ميقات حج-جلد 69

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار معارف حج

توحيد، آغاز و انجام مناسك حج

ص: 6

متن بيانات حضرت آيت الله جوادى آملى- دام ظله العالى- در آستان حج امسال (1430 ه-. ق.)

أَعُوذُ بِاللهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم، وَ الْحَمْدُلِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى جَمِيعِ اْلأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين سِيَّمَا خَاتَمِ الأَنْبِيَاء وَ خَاتَمُ الأَوْصِيَاءِ عَلَيْهِمَا آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء، بِهِمْ نَتَوَلَّى وَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ نَتَبَرَّأُ.

فرصت مناسبى است، ايام ذى حجّه و اشهر حج كه مناسك حج به بارگاه الهى تقديم مى شود و زائران حرمين از مشرق و مغرب جهان، كنار كعبه كه قبله مسلمان ها و مَطاف آنهاست، دور هم جمع مى شوند تا توحيد و معارف الهى را از نزديك تجربه كنند و مناسك و مراسم دينى را از نزديك امتثال كنند.

تلبيه، توحيد مكرّر است

نكته مهمّى كه هم ما بايد به آن توجّه كنيم، مخصوصاً مبلّغان اسلامى، ائمه محترم جمعه و جماعات حرمين و مبلّغان دينى، آن است كه توحيد اصل است و همه امور دينى به اين توحيد بر مى گردد. چون توحيد اصل است، در آغاز احرام كه «تَلبيه» است، كلمه توحيد مكرّر آمده: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ (وَ الْمُلْكَ لَكَ) لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ». (1) اين تلبيه كه توحيدِ مكرّر است، از جان و زبان همه مسلمان ها برمى خيزد و دستور اسلامى هم اين است كه در هر فراز و فرودى تا رسيدن به حرم، تلبيه تكرار شود و اين همانند تكرار «لَا إِلَهَ إِلَّا الله» است كه رسول گرامى- عليه و على آله آلاف التحيه و الثناء- طبق نقل مرحوم صدوق در توحيد فرمود: نه من، نه هيچ پيامبرى قبل از من، كلمه اى همتاى «لَا إِلَهَ إِلَّا الله» نياورديم؛ (2) زيرا خداى سبحان همتا ندارد: «لَا شَرِيكَ لَكَ». (3) توحيد هم بى همتاست؛ لا شريك للتوحيد كما لا شريك للواحد؛ اين آغاز و انجام مناسك همه مسلمين است.

در نظام هستي، هر موجودى داراى اثرى است

ذات اقدس الهى، نظام هستى را آفريد و مى پرورانَد؛ يعنى هم خالق كلّ است، هم ربّ كلّ و هر موجودى را اثرى بخشيد كه مردم نيازشان را در اثر آن موجودِ ذى اثر برطرف كنند؛ اگر تشنه اند، به آب رو بياورند و اگر گرسنه اند به نان توجّه كنند و اگر نيازمند آشيانه و مسكن اند، به بيت و دار و خانه مراجعه كنند و اگر نيازمند به علم اند به معلّم و استاد مراجعه كنند و مانند آن؛ اين آثار را ذات اقدس الهى به افراد يا اشياء عطا كرده است.

جز خدا، همه فقر محض اند

اشياء، يعنى ما سواى خدا و همچنين اشخاص، در اصلِ هستى و در بقا و اوصاف و كمالات هستى، فقرِ محض اند [و] فقير الى الله اند: (أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللهِ). (4) اين نكته را كه از پيروى اهل بيت آموخته ايم، بيش از گذشته توجه كنيم كه انسان فقير است [اما] نه يعنى ذاتى دارد كه داراى صفت فقر است، بلكه او فقرِ مُمثَّل است. همان طور كه صفت غنا ذاتى خداست نه اينكه ذات خدا جداى از وصف غنا باشد، فقير بودنِ انسان هم ذاتى اوست نه اينكه انسان ذاتى دارد و در كنار ذات، داراى فقر است كه بشود «ذاتٌ ثَبَتَ له الفقر!»؛ همان طوركه خداوند «ذاتٌ ثبت له الغِنَى» نيست بلكه آنجا مشتق و مبدأ يكى است غِنا و غَنى يكى است، در انسان هم به شرح ايضاً [يعنى] مشتق و مبدأ يكى است. فقر و فقير يكى است. اگر انسان ذاتى داشت جدا از فقر، و فقر براى ذات وصفى بود؛ نظير زوجيتِ اربعه، لازمِ آن اين بود كه انسان در حريم ذات محتاج نباشد، در حالى كه انسان عين حاجت و نياز است و در حريم ذات به خداى سبحان وابسته است؛ يعنى ذاتى جز رَبط و فقر ندارد كه وصف او عين ذات اوست. صفت اگر عين ذات باشد، اين كمال نيست، تا صفت چه باشد و موصوف كه باشد! اگر صفت، صفت كمال باشد، اين عينيت باعث كمال است؛ مثل اين كه خداوند عين علم است، عين قدرت است، عين غِناست و اگر صفت، صفتِ نقص باشد، اين اتّحاد، مكمّل نقص است، مؤيد نقص است، باعث تحقّقِ عميق نقص در درون مايه ذات اوست؛ مثل اين كه مى گوييم: «الإنسان فقيرٌ». پس فقر عين ذات انسان است و «ذاتٌ ثَبَتَ له الفقر» نيست و اين فقر تنها مربوط به انسان نيست، جهان فقيرِ خداست.


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 376 و 377
2- التوحيد شيخ صدوق، ص 18
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 376
4- فاطر: 15

ص: 7

فقير به معناى ندار نيست، آن كس كه مال ندارد، به او مى گويند «فاقد» نه فقير و اگر به كسى گفتند فقير، به اين معناست كه ستون فقرات او شكسته است [و] قدرت قيام ندارد و چون مال و اقتصاد، مايه قِوام و ايستادگى يك ملّت است، اگر فرد يا ملّتى مال نداشت [و] از اقتصاد سالم برخوردار نبود، قدرت ايستادگى ندارد، گويا ستون فقرات اين امّت شكسته است، از اين جهت به اين فرد يا آن امّت مى گويند «فقير». هيچ كسى غير از خدا قدرت قيام ندارد. تنها او حى قيوم است و تنها قائمِ به قِسط اوست، (1) بلكه تنها قائم اوست و ديگران افتاده اند و اگر كسى مى نشيند يا برمى خيزد، نه تنها قدرت قيام ندارد، قدرت نشستن هم ندارد، قدرت استِلقاء و اضطِجاع هم ندارد. اين كه در نماز، هنگام برخاستن از سجده به قيام مى گوييم: «بحول الله تعالَي و قوّته أقوم و أقعد» ى عنى با قدرت خدا برمى خيزم و با حول و قوّه الهى مى نشينم، يعنى نشستن هم به قوّت اوست چه اين كه اضطِجاع و به پهلو آرميدن و استلقاء هم به قدرت اوست. اگر حول الهى و قوّه الهى نباشد، انسان نه تنها قدرت قيام ندارد، قدرت قعود هم ندارد، قدرت اضطِجاع (2) هم ندارد، قدرت استلقاء (3) هم ندارد، قدرت انبِطاح (4) هم ندارد؛ هيچ حالى مقدور او نيست مگر به قوّه الهى و حول الهى و اين استغراق در توحيد است و نماز ما كه ستون دين ماست، (5) جاى آموزش اين معارف بلند است. تا كنون ثابت شد كه اشياى عالَم و اشخاص عالم با اين كه آثار فراوانى را از خدا دريافت كرده اند، هيچ كدام غنى نيستند و هيچ كدام بى نياز از خدا نيستند.

توسّل به اهل بيت عصمت: در حدّ توسّل به شمس و قمر است

مطلب بعدى آن است كه ما براى رفع نيازهاى فراوانمان، به آفتاب و ماه و ساير ستاره ها مراجعه مى كنيم، نور مى گيريم، حرارت مى گيريم، درمان مى گيريم، گياهانمان را با آن پرورش مى دهيم، نباتات و معادن را با آن پرورش مى دهيم، محيط زيست را با آن سالم نگه مى داريم و صدها بلكه هزارها بركات فراوان كه بشر از شمس و قمر مى گيرد و اين مراجعه به ماه و آفتاب به اين معنا نيست كه- معاذ الله- ما آفتاب پرستيم يا ماه پرستيم. ما مى گوييم خداى سبحان روزى آفتاب را آفريد، روزى هم بر اساسِ (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ) (6) آن را از پا در مى آورد، ماه را آفريد، ستاره ها را آفريد، آب را هم اين چنين خلق كرد؛ آب هر اثرى كه دارد به اذن خداست. گاهى اين اثر را به او مى دهد گاهى از آن مى گيرد؛ آتش هر اثرى كه دارد از خداست، گاهى به آن مى دهد گاهى از آن مى گيرد.

از موجودات سپهرى گرفته تا موجودات زمينى، همه فقيرند [و] در عطا و دِهش از يك سو [و] در اِمساك و بستن از سوى ديگر، مأموران الهى اند. ما اگر به آفتاب و قمر مراجعه مى كنيم، از آن ها نور مى گيريم، آن ها را وسيله قرار مى دهيم، هرگز به اين معنا نيست كه براى آن ها سِمتى جز بردگى و بندگى در پيشگاه ذات اقدس الهى قائل هستيم، در جريان توسّل به اولياى الهى همين بس كه اهل بيت عصمت و طهارت به مراتب از شمس و قمر بالاترند.

در جريان آتش فرمود: (يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلَاماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ)؛ (7) اين سوخت و سوز را از شعله آتش گرفت.

درباره آب كه جريان، خاصيت اصلى آن است، به آبِ دريا فرمود: با عصاى موسى بايست: (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً)؛ (8) اين مضمون در قرآن كريم آمده است كه عصا را به دريا بزن، آب هاى رفته، همچنان مى رود و آب هاى نيامده همچنان مى ماند. يك سدّ آبى درست مى كند و شما در وسط دريا از مَعبَر خشك مى گذريد! اين رفتن را از آب مى گيرد آن سوختن و سوزاندن را از آتش مى گيرد.

زمين بستر آرامش و سكونت براى همه ماست، گاهى به زمين مى گويد: دهن باز كن و قارون را بَلع كن: (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ اْلأَرْضَ)؛ (9) صخره صمّاء (10) را مى گويد دهن باز كن، چشم باز كن [تا] از دهان و چشمت آب بجوشد؛ به موساى كليم فرمود: (اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ) (11) كه اگر اين عصا را به سنگ بزنى اين صخره صمّاء چشم و دهن باز مى كند [و] چشمه هاى جوشان عطا مى كند.

بنابراين، از موجودات سپهرى گرفته تا موجودات زمينى، همه فقيرند [و] در عطا و دِهش از يك سو [و] در اِمساك و بستن از سوى ديگر، مأموران الهى اند. ما اگر به آفتاب و قمر مراجعه مى كنيم، از آنها نور مى گيريم، آنها را وسيله قرار مى دهيم، هرگز به اين معنا نيست كه براى آن ها سِمتى جز بردگى و بندگى در پيشگاه ذات اقدس الهى قائل هستيم، در جريان توسّل به اولياى الهى همين بس كه اهل بيت عصمت و طهارت به مراتب از شمس و قمر بالاترند؛ انسانِ كامل كجا ماه كجا؟! انسان


1- آل عمران: 18
2- به پهلو خفتن.
3- به پشت خوابيدن.
4- به رو خوابيدن.
5- وسائل الشيعه، ج 4، ص 27
6- تكوير: 1
7- انبياء: 69
8- طه: 77
9- قصص: 81
10- سنگ سخت.
11- بقره: 60

ص: 8

كامل كجا آفتاب كجا؟! آن شمس حقيقى آن قمر حقيقى، مخلوق الهى است، نورهاى فراوانى دارند، حرارت هاى فراوانى دارند، تأثيرات فراوانى دارند. اگر پيروان اهل بيت عصمت و طهارت به دوده (1) طاها و يس مراجعه مى كنند، قبور آن ها را احترام مى گذارند، به آن ها متوسّل مى شوند، در حدّ توسّل به شمس و قمر است كه بهره هايى را خدا به اين ها داد و ديگران را دستور داد از شمس و قمر كمك بگيرند وگرنه استقلال ازآنِ خداست و لاغير.

همين ائمه معصوم- عليهم الصلاه و السلام- دستور توحيد دادند، دستور تلبيه دادند، دستور دادند اين لبيك را مكرّر بگوييد، دستور دادند در هر آنى، درآغاز و انجام كارتان، صدر و ساقه برنامه تان توحيد باشد و لاغير. اگر اين چنين است ساير دوستان و زائران حرمين شريفين كارى نكنند كه اهل بيت عصمت و طهارت متأذّى شوند، متأثّر شوند، رنجيده شوند. اين يك نكته كه همه ما بايد رعايت كنيم.

آغاز كعبه با «خليل» است و كمالش با «حبيب»

نكته اى كه ائمه محترم جمعه و جماعاتِ حرمين بايد عنايت كنند اين است كه ذات اقدس الهى، كعبه را با «خليل» شروع كرد و با «حبيب» ختم كرد و ادامه آن را با مودّت انجام داده است؛ فرمود: (وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا)؛ (2)خداوند ابراهيم را خليل خود قرار داد [و] ابراهيم- سلام الله عليه- مأمور شد كعبه اى بنا كند كه مَطاف و قبله مسلمين باشد و اين با خُلّت و دوستى شروع شده است.

[نكته ديگر آن كه] سلسله نبوّت به وجود مبارك حبيب خدا، رسول گرامى ختم شده است كه اين كعبه كه مطاف و قبله مسلمين است، به دست حبيب خدا تكميل شده است.

[نكته سوم آن است كه] حبيب خدا، ما را هم محبوب خدا كرد و در مدار محبّت، ما را پروراند؛ زيرا خداوند در اين آيه كريمه فرمود: (قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ)؛ (3) شما پيرو حبيب خدا باشيد تا از مُحب بودن به محبوب بودن بار يابيد و اجر رسالت را هم مودّت اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم الصلاه و السلام- قرار داد و فرمود:

(قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي) و اين مودّتِ دوده طاها و يس- سلام الله عليهم اجمعين- را بهترين حَسنه دانست؛ زيرا دركنار اين جمله كه فرمود: (لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي) فرمود: (وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً)؛ (4) مصداق والا و كامل حَسنه، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت است.

بنابراين، عناصر محورى كعبه كه مَطاف و قبله مسلمين است، از خُلّت شروع شده، به محبّت رسيده [و] تا مودّت ادامه پيدا كرده است؛ در فرازهايى كه جاى خُلّت است، جاى محبّت است، جاى مودّت است مجالى براى كينه و عداوت و دشمنى نيست؛ مسلمانها يدِ واحدند بر غير مسلمانها. (5)

مبادا كسى بگويد «برائت از مشركين» جزء مناسك حج نيست!

خطباى محترم حرمين عنايت كنند و در خطبه ها مواظب باشند كه اين حَسنه الهى و بركت الهى كه از امام راحل- رضوان الله تعالى عليه- به يادگار مانده است را كم نگيرند، با اين به مبارزه برنخيزند و اين را محكوم نكنند؛ زيرا برائت از مشركان به اين معناست كه مسلمان هاى عالَم اگر قدرتى داشتند، از حريم خود، در همان حوزه اسلامى دفاع مى كنند [و] نيازى نيست كه در جايى ديگر تبرّى خود را اعلام كنند، چون در همان كشور خود كافر را سرِ جاى خود مى نشانند؛ اما وقتى كه شما، مخصوصاً خطباى محترم حرمين شريفين، ملاحظه مى فرماييد، خاورميانه تقريباً در آتش مى سوزد و آتش بيار معركه هم غير مسلمان ها هستند؛ گاهى فلسطين و غزّه و لبنان و سوريه مى سوزد، گاهى افغانستان و پاكستان شعله ور مى شود، گاهى عراق هر روز مشتعل مى شود، زمانى هم يمن و مانند آن و ساليان متمادى هم ايران اسلامى كه مَهد ولايت اهل بيت عصمت و طهارت است [و] مهد پيروى قرآن و عترت- عليهم الصلاه و عليهم السلام- است در آتش مى سوخت. اين خاورميانه با اين وسعتِ آتش سوزى آيا به دست مسلمان ها اين كار انجام مى گيرد يا به دست غير مسلمان ها؟! و اگر احياناً به دست مسلمان ها انجام مى گيرد، پشت پَرده، دست ناپاك مشركين است و اگر ملّت ستمديده افغانستان و پاكستان از يك سو، غزّه و فلسطين و سوريه و لبنان از سوى ديگر [و] ايران و عراق از سوى ديگر بخواهند از مشركين تبرّى كنند، غير از مراسم حج، غير از


1- فرزندان، فرزند زادگان، اهل بيت و دودمان.
2- نساء: 125
3- آل عمران: 31
4- شورى: 23
5- بحارالأنوار، ج 28، ص 104

ص: 9

مناسك حج، غير از مواقف حج، غير از وقوف در عرفات، غير از يوم الحجّ الأكبر، غير از جايى كه سوره «برائت» درباره آن ها نازل شده است و آنجا خوانده شده است، جاى ديگرى هست؟!

مبادا كسى بگويد كه برائت از مشركين جزو مناسك حج نيست! اين مسلمان هاى داغ ديده كجا فرياد برآورند؟! اين خانواده هاى مظلوم اين جانبازان اين خانواده هاى شهدا اين اسيرداده ها كجا فرياد برآورند كه (إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ)؟! مگر حج، حجّ ابراهيمى نيست؟ مگر اين كعبه با معمارى و مهندسى ابراهيم خليل ساخته نشد؟ مگر مؤمنان با هم اهل خُلّت و محبّت و مودّت نيستند؟ مگر اين ها نبايد وجود مبارك خليل خدا را اسوه قرار بدهند؟ مگر خليل خدا نفرمود (إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ)؛ (1) ما، من، همه از شما مشركان برى ء هستيم و بيزاريم؟ مگر ما نبايد تبرّى كنيم؟! بهترين راه تبرّى همان است كه در يوم الحجّ الأكبر و مانند آن، انسان از مشركان اظهار تبرّى كند. مستحضريد كه سياست ما عين ديانت ماست يك چيز بيگانه از دين نيست، از خارج از اسلام نيامده [بلكه] از متن قرآن برخاسته است و در يوم حجّ اكبر اين وظيفه همه است كه از مشركان تبرّى بجويند؛ اگر دست ما نرسيد كه مسلمان ها را يارى كنيم لااقل با اين فرياد به كمك روانى آن ها بشتابيم و برخى از مشكلات آن ها را حل كنيم وگرنه همين مشركين، روزى حرمين را مورد تهاجم قرار مى دهند؛ اين ها جهنّمى هستند كه (لا تُبْقِي وَلا تَذَرُ) (2)

اين مسلمان هاى داغ ديده كجا فرياد برآورند؟! اين خانواده هاى مظلوم

اين ... كجا فرياد برآورند كه: (إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ)؟!

بنابراين، هم معناى توحيد را بزرگان و مؤمنان و مسلمان هاى حجاز بايد توجّه كنند كه پيروان اهل بيت از مستغرقين در توحيدند و از كاملان در توحيدند و منزّه از هرگونه شرك و مبرّاى از هر تهمت اند و هم جريان برائت را تقديس كنند، براى اين كه اگر كسى صداى «يا لَلْمُسلمين» مسلمان ها را بشنود و آن ها را يارى نكند، حتماً گرفتار سَخط الهى خواهد شد.

من مجدّداً به همه زائران، حاجيان، معتمران و معتكفان و داعيان حرمين شريفين عرض مى كنم «أوصيكم و نفسي بتقوى الله» و اين كه اين حرم امن را كه مطاف و قبله ماست تقديس كنيد و قرآن را با همه شؤون بپذيريد و تفسير كنيد و عمل كنيد و منتشر كنيد!

«غفر الله لنا و لكم و جعلنا و إيّاكم مِن المستغفرين و مِن المرحومين و مِن الذين يقول الله سبحانه و تعالَي فيهم: (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) أجمعين».

«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»


1- ممتحنه: 4
2- مدثر: 28

ص: 10

فقه حج

نماز جماعت پيرامون كعبه

پيش از حاكميت وهابيان بر عربستان، هر يك از مذاهب چهارگانه، بخشى از مسجد الحرام را در اختيار داشتند و در آن نماز مى گزاردند؛ به گونه اى كه هر ضلع كعبه، ازآنِ يكى از مذاهب چهارگانه بود و امام هر مذهب، در محدوده خود قرار مى گرفت و نمازگزاران به وى اقتدا مى كردند.

پس از آن كه وهابيان حاكميت را در دست گرفتند، جايگاه هاى چهارگانه را برچيدند و همه را به يك جايگاه، آن هم تنها براى امام حنبلى ها تبديل كردند و از اين زمان بود كه نماز جماعت در صفوفى به شكل دايره اى، پيرامون كعبه برگزار گرديد.

اين مسأله كه در كتاب هاى علماى پيشين آمده و مورد توجه آنان بود، بار ديگر به موضوع بحث ميان فقهاى ما بدل گرديد. پيش از بررسى صحّت و سقم دليل مسأله، به شرح چند موضوع مى پردازيم:

1. تاريخ برپاى نماز جماعت دايره اى

از نوشته هاى ازرقى در كتاب «تاريخ مكه مكرمه» بر مى آيد: نخستين كسى كه صفوف نماز پيرامون كعبه را به صورت دايره تشكيل داد، خالد بن عبد الله قسرى بود. او مى گويد:

در ماه رمضان، مردم در بالاترين نقطه مسجد الحرام مى ايستادند و نيزه اى در پشت مقام؛ محل ربوه قرار مى دادند، در اين هنگام، امام در پشت نيزه مى ايستاد و مردم پشت سر او قرار مى گرفتند؛ به گونه اى كه برخى به دلخواه خود همراه امام نماز مى گزاردند و برخى ديگر مشغول طواف مى شدند و نمازشان را در پشت مقام اقامه مى كردند. اين روند ادامه داشت تا اين كه خالد بن عبدالله قسرى از سوى عبد الملك بن مروان، حاكم مكه شد. خالد در ماه رمضان به ائمه جماعت دستور داد تا جلو بروند و در خلف مقام نماز بگزارند؛ به اين ترتيب خالد بن عبدالله قسرى، صفوف پيرامون كعبه را به صورت دايره، مرتب كرد و اين بدان جهت بود كه قسمت بالايى مسجد، گنجايش جمعيت را نداشت و همين امر خالد را به چنين اقدامى وا داشت.

به خالد گفتند: طواف را به خاطر مسأله اى غير واجب، قطع مى كنى؟! وى در پاسخ ايشان گفت: براى حلّ اين مشكل، مردم در فاصله هر دو ترويح، هفت بار طواف كنند. پس مردم در فاصله دو ترويح، طواف هفتگانه به جا مى آوردند.

همچنين گفته شد: افرادى از نمازگزاران يا غير آنان، در انتهاى كعبه و پيرامون آن هستند كه از پايان طواف آگاهى ندارند و به همين خاطر خود را براى اقامه نماز آماده مى كنند، براى حل اين مشكل چه بايد كرد؟ خالد به خادمان كعبه دستور داد: فرياد تكبير سر دهند و بگويند: «الحمد لله و الله اكبر» و هر گاه در طواف ششم به ركن اسود رسيدند ميان دو تكبير، سكوت كنند؛ يعنى الله اكبر را بلافاصله بعد از الحمد لله نگويند تا مردمِ حاضر در حجر و اطراف مسجد الحرام؛ اعم از نمازگزاران و غير آنان، از آمادگى لازم بر خوردار شوند و از قطع شدن تكبير متوجه پايان طواف گردند. از آن پس، نمازگزاران، نمازشان را كوتاه و مختصر به جا مى آوردند و پس از آن، بار ديگر نداى تكبير سر مى دادند تا طواف هفتگانه به پايان رسد و يكى از حضار با گفتن «الصلاة رحمكم الله» مردم را از آغاز نماز بعدى آگاه مى كرد.

ازرقى مى گويد: وقتى عطاء بن ابى رباح، عمرو بن دينار و ديگر عالمان اين منظره را مى ديدند، به آن اعتراض نمى كردند.

ازرقى به نقل از ابن جريج مى نويسد: از عطا پرسيدم: اگر مردم حاضر در مسجد الحرام اندك باشند، آيا ترجيح مى دهى نماز را در پشت مقام بخوانند و صف واحدى را پيرامون كعبه تشكيل دهند؟

وى گفت: آرى، ترجيح مى دهم صف واحد باشد و آنگاه اين آيه را تلاوت كرد:

(وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْش ... (1)). (2)


1- زمر: 75 «و فرشتگان را مى بينى كه پيرامون عرش گرد آمده اند؟»
2- ازرقى، تاريخ مكه، ج 2، صص 65 و 66

ص: 11

از سخنان ازرقى برداشت مى شودكه گنجايش اندك مسجد الحرام در هنگام نماز تراويح، دليل اقامه دايره وار نماز پيرامون كعبه بوده وپيش از وى سابقه نداشته است. گفتنى است: عبدالملك در سال 65 هجرى، پس از درگذشت پدرش مروان بن حكم، زمام خلافت را به دست گرفت و در سال 86 هجرى از دنيا رفت.

از آنجا كه در دوران خلافت عبدالملك بن مروان مكه مكرمه در اختيار عبدالله بن زبير بوده و اين شهر تا زمان قتل عبدالله بن زبير (در سال 73 قمرى) از دسترس عبدالملك به دور بود؛ بنابراين، نماز جماعت به حالت دايره اى پيرامون كعبه، در سال هاى 73 تا 86 قمرى برگزار شده و در صورت آگاهى از تاريخ حكمرانى خالد بن عبدالله قسرى، تاريخ دقيق برگزارى نماز استداره اى نيز روشن مى شد.

2. نخستين عالم شيعى كه به موضوع نماز استداره اى پرداخت

پيش از ابن جنيد، هيچ يك از علماى شيعه به اين مسأله نپرداخته اند و او براساس اطلاعات ما نخستين كسى است كه اين مسأله را مورد بحث قرار داده است. علامه به نقل از وى گفته است: ابن جنيد گويد: هرگاه امام در مسجدالحرام نماز بگزارد، نمازگزاران پيرامون كعبه مى ايستند؛ به گونه اى كه امام از همه آن ها به كعبه نزديك تر است. علماى ما اين مطلب را نگفته اند و احتمال درست تر آن است كه همگان پشت سر امام بايستند. (1)

بر اين اساس و به رغم اختلاف موجود در مورد شرط ملاك تأخّر مأموم از امام و يا عدم تقدّم او بر امام، اين است كه فاصله مكانى مأموم با كعبه بيش از فاصله مكانى امام با كعبه باشد؛ بنابراين، اقامه نماز به صورت دايره البته با رعايت اين شرط جايز مى باشد.

براى نمونه، اگر امام در برابر مقام ابراهيم بايستد، فاصله او با كعبه تقريباً دوازده متر خواهد بود؛ بنابراين، لازم است فاصله مكانى كاملًا دايره اى، بيش از اين مقدار باشد تا قرار گرفتن مأموم در پشت سر امام و يا به عبارتى عدم تقدّم مأموم بر امام محقّق شود. در ادامه خواهيم گفت كه اين شرط نه در همه موارد بلكه تنها در برخى موارد، محقق مى شود.

هيچ يك از علماى پس از ابن جنيد تا عصر علّامه حلّى اين مسأله را مورد توجه قرار نداده اند وكتاب هاى شيخ طوسى و علماى بعد از وى، همانند ابن براج، ابن زهره، ابن ادريس، محقّق و ديگران، اشاره اى به اين مسأله نكرده اند. اكنون به نقل گفته هاى ديگران مى پردازيم:

3. نقل گفته هاى ديگر عالمان

علامه مى گويد: نمازگزارى كه در بيرون كعبه است و آن را مى بيند، مى تواند به دلخواه خود در مقابل هر يك از ديوارهاى كعبه بايستد. اين مسأله در مورد نمازگزارانى كه در حكم بيننده هستند نيز صدق مى كند. حال اگر تعداد نمازگزاران زياد باشد و آنها درصدد اقامه نماز جماعت باشند، نماز دايره وار آنان پيرامون كعبه داراى اشكال است اما اگر نماز را فرادى اقامه كنند، اشكالى متوجه مسأله نيست. (2)

به نظر مى رسد علامه و ابن جنيد وجه اشكال را يكسان ندانسته اند؛ زيرا ابن جنيد وجه اشكال را در اين مى بيند كه برخى مواقع، مأموم جلوتر از امام قرار مى گيرد و به همين خاطر معتقد است كه اگر فاصله مكانى كعبه با مأموم، بيش از فاصله مكانى كعبه با امام باشد، اقامه نماز به صورت كاملًا دايره وار جايز است.

در حالى كه علامه وجه اشكال را در مسأله «تقابل» جستجو مى كند؛ زيراكه مأموم در قسمت نيم دايره، در مقابل امام قرار مى گيرد و اين مسأله اى غير عادى است.

پس تنها در يك جهت است كه مأموم پشت سر امام و يا همراه او مى ايستد و در قسمت نيم دايره، رو در روى امام قرار مى گيرد و اين مسأله اى غير متعارف است.

علامه در «منتهى» اين موضوع را به صراحت بيان كرده، مى گويد: اگر امام در مسجد الحرام به طرف يكى از جهات كعبه نماز بگزارد ومأمومين به صورت دايره، پيرامون كعبه بايستند، تنها نماز آن دسته از مأمومان صحيح است كه پشت سر


1- مختلف الشيعه، ج 3، ص 90
2- علامه حلّى، تذكره الفقهاء، ج 3، ص 10

ص: 12

امام ايستاده اند و بر خلاف ديدگاه شافعى و ابوحنيفه، تفاوتى نمى كند كه فاصله مأمومين حاضر در سمت ديگر كعبه، از فاصله امام با كعبه كمتر باشد يا بيشتر.

ديدگاه ما: ايستادن مأموم در كنار امام يا پشت سر او، تنها در يك جهت و يك سوى كعبه امكانپذير است. بنابراين، نماز مأمومين حاضر در جهت مقابل، باطل است؛ چرا كه آن ها رودر روى امام قرار مى گيرند و نمازشان باطل مى شود. (1)

عبارت كسى كه تقابل مأموم و امام ونه جلوتر بودن مأموم را وجه اشكال مى داند، در حكم صريح است؛ چنانكه به صراحت مى گويد:

«زيرا آن ها در روبه روى امام قرار مى گيرند.»

از آنچه نقل كرديم مشخص مى شود كه مشكل نماز دايره اى ريشه در دو چيز دارد:

1. لزوم جلوتر بودن مأموم از امام در برخى موارد.

2. برابر هم قرار گرفتن امام و مأموم در برخى حالات.

از نوشته هاى شهيد اول در كتاب «البيان» چنين بر مى آيدكه وى جنبه نخست را مانع صحت نماز دايره اى مى داند و مى گويد: اگر نماز جماعت را به جا آورند، مى توانند به صورت دايره اى گرداگرد كعبه بايستند و نبايد فاصله مأموم با كعبه كمتر از فاصله امام با آن باشد.

همچنين از نوشته هاى وى در كتاب «دروس» نيز مشخص مى شود كه مانع را، همان مانع ياد شده در «البيان» مى داند و مى گويد: نبايد مأموم با عقب خود، جلوتر از امام قرار گيرد و سجدگاه او اهميتى ندارد مگر در مورد آن دسته از مأمومين كه دايره وار پيرامون كعبه نماز مى گزارند، به گونه اى كه مأموم از امام به كعبه نزديكتر نيست. (2)

وى در كتاب «الذكرى» نوشته است:

«لو استطال صف المأمومين مع المشاهد حتى خرج عن الكعبة، بطلت صلا الخارج، لعدم أجزاء الجهة هنا. و لو استداروا صحّ، للإجماع عليه عملا فى كلّ الأعصار السالفة. نعم، يشترط أن لا يكون المأموم أقرب إلى الكعبة من الإمام». (3)

«اگر صف مأمومين با رعايت مسأل مشاهده، طولانى شود و تا خارج كعبه گسترش يابد نماز مأمومينِ حاضر در خارج كعبه باطل مى شود؛ چرا كه در اين حالت، جهت، كفايت نمى كند، اما اگر نماز را دايره وار اقامه كنند صحيح است؛ چون در دوره هاى گذشته، اين موضوع به صورت عملى، مورد اجماع قرار گرفته است. البته به شرط آن كه مأموم از امام به كعبه نزديكتر نباشد.»

از اين مطالب در مى يابيم كه شهيد اول، علت اشكال را در تقدّم مأموم بر امام جستجو مى كند، لذا اين شرط را مطرح مى كند كه مأموم از امام به كعبه نزديكتر نباشد.

از گفته هاى شهيد ثانى چنين برمى آيد كه وى نيز علت اشكال را تقدّم مأموم بر امام در نماز دايره اى مى داند. وى مى گويد:

اين سخن محقّق كه: «و لا يجوز أن يقف المأموم قدّام الإمام» (4) بدان معناست كه هنگام ايستادن، پاها در يك خط مساوى قرار گيرند... وى افزوده است:

«و أما في حال الركوع فظاهرهم أنه كذلك، و أنه لا اعتبار بتقدم رأس المأموم. و كذا حال السجود و التشهد، فيجوز تقدم رأس المأموم على رأسه، لكن يستثنى منه ما لو كانت الصلاة حول الكعبة، فإنه لا يجوز أن يكون مسجد المأموم أقرب إليها».

