده است، اما هم علما و محققان شيعه و هم علما و محققان اهل سنت اين احاديث را طرد كرده اند و يا آنها را به نحوى توجيه و تأويل نموده اند و هرگز به مضمون آنها رأى نداده اند، مگر چند تن از افراد معدود ومحدود كه در مقابل اتفاق علماى اسلام اعتنايى به سخن آنها نمى شود.


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 75.
2- اين حديث به طور متواتر از طريق شيعه و سنى نقل شده است.
3- حاجى نورى اين قبيل احاديث را در كتاب فصل الخطاب آورده است.
4- احاديث تحريف حتى در صحاح سته و از جمله صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل شده است و ما نمونه هايى از آنها را خواهيم آورد.

ص:78

هم چنين رواياتى دلالت دارد بر اينكه امير المؤمنين على (عليه السلام) پس از رحلت رسول اكرم مدتها در خانه نشست ومصحفى را جمع كرد و چون آن را به قوم ارائه كرد آنها مصحف را رد كردند و حضرت آن را به خانه آورد، و يا رواياتى دلالت دارد بر اينكه وقتى قائم آل محمّد (صلى الله عليه وآله) حضرت مهدى (عج) قيام وظهور كرد، قرآنى متفاوت با قرآن فعلى ارائه خواهد نمود.

در مقابل اين دو مطلب، يعنى مصحف حضرت على و قرآن حضرت مهدى بايد گفت كه اين مصحفها كه به احتمال بسيار قوى يكى هستند، يا مشتمل بر تأويل و تفسير آيات نيز بوده، همان گونه كه شيخ مفيد احتمال داده (1)و يا از نظر ترتيب سوره ها و آيات با قرآن موجود تفاوت داشته است، همان گونه كه مرحوم علامه طباطبايى احتمال داده است، (2)اما در اصل آيات نازل شده تفاوتى نداشته است و بنابراين نبايد آن را دليل بر تحريف دانست.

هم چنين بعضى مدّعى شده اند كه طبق رواياتى، هر چيزى كه در امتهاى گذشته اتفاق افتاده در امت اسلامى نيز اتفاق خواهد افتاد و چون امتهاى پيشين كتب آسمانى خود را تحريف نموده اند پس قرآن نيز تحريف شده است.

اين سخن بسيار سست و بى مايه است؛ اگر هم آن روايات را بپذيريم دليل آن نمى شود كه همه حالات امم گذشته تكرار شود، بلكه ممكن است منظور روايت تكرار بعضى از آن حالات باشد، زيرا به يقين مى دانيم كه بر امتهاى گذشته حالاتى رخ داده كه بر امت اسلامى رخ نداده است، مانند مسخ شدن بعضى از آنها و يانسخ شرايع آنها و از اين قبيل.

به هر حال، آنچه از آيات و روايات قطعى و اتفاق مسلمين روشن و واضح است اين است كه قرآن كريم به همان گونه كه در ميان ماست بر پيامبر نازل شده و هيچ گونه تحريف و افزايش و كاهشى در آن وجود ندارد، و علماى ما به پيروى از رهنمودهاى ائمه


1- شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 81 چاپ كنگره شيخ مفيد.
2- علامه طباطبايى، الميزان، ج 12، ص 119.

ص:79

اطهار (عليه السلام) بر اين مطلب تأكيد كرده اند و اين يكى از مسلّمات عقايد شيعه است.

با وجود اين، مايه شگفتى است كه برخى از نويسندگان و گويندگان اهل سنت از قديم و جديد به شيعه تهمت مى زنند كه گويا شيعه قائل به تحريف قرآن است. البته اين تهمت را كسانى مى زنند كه اهل تحقيق و بحث و نظر نيستند، بلكه مى خواهند به شيعه حمله كنند و در اين راه از هيچ تهمت و دروغى پرهيز ندارند. جالب اينكه اين تهمتها شيعه را در عقايد خود محكم تر مى كند، چون مى بيند كه مخالف او چيزى را به او نسبت مى دهد كه در او نيست و به غرضورزى و بى تقوايى مخالف پى مى برد.

آنچه كه اين نويسندگان دستاويز خود قرار داده اند، ظواهر بعضى از روايات شيعه است، در حالى كه چنان كه خواهيم ديد، در روايات اهل سنت هم مطالبى وجود دارد كه به روشنى دلالت بر تحريف قرآن مى كند ولى اهل سنت آنها را توجيه مى كنند.

عالمانه نيست كه در تبيين عقايد يك مذهب به كتب روايى تنقيح نشده آن مذهب استناد كرد، بلكه بايد كتابهاى اعتقادى و كلامى آن مذهب را درنظر گرفت.

اگر بنا باشد كه با استناد به ظاهر برخى از روايات، به شيعه تهمت تحريف زد، بايد گفت كه اهل سنت نيز قائل به تحريف قرآن هستند، چون در روايات آنها مطالب دالّ بر تحريف به صورت شديدترى وجود دارد و ما اكنون نمونه هايى از آن را مى آوريم:

در برخى از كتاب هاى اهل سنت آمده كه دو سوره از سوره هاى قرآن به نامهاى سوره خلع و سوره حفد از قرآن حذف شده است! و جالب تر اينكه سيوطى متن آنها را هم آورده كه هيچ شباهتى به قرآن ندارد. (1)

از ابىّ بن كعب و عايشه نقل كرده اند كه سوره احزاب از نظر طول به اندازه سوره بقره بود و آيه رجم هم در آن بود. (2)


1- سيوطى، الدر المنثور، ج 6، ص 420 به بعد.
2- متقى هندى، كنز العمال، ص 2، 567؛ شوكانى، فتح القدير، ج 1، ص 126 و قرطبى، تفسير، ج 14، ص 113.

ص:80

عمربن خطاب در خطبه اى كه پس از آخرين حجّ خود خواند اظهار داشت كه در زمان پيامبر آيه رجم نازل شده بود و ما آن را مى خوانديم ولى اكنون در قرآن نيست. (1)و نيز همو مى گويد: در زمان پيامبر در كتاب خدا مى خوانديم: أن لا ترغبوا عن آباءكم فإنه كفر بكم أن ترغبوا عن آباءكم (2)در حالى كه در مصحف كنونى چنين جمله اى وجود ندارد.

همو گمان مى كرد كه از قرآن آيه جهاد حذف شده است و به ابن عوف گفت: از چيزهايى كه نازل شده اين است: أن جاهدوا كما جاهدتم اوّل مرّة آيا آن را مى يابى؟ ما آن را نمى يابيم. گفت: آن هم از جمله چيزهايى است كه از قرآن ساقط شده است (3)

عبداللّه بن عمر مى گفت: هيچ يك از شما نگويد كه من همه قرآن را اخذ كردم، او چه مى داند كه همه قرآن چيست؟ از قرآن بخشهاى زيادى از بين رفته است. بلكه بايد بگويد آنچه را كه از قرآن ظاهر شده است، گرفته ام (4)

ابن شهاب گفت: به ما خبر رسيده كه قرآن بيشتر از اين نازل شده بود، پس روز يمامه دانايان به آن كشته شدند، همانها كه آن را مى دانستند و پس از آنها دانسته نشد و نوشته نشد (5)

ابو يونس غلام عايشه مى گفت: در مصحف عايشه چنين بود: انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النبىّ يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما، و على الذّين يصلون الصفوف الأوّل (6)

ابى بن كعب گفت: در زمان پيامبر در سوره بيّنه اين جمله هم بود: لو أنّ لابن آدم واديين من مال لسأل وادياً ثالثاً و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب (7)

ابو موسى اشعرى به سيصد نفر از قاريان بصره گفت: ما سوره اى به اندازه برائت مى خوانديم كه آن را فراموش كرده ام و فقط اين جمله


1- صحيح بخارى، ج 8، ص 208.
2- صحيح بخارى، ج 8، ص 208 و صحيح مسلم، ج 4، ص 167.
3- كنز العمال، ج 2، ص 567؛ الدّر المنثور، ج 1، ص 106.
4- سيوطى، الاتقان، ج 3، ص 72؛ الدر المنثور، 1، 106.
5- كنز العمال، ج 2، ص 584.
6- الاتقان، ج 3، ص 73.
7- مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 132؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 139.

ص:81

يادم مانده است: لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى وادياً ثالثاً و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب و نيز سوره ديگرى را مى خوانديم كه مانند يكى از سوره هاى مسبحات بود و آن را فراموش كرديم و فقط اين جمله يادم مانده است: يا ايّها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة فى اعناقكم فتسألون عنه يوم القيامة (1)

زرّ بن حبيش گفت: ابى بن كعب به من گفت: سوره احزاب را چند آيه مى شماريد؟ گفتم: 73 آيه. گفت: هرگز! من اين سوره را ديدم كه به اندازه سوره بقره بود و آيه رجم هم در آن بود: الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة (2)

مالك ابن انس مى گفت: سوره برائت به اندازه سوره بقره بود كه مقدارى از اول آن ساقط شد كه بسم اللّه هم جزء آن بود. (3)

حذيفة بن يمان گفت: شما فقط يك چهارم سوره برائت را مى خوانيد و نام آن را سوره توبه گذاشته ايد در حالى كه نام آن سوره عذاب بود. (4)

ابن عباس در باره آيه: حتى تستأنسوا و تسلموا على اهله گفت: آن از خطاى كاتب است و صحيح آن چنين است: حتى تستأذنوا و تسلمو (5)

و نيز ابن عباس آيه: أفلم ييأس الذين آمنو را افلم يتبين الذين آمنو خواند. وقتى از او پرسيده شد، گفت: گمان مى كنم كه كاتب آن را در حالى كه خواب آلوده بود نوشته است. (6)

عروة بن زبير سه آيه از قرآن به نظرش غريب مى آمد. آنها را از عايشه پرسيد، او گفت: اى پسر خواهرم، اين كار كاتبان بود و آنها در كتابت خطا كرده اند. (7)

در كتاب هاى اهل سنت نمونه هايى از اين قبيل كه نقل كرديم بسيار است و ظاهر آنها دلالت بر تغيير و تحريف قرآن دارد ولى اهل


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 100.
2- الاتقان، ج 3، ص 72.
3- الاتقان، ج 1، ص 184.
4- مستدرك حاكم، ج 2، ص 330.
5- تفسير طبرى جامع البيان، ج 18، 87.
6- همان، ج 13، ص 104.
7- الاتقان، ج 1، ص 182.

