ميقات حج-جلد 71

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف

حج از نگاه صدر المتألهين

ص: 6

مرحوم صدرالمتألهين در «شواهد الربوبيه»- كه چكيده حكمت متعاليه اوست- بحثى در باره اسرار تكاليف الهى و اعمال عبادى مطرح مى كند و مى كوشد رموز اين عبادات را با لحنى فلسفى- عرفانى توضيح دهد.

وى ابتدا به فايده و اسرار طاعات، به گونه اى كلى- كه شامل تمام اعمال عبادى است- مى پردازد و در اشراق ششم «شواهدالربوبيه» در بحثى با عنوان «اسرار عبادت» به گونه اى خاص مانند نماز، حج و ... با آشنايان سلوك، به گفت وگو مى نشيند.

اين نوشتار، از ميان اعمال عبادى، مرورى دارد بر نظريه ايشان در باره «رازهاى حج»:

انسان و جهان هاى سه گانه

صدرا در اشراق پنجمِ «شواهد الربوبيه فى المناهج السلوكيه» (1) در سخنى كه با عنوان «مقدمه» آورده، مينويسد:

انسان داراى حقيقت جمعى است؛ زيرا با نگاه به موجودات عالم، درمى يابيم كه معادن و نباتات، تنها «وجود طبيعى» دارند، اما بعضى حيوانات فقط وجود طبيعى دارند و بعضى، علاوه بر آن، از وجود مثالى نيز برخوردارند. اين گروه، حيواناتى هستند كه به حدّ «نحيل» رسيده باشند و به دليل برخوردارى از اين ويژگى، در مقايسه با دو گروه ديگر، جامع ترند؛ يعنى هم واجد عالم طبيعت اند و هم عالم مثال.

اما ملائكه اگر جسمانى باشند، فقط وجود مثالى دارند و اگر روحانى باشند، فقط وجود عقلى؛ پس اين موجودات همه داراى يك وجودند و فقط بعضى از حيوانات دو وجود دارند.

اما انسان، هم داراى وجود طبيعى است، هم وجود مثالى و هم وجود عقلى؛ يعنى انسان هم، مانند عالم، مشتمل بر سه مرتبه است، با اين توضيح كه قوه عاقله او به منزله «عقل» عالم و قواى مادون و قواى حيوانيه او به منزله «نفس» عالم و قواى نباتى و معدنى و جمادى او نيز به منزله «طبيعت» عالم


1- الشواهد الربوبيه، صدرالدين محمد شيرازى، مشهد پنجم، شاهد نافى، اشراق پنجم، ص 428

ص: 7

است. هر يك از اين عوالم آثارى دارد كه در انسان ظاهر مى شود؛ پس جامع ترين موجودات و مخلوقات، انسان است كه هر سه مرتبه و مرحله را با هم دارد. به همين دليل گفته مى شود كه انسان داراى «حقيقت جمعى» است؛ يعنى جامع بين «طبيعت»، «مثال» و «عقل» است.

تمام اين سه مرحله را انسان با يك نفس واجد است و با اينكه واحد است، اين سه مرتبه را دارد. عالم وجود هم داراى سه مرتبه است؛ «مرتبه طبيعت» كه همين عالم ماده است و «مرتبه مثال» و «مرتبه عقل»؛ پس مرتبه اى كه انسان واجد آن است، با عالم خارج يكى است. از همين رو است كه انسان را «عالم صغير» و جهان را «انسان كبير» ناميده اند.

پس هم انسان و هم عالم، داراى سه مرتبه اند. البته موجودات عالم، خود داراى طبقات فراوانى هستند ولى بهطور كلى مى توان تمام اين مراتب را در سه مرتبه جمع كرد كه همه آنها در انسان موجود است.

انسان مى تواند از مرتبه طبيعت به مرتبه مثال راه يابد. در ابتدا به انسان فقط «مرتبه طبيعت» داده شد و بعد- با حفظ طبيعت- وارد «مرتبه مثال» شد و بعد- با حفظ مراتب مادون- به او اجازه ورود به «مرتبه عقل» داده شد، با اين تأكيد كه اگر وارد مرحله عقل شوى، يكى از سكانداران عالم قدس و حضرت ربوبى مى شوى.

رسيدن به مرحله دوم، چندان دشوار نيست ولى رسيدن به مرحله سوم مشكل است وگفته اند كه با دو كار مى توان به مرحله سوم رسيد؛ يكى «نورانى كردن باطن با علم» و دوم با «تجرّد حاصل كردن و قطع تعلّق از دنيا به وسيله عمل». با احراز اين دو ويژگى، انسان به درجه اى مى رسد كه يكى از سكانداران حضرت الهى مى شود و با رسيدن به مرحله عقل، دو مرحله پيشين را نيز درخواهد يافت.

ميان اين سه مرتبه در انسان، جدايى وجود ندارد بلكه با هم رابطه دارند؛ مانند زنجيرى كه با لرزش يك حلقه آن، حلقه هاى ديگر نيز به حركت در مى آيند. اين سه مرتبه در طول يكديگر قرار دارند؛ بهگونه اى كه مرتبه بالا مى تواند تنزل يابد و به مرتبه پايين تر برسد و دارنده مرتبه پايين نيز مى تواند صعود كرده و به مرتبه بالا برسد. در عالم هم آنچه در جهان طبيعت است مى تواند ترقى كند و به عالم عقل برسد و آنچه در عالم عقل است، مى تواند تنزل يابد و وارد عالم طبيعت شود.

در انسان هم آنچه وارد طبع او شده است، مى تواند وارد عالم خيال و عالم عقل او شود؛ همچنين آنچه به مرتبه عقل او وارد شده، مى تواند به سرحدّ عالم مثال و عالم طبع تنزّل يابد؛ مثلًا يك صفت جسمانى و صورت حسّى، وقتى وارد مرحله پايين (طبع) مى شود، پس از طى مراحل كمال،

ص: 8

وارد عالم مثال و وارد عالم عقل مى شود و نيز گاه چيزى كه در عالم عقل است، تنزّل مى يابد و به طبع ما مى رسد؛ مانند يك صفت نفسانى يا خلق انسانى كه از مرحله عقلى ما تنزل مى كند و وارد عالم مثال و عالم طبع ما مى شود و به صورت يك انفعال طبيعى در ما ظهور مى يابد.

براى نمونه، هيأت نفسانى خاصى مانند ترس يا غضب به صورت علائم در ما ظاهر مى شود يا برخى خلق هاى خاص نفسانى به صورت اعمال و حركات در ما ظهور مى يابند؛ مثل «غضب» كه به وسيله «سرخى چهره» در ما نمايان مى شود يا «ترس» كه به صورت «زردى و رنگ پريدگى» خود را نشان مى دهد. پس، اول حادثه وارد عاقله ما شده و بعد به صورت تصور جزئى، وارد عالم مثال و خيال شده است و بعد به صورت سرخى يا زردى چهره، خود را نشان داده و در طبيعت ما آشكار گرديده يا به صورت اعمال پسنديده يا ناپسند، در ما تبلور يافته است.

در طريق صعود هم چنين ترتيبى برقرار است. براى نمونه، كار نيكى مانند صدقه دادن به فقير انجام مى دهيم و اين كار را هر روز تكرار مى كنيم تا رفته رفته با تكرار اين صورت حسى و اعمال بدنى (صدقه دادن)، ملكه نفسانى جود و سخاوت در ما پديد مى آيد. صعود اين صفت جسمانى، ملكه عقلى و نفسانى مربوط به آن، در ما به وجود مى آيد.

در افعال ناپسند و رذايل هم به همين گونه است؛ مثلًا دزدى يا رباخوارى- يا هر رذيلت ديگر- رفته رفته و بر اثر تكرار به صورت ملكه نفسانى در مى آيد كه در شكل بيرونى صفت «بخل» يا «حرص» خود را نشان مى دهد و ملكه شرّ مى شود.

بنابراين، سير قواى انسانى در اين مراتب، يا به صعود است يا به تنزل؛ يا اثر طبع در نفس و عقل است يا اثر عقل در نفس و طبع. زمانى كه انسان صداى ملكوتى قرآن را مى شنود، در پوست بدن او اثر مى گذارد و قلب انسان سالك را به لرزه در مى آورد و اشك از چشم جارى مى كند؛ چون تفكر در معارف الهى بر بدن و احساس انسان اثر مى گذارد. پس در مرتبه صعود، انسان از عالم طبع، وارد عالم عقل مى شود؛ مانند صورت هاى علمى كه در آغاز، محسوس و جزئى بود و سپس معقول و كلى شد؛ يعنى اول مشهود عالم حسى و بصر بود و اكنون مشهود عالم عقلى و بصيرت است. در مرتبه تنزل نيز انسان از عالم عقل به عالم طبع مى رسد.

بيان حكمت عبادات بر وجه كلّى

آنچه تاكنون گفته شد، مقدمه اى بود بر بحث اصلى ما كه «بيان رازهاى حج از ديدگاه صدرا»

ص: 9

باشد. خلاصه سخن اينكه انسان داراى سه عالم است؛ عالم «طبع»، «خيال» و «عقل». انسان در اين عوالم به وسيله كسب كمالات علمى و عملى، وارد عوالم بالاتر مى شود. همچنين گفته شده كه ميان اين عوالم نيز رابطه وجود دارد.

صدرالمتألهين سپس بحث را با اين پرسش پى مى گيردكه: چرا عبادات براى ما جعل شده اند؟

و سپس به اين نكته اشاره مى كند كه: عبادات بر حسب ظاهر با طبيعت ما سروكار دارند؛ از طريق بدن با ما مرتبط مى شوند و آثارشان در ما ثبت ميگردد. اين آثار سپس وارد عالم مثال ما مى شود و آنگاه وارد عالم عقل شده، ما را به كمال عقلى مى رساند. پس فايده عبادت، به خدمت گرفتن شهوت در ركاب عقل است. نتيجه عبادات بسيار مهم است؛ چرا كه در اين صورت، نه تنها شهوت بلكه تمام قواى حيوانى ما در خدمت عقل ما قرار مى گيرد و عقل بر همه قواى ما حاكم مى شود. البته منظور از عبادت در اينجا عبادت با همه شرايط آن است؛ به گونه اى كه غيب انسان (كه عقل اوست) شهادت او را (كه شهوت اوست) به خدمت بگيرد.

شهوات انسان، قواى عملى حيوانى اند كه كارشان جذب منافع است و غرض از وضع قوانين و عبادات، سير انسان به سوى ملكوت و همراهى با عوالم برين و قطع علايق از دنيا و شوق به ابديت و عالم عقل و غيب است. نتيجه اين اعمال و آثار، عدل است و عدل يعنى به خدمت در آوردن شهوات و كنترل آنها تحت تدبير عقل. نقطه مقابل اين آثار نيز ظلم و جور است؛ يعنى به كار گرفتن عقل تحت سيطره شهوات و خدمت عقل به شهوات و در اين حالت است كه ظلم محقّق مى شود؛ زيرا ظلم يعنى قرار نگرفتن هر چيز در موضع مناسب خودش. در اثر ظلم و جور است كه آخرت انسان، فداى دنياى او مى شود و عقل در خدمت شهوت قرار گرفته و ستم و شقاوت شكل مى گيرد و رجوع چنين انسانى به عالم ديگر با وخامت و تنزل همراه است.

بنابراين، با قرار گرفتن شهوت در كنترل عقل، سعادت شكل مى گيرد؛ زيرا سعادت يعنى طلب آخرت وآن بهخدمت آخرت درآوردن دنياستكه حبّ دنيا سرچشمه تمام خطاها است؛

«حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»

و با قربانى كردن دنيا و قطع علايق از دنيا، انسان مستعدّ عالمِ قدس شده و جنبه عِلوى نفس در او تقويت مى شود. پس اصل تشريع و مصلحت عبادت، رساندن انسان به سعادت كامل است كه سعادت كامل درگرو انجام دادن عبادات است (با تمام شرايط و معارف آن) و نيز ترك تمام آنچه در شريعت منع شده است. بنابراين، آنچه مأمور به انجام دادن آنها هستيم، براى رسيدن به آخرت و جلب كمالات اخروى است و آنچه مأمور به ترك آن هستيم، براى قطع علايق دنيوى و بريدن از

ص: 10

شهوات حيوانى است كه مانع رسيدن به ملكوت و ماندن در عالم طبيعت است.

رازهاى حج

تمام مباحث پيشين، بيان فايده عبادات، بهگونه كلى بود كه در تمام اعمال عبادى و تكاليف الهى جارى و سارى است. اما هر يك از اعمال عبادى و تكاليف الهى- علاوه بر سرّ عام وفايده كلّى- داراى رمز و فايده خاص به خود نيز هست كه از ميان اين اعمال، به حكمت و سرّ حج مى پردازيم.

صدرا در ابتدا به مقدمه اى اشاره مى كند و از آن نتيجه اى كلّى مى گيرد و آنگاه از اين نتيجه كلى، به عنوان مقدمه اى براى بيان اسرار حج استفاده مى كند.

مقدمه صدرا را مى توان چنين مرتب كرد كه هر علتى- به ترتيبيكه در مباحث نخستين فلسفه اولى در حكمت متعاليه به تفصيل بيان شده است- با معلول خود مناسبتى دارد و به تعبير ديگر، هر مفيض با مستفيض خود مناسبت دارد. اين مناسبت باعث افاضه مفيض (فيض بخشى حضرت بارى تعالى) و استفاضه مستفيض (بهره گيرى موجودات) مى شود. اگر اين مناسبت نبود، فيض نمى رسيد و مستفيض هم بهره نمى برد. هر قدر اين مناسبت بيشتر باشد، افاضه و استفاضه نيز بيشتر است؛ پس بايد ميان علت و معلول رابطه و مناسبتى باشد. نيز هر حقيقتى كه در اين عالم است، مثالى در عالم ديگر دارد؛ مثلًا حقيقتى كه در عالم عقل من است، مثالى در عالم ماده و عالم جسم دارد.

مقدمه ديگر اينكه كسانى هستندكه توانايى مشاهده حقايق و علل را به طور كامل ندارند؛ پس خوب است خود را به مشاهده تمثال ها و معلول ها مشغول كنند. اينان چون نمى توانند علت را مشاهده كنند، بايد به تماشاى معلول بنشينند. آنكه به حقيقت دسترسى نيافت و مثال و معلول را نيز مشاهده نكرد، كلًا محروم مى شود. پس براى اينكه از حق و مشاهده آن به طور كامل محروم نباشد، بايد به عالم مثال و معلول توجه كند.

عالم مثال (1) و عالم ماده، معلول عالم عقل و عالم بالا (عالم ملكوت) هستند و اگر كسى هنوز عقلش بالفعل نشده و قدرت مشاهده ملكوت را ندارد و به حد كمال عقل نرسيده، چنان كه بتواند عالم حقايق و عالم ملكوت و عقل را مشاهده كند، بايد براى محروم نشدن از حقايق، به معلول ها و جلوه هاى عالم بالا كه همان عالم مثال و ماده است، توجه كند و به آنها به عنوان حكايت گر عالم بالا التفات كند. در اين حالت، او مى تواند از مشاهده اين معلول ها، به عنوان مخلوقات خداوند و معلول هاى عالم ملكوت، محروم نماند و رفته رفته شايستگى رؤيت عالم ملكوت را نيز بيابد؛ چون اگر


1- عالم مثال در اينجا فقط به معناى عالم ماده و عالم طبيعت است و با مثل و عالم واسطه بين عالم طبيعت و عالم عقل، تفاوت دارد.

ص: 11

همين مرحله نازل از حقايق را نيز ادراك و مشاهده نكند و به عالم ملك و ماده بى توجه باشد، براى هميشه محروم خواهد ماند.

پس ما داراى علت و معلول و مفيض و مستفيضى هستيم و ميان اينها نيز ارتباط وجود دارد. اگر كسى به علت و مفيض دست نيافت، خوب است معلول و مستفيض آن را با چشم خيال و ظاهر مشاهده كند تا پس از اين با بصيرت، به علت و مفيض بنگرد.

ثمره اين مقدمه اين است كه هرجا روح رفت، بدن و قواى بدنى هم بايد آن را مشايعت كند. اگر روح به سمت حقيقت برود، بدن هم بايد او را مشايعت كند و به سمت مثال برود و اگر روح به سمت علت و مفيض برود، بدن و قواى بدنى نيز او را مشايعت مى كنند و به سوى مستفيض مى روند.

بنابراين، دو بُعد وجودى انسان با هم سير مى كنند؛ بُعد عقلى او عالم ملكوت را مشاهده مى كند و بدن او نيز موجودات جهانى را به عنوان مخلوقات الهى. اين هر دو بُعد توجه مى كنند تا زودتر به خداوند برسند. پس روح ما به سمت عالم ملكوت و جسم ما به طرف عالم ملك مى رود.

صدرالمتألهين مى گويد: «مگر نمى بينى زمانى كه روح تو به عالم ملكوت روى آورد، بدنت به لرزه مى افتد؟ اين نشان مى دهد كه بين روح و بدن تو و بين حقيقت تو كه روح تو باشد و بدن تو كه مثال تو باشد، رابطه وجود دارد». اين خلاصه مقدمه با ثمرات آن بود كه مقدمه بحثِ «اسرار حج» قرار مى گيرد.

صدرا در ادامه مى گويد: «به يمن اين رابطه بين روح و بدن و اين رابطه بين علت و معلول و جهان ملكوت و ملك، گاه ما كارى را كه مربوط به عالم مثال است، انجام مى دهيم به اميد آنكه اثر آن- كه مربوط به حقيقت است- اتفاق بيفتد». در حج، از منزل مسكونى و خاكى خود بيرون مى آييم و به كعبه جسمانى كه در سرزمين مكه است، توجه مى كنيم و مى رويم تا واصل بشويم؛ يعنى سير به سوى كعبه جسمانى كه در عالم ماده است را آغاز مى كنيم به اين اميد كه از منزل نفس خود بيرون بياييم و به كعبه مقصود و «وجهه كبرى» كه «الله» تعالى است واصل و نايل شويم. به اين ترتيب، سير در عالم جسمانى را آيت و مثال قرار مى دهيم به اميد اينكه به سير در عالم روحانى برسيم و اين يعنى اينكه از منزل مسكونى بيرون بيا و رنج ها و دشوارى ها را تحمّل كن تا به كعبه مقصود برسى؛ بايد از خانه هوا و هوس بيرون بيايى و در اين بيرون آمدن، سختى ها را تحمّل كنى، تا به كعبه روحانى- كه الله تعالى است- برسى.

پس اگر كسى نتوانست به حقيقت تام برسد، خوب است مثال آن را رها نكند، مبادا كه كلًا

ص: 12

محروم شود. سالك بايد مثال و نمونه آن حقيقت بالايى را امتثال كند تا ان شاء الله به آن حقيقت اصيل نايل شود.

بنابراين، انسان بايد با روح خود به حضرت قدس توجه كند و با بدن خود، روح را مشايعت كند، به اين گونه كه بدن بايد به دنبال نمونه ها و مثال هاى عالم ملك برود. (1)

بيرون آمدن از خانه سكونتِ زمينى به سوى كعبه مقصودِ خداوند، زمينه اى است براى سير در عالم معنا. روح، سير به سوى عرش الهى دارد و بدن سير به سوى مثال زمينى. بدن با احرام بستن و محروم كردن خود از شهوات حيوانى، روح را آماده مى كند تا از «بيت نفس» به سوى كعبه مقصود و «بيت الله» حركت كند، آن هم با نيتى خالص و با تجرد تام و خالى كردن بدن از لذت ها و آلودگى ها و سالك در اين مسير با طواف گرد كعبه مقصود و عبادت بر آستان حق، شبيه اشخاص عاليه و عقول كريمه تحت عرش الهى مى شود. تمام موجودات در حال عبادت خداوندند.

سالك طريق حج با حركت هايى از سر عشق و به صورت دورانى، يادآور حركت دورى و شوقى اى است كه مثال و نمونه حركت افلاك و عقول و فرشته هاى مقرّب است؛ چون تمام آنها با عشق و شوق و حركت دورى به سمت او در حركت هستند. آغاز سير آنها از مبدأ كلّ- خداوند تعالى- بوده و نهايت اين سير نيز به سمت اوست.

«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا»

؛ (2) يعنى براى اهل هر ملت، قبله اى است كه خداوند آن را قبله آنان قرار داده است. همه موجودات را سويى است كه همه به آن سو رو آورده اند؛ به عبارت ديگر، همه موجودات را خدايى است كه به جانب آن خداوند، روى مى آورند و اين خداوند استكه در اين موجودات عاليه، شوق را به وجود آورده است كه باعث مى شود طواف كنند.

ملّا صدرا در پايان از اين افلاك و عرش الهى نيز تمجيد مى كند و مى فرمايد: «خداوند خير دهد گروهى را كه به سوداى تقرّب الى الله به گِرد كعبه در طواف اند!». اين عبارت صدرا هم شامل موجودات عاليه است كه گرد كعبه مقصود و عرش الهى در حال طواف هستند و هم شامل طواف كنندگانى كه روى زمين، گرد كعبه در مسجدالحرام در حال طواف اند.


1- در روايات، كعبه را محاذى و تحت عرش الهى و نمونه و مثال «بيت المعمور» در عالم بالا دانسته اند و فرشتگانِ در حال طواف و زيارت، گرد آن در طواف اند
2- بقره: 148

ص: 13

فقه حج

ولايت حج و امارت حجّاج

بررسى تطبيقى نوشته «ماوردى» و «شهيد اول»

سيد جواد ورعي

مقدمه (طرح بحث)

برخى از فقيهان، به خاطر ويژگى ها و خصوصيات مشرب فقهى شان، صاحب مكتب و آغازگر يك دوره شمرده شده و تا مدت زيادى فقهاى بعد از خود را تحت تأثير قرار داده اند.

شمس الدين محمد بن مكى، معروف به «شهيد اول» از فقيهان به نام جبل عامل، در قرن هشتم هجرى، فقيهى استكه دستكم به نظر بعضى از آشنايان با مكاتب فقهى؛ از جمله فقهاى صاحب مكتب است. (1) كسانى هم كه او را از پيروان مكتب فقهى علّامه شمرده اند، در تكامل و گشوده شدن افق هاى جديد، نقش مهمى براى او قائل شده اند. (2)

شهيد با نگارش آثار فقهى گرانسنگى چون «اللمعه الدمشقيه»، «البيان»، «الذكرى»، «الدروس الشرعيه»، «الفيه»، «نفليه» و «القواعد و الفوائد»، آغازگر يك دوره جديد فقهى است. برخى از آثار و تأليفات او، در نوع خود، نخستين اثر در تاريخ فقه شيعه به شمار مى رود كه پيش از او نمونه اى براى آن نمى توان يافت. چهار اثر اخير كه از شهيد نام برده شد، از اين قبيل اند. از همين رو، برخى از اين نوع تأليفات، پس از وى دنبال شد. او نخستين مؤلف اثرى در «قواعد» است كه حاوى قواعد ادبى، اصولى و فقهى است. «نضد القواعد الفقهيه» كه به وسيله فاضل مقداد، شاگرد برجسته شهيد به نگارش درآمد، دنباله همان سبك و نمونه كامل تر اثر شهيد است. به رغم وجود آثار فقهى فتوايى برجسته اى همچون «نهايه» اثر شيخ طوسى و «شرايع الاسلام» اثر محقق حلّى، انتخاب «لمعه» اثر شهيد اول از سوى شهيد ثانى و نگارش شرحى بر آن و بقاى اين اثر نفيس به عنوان متن درسى حوزه هاى علميه، به رغم گذشت چندين قرن، نشانه عظمت اين متن فقهى و شرح آن است.

به هر تقدير، ويژگى هاى مكتب فقهى شهيد و آثار و تأليفات فقهى اش، او را در كانون توجهات فقيهان قرار داد و تا يكصدوپنجاه سال مكتب فقهى او تداوم يافت.


1- سيد حسين مدرسى، طباطبايى، مقدمه اى بر فقه شيعه، ص 54
2- سيد جواد شهرستانى، مقدمه جامع المقاصد، ص 39

ص: 14

اوكه در فقه شاگرد فخرالمحقّقين فرزند علّامه حلّى، در فلسفه شاگرد قطب الدين رازى شاگرد علّامه حلّى، در كلام شاگرد دو همشيره زاده و شاگردان علامه حلّى به نامهاى: سيد عميد الدين و سيد ضياء الدين، در رجال و نساب شاگرد ابن معيه، رجالى و نسب شناس معروف و شاگرد ديگر علامه است، در حقيقت عصاره مكتب فقهى علّامه و تكامل بخش آن است. او را در رديف فقهايى چون علّامه حلّى و محقّق حلّى دانسته اند كه آثار فقهى شان مورد توجه فقهاى بعدى قرار گرفته و با شرح آن ماندگار شده اند. (1)

هم چنين سفرهاى او به بغداد، شام، مصر، بيت المقدس، مكه و مدينه و ارتباط علمى با علماى اهل سنت و افاده و استفاده از آنان، بُعد ديگرى از شخصيت شهيد است كه او را از اقران و اشباه خود امتياز مى بخشد. او مصنفات و روايات اهل سنت را از چهل نفر از مشايخ آنان در شهرهاى ياد شده روايت مى كرد. با اين همه، او را به خاطر پيراستن فقه اماميه از مبانى و شيوه هاى رايج فقه اهل سنت- كه محقق و علّامه آغازگر آن بودند و شهيد تكامل بخش آن- ستوده اند و همين ويژگى را مهم ترين ويژگى فقهى شمرده اند كه شهيد آغازگر آن است و تا عصر فقهاى عصر صفويه ادامه يافت. با اين همه، شهيد از پرداختن به پاره اى مباحث موجود در فقه اهل سنت غافل نشد؛ مباحثى كه به خاطر حضور فقهاى اهل سنت در عرصه اجتماع و سياست در فقه عامّه مطرح و در گذر زمان بارور شده بود. وقتى حكومت ها در طول تاريخ براى پاسخ معضلات و مسائلشان به سراغ فقهاى اهل سنت مى رفتند، بديهى بود كه فقه اهل سنت به خاطر رويارويى با مسائل و مشكلات اجتماعى حاوى مباحثى باشد كه در فقه اماميه به صورت جدّى دنبال نشده است.

شهيد در آثار فقهى خود، به پاره اى از اين دست مباحث پرداخته و بديهى است كه در اينگونه مباحث، متأثر از آثار و تأليفات فقهاى اهل سنت قرار گرفته باشد؛ با اين توضيح كه به پيرايش مباحث مطرح در فقه اهل سنت پرداخته و مبتنى بر مبانى و موازين فقه شيعه تدوين كرده است. از اين نمونه مباحث، بحث «امارت حج» است كه هر چند در لابلاى مباحث فقهى، فروعى در باره آن مطرح بوده، اما در هيچ اثر فقهى اماميه به صورت مستقل مطرح نشده بود.

در ميراث فقهى اهل سنت نيز بحث مستقل و مستوفايى در اين مسأله مشاهده نمى شود، جز در كتاب «الأحكام السلطانيه» اثر ابوالحسن على بن الماوَردى، معاصر سيد مرتضى


1- شهيد مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 489

ص: 15

علم الهدى و كتاب ديگرى به همين نام اثر قاضى ابويعلى الفرّاء.

آنچه در اين نوشته كوتاه پيگيرى مى شود، مقايسه اى است ميان بحث «امارت حج» نوشته شهيد اول، در كتاب ارزشمند «الدروس الشرعيه»، با بحث «ولايت حج» نوشته ماوَردى در «الاحكام السطانيه» و سپس به بيان ويژگى هاى هر يك از اين دو نوشته و ميزان تأثيرپذيرى شهيد از ماوردى خواهيم پرداخت: (1)

دو جنبه «اجرايى» و «دينى» حج

سفر حج داراى دو جنبه متفاوت است؛ الف) «ادارى و اجرايى» كه امروزه در كشور ما بر عهده سازمان حج و زيارت است. ب) «اعمال و مناسك» كه نمايندگى ولى فقيه در اين سازمان اداره آن را عهدهدار است. در گذشته نيز اين دو جنبه در سفر حج مورد توجه بوده است.

سير نگارش بحث در اثر «ماوردى» نشان مى دهد كه مفروض او دو بُعدى بودن حج است، كه هر بُعد آن بر عهده فردى نهاده ميشود. امّا چگونگى ورود شهيد به بحث نشان مى دهد كه مفروض او وحدت اين دو جنبه است و مسؤوليت هر دو جنبه متمركز در يك فرد و بر عهده يك مسؤول است.

ماوردى بحث را از دو قسم بودن ولايت بر حج آغاز مى كند؛ يكى «ولايت بر حركت دادن حجاج» و ديگرى «ولايت بر اقامه حج».

نوع نخست را ولايتِ «سياست و زعامت و تدبير» مى نامد و براى تصدّى آن، شرايطى چون مطاع بودن، صاحب نظر بودن، شجاعت، ابّهت و توانايى بر راهنمايى حجاج لازم است.

نوع دوم را مانند امام جماعت دانسته و شرايط آن را «علم به مناسك حج و احكام آن» و «معرفت نسبت به مواقيت و ايام آن» مى داند

؛ «الْبَابُ الْعَاشِرُ: فِي الْوِلايَةِ عَلَى الْحَجِّ وهَذِهِ الْوِلَايَةُ عَلَى الْحَجِّ ضَرْبَانِ: أَحَدُهُمَا أَنْ تَكُونَ عَلَى تَسْيِيرِ الْحَجِيجِ. وَالثَّانِي: عَلَى إقَامَةِ الْحَجِّ، فَأَمَّا تَسْيِيرُ الْحَجِيجِ فَهُوَ وِلَايَةُ سِيَاسَةٍ وَزَعَامَةٍ وَتَدْبِيرٍ. وَالشُّرُوطُ الْمُعْتَبَرَةُ فِي الْوَلِىّ: أَنْ يَكُونَ مُطَاعًا ذَا رَأْيٍ وَشَجَاعَةٍ وَهَيْبَةٍ وَهِدَايَةٍ ...

وَإِنْ كَانَتْ الْوِلايَةُ عَلَى إقَامَةِ الْحَجِّ فَهُوَ فِيهِ بِمَنْزِلَةِ الإِمَامِ فِي إقَامَةِ الصَّلَوَاتِ، فَمِنْ شُرُوطِ الْوِلايَةِ عَلَيْهِ مَعَ الشُّرُوطِ الْمُعْتَبَرَةِ فِي أَئِمَّةِ الصَّلَوَاتِ أَنْ يَكُونَ عَالِمًا بِمَنَاسِكِ الْحَجِّ وَأَحْكَامِهِ


1- الدروس الشرعيه، ج 1، صص 498- 495؛ الاحكام السطانيه، صص 176- 169، الباب العاشر.

ص: 16

، عَارِفًا بِمَوَاقِيتِهِ وَأَيَّامِهِ».

گواه ديگر بر تعدّد مسؤوليتِ اين دو نوع ولايت آن است كه: زمان ولايتِ نوع اول را از «آغاز حركت به سوى مكه تا بازگشت حجاج به وطن» مى داند، در حاليكه زمان ولايت نوع دوم از «هنگام نماز ظهر روز هفتم ذيحجه تا روز سيزدهم اين ماه و پايان اعمال و مناسك حج» است و در بقيه ايام سفر، والى اقامه حج مانند بقيه مردم تحت ولايت والى نوع اول است؛

«وَتَكُونُ مُدَّةُ وِلايَتِهِ مُقَدَّرَةً بِسَبْعَةِ أَيَّامٍ أَوَّلُهَا مِنْ صَلاةِ الظُّهْرِ فِي الْيَوْمِ السَّابِعِ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ وَآخِرُهَا يَوْمُ الْحَلاقِ وَهُوَ النَّفْرُ الثَّانِي فِي الْيَوْمِ الثَّالِثَ عَشَرَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ، وَهُوَ فِيمَا قَبْلَهَا وَبَعْدَهَا أَحَدُ الرَّعَايَا وَلَيْسَ مِنْ الْوُلاةِ».

در حاليكه شهيد از همان ابتدا شرايطى براى والى برشمرده كه نشانگر جمع اين دو مسؤوليت در يك نفر است. به نظر وى، شرط ولايت بر حج، «عدالت» و «فقاهت» در مسائل حج است و شايسته است كه والى حج، شجاع، مطاع، صاحب رأى و نظريه و واجد صلاحيت راهبرى مردم و داراى كفايت باشد.

آنچه شهيد در بخش شرايط اميرالحاج افزوده، دو شرط «عدالت» و «كفايت» است و ماوردى از آنها سخن به ميان نياورده، گرچه تشبيه او به امامت جماعت و برشمردن شرايطى علاوه بر شرايط لازم در امام جماعت، بيانگر اعتبار عدالت در اميرالحاج از نظر اوست، ولى ظاهر كلام شهيد اعتبار عدالت در والى حج است كه هر دو مسؤوليت را برعهده دارد.

شهيد از ابتدا ولايت بر حج را وظيفه «امام اعظم» دانسته و ميگويد اگر خودش در موسم حج حاضر نشد، لازم است فردى را به اين مسؤوليت بگمارد؛ چنانكه پيامبرخدا (ص) در سال نهم هجرت، على (ع) (ع) را متولّى اين امر قرار داد و فرمان اعلام برائت را صادر كرد. پيش از آن، فرد ديگرى را متولّى اين امر قرار داده بود كه به امر خداوند او را بركنار كرد و على (ع) را به جاى او فرستاد؛

«ينبغي للإمام الأعظم إذا لم يشهد الموسم نصب امام عليه في كلّ عام، كما فعل النبي صلّى اللّه عليه و آله من تولية علي (ع) عليه السلام سنة تسع على الموسم و أمره بقراءة براءة، و كان قد ولّى غيره فعزله عن أمر اللّه تعالى، و ولي علي (ع) على الحجّ أيّام ولايته الظاهرة. ينبغي للإمام الأعظم إذا لم يشهد الموسم نصب إمام عليه في كلّ عام، كما فعل النبي (ص) من تولية علي

(ع)

... على الحجّ أيّام ولايته الظاهرة».

سپس حديثى را از شيخ صدوق نقل كرده كه امام عصر [همه ساله در موسم حج حضور مى يابد، مردم را مى بيند و مردم هم او را مى بينند. او مردم را مى شناسد ولى مردم او را نمى شناسند؛

«و

ص: 17

روى ابن بابويه عن العمري أنّ المهديّ

(ع)

يحضر الموسم في كلّ سنة، يرى الناس و يرونه و يعرفهم و لا يعرفونه».

بخش اول: ولايت و مديريت حج

ماوردى براى ولايت نوع نخست، ده وظيفه مى شمارد و شهيد پانزده وظيفه، به خوبى دانسته ميشودكه شهيد متأثر از اوست. غير از يكى- دو مورد و نكاتى چند، بقيه وظايفى كه شهيد در اين بخش برشمرده در اثر ماوردى سابقه دارد. اكنون مرور و مقايسه اى ميكنيم ميان اين دو اثر:

1. ايجاد انسجام در حجاج

ماوردي: «جَمْعُ النَّاسِ فِي مَسِيرِهِمْ وَنُزُولِهِمْ حَتَّى لَا يَتَفَرَّقُوا فَيَخَافُ النَّوَى وَالتَّغْرِيرَ».

شهيد: «جمع الناس في سيرهم و نزولهم حذراً من المتلصّصة».

ماوردى «هلاكت و فريب خوردن» را از پيامدهاى پراكنده شدن حجاج دانسته است و شهيد «خطر دزد زدگى» را، كه براى در امان ماندن، اميرالحاج بايد آنان را در حركت و توقف، جمع كند و جلوى پراكنده شدنشان را بگيرد.

2. تعيين راهنما براى هر گروه

ماوردي: «تَرْتِيبُهُمْ فِي الْمَسِيرِ وَالنُّزُولِ بِإِعْطَاءِ كُلِّ طَائِفَةٍ مِنْهُمْ مُقَادًا حَتَّى يَعْرِفَ كُلُّ فَرِيقٍ مِنْهُمْ مُقَادَهُ إذَا سَارَ وَيَأْلَفَ مَكَانَهُ إذَا نَزَلَ، فَلَا يَتَنَازَعُونَ فِيهِ وَلَا يَضِلُّونَ عَنْهُ».

شهيد: «و ترتيبهم في السير و النزول، و إعطاء كلّ طائفة مقاداً في السير و موضعاً من النزول، ليهتدي ضالّهم إليهم».

ماوردى «نزاع نكردن» و «گم نشدن» را از دستاوردهاى تعيين راهنما براى هر گروه و قافله اى دانسته و شهيد تنها به «گم نشدن» حجاج اشاره دارد.

3. مراعات حال ضعفا

ماوردي: «يَرْفُقُ بِهِمْ فِي السَّيْرِ حَتَّى لَا يَعْجِزَ عَنْهُ ضَعِيفُهُمْ وَلَا يَضِلَّ عَنْهُ مُنْقَطِعُهُمْ، وَرُوِيَ

ص: 18

عَنْ النَّبِيِّ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

(وآله

) وَ سَلَّمَ- أَنَّهُ قَالَ: الضَّعِيفُ أَمِيرُ الرُّفْقَةِ، يُرِيدُ أَنَّ مَنْ ضَعُفَتْ دَوَابُّهُ كَانَ عَلَى الْقَوْمِ أَنْ يَسِيرُوا بِسَيْرِهِ».

شهيد: «و أن يرفق بهم في السير على سير أضعفهم».

شهيد اشارهاى به مستند اين رفتار والى حج كه در عبارت ماوردى آمده، نكرده است.

4. انتخاب بهترين راه

ماوردي: «أَنْ يَسْلُكَ بِهِمْ أَوْضَحَ الطُّرُقِ وَأَخْصَبَهَا، وَيَتَجَنَّبَ أَجدبَهَا وَأَوْعَرَهَا».

شهيد: «و أن يسلك بهم أوضح الطرق و أخصبها و أسهلها مع الاختيار».

ماوردى: امير الحاج وظيفه دارد حجاج را از شاهراه و پر نعمت و آباد ببرد و از جاده خشك و سنگلاخ بپرهيزد.

شهيد در اين مورد به نكته اى توجه داده كه در كلام ماوردى نيست و آن اينكه چنين وظيفهاى در صورت اختيار بر عهده اوست و الّا در صورت اضطرار، چاره اى جز اين نيست كه حجاج از چنين مسيرى برده شوند.

5. تهيه تداركات سفر

ماوردي: «أَنْ يَرْتَادَ لَهُمْ الْمِيَاهَ إذَا انْقَطَعَتْ وَالْمَرَاعِيَ إذَا قَلَّتْ».

شهيد: «و أن يرتاد لهم المياه و المراعي».

به اين معنا كه در صورت كمبود آب و چراگاه لازم است آب و علوفه اى براى چهارپايان همراه داشته باشد.

6. تأمين امنيت سفر

ماوردي: «أَنْ يَحْرُسَهُمْ إذَا نَزَلُوا وَيَحُوطَهُمْ إذَا رَحَلُوا حَتَّى لَا يَتَخَطَّفَهُمْ دَاعِرٌ وَ لَا يَطْمَعَ فِيهِمْ مُتَلَصِّصٌ».

شهيد: «و أن يحرسهم في سيرهم و نزولهم».

ماوردى هدف از نگاهبانى در توقفگاه ها و مسير راه را مراقبت از حمله راهزنان و دزدان قافله

ص: 19

دانسته و شهيد تنها به حفاظت از قافله به هنگام حركت و توقف اشاره كرده و به اينكه از چه چيز حفاظت شود نپرداخته است.

7. مراقبت از جان و مال و ناموس حجاج

ماوردي: «أَنْ يَمْنَعَ عَنْهُمْ مَنْ يَصُدُّهُمْ عَنْ الْمَسِيرِ وَيَدْفَعَ عَنْهُمْ مَنْ يَحْصُرُهُمْ عَنْ الْحَجِّ بِقِتَالٍ إنْ قَدَرَ عَلَيْهِ أَوْ بِبَذْلِ مَالٍ إنْ أَجَابَ الْحَجِيجُ إلَيْهِ وَ لَا يَسَعُهُ أَنْ يُجْبِرَ أَحَدًا عَلَى بَذْلِ الْخَفَارَةِ إنْ امْتَنَعَ مِنْهَا حَتَّى يَكُونَ بَاذِلًا لَهَا عَفْوًا وَمُجِيبًا إلَيْهَا طَوْعًا، فَإِنْ بَذَلَ الْمَالَ عَلَى التَّمْكِينِ مِنْ الْحَجِّ لَا يَجِبُ».

شهيد: «أن ... و يكفّ عنهم من يصدّهم عن المسير ببذل مال أو قتال مع إمكانه، و لو احتاج إلى خفارة بذل لها أجرة، فإن كان هناك بيت مال أو تبرّع به الإمام أو غيره فلا بحث، و إن طلب من الحجيج فقد مرّ حكمه».

بر اساس اين وظيفه، بر امير الحاج لازم است در طول سفر امنيت حجاج را تأمين كند، هر چند با استخدام نگهبان. اما پرسش اين است كه براى تأمين هزينه هاى آن مى تواند از حجاج درخواست كمك مالى كند يا نه؟ اگر حاضر به كمك مالى نشدند، مى تواند آنان را وادار به كمك مالى نمايد؟ ماوردى به اين پرسش پاسخ منفى داده؛ يعنى نمى تواند آنان را مجبور به پرداخت چنين هزينه اى كند، بلكه اگر با رغبت پرداختند، قبول مى كند.

ولى شهيد حكم مسأله را به مباحث قبلى حواله مى دهد. ظاهراً مقصود وى مطلبى است كه در بحث شرايط هشتگانه وجوب حج مطرح كرده، عبارتش چنين است:

«سابعها: تخلية السرب، فيسقط مع الخوف على النفس أو المال أو البضع إذا غلب الظنّ على ذلك. و لو احتاج إلى خفارة أو مال للعدوّ وجب مع المكنة ما لم يجحف، و لو دفع إليه مال لمصالحة العدوّ قيل: لم يجب قبوله، و لو دفع المال إلى العدوّ و خلا السرب وجب» (1)

به نظر شهيد، اگر ايمن بودن از خطرات سفر حج، منوط به اجير كردن نگاهبان يا پرداخت مبلغى به دشمن باشد، در صورت توانايى مالى واجب است زائر بيت الله الحرام آن را بپردازد. البته اگر خودش چنين توانايى ندارد، ولى كسى حاضر است براى مصالحه با دشمن مبلغى به او بپردازد، به نظر برخى از فقها قبول چنين پولى واجب نيست. در عين حال از اين عبارت فهميده نميشود كه امير الحاج


1- الدروس الشرعيه، ج 1، صص 314- 313

ص: 20

براى تأمين امنيت حجاج بتواند آنان را وادار به پرداخت هزينه كند.

8. حلّ اختلاف زائران

ماوردي: «أَنْ يُصْلِحَ بَيْنَ الْمُتَشَاجِرِينَ وَيُتَوَسَّطَ بَيْنَ الْمُتَنَازِعِينَ وَ لَا يَتَعَرَّضَ لِلْحُكْمِ بَيْنَهُمْ إجْبَارًا إلَّا أَنْ يُفَوَّضَ الْحُكْمُ إلَيْهِ فَيُعْتَبَرُ فِيهِ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَهْلِهِ فَيَجُوزُ لَهُ حِينَئِذٍ الْحُكْمُ بَيْنَهُمْ، فَإِنْ دَخَلُوا بَلَدًا فِيهِ حَاكِمٌ جَازَ لَهُ وَلِحَاكِمِ الْبَلَدِ أَنْ يَحْكُمَ بَيْنَهُمْ فَأَيُّهُمَا حَكَمَ نَفَذَ حُكْمُهُ وَلَوْ كَانَ التَّنَازُعُ بَيْنَ الْحَجِيجِ وَأَهْلِ الْبَلَدِ لَمْ يَحْكُمْ بَيْنَهُمْ إلَّا حَاكِمُ الْبَلَدِ».

شهيد: «أن يحكم بينهم إن كان أهلًا، و إلّا رفعهم إلى الأهل».

اگر امير الحاج صلاحيت قضاوت وصدور حكم داشته باشد، در نزاع ها واختلافهاى ميان حجاج به داورى مى پردازد، در غير اين صورت به اهلش مى سپارد. ماوردى در اين مورد بعضى از فروع را هم مطرح كرده؛ مانند اينكه نزاع، ميان حجاج و اهالى يك شهرى باشد كه حجاج از آنجا عبور مى كنند يا موقتاً در آن اقامت دارند، در چنين صورتى مرجع رسيدگى حاكم و قاضى شهر است نه امير الحاج، ليكن شهيد مسأله را سربسته و بدون آنكه متعرض فروع آن شود، مطرح نموده و عبور كرده است.

امروزه نيز وضع چنين است كه اگر نزاعى ميان حاجيان و ساكنان يك كشور و شهرى رخ دهد، قوانين و مقررات آن كشور مرجع نهايى است، مگر آنكه توافقى ميان كشورهاييكه ميان تابعين آنها نزاع درگرفته، وجود داشته باشد كه بر اساس توافق عمل مى شود.

9. مجازات متخلفان

ماوردي: «أَنْ يُقَوِّمَ زَائِغَهُمْ وَيُؤَدِّبَ خَائِنَهُمْ، وَلَا يَتَجَاوَزَ التَّعْزِيرَ إلَى الْحَدِّ إلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ فِيهِ فَيَسْتَوْفِيَهُ إذَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الاجْتِهَادِ فِيهِ.

فَإِنْ دَخَلَ بَلَدًا فِيهِ مَنْ يَتَوَلَّى إقَامَةَ الْحُدُودِ عَلَى أَهْلِهِ نَظَرَ، فَإِنْ كَانَ مَا أَتَاهُ الْمَحْدُودُ قَبْلَ دُخُولِ الْبَلَدِ؛ فَوَالِي الْحَجِيجِ أَوْلَى بِإِقَامَةِ الْحَدِّ عَلَيْهِ مِنْ وَالِي الْبَلَدِ، وَإِنْ كَانَ مَا أَتَاهُ الْمَحْدُودُ فِي الْبَلَدِ فَوَالِي الْبَلَدِ أَوْلَى بِإِقَامَةِ الْحَدِّ عَلَيْهِ مِنْ وَالِي الْحَجِيجِ».

شهيد: «أن يؤدّب الجناة حدّاً أو تعزيراً إذا فوّض إليه ذلك».

ص: 21

باز هم در اين مورد ماوردى صور مختلفى را مطرح نموده و حكم شرعى را در هر يك از موارد بيان كرده است، ولى شهيد به اختصار از آن عبور ميكند. معلوم است كه به نظر وى نزاع و فصل آن يا اجراى حدود و تعزيرات، محكوم به احكامى است كه در كتاب القضا و كتاب الحدود و التعزيرات به تفصيل آمده و نيازى به تكرار آن در اين بحث نيست.

10. ايجاد فرصت كافى براى اعمال و مناسك

ماوردي: «أَنْ يُرَاعِيَ اتِّسَاعَ الْوَقْتِ حَتَّى يُؤْمَنَ الْفَوَاتَ وَلَا يُلْجِئَهُمْ ضِيقُهُ إلَى الْحَثِّ فِي السَّيْرِ، فَإِذَا وَصَلَ إلَى الْمِيقَاتِ أَمْهَلَهُمْ لِلإِحْرَامِ وَإِقَامَةِ سُنَنِهِ ...

فَإِذَا قَضَى النَّاسُ حَجَّهُمْ أَمْهَلَهُمْ الأَيَّامَ الَّتِي جَرَتْ بِهَا الْعَادَةُ فِي إنْجَازِ عَلَائِقِهِمْ وَلَا يُرْهِقُهُمْ فِي الْخُرُوجِ فَيَضُرَّ بِهِمْ، فَإِذَا عَادَ بِهِمْ سَارَ بِهِمْ طَرِيقَ الْمَدِينَةِ لِزِيَارَةِ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

(وآله

) وَسَلَّمَ- لِيَجْمَعَ لَهُمْ بَيْنَ حَجِّ بَيْتِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَزِيَارَةِ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

(وآله

) وَسَلَّمَ- رِعَايَةً لِحُرْمَتِهِ وَقِيَامًا بِحُقُوقِ طَاعَتِهِ، وَلَئِنْ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ مِنْ فُرُوضِ الْحَجِّ، فَهُوَ مَنْ نُدِبَ الشَّرْعِ الْمُسْتَحَبَّةِ وَعَادَاتِ الْحَجِيجِ الْمُسْتَحْسَنَةِ».

شهيد: «وأن يمهلهم عند الوصول إلى الميقات ريثما يتهيّؤا له بفروضه وسننه، و يمهلهم بعد النفر لقضاء حوائجهم من المناسك المتخلّفة وغيرها.

وأن يسير بهم إلى زيارة النّبي والأئمة

: ويمهلهم بالمدينة بقدر أداء مناسك الزيارات والتوديع وقضاء حاجاتهم».

آنچه ماوردى در عبارتى طولانى به عنوان «وظيفه دهم والى حج» آورده، دربردارنده چند وظيفه است كه شهيد در سه شماره جداگانه متذكر شده، ولى همگى از سنخ مهلت دادن اميرالحاج به زوار بيت الله الحرام است؛ يكى در مواقيت است كه فرصت كافى براى اداى فرايض و سنن داشته باشند. ديگر، بعد از وقوف و بازگشت به مكه است و سوم، بردنِ حاجيان به مدينه و تأمين فرصت كافى براى زيارت و وداع و برآورده كردن نيازها است.

ماوردى در اين بخش، مقدارى از احكام وقوفين را نيز مطرح كرده، ليكن شهيد چون پيشتر در مبحث مربوط به وقوف، احكام مربوط را تبيين كرده، نيازى به تكرار نديده است.

شهيدكه يك فقيه شيعى است، به طور طبيعى افزون بر زيارت پيامبر خدا در مدينه، زيارت ائمه

ص: 22

را نيز يادآورى كرده است.

وحدت يا تعدّد مسؤوليت اجرايى و دينى حج

از آنجاكه موضوع كتاب ماوردى، احكام سلطانى و حكومتى است و طبعاً بحث احكام و مناسك حج در اين چهارچوب نمى گنجد، وى به مباحث احكام و مناسك حج، در لابلاى بحث ولايت بر حج، بهطور گذرا و اشاره پرداخته است. ليكن شهيد كه از امارت حج سخن گفته، در پايان كتاب الحج در اثر فقهى خود و پس از فراغت از اعمال و مناسك و احكام حج، بدان پرداخته و نيازى به تكرار احكام حج در امارت حج احساس نكرده است.

اين مقدار تفاوت در نگارش بحث ولايت بر حج و در بيان پاره اى از احكام حج در اثر ماوردى و ترك آن در اثر فقهى شهيد، با توجه به تفاوت موضوع و اهداف اين دو اثر ارزشمند، طبيعى بوده و دور از انتظار نيست.

از احكامى كه ماوردى مطرح كرده و در عبارت شهيد به چشم نمى خورد، زمان ولايت اميرالحاج است. وى مى نويسد:

«ثُمَّ يَكُونُ فِي عَوْدِهِ بِهِمْ مُلْتَزِمًا فِيهِمْ مِنْ الْحُقُوقِ مَا الْتَزَمَهُ فِي صَدْرِهِمْ حَتَّى يَصِلَ بِهِمْ إلَى الْبَلَدِ الَّذِي سَارَ بِهِمْ مِنْهُ فَتَنْقَطِعُ وِلَايَتُهُ عَنْهُمْ بِالْعَوْدِ إلَيْه»

در اين عبارت، ماوردى از لزوم رعايت حقوق حاجيان تا بازگشت به وطن توسط والى حج سخن گفته است. ولى در عبارتى ديگر، ولايت والى بر اقامه حج را هفت روز بيشتر نمى داند كه از نماز ظهر روز هفتم ذى حجه شروع و تا روز سيزدهم ادامه مى يابد و پيش و پس از آن، او نيز مثل بقيه حجاج است؛

«وتكون مدّة ولايته مقدرة بسبعة أيام: أولها من صلاة الظهر في اليوم السابع من ذي الحجة، وآخرها يوم الثالث عشر من ذي الحجة».

گفتنى است، زوال ولايت بر اقامه حج، در فرضى است كه دو نفر متصدّى امور مربوط به حج باشند؛ يكى «امور مديريتى و اجرايى حج» و ديگرى «امور دينى و شرعى حج»، ولى در صورت وحدت اين دو مسؤوليت، ولايت امير الحاج تا پايان حج و بازگشت به وطن هم چنان باقى است.

اگر بتوان اين دو مسؤوليت را امروزه به دو مدير سازمان حج و زيارت و (مديران كاروان ها) و سرپرست حجاج ايرانى (و روحانيان كاروان ها) تشبيه كرد، كاملًا منطقى به نظر مى رسد؛ با اين توضيح

ص: 23

كه هر چند مسؤوليت اصلى روحانيان كاروان در ايام اقامه حج تمتّع است، اما آموزش حجاج و آماده كردن آنان براى انجام عمره تمتع كه در زمان هاى متفاوتى بجا آورده مى شود و نيز اداى مستحبات ايجاب مى كند كه آنان از پيش از آغاز سفر تا پايان يافتن اعمال حج تمتع داراى مسئوليت باشند.

جمع بندى و نتيجه گيرى

ملاحظه مى شود در اين بخش كه «ماوردى» از آن به «ولايت بر حركت دادن حج و ولايت سياست و زعامت و تدبير» ياد كرد، «شهيد» به رغم نوآورى هايى در شكل و محتواى بحث، كاملًا متأثر از «ماوردى» است. گويا در اين مسأله تنها ماوردى است كه بحث امارات حج را به صورت مستقل و مستوفا تبيين كرده است. علّامه امينى در شرح حال «سيد رضى» در «الغدير» كه از مسؤوليت امارت او بر حج سخن گفته، براى تبيين مسؤوليت اميرالحاج خلاصه اى از بحث «ولايت بر حج» ماوردى را نقل كرده است، (1) گويا آن را بهترين و مناسب ترين نوشته در اين موضوع يافته است.

البته غير از ماوردى، بعضى از علماى اهل سنت نيز به اختصار به اين بحث پرداخته اند؛ مثلًا نجم الدين ابراهيم بن على حنفى طرسوسى، قاضى القضاه شام و معاصر شهيد (758 ق.- 720 ق.) در اين زمينه مى نويسد:

«وأما ترتيب سير الحجاج، فيجب على السلطان أن يوصي أمير الحاج بالرفق في السير، وحفظ الحجاج، وإقامة الحرمة، والإقامة بهم في الأماكن التي جرت العادة بالمقام فيها. وأن يقيموا بمكة بعد الخروج من منى سبعة أيام. بحيث يكون رحيلهم عن مكة في اليوم الحادي والعشرين؛ لأجل من يحيض من النساء وينادى بهذا الأمر في الناس قبل السفر، لأجل زيادة الكراء، ولأجل اهتمام المقيمين بهذه الإقامة وينادى في الركب أنّا مقيمون إلى اليوم الحادي والعشرين». (2)

بخش دوم: ولايت بر اقامه حج

در اين بخش نيز گرچه شهيد از ماوردى تأثير گرفته، اما چون برخلاف بخش اول- كه به جنبه اجرايى و مديريتى حج ارتباط داشت- اين بخش به جنبه فقهى حج مربوط مى شود، شهيد كاملًا بر اساس مبانى و نظريات فقهى اماميه بحث را دنبال كرده و از اين جهت نوآورى او در اين بخش بيشتر


1- الغدير، ج 4، صص 288- 285، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1416 ق
2- نجم الدين ابراهيم بن على الحنفى الطرسوسى، تحفه الترك فيما يجب أن يعمل فى الملك، ج 1، ص 53، دارسه و تحقيق: عبدالكريم محمد مطيع الحمداوى.

ص: 24

است.

ماوردى معتقد است ولايت اميرالحاج به پنج حكم مورد اتفاق و يك مورد اختلافى اختصاص دارد. شهيد نيز در برپايى مناسك حج امورى را بر عهده اميرالحاج مى داند كه به ترتيب ذيل مطرح مى شود:

1. اعلام وقت احرام و كيفيت آن

ماوردي: «إشْعَارُ النَّاسِ بِوَقْتِ إحْرَامِهِمْ وَالْخُرُوجُ إلَى مَشَاعِرِهِمْ لِيَكُونُوا لَهُ مُتَّبِعِينَ وَبِأَفْعَالِهِ مُقْتَدِينَ».

شهيد: «الاعلام بوقت الاحرام و مكانه و كيفيته و كذا في كل فعل و منسك ...»

2. ايراد خطبه هاى چهارگانه

شهيد بر خلاف ماوردى، زمان خطبه هاى چهارگانه اى را كه امير الحاج در موسم حج ايراد مى كند، در همين بخش و دنباله عبارت فوق آورده؛ چرا كه او معتقد است احكام مربوط به احرام و مكان احرام و كيفيت آن و نيز افعال و مناسك حج، در اين خطبه ها به حجاج گفته مى شود. (1) در حالى كه ماوردى به هنگام طرح امامت والى بر حج، در نمازهاى ايام حج، به زمان اين خطبه ها و آنچه كه از واجبات و مستحبات حج بايد در آن گفته شود، اشاره مى كند. چون اين خطبه ها همزمان با بعضى از اين نمازهاى جماعت ايراد مى شود.