«به نظر مى رسد كه در حال ركوع نيز همين قاعده مورد پذيرش علماست و جلوتر بودن سر مأموم اهميتى ندارد. درحال سجده و تشهّد نيز همين امر صدق مى كند؛ بنابراين، جايز است سر مأموم، جلوتر از سر امام باشد، اما


1- علامه حلّى، المنتهى، ج 6، ص 257
2- شهيد اول، الدروس، ج 1، ص 220
3- شهيد اول، ذكرى الشيعه فى أحكام الشريعه، ج 3، ص 161
4- «جايز نيست مأموم جلوتر از امام بايستد»

ص: 13

اقامه نماز پيرامون كعبه از اين قاعده مستثنا است؛ زيرا جايز نيست سجدگاه مأموم از سجدگاه امام به كعبه نزديكتر باشد.» (1)

محمد بن على عاملى جبعى (صاحب مدارك الأحكام)، نوه دخترى شهيد ثانى، هر دو اشكال را مورد اشاره قرار داده است؛ به گونه اى كه ابتدا سخنان ابن جنيد و شهيد اول در «الذكرى» را، كه حاكى از تأكيد بر اشكال نخست است، ذكر نموده و آنگاه گفته هاى علّامه در «تذكره» و «منتهى» را كه بيانگر اشكال دوم مى باشد، نقل كرده است. نوه وى در پايان سخن خود مى نويسد:

«ولم أقف في ذلك على رواي من طرق الأصحاب. و المسألة محل تردد، و لاريب أن الوقوف في جهة الإمام أولى و أحوط». (2)

«من در اين مورد از طريق اصحاب به هيچ حديثى برخورد نكرده ام و مسأله، محل ترديد است اما شك ندارم كه ايستادن در جهت امام، بهتر و به احتياط نزديكتر است.»

شيخ بزرگ، كاشف الغطا، تنها اشكال نخست را مورد توجه قرار داده و مى نويسد:

«و حول الكعبة يصحّ الدوران في الصف، و مقابلة الوجوه الوجه، بشرط أن تكون الفاصلة من جانب المأمومين أوسع». (3)

«تشكيل صف به شكل دايره، در پيرامون كعبه و روبه روى هم قرار گرفتن امام و مأموم، اشكالى ندارد، به شرط آن كه فاصله مأمومين با كعبه، بيش تر از فاصله امام با كعبه باشد.»

درآينده، به ميزان فاصله ميان امام وكعبه و نيز ميان كعبه و مأموم، خواهيم پرداخت.

در اين مورد، سخنان ديگرى نيز از سوى علما و فقهاى گذشته و معاصر، مطرح شده كه شايد در ضمن استدلال به حكم اين مسأله، به برخى از آن سخنان اشاره شود.

4. اصل در مسأله چيست؟

اصل در اين مسأله فساد است مگر آنكه نشانه و دليلى به خلاف آن گواهى دهد؛ چراكه عبادات، امورى توقيفى هستند كه عقلا هيچ نقشى در آن ندارند. بنابراين، اگر انجام كارى به وسيله فردى خاص، محل شك و ترديد باشد، اصل بر فساد است.

به عبارت ديگر، مشروعيت عبادات، امرى توقيفى است؛ به طورى كه هرآن چه كه مشروعيت آن محرز گردد مشروع است و هر آنچه مشروعيتش محل شك و ترديد باشد ممنوع است. در اين مورد، مى توان به روى هم گذاشتن دست ها (نهادن دست راست بر روى دست چپ و به عبارتى، تكتف) در حال نماز اشاره كرد؛ زيرا نماز، دو مصداق دارد؛ يكى اقامه نماز به حالت انداختن دست ها و آويختن آن ها و ديگرى اقامه نماز در حالت گذاشتن دست راست بر روى دست چپ. شك و ترديد در مورد جواز حالت دوم به خودى خود، نشان مى دهد كه اين حالت، بدعتى است كه نماز را باطل مى كند و در چنين جايى، اصل بر فساد است.

ممكن است برخى در چنين جايى اصل را بر صحّت بگذارند و بگويند: نماز جماعت در حقيقت خود، موازى با واجب تخييرى و در عرض آن است و اين مسأله از مبطلات اصل نماز محسوب نمى شود. بنابراين، بحث بر سر دو چيز است؛ يكى «فرادى بودن واجب» و «مطلق جماعت» و ديگرى «فرادى بودن واجب» و «جماعتِ مقيد به استداره اى نبودن صفوف نماز». در اينجا بايد گفت كه مقتضاى اصل، برائت از اين تقييد است. (4)

اشكال تصوّر بالا اين است كه در اينجا به ماهيت نماز دستور داده شده و نماز فرادى و جماعت، از مصاديق اين واجب به شمار مى آيند. بنابراين، انتخاب يكى از دو مصداق، نه شرعى كه عقلى است. بنابراين، علت شك و ترديد به سقوط ماهيت با فرد خاص برمى گردد و اصل، خلاف اين را مى رساند؛ زيرا قاعده اشتغال به قوت خود باقى است تا امتثال ثابت گردد.


1- مسالك الأفهام الى تنقيح شرائع الاسلام، ج 1، ص 308
2- مدارك الأحكام، ج 4، ص 232
3- مرحوم كاشف الغطاء، كشف الغطاء، ج 1، ص 265
4- مجله فقه أهل البيت: شماره 44، صفحه 94، به نظر من اين مسأله از سخنان آقاى خوئى درباره مسأله شرطيت تأخر مأموم از امام و ناكافى بودن تساوى حقيقى، روشن مى شود. ايشان مى گويند: اين امر در مقام ما به شكل مذكور، نمود مى يابد.

ص: 14

و خلاصه، بايد گفت: اگر ماهيت يك واجب، داراى مصاديق متعدّد باشد و انجام (و امتثالِ) برخى از مصاديق، به طور يقين ثابت شود و امتثال برخى ديگر، محل ترديد باشد، در اين حالت، مقامِ مورد نظر، محكوم به اشتغال است؛ چرا كه از قبيل شك در سقوط محسوب مى شود؛ بنابراين، اگر خداوند دستور دهد كه نجاست با آب تطهير مى شود و صحّت تطهير با آب گوگرد محل ترديد باشد، تا زمانى كه يك اطلاق لفظى حاكم بر اصل وجود نداشته باشد، اشتغال پا برجا و ثابت است.

آيت الله حكيم (رحمة الله) با بيان ديگرى مطالب فوق را ذكر نموده و مى گويد:

«تارة يكون الشك في الصحة حدوثاً، و اخرى: يكون فيها بقاءً؛ فإن كان الأول فالمرجع أصالة عدم انعقاد الجماعة، لأن انعقادها إنّما يكون بجعل الإمامة للإمام من المأموم في ظرف اجتماع الشرائط، فإذا شكّ في شرطية شي ء مفقود، أو مانعية شي ء موجود- للإمام أو المأموم أو الائتمام- فقد شك في الانعقاد، الملازم للشك في حصول الإمامة للإمام و المأمومية للمأموم، و الأصل العدم في جميع ذلك و بعبارة أخرى: الشك في المقام في ترتب الأثر على الجعل المذكور و مقتضى الأصل عدمه

». «گاهى شك در مورد صحّت جماعت، شكِ حادث است و گاه، شك باقى؛ در حالت نخست، «اصلِ عدم انعقاد جماعت» ثابت است؛ زيرا انعقاد جماعت، تنها از طريق «تعيين امامت» است براى امام از سوى مأموم و در صورت فراهم بودن همه شرايط، انجام مى پذيرد. بنابراين، اگر شرطيت چيزِ معدوم يا مانعيتِ چيزِ موجود براى امام يا مأموم، يا اصل اقتدا محلّ شك و ترديد باشد، انعقادِ همراه با ترديد درباره تحقّق امامت براى امام و تحقّق مأموميت براى مأموم نيز مورد شك قرار مى گيرد و در همه اين موارد، اصل بر عدم است؛ به عبارت ديگر در اين مقام، ترتيب اثر دادن به «تعيين مذكور» محلّ شك و ترديد است و مقتضاى اصل، بر عدم مى باشد.» (1)

شايد تصور شود كه اصل عملى، محكوم اطلاقات وارده در نماز جماعت است؛ زيرا مقتضاى اطلاقات وارده در نماز جماعت، اين است كه تأخّر و يا عدم تقدّم مأموم بر امام، به عنوان شرط مطرح نشود. نتيجه نهايى تصوّر فوق اين است كه اگر نماز تنها در يك جهت و تنها در يك خط مستقيم انجام پذيرد، بايد تأخّر يا عدم تقدّم مأموم بر امام به عنوان شرط رعايت شود، اما اگر نماز دايره وار در همه جهات (چهارگانه)، امكان پذير باشد، اطلاقات مطرح شده در مسأله جماعت، محكم و پابرجاست و هيچ چيز نه تقدّم و نه تأخّر به عنوان شرط، مطرح نيست.

ايراد وارده به تصوّر پيش گفته اين است كه: مقصود از اطلاقات در اين مقام چيست؟

آيا مقصود تأكيدهايى است كه درباره استحباب آن در فريضه ذكر شده؛ همان كه حرّ عاملى بابى را با عنوان «باب استحباب مؤكد جماعت در فرايض» به اين موضوع اختصاص داده است؟ روشن است كه اطلاقات ياد شده در مسأله استحباب، در صدد بيان شرايط جماعت نيست و همه روايات وارد در مسأله «تشويق جماعت» مانند اين سخن امير مومنان (ع) است كه مى فرمايد:

«مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ فَلَمْ يُجِبْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فَلَا صَلَاةَ لَهُ

». «هر كس نداى جماعت را بشنود و بى علت از اجابت آن سر باز زند، نماز او پذيرفته نيست.»

يا مقصود از تصوّر بالا اين جمله است كه:

«أَنَّ أَقَلَّ مَا تَنْعَقِدُ بِهِ الْجَمَاعَةُ اثْنَان

». «كمترين تعداد براى اقامه جماعت، دو نفر است»

همانند سخن زراره در اين حديث كه:


1- مرحوم آيت الله حكيم، مستمسك العروه، ج 7، ص 217

ص: 15

«قُلْتُ لأَبِى عَبْدِ اللهِ (ع)

: الرَّجُلَانِ يَكُونَانِ جَمَاعَةً؟ فَقَالَ: نَعَمْ، وَ يَقُومُ الرَّجُلُ عَنْ يَمِينِ الإِمَام».

«به امام صادق (ع) گفتم: آيا مى شود كه دو مرد تشكيل جماعت دهند؟ حضرت فرمودند: آرى، مرد دوم در سمت راست امام مى ايستد.» (1)

پس بايد گفت كه اين روايات و مانندآن، مسأله تشريع جماعت و استحباب مؤكد آن را مورد توجه قرار مى دهند و در صدد بيان شرايط و اجزا نيستند. بنابراين، نمى توان در مورد شك در باره نفى جزئيت، به آن ها استناد كرد.

از آنچه گذشت اين دو برداشت به دست مى آيد:

1. اصل نخستين بر فساد است؛ چرا كه آن، از قبيل شك در انجام (امتثال) و يا شك در انعقاد جماعت است.

2. اين اصل، محكوم اطلاقات نيست؛ زيرا در اينجا هيچ اطلاقى در مورد اصل، صدق نمى كند و بايد در اين مقام به ادله شروط استناد كرد.

اكنون به بيان مسأله مى پردازيم:

همانگونه كه گذشت اشكال اين موضوع در دو حالت، خلاصه مى شود:

الف: اشكالِ «تقدّم مأموم بر امام در برخى حالات.»

ب: اشكالِ «تقابل مأموم با امام در برخى موارد.»

بررسي دو اشكال:

الف: شرطيت عدم تقدّم مأموم بر امام

محقق گويد: «و لا يجوز أن يقف المأموم قدام الإمام»؛ «جايز نيست مأموم جلوتر از امام بايستد.» (2)

براى اثبات اين امر، به عدم اختلاف علماى شيعه استدلال شده و اجماع يكسانِ همه علماى پيشين و معاصر، مورد استناد قرار گرفته است. همچنين برخى از علما با صراحت بر اين باورند كه در عبادت توقيفى بايد به افعال يقينى پيامبر (ص)، ائمه (عليهم السلام)، اصحاب، تابعين، تابعينِ تابعين و سيره ديگر مذاهب اسلامى، در همه زمان ها و مكان ها اكتفا كرد؛ چرا كه اطلاقات مطرح شده در غير اين مسأله، نمى تواند ابعاد مسأله را روشن نمايد. (3)

ظاهر سخنان محقّق، مانند ظاهر سخن ديگران است كه مى گويند: «هيچ گونه دليل لفظى مبنى بر جايز نبودن تقدّم مأموم بر امام وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، به صورت اشاره و تلميح است، اما عقيده اجماع، همه موارد چه در مسجدالحرام وچه در ديگر اماكن را در بر مى گيرد.

نمى توان گفت: اجماع، دليلى لبّى (عقلى) است كه درآن به مقدار يقينى يعنى اقامه نماز در جهت واحد اكتفا مى شود.

اين امر مى تواند از سخنان امام نيز آشكار شود؛ زيرا امام، پيشوايى است كه گفتار و كردار او الگوى ما است و لازمه اين امر آن است كه مأموم، جلوتر از امام قرار نگيرد. به همين خاطر در روايات آمده است: از امام (ع) پرسيدند:

«اگر مردى امام جماعت گروهى باشد و پس از خواندن يك ركعت از نماز جماعت، بميرد، تكليف چيست؟ امام (ع) فرمودند: بايد مرد ديگرى را جلو بيندازند تا نماز را ادامه دهد. در اين حالت بايد ميت را در پشت سر خود بگذارند و هركه او را لمس كرد، غسل كند.» (4)

به هرحال در هيچ يك از حالات يا مساجد، نمى توان در مورد شرطيت عدم تقدّم مأموم بر امام، ترديد كرد اما جايز نبودن تساوى امام و مأموم، جاى بحث و بررسى دارد.

اكنون كه اين مطلب دانسته شد، لازم است محور و ملاك تقدّم (جلوتر بودن امام از مأموم) تبيين شود.

اگر ملاك تقدّم و تأخّر، نزديكتر نبودن مأموم از امام به كعبه باشد، به گونه اى كه يا در يك خط قرار گيرند و يا مأموم در مقايسه با امام، دورتر از كعبه بايستد. در اين صورت، صحّت نماز دايره اى ثابت مى شود، به شرط آن كه دايره محل ايستادن امام، همان دايره اى نباشد كه مأموم بر روى آن ايستاده است و دايره دوم (دايره مأموم) دورتر از دايره نخست (دايره امام) باشد تا از اين طريق، فاصله مأموم با كعبه در همه موارد، بيشتر از فاصله امام با كعبه باشد.


1- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه فى تحصيل مسائل الشريعه، ج 5، باب چهارم از ابواب نماز جماعت.
2- محمد بن على بن بابويه شيخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 123
3- الجواهر، ج 13، ص 221
4- وسائل الشيعه، ج 5، باب چهل و سوم از ابواب جماعت، حديث اول

ص: 16

اين امر از آن جهت است كه كعبه، چهارگوش و مستطيل است و اگر دايره اى پيرامون آن كشيده شود، فاصله خطوط اين دايره تا كعبه، يكسان نيست بلكه طبيعتاً خطوط موازى با زوايا در مقايسه با خطوط موازى با اضلاع، به كعبه نزديكترند؛ زيرا كعبه چهارگوش و مستطيل است و همانگونه كه در شكل زير پيداست، ضرورتاً خط موازى با ضلع در مقايسه با خط موازى با زاويه، از كعبه دورتراست.

بنابراين، بايد دايره محل ايستادن مأموم از دايره محل ايستادن امام بزرگتر باشد و به عبارت ديگر، در همه نقاط، دورتر از كعبه قرار گيرد؛ زيرا در غير اين صورت همانگونه كه از سخنان گذشته پيدا است دورتربودن فاصله مكانى مأموم با كعبه در مقايسه با فاصله مكانى امام با كعبه، به تنهايى كفايت نمى كند بلكه اين فاصله بايد در همه موارد رعايت شود و اين موضوع در شكل زير نشان داده شده است.

بنابراين، شرط عدم تقدّم مأموم بر امام بايد در همه موارد رعايت شود.

با شرحى كه گذشت، روشن مى شودكه قرارگرفتن مأموم در پشت سر يا كنار امام به حالت دايره پرگارى به تنهايى نمى تواند نزديكتر نبودن او به كعبه در مقايسه با امام را تضمين كند؛ چراكه كعبه جوانب فراوان دارد. بنابراين، بايد دايره محل ايستادن مأموم از دايره محل ايستادن امام بزرگتر باشد؛ به گونه اى كه طبق شكل بالا امام در همه حال از مأموم به كعبه نزديكتر است.

پس اگر معيار و ميزان در تقدم امام و تأخر مأموم، همان محل ايستادن امام باشد، بدون اين كه نزديكى يا دورى به كعبه را ملاك قرار دهيم، در اين حالت، ايستادن مأموم در همان دايره اى كه امام بر روى آن ايستاده، عدم تقدّم مأموم بر امام را محرز مى كند و اين مسأله نياز به توضيح ندارد. براى نمونه، اگر افسرى به سربازان دستور دهدكه به شكل دايره بايستند وآنان نيز دوشادوش و در كنار هم، بر روى يك خط دايره اى بايستند، عدم تقدّم آن ها بر يكديگر محرز است.

صاحب جواهر نيز به همين نكات اشاره مى كند و مى گويد: احراز ايستادن در پشت سر يا كنار امام، ادعايى است محقق؛ زيرا اين دو مسأله (قرار گرفتن در پشت سر يا كنار امام) حتى اگر دايره پرگارى مد نظر باشد، در مورد هر يك بر اساس خود آن در نظر گرفته مى شود. (1)

از عموم اجماعات و اشارات موجود در روايات، چنين برمى آيد كه ملاك مقدم نبودن مأموم از جايگاه و محل ايستادن امام است و جهتى كه نمازگزاران به سوى آن مى ايستند، اهميتى ندارد.

به عبارت ديگر، همه فقها بر اين نظريه اند كه محلّ ايستادن امام و مأموم در غير مسجدالحرام، ملاك تحقّق اين شرط است. بنابراين، همين ملاك بايد در مسجدالحرام نيز رعايت شود و در غير اين صورت، لازم مى آيد به يكى از دو مورد زير تمسك شود:

1. در غير مسجد الحرام، «محل ايستادن امام و مأموم» ملاك و معيار در نظر گرفته شود اما در مسجدالحرام، ملاك تحقّق شرط ياد شده، كعبه باشد؛ يعنى مأموم از امام به كعبه نزديكتر نباشد.

2. هر دو مسأله مراعات شود.

مورد نخست معمول نيست؛ زيرا در اينجا دليلى بر تفاوت ميان مسجدالحرام و اماكن ديگر نداريم. مورد دوم موافق با احتياط است اما رعايت هر دو مسأله، دليل محكمى مى خواهد كه در اينجا موجود نيست.

از آنچه گذشت، روشن مى شود كه مشكل تقدّم مأموم بر امام در نماز دايره اى البته در صورت ملاك قرار دادن محل ايستادن امام يا در اصل وجود خارجى ندارد و يا اين كه در برخى دايره ها بروز پيدا مى كند و در برخى ديگر خير.

ب: اشكال تقابل (در برابر هم قرار گرفتن امام و مأموم)

اشكال دوم در نماز استداره اى، تقابل است؛ يعنى مأموم به جاى آن كه در پشت سر يا كنار امام باشد، در برابر او قرار مى گيرد. در حالى كه تقابل و رو به رو بودن امام و مأموم، در نيمه دوم دايره، آشكارا ديده مى شود و اين مسأله اى است غير معمول. از همين رو است برخى از كسانى كه اين مسأله را جايز شمرده اند، شرط كرده اند كه امام و مأموم به يك سو، رو


1- نگاه كنيد به جواهر، ج 13، ص 230

ص: 17

كنند؛ زيرا اگر اين مسأله به طور مطلق، جايز شمرده شود، لازم مى آيد كه نماز جماعتِ متقابل (رو در رو) در داخل كعبه جايز باشد و چهره امام و مأموم در برابر همديگر قرار گيرد، اما چنين تقابلى را نمى توان به رسميت شناخت. (1)

بايد گفت اين اشكال، شايسته تأمل است و دلايل جايز بودن اقامه نماز جماعت، به فرد شايع مربوط مى شود اما اطلاق ادله به فرض موجود بودن ربطى به اين فرد نادر ندارد.

ممكن است گفته شود: از آن زمان كه كعبه به دست پيامبر خدا ابراهيم (ع) بنا گرديد، شكل هندسى مسجدالحرام به صورت دايره اى بود؛ زيرا طواف كعبه كه خداوند عزّ وجلّ در آيه (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ) (2) از زبان ابراهيم خليل، آن را مورد تأكيد قرار داده است بر دايره اى بودن مسجدالحرام صحه مى گذارد. درست است كه اقامه نماز به شكل دايره اى، در برخى موارد مستلزم تقابل و رو به روى هم قرار گرفتن امام و مأموم است اما آيا مطالب ياد شده از قراين جايز بودن اقامه نماز جماعت دايره اى محسوب نمى شود؟

در پاسخ بايد گفت: شكى نيست كه طواف دايره اى صورت مى پذيرد اما نشانه اى در دست نيست كه ثابت كند مسجدالحرام در عصر ابراهيم (ع) به شكل دايره بنا نهاده شده است و حتى اگر چنين باشد دليل جايز بودن نماز جماعت به صورت دايره اى به شمار نمى آيد.

تا اينجا دو اشكال از اشكالات ياد شده در كلام فقها، بررسى گرديد، اما اشكال سوّمى نيز وجود دارد و آن اين كه:

ج: نبايد حائلي ميان امام و مأموم قرار گيرد

از شرايط صحت نماز جماعت اين است كه در ميان امام و مأموم، حائلى مانع از ديدن امام نشود.

محقّق مى گويد: اگر در ميان امام و مأموم حائلى باشد كه مانع از ديدن امام گردد، نماز جماعت صحيح نيست.

صاحب جواهر مى گويد: به نظر مى رسد اين مسأله مورد اجماع است و در «الذخيره»، «صريح الخلاف»، «المنتهى» و «المدارك» به آن اشاره شده است.

روايت صحيح زراره از امام باقر (ع) اين مطلب را تأييد مى كند. در اين روايت آمده است: «اگر قومى نماز بگزارند و ميان آن ها و امام حائلى غير قابل عبور قرار گيرد، آن امام صلاحيت امامت آن ها را ندارد و هر صفى كه افراد آن به امام جماعت اقتدا كنند و ميان آن ها و صف جلو، حائلى غير قابل عبور باشد، نمازشان صحيح نيست؛ اگر در ميان نمازگزاران، پوشش يا ديوارى باشد، نمازشان صحيح نيست مگر كسانى كه از حائل هاى در باشند.»

زراره مى گويد: امام (ع) فرمودند: «اين حجله ها در هيچ زمانى وجود نداشته اند بلكه جباران آن را به وجود آورده اند و نمازگزارى كه در پشت اين حجله ها بايستد و به امامِ حاضر در داخل اين حجله ها اقتدا كند، نمازش صحيح نيست.» (3)

علت اشكال اين است كه كعبه معظمه به عنوان حائل در ميان امام و بسيارى از مأمومينِ حاضر در نيمه دوم دايره، عمل مى كند؛ به گونه اى كه اين دسته از مأمومين، امام را نمى بينند.

مى توان گفت: مشاهده امام از سوى همه مأمومين، ضرورتى ندارد بلكه مشاهده برخى از مأمومين به رغم تعدد واسطه ها كفايت مى كند. (4)

مأمومى كه در نيمه دوم دايره است، امام را نمى بيند؛ زيرا كعبه در ميان آن ها حايل مى شود، اما مى توان گفت كه مأموم، امام را از راه واسطه مى بيند. اين وضعيت، قابل مقايسه با نماز امام در حجله نيست؛ زيرا حجله مسجد به گونه اى بوده كه مانع از ورود ديگران مى شده و امام به هيچ وجه قابل مشاهده نبوده بلكه مأمومين تنها از طريق مكبّر از ركوع و سجود او مطلع مى شده اند.

علاوه بر اين، دلايل عدم وجود حائل، شامل اين نوع حائل نمى شود؛ چرا كه ماهيت نماز جماعت در كعبه، چنين حائلى را به وجود آورده است.

تا اينجا اشكالات سه گانه مربوط به نماز جماعت استداره اى را بررسى كرديم و دانستيم كه اشكال دوم از اشكال نخست و سوم، قوى تر است: بنابراين، احوط آن است كه در اقامه نماز جماعتِ دايره وار، طورى عمل شود كه هيچ كدام از موانع سه گانه به وجود نيايد.


1- مستمسك العروه، ج 7، ص 248
2- حج: 29 «و طواف كعبه را گرد بيت الحرام بجا آورند.»
3- وسائل الشيعه، ج 5، باب شصت و دوم از ابواب نماز جماعت، حديث دوم.
4- محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 13، ص 159

ص: 18

استدلال به سيره در اثبات صحت نماز جماعت دايره اى:

برخى از فقها، براى اثبات صحت نماز جماعت به حالت دايره اى، به سيره استناد كرده اند. سرآمد اين فقها شهيد اول است كه در كتاب «الذكرى» مى نويسد: نماز جماعتِ دايره وار، صحيح است؛ چرا كه در همه دوران هاى گذشته، اجماع عملى در اين مورد وجود داشته است. (1)

در تأييد سيره چنين گفته اند كه اصحاب پيامبر 9 هنگام فتح مكه، ده هزار نفر و بلكه بيشتر بوده اند. پس چگونه توانسته اند نماز را به صورت خط مستقيم در مسجدالحرام اقامه كنند؟

بالاتر اين كه تعداد همراهان پيامبر (ص) در حجّه الوداع به صد هزار نفر مى رسيد.

و امامان شيعه اعتراضى به اين سيره نكرده اند و اين عدم اعتراض، بهترين دليل پذيرش آن، از سوى ائمه (عليهم السلام)، محسوب مى شود. (2)

در نقد ديدگاه بالا بايد گفت: تمام آنچه در مورد سيره گفته اند، ازعدم آگاهى به تاريخِ «آغاز نماز به شيوه دايره اى» نشأت مى گيرد. دانستيم كه خالد بن عبدالله قسرى نخستين كسى بود كه نماز جماعت دايره اى را رواج داد و علت رواج چنين نمازى اين بود كه كعبه در هنگام برپايى نماز تراويح، گنجايش همه مردم را نداشت. شايان ذكر است كه اين ملاك (اقامه دايره وار نماز جماعت) در مورد نمازهاى يوميه رواج نداشته است.

درست است كه مسجدالحرام گنجايش هزاران زائر را به صورت همزمان نداشته اما اين امر، دليل اقامه نماز در مسجدالحرام محسوب نمى شود بلكه احتمال دارد كه پيامبر (ص) نماز را در بيرون مسجدالحرام اقامه كرده باشد، به ويژه آن كه پيامبر (ص) در خارج از مكه اقامت داشت. از آن حضرت پرسيدند: چرا در خارج از مكه اقامت گزيده اى؟ فرمود: عقيل خانه اى در مكه براى ما باقى نگذاشته است.

حقيقت كلام اين است كه: مسجدالحرام گنجايش فعلى را نداشته و حتى در صورت اقامه دايره وار نماز جماعت توسط پيامبر (ص) نيز كفاف جمعيت را نداشت.

ابن جوزى در توصيف ساختمان مسجدالحرام مى گويد: مسجدالحرام، كوچك بود و در پيرامون آن ديوارى وجود نداشت، بلكه خانه هاى اطراف، مشرف بر مسجدالحرام بودند و در ميان خانه ها درهايى وجود داشت كه راه ورود مردمِ نواحى مختلف، محسوب مى شد. روند مذكور ادامه داشت تا اين كه محدوديت مكانى مسجدالحرام براى مردم، آشكار شد؛ بنابراين، عمر بن خطاب، برخى خانه هاى اطراف را خريد و آن ها را ويران كرد و آنگاه با ديوارى كوچك، مسجدالحرام را محصور ساخت. بعدها عثمان بن عفان مسجدالحرام را توسعه داد و برخى ديگر از خانه هاى اطراف را خريد.

ابن زبير نيز در توسعه مسجدالحرام كوشيد؛ به طورى كه برخى خانه ها را خريد و ضميمه مسجدالحرام كرد. وليد بن عبدالملك نخستين كسى بود كه مسجدالحرام را به اسطوانه هاى مرمرين آراست و آن را با چوب تزيين شده درخت ساج، مسقف كرد. بعدها منصور بخش شامى مسجدالحرام را توسعه داد و مهدى نيز در همين مسير گام برداشت. در اين دوران، كعبه در كنار مسجدالحرام قرار داشت اما مهدى مايل بود كه كعبه در وسط مسجدالحرام باشد. بنابراين، خانه هاى مردم را خريد و به مسجد الحرام افزود و كعبه را در وسط مسجدالحرام قرار داد. توسعه مسجدالحرام در دوره هاى بعد نيز استمرار يافت و اين روند تا به امروز همچنان ادامه دارد. (3)

(13 شعبان المعظم 1428 هجرى)


1- الذكرى، ج 162
2- محقق اصفهانى، نماز جماعت، ص 136
3- ابو الفرج عبدالرحمان بن جوزى، مثير الغرام الساكن إلى أشرف الأماكن، ج 1، ص 358

ص: 19

حجر اسماعيل وجايگاه آن در مباحث فقهى

چكيده

حجراسماعيل، موضوع چند مسأله فقهى قرارگرفته است؛ مانند «داخل طواف قرار گرفتن»، «دست كشيدن روى ديوارحجر هنگام طواف» و «فاصله مطاف ازديوارحجر». در چرايى و دلايل مسائل فوق، ميان فقها اختلاف است. حجر، هم موضوع قرارگرفته و هم مورداستدلال و استناد برخى فقيهان بوده است. چون مسأله به ماهيت حجر باز مى گردد، اين مقاله مى كوشد ضمن تبيين چيستى حجراسماعيل، نقش وجايگاه آن در تأثيرگذارى بر مبانى و دلايل مسائل فقهى روشن سازد.

كليدواژها: حجراسماعيل، طواف، هاجر، اسماعيل وكعبه

مقدمه

در اين كه حجر اسماعيل چيست؟ آيا جزو كعبه است يا خارج آن؟ از ديرباز ميان فقيهان اختلاف بوده وطبعاً بر مبانى فقهى آنان تأثيرگذاشته وگاه به عنوان دليل مسأله مورد عنايت قرارگرفته است.

مانند: بطلان طواف از داخل حجر اسماعيل، دست كشيدن برديوار يا دست گذاشتن روى ديوار حجر اسماعيل، وفاصله حدّ مطاف از طرف حِجر اسماعيل، طبق فتواى فقهاى گذشته كه قائل به تحديد مطاف به فاصله 5/ 26 ذراع هستند.

در اينجا اين پرسش به ذهن مى آيدكه جايگاه حجر اسماعيل در مسائل مربوط به طواف ومسائل فقهى چه مقداراست؟

و اين باز مى گردد به چيستى حجراسماعيل و قرارگرفتن آن در حيطه دلايل مسائل فوق، لذاكوشيده ايم با دلايل نقلى، چيستى حجر اسماعيل را تبيين و مسائل فقهى مربوط به آن را بيان كنيم:

حجر اسماعيل چيست و آيا جزو كعبه است يا خارج آن؟

حجر اسماعيل ميان دو ركن شامى و عراقى است. ديوارى كوتاه و قوسى شكل به ارتفاع 30/ 1 سانتى متر و پهناى نيم متر دارد. بالاى آن، سه لامپ نورانى با فاصله از هم قرارد قرارداده اند. داخل حجر، محل دفن حضرت هاجر، حضرت اسماعيل و تعدادى از پيامبران است. (1)

در اين كه آيا حجر اسماعيل جزو كعبه است؟ دو نظريه وجود دارد:

الف: حِجر اسماعيل- تمام يا قسمتى از آن- جزو كعبه بوده كه از آن جدا شده است. اين قول منتسب به اهل سنت و علّامه حلّى است و شهيد اوّل نيز با ترديد به مسأله نگريسته است.

ب: حجر اسماعيل- نه تمامش و نه قسمتى ازآن- جزو بيت نيست. اين نظريه منتسب به مشهور فقهاى اماميه است.

پيروان نظري اول

* الف: علامه حلّى، از ميان علماى شيعه، تنها فقيهى است كه اين نظريه را داده و شهيد اوّل در دروس با ترديد از آن گذركرده است.

شهيد اول با نسبت دادن مسأله به قول مشهور مى نويسد: «سواء قلنا بأنّه من البيت كما هو المشهور أو لا ...»؛ «حجر بايد داخل طواف باشد، چه معتقد باشيم كه آن جزو بيت است همانگونه كه مشهور است، يا بر اين باور نباشيم.» (2)

شهيد اوّل، جزو كعبه بودن حِجر را به مشهور نسبت مى دهد، در حالى كه مشهور فقهاى شيعه گفته اند حجر اسماعيل جزو بيت نيست.