ص:82

سنت همه آنها را توجيه مى كنند. آيا شايسته است كه كسى به استناد اين روايات به اهل سنت نسبت دهد كه آنها قايل به تحريف قرآن هستند؟

رواياتى كه از طريق شيعه وارد شده و ظاهر آنها دلالت بر تحريف قرآن دارد، خيلى كمتر و كم رنگ تر از آنهاست و بسيارى از آنها از نظر سند ضعيف است و علماى شيعه آنها را رد يا توجيه كرده اند.

بنابراين اگر آن گروه از اهل سنت كه به شيعه تهمت تحريف مى زنند، به ديده انصاف بنگرند و به راستى در صدد كشف حقيقت باشند، بايد به كتابهاى اعتقادى و كلامى آنها مراجعه كنند، نه روايات تنقيح نشده اى كه قابل رد يا توجيه هستند، همان گونه كه با روايات خود چنين كرده اند.

ص:83

سجده بر خاك

و تربت امام حسين

اشاره

(عليه السلام)

در شريعت اسلامى نماز از اركان دين است و اسلام آن را به صورت مطلوب و مركب از اركان و اجزا و شرايط تشريع كرده است و شرط صحيح بودنش نزد خداوند به اين است كه با همه اجزاى تشكيل دهنده اش به جا آورده شود.

بدون شك سجده از اركان نمازهاى واجب و مستحب در اسلام مى باشد، بلكه مى توان آن را از با فضيلت ترين اجزاى نماز به شمار آورد، زيرا سجده از بارزترين مظاهر عبوديت و اطاعت و نهايت كرنش از سوى بندگان نسبت به خالق است و مؤمنان به واسطه سجده بندگى خويش را در برابر خداوند مورد تأكيد قرار مى دهند و اين نهايت خوارى و خضوع مى باشد، و بدين جهت است كه خداوند آن را براى خويش قرار داده و به بندگان اجازه نداده كه براى غير از او سجده نمايند.

و اين مطلب در ميان مسلمانان بسيار روشن بلكه از ضروريات دين است كه تنها براى خداوند بايد سجده نمود و كسانى كه اين ضرورى را منكر باشند از دايره ايمان به خدا خارج هستند.

اما درباره چيزى كه سجده بر آن جايز است، همه مسلمانان با

ص:84

مذاهب مختلف بر صحيح بودن سجده بر زمين و خاك اتفاق نظر دارند، بلكه سجده بر خاك براساس روايات كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شده است افضل است.

اساساً عبادات از لحاظ شكل و محتوا توقيفى هستند و مراد از توقيفى بودن اين است كه وحى الهى شكل و محتواى عبادات را بيان و معين مى كند و بدين جهت در شناخت اجزا، اركان، شرايط و احكام عبادات از روايات پيروى مى كنيم.

براى شناخت چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است و چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح نيست، بايد به روايات مراجعه كنيم و آنها را از جهت سند و دلالت مورد بررسى قرار دهيم تا به قول صحيح حق كه سنت ما را به آن سو راهنمايى مى كند آشنا شويم.

همه مذاهب اسلامى اتفاق نظر دارند كه واجب است نمازگزار بر زمين سجده كند و روايت مرفوع جعلت لى الأرض مسجداً و طهور (1)يعنى زمين براى من سجده گاه و پاك كننده قرار داده شده است، مورد اتفاق ائمه مذاهب اسلامى است و بر طبق اين روايت سجده بر زمين و يا چيزى كه از آن مى رويد در حال اختيار و امكان، اجتناب ناپذير است.

ما در اينجا رواياتى را كه بيان كننده سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پيرامون چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است ازصحاح شش گانه اهل سنت و غير از آنها كه اصول مسانيد و سنن مى باشد نقل نموده و براساس آنها پيش مى رويم.

اين روايات برسه بخش مى باشند:

بخش اول: رواياتى كه دلالت برصحيح بودن سجده بر زمين دارد.

1. زمين براى من سجده گاه و پاك كننده قرار داده شده است.

و در عبارت صحيح مسلم چنين آمده است: تمام زمين براى ما سجده گاه و خاك آن هنگامى كه به آب دسترسى نداشته باشيم پاك كننده قرار داده شده است.

و در عبارت ترمذى كه آن را از امام على (عليه السلام) و عبدالله بن عمر و ابو


1- صحيح بخارى كتاب التيمم ح 335، صحيح مسلم، كتاب المساجد، ج 521.

ص:85

هريره و جابر و ابن عباس و حذيفه و انس و ابو اسامه و ابوذر از پيامبر نقل مى كند آن حضرت فرمودند: تمام زمين براى من سجده گاه و خاك آن پاك كننده قرار داده شده است.

و در نقل بيهقى عبارت چنين است: زمين براى من پاك كننده و سجده گاه قرار داده شده است. و در نقل ديگر بيهقى عبارت به شكل ديگرى آمده است: زمين براى من پاك و سجده گاه قرار داده شده است، و هر جا كه وقت نماز فرا مى رسيد پيامبر در همان جا نماز را به جاى مى آوردند. (1)

2. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به ابوذر فرمودند: زمين براى تو سجده گاه است پس هر گاه وقت نماز فرا رسيد به جاى آور. (2)

3. ابن عباس مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برسنگ سجده نمود. (3)

4. ابن عباس، انس و بريده با سند صحيح به صورت روايت مرفوع نقل مى كنند: كه سه چيز جزءِ ستم مى باشد: نماز گزار قبل از اينكه نمازش را تمام كند پيشانى خود را پاك نمايد. و در نقل واثلة بن اسقع عبارت چنين است: نمازگزار خاك پيشانى خود را پاك نكند تا نماز را تمام كند. (4)

5. جابر بن عبدالله مى گويد: همراه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نماز ظهر را به جاى مى آوردم. به سبب گرماى زياد به اندازه يك مشت سنگ به دست مى گرفتم تا سرد شود و سپس برآن سجده مى كردم. و عبارت در روايت احمد چنين است: نماز ظهر را با رسول خدا به جاى مى آورديم. به سبب گرماى زياد به اندازه يك مشت سنگ به دست مى گرفتم سپس آن را در دست ديگرم قرار مى دادم تا سرد شود، سپس بر آن سجده مى كردم.

و در عبارت بيهقى روايت چنين است: نماز ظهر را با رسول خدا به جاى مى آورديم. به سبب گرماى زياد به اندازه يك مشت سنگ به


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 86، 113؛ صحيح مسلم ج 2، ص 64؛ صحيح نسائى، ج 2، ص 32؛ صحيح ابى داود، ج 1، ص 79؛ صحيح ترمذى، ج 2، ص 114؛ السنن الكبرى، ج 2، ص 433، 435.
2- صحيح نسائى، ج 2، ص 27.
3- مستدرك حاكم، ج 1، ص 163، 198، 252، 254، 256، 258، 259؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 143 و 144؛ السنن الكبرى، ج 2، ص 102.
4- مجمع الزوائد، ص 83 و 84.

ص:86

دست مى گرفتم تا سرد شود و هنگام سجده آن را برپيشانى خود قرار مى دادم.

بيهقى مى گويد: شيخ گفت: اگر سجده بر لباس متصل به بدن جايز بود هر آينه سجده كردن بر آن از سرد كردن سنگ گرم در دست و قرار دادن آن براى سجده آسان تر بود. (1)

6. انس بن مالك مى گويد: در گرماى شديد با رسول خدا نماز را به جاى مى آورديم. هر كدام از ما سنگ (گرم را) به دست مى گرفت و هنگامى كه سرد مى شد آن را بر زمين مى گذاشت و بر آن سجده مى كرد. (2)

7. خباب بن ارت مى گويد: از گرماى سوزان و اثرى كه بر پيشانيها و كف دستهايمان مى گذاشت به پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شكايت نموديم، اما آن حضرت به شكايت ما ترتيب اثر ندادند. (3)

8. عمر بن خطاب مى گويد: شب باران باريد، براى نماز صبح كه از خانه ها خارج شديم هر كدام كه از بيابان مى گذشت در پيراهن خود مقدارى سنگ مى گذاشت و برآن نماز مى خواند هنگامى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) اين را مشاهده نمودند فرمودند: چه زيرانداز (سجده گاه) خوبى است و اين آغاز سجده بر زمين است. ابو داود از ابن عمر نقل مى كند: شبى باران باريد و زمين خيس گشت پس هر مردى در لباس خود سنگ به همراه مى آورد و آن را بر زمين پهن مى نمود ... (4)

9. عياض بن عبدالله قرشى مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مردى را ديد كه بر گوشه عمامه اش سجده مى كرد. پيامبر با دست اشاره كردند عمامه خود را بالا بكش، و اشاره به پيشانى او نمودند. (5)

10. امام على (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هر كدام از شما خواست نماز بخواند بايد پيشانى خود را از عمامه نمايان گرداند. (6)


1- مسند احمد، ج 1، ص 327؛ السنن الكبرى، ج 2، ص 105.
2- السنن الكبرى، ج 2، ص 106.
3- السنن الكبرى، ج 2، ص 107 105؛ نيل الاوطار، ج 2، ص 268.
4- سنن ابو داود، ج 1، ص 75؛ السنن الكبرى، ج 2، ص 44.
5- السنن الكبرى، ج 2، ص 105.
6- السنن الكبرى، ج 2، ص 105.