به هر حال زمان ايراد اين خطبه ها عبارتاند از:

خطبه اوّل، بعد از نماز روز هفتم ذى الحجه و بعد از احرام حج تمتّع

ماوردى در همين بخش اشاره اى به محتواى خطبه مى كند كه والى حج از چگونگى حركت به منا در روز هشتم و فرود در مسجد خَيف و حركت از آنجا در روز نهم به عرفه سخن گفته، ولى شهيد به صورت سربسته به همان اشاره بسنده كرده است.

خطبه دوم، قبل از نماز ظهر روز عرفه در عرفات

ماوردى در همين جا تذكّر مى دهد كه همه خطبه ها بعد از نماز ايراد مى شود، جز خطبه روز عرفه كه مانند خطبه هاى نماز جمعه، پيش از نماز ايراد مى گردد و اميرالحاج از احكام و مناسك حج و


1- وى در بحث وقوف و مواقف حج نيز به اين خطب چهارگانه و زمان ايراد آنها اشاره كرده است. الدروس الشرعيه، ج 1، ص 418.

ص: 25

محرّمات آن براى مردم مى گويد. وى هم چنين بخشى از احكام و مناسك حج را كه در عرفه تا منا برعهده حجاج است، در همين جا نقل مى كند. در حالى كه شهيد همان گونه كه پيشتر يادآور شديم، نيازى به تكرار احكام و مناسك كه پيش از اين بحث مشروحاً در كتاب الحج بيان كرده، ندارد.

خطبه سوم، ظهر روز دهم در منا

ماوردى محتواى اين خطبه را بيان باقيمانده احكام و مناسك حج مى داند. به گفته وى اميرالحاج اگر فقيه است مى تواند به استفتائات مردم هم پاسخ دهد، در غير اين صورت خود را در معرض پرسش قرار نمى دهد. ماوردى هم چنين به بيان آن بخش از احكام و مناسك نيز مى پردازد. شهيد نيز از ايراد اين خطبه كه در ميراث فقه شيعه سابقه دارد، خوددارى كرده است. (1)

خطبه چهارم، بعد از نماز ظهر روز دوازدهم ذيحجه در منا

در همين خطبه به مردم اعلام مى كند كه شما مخيريد تا پيش از غروب آفتاب، به مكه برويد. در اين صورت بيتوته در منا در روز سيزدهم بر عهده شما نيست، ولى اگر تا غروب آفتاب در منا مانديد بايد امشب را هم بيتوته كرده و فردا بار ديگر جمرات را رمى نماييد. ماوردى هم چنين يادآور مى شود كه اميرالحاج مجاز نيست در روز دوازدهم (يوم النفر الأول) به مكه رفته و آن تعداد از حاجيان را كه در منا مى مانند، به حال خود رها سازد. او موظف است تا روز سيزدهم (يوم النفر الثانى) در منا بماند تا اعمال به پايان برسد.

گفتنى است، جز خطبه هاى نماز روز عرفه كه دو خطبه است، بقيه خطبه ها يكى است. شهيد از محتواى اين دو خطبه نيز سخن گفته است؛ در خطبه نخست، چگونگى وقوف و آداب آن و زمان افاضه و بيتوته در مزدلفه بيان مى شود و مردم به دعا و ذكر تشويق مى شوند. سپس استراحت كوتاهى نموده و خطبه دوم را بسيار كوتاه ايراد مى كند؛ به طوريكه با فراغت مؤذن از اذان و اقامه خطيب نيز از سخنرانى فارغ مى شود. شيخ طوسى با صراحت از ايراد خطبه قبل از اذان سخن گفته است. بديهى است با وجود سابقه اين مسأله در روايات و ميراث فقهى شيعه نمى توان بحث شهيد را در اين مسئله متأثر از ماوردى دانست. (2)

3. پيشتازى در انجام مناسك و رعايت ترتيب آنها

ماوردى اينجا مسؤوليتِ والى حج را اينگونه ترسيم كرده است:


1- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 5، صص 180- 179، ح 600 و 604؛ تذكره الفقهاء، ج 8، ص 177
2- ابن حمزه، وسيله، ص 187؛ شيخ طوسى، المبسوط، ج 1، صص 365 و 408؛ تذكره الفقهاء، ج 8، ص 371؛ و ...

ص: 26

«تَرْتِيبُهُمْ لِلْمَنَاسِكِ عَلَى مَا اسْتَقَرَّ الشَّرْعُ عَلَيْهِ لأَنَّهُ مَتْبُوعٌ فِيهَا فَلا يُقَدِّمُ مُؤَخَّرًا وَلا يُؤَخِّرُ مُقَدَّمًا سَوَاءٌ كَانَ التَّرْتِيبُ مُسْتَحَقًّا أَوْ مُسْتَحَبًّا»

او به عنوان سوّمين وظيفه مى گويد:

«تَقْدِيرُ الْمَوَاقِفِ بِمَقَامِهِ فِيهَا وَمَسِيرِهِ عَنْهَا كَمَا تُقَدَّرُ صَلَاةُ الْمَأْمُومِينَ بِصَلَاةِ الإِمَامِ».

شهيد به صورت مشخص به مواردى از تكاليف خاص اميرالحاج پرداخته، مى نويسد:

«و تقدّمه في الخروج إلى منى ليصلّي بها الظهرين، و تخلّفه فيها حتّى تطلع الشمس، و كذا يتخلّف بجمع (1) حتّى تطلع و لا يلبث بعد طلوعها، و تقدّمه يوم النحر في الإفاضة إلى مكّة، ثمّ يعود ليومه ليصلّي الظهرين بالحجيج في منى، و تأخّر بمنى إلى النفر الثاني، ثمّ يتقدّم الصلاة الظهرين بمكّة، و أمر أهل مكّة بالتشبّه بالمحرمين أيّام الموسم».

همان طور كه ملاحظه مى شود، شهيد، بر خلاف ماوردى- كه به صورتى كلّى از رعايت ترتيب در انجام اعمال و مناسك حج بر اساس دستور شرع و نيز در مواقف سخن گفته- مواردى از وظايف خاص اميرالحاج را برشمرده است.

- رفتن به منا پيش از همه، براى اقامه نماز ظهر و عصر و يوم الترويه (روز هشتم ذيحجه) و ماندن در آنجا، تا هنگام طلوع خورشيد روز نهم و نيز ماندن در مزدلفه تا طلوع خورشيد.

- رفتن به مكه در روز عيد، پيش از همه و بازگشت به منا تا ظهر براى اقامه نماز ظهر و عصر با حجاج در اين سرزمين

- ماندن در منا تا روز سيزدهم و ترك منا بعد از حجاج

- اقامه نماز ظهر و عصر در روز سيزدهم

- دستور به اهالى مكه كه در ايام برگزارى حج، خود را مانند افراد مُحرم كنند و مانند آنان لباس به تن نمايند.

4. اقامه نماز يوم الترويه در منا، واجب يا مستحب؟

مشهور فقهاى اماميه، اين وظيفه امام را مستحب مى دانند، هر چند صاحب جواهر قول به «وجوب اقامه نماز ظهر و عصر يوم الترويه در منا» را به شيخ طوسى در «تهذيب»، «نهايه» و «مبسوط» نسبت داده است، (2) ليكن اين نسبت در خصوص دو كتاب اخير درست به نظر نمى رسد و عبارت وى ظهور در استحباب دارد؛ زيرا عبارت وى در سياق احكام استحبابى حركت از مكّه به منا و از منا به عرفات است


1- در احاديث متعدد، مزدلفه را «جمع» ناميده اند به خاطر جمعكردن نماز مغرب و عشا به يك اذان و دو اقامه ر. ك: لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص 40
2- جواهر الكلام، ج 19، ص 6

ص: 27

و اين احتمال كه يكى از احكام، در ميان بقيه احكام استحبابى، الزامى باشد، بعيد به نظر مى رسد. عبارت «نهايه» و «مبسوط» چنين است:

«يستحب للإمام أن لا يخرج من منى إلّا بعد طلوع الشمس من يوم عرفة. و من عدا الإمام يجوز له الخروج بعد أن يصلّي الفجر بها، و موسع له أيضاً إلى طلوع الشمس». (1)

«و يستحب اذا اراد الخروج الي مني ان لايخرج من مكه حتي يصلّي الظهر يوم القيامه بها، فاذا صلّي الظهر يوم الترويه بمكة خرج متوجها الي مني و علي الامام ان يخرج من مكه قبل الظهر حتي يصلّي الظهر و العصر معاً في هذا اليوم بمني و يقيم بها الي طلوع الشمس من يوم عرفه». (2)

آيت الله محقق داماد نيز- بر خلاف مشهور- اقامه نماز ظهر و عصر يوم الترويه در منا را بر اميرالحاج واجب شمرده و آن را تنها به كتاب «تهذيب» شيخ طوسى نسبت داده (3) كه دور از ذهن نيست و با ظاهر عبارت شيخ سازگار است. عبارت وى چنين است:

«فَأَمَّا الإِمَامُ فَإِنَّهُ لَا يَجُوزُ لَهُ أَنْ يُصَلِّيَ الظُّهْرَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ إِلَّا بِمِنًى وَ كَذَلِكَ صَلَاةُ الْغَدَاةِ يَوْمَ عَرَفَةَ وَ يُقِيمُ إِلَى بَعْدِ طُلُوعِ الشَّمْسِ ثُمَّ يَغْدُو إِلَى عَرَفَات». (4)

غير از شيخ در «تهذيب»، صاحب «حدائق» نيز قول به وجوب را با استناد به ظاهر روايات، بعيد ندانسته است. (5) نويسنده در مقاله اى اين مسأله را بررسى كرده و روايات را ظاهر در وجوب يافته و چون اجماع مورد ادعا بر «استحباب» نيز بررسى شده و به خاطر عدم طرح مسأله در ميان بسيارى از قدما، تنها شهرت بين متأخرين ثابت شده، از اين رو، قول به وجوب بعيد نيست. (6) از فقيهان معاصر آيت الله سيد موسى شبيرى زنجانى نيز به تبع استاد خود قائل به وجوب شده اند. (7)

5. ماندن در منا تا طلوع آفتاب روز عرفه

فقهاى اماميه، ماندن اميرالحاج در منا تا طلوع آفتاب روز عرفه را مستحب دانسته و گفتهاند: بر خلاف حاجيان كه پس از طلوع فجر مى توانند راهى عرفات شوند، امير الحاج بايد تا طلوع آفتاب صبر كند و همه حجاج روانه عرفات شوند. (8) برخى از فقها اين ماندن را «مستحب مؤكّد» شمرده اند. دليل اين حكم استحبابى روايات است. (9)

شهيد در بحث «مقدمات وقوف در عرفات» دليل آن را تأسى به پيامبر خدا و سخن حضرت


1- شيخ طوسى و علّامه حلّى، النهايه و نكتها، ج 1، ص 518؛ مبسوط، ج 1، ص 365
2- علّامه حلّى، منتهى المطلب، ج 2، ص 715، چاپ سنگى
3- عبد الله جوادى آملى، كتاب الحج تقرير درس آيت الله محقق داماد ج 3، صص 11- 9
4- تهذيب الاحكام، ج 5، صص 202- 201
5- الحدائق الناضره، ج 16، ص 354
6- ر. ك. به: فصلنامه «ميقات حج»، زمستان، 1378، ش 30، مقاله «امارت حج و زماعت حجاج»
7- احكام عمره و حج، ص 157
8- كيدرى، اصباح الشيعه، ص 157؛ ابن زهره، غنيه النزوع، ص 182؛ جواهر الكلام، ج 19، صص 12- 10؛ علّامه حلّى، تذكره الفقها، ج 8، ص 166
9- وسايل الشيعه، ج 13، ص 528، ح 2

ص: 28

صادق 8 دانسته، كه فرمودند: «

إِنَّهُ مِنَ السُّنّة

». (1)

6. حركت از مشعر به منا بعد از طلوع آفتاب

در كتب فقهى اهل سنت و شيعه، از عمل مستحب ديگرى براى اميرالحاج سخن گفته شده كه در كلام ماوردى اثرى از آن نيست و آن «استحباب خروج از مشعر به قصد منا، بعد از طلوع آفتاب روز دهم» است. شهيد، هم در بحث «امارت حج» و هم در بحث «وقوف در مشعر» آن را متذكر شده است. (2)

در حاليكه اين استحباب در مورد حجاج، حركت قبل از طلوع آفتاب است و حتى به تعداد قابل توجهى از فقها؛ مانند شيخ طوسى در «نهايه» و «مبسوط»، ابن حمزه در «وسيله»، ابن برّاج در «مهذّب» و ابن زهره در «غنيه» و يحيى بن سعيد در «الجامع للشرائع» نسبت داده شده كه «ماندن در مشعر تا طلوع آفتاب» را بر اميرالحاج واجب دانسته اند.

برخى ديگر از فقها؛ مانند شيخ صدوق و پدرش، شيخ مفيد، سيد مرتضى، سلّار و حلبى مطلقاً ماندن را براى همه لازم دانسته اند. (3) مستند اين فتوا روايتى است از امام صادق (ع) كه بر اساس آن، امام بايد تا طلوع خورشيد بماند ولى بقيه مردم مى توانند صبر كنند و مى توانند زودتر خارج شوند. (4)

7. رفتن به مكه بعد از اعمال روز عيد و بازگشت به منا براى اقامه نماز ظهر و عصر

نسبت به اين وظيفه كه شهيد از آن سخن گفته، سابقه اى در كتب متداول فقهى يا روايات در خصوص اميرالحاج به چشم نمى خورد. اما به طور كلى رفتن به مكه براى انجام بقيه اعمال حج؛ مانند طواف حج و نماز طواف و سعى و طواف نساء و نماز آن، بعد از پايان اعمال روز عيد در منا مستحب است و بازگشت به منا تا قبل از غروب آفتاب براى بيتوته در منا واجب است، مگر آنكه كسى در مكه بماند تا صبح در مسجد الحرام بيدار بوده و به عبادت بپردازد. شايد سخن شهيد مبنى بر خروج اميرالحاج از منا به مكه، پيش از همه، به دو جهت باشد؛ يكى هدايت و امارات حجاج، و ديگر عجله براى بازگشت به منا تا ظهر، چون بقيه حجاج تا قبل از غروب آفتاب هم مى توانند بازگشت را به تأخير اندازند ولى امام كه در ظهر روز عيد در منا نماز اقامه كند و ايراد خطبه نمايد، لازم است تا ظهر برگردد. ولى امروزه معمولًا به خاطر ازدحام جمعيت، امكان رفتن به مكه بعد از انجام اعمال روز عيد در منا، انجام بقيه اعمال حج در مكه و بازگشت به منا تا ظهر امكان پذير نيست. لذا اين تكليف استحبابى از عهده امام هم ساقط است. يا بايد همراه حجاج به مكه رود و از اقامه ظهرين و ايراد خطبه


1- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 417؛ غايه المراد، ج 1، ص 435
2- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 424
3- سيد على طباطبايى، رياض المسائل، ج 6، ص 397
4- وسايل الشيعه، ج 14، ص 26، ح 4

ص: 29

در منا صرف نظر نمايد يا به طور كلى در منا بماند و از رفتن به مكه در اين روز چشم بپوشد و ظهرين را در منا اقامه كرده و به ايراد خطبه بپردازد.

8. ماندن در منا تا روز سيزدهم و ترك منا بعد از خروج حجاج

نسبت به اين وظيفه اميرالحاج- كه او تا سيزدهم در منا بماند و بعد از خروج حجاج، از اين سرزمين بيرون آيد- در كتب فقهى پيش از شهيد نيز اشارهاى نشده و وجه آن روشن و بى نياز از هرگونه استدلال است؛ چون با مسؤوليتى كه امير الحاج بر عهده دارد، طبيعى است كه همراه انبوه حجاج در منا بماند و تا آخرين روز بيتوته در منا در كنار زوار باشد و آنان را در صورت لزوم راهنمايى كند، اقامه جماعت نمايد و ...

9. اقامه نماز ظهر و عصر در مكه، در روز سيزدهم

استحباب خروج از منا، پيش از ظهر براى اقامه نماز ظهر و عصر در مكه، پيش از شهيد در كلام شيخ، ابن برّاج، ابن حمزه و ... سابقه دارد. (1) و در كلام علّامه، اين وظيفه استحبابى امام، مستند به روايت عامى يا امامى نشده، اما استدلال علامه «آموزش كيفيت وداع مكه و طواف خانه خدا به مردم» است «

ليعلم الناس كيفيّة الوداع

». (2)

البته او از واژه اى مانند «استحباب» استفاده نكرده تا بيانگر حكمى از احكام پنج گانه تكليفيه باشد؛ چون وجوب يا استحباب نيازمند مجوّز شرعى است، بلكه كلمه «ينبغى» را به كار برده تا نشانگر مطلوبيت اين عمل باشد كه مقتضاى موقعيت و مسؤوليت اميرالحاج است. چنان كه در عبارت شهيد نيز از استحباب آن سخن گفته نشده، بلكه در شمار وظايف اميرالحاج آمده است. لااقل دو روايت در اين زمينه وجود دارد كه مى تواند مستند اين وظيفه امير الحاج قرار گيرد؛ 1. روايتى كه كلينى از حلبى و او از حضرت صادق (ع) نقل كرده كه فرمود:

«يُصَلِّي الإِمَامُ الظُّهْرَ يَوْمَ النَّفْرِ بِمَكَّة» (3)

2. روايتى كه ايوب بن نوح مى گويد: نامه به محضر او نوشتم كه اصحاب ما در افضل بودن خروج از منا- قبل از زوال يا بعد از آن- اختلاف نظر دارند، امام پاسخ نوشتند:

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) صَلَّى الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ بِمَكَّةَ فَلَا يَكُونُ ذَلِكَ إِلَّا وَ قَدْ نَفَرَ قَبْلَ الزَّوَالِ» (4)

در باره سند اين دو حديث مى توان گفت كه هر دو صحيح است و از اين جهت با مشكلى روبه رو نيستند.


1- شيخ طوسى، مبسوط، ج 5، ص 273؛ تهذيب، ص 269؛ المهذب، ج 1، ص 263؛ وسيله، ص 190
2- تذكره الفقهاء، ج 8، ص 375؛ تحرير الاحكام، ج 1، ص 111
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 281، ح 1
4- همان، ص 282، ح 2

ص: 30

و در مورد دلالت آنها، روايت اول به صورت جمله خبريه از نماز خواندن امام در اين روز در مكه خبر مى دهد، ولى علماى اصول جمله خبريه را در مقام قانونگذارى آكد در وجوب مى دانند، ولى اين جمله مى تواند بر استحباب نيز دلالت داشته باشد؛ چنان كه فقها چنين برداشتى كرده و شيخ حرّ عاملى نيز عنوان باب را «اسْتِحْبَابِ نَفْرِ الإِمَامِ ...» نام نهاده و تنها به نقل اين حديث بسنده كرده است.

روايت دوم نيز كه از فعل پيامبر حكايت دارد، تنها بر مطلوبيت و افضليت اقامه نماز در مكه دلالت ميكند.

10. فرمان به اهالى مكه براى تشبه به حجّاج

آنچه دركلمات فقها با الهام از روايات به چشم مى خورد، «استحبابِ به تن داشتن لباس احرام پس از قربانى كردن در روز عيد و حلق تا پيش از طواف زيارت در مكه» است تا همگان بر حسب ظاهر هم كه شده، مثل محرم باشند «تشبّه به مُحرمان»، (1) اما در خصوص تشبّه اهالى مكه به مُحرمان، شيخ طوسى حديث صحيحى نقل كرده كه عبارت است از:

«لَا يَنْبَغِي لأَهْلِ مَكَّةَ أَنْ يَلْبَسُوا الْقَمِيصَ وَ أَنْ يَتَشَبَّهُوا بِالْمُحْرِمِينَ شُعْثاً غُبْراً» (2)

شيخ احتمال تقدم و تأخر را در عبارت مطرح كرده؛ يعنى

«ينبغي لأهل مكّة أن لا يلبسوا القميص و أن يتشبّهوا». (3)

شيخ مفيد نيز روايتى با همين مضمون نقل كرده كه اهل مكه در ايام حج شايسته است كه لباس نپوشند و به افراد محرم شبيه باشند. (4)

11. امامت جماعت در نمازهاى روزانه

ماوردي: «إمَامَتُهُمْ فِي الصَّلَوَاتِ فِي الأَيَّامِ الَّتِي شُرِعَتْ خُطَبُ الْحَجِّ وَجَمْعُ الْحَجِيجِ عَلَيْهَا ...».

شهيد: «و إمامة الحجيج في الصلوات و خصوصاً الصلوات التّي معها الخطب».

ماوردى در همين بخش به تفصيل از زمان و محتواى خطب چهارگانه سخن گفته است.

شهيد پس از شمارش وظايف اميرالحاج، اشاره اى هم به وظايف حجاج در قبال اميرالحاج نموده است، در حالى كه ماوردى آنها را نيز در زمره وظايف والى حج ذكر كرده كه از نوعى تسامح حكايت مى كند.

ماوردي: «الرابع: اتِّبَاعُهُ فِي الأَرْكَانِ الْمَشْرُوعَةِ فِيهَا وَالتَّأْمِينُ عَلَى أَدْعِيَتِهِ بِهَا لِيَتَّبِعُوهُ فِي


1- علّامه حلّى، منتهى المطلب، ص 766
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 447، ح 203
3- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 447
4- وسائل الشيعه، ج 13، ص 515. چنين مطلبى را در «مقنعه» كه شيخ حرّ از آن نقل كرده، نيافتيم.

ص: 31

الْقَوْلِ كَمَا اتَّبَعُوهُ فِي الْعَمَلِ وَلِيَكُونَ اجْتِمَاعُ أَدْعِيَتِهِمْ أَفْتَحَ لأَبْوَابِ الإِجَابَةِ.

شهيد: «و على الناس طاعته في ما يأمر به، و يستحبّ لهم التأمين على دعائه، و يكره التقدّم بين يديه في ما ينبغي التأخّر عنه و بالعكس، و لو نهى حرم.»

«پيروى از اميرالحاج در آنچه بدان فرا مى خواند و امر مى كند» و نيز «استحباب آمين گفتن به هنگام دعا كردن او، بدين جهت كه در گفتار هم مثل عمل از او پيروى شده باشد و نيز دعاى دسته جمعى زودتر به اجابت برسد» از جمله وظايف مردم در قبال اميرالحاج است كه هم ماوردى و هم شهيد مطرح كرده اند، گرچه ظاهر كلام شهيد الزامى بودن وظيفه نخست و غير الزامى بودن (استحباب) وظيفه دوم است، بر خلاف عبارت ماوردى كه ظاهر عبارت و تعليل او در خصوص آمين گفتن به هنگام دعا، حكايت از الزامى بودن مى كند.

شهيد از كراهت پيروى نكردن از اميرالحاج خبر داده و به عبارت دقيق تر جلو افتادن از او را در مواردى كه پيروى شايسته است و عقب ماندن از او را در مواردى كه همراهى شايسته است، مكروه شمرده و در مواردى كه امير الحاج از انجام عملى يا ترك عملى نهى كرده باشد، سرپيچى از نهى او را حرام دانسته است.

ماوردى نيز در پايان بحث، از كراهت مخالفت تابع از متبوع سخن گفته، عبارت او چنين است:

«وَلَوْ قَصَدَ النَّاسُ فِي الْحَجِّ التَّقَدُّمَ عَلَى إمَامِهِمْ فِيهِ وَالتَّأْخِيرَ عَنْهُ جَازَ وَإِنْ كَانَتْ مُخَالَفَةُ الْمَتْبُوعِ مَكْرُوهَةً وَلَوْ قَصَدُوا مُخَالَفَتَهُ فِي الصَّلَاةِ فَسَدَتْ عَلَيْهِمْ صَلَاتُهُمْ لارْتِبَاطِ صَلَاةِ الْمَأْمُومِ بِصَلَاةِ الإِمَامِ وَانْفِصَالِ حَجِّ النَّاسِ عَنْ حَجِّ الإِمَامِ»

احتمالًا مقصود وى از انفصال حج مردم از حج امام، انفصالى است كه از فساد و بطلان نمازهاى روزانه كه به جماعت اقامه مى شود، پيش مى آيد، نه انفصالى كه احياناً از تقّدم و تأخر از امام بروز مى كند و او در صدر عبارت آن را جايز، ولى مكروه شمرد.

12. امر به معروف و نهى از منكر

شهيد وظيفه ديگر امير الحاج را امر به معروف و نهى از منكر شمرده است؛ بهخصوص در امور مربوط به مناسك وكفارات حج. او مى نويسد:

«وعليه الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، وخصوصاً فيما يتعلّق بالمناسك والكفّارات»

. همچنين در ادامه، اشاره اى بهاختلاف فتاواى فقها نموده و اميرالحاج را از وادار كردن مردم بر عمل به فتاواى او- اگر فقيه باشد- يا مرجع تقليد مورد نظرش بر

ص: 32

حذر داشته و او را مجاز به چنين الزامى ندانسته است، مگر اينكه «امام و پيشواى جامعه خود امارت حج را عهده دار باشد» يا «اميرالحاجِ منصوب از جانب وى، فتواى او را براى حجاج نقل نمايد و از آنان بخواهد به فتواى او عمل كنند»، در اين دو صورت مى تواند به آنان امر كند كه به فتواى رهبرى عمل كنند، ولى در خصوص عمل به فتواى پيشواى مسلمانان نيز استثنايى وجود دارد و آن صورتى است كه فتواى او داراى خطاى آشكار بوده و به همين دليل نظريه نادر و شاذّ باشد، در اين فرض اميرالحاج مى تواند نظر و فتواى او را رد كند و طبعاً مردم را به فتواى او فرا نمى خواند.

ماوردى نيز از «عدم جواز تحميل فتواى خود بر حجاج» سخن گفته ولى فروعى كه در كلام شهيد آمده، در كلام او ديده نميشود. در زمينه امر و نهى معتقد است كه امير الحاج مجاز به نهى از فعلِ جايز نيست، مگر آنكه بترسد عمل مباح شخص الگوى افراد نادان شود؛ مانند اينكه خليفه دوم طلحه بن عبيدالله را از پوشيدن لباس قرمز يا زرد بر حذر داشت و گفت: مى ترسم اشخاص جاهل از تو پيروى كنند.

* به نظر ماوردى، ششمين وظيفه بر عهده والى حج- كه البته اختلافى هم هست- سه امر ميباشد:

1. اگر يكى از حجاج كارى كند كه مستحق تعزير يا حدّ باشد، چنانچه جرم او بى ارتباط به حج باشد، والى حج حق ندارد بر او حدّ جارى كند يا تعزيرش نمايد و اگر در ارتباط با حج باشد، تنها حق تعزير و تأديب او را دارد و در اينكه مجاز به اجراى حدّ هم باشد يا نه، دو وجه دارد؛ چون از احكام حج است، پس حق دارد بر او حد جارى كند و متقابلًا چون خروج از افعال حج است، چنين حق و اختيارى را ندارد.

2. در نزاع ميان حجاج، اگر در غير احكام حج باشد، حق داورى ندارد و اگر نزاع در احكام حج بود؛ مانند اينكه زن و شوهر در لزوم يا عدم لزوم كفاره، به خاطر مباشرت و هزينه قضا كردن اعمالى كه باطل شده، اختلاف پيدا كنند، دو نظر وجود دارد، كه بنا بر يك نظر، حق داورى دارد.

3. يكى از حجاج مرتكب عملى شود كه موجب پرداخت فديه باشد، اميرالحاج مى تواند او را به پرداخت فديه مجبور كند و به اخراج آن از اموالش فرمان دهد، ولى اينكه بتواند با او از درِ خصومت درآيد و به مانند طرفين نزاع با هم درگير شوند، چندان روشن نيست و همان دو وجهى كه در بحث اجراى حدود گفته شد، در اينجا نيز مطرح است.

ص: 33

جمع بندى و نتيجه گيرى

چنانكه پيشتر گذشت، در اين بخشكه مربوط به احكام ومناسك حج است، شهيد بيش ازآنكه از ماوردى متأثر باشد، از فتاواى فقهاى پيشين و منابع روايى دراين زمينه تأثير گرفته است. هر چند احكام مطرح شده در اين بخش، هر كدام به تناسب در مباحث پراكنده كتاب الحج آمده و پيش از شهيد به صورت منسجم و يكجا جمع آورى نشده بود و شهيد در كتاب «دروس» به چنين ابتكارى دست زده است، اما اصل وظايف امام حج در اين زمينه، مانند اقامه نماز و امامت و ايراد خطبه و پيشاپيش حجاج حركت كردن و گاهى بعد از همه حجاج- مثلًا از مشعر به منا و از منا به مكه رفتن- و ارشاد و راهنمايى يا امر و نهى كردن به حجاج، كم و بيش در ميراث فقهى فقهاى پيشين وجود دارد و غالباً از سيره پيامبر خدا (ص) و روايات ائمه هدى: گرفته شده است. اهل سنت هم اگر احكام مشابهى دارند كه ماوردى برخلاف شهيد، در اين بخش به تفصيل آنها را جمع آورى نكرده، برگرفته از سيره پيامبر است كه در منابع روايى عامه نقل شده و در پاره اى موارد از سيره خلفاى بعد از پيامبر است.

در پايان مى توان گفت، شهيد در عين حال كه در طرح بحث ولايت حج و امارت حجاج در اثر فقهى خود از ماوردى در «

الاحكام السلطانيه

» متأثر بوده و براى نخستين بار اين بحث را در يك اثر فقهى شيعى وارد كرده، اما در هر دو بخش «مديريت حجاج» و «ولايت حج» نوآورى و ابتكارات قابل توجهى دارد؛ به ويژه در بخش دوم، بيش از آنكه تحت تأثير ماوردى باشد، به جمع آورى و منسجم كردن مباحث پراكنده فقهى مربوط به والى حج از ميراث فقهى گذشتگان پرداخته است.

غير از مسائل و فروع و احكام الزامى و غيرالزامى كه در اين دو نوشته آمده، موارد ديگرى هم در لابلاى روايات و كتب فقهى به صورت پراكنده به چشم مى خورد و شهيد نيز در «كتاب الحج» به بعضى از آنها اشاره كرده، كه در پايان بحث به اختصار مطرح مى كنيم.

اجبار مردم به انجام حج و زيارت حرم نبوى

يكى ديگر از وظايف و اختيارات امام آن است كه: اگر مردم انجام حج و زيارت بيت الله الحرام و حرم نبوى را ترك كردند، در صدد يافتن علل و عوامل آن برآيد و در جهت برطرف كردن موانع آن بكوشد؛ مثلًا اگر مردم به دليل مشكلات مالى، اين فريضه الهى را ترك كردند، از بيت المال به آنان بپردازد تا به سفر حج رفته و اقامه حج نمايند و در صورت لزوم، مردم را به آن وادار كند.

ص: 34

اين مسأله كه در كتب فقهى با استناد به احاديث آمده، (1) در «الدروس الشرعيه» اثر فقهى شهيد نيز مطرح شده، هر چند شهيد آن را در بحث ولايت بر حج مطرح نكرده است. شايد علت آن اين نكته باشد كه مقصود از «امام» در اين بحث «پيشواى جامعه» است نه لزوماً «امير الحاج» كه ممكن است شخصى منصوب از جانب پيشواى جامعه باشد. امّا نكته در اين است كه ممكن است آنكه از بيت المال بر مردم انفاق مى كند يا آنان را به اقامه حج وادار مى سازد، پيشواى جامعه باشد، ولى آن كه مردم را به زيارت حرم نبوى در مدينه وادار مى كند، امير الحاج باشد كه در موسم حج حضور دارد و مسؤوليت حج با اوست. به هر حال عبارت وى چنين است:

«و يجبر الإمام الناس على الحجّ و زيارة النبيّ (ص) لو تركوهما، و على المقام بالحرمين لو تركوه، فلو لم يكن لهم مال أنفق عليهم من بيت المال، و روي لو عطّلوه سنة لم يناظروا، و روي لنزل عليهم العذاب، و روي ما تخلّف رجل عن الحجّ إلَّا بذنب و ما يعفو اللّه عنه أكثر». (2)

اما شهيد در اين عبارت افزون بر واداركردن مردم به زيارت خانه خدا و حرم نبوى، از واداشتن آنان به امامت در مكه و مدينه از سوى امام نيز سخن گفته است. گويا حرمين شريفين نبايد از مردم مسلمان خالى باشد و بايد براى اقامت در اين دو شهر تشويق شوند و جاذبه هاى لازم براى حضور و اقامت مردم ايجاد گردد. گرچه جاذبه هاى معنوى و دينى و تاريخى مكه مكرمه و مدينه منوره، اين دو شهر امن الهى به قدرى است كه اگر مردم براى اقامت دائم يا موقت در آنها آزاد باشند، حتماً علاقمندان و شيفتگان را گنجايش نخواهد بود و نيازى به نقش آفرينى حاكم مسلمانان در اين زمينه نيست.

ترجيح بر مكّى نبودن اميرالحاج

از مطالبى كه در احاديث به چشم مى خورد و حكم كراهت از حديث استفاده شده، «مكّى بودن امير الحاج» است. در حديث صحيحى نقل شده كه حضرت صادق (ع) فرمود:

«لَا يَلِي الْمَوْسِمَ مَكِّيٌّ» (3)

عنى شخص مكّى ولايت بر حج را در موسم حج برعهده نمى گيرد. شيخ حرّ عاملى عنوان باب را «

كراهة كون الإمام مكياً

» نهاده و از حديث حكم كراهتى برداشت كرده است. فيض كاشانى هم روايت را چنين تفسير كرده

«لَا يَنبَغِي أن يكون رجلٌ مِن أهل مكة والياً علي الحاج أيّام الموسم» (4)


1- كافى، ج 4، ص 272؛ شيخ طوسى، مبسوط، ج 1، ص 385
2- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 473
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 398
4- الوافى، ج 14، ص 1311

ص: 35

كراهت توقف امير الحاج در انجام مناسك حج

كراهت توقف اميرالحاج در حين انجام اعمال و مناسك را از ماجرايى كه از امام صادق (ع) نقل شده، برداشت كرده اند. در سال 140 هجرى كه امام صادق (ع) در موسم حج حضور داشت، هنگام عزيمت از عرفات به مشعر مركبش دچار مشكل شد و حضرت از مركب فرود آمد. اسماعيل بن على بن عبدالله بن عباس كه امير الحاج بود و قدرى جلوتر از امام حركت مى كرد، متوجه شد و به انتظار حضرت توقف كرد. امام سرش را بلند كرده، فرمود:

«إِنَّ الإِمَامَ إِذَا دَفَعَ لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يَقِفَ إِلَّا بِالْمُزْدَلِفَةِ». (1)

البته او به انتظار ايستاد تا امام (ع) سوار مركب شود و آن حضرت را همراهى نمايد.

خاتمه: سرنوشت ولايت و امارت حج در شرايط كنونى

از وظايف اميرالحاج در مديريت حج و نيز تعيين اميرالحاج در تاريخ اسلام برمى آيد كه امارت حج با وحدت امت اسلامى و يگانگى دولت اسلامى عجين است. به اين معنا كه شخص امام مسلمانان امارت حج را بر عهده مى گيرد يا فردى را براى اين مسؤوليت ميگمارد.

البته امروزه كه امت اسلامى به صورت پراكنده در كشورهاى متعدد و تحت حاكميت دولت هاى گوناگون به سر مى برند، بحث از امارت حج و تعيين اميرالحاج، قدرى متفاوت با گذشته است. امروزه هر كشورى، سرپرستى را براى حجاج اعزامى خود تعيين كرده و «بعثه» اى را در شهرهاى مكه و مدينه در موسم حج برپا ميكند و نماينده اى براى انجام امور مربوط به حجاج اعزامى خود ميفرستد و به حسب ظاهر ارتباط و هماهنگى ميان آنها هم وجود ندارد.

به نظر مى رسد تا رسيدن به جامعه واحد اسلامى، كه دولتى واحد، امّت اسلام را تحت پوشش قرار دهد، لازم است درباره حج كه به همه مسلمانان تعلّق دارد، طرحى نو در انداخت تا مصالح اسلام و مسلمين را تأمين نمايد و بتواند اهداف متعالى حج را برآورده سازد.

شايد امروزه به خاطر گستردگى آمارى و پراكندگى زائران خانه خدا در موسم حج، مديريت حج به شيوه گذشته و با مديريت شخصى به عنوان امير الحاج با وظايف الزامى و غيرالزامى مشخص ممكن نباشد، بلكه شرايط و مقتضيات زمانى و مكانى ايجاب نمايد كه زائران هر كشورى يا لااقل پيروان هر مذهبى تحت ولايت و زعامت يكى از علما و فرزانگان آن كشور يا مذهب قرار گيرند و


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 399

ص: 36

زائران هر كشور يا مذهبى از سوى او مديريت و رهبرى شوند.

قهراً سياست گذارى و برنامه ريزى حج از سوى جمع يا مركزى مطمئن در جهت دستيابى به اهداف متعالى حج مثل وحدت امت اسلامى، رسيدگى به مشكلات و مصائب جهان اسلام، همگرايى دولت هاى اسلامى در برابر دشمنان اسلام و مسلمانان، در رشد و پيشرفت مسلمانان در ابعاد گوناگون فرهنگى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نظامى خواهد بود كه در پرتو فرصت حج كه ساليانه برگزار مى شود، به دست مى آيد.

دفاع از كشورهاى اسلامى در برابر بيگانگان و اعلان برائت از مشركان و مستكبران از جمله اهداف ساليانه حج است كه در صورت برگزارى هدفمند حج، زير نظر جمع يا مركزى مطمئن، قابل دسترسى است. بحث از ولايت حج و زعامت حجاج در ميراث فقهى شيعه و اهل سنت و جستجوى احكام و فروع مربوط به آن و برشمارى وظايف اميرالحاج، بهانه اى است براى احياى ظرفيت هاى عظيم حج در پرتو برگزارى فريضه حج، تحت ولايت و زعامت علماى طراز اول جهان اسلام و فرزانگان پراكنده در كشورهاى اسلامى، از طريق مجمعى اسلامى.

بديهى است اين مجمع براى پيشبرد امور از تمركز بر مشتركات مذهبى و سياسى و اقتصادى آغاز و به تدريج برگستره آن مى افزايد.

ص: 37

تاريخ رجال

حج و جهاد در قرآن و تاريخ صدر اسلام

(نگاهى تازه به آياتِ «صَدّ») (2)

سيد علي قلي قرائي

نوشتار حاضر، بخش دوم «حج و جهاد در قرآن و تاريخ صدر اسلام» است كه نگارنده ارجمند در اين نوشته برآن است ضمن اشاره به اقدامات خصمان قريش بر ضد مسلمانان، به بررسى مسألهاى بپردازد كه در اتخاذ موضعگيرى نظامى بر ضدّ مشركان مكه، مهمترين نقش را داشته است، اما راويان سيره و گزارشگران حوادث صدر اسلام، آن را به گونهاى مسكوت گذاشته و از چشم تاريخ پوشيده نگاه داشته اند.

قرآن كريم از اين موضوع، با عنوان «صَدٌّ عَنْ ... وَ الْمَسْجِدِ الْحَرام» (1) ياد كرده، كه عبارت بود از: بستن راه عمره و حج بر مسلمانان؛ اعم از مهاجر و انصار، ايجاد جوّ خوف و وحشت براى زائران اهل مدينه، حتى در ماههاى حرام و نيز سوء استفاده قريش از تسلّط خود بر مسجد الحرام و ادعاى ولايت بر بيتِ الهى.

همانگونه كه در بخش نخست ملاحظه كرديد، نگارنده براى بررسى اين موضوع، ابتدا به ديدگاه نخستين مورّخان مسلمان درباره علل جنگ با مشركان مكه پرداخت، آنگاه توضيحى در بيان علل بنيادين جنگ، ضمن ارائه شواهد تاريخى و قرآنى آورد. اكنون اين بخش با طرح «پنجمين شاهد قرآنى» از نظر شما مى گذرد:

* پنجمين شاهد] قرآنى [:

آيه 25 سوره حج كه آغازگر مبحث حج و جهاد در اين سوره است، پنجمين شاهد قرآنى است:

(إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ). (25)


1- بقره: 217؛ مائده: 2؛ انفال: 34؛ حج: 25؛ فتح: 25

ص: 38

«كسانى كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا و مسجد الحرام- كه آن را براى مردم قرار داديم و مقيم و مسافر در آن يكساناند- باز مى دارند و نيز هر كه در آنجا كجروى و ستمكارى- آزار مردم- خواهد، او را از عذابى دردناك بچشانيم.» (25)

سدّ كردن راه مسجد الحرام كه در اين آيه به آن اشاره رفت، همان عدم امكان بهجا آوردن حج و عمره براى مسلمانان است. به جهت تهديدهايى كه از سوى قريش متوجه پيامبر (ص) و مسلمانان بود، براى آنان امكان دسترسى به مسجد الحرام، حتى در ماههاى حرام نيز وجو نداشت.

مفاد آيه روشن است. خداوند مسجد الحرام را (كه در آيات بعدى اشاراتى به آبادانى بيت الله توسط حضرت ابراهيم (ع) و دعوت جهانى او براى شركت مردم در مراسم حج آمده) براى همه مردم؛ اعم از آنانكه در حرم مكه اقامت داشتند و ديگران كه از خارج راهى مكه مى شدند، قرار داد. عمل قريش در بازداشتن مسلمانان از حضور در مسجد الحرام، مساوى با الحاد و ظلم است و موجب عذابى دردناك براى آنان خواهد بود. در اين باره، در تفسير قمى آمده است:

«قَوله تَعَالَى:

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ)

قَالَ: نَزَلَتْ فِي قُرَيْشٍ حِينَ صَدُّوا رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَنْ مَكَّةَ وَ قَوْلِهِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ، قَالَ: أَهْلُ مَكَّةَ وَ مَنْ جَاءَ إِلَيْهِ مِنَ الْبُلْدَانِ فَهُمْ فِيهِ سَوَاءٌ لَا يُمْنَعُ النُّزُولَ وَ دُخُولَ الْحَرَم». (1)

برخى از مفسران ديگر نيز متوجه بسته بودن راه حج و عمره براى مسلمانان بعد از هجرت پيامبر (ص) بوده اند و ميان آنها ابن كثير و ابن عطيه اندلسى در اين باره مطالبى با صراحت آورده اند. ابن كثير مى نويسد:

«يقول تعالى منكرًا على الكفّار في صَدّهم المؤمنين عن إتيان المسجد الحرام، وقضاء مناسكهم فيه، ودعواهم أنهم أولياؤه:

(وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)

[الأنفال: 34] الآية.

وفى هذه الآيه دليل [على] أنّها مدنيه، كما قال فى سوره البقره: (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ) [البقره: 217]، وقال: هاهنا: (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ


1- تفسير قمى، ج 2، ص 83

ص: 39

وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ)

أي: و من صفتهم مع كفرهم أنّهم يصدّون عن سبيل الله والمسجد الحرام، أي: ويصدّون عن المسجد الحرام من أراده من المؤمنين الذين هم أحقّ الناس به في نفس الأمر ...».

و نيز مى گويد:

(الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ) أي يمنعون الناس عن الوصول إلى المسجد الحرام، و قد جعله اللّه شرعاً سواء لا فرق فيه بين المقيم فيه و النائي عنه البعيد الدار منه؛ (سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ)

ومن ذلك استواء الناس في رباع مكة و سكناها». (1)

ولى ميان مفسّران، بيان ابن عطيه اندلسى در اين باره بسيار روشن تر و روشنگرانه است:

«والمراد بصدّهم عن المسجد الحرام صدّ عرفه المسلمون يومئذ. ولعلّه صدّهم المسلمين عن دخول المسجد الحرام والطواف بالبيت. والمعروف من ذلك أنّهم منعوا المسلمين بعد الهجرة من زيارة البيت فقد قال أبو جهل لسعد بن معاذ لما جاء إلى مكة معتمراً و قال لصاحبه أميّة بن خلف: انتظر لي ساعة من النهار لعلّي أطوف بالبيت، فبينما سعد يطوف إذ أتاه أبو جهل و غرفه. فقال له أبو جهل: أ تطوف بالكعبة؟ آمناً و قد أوتيتم الصباة (يعني المسلمين)؟». (2)

برخى ديگر اشاراتى مجمل به اين «صد» دارند. (3) متأسفانه برخى از مفسّران «آيه صد» را از سياق واقعى خود جدا كرده، آن را در پرتو وقايع اوايل بعثت و يا حادثه اى كه چندين سال بعد در سال ششم هجرى در جريان سفر عمره پيامبر در سال حديبيه و سد راه شدن قريش اتفاق افتاد، تفسير نموده اند، (4) گويا بعد از هجرت و قبل از حديبيه راه حج و عمره براى مسلمانان باز بوده است. حتى بعضى اظهار مى دارند كه غير از حديبيه و مواردى در ابتداى بعثت چنين «صدّى» پيش نيامده است. (5)

به هرحال تهديدى كه در اين آيه نسبت به سران قريش ابراز شده، بهزودى جامه حقيقت پوشيد و ديرى نپاييد كه بيشتر آنان در بدر به هلاكت رسيدند.

اين بخش از سوره حج كه با «آيه صدّ» و اعلان حج از جانب ابراهيم (ع) آغاز مى شود، بعد از اذن قتال براى نجات و احياى مساجد، مجدداً با ذكر جهاد و پيروى از ملت ابراهيم (ع)، پدر موحدان، خاتمه مى يابد:

(وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ


1- تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 5، ص 360- 359
2- التحرير والتنوير، ج 9، ص 258
3- ر. ك. به: تفسير قمى، ج 2، ص 83؛ التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 298؛ مجمع البيان، ج 7، ص 128؛ تفسير الكاشف، ج 5، ص 321؛ تفسير الميزان، ج 14، ص 194؛ التفسير الحديث، ج 6، ص 35
4- مفاتيح الغيب، ج 23، ص 216؛ روح المعانى، ج 9، ص 132؛ البحر المحيط، ج 7، ص 499؛ مسالك الأفهام، ج 2، ص 287؛ تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 139؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 5، ص 75؛ المحرّر الوجيز، ج 4، ص 115؛ فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2417
5- البحر المحيط فى التفسير، ج 7، ص 499

ص: 40

إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ). (78)

«در راه خدا جهاد كنيد؛ چنانكه سزاوار جهاد اوست. او شما را [بر همه امتها] برگزيده است و بر شما در كار دين هيچ تنگى و دشوارى ننهاده است. اين همان آيين پدرتان ابراهيم است- يا آيين پدرتان ابراهيم را پيروى كنيد- او (خداى) پيش از اين- در كتابهاى پيشين- و در اين [قرآن] شما را مسلمان ناميد، تا اين پيامبر- محمد (ص)- بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به [دين] خدا چنگ زنيد. اوست خداوند و سرپرست شما، پس نيكو خداوند و سرپرست و نيكو ياورى است.» (78)

زمان نزول سوره بقره

پيشتر گفته شدكه سوره بقره بعد از سوره حج و قبل از بدر نازل شد. قرائن در اين باره به حدّى روشن است كه شايد نياز به بيان و توضيح ندارد؛ اولًا- در اين سوره اشاره اى به بدر نشده است. ثانياً- برخى شواهد داخلى و خارجى وجود داردكه نشان دهنده زمان تقريبى نزول است؛ زمان نزول آيات تغيير قبله (آيات 150- 142) بايد همان روزى باشد كه پيامبر (ص) قبله نماز را تغيير داد. (1) آيه 217 درباره حادثه قتل ابن حضرمى نازل شد كه در نخستين يا آخرين روز ماه رجب توسط يكى از ياران عبدالله بن جحش اتفاق افتاد. بر اين اساس مى توان گفت نيمه دوم سوره بقره (از آيه 142 تا پايان آن) به احتمال زياد در بازه تقريبى يك ماه قبل از روز بدر (17 رمضان سال دوم) نازل شده است.

* ششمين شاهد] قرآنى [:

آيه 114 سوره بقره، شاهدى ديگر در اين زمينه است كه مى فرمايد:

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ). (114)

«كيست ستمكارتر از آن كه نگذارد در مسجدهاى خدا نام او را ياد كنند و در ويرانى آنها مى كوشد؟ اينان را نرسد كه در آنها در آيند مگر بيمناك و هراسان. آنان را در اين جهان، خوارى و رسوايى و در آن جهان عذابى بزرگ است.»


1- بر اساس مجموع رواياتى كه در اين باره در منابع شيعى و سنّى آمده، مى توان گفت كه روز سه شنبه 15 شعبان سال دوم هجرى محتملترين تاريخ براى تغيير قبله از بيت المقدس به مسجد الحرام است.

ص: 41

چند نكته درباره معنى و تفسير اين آيه و محل و مصداق آن، گفتنى است:

1. آيات 114 و 115 چندان ارتباطى با آيات قبل و بعد (آيات 113- 109 و 123- 116) ندارند و در ميان آياتى واقع شده اند كه عمدتاً مربوط به بنى اسرائيل و اهل كتاب است.

2. شايد به همين علت، ديدگاههاى مفسران در بيان مصداق آن دچار اختلاف و آشفتگى است؛ برخى از مفسّران، آيه را مربوط به اقدامات قريش در مكّه دانسته اند؛ آنگاه كه مانع نماز خواندن مسلمانان در مسجد الحرام مى شدند. (1)

طبرى از ابن عباس نقل ميكند كه آنان گروه نصارى بودند كه به گفت مجاهد، مردم را اذيت و از نماز در بيت المقدس منع مى كردند و به گفت قتاده، بخت نصّر و لشگريانش را در تخريب بيت المقدس يارى كردند. وى نظر سدّى را نقل مى كند كه بر طبق آن، مصداق آيه بخت نصّر است كه با كمك روم بيت المقدس را تخريب كرد و رومى ها بدينوسيله ميخواستند از بنى اسرائيل انتقام خون يحيى را بگيرند. طبرى نظر ابن زيد را نيز نقل ميكند كه مصداق آيه را مشركين قريش مى دانست آنگاه كه پيامبر (ص) را در حديبيه از رسيدن به مسجد الحرام باز داشتند. (2)

خود طبرى همان نظر ابن عباس را بر ديگر نظرات ترجيح مى دهد و در رد نظر ابن زيد مى گويد: مشركان قريش اگرچه در بعضى اوقات (مانند سالهاى قبل از هجرت در مكّه) مسلمانان را از نماز خواندن در مسجد الحرام منع مى كردند و اعمالى بر خلاف رضاى الهى انجام مى دادند ولى آنها هيچگاه كوششى در تخريب آن نداشتند بلكه در ايام جاهلى از سازندگان مسجد الحرام بودند و به اين امر افتخار مى كردند. (3)

فخر رازى نيز نظرى مخصوص در اين باره دارد. بهگفت وى، آيه ناظر به يهود است كه با ردّ مسجد الحرام بهعنوان قبل مسلمانان، ميخواهند باعث تخريب آن شوند. (4)

در ردّ تفاسيرى كه طبرى ارائه كرده، همچنانكه برخى از مفسران نيز اشاره دارند، (5) بايد گفت: هر چند بخت نصّر (630- 562 ق. م.) و بعد از وى روميان هيكل سليمان و شهر بيت المقدس را تخريب كردند، مسيحيان نمى توانستند در اين امر به بخت نصّر مساعدت نمايند، صرفاً به همين دليل ساده كه وى قريب به شش قرن قبل از ميلاد مسيح مى زيست. در تخريب هيكل و شهر بيت المقدس به دست روميان در سال 70 ميلادى نيز مسيحيان نمى توانستند نقشى داشته باشند؛ چون در اين زمان تعداد و قدرت آنان قابل ملاحظه نبود. هرچند كه نظر ابن زيد از نظر شناخت كلى مصداق (مشركين مكه و مسجدالحرام) با نظر ما مطابق است، ولى منع مورد نظر نمى توانسته مربوط به عمر حديبيه باشد كه


1- مانند مردى كه در سوره علق به آن اشاره شد: أَ رَأَيتَ الَّذى ينْهى 9 عَبْداً إِذا صَلَّى 10. از اين دسته اند تفسير ابن أبى حاتم، ج 1، ص 210؛ احكام القرآن كياهراسى، ج 1، ص 13
2- برخى از مفسران ديگر نيز همين را مى گويند. ر. ك. به: تفسير القرآن الكريم شبر، ص 57
3- جامع البيان، ج 1، صص 397 و 398؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 1، ص 210؛ بدائع الكلام فى تفسير آيات الأحكام، ص 199؛ التفسير الوسيط، ج 1، ص 253
4- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 11
5- بدائع الكلام فى تفسير آيات الأحكام، ص 199

ص: 42

قريب به پنج سال بعد از نزول سور بقره واقع گرديد.

پس ناگزير بايد گفت اگرچه مفاد آيه عموميت دارد (1)و ناظر بر مسجد يا مساجد خاصى نيست، اما با توجه به شرايط حاكم آن زمان، آيه شريفه اشاره به قريش دارد كه تا زمان عمره القضاء در سال هفتم هجرت و نزديك به هفت سال مسلمانان را از عمره و حج باز مى داشتند. برخى از مفسران نيز همين نظر را تا حدّى تأييد كرده اند. (2) طبرسى ضمن نقل همين مطلب از امام صادق (ع) و تأييد همين تفسير، توجيهات طبرى درباره قريش را رد مى كند و مى گويد:

علاوه بر تخريب معنوى مسجد الحرام، آنها برخى از مساجد ساخته شده به دست اصحاب پيامبر در مكّه را بهطور فيزيكى منهدم كرده بودند. (3)

به نظر مى رسد عبارت (أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفينَ) نيز تأييدى است بر همين تفسير؛ زيرا اشاره به اين حقيقت دارد كه براى مسلمانان دخول در مكه و مساجد آن، بدون خوف و ترس جان، امكان نداشت و آيه مى خواهد بگويد آن مشركان كه مردم را از ذكر خدا در مساجد منع مى كنند ظالم هستند و آنهايندكه نبايد بدون خوف و لرز وارد مساجد الله شوند (اولئك، براى تأكيد ضمير آمده است). چنانكه بعد از نزول سور برائت، همين وضعيت براى آنها پيش آمد و از دخول در حرم منع شدند. (4)

* هفتمين شاهد] قرآنى [:

آيه 217 سوره بقره، يكى ديگر از دلايل اثبات مدعاى اين مقاله است:

(يسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ). (217)

«از تو درباره جنگ در ماه حرام (رجب، شوال، ذى قعده و ذى حجه) مى پرسند (چون عده اى از سپاهيان اسلام به اشتباه در آن ماه جنگيده بودند)، بگو: هر نوع جنگى در آن (گناهى) بزرگ است، ولى هر نوع جلوگيرى از راه خدا (از اسلام آوردن مردم) و كافر شدن به او و (منع مردم از) مسجد الحرام و بيرون كردن اهلش از آن، (گناه اين امورى


1- به همين جهت برخى از مفسران همان معناى عام را مورد تأكيد قرار داده وگفته اند شامل همه مساجد تا روز قيامت مى شود. الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 77. برخى نيز پا را فراتر گذاشته گفته اند: منظور از مساجد معناى اصطلاحى آن نيست، بلكه مراد همه معابد است كه در آن، موحدان، خدا را ياد مى كنند. بدائع الكلام فى تفسير آيات الأحكام، ص 199
2- تفسير قمى، ج 1، ص 58؛ مجمع البيان، ج 1، ص 361؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 312؛ آيات الأحكام استرآبادى، ج 1، ص 173؛ فقه القرآن، ج 1، ص 177
3- مجمع البيان، ج 1، ص 361؛ التفسير لكتاب الله المنير، ج 1، ص 142؛ تفسير من وحى القرآن، ج 2، ص 183
4- فخر رازى ضمن نقل اين تفسير مى نويسد: «أن هذا بشاره من اللّه للمسلمين بأنه سيظهرهم على المسجد الحرام و على سائر المساجد، و أنه يذل المشركين لهم حتى لا يدخل المسجد الحرام واحد منهم إلا خائفاً يخاف أن يؤخذ فيعاقب، أو يقتل أن لم يسلم، و قد أنجز اللّه صدق هذا الوعد فمنعهم من دخول المسجد الحرام» مفاتيح الغيب، ج 4، ص 12؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 270؛ تفسير غرائب القرآن، ج 1، ص 371؛ التفسير الوسيط، ج 1، ص 254

ص: 43

كه كفار انجام مى دهند) در نزد خداوند بزرگتر (از جنگ در ماه حرام) است و فتنه (شرك و آزار مسلمين) از كشتار بزرگتر است! و همواره (مشركان) با شما خواهند جنگيد تا اگر بتوانند شما را از دينتان بازگردانند و هركه از شما از دينش برگردد و در حال كفر بميرد، چنين كسانى عمل هاى نيكشان در دنيا و آخرت تباه مى شود (در دنيا نيز ذكر خير و دعا و ترحّم مردم به واسطه آثار نيكشان تبديل به عكس مى شود) و آنها اهل آتش اند و در آنجا جاوداناند.»

خداوند در اين آيه، ضمن ناروا دانستن جنگ و كشتار در ماههاى حرام، مى فرمايد: قريش مرتكب جنايتهايى شده اند كه از جنگ و خونريزى بهطور عموم و بلكه در ماه حرام نيز بدتر است. آن جنايتها عبارتاند از:

1. صدّ و مانع ايجاد كردن در راه خدا

2. كفر ورزيدن به پروردگار

3. باز داشتن مردم از مسجد الحرام

4. بيرون كردن مكّيان از شهريكه خداوند براى همه جاى امن قرار داده است.