علّامه در كتاب «منتهى المطلب» (ج 2، ص 691) و تذكره الفقاء، با استناد به قول اهل سنّت و دلايل آنان مى نويسد: بنابر قولى از شافعى، حجر جزو بيت نبوده و از خارج آن است و طبق قول ديگرى از وى، حجر اسماعيل به اندازه شش ذراع جزو كعبه است. از عايشه نقل شده كه گفت: «نذر كردم دو ركعت نماز در داخل كعبه بخوانم، پيامبر (ص) فرمود: در


1- فروع كافى، ج 4، ص 210
2- دروس، ج 1، ص 394

ص: 20

حجر اسماعيل بخوان.» بنابراين، شش ذراع از آن جزو بيت مى باشد. برخى هم گفته اند هفت ذراع.

علَامه روايت تاريخى زير را نيز به عنوان دليل ديگر آورده است:

قبل از بعثت پيامبر خدا (ص) سيلى آمد و خانه خدا را خراب كرد. قريش گرد آمدند تا آن را مانند قبل بسازند. هنگام ساخت و تعمير خانه، پول پاك و طيب و هدايا و نذر كم آمد. پس كعبه را از جانب حِجر كم گذاشتند، همچنين شاذروان را. ليكن عبدالله بن زبير كه بر مكه تسلّط يافت، كعبه را خراب و طبق نقشه حضرت ابراهيم بنا كرد. حَجّاج بن يوسف ثقفى كه روى كار آمد، بناى زبير را خراب و كعبه را به حالت بناى كنونى- كه همان بناى قريش است- درآورد. (1)

رواياتى كه علامه از عامه آورده، نزد فقيهان شيعه اعتبار ندارد و جز اين روايات، دليل ديگرى ذكرنكرده است. بنابراين، نظريه علامه- كه شاذّ و نادراست- در برابر قول مشهور قدرت عرض اندام ندارد و از اعتبار و حجّيت ساقط است.

سيد محمد عاملى در كتاب «مدارك الاحكام فى شرح شرايع الاسلام» مى نويسد:

روايتى كه سند بر گفته شهيد باشد نيافتيم و بر روايتى كه علامه در تذكره آورده، اعتمادى نيست و بر مدّعاى او نيز مستندى نديديم، علاوه اين كه مدعاى ايشان مخالف با روايات است. (2)

علامه محمد حسن نجفى دركتاب «جواهرالكلام»، سخنان علامه را بى پايه و اساس دانسته، مى نويسد: «اينها حرف هايى است بى تحقيق كه با روايات بسيارى در تعارض است.» (3)

آيت الله فاضل/ مى نويسد: «اين قول- كه حجر اسماعيل جزو بيت است- با روايات بسيارى در تعارض مى باشد. (4)

* ب: اهل سنت به اتفاق، جز شافعى گفته اند: حجر اسماعيل جزو بيت است.

ابن قدامه در جايى مى نويسد:

«و لنا أنّه من البيت»؛ «باور ما آن است كه حِجر جزو بيت مى باشد.»

و دليل اين سخن را كه طواف بايد از خارج حجر اسماعيل انجام گيرد، همين مى داند. او مى افزايد: طواف بايد بيرون از حجر باشد، چون حجر جزو بيت است. (5)

دلايل اهل سنت

دلايلى كه اهل سنت بر اين نظريه اقامه كرده اند، رواياتى است كه از عايشه نقل شده و به آنها اشاره مى كنيم.

1. ابن قدامه در المغنى به تفصيل و با دو نقل ذكر كرده است:

الف: پيامبر- صلى الله عليه] وآله [و سلّم- به عايشه فرمود: «صلّى فِي الحَجَر فَإنّ الحَجَر مِنَ البَيتِ»؛ «در حجر نماز بخوان، زيرا آن، جزو بيت و كعبه است.»

ب: عايشه گفت: «دوست داشتم داخل كعبه شوم و در آنجا نماز بخوانم. پس پيامبر خدا- صلّى الله عليه [وآله] و سلّم- دست مرا گرفت و داخل حجر برد و فرمود: در حجر نماز بخوان، اگر خواستى داخل خانه شوى، همانا حجر قطعه اى از خانه است.»

و در مورد صحت روايت، ترمذى گويد: اين حديث حسن و صحيح است. (6)

2. «

عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: سَأَلْتُ رَسُول اللهِ- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وآله] وَسَلَّمَ- عَنْ الْحِجْرِ فَقَالَ هُوَ مِنْ الْبَيْتِ

». (7)

از عايشه نقل شده كه گفت: از پيامبر خدا (ص) در مورد حجر پرسيدم، فرمود: آن جزو خانه است.»

3. عايشه گويد: پيامبرخدا (ص) به من فرمود: قوم تو، از خانه كم گذاشتند. اگر تجديد عهد آنان با شرك نمى شد، آنچه را كم گذاشتند، برمى گرداندم. پس اگر بعد از من قوم تو خواستند (كعبه را) تجديدبنا كنند، بيا تا آنچه را كم گذاشته اند نشان دهم. پس، نزديك هفت ذراع بود) كه كم گذاشته بودند.» (8)


1- تذكره الفقها، ج 8، ص 91
2- المغنى، ج 3، ص 397
3- مدارك الاحكام، ج 8، ص 128
4- جواهرالكلام، ج 19، ص 293
5- كتاب الحج، ج 4، ص 363
6- المغنى، ج 3، ص 397
7- همان.
8- «قَالَ رَسُول اللهِ- صَلَّى اللهُ عَلَيهِ [وآله] وَسَلَّمَ إِنَّ قَوْمَكِ اسْتَقْصَرُوا مِنْ بُنْيانِ الْبَيتِ وَلَوْلا حَدَاثَه عَهْدِهِمْ بِالشِّرْكِ أَعَدْتُ مَا تَرَكُوا مِنْهُ فَإِنْ بَدَا لِقَوْمِكِ مِنْ بَعْدِى أَنْ يبْنُوهُ فَهَلُمِّى لأُرِيكِ مَا تَرَكُوا مِنْهُ فَأَرَاهَا قَرِيبًا مِنْ سَبْعَه أَذْرُعٍ» المغنى، ابن قدامه، ج 3، ص 397

ص: 21

بررسى

همانطور كه پيش ترگفته شد، اهل سنت تنها سه روايت از عايشه به عنوان دليل نقل كرده اند كه علامه حلّى برخى از آن ها را در كتاب تذكره الفقها آورده است. ولى فقهاى بزرگوار، اين دسته از روايات را معتبر ندانسته اند. بنابراين، قول نخست كه مى گويد: حجر اسماعيل- تمام يا جزئى از آن- از بيت مى باشد، بى پايه و دليل است؛ زيرا اوّلا: جز چند روايت كه عايشه نقل كرده، دليل ديگرى بر اين مطلب وجود ندارد. ثانياً- با دلايل و رواياتى از اهل بيت (عليهم السلام) كه در قول دوّم خواهيم آورد، در تعارض مى باشند.

پيروان نظري دوّم، يا قول مشهور

مشهور ميان فقهاى اماميه آن است كه حجر اسماعيل- نه تمام و نه بخشى ازآن- جزو كعبه نيست. فقهايى چون صاحب جواهر، (1) صاحب مدارك، (2) وآيت الله فاضل (3) و ... به اين مسأله تصريح كرده اند.

دلايل

سه گروه از روايات بر اين نظريه اقامه شده و آن را به اثبات رسانده است:

* الف- رواياتى كه با صراحت مى گويند، حجر اسماعيل جزو خانه نيست:

1. صحيحه معاويه بن عمار

«مُحَمَّدُبْنَ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعيدٍ عَنْ فَضَالَةَبْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُعَاوِيَةَبْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللهِ (ع) عَنِ الْحِجْرِ أَمِنَ الْبَيْتِ هُوَ أَوْ فِيهِ شَيْ ءٌ مِنَ البَيْتِ؟ فَقَالَ: لا، وَلا قُلامَةُ ظُفُرٍ وَلكِنَّ إِسْمَاعِيلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِيهِ فَكَرِهَ أَنْ يُوطَأَ فَجَعَلَ عَلَيْهِ حِجْراً وَ فِيهِ قُبُورُ أَنْبِيَاءَ». (4)

«معاويه بن عمار گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا حجر جزو خانه است يا چيزى از خانه در آن واقع شده است؟ فرمود: نه جزو خانه است و نه چيزى از خانه به اندازه سر ناخن، در آن است. بلكه اسماعيل مادر خود را در آن دفن كرد و خوش نداشت قبر مادرش زير پاى طواف كنندگان قرار گيرد. پس اطراف آن را ديوار كشيد و همچنين آنجا قبور پيامبران مى باشد.»

2. صحيحه زراره

«وَ عَنْهُ عَنِ الحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ وَ عَبْدِالله الْحَجَّالِ جَميعاً عَنْ ثَعْلَبَةبْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِالله (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الحِجْرِ، هَلْ فِيهِ شَي ءٌ مِنَ البَيْتِ؟ فَقَالَ لا، وَلا قُلامَة ظفُرٍ». (5)

«زراره گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا چيزى از خانه خدا در حجر واقع شده است؟ فرمود: نه و نه حتى به اندازه يك سر ناخن.

3. قَالَ

: وَ رُوي أَنَّ فِيهِ قُبُورَ الانْبِيَاء (عليهم السلام) وَ مَا فِي الْحِجْرِ شَيْ ءٌ مِنَ البَيْتِ وَ لا قُلامَة ظُفُر». (6)

«روايت شده كه در حجر، قبور پيامبران (عليهم السلام) است. نه چيزى از حجر جزو كعبه قرار گرفته و نه به اندازه سرانگشتى از خانه در حجر واقع شده است.»

نتيجه

روايت معاويه و زراره تصريح دارند كه حجر جزو خانه خدا نيست و حتى به اندازه سر ناخن از كعبه در آن واقع نشده است. تعبير «لا» در روايت؛ يعنى نه تمام حجر و نه قسمتى از آن، جزو كعبه نيست و تعبير «لاقلامه ظُفر» تأكيد بر آن است كه حتى سر ناخن از حجر اسماعيل جزو خانه خدا واقع نشده است.


1- جواهرالكلام، ج 21، ص 293
2- مدارك الاحكام، ج 8، ص 128
3- كتاب الحج، ج 4، ص 363
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 429، ابواب الطواف، باب 30، ح 1
5- وسائل الشيعه، ج 5، ص 276، ابواب الصلاه، باب 54، و ح 6535، چاپ آل البيت.
6- وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ابواب الطواف، باب 30، ح 6

ص: 22

* ب- رواياتى كه مى گويند: حجر اسماعيل، خانه اسماعيل بوده كه محلّ دفن هاجر، اسماعيل، دختران او و برخى پيامبران مى باشد:

4. خبر مفضل بن عمر

وَعَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِالله 8 قَالَ: الْحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَ فِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِيلَ». (1)

مفضل بن عمر از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود: حجر، خانه اسماعيل بود، آنجا قبر هاجر و قبر اسماعيل است.

5. روايت حلبى

«مُحَمَّدُبْنُ إِدْريسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ نَوَادِرِ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ أَبِي نَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِالله 8 قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الحِجْرِ، فَقَالَ إِنَّكُمْ تُسَمُّونَهُ الحَطِيمَ وَ إِنَّمَا كَانَ لِغَنَمِ إِسْمَاعِيلَ وَ إِنَّمَا دَفَنَ فِيهِ أُمَّهُ و كَرِهَ أَنْ يُوطَأَ قَبْرُهَا فَحَجَّرَ عَلَيْهِ وَ فِيهِ قُبُورُ أَنْبِيَاءَ». (2)

حلبى مى گويد: از امام صادق (ع) در مورد حِجر پرسيدم. فرمود: شما آن را حطيم مى خوانيد. همانا حجر براى گوسفندان اسماعيل بود و در آنجا مادرش را دفن كرد و چون دوست نداشت قبر مادرش پايمال شود، ديوارى دور آن كشيد و همچنين آنجا قبر پيامبران است.»

6. خبر ابوبكر حضرمى

«وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، عَنْ أَبي عَبْدِالله 8 قَالَ: إِنَّ إِسْمَاعِيلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِي الحِجْرِ وَ حَجَّرَ عَلَيْهَا لِئَلا يُوطَأَ قَبْرُ أُمِّ إِسْمَاعِيلَ فِي الْحِجْرِ». (3)

«ابوبكر حضرمى از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود: اسماعيل مادرش را در حجر به خاك سپرد و دور آن را ديوار كشيد تا قبر مادر اسماعيل پايمال (طواف كنندگان) نشود.»

نكته: اين روايت را صدوق نيز از طريق خود نقل كرده است.

7. روايت مفضل بن عمر

«وَ عَنْ بَعَضِ أَصْحَابِنَا، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِبْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِالله 8 قَالَ: الحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَ فِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِيل». (4)

«مفضل بن عمر از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود: حِجر خانه اسماعيل بود و در آن، قبر هاجر و قبر اسماعيل واقع شده است.»

8. صحيح ابوبصير

«وَ فِي الْعِلَلِ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سَعْدِبْنِ عَبْدِاللهِ، عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ عِيسَي، عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثَمانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ أَوْ أَبِي عَبْدِالله (عليهم السلام) فِي حَديثِ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ قَالَ: وَ تُوُفِّي إِسْمَاعِيلُ بَعْدَهُ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثِينَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ فَدُفِن فِي الحِجْرِ مَعَ أمِّهِ». (5)

«ابوبصير از امام باقر يا امام صادق (عليها السلام) در حديث ابراهيم و اسماعيل مى گويد: اسماعيل بعد از مادرش، در حالى كه به سن 130 سالگى رسيده بود رحلت كرد و كنار مادرش در حجر به خاك سپرده شد.»


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ابواب الطواف، باب 30، ح 3
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 431، ابواب الطواف، باب 30، ح 10
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 429، ابواب الطواف، باب 30، ح 2؛ ج 13، ص 354
4- همان، ح 3
5- وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ابواب الطواف، باب 30، ح 8

ص: 23

9. روايت محمدبن على بن الحسين

«مُحَمَّدُبْنُ عَلِيّ بْنِ الحُسَيْنِ، عَنِ النَّبِيِّ وَ الأئِمَّة (عليهم السلام) قَالَ: صَارَ النَّاسُ يَطوفُونَ حَوْلَ الحِجْرِ وَ لايَطوفُونَ فِيهِ، لأنَّ أُمَّ إِسْمَاعِيلَ دُفِنَتْ فِي الحِجْرِ فَفِيهِ قَبْرُهَا فَطيفَ كذَلِكَ لِئَلَّا يُوطأَ قَبْرُهَا». (1)

«محمدبن على بن الحسين، از پيامبر و ائمه (عليهم السلام) چنين روايت مى كند: مردم پيرامون حِجر طواف مى كنند و نه داخل آن، چون مادر اسماعيل در حجر دفن شده است. پس آن قبر مادر اسماعيل است. اين چنين طواف مى كنند تا قبر او پايمال نشود.»

10

. قَالَ: وَ رَوِيَ أَنَّ إِبْرَاهِيمَ (ع) لَمَّا قَضَي مَنَاسِكَهُ أَمَرَهُ اللهُ بِالانْصِرَافِ فَانْصَرَفَ وَ مَاتَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ فَدَفَنَهَا فِي الحِجْرِ و حَجَّرَ عَلَيْهَا لِئَلَّا يُوطَأَ قَبْرُهَا». (2)

«هنگامى كه ابراهيم مناسكش را به پايان رساند، خداوند فرمان به بازگشت او داد. مادر اسماعيل از دنيا رفت و در حجر دفن شد و بر آن ديوار كشيدند تا قبر او پايمال نشود.»

11. روايت معاويه بن عمار

«وَ عَنْ عدَّةِ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِبْنِ الوَليدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ مُعَاوِيَةَبْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قَالَ أَبُوعبْدِالله (ع): دُفِنَ فِي الحِجْرِ مِمَّا يَلِي الرُكْنَ الثَّالِثَ عَذَارَي بَنَاتِ إِسْمَاعِيلَ». (3)

«معاويه بن عمار از امام صادق (ع) روايت كرد كه: در حجر اسماعيل- آنچه تا ركن سوّم مى رسد- دختران اسماعيل به خاك سپرده شده اند.»

اين دسته از روايات مى گويد: حِجر محل دفن هاجر، اسماعيل، دختران اسماعيل و برخى انبيا است؛ يعنى يك قبرستان مقدس. ولو برخى از اين روايات مرفوعه است، اما برخى ديگر صحيح مى باشد، و اين گروه از روايات، شاهد خوبى است كه حجر اسماعيل جزو خانه خدا نيست و چيزى از خانه خدا در آن واقع نشده است. زيرا جايز نيست در داخل خانه خدا كسى را دفن كنند، هر چند پيامبر خدا يا از اولياء الله باشند.

مرحوم آيت الله فاضل/ مى نويسد: تأييد بر اين مطلب (كه حجر جزو كعبه نيست) دفن اسماعيل، هاجر و تعدادى از پيامبران در آنجاست؛ زيرا مرسوم و معهود نبود كه خانه خدا يا جزئى از آن، محل دفن عده اى قرار گيرد ولو از پيامبران يا افراد منتسب و مرتبط با آنان باشد. گرچه بگوبيم كه دفن جايز باشد. بنابراين، بدون هيچ ترديدى حجر بيرون از كعبه است و خانه، حتى جزئى از آن، شامل حجر اسماعيل نمى شود. (4)

* ج- رواياتى كه دلالت مى كند بر جواز خواندن نماز در حجر اسماعيل:

12. روايت يونس بن يعقوب

«مُحَمَّدُبْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ: قُلتُ لأَبِي عَبْدِالله (ع) إِنِّي كنْتُ أصَلِّي فِي الحِجْرِ، فَقَالَ لِي رَجُلٌ لاتُصَلِّ المَكتُوبَة فِي هَذَا المَوْضع فَإِنَّ فِي الحِجْرِ مِنَ الْبَيْتِ. فَقَال (ع) كذَبَ صَلِّ فِيهِ حَيْثُ شئْتَ». (5)

«يونس بن يعقوب گويد: به امام صادق (ع) گفتم: در حجر اسماعيل نماز مى خواندم، مردى به من گفت: در اين مكان نماز واجب نخوان؛ زيرا حجر جزئى از خانه خداست. امام (ع) فرمود: دروغ گفته است. هرگاه كه خواستى در آنجا نماز بخوان.»


1- همان، ح 5
2- همان، ح 7
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ابواب الطواف، باب 30، ح 4
4- كتاب الحج، ج 4، ص 364
5- وسائل الشيعه، ج 5، ص 276، ابواب الصلاه، باب 54، ح 6534، چاپ آل البيت.

ص: 24

13. خبر ابوبلال مكّى

«وَ عَنْ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ، عَنْ أَبِي بِلَالٍ الْمَكِّيِّ، قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ 8 دَخَلَ الْحِجْرَ مِنْ نَاحِيَةِ الْبَابِ، فَقَامَ يُصَلِّي عَلَى قَدْرِ ذِرَاعَيْنِ مِنَ الْبَيْتِ فَقُلْتُ لَهُ مَا رَأَيْتُ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ يُصَلِّي بِحِيَالِ الْمِيزَابِ فَقَالَ هَذَا مُصَلَّى شَبَّرَ وَ شَبِيرٍ ابْنَيْ هَارُونَ». (1)

«بلال مكّى مى گويد: امام صادق 7 را ديدم كه داخل حجر شد و دو ذراع مانده به خانه، نماز گزارد. به او گفتم: كسى از اهل بيت تو را نديدم كه زير ناودان نماز بخواند. فرمود: اينجا نمازگاه فرزندان هارون شبّر و شُبير است.»

بررسى روايت

از اين روايات، به خصوص روايت يونس استفاده مى شود كه خواندن نماز واجب در حجر اسماعيل صحيح است و كراهتى ندارد و همين دليل بر اين است كه حجر جزو كعبه نيست؛ زيرا در داخل كعبه خواندن نماز مكروه است. البته سند هر دو روايت ضعيف مى باشد. خبر ابو بلال مكى به علت مجهول بودن وى ضعيف است و روايت يونس به خاطر عدم توثيق محمد بن الحسين. ليكن برخى از علما مانندآيت الله فاضل/ به روايت يونس استدلال كرده اند. (2)كه در اين صورت مى تواند مؤيد دو گروه قبلى باشد.

نتيج روايات سه گروه

از سه گروه روايات ياد شده كه از حدّ تواترگذشته و برخى از آنها صحيح است، استفاده مى شود حجر اسماعيل جزو كعبه نيست- نه همه و نه جزئى ازآن، ولو به اندازه سر ناخن انگشت- محل حِجر، خانه اسماعيل بوده و محل دفن هاجر، اسماعيل و تعدادى از انبيا مى باشد و احكام كعبه بر آن جارى نمى شود. چون در كعبه جايز نيست كسى را دفن كنند، يا نماز خواندن دركعبه مكروه است. ولى حجر اسماعيل در طو اف همچون كعبه است كه مى بايست در داخل طواف قرار گيرد.

مسائل مرتبط باحجراسماعيل

1. عدم جواز طواف از داخل حجر

همه فقها؛ اعم از خاصه وعامه، بر اين نظريه هستندكه حجر اسماعيل بايد مانندكعبه داخل طواف قرارگيرد. در اين موردكسى ترديد ندارد و فتوايى برخلاف نداده اند. ليكن در دلايل آن، ميان علماى شيعه و اهل سنت اختلاف وجود دارد. طبق قول مشهور فقهاى شيعه دلايلى چون: «اجماع»، «روايات»، «سيره» و «سنت» وجود دارد وحجر اسماعيل به عنوان دليل، هيچ دخالتى براين مسأله ندارد. برخلاف اهل سنت كه به اتفاق و اجماع، حجراسماعيل را دليل اين وجوب مى دانند.

ابن قدامه از علماى اهل سنت مى نويسد: طواف بايد بيرون از حِجر باشد، چون حجر جزو بيت است. (3)

ازآنجاكه ابن قدامه حِجر اسماعيل راجزو بيت مى داند، باآن معامله بيت مى كند؛ همانطور كه كعبه بايد داخل طواف قرارگيرد، حجر نيز بايد داخل طواف باشد.

علّامه حلّى نيز مانند اهل سنت به حِجر اسماعيل براى وجوب داخل قرارگرفتن حجر در طواف و دست گذاشتن روى ديوارِ حجر، چنين استدلال كرده است.

در تذكره الفقها آمده: واجب است حجر اسماعيل را داخل در طواف كند ... پس اگر بر روى ديوار حجر رفت يا از درِ حجر وارد و از درِ ديگر خارج شد، طواف او مجزى نيست؛ چرا كه او در بيت طواف كرده است. بلكه واجب است كه برگرد حجر اسماعيل طواف كند ... (4)

بنابر قول علّامه چون حجر جزوكعبه است، پس اگر دستش را روى ديوار حجر بگذارد درحقيقت دستش را داخل كعبه كرده است.

2. دست گذاشتن روى ديوارحِجر

فقها در حكم دست گذاشتن روى ديوار حِجر اسماعيل نظريات گوناگون داده اند.


1- وسائل الشيعه، ج 5، ص 274، ابواب الصلاه، باب 53، ح 6529
2- كتاب حج، ح 4، ص 364
3- المغنى، ج 3، ص 397
4- تذكره الفقها، ج 8، ص 91

ص: 25

گروهى دست گذاشتن روى ديوار حِجر اسماعيل را جايز شمرده اند كه در اين، بحثى نيست. اما برخى كه قائل به عدم جواز هستند، دو استدلال آورده اند؛ برخى به حجر اسماعيل استدلال كرده اند. مانند علّامه و اهل سنت.

علّامه در تذكره مى نويسد:

«اقرب عدم صحّت طواف كسى است كه دستش را در حين طواف داخل حجر كرده است و اين، يكى از اقوال شافعيه است؛ زيرا بعضى از بدن او در خانه قرار گرفته و ما شرط كرديم كه بايد تمام بدن او خارج بيت باشد.

قول ديگر شافعى ها جواز است؛ و گفته اند زيرا بيشتر بدن او در خارج بيت است. پس در عرف گفته مى شود: طواف كرده است ولى اين قول ممنوع است. چون بعضى از بدن او، در بيت قرار گرفته است. (1)

علّامه چون قائل است كه حجر اسماعيل جزو بيت مى بادش، مى گويد كسى كه دستش را به طرف حجر دراز كرد و يا روى ديوار حجر گذاشت، بعض بدن او در حين طواف، داخل خانه شده است و حال آن كه در طواف بايد تمام بدن او در خارج خانه باشد و حتى جزئى از بدن نيز جايز نيست كه داخل خانه باشد.

البته اين استدلال از نظر مشهور فقها بى اعتبار است. چون با دلايل متقن ثابت شد كه حجراسماعيل جزو خانه نيست.

3. حد مطاف

مسأله ديگر، حد مطاف از جانب حجر اسماعيل است. بنا به گفته كسانى كه قائل به مضيق بودن حدّ مطاف هستند؛ يعنى فاصله بيت تا مقام ابراهيم (يعنى 5/ 26) ذراع، آيا اين فاصله از جانب حجر اسماعيل، از كعبه محاسبه مى شود يا از ديوار حجر؟

در اين مسأله دو نظريه است كه هر كدام مبنايى دارند:

1. محاسبه از بيت 2. محاسبه از ديوار حجر اسماعيل.

نظريه نخست: فاصله مطاف از بيت محاسبه مى شود، در اين صورت با كسر مقدار حجر اسماعيل (تقريباً 20 ذراع) محل طواف ضيق شده و حد مطاف در اين قسمت به 5/ 6 ذراع (5/ 3 متر) مى رسد.

مثلًا امام خمينى/ كه قائل به اين مسأله است، مى فرمايد:

در سمت حِجر اسماعيل (ع) محلّ طواف تنگ مى شود؛ زيرا مقدار حجر (20 ذراع) از آن كاسته شده و تقريباً شش ذراع و نيم براى محل طواف باقى مى ماند و بايد از خارج اين حد طواف نشود و اگر بيش از شش ذراع و نيم فاصله گرفت، آن جزء را اعاده كند و احوط اعاده طواف مى باشد. (2)

دلايل اين موضوع متفاوت است:

- در برخى منابع فقهى آمده است چون حجر اسماعيل جزو بيت نيست، پس بايد مسافت را از بيت محاسبه كرد، در اين صورت، حجر داخل مطاف قرار گرفته و حدّ مطاف ضيق مى شود.

- مبناى استدلال برخى ديگر در اين محاسبه آن است كه چون حجر اسماعيل جزو بيت است، پس محاسبه از ديوار حجر صحيح است؛ مانند مرحوم صاحب جواهر.

- شيخ محمدحسن نجفى مى نويسد: بنابر اين كه حجر اسماعيل جزو كعبه باشد، مسافت از خارج (ديوار) حِجر محاسبه مى شود. ليكن ايشان در نهايت جانب احتياط را گرفته است. (3)

- برخى از علما هم قرائن و شواهدى آورده اندكه ارتباطى به حجر اسماعيل ندارد، چه جزو خانه باشد چه نباشد. بلكه اين دلايل مستقلًا بر محاسبه مسافت از ديوارحجر دلالت مى كنند؛ مانند:

1. پيامبرخدا (ص) در عمره القضا با هفتصد نفر طواف كرد. آيا تصور مى شود كه اين تعداد مسلمان، همه در 5/ 3 متر طواف كنند؟

2. پيامبر 9 در حجّه الوداع با صد هزار نفر به حج آمده بود و همه آنان انگيزه داشتند مناسك حج را با عمل به دستورات آن حضرت بياموزند، لذا تلاش مى كردند خود را به آن حضرت نزديك تر كنند. اگر فرض كنيم نصف اين جمعيت در طواف حضور داشته باشند، آيا تصوّر مى شود كه در سه ناحيه به فاصله 5/ 26 ذراع طواف كنند و در يك ناحيه در 5/ 6 ذراع؟!


1- تذكره الفقها، ج 8، ص 92، م 459.
2- تحرير الوسيله، ج 1، ص 433
3- جواهرالكلام، ج 19، ص 298

ص: 26

3. چنين نيست كه هميشه در ايام حج، مطاف خلوت شود، به ويژه در عصر امامان بزرگوار كه بر تعداد حاجيان افزوده مى شد. حال با وجود كثرت جمعيت و گاه ازدحام و ابتلاى مردم، مى بايست از امامان مسأله حد مطاف در ناحيه حجر اسماعيل سؤال مى شد و آنان پاسخ مى دادند و يا خود آن بزرگواران به صراحت متعرض مسأله مى شدند و حال آن كه در اين خصوص هيچ روايتى وجود ندارد تا مسأله ضيق بودن مطاف در اين قسمت را بيان كند و چون روايتى به دست ما نرسيده و حال آن كه دواعى بر ذكر آن بوده، معلوم مى شود كه مسافت طواف در قسمت حجر، ضيق نبوده و مطاف از ديوار حجر محاسبه مى شده است. (1)


1- آي-- ه الله فاضل، كتاب الحج، ج 4، ص 375

ص: 27

تاريخ و رجال

جاهليت در قرآن و تاريخ

كليد واژه: جاهليت- جاهليت جَهلاء- جاهليت اولى- نكاح شغار- حميت جاهليت- تبرّج- معطّله- محصّله- بت- تنديس

مدخل و ضروت بحث:

جاهليت، عنوان دوره اى از تاريخ عرب است كه داراى بار معنايى منفى است و از تاريكى، شرارت، حقد، كينه و نادانى حكايت مى كند و اسلام در پى آن دوران ظهوركرد و بخش مهمى از رسالت پيامبرخدا (ص) در طى 23 سال بعثت، در مبارزه و رويارويى با انديشه هاى جاهلى آن عصر بوده و بيشترين چالش ها را با پرورش يافتگان و حاميان فرهنگ منحط عصر جاهليت داشته است و نيز بسيارى از آيات قرآن؛ چه به صراحت و چه با اشاره، ناظر به نگاه و تفكّر آن دوران بوده كه انديشه جاهلى و رفتار و كردار ناپسند آنان را به نقد كشيده و محكوم كرده است. پس اگر با اين نگاه به عصر جاهليت بنگريم، ضرورت بحث درباره آن، روشن مى گردد.

افزون بر آن چه در قرآن و روايات، درباره جاهليت آمده، مسلمانان نيز در كتب كلامى، تاريخى و تفسيرى، در باره آن بحث هاى مبسوطى داشته اند و در رابطه با مظاهر مختلف عصر جاهلى اطلاعات سودمند و مفيدى به جا نهاده اند كه پژوهش و بررسى در باره آن ها مى تواند در تبيين آيات و روايات و بحث هاى تاريخى و عقايد، پژوهشگران را يارى نمايد و بيش از همه، عظمت و بزرگى كار پيامبر (ص) را نشان دهد كه آن حضرت چگونه توانست تحوّلى عظيم را در جامعه جاهلى ايجاد كند و هويت مردمان پرورش يافته در محيط ج اهليت را چنان دگرگون سازدكه از جمع آنان مردانى با هويت انسانى- الهى بسازد و نه تنها سرنوشت جزيره العرب را متحوّل كند كه در جهان بشريت تغييرى در خور توجه ايجاد نمايد و مسير حركت تاريخ را تحت نفوذ خود در آورد؛ لذا تحقيق و پژوهش در باره «مفهوم جاهليت در قرآن و متون تاريخى» براى آشكار كردن كار پيامبر اعظم، كارى بايسته و ضرورى است:

ريش واژ «جاهليت»

جاهليت، برگرفته از «جهل» است، البته نه آن جهلى كه نقيض و مقابل «علم» مى باشد بلكه از جهل به معناى خيره سرى و پرخاشگرى و شرارت.

و در مقابل آن، اسلام به معناى تسليم است و طاعت خداى عزّ وجلّ و رفتار و كردار بزرگوارانه.

اشاره شد كه «جهل» داراى دو معنا است:

1. «جهل» در برابر «علم»، كه به معناى نادانى است.

2. «جهل» به معناى سبكى كه خلاف وقار وطمأنينه مى باشد.

اوّلى نقيض «علم» است و از همين رو، به بيابان بدون علامت و نشانه، «مجهل» گفته اند و دومى داراى معناى اضطراب نا آرامى است، لذا به چوبى كه با آن آتش را به هم مى زنند «مجهل» مى گويند. (1)

برخى ديگر از لغت دانان چنين معنا كرده اند: جهل جهلًا وجهاله: حماقت و بى خردى و ستم گرى و خيره سرى نمود و جاهل به معناى كم خردى وستيزه جويى كردن و عكس «مجامله» است كه خوش رفتارى و نرم خويى است. (2) و جهل با اين معنا، در مواردى از «قرآن» و «حديث» و «اشعار عربى» عصر جاهلى آمده و از قرينه مقابله همين معنى حاصل مى شود:

1. در قرآن كريم آمده است:

(قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ). (3)

«آيا ما را به ريشخند مى گيرى؟» گفت: «پناه مى برم به خدا كه [مبادا] از جاهلان باشم.»

قرآن در اينجا ريشخند را نشانه كم خردى و خيره سرى دانسته و فرموده است:

(وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً). (4)


1- مقايس اللغه.
2- المنجد، ماده «جهل».
3- بقره: 67
4- فرقان: 63

ص: 28

«و بندگان خداى رحمان، كسانى اند كه روى زمين به نرمى (و فروتنى) راه مى روند و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مى دهند.»

