ميقات حج-جلد 73

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

هماورد فى ض و غزالى در باب اسرار حج

ص: 5

مقدمه

كتاب «احياء العلوم» (1) ابو حامد محمد بن محمد غزالى طوسى، هم داراى فوايد و مزايا بود و هم مشتمل بر عيوب و نقايص؛ چرا كه هم مى توانست رهگشاى فوز و سعادت باشد و هم مشتمل بود بر حكايات خرافى صوفيه و احاديث مجعول و مكذوب و منسوب به ساحت مقدس نبويه و هم تهى بود از روايات صحيح و آموزنده اماميه و از همه شگفت آورتر اين كه، يكى از مباحث آن، در باره آداب وجد و سماع بود كه مذهب ائمّه بزرگوار و عالى مقدار اهل بيت (عليهم السلام) از آن بركنار است.

از آنجا كه غزالى به گفته خودش در كتاب «سرّ العالمين»، (2) در اواخر عمرش گرايش به تشيع پيدا مى كند، بر فقيه و محدّث و عارف و فيلسوفى چون مولا محسن فيض كاشانى گران آمد كه با قلم شيوا و بيان رساى خويش، به تهذيب و تكميل كتاب «احياء العلوم» غزالى نپردازد و پيوستن او را به جمع علماى اماميه گرامى ندارد و قدمش را خير مقدم نگويد.

غزالى همان است كه از اشاراتش در بعضى از آثار خود استفاده مى شود: پيش از آن كه مستبصر شود، زمينه فكرى و ذهنى مساعدى داشته است. بنا به نوشته اش در كتاب «المنقذ من الضلال» هنگامى كه از وى مى پرسند: حنفى است يا شافعى؟ اعلام مى دارد كه در عقليات، پيرو برهان و در شرعيات، پيرو قرآن است و از ابوحنيفه خطى و از شافعى براتى دريافت نكرده (3) و هم در مقدمه احياء چنين آورده كه احاديث نبوى را به سر و ديده، قبول كرده و از صحابه، بعضى را گرفته و بعضى را گذاشته و آن چه از تابعين رسيده، حجيتى ندارد؛ چرا كه آن ها بر وى امتيازى ندارند. (4)

از چنين شخصيتى، با آن همه استقلال فكرى، جز اين انتظار نيست كه سرانجام هدايت شود و صراط مستقيم امامان معصوم را پى گيرد. فيض به پاس آن انقلاب درونى به تهذيب احيايش نشست.

فيض سه خدمت بزرگ به غزالى و كتابش كرد:

- نخست؛ روايات و احاديث مجعول و خرافات صوفيه را حذف كرد.

- دوم؛ روايات صحيح اهل بيت (عليهم السلام) را- كه بهتر از هر چيز هدف غزالى را در باب تهذيب نفوس تأمين مى كرد- بر آن افزود.

- سوم؛ به جاى آداب سماع و وجد- كه ساخته و پرداخته درويشان و خانقاهيان است و روح مذهب اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) از آن بيزار است- مباحثى مربوط به آداب معيشت و اخلاق نبوت و آداب شيعه و اخلاق امامت، سامان داد و اسمى با مسمّا بر كتاب نهاد: «المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء». (5)

طرح مسأله

حج، از اركان اسلام، بلكه تمام اسلام و كمال دين است و هر كس آن را به جا نياورد، خواهد يهودى بميرد و خواهد نصرانى. (6)

خداى متعال فرمود:

(وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ). (7)


1- كتاب كيمياى سعادتِ وى كه به زبان فارسى سليس و روان نگاشته شده، ترجمه گونه اى است از همان كتاب و به همين جهت است كه فوايد و نقايص آن، در اين كتاب هم انعكاس يافته است.
2- سبط بن جوزى حنبلى در صفحه 36 از كتاب تذكره خويش تصريح كرده است كه كتاب مزبور از غزالى است. پاورقى كتاب المحجه البيضاء ص 2
3- غزالى 1361، ج 1، ص 21
4- همان.
5- در تدوين اين مقدمه، از مقدمه فيض بر محجّه و مقدمه مصلح محققِ آن، مرحوم على اكبر غفارى استفاده شده است.
6- قال النبى 9: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يحُجَّ حَجَّه الإِسْلامِ فَلْيمُتْ إِنْ شَاءَ يهُودِياً وَ إِنْ شَاءَ نَصْرَانِياً» المحجه البيضاء، ج 2، ص 145.
7- آل عمران 3: 97

ص: 6

«و براى خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد و هر كه كفر ورزد، يقيناً خداوند از جهانيان بى نياز است.»

مى توان گفت: عباداتى كه واجب عينى است، بر سه قسم است:

الف) عبادات يوميه؛ مانند نمازهاى پنجگانه.

ب) عبادات ساليانه؛ مانند روزه ماه رمضان، زكات و خمس. (1)

ج) حج، كه عبادت عمر است. (2)

در اهميت و عظمت حج همين بس كه حقيقت آن، كوچيدن بندگان به سوى مولا و فرود آمدن آن ها در خانه پرودرگار توانا و نشستن آن ها بر سر سفره ضيافت خداوندگار يكتا و استقرار آن ها در حرم امن دادار بى همتاست. (3)

از ديدگاه غزالى، بسيار شايسته است كه تحت سه عنوان درباره حج بحث شود:

- فضايل حج، مكه، كعبه و اركان و شرايط وجوب آن.

- اعمال ظاهرى حج، از آغاز سفر تا بازگشت به وطن.

- آداب دقيق و اسرار خفى و اعمال باطن حج. (4)

آن چه در اينجا مورد بحث ماست، قسم سوم است؛ چرا كه پس از شناختن صورت اعمال حج، بايد توجه كرد كه: «در هر يك از اعمال حج، سرّى است و مقصود از وى عبرتى است و تذكيرى و يا ياد دادن كارى است از كارهاى آخرت.» (5)

آرى هجرت لازم است، اگر كسى جامه مهاجرت پوشد و به سوى خدا و رسول حركت كند و سرانجام بميرد، مزد و پاداشش بر عهده خداى متعال است. (6) اين هجرت بر دو قسم است:

«هجرت صورى، كه عبارت است از هجرت به تن، از منزل صورى به سوى كعبه يا مشاهد اوليا، و هجرت معنوى، كه خروج از بيت نفس و منزل دنياست إلى الله وَ رَسُولِهِ و هجرت به سوى رسول و ولى نيز هجرت إلى الله است و مادام كه نفس را تعلقّى به خويش و توجهى به انيت است، مسافر نشده و تا بقاياى انانيت در نظر سالك است و جدران شهر خودى و اذان اعلام خود خواهى مختفى نشده، در حكم حاضر است، نه مسافر و مهاجر». (7)

از منظر عرفان امام خمينى در كتاب «جهاد اكبر»:

«تمام صفات وارسته انسانى، در انقطاع كامل الى الله نهفته است و اگر كسى بدان دست يافت، به سعادت بزرگى نايل شده است، لكن با كوچكترين توجه به دنيا محال است انقطاع إلى الله تحقق يابد.» (8)

«تمام احكام آسمانى و آيات باهرات الهى و دستورات انبياى عظام و اولياى كرام؛ از جمله حج، بر طبق نقشه فطرت و طريقه جبلّت بنا نهاده شده و تمام آن ها داراى دو مقصد است؛ يكى استقلالى؛ يعنى توجه دادن فطرت به كمال مطلق و شؤون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه او و ديگرى عرضى و تبعى است؛ يعنى متنفّر ساختن فطرت از دنيا و طبيعت.» (9)

حقيقت و باطن حج، انسان را از دنيا و طبيعت دور مى كند. از نظر امام خمينى (قدس سره)، طبيعت «امّ النقائص و الأمراض» است و بسيارى از دعوت هاى قرآنى و مواعظ الهى و نبوى ووَلَوى و طاعات و عبادات، براى رهايى از آن و رسيدن به كمال مطلق است. (10)


1- در مورد خمس اجازه داده اند كه ساليانه پرداخته شود امام خمينى 1379، ص 282.
2- غزالى 1361، ج 1، ص 218
3- يزدى 1380، ص 687
4- كاشانى 1383 ق. ج 2، صص 145 و 146
5- غزالى 1361 ق. ج 1، ص 237
6- وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ نساء: 100.
7- امام خمينى 1388، ص 203
8- ضرابى 1388، ص 11
9- امام خمينى 1382، ص 79
10- مهدوى زاده 1388، صص 172 و 173

ص: 7

از ديدگاه امام صادق (ع) هر كس حَجّت الاسلام را به جا آورد، گره آتش را از گردن خود مى گشايد و هركس دو حج كند، تا روز مرگ، در خير و سعادت و نيكى است و هر كس سه حجّ پياپى كند؛ خواه بعد از آن حج كند يا حج نكند، به منزله كسى است كه همه ساله حج كند. (1)

امام على (ع) براى چند كس ضمانت بهشت كرده است: يكى از آن، هر كسى است كه در سفر حج از دنيا برود. (2)

از ديدگاه آن حضرت، خداى متعال حج را وسيله امتحانى بزرگ و سخت و آمادگى كامل قرار داد، تا سبب رحمت و رسيدن به بهشت گردد. سختى هاى حج براى اين است كه تكبر از دل ها ريشه كن شود و فروتنى جايگزين گردد. (3)

گام هاى نظرى و روانى

كارهايى كه انسان انجام مى دهد، هدفمند و داراى غايت است. حتى همان كارهايى كه عبث و بيهوده ناميده مى شود نيز بدون غايت نيست. همين كارها نيز هدفمند است. منتهى بايد توجه داشت كه هدف، ممكن است عقلانى و متعالى و ممكن است نفسانى و حيوانى باشد. به اين قسم مى گويند: عبث و بيهوده.

حج نيز بيرون از اين دو قسم نيست؛ چرا كه ممكن است براى تجارت و كسب شهرت و سير و سياحت باشد و ممكن است براى قربت و از روى خلوص نيت و به منظور كسب علوّ رتبت و منزلت باشد.

بنابراين، بايد ديد حاجى در درون خود، چه مراحلى بايد طى كند كه حجّى ابراهيمى و مناسكى محمدى به جاى آورد.

1. حج را بايد فهميد

خداى متعال علت دوستى مسيحيان واقعى را با مسلمانان، اينگونه بيان كرده است كه برخى از آن ها دانشمند و راهب اند و تكبر و گردن كشى نمى كنند. (4)

راهبان از مردم فاصله مى گرفتند و بر قله كوه ها ساكن مى شدند، تا از لذات دنيا فاصله گيرند و با خداى خود مأنوس شوند.

هنگامى كه از پيامبرخدا (ص) درباره رهبانيت و سياحت پرسيدند، رهبانيت را به جهاد و حج، و سياحت را به روزه تفسير كرد و اعلام داشت كه خداى متعال به جاى رهبانيتِ پيشينيان به امتش جهاد و حج داده است. (5)

خداى متعال كعبه را شرافت بخشيد و آن را خانه خود ناميد. (6) او سرزمين مكه را حرم خانه خود و عرفات را پيشگاه يا جلوخان آن ساخت و آن چنان حرمت و قداست حرم را پاس داشت كه شكار حيوانات و كندن گياه و درختِ آن را ممنوع كرد.

آرى حرم جايگاهى است كه زائران پادشاه مطلق از راه هاى دور، خسته و كوفته در آن جا گرد مى آيند تا به محضرش بار يابند و دربرابر جلال وعظمتش خاضع و خاشع گردند.

اين مسافران خسته و كوفته اعتراف دارند كه او در زمان و مكان نمى گنجد و جز او كسى را سزاوار ربوبيت نمى شناسند و جز در پيشگاه او پيشانى عبوديت بر خاك نمى سايند.


1- «مَن حَجَّ حَجَّه الإسلامِ فَقَدَ حلَّ عُقدَه مِنَ النّارِ مِن عُنُقِهِ، وَ مَن حَجَّ حَجَّتينَ لَمَ يزَل فى خَيرٍ حَتّى يموُتَ، وَ مَن حَجَّ ثلاثَ حِجَجٍ مُتَوالِيه ثُمَّ حَجَّ أَوَلَم يحّجِ فَهُوَ بِمَنزِلَه مدُمِنَ مِنَ الحَجِّ». صدوق 1390، ج 2، ص 139، ح 53
2- «ضَمِنْتُ لِسِتَّه الْجَنَّه ... وَ رَجُلٌ خَرَجَ حَاجّاً فَمَاتَ فَلَهُ الْجَنَّه وَ ...» حر عاملى 1386 ق، ج 8، ص 251 ب 2؛ ابواب آداب السفر إلى الحج، ح 7
3- «جَعَلَهُ اللهُ سَبَباً لِرَحَمتِهِ، وَ وُصلَه إلى جَنّتِهِ ... إخراجاً للِتَّكَبُرِ مِن قُلُوبهم وَ إسكاناً للِتَّذَلُّلِ فى نُفُوسِهِم». نهج البلاغه، خطبه 92
4- ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ مائده: 82
5- «أَبْدَ لَنا بِهَا الجِهادَ و التّكَبيرَ عَلى كُلِ شَرَفٍ».
6- وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ حج: 26

ص: 8

به خاطر تقويت خضوع و خشوع و بندگى است كه آن ها را به كارهايى وا مى دارد كه هم نامأنوس است و هم عقل ها از درك معانى آن ها عاجز و ناتوانند.

اينجا انگيزه اى جز فرمان بردارى و محرّكى جز سرپردگى و غايتى جز كمال تسليم و نهايت بندگى، حاكم نيست.

در اين وادى خضوع و خشوع و در اين ميدان دلدادگى، كه خاكيان هم نشين عرشيان مى شوند، عقل زمينى را جايگاهى و خرد غير قدسى را پايگاهى نيست. آرى آن جا محكمه عشق است.

عقل آن جا برف بود و آب شد.

آن چه عقل مى شناسد، طبيعت آدمى به آن متمايل است. اين تمايل، پشتوانه امر و برانگيزنده انسان به كوشش و تلاش است و اين نمى تواند انسان را بر قلّه كمال و انقياد و تسليم نشاند؛ ولى از آن جا كه عقل را در وادى مناسك عاشقانه حج راهى نيست، حالت ويژه رقّيت و عبوديت وتسليم و سرسپردگى در انسان متجلّى مى شود وبه همين جهت است كه مى گويد: «لَبَّيكَ بِحَجَّةٍ تَعَبُّداً وَ رِقّاً»؛ حال آن كه در نماز و عبادات ديگر، چنين نيست.

حكمت خداوندى و عنايت پروردگارى، نجات و وارستگى انسان و گسستگى قيود و وابستگى ها را اقتضا مى كرد تا در مسير انقياد و بندگى كامل و گذشتن از منيت و فناى در عبوديت قرار گيرد و از متقضاى طبيعت و اخلاق دنيوى- كه دنيا را هدف مى گيرد- و اخلاق اخروى- كه نجات از دوزخ و دخول بهشت را مى جويد- خلاصى يابد و به اخلاق الهى متخلّق شود و از خدا جز خدا نخواهد و با تمام وجود به پيشگاهش زمزمه كند كه: «چون تودارم، همه دارم، ديگرم هيچ نبايد.»

رسيدن به چنين مرحله اى با عبادات متعارف روزانه و ساليانه، ممكن نبود؛ بلكه عبادتى ديگر مى طلبيد از مقوله اى برتر و آن عبادت حج بود كه در همه عمر يك بار واجب مى شود.

اگر نفوس بشرى و قلوب مشتغل به فوايد عقلايى عبادات، از افعال شگفت آور حج تعجب مى كنند، به خاطر اين است كه از اسرار دل باختگى و از راز و رمز سر سپردگى و عبوديت محض غافل اند.

آرى حج را اينگونه بايد فهميد.

فهم و ادراك، مقدمه علمى هر فعل اختيارى است و خود مشتمل است بر تصور فعل و تصديق به فايده آن.

اگر انسان حج را آنگونه كه هست تصور كند و ماهيت عبادى آن را جداى از ماهيت ساير عبادات تميز دهد و فوايد و الا و بى همتاى آن را بشناسد و از رازها و رموز و اسرار بى بديل آن مطلع شود، گويى به وجود ادراكى حج نايل شده و لبى از آن تركرده است.

كسى كه تشنه است، همين كه آب را تصور و به فايده آن تصديق كرد، نخست به وجود ذهنى سيراب مى شود. آنگاه مى كوشد كه به وجود خارجى، نيز سيراب گردد.

حاجى نيز با تصوّر حج و تصديق به فايده آن، نخست به وجود ذهنى حاجى مى شود، سپس مى كوشد كه در عالم خارج و به وجود خارجى نيز حاجى شود.

2. شوق از فهم پديد مى آيد

ص: 9

اگر شناخت حقيقت حج مقدمه علمى است، شوق به حج مقدّمه انفعالى است؛ چراكه نفس آدمى تحت تأثير كامل قرار مى گيرد و شوق زيارت خانه عتيق دوست، بى قرار و بى آرامش مى كند.

كسى كه از عمق جان و از كنه روان كعبه را خانه معشوق و حرم را كوى محبوب شناخته، مى داند كه به سوى خدا مى رود و آگاه است كه براى زيارت او مى شتابد.

آرى، آن كه به زيارت خانه دوست مى رود، بايد بداند كه در آن جا، به جز ميعاد ظاهرى و به جز ميقات خاكى، ميعادى ديگر و ميقاتى برتر دارد. ميعادش ديدار وجه الله و ميقاتش رسيدن به لقاء الله است. پس بايد اسباب ديدار و مقدمات لقاء را فراهم كند و مشتاقانه، طريق وصول را با پاى تن و بال و برجان بپيمايد و هيچ شاغلى او را از هدف بازندارد.

هركس به هركه و به هرچه عشق مى ورزد، به تمام متعلّقات او نيز عشق مى ورزد. كعبه بيت الله است. اين بيت، معشوق بالذات و مطلوب بالأصاله نيست؛ ولى چون خداى متعال به آن شرافت بخشيده و دو پيامبر پدر و پسر را مأمور كرده كه آن را براى طواف كنندگان و معتكفان و راكعان و ساجدان طاهر كنند. (1) مورد علاقه هر خداجويى است على رغم اين كه حاجيان بى معرفت خانه را مى جويند، او صاحب خانه را مى جويد و شتابان و زمزمه كنان مى گويد:

حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار او خانه همى جويد و من صاحب خانه

عارف فرهيخته و خدا جوى دل شيفته، از عمق جان و روانش فرياد مى زند و اين نغمه روح انگيز را به آهنگى ملكوتى در ناى قلب گشاده خويش مى دهد:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

كسى كه به هستى عشق مى ورزد؛ چرا كه از اوست، چرا به كعبه عشق نورزد كه معشوق به آن شرافت بخشيده و به آن گفته است: خانه من؟! همين تشريف خدايى و همين تكريم خدايگانى، به تنهايى براى برانگيختن شوق زيارت، كفايت مى كند؛ ولى حاجى با معرفت و پوينده راه شهود و رياضت و دل باخته لقاء و رؤيت، مى داند كه چه پاداش ها در حج نهفته است و از همه بالاتر، لقاء الله و رؤيت جمال بى مثال دوست است.

حج، خوان گسترده اى است كه هركسى با هر اشتهايى از سرآن خوان سير بر مى خيزد.

آن كه دنيا مى خواهد، كوته فكر است؛ ولى به دنيايش مى رسد و در آخرت بى بهره است. (2)

آن كه دنيا و آخرت و نجات از دوزخ را مى جويد، همّتى برتر دارد و صد البته كه او نيز به مرادش مى رسد. (3)

اما آن كه حجى برتر مى كند و دنيا و ما فيها را پشت سر انداخته و بهشت و دوزخ را ناديده انگاشته و در فراق يار طاقتش به طاق رسيده و ناله كنان مى گويد: «گيرم بر عذابت شكيبايى كنم، بر فراقت چه كنم؟! و گيرم با حرارت آتش دوزخت كنار بيايم، چگونه خود را محروم از كرامتت بنگرم؟!» (4) چه كند؟!

پس نبايد پرسيد كه غرض و مقصود از اعمال حج چيست؟!

آن ها كه سؤال مى كنند، «از غفلت ايشان بُوَد از حقيقتِ كارها؛ كه مقصود از اين، بى مقصودى است و غرض از آن، بى غرضى است، تا بندگى بدين پيدا شود و نظر وى جز به محض فرمان نباشد و هيچ


1- وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ بقره: 125
2- فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ بقره: 200
3- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ* أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللهُ سَرِيعُ الْحِسابِ بقره: 201 و 202.
4- «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ وَ هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ». قمى 1378، ص 113

ص: 10

نصيب ديگر- عقل را و طبع را- بدان راه نباشد تا آنِ خود، جمله اندر باقى كند كه سعادت وى اندر پستى وى است تا از وى جز حق و فرمان حق هيچ چيز نماند.» (1)

ناگفته نماند كه تعبيراتى از قبيل «لقاء الله» يا «نظر به وجه الله» كه در كتاب و سنت نيز آمده، ديدار عرفى و لقاى جسمانى و نظر با چشم سر و وجه يا صورت ظاهرى نيست؛ بلكه اين ها حقايقى است كه جز راسخان در علم پى به راز و رمز آن ها نمى برند. (2)

3. عزم تالى شوق است

آخرين مقدمه از مقدمات فعلى اختيارى، عزم و اراده است. عزم و اراده را مقدمه فعلى مى نامند؛ چرا كه اراده فعل نفس است. هر فعل اختيارى ارادى است؛ ولى لازم نيست كه هر فعل اختيارى، ارادى باشد؛ و گرنه سر از دور و تسلسل در مى آورد.

با پديد آمدن اين مقدمه فعلى، حاجى به تكاپو مى افتد و به شوق رؤيت بصرى بيت الله و رؤيت باطنى وجه الله- اگر اهليت داشته باشد- از هر جا باشد، خود را به حرم مى رساند و در درياى موّاج زائرانِ بيت غرق مى شود تا شايد به خيل اندك زائران وجه الله نايل گردد؛ چرا كه آن درياى معراج، حاجى واقعى نيست. به نقل كيمياى سعادت: «يكى از بزرگان ... گفت: يك سال حج كردم. شب عرفه دو فرشته را خواب ديدم كه از آسمان فرود آمدند، با جامه هاى سبز، يكى آن ديگرى را گفت: دانى كه امسال، حاج چند كس بوده اند؟ گفت: نه، گفت: ششصد هزار بودند. گفت: دانى كه حجّ چند كس پذيرفتند؟ گفت: نه. گفت: حج شش كس پذيرفتند و من از خواب در آمدم.» (3)

مؤيد رؤياى فوق، بيان امام سجاد (ع) است كه به هنگام وقوف در عرفات به زهرى فرمود:

«تعداد مردم را چقدر حدس مى زنى؟ پاسخ داد: چهار هزار و پانصد هزار. همگى با اموال خود به زيارت آمده و به درگاه حق مى نالند. فرمود: «چقدر ضجّه ها و ناله ها بسيار و حاجى كم است!» (4) زهرى تعجب كرد. حضرت فرمود: صورتت را نزديك من آور. آنگاه دست بر صورتش ماليد و فرمود: بنگر، زهرى مى گويد: ديدم همه ميمون اند. تنها در ميان هر ده هزار نفر يك انسان مشاهد كردم.» (5)

آنان كه به عزم زيارت كوى محبوب و به شوق ديدار روى معشوق «اهل و مال و فرزند فرو گذاشتند و خطر باديه احتمال كردند و بنده وار قصد حضرت كردند ... در اين عبادت ايشان را كارها فرمودند كه هيچ عقل بدان راه نيابد.» (6)

آرى در اين سفر پر خطر- كه وسواسان خناس به رهزنى مى پردازند- آن چه هست، مفارقت اهل و وطن است و آن چه بايد باشد، مهاجرت شهوات و خُلقيات زشت و خود پرستى و خودنگرى است. اين مهاجرت از بيت نامعمور ابدان، به سوى بيت معمور ارواح و فرشتگان است.

حاجى بايد بداند كه عزم خود را بر امرى خطير جزم كرده و بايد همه مخاطرات آن را به جان خريدار گردد. در اين راه كسى موفق و كامياب مى شود كه از همتى عالى برخوردار باشد.

همتّ بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايى رسيده اند

در اين راه بايد نيت انسان، خالص و تنها لِوَجهِ الله باشد. بايد كوشيد كه از ريا- يعنى خودنمايى ديدارى- و سُمعه- يعنى خود نمايى شنيدارى- كاملًا به دور بود.

هر كسى- به ويژه حاجى- بايد بداند كه در بارگاه معشوق مطلق و در آستان حضرت حق، تنها قصد و عملى پذيرفته است كه خالص باشد.


1- غزالى 1361، ج 1، ص 238
2- لا تفهمنّ من لفظه النظر إلى وجه الله سبحانه حيث ما قيل فى الكتاب و السّنّه و غيرها النظر بعين الرّأس و إلى الوجه كالوجوه- تعالى الله عن ذلِك- بل له معنى آخر يعرفه الراسخون فى العلم. كاشانى 1383 ق. ج 2، ص 1/ 19
3- غزالى 1361، ج 1، صص 218 و 219
4- «مَا أكثَرَالضَّجيِجَ وَ أَقَلَّ الحَجيجَ».
5- مجلسى 1398 ق، ج 99، ص 258
6- غزالى 1361، ج 1، ص 237

ص: 11

چه زشت و ناروا و چه ناسپاسى و بى پروا و چه بى ارزش و بى بهاست كه شخص رويش به بارگاه مَلِك مطلق و دلش متوجه كلبه دنيا پرستان بى روح و بى رمق باشد!

روى به محراب نمودن چه سود دل به بخارا و بتان طراز!

ايزد ما وسوسه عاشقى از تو پذيرد، نپذيريد نماز؟

حاجى مى خواهد از اين خاكدان فانى بگذرد و در عالم جاودان و فضاى روحانى گام نهد. پس جا دارد كه از همه تعلّقات بگذرد و تمام شواغل را از خود دور كند و دل از هر چه جز اوست، بركند و قبل از آن كه به موت اضطرارى بميرد، خود را به موت اختيارى بميراند و اعلا را با ادنا معامله نكند كه معامله اى است بر زيان و داد و ستدى است كه هم براى دنيا و هم براى عقبا سراسر خسران. موت اختيارى چيزى نيست جز حيات حقيقى و همان حيات طيبى كه قرآن كريم و فرقان حكيم از آن خبر داده است. (1)

به جان بمير و به دل زنده گرد و دائم مان كه جان زنده دلان را ز مرگ نايد باك

حاجى بايد به چشم دل بنگرد و به گوش جان بشنود كه سفر حج «بر وجهى بر مثال سفر آخرت نهاده اند كه در اين سفر، مقصد «خانه» است و در آن سفر، «خداوند خانه». پس، از مقدمات و احوال اين سفر، بايد كه احوال آن سفر ياد گيرد. چون اهل و دوستان را وداع كند، بداند كه اين بدان وداع ماند كه در سكرات مرگ خواهد بود و چنان بايد كه پيشين (2) دل از همه علايق فارغ كند. پس بيرون شود، چنان كه اندر آخر عمر، دل از همه دنيا فارغ كند و گرنه سفر بر وى منغّص بود. (3)

در روايتى از پيامبرخدا (ص) نقل شده كه: «هر كس دنيا و آخرت را مى خواهد، بايد رهسپار سفر زيارت كعبه شود.» (4)

فيض در شرح آن مى گويد: «علت اين است كه در اين سفر، از راه تجارت به مال، هم از راه عبادت، مقام و از راه تجارب، كمال و از راه تعارف و معارفه، جمال و از راه تفنّن، نزاهت و از راه تقرّب به خدا، ثواب و پاداش، حاصل مى شود.» (5)

4. قطع علايق

اكنون كه حاجى از نردبان فهم و شوق بالا آمد و گام بر پلّه عزم نهاد، وقت آن است كه قبل از آغاز مناسك حج، به قطع علايق پردازد؛ يعنى ردّ مظالم كند و به توبه خالص پردازد و خود را از همه گناهان بپيرايد.

او بايد بداند كه هر يك از مظالم، به سان يكى از علايق و هر يك از علايق، به سان طلب كارى است كه گريبانش را گرفته و بر سرش فرياد مى كشد كه كجا مى روى؟! آن پروردگار عالميان و آن پادشاه پادشاهان كه رهسپار بارگاهش و عازم زيارت كوى و ديارش شده اى، همان است كه در خانه خويش فرمانش را ضايع كرده و دستوراتش را زير پا نهاده اى! چگونه به خود اجازه مى دهى كه با اين همه تعلّقات و با اين همه كدورات كه ظاهر و باطنت را فرو پوشيده، به محضرش بشتابى و او تو را بار دهد و دست رد به سينه ات نزند؟!


1- مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل: 97.
2- نخست، ص 29
3- غزالى 1361، ج 1، ص 238
4- «مَن أَرادَ دُنياً و آخِرَه فَليؤُمَّ هَذَا البيتَ». كاشانى 1425 ق. ج 2، ص 1124
5- «و ذلك لأنّه يكتسب بهذا السّفر المال بالتّجاره و الجاه بالعباده و الكمال بالتجارب و الجمال بالتعارف و النزاهه بالتفنن و الثواب بالتقرب إلى الله». همان.

ص: 12

اكنون اگر از همّتى عالى و نيتى متعالى برخوردارى و اگر به قبول زيارت خود اميدوارى، بايد اوامرش را اطاعت كنى و مظالم را بازگردانى و از همه گناهان توبه كنى و دل را از توجه و التفات به آن چه پشت سر انداخته اى، بازدارى و روى دل به جانب او آرى. بايد بدانى كه اگر روى دل به غير او دارى، اين حج تو حج نيست.

حج تو آن گاه حج است كه همان گونه كه روى سر به سوى كعبه دارى، روى دل به سوى صاحب كعبه داشته باشى. اگر غير از اين باشد، هيچ بهره اى جز خستگى و كوفتگى و تلف مال و طرد از درگاه معبود، نخواهى داشت.

بايد چنان دل را از وطن بركنى كه گويى جلاى وطن كرده اى و هرگز به آن باز نمى گردى.

آرى، اگر حاجى اينگونه به قطع تعلّقات توفيق يابد، حالتى پيدا مى كند كه گويى از اين جهان مهاجرت كرده و در جهان باقى تولدى نو يافته است. او اگر در باديه سير مى كند، «بايد بداند كه باديه قيامت درازتر و هولناك تر است و آن جا به زاد، حاجت بيشتر است و چون هر چيزى كه به زودى تباه خواهد شد، با خود برنگيرد- كه داند كه با وى بنماند و زاد باديه را نشايد- همچنين هر طاعتى كه به ريا و تقصير آميخته باشد، زاد آخرت را نشايد.» (1)

او بايد وصيت نامه خود را بنويسد؛ چرا كه مسافر و كالايش در معرض زوال است و تنها چيزى بى زوال و بر دوام است كه اراده حق بر بقا و دوامش تعلّق يافته است.

هنگامى كه علايق دنيوى را قطع مى كند، بايد به ياد لحظاتى باشد كه به خاطر سفر آخرت، قطع همه علايق مى كند؛ چرا كه دير يا زود، نوبت آن سفر مى رسد و سفر حج، نوعى آمادگى براى اين سفر است.

آخرت، قرارگاه همگان و سرانجام همه جهانيان است. مبادا كه حاجى از آن سفر پرخطر غافل شود و خود را به ظواهر دنيا مشغول سازد؛ چنان كه اهل دنيا به ظاهر زندگى دانايند و از آخرت- كه باطن زندگى است- غافل. (2)

امام ششم (ع) از پيامبر اعظم (ص) نقل كرده است كه: «حج، يكى از دو جهاد است- و آن جهاد افراد ضعيف مى باشد- و ضعفا ما هستيم.»

هيچ عملى جز نماز برتر از حج نيست. در حج، نماز هست، ولى در نماز حج نيست. (3)

فيض در توضيح حديث ياد شده، جهاد را دو قسم كرده است: جهاد دشمن ظاهر در ميدان نبرد و جهاد دشمن باطن؛ يعنى نفس؛ چرا كه نفس از ناراحتى بدنى و هزينه هاى مالى گريزان است. در حديث آمده است كه بزرگترين دشمن آدمى نفس اوست. اين جهاد، جهاد اكبر است. رهبر بزرگ اسلام، پس از بازگشت از يكى از جنگ ها فرمود: از جهاد اصغر به سوى جهاد اكبر آمديم. از اين رو، حج يكى از دو جهاد ناميده شده است. مقصود از ضعفا كسانى است كه امكانات جنگ با دشمن ظاهرى براى آن ها فراهم نيست و امامان ما چنان بودند؛ چرا كه دشمنان ظاهرى دو قسم اند: يك قسم آن هايند كه مدّعى اسلام اند؛ ايشان بسيارند و جنگ با آن ها با نبودن عدّه و عُدّه ممكن نيست. قسم ديگر كفارند كه جنگ با آن ها تحت فرمان زمامداران جسور ممكن بود. اينان اهل جهاد اسلامى نبودند. (4)


1- غزالى 1361، ج 1، ص 239
2- يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الآْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ روم: 7.
3- «هُوَ أَحَدُ الْجِهَادَيْنِ هُوَ جِهَادُ الضُّعَفَاءِ وَ نَحْنُ الضُّعَفَاءُ أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ شَيْ ءٌ أَفْضَلَ مِنَ الْحَجِّ إِلَّا الصَّلَاةُ وَ فِي الْحَجِّ لَهَاهُنَا صَلَاةٌ وَ لَيْسَ فِي الصَّلاةِ قِبَلَكُمْ حَجٌّ». كلينى 1350، ج 4، ص 254، ح 7
4- «الجهاد جهادان: جهاد مع العدوّ الظاهر و جهاد مع العدوّ الباطن و هو النفس، كما ورد في الحديث: أعدي عدوّك نفسك التي بين جنبيك و هو الجهاد الأكبر، كما قال رسول الله 9: لما رجع من بعض غزواته: رجعنا من الجهاد الأصغر إلي الجهاد الأكبر، و الحج جهاد مع النفس، لأنّها تأبي إتعاب البدن و إنفاق المال و لهذا سماه أحد الجهادين و الضعفاء هم الذين لايتأتي لهم مقاومة العدوّ الظاهر، كما ينبغي و أئمتنا: كانوا كذلك و لذا قال: و نحن الضعفاء، و إنّما قلنا إنّهم كانوا كذلك، لأنّ العدوّ الظاهر كانوا يومئذٍ صنفين: صنف كانوا يدعون الإسلام و هم كانوا أكثر من أن يمكن منهم المقاومة مع قلّة الأنصار، و صنف كانوا من الكفار ولكن الجهاد معهم إنّما كان يتأتي لمن كان تابعا لأئمة الجور الغير العارفين بوظائف الجهاد و لا العاملين بها». كاشانى، 1404 ق، ج 2، ص 41 باب فضل الحج و العمره.

ص: 13

گام هاى عملى و بدنى

تا اينجا سخن درباره طى مراحل قلبى و دفع موانع درونى بود. اكنون سخن درباره كارهايى است كه حاجى بايد انجام دهد؛ آن هم به گونه اى كه حج را آن گونه كه بايد و شايد لمس كند و مبادا كه سرگرم ظواهر گردد و از روح پر فتوح اعمال- چه آن هايى كه مقدمه است و چه آن هايى كه ذى المقدمه- بازماند:

1. برداشتن توشه و هزينة سفر

مهم اين است كه توشه سفر و هزينه اين راه پرخطر حلال باشد و حاجى خود را از حرص و آز بپيرايد و در پى حداكثر نباشد، بلكه به حداقل قناعت ورزد.

در اين مرحله بايد به ياد سفر خطرناك تر آخرت باشد كه سفرى است طولانى و توشه آن سفر، تقوا و پرهيزكارى است و هيچ توشه اى ديگر در آن مسافرت مفيد فايده نخواهد بود.

همان طوركه در سفر حج، برخى از توشه ها در معرض ضايع شدن و از دست رفتن است، در سفر آخرت نيز، توشه اعمال ممكن است با شائبه ريا و سمعه و تقصيرات و قصورات، ضايع و تباه گردد. (1)

آرى «چون زادِ راه از همه نوع ها ساخته كند و همه احتياطى به جاى آرد ... و چون هر چيزى كه به زودى تباه خواهد شد، با خود برنگيرد .... همچنين هر طاعتى كه به ريا و تقصير آميخته باشد، زاد آخرت را نشايد.» (2)

2. سوار بر مركب

حاجى بايد خداى را سپاس گويد كه نعمت مركب را برايش فراهم كرده تا با مشقّتى كمتر و رنجى سبك تر، راه پرفراز و فرودِ كوى دوست را بپيمايد.

او بايد بينديشد كه در سفر آخرت، مركبش تابوت است؛ چرا كه سفر حج، موازى سفر آخرت است. آيا خود را چنان مى نگرد كه گويا برجنازه اش نهاده و به سوى گورستانش مى برند؟! چرا نينديشد كه گويى مرده يا مرگش نزديك است و از وطن مألوف به سوى وطن نامألوف مى گريزد و از ديار الفت، در ديار غربت سكونت مى گيرد؟!

چرا باور نكند كه گويا سوار شدنش برجنازه، قبل از سوار شدنش بر جَمّازه و مقدم است بر نشستنش در سياره و طياره؟! (3)

حاجى دل باخته و معتمرِ بى قرار و دل شيفته «چون بر جمازه نشيند، بايد كه از جنازه ياد آرد كه به يقين داند كه مركب وى، اندر آن سفر، آن خواهد بود و باشد كه پيش از آن كه از جمّازه فرود آيد، وقت جنازه در آيد، بايد كه اين سفر وى چنان بود كه زاد آن سفر را بشايد. (4)

3. جامه احرام

هنگامى كه حاجى جامه احرام تهيه مى كند، بايد به ياد كفن و پوشيدن قطعات آن باشد؛ چرا كه با نزديك شدن به خانه دوست، دو جامه احرام را مى پوشد وممكن است سفرش ناتمام بماند و ناگزير شود كه از جامه هاى احرام بيرون آيد و جامه هاى كفن بپوشد. او همانگونه كه بيت الله را در لباسى ديگر و در زِى وارستگى و برتر، زيارت مى كند، خداى را هم در سفر مرگ، با پوششى غير از


1- كاشانى 1383 ق، ج 2، ص 199
2- غزالى 1361، ج 1، ص 239
3- كاشانى 1383 ق، ج 2، صص 199 و 200
4- غزالى 1361، ج 1، ص 239

ص: 14

پوشش دنيا، ديدار مى كند و چقدر، پوشش حاجيان با پوشش مردگان همانند است؟! نه لباس مسافران كعبه دوخته است و نه لباس مسافران آخرت. (1)

آرى، هنگام پوشيدن جامه هاى احرام، نوبت وابستگى سپرى گشته و نوبت وارستگى فرا رسيده است.

«چون جامه احرام راست كند، تا چون نزديك رسد، جامه عادت بيرون كند و اين، درپوشد- و اين دو ازار سپيد بود- بايد كه از كفن ياد كند كه جامه آن سفر نيز مخالف اين جهان خواهد بود.» (2)

4. وداع وطن و هم وطن

حاجى بايد در لحظه وداع وطن و بستگان و اهالى وطن بداند كه اين سفر، سفر الى الله است و با سفرهاى دنيوى فرق هاى بسيار دارد. او بايد توجه كند كه كجا مى رود و چه مى جويد و به ديدار كه مى رود؟ او به همراه هزاران زائر، راهى كوى پادشاه پادشاهان و رهسپار ديار خداى عالميان شده است؛ همان ها كه دعوت شدند و اجابت كردند و تشويق شدند و بر سرشوق آمدند، و چون به تكاپويشان واداشتند، قطع علايق را وگريز از خلايق را به جان و دل پذيرفتند و به خانه اى روى آوردند كه خدايش تكريم كرده و شأنش را بزرگ شمرده و قدرش را رفعت بخشيده و ديدار بيت را مقدمه ديدار صاحب بيت شمرده تا به لطف و عنايت او به آرزوى خود برسند و با ديدار نايل آيند و بر قلّه سعادت نشينند، و دل را به اميد وصول و قبول مشغول دارند و شيفته اعمال ظاهرى و مال و منال نشوند. بلكه به فضل محبوب اعتماد كنند و به تحقّق وعده هاى او اميد وار شوند و بدانند كه اگر بميرند و به مقصد نرسند، اجرشان با خداست. (3)

و او هرگز زحمات مخلصانه بندگان را بى اجر و مزد نمى گذارد. (4)

آن كه دلى دارد شيفته يار و سينه اى دارد مالامال از سوز و گداز و ناآرام و بى قرار، «چون عقبات و خطرهاى باديه بيند، بايد كه از منكَر و نكير و عقارب و حيات گور ياد آرد، كه از لحد تا حشر باديه اى عظيم خواهد بود با عقبه هاى بسيار و چنانكه بى بدرقه از آفت باديه سلامت نيايد، همچنين از هول هاى گور سلامت نيابد بى بدرقه طاعت، و چنان كه اندر باديه از اهل و وطن و دوستان تنها ماند، در گور همچنين خواهد بود». (5)

5. ميقات و تلبيه و احرام

حاجى بايد به هنگام تلبيه توجه كند كه معناى آن، اجابت نداى معشوق است و بايد بدان اميد «لَبَّيك» گويد كه از او پذيرفته شود، نه اين كه به او بگويند، «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك». او بايد ميان خوف و رجا باشد. او بايد از حول و قوه خويش تبرّى جويد و به فضل و كرم معبود دل ببندد. تلبيه آغاز كار است. اينجا پرتگاه خطر است. مباد كه حاجى همين جا سقوط كند و تا آخر مهجور و محروم ماند. سفيان بن عيينه مى گويد: «امام سجاد، هنگامى كه جامه احرام پوشيد و بر مركب نشست، رنگش به زردى گراييد و براندامش لرزه افتاد و نتوانست «لَبَّيك» بگويد.

گفتند: چرا لبّيك نمى گويى؟ فرمود: مى ترسم پروردگارم به من بگويد: «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك». همين كه لبيك گفت، بى هوش شد و از بالاى مركب بر زمين افتاد! او تا پايان اعمال حج، اينگونه حالاتش تكرار مى شد.»


1- كاشانى 1383، ج 2، ص 200
2- غزالى 1361، ج 1، ص 239
3- وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ نساء: 100.
4- كاشانى 1383 ق، ج 2، ص 200
5- غزالى 1361، 1، ص 239

ص: 15

ابوسليمان دارانى جرأت نمى كرد لبّيك گويد: سرانجام بى هوش شد و چون به هوش آمد، گفت: خداى متعال به موسى وحى كرد كه به ستمگران بنى اسرائيل بگويد كه يادش نكنند؛ زيرا هر ظالمى كه او را ياد كند، او نيز به لعنت يادش مى كند. من شنيده ام كه هر كس حج بى رويه كند و لَبّيك گويد، خدا به او مى گويد: «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك»، مگر اين كه همه حقوق را ادا كند. من ايمن نيستم كه جواب رد بشنوم. حاجى بايد به وقت تلبيه توجه كند همان ندايى را پاسخ مى دهد كه در قرآن آمده است. (1)

او بايد به ياد نفخ صور و برخاستن مردگان از قبور و ازدحام ايشان در عرصه هاى قيامت و روز نشور باشد و بداند كه درآن روز، برخى مردود و برخى مقبول اند؛ برخى مقرّب و برخى مطرودند و برخى ميان خوف و رجا و در حالت اضطراب و اطمينان واله و سرگردانند- مگر نه حاجى نيز در حالتى از خوف و رجا و در ترديدى ميان بيم و اميد است و نمى داند كه حجش به اتمام مى رسد يا نه و اگر به اتمام رسد، آيا پذيرفته درگاه و مقبول بارگاه مى شود، يا نه؟ (2)

حاجى بايد از جامه كدورتِ غفلت به درآيد و با جامه نورانيت عبرت، خود را متلبّس كند و بداند كه «چون لبّيك زدن گيرد، بداند كه اين، جوابِ نداى حق است و روز قيامت، همچنين ندا به وى خواهد رسيد. از آن هول، باز انديشد و بايد كه به خطرِ اين ندا، مستغرق باشد و على بن الحسين (عليهما السلام) در وقت احرام، زرد روى شد و لرزه بر وى افتاد، و لبّيك نتوانست زد ... ابوسليمان (نيز) ... لبيك نگفت، تا ميلى برفت و بى هوش شد!» (3)

آرى، آن جا كه مسندنشينان عصمت و جواهر درياى خروشان عترت، چنان اند كه در حال احرام و به هنگام زمزمه تلبيه، سر از پا نمى شناسند، تكليف امثال ابوسليمان ها روشن است.

جايى كه عقاب پر بريزد از پشّه لاغرى چه خيزد!؟

فقيه اهل مدينه؛ مالك بن انس- كه مذهبى از مذاهب به او منسوب است- در وصف صادق گلستان عترت و برافشاننده شميم جانفزاى خاندان عصمت و طهارت، مى گويد:

«هرگاه نام پيامبر خدا را بر زبان مى آورد، رنگارنگ مى گشت. سالى توفيق يافتم كه با او حج كنم. همين كه بر مركب نشست و خواست تلبيه كند، صدايش در گلويش ماند، تا آن جا كه نزديك بود بر زمين افتد. گفتم: اى يادگار رسول و اى زاده بتول، چاره اى نيست. بايد لبيك بگويى! فرمود: چگونه جسارت كنم و لبيك بگويم؟ مى ترسم بگويد: «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيكَ». (4)

6. دخول مكه

هنگامى كه حاجى وارد مكه مى شود، بايد توجه كند كه در حرم امن الهى گام نهاده است و نبايد سرگرم تماشاى زرق و برق ظاهرى و گشت و گذار بازارها و طواف فروشگاه ها شود.

او بايد اميداور باشد كه در حرم امن الهى از كيفر و عذاب و عقاب و عتاب، مصونيت مى يابد و بترسد كه مبادا بر بساط قريش راه ندهند و او را نوميد و سزاوار رانده شدن از بارگاه شناسند. در عين حال، همواره بايد چراغ اميد را در سينه خود روشن نگاه دارد؛ چرا كه درياى لطف و كرمِ خروشان و شرافتِ كعبه بى پايان و طنين ناله بندگان مستجير در فضاى بيكران عالم هستى شتابان است. (5)


1- وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ حج: 27.
2- كاشانى 1383 ق، ج 2، ص 201
3- غزالى 1361، ج 1، صص 239 و 240
4- «كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ» مجلسى 1398 ق، ج 99، ص 182
5- كاشانى 1383، ج 2، ص 202

ص: 16

ابان بن تغلب مى گويد: با امام به حق ناطق، جعفر بن محمد صادق (عليهما السلام) هم سفر بودم. همين كه به حرم رسيديم، پاها را برهنه كرد و داخل حرم شد. من نيز چنين كردم. فرمود: هر كه از روى تواضع چنين كند خداى متعال صد هزار گناهش را محو و صد هزار حسنه برايش ثبت مى كند و صد هزار حاجتش را برمى آورد. (1)

و باقر علوم اوّلين و آخرين و پنجمين گوهر امامت و ولايت اسلام و مسلمين فرمود: «هركس با آرامش و وقار داخل مكه شود، گناهانش آمرزيده مى شود.» (2)

7. ديدار بيت

هنگامى كه چشم حيرت زده حاجى به كعبه مى افتد و آتش شوق وصال در دلش شعله ور مى شود، بايد چنان باشد كه گويى به جاى خانه، صاحب خانه را و به جاى سفره، ميزبان را تماشا مى كند. او بايد در آن حالت، بر اوج تعظيم نشيند و اميدوار باشد كه به ديدار معشوق نايل مى گردد. او بايد خداى را سپاس گويد كه او را به ميهمانى پذيرفته و بر خوان احسانش نشانده و در صف زائرانش جاى داده است.

او بايد به ياد آورد همانگونه كه حاجيان به سوى كعبه شتابانند، در قيامت نيز بهشتيان به سوى بهشت، خرامان اند و همان طور كه در قيامت، دست رد برسينه برخى مى زنند و آن ها را از بهشت مى رانند، در اينجا نيز برخى رفوزه و مردودند.

در حالت ديدار كعبه نبايد از احوال آخرت و تبعات و عقبات آن غافل بود. (3)

كسى كه وارد حرم مى شود، بايد غسل كند و با آرامش حركت كند و چون وارد مكه مى شود و چشمش به بيت مى افتد، خداى را حمد كند. (4)

8. طواف و استلام و سعى

طواف، در حكم نماز است. در حال طواف بايد قلب انسان مالامال از شوق و محبت و خلوص و صفاى نيت باشد و بداند كه اين طواف، همانند طواف فرشتگان برگرد عرش است. مقصود از طواف، طواف بدن برگرد در و ديوار كعبه نيست، بلكه مقصود، طواف دل، پيرامون ياد معشوق است كه به نام او آغاز و به ياد او ختم مى كند.

كعبه يك سنگ نشان است كه حاجى را از طواف ظاهر به سوى طواف دل مى برد و او را به سير و سياحت در عالم ملكوت وا مى دارد. طواف، گذرگاهى است كه انسان را از عالم شهادت به عالم غيب مى برد و انسان را هم نشين فرشتگان مى كند تا به تماشاى بيت معمور نشيند.

مقصود از استلام حجرالاسود، بيعت با خدا و التزام به طاعت و بندگى است و كسى كه استلام مى كند، بايد عزم خود را بر اطاعت جزم كند و بيعت خود را هرگز نشكند؛ چرا كه به فرمايش پيامبرگرامى و رسول مكرّم: حجرالاسود، دست راست خدا در روى زمين است كه با آن، با بندگان خود مصافحه مى كند؛ همانگونه كه شخص با برادر خود مصافحه مى كند. (5)

آويختن به جامه كعبه و چسبيدن به مُلتَزَم (6)، براى طلب قرب و تبرك و پناه جستن از آتشِ دوزخ است.


1- «مَنْ صَنَعَ مِثْلَ مَا رَأَيْتَنِي صَنَعْتُ تَوَاضُعاً لِلهِ مَحَا اللهُ عَنْهُ مِائَةَ أَلْفِ سَيِّئَةٍ وَ كَتَبَ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ بَنَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ قَضَى لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَاجَة». مجلسي 1398 ق، ج 99، ص 192
2- «وَ مَنْ دَخَلَ مَكَّةَ بِسَكِينَةٍ وَ وَقَارٍ غَفَرَ اللهُ لَهُ ذَنْبَه»همان.
3- كاشانى 1383 ق، ج 2، ص 202
4- «الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي عَظَّمَكَ وَ شَرَّفَكَ وَ كَرَّمَكَ وَ جَعَلَكَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ هُدًى لِلْعَالَمِين». مجلسى 1398 ق، ج 99، ص 192
5- «الحَجَرُ الأسَوَدُ يَمينُ اللهِ في الأَرضِ يُصافِحُ بِها خَلقَهُ، كما يُصافِحُ الرَّجُلُ أَخاهُ».
6- موضعى است در فاصله ميان در كعبه و حجر الأسود كه حاجيان در آن جا دعا مى كنند.

ص: 17

سعى ميان صفا و مروه، همانند رفت و آمد شخص برآستان ملوك است براى اظهار خلوص در خدمت و به اميد شمول رحمت. (1)

آرى «طواف و سعى، بدان ماند كه بيچارگان به درگاه ملوك شوند، و گردِ كوشك مَلِك همى گردند، تا فرصت يابند كه حاجت خويش را عرضه كنند و در ميان همى شوند و همى آيند و كسى را مى جويند كه ايشان را شفاعت كند و اميد مى دارند كه مگر ناگاه چشم مَلِك برايشان افتد و به ايشان نظرى كند و ميان صفا و مروه بر مثال آن ميدان است.» (2)

9. وقوف عرفات و مشعر

در عرفات، ازدحام جمعيت و سرو صدا و رنگ ها و زبان ها و مذاهب مختلف بسيار چشمگير است. پيروان هر مذهبى از پيشوايان خود پيروى مى كنند. گويى صحراى عرفات صحراى محشر است و گويى امت هاى مختلف، پيامبران و امامان خود را دنبال مى كنند تا از شفاعت آن ها برخوردار شوند و همگى در حالت بيم و اميد به سر مى برند.

بنابراين، حاجى با مجسم كردن عرصه مخوف محشر، بايد حالت تضرّع و ابتهال پيدا كند تا در زمره اهل رحمت قرار گيرد و اميد به قبول طاعات و عبادات در دلش تقويت شود.

عرفات، موقفى شريف و محل نزول رحمت است. اين موقف، خالى از ابدال و اوتاد و بندگان وارسته و صالحان و صاحب دلان نيست.

اگر همت ها هماهنگ و دل ها متضرّع و دست ها به درگاه حق بلند و گردن ها كشيده و ديده ها به سوى آسمان خيره گردد، آرزوها برآورده و رحمت نازل مى شود و نبايد بدگمان بود؛ چرا كه گفته اند: بزرگترين گناه آن است كه انسان در عرفات حضور يابد و گمان كند كه آمرزيده نشده است. همين كه عده اى از وارستگان در جمع حاجيان حضور دارند، بزرگترين امتياز است و مى توان گفت: سرّ حج همين است و به همين جهت است كه پيامبر اعظم (ص) فرموده است: «الحَجُّ عَرَفَةٌ».

اگر در آن سرزمين صفا و معرفت و در آن ديار وفا و قربت، همه دل ها يكى شود و كاروانى بى چند و چون از دل ها متوجه حق گردد، محال است كه بندگان از فيض رحمت حق محروم شوند.

در مشعر، حالتى ديگر فرا مى رسد. اينجا مولا به بنده توجه مى كند؛ چرا كه او را در حرم خود مى پذيرد. مگر نه اين است كه عرفات، حرم نيست و مشعر حرم است؟

آنگاه كه حاجى در عرفات بود، از حرم امن الهى طرد شده بود. اكنون كه به مشعر آمده، مولا در حرم خويش پذيراى قدوم او شده است و چه لطفى از اين بالاتر و چه بنده نوازى از اين برتر!

اهل سنت، وقوف در مشعر را واجب نمى دانند! چرا؟!

مگر نه، در اينجا نسيم رحمت مى وزد و بنده سرگشته اذن مى يابد كه وارد حرم دوست شود و در آن جا لحظاتى بياسايد و در آن فضاى معنوى، زير آسمان پرستاره، در دل شب به تهجّد پردازد و فضاى دل و جان را از غير خدا تهى گرداند؟! (3)

غزالى، نه تنها در «احياء العلوم»، بلكه در «كيمياى سعادت» خويش هم از كيمياى مشعر صرف نظر كرده و درباره عرفه گفته است: «اما وقوف به عرفه و اجتماع اصناف خلق از اطراف عالم و دعا كردن ايشان به زبان هاى مختلف، به عرصات قيامت ماند كه همه خلايق جمع شده باشند و هر كسى به خويشتن مشغول و متحير ميان ردّ و قبول.» (4)


1- كاشانى 1383 ق، ج 2، صص 202 و 203
2- غزالى 1361، ج 1، ص 240
3- كاشانى 1383 ق، ج 2، ص 204
4- غزالى 1361، ج 1، ص 240

ص: 18

10. رمى جمرات

هنگامى كه حاجى برجايگاه رمى جمرات قرار مى گيرد، بايد بداند كه آن جا، جاى اظهار رقّيت و عبوديت است. در اينجا بايد عقلانيت و نفسانيت را كنار نهاد و با ابراهيم خليل (ع) هماهنگ شد كه چون شيطان او را كمين كرد تا به فتنه و شبهه اش بيندازد، به فرمان خداى متعال، به او سنگ انداخت و از خود دورش كرد.

ممكن است فكر كنى كه ابراهيم در معرض حيله شيطان بود و او را با سنگ از خود دور كرد. من كه در معرض حيله شيطان نيستم، چرا به او سنگ بيندازم؟! ولى بايد بدانى كه همين خاطره، از خاطرات شيطانى است.

او به تو وانمود مى كند كه سنگ انداختن به سوى ستون هاى معهود، كارى است بيهوده و عملى است بى معنى و بازيچه اى بيش نيست.

اينجاست كه بايد او را از خود برانى و فريب وسوسه هاى او نخورى و براى سركوب او، رمى جمرات را به قصد قربت و از روى خلوص نيت انجام دهى و بدانى كه در حقيقت، سنگريزه ها را به صورت شيطان مى زنى و بدون دخالت دادن نفسانيات و عقلانيات، به امتثال امر خدا مى پردازى. (1)

آرى مقصود از رمى جمرات «اظهار بندگى است، بر سبيل تعبد محض و نيز تشبّه به ابراهيم خليل 7 كه در آن جايگاه، ابليس پيش وى آمده است، تا وى را در شبهتى افكند، سنگ در وى انداخته است. پس اگر در خاطر تو آيد كه: شيطان وى را پيدا آمد و مرا نيامد، بيهوده سنگ چرا اندازم؟ بدان كه اين خاطر، تو را از شيطان پيدا آمده است. سنگ بينداز، تا پشت وى را بشكنى كه پشت وى بدان شكسته شود كه تو بنده اى فرمان بردار باشى و هر چه تو را گويند، چنان كنى و تصرف خويش در باقى كنى و به حقيقت، بدان كه بدين انداختن سنگ، شيطان را مقهور مى كنى.» (2)

11. قربانى

قربانى وسيله تقرّب به خداى متعال است. حاجى بايد معتقد باشد كه به هر جزئى از اجزاى قربانى، جزئى از اجزاى وجودش از آتش دوزخ آزاد مى شود؛ بنابراين، هر چه قربانى بيشتر و اجزايش فراوان تر باشد، آزادى از آتش دوزخ فراگيرتر است. (3)

خاتم پيامبران به بانوى دو جهان دستور داد كه خود شاهد ذبح قربانى اش باشد؛ چرا كه با ريخته شدن اولين قطره خون آن، هر گناه و خطايى بخشوده مى شود. (4)

12. آخرين سخن

درباره حج، هر چه از زيبايى هاى ظاهرى و اسرار باطنى گفته شود، كم است. «اين مقدار اشارت كرده آمد از عبرت هاى حج، تا چون كسى راه اين شناسد، برقدر صفاى فهم و شدت شوق و تمامى جدّ در كار، وى را امثال اين معانى نمودن گيرد و از هر يكى نصيبى برگيرد، كه حيات عبادت وى بدان بود و از حد صورت كارها فراتر شده باشد.» (5)

با اين همه، زيبايى كلام و حسن ختام، در كلام ششمين امام همام است كه بنا به روايت مصباح الشريعه درباره اسرار بيش از هزاران هزار حج، از آن كانون اسرار و آن صاحب دانش سرشار و


1- كاشانى 1383 ق، ج 2، ص 204
2- غزالى 1361، ج 1، صص 240 و 241
3- كاشانى 1383 ق، ج 2، صص 204 و 205
4- «اشْهَدِى ذَبْحَ ذَبِيحَتِكِ فَإِنَّ أَوَّلَ قَطْرَه مِنْهَا يغْفِرُ اللهُ بِهَا كُلَّ ذَنْبٍ عَلَيكِ وَ كُلَّ خَطِيئَه عَلَيكَ». مجلسى 1398 ق، ج 99، ص 288
5- غزالى 1361، ج 1، ص 241

ص: 19

آن مظهر فضايل بى شمار نقل شده است. فيض به اين روايت تبرك جسته و آن را در پايان بحث، به عنوان «خِتامهُ مِسك» نقل كرده است.