قرآن كريم مجموع اين اعمال را «فتنه» مى نامد و به طور تلويح، گشودن راه مسجد الحرام را يكى از اهداف مهم جهاد عليه مشركان مكّه قرار داده است.

همانطوركه پيشتر نيز اشاره شد، پرسشيكه در آيه مطرح است، درباره كشته شدن عمروبن حضرمى بهوسيله يكى از مسلمانان در حين سرى عبدالله بن جحش به نخله (ميا مكّه و طائف) است. (1) بهروايت عروه، همينكه پيامبر (ص) از «غزوه» سفوان يا بدر اولى- كه در اصل تعقيب كرز بن جابر فهرى بود- برگشت، ابن جحش را با 8 نفر از مهاجران به نخله فرستاد. (2) روزى كه اين برخورد به وجود آمد، آغاز ماه براى همراهان ابن جحش مشتبه گرديد و معلوم نبود كه آخرين شب جمادى الثانى است يا اوّلين شب از ماه رجب؟ تفاصيل اين واقعه در كتب سيره، مغازى و تفسير آمده است.

اما مفسّران عبارت «صدّ عن المسجد الحرام» را چگونه معنى كرده اند؟ بيشتر آنان توجّه را به مسأله جواز قتال در ماه حرام و رويداد سرى عبدالله بن جحش معطوف كرده اند و نيز به برخى از مسائل نحوى ذوقى مربوط به عبارات آيه و يا به مسأله منسوخ بودن يا نبودن آن پرداختهاند؛ وتوجه چندانى به واقعيت مهم سياسى و شرعى، كه عبارت «صد عن مسجد الحرام» از آن حكايت مى كند ندارند؛ (3) مثلًا طبرى در بيان اين عبارت مطلبى افزون بر آنچه كه در آيه آمده، ندارد. (4) ديگران به توضيحات مختصر بسنده نموده اند؛ مانند:


1- طبرى مى گويد: «و لا خلاف بين أهل التأويل جميعاً أن هذه الآيه نزلت على رسول الله- صلّى الله عليه وآله و سلّم- فى سبب قتل ابن الحضرمى و قاتله.» جامع البيان، ج 2، ص 202
2- اعزام اين گروه كه منحصراً متشكل از مهاجران بود، نشانگر آن است كه تا ماه جمادى الثانى سال دوم، آيات: 193- 190، 216 و 244 از سوره بقره كه حاكى از عموميت فريضه قتال است، نازل نشده بود
3- كمتر مفسرى مانند صاحب «تفسير من وحى القرآن» «صدّ» را معطوف به «كبير» دانسته است؛ چون در آن صورت مفاد آيه اين مى شود كه: گناه اخراج اهل مسجد الحرام از آن، بزرگتر از «كفر بالله» است. تفسير من وحى القرآن، ج 4، ص 188
4- جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 206- 201

ص: 44

- «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، أي: و صدّ عن المسجد الحرام». (1)

- «أي: و صدّ عن سبيل اللّه وعن المسجد الحرام»، (2)

- «صَدّ أي و صدّ المسجد الحرام عن الطائفين و العاكفين و الركّع السجود»، (3)

- «وَ صدّ أيضاً عن طواف الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الذي قد حرم اللّه الصدّ و الاعراض عنه». (4)

عدهاى ديگر مطلب را روشنتر نموده، به اجمال گفته اند:

«أى منع المسلمين عن دخول مكة و زيارة بيت اللّه»، (5)

«منع الناس عن مكّة»، (6)

«و منعهم المسلمين عن المسجد الحرام في الحج و العمرة»، (7)

«و صدّهم للمسلمين عن المسجد الحرام في الحج و العمرة و الصلاة فيه»، (8)

«وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، لأنّ المشركين صدّوا المسلمين عنه»، (9)

«و صدّ أيضاً عن دخول [الْمَسْجِدِ الْحَرامِ] و زيارة بيت اللّه»، (10)

«و الصدّ عن المسجد الحرام هو مثل عمل قريش و المشركين حين منعوا النبيّ

(ص)

والمؤمنين معه عن زيارة بيت اللّه الحرام و عن دخول مكة» (11) «وَ صدّ المؤمنين عن دخول الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و منعهم من الطواف به»، (12)

برخى

«صدّ عن المسجد الحرام»

را مربوط به سال حديبيه دانسته اند، گويا قبل از آن «صدى» وجود نداشته است. (13) مقاتل هم چنين مى نمايد كه «صدّ» مسلمانان از مسجد الحرام را همان اخراج مهاجران ميداند. (14) برخى نيز، مانند ابن عربى، «مسجد الحرام» را معطوف به «كفر» دانستهاند، جايى براى مطرح شدن «صد عن المسجد الحرام» نگذاشته اند. (15) فراء در قولى كه كمتر كسى آنرا قبول داشته، «مسجد الحرام» را معطوف به «قتال» ميداند و بهاين صورت موضوع «صدّ» را از بحث آيه خارج ميكند. (16)

به نظر مى رسد عدم توجه كافى به موضوع بسته بودن راه عمره و حج در سالهاى قبل از حديبيه از سوى اكثر مفسران و مورّخان اسلامى باعث اين شده است كه ما درك صحيحى از سياست پيامبر (ص) و اهداف جنگ با قريش نداشته باشيم و در نتيجه علل جنگ را در حوادث جزئى بجوييم و نتوانيم تصوير روشنى از سياست جنگى پيامبر در قبال قريش داشته باشيم.

زمان نزول سوره انفال

سوره انفال بعد از جنگ بدر نازل گرديد؛ جنگى كه در آن بسيارى از سران قريش، مانند ابوجهل، اميه بن خلف، عتبه بن ربيعه و نزديكان آنها به هلاكت رسيدند. ولى اين شكست باعث


1- تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 2، ص 320
2- محاسن التأويل، ج 2، ص 104
3- روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 504
4- الفواتح الإلهيه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 75
5- تفسير روح البيان، ج 1، ص 334
6- مراح لبيد لكشف معنى القرآن المجيد، ج 1، ص 73
7- المغازى، ج 1، ص 18؛ تفسير المراغى، ج 2، ص 135
8- دلائل النبوه، ج 3، ص 18؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 3، ص 43؛ الدر المنثور، ج 1، ص 251
9- التبيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 206؛ برخى همين معنى را از «صدّ عن سبيل الله» استنباط كرده اند. ابن جوزى مى گويد: «و فى المراد ب- «سبيل اللّه» هاهنا قولان: أحدهما: أنه الحج، لأنّهم صدّوا رسول اللّه- صلّى اللّه عليه وآله و سلّم- عن مكه. قاله ابن عباس و السّدى عن أشياخه» زاد المسير فى علم التفسير، ج 1، ص 183
10- مقتنيات الدرر و ملتقطات الثمر، ج 2، ص 55
11- الجديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 257
12- بيان المعانى، ج 5، ص 172
13- البحر المديد، ج 1، ص 244؛ كنز العرفان، ج 1، ص 354؛ جلاء الأذهان، ج 1، ص 270. در جواب اشكالى كه آيه مورد نظر چندين سال قبل از حديبيه نازل شده، فخر رازى پاسخى دارد كه زمينه اى براى اينگونه اشكالها باقى نمى گذارد: «و يمكن أن يجاب عنه بأن ما كان فى معلوم اللّه تعالى كان كالواقع» مفاتيح الغيب، ج 6، ص 390
14- وى ميگويد: «وَ صدّ عن الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراج أَهْلِهِ مِنْهُ من عند المسجد الحرام فذلك صدّهم، و ذلك أنّهم أخرجوا النبى- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- و أصحابه من مكه» تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 186
15- وى مى گويد: «فأعلمهم اللّه أن الكفر باللّه و بالمسجد الحرام و هو أن اللّه جعل المسجد للمؤمنين و لعبادتهم إياه فيه فجعلوه لأوثانهم و منعوا المسلمين منه فكان ذلك كفرا بالمسجد الحرام» أحكام القرآن، ج 1، ص 147
16- وى مى گويد: «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مخفوض بقوله: يسألونك عن القتال و عن المسجد» معانى القرآن، ج 1، ص 141

ص: 45

برافروخته تر شدن آتش كينه مشركان قريش نسبت به اسلام و پيامبر گرديد و يهود مدينه نيز به اين آتش دامن مى زدند، (1) درحاليكه قرآن، بعد از آن همه جنايتها و خيانتها، راه آشتى، صلح و گذشت را براى مكّيان باز مى گذارد:

(قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأَوَّلينَ)

. (2)

به كسانى كه كافر شدند بگو: اگر باز ايستند، آنان را آنچه گذشته بخشوده و آمرزيده مى شود و اگر [به روش خود و جنگ و فتنه انگيزى] بازگردند پس همان روش و نهاد است كه بر پيشينيان گذشت.

(وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ). (3)

و اگر به صلح و آشتى گراييدند، تو نيز به آن بگراى و بر خدا توكل كن، كه اوست شنوا و دانا.

ولى روحيه استكبارى قريش به آنها اجازه نمى داد كه به اين زودى و سادگى راه آشتى را بپذيرند. نفرات سپاه مكى در جنگهاى بدر، احُد و خندق بهترتيب حدود يك هزار، سه هزار و ده هزار (4) نفر بوده است. خندق آخرين كوشش مكّه و اعراب براى نابودى اسلام بود. نافرجام ماندن اين عمليات بزرگ، كمر همت آنان را شكست و راه را براى صلح حديبيه آماده ساخت.

* هشتمين شاهد] قرآنى [:

(وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (34) وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ). (35)

«چرا خداوند آنها را مجازات نكند، با اينكه از (عبادت موحّدان در كنار) مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند آنهم در حالى كه سرپرست آن نيستند؟! سرپرست آن، تنها پرهيزگاراناند ولى بيشتر آنها نمى دانند. (34) (آنها كه مدّعياند ما هم نماز داريم) نمازشان نزد خانه (خدا)، چيزى جز «سوت كشيدن» «كف زدن» نبود. پس بچشيد عذاب (الهى) را بهخاطر كفرتان!» (35)

مفسران در تفسير آيه 34 و بهخصوص در مصداق «صدّ» كه در آن آمده، نيز دچار اختلاف آرا شدهاند. قرار گرفتن آن آيه كنارِ آيات پيشين (5) نيز مشكل آنها را مضاعف نموده و ايشان را وادار به


1- صحنه اى از روزهاى بعد از بدركه واقدى بيان كرده اين كينه را توصيف مى كند: «چون بنى نضير به خيبر رسيدند، حيىّ بن اخطب، و كنانه بن ابى الحقيق، و هوذه بن حقيق، و هوذه بن قيس وائلى كه از خاندان بنى خطمه و از قبيله اوس بود، و ابو عامر همراه ده- دوازده نفر ديگر به مكه رفتند تا قريش و پيروان آنها را به جنگ پيامبر 9 ترغيب و وادار كنند. آنها به قريش گفتند: ما با شما خواهيم بود تا محمد را از پا درآوريم. ابو سفيان گفت: آيا فقط انگيزه شما همين است و به اين منظور به مكه آمده ايد؟ گفتند: آرى، آمده ايم تا با شما درباره دشمنى با محمد و جنگ با او همپيمان شويم و بر اين كار سوگند بخوريم. ابوسفيان گفت: درود بر شما، خوش آمديد! محبوبترين مردم در نظر ما كسى است كه ما را در ستيزه با محمد يارى كند.» ترجمه مغازى واقدى، ص 330
2- انفال: 38
3- انفال: 61
4- بقول ابن شهر آشوب، تعداد سپاه مشركان در جنگ احزاب هيجده هزار و بهگفت مسعودى بيست و چهار هزار بوده است. مناقب، ج 1، ص 197؛ التنبيه و الاشراف، ص 216
5- وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَينا حِجارَه مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ 32 وَ ما كانَ اللَّهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يسْتَغْفِرُونَ 33

ص: 46

سعى براى جمع بين آن دو كرده است. (1)

برخى مى گويند: آيه 33 متعلق به دور مكى يا به مؤمنان و آيه 34 با دور مدينه و يا مشركين مربوط است. (2) باز گروهى آنرا اشاره به بازداشته شدن پيامبر (ص) از ورود به مكّه در روز حديبيه مى دانند. (3) برخى با توجه به اينكه آيه بعد از بدر نازل شد، عذاب ياد شده را قتل سران مشرك در روز بدر ميداند

«فَعَذَّبَهُمُ اللَّهُ بِالسَّيْفِ يَوْمَ بَدْرٍ فَقُتِلُوا». (4)

با توجه به توضيحاتى كه گذشت، در باره سياست قريش در بستن راه مكّه بر مسلمانان، معناى آيه 34 كاملًا روشن است؛ چرا خداوند مشركان قريش را عذاب نكند (همچنانكه آنها را در بدر نيز عذاب كرد) با اينكه مسلمانان را از شركت در مراسم حج و عمره و عبادت در مسجد الحرام منع مى كنند، بيآنكه سرپرست و متولّى آن باشند؛ چرا كه حق سرپرستى و ولايت بر مسجد الحرام، منحصر به انسانهاى پرهيزگار مى باشد (و آناناند كه چنين حقى را دارند و مى توانند مشركان را از ورود به مسجد الحرام بازدارند).

اين آيه با صراحت، علت درگيرى با قريش را روشن مى كند كه جنگ بر سر حق ولايت بر مسجد الحرام است. آيه نه تنها آشكارا ولايت قريش بر مسجد الحرام را نفى مى كند بلكه با همان صراحت حقّ چنين ولايتى را براى پيامبر (ص) و پرهيزكاران اثبات مى نمايد و ادعاى قريش را مردود مى شمارد. معلوم است كه قريش نمى توانستند در برابر چنين اعلانى موضعگيرى نكنند و براى اثبات ادعاى خويش پيكار با مسلمانان را ادامه ندهند.

زمان نزول سوره فتح

مانند سوره هاى بقره و انفال، در بار زمان نزول سوره فتح نيز غالب مورخان و مفسران اتفاق نظر دارند و آن اينكه اين سوره در راه برگشت از حديبيه به مدينه در سال ششم هجرت نازل شد. (5) پيامبر (ص) همراه حدود هزار و سيصد تا پانصد نفر (6) در نخستين روز ماه ذيقعده (7) از مدينه براى عمره راه افتادند. روانه شدن در ماه حرام، همراه نداشتن سلاح جنگى، بستن احرام از ذو الحليفه و تلبيه گويان حركت نمودن، همراه بردن هفتاد شتر قربانى كه علامت گذارى شده بودند و قلاده هايى بر گردن آنها افكنده بودند، همه اينها حاكى از آن بود كه پيامبر (ص) و همراهان وى تنها براى عمره به مكّه آمده اند و قصد ديگر ندارند، ولى قريش در ادامه سياست خويش بر ممانعت مسلمانان از مسجد الحرام، از ورود پيامبر به مكّه جلوگيرى كردند و بعد از تهديدها و مذاكرات حاضر به صلح شدند. (8)


1- ما با نظريه مرحوم علامه طباطبايى اتفاق داريم كه آيه 34 با آيات قبل ازآن مرتبط نيست. الميزان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 73- 72. كسانيكه آنها را مرتبط مى دانند در تفسير آيات به زحمت افتاده اند. صاحب «تفسير من وحى القرآن» هرچندكه وى «صد» در اين آيه را بدرستى معنى كرده، نمى نوانسته است به نتيجه روشن و صريح برسد: «وَ ما لَهُمْ أَلَّا يعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. ربما كان هذا التأكيد على عذاب اللَّه لهم ناشئا من استحقاقهم للعذاب، لولا وجود رسول اللَّه بينهم. و لكن اللَّه يؤخر عذابهم إلى يوم القيامه، فقد صدوا عن المسجد الحرام كل المؤمنين، فهم كانوا يضطهدونهم فى مكه، و يمنعون من كانوا خارجها من المجى ء إليها للحج و العمره. و قد فسر البعض العذاب هنا بالقتل الذى نزل بهم فى معركه بدر و غيرها، و يؤيد ذلك أن اللَّه عبّر عن القتل بالعذاب فى قوله تعالى: قاتِلُوهُمْ يعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيدِيكُمْ [التوبه: 14]، و لكن هذا غير واضح من سياق الآيه و اللَّه العالم.» تفسير من وحى القرآن، ج 10، ص 377. نيز نك.: مجمع البيان، ج 4، ص 829؛ تفسير كوثر، ج 4، ص 364
2- تفسير نمونه، ج 7، ص 156. مانند هميشه، تفصيليترين و مرتبترين گزارش آرا در تفسير آيه از طبرى است. جامع البيان، ج 9، صص 157- 154
3- تفسير الصافى، ج 2، ص 298؛ تفسير كنز الدقائق، ج 5، ص 335
4- تفسير القمى، ج 1، ص 277؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 683
5- بيهقى بابى مفصل به اين عنوان باز كرده است: «باب نزول سوره الفتح مرجعهم من الحديبيه و ما ظهر فى وعد اللّه جل ثناؤه فى تلك السوره من الفتح و المغانم، و دخول المسجد الحرام، و دعاء المحلّقين من الأعراب .. الخ.» دلائل النبوه، ج 4، صص 169- 154. ر. ك. به: الطبقات الكبرى، ج 2، ص 80؛ أنساب الأشراف، ج 1، ص 350؛ تفسير القمى، ج 2، ص 314؛ أسباب النزول، صص 397 و 398؛ مجمع البيان، ج 9، ص 166؛ المنتظم، ج 3، ص 270؛ البدايه و النهايه، ج 4، ص 164؛ إمتاع الأسماع، ج 1، صص 299 و 300؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 9؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 24 النص و الاجتهاد، ج 1، ص 185؛ شرح الشفا، ج 1، ص 129؛ مكاتيب الرسول 9، ج 3، ص 97؛ الصحيح من سيره النبى ط- قديم، ج 7، ص 125، ج 8، ص 306
6- تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص 621؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 276؛ جوامع السيره النبويه، ص 164
7- أنساب الأشراف، ج 1، ص 349؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 16؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 275 مقريزى ميگويد: «خرج من المدينه يوم الاثنين لهلال ذى القعده. هذا هو الصحيح، و إليه ذهب الزهرى، و قتاده، و موسى بن عقبه، و محمد بن إسحاق، و الواقدى، و اختلف فيه على عروه بن الزبير، فعنه: خرج رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه وآله و سلّم- إلى الحديبيه فى رمضان، و كانت الحديبيه فى شوال، و عنه أنها كانت فى ذى القعده من سنه ست»
8- متن صلحنامه بهروايت واقدى چنين است: «باسمك اللّهمّ، اين پيمان صلحى است كه محمد بن عبد الله و سهيل بن عمرو بسته اند و صلح كردند كه جنگ تا ده سال متوقف باشد، و در آن مدت مردم در امان باشند و مزاحم يك ديگر نباشند، و نسبت به يكديگر خيانت نكنند و سرقت و غارتى انجام ندهند، و كارى به يكديگر نداشته باشند، هر كس دوست داشته باشد كه به آيين و پيمان محمد درآيد آزاد باشد و هركس مايل باشد به آيين و پيمان قريش در آيد، آزاد باشد، هركس از قريشكه بدون اجازه ولى خود پيش محمد بيايد او را برگرداند و اگر كسى از اصحاب محمد به قريش پناهنده شود، او را برنگردانند و محمد امسال را برگردد و سال آينده همراه ياران خود بازگردد و فقط سه روز اقامت كند و هيچگونه سلاحى جز همان مقدار كه براى مسافر ضرورى است، همراه نياورد و بايد كه شمشيرها در غلاف باشد». ترجمه مغازى واقدى، متن، ص 462 براى روايات مختلف از متن اين صلحنامه و مصادر آن ر. ك. به: مكاتيب الرسول ص، ج 3، صص 80- 77؛ نيز ر. ك. به: الطبقات الكبرى، ج 2، ص 77؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 634؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 295؛ السيره الحلبيه، ج 3، ص 30؛ جوامع السيره النبويه، ص 165

ص: 47

و بدين طريق، راه ورود به مكّه براى مسلمانان باز شد، ولى براى آنها درك اهميت صلح حديبيه مشكل بود و از مفاد آن بهشدت ناراحت بودند، اما بالآخره به دستور پيامبر (ص) گردن نهاده، سرها را تراشيدند و قربانى ها را كشتند. توقف پيامبر (ص) در حديبيه 19 روز بود و در ذى حجه به مدينه مراجعت كرد.

* نهمين شاهد] قرآنى [:

در هرجاى قرآن اگر يادى از «صدّ عن المسجد الحرام» آمده، بيشتر مفسّران و مورّخان، آنرا اشاره به حديبيه مى دانند و گاهى نيز اشاره به سالهاى بعد از بعثت و قبل از هجرت در مكه دارند، ليكن حقيقت اين است كه آنچه در حديبيه پيش آمد، ادامه جريان شش ساله بعد از هجرت بود و در حديبيه آن ممنوعيت و سدّ شش ساله شكسته شد. صلح حديبيه باعث شد راه مكّه براى مسلمانان باز شود و همين صلح مقدمه اى براى فتح مكّه در سال هشتم گرديد. به همين جهت قرآن كريم آنرا «فتح» در مقابل «صدّ» ناميد؛ فتحى كه مقدمه اى براى برقرارى ولايت مسلمين بر حرم خدا گرديد:

(إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً). (1)

«حقا كه ما فتحى نمايان براى تو پيش آورديم.»

صلح حديبيه، بزرگترين فتح پيامبرخدا (ص) بود؛ زيرا به نتيجهاى منجر شدكه هدف اصلى جهاد پيامبر (ص) عليه مكيان را بدون درگيرى و خونريزى تأمين كرد. با توجه به چنين نتيجهاى، پذيرفتن شرايط صلح ياد شده، كه در ديدگاه اصحاب بسيار نامناسب جلوه مى كرد و قريش با طرح بعضى از بندهاى آن، تنها در پى حفظ غرور جاهلى خود و ظواهر كار بودند، با سياست پيامبر (ص) كاملًا سازگار بود.

* دهمين شاهد] قرآنى [:

صلح حديبيه امنيت را به زائران مسلمان مكه برگرداند؛ امنيتيكه از بدو هجرت براى آنان وجود نداشت. بدين جهت است كه در اين آيه از سور فتح به امنيت و عدم خوف تأكيد شده است:

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحاً قَريباً». (2)

«خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد، راست گفت بهطور قطع همه شما بهخواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كه سرهاى


1- فتح: 1
2- فتح: 27

ص: 48

خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد ولى خداوند چيزهايى را مى دانست كه شما نميدانستيد (و در اين تأخير حكمتى بود) و قبل از آن، فتح نزديكى (براى شما) قرار داده است.» (27) (ترجمه آيت الله مكارم شيرازى).

* يازدهمين شاهد] قرآنى [:

قرآن كريم سد كردن راه مسجد الحرام را جرمى بزرگ ميشمارد كه موجب مجازات و عذاب سخت الهى است وميفرمايد: اگر نبود بهخاطر اختلاط مؤمنان و كافران در جميعت مكه، كفار آن شهر را كه راه زائران را سد كرده و باعث نرسيدن قربانى ها به جايگاه قربانى شده بودند بهدست مسلمانان مورد عذاب قرار مى داد.

(هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ في رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً). (1)

«آنها هستند كسانى كه كفر ورزيدند و شما را از (زيارت) مسجد الحرام بازداشتند و نيز قربانىِ (شما) را منع كردند از اينكه به محلّ خود (مكّه يا منا) برسد و اگر نه اين بود كه مردان و زنان مؤمنى را كه نمى شناختيد (و مخلوط با كفار مكه بودند) زير پاى گذاريد و از اين راه، ناآگاهانه گزند و ناخوشايندى (و ديه هايى) به شما برسد (شما را از جنگ با آنها باز نمى داشت و چنين كرد) تا كسانى را كه مى خواهد (شما و مسلمين مخلوط با كفّار را) در رحمت خود داخل كند و اگر آنها (از مسلمانها) جدا بودند بى ترديد كسانى از آنان را كه كفر ورزيدند، به عذاب دردناكى عذاب مى كرديم.» (ترجمه آيت الله مشكينى).

از مفاد آيه روشن است كه اگر بستن راه زائران بيت الله در عمره حديبيه علّت موجهى براى قتال با مشركان و عذاب سخت الهى باشد، اصل آن سياست نيز كه سالها پيش آغاز شده بود، مى توانست علت موجهى براى جهاد عليه مشركان مكه باشد، هر چند كه در زمينه نظامى نيز اين قريش بودند كه سياست تهاجم و تجاوز را پيش گرفتند و پيامبر خدا (ص) موضع دفاعى و آشتى جويانهاى را در قبال آنها اتخاذ نمودند.

* دوازدهمين شاهد] قرآنى [:


1- فتح: 25

ص: 49

آخرين شاهد قرآنى، متعلق است به سور مائده؛ سورهاى كه طبق روايات فريقين آخرين سور قرآن است؛ (1) چنانچه نزول آن را در اواخر سال دهم هجرت بدانيم، سوره متعلق است به زمانى كه اكثر مناطق عربستان و قبايل عرب به اسلام روى آورده و آثار و مظاهر علنى شرك و بت پرستى رو به استيصال بود. از زمان برگشت پيامبر (ص) از تبوك، در رمضان سال نهم، مسلمانان شاهد ورود پى در پى وفود سران قبايل عرب در مدينه بودند و ديگر هيچ نيرويى آنها را از داخل شبه جزيره تهديد نمى كرد. در چنين موقعيتى، وقتى پيامبرخدا (ص) قصد خويش را براى حج اعلام كردند و اهالى مدينه و اطراف و باديه نشينان براى انجام فريض حج در كنار پيامبر (ص) آماده مى شدند، سور مائده آنها را از آداب و احكامى كه بايد در طول سفر رعايت كنند، آگاه ميكند و ايشان را از اقدامات و حركاتى، بهقصد تصفيه حسابهاى گذشته و خالى كردن كينههاى پيشين بر حذر مى دارد:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَالْحَرامَ وَلَا الْهَدْيَ وَلَا الْقَلائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِالْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْتَعْتَدُوا وَتَعاوَنُوا عَلَيالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَلَا تَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ). (2)

«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، حرمت نشانه هاى (توحيد وپرستش) خدا (مانند اعمال حج و عمره و مكانهاى آن عبادات) و حرمت ماههاى حرام (كه رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرّم است) و حرمت قربانى بى نشان و قربانى قلاده در گردن و حرمت قاصدان بيت الحرام را كه فضل و خشنوديى از پروردگارشان را مى طلبند نشكنيد و چون از احرام در آمديد ميتوانيد شكار كنيد و عداوت گروهى بدين جهت كه شما را از مسجد الحرام بازداشتند شما را وادار نكند كه (بر حقوق آنها) تجاوز كنيد و در هر كار خير و تقوا يكديگر را يارى دهيد و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد و از خدا پروا نماييد، كه همانا خداوند سخت كيفر است.» (ترجمه آيت الله مشكينى)

هفت سال سدّ راه حج و عمره، براى مسلمانان امرى بسيار ناراحت كننده بود و حتى بيش از تهاجمها، تجاوزها، اهانتها و اذيت هاييكه از مشركين مكه به آنها رسيده بود، در دلها باعث خشم وكينه شده بود. لذا قرآن كريم در منع مسلمانان از تجاوز احتمالى نسبت به اهل مكه تنها به همين موضوع؛ يعنى «صدّ عن المسجد الحرام» اشاره نموده است.


1- وجود آيات اكمال دين مائده: 3 و تبليغ مائده: 67 در آن سوره و شواهد تاريخى كه حاكى از نزول اين آيات در روز غدير 18 ذى حج سال دهم؛ يعنى قريب به سه ماه قبل از رحلت پيامبر 9، دليل محكمى است بر اين كه سور مائده بعد از سور توبه نازل گرديد. چون نزول سور توبه در شوال سال نهم يعنى در سالى كه آن را عام الوفود ناميده اند و بعد از برگشت پيامبر 9 از تبوك بوده و قرائت آن در مراسم حج آن سال به وسيله جناب امير 7 از مسلّمات تاريخ اسلام است. نيز سيوطى در در المنثور، ج 2، ص 252 چندين منبع براى روايات عايشه و ديگران ذكر مى كند كه حاكى است سوره مائده، آخرين سوره قرآن است و در حجه الوداع بين مكه و مدينه نازل گرديد و اينكه چيزى از آن منسوخ نشده است. روايات مشابهى در تفسير برهان، ج 2، ص 214 از امير المؤمنين و امام باقر 8 آمده، مبنى بر اينكه مائده آخرين سوره و دو- سه ماه قبل از وفات پيامبر 9 نازل شده و اينكه نسخى در آن صورت نگرفته است. مرحوم علّامه طباطبايى بعد از نقل رواياتى مبنى بر اينكه سور نصر آخرين سوره است كه بر پيامبر نازل شد، مى نويسد: «أقول: لعل المراد به أنها آخر سوره نزلت تامه كما قيل». تفسير الميزان، ج 20، ص 216 مصنفان شيعى تفاسير آلاء الرحمن ج 2، ص 144 و الميزان ج 5، ص 157 و مصنف سنى تفسير بحر المحيط ج 4، ص 393 مى گويند: متّفق عليه است كه مائده آخرين سور قرآن است. از تفاسير و منابع قديم و جديد كه آخرين سوره بودن مائده را تأييد مى كند، عبارتاند از: تأويل مشكل القرآن، ص 221؛ أحكام القرآن الجصاص، ج 4، ص 185؛ التبيان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 413؛ كشف و البيان، ج 4، ص 93؛ معالم التنزيل، ج 2، ص 69؛ متشابه القرآن و مختلفه، ج 2، ص 229؛ مجمع البيان، ج 3، ص 231؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 452؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 3، ص 68، ج 6، ص 30؛ نهج البيان، ج 2، ص 190، 253؛ زبده التفاسير، ج 2، ص 207؛ تفسير الصافى، ج 2، ص 104؛ مسالك الأفهام، ج 3، ص 122؛ تفسير المعين، ج 1، ص 324؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 582؛ الوجيز فى تفسير القرآن العزيز عاملى، ج 1، ص 360؛ تفسير كنز الدقائق، ج 4، ص 21؛ روح المعانى، ج 3، ص 253؛ تفسير بيان السعاده، ج 2، ص 120؛ الغدير، ج 8، ص 277؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 2، ص 425؛ الميزان، ج 20، ص 72؛ الفرقان، ج 8، ص 8؛ فى ظلال القرآن، ج 2، ص 832، ج 2، ص 841؛ من هدى القرآن، ج 2، ص 277؛ الموسوعه القرآنيه، خصائص السور، ج 2، ص 209؛ الموسوعه القرآنيه، ج 2، ص 33؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 276؛ البيان فى تفسير القرآن، ص 341؛ محاسن التأويل، ج 3، ص 134؛ مقتنيات الدرر، ج 4، ص 108؛ التفسير الوسيط طنطاوى، ج 4، ص 10؛ تفسير من وحى القرآن، ج 16، ص 60؛ التفسير لكتاب الله المنير، ج 3، ص 1؛ مواهب الرحمان، ج 10، ص 249؛ التفسير الواضح، ج 1، ص 473
2- مائده: 2

ص: 50

حج در اسلام

هر چند در برخى سوره هاى مكى، به شهر مكه بهعنوان شهرى مقدس (1)و جاى امن (2) و به كعبه و مسجد الحرام به عنوان مكانى مقدس، (3) خان خداوند (4) و خانه اى آباد (5) اشاراتى شده است، ولى در اين مرحله از تاريخ اسلام كه كعبه هنوز قبل مسلمين قرار نگرفته بود، سخنى از حج و عمره و مراسم آن به ميان نيامده است. به نظر مى رسد همين اشارات مختصر نيز باعث برانگيخته شدن حساسيت قريش نسبت به عزائم اسلام درباره شهر مكه و نقش مسجد الحرام در دين يكتاپرستى كه پيامبر (ص) مبلغ آن بود، شده باشد. از اين لحاظ پيام آيه اى از سور جن كه سور مكى است، قابل توجه است:

(وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً). (6)

اين آيه كريمه آشكارا مشركان را از عبادت بتان در «مساجد» منع مى كند (7) و مسجد الحرام در آن زمان تنها مصداق «مسجد» در شبه جزيره عرب بود. صرف نظر از اينكه سران قريش، اسلام را تهديدى بر بت پرستى خود بهحساب مى آوردند، هرگونه تقديس و ادعايى نسبت به كعبه و مسجد الحرام از سوى پيامبر (ص) را خطرى براى موقعيت خود به عنوان متوليان بيت الله و سروران اعراب تلقّى مى نمودند. شايد همين احساس خطر باعث مى شد كه آنان از حضور مسلمانان در آن مسجد و خواندن نماز در آن، به شدت جلوگيرى كنند.

ممكن است براى پرهيز از تشديد همين حساسيت هاى قريش نسبت به اين امر بود كه در ابتدا بيت المقدس بهجاى كعبه بهعنوان قبل مسلمانان تشريع گرديد و نيز از سخن راندن درباره مشروعيت حج و عمره در اسلام در سوره هاى مكى پرهيز شده است.

اما با هجرت پيامبر خدا (ص) به مدينه اوضاع دگرگون گشت و مسلمانان از فشار و مظالم روزانه قريش ايمن شدند. در واقع سور حج كه با آياتى با مضامين و محتواى آشناى مكى آغاز و دنبال مى شود و به يكباره با جهت گيرى جديد، رنگى مدنى به خود مى گيرد، وضعيتِ محيط جديد را مى نماياند و از اين حيث منعكس كننده همان دگرگونى اوضاع است كه با هجرت پيامبر (ص) پيش آمد.

پرداختن به موضوع حج در اسلام (و نيز بياناتى درباره مقام كعبه در اسلام، بناى آن به وسيله ابراهيم (ع)، تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه و طرح حق ولايت بر مسجد الحرام، از موضوعاتى هستندكه به نوعى با اين موضوع مرتبط ميباشند) با سور حج آغاز مى شود و با سور مائده خاتمه مى يابد. بر اساس ترتيبى كه در اين مقاله براى سوره هاى مربوط مدنى قائل شده ايم، ترتيب زمانى آيات حج از اين قرار است:


1- إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَه الَّذى حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَى ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ نمل: 91
2- وَ هذَا الْبَلَدِ الأَمينِ تين: 3؛ وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يجْبى إِلَيهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَى ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يعْلَمُونَ قصص: 57؛ أَ وَ لَمْ يرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَه اللَّهِ يكْفُرُونَ عنكبوت: 67.
3- رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيتى بِوادٍ غَيرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيقيمُوا الصَّلاه فَاجْعَلْ أَفْئِدَه مِنَ النَّاسِ تَهْوى إِلَيهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يشْكُرُونَ ابراهيم: 37؛ سُبْحانَ الَّذى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ اسراء: 1
4- آى پيشين و: فَلْيعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيتِ قريش: 3
5- وَ الْبَيتِ الْمَعْمُورِ طور: 4، در صورتى كه مقصود را كعبه بدانيم
6- جن: 18
7- اين پيام موضوع با ملازمات آن بعداً به صراحت در سورههاى انفال و توبه بيان گرديد: وَ ما لَهُمْ أَلَّا يعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يعْلَمُونَ. وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيه فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ انفال: 34 و 35. مَا كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِى النَّارِ هُمْ خالِدُونَ. إِنَّما يعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاه وَ آتَى الزَّكاه وَ لَمْ يخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ توبه: 17 و 18

ص: 51

1. آيات 37- 25 از سوره حج، (1) اين آيات در ضمن تهديد كفار قريش به جهت بستن راه مسجد الحرام، به سوابق تشريع حج مى پردازد و به برخى از شعائر اساسى آن، مانند هَدى، نحر، طواف، احلال، احرام و ذكر خدا اشاره مى كند. همچنين نخستين آياتى است كه در آن، از حج ابراهيمى سخن رفته و ضمناً اشارتى به امضاى آن در اسلام آمده است. نزول آن بعد از هجرت، و همزمان با اذن جهاد؛ يعنى قبل از اوايل رمضان سال نخست هجرى و پيش از نزول سور بقره مى باشد.

2. آيات 128- 125 از سوره بقره، (2) ضمن اشاره به كعبه در اين آيات، بهعنوان

«مَثابَةً لِلنَّاس»

، (3) باز هم سخن از بناى كعبه بهدست ابراهيم و اسماعيل 8 آمده است.

3. آيات 150- 142 از سور بقره، (4) آيات ياد شده، درباره تغيير قبله، در نيمه شعبان سال دوم هجرى است و آيات بعد سوره، متعلّق است به باز زمانى 15 شعبان سال دوم هجرى و جنگ بدر در 17 رمضان.

4. آيه 158 سوره بقره، (5) آيه در باره جواز سعى ميان صفا و مروه بهعنوان جزئى از مراسم حج و عمره است.

5. آيه 189 سوره بقره، (6) آيه در ضمن بيان اهميتِ ماه نو براى تعيين تقويم طبيعى و نقش آن در نظام زندگى، اشاره اى به حج دارد كه اهميت آن را نمايان مى سازد.

6. آيات 200- 196 و نيز 203 از سور بقره، (7) در اين آيات، ضمن اعلام وجوب حج و عمره، دربار احكام و آداب حج به تفصيل سخن به ميان آمده است.

7. آيات 35- 34 سور انفال، (8) ضمن اشاره به سد راه مكه بهوسيله قريش و سزاوار عذاب بودن آنان، سخن از نفى حق حاكميت آنها بر مسجد الحرام و اثبات ولايت مسلمين بر آن، به ميان آورده است. نزول اين آيات، متعلّق به زمان بعد از غزو بدر در رمضان سال دوم است.

8. آيات 97- 96 از سوره آل عمران، (9) در اين آيات، بار ديگر و با تأكيد بيشتر، سخن از وجوب حج- با ذكر شرط استطاعت- به ميان آمده است. نزول نيمه دوم سور آل عمران بعد از جنگ احد، در شوال سال سوم بوده است.

9. آيات 27- 25 از سور فتح، (10) فرازى از داستان حديبيه، مسدود نمودن راه زائران خان خدا از سوى قريش و رؤياى پيامبر (ص) را بيان مى كند. نزول سوره، بعد از حديبيه در ذيقعده سال ششم بود.

10. آيه 3 سور توبه، 3 در اعلام برائت از مشركين و اعلام جهاد عليه آنها، با ذكر مهلت چهار


1- إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ يصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ... وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيتِ ... وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يأْتُوكَ رِجالًا ... لَنْ ينالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ ينالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ ....
2- وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيتَ مَثابَه لِلنَّاسِ وَ أَمْناً ... رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَينِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيتِنا أُمَّه مُسْلِمَه لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا ...
3- مترجمان، اين عبارت را به «جايگاه اجتماع»، «محل اجتماع»، «محل گردهمايى»، «محل توجه»، «مرجع»، «محل رجوع و اجتماع»، «مرجع و بازگشتگاه»، «محل برگشت»، «محل بازگشت»، «جاى بازگشت»، «محل بازگشت و عبادتگاه»، «جايگاه عبادت»، «مرجع و زياتگاه»، «محل رفت و آمد»، «محل ثواب»، «جايگاه رسيدن به ثواب و پاداش»، «ثوابگاه»، «پناهگاه» مردم و «مرجع امر دين خلق» و «مرجع دين خلق» ترجمه نموده اند
4- سَيقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاس ... وَ مِنْ حَيثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرام ...
5- إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَه مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ ...
6- يسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّه قُلْ هِى مَواقيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ ...
7- وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَه لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيسَرَ مِنَ الْهَدْى ... وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فى أَيامٍ مَعْدُوداتٍ .... بهگفته فخر رازى مفسران آنرا اولين آيه در باب حج مى دانند مفاتيح الغيب، ج 5، ص 297، و بهقول نيشابورى، آنان در اين باره اجماع دارند تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 1، ص 536. ولى در عين حال رازى نزول آن را در سال هفتم ميداند مفاتيح الغيب، ج 5، ص 298 و نيشابورى نيز معتقد است كه در عمره القضاء نازل شد غرائب القرآن، ج 1، ص 538. مفسر ديگرى در ذكر ادله كسانى كه معتقد به تراخى در حجاند، مى نويسد: «إن الحج فرض عام ست من الهجره، ولا خلاف أن آيه وَأَتِمُّواْ الحج والعمره للَّهِ [البقره: 196] الآيه نزلت عام ست من الهجره فى شأن ما وقع فى الحديبيه من إحصار المشركين رسول الله صلّى الله عليه وآله و سلّم- وأصحابه، وهم محرمون بعمره، وذلك فى ذى القعده من عام ست بلا خلاف» أضواء البيان، ج 4، ص 389 در ذيل آى حج: 27؛ نيز ر. ك. به: محاسن التأويل، ج 2، ص 365
8- وَ ما لَهُمْ أَلَّا يعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ ... فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ
9- إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذى بِبَكَّه مُبارَكاً ... الى فيهِ آياتٌ بَيناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِى عَنِ الْعالَمينَ
10- هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْى مَعْكُوفاً أَنْ يبْلُغَ مَحِلَّهُ ... لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ ....

ص: 52

ماه. زمان نزول آيه و آيات بعد متعلق است به باز زمانى شوال و ذيحجه سال نهم.

11. آيات 19- 18 از سوره توبه، (1) در نفى نقش مشركان در اعمار مساجد و بى ارزش بودن خدمات آنها در نگهدارى حرم و سقايت حجاج در برابر ايمان به توحيد و معاد.

12. آيه 28 سور توبه، (2) در منع مشركان از ورود به مسجد الحرام بعد از حج سال نهم.

13. آيه 2 از سور مائده، (3) اين آيه، با بخشى از آيه پيشين، به تقدس شعائر حج، حرمت تعرض به زائران خان خدا و حرمت صيد در حالت احرام مى پردازد. نزول سوره به اواخر سال دهم هجرى بازمى گردد.

14. آيات 97- 95 از سور مائده، (4) در تأكيد بر حرمت صيد براى محرِم.

باتوجه به توضيحات بالا و نيز استدلاليكه پيشتر ارائه شد، نكات زير را مى توان برشمرد:

1. اصل مشروعيت حج وعمره هيچگاه ميان مسلمانان مورد ترديد نبود؛ زيرا تنها اشكالى كه انصار داشتند مربوط بهسعى ميان صفا و مروه بود (5) كه آيه 158 سوره بقره بهآن پرداختهاست.

2. از نظر تاريخى، بعد از هجرت، فريضه حج در شرايطى مطرح گرديد كه راه مكه براى مسلمانان مسدود بود و در عمل، امكان عمره يا حج براى مسلمانان وجود نداشت. حج با اهميتيكه به عنوان ركنى از اركان اسلام دارد، نمى توانست به مدت طولانى در قرآن مسكوت بماند؛ لذا با وجود عدم امكان انجام اعمال حج و عمره، مشروعيت و وجوب آن مورد امضا و تأكيد قرار گرفت؛ بلكه در كنار امضاى اين سنت ديرينه و بيان سوابق تشريع، مناسك و احكام آن نيز در چندين مرحله در سوره هاى حج، بقره و آل عمران بيان گرديد.

3. اينكه مفسران، نزول بخشى از آيات حج در سوره هاى حج و بقره را مربوط به جريان حديبيه يا سالهاى بعد دانسته اند، (6) ظاهرا بايد آنرا از باب ظهور مصداق بعد از نزول آيه بدانيم، نه از موارد اسباب نزول.

4. توالى و درهم بودن آيات حج و جهاد در سوره هاى حج و بقره، نشان دهند نوعى قرابت ميان آن دو موضوع در شرايط آن زمان است. از نظر قريش نيز موضوع حج مسلمانان براى سيادت آنها و سلطه بر مسجد الحرام، كه لازم آن سيادت بود، تهديد جدّى به حساب مى آمد. تنها بعد از شكست عمليات نظامى شان در جنگهاى بدر، احد و احزاب بود كه آنها مجبور شدند در حديبيه حق مسلمانان را به رسميت شناخته به آن تن دهند.

همه مذاهب اسلامى معتقد به وجوب حج به عنوان يكى از اركان اسلام (7) مى باشند و روايات


1- مَا كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ ... أَجَعَلْتُمْ سِقايه الْحاجِّ وَ عِمارَه الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيوْمِ الآخِرِ ...
2- يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا ...
3- يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْى وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيتَ الْحَرامَ ...
4- يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ ... جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَه الْبَيتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْى وَ الْقَلائِدَ ...
5- بهگفت آقاى حجتى در اسباب النزول ص 93: «امام صادق 7 فرمود: «مسلمين در آغاز تصور مى كردند كه سعى ميان صفا و مروه، ساخته و پرداخته افكار جاهلى و از جمله مناسكى است كه مردمان جاهلى آنرا وضع كردند، لذا براى دفع اين توهم آيه مذكور نازل گرديد مبنى بر اينكه اين كار بلامانع بوده و از شعائر الهى محسوب مى گردد كه بايد حاجّ و معتمر آنرا انجام دهند». گويند: علت اينكه مسلمين و يا پاره اى از صحابه از سعى ميان صفا و مروه احساس دشوارى و از آن خوددارى مى كردند آن بود كه بر روى كوه صفا بتى را نصب كرده بودند كه «اساف» نام داشت، و بر روى كوه مروه بتى ديگر نهاده بودند كه به «نائله» موسوم بود و هنگام طواف و سعى ميان اين دو كوه اين دو بت را مسح مى كرده و برآنها دست مى كشيدند. مسلمين به خاطر وجود اين دو بت بر روى كوه صفا و مروه از سعى ميان آن دو احساس گناه مى نمودند.». نيز ر. ك. به: تفسير طبرى، ج 29، ص 93؛ أسباب نزول واحدى، ص 50؛ الكشف والبيان، ج 2، ص 26؛ مجمع البيان، ج 1، ص 440؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 341؛ در المنثور، ج 1، ص 160
6- به عنوان مثال گفته اند: آيه «أتِمُّوا الحَجَّ ... فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيسَرَ مِنَ الْهَدْى» در سال ششم در حديبيه نازل شد محاسن التأويل، ج 2، ص 365، فى ظلال القرآن، ج 1، ص 193، و نيز فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ در بار كعب بن عجره در حديبيه نازل شده است. تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص: 172؛ جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص: 134- 139؛ أسباب نزول القرآن الواحدى، ص: 62؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 2، ص 101؛ تفسير ابن أبى حاتم، ج 1، ص 338؛ الكشاف، ج 1، ص 241؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 382؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 397؛ البحر المحيط فى التفسير، ج 2، ص 272؛ الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 1، ص 213؛ معالم التنزيل فى تفسير القرآن، ج 1، ص 248؛ لباب التأويل فى معانى التنزيل، ج 1، ص 126؛ كنز العرفان فى فقه القرآن، ج 1، ص 289؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 187؛ فتح القدير، ج 1، ص 225
7- براى روايات شيعه در اين باره ر. ك. به: كافى، ج 2، ص 23- 18، ح 1، 2، 3، 5، 7، 8، 11، 14، ص 24، ح 4؛ ج 4، ص 62، ح 1، امالى صدوق ص 349، ح 404/ 14؛ خصال، 278، ح 21، ص 447، ح 47، فقيه، ج 2، ص 74، ح 1770، تهذيب، ج 4، ص 151، ح 418؛ وسائل، ج 1، ص 29- 14، ح 1- 6، 8- 39؛ مستدرك، ج 1، ص 74- 69، ح 1- 15 براى روايات اهل تسنن ر. ك. به: مسند احمد، ج 2، صص 26، 93، 120، ج 4، صص 363، 364؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 8، ج 5، ص 157؛ صحيح مسلم ج 1، ص 34؛ سنن ترمذى، ج 4، ص 119؛ سنن نسائى، ج 1، ص 109؛ سنن الكبرى بيهقى، ج 1، ص 358، چ 4، ص 81، 199

ص: 53

زيادى درباره اهميت آن در منابع حديث شيعه (1) و اهل تسنن آمده است، اما درباره اينكه حج چه زمانى واجب گرديد و آيا فريض آن فورى است يا با تراخى، اختلاف ميان فقها وجود دارد.

تمام علماى اماميه (2) و حنبلى و بيشتر فقهاى مالكى و حنفى و برخى از شافعيه اعتقاد به فورى بودن وجوب حج دارند ولى شافعى (3) و گروهى قائل به جواز تأخير آن از نخستين سال استطاعت مى باشند. شافعى ها در استدلال خود به دلايلى (4) از جمله مكى بودن سور حج، حديثى درباره وفد ضمام بن ثعلبه كه به روايتى در رجب سال پنجم به حضور پيامبر (ص) رسيد و سؤالاتى درباره اركان اسلام؛ از جمله حج نمود و تشريع فريض حج در سال پنجم يا ششم و تأخير آن تا سال دهم از سوى پيامبر (ص)، و به خصوص به تأخير انداختن حج از جانب آن حضرت (ص) بعد از فتح مكه در سال هشتم و نيز پس از برگشت از تبوك در رمضان سال نهم، استناد مى كنند.

طرفداران فورى بودن حج، معتقدند فريض حج در سال نهم هجرت با نزول آيه (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلًا) (5)

تشريع گرديد و پيامبرخدا (ص) نيز آن را بدون تأخير انجام داده است. آنها آى (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ...) را كه گفته مى شود نخستين آيه درباره حج است، مربوط به حديبيه و خطاب به كسانى ميدانند كه اعمال عمره را آغاز كرده ولى به اتمام نرسانده اند. به نظر ايشان، آيه بر وجوب آغاز و مبادرت به حج يا عمره دلالت نمى كند. (6) وفد ضمام بن ثعلبه سعدى را نيز متعلق به سال نهم، كه به «عام الوفود» شهرت يافته، مى دانند. درپاسخ اشكاليكه: چرا پيامبر (ص) حج را در همان سال نهم انجام نداد؟ ميگويند در آن سال مشركان در مراسم حج با مسلمانان آميخته بودند و عدهاى از آنان به حالت عريان طواف مى كردند و پيامبر (ص) به همين علت از شركت در حج آن سال كراهت داشت. بعد از ممانعت ورود آنها به مسجد الحرام اين مانع برطرف گرديد و لذا پيامبر (ص) در سال دهم در معيت اصحاب و زنان عازم حجه الوداع گرديد. برخى از مفسّران دليل ديگرى براى عدم شركت پيامبر (ص) در حج سال نهم آورده اند كه متعلّق است به رسم «نسى ء». گويند در اثر اعمال نسى ء و اخلال در تقويم بر اساس سنت جاهلى، روز حج در سال نهم با دهم ذيقعده مطابقت داشت (7) ولى با برطرف شدن اين اشكال در سال بعد، تقويم بهحالت صحيح خود برگشت و روز حج در تاريخ واقعى خود مطابق با دهم ذيحجه قرار گرفت. (8)

با صرف نظر از بحث فقهى دربار لزوم فور يا جواز تأخير در انجام فريض حج و عمره، بايد گفت دلايلى كه هر دو طرف قضيه ارائه كرده اند، مبتنى بر درك صحيح از وضعيت آن زمان و سياست و اهداف پيامبر (ص) نيست؛ زيرا:


1- وسائل الشيعه، ج 11، صص 7- 32، ابواب 7- 1
2- صاحب جواهر مى گويد: «ولاناقد بيننا أن حجه الاسلام على الفور دون التراخى، وهذه حجه» جواهر الكلام، ج 21، ص 388). نيز ر. ك. به: مسائل الناصريات از شريف المرتضى، ج 1، ص 276، و النهايه، ج 56، ص 3؛ الخلاف، ج 3، ص 240، 350؛ المبسوط- الشيخ الطوسى، ج 1، ص 345، رسائل العشر الطوسى، ج 69، ص 1، تذكره الفقها (ط. ج)، ج 8، ص 27)، مسالك الأفهام الشهيد الثانى، ج 11، ص 310، روايات صريحى در بار بالفور بودن فريض حج از ائمه: روايت شده است.
3- الموسوعه الفقهيه الكويتيه، ج 17، ص 24؛ الفقه على المذاهب الخمسه، ج 1، ص 191؛ فيض القدير- ج 7، ص 1؛ عون المعبود- ج 4، ص 135؛ عمده القارى فى شرح صحيح البخارى، ج 14، ص 187؛ شرح النووى على مسلم، ج 4، ص 212، مشكاه المصابيح مع شرحه مرعاه المفاتيح، ج 8، ص 618؛ تفسير القرطبى، ج 4، ص 136، تفسير النيسابورى، ج 2، ص 315؛ تفسير البحر المحيط، ج 3، ص 331؛ جامع لطائف التفسير، ج 15، ص 182
4- شافعى اساساً معتقد است صرف اوامر بدون قرائن دال بر فوريت نمى باشد. ازجمله دلايل آنهاييكه معتقد به فورى بودن وظيف حجاند اين است كه اوامر دلالت بر فوريت مى كند و مبادرت در طاعت ممدوح و تأخير مذموم محسوب مى شود
5- آل عمران: 97
6- اختلاف در بار وجوب عمره نيز از همين جا نشأت مى گيرد
7- احكام القرآن ابن عربى، ج 2، ص 942؛ مجمع البيان، ج 5، ص 46؛ معالم التنزيل، ج 2، ص 346؛ الكشاف، ج 2، ص 269؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 133؛ تفسير غرائب القرآن، ج 3، ص 466؛ روح البيان، ج 3، ص 383؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 353؛ بدائع الكلام فى تفسير آيات الأحكام، ص 252
8- احكام القرآن جصاص، ج 5، ص 64؛ التفسير المنير، ج 17، ص 198؛ تفسير آيات الأحكام، ص 493. لذا روايت شده است كه پيامبر 9 در حجه الوداع فرمود: «إنّ الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق اللّه السماوات و الأرض».

ص: 54

اولًا- اصل حج و عمره در ميان اصحاب، هيچگاه مورد ترديد نبود. به نظر مى رسد بسيارى از انصار و مهاجر، پيش از هجرت، با ساير اعراب حج و عمره انجام داده بودند؛ چنانكه از حضور انصار در بيعت هاى عقبه مى توان به اين موضوع پى برد. شايد بر همين اساس در منابع اهل سنت آمده است كه پيامبر (ص) پيش از هجرت، حج را دو بار انجام داد، (1) اگرچه روايات شيعه حاكى از آن است كه حضرت (ص) ده يا بيست بار در مراسم حج قبل از هجرت شركت نموده اند. (2) و بسيار طبيعى است كه در دور پنجاه و سه سال اقامت در مكه، ايشان مكرر و ده ها بار در مراسم حج شركت كرده باشد. (3)

پس از هجرت، راه مكه مسدود شد و تا هفت سال، امكان انجام حج يا عمره براى مسلمانان وجود نداشت. مراسم عمره و حج، تنها سنت باقيمانده از شرع ابراهيمى بود و مشركان نيز به آن و حريم مكه و ماههاى حرام، كه براى امنيت زائران تشريع شده بود، احترام ميكردند. قريش در برخورد با اسلام، آن سنت ديرين عرب را نقض كردند و مسلمانان را سالها از دسترسى به مسجد الحرام بازداشتند.

با ناديده گرفتن اين واقعيت تاريخى و با اعتقاد به اينكه آيات مربوط به وجوب حج و عمره متعلّق به سالهاى ششم يا نهم هجرت است، ما نمى توانيم به درستى مفاد و جايگاه تاريخى آيات «صدّ» را درك كنيم و نمى توانيم به تصوير درستى از ترتيب نزول بعضى سوره ها و حتى از ترتيب نزول آيات در برخى سوره ها دست يابيم. (4) همچنين قادر نخواهيم بود كه به اهميت حج در تاريخ اسلام و نقش آن در سياست پيامبر (ص) نسبت به قريش و ارتباط آن با سياست تهاجمى قريش نسبت به اسلام و مسلمانان و تهديدهايى كه آنان از اين ناحيه براى سيادت خويش احساس مى نمودند، پى ببريم.

اصل حفظ حرمت كعبه و حرم مكه، به عنوان حرم امن الهى، داراى نخستين اولويت در سياست پيامبرخدا (ص) نسبت به قريش بود و ايشان از جنگ و خونريزى در مكه، در هر وضعيتى به شدت احتراز مى كرد. با وجود جنگ افروزى هاى مكرر قريش عليه مسلمانان، وى هيچگاه حاضر نشد عمليات تهاجمى عليه مكه صورت دهد و اوّلينباركه به سراغ مكيان رفت در زى زائرى در لباس احرام بود، تلبيهگويان و عارى از سلاح جنگى.