در اين آيه، رفتارى چون «آرام راه رفتن» و «سخن ملايم گفتن» و «سلام» و «فروتنى»، در برابر شرارت و پرخاشگرى اهل جاهليت قرار گرفته است.

2. آنگاه كه ابوذر مادر كسى را دشنام داد و به زشتى ياد كرد، پيامبر به او فرمود: «إنّك أمرءٌ فيك الجاهلية» (1) در اين جمله حضرت، دشنام و پرخاشگرى را از خصوصيت هاى جاهليت شمرده است.

3. در شعر معلقه عمرو بن كلثوم از شعراى جاهلى آمده است.

أَلَا لَا يَجْهَلَنَّ أَحَدٌ عَلَيْنَا فَنَجْهَلَ فَوْقَ جَهْلِ الجَاهِلِيْنَا (2)

«هلا، كسى با ما سفاهت نورزد كه ما بيش از همه، خيره سرى و شرارت خواهيم كرد.»

از همه اين شواهد پيدا است كه يكى از معانى جهل- تندى و خيره سرى و بى خردى است.

اصطلاح جاهليت

از تفاسير مى توان استفاده كرد كه عنوان جاهليت در قرآن، با بار مفهومى متفاوت، بر اعراب پيش از اسلام اطلاق شده است و در اينكه اين اصطلاح از چه زمانى رايج شد، از «اين خالويه» نقل است كه اين كلمه از مستحدثات اسلام است (3) و به زمان قبل از بعثت گفته مى شود. (4) عسقلانى نيز در شرح بر صحيح بخارى اين معنا را غالب شمرده است. (5) از معاصران نيز برخى گفته اند: با ظهور اسلام، اصطلاح جاهليت مطرح شد. (6) ليكن از اشعار به جاى مانده از دوران جاهليت بر مى آيد كه مردم آن عصر، از اين كه خود را جاهل و خيره سر واهل شرارت و جاهل بنامند، هيچ باكى نداشتند، هم چنان كه پيش تر گذشت، شاعر عهد جاهلى، عمرو بن كلثوم در معلّقه خود گفته است:

أَلَا لَا يجْهَلَنَّ أَحَدٌ عَلَينَا فَنَجْهَلَ فَوْقَ جَهْلِ الجَاهِلِينَا (7)

دوران جاهليت

در اينكه آيا عصر جاهليت شامل يك مقطع زمانى است؛ مثلًا 500 سال قبل از اسلام و آيا به محدوده معين جغرافيايى در جزيره العرب گفته مى شود؟ يا اين كه جاهليت عبارت از آداب و رسوم و عقايدى است كه مى تواند در هر زمان و مكانى و در هر نژاد و مردمانى يافت شود.

شك نيست كه جاهليت، با همه جنبه هاى شرك آميزش و اخلاق مبتنى بر عصبيت و خون خوارى و تبهكارى اش، به سال هاى قبل از اسلام گفته شده است. (8) قرآن نيز در چهار مورد، از عنوان جاهليت نام برده و دليل اين نامگذارى بر آن عصر را دو چيز شمرده است:

1. رواج بت پرستى و جهل در ميان مردم آن زمان.

2. رواج دشمنى و خون ريزى ميان عشاير و قبايل.

در تعيين محدوده زمانى عصر جاهليتِ قبل از اسلام، در متون دينى هيچ اشاره اى نشده ليكن عدّه اى فاصله زمانى حضرت عيسى و بعثت پيامبر اسلام را، كه حدود پانصد و اندى سال است، دوران جاهليت قبل از اسلام شمرده اند. (9)

و نيز پژوهشگرانى از عرب، كه اهل ادب بوده اند، در تحقيقات خود از شعر جاهلى، محدوده زمانى آن را يكصد و پنجاه تا دويست سال پيش از هجرت دانسته و آن را عصر ظهور شعر جاهلى شمرده اند. (10)

به هر حال مى شود گفت جاهليت حالتى است كه عرب پيش از اسلام داشتند و نسبت به خدا، پيامبران، اديان يا معاد آگاهى نداشتند و بت مى پرستيدند و افتخار به انساب خود نموده و متكبر و خود خواه بوده اند.

مسيحيان نيز بر زمان هاى پيش از بعثت حضرت مسيح واژه جاهليت را اطلاق كرده اند و اين براى آن بودكه بگويندآن ها از علم و ملكوت الهى دور بوده اند. (11)


1- ابن اثير، النهايه فى غريب الحديث، ماده جهل.
2- الزوزنى، شرح المعلّقات السبع، ط قم، منشورات اروميه، ص 127
3- لغت نامه دهخدا، «ماده جاهليت».
4- همان مدرك.
5- همان مدرك.
6- دكتر جواد على، تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، چاپ بيروت، دارالعربى، ص 27
7- الزوزنى، شرح معلّقات السبع، چاپ ايران، قم، انتشارات اروميه، ص 35
8- شوقى ضعيف، العصر الجاهلى، ترجمه: على رضا ذكاوتى قراگوزلو، چاپ تهران، انتشارات امير كبير، ص 47
9- حاج شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ماده «جهل».
10- العصر الجاهلى، همان مدرك، ص 46، تاريخ ادبيات زبان عربى، همان مدرك، ص 35
11- دكتر جواد على، تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، چاپ بيروت، داراحياء التراث العربى، ص 27

ص: 29

به بخشى از تاريخ، «جاهليت اولى» گفته اند. مقصود از جاهليت اولى جاهليت قديمى است كه آن را «جاهليت جهلا» نيز مى گفتند و آن، زمان تولّد حضرت ابراهيم است كه زنان پيراهن مرواريد دوز به تن مى كردند و در ميان راهها خود را به مردان عرضه مى داشتند. برخى نيز گويند: دوران ميان آدم و حضرت نوح است. و عدّه اى هم گفته اند مقصود جاهليت زمان كفر پيش از اسلام است.

اگر چه برخى گفته اند: «جاهليت اولى» در برابر «جاهليت پيشين» است نه «اولى» در برابر «ثانى»، ولى ز مخشرى مى گويد: جاهليت اولى همان جاهليت قديم است كه به آن «جاهليت جهلا» مى گويند. و آن «زمانى است كه ابراهيم در آن متولد شد. برخى نيز گفته اند: فاصله ميان آدم و نوح، جاهليت اولى است و جاهليت اخرى فاصله بين عيسى (ع) و حضرت محمد (ص) مى باشد. (1)

به هر حال مى شود گفت كه يكى از دوران هاى جاهليت، كه از آن، تعبير به «جاهليت جهلا»؛ يعنى «جاهليت و نادانى سخت» شده، حدود پانصد سال قبل از بعثت پيامبر اسلام است در جزيره العرب و دوران هايى نيز مانند آن در تاريخ بشر رخ داده و وجود داشته است و خلق و خوى هايى از جاهليت نيز مى تواند بعد از اسلام وجود داشته باشد؛ چنانكه از «تعرّب بعد الهجره» نهى شده است كه بعد از مسلمانى و هجرت از بلاد كفر به بلاد اسلام، بدون عذر و بهانه به بلاد كفر برگردد. (2) يا اينكه بيابان نشينى با اعراب را برگزيند بعد از آن كه هجرت كرده باشد. (3)

ظنّ جاهليت

پيش تر اشاره شدكه برخى مردمانِ عهد جاهليت، اگر چه بت مى پرستيدند، ليكن پرستش بت ها را براى تقرّب به خدا انجام مى دادند و در عين حال داراى عقايدى بودند كه گذشته از بت پرستى، رنگ جاهليت نيز داشت و خداوند از آن به عنوان «ظن جاهليت» ياد مى كند و بقاياى آن انديشه جاهلى هنوز در برخى افراد تازه مسلمان باقى مانده بود و درگير و دار حوادث و پيش آمدها بروز مى كرد و خود را نشان مى داد؛ از جمله گروهى بودند كه بعد از شكست مسلمانان در جنگ احد، خداوند از آنان چنين ياد مى كند:

(وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ في أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا ...). (4)

«... اما گروه ديگرى در فكر جان خويش بودند (و خواب به چشمانشان نرفت.) آنها گمان هاى نادرستي- همچون گمان هاى دوران جاهليت- درباره خدا داشتند و مى گفتند: «آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود؟!» بگو: «همه كارها (و پيروزيها) به دست خداست!» آنها در دل خود، چيزى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى سازند، مى گويند: «اگر ما سهمى از پيروزى داشتيم، در اين جا كشته نمى شديم! ...»

و اين دسته از مسلمانان مردمانى بودند كه خداوند آنان را به خودشان واگذاشته بود و جز خود به چيز ديگرى نمى انديشيدند و انديشه اى جز حفظ زندگى و حيات دنيوى خود نداشتند و از آن مى هراسيدند كه مبادا در چنبره مرگ بيفتند و به دين و به چيزى روى نمى آوردند مگر براى بهره مندى از امور دنيوى و به اين ظن و گمان روى به دين مى آوردند كه عاملى شكست ناپذير است، چون خدا راضى به پيروزى و غلبه دشمنانش نمى شود، اگر چه از جهت ظاهرى آنان تمام اسباب پيروزى را داشته باشند و به هر حال اينان تا دين به سودشان است دين دارند و چون كار واژگونه شود و به هدف خود نرسد، بر مى گردند.

و اين كه به خدا گمان باطل دارند، از «ظنون» جاهليت است كه خداوند را به امرى مى ستايند و توصيف مى كنند كه ستايش و توصيف حق و درستى نيست بلكه از اوصافى است كه اهل جاهليت خدا را به آن مى ستودند و آن گفت آنان است: (هَلْ لَنا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيْ ء) كه خداوند كار را به دست آنان اندازد و خداوند به پيامبر دستور مى دهد كه پاسخ دهد؛ (قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ


1- حاج شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ماده «جهل».
2- مجمع البحرين، طريحى، ماده عرب.
3- ابن اثير، النهايه- ماده «جهل»
4- آل عمران: 154

ص: 30

لِله ...)؛ زيرا آنان مى پنداشتند كه برخى امور به نفع آنان است- چه اسباب آن را فراهم كنند يا فراهم نكنند- ولى چون شكست خوردند و دسته اى كشته شدند در اين عقيده به ترديد افتاده اند.

روشن است آن چه آنان براى خود بر خدا لازم مى دانستند، چيره شدن و پيروزى بود و اين پندار را به جهت اسلام آوردن خود داشتند و گمان مى كردند كه دين در هر حال شكست ناپذير است و به دنبال آن دين داران هم شكست نمى خورند چون بر خدا لازم است آنان را يارى كند، بدون هيچ قيد و شرطى و اين ظن و گمانِ ناحق و باطلى است و ظن جاهليت است ... زيرا برخى مشركان جاهليت معتقد بودند كه خداوند خالق همه چيز است و براى هر صنف و دسته اى از حواديث؛ مانند رزق و حيات و ... و براى هر نوعى از انواع هستى چون انسان، زمين و ... ربّ و پروردگارى است كه هيچ گاه در چيزى كه اراده كند شكست نمى خورد، لذا اين ربّ ها و خدايان را مى پرسيدند تا روزيشان دهد و سعادتشان بخشد و از بدى ها و آسيب ها حفظشان كند و خداوند سبحان را چون ملك و پادشاه بزرگى مى دانستند. كه هر دسته از رعيت و بخشى از حكومتش را به والى تام الاختيارى سپرده كه هر چه مى خواهد در منطقه تحت نفوذش و حوزه حكومتش انجام دهد.

به هرحال هركس چنين گمان بردكه دينِ حق درظاهر و درآ غازِ كار شكست ناپذير است و پيامبركه نخستين دريافت كننده آن از حق بوده و سختى آن را تحمل كرده، نبايد در دعوت مردم به دين، شكست بخورد يا اين كه كشته شود يا بميرد، چنين ظنى در مورد خدا حق نيست و ظن جاهليت است و براى خدا شريك قائل شدن است كه پيامبر را «ربّ» بپندارد كه امر پيروزى و غنيمت يافتن را به او واگذار كرده باشد با اين كه خداوند شريك ندارد؛ «الأَمْرَ كُلَّهُ لِله». (1)

تبرّج جاهليت

(وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الأُولَى). (2)

«و در خانه هايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليتِ قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد.»

تبرّج؛ يعنى خود آرايى و آراستن و نماياندن بر ديگران؛ چون برج كه از دور معلوم و مشهود است و در اينجا به اين معنا است كه زن زينت خود را براى مردان اجنبى بنماياندكه اين كارى زشت است (3) و خويشتن آراستن و آراسته از خانه بيرون آمدن زنان. (4)

ولى آنچه در آيه از آن پرهيز داده شده، شيوه تبرّج جاهليت است؛ يعنى آراستن به شيوه مردم جاهليت ممنوع است و اكنون بايد ديد كه مورّخان و مفسّران شيوه آراستن زنان جاهلى و بيرون آمدن از خانه را چگونه گزارش كرده اند: خود نمايى و برترى جويى ننماييد كه توجه ديگران را به خود جلب نماييد؛ يعنى در مقابل اجنبى، به گفتار يا كردار و رفتار و حركت ناز و كرشمه ظاهر نشويد اين كار زنان جاهليت است. (5)

و طبرسى گفته است تبرج جاهليت كه نهى شده است يعنى به شيوه و عادت زنان جاهلى از خانه خارج نشويد و زينتهاى خود را آشكار نكنيد چنانكه آنان كه آشكار مى كردند و برخى نقل كرده اند كه زنان جاهلى مقنعه بر سر مى افكندند ولى آن را گره نمى زدند و از زير آن زيور آلاتشان آشكار بود وبرخى گفته اند تبرج جاهليت اولى: اين كه مردم جاهلى روا مى داشتند كه يك زن با همسرش و دوست همسر فراهم آيند و نيمه بالا تنه براى همسرش و نيمه ديگر براى دوستش (6)...

به هر حال اوضاع و احوال زنان و مردان در دوره جاهليت از اين هم اسفبارتر بوده است. چنانكه گفته اند كه عرب زنانشان را با يكديگر مبادله و معاوضه مى كردند كه مردى همسرش را به ديگرى مى داد كه در برابر آن همسر از او مى گرفت. (7) كه از آن به نكاح «بدلى» در جاهليت ياد شده است. (8)

و يا نكاح شغار داشته اند كه در اسلام نهى شده است بدين گونه كه در زمان جاهليت دختر يا خواهر كسى را خواستگارى مى كردند و مهرش اين بود كه او نيز دختر يا خواهرش را به او بدهد و جز اين مهرى نباشد (9) و به آن شغار گفته اند به جهت برداشته شدن مهر (10) و در كتب حديث فقهى بابى در بطلان چنين نكاحى نگاشته شده است. (11)


1- علامه طباطبايى، تفسير الميزان، چاپ بيروت، مؤسسه الاعلمى، ج 4، صص 48- 47
2- احزاب: 33
3- ابن اثير، النهايه، مصباح المنير، فيومى: ماده برج.
4- لسان التنزيل، ص 10
5- مصطفوى، حسن، التحقيق فى الكلمات القرآن الكريم.
6- طبرسى، مجمع البيان، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 7- 8، ص 356؛ شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ماده
7- مجمع البيان، همان مدرك، ص 367
8- شيخ صدوق، معانى الأخبار، چاپ قم، انتشارات جامعه مدرسين، ص 270، صص 276، 274
9- همان.
10- همان.
11- شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، چاپ تهران- الاسلاميه، ج 14، ص 229 فى حديث عنى النبى 9 فى الحديث المناهى قال: و نهى أن يقول الرجل للرجل زوجتى اختك حتى ازوجك اختى- ج 5

ص: 31

حميّ جاهليت

(إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ ...). (1)

«آنگاه كه كافران تصميم گرفتند دل به تعصب و ستيزه جويى جاهلى بسپارند ...»

حميه؛ يعنى دفاع متعصبانه از خود، ستيزه جويى و ننگ و عار داشتن از چيزى، بيزارى و دلتنگى و خود بزرگ بينى.

از ويژگى ها و خصوصيات مردم جاهليت كه در قرآن از آن ياد شده، «حميه جاهليت» است كه براى روشن شدن مفهوم و چگونگى ظهور و بروز آن در ميان مردم، لازم است فضا و وضعيتى كه موجب شد خداوند از آن به عنوان حميه جاهليت ياد كرد، ترسيم شود تا اين شيوه اخلاقى و رفتارى جاهلى را بهتر بشناسيم.

در سال ششم هجرت، پيامبر به قصد «عمره» از مدينه عزم مكه نمود. چون بيم آن مى رفت كه قريش به جنگ با او برخيزند، پيامبر براى آن كه اعلام كند هدف زيارت دارد نه قصد جنگ، اوّلًا- ابتدا فرمان داد كه ياران با سلاح كامل بيرون نيايند و تنها شمشير با خود همراه ببرند ولى نه آخته بلكه در غلاف باشد. ثانياً شتران قربانى كه همراه آورده اند و به آن «هَدى» مى گويند «اشعار» نمايد؛ يعنى كوهان آن را خون آلود كند تا همگان بدانند كه براى عمره آمده است و سرجنگ ندارد و ثالثاً- قلاده هايى كه از نعل برگردن شتران آويخته اند تا معلوم شود براى زيارت آمده اند. (2)

ليكن با همه اين تدابير، چون قريش از آمدن پيامبر آگاه شد، با زنان و كودكان در ذى طوى گرد آمدند و سوگند ياد كردند كه پيامبر را به مكه راه ندهند (3)

پيامبر (ص) در اقدام بعدى، دو نماينده نزد قريش فرستاد تا اعلام بدارد كه قصد جنگ ندارد و فقط براى زيارت خانه خدا آمده است، ليكن قريش مركب يكى را پى كرد و ديگرى را بازداشت نمود (4) و همچنان در عزم خود اصرار مى كرد و قريش نيز چهار نماينده و سفير پى در پى براى مذاكره با پيامبر فرستاد و پيامبر به هر يك تفهيم كرد و اعلام نمود كه شترها را براى قربانى آورده است و علامت گذارى كردند و به قصد زيارت آمدند نه براى جنگ و با اينكه آنان به قريش گزارش دادند نپذيرفتند (5) و همچنان سوگند مى خوردند كه هرگز تن نخواهيم داد كه عرب بگويد محمد به زور وارد مكه شده است. (6)

به هر حال اين «حميه جاهلى» و تعصب و ستيزه جويى و ننگ و عار داشتن از اين كه پيامبر وارد مكه شود و خود بزرگ بينى غلط قريش موجب گشت كه مانع از ورود پيامبر به مكه شوند و سرانجام كار به صلح حديبيه انجاميد.

و در مقابل اين تعصبِ تند و آتشين، اگر لطف و رحمت پروردگار در حق مسلمانان نبود سرانجام كار بسيار سخت و سنگين مى شد؛ چراكه چندين مورد خشونت و تعصب تند قريش، مى توانست آتش خشم مسلمانان را بر انگيزاند، از جمله:

1. از اين كه مسلمانان از مدينه به قصد عمره آمده بودند و قريش مانع ايجاد كردند و در عرب سابقه نداشت كه كسى را به حرم راه ندهند، مسلمانان را سخت برآشفت.

2. هنگام انعقاد صلح برخى از مسلمانان چنان بر آشفتند كه به پيامبر گفتند: مگر تو پيامبر نيستى؟ مگر آنان مشرك نيستند؟ مگر ما مسلمانان نيستيم؟ پس چرا تن به ذلت بدهيم؟ بديهى است كه اينگونه سخنان مى توانست آتش جنگ را شعله ور كند. (7)

3. همچنين در نوشتن صلح نامه وقتى به اين بند رسيدند كه: هر كس از قريش نزد محمد (ص) برود او را به ايشان باز گردانند و هر كس از همراهان محمد (ص) نزد قريش رفت او را بدو باز نگردانند. مسلمانان سخت بر آشفتند.

4. كار آن گاه سخت تر شد كه در پايان صلح نامه «ابوجندل» فرزند سهيل ابن عمرو- نماينده قريش در نوشتن صلح نامه كه مسلمان شده بود- از زندان قريش گريخت و نزد مسلمانان آمد، سهيل ابن عمرو آنگاه كه سراغ فرزندش آمد و را ديد، گريبانش را گرفت و بر او ضربه اى زد و خطاب به پيامبر (ص) گفت: اى محمد، پيش از رسيدن فرزندم قرار ما تمام شد. وى در اين هنگام ابو جندل را همراه خود مى برد و او فرياد مى زد و مسلمانان را به يارى خود فرا مى خواند. (8) مسلمانان در اين صحنه نيز به خشم آمدند و به نگرانى ايشان افزوده شد.

روشن است كه در اثر «حميه جاهلى» يعنى ستيزه جويى و تعصب بيش از حدّ قريش در ارتكاب چنين امورى، زمينه شعله ور شدن آتش جنگ مى توانست فراهم آيد. خداوند مى فرمايد: (فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها)؛ (9) «خدا نيز آرامش خود را بر دل پيامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و به تقوا الزامشان كرد كه آنان به تقوا سزاوارتر و شايسته تر بودند.»


1- فتح: 26
2- ابن هشام، السيره النبويه، چاپ بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 204؛ دكتر ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، چاپ دانشگاه تهران 4
3- روضه الصفا، همان مدرك، ص 271؛ ابن هشام، السيره النبويه، چاپ بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 204؛ آيينه تاريخ پيامبر اسلام.
4- همان مدرك.
5- چاپ بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 325؛ رفيع الدين ابن اسحاق همدانى، ترجمه سيرت رسول الله تهران، خوارزمى، ج 2، ص 235، روضه الصفا، همان مدرك ص 272
6- چاپ بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 325؛ دكتر آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 429؛ روضه الصفا، ص 271
7- دكتر آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 433
8- ابن هشام، السيره النبويه، چاپ بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 204
9- فتح: 26

ص: 32

به هر حال، كافران قريش مانع ورود مسلمانان به مكه شدند و اين كار آنان از روى تعصب وغرور و خود خواهى بود و در مقابل خشونت و تعصب شديد آنان، خداوند سكينه و قارى بر پيامبر و يارانش فرو فرستاد كه آرامش قلبى يافتند و از خشم كفار نهراسيدند و با اطمينان وآرامش برخورد كردند، بى آن كه جهالت و نادانى، آنان را برانگيزد. تقوا با آنان همراه شد و آنان سزاوار چنين تقوايى بودند؛ زيرا استعداد و قابليت دريافت اين موهبت الهى را داشتند و اين در اثر عمل صالحى بود كه انجام داده بودند. (1)

آنگاه كه چهل تا پنجاه نفر از مردان قريش دستور يافتند پيرامون لشكر اسلام نفوذ كرده، از اصحاب پيامبر كسى را دستگير كنند و مسلمانان همه آنان را دستگير نمودند و نزد پيامبر آوردند، با آن كه به طرف سپاه اسلام تير اندازى و سنگ پرانى كرده بودند رسول خدا آنان را بخشيد و آزاد كرد و اين آرامش و وقار موجب شد كه مسلمانان هيچگونه اعتراضى از خود بروز ندهند. (2)

حكم جاهليت

(أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ). (3)

«آيا حكم جاهليت را مى جويند براى مردمانى كه اهل يقين اند، چه حكمى از حكم خدا بهتر است؟»

براى روشن شدن معناى «حكم جاهيت»، بايد به دو آيه پيش از اين توجه و دقت شود كه عبارت اند از:

الف: (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ...). (4)

«و اين كتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل كرديم، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند، و حافظ و نگاهبان آنهاست. پس بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده، در ميان آنها حكم كن! از هوا و هوس هاى آنان پيروى نكن! و از احكام الهى، روى مگردان! ...»

ب: (وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ ...) (5)

«و در ميان آنها [اهل كتاب]، طبق آنچه خداوند نازل كرده، داورى كن! و از هوس هاى آنان پيروى مكن! و از آنها بر حذر باش ...»

بعد از اينكه خداوند در دو آيه پى در پى تأكيد مى كند بر طبق آن چه نازل شد، حكم كند و فرمان و دستور حكم خداوند اجرا شود، مى فرمايد «فَإِنْ تَوَلَّوْا ...»؛ «اگر مردم رو گردان شدند و حكم خدا را نپذيرند ...» زيرا احكام و شرايع نازل شده از جناب پروردگار حق است و احكام ديگر، جز حكم جاهليت و برخاسته از هواى نفس چيز ديگرى نيست و آنان كه از حكم حق رو گردان اند، با اين كار خود چه مى خواهند؟! حكم جاهليت مى خواهند؟ درحالى كه هيچ كس نيكوتر از خدا حكمى ندارد. (6)

بنابراين، در احكام، هميشه امر دايراست بين سلب و ايجاب. اگر حكم نازل از جانب خداوند است، حق است. پس حكم مقابل آن، كه از جانب حق نيست، برخاسته از هوا و خواهش نفسانى است و لذا در تفسير اين آيه از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود:

قاضيان چهار دسته اند: سه دسته در آتش و يكى در بهشت:

مردى كه دانسته حكم به ستم مى كند، در آتش است.

مردى كه ندانسته حكم به ستم مى كند، در آتش است.

مردى كه ندانسته حكم به حق مى كند، در آتش است.

مردى كه دانسته حكم به حق مى كند، در بهشت است.


1- علامه طباطبايى، الميزان، چاپ، بيروت، موسسه اعلمى، ج 18، ص 289
2- سيره ابن اسحاق، همان مدرك. دكتر محمد ابراهيم آيتى، تاريخ اسلام، چ تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ص 420
3- مائده: 50
4- مائده: 48
5- مائده: 49
6- تفسير الميزان، چاپ بيروت، موسسه الاعلمى، ج 4، ص 355

ص: 33

و فرمود حكم دو گونه است: الف- حكم الله ب- حكم جاهليت، هر كس در مورد حكم خدا خطا كند به حكم جاهليت حكم كرده است.

و آيه مورد بحث نيز به همين معنا دلالت دارد؛ زيرا حكم به ستم؛ چه دانسته و چه ندانسته ظلم است و همچنين كسى كه ندانسته حكم به حق كند، از نوع حكم بر اساس هوا و هوس است- و حكم جاهليت است- و قرآن از آن نهى كرد آنجا كه فرمود: (فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ) در اين آيه، از «متابعت و پيروى هواى نفس در حكم» منع فرمود و فرض مقابل آن، يعنى «دانسته و از روى علم حكم به عدل كردن» حق است. روشن است كه «علم به حكم، شرط جواز حكم كردن است و گر نه جايز نبوده و پيروى از هوا خواهد بود كه به آن «حكم جاهليت» گفته اند و آن در مقابل «حكم الله» است. (1)

اعراب عصر جاهليت

اعراب عصر جاهلى را- كه پيامبرخدا بر آنان مبعوث شد- به دو گروه تقسيم كرده اند:

1. معطله العرب 2. محصله العرب

1. معطله (كه اينان از نظر اعتقادى، به چندين گروه تقسيم شده اند):

الف- اعرابى كه منكر خالق و معاد بودند و باور داشتند كه طبيعت زنده مى كند و دهر مى ميراند و تنها به حيات دنيوى معتقد بودند. (2) چنانكه قرآن از آنان حكايت مى كند:

(وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ). (3)

«آنان گفتند: «چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست گروهى از ما مى ميرند و گروهى جاى آن ها را مى گيرند و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمى كند!» آنان به اين سخن كه مى گويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مى زنند (و گمانى بى پايه دارند).»

ب- باور به خالق و پروردگار داشتند ليكن منكر معاد بودند؛ چنانكه قرآن از آن عقيده خبر داده است كه مى گفتند:

(وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ). (4)

«و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: «چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟!»

ج- اعتقاد به خالق و نوعى معاد داشتند ولى منكر پيامبران بودند و بت مى پرستيدند و مى پنداشتندكه آن ها در قيامت شفاعتشان مى كنند و براى آن ها حج مى كردند و قربانى مى كشتند و با نذر به آن ها تقرب مى جستند و براى آن ها احرام مى بستند و احرام مى گشودند و بيشتر عرب چنين بودند. همانطوركه خداوند از عقيده آنان چنين گزارش داده است:

(وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الأَسْواقِ). (5)

«و گفتند: «چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟!»

و اين دسته از اعراب كه بسيارى ازمردم جزيره العرب را تشكيل مى دادند و بت مى پرستيدند، در اعتقاد به بت نيز با يكديگر اختلاف نظر داشتند و به دسته هاى گوناگون تقسيم مى شدند:

الف- گروهى بت ها را شريك بارى تعالى مى شمردند و در «تلبيه» چنين مى گفتند:

«لَبَّيكَ اللَّهُمَّ لبَّيْكَ، لبَّيْكَ لَا شَريكَ لَكَ إلَّا شرِيكاً هُوَ لَكَ تمْلِكهُ وَ مَا مَلَك ...» (6)

ب- برخى بت ها را وسيله تقرّب به خدا مى دانستند و آن ها را شريك حق نمى شمردند و لفظ شريك بر آن ها اطلاق نمى كردند؛ (ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى). (7)


1- تفسيرالميزان، همان مدرك، ص 365
2- شهرستانى، الملل و النهل، چاپ بيروت، دارالمعرفه، ج 2، ص 235؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، چاپ بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 1، ص 118
3- الجاثيه: 24
4- ياسين: 78
5- فرقان: 7
6- هشام بن محمد كلبى، كتاب الاصنام، چاپ تهران، تابان، 1348، ص 4؛ ابن ابى الحديد، همان مدرك، ص 119
7- الزمر: 34

ص: 34

2. محصله

محصله گروهى از عرب بودند كه به سه علم آگاهى داشتند: 1. علم انساب، تاريخ ها و علم اديان 2. علم تعبير خواب 3. علم قيافه شناسى. اين گروه به خداى يگانه و معاد ايمان داشتند و انتظار نبوت را مى كشيدند و خدا پرست بودند و از زشتى ها پرهيز مى كردند؛ (1)از جمله آنان عبدالله- پدر پيامبر، عبدالمطّلب- جد پيامبر- و ابوطالب (2)- عموى آن حضرت بودند.

همچنين افراد زير نيز از اين گروه محسوب مى شدند:

1. زيد بن عمرو بن نفيل، كه بر ديوار كعبه تكيه مى كرد و مى گفت: مردم! پيش من آييد كه كسى جز من بر دين ابراهيم باقى نمانده است. (3)

2. عامر بن الظرب العدواني، كه از شعرا و خطيبان عرب بود و شراب را بر خود حرا م مى شمرد.

3. عمرو بن يزيد كلبي، كه اين هر سه در آرزوى آن بودند كه مدت عمرشان به دارزا انجامد تا پيامبر آيد و او را ببينند و به او ايمان آورند ولى پيش از بعثت مردند. (4)

4. امية بن ابي صلت ثقفي، وى از بت پرستى بيزارى جست و گفت: پيامبرى خواهد آمد و وقت ظهور او نزديك است ولى بعدها پنداشت كه خود او پيامبر است! و چون رسول الله مبعوث شد و دعوت خود را آشكار كرد، بر او حسد ورزيد و ايمان نياورد و بى ايمان از دنيا رفت و چون شعر او را نزد پيامبر خواندند، فرمود: «آمَنَ لِسَانُهُ وَ كَفَرَ قَلْبُهُ». (5)

5. قس بن ساعدة ايادي، كه از حكماى عرب بود و در اندرزهاى خود مى گفت: سوگند به خداى كعبه آنان كه هلاك شدند باز مى گردند و هركه مرد روزى زنده مى شود و از سخنان اوست: «كَلَّا بَلْ هُوَ اللهُ الْوَاحِدُ لَيْسَ بِمَوْلُودٍ وَ لَا وَالِد» (6)

پيامبرخدا (ص) در مورد وى فرمود: من او را به ياد دارم و در بازار عكاظ ديدم كه به شترى سرخ موى نشسته و مردم را پند مى داد. (7)

آيين شرك و بت هاى جاهليت

برجسته ترين ويژگى دوران جاهليت، شرك ورزى به خدا و پرستش بت بود. انحطاط فكرى آنان به حدّى رسيد كه ساخته دست خويش مى پرستيدند! و اينان همانها بودند كه قرآن كريم خطاب به ايشان فرمود: (أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ)؛ (8) «آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد؟!»

همانگونه كه اشاره شد، بزرگترين خصلت جاهليت پيش از اسلام پرستيدن بت بود و از ميان آنان، انگشت شمارى محصّله و پيرو دين حنيف بودند. به نوشته اهل تاريخ و ملل و نحل، اكثر قريب به اتفاق اعراب بت مى پرستيدند (9) و بت ها و اصنام در نزد بيشتر آن ها، به عنوان واسطه و شفيع ميان انسان و خدا تلقّى مى شد. آنان گرچه خود از طريق نيايش اوثان و تقديم قربانى سعى در تقرّب به صانع عالم داشتند و بت ها را نيز شفيع خود مى پنداشتند، اما اعتقاد به «الله» به عنوان خداى بزرگ و صانع جهان نيز در ميانشان رايج بود. هم چنانكه قرآن از آن عقايد چنين ياد مى كند:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ ...) (10)

«واگر از آن ها بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده؟» حتماً مى گويند: «خدا! ...»