آيا بر توصيه هاى دل نشين و رهنمودهاى شيرين و آهنگين آن راز دان عبادات و آن نقاد سره وناسره طاعت، حاجى بايد دل را از هر مشاغل وحجابى پاك سازد و امورش را به آفريدگار واگذارد و در جميع حركات و سكناتش بر او توكل كند و در برابر قضا و قدر او سرتسليم فرود آورد و دنيا و اهل دنيا و آسايش را رها كند و حقوق بندگان را از گردن خود بردارد و برزاد و راحله و اصحاب و نيرو و جوانى و مال، اعتماد نكند؛ چرا كه اين ها ممكن است وبال و دشمن سرنوشت و مآل انسان شوند؛ زيرا هر كس در پى تحصيل خشنودى خدا باشد و به غير او اعتماد كند، آن غير، دشمنش خواهد شد، تا بداند كه هيچ كس داراى حيلت و قوّتى نيست، مگر به عصمت و توفيق او.

حاجى بايد به گونه اى خود را آماده كند كه گويى اميد بازگشت ندارد. او بايد به حسن صحبت و گشاده رويى در رفاقت، خود را بيارايد و اوقات فرايض را اهميت دهد و سنت هاى نبوى را پاس دارد و ادب و تحمل و صبر و شكر و مهربانى و سخاوت و ايثار را مدّ نظر قرار دهد.

حاجى بايد به آب خالصِ توبه، گناهانش را شست وشو دهد و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع برخود پوشد و از هر چه مانع ذكر خدا و حاجب طاعت اوست، مُحِرم گردد و تلبيه اش به معناى اجابتى از روى صدق و صفا و خلوص و پاكى در دعا و نيايش باشد و به دستگيره محكم چنگ اندازد و با قلب خود، همراه فرشتگان برگرد عرش طواف كند، همانگونه كه با بدنش به همراه مردم برگرد كعبه مى چرخد.

حاجى بايد به هنگام هروله از هواى نفس بگريزد و از حول وقوه خويش بيزارى جويد و چون به منا مى رود، از غفلت و لغزش بيرون رود و چيزى كه برايش حلال و سزاوار نيست، تمنّى نكند و در عرفات به خطاهايش اعتراف نمايد و با خداى يگانه تجديد عهد كند و به او تقرّب جويد و در مزدلفه تقوا را بخواهد و چون بر كوه بالا مى رود با روح خويش تا مَلأِ اعلا عروج كند و هنگام قربانى گلوى هواى نفس و طمع را ببرد، با رمى جمرات خود را از شهوت و پستى و زشتى بپيرايد و با تراشيدنِ سر، عيوب ظاهر و باطن را از نهاد خود بتراشد و هنگام ورود به حرم، خود را در امان و محافظت معبود قرار دهد و از پيروى هواى نفس و دنباله روى خواسته ها، خود را دور سازد و هنگام دور زدن پيرامون كعبه، تعظيم صاحب خانه و عرفان جلال و سلطانش را در وجود خويش تحقّق بخشد و استلام حجر را با خشنودى به قسمت ازلى و خضوع در برابر عزت بى مانند خدايى انجام دهد و در طواف وداع، با ما سواى حق وداع كند، وروان و عمق جان را براى لقاى روز قيامت، به هنگام وقوف بر صفا، صفا بخشد و در مروه خود را در مرآى و منظر حق بداند و از اوصاف پاك برخوردار گردد و خود را متعهّد بداند كه تا قيام قيامت برعهد خويش وفادار بماند.

حاجى بايد بداند كه خداى متعال، از ميان همه عبادات و طاعات، حج را براى خود خواسته و تأكيد كرده است كه بر هر مستطيعى واجب است كه يك حج براى او به جاى آورد. (1) و پيامبر اعظم نيز سنت هايى را كه در مناسك افزوده، همه و همه براى توجه به مرگ و قبر و بعث و


1- وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا آل عمران: 97.

ص: 20

قيامت و توجه به پيشى گرفتن نيكان به سوى بهشت و وامانده شدن بدان و سقوط آن ها در جهنم است؛ تا اهل خرد بيدار شوند و از بيراهه به راه آيند. (1)

فيض پس از نقل روايت پرمحتواى مصباح الشريعه، بحث اسرار و مهمات حج را كه مجموعه اى از انديشه هاى او و غزالى است و منبعى جز قرآن و سنت معصومين ندارد، به پايان مى رساند.

بى مناسبت نيست كه سخن را با قصيده اى از ناصر خسرو- كه حكيم الشعرايش خوانده اند و ترجمه گونه اى است از همان روايت- پيرامون اسرار حج به پايان بريم:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم

آمده سوى مكه از عرفات زده لبيك عمره از تعظيم

خسته از محنت بلاى حجاز رسته از دوزخ و عذاب اليم

يافته حج و عمره كرده تمام بازگشته به سوى خانه سليم

من شدم ساعتى به استقبال پاى كردم برون زحدّ گليم

مرمرا در ميان قافله بود دوستى مخلص و عزيز و كريم

گفتم او را بگوى چون رستى؟ زين سفر كردن به رنج و به بيم

تا ز تو بازمانده ام جاويد فكرتم را ندامت است نديم

شادگشتم بدان كه حج كردى چون تو كس نيست اندر اين اقليم

بازگو تا چگونه داشته اى حرمت آن بزرگوار حريم؟

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندر آن تحريم؟

جمله برخود حرام كرده بدى هر چه ما دون كردگار عظيم؟

گفت نى، گفتمش زدى لبيك از سر علم و از سر تعظيم؟

مى شنيدى نداى حق وجواب باز دادى چنانكه داد كليم؟

گفت نى، گفتمش كه در عرفات ايستادى و يافتى تقديم

عارف حق شدى و منكر خويش؟ به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت نى، گفتمش چو مى رفتى در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شر نفس خود بودى در غم حرقت و عذاب جحيم

گفت نى، گفتمش چو سنگ جمار همى انداختى به ديو رجيم

از خود انداختى برون يكسو همه عادات و فعل هاى ذميم

گفت نى، گفتمش چو مى كُشتى گوسپند از پى اسير و يتيم

قرب حق ديدى اول و كردى قتل و قربان نفس دون لئيم؟

گفت نى، گفتمش چو گشتى تو مطلع بر مقام ابراهيم

كردى از صدق و اعتقاد و يقين خويشى خويش را به حق تسليم؟


1- كاشانى 1383 ق، ج 2، صص 207 و 208

ص: 21

گفت نى، گفتمش به وقت طواف كه دويدى به هروله چو ظليم

از طواف همه ملائكيان يادكردى به گرد عرش عظيم؟

گفت نى، گفتمش چو كردى سعى از صفا سوى مروه بر تقسيم

ديدى اندر صفاى خود كونين شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

گفت نى، گفتمش چو گشتى باز مانده از هجر كعبه دل به دونيم

كردى آن جا به گور مرخود را همچنانى كنون كه گشته رميم؟

گفت از اين باب هر چه گفتى تو من ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو مقيم

رفته و مكه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى پس از اين اين چنين كن كه كردمت تعليم (1)


1- حميدى 1337، صص 210 و 211

ص: 22

منابع و مآخذ

قرآن كريم

نهج البلاغه

امام خمينى (1379)، تحرير الوسيله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول.

همو (1388)، تهذيب نفس و سير و سلوك (آثار موضوعى، دفتر 44) مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم.

همو (1382)، شرح حديث جنود عقل و جهل مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ هشتم.

حر عاملى، محمد بن حسن (1386 ق) وسائل الشيعه تصحيح عبدالرحيم ربانى، تهران، مكتبه اسلاميه چاپ دوم.

حميدى، مهدى (1337)، بهشت سخن چاپ پيروز، چاپ دوم.

صدوق، محمد بن على بن بابويه (1390 ق) تحقيق سيد حسن موسوى خرسان، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ پنجم.

ضرابى، احمد (1388) با امام در مهمانى خدا، مؤسسه پيوند با امام، چاپ ششم.

غزالى، ابو حامد امام محمد (1361) كيمياى سعادت، مركز انتشارات علمى و فرهنگى به كوشش حسين خديوجم، چاپ اول؛.

قمى، حاج شيخ عباس (1378)، مفاتيح الجنان، انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ ششم.

ص: 23

كاشانى، مولامحسن فيض (1383 ق) المحجه البيضاء فى تهذيب الاحياء، تصحيح على اكبر غفارى، قم دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم.

همو (1398 ق) الشافى تصحيح مهدى انصارى قمى، تهران، دارلوح محفوظ، چاپ اول.

همو (1404 ق) الوافى، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى.

كلينى، محمد بن يعقوب (1350) الكافى، تصحيح على اكبر غفارى، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم.

مجلسى، محمد باقر (1389 ق) بحارالأنوار (ج 99) تهران، مكتبه اسلاميه، چاپ دوم.

مهدى زاده، مرجانه (1388) فطرت در قرآن و احاديث با رويكردى به نظر امام خمينى، متين شماره 44، صص 176- 151

يزدى، سيد محمد كاظم (1380) العروه الوثقى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول.

ص: 24

ص: 25

ص: 26

اسفار اربعه عرفانى در حج

اشاره

مؤمنان را فطرت افروز است حج هجرت آموز و وطن سوز است حج

طاعتى سرمايه جمعيّتى ربط اوراق كتاب ملّتى (1)

حج، يكى از فرايض دينى است كه از خلقت انسان تاكنون، به گونه هاى مختلف وجود داشته و مرحله كمال يافته اش در دين كامل الهى- كه اسلام است- ظاهر شده و تا قيامت ادامه خواهد داشت. همين كه همه پيامبران الهى بر اساس احاديث موجود، به حج عنايت ويژه داشته اند، بيانگر عظمت آن مى باشد. از بررسى نصوص وارده در خصوص حج برمى آيد كه حج، تمام اسلام به طور اجمال و اسلام، همه حج به طور تفصيل است. در خصوص نگرش عرفانى به حج نيز مطالب عميق و وسيع و جامعى از نصوص دينى و متون ادبى و عرفانى به جا مانده است كه جمع آن ها به طور اجمال در اسفار اربعه عرفانى خلاصه مى شود. مقاله حاضر درجهت بررسى ابعاد عرفانى حج بر اساس اسفار اربعه مى باشد. به اميد آن كه امور علمى به امور عينى تبديل شود و همگان بهره اى از اين درياى بيكران داشته باشند.

اسفار اربعه عرفانى در حج

سفر به معناى حركت و قطع مسافت است كه بر دو قسم كلّى تقسيم مى شود:

الف: سفر ظاهرى.

ب. سفر باطنى.

سفر ظاهرى عبارت است از طىّ مسافت مكانى و حركت از مبدئى و رسيدن به مقصدى، كه گاهى بر روى زمين انجام مى شود و گاهى در هوا صورت مى پذيرد؛ مانند سفرهاى زمينى كه به شكل آبى يا خاكى واقع مى شود. سفرهاى هوايى يا آسمانى مانند سفر با هواپيما و فضاپيما كه گاهى مقصد و مبدأ از نقطه اى به نقطه ديگر زمين است و گاهى از نقطه اى به نقطه اى از كرات آسمان مى باشد.

سفرهاى زمينى يا به وسيله امور فيزيكى و مادى است كه آن ها مبدأ زمينى دارند؛ مانند چهارپايان يا وسايل نقليه موتورى از قبيل ماشين و هواپيما و ... يا به وسيله امور متافيزيكى است؛ مانند طىّ الارض كه بعضى از عارفان به وسيله اراده خود در چند لحظه صدها و هزاران كيلومتر را طى مى كنند.

همه اين امور به سفر ظاهرى مربوط است كه هركسى فراخور حالات و امكانات خود آن را به جا مى آورد و فوايد زيادى نيز براى آن ذكر شده است.

در شعرى منسوب به اميرالمؤمنين على (ع) براى سفر، پنج فايده بيان شده است كه مى فرمايد:


1- كليات اقبال لاهورى، ص 31

ص: 27

تَغَرَّبْ عَنِ الْأَوْطَانِ فِى طَلَبِ الْعُلَى وَ سَافِرْ فَفِى الأَسْفَارِ خَمْسُ فَوَائِدَ

تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكْتِسَابُ مَعِيشَه وَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَه مَاجِدٍ

فَإِنْ قِيلَ فِى الأَسْفَارِ ذُلٌّ وَ مِحْنَه وَ قَطْعُ الْفَيافِى وَ ارْتِكَابُ الشَّدَائِدِ

فَمَوْتُ الْفَتَى خَيرٌ لَهُ مِنْ مَعَاشِهِ بِدَارِ هَوَانٍ بَينَ وَاشٍ وَ حَاسِد

«در مسير طلب كمالات و برترى ها، از وطن هاى خود دورى كن. مسافرت پيشه كن كه در سفرها پنج فايده وجود دارد:

1. از همّ و غم خارج مى شوى 2. روزى تازه به دست مى آورى 3. علم حاصل مى كنى 4. آداب و رسوم جديد مى آموزى 5. همسفران خوب به دست مى آورى.

اگرچه گفته اند در سفرها رنج و سختى و گرفتارى و بيابانگردى و شدايد گوناگون وجود دارد.

ليكن مرگ در سفر براى جوانمرد بهتر است از زندگى در خانه سست و در ميان افراد نالايق و حسود.»

فوايد پنج گانه در اين بيت ها، فوايد ظاهرى براى سفرهاى ظاهرى و مادى است كه هر انسانى مى تواند در هر سفرى به اين فوايد برسد، ولى از آن جا كه دنيا مقدمه آخرت است و به قول حضرت امير، على (ع) دنيا خانه عبور و مرور است نه خانه توقف و قرار، (1) از اين رو كلّ دنيا را بايد مسافرخانه دانست و آن را وسيله عبور براى آخرت قرار داد.

در حالات انقلابِ روحى ابراهيم ادهم نوشته اند كه روزى در قصر ييلاقى خود نشسته بود، ديد كه درويشى قصد ورود به آن را دارد، ولى نگهبانان مانعش مى شوند. درويش به نگهبان گفت: مى خواهم وارد اين رباط شوم. نگهبان گفت: اين جا رباط نيست، بلكه قصر پادشاه است. درويش گفت: قبل از او، از آنِ كه بود؟

نگهبان: از آنِ پدرش.

درويش: قبل از پدرش از آنِ كه بود؟

نگهبان: پدرش.

درويش: قبل از او از آنِ كه بود؟


1- «الدُّنْيا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرّ»، نهج البلاغه صبحى صالح ص 493؛ غرر و درر آمدى باب «الدنيا».

ص: 28

نگهبان: پدرش.

درويش گفت: خانه اى كه اين همه افراد در آن آمد و شد داشته اند، مسافرخانه است، نه خانه. عرفا، عالَم را مسافرخانه اى مى دانند كه نبايد در آن مقيم شد، بلكه بايد از آن سفر كرد و به سوى خانه باقى- كه آخرت است- شتافت.

من غلام آن كه او در هر رباط خويش را واصل نداند بر سماط

بس رباطى كه ببايد ترك كرد تا به مسكن در رسد يك روز مرد (1)

وسيله قرار دادن دنيا به اين معنى است كه هميشه در آن به سفر پرداخته و نتايج سفر را وسيله عبرت و درس آموزى و مقدمه آخرت دانسته و از هر حادثه دنيايى عبرتى براى آخرت بگيريم. بدين جهت قرآن كريم در تمام آياتى كه مردم را به سير و سفر تشويق مى كند، سير و سفر را مقدمه عبرت معرفى كرده، مى فرمايد: از سرگذشت اقوام گذشته عبرت بگيريد:

(أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ). (2)

«آيا در زمين سير نمى كنند تا ببينند پايان كار افرادى كه قبل از آن ها بوده اند، به كجا انجاميد؟»

(قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِين). (3)

«بگو در زمين سير كنيد، آنگاه ببينيد كه سرانجام تكذيب كنندگان چه شد؟»

(قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ).

«بگو در زمين سفر كنيد، آنگاه بنگريد كه پايان مجرمين به كجا انجاميد.»

در قرآن كريم هرجا سخن از مسافرت و سير در روى زمين به ميان آمده، بلا فاصله نتيجه آن را عبرت آموزى از روزگار ديگران قرار داده است؛ زيرا روزگار، معلمى است كه نتايج اعمال ديگران را به طور شفاف در اختيار انسان قرار مى دهد تا شيوه زندگى صحيح را به او بياموزد.

هركه از گذشت روزگار درس نگيرد، از هيچ كس درس نخواهد گرفت.

هركه ناموخت از گذشت روزگار هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار

با توجه به اين امور است كه در دعاهاى سفر، مضامين عالى و عرفانى نهفته است تا افراد هنگام سفر با خواندن دعاى سفر، متوجه فلسفه و حكمت آن شده و از نكات آموزنده آن غافل نشوند. انسان وقتى سوار بر وسايل نقليه مى شود، نخستين نكته اى كه به ياد مى آورد اين است:

خداوند امكان استفاده از آن ها را در اختيار انسان قرار داد تا از بركات آن بهره مند شود. از اين رو بايد شكر الهى را به جا آورده، بگويد:

(سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ، وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ). (4)


1- مثنوى، دفتر اوّل، ص 201، چاپ اميركبير.
2- محمد: 10؛ غافر: 82
3- انعام: 11
4- زخرف: 13 و 14

ص: 29

«پاك پروردگارى كه اين را در اختيار ما قرار داد و براى ما رام كرد. در حالى كه ما را ياراى رام كردن آن نبود و ما يقيناً به سوى خدايمان بازخواهيم گشت.»

نقل است كه وقتى پيامبر خدا (ص) مى خواست به سفر رود، همين كه بر پشت شتر مى نشست، بعد از تلاوت آيه فوق، اين دعا را مى خواند:

«اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ فِى سَفَرِنَا هَذَا الْبِرَّ وَ التَّقْوَى وَ مِنَ الْعَمَلِ مَا تَرْضَى، اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَينَا سَفَرَنَا هَذَا وَ اطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِى السَّفَرِ وَ الْخَلِيفَه فِى الأَهْلِ، اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَه الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِى الأَهْلِ وَ الْمَالِ».

«بارالها! ما در اين سفر از تو نيكى و تقوا خواهانيم و در كارهايمان آن چه را موجب رضايت توست، طلب مى كنيم. سفر را بر ما آسان گردان. خداوندا! تو همراه ما در سفر و جانشين ما در ميان خانواده مان هستى. پروردگارا! از سختى و رنج سفر به تو پناه مى بريم و رفع دشوارى امور و بد آيندِ حوادث مربوط به عيال و مال را به تو واگذار مى كنيم.»

مى بينيم كه در اين دعا توكّل تام بر خداوند سبحان و تقاضاى خير و تقوى در امور ظاهرى و باطنى براى خود و خانواده، نهفته است. به عبارت ديگر، سفر انسان مؤمن سير و تفرّج محض نبوده، بلكه سير و سلوك است.

خواجه عبدالله قشيرى در خصوص سفر گفته است:

«و بدانيد كه سفر بر دو قسمت است؛ سفرى بود بر تن و آن، از جايى به جايى انتقال كردن بُوَد و سفرى بود به دل و آن از صنعتى به ديگر صنعتى گشتن بود. هزاران بينى كه به تن سفر كنند و اندكى بُوَد آن كه به دل سفر كند.» (1)

چون هر دو سفر براى انسان وارسته مقدمه كمال شمرده شده، از اين رو در دستورات اسلامى به هر دو توصيه شده است. بزرگان عرفان نيز مريدان خود را به سفرهاى جسمانى و روحانى توصيه مى كردند:

«كسى كتّانى را گفت: مرا وصيّتى كن. گفت: جهد آن كن كه هر شب به ديگر مسجدى ميهمان باشى و نميرى مگر ميان دو منزل.» (2)

مقصود اين است كه سعى كن هميشه در سفر باشى؛ به گونه اى كه عمر تو در سفر به سر آيد. البته هر سفرى سختى هاى خاصّ خود را دارد و مسافر بايد خود را براى تحمّل آن آماده كند.

«از مالك دينار حكايت كنند كه خداوند تعالى وحى فرستاد به موسى (ع) كه نعلين كن و عصا از آهن برگير و سياحى كن و آثار و عبرت ها طلب مى كن تا آن گاه كه نعلين بدرد و عصا بشكند.» (3)

«ابو يعقوب سوسى گويد: مسافر را چهار چيز ببايد: علمى كه اورا نگاه دارد. ورعى كه وى را از ناشايست ها باز دارد. وجدى كه او را برگيرد و خُلقى كه او را مصون دارد.» (4)

در احاديث معصومان (عليهم السلام) توصيه به سفر شده وحكمت هاى فراوانى بر آن بيان گرديده است. بعضى از احاديث ظهور در سفرهاى ظاهرى و جسمانى دارد و بعضى ديگر ظهور در سفرهاى روحانى و بعضى ديگر كلّى است؛ به گونه اى كه مى توان به هر دو مورد سرايت داد. در حديثى از معصومين (عليهم السلام)، «سفر» به آبِ در حال حركت تشبيه شده است كه جارى بودن آن موجب سالم ماندنش و راكد و ثابت بودن آن موجب فاسد شدنش مى شود:


1- ترجمه رساله قشيريه، باب 44، ص 388، علمى و فرهنگى.
2- همان، ص 389
3- همان، ص 491
4- همان، ص 494

ص: 30

«سِيحُوا فَإِنَّ الْمَاءَ إِذَا سَاحَ طَابَ وَ إِذَا وَقَفَ تَغَيَّرَ وَ اصْفَرَّ». (1)

«سير و سفر كنيد. همانا آب هرگاه در جريان باشد سالم مى ماند و هرگاه بايستد تغيير يافته، زرد مى شود.»

سفر باطن

در سفر باطن قطع مسافت فيزيكى وجود ندارد. از اين رو ميان مبدأ و مقصد، بُعد مسافتى و منازل مادى قرار ندارد. آن چه در سفر باطن مهم است، «صيرورت» است نه «سير».

صيرورت يك نوع شدن است كه بيشتر «تبديل» حاصل مى شود نه «تحويل». در تحويل انتقال از نقطه اى به نقطه ديگر ملاك است ولى در تبديل، تكامل و تنزّل ما تعيين كننده است. در صيرورت، حركت هويّتى وجود دارد نه حركت هوايى يا زمينى؛ مانند عالم شدن جاهل. متّقى شدن مفسد، معلوم شدن مجهول، مشهود شدن مغفول، مسلمان شدن كافر و ...

هرگاه انسان جاهلى در موارد مختلف معلوماتى كسب مى كند تغيير هويت داده و جهل او به علم تبديل مى شود. اين حالت امكان دارد در چند ثانيه رخ دهد، بدون اين كه آدمى گامى بردارد و مسافتى طى كند يا در اثر توبه، از تاريكىِ گناه خارج شده و به نور ايمان منوّر شود. قصه موسى و شبان نمونه بارز اين صيرورت است كه يك انسان جاهل و ظلمانى در اثر شنيدن كلامى چند، از انسانى عالم و نورانى، رهِ صد ساله را در چند لحظه طى مى كند و تغيير هويّت مى دهد. از اين رو به موسى (ع) مى گويد:

گفت اى موسى از آن بگذشته ام من كنون در خون دل آغشته ام

من ز سدره منتهى بگذشته ام صد هزاران ساله زان سو رفته ام

تازيانه بر زدى اسبم بگشت گنبدى كرد و ز گردون برگذشت

محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرين بر دست و بر بازوت باد (2)

از اين رو، حكماى اسلامى در تعريف حكمت و فلسفه الهى گفته اند:

«صيرورة الإنسان عالماً عقليّاً مضاهياً للعالم العيني».

«شدن انسان است از عالم علمى به عالم عينى.»


1- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 46
2- مثنوى، دفتر دوم، ص 105، تصحيح رمضانى.

ص: 31

كسى كه به اسلام روى مى آورد، در همان لحظه از نجاسات شرك و كفر پاك شده و از تاريكى هاى آن خارج و منوّر مى شود و كسى كه از اسلام خارج مى شود در همان لحظه، نورانيت وجودش از بين رفته و تاريكى سراسر هستى او را فرا مى گيرد؛ زيرا مؤمن شدن و كافر شدن، صيرورت است نه سير، از اين رو به زمان و مكان وابسته نيست. قرآن در تشبيه معقول به محسوس، مشرك شدن را به سقوط از آسمان تشبيه كرده است كه تندبادهاى آسمان او را متلاشى كرده، از بين مى برد:

(وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيق). (1)

«و آن كه به خدا شرك مى ورزد، مانند اين است كه از آسمان سقوط كرده و پرنده اى شكارى او را مى ربايد يا باد تندى او را به مكانى دور مى اندازد.»

در سفر باطنى، به عكسِ سفرِ ظاهرى، مبدأ و مقصد يكى است. سفر «از خود به خود» مى باشد. از خود درآمدن و به خود رسيدن. از خودِ كاذب و ظلمانى خارج شدن و به خودِ حقيقى و نورانى رسيدن. از اين رو سالك و مسافر در سفر باطنى يكى است.

مسافر چون بود رهرو كدام است؟ كه را گويم كه او مرد تمام است؟

شيخ محمود شبسترى در پاسخ اين پرسش مى گويد:

دگر گفتى مسافر كيست در راه كسى كاو شد ز اصل خويش آگاه

مسافر آن بود كاو بگذرد زود ز خود صافى شود چون آتش از دود

سلوكش سير كشفى دان ز امكان سوى واجب به ترك شين و نقصان

به عكس سير اوّل در منازل رود تا گردد او انسان كامل (2)


1- حج: 31
2- فرهنگ موضوعى گلشن راز، ص 34، فضيلت علم.

ص: 32

مسافرت مادى و ظاهرى، مسافرت افقى و خطى است كه از مبدأ حركت كرده و به منتهى مى رسد، ولى مسافرت باطنى و معنوى، مسافرت دايره اى است كه نقطه شروع و پايان آن يكى است. درآمدن از صفات ذميمه و رذيله و تبديل آن ها به صفات حسنه و نورانى، زدودن ناخالصى ها و ظاهر ساختن خالصى ها، همانند آتش است كه وقتى شعله ور مى شود دود را از خود دور مى سازد و آتش خالص و حرارت ناب باقى مى ماند.

سفر ظاهرى، سفركردن از حاضر به غايب است. وقتى از مبدأ حركت مى كند، هرچه به طرف مقصد نزديك تر مى شود از مبدأ دورتر مى شود. هرچه در عرصه مقصد حاضر مى شود از عرصه مبدأ غايب مى شود. در حالى كه در سفر باطنى كه سفر از خود به خود و در خود است، هميشه سفر او در حضر است و غيبت به آن ساحت راه ندارد.

اگر چشمى گشايى بر دل خويش درون سينه بينى منزل خويش

سفر اندر حضر كردن چنين است سفر از خود به خود كردن همين است

كسى اين جا نداند ما كجاييم كه در چشم مه و اختر نياييم

مجو پايان كه پايانى ندارى به پايان تا رسى جانى ندارى

به پايان نارسيدن زندگانى است سفر ما را حيات جاودانى است (1)

سفر حج

(وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ وَ كانَ اللهُ غَفُوراً رَحِيماً). (2)

«و هركه از خانه اش به سوى خدا و رسولش خارج شود، سپس مرگ او را دريابد، يقيناً پاداش او به عهده خداست كه خدا بسيار بخشنده و مهربان است.»

آيه شريفه، مفهوم بسيار وسيعى دارد كه مصاديق فراوانى را در برمى گيرد. انسانى كه از خانه خود جهت كسب روزى حلال خارج مى شود يا انسانى كه جان بر كف نهاده و در راه خدا و رسول جهاد مى كند و با خون خود درخت اسلام را آبيارى مى نمايد، هر دو مصداق اين آيه هستند. اين آيه


1- فرهنگ موضوعى كليات اقبال لاهورى، ص 318، فضيلت علم.
2- نساء: 100

ص: 33

شريفه همه اعمال انسان مؤمن را كه رنگ و بوى خدايى دارد، شامل مى شود. يكى از مصاديق بارز و روشن اين آيه كريمه، هجرت از بيت خود به سوى بيت الله و بيت رسول الله است. حاجى كسى است كه از خانه و كاشانه خود خارج مى شود تا به بيت الله الحرام و حرم رسول الله برسد. اگر در اين راه جان را به جان آفرين تسليم كند، ثوابى مى برد كه جز خداوند تبارك و تعالى كسى نمى تواند مقدار آن را حساب نمايد. براى رسيدن به اين ثواب عظيم، شرايطى لازم است تا سفر انسان يك سفر الهى محسوب شود كه به مهم ترين آن ها اشاره مى شود:

شرط اوّل: خروج از خود (سفر اوّل)

خروج از خود مراتبى دارد:

* مرتبه نخست؛ خروج از تعلّقات خارجىِ خود است. چيزهايى كه انسان به آن ها تعلّق عارضى و خارجى پيدا كرده است؛ مانند: تعلق به ملك و جاه و مقام و زن و فرزند و خانه و كاشانه. دلبستگى به درهم و دينار، آدمى را در جهت دنيا نگه داشته و اجازه خروج از امور دنيوى را به او نمى دهد.

* مرتبه دوم؛ خروج از تعلّقات درونى است؛ مانند رفاه طلبى، راحت طلبى، مشغوليت به امور علمى و معنوىِ مرسوم و تكرارى.

انسان وارسته و معنوى كه سال هاى متمادى به درس و بحث و تدريس و تأليف و ... مشغول شده و وجهه علمى و استادى و ... پيدا كرده است، در سفر حج بايد از محدوده اين امور خارج شود و حاجى گردد. حاجى يعنى قاصد و حج به معناى قصد مى باشد.

آن كه قصد خانه خدا دارد بايد از خانه هاى غيرخدا خارج شود.

* مرتبه سوم؛ خروج از خوديت است. اين مرتبه بالاترين مرتبه خروج است. خوديت آدمى محور همه تعلقات است. آن كه از خود خارج شود از همه تعلقات تابعه آن نيز خارج مى شود. آدمى در اين سفر از خود و هر آن چه همانند خود است خارج مى شود كه در مراحل اسفار اربعه عرفانى از آن به سفر من الخلق الى الحقّ تعبير كرده اند. آدمى به عنوان يكى از خلايق، وقتى از خود خارج شود، در واقع از همه چيز خارج شده و از سوى خلق به سوى حق سفر مى كند. عرفا از اين حركت به هجرت يا سفر اوّل ياد مى كنند كه پيامبر خدا 9 با چنين هجرتى اسلام را وسعت دادند. ظاهر اين سفر، هجرت از مكه به سوى مدينه بود، ولى باطنش هجرت از همه تعلقات خود و مربوط به خودى بود.

در اين سفر، كه سفر «من الخلق» است، همه ناراحتى ها و سختى هاى سفر به جان خريده مى شود ولو اين كه پوست آدمى در اين راه دريده و صدها خار به پايش خليده شود.

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور

انتهاى اين سفر و آغاز سفر دوم، مرحله احرام است. حاجى با احرام وارد حرم امن الهى شده و عظمت بيكران خدا را با تمام وجود لمس كرده و در مقابل آن به خضوع و خشوع افتاده و از غير خدا غافل مى گردد.

حديثى كه فضل بن شاذان از امام رضا 7 در اسرار احرام نقل كرده، بيانگر چنين حالتى است:

«عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا 7 قَالَ وَ إِنَّمَا أُمِرُوا بِالإِحْرَامِ لِيَخْشَعُوا قَبْلَ دُخُولِهِمْ حَرَمَ اللهِ وَ أَمْنَهُ وَ لِئَلَّا يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْ ءٍ مِنْ أُمُورِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيمَا هُمْ فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ

ص: 34

لِبَيْتِهِ وَ التَّذَلُّلِ لأَنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ ثَوَابَهُ رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الاسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوعِ». (1)

«فضل بن شاذان از حضرت رضا (ع) نقل كرده كه فرمود: همانا مردم به احرام امر شده اند تا پيش از داخل شدن به حرمِ امنِ خدا، حالت خشوع پيدا كنند و به لهو نيفتند و به غير خدا مشغول و به امور دنيا و زيبايى ها و لذايذ آن گرفتار نشوند، تا بدين وسيله به نيكوترين وجه، قصد خدا كرده و با تمام وجود به او روى آورند و به همراه تعظيم خداوند- عزّ و جلّ- و تعظيم خانه او و ذلّت و خوارى خود در مقابل خدا و خانه خدا وارد حرم شوند و اميد ثواب و رهايى از عقاب داشته باشند و با تمام ذلّت و خوارى و فقر و مسكنت و خضوع و خشوع به خدا روى آورند.»

شرط دوم- خروج به سوى خدا و رسول (سفر دوم)

از خود خارج شدن، هنگامى نتيجه بخش است كه سفر به سوى خدا و رسول باشد. لازمه «خروج بالله»، «خروج الى الله» است. آن كه به كمك خدا از خود سفر كرد، بايد به سوى خدا رود؛ يعنى جهت گيرى صحيح داشته باشد، در غير اين صورت، از خود خارج شدن، مساوى با داخل شدن به خانه شيطان است. بدين جهت در آيه شريفه، عبارت: (مُهاجِراً إِلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ) آمده تا معلوم شود هر خروجى سازنده نيست بلكه خروجى سازنده است كه «من الخلق إلى الحق» باشد.

سالك چون بحول الله و قوّته، از خود خارج شد، سفرش «بالله» و «فى الله» خواهد بود. عرفا از اين سفر به سفر «فى الحقّ بالحق» تعبير كرده اند؛ سفر در خدا به كمك خدا.

انسان وقتى از خود خارج شود به خدا مى رسد. وقتى به خدا رسيد، خدايى و الهى مى شود. نردبان درآمدن از خود و رسيدن به خدا، خودفراموشى و ذكر الهى است. اوّلين پله ترقّى به قول مولوى، سر را زير پا نهادن است. آن كه پا بر سر خويش نهد، پاى بر سر اختر مى گذارد و جهان پيما مى شود.

امروز ديدم يار را، آن رونق هر كار را مى شد روان بر آسمان، همچون روان مصطفى

گفتم كه بنما نردبان، تا بر روم بر آسمان گفتا سر تو نردبان، سر را درآور زير پا


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 314، ابواب الاحرام، آل البيت.

ص: 35

چون پاى خود بر سر نهى، پا بر سر اختر نهى چون تو هوا را بشكنى، پا بر هوا نه هين بيا

بر آسمان و بر هوا، صد ره پديد آيد تو را بر آسمان پرّان شوى، هر صبح دم همچون دعا (1)

عطار نيشابورى در كتاب منطق الطير در بيان مقام حيرت مى گويد:

مردِ حيران گر رسد اين جايگاه در تحيّر مانده و گم كرده راه

گم شود در راه حيرت محو و مات بى خبر از بود خود وز كاينات

گر بدو گويند هستى يا نه اى؟ سربلند عالمى پست كه اى؟

در ميانى يا برونى از ميان؟ بر كنارى يا نهانى يا عيان؟

فانيى يا باقيى يا هر دويى؟ يا نه اى هردو، تويى يا نه تويى؟

گويد: اصلَا مى ندانم چيز من وان «ندانم» هم ندانم نيز من

هركه در درياى كل گم بوده شد دائماً گم بوده و آسوده شد


1- كليات شمس تبريزى، اميركبير، غزل شماره 19

ص: 36

شرط سوم: هجرت از خدا به خلق (سفر سوم)

شرط سوم در سفر حج كه موجب تكميل مقامات عرفانى آن مى شود، سفر از مرحله دوم به مرحله سوم است. وقتى در مرحله دوم به كمالات لايق خود نايل آمد، بايد زحمت حركت از آن مرحله را به خود بدهد تا ره آورد خود را به زمين گيران عالم برساند و فيض هاى الهى را بر آن ها بتاباند تا آن ها نيز قدرت حركت پيدا كرده، به سوى يار سفر كنند.

چون به بستانى رسى زيبا و خوش بعد از آن دامان خلقان گير و كش

اين مرحله قيام و انذار است كه:

«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ، وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ». (1)

«اى ردا به سر كشيده، برخيز و بترسان و پروردگارت را به بزرگى ياد كن.»

مرحله معراج پيامبر (ص) دربردارنده همه مراحل اسفار اربعه است:

- مرحله اوّل، از مكه به مسجد الاقصى و از آن جا به آسمان ها و ملكوت عالم است.

- مرحله دوم، ديدن آيات كبراى الهى و تكامل حاصله از آن مى باشد.

- مرحله سوم، برگشت به سوى زمين به امر الهى است.

- و مرحله چهارم، دستگيرى از مردم و حركت دادن آن ها به سوى آيات الهى است.

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ». (2)

«پاك پروردگارى كه بنده اش را شبانه سير داد، از مسجدالحرام به سوى مسجد الاقصايى كه پيرامونش را بركت داديم، تا از آياتمان به او نشان دهيم. يقيناً فقط خدا بسيار شنوا و بيناست.»

اين سير به قدرى ادامه مى يابد كه جبرئيل از ادامه راه مى ماند و پيامبر به تنهايى تا سدره منتهى ادامه مى دهد. ولى در آن جا نمى ماند و به امر الهى رو به خلق الهى مى آورد تا نتيجه سفر خود را در اختيار آنان قرار دهد و هركس به قدر توان و تلاش و توفيق خود از ره آورد اين سفر توشه اى برگيرد.

در اين مرحله از سفر، سالك به قدرى وسعت و عظمت يافته است كه نه تنها از خود و خداى خود غافل نيست بلكه به مخلوقات الهى نيز اشراف دارد. از اين رو در هنگام نماز نه تنها نمازش او را از خلق غافل نمى كند بلكه نماز او را به معراج برده و بر نظام هستى مشرِف ساخته و در حين نماز مى تواند از صدها و هزاران كس دستگيرى كند.

اگر انگشتر خود را در هنگام نماز به سائلى زكات مى دهد، بدين جهت است؛ از اين رو وقتى در نماز تير از پايش بيرون مى كشند، آيه اى در شأن او نازل نمى شود ولى وقتى در نماز انگشترى را زكات مى دهد آيه مى آيد كه:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ). (3)


1- مدّثر: 3- 1
2- اسراء: 1
3- مائده: 55

ص: 37

«يقيناً ولىّ شما خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان آورده و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.»

سالك در سفر سوم، همه ماسوى الله را زير نظر دارد. اگر در اين جا هنگام نماز، حاجت سائلى را برآورد، چه بسا در همان لحظه از صدها نفر در صدها نقطه زمين دستگيرى مى كند؛ زيرا او در اين مقام مصداق «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن» (1) شده است. اين سفر نه خود پايان دارد و نه وسعتش پايان پذير است.

به پايان نارسيدن زندگانى است سفر ما را حيات جاودانى است

ز ماهى تا به مه جولانگه ما مكان و هم زمان گرد رهِ ما

به خود پيچيم و بى تابى نموديم كه ما موجيم و از قعر وجوديم

تب و تاب محبت را فنا نيست يقين و ديد را نيز انتها نيست

كمال زندگى ديدار ذات است طريقش رستن از بند جهات است

چنان با ذات حق خلوت گزينى تو را او بيند و او را تو بينى

منوّر شو ز نور «من يرانى» مژه بر هم مزن تا خود نمانى

چنان در جلوه گاه يار مى سوز عيان خود را، نهان او را برافروز (2)


1- هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد.
2- كليات اقبال لاهورى، ص 172

ص: 38

حاجى وقتى به ملاقات خدا رفت و از بركات اين ملاقات و سفر «فى الحق بالحق» بهره مند شد، بايد براى دستگيرى مردم و رساندن بركات الهى به آن ها، به سفر سوم پرداخته و يافته هاى خود را ميان يارانش تقسيم كند. سهم بازماندگان و به حج نرفتگان از حاجى اين است، نه گرفتن چند تسبيح و جانماز و سوغاتى هاى مادى و ...

اين كه در احاديث آمده است، به زيارت حاجيان برويد كه نور حج تا چهارماه در حاجيان ادامه دارد، به همين جهت است. اوكه مدت ها در انوار الهى غوطه ور شده است، اگر مراقب خود باشد، سال هاى متمادى مى تواند اين انوار را در خود نگه دارد. آنان كه اهل غفلت و گناهند در اثر آلودگى به گناه بعد از چند ماه آثار حج در آن ها از بين مى رود وگرنه اهل مراقبه و ذكر مى توانند سال هاى زيادى نور حج را در خود منور و چراغ خدا را در دل روشن نگه دارند.

اين كه در احاديث آمده است:

«لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ». (1)

«تا كعبه برپاست، دين برپاست.»

شايد يك معنايش اين باشد كه برپايى كعبه برپايى فرهنگ و معنويت اوست. تا زمانى كه اين معنويت در دل انسان قائم است دين او نيز قائم است. در غير اين صورت، كعبه جز سنگ و گِل چيز ديگرى نيست كه تاكنون چندين مرتبه خراب شده است ولى هرگز دين به تخريب آن خراب نشده است؛ زيرا كعبه آيت و نشانه توحيد است و تا زمانى كه اين آيت در دل مردم برپا باشد دين برپا خواهد بود.

آن كه طالب كعبه است در واقع طالب توحيد است. آن كه توحيدش برپا باشد كعبه اش نيز برپاست. حاجى بايد مقصود از سفر را مرحله غايى و نهايى آن قرار دهد كه سفر سوم براى غير معصومين، مرحله غايى است. اگر مرحله نهايى، مقصود باشد مراحل ديگر نيز به تبع آن حاصل خواهد شد.

گفت حق، اندر سفر هرجا روى بايد اوّل طالب مردى شوى

قصد گنجى كن كه اين سود و زيان در تبع آيد تو آن را فرع دان

هركه كارد قصد گندم باشدش كاه خود اندر تبع مى آيدش


1- بحار الانوار، ج 99، ص 57؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 21، آل البيت.

ص: 39

كَه بكارى بر نيايد گندمى مردمى جو مردمى جو مردمى

قصد كعبه كن چو وقت حج بود چون كه رفتى مكه هم ديده شود

قصد در معراج، ديد دوست بود در تبع عرش و ملايك هم نمود

(1)

همان طور كه قصد پيامبر (ص) در سفر معراج، لقاى حضرت پروردگار بود ولى به تبع اين وصال هزاران چيز ديگر در ملاقات حاصل و اسرار فراوانى بر وى آشكار شد، حاجى نيز بايد قصدش از سفر حج ملاقات صاحب خانه باشد كه در اين صورت به تبع صاحب خانه، خود خانه و صدها چيز ديگر نيز به دست مى آيد. اسرار نهفته در اعمال مربوط به حج و كعبه و هر آن چه به كعبه مربوط است بى نهايت است به گونه اى كه در حديث آمده است:

زراره به امام صادق (ع) گفت: فدايت شوم، چهل سال است كه در مورد حج از تو مى پرسم و تو مدام پاسخ مى دهى. آيا مسائل حج تمامى ندارد؟! امام فرمود: اى زراره، خانه اى كه دو هزار سال، قبل از خلقت آدم زيارتگاه بود، چگونه مسائل مربوط به آن در طول چهل سال تمام مى شود! (2)

اگر مناسك حج در چند روز به پايان مى رسد، معارف حج طىّ صدها سال هنوز به پايان نرسيده است. حجى كه هزاران حجّت الهى در تاريخ بشر آن را به جا آورده اند و هزاران اسرار و معارف در خصوص آن بيان داشته اند، مى تواند عمود دين باشد. حاجى وقتى حج به جا مى آورد در حقيقت كلّ دين را به اجمال به جا آورده است. اين مسأله در بيانات معصومين به صراحت و به كنايه عنوان شده است. براى نمونه، وقتى از امام صادق 7 مى پرسند: چرا كعبه را «كعبه» ناميدند؟ فرمود: چون به شكل مكعب است. سائل مى پرسد: اين را مى دانم، مى خواهم بيشتر توضيح بفرماييد. امام در ادامه مى گويد: چون بيت المعمور كه محاذى كعبه در عرش مى باشد نيز مكعب است. سائل مى گويد: بيشتر بفرماييد. امام چنين ادامه مى دهد كه؛ چون اساس دين بر چهار ركن است، كعبه نيز بر چهار ركن استوار است. اساس دين عبارت است از تسبيحات اربعه؛ يعنى «سُبْحَانَ اللهِ» وَ «الْحَمْدُ لِلهِ» وَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ» وَ «اللهُ أَكْبَرُ». چون اساس دين مثلث و مسدس نبوده بلكه مكعب است. كعبه نيز مكعب مى باشد. اگر سائل از امام بيشتر طلب مى كرد و به اين مقدار قانع نمى شد، يقيناً معارف ديگرى به روى بشريت گشوده مى شد.

بنابراين، آن كه به دور كعبه طواف مى كند به دور اساس دين كه آن نيز چهار است طواف مى كند. بدين جهت در حديث سابق الذكر بيان شد كه تا وقتى كعبه قائم است، دين قائم است؛ زيرا كعبه بر پايه دين استوار است. به همين جهت نخستين خانه اى است كه براى مردم بنا شده و بناى آن مبارك است. چون بر اساس «اسماء الله» و «تسبيحات اربعه» بنا گرديده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ، فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» (3)


1- دفتر دوم، ص 370، تصحيح نيكلسون.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 12، آل البيت.
3- آل عمران: 96 و 97

ص: 40

«به يقين نخستين خانه اى كه براى مردم به مباركى قرار داده شد، مكه است كه هدايت جهانيان است. در آن خانه آيات روشن الهى و مقام ابراهيم وجود دارد و هركه داخل آن شود در امنيّت خواهد بود.»

اين خانه، جان جهان اسلام است. حيات او موجب حيات اسلام و برپايى او موجب برپايى اسلام و مسلمين مى باشد.

شرط چهارم- سفر فى الخلق بالحق (سفر چهارم)

سفر چهارم كه براى دستگيرى از خلق و رساندن آن ها به خداست، مخصوص رسولان و اولياى الهى است كه خليفه خدا در ميان خلق بوده ومظهر تام و تمام اسما و صفات اويند. بنابراين، چنين انسانى وقتى به سفر حج رفته و اعمال آن را به جا آورده و فيض هاى الهى را در بيت الله مستقيم از صاحب خانه دريافت مى كند، حجّ او به تنهايى بيش از حجّ همه حاجيان بركت دارد؛ زيرا او بايد فيض هاى اعمال حج را به پيروانش برساند و با زندگى در ميان آن ها از بركات حاصله از حجّ خويش همه آن ها را بهره مند سازد. از اين رو، اگر ساير حاجيان در اسفار ثلاثه سهمى داشته باشند در سفر رابع سهمى ندارند چون تكليف مخصوص اين مرحله را به عهده ندارند. تكليف مخصوص اين مرحله فقط به عهده انسان كامل است.

ص: 41

ص: 42

حج ابراهيمى و تربيت متعاليه

(ابعاد تربيتى حج با تأكيد بر ديدگاه امام خمينى 1)

چكيده:

حج از عبادت هاى جامع است. منظور از عبادت جامع عبادتى است كه هم ابعاد فردى دارد و هم ابعاد اجتماعى، لذا به لحاظ بركات هم جامع است؛ هم بركات فردى دارد و هم بركات اجتماعى. هم بركات دنيوى دارد و هم بركات اخروى. اما مسلمانان از بركات حج بهره زيادى نمى برند و البته اين امر دلايل و عواملى دارد كه لازم است مورد توجه قرار گيرد. در مقاله حاضر، ابعاد تربيتى حج، از نگاه امام خمينى (قدس سره)، مورد تأمل قرار گرفته است. فرضيه مقاله اين است كه با توجه به اين كه امام خمينى براى انسان سه لايه وجودى قائل است، ابعاد تربيتى حج نيز از نگاه ايشان در سه بُعد قابل ارائه مى باشد:

1. تربيت اعتقادى: لايه وجودى عقلى، ظرف تشكيل باورهاى انسان است. حج از طريق تقويت اعتقادات انسان نسبت به مبدأ، معاد و رهبرى الهى، بر باورهاى انسان اثر مى گذارد.

2. تربيت اخلاقى: لايه وجودى قلبى، ظرف تحقّق فضايل و رذايل است. حج از طريق تصحيح گرايش هاى انسان و جايگزينى فضايل به جاى رذايل بر اخلاق انسان اثر مى گذارد. حج حبّ خدا، نبى مكرم اسلام و اولياى الهى را در قلوب حجاج افزايش مى دهد.

3. تربيت شرعى و رفتارى: لايه وجودى ظاهرى، ظرف تجلّى رفتارهاى انسان است. حج از طريق مطالبه عمل مطابق با شريعت از سوى انسان مسلمان بر رفتارهايش اثر مى گذارد. حج الگوهايى را ارائه مى كند.

كليدواژه ها: تربيت اعتقادى، تربيت اخلاقى، تربيت رفتارى، تربيت متعاليه، حج، امام خمينى 1

مقدمه

ريزش و رويش نسل ها از سنت هاى قطعى الهى است. نسل هاى جديد مى آيند و نسل هاى پيشين مى روند. آنچه باعث پيشرفت انسان و جامعه انسانى مى شود، تربيت است. خداوند متعال، در جهان بينى اسلامى، به عنوان رب العالمين، از طريق وحى و ارسال رسل به تربيت انسان مى پردازد؛ چون هدف بعثت را تزكيه و تعليم قرار داده است؛ (هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الامِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ و يُزَكِّيهِم وَ يُعلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) (1) روشن است كه محصول تزكيه و تعليم انبيا، تربيت الهى است. تربيت الهى تربيتى متعاليه است. رو در روى تربيت متعاليه، تربيت متدانيه است. در تربيت متدانيه به عوامل بقاى انسان در دنياى مادى تأكيد مى شود و از بقاى ابدى و اخروى انسان غفلت مى شود. در حالى كه در تربيت متعاليه، چون علاوه بر خطرات پيش روى بقاى جسمى و دنيوى انسان، تهديداتى كه متوجه بقاى ابدى و روحى وى نيز مى شود مد نظر است، به عوامل بقاى دنيوى و اخروى انسان، با لحاظ مزرعه بودن و مقدمه بودن دنيا براى آخرت، پرداخته مى شود.


1- جمعه: 2

ص: 43

حج از عبادت هاى جامع است. منظور از عبادت جامع عبادتى است كه هم ابعاد فردى دارد و هم ابعاد اجتماعى. لذا به لحاظ بركات هم جامع است. هم بركات فردى دارد و هم بركات اجتماعى. هم بركات دنيوى دارد و هم بركات اخروى. امام خمينى با استناد به آيه شريفه: (جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ) (1) فرموده اند: «فريضه حج در بين فرايض الهى، از ويژگى هاى خاصى برخوردار است و شايد جنبه هاى سياسى و اجتماعى آن بر جنبه هاى ديگرش غلبه داشته باشد، با آن كه جنبه عبادى اش نيز ويژگى خاصى دارد.» (2) و از مسلمانان متعهد، كه در اين مجمع عمومى و سازمان الهى با لغو امتيازات، متحد الشكل و بدون توجه به رنگ و زبان و كشور و منطقه، هر سال يك بار در مواقف شريفه مجتمع مى شوند و با ساده ترين و بى آلايش ترين جهات مادى گرد هم مى آيند و به وظايف و آداب اسلامى عمل مى كنند، خواسته اند كه از جهات سياسى و اجتماعىِ آن غافل نباشند؛ جهاتى كه اگر مسلمانان جهان به گوشه اى از آن توجه كرده و عمل كنند، عزتى كه خداوند براى مؤمنين قرار داده است، بازيابند و به مفاخر اسلامى- الهى كه حق مسلمين است برسند و در پناه اسلام عزيز و زير بيرق توحيد و پرچم لا اله الا الله از استقلال و آزادى حقيقى برخوردار شوند و دست مستكبران و عمال آنان را از كشورهاى اسلامى قطع كنند و مجد و عظمت اسلامى را بازگردانند. (3)

اما مسلمانان از بركات حج بهره زيادى نمى برند و البته اين امر دلايل و عواملى دارد كه لازم است مورد توجه قرار گيرد.. در مقاله حاضر ابعاد تربيتى حج، از نگاه امام خمينى، مورد تأمل قرار گرفته است. فرضيه مقاله اين است با توجه به اين كه امام خمينى براى انسان سه لايه وجودى قائل است، ابعاد تربيتى حج نيز از نگاه ايشان در سه بعد قابل ارائه خواهد بود:

1. تربيت اعتقادى: لايه وجودى عقلى ظرف تشكيل باورهاى انسان است. حج از طريق تقويت اعتقادات انسان نسبت به مبدأ، معاد و رهبرى الهى بر باورهاى انسان اثر مى گذارد.

2. تربيت اخلاقى: لايه وجودى قلبى، ظرف تحقق فضائل و رذائل است. حج از طريق تصحيح گرايش هاى انسان و جايگزينى فضايل به جاى رذايل بر اخلاق انسان اثر مى گذارد.

3. تربيت شرعى و رفتارى: لايه وجودى ظاهرى ظرف تجلى رفتارهاى انسان است. حج از طريق مطالبه عمل مطابق با شريعت از سوى انسان مسلمان بر رفتارهايش اثر مى گذارد.

تربيت سياسى در هر سه بُعد وجود دارد، از اين رو مستقلا ذكر نشد. فلسفه سياسى در بُعد اعتقادى، اخلاق سياسى در بُعد اخلاقى و فقه سياسى در بُعد شرعى. امام از حجى كه آن را «حج ابراهيمى» مى ناميد، انتظاراتى داشت كه در حوزه تربيت از آن به عناوينى چون «تربيت متعاليه»، «تربيت عزت مدار»، «تربيت ابراهيمى» و در يك كلام «تربيت محمدى» مى توان ياد كرد. «حج ابراهيمى محمدى- صلى الله عليهما و آلهما- سالهاست غريب و مهجور است، هم از جهات معنوى و عرفانى و هم از جهات سياسى و اجتماعى. و حجاج عزيز تمامى كشورهاى اسلامى بايد بيت خدا را در همه ابعادش از اين غربت درآورند.» (4)

مفهوم تربيت

تربيت در اين بحث، در ارتباط با انسان كار مى رود و ملازم با اين معناست كه فردى كه ما از او صحبت مى كنيم؛ يعنى انسان، استعداد و توانايى هايى دارد كه آن مربّى تلاش كند زمينه شكوفايى و به فعليت رسيدن اين استعدادها را فراهم كند. به تعبير حكماى مسلمان، در تربيت، يك حركت داريم كه اين حركت از قوه به فعل اتفاق مى افتد. از مرحله ضعف به مرحله قوت اتفاق مى افتد. (5) از اين رو بحث تربيت با انساشناسى گره مى خورد. (6)


1- مائده: 97
2- صحيفه امام، ج 15، ص 169
3- همان.
4- صحيفه امام، ج 20، ص 90
5- المعجم الفلسفى، ج 1، ص 458
6- تعريف بوعلى در بحث حركت چنين است: «الحركة كمال أوّل لما بالقوّة من جهة ما هو بالقوة». ابن سينا، رسالة الحدود.جميل صليبا، ج 1، ص 458

ص: 44

بنابراين، با توجه به اين ما انسان را چگونه تعريف كنيم و چه استعدادها و نيروهايى برايش قائل باشيم، تربيت هم متفاوت مى شود. كسى كه انسان را مركب از جسم و روح مى داند با كسى كه انسان را فقط موجودى مادى مى بيند، دو نوع تربيت را براى انسان در پيش مى گيرند. اين بحث همينر برمى گردد به تعريفى كه ما از قواى انسان داريم. اين براى انسان چه قوايى و براى هر كدام از قوا چه تعريفى قائل هستيم، باز در تعريف ما از تربيت نقش دارد.

بر اين اساس، مى توانيم بگوييم تربيت دينى، تربيتى است كه متوجه شكوفايى استعدادهاى انسان با محوريت عقل به عنوان پيامبر باطنى مى شود و از آموزه هاى دينى كه پيامبران الهى براى هدايت و تربيت انسان آورداند، استفاده مى كند. بايد توجه داشته باشيم كه فرق اساسى تربيت دينى از تربيت هاى ديگر اين است كه در تربيت دينى انسان به گونه اى تربيت مى شودكه در تمام اعمال، رفتار، گفتار و كردار خويش نه تنها دنيا را مى بيند، كه آخرت را هم مى بيند. نه تنها تهديدهايى را كه متوجه دنيايش مى شود مد نظر قرار دهد و براى اينها چاره انديشى مى كند بلكه تهديدهايى را هم كه متوجه آخرتش مى شود، مورد توجه قرار مى دهد و براى آن ها هم چارجويى مى كند. مراقب است كه در اين دنيا آخرتش صدمه نبيند. اين انسان حتى اگر به بدن هم مى پردازد به عنوان يك تكليف شرعى مى پردازد. چون بدن، مَركَب روح است. اگر روح بخواهد به تعالى برسد بايد از مركبى به نام بدن استفاده كند. با توجه به آنچه آمد تربيت اسلامى فرآيندى است كه در خلال آن عوامل بقاى عزت مند، به نسل هاى در حال رويش منتقل مى شود.