ص:87

روايات سجده بر غير زمين بدون داشتن هيچگونه عذرى

1. انس بن مالك مى گويد: مادر بزرگش مليكه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را براى تناول غذايى كه براى آن حضرت درست كرده بود دعوت كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از آن غذا ميل نمودند و فرمودند بلند شويد تا با شما نماز را به جاى آوريم. انس گويد: حصيرى كه متعلق به ما بود برداشتم. اين حصير بر اثر اينكه مدت زيادى استفاده شده بود سياه گرديده بود. بر آن آب پاشيدم. آن گاه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به نماز ايستادند من به همراه ضميره پشت سر آن حضرت به صف ايستاديم و پيره زن پشت سر ما ايستاد ... (1)

2. ام سليم از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درخواست نمود كه به خانه اش بيايد و نماز بگزارد تا جايگاه نماز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را به عنوان جايگاه نماز براى خويش برگزيند. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به خانه او رفتند، قصد حصيرى نمود، بر آن آب پاشيد و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر آن نماز را به جاى آوردند و ديگران نيز با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نماز خواندند. (2)

3. ابن عباس مى گويد: پيامبر بر خمره (سجاده اى از برگ درخت خرما) نماز مى خواندند. (3)

مسلم مى گويد: خمره سجاده مهر كوچكى است به اندازه اى كه بر آن سجده شود. (4)

4. ابو سعيد قدوسى مى گويد: بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شدم، آن حضرت را ديدم كه بر حصير نماز مى خوانند و بر آن سجده مى نمايند. (5)

5. ام سلمه (همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)) مى گويد: براى رسول خدا حصيرى و خمره اى (سجاده اى كوچك از برگ درخت خرما) بود كه بر آن نماز مى خواندند. (6)

6. انس مى گويد: پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به خمره (سجاده اى كوچك از


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 101؛ صحيح نسايى، ج 2، ص 57.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 255.
3- صحيح ترمذى، ج 2، ص 126.
4- صحيح مسلم، ج 1، ص 245.
5- صحيح مسلم، ج 2، ص 62- 128؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 321.
6- مجمع الزوائد، ج 2، ص 57.

ص:88

برگ درخت خرما) نماز مى خواندند و بر آن سجده مى نمودند. (1)

روايات سجده بر غير زمين به خاطر داشتن عذر

1. انس بن مالك مى گويد: هنگامى كه با پيامبر نماز مى خوانديم، اگر بر اثر گرماى زياد نمى توانستيم پيشانى خود را بر زمين قرار دهيم لباس خود را بر زمين مى انداختيم و بر آن سجده مى كرديم.

2. و در عبارت بخارى چنين است: با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نماز مى خوانديم، هر يك از ما بر اثر گرماى زياد گوشه لباسش را در مكان سجده قرار مى داد.

3. و عبارت مسلم چنين است: در گرماى زياد با پيامبر نماز را به جاى مى آورديم اگر يكى از ما قادر نبود پيشانى خود را بر زمين بگذارد پيراهن خود را پهن مى كرد و بر آن سجده مى نمود.

4. و در عبارت ديگر آمده: هنگامى كه با پيامبر نماز مى خوانديم، بر اثر گرماى زياد گوشه لباسمان را در جاى سجده قرار مى داديم. (2)

شوكانى مى گويد: اين روايت دلالت بر جواز سجده بر لباس به جهت ايمن ماندن از گرماى زمين دارد و از آن استفاده مى شود كه اصل در سجده تماس مستقيم پيشانى با زمين است، زيرا گستردن لباس مشروط و معلق بر عدم توانايى شده است. و به اين روايت استدلال شده بر جواز سجده بر لباسى كه نماز گزار پوشيده است. نووى مى گويد: ابو حنيفه و جمهور فقهاى اهل سنت قائل به اين هستند. (3)

احمد روايت مرفوعى را از محمد بن ربيعه از يونس بن حرث طائفى از ابن عون، از پدرش از مغيره بن شعبه نقل مى كند كه مى گويد: رسول خدا نماز را روى پوست دباغى شده به جاى مى آوردند، يا اينكه مستحب است كه نماز بر پوست دباغى شده به


1- مجمع الزوائد، ج 2، ص 57.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 101؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 109؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 321؛ سنن ابو داود، ج 1، ص 106؛ سنن دارمى، ج 1، ص 308؛ مسند احمد، ج 1، ص 100؛ السنن الكبرى، ج 2، ص 106.
3- نيل الاوطار، ج 2، ص 268.

ص:89

جاى آورده شود. (1)

سندهاى روايت به طور كلى ضعيف است و به مانند آن در احكام استدلال نمى شود. در اين سند روايت يونس بن حرث وجود دارد كه احمد درباره او مى گويد: روايتهاى او مضطرب است. عبدالله بن احمد مى گويد: يك بار ديگر از احمد درباره يونس بن حرث سوال كردم كه او را ضعيف شمرد. ابن معين مى گويد: او چيزى (عددى) نيست، و ابو حاتم مى گويد: قوى نيست. و نسايى مى گويد: ضعيف است. و بار ديگر گفت: قوى نمى باشد. ساجى درباره او مى گويد: ضعيف است لكن به دروغگويى متهم نمى باشد. (2)

و در اسناد آن ابو عون عبيدالله بن سعيد ثقفى كوفى وجود دارد. ابو حاتم در كتاب جرح و تعديل درباره او به فرزندش مى گويد: مجهول است. و ابن حجر مى گويد: حديث او از مغيره مرسل است.

اشكال ديگر اين است كه متن روايت نسبت به سجده و حكم آن ساكت است و تلازم بين نماز خواندن بر پوست (حيوانى) و سجده بر آن منتفى مى باشد.

اين روايات به روشنى دلالت دارد كه اصل در سجده به هنگام قدرت و امكان، زمين مى باشد و آنچه از روييدنيهاى آن درست مى شود كه دراين صورت ما به روايات خمره (سجده گاه كوچك: مهر) فحل (حصير سياه) و حصير تمسك مى كنيم كه پيروى از آنهابه هنگام فقدان عذر اجتناب ناپذير است. اما در حال عذر و عدم تمكن از زمين و آنچه از آن مى رويد سجده بر لباس متصل جايز است، نه لباس منفصل از بدن، زيرا ذكرى از آن در سنت وجود ندارد.

اما سجده بر فرش و قالى و فرشهاى بافته شده از پشم گوسفند و شتر و حرير و مانند اينها و لباس منفصل از بدن هيچ دليلى كه


1- سنن ابو داود، ج 1، ص 106؛ سنن البيهقى، ج 2، ص 420.
2- تهذيب التهذيب، ج 11، ص 437.

ص:90

سجده بر آنها را جايز بشمارد وجود ندارد و در سنت پيامبر هيچ گونه مستندى كه دال بر جواز باشد وارد نشده است و درصحاح شش گانه كه متكفل بيان احكام دين و به خصوص نماز كه ستون دين است مى باشند يك حديث و حتى يك كلمه كه اشاره به جايز بودن سجده بر اين موارد باشد وجود ندارد.

و همچنين در ديگر كتابهاى تدوين و اصول حديث از مسانيد و سنن كه در سه قرن اول تاليف شده اند هيچ گونه اثر و روايتى اعم از مرفوع و موقوف و مسند و مرسل كه بتوان به آن در اين زمينه استدلال نمود وجود ندارد.

پس قول به جايز بودن سجده بر فرش و قالى و تقيّد به آن چنان كه امروز مرسوم گشته است بدعت خالص و پديده جديدى است كه مشروعيت ندارد و مخالف با سنت خدا و پيامبر است و هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت. (1)

ابو بكر ابى شيبه كه ثقه مى باشد به اسنادش از سعيد بن مسيب و از محمد بن سيرين نقل مى كند كه نماز بر جامه پديده جديد است. و از رسول خدا به سند صحيح روايت شده كه فرمودند: پديده ها بدترين امور هستند و هر پديده اى بدعت است. (2)

برتر بودن سجده بر خاك

در روايات، امر به خاك آلوده كردن صورت وارد شده است كه اگر دلالت بر وجوب نداشته باشد، حداقل دلالت بر افضيلت و مطلوبيت دارد. ما در اينجا برخى از رواياتى را كه امر به خاك آلود كردن آن در سجده مى كند مى آوريم. از اين روايات بدون هيچ گونه شكى برتر بودن سجده بر خاك استفاده مى شود.

1. خالد جهنى گويد: پيامبر صهيب را ديدند مثل اينكه از خاك اجتناب مى كند. پيامبر به او فرمودند: اى صهيب، صورت خود را خاك آلود كن. (3)


1- فاطر، 43.
2- المصنف، ج 12 به نقل از سيرتنا و سنتنا 146- 157.
3- كنز العمال، ج 7، ص 465، شماره 19810.

ص:91

2. ام سلمه مى گويد: پيامبر خدمتكار ما را كه افلح نام داشت ديد كه هنگام سجده زمين را فوت مى كرد. پيامبر فرمودند: اى افلح، خاك آلود كن. (1)

3. و در روايتى پيامبر فرمودند: اى رباع صورت خودت را خاك آلوده كن. (2)

4. روايت شده كه ابو صالح مى گويد: بر ام سلمه وارد شدم، پسر برادرش نيز بر او وارد شد و دو ركعت نماز در منزلش به جاى آورد. وقتى به سجده مى رفت خاك را فوت مى كرد. ام سلمه گفت: اى پسر برادر، فوت نكن، زيرا من شنيدم كه رسول خدا به جواين كه به او يسار گفته مى شد، فرمودند: صورت خود را خاك آلود كن. (3)

سجده بر تربت حسينى

سرزمين كربلا مانند زمين مكه و مدينه به هاله اى از تقديس و تعظيم احاطه شده است. روايت كنندگان حديث مى گويند: امام على (عليه السلام) هنگامى كه از سرزمين كربلا مى گذشت، به اندازه كف دستى از خاك آن را به دست گرفت، آن را بوييد و گريه كرد تا اينكه زمين از اشكهاى آن حضرت خيس شد، و حضرت مى فرمودند: از باطن اين زمين هفتاد هزار نفر محشور مى شوند و بدون حساب وارد بهشت مى شوند. (4)ام سلمه مى گويد: رسول خدا در شبى براى خواب در حالى كه مضطرب بود به پهلو خوابيد، سپس در حالى كه مضطرب بود متمايز از بار اول كه ديده بودم، به پهلو خوابيد سپس (بار سوم) به پهلو خوابيد و در دستش خاك قرمزى بود و آن را مى بوسيد. به حضرت گفتم: اى رسول خدا اين خاك چيست؟ حضرت فرمودند: جبرئيل به من خبر داد كه اين- و اشاره كردند به (امام) حسين- در سرزمين عراق كشته مى شود. به جبرئيل گفتم: خاك زمين كه در آن كشته مى شود به من نشان بده، و


1- كنز العمال، ج 7، 459 شماره 19776.
2- كنز العمال، ج 7، 459 شماره 1977.
3- كنز العمال، ج 7، ص 465 شماره 19809؛ مسند احمد، 3016، شماره 25360.
4- مجمع الزوائد هيثمى، ج 9، ص 191.