همچنين قرآن كريم در شش جا (11) از باور آنان به خدا، ياد مى كند و در مورد تلبيه نقل شده مى گفتند: «اللَّهُمَّ لبَّيْكَ، لبَّيْكَ لَا شَريكَ لَكَ، إلَّا شرِيكٌ هُوَ لَكَ ...» و اين نيز حاكى از اعتقاد آنان به «الله» بوده گرچه باور واعتقادى است شرك آلود.

در مكه و پيرامون آن، بيش از سيصد و شصت بت معروف و شناخته شده وجود داشته است، (12) به جز بت هايى كه در خانه نگهدارى مى كردند- كه مورد تقديس و نيايش مردم و اقوام مختلف قرار مى گرفت و در قرآن كريم به طور ايجاز نام تعدادى از بتان آمده است. در يك مورد، دسته اى از بت ها را نام مى برد كه از عهد قوم نوح (ع) باقى مانده بودند و به صورت تنديس هايى مورد پرستش قبايل مختلف عرب قرار مى گرفتند و آن ها عبارت بودند از:

ودّ، سُواع، يغُوث، يعُوق و نَسْر؛ (... وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً ...)


1- ملل و نحل، همان مدرك، صص 241- 239
2- ابن ابى الحديد، همان مدرك؛ ملل و نحل همان مدرك در مورد عبدالمطلب سخنى مفصل دارد. الشريف مرتضى، رسائل، ط قم، ص 224
3- ملل و نحل همان مدرك، ج 2، صص 242- 241؛ الشريف مرتضى، رسائل، اقاويل العرب فى الجاهليه، ط قم، دار القرآن، ص 224
4- ابوالمعالى محمد الحسينى العلومى، متوفاى 490 ق. بيان الأديان در شرح اديان و مذاهب جاهلى، ط تهران، 1348، ابن سينا، ص 12
5- بيان الاديان، همان مدرك.
6- ملل و نحل، همان مدرك، ص 242
7- بيان الاديان، همان مدرك.
8- صافات: 95
9- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، همان مدرك، ج 4، ص 119؛ شهرستانى، ملل و نحل همان مدرك، ج 2، ص 236
10- الزمر: 38
11- الزمر، 38، عنكبوت، 61، 63 ع لقمان، 25، زخرف، 9، 87
12- الازرقى، اخبار مكه، ط قم؛ الشريف الرضى، ص 120

ص: 35

نوح گفت: «پروردگارا! آنان نافرمانى من كردند و كسى را پيروى نمودند كه مال و فرزندش جز بر زيان وى نيفزود و دست به نيرنگى بس بزرگ زدند و گفتند: زنهار! خدايان خود را رها مكنيد، و نه «وَدّ» را واگذاريد و نه «سُواع» و نه «يغُوث» و نه «يعُوق» و نه «نَسْر» را. (1)

«ودّ»، بت بنى كلب بود به صورت و تنديس (2) مردى و در ناحيه دومه الجندل قرار داشت. (3)

هشام كلبى گويد: مالك پسر حارث را گفتم ودّ را چنان به من بنما و توصيف كن كه گويى خود بدان مى نگرم. گفت: تنديس و تمثال مردى بود از سترگ ترين مردانى كه ديده يا شنيده بودم و آراسته به دو جامه نگارين كه يكى را به ميان بسته و ديگرى را به دوش گرفته است. شمشيرى به كمر و كمانى بر بازو، پيش روى آن نيزه اى و بر آن پرچمى افراشته و تير دانى پر از تير برابر او نهاده. (4)

«سواع»، بت طايفه «همدان» و «هذيل» بود و به صورت زنى بود كه در محلّى به نام «ينبع» در اطراف مدينه جاى داشت. (5)

«يغوث»، بت قبيله مذحج بود و به صورت چون «اسبى» بود در تپه اى در ناحيه يمن. (6)

«يعوق»، بت طايفه مراد و همدان بود و پيكره اش چون «شيرى»، در محلى بود به نام خيوان، ميان راه صنعا و مكه. (7)

«نسر»، بت طايفه حِمير بود كه صورت كركس داشت، در محلى از سرزمين سبا. (8)

از شگفتى هاى حيات بشر اين كه گاه چنان به بيراهه مى رود و سرسختانه از باطل پيروى مى كند و بدان سر مى سپرد كه تناقض پيش مى آيد و تحليل آن بس مشكل مى نمايد. قريش اين پنج بت را پرستش مى كردند چون مربوط به چهار مرد صالح و شايسته بود، (9) ولى همين قريش و عرب، تنديس «اساف» و «نائله» را نيز مى پرستيدند. در حالى كه آن دو، مرد و زنى بودند كه درون كعبه فسق ورزيدند و مسخ شدند و آن ها در كناركعبه نهادند تا مردمان عبرت بگيرند. چون مدتى بگذشت، پرستش آنان رواج يافت. يكى چسبيده به كعبه و ديگرى بر سر چاه زمزم بود. (10)

قرآن كريم، جز اين پنج بت، از سه بت ديگر نام برده است كه آنها از اهميت بيشترى نزد مردم دوران جاهليت داشته اند:

(أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرى أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الأُنْثى تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُم ...). (11)

«به من خبر دهيد از لات و عزّى و منات، آن سوّمينِ ديگر. آيا [به خيالتان] براى شما پسر است و براى او دختر؟ در اين صورت، اين تقسيمِ نادرستى است. [اين بتان] جز نام هايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كرده ايد ...»

«لات»، بتى درناحيه طائف بود وعرب بعد از پرستش بتِ منات، به پرستش آن مى پرداختند و پرده داران «لات» از طايفه ثقيف بودند و بنايى بر آن ساختند و قريش و همه عرب، لات را بزرگ مى شمردند و نام آن را بر فرزندان خود مى نهادند و پيامبر شخصى را فرستاد تا آن را ويران كند و به آتش بسوزاند.

«عزى»، اعراب جاهليت، اين بت بعد از لات و منات مى پرستيدند و آن در نخله شاميه، درون وادى بوده است. بر آن قبه اى نهادند و از درون آن آواز مى شنيدند و آن نزد قريش بزرگترين بت ها بود. به زيارتش مى رفتند و هديه برايش مى بردند و پيش آن قربانى مى كردند و آن درختى بود كه پيامبر خدا در سال فتح مكه خالدبن وليد را بخواند و بفرمود: سوى درختى برو كه در بطن نخله است و آن را ببر.

«منات»، بت طايفه هذيل وخزاعه بود و قريش و عرب همگى آن را بزرگ مى شمردند و در سال هشتم هجرى پيامبرخدا على 7 را سوى منات فرستاد و او رفت و نگونسارش ساخت. (12)


1- نوح، 23- 21 قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَسارا* وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّارا وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً
2- لسان التنزيل، ط تهران، انتشارات علمى- فرهنگى، و طبرسى، مجمع البيان، ج 9، ص 364، صورت بت ها را چنين نقل كرده است: ودّ- صورت مردى- سواع صورت زنى- يغوث صورت اسبى- يعوق صورت شيرى- نسر به صورت كركس بود.
3- هشام كلبى، كتاب الاصنام، ترجمه سيد محمدرضا جلالى نائينى، ط تهران ابن سينا، صص 70 و 71
4- همان، ص 72
5- همان، ص 8
6- همان، ص 74 و ص 9
7- همان، ص 74 و ص 9
8- همان، ص 74 و ص 9
9- در مورد چگونگى پيدايش اين پنج بت گفته اند كه آنان مردانى صالح و شايسته بودند كه همه در يك ماه مردند و خويشان ايشان بر مرگشان سوگوارى كردند. مردى پيشنهاد كرد كه مى خواهيد پنج پيكر بر مثال ايشان بسازم جز اين كه نتوانم بر آنها روح بدمم؟ گفتند: آرى، پس پنج پيكر به صورت آن پنج مرد بتراشيد و آن ها را تعظيم مى كردند تا قرن اول گذشت. سپس به پرستش آن ها پرداختند و كفرشان بالا گرفت و ادريس پيامبر آنان را به يكتا پرستى خواند، تكذيبش كردند. نوح نيز 120 سال آنان را فرا خواند، نپذيرفتند و در اثر طوفان نوح آن بت ها به سرزمين جده افتاد و بعدها كه «عمرو بن لحى» بر مكه چيره شد، آن ها را يافت و در هنگام حج عرب را به پرستش آنان خواند و ميان قبايل عرب پراكنده كرد. تخليص از كتاب الاصنام، كلبى، ترجمه، سيد محمدرضا جلالى نائينى، ط تهران، ابن سينا، ص 70 و 66
10- همان مدرك، ص 7 و ص 34
11- نجم: 23- 19؛ الاصنام، همان مدرك، صص 27 و 16
12- طبرسى، مجمع البيان، ط بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 9، ص 176

ص: 36

نيزگفته اند كه اعراب اين سه بت را دختران خدا مى دانستند، همچنانكه از آيه بر مى آيد كه حق تعالى آن را انكار مى كند. برخى گفته اند: ما آن ها را مى پرستيم چون دختران خدايند و سخن برخى اين بود كه: فرشتگان دختران حق اند و ما به صورت آن ها بت ساخته ايم.

چگونگى پيدايش و نفوذ بت پرستى ميان اعراب

چگونه شد كه مردم مكه و عرب از دين اسماعيل و ابراهيم (عليها السلام)- كه دين توحيد بود- به پرستش سنگ و بت و به حدّ شرك رسيدند؟ از گفته مورّخان در اين زمينه، دو نكته به دست مى آيد:

1. به گفته كلبى، عرب سنگ هايى غبار آلود را در جايى نصب مى كردند و پيرامون آن، به حالت طواف مى گشتند و در كنارش قربانى مى كردند. اين سنگ ها را «انصاب» مى گفتند. (1)

اعراب شيفته بتان بودند و برخى از آنان پرستشگاهى بنا مى كردند و برخى بتى برپا مى داشتند و كسى كه نمى توانست سنگى پيشاپيش حرم يا هرچيزى كه دوست مى داشت نصب مى كرد و گرداگرد آن به طواف مى پرداخت و اين گونه سنگ ها را انصاب مى ناميدند. (2)

وچون فرزندان اسماعيل وجُرهم در مكه ساكن شدند و فرزندان بسيار يافتند و مكه بر آنان تنگ شد، برخى در پى معاش در شهرها پراكنده شدند و عبادت سنگ (3) براى نخستين بار در ميان فرزندان اسماعيل رايج گرديد و علتش اين بودكه هيچ كس از مكه كوچ نمى كرد مگر اين كه به جهت تعظيم، سنگى از حرم را همراه مى برد و هرجا وارد مى شد، آن سنگ را مى نهاد و مانند كعبه بر پيرامونش طواف مى كرد.

اين كار رفته رفته آنان را به پرستش آن چه دوست داشتند كشانيد و آيين ابراهيم و اسماعيل (عليها السلام) را كه برآن بودند، فراموش كردند.

ابن هشام در «السيره النبويه» و ازرقى در «اخبار مكه» چنين گفته اند: «إنّ أَوّلَ مَا كَانَتْ عِبَادَةُ الْحِجَارَةِ فِي بَنِي إسْمَاعِيلَ» معلوم مى شود پرستش سنگ، نخستين بار، به حسب دليلى كه ذكر مى كنند، در ميان فرزندان اسماعيل به وجود آمد كه همان «انصاب» باشد و سپس بت و صنم پرستى كه تنديس انسان يا حيوان بود، شكل گرفت.

2. تحوّلى ديگر در جامعه جاهلى و اعراب رخ داد كه آنان از انصاب پرستى به صنم پرستى پرداختند؛ يعنى به سنگ هاى ناموزون شكل و قيافه دادند و از آنها تنديس ساختند كه به آنها «وثن» مى گفتند.

وقتى بت از چوب و زر و سيم، به صورت انسان ساخته مى شد، آن را «صنم» مى گفتند و هرگاه از سنگ بود، «وثن» مى ناميدند. (4)

گويند: اولين كسى كه بت را بر بام كعبه نصب كرد و مردم را به پرستش (و يا حداقل تعظيم) آن دعوت كرد، عمرو بن لحى بود كه معاصر با شاپور ذو الأكتاف بوده، در آن ايام بزرگِ قوم خود در مكه بوده و با قدرتى كه داشته، پرده دارى كعبه را به خود اختصاص داده بود، سپس سفرى به شهر بلقاء كه در اراضى شام واقع شده بود رفت. در آنجا به مردمى برخورد كه بت هايى داشتند و آن ها را مى پرستيدند. از ايشان وجه اين عملشان را پرسيد، گفتند: اين بت ها ارباب ما هستند كه ما آن ها را به شكل هيكل هاى عِلوى (آسمانى) و اشخاصى (نيرومند) از بشر ساخته ايم و با پرستش آن ها از آن هيكل ها يارى مى گيريم و باران طلب مى كنيم و آن ها براى ما باران مى فرستند. عمرو بن لحى از ايشان خواست يكى از بت هايشان را به وى بدهند، ايشان هبل را به او دادند، عمرو هبل را با خود به مكه آورد و بر بام كعبه نصب كرد. مردم را به پرستش آن دعوت نمود. البته بت اساف و نائله به صورت يك زن و شوهر نيز با او بود، مردم را دعوت كرد كه آن دو بت را هم بپرستند و با پرستش آن ها به سوى خدا تقرّب بجويند. (5)

حديثى نيز از پيامبرخدا (ص) در اين مورد نقل شده كه فرمود: او نخستين كسى است كه نصب «اوثان» در كعبه نمود و دين حنيف ابراهيم را تغيير داد و همه مورخان نصب بتان را از جمله «بت هبل» را به او نسبت داده اند. به هر حال نصب تنديس ها كار او بوده است؛ به ويژه اگر اين گفته درست باشد كه او و فرزندش حدود پانصد سال عهده دار خانه كعبه بوده اند، (6)


1- الاصنامع كلبى، همان مدرك، ص 52 و ص 41
2- همان.
3- همان مدرك، صص 4 و 3؛ اخبار مكه ارزقى ص 116؛ ابن هشام السيره النبويه، ط بيروت، ج 1، ص 76، محمد بن خاوند شاه بلخى، روضه الصفا، تلخيص دكتر عباس زرياب، ط تهران انتشارات امير كبير، ص 39
4- الاصنام، همان مدرك، صص 68، ص 7، و اخبار مكه ارزقى، همان مدرك، ص 116، سيره ابن هشام، همان مدرك صص 77 و 76
5- ترجمه الميزان، ج 3، ص 481
6- اخبار مكه ارزقى، قال رسول الله 9: هُو عمرو بن لحى أوّل مَن. نَصَبَ الأوثان و حول الكعبه و غير الخنيفه دين إبراهيم 7. ص 101

ص: 37

نسبت دادن نصب صنم به او و دگرگون ساختن آيين ابراهيم و اسماعيل (عليها السلام) به دست وى، امرى طبيعى است، به ويژه آن كه هم حديث از پيامبر در مذمت وى وارد شده (1) و هم مطالبى در مورد نصب بتان در اطراف كعبه گذشت.

گذشته از بت هاى معروف اعراب و تعداد 360 بتى كه پيامبر در روز فتح مكه، در كعبه از جايشان فرو ريخت، گفته اند در مكه خانه اى نبود مگر اين كه صنم و بتى در آن وجود داشت.

جبيربن مطعم گويد: چون روز فتح مكه منادى پيامبرخدا 9 ندا داد كه هركس به خدا و رسولش ايمان دارد، هيچ بتى در خانه خود رها نكند، مگر اين كه آن را بشكند و آتش بزند.

جبير مى افزايد: پيش از اين مى ديدم كه دوره گردهايى، بت ها را در مكه مى گردانيدند و مردم بَدَوى مى خريدند و به خانه مى بردند و مردى از قريش نبود مگر آن كه در خانه اش بتى بود كه چون داخل يا خارج مى شد، به جهت تبرك دست به آن مى كشيد. (2)


1- اخبار مكه ارزقى، صص 101 و 123
2- همان.

ص: 38

ص: 39

اماكن و آثار

خفتگان در بقيع (5)

وَ ذِي صَفَائِحَ يُسْتَسْقَى الْبَقِيعُ بِهِ رَيُّ الْجَوَانِحِ مِنْ رَوحٍ وَ رِضْوَانٍ

نوشته حاضر پنجمين بخش از سرگذشت صحابه صادق و راستين پيامبرخدا (ص) است كه در بقيع آرميده اند. همانطور كه ملاحظه كرديد، بخش هايى از اين نوشته را در چهار شماره پيشين فصلنامه «ميقات حج» آورديم. اميد واريم بخش حاضر- كه پنجمين آن است- نيز مورد استفاده و بهره بردارى همگان قرار گيرد:

27. بَرَاء بن مَعْرُور

براء بن معرور، از قبيله خزرج و از صحابى مدنى و انصارى است. او از پيروان راستين و با وفاى پيامبرخدا (ص) است. در پيمان عقبه، در ميان جمعيت هفتاد نفرى اهل يثرب حضور داشت كه در تاريكى شب، هنگام خفتن كفار قريش، با عشق و شوقى بى حد و با ابراز وفادارى و جانفشانى در راه آرمان هاى نبوى، دست بيعت به پيامبر داد و با كلماتى كه حاكى از ايمان و عشق سرشار وى به آن حضرت بود، اظهار ارادت نمود و قول داد كه تا آخرين رمقِ حيات خويش، از پيامبرخدا (ص) حمايت و پشتيبانى كند.

رضى الدين على بن يوسف مطهر حلّى آورده است:

«وَ بَيْعَةُ الْعَقَبَةِ الثَّانِيَةِ وَ كَانُوا سَبْعِينَ رَجُلًا وَ امْرَأَتَيْنِ وَ اخْتَارَ (ص) مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً لِيَكُونُوا كُفَلَاءَ قَوْمِهِ؛ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، وَ الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ، وَ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ، و ..

.». (1)

«در بيعت عقبه دوم، هفتاد مرد و زن بودند، كه پيامبر (ص) دوازده تن از آنان را به نقايت و نمايندگى خويش برگزيد، تا آن كه به عنوان نماينده پيامبر در ميان قومش باشند؛ از جمله آنان، جابربن عبدالله انصارى و براءبن معرور و عباده بن صامت بودند.»

براء بن معرور نخستين بيعت كننده در عقبه

ابن معرور، از پيشگامان در بيعت با پيامبر بود و نخستين كس در ميان هفتاد و دو نفر مرد و زن در عقبه كه با پيامبر دست بيعت داد.

«أوّلُ مَن بَايَعَ مِنهُم البَراءَ بنَ مَعرُور ثُمَّ تَبَايَعَ النَّاس». (2)

«از ميان آن ها، نخستين كسى كه با پيامبر بيعت كرد، براء بن معرور بود. سپس ديگران با آن حضرت دست بيعت دادند.»

كسانى كه از مدينه عازم مكه شده بودند، در ايام تشريق با پيامبرخدا (ص) ديدار كردند و از آن حضرت خواستند نشستى را با آنان داشته باشد.

«قَالَ أَسَعْدُ بْنُ زُرَارَة: فَلَمّا فَرَغْنَا مِنْ الْحَجّ وَكَانَتْ اللّيْلَةُ الّتِي وَاعَدْنَا رَسُولَ اللهُ- صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلّمَ- وَمَعَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ حَرَامٍ أَبُو جَابِرٍ سَيّدٌ مِنْ سَادَاتِنَا، وَشَرِيفٌ مِنْ أَشْرَافِنَا، أَخَذْنَاهُ مَعَنَا ... ثُمّ دَعَوْنَاهُ إلَى الإِسْلامِ وَأَخْبَرْنَاهُ بِمِيعَادِ رَسُولِ اللهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلّمَ إيّانَا الْعَقَبَةَ. قَالَ: فَأَسْلَمَ وَشَهِدَ مَعَنَا الْعَقَبَةَ، وَكَانَ نَقِيبًا ... فَنِمْنَا تِلْكَ اللّيْلَةَ مَعَ قَوْمِنَا فِي رِحَالِنَا، حَتّى إذَا مَضَى ثُلُثُ اللّيْلِ خَرَجْنَا مِنْ رِحَالِنَا لِمَعَادِ رَسُولِ اللهِ- صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلّمَ- حَتّى اجْتَمَعْنَا فِي الشّعْبِ عِنْدَ الْعَقَبَةِ، وَنَحْنُ سَبْعُونَ رَجُلًا وَمَعَنَا امْرَأَتَانِ مِنْ نِسَائِنَا؛ نُسَيْبَةُ بِنْتُ كَعْبٍ أُمّ عُمَارَةَ، وَأَسْمَاءُ بِنْتُ عَمْرِو أُمّ مَنِيعٍ. قَالَ فَتَكَلّمَ رَسُولُ اللهِ- صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلّمَ- فَتَلا الْقُرْآنَ وَدَعَا إلَى اللهِ وَرَغّبَ فِي الإِسْلامِ ثُمّ قَالَ: أُبَايِعُكُمْ عَلَى أَنْ تَمْنَعُونِي مِمّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ نِسَاءَكُمْ وَأَبْنَاءَكُمْ قَالَ: فَأَخَذَ الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ بِيَدِهِ ثُمّ قَالَ: نَعَمْ، وَالَّذِى بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لَنَمْنَعَنَّكَ مِمَّا نَمْنَعُ مِنْهُ أُزُرَنَا». (3)


1- رضى الدين على بن يوسف مطهر حلى، العدد القويه، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1408 ق.
2- همان، ص 119
3- عبدالحسين امينى، الغدير، ج 7، دارالكتاب العربى، لبنان، 1967 م، ص 262

ص: 40

«اسعد بن زراره گويد: چون از اعمال حج فراغت يافتيم، در شبى كه پيامبر به ما وعده داده بود حاضر شديم. عبدالله بن عمرو بن حرام ابوجابر سيد و بزرگ مدينه را كه همراه خود بوده بوديم نيز با ما در عقبه حاضر شد كه او را به اسلام فراخوانديم و او مسلمانى برگزيد. در عقبه هفتاد مرد بوديم، دو زن نيز با ما بودند؛ نسيبه دختر كعب، معروف به امّ عماره و اسماء دختر عمرو، معروف به امّ منيع. پيامبر (ص) در آن شب و در ميان آن جمع، آغاز به سخن كرد و قرآن تلاوت نمود و ما را به اسلام فرا خواند. سپس فرمود: من با شما بيعت مى كنم بر اين كه شما دشمنان را از من دفع كنيد؛ چنانكه از زنان و فرزندانتان دفع مى كنيد. در آن هنگام براء بن معرور دست پيامبر را گرفت و چنين گفت: آرى قسم به آن كه تو را به پيامبرى بر انگيخت و به حق برانگيخت، ما دفع مى كنيم از وجود شما دشمنان را، همان گونه كه از فرزندان و زنانمان چنين مى كنيم.»

در متنى ديگر آمده است كه براء بن معرور گفت: «اى پيامبرخدا، ما فرزندان ميدان هاى جنگيم و اهل مقاومتيم و اين مقاومت و جنگجويى را از نياكانمان به ارث برده ايم. خاطرتان آسوده كه پيوسته با شما خواهيم بود.»

مسلمانى بَراء در مدينه

براء بن معرور، مانند بسيارى از مدنى ها، پيش از هجرت مسلمان شد. او به وسيله تبليغات مُصعب بن عمير اسلام را برگزيد و قلبى پر از عشق و ايمان به پيامبر (ص) داشت و در اين راه، سر از پا نمى شناخت. وقتى در عقبه به محضر آن حضرت شرفياب شد، بار ديگر شهادتين را بر زبان جارى ساخت.

نماز به سوى كعبه

از رخدادهاى برجسته و مسائل عجيب در زندگى براءبن معرور آن بود كه همواره كينه يهود را در دل داشت و از همين روى، پس از مسلمان شدنش، خوش نداشت كه به سوى بيت المقدس نماز بخواند، از اين رو در سفرى كه از يثرب به مكه، براى ديدار با پيامبر مى رفت، با همين ذهنيت، به سوى كعبه نماز گزارد و هنگام مرگ خويش وصيت كرد كه به سوى كعبه دفنش كنند؛ «وَ لَمَّا حَضَرَهُ الْمَوت أَوصَى أَنْ يُدْفَنَ وَيُسْتَقْبَلَ بِهِ الْكَعْبَة». (1)

«در ميان راه مكه و مدينه، به همراهان خود گفت: دلم راضى نمى شود. اين بنا؛ يعنى خانه كعبه را پشت سر قرار دهم و به سمت شام و بيت المقدس نماز بگزارم، بلكه به سوى كعبه به نماز مى ايستم. همراهان گفتند: ما نشنيده ايم كه پيامبر جز به سوى شام و بيت المقدس نماز بخواند، ما مخالفت با پيامبر نمى كنيم. براء گفت: اما من به سوى كعبه نماز مى گزارم؛ چون هنگام نماز رسيد، او به سوى مكه و بقيه به سوى بيت المقدس نماز گزاردند. چون وارد مكه شدند، به كعب بن مالك گفت: پسر برادرم، بيا با هم نزد پيامبر برويم تا از عمل خود بپرسيم؛ زيرا با مخالفت با شما فكرم ناراحت است.

آن دو، پيش تر پيامبر را نديده بودند اما هنگامى كه وارد مسجد شدند، با نگاه اول آن حضرت را شناختند. بَراء نزديك شد و گفت: اى فرستاده خدا، خداوند مرا به اسلام هدايت كرد و به روش ديگر مسلمانان، به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردم، ليكن در اين سفر كه به مكه مى آمدم، دلم راضى نشدكه اين خانه (كعبه) را پشت سر قرار دهم و لذا به سوى مكه نماز خواندم. دوستان و همراهانم به من اشكال كردند، شما چه مى فرماييد؟ پيامبر فرمود: من به سوى بيت المقدس نماز مى گزارم، اگر صبر مى كردى بهتر بود، سپس به سوى بيت المقدس برگشت و به جانب آن نماز گزارد.» (2)


1- ميرزا حسين نورى طبرسى، نفس الرحمان فى فضائل سلمان، تحقيق جواد قيومى، 1369 ش، ص 75
2- ابن سعد، الطبقات الكبرى، دارالعلم بيروت، 1987 م، ج 3، ص 88

ص: 41

بَراء بن معرور، نقيب مدينه

بَراء بن معرور در بيعت عقبه، از سوى پيامبرخدا (ص)، به نقابت و مهترى قومش در مدينه برگزيده شد. اين كار به دليل جايگاه و عظمتى بود كه براء در نزد پيامبر داشت. او در فاصله پيمان عقبه، تا هجرت پيامبرخدا (ص) به يثرب، در اين شهر تلاش گسترده اى در انتقال پيام هاى پيامبر به قوم خويش نمود و بيشتر آنان، توسط براءبن معرور مسلمانى را برگزيدند. (1)

نماز پيامبر خدا و على (عليها السلام) بر جناز براء بن معرور

روايات در تاريخ وفات بَراءبن معرور گوناگون است؛ برخى وفات او را يك ماه پيش از هجرت دانسته اند. اين روايات با روايات متواتر ديگرى كه وفات وى را در چهار ماه نخست هجرت دانسته، متناقض است و ظهور بيشتر روايات، حاكى از آن است كه براء در چهار ماه نخست هجرت پيامبر (ص) در مدينه از دنيا رفته است.

علامه مجلسى (رحمة الله)، مرگ او را در چهار ماه نخست هجرت دانسته است.

وى مى نويسد: «هنگامى كه جنازه براءبن معرور را نزد پيامبرخدا آوردند تا بر او نماز بگزارد، فرمود: على بن ابى طالب كجا است؟ گفتند: او به قُبا، در پى كار يكى از مسلمانان رفته است. پيامبر خدا نشست و بر او نماز خواند. گفتند: اى فرستاده خدا، چرا بر او نماز نمى خوانى؟ گفت: خداى بزرگ فرمود: نماز او را به تأخير اندازم تا على هم برسد و در نمازش حاضر شود و او را نسبت به سخنى كه در حضور من به او گفت، حلال كند. يكى از افرادى كه شاهد داستان گفتگوى براء با على 7 بود گفت: اى فرستاده خدا، براء با على شوخى كرد و سخنى جدّى نگفت تا خداوند او را بدان مؤاخذه و سرزنش كند. پيامبر 9 فرمود: اگر جدى گفته بود، خداى متعال همه اعمالش را نابود مى ساخت، گرچه از عرش تا فرش زر و سيم صدقه داده باشد، اما او شوخى كرد و در اين مورد، از سوى على حلال شده است، اما من مى خواهم كه كسى از شما نپندارد على از براء ناخشنود است. از اين رو مى خواهم على حلاليت را ابراز كند تا خداوند بر قرب و بلندى مقام او در بهشت بيفزايد. چيزى نگذشت كه على بن ابى طالب حاضر شد و در برابر جنازه ايستاد و گفت: اى بَراء، خدايت رحمت كند! تو مردى بسيار روزه دار و نمازگزار بودى و در راه خدا از دنيا رفتى. آن گاه پيامبرخدا 9 فرمود: اگر ميتى از دعاى پيامبر بى نياز بود، بى شك اين دوست شما با دعاى على در باره او بى نياز شده (يعنى ديگر با دعاى على، براء نيازى به دعاى رسول الله ندارد) سپس پيامبرخدا برخاستند و بر جنازه براء نماز گزاردند و در بقيع، بدن مطهرش را دفن نمودند.» (2)

«پيامبر خدا (ص) چون از تجهيز و تكفين براء بن معرور فارغ شدند و در مجلس عزا نشستند، فرمودند: شما اى بازماندگان و اولياى بَراء، به تبريك سزاوارتريد تا تسليت؛ زيرا براى براء در حجاب هاى آسمان، قبه اى بر پا شد تا روحش به آسمان عروج كند. روح او را به بهشت بردند و همه خازنان بهشتى، روحش را دريافت نمودند.» (3)

«وَ صَلَّي رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، عَلَيهِ وَ كَبّرَ أَربَعاً وَ دَفَنَهُ بِالبَقِيعِ

». (4)

«و پيامبرخدا (ص) بر جنازه او نماز گزارده، چهار تكبير گفتند و در بقيع دفنش كردند.»

28. بِشر بن براء بن معرور

شخصيت نام آور ديگرى كه در بقيع دفن گرديده، بشر بن براء بن معرور است.

براء بن معرور، فرزندى دارد به نام بِشر كه او نيز از بزرگان و اشراف مدينه است و در عقبه با پيامبرخدا بيعت كرد و در بدر و احُد و ديگر غزوات پيامبر شركت داشت و در راه پيامبر و آرمان هاى والاى آن حضرت جانفشانى هاى فراوان نمود.

روايات فراوانى حضور او را در عقبه مورد تأكيد قرار داده اند.

«وكان أهل بيعة العقبة الآخرة، ثلاثة وسبعين رجلًا و امرأتين وهم: أسيد بن حضير النقيب، أبو الهيثم بن التيهان النقيب ... البراء بن معرور النقيب، بشر بن البراء الخزرجي و ...

» (5)

«و اهل بيعت عقبه آخر، هفتاد و سه مرد و دو زن بودند ... كه از جمله آنان، اسيد بن حضير نقيب، ابوالهيثم بن تيهان، نقيب قوم خويش، براء بن معرور، نقيب قومش و بشر بن براء بن معرور خزرجى بودند.»


1- ر. ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3
2- احمد الرحمانى الهمدانى، الامام على 7، مركز انتشارات فرهنگى منير، 1377 ه-. ش.، ص 774
3- همان، ص 775
4- ميرزا حسين نورى طبرسى، نفس الرحمان فى فضائل سلمان، پيشين، ص 75
5- مركز المصطفى، هجره النبى 9 الى المدينه ... مركز المصطفى، 1378 ه- .. ش. ص 100

ص: 42

همراه با پيامبر در خيبر

از غزوه هايى كه در آن، بِشر بن بَراء بن معرور، بيش از هميشه، در كنار پيامبر بوده، حادثه خيبر است. هنگام نماز و در زمان غذا خوردن، با پيامبر بوده است. پيامبر به ايشان علاقه داشته و اين علاقه را بارها به وى اظهار كرده اند.

توطئ يهود بر ضدّ پيامبر و شهادت بِشر

هنگامى كه پيامبر خدا (ص)، خيبر را فتح كرد و پيش از آن، در غزوه هاى فراوانى بر يهود چيره شد، بر آنان سنگين آمد، از اين رو زنى يهودى به نام زينب، دختر حارث، برادرزاده مرحب، براى گرفتن انتقام از پيامبر در قتل برادرش مرحبِ خيبرى، در ماجراى فتح خيبر، تصميم گرفت به گونه اى پيامبر را به قتل برساند و به ايشان سم بخوراند، بنابراين، پرسيد: پيامبر از اعضاى گوسفند، كدام عضو را بيشتر از همه دوست مى دارند؟ گفتند: پيامبر دست گوسفند را دوست دارد. به اين جهت، گوسفندى را ذبح كرده و همه آن را كباب كرد و سم در اعضاى آن، به خصوص دست هايش قرار داد و خدمت پيامبرخدا (ص) آورد. پيامبر لقمه اى از آن غذا در دهن گذاشتند و بى درنگ از دهن بيرون آورده، فرمودند: دست نگهداريد كه اين غذا، خودش مى گويد من مسموم هستم. همه ياران دست كشيدند ولى بشر بن براء ابن معرور قبل آن، لقمه اى را فرو برده بود كه همين لقمه به شدت در وجود او اثر گذاشت و همانجا از دنيا رفت. و در واقع به شهادت رسيد، توسط زنى يهودى، كه بر اساس تحريك ديگر يهوديان در آن غذا سم ريخته بود.