در الگوى تربيت اسلامى جايى براى ذلت نيست. البته اسلامى كه امام خمينى (قدس سره) آن را اسلام ناب محمدى (ص) مى ناميد؛ «در فريضه حج كه لبيك به حق است و هجرت به سوى حق تعالى به بركت ابراهيم و محمد است، مقام «نه» بر همه بتها و طاغوتهاست و شيطانها و شيطان زاده هاست. ... در لبيك لبيك، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوتها و طاغوتچه ها كشيد و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است، دل را از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاى بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان برى هستند.» (1)

مبانى انسان شناسى تربيت متعاليه

همان طور كه گفته شد، هر مكتب تربيتى بر تعريف خاصى از انسان استوار است. ما در بحث حاضر، بر اساس حكمت متعاليه يك مدل انسان شناسى ارائه مى كنيم و بعد بر اساس همين مدل انسان شناسى، بحث هاى بعدى را سامان دهيم. امام خمينى كه از صاحب نظران حكمت متعاليه مى باشد، با توجه به قوايى كه براى انسان برشمرده، هشت نوع انسان را معرفى كرده است. ايشان مى فرمايد لحاظ آفرينش، غير از عقل سه نيروى ديگر هم در وجود انسان هست: يكى نيروى شهوت؛ دوم نيروى غضب؛ و سوم نيروى وهم و شيطنت. بنابراين، ما در كنار عقل از سه نفس ديگر هم برخوردار هستيم: نفس بهيمى و حيوانى، نفس سبُعى و نفس شيطانى. از اين رو، با توجه به نوع تربيت، انسان هاى مختلفى شكل مى گيرند. يك انسان انسانى است كه رياست وجودش را قوه شهوى و حيوانى بر عهده گرفته و ديگر قوا در خدمت اين قوه قرار مى گيرند. امام مى گويد: اين


1- صحيفه امام، ج 20، ص 89

ص: 45

انسان لحاظ وجودى به يك حيوان، مانند گاو، تبديل مى شود. گاو، تمام همتش در زندگى صرف خوردن و خوابيدن شود و صرفاً به دنبال تأمين نيازهاى حيوانى است؛ يعنى در پى بقاى خودش لحاظ جسمى است.

دسته دوم، انسان هايى مى شوند كه پيوسته به دنبال خشونت و صدمه زدن به ديگران هستند. در اين انسان ها قوه سبعى، رياست وجود را برعهده مى گيرد و قواى ديگر هم به خدمت اين قوه در مى آيند. اين دسته از انسان ها اگر از عقل هم استفاده مى كنند براى اين است كه به طرف مقابل خيلى جدى تر بتوانند آسيب برسانند. اينها انسان هاى درندخو مى شوند. لحاظ تشبيه ايشان مى فرمايد: مانند يك گرگ و پلنگ مى شوند.

دسته سوم، انسان هايى هستند كه قوه شيطنت برآن ها حاكم مى شود و قواى ديگر در خدمت اين قوه قرار مى گيرند كه مى شود انسان شيطانى. يك سرى انسان هم از تركيب اين قوا به وجود مى آيند. در واقع ما انسانى داريم كه رياست وجودش به عهده دو يا سه قوه از اين سه تا قوه در مى آيد؛ براى مثال، انسانى كه قوه شهوانى و درندگى، هر دو بر وجودش رياست كند مى شود «گاو پلنگ»؛ يا اگر قوه حيوانى و شيطنت بر او رياست كند، مى شود «گاو شيطان» يا درنده خويى و شيطنت با هم شود «پلنگ ن» و «گر شيطان» يا هر سه قوه با هم رياست كنند كه مى شود «گاو پلنگ ن». انسانى هم داريم كه عقل بر وجود او رياست مى كند كه مى شود همين موجود عاقل. (1)

بنابراين، هشت نوع انسان داريم: انسان حيواصفت، انسان درندخو، انسان شيطاصفت، انسان حيواصفتِ درندخو، انسان حيواصفت شيطانى، انسان درندخوى شيطانى، انسان شهوتاى درندخوى شيطانى و هشتم انسان عاقل كه مدل مطلوب است. هر كدام اين ها يك تربيت دارند؛ يعنى به تعداد اين هشت نوع انسان، هشت مدل تربيت داريم. بعضى از تربيت ها حيوانى است؛ يعنى تمام تلاش مربى صرف پرورش جسم انسان مى شود. برخى از تربيت ها شيطانى است. بعضى ديگر تربيت هاى سبعى است. برخى تربيت هاى تركيبى است. تنها يك نوع تربيت داريم كه تربيت انسان به عنوان موجود عقلانى است. حالا ببينيم عقل چيست.

عقل آن قوّه اى است كه به ما مى گويد: علاوه بر تربيت جسم، بايد به روح هم پرداخت. بر اساس آموزه هاى عقل، انسان بايد به پرورش روح خودش نيز بپردازد. در واقع «... الْعَقْلُ ... مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»؛ (2) «عقل چيزى است كه ما به كمك آن خدا را عبادت مى كنيم». براى همين در تعريف و تعبير امام، دين به كمك عقل در برابر آن سه قوه ديگر آمده است. دين آمده است تا قوه شهوانى، قوه سبعى و قوه شيطنت را كنترل كند. چون آن سه قوه براى اصل بقاى انسان ضرورت دارد، اما به شرط اين آن ها تحت تدبير و رياست عقل باشند. ما به قوه حيوانى احتياج داريم زيرا نيازهاى حيوانى داريم، به قوه غضبيه نيز محتاجيم براى اين در برابر دشمنان از خود دفاع كنيم. به قوه وهميه هم نيازمنديم براى اين فريب شيطان را نخوريم. بنابراين، همه اين ها براى بقاى انسان لازم اند ولى به اين شرط تحت تدبير عقل قرار بگيرند. دين براى محدود كردن و كنترل اين سه قوه و كمك به عقل آمده است.

انسان عاقل كسى است كه در برابر تهديدات بقاى اخروى، از خويشتن حفاظت مى كند. چنين شخصى، انسانى متعالى است. انسان متدانيه اگر عاقل هم باشد، عقلش محدود به دنيا است؛ يعنى در


1- متن فرمايش امام خمينى را به دليل اهميت آن در اينجا مى آوريم: بدان كه انسان را از اول نَشْوِ طبيعى، پس از قوه عاقله، سه قوه ملازم است؛ يكى قوه واهمه كه آن را «قوه شيطنت» گوييم و اين قوه در بچّه كوچك از اول امر موجود است و به آن دروغ گويد و خدعه كند و مكر و حيلت نمايد. دوم قوه غضبيه كه آن را «نفس سَبُعى» گويند و آن براى رفع مضارّ و دفع موانع از استفادات است. سوم قوه شهويه كه آن را «نفس بهيمى» گويند و آن مبدأ شهوات و جلب منافع و مستلذّات در مأكل و مشرب و منكح است. و اين سه قوه به حسب سنين عمر متفاوت شوند و هرچه انسان رشد طبيعى كند، اين سه قوه در او كاملتر گردد و ترقيات روزافزون كند. و ممكن است در انسان هر يك از اين سه قوه در حد كمال رسد به طورى كه هيچ يك بر ديگرى غلبه نكند و ممكن است يكى از آن ها بر دو ديگر غلبه كند و ممكن است دو تاى از آن ها بر ديگرى غالب شود. از اين جهت، اصول ممسوخات ملكوتيه به هفت صورت بالغ شود؛ يكى صورت بهيمى. اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهيمى باشد و نفس بهيمى غالب شود. پس انسان در صورت ملكوتى غيبىِ آخرتى به شكل يكى از بهائم مناسبه در آيد؛ چون گاو و خر و امثال آن و چون آخِر فعليت انسان سبعى باشد- يعنى، نفس سبعى غالب گردد- صورت غيبى ملكوتى به شكل يكى از سباع شود؛ چون پلنگ و گرگ و امثال آن. و چون قوه شيطنت بر ساير قوا غلبه كند و فعليت شيطانيه آخرين فعليات باشد، باطن ملكوتى به صورت يكى از شياطين باشد و اين، اصل اصول مسخ ملكوتى است. و از ازدواج دو از اين سه نيز، سه صورت حاصل شود: گاو پلنگ، گاو شيطان و پلنگ شيطان. و از ازدواج هر سه، يك صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آيد؛ چون «گاو شيطان پلنگ». امام خمينى، 1378، ص 150.
2- كلينى، ج 1، حديث 3

ص: 46

همان سه قوه محصور مى شود؛ زيرا انسانى هم كه از آن سه قوه استفاده مى كند عاقل است ولى تفاوتش با انسان عاقل متعاليه و متدين اين است كه عقلش رياست وجودش را بر عهده ندارد بلكه عقل تحت تأثير آن سه نيرو قرارگرفته است. عقل داراى تعلق شده است؛ تعلّق شيطانى يا تعلق درندخويى يا تعلق شهوانى. بر اين اساس در حكمت متعاليه گفته مى شود كه انسان بايد با چنگدن به معارف الهى كند كه خودش را در مسير تعالى قرار دهد.

اولين مرحله در اين تربيت و مهم ترين آن، «يقظه» است و آخرين مرحله توحيد است. در منازل السائرين، كه مدتى متن درس اخلاق امام خمينى بود نيز اوّلين مرحله سير و سلوك، يقظه دانسته شده است. (1) يقظه به معناى بيدارى است. آگونه كه امام خمينى مى فرمايد: ما بايستى نسبت به جايگاه خودمان در نظام آفرينش آگاه شويم. همچنين آگاه شويم به اين انسان اشرف مخلوقات است. آگاه شويم به اين يك پيامبر باطنى به نام عقل داريم. آگاه شويم به اين بايد رياست وجود ما را عقل بر عهده بگيرد و آن سه قوه ديگر تحت رياست عقل قرار بگيرند. نتيجه اين آگاهى عمل به تنها موعظه خداى متعال است؛ (قُلْ إنَّما اعِظُكُم بِواحِدَةٍ أنْ تَقُومُوا لِلهِ مَثنى وَ فُرادى). (2)

... اهل معرفت مى گويند اول منزل سلوك «يقظه» است؛ يعنى «بيدارى» و به همين آيه تمسك مى كند خواجه عبدالله انصارى از منازل السائرين (كه منازل اهل سلوك را ذكر مى كند) اول منزل را منزل «يقظه»، منزل بيدارى ذكر مى كند. و اين آيه شريفه را هم شاهد مى آورد كه خدا فرموده است (أَنْ تَقُومُوا للهِ). ايشان تعبيرش اين است كه يعنى بيدار بشويد، بيدار شدن هم يك قسم از «قيام» است و تمام نهضتهايى كه در عالم واقع مى شود آن هم قيام است؛ قيام از خواب، و قيام بعد از بيدارى. (3)

شاخص هاى تربيت متعاليه

با توجه به اين امام خمينى (قدس سره) براى انسان سه شأن و مرتبه قائل است، اگر بخواهيم از ديدگاه ايشان شاخص هاى تربيت دينى را بشماريمظ بايد از اين سه شأن سخن بگوييم. ايشان مى فرمايند هر انسانى سه شأن دارد: عقلى، قلبى و ظاهرى. (4) در تربيت بايد اين سه بُعد طور هم زمان مورد توجه قرار گيرد. لحاظ عقلى بايد باورها و اعتقادات فرد را مورد توجه قرار دهيم. لحاظ قلبى بايد تربيت اخلاقى و گرايش ها و منش هاى انسان را لحاظ كنيم؛ و لحاظ ظاهرى بايد رفتارهايش را مورد توجه قرار دهيم. اصول دين و اعتقادات كه بخشى از دين اسلام را تشكيل مى دهد، عهده دار تربيت اعتقادى انسان است. در آجا انسان با مبدأ و معاد و رهبرى الهى آشنا مى شود. در حوزه قلبى با مسائل اخلاقى و فضايل و رذايل آشنا مى شود. ياد مى گيرد كه بايد از رذايل بپرهيزد و آن را از وجود خودش و جامعه بيرون بريزد و به فضايل آراسته شود.

حضرت امام (قدس سره) همين بحث را در ضمن روايتى از امام صادق (ع) با عنوان جنود عقل و جهل شرح كرده اند. در اين روايت، هفتاد و پنج شاخص براى عقل و انسان عاقل و توسعه يافته و هفتاد و پنج شاخص براى جهل و انسان غير عاقل و عقب مانده ذكر شده است. (5) حديث بسيار مهمى است و به عنوان شاخص هاى تربيت دينى و تربيت غير دينى مى تواند چراغ راهنماى ما باشد. ملاك هايى را به دست مى دهد كه دچار افراط و تفريط نشويم. (6)


1- خواجه عبد الله انصارى، 1417، ص 36
2- سبأ: 46
3- صحيفه امام، ج 10، ص 243
4- امام خمينى، 1378، ص 386
5- كلينى، ج 1، ص 21
6- متن حديث چنين است: عِدَّه مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِى بْنِ حَدِيدٍ عَنْ سَمَاعَه بْنِ مِهْرَانَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللهِ 7 وَ عِنْدَهُ جَمَاعَه مِنْ مَوَالِيهِ فَجَرَى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ 7 اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَه فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ 7 إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيينَ عَنْ يمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِى قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الأُجَاجِ ظُلْمَانِياً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَه وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَه فَقَالَ الْجَهْلُ يا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِى خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لا قُوَّه لِى بِهِ فَأَعْطِنِى مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَيتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِى قَالَ قَدْ رَضِيتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَه وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَه وَ السَّبْعِينَ الْجُنْدَ الْخَيرُ وَ هُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ وَ الإِيمَانُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَ وَ التَّصْدِيقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ وَ الشُّكْرُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَانَ وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْيأْسَ وَ التَّوَكُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الرَّأْفَه وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَه وَ الرَّحْمَه وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ وَ الْعِفَّه وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّكَ وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَه وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ وَ الرَّهْبَه وَ ضِدَّهُ الْجُرْأَه وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ الْكِبْرَ وَ التُّؤَدَه وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهَا السَّفَهَ وَ الصَّمْتُ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ وَ الاسْتِسْلامُ وَ ضِدَّهُ الاسْتِكْبَارَ وَ التَّسْلِيمُ وَ ضِدَّهُ الشَّكَّ وَ الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَعَ وَ الصَّفْحُ وَ ضِدَّهُ الانْتِقَامَ وَ الْغِنَى وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ وَ التَّذَكُّرُ وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ وَ الْحِفْظُ وَ ضِدَّهُ النِّسْيانَ وَ التَّعَطُّفُ وَ ضِدَّهُ الْقَطِيعَه وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الْمُؤَاسَاه وَ ضِدَّهَا الْمَنْعَ وَ الْمَوَدَّه وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَه وَ الْوَفَاءُ وَ ضِدَّهُ الْغَدْرَ وَ الطَّاعَه وَ ضِدَّهَا الْمَعْصِيه وَ الْخُضُوعُ وَ ضِدَّهُ التَّطَاوُلَ وَ السَّلَامَه وَ ضِدَّهَا الْبَلاءَ وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ وَ الصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْكَذِبَ وَ الْحَقُّ وَ ضِدَّهُ الْبَاطِلَ وَ الأَمَانَه وَ ضِدَّهَا الْخِيانَه وَ الإِخْلاصُ وَ ضِدَّهُ الشَّوْبَ وَ الشَّهَامَه وَ ضِدَّهَا الْبَلادَه وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَه وَ الْمَعْرِفَه وَ ضِدَّهَا الإِنْكَارَ وَ الْمُدَارَاه وَ ضِدَّهَا الْمُكَاشَفَه وَ سَلامَه الْغَيبِ وَ ضِدَّهَا الْمُمَاكَرَه وَ الْكِتْمَانُ وَ ضِدَّهُ الإِفْشَاءَ وَ الصَّلاه وَ ضِدَّهَا الإِضَاعَه وَ الصَّوْمُ وَ ضِدَّهُ الإِفْطَارَ وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّكُولَ وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِيثَاقِ وَ صَوْنُ الْحَدِيثِ وَ ضِدَّهُ النَّمِيمَه وَ بِرُّ الْوَالِدَينِ وَ ضِدَّهُ الْعُقُوقَ وَ الْحَقِيقَه وَ ضِدَّهَا الرِّياءَ وَ الْمَعْرُوفُ وَ ضِدَّهُ الْمُنْكَرَ وَ السَّتْرُ وَ ضِدَّهُ التَّبَرُّجَ وَ التَّقِيه وَ ضِدَّهَا الإِذَاعَه وَ الإِنْصَافُ وَ ضِدَّهُ الْحَمِيه وَ التَّهْيئَه وَ ضِدَّهَا الْبَغْى وَ النَّظَافَه وَ ضِدَّهَا الْقَذَرَ وَ الْحَياءُ وَ ضِدَّهَا الْجَلَعَ وَ الْقَصْدُ وَ ضِدَّهُ الْعُدْوَانَ وَ الرَّاحَه وَ ضِدَّهَا التَّعَبَ وَ السُّهُولَه وَ ضِدَّهَا الصُّعُوبَه وَ الْبَرَكَه وَ ضِدَّهَا الْمَحْقَ وَ الْعَافِيه وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْقَوَامُ وَ ضِدَّهُ الْمُكَاثَرَه وَ الْحِكْمَه وَ ضِدَّهَا الْهَوَاءَ وَ الْوَقَارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّه وَ السَّعَادَه وَ ضِدَّهَا الشَّقَاوَه وَ التَّوْبَه وَ ضِدَّهَا الإِصْرَارَوَ الِاسْتِغْفَارُ وَ ضِدَّهُ الاغْتِرَارَ وَ الْمُحَافَظَه وَ ضِدَّهَا التَّهَاوُنَ وَ الدُّعَاءُ وَ ضِدَّهُ الاسْتِنْكَافَ وَ النَّشَاطُ وَ ضِدَّهُ الْكَسَلَ وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَنَ وَ الأُلْفَه وَ ضِدَّهَا الْفُرْقَه وَ السَّخَاءُ وَ ضِدَّهُ الْبُخْلَ فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِى نَبِى أَوْ وَصِى نَبِى أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يخْلُو مِنْ أَنْ يكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يسْتَكْمِلَ وَ ينْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يكُونُ فِى الدَّرَجَه الْعُلْيا مَعَ الأَنْبِياءِ وَ الأَوْصِياءِ وَ إِنَّمَا يدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَه الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَه الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللهُ وَ إِياكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ. كلينى، ج 1، 1365، صص 23- 21

ص: 47

اما فقه به رفتارهاى ظاهرى انسان مربوط مى شود. فقيه به مكلف مى گويد كه چه چيز واجب است و بايد انجام دهد و چه چيز حرام است و نبايد مرتكب شود. ديگر علوم انسانى هم هر كدام در ساحت يكى از اين حوزه ها قرار مى گيرد.

اين بحث را امام خمينى (قدس سره) ذيل روايتى از پيامبر گرامى اسلام (ص) نقل كرده است كه حضرت فرموده اند:

«العِلمُ ثَلاثَةٌ آيَةٌ مُحكَمَةٌ أو فَريضَةٌ عادِلَةٌ أوَ سُنَّةٌ قائِمَةٌ».

(1)

در جاى ديگر مى فرمايد: علم اول كه آيه محكمه است، به اعتقادات انسان مربوط مى شود كه انسان به هر چيزى كه در عالم طبيعت نگاه مى كند آن را نشانه اى از نشانه هاى الهى بداند. در اين صورت اعتقاداتش محكم مى شود. اين مربوط به عقل است. فريضه عادله مربوط به اخلاق مى شود و سنت قائمه مربوط به فقه و حقوق و سياست و مانند آن است.

بنابراين، اگر بخواهيم بدانيم شاخص هاى تربيت اسلامى از ديدگاه امام خمينى چيست، مى توانيم بگوييم سه شاخص دارد: نخست اين كه: انسان لحاظ تربيت عقلى، انسان معتقدِ موحدِ مؤمنِ معتقد به قيامت و پيرو دستورات رهبران الهى شود. دوم اين كه: لحاظ اخلاقى انسان آراسته به فضايل و جنود عقل شود و از جنود جهل بپرهيزد و سوم اين كه لحاظ رفتارى انسان مقيد به شريعت باشد. انسانى كه به انجام دادن دستورهاى فقهى اسلام مقيد است و از آچه خداوند نهى كرده اجتناب و دورى مى كند، كسى كه داراى تربيت به اين معنا شده باشد، انسانى متعادل مى شود، كسى كه در وجودش تعادل و عدالت را برقرار كرده و مدير مملكت وجود خويش است و بر وجودش ولايت دارد. انسانى كه مى تواند خود، عقل، قلب و حواسش را اداره كند، در آن صورت چنين انسانى مى تواند جامعه را هم تدبير نمايد. حج و بلكه تمام عبادات براى تربيت انسان در شؤون سه گانه ياد شده است.

به نظر امام خمينى (قدس سره) عباداتى كه انبيا آورده و ما را به آن دعوت كرده اند؛ مانند نماز و حج، اين ها نسخه هايى هستند از طبيب هاى واقعى كه آمده اند ما را به مرتبه هاى كمال برسانند و آنگاه كه نفوس ما از عالم طبيعت بيرون رفت، آنجا هم با تربيتى صحيح رفته باشد و زندگى كاملًا سعادتمندى داشته باشيم. (2)

از زندگى امام خمينى (قدس سره) مى توانيم استنباط كنيم كه ايشان در مراحل مختلف بر هر سه نوع تربيت تأكيد داشته و خودشان هم آن را پيگيرى مى كردند. چنان كه مى دانيم حضرت ايشان استاد عرفان، فلسفه، اخلاق و فقه بود. تأكيد ايشان اين بود كه اخلاق بايد اخلاق عملى باشد. از نظر امام خمينى موضوع اخلاق، تربيت انسان كامل است. براى اين ما به كمال برسيم بايد با موانع كمال مبارزه كنيم. موانع كمال دو دسته است: يا در درون ما است، يا در جامعه است. آنچه در درون ما است و مانع به كمال رسيدن ما مى شود رذايل و هواهاى نفسانى است. اين ها را بايد كنترل كنيم و در اختيار مديريت عقل و مديريت وحى قرار دهيم. بخشى از موانع كمال هم در بيرون وجود ما است و در جامعه است. از ديدگاه امام، استبداد و استكبار در شمار موانع بيرونى كمال است. بنابراين، اگر انسان بخواهد به كمال برسد بايد هم با استبداد و هم با استكبار و طلبان و طاغوت ها مبارزه كند.


1- اين حديث در منابع شيعه و اهل سنت آمده است. در اينجا به دو مصدر اشاره مى شود: در كافى آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى 7 قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللهِ 9 الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِيلَ عَلَّامَةٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلَّامَةُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ الأَشْعَارِ الْعَرَبِيَّةِ قَالَ فَقَالَ النَّبِيُّ 9 ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ 9 إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ». كلينى، ج، 1، 1365 ص 33 در تفسير ابن كثير ذيل آيه شريفه «يُوصِيكُمُ اللهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَيَيْنِ ... نساء: 11 آمده است: هذه الآيه الكريمه والتى بعدها والآيه التى هى خاتمه هذه السوره هن آيات علم الفرائض .... وقد ورد الترغيب فى تعلم الفرائض، وهذه الفرائض الخاصه من أهم ذلك. وقد روى أبو داود وابن ماجه، من حديث عبد الرحمن بن زياد بن أنعم الإفريقى، عن عبد الرحمن بن رافع التنوخى، عن عبد الله بن عمرو، رضى الله عنه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «العِلْمُ ثلاثه، وما سِوَى ذلك فهو فَضْلٌ: آيه مُحْكَمَه، أو سُنَّه قائمه، أو فَريضه عَادَله». ابن كثير، ج 2، 1420، ص 224
2- صحيفه امام، ج 4، ص 177

ص: 48

در نگاه امام خمينى (قدس سره) خداوند به همه انبياى الهى گفته است كه به مردم بگوييد: «أنِ اعبُدوا اللهَ وَ اجتَنِبوا الطاغوت»؛ (1) از اين رو اجتناب از طاغوت، خود يك فعل و يك عمل است. بنابراين، كمال انسان و كمال جامعه انسانى اين است كه با موانع كمال مبارزه كند؛ چه در درون خودش و چه در بيرون. حتى وقتى ما مبارزه امام خمينى (قدس سره) با نظام سلطه جهانى را مى بينيم، متوجه مى شويم كه آن، هم بُعد اعتقادى دارد؛ چون توحيد به ما مى گويد كه بايد با شرك و طاغوت مبارزه كرد؛ هم بُعد قلبى دارد، به خاطر اين ما اگر مى خواهيم به كمال برسيم و انسان كاملى باشيم، بايد با موانع كمال مبارزه كنيم؛ هم بُعد فقهى دارد؛ چون فقه به ما مى گويد كه بايد از خدا و رسول و امام معصوم و فقيه جامع شرايط اطاعت كنيم. اين است كه فكر امام به مثابه يك فكر سيستمى، در درون خودش اجزاى تربيت سيستمى را دارد.

توجه فراوان امام به حج و انتظارات زيادى كه از حج داشتند، به اين جهت بود كه در حج ظرفيت لازم براى اين تربيت جامع را مى ديدند.

به نظر امام (قدس سره) عمق جنبه هاى توحيدى و سياسى حج را جز انبياى عظام و اولياى كرام (عليهم السلام) و خاصّه عباد الله كس ديگرى نمى تواند ادراك كند. اين پدرِ توحيد و بت شكنِ جهان به ما و همه انسان ها آموخت كه قربانى در راه خدا، پيش از آن كه جنبه توحيدى و عبادى داشته باشد، جنبه هاى سياسى و ارزش هاى اجتماعى دارد. به ما و همه آموخت كه خود و عزيزان خود را فدا كنيد و دين خدا را و عدل الهى را برپا نماييد. به همه ما فهماند اينجا محل نشر توحيد و نفى شرك است. ابراهيم بت شكن و فرزند عزيزش، بت شكن ديگر، سيد انبيا، محمد مصطفى (ص) به بشريت آموختند كه بت ها هر چه هست بايد شكسته شود و كعبه كه امّ القُرى است و آنچه از آن بسط پيدا كرده تا آخرين نقطه زمين، تا آخرين روز جهان، بايد از لوث بت ها تطهير گردد؛ بت هر چه باشد و چه بتى بدتر و خطرناكتر از ابرقدرت هاى زمان ما؟! مگر آن ها بت هاى بزرگ نيستند كه جهانيان را به اطاعت و كرنش و پرستش خود مى خوانند، و با زور و زر و تزوير خود را به آنان تحميل مى نمايند؟ كعبه معظّمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست.

خداوند تعالى به ابراهيم فرمود: (وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقَائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) (2) ما بايد از آن ها تبعيت كنيم و نداى توحيد كلمه و كلمه توحيد را از آن مكان مقدس سر دهيم و با فريادها و دعوت ها و تظلم ها و افشاگرى ها و اجتماعات زنده و كوبنده در مجمع مسلمانان در مكّه مكرّمه بت ها را بشكنيم و شياطين را، كه در رأس آن ها شيطان بزرگ است، در عَقَبات «رَمى» و طرد كنيم تا حج خليل الله و حبيب الله و ولى الله را به جا آوريم. (3)

خداوند متعال فرمود: من مؤمنان را يارى مى كنم؛ يعنى اگر ما به خدا ايمان داشته باشيم، نصرت الهى متوجه ما مى شود؛ (إِنَّ اللهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا)، اما اگر به اسم مسلمان باشيم و از ايمان خبرى نباشد، نصرت الهى شامل حال ما نمى شود. بنابراين، لازم است طبق الگوى امام در هر سه حوزه عقل، قلب و ظاهر، ظرفيت هاى تربيتى حج را فعال كنيم. تربيت عقل باعث مى شود اعتقادمان به مبدأ و معاد و به حقانيت راهى كه در آن گام بر مى داريم محكم شود. تربيت قلبى باعث مى شود انسان هاى آراسته به فضايل باشيم و عمل ما ديگران را به خير و خوبى دعوت كند.

تربيت متعاليه در حج


1- نحل: 36
2- حج: 26
3- صحيفه امام، ج 18، صص 88- 87

ص: 49

تربيت، عدالت، امنيت و آزادى، مفاهيم مهمى هستندكه در حج به هم مى رسند؛ به گونه اى كه مى توانيم بگوييم آن ها چهار مفهوم به هم وابسته هستند. حج از طريق برداشتن تمايزات قومى، نژادى، زبانى، جغرافيايى، سياسى و اقتصادى و نهادينه كردن ارزش هاى مشترك، عدالت را در ميان امت اسلامى گسترش مى دهد.

هر قدر عدالت در ميان امت اسلامى ارتقا يابد، امنيت امت اسلامى پايدارتر مى شود. امنيت به اين معنى است كه حقوق فرد، خانواده، جامعه و حكومت، در عرصه هاى مختلف، از تعرض و تهديد مصون باشد. كار ويژه قانون، به ويژه قانون الهى، تعيين دايره حقوق و تكاليف، حفاظت از امنيت فرد، جامعه و حكومت در چارچوب اين نظام و پيشگيرى از تهديدات و مجازات خاطيان است. فضاى امن، آزادى را به ارمغان مى آورد و آزادى باعث شكوفايى استعدادهاى انسان مى شود. بنابراين، حج از عوامل شكوفايى انسان است.

حج، عبادت جامعى است كه تمامى لايه ها و ابعاد وجودى انسان را در بر مى گيرد. به لحاظ اعتقادى، حج آميخته با توحيد، نبوت و معاد است. همچنين الگوهاى اعتقادى را به ما معرفى مى كند؛ الگوهايى مانند ابراهيم خليل الله و اسماعيل و هاجر و ديگر اولياى الهى.

موسم حج به لحاظ اخلاقى نمايش دهنده جامعه اى اخلاقى است كه تنها در آرمان شهرها مى توان سراغ آن را گرفت. همچنين حبّ الله تبارك وتعالى و حبّ اولياى الهى را در درون قلوب حجاج افزايش مى دهد. به لحاظ رفتارى، حج تجلّى رعايت شريعت در دو بُعد «حق الناس» و «حق الله» است. همچنين حج الگوهاى تربيتى بى بديلى را در اختيار امت اسلامى قرار مى دهد. از تسليم ابراهيم و اسماعيل در برابر خداوند متعال تا مبارزه با شيطان، از نفى تمايزات نژادى و طبقاتى آن تا تأكيد بر ارزش هاى مشترك الهى و از نفى خودخواهى و شرك و بت پرستى تا تأكيد بر جمع و جماعت و توحيد و حق پرستى.

از آنچه گفتيم، اين نتيجه به دست مى آيد كه شاخص اصلى تربيت متعاليه، رياست و حاكميت عقل بر ديگر قواى انسان؛ يعنى قوه شهوت و غضب و شيطنت است. علامت اين رياست هم التزام عقلى، قلبى و رفتارى به آموزه هاى الهى است؛ زيرا

«... الْعَقْلُ ... مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ».

(1)

براى اين كه بتوانيم عقل گرايى را در وضعيت امروز امت اسلامى، از طريق دستگاه هاى تعليم و تربيت، اجرايى كنيم، نيازمند ارائه شاخص هاى آن هستيم. در قرآن كريم و احاديث صادره از اولياى الهى شاخص هاى اين عقل گرايى ذكر شده است. منازل السائرين نمونه بى بديلى از تلفيق آيات و روايات، با يك نگاه سيستمى است. (2)

جمع بندى

با توجه به آنچه آمد، نتايج ذيل قابل استخراج است:

ابعاد تربيتى حج متناسب با ابعاد وجودى انسان كامل و جامع است. با توجه به اين كه انسان از لايه هاى وجودى عقلى، قلبى و ظاهرى برخوردار است، ابعاد تربيتى حج هم در سه بعد تربيت اعتقادى، تربيت اخلاقى و تربيت رفتارى قابل طبقه بندى است.

با توجه به قواى موجود در انسان؛ يعنى عقل، غضب، شهوت و شيطنت و چگونگى نسبت اين قوا هشت نوع انسان، در اثر دو نوع الگوى تربيتى به وجود مى آيد. الگوى تربيت اسلامى، كه از آن با عنوان


1- كلينى، ج 1، 1365، ص 12
2- خواجه عبد الله انصارى، 1417 ق.

ص: 50

الگوى تربيت متعاليه ياد كرديم، الگويى است كه بر رياست عقل بر ديگر قوا نظر دارد. علامت تحقّق اين رياست، تعبد به آموزه هاى اسلامى است؛ زيرا عقل نيرويى است كه براى بقاى ابدى و عزت جاودانه تلاش مى كند و اين مسأله در سايه عبوديت تحقّق پيدا مى كند. در پارادايم تربيت متدانيه، طبق مبناى انسان شناختى امام خمينى، هفت نوع انسان خواهيم داشت، كه با توجه به نوع تركيب قوا و رياست پديد آمده، آثار مختلفى از انسان سرخواهد زد.

حج از طريق تقويت عقل در ميان قواى وجودى انسان، به رياست عقل بر ديگر قوا مدد مى رساند، اين مسأله باعث مى شود انسان «مؤمن» بشود. انسان مؤمن، هم خود به امنيت رسيده است و هم ديگران از او در امان هستند. در فضاى امن آزاد، اختيار و اراده انسان در مسيرى قرار مى گيرد كه شكوفايى استعدادهاى انسان را در پى دارد. اين همان تربيت جامع و متعاليه اسلامى است.

فهرست منابع

قرآن كريم

آئين انقلاب اسلامى: گزيده اى از انديشه و آراى امام خمينى، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،

امام خمينى، روح الله، رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،

امام خمينى، روح الله، رهبر انقلاب و بنياگذار جمهورى اسلامى ايران، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،

امام خمينى، نرم افزار مجموعه آثار امام خمينى، قم، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى و مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، بى تا. مباحث صحيفه امام را از همين نرم افزار استفاده كرده ايم.

أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشى الدمشقى، تفسير القرآن العظيم، عدد الأجزاء: 8، المحقق: سامى بن محمد سلامه، الناشر: دار طيبه للنشر والتوزيع، الطبعه: الثانيه 1420 ه-.- 1999 م.

خواجه عبدالله انصارى، منازل السائرين، تصحيح: محمد خواجوى، تهران، دار العلم، 1417 ه-. ق.

ثقه الاسلام كلينى، الكافى، 8 جلد، تهران، دار الكتب الإسلاميه 1365 هجرى شمسى.

جميل صليبا، المعجم الفلسفى، 2 جلد، بيروت، الشركه العالميه للكتاب، 1414 ه-. ق.

ص: 51

ص: 52

ص: 53

اسرار و معارف حج در نهج البلاغه

چكيده

نهج البلاغه كه در زبان دانشمندان مسلمان به برادر قرآن شهرت يافته، همانند قرآن عظيم است؛ چه، قرآن كتابى است آسمانى و خداوند- عزّ و جلّ- آن را با زبان پيامبر اعظم، خاتم انبيا (ص) بيان فرموده و نهج البلاغه كتابى است كه مضامين متينِ آن، از منبع علم الهى تراوش كرده و بر زبان بابِ مدينه علمِ نبوى جارى گرديده است؛ كتابى كه جامع حقايق اسلام و مذهب جعفرى است و افراد بشر را با رمزهاى هستى جهان، انسان و دين آشنا كرده و به سعادت و سيادت جاودانى راهنما است.

اسرار و معارف حج، از جمله دانش ها و علومى است كه به طور محدود و در فرازهايى كوتاه از نهج البلاغه بيان گرديده و اين نوشتار به برخى از مهم ترين آن ها پرداخته است:

كليدواژه ها: اميرالمؤمنين، تقويت دين، پرچم برافراشته اسلام، آزمايش و اختبار و جهاد ضعيفان.

مقدمه

اميرمؤمنان، على بن ابى طالب 7 كه جان پيامبر 9 (1) و تربيت يافته دامان اوست، (2) قرآن ناطق و عالِم به ما كَان و ما يكون و ما هوكائن است. او آيت كبراى خداوند، اسم اعظم و كارشناس اعلاى آدم و عالم و دين خداست؛ همو كه با هندسه تفصيلى عالَم، آدم و دين آشنا است و منبع معصوم و كامل شناسايى حقايق جهان، انسان و معارف دينى است.

از اين رو، براى آگاهى از اسرار و معارف فريضه حج- كه از جامع ترين عبادات و مناسك دينى است- به بررسى سخنان امير بيان در نهج البلاغه پرداخته ايم. هرچند سخنان كوتاهى از آن حضرت در باره حج نقل گرديده، اما در همين سخنان اندك، به اسرار و معارف پرشمارى اشاره كرده اند كه اين نوشتار اهمّ آن ها را بررسى مى كند:

1. فريضه جهت بخش و جامع:

امام (ع) در خطبه نخست نهج البلاغه كه سخن از خلقت آسمان و زمين، آدم و اهميت قرآن است، در فرازى به حج مى پردازد كه پيام ويژه آن مى تواند اين باشد كه حج بيت الله الحرام عصاره اسلام و در برگيرنده مسائل مهمّ فردى، اجتماعى، تربيتى، اخلاقى و سياسى اين دينِ خاتم است. (3)

از همين رو، حضرت در آغازين خطبه خود سخن از وجوب حج به ميان مى آورد و با تعابير گويا و دقيق، مسلمانان جهان را به انجام اين فريضه بزرگ تشويق مى كند:

«وَ فَرَضَ عَلَيكُم حَجَّ بَيتِهِ الحَرامِ، الَّذي جَعَلَهُ قِبلَةً لِلَانامِ». (4)

«و خداوند حجّ خانه محترمش را بر شما واجب كرد، همان خانه اى كه آن را براى مردم قبله قرار داد.»

2. شوق و بى قرارى در برابر خدا


1- آل عمران: 61
2- نهج البلاغه، خطبه 23
3- پيام امام اميرالمؤمنين 7، آيت الله مكارم شيرازى و همكاران، ج 1، سوم، دارالكتب الاسلاميه، 1384، ص 254
4- نهج البلاغه خطبه اوّل.

ص: 54

امام (ع) شيفتگى و بى قرارى حج گزاران نسبت به خداوند و خانه او را چنين به تصوير مى كشد:

«يَرِدُونَهُ وُرُودَ الأَنْعَامِ وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ». (1)

«وارد مسجد الحرام مى شوند، همچون حيوانات تشنه اى كه به آب مى رسند و در آن پناه مى گيرند همانند كبوترانى كه در آشيانه جاى مى گيرند!»

تشبيه حاجيان به انعام، يا به خاطر تواضع فوق العاده آنان در برابر بيت الله است و يا اشاره به بى قرارى و بى تابى آن ها به هنگام هجوم به سوى خانه كعبه و طواف آن دارد.

چنين تعبيرهايى در عرف عرب مفهومى متفاوت با عرف ما دارد و اهانت و سبكى از آن برداشت نمى شود و همچنين تشبيه عاشقان خانه خدا به كبوتر، يادآور آن است كه اين پرنده بى آزار، رمز محبّت، صلح، صفا و امنيت است و زمزمه آميخته به شوق دارد.

جالب توجه است كه نقطه آغاز اعمال و مناسك حج، از ميقات و با بستن احرام و گفتن لبيك است كه مفهومش اجابت متواضعانه دعوت الهى است. آرى، خداوند زائران خود را به ميهمانسراى بزرگش فرا مى خواند و آن ها لبيك گويان، عاشقانه و بى قرار با دل هاى سرشار از شوق و سرهاى پر از عشق و هواى دوست به سمت خانه اش مى روند و خود را در جوار قرب او ميهمان مى كنند كه نخستين ثمره آن، روييدن جوانه هاى تقوا و معنويت در دل و جان حج گزاران است.

3. فروتنى در برابر عظمت خداوند و اعتراف به عزت او

«جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِه». (2)

«خداوند سبحان، حج را علامت فروتنى آن ها در برابر عظمتش و نشانه اى از اعترافشان براى عزتش قرار داد.»

انسان به دليل بهره مندى از مواهب فراوان زندگى و سرگرمى با زن و فرزند، اموال و مقامات و مناصبِ دنيايى، از هويتِ واقعى خود- كه بندگى و فقر ذاتى و عجز و ناتوانى است- غافل مى شود و ابراز استغنا و استكبار مى كند. خداوند متعال با تشريع بسيارى از عبادات و مناسك، به ويژه فريضه بزرگ حج، به تربيت انسان مى پردازد و او را در ادبستان حج با مناسك و عباداتى كه حاوى نشانه هاى تواضع و فروتنى است، پرورش مى دهد. اعمالى مانند احرام و كندن تمام لباس و زر و زيور و قناعت كردن به دو تكه پارچه احرام، طواف خانه خدا، سعى صفا و مروه و وقوف در بيابان عرفات، مشعر و منا و تراشيدن موى سر و ذبح قربانى و ... همه و همه آموزنده تواضع و فروتنى در برابر عظمت پروردگارند و به راستى بت هاى غرور و تكبر و نخوت را در درون كعبه جان انسان در هم مى شكنند.

اعتراف به عزت خداوند، ثمره ديگر فريضه حج است. حج گزار آگاه كه وارد طواف خانه مى شود و ميليون ها انسان واله و شيدا را حول خانه ساده و بى آلايش پروردگار مى بيند و يا در سعى ميان صفا و مروه انبوه انسان ها را سرگشته و حيران ميان اين دو كوه مشاهده مى كند، اگر عارفانه و با معرفت، با اندك تأملى به اين صحنه ها دقت كند، حقارت خود و امثال خود و عظمت خداوند را با ديده مى بيند و خاضعانه سر تعظيم در مقابل عظمت حق پايين مى آورد. آرى، تمام مناسك حج نشانه هاى عزت خداوند و كوچكى و حقارت بنده است؛ طواف، سعى، وقوف، حلق، تقصير و ....


1- همان.
2- همان.

ص: 55

4. گوش هاى شنوا و دل هاى بيدار دعوت شدگان

«وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَه». (1)

«و از ميان آفريدگانش شنوندگانى را برگزيد كه دعوتش را پاسخ داده و سخنش را تصديق نموده اند.»

زيارت خانه خدا و انجام فريضه حج توفيقى است كه رفيق هركس نمى شود.

امام على (ع) حج گزاران را منتخبان الهى و صاحبان گوش هاى شنوا و دل هاى بيدار دانسته، مى فرمايد: خداوند از ميان بندگان خود شنوندگانى را بر مى گزيند كه دعوت او را اجابت كرده و سخنش را گواهى داده باشند.

قرآن كريم نيز چنين خبر مى دهدكه خداوند به ابراهيم خليل (ع) فرمان داد تا در ميان مردم براى انجام حج فراخوان نمايد: (وَ اذِّن فِي النّاسِ بِالحَجِّ يأتُوكَ رِجالًا وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ يأتينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ). (2)

در روايت آمده است كه ابراهيم و اسماعيل بعد از آن كه مأموريت خدا را در بناى خانه كعبه انجام دادند، خداوند به جناب ابراهيم (ع) دستور داد مردم را با صداى رسا به حج دعوت كند. او عرض كرد: صداى من به جايى نمى رسد.

خداوند فرمود: بر تو صدا زدن و بر من رساندن. ابراهيم بر فراز مقام كه در آن روزگار به خانه كعبه چسبيده بود، قرار گرفت. مقام مرتفع شد تا آن جا كه از كوه ها بالاتر رفت. ابراهيم 7 انگشت در گوشت گذاشت و با صداى بلند، در حالى كه رو به شرق و غرب كرده بود ندا داد:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُتِبَ عَلَيكُمُ الحَجُّ إِلَي البَيتِ العَتيقِ، فَاجيبُوا رَبَّكُم».

تمام كسانى كه در پشت درياهاى هفتگانه و در شرق و غرب عالم بودند، بلكه كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران بودند نيز صداى ابراهيم را شنيدند و «لَبَّيكَ اللَّهُمَّ لَبَّيك» گفتند. (3)

روايات ديگرى نيز گوياى آن اند كسانى كه لبيك گفته اند، به تعداد لبيك گفتن خود موفق به انجام حج هاى مكرر مى شوند و آن ها كه اصلًا لبيك نگفته اند توفيق حج ندارند. (4)

5. پا در جاى پاى پيامبران الهى و جريان هاى توحيدى

«وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ». (5)

«و آن ها در جايگاه هاى پيامبران وقوف كرده اند.»

پيامبران بسيارى پيش و پس از ابراهيم (ع) به زيارت خانه توحيد باريافته اند كه روايات زيادى از حجّ آنان گزارش مى دهند. (6)

حاجيان كه اكنون موفق به انجام حج و عمره مى شوند، در حقيقت گام در جاى پاى پيامبران گذاشته و در مقام عبوديت و بندگى با آنان هم پيمان مى شوند.

6. شباهت جويى به فرشتگان

«وَ تَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ». (7)

«و به فرشتگان كه بر گرد عرش او مى گردند، شبيه شدند.»


1- همان.
2- حج: 27
3- تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 488، ح 74
4- شرح نهج البلاغه مرحوم خويى، ج 2، ص 249؛ بحار الانوار، ج 96، ص 187
5- نهج البلاغه، خطبه اوّل.
6- شرح نهج البلاغه مرحوم خويى، ج 2، ص 252
7- نهج البلاغه، خطبه اوّل.

ص: 56

چشمان ملكوتى علوى با ديدن طواف كنندگان خانه خدا؛ از فرشتگانى كه بر گرد عرش الهى مى چرخند، ياد مى آورد و چه زيبا طواف كنندگان را به ساكنان عرش الهى تشبيه مى كند!

بشر خاكى وامانده در طبيعت، وقتى در محوطه خانه خدا (مطاف) قدم مى گذارد در واقع از حضيض طبيعت عروج كرده به اوج عرش الهى بار مى يابد و همانند فرشتگان بر گرد خانه توحيد طواف مى كند. به راستى اگر حاجى عمل خود را با معرفت و حضور برگزار كند جانش آن چنان ارتقا مى يابد كه با فرشتگان اطراف عرش الهى همسان مى گردد و از خاكدان طبيعت گذر كرده به عرش نورانى حضرت حق تقرّب پيدا مى كند.

7. تجارت پر سود و آمرزشگاه الهى

«يُحْرِزُونَ الأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ». (1)

«آن ها سودهاى فراوانى در اين تجارتخانه عبادت او به دست مى آورند و ميعادگاه آمرزش او نزد آن است.»

دنيا از منظر دين اسلام بازار معامله خدا و بندگان است. قرآن مجيد در چند جا، از آن به عنوان تجارتگاه ياد نموده است. (2) يكى از معامله هاى سودمند بنده با خدا، انجام فريضه عظيم حج است.

امام پرهيزكاران، على (ع) در تشبيه معقول به محسوس، به زيبايى از اين وجهه دنيا و حجّ خانه خدا، پرده دارى نموده است. به راستى چه تجارتى پرسودتر و گرامى تر از عملى كه اگر با آداب و شرايط انجام شود، انسان را از تمام گناهانش پاك مى كند، درست همانند روزى كه از مادر متولد مى شود. (3)

8. پرچم برافراشته اسلام

«جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلإِسْلَامِ عَلَماً ...». (4)

«خداوند متعال اين خانه را پرچمى براى اسلام قرار داد.»

در اين فراز، امير سر افراز اسلام، على (ع) كعبه را پرچم در اهتزاز اسلام معرفى مى كند؛ پرچمى كه همه ساله مسلمانان را گردآورده و استقلال و عظمت و عزت آن ها را به رخ جهانيان و ساير اديان مى كشد. همه ساله حج، روح تازه اى در كالبد مسلمانان جهان مى دمد و خون تازه اى را در عروقشان به جريان مى اندازد. مرحوم استاد شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:

اين خود تعبيرى است درباره كعبه كه به منزله پرچم مقدسى است ولى از سنگ، نه از پارچه؛ مثل يك پرچم، احترام و تقدّس دارد. مثل يك پرچم در ميدان جنگ همه بايد گرد او جمع شوند. مثل يك پرچم تا آن برپاست، لشكر ايستاده و مقاومت مى كند و اگر خوابيد، پشت سپاه و اردو مى شكند؛ «لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ». (5)

برخى از سياستمداران غربى به اين جنبه از عظمت حج به درستى پى برده واعلام خطر كرده اند؛ گلادستون، نخست وزير انگلستان، در مجلس عوام آن كشور مى گويد:


1- همان.
2- بقره: 16؛ صف: 10 و ....
3- ر. ك. به: ميزان الحكمه.
4- نهج البلاغه، خطبه اوّل.
5- حج، يادداشت استاد شهيد مرتضى مطهرى، صدرا، اوّل، 1380، ص 100

ص: 57

«مادام كه نام محمّد در مأذنه ها به عظمت ياد مى شود و قرآن برنامه زندگى مسلمانان است و «حج» هر سال با شكوه تمام برگزار مى گردد، جهان مسيحيت در خطر بزرگى است و ما از اصلاح جهان عاجز خواهيم بود.» (1)

يكى ديگر از سياستمداران مسيحى نيز مى گويد: «واى بر مسلمانان اگر معناى حج را نفهمند و واى بر غير مسلمانان اگر مسلمانان معناى حج را بفهمند.» (2)

9. پناهگاه پناه جويان

«وَ لِلْعَائِذِينَ حَرَماً ...»؛ (3) «و براي پناه جويان، حرم امن قرار داد.»

قرآن كريم خانه خدا را اينگونه معرفى مى كند:

(انَّ اوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكّهَ مُبارَكَاً و هدًي لِلعالَمينَ، فيهِ آياتٌ بَيناتٌ مَقامُ ابراهيمَ وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً). (4)

«در حقيقت، نخستين خانه اى كه براى [عبادت] مردم بنا گرديده، همان است كه در مكه است و مبارك و براى جهانيان [مايه] هدايت است. در آن، نشانه هايى روشن است [از جمله] مقام ابراهيم است و هر كه در آن درآيد در امان است.»

مكه معظمه پناهگاه امنى است براى مسلمانان و اين نصّ قرآن و روايات است. مفسّران درباره نوع اين امنيت، آرايى را مطرح كرده اند؛ از جمله اين كه آيا اين امنيت، امنيت تكوينى است يا تشريعى؟

مفسّر بزرگ علّامه محمّدحسين طباطبايى قائل به امنيت تشريعى است، اما شاگرد برجسته ايشان آيت الله جوادى آملى بر آن است كه مراد امنيت تكوينى است.

اكنون توجه مخاطبان فرهيخته را به طرح اين بحث در كتاب صهباى حج، از آثار گرانسنگ آيت الله جوادى آملى جلب مى كنيم:

امنيت تكوينى حرم

سرزمين مكه به ظاهر بايد فاقد امنيت باشد؛ زيرا از يك سو خوى مردم حجاز تجاوزگرى و غارتگرى بود و از سوى ديگر از علم، فرهنگ و كشاورزى، دامدارى و صنعت بى بهره بودند و اصولًا مردم بى فرهنگِ گرسنه، غارتگر مى شوند، ولى با اين همه، خداوند مى فرمايد: ما مكه را محلّ امن قرار داديم و هم با بركت. (5) خداوند كعبه را محلّ امن و ميعادگاه مردم قرار داد (6) و سپس به سبب شرافت و حرمت كعبه، مكه را بلد امين (7) و حرم را مأمن و مكه را مصون خواند. (8) چنان كه در روايت است كه خداوند حرم را بر اثر حرمت مسجد تحريك كرد: «حُرِّمَ الحَرَمُ لِعِلَّةِ المَسجِدِ». (9)

امام صادق (ع) نيز در باره امنيت حرم فرمود: هركس به حرم پناه برد در امان است و هر گنهكارى داخل كعبه شود و بدان پناه ببرد، از خشم خدا در امان است و هر حيوانى كه وارد حرم شود، از هرگونه تهديد و آزارى در امان است تا زمانى كه از حرم بيرون رود. (10)

اين تأمين خدايى در واقع پاسخى است به دعاى بانى كعبه، ابراهيم (ع) كه عرض كرد: «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِنا» (11) و نيز گفت: «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا البَلَدَ آمِناً» (12) و همچنين خداوند فرمود: «وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً». (13)


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 263
2- پيام امام اميرالمؤمنين 7، ج 1، ص 263
3- نهج البلاغه، خطبه اوّل.
4- آل عمران: 96 و 97
5- قصص: 57
6- بقره: 125
7- تين: 3
8- عنكبوت: 67
9- وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 9، ص 336
10- همان، ص 339
11- بقره: 126
12- ابراهيم: 35
13- آل عمران: 97

ص: 58

بنابر همين اصل، قريش متنعّم شد و خداوند آنان را از گرسنگى و از ترس ايمن ساخت: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ». (1)

خداوند در باره امنيت تكوينى حرم در آيه ديگر نيز فرمود:

«برخى از اهل مكه مى گويند اگر ما به تو ايمان بياوريم كافران ما را از سرزمين خودمان بيرون كرده، آواره مى شويم. آيا اينان نمى دانند كه ما مكه را امن قرار داديم و- با اين كه زمين و آب و هواى مكه براى كشاورزى و دامدارى مناسب نيست- از هر طرف انواع نعمت و بهترين ثمرات به سوى مكه جمع آورى مى شود.» (2)

و همچنين مى فرمايد: «با اين كه در اطراف مكه آدم ربايى فراوان است و مردم در آن نقاط امنيت ندارند ولى در محدوده حرم و مكه ايمن هستند، البته نه به خاطر اين كه مردم مكه يا رهزنان انسان هاى صالحى هستند كه حرمت حرم را پاس مى دارند، بلكه ما آن را حرم امن قرار داديم.» (3)

از آن جا كه اختطاف و ربوده شدن امرى تكوينى است، پس امنيت مقابل آن نيز امرى تكوينى است. (4)

اشكالى بر امنيت تكوينى حرم و پاسخ آن

استاد آيت الله جوادى آملى به نظريه استاد بزرگوار خود علامه طباطبايى پرداخته و آن را نقد و بررسى مى كند:

استاد علّامه طباطبايى (قدس سره) درباره امنيت مكه مى گويد: مراد از امنيت در آيه (وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً) امنيت تشريعى است، نه تكوينى؛ زيرا جنگ ها، كشتارها و ناامنى هاى بى شمارى در طول تاريخ، در اطراف كعبه اتفاق افتاده است. پس اگر امنيتى هست در سايه مراعات قوانين شريعت و به وسيله مردم است نه به جهت امر تكوينى. (5)

نقد سخن مزبور با توجه به آيه شريفه (الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ) چنين است:

همان گونه كه از لحاظ اقتصادى با اين كه مكه محلّ كشاورزى و دامدارى و صنعت نبود، ليكن ساكنان آن به لطف الهى از گرسنگى و فقر نجات يافته و از نعمت هاى فراوان بهره مند شدند، از لحاظ اجتماعى نيز از امنيت تكوينى برخوردار شدند. گرچه ممكن است خداى سبحان اين امنيت را در مقطعى از زمان از آنان سلب كند.

(زيرا) معناى امنيت تكوينى حرم اين نيست كه در آن جا كشتار نمى شود، بلكه خداوند آن سرزمين را بر اساس لطف خاص خود مأمن قرار داده است، ليكن اگر مردم آن جا بيراهه رفتند، خداوند آن ها را به قهر خود مى گيرد: زيرا (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ) (6) (وَ لا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ) (7) ويژگى مكه اين است كه ممكن نيست حكومتى بتواند در آن، ساليان متمادى ظالمانه حكمرانى كند. به عبارت ديگر؛ مانند بهشت نيست كه هيچ كژى و خلافى در آن واقع نشود: (لَا لَغْوٌ فيها وَ لَا تَأْثيمٌ) (8) بلكه با اين كه احكام دنيا را دارد، از بسيارى جهات با مكان هاى ديگر متفاوت است. از جمله اين كه هركس از روى ظلم نسبت به آن قصد سوء كند به عذابى دردناك مبتلا مى شود (9) و همچنين گرچه خداوند همه ستمگران را به قهر خود مى گيرد (10) ليكن اخذ فورى و پايان بخشيدن سريع به حيات ظالم، ويژه سرزمين مكه است. (11)

10. حج و تقويت دين

«وَ الْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ». (12)


1- قريش: 4
2- قصص: 57
3- عنكبوت: 67
4- صهباى حج، آيت الله عبدالله جوادى آملى، اسرا، چهارم، 1382، صص 153- 151
5- الميزان، علامه طباطبائى، ج 3، ص 354
6- آل عمران: 178
7- ابراهيم: 42
8- طور: 23
9- حج: 25
10- ابراهيم: 42
11- صهباى حج، صص 156- 154
12- نهج البلاغه، خطبه اوّل.

ص: 59

«و حج را براى تقويت دين (واجب كرد)».

يكى از فلسفه ها و اسرار يقينى حج، تقويت اسلام است. بى شك همين اجتماع مسلمانان كه افراد يكديگر را مى بينند. در تقويت دين مؤثر است هرچند كافى نيست.

استاد شهيد مطهرى در تبيين فرايند اين كاركرد حج مى گويد:

تقويت اسلام يعنى چه؟ اسلام نيرو بگيرد يعنى چه؟ نيرو گرفتن اسلام به اين است كه بر ايمان پيروان اسلام افزون شود و عمل پيروان اسلام با اسلام انطباق پيدا كند و بر عدد پيروان اسلام افزوده شود. تقويت اسلام به اين است كه مسلمانان قوى تر باشند و قوى تر بودن آن ها به اين است كه پيوند اتحاد آن ها محكم تر شود.

پس برنامه تقويت اسلام در دو قسمت بايد اجرا شود: قسمت اوّل در اين است كه برنامه ها و نشريه ها و تعليمات در ايام حج داده شود. از فرصت حج استفاده شود و به نشر حقايق اسلامى پرداخته شود، از راه مواعظ، روحيه مردم براى عمل به اسلام آماده شود كه مردمى كه بر مى گردند با آمادگى بهترى برگردند.

همان كارى كه پيامبر خدا (ص) كرد، كه از اين مواقف براى تعليم و تربيت مسلمانان به طرز مؤثرى استفاده كرد.

قسمت دوم مربوط است به تقويت پيوند مسلمانان و نزديك كردن روابط آن ها با يكديگر، آنجا كه فرمود: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (1)). (2)

امام صادق (ع) درباره علت وجوب حج بر بندگان فرمود:

«فَجَعَلَ فِيهِ الاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِيَتَعَارَفُوا- إِلَى أَنْ قَالَ- وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لَا يُنْسَى». (3)

«خداوند در حج، اجتماع مردم از شرق و غرب را قرار داد تا همديگر را بشناسند ... و با آثار پيامبر خدا (ص) و اخبار او آشنا شوند تا آثار او يادآورى گرديده، فراموش نشود.»