اوّلين سفر وى به مكه براى عمره بود، چون اگر براى حج مى رفت حضور حاجيان مسلمان در شرايط خطيرى كه در سال ششم وجود داشت، به احتمال قريب به يقين موجب آشفته تر شدن اوضاع مى شد. لذا وى، كه از ايجاد درگيرى در حرم و ناآرام شدن مراسم حج بهشدت پرهيز داشت، زمان عمره را براى گشودن راه مسجد الحرام انتخاب كرد. اين سياست پرهيز از برخورد و خشونت در حرم


1- احكام القرآن جصاص، ج 5، ص 64
2- الكافى ج 4، ص 245، 251؛ من لايحضره الفقيه ج 2، صص 237 و 238؛ تهذيب الأحكام ج 5، ص 443 و 458
3- مرحوم سيد شرف الدين در پاسخ يكى از پرسشهاى معترض ميگويد: «قال المغرور موسى جارالله: حج النبى- صلّى الله عليه وآله و سلّم- بعد الهجره حجه واحده، ويقول الإمام الباقر والإمام الصادق قد حج النبى بمكه مع قومه حجات عشرين حجه، فهل كان يحضر فى موسم الحج مع الناس؟ فأقول: من أنت يا هذا لتنكر على ساده آل محمد أقوالهم، وتنتقد أفعالهم، ألا تربع على ضلعك، وتتأخر حيث أخرك القدر، إن الباقر والصادق اعرف الناس بهدى جدهما، وأعلم الناس بسنته، والقول قولهم على رغم كل خارج عليهم، أو ناصب لهم كائناً من كان، سلمنا انه صلى الله عليه وآله وسلم ما حج بعد الهجره إلا حجه واحده- هى حجه الوداع- فمن اخبرك يا مسكين بانه لم يحج قبلها مع قومه، وهو فى مكه لتنكر على الامامين قولهما بذلك، وما يدريك لعله حج وهو بمكه عشرين حجه أو اكثر، وقد كانت مده إقامته فيها ثلاثا وخمسين سنه، وما احمق هذا الرجل إذ يقول: وهل كان يحضر فى مواسم الحج مع الناس؟ وكيف يحج مع قومه ولا يكون حاضراً معهم؟ وما المانع من حضوره؟ نعوذ بالله من الخرف» أجوبه مسائل جار الله، ج 7، ص 10
4- به عنوان مثال نادرست بودن برخى روايات و تفاسير درباره شأن نزول آى 34 سور انفال از مواردى است كه باعث شبهاتى در بار ترتيب آيات در سورههاى قرآن شده است. ابن ابى الحديد در شرح يكى از حكم امبر المؤمنين 7 مى نويسد: « وَ ما لَهُمْ أَلَّا يعَذِّبَهُمُ اللَّهُ أى و لأى سبب لا يعذّبهم الله مع وجود ما يقتضى العذاب و هو صدهم المسلمين و الرسول عن البيت فى عام الحديبيه و هذا يدلّ على أن ترتيب القرآن ليس على ترتيب الوقائع و الحوادث لأنّ سوره الأنفال نزلت عقيب وقعه بدر فى السنه الثانيه من الهجره و صد الرسول ص عن البيت كان فى السنه السادسه فكيف يجعل آيه نزلت فى السنه السادسه فى سوره نزلت فى السنه الثانيه. و فى القرآن كثير من ذلك و إنما رتبه قوم من الصحابه فى أيام عثمان» شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 241

ص: 55

از يك طرف و تحصيل نمودن مقصود اصليكه گشودن راه مكه بود، از طرف ديگر، وى را وادار نمود شرايط قريش را براى صلح بپذيرد.

در حين فتح مكه نيز وى تمام سعى خود را به كار برد تا آن مرحل خطير نيز بدون جنگ و با حد اقلّ خشونت به پايان برسد و با عفو وگذشت از دشمنان ديرين صحنه هايى در حافظ تاريخ ثبت نمود كه جهان نظير آنرا به ياد ندارد. وى دو بار عمره را در ايام فتح انجام داد؛ يك بار به محض ورود به مكه و بار ديگر هنگام بازگشت از جِعرانه، ولى در آن هنگام كه هنوز اهالى مكه از «شوك» شكست و سقوط شهر بيرون نيامده بودند و پيكار شرك و توحيد، تعصب جاهلى و تمايل به اسلام در باطن مردم هنوز جارى بود، وى حضور خود را در مراسم حج آن سال مناسب نديد و اين به لحاظ وضعيت ناسازگار و جوّ پر تنش حاكم بود و به جهت فاصله اى كه اين وضع با فضاى مطلوب داشت.

وى مى خواست با تعليم عملى آداب و احكام حج، صحنه اى زيبا بيافريندكه از لوث مظاهر شرك و مراسم جاهلى و دنياپرستى، كدورتهاى بين فاتح و مفتوح عارى بوده و نمودارى ملموس و گيرا از ايمان به يكتا پرستى، خداجويى و ذكر خدا، همراه با برادرى، برابرى، همدلى، آشتى، نيكى، امنيت وآرامش همگانى به معرض نمايش بگذاردكه دور از هرگونه شهوت رانى، دروغگويى، دشنام، جدال و ستيزه جويى و دورى از هر نوع خشونت و تعدّى، حتى نسبت به جانوران و گياهان و حشرات حرم باشد.

چنين فضايى، نه چند هفته بعد از فتح مكه ميسر بود و نه در جوّ پُر تنش سال نهم كه با حضور مشركان عرب در حج، سور برائت براى آنان قرائت شد و ضمن اعلام ممنوعيت ورود آنها به حرم از سال آينده، زنگ اعلان جهاد نيز عليه كاف مشركان (بهاستثناى عده ايكه هنوز پيمانى معتبر با مسلمين داشتند) نواخته شد. به علاوه، چنانكه در سفر بازگشت از تبوك آشكار شده بود، پيامبر (ص) حتى از ناحيه عده اى از «اصحاب» نيز براى جان خود ايمن نبود. شركت حضرت در مراسم حج سال نهم، با افزودن خطرات ناشى از حضور مشركان، فضاى حج را بهحالت «امنيتى» در مى آورد كه با ديدگاه و هدف پيامبر (ص) سازگار نبود.

فتح مكه، پيروزى در حنين، تسليم شدن طائف و ديگر وقايع سال نهم و دهم باعث شد فضاى جديدى به سرعت در شبه جزيره عرب پديد آيد. تبوك آخرين غزوه پيامبر (ص) بود. عقب نشينى روميان در برابر لشكر اسلام در تبوك (1) از يك سو و ابلاغ سوره برائت به مشركان عرب از سوى ديگر، سران قبايل را وادار ساخت دسته دسته راهى مدينه شده، اسلام را بپذيرند. با فراهم شدن فضاى مناسب و آرام براى آموزش


1- درباره تأثير غزو تبوك و عقب نشينى روميان بر اذهان اعراب دكتر محمد حسين هيكل نوشته است: «لقد ترك هذا الانسحاب فى نفوس قبائل العرب المحتفظه بكيانها و بدينها أثراً عمقاً، و ترك فى نفوس قبائل الجنوب باليمن و حضرموت عمان أثراً أشدّ عمقاً. أ ليس الروم هؤلاء هم الذين غلبوا الفرس و استردّوا منهم الصليب و جاؤا به إلى بيت المقدس فى حفل عظيم، و فارس كانت صاحبه السلطان على اليمن و على البلاد المجاوره لها أزمانا طويله! فإذا كان المسلمون على مقربه من اليمن و من غيرها من البلاد العربيه جمعاء، فما أجدر هذه البلاد بأن تتضامّ كلها فى تلك الوحده التى تستظلّ بعلم محمد، علم الإسلام، لتكون بمنجاه من تحكم الروم و الفرس جميعا! و ماذا يضرّ أمراء القبائل و البلاد أن يفعلوا و هم يرون محمدا يثبّت من جاءه معلنا الإسلام و الطاعه فى إمارته و على قبيلته؟! فلتكن السنه العاشره للهجره إذا سنه الوفود، و ليدخل الناس فى دين اللّه أفواجاً، و ليكن لغزوه تبوك و لانسحاب الروم أمام المسلمين من الأثر أكثر مما كان لفتح مكه و الانتصار فى حنين و حصار الطائف.» حياه محمد- صلّى الله عليه و آله و سلّم- ص 292

ص: 56

مناسك حج در اواخر سال دهم، پيامبرخدا (ص) ضمن دعوت عموم قبايل عرب براى شركت در حج، خود نيز همراه اصحاب و زنان عازم مكه گرديد؛ صلى الله عليه و آله.

ص: 57

خفتگان در بقيع (7)

علي اكبر نوايي

أَعَزَّ اصطباري و أجري دموعي

وقوفي ضحى في بقاع البقيع

از صحابه راستين پيامبر خدا (ص) كه در بقيع آرميدهاند، برخى در كنار و همراه آن حضرت بودند و پيش از رحلتش دنيا را وداع كرده، يا به شهادت رسيدند و تعدادى از آنان، سالها پس از رحلت پيامبر زيستند و همچنان راه و سيره و آرمان هاى آن حضرت را پاس داشتند و سرانجام اندكى از بزرگان ايشان، نسبت به اهل بيت: وفادار ماندند و راه انحراف نپيمودند.

در بخشهايى كه گذشت (شمارههاى 70- 65)، در باره شرح حال آن شخصيتها پژوهش و بررسى كرديم. اكنون در بخش پايانى (هفتمين بخش) به بررسى زندگى چند تن ديگر از صحابه صادق مى پردازيم و به دليل قلّت منابع و ناپيدايى ذكر يارانى از اين دست در منابع و متون تاريخى و صعوبت بيش از حد يافتن اين شخصيتها در مطاوى تاريخى و به دليل غبار ضخيمى كه بر چهره چنين يارانى كشيده شده، اين موضوع را با همين نوشتار به آخر برده و از شماره آينده، در ادامه اين پژوهش، به ذكر و ياد كرد صحابه اى خواهيم پرداخت كه بسيارى از آنان از نيمه راه برگشتند، برخى سكوت و انزوا پيشه كردند و گروهى باكمال تأسف، رو در روى حقيقت ايستادند و به قربانى فضيلتها كمر بستند و آرمان نبى گرامى را به فراموشى سپردند:

35. عبدالله ابن امّ مكتوم

نامش عبدالله فرزند عمرو است. او در مكه به دنيا آمد و در همان شهر زيست تا آنكه پيامبر خدا (ص) رسالت يافت و مبعوث گرديد. پس از شنيدن دعوت پيامبر، به جمع ياران آن حضرت پيوست

ص: 58

و مسلمانى برگزيد و شيفته آيات وحى شد.

هجرت به مدينه

ابن امّ مكتوم، صحابى صادق پيامبر، همواره در كنار آن حضرت بود و چون آن گرامى، به مدينه هجرت كرد، ابن امّ مكتوم هم پس از چند روز، همراه با كاروان مهاجران، به مدينه النبى هجرت نمود و همواره صداقت و ارداتش به پيامبر را حفظ كرد و تا پايان عمر آن حضرت و پس از رحلت ايشان، ملازم آرمان هايش بود.

ابن امّ مكتوم، مؤذن پيامبر

پيغمبر خدا (ص) دو مؤذن داشت؛ 1. مؤذنى مشهور و نامدار به نام «بلال بن رباح حبشى» 2. عبدالله ابن امّ مكتوم؛

- «كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) مُؤَذِّنَانِ؛ أَحَدُهُمَا بِلَالٌ وَ الآخَرُ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ وَ كَانَ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ أَعْمَى وَ كَانَ يُؤَذِّنُ قَبْلَ الصُّبْحِ». (1)

«پيامبر خدا (ص) دو مؤذن داشت؛ يكى از آن دو، بلال (ابن رباح حبشى) بود و دوّمى، عبدالله ابن امّ مكتوم كه نابينا بود وپيش از صبح (براى نماز شب) اذان مى گفت.»

- «وَ كَانَ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ يُؤَذِّنُ قَبْلَ بِلَال بالصُّبْحِ وَ كَانَ يُؤَذِّنُ بِلَال بَعدَ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ». (2)

«ابن امّ مكتوم پيش از بلال اذان مى گفت و بلال بعد از ابن ام مكتوم.»

در روايتى ديگر اينگونه آمده است كه در ماه مبارك رمضان پيامبر (ص) فرمودند:

«إِذَا أَذِنَ ابنُ أُمُّ مَكتُومٌ فَكُلَوا فَإنَّهُ يُؤَذِّنُ بِالَّليلِ وَ إِذَا أَذِنَ بِلَالُ فَامسُكُوا» (3)

«هرگاه ابن امّ مكتوم اذان گفت، بخوريد كه او در شب اذان مى گويد و هر گاه بلال اذان گفت امساك كرده و از خوردن باز ايستيد.»

در واقع، اذان ابن امّ مكتوم به معناى اعلام اين نكته بوده كه مردم بدانند دارند وارد صبح مى شوند، مواظب باشند كه بعد از او بلال اذان خواهد گفت.

به خوبى مى دانيمكه شأن مؤذن در صدر اسلام، شأن والايى بوده و مقامى معنوى استكه پيامبرخدا اين مقام معنوى را به افرادى مى دادند كه در نظر ايشان، براى اين امر، صالح و شايسته بودند و البته به معناى آن نيست كه ديگر صحابه صادق پيامبر، اين محبوبيت و جايگاه را نداشته اند؛ زيرا به افراد معدودى براى گفتن اذان نياز بوده است.


1- بحار الأنوار، ج 80، ص 111
2- بهاء الدين محمد بن حسن بن محمد اصفهانى، معروف به فاضل هندى، كشف اللّشام، منشورات مكتبه المرعشى، 1405 ه-. ج 1، ص 207
3- شيخ يوسف بحرانى، الحدائق الناظره، ج 7، مؤسسه النشر الاسلامى بقم، بى تا، ص 338

ص: 59

امامت بر مردم در نماز جماعت

عبدالله ابن امّ مكتوم، فردى نابينا بوده كه به دستور پيامبر (ص) بر مردم اقامه جماعت مى كرد؛ زيرا او هم داراى تقوا و ملكه عدالت نفسانى بود و هم در نماز قرائتى زيبا داشت و از همين رو، هنگامى كه برخى از ياران پيامبر از ايشان در باره امامت جماعت به وسيله ابن امّ مكتوم پرسيدند: حضرت فرمود:

«يَؤُمُّكُمْ أَقْرَؤُكُم»

؛ (1) «بايد با قرائت ترين شما بر شما امامت كند.»

و آنگاهكه افراد از پيامبر مى پرسيدند: آيا مى شود نابينا بر مردم اقامه جماعت كند؟ مى فرمود: «

إِمَامَةُ ابنَ أُمّ مَكتُوم فَضلٌ لَكُم

»؛ (2)«امامت ابن امّ مكتوم فضيلتى است بر شما.»

علّامه حلّى در تذكره الفقها اينگونه نگاشته است:

«أنّ النّبي- صَلَّى اللَّه عليه و آله- استخلف ابن أمّ مكتوم يؤمّ الناس و كان أعمى.

قال الشعبي: غزا النّبي- صلّى اللَّه عليه و آله- ثلاث عشرة غزوة، كلّ ذلك يقدّم ابن أمّ مكتوم يصلّي بالناس». (3)

«پيامبر خدا- كه درود خدا بر او وآلش باد- ابن امّ مكتوم را جانشين خويش ساخت تا بر مردم اقامه جماعت كند، در حالى كه نابينا بود. شعبى از قول پيامبر نقل كرده كه پيامبر درسيزده غزوه ابن ام مكتوم را پيش انداخت تا براى مردم نماز جماعت بخواند.»

«قال ابن حجر، رواه جماعة من أهل العلم بالنسب والسيرة، أنّ النبي استخلف ابن أمّ مكتوم ثلاث عشر مدّة في الأبواء وبواط، و ذي العشيرة و غزوته في طلب كرزبن جابر، و غزوة السويق و غطفان و غزوة أحد و حمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و في خروجه في حجة الوداع و في خروجه إلي بدر ... و كان النبي (ص) يستخلفه علي المدينة، يصلّي بالناس عامّة غزواته، استخلفه علي المدينة في غزوة بني النضير و غزوة الخندق و في غزوة بني قريظة و غزوة بني لحيان». (4)

«ابن حجر و جماعتى از اهل علم كه دانش سيره و نسب را مى دانستند، نقل كرده اند كه پيامبر (ص) در سيزده غزوه ابن امّ مكتوم را جانشين خويش كرد؛ مانند ابواء وبواط و ذى العشيره و غزوهاى كه پيامبر در جستجوى كرزبن جابر بود و غزوه غطفان و احُد، وحمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و نيز هنگام رفتن به حج وداع و در جنگ بدر او را براى امامت جماعت در مدينه جانشين خود كردند ... و نيز پيامبر او را جانشين خويش مى ساخت تا در مدينه بماند و در تمام غزوه ها بر مردم امامت جماعت كند. همچنين او


1- همان، ج 4، ص 219
2- همان، ج 4، ص 220
3- جمال الدين ابن الحسن بن يوسف بن على بن المطهر المعروف بحلّى، تذكره الفقها، مكتبه الرضويه، بى تا، ص 179
4- الشيخ على الاحمدى الميانجى، مكاتيب الرسول، مركز تحقيقات الحج، 1998 م. ص 49

ص: 60

را در غزوه بنى نضير، خندق، بنى قريظه و غزوه بنى لحيان جانشين خويش ساخت كه در مدينه بر مردم امامت جماعت كند.»

درسى از زندگى ابن امّ مكتوم

در منابع تاريخى نقل شده كه روزى ابن امّ مكتوم به خانه پيامبر رفت. زمانى كه او وارد خانه شد، دو تن از همسران پيامبر در نزد پيامبر بودند. آنها پوشش و حجاب نگرفتند، پيامبر به آنان دستور داد كه حجاب خود برگيرند. آن دو گفتند: اى فرستاده خدا، او نابينا است! پيامبر پرسيد: آيا شما هم نابينا هستيد؟

«روته أمّ سلمة قالت: كنت أنا و ميمونة عند النبي- صلّى اللّه عليه و آله- فأقبل ابن أمّ مكتوم فقال: «احتجبا عنه» فقلنا: إنّه أعمى، فقال: «أ فعمياوان أنتما؟!». (1)

«امّ سلمه روايت كرده كه من و ميمونه نزد پيامبر بوديم و ابن امّ مكتوم وارد شد، پيامبرخدا فرمودند: حجاب خود برگيريد. گفتيم: او كه نابينا است، چه نيازى به حجاب است؟ فرمود: آيا شما هم نابينا هستيد؟»

در روايت ديگر آمده است:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَهُمَا أُدْخُلَا الْبَيْتَ. فَقَالَتَا إِنَّهُ أَعْمَى. فَقَالَ: إِنْ لَمْ يَرَكُمَا فَإِنَّكُمَا تَرَيَانِه». (2)

«پيامبر (ص) به ايشان (دو تن از همسرانش) فرمودند: وارد خانه شويد. آنان گفتند: ابن امّ مكتوم ما را نمى بيند. حضرت فرمودند: او شما را نمى بيند، شما كه او را مى بينيد.»

از اين ماجرا، به خوبى ميتوان فهميدكه زنان در مسأله حجاب، بايد نهايت دقت را بكنند و در هر حالى، خود را از نامحرم بپوشانند.

نزول آيات سوره عبس در باره ابن امّ مكتوم

(عَبَسَ وَ تَوَلَّى، أَنْ جاءَهُ الأَعْمى، وَما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى، أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى). (3)

«چهره درهم كشيد و روى برتافت، ازاينكه نابينايى بهسراغ او آمده بود! تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند، يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد!»

«قال الطبرسي (ره) في مجمع البيان: قيل نزلت الآيات في عبد الله بن أمّ مكتوم و هو عبد الله


1- علامه حلّى، پيشين، ج 2، ص 573
2- سيد محسن حكيم، مستمسك العروه الوثقى، ج 4، بى نا، بى تا، ص 25
3- عبس: 4- 1

ص: 61

بن شريح ابن مالك بن ربيعة الفهري من بني عامر بن لؤي و ذلك أنّه أتى رسول الله (ص) و هو يناجي عتبة بن ربيعة و أبا جهل بن هشام و العباس بن عبد المطّلب و أبيا و أمية بن خلف، يدعوهم إلى الله و يرجو إسلامهم فقال: يا رسول الله أقرئني و علّمني ممّا علمك الله، فجعل يناديه و يكرّر النّداء و لا يدري أنّه مشتغل مقبل على غيره حتّى ظهرت الكراهة في وجه رسول الله (ص) لقطعه كلامه ...

فنزلت الآيات، و كان رسول الله بعد ذلك يكرمه و إذا رآه، قال: مرحباً بمن عاتبني فيه ربّي و يقول له: هل لك من حاجة؟ و استخلفه على المدينة مرّتين في غزوتين». (1)

«مرحوم طبرسى نقل كرده كه گفته شده، آيات اول سوره عبس، درباره عبدالله ابن امّ مكتوم نازل شده است؛ در زمانى كه پيامبر خدا (ص) با عتبه و ابوجهل بن هشام و عباس ابن عبدالمطّلب و اميه بن خلف، گفتگو مى كرد تا آنها را ارشاد و هدايت كند و به اسلام فرا بخواند، كه در اين هنگام، عبدالله ابن امّ مكتوم وارد شد و گفت: اى پيامبر، بخوان بر من آنچه را كه بر تو نازل شده و آموزشم ده. اين سخن را مكرر با صداى بلند مى گفت و نمى دانست كه پيامبر مشغول گفتگو و ارشاد ديگران بود، كه نوعى كراهت در چهره حضرت ظاهر شد، به خاطر آنكه كلام رسول را قطع نمود. پس در اين هنگام اين آيات (آيات نخست سوره عبس) نازل شد. پيامبر بعد از اين ماجرا او را احترام ميكردند و هرگاه ايشان را مى ديدند، مى فرمودند: درود بركسى كه خدا در باره او به من عتاب كرد و خطاب به او (ابن امّ مكتوم) فرمود: اى ابن امّ مكتوم، آيا حاجتى دارى از من بخواهى؟ و پيامبر ابن امّ مكتوم را بارها به جاى خود بر مدينه جانشين ساختند.»

برخى از مفسران نقل كرده اند كه كراهت در چهره حضرت رسول نبود بلكه در چهره اميه بن خلف بود كه نابينايى وارد شد و ...

البته منظور ما اين نيست كه كراهت در چهره چه كسى ظاهر شده، مراد آن استكه آن فرد يا پيامبر مورد عتاب قرار گرفته؛ زيرا ابن امّ مكتوم زمينه پذيرش و هدايت داشته؛ چنانكه بعداً هم اين نكته نمودار شد و لذا پيامبر او را مورد تكريم و احترام قرار داد.

نابينايى، معلّم قرآن

ابن امّ مكتوم، حافظه اى قوى و سرشار داشت. با اينكه چشمانش نميديد، قرآن را حفظ بود و به افراد ديگر ميآموخت و پيامبر خدا (ص) هم به ابن امّ مكتوم دستور دادند كه او قرآن را به ديگران


1- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، داراحياء التراث العربى، 1983 م. 1403 ه-. ص 78

ص: 62

بياموزد.

«بخارى به اسناد خود، از ابن اسحاق، از براء بن معرور آورده است كه مى گفت: از اصحاب نبى گرامى (ص) نخستين كسانيكه در مدينه بر ما وارد شدند، مصعب بن عمير و عبدالله بن امّ مكتوم بودند كه قرآن كريم را بر ما ميآموختند و ما هم به سخنان آنها گوش فرا مى داديم و قرآن را از آن دو فرا گرفتيم.» (1)

بدرود زندگى

ابن امّ مكتوم، بعد از رحلت نبى گرامى (ص) تا سال 13 ق. در قيد حيات بود. تاريخ از زندگى او پس از رحلت پيامبر نقل چندانى ندارد، جز اينكه در نقلها وارد شده كه او در جنگ قادسيه هم حضور داشت و اذان مى گفت و قرآن تلاوت مى كرد.

«و قد غزا ابن أمّ مكتوم، و كان يمسك الرآية في بعض حروب القادسية». (2)

«ابن ام مكتوم در جنگها وغزوات حضور داشت و پرچم را در بعضى از جنگ هاى قادسيه به دست ميگرفت.»

در هر حال، ابن امّ مكتوم، تا سال 23 ق. در قيد حيات بود و خدمات فراوانى را به اسلام كرد.

او در زمان خلافت عمر، زندگى را بدرود گفت و در جوار حق آرميد؛

«صَلَّي عَلَيهِ عُمَرُ بنُ الخَطّابُ وَ دُفِنَ بِالبَقِيعِ». (3)

«عمر بن خطاب بر جنازه اش نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد.»

نكته قابل يادآورى اين است كه فردى نابينا اين همه محبوبيت مى يابد. معلّم قرآن و نيز جانشين پيامبر در مدينه در غياب او مى شود و در نماز امام مردم ميشود و هرگز راه انحراف نمى رود و پيامبر بر او فوق العاده احترام مى گذارد.

36. قيس بن عاصم مِنقَرى

قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبيد بن مقاعس التميمى المنقرى، كنيه اش، ابوعلى و يا ابوطلحه و يا ابوقبيصه بوده كه بيشتر مورخانِ نامآور گفته اند: او همان ابوعلى، قيس بن عاصم منقرى است.

«قدم في وفد بني تميم على رسول الله- صَلَّى الله عليه

] وآله

[وسلّم- و ذلك في سنة


1- سيد محمدباقر حجتى، كشف الفهارس، انتشارات سروش، 1370 ش، ص 132
2- عبد الرحمان بن محمد بن مخلوف الثعالبى، تفسير الثعالبى، ج 5، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1997 م. ص 254
3- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، داراحياء التراث العربى، 1996 م. ص 214

ص: 63

تسع، فلمّا رآه رسول الله- صَلَّى الله عليه

] وآله

[وسلّم- قال: هذا سيد أهل الوبر. وكان- رضي الله عنه- عاقلًا حليماً مشهوراً بالحلم». (1)

«او (قيس بن عاصم) در سال نهم هجرت، با جمعى از بنى تميم بر پيامبر خدا (ص) وارد شد، چون فردى عاقل و حليم و مشهور به حلم بود، پيامبر تا او را ديدند، فرمودند: هذا سيد اهل الوبر، اين مرد، آقاى انسانها است.»

تحريم شراب در عهد جاهليت

به اين دليلكه فردى عاقل و خردمند بود و ضررهاى شراب را مى دانست، پيش از ظهور اسلام، خوردن شراب را برخود حرام كرد و ديگر لب و دهان خويش را بر آن آلوده نميساخت و مى گفت: شراب زايل كننده خِرد و انديشه است. تحريم شراب از اين رو بود كه او در دوره جاهليت تجارت شراب داشت، روزى به اندازه اى شراب آشاميد كه از خود بيخود شد؛ لذا در حال مستى گريبان ناموس خويش گرفت و بر وى سخنان بيهوده گفت و به ماه مى نگريست و ياوه مى گفت، چون به هوش آمد، ماجراى سخنان بيهوده اش را به وى گفتند. از كار خويش به شدّت نفرت يافت، همانجا شرابها را بريخت و افراد گماشته بر شراب را آزاد كرد، پول هاى كسب شده از راه تجارت شراب را به مستمندان داد و آن را بر خود تحريم كرد و سوگند خوردكه هرگز لب به شراب آلوده نسازد. او آنگاه اين اشعار را سرود:

رَأَيْتُ الْخَمْرَ صَالِحَةً وَفِيهَا

خِصَالٌ تُفسِدُ الرَّجُلَ الْحَلِيمَا

فَلَا وَ الله أشربها صحيحاً

وَلَا أشفي بِهَا أبَداً سَقِيماً

وَ لَا أعطي بِهَا ثَمَناً حَيَاتي

وَ لَا أِدعٍو لَهَا أَبَداً نَدِيماً

فَإنَّ الخَمرَ تفضح شَارِبِيهَا

وتجنيهم بها الأمر العظيما العظيما (2)

«شراب چيز خوبى است ولى در آن خصوصيتى است كه مرد حليم را تباه مى كند. به خدا سوگند، در حال صحّتم هرگز آن را نخواهم آشاميد و هرگز از آن به عنوان معالجه استفاده نخواهم كرد.

تا زنده ام پولى برايش هزينه نميكنم و همنشين خود را به آن نخواهم خواند.

زيرا شراب، آشامنده اش را رسوا ميكند و منشأ خطرهاى بزرگى است.»


1- ابن عبد البرّ، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، ج 1، ص 400
2- ابن اثير جزرى، اسدالغابه، ج 3، داراحياء التراث العربى، 1994 م. ص 224

ص: 64

پند و اندرز پيامبر (ص) به قيس بن عاصم

انسانهاى خردمند و با هوش همواره در پى كسب دانش و معرفتاند و در هر مرتبه اى از دانش كه باشند باز هم مى كوشند تا از افراد لايق و انديشمند بهره ببرند. قيس كه خود مردى حكيم است، همينكه به پيامبرخدا (ص) دست مى يابد، همواره در كنار آن حضرت قرار مى گيرد و ملتمسانه مى خواهد كه از شريعه علم نبى بهره گيرد. قيس در جلسه نخست پس از مسلمانى اش، از محضر پيامبر خدا، تقاضاى پند و موعظه كرد.

«خليفه بن حصين گويد: از قيس بن عاصم منقرى شنيدم كه مى گفت: بر پيامبرخدا (ص) وارد شدم كه در ميان جماعتى از بنى تميم بود. از آن حضرت موعظه خواستم، فرمود: با آب سدر غسل كن. امرش را اطاعت كردم و به محضرش رفتم. بار ديگر عرض كردم: مرا موعظه فرما تا به آن سود برم. پيامبر فرمود:

«يَا قَيْسُ، إِنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلًّا، وَ إِنَّ مَعَ الْحَيَاةِ مَوْتاً، وَ إِنَّ مَعَ الدُّنْيَا آخِرَةً، وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً، وَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً، وَ إِنَّ لِكُلِّ حَسَنَةٍ ثَوَاباً، وَ لِكُلِّ سَيِّئَةٍ عِقَاباً، وَ إِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً، وَ إِنَّهُ يَا قَيْسُ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ قَرِينٍ يُدْفَنُ مَعَكَ، وَ هُوَ حَيٌّ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَيِّتٌ، فَإِنْ كَانَ كَرِيماً أَكْرَمَكَ، وَ إِنْ كَانَ لَئِيماً أَسْلَمَكَ، لَا يُحْشَرُ إِلَّا مَعَكَ، وَ لَا تُحْشَرُ إِلَّا مَعَهُ، وَ لَا تُسْأَلُ إِلَّا عَنْهُ، وَ لَا تُبْعَثُ إِلَّا مَعَهُ، فَلَا تَجْعَلْهُ إِلَّا صَالِحاً، فَإِنَّهُ إِنْ كَانَ صَالِحاً لَمْ تَأْنَسْ إِلَّا بِهِ، وَ إِنْ كَانَ فَاحِشاً لَا تَسْتَوْحِشْ إِلَّا مِنْهُ وَ هُوَ عَمَلُكَ». (1)

«بدان اى قيس كه با عزّت ذلّت و خوارى همراه است و با زندگى مرگ، و با دنيا آخرت، و با هر چيزى حسابگرى است و با هر چيزى مراقب و نگهبانى است. هر حسنه اى را ثوابى است و هر گناهى را عقوبتى و هر مدتى را پايانى. اى قيس، براى تو ناچار رفيقى بايد در قبرت، در حالى كه تو مرده اى و او زنده است. اگر رفيق خوبى باشد، تو را گرامى مى دارد و اگر بد باشد، تو را تسليم نكبت و عذاب سازد. او جز با تو محشور نخواهد شد و جز با تو برانگيخته نميشود و جز درباره تو از او نخواهند پرسيد و در قيامت جز با او مبعوث نشوى. پس همنشين قبر خود را قرار مده مگر امرى صالح و نكو و شايسته، كه اگر خوب باشد نجاتت دهد و اگر بد باشد براى تو منشأ ترس شود. و آن، عمل و كردار تو است.»

در متن روايت آمده است كه قيس به پيامبر گفت: اى رسول گرامى، اگر اين سخنان شما به


1- حسن بن ابى الحسن ديلمى، اعلام الدين فى صفات المؤمنين، مؤسسه آل البيت، بى تا، ص 332

ص: 65

شعر درآيد، مطلوب است. فردى از صحابه به نام صلصال كه در گفتن شعر مهارت داشت، آن را اينگونه به شعر در آورد:

تَخَيَّرْ قَرِيناً مِنْ فِعَالِكَ إِنَّمَا

قَرِينُ الْفَتَى فِي الْقَبْرِ مَا كَانَ يَفْعَلُ يفعل

فَلَا بُدَّ لِلإِنْسَانِ مِنْ أَنْ يُعِدَّهُ

لِيَوْمٍ يُنَادَى الْمَرْءُ فِيهِ فَيُقْبِلُ

فَإِنْ كُنْتَ مَشْغُولًا بِشَيْ ءٍ فَلَا تَكُنْ

بِغَيْرِ الَّذِي يَرْضَى بِهِ اللَّهُ تَشْغَلُ

فَمَا يَصْحَبُ الإِنْسَانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ

وَ مِنْ قَبْلِهِ إِلَّا الَّذِي كَانَ يَعْمَلُ

أَلَا إِنَّمَا الإِنْسَانُ ضَيْفٌ لأَهْلِهِ

قِيمُ قَلِيلًا عِنْدَهُمْ ثُمَّ يَرْحَل (1)

«از كردار خويش، دوستى براى خود برگزين كه رفيق آدمى در گور (برزخ) همانا اعمال او است. پس ناگزير، انسان بايد عملى را براى روز رستاخيز و روزى كه فراخوانده مى شود برگزيند.

پس اگر بهكارى سرگرم مى شوى، مراقب باش كارى باشد كه رضاى خدا در آن است.

پس پيش و پس از مرگ، جز عمل انسان، همنشينش نخواهد بود.

همانا آدمى در جمع خانوادهاش ميهمانى بيش نيست كه اندكى در ميان ايشان درنگ و سپس به سراى آخرت كوچ خواهد كرد.»

قيس، حليم و بردبار

در تاريخ عرب، حلم و بردبارى را به احنف بن قيس مثال مى زنند ليكن با اين حال وقتى از احنف بن قيس پرسيدند حلم را از كه آموختى؟ گفت: از قيس بن عاصم منقرى. يك بار او را ديدم كه در روبهروى خانهاش تكيه به شمشير كرده و مردم را پند و اندرز مى داد. در اين ميان، كشته اى را با مردى كه دستهايش را بسته بودند، آوردند. به قيس گفتند: اين پسرِ برادر تو است كه پسرت را كشته است! اما به خدا سوگند، قيس نه تكيه اش را از شمشير گرفت و نه سخنش را قطع كرد، بلكه به سخنانش ادامه داد و بيآنكه حواسش به هم بريزد و يا لكنتى به او دست دهد، سخنش را به پايان رساند. چون از سخنرانى فارغ شد، متوجه پسر برادرش گرديد و گفت: پسر برادرم! بد كارى مرتكب شدى، خدايت را نافرمانى كردى، رحِم و خويشاوندى خود را بريدى! تير خود را درباره خودت به كار انداختى و افرادت را كم كردى!


1- همان، ص 333

ص: 66

سپس پسر ديگرش را طرف سخن قرار داد و گفت: بازوهاى پسر عمويت را باز كن و برادرت را به خاك بسپار و صد شتر ديه برادرت را از مال من به مادرت تقديم كن؛ زيرا او از عشيره و فاميلى ديگر است.» (1)

حضور قيس در فتح مكه، حنين و طائف

پيشتر اشاره شد كه قيس بن عاصم در سال نهم هجرت، به پيامبرخدا (ص) ايمان آورد، اما در عين حال، بسيارى از مورخان نوشتهاندكه سال هشتم و قبل از فتح مكه رخ داده و لذا در فتح مكه هم شركت داشت و در حنين و طائف نيز با پيامبر خدا بود و در كنارش با دشمنان او جنگيد.

«وَكَانَ شَيخاً عَالماً حَلِيماً مُعَمّداً وَ شَاهد الفتح و الحنين و الطائف». (2)

«قيس، پيرمردى عالم، داراى حلم و سن زياد بود كه در فتح مكه و حنين و طائف نيز حضور داشت.»

همراه كاروان به دربار هِرَقل

در سال نهم هجرت، پيامبر (ص) چند نفر را به دربار هِرَقل فرستاد كه نامه پيامبر را به او برسانند و به اسلام دعوتش كنند، در ميان آن چند نفرى كه به دربار هرقل رفتند. قيس بن عاصم منقرى، فرد داناى حليم و بردبار بود.

«هنگاميكه فرستادگان پيامبر، مقابل هرقل قرار گرفتند، هرقل بدون فرد مترجم گفت: چه كسى داناترين شما است كه از او پرسشهايم را بپرسم؟ همه آنان، به قيس بن عاصم نگريستند. هرقل خطاب به قيس گفت: به حق دينيكه دارى، از معجزات پيامبرتان چه ديده اى؟

قيس در پاسخ وى گفت: در سفرى با پيامبر بودم كه مردى عرب خدمت ايشان رسيد، پيامبر از او پرسيد: آيا گواهى مى دهى كه خدايى جز خداى عالم نيست و من فرستاده خدايم؟ مرد عرب گفت: چه كسى هست به آنچه كه مى گويى گواهى دهد؟ پيامبر به درختى كه در آن حوالى بود اشاره كرده، فرمودند: اين درخت گواهى مى دهد. پيامبر درخت را فراخواند و درخت نزديك آمد و سه بار پيامبر از او شهادت و گواهى خواست و درخت سه مرتبه به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر گواهى داد. سپس پيامبر به درخت امر كردكه به جاى خود باز گردد و درخت بازگشت.

هرقل گفت: ما در كتاب خود خوانده ايم كه فردى از امّت پيامبر شما اگر گناهى كند، بر او يكى نوشته شود و اگر عملى خير انجام دهد، ده ثواب برايش مينويسند. قيس گفت: آرى، او پيامبر ما


1- ابن اثير جزرى، اسد الغابه، پيشين، ص 229
2- معنى معجزات الأنبيا، مركز الرساله، بى تا، ص 239

ص: 67

است كه اين آيه بر او نازل شد: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها). هرقل گفت: پيامبريكه موسى بهوجود او بشارت داده، در روز قيامت گواه بر مردم وشاهد بر آنها است. قيسگفت: آرى، چنين است، قرآن هم فرمود: (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً) «ما اى پيامبر، تو را شاهد، بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم».

نصايح قيس هنگام مرگ

قيس به هنگام مرگش، اين جملات را- كه براى هميشه و همه انسانها راهگشا است- خطاب به فرزندانش بيان كرد:

«يَا بَنِيَ خُذُوا عنّي، فإنّه ليس أَحد أَنصح لكم منّي، إِذا أَنا متّ فسوّدوا كباركم لَا تسوّدوا صغاركم فيسفه الناسُ كِبَارَكم وتَهُونُوا عليهم وعليكم بإصلاح المال، فإنّه منبهة الكريم، ويُسْتَغنى به عن اللئيم، وإِيّاكم و المسأَلة، فإنّها آخر كسب الرجل، فإذا متّ فلا تنوحوا عليّ ...»

«فرزندانم! از من فراگيريد كه فردى مشفق تر و ناصح تر از خودم برايتان سراغ ندارم. هرگاه من مُردم، بزرگانتان را محترم شماريد و بر خود سيادت وآقايى دهيد، ولى افراد كممايه و كوچك را سيادت ندهيد كه مردم، بزرگان شما را سفيه و نادان مى پندارند و برحذر ميدارم شما را از اينكه چيزى از مردم بخواهيد كه آخرين كسب و تلاش شما خواهد شد. هرگاه مُردم، بر من نوحه و زارى نكنيد.»

فلمّا مات رثاه عبدة بن الطبيب بقوله:

عليك سَلامُ اللَّهِ، قَيْسَ بن عاصمٍ

ورَحْمَتُهُ ما شَاءَ أَن يَتَرَحَّما

فما كان قيس هلكه هلك واحد

ولكنه بنيان قوم تهدّما

هنگامى كه قيس از دنيا رفت، عبده بن طبيب درباره اش چنين سرود: «سلام ورحمت خدا بر تو اى قيس بن عاصم تا آن زمانكه رحمتش شامل حال مخلوقات است.

مرگ قيس مرگ يك فرد نبود، بلكه مرگ او بنيان قومى را درهم ريخت.»

قيس، مدفون در بقيع

ص: 68

قيس بن عاصم، تا سال 20 هجرت در قيد حيات بود و در دوره خلافت عمر، خليفه دوم، بدرود زندگى گفت؛

«فَصَلَّي عَلَيهِ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ المُسلِمِينَ وَ دَفَنُوهُ فِي البَقِيعِ»؛ (1)

«عمر با گروهى از مسلمانان بر او نماز گزاردند و در بقيع دفنش كردند.»

37. عبد الله بن عتيك

عبدالله بن قيس بن اسود، از طايفه بنى سلمه، مردى انصارى و اهل مدينه است. او از نامداران مدينه و از صحابه و ياران با وفاى پيامبرخدا (ص) است.

عبدالله بن عتيك، با تبليغات مُصعب بن عمير، در جريان رسالت پيامبر قرار گرفت. او براى ديدن پيامبر (ص) به مكه رفت و آن حضرت را در عقبه ملاقات كرد و اسلام آورد.

ابن عتيك، مجاهدى انصارى

عبدالله بن عتيك، داراى روحيه جهادگر و مبارز بود و از اين رو، در بيشتر جنگ ها شركت داشت و خود در سريهاى پيشگام بود و آرمان پيامبر را محقّق ساخت.

سريهاى از سريه ها، در تاريخ به نام عبدالله بن عتيك معروف است. اين سريه، در منابع مختلف تاريخى ضبط گرديده و مورخان اتفاق نظريه دارند كه عبدالله بن عتيك در آن نقشى اساسى داشت و ابن ابى الحقيق را به قتل رساند.

در تاريخ آمده است بعد از قتل كعب بن اشرف، كه برضدّ پيامبر توطئه هاى فراوان داشت، جمعى از ياران آن حضرت به حضورش رفتند و گفتند:

«يا رسول الله، أَرسلنا إِلى ابن أَبي حُقَيْق، فأَرسل أَبا قتادة وأَبا عتيك وأَبيض بن الأَسود، وعبد الله بن أنيْس، وقال لهم: لا تقتلوا صبيا ولا امرأَة لا فذهبوا فدخلوا الدار ليلًا، وغلقوا على كل قوم بابهم من خارج، حتى إِذا استغاثوا لم يستطيعوا أَن يخرجوا، ثم صعدوا إِليه في علية له إِليها عجلة فإذا هم به نائم أَبيضُ كأَنه القِرطاس، فتعاطوه بأَسيافهم فضربوه، فصرخت امرأته فهموا أَن يقتلوها، فذكروا نَهْيَ رسول اللّه- صَلَّى الله عليه

] وآله

[وسلّم- لا تقتلوا امرأَةً ولا صبياً فنزلوا ...» (2)

گفتند: اى فرستاده خدا، ما را به سوى ابن ابى حقيق بفرست، تا به قتلش رسانده و


1- ابن اثير جزرى، اسد الغابه، ج 4، ص 322
2- ابو زيد عمر بن شبه النميرى البصرى، اخبار المدينه المنوره، ج 2، ص 463

ص: 69

مسلمين را از شرّش برهانيم.

پيامبر (ص) ابا قتاده و ابن عتيك وعبدالله بن انيس را فرستادند وبه آنها فرمودند: نكشيد كودك و نه زنى را، آنها شبانه رفتند وبه خانه ابن ابى حقيق وارد شدند. قبل از رفتن در خانه افراد آن محل را از پشت بستند، كه نتوانند خارج شده و فرياد بزنند و او را برهانند. سپس از ديوار پله ها بالا رفتند، ديدند كه خواب است. او را در خواب به قتل رساندند و با شمشير بر بدنش تاختند. همسرش فرياد زد، اراده قتلش نمودند، اما ناگهان اين سفارش پيامبر يادشان آمد كه كودك و زن را نكشيد.»

توضيح اين نكته لازم است كه ابن ابى حقيق مخفيانه بر ضدّ پيامبر توطئه مى كرد و زمينه را براى جنگ و توطئه قريش بر ضدّ آن حضرت آماده مى ساخت. پس لازم بود شورش از دامن مسلمانان برطرف شود؛ لذا پيامبر (ص) اراده كرد و اصحاب ياد شده و در رأس آنها عبدالله بن عتيك رفتند و شرّ ابن ابى حقيق را از پيامبر و اسلام كوتاه كردند. اين واقعه در سال ششم هجرت، در ماه رمضان رخ داد.

معروف شدن اين سريه به «سريه عبدالله بن عتيك»، نشان از آن داردكه ابن عتيك، شجاعت و دليرى فوق العاده اى داشته و پيامبر او را سردسته گروه انصار نمود تا بروند و شرّ ابن ابى الحقيق را برطرف سازند. در ديگر متون تاريخى، ماجراى سريه ياد شده، مفصل آمده و نقش عبدالله بن عتيك به صورت پررنگى مطرح گرديده است كه در اين نوشتار به همين حد اكتفا كرديم و جهت يادآورى عظمت عبدالله بن عتيك، آن را كافى مى شماريم.

عبدالله بن عتيك، در نبرد بدر و احد و خندق و بسيارى از نبردهاى ديگر شركتى فعال داشته و پيامبر بارها در سخنان خود از او به نيكى ياد كرده است.

ابن عتيك راوى پيامبر 9

عبدالله بن عتيك، روايات فراوانى را از قول پيامبر (ص) نقل كرده وهمين معنا، ملازمت و همراهى ايشان با پيامبر را حكايت مى كند كه در اينجا به نقل دو روايت مى پردازيم كه ابن عتيك از پيامبرخدا نقل كرده است:

1. «عَنِ ابْنِ جَابِرِ بْنِ عَتِيكٍ الأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

] وآله

[وَسَلَّم إِنَّ مِنَ الْغَيْرَةِ مَا يُحِبُّ اللهُ، وَمِنْهَا مَا يُبْغِضُ اللهُ، فَأَمَّا الْغَيْرَةُ الَّتِي يُحِبُّ اللهُ، فَالْغَيْرَةُ فِي اللهِ، وَإِنَّ مِنَ الْخُيَلَاءِ مَا يُحِبُّ اللهُ، أَنْ يَتَخَيَّلَ الْعَبْدُ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الْقِتَالِ، وَأَنْ يَتَخَيَّلَ عِنْدَ الصَّدَقَةِ، وَأَمَّا الْخُيَلَاءُ الَّتِي يُبْغِضُ اللهُ، فَالْخُيَلَاءُ لِغَيْرِ الدِّينِ». (1)


1- محمد بن حبان، الهيثمى، موارد الظمآن، بى تا، بى نا، ص 319

ص: 70

«از ابن عتيك انصارى نقل شده كه گفت: پيامبرخدا (ص) فرمود: نوعى از غيرت است كه خدا آن را دوست مى دارد و نوع ديگر را مبغوض مى شمارد، آن غيرتى را كه خداوند دوست دارد، غيرت در راه خداست و غيرتى كه دشمنش مى شمارد، غيرت در غير راه خداست. فخر و تفاخر هم، چنين است؛ خداوند نوعى از آن را دوست مى دارد و نوع ديگر را دشمن؛ نوعى كه دوست مى دارد آنجا است كه انسان در ميدان جنگ و جهاد در راه خدا بر خود فخر و مباهات مى كند. (چراكه اداى تكليف كرده است) اما تفاخرى كه در نزد خدا مبغوض است، تفاخر در غير راه خداوند است.»

2. «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَتِيكٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

] وآله

[وَسَلَّمَ-: مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً فِي سَبِيلِ اللهِ فَخَرَّ عَنْ دَابَّتِهِ فَمَاتَ أَوْ لَدَغَتْهُ حَيَّةٌ فَمَاتَ أَوْ مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ». (1)

«از عبدالله بن عتيك نقل شده كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود: هركس از خانه خود، در راه خدا و براى خدا خارج شود و از مركب خود بيفتد و بميرد و يا مارى او را نيش زند و بميرد و يا به مرگ ناگهانى گرفتار گردد، اجرش بر خداوند است.»

ابن عتيك، مدفون در بقيع

برخى از مورّخان؛ مانند خيرالدين زركلى نگاشته اند كه او در يمامه به شهادت رسيد، اما مورّخان نام آور ديگر؛ چون طبرى، مقريزى، حاكم حسكانى و نيشابورى، نامش را در رديف كسانى ثبت كرده اند كه در مدينه وفات يافت و در خلافت عمر از دنيا رفت و عمر بر جنازه اش نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد.

صالحى شامى در كتاب «سبل الهدى و الرشاد» آورده است:

«عبد الله بن عتيك بن قيس بن الأسود بن الحارث الأنصاري الأوسي، من أجلّة أصحاب الرسول، توفي في المدينة في خلافة عمر، فصلَّي عليه و دفنه في البقيع». (2)

«عبدالله بن عتيك بن قيس بن اسودبن حارث انصارى اوسى، از بزرگان صحابه پيامبر است. او در مدينه، در دوره خلافت عمر وفات يافت. عمر بر وى نماز گزارد و در بقيع دفنش كرد.»

38. حكيم بن حِزام


1- ابن عبدالله محمد بن احمد انصارى قرطبى، تفسير القرطبى، ج 12؛ دار احياء التراث العربى، 1405 ه-. ص 89
2- محمد بن يوسف الصالحى الشامى، سبل الهدى و الرشاد، دارالكتب العلميه، بيروت، 1993 م، ص 95

ص: 71

نامش حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد بن عبد العزّى، قريشى اسدى است. او سيزده سال پيش از عام الفيل به دنيا آمد و يكصد و بيست سال عمر كرد. (1)

او در درون خانه كعبه متولّد شد و مادرش فاخته او را در آب زمزم غسل داد.

حاكم نيشابورى مينويسد:

«و أُمُّه فاختة، بنت زهير بن أسد بن عبد العُزّي وكانت ولدت حكيماً في الكعبة و هي حامل فضربها المخاض و هي في جوف الكعبة فولدت فيها فغسله في حوض الزمزم و لم يولد قبله في الكعبة أحدٌ».

حكيم بن حزام برادر حضرت خديجه كبرى، همسر گرامى پيامبرخدا (ص) است. او در عهد جاهليت از بزرگان اشراف و قريش بود. طبق نقلهاى مكرّر تاريخى، دار الندوه، مركز مشورتى قريش، در اختيار وى بوده كه در دوران معاويه، آنجا را صد هزار درهم به وى فروخت و تمام قيمت آن را صدقه داد و ميان مستمندان و بينوايان مكه توزيع كرد.

ابن اثير در «اسد الغابه» چنين نگاشته است:

«حكيم بن حِزام، پس از آنكه دارالندوه را به معاويه فروخت، عبدالله بن زبير بر او طعنه زد و ايراد گرفت كه

«بِعتَ مَكْرُمَةَ قُرَيشٍ؟» ى

عنى عزّت و شرافت قريش را فروختى؟! وى در پاسخ گفت:

«ذَهَبَتْ الْمَكَارِمُ إلَّا التَّقْوَى»

؛ «جز پرهيزكارى، همه عزتها از بين رفته اند.» (2)

فتح مكه و مسلمانى حكيم بن حزام

حكيم بن حزام در ماجراى فتح مكه مسلمانى برگزيد و در شمار صحابه بزرگ پيامبر در آمد و پس از مسلمانى، به مدينه مهاجرت شخصى كرد و در كنار پيامبر همواره ملازم آن حضرت بود؛ به گونه اى كه پرسشهاى فراوانى را از آن حضرت ميكرد كه پرسشهاى جالبى است و در مطاوى تاريخى و حديثى معروف است.

«حكيم، در بدر جزو لشكر قريش بود، ليكن بهگونه عجيبى گريخت و از كشته شدن نجات يافت كه پس از آن، سخت ترين و شديدترين سوگندش آن بود كه:

«وَالَّذِي نَجَّانِي يَومَ بَدرٍ»

؛ «قسم به كسى كه در روز جنگ بدر مرا نجات داد.» (3)

پر واضح است كه اگر در جنگ بدر، به دست مسلمانان كشته مى شد، در حال شرك بود و ديگر توفيق مسلمانى و تشرّف به اسلام را نداشت و از آن همه فيض و بركات باز مى ماند.

سخاوت و جود حكيم بن حِزام


1- ابن عبدالله حاكم نيشابورى، مستدرك، ج 3، دارالمعرفه بيروت، لبنان، بى تا، ص 483
2- ابن اثير جزرى، اسد الغابه، ج 5، داراحياء التراث العربى، 1994 م. ص 252
3- محمد على عالمى، پيغمبر و ياران، ج 2، انتشارات دانش قم، 1346، ص 282

ص: 72

حكيم بن حزام مردى بود با سخاوت و داراى طبعى بلند و روحى بخشنده و كريم. او به جهت شكرانه نعمت مسلمانى اش، بعد از مسلمانى و هجرت به مدينه، به حج رفت و صد شتر قربانى كرد و صد غلام را لباس احرام پوشاند تا در وقوف به عرفه آنها را آزاد كند. غلام ها را به مكه برد و در عرفه به گردن هر يك طوق طلايى افكند كه بر آنها اين جمله نقش شده بود؛

«عُتَقَاءُ الله عَن حَكِيمِ بنِ حِزامٍ» (1)

«اينها از سوى حكيم، آزاد شده هاى راه خدايند.»

از طبع بلند او همين بس كه در زمان ابوبكر و عمر، حتى از حق خود از بيت المال هم گذشت و نپذيرفت تا آنكه عمر در ميان مردم اعلام كرد: مردم! شما گواه باشيد هرچه به حكيم اصرار مى كنم، حق خود را از بيت المال بستاند، نميپذيرد. او تا لحظه مرگ هم از كسى چيزى قبول نكرد.» (2)

حكيم بن حِزام و صله رحم

از ويژگيهاى بارز و برجسته وى، صله رحم بود. حتى آنگاه كه بنيهاشم در كنار پيامبر (ص) بودند و در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادى به سر مى بردند و كسى جرأت نداشت با مسلمانان مراوده و داد و ستد داشته باشد و مشكلى را از آنها برطرف نمايد، حكيم بن حزام در چنين موقعيتى خطير و حساس، براى زندانيان و محصور شدگان شعب، غذا مى فرستاد و آنها را بهطور رايگان و به جهت صله رحم، به مسلمانان و پيامبر (ص) تقديم ميكرد.

در بحارالأنوار علامه مجلسى آمده است:

«روزى حكيم بن حزام براى مسلمانانى كه در شعب محاصره شده بودند آذوقه مى برد، ابوجهل با وى برخورد كرد و پرسيد: كجا مى روى و اين آذوقه ها چيست؟ حكيم گفت: آنها را براى محمد و يارانش مى برم. ابوجهل اعتراض كرد و گفت: اين مخالفت با قراردادى است كه امضا كردهاى، تو را رسوا خواهم كرد! جلوى او و آذوقه ها را گرفت وگفت: نمى گذارم آنها را به شعب ابو طالب ببرى. از حكيم بن حزام اصرار و از ابوجهل منع و اعتراض ... تا اينكه كار به زد و خورد انجاميد. ابوالبخترى كه از قريش بود، به پشتيبانى از حكيم برخاست و گفت: ابوجهل! حيا نمى كنى؟! اين مرد گندمى راكه از عمه اش پيش او بوده برايش مى برد و تو مانع اداى حق مى شوى؟ درگيرى به آنجا رسيد كه ابوالبخترى با استخوانِ ساق پاى شتر بر سر ابوجهل كوبيد و سر وى مجروح شد و خون جارى گشت. تمام اين ماجرا را حمزه بن عبدالمطّلب از نزديك مى ديدد، ليكن از خوف آنكه مخالفتها شديدتر شود. دخالت نكرد.» (3)

در زندگى حكيم بن حزام، صله رحم جايگاه خاصى داشت؛ چنانكه در مدينه همواره براى


1- ابن اثير جزرى، اسد الغابه، پيشين، ج 2، ص 40
2- محمد على عالمى، پيشين، ص 283
3- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 19، داراالكتب العلميه، بيروت، 1998 م، ص 19

ص: 73

عمه هاى پيامبر هدايايى مى برد و به نوعى آنها را از نظر مالى تأمين و حمايت مى كرد؛ زيرا دوران مدينه دوران عسرت مسلمانان بود و عمّه هاى پيامبر از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بودند. حكيم به آنها و به عموم بنى هاشم كمك ميرساند.

او در دوره جاهليت نيز بسيار صله رحم مى كرد. بعد ازآنكه مسلمان شد، از پيامبرخدا (ص) پرسيد: اى فرستاده خدا، آيا امورى مانند صله رحم، كه در عهد جاهليت انجام داده ام، برايم خيرى دارد؟ پيامبر (ص) فرمود:

«أَسْلَمْتَ عَلَى مَا أَسْلَفْتَ مِنْ خَيْرٍ»؛ (1)

«آنچه در گذشته عمل خير انجام داده اى، نيكو و سالم است.»

و بدينسان پيامبر به وى اطمينان داد كه آنچه در گذشته و دوره جاهليت صله رحم انجام داده، در نظر خدا نيكو و منشأ بركت است.

حكيم بن حزام، راوى پيامبر 9

از افتخارات بزرگ حكيم بن حزام آن است كه از پيامبر (ص) روايات فراوانى را نقل كرد. براى نمونه به سه روايت كه ايشان از پيامبر نقل كرده، اشاره مى كنيم:

1. «رَوَي حَكِيمُ بْنُ حِزَام أَنَّ النَّبِيَّ (ص) نَهَى أَنْ تُقَامَ الْحُدُودُ فِي الْمَسَاجِدِ». (2)

«حكيم بن حزام نقل كرده كه پيامبرخدا (ص) از جارى شدن حدود الهى در مساجد نهى كردند.»