«حدّثنا وهب بن بقية، حدثنا خالد، عن محمد بن عمرو، عن أبي سلمة، أنّ رسول الله- صلّي الله عليه (و آله) و سلم- أهدت له يهودية بخيبر شاة مصلية ... كانت زينب بنت الحارث زوجة سلام بن مشكم و لم يأ كل النبي (ص) و الآكل كان بشر بن براء بن معرور، فمات بشر بن براء بن معرور الأنصاري

». (1)

«وهب بن بقيه گويد خالد براى ما روايت كرد از محمد بن عمرو، و او از ابو سلمه كه زنى يهودى، به نام زينب دختر حرث (حارث) همسر سلام ابن مشكم، گوسفندى مسموم را براى پيامبر خدا (ص) آورد، اما حضرت از آن تناول نكرد و فقط در دهانش گذاشت و بيرون آورد، اما بشر بن براء بن معرور، لقمه اى خورد و در اثر سمّ آن، از دنيا رفت.»

البته در سندهاى مورد اعتماد تاريخى آمده است كه پيامبرخدا، گرچه از غذا نخورد، اما همان لقمه اى را كه در دهان خويش گذاشت، اثر سم در وجود مباركش باقى ماند و گاهى در وجود آن گرامى اثر مى گذاشت و حال ايشان را منقلب مى ساخت و به همين جهت بسيارى از مورّخان عقيده دارند كه پيامبر (ص) در اثر همان سم زن يهودى، به شهادت رسيده اند و مرض آخرين ايشان اثر سم زن يهودى بوده كه در خيبر به پيامبر داده شده است.

موعظ بِشر در برابر يهود

بشر بن براء بن معرور، همراه با معاذ بن جبل، در جريان خباثت هاى مكرر يهود، به ميان آنان رفته و به موعظه شان پرداخته است.

در كتاب «متفرقات در اسباب نزول» اينگونه آمده است:

«نزلت هذه الآية في بني قريظة و بني نضير؛ (وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ، فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْكَافِرِينَ). (2)

«اين آيه درباره بنى قريظه و بنى نضير نازل شده است: و آنگاه كه كتابى از نزد خدا براى آنان آمد و آن تصديق مى كرد آنچه را كه به آنان نازل شده بود و آن ها از قبل اظهار فتح و پيروزى كردند و چون آنچه را كه مى شناختند به آنان داده شد، به آن كفر ورزيدند. پس لعنت خدا بر كافران باد!»


1- اهم مناظرات الشيعه، الإنتصار، العاملى، دار السيره، بيروت، لبنان 1421 ه- .. ش. ص 487
2- مركز المصطفى، متفرقات فى اسباب النزول، 1376 ه- .. ش. مركز الرساله، ص 26

ص: 43

در تفسير اين آيه، ابن عباس كه آشنا به علم تفسير از جانب پيامبر شد، چنين گفته است: كلمه «يسْتَفْتِحُونَ» را چنين تفسير كرده است:

«يستفتحون، أي: يستنصرون علي الأوس و الخزرج لرسول الله صلّى الله عليه و آله قبل مبعثه: فلمّا بعثه الله من العرب و لم يكن من بني اسرائيل كفروا به». (1)

«آن ها اظهار مى داشتند كه پيروز خواهند شد؛ يعنى به وسيله رسول گرامى اسلام بر اوس و خزرج غلبه خواهند كرد؛ چرا كه خداوند پيامبر را از عرب بر انگيخت و از بنى اسرائيل بر نينگيخت كه به ايشان كفر ورزيدند.»

ابن عباس ادامه داده است: پس از اظهار كفر يهود، دو نفر به نزد يهود رفته و آن ها را شماتت كردند؛ يكى معاذ بن جبل و ديگرى بشر بن براء بن معرور بود.

«فقال بشر بن البراء ابن معرور، يا معشر اليهود: اتقوا الله و أسلموا، فقد كنتم تستفتحون علينا بمحمد و نحن أهل الشرك، و تصفونه، و تذكرون أنّه مبعوث، فقال سلام بن مشكم: ما جاءنا بشي ء نعرفه و ما هو بالذي كنّا نذكر لكم فأنزل الله تعالي هذه الآية ...» (2)

«بشر بن براء بن معرور گفت: اى جماعت يهود، تقوا پيشه كنيد و مسلمان شويد. شما كسانى بوديد كه پيش از رسالت محمد 9 بر ما، طلب و اظهار نصرت مى كرديد و او را به صفات نيك مى ستوديد. حال چرا اين موضع را گزيده ايد؟ سلام بن مشكم گفت: محمد چيزى را كه ما مى خواستيم نياورده و آنچه را ياد مى كرديم محقّق نكرده، سپس اين آيه نازل شد ...»

مورّخان آورده اند كه پيامبرخدا از همان سم دچار مريضى شد، مادر بشر به عيادت پيامبر (ص) آمد. حضرت به وى فرمودند: اى مادر بشر، اثر همان لقمه اى كه در خيبر با پسر تو خوردم، گاهى در من ظاهر مى شد تا اين كه اين بار نفسم را قطع مى كند.

«فقال- صلّي الله عليه و آله و سلم- يا أمّ بشر، ما زالت أكلت خيبر التي اكلت بخيبر مع ابنك تعاودني، فهذا أوان قطعت ابهري فكان المسلمون يرون أنّ رسول الله- صلّي الله عليه و آله- مات شهيداً مع ما أكرمه الله به من النبوّة». (3)

«پيامبر (ص) فرمود: اى مادر بشر، همواره لقمه خيبر كه با پسرت خورديم، مرا به مرض وا داشت كه امروز هم براى همان به عيادتم آمده اى. پس اكنون زمان قطع نفس من است» و مسلمين اعتقاد دارند كه پيامبرخدا شهيد از دنيا رفته، به اضافه كرامتى كه خدا به او به نبوت فرموده.»

البته در مطاوى و مسانيد تاريخى آمده است كه پيامبرخدا (ص)، پس از شهادت بِشر، زن يهودى را آوردند و دستور دادند كه او را به سزاى عملش برسانند و او را كشتند.

مدفون در بقيع

پيامبرخدا (ص) بشر بن براء بن معرور را در بقيع دفن كرد و خود، شخصاً به جنازه اش نماز گزاردند. رحمت و غفران و رضوان الهى، بر اين حماسى پاكباخته و شهيد

«فَصَلّي عَلَيهِ رَسُولُ الله وَ دُفِنَ بِالبقيع». (4)

«پيامبر بر او نماز گزاردند و در بقيع دفن گرديد.»

29. عبد الله بن سلام


1- مركز المصطفى، متفرقات فى اسباب النزول، 1376 ه- .. ش. مركز الرساله، ص 37
2- همان، ص 38
3- مركز المصطفى، بقيه اخبار مرض النبى و وفاته، مركز الرساله، 1378 ه- .. ش. ص 94
4- مركز المصطفى، بعض ما جاء فى غزوه خيبر، مركز الرساله، 1378 ه- .. ش. ص 127

ص: 44

از ديگر ياران مخلص، با وفا و صادق پيامبرخدا (ص)، عبدالله بن سلام است. وى بر آيين يهود بود، كه با شنيدن آوازه پيامبرخدا- به اين كه در مكه، مردى از عرب به رسالت برانگيخته شده و نامش «محمد» است- به مكه رهسپار شد تا به حضور آن حضرت برسد و با توجه به اخبارى كه در تورات خوانده بود، مى خواست استفاده كند كه آيا نشانه هايى كه تورات درباره پيامبرخاتم داده، صحيح است يا خير؟

در مجمع الزواند هيثمى آمده است:

«يوسف بن عبدالله بن سلام، از پدرش عبدالله بن سلام، نقل كرده آنگاه كه عبدالله بن سلام يهودى بود به احبار يهود گفت: من با پدرانم و با ابراهيم و اسماعيل عهدى بسته ام در زمانى كه محمّد فرستاده خدا مى آيد، به دين او بگرويم، به اين جهت، چون شنيدم كه پيامبرخدا در مكه به رسالت برانگيخته شد، به مكه رفتم، پيامبر را در موسم حج، در منا ديدم، تا چشمان پيامبر به افتاد، پرسيد: تو عبدالله سلامى؟ گفتم: آرى. فرمود: نزد من بيا. نزديكش رفتم. حضرت از من پرسيد: «أَنْشُدُكَ بِاللهِ، يَا عَبْدَ اللهِ بْنَ سَلامٍ أَمَا تَجِدُنِي فِي التَّوْرَاةِ رَسُولَ الله»؛ «تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا نام مرا در تورات، به عنوان رسول الله نديده اى؟» گفتم: نام و سيماى شما را در تورات خوانده ام. سپس از ايشان خواستم خدا را برايم توصيف كند. آن حضرت سوره توحيد را برايم تلاوت كردند. به ايشان عرض كردم: اى فرستاده خدا، چگونه مى توانم به آيين شما وارد شوم؟ فرمود: بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ الله». من شهادتين بر زبان جارى ساختم و مسلمانى برگزيدم.» (1)

بازگشت به مدينه و انتظار پيامبر

عبد الله بن سلام وقتى مسلمان شد، به مدينه بازگشت و چون در ميان يهوديان مى زيست اسلامش را كتمان كرد و پوشيده داشت و نمازش را مخفيانه، به شيوه اسلامى مى گزارد و منتظر بود كه پيامبرخدا به مدينه هجرت كند. خودش چنين نقل كرده است:

«شنيدم كه پيامبر خدا به مدينه هجرت كردند؛ فرياد مردم مدينه را در انتظار نبى شنيدم. جمعيت انبوهى منتظر قدوم آن حضرت بودند. من بالاى درخت خرمايى رفتم و چون پيامبر نزديك شدند خودم را از روى درخت انداختم تا به حضورش شرفياب گردم، چون پيامبر مرا ديد، فرمود: اى عبدالله بن سلام، يقين دارم كه اگر موسى را هم مى ديدى، اين گونه از بالاى درخت خودت را نمى انداختى! گفتم: آرى، اى فرستاده خدا، من شوق به زيارت شما دارم و از ديدار شما به حدى خوشحالم كه با ديدن موسى، چنين خوشحال نخواهم شد: «فأجلسَنِى رَسُول الله- صلّى الله عليه و آله- فى حجره و مسح على رأسى و سمّانى يوسف»؛ (2)«پيامبر (ص) مرا در كنار خود نشاند و دست مباركش را بر سرم كشيد و نامم را يوسف گذاشت.»

در كنار پيامبر خدا (ص)

عبدالله بن سلام، پس از هجرت پيامبر (ص)، همواره در كنار آن حضرت بود و در بسيارى از نبردها، در ركابش حضور داشت. در بدر و احُد و احزاب و حُنَين شركت كرد و از ياران باوفا و صادق پيامبر گرامى بود.

طبق نقل طبرانى، عبدالله بن سلام، در حفرخندق، در ماجراى غزوه احزاب، در كنار پيامبر و على (عليها السلام) بود و در هنگام حفر خندق، اشعارى در دفاع از پيامبر به صورت حماسى مى خواند.


1- نور الدين على بن ابى بكر الهيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، دار الكتب العلميه، بيروت، بيتا، ص 326
2- همان، ص 227

ص: 45

نزول آي قرآن در شأن وى

وقتى عبد الله بن سلام مسلمان شد، بر يهود گران آمد و آنان پيوسته درصدد بودند كه با وى مرتبط شده، از او بخواهند كه اسلامش را انكار كند. اين آيه مباركه در همين زمينه، نازل شد:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُون). (1)

«اى مؤمنان! بيگانگان را همراز خود مگيريد، چه آن ها از هيچ گونه آسيب رسانى در حق شما كوتاهى نمى كنند. دوست دارند شما در رنج باشيد. همانا دشمنى از گفتارشان پيداست، و كينه اى كه دلشان نهان مى دارد بزرگ تر است. به راستى ما آيات را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد.»

راوى رسول الله (ص)

عبدالله بن سلام، راوى صادق پيامبر (ص) بود و روايات فراوانى را از پيامبرخدا در سينه خود داشته و در هر مجلسى آن ها را بيان مى كرد. بدين روى، در كتب روايى معتبر، عبدالله بن سلام، از راويان برجسته پيامبر خدا (ص) معرفى گرديده است.

براى نمونه، دو- سه روايت را كه او از پيامبر نقل كرده، مى آوريم:

«عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سَلامٍ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ- صَلى الله عليه [وآله] وسلم يَقُولُ: مَنْ تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ يَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ، أَوْ أَرْبَعًا، شَكَّ سَهْلٌ، يُحْسِنُ فِيهِمَا الركوع وَالْخُشُوعَ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ اللهَ غَفَرَ لَهُ». (2)

«عبدالله بن سلام گويد: شنيدم از پيامبر خدا- درود خدا بر او باد- كه مى فرمود: هر كس وضو بگيرد و وضويى نيكو بگيرد، سپس قيام كرده، دو يا چهار ركعت نماز بگزارد و ركوع درستى انجام دهد و با خشوع و حضور قلب نماز را اقامه كند، سپس از خداوند طلب مغفرت نمايد، خداوند همه گناهانش را مى بخشد.»

«وَعَن عَبدِالله بن سلام، انه قال: قال النبي- صلّي الله عليه [وآله] و سلّم: الحياء من الإيمان و لا ايمان لمن لا حياء له». (3)

«عبدالله بن سلام نقل كرده كه پيامبرخدا فرمودند: حيا نشانه ايمان است و ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد.»

«وعَن عَبدِالله بن سلام: إنّ النّبي- صلّي الله عليه [وآله] و سلّم قال: خير النساء من تسرّك إذا أبصرت و تطيعك إذا أمرت و تحفظ غيبتك في نفسها و مالك». (4)

«عبدالله بن سلام از پيامبرخدا (ص) نقل كرده كه فرمود: بهترين زن آن است كه خوشنودت سازد آنگاه كه به او مى نگرى و اطاعتت كند آنگاه كه فرمانش مى دهى و در غياب تو خود را برايت حفظ كند و نگاهبان مالت باشد.»

عبد الله بن سلام همچنين روايات بسيارى در زمينه هاى مختلف از پيغمبرخدا (ص) نقل كرده است؛ از جمله اين كه در سلسله راويان غدير خم و فضايل على (ع)، به صورت مبسوط منعكس است كه به جهت خوددارى از طولانى شدن بحث، از اشاره به آن ها صرف نظر كرده و خوانندگان را به كتب تاريخى در اين زمينه ارجاع مى دهم.

مدافع خلافت

در كارنامه زندگى عبد الله بن سلام، همگامى با على (ع)، پس از رحلت پيامبر خدا (ص)، انعكاس كامل دارد. ولى در ماجراى انقلاب مردم عليه عثمان، از اين كه خليفه كشى در ميان مسلمانان رايج شود، به شدت بيمناك بود و مردم را از آن بر حذر مى داشت.


1- آل عمران: 118
2- الهيثمى، پيشين، ج 2، ص 278
3- همان، ج 1 ص 91
4- همان، ج 4، ص 272

ص: 46

«روي الطبراني: عن عبد الله بن سلام أنه قال: حين هاج الناس في أمر عثمان: أيّها النّاس لا تقتلوا هذا الشيخ واستعتبوه فإنّه لن تقتل أمّة نبيّها فيصلح أمرهم حتّى يهراق دماء سبعين ألفاً منهم ولن تقتل أمة خليفتها فيصلح أمرهم حتّى يهراق دماء أربعين ألفاً. فلم ينظروا فيما قال وقتلوه». (1)

«طبرانى از عبدالله بن سلام نقل كرده است: هنگامى كه مردم در مخالفت با عثمان شورش كردند و در صدد كشتن وى برآمدند، چنين گفت: اى مردم، اين پيرمرد را نكشيد و رهايش كنيد؛ زيرا هيچ امتى پيامبرش را نكشت مگر اين كه شيرازه امورشان از هم گسست و سزاوار بود كه خون هفتاد هزار نفرشان بر زمين بريزد و هرگز نمى كشد امتى خليفه اى را مگر اين كه سزاوار است خون چهل هزار نفرشان بريزد. آنان به گفته وى توجه نكردند و خليفه را كشتند.»

عبدالله بن سلام بعد از قتل عثمان مى گفت: مردم با اين عملِ خود، باب فتنه عليه خليفه به حق را گشودند. البته نيك مى دانيم كه على (ع) هم در ماجراى انقلاب مردم مدينه عليه عثمان، هرگز راضى به كشته شدن خليفه نبودند و به همين جهت حسنين و محمد حنفيه را مأمور كردند كه از خليفه نگهبانى كنند و حتى خليفه را كه در مضيقه بى آبى قرار داده بودند، سيراب سازند و برايش آب ببرند و شايد عبدالله بن سلام هم از همين جهات، مخالف كشته شدن خليفه بوده است.

گفتار على (ع) دربار عبدالله بن سلام

على (ع) درباره عبدالله بن سلام، جمله اى را بيان كرده كه بسيار مهم است. آن حضرت در پيشامد ماجرايى فرموده است: «دعوه فانه منّا اهل البيت» رهايش سازيد كه او فردى از ما اهل بيت است.

«فجلس عبد الله بن سلام بعد قتل عثمان أيام في الطريق لعليّ، فقال: أين تريد يا عليّ؟ فقال: أريد أرض العراق. قال: عبد الله بن سلام: لا تأتي العراق وعليك بمنبر رسول الله صلى الله عليه [وآله] و سلّم. فوثب به أناس من أصحاب علي وهموا به فقال علي: دعوه فإنّه منّا أهل البيت». (2)

«عبدالله بن سلام، چند روز بعد از قتل عثمان، در راه على 7 نشست، تا آن حضرت را ببيند. هنگامى كه آن حضرت، اراده داشت به عراق برود، او را ديد، پرسيد: به كجا اراده كرده اى يا على؟ حضرت فرمود: مى خواهم به عراق بروم. عبدالله بن سلام گفت: به عراق مرو و بر تو باد به قبر پيامبر خدا. اصحاب على با او برخورد كردند و مى خواستند مانع از گفتار او شوند، حضرت فرمود: رهايش سازيد كه او فردى از ما اهل البيت است.»

فضايل عبدالله سلام فراوان است و او در واقع، عالم به شريعت بود و جزو كسانى است كه معاذبن جبل همواره ديگران را سفارش مى كرد كه از علم عبدالله بن سلام بهره گيرند. لذا ذهبى، در سير اعلام النبلاء آورده است كه عبدالله بن سلام، جزو كسانى است كه «عنده علم الكتاب»؛ «در نزد او است علم كتاب». (3)

عبدالله سلام، به مناسبت اسم گذارى كه پيامبر براى او كرد، نام فرزند بزرگ خود را يوسف نهاد و يوسف نيز شخصيتى ممتاز در نزد رسول خدا محسوب مى گرديد.

عبدالله بن سلام، مدفون در بقيع

ابن حنان (4) گويد: عبدالله بن سلام از بهترين صحابه پيامبرخدا بود؛ «وَ هُوَ مِن خِيَارِ صَحَابَةِ الرَّسُول» ى عنى او از نيكان و بهترين هاى اصحاب پيامبر بود كه در سال 43 هجرى قمرى، در مدينه در گذشت. مسلمانان پيكر او را با اندوه به بقيع برده و بر آن نماز گزاردند و در بقيع مدفونش كردند.

30. كعب بن عمرو


1- همان، ج 9، ص 92
2- الهيثمى، پيشين ج 9 ص 92
3- ر. ك. الذهبى سيراعلام النبلاء، ج 2، ص 418
4- تاريخ الصحابه، ج 4، ص 280 و كتاب الثقات، ج 3، ص 328

ص: 47

كعب بن عمرو از ديگر آرميدگان در بقيع است. وى مشهور به ابو اليسر و داراى پيشينه اى نيك بوده و از اصحاب باوفاى پيامبرخدا در كتب رجال نام برده شده است.

حضور در پيمان عقبه

كعب از كسانى است كه همراه با يثربيان، در آخرين پيمان عقبه حضور داشته و با پيامبرخدا (ص) بيعت مى كند. مسلمانى او در يثرب، به وسيله مُصعب بن عُمير بوده است.

حضور در بدر و بيعت رضوان

كعب بن عمرو، هم در بيعت رضوان حضور داشته و هم در بدر. علام امينى در كتاب ارزشمند «الغدير» او را در زمره كسانى ياد مى كند كه در بيعت رضوان و بدر حضور داشته و در جلد نهم كتاب ياد شده آورده است:

«در روز جنگ جمل، گروهى از برجستگان صحابه پيامبرخدا، زير پرچم على (ع) حضور داشتند. آنان از نامداران امت بودند و بيشترشان در جنگ صفين، همراه حسن و حسين، در كنار على (عليهم السلام) و در ركاب آن حضرت بودند. اين ها كسانى بودند كه هم در بيعت رضوان حضور داشتند و هم در بدر.» (1)

علامه سپس از نام آن ها ياد مى كند و مى نويسد:

«1- اسيد بن ثعلبه انصارى، بدرى 2- ثابت بن عبيدانصارى، بدرى كه در صفين كشته شد ... 3- كعب بن عمرو، ابواليسر يا ابو زعنه، بدرى، كه در بيعت رضوان حضور داشت» (2)

شجاع در ميدان هاى رزم

كعب بن عمرو در ميدان هاى رزم و نبرد، دلاورى بزرگ و فردى شجاع و نترس بود كه در ماجراى اسير گرفتن گروهى از كفار قريش، پيامبرخدا به او فرمود: «أَعَانَكَ عَلَيهِم مَلَكٌ كَرِيمٌ»؛ (3) «فرشته اى كريم تو را بر آنان يارى داد.»

راوى احاديث پيامبر

كعب بن عمرو، يا ابواليسر، از راويان احاديث پيامبرخدا (ص) بود كه از او روايات فراوانى در مسانيد صحيح فريقين باقى مانده است كه جهت دورى از طولانى شدن بحث، از آوردن نمونه خوددارى مى كنيم.

مدفون در بقيع

طبق نقل ابن حجر عسقلانى، كعب بن عمرو (ابواليسر) در سال 55 هجرى در مدينه وفات يافت. «صَلَّى عَلَيهِ جَمَاعَةٌ مِنَ المُسلِمِين وَ دُفِنَ بِالبَقِيع.» (4)


1- عبدالحسين الامينى النجفى، الغدير، ج 9، دارالكتاب العربى، بيروت 1397 ه- .. ص 267
2- همان، ص 268
3- بعض ماجاء نى جبرئيل و بعض الملائكه، مركز المصطفى، صفحه 1624
4- ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 80، دارالكتاب العربى، 1987 م. ص 437

ص: 48

ص: 49

توسعة حرمين شريفين

«قصّه التوسعه الكبرى» عنوان كتابى است كه «حامد عباس» آن را نگاشته و از سوى مجموعه «بن لادن السعوديه» با نظارت و اشراف «يحيى محمد بن لادن» و «خلف احمد عاشور آل سيبيه»، به سال 1416 ق. در جده چاپ شده است. اين كتاب در قطع رحلى، همراه با تصاوير و نقشه هاى رنگى متعدد از آثار مكه مكرمه و مدينه منوره و توسعه اين دو شهر مقدس بوده و در چهار باب سامان يافته كه هر باب سه فصل دارد و در 553 صفحه تأليف و به سه زبان انگليسى، فرانسوى و اسپانيولى برگردان شده است.

گفتنى است، مجموعه «بن لادن» از شركت ها و مؤسساتى است كه مأموريت توسعه حرمين شريفين را بر عهده داشته و در حقيقت اين كتاب شرح اين عملكرد و مأموريت همراه با بيان مسائل تاريخى است.

كتاب ياد شده، با چند آيه در باره تعمير مساجد و اهميت آن، همراه با تفسير وحديث و يك اهدا و نيز مقدمه اى از ناشر و مؤلف آغاز مى گردد.

در ديباچه كه مهندس بكر محمد بن لادن، رييس مجموعه بن لادن السعوديه آن را نگاشته، از چگونگى آغاز اين مأموريت و چگونگى انجام آن و نيز حمايت ها و نظارت هاى شاه وقت عربستان سخن گفته است.

در مقدمه كه با قلم خلف احمد عاشور، ناظر كلّ مجموعه بن لادن و توابع آن در مدينه منوره، با عنوان «شهادتى براى تاريخ» تحرير شده، از اهميت و ارزش فراوان امر توسعه و ضرورت جدّى آن براى فراهم ساختن راحتى و آسايش زائران سخن گفته شده و مأموريت هاى جانبى در كنار توسعه حرم در خدمت به زائران چنين عنوان گشته است:

1. گسترش حرمين شريفين و ارائه خدمات كامل؛ اعم از احداث ميدان ها و خيابان هاى اصلى و ساير خدمات رفاهى براى عبور و مرور.

2. خدمات اضطرارى؛ از جمله آب و برق كه در هر وضعيتى موجود بوده و نيازهاى فورى ضرورى را برطرف نمايد.

3. به كار بردن سنگ هاى مرمر خنك كننده در تمامى ميادين وسطوح، به ويژه در مطاف كه اين امر براى راحتى نمازگزاران و آزار نرساندن گرماى شديد در هنگام ظهر به آنان، انجام مى گردد.

4. ايجاد شبكه هاى راديو و تلوزيون در حرمين شريفين براى انعكاس مراسم.

5. تشكيل دو گروه به رياست شاهزاده امير ماجد بن عبدالعزيز، امير منطقه مكه مكرمه و در مدينه به رياست شاهزاده امير عبد المجيد بن عبد العزيز، امير منطقه مدينه و عضويت دو امين در دو شهر و مهندس بكر محمد عوض بن لادن، رييس مجلس اداره مجموعه بن لادن السعوديه مأمور توسعه حرمين براى اشراف و مديريت و تضمين انجام خدمات رفاهى در اطراف حرمين شريفين.

در پايان اين مقدمه آمده است: «چون مجموعه بن لادن السعوديه» پى گير بود كه اين شناسنامه به صورت كامل و مختصر فراهم گردد، امر نگارش آن را به عهده يكى از نويسندگان برجسته آن سرزمين به نام «حامد عباس» قرار داد.

پس از آن، حامد عباس مقدمه اى نوشت كه در آن از چگونگى مأموريت خود براى نگارش كتاب و نيز اهميت امر توسعه و تلاش هاى فراوان مسؤولان نظام در توسعه حرمين شريفين و ديگر نقاط سخن به ميان آورد.

در خلاصه گفتارى كه پس از آن، در 10 بند آمده، اشاره مختصرى به موضوعات مورد بحث در كتاب، در باره چگونگى توجه مسؤولان عربستان بر توسعه حرمين و نيز مشاعر مقدس در عرفات، منا، مزدلفه و ديگر مساجد و جاده هاى ارتباطى خانه كعبه، مطاف، زمزم و نيز مراكز سير توسعه حرمين در طول تاريخ و توسعه هاى سعودى و زمان آغاز آن اشاره شده است.

ص: 50

در مقدمه كتاب با عنوان نخستين تلاش ها براى توسعه حرمين شريفين، ضرورت اين امر و اهميت شهرهاى مكه و مدينه در چند قاعده؛ از جمله: قاعده نتيجه، قاعده يقين، قاعده نيت، قاعده شكر، قاعده برّ و قاعده انطلاق سخن گفته است.

در قسمت دوم اين مقدمه با عنوان: اهتمام به دو شهر مقدس، در باره موضوعاتى چون گسترش و بازسازى حرمين، خصائص دو شهر مقدس مكه و مدينه، نقش اول و مهم شهر مدينه و آينده اين شهر كه بيشتر با گفته هاى فهد بن عبدالعزيز شاه عربستان همراه گرديده، مطالبى ارائه شده است.

در قسمت سوم اين مقدمه با عنوان «اهتمام به مشاعر مقدس» به تعريف مشعرالحرام و محدوده آن و نيز وادى محسّر و مزدلفه، منا و ميقات هاى حج پرداخته شده است. در بخش ميقات ها اينگونه آمده است: احرام پوشيدن براى عمره تمتع و حج تمتع و حج قِران و حج افراد زمان خاصى در نظر گرفته شده است.

ميقات، «زمانى» و «مكانى» است؛ ميقاتِ زمانى عبارت از ماه هايى است كه انجام حج جز در آن زمان صحيح نيست كه عبارت اند از شوال، ذو القعده و ذو الحجه. يعنى اگر كسى قبل از شوال مُحرم شود عملش صحيح نيست و آن عمره محسوب مى شود؛ زيرا در آن ماه جايز نيست انسان براى حج مُحرم شود. البته بعضى از پيشوايان، احرام حج پيش از ميقات زمانى را نيز جايز شمرده اند. (1)

و اما ميقات هاى مكانى پنج نقطه هستند كه پيامبرخدا (ص) آن ها را معين كرد و براى كسى كه تصميم به انجام حج و عمره دارد، جايز نيست از حدود اين ميقات ها (بدون احرام) بگذرد و آن ها عبارت اند از:

1. «ذوالحليفه»، اكنون به «آبارعلى» معروف است و حدود 11 كيلومتر بعد از شهر مدينه است.

2. «جحفه»، ميقات شاميان است و در 187 كيلومترى مكه مكرمه واقع شده و امروزه براى حجاج شامى آشنا نيست؛ چرا كه آنان در رابغ كه شهرى پس از جُحفه است، محرم مى شوند.

3. «قرن المنازل»، ميقات اهل نجد و آن امروزه به «السيل الكبير» شناخته مى شود و ميان آن تا مكه 94 كيلومتر فاصله است.

4. «ذات عرق»، ميقات عراقيان كه در 94 كيلومترى مكه واقع است. (2)

5. «يلملم»، ميقات مردم يمن است كه در جنوب مكه مكرمه و در فاصله 54 كيلومترى آن واقع است.

افزايش تعداد حجاج

امروزه، به رغم محدوديت هاى اعمال شده، تعداد حاجيان به بيش از يك ميليون نفر رسيده است كه همه آنان در يك روز به عرفات وارد مى شوند! (3)

با اين حال، مسؤولان به اجراى برنامه ها و توسعه هايى پرداخته اند كه تنها در منطقه مشاعر مقدس بيليون ها ريال هزينه در برداشته است، آنهم فقط براى استفاده و بهره بردارى 5 روز در سال و ميليون ها ريال، بدون عوايد اقتصادى يا بهره ورى، براى حفاظت هميشگى و مقاوم سازى در برابر عوامل طبيعى صرف مى شود؛ چرا كه مشاعر در منطقه اى صحرايى و داراى گرماى شديد واقع شده است.

در طى 69 سال 26386620 زائر از خارج كشور براى انجام مناسك حج وارد عربستان شده اند و اين آمار، كسانى را كه از خارج كشور براى انجام مناسك عمره آمده اند، شامل نمى شود.

در سال 1345 ق. ملك عبدالعزيز حاجيان را مجوّز عزيمت به عرفات داد كه تعداد آنان 90662 زائر از خارج و تقريباً به همان مقدار از داخل كشور بودند.

در سال 1414 قمرى، ملك فهدبن عبد العزيز براى وقوف در عرفات، حاجيان را كه تعداد آنان به 995611 نفر مى رسيد و بيشتر آنان از هموطنان و ساكنان داخل بودند، فرمان داد كه بيش از يك ميليون نفر در عرفات وقوف كردند و تفاوت ميان اين دو رقم در دو سال، بيانگر نهضتى است قوى در كشور كه مؤسس حكومت آن را آغاز كرد و مهم ترين آن ها تحقّق امنيت بود كه از نخستين زمان، همراه با گسترش امنيت و ثبات، به رغم سختى ارتباطات در آن هنگام براى حجاج فراهم گشته بود.


1- به كتاب علامه استاد احمد عبدالغفور عطار با نام «حج النبى 9» استناد كرده ايم.
2- احمد عبدالغفور عطار- حجه النبى 9- ص 40
3- گزارش هفدهمين كنفرانس وزراى خارجه دولتهاى اسلامى در عمان به تاريخ 7/ 8/ 1408 ق كه در آن قرار بود بر محدود كردن تعداد حجاج از همه سرزمين ها بر مبناى هزار نفر از هر يك ميليون نفر تصويب شد.

ص: 51

ويژگى هاى توسعه

شايدكسى كه جغرافياى مشاعر مقدس را بشناسد، برنامه ها و دگرگونى هاى انجام شده را به خوبى دريابد. اگر كسى 20 سال قبل به حج تشرف يافته باشد و خداوند متعال در دو سال اخير نيز حج را نصيبش كند؛ ميزان تلاش هايى را كه از هنگام انجام عمليات آسان سازى اجراى مناسك حج آغاز شده، خواهد ديد. و لمس خواهد كرد كه اين تلاش ها در ايجاد راه ها، پل ها و جاده هاى ارتباطى ميان مشاعر مقدس با يكديگر و با مكه و بيت عتيق متمركز شده و راحتى حركت هزاران ماشين را- كه همه آن ها در يك زمان از عرفات به سوى مزدلفه و سپس به سوى منا به حركت در مى آيند- فراهم ساخته است. همچنين ايجاد راه هايى براى عابران پياده از عرفات به سوى منا و عبور از مشعرالحرام كه در آن راه ها، تمامى خدمات ضرورى فراهم گشته و همچنين خنك سازى عرفات و ... از ديگر اقدامات طرح توسعه است كه اكنون ويژگى هاى آن ذكر مى گردد.