معلوم است حاجيانى كه براى انجام مناسك حج اعزام مى شوند، نخست ملتزم مى شوند عقايد، اخلاق و اعمال خود را بازخوانى و بازسازى كنند كه همين سبب تقويت دين در افراد مسلمان مى شود و با حضور آنان در مدينه و مكه و مواقف مختلف، با آثار بازمانده از اسلام آشنا مى شوند كه اين نيز به نوبه خود باعث استحكام باورهاى دينى مى گردد.

از سوى ديگر، همه ساله با همايش بزرگ مسلمانان در مكه و مدينه، به ويژه در زمان معاصر، با وجود رسانه هاى بين المللى، نام اسلام و معارف اسلامى به سراسر جهان منتشر مى شود كه سبب آشنايى مردم دنيا با اسلام و تعاليم دينى و گرايش آن ها به اسلام مى گردد.

11. حج و فقر زدايى

«فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ». (4)

«همانا حج و عمره، فقر و ندارى را برطرف مى سازند.»

از ديگر آثار حج، توسعه اقتصادى و رفع فقر از مسلمانان و امت اسلامى است. اگر حج، چنان كه مقصود شارع مقدس و خواست پيامبر اعظم و جانشينان معصوم آن حضرت است، عملياتى شود، مسلمانان مى توانند با برنامه ريزى صحيح در كنگره عظيم حج، برنامه اقتصادى كاملى را


1- آل عمران: 200
2- حج يادداشت هاى استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص 80
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 9
4- نهج البلاغه، ص 163، خطبه 110

ص: 60

پى ريزى كنند كه نتيجه اش پيشرفت اقتصادى و صنعتى و استقلال از بيگانگان و دول استعمارگر است.

قرآن كريم مى فرمايد:

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ ...). (1)

«بر شما گناهى نيست كه [در سفر حجّ] فضل پروردگارتان [روزى خويش] را بجوييد.»

اين آيه شريفه، يك حكم جاهلى- گناه بودن داد و ستد در ايام حج- را لغو كرده و به مسلمانان اجازه داده است كه در زمان برگزارى مراسم حج داد و ستد كنند؛ زيرا اسلام مى خواهد مسلمانان دركنار بهره مندى از آموزه هاى اخلاقى، معنوى، سياسى و فرهنگى حج، با طرح يك برنامه كلان اقتصادى، پايه هاى اقتصادى جوامع اسلامى را بنا كرده و با مبادلات تجارى ميان ملت هاى مسلمان، اقتصاد نيرومندى را به وجود آورند كه دنياى اسلام نه تنها از بيگانگان بى نياز بلكه در فعاليت هاى اقتصاد جهانى پيشتاز باشد.

يكى از اسباب و برنامه هاى فقر زدايى در فريضه حج، استفاده به جا و مناسب از گوشت قربانى است. پيامبر خدا (ص) در اين باره فرمود:

«إِنَّمَا جَعَلَ اللهُ هَذَا الأَضْحَى لِتَشْبَعَ مَسَاكِينُكُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَأَطْعِمُوهُمْ». (2)

«خداوند قربانى را قرار داد تا نيازمندان شكمى سير از گوشت بخورند، پس آنان را اطعام كنيد.»

امام صادق (ع) در اين موردكه جايز است گوشت قربانى را از مِنا بيرون ببرند و به مصرف فقرا و نيازمندان برسانند، فرمود:

«كُنَّا نَنْهَى النَّاسَ عَنْ إِخْرَاجِ لُحُومِ الأَضَاحِيِّ مِنْ مِنًى بَعْدَ ثَلَاثٍ لِقِلَّةِ اللَّحْمِ وَ كَثْرَةِ النَّاسِ، فَأَمَّا الْيَوْمَ فَقَدْ كَثُرَ اللَّحْمُ وَ قَلَّ النَّاسُ فَلَا بَأْسَ بِإِخْرَاجِهِ». (3)

«ما، مردم را از بيرون بردن گوشت قربانى از منا، بعد از سه روز نهى مى كرديم به دليل كم بودن گوشت و زياد بودن مردم، اما امروز چون گوشت زياد شد ومردم كم اند عيبى ندارد كه گوشت قربانى را بيرون ببرند.»

12. آزمايش و اختبار

از اسرار مهمّ حج، آزمون بندگان است كه امام على (ع) در يك بيان تفصيلى به آن پرداخته، فرمودند:

«أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ 7 إِلَى الآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً، ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً وَ أَضْيَقِ بُطُونِ الأَوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لَا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلْفٌ».

ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ 7 وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مَهَاوِي فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ حَتَّى يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ وَ يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلَاءً


1- بقره: 198
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 129
3- همان، ص 295

ص: 61

عَظِيماً وَ امْتِحَاناً شَدِيداً وَ اخْتِبَاراً مُبِيناً وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ.

وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَّ الأَشْجَارِ دَانِيَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى بَيْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ أَرْيَافٍ مُحْدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ وَ رِيَاضٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاءِ وَ لَوْ كَانَ الإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَ الأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ وَ لَكِنَّ اللهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ يَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ وَ لِيَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ». (1)

«آيا حقيقت روشن را نمى بينيد كه خداوند سبحان همه انسان ها را- از نخستين آن ها كه به دوران آدم مى رسد تا آخرين كس كه رمز پايدارى مردم است- آزمود و در سنگستانى ترين قطعه اين خاكدان قرارش داد. در نقطه اى كه در دنيا كمترين مقدار خاك را دارد. تنگ دره ها است فرومانده در لا به لاى كوهساران ناهموار و بر ريگ هاى نرم و در كنار چشمه هاى بى رمق و آبادى هاى پراكنده كه پرورش هيچ دامى- اعم از شتر، گاو و گوسفند- در آن ممكن نيست.

آن گاه به آدم و فرزندانش فرمان داد رو سوى آن آرند و در پى اين فرمان، آن خانه سرمنزل دستاورد سفرها و بارانداز كاروان ها شد. ميوه هاى دل ها، از دشت هاى خشك و سوخته و بى گياه و شيب دره هاى ژرف و جزاير درياهاى دورافتاده بدان سو فرو مى افتد تا به رسم فروتنى، در اطراف آن خانه شانه هايشان را بلرزانند و با وانهادن موى، زيبايى هاى خداداده را آشفته سازند و اين آزمونى سترگ و امتحانى سخت و آزمايشى روشن و پالايشى رساست كه خداوند آن را وسيله رحمت خويش و رمز پيوستن به بهشت خود قرار داده است.

و اگر خداوند چنين اراده مى فرمود كه خانه محترم و مشعرهاى عظيم خود را در پيچاپيچ باغستان ها و جويباران و بر دامن دشتى هموار با درختانى انبوه و ميوه هاى در دسترس كنار بناهاى به هم پيوسته و روستاهاى تنگاتنگ در كنار گندمزارهاى طلايى رنگ، در بوستانى سرسبز و كشتزارهايى پرگياه، زمين هاى پرآب، مرغزارها و كشتگاه هاى سرسبز و شاداب و در كناره راه هاى آبادان بنا كند در آن صورت پاداش حج گزاران بر حسب آسانى آزمون اندك مى شد و اگر سنگ پايه هاى كعبه- كه خانه بر آن ها استوار است- و سنگ ديوارها همه از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و اثير ساخته مى شد جدال شك در دل ها كاستى مى گرفت، قلمرو تلاش ابليس محدود مى شد و دغدغه و دو دلى مردم از ميان مى رفت. اما خداوند بندگانش را با هرگونه آزمون مى آزمايد وبه شيوه هاى گوناگون تعبدشان را مى طلبد و به انواع ناخوشى ها مبتلاشان مى سازد تا بدين وسيله تكبر را از دل هاشان براند و فروتنى را در عمق جان هاشان بنشاند تا اين ها همه درهاى گشوده اى به سوى فضل او شوند و اسباب هموارى زمينه عفوش گردند. (2)

13. حج، جهاد ضعيفان

«وَ الْحَجُّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِيفٍ». (3)

«و حج جهاد هر ناتوانى است.»


1- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 293، خطبه 192
2- جهان آفتاب، واژه، حج.
3- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 494، حكمت 136

ص: 62

يكى از ارزش هاى متعالى در اسلام، جهاد در راه خدا است كه هر مسلمانى آرزو دارد در معركه جهاد شركت نموده، به فوز و فيض شهادت نايل شود و از پاداش هاى فراوانى كه قرآن كريم براى مجاهدان برشمرده، بهره مند گردد. اما از آنجا كه اين توفيق براى همه ميسّر نمى شود، امام (ع) حج را به عنوان جانشين جهاد براى ناتوانان بر شمرد.

نتيجه و جمع بندى

نهج البلاغه كه يادگار ارزشمند كارشناس اعلاى جهان و انسان و دين شناس كامل، مولاى متقيان على (ع) است، در ضمن تبيين تعاليم و آموزه هاى هستى شناسانه و دين شناسانه و تربيت انسان و معارف عرفانى و اخلاقى پرشمار ديگر، بيانات كوتاه و نغزى در باره اسرار و معارف حج ارائه كرده كه اهم آن ها عبارت اند از:

1. فريضه جهت بخش،

2. شوق و بى قرارى در برابر خداوند،

3. فروتنى در برابر عظمت خداوند،

4. گوش هاى شنوا و دل هاى بيدار دعوت شدگان،

5. گام در جاى پاى پيام آوران الهى و جريان هاى توحيدى،

6. شباهت جويى به فرشتگان،

7. تجارت سودآور و آمرزشگاه الهى،

8. پرچم در اهتزاز اسلام،

9. پناهگاه پناه جويان،

10. تقويت دين،

11. زدودن فقر،

12. آزمايش و اختبار

13. جهاد ضعيفان.

ص: 63

ص: 64

شفا بخشى حج

چكيده

مطالعه در باره حج و ابعاد گوناگون آن، به ويژه مطالعه آيات و روايات حج، اين نكته را روشن مى سازد كه حج داراى آثارى شگرف در علاج گرفتارى هاى روحى و روانى، فكرى و آسيب هاى اجتماعى است اين نوشتار بر آن است تا با بررسى بخشى آسيب ها و چگونگى علاج آن در حج، گوشه اى از آثار اين ركن بزرگ اسلام را مطرح سازد؛ باشد كه اهل نظر با دقت و تأمل بيشتر، زواياى اين بحث را بهتر و بيشتر بكاوند و آن را به صورت شايسته تر مطرح سازند.

كليد واژه ها: فلسفه و اسرار حج، آسيب هاى روحى و روانى، آثار اخلاقى حج و فلسفه عبادات.

مقدمه

موضوع فلسفه، اسرار وآثار عبادات، از ديرباز مورد توجه مردم بوده است. از همين رو، قرآن و روايات، پاسخ اين نياز را داده و در آيات متعدد و روايات فراوان به آن پرداخته شده است. دانشمندان نيز در اين عرصه، آثار مكتوب گران سنگى را به يادگار گذاشته و هركدام با روشى به اين موضوع پرداخته اند.

نوشتار حاضر، گامى هرچند كوچك در اين مسير برداشته و در صدد است تا از زاويه اى ويژه به برخى از آثار و حكمت هاى حج بپردازد و آن، بررسى تأثير مناسك حج در درمان آسيب هاى روحى و روانى است.

شفابخشى حج

انسان، مركّب است از روح و جسم و از هر دو جهت نيازمند سلامت مى باشد. بشر در طول تاريخِ پرفراز و فرود خود، به دنبال كسب اين سلامت بوده و براى آن سرمايه گذارى هاى بزرگى كرده است.

سلامت جسم و سلامت روح

داشتن سلامتِ جسمانى، مرهون برنامه داشتن و اجراى آن است. تغذيه سالم، ورزش، تحرك جسمانى و مراقبت مستمر از جمله شرايط اين سلامت است.

هم چنان كه سلامت جسمى نيازمند برنامه است، سلامت روحى نيز محتاج آن است.

از جمله مقدمات ضرورى براى تحصيل اين سلامت، شناخت آسيب ها، دردها و درمان ها است.

علّامه طباطبايى در اين مورد مى نويسد:

«فللإنسان صحّة و استقامة روحية معنوية كما أن له صحّة و استقامة جسميّة صورية، و له أمراض و أدواء روحية باختلال أمر الصحة الروحية كما أن له أمراضاً و أدواء جسمية باختلال أمر الصحة الجسمية و لكل داء دواء و لكل مرض شفاء».

«انسان داراى سلامت و استقامت روحى و معنوى است؛ چنان كه داراى سلامت و استقامت جسمى و ظاهرى است. براى روح نيز بيمارى ها و داروهايى است كه به هنگام اختلال در سلامت آن تجويز مى شود؛ همان گونه كه در مورد بيمارى ها و سلامت جسمانى نيز چنين است. براى هر دردى، دوايى و براى هر بيمارى شفايى است.» (1)


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 13، ص 183

ص: 65

اهميت شناخت آسيب هاى روحى و فكرى

خسارت آسيب هاى روحى و فكرى به مراتب بيشتر از آسيب هاى جسمى است. علاوه بر اين كه دردهاى روحى، هم به لحاظ تشخيص و هم به جهت درمان، بسيار دامنه دارتر از بيمارى هاى جسمى است.

با بررسى ريشه جنايات و بحران ها در زندگى بشر، درمى يابيم كه آسيب هاى اخلاقى و فكرى از مهم ترين ريشه هاى اين انحرافات است. بنابراين، شناخت آسيب ها و راه هاى درمان آن، ضرورتى اجتناب ناپذير است.

در معارف اهل بيت (عليهم السلام) ريشه كفر- كه مهم ترين آسيب است- آفت هاى اخلاقى و روانى دانسته شده است. امام صادق (ع) در اين باره فرموده است:

«أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلَاثَةٌ: الْحِرْصُ وَ الاسْتِكْبَارُ وَ الْحَسَدُ، فَأَمَّا الْحِرْصُ، فَإِنَّ آدَمَ (ع) حِينَ نُهِيَ عَنِ الشَّجَرَةِ، حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى أَنْ أَكَلَ مِنْهَا وَ أَمَّا الاسْتِكْبَارُ فَإِبْلِيسُ حَيْثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَأَبَى وَ أَمَّا الْحَسَدُ فَابْنَا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ».

«ريشه هاى كفر سه چيز است؛ حرص، استكبار و حسد. آنگاه كه آدم (ع) از خوردن ميوه درخت ممنوع شد، حرص او را وادار كرد تا از آن تناول كند. وقتى ابليس مأمور شد بر آدم سجده كند، استكبار و خود بزرگ بينى اش موجب شد كه از اين فرمان سر باز زند و حسد موجب گرديد يكى از دو فرزند آدم، ديگرى را بكشد.» (1)

البته كفرِ مطرح شده در اين روايت، كفرِ عملى است ولى در هر صورت كفر است و مى تواند به مراحل بالاتر نيز منتهى شود.

قرآن كتاب شفا

از نام ها و اوصاف قرآن كريم، شفا است:

(يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ). (2)

«اى مردم، به يقين، براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى و درمانى براى آنچه در سينه هاست و رهنمود و رحمتى براى گروندگان [به خدا] آمده است.»

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلَّا خَساراً). (3)

«و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است، از قرآن نازل مى كنيم، و [لى] ستمگران را جز زيان نمى افزايد.»

(وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ). (4)

«و اگر ما، قرآن را به زبان عجمى (غير عربى) مى فرستاديم، به يقين كافران مى گفتند: چرا آيات اين كتاب به تفصيل نيامده است؟ چرا (كلمات) آن عجمى و (مخاطب آن) عرب است؟ به آنان بگو، اين


1- كافى، ج 2، باب فى أصول الكفر و أركانه، ص 289
2- يونس: 57
3- اسراء: 82
4- فصلت: 44

ص: 66

قرآن براى اهل ايمان هدايت و شفاست و كسانى كه ايمان نمى آورند در گوششان سنگينى است و سبب كورى چشم آن هاست. گويا آن ها را از جاى بسيار دور صدا مى كنند.»

على (ع) در باره شفاخواهى از قرآن مى فرمايد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَ لَا لأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ فَاسْأَلُوا اللهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ وَ لَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَى اللهِ تَعَالَى بِمِثْلِه». (1)

«بدانيدكه هيچ كس پس از داشتن قرآن، فقر (معنوى) ندارد وبراى هيچ كس پيش از آن، غنا وتوانگرى (معنوى) نيست؛ پس شفاى دردهاى خود را ازآن بخواهيد و در سختى هاى خود از آن يارى جوييد، كه در آن شفاى بزرگ ترين درد، يعنى كفر و نفاق وگمراهى است؛ از خدا به وسيله قرآن چيز بخواهيد و با دوستى قرآن رو به خدا كنيد.»

علّامه طباطبايى (قدس سره) درباره شفابخشى قرآن، چنين نگاشته است:

«و عدّ القرآن شفاء و الشفاء إنّما يكون عن مرض دليل على أن للقلوب أحوالًا نسبة القرآن إليها نسبة الدواء الشافي إلى المرض، و هو المستفاد من كلامه سبحانه حيث ذكر». (2)

«خداوند قرآن را شفا شمرده و چون شفا در پى بيمارى است، بر اين مطلب دلالت دارد كه قلب ها حالاتى دارند كه نسبت قرآن به آن همانند نسبت داروى شفابخش به بيمارى است.»

فخر رازى در توضيح اين شفابخشى مى نويسد:

«إنّ محمّداً- صلّى الله عليه و سلّم- كان كالطبيب الحاذق، و هذا القرآن عبارة عن مجموع أدويته التي بتركيبها تعالج القلوب المريضة». (3)

«همانا محمد (ص) مانند طبيب حاذق بود و اين قرآن عبارت است از مجموع داروهايى كه با تركيب آن دل هاى بيمار درمان مى شود.»

كيفيت درمان با قرآن

درمان با قرآن چگونه صورت مى پذيرد؟ چگونه مى توان از اين درمان بهره برد؟ اين درمان ها را از يك منظر مى توان به دو بخش تقسيم كرد:

الف: درمان هاى نظرى (شناختى)

بى گمان مقدمه هر انحرافى، انحراف در فكر است. از اين رو، اصلاح انديشه و رهانيدن آن از دام بيمارى ها، اقدامى لازم و ضرورتى اجتناب ناپذير است. قرآن كريم با ارائه معارف حق، به درمان اين بيمارى ها مى پردازد.

تلاوت قرآن و تدبّر در آيات آن، مقدمه اى براى به دست آوردن اين علاج است، بيمارى هايى چون شرك، كفر و نفاق از جمله اين موارد هستند.

ب: درمان هاى عملى


1- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 252
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 13، ص 183
3- مفاتيح الغيب، ج 17، ص 268

ص: 67

اين نوع درمان، با به كاربستن برنامه هاى عملى حاصل مى گردد. برنامه هايى مانند نماز، روزه، انفاقات و حج، از موارد اين نوع درمان به شمار مى روند. از پيامبرخدا (ص) در اين باره چنين نقل شده است:

«يَا عِبَادَ اللهِ، أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى، وَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ كَالطَّبِيبِ، فَصَلَاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ بِهِ، لَا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ وَ يَقْتَرِحُهُ، أَلَا فَسَلِّمُوا لِلهِ أَمْرَهُ تَكُونُوا مِنَ الْفَائِزِين». (1)

«اى بندگان خدا! شما مانند بيمارانيد و خداوند عالميان همانند طبيب و مصلحت بيمار در دانسته هاى طبيب و تدبير او است نه در آن چه بيمار آن را مى پسندد، پس كار خدا را به او واگذاريد تا از رستگاران شويد.»

درمان با حج و عبادات

براى نمونه، اضطراب و ناآرامى از مهم ترين گرفتارى هاى روحى و روانى بشر است. قرآن مجيد درمان آن را در پناه ياد خداوند امكان پذير مى داند؛ (الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ). (2)

و كسانى را كه از ذكر رويگردان مى شوند، دچار زندگى تنگ مى داند؛ (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى). (3)

آن گاه براى عملى شدن ذكر برنامه مى دهد: (إِنَّني أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري). (4)

نماز، برنامه اى است عملى، براى كسب آرامش و اطمينان، كه در اين آيه مطرح شده است.

حج، نيز از جمله اين داروهاست كه در اين سطور به بررسى آن خواهيم پرداخت.

مرحوم ملكى تبريزى، درباره نقش حج در درمان مى نويسد:

«حج دارويى الهى و مركّب از اجزاى بسيار نافعى براى بيمارى هاى دل است. اين بيمارى ها قلب را از عالم نور باز مى دارد؛ مثلًا خرج كردن در حج، بيمارى بخل را معالجه مى كند و تواضع و خوارى در اعمال حج و طواف و نماز، مرض تكبّر را معالجه مى كنند و ...». (5)

آفات و بيمارى هاى نفس

1. شرك به خداوند

شرك به خداوند مهم ترين آسيب روحى و معنوى است و آثار زيان بارى را در عرصه هاى مختلف فردى و اجتماعى بر انسان وارد مى سازد. قرآن كريم شرك را ظلم بزرگ دانسته است:

(وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ). (6)

بديهى است، هر اصلاحى بايد از اصلاح نگرش و بينش آغاز شود؛ زيرا در غير اين صورت اصلاح ميسّر نيست و هر حركت، چرخشى باطل و بى ثمر خواهد بود.

شرك، ظلم و آفت بزرگى است چون:

1. قرار دادن چيزى در غير جاى خود است.

2. غير خدا را معبود و در رتبه خدا قرار دادن است.


1- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 1، ص 42
2- رعد: 28
3- طه: 124
4- طه: 14
5- المراقبات، ص 384
6- لقمان: 13

ص: 68

3. ظلم در حقّ خالق است.

4. پست كردن نفس انسانى با واداشتن او به عبادات مخلوق پست است، (مانند پرستش بت).

5. ظلم به اهل توحيد است.

6. انكار بارزترين حقيقت هستى است.

7. منشأ تفرقه و بسيارى از آسيب ها و انحرافات ديگر است.

حج از آغاز تا پايان و در مراحل مختلف، درمانى گسترده براى شرك است.

مرحله نخست: آغاز حج

قرآن كريم حج را تنها براى خدا مى داند و در مورد آن تعبيرى منحصر به فرد ذكر كرده، مى فرمايد:

(وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلًا). (1)

«و براى خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد.»

لام اختصاص در «لِلهِ» و تقديم جار و مجرور، حصر را مى رساند و اين تأكيدى است بر اين كه بنيان حج توحيد است.

مرحله دوم: شعار حج

شعار اصلى حج تلبيه است. دقت در صيغه انعقاد حج، اين نكته را به طور كامل آشكار مى سازد كه نفى شرك «لَا شَرِيكَ لَكَ» و اعلان مراتب مختلف توحيد «إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ» محور اصلى حج است.

مرحله سوم: طواف و ديگر مناسك حج

شعار توحيد «لَبَّيكَ» همراه با حركت براى زيارت خانه توحيد و طواف برگرد آن، هماهنگى جسم و جان در مسير توحيد است؛ چنان كه ديگر مناسك حج نيز هركدام مرحله اى و مرتبه اى از توحيد را مطرح مى سازند.

مجموعه مناسك حج تأكيدى است نظرى و عملى بر همه مراتب توحيد.

مرحله چهارم: پايان حج

قرآن كريم در مورد استمرار اخلاص و توحيد تا پايان حج، تأكيد كرده و مجموعه اعمال آن را در بستر توحيد جارى و سارى مى داند و مى فرمايد:

(وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِله)؛ «وحج را فقط براى خدا به اتمام رسانيد.» (2)

بنابراين، آغاز و پايان حج بايد در پرتو اخلاص و توحيد شكل بگيرد. اين موضوع در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز مورد توجه قرار گرفته است:

«قَالَ الصَّادِقُ (ع) إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ ... وَ جَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدَانِيَّتِهِ». (3)

در دعاى نزد حجرالأسود آمده است:


1- آل عمران: 97
2- بقره: 196
3- بحار الانوار به نقل از مِصْبَاحُ الشَّرِيعَه ج 96، ص 124

ص: 69

«وَ قُلْ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ، آمَنْتُ بِاللهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّى وَ عِبَادَةِ الشَّيْطَانِ وَ عِبَادَةِ الأَوْثَانِ وَ عِبَادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدْعَى مِنْ دُونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ». (1)

ى ادآورى يك نكته

دعاها و ذكرهايى كه از معصومين (عليهم السلام) در مواقف مختلف وارد شده، بيانگر نكات مهمى در باره فلسفه و حكمت هاى آن عمل است؛ به عبارت ديگر، ادعيه و اذكار وارد شده، توجه انسان را به جهت و سوى آن عمل مى كشاند و بهترين قالب براى بيان اين اغراض است.

2. ترك توبه و پندار بى مورد نجات

از آسيب هاى جامعه ايمانى، توهّم نجات بدون فراهم ساختن مقدمات و شرايط آن است. قرآن كريم اين آفت را در ميان اهل كتاب اين گونه گزارش كرده است:

(وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ). (2)

«يهوديان و مسيحيان مى گويند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم. بگو، پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مى كند؟ (چنان نيست) بلكه شما مخلوقى از مخلوقات خداييد. خدا هركه را بخواهد مى آمرزد و هركه را بخواهد مجازات مى كند. ملك و حكومت آسمان ها و زمين و آن چه ميان آن هاست، همه از آنِ خداست و بازگشت همه به سوى اوست.»

(فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا). (3)

«بعد از آن، نسل هايى جانشين آنان شدند و وارث كتاب آسمانى تورات گشتند. (با اين حال) متاع پست اين دنياى فانى را (مشروع و نامشروع) مى گيرند و (مى خورند و) مى گويند: خدا ما را خواهد بخشيد!»

حجّ خانه خدا، اوّلًا: اقدامى عملى در جهت اطاعت پروردگار است. ثانياً: مجموعه مناسك حج، تذكارى دائمى در جهت جبران گناهان با توبه و رجوع به خداوند است.

از امام باقر (ع) درباره حج در تفسير آيه (فَفِرُّوا إِلَى اللهِ) آمده است:

« (فَفِرُّوا إِلَى اللهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ)، قالَ: حُجُّوا إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَل». (4)

از امام سجاد (ع) نيز در اين زمينه چنين نقل شده است:

«وَ حَقُّ الْحَجِّ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ وِفَادَةٌ إِلَى رَبِّكَ، وَ فِرَارٌ إِلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِكَ، وَ فِيهِ قَبُولُ تَوْبَتِكَ». (5)

در اماكن مختلف حج، حاجى به توبه و اعتراف به گناه توجه داده مى شود، از جمله:

الف: جوار كعبه

كعبه يادآور خطاى آدم و هبوط او بر زمين و بازگشت وى به سوى خداوند و بالأخره پذيرش توبه اوست.

از امام صادق (ع) در اين مورد نقل شده كه فرمود:


1- من لايحضره الفقيه، ص 531
2- مائده: 18
3- اعراف: 169
4- كافى، ج 4، ص 256
5- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 618

ص: 70

«لَمَّا طَافَ آدَمُ بِالْبَيْتِ وَ انْتَهَى إِلَى الْمُلْتَزَمِ، قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ 7 يَا آدَمُ، أَقِرَّ لِرَبِّكَ بِذُنُوبِكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ. قَالَ فَوَقَفَ آدَمُ 7 فَقَالَ: يَا رَبِّ إِنَّ لِكُلِّ عَامِلٍ أَجْراً وَ قَدْ عَمِلْتُ فَمَا أَجْرِي فَأَوْحَى اللهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَيْهِ يَا آدَمُ قَدْ غَفَرْتُ ذَنْبَكَ قَالَ يَا رَبِّ وَ لِوُلْدِي أَوْ لِذُرِّيَّتِي فَأَوْحَى اللهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَيْهِ يَا آدَمُ مَنْ جَاءَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ إِلَى هَذَا الْمَكَانِ وَ أَقَرَّ بِذُنُوبِهِ وَ تَابَ كَمَا تُبْتَ ثُمَّ اسْتَغْفَرَ غَفَرْتُ لَه». (1)

«آن گاه كه آدم (ع) طواف كعبه كرد و به ملتزم رسيد، جبرئيل به او گفت: اى آدم، در اين مكان به گناهت اقرار كن. آدم (ع) ايستاد و گفت: پروردگارا! هر عمل كننده را پاداشى است، من عمل كردم، اجر من چيست؟ خداوند به او وحى كرد: اى آدم، گناه تو را قطعاً آمرزيدم. آدم عرضه داشت و براى فرزندان يا ذريه من؟ خداوند به او وحى كرد: اى آدم، هركس از نسل تو به اين مكان درآيد و به گناهانش اقرار كند و همان گونه كه تو، توبه كردى توبه كند و سپس استغفار نمايد، او را مى آمرزم.»

امام صادق (ع) زمانى كه به ملتزم مى رسيدند، به اطرافيان خود مى فرمودند:

«أَمِيطُوا عَنِّي حَتَّى أُقِرَّ لِرَبِّي بِذُنُوبِي فِي هَذَا الْمَكَانِ، فَإِنَّ هَذَا مَكَانٌ لَمْ يُقِرَّ عَبْدٌ لِرَبِّهِ بِذُنُوبِهِ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ اللهَ إِلَّا غَفَرَ اللهُ لَه».

«از من دور شويد تا براى پروردگارم در اين مكان به گناهان خود اعتراف كنم. همانا اين مكانى است كه بنده اى به گناهان خود اعتراف و سپس استغفار نكرده است جز آن كه خداوند او را آمرزيده است.»

هم چنين از آن حضرت درباره دعا نزد ملتزم نقل شده است:

«اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ، اللَّهُمَّ مِنْ قِبَلِكَ الرَّوْحُ وَ الْفَرَجُ». (2)

ب: صفا و مروه

صفا و مروه نيز حكايتى مشابه طواف دارد. امير مؤمنان (ع) وقتى بر صفا قرار مى گرفت، رو به كعبه مى كرد و مى گفت:

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ قَطُّ، فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. اللَّهُمَّ افْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ ...». (3)

«خدايا! هر گناهى كه مرتكب شدم بيامرز و اگر به گناه بازگشتم تو نيز با مغفرت به من بازگرد ...»

ج: عرفات

از دلايل نامگذارى اين سرزمين به «عرفات»، اعتراف آدم (ع) در آن سرزمين به گناه است. از امام صادق (ع) در اين باره چنين نقل شده است:

«إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَتُوبَ عَلَى آدَمَ 7 أَرْسَلَ إِلَيْهِ جَبْرَئِيلَ ... ثُمَّ انْطَلَقَ بِهِ إِلَى عَرَفَاتٍ، فَأَقَامَهُ عَلَى عَرَفَةَ وَ قَالَ لَهُ: إِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ فَاعْتَرِفْ بِذَنْبِكَ سَبْعَ مَرَّاتٍ، فَفَعَلَ ذَلِكَ آدَمُ وَ لِذَلِكَ سُمِّيَ عَرَفَةَ، لأَنَّ آدَمَ 7 اعْتَرَفَ عَلَيْهِ بِذَنْبِهِ، فَجُعِلَ ذَلِكَ سُنَّةً فِي وُلْدِهِ


1- كافى، ج 4، ص 194
2- كافى، ج 4، ص 411
3- كافى، ج 4، ص 433

ص: 71

يَعْتَرِفُونَ بِذُنُوبِهِمْ كَمَا اعْتَرَفَ أَبُوهُمْ وَ يَسْأَلُونَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ التَّوْبَةَ كَمَا سَأَلَهَا أَبُوهُمْ آدَمُ». (1)

«خداى تبارك و تعالى زمانى كه خواست توبه آدم (ع) را بپذيرد، جبرئيل را به سوى او فرستاد ... سپس او را به عرفات برد و گفت: زمانى كه خورشيد غروب كرد هفت مرتبه به گناهت اعتراف كن. آدم (ع) چنين كرد و از همين جهت آن سرزمين عرفه ناميده شد ... و آن را سنتى در فرزندانش قرار داد تا به گناهان خويش در اين سرزمين اعتراف كنند ...» (2)

اين تنها بخشى از دستاوردهاى حج در توجه دادن انسان به خطاها و در پى آن، ضرورتِ بازگشت و اصلاح گذشته است.

3. از خودبيگانگى و فراموش كردن خود

از جمله آسيب هاى خطرناك براى انسان، از ياد بردنِ خويش است. قرآن كريم در اين باره اخطار مى دهدكه:

(وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون). (3)

«ازكسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خداوند نيز آنان را دچار خودفراموشى كرد.»

وقتى انسان خدا را فراموش كرد و جايگاه او را در هستى ناديده گرفت، طبيعى است در قضاوت نسبت به خويشتن نيز دچار مشكل مى شود. در حقيقت فراموش كردن مناسبت خود با خدا كه تابعى از نسيان جايگاه خداوند است و به گم شدن انسان و غفلت وى از خود مى انجامد.

(إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها).

«هرگاه دست خود را بيرون آورد، آن را نبيند.» (4)

درمان از خودبيگانگى در حج

حج، فرصتى براى خداشناسى و خودشناسى است. انسان فرو رفته در دنيا و اشتغالات سرگرم كننده آن، يكباره به خود مى آيد و در فضاى جديدى در تلاش است تا خود و خدايش را بشناسد و موقعيتش را در برابر او ارزيابى كند.

قرآن مجيد ياد خداوند را از مهم ترين اهداف عالى حج قلمداد كرده، مى فرمايد:

(لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ في أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ...). (5)

«تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حياتبخش) باشند و در ايام معينى، نام خدا را، بر چهارپايانى كه به آنان داده است، (به هنگام قربانى كردن) ببرند ...»

امام هشتم (ع) درباره فلسفه احرام فرموده اند:

«وَ مِنْهُ تَرْكُ قَسَاوَةِ الْقَلْبِ وَ خَسَاسَةِ الأَنْفُسِ وَ نِسْيَانِ الذِّكْر». (6)

«از فلسفه هاى حج، ترك قساوت قلب و پستى نفس و فراموشى ياد خداست.»

نمادهاى درمانگر ازخودبيگانگى

از روايات بر مى آيدكه «حجرالأسود» از بهشت نازل شده و مكان آن، جايگاهِ ميثاق گرفتن از بندگان است. حج و زيارتِ كعبه يادآور بهشت موعود است.


1- علل الشرائع، ج 2، ص 401
2- علل الشرائع، ج 2، ص 401
3- حشر: 19
4- نور: 40
5- حج: 28
6- علل الشرائع، ج 2، ص 404

ص: 72

«وَ إِنَّمَا يُقَبَّلُ الْحَجَرُ وَ يُسْتَلَمُ لِيُؤَدَّى إِلَى اللهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- الْعَهْدُ الَّذِي أَخَذَ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ وَ إِنَّمَا وَضَعَ اللهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- الْحَجَرَ فِي الرُّكْنِ الَّذِي هُوَ فِيهِ وَ لَمْ يَضَعْهُ فِي غَيْرِهِ لأَنَّهُ- تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- حِينَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ أَخَذَهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ». (1)

«حجرالاسود بوسيده و استلام مى شود؛ زيرا عهدى را كه خداوند از آنان گرفته ادا كنند و حكمت آن كه خداى- عزّ و جلّ- حجرالاسود را در ركن مخصوص آن، كه اكنون هست، قرار داده و در غير آن ركن نگذاشته، اين است كه خداى (تبارك و تعالى) ميثاقى را كه از مردم گرفته، در همين مكان اخذ كرده است. بنابراين، در اين مكان تجديد عهد مى كنند.»

و امّا علّت اين كه حجرالاسود را از بهشت بيرون بردند، اين است كه آدم (ع) با ديدن آن سنگ، عهد و ميثاقى را كه فراموش كرده بود، به ياد آورد:

(وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ). (2)

4. غرور و تكبر

از آسيب ها و ضايعات مهم، تكبّر و گردن فرازى است. كتاب خدا استكبار را ريشه اى اساسى در انحرافات مى داند و در موارد متعددى آن را مطرح كرده است؛ از جمله:

- (وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً). (3)

«و من هر بار كه آنان را دعوت كردم تا ايشان را بيامرزى، انگشتانشان را در گوش هايشان كردند و رداى خويشتن برسركشيدند و اصرار ورزيدند و چه بيشتر بر كبر خود افزودند.»

- (إِلَّا إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ). (4)

«... مگر ابليس كه گردن كشى و بزرگ منشى نمود و از كافران شد.»

- (وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ). (5)

«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم. در حقيقت كسانى كه از اطاعت من كبر مى ورزند، به زودى خوار در دوزخ درمى آيند.»

درمان غرور و تكبر

در مناسك شگفت حج، برنامه هاى روشنى براى درمان اين آسيب وجود دارد؛ از جمله:

الف) جدا شدن و فاصله گرفتن از فضاى معمول زندگى

از عوامل و زمينه هاى مهمّ پديدارى تكبر، موقعيت ها و وضعيت محيطى است. قدرتمندى كه بر اريكه قدرت تكيه زده و ثروتمندى كه در ثروت و امكانات خود لميده و عالمى كه به دانسته هايش دل بسته و به آن مغرور است، با انفصال از آن محيط و اقتضائات آن؛ اين امكان را مى يابد كه در خود درنگى كرده و ارزيابى درستى از خويشتن داشته باشد.


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 192
2- اعراف: 172
3- نوح: 7
4- «ص»: 74
5- غافر: 60

ص: 73

انسان در روال عادى زندگى، نوعاً اسير روزمرگى است و به آن چه پيرامون او مى گذرد، عادت مى كند؛ از همين رو از حقايق و واقعيات ديگر حيات خود غافل مى شود.

گسستن از زندگى متعارف، اين بخت را براى انسان فراهم مى سازد تا در خود و پيرامونش، نگاهى و ملاحظه اى داشته باشد و از غفلت خارج شود.

مگر نه اين است كه خداوند زنگ خطر را به صدا در آورده، مى فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لَا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ). (1)

«اى مؤمنان، اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خدا غافل نسازد و آنان كه چنين كنند، زيانكارند.»

هم چنين درباره آنان كه به اين هشدار توجه نكرده اند، مى فرمايد:

(أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ). (2)

«افزون طلبى [و فخر فروشى] سرگرمتان ساخت، تا به ديدار گورستان رفتيد.»

حج، دل كندن از وابستگى هاى معمول و وارد شدن به فضاى ديگر است تا در آن وضعيت، آدمى خود را بيابد و آن گاه به خدا برسد.

مناسك حج، از احرام تا تقصير و از عرفات تا جمرات، مرحله به مرحله بت هاى درون و بيرون را فرو مى ريزد و قيد تعلّقات را مى شكند تا انسان به حقيقت نزديك تر شود.

ب) احرام و احكام آن

احرام و احكام و آداب آن پيامى رسا در اين زمينه دارد. از امام رضا (ع) در اين باره نقل شده كه فرمود:

«وَ إِنَّمَا أُمِرُوا بِالإِحْرَامِ لِيَخْشَعُوا قَبْلَ دُخُولِهِمْ حَرَمَ اللهِ وَ أَمْنَهُ وَ لِئَلَّا يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْ ءٍ مِنْ أُمُورِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيمَا هُمْ فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لِبَيْتِهِ وَ التَّذَلُّلِ لأَنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَى اللهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ ثَوَابَهُ، رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ، مَاضِينَ نَحْوَهُ، مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الاسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوعِ». (3)

«و حاجيان از آن رو موظف به احرام شدند كه پيش از ورود به حرم امن الهى خاشع گردند و به چيزى از امور دنيا و لذت هاى آن سرگرم و مشغول نباشند و در آن چه به آن روى نموده، جدّى باشند ... همراه با افتادگى، آرامش و فروتنى.»

وجوب باز بودن سر براى مرد و صورت براى زن، ترك لباس دوخته، آرايش، جدال، مفاخره، سلاح برداشتن، گوشه هايى از تركيب داروى علاج تكبر و غرور است.

ج) طواف و سعى

همراه شدن با قشرهاى مختلف مردم در طواف و سعى، گام ديگرى است براى زدودن نخوت و غرور؛ از اين رو از امام صادق (ع) درباره سعى اينگونه نقل شده است:

«مَا مِنْ بُقْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللهِ مِنَ الْمَسْعَى لأَنَّهُ يُذِلُّ فِيهَا كُلَّ جَبَّارٍ». (4)


1- منافقون: 9
2- تكاثر 102: 2
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 314
4- كافى، ج 4، ص 434؛ علل الشرايع، ص 433؛ بحارالانوار، ج 99، صص 234 و 235

ص: 74

«مكان عبادتى، نزد خداوند دوست داشتنى تر از محلّ سعى نيست؛ چرا كه در اين مكان هر متكبّر سركشى خوار مى شود.»

د) عرفات و مشعر

قرار گرفتن در ميان خيل عظيم مردم در عرفات و منا و توقف، حركت و همراهى با آنان، موجب از ميان رفتن زمينه هاى كبر و غرور مى شود.

خداوند متعال به كسانى كه از سر غرور و خود بزرگ بينى راه افاضه خود از عرفات را از توده مردم جدا كرده و به امتيازات واهى دلخوش كرده بودند، تذكر مى دهد:

(ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيم). (1)

«سپس از همان جا كه مردم (به سوى سرزمين منا) كوچ مى كنند، كوچ كنيد و از خداوند، آمرزش بخواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است!»

طبرسى در تفسير اين آيه مى نويسد:

«مقصود كوچ كردن از عرفات است و اين آيه متوجه قريش و هم پيمانان قريش است كه به نام حُمس خوانده مى شوند وآنان با مردم به عرفات نمى رفتند ومى گفتند ما اهل حرم الهى هستيم و از آن نبايد بيرون رويم و در همان مزدلفه مى ماندند و از آن جا كوچ مى كردند. خداوند با اين آيه آنان را نيز امر به حركت به سوى عرفات و وقوف در آن جا و افاضه از عرفات، فرمود و بنا بر اين قول، مراد از «الناس» بقيه مردم اند.»

بيتوته در منا و رمى جمرات

شب هاى منا و گذراندن مدتى طولانى با انبوه مردمى كه براى اطاعت و عبادت خداوند در آن سرزمين جمع شده اند، از مفيدترين داروها براى درمان كبر است.

از جمله برنامه هاى منا، رمى جمرات است. سنگريزه انداختن به جمرات نماد مبارزه جدى با شيطان است.

بارزترين صفت شيطان كه موجب رانده شدن او شد، تكبّر بود. مبارزه با شيطان، مبارزه با شخص شيطان نيست بلكه مبارزه با روش و منش و وسوسه هاى اوست.

رجم شيطان دوركردن او و صفاتش از انسان است كه مهم ترين آن ها كبر و غرور مى باشد.

از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) چنين نقل است كه:

«لايَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ كِبْر».

«كسى كه در قلبش به وزن ذره اى كبر باشد وارد بهشت نمى شود.» (2)

5. افكار و ذهنيات پست و بى ارزش

از آسيب هاى جدى و خطرناك براى انسان، اشتغال ذهن او به فكرهاى بى ارزش و يا كم ارزش است. برخى تمام نيروى ذهن و انديشه خود را در شهوات و مسائل دنيوى هزينه كرده و فضايى براى انديشه در امور متعالى نمى يابند و از همين رو، در زندانِ تنگ دنيا و پيوست هاى آن محبوس مى شوند. قرآن كريم اين آسيب و پيامدهاى آن را بدين گونه ترسيم مى كند:


1- بقره: 199
2- كافى، ج 2، باب الكبر، ص 309

ص: 75

(الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ). (1)

«همانان كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه پنداشتند و زندگى دنيا مغرورشان ساخت، امروز ما آن ها را فراموش مى كنيم، همان گونه كه لقاى چنين روزى را فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند، ما [هم] امروز آنان را از ياد مى بريم.»

راغب اصفهانى لهو را اين گونه معنا مى كند:

«اللَّهْوُ، ما يشغل الإنسان عمّا يعنيه و يهمّه»؛ «لهو چيزى است كه انسان را از آن چه مقصود و مهم است باز مى دارد.»

علامه طباطبايى (قدس سره) در تفسير اين آيه مى نويسد:

«... و حيث اشتغل عنه إلى غيره الّذي يلهو عنه و لا يهديه إلّا إلى غايات خيالية و هي اللذائذ المادية الّتي لا بقاء لها و لا نفع فيها يعود إلى سعادته فقد اتخذ دينه لهواً و لعباً و غرته الحياة الدنيا بسراب زخارفها». (2)

«زمانى كه آدمى از آن (دين خدا) اعراض نمايد و به غير آن؛ يعنى به چيزهايى كه انسان را جز به نتايج خيالى و لذايذ مادى و ناپايدار نمى رساند سرگرم شود، در حقيقت دين خود را بازيچه گرفته و زندگى مادى دنيا و سراب لذايذ آن، او را گول زده است.»

درمان افكار پست

حضور در حج، درگير كردن فكر و قلب با انديشه هاى متعالى است. امام صادق (ع) در اين زمينه مى فرمايد:

«إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلهِ تَعَالَى مِنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ حِجَابٍ». (3)

«زمانى كه عزم حج كردى قلبت را براى خدا از دل مشغولى و حجاب خالى كن.»

بسيارى از مناسك و احكام حج، زائر را براى تحقّق اين هدف بلند آماده مى سازد؛ براى نمونه:

سفر و جدا شدن از مال و فرزند و ...

حج و عمره با جدا ساختن فرد از دل مشغولى هاى عادى زندگى، حاجى را به عرصه هاى ديگرى براى انديشه و تفكر وارد مى سازد. از امام صادق 7 در اين مورد چنين نقل شده است:

«إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ .... وَ دَعِ الدُّنْيَا وَ الرَّاحَةَ». (4)

«زمانى كه عزم حج كردى ... دنيا و راحتى را رها ساز.»

در حج وعمره، برنامه هايى براى دور ساختن فكر انسان از اشتغال به امور پست وجود دارد مانند:

الف: پوشيدن احرام و پرهيز محرّمات آن

احرام خود گامى مهم در عرصه عملى شدن اين مهم است و دورى از محرّمات آن نيز تكميل كننده اين جريان به شمار مى رود؛ مانند نگاه نكردن در آيينه، ترك زينت، پرهيز از بوى خوش، اجتناب از هرگونه تماس و لذت جنسى، حرمت عقد نكاح و شاهد شدن بر آن و ...


1- اعراف: 51
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 134
3- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172
4- همان.

ص: 76

از سوى ديگر حركت به سوى مكه با احرام و اشتغال به اذكار احرام، گام هايى براى سوق دادن انسان به سوى افكار متعالى است.

ب: مناسك و مشاهد ديگر

كعبه و مسجدالحرام و اعمال آن، يادآور انبوهى از مسائل است كه هركدام عرصه اى است گسترده براى انديشه و تفكّر.

زيارت كعبه پس از سيرى طولانى و فراقى دراز، كه جلوه اى از زيارت خداست، تصويرى از معاد و ايستادن در برابر خداوند را در قيامت ترسيم كرده و آدمى را به تأملى عميق فرو مى برد.

جايگاه هاى اطراف كعبه عرصه ديگرى براى انديشيدن است، حجرالأسود، پرنده خيال را تا بهشت آدم و هبوط او بر زمين سير مى دهد. مقام ابراهيم زائر را به زندگى انبيا و مقامات و حالات آنان متوجه مى كند و ...

اين مجموعه درگيرى هاى ذهنى، زائر را دگرگون كرده و او را از افكار كم ارزش و يا بى ارزش رها مى سازد و متوجه مسائل اساسى مى كند.

البته نكته اى را نبايد از نظر دور داشت و آن اين كه:

تأثير مناسك حج بر اين تغييرات، به صورت اقتضا است وحج چنين زمينه اى را ايجاد مى كند. حال اگركسى بخواهد مى تواند از اين زمينه بهره فراوان ببرد ولى اگر نخواهد، سود او اندك خواهد بود. قرآن مجيد حاضران در حج را به دو گروه تقسيم مى كند:

* دنيا طلبان:

(فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ). (1)

«و هنگامى كه مناسكِ (حج) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد؛ همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر! (در اين مراسم، مردم دو گروه اند:) بعضى از مردم مى گويند: خداوندا! به ما در دنيا، (نيكى) عطا كن! ولى در آخرت، بهره اى ندارند.»

* طالبان دنيا و آخرت:

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ). (2)

«و بعضى مى گويند: پروردگارا! به ما در دنيا (نيكى) عطا كن! و در آخرت نيز (نيكى) مرحمت فرما! و ما را از عذابِ آتش نگاه دار!»

بنابراين، تنها حضور در حج، تأمين كننده اهداف حج نيست و بايد زائر آمادگى هايى را براى تحقق بخشيدن به اهداف حج به دست آورد.

در روايات نيز اين خطر بارها گوشزد شده است. از پيامبر (ص) در اين مورد چنين نقل شده است:

«وَ عِنْدَهَا حَجُّ أَغْنِيَاءِ أُمَّتِي لِلنُّزْهَةِ وَ يَحُجُّ أَوْسَاطُهَا لِلتِّجَارَةِ وَ يَحُجُّ فُقَرَاؤُهُمْ لِلرِّيَاءِ وَ السُّمْعَةِ». (3)

«در آخرالزمان، ثروتمندان امتم حج مى گزارند براى تفريح و افراد متوسط (از نظر ثروت) براى تجارت و فقرا براى خودنمايى.»


1- بقره: 200
2- بقره: 201
3- وسائل الشيعه، ج 15، ص 349

ص: 77

بنابراين، علاوه بر بسترى كه حج فراهم مى سازد، زائر نيز بايد آمادگى هايى را در درون خود فراهم آورد تا امكان بهره بردن بيشتر از فضاى حج را پيدا كند.

6. سستى در طاعت

از عوامل مهم و بازدارنده انسان ازكمال، سستى وكسالت است. قرآن مجيد اين خطر را اينگونه گوشزد مى كند:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَليلٌ). (1)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود: به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد! بر زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟! با اين كه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست!»

و در انتقاد از كسانى كه در عبادت سستى مى كنند، مى فرمايد:

(إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللهَ إِلَّا قَليلًا). (2)

«منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند، در حالى كه او آن ها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز برمى خيزند، با كسالت برمى خيزند و در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى نمايند!»

در دعاهاى معصومان (عليهم السلام)، كسالت و سستى از آسيب هايى دانسته شده كه از آن بايد به خدا پناه برد. از امام صادق (ع) در اين باره چنين نقل شده است:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَل». (3) «پروردگارا! به تو پناه مى برم از تنبلى و سستى.»

درمان كسالت و سستى با حج

از ويژگى هاى حج، حضور و حركت در مناسك آن است؛ به گونه اى كه حركت، گاه مقدمه و گاه متن عمل است كه به نمونه هايى اشاره مى كنيم:

1. سفر و جا به جايى مقدمه اى است براى حج.

2. براى حضور در ميقات بايستى حركت كرد.

3. حركت از ميقات براى حضور در مكه.

4. حركت در طواف عمره.

5. حركت در سعى عمره.

6. حركت براى رفتن به عرفات.

7. حركت براى كوچ به مشعرالحرام.

8. حركت براى كوچ به منا.

9. حركت مكرر براى رمى جمرات.

10. حركت براى بازگشت به مكه و انجام بقيه مناسك.

11. حركت براى انجام طواف زيارت.

12. حركت براى انجام سعى.


1- توبه: 38
2- نساء: 142
3- كافى، ج 2، ص 586

ص: 78

13. حركت براى انجام طواف نساء.

14. حركت براى بازگشتن.

شرط مباشرت در انجام اعمال (براى افراد غير معذور) قرينه ديگرى بر اين مدعاست كه از جمله فوايد مناسك حج درمان سستى و كسالت است.

در روايات، حج هم وزن جهاد دانسته شده است. به نظر مى رسد از جمله دلايل اين هم وزنى تشابه جهاد و حج از جهات مختلف است كه از جمله آن ها از بين بردن روح ركود و سستى است.

ازجمله نشانه هاى ديگر اين نكته، وجوب و هم چنين استحباب آن بر زنان، بدل از جهاد است. از همين رو پيامبر خدا (ص) در پاسخ به پرسش زنان كه چرا بر آنان جهاد واجب نشده و نمى توانند به فضيلت آن نائل گردند، فرمود: «بِحَسْبِكُنَّ الْحَجُّ أَوْ قَالَ جِهَادُكُنَّ الْحَجُّ»؛ «براى شما حج كفايت مى كند يا فرمود: جهاد شما حج است.» (1)


1- المصنف، عبد الرزاق الصنعانى، ج 5، ص 8

ص: 79

ص: 80

آثار تربيتى و فرهنگى حج

زيارت و حج در آيين هاى پيشين

اديان و تمدّن هاى شناخته شده از ديرباز مراسمى به عنوان زيارت داشته اند؛ به اين معنى كه پيروان آن اديان براى وفاى به نذر و عهد و يا سپاسگزارى و تشكّر و يا به دليل كمك گرفتن و بركت طلبيدن از خدا و يا خدايان و الهه ها و يا ارواح مقدسى كه بدان اعتقاد داشته اند، به مكان هايى كه از نظر آن ها مقدس بوده، مى رفته اند و عموماً براى آنان هديه و قربانى مى برده اند.

حتى در تمدن هاى بت پرستى كه كمتر تحت تأثير دين بوده اند، همچون تمدن يونان و روم، اين مراسم وجود داشته است. يونانيان و روميان قديم براى سپاسگزارى و يا جلب رضايت و مساعدت آلهه هايشان، به معابد و مكان هايى كه بدان ها تعلّق داشت مى رفته اند و مراسم را با انجام قربانى و با كيفيتى بسيار باشكوه به پايان مى برده اند. بسيارى از اين مكان ها و معابد هنوز باقى است و اسناد و شواهد فراوانى وجود دارد كه حكايت از كيفيت و عظمت مراسمى مى كند كه توسط آنان به جا آورده مى شده است.

اين مراسم آنچنان شايع بود كه معروف است:

حوارى بزرگ، پولس مقدس، خوردن گوشت اين قربانى ها را- كه براى الهه هاى رومى ذبح مى شدند- بر مسيحيان حرام كرده بود. اين مراسم در مصر قديم و با كيفيتى شكوهمندتر برگزار مى شد. در ميان اديان بزرگ غير ابراهيمى بوداييان و هندوها و نيز زرتشتيان چنين مراسمى داشته و دارند. حتى اديان كوچكى كه بعدها از اختلاط اديان بزرگ سر بر آورد، همچون سيك ها، نيز مراسمى به عنوان مراسم زيارت مقدس دارند كه براى آنان به مثابه حج است.

زيارت مقدس براى اديان ابراهيمى- كه ميراث داران ابراهيم هستند- داراى معناى بيشتر و عميق ترى بوده است. هم يهوديان و هم مسيحيان، حج خاص خود را داشته و دارند. قرآن كريم مى فرمايد: (لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ). (1)

از اين ديدگاه، زيارت مكان هاى مقدس و مورد احترام و انجام يك سلسله اعمال، گويى يكى از شاخصه هاى گروه هاى اجتماعى؛ اعم از دينى و غير دينى بوده است. اين پديده حتى از روزگار جديد هم، اگر چه به نوعى ديگر، وجود دارد.

يكى از بهترين نمونه ها مراسمى بود كه معتقدان به انديشه كمونيستى نسبت به قبر لنين در ميدان سرخ مسكو به جا مى آوردند. تا قبل از سقوط بلوك شرق و تجزيه امپراتورى شوروى، زيارت قبر لنين، با مراسم خاص آن، يكى از واجبات ايدئولوژيك و ميهنى براى مقامات شوروى و اعضاى حزب كمونيست آن و بلكه همه شهروندان اين كشور بود. افزون بر اين، اعضاى حزب كمونيست كشورهاى ديگرى كه از مسكو ديدن مى كردند مى بايست اين مراسم را، با همان كيفيت مقرّر به انجام مى رساندند.


1- حج: 67

ص: 81

با اين همه، حج در اسلام داستان ديگرى دارد. حج از اركان اسلام است كه اولًا فرد مسلمان مى بايد به وجوب آن و آن هم با كيفيت مقرر، معتقد باشد و ثانياً در صورت داشتن شرايط، بايد آن را به جا آورد. اين بدان معنا است كه حج بخشى تجزيه ناپذير از اسلام است و لذا تا اين دين وجود دارد، اين مراسم وجود خواهد داشت، با همان كيفيتى كه تعريف و تحديد شده است.

در حالى كه زيارت مقدس در اديان و تمدن هاى ديگر چنين نبوده است؛ زيرا اولًا: از نظر آنان اين زيارت امرى واجب نبود و ثانياً: اعمالى را كه طى اين زيارت به جا مى آوردند، بدان گونه كه با دقت و تفصيل در اسلام بيان شده، نبوده است. اگر چه ممكن است در فترت هايى و به دلايلى چنين دركى وجود داشته باشد، امّا اين جريانى عمومى و دائمى نبوده است.

به عبارت ديگر، زيارت براى آنان امرى شايسته وپسنديده بوده كه موجب گشايش و بركت و رحمت و موفقيت مى شود و نه امرى واجب در مفهوم اسلامى آن و مهم تر آن كه آداب و رسوم متعلّق بدان، كيفيت الزامى مراسم حج را نداشته است. اگر چه اصل زيارت مكان مقدس و انجام مراسمى دراين مكان، در زمانى خاص و با كيفيتى مخصوص، ويژگى مشترك عموم اديان و تمدن ها است، اما تفاوتى بزرگ بين حج، آنگونه كه در اسلام وجود دارد و زيارت ديگران، وجود داشته و دارد.

احتمالًا تحليل لغوى بتواند تا اندازه اى موضوع را روشن كند. معناى لغوى كلمه «حج»، قصد كردن است و بدان لحاظ اين مجموعه از اعمال را «حج» مى گويند كه حاجّ قصد مى كند زيارت خانه خدا را و با روشى كه مقرر است، انجام دهد. (1)

معادل كلمه حج در زبان هاى اروپايى، كلماتى است كه از ريشه لاتينى «Peregrinus» آمده و اين به معناى سفر است، امّا سفر به مكانى ناشناخته و طولانى و بدون لحاظ فايده عملى و مشخّص.