ص:92

اين خاك او مى باشد. (1)

ام فضل بنت حارث مى گويد: حسين (عليه السلام) در دامن من بود و بر رسول خدا واردشدم و از سوى ديگر آن حضرت را ديدم كه از دو چشمش اشك جارى بود، به آن حضرت گفتم: اى رسول خدا، پدر و مادرم فداى تو باد، تو را چه شده است؟

پيامبر فرمودند: جبرائيل به نزدم آمد و مرا آگاه ساخت كه امت من در آينده اين فرزندم را مى كشند. ام فضل هراسناك شد و مى گفت: اين كشته مى شود- و به امام حسين اشاره كرد ...

پيامبر فرمودند: آرى، و جبرائيل خاكى سرخ از تربت او را برايم آورد. (2)

روايات فراوانى مانند اين روايات را راويان ثقه از علماى اهل سنت از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در تكريم مكان مباركى كه بر روى خاك آن نوه و گل خوشبوى پيامبر امام حسين به شهادت رسيده است روايت كرده اند؛ پس چه اشكالى دارد اگر از خاك آن مكان، مهرى ساخته شود و تنها براى خداوند كه شريكى ندارد بر آن سجده شود؟

اوزاعى كه استاد ابوحنيفه بود، هنگامى كه قصد سفر از مدينه منوره را داشت، گلى از مدينه به همراه خود مى برد تا بر آن سجده نمايد. از عمل او سؤال شد گفت: بهترين قطعه از زمين زمينى است كه رسول خدا در آن دفن شده است و دوست دارم كه سجده من براى خداوند بر روى آنها باشد. (3)

علت اهتمام شيعيان بر سجده كردن بر مهر حسينى

اشاره

هدفى كه از سجده كردن بر مهر كربلا مترتب است بر دو اصل اساسى و با ارزش مستند و متوقف است.

اصل اول:
اشاره

نيكوست كه نمازگزار براى نماز خاكى را براى خويش برگزيند كه


1- مستدرك حاكم، ج 4، ص 398؛ كنز العمال، ج 7، ص 106؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 153؛ ذخائر العقبى، ص 149.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 176.
3- هذه هى الشيعة، باقر شريف قرشى، ص 267- 270.

ص:93

به پاكى آن يقين داشته باشد، ديگر فرقى ندارند كه از چه زمينى باشد و يا از كدام بخشى از زمينهاى جهان، زيرا همه زمينها در جواز سجده مساوى مى باشند و هيچ امتيازى از اين جهت بر يكديگر ندارند. در واقع سجده بر زمين پاك مانند مراعات كردن پاكى لباس و بدن و جايگاه نماز از سوى نمازگزار است. مسلمان بايد براى خويش خاك پاك را برگزيند كه در وطن و در سفر بر آن سجده نمايد، به خصوص در سفر، زيرا اطمينان به پاكى هر زمينى كه در آن فرود مى آيد و آن را به عنوان سجده گاه مى گزيند براى او ممكن نيست.

مسروق بن اجدع كه از تابعين و فقيه بزرگى بود، و ثاقت او مورد اتفاق، در سفرهايش آجر خام (گل خشك) را همراه خود مى برد و بر آن سجده مى كرد. چنان كه اين روايت را حافظ وثقه امام اهل سنت و مورد اعتماد آنان در عصر خويش، ابوبكر بن ابى شيبه با دو سند نقل كرده است كه: هنگامى كه مسروق به سفر مى رفت به همراه خود آجر خامى را مى برد كه در كشتى بر آن سجده نمايد. (1)

اصل اولى در نزد شيعه همين است، و اين اصل پيشينه اى در زمان صحابه و تابعين داشته است.

اصل دوم قاعده اعتبار و ارزش و برترى برخى از زمينها بر برخى ديگر است و آن اينكه مكه مكرمه به عنوان حرم امنى قرار داده شده و مردم جهت انجام حج از راههاى دور به سوى آن روى مى آورند و انجام مناسك در آن واجب گشته. همچنين برشمردن مدينه منوره به عنوان حرمى الهى و محترم و قرار دادن احكامى در سنت پيامبر در ارتباط با حرمت آن و اهلش و خاكش و كسى كه درآن فرود مى آيد و كسى كه در آن دفن مى شود، همه اينها به جهت اضافه و انتساب آن به خداوند است و اينكه مدينه پايتخت و اقامتگاه خاتم پيامبران حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد.

بنابراين سزاوار است كه سؤالهاى ذيل را مطرح كنيم:

چه چيزى پيامبر را واداشت كه بر فرزندش امام حسين (عليه السلام) بگريد و


1- المصنف، ص 12، باب من كان يحمل فى السفينة شيئاً يسجد عليه.

ص:94

عزادارى برپا نمايد و خاك كربلا را بر آن بوسه زند؟

چه چيزى اين امر را بر فاطمه زهرا روا داشت كه تربت پاك قبر پدرش را بگيرد و آن را ببويد.

چه چيزى امير المؤمنين على (عليه السلام) را واداشت كه به هنگام فرود آمدن به سرزمين كربلا به اندازه كف دستى از خاك آن را بردارد و بو كند و بگريد تا اينكه از اشكهاى آن حضرت خيس شود و بفرمايد: از درون اين زمين هفتاد هزار نفر محشور مى شوند و بدون حساب وارد بهشت مى شوند؟ هيثمى مى گويد: رجال حديث همه ثقه هستند. (1)

و بدين شكل در نزد انسان انديشمند و آگاه و آزاد سرّ فضيلت خاك كربلا و همچنين حدّ انتساب آن به خداوند و تقدس آن كاملا روشن است. پس چه مى پندارى نسبت به مقدس بودن خاكى كه آرامگاه كشته راه خداست؟ كربلا آرامگاه دوست خداوند و فرزند دوست اوست كه دعوت كننده و راهنما و قيام كننده در راه خداوند است، كسى كه جان خويش و خانواده اش را قربانى راه خداوند نمود.

آيا سجده در نماز و در شب و روز بر خاكى كه اين همه اهميت دارد، آن هم به جهت تقرب به خداوند، بهتر و سزاوارتر از ساير زمينها و خاكها نمى باشد؟ اين كجا و سجده كردن بر قاليچه و فرش و قاليهاى بافتنى كه در سنت هيچ گونه مجوزى براى سجده كردن بر روى آنها وجود ندارد كجا؟

البته برگزيدن خاك كربلا به عنوان سجده گاه در نزد شيعيان امر واجبى نيست و هم چنين درشرع و دين نيز واجب نشده و از امورى نيست كه مذهب آن را الزام كرده باشد و هيچ كدام از شيعيان از جهت روا بودن سجده فرقى بين خاك كربلا و ديگر زمينها نمى گذارند. و بسيارى از شيعيان در سفر، از ديگر چيزهايى كه سجده كردن بر آنها جايز است مانند حصير پاك و سجاده بافته شده از برگ خرما، در صورتى كه اطمينان به پاكى آنها داشته باشند به


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 191.

ص:95

همراه خود مى برند و در نمازهايشان بر آنها سجده مى كنند.

ص:96

غلوّ و غاليان

غلّو در لغت به معناى تجاوز از حد و افراط در كار است (1)و در قرآن كريم اين لفظ دو بار استعمال شده است: يا أهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله إلّا الحق إنّما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته ألقاها الى مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لاتقولوا ثلاثة انتهوا خيراً لكم .... (2)

و در جاى ديگر خداوند مى فرمايد: قل يا أهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتّبعوا أهواء قوم قد ضلّو. (3)

محمد رشيد رضا در تفسير اين آيه مى نويسد: غلو افراط و تجاوز از حد و مرز در كارهاست. غلو در دين به معناى تجاوز از حد وحى است به آنچه كه نفس مى پسندد؛ مانند اينكه معتقد شويم پيامبران و صالحان به انسان سود و يا ضرر مى رسانند ... بدين جهت آنها را به عنوان اله انتخاب و از آنان درخواست كنيم- نه از خدا- و يا اينكه هم از آنان درخواست كنيم، هم از خدا؛ حال ممكن است بر آنها اطلاق رب و اله شود- چنان كه مسيحيان انجام دادند- يا اطلاق نشود. نمونه ديگر غلو، تشريع عباداتى است كه خداوند


1- لسان العرب، ج 15، ص 132.
2- نساء، 171.
3- مائده، 77.

ص:97

به آنها فرمان نداده است. (1)

بنابراين غلو زياده روى در حد و مرز شرعى و افراط در دستورات خداوند است. بعد از اينكه معناى غلو روشن شد، بايد بررسى كنيم كه اين تعريف بر كدام يك از دو مذهب- تشيع و تسنن- منطبق است؟

غلو از ديدگاه دو مكتب

روشن شد كه غلو به معناى زياده روى در حد و مرزى است كه شرع آن را معين كرده است. مراد از اين حد و مرز، گر چه معناى عامى است كه اعتقادات و دستورات دينى را در برمى گيرد، لكن غلو مورد نزاع، غلو در اعتقادات است و غلو در دستورات دين (احكام) از محل بحث خارج است؛ مگر گاهى اوقات كه به صورت موردى از آن بحث مى شود.