1- عرفه

منطقه اى است وسيع كه ساخت خانه در آن جايز نيست. كسانى كه در آن وقوف مى كنند، لباس دوخته نمى پوشند و حوله احرام در بر مى كنند كه آن، براى فقير و غنى يكسان است.

براى جلوگيرى از گرماى خورشيد، خيمه اى در عرفات بر پا مى شود.

وزارت راه و ارتباطات در اين صحرا اقدام به ايجاد شبكه راه هاى عريض وطويل و ايستگاه هاى ماشين نموده كه اين امور به افزايش سرزمين عرفات در حدود شرعى آن تا سه برابر آنچه كه بوده، كمك كرده است. همچنين امروزه با ايجاد دكل هاى برق، روشنايى آن، به بهترين صورت، امنيت و سلامت حاجيان را تضمين مى كند.

عرفه به وسيله 9 راه اصلى طولى، به مشعرالحرام مرتبط مى گردد كه هر يك از اين راه ها داراى 3 گذر راه فرعى براى آسان سازى عبور افراد به مزدلفه است. راه كمربندى عرفات نيز بيش از 162 ميليون ريال با احداث 4 پل هزينه در برداشته كه 2 پل بالاى راه پياده رو و 2 پل ديگر بر وادى عرفه است. علاوه بر آن، ايجاد مواقف براى حاجيان ميهمان، به مساحت 240000 متر مربع در داخل عرفات، مواقف حجاج داخلى به مساحت 250000 متر مربع، بهبود ساختن مواقف، توسعه آن ها، جدايى حركت پيادگان از حركت ماشين ها در نزديكى مشعرالحرام و سپس افزايش روشنايى اين راه ها با دكلهايى به ارتفاع 50 متر و غيره كه هزينه اى حدود 200 ميليون ريال در بر داشته است.

براى نگهدارى شبكه راه هايى كه مشاعر را به مكه مكرمه متصل مى كند حدود نُه ميليارد ريال هزينه شده و نيز براى حفظ و نگهدارى آن از آسيب ها، ساليانه سيزده و نيم ميليون ريال سعودى اختصاص مى يابد.

براى جلوگيرى از حرارت شديد و اشعه خورشيد در عرفات كه زائران را اذيت و ناراحت نكند و براى خنك كردن جبل الرحمه و منطقه اطراف آن، تلاش هاى زيادى به اجرا درآمد. براى اين امر از طريق فشرده كردن قطرات آب و پخش آن در هوا، مساحت گسترده اى، پوشش يافته است كه اين آب از ذخاير چاه هايى به وسعت 13050 متر مكعب تغذيه مى گردد.

اين قطرات، به وسيله تلمبه هاى آب كه داراى 15 اسب بخار نيرو است و با تمديد مسيرهايى كه طول آن بين 20 تا 30 كيلومتر است، به مقدار 120 تا 150 متر مكعب در ساعت، به صورت باران نرم و ريز از چاه ها در فضا پراكنده و به كاهش حرارت هوا و اشعه خورشيد كمك مى كند.

مسجد نمره در عرفات

از مساجدى كه به توسعه آن اهتمام شده، مسجد نمره در عرفات است كه مساحت آن، از 20 هزار متر، به 120 هزار متر مربع افزايش يافت. اين مسجد نمونه اى است از مظهر زيبايى كه حاكى از عظمت اسلام و اهتمام به نقش عبادت است و اكنون گنجايش 350 هزار نفر را دارد. داراى 6 مناره به ارتفاع 60 متر و 3 گنبد و 10 درِ ورودى اصلى است كه 64 در كوچك را در بر مى گيرد. داراى 663 تهويه و خنك كننده، جايگاهى براى راديو و تلوزيون و لوازم انتقال خبرِ انجام اين شعائر از طريق ماهواره به تمام نقاط جهان است.

همچنين 1000 دستشويى، 15 هزار مكان وضو، دو مخزن آب به وسعت هر يك 4500 متر مكعب، از ديگر امكانات رفاهى و خدماتى آن است.

ص: 52

2- مزدلفه

در منطقه مشعر الحرام (مزدلفه)، خدمات گوناگون انجام شده؛ از جمله افزايش مواقف در راه هاى طولى، روشنايى آن ها، ايجاد ميدان هايى براى نشستن حجاج، مكان هايى براى خدمات رفاهى، گسترش مواقف به حدود 58000 كاروان بزرگ كه اين مواقف حدود 138 ميليون ريال هزينه در بر داشته است. همچنين ايجاد هفت ايستگاه ديگر براى ماشين ها به همراه تمامى خدمات به اتمام رسيده كه مساحت آن 54000 متر مربع است.

دو ايستگاه در راه شماره 9، يك ايستگاه در راه شماره 8، چهار ايستگاه در راه شماره 3 احداث گرديده كه گنجايش حدود 1400 كاروان بزرگ را دارد و اين سامانه حدود 10 ميليون ريال هزينه در برداشته است. ايجاد پل جديدى در راه شماره 5 براى جداسازى حركت ماشين ها از پيادگان در نزديك مشعرالحرام كه حدود 9 ميليون ريال هزينه آن شده است.

مرحل دومِ بهينه سازى در مزدلفه عبارت اند از:

1. ايجاد دو جايگاه جديد براى مواقف كاروان هاى حجاج

الف: جايگاه نخست براى راه شماره 9 در جنوب غرب مزدلفه كه ايجاد مواقف در آن، از دو جهت مختلفِ طولى، برابر مواقف كنونى در اين جايگاه سامان يافته است.

ب: جايگاه دوم، در غرب پل ملك فيصل، ميان راه شماره 3 و راه عزيزيه است كه از سه جهت متوازى و مختلف طولى ساخته شده است.

2. ايجاد راهى در امتداد پل ملك فيصل

براى عبور و مرور آسان كاروان هاى حج ميان عرفات و مزدلفه و براى گسترش راه هاى تنگ در منطقه، راهى به امتداد پل ملك فيصل كه از سمت جنوب به مسير طائف پيوند مى خورد، احداث گرديد و آن به طول حدود 2500 متر و عرض 40 متر بوده و داراى چندين تقاطع عرضى در دو طرف باند است.

براى احداث اين راه، لازم بود كه صخره ها و موانع برداشته شود و زمين هموار گردد.

مسجدى در مشعرالحرام مرمّت شد و توسعه يافت كه حدود 80 هزار نمازگزار را در خود جاى مى دهد و حدود 5400 متر مربع وسعت دارد. در بناى جديدكوشش شده است كه معمارى قديم اسلامى حفظ شود و تركيبى ميان معمارى قديم و جديد ايجاد گرديده است.

در اين مسجد، ايستگاه هاى لازم براى توقف ماشين ها و دستشويى ها و ... ساخته شده كه حدود 50 ميليون ريال هزينه داشته است.

3. منا

منطقه اى است كه حاجيان 4 روز در آن مى مانند و وقوف مى كنند. (1) در اين منطقه بزرگترين خدمات انجام شده و امكانات مادى زيادى هزينه گرديده است؛ زيرا كه حاجيان در آن ساكن شده و هر روز به سوى جمرات سه گانه آمد و شد دارند، افزون بر اين كه جمعيت زيادى براى طواف (به مكه) و براى بيتوته (به منا) در حركت اند.

امكانات رفاهى و فنى كه در اين منطقه انجام گرديده، عبارت اند از:

الف: ايجاد شبكه كاملى از راه ها و ساخت پل ها، تونل ها، پياده روها و سايه بان براى آن، به طول 67 كيلومتر تنها براى راه هاى اصلى و 17 كيلومتر براى تونل ها كه تعداد آن ها به 25 باب مى رسد. همچنين تعداد پل ها به 41 مى رسد كه راه هاى اصلى را به فرعى ربط مى دهد و منا را به مشاعر و مكه مكرمه وصل مى كند. براى تسهيل حركت در آن ها، در حجم زياد در هر روز، اين شبكه حدود 3242 ميليون ريال هزينه در برداشته كه حداكثر جز چند هفته در سال مورد استفاده قرار نمى گيرد و درطول سال همواره خالى از حركت است.

ب: اتمام سامانه مؤسسات قابل سكونت در منا، (در جاهايى كه مجوز ساخت و ساز براى سكونت به وسيله خيمه داده شده و اين) به خاطر تنگى مساحت منا و به خاطر اين كه در ميان كوه ها واقع است.


1- البته اگر عجله نكرده، تا روز 13 ذيحجه بمانند

ص: 53

عمليات تسطيح و گسترش منطقه به اتمام رسيد و مساحت قابل سكونت آن، از 5/ 1 ميليون نفر به بيش از 5/ 4 ميليون نفر افزايش يافت. متوسط اين افزايش مساحت در سال، به 700 هزار نفر رسيده و اين افزايش با پاكسازى صخره هاى جدا شده و محكم كردن آن تكميل گرديده است.

ج: در آنجا توسعه خدماتى؛ مانند روشنايى و مجموعه اى براى حفاظت و نگهدارى ازآن، كه داراى مركز فرمان، ايستگاه مراقبت تلوزيونى براى كنترل شبكه هاى راه ها، پل ها و تونل ها، به همين گونه توسعه پل جمرات (1) نيز به اتمام رسيد و از مهمترين كارهايى كه براى بهينه سازى پل و منطقه اطراف آن در سال 1415 ق. انجام شده، عبارت اند از:

1. از بين بردن سراشيبى سابق سمت شرقى منا و ايجاد سراشيبى جديد براى بالا رفتن به عرض 45 متر، پس از كوتاه كردن مسير و قرار دادن سراشيبى در مقابل راه پياده رويى كه از منا به سوى جمره صغرى مى رود.

2. از بين بردن سراشيبى هاى دوطرف كه به جمره صغرى از سمت شمال و جنوب ختم مى شود.

3. تعويض قسمتى از موزاييك پل، با سيمان و بتون، متناسب با قسمت هاى اطراف پل.

4. انجام سراشيبى به عرض 15 متر براى هر طرف، براى پايين آمدن از پل بين جمره كبرى و جمره وسطى با افزايش منطقه اتصال پل با سراشيبى.

5. توسعه سراشيبى پايين غربى مقابل حرم از 20 متر به 40 متر و بهبود مكان اتصال اين سراشيبى به راه پياده رو با از بين بردن سايه بان ها به طول 60 متر.

6. ايجاد 5 پايگاه براى مراكز خدمات اضطرارى در طول پل، كه داراى نردبان هاى لازم براى ارائه خدمات اوليه در حالات اضطرارى است.

7. ايجاد برج نگهبانى كه با بناى 3 دايره اضافى به بخشى از مساحت سطح مركز خدمات، واقع در شمال جمره وسطى ساخته شد.

8. ايجاد 4 مركز امنيت در مداخل سراشيبى هاى اصلى و فرعى.

9. قرار دادن تابلوهايى براى راهنمايى حجاج و روشن كردن آن ها.

10. قرار دادن تكيه گاه هايى بر بالاى پل، براى حفظ افرادى كه پياده در حال حركت در مسير جمره كبرى هستند.

11. اجراى سيستم خنك سازى آب ها؛ بگونه اى كه 150 آبسردكن ميان جمره صغرى و جمره كبرى بر بالاى پل قرار داده شده است.

12. بهينه سازى و تجديد شبكه روشنايى كه در اين مورد تعداد نورافكن ها چند برابر شده و رنگ آن نيز به جاى زرد، سفيد قرار داده شده است.

13. بهينه سازى و افزايش سيستم تهويه بر زير پل، با افزايش پنكه هاى سقفى براى تمامى نقاط پل و قرار دادن 18 پنكه كه در هر جمره 6 عدد نصب شده است.

14. بهبود سازى و ساماندهى منطقه اطراف پل، كه اين امر با تسطيح بلندى هاى اطراف و جداسازى حركت ماشين ها از حركت پياده ها، با قرار دادن موانع سيمانى فراوان انجام گرفته و مانع ورود ماشين ها و راحتى عبور پياده ها مى گردد.

15. ارسال خدمات براى پل و اين امر به وسيله اجراى شبكه تغذيه آب، تلفن، برق، تسويه آب هاى سطحى براى پايگاه ها و مراكز امنيتى و ميدان هاى اطراف پل بوده است.

16. قرار دادن سيستم كنترل تلويزيونى در پايين و بالاى پل و ارتباط آن با پايگاه امنيت عمومى منا.

17. نصب نردبان آهنى اضطرارى، در سمت شمال، روبه روى جمره صغرى.

18. اجراى راه شمالى پل، از خيابان سوق العرب تا خيابان مجمر الكبش، به عرض 20 متر كه 6 مسير را در بر مى گيرد.

19. هموارسازى جاهايى كه به واسطه خراب كردن هاى اضافى در سمت شمال و جنوب پل ناهموار شده بود.

20. ساختن پلكانى به طول حدود 80 متر در سمت جنوبى پل كه خيابان ملك فيصل و ميدان جنوبى پل را به هم وصل مى كند.


1- اين امر در خلال ماه جمادى الاول 1415 بوسيله مجموعه بن لادن به اجرا درآمد و قبل از حج سال 1415 به پايان رسيد.

ص: 54

د: ايجاد مخازن آب كه با تلاش فراوان به حدود 2 ميليون متر مكعب و تعداد آن به 18 مخزن رسيده است. براى اين آب ها تمامى وسائلى كه نظافت آن را تأمين كند فراهم شده است و حدود 466 ميليون ريال هزينه در برداشته است.

ه: تعداد دستشويى هاى عمومى به 14200 دستگاه افزايش يافته كه مجموعاً بالغ بر 104 ميليون ريال هزينه در برداشته است.

و: احداث سردخانه نمونه، با هزينه اى حدود 150 ميليون ريال براى استفاده از گوشت هاى قربانى و سرد كردن و توزيع آن بعد از حج به جهان اسلام كه ظرفيت آن بيش از 500 هزار قربانى است. البته سردخانه مخصوص نيز به ظرفيت روزانه ده هزار شتر و گاو وجود دارد.

4- مسجد الخيف و انجمن خيريه

از مهمترين مساجد منطقه مشاعر است كه بر معمارى اسلامى بنا شده و مساحت آن به 34 هزار متر مربع مى رسد، مسجد به طور كامل تجديد بنا شده است.

دستگاه هاى تهويه كه تعداد آن به 410 مى رسد و همينطور تعداد 1100 پنكه سقفى و شبكه صوتى از جديدترين دستگاه ها، 4 مناره، مجموعه دستشويى ها كه به هزار عدد مى باشد و 300 شير براى وضو گرفتن، امكانات برقى براى پوشش خبرى از مراسم به وسيله ماهواره به سوى سرزمين هاى مختلف اسلامى، از خدماتى است كه انجام شده است.

تجديد بناى مسجد كه اكنون 35000 نماز گزار را در خود جاى مى دهد، 90 ميليون ريال هزينه در بر داشته است. بيش از هزاران نسخه قرآن كريم در آن قرار داده شده و غذا ميان حاجيان فقير در روز عيد و ايام تشرف به مسجد الحاق شده است.

تجديد مساجد و ميقات ها

تجديد بنا و تجهيز تمام مساجد و خدمات ميقات هاى حج و عمره، در راه هاى مختلف حج به اتمام رسيده و خدمات زير براى هر يك از آن ها انجام گرفته است:

1. ميقات السيل الكبير

اين ميقات در تاريخ به «قرن المنازل» معروف است كه بين طائف و مكه مكرمه قرار دارد. مسجد آن، براى بيش از 3000 نمازگزار توسعه يافته و تجهيزات بسيارى؛ از جمله دستشويى زنانه و مردانه، مكان هاى مُحرم شدن كه شامل دوش هاى آب، به ويژه 16 مكان براى سكونت به آن اضافه شده است كه هر يك از آن ها 6 غرفه دارد. در پيرامون مسجد ديوارى ساخته شده كه آن را احاطه كرده و علاوه برآن، باغ و فضاى سبز و مخازن زمينى و مرتفع كه در كل مساحت (اين مسجد و اطراف) را به 2600 متر مربع رسانيده و براى ساختن آن 76 ميليون ريال هزينه شده است.

2. ميقات وادى محرم

اين ميقات در راه طائف و مكه واقع شده و مسجدى به سبك معمارى جديد در آن ساخته اند. در بناى آن، باغ ها و ميادين بزرگى كه بتواند آسايش حجاج و معتمرين را فراهم كند احداث و پاركينگ ماشين هايى هم براى آن اختصاص داده شده است.

مساحت كلى آن براى نماز، حدود 1460 متر مربع بوده كه مى تواند تقريباً تا 2000 نمازگزار را در خود جاى دهد. همچنين دستشويى هايى و سه مكان براى سكونت به اضافه تعدادى غرفه مخصوص راهنمايى احداث شده كه جمعاً بيش از 55 ميليون ريال هزينه در برداشته است.

3. ميقات جحفه در رابغ

مساحتى به ميزان 400/ 14 متر مربع را اشغال كرده و شامل چندين غرف ويژه براى احرام مردان و زنان، همراه با تجهيزات پزشكى متعدد است كه گنجايش حدود 1500 نماز گزار را داشته و مبلغ 10 ميليون ريال هزينه آن شده است.

4. ميقات يلملم

ص: 55

اين ميقات در خدمت حاجيان و معتمرانى است كه از جنوب كشور براى حج مى آيند و آن، داراى تجهيزات و امكانات خدماتى فراوان؛ مانند ساير ميقات ها است.

5. ميقات تنعيم

ميقات مردم مكه است و اكنون داخل مكه مكرمه قرار گرفته بگونه اى كه محله هاى مسكونى تا بعد و پيرامون آن نيز امتداد يافته است. بنا و توسعه مسجد سيده عايشه بر مساحت 84 هزار متر مربع اعاده گشته كه داراى تجهيزات و خدمات مربوطه است. اما مساحت مسجد 6000 متر مربع بوده و ظرفيت آن به 6500 نفر افزايش يافته است. اين ميقات تمامى خدمات لازم را داراست و مبلغ يكصد ميليون ريال هزينه برداشته است.

6. ميقات جِعرانه

از ميقات هاى مردم مكه و ساكنان آن، جِعرانه است كه هنگام انجام مناسك عمره از آنجا محرم مى شوند. اين بنا حدود 2 ميليون ريال هزينه برداشته است.

7. ميقات ذو الحليفه

مسجد و ميقات ذو الحليفه در آبار على واقع شده و مساحت كلّى آن، به 6180 متر مربع مى رسد. اين مسجد داراى دو مناره به ارتفاع 64 متر مربع و گنبدى به ارتفاع 28 متر است كه قطر آن به 17 متر مى رسد. ارتفاع ديواره هاى مسجد 12 متر مى باشد.

بيت عتيق

كعبه مشرفه نخستين خانه اى است كه براى مردم بنا شده؛ چنانكه در قرآن كريم آمده است: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ.

توصيف كعبه

كعبه بناى مكعبى است كه داخل آن خالى است و ابراهيم خليل (ع) طول آن را 9 ذرع قرار داد. براى آن دو ورودى چسبيده به زمين قرار داد كه يكى در سوى شرق بود و دومى در ضلع غرب. براى آن دو ورودى درى قرار نداد كه باز و بسته شوند. براى كعبه سقفى نساخت و در داخل آن چاهى حفر كرد كه مخزنى براى هدايا بود. (1)

اما وصف داخل كعبه در كتاب «تاريخ الكعبه المعظمه» 2 آمده است. سقف پايين آن ترميم شده و برداشتن سقف بالا پايان يافته و نيز سقف جديد با تغيير ستون ها و چوب هاى آن انجام گرفته است.

بر ديوار بين دو سقف كناره اى ساخته اند كه بالاى تمام ديوارها با آن احاطه شده است؛ بگونه اى كه از اين كناره چتر افزوده اى پيدا نباشد. گفتنى است ديواره هاى داخل، پوشش مرمرين دارد. (2)

كعبه از داخل بر سه ستون بزرگ استوار است. در سمت شمالى، باب التوبه واقع شده كه از آن به سوى سطح كعبه مى روند. سقف كعبه از داخل پوشيده و اطراف ديواره ها را با حرير قرمز به صورت مربع كه بر آن «الله جلّ و جلاله» نوشته شده، تزيين كرده اند. در ناحيه روبه روى باب الدخول، محراب و بقيه ديوارها با سنگ مرمر پوشيده شده است.

در كعبه صندوق بزرگى است كه چيزهايى در آن نگهدارى مى شود و از سقف نيز قناديل و چراغ هاى بزرگى از طلا و تزيين شده با جواهر آويزان گشته است. (3)

ويژگى هاى كعبه

از مهمترين ويژگى هاى بيت الله الحرام آن است كه خداوند تعالى آن را از حيله خيانت كاران و تخريب كنندگان مصون داشته است و اين خانه، چهار هزار سال است كه مقامى شامخ دارد؛ از زمانى كه ابراهيم (ع) آن را بنا نهاد تا هر زمان كه خدا بخواهد و تا آنگاه كه زمين و هر آنچه در آن است را صاحب شود. آرى، اين خانه همچنان براى طواف گزاران و ركوع و سجده كنندگان پابرجا خواهد ماند.


1- فى رحاب بيت الحرام- 124
2- اين عمليات در سال 1377 قمرى تمام شده است.
3- الكعبه المشرفه- ص 233- 234

ص: 56

در گذشته براى از بين بردن كعبه تلاش هاى بسيار انجام گرفته كه مهمترين آن، حمله ابرهه اشرم، پادشاه يمن، دست نشانده پادشاه حبشه بود. وى با لشگرى عظيم از يمن و حبشه همراه با فيلى بزرگ حركت كرد. وقتى به وادى محسّر، ميان مزدلفه و منا رسيد و تنها ميان او و مكه جز 10 كيلومتر فاصله نبود، لشگر خود را آراست و فيل را مقدم داشت. وقتى آن را به جانب حرم مى راند، در جاى خود مى ايستاد و حركت نمى كرد و سپس وقتى روى او را به سمت يمن مى كرد با شتاب به حركت در مى آمد. سپس درآن هنگام خداوند بر آنان پرندگان سياه رنگى فرستاد كه آن را در سوره فيل بيان كرده است.

خدمت به كعبه

خدمت به كعبه را حجابت يا پرده دارى خوانند و خادمان كعبه را پرده داران كعبه گويند. آنان افراد ويژه وخاصى هستند كه اين امر را به فرمان پيامبرخدا (ص) تا امروز بر اساس اين گفته به ارث برده اند.

«اين امر را بر عهده گيريد براى هميشه و كسى جز ظالم آن را از شما نخواهد گرفت» ايشان معروف خاندان بنى شيبه هستند. (1)

پيامبر خدا (ص) پس از فتح مكه، كليد كعبه را به عثمان بن طلحه و شيبه بن عثمان بن طلحه واگذار و به آنان فرمود:

«امر حجابت از ميان نسل شيبه بن عثمان تا امروز خارج نشده است.» (2)

نخستين كسى كه به خدمت كعبه پرداخت ابراهيم خليل (ع) بود و اين منصب از او به فرزندش اسماعيل (ع) رسيد و پس از او براى فرزندان او تا اينكه آن منصب را دايى هاى آنان از جرهم غصب كردند. سپس خزاعه به زور آن را متصرف شدند و تا چند قرن آن را در اختيار خود داشتند تا اينكه امر مكه و كعبه به قصىّ بن كلاب از قريش رسيد و او جد چهارم پيامبر (ص) بود. سپس قصى امور كعبه را به فرزند بزرگترش عبدالله واگذاشت تا اينكه اين امر به همينگونه در عصر جاهليت و اسلام ادامه يافت و اين منصب نزد شيبه بن عثمان بن طلحه و فرزندان او پس از وى قرار گرفت. (3)

اندازه هاى كعبه

مورّخان در اندازه هاى كعبه نظريات گوناگون دارند و اين اختلاف، طبيعى و برخاسته از تفاوت در (مقياس) ذرع (ذرعِ دست و ذرعِ آهن) است. در تاريخ كعبه معظمه آمده است:

«ذرع دست، 46 تا 50 سانتى متر است و ذرع آهنى 5/ 56 سانتى متر مى باشد.» (4)

در عصر و دوران ما نيز گفته اند: ذرع دست 48 سانتى متر است. (5)

ابراهيم رفعت پاشا در كتاب خويش «مرآه الحرمين» آورده است كه: ذرع كعبه، بر اساس واحد متر، در ارتفاع 15 متر، طول ضلع شمالى 92/ 9 متر، ضلع غربى 25/ 12 متر و ضلع شرقى 88/ 11 متر است.

اين اندازه ها، با گفته مورخ «تاريخ الكعبه المعظمه» در ارتفاع سازگار نيست زيرا وى تأكيد مى كند: «در ظاهر ابراهيم رفعت پاشا ارتفاع كعبه را به طور علمى اندازه نگرفته بلكه نظريه تخمينى داده است.» (6)

مركز تحقيقات حج در دانشگاه امّ القراى مكه مكرمه، به بحث حركت در مطاف پرداخته و از آن ميان، نقشه اى تفصيلى از كعبه مشرفه و حجر اسماعيل داده و اندازه هاى كعبه را اينگونه مشخص كرده است.

1. از ركن اسود تا ركن شامى 68/ 11 متر، كه درِ كعبه در آن است. (ضلع شرقى)

2. از ركن يمانى تاركن غربى 04/ 12 متر. (ضلع غربى)

3. از ركن اسود تا ركن يمانى 18/ 10 متر. (ضلع جنوبى)

4. از ركن شامى تا ركن غربى 90/ 9 متر. (ضلع شمالى)

اما ارتفاع؛ در بناى حضرت ابراهيم (ع) 32/ 4 متر مى باشد.

قريش آن را 64/ 8 متر بنا كرد و در بناى عبدالله بن زبير 95/ 12 متر بوده كه عبدالملك مروان آن را در همين اندازه حفظ كرد.


1- فى رحاب بيت الله الحرام، ص 125
2- براى اطلاع بيشتر به كتاب تاريخ الكعبه المعظمه، ص 228 به بعد رجوع شود.
3- الكعبه المشرفه، ص 247
4- تاريخ الكعبه المعظمه، ص 136
5- مجدى حريرى، توسعه و عماره الحرمين الشريفين، رويه حضاريه
6- تاريخ الكعبه المعظم، ص 137

ص: 57

در بناى حَجّاج، اندازه ارتفاع را كه ابراهيم رفعت پاشا آورده، دقيق نيست. اين ارتفاع را 15 متر گفته اند كه معلوم است آن را از «مرآه الحرمين» نقل كرده اند.

بناى كعبه

بناى كعبه معظمه در دوازده مرحله انجام شده است: (1)

1. بناى فرشتگان 2. بناى آدم (ع) 3. بناى حضرت شيث 4. بناى حضرت ابراهيم (ع) 5. بناى عمالقه 6. بناى جُرهم 7. بناى قصى 8. بناى عبدالمطّلب 9. بناى قريش 10. بناى عبدالله بن زبير 11. بناى حَجاج 12. بناى سلطان مراد خان عثمانى. (2)

مورّخان در تعيين بناى كعبه نظريات گوناگون دارند، جز در يك سخن، كه به سبب محكم بودن دليل آن، اختلافى در آن وجود ندارد و اين نظريه آن است كه اين خانه در سه مرحله ساخته شده است.

1. بناى ابراهيم خليل (ع) 2. بناى قريش 3. بناى ابن زبير و حَجاج

بناى ابراهيم (ع) با دليل قرآنى ثابت است. بناى قريش با حديث صحيحى كه بخارى روايت كرده تأييد مى شود و بر بناى ابن زبير و حَجاج، مفسّران و مورّخان اتفاق دارند.

بنابراين، مى توان گفت: اين 11 مرتبه، (3) همگى تعرض به كعبه است با دست؛ چه براى اصلاح يا تجديد بنا و يا بازسازى كه اين امر براى آنان مقامى عظيم بوده و گروهى چه كم و چه زياد، به اين جايگاه يعنى تقديم خدمات به بيت الله دست يافته اند.

علاوه بر اين، اينها (سه مورد) كسانى هستند كه آن را بناى حقيقى و از پايه ساخته اند؛ مثلًا حجاج، آنچه را كه ابن زبير افزوده بود خراب كرد و آن را به بناى قريش رسانيد و از اساس بنا نكرد.

مراحل بناى تاريخى

براساس صحيح ترين منابع، بيت الله الحرام 11 مرتبه بنا شده است و اختلاف در مورد كسانى است كه آن را به طور كامل از اساس بنا نهاده اند و عبدالمطّلب بن هاشم، جد پيامبر به عنوان دوازدهمين بانى، كه نام او كه در تاريخ كعبه معظمه آمده، ثابت نشده است. كعبه چندين مرتبه بازسازى شده كه آخرين مورد آن، در دوران سعودى بوده است.

بناى ابراهيم و اسماعيل

در اينجا مطالب خود را با بناى ابراهيم و اسماعيل (عليها السلام) آغاز مى كنيم كه به طور قطع از طريق قرآن كريم ثابت شده است. ابراهيم (ع) با سنگهايى كه آنها را روى هم قرار مى داد و بعضى از آنها غير از گل و آجر بود بنا كرد و در داخل آن- سمت راست كسى كه داخل مى شود- گودالى عميق همانند چاهى حفر كرد و در آن هدايايى را كه به كعبه تقديم مى شد به عنوان يك خزانه و انبار قرار مى داد.

عمق اين گودال براساس گفته ارزقى (5/ 1 متر) بود. وى براى كعبه سقفى و درى از چوب و غيره قرار نداد و در ديوار شرقى كعبه، مكان درب را بازگذاشت تا نشانى براى روى كعبه باشد.

مواد بناى ابراهيم براى كعبه از 5 كوه (سينا، زيتا، لبنان، جودى، حرا) تامين شد كه فرشتگان سنگهايى را از اين كوه ها آورده و ابراهيم در حاليكه كعبه را بنا مى كرد، اسماعيل سنگها را در آن قرار مى داد، پس آنرا براساس بناى آدم (ع) بنا كرد و آن اساس با سنگهاى كوه حراء بنا نهاده شده بود. ابراهيم (ع) آنگاه براى كعبه دو ركن (گوشه) قرار داد، ركن اسود و ركن يمانى و از سمت حجر ركنى قرار نداد بلكه آن را همانند نيم دايره اى مثل ديوار حجر كرد و درى چسبيده به زمين، بدون آنكه درى بر جاى آن قرار دهد باز كرد و ارتفاع آن را از زمين به آسمان 9 ذرع، عرض ديوار روى كعبه را 33 ذرع، عرض ديوار پشت كعبه را 31 ذرع و عرض ديوارى كه ناودان در آن قرار داشت 22 ذرع و عرض ديوار پشت آن را 20 ذرع قرار داد. (4)


1- اين امرا تاريخ الكعبه المعظمه ذكر كرده و بناى عبدالمطلب را درست ندانسته است.
2- تاريخ الكعبه المعظمه، ص 39
3- بجز بناى عبدالمطلب براساس ترتيب است و بناى ابن زبير و حجاج يكى حساب شده است.
4- فى رحاب البيت الحرام، ص 120

ص: 58

بناى قصى بن كلاب

ابن اسحاق مى گويد:

قصى، نخستين فرزند كلاب بود كه به پادشاهى رسيد و قومش از او اطاعت كردند. وى پرده دارى، سقايت، رفادت، ندوه و لواء را در اختيار داشت و بزرگ شهر مكه بود. قصى جد چهارم پيامبر (ص) بوده و بناى او هفتمين بنا است. او در بناى كعبه كوشيد و مخارجش را تأمين و سپس آن را خراب كرد و چنان بنياد نهاد كه هيچكس مانند او بدينگونه بنا نكرده بود.