2. «و قد نهى رسول اللّه (ص) حكيم بن حزام عن بيع ما ليس عنده، فقال: لا تبع ما ليس عندك يعنى ما لا تملك». (3)

«همانا پيامبرخدا (ص) حكيم بن حزام را نهى كردند از فروش چيزى كه در اختيارش نيست. پس فرمودند: آنچه را كه نزد تو نيست، نفروش؛ يعنى چيزى را كه مالك آن نيستى.»

3. «عَنْ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ قَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

] وآله

[وَسَلَّمَ- فَأَعْطَانِي؟ ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِي، ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِي، ثُمَّ قَالَرَسُولُ اللَّهِ- صَلَّياللَّهُ عَلَيْهِ

] وآله

[وَسَلَّمَ-: يَا حَكِيمُ إِنَّ هَذَا الْمَالَ خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ، مَنْ أَخَذَهُ بِسَخَاوَةِ نَفْسٍ، بُورِكَ لَهُ فِيهِ، وَمَنْ أَخَذَهُ بِإِشْرَافِ النَّفْسِ لَمْ يُبَارَكْ لَهُ فِيهِ، وَكَانَ كَالَّذِي يَأْكُلُ وَلَا يَشْبَعُ وَالْيَدُ الْعُلْيَا خَيْرٌ مِنْ الْيَدِ السُّفْلَى». (4)

«حكيم بن حزام گفت: از پيامبر (ص) درخواست كمك مالى كردم، عطايم كرد. بار ديگر


1- أبو محمد على بن أحمد بن سعيد بن حزم الأندلسى القرطبى الظاهرى، المحلّى، ج 10، دارالفكر، بى تا، ص 201
2- ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، الخلاف، مؤسسه النشر الاسلامى، 1417 ه-. ص 212
3- جمال الدين حسن بن يوسف، على بن مطهر الحلّى، تذكره الفقها، مكتبه المرتضويه، بى تا، ص 128
4- ابى زكريا محى الدين النووى، شرح المهذب، دارالفكر، بى تا، ص 246

ص: 74

درخواست كردم، باز عطايم كرد، بار سوم درخواست كمك كردم، باز هم عطا كرد. آنگاه فرمود: اى حكيم، اين مال، سبزه اى شيرين است، هركس آن را با سخاوت دريافت كند، بر او مبارك خواهد بود، و هر كس او را با نفسانيت و برترى جويى بخواهد، خداوند در آن بركتى قرار نخواهد داد و او همچون فردى خواهد بود كه بخورد و سير نشود و بدان كه دست فراتر و بخشنده، بهتر است از دستى كه امساك كرده و بخل مى ورزد.»

اگر به منابع فقهى و حديثى شيعه و اهل سنت رجوع كنيد، خواهيد ديدكه حكيم بن حزام در رأس راويان پيامبر (ص) است.

شنونده صدايى عجيب از آسمان

حكيم بن حزام، در جنگ بدر در سپاه كفر حضور داشته، او خود نقل مى كند كه در روز جنگ بدر، براى شكست سپاه اسلام اجتماع نموديم. اما واقعه اى عجيب ديدم و از آن روز در دلم اين نكته ايجاد شد كه پيامبرخدا (ص) از جانب خدا مورد تأييد قرار گرفته وبه نوعى مترصد فرصت بودم كه موقعيت برايم مهيا شود تا به او ايمان بياورم:

«عَن حَكِيمُ بنٌ حِزام قَالَ: الْتَقَيْنَا فَاقْتَتَلْنَا، فَسَمِعْت صَوْتًا وَقَعَ مِنْ السّمَاءِ إلَى الأَرْضِ مِثْلَ وَقْعِ الْحَصَاةِ فِي الطّسْتِ وَ قَبَضَ النّبِيّ- صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ

] وآله

[وَسَلّمَ- الْقَبْضَةَ فَرَمَى بِهَا فَانْهَزَمْنَا ...». (1)

«از حكيم بن حزام نقل است كه گفت: در روز بدر گرد آمديم تا با پيامبر بجنگيم، ناگهان صدايى از آسمان شنيدم كه به زمين مى آمد؛ مانند افتادنِ سنگ ريزه ها در طشت. پيامبر از آن سنگ ريزه ها گرفتند و به سوى ما انداختند وما از ترس آن سنگريزه ها گريختيم.»

پاسخ حكيم بن حزام به دعوت الهى

حكيم بن حزام، عمرى طولانى داشت. بعد از رحلت پيامبر (ص) همواره در مدينه بود و تا سال 54 هجرى، دوران حكومت معاويه، به دعوت الهى پاسخ گفت و از دنيا رخت بر بست. اهالى مدينه جمع شده، بر جنازهاش نماز گزاردند و در بقيع دفنش كردند.

«حكيم بن حزام بن خويلد بن أسد بن عبد العزّى بن قصيّ القرشيّ الأسدي ... وكان من


1- مغازى واقدى، ج 1، ص 96

ص: 75

المؤلّفة قلوبهم ... وتوفّي سنة أربع وخمسين أيّام معاوية ...». (1)

«حكيم بن حزام، فرزند خويلد، فرزند اسد بن عبد العزى، فرزند قصى قرشى اسدى است ... و او از مؤلفه قلوبهم بود ... در سال 54 ق. در دوران حكومت معاويه از دنيا رفت.»

حاكم نيشابورى در «المستدرك» آورده است:

«و حكيم بن حزام، مات بالمدينة سنة أربع و خمسين و هو ابن مأة و عشرين سنة و دفن بالبقيع». (2)

«حكيم بن حزام در سال 54 هجرت در مدينه وفات يافت و جنازه اش در بقيع مدفون گرديد.»


1- اسد الغابه، ج 1، ص 278
2- ابو عبدالله الحاكم النيسابورى، المستدرك، دارالمعرفه، بيروت، لبنان، بى تا، ص 483

ص: 76

ى

يارانه هاى دولت عثمانى به ولايت حجاز در سالهاى 1886- 1877

/

Willia L. Ochsenwald

سامان صاحب جلال

هرچند از سفرنامه سياحان غربى، خاطرات ايام جوانى ناسيوناليستهاى عرب و نيز گزارشهاى ديپلماتيك، تا حدّى ميتوان به درك و دريافتى از ماهيت حكومت عثمانى در ايالات عربى رسيد، اما تا كنون كار زيادى در اين باره صورت نگرفته است.

ولايت حجاز بيشترين اهميت را براى سلطان- خليفه- عثمانى دارا بود والبته اين اهميت نه بهخاطر برخوردارى حجاز از زمينهاى حاصلخيز و نه بخاطر مجاورت با نواحى اصلى دنياى تجارت، كه براى خليفه عثمانى نيز منافعى را به ارمغان ميآورد بودكه به دليل داشتن ماهيت مذهبى مؤثر، كه حكمرانى عثمانى را در منطقه وجاهتى مى بخشيده و اهميت بسزايى را بر جاى ميگذاشته بوده است.

كنترل سياسى حجاز، مشتركاً به دست والى عثمانى و حاكم يا امير- شخصى از تبار حضرت رسول اكرم (ص)- قرار داشت. بيشتر وقتها تعادل ميان والى و امير، بنا بر دلايلى چون ارتباط هركدام از طرفين با سلطان، توانايى شخصى و رابطه ى خويشى امير با رؤساى قبايل باديه نشين، بههم ميخورد و حتى گاهى، كبر سن نيز در شكلگيرى برخى تصميمات نقش داشت.

وقتى دوران طولانى تصدّى امير عبدالله پاشا محمد بن عون (1877- 1857) سپرى شد، دورهاى از تغييرات سريع سياسى آغازگرديد. در مدت پنج سال، سه امير جديد، به نامهاى؛ حسينبن محمدبن عون (1880- 1877) عبد المطّلب بن قالب (1882- 1880) و عون الرفيق محمدبن عون (1905- 1882)، از پى هم آمدند و رفتند.

البته واليان نيز مصون از اين تغييرات نبودند وحتى گاهى دوران تصدّى آنها كوتاهتر از امرا نيز بوده، به گونهاى كه از سال 1857 تا 1882 پانزده والى، يكى پس از هم جاى خود را به ديگرى دادند؛ به عبارتى، هر يكسال و شش ماه، يك والى جديد منصوب ميشد.

آگاهيهاى پراكندهى به دست آمده، نشان ميدهد، بى ثباتى سالهاى 1877 تا 1882 و نزاعهاى برتريجويانه ميان امير عون الرفيق و والى عثمانى، عثمان نورى پاشا، كه تا سال 1886 به طول انجاميد،

ص: 77

هيچكدام نتوانست روابط اقتصادى عثمانى را با ولايت حجاز به تيرگى بكشاند.

به نظر ميآيد كه كمكهاى مالى ويارانههاى دولت عثمانى به حجاز، موجب شده بود كه اين ايالت به يك خود مختارى درونى برسد، با اين حال، اهمّيت مذهبى حجاز مانع از وارد آوردن فشار اقتصادى در جهت مقاصد سياسى ميشد. دولت عثمانى ماليات كمى را براى حجاز مقرر كرده بود و با كمكهاى ديگرش، اين ولايت را به ممتازترين و ثروتمندترين ايالت منطقه بدل نمود. (1) البته حجاز نه تنها از عثمانى كه از مصر، دولت مسلمانان هند و تمام مسلمانان جهان كمكهاى مالى و هديه دريافت ميكرد. (2)

ماهيت روابط اقتصادى حجاز و دولت عثمانى دردفاتر بايگانى و اسناد ايالت، قابل تحقيق و تفحّص است. بودجه ولايت و مكه، مخارج سور (هديههاى ساليانهاى كه به سلطان اعطا ميشد) و شهادتنامه (وجوه پرداختى براى توصيهنامهها) و همچنين ترميم سيستم آبرسانى مكه، گوياى برخى از منافع عثمانى در حجاز است.

هرچند كه هزينههاى به دست آمده، در دفاتر ثبتى مشخص شده است، اما بايد در نظر داشت كه اين اظهار نامههاى مالى رسمى، گوياى تمام واقعيت نيستند؛ چرا كه راههاى در آمدى ديگر، مانند درآمدهاى حاصله از ارعاب و اخافه (اخاذى)، هزينههاى خدمات ويژه و ماليات بر در آمد اجاره بهاى شتر نيز وجود داشت كه غير رسمى بودند و در جايى به ثبت نميرسيدند. (3)

بودجه ولايت و مكه در دفاتر ماليه سال 1300

در ماليه 1300، جمع درآمد منطقه حجاز در سال 5- 1884 مبلغى برابر با 905/ 518/ 25 كروس (ك) برآورد شده بودكه تنها 634/ 533/ 1 ك. آن از عوايد محلّى بهدست آمده بود و بقيه، كه مبلغى نزديك به 971/ 984/ 23 ك. بود را، خزانهدارى عثمانى تأمين ميكرد. بهعبارتيديگر، مالياتهاى محلّى جدا از عوارض گمركى، حتى كفاف مخارج ولايت را هم نميداد. (4) با مقايسه درآمد محلّى مكه (241/ 64 ك)، با جمع بودجه ساليانهاش (278/ 392/ 5 ك.)، در مييابيمكه اين درآمد محلّى، حتى كمتر از آن استان ميباشد.

منبع درآمد محلى مكه، اجاره بهاى اوقاف بود نه ماليات بر درآمد اشخاص يا ماليات بر املاك. البته دولت مصر منبع ديگرى براى درآمد مكه بود. اين دولت 12000 اردِب گندم به ارزش 500/ 202/ 1 ك. را براى مكه تأمين ميكرد. اما بيشتر بار هزينههاى مكه بر دوش دولت مركزى عثمانى


1- France. Ministere des affaires Etrangeres. Turquie ،Politique interieure :Arabie ،Yemen -Pelerinage de la Mecque I ،L .Querry jidda to Hanotaux .10 August 1896
2- توضيح در مورد هدايايى كه از مصر دريافت ميشده، خارج از چارچوب وگنجايش اين نوشته است، اما اين را بايد در نظر داشت كه اين هدايا بخش مهمى را به خود اختصاص ميدهند. براى آگاهى بيشتر از اين موضوع، ر. ك. به: ابراهيم رفعت پاشا، مرآت الحرمين، قاهره، مطبع دارالكتب المصريه 1344/ 1928
3- منابع درآمدى غير رسمى در كتاب I, 164- 5 C. Snouk Hurgronge, Mekka The Hague: Martinus Nijhoff; 1888 آمده است.
4- سالنامه ولايت حجاز در سال 1301 مكه، ولايت حجاز 1301/ 1886- 1885 صص 174- 168

ص: 78

بود. دولت عثمانى يك سوم يارانه را از خزانه اوقاف و بقيه را از محل اعتبارات خزانه مركزى تأمين ميكرد. (1)

در مناطق حاشيهاى؛ مانند حجاز، امنيت امپراتورى- خلافت عثمانى- با حفظ تفوّق نظامى در برابر مراكز قدرت و دول خارجى وهمچنين قبايل كوچ رو تأمين ميشد؛ معهذا سلطان، بخشى از هزينهها را براى تأمين امنيت حجاز اختصاص داده بود. امنيت داخلى نيز با اتكا بر وفادارى خلل ناپذير مسلمانان عثمانى تأمين ميشد و دولت نيز با اهداى هدايا به افراد پرهيزگار وعلماى شهرهاى مقدس، احساس وفادارى آنها را تقويت مينمود.

هزينههاى ولايت حجاز گواه بر اختصاص بيشترين بخش بودجه؛ يعنى رقمى معادل 634/ 471/ 14 ك. به ارگانهاى نظامى و انتظامى ونيروى در يايى است. (2)

هزينههاى مربوط بهزيارت، در درجه دوم اهميت قرار داشت كه باز بخشى از همين بودجه نيز در ارگانهاى نظامى وانتظامى بهجهت تأمين امنيت زائران در برابر يورش باديهنشينان هزينه ميشد. مبلغى را نيز به باديه نشينها پرداخت ميكردند، هر چند با اين مبلغ امنيت زوار ابتياع نميشد ولى در آمدى كافى به آنها مى داد كه موجب ميشد به مناطق تحت الحفظ عثمانى در حجاز كمتر يورش ببرند.

تقريباً مبلغى حدود 000/ 000/ 5 ك. صرف هداياى ساليانه سلطان بهمنظور مصارف مذهبى، دريافت محمل و پرداخت به باديه نشينان ميشد. (3)

ميزان هدايا و مستمريهاى اشراف، سادات و علما، برابر با 688/ 776/ 1 ك. بود و همچنين مواد غذايى، حبوبات و غلّات به ارزش 891/ 555/ 2 ك. در مكه، مدينه وجده توزيع مى شد (4) و كمتر از 000/ 730/ 1 ك. كه بخش اندكى از بودجه بود، صرف دستمزدها و حقوق كارمندان دولتى و شهرى ميشد. (5) يارانههاى عثمانى در حجاز بيشتر به شكل پول نقد يا برات وحواله توزيع ميشد، اما تقريباً نزديك به يك چهارم كلّ بودجه 5/ 25 ميليون كروسى، به صورت جنسى و درشكل مواد غذايى ارائه ميگرديد.

سه فقره از بزرگترين مخارج مكه مبالغ پرداختى به اشراف و سادات (064/ 544/ 1 ك)، گندم ابتياع شده از مصر (500/ 202/ 1 ك) و حقوق كاركنان كعبه (609/ 834 ك) بود كه اين مبالغ دو ثلث تمام مخارج را در بر ميگرفت. بخش زيادى از بودجه ولايت، به كمك و صدقه به افراد مستمند اختصاص داده شده بود. اين مبالغ و هزينهها، چنانكه پيشتر اشاره شد، شاهدى است بر وابستگى


1- سالنامه ولايت حجاز در سال 1301. صص 180- 178
2- سالنامه ولايت حجاز در سال 1301، ص 175. موضوعات مشابه در باب انواع ديگر مخارج امنيت داخلى در بودجه ولايت سوريه را ميتوانيد در Vilayet of Syria budgets, Najib E. Saliba, Wilayar S riyy 1875- 1909 unpublished PH. D dissertation, University of Michigan 1971 pp 355- 367 بينيد.
3- سالنامه ولايت حجاز در سال 1301. ص 173
4- سالنامه ولايت حجاز، ص 169
5- سالنامه ولايت 1، ص 171

ص: 79

اقتصادى ولايت حجاز به باب عالى عثمانى.

مخارج سور و اصلاحات آن

در اواسط سال 1880 (1) وجوهيكه عثمانى به حجاز فرستاد، برابر با 692/ 536/ 26 ك. بود كه 889/ 039/ 8 ك. براى سور و بقيه آن در ولايت صرف شد.

در دفاتر ماليه 1300، كه از بودجه حجاز ترتيب داده شده، تمامى ارقاميكه براى سور منظور شدهاند و نوع و محل خرج وجوه به تفصيل آمده است.

از محل اعتباراتى كه براى سور در نظر گرفته شده بود، حدود 000/ 900/ 2 ك. آن در شهرهاى مقدس هزينه شدند كه 908/ 984 ك. سهم مكه و 373/ 922/ 1 سهم مدينه شد. در واقع اين مبالغ سه برابر دريافتهاى گذشته بود. (2) آرايش جديد ردههاى پرداختى به گروههاى دريافت كننده منابع پولى به سبب اهميت مشاغل افرادى بود كه در كعبه، آرامگاه حضرت پيامبر اكرم (ص) و مسجد النبى مشغول به خدمتگزارى بودند.

نزديك به نيمى از جمع اعتبارات سور را به صورت كمكهاى نقدى و غير نقدى، مستقيم يا غير مستقيم، به مقامات مسجدِ اين دو شهر مقدس ميدادند. در عوض، صدقه وخيرات به افراد مستمند و ارائه آموزشهاى مذهبى لازم به آنها، تنها 000/ 847 ك. هزينه داشت و علماييكه با دو مجموعه كعبه و مسجدالنبى همكارى نداشتند، كسانى كه براى مقاصد ديگرى به عبادت ميپرداختندو مؤسسات خيريه اى مانند بيمارستانها تنها 000/ 448 ك. دريافت ميكردند. (3)

منبع تأمين وجوه، در درجه اول خزانهدارى دولت مركزى و خزانه اوقاف بود. متأسفانه تفكيك هداياى اوقاف، از هداياييكه مشتركاً با خزانه سلطنتى اهدا ميشد، غير ممكن بود. هداياى مشترك، بهويژه آنهايى كه سلاطين پيشين اعطا كردهاند و درآمدهاى اوقاف كه به سور اختصاص داده شده بود 484/ 122/ 2 ك. از 000/ 500/ 3 ك. را تشكيل ميداد كه اين منابع با مجموعه هداياى خزانه امپراتورى، خزانه شخصى سلطان، خزانه حرمين شريفين وحوالههايى كه در ولايت سور به ثبت ميرسيد و بعدها خزانه ايالتى سوريه، خود پرداخت آن را تقبل ميكرد، تكميل ميشدند. (4)

وجوه سور به دو شكل به حجاز ميرسيد؛ در صورت نخست، حدود دو سوم آن به صورت نقدى وهميانهاى پر از سكه اى بود كه از استانبول به مكه و مدينه ارسال ميشد و درصورت دوم، حوالههايى بود كه در سور به چاپ ميرسيد. (5)


1- ايوب صبرى پاشا، اطلاعات مالى را تهيه كرده، مرآت الحرمين، بخش ب، مرآت المكه استانبول 1306/ 9- 1888 از اين پس، از اين منبع با عنوان صبرى ياد خواهد شد صص 717- 685، در متن تاريخ گذارى نشده. بر اساس دلالت هاى درونى متن، احتمالًا صبرى پاشا در سال ماليه 1297/ 2- 1881 در 1306 ه-. ق./ 9- 1888 يا حوالى همين زمانها فرستاده است. اين بيشتر نزديك به اطلاعات سالنامه حجاز ميباشد
2- صبرى، ص 691 به نظر ميرسد صبرى در باره هداياى مكه و مدينه سر در گم شده است. ارقامى كه براى سور در صفحه 694 آمده، حدود 9/ 2 ميليون ذكر شده ولى او درجاى ديگر، صفحه 691 مينويسد: مكه ومدينه بهترتيب 865/ 074/ 1 و 701/ 416/ 2 دريافت ميكردند. احتمالًا وجود عدم تطابق بين ارقام، بهخاطر وجوه تكميلى است كه خارج از بودجه پرداخت شده بود، اما اين نكته به صراحت در متن آورده نشده است
3- مجموعه شخصى نگارنده بر پايه اطلاعات كتاب «مرآت الحرمين» اثر صبرى، صص 90- 687
4- همانجا، صص 690- 687
5- همانجا، صص 690- 686

ص: 80

دفاتر ثبتى و بايگانى، اطلاعات هر يك از هزينهها؛ از قبيل مقدار، منبع و مقصود هر نوع هدايايى را كه به شهرهاى مقدس مكه و مدينه ارسال ميشد را در خود نگاه ميداشتند. (1) بخش زيادى از مبلغ 000/ 000/ 8 ك. مختص به سور، خارج از مكه و مدينه هزينه ميشد. بيش 000/ 000/ 4 ك. در نقل و انتقال سور، دريافت محملهاى سورى و زائران استانبولى- كه از راه دمشق ميآمدند- به مصرف ميرسيد. سه مورد ديگرى كه نشان ميدهد هزينههاى مربوط به سور، در خارج از مكه و مدينه به مصرف ميرسيدند، عبارتاند از:

000/ 600/ 3 ك. براى تهيه و تدارك اسباب و ملزومات سفر زيارتى.

0 00/ 245/ 1 ك. كه به باديه نشينها پرداخت ميشد.

و 250/ 523 ك. كه مربوط به هزينههاى سرپرست سور يا سور امينى بود. (2)

به سبب تغيير وضعيت ارتباطات و روشهاى حمل و نقل و همچنين كسرى بودجه دولت مركزى، نياز به صرفهجويى وتغيير برنامههاى مالى به عنوان امرى مهم در رأس برنامهها قرارگرفت.

ايوب صبرى پاشا بعد از مطالعه هفت سالهاش بر مخارج و هزينههاى حجاز، تقليل مخارج را امرى ممكن و به عنوان كمكى به خزانه دولت مركزى پنداشت.

ابوالهدى صياد، (3)مشاور مذهبى سلطان عبد الحميد دوم، كه بركتاب «تاريخ حجازِ» تأليفِ ايوب صبرى، پيشگفتارى تحسين بر انگيز نگاشته بود، از تلاشهاى وى در جهت تقليل مخارج حجاز حمايت ميكرد.

ايوب صبرى تخفيف مخارج سور را نقطه ى آغاز تصميماتش قرار داد و در اين راستا 000/ 150 ك. از دستمزد و حقوق سور الامينى كاست.

باآمدن سيتسم ارتباطى تلگراف و ايجاد امكان حملونقل دريايى، بسيارى از مخارج ديگر سور نيز از بين رفت. ديگر لازم نبود براى ارسال دفاتر ثبتى، به انتظار بازگشت كاروانهاى شتر نشست وهمچنين با توسعه ى حمل ونقل دريايى، كارگرانى كه مأمور ارسال عطر به حجاز بودند، ميتوانستند در جاى ديگر و به شكلى مفيدتر به كارگرفته شوند.

صورت اجرايىِ برنامههاى پيشنهادى صبرى، در جهت تقليل مخارج، بدين شكل بود كه او مبلغ 023/ 35 ك. را در اختيار امير مكه قرار داد تا از آن منبع براى خريد اسب و زين استفاده نمايد و بدين شكل دريافت محمل را محدود نمود (4) و مبلغ 18000 كروسى را كه در هزينههاى سور الامينى جهت پذيرش ميهمان (5) و 000/ 24 ك. را كه به جهت ارسال بخورات منظور شده بود، اسرافكارانه عنوان


1- همانجا، صص 4- 693
2- صبرى، صص 5- 694 و 717. ممكن است كه اين موارد همپوشى كرده باشند. احتمالًابه سبب وجود منابع گوناگون مالى و وكانالهاى مختلف تخصيص هزينههاى بود جه حجاز نابسامانيهايى در حسابها رخ داده است.
3- ابوالهدى الصياد ؟- 7- 1937 تشكيل دهنده زاويه ى صيادى حلب هنوز مورد مطالعه مفصل قرار نگرفته است. بيشتر ارجاعات اخير از: ال. هرزويچ، سلطان وخديو 1892/ 1908، مطالعات آسياى شرقى، 3، 7 اكتبر 1972 ص 304 ميباشد.
4- صبرى، صص 10- 708
5- همانجا، ص 711

ص: 81

كرد و از پرداخت اين مبالغ امتناع ورزيد. جلوى هزينههايى كه سور الامينى جهت خريد زمينهاى غير مسكونى، براى برپايى خيام در نظر داشت، ايستاد و اين موجب شد كه حداقل مبلغ 18750 ك. پس انداز شود. (1)

ايوب صبرى در راستاى تحقق آرمانش- كه تقليل و تخفيف هزينه ها بود- حتى از پرداخت هزينههاى جزئى (1875 ك.) كه صرف ساخت جعبههاى مخصوص عطر ميشد نيز امتناع ورزيد. (2)

به غير از هزينههاى سور، دومين مورد ديگرى كه تخفيف در هزينههاى آن امكان پذير مينمود، كمك 000/ 000/ 3 كروسى به دستگاههاى ذى ربطِ آمادهسازى اسباب سفرهاى زيارتى بود. او پيشنهاد كرد كه 000/ 111 ك. از اين مبلغ كه با تقليل مخارج در 1. دستمزد كارمندانى كه در امر زيارت دخيلاند ولى ساكن دمشق هستند و به مسافرت نميروند. (3) و 2. تقليل 000/ 63 ك. از هزينهاى كه صرف اجاره شتر براى حمل و نقل حبوبات وغلات از مضيرب در جنوب شرقى دمشق به مدائن صالح در شمال حجاز ميشود. پسانداز شود.

از نمونههاى بازر اسراف در هزينهها، ارسال ردا ولباسهاى پوستين تزيين شده براى علماى حجاز بود كه با توجه به گرماى سوزان حجاز، كارى بس بيهوده و عبث مينمود كه هزينهاى به مبلغ 000/ 70 ك. را نيز در برداشت و صبرى پاشا توانست جلوى اين هزينه را بگيرد. (4)

پولهايى كه به قبايل باديه نشينِ ساكن در سوريه و شمال حجاز پرداخت ميشد، بيشترين بخش بودجه و هزينه را شامل ميگرديد و اين سوّمين موردى بود كه صبرى در آن امكان پس انداز ديد.

به كمكهايى كه پيشتر براى قبايل صخر، رولا، ولد على، عنيزه، حسن وباديه نشينان نزديك مضيرب فرستاده ميشد، مبلغ 000/ 440 ك. افزوده شده بود و اين قبايل ساليانه مبلغى معادل 000/ 245/ 1 دريافت ميكردند كه ايوب توانست 000/ 100 ك. از آن را كسر و پس انداز نمايد.

اصلاحات در شهادتنامه و اكراميه

مؤسسات خيريه پادشاهى در حجاز و ديگر مناطق امپراتورى، دستاندر كارِ تهيه شهادتنامه و اكراميه بودند. (5) هزينههاى شهادتنامه، از عُشر ماليات بر درآمد كاركنان گارد دولتى تأمين ميشد. در حجاز دويست ونود ونُه نفر واجد شرايط دريافت وجوه از اين طريق بودند كه از آن ميان؛ اشراف، سادات، خطيبان، مديرانِ سازمانهاى خيريه، خادمان حرمين شريفين وعابدان شهرهاى مقدس بودند.


1- همانجا، ص 713
2- همانجا، ص 711
3- همانجا، صص 15- 713
4- همانجا، ص 715
5- در باره اكراميه سال 1805 در Richard Burton, Personal Narrative of a Pilgrimage to al Medinah and Meccah London, Tylston and Edwards, 1893 11. 7 بحث شده است.

ص: 82

تخفيف در هزينههاى شهادتنامه به چند صورت انجام گرفت:

در ماليه سال 1299/ 1882- 1881

شوراى دولت بودجه شهادتنامه را از 750/ 034/ 7 ك. به 550/ 988/ 4 كاهش داد. (1)

علاوه بر اين، بخشى از مبلغ شهادتنامه كه در خارج از مكه ومدينه براى افراد صرف ميشد، از اين به بعد كسر گرديد. اين مبلغ در ابتدا چيزى نزديك به 250/ 775 ك. كه بيش از يك سوم آن؛ يعنى حدود 720/ 286 ك. آن كسر گرديد. (2)

بعد از مدتى، دولت مركزى متوجه شدكه برخى با وارد كردن اسامى جعلى در دفاتر ثبتى يارانه، اقدام به گرفتن يارانه ميكنند و يا افرادى كه مستحق دريافت يارانه نيستند، اقدام به اخذ آن مى نمايند و بعد با فروش امتياز خود به كارگزار دولت در استانبول، به مال اندوزى مى پردازند. در اين راستا دولت مركزى در صدد برآمد تا جلوى مفاسد وتخلفات و تقلبها را با ايجاد روشهاى جديد توزيع يارانه بگيرد.

بعد از سال 1882 براى كسانى كه در مكه ومدينه يارانه دريافت ميكردند، تذكرههايى ترتيب دادندكه در بردارنده ى اطلاعات شخصى دريافت كننده؛ از قبيل نام، سن، وزن، رنگ چشم و ... بود (3) و افرادى كه شهادتنامه در يافت ميكردند، از دريافت اكراميه (كمك دولتى) در همان زمان محروم ميشدند. (4) برطبق روشهاى جديد توزيع يارانه، به كارمندان خزانه ولايت حجاز، كودكان خردسال، برده ها، خدمتكاران وبازرگانان، يارانه تعلّق نميگرفت.

تخفيفهاى همگانى كه در اكراميه و شهادتنامه اعمال شد، به ميزان برابر براى ساكنان مكه ومدينه و ديگر گروههاى اجتماعى اجرا ميشد. حتى حقوق پانزده نفر از اشراف، سادات، ائمه و خطيبان، كه هدايا و وجوه خود را از امير يا نسبتاً بهطور مستقيم از كارمندان عثمانى در يافت ميكردند، از 5500 ك. به 3660 ك. تقليل يافت. (5)

ترميم سامانه ى آبرسانى مكه

در واقع علل ورشكستگى دولت عثمانى در دهه ى هفتاد قرن نوزدهم را ميبايست در تلفيق درآمدهاى معين و هزينههاى فزاينده ى غربى كردن نيروى نظامى و جنگ بررسى كرد.

ورشكستگى و مشكلات مالى دولت عثمانى در حجاز، بهصورت بسيار چشمگيرى خود نمايى ميكرد. بهواسطه مصايب مالى بود كه دولت عثمانى مسئوليت مرمّت يا احداث هيچ بناى جديدى را عهده دار نمى شد و حتى به رغم اينكه سفرهاى زيارتى شريان حيات حجاز بود، در تسهيل شرايط


1- صبرى، ص 698
2- همانجا، صص 704- 697
3- يك نمونه از تذكره در همانجا، ص 704 آمده است
4- همانجا، ص 706
5- همانجا، صص 701- 699

ص: 83

سفرها و بهبود اوضاع امنيتى و سلامت زائران در طول مسير سفرشان هيچگونه خدمات مناسبى ارائه نگرديد.

از دوران حكمرانى امير عبد الله محمد بن عون (77- 1857) هيچ گزارشى از ترميم يا احداث ساختمانهاى اصلى در دست نيست. گرچه كار ناتمام ترميم برخى از اماكن بين سالهاى 1881- 1878 به پايان رسيد وليكن اين به سبب حضور والى فعالِ جديدِ عثمانى، عثمان نورى پاشا بود كه پويايى خود را در شروع فعاليتهاى ساختمانسازى نشان داد. (1)

عثمان نورى در نخستين سال حكومتش به مرمت و گسترش مدرسه ى داووديه، تعريض دروازه ى ابراهيم و مرمّت دروازه ى عالى مكه پراخت و بعد از فراغت از اين اعمال، مسير دروازه ى ابراهيم به كعبه را تعريض و تعمير نمود.

او كتابخانهاى را كه سلطان عبدالمجيد دوم در سالهاى 46- 1845 احداث كرده بود، به مدرسه ى سليمانيه منتقل نمود. (2)

در سال 3- 1882 عثمان با همكارى امير عون الرفيق تعميرات جزئى در حرم انجام داد. وى همچنين يك عمارت دولتى و يك پايگاه شهربانى احداث كرد. به مرمّت پادگان طائف پرداخت و نيز مقرّى را براى توپچيهاى مكه ايجاد نمود. (3) اغلب اعمالى كه در مكه و حجاز صورت ميگرفت، در جهت تقويت بنيه ى نظامى قرار داشت و بيشتر بودجه را به اين مهم اختصاص ميدادند.

در سال 1882 والى توجه خود را به ترميم سامانه ى آبرسانى مكه معطوف كرد. تقريباً نيمى از آب مصرفى مكه از چشمهاى بنام «عين زبيده» تأمين ميشد. مجارى آبى عين زبيده بكبار در سالهاى 71- 1770 و 20- 1819 ترميم شده ودر سال 47- 1846 با افزودن چاه جديدى توسعه يافته بود. (4)

در سال 1878 شيخ بلند نظر، عبد الرحمان سراج، مفتى حنفى مذهب مكه با بهكار گيرى زائران هندى و باديه نشينان، تا اندازهاى سامانه ى آبرسانى مكه را تعمير نمود. پيرو اين مسأله، سلطان براى استحصال ميزان بيشترآب، كميتهاى را به رياست شخص عبد الرحمان سراج، به منظور نظارت بر تعميرات اساسى عين زبيده در محرم سال 1296/ دسامبر 1878- ژانويه 1879 تشكيل داد. (5)

بهخاطر كسرى بودجه دولت مركزى، كميته هيچ كمك مالى اى از دولت درخواست نكرد و توانست هزينه ى تغييرات برنامهريزى شده را از محل كمكهاى مسلمانان متموّل حجاز، مصر و هند 000/ 400/ 2 تأمين نمايد. (6)

كميته ى سامانه ى آبرسانى، با تعمير مجارى عين زبيده و انتقال آب بهوسيله ى لولههاى زير


1- عثمان نورى پاشا، از سوى عثمانى مسؤول دو جانبهاى در حجاز بود، حتى زمانى كه احمد عزت از سال 1298/ 1- 1880 تا 1299/- 2- 1881 والى حجاز بود، عثمان از ژوئن 1882 تا دسامبر 1886 رسماً والى حجاز بود سالنامه ولايت حجاز، ص 404؛ اسنوك هارگرنج، مكه، 1، 176
2- سالنامه ولايت حجاز، ص 22؛ صبرى،. صص 9- 776
3- سالنامه ولايت حجاز، صص 23، 41؛ صبرى، صص 2- 781
4- صبرى، صص 8- 747
5- صبرى، ص 750؛ سالنامه ولايت حجاز، ص 107 سرپرست كميته در سال 1301/ 1883- 1884 پسر امير قبلى، شريف حسين بن شريف يحيى بود. صادق بيگ، كه يك افسر عثمانى بود، مسائل مربوط به ترميم را سرپرستى ميكرد. نگاه كنيد به سالنامه حجاز، صص 5- 124
6- اسامى برخى از اهدا كنندگان در صبرى، صص 2- 750 آمده است. بهخصوص روزنامه مصرى الجوائب در تأمين اهداييهها بسيار فعال بود. بقيه تغييرات شبكه آبرسانى عين زبيده در سال 8- 1906 تكميل شد كه هزينههاى آن نيز از طرف مسلمانان جهان اعطا شد. بريتانياى كبير، دفتر خارجى 95/ 2224 ام. حسين جده به اكانر .. 25 جولاى 1906

ص: 84

زمينى از وادى نُمن وحنين به طرف مكه، تغييرات اساسى اى را در جهت بهبود شبكه ى آبرسانى معمول داشت. به سبب اين كه شبكه ى جديد آبرسانى، توانايى تأمين 000/ 000/ 5 اكا (1) آب در هر دقيقه را براى مكه اشت (2)و آب انبارها و مخازن موجود، ظرفيت نگهدارى اين حجم آب را نداشتند و همجنين بهدليل تغيير مسير كانالها، هيأت مسئول، به ايجاد مخازن وآب انبارهاى نوبنياد در تمام سطح شهر پرداختند.

انجام

يارانههاى دولت مركزى عثمانى به حجاز، در مقايسه با درآمد محلى كه بهدست ميآورد، بسيار بيشتر بود، اما به نظر نميآيد كه والى عثمانى در مبارزات سياسياش با امير، از وابستگى اقتصادى حجاز به دولت مركزى به عنوان برگ برنده يا سلاحى در برابر او استفاده كرده باشد.

بيشترين يارانهايكه به ايالت حجاز پرداخت ميشد، براى تقويت بنيه ى نظامى هزينه ميشدكه ميتوانست پشتوانهاى براى والى باشد.

كمك ديگر دولت عثمانى، به سلسله مقامات روحانى وشيوخ مساجد شهرهاى مقدس بود كه البته به منظور جلب حمايت افراد متّقى حجاز و ديگر مناطق انجام ميشد.

اصلاحاتى نيز در رابطه با محدود كردن و يا شايد از بين بردن اسراف و فساد در روش پرداخت يارانهها صورت گرفت كه موفقيتهايى نيز بهدست آورد؛ مثلًا با ابداع روش تذكرهها، برخى از تخلّفات آشكارى كه صورت ميگرفت تصحيح شدند.

و سرانجام، شبكه آبرسانى «عين زبيده» پيشرفت قاطع دولت عثمانى در مكه را نشان داد. اما نبايد اين مسأله را از نظر دور داشت كه افتخار پيشگامى در ارئه پيشنهاد و مسؤوليت تأمين هزينه ى انجام پروژه، از آنِ دولت عثمانى نبود.

(انستيتو پلى تكنيك ويرجينيا- بلكزبرگ، ويرجينيا)


1- يك اكاى مصرى كه در جده كاربرد داشت، نماينده ميزانى برابر با 1050 گرم بود
2- صبرى، صص 8- 754

ص: 85

تاريخ بناى كعبه

مبارك علي هندي/ حسين واثقي

چند نكته در باره اين رساله:

از اين رساله دو نسخه خطّى يافتيم؛ «نسخه ملك» و «نسخه هند»

نخستين نسخه، در كتابخانه ملّى ملك تهران به شماره 3746 ثبت گرديده و در صفحه 35 جلد هفتم فهرست آن كتابخانه معرفى شده است. اين نسخه در 16 جمادى الآخر سال 1254 ق. در مكه مكرمه به صورت كتاب چاپ گرديده، گرچه چند سطر از آغاز و سطورى از لابلاى نسخه افتادگى دارد اما نسبت به نسخه دوم كامل تر است؛ زيرا بخشى از آخر رساله در نسخه ملك آمده كه در نسخه هند نيامده است.

در فهرست ملك آن را «رساله اى در تاريخ كعبه و مسجدالحرام» ناميده اند و از مؤلف آن نامى به ميان نيامده است.

دومين نسخه، در كتابخانه «الجامعه الإسلاميه» در عليگر هند، از كتب مولانا آزاد، به شماره.

97332 /83 G .H

ثبت شده است و «تاريخ بناى كعبه» نام دارد و تأليف مبارك على هندى دانسته شدهكه در سال 1281 قو كتابت شده و به لطف دانشور گرامى آقاى على صدرايى خوئى ميكرو فيلم آن در اختيارم قرار گرفت. شور بختانه هيچ يك از دو نسخه كامل نيستند و ما با تلفيق آن دو نسخه، متن زير را به شما گراميان تقديم مى كنيم.

از نكات ديگر در باره اين نسخه، كه سزامند يادآورى است:

- قلم نويسنده استوار و محكم است.

- كلماتى مانند: «درين»، «همون»، «فروعست»، «اسميعل» و «بِست» در آن به كار رفته كه آنها را به شكل: «در اين»، «همان»، «فروع است»، «اسماعيل» و «بيست» آورديم.

- «شادِرْوان» را كه واژهاى است فارسى و به هنگام تعريب «شاذِرْوان» شده، به

ص: 86

«پشتيبان ديوار» معنا كرده است.

- «گز» در عرف ما معادل «ذرع» و حدود يك متر است، اما نويسنده رساله، آن را معادل «ذراع» به كار برده كه حدود نيم متر ميباشد. بنابراين، به هنگام مطالعه رساله، اگر به اين نكته توجّه نشود، خطاى بزرگ در اندازه ها پديد مى آيد و دو برابر اندازه هاى واقعى برداشت مى شود و اين اشتباه بزرگى است كه برخى ناموران گرفتار آن شده اند.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى.

امّا بعد، اين مختصر در بيان طول و عرض بيت الله شريف و تعداد مرّات بنا (ى) او و مايتعلّقبه است. بدانكه علّامه ازرقى وفاسى وقطبالدين رحمهمالله تعالى درتواريخ مكّه معظّمه آورده اندكه بنا كرده شده است كعبه مشرّفه از ابتداى دنيا الى يومنا هذا، ده مرتبه:

اوّل كسيكه بنا كرد او را ملائكه بودند: كما أفاده قوله تعالى: (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ) (1)

دوم بار بنا كرد حضرت آدم، و سنگ ها آورد براى وى از پنج جَبل؛ كوه لبنان و طور سينا و طور زيتا و جودى و حِرا و وضع كرد اساس كعبه از حرا.

سوم بار، بنا كرد او را شيث ابن آدم، بعد وفات پدر خود.

چهارم بار، بنا كرد حضرت ابراهيم بر قواعد سابقه، كما هو مذكور فى القرآن، قال الله تعالى: (وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ) (2)

الآيه. پس گردانيد عرض بيت شريف را، ما بين ركن حجر اسود تا ركن عراقى سى و دو [32] گز و ما بين ركن عراقى تا ركن شامى، بيست و دو [22] گز و ما بين ركن شامى تا ركن يمانى سى و يك [31] گز و ما بين ركن يمانى تا ركن حَجَر اسود [20] بيست گز.

و گردانيد ارتفاع بيت را به سوى آسمان نُه [9] گز و بگذاشت در وى دو دروازه؛ يكى شرقى، دوّم غربى و سقف نكرد او را حضرت ابراهيم، بلكه اول كسى كه سقف كرد بيت شريف را، قُصى بن كلاب بود، كما سيأتى.

پنجم بار، بنا كرد او را عمالقه؛ يعنى اولاد عمليق بن لواذم [لاوذ] بن ارمين بن سام بن نوح، كه اين عمالقه اوّل ساكنان مكّه بودند.


1- آل عمران: 96
2- بقره: 127

ص: 87

ششم بار، بنا كرد او را جُرْهُم، أعنى اولاد جُرْهُمْ بن قحطان بن عابر بن شامخ بن زرفحشد [أرفخشد] بن نوح و در بعضى روايات واقع شده است، تقديمِ بناى جُرْهُمْ بر بناى عمالقه.

هفتم بار، بنا كرد او را قُصى بن كلاب، كه أَبِ خامس حضرت پيغمبر 9 است. پس سقف كرد او را به شاخههاى نخل و چوب هاى درخت دُوْم.

و علّامه قطب الدين مكّى در تاريخ خود گفته كه: بنا كرد قُصى بيت شريف را بر قواعد حضرت خليل، و هم هركسى كه بنا كرد بعد حضرت خليل، بنا كرد او را بر قواعد ابراهيم، مگر قُريش مكّه، كه آن ها كم كردند طول بيت را از جانب حطيم و اخراج كردند حطيم را از بيت و حَجّاج هم بر بناى قُريش بنا نموده، حطيم را خارج نمود، چنانكه خارج نموده بودند قريش او را انتهى.

مخفى نماند كه اين بناى، كه يازدهم است، اين نيز واقع شده است بر مثل قريش در اخراج حطيم و نيز هوايدا باشد كه مراد قطب الدين به بودن بناى هركسى بعد ابراهيم بر قواعد ابراهيم، كه موافق بود بناى هر يكى از آن ها بر بناى ابراهيم، در جهت طول و عرض است فقط، اگر چه مخالفت واقع شده بود از ايشان از وجوه ديگر؛ چنانچه وضع سقف و زياده كردن در مقدار ارتفاع بيت به سوى آسمان و غير ذلك، فَلْيتَدَبّرَ.

هشتم بار، بنا كردند او را قُريش مكّه، در وقتى كه پيغمبر 9 سى و پنج سال بودند و حاضر بودند در بناى او و كار مى كردند به نفسِ نفيسِ خود در وى. پس مخالفت كردند قريش با بناى حضرت ابراهيم در چهار چيز:

- يكى، آن كه زيادت كردند ارتفاع او را به سوى آسمان نُه گز، سواى نُه گزِ سابق. پس گشت بلندى او هژده] هيجده [گَز.

- دوّم، آنكه نقصان كردند از طول او مقدار هفت گز و بيرون داشتند آن را در محلّ حطيم، به واسطه آن كه نقصان كرد نفقه طيبه كه آماده ساخته بودند براى بناى بيت و آن، بيت را وفا نكرد براى اتمام بيت، پس اخراج كردند مقدار مذكور را از بيت.

- سوّم، آنكه بند كردند (1) باب غربى را از كعبه، كه در مقابل باب شرقى بود.

- چهارم، آنكه مرتفع نمودند باب كعبه را از زمين، براى آنكه داخل نگردد كسى در بيت مگر به اذن ايشان.

پس منازعه كردند قبايل قريش در تعيينِ موضوعِ حَجَر اسود، و مى خواست هر يكى از آن ها كه بنهد آن حَجَر را به جانب محلّه خود، (2) بعدِ مناقشه بسيار، راضى گشتند با هم برآنكه هر شخصى كه


1- يعنى مسدود كردند
2- اين كلام مخالف است با آنچه مشهور است كه هركسى از بزرگان مكّه مى خواست حَجرالأَسود را او بر جاى نهد، تا اين شرافت به نام او و قبيله اش ثبت شود. پس راضى شدند به داورى اولين شخصى كه وارد مسجد الحرام شود. كه ناگاه حضرت محمّد 9 وارد شد و چون از تصميم آنان آگاه شد عبادى خود را پهن كرد و حَجَر الأسود را در ميان آن نهاد و فرمود: از هر قبيله يك نفر بيايد و گوشه عبا را بگيرد و حَجَر را به محل نصب ببرد. و چون به كنار كعبه رسيد، خود حضرت آن را از ميان عبا برداشتند و در محل خود نصب نمودند.

ص: 88

داخل شود فردا اوّلًا در مسجد حرام، همان شخص وضع كند حَجَر را در هرجا كه خواهد.

پس منتظر نشستند درآن شب، تا آنكه داخل شد در صباح آن، اوّلًا پيغمبر خدا 9. پس تفويض نمودند امر حَجَر را به سوى او 9، پس وضع كرد او حَجَر اسوَد را در ركنِ بيتِ شريف؛ در موضعى كه معروف است إلى يومنا هذا.

نُهم بار، بنا كرد او را عبدالله زبير، به واسطه آن چه رسيده بود بيت را از ضَعف بنا، به سبب حريق و رخنه مجانيق، از دست حصين بن نمير كه امير شده، آمده بود از جانب يزيد براى قتال با عبدالله زبير و التجا آورد او به مسجدحرام و نصب كرد حصين مجانيق را، كه منهدم گشت به سبب آن ها بعضى از ديوارهاى كعبه و منخرق گشت بعض از چوب هاى او و بعض كسوت او.

پس در اين اثنا حصين را خبرِ موتِ يزيد رسيد. پس بازگشت او به لشكر خود. پس خواست عبدالله زبيركه هدم كند بقيه ديوارهاى كعبه معظّمه را و باز تجديد كند بناى او بر وجه محكم.

و باز گرداند او را بر قواعد حضرت خليل، پس امر كرد ابن الزبير به شكستن تمام ديوارها و بيت را تا آن كه برسيد به زمين و ظاهر گشت قواعد ابراهيم. پس بنا كرد بيت را بر قواعد او و گردانيد باب كعبه ملاصق به زمين چنانكه پيشتر بود. و ادخال كرد مقدار هفت گز از موضع حطيم در كعبه، و فتح كرد در كعبه باب غربى را مقابله باب شرقى كه آن هر دو باب الله بودند به واسطه استماع حديث كه روايت كند او را عايشه رضى الله عنها از آن حضرت 6 و زياد كرد در ارتفاع بيت نُه گز ديگر تا آن كه گشت. جمله بلندى آن [هجده گز؟] و گويند كه بود ابتدا ابن الزبير در هدم كعبه براى تجديد بنا به تاريخ پانزدهم از جمادى الآخر سنه اربع و ستّين و تمام گشت بناى او به تاريخ بيست و هفتم رجب، از سنه مذكوره كما يفيده كلام المحبّ الطبرى [...] و قيل بود. اتمام بناى او در سنه خمس وستّين، كذا قال الفاسى.

دهم بار بنا كرد او را حجّاج بن يوسف [...] و سبعين به امر عبدالملك بن مروان ولكن او نشكست از بناى ابن الزبير إلّا ناحيه حطيم را فقط و بيرون كرد از بيت مقدار هفت گز را كه ادخال كرده بود آن ها را ابن زبير در وى. پس بعد نقصان آن هفت گز باقى مانده طول بيت شريف ما بين حَجَر اسود و ركن عراقى بيست و پنج گز، و ما بين ركن شامى و ركن يمانى بيست و چهارگز. و مسدود كرد باب غربى كعبه را، و مرتفع كرد باب شرقى را از زمين مقدار چهار گز و يك شِبر، و ترك كرد بقيه بيت را بر بناى ابن زبير، پس همين بنا كه الحال موجود است از بناى ابن زبير و حَجّاج باقى مانده است إلى يومنا هذا. و هذا حاصل ماذكر فى تواريخ مكّه و غيرها من الكتب.

ص: 89

و علّامه قهستانى در شرح مختصر وقايه گفته كه: به درستى كه بيت شريف واقع است در ميان مسجد حرام و بيت را دو سطح است؛ يكى بالاى ديگرى و طول سطح او هژده گز است و عرض سطح آن پانزده گز. انتهى.

و شرح بناى بيت در هر مرتبه از مرّات عشره، محتاج به بيان كثير است، ترك كرده شده است آن را در اين مقام اختصاراً فى الكلام و هركه خواهد آن را كما هو حقّه مطالعه كند، فعليه بالسيره الشاميه و غيرها، والله الموفّق بالصواب.

فايده حسنه

بدان كه ذكر كرده است علّامه عبدالله بن سالم بصرى در شرح خود بر بخارى، بناى كعبه را مرتبه. يازدهم نيز بعد از بناى حَجّاج و گفته كه داخل گشت سيلى عظيم از آب در سنه ألف و تسع و ثلاثين در مسجد الحرام، وهدم كرد از كعبه معظّمه جانبى را كه تعمير كرده بود او را حَجّاج. پس، فرستاده شد خبر به سوى سلطان مرادخان بن احمدخان. پس، فرستاد معماران و اموال كثيره را. پس هدم كردند بقيه جوانب ثلاثه را از كعبه مشرّفه نيز و از سرنو بناى جديد كردند و تمام گشت اين عمارت در سنه ألف و أَربعين.

انتهي ما أفاده الشيخ عبدالله البصري، و ذكر مثله العلامة ابن علّان البكري في بعض كتبه و العلامة حسن الشرقي الشرنبلالي

مصنّف إمداد الفتّاح فى رساله منفرده سمّاها إسعاد آل عثمان المكرّم بناء بيت الله المحرّم، و العلامه أبوالكرم.

محمد بن احمد بن المصطفى الزنجبيل الحنفى المكّى فى رساله مفرده له. و علامه زنجبيل مذكور گفته كه دخول سيل مذكور در مسجدالحرام، در اول شب، خميس بيستم شهر شعبان، سنه ألف و تسع و ثلاثين بود، در رسيدن آب باران در وى قريب به آستانه عُليا از باب كعبه به مقدار ذرع يا قدرى كم و يا زياده، مستور گشتند ستون ها كه بسته مى شود در آن ها قنديل ها گرداگرد مطاف، و ظاهر نماند از قُبّه اى كه بر مقام ابراهيم است مگر مقدار يك گز، يا قدرى زياده، و منقطع گشت آن سيل در آخر شب خميس مذكور.

پس شكسته شد از كعبه معظّمه تمام ديوار شامى كه به جانب حطيم بود و قريب به نصف ديوار شرقى كه در وى باب است و مقدار سوّم حصّه از ديوار غربى كه مقابل در است و سالم ماند ديوار جنوبى كه به جانب يمن است، به حسب ظاهر، ولكن به حقيقت آن نيز خلل پذيرفته بود به موجب قوانين.

و بعد از رسيدن خبر به سلطان مرادخان بن سلطان احمدخان، و فرستادن او معماران و اموال

ص: 90

زياد، شروع كردند در هدم ديوارهاى قديم به روز دوشنبه، به تاريخ دهم از شهر جمادى الثانى از سنه الف و اربعين. و بعد از فراغ از هدم آن ها، شروع كردند در بنا، به روز سه شنبه، به تاريخ بيست و پنجم شهرمذكور.

تا آنكه فارغ گشتند از بناى مذكور و تعمير و ترميم جميع آن چه شكسته بود از طرف مقام ابراهيم و از ابواب مسجد، چنانچه باب السّلام و باب ابراهيم و از مناره هاى آن و مدرسه سليمانيه و غير ذلك، به تاريخ بيستم از شهر ذى قعده الحرام سنه الف و اربعين. انتهى ما ذكره الزنجبيل فى رسالته.

پس حاصل آن است كه بنا كرده شده است كعبه معظّمه يازده مرتبه و معلوم شد آن چه اصحاب تواريخ سابقه؛ يعنى ازرقى و فاسى و قطب الدين مكّى گفته اند كه باقى مانده است بناى حَجّاج الى يومنا هذا. پس آن به سبب عدم ادراك ايشان بود مراين بناى اخير را. چه، بود وفات علامه قطب الدين مذكور در سنه تسعين و تسعمائه و وفات علّامه ازرقى وفاسى قبل از وى فَلْيتَدَ بَّرْ.

فايده

بدان كه اين جمله، ذكر بناى كعبه مشرّفه بود، امّا مرمّت در طرفى كه ضعيف گشته بود از كعبه، چنانچه درسقف و آستانه و باب و ميزاب و ساير اطراف، پس واقع گشته مرّات كثيره، كه ذكر نموده است حافظ ابن حجر در فتح البارى بعضى را از آنها و واقع گشته است است مرمّت در اطراف، بعد از زمان ابن حجر مرّات متعدّده، كذا ذكر الشيخ عبدالله البصرى فى شرح البخارى و غيره.

فايده

فتوا داده اند علما به آنكه جايز نيست هدم ديوارى از ديوارهاى كعبه براى تجديد بنا، به واسطه آن كه عادت نگيرند ملوك، مثل اين فعل را، به طريق لعب، و لهذا منع كرد امام مالك- رحمه الله تعالى- مر هارون رشيد را در وقتى كه اراده نمود تجديد بناى كعبه را و اين همه، وقتى است كه ضرورت نباشد، اما اگر ضرورتى باشد؛ چنانكه غلبه سيل آمد و منهدم گشت چيزى از او، يا واقع گشت مصلحتى مستحسنه در اصلاح بعضى از اطراف، آن گاه جايز باشد اصلاح و مرمّت او، كما أوضحه ابن حَجَر فى المناهل العذبه فى إصلاح ما وَهَى من الكعبه.

فايده

علّامه فاسى گفته: بدان كه بودند در اصل در داخل كعبه مشرّفه شش عدد ستون در دو صف و هم چنين بودند در عهد پيغمبر خدا 9، تا آنكه نقصان كرد ابن زبير در وقت بناى خود از آن ها سه

ص: 91

ستون را و اقتصار نمود بر سه ستون در يك صف، و الآن داخل كعبه چهار ستون هستند و مطّلع نشدم من به تاريخ احداث اين ستون چهارم. انتهى والله اعلم.

فايده [آيات بينات كعبه چيست؟] (1)

بدان كه حضرت حقّ- سبحانه و تعالى- در فضل كعبه شريفه فرمود كه: (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ* فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً) (2)

گفته اند علما، كه مراد به «فِيهِ» آن است كه قرينه مرادات به (آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ) كعبه، خصائص و كرامات او هستند كه امتياز يافته است به آن ها از ساير بيوت.

از آن هاست: اين دو آيات كه مذكور شد در قرآن مجيد؛ يكى مقام ابراهيم، كه تأثير نموده اند در وى هر دو قدم حضرت ابراهيم خليل، و تأثير اقدام در سنگ از آيات است بلا شك.

دوّم: آنكه هر شخصى كه داخل گردد در حرم كعبه، آمن شود و مراد امن است از عذاب آخرت، نزد جمهور علما، و نزد ابوحنيفه هر شخصى كه قتل لازم شود بر وى به سبب قصاص يا غير آن، پس التجا آرد به سوى حرم مكّه، تعرّض كرده نشود او را، مادام كه در حرم است.

و از آن هاست: تشويق خلايق به سوى او، تا آن كه مى آيند براى طواف او مردم از اقطار و بلاد بعيده.

و از آن هاست: كه واقع مى شود در وقت رؤيت كعبه، هيبت در قلوب و خضوع و خشوع و جريان دموع.

و از آن هاست: كه امتناع مى نمايد طيور؛ از كبوتران و غير آن، از مرور بالاى سطح كعبه، و از جلوس بر وى، مگر آن كه يكى از طيور مريض باشد، آنگاه مى نشيند بر كعبه براى طلب شفا و اگر چنين نبودى هرآينه بسيار مى شدى تلويث استار كعبه به قاذورات طيور؛ چنان كه مى شود بر سطوح ساير بيوت.