گفتنى است كه در طول تاريخ، آنچه كه مطرح شده، غلو در اعتقادات است؛ نه غلو تشريعى. بحث ما نيز درباره همين محور است كه شيعيان را متهم به غلو درباره امامان خود مى كنند.

براى اينكه اين موضوع از هر جهت مورد كنكاش قرار گيرد، بايد بدانيم كه مراد از اصول دين، سه اصل توحيد، نبوت و معاد است.

اصل سوم (معاد) به جهت اينكه غلو در آن متصور نيست، از محل بحث خارج است و تنها توحيد و نبوت باقى مى ماند.

بايسته است در ابتدا اين سؤال مطرح شود: مقصود از اتهام غلوّ درباره شيعيان چيست؟ آيا مراد اين است كه آنان اختيارات خدا و صفات او و يا منزلت و مقام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را براى امامان قائل اند، يا اين كه منزلت و مقام آنان از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پايين تر و از ساير مسلمانان بالاتر است؟

روشن است كه غلو با ثبوت فرض اول تحقق پيدا مى كند؛ زيرا اعطاى اختيارات و صفات الوهيت به هيچ انسانى ممكن نيست؛ چنان كه بر طبق فرض دوم نيز غلو تحقق پيدا مى كند؛ زيرا


1- تفسير المنار، ج 6، ص 488- 489 دار المعرفة.

ص:98

مسلمانان اجماع دارند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اشرف مخلوقات است.

اما بنابر فرض سوم غلو ثابت نمى گردد؛ زيرا اگر مذهبى از مذاهب اسلامى، براساس دلايل برگرفته از كتاب و سنت معتقد شود كه منزلت و مقام وسطى وجود دارد كه پايين تر از مقام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و بالاتر از مقام ديگر مسلمانان است و اين مقام به افراد معينى داده شده اين اعتقاد غلو نيست زيرا تجاوز به حد توحيد و نبوت در آن وجود ندارد. به راستى اگر اين اعتقاد را غلو بدانيم، بايد همه مسلمانان را اهل غلو بشماريم؛ زيرا همه آنان اعتقاد به وجود اين مقام دارند؛ لكن در مصداق آن اختلاف كرده اند. برخى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را مصداق آن مى دانند و برخى ديگر اهل بيت آن حضرت را.

حال به بررسى تفصيلى فرضهاى سه گانه مى پردازيم.

فرض اول و دوم
اشاره

شكى نيست كه تاريخ اسلام در سه قرن اول، شاهد نهضتهاى فكرى افراطى بوده است كه اين تفكرها بر سه اصل استوار بودند:

1. اعتقاد به الوهيت برخى از اشخاص:

گروهى معتقد به الوهيت امام على (عليه السلام)، عده اى معتقد به الوهيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)؛ برخى ديگر معتقد به الوهيت حضرت آدم و پيامبر بعد از او؛ گروهى معتقد به الوهيت برخى از ائمه؛ جمعى معتقد به الوهيت محمد بن اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام)؛ عده اى معتقد به الوهيت ابى الخطاب محمد بن زينب مولاى بنى اسد و برخى معتقد به الوهيت ديگران شده اند كه در كتابهاى ملل و نحل بيان شده است. (1)

2. اعتقاد به پيامبرى برخى از اشخاص:

غرابيه اعتقاد به پيامبرى امام على (عليه السلام) دارند، و مى گويند جبرئيل اشتباه كرد وحى را بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل نمود. برخى ديگر اعتقاد به پيامبرى مغيرة بن سعيد مولاى بجليه در كوفه و گروهى اعتقاد به


1- الفصل فى الملل و الأهواء و النحل، ج 4، ص 186- 188.

ص:99

پيامبرى بيان بن سمعان تميمى دارند. (1)

3. ساقط كردن بعضى از تكاليف شرعى كه صوفيه به آن اعتقاد دارند:

اين موارد، از مصاديق غلو است و ائمه اطهار (عليهم السلام) مبارزه خستگى ناپذيرى با آن داشتند. آنان از مدعيان آن تبرى جسته و آنها را لعنت كردند و ديگران را نيز دعوت به بيزارى از آنان نمودند.

در منابع روايى اهل بيت (عليهم السلام)، احاديث فراوانى در مذمت اهل غلو وجود دارد. ائمه (عليهم السلام) به اين هم بسنده نكردند؛ بلكه براى وسعت بخشيدن به اين مبارزه، اصول و قواعدى را مطرح كردند كه به كمك آنها بتوان روايات صحيح را از غير صحيح- كه معتقدان به غلو آنها را مى ساختند و به پيامبر و ائمه نسبت مى دادند- تشخيص داد. هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمودند: روايتى را از ما نپذيريد مگر آنكه موافق قرآن و سنت باشد و يا اينكه از روايات گذشته ما شاهدى بر آن بيابيد؛ زيرا مغيرة بن سعيد ملعون در كتابهاى اصحاب پدرم رواياتى جعل كرد كه پدرم نگفته بود. پس تقواى الهى داشته باشيد و نپذيريد روايتى را كه مخالف با كتاب پروردگارمان و يا سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باشد و ما آن را نگفته باشيم. (2)

در منابع فقه شيعى، از ابتداى شكل گيرى تا زمان حاضر، بر كفر غاليان و مفوضه و نجاست آنان حكم شده است. شيخ مفيد (ره) در كتاب تصحيح الاعتقاد، (3)شهيد اول و دوم در لمعه و شرح آن، (4)سيد يزدى در عروة الوثقى (5) به كفر آنان تصريح كرده اند و آيت الله حكيم در كتاب مستمسك العروة الوثقى بعد از آنكه اجماع بر آن را نقل كرده، مى نويسد: همچنين است اگر از غلو زياده روى در صفات پيامبران و امامان اراده شود؛ مانند اينكه اعتقاد به خالقيت و رازقيت


1- همان، ص 183- 186.
2- رجال كشى، ج 3، ص 489، ح 401.
3- تصحيح الاعتقاد، ص 238.
4- شرح اللمعة الدمشقية، ج 3، ص 180.
5- العروة الوثقى، ج 1، ص 68.

ص:100

آنها پيدا كنيم و يا معتقد شويم كه غفلت به آنها دست نمى دهد و يا كارى آنان را از كار ديگر بازنمى دارد و مانند اين صفات. (1)

اگر پژوهشگرى، فهرست كتابهاى شيعيان مانند الذريعه (2) را بررسى كند، در آن دهها كتاب را مى يابد كه اصحاب ائمه (عليهم السلام) در سه قرن اول، در سرزنش غاليان و بيزارى از آنان و بيان حكم شرعى درباره آنها نگاشته اند.

به رغم اين موضعگيرى دورانديشانه- كه از سوى ائمه (عليهم السلام) و اصحاب آنان و فقيهان مكتبشان بر ضد غلو و غاليان گرفته شده است- لكن باز مى بينيم كه قلمهاى مسموم سست عنصران، در گذشته و حال شيعيان را متهم به غلو مى كنند. آنان براى اتهام خود تمسّك به رواياتى مى كنند كه در كتابهاى شيعيان وجود دارد. گفتنى است كه اين روايات دو گونه است:

الف) اين روايت از عصمت ائمه (عليهم السلام) و منزلت و مقام عظيم آنان در نزد خدا، و اينكه اين منزلت تالى تلو رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است بحث مى كند. مكتب خلفا آنها را نمى پذيرد و آن را غلو مى پندارد. البته اين حكم بدون دليل است و اين مطلب در بررسى فرض سوم روشن خواهد شد.

ب) رواياتى كه دلالت بر غلو مى كند و در كتابهاى شيعيان و اهل سنت، از سوى معتقدان به غلو وارد شده است. از اين رو ضرورت دارد كه پژوهشگران اهل سنّت- به جهت ضعفى كه در روايات فريقين در زمينه فقهى و كلامى وجود دارد (مانند اسرائيليات موجود در كتابهاى تفسير اهل سنت)- هر روايتى را كه در كتابهاى حديثى مذهب مى يابند، صحيح و معتبر نپندارند؛ بلكه بايد بدانند كه اين كتابها، هم مشتمل بر روايتهاى صحيح و معتبرى است كه بايد به آنها متعبّد شد و بر طبقشان عمل نمود، و هم مشتمل بر روايات ضعيفى است كه نه موجب علم است و نه عمل. اين گونه روايات نه دليل بر اصول دين است و نه دليل بر فروع آن. با توجه به


1- مستمسك العروة الوثقى، ج 1، ص 386.
2- شيخ آقا بزرگ طهرانى.

ص:101

اين حالت خاص و به جهت مقابله با آثار منفى آن بر اسلام، مكتب اهل بيت (عليهم السلام) ضرورت نقد و بررسى علمى ميراث اسلامى را مطرح مى كند تا روايات صحيح و قابل اعتماد شناسايى شود.

اين كه روايتى در كافى، تهذيب و بحار الانوار باشد، دليل بر صحت آن و يا صحيح پنداشتن آن از سوى اين انديشمندان بزرگ نيست؛ زيرا مقصود آنان گردآورى حجج و ادله نبوده است، بلكه هدفشان حفظ فرهنگ شيعه از تباه شدن و نابودى بوده است. بدين جهت به راحتى مى توان رواياتى كه دست تزوير آنها را وارد روايات اهل بيت (عليهم السلام) كرده است، پيدا نمود از اين رو منصفانه نيست كه ما به سبب وجود اين گونه اخبار، حكمى درباره شيعيان بكنيم؛ به خصوص كه در كتابهاى مذاهب چهار گانه اهل سنت نيز تعداد زيادى از اسرائيليات و روايات موضوع و ساختگى وجود دارد.

با مقايسه بين دو مكتب در اين مقوله، مى بينيم مكتب اهل بيت (عليهم السلام) از مصونيّت بيشترى نسبت به ورود اخبارساختگى و تحريف شده برخوردار است؛ زيرا هر كتاب و منبعى از منابع روايى در نزد آنان همه اش صحيح نمى باشد؛ بلكه همه كتابها بدون استثنا مورد تحقيق و بررسى قرار مى گيرند و حديث صحيح در نزد آنان حديثى است كه مراحل سخت و دشوار نقد و بررسى را پشت سر گذاشته باشد.