بنابراين، اين كلمه در مواردى كه سفر به منطقه اى معلوم و شناخته شده انجام مى شود و يا هدف از آن تجارت و نيل به سود خاصى است، به كار برده نمى شود. اصل اين است كه اين سفر انجام شود و نه بيشتر.

با توجه به شرايط سفر در دوران گذشته، اين نكته قابل درك است. سفر در آن ايام اقدامى خطرناك و بلكه مهلك بود و كسى كه به اين سفر مبادرت مى ورزيد به واقع خود را در معرض انواع مشكلات و خطرها قرار مى داد. لذا آنچه از وى مى خواستند صرف سفر بود و نه رعايت آداب و رسوم خاص، بدانگونه كه در نزد ما شناخته شده است. مهم انجام آن بود و نه كيفيت اجراى آن. (2)

تفاوت حج در اسلام و ديگر اديان

- آنچه در مورد حج و تفاوتش با زيارت در اديان ديگر گفته شد، به تفاوت اين دين و اديان ديگر باز مى گردد. اسلام دينى است كه هم اصول اعتقادى و هم تكاليف عملى اش قاطع، مشخص، روشن و مفهوم است. فاقد پيچيدگى هاى كلامى و فلسفى و اعتقادى است. دستورات عملى و عبادى آن هم به همين گونه است. واقعيت اين است كه اين شفافيت و وضوح در اديان ديگر وجود ندارد. معلوم و قابل درك است كه چه مى گويد و چه مى طلبد. همچنانكه مبانى و اصولى كه براساس آن مى بايد وظايف فرد مكلف تعريف شود، بدون ابهام و قطعى است.

اين ويژگى موجب شده كه اين دين در برخورد با زمان و تحولات آن مسيرى متفاوت با اديان ديگر طى كند. تحولات دوران جديد نتوانسته دايره تكاليف اسلامى را محدودتر كند، حال آن كه در


1- الميزان، ج 14، ص 368؛ مفردات راغب، ذيل واژه «حج».
2- براى توضيح بيشتر در مورد معانى كلمه peregrinus ر. ك. به: مقاله مفصلى كه تحت عنوان peregrinaggio دايره المعارف كاتريكى آمده است: Enciclopedia cattolica, vol 1 X, PP, 9701- 6801, Citt del Vaticano 1952 همچنين ر. ك. به: مقاله Pellegrinaggio در دايره المعارف آيين يهود: Encyclopedia Judaica, Keter Publishing House, Jerusalem, 1996

ص: 82

اديان ديگر چنين اتفاقى افتاده است. امروزه مسلمانان به همانگونه و با همان شرايطى روزه مى گيرند كه در گذشته مى گرفتند، حال آن كه روزه در نزد مسيحيان، زمان، مدت، كيفيت و الزامش تغييرات فراوانى را شاهد بوده است. تكاليف و واجبات عبادى و غير عبادى يك مسيحى، متعلق به هر كليسايى كه باشد، در يك قرن پيش متفاوت بوده با تكاليف و واجبات يك مسيحى در روزگار ما. امّا در مورد مسلمانان مسأله اين گونه نيست.

احتمالًا به همين علت است كه هم اكنون حج مهم ترين اجتماع منظم و ساليانه عبادى دنياى ما است. در حالى كه در گذشته چنين نبود. تحوّلات زمان، نه در اصل وجوب حج تغييرى ايجاد كرده و نه در آداب و رسوم و فرهنگ عبادى آن؛ چرا كه اين همه، در خودِ اسلام ريشه دارد.

آداب و رسوم و نتايج تربيتى- فرهنگى حج

آن گونه كه از قرآن مجيد و روايات و متون اسلامى بر مى آيد، مناسك حج (1) به دوران حضرت ابراهيم (ع) باز مى گردد. ابراهيم و اسماعيل پس از آن كه خانه كعبه را بنا نهادند، از خداوند خواستند كه آن دو را مطيع و فرمانبردار خويش قرار دهد و شيوه پرستش و انجام حج را به آن ها بنماياند. (2) اين بدان معنا است كه آداب و رسوم حج مسبوق به سابقه اى است كه به ايام ابراهيم خليل بر مى گردد.

در سياق همين آيات، قرآن مى فرمايد: «به ابراهيم و اسماعيل عهد كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و نماز گزاران پاكيزه داريد.» (3) و در جاى ديگر مى فرمايد: «... به ابراهيم گفتيم- خانه مرا براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان سجده كننده، پاكيزه دار.» (4)

اين آيات نشان دهنده آن است كه مناسك حج و يا شيوه ها و روش هاى عمل عبادى حج، از سوى خداوند به ابراهيم الهام شده؛ همچنان كه خداوند از ابراهيم مى خواهد مكان حج را پاكيزه دارد. و اين بدين معنا است كه حج عملى است عبادى كه حداقل به روزگار جناب ابراهيم (ع) باز مى گردد. اگرچه رواياتى وجود دارد كه اين زمان را به قبل از آن حضرت بر مى گرداند، امّا احتمالًا اين به معناى تقدّس مكان حج از نخستين ايام آفرينش زمين است و نه فريضه بودن آن براى مكلفين. (5)

اگر حج را عملى عبادى و نه مجموعه اى از آداب و رسوم لحاظ كنيم، شرط صحت آن قصد قربت است و اين كه بايد صرفاً به انگيزه اطاعت از خداوند- و نه هيچ انگيزه ديگر- انجام گيرد تا بتواند مقبول شود. اين درست است كه قصد قربت شرط صحت هر عبادتى است، امّا اين شرط در مورد حج با تأكيد بيشترى مورد توجه است. قرآن مى فرمايد:

«حج بايد در ماه هاى شناخته شده انجام پذيرد ... و هركار خوبى كه انجام دهيد، خداوند بدان آگاه است و ره توشه برداريد كه بهترين ره توشه پرهيزكارى و تقوا است. اى خردمندان از من پروا كنيد.» (6)

و سپس چنين ادامه مى دهد:

«چون از عرفات رهسپار شديد، پس خداوند را در مشعرالحرام ياد كنيد. و او را همانگونه كه هدايت تان كرده، به ياد آوريد ... سپس از همانجا كه مردمان رهسپار مى شوند، رهسپار شويد و


1- مناسك الحج: عباداته و قيل مواضع العبادات ... و نسك: تزهّد و تعبّد. مصباح المنير، ص 309
2- بقره: 127
3- بقره: 125
4- حج: 26
5- روزى زراره كه از خواص اصحاب امام صادق 7 است به آن حضرت مى گويد: «جَعَلَنِى اللهُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ فِى الْحَجِّ مُنْذُ أَرْبَعِينَ عَاماً فَتُفْتِينِى؟! فَقَالَ: يا زُرَارَه، بَيتٌ حُجَّ إِلَيهِ قَبْلَ آدَمَ بِأَلْفَى عَامٍ تُرِيدُ أَنْ تَفْنَى مَسَائِلُهُ فِى أَرْبَعِينَ عَاماً؟!». وسائل الشيعه، ج 8، ص 7
6- الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الأَلْبابِ بقره: 197

ص: 83

استغفار كنيد كه خداوند غفور و رحيم است. پس چون مناسك حج را به جاى آورديد، خداوند را به ياد آوريد؛ چونان ياد آورى پدران تان و يا بيش از آن.» (1)

و به دنبال آن مى فرمايد:

«از مردمان كسانى هستند كه مى گويند خداوندا! در اين جهان به ما نعمت ده و در جهان ديگر آنان را بهره اى نيست. و از ايشان كسانى هستند كه مى گويند: خداوندا! در اين جهان و جهان ديگر به ما نعمت و نكويى ده و ما را از عذاب آتش نگاه دار.» (2)

اين كيفيت بيان و تأكيد فراوان بر ياد و ذكر خداوند، در مقاطع مختلفى كه طى آن مناسك حج توضيح داده شده، استثنايى است.

و بالاخره در پايان به مؤمنان تذكر مى دهد كه چگونه دعا كنند و حاجت بطلبند؛ دعايى كه صرفاً براى دنيا و رفاه دنيوى نيست، بلكه براى سعادت دنيوى و فلاح اخروى است و نيز در خواست و بر كنارى از عذاب جهان ديگر.

حج، پالايشگاه نفس و قرنطينه اخلاقى

- به جز قصد قربت كه تمامى اعمال حج آكنده از آن است، حاجى بايد شرايط ديگرى را نيز رعايت كند. اين شرايط عمدتاً اخلاقى و رفتارى است. «پس كسى كه- در آن ماه ها- حج مى گزارد بداند كه در اثناى حج به رفث، فسوق و جدال نزديك نشود.» (3) چرا كه حج جايى براى ارتكاب چنين اعمالى نيست.

اصولًا مكان هاى مقدسى كه در آن اعمال حج انجام مى گيرد، محيطهايى است با امنيت. امنيت براى همگان. براى حيوانات و روييدنى ها. حتى بدن انسان نسبت به تصرفات غير مجاز خود انسان امنيت دارد و در فقه تفصيل اين تصرفات توضيح داده شده است. انسان نمى تواند بدن خود را بيازارد و امنيت و آرامش او را از بين ببرد.

اين مكان ها حرم است و همگان وظيفه دارند حرمت و سلامت و امنيت آن را حفظ كنند. در غير اين صورت مرتكب گناه شده و مى بايد جريمه و كفّاره بپردازند.

اين مجموعه شرايط و دستوراتى كه مى بايد توسط حاجّ رعايت شود، به ويژه آنچه به تروك احرام مربوط مى شود، او را در نوعى قرنطينه اخلاقى و رفتارى قرار مى دهد. علاوه بر اين، تقدس و بركت اين امكنه و مواقف و آثار وضعى قرار داشتن در آن ها و در آن ايام خاص و نيز عبادت و تضرّع جمعى، خواه و ناخواه انسان را عميقاً تحت تأثير قرار مى دهد.

به واقع مهم ترين بُعد حج بعد تربيتى آن است. گويى مجموعه اعمال و مناسك به گونه اى طراحى شده كه حاجى را در مسير رحمت و مغفرت الهى قرار دهد و او را از درون متحوّل سازد، اگر چه درجات اين تحوّل وابسته است به ميزان آمادگى انسان در قراردادن خود در معرض رحمت الهى و دگرگون ساختن ساختار شخصيتى و اخلاقى و رفتارى اش.

اصولًا بدان علت به اعمال حج «مناسك» مى گويند كه اين اعمال موجب تطهير و پالايش نفس مى گردد. «نسك» به معناى پاك و پاكيزه كردن است؛ چنانكه در مورد شستن لباس «نسكَ ثوبه» مى گويند. گويى اين اعمال موجب شست وشوى انسان از زنگار گناه و پليدى مى شود و به همين دليل


1- فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ ... ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ ... بقره: 200- 198
2- بقره: 201
3- بقره: 197

ص: 84

است بيشتر كسانى كه مشرّف مى شوند، على رغم مشاكل جانبى و سختى سفر و اعمال حج، باز هم مايل و مشتاق به تشرّف هستند. (1)

اطلاع از همين ويژگى ها است كه مسلمانان را مشتاق به حج و يا حتى زيارت عمره مى كند. آن ها تأثير اين همه را در كسانى كه به حج رفته اند، مى بينند و البته آيات و روايات اين باب نيز آنان را بدان تشويق و ترغيب مى كند.

چنين نيست كه حج مشتمل بر اعمال و آداب و رسومى سنّت گونه باشد. براى آن است كه انسان را تغيير دهد و خدايى كند و او را شايسته سازد كه در مسير رحمت و مغفرت الهى قرار گيرد.

چنانكه گفتيم اصل فريضه حج و مناسك آن، توسط حضرت ابراهيم ابلاغ و بيان شد. در طول زمان اين مراسم، به ويژه توسط اعراب مورد عمل قرار مى گرفت، (2) اما تغييرات و تحريفاتى در آن ايجاد شد كه بخشى از آن در قرآن نقل شده و مورد نقد قرار گرفته است.

اين مناسك توسط اسلام پالايش شد و پيامبر (ص) در آخرين سال حيات خود در رأس بزرگترين اجتماع مسلمانانِ آن زمان به حج رفتند و تمامى آداب و رسوم آن را به مسلمانان، به گونه اى عملى آموزش دادند و احتمالًا به همين علت، اختلاف مذاهب فقهى اسلامى در مورد حج، در مقايسه با فروع ديگر، كمتر است.

واقعيت اين است كه حج به دلايلى كه به برخى از آن ها اشارت رفت، در بيان احكام اسلامى داراى جايگاه ويژه اى در ميان امت اسلامى در طول تاريخ بوده است. اين فريضه، در سراسر قلمرو مسلمان نشين، عواطف و احساسات و فرهنگ دينى- مردمى خاصى به وجود آورده است. از دير باز، در نقاط مختلف، ايده آل و آرمان هر مسلمانى، در هر وضعيتى كه مى زيست، آن بود كه به حج مشرف شود.

همچنانكه حاجى نيز موقعيت ويژه و فرهنگ رفتارى مخصوصِ خود را داشته است؛ فرهنگى كه هم خودش بدان عامل بود و هم ديگران متوقع بودند كه او در چارچوب آن فرهنگ عمل و رفتار كند. اين جريان در علاقمندى مردم نسبت به اسلام و ايجاد نهادهاى اجتماعى- فرهنگى كه در خدمت تقويت دين و اخلاق و فرهنگ دينى بود، نقش فراوانى داشت كه اين همه در نهايت در جهت تقويت هويت مستقل اسلامى در شخص و جامعه اسلامى بوده است. همين هويت بود كه به آنان در برابر تهاجم و تعرض ديگران قدرت و مصونيت مى بخشيد و مانع از نفوذ و دست اندازى بيگانگان مى شد. (3)

اين ماجرا كه چگونه حج و فرهنگِ برآمده از آن، به حفظ استقلال و سيادت مسلمانان كمك كرد، به ويژه در غرب اسلامى، يكى از دلكش ترين فرازهاى تاريخ اسلام است. هنوز هم حج و مكان هاى مقدس آن، يكى از مهمترين پايگاه هاى حفظ اصالت و هويت اسلامى است.

امروزه، تابلوها و هر نوع اثرى كه حاكى از مكه و مكان هاى مقدس آن و به ويژه مسجدالحرام باشد، شايع ترين ومحبوب ترين تابلو و اثرى است كه در سراسر قلمرو مسلمان نشين يافت مى شود. عموم مسلمانان دوست دارند تصاوير تلويزيونى مسجد الحرام و نماز و ديگر مراسمى را كه در اين مسجد برگزار مى شود، مشاهده كنند. اين ناشى از عمق اعتقاد آن ها است و همين تمايل موجب تقويت ايمان و نيز هويت مستقل اسلامى آن ها است.


1- امام رضا 7 در پاسخ به محمد بن سنان درباره حج و فلسفه آن چنين مى فرمايد: «وَ عِلَّةُ الْحَجِّ الْوِفَادَةُ إِلَى اللهِ تَعَالَي وَ طَلَبُ الزِّيَادَةِ وَ الْخُرُوجُ مِنْ كُلِّ مَا اقْتَرَفَ وَ لِيَكُونَ تَائِباً مِمَّا مَضَى مُسْتَأْنِفاً لِمَا يَسْتَقْبِلُ وَ مَا فِيهِ مِنِ اسْتِخْرَاجِ الأَمْوَالِ وَ تَعَبِ الأَبْدَانِ وَ حَظْرِهَا عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ وَ التَّقَرُّبِ بِالْعِبَادَةِ إِلَى اللهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ الْخُضُوعِ وَ الاسْتِكَانَةِ وَ الذُّلِّ شَاخِصا إِلَيهِ فِي الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الأَمْنِ وَ الْخَوْفِ ...» عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 2، ص 90
2- درباره آداب و رسوم حج در ميان اعراب قبل از اسلام ر. ك. به: الدكتور جوادعلى، المفصل فى تاريخ العرف قبل الاسلام ج 6، ص 398- 347، چاپ دوم، 1993
3- شيخ محمود شلتوت در توضيح «لِيشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم» به خوبى اين نكات را توضيح مى دهد. العقيده و الشريعه فى الاسلام، صص 100- 99 همچنين در مورد منافع دنيوى و اخروى حج، در ذيل همين آيه، نگاه كند به توضيحات مفصل و دقيق علامه طباطبايى، الميزان، ج 14، صص 370- 369: وقد تقدم فيما مر أن عمل الحج بما له من الأركان والأجزاء يمثل دوره كامله ممّا جرى على إبراهيم 7 فى مسيره فى مراحل التوحيد و نفى الشريك و إخلاص العبوديه لله سبحانه. فإتيان الناس إبراهيم 7 أى حضورهم عند البيت لزيارته يستعقب شهودهم هذه المنافع أُخرويها و دنيويها و إذا شهدوها تعلقوا بها فالإنسان مجبول على حب النفع. فالمنافع التى جعل الحج سبيلًا لشهودها والحصول عليها وهى أول ما ذكر فى حكمه الحج- عامه مطلقه، لم تقيد بنوع دون نوع، ولا ناحيه دون ناحيه، وهى بعمومها و إطلاقها، تشمل كل ما ينفع الفرد و الجماعه، ويصلح شأنهما فطهاره النفس، والتقرب إلى الله، منفعه، والتشاور فى رسم خطط العلم و الثقافه، وفى جمع الكلمه على تركيز الدعوه، و العمل على إظهار الإسلام بسماحته وأحكامه الرشيده، منفعه، وإعداد العده لنسج خيوط الشخصيه الإسلاميه، ثوباً واحداً، منفعه وأى منفعه، وامتلاء القلوب بمبدأ المحافظه على تلك الشخصيه من التحلل والذوبان، منفعه، وهكذا تتعدد المنافع و تتنوع على حسب مقتضيات الأحوال التى توحى بها الأزمنه ومواقف الناس من الناس. وَ عِلَّه الْحَجِّ الْوِفَادَه إِلَى اللهِ تَعَالَى وَ طَلَبُ الزِّيادَه وَ الْخُرُوجُ مِنْ كُلِّ مَا اقْتَرَفَ وَ لِيكُونَ تَائِباً مِمَّا مَضَى، مُسْتَأْنِفاً لِمَا يسْتَقْبِلُ، وَمَا فِيهِ مِنِ اسْتِخْرَاجِ الأَمْوَالِ، وَ تَعَبِ الأَبْدَانِ، وَ حَظْرِهَا عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ، وَ التَّقَرُّبِ بِالْعِبَادَه إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْخُضُوعِ وَ الاسْتِكَانَه وَ الذُّلِّ، شَاخِصاً إِلَيهِ فِى الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الأَمْنِ وَ الْخَوْفِ، دَائِباً فِى ذَلِكَ دَائِماً، وَ مَا فِى ذَلِكَ لِجَمِيعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ وَ الرَّغْبَه وَ الرَّهْبَه إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ مِنْهُ تَرْكُ قَسَاوَه الْقَلْبِ وَ جَسَارَه الأَنْفُسِ، وَ نِسْيانِ الذِّكْرِ، وَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ وَ العمل وَ تَجْدِيدُ الْحُقُوقِ وَ حَظْرُ النَّفْسِ عَنِ الْفَسَادِ، وَ مَنْفَعَه مَنْ فِى شَرْقِ الأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ يحُجُّ وَ مِمَّنْ لا يحُجُّ مِنْ تَاجِرٍ وَ جَالِبٍ وَ بَائِعٍ وَ مُشْتَرٍ وَ كَاسِبٍ وَ مِسْكِينٍ، وَ قَضَاءِ حَوَائِجِ أَهْلِ الأَطْرَافِ وَ الْمَوَاضِعِ الْمُمْكِنِ لَهُمُ الاجْتِمَاعُ فِيهَا كَذَلِكَ «لِيشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ».

ص: 85

در دنيايى كه همه به سوى مصرف گرايى و ارزش هاى صرفاً مادى و لذت جويانه هجوم آورده اند، اسلام مى كوشد پيروانش را در برابر اين موج حفظ كند و هويت و مصونيت بخشد. بى شك حج و امكنه مقدس آن، در اين ميان نقشى تعيين كننده و منحصر به فرد دارند.

از اين ديدگاه، حج تنها زائرانش را متأثر نمى كند، بلكه جامعه اسلامى و همه مسلمانان را تحت تأثير قرار مى دهد و براى آن ها معنويت و اخلاق و تربيت و هويت دينى به ارمغان مى آورد.

ص: 86

ص: 87

رازهاى عرفانى حج در تفسيرهاى عرفانى قرآن

چكيده

فريضه معنوى و شكوهمند حج، جايگاه ويژه اى در دين اسلام دارد و يكى از نشانه هاى تعالى روحى و اخلاقى مسلمانان است. حج عبادتى جامع، كامل، تأثيرگذار و حيات بخش است و به همين جهت حكمت ها و اسرار فراوان و درخور توجهى دارد.

آيات قرآن، ضمن بيان ارجمندى و بايستگى اين فريضه مهم، به ابعاد و زواياى مختلف آن پرداخته و فلسفه و رازهاى آن را به شكل هاى گوناگون مطرح ساخته است. اين انگاره، مورد توجه جدى تفاسير قرآنى- به خصوص تفاسير عرفانى- قرار گرفته و نگاه معرفت گرايانه و باطن شناسانه آن ها را جلب كرده است. از ديدگاه صاحبان اين تفاسير، آيات مربوط به حج، اقيانوس بيكرانى از معارف و مباحث عرفانى، اخلاقى و اشارى است كه با ژرف نگرى كشف و شهودانه و تأملات باطنى و معنوى، مى توان آن ها را به دست آورد و بر زيبايى ها و حكمت هاى خيره كننده حج پى برد.

نوشتار حاضر، درصدد تبيين رازها و اسرار عرفانى و معنوى حج، از ديدگاه اين گونه تفاسير است.

كليدواژه: اسرار حج، تفسير عرفانى- اشارى، مقام قلب، باطن حج.

حج، نه تنها عبادتى است به گستردگى همه عبادت ها؛ كه سرّى است به ژرفاى همه اسرار.

حج، نه تنها فريضه اى است به زيبايى همه فريضه ها؛ كه رازى است از رازهاى سترگ آسمانى.

حج، نه تنها محفل انس و دلدادگى است؛ كه مجلس عروج و شعور و شهود است.

حج، يكپارچه شور است و غوغا، نور است و سرور، معرفت است و محبت، ايمان است و يقين، توحيد است و عرفان و ....

حج، سرّ الله اعظم و ضيافت الله مكرّم است؛ هركس گام در وادى حكمت هاى آن گذارد، سرمست و واله بيرون آيد و هركس با بصيرت و معرفت، در ملكوت وجود آن وارد شود، واصل و شاهد از آن برگردد.

حج، كام تشنگان معنويت را با نور رحمانى سيراب مى سازد و جان شيدايان دوست را با آب حيات يزدانى، سرمست مى كند.

عارفان از جلوه هاى معنوى آن در حيرت اند و عاشقان از كاميابى در آن سرخوش. متألّهان در پرتو آن بيناترند و حكيمان از ظهورات الهى آن در عجب. مهم ترين و مطلوب ترين راه درك و فهم اين رازِ بزرگِ حضرت حق، مراجعه عارفانه به سخنان كعبه آفرين و بهره مندى از آيات قدسى قرآن است. استفاده از آيات قرآن كريم براى فهم حكمت ها و اسرار حج، ظرافت ها و لطافت هاى خاصّ خود را مى طلبد كه در اصطلاح به آن «روش تفسير عرفانى و اشارى» گفته مى شود.

يكى از روش هايى كه به طور جدّى آيات مربوط به حج را مورد توجه قرار داده و تفاسير و برداشت هاى متفاوتى از آن ها ارائه كرده، تفسير اشارى- باطنى (عرفانى) است. «اشاره» در اصطلاح به معناى چيزى است كه از كلام استفاده مى شود؛ بى آن كه كلام براى آن وضع شده باشد.

تفسير اشارى (عرفانى- باطنى)، به اشاراتى مخفى گفته مى شود كه در آيات قرآن كريم موجود بوده و بر اساس عبور از ظواهر قرآن و توجه به باطن، استوار است؛ يعنى، از طريق دلالت اشاره

ص: 88

و با توجه به باطن قرآن، مطلبى از آيه برداشت و نكته اى روشن مى شود كه در ظاهر الفاظ آيه، بدان تصريح نشده است. به عبارت ديگر، اشارات آيه، لوازم كلام هستند كه از نوع دلالت التزامى به شمار مى آيند. (1)

همچنين تفسير عرفانى، ناشى از نگرش خاص به جهان هستى، پديده ها و واقعيت هاست. عرفان يعنى شناخت؛ شناختى كه بر اثر سير و سلوك و مجاهدت با نفس از دريافت هاى باطنى به دست مى آيد.

راه و روش اهل عرفان، همان راه و روش اهل ذوق است؛ اهل عرفان مى گويند: حقايق هستى را مى توان با دريافت هاى باطنى و با مجاهدت و رياضت به دست آورد؛ از اين رو، آنان مى كوشند باطن خود را جلا دهند تا به آينه اى براى انعكاس حقايق نهفته جهان تبديل شوند و اگر دستاوردهايشان نزد ديگران، صرف مدّعا تلقّى شود و باور نكنند، باكى نباشد؛ زيرا براى آن نيامده اند كه مطالب را براى ديگران اثبات كنند؛ بلكه تنها شيفته درك حقايق عالم مُلك و ملكوت اند. (2)

اهل عرفان با اين شيوه درون بينشى و خودمحورى، به سراغ حقايق دينى- از جمله فهم معانى قرآن- مى روند. آن گونه آيات را تفسير و تأويل مى كنند كه ذوق شخصى آنان اقتضا مى كند. از ديدگاه اهل بحث و صاحب نظران، تفاسير اين گروه، بيشتر به تفسير به رأى مى ماند؛ زيرا مستندى جز ذوق و دعوى دريافت باطنى ارائه نمى كنند. گاهى نيز از باب «مجازات»، به استدلال مى پردازند تا براى خصم حجّتى باشد.

مكتب عرفان بر شش عنصر اساسى استوار است كه پايه هاى اصلى عرفان را تشكيل مى دهند:

1. وحدت وجود 2. كشف و شهود 3. فناى در حقيقت و فناى فى الله 4. سير و سلوك 5. عشق به جمال مطلق 6. راز و رمز. (3)

در برخى از احاديث از امام سجّاد و امام صادق (عليهما السلام) نقل شده است:

«كتاب خداوند- عزّ و جلّ- بر چهار پايه استوار است: عبارت، اشارت، لطايف و حقايق. عبارت هاى قرآن، براى عموم مردم است و اشارات آن، براى افراد خاص، لطايف قرآن براى دوستان و اولياست وحقايق آن براى پيامبران.» (4)

علامه طباطبايى در مقدمه الميزان مى نويسد: «... در احاديث از پيامبر (ص) و ائمه (عليهم السلام) وارد شده كه قرآن، ظاهرى دارد و باطنى و باطن آن باطنى دارد تا هفت يا هفتاد بطن. اما اهل بيت (عليهم السلام) همراه با ظاهر، به باطن نيز توجّه مى كردند و به تأويل و تنزيل- هر دو- توجّه داشتند.»

اين مطلب در انتقاد به روش تفسير اشارى است كه اهل آن، به سبب مشغول بودن به سير باطنى در خلقت و توجه بيشتر به آيات انفسى و توجّه كمتر به عالم ظاهر و آيات آفاقى، تنها به تأويل قرآن پرداخته و تنزيل (ظاهر قرآن) را كنار گذاشتند. (5)

اهل عرفان مى گويند: قرآن- كه داراى ظَهر و بطن است- مفاهيم بلند و گسترده اى دارد كه از اسرار پنهانى آن محسوب مى شود و فهم آن، تنها مخصوص خواص است كه با اسرار شريعت سر و كار دارند. اهل عرفان- عموماً- از همين زاويه به قرآن نگريسته و خواسته اند با تأويل ظاهر قرآن،


1- رضايى، محمدعلى؛ «روش شناسى روايات تفسيرى آيات مهدويت»، فصلنامه انتظار، ش 19، صص 13 و 33
2- معرفت، محمد هادى؛ تفسير و مفسران، ج 2، ص 335
3- ر. ك. به: همان، صص 358- 341
4- بحار الأنوار، ج 92، ص 20
5- الميزان، ج 1، ص 7

ص: 89

به باطن آن پى ببرند ولى ميزان موفّقيت آنان به مراتب استعداد و مقدار قابليت ايشان- براى دريافت فيض- بستگى دارد. برخى نسبتاً و برخى كاملًا موفّق اند؛ برخى نيز كاملًا ناموفّق و گمراه اند.

از ويژگى هاى فراگير تفسير عرفانى، جهت گيرى مشخص آن به سوى تزكيه و تهذيب نفس، مراحل سير و سلوك و آراسته شدن به مكارم اخلاقى است. مفسّران در اين روش، به دنبال همين هدف و در پى آن اند كه از درون قرآن، وسيله اى براى رسيدن به آن به دست آورند؛ هرچند كشف اين وسيله قرآنى به سختى انجام مى گيرد و به حسب متعارف امكان ندارد و چه بسا نظر خود را بر قرآن تحميل كرده اند و اينان همان گروه ناموفق و گمراه اند!

بر اين اساس، مرحوم آيت الله معرفت معتقد بود كه: ما تأويلات غير مستند اين افراد را منكر هستيم، اما قبول داريم كه قرآن ظاهرى دارد و باطنى؛ همانگونه كه از پيامبر (ص) حكايت شده است ... باطن قرآن عبارت است از مفهوم عام شامل كه از محتواى آيه استنباط مى شود؛ يعنى آيه به طورى تأويل مى شود و به جايى باز مى گردد كه بر موارد مشابه در طول زمان منطبق شود. (1)

امام خمينى (قدس سره) نظر روشن ترى نسبت به اين رويكرد اشارى دارد؛ چنان كه مى فرمايد:

«استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى، به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد ... محتمل است؛ بلكه مظنون است كه تفسير به رأى، راجع به آيات احكام باشد كه دست آرا و عقول از آن كوتاه است و به صرف تعبّد انقياد از خازنان وحى و مهابط ملائكه الله بايد اخذ كرد.» (2)

به نظر ايشان، برداشت هاى عرفانى از آيات، از مقوله تفسير نيست؛ بلكه از لوازم كلام است كه شايد بطون باشد.

به هرحال مى توان بر اساس برخى ضوابط و قواعد تفسيرى، برداشت هاى عرفانى و اشارات اهل عرفان را مورد توجّه قرار داد (3) و اسرار و معارفى از آن ها استخراج كرد. در اين نوشتار نيز- بدون موضع گيرى خاصّى- اشارات و نكات عرفانى قابل برداشت از آيات در مورد حج نقل و لطايف باطنى آن با توجّه به آثار سترگ حج، بيان مى شود. پيش از ذكر اسرار و رمزهاى عرفانى حج، ابتدا به اين نكته مى پردازيم كه حج مى تواند عاملى براى سلوك و صعود روحانى و عرفانى انسان باشد و بر اين اساس، حج گزاران عارف، خود را براى اين سفر معنوى و درونى آماده مى كنند.

حج، سير عرفانى

حج، نه تنها سفر جسمانى كه سيرى است روحى و قلبى و طى مراحل و منازل مختلف عرفانى. اين سير و سلوك انسان ساز، هم در اصلِ حج و هم در اعمال و مناسك و مشاهد آن، ديده مى شود. براى نمونه، تأمّل در جمله (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ...) مى توانيم به اين سرّ برسيم كه اين آيه شريفه مرحله «سفر من الحقّ إلى الخلق بالحقّ» را مطرح مى كند.

توضيح اين كه سالك راه بيت الله، با احرامِ خود، سفر «من الخلق إلى الحق» را آغاز كرده وآنگاه در طواف و سعى «عمره»، اين مرحله تمام شده و با احرام حجّ تمتّع و در حركت به سوى عرفات و در وقوف عرفات، مرحله دوم سفر «من الحقّ إلى الحقّ بالحقّ» تكميل مى شود. با افاضه از


1- تفسير و مفسّران، ج 2، صص 368 و 369
2- پرواز در ملكوت، ج 2، صص 112 و 113
3- براى مطالعه اين ضوابط ر. ك. به: فصلنامه انتظار، ش 19، صص 41 و 42

ص: 90

عرفات به مشعر الحرام، سفر سوم (من الحقّ إلى الخلق بالحقّ) آغاز خواهد شد و همين طوركه جريان اوّل در عمره- كه از احرام شروع شده بود- به خوبى منطبق به سفر اوّل مى شود؛ جريان دوم نيز كه از احرام حج با عرفات بود، كاملًا منطبق با سفر دوم است؛ به خصوص كه در سرزمين عرفات با تحقّق توجّهات روحانى و معارف و مشاهدات ربّانى اين سفر تكميل مى شود.

آرى در عرفات همه فيض ها و تجلّيات انوار معارف و حقايق، از جانب خداوند متعال بوده و چيزى به جز زمينه و مستعد ساختن خود، از عهده بنده برنمى آمد و از اين لحاظ اشاره اى به اين جهت نشد؛ ولى در مشعركه در سفر سوم است، به ذكر الهى اشاره شد و كلمه «شعور» نيز كه به معناى ادراك دقيق و احساس لطيف است، با اين مرحله كه پس از پايان يافتن مرحله عرفان و شهود و اسماء است، متناسب خواهد بود.

آرى، سالك تا حقيقت ادراك و احساس دقيق و لطيف را درنيافته و قدرت تمييز و تشخيص امور خارجى را با نيروى غيبى حق تعالى (بالحقّ) پيدا نكرده است، نخواهد توانست در اين مرحله موفّق باشد.

پس از اين مرحله، سفر چهارم آغاز مى شود و آن سفر «من الخلق إلى الخلق بالحقّ» است و در اين جا، توجّه او به انجام وظايف الهى و عمل به تكاليف و دستورهاى دينى و هدايت بندگان خدا و تعليم و تربيت آن ها و سير آنان به سوى پروردگار متعال- كه سفر اوّل از اسفار گذشته است- خواهد بود و به اين معنا اشاره مى فرمايد آيه (وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُم)؛ يعنى، پيوسته و در همه امور، عنوان «بالحقّ» را منظور بدار. پس سالك در هدايت و دستگيرى بندگان خدا، تمام خصوصيات سلوك و جزئيات سير خود را در نظر داشته باشد و مطابق آن چه گام برداشته، از جهت عمل و فكر و اخلاق و توجّه و اخلاص، با كمال دقّت به ديگران تذكّر بدهد ... (1)

حج بود در نزد ما توحيد ذات عمره باشد نيز توحيد صفات

وآن مقاماتى كه هست اندر طريق باشد اتمامش ز ادراك عميق

سير فى الله و إلى الله را تمام مى نمايد در سلوك از هر مقام

باز دارد گر شما را نفس دون زان مقاصد زان مراتب زان شؤون

زود بايد نفس را قربان نمود كار مشكل را به خويش آسان نمود

در زمين كعبه ه ه دل كان مناست اين تمنّا قلب را از ما به جاست

(2)


1- تفسير روشن، ج 3، صص 44 و 45
2- تفسير صافى، ص 71

ص: 91

براى درك اين معناى روحانى و لطيفه يزدانى، بايد اسرار و حكمت هاى بى شمار آن را دريافت و در پرتو درك آن ها، راهى به باطن و حقيقت حج يافت. در واقع شناخت عارفانه اسرار و رازهاى بى شمار حج، سالك را در سير روحانى و الهى خود مصمّم تر، بيناتر و راسخ تر مى سازد و او را در مسير شهر عشق و وصال قرار مى دهد. در اين راستا به بيان اشارات و لطايف عرفانى قرآن درباره حج مى پردازيم. آيات رحمانى درباره حج، محدود و اندك است؛ اما داراى چنان مفاهيم و اشارات عميق و گسترده اى است كه انسان آگاه و متفكر و سالك الى الله را مدهوش مى سازد و او را واله و شيداى حضرت دوست مى كند. هركدام از آيات مربوط به حج و مشاهد مقدس، داراى حكمت ها و اسرار بى شمارى است؛ اما در اين جا تنها به اجمال، اسرار و رازهاى عرفانى حج و مناسك آن بيان مى شود. بعضى از حكمت ها و لطايف عرفانى حج به ترتيب زير قابل تحليل و ارزيابى است:

ى كم؛ توجّه به مقام قلب

قرآن كريم در مواردى اشاره به بيت الله و كعبه دارد و آن جا را خانه اى مبارك، مركز هدايت جهانيان، دارنده آيات بى شمار، محلّ امن و آرامش و مكان حج مى داند؛ (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمين، فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ...) (1). امّا اين تجلّيات ظاهرى، رحمت و عنايت الهى است و باطن آن توجّه به «مقام قلب» است. برخى از محقّقان مى گويند:

«نخستين خانه كه در مكّه صدر انسان است، به جهت منظوريت و لكن «يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُم وَ نِيَّاتِكُم»، موضوع شده، خانه دل است و جميع اجزاى وجود، به بركت دل به حق راه يابند، چه، هرگاه كه اشعه لوامعه نظرات تجلّيات ربّانى بر دل افتد، آثار انفتاح و انوار انشراح از صفحه وجه او لائح گردد و به صفت سعت «وَلكِن يسَعُنِى قَلْبُ عَبْدِى» متصف گشته، مظهر اسرار «بِى يسْمَعُ وَ بِى يبْصِرُ» شود و در اين خانه علامات روشن است كه طالب آن ها، بر مطلوب خود استدلال مى كند و مقام ابراهيم- كه مقام تسليم باشد- يكى از آن هاست.» (2)

مراد از قلب، همان گوهر مجرّدِ ملكوتى است كه انسانيت انسان به آن بستگى دارد. مقام قلب در قرآن، آن چنان عالى است كه آن جاكه سخن از وحى (يعنى، ارتباط انسان با خدا) به ميان مى آيد، قلب ذكر مى شود. «قلب» در قرآن از موقعيت بسيار ممتازى برخوردار مى باشد و اكثر كارهاى نفسانى به آن نسبت داده شده است. حيات انسان بستگى به قلب و روح دارد؛ اوست كه بدن را اداره مى كند و همه اعمال و حركات از قلب سرچشمه مى گيرد. مقام قلب آن چنان عالى است كه مى تواند فرشته وحى را ببيند و سخنش را بشنود؛ چنان كه در قرآن مى فرمايد: «در اين جا خدا آن چه را كه وحى كردنى بود به بنده اش (پيامبر اسلام)، وحى كرد و قلب پيامبر در آن چه (فرشته) مشاهده كرد، دروغ نگفت.» (3)


1- آل عمران 3، آيات 96 و 97
2- تفسير مواهب عليه، ص 129
3- نجم: 11

ص: 92

در تفاسير عرفانى، «بيت»، اشاره به قلب است؛ زيرا آن نيز بيت الهى است. اين خانه برتر، براى مشاهده اسرار جبروت و انوار ملكوت الهى و يقين به شهود حق است. اين انسان است كه بايد بيت خدا (قلب) را از بيگانگان و كدورت هاى نفسانى پاك سازد و آن جا را محلّ ورود اسرار و مشاهدات قرار دهد؛ چنان كه در تفسير «البحر المديد» آمده است:

«الإشارة بالبيت إلى القلب؛ لأنّه بيت الربّ، أي: هيأنا لإبراهيم مكان قلبه؛ لمشاهدة أسرار جبروتنا و أنوار ملكوتنا، ليكون من المُوقنين بشهود ذاتنا، و قلنا له: لا تشرك بنا شيئًا من السِّوى، و لا ترى معنا غيرنا، و طهِّر بَيتي، الذي هو القلب، من الأغيار و الأكدار، ليكون محلًا للطائفين به من الواردات و الأنوار، و العاكفين فيه من المشاهدات و الأسرار، و الركع السجود من القلوب التي تواجهك بالتعظيم و الانكسار، فإنَّ قلبَ العارف كعبة للواردات و الأسرار، و محل حج قلوب الصالحين و الأبرار». (1)

جميع اعمال شرعى، فرعى و مناسك ظاهرى، صورت هاى اعمال لطيفه انسانى است كه راهبر به سوى خداست و مناسك باطنى قلبى و جميع مساجد و خانه هاى صورى خدا، صورت هاى معابد باطنى انسان و نمودى از مواقف و ايستگاه هاى سالك در سلوكش مى باشد و صورت هاى خانه هاى حقيقى خداست كه همان دل هاى سالكين به سوى خدا مى باشد. ايمان در آن ها داخل و از سينه هاى گشوده شده به اسلام، به سبب دخول ايمان در آن، جدا و ممتاز مى شود وكعبه، چون بناى ابراهيم (ع) است كه به وسيله قلب تحقّق پيدا كرده است و بيت حقيقى خداى تعالى است كه با جميع مناسك و معابدش، مظهر قلب گشته است، لذا همه آن چه بر قلب جارى مى شود، بركعبه نيز جارى مى گردد؛ زيرا قلبِ گوشتى چون اوّلين نقطه از بدن انسان است كه آفريده شده است و آن مظهر قلب معنوى است كه قبل از همه عوالم روحانى آفريده شده؛ از باب اين كه ربّ النوع قبل از همه مخلوقات خلق شده است، لذا خداوند حكم آن قلب را بر كعبه جارى ساخته و فرموده است: (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ...) و چون قلب، قبل از تنزّل و پايين آمدنش به زمين، عالمِ صغير، مانند مرواريد سفيد بود، بعد از تنزّل و پايين آمدن و اختلاط با اهل عالم صغير، رنگا رنگ گشت وگسترش زمين عالم صغير از زير آن شروع شد و از حيث گوشت صنوبرى بودن- از حيث روحانيتش- در وسط اين عالم قرار گرفت؛ زيرا نسبت آن به جميع اجزاى بدن مساوى است و مولد و محلّ تولّد ولايت قرار گرفت و مورد توجّه جميع اهل عالم صغير در مقاصد و مناسكشان شد و محلّ امن كسانى كه در آن جا يا حريم آن جا داخل شدند، شد و نسبت به امور اهل مملكتش قيام نمود و مقوّم آن ها گشت و بركت و روزى دهنده از جميع ميوه ها شد، براى كسانى كه از اهل آن مملكت باشند يا نباشند و مرجع مردم قرار گرفت و در مملكت خود اصل جميع قريه ها و بر همه لازم شد كه به سوى آن رجوع كنند و لباس انانيت را نزد آن از تن بركنند و دور آن طواف كرده و نزد آن توقّف و تردّد نمايند و قبل از رسيدن به آن، انانيت خويش را بكشند و قربان كنند ... چون چنين بود، از كعبه نيز به مانند آن خبر داده شد و خداى تعالى براى كعبه نيز همانند قلب، مناسك و اعمال قرار داد و شايد تو، با اين بيان، به اجمال از حكم جميع احكام حج و مناسك آن آگاه باشى. كسى كه از آن چه ما گفتيم غفلت داشته باشد، تنها به ظاهر اخبار در اوصاف خانه خدا توجّه مى كند و نيز كسى كه به صورت ظاهر اعمال و مناسك حج نگاه كند، آن ها را داراى صحّت و حكمت عقلانى نمى بيند، بلكه آن ها را دروغ و لغو


1- البحر المديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 3، ص 528

ص: 93

مى پندارد و اگر از خدا، يا از اهل اسلام نترسد، در آن ها طعنه مى زند، همان طور كه كفّار طعنه مى زنند. (1)

بر اين اساس است كه اعمال قلبى و روحى، پيوسته و مداوم هستند و همه مكان ها و همه زمان ها براى آنان، حج و سلوك عرفانى است. قرآن مى فرمايد: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ...)؛ اين آيه اشاره است به اين كه: اعمال بدنى، محدود به زمان و مكان است؛ اما اعمال روحى و قلبى، زمان و مكان مخصوصى ندارد. پس در حجّ دل ها، همه زمان ها، ميقات است و همه مكان ها عرفات. حجّ دل ها، اعتكاف در محضر داناى غيب هاست و شب و روز ندارد و سرمدى است. هر زمانى نزد آنان، شب قدر است و هر مكانى براى آن ها عرفات؛ چنان كه گفته اند:

لَو لَا شهودُ جمالكم فى ذاتى ما كنتُ أَرْضَى ساعه بِحَياتى

إن المحبَّ إذا تمكَّنَ فى الهَوَى والحبّ ل-- م يحْتَجْ إلى ميقاتِ

و ديگرى گفته است:

كُلُّ وقتٍ مِنْ حَبيبِى قدْرُهُ كأَلْفِ حَجّة

فازَ مَنْ خلَّى الشَّوَاغِلْ وَ لِموْلَاه تَوَجَّهْ

كسى كه مى خواهد حجّ باطنى (و قلبى) داشته باشد، پس بايد ملتزم به ادب، سكوت، انديشه و نظر باشد.

«فمَنْ فَرض على قلبه، حجَّ الحضرة فيلتزم الأدب والنظرة، والسكوتَ والفكرة».

(2)

دوم؛ تطهير خانه دل

قرآن كريم در باره حضرت ابراهيم مى فرمايد: (وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ)، (3) در آيه ديگر نيز با تأكيد بيشترى مى فرمايد (... وَ عَهِدْنَا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُود). (4)

خداوند در هر دو آيه فرمان مى دهد كه خانه خدا را براى طواف كنندگان، معتكفان، راكعان و ساجدان پاكيزه سازند و جلوه هاى شرك و كفر را از بين ببرند. در واقع مى فرمايد: خانه مرا از بت ها و چيزهاى ناشايسته پاك سازيد. هر ميهمانى بايد توجّه داشته باشد كه نبايد محلّى را كه به آن وارد مى شود و پاك و پاكيزه است، آلوده و كثيف كند؛ مخصوصاً خانه خدا را كه به امر او و به


1- تفسير بيان السعاده فى مقامات العبادت، ج 3، صص 336- 334
2- البحر المديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 227
3- حج 26: 26
4- بقره 3: 125

ص: 94

دست انبياى بزرگ، پاك مى شود. البته آلودگى و خبائث معنوى، بسى بالاتر و زشت تر از آلودگى ظاهرى است.

(عَهِدْنَا)؛ به اين معنا است كه فرمان فرستاديم به سوى ابراهيم و اسماعيل تا خانه مرا از اوثان و انجاس و خبائث و معاصى و طواف جنب و حائض پاك سازيد، براى طواف كنندگان و مقيمان و معتكفان ... اهل اشارت بر آنند كه خانه دل را- كه حرم دوست است- از ادناس تعلّقات كونين پاك داريد و گفته اند: تطهير بيت از ادناس اوزار و تطهير دل، از ملاحظه اغيار است. (1)

اگر حريم دل از غير دوست سازى پاك صفاى وحدت صرف اندرو كنى ادراك

از نظر صاحب تفسير «لطايف الاشارات»، در ظاهر، امر به پاك كردن «بيت» است؛ اما در باطن و حقيقت، اشاره به تطهير «خانه دل» است. پاكى «بيت»، به محافظت آن از آلودگى ها و چرك هاست و پاكى دل، به مواظبت آن از بيگانگان و اغيار.

طواف حج گزاران پيرامون كعبه، در لسان شارع معلوم و طواف باطنى براى اهل حقيقت روشن است. پس دل هاى عارفان واقعى، هميشه در حال طواف است و دل هاى موحّدان اهل حقيقت، پيوسته در حال اعتكاف. قلب هاى قاصدان يار، هميشه در خضوع است و قلب هاى يكتاپرستان به سوداى وصل در ركوع. (2)

(وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ)؛ به زبان اهل علم «كعبه» است و معناى [واقعى] آن، فراغت قلب از هر چيزى به جز يادكرد الهى است؛ «فَرِّغَ قَلبَكَ عن الأشياء كلَّها سوى ذِكْرِ الله». مى گويد: دل خويش را يكبارگى با ذكر من پرداز؛ هيچ بيگانه و غيرى را بدو راه مده كه دل پيرايه شراب مهر و محبّت ماست: «القلوب أواني الله في الأرض فاحبّ الاواني إلي الله أصفاها و أرقّها و أصلبها».

هر دلى كه از مكوّنات صافى تر و بر مؤمنان رحيم تر، آن دل نزد حضرت عزّت، عزيزتر و محبوب تر. دل سلطان نهاد تو است؛ زنهار تا او را عزيز دارى و روى وى از كدورت هوا و شهوت نگاه دارى و به ظلمت و شهوت دنيا آلوده نگردانى.

به داود وحى آمد: «يا داود طهّر لى بيتا أسكنه»؛ «اى داود! خانه پاك گردان تا خداوندِ خانه، به خانه فروآيد.» گفت: بار خدايا! آن كدام خانه است كه عظمت و جلال تو را شايد؟ گفت: آن، دل بنده مؤمن است. گفت: بار خدايا! چگونه پاك گردانم. گفت: آتش عشق در او زن تا هرچه نسبت به ما ندارد سوخته شود و آن گه به جاروب حسرت بروب تا اگر بقيتى مانده بود، پاك بروبد.

خوش آن آتش كه در دل برفروزد به جز حق، هرچه پيش آيد بسوزد (3)

آرى، يكى از اسرار و حكمت هاى مهمّ حج، گرامى داشت خانه مكرّم الهى است؛ چه بيت الله الحرام و چه دل عاشق حق. اين، دلِ عارف و بيناست كه خانه حقيقى است و هر حج گزارى بايد بكوشد آن را از گناهان و نافرمانى ها پالايش كند و از ناپاكى ها، خباثت ها، هرزگى ها و ناراستى ها دور سازد. اين بيت عزيز، براى شيدايى و عشق ورزى به حضرت احديت و بندگى و عبوديت است.

از نقاط بارز در تطهير قلب، موت ارادى است؛ يعنى، انسان در حج فرصتى مى يابد كه نفس پليد را بميراند و حيات جديدى براى آن به وجود آورد. قرآن مى فرمايد: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ ...)؛ يعنى حج آن است كه با تمامى شرايط و اركان آن به جا آورده شود؛ به خصوص آن كه تا پايان اعمال، نيت


1- تفسير مواهب عليه، ص 38
2- لطايف الاشارات، ج 1، ص 124
3- تفسير كشف الاسرار و عدّه الابرار، ج 16، صص 370 و 371

ص: 95

خالصانه و قصد الهى آن حفظ شود و حج گزار مرتكب محرمات نشود. پس در اين مدّت نبايد با ارتكاب منهيات، از حدود الهى خارج شده و ريا كند يا فسق نمايد ....

سرّ آن اين است كه: «حج»، «موت ارادى» است كه از حيات حقيقى سرچشمه مى گيرد. پس حج گزار بايد نفس خود را- كه از لوازم زندگى دنيوى است- بميراند تا به آب حيات واقعى ازلى و جاودانگى سرمدى دست يابد. اين امر امكان ندارد، مگر با دورى از عقل جزئى نگر (و دنيوى) كه با وهم و خيال در هم آميخته؛ بلكه مغلوب آن ها شده است. همچنين به دست نمى آيد مگر براى سالكى كه حضرت حق او را مجذوب ساخته و از مقامات فعلى به مقام و مرتبه والاى الهى قدم گذاشته و در اين عوالم، فانى گشته است ....» (1)

آيه (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِله) نيز اشاره است به اين كه: حج، توحيد ذات و عمره، توحيد صفات است كه حج گزار عارف در سلوك الى الله و فى الله آن ها را كسب مى كند و به مقامات و حالات عرفانى دست مى يابد. اگر نفس اماره مانع شد كه به اين ها برسد، بايد در راه خدا مجاهدت كند و نفس را به قربانگاه ببرد و آن را ذبح نمايد و [در واقع] كعبه قلب را در حق فانى سازد.

(فَمَا اسْتَيْسَرَ) اشاره به اين است كه نفوس بشرى در صفات و توانايى ها با هم متفاوت اند؛ برخى صفات حيوانى ضعيفى دارند و برخى صفات حيوانى قوى تر. گاهى بعضى متّصف به ويژگى هاى حيوانى سركش ولى رام شدنى هستند و برخى متصف به ويژگى هاى حيوانى رام نشدنى. چه بسا برخى اوصافى دارند كه قابل زوال نيست و چنين افرادى به يقين حج گزار محصور (در بند) هستند ... (2)

سوم؛ رسيدن به مقام اخبات

قرآن مى فرمايد: (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ ... وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِين). (3)

اين آيه بيان آن است كه درباره امت هاى گذشته نيز پروردگار مقرّر كرد كه قربانى گوسفند و شتر، از جمله اعمال حج است (كه) در منا ذبح نمايند و هنگام ذبح نيز نام پروردگار بر آن ها خوانده شود و ... همچنان كه درباره امت اسلام اين چنين مقرر شده است.

(فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِين)؛ بيان سبب وحدت حكم است از نظر اين كه پروردگار، به امت هاى گذشته نيز مانند جامعه اسلامى فرمان دادكه به زيارت خانه كعبه و انجام مناسك حج در مسجدالحرام حضور يابند و امر مهمّى كه به آن مترتب مى شود، آن است كه هنگام ذبح و قربانى، نام پروردگار بر آن خوانده شود و آيين بت پرستى از آن سرزمين رخت بربندد. پس در قربانى و انجام مناسك، آيين بت پرستى را ترك نمايند؛ زيرا آفريدگار يكتا و بى همتاست و اختلاف نظر، اختلاف اجتماعات و زمان آن هاست و پيوسته بايد بر قربانى نام پروردگار خوانده شود و هرگز آميخته به آيين بت پرستى نباشد. افرادى كه به دستور پروردگار خاضع و منقاد باشند؛ آنان را «مخبت» معرفى كرده است. تا اين كه مى فرمايد: (الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ ...). اين تفسير حال و صفات حاجيان است؛ از جمله اين كه چنان چه نام پروردگار به آن ها يادآورى شود، دل هاى آنان به لرزه درآمده و در برابر حوادث ناگوار صبر، پيشه مى كنند و ... (4)

در واقع آيه قرآن مى خواهد از اين دستور، يك برداشت كلى ارائه كند و آن اين كه:


1- تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 70
2- تفسير ابن عربى، ج 1، ص 72
3- حج 22: 34
4- تفسير انوار درخشان، ج 11، صص 171 و 172

ص: 96

«اى افراد بشر، بدانيد كه اله و خداى همه شما يك و يگانه است؛ تسليم اوامر حق تعالى شويد و اى فرستاده خدا، مژده و بشارت بده به سعادت و فضيلت و نجات از عذاب و عيش گوارا، به كسانى كه متواضع و مطيع امر الهى شده اند.» (1)

حج گزار با تسليم محض در برابر دستورات حق و انجام مناسك آن، با تواضع و فروتنى تمام، مى تواند به مقام «اخبات» (تسليم و تواضع) برسد. از نظر قرآن «مخبتين» كسانى هستند كه داراى چهار صفت حميده و پسنديده باشند:

* اول، از اوصاف نيكوى مخبتين چنين است كه وقتى اسم خدا برده مى شود، از هيبت اشراق نور معرفت و اشعّه جلال ربّانى و انوار عظمت الهى قلب هاى آن ها لرزان مى شود و از ترس سخط ايزدى، دل هاى آنان ترسان مى گردد.

* دوم، از صفت نيك آن ها چنين است كه بر آنچه از مكروهات و ناملايمات طبيعى و نفسانى و ناگوارى ها كه به آن ها اصابت مى نمايد صابر و بردبارند و خوددارى مى نمايند.

* سوم، از اوصاف مخبتين آن است كه آنان در نمازها ايستادگى مى نمايند و نماز را اهميت مى دهند وهر نمازى را با مراعات اجزا وشرايط آن در وقتش كه براى آن مقرر گرديده به جا مى آورند.

* چهارم، از صفات برجسته «مخبتين» چنين است كه از آنچه به آن ها روزى داده ايم در راه خدا انفاق مى نمايند. (2)

ديده از غير تماشاى ت-- و بر دوخته باد زآتش عشق تو جان و دل ما سوخته باد! (3)

در باره (وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِين) نوشته اند: مژده ده مشتاقان را به سعادت لقا، كه هيچ مژده اى از اين فرح افزاتر نيست. «ابوالفتوح رازى» نيز مى نويسد:

«مخبتين متواضعان باشند. (وَجِلَتْ قُلُوبُهُم)؛ «وجل» دل را به ترس داشتن است؛ يعنى، چون پرتو جلال حق بر دل هايشان تابيده، روشنايى بزرگ الَه از دلشان نمودار شده است. «وجل» در هنگام ذكر حق به آن اندازه است كه حق در دل شخص تجلّى كند.» (4)

هركه را نور تجلّى شد فزون خشيت و خوفش بود از حد برون

تفسير «روح البيان» درباره (وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُم) مى نويسد:

«آن هاكه در زير انجام حكم خداوندى و سرنوشت او خاموش اند و آن را بد نمى دانند، نه آرزوى آسايش از آن دارند و نه چشم به گشايش؛ بلكه از دل و جان تسليم به تقدير هستند؛ چنان كه حافظ گفته است:

اگر به لطف بخوانى مزيد الطاف است وگر، به قهر برانى درون ما صاف است

به دُرد و صاف تو را حكم نيست دم دركش كه هرچه ساقى ما كرد عين الطاف است

(5)

همه يكتاپرستان، به خصوص حج گزاران، توجّه دارندكه آفريدگارشان، خداى واحد، بى نياز و يكتاست كه در برابر دستوراتش بايد بى چون و چرا تسليم باشند و حج هم از جمله دستوراتى است كه براى امّت هاى پيشين نيز مقرّر شده بود (هر چند با اختلافاتى در مناسك و مكان قربانى و ...)؛ امّا آن چه مهم است اين كه همه در برابر حق و در انجام مناسك حج، مطيع، فروتن، خاشع و متواضع باشند. در تفسير «الفواتح الالهيه» آمده است:


1- مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 8، ص 356
2- همان، ص 357
3- تفسير مواهب عليه، ص 35
4- تفسير عاملى، ج 6، ص 230
5- تفسير روح البيان، ج 6، ص 34

ص: 97

«... بعد ما علمتم أنّ لكلّ أمّة من الأمم مذبحاً معيّناً و منسكاً مخصوصاً يتقرّبون فيه إلينا فَإِلهُكُمْ أى فاعلموا أن الَه الكلّ إِلهٌ واحِدٌ أحد صمد فرد وتر لا تعدد فيه مطلقاً و لا شركة له أصلًا (فَلَهُ أَسْلِمُوا) و توجّهوا إن كنتم مسلمين، مسلّمين مفوّضين إليه أموركم (وَ بَشِّرِ) يا أكمل الرسل من بين المسلمين بالمثوبة العظمى و الدرجة العليا و الفوز بشرف اللقاء (الْمُخْبِتِينَ) المطيعين الخاضعين الخاشعين المتواضعين الَّذِينَ قد خبت و خمدت نيران شهواتهم من بأس اللّه و خشيته ...». (1)

نتيجه آن كه «اخبات» به معناى دوام طاعت و پايدارى به اندازه توانايى است و از نشانه هاى آن، كمال فروتنى و خضوع و پيوستگى خشيت و تواضع است؛ «الإخبات استدامة الطاعة بشرط الاستقامة بقدر الاستطاعة ...» (2)

چهارم؛ درك مقام ولايت و امامت

از اسرار و حكمت هاى شگفت انگيز حج، پيوند وثيق آن با «امامت و ولايت» است؛ يعنى حج گزاران علاوه بر انجام مناسك حج، بايد به حقيقت و باطن اعمال نيز توجّه كنند و بدانند كه اتمام اعمال و سرّ و روح اصلى حج، توجّه به مقام ولايت و امامت است. در آيات حج اشارات فراوانى به اين سرّ بزرگ شده است كه در اين جا بعضى از آن ها را بيان مى كنيم:

1. زيارت صاحب قلب

(وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا ...)؛ يعنى به قصد خانه خدا، جهت انجام مناسك مخصوص، ندا سر ده. (يَأْتُوكَ)، به قصد حج پيش تو مى آيند. نفرمود: به «بيت الله» بيايند تا اشاره به اين باشد كه مقصود از تشريع حج، «زيارت قلب و صاحب قلب» است؛ نه زيارت سنگ هاى آن؛ چنان كه در قول خداى تعالى آمده است: (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ).