و از آن هاست: كه شفا مى يابند مريضان به مساس كعبه، چنانكه مى نهند موضع درد خود را بر حَجَر اسود و ساير مواضع درد. [كذا، ظاهراً صحيح اين است: و ساير مواضع بيت]

و از آن هاست: كه در وقت فتح باب كعبه داخل مى شوند در وى خلايق كثيره، كه قطع مى كند عقل به عدم وسعت كعبه مر ايشان را و نماز مى كنند در وى به غير حصول ضرر غالباً.

و از آن هاست: استعجال عقوبت اهلاك در حق كسانى كه ننمايند حرمت كعبه، و اظهار كنند


1- برخى از مواردى كه در اينجا برمى شمارد دليل محكمى ندارد
2- آل عمران: 96- 97

ص: 92

ظلم وجور را در حرم؛ چنانكه واقع شده است استعجال هلاك آن ها مرّات كثيره،

كما بيّنه أصحاب السِّيَر.

و از آن هاست: اهلاك اصحاب فيل.

و از آن هاست: كه حفظ نموده است حَجَر اسْوَد و مقام ابراهيم را، از اخذ اعدا، از وقت نزول آن ها از بهشت إلى يومنا هذا. با وجود كثرتِ اعداى آن ها از مشركان و ساير فُسّاق؛ چنانكه قرامض [كذا؛ قرامطه صحيح است] و غير ايشان و چون گرفتند قرامض [قرامطه] حَجَر اسود را به قصد عداوت، ردّ نمود او را حق- سبحانه و تعالى- به فضل خود، كما هو مفصَّل فى كتب السِّير.

و از آن هاست: كه الفت مى گيرند آهوان و درندگان در ارض حرم، و اگر مى آيد درنده در پس آهو در ارض حِلّ، چون داخل شد در حرم رجوع مى نمايد درنده از وى.

و از آن هاست: كه اگر باران مى بارد از جانب ركن يمانى، مى شود رخا و ارزانى در يمن و اگر مى بارد از جانب ركن شامى، مى شود ارزانى در سرزمين شام و اگر مى بارد از جميع جوانب بيت شريف، ارزانى عام مى شود در تمام بلاد.

و از آن هاست: آن چه [ريگ] واقع مى شود در مِنا، كه رمى كرده مى شود در هر سالى بسيار و معذلك ديده نمى شود الّا مقدار قليل از جِمار. إلى غير ذلك من الآيات البينات التى يطول ذكرها.

و قاضى عزّ الدين بن جماعه، در منسك خود، از علّامه محبّ الدين طبرى/ نقل كرده گفت: كه در ايام مِنا، سه آيات عظيم است؛ يكى آنكه رفع كرده مى شود از آنجا جِمار؛ زيرا كه روايت شده است از حضرت ابى سعيد خدرى كه پرسيدم از پيغمبر خدا 9 كه: يا رسول الله، اين رمى كه كرده مى شود در هر سال، مى دانم كه باقى نمى ماند از آن ها مگر قدر قليل؟ فرموده: كه هر چه قبول كرده مى شود از آن ها رفع مى كنند آن را ملائكه و هر چه قبول نمى شود مى ماند در آنجا و اگر چنين نبودى هرآينه ديده مى شدندى از آن مثال جبال «و رواه الدارقطنى و البيهقى و الحاكم مرفوعاً و رواه سعيد بن منصور موقوفاً عن أبى سعيد، و روى البيهقى نحوه موقوفاً عن ابن عباس- رضى الله عنه-».

و گفت طبرى كه شهادت مى دهد به صحّت وى معاينه حسّى؛ زيرا كه در طريق عمره، در مقام تنعيم موضعى است كه گفته مى شود در آنجا است قبر ابى لهب- و نيست فى الواقع قبر او در آنجا- و رمى مى كنند آن موضع را بعضى افراد از مردمكه گذر مى نمايند بر آن طريق، و مى زنند هر يكى يك عدد سنگ و نمى رسد عدد اين رمى كنندگان به مقدار صدم حصّه از حجّاج كه مى آيند از اطراف عالم براى حج در هر سالى، و مع ذلك حاصل شده است مرآن موضع را به سبب اجتماع سنگ ها در

ص: 93

وى ارتفاع عظيم، به حيثيتى كه اگر جمع كرده شود سنگريزه هاى جميع جمرات مقام ثلاثه منا، پس رمى مى كنند به سوى آن ها در هر سالى مقدار ششصد هزار مردم، و اگر نقصان شود در عدد از مردمان، تكميل كرده مى شود او را به ملائكه، كما ورد. و هر شخصى رمى كند به سوى آن ها تا هفتاد سنگ ريزه يا چهل و نُه سنگ ريزه، از زمان حضرت ابراهيم إلى يومنا هذا، مع ذلك معلوم نمى شود او را ارتفاع كثير بر زمين و اين برهان ظاهر و دليل باهر است.

دوّم: آنكه گوشت هاى هدايا و ضحايا در ايام منا خشك كرده مى شود بر ديوارها و سنگ هاى جبال و بر سطوح خانه ها و محفوظ مى ماند آن گوشت ها به حفظ حق- سبحانه و تعالى- از آنكه برگيرند پرنده ها چيزى را از آن ها و معلوم است كه زغن چون بيند چيزى سرخ در دست انسانى يا بر سر او، اگر غير گوشت باشد، فرو مى افتد بر وى و مى گيرد آن چيز از وى و در اين ايام زغن ها پرواز مى كنند بالاى آن گوشت و قدرت نمى آرند كه بر گيرند چيزى از آن ها.

سوّم: آن كه واقع نمى شوند در اين ايام مگس ها بر طعام، بلكه خورده مى شود عسل و مانند آن از اطعمه، كه مجتمع شوند و نيفتد در آن، با وجود آن كه در اين ايام، عفونات به سبب كثرت خون ها و سرگين ها در شوارع و طُرُقات، كه موجب كثرت مگس ها است، و چون ايام مِنا مى گذرند، مى افتند مگس ها در اطعمه، تا آن كه خوش نمى آيد طعام مر طاعم را به سبب آن. و اين آيات ظاهره و باهره هستند براى كسى كه نظر كند در آن ها به انصاف و نيكو نمايد نظر در آن ها از اولو الأبصار. هذا

كلمة ذكره ابن جماعة في منسكه ناقلًا عن الطبري.

فايده

بدانكه آنچه ذكركرديم در تعداد مرّات بناى كعبه معظّمه، از آن معلوم گشته طول و عرض كعبه از جميع جهات كما قدّمناه بالاختصار. و امّا طول و عرض موضع حطيم، پس بدان كه علّامه ازرقى و ابن جماعه گفته اند: كه جمله طول،

أعني ما بين

فرجه

غربيّه

تا فرجه شرقيه آن، به طريق استوا هفده ذراع است و عرض حطيم، اعنى ما بين ميزاب كعبه تا منتهاى ديوار شامى از حطيم، مقدار هفده ذرع و ثُلث ذرع است، از آن عرض ديوار شامى حطيم ثلث ذرع است و يك شِبر و از داخل ديوار پانزده ذرع است، از آن مقدار هفت ذرع و قيل شش ذرع و يك شِبر از اجزاى كعبه است، كما تقدّم مكرّراً.

فايده در بيان طول و عرض مسجدالحرام و تجديد بناهاى آن و عدد ابواب و طاق ها و ستون ها و

ص: 94

قُبّه ها و كنگره ها و مناره ها كه هستند در اين زمان

بدان كه چون بنا كرد حضرت ابراهيم خليل مركعبه معظّمه را، نبود در حوالى آن هيچ خانه و نه ديوارى و همچنين نبود در زمان عمالقه و جُرْهُم و خُزاعه، كه جرأت نكردى هيچ يكى بر بناى خانه ها در حوالى كعبه به واسطه احترام تا آنكه رسيد ولايت كعبه در دست قُصّى بن كلاب. پس جمع كرد او قوم خود را و اذن داد ايشان را بناى خانه ها را در جهات از كعبه، پس بنا كردند خانه ها را در آنجا و داشتند دروازه هاى آن ها را به سوى كعبه تا داخل شوند از آن راه براى طواف، و گذاشتند براى طائفان مقدار مطاف را، كه فرش نموده اند الآن در وى سنگ هاى تراشيده را تا حاشيه مطاف، كه معروف است در اين زمان.

و همچنين بود در زمان حضرت پيغمبر خدا 9 و در زمان صدّيق تا آن كه رسيد خلافت به عمر و بسيار گشتند مردم، پس توسيع كرد مسجدالحرام را در سال هفدهم از هجرت و سراها كه گِرد مسجد بودند شكست (1) آن ها را و داخل كرد در مسجد و اتّخاذ كرد براى مسجد ديوارى كمتر از قامت و مى نهادند چراغ ها را برآن ديوار، و اوّل كسى كه ديوار گرفت براى مسجد او بود.

و بعد از آن چون خلافت رسيده به عثمان خريد كرد منازل را و داخل كرد در مسجد، در سال بيست و ششم از هجرت و بنا كرد در مسجد رواق ها، و اول كسى كه رواق ها كرد در مسجد او بود.

و مِنْ بَعدِ آن، زياد كرد حضرت عبدالله بن زبير در مسجد زيادتى بسيار؛ به حيثيتى كه بخريد سراى أَزرق را به زياده از ده هزار دينار و ادخال كرد آن را در مسجد.

بعد از آن بلند كرد عبدالملك بن مروان ديوارهاى مسجد را و سقف كرد او را به چوب درخت ساج ولكن توسيع نكرد او را بر بناى ابن زبير.

بعد از آن توسيع كرد او را پسر او وليد بن عبدالملك و بياورد به سوى او عمودها را از سنگ رخام.

و بعد از آن زياده كرد در وى ابوجعفر منصور، در خلافت خود و بنا كرد او را، و انداخت در وى عمودهاى رخام.

بعد از آن زياد كرد در وى مهدى در خلافت خود دو مرتبه: امّا مرتبه اول پس در سال صد و شصتم هجرى و امّا مرتبه دوّم پس ابتدا كرد آن را در سال صد و شصت و هفتم و اتمام كرد آن را در سال صد و شصت و نهم و وفات كرد خود هم در اين سال اتّفاقاً. و در هر دو مرتبه مذكوره در توسيع مسجد و عمارات آن، اموالى عظيمه را گويند كه خرج كرد، بر هر يك گزى از زمين كه ادخال كرد


1- يعنى خراب كرد

ص: 95

آن را در مسجد مقدار بيست و پنج دينار و نقل كرد براى وى ستون هاى رُخام از بلاد شام و غير آن در كشتى ها، تا آن كه فرود آوردند آن ها را در بندر جدّه و برداشتند از آنجا بالاى گردون ها به سوى مكّه.

بعد از آن زياده كرد در وى معتضد عبّاسى، در جانب شمالى از مسجد قدرى زيادت، بعد از سال صد و هشتادم و ادخال كرد در وى مقام دارالندوه را و تسميه مى كنند اين زيادت را به زيادت باب الزياده.

و الندوه خانه اى بود در جانب شمالى كعبه كه بنا كرده بود آن را قُصّى بن كلاب و مجتمع گشتندى در وى قُريش مكّه براى مشورت هر امرى؛ از نكاح يا حرب يا غيرآن و «نَدْوه» در لغت اجتماع را گويند وگفته اند كه نبود دارالندوه قبل از قصّى.

بعد از آن زياده كرده شد در مسجد موصوف زيادتى از جانب پشت كعبه، كه آن زيادت معروف است به «زيادت باب ابراهيم» و بود بناى اين زيادت در زمان خلافت مقتدر عبّاسى در سال سيصد و ششم، بعد از آن مستمر ماند بناى او بر همين طريق تا سال نُهصد و هشتادم، غير آنچه اصلاح كردند بعض ملوك در سقف وى يا در بعض ابواب وى. پس در سال نهصد و هشتادم هدم كرد مسجد مذكور را سلطان سليم خان كه از سلاطين روم اند، تجديد نموده بناى او را و اعاده كرد استوانه هاى او را از رخام و گردانيد عمارت او را محكم و به غايت مستحسن، و خرج كرد بر وى اموال كثيره تا آنكه تمام گشت اين عمارت در ايام پسر وى سلطان مرادخان، در آخر سال نهصد و هشتاد و سوّم، والله سبحانه و تعالى اعلم.

و علّامه قهستانى در شرح مختصر وقايه گفته كه: جمله ذراع هاى مسجدالحرام صد هزار و بيست هزار گز است و دروازه هاى او پانزده هستند و طاق هاى او يكصد و چهل و هفت است و ستون هاى او چهارصد و بيست و چهار است، همه ستون ها از مرمر يا از رُخام. انتهى.

و مخفى نماند كه آنچه علّامه قهستانى نقل نموده در زمان او بود و امّا بعد از وى واقع شده است زيادت و تغيير دروازه ها و طاق ها و ستون ها؛ چنانچه تحقيق نموده است از متأخرين علّامه قطب الدين در تاريخ مكه، پس نقل كرده مى شود در اينجا كلام او را مع الاختصار.

بايد دانست كه علّامه قطب الدين گفته:

تعداد ابواب مسجد و طاق هاى آن

پس بدان كه ابواب مسجد در اين زمان نوزده [19] عدد باب اند كه فتح كرده مى شوند اين

ص: 96

ابواب بر سى ونُه طاق. از آن ها:

درجانب شرقى از كعبه معظّمهكه مواجهه باب [كعبه] ومقام [ابراهيم] است چهار دروازه است:

يكى: باب بنيشيبه كه معروف گشته است الآن به بابالسّلام و مشتمل استآن بر سه عدد طاق.

دوّم: باب النبى 9، وآن دو طاق دارد و فاسى در شفاء الغرام گفته كه داخل مى شدى پيغمبر خدا به سوى مسجدالحرام، وقتى كه مى آمد از منزل خود كه آن سراى بى بى خديجه الكبرى است- از اين باب و نيز بيرون رفتى از مسجد الحرام به سوى منزل خود- از اين باب. انتهى.

سوّم: باب الجنائز، كه تسميه كنند او را به باب عباس، نيز به سبب آن كه مقابله دارد به سراى عباس، و آن سه طاق دارد و گاهى تسميه كنند باب النبى را به باب الجنائز.

چهارم: باب بنى هاشم كه معروف است به باب على و آن سه طاق دارد.

واما مسجدالحرام در جانب جنوبى ازكعبه معظّمهكه به طرف يمن است، هفت (7) دروازه است:

يكى: آنكه گفته مى شود او را باب بازان، به واسطه قرب او به عين، كه معروف است در مكّه به بازان، و اين دو طاق دارد.

دوّم: باب البغله و آن هم دو طاق دارد.

سوّم: باب بنى مخزوم كه معروف است الآن به باب الصّفا، به سبب اتّصال او به صفا و اين مشتمل است بر پنج طاق.

چهارم: آنكه معروف است به اجياد صغير و اين دو طاق دارد.

پنجم: باب المجاهدى و گفته شده او را باب الرّحمه نيز، و آن هم دو طاق دارد.

ششم: باب عجلان، به سبب اتصال او به مدرسه شريف عجلان و اين هم دو طاق دارد.

هفتم: بابى از مسجد كه واقع است در محاذات ركن يمانى از كعبه معظّمه و معروف است به باب امّ هانى، به سبب آنكه بود نزد وى سراى بى بى امّ هانى بنت ابى طالب، كه داخل كرده شده است در مسجد و اين باب نيز دو مدخل دارد.

وامّا مسجدالحرام را درجانب غربى ازكعبه معظّمهكه جانب پشت بيتالله است سه دروازه است:

يكى: باب حَزْوره، كه معروف گشته است الآن به باب الوداع و آن مشتمل است بر دو طاق.

دوّم: باب الحنّاطين (1)، كه تسميه مى كنند او را الآن به باب ابراهيم و آن يك طاق كلان دارد و


1- در نسخه هند باب الخياطين آمده و به هر دو صورت در مصادر ذكر شده است.

ص: 97

نسبت نكرده اند او را به سوى ابراهيم خليل، بلكه مرد خياطى بود كه ابراهيم نام داشت و مى نشست نزد همين باب، و گذشت او را عمر در آن جا بسيار، پس معروف شد اين باب به اسم وى.

سوم: باب بنى سهم، كه معروف گشته است به باب العمره، به سبب آن كه از باب بنى سهم مردم به سوى تنعيم مى رفتند براى عمره و خروج و دخول مى نمودند از اين باب غالباً، پس به باب العمره مشهور شد و اين نيز يك طاق دارد.

امّا مسجدالحرام را در جانب شامى كعبه معظّمه پنج باب است:

يكى: آن كه معروف است به «باب السدره» و «باب عتيق»، و تسميه كردند او را در زمان قديم به «باب العمره»، و «ابن العاصى» و اين نيز يك طاق دارد.

دوّم: «باب العجله»، كه تسميه مى كنند او را به «باب الباسطيه»، به سبب اتّصال به مدرسه عبدالباسط و آن نيز يك طاق دارد.

سوّم: بابى كه واقع است در جانب زياده مذكوره به طرف شامى از كعبه و آن معروف است به «باب قطبيه» و آن هم يك طاق دارد.

چهارم: آن كه به سمت دارالنَدْوه استو معروف است به باب الزياده، و آن سه طاق دارد.

پنجم: معروف است به «باب الدُرَيبه»، قريب از مناره باب السلام و آن يك طاق دارد.

وامّا استوانات مسجد الحرام

اعنى ستون هاى آن در اين زمان. پس بدان كه ستون هاى او بر دو قسم اند: قسم اوّل از رُخام، يا از حَجَر صُوّان و رُخام- به ضمّ راى مهمله و به خاى معجمه- سنگى است سفيد و نرم معروف و صُوّان- به ضمّ صاد مهمله و تشديد واو- قسمى است از سنگ سخت و اين ها سيصد و يازده (311) عدد ستون هستند؛ از آن ها در جهت شرقى از مسجدالحرام شصت و دو ستون رُخام است و در جهت شمالى از وى- كه به سوى حطيم است- هشتاد ويك ستون رُخام است و در جهت غربى از وى، شصت و چهار ستون است؛ از آن ها شش ستون از حَجَر صُوّان و پنجاه و هشت از رُخام. و در جهت جنوبى از وى هشتاد و سه ستون است؛ از آن ها يازده ستون از حَجَر صُوّان و هفتاد و دو از رُخام. و در زيادتى كه واقع است در طرف دارالندوه، پانزده ستون است؛ از آن ها يكى از حَجَر صُوّان است و چهارده از رُخام. و در زيادتى كه به جانب باب ابراهيم است، شش ستون است از رُخام و قسم دوّم از حَجَر شُميسى است.

ص: 98

و نسبت كرده شود اين سنگ ها به سوى بئر شُميس- به صيغه تصغير- كه آن چاهى است ما بين مكّه و بندر جدّه. گويند كه حدّ حرم از جانب جدّه همين چاه است و هستند نزد اين چاه كوه هاى زرد رنگ كه برآوردند از آن ها اين سنگ ها را و آوردند به سوى مكّه مشرّفه. پس جمله اين ستون هاى شُميسى دو صد و چهل و چهار ستون اند؛ از آن ها در جهت شرقى از مسجدالحرام سى ستون هستند و در جانب شمالى از وى، چهل و چهار ستون اند و در جهت غربى از وى سى وشش ستون اند و در طرف جنوبى او هفتاد وشش ستون اند و در اركان اربع مسجدالحرام چهار ستون هستند، در هر رُكنى يكى و در زيادت دارالندوه سى وشش ستون اند و در زيادت باب ابراهيم هژده ستون اند.

امّا قُبّه هاى مسجدالحرام

پس يكصد و پنجاه و دو قُبّه هستند؛ از آن ها در جانب شرقى مسجدالحرام بيست و چهار قُبّه است و در جانب غربى از وى، بيست و چهار قُبّه است و در جانب شمالى از وى، سى وشش قُبّه است و در جانب جنوبى از وى، سى وشش قُبّه است و در ركن مسجدالحرام كه به قرب مناره حَزْوره است يك قُبّه است و در زيادت باب الندوه شانزده قُبّه است و در زيادت باب ابراهيم پانزده قُبّه است.

وامّا شرافات مسجدالحرام

اعنى كنگره هاى آن، پس جمله يك هزار و سيصد و شصت و دو كنگره است؛ از آن ها در جانب شرقى آن بيست و هفت از رُخام است، كه در ميان آن يك كنگره در جانب شرقى آن طويل است و باقى يكصد وسى و پنج از حَجَرهاى شُميسى است و در جانب شمالى آن سيصد و چهل و يك كنگره است؛ از آن ها هفت از رُخام است كه در آن ها سه كنگره است طويل و باقى از حجر شُميسى است و در جانب غربى آن دو صد و چهار كنگره است؛ از آن ها هفتاد و پنج از رُخام است كه در ميان آن ها يك كنگره طويل است و باقى از حجر شُميسى است و در جهت جنوبى آن سيصد و سى و پنج كنگره است؛ از آن ها هفتاد از رُخام است كه در آن سه كنگره طويل اند و باقى از حَجَر شُميسى است و در زيادت باب الندوه يكصد و نود و يك كنگره است همه از حَجَر شُميسى است و در زيادت باب ابراهيم يكصد و چهل و شش كنگره است همه از حجر شُميسى است، فقط نُه از غير او.

ص: 99

وامّا مناره هاى مسجدالحرام

براى اذان، پس آن ها در اين زمان هفت عدد مناره اند كه بر آن ها اذان گفته مى شود در اوقات خمسه:

يكى: از آن، مناره باب عمره است.

دوّم: مناره باب السلام.

سوم: مناره باب على.

چهارم: مناره باب الحَزْوره.

پنجم: مناره باب الزياده.

ششم: مناره مدرسه سلطان قايتباى كه واقع است در ميان صفا و مروه به قرب مسعى.

هفتم: مناره سلطان سليمان خان كه واقع است در ميان باب الزياده و باب السلام.

و مسجد الحرام را در زمان سابق مناره هاى ديگر نيز بودند كه ذكر نموده اند آن ها را علماى تواريخ در كتب خود، ولكن باقى نمانده است چيزى از آن ها در اين زمان، هذا مُحصَّل كلام القطب و غيره.

فايده

پيش تر از علّامه قهستانى تعداد جمله ذراع هاى مسجدالحرام گذشته بود كه آن صد هزار گز و بيست هزار گز است، ولكن تحقيق آن است كه: علّامه فاسى در تاريخ صغير خود مسمّى به تحصيل المرام نقل نموده و گفته كه ذراع كردم من مسجد الحرام را به ذراع حديد و از وى ظاهر مى شود تحرير آن به ذراع دست. پس يافتم طول او را از ديوار غربى تا ديوار شرقى- كه مقابل اوست- مقدار سيصد و پنجاه و شش گز و ثُمن گز به ذراع حديد. پس باشد آن به ذراع دست چهار صد و هفت گز، و بود پيمودن من آن را از ميان ديوار غربى تا ميانه ديوار شرقى به حيثيتى كه مرور مى نمودم من در داخل حطيم متّصل به ديوار شامى از كعبه، و يافتم عرض مسجدالحرام را از ديوار شامى تا ديوار يمانى دو صد و شصت و شش گز به ذراع حديد، پس باشد آن به ذراع دست سيصد و چهار گز و بود پيمودن من آن را از ميانه ديوار شامى تا ميانه ديوار يمانى؛ به حيثيتى كه مرور مى نمودم در مابين جانب شرقى از كعبه و مقام ابراهيم، بلكه بودم من اقرب به سوى مقام. انتهى ما ذكره الفاسى.

پس بر اين تقدير، جمله گزهاى مسجدالحرام به حساب ضرب، به موجب ذراع حديد، نود و چهار هزار و شش صد و نود و شش ذراع مى شود و به موجب ذراع دست يك لك (1) و بيست و سه هزار و هفتصد و بيست و هفت گز مى شود، فليتدبرّ، والله اعلم.


1- هر لك معادل يكصد هزار است.

ص: 100

فصل؛ در بيان مقدار مطاف

كه همان بود قدرِ مسجدالحرام در زمان پيغمبر خدا 9. بايد دانست كه مولانا ملّا على قارى در شرح منسك متوسط گفته كه: مُراد به مطاف، مكانى است كه تعيين كرده شده براى طواف و همان مقدار بود مسجدالحرام در عهد پيغمبر 9. انتهى.

و مولانا قطب الدين مكّى در تاريخ مكّه معظّمه گفته كه: مطاف مطلق مقدارى است در حوالى بيت شريف كه فرش كرده شده است او را الآن با حَجَرهاى تراشيده از قسم حَجَر صُوّان و بود عمارت مطاف در سنه احد و ستّين و تسعمائه به امر سلطان سليمان خان بن سلطان سليم خان، از سلاطين روم. انتهى ما أفاده القطب.

و گفته اند كه بود ابتداى فرش مطاف به سنگ هاى مذكوره در ايام خلافت سلطان سليم خان ثانى بن سليم خان اول كه از سلاطين روم بود و بود خلافت او در اواخر مائه عاشره. و پيش تر از آن، علامت كرده بودند موضع مطاف را به وجهى ديگر؛ يعنى نصب نموده بودند بر نهايت حاشيه مطاف سنگ ها را به شكل دايره و مرتفع ساخته بودند آن ها را از زمين تا واضح و هويدا گردد حدّ مطاف.

و نيز بايد دانست كه مطّلع نشده بودم من در وقت تأليف اين رساله، بر كتابى كه تقدير نموده باشد ارض مطاف را به ذراع ها، پس تقدير نمودم من او را به نفس خود به ذراع شرعيه، كه آن بيست و چهار انگشت است.

پس بدان كه مطاف واقع است بر هيئت تدوير، نه به صورت تربيع، و تدوير او هم از جميع جوانب يكسان نيست و از اين سبب ذراع كرديم او را از جوانب اربعه كعبه، از مقابله وسط كعبه. پس، از جانب شمالى كعبه از خارج ديوار حطيم بيست و پنج ذراع و يك شِبر و دو انگشت و از جانب غربى كعبه، سى و چهار ذراع و دو انگشت كم شد و از جانب جنوبى كعبه سى و يك ذراع و هشت انگشت و از جانب شرقى كعبه تا نهايت باب السّلام قديم چهل [و چهار] ذراع شد و حساب كرده شده است اين ذراع ها در جميع جوانب از مقابله وسط كعبه، نه از اركان و نه از آن مكان كه واقع است ميان وسط و اركان. و اگر حساب كرده شود از مقابله و غير وسط كعبه ظاهر است كه مخالفت به اين مقدار خواهد شد، به سبب آن كه مطاف واقع است بر هيئت تدوير نه بر صورت تربيع. فَلْيتَدَبَّر، و الله تعالى أعلم بحقيقه الحال، و اليه المآل. (1)


1- نسخه هند در اين جا پايان مى پذيرد، با اين ترقيمه: بعون الله العزيز الغفّار به روز دوشنبه بيست و نهم ربيع الأول سنه 1281 تمام شد. نقل از كتاب سيد اكرم على، برداشته شد كه براى مطالعه محمد صديق صاحب گرفته بودند.

ص: 101

فصل؛ در بيان مساحت حرم و ما يتعلّق به است

در جامع الرموز آورده، در مساحت مسجد الحرام:

«و المسجد في وسط مكّة، ذراعه مائة ألف و عشرون، و طاقاته أربعون و مائة، و استواناته أربع و عشرون و أربعمائة كلّها من مرمر أو رُخام، و أبوابه خمسة عشر».

بدان كه بلندى بيت الله شريف، كه كعبه ظاهر است به سوى آسمان در اين ايام، بيست و هفت گز و رُبع گز است و گز شرعى بيست و چهار انگشت است كه پهلوى هم نهاده باشد و هر انگشتى را شش جو اعتبار كرده اند كه در پهلوى هم نهاده باشند.

امّا طول كعبه الله شريف در روى از ركن حَجَر اسود تا ركن عراقى كه ديوار شرقى خانه كعبه است، بيست و پنج گز است و هشت قلفه است و از ركن يمانى تا ركن شامى كه ديوار غربى است بيست و چهار گز و يك شِبر است و از ركن يمانى تا ركن حَجَر اسود كه جنوبى است بيست و يك گز و يك شِبر است و از ركن شامى تا ركن عراقى كه ديوار شمالى است بيست و دو گز است.

امّا عرض ديوار خانه كعبه دو گز است (1) و براى بيت الله شريف دو سقف اند؛ احدهما فوق الآخر و عرض سطح كعبه ثمانيه عشر ذراع، و باب كعبه در ديوار شرقى است و طول باب كعبه شش گز و ده انگشت و عرض باب كعبه شريف چهار گز است و تخته هاى در از چوب ساج است و تنگ هاى نقره بر روى آن گرفته و [با] ميخ هاى نقره استوار كرده اند و بلندى آستانه از روى زمين چهار و ثُمن گز است و ناودان كعبه شريف كه آن را «ميزاب رحمت» بگويند در ميان ديوار ركن عراقى و شامى است و حِجْر اسماعيل در زير آن است، و بلندى حَجَر اسود از روى زمين دو گز و نصف گز و سُدْس گز است، چيزى زياده، و مقدار عرض ناودان كه از او ظاهر است، يك وجب و چهار انگشت است؛ يعنى انگشتان بر هم پيوسته، و عرض مستجار چهار گز و پنج انگشت، و مستجار ما بين ركن [يمانى] و باب دوّم كعبه است و در اين ايام باب ثانى مسدود است.

و اين] را [مستجار براى آن مى گويند كه آن جاى نيز مردم مى ايستند و دست بر ديوار كعبه شريف نهاده، دعا مى كنند و مغفرت از گناهان مى طلبند، لِهذا «مستجار مِنَ الذّنوب» گفته اند.

و عرض بابِ مسدودِ مذكور سه گز، طول پنج گز است، اندكى زياده. اما حِجر- به كسر حاى مهمله و سكون جيم- كه آن را حطيم نيز ناميده اند، مَحوُط (2) اى است مدوّر؛ مانند نصف دايره و اين حِجْر در جانب شمالى كعبه شريف، زير ناودان است؛ چنانكه گذشت و حدّ آن از ركن عراقى تا ركن


1- مراد ضخامت ديوار كعبه مشرّفه است كه حدود يك متر است
2- يعنى: ديوار كشى شده اى است

ص: 102

شامى است و زمين حِجْر را به سنگ هاى رُخام سفيد و سياه و سرخ و سبز و زرد فرش كرده اند و از آنجا كه زير ناودان است تا ديوار حِجْر هفده گز و ثُلث گز است و مقدار هفت گز يا شش گز و يك وجب از زمين خانه كعبه است و باقى جاى گوسفندان حضرت اسماعيل بوده، بعد از آن داخل حِجْر كرده اند و اين حِجْر دو باب دارد: يكى نزديك ركن شامى و ديگر نزديك ركن عراقى و مابين دو در حِجْر بيست گز است و دايره حِجْر از جانب درون سى و هشت گز است و از جانب بيرون چهل گز و رُبع گز.

بعضى گفته اند در خانه از جانب درون مع الحطيم، صد و بيست گز و نصف گز است. (1)

امّا حُفره، كه پيوسته به ديوار شرقى كعبه است، نزديك به آستانه كعبه، كه در اين ايام به مقام جبرئيل مشهور است و بعضى گويند كه اين حُفره، جايى است كه حضرت ابراهيم گِل راست مى كرد از بهر تعمير كعبه، و لِهذا اهل مكّه اين حُفره را «مَعْجنه» مى نامند و معجنه در لغت مغاكى را گويند و طول آن هفت وجب و هفت انگشت مضمومه و عرض پنج وجب و سه انگشت به جانب كعبه و عمق آن يك وجب و چهار انگشت است.

وشيخ محبّ الدين طبرى و غيره گفت: كه اين حُفره، جايى است كه حضرت جبرئيل با حضرت سرور كائنات 9 پنج وقت نماز را در روز متعارف در اين موضع گزارده و اوقات پنج نماز معين ساخته اند، در زمانى كه خداى تعالى- جلّ جلاله- نماز را بر اين امّت مرحومه فرض گردانيد، والله اعلم.

بدان كه حدود مطاف از جانب حطيم، از ديوار حطيم تا سر حدّ مطاف بيست و پنج گز و يك شبر و دو انگشت است و از جانب غربى، از شادِروان كعبه تا سرحدّ مطاف بيست و چهار گز و دو انگشت كم، و از جانب جنوبى سى ويك گز و هشت انگشت، و از جانب باب كعبه تا سرحدّ مطاف پنجاه و سه گز، تا حدّ باب السلام چهل و چهار گز.

و جمله طول مطاف- فيما بين الشمال إلى الجنوب- نود و هشت گز و ثُلث ذراع و دو انگشت كم يا كسرى زياده. امّا عرض زمين مطاف كه گرداگرد كعبه به سنگ، فرش كرده اند، از طرف شرقى كعبه از شبّاكه مقام تا شادروان كعبه كه مقابل اوست، چهل و چهار قدم است و از جانب شمالى از كنار مطاف تا ديوار حطيم- كه مقابل اوست- چهل و هشت قدم است و از طرف غربى، از كنار مطاف تا شادِروان كعبه شصت و پنج قدم است و اين دورترين جوانب است، و از جانب جنوب از كنار مطاف تا شادِروان كعبه آنجا كه زير حَجَر اسود است، چهل و هفت قدم است.


1- ظاهراً مقصودش بيان مساحت درون كعبه مشرفه به گز مربّع است، به ضميمه مقدارى كه از آن بيرون گذاشته و اكنون جزء زمين حِجْر اسماعيل است بنابر روايات اهل سنّت، لكن مقصود مؤلف واضح نيست.

ص: 103

امّا ستون هاى دور مطاف

كه از جهت آويختن قنديل ها راست كرده اند، سى وسه عدداند. سى ويك عدد از هفت جوش اند (1) و دوستون از هر دو سرآن ها از سنگ مرمر سفيداند و در ميان هر فُرجه دو ستون هفت قنديل از زُجاج آويخته شده است كه هر شب روشن مى شوند و جميع قنديل هاى حرم هزار است از زُجاج.

] مقايسه اركان كعبه با جهات چهارگانه [

بدان كه حرم محترم و بيت معظّم، اندكى انحرافى دارد از جهات اربعه؛ چنانكه ركن حَجَر اسود در محاذى بين المشرقين واقع شده و ستاره قطب در برابر ركن عراقى مرئى مى شود، باقى اركان بر همين قياس.

[محراب هاى پيروان مذاهب]

بدان كه، اوّل: مصلاى حنفيه، كه ايوانى است سه دَرَه، دو منزله به عمارت عظيم الشأن، جانبِ شمالِ بيرونِ ستون هاى مطاف واقع شده است و از مصلّا تا ديوار حِجْر- به كسرحاى مهمله- چهل و هشت گز است.

دوّم: مصلاى شافعى، كه قريب چاه زمزم [و تا شادِروان كعبه] چهل گز است و اين طرف هيچ ستون مطاف نيست و اين مصلّا بيرون، ما بين عمارت چاه زمزم و منبر عالى سنگ مرمر واقع شده است، ايوانى است يك دَره، متّصل به مقام ابراهيم، جانب مشرق.

سوّم: مصلّاى حنبلى است كه ايوانى است خُرد يك دَرِه مقابل حَجَر اسود، بيرون مطاف، جانب مشرق و از كنار مطاف تا شادِروان كه زير حَجَر اسود است چهل و هفت گز است.

چهارم: مصلّاى مالكى است كه ايوانى است يك دَرِه جانب مغرب بيرون ستون هاى مطاف واقع شده است، از كناره ديوار محراب آن تا شادِروان كعبه شصت و پنج گز است.

[مقام ابراهيم]


1- هفت جوش/ هفت فلز كه با هم تركيب كنند؛ زر، نقره، مس، جست، آهن، سرب، ارزيز.

ص: 104

بدان كه مقام ابراهيم، چنين نقل است از شيخ عزّالدين كه تاريخ هفتصد و پنجاه و سه از هجرت، مجاور مكه معظّمه بودم و مقام مذكور را پيمودم. پس بلندى مقام از روى (1) نصف و رُبع و ثُمن گز است و بالاى سنگ مربّع است از هر طرفى سه رُبع گز و موضع قدمين مبارك حضرت ابراهيم را تنگه نقره گرفته اند و پَستى موضع قدمين از بالاى نقره هفت و نيم قيراط است؛ يعنى ثُلث گز است نيم قيراط كم- و بيست و چهار قيراط يك گز است- و چهار جانب صندوق در زمين استوار است و بر روى صندوق پرده اطلس سياه زر بفت پوشيده اند و بر بالاى صندوق مذكور گنبد مختصر از چوب بر سر چهار ستون وضع كرده اند و درون آن را به طلا و لاجورد و غيرهما منقَّش ساخته اند و در غايت زيب و زينت پرداخته اند و روى گنبد را به تخته هاى سُرب به هم ميخ دوز كرده اند و بر چهار جانب صندوق چهار شبّاكه هفت جوش بر چهار ستون كه مذكور گشت، وصل كرده اند و در عقب گنبد ايوانى بر سه ستون سنگ تعمير كرده اند و يك جانب ايوان متّصل به گنبد است و اين ايوان را ايوانه خلف مقام مى گويند.

و طول موضع مصلّا كه جاى نماز گزاردن نفل طواف است؛ يعنى زير ايوان مذكور پنج گز و سُدس گز است و طول و عرض شبّاكه پنج گز است و شبّاكه پنجره را گويند.

و امّا دورى مقام از كعبه از صندوق درون شبّاكه، كه مقام در وى است تا شادِروان بيت الله بيست گز و ثُلثان و ثُمن گز است و شادِروان پُشتبان ديوار را گويند و از حَجَر اسود تا مقام مذكور بيست و هفت گز است.

[منبر مسجدالحرام]

بدان كه منبر خطبه جمعه كه مقابل ركن عراقى واقع شده، به عمارت سنگ سفيد عظيم الشأن، مشتمل بر سيزده زينه پايه، و بر سرش گنبد خُرد بر چهار ستون سنگ استوار كرده اند.

[چاه زمزم]

بدان كه عمق چاه زمزم شصت و هفت گز است و عرض سَرِ چاه چهار گز در چهار گز است و از ديوار كعبه شريفه تا چاه زمزم سى و سه گز است و ما بين مقام و چاه زمزم بيست و يك گز است.


1- يعنى ضخامت سنگ مقام ابراهيم 7 وقتى از بالا به پايين ملاحظه شود.

ص: 105

[قُبّه الفرّاشين]

و در عقب خانه اى كه چاه زمزم در اوست، گنبدى است كه آن را قُبّه الفرّاشين مى گويند، زيرا كه فرّاشان شمع ها و شمعدان ها و بساطها و مصاحف و ما يحتاج مسجد را در آن جا مى نهند.

[سقايه الحاجّ]

و در عقب قُبّه الفراشين گنبدى است ديگر، كه آن را سقايه الحاجّ مى گويند.

[باب السّلام]

و پَسِ ايوانى كه مصلّاى شافعى است كه آن را باب السّلام گويند.

[پلّكان ورود به كعبه]

و يك زينه پاى چوبى مانند تبرّك يازده پايه دارد براى داخلى بيت الله، نيز قريب زمزم مى باشد كه پادشاه هندوستان فرستاده بود.

[تعداد رديف ستون ها]

بدان كه عدد ستون هاى مسجدالحرام، گرد برگرد چند دور است، غير ستون هايى كه در باب ابراهيم و باب زياده است، چهار صد و شصت و نُه ستون هاست، در چهار دور حرم؛ در هر طرفى سه قطار ستون هاست، بعضى جا كم و بعضى جا زياده، چنانچه طرف كُنج صفا سه قطار ستون هاست، بلكه كم [تر] است و طرف باب الزياده از سه زياده، شصت و شش است.

[تعداد مناره ها]

بدان كه عدد مناره هاى حرم هفت است، چهار مناره در چهار كُنج حرم وسه سواى آن هاست.

ص: 106

[مساحت مسجدالحرام]

در بيرجندى كه گفته: مساحت مسجدالحرام على ما قيل، مائه و عشرون ألف ذراع.

أمّا طول مسجدالحرام در اين ايام از باب بنى شيبه كه مشهور به باب السّلام است و آن در كنج ديوار شرقى مسجد است تا باب عمره كه در كُنج ديوار غربى است، چهارصد و چهار گز است و اين دويست و هشتاد خُطوه مى شود. اما عرض حرم از باب بنى مخزوم كه مشهور به باب الصّفا است و اين در ديوار جنوبى مسجد است تا ديوار اصلى مسجد كه طرف شمالى است قريب باب دارالندوه سه صد و چهار گز است و اين دويست و بيست و شش خُطوه مى شود.

وبيانهگفته: صفا ومروه بيرون مسجد جانب شرقى اند وصفا جانب جنوباست ومروه جانبشمال.

در جامعگفته: در ميان دوكوه [صفا و مروه] هفتصد و شصت وشش، يكصد و دوازده گز است.

در شرح صراط المستقيم گفته: دو ميل اخضرين الآن علامتى براى منتهاى محلّ سعى در ديوار حرم نهاده اند و شيخ الإسلام گفته: دو علامت است برشكل ميل كشيده شده اند، از ديوار مسجدالحرام و مفصَّل نيست از دو، اين هر دو علامت اند براى سعى در بطن وادى.

در بيانه گفته: مِنا بيرون مكّه است جانب مشرق، كه اندك مايل به جنوب است. پس اگر كسى در اين مواضع مذكور نماز گزارد، بايد كه متوجّه شود به سوى مغرب شمالى.

در زادالغريب آوردهكه: مِنا بر سه ميل است، از مُزدلفه و عرفات برشش ميل است، از مِنا تقريباً.

و در مناسك ملّا رحمه الله سندهى- عليه الرحمه- آورده است كه حدود عرفات اين است: حدّ اوّل منتها مى شود تا به شارع عام طريق الشرق و حدّ دوّم تا اطراف جبل كه وراى زمين عرفات است، و حدّ سوّم تا بساتين كه متّصل عرنه عرفات است و حدّ چهارم منتها تا وادى عرفات.

در شرح ملّا على قارى بر مناسك گفته كه: مسجد نَمِرَه در آخر عرفات قريب آن، بلكه بعضى گفته اند كه بعضى از آن است.

در ترجمه خلاصه مشكاه مسمّى بصراط الحياه گفته: نمره- به ضمّ و به كسر ميم- كه قريب وادى عرفات و نهايت زمين حرم است.

در زادالغريب آورده: مراد به حرم، حرم مكّه است از جانب مشرق شش ميل است و از جانب مغرب دوازده ميل است و از جانب شمال سيزده ميل است يا هژده ميل و از جانب جنوب بيست و چهار ميل است.

و در شرح صراط المستقيم گفته: نُمِرَه- به ضمّ نون و كسر ميم و فتح راء- موضعى است

ص: 107

نزديك به عرفات و آخر زمين حرم است و گويا برزخى است ميان حِلّ و حرم.

ملّا على قارى گفته: در مسجد نمره وقوف جايز نيست كه قريب عُرنه است.

در معيار شرح كنز: بطن عُرنه كه آن مكان وقوف نيست و وجه آن است كه پيغمبر- صلى الله عليه و آله و صحبه و سلّم- شيطان را در آنجا ايستاده ديده اند.

بدان كه عُرنه قريب عرفات است به چهار ميل به صورت ديوارى مربّع، دو ميل كه جانب كعبه است حدّ زمين حرم و آن دو ميل ديگر كه طرف عرفات است حدّ زمين عرفات، ميان اين دو حدّ را بطن عرنه گويند.

تمام شد 16 جمادى الاخرى روز پنج شنبه در مكّه معظّمه، سنه 1254 هجريه نبويه

ص: 108

از نگاهى ديگر

راه هكارهاى انتقال معرفت

(وظيفه اصلى روحانى كاروان؛ پاسخگويى به نيازهاى معنوى،

معرفتى و مذهبى زائران بيت الله الحرام)

علي عارفي مسكوني

چكيده:

از نظر اسلام، علاوه بر اينكه حج عملى عبادى است، از نظر آموزش وانتقال معرفتِ دينى، مدرسهاى تربيتى- آموزشى است. دانش آموزان اين مدرسه معرفت و توحيد، زائران مشتاقى هستند كه با هزينه خود و با شور و هيجان خاصى به اين كلاس پا گذاشته، آماده تحوّل وتغييراند.

حج، در زندگى انسان مسلمان، نقطه عطف و يك سرفصل است. بايد زندگى حاجى، قبل و بعد از حج، متفاوت باشد. پذيرفته نيست كه حاجى بعد از حج همانگونه باشد كه قبل از آن ميزيست. بازگشت از حج، بازگشت به زندگى گذشته نيست، بلكه ورود به حيات طيب است.

پس اگر اينگونه نباشد، آن عمل مؤثر نبوده است؛ يعنى حجّ اين حاجى مقبول نيست و در اين زمينه، مقصّر يا حاجى (دانش آموز) است يا روحانى (معلم) ويا هردو.

روحانى كاروان، هادى معنوى كاروان به سرمنزل معنويت ومعرفت دينى است؛ اگر او در اين مسير و مسؤوليت كوتاهى كند گناهى نا بخشودنى مرتكب شده است؛ زيرا به همان اندازه كه هدايتگرى او به سوى خدا، نورانيت زا وپاداش آور است، تخطّى

ص: 109

كردن از وظايفش ذلتساز وعقوبت زاست.

ايام حج وعمره از فرصتهاى طلايى يك روحانى براى عملياتى ساختن طرحهاى تبليغاتى وتزريق انديشههاى معنوى و انتقال اندوختههاى اوست؛ زيرا مخاطبانش، از نظر پذيرش وتأثير پذيرى، در وضعيت بسيار عالى روحى، زمانى و مكانى هستند. پس بايد از اين فرصت طلايى به درستى استفاده كند.

اكنون كه در عصر ارتباطات به سر ميبريم، هم انسانها متفاوت از گذشتهاند و هم شيوه زندگى متحوّل شده است، لاجرم چگونگى تبليغ مسائل دينى و انتقال معنويت نيز تغيير كرده است.

در دنياى پيچيده امروز، براى رسيدن به هدف، در هر زمينه كه باشد؛ (صنعتى، علمى، معنوى و ...) بايد از ابزار روز و از شيوههاى نوين وكارشناسى شده استفاده كرد. نگاه جوان امروز به خويش و دين و جامعه متفاوت از گذشته است، لذا چگونگى برخورد با او، بايد متمايز از گذشته باشد. پس بايد هم دين را به شيوه نوين وكلاسيك شناخت و هم براى انتقال آن به ديگران از ابزارهاى متناسب با زمان استفاده كرد.

تحقيق موجود، متكفّل نحوه ارتباط، شناخت مخاطب و در نتيجه افزايش ميزان تأثير گذارى روحانى كاروان بر زائران است.

روش ما در اين مقاله از نوع گرد آورى، بومى سازى و تحليلى است.

كليدواژهها: ارتباط، مخاطب شناسى، شيوه هاى ارتباط با مخاطب.

مقدمه:

كار فرهنگى از ظريفترين، مشكلترين و البته با ارزشترين كارهاست؛ درگذشته به دليل بسته بودن جوامع، مشكل چندانى در اين مسير وجود نداشت، سازكارهاى سنتى به شكل طبيعى متكفّل اين انتقال بودند. اما امروزه به دليل ارتباطات وسيع وسريع فرهنگى، تأثير وتأثر فرهنگها بر يكديگر، و جابجايى ارزشها و هنجارهاى فرهنكى، دينى و اجتماعى، بايد از طريق مديريت صحيح و سياستگذارى فرهنگى، و به تعبير رهبر عظيم الشأن انقلاب- حفظه الله- «مهندسى فرهنگى» در ميان جامعه اسلامى و نيز به وسيله

ص: 110

ديپلماسى فرهنگى و ارتباط فيزيكى انجام پذيرد.

ويژگيهاى اساسى اين مهندسى فرهنگى كه سال هاست رهبر معظم انقلاب- مدّ ظله العالى- از آن سخن گفتهاند، از اين قرار است:

1. واقع بينانه، عملى بودن و پاسخ گويى به نيازهاى واقعى.

2. اعتدال در رويكرد.

3. جامعيت و فراگيرى.

4. انسجام و هم گونى، ميان اجزاى مختلف.

5. صبر وحوصله براى ظهور نتيجه.

جامعيت مفهوم تبليغ و انتقال فرهنگ، اهداف غايى دين را در بر مى گيرد و دين در نهايت به دنبال تحقّق «عمل صالح» از خلال ايمان ويقين است. هدف حوزههاى مختلف فقهى و تشريعى در اصل، سامان دادن به رفتارها وكردارهاى انسان در زندگى دنيايى است. عامل اصلى اين انتخاب به گرايش قلبى زائر برمى گردد؛ (هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ؟!)، معنويت نيز در فرايند انتقال منظومه ارزشى حاكم، به همين نهايت ميرسد.

اين موضوعات فرمايشى، دستور پذير و بخشنامهاى نيست كه بتوان با برخوردها و معالجات ديگران برايشان چاره انديشى كرد كه فرموده اند: «لَا ينتشر الهدى إلّا مِن حَيثُ انتشر الضّلال»؛ «هدايت از همان مسيرى است كه گمراهى شكل گرفته است.»

صورتبندى اين برنامه در عرصه اجرا ونزديك شدن به تحقّق عملى آن، از يك سو نياز به مبانى تئوريك دارد كه رهبر عزيز انقلاب- حفظه الله- با تعبير «نهضت نرم افزارى» بدان اشاره فرمودند؛ و از سوى ديگر، همزمان، مستلزم برنامهريزى براى پيشگيرى تهديدها و افزايش مقاومت معنوى و مذهبى زائر در مقابل خطرات، از طريق ايجاد اعتماد به نفس، خودباورى و مذهب باورى وتأكيد بر حفظ هويت فكرى، دينى و مذهبى است. بايد هم چيزى براى عرضه وجود داشته باشد؛ يعنى پشتوانه علمى وفكرى (روحانى كاروان) و هم مخاطب، داشتهها و ميراث فرهنگى، دينى و مذهبى خويش را باور كند.

بايد اين غنا را نه در شعار وتعاريف بلكه در عمل ببينند و بپذيرند. اين عناصر بايد در آموزش ترويج و در عمل ديده شوند.

دشمن در حال پيشروى است و فرمانده، آگاهانه به هدايت عمليات ميپردازد. سربازان هم آماده و منتظرند اما در اين ميان يا مهمات نميرسد و يا نقشههاى عملياتى گم مى

ص: 111

شوند ويا نيروها به غلط جابه جا ميگردند. مشكل، فرماندهان ميانى هستند. همانگونه كه «سخت ستيز» قواعد و اصول خود را دارد و جز اهل آن نميشناسند و نميتوانند از عهده آن به شايستگى برآيند، در «نرم ستيز» هم بايد آداب و اصول حساس، پيچيده وظريف آنرا در نظر گرفت. هر كسى را براى كارى ساختهاند و اگر در اين كارزار جان فرسا و دشوار، اهل آن متصدّى امور نباشند و به امر مولا على (ع) در عهد مالك اشتر، شايستگان به فرماندهى اين خطوط ميانى گمارده نشوند، جز افزايش تلفات وخستگى وآزردگى وفرسودگى جسم و جان فرماندهى اصلى كه در اتاق فرمان نشسته است، چيزى حاصل نخواهد شد. كاش اين نبرد را- نه آن اندازه كه خداوند متعال و رسول گرامياش فرمان دادهاند- بلكه به اندازه دشمنى كه در مقابل ايمان زائران ما صف كشيدهاند و به ترديد، شك و تحقير و در نتيجه انحراف آنها كمر بستهاند، جدى مى گرفتيم.

فصل اول: زائر شناسى

مقدمه: «ارتباط» در زبان فارسى، معادل واژه لاتين «

communication

» است. اين واژه، هم به صورت مصدرى (به معناى پيوند دادن، ربط دادن) و هم به صورت اسم مصدر (به معناى بستگى، پيوند و رابطه) استعمال ميگردد.

ارتباط در فرايند ياددهى- يادگيرى، تبليغ و ... عبارت است از: برقرارى رابطه ميان دو فرد، دو موضوع، دو انديشه و اشتراك فكر وانديشه ميان معلم (روحانى كاروان) و فراگيران (زائران).

براى واژه «ارتباط» تعاريفى آوردهاند كه مشهورترين آنها عبارت است از: «فرايند انتقال پيام از فرستنده به گيرنده، مشروط برآنكه محتواى مورد انتقال، از فرستنده به گيرنده منتقل شود و بهعكس»

براساس اين تعريف، اولًا- ارتباط، نوعى فرايند است. ثانياً- براى برقرارى ارتباط، دست كم وجود سه عنصر «فرستنده»، «گيرنده» و «پيام» ضرورى است. از آنجا كه سخن در ارتباط زائر است و در جريان تدريس نميتوان انتظار داشت هدفهاى آموزشى به راحتى و به طور كامل به گيرنده پيام انتقال يابد، بنابراين، حضور عنصر چهارمى، با عنوان «وسيله» ضرورت پيدا ميكند، چون استاد (روحانى كاروان) در امر آموزش، وسيله ارتباط است، حضور عناصر ديگرى به نامهاى «بازخورد و روش» نيز نقش مهمى در انتقال پيام دارند.

ص: 112

اهميت و ضرورت آشنايى روحانى كاروان با مهارت هاى ارتباط

دلايلى وجود دارد كه نشان ميدهد آگاهى از فرايند ومهارتهاى ارتباطى، براى روحانيون محترم كاروانها ضرورت دارد، برخى از اين دلايل عبارتاند از:

الف) مهارتهاى ارتباطيكه بيانگر ميزان توانايى و اعتماد به نفس روحانى كاروان است و باعث افزايش ميزان ارزش و احترام روحانى كاروان نزد زائران و فراگيران ميگردد. اين مهارتها جذابيت، صميميت و همدلى روحانى و زائر را درپى دارد و در تأثيرگذارى نقش مهمى را ايفا ميكند.

ب) مشكلات روحانيون كاروانها در تأثيرگذارى، نوعاً از عدم ارتباط يا وجود ارتباط ضعيف ناشى ميشود؛ بهويژه اين ارتباط ضعيف و بى روح، اثر منفى؛ مانند كاهش همكارى، بروز اشتباهات (بهخصوص در ارتباط با انجام اعمال)، كاهش كارايى، كاهش عزّت نفس، نا اميدى، خصومت، فقدان خلاقيت و فقدان روحيه اجتمايى (جمع گراييكه در ايام حج لازم است) ودهها مورد ديگر را در پى دارد. در نتيجه تأثير گذارى نتيجه منفى خواهد داشت.

ج) افزون بر آنكه در تمامى اين دوره (مدت زمانى كه زائر با روحانى همزيست است) برقرارى ارتباط در نيل به اهداف آموزشى مؤثر است؛ در اين مدت زمان (حج يا عمره) فلسفه خاصى حاكم است وآن آشنايى زائر با انديشههاى دينى، اخلاقى به صورت عملى (با نگاه به رفتارها واعمال روحانى) و در نتيجه تغيير در افكار، انديشهها و رفتار زائران مى باشد و اين فلسفه با آشنايى و بهره گيرى از مهارتها وشيوههاى ارتباط و نيز برقرارى ارتباط مناسب بين روحانى و زائر تحقّق مييابد. از اينرو، پرداختن به مهارتهاى ايجاد رابطه، حفظ واستمرار آن براى روحانيون ضرورت دارد.

د) يكى از اهداف تدريس آن است كه استاد و فراگير به اشتراك فكر و انديشه دست يابند. براى رسيدن به اين هدف، تنها يك وسيله وجود دارد وآن هم ارتباط مناسب ميان آن هاست كه بتوانند در قالب آن مبادله افكار، نظريات و احساسات خويش بپردازند و مفاهيم مورد نظر خويش را به يكديگر منتقل كنند.

با توجه بهويژگيهاى زمانى و مكانى اين ايام (موسم حج و عمره) و اهداف آن و همچنين با عنايت به رسالت روحانيون كاروانها، مسأله برقرارى ارتباط با زائران اهميت خاصى پيدا خواهد كرد. در نتيجه ايجاب ميكند كه به اين مسأله اهتمام ويژهاى داده شود. از اين رو، غير از آموختن احكام ومناسك و ... وآشنايى با مهارتهاى عمومى براى برقرارى ارتباط، شرايط و مقررات خاصى نيز وجود دارد كه روحانيون بايد به آنها عنايت خاصى داشته باشند. معمولًا در مهارتهاى عمومى به مسائل

ص: 113

شرعى كمتر توجه ميشود اما در مورد روحانيون (معلّمان دين) نحوه ارتباط با زائران بهخصوص بانوان در كلاس درس يا خارج از آن تفاوت خواهد داشت. رعايت حدود و مرزهاى شرعى، اگر چه بر همگان (مسلمانان) لازم و واجب است اما براى روحانيون كه خود نقش الگو را دارند- مهم تر خواهد بود.