در حالى كه مذاهب چهار گانه اهل سنّت، به صحيح بودن تمام روايات صحيح بخارى و مسلم ايمان دارند؛ امّا اين دو كتاب، مشتمل بر روايات سست و مطالب باطل مانند تشبيه و تجسيم خداوند مى باشند و بسيارى از روايان آن به ضعف و جعل احاديث و دروغگويى مشهور مى باشند. (1)

اگر بپذيريم كه بعضى از احاديث، از جهت سند و مورد اعتماد بودن راوى حجت اند، چنانچه متن آنها مخالفت قطعى با قرآن كريم داشته باشد (مانند غلو) و يا بتوان براى آن توجيه صحيحى


1- ر ك: رجال السنّة، مظفر.

ص:102

داشت، در اين صورت براساس مقررات ثابت و قطعى مذهبمان، به اين گونه اخبار نمى توانيم عمل كنيم؛ زيرا ائمه (عليهم السلام) مى فرمايند: چيزى كه موافق با كتاب خدا نباشد زخرف است. (1)

فرض سوم

در مباحث پيشين روشن شد كه مراد از غلو، نسبت الوهيت و پيامبرى دادن به ائمه (عليهم السلام) و ساقط كردن تكاليف شرعى از آنان است؛ كه همه اين امور قاطعانه از سوى شيعيان رد مى شود.

تنها يك فرض از غلو باقى ماند و آن اعتقاد به ثبوت مقام و منزلتى براى ائمه (عليهم السلام) است كه پايين تر از منزلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و بالاتر از منزلت ديگران است. آيا اين غلو است؟

در جواب اين پرسش بايد به مفهوم غلو توجه كرد. غلو به معناى زياده روى در حدود شرعى است. پس بايد در ابتدا حد و مرز شرعى بيان شود، تا بشناسيم كه چيزى بر آن زياد است تا آن را غلو بشماريم. اگر مرز نبوت و امتيازات و ويژگيهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) روشن نشود، نمى توانيم غلو را بشناسيم. پس بايد مرز مرتبه پايين تر از آن و ويژگى هاى آن را بشناسيم تا به آن مقيد شويم و زياده روى در آن را غلو بشماريم. و شناخت اين رتبه و ويژگيهاى آن تنها از طريق كتاب و سنت ممكن است.

اصل وجود منزلت وسطى كه پايين تر ازمنزلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و بالاتر از منزلت مسلمانان باشد، مورد اتفاق مسلمانان است و در آن هيچ گونه اختلافى وجود ندارد؛ لكن اختلاف در دو جنبه است:

1. افرادى كه شايستگى اين منزلت را دارند؛

2. ويژگيها و امتيازات اين منزلت.

پس غلو در اصل وجود اين منزلت نيست؛ زيرا لازمه آن غالى بودن همه مسلمانان است. پس غلو را بايد درهمين دو جنبه جست و جو كرد.

اهل سنت اعتقاد دارند كه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در صدر اسلام از


1- اصول كافى، ج 1، ص 69، ح 3.

ص:103

بالاترين منزلت در ميان مسلمانان برخوردار بودند و منزلت آنان پايين تر از منزلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بوده است. آنان مجتهدان عادل بوده اند و جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در ميان آنان، براساس شورى و انتخاب بوده است و به آيه و السابقون الأولون ... رضى الله عنهم و رضوا عنه و أعدّ لهم جنّات و روايت: خير القرون قرنى الذى يليه (منسوب به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم))، استدلال كرده اند.

جمهور مسلمانان اين منزلت را منحصر به اصحاب مى دانند، و هر كس اين منزلت را براى غير آنان اعتقاد داشته باشد، آن را زياده روى و غلو مى شمرند؛ زيرا اعتقاد او بدون دليل است و از مصاديق زياده روى بر حد و مرز شرعى مى باشد.

با وجود اين، آنان مكتب اهل بيت را به غلو متهم مى كنند؛ چون شيفتگان اين مكتب اعتقاد دارند كه منزلت وسط از آن ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است و آنان اركان امامت، امتداد نبوت و ستونهاى ولايت اند. همچنين اعتقاد به عصمت، نص بر امامت و وصيت درباره آنان دارند؛ مهدى (عج) از آنان است؛ آنان برترين افراد زمان خويش از جهت علم و عمل مى باشند و خداوند به وسيله الهام، آنان را به صواب توفيق مى دهد و آنان را از طلب علم از ديگران بى نياز مى سازد.

پژوهشگر بى طرف در اين موضوع بايد ادله دو گروه را بررسى كند، تا ببيند عقيده كدام يك از دو مكتب با كتاب و سنت مطابق است و آيا دليل قانع كننده اى بر آن وجود دارد و اعتقاد كدام يك موافق با كتاب و سنت نيست و دليلهاى آن در برابر دليل علمى و نقد سست است؟

با پژوهشى منصفانه و ژرف نگرانه در اين موضوع، به مطالب زير خواهيم رسيد:

1. دليلهاى مكتب خلفا و صحابه، ناتوان از اثبات مدعاى آنان است؛ زيرا دلالت آيه و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار ... رضى الله عنهم و رضوا عنه و أعدّ لهم جنّات كه قوى ترين دليل آنها است، توقف بر اين دارد كه حرف من كه پيش از كلمه المهاجرين و الانصار

ص:104

آمده است بيانيه باشد؛ نه تبعيضيه. اگر توانستند اين را ثابت كنند، مى توانند بگويند كه طبق آيه شريفه، هر كسى كه با پيامبر (عليه السلام) هجرت كرد و آن حضرت را در مدينه يارى نمود، بهره مند از رضايت الهى و بهشت جاويد است.

لكن هيچ كس نمى تواند اين را ا دعا نمايد، چه رسد كه آن را اثبات كند؛ زيرا آيات ديگرى از قرآن وجود دارد كه مى گويد: برخى از افرادى كه اين دو صفت (هجرت و يارى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر آنها صادق است) منافق (1)، بيمار دل (2) و فاسق مى باشند. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از عمل برخى از آنان بيزارى جسته است (3)و برخى از آنان توطئه قتل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را پايه ريزى كردند (4)پس با وجود واقعيتهاى تاريخى و قرآنى، نمى توانيم حرف من را بيانيه بدانيم و از آن هر كسى را اراده كنيم كه داراى وصف هجرت و يارى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باشد. پس بايد من را تبعيضيه بدانيم. بنابراين مراد از آيه چنين مى شود:

كسانى از انصار و مهاجران كه هجرتشان و ياريشان به پيامبر مخلصانه بوده است و در كردارشان پايدارى نموده اند، خداوند از آنان رضايت دارد. (5)

گفتنى است كه اين معنى بر برخى از آنان منطبق مى باشد؛ نه همه آنان. و احتمال دارد كه آيه شريفه به افراد معينى در نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به هنگام نزول وحى ناظر باشد، لكن آنها را در ضمن سياق عام ذكر كرده است.

اما روايت خير القرون قرنى، دلالتى بر مدعا ندارد و مى رساند كه حركت دينى و درجات ايمانى انسانها بعد از درگذشت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سير نزولى خواهد داشت، پس بر ما واجب نمى سازد كه حديث را ناظر به منزلت اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بدانيم.

با سقوط اين دو دليل از حجيت، ادعاى اين منزلت بزرگ براى


1- منافقون، تمام آيات.
2- انفال، 49؛ احزاب، 12 و آيه 60.
3- حجرات، 6.
4- دلائل النبوة، ج 5، ص 256- 259.
5- ر. ك تفسير الميزان، ج 9، صص 391 تا 396.

ص:105

صحابه در مكتب خلفا، بدون دليل و از مصاديق غلو خواهد بود.

2. مذهب اهل بيت (عليهم السلام) بر اين اساس پايه گذارى شده است كه ائمه (عليهم السلام) از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) منصوب اند. آنان شارحان سنّت نبوى و ادامه دهنده رسالت آن حضرت هستند، و اين ادعا مبتنى بر حقايث ثابتى در ميان مسلمانان است (مانند حديث غدير (1)، حديث منزلت (2)و حديث ثقلين (3)). در اين صورت بايد منزلت آنان پايين تر از منزلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و بالاتر از منزلت مسلمانان باشد و در محدوده اين دو مرز چيزى وجود ندارد كه بتوان آن را غلوّ ناميد. پس بهره مندى آنان از منزلتى پايين تر از منزلت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و بالاتر از منزلت مسلمانان، از ضروريات مذهب ما مى باشد. اين همان مقتضاى امامت آنان بر امت است. و اگر اين ويژگى را نداشته باشند، امامت براى آنان قابل تصور نيست.

تاريخ بهترين گواه بر اين است كه هر امام از اهل بيت (عليهم السلام)، برترين اهل زمان خويش در بُعد علمى و عملى بوده است. منزلتى كه در چهار چوب اين دو مرز است، بايد با غلو به ستيزه جويى بپردازد و آن را دور بيفكند و آن را از مسير صحيح جدا سازد.

دانشمندان آنان عصمت، نص بر امامت، وصيت، الهام الهى، ولايت و مانند آن را- كه مكتب اهل بيت (عليهم السلام) اين ويژگيها را براى ائمه خود اعتقاد دارد- در كتابهاى كلامى گذشته و حال خود با استناد به برخى از آيات قرآن كريم و سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اثبات مى كنند.

درباره عصمت اهل بيت (عليهم السلام) مى فرمايد: انّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً) (4) خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.

روشن است كه آيه شريفه در صدد بيان ويژگى خاصى براى اهل بيت (عليهم السلام) است و نمى توان آن را همانند آيه شريفه ولكن يريد ليطهّركم


1- مسند امام احمد، ج 1، ص 135، ح 642.
2- رياض النضرة، ج 1، ص 117 باب چهارم در مناقب امير المؤمنين على عليه السلام.
3- مشكل الآثار، ج 4، ص 168.
4- احزاب، 33.