بر اين اساس، امام باقر (ع) وقتى ديد مردم پيرامون كعبه طواف مى كنند، در اشاره به همين معنا فرمود: «در جاهليت اين چنين طواف مى كردند! مردم مأمور شده اند طواف كنند؛ سپس به سوى ما كوچ نمايند. پس ولايت ما و مودّت و دوستى خودشان را اعلام كنند و يارى خودشان را بر ما عرضه بدارند.» (3)

در «حقائق التفسير» نيز از امام صادق 7 نقل شده است كه در تفسير آيه ه ه (وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِين) فرمود: يعنى نفس خود را از درهم آميختن با مخالفان و پيوستگى با غير حق پاك ساز و با عارفان و نشستگان در كوى عشق و خدمت، همراه و همدل شو و با پيشوايان حق همنوازى كن:

«عن جعفربن محمد في قوله «وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ» قال: طَهِّر نفسك عن مخالطة المخالفين والاختلاط بغيرالحقّ «وَ الْقائِمِينَ» مع فؤاد العارفين المقيمين معه على بساط الانس و الخدمة «وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»، الأئمة السادة الذين رجعوا الى البداية عن تناهي النهاية ...». (4)

به همين جهت است كه امام باقر (ع) مى فرمايد: «سزاوار است مردم اين خانه را زيارت كنند و بزرگ بدارند؛ چراكه خداوند آن را بزرگ داشته است و سزاوار است هرجا كه هستيم، به ديدار ما آيند، ما راهنمايان مردم به سوى خداونديم». (5)

2. اتمام حج با لقاى امام


1- تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 554
2- تفسير لطايف الاشارات، ج 2، ص 544
3- تفسير بيان السعاده، ج 10، ص 79
4- تفسيرالحقائق، ص 44
5- تفسير عياشى، ج 2، ص 233

ص: 98

(وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلهِ): «حج و عمره را به پايان رسانيد»؛ به اين صورت كه مناسك و اعمال آن دو را به طور كامل انجام دهيد و محرّمات آن دو را ترك كنيد. به امام باقر (ع) نسبت داده شده است كه فرمود: «كامل كردن و تمام نمودن حج، ملاقات با امام است» و از امام صادق (ع) نقل شده است كه: «هرگاه يكى از شماها حج كند، بخش پايانى حجش را زيارت ما قرار دهد؛ زيرا كه اين، حج را كامل مى كند.» (1)

بنابراين، ممكن است گفته شود: معناى آيه (وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ)، اين باشد كه در سبيل حجّ صورى و حجّ معنوى، از چيزهايى كه به انانيت شما نسبت داده مى شود، انفاق كنيد و در انفاق ميانه رو باشيد تا نفس هايتان را قبل از به كمال رسيدن، هلاك كنيد و حجّ صورى را با ملاقات با امام برحسب صورت (و) حجّ معنوى را با ملاقات معنوى به اتمام رسانيد.

پس نتيجه آن، امر به «فكر» است و آن، عبارت از مجاهدت در عبادت و اذكار قلبى و زبانى است تا اين كه نفس از كدورت ها صاف شود. در اين صورت است كه امام بر شخص مجاهدت كننده تمثّل پيدا كرده و ظاهر مى شود. (2)

3. انسلاخ و بريدن از وابستگى ها و تعلّقات

خداوند در سوره حج مى فرمايد: (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ)؛ (3) «بايد آلودگى هاى خود را كه در مدت مُحرم بودن و قربانى و سرتراشيدن بر بدن هايشان قرارگرفته، برطرف كنند و نذرهايشان را وفا نمايند و بر گرد خانه كهن طواف كنند.»

اين آيه مى گويد: حج گزاران، خود را (از آلودگى هاى ظاهرى) پاك سازند و تعهّدات خويش را به آخر رسانند و در پايان، بيت عتيق را طواف كنند. زدودن آلودگى، تفسير ظاهرى آيه است؛ اما در تفسير عرفانى آن آمده است:

«... مراد از «تفث»، تعلّقات و وابستگى هاى نفسانى است كه در احرام براى انسان باقى مى ماند و قضاى آن به اين است كه امام (ع) را ملاقات كند؛ چه، كسى كه امامش را با ملك يا ملكوتش ببيند؛ از تعلّقات و وابستگى هايش منسلخ مى شود و در اخبار به آن ها اشاره شده است.» (4)

(وَ لْيَطَّوَّفُوا)؛ يعنى و بايد در طوافِ بيت مبالغه كنند يا طواف در بيت را زياد كنند. پس از آن كه برحسب ظاهر خود را از آلودگى، كه لازمه احرام است، پاكيزه نمودند و حلق نموده و كثافت ظاهر را زدودند و همچنين كثافت باطن؛ مانند كفّاره ها و وابستگى ها را از بين بردند؛ بايد بسيار طواف كنند. بدين گونه كه امام را با ملك و ملكوتش ملاقات نمايند؛ چه لقاى امام با ملكوت او- كه همان معرفت به نورانيت است- در رسيدن به قلب مى باشد كه آن خانه خداست. (5)

4. اعلام تبعيت و اطاعت

در تفسير «روح البيان» آمده است:

حجّ عوام، آهنگ خانه و حجّ خواص زيارت صاحب خانه و مشاهده نعمت هاى احرام است؛ چنان كه در قرآن آمده است كه ابراهيم خليل 7 گفت: (إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِين) و حجّ خواص روگرداندن از همه چيز است. چنان كه ابراهيم گفت: (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِين). اين است روش حجّ معنوى كه خليل مؤسس آن بود و در حقيقت، مقام و شأن خليل، راهنمايى به خانه


1- ر. ك. به: تفسير صافى، ج 1، ص 174
2- تفسير بيان السعاده، ج 2، ص 402
3- حج 22: 29
4- تفسير بيان السعاده، ج 10، ص 85
5- همان، ص 86

ص: 99

خدا بود؛ ولى براى رسول الله، محمّد 9 حال بود كه موهبت و بخشش از خداست؛ ولى از مقام تا حال تفاوت زياد است. ابراهيم در مقام خلّت و دوستى متوقف شد و گفت: (إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِين) و چون مشمول موهبت نشد، مخاطب شد به «فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيسَرَ مِنَ الْهَدْى» و پس از آن كه در مقام حج و وصول به موهبت، محصور و محدود شد، براى او هدى و قربانى معين شد كه: (وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيم)، براى او گفته شد، ولى محمّد 9 محصور و متوقف نشد و داراى موهبت شد و مخاطب گرديد به: (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِله) و حجّ خود را به (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى) به انجام رساند و پس از آن كه به حق نزديك شد، خود را به آن بياويخت و دست برنداشت. پس از آن، عمره را تمام كرد وگفت وگوى دوستانه ميان حبيب و محبوب به اين جا رسيد: (فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى). گفتنى ها با او بگفت و آخرين موهبت كه او را به دوست متصل كرد، در وقوف عرفاتش بود كه گفت: (الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً). (1)

نتيجه آن كه: اين عادت و رسم، كه شما از زمان ابراهيم به يادگار داريد، بايد صورت «عبادت» داشته باشد نه «عادت» كه بخواهيد آداب پدران خود را تقليد كنيد. اكنون شما در فرمان و تربيت (حضرت) محمّد (ص) هستيد كه تمام آن عادات قديم را باقى نگذاشت و دستورهاى حج را به مصلحت روز معين كرد تا مردم از آن تعصّب و تقليد درگذشتگان خود دست بردارند و روش عقلى و تبعيت پيشواى بزرگ خود را در پيش گيرند و اين مطلب از رفتار خوب نمايان است.

پس از صلح حديبيه، مردم به فرمان پيامبر (ص) تسليم نشدند تا (اين كه) آن حضرت خود سر تراشيد و قربانى اش را ذبح كرد؛ آن گاه مردم به خود آمدند و پيروى كردند و اين خود مى فهماند كه مردم نمى خواستند از عادات قديمى شان دست بردارند و گمان مى كردند اسلام بايد روش گذشته آن ها را اجرا كند. براى همين است كه در آخر آيه، اشعار شده است كه بايستى از مخالفت پيغمبر پرهيز كنيد وگرنه عقاب خداوند سخت است.

پس ابتدا معين شده است كه بايد سر به فرمان بود و آيين قديمى را در وقت معين و با آداب معين انجام داد و در آخر، يادآورى شده است كه آن براى آدميت و تكامل انسان لازم است و به همين جهت با عبارت (تَزَوَّدُوا) آمده است؛ يعنى: وسيله آسايش شما در آن سفر- كه همه به سوى آن مى روند- تقواست كه بايد تا آخر عمر روش و طرز عمل شما مقرون به آن باشد. (2)

پنجم؛ جلوه گرى شوق و عشق

عارفان، راز آفرينش و سرّ وجود را در كلمه عشق خلاصه مى كنند و عشق را مبناى آفرينش و وجود مى دانند. آنان عشق را صفت حق تعالى و لطيفه عالى و روحانى انسانيت مى دانند و سلامت عقل و حس را بدان مى سنجند و نيز عشق را وسيله تهذيب اخلاق و تصفيه باطن مى شمرند. شوق و جذبه الهى و محبّت او نشان طريقت و عنوان اهل سلوك است كه با اين نشان و عنوان شناخته مى شوند. شوق، حركت روح در طلب لقا است و عشق رساننده عاشق به درگاه معشوق.

حج، ميقات شوق و ميعاد عشق است و هركس گام در وادى آن نهد و عارف باشد، سر از پا نمى شناسد و در پى دلدار، آرام و قرار ندارد.


1- تفسير روح البيان، ج 1، ص 313
2- تفسير عاملى، ج 1، ص 341

ص: 100

چنان كه گفته اند: حجّ عوام، ديگر است و حجّ خواص ديگر. حجّ عوام قصد «كوى» دوست است و حجّ خواص قصد «روى» دوست. آن رفتن به «سراى دوست» و اين رفتن «براى دوست».

دردم نه ز كعبه بود كز روى تو بود مستى نه ز باده بود، كز بوى تو بود

عوام به «نفس» رفتند، در و ديوار ديدند، خواص به «جان» رفتند، گفتار و ديدار ديدند ... (1)

قرآن كريم مى فرمايد: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى). (2)

درباره (تَزَوَّدُوا)؛ «توشه برگيريد» آمده است: قومى از قافله يمن بى زاد و راحله قصدِ حج كردند و در مكه اظهار احتياج نموده، از اهل قافله چيزى طلبيدند. حق تعالى فرمود: توشه برداريد تا بر دل مردم گران نباشيد. (فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى)؛ پس بهترين توشه ها، پرهيزكردن از طمع و ترك تشويش دادن مردم وسؤال نكردن از ايشان است و نزد عرفا، در اين آيه، اشاره به توشه گرفتن در سفر آخرت است و بهترين زاد در آن، پرهيزگارى است. قشيرى مى گويد: «تقواى عوام دورشدن است به تن از لوث گناه و تقواى خواص اجتناب است به سر از مشاهده ماسوى الله و حقيقت آن است كه بى توشه در «راه عشق» به سر نتوان برد و بى زاد «شوق» مرحله محبّت طى نتوان كرد.»

زاد راه عاشقان درد است و روى زرد و آه راه زين گونه است بسم الله كه دارد عزم راه (3)

درباره آيه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً ...) (4) نيز خواجه عبدالله انصارى گفته است:

«مى گويد مردمان را خانه اى ساختم، خانه، و چه خانه اى! ... بيگانه در نگرد، جز حَجَرى و مَدَرى نبيند كه از خورشيد جز گرمى نبيند چشم نابينا. دوست در نگرد وراى سنگ رقم تخصيص و اضافت بيند؛ دل بدهد جان در بازد.»

انّ آثارنا تدلّ علينا فانظروا بعدنا الى الآثار

آرى، هركه آثار دوست ديد، نه عجب؛ اگر از خويشتن و پيوند ببريد. «لهذا قيل: بيتٌ مَنْ رآه نَسِيَ مزارَه، وهجر ديارَه و استبدل بآثاره؛ بيتٌ مَنْ طاف حَوْلَه طافت اللطائف بقلبه ....»

درويشى را ديدند بر سر باديه، ميان در بسته و عصا و ركوه (ظرفى از پوست) در دست و چون والهان و بى دلان سرمست و بى خود؛ سر به باديه نهاده و مى خراميد و با خود اين ترنّم مى كرد:

خون صدّيقان بيالودند و زان ره ساختند جز به جان رفتن در اين ره يك قدم را باز نيست

گفتند: اى درويش! از كجا بيامدى و چند است كه در اين راهى؟ گفت: هفت سال است تا از وطن خود بيامدم. جوان بودم، پيرگشتم در اين راه و هنوز به مقصد نرسيدم. آن گه بخنديد و اين بيت برگفت:

زر من هويت و ان شطّت بك الدّار و حال من دونه حجب و استار

لا يمنعنّك بعد من زيارته انّ المحبّ لمن يهواه زوّار

«اگر ديدار دوست مى خواهى، از دورى راه و موانع و پرده ها باك مدار كه دوست هميشه در راه ديدار دوست بود.»

اى مسكين، تأمّل كن در آن خانه كه نسبت وى دارد، چون خواهى كه به وى رسى، چندت بار بلا بايد كشيد و جرعه محنت نوش بايد كرد و جان بر كف بايد نهاد؛ آن گه باشد كه رسى، باشد كه نرسى! پس طمع دارى كه از اين بضاعت مزجات (زاد و توشه كم و ناچيز) كه تو دارى آسان آسان به حضرت جلال و مشهد وصال لم يزل و لايزال برسى؟!


1- تفسير عاملى، ج 2، ص 329
2- بقره 2: 197
3- مواهب عليه، ص 62
4- بقره 2: 125

ص: 101

نتوان گفتن حديث خوبان آسان آسان آسان حديث ايشان نتوان

(1)

ابوالفتوح نوشته است: «مردى بود او را حسين بن عك مى گفتند. مردى مال دار بود. به مكه رفت و مجاور بنشست و پشت بر خان و مال و املاك و اسباب كرد و سال ها آن جا بماند. سالى همشهريان او در حج بودند، به او گفتند: تو هيچ آرزويى ندارى تا به سر املاك و اسباب خود آيى؟ آهى برآورد و گفت: چه اميد باز آمدن است دنيا گشته اى را كه او را رمقى مانده بُوَد. آن گه اين بيت را خواند:

حبّ المحبّ من الحبيب بعلمه إنّ ال-- محبّ ببابه مطروح

«گفت: عاشق را همان بس كه معشوقش بداند كه او بر در سراى وى كشته افتاده است!» (2)

ششم؛ پرهيزگارى متقرّبانه

«حج» سير و سلوك روحى براى رسيدن به مقام قرب الهى و نزديكى به ساحت ربوبى است. اين تقرّب حاصل نمى شود؛ مگر با تقوا و پارسايى الهى گونه. مقامات عرفانى بى شمار است و راه هاى طى طريق روحى فراوان؛ اما اطمينان بخش ترين و رساننده ترين آن ها «پرهيزگارى» است. براى تقوا مراتب و درجاتى است و لفظ «تقوا» مشترك بين آن معانى باشد. پس در هر موقعى كه تقوا گفته مى شود، موقعيت آن مورد، قرينه بر مراد مى شود و چون در آيه 197 «بقره» در موقع حج و عبادات واقع گرديده، شايد اشاره باشد به درجه عالى و آخرين مراتب تقوا كه مقصود، توجّه كامل به حق است:

(وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الأَلْبابِ). (وَ اتَّقُونِ)؛ يعنى در اعمال و اهداف و مراد شما، فقط من و بندگى من- كه خداى شما هستم- باشد و به هيچ وجه حظّ نفسانى در نظر نباشد.

آن گاه اين را به همه اعمال و مناسك حج- و همه اعمال زندگى- سرايت داده و بيان كرده كه آن چه انسان را به خدا نزديك مى كند، فقط تقواست؛ حتّى در قربانى و ريختن خون حيوان در روز عيد. پس مى فرمايد: (لَنْ يَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها). (3) غرض الهى از امر به قربانى، گوشت و خون آن ها نيست. اين جمله در باره بسيارى از حجّاج است كه از آن ها شنيده مى شود اين چندين هزار گوسفند ... چه فايده اى دارد كه در بيابان منا كشته شود و متعفّن گردد و از بين برود! خداوند مى فرمايد: غرض گوشت و خون نيست. (لَكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُم) كه بايد امر الهى را اطاعت كنيد و تا قربانى نكنيد از احرام خارج نمى شويد. از اين مقدار مال صرف نظر كنيد، حكم اوامر الهى را خود مى داند. حتّى اگر امر رسيد از جانب خدا و رسول و امام كه بايد فرزند خود را ذبح كنى يا خود را سر ببرى يا دور بيندازى يا از كليه اموالت خارج شوى، اطاعت واجب است و حقّ سؤال ندارى؟ (4)

اين آيه ساحت پروردگار را تنزيه مى نمايد؛ از اين كه گوشت و يا ريزش خون قربانى مورد نياز ساحت اوست؛ زيرا منزّه از عوارض و نيازهاست! بلكه غرض از تشريع قربانى در منا آن است كه مسلمانان بدين وسيله نيروى تقوا و خلوص در عبوديت خود را آشكار سازند و از شعار بت پرستى تبرّى نموده و به پروردگار تقرّب جويند و هنگام ذبح، به منظور نقض آيين بت پرستى، نام پروردگار را بر آن بخوانند. (5)


1- كشف الاسرار و عدّه الابرار، ج 1، ص 353
2- روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 147
3- حج 22: 37
4- اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 304
5- تفسير انوار درخشان، ج 11، ص 174

ص: 102

كسانى كه با قربانى، قصد تقرّب به خدا را دارند، بايد بدانند كه نه گوشت آن ها به او مى رسد (چون كه او منزّه از آن است) و نه نفعى از آن مى برد؛ بلكه فقط پرهيزگارى است كه مورد نظر حضرت سبحان است؛ يعنى پرهيز و دورى كردن از نواهى و حرام هاى الهى و عمل به دستورات و تعاليم او. در واقع تنها چيزى كه انسان را به حضرت حق نزديك مى كند، امتثال دستور مولا و پرهيز از ارتكاب نواهى اوست؛

«و ما يصل منها إليه سبحانه إلّا التَّقْوى، أى التحرز و الاجتناب الصادر مِنْكُمْ عن محارم اللّه و منهياته و الامتثال بأوامره و الإتيان بمأموراته و مرضياته ...». (1)

در تفسير «البحر المديد، آمده است: «مقصود از ريختن خون قربانى، گوشت و خون آن نيست؛ بلكه دل و جان را از دوستى دنيا باز دارد و آن را براى رضايت الهى، ايثار كند. اين ويژگى با استوارى نيت و والايى همّت به دست مى آيد؛ هرچند مانعى او را از رسيدن به اين مقصد باز دارد.

(وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ)

؛ «آن چه از شما مى رسد، پرهيزگارى است.» در اين جا تقوا، به معناى «عمل قلبى» است و آن عبارت است از نيت قرب به خدا، اراده عمل نيك و قصد خالصانه براى خدا. اين عمل قلبى، مراد واقعى است و اعمال و مناسك، براى تأييد و تأكيد بر آن هاست. از اين رو نيت انسان مؤمن، رساتر (گوياتر) از عمل اوست و طاعت و عبادت او، غذاى قلب است. در هر حال مقصود نهايى، لذّت رستگارى است كه با لقاى الهى حاصل مى شود و فرع بر آن، عشق و انس به خداوند است كه جز با ذكر او به دست نمى آيد.» (2)

هفتم؛ اطمينان و انشراح نفس

انبساط و سكينه از مقامات و حالات عرفانى است كه براى سالكان الى الله پيش مى آيد و با ورود آن ها در دل، بهجت، نورانيت و آرامش بر آن حاكم مى شود. قرآن كريم مى فرمايد: (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً). «امن» به معناى اطمينان و آرامش قلب است؛ خواه در جهت مادّى باشد يا معنوى و اطلاق كلمه «امن» بر «بيت» براى مبالغه است؛ مانند زيدٌ عدلٌ و اشاره مى شود به كمال تحقّق اطمينان و امن ظاهرى و معنوى در آن بيت الهى. منظور آيه كريمه، اين است كه: از جمله نعمت هاى الهى براى بنى اسرائيل و ديگران- كه از نسل ابراهيم هستند- خانه كعبه است كه به دست آن حضرت ساخته شده و محلّ عبادت و بندگى و توجّه و خضوع و تذلّل گشته است. جايى است كه به بندگان خداوند متعال در آن جا اجر و مزد دنيوى و اخروى داده شده و با كمال آرامش باطن مى توانند در آن جا به مناجات و تضرّع و عبادت مشغول گشته و با خداى خود به راز و نياز و توجّه و ارتباط بپردازند. (3)

اين آرامش باطن و سكينه درونى، در خلال اعمال و مناسك حج، جلوه گرى خاصّى دارد و خانه حضرت رحمان- چه كعبه مقصود و چه قلب معهود- نمودگاه اين حالات روحانى است. در بعضى از تفاسير آمده است: در اين آيه، مقصود از بيت «كعبه» است؛ چون «الف» و «لام» براى عهد خارجى است يا مقصود «قلب» است از باب اين كه قلب معهود، مناسب تر است بين متكلّم و مخاطب و نظر هر دو به سوى آن است و آن چه كه به او مراجعه مى شود و در حقيقت محلّ جزا براى او و خلق است، همان قلب بوده و چون كعبه، قلب صورى است، به وضع و قراردادن به آن مراجعه شده و محلّ جزاى كسى است كه به آن جا رجوع نمايد. (لِلنَّاسِ وَ أَمْناً) آن جا به نحوى امن است كه شكار


1- نخجوانى، نعمت الله بن محمود، تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 2، ص 555
2- البحر المديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 3، ص 536
3- تفسير روشن، ج 2، ص 153

ص: 103

نبايد كرد ... بلد ميت و حرم بر حسب تأويل، صورت نفس مطمئنه صدر منشرح است و حكم بيت به مسجد و حرم، از جهت مجاور بودن به آن ها ياد شده است. بنابراين، آن حكم در مورد مسجد حرم، سارى است و همچنين است حال نفس و صدر (سينه) و تحقّق معناى بيت و مظهر بودن آن براى قلب و مناسبت بين مناسك كعبه و مناسك قلب ... (1)

وينكه گردانديم جاى بازگشت خانه را بر مردم از هر شهر و دشت

مأمن است آن پس بگيريد از نياز جاى ابراهيم از بهر نماز

ما به ابراهيم و اسماعيل هين در طهارت عهد كرديم اين چنين

پاك تا دارند و نيك آن خانه را راه ندهند اندر آن، بيگانه را

بهر طوف طائفين و عاكفين راكعان و ساجدان ز اهل يقين

قلب باشد ك-- عبه اهل مقام صورتِ آن خانه شد بيت الحرام

مرجع است و مأمن او از بهر ناس هم سلامت را سبب دور از هراس

چون در آن ساكن شوند اندر وصول ايمنند از شر نفس بو الفضول

وز فريب قوه هاى طبع پست وز فساد و كيد و هم، از تيز دست

(2)

در تفسير كشف الأسرار آمده است:

(وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ ...) صفت كعبه مى كند؛ مى گويد: اين خانه را بازگشتنگاه خلق كرديم كه مى آيند به آن و باز مى آيند. هرچند كه پيش آيند، بيش خواهند كه آيند.

مثاب لافناء القبائل كلّها تخبّ إليها اليعملات الطلائع

اين از آن است كه كعبه مستروح (راحت گاه) دوستان است و آرام گاه مشتاقان و خداى را- عزّ و جلّ- در زمين چهار چيز است كه سكوت و سكون دوستان وى به آن چهار چيز است: «الكعبة و القرآن و ... و المؤمن». «و أمناً» يعنى ايمن كرديم آن خانه را تا ايشان به وى آزرم مى دارند و از جهانيان به وى مخصوص باشند. اين همان است كه گفت: (وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ) و جاى ديگر گفت: (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً). گفته اند: «و امناً» به معناى آن است كه جاى امن است كه در آن صيد نگيرند و قتل نكنند. خداوند- عزّ و جلّ- چون حرمت آن بقعه بفرمود و جاى امن ساخت، اندر طبايع عرب هيبت وى بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند واندر آن قتل و قتال نكردند ... (3)

هشتم؛ دوام ذكر الهى

از اسرار و حكمت هاى عرفانى- اخلاقى حج، يادكردِ پيوسته حضرت حق و دورى از غفلت و نسيان و يا اشتغال به ذكر بيگانگان است. سراسر حج، ذكر و ياد محبوب است، آن گاه كه با تلبيه آغاز مى شود، ذكر واجب «لَبَّيكَ اللَّهُمَّ لَبَّيك»، شروع سير و سلوك روحى است ... تا اين كه حج گزار قدم در مشاعر مقدس مى نهد و مناسكى چند به جاى مى آورد كه ذكر و ياد آفريدگار، روح آن هاست. به همين جهت قرآن كريم دستور به ذكر و ياد رحمان داده و فايده و بركت حج را در آن دانسته است. آن گاه بر دوام ذكر در طول زندگى ناسوتى تأكيد مى ورزد تا تبديل به حيات طيبه ملكوتى شود.

در تفسير آيه (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ...) (4) گفته اند: مقصود از ذكر در اين جا بردن نام خدا هنگام قربانى است و برخى گفته اند: مقصود از ذكر، ذبح است؛ از باب


1- تفسير بيان السعاده، ج 2، ص 255
2- تفسير صافى، ص 49
3- تفسير كشف الاسرار و عده الابرار، ج 1، ص 368
4- حج 22: 28

ص: 104

اين كه صحّت ذبح به سبب ذكر است. پس نام ذكر، بر ذبح نهاده شده است ... [امّا] حق اين است كه مقصود مطلق ذكر خداست؛ خواه با تلبيه در احرام باشد، يا با تضرّع و دعا در ايام حج، يا با يادآورى ايستادن نزد خدا در قيامت (اين يادآورى از مشاهده حال احرام ناشى مى شود كه آن خود يادآورى قيام نزد خدا در محشر است) يا به سبب ذكر هنگام ذبح باشد يا با تكبيرات دهگانه باشد كه در تعقيب نمازهاى پنج گانه اين ذكر (كه بر دل و جان و زبان حج گزار غلبه مى يابد) بايد همه آنان و حالات او را نيز شامل بشود و او را از غفلت و بى خبرى بازدارد و در ارتباط مداوم برقرار باشد. مى فرمايد: (فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُم ...). (1) در اين جا ذكر در مقابل غفلت بوده و به معناى يادكردن مطلق است؛ خواه به زبان باشد يا به قلب يا به شهود. منظور اين كه: پس از انجام گرفتن اين مراحل و با تمام شدن مناسك حج كه به انواع و رنگ هاى مختلف در مقابل جلال و عظمت خداوند متعال صورت مى گيرد، ارتباط ميان بنده و پروردگار متعال تثبيت و تحكيم شده و ذكر قلبى و توجه باطنى به او، براى هميشه ثابت و برقرار بوده و در هر حال و در هر حركت و سكونى، از حضور و نظر او غفلت نخواهد ورزيد؛ پس حقيقت ذكر عبارت است از ارتباط.

آرى غفلت هميشه از جانب عبد صورت مى گيرد و خداوند متعال در همه حال و در هر جايى، حاضر و ناظر و محيط و قيوم است و چون غفلتِ عبد، تبديل به ذكر و توجه گردد، ارتباط مسلّم و قهرى است؛ مخصوصاً كه ذكر در مرتبه شهود باشد كه ارتباط نيز شهودى خواهد بود. (2)

در تفسير «البحر المديد» نيز آمده است: (فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ ...) اشاره به اين است كه: پس از آن كه دل ها بر كوه عرفات معارف وقوف كرد و معانى اين زيبايى ها را شهود كرد؛ اين معانى و معارف، تبديل به سرّ و روح مى شود. آن گاه امر مى شود كه بر زمين عبوديت نزول كنند و به وظايف ربوبيت قيام نمايند؛ به جهت سپاس و شكرگزارى از الطاف او. سپس بين مردم بوده و در ظاهر با آنان ارتباط دارند؛ اما روح و روانشان منفرد و جدا از آنان است. جسمشان با مردم در كار و كوشش است؛ ولى روحشان در ملكوت الهى در پرواز و صعود. هر زمان كه توجه و ميلى به دنيا و ظواهر آن داشته باشند، استغفار مى كنند. آن گاه به آنان گفته مى شود: (فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ ...)؛ يعنى، بين مشاهده باطنى حضرت ربوبيت با عمل به دستورات عبادى جمع كنند. پس خدا را بايد بر هر چيزى ياد كنند و ذكر او گويند ... (3)

سفر حج، براى اين است كه انسان، مهذّب و وارسته شده و ذكر حضرت حق را توشه اى براى آينده خود قرار دهد و حياتش را با نام و ياد محبوب نورانى سازد. (فَاذْكُرُوا اللهَ ...).، دلالت مى كند بر اين كه پس از فراغت از مناسك حج، خدا را ذكر نماييد و گفته شده: ذكر يعنى روى آوردن به دعا و استغفار بعد از پايان مناسك حج. همچنين گفته شده معناى آن اين است: پس از آن كه مناسك حج را به جا آورديد و آثار [زندگى] بشرى را زايل كرديد و بر نيروهاى مادى چيره شديد و سختى هاى راه سلوك را تحمل كرديد؛ براى نورانى كردن درون، به ذكر الهى بپردازيد. در حج صرفاً تخليه درون مراد نيست؛ بلكه غرض، به دست آوردن سعادت جاودانه است؛ يعنى، نفى و اثبات. نفى پليدى ها از درون و اثبات نيكى ها و سعادت براى خويشتن «... فاشتغلوا بعد ذلك بتنوير القلب بذكر الله فإنّ التخليه ليست مقصوده بالذّات ...» (4)


1- بقره 2: 200
2- تفسير روشن، ج 3، صص 49 و 50
3- البحر المديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 231
4- تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 1، ص 566

ص: 105

در تفسير تسترى در باره (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى) آمده است: «زاد»، انس گرفتن با ذكر الهى است؛ چون كه براى عاشق، توشه اى جز محبوب و براى عارف، زادى جز مقصود نيست. در روايتى در تفسير آيه (مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا) (1) مى فرمايد: يعنى به قدر توانتان زاد و راحله راه برگيريد ... آن گاه فرمود: «زاد» يعنى ذكر و «راحله» يعنى صبر و بردبارى. (2)

نهم؛ ره توشه اى براى سفر اخروى

انجام عبادات و تكاليف دينى، براى آن است كه انسان بتواند زاد و توشه وافر و كاملى براى سفرى مهم تر و مقدّس آماده نمايد و در جوار رحمت رحمان، باده قرب را گوارا نوش وجود كند.

حج، نه تنها خود تشبيه و تجسّم زيبايى از سفر رستاخيزى انسان است؛ بلكه آسان كننده طى اين طريق طولانى است. انسان عارف در اين سير روحانى، توشه اى از پرهيزگارى و ورع برمى دارد و با سبكبارى و شيدايى آماده آن سفر واپسين مى شود. قرآن در آيات مربوط به حج مى فرمايد: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى)؛ (3) «زمان حج در ماه هاى معين است؛ پس براى كسى كه در اين ماه ها حج واجب شد، بايست با زن خود نزديكى نكند و پيرامون كارهاى ناروا و دعوا و نزاع نگردد ... اى مسلمانان (حج گزاران)! توشه برگيريد و بهترين توشه ها تقواست.» زاد و توشه معنوى و روحانى در هر زمان لازم است؛ ولى براى سفر اخروى بايسته تر.

بر اين اساس، ابوالفتوح مى نويسد: «اهل اشارت گفتند خداى چون ذكر سفر حج كرد، مكلّفان را سفر قيامت يادآورده، گفت: اگر براى اين راه زادى ساختى كه به يك- دو ماه بروى و بازآيى براى سفرى كه بروى به آن جا بمانى و باز نيايى «اولى و احرى» (بهتر و شايسته تر است) كه آن را زاد بايد. زاد اين راه گرانبارى بود و زاد آن راه سبكبارى بود. اين جا هر چه گرانبارتر باشى، سفرت آسان تر بود و آن جا هر چه سبكبارتر باشى، تو را به باشد؛ براى اين كه اين جا بار بر پشت شتر باشد و آن جا بار برگردن تو. اين جا زاد بر راحله بود و آن جا زاد خود راحله باشى. اين جا اگر راحله ات نبود و زادت نبود، از «تقوا» زادى ساز و از پاى خود راحله (وسيله سوارى) ساز. اگر رحلى نبود، به فعلى قناعت كن و اگر هيچ توانى كه از توكل زادى سازى و از هواى نفس راحله و آن زاد و توكل بر گردن اصطبار نهى و پاى قهر به پشت هواى نفس درآرى؛ چون، او را پست كرده باشى، انگار كه راه بريدى ...» (4)

در تفسير «جلاء الاذهان» نيز آمده است: خداى تعالى گفت: [وَ تَزَوَّدُوا] توشه برگيريد. زادى كه داريد، نگاه داريد تا به رنج نيفتيد. زاد دو است: «زاد راه حج» و «زاد راه قيامت». زاد راه حج كعك (نان) و خرما بود و زاد قيامت، عمل صالح و تقوا. براى اين راه كه به يك دو ماه بروى و بازآيى و توشه مى سازى، سفرى را كه چون بروى و بازنيايى، اولى بود كه توشه سازى. اى خواجه! تو بر جناح سفرى و مسافر را از زاد چاره نيست؛ از آن ملخ بياموز. اگرچه اين حديث از ملخ است، از فوايد ملح است:

مرّ الجراد على زرعى فقلت له اسلك سبيلك لا تولع بافساد

فقام منهم خطيب فوق سنبلة انّا على سفر لابدّ من زاد


1- آل عمران 3: 97
2- تفسير تسترى، ص 34
3- بقره 2: 197
4- روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 112

ص: 106

«ملخ ها به مزرعه من گذر كردند، پس گفتم: راهتان را ادامه دهيد و درانديشه نابودى اين مزرعه نباشيد. پس گوينده اى از آن ها كه بر فراز سنبلى بود، گفت: ما در سفرى هستيم كه به ناچار براى آن بايد توشه اى برگيريم.»

زاد تقوا مى بايد؛ از تقوا دور مى شوى و در معاصى مى آويزى ... آن به جنّت مى رساند؛ اين به جهنّم مى سپارد. زاد عقبى تقوا بود؛ آن راهى پرآفت است، بپرهيز. بر آن راه توان رفتن كه راهى پر خار و خاشاك است.

از يكى از بزرگان پرسيدند: تقوا چه باشد؟ گفت: هرگز راه خارستان رفته اى؟ گفت: آرى، گفت: چگونه رفتى؟ گفت: برحذر و هشيار و دامان در چاك زده. گفت: تقوا آن است كه در راه دين همچنان روى؛

خلّ الذّنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى

كن مثل ماش فوق أر ض الشوك يحذر ما يرى

«مردان بوده اند كه در راه دنيا هم تقوا زاد كردند؛ چنان كه راه آخرت را زاد از تقوا ساختند.» (1)

دهم؛ تعديل قواى نفسانى

انسان داراى قواى نفسانى است كه با كوچك ترين غفلت و بى توجهى، او را در ورطه كژروى و گرداب تباهى مى اندازد و از مسير إلى الله باز مى دارد. از اين رو بايد همواره به مراقبت و محافظت از آن ها بپردازد و جهت جلوگيرى از افراط و تفريط، به تعديل اين نيروهاى درونى همّت گمارد. سفر عرفانى حج اين فرصت را براى انسان فراهم مى سازد كه دقيق تر و جدّى تر به كنترل قواى نفسانى بپردازد و تمرين تهذيب نفس و مجاهده درون بكند. اين از بزرگ ترين منفعت ها و بهره هايى است كه او مى تواند از اين سفر قدسى ببرد؛ چنان كه درباره آيه (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ ...) آمده است: از جمله منافع اخروى و اخلاقى حج، آن است كه از زمان ورود حج گزاران به حرم امن الهى و با التزام قلبى و عملى به تروك احرام (محرمات احرام)، همه حركات و رفتار و گفتار زائران را تحت نظر و كنترل قرار مى دهد و تعديل و انتظام مى بخشد. اين خاطره [نورانى] هيچ گاه از روان انسان محو شدنى نيست و درباره تعديل قوا، تأثير و نقش مؤثرى خواهد داشت. (2)

در آيه ديگر مى فرمايد: (... فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللهُ وَ تَزَوَّدُوا ...). (3)

ابن عربى درباره اين آيه مى نويسد: «هركس كه عزيمت حج نمود و ملتزم نسك آن شد، پس «فلارفث»؛ يعنى نبايد مرتكب فاحشه اى شود كه از قواى شهوانى ظهور مى كند و «لافسوق» يعنى قواى غضبى نبايد از اطاعت قلب خارج گردد و «لا جدال»؛ يعنى قواى بيانى (نطقى)، نبايد در حج شيطنت و ريا كند.

همه اين ها زمانى است كه قصد «خانه دل» كند و لازمه آن نيز برگرفتن توشه است (وَ تَزَوَّدُوا) كه ناشى از فضايل اخلاقى و پرهيز از رذايل است. اين توشه، پرهيزگارى است كه حج گزار بايد در اعمال و نيات خود آن ها را رعايت كند؛

«فِي الْحَجِّ، أي: في قصد بيت القلب وَ ما (تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ) من فضيلة من أفعال هذه القوى الثلاث بأمر الشرع والعقل دون رذائلها (يَعْلَمْهُ اللهُ) ويثبكم عليه (وَ تَزَوَّدُوا) من فضائلها التي يلزمها الاجتناب عن رذائلها (فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى)». (4)


1- تفسير جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، ج 1، صص 243 و 244
2- تفسير انوار درخشان، ج 11، ص 164
3- بقره 2: 197
4- تفسير ابن عربى، ج 1، ص 73

ص: 107

در آيه 197 سوره بقره نيز مى فرمايد: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجّ). سرّ اقتصار بر سه عمل (رفث، فسوق و جدال) نه زيادتر؛ اين است كه در علوم عقلى ثابت شده انسان داراى چهار قوّه است: «شهوانيه بهيميه»، «غضبانيه سبعيه»، «وهميه شيطانيه» و «عقليه ملكيه» و مقصود از جميع عبادات، مقهورگردانيدن قواى سه گانه است؛ يعنى شهويه، غضبيه و وهميه. پس قوله تعالى «فَلا رَفَثَ» اشاره به مقهور نمودن قواى شهويه است، تحت قواى عقل و «وَ لا فُسُوقَ» اشاره به مقهورنمودن قواى غضبيه است كه از سركشى آن تمرّد و نافرمانى پديد مى آيد. «وَ لا جِدالَ» اشاره دارد به مقهورگردانيدن قوه وهميه تحت فرمان عقل كه بلند پروازى نكند و در آن چه شأن وى نيست، در ذات خدا و صفات و افعال و احكام او بحث و جدال نكند.

همين قواى سه گانه است كه انسان را وادار مى كند با مردم نزاع و ضدّيت كند و تمام ظلم و تعديات بشر از همين سه قوه سرچشمه مى گيرد. اين است كه در آيه فرمود: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدالَ فِي الْحَجّ)؛ يعنى كسى كه مقصودش معرفت خدا و محبّت او باشد و بخواهد اطلاع پيدا نمايد بر نور جلال احدى و در سلك خواص از بندگان حق تعالى واقع گردد، بايستى جلو اين قواى سه گانه حيوانى خود را ببندد كه هيجان نكنند و اين معانى كه گفته شد، بالاترين اسرارى است در حج، كه مى توان از اين آيات استفاده نمود. پس سزاوار نيست كه عاقل از آن غافل گردد. (1)

در تفسير «روح البيان» نيز آمده است: در انسان سه قوّه هست: «شهوانيه»، «غضبيه» و «وهميه» و در اين آيه «فَلَا رَفَثَ» نهى از اعمال قوه شهويه است و «لَا فُسُوقَ» نهى از اعمال قوّه غضبيه است و كارهاى زشت و «لَا جِدالَ» نهى از به كار بردن قوه واهمه است ... مثل بحث در كارهاى زندگى و جنگ و جدال با مردم. پس چون بدى از اين كارها توليد مى شود، نهى كرد و گفت: پرهيزگارى از اين اعمال را پيشه كنيد و از نيروى خِرَد خود الهام بگيريد. (2)

سعدى در اين باره مى گويد:

از من بگوى حاجى مردم گزاى را كاو پوستين خلق به آزار مى درد

حاجى تو نيستى، شتر است از براى آنك بيچاره خار مى خورد و بار مى برد

در واقع بايد گفت:

حج در آن واجب شمرد از حسن حال نه در آن رفث است و نه فسق و جدال

و آن چه در وى مى كنند افعال نيك جمله را داند خداى بى شريك

توشه برداريد و نبود هيچ زاد بهتر از تقوا اگر داريد ياد

مى بپرهيزيد كاين ره روشن است بر اولى الالباب پرهيز احسن است

(3)

ى ازدهم؛ تعظيم حرمات رحمانى

يكى از بايستگى هاى طريق عرفانى، رعايت ادب و اخلاق و حفظ حرمت و حدود الهى است؛ در واقع سالك إلى الله، بايد هر آن چه را كه از ناحيه مقصود و محبوبش صادر شده، بزرگ شمارد و در تعظيم و تكريم آن بكوشد. اين مسأله در حج نمود بيشترى دارد و حج گزار در منازل و مناسكى گام مى گذارد كه بايد بدان ها پايبند باشد و دستورات حق را مو به مو اجرا نمايد و محرمات و منهيات او را ترك كند.


1- مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 2، صص 248 و 249
2- تفسير روح البيان، ج 1، ص 315
3- تفسير صافى، ص 71

ص: 108

در آيه 30 سوره حج- پس از بيان بعضى از مناسك و اعمال حج- مى فرمايد: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ ...)؛ «اين است [مناسك حج]، كسى كه احكام خدا را حرمت گذارد، نزد پروردگارش خير و خوبى يابد ...» آن گاه در دو آيه بعد مى فرمايد: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب)؛ «اين است [سخن حق] و كسى كه شعائر دين خدا را بزرگ شمارد، اين صفتِ دل هاى باتقواست. «ذَلِكَ» اشاره به دستورات حج است كه فرمود: اين ها تعظيم شعائر الهى است؛ يعنى سرسرى نشماريد و كوركورانه به جا نياوريد ... در خبر است حرمات الهى كه هتك آن حرام است، سه قسم مى باشد:

- هتك حرمت الهى در بيت الله الحرام،

- هتك حرمت كتاب در تعطيل كردن آن و ترك عمل به آن،

- هتك حرمت كسانى كه واجب الاطاعه هستند؛ از رسول و امام.

آرى، اخبار، بيانِ مصاديقِ اتم مى كند؛ تعظيم حرمات الهى، اطاعت از فرمان هاى اوست و ترك كليه معاصى و اطاعت واجب الاطاعه.

(فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ)، معنى اين نيست كه تعظيم هم خوب است و اين بهتر است، بلكه «خيريت» منحصر به تعظيم حرمات الهى است. (1)

اينت امر حج كه شد ذكر از نسق كرد هر تعظيم حرمت هاى حق

مر ورا نزد خدايش بهتر است هم جزايش در نكويى اكبر است

از پليدى پس نماييد اجتناب وان بود اصنام اندر انتساب

هم نماييد اجتناب از قول زور بت پرستى اصل كذب است و فجور

دين حق گيريد و ميل آن سو كنيد بر خدا از غير شركى رو كنيد (2) آنهت

حجّ حقيقى، سلوك عرفانى براى فناى در حق و طواف باطنى و درونى است كه با يك سرى آداب و شرايط همراه است. حج براى حفظ حرمت هاى الهى و نشانگر تعظيم دستورات اوست؛ يعنى محافظت مى كند بر آن چه كه خداوند در اوقات حج، حرام كرده است و حرمت هاى الهى را نمى شكند تا ملزم نشود با خون (قربانى) آن ها را جبران كند: « (ذلِكَ) لمن أراد السلوك لطريق الفناء و الحج الحقيقى و الطواف


1- اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 296
2- تفسير صافى، ص 485

ص: 109

المعنوى (وَ) بالجمله (مَنْ يعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ) و يحافظ على حرمه ما قد حرمه الله فى أوقات الحج و لم يهتك حرمتها ليجبرها بدم (فَهُوَ) اى الحفظ بلا هتك (خَيرٌ لَهُ) مقبول (عِنْدَ رَبِّهِ) من هتكها و جبرها بدم ...» (1)

در واقع، حفظ حرمت هاى الهى و بزرگداشت آن ها، با تعظيم اوامر و دستورات اوست و بزرگداشت اوامر او با نافرمانى نكردن است و اين در سفر روحانى و معنوى حج، نمود و ظهور بيشترى دارد. بزرگداشت اوامر و نواهى حق، طلب رضاى اوست و اين مسأله، بدون در نظر گرفتن طريق و دستور خود او، مبارك و مؤثر نيست: «تعظيم الحرمات بتعظيم أمره و تعظيم أمره بترك مخالفته. و يقال من طلب الرضا بغير رضى اللّه، لم يبارك له فيما آثره من هواه على رضى مولاه ... و يقال تعظيم حرماته بالغيرة علي إيمانه». (2)

حجّ مقبول و حقيقى، حجّى است كه سراسر آن طلب رضا و خشنودى الهى باشد؛ آن هم به صورتى كه آن را بر هر امرى مقدم بدارد و بر آن پافشارى كند. حج گزار عارف و بينادل، نبايد آنى از اين وظيفه مقدس خود غفلت بورزد و با قصور و تقصير، هتك محرّمات الهى نمايد. بزرگداشت دستورات الهى؛ يعنى حرمت نشكستن، پاكسازى نفس در سفر حج، قربانى كردن جان در راه محبوب و هرآن چه كه در مناسك و اعمال اين عبادت بزرگ وجود دارد و آن عبارت است از: تخليه درون با فضايل اخلاقى، پرهيز از رذايل نفسانى، قرارگرفتن در معرض انوار ربّانى، متصف شدن به ويژگى هاى انسانى و سير صعودى در مقام عرفانى. اين ها همه خير و نيكى براى انسان در محضر الهى و بارگاه قرب است.

در تفسير ابن عربى آمده است:

« (ذلِكَ) أي: الأمر ذلك (وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ) و هي ما لا يحلّ هتكه و تطهيره و القربان بالنفس و جميع ما ذكر من المناسك كالتّحلّي بالفضائل، و اجتناب الرذائل، و التعرّض للأنوار في التجليات، و الاتصاف بالصفات، و الترقّي في المقامات (فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ) في حضرة ربّه و مقعد قربه ...» (3)

(وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ) نظير (وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ) و تأكيد بر آن است.

«شعائر»، مانند «حُرُمات» مطلق هر چيزى است كه داراى حرمت و احترام بوده و تعلّق به دين داشته باشد. شعائر نيز مانند «حُرُمات» در اين جا به ملاحظه مقام، تفسير به مناسك حج و مخصوصاً به «هدى» شده است. حقّ اين است كه آن عمومش وارد شده است وليكن نظر و توجّه مناسك به هدى، به سبب قرينه مقام است.

(فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب)

، خوشا بر حال او (تعظيم كننده شعائر الهى) كه اين صفتِ دل هاى با تقواست. [در واقع] كسى كه شعائر را تعظيم مى كند، از متّقين مى شود؛ چه، آن شعائر، از تقواى قلوب است و بودن شعائر از تقواى قلوب- با اين كه بيشتر آن ها از كثرت هايى است كه دل را به غير خدا مشغول مى كند- بدان جهت است كه قلب داراى دو وجه است: وجهى به سوى كثرات دارد و وجهى به سوى وحدت و با ملاحظه هر دو وجه است كه از قلب، سلوك پديدار مى شود و جذب به وقوع مى پيوندد. (4)

دوازدهم؛ مقام تخليه نفس

حج، آكنده از رازها و حكمت هايى است كه تن و جان انسان را در شعاع نور الهى قرار مى دهد و وجود آلوده و قلب در هم شكسته او را از ناراستى ها و كژى ها پاك مى سازد. حج، سير و سلوك عرفانى، براى تزكيه و پاكى نفس است و مى توان مراحل عرفان و سلوك را به روشنى در آن


1- الفواتح الالهيّه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 553
2- تفسير لطايف الاشارات، ج 2، ص 541
3- تفسير ابن عربى، ج 2، ص 58
4- تفسير بيان السعاده، ج 2، صص 92 و 93

ص: 110

مشاهده كرد؛ از جمله مراحل تزكيه (تخليه، تحليه و تجليه)؛ يعنى پاكسازى باطن و روان از رذايل اخلاق.

از وظايف مشكل و سنگين سالكان الى الله، تطهير نفس و تصفيه باطن از رذيله ها و پليدى ها و ناپاكى ها است. آنان بايد باطنشان را از آلودگى صفات ناراست پاك سازند تا قابل فيض هاى رحمانى در حج باشند.

موانع تا نگردانى ز خود دور درون خانه ه ه دل نايدت نور

موانع چون درين عالم چهار است طهارت كردن از وى هم چهار است

نخستين، پاكى از احداث و انجاس دوم، از معصيت وز شرّ وسواس ...

قرآن كريم مى فرمايد: (... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُود)؛ (1) «امر كرديم به ابراهيم و اسماعيل كه خانه را براى طواف كنندگان، معتكفان، راكعان و ساجدان پاكيزه سازيد.»

«بَيْتِي» كه خداوند آن را با منتسب كردن به خودش شرافت بخشيد، در حقيقت «خانه قلب» است. خداوند دستور داد كه آن را از ناپاكى توجّه به غير پاك سازند؛ زيرا آن جا نظرگاه حضرت اوست.

دل به دست آور كه حجّ اكبر است از هزاران كعبه يك دل بهتر است

كعبه بنياد خليل آزر است دل نظرگاه جليل اكبر است

بايد به ناچار آن را صاف و زلال نمود تا انوار الهى و اسرار رحمانى بر آن معتكف و آرامش و سكينه و وقار بر آن نازل شود. پس از وصول به اين مقام است كه بنده، سجده حقيقى و ركوع واقعى مى كند و با پروردگارش مأنوس شده، به راز و نياز مى پردازد؛ (اعلم أنّ البيت الذي شرّفه الله بإضافته إلى نفسه و هو بيت القلب في الحقيقة ...). (2)

در آيه ديگر مى فرمايد: (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ). (3)


1- بقره 2: 125
2- تفسير روح البيان، ج 1، ص 229
3- حج 22، آيه 29

ص: 111

بسيارى از مفسّران گفته اند: مراد از «ليَقْضُوا» حلق رأس و قصّ شارب و ظفر و امثال آن است كه بر مُحرم حرام بود، ديگر حلال مى شود؛ مگر سه تا از محرّمات احرام ... بعضى گفته اند: رفع كثافات بدنيه است به غسل در روز عيد. بعضى گفته اند: رمى جمرات است در ايام تشريق ... و لكن مطلق است و شامل جميع كثافات مى شود؛ حتّى كثافات معنويه به توجه و انابه و اداى حقوق النّاس و حقوق الهيه و نحو اين ها ... (1)

در واقع آيه شريفه اشاره است به اين كه: بعد از قربانى كردن، نوبت به پالايش درون از آلودگى ها؛ يعنى از چرك هاى احتمالى، زشتى هاى نفسانى و نشانه هاى خودخواهى مى رسد و اين سرّ عظيم حج است:

«بعد ذبح الهدايا و الضّحايا (ليَقْضُوا) و ليزيلوا (تَفَثَهُمْ) و أوساخهم العارضة لهم من رين الإمكان و شين الهويات و مقتضيات الأنانيات وَ بعد تطهير أوساخ الإمكان و إكدار الهيولا و الأركان (لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ) التي قد نذروها في قطع بوادي تعيّناتهم ...»

. (2)

به نظر ابن عربى: (ليقْضُوا) به معناى زدودن آلودگى ها و ناراستى هاى درونى است؛ مثل كندن موى حرص و طمع، كوتاه كردن ناخن هاى خشم و كينه و دگرگونى هاى نفس متلوّن و ... (تَفَثَ) تزكيه نفس و زدودن موانع و تحليه و زينت كردن درون است؛ جملگى از منافع عرفانى حج به شمار مى روند.

« (لْيَقْضُوا) وسخ الفضول و فضلات ألواث الهيئات كقصّ شارب الحرص، و قلم أظفار الغضب و الحقد. و في الجملة: بقايا تلوينات النفس ... فقضاء التفث التزكية و إزالة الموانع و الإيفاء بالنذور و التحلية و تحصيل المعارف ...». (3)

در تفسير تسترى نيز اشاره شده كه: قلوب بندگان واقعى از شكّ و ترديد و قساوت پاك بوده و آراسته به نور ايمان و شناخت است. خداوند خود فرمان داده كه بايد دل را از هرگونه زنگار و ميل به هر نوع هوس و غفلتى پاك كرد؛ همان گونه كه كعبه مكرّم را بايد از آلودگى ها دور داشت؛ (وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ). (4)

در مقام تخليه است كه گناهان و معاصى سالك فرو مى ريزد و نوبت به تحليه و آراستن نفس به مكارم اخلاقى و فضايل انسانى مى رسد. اين بركت و خير عظيمى است كه تنها و تنها در حج شامل انسان مى شود؛ زيرا در آن جاست كه به يقين گناهان فرو مى ريزد و آمرزش الهى او را در بر مى گيرد.

قرآن مى فرمايد: (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ)؛ يعنى به سوى تو مى آيند تا از منافع دنيايى و اخروى آن بهره مند شوند. اين بهره ورى و منفعت فراوان، در ساير عبادات ديده نمى شود. نماز و روزه عبادت هايى هستند كه فقط نفس انسان بدان ها مشغول مى شود و يا عبادت هاى ديگرى كه تنها جنبه مالى دارند. اما حج، مشتمل بر همه اين هاست. علاوه بر اين كه در سفر حج، تحمّل بارهاى سنگين، راه هاى ناهموار، دورى از دوستان و جدا شدن از اسباب، هجرت از خانه و سرزمين و دورى از اهل و فرزند و ... وجود دارد. به همين جهت آمده است كه: حج، گناهان را زايل و پاك مى سازد؛ همان گونه كه در احاديث آمده است: «مَنْ حَجَّ هَذَا الْبَيْتَ فَلَمْ يَرْفُثْ وَ لَمْ يَفْسُقْ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ». (5)

در آيه ديگر مى فرمايد: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ) (6) در «كشف الاسرار» آمده است: «حاء»، اشارت است به حلم خداوند با رهيكان خود و «جيم»


1- اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 553
2- تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 553
3- تفسير ابن عربى، ج 2، ص 57
4- تفسير تسترى، ص 107
5- البحر المديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 3، ص 530
6- بقره 22: 197

ص: 112

اشارت است به جرم بندگان و آلودگى ايشان. چنانستى كه الله گفتى: «بنده من! اكنون كه جرم كردى، بارى دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بيامرزم. هركس آن كند كه سزاى وى باشد، سزاى تو نابكارى [است] و سزاى من آمرزگارى. بنده من گو، زآن كه عذر خواهى؛ عذر از تو و عفو از من. جرم از تو و ستر از من. ضعف از تو و برّ از من. بنده من! چندان كه عذر بر زبان آرى و هراسى در دل و قطره اى آب گرد ديده بگردانى، پس كار وا من گذار. در كه گشادم، بار دادن با من. اكنون كه به دعا فرمودم، نيوشيدن بر من. اكنون كه به سؤال فرمودم، بخشيدن بر من. هرچه كردم، كردم، هرچه نكردم باقى بر من. (1)

در آيه ديگر مى فرمايد: (ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا الله). (2) مجاهد روايت مى كند از پيامبرخدا 9 كه فرمود: «بار خدايا! حاجيان را بيامرز و آنان را گو حاجيان براى ايشان استغفار مى كنند.» على بن عبدالعزيز گفت: سالى از سال ها من همراه ابوعبيده القاسم بن سلام بودم، چون به موقف رسيدم، چاهى بود، از آن جا آب برآوردم و غسل كردم و نفقه اى كه داشتم آن جا فراموش كردم. چون به مأزمين رسيدم، ابوعبيده گفت: برو قدرى خرما و كره براى ما بخر. مرا ياد آمدكه نفقه آن جا فراموش كردم. بيامدم تا آن جايگاه كه آن كيسه فراموش كرده بودم. همان جا نهاده بود، برگرفتم و در ميان بستم و از آن جا روى به قافله نهادم. در آن وادى نگاه كردم، همه وادى پر از قرده و خنازير (ميمون ها و خوك ها) بود. بترسيدم، از آن حال و بيامدم و پيش از صبح به قافله رسيدم و ايشان بر جاى خود بودند. مرا گفت: كجا بودى؟ قصّه به او گفتم و حديث قرده و خنازير بگفتم. تعجّب كرد، مرا گفت: دانى كه آن چه بود؟ گفتم: نه، گفت: آن گناه بنى آدم است كه آن جا رها كرده اند و بيامده اند. (3)

سيزدهم؛ تفكر و انديشه انفسى

قرآن مى فرمايد: (تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الأَلْباب). (4) اين آيه مبنى بر ترغيب زائران كعبه به تقوا و بيان آن است كه در چنين موقعيت حسّاسى، مقتضى است اسرار حج را در نظر داشته و در فوايد آن تدبّر كنند و خاطراتى از آن در نفس خود به جاى گذارند كه بسيار پرارزش است؛ زيرا هر عمل اختيارى كه از حركات و سكنات پديد مى آيد، پس از تحقّق، بدون درنگ زايل مى شود و تنها اثر و خاطره آن است كه در نفس ذخيره شده و به جاى مى ماند و از طرفى صدور هركارى، در حقيقت ظهور اراده انسانى است. از اين رو پايه و ريشه درونى اعمال بشر بر دو مرحله از مقامات نفس استوار است: اوّل: اعتقاد، دوم: خُلق. (5)

به همين مناسبت روح هر عمل نيك، به آن است كه از مقام نفس- كه صورت ثابت و پا برجاى آن اعتقاد است- سرچشمه گرفته باشد؛ اگرنه عمل خارجى، قطع نظر از استناد آن به مبدأ صدور، ارزش نخواهد داشت. (6)

و از جمله صفات پسنديده، پرهيزگارى و خويشتن دارى است. بدين مناسبت آيه كريمه در توصيه به تقوا، خردمندان را پند داده و دعوت به تدبّر و تعمّق نموده است.

«وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الأَلْباب»، هم خطاب به حج گزاران است (به طور خاص) و هم عموم مردم؛ يعنى اى صاحبان فهم و عقل هاى سليم! تقواى الهى پيشه كنيد ... خداى متعال به اندازه توانايى هاى عقلى آن ها و به مقدارى كه از نور هدايت درونى بهره مند شده اند، آنان را به پرهيزگارى مى خواند. پس نعمت بزرگى را به آن ها يادآورى مى فرمايد و آن حقيقت شناخت و معرفت و عمل خالص در پرتو


1- تفسير كشف الاسرار و عدّه الابرار، ج 1، ص 532
2- بقره 2: 199
3- روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج 3. ص 129
4- بقره 2: 197
5- تفسير انوار درخشان، ج 2، ص 160
6- تفسير انوار درخشان، ج 2، ص 160

ص: 113

علم و دانايى است؛ چنان كه در تفسير تسترى بدان اشاره شده است:

«... إن اللّه تعالى أمرهم أن يتّقوه على مقدار طاقات عقولهم بما خصهم به من نور الهداية بذاته، و القبول منه، و إفرادهم بالمعنى الذي ركبه فيهم، و علمه بهم قبل خلقهم، فذكرهم تلك النعمة عليهم، و دعاهم بتلك النعمة التي سبقت لهم إلى الاعتراف بنعمة ثانية بعد الموهبة الأزلية، و هي حقيقة المعرفة، و قبول العلم بالعمل خالصاً له ....». (1)

چهاردهم؛ جلب فيض هاى رحمانى

حج، «ضيافت الهى» است كه در آن براى عارفان و سالكان سفره اى از فيض ها، بركات و عنايات گسترده شده و هر لحظه تجلّيات و خيراتى براى آنان در پيش است. اين امرى روشن و ثابت است كه در تفاسير نيز بدان پرداخته شده است.

در باره آيه (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ ...) آمده است: آوردن «إِذَا» كه بر وقوع دلالت دارد، اشاره به اين است كه افاضه از عرفات- كه دلالت بر وقوع در آن مى كند- امرى است محقّق و مسلّم كه ناگزير بايد انجام شود. اين كه به آن حكمى بشود، هيچ نيازى ندارد. اين معنا مناسب تأويل است؛ زيرا كه سالك إلى الله و كسى كه حجّ بيت حقيقى را- كه قلب است- نيت كرده، به سبب حمل زاد و توشه و طلب فضل خدا، از تنگى و سختى بيرون مى آيد. آن گاه كه به سبب امر خدا، روزى و فضل خدا را مى جويد، به دورترين مراتب نفس از قلب تنزّل مى يابد ... آن گاه كه به پايين ترين مراتب نفس افتاد، نمى تواند آن جا متوقّف شود؛ بلكه از آن جا دور مى شود. گويا كسى او را به راه خانه حقيقى مى داند؛ ولى او بدون اين كه در راه بايستد و توقّف كند، به خانه نمى رسد. پس در مزدلفه مى ايستد، سپس در منا توقّف مى كند؛ بعد، از آن جا به مكّه قلب باز مى گردد. بنابراين، واقع شدن در عرفات و وقوف، لازمه طلب فضل است و بازگشت از عرفات، لازمه وقوع در آن است و همچنين است وقوف در مزدلفه و منا. (2)

كسى كه با توجّه به تقواى درونى، شعائر الهى (حج و مناسك آن را)، به درستى به جاى آورده و حقّ آن را ادا كرده است؛ در واقع با قلب و درون پاك آن را بزرگ دانسته و نيكو شمرده است. اين چنين قلب پرهيزگارى، نظر كننده به سوى حضرت حق، به كمك نور الهى در همه زمان ها و تمامى حالات است. كسانى كه در حج، شعائر الهى را تعظيم مى كنند و به خداوند متعال تقرّب مى جويند، منافع و بركات فراوانى به دست مى آورند كه قابل شمارش نيست؛ چنان كه در تفسير «الفواتح الالهيه» آمده است:

« (وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ) المأمورة له في أداء الحج و يوقّر حق توقيرها و تعظيمها (فَإِنَّهَا) أى شأن تعظيمها و تحسينها عن من صدر إنّما هو صادر ناشئ (مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ) الناظرة الى الله بنور الله في جميع أوقاتها و عموم حالاتها (لَكُمْ) أى في ملككم و تحت تصرّفكم أيها المؤمنون المعظمون شعائر اللّه الناسكون بمناسك الحج (فِيهَا) أى في الهدايا و الضحايا التي أنتم تتقربون بها إلى الله (مَنافِعُ) كثير ...» (3)

اسرار و حكمت هاى عرفانى حج در تفاسير عرفانى قرآن بى شمار است؛ ولى اين نوشتار گنجايش بيش از اين مقدار را ندارد. اميد است كه اين بحث را در پژوهش هاى مفصل ترى ادامه دهيم و از زيبايى هاى خيره كننده تفسيرهاى عرفانى قرآن بيشتر بهره ببريم.


1- تفسير تسترى، ص 34
2- تفسير بيان السعاده، ج 2، ص 409
3- الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيّه، ج 1، ص 554

ص: 114

ص: 115

ص: 116

ص: 117

«سرّ» چيست؟

در گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمين دكتر احمد عابدى

عبادت، هدف آفرينش انسان شمرده شده و داراى سرّ و باطن است. غرض و مقصود شرع آن است كه ما به اسرار عبادات شناخت پيدا كنيم و به غايت آن برسيم كه مثلًا وقوف در مشاعر براى چيست؟ به چه هدفى طواف كنيم؟ چرا سعى انجام دهيم و ... بالاخره چگونه مى توان به علت غايى و هدف نهايى عبادات رسيد و به سرّ آن راه يافت؟

عنوان بالا، موضوع گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمين دكتر احمد عابدى است كه به وسيله حجت الاسلام رحيم كارگر انجام گرفته و تقديم شما مى گردد:

* در پرسش نخست بفرماييد مفهوم «سرّ» چيست و اسرار به چه معنا است؟

مى توان گفت كه «سرّ» به معناى امور پنهان و غيب است و چيز آشكار نيست و معمولًا ميان دو طرف واقع مى شود. به گفته ضرب المثلى قديمى، اگر سرّ از چند نفر تجاوز كرد، ديگر سرّ نيست؛ مثل اين كه بخواهيم بدانيم سرّ خداوند كه در حضرت زهرا (س) بوده، چيست؟ سرّ بودن هر چيزى به آن است كه قابل شناخت نباشد و اگر ما به آن پى ببريم، ديگر سرّ نيست. اما اين مسائل به اين معنا نيست كه ما اصلًا به اسرار عبادات نپردازيم. بعضى از مسائل در شرع به عنوان سرّ مطرح شده است، مثل سرّ خداوند در حضرت زهرا (س) و يا اسم اعظم. امّا گاهى اوقات شرع تصريح نكرده كه اين مورد سرّ است و گفته است كه اين ظاهر يا الفاظ يا اعمال، باطنى هم دارد؛ اما نگفته كه باطن چيست. در اينجا استنباط و برداشت مى كنيم كه اين كلام سرّى دارد و آن گاه به دنبال اين سرّ مى گرديم؛ يعنى رسيدن به باطن اعمال يا الفاظ. بنابراين، سرّ دو قسم است:

1. سرّى كه شرع به آن تصريح كرده است.

2. آنچه را كه ما از آن استنباط به سرّ بودن كرده ايم.

غرض و هدف شرع آن است كه ما به اسرار عبادات شناخت پيدا كنيم. طبق آيه اى از قرآن كريم كه مى فرمايد: «اگر خداوند كارى انجام داد، نمى توان گفت چرا اين كار را انجام داد؟ و چه هدفى داشت؟» امّا اگر ما كارى را انجام دهيم، مى توان پرسيد كه چرا؟ و به هدفى؟ در ارتباط با فلسفه و اسرار عبادات، مراد اين است كه غايت اين كار چيست؟ مثلًا هدف از قيام و قعود و ... چيست؟ كه منظور، همان علت غايى و هدف نهايى است. در افعال خداوند غايت معنا ندارد.

به قول سقراط، بدترين توهين به خدا اين است كه بگوييم: هدف خدا از اين كار چه بود؛ زيرا در اين صورت خدا را ممكن الوجود دانسته ايم، نه واجب الوجود. پس غايت و هدف مربوط به ممكن الوجود است و در افعال واجب الوجود غايت معنا ندارد.

ص: 118

ممكن الوجود چون ضعيف است، نمى تواند به آن غايت برسد، مگر با واسطه هاى مختلف. اما نمى توان گفت كه- نعوذ بالله- چون كارهاى خداوند غايت ندارد، پس همه چيز لغو است.

در آياتى از قرآن لام هايى (ليكون) به كار رفته كه به معناى عاقبت است؛ مثلًا در مورد فرعون آمده است كه وقتى او حضرت موسى (ع) را از آب گرفت، هدفش اين نبود كه موسى دشمنش شود، بلكه سر انجام كار اين گونه بود كه حضرت موسى (ع) دشمن فرعون شد.

ممكن الوجود؛ يعنى هر كارى كه انجام مى دهد، بايد غايت داشته باشد، چون حكيم نيست. اما واجب الوجود كارى كه انجام مى دهد غايت ندارد، اما چون حكيم است اثر و فايده اى بر آن مترتّب مى شود؛ مثلًا ابوعلى سينا مى گويد: سوراخ هاى بينىِ انسان سرازير است. اين غايت كار خداوند نيست، اما اين حالت بينى باعث مى شود كه گرد و خاك و باران به داخل بينى انسان نرود.

حكيم بودن خداوند به اين معناست كه كارهاى او به خاطر رسيدن به فايده نيست، اما به فايده اى ختم مى شود؛ يعنى غايتى بر او و فايده اى بر كار او بار مى شود، نه اين كه كارى را به خاطر فايده اى انجام بدهد.

در رابطه با فلسفه عبادات، يك بحث اين است كه چه فايده اى بر كار خداوند مترتب است و بحث ديگر اين است كه انجام اين كار بر ما چه اثرى دارد؟

گاهى گفته مى شود كسى كه به حج مى رود، در اين سفر چه چيزى براى او حاصل مى شود و گاهى گفته مى شود كه او چه چيزى را تحصيل كرده است؟ و البته تمامى اين موارد از جنبه فلسفى مورد بحث و بررسى است.

* اين بحث از جنبه عرفانى و از ديدگاه عارفان چگونه است؟

عرفا مى گويند هيچ عيبى ندارد كه بگوييم خدا كارى را براى رسيدن به يك غرض انجام داده است و مى توانيم براى خدا غايت و غرض فرض كنيم، اما فلاسفه مى گويند: نمى توان چنين تصورى كرد و به عنوان پيش فرض هم مى توان گفت خداوند در مورد دستورات عبادى حج، داراى هدفى بوده است و هم مى توان گفت خداوند چنين هدفى نداشته است، اما اهداف خاصى بر اين دستورات مترتّب مى شود و بايد تأكيد كردكه اين موارد، فلسفه است نه علّت. به عنوان مثال، فايده نماز نهى از فحشا و منكر است؛ اما علت آن نيست و اين از فلسفه احكام است نه علل احكام. علت احكام كاملًا بر ما پوشيده است؛ حتى آن چيزهايى هم كه در رواياتى آمده و در كتبى مانند «علل الشرائع» گردآورى گرديده، به عنوان فلسفه هايى است كه از آن ها ياد شده، نه علّت واقعى.

* به نظر شما ورود به اين مرحله (پى بردن به اسرار) و سخن از آن خوب است يا نه؟

در اين زمينه به طور مطلق نمى توان پاسخ داد كه مطلقاً خوب يا بد است؛ چون نوعى نسبيت در مسأله اسرار وجود دارد. با يك مثال مسأله را توضيح مى دهم؛ مثلًا درباره مسواك زدن، شخصى مى گويد من فايده مسواك زدن را نمى دانم اما چون يك دستور مستحبى از جانب خدا و پيامبر است، انجام مى دهم، اما فردى ديگر فايده مسواك زدن را مى داند و مسواك مى زند؛ در اينجا دندان هاى هر دو تميز مى شود، ليكن آن كه به نيت قربه الى الله و به عنوان امرى مستحبى از طرف خدا و پيامبر مسواك مى زند، اخلاص دارد؛ يعنى آن يكى فايده را مى برد و اخلاص دارد و ديگرى فايده را مى برد اما اخلاص ندارد يا كمتر از آن دارد. در برخى موارد بعضى افراد اگر فايده اسرار را ندانند

ص: 119

بهتر است و اعمال را به نيت قربه الى الله انجام مى دهند، اما بعضى افراد تنها قصد قربه الى الله براى آنان ايجاد انگيزه نمى كند و قانع نمى شوند و مى خواهند فايده آن را هم بدانند وهر دو مورد به طور هم زمان برايشان ايجاد انگيزه مى كند تا اعمال را انجام دهند؛ زيرا هم به امر خدا توجه مى كنند و هم به خاطر فايده كار آن را انجام مى دهند. براى برخى دانستن فلسفه ها و اسرار خوب است و براى برخى خوب نيست و ندانستن بهتر است؛ مثلًا اگر به عوام بگوييم خداوند دستور داده است اين كارها را انجام دهيم، كافى است.

شرع مى خواهد ما بعضى چيزها را ندانيم؛ مثل كنه ذات خداوند كه بنا بر ندانستن آن است. اما در مورد مسأله اى مانند معامله، بنا بر دانستن است. برخى از بزرگان؛ مانند شهيد ثانى، غزالى و ... به بعضى از مسائل وارد مى شدند؛ مثلًا ابوعلى سينا در كتاب «شفا» مى گويد: اگر كسى خدا را قبول نداشته باشد، ولى نماز بخواند و روزه بگيرد، در او اثر مى گذارد؛ يعنى انجام فرمان خدا اثر خود را مى گذارد و اين علت ها و فلسفه ها نبايد راهزن قلب انسان ها شود و مانع و حجابى براى او گردد؛ فقط بايد مراقب باشيم تا دچار افراط و تفريط نشويم. با توجه به پيشينه سير تفكر اسلامى و آنچه در كلام علما و بزرگان دين آمده، مى توان در اين گونه مسائل وارد شد و بحث كرد، اما همواره بايد تأكيد كرد كه اينها فلسفه است نه علّت.

* انجام اعمال عبادى حج و به طور كلى حج با تمام جوانبش، چگونه بايد برگزار شود تا از منظر تربيتى بر زائران تأثير بگذارد؟

حج، عبادت است. در كتاب هاى فقهى و اصولى نوشته اند: حج واجب مشروط است؛ يعنى مشروط به استطاعت است. اما به نظر من حج واجب مشروط نيست، حج جزو احكام وضعى است نه احكام تكليفى و مانند يك بدهكارى است كه بايد پرداخت شود و گفته شده لام «لله»، لام ملكيت است. مال خداست و به خدا بدهكار و مديون هستيد و يك حج بر گردن شماست و امر به حج نداريم و هيچ جا كلمه اى مانند «حجّوا» كه امر به حج باشد، نه در قرآن آمده و نه در روايات.

در اصل، بدهكارى (حج) قصد قربت نمى خواهد؛ ولى اعمال مربوط به حج نوعى عبادت است و اصل حج نوعى حكم توسلى است نه تعبّدى.

عبادت چند معنا دارد؛ يا به معناى اطاعت از فرمان است يا به معناى انجام هر كارى است كه در آن مصلحتى باشد. در ذات هر عبادتى هدف بايد انجام فرمان كسى باشد كه او را ربّ مى دانيم و الا عبادت، عبادت نيست؛ مثلًا چرخيدن پيرامون خانه خدا و حرم امام رضا (ع) هر دو چرخيدن است؛ ولى با هم فرق دارد و چرخيدن پيرامون حرم امام رضا (ع) طواف نيست؛ چون دور خانه خدا كه مى چرخيم، دور خانه رب و آفريدگار است. مى چرخيم كه حيات و سلامت و مرگ و همه چيز ما به دست اوست. اما دور حرم امام رضا (ع) كه مى چرخيم، چون آفريدگار ما نيست، طواف محسوب نمى شود؛ مثل اين كه كسى را در خيابان ببينيم و به او احترام بگذاريم و تعظيم كنيم. اين مورد با هنگامى كه در برابر آفريدگارمان تعظيم مى كنيم تفاوت دارد؛ چون ما بنده خدا هستيم و سجده در برابر خداوند عبادت است اما در برابر ديگران تواضع و فروتنى است. پس اگر تصور كنيم كه همه چيز ما دست آن شخص است و به او احترام بگذاريم، دچار شرك شده ايم.

ص: 120

وهابى ها ايراد مى گيرند كه ما مى گوييم: «يا الله» ولى شيعيان مى گويند «ياعلى» پاسخ آن ها اين است كه شيعيان على را ربّ نمى دانند، به همين دليل دچار شرك نيستند.

در باره اسرار عبادت حج يا اسرار مناسك حج، اين مناسك وقتى عبادت هستند كه اعتقاد به ربوبيت در همه آن ها نهفته باشد. اصل عبادت، اعتقاد به ربوبيت است و در دل هر ذرّه از مناسك بايد ببينيم كه همه چيز ما در دست خدا است. بايد خود را وابسته به يك نيروى برتر (خداوند) بدانيم. اين مسأله تأثير تربيتى بسيار مهمى در زندگى انسان دارد.

پس تك تك اعمال، عبادت است و در انجام تمام اعمال بايد جنبه ربوبيت خداوند را در نظر بگيريم و آگاهانه عمل كنيم.

ص: 121

آموزه هاى عرفانى دعاى عرفه

چكيده

دعاى عرفه از دعاهاى مشهور و منسوب به امام حسين (ع) است كه داراى مضامين بلند عرفانى در شناخت خدا و راز و نياز به درگاه اوست. امام (ع) در اين دعا، با بيانى شيوا، به معرفى صفات خداوند، تجديد عهد و پيمان با او، سير وجودى انسان، يادآورى نعمت هاى بيكران الهى و حمد و سپاس بر آن ها، تضرّع به درگاه خداوند، اقرار به فقر و تهى دستى و گناهان، توبه و انابه و درخواست عفو و توفيق اعمال خير مى پردازد.

شرح هايى بر اين دعا نوشته شده كه مى توان به «مظهر الغرائب» سيد خلف الدين حيدر مشعشعى موسوى حويزى، معاصر شيخ بهايى (م 1030 ق.) و «شرح دعاى عرفه» اثر شيخ محمد على بن شيخ ابوطالب زاهدى جيلانى اصفهانى (م 1181 ق.)؛ نيايش حسين (ع) تأليف استاد محمد تقى جعفرى و شرح دعاى عرفه، تأليف استاد فرزانه حضرت آيت الله صافى گلپايگانى اشاره كرد.

آن چه در پى مى آيد اشاره اى است گذرا به انتساب اين دعا به معصوم (ع).

انتساب دعاى عرفه به امام حسين (ع)

تمام دانشمندان، بر اين نظريه اند كه بخش نخست دعاى عرفه منسوب به امام حسين (ع) است، ليكن علامه مجلسى (قدس سره) نسبت به بخش آخر دعا ترديد دارد. از اين رو، سزامند است پيش از آن كه به شرح چند فراز از اين دعا بپردازيم، نسخه هاى موجود از اين دعا و سند آن را مورد بررسى قرار دهيم:

دعاى عرفه در كتاب هاى دعا

اين دعا، در كتاب هاى روايى و دعايى كه پيش از قرن هفتم نوشته شده و به دست ما رسيده است، ديده نمى شود.

سيد على بن طاووس (664- 589) اين دعا را در قرن هفتم در دو كتاب «الاقبال بالاعمال الحسنه فيما يعمل مره فى السنه» و «مصباح الزائر» (1) كه در موضوع دعا و زيارت نوشته شده، آورده است.

تقى الدين ابراهيم بن على كفعمى (905- 840) اين دعا را در قرن نهم در كتاب «البلد الامين و الدرع الحصين» نقل كرده كه با نقل سيد بن طاووس در كتاب «مصباح الزائر» تفاوت اندكى دارد و پس از وى علّامه مجلسى (1110- 1037) در كتاب «زاد المعاد» دعاى عرفه را مانند كفعمى نقل مى كند و در بحارالأنوار پس از نقل آن از كتاب اقبال، بيانى دارد كه در ادامه خواهد آمد. شيخ عباس قمى در كتاب «مفاتيح الجنان» اين دعا را از كفعمى و بخش پايانى دعا را به عنوان اضافه اى از كتاب اقبال سيد بن طاووس نقل كرده است.

چگونگى نقل دعاى عرفه در كتاب «مصباح الزائر»

سيد بن طاووس در كتاب «مصباح الزائر» به منبعى كه دعا را از آن گرفته، اشاره اى ندارد، ولى نام راويانى كه اين دعا را از امام حسين (ع) شنيده اند و جملات توضيحى آنان را در ابتداى دعا چنين نقل مى كند:


1- در كتاب مصباح الزائر كه از سوى مؤسسه آل البيت به چاپ رسيده، اين دعا نقل نشده است.

ص: 122

«بشر و بشير اسدى روايت كردند كه حسين بن على بن ابى طالب (عليهما السلام) در روز عرفه از خيمه اش در عرفات بيرون آمد و به آرامى و با حالت خشوع و خضوع، با جماعتى از خاندان و يارانش به طرف جبل الرحمه آمده و در طرف چپ اين كوه، رو به قبله ايستاد و دست ها را مقابل صورت خود گرفت و مانند مسكينى كه طعام طلب مى كند؛ فرمود:

الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ ...»

در اواخر دعا پس از عبارت

«وَ ادْرَأ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الإِنْس»

آورده است بشر و بشير گفتند:

«امام حسين (ع) ديدگانش را به آسمان دوخت و با چشم هايى گريان كه همانند دو دهانه مشك از آن اشك مى ريخت، صدايش را به گفتن

«يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ ...»،

بلند كرد و دعا را با جملات:

«لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، وَحْدَكَ، لَا شَرِيكَ لَكَ، لَكَ الْمُلْكَ وَ لَكَ الْحَمْدُ، وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، يَارَبِّ، يَارَبِّ، يَارَبِّ»

به پايان بُرد.

دعاى عرفه در كتاب «اقبال»

سيد بن طاووس در كتاب «اقبال»، فصلى را به بيان ادعيه اى كه مستحب است در روز عرفه خوانده شود، اختصاص داده و در آن، دعاهايى را به طور مستند از كتاب «تهذيب» شيخ طوسى و كتاب دعاى محمد بن على طرازى و كتاب محمد بن حسن بن وليد و كتاب محمد ابن حسن صفار نقل كرده و پس از آن مى نويسد:

«وَ مِنَ الدَّعَوَاتِ الْمُشَرَّفَةِ فِي يَوْمِ عَرَفَةَ دُعَاءُ مَوْلَانَا الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْه». (1)

«يكى از دعاهاى با شرافت در روز عرفه، دعاى مولاى ما حسين بن على (عليهما السلام) مى باشد.»

پس از آن، دعا را با اين جملات:

«الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ وَ لَا لِعَطَائِهِ مَانِع»

آغاز كرده و بى آن كه در ابتدا يا وسط يا آخر دعا اشاره اى به سند و منبع دعا و راويان آن و جملات توضيحى آنان داشته باشد، دعا را ادامه داده است و تمام عباراتى را كه در كتاب مصباح الزائر آورده بود نقل مى كند و پس از آن، به اندازه چند صفحه، دعايى با مضامين بلند و عالى نقل مى كند كه شباهتى به قسمت اوّل دعاى عرفه ندارد و با جمله

«إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لَا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي»

آغاز مى شود و با جملات

«كَيْفَ تَخْفَى وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ أَمْ كَيْفَ تَغِيبُ وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ الْحَمْدُ لِلهِ وَحْدَهُ»

به پايان مى رسد.

دعاى عرفه در كتاب «بلد الامين»

آغاز دعا در كتاب بلدالأمين كفعمى مانند كتاب «اقبال»، بدون ذكر منبع دعا و نام راويان مى باشد. وى در اعمال روز عرفه مى نويسد:

«ثُمَّ ادْعُ بِدُعَاءِ الْحُسَيْن (ع)»

و دعا را با جملات

«الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ وَ لَا لِعَطَائِهِ مَانِع»

آغاز مى كند ولى دعا را مانند مصباح الزائر به پايان مى برد با اين اضافه:

«قَالَ بِشْرٌ وَ بَشِيرٌ: «فَلَمْ يَكُنْ لَهُ (ع) جُهْدٌ إِلَّا قَوْلُهُ يَا رَبِّ يَا رَبِّ، بَعْدَ هَذَا الدُّعَاءِ وَ شَغَلَ مَنْ حَضَرَ مِمَّنْ كَانَ حَوْلَهُ وَ شَهِدَ ذَلِكَ الْمَحْضَرَ عَنِ الدُّعَاءِ لأَنْفُسِهِمْ وَ أَقْبَلُوا عَلَى الاسْتِمَاعِ لَهُ (ع) وَ التَّامِينِ عَلَى دُعَائِهِ قَدِ اقْتَصَرُوا عَلَى ذَلِكَ لأَنْفُسِهِمْ ثُمَّ عَلَتْ أَصْوَاتُهُمْ بِالْبُكَاءِ مَعَهُ وَ غَرَبَتِ الشَّمْسُ وَ أَفَاضَ (ع) وَ أَفَاضَ النَّاسُ مَعَهُ». (2)


1- الاقبال بالاعمال الحسنه فيما يعمل مره فى السنه، ج 2، ص 7.
2- البلدالأمين و الدرع الحصين، ص 258

ص: 123

«بشر و بشير گفتند: در پايان اين دعا، امام حسين (ع) صدايش را به يا ربّ يا رب، بلند كرد و همه كسانى كه اطراف آن حضرت بودند، از دعا كردن باز مانده به دعاى آن بزرگوار گوش دادند و آمين گوى آن شده بودند. سپس صداى همگى به همراه امام به گريه بلند شد تا خورشيد غروب كرد و مردم به همراه آن حضرت به سوى مشعر حركت كردند.»

بيان علامه مجلسى (قدس سره) در تفاوت بين نسخه هاى دعا

علّامه مجلسى در كتاب «زاد المعاد»، دعاى عرفه را موافق نسخه كفعمى نقل كرده ولى در بحارالأنوار اين دعا را از اقبال نقل مى كند و مى نويسد:

«أقول قد أورد الكفعمي (قدس سره) أيضاً هذا الدعاء في البلد الأمين و ابن طاوس (قدس سره) في مصباح الزائر كما سبق ذكرهما ولكن ليس في آخره فيهما بقدر ورق تقريباً و هو من قوله: «إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ» إلى آخر هذا الدعاء و كذا لم يوجد هذه الورقة في بعض النسخ العتيقة من الإقبال أيضاً و عبارات هذه الورقة لا تلائم سياق أدعية السادة المعصومين أيضاً و إنّما هي على وفق مذاق الصوفية و لذلك قد مال بعض الأفاضل إلى كون هذه الورقة من مزيدات بعض مشايخ الصوفية و من إلحاقاته و إدخالاته و بالجملة هذه الزيادة إمّا وقعت من بعضهم أوّلًا في بعض الكتب و أخذ ابن طاوس عنه في الإقبال غفلة عن حقيقة الحال أو وقعت ثانياً من بعضهم في نفس كتاب الإقبال و لعلّ الثاني أظهر على ما أومأنا إليه من عدم وجدانها في بعض النسخ العتيقة و في مصباح الزائر و الله أعلم بحقائق الأحوال». (1)

«اين دعا را كفعمى در بلد الامين و ابن طاووس در مصباح الزائر نقل كرده ولى در پايان به اندازه يك ورق از آن جايى كه مى گويد: «إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ» تا آخر دعا وجود ندارد. برخى از نسخه هاى كهن «اقبال» فاقد اين قسمت است و عبارت هاى اين بخش با سياق دعاى معصومين (عليهم السلام) سازگار نيست و با مذاق صوفيان موافقت دارد؛ از اين رو، بعضى از فضلا احتمال داده اند كه اين ورقه را برخى از مشايخ صوفيه به اين دعا افزوده باشند ...»

بنابراين، دو احتمال وجود دارد يا صوفيه آن را به كتاب هاى دعا افزوده اند و سيد بن طاووس بدون توجه به اين حقيقت، آن را در كتابش نقل كرده است و يا اين كه پس از سيد بن طاووس اين بخش را به كتابش اضافه كرده اند و اين احتمال به واقع نزديك تر است؛ زيرا در برخى از نسخه هاى كهنِ اقبال و نيز در مصباح الزائر نيامده است.

پژوهشى در كلام علامه مجلسى (قدس سره)

اگر ترديد مرحوم مجلسى در بخش پايانى دعا به اين دليل است كه در كتاب مصباح الزائر و البلدالأمين نيامده، جا داشت در اصل دعا ترديد كند كه در كتب دعايى متقدم بر سيد بن طاووس نيز مطرح نشده است و اگر صدور اين دعا را از معصوم (ع) مسلّم فرض شده، در همان كتابى كه قسمت آغازين دعا ذكر گرديده، بخش پايانى نيز آمده است، ليكن در كتاب هاى مصباح الزائر و البلدالأمين، بخش پايانى را براى تلخيص و اختصار نياورده اند.


1- بحارالانوار، ج 95، ص 228

ص: 124

اگر ترديد علّامه مجلسى، به سبب مضامين بلند قسمت پايانى اين دعاست، وجهى براى اين ترديد نيست؛ زيرا مضامين بلند و عرفانى از ائمه (عليهم السلام) در كتاب هاى روايى فراوان است و اين بخش از دعاى عرفه به آن ها شباهت دارد. در تأييد اين نوشتار، به سخنان برخى از بزرگان و دانشمندان فرزانه اشاره مى شود:

* مرحوم مجلسى در كتاب «مرآه العقول» به عباراتى از بخش پايانى دعاى عرفه براى اثبات مدعاى خود استدلال كرده و آن را به امام حسين (ع) نسبت مى دهد. وى مى نويسد:

«وَ فِي كَلَامِ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ أَبِي عَبْدِ اللهِ الْحُسَيْنِ- صَلَوَاتُ اللهِ عَلَى جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ وَ عَلَيْهِ وَ بَنِيهِ- مَا يُرْشِدُكَ إِلَى هَذَا الْعِيَانِ بَلْ يُغْنِيكَ عَنْ هَذَا الْبَيَانِ حَيْثُ قَالَ فِي دُعَاءِ عَرَفَةَ كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً.

وَ قَالَ أَيْضاً تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَيْ ءٌ.

وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ فَرَأَيْتُكَ ظَاهِراً فِي كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ». (1)

* استاد بزرگوار، آيت الله جوادى آملى در اين مورد مى فرمايد:

«قسمت نخست دعاى شريف عرفه را همه نقل كرده اند، اما بخش پايانى آن را برخى مانند علّامه مجلسى (قدس سره) نقل نكرده است. از اين رو، بعضى احتمال داده اند كه از امام حسين (ع) نباشد. ليكن قرائن و شواهدى بر صدور آن از سالار شهيدان گواهى مى دهد:

در بررسى اسناد روايات، آن چه اصل است و موضوعيت دارد، صدور آن از امام معصوم (ع) است؛ يعنى يك حديث پژوه بايد اطمينان يابد كه محتواى مورد نظرِ وى، از معصوم (ع) صادر شده است. اين اطمينان گاهى از راه وثاقت و اصالت و صداقت راوى به دست مى آيد، گاهى از راه بلندى محتوا و اتقان متن و گاهى نيز از راه شواهد و قرائن منفصل و متصل. از اين رو، بررسى سندى احاديث از آن جهت مورد توجه قرار مى گيرد كه راهى براى حصول اين اطمينان است و به اصطلاح موضوعيت ندارد، بلكه طريقيت دارد.»

ايشان در ادامه سخنانشان به بيان چند شاهد و قرينه مى پردازند كه به آن ها اشاره مى شود:

«سيد بن طاووس (قدس سره) كه از بزرگان اماميه است، آن را در كتاب ارزشمند «اقبال الاعمال» نقل كرده و در نقل او هيچ خدشه اى نيست. گرچه بر اثر عروض نسيان برخى از نسخه نويسان در برخى نسخ دست نويس اقبال، ذيل دعاى عرفه نيامده، ليكن استاد بزرگوار مرحوم علامه شعرانى نوشته اند:

در كتابخانه آستان قدس رضوى به نسخه اى قديمى و معتبر از «اقبال الاعمال» برخوردم كه ذيل دعا در آن آمده است.

محتواى بلند اين دعاى نورانى نشانه صدور اين متن از زبان معصوم (ع) است.

بخش آغازين دعاى شريف عرفه محتواى عمومى دارد، مسألت كردن از خدا، در ميان گذاشتن مشكلات با ذات اقدس الهى، حوائج علمى و عينى را از او خواستن و ... اين ها در ساير دعاها نيز هست، ليكن سلطان مباحث دعاى عرفه و كوهان بلند معارف آن، قسمت هاى پايانى دعاست كه شباهت محتوايى با سخنان ديگر امام حسين (ع) دارد.»


1- مرآه العقول فى شرح أخبار آل الرسول، ج 7، ص 64

ص: 125

مقام معظم رهبرى- دام ظلّه العالى- با ارائه طرحى نوين، راه جديدى را به روى ما مى گشايند تا اطمينان دهندكه اين دعا از آغاز تا پايانش، از امام حسين (ع) است. ايشان فرموده اند:

«شخصيت درخشان و بزرگوار امام حسين (ع) دو وجهه دارد: يك وجهه، همان وجهه جهاد و شهادت و توفانى است كه در تاريخ به راه انداخته و همچنان هم اين توفان با همه بركاتى كه دارد، برپا خواهد بود؛ كه شما با آن آشنا هستيد. يك بُعد ديگر، بعد معنوى و عرفانى است كه به خصوص در دعاى عرفه به شكل عجيبى نمايان است. ما مثل دعاى عرفه كمتر دعايى را داريم كه سوز و گداز و نظم عجيب و توسّل به ذيل عنايت حضرت حق متعال بر فانى ديدن خود در مقابل ذات مقدّس ربوبى در آن باشد؛ دعاى خيلى عجيبى است.

دعاى ديگرى مربوط به روز عرفه در صحيفه سجاديه هست، كه از فرزند اين بزرگوار است. من يك وقت اين دو دعا را با هم مقايسه مى كردم؛ اوّل دعاى امام حسين را مى خواندم، بعد دعاى صحيفه سجّاديه را. مكرّر به نظر من اين طور رسيده است كه دعاى حضرت سجّاد، مثل شرح دعاى عرفه است. آن، متن است؛ اين، شرح است. آن، اصل است؛ اين، فرع است.

دعاى عرفه، دعاى عجيبى است. شما عين همين روحيه را در خطابى كه حضرت در مجمع بزرگان زمان خود- بزرگان اسلام و بازماندگان تابعين و امثال اين ها- در منا ايراد كردند، مشاهده مى كنيد. ظاهراً هم متعلّق به همان سال آخر يا سال ديگرى است- من الآن درست در ذهنم نيست- كه آن هم در تاريخ و در كتب حديث ثبت است.

به قضيه عاشورا و كربلا برمى گرديم. مى بينيم اين جا هم با اين كه ميدان حماسه و جنگ است، اما از لحظه اوّل تا لحظه آخرى كه نقل شده است كه حضرت صورت مباركش را روى خاك هاى گرم كربلا گذاشت و عرض كرد:

«إِلَهى رِضاً بِقَضَائِكَ وَ تَسلِيماً لأمرِكَ»،

با ذكر و تضرع و ياد و توسّل همراه است. از وقت خروج از مكه كه فرمود:

«مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»

، با دعا و توسل و وعده لقاى الهى و همان روحيه دعاى عرفه شروع مى شود، تا گودال قتلگاه و

«رِضاً بِقَضَائِكَ»

لحظه آخر. يعنى خود ماجراى عاشورا هم يك ماجراى عرفانى است. جنگ است، كشتن و كشته شدن است، حماسه است- و حماسه هاى عاشورا، فصل فوق العاده درخشانى است- اما وقتى شما به بافت اصلى اين حادثه حماسى نگاه مى كنيد، مى بينيد كه عرفان هست، معنويت هست، تضرّع و روح دعاى عرفه هست. پس، آن وجه ديگر شخصيت امام حسين (ع) هم بايد به عظمت اين وجه جهاد و شهادت و با همان اوج و عروج، مورد توجه قرار گيرد.

حال نكته اى كه مى خواهم عرض كنم، اين جاست. شايد بشود قاطعاً گفت كه همين معنويت و عرفان و توسّل و فناء فى الله و محو در معشوق و نديدن خود در مقابل اراده ذات مقدّس ربوبى است كه ماجراى عاشورا را هم اين طور باعظمت و پُرشكوه و ماندگار كرده است. به عبارت ديگر، اين جانبِ اوّل- يعنى جانب جهاد و شهادت- آفريده و مخلوق آن جانبِ دوم است؛ يعنى همان روح عرفانى و معنوى. خيلى ها مؤمن اند و مى روند مجاهدت مى كنند، به شهادت هم مى رسند- شهادت است، هيچ چيزى كم ندارد- اما يك شهادت هم هست كه بيش از روح ايمان، از يك دل سوزان، از يك روح مشتعل و بى تاب در راه خدا و در محبّت پروردگار و غرقه در ذات و صفات الهى، سرچشمه مى گيرد. اين گونه مجاهدتى، طعم ديگرى پيدا مى كند. اين، حال ديگرى مى بخشد. اين، اثر ديگرى در تكوين مى گذارد ...

ص: 126

عجيب اين است كه اگرچه از همه ائمه:- تا آن جايى كه در ذهنم هست- تقريباً دعاهايى مأثور است و ادعيه اى به ما رسيده است، اما بيشترين و معروفترين دعاها از سه امام است، كه هر سه درگير مبارزات بزرگِ مدّتِ عمر خودشان بودند: يكى اميرالمؤمنين (ع) است كه دعاهايى مثل دعاى كميل و دعاهاى ديگر از آن بزرگوار رسيده است، كه يك عالَم و غوغايى است. بعد ادعيه مربوط به امام حسين (ع) است، كه همين دعاى عرفه مظهر آنهاست. اين دعا، واقعاً دعاى عجيبى است. بعد هم امام سجاد (ع) است كه فرزند و پيام آور عاشورا و مبارز در مقابل كاخ ستم يزيد است. اين سه امامى كه حضورشان در صحنه هاى مبارزات از همه بارزتر است، دعايشان هم از همه بيشتر است؛ درسشان در خلال دعا هم از همه بيشتر است. آن وقت شما همين خصوصيات اخلاقى را در صحيفه سجاديه نگاه كنيد.» (1)

نتيجه گيرى:

از آن چه گذشت، روشن شد كه دعاى عرفه از آغاز تا پايان آن، از انشاى امام حسين (ع) است. ليكن اين دعا در سه كتابى كه به عنوان منبع آن شناخته مى شود به نحو ارسال مى باشد. اكنون آيا راهى براى دستيابى به سند اين دعا هست؟ و بر فرض اثبات سند، آيا تصحيح آن امكان دارد؟

طريق سيد بن طاووس به دعاى عرفه

از راه هايى كه با آن مى توان به سند يك روايت مرسل دست يافت، بررسى اسنادى است كه راوى يا ناقل با آن، روايات را نقل كرده است.

از آن جاكه سيد بن طاووس در كتاب «اقبال» مطالب زيادى از كتاب «عمل ذى الحجه» تأليف «ابى على حسن بن محمد بن اسماعيل بن محمد اشناس» نقل مى كند و بسيارى از دعاها نيز از او نقل شده و وى را يكى از راويان صحيفه سجاديه شمرده اند؛ بعيد نيست كه دعاى عرفه را نيز او روايت كرده و سيد بن طاوس، اين دعا را از كتاب «عمل ذى الحجه» گرفته باشد.

سيد بن طاووس درباره كتاب «عمل ذى الحجه» مى نويسد: «نسخه اى قديمى به خطّ مؤلف يافتيم كه تاريخ كتابت آن در سال 437 ق. است و مؤلفش از مصنفين شيعه مى باشد.» (2)

اگر اين فرضيه ثابت شود كه سيد بن طاووس دعاى عرفه را از كتاب «عمل ذى الحجه» نقل كرده، شهادت او به اين كه كتاب به خط مؤلف نزد من است، سبب اعتبار آن شده و ما را از بررسى طريق سيد به اين كتاب بى نياز مى كند؛ زيرا با آن ورع و تقوايى كه از سيدبن طاووس سراغ داريم امكان ندارد تا قرائن و شواهدى قطع آور در دستش نباشد؛ چنين شهادتى بدهد. به نظر مى رسد خطّ حسن بن اشناس، معروف و شناخته شده بوده، به دليل اين كه ابن ادريس حلّى (متوفاى 598 هجرى قمرى) نيز مى گويد: «كتاب سكونى را از روى خطّ حسن بن اشناس كه بر شيخ طوسى قرائت شده بود، نوشتم.» (3)

حسن بن اشناس از استادان شيخ طوسى (متوفاى 460) و از شاگردان شيخ مفيد (متوفاى 413) است و به گفته شيخ حرّ عاملى، سيد بن طاووس او را توثيق كرده است (4) و خطيب بغدادى تاريخ تولد او را 359 و تاريخ وفاتش را 439 ق. ثبت كرده و مى گويد: «وى مجلس درسى در خانه اش در كرخ ترتيب داده بود كه شيعيان در آن حاضر مى شدند.» (5)


1- بيانات مقام معظم رهبرى در ديدار با گروه كثيرى از پاسداران انقلاب اسلامى، به مناسبت روز پاسدار، 13/ 9/ 1376
2- الاقبال بالاعمال الحسنه فيما يعمل مره فى السنه، ج 2، ص 34
3- السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، ج 3، ص 289
4- أمل الآمل، ج 2، ص 69
5- تاريخ بغداد، خطيب، ج ع، ص 426

ص: 127

از بيان خطيب بغدادى استفاده مى شود كه حسن بن اشناس از دانشمندان معروف زمان خود بوده كه منزلش محلّ درس بوده و دانشمندان شيعى در آن جا از او كسب علم مى كرده اند.

اگر حدس ما درست باشد و سيد بن طاووس، دعاى عرفه را از كتاب «عمل ذى الحجه» حسن بن اشناس روايت كرده باشد؛ از آن جاكه اين كتاب به دست ما نرسيده، نمى توانيم واسطه هاى ميان حسن بن اشناس و بشر و بشير، پسران غالب اسدى را شناسايى كنيم.

طريق حصول اطمينان به صدور دعاى عرفه از امام حسين (ع)

محقق و پژوهشگر، از دو راه مى تواند به صدور دعاى عرفه از سالار شهيدان اطمينان يابد:

راه نخست: بررسى مضامين دعا و مقايسه آن با عبارات و دعاهاى ديگرى است كه از معصومين (عليهم السلام) صادر شده است؛ همان گونه كه در بيانات رهبر معظم انقلاب به اين راه اشاره شد كه ايشان تشابه دعاى عرفه صحيفه سجاديه با دعاى عرفه امام حسين و همين طور تشابه آن با خطبه اى كه آن امام بزرگوار در منا ايراد كرد و تناسب دعا را با روحيات امام شهيد، نشانه اى روشن بر صدور آن از امام حسين (ع) مى دانند.

راه دوم: فصاحت و بلاغت بى نظير و معانى بلند و بالاى آن، كه امكان ندارد از مردم اين زمان- با اين همه پيشرفت در علم و ادب- صادر شود تا چه رسد به مردم عصر امام حسين (ع) و اين دليلى روشن بر صدور آن مى باشد.

به فرض كه اطمينان به صدور آن حاصل نشود با قاعده تسامح در ادلّه سنن مى توان به استحباب آن فتوا داد و در صورت ترديد در اين قاعده، با توجه به مضامين بلند آن، مى توانيم بدون اين كه به امام (ع) نسبت دهيم، اين دعا را بخوانيم.

فرازهاى دعاى عرفه

دعاى عرفه از دو قسمت تشكيل شده كه قسمت نخست آن با امورى عمومى آغاز مى گردد كه درخور فهم عام و خاص است و هرچه رو به جلو مى رود اوج مى گيرد تا به فصل دوم مى رسد كه فراتر از فهم خواص است و خاص الخاص نيز از آن بهره اى ناچيز مى برند؛ زيرا آن مرتبه، خاصّ علّيين است. هر دو قسمتِ دعا از چندين بخش تشكيل شده و شرح هر بخش آن، خود مقاله اى مستقل مى طلبد. اكنون در اين نوشتار، تنها به فهرست بخش هاى اين دعا اشارتى خواهيم داشت: (1)

شرح فرازهايى از قسمت اوّل دعا

در بخش نخست، امام حسين (ع) به مدح و ثناى خداوند پرداخته و شانزده صفت از صفات اختصاصى پروردگار متعال را بر مى شمرد. آن گاه پنج فراز بعدى: (فَلَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ لَا شَيْ ءَ يَعْدِلُهُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) را بر آن مترتب مى كند؛ يعنى موجودى كه اين صفات شانزده گانه را دارد، خدايى است كه غير از او خدايى نيست، او بى عِدل و بى مانند، شنوا و بينا، لطيف و آگاه و بر هر چيزى تواناست.

در بخش دوم دعا (2) به ربوبيت حضرت حق شهادت داده و به معاد و بازگشت به سوى او اقرار مى كند، آنگاه به شكر و حمد خداوند پرداخته و در ضمن بيان مسائل مهمى از علوم متعدد؛ مانند علم تشريح،


1- بخش بندى قسمت اوّل دعا را از كتاب نيايش در عرفات تأليف استاد فرزانه حضرت آيت الله صافى گلپايگانى بهره برده ايم.
2- بخش دوم از «اللهُمَّ إِنِّى أَرْغَبُ إِلَيكَ» شروع و به عبارت «آلِهِ الطَّاهِرِينَ الْمُخْلَصِينَ» ختم مى شود.

ص: 128

پزشكى، زيست شناسى، روان شناسى و جنين شناسى، به سير خلقت انسان از آغاز تكوين او تا پايان زندگى و شگفتى هاى عالم خلقت اشاره كرده است و نعمت هاى بيكران الهى و وجوب شكر و سپاس نسبت به آن ها، ناتوانى انسان در اين امر و بى نيازى حضرت حق از هر طاعت و شكر و عبادتى را گوشزد مى نمايد آن گاه با بيان برخى از صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند و حمد و ثناى او اين بخش را با صلوات بر محمد و آل محمد به پايان مى برد.

بخش سوم دعا (1) مشتمل بر درخواست امورى است كه به كمال نفس و تعالى روح، حصول معرفت، تقرب به درگاه الهى، تكامل در عبوديت و حسن ارتباط بنده با خدا مربوط است و امام از خدا تقاضا مى كند هر آن چه كه در رشد و تعالى انسان و تقويت وجهه رحمانى او براى رسيدن به درجات عالى در دنيا و آخرت مؤثر است به او عطا نمايد.

بخش چهارم دعا (2) با سپاس از خداوند در برابر نعمتِ وجود، آغاز شده و امام 7 تربيت هاى ربوبى را نسبت به خودش يادآورى كرده و با صلوات، نيازهاى خود را به درگاه پروردگار بى نياز ابراز مى كند و از او نسبت به سختى هاى دنيا و آخرت يارى مى طلبد و از تنهايى و غربت به او شكايت برده و مرگ سعادتمند را همراه با خشنودى خدا از بارى تعالى مى خواهد.

بخش پنجم دعا (3) با اقرار به وحدانيت خدا و تعظيم و تكريم او، با وصفِ صاحبِ بلد حرام و مشاعر مقدس آغاز گرديده و آن گاه به گونه اى كه گويى خداوند، تنها به اين بنده اختصاص دارد، زبان به ثناى او گشوده و به بيان نعمت هايش پرداخته است. آنگاه به دستگيرى هاى خداوند از بندگان مقرّبش اشاره مى كند و صفات حضرت حق را يك به يك مى شمارد و به دنبال آن، به دعاهايى كه از او در حالات خاصى اجابت و بلاهايى كه از وى دفع شده، مى پردازد و نعمت هاى او بر بنده اش را غير قابل شمارش مى داند.

در بخش ششم دعا، (4) امام حسين (ع) برخى از شؤون ربوبيت و الوهيت حضرت حق و حالات فقر و نياز بنده به او و اعتراف به كوتاهى و تقصير به درگاه خدا را پيش كشيده و يك به يك الطاف او را متذكر شده و به كردار زشت خود در برابر او اعتراف كرده و تمام توفيقاتى را كه در اعمال خير داشته به او (خداوند) مستند مى كند و از خداوند مى خواهد كه با فضلش با او رفتار كند نه با عدلش.

در بخش هفتم دعا، (5) دوازده مرتبه با عبارت «لَا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ» به وحدانيت خداوند اقرار مى كند و آن گاه با بيان حالات مختلف؛ مانند استغفار، خوف، رجا، رغبت و سؤال، به ذكر تنزيه خداوند از هر عيب و نقص و تقدس او از فقر و احتياج مى پردازد، سپس به ستايش خداوند روى آورده و نعمت هاى بيكران او را ياد و از خداوند استمرار آن ها را تقاضا و يارى بر تقوا و بندگى را طلب مى كند.

در بخش هشتم دعا، (6) از ثنا و ستايش خداوند و صفات فعلى و جمالى او كه در رابطه با بندگان است، سخن مى گويد و با اظهار بيچارگى، درماندگى و تضرّع و زارى و صلوات بر خاتم پيامبران و معرفى صفات او و خاندانش و تقاضاى برآمده شدن حاجات به پايان مى رسد.

بخش نهم دعا، (7) با درخواست پاكى و استقامت در راه و قبول راز و نياز آغاز شده و با تمجيد و تكريم و برشمردن صفات جلال و جمال خدا ادامه يافته و با طلب رزق حلال، عافيت در دين و


1- بخش سوم از «اللهُمَّ اجْعَلْنِى أَخْشَاكَ» شروع و به عبارت «يا إِلَهِى الدَّرَجَه الْعُلْيا فِى الآخِرَه وَ الأُولَى» ختم مى شود.
2- بخش چهارم از «اللهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَمَا خَلَقْتَنِى» شروع و به عبارت «لَكَ الْعُتْبَى حَتَّى تَرْضَى قَبْلَ ذَلِكَ» ختم مى شود.
3- بخش پنجم از «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ رَبُّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ» شروع و به عبارت «كَرَائِمَ مِنَحِكَ لَا أُحْصِيهَا» ختم مى شود.
4- بخش ششم از «يا مَوْلَاى أَنْتَ الَّذِى أَنْعَمْتَ» شروع و به عبارت «وَ إِنْ تَعْفُ عَنِّى فَبِحِلْمِكَ وَ جُودِكَ وَ كَرَمِكَ» ختم مى شود.
5- بخش هفتم از «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» شروع و به عبارت «وَ أَسْعِدْنَا بِطَاعَتِكَ سُبْحَانَكَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» ختم مى شود.
6- بخش هشتم از «اللهُمَّ إِنَّكَ تُجِيبُ دَعْوَه الْمُضْطَرِّ» شروع و به عبارت «يا ذَا الْجَلَالِ وَ الإِكْرَامِ» ختم مى شود.
7- بخش نهم از «اللهُمَّ وَفِّقْنَا وَ سَدِّدْنَا وَ اعْصِمْنَا» شروع و به عبارت «وَ ادْرَأْ عَنِّى شَرَّ فَسَقَه الْجِنِّ وَ الإِنْسِ» ختم مى شود.

ص: 129

بدن، امان از خوف و آزادى از آتش و مصون بودن از مكر و استدراج و شرّ فاسقان جنّى و انسى به پايان مى رسد.

بخش دهم دعا، (1) را امام (ع) در حالى كه ديدگانش گريان و سر به سوى آسمان بلند كرده، انشا مى كند و با درخواست يك حاجت كه اگر روا شود، ردّ بقيه حاجات زيانبار نباشد و اگر رد شود اجابت آن ها سودى ندهد؛ يعنى نجات از آتش جهنم، سخن خود را به سوى توحيد خدا و ربوبيت او مى كشاند و آن گاه صدا را به ذكر يا رب، يا رب بلند و همگان را مبهوت و واله مى نمايد.

شرح بخش هاى قسمت دوم دعاى عرفه

قسمت دوم اين دعا كه داراى مضامين بلندى است، با عبارت

«إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لَا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي»

آغاز شده و تا پايان، خدا را 31 بار با عبارت «إِلَهِى» صدا مى زند. اين قسمت دعا نيز مانند قسمت آغازين آن، فراز و فرودهايى دارد؛ گاهى امام (ع) چنان در جذبه الهى فرو مى رود كه گويى خدا را مشاهده مى كند و گاهى چنان مستغرق در فقر و نياز است كه به خود مى پيچد و از خدا مى خواهد اين حالت را از او بگيرد!

با توجه به اين فراز و فرودها، مى توان اين قسمت از دعا را به چهارده بخش تقسيم كرد كه امام (ع) در هر يك از اين بخش ها به خواسته و نكته اى اشاره دارد:

بخش نخست (2)را با اعتراف به فقر و جهل آغاز مى كند و قضا و قدر را مانع از اعتماد به نعمت ها و موجب يأس از خداوند در هنگام نزول بلا مى شمارد و لطف و رأفت او را مى ستايد و منشأ ظهور نيكى هايش را فضل خداوند و منشأ ظهور بدى هايش را عدل او مى داند.

بخش دوم (3) را با هشت پرسش آغاز نموده، اقرار مى كند كه رحمت، رأفت، كرم و جود خداوند، وجود او را فراگرفته و وابستگى خود به خدا، فقر و نادارى و آگاهى او از حال بنده اش را گوشزد مى نمايد، آن گاه به ستايش خدا مى پردازد.

در بخش سوم (4) به بيان نكته اى عرشى و سرّى از اسرار ملكوتى مى پردازد؛ سخنى كه صدورش از غير معصوم امكان ندارد؛ «از اختلاف آثار و تحوّلات جهان دانستم كه غرض تو از آفرينش من، اين است كه تو خود را در هرچيز به من بشناسانى؛ به گونه اى كه در هيچ چيزى نسبت به تو جاهل نباشم.»

بخش چهارم، (5) كرم و احسان خدا را سبب گشايش نطق و به طمع افتادن خود دانسته و در برابر ذات اقدس الهى اظهار عجز و ناتوانى و جهل مى كند.

در بخش پنجم، (6) خود را تسليم مشيت خداوند و خواست او دانسته و از اين كه پيوسته به اطاعت مشغول نيست، عذرخواهى كرده است.

بخش ششم، (7) كه از فرازهاى بلند دعا است، وصول به وجود خدا از راه آثار او را سبب دورى از او و استدلال بر وجودش به وسيله آن ها را غير ممكن دانسته است و وجود حضرت حق را در نهايت وضوح و روشنى كه نيازى به دليل ندارد، مى بيند.

در بخش هفتم، (8) از خداوند مى خواهد كه معرفت نسبت به او را از راه تجلّى و كشف و شهود قرار دهد نه از راه آثار.


1- بخش دهم از «يا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ» شروع و به عبارت «يا رَبِّ، يا رَبِّ، يا رَبِّ» ختم مى شود.
2- بخش اوّل از «إِلَهِى أَنَا الْفَقِيرُ فِى غِنَاى» شروع و به عبارت «وَ لَكَ الْحُجَّه عَلَى» ختم مى شود.
3- بخش دوم از «إِلَهِى كَيفَ تَكِلُنِى» شروع و به عبارت «فَمَا الَّذِى يحْجُبُنِى عَنْكَ» ختم مى شود.
4- بخش سوم عبارت «إِلَهِى عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الآثَارِ وَ تَنَقُّلَاتِ الأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّى أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَى فِى كُلِّ شَى ءٍ حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِى شَى ءٍ» مى باشد.
5- بخش چهارم از «إِلَهِى كُلَّمَا أَخْرَسَنِى لُؤْمِى» شروع و به عبارت «فَكَيفَ لَا تَكُونُ دَعَاوِيهِ دَعَاوِى» ختم مى شود.
6- بخش پنجم از «إِلَهِى حُكْمُكَ النَّافِذُ» شروع و به عبارت «كَيفَ لَا أَعْزِمُ وَ أَنْتَ الآمِرُ» ختم مى شود.
7- بخش ششم از «إِلَهِى تَرَدُّدِى فِى الآثَارِ» شروع و به عبارت «خَسِرَتْ صَفْقَه عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً» ختم مى شود.
8- بخش هفتم از «إِلَهِى أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الآثَارِ» شروع و به عبارت «إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ» ختم مى شود.