مراحل برقرارى ارتباط و حفظ آن

گام نخست شناخت مخاطب (زائر شناسى)

شناخت مخاطب و ويژگيهايآن، از اركان اساسى روان شناسى- تربيتى است. مخاطبشناسى به ما كمك ميكندكه راحتتر و آسانتر با زائر ارتباط مؤثر بر قرار نماييم. اساساً آگاهى از فرايند شناختى فراگيران (زائران)، در سنين مختلف، بهويژه در سنين جوانى، از ضروريترين وظايف روحانى كاروان است؛ زيرا يكى از اركان تعليم وتربيت وآموزش «زائر» است؛ از اينرو، شناخت آنان وآشنايى با خلقيات، نيازها، انگيزهها، تيپهاى شخصيتى، تفاوتهاى فردى و ... امرى ضرورى است و بدون آشنايى با آنها، امر آموزش و تأثيرگذارى، با مشكل مواجه ميشود. زائر شناسى در پى همين نكته است كه به روحانيون كاروان يادآورى كند، قبل از هركارى مخاطبان خويش را بشناسند و براساس ظرفيت و ظرافت آنان، آموزش، مشاوره، تربيت وتأثيرگذارى را پيريزى نمايند.

شناخت مخاطب بايد در حوزهها و قلمروهاى متفاوت انجام پذيرد؛ يعنى بايد از جنبههاى گوناگون نسبت به شناسايى مخاطب همت نمود و بر اساس نتايج و شناخت و متناسب با حوزههاى قلمروها، در رفع كاستيها و دفع شبههاى جديد كوشيد. برخى از مهمترين حوزههاى مخاطب شناسى عبارتاند از:

1. قلمرو ويژگيهاى زيستى، ذهنى، عاطفى، وروانى زائران.

2. مسائل و مشكلات اجتماعى زائران.

3. وضعيت اعتقادى، دينى و مذهب زائران.

4. مسائل فرهنگى، آداب و رسوم اجتماعى زائران.

5. ميزان معلومات و درك و فهم زائران.

6. تفاوتهاى فردى زائران.

7. تيپهاى شخصيتى زائران.

ص: 114

شخصيت شناسى (ويژگى شخصيتى زائران) جهت برقرارى ارتباط

انسانها موجوداتى هستند منحصر به فرد و هر يك به شكل و نوعى؛ بعضى به همديگر شباهت بيشترى دارند و برخى كمتر. عوامل گوناگونى بر رفتار افراد تأثير ميگذارد؛ ژن، تربيت، استعدادهاى درونى، قابليتها، زمينههاى فرهنگى، مقاطع زمانى، تحصيلات علمى و موقعيتهاى ويژه از مهمترين اين عوامل هستند.

رفتارهاى انسانها در هر موقعيتى متفاوت است و موقعيتهاى متفاوت، رفتارهاى متفاوت را مى طلبد. اما اين بدان معنا نيست كه شخصيت انسانها در هر مورد تغيير ميكند. بهعكس، انسانها در هر وضعيتى، با واكنشهاى متفاوتى رو به رو ميگردند؛ طورى رفتار ميكنند كه راحت باشند. با اين حال، توجه به اين نكته ضرورى است كه شخصيت اشخاص در موقعيتهاى گوناگون، از همخوانى وسازگارى قابل ملاحظهاى برخوردار است. بنابراين، با آنكه در موقعيتهاى گوناگون، رفتارهاى گوناگون از فرد سر ميزند وشخصيت متفاوتى را از او نشان ميدهد، اما در مجموع ميتوان 4 نوع قالب و تيپ شخصيتى براى افراد برشمرد:

1. برون گرا- درون گرا.

2. شمّى- حسى.

3. عاطفى و احساسى- منطقى و فكرى.

4. ملاحظه كننده- داورى كننده.

الف) برون گرا يا درون گرا:

نخستين ويژگى شخصيتى افراد، برون گرا يا درون گرا بودن است.

علايم ونشانههاى درونگرايى يا برونگرايى را ميتوان اين گونه برشمرد:

1. برون گراها ديگر محور و جمعى هستند

درواقع آنها در جمع بودن راحتترند و ميكوشند اين حالت را در ديگران نيز به وجود آورند. اين افراد هرچه با ديگران تبادل بيشترى بر قرار كنند، نيرو و انرژى بيشترى ميگيرند و از اين رو، دوستان و معاشرين فراوانى دارند. اما درون گرايان خود محور هستند. البته اين بدان معنا نيست كه آنان خودخواه و خودشيفته هستند؛ بلكه بيشتر به خودشان تكيه دارند.

2. درونگرايان بيشتر ترجيح ميدهند از تجربيات و دانستههاى درونى خود استفاده

ص: 115

كنند

آنان براى دريافت پاسخها به درون خود توجه ميكنند؛ اما برونگرايان ناخودآگاه از خود مى پرسند من با ديگران و با اشياى بيرون از خود، چگونه رابطه برقراركنم؟ در حاليكه درونگرايان ميپرسند ديگران با من در چه رابطهاى هستند؟

3. از علايم ونشانههاى مهم در تشخيص افراد درونگرا يا برونگرا، تعداد آشنايان آنها است

تعداد آشنايان و دوستان برونگرايان به مراتب بيشتر از دوستان درونگرايان است. برونگراها مايلند به آنچه در پيرامونشان ميگذرد توجه كنند. در حالى كه درونگراها ميخواهند خودشان را غرق دركارى كنندكه به آن علاقه مند هستند. اين توجه به درون و موضوع مورد علاقه، بيشتر باعث ميشود تا آنها از آنچه در پيرامونشان ميگذرد بيخبر باشند. فرد درونگرا ممكن است براى مطالعه، دعا، زيارت و يا عبادت- بيآنكه متوجه گذشت زمان باشد- ساعت زيادى را صرف كند و در كار خويش متمركز شود. برخلاف آنان، برونگراها در چيز مخصوصى متمركز نميشوند؛ زيرا تحت تأثير بسيارى از حوادث بيرونى هستند. لذا از طولانى شدن كلاسها و مراسمها زود خسته ميشوند و اعتراض ميكنند.

4. شيوه رفتار و طرز كار برونگرايان و درونگرايان، تفاوت آنها را نشان ميدهد

در توضيح اين تفاوت ميتوان اينگونه مثال زد: برونگراها بيشتر درِ اتاق خود را باز ميگذارند و بدينگونه، از آنچه در پيرامونشان ميگذرد آگاه ميشوند. بهعكس، درونگراها معمولًا درِ اتاق شان را ميبندند تا حواسشان متمركز بماند و ديگران از آنها وكارهايشان آگاهى نيابند. اساساً درونگراها بهتبادل و مراودات كمترى نياز دارند. بيشتر در خود فرو ميروند و بهتفكر ميپردازند وسعى ميكنند در صورت امكان، جاهاى زيارتى را خود به تنهايى ببينند وكمتر در قالب حركتهاى دسته جمعى قرار ميگيرند.

5. برونگراها ترجيح ميدهند از هر كارى آگاه باشند، اما درونگراها ترجيح مى دهند تنها به يكى از چند موضوع بپردازند و درآن، تبحّركامل پيدا كنند

ما در زندگى روزانه، به هر دو گرايش نياز داريم؛ هم كسانى را ميخواهيم كه به طور نسبى همه چيز دان باشند و هم بهكسانى نياز داريم كه به طور تخصّصى از عمق مطالب آگاهى دارند.

برونگراها به موضوعات متعدّد ميپردازند. از موضوعى به موضوع ديگر پل ميزنند. از همينرو، نميتوانند در هيچ موضوعى تعمّق كافى داشته باشند. بنابراين، اطلاعاتشان كم عمق و سطحى

ص: 116

است و چون درونگراها به موضوعات محدود ميپردازند، در همان زمينه محدود، اطلاعات عميق به دست ميآورند؛ لذا در پاسخ پرسشهايشان با پاسخ سطحى قانع نميشوند و انتظار پاسخ تخصصى و مستند و مستدل دارند.

6. تفاوت در سبك وطرز كار

سبك كار درونگراها كاملًا متفاوت از برونگراها است. معمولًا برونگراها سريع دست به كار ميشوند و سريع از كارى به سراغ كار ديگر ميروند؛ به عبارت ديگر، تحت تأثير عمل هستند؛ اما درونگراها با سرعت كمتر وتأنّى بيشتر كار ميكنند. آنان پيش از آنكه به كارى اقدام كنند، در باره آن، درست ميانديشند و پس از آغاز كار، در هر مرحله و مقطع، كارشان را ارزيابى ميكنند؛ مثلًا: در اعمال، بعد از انجام هر عمل، به جهت اينكه مطمئن شوند، كار خود را به روحانى كاروان عرضه ميكنند و بعد وارد عمل بعد ميشوند و سعى ميكنند خويش را در دسترس روحانى قرار دهند.

7. از برون گراها پيش از آنكه چيزى بپرسيد، به سرعت آنچه در ذهنشان ميگذرد را با شما در ميان ميگذارند. اما از درونگراها تا چيزى پرسيده نشود، مطلبى را در ميان نميگذارند

اگر بخواهيم مطلب را با تعبير ديگرى بيان كنيم، بايد بگوييم برونگراها با صداى بلند فكر مى كنند يا بهجاى اينكه فكر كنند، حرف مى زنند؛ در حاليكه درونگراها تا فكر نكنند حرف نميزنند. در واقع درونگراها بهجاى كمّيت، بيشتر به كيفيتِ كفتگو توجه دارند.

معمولًا برونگراها در يك جلسه، تمام وقت جلسه را به خودشان اختصاص ميدهند. درحالى كه افراد درونگرا در همان زمان، در حال فكر كردن در بحث مورد نظر هستند. آنان حرفهايشان را در ذهن پخته و ويرايش ميكنند وآنچه به دست ميآيد، محصول تمام شده و كامل است و منتظر پاسخ كامل و پخته. بهعكس، برونگراها بيشتر موضوعات دنياى بيرون از ذهنشان را ويرايش مى كنند و شما از آن آگاهى مييابيد و دنبال پاسخ سريع هستند هر چند ناقص باشد.

8. سبك و شيوه برقرارى ارتباط

اگر به سخنان برون گرا با درون گرا خوب دقت كنيم، با تفاوتهاى بسيار بارزى مواجه مى شويم: نخست آنكه برونگرا به مراتب، بيشتر حرف ميزند. آنان اصولًا با صداى بلند فكر ميكنند و صحنه گفت وگو را در انحصار خود ميگيرند و آنگاه كه با پرسشى روبه رو ميشوند، بلا فاصله شروع به صحبت ميكنند. اما آنگاه كه درونگراها مورد سؤال قرار ميگيرند مكث ميكنند. به پرسش ميانديشند، بعد پاسخ ميدهند. برون گراها با وقت مرده وسكوت، رابطه خوبى ندارند و به

ص: 117

همين دليل هرجا فاصله و خلائى ميان صحبتها بروز كند آن را پر ميكنند، اما درونگراها اغلب اگر سكوت كنند راحتترند و به همين دليل براى پايان بخشيدن به سكوت، به ندرت سخن آغاز ميكنند. برون گراها پرسرو صداتر از درونگراها هستند. برونگراها علاوه بر آنكه بيشتر حرف ميزنند، سرعت گفتارشان نيز بيشتر است.

9. برونگراها، شعرخوانى، روضه خوانى و مداحى را ميپسندند و درونگراها دوست دارند به مباحث علمى، تارخى و مناسك بپردازند

بديهى است، به جاى بها دادن به شعر، مداحى، سينه زنى، جوك و شوخى، كه مورد علاقه برونگراها است، به بحثهاى علمى، تاريخى، شرعى و مناسك پرداخته شود. درونگراها دوست دارند در كلاس درس مسائل شرعى، مناسك حج و عمره، تاريخ و مسائل اعتقادى را بياموزند؛ لذا كمتر روى خوش به مسائل احساسى وعاطفى نشان مى دهند.

ب) حسّى يا شمّى

انسانها از دو راه آگاهى و اطلاعات كسب ميكنند و آن دو راه را «شمى» و «حسى» نام نهادهاند. بخش مهمى از آگاهيها كه به دست ميآوريم، حالتى ناهوشيار دارد. بعضى بيشترين اطلاعات خود را از طريق حواس پنجگانه ميگيرند؛ مانند: بينايى، شنوايى، لامسه، چشايى و بويايى، برخى ديگر علاوه بر حواس پنجگانه، بخشى از اطلاعات را از راه حس ششم كسب ميكنند. اين افراد به جاى توجه كردن به آنچه وجود دارد، بيشتر به آنچه ميتواند وجود داشته باشد، توجه دارند. ما از واژه «شمّ» براى توصيف اين اشخاص استفاده ميكنيم. البته هيچكس به طور صد در صد شمى يا حسى نيست؛ چنانكه هيچكس صد در صد درونگرا يا برون گرا نيست. هر فردى ميتواند، هم شمّى باشد و هم حسّى و در واقع اينگونه هم هست. شمى يا حسى بودن، نشانهها و علايم زيادى دارد كه ميتوان با توجه به اين علايم دانست چهكسانى شمى هستند و در باره آنها قضاوتكرد.

در ذيل بهچند علامت اشاره ميشود:

1. حسيها معمولًا توجه بيشترى به واقعيات وجزئيات دارند

در حاليكه شمّيها، بيشتر معنا، ربط وكاربردها را درك ميكنند. به عنوان نمونه، حسّيها فقط كلمه را ميبينند اما شمّيها به مجموع سخنرانى نظر دارند.

به عبارت ديگر، حسيها به آنچه در هر لحظه ميشنوند يا تجربه ميكنند، نظر مياندازند و اگر بخواهند در مورد سخنرانى شما حرف بزنند ويا نظر بدهند، به شادابى وزيبايى گفتار شما از حيث

ص: 118

ادبيات، لحن و صدا، جرّ و مدّ (كشيدن و طولانى كردن) خطابى و ... و يا ضعف اين موارد اشاره مى كنند، اما آدم شمى، با شنيدن سخنرانى شما، علاوه بر توجه به محتوا، به مقايسه مى پردازد؛ مثلًا مى گويد: يادش به خير مثل شهيد دكتر بهشتى سخن ميگويد. مرا به ياد ايشان انداخت. سخنانش گزيده و پر محتوا است يا به عكس ...

بنابراين، نگاه شخص حسّى با شمّى نسبت به يك سخنرانى، بسيار متفاوت است. شمّيها به جاى آنكه به آنچه هست توجه كنند، بلافاصله به پيوند و رابطه و مقايسه مى پردازند و رابطه و تداعى خود را به آن نشان ميدهند. اين افراد معمولًا از هر سخنرانى راضى نيستند، بلكه از سخنرانى كسى راضى هستند كه آن رابطه را كه در ذهن دارد تأمين نمايد و مناسب آن الگوى ذهنى خويش باشد.

شيوهايكه شميها خلاقيت خويش را ابراز ميكنند با شكليكه حسيها خلّاقيتشان را نشان مى دهند، متفاوت است. حسيها معمولًا مورد استفادهاى براى چيزيكه قبلًا كشف شده است، پيدا ميكنند. لذا علاقه عجيبى به آمار و ارقام دارند. يكى از دلايل علاقه حسيها به ارقام و آمار اين است كه ميخواهند از آن بهطور دقيق استفاده كنند.

در ميان گروههاى شخصيتى، دو گرايش حسّى و شمّى، بيشترين تفاوت را در اشخاص ايجاد مى كنند؛ زيرا اين دو خصوصيت، روى چشم انداز كلى اشخاص تأثير ميگذارند. معمولًا حسّيها به امور جارى و عادى دلبستگى بيشترى دارند، اما شميها به آنچه جديد و متفاوت است، ميانديشند و اغلب به نظريهها، مفاهيم وفرضيهها علاقمند هستند.

2. حسيها و شميها، در جلسه درس بيشتر به موضوعات درسى متفاوتى علاقمند هستند.

شميها بيشتر به بحثهاى نظرى و استدلالى علاقه دارندكه از جمله آنها است: فلسفه، كلام، بحثهاى اعتقادى استدلالى و علل الشرايع و ... اما حسيها بيشتر به موضوعات ملموس ميپردازند كه كاربردى وتجربى باشد، مانند: شناخت مسجدالحرام، مناسك و احكام و ...

3. سبك وطرز ارتباط.

حسيها به شكل سادهترى ارتباط برقرار ميكنند؛ در حاليكه شميها به طرز پيچيدهترى حرف ميزنند.

حسيها هم به واقعيتها و مشخصهها نظر دارند و هم مرتب ومنظم حرف ميزنند. از حرف اول شروع ميكنند و به حرف آخر ميرسند. جملات حسيها كوتاه و در عين حال بسيار دقيق است، ليكن جملات شميها بلند و طولانى و در بسيارى از مواقع نا تمام است. از آنجاكه شميها، جملات ديگران

ص: 119

را پيشبينى ميكنند، اغلب به جاى ديگران جملات آنها را تمام ميكنند.

4. نوع لطيفه وخوش مشربيهاى افراد حسى و شمى هم ميتواند براى شناسايى آنها نشانه خوبى باشد.

شميها نوعاً لطيفههاى روشنفكرانه در رابطه با زبان، سياست و يا مباحث جارى را ترجيح مى دهند، اما حسيها لطيفههاى جسمانى و فيزيكى را دوست دارند.

5. جهت گيرى فعلى يا آتى.

حسيها به زمان حاضر وگذشته توجه دارند. حافظه آنها بسيار قوى است و از اين اطلاعات براى تصميمگيرى استفاده ميكنند. آنها با آنچه انجام دادهاند راحت هستند وكمتر به آنچه هنوز اتفاق نيفتاده است، توجه دارند. اما شميها به آنچه جديد و بكر است توجه ميكنند. آنها براى آينده ارزش بيشترى قائلاند و در بيشتر اوقات به آينده فكر ميكنند وكمتر به حال توجه دارند.

6. حرفه وشغل

شميها وحسيها مانند درونگراها و برونگراها، در زمينه حرفه و شغل نيز متفاوتاند. شميها وحسيها در مشاغل گوناگون ديده ميشوند، اما شدت و تناوب آنها يكسان نيست. شميها وحسيها كار را با گوناگون و متفاوت انجام ميدهند. به لحاظ آرمانى، حسيها به انجام دادن كارهايى كه به آنها امكان ميدهد با امور واقعى سر وكار داشته باشند، راغب تر هستند. آنها از تجارب گذشته خويش براى حلّ مسائل استفاده ميكنند. ميدانند كه از آنها چه انتظارى ميرود. آنها در پايان روز ميخواهند بدانند كه چه كردهاند. اما شميها ترجيح ميدهند كارى كنندكه به آنها امكان بدهد به آنچه امكان و احتمال دارد، توجهكنند. شميها كارهايى را دوست دارند كه به آن ها امكان بدهد از شيوههاى خلاق وبديع براى انجام دادن آنها استفاده كنند و نيز پروژه هاى پرچالشرا ترجيح ميدهند.

ج) «عاطفى- احساسى» و «فكرى- منطقى»:

به طور معمول، افراد در نوع تصميمگيرى متفاوتاند؛ برخى تصميمات خود را بر اساس فكر، عقل و منطق اتخاذ ميكنند و برخى ديگر بر اساس احساس و عاطفه. البته اين دو گرايش در انسان به صورت طبيعى وجود دارد، اما برخى به تفكر و تعقل گرايش بيشترى دارند و در مقابل، بعضى به احساسات و عاطفه ارزش بيشتر ميدهند. از اين رو، بايد توجه داشتكه افراد عاطفى، بى منطق نيستند و همچنين منطقيها هم بى عاطفه نيستند. برخى از علايم و نشانههاى افراد منطقى و عاطفى:

1. انسان منطقى، در تصميمگيرى، ابتدا موضوع را به شكل منطقى تحليل ميكند.

ص: 120

از خود ميپرسد: «آيا تصميم من با عقل سازگار است و نتايج مثبت و منفى آن چيست؟ و ...» و در حقيقت، به مسأله عينيت ميبخشد؛ اما فرد عاطفى، عكس آن است؛ يعنى تصميم را ميگيرد و آنگاه كه گامى به جلو رفت، از خود ميپرسد در باره اين موضوع چه احساسى دارم؟ اين تصميم روى من و ديگران چه تأثيرى ميگذارد؟ ارزش شخصى من در اين مورد چه ميگويد؟ و ...؟

2. احساسيها و منطقيها هركدام مورد علاقه خود را انتخاب ميكنند.

براى نمونه: مشاغل ياريرسانى، گروه بسيارى از عاطفيها را به خود جلب كرده است؛ زيرا اين مشاغل به آنها امكان ميدهدكه يكى از نيازهاى مهم درونى خود در زندگى، كه همانا كمك كردن به ديگران است، برآورده شود. اين افراد معمولًا در كاروانها به كمك زائران سالمند وخدمه كاروان ميشتابند و دركارهاى فرهنگى بازويى براى روحانى كاروان هستند. البته اين بدان معنا نيست كه منطقيها غير احساسى وخودمحور هستند و در صورت نياز، به ديگران كمك نميكنند، بلكه منظور اين است كه احساسيها، بدون درخواست پيشگاماند. البته وقتى زمان تصميمگيرى قاطعانه برسد، منطقيها بهتر و مطمئنتر عمل ميكنند.

3. عاطفيها بهطور طبيعى، بيشتر به ديگران فكر ميكنند؛ زيرا آنها احتياج دارند كه محبوب و مورد توجه ديگران باشند؛ از اين رو، همه تلاش آنان اين است كه ديگران را راضى كنند. آنها بسيارى از مسائل ديگران را مسائل خود تلقّى ميكنند. عاطفيها از صراحت لهجه بهدور هستند. براى كمك به ديگران- در مواقعى- به دروغ نيز متوسل ميشوند؛ زيرا نگراناندكه اگر صراحت به خرج دهند و حقيقت را بگويند، ممكن است مخاطبان خود را ناراحت كنند. بهعكس منطقيها براى حقيقتگويى و صداقت، ارزش قائل هستند و اگر اين صداقتگويى آنها كسى را برنجاند، احتمالًا برايشان خيلى مهم نباشد؛ از سوى ديگر عاطفيها اغلب متهم ميشوند و مورد انتقاد قرار ميگيرند، آن هم به اين دليلكه بيش از اندازه نرم، ملايم و عاطفى هستند. البته منطقيها نيز به دليل جديت، خشك و منطقى بودنِ بيش از اندازه، مورد انتقاد قرار ميگيرند.

4. عاطفيها معمولًا به احساس ديگران بها ميدهند، حتى اگر اين ارزش و بها دادن نا مفهوم يا غير منطقى باشد. ولى منطقيها تنها با استدلال و منطق متقاعد ميشوند. در نظر منطقيها، احساسات و عواطف در صورتى خوب استكه با منطق همراه باشد؛ از اينرو، منطقيها و عاطفيها يكديگر را به درستى درك نميكنند. منطقيها بهخود مى بالندكه قضاوت عادلانه ميكنند. آنها بهرعايت ضابطهها و قواعد و مقررات بها ميدهند. اما احساسيها بيش از هرچيز به محبت و دوستى ميانديشند. درضمن،

ص: 121

منطقيها در موارديكه بايد سخت وجدّى بود، معمولًا سختتر وجديتر از عاطفيها نشان ميدهند.

5. معمولًا مردها منطقى و زنها عاطفى هستند.

اما اين مسأله كلّيت ندارد؛ چون ممكن است برخى از مردان عاطفى و بعضى از زنان منطقى باشند.

6. طرز رفتار و سلوك

معمولًا منطقيها با اشخاص، رفتار سردترى دارند؛ اما عاطفيها گرمتر هستند. در شخصيت خوانى بايد توجه داشتكه شخص با چهكسى حرف ميزند، با رييس يا فرزندش؟ اين گفتگو در كجا صورت ميگيرد؟ دركلاس درس يا در قبرستان بقيع؟ هدف از صحبت چيست؟ درس (مثلًا مناسك) يا بيان مظلوميت اهل بيت؟

عاطفيها معمولًا رفتار دوستانهتر وصميميترى دارند. مردم اغلب اوقات، عاطفيها را خوب و مهربان معرفى ميكنند. از آنجاكه اكثر عاطفيها دوست دارند ديگران را راضيكنند، براى شاد كردن ديگران اقداماتى انجام ميدهند. عاطفيها به راحتى مسائل شخصى و زندگى خود را با ديگران در ميان ميگذارند، درحاليكه منطقيها مايل نيستند احساسات خود را بيان كنند، حتى براى نزديكانشان.

عاطفيها بهطور طبيعى در فعاليتهاى اجتماعى درگير ميشوند. براى انتخاب يك هديه وقت زيادى ميگذارند و اگركسى هديهاى به آنها بدهد بلافاصله تشكر ميكنند. آنها به رفاه ديگران توجه دارند. همچنين افراد عاطفى به ندرت حرف ميزنندكه ديگران خجالت بكشند و نيز از برخوردهاى خشن خوددارى ميكنند، ولى فرد منطقى، در مقايسه با افراد عاطفى، از قاطعيت بيشترى برخوردار است. بيشتر ابراز وجود ميكند؛ اما عاطفى نميخواهد احساسات ديگران را خدشهدار كند، اغلب به جاى رقابت با اشخاص، با آنها همكارى ميكند. درگفتگوى فردى، شخص عاطفى بسيار مؤدبانه و با احترام حرف ميزند و به راحتى تشكر ميكند. در حاليكه شخص منطقى به اين مسائل كمتر توجه دارد و بيشتر با حالتى خشك و جدّى رفتار ميكند.

7. احساسيها معمولًا لبخند به لب دارند يا اخم ميكنند و در مقايسه با منطقيها، از صورت و چهره بيشتر استفاده ميكنند.

آنها وقتى به هيجان ميآيند يا شاد هستند، به سرعت تبسّم ميكنند و وقتى ناخوشنود و هراسناكاند، چهرهشان ناراحتى و اضطراب را به نمايش ميگذارد.

8. شغل وحرفه.

ص: 122

منطقيها به طور معمول به شغلهايى تمايل دارند كه بيشتر جنبه تحليلى و تفكر دارد، در حالى كه عاطفيها گرايش به شغلهايى دارند كه به نوعى با مسائل احساسى و عاطفى سروكار دارد.

9. احساسيها نوعاً آسيبپذيرتر هستند.

انسان احساسى، زود رنج و پرتوقّع است. با اندك بيتوجهى احساساتش جريهدار ميشود. اما منطقى با نا ملايمات برخورد منطقى ميكند و كمتر آشفته ميشود. البته اگر هم از كسى رنجيد ديرتر فراموش ميكند، بهعكس عاطفى، كه گاهى با يك معذرت خواهى، گذشته را به فراموشى ميسپارد.

د) «داورى كننده» يا «ملاحظه كننده»:

آخرين بخش از بحث شخصيت شناسى، مربوط به نگرش انسان به نوع زندگى است؛ يعنى انسان دوست دارد چگونه زندگى كند و چگونه برنامه سفرش را سامان دهد و ... در اينجا با دو گروه «داورى كنندگان» و «ملاحظه كنندگان» روبهرو هستيم. البته چنين نيست كه هميشه داورى كردن به معناى «ادراكى بودن» باشد. ملاحظه كنندگى نيز به اين معناست كه شخص داراى روحيه باز وپذيرنده است. اما داورى كننده، نقطه مقابل شخص ملاحظه كننده است.

برخى از ويژگيهاى «داورى كننده» و «ملاحظه كننده»:

1. داورى كنندهها، بهزمان توجه دارند وتقريباً هميشه سر وقت در محل قرار حاضرند. در حالى كه ملاحظهگرها بيشتر دير ميكنند؛ به عبارت ديگر، داورى كنندهها و ملاحظهگرها در باره زمان دو برداشت جداگانه دارند. داورى كنندهها فعاليتهايشان را براساس 15 دقيقه، 30 دقيقه و 60 دقيقه برنامه ريزى ميكنند و از آنجاكه آنها بهثمره ونتيجه بسيار توجه دارند، زمان برايشان ابزار بسيار مهم و وقت براى آنها گرانبها وكالاى محدودى است؛ لذا با آن برخورد انديشمندانه و سود جويانه ميكنند. اين افراد بهطور معمول از جلساتيكه بهره علمى و معنوى چندانى ندارد (و با داستان و مداحى وخواب ويا احياناً جوك پر ميشود) ميانه خوبى ندارند.

اما براى ملاحظهگرها، زمان قابل تجديد وتكثير دائمى است. آنها با خوشحالى در باره امور مختلف ميگويند: «وقت برايش پيدا ميكنيم». داورى كنندهها در مجموع وقت شناستر از ملاحظه گرها هستند؛ البته اين بدان معنا نيست كه ملاحظهگرها به وظايف خود بيتوجه هستند؛ اما آنها بسيار راحت وقت را فراموش ميكنند و موضوع از دستشان خارج ميشود.

2. داوريكنندهها منظمتر و سازمان يافتهتر هستند و يا دست كم در مقايسه با ملاحظهگرها، از

ص: 123

سازمان يافتگى به مراتب بيشترى برخوردارند. داورى كنندهها، طبق اعلام قبلى براى حركتِ دسته جمعى براى زيارات و يا انجام مناسك و ... سر وقت آمادهاند و از جمعيت جدا نميشوند و در پايان، جا نميمانند و گم نميشوند. اما ملاحظهگرها يا دير ميآيند يا جا ميمانند و يا سرانجام گم ميشوند.

ملاحظه كنندهها، بيشتر در كلاس درس و يا هرجا كه مطلبى گفته ميشود يادداشت ميكنند. يكى از دلايل اين كار آن است كه آن ها به دادهاى اطلاعاتى بسيار بيشترى نياز دارند. استدلال آنها اين است كه ممكن است اكنون به آن نياز نداشته باشيم اما بعداً به آن احتياج خواهيم داشت.

3. داورى كنندهها بيشتر به اصول كارى محكمترى معتقدند و حال آنكه ملاحظه كنندهها تفريح را ترجيح ميدهند؛ به عبارت ديگر، داورى كنندهها اغلب احساس اضطرار ميكنند كه كارشان را هرچه زودتر به پايان برسانند و بعد به استراحت و تفريح بپردازند، اما ملاحظهكنندهها بيشتر ميخواهند تفريح كنند و راحت باشند و زمانيكه نوبت به انجام كار اضطرارگونه رسيد، دست به كار ميشوند. البته منظور اين نيست كه داورى كنندهها با وجدان وملاحظهكنندهها تنبل هستند. بلكه مسأله اصلى طرز نگرش آنها در باره زمان است.

نكته: چهار بُعد شخصيتى، ميتواند در هم ادغام شود و به صورت تداخلى در افراد باشد؛ از اينرو بايد توجه داشت كه برخى ممكن است درونگرا، حسى، منطقى وداوريكننده باشندكه در اين صورت، ابعاد چهار گانه شخصيت به صورت متفاوت در افراد يافت ميشود. با توجه بهآنچه گفته شد، شخصيت هر فرد از چهار بُعد جداگانه تشكيل شده است و جمع اين ويژگيها در يك فرد، مى تواند شخصيت كلى را تشكيل دهد كه با هر يك از اجزا تفاوت داشته باشد، اما شناخت آن، بدون شناسايى اجزاى تشكيل دهنده آن نيز ممكن نيست.

4. رفتار وسلوك.

داوريكنندهها، رسميتر، متعارفتر وسنتيتر هستند، در حالى كه ملاحظه كنندهها، بيشتر خودمانى، غير متعارف و غير سنتى ميباشند. داورى كننده ها هميشه شتاب زده هستند.

5. چگونگى معاشرت و سخن گفتن با ديگران

از برجستهترين خصلتِ داوريكنندهها، قاطعيت آنها است، اما ملاحظهكنندهها، به عكس، معمولًا در تصميمگيرى با دشوارى روبهرو ميشوند، در حاليكه داورى كنندهها بلافاصله تصميم ميگيرند.

داوريكنندهها با قاطعيت و اطمينان زياد حرف ميزنند. اما ملاحظهكنندهها به حرفيكه ميزنند

ص: 124

چندان اطمينان ندارند. براى ملاحظهكنندهها، انجام دادن فرايند كار مهم است، اما داوريكنندهها به نتيجه كار بها ميدهند.

6. شغل و حرفه

داوريكننده ها به مشاغلى علاقهمند هستندكه ميدان تصميمگيرى در آنها زياد است. اما ملاحظه كننده ها كارهاى انعطاف پذير را ترجيح ميدهند و مشاغلى را دوست دارندكه قانون ومقررات كمترى در آنها باشد.

فصل دوم: شيوه هاى ارتباط با شخصيت هاى مختلف

چگونه ميتوان با شخصيتهاى مختلف ارتباط برقرار كرد؟

افراد هرچه شباهت بيشترى با ما داشته باشند، ما با آنها راحتتريم؛ به عبارت ديگر، ما همواره دوست داريم ديگران شبيه ما باشند، زيرا در اين صورت، آنها را بهتر درك ميكنيم وكمتر از ناحيه آنها تهديد ميشويم. ما بيشتر ترجيح ميدهيم دوستان و اطرافيان خود را از ميان كسانى انتخاب كنيم كه به ما شباهت بيشترى دارند.

هرچه ويژگيهاى شخصيتى ما با هم شبيهتر باشد، شباهت بيشترى به همديگر پيدا ميكنيم وهرچه شباهت بيشتر باشد، برقرارى ارتباط سادهتر و راحتتر ميشود. اما آنگاه كه فردى، در ويژگيهاى شخصيتى مخالف ما شد، چه اتفاقى مى افتد؟ هريك از افراد نسبت به طرف مقابل كه ويژگيهاى ديگرى دارد، نگاه و قضاوت خاصى پيدا ميكند. اكنون به برخى از اين قضاوتها اشاره ميكنيم:

الف) قضاوت برونگرا ها در مورد درونگراها:

برونگراها معتقدند كه درونگراها:

1. تو دار هستند.

2. روابطشان غير دوستانه وغير صميمى است.

3. چيزى را بروز نميدهند.

4. همكارى لازم را ندارند.

ص: 125

5. به لحاظ اجتماعى با مشكلاتى روبه رو هستند و ...

ب) قضاوت درون گراها در مورد برون گراها:

درونگراها معتقدند كه برون گراها:

1. بيش از اندازه حرف ميزنند.

2. در امور ديگران فضولى و دخالت ميكنند.

3. سطحينگر هستند.

4. بى ادب هستند.

5. آداب اجتماعى را رعايت نميكنند.

6. پر رو هستند.

ج) قضاوت حسيها در مورد شميها:

حسيها معتقدندكه شميها:

1. غير واقع بين هستند.

2. به جنبههاى علمى توجه ندارند.

3. بلند پرواز هستند.

4. بيش از اندازه خيالپردازند.

5. به مسائل پيرامونى خود كمتر توجه دارند.

د) قضاوت شمى ها در مورد حسى ها:

شميها معتقدند كه حسيها:

1. ساده انديشاند.

2. خلاقيت ندارند.

3. در برابر تغييرات مقاومت ميكنند.

4. سنتگرا و خشكاند.

ه-) قضاوت منطقيها در مورد عاطفيها:

ص: 126

منطقيها معتقدند كه عاطفيها:

1. بيش از اندازه احساسى و عاطفى هستند.

2. غير منطقى هستند.

3. ضعيف و ناتواناند.

4. زود رنج هستند.

5. حساس هستند.

6. حساب وكتاب بركارشان حاكم نيست.

و) قضاوت عاطفيها در مورد منطقيها:

عاطفيها معتقدند كه منطقيها:

1. سرد هستند (ارتباط اجتماعى ضعيفى دارند.)

2. بهرهاى از عاطفه و احساس ندارند.

3. به امور پيرامونى خود بيتوجهاند.

4. سنگدل هستند.

5. سخت گير و بيرحماند.

ز) قضاوت داورى كنندهها در مورد ملاحظهگرها:

داورى كنندهها معتقدند ملاحظهگرها:

1. تنبل هستند.

2. بى نظماند (هميشه در كارها تأخير دارند.)

3. معمولًا جدى نيستند.

4. غير مسؤول و غير قابل اعتمادند.

5. مسامحهگر و وقتكش ميباشند.

6. خون سرد هستند و از جهت رعايت وقت، به حقوق ديگران احترام نميگذارند.

ح) قضاوت ملاحظهگرها نسبت به داوريكنندهها:

ملاحظه گرها معتقدند كه داورى كننده ها:

ص: 127

1. سخت گير و بى انعطاف هستند.

2. سماجت ميورزند

3. كنترل كننده هستند.

4. به سرعت تصميم ميگيرند.

6. لجباز و يك دنده هستند.

با توجه به ويژگيهاى شخصيتى بسيار متفاوت، معمولًا نبايد انتظار داشت كسى كه با او صحبت ميكنيم، از نظر رفتار شخصيتى، مانند ما باشد؛ بنابراين، مهم استكه بتوانيم ويژگى شخصيتى او را بشناسيم و به فراسوى تفاوتهاى شخصيتى ميان خود وديگران نظر بيفكنيم. براى اين كار بايد تشابهات خود را به حداكثر و اختلافات خود را به حد اقل برسانيم.

روش برقرارى ارتباط با افراد (يا زائران) داراى ويژگيهاى شخصيتى متفاوت:

با دو روش ميتوانيد با اشخاصيكه شخصيتشان با شما متفاوت است، ارتباط مؤثر برقراركنيد:

1. به انگيزهها، ارزشها، نقاط قوت و ضعف آنان توجه كنيد؛

مشرب و رفتار اشخاص به شما ميگويد كه آنان چه ارزشى را پى ميگيرند. عملكرد اصلى آنها كدام است؟ بيشترين توانمندى آنان در چيست؟ كمترين عملكردشان كدام است؟ كه اين معمولًا بيشترين نقطه ضعفشان را نشان ميدهد.

2. به شيوه ارتباطى مورد علاقه آن ها توجه كنيد؛

روشن است كه هر فردى به شيوه ارتباطى خاصى علاقمند است. شناسايى آن ويژگى در فرد، نخستين گام برقرارى ارتباط با اوست؛ مثلًا برخى دوست دارند بيشتر حرف بزنند و از ارتباط كلامى ديگران لذت ميبرند و ... اين ويژگى نشان دهنده برونگرايى فرد است؛ از اين رو، بهترين راهكار عملى در برقرارى ارتباط با افراد داراى ويژگيهاى شخصيتى متفاوت و جذب آنها، آن است كه با هر شخصيتى، بر اساس ترجيحات خودش عمل شود. با توجه به آنچه گفته شد.

براى برقرارى رابطه با افراد، راهكارهايى- در گفتگوى مستقيم- پيشنهاد ميگردد:

الف) در مورد برونگراها:

1. بگذاريد حرف بزنند.

ص: 128

2. از موضوعات مختلف استفاده كنيد.

3. ارتباط كلامى داشته باشيد.

4. انتظار اقدام فورى داشته باشيد.

5. به گفتگو ادامه دهيد.

ب) در مورد درونگراها

1. بپرسيد و با دقت گوش دهيد

2. در هر زمان، در مورد موضوعى خاص صحبت كنيد.

3. در صورت امكان، گفتگوى مكتوب داشته باشيد (از وايت برد يا بلك برد ويا پرژكتور استفاده كنيد).

4. به آنها فرصت كافى براى فكر كردن بدهيد.

5. جملات آنها را قطع يا تكميل نكنيد.

ج) در مورد حسيها

1. موضوع را به روشنى بيان كنيد.

2. به واقعيات توجه كنيد و از مثال بهره بگيريد.

3. اطلاعات لحظه به لحظه و گام به گام بدهيد.

4. به كاربردههاى ويژه تأكيد كنيد.

5. در گفتگوها، جملات خود را تمام كنيد.

6. اشاره به تجربيات گذشته خود داشته باشيد.

د) در مورد شمّيها

1. در باره تصاوير بزرگ وكلّى حرف بزنيد.

2. آن ها را با جزئيات كلافه نكنيد.

3. در باره امكانات و احتمالات حرف بزنيد.

4. هنگام سخن گفتن، از قياس، استعاره وكنايات بهره بگيريد.

5. سيال و روانسازى ذهنى بكنيد.

ص: 129

6. در تخيل آنها شريك شويد.

7. براى هر كلاس درس پرسش طرح كنيد.

8. براى پاسخ به پرسشها به آنها وقت كافى بدهيد. (مثلًا براى جلسه بعد)

9. پاسخها آنها را مورد بحث و بررسى قرار دهيد.

ه-) در مورد منطقيها

1. سازمان يافته و منطقى باشيد.

2. به علت و معلول توجه كنيد.

3. به نتيجهها توجه داشته باشيد.

4. نپرسيد كه چه احساسى داريد، بلكه بپرسيد كه چگونه ميانديشيد.

5. به احساسات آنها توجه كنيد.

6. حرفتان را تكرار نكنيد.

7. در سخنرانيهايتان بيشتر از استدلال و بيان حكمت و علل بهره بگيريد.

8. از نقل داستان، خواب، افسانه، شعر و مرثيه كمتر استفاده كنيد.

9. در بيان تاريخ، واقعگرا و بيطرف باشيد.

و) در مورد عاطفيها

1. ابتدا به نكاتى بپردازيدكه در موردش توافق داريد.

2. از تلاشهايشان قدردانى كنيد.

3. به حقيقت احساس تأكيد بورزيد.

4. در مورد نگرانيهاى افراد حرف بزنيد.

5. تبسّم كنيد و تماس چشمى داشته باشيد.

6. صميمى باشيد.

ز) در مورد داوريها

1. وقتشناسى سرلوحه كارتان باشد.

2. مطلب را به نتيجه برسانيد و حل نشده نگذاريد.

ص: 130

3. قاطعانه حرف بزنيد.

4. به زائران كه شنونده شما هستند، فرصت تصميمگيرى بدهيد.

5. سازمان يافته و مفيد باشيد وقتتان را تلف نكنيد.

6. طبق برنامه اعلام شده عمل كنيد.

ح) در مورد ملاحظه گرها

1. انتظار پرسشهاى متعدد و مختلف را داشته باشيد.

2. آنها را براى تصميمگيرى زود هنگام تحت فشار قرار ندهيد.

3. فرصت بدهيد تا در مورد راهكارها بحث و گفت وگو شود.

4. به جاى نتيجه، به فرايند توجه داشته باشيد.

5. اطلاعات جديد را پذيرا باشيد.

كشف خواستهها و امور مورد علاقه مخاطب

براى برقرارى ارتباط صميمانه، در نخستين لحظاتيكه باكسى ارتباط برقرار ميكنيد؛ دريابيد كه او به چه چيزهايى علاقهمند است. توجه داشته باشيدكه نكات مورد علاقه شخص، الزاماً، موردى نيست كه به آن مشغول است؛ از اين رو، ابتدا بايد مشخص شود كه شخص يا مخاطبان به چه چيزى علاقه دارند، سپس از آن طريق با آنان ارتباط برقرار نماييد؛ زيرا همه تمايل دارند كه از موضوعات مورد علاقه خود صحبت كنند. (در جلسات عمومى، براى عملى شدن اين مورد، بهترين كار آن است كه از پاسخ به پرسشهاى مخاطب آغاز كنيد تا حدود علاقات آنها روشن شود.) ما معمولًا از موضوع مورد علاقه خودمان سخن ميگوييم. گاهى اين عمل موجب تنفر مخاطب ميشود؛ مثلًا اگر مخاطب شما در مورد مسائل سياسى ويا اقتصادى بيتفاوت است، شما نبايد از مسائل سياسى روز ويا اقتصادى، بدون مقدمه سخن بگوييد يا در اين زمينه از او نظر بخواهيد. حتى اگر لازم باشد كه در اين زمينه با وى گفتگو كنيد، بايد ابتدا از موضوعاتيكه او (مخاطب) علاقه مند است شروع كنيد سپس از آن طريق به مباحث مربوط بپردازيد.

مثال ديگر: فردى به مسأله فلسطين و اتحاد مسلمانان علاقهمند است اما به مسائل آيينها ومذاهب و ... علاقه ندارد و شما قصد داريد مذهب اهلبيت را معرفى كنيد، در اينجا ابتدا از مسائل فلسطين و

ص: 131

ضرورت اتحاد مسلمانان آغازكنيد وآنگاه دشمن ستيزى مذهب تشيع را مطرح سازيد و بعد به معرفى مذهب شيعه اثنى عشرى بپردازيد.

كشف روش ارتباط با افراد

انسانها غالباً يكى از حالتهاى «سمعى»، «بصرى» يا «لمسى» را دارا هستند. هر چند يك نفر ميتواند هم سمعى باشد، هم بصرى و هم لمسى. اما در بيشتر افراد، يكى از اين حالتها برترى دارد.

ويژگى هاى افراد بصرى

بصريها افرادى هستندكه بيشتر رغبت به ارتباط ديدارى دارند و تصاوير برايشان بيشتر جلب توجه ميكند. هيجانيترند. سريعتر حرف ميزنند و از حركات دست بسيار استفاده ميكنند و ميكوشند سخنان خود را با حركات به تصوير بكشند. چون سرعت كلامشان با سرعت تصاوير متحرك ذهنيشان برابر نيست.

ويژگى هاى افراد سمعى

سمعيها بيشتر به ارتباط شنيدارى توجه دارند و معمولًا از آنچه شنيدهاند سخن ميگويند. كلام و طنين آهنگ را به خاطر ميسپارند. هيجان آرامترى دارند. آهسته حرف ميزنند و ميكوشند بيانشان شيوا و رسا باشد و به گفتار خود توجه خاصى نشان ميدهند.

ويژگيهاى افراد لمسى

اين افراد بيشتر به چگونگى لمس توجه دارند و از آنچه لمس كردهاند، بيشتر حرف ميزنند. هيجانشان بسيار كم است و آراماند؛ مثال: «اگر حجرالأسود را لمس كرده باشند، پيوسته از لذت آن سخن ميگويند.»

روشهاى ارتباطى جهت ايجاد صميميت

درك اين موضوعكه كدام يك از ارتباطهاى سمعى، لمسى يا بصرى در مخاطب غالب است؛ براى صميميت، تأثيرگذارى و نفوذ، بسيار مهم است. با هر نوع شخصيتى، بايد مانند آنان و بر اساس

ص: 132

حالت حسى خودشان رفتار كرد و اين به معناى همرنگ جماعت شدن و بر خلاف ميل خود رفتار كردن و ... نيست بلكه اين براى تأثيرگذارى بهتر است؛ مثلًا اگر قرار است شما مخاطب خود را راهنمايى و نصيحت كنيد، تنها با كمى دقت ميتوانيد حالت حسى غالب او را كشف كنيد و بر اساس آن، آنچنان حرف بزنيد كه مؤثر واقع شود. همه اينها براى انتقال بهتر اطلاعات است.

با بصريها چگونه رفتاركنيم؟

افراد بصرى، به رفتار و به ظاهرِ ديگران بيشتر توجه دارند. منتظرند ببينند رفتار ما چقدر محترمانه است؟ آيا به احترامشان از جا بر ميخيزيم؟ آيا از ديدنشان شاد ميشويم؟ آيا لباسهايمان مناسب، منظم و تميز است؟ آيا موهايمان مرتب است؟ و آيا ... آنها در اين زمينهها بسيار حساساند. براى اين نكته و اينكه از ديد ديگران چگونهاند خيلى اهميت ميدهند. از اينرو، با بصريها بايد پرشور و پرهيجان بود. مختصر و خلاصه گفت؛ زيرا توضيح و تفسير زياد، حوصلهها را سر ميبرد. براى سخن گفتن با اين افراد، حركات، مهمتر از كلام يا تغيير لحن وطنين صدا است. به ويژه از حركت دست و چهره بايد بهره برد.

آنها از آدمهاى تنبل و سست تنفر دارند. از اينرو، اگر ميخواهيد با بصريها دوست و صميمى شويد و در آنها نفوذ كنيد و اگر ميخواهيد حرف شما را بهتر بپذيرند و در خواست شما را اجابت كنند، در اجراى آنچه گفته شد بكوشيد.

با سمعيها چگونه رفتاركنيم؟

سمعيها بهگفتار ما توجه دارند. به تحسينها، تقديرها، تشكرها، كنايهها، طعنهها، گفتارهاى مؤدبانه و محترمانه، اظهار علاقهمندى، گفتارهاى نغز، كلام شيرين، لحن وطنين و به موسيقى وخوشآهنگى صدا و ... بسيار بها ميدهند. بنابراين، با سمعيها كمى آرامتر از بصريها سخن بگوييد. مؤدبانه حرف بزنيد. فصاحت و بلاغت گفتارى را از ياد نبريد. تشويقتان بيشتر كلامى باشد.

گفتن يك «آفرين» به شخص سمعى، هزار مرتبه بيشتر از «يك شاخه گل» ميارزد. به گفتار سمعيها بيش از بقيه گوش دهيد. براى سمعيها، احترام كلامى مهمتر از احترام رفتارى است و تند سخن گفتن با آنها، بى ادبى تلقى ميشود.

با لمسيها چگونه رفتار كنيم؟

ص: 133

لمسيها بسيار آرام و ملايماند. معمولًا لمسى ها از بصرى ها متنفرند. لمسيها با آنچه با دست و تن لمس ميكنند، ميانه گرمى دارند. براى برقرارى ارتباط با لمسيها، مصافحه كردن، دست دادن وفشردن دستان آنها به گرمى، روش مناسبى است. در عوض، هل دادن، كتك زدن وتنه زدن، بيش از هر ناسزايى، موجب آزارشان مى شود.

چگونه به كيفيت حسى افراد پى ببريم؟

براى شناسايى ويژگى حسّى فرد، كافى است به سخنان او توجه كنيم. بهتر است از او بخواهيم خاطرهاى شيرين را تعريفكند (مثلًا خاطره يك مسافرت، از ديدهها، شنيدهها وآنچهكه لمس كرده)، در اينجا بايد دقت كرد كه فرد در باره كدام مورد بيشتر حرف ميزند.

راههاى ايجاد صميميت در آغاز ارتباط:

آغاز ارتباط ميتواند باعث صميميت و نفوذ در فرد شود و يا مانع از آن گردد. رعايت برخى جزئيات در شروع ارتباط، تأثير فوق العادهاى در ايجاد صميميت دارد وچه بسا همان شروع وكيفيت ارتباط، شخص را وادارد كه با شما طرح دوستى بريزد وصميمى شود. در اينجا به برخى از راههاى كاربردى در اين زمينه اشاره ميگردد:

1. سلام واحوال پرسى

واژه «سلام عليكم» نخستين راه نفوذ و ارتباط است. لحن صدا، طنين آن و روح وجان بيان، همه چيز را تعيين ميكند. سعى كنيد با صداى بلند و لحن گرم و زيبا سلام كنيد.

سلام ميتواند گوياى حالات روحى سلام كننده و دربردارنده احساس خاص او باشد؛ مانند بى ميلى، بيحوصلگى، عشق و محبت، افسردگى، شور و اشتياق، تعجب و شيفتگى و ... از اين رو، براى ايجاد صميميت، سلام را با لحنى شاد، دوستانه، صميمانه و بلند ادا كنيد.

2. مصافحه و دست دادن

فشردن دست نيز صميميت ايجاد ميكند. بكوشيد در دست دادن هم پيش قدم باشيد.

3. نگاه با لبخند

همواره نگاهى با تبسّم داشته باشيد و اين يعنى از ديدار شما بسيار خشنودم. ضمن آنكه تبسّم چهره شما را زيباتر وجذابتر از آنچه هست نشان ميدهد وآنانكه جذابترند، صميميتر نيز هستند. چهره عبوس، گرفته، اخم آلود وجدّى، نشانگر نا خشنودى است. تبسم، نشاط و شادابى، نخستين كليد

ص: 134

ايجاد صميميت وجذابيت است.

شيوه برقرارى ارتباط با زائران جوان

ارتباط منحصر در سخن گفتن، گفتوگو و اظهاركلمات وعبارت نيست، بلكه در ايجاد ارتباط افزون بر شيوه گفتارى، شيوههاى رفتارى نيز نقشى مؤثر دارد؛ مانند حالت صورت، لحن صدا، حالت چشمها، چگونگى ايستادن و حركت كردن و ... كه گاه رساتر و بليغتر از كلمات و مفاهيم ميباشند. بنابراين، در برقرارى ارتباط، توجه به انواع تمايلات ارتباطى مهم است وگام دوم در برقرارى ارتباط مى باشد. همانگونه كه شناسايى مخاطب، به عنوان گام نخست در برقرارى ارتباط مخاطب نقش به سزايى دارد. از اين رو قبل از اشاره به مسأله شيوههاى برقرارى ارتباط، مناسب است اندكى در باره انواع ارتباط بحث كرده، سپس به برخى راهبردهاى علمى وشيوههاى كاربردى در برقرارى ارتباط صميمى اشاره شود.

انواع تعاملات وارتباطات

تعاملات ارتباطى را ميتوان چند دسته كردكه هر يك از آنها، شيوههاى متناسب خود را ميطلبد و براى رعايت اختصار، به اقسام كلّى آن، اشاره ميشود:

الف) ارتباط كلامى وغير كلامى

ارتباط كلامى

بيشتر ارتباطها، از راه كلام و سخن گفتن است و در بسيارى از موارد، براى انتقال پيام، از كلام و سخن بهره ميگيريم. در حاليكه سخن گفتن، يكى از راههاى برقرارى ارتباط است نه همه آن. پژوهشها نشان ميدهدكه در صدِ اندكى از اطلاعات، از راه كلام منتقل ميشود. از اينرو، براى اثربخشى اين نوع ارتباط، افزون برسخن گفتن، توجه به لحن و طنين صدا نيز مهم است. بخش زيادى از ارتباطها از راه لحن و طنين صدا ايجاد ميشود. نقشيكه نوع سخن گفتن دارد، بيشتر از خود مفاهيم و جملات است. در روانشناسى يادگيرى گفتهاند: تغيير محركهاست كه سخن را اثر بخش ميكند. كسانيكه از آغاز تا پايان سخنِ خود، با يك لحن و حالت صدا حرف ميزنند و سخنرانى

ص: 135

آنها يكنواخت است، مخاطبان خود را از دست ميدهند و مطالبشان- چنانكه بايد و شايد- به مخاطب منتقل نميشود.

ارتباط غير كلامى

جسم و روح آدمى بهطور طبيعى با هم متحدند، حالات روح در بدن مؤثر است و حالات بدن نيز در روح تأثير ميگذارد؛ مثلًا بدن در زمان شادى و نشاطِ روح، حالتِ سرور و ابتهاج به خود ميگيرد و چهره بشّاش و لبها خندان ميشود؛ از اين رو، در برقرارى ارتباط، ميتوان از زبان و رفتار يا زبان عملى (لحن، بيان، طرز قيافه و ...)، از احساسات، عواطف و هيجانات ديگران نسبت به خود و ديگران با خبر شد و از اين راه با مخاطبان خود ارتباط برقرار كرد.

از آنجاكه تركيب فيزيكى، بهخصوص حالت چهره، منعكس كننده منش درونى و روحى است، ميتوان از اين خُلق و خوى، مخاطب را شناخت و با دريافت آن، شيوه مناسب براى برقرارى ارتباط، اتخاذ كرد.

بهطوركلّى، ارتباطات غيركلامى و غيرشفاهى، كمتر تحت تأثير خدعه و نيرنگ قرار ميگيرند. در حقيقت، افراد فريبكار يا رياكار، با توسل به كلمات و عبارات، راحتتر ميتوانند خود را خوش خلق و درستكار جلوه دهند، در حاليكه در رفتارها وعملكردها، خلق وخوى درونى راحتتر به دست ميآيد.

بنابراين، خوش اخلاقى، شوخ طبعى، شادابى، سعه صدر، خونسردى، منظم و مرتب بودن ظاهر، لباس و ... از عوامل و زمينههاى برقرارى ارتباط غيركلامى است. البته در توجه به ظاهر، بايد از افراط و تفريط دورى كرد؛ زيرا تأثير معكوس دارد، بعضيها به غلط و بر اساس تصوّرى نادرست، براى ايجاد جاذبه، به هر اقدامى دست ميزنند و لباسهاى عجيب و غريب ميپوشند؛ مثلًا طرحهاى غير متعارف در پيچيدن عمامه خود بهوجود ميآورند. برخى تمام لباسها، كفش و ... را از يك رنگ انتخاب ميكنند كه اينگونه رفتارها نيز نتيجه عكس دارد.

همچنين تفريط دراين زمينه؛ مانندكثيف بودن لباس، ژوليده بودن موهاى سر و صورت و نامرتب بودن عمامه و ... نتيجه نامطلوبى بر روابط اجتماعى فرد دارد، بهگونهاى كه حتى حرفهاى زيبا و درست را بيمقدار و خفيف ميكند و فرد احترام مخاطبين خود را از دست ميدهد.

ب) ارتباط ارادى وغير ارادى

ص: 136

اگر ارتباط متكى به طرح وبرنامهريزى قبلى و حسابشده باشد، آن را «ارتباط ارادى» و اگر بدون طرح وبرنامهريزى قبلى صورتگيرد، «ارتباط غير ارادى» نامند؛ مثلًا روحانيكاوانيكه قبل از رفتن به جلسه آموزش (كلاس)، براى انتقال مفاهيم علمى خود، دانش پايه وسطح علمى زائران و همچنين علاقه زائران ومخاطبين خود را در نظر ميگيرد و براى تدريسخود، طرح درس وچارچوب بحث را تهيه ميكند، روش ارتباط ارادى را اتخاذ كرده است.

البته برقرارى ارتباط، هميشه لازم نيست همراه با اراده، تصميم و زمينهسازيهاى قبلى باشد. بلكه ممكن است فرستنده پيام و فرد ارتباط برقراركننده، به مناسبتى، مطلب وپيامى را اعلامكند ويا رفتارى را از خود بروز دهد كه اين مطلب وپيام در فرد ديگرى كه مورد نظرش نيست، تأثير بگذارد و ايجاد عمل يا احساس مشخصى كند. تعاملات احساسيكه در كلاس درس صورت ميگيرد، از نوع ارتباطهاى غير ارادى است. همين است كه استاد (روحانى كاروان) بايد توجه كندكه تمام تعاملات غير ارادى وارادى وى، از منظر زائر، قابل تحليل و بررسى است و هر حرف يا حركتى ممكن است تأثير مثبت يا منفى داشته باشد.