ص:106

و ليتمّ نعمته عليكم ...) (1)- كه در صدد بيان صفت مشتركى براى همه مؤمنان است- تفسير نمود؛ زيرا آيه معناى خاص خود را كه با تأكيد بيان شده است از دست مى دهد. اهل بيت (عليهم السلام) قطعاً از مؤمنان هستند؛ از اين رو آيه دوم شامل آنان نيز مى شود.

سؤال: اگر مراد از آيه اول، مضمون آيه دوم است، پس چرا خداوند آنان را با خطاب خاصى كه تنها ايشان را دربرمى گيرد مورد خطاب قرار داده است ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهير؟

پاسخ: ما دو نوع طهارت داريم: پاكى درجه پايين كه همه امت از جمله اهل بيت (عليهم السلام) را دربرمى گيرد، و پاكى درجه عالى (عصمت و پاكى از گناهان با توانايى بر انجام آنها) كه مختص اهل بيت (عليهم السلام) است. به راستى اگر فخر رازى در تفسيرش (2)براساس همين آيه، اعتقاد به عصمت و پاكى اهل حل و عقد پيدا مى كند، آيا شايسته نيست كه ما به عصمت اهل بيت (عليهم السلام)- كه خداوند آنان را به ويژه گى درجه عالى پاكى اختصاص داده است- اعتقاد پيدا كنيم؟ به خصوص كه روايات فريقين به صراحت دلالت دارد كه مراد از اهل بيت (عليهم السلام) فاطمه، على، حسن و حسين (عليهم السلام) مى باشد؛ نه همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم).

اما نص بر امامت و وصيت درباره آن، دليل روشن آن حديث غدير، حديث ثقلين، حديث منزلت وحديثى است كه تصريح مى كند: خلفا بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده نفرند و همه آنان از قريش اند. اين روايت، نه بر خلفاى راشدين تطبيق مى كند و نه بر خلفاى بنى اميه و يا بنى عباس؛ زيرا عدد دوازده بر هيچ كدام از آنان و هيچ گروه ديگرى منطبق نيست.

كسى كه خواهان تفصيل بيشترى درباره اين موضوعات است، بايد به كتابهاى معتبر شيعه، به خصوص كتاب مراجعات علامه سيد عبد الحسين شرف الدين مراجعه كند.

3. در ميراث مكتب خلفا و صحابه، نقلهاى فراوان تاريخى و جديد


1- مائده، 6.
2- تفسير كبير، ج 10، ص 144.

ص:107

وجود دارد كه معجزه و كراماتى را براى برخى از اصحاب و اوليا و حتى برخى از مردم عادى ثابت مى كند؛ مانند: سخن گفتن زيد بن خارجه بعد از مرگ، (1)و يا صحبت كردن يكى از انصار بعد از كشته شدن (2)و مطالب فراوان ديگر.

اگر مانند اين كرامات و معجزه ها ممكن است و براى برخى از انسانهاى عادى هم واقع شده و اعتقاد به آنها غلو شمرده نمى شود، پس چرا اثبات همين ويژگيها براى ائمه اطهار (عليهم السلام)- كه شيعيان به آن اعتقا دارند- غلو شمرده مى شود؟!


1- استيعاب، ج 1، ص 192؛ تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 156.
2- تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 158.

ص:108

توسّل

اشاره

حقيقت توسل را قرآن كريم به بهترين صورت ترسيم كرده است؛ زيرا خداوند مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد، و مى فرمايد: ياايّها الذّين امنوا اتّقواالله و اتبغوا إليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون. (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و وسيله اى براى تقرب به او بجوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

آيه، تقوا و جهاد را از وسايل مشروع شمرده است كه انسان مى تواند آنها را، اسباب رسيدن به خداوند قرار دهد.

آيا وسايل ديگرى وجود دارد كه اسلام ما را به آنها دعوت كرده باشد، يا اينكه امر به انسان واگذار شده است و او مى تواند وسايل ديگرى را كه به وسيله آنها به خداوند تقرب جويد به وجود آورد؟

بديهى است وسايلى كه ممكن است بنده به وسيله آنها به خداوند تقرب جويد، اجتهاد بردار نيست؛ زيرا تقرب به خداوند و شيوه هاى تحقق آن نيازمند راهنمايى اوست و بدين جهت است كه شريعت، مسئوليت بيان كردن آنها را پذيرفته و در كتاب و سنت


1- مائده، 35.

ص:109

آنها را معين كرده است.

بنابراين هر وسيله اى كه شريعت به صورت عام و يا خاص نصى بر آن ندارد نوعى بدعت و گمراهى است.

امام على (عليه السلام) به وسايلى كه موجب تقرب بنده به سوى خداوند مى شود تصريح كرده مى فرمايد: همانا بهترين چيزى كه طلب كنندگان قرب خداى سبحان بدان توسل مى جويند، ايمان به خدا و پيامبر، و جهاد در راه خداست؛ زيرا آن بلندى اسلام است و كلمه اخلاص، زيرا آن فطرت انسان است، و بر پاداشتن نماز است كه آن دين است، و دادن زكات است كه واجب است، و روزه ماه رمضان كه سپر از عذاب است، و حج خانه خدا و به جاآوردن عمره كه فقر را بر طرف مى نمايد و گناهان را مى شويد. و پيوند با خويشان كه مال را افزون سازد و سبب تأخير در مرگ است، و صدقه دادن نهانى كه گناه را مى پوشاند، و صدقه دادن آشكار كه مرگ بد را باز دارد، و به جاآوردن كارهاى نيك است كه از كشته شدن هاى همراه با خوارى نگه مى دارد. (1)

پس توسل به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عبادت مستمرى است كه بعد از درگذشت آن حضرت نيز به آن عمل مى شد، و مسلمانان روابودن آن را درك مى كردند و بعداز وفات پيامبر پيوسته آن را انجام مى دادند و برخى از مفسران نيز عدم اختصاص آيه شريفه را به حال حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پذيرفته اند.

مشروع بودن توسل نزد علماى شيعه از مسلمات است و بسيارى از علماى اهل سنت نيز به مشروع بودن توسل تصريح كرده اند، از جمله شوكانى مى گويد: به خداوند، به وسيله پيامبران و نيكوكاران توسل مى شود. (2)

سمهودى شافعى مى گويد: گاهى توسل به پيامبر به طلبيدن خواسته از آن حضرت است، بدين معنى كه او توانايى دارد كه سبب باشد، و سببيت پيامبر به درخواست و شفاعت او از

آزموده ها ؛ ج 4 ؛ ص109


1- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 110.
2- تحفة الزاكرين شوكانى، ص 37

ص:110

پروردگار بستگى دارد. پس بازگشت توسل به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به درخواست دعاى آن حضرت است. از موارد توسل گفتار شخصى است كه به پيامبر مى گويد: از تو درخواست مى كنم كه در بهشت همراه شما باشم ... و از توسل اراده نمى شود كه آن حضرت بدون واسطه مستقلا سبب شفاعت كننده باشد. (1)

ابن تيميه از احمد بن حنبل در كتاب (مسك المروزى) نقل مى كند كه او توسل به پيامبر و دعا در نزد آن حضرت را روا مى دانست.

هم چنين همين را از ابن ابى دنيا و بيهقى و طبرانى با نقلهاى متعدد كه به صحيح بودن آنها گواهى مى دهد نقل مى كند. (2)

شافعى نيز از معتقدان به جواز توسل است، او مى گويد: هنگامى كه حاجتى برايم پيش آيد، به نزد قبر ابو حنيفة مى روم و دو ركعت نماز به جاى مى آورم و به او تبرك مى جويم و حاجت خود را از خدا در نزد او مى خواهم و بعيد نيست كه حاجتم برآورده شود. (3)

و از ديگر كسانى كه معتقد به مجاز بودن آن هستند، ابوعلى خلال شيخ حنبلى هاست. او مى گويد: هرگاه امرى مرا اندوهناك سازد، به سوى قبر موسى بن جعفر (عليه السلام) مى روم و به او توسل مى جويم و خداوند آنچه را كه مورد علاقه من است برايم آسان مى كند. (4)

مجاز بودن توسل در قرآن كريم

پيامبران و نيكوكاران به حقيقت توسل و مشروع بودن آن اعتراف دارند. و قرآن كريم موارد فراوانى را نقل مى كند كه مردم به پيامبران و اوليا توسل مى جستند و انبيا به درخواست آنان پاسخ مثبت مى دادند. برخى از مواردى كه قرآن تصريح به آن دارد به شرح ذيل است:

الف: خداوند فرمايد: وابرئ الأكمه و الأبرص واحيى الموتى بإذن الله. (5)


1- وفاء الوفاء سمهودى، 13742.
2- التوسل و الوسيلة، ابن تيمية، ص 144 و 145، نشر دار الآفاق، سال 1399.
3- تاريخ بغداد، 123/ 1 باب ما ذكر فى مقابر بغداد.
4- تاريخ بغداد، 1/ 120 باب ماذكر فى مقابر بغداد.
5- آل عمران، 49

ص:111

كور مادر زاد و مبتلايان به برص (پيسى) را بهبودى مى بخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم.

آيه فوق دلالت دارد كه مردم به حضرت عيسى (عليه السلام) توسل پيدا كردند.

ب: خداوند مى فرمايد: قالوا يا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا كنا خاطئين). (1)

گفتند: پدر، از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم.

فرزندان يعقوب (عليه السلام) آمرزش را از او، جداى از قدرت الهى درخواست نكردند، بلكه يعقوب را واسطه در طلب آمرزش قرار دادند، زيرا او مقرب درگاه الهى و آبرومند در نزد خداوند بود، و اين مطلب از جواب يعقوب به فرزندانش كاملا روشن است. قال سوف استغفر لكم ربى إنّه هو الغفور الرحيم (2)

گفت بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم.

ج: خداوند مى فرمايد: ولو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيم. (3)

واگر هنگامى كه به خود ستم مى كردند، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير مهربان مى يافتند.