ص: 130

در بخش هشتم، (1) به تضرّع و زارى پرداخته و از خداوند، رسيدن به او، دستيابى به علم مخزون، آگاهى از حقايق مقرّبان درگاهش و واگذارى امورش را به او خواهان است.

در بخش نهم، (2) از خداوند رهايى از ذلّت نفس و پليدى شك و شرك را مى طلبد و از خدا مى خواهد كه يارى اش كند و توكّلش را بپذيرد و او را محروم نگرداند.

بخش دهم (3) را به بيان بى نيازى خداوند از هرچيزى اختصاص مى دهد.

در بخش يازدهم، (4) از خداوند بصيرت و بينايى، غلبه بر نفس، غنا و بى نيازى را طلب مى كند، آن گاه معرفت اولياى خدا را مرهون عنايت، تجلّى، راهنمايى و دستگيرى او و تقاضا از غير او را سبب محروميت و خسارت و حلاوت انس او را سبب راز و نياز و عذرخواهى دانسته است.

در بخش دوازدهم، (5) از خداوند مى خواهد كه او را طلب نموده و به سوى خودش جذب كند و خود را اميدوار در هنگام عصيان و ترسان در زمان طاعت مى شناساند.

در بخش سيزدهم، (6) با شش استفهام و پرسش، همه حالاتش، از جمله فقر و غنا، عزّت و ذلّت، را به خداوند نسبت داده، مى گويد: «تو با تجلّى ات در هرچيزى، خود را به من نشان دادى تا تو را در هرچيز آشكارا ديدم.»

در بخش چهاردهم، (7) به بيان اوصافى از خداوند مى پردازد كه از درك و وهم ما بيرون است و غير از تكرار الفاظ، چيزى از آن را در نمى يابيم و با ستايش از خداوند، دعا را به پايان مى برد.

اكنون كه با بخش هاى گوناگون دعاى عرفه آشنايى اجمالى پيدا كرديم، به برخى از مراتب سير و سلوك در دعاى عرفه مرور خواهيم داشت و به بيان چند آموزه عرفانى از آن و شرح يك فراز از اين دعا مى پردازيم:

مرورى گذرا بر مراتب سير و سلوك در دعاى عرفه

در بخش دوم از دعاى «عَرَفه»، اسرارى از احوال اهل سلوك و معرفت وجود دارد كه با رسيدن به آن، مى توان راه وصول به مقام قرب را پيمود و در آن، معارفى است كه زنگار هرگونه شك و ابهام را از قلب و درون مى زدايد. پس بايد آن ها را قانون و ضابطه ادب و نزاكت در پيشگاه الهى و رهنمودى براى رسيدن به منتهاى هدفِ مطلوب برشمرد. در اين جا به چند فراز از اين دعاى شريف اشاره مى كنيم: (8)

فراز نخست، عبور از آثار و رسيدن به مقام جمع و توحيد و وصال

1. عبور از آثار

«إِلَهِي تَرَدُّدِي فِي الآثَارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَار»

«خدايا! گشت و گذار من در آثار قدرت تو و تأمل و تدبّرم در آن ها براى شناخت تو، راه وصال و ديدارت را برايم دور و دراز مى كند.»

چرا كه مى ترسم اگر پديده اى شگفت انگيز سر راهم قرار گيرد، به جاى اين كه مرا به تو نزديك كند راهزنم شود و مرا در پايگاهى از خيالات و اوهام وارد سازد كه راه را فراسويم در رسيدن به محبوب مسدود كند. بنابراين، بايد از نردبان فكر و استدلال بگذرم و در آفريدگار آن تدبّر كنم و دل


1- بخش هشتم از «الَهِى هَذَا ذُلِّى ظَاهِرٌ بَينَ يدَيكَ» شروع و به عبارت «أَوْقِفْنِى عَلَى مَرَاكِزِ اضْطِرَارِى» ختم مى شود.
2- بخش نهم از «الَهِى أَخْرِجْنِى مِنْ ذُلِّ نَفْسِى» شروع و به عبارت «وَ بِبَابِكَ أَقِفُ فَلَا تَطْرُدْنِى» ختم مى شود.
3- بخش دهم از «إِلَهِى تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّه» شروع و به عبارت «فَكَيفَ لَا تَكُونُ غَنِياً عَنِّى» ختم مى شود.
4- بخش يازدهم از «إِلَهِى إِنَّ الْقَضَاءَ وَ الْقَدَرَ يمَنِّينِى» شروع و به عبارت «ثُمَّ لِمَا وَهَبْتَنَا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِينَ» ختم مى شود.
5- بخش دوازدهم از «إِلَهِى اطْلُبْنِى بِرَحْمَتِكَ» شروع و به عبارت «قَدْ أَوْقَعَنِى عِلْمِى بِكَرَمِكَ عَلَيكَ» ختم مى شود.
6- بخش سيزدهم از «إِلَهِى كَيفَ أَخِيبُ» شروع و به عبارت «وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَى ءٍ» ختم مى شود.
7- بخش چهاردهم از «يا مَنِ اسْتَوَى بِرَحْمَانِيتِهِ» شروع و به عبارت «وَ الْحَمْدُ لِلهِ وَحْدَهُ» ختم مى شود.
8- لازم به ذكر است كه در بحث هاى عرفانى اين مقاله، از ترجمه چند فراز از كتاب «مظهر العجائب» يا «مظهر الغرائب» در شرح دعاى «عرفه» خلف بن السيد عبدالمطّلب، الحويزى المشعشعى كه در مجله علوم حديث شماره: 1- پاييز 75- سال اوّل چاپ شده و بيانات آيت الله جوادى آملى كه در فصلنامه ميقات حج، سال يازدهم، شماره چهل و دوم، زمستان 1381 و شرح نهج البلاغه استاد جعفرى بهره وافر برده ايم.

ص: 131

به محبّت كسى ببندم كه آن را آفريده و لباس هستى را بر قامتش پوشانده است؛ به گونه اى كه چهره حق را با گستره اى فراگير در تمام آفاق- على رغم همه كثرات و اختلاف صور و نگاره هاى آثار- كشف و شهود نمايم.

خلاصة كلام: براى رسيدن به صانع يكتا و مؤثر بى همتا بايد از آثار و كثرات گذشت.

2. مقام جمع و توحيد

«فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي إِلَيْكَ».

«به كارى وادارم كن كه به وصال و شهود جمالت رسم.»

اگر تفكّرِ ايستا در آثار صُنع الهى موجب بُعد مزار و طولانى شدن طريق وصول به محبوب مى گردد، پس بايد از خدا بخواهيم كه قواى حسّى و عقلى مان را متمركز سازد تا از پريشان خاطرى مصون مانيم و از تفرّق و تشتّت انديشه برهيم و با طى طريقى مطمئن به او برسيم.

مقامِ «جمع» و همبستگى با خالق يكتا، از شريف ترين حالات و از والاترين مقامات در سير و سلوك بوده و در طريقه وصول، از نهاياتى است كه نمى توان برتر از آن، حالى را يافت. لذا آن حضرت، از خداوند متعال مقام «جمع» را تقاضا كرد.

رسيدن به اين مقام، مستلزم طى مراحلى است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

جمع العلم، نخستين مرحله است كه با رسيدن به آن، همه علوم به دست آمده به كمك حواس پنجگانه، از بين مى رود و علم لدنّى، طومار همه اين معلومات و معارف را درهم مى پيچد و انسان را به مرحله عرفان و معرفت مى رساند؛ يعنى به مقامى مى رسد كه معارف و دانايى اش دستخوش ترديد و تزلزل نمى گردد.

جمع الوجود، دومين مرحله است كه با درخشش بارقه اى از علم لدنّى بر قلب، آدمى به اين مرحله بار مى يابد و ديوارهاى مرزِ پايانى اتصالِ به حقايق برايش فرو مى ريزد؛ زيرا از حجاب هايى كه ميان سالك و معبود جدايى انداخته، عبور مى كند.

جمع العين، سوّمين مرحله است كه با گذر از مرحله جمع الوجود مى توان به آن رسيد. كسى كه فناى در حق را به معاينه مى بيند، آماده ورود به مرحله «جمع العين» مى شود و هرگونه اشاره و ارائه اى؛ اعم از اشاره محسوس و اشاره معقول از ميان بر مى خيزد؛ زيرا در چنين مرحله اى، حكم و داورى اشاره باطل مى شود و ارزش خود را از دست مى دهد.

چنين مرحله اى همان مقصد و مقصود والا و فناى در آن، مطلوبِ برين مى باشد كه سيد و سالار شهدا (ع) با تعبير «فَاجْمَعْني عَلَيكَ»، آن را از حضرت احديت تقاضا كرده است.

پرسش: با توجه به اين كه «خدمت» از حالات اكتسابى است؛ لكن حالِ «جمع»، حالى است كه خداوند به بنده اش موهبت مى كند و از راه كسب و اكتساب به دست نمى آيد. پس چرا امام حسين چنين حالى را با بيانِ «بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي إِلَيْكَ» براى خود تقاضا مى كند؟

پاسخ: امام حسين (ع) از خداوند مى خواهد خدمتى را كه وسيله راهيابى سريع او به مقام جمع بشود، به او ارائه نمايد كه درگير راه هاى پر و پيچ و خم نشود بلكه با انجام آن خدمت، شايستگى چنين موهبتى را پيدا كند كه در اثر آن تا مقام وصول پيش رود.

ص: 132

3. مقام وصول

مقام وصول، همان حالى است كه براى سالك در اثر عبور از آثار و گذر از موجودات ايجاد مى شود و نبايد «وصول» را به سبب اين كه در مضمون دعا متأخر مى باشد، در مرحله اى پس از مراحل جمع به شمار آورد.

مقام وصول نيز داراى مراحل و احوالى است كه با طى آن ها، سالك به حال «معرفت» مى رسد؛ معرفتى كه سرانجام آن «جمع و توحيد» است.

لوازم حال وصول عبارت اند از: مكاشفه، مشاهده، معاينه، حيات، انفصال و اتصال. هريك از اين احوال، داراى درجات و مراحلى است كه در اين مختصر، تفصيل آن نگنجد، فقط به مراتب اتصال اشارتى مى شود. پيش از آن، بايد مقدمه اى را سامان دهيم:

مقدمه

معناى «اتصال» و پيوستن به حق، اين نيست كه عبد حركت كند و با طى طريق به دربار حق برسد و به او چنان نزديك شود كه ميان عبد و معبود هيچ مسافت و فاصله اى مكانى يا رتبى باقى نماند، بلكه مقصود اين است كه عبد به درجه و مرتبه مقرّبين برسد؛ همان قربى كه براى اشرف مخلوقات و سيد خلايق، محمد مصطفى (ص) حاصل شد؛ به گونه اى كه خداوند از آن حالت چنين ياد كرد: (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى)؛ «سپس نزديك شد و نزديك تر، تو گويى دو كمان به هم رسيد يا نزديك تر». عقل ما اين معنا را در نمى يابد كه مسافتِ كمتر از پهناى دو كمان: (أَوْ أَدْنى) چيست، ولى اين نكته را مى فهميم كه «اتصالِ به حق و پيوستن به او» داراى مراتبى است.

مراتب اتصال

براى اتصال سه مرتبه گفته اند: اتصالِ اعتصام، اتصال شهود و اتصال وجود.

پايين ترين مرتبه اتصال، «اتصالِ اعتصام» است كه بستگى به قوت و قدرت قصد و اراده دارد و هرچه قوى تر باشد، موانع را زودتر از ميان برداشته و راه را براى رسيدن به مرتبه ميانى؛ يعنى «اتصالِ شهود» مى گشايد. براى رسيدن به اين مرتبه بايد دل و جان را از هرگونه علل، عوارض و بيمارى رهانيده، به جايى برسد كه نيازى به استدلال و برهان براى اثبات مطلوب نداشته باشد؛ «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ». اگر سالك به اين مرحله رسيد، اين اميد وجود دارد كه بر نردبان «اتصال وجود» بالا رود و به مقام «جمع و توحيد» واصل گردد.

فراز دوم، استحاله استدلال بر وجود خدا از آثار

امام حسين (ع) پس از بيان اين كه تردّد در آثار، سبب دورى از وصال شده، از خداوند طلب خدمتى نموده كه او را سريع به قرب و وصال برساند. در اين فراز از دعا، دو دليل بر استحاله وصول به محبوب از راه آثار مى فرمايد:

دليل اوّل، «كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ؟»؛ «چگونه مى توان به آثارى كه در وجودشان به تو نيازمندند، بر وجود تو استدلال كرد؟!»

ص: 133

امام شهيدان (ع) در اين جمله نورانى به بيان حقيقتى بس والا پرداخته و به ما مى فهماند كه مخلوقات در وجود وهستى خود به او وابسته اند وپيوسته از فيض عنايت او بهره مند مى شوند به گونه اى كه اگر لحظه اى عنايت خود را از آن ها دريغ كند، نابود شده و درهم فرو مى ريزند:

به اندك التفاتى زنده دارد آفرينش را اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالب ها

پس آن كسى كه اساس وجود هر موجودى است، برتر از آن است كه معلول او، وى را اثبات كند وساخته دستش، هستى اورا ارائه نمايد؛ زيرا معلول، در وجود و دوام و بقا، نيازمنداست و در او چيزى فزون از وجودى كه از حق گرفته، وجود نداردكه او را از مؤثر و هستى آفرين بى نياز سازد، آيا چنين موجودى با چنين فقر ونيازى مى تواند واجب الوجود را ظاهر سازد و درمقام اثبات وجود او برآيد؟

به بيان ديگر، ميان عقل، خيال و وهم و دركِ ذات حضرت حق، ديوارى از خفا و ابهام كشيده شده كه فتح بابِ آن از محالات به شمار مى آيد.

علّامه مجلسى دراين راستا مى نويسد: در حديث آمده است: «خداوند همان گونه كه از چشم ها، خود را پوشانده، از عقول نيز در احتجاب است و ساكنان ملأ اعلى همانند شما در طلب اويند.»

وى پس از نقل اين حديث مى نويسد: «هركس كه ادعا مى كند به كنه حقيقت ذات مقدس او رسيده، توجه نكنيد بلكه دهانش را از خاك پركنيد؛ زيرا او گمراه شده و دروغ و افترا بسته است چرا كه روشن است درك كنه حقيقتِ خداوندى، رفيع تر و والاتر از اين است كه به ذهن بشر آيد و هرچه را انسان عالِم با فكر و استدلال تصور كند، از حريم كبريايى فرسنگ ها به دور است. نهايت چيزى كه عقل عميق با دقت نظر به آن مى رسد، چيزى است كه تصور شده اوست نه اين كه خدا باشد و خداوند از آن چه ما او را به آن توصيف مى كنيم، منزّه است. امام محمد باقر (ع) فرمود:

«كلّما ميّزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه مخلوق مصنوع مثلكم، مردود إليكم و لعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانيتين فإن ذلك كمالها و يتوهّم أن عدمها نقصان لمن لا يتصف بهما، و هذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى به» (1)

«هرچه را با عقول ناقصتان در دقيق ترين معنايش تصور كنيد، مخلوقى ساخته ذهن شما و نيازمندى مانند شماست كه به شما بازگشت دارد. شايد مورچگان ريز فكر مى كنند كه براى خداوند دو شاخك است؛ زيرا داشتن شاخك را نشانه كمال و عدم آن را نشانه نقص مى دانند، عقلا نيز در توصيفاتشان از خداى متعال، به مورچگان شباهت دارند.»

آن چه پيشِ تو غير از آن ره نيست غايتِ فهم تو است، «الله» نيست

اما على رغم چنين بُعْد و دورى، خفا و ابهام، وجود او در نظر اهل عرفان از هر موجودى آشكارتر مى باشد و از ديدگاه اهل يقين و ايمان، از آفتاب در بهترين و روشن ترين لحظات روز پديدارتر است.

آرى در انسانى كه از قلب سليم برخوردار و از كدورت و تيرگى هاى حس و خيال، زلال و پاكيزه باشد، كار به عكس مى شود. او مى تواند از طريق وجود صانع و آفريدگار، بر اثبات وجود ممكنات و تغير و دگرگونى آن ها، استدلال كند و از سوى حق در سوى خلق ره درنوردد؛ نه آن كه اثر و آفريده را پلى در سير به سوى حق قرار دهد.


1- مرآه العقول فى شرح أخبار آل الرسول، ج 9، ص 257

ص: 134

بيان برخى از بزرگان نيز چنين است: «سبب خفا دو چيز است يا از جهت اين است كه فعليتى ندارد؛ مانند ممتنعات كه هيچ درك كننده اى قدرت بر درك و تصورشان ندارد، زيرا داراى ذات و ماهيت نيست كه بتوان آن را تصور نمود و سبب ديگر خفا اين است كه آن موجود، از بس كه شدّت تذوت و فعليت دارد، هيچ مُدركى تاب و توانايى جلوه ظهور او را ندارد؛ همانند خورشيد كه از شدت نورانيت نمى توان آن را ديد. پس ذات مقدس حضرت حق، از شدّت فعليت و ظهور مختفى و به صرافت نور، محجوب است.

و امّا انبيا و اوليا (عليهم السلام) كه به نور خدا عارف و به مقام محبوبيت تامّه فائز هستند، در عالم وجود غير از خدا چيزى را نمى بينند و اگر به آثار و موجودات نيز نظر كنند، همراه با آن و قبل و بعدش خدا را مى بينند. (1) سخن نورانى اميرمؤمنان (ع) نيز ناظر به همين معناست:

«اعْرِفُوا اللهَ بِاللهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الأَمْرِ بِالأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ»؛ (2)

«به خداوند از طريق خداوند، معرفت پيدا كنيد و پيامبر (ص) را از رسالتش بشناسيد و اولى الامر (ع) را از امر به معروفشان شناسايى كنيد.»

«مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لأَبِي عَبْدِ اللهِ (ع): إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ: إِنَّ اللهَ جَلَّ جَلالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللهِ. فَقَالَ: رَحِمَكَ اللهُ». (3)

«منصور بن حازم به امام صادق (ع) گفت: با قومى مناظره كردم، به آنان گفتم: خداوند- جلّ جلاله- جليل تر و عزيزتر و والاتر از آن است كه به خلقش شناخته شود بلكه بندگان به خدا شناخته مى شوند. امام فرمود: خدا تو را رحمت كند.»

دليل دوم: «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ».

«آيا غير تو (يعنى آثارت) داراى آن چنان ظهورى است كه تو را نباشد تا بخواهد ظهور تو را وانمود سازد؟»

به عبارت ديگر، ظهور تو كمتر از ظهور ديگران نيست تا تو براى آشكار شدن به ديگران نيازمند باشى بلكه به عكس، ظهور آنان برگرفته از توست و از خود چيزى ندارند؛ (اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض)؛ (4) «خداوند روشن كننده آسمان ها و زمين است.»

به گفته استاد آيت الله جوادى آملى:

«برداشت دقيق تر و لطيف تر آن است كه بگوييم: هرگونه خودنمايى و ظهورى كه ديگران دارند، از آنِ تو و مال توست و خود چيزى ندارند تا جلوه نمايى كنند، از خود ظهور و بروزى ندارند، پس چگونه مى توانند تو را روشن كنند؟»

به بيان ديگر، امام حسين (ع) در صدد اين نيست كه بفرمايد: ديگران توان راهنمايى به سوى خداوند را ندارند، بلكه سخن او اين است كه تو از چنان جلوه اى برخوردارى كه به راهنمايى به سوى تو نيازى نيست؛ زيرا اگر بخواهيم وجود يا مفهوم واقعى چيزى را با علم حصولى يا شهودى، برهانى كنيم، بايد از ظاهر به باطن، از حاضر به غايب و از نزديك به دور پى ببريم. درحالى كه ظهور، حضور و نزديكى خداى سبحان نه تنها كمتر از ظهور، حضور و نزديكى ديگران نيست، بلكه برخوردارى


1- نواب لاهيجى، شرح نهج البلاغه، ص 62
2- كافى، ج 1، ص 85، ح 1
3- كافى، ج 1، ص 86، ح 3
4- نور: 35

ص: 135

ديگران از اين صفات به بركت افاضه ذات اقدس الهى است؛ چون او اين خصال را به صورت نامحدود داراست و اگر چيزى از جهتى نامحدود است، جاى خالى نمى گذارد تا ديگران آن را پركنند. در نتيجه هر ظهور، حضور و قربى كه در جهان هست، از آن خداست.

بنابراين، نمى توان تصور كرد كه ديگران ظهورى داشته باشند كه خداى سبحان از آن برخوردار نباشد.» (1)

امام حسين (ع) با بيان شيواى خود به تأييد اين دو دليل پرداخته، مى فرمايد:

«مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ».

«چه زمانى تو مخفى بوده اى كه نياز به راهنمايى باشد كه ما را به تو راهنمايى كند؟ كى از ما دور بوده اى كه بخواهيم با طى طريق به تو برسيم؟»

وجودِ حق به گونه اى است كه به هيچ دليلى- كه او را اثبات كند- نيازى ندارد؛ زيرا براى رسيدن به چيزى كه دور از دسترس است ويا اثبات آن، به راهنما نياز داريم. به بيان ديگر دليل، عبارت از ترتيب دادن مقدمات معلوم و عناصر شناخته شده ذهنى براى رسيدن به مجهولات تصوّرى يا تصديقى است.

از آن جاكه نزد اهل معرفت، وجود حضرت حق، غايب و مجهول نيست بلكه در نهايت ظهور و آشكارى است، به گونه اى كه هيچ چيزى روشن تر از آن قابل تصور نيست، پس وجودش بديهى است و نيازى به اثبات و برهان ندارد.

اشكال: اگر وجود حضرت حق در نهايت روشنى و وضوح است، چرا اكثريت چشمگير مردم از مشاهده نور الهى در عرصه هستى محروم اند؟

پاسخ: اهل معرفت كه از دنيا و آثار گذشته اند به چنين صفتى دست يافته اند كه وجود حضرت حق را در نهايت وضوح و روشنى مى بينند؛ (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ)؛ (2) «و ما انسان را آفريديم و به خطورات و وسوسه هاى ذهنى او آگاهيم و ما به او از رگ گردنش نزديك تريم.»

اما غير اهل معرفت، كسانى كه مى خواهند با فكر و عقلشان به او برسند، به علت نامتناهى بودن ذات بى مثالش، از آنان، آن چنان دور است كه نمى توانند او را تصوّر كنند؛ زيرا عقل محدودشان قدرت تصوّر نامحدود را ندارد.

يار نزديك تر از من به من است اين عجب تر كه من از وى دورم

اين فقرات از دعاى شريف عرفه، براى رسيدن به خدا، روشى غير از دليل وبرهان برگزيده و به روش اهل استدلال خطّ بطلان مى كشد؛ زيرا اين روش عجايز است كه از اثر پى به مؤثر مى برند، نه طريق اهل معرفت كه از سويداى دل فرياد مى كشند: كورباد ديدگانى كه تورا برخويشتن مراقب نبيند:

«عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً.»

«كور باد چشمى كه تو را نمى بيند با آن كه هميشه تو مراقب و همنشين او هستى و در زيان باد بنده اى كه نصيبى از عشق و محبت تو نيافت.»


1- فصلنامه «ميقات حج»، سال يازدهم، شماره چهل و دوم، زمستان 1381
2- ق: 16

ص: 136

اگر امام عارفان، عبارت «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً» را به قصد انشا و نفرين استعمال كرده باشد، با اين بيان، مى خواهد اهل غفلت را از خواب سنگينشان بيدار كند تا در طريق معرفت افتاده و به مرتبه شهود و عيان برسند. گويى امام عارفان، مردم را طرف خطاب خود قرار داده، مى فرمايد: چرا در درون و احساستان به غير حق، توجه مى كنيد و به ذاتى كه واضح و آشكار است، توجه نمى كنيد؟ چرا با ديده قلبتان به تماشاى خودِ حق نمى نشينيد؟ سزاوار است چشمى كه از تو غفلت كرده و روى برگردانده و تو را حاضر و مراقب خود نمى بيند، كور شود.

اگر جمله «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً» به همان صورت خبر باشد نه انشا، مى خواهد به اين حقيقت اشاره كند كه كسى كه تو را بر خويشتن مراقب نمى بيند و حضور و ظهور وجود تو را در همه جا و در همه حال احساس نمى كند، كور دل است، هرچند ديدگانش به اين سو و آن سو بچرخد؛ (فَإِنَّها لَا تَعْمَى الأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور)؛ (1) «اين ديدگانِ سَرْ نيست كه از كار مى افتد و نابينا مى شود، بلكه اين دل هاست كه نمى توانند انجام وظيفه كنند و گرفتار كورى مى شوند.»

تذكر: اين بيان امام (ع) كه فرمود: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً»، به مسأله «مراقبت» كه در عرفان مطرح است، ربطى ندارد؛ بلكه بيانگر اوج حالت مشاهده است، شاهدش واژه «لَا تَرَاكَ» است كه به معناى «لَا تُشاهِدُك» مى باشد؛ زيرا كسى كه با «مراقبت» سر و كار دارد، از لحاظ مرتبت، فروتر از كسى است كه از شهود بهره اى دارد؛ زيرا مراقبت از مقدمات وصول مى باشد در حالى كه سخن ما در شهود است.

مقام شهود و مشاهده

«مشاهده» در باب عرفان، از مهم ترين درجات وصول به حق و برتر از «مكاشفه» است و صرفاً به مدد رشحات حضرت حق به هم مى رسد. اما بايد دانست كه از ديدگاه ارباب عرفان، «مشاهده» بدان معنى نيست كه عين ذات حق به مدد نيروى باطن و يا ظاهر، قابل شهود و رؤيت باشد؛ چنين مشاهده اى محال است. مراد از مشاهده، «شهود» مى باشد و آن عبارت از اخفاى معانى و رسوم و مهيا ساختن نفس به گونه اى كه به حال تسليم در برابر حق بايستد و در چنان پايگاهى وَراى كشف، اسرار فيض الهى را شهود نمايد.

مشاهده، داراى مراحل و درجاتى است. پايين ترين درجه آن، اين است كه فرد از طريق معرفت- به خاطر آن كه انوار وجود بر او تجلّى مى كند- از مرحله علم فراتر رود و وارد رياضِ حريمِ «جمع» گردد. آن گاه است كه با درنورديدن گردنه هاى شواهد و آثار به پيش مى راند و حقايق جالب و دل انگيز و گوهرهاى يكتا را در دسترس شهود خود مى بيند كه جز اهل ذوق هيچ كسى نمى تواند حلاوت آن ها را بازيابد و كسى اهميت و عظمت آن ها را درك مى كند كه قادر به شهود باشد و فقط كسانى مى توانند آن ها را شناسايى كنند كه داراى قلبى زنده و بيدار و گوشى شنوا براى پذيرفتن حق باشند.

4. مقام محبّت

امام عارفان در اين فراز از دعا به مقام رفيع محبت نيز اشاره مى كند و مى فرمايد: خسران ابدى از آنِ كسانى است كه از اين باده؛ يعنى محبت، محروم و بى نصيب باشند. نكته عميقى در اين بيان


1- حج: 46

ص: 137

نهفته است؛ به اين معنا كه خداوند با بندگانى كه به ربوبيت او پايبند باشند، عهد و پيمان بسته است كه آن ها را به مقام «محبت» برساند و ساكن كوى محبت گرداند. چنين سالك واصلى، از اولياى الهى شده كه با خداى خويش به سوداگرى و معامله پرداخته و در عوض دل دادن، حبّ او را به دست آورده است. پس زيانكار كسى است كه پيمان شكنى كند، در نتيجه ضرر و خسران عمل خود را نيز مى بيند.

«إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الآثَارِ، فَارْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الأَنْوَارِ، وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ، حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».

«اى خدا، فرمان دادى كه خلق براى شناسايى ات به آثار رجوع كنند، اما مرا رجوع ده به تجلّيات انوار و به رهنمايى مشاهده و استبصار، تا بى توجه به آثار، به شهود حضرتت نايل شوم كه چون به مقام معرفت وارد شوم، سرّ درونم توجه به آثار نكرده و همتم بلندتر از نظر به آن ها باشد كه تنها تو بر هر چيز توانايى.»

برخى از محقّقان در توضيح اين فراز از دعا نوشته اند:

«خداوندا! تو در آيات متعددى، به بندگانت دستور دادى به آثار قدرتت در آيات آفاقى و انفسى مراجعه كنند تا به معرفت تو برسند ولى من از تو مى خواهم و به تو اميد دارم كه مرا به سوى خود برگردانى با ارائه تجليات انوارت، تا با نورت مرا به خودت برسانى، از تو درخواست مى كنم كه مرا با هدايت بينايى بخشت، به خودت رهنمون شوى تا به شهود حضرتت و جمالت بپردازم بدون اين كه به آثارت توجه كنم.

خداوندا! هرچند من از آثار و مخلوقات تو هستم، ليكن به نور عزت روح افزايت متصل شدم و با آن كه وجودم از آثار و مظاهر توست، ليكن از اين وجود نيز روى گردانيدم و حدود را پشت سر گذاشتم و به نور عزتت ملحق شدم در حالى كه نظرم را از آثارت حفظ كردم و همتم را از اعتماد به آن ها در رسيدن به تو بر داشتم.» (1)

تحليلى كه از اين محقق فراروى شما قرار گرفت، با فرازهاى پيشين دعا سازگارتر است؛ زيرا در فراز قبل، تردد در آثار را موجب بُعد مزار دانسته و وجود او را بديهى تر و روشن تر از همه موجودات معرفى كرد. پس معنا ندارد كه دوباره بخواهد از راه آثار به شهود و وصول برسد. علاوه بر اين كه در نسخه اقبال و بحار و مفاتيح، عبارت دعا اين گونه است:

«إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الآثَارِ»

ولى تحليلى كه برخى ديگر ارائه كرده اند، گذشته از نا سازگارى اش با فرازهاى قبلى دعا، مبتنى بر اين است كه امام فرموده باشند:

«إِلَهِي أَمَرْتَني بِالرُّجُوعِ إِلَى الآثَارِ»

. به هر حال، خلاصه آن تحليل را در معرض ديد خوانندگان قرار داده تا خود قضاوت كنند.

«حضرت سيدالشهدا با اين جمله «الهى امَرتَنى ...» مى خواهد حالت امتثال و اطاعت خود را در برابر اوامر الهى اظهار كند كه فرمان به رجوع و مطالعه در آثار داده است. لذا فرمود: تو مرا به رجوع در آثار فرمان دادى و من نيز سر به فرمان تو مى نهم و در بدايع و شگفتى هاى اين آثار مى انديشم و از رهگذر فكر و انديشيدن، به عظمت صانع و پديد آورنده آن ها پى مى برم؛ زيرا فكر و تدبر، داراى ارزش و مزايايى است كه از جمله آن ها يقين و اطمينان و افزايش علم و معرفت در انسان است.


1- شيخ جواد كربلايى، الانوارالساطعه فى شرح زياره الجامعه، ج 2، ص 93

ص: 138

اما امام حسين (ع) نمى خواست در اين پايگاه درنگ و در اين جايگاه اقامت اختيار كند، بلكه هدف او گذر از اين مرحله بوده است و اگر هم در چنين موضعى اقامت گزيد، از آن رو بود كه مى خواست فرمان خدا را در مطالعه آثار گردن نهد.

و چون توقف در آثار و رجوع به آن ها، تشكيل دهنده هدف نبوده، بلكه داراى جنبه آلى و ابزارى بوده است؛ سيدالشهدا به خداوند متعال عرض مى كند:

«فَارْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الأَنْوَار ...»

«خدايا! مرا به وسيله پوششى از انوار به سوى خود بازگردان؛ آن گونه كه نفوس مطمئنه- در حالى كه شادمان و مورد رضايت هستند- در ميان بندگان راستين تو، به تو باز مى گردند.»

آن گاه آن حضرت، «كسوه انوار»؛ يعنى جامه نورانى (نه غير آن) را از خدا درخواست مى كند و كسوه ديگرى را- كه مستلزم حظوظ نفسانى، از قبيل زخارِف متاع فانى و باقى است- از او مطالبه نمى نمايد.

سپس بر درخواست قبلى، يعنى

«... بِكِسْوَةِ الأَنْوَار»، «هِدَايَةِ الاسْتِبْصَار»

را مى افزايد و از خدا مى خواهد كه او را از هدايتى آميخته با بصيرت برخوردار سازد؛ زيرا كسى كه خداى متعال او را از بصيرت بهره مند و هدايتش نمايد، در درياى رضاى او غوطه مى خورد.

آن گاه حضرت مى خواهد كيفيت حال خود را به هنگام پشت سر نهادن آثار و رجوع به حق گزارش كند، لذا مى گويد:

«حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا (إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِير) ...».

«خدايا! مرا با بصيرت به خود بازگردان تا بازگشتنم به تو از رهگذر آثار، بسان وارد شدن بر تو از طريق همين آثار باشد؛ به گونه اى كه سرّ و درونم از نظر و التفات به اين آثار مصون باشد و همّتم از اعتماد و اتكاى بر اين آثار فراتر رود؛ كه تو بر هر چيزى توانايى.» (1)

در اين فراز از دعا به مقام تجريد اشاره شده كه امام عارفان، از خدا صيانت و تجريد از مطامع دنيوى و اخروى را درخواست كرده است.

5. مقام تجريد و تجرد

تجرد؛ يعنى گسستن علايق و طرد موانع و عوائق و حفظ سِرّ و درون از راه مداومت بر خلوت و انس با حق و استيحاش از خلق و مداومت فكر و ملازمت ذكر.

تجريد كه مرز نهايات در حوزه احوال مى باشد، عبارت از منخلع شدن از شهود شواهد و آثار است كه يا از طريق معاينه حق صورت مى گيرد و يا از طريقى برتر كه بايد آن را «حضرت جمع و توحيد» دانست.

آن كه داراى چنين حالى باشد، حالش همانند حال كسى است كه فرمانِ (فَاخْلَع نعلَيكَ انَّكَ بِالْوادِ المقدّسِ طُوي) به او رسيد.

تجريد، داراى درجات و مراحلى است:

اوّلين مرحله آن، تجريد ديدگانِ كشف از جامه سبب يقين و اكتساب آن مى باشد.


1- خلف بن السيد عبدالمطّلب، الحويزى المشعشعى، «مظهر العجائب» يا «مظهر الغرائب» در شرح دعاى «عرفه».

ص: 139

مرحله دوم، تجريدِ مقامِ «جمع» از دَرْكِ علم است كه مقام جمع از مرتبه علم منزّه مى شود و از آن پس، هيچ اثرى از علم در اين مرحله مشاهده نمى شود.

مرحله سومِ تجريد، خلاص و رهايى از خودِ تجريد است كه در اين مرحله، نه تجريدى مشهود است و نه مجردى. اين مرحله را بايد رفيع ترين مراحل تجريد برشمرد و همان مرحله اى است كه سيدالشهدا (ع) با تعبير زير، آن را از خدا درخواست نمود، آن جا كه عرض كرد:

«مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا».

واقع مطلب اين است كه تكيه بر آثار و اشكالِ آن و اعتمادِ بر موجودات- منهاى اعتماد به حق- موجب نقصان و زمينه اى براى خسران و زيان است. به همين جهت، سيدالشهدا (ع) از خدا درخواست كرد كه اهتمام و عنايت و توجه او را از اعتماد بر آثار، تكيه و اتكال بر آن ها فراتر بَرَد و التفات و اعتمادِ وى را از هر اثرى گسسته سازد و صرفاً به خود بپيوندد. چون خداست كه مى تواند اهتمام و اتكال ها را والا سازد و انسان را بر توكل و اعتماد به خود تقويت كند.

6. مقام همت

همّت، يكى از احوالى است كه بايد آن را از لوازم عرفان برشمرد و علاوه بر آن كه داراى قدر و منزلتى والا در عرفان مى باشد، خود نيز داراى مراحل و درجاتى است. در تعريف همت مى توان گفت كه همّت، عبارت است از انگيخته شدن عزم در جهت مقصود، به گونه اى كه به ماسواى مقصود، التفاتى نشود.

همت، داراى مراحل و درجات متفاوتى است كه فروترين درجه آن، همت مريدانِ طالب است. در چنين مرحله اى براى مريد، رغبت و علاقه اى به دنياى فانى و متاع و زخارف آن باقى نمى ماند؛ بلكه توجه و التفاتش منحصراً به سراى باقى و آخرت و نعمت هاى آن معطوف مى شود و همين رغبت به دار بقا، او را بر سر نشاط مى آورد كه از آن پس به خاطر كسالت، گرفتار هيچ گونه حالات ناخوش و يا به علت غفلت، به سستى دچار نمى شود.

همتِ والاتر از همت مذكور، همتى است كه صاحب آن، نفس خود را بر هيچ چيزى، جز مقصود و معبود، وابسته نسازد و حتى به نعيم آخرت نيز چشم ندوخته باشد. چنين فردى هيچ گاه دچار ضعف و سستى نمى شود و اصولًا ارباب اهتمام، گرفتار ملال نمى شوند و در اشاره به همين همت اخير است كه خداوند متعال درباره پيامبرش مى فرمايد: (مَا زاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى).

و چون ارتفاعِ از اعتماد بر آثار و فرا رفتن از اين پايگاه از طريق همت، جز به مدد الهى و توان آفرينى او امكان پذير نمى باشد، حضرت سيدالشهدا (ع) به دنبال اين درخواست، به خدا عرض مى كند: (إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ)؛ «و محققاً تو بر هر چيزى قادر هستى.»

با چنين تعبيرى است كه روشن مى شود قدرت الهى، هر مقدورى را شامل مى شود؛ زيرا هر مقدور، عبارت از «شَيْ ء» است.

امام حسين (ع) پس از آن كه سير مراحل فوق و درك مقامات مذكور را از خدا درخواست مى كند، زبان به عجز و خاكسارى گشوده، مى فرمايد:

ص: 140

«إِلَهِي هَذَا ذُلِّي ظَاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ هَذَا حَالِي لَا يَخْفَى عَلَيْكَ مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْكَ وَ بِكَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ».

«معبودا! اين ذُلّ و خوارى و تواضع من است كه آشكارا در برابر تو نمايان مى باشد و اين حال من است كه بر تو پوشيده نيست. از خود تو جوياى وصول به تو هستم و به وسيله تو بر وجود تو استدلال مى كنم و از ناحيه تو، به خود تو راه مى برم.»

از اين فراز از دعا استفاده مى شود، رسيدن به مقام وصول و مشاهده و محبّت جز با ذُلّ و خاكسارى انسان در برابر خدا به دست نمى آيد. عارف هرچه به معبودش نزديك تر شود بيشتر اظهار عجز و ناتوانى مى كند؛ زيرا خود را در مقابل وجود و قدرت و علم مطلق هيچ مى انگارد.

امام حسين (ع) اين خاكسارى و تواضع را به رخ مى كشد؛ زيرا او در سرزمين مقدس عرفه در حال احرام با برهنه بودن سر و پوشيدن لباس احرام- كه بسان كفن است- و كندن لباس هاى عادى، منتهاى خضوع و تذلل را در برابر خدا ابراز داشته و در چنين حالتى از خداوند طلب وصول و شهود مى نمايد. اين درخواست نشان مى دهد كه احرازِ مقامِ وصولِ به حق (تعالى) جز به مدد توفيق و هدايت، ارشاد و اسعاد حق تعالى امكان پذير نمى باشد و صِرف كوشش و اكتساب و دامن همت به كمر زدن، رسا نيست؛ چون مسافت ميان انسان تا سر منزل وصول، بسيار دور و دراز است و آفات و پيش آمدهاى مُخل، فراوان و موانعى بس عظيم، سر راه وجود دارد كه در نورديدن اين راه با تمام آفات و موانعش جز به يارى عنايتِ ازلى ممكن نيست.

زان كه مخلص در خط-- ر ب-- اشد مدام تا ز خ-- ود خ-- الص ن-- گردد او تمام

زان كه در راه است و رهزن بى حد است آن ره--- د ك-- او در ام-- ان ايزد است

عبارت «بِكَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ»، مؤيدى است بر آن چه از كتاب «الانوار الساطعه» در توضيح فراز «إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الآثَارِ» نقل كرديم. اين كلام نورانى، به اين نكته و حقيقت اشاره دارد كه بيرون از وجود حق، دليلى وجود ندارد كه بتوان از رهگذر آن به ذات مقدس حق راه بُرد. دليل وجود حق، از ديدگاه عارف، خود حق تعالى است؛ «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِه».

آف-- تاب آم-- د دلي-- ل آفت--- اب گر دليلت بايد از وى رو متاب

«وَ أَقِمْنِي بِصِدْقِ الْعُبُودِيَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ إِلَهِي عَلِّمْنِي مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ صُنِّي بِسِرِّكَ الْمَصُون».

«به يارى صدق و خلوص بندگى ام در برابر تو، مرا در حضورت پايدار گردان. اى خدا مرا از علم مخزون خود بياموز و در سراپرده خود محفوظ دار.»

عارف حق با طى راه دور و دراز و گذشتن از پيچ و خم هاى صعب و سهمگين به وصال معبود مى رسد ولى بايد توجه داشته باشد كه به مجرد وصول كار تمام نشده است. اكنون كه به مدد حضرت حق از ظلمات به سوى نور خارج شده است؛ (اللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)، او بايد از خداوند متعال بخواهد به او اجازه اقامت در اين مقام والا را بدهد و او را طرد ننمايد و او را زير پوشش نور الهى بگيرد؛ آن هم به گونه اى كه تاريكى غربت و خلأ انس به دنيا، در درون ذات و وجودش باقى نماند و تيرگى هاى جهل و نادانى، مجال و عرصه اى براى تركتازى خويش پيدا نكند؛

ص: 141

از اين رو، از خدا تقاضا مى كند از علم مخزونش به او بياموزد. علمى كه جهل به ساحت آن راه ندارد و او را در سراپرده اسرار خود محافظت نمايد.

«إِلَهِي حَقِّقْنِي بِحَقَائِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُكْ بِي مَسْلَكَ أَهْلِ الْجَذْبِ».

امام عارفان به دنبال درخواست قبلى خود، دو تقاضاى ديگر را مطرح مى كند و مى فرمايد:

«اى خدا، روانم را به حقايق مقرّبان درگاهت بياراى و به مسلك و طريقه مجذوبان رهسپار ساز.»

آيت الله جوادى آملى در اين راستا مى فرمايد:

«سالكان كوى الهى را چهار گروه معرفى مى كنند: سالكان مطلق كه همواره با استدلال علمى و سلوك عملى، آرام آرام طى طريق مى كنند. اين گروه تا آخر عمر در راهند.

شيفتگان ناب كه از آغاز تا پايان به جذبه الهى مى نگرند و با آن پيش مى روند، نه با استدلال علمى و نه با سلوك عملى.

سالكان مجذوب كه ابتدا با استدلال علمى و سلوك عملى پيش مى روند، ولى در پايان راه لطف خدا آن ها را در بر مى گيرد و بقيه راه را با جذبه و كشش راه مى پيمايند.

مجذوبان سالك كه در آغاز جذبه اى حركتشان مى دهد ولى در ميانه راه به حال عادى بر مى گردند و باقى مانده راه را با استدلال علمى و سلوك عملى مى پيمايند.

امام حسين (ع) در اين جمله، از خداوند مى خواهد كه سلوك شيفتگان ناب را نصيب او گرداند تا عشق براى او ملكه شود و در پرتو آن تمام كارهايش فقط با جاذبه الهى انجام گيرد. آنان بندگان مقرّب الهى و فرشتگان و انسان هاى كامل اند.» (1)


1- فصلنامه «ميقات حج»، سال يازدهم، شماره چهل و دوم، زمستان 1381

ص: 142

ص: 143

اوج گرفتن انسان در حج

گفت و گو با حضرت آيت الله عراقچى

خداوند اين شايستگى را به آدمى داده است كه اوج بگيرد و آسمانى شود و از سلطه شيطان رهايى يابد. از اعمالى كه در انسان تغيير ايجاد مى كند و برايش بال پرواز مى شود، حج است. البته اين زمانى است كه زائر خانه خدا آگاهى كامل از اعمال و مناسك حج داشته باشد و سرّ طواف و سعى و وقوف و رمى را بداند.

«اوج گرفتن انسان در حج» موضوع گفت وگويى است با حضرت آيت الله عراقچى كه به وسيله حجت الاسلام و المسلمين رحيم كارگر انجام شده و اكنون از نظر شما مى گذرد:

* خداوند متعال دستورات عبادى گوناگونى براى انسان ها قرار داده كه از جمله آن ها حج است، به نظر شما حضرت عالى، فلسفه اين عبادات چيست و در واقع چه اهدافى را دنبال مى كنند؟

* پاسخ: انسان آنگاه كه به دنيا مى آيد، استعدادهاى بالقوه اى دارد كه اگر در مسير تكامل قرار دهد، شاخ و برگ پيدا مى كند و ميوه هاى ارزشمندى مى دهد. پس آن چه به صورت بالقوه در انسان وجود دارد، بايد در اين دنيا آن را به صورت بالفعل درآورد و تمام دستورات الهى در مورد اين است كه انسان، استعدادهاى بالقوه خود را به شكل بالفعل درآورد و اين، راه خاصى دارد. تمامى دستورات عبادى براى شكوفا كردن استعدادهاى انسان است.

انسان از همان آغاز، براى گذران زندگى خود، از حيوانات، جمادات و ... استفاده مى كرد تا امروز كه ماشين و هواپيما و ... را هم ساخته است، اما روشن است كه پيشرفت انسان به وسيله اين موارد نيست، بلكه پيشرفت جمادات و ... به وسيله انسان است. اكنون بايد ديد كه انسان چه پيشرفتى كرده و در خودِ انسان چه چيزى وجود دارد كه بايد بروز پيدا كند؟ تنها انبياى الهى به وسيله وحى انسان را راهنمايى مى كنند تا استعدادهاى بالقوه خود را به شكل بالفعل درآورد. وقتى درونيات حضرت آدم براى فرشتگان جلوه گر شد و آن ها ديدند كه خداوند همه اسماى الهى را به آدم (ع) عرضه كرده و او را جميع اسماى الهى قرار داده و مقامى داده كه هيچ كدام از آن ها ندارند، بلافاصله او را تعظيم و سجده كردند.

* با توجه به مطالبى كه فرموديد، شناخت اين امور از چه راهى ممكن است؟

* پاسخ: شناخت اين امور، تنها از طريق وحى انجام مى شود. فقط انبيا مى توانند به وسيله وحى الهى، انسان ها را پرورش دهند. پس اگر انسان بخواهد درونياتش را بروز دهد، بايد تسليم انبيا و وحى الهى باشد.

* اين مسأله در خصوص حج چگونه بررسى مى شود و شناخت اعمال حج و پى بردن به اسرار آن، چگونه انسان را حركت مى دهد و او را به خدا نزديك مى كند؟

* پاسخ: انبيا دستورات مختلفى از سوى خداوند دارند؛ مثلًا در خصوص حج، معارف زيادى دارند. نخست اين كه به انسان مى گويند احرام ببند و مُحرم شو. احرام يعنى «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيك»، كه انسان جواب خداوند را مى دهد؛ زيرا خداوند او را دعوت كرده است. پس انسان هم لبيك مى گويد و

ص: 144

دعوت خداوند را اجابت مى كند. «إِنَّ الحَمدَ» ى عنى اين كه همه چيز از توست، همه چيزهايى كه انسان را سرگرم و از خدا غافل مى كند، از او گرفته مى شود تا به حسب ظاهر مجرد شود. حتى لباس انسان هم نبايد دوخت داشته باشد. وقتى مجرد شد و لباس احرام پوشيد، بايد لبيك بگويد؛ زيرا حقيقت احرام اين است كه انسان لبيك بگويد و دعوت حق را اجابت كند. طواف كه يكى ديگر از اعمال حج است، به دور خانه اى انجام مى شود كه از آنِ خداوند است و محور طواف ها بايد خداوند باشد و اگر انسان يك گام برخلاف دستورات خداوند بردارد، بايد طواف را اعاده كند و همه اين دستورات و اسرارى كه در حج وجود دارد، در واقع براى اين است كه انسان ساخته شود. عمل به دستورات خداوند خارج شدن از منجلاب است.

مثلًا براى زنده كردن سنت حضرت ابراهيم (ع) كه به شيطان سنگ مى زد. بايد به شيطان سنگ بزنيم و او را از خودمان دور كنيم و اين كارى بود كه حضرت ابراهيم (ع) انجام داد تا از مزاحمت شيطان جلوگيرى كند؛ زيرا شيطان از انسان نمى ترسد و درهمه جا مانعى براى انسان است و قسم خورده كه از عبادت انسان جلوگيرى كند. وقتى شيطان اين حرف ها را مى گويد- طبق نظريه علامه طباطبايى (قدس سره) كه وقتى كسى چيزى را نفى نمى كند، علامت اين است كه آن را قبول كرده است- خداوند، حرف شيطان را نفى نمى كند؛ يعنى آن را قبول مى كند، اما به او مى گويد: تو نمى توانى به بندگان واقعى من كارى داشته باشى. انسان به كمك وسيله اى اوج گرفته و به طرف بالا مى رود، ولى جاذبه زمين باعث مى شود كه سقوط كند. اما انسان بايد آن قدر اوج بگيرد تا جاذبه زمين بر او اثر نكند. شيطان هم انسان را جذب مى كند؛ مگر اين كه انسان از منطقه جاذبه شيطان بالاتر رود. جسم انسان نمى تواند به بالا برود؛ زيرا انسان مانند پيغمبر نيست كه معراج جسمانى داشته باشد و از طريق روح مى تواند اوج بگيرد. شيطان هم با روح انسان كار دارد؛ ولى وقتى روح انسان اوج بگيرد، ديگر شيطان به او كارى ندارد. امّا براى اوج گرفتن روح بايد مراحل زيادى را طى كرد و پشت سرگذاشت. تا انسان اين جاست گرفتار شيطان است. انسان با انجام اعمال عبادى مى تواند بالا برود و از تيررس شيطان دور شود.

از جمله اعمالى كه بسيار سريع انسان را به مقام والا مى رساند و شيطان ديگر نمى تواند به او دسترسى داشته باشد، حج است. حج آن قدر انسان را بالا مى برد تا انسان خدايى و «عبدالله» مى شود و شيطان با همه هيبتش ذليل مى گردد. خداوند مى فرمايد: اگر تو بزرگ شوى، شيطان در برابر تو كوچك مى شود. شياطين- جنّى و انسى- با عبدالله كارى ندارند؛ ولى اكثريت انسان هاى روى زمين تحت تأثير شياطين هستند و به وسيله آن ها اسير شده اند. حتى حج هم تغيير حالى در آنان ايجاد نمى كند و اين بدان جهت است كه آگاهى كاملى از اعمال و مناسك حج ندارند؛ زيرا از سرّ طواف و سنگ زدن و ... آگاه نيستند. پس بايد به عمق قضايا برويم. انسان بايد ساعى و خستگى ناپذير باشد. وقتى ابراهيم (ع) هاجر و فرزندش را در آن بيابان مى گذارد، آن ها با سعى و تلاش به آب حيات مى رسند. هاجر در اين مسير مى رفته و مى آمده (سعى مى كرده) است تا از زير پاى اسماعيل آب مى جوشد. اگر مى خواهيم آب حيات نصيبمان شود، بايد مانند هاجر باشيم، بايد كوشش كنيم.

خداوند وعده داده است كه اگر انسان سعى كند، او را به هدف مى رساند و خيلى ها به هدف رسيده اند و دستورات الهى را آن گونه كه خداوند فرموده، انجام داده اند.

انبيا مى خواهند به انسان بفهمانند كه براى آن دنيا، اعضا و جوارحى لازم است و بايد اين اعضا را با تعبد و از جمله انجام اعمال و مناسك حج كه البته مهم تر هستند به دست آورد.

ص: 145

* انسان ها داراي معادن طلا و نقره و گنج هاي وجوديِ فرواني هستند و همان طور كه فرموديد عبادات موجب دستيابي به اين گنج هاي نهفته مي شود؛ همان طور كه شيطان باعث از دست رفتن اين گنج ها مي گردد، چگونه با حج مي توان دوباره به اين گنج ها دست يافت؟

* پاسخ: قرآن كريم كه كتاب هدايت است، بسيارى از مسائل را آشكار مى سازد. براى نمونه، اگر يك دانه (بذر) را در طاقچه بگذاريم، در آن جا مى ماند و مى پوسد. ولى اگر آن را در مسير تكاملى اش قرار دهيم، رشد مى كند و به تعالى مى رسد و درونش آشكار مى گردد. انسان هم همين گونه است. در مورد ابوذر، حديث مفصلى آمده كه وارد مسجد شد، ديد مسجد خلوت است، نزد پيامبر (ص) رفت و آن حضرت مرتب مى گفت: يا اباذر، يا اباذر ... و او را تغذيه معنوى مى كرد تا ساخته شود. ما اگر بخواهيم ساخته شويم، بايد در زمين قرآن رشد كنيم. بايد درون قرآن قرار بگيريم. اگر انسان در هواپرستى لانه كند، ديگر درست نخواهد شد. انسانى كه زياد معصيت مى كند، هرگز ساخته نخواهد شد.

اگر انسان در مسير نادرست قرار گيرد، ديگر نمى توان او را رشد داد. نبايد كار انسان به جايى برسدكه آفرينش الهى را به استهزا بكشد. اصلًا هواپرستى مغز انسان را از بين مى برد و نيرويى كه بايد او را رشد دهد، فاسد مى شود. در نتيجه شيطان هم خوشحال مى گردد. حتى اصحاب پيغمبركه شب و روز در خانه پيغمبر بودند، به اوج انسانيت نرسيدند، اما اگر واقعاً انسان متحوّل شود و تصميم بگيرد كه راه درست را انتخاب كند، به هدفش مى رسد؛ مانند حُر كه به اردوى امام حسين (ع) برمى گردد و نور آن حضرت، وى را در بر مى گيرد. اگر كسى زياد معصيت كند، ولى در آخر عمر واقعاً برگردد، هدايت مى شود.

* آيا تماميت حج به امامت و ولايت ارتباط دارد؟

* پاسخ: آرى، تماميت حج به ولايت وابسته است و زمين هيچ گاه بدون حجت نيست و امام زمان (عج) همواره حضور دارد. هيچ زمانى انسان بدون هادى نمى ماند و اگر كسى واقعاً تصميم داشته باشد به مقصد برسد، حتماً مى رسد. حتى خود بزرگان به دنبال او مى آيند و نجاتش مى دهند. در حج هم اين اتفاق مى افتد و گاهى بعضى افراد مورد عنايت امام عصر (عج) قرار مى گيرند. انسان بايد موانع را از سر راه بردارد تا بتواند به او متصل شود.

* در پايان اگر توصيه اى براى حج گزاران يا روحانيون حج داريد، بفرماييد.

* پاسخ: حج گزاران بايد در بندگى خداوند خالص باشند. روحانيون حج هم بايد مناسك را به حج گزاران بياموزند و به آن ها بگويند كه شما به اينجا آمده ايد تا با خدا و پيامبر بيعت كنيد. حتى اگر دست كسى به حجرالأسود برسد، آن سنگ به منزله دست خداست و بايد با آن بيعت كند و هر چه خدا براى انسان رقم بزند، به نفع اوست و خدا صلاح بندگانش را مى خواهد. پس بايد با خدا باشند و هر جا كه شيطان ظاهر شد، او را بزنند و اين رمى، هميشگى باشد. هر وقت شيطان به سراغش آمد، او را بزند و از خود دور كند. شيطان به هر عنوانى كه با انسان حرف بزند، خير انسان را نمى خواهد.

خداوند در قرآن به حضرت آدم و حوّا نصيحت كرد كه از اين درخت نخوريد؛ زيرا اگر به اين حرف گوش كنيد در بهشت جاويد خواهيد شد و براى من فرقى ندارد. شيطان همه جا به دنبال انسان است و خود را به هر شكلى در مى آورد تا انسان را از راه خدا منحرف كند. در روايات آمده است كه امير مؤمنان (ع) بعد از رحلت پيامبر (ص) مشغول تجهيز بدن آن حضرت بودند كه صدايى از ميان

ص: 146

زمين و آسمان شنيدند كه گفت: بدن پيامبر (ص) طيب و طاهر است و احتياج به غسل ندارد. و ظاهراً حرف درستى است و اما شيطان اين گونه وارد مى شود.

همه مى دانند كه بدن رسول الله پاك است، اما وقتى حضرت امير (ع) اين صدا را شنيدند، فرمودند: اين صدا از جانب شيطان است؛ زيرا خود پيغمبر (ص) به من وصيت كرده كه بدن مرا غسل بده. پس هر صدايى غير از صداى پيغمبر باشد، صداى شيطان است؛ مانند صداهايى كه از غرب و شرق مى آيد و همچون سمّ مهلك است و اين روايت درس بزرگى به ما مى دهد و مى فهميم كه شيطان گاهى به اشكال مقدسى بر انسان ظاهر مى شود.

ما بايد از معصومين متابعت كنيم. تمام حركات انسان بايد به عصمت نزديك شود. انسان سازى به دست معصومين (عليهم السلام) است نه به دست كسى ديگر و به طور كلّى عقل انسان ساز نيست، وحى انسان ساز است. همه انبيا آمدند آنچه انسان ساز است را به انسان بياموزند. فقط بايد از معصوم پيروى كرد كه از سهو و خطا و نسيان و ... مصون هستند. انسان بايد خودش را به آنان بسپارد. در روايت آمده است كه: عالِم ما هستيم، اين را پيغمبر (ص) به اصحاب فرمودند. بقيه متعلّم هستند؛ حتى شيعيانى مانند سلمان و ابوذر و ... معلّم تنها معصوم است و بس؛ زيرا معلّم بايد كلّ انسان را بشناسد و اين تنها از معصوم برمى آيد. خداوند ضمانت كرده كه پيروى از آنان موجب رستگارى است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109