ج) ارتباط رسمى وارتباط غير رسمى

منظور از ارتباط رسمى، آن دسته از روشهاى ارتباطى است كه در سطح وسيع ودر محيطهاى رسمى انجام ميگيرد. ارتباط جمعى و ارتباطيكه در سازمانها و نظامهاى ادارى وآموزشى جهت ابلاغ آييننامهها و مقررات، با زيردستان بر قرار ميگردد، «ارتباط رسمى» ناميده ميشود.

ارتباط غير رسمى به ارتباطى گفته ميشودكه ميان دو نفر يا دو گروه، به طور عادى و غيررسمى اتفاق صورت ميگيرد. چنين ارتباطى، معمولًا صميمانهتر و عميقتر از ارتباط رسمى است و بيشتر مخصوص گروههايى است كه با هم روابط نزديك و چهره به چهره دارند. ارتباط روحانى كاروان و زائر نيز از اين نوع ارتباط است.

د) ارتباط مستقيم و ارتباط غير مستقيم

ارتباط مستقيم، ارتباطى است كه بدون واسطه، ميان شخص و مخاطب ايجاد ميشود. چون در چنين ارتباطى، پيام بهطور مستقيم ميان دو شخص يا يك فرد با گروه و افراد، مبادله ميشود. در اينگونه ارتباط، فرستنده وگيرنده پيام معمولًا ميتوانند نقش خود را به نوبت تغيير دهند. اما ارتباط غير مستقيم (با واسطه) بر خلاف ارتباط مستقيم، چهره به چهره نيست وجنبه شخصى ندارد؛ زيرا معمولًا در

ص: 137

چنين ارتباطى فرستنده وگيرنده پيام، يكديگر را نميبينند؛ مانند ارتباط مؤلف وخوانندگان كتاب او.

در ميان انواع ارتباطها، ارتباط مستقيم، صميمانهترين وكاملترين ارتباط است، ولى از نظر تعداد افراد زير پوشش و همچنين از لحاظ وسعت زمانى و مكانى محدود ميباشد.

ه-) ارتباط فردى وارتباط جمعى

ارتباط فردى يا خصوصى، ارتباطياستكه معمولًا ميان دويا چند نفر رخ ميدهد وبيشتر حالت مستقيم و شخصى دارد. ارتباط جمعى ارتباطى است كه ميان يك نفر و يك گروه يا گروهى اندك با گروه زياد برقرار ميشود كه ممكن است مستقيم و غير مستقيم باشد؛ مانند سخنرانى در سالنهاى پرجمعيت، كلاسهاى آموزشى زائران بيت الله الحرام و يا ارتباطيكه از طريق مطبوعات وساير وسايل ارتباط جمعى (صدا و سيما و ...) با گروههاى وسيع انسانى ايجاد ميشود. اين دو گونه ارتباط، در چند وچون كار و چگونگى اثرگذارى، با يكديگر متفاوتاند. ارتباط روحانى كاروان دركلاس و زمان تدريس از نوع ارتباط جمعى استكه يك فرد با گروه دارد. اما ارتباط شخصى روحانى كاروان با افراد خاص، در خارج از جلسه آموزشى (مثلًا در اتاق روحانيكاروان و يا در لابى هتل و ...) ميتواند فردى باشد؛ بهويژه وقتيكه زائر به تنهايى براى مشاوره و يا سئوال شرعى به روحانيكاروان رجوع مى كند. البته اگر چند زائر براى پرسش يا طرح ديگر مسائل آموزشى به روحانى مراجعه كنند، در اين صورت ارتباط جمعى خواهد بود.

و) ارتباط يك جانبه و ارتباط دو جانبه

وقتى انتقال پيام از فرستنده آغاز و به گيرنده پايان يابد وگيرنده واكنشى نشان ندهد، ارتباط يك طرفه يا يك جانبه خواهد بود؛ مانند ارتباط از طريق رسانه ديدارى (سيما) و مطبوعات. اما ارتباط دو جانبه يا چند جانبه، ارتباطى استكه همواره نقش فرستنده وگيرنده، در جريان ارتباط، عوض مى شود و فعاليتهاى ارتباطى بعدى بر اساس واكنش گيرنده و فرستنده پيام تعيين ميشود؛ مانند: ارتباط مستقيم روحانيكاروان و زائران در جلسه آموزشى كه ارتباط دو طرفه معمولًا مؤثرتر از ارتباط يك طرفه است. از اين رو، روحانيون محترم كاروان ها بايد بكوشند از اين ارتباط بهره گرفته و از متكلم وحده بودن بپرهيزند كه در غير اين صورت، صرفاً كار ضبط صوت را انجام خواهند داد و تأثيرگذارى علمى و عمليشان به شدت كاهش خواهد يافت.

ص: 138

نتيجه:

از مجموع آنچه بيان شد، استفاده ميشود كه كار يك معلم دينى و يك روحانى كاروان، با لحاظ شرايط زمانى و مكانى، داراى اهميت و حساسيت ويژه است؛ و انتقال معارف دينى و اخلاق اسلامى داراى ريزهكاريها و فنون و تكنيكهاى علمى و روان شناختى استكه روحانيكاروان بدون آگاهى از اين وسايل (و استفاده از روشهاى سنتى) نميتواند در مسير مسؤوليت خويش بهطور كامل مؤثر باشد؛ زيرا جوان امروز بلكه زائر امروز (اعم از جوان و غير آن) با مخاطب و شنونده پيشين بسيار متفاوت است؛ حوزه تفكر و اطلاعات انسانِ امروز با انسان چند سال پيش، كاملًا متفاوت است؛ زيرا سرعت اطلاعات و توسعه وسايل انتقال فرهنگ، روز به روز در حال تغيير است. هجوم رعدآساى شبهههاى اعتقادى؛ اعم از دينى و مذهبى، به سوى مخاطبان ما به ويژه زائران بيت الله الحرام، هر روز رنگ تازهاى به خود ميگيرد؛ يك روحانى كاوان علاوه بر وظيفه آموزش مناسك حج و عمره، بيان تاريخ و جغرافياى مكه و مدينه، وظيفه پاسخگويى به شبهههاى وارده را نيز دارد تا بتواند زائران بيتالله الحرام را از ابتلا به بيماريهاى اعتقادى و معنوى حفظ كند. اين هم ممكن نيست مگر با تحصيل علم و مطالعه عميق (بار علمى) و استفاده از فنون انتقال معرفت و اخلاق و رفتار معنوى (بار معنوى). اميد داريم اين نوشتار مختصر، دريچهاى باشد به سوى پژوهش و تحقيق بيشتر!

فهرست منابع ومواخذ

1. قرآن كريم

2. نهج البلاغه

3. شيوه هاى برقرارى ارتباط. معاونت امور اساتيد.. معارف اسلامى. بيتا

4. روان شناسى عمومى. دانشگاه پيام نور. بيتا

5. مخاطب شناسى، معاونت امور اساتيد، معارف اسلامى. بى تا

6. عارفى، على، مخاطب وفن خطابه، بضعه الرسول 1386

7. مطالعات ارزش يابى. معاونت امور اساتيد. معارف اسلامى. بى تا

8. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه. آل البيت. 1425

ص: 139

اخبار و گزارش ها

خبر هايى از حج عربستان

نظر مراجع تقليد درباره دخيل بستن

www. tabnak. com

- مراجع عظام تقليد، حضرت آيت الله ناصر مكارم شيرازى و آيت الله نورى همدانى در پاسخ به استفتاى خبرگزارى مهر دخيل بستن را بدعت و خرافات اعلام كردند.

مؤمنين مسلمان همواره از انجام امورى كه وهن مذهب را در پى دارد منع شده اند. يكى از اين امور كه شايد عده اى از روى غفلت مرتكب آن ميشوند مسأله دخيل بستن به ضريح، بستن نخ، قفل و تسبيح است.

دفتر حضرت آيت الله ناصر مكارم شيرازى در پاسخ به استفتائى كه در اين رابطه صورت گرفته آورده است: «اين كار از خرافات است و از آن بپرهيزيد.»

دفتر آيت الله نورى همدانى نيز در پاسخ به استفتاى خبرنگار مهر در رابطه با دخيل بستن به ضريح اماكن متبركه اين اقدام را بدعت و حرام دانست.

ص: 140

نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت:

طرح «به كارگيرى حجاج در مأموريت هاى بعثه» اجرا ميشود

www. hajj. ir

- 18/ 2/ 89 نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت گفت:

به گزارش روز شنبه ايرنا، حجت الاسلام و المسلمين سيدعلى قاضى عسكر در نشست كانون انديشه حج، گفت: «طرح شناسايى، آماده سازى و بكارگيرى حجاج ايرانى در ماموريت هاى بعثه مقام معظم رهبرى اجرا مى شود.»

وى افزود: «هدف از اين طرح، استفاده از ظرفيت و توانايى حجاج در جهت اجراى برنامه هاى تعيين شده در بعثه مقام معظم رهبرى است تا نيروهاى كمترى از بعثه و سازمان به عربستان اعزام شوند و مانع كسب فيض زائر از اين سفر معنوى نيز نشوند.»

نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت، توضيح داد: «چند سالى است كه طرحى را با نام شوراى فرهنگى در كاروان ها به اجرا گذاشته ايم كه هدف آن بهرهگيرى از خرد جمعى در كاروان هاست.»

آقاى قاضى عسكر يادآورشد: «اين شورا متشكّل از روحانى، مدير، معين، معينه و پزشك كاروان و همچنين دو نفر از زائران به انتخاب جمع است كه موظفاند راجع به مسائل كاروان از آغاز تا پايان سفر تصميم گيرى كنند و در خلال كار نيز به امورى همچون رسيدگى به شكايات، بررسى مشكلات و آسيب هاى درون كاروان بپردازند.»

سرپرست زائران ايرانى ادامه داد: «علاوه بر شوراى فرهنگى، يك گروه فرهنگى نيز متشكل از نفر از اعضاى تحصيلكرده كاروان ايجاد شد كه با يك سلسله وظايف خاص به فعاليت هاى فرهنگى درون كاروان و و تشويق زائران در بهرهگيرى هرچه بيشتر معنوى از سفر و كاستن از تخلّفات رفتارى ميپردازند.»

نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت، در ادامه نشست كانون انديشه حج، با تأكيد بر همكاريهاى گستردهتر با سازمان صدا و سيما گفت: «كارهاى صورت گرفته توسط اين رسانه، در حوزه حج وزيارت قابل توجه وتقدير است اما ظرفيت اين همكاريها بيش از اين ميتواند باشد.»

وى تصريح كرد: «ورود هنرمندان و شبكه هاى مختلف صدا و سيما به عرصه حج و زيارت، جهت تهيه برنامه هاى متنوع، بسيار ثمربخش خواهد بود.»

ص: 141

عكس: «مكه» در برابر «گرينويچ»

www. tabnak. ir

- ارديبهشت به گزارش «شيعه نيوز» به نقل از تابناك، الأهرام مصر نوشت: «به زودى يك ساعت بزرگ كه در بلندترين برج در مكه مكرمه نصب و رقيب ساعت گرينويچ خواهد شد و مسلمانان جهان از اين پس، وقت خود را با اين ساعت تنظيم خواهند كرد. نام اين ساعت «ساعت مكه» خواهد بود.»

shia. online. ir

- يكشنبه 26 ارديبهشت 1389 به گزارش شيعه آنلاين، اخبار رسيده از عربستان سعودى حاكى از آن است كه «كميته توسعه شهر مدينه منوره» كه زير نظر وزارت راه عربستان فعاليت ميكند، بررسى دقيق پروژه احداث مترو در شهر مدينه منوره را آغاز كرده است.

گفتنى است بر اساس اين پروژه، قرار است مترويى در مدينه منوره احداث شود تا مسجدالنبى (ص) را به فرودگاه بين المللى مدينه و از آنجا به ميقات «ذو الحُليفه» وصل كند.

در همين راستا مهندس «محمد العلى، رييس كميته توسعه شهر مدينه منوره» پس از اعلام اين خبر، طى اظهاراتى به روزنامه عربستانى «الوطن» گفت: هدف اصلى از احداث اين مترو، برطرف كردن و از بين بردن ترافيك نزديك مسجدالنبى (ص) و اطراف آن است.

رييس «كميته توسعه شهر مدينه منوره» در ادامه افزود: هدف ديگر از احداث چنين مترويى، تسهيل رفت و آمد زائران از فرودگاه به هتل هاى نزديك مسجدالنبى (ص) است.

پيروزى يك روحانى شيعه در مناظره با يك وهابى

www. rajanews. com

- 16/ 1/ 1389

ص: 142

شيعه آنلاين: مناظره تلويزيونى شيعي- وهابى، ميان حجت الإسلام و المسلمين شيخ «حسن صفار» روحانى سرشناس شيعيان عربستان و شيخ «سعد البريك» چهره سرشناس وهابيت در عربستان برگزار شد و به طور زنده از شبكه ماهواره اى «دليل» پخش گرديد.

بيشتر روزنامه نگاران و نويسندگان سرشناس وهابى در مقالات گوناگون خود كه طى دو روز گذشته در مطبوعات مختلف منتشر شده، به شكست رقيب وهابى اعتراف كرده و شيخ «حسن صفار» را پيروز اين مناظره معرفى كردند. اين نويسندگان در مطالب خود نسبت به اين پيروزى شيعيان، ابراز خشم كرده و اعلام كردند: رقيب شيعى توانست مظلوميت شيعيان را اثبات كند.

تعدادى از اين روزنامه نگاران و نويسندگان با حمله شديد به «سعد البريك» و انتقاد از وى، طريقه بحث هجومى كه در پيش گرفت را عامل شكست او دانستند. برخى از اين روزنامه نگاران و نويسندگان نيز نوشتند: «عبدالعزيز قاسم» مجرى اين مناظره، در اداره مناظره ناتوان ظاهر شد و عامل شكست وهابيها و پيروزى شيعيان گرديد.

در همين راستا «عبدالرحمان ابومنصور» پژوهشگر و نويسنده سرشناس عربستانى، طى مقاله اى در اين باره نوشت: در حالى كه شيخ سعد مانند شير در اين مناظره ظاهر شد اما شيخ حسن صفار توانست با مظلوميت و مظلوم نمايى، رفتارهاى نژاد پرستانه و طايفهگرايانه عليه شيعيان را به خوبى فاش كند. شيخ صفار همچنين توانست به خوبى از امام خمينى و آيت الله سيستانى دفاع كند. حسن صفار تا پايان برنامه حتى يك حرف هم از مواضع خود عقب نكشيد در حالى كه شيخ سعد به گونه اى بود كه گويا سقف بر سر وى خراب شده است.

از سوى ديگر «ابراهيم شهرى» نويسنده سرشناس عربستانى و مدير يكى از سايتهاى معروف خبرى نيز طى مقاله اى در اين باره نوشت: صفار در اين برنامه تلويزيونى پيروز شد و به آنچه مى خواست رسيد اما موضع شيخ سعد ضعيف بود. واقعيت اين است، اين برنامه به نفع فرياد شيعيان افراط گرا! تمام شد.

تجمع و روضه خوانى در بين الحرمين مدينه با بخشنامه بعثه رهبرى ممنوع شد

www. irna. ir

- خبرگزارى جمهورى اسلامى 21/ 2/ 89 بخشنامهاى از سوى بعثه مقام معظم رهبرى صادر گرديد كه بر اساس آن از عمرهگزاران خواسته شد با توجه به وضعيت كنونى، از روضه خوانى و مداحى در بين الحرمين و بقيع و انجام

ص: 143

هرگونه عملى كه موجب وهن شيعه ميشود، بپرهيزند.

به گزارش خبرگزارى اهل بيت: معاونت امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى در بخشنامه اى از همه كاروانهاى عمرهگزار خواست تا نظر به ضرورت وحدت رويه در زيارت بارگاه نبوى (ص) و ائمه اطهار: و با هدف حفظ شأن و كرامت زائران ايرانى و نيز پرهيز از هرگونه تصديع و سد معبر براى زائران ديگر كشورها، مفاد اين بخشنامه را كامل و به طور دقيق به اجرا بگذارند.

بر اساس دستورالعمل اجرايى اين بخشنامه، زيارت گروهى زائران در محل اسكانِ آنان برگزار مى شود و كاروانها بايد از تجمع در بين الحرمين و بقيع، بهويژه در وقت نمازهاى پنجگانه خوددارى كنند.

در اين بخشنامه آمده است روحانيون و مديران كاروانها ميتوانند براى استفاده زائران از فضاى معنوى بين الحرمين به جز در اوقات نماز، مشروط بر عدم ايجاد مزاحمت براى ديگر زائران، برنامه ريزى كرده و به شكل گروهى مشرّف شوند.

به موجب دستورالعمل معاونت امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى، روحانيون كاروانها موظفاند كه زائران را نسبت به نحوه و آداب زيارت فردى و ارتباط معنوى در هنگام تشرف بهخوبى توجيه كنند و تا جاييكه امكان دارد، زائران درگروههاى كوچك و چند نفره ساماندهى شده و به زيارت مشرّف شوند تا بهتر و بيشتر بتوانند از زيارت بهره ببرند.

در دستورالعمل ياد شده، از روحانيون و مديران كاروانها خواسته شده كه زائران را نسبت به پرهيز از بحث و مجادله با مأموران نظامى و ارشادى عربستان توجيه كرده و به پيروى از توصيههاى مأموران نظارتى ايران راهنمايى كنند.

براساس اين بخشنامه، همچنين از عموم زائران خواسته شده كه هنگام حضور و زيارت، رو به قبله ايستاده و با صداى آرام به قرائت قرآن و دعا بپردازند. همچنين آقايان؛ اعم از روحانى، مدير و زائر، نبايد در ميان صف بانوان زائر حضور داشته باشند.

در دستورالعمل معاونت امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى، زائران به خواندن نمازهاى زيارت در مسجدالنبى (ص) توصيه و به پرهيز از خواندن نماز در بقيع يا فضاهاى اطراف ديوارهاى آن سفارش جدّى شدهاند و همچنين از بانوان زائر خواسته شده تا در صورت ازدحام جمعيت، در هنگام زيارت بقيع، براى رعايت آداب زيارت، از رفتن به بالاى ايوان بقيع خوددارى كنند.

ص: 144

شهرى كه نام آن در قرآن آمده است

www. shia. news. com

- ارديبهشت به گزارش «شيعه نيوز» به نقل از شيعه آنلاين، پايگاه خبرى الجوار در مطلبى نوشت: شهر «ارم» از شهرهايى است كه نام آن در قرآن كريم آمده است. خداوند متعال در آيه هفتم و هشتم سوره مباركه «الفجر» ميفرمايد: (

إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ، الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِيالْبِلادِ

)؛ «ارم داراى ستون هايى است؛ مانند آن، در هيچ جا آفريده نشده است.»

محل دقيق شهر تاريخى «ارم» قرن ها نا شناخته بود، اما در سال 1998 ميلادى اين شهر در منطقه «شصرفى» در صحراى «ظفار» در كشور عمان كشف شد. اين شهر تاريخى در 150 كيلومترى شمال شهر «صلاله» و 80 كيلومترى شهر «ثمريت» قرار دارد.

الجوار در ادامه اين مطلب نوشت: همانطوركه در آيات قرآن كريم آمده، قوم «عاد» در شهر ارم زندگى ميكردند و پيامبرِ آنان، حضرت هود (ع) بوده است.

بخشنامه مهم: پس از توجيه اوليه، با بانوان بدحجاب برخورد قانونى خواهد شد

www. labbaik. ir

-// رييس سازمان حج و زيارت در بخشنامهاى به مديران كاروانهاى عمره، نكات مهمى، از جمله برخورد قاطع با معتادان به مواد مخدر و بانوان بدحجاب را اعلام كرد.

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، در اين بخشنامه كه به امضاى على ليالى رييس سازمان حج و زيارت رسيده، آمده است: مديران راهنما مكلّف هستند در جلسات، توجيهات لازم را به بانوان بدحجاب ارائه كنند. سازمان حج و زيارت از مجارى قانونى مجوز بازگرداندن اينگونه افراد را در هر مقطع سفر به كشور دريافت كرده است.

در ادامه اين بخشنامه، با تذكر جدى در خصوص معضل حمل مواد به كشور عربستان آمده است: دفاتر زيارتى، بايد به هنگام ثبت نام زائران و پس از آن، قوانينِ سختِ عربستان در خصوص مواد مخدر را متذكّر شوند.

ص: 145

اين بخشنامه ميافزايد: به زائران يادآورى شود كه به هر ترفندى از مرز هوايى عربستان عبور كنند، در فرودگاه جده و مدينه به دام ميافتند و ناگزيرند مدت طولانى را در زندان هاى عربستان با وضعيت نامساعد سپرى كنند.

در اين بخشنامه با اشاره به همكارى مسئولان ستاد مبارزه با مواد مخدر، حضور ماموران اين ستاد در فرودگاه و برخورد توجيهى با دستگيرشدگان در سالن ترانزيت فرودگاه مورد تأكيد قرار گرفته است.

اين بخشنامه با يادآورى طرح توسعه مسجدالحرام از مديران كاروان ها خواسته است زائران را پيش از ورود به مكه، با وضعيت جديد آشنا كنند.

در ادامه بخشنامه آمده است: با توجه به اينكه برخى از هتل ها به صورت كامل و برخى نيز به صورت چند طبقه، به اجاره زائران ساير كشورها درآمده است، در بخش اسكان و در هتل هاى تازه اجاره شده، مشكلات جزئى بروز كند. بنابراين، زائران عزيز بايد در جريان اينگونه محدوديت ها قرار گيرند.

زائران ايرانى، سفيران مكتب اهل بيت: هستند

www. hajj. ir

- 1389/ 02/ 20 نماينده ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى، در بدرقه نخستين گروه از زائران عمره عنوان كرد: زائران ايرانى به مثابه سفيران مكتب اهل بيت: و انقلاب اسلامى قلمداد ميشوند.

نخستين گروه از زائران عمره گزار كشورمان، از فرودگاه مهرآباد با بدرقه نماينده ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى عازم سرزمين وحى شدند.

در اين مراسم كه وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى و رييس سازمان حج و زيارت نيز حضور داشتند، حجت الاسلام و المسلمين سيد على قاضى عسكر، حج را منشأ خيرات و بركات فروان دانست و افزود: سفر عمره فرصتى براى پاك شدن از گناهان بهشمار ميآيد تا انسان بدين وسيله، گذشته خود را جبران نموده و هرچه بيشتر به خدا نزديك شود.

وى زائران ايرانى را به مثابه سفيران مكتب تشيع و انقلاب اسلامى ايران در ميان ديگر مسلمانان

ص: 146

دانست و افزود: بايد دانست كه رفتار و كردار زائران ايرانى در اين سفر معنوى، مورد توجه مسلمانان ساير كشورها هستند؛ بنابراين، بايد بهگونهاى رفتار شود كه آنها مجذوب مكتب تشيع و انقلاب اسلامى گردند.

نماينده ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى، به زائران توصيه كرد: مقررات و شئون اين سفرمعنوى را رعايت و به توصيه ها و تذكرات روحانيون و مديران كاروان ها در اين زمينه توجه نمايند.

وى از خواهران عمرهگزار خواست با رعايت پوشش اسلامى و اخلاق و رفتار صحيح، آبرو براى اهل بيت: باشند.

وى افزود: رفتار با برادران اهل سنت بايد از روى اخوت اسلامى باشد و ما بايد در حرمين شريفين با احترام به مقدسات ديگران زمينه تحقق امت اسلامى را فراهم كنيم.

حجت الاسلام والمسلمين سيد على قاضى عسكردر قسمتى ديگر از سخنان خود، بر حفظ حرمت زائران ايرانى تأكيد كرد و افزود: ما به دنبال اين هستيم كه روابط سالمى با عربستان داشته باشيم تا حج و عمره دستخوش ناملايمات نشود اما متأسفانه عناصر تندرويى در عربستان وجود دارند كه با برخوردهاى افراط گرايانه خود، نميخواهند روابط ايران با آن كشور مناسب باشد. مقامات عربستانى نيز از برخورد افراطى برخى مأموران خود با زائران ابراز ناخرسندى كرده اند و انتظار ما اين است كه جلوى اين افراد تندرو گرفته شود؛ البته زائران ما نيز به قوانين و مقررات عربستان احترام مى گذارند.

لوكيشن شهر مكه براى فيلم «روز رستاخيز» ساخته ميشود

www. hajj. ir

- 1389/ 02/ 20 مدير طراحى صحنه و دكور فيلم سينمايى روز رستاخيز اثر احمدرضا درويش گفت: همه لوكيشن هاى اين اثر سينمايى؛ از جمله شهر مكه ساخته ميشود

مجيد ميرفخرايى روز سه شنبه در گفت وگو با ايرنا گفت: داستان فيلم روز رستاخيز، با تأكيد بر زندگى حضرت ابوالفضل (ع)، وقايع روز عاشورا را بيان ميكند.

وى افزود: فيلمبردارى اين اثر سينمايى در نخلستان هاى بم انجام ميشود و دكورهاى اين بخش كه شامل خيمه ها ميشود ساخته شده است.

اين طراح صحنه پيشكسوت سينماى ايران خاطر نشان كرد: دكورهاى بعدى اين فيلم سينمايى

ص: 147

در شاهرود و اصفهان است و بخش پايانى اين اثر سينمايى در دمشق فيلمبردارى ميشود.

ميرفخرايى با اشاره به عظيم ترين بخش دكور فيلم سينمايى روز رستاخيز يادآور شد: يكى از دشوارترين دكورهاى اين اثر سينمايى، مكه و خانه خدا است كه بر اساس تصميمات اتخاذ شده، اين دكور ساخته خواهد شد.

وى ادامه داد: در ساخت روز رستاخيز از دكورهاى ساخته شده استفاده نميشود و به دليل دكوپاژهاى احمدرضا درويش، كارگردان اين اثر سينمايى، دكورهاى فيلم بايد ساخته شوند.

بركنارى سردبير روزنامه الوطن به دليل انتقاد از وهابيت

www. inn. ir

-// به گزارش سرويس بين الملل شبكه ايران، «جمال خاشُقجى» سردبير روزنامه الوطن عربستان، پس از انتشارمقاله «ابراهيم طالع» كه در آن، مغز وهابيها به مثابه سنگى در نظر گرفته شده بود كه هيچ انديشه اى در آن نفوذ نميكند، از سردبيرى اين روزنامه بركنار شد.

يكى ديگر از اتهاماتى كه وهابيان به خاشقجى وارد كردهاند، تحريك و حمايت از عزل يكى از علماى برجسته مؤسسه دينى عربستان است كه چندى پيش به دليل انتقاد از تأسيس دانشگاه مختلط توسط ملك عبدالله، از اين موسسه اخراج شده بود.

براساس گفته هاى برخى روزنامه نگاران، علماى سلفى منتظر اقدامى ديگر از سوى اين سردبير بودند تا بتوانند وى را از سمت خود بركنار كنند.

خاشقجى همچنين اخيراً در مقاله اى در تمجيد از آيت الله سيستانى نوشته بود: تنها فردى كه آرامش را به عراقيها هديه ميكند، آيت الله على سيستانى است.

وى از علماى دينى در مصر و عربستان خواسته بود با سفر به نجف اشرف و ديدار با آيت الله سيستانى، دستان وى راببوسند.

ص: 148

نشست هماهنگى كميته هاى مسئول معرفى اسلام در مدينه

www. iqna. ir

- 27/ 2/ 1389 به گزارش خبرگزارى قرآنى ايران (ايكنا) به نقل از پايگاه اطلاع رسانى «نسيج»، اين نشست به همت انجمن جهانى معرفى اسلام و با هدف آشنايى بيشتركميته هاى معرفى اسلام با يكديگر و ايجاد زمينه اى مشترك براى همكارى و هماهنگى برگزار ميشود.

اجراى طرح ها و برنامه هاى تخصصى در زمينه معرفى اسلام و تبادل اطلاعات و تجربيات در اين زمينه از ديگر محورهاى اين نشست است و حدود 100 نفر به عنوان نمايندگان و مسئولان كميته هاى معرفى اسلام از كشورهاى حوزه خليج فارس در اين نشست حضور خواهند داشت.

«عبدالله بن عبدالمحسن التركى» دبيركل انجمن جهانى اسلام و رييس شوراى ادارى انجمن جهانى معرفى اسلام و «صالح بن عبد الرحمان الحصين» رياست كل امور مسجد الحرام و مسجد النبى (ص) و امير منطقه مدينه منوره در آيين افتتاحيه اين نشست حضور دارند.

سياست هاى برگزارى حج و عمره تشريح شد

www. hajj. ir

- 1389/ 03/ 03 به گزارش خبرنگار پايگاه اطلاع رسانى حج، حجت الاسلام والمسلمين قاضى عسكر، نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت، اول خرداد ماه در همايش سراسرى مديران كاروانهاى حج تمتع در مجتمع ياوران مهدى (عج) جمكران، با اشاره به كلامى از امام على (ع) گفت: مسئوليتيكه بر عهده ماست، طعمه نيست بلكه امانت الهى و آزمونى است تا روشن شود با اين امانت خدا چگونه رفتار مى كنيم؛ همان مطلبيكه قرآن كريم هم بيان كرده است كه: (لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ...).

وى خطاب به مديران كاروانهاى حج ادامه داد: خادمى «ضيوف الرحمن» توفيقى است كه بايد اين معنا را با همه وجود خود محقق كنيم تا حج آبرومندانهاى برگزار شود؛ حج به علت اهميت ويژه اى كه دارد از شؤون امام المسلمين است و به همين دليل مقام معظم رهبرى نمايندهاى براى خود در اين امر انتخاب ميكنند تا از اين جايگاه صيانت شود.

وى افزود: اخلاق و رفتار كارگزاران حج بايد بهگونهاى باشد كه زائران از ما الگو بگيرند و بدانند كه ما به دنبال معنويت هستيم و اين نيازمند خودسازى و پرهيز از هواهاى نفسانى است.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر تأكيدكرد: اگر در ما كه بارها به حج رفتهايم تحوّل ايجاد نشود، چگونه از افرادى كه تنها يك سفر ميروند انتظار تحوّل داريم؛ ازاينرو، قبل از عزيمت،

ص: 149

همه بايد تلاش كنيم اول خودمان عامل باشيم و بعد هم از مردم بخواهيم در اين مسير قرار گيرند.

وى افزود: اخلاص در عمل مهمترين موضوعى است كه بايد مد نظر همه باشد. در اين صورت است كه خداوند پاداش مناسب را به ما خواهد داد.

نماينده ولى فقيه در حج و زيارت بيان كرد: حج سفرى جمعى است و بايد همه تلاش كنيم تا كارها را به پيش ببريم. همه بايد كار كنيم و بدانيم آبروى نظام آبروى همه ما و حفظ كيان تشيع وظيفه همه ما است.

وى با اشاره به برخى مسائل در باره مواد مخدر تأكيدكرد: نبايد حتى يك مورد اجازه دهيم مواد مخدر توسط برخى افراد غافل در كاروانها يافت شود و خداى ناكرده به دليل بى توجهى در اين زمينه مخدوش گردد.

وى افزود: ما وظيفه دفاع از مديران كاروان ها را داريم اما مديران هم بايد در مقابل، سياست هاى بعثه و سازمان را به عنوان وظيفه شرعى و سازمانى رعايت كنند تا حج ما كه از جهت نظم و انضباط الگوى ساير كشورها است، از جنبه معنوى نيز الگو شود.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر ادامه داد: زائر ممكن است تنها يكبار به چنين سفرى اعزام شود، به همين دليل بايد بهترين وضعيت را براى او فراهم كنيم تا او بتواند از اين سفر بهره هاى معنوى لازم را ببرد.

نماينده ولى فقيه در سازمان حج و زيارت اظهارداشت: در حركتهاى جمعى بايد وظيفه هر فردى معلوم باشد تا دخالت در كار ديگران ايجاد نشود؛ خوشبختانه در اين دوره اين اتفاق افتاده است و وظايفيكه از سوى دفتر مقام معظم رهبرى ابلاغ شد حوزه كارى بعثه مشخص شده است اما در عين حال براى بهبود امور هميشه تلاش كرده ايم با سازمان حج به صورت مشترك تصميم بگيريم و تقسيم وظايف كنيم تا كارها با هماهنگى بيشتر پيش برود.

حجتالاسلام والمسلمين قاضيعسكر گفت: تهيه محتواى فرهنگى براى زائران، پژوهشهاى دينى و تخصصى، برگزارى همايشهاى علمى و فرهنگى و توليد و نشركتب و محصولات فرهنگى از جمله كارهايى است كه بر عهده بعثه مقام معظم رهبرى گذاشته شده است.

وى با تأكيد بر لزوم حفظ حجاب بانوان در ايام حج ادامه داد: بحث حجاب و پوشش بانوان،

ص: 150

موضوع بسيار مهمياستكه بايد با محبت و الفت و ارائه كتابهاى مفيد بهكسانيكه رعايت نميكنند تذكر لازم داده شود.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر عنوان كرد: اگرچه الگويى براى حجاب بانوان در حج تدوين شده است، اما مهمتر از آن، ارشاد و راهنمايى مديران كاروانها در اين زمينه است و مديران بايد در مرحله نخست با محبت و رأفت تذكر دهند و از برخورد خشن بپرهيزند.

وى بيانكرد: در مباحث آموزشى بايد روشهايمان را عوضكنيم. زائران ميتوانند به دارالقرآن ها، مساجد، مراكز اقامه نماز و مانند آن مراجعه و قرائت نماز خود را اصلاح كنند و جلسات آموزشى فرصتى براى اينكار نيست. همچنين نبايد مطالب مطرح شده در حلسات آموزشى خسته كننده و ملال آور باشد.

وى خطاب به مديران كاروانها افزود: از فيلم هاى آموزشى استفاده كنيد. سيديهاى آموزشى را به مردم بدهيد و جلسات آموزشى را از حالت فعلى خارج كنيد و در آموزش هاى از روشهاى سمعى و بصرى استفاده كنيد.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر بيان كرد: بستههاى فرهنگى زائر بايد طورى توزيع شود كه اهداف فرهنگى حج محقق شود و مدير نبايد خودش كتاب و اقلام تبليغى و فرهنگى را انتخاب كند.

وى افزود: از كارهاى جديد براى امسال اين است كه اقدام به آموزش مجازى از طريق اينترنتى در سايت حج خواهيم كرد و درسنامهها براى كاربران با سواد در سايت قرار داده ميشود و سيدى آن نيز در آينده آماده ميشود كه ميتواند تحولى در كاروانها ايجاد كند.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر تأكيدكرد: براى بازرسى و ارزيابى از عملكرد كاروان ها نيز توافق ميان بعثه و سازمان صورت گرفته است تا تداخلى پيش نيايد. ضمن اينكه ارزشيابيها بايد علمى شود.

وى با انتقاد از تجمع بدون برنامه زائران در بقيع افزود: صحنه درستى نيست كه زائران را به بقيع ببريم و يك نفر در ميان بانوان بايستد يا بنشيند و زيارت بخواند و حساسيتهايى نيز براى عربستان ايجاد شود.

نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت در پايان تصريح كرد: سياست ما رفع تنش با عربستان و اعتمادزايى است و مشكلات را بايد از طريق گفت و گو حل كنيم؛ از اين رو، بخشى از مسائل بر

ص: 151

عهده ما و بخشى بر عهده عربستان است، البته ما خط قرمزهايى هم داريم اما سياست بر تعامل مناسب بين دو كشور است.

وى بر همكارى مشترك ميان مديران كاروانها و ساير دست اندركاران تأكيدكرد.

اجرايى ترين كارهاى فرهنگى بايد در حوزه حج و زيارت قرار گيرد

www. labbaik. ir

-// به گزارش خبرگزارى فارس از قم، حجت الاسلام حجت الله بيات، معاون آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى، پيش از ظهر امروز در همايش سراسرى مديران ستادى، استانى و مديران كاروان هاى حج تمتع 89 در مجتمع ياوران مهدى با تأكيد بر اجراى فعاليت هاى فرهنگى ابراز داشت: بدون شك جهاد و تلاش يكى از دستاوردهاى مقدس فرهنگ اسلامى است و زمينه تحوّل را فراهم مى كند.

وى خاطرنشان كرد: روزگارى در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل بوديم و پس از دفاع مقدس وارد جهاد فرهنگى شديم.

معاون آموزشى و پژوهشى بعثه مقام معظم رهبرى تصريح كرد: در دوران دفاع مقدس هر شهيد و جانباز پرچم افتخارى بر دوش مردم بود و امروزه در عرصه فرهنگى هر نفر تلفات لكه ننگى بر جمهورى اسلامى است.

بيات با بيان اينكه جهان هستى داراى ظرفيت ها و توانمنديهايى است، گفت: خداوند خانه كعبه را نقطه عطف جهان قرار داد و تمامى قيام ها برخاسته از آن است.

وى خاطرنشان كرد: قيام و تكاپوى بشريت را ميتوان بر پايه كعبه رقم زد و بايد ظرفيت هاى اين منبع نورانى بررسى شود تا در مسير صحيح پيروزى قرار گيرد.

معاون آموزشى و پژوهشى بعثه مقام معظم رهبرى ادامه داد: براى دستيابى به نقطه مطلوب بايد بر اساس مقبوليات گام برداريم و هر فردى بر اساس مسؤوليت خود تلاش كند و به زحمات گذشتگان مراجعه نمايد، ولى در اين امر به تلاش هاى آنها اكتفا نكند.

بيات با بيان اينكه براى ايجاد عمليات فرهنگى به مقدماتى نيازمند هستيم، گفت: بايد آداب و موقعيت را در اين امر فراهم كنيم تا به پايه ريزى فرهنگى بپردازيم.

ص: 152

وى خاطرنشان كرد: به اعتقاد من خانواده حج و زيارت خانواده اى فرهنگى است و اجراييترين كارهاى فرهنگى بايد در حوزه حج و زيارت قرار گيرد.

معاون آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى تأكيد كرد: در اين امر براى كيفييت بخشى به فعاليت ها، نيازمند برنامه ريزى، اجرا، بازنگرى و اقدام هستيم تا هر روز شاهد ارتقاى سطح فرهنگ در مناسك حج باشيم.

پخش مستند «سايههاى سبز»، توليدِ امور حج و زيارت صدا و سيما

www. hajj. ir

- به گزارش روابط عمومى اداره كل فرهنگى صدا وسيما؛ «سايههاى سبز» عنوان مستندى است كه در 28 قسمت 15 دقيقهاى از 32 امامزاده شهر تهران به منظورآشنايى با فرهنگ زيارت به كارگردانى و تهيه كنندگى مهدى زمانپوركياسرى در گروه توليدات ويژه اداره كلّ فرهنگى صدا وسيما تهيه و از تاريخ 2/ 3/ 89 همه روزه حدود ساعت 18 از شبكه سه سيما پخش ميشود.

بر اساس اين گزارش؛ اين مستند با نگاه به موقعيت جغرافيايى و معمارى حرمها، شجره و نسب، زندگانى و چگونگى وفات يا شهادت امامزادگان، به دلايل تعدد امامزادگان در ايران و همچنين به دعا و نيايش و مناجات در اين اماكن و تأثيرات روحى و روانى زيارت در زائران ميپردازد.

اين مستند همچنين به تأثيرات اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و مذهبى اين اماكن مقدسه بر مناطق پيرامون نيز اشاره دارد.

توليد ويژه اداره كلّ فرهنگى صدا و سيما در نظر دارد در صورت همكارى سازمان اوقاف و امور خيريه، در آينده نزديك مستند امامزادگان ايران را بهطور جامع توليد كند.

راه آهن شهرى در مكه راه اندازى ميشود

www. labbaik. ir

-// به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، به نقل از رسانههاى عربستان، اسامه البار شهردار شهر مكه گفت: توافقى با دو شركت بينالمللى براى انجام يك مطالعه در راستاى ارتباط اين شبكه راهى با راه

ص: 153

هاييكه به مكه وارد ميشوند صورت گرفته است.

وى گفت: در اين طرح بر آن هستيم تا تمامى نواحى شهر را با ترن به همديگر مرتبط سازيم.

همچنين در ماه ژانويه سال جارى، دولت عربستان براى ساخت راه آهن مكه به مدينه قرار دادى را به مبلغ 24 ميليون دلار با شركت مهندسى انگليسى «اسكات ويلسون» امضا كرد.

اين راه آهن 450 كيلومترى دو شهر مقدس را به همديگر و به جده مرتبط خواهد كرد.

بهداشت و نظافت حرم مكى شريف (گزارش تصويرى)

تعداد كاركنان نظافت در حرم مسجدالحرام:

- در روزهاى عادى، بيش از 1820 نفر

- در طول موسمهاى (رمضان+ حج) 2502 نفر

كارگران نظافت، در مدت 24 ساعت و در موقعيتهاى مشخص و تقسيم شده، در مسجدالحرام حضور دارند و اين عده شامل تعدادى ناظر، مراقب و كارگر زن و مرد براى هر بخش مى باشند كه بر وظيفه نظافت و بهداشت اين مكانِ پاك گمارده شدهاند.

كارگران به سه دسته تقسيم مى شوند:

دسته نخست:

نخستين گروه، بعد از نماز صبح تا نماز عصر كار ميكنند. كارگران دسته اول تقريباً بعد از نماز صبح به وسيله يك اتوبوس بزرگ (حمل و نقل عمومى) از مركز اقامتشان به حرم ميرسند. البته با پياد شدن دسته اول از اتوبوس، كارگران دسته سوم كه وظيفه خود را به دسته اول تحويل دادهاند، سوار ميشوند و كارگران دسته اول كارشان را آغاز ميكنند.

وظيفه آن ها به طور خلاصه شامل موارد زير است:

1. در ابتداى رسيدن كارگران دسته اول، همه تقسيم شده و هركدام جاى خود را به خوبى مى شناسند و جايى قرار ميگيرند كه وظيفه نظافت آن منطقه را بر عهده دارند.

كارگران قسمت طواف، پيرامون كعبه مستقر شده و شروع به جمع كردن سجادهها ميكنند و بعد از برداشتن آنها، سجادهها را در فضايى كنار مطاف روى هم قرار ميدهند. پس از جمع و لوله كردن، آنها را با پردههايى ميپوشانند.

ص: 154

2. بعضى از كارگرانِ بخش مطاف، سراغ رحلهاى قرآن رفته و آنها را از مطاف برداشته و در بخش قديمى حرم قرار ميدهند. (حرم قديمى، همان بخشى است كه نورش زرد رنگ است و در مرمر ديوار آن خط هاى سياه وجود دارد).

3. جمعآورى سطلهاى زباله موجود درمحوطه مطاف وقرار دادن آنها دركنار پشتههايسجاده.

4. شستشوى محوطه مطاف.

دسته دوم:

كار دسته دوم بلافاصله بعد از نماز عصر آغاز شده و تقريباً تا ساعت 11 شب به طول مى انجامد.

وظايف اين دسته به طور خلاصه عبارت است از:

1. آغاز كار با شستن محوطه مطاف، بى درنگ بعد از نماز عصر.

2. گستردن فرش و سجاده در محوطه پيرامون كعبه (مطاف).

3. قرار دادن رحلهاى قرائت قرآن و توزيع آنها در صحن مطاف.

4. تميز كردن سجادههاى مطاف به وسيله جارو برقى.

5. توزيع سطلهاى زباله در بين صفهاى مطاف.

6. دور كردن پسماندهها و اشياى بر جا مانده، بعد از نماز مغرب و بهوسيله ماشينهاى برقى به خارج از محوطه حرم.

7. شستن دوباره صحن مطاف، حدود ساعت ده و نيم شب.

دسته سوم:

كار اين دسته تقريباً از ساعت 11 شب شروع شده و تا نماز صبح ادامه مييابد و بعد از آن، وظايف روز جديد را به دسته اول واگذار ميكنند.

وظايف اين دسته خلاصه وار عبارت است از:

1. شستن بخش مسعى.

2. انداختن سجادهها در مطاف شرقى.

3. شست وشوى كف محوطه.

ص: 155

4. شستن صحن مطاف در ساعت يك و نيم صبح.

ملاحظه:

هر دسته اين سه گروه، لازم است يك بار كار شستشو را انجام دهند (شستشوى مطافكه همان حياط داخلى پيرامون كعبه است).

* شستن مطاف

در هر شبانه روز محوطه مطاف سه بار (هر بار توسط يكى از دسته ها) و به يكى از شيوههاى زير شسته ميشود:

طريقه اول:

با استفاده از دستگاههاى شست وشو:

الف- دستگاههاى شستشو در محوطه پشتى و جلويى صحن مطاف استقرار مييابند.

ب- دو دستگاه شستشو به سمت داخل حجر اسماعيل و براى شستشوى حجر رفته و به كمك دو نفر از كارگران با استفاده از برسهاى مخصوص و يك كارگر ديگر كه آب پاشيده و سپس كف آنجا را خشك ميكنند و سپس در حجر اسماعيل گلاب قرار ميدهند.

ج- پس از آن، دستگاهها در راهروى عمره جمع شده و سپس با هم تا نزديك كعبه برده ميشوند و پيرامون كعبه با نوار امنيتى بسته ميشود و دستگاهها به صورت دورانى دور كعبه و كل محوطه مطاف را شست وشو ميكنند.

طريقه دوم:

استفاده از دستگاههاى شوينده كه به شيوه ماشينى و به سرعت صورت ميگيرد بهگونهاى كه باعث معطل ماندن و تأخير طواف كنندگان نشده و عمليات شست وشو سى دقيقه طول ميكشد.

شست و شوى سطح:

سطح هر روز يك بار و به وسيله گروه سوم شسته ميشود.

ص: 156

شست و شوى بدروم

بدروم سه بار در هفته و به وسيله گروه دوم شسته ميشود.

شست وشوى مسعى (محل سعى).

شست وشوى مسعى به صورت هر روز و بهوسيله گروه سوم انجام ميگيرد.

گروههاى كمكى اضافى

1. گروه بخش هاى معمارى داخل حرم:

گروه ويژه نظافت بخشهاى معمارى داخل حرم، وظايف زير را بر عهده دارند:

1. نظافت ستونها و ديوارها.

2. نظافت سقفها، گنبدها، زيورآلات و لوسترها.

3. نظافت نردههاى مرمرين و رنگ كارى شده صحن مطاف.

و اين كار با استفاده از پلههاى برقى انجام ميشود.

2. گروه سالن هاى آبخورى مطاف شرقى:

گروهى متشكل از يك ناظر و پنج كارگر در داخل حرم، كارهاى زير را بر عهده دارند:

1. شست وشوى كف سالنهاى آبخورى.

2. نظافت روپوش كانالهاى آب.

3. برداشتن پادريها و شستن زير آنها.

4. شست و شوى ديوارههاى بالاى سالن آبخورى.

5. نظافت ستونها و صنفراد و روغن مالى آنها.

3. گروه پلههاى برقى:

گروهى مخصوص، نظافت پلههاى برقى در داخل حرم وجود دارد كه كارهاى زير را انجام مى دهد:

ص: 157

پاك كردن و گردگيرى پله برقى.

4. گروه منارهها:

گروه ويژه منارههاى داخل حرم اعمال زير را به عهده دارد:

1. شست وشوى راه پله مناره.

2. شست وشوى پنجرهها، درها و روزنهها.

3. شست وشوى بالكن مناره.

4. زدودن فضولات كبوترها.

5. پاشيدن اسپرى حشره كش.

5. گروه بخش بلندگوى جنوبى:

با توجه به اينكه در حال حاضر، در بلندگوى جنوبى نماز ظهر و ديگر نمازها در صورت بارش باران و اينكه ميهمانان دول ديگر از قبيل رؤساى جمهور و نمايندگان آنجا ميروند، گروهى را جهت به انجام رسانيدن نظافت همه بخشهاى معمارى آن اختصاص دادهاند كه شامل دو كارگر بوده و وظايف زير را به عهده دارند:

1. دستمال كشيدن بر همه ستونهاى بلندگوى جنوبى بهطور ويژه و مكان قرار گرفتن پادشاه به صورت عام.

2. گردگيرى سقفها و گچكاريها.

3. نظافت ديواره فاصل بين حرم قديم و جديد (موزائيكى).

4. نظافت ميلههاى راه پلهها و زدودن لكههاى بعد از شستشوى روزانه آنها.

5. نظافت نردههاى مرمرى و رنگكارى شده بلندگوى جنوبى مشرف بر مطاف.

6. نظافت راه پله مكبريه منتهى به اتاق كنترل و طبقه پادشاهى.

7. نظافت ميلههاى راه پله منتهى به مطاف، جايى كه امام جماعت براى اداى نماز ميت از آن جا پايين ميآيد.

ص: 158

8. برق انداختن شيشههاى مكبريه جنوبى. اين كار به صورت روزانه و توسط دسته اول انجام ميشود.

6. گروه شستشوى راه پله:

با توجه به اهميت راه پله مسجدالحرام گروهى متشكل از چهارده كارگر راه پله مذكور تعيين شده است كه نظافت، زدودن رسوبات و لكهها و املاح زا از آن به عهده دارند.

7. گروه شستشوى در ها:

گروه مخصوصى مركب از يك ناظر و چهار كاگر وظيفه شست وشو و جلا دادن به همه درهاى داخلى و خارجى مسجدالحرام را به انجام ميرسانند.

8. گروه اشياى مسى:

گروهى خاص براى جلا دادن به قطعات مسىِ داخل حرم؛ مانند مقام ابراهيم (ع)، حلقههاى درِ كعبه، رحلهاى قرآن و پنجرههاى مجمعات در حال توسعه به صورت روزانه كار ميكنند. آنها از مواد مخصوص جلا دهنده، مانند متاسول و تمر هندى استفاده مينمايند.

9. گروه سمپاشى:

اين گروه شامل هفت كارگر ميباشند كه در دو بخش سمپاشى براى نابودى حشرات و ديگرى پاشيدن مواد معطر (ليمويى) براى پاكيزگى هواى مسجد الحرام و سرويسهاى بهداشتى مشتمل بر آن عمل مينمايند.

* محوطه هاى بيرونى حرم

ص: 159

در ابتداى كار هر دسته از كارگران، دو نفر از كارگران بلافاصله در محوطه بيرونى حاضر شده و مشغول انجام كارهاى زير ميشوند:

1. تأمين مواد و ادوات براى هر بخش.

2. شست وشوى هر بخش به صورت جداگانه با استفاده از برسهاى مخصوص، دستمال، ماشين هاى شست وشو و ابزار تيز، لكه زدايى از سنگ مرمر، كف محوطهها، وروديهاى محوطه مسجد الحرام و نيز پلها و گذرگاههاى موجود در محوطه.

3. شست وشو سالنهاى آبخورى و توزيع كارگران در جايگاههاى معين بر اساس نقشهها و زدودن پسماندهها يكى پس از ديگرى.

4. نظافت كانال هاى آب در هر جايگاه.

5. شست وشوى كناره ديوارهها، ستونها و كنجها.

6. شست وشوى دريچههاى تهويه بر بالاى تونلهاى بازارچه كوچك و راه پلهاى كه از بازارچه كوچك پايين ميآيد.

7. سمپاشى براى از بين بردن حشرات و پاشيدن پاك كنندهها در آبشخورها.

8. شست وشوى جعبههاى كفش.

الف) برنامه روزانه گروه نظافت كانالهاى آب در محوطههاى خارجى مسجد الحرام

يك گروه را مأمور پاكيزگى كانالهاى آب نمودهاند كه مركب از چهار كارگر و يك ناظر در هر دسته ميباشد، كه كار آنها فقط انجام روزانه كارهاى زير ميباشد:.

1. نظافت آبراههاى باران در پيرامون حرم.

2. شست وشوى كفپوشهاى داخل آبشخورها.

3. شست وشوى آبشخورهاى زير مجتمعهاى زمزم حول حرم به صورت روزانه.

4. پاشيدن پاك كنندهها به داخل آبشخورها به صورت روزانه و توسط هركدام از دستهها.

ب) برنامه كارى روزانه گروه سازههاى مسى در محوطههاى خارجى

ص: 160

يگ گروه جهت جلادهى به سازههاى مسى محوطه خارجى، مركب از يك ناظر و 25 كارگر تخصيص داده شده كه كارهاى زير طرح وظايف آنان مى باشد:

1. جلا دهى تمامى پنجرههاى مشبك حول حرم.

2. جلادهى نردههاى مسى حول محوطه شرقى.

3. جلادهى ديوارههاى موجود محوطهها.

4. جلادهى ساعتهاى برجهاى چهارگانه.

ج) برنامه كارى روزانه گروه بخشهاى معمارى در محوطههاى خارجى

گروهى نيز شامل يك ناظر و چهار كارگر مسئول انجام كارهاى زير مى باشند:

1. نظافت ديوارها و لوسترها و پنجرهها.

2. شست وشوى آجرهاى سبز رنگ بالاى دروازهها.

3. نظافت بخشهاى معمارى.

4. شست وشوى مكانهاى تجمع كبوترها.

د) برنامه كارى روزانه در آبريزگاهها براى دستههاى سهگانه

نظافت كلى آبريزگاهها شامل آبريزگاههاى زير است:

1. آبريزگاههاى قشاشيه.

2. آبريزگاه بازارچه كوچك.

3. آبريزگاه انفاق (موسمى).

پاكسازى آبريزگاهها چهار مرتبه در روز بعد از هر نماز فرض، به استثناى نماز مغرب به دليل ضيق وقت، انجام شده و نظافت كامل آبريزگاههاى به ترتيب زير صورت ميگيرد:

1) شست وشوى كامل تمامى آبريزگاهها در آغاز بهكار هر دسته.

2) شست وشوى اماكن وضو داخل آبريزگاهها و خارج از آن.

ص: 161

3) از بين بردن املاح و رسوبات ديوارها و كف اماكن.

4) زدودن نوشتههاى روى ديوارهاى داخلى و خارجى آبريزگاهها.

5) قرار دادن مواد شوينده در تمامى آبريزگاه توسط هر دسته.

6) شست وشوى كاسههاى آبريزگاه و برق انداختن كف آنجا.

7) نظافت ديوارها و سقفها.

8) سمپاشى آبريزگاه، با حشرهكش و پاك كنندهها.

** فرش هاى نماز حرم مكى شريف

جايگاههاى مخصوص براى كارهاى نظافت فرشهاى نماز وجود دارند كه در آنها عمليات شست وشو طى سه مرحله زير انجام ميشود:

1. مرحله گردگيرى:

اين عمل بهوسيله ماشينهاى مخصوص گردگيرى و مكش خاك و غبار صورت گرفته و گرد و غبار موجود در انبارهاى متصل به ماشينهاى مخصوص جمع ميشود.

2. مرحله شست وشو:

اين كار بهوسيله ماشين شست وشو مكانيكى كه در آن مواد شوينده ويژه اين كار موجود است، صورت ميپذيرد.

3. مرحله خشك كردن:

الف) آبكشى با استفاده از ماشين گريز از مركز اتوماتيك.

ب) گستردن فرشها بر حاملهاى فلزى بيرون از مكان شست وشو، براى خشك شدن نهايى.

4. مرحله جاروكشى:

در اين مرحله فرشهاى نماز بلافاصله پس از اتمام مرحله خشك كردن بهوسيله جاروبرقيهاى

ص: 162

مخصوص و نيز جاروهاى دستى جارو كشى شده و مواد نگهدارنده بر آنها قرار داده شده، لوله شده برداشته و فرشهايى كه نيازمند ترميم باشند به بخش ترميم ارسال ميشوند.

ترميم و رفوى فرشهاى سجاده

در اين برنامه دو تيم فنى ترميم و رفوى فرشها به صورت دستى و ماشينى وجود دارد كه سجادهها تعمير شده وكار رفو و ترميم فرشها به صورت مستمر و در جايگاه شستشوى فرشها مشغول بهكار هستند.

* رفتار صحيح

كالاى خود را در معرض گم شدن قرار نداده و آنها را در صندوقهاى امانات بگذاريد.

كفشهايتان را در جايگاههاى مخصوص آن قرار دهيد.

فرشهاى نماز را بهگونه نامناسب استفاده نكنيد.

بايد در مكانهاى مخصوص شست وشو وضو بگيريد و از بهكارگيرى آب سردكنها خوددارى كنيد، زيرا آنها تنها براى نوشيدن تهيه شده و وضو گرفتن شما باعث محروم شدن ديگران از نوشيدن

ص: 163

آب و نيز خطر لغزيدن افراد خواهد شد.

بعد از افطار در نظافت مسجد الحرام بكوشيد و پسماندهها را جز در مكانهاى مخصوص آن، رها نسازيد.

از نوار امنيتى عبور نكنيد تا خطر لغزش و افتادن متوجه شما نشود.

اگر زياد عجله داشتيد با احتياط بسيار قدم برداريد!

در اماكن مخصوص عبور و مرور ننشينيد.

موجبات تكدّى گرى كارگران را فراهم نياوريد، دفاتر مخصوص جهت پذيرش صدقات و كمكهاى خيريه وجود دارند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109