آيه دلالت بر پذيرش استغفار پيامبر براى مسلمانان توبه كننده دارد؛ زيرا پيامبر داراى منزلتى بزرگ در نزد خداوند سبحان است و آيه بر اهميت آمدن مسلمانان نزد رسول خدا جهت آمرزش خواهى آن حضرت براى آنان، تأكيد دارد.

انواع توسلاتى كه قرآن بيان مى كند

خداوند در قرآن كريم بندگان مؤمن خويش را ترغيب به توسل نموده وصورتهاى مختلف آن را روا دانسته است. ما در ذيل، برخى از انواع توسل مشروع را كه در قرآن كريم آمده است ذكر مى كنيم:


1- يوسف، 97.
2- يوسف، 98.
3- النساء، 64

ص:112

الف: توسل به اسماء خداوند سبحان! خداوند مى فرمايد: وله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون (1)

وبراى خدا نامهاى نيك است، خدا را به آن ] نامها [بخوانيد و كسانى را كه در اسماء خدا تحريف مى كنند رها سازيد؛ آنها به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند مى بينند.

ب: توسل با اعمال نيك! عمل صالح از وسايل مشروعى شمرده شده است كه بنده به وسيله آن به خداوند تقرب مى جويد. خداوند مى فرمايد:

وإذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربنا تقبّل منّا انك أنت السميع العليم*ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذرّيتنا امة مسلمة لك و أرنا مناسكنا و تب علينا إنّك أنت التواب الرحيم (2)

و نيز] به ياد آوريد [هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند] و مى گفتند [پروردگارا از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى*پروردگارا، ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشند به وجود آور، و طرز عبادتمان را به ما نشان بده و توبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير و دانايى.

آيه شريفه بر ارتباط بين عمل صالح (ساختن خانه خدا) و دعا تأكيد دارد؛ دعايى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) رغبت در اجابت آن داشت.

ج: توسل به دعاى پيامبر! قرآن كريم ازمنزلت و عظمت و ارزش پيامبر در نزد خداوند و از تمايز آن حضرت با مردم سخن گفته است: لاتجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعض. (3)

صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد.

و هم چنين قرآن بيان مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) يكى از دو امان بر روى


1- اعراف، 180
2- بقره، 127- 128.
3- نور، 63.

ص:113

زمين است:

وماكان الله ليعذّبهم و أنت فيهم و ما كان الله معذّبهم و هم يستغفرون. (1)

اى پيامبر، تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد، و (نيز) تا استغفار مى كنند خدا عذابشان نمى كند.

توسل در روايات

رواياتى نقل شده كه دلالت بر روا بودن توسل به پيامبر و اوليا دارد. اين گونه روايات از طريق شيعه و اهل سنت فراوان نقل شده و ما به نقل چند روايت از طريق اهل سنت بسنده مى كنيم:

مرد نابينايى حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و گفت: از خداوند بخواه به من عافيت بخشد. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اگر مايل هستى دعاى تو را تأخير بيندازم و آن براى تو بهتر است، و اگر مايل هستى دعا كنم. مرد نابينا گفت: دعا بفرمائيد. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به او دستور داد كه وضو بگيرد و وضوى خود را نيكو گرداند و دو ركعت نماز بگزارد و اين چنين دعا كند: خدايا، من از تو درخواست مى كنم و به تو متوجه مى شوم به وسيله پيامبرت محمد، پيامبر رحمت اى محمد، من درباره حاجتم به وسيله تو به خدايم متوجه مى شوم تا حاجتم را برآورده بفرمايى، خدايا شفاعت او را درباره من بپذير. (2)اشكالى در صحت حديث وجود ندارد، حتى ابن تيميه آن را صحيح دانسته است.

با اين روايت، مشروعيت توسل مورد تأكيد قرار مى گيرد، زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) شخص نابينا را ياد دادند كه به وسيله آن حضرت متوجه خدا شود و او را شفيع قرار دهد تا حاجتش برآورده شود. و مراد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خود حضرت مى باشد كه به وسيله منزلت و مقام او به خدا متوجه شويم، نه دعايش.

2. عطيه عوفى از ابى سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: كسى كه از خانه اش براى نماز برون رود و بگويد:


1- انفال، 33.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441 حديث 1385؛ مسند احمد، ج 4، ص 138 حديث 16789؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 313، جامع صغير سيوطى، ص 59، منهاج الجامع، ج 1، ص 286.

ص:114

خدايا، از تو درخواست مى كنم به حق سؤال كنندگان از تو، و از تو درخواست مى كنم به حق اين راه رفتنم، كه من از روى نافرمانى، خوشگذرانى، ريا و شهرت از خانه بيرون نيامدم، من براى پرهيز از خشمت، وتحصيل خشنودى تو خارج شدم، از تو درخواست مى كنم كه مرا از آتش بازدارى و گناهان مرا ببخشى، زيرا گناهان را جز تو كسى نمى بخشد، خداوند با ذاتش به او توجه پيدا مى كند و هفتاد هزار فرشته براى او استغفار مى كنند. (1)

اين روايت دلالت بر روا بودن توسل به خدا به وسيله حرمت، منزلت و مقام صالحان دارد، واين كه توسل كننده آنان را واسطه و شفيع قرار مى دهد، تا حاجتش برآورده شود و دعايش اجابت گردد.

3. انس بن مالك مى گويد: هنگامى كه فاطمه دختر اسد درگذشت، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) براو وارد شد و بربالين او نشست و فرمود: خدا تو را رحمت كند؛ اى مادرم پس از مادرم. سپس اسامه وابوايوب و عمر بن الخطاب و غلام سياهى را خواست كه قبرى بكنند. وقتى قبر او را كندند، وبه لحد رسيدند، پيامبر خدا با دست خود لحد را كند، و خاك آن را با دست خود درآورد و در قبر رو به پهلو دراز كشيد سپس فرمود، اى خدايى كه زنده مى كند و مى ميراند و او زنده است و نمى ميرد، مادرم فاطمه دختر اسد را بيامرز، و جايگاه او را وسيع قرار ده، به حق پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بوده اند. (2)

توسل در سيره مسلمانان

سيره مسلمان بر توسل به پيامبر (صلى الله عليه وآله) هنگام حيات و بعد از وفات آن حضرت و هم چنين بر توسل به اوليا خدا و درخواست شفاعت به منزلت آنان در نزد خدا رايج بوده است. در ذيل نمونه هايى از سيره مسلمانان را مى آوريم:

الف: بعداز درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت: اى محمد، ما


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 256، ح 778، باب المشى إلى الصلاة.
2- وفاء الوفاء و الدرر السنية، ص 8 به نقل از كشف الارتياب، ص 312.

ص:115

را در نزد پروردگارت ياد كن و همواره ما را به خاطر داشته باش. (1)

ب: حافظ ابو عبدالله محمد بن موسى بن نعمانى در كتاب مصباح الظلام مى گويد: ابوسعيد سمعانى از على بن ابى طالب نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: بعداز سه روز كه از دفن رسول خدا گذشت، مرد باديه نشينى بر ما وارد شد. خود را بر قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) انداخت و از خاك قبر بر سر مى پاشيد و مى گفت: اى رسول خدا، گفتى و ما گفتارت را شنيديم، و نسبت به خدا و ما آگاهى دادى. به وسيله تو آگاه شديم و از جمله آنچه نازل شد، اين آيه است: ولو انهم إذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروالله .. و من ظلم كردم و نزد تو آمدم تا برايم استغفار نمايى. از قبر ندا داده شد: خداوند (گناهان) تو را بخشيد. (2)

ج: رسول خدا به مردى ياد دادند كه چگونه دعا كند و از خدا درخواست نمايد وسپس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را مورد خطاب قرار دهد و به آن حضرت توسل جويد و از خدا بطلبد كه شفاعت پيامبر را بپذيرد و بگويد: خدايا، من از تو درخواست مى كنم وبه تو متوجه مى شوم، به وسيله پيامبرت محمد، پيامبر رحمت، اى محمد، اى رسول خدا من درباره حاجتم به وسيله تو به پروردگارم متوسل مى شوم تا حاجتم را برآورده بفرمايى. خدايا، شفاعت او را درباره من بپذير. (3)

د: بخارى در صحيح خود نقل مى كند كه عمر بن خطاب در مواقع قحطى به عباس بن عبدالمطلب متوسل مى گرديد و مى گفت: خدايا، ما در گذشته به پيامبرت متوسل مى شديم و ما را سيراب مى كردى، اكنون به عموى پيامبرت متوسل مى شويم، پس ما را سيراب كن، (و در اين هنگام باران ريزش مى كرد) و سيراب مى شدند. (4)

ه-: منصور عباسى از مالك بن انس از كيفيت زيارت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و توسل به آن حضرت سؤال كرد ... به مالك گفت: اى ابا


1- الدرر السنية فى الرد على الوهابيه، ص 36.
2- وفاء الوفاء سمهودى، ج 2، ص 1361.
3- مجموعة الرسائل و المسائل، ابن تيمية، ج 1 ص 18.
4- صحيح بخارى، باب صلاة الاستسقاء، ج 2 ص 32 ح 947.

ص:116

عبدالله، آيا رو به قبله باشم و دعا كنم، يا رو به رسول خدا نمايم؟ مالك در جواب او گفت: چرا صورت خودت را از او مى گردانى كه او وسيله تو و وسيله پدرت آدم است تا روز قيامت؟ بلكه رو به سوى او كن و به وسيله او طلب شفاعت كن كه خدا تو را شفاعت خواهد كرد. خداوند مى فرمايد: ولو أنهم إذ ظلموا انفسهم .... (1)

با توجه به ادله و براهين و شواهد تاريخى كه در سابق گذشت. مى توان گفت: پيامبران و بندگان صالح خدا از وسيله هاى مشروع هستند كه خداوند آنان را در قرآن مورد توجه قرار داده است.


1- وفاء الوفاء سمهودى: 2/ 1376.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109