آنگاه كعبه را با چوب تر و شاخه هاى نخل پوشانيد و سقف كرد و آن را بر 25 ذرع بنا نهاد. (1)

بناى قريش

براساس آنچه «تاريخ الكعبه المعظمه» آورده، اين نهمين بناى كعبه مشرفه است. نويسنده كتاب ياد شده، بناى هشتم را به وسيله جدّ پيامبر خدا (ص)، عبدالمطّلب ذكر كرده و آن را به روايت فاسى در «شفاء الغرام» مستند ساخته كه اين موضوع ثابت نشده و در منابع و مراجع تاريخى هيچ اشاره و تصريحى به بناى كعبه معظمه به وسيله عبدالمطلب نشده است. (2)

اما بناى قريش قطعى و ثابت شده است. در بخارى و مسلم از عايشه نقل شده كه گفت:

از پيامبرخدا (ص) در مورد ديوار حجر پرسيدم كه آيا متعلّق به خانه است؟ گفت: آرى. گفتم: چرا آن را داخل بيت نكرده اند؟ گفت: آيا نمى بينى كه قوم تو مخارج و هزينه بنا را به اين وسيله كم كرده اند؟ پرسيدم: چرا درِ آن را از زمين بلندتر قرار داده اند؟ گفت: شايد قوم تو مى خواستند هركسى را كه مايل باشند اجازه ورود دهند و هر كسى را كه نخواهند مانع شوند. دل افراد قبيله تو به دوران جاهليت نزديك است، پس اگر از رنجش آنان نمى ترسيدم، به يقين ديوار را در بيت داخل مى كردم و درِ آن را به زمين مى چسباندم. (3)

در سيره ابن هشام، به نقل از ابن اسحاق آمده است: وقتى پيامبر به 35 سالگى رسيد، قريش براى بناى كعبه گرد هم آمدند. آنان به دنبال آن بودند كه كعبه را مسقف سازند ولى از خراب كردن آن مى ترسيدند، هر چند سنگ هايى بلندتر از قامت انسان در آن به كار رفته بود، اما تصميم گرفتند بر ارتفاع آن بيفزايند و آن را مسقف كنند. اين به خاطر آن بود كه گروهى از دزدان، گنجينه را كه در چاهِ داخل كعبه قرار داشت، ربوده بودند. (4)

ابن هشام آنگاه كه از كشتى شكسته و به گل نشسته در ساحل جده سخن مى گويد، مى افزايد: قريش از چوب هاى آن براى مسقف كردن كعبه استفاده كردند و وقتى از خروج مارى از چاه كعبه كه پرنده اى را بلعيده بود سخن گفته، نوشته است: بزرگان قريش براى تخريب كعبه و بناى آن، گرد آمدند؛ ابو وهب بن عمرو بن عائذ مخزومى ايستاد و از كعبه سنگى را بر گرفت و آن را از دست خود رها كرد تا به جاى خود برگشت و گفت: اى گروه قريش، در بناى كعبه جز آنان كه كسب پاك و طاهر دارند، ستم پيشه نبوده و معامله را ربا نمى كنند و حقوق هيچ يك از مردم را پايمال ننموده اند، شركت نكنند. در اين هنگام قريش كار بناى كعبه را تقسيم كردند؛ يعنى شكافتن در را به بنى عبدمناف و بنى زهره، بين ركن اسود و ركن يمانى را به بنى مخزوم و قبائل قريش، پشت كعبه را براى بنى جمح و فرزندان عمروبن هصيص بن كعب بن لوى و شكافتن ديوار را براى بنى عبدالدار بنى قصى و بنى اسد ابن العزّى بن قصى و بنى عدى بن كعب بن لؤى واگذاشتند.

ابن اسحاق گويد: آنگاه قبايلى از قريش سنگ هايى براى ساختن آن جمع كردند و هر قبيله به اندازه خود، آن ها را جمع مى كرد. آنگاه شروع به بنا كردند تا به اساس آن و ركن (حجرالأسود) رسيدند. آنان در اين امر اختلاف و نزاع به حدى زياد شد كه همه آماده جنگ گرديدند. سپس قريش به همين گونه چهار يا پنج شب صبر كردند، سپس در مسجد جمع شده و به مشورت پرداختند. بعضى از كسانى كه اين موضوع را روايت كرده اند، پنداشته اند كه «ابا اميه بن مغيره بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم» كه درآن سال مسن ترينِ قريش بود گفت: اى گروه قريش در مورد آنچه كه بين شما اختلاف است اولين كسى را كه از درِ مسجد وارد شد حكم و قاضى خود قرار دهيد. آنان چنين كردند و نخستين كسى كه داخل شد محمد امين بود.

آنان وقتى محمد (ص) را ديدند، گفتند: اين مرد امين است به آن خشنوديم. اين محمد است. وقتى محمد به سوى آنان آمد و از اين امر آگاه شد، گفت: «پارچه اى بياوريد» وقتى آوردند ركن (حجر الاسود) را با دست خويش داخل پارچه گذاشت. سپس گفت: هر قبيله گوشه اى از آن را بگيرد، پس همگى بالا ببريد. آنان چنين كردند تا اين كه به مكان و جاى اصلى حجرالأسود رسيد. آنگاه آن حضرت با دستان مباركش آن را بر جاى خود قرار دادند و سپس بنا را برآن ساختند.


1- تاريخ الكعبه المعظمه، ص 39
2- تاريخ الكعبه المعطمه، ص 65
3- تاريخ الكعبه معظمه، ص 66
4- تاريخ الكعبه المعظمه، ص 86- 69

ص: 59

بنا را تا ارتفاع چهار ذرع و نيم بنا كرده، آنگاه آن را با خاك پركردند و در را بر بالاى اين اندازه قرار دادند و آن را با قطعه اى از چوب و قطعه اى از سنگ بالا بردند. طول ديوار 9 ذرع بود كه آن را كم پنداشتند و مى خواستند به آن بيفزايند، از اين رو، 9 ذرع ديگر بر آن افزودند و نپسنديدند كه بدون سقف بماند، پس وقتى به سقف رسيدند «باقوم» رومى ازآنان پرسيد: دوست داريد كه سقف برآمده باشد يا صاف تا من همان كنم؟ گفتند: خانه خداى ما را صاف بنا كن. پس آن را صاف كردند و در آن 6 ستون در دو رديف قرار دادند. هر رديف سه ستون از گوشه (ركن) شامى كه كنار حجرالأسود بود تا طرف يمانى را شامل مى شد.

ارتفاع آن را از كف زمين تا بالا 18 ذرع قرار دادند كه پيش از آن 9 ذرع بود. آن را از بالا تا پايين 15 رديف از چوب و 16 رديف از سنگ بنا كردند و ناودان آن را جايى قرار دادند كه آب باران در داخل حجر اسماعيل بريزد و پله هايى از چوب داخل ركن شامى قرار دادند و يك در نيز براى آن گذاشتند كه باز و بسته مى شد. (1)

بناى ابن زبير

صاحب كتاب «تاريخ الكعبه المعظمه» روايتى را نقل مى كندكه واضح ترين و جامع ترين روايات نقل شده از حافظ نجم الدين بن فهد، در «اتحاف الورى» در مورد عمارت و بناى ابن زبير است و در همان زمان با روايت ديگرى مخالفت و ناسازگارى نداشته است. ما بخشى از آن را بيان خواهيم داشت. اين بخش مى تواند براى روشن ساختن بناى عبدالله بن زبير كفايت كند. بى آنكه به جزئيات مربوط به اختلافات و نيز علل هجوم به كعبه با منجنيق كه منجر به سوزانيدن آن شد، بپردازيم.

پس ما به اين روايت در آن بخشى خواهيم پرداخت كه مخصوص بناى كعبه است. در روايت حافظ آمده است: «ابن زبير بزرگان و اشراف را فراخواند و با آنان درخراب كردن كعبه مشورت كرد. سپس مردم بسيارى از جمله جابر بن عبدالله كه براى انجام عمره به مكه آمده بودند، براى خراب كردن آن نظر دادند ولى بسيارى ديگر از مردم نيز نظر به خراب كردن آن نداشتند؛ از جمله عبدالله بن عباس».


1- تاريخ الكعبه المعظمه، ص 68- 69

ص: 60

راه كوفه- مكه، كهن ترين راه عراق به حجاز

اسلام در سال هاى 17- 13 وارد عراق شد. مسير ورود اين آيين الهى، بيابان هاى برهوت ميان حجاز و عراق بود؛ بخشى از سمت حجاز به سمت مركز عراق و بخشى ديگر، از جنوبى ترين نقاط، به سمت بصره وحتى ازآن جنوبى تر به سمت بحرين وسواحل جنوبى خليج فارس.

قبايل عرب از دير زمان در بخش هايى از اين مناطق زندگى مى كردند. بسيارى از آنان مشتاق بودند در جنگى شركت كنند و غنايمى به دست آورند. وقتى شنيدند كه بنا است جنگى با ايران رخ دهد؛ ايرانى كه به هر روى تسلّطى بر عراق داشت، بسيار خوشحال شدند؛ زيرا غنايمى نصيب شان مى شد. طبيعى است كه در روزهاى نخست، تصور پيروزى هاى شگرف را نداشتند اما به زودى روشن شد كه دولت ساسانى چنان پوسيده و بى جان است كه به راحتى مى توان بنياد آن را برانداخت.

پيش از اسلام، شهر حيره مركزى بود كه عراق و جزيره العرب را به يكديگر پيوند مى داد. آن زمان، تاجران عربِ مكه، خود را از مسيرى خاص به حيره مى رساندند و در كارهاى تجارى آن ناحيه مشاركت مى كردند.

پس از وفات حضرت رسول (ص) سپاه خالد بن وليد از راه مدينه- حيره، راهى اين ديار شد تا با مرتد شدگان عرب؛ از جمله طليحه بن خويلد اسدى بجنگد. ادامه مسير، حمله به آن دسته از قبايل عرب بود كه هنوز اسلام نياورده بودند. و سرانجام، آنان در ادامه همين مسير به عراق رسيدند.

در اخبار تاريخى آمده است: خالد از منازلى مانند «فيد» و «ثعلبيه» گذركرد. اين دو، از مناطقى هستند كه بعدها، از منازل مشهور در مسير كوفه- مكه به حساب آمدند.

در پايان سال 12 هجرى بود كه گروهى از مسلمانان، همراه خالد با سرعت تمام اين مسير را طى كرده و حج گزاردند. (1) اين بايد نخستين سفر حج باشد كه ميان عراق و حجاز برقرار شده است.

فرمانده بعدى كه به عراق اعزام شد، سعدبن ابى وقاص بود. نوشته اند كه وى سه ماه در ثعلبيه ماند. در مسيرى كه وى طى كرده، از منازلى مانند زرود، شرف و عذيب هم ياد شده است. (2) اين ها همان منزل هايى است كه در راه كوفه- حجاز وجود دارد و تا قرن ها به همين نام ها شناخته شده بود.

پس از فتح عراق، اعراب بيابانى كه بر اين ديار مسلّط شده و همچنان خطر را حس مى كردند، به دستور ايشان اجازه نيافتند به شهرهاى آبادى- حاشيه دجله- بروند، بلكه براى آن كه روحيه نظامى خود را حفظ كرده، در برابر خطرات احتمالى آماده بمانند، شروع به ساختن كمپ هاى نظامى كردند و در آنجا مستقر شدند. زمان استقرار آنان طولانى بود و به همين دليل زن و فرزندان خويش را هم به عراق آوردند. نتيجه آن شد كه آنان در دو مركز عمده در جنوب و مركز عراق استقرار يافتند. يكى كوفه و ديگرى بصره. آنان اين دو شهر را كه ابتدا موقت بنا كرده بودند، اندك


1- تاريخ الطبرى: 3/ 348
2- فتوح البلدان: 356

ص: 61

اندك دائمى اش كردند براى ادامه فتوحات در ايران مورد استفاده قرار دادند. بصره براى ادامه فتوحات در جنوب و مركز ايران و كوفه براى ادامه فتوحات در مركز به سمت آذربايجان از يك طرف و خراسان از سوى ديگر مورد استفاده قرار گرفت.

ارتباط اين دو مركز با حجاز، به دلايل مختلف استوار بود:

1. اقوام و خويشان بسيارى از آنان در حجاز بود و طبيعى است بايد به آنان سر مى زدند. آنان حجاز را موطن خود مى دانستند. اين امر به خصوص درباره اصحاب پيامبر (ص) كه از حرمين آمده بودند، بيشتر صدق مى كرد.

2. آنان همواره حج را به عنوان امرى دينى، مد نظر خود داشتند. علاوه برآن، عشق آنان به زيارت قبر پيامبر (ص) هم بسيار جدى بود. بنابراين، مى بايست اين مسيركه فاتحين از آن راه به عراق رفته اند آباد شود و مورد استفاده اين افراد قرار گيرد.

حاكمان بعدى كه در بصره تعيين شدند، از جمله ابوموسى اشعرى و پس از آن، عبدالله ابن عامر بن كريز، از همين مسير، از مدينه به بصره رفتند. بنابراين، بايد در طول اين سال ها اصلاحاتى در اين راه ها، به خصوص در زمينه ايجاد چاه براى تأمين آب جهت حجاج و سربازانى كه در اين مسير رفت و آمد مى كردند، ايجاد شده باشد.

امام على (ع) به دنبال ماجراى شورش اصحاب جمل، از مدينه به ميانه راه بصره- كوفه آمد. در اين سفر امام در ربذه، فيد و ثعلبيه توقف داشته و در منابع از آنها ياد شده است. (1)

از اين رو بود كه راه عراق به حجاز- كه بى گمان پيش از اسلام هم مورد استفاده بوده- جدى تر و بيشتر مورد استفاده قرار گرفت. مى توان تصور كرد كه از همان زمان، حاكمان نيز به اين امر توجه خاص داشتند. بايد بدانيم كه در آن روزگار هنوز بحث حمله به كاروان هاى حج و مسافران راه، مانند دوره هاى بعد، چندان جدى نبود. البته حمله قبايل به يكديگر مطرح بود اما مورّخان چنين باور دارند كه حمله به كاروان ها بيشتر از قرن سوم هجرى به اين سو، مورد توجه اعراب بدوى قرار گرفت. اعرابى كه از نعمت زندگى شهرى برخوردار نبودند، دستشان از غنايم شهرها كوتاه بود و براى اين كه اين نادارى خويش را تلافى كنند و در عوض بى توجهى حكومت ها، به كاروان هاى حج حمله مى كردند.

به هر روى، مسيرى كه ميان عراق و حجاز مورد توجه قرارگرفت، يكى از معروف ترين راه هاى حج در آغازين دوره فتوحات اسلامى است. اين مسير تا روزگاران اخير به عنوان راهى كه حجاج از آن براى حج استفاده مى كردند مطرح بود و تاريخچه بسيار مهمى دارد. طبيعى است كه راه ياد شده، تنها براى حج نبود و ارتباط ميان دو بخش مهم دنياى اسلام به لحاظ دينى و اقتصادى از اين مسير برقرار مى شد.


1- تاريخ الطبرى: 4/ 455، 477- 481

ص: 62

مسير امام حسين (ع) از مكه به كوفه يا راه عراق- حجاز

دقيق ترين آگاهى ها درباره راه عراق، در ميان قرن اول هجرى، درباره مسيرى است كه امام حسين (ع) از مكه به سمت كوفه پيمود و البته پيش از رسيدن به كوفه، راه را كج كرد و به سمت كربلا رفت. اطلاعات دقيق در باره اين مسير، در منابع تاريخى مربوط به كربلا، در آثارى مانند «اخبار الطوال»، «انساب الاشراف»، «تاريخ طبرى» و منابع ديگر آمده است.

مورخان به مناسبت بيان رويدادهاى اين سفر و اين كه هر كدام در كدامين نقطه اتفاق افتاده، اين اطلاعات را ارائه كرده اند. اين مسير دقيقاً همان مسير اصلى ميان كوفه- مكه است؛ راهى كه پيش و پس از آن، حاجيان ازآن براى رفت و برگشت در سفر حج استفاده مى كردند.

منازلى كه دينورى در اخبار الطوال درباره مسير امام حسين (ع) يادكرده، عبارت است از:

- تنعيم (جايى است در مكه كه امام حسين (ع) در آنجا با كاروانى حكومتى كه از يمن مى آمد، برخورد كرد).

- صفاح (جايى است كه گفته اند در آنجا با فرزدق ملاقات كرد).

- بطن الرُّمه (جايى است كه امام حسين در آن، نامه اى به اهل كوفه نوشت و از نامه مسلم و اجتماع مردم در پيرامون وى ياد كرد).

- زرود (جايى كه با چادر زهيربن قين برخورد كرد و او را به همراهى خود فرا خواند كه سرانجام زهير پذيرفت).

- زباله (جايى كه كسانى از كوفه آمدند و خبر قتل مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را به او دادند).

- بطن عقيق (جايى كه به اما خبر دادند ابن زياد سپاهيانش را ميان عذيب و قادسيه براى جنگ با وى گردآورده است. بطن عقيق يك منزل پيش از ذات عرق واقع شده و از ميقات هاى پنجگانه به شمارآمده و ميقات اهل عراق براى مُحرم شدن است).

طبرى شبيه اين خبر را، در منزل «بطن العقبه» دانسته است. (1)

- شرات (جايى درنزديكى عسفان، كه حضرت شب را درآنجا سپرى كرد وصبحگاهان به حركت خود ادامه داد).

نيم روزى پس از حركت از شرات بود كه با سپاه حرّ برخورد كردند. در آنجا بود كه حرّ اصرار داشت امام را به كوفه ببرد و امام تصميم به بازگشت داشت. قرار شد مسير را به سمت عذيب كه راهى است ميان اين دو، كج كنند. از آنجا تا عذيب 38 ميل است.

- عذيب الحمامات (جايى است كه در مسير به آن رسيدند و در آنجا اتراق كردند).

- قصر بنو مقاتل (امام حسين در حركت از عذيب الحمامات مى كوشيد از كوفه فاصله بگيرد تا آن كه به قصر بنى مقاتل رسيد و در آنجا بود كه با عبيدالله بن حرّ جُعفى ديدار كرد).

در اين هنگام امام حسين (ع) مى كوشيد از كوفه دور شود و به سمت باديه برود اما حرّ مانع مى شد، تا به كربلا رسيدند. (2)

مشابه همين مطالب در منابع ديگر، البته گاه با افزوده هايى آمده است. براى نمونه، از ثعلبيه ياد شده است؛ جايى كه كسانى از مردم كوفه خبر مسلم را به امام حسين دادند. (3)

چنان كه از منطقه حاجز ياد شده است؛ جايى كه امام حسين به اهل كوفه نامه نوشت و آن را به قيس بن مسهّر صيداوى داد تا به آنان برساند. (4)

راه كوفه- مكه در دور اموى و عباسى

توجه جدى دولت عباسى به راه عراق- حجاز، در آغاز، براى انتقال مركز خلافت از شام به عراق بود. در دوره امويان، آنچه از توجه به راه ها داريم، مربوط به اصلاح راه ها و چاههاى آب راه شام- مدينه است اما در دوره عباسيان، از همان روزهاى نخست، اقداماتى در بهبود وضعيت راه كوفه- مكه آغاز شد. نوشته اند كه ابوالعباس سفاح (م. 136) درنخستين اقدام فرمان داد اين مسير را علامت زده، از كوفه تا مكه نشانه گذارى كنند «و فيها ضرب المنار من الكوفه الى مكه». (5)

اما از دوره منصور عباسى (158- 136) و سپس مهدى بود كه توجه خاصى به مكه شد. منصور در سال 136 به نيابت از سفاح، امارت حج را داشت كه در جايى به نام صُفَيه خبر مرگ برادرش را شنيد. پس از آن با وى به عنوان خليفه بيعت


1- تاريخ الطبرى: 5/ 399
2- اخبار الطوال: 244- 251
3- تاريخ الطبرى: 5/ 397
4- انساب الاشراف: 3/ 166
5- تاريخ الطبرى: 7/ 465، درب زبيده: 47

ص: 63

شد. در سال 158 هم در سفر مكه بود كه درگذشت. در زمان او، مسؤول براى نظارت بر راه حج، به ويژه تأمين آب و اصلاح چاه ها ايجاد شده بود. (1)

دوران مهدى، دوران مهمى براى اصلاح راه حج بود. طبرى نوشته است:

در سال 161، مهدى بگفت تا در راه مكه از قادسيه تا زباله قصرهايى بسازند وسيع تر از قصرهايى كه ابوالعباس ساخته بود و بگفت تا بر قصرهاى ابو العباس بيفزايند. منزلگاه هايى را كه ابو جعفر ساخته بود، به حال خود باقى گذاشت و بگفت تا در هر آبگاهى آبگير بسازند و ميل ها و بركه ها را تجديد كنند و پهلوى آبگيرها چاه حفر كنند. اين كار را به يقطين بن موسى سپرد و همچنان تا به سال صد و هفتاد و يكم با وى بود و أبوموسى برادر يقطين در اين كار جانشين وى بود. (2)

عباسيان تا دو قرن پس از آن، حاكمان مكه را از افرادى از خاندان خويش مى گماردند و به همين دليل به حجاز به چشم جايى بس مهم مى نگريستند. منصور و سپس فرزندش چندين بار به حج آمدند و لازمه اينها توجه ويژه به اصلاح اين مسير و فراهم كردن زمينه براى سفرهاى آسان تر بود. مقريزى نوشته است:

«در هر منزل، منازل خاصى براى خلفا ساخته شد تاآنان درسفرى كه دارند در آنها اقامت كنند. در اين خانه ها فرش و پرده و ظروف و وسايل ديگر وجود داشت.» (3)

مهدى عباسى در سال 164 قصد سفر حج كرد اما وقتى به عقبه رسيد، احساس كرد كه آب بسيار بدبو و تلخ است و به همين دليل از سفر خوددارى كرده يقطين بن موسى را كه مسؤوليت اصلاح آب ها و چاه ها را داشت ملامت كرد. طبيعى است كه پس از آن تصميم گرفته باشد تا در اين باره اقدام قاطعى به عمل آورد.

در كتاب «المناسك» از جاهايى ياد شده است كه مهدى دست به اصلاح آن ها زده و نام وى روى آن اماكن تا قرن سوم باقى مانده بود. بهترين نوع صدقات از سوى خليفه يا اطرافيان وى، كندن چاه در اين مسير و ايجاد بركه بود؛ به طورى كه حجاج بتوانند به آسانى از آب آن ها بهره برده و گرفتار عطش و هلاكت نشوند.

در سال 166 مهدى عباسى فرمان داد در اين مسير «بريد» ايجاد شود و اين براى نخستين بار بود كه رخ مى داد. اگر تا آن زمان مشكل راه تنها مسأله حج و تجارت بود، اين بار كار بريد كه نوعى كار اطلاع رسانى و اطلاعاتى و حكومتى بود، مى توانست عاملى براى اصلاح بهتر اين مسير باشد. براى اين كار شتران و قاطرها و ابزار ديگرى در نظر گرفته شد و اين ها به تجهيز اين راه كمك مى كرد. (4)

هارون الرشيد (193- 170) هشت بار به سفر حج رفت و در اين سفرها بود كه اموال زيادى را براى اصلاح مسير و همين طور كمك به مردم مكه و مدينه هزينه مى كرد. هارون به اهميت تسلّط معنوى بر حرمين آگاه بود و مى دانست كه اين كار، از عوامل اصلى استوارى دولت و خلافت اوست. حتى گفته اند برخى از اين سفرها با پاى پياده طى شد. هر بار كه به سفر مى رفت تعداد زيادى از عالمان و فقيهان نيز او را همراهى مى كردند و وى تمامى هزينه هاى آنان را مى پرداخت. (5)

از نقاطى كه در اين مسير نهايت اهميت را داشت، منطقه «ربذه» بود كه 120 ميل با مدينه فاصله داشت و هارون معمولًا از آنجا عبور مى كرد. اين همان منطقه اى است كه ابوذر به فرمان عثمان به آنجا تبعيد شد و زمانى كه درگذشت، كاروان حج عراق كه عبدالله بن مسعود همراهش بود، به آنجا رسيد و در وقت مرگ بالاى سر ابوذر بود.

نويسنده «الامامه و السياسه» خبرى در باره حنث قسم هارون و پياده به حج رفتن او ياد مى كند. در همين سفر است كه زبيده هم همراه اوست. زمانى كه او قصد خود را براى وزيرش عمرو بن مسعده بيان مى كند، عمرو مى گويد:

گفتم: اى امير مؤمنان، امسال را بگذار، شايد در سال آينده كار راحت تر شود.

هارون گفت: پذيرفتم.


1- درب زبيده: 48
2- تاريخ الطبرى: 8/ 136، درب زبيده: 48
3- الذهب المسبوك فى ذكر من حج من الخلفاء و الملوك: 39 38 تحقيق جمال الدين شيال، قاهره، 1955.
4- درب زبيده: 49
5- كتاب المناسك: 330، 364

ص: 64

گفتم: براى اين كه مسير تو تا رسيدن به مكه از راحتى بيش ترى برخوردار شود، فرمان مى دهم درختان فراوان بكارند و نهرهاى فراوان جارى سازند و به اين وسيله راه تو خوش آب و هوا شود. پس از مدتى عمرو بن مسعده نزد هارون رفت و از اين كه توانسته بود وظيفه خود را انجام دهد، او را آگاه كرد.

عمرو بن مسعده گويد: پس از اين كه هارون همراه همسر خود، زبيده از بغداد به راه افتاد، به مكه رفت و حج خود را با پاى پياده به جاى آورد، در اواخر ماه ذى الحجه سال 180 به بغداد بازگشت. (1) اين سفر وى كه به آرامى انجام مى شد، سه ماه تمام به طول انجاميد.

در زمان مأمون (م 218) كه كارهاى علمى و رياضى قدرى رايج شد، وى فرمان داد تا مسير عراق- حجاز را بر حسب ميل اندازه بگيرند. بر اساس محاسبه اى كه صورت گرفت، اين مسير 812 ميل بود. (2)

تأمين امنيت راه عراق- حجاز

پس از اين زمان است كه حمله ها و هجوم قبايل بدوى به اين راه آغاز مى شود. دليل آن مى تواند اين باشد كه راه آباد شد و افرادى كه به حج مى آمدند، از ثروتمندان بودند. در مقابل، قبايل بدوى زندگى فلاكت بارى داشتند و اين راهى بسيار مناسب براى مشتى فقير بود كه به غنايمى دست يازند. از اين پس، مشكل تنها آباد كردن كاروانسراهاى ميان راه و اصلاح چاه ها نبود، بلكه تأمين امنيت به تدريج به عنوان مسأله اى مهم مطرح شد.

احمدالسباعى، درباره نخستين حمله قبايل عرب، از غارت بنوسليم ياد كرده، مى نويسد:

در سال 230، شمارى از بنوسليم به قصد غارت برخى از شهرهاى حجاز (3) به آن مناطق حمله كرده، به تباهى و غارت بازارها پرداختند و آزارشان به شمار فراوانى از مردم رسيد. آنان به راهزنى پرداخته و به سپاه والى مدينه نيز يورش بردند. در همين سال، واثق سپاهى را به فرماندهى يكى از ترك ها، با نام «بغاى كبير» به حجاز فرستاد. وى پنجاه نفر از آنان را كشت و يك هزار نفر را كه به شرّ و فساد شهرت داشتند اسير كرد و در مدينه به زندان انداخت.

بنوسليم به طور معمول نزديك به مدينه، در حرّه بنوسليم زندگى مى كردند وطايفه اى از قيس عيلان بودند كه به قدرت و كثرت شهرت داشتند. به باور من اين نخستين شورش غيرسياسى است كه قبايل بدوى حجاز طى تاريخ دوره اسلامى دست به آن زدند و هدفشان چيزى جز فساد و سير كردن شكم گرسنگان نبود. شگفت نيست كه در همين روزگار، صولت و شوكت خلفا نزد رعايا شكسته شد؛ چنان كه اندكى پيش از آن، بخل خلفا در بخشش آغاز شده، سبب فقر و فاقه باديه هاى حجاز گرديد. اين فقر، بى توجهى به سلطان را همراه داشت و اين خود منجر به بازى باديه نشينان با امنيت عمومى شد. اين رفتار فسادزا، چندان به درازا كشيد كه به صورت يك عادت درآمد و قبايل حرب در ميان مكه و مدينه و نيز قبايل ديگرى در شرق و جنوب آن، بر همين پايه رشد يافتند. (4)

مورّخان، پايان خلافت واثق به سال 232 را نقطه تحوّلى مى دانند كه در آن، عصر اول و طلايى عباسى، به عصر دوم عباسى كه روزگار تجزيه و فتنه هاى بزرگ است، تبديل مى شود.

گفته اند نخستين خليفه اى كه دست به اقدامات امنيتى براى حفاظت راه و حجاج از دست تجاوز قبايل بدوى زد، واثق عباسى (232- 227) بود. وقتى واثق در سال 231 عزم حج كرد، مشكل كم آبى سبب شد، وى از تصميم خويش براى رفتن به حج منصرف شود. (5)

از اين پس، در زمان بيشتر خلفا، كسانى از سوى آنان به عنوان ناظر راه معين مى شدند و كارشان اصلاح چاه ها، كندن چاه هاى تازه، تأسيس منازل جديد براى استراحت و اتراق كاروان و مسائلى از اين دست بود. در زمان متوكل عباسى (مقتول 247) جعفر بن دينار مشرف بر راه كوفه بود كه چندين سال اين اشراف وى ادامه داشت. در اين دوره، گاه در برخى از منازل، يكباره بيش از پنجاه چاه كنده مى شد تا در پى آمدن حجاج كه جمعيت آنان بسيار زياد بود، مشكلى پيش نيايد.

يعقوبى مى نويسد: در حوالى سال 250، شخصى به نام محمد بن حاتم در مكه مسؤوليت راه ها و مصانع آن را داشت. در سال 251 شخصى به نام عبدالله بن سليمان مشرف بر تنظيم راه يا به عبارت طبرى «الموجه الى طريق مكه لضبط الطريق» بود. (6)


1- الامامه و السياسه ترجمه فارسى: 389
2- نهايت المسافات بيرونى: ص 223، 234 درب زبيده: 52
3- مقصود شهر الجار است كه آن زمان، حكم جده امروزى را داشت. بنگريد به كتاب من با نام معجم معالم الحجازمدخل مربوطه عاتق.
4- تاريخ مكه، ص 195- 196
5- تاريخ الطبرى: 140. 9 درب زبيده: 53
6- درب زبيده: 54

ص: 65

مسأله حج و كاروان حجاج از يك سو مورد هجوم قبايل بدوى قرار مى گرفت و از سوى ديگر، به خصوص از اواخر قرن سوم هجرى، موضوع برخى از منازعات سياسى ميان عباسيان و اسماعيليان شد. قرامطه كه هوادار اسماعيليان بودند و تلاش مى كردند تا دولت عباسيان را تضعيف كنند، كارى كه از دستشان بر مى آمد، حمله به كاروان هاى حج بود. در اين باره منابع فراوان سخن گفته اند.

عناوينى به عنوان مسؤوليت اين افراد در ادوار مختلف ياد مى شود؛ مانند «مشرفاً على الطريق» يا «مصالح طريق الحج و عمارتها». (1) گاه كسانى كه حاكم مدينه بودند، نظارت بر اين راه را نيز به دوش داشتند.

نا امنى راه حج عراق در دوران مقتدر عباسى (320- 295)

در دوران خلافت 25 ساله مقتدر نيز مسأله حج، همچنان مسأله اى مهم براى خلافت عباسى است. حج تأمين كننده مشروعيت خلفاى عباسى است و هر اشكالى كه در آن پديد آيد، از ديد مسلمانان به معناى آن است كه اين خلافت قابليت لازم براى اداره امور مسلمانان را ندارد. بنا براين، آنان مى بايست توجه ويژه به حج كرده، مبالغ گزافى پول در اين راه هزينه مى كردند. بخشى از اين پول، صرف راه حج مى شد و بخش هايى- كه گاه بيشتر هم بود- خرج كمك به اهل حرمين مى گرديد؛ به خصوص فقرا كه فراوان بودند و مهاجران زيادى در ميان آنان بود.

همان گونه كه اشاره شد، موضوع امنيت در اين دوره، به مسأله بسيار مهم تبديل گرديد. قبايل بدوى مى توانستند كاروان حج را تهديد كنند. آنان آگاه بودند كه خليفه مى بايد پولى به آنان بدهد تا آرام باشند. اگر نپردازد راه را نا امن خواهند كرد و اين خليفه است كه ضرر خواهد نمود. گفته اند مقتدر عباسى پولى كه ساليانه براى تأمين مسائل مختلف راه و نيز كمك به اهالى حرمين هزينه مى كرد 315000 دينار يعنى سكه طلا بود. وى براى آن كه نظارت بر راه بيشتر باشد، شخصى را به عنوان ناظر از سمت كوفه به حجاز مى گمارد و ديگرى را براى نظارت بر نيمه دوم راه؛ از مكه به سمت عراق معين مى كرد. در سال 315 وزير مقتدر عباسى، على بن عيسى پول هنگفتى را تنها براى پرداخت به شمارى از طوايف و به خصوص پنج هزار نيروى نظامى، از قبيله بنى اسد هزينه كرد تا آنان از راه مراقبت كنند. (2) به رغم همه اين مشكلات، باز هم مشكلات زيادى براى حجاج در طول راه پديد آمد. در اين سفر، حجاج گرسنگى زيادى تحمّل كردند و علت آن نبودن عمارت و آبادى در اين مسير و عدم امكانات بود. در واقع راه زبيده يا همان «راه جبل» كه بعدها به اين نام خوانده شد، به طور كامل راهى خشك و بيابانى بود.

از زمان مقتدر عباسى، كتيبه اى سنگى به دست آمده است كه وى وزيرش على بن عيسى را به عنوان مسؤول عمارت راه حج معين كرده و وزير هم دو نفر را براى انجام اين كار گماشته است. تصويرى از اين سنگ در كتاب «درب زبيده» (ص 57) آمده كه در آن نوشته است:

«أمر عبدالله جعفر الامام المتقدر بالله أمير المؤمنين اطال الله بقائه الوزير أبا الحسن على بن عيسى- أدام الله عزّه- بعماره طريق الجاده لحاج بيت الله الحرام ... و تولّى ذلك أبو أحمد بن عبد العزيز الثقفى و مصعب بن جعفر الزبيرى فى سنه أربع و ثلاث مائه».

از اين فرمان چنين روشن مى شود كه در دوران مقتدر (320- 295) راه كوفه- مكه بازسازى شده است. ديگر آن كه مسؤوليت اين كار بر دوش وزير او، على بن عيسى بود كه از سال 278 تا 334 در تشكيلات عباسيان مشغول به كار بود. در اين باره، دو نفر مسؤوليت ويژه داشته اند كه هر دو از سوى وزير معين شده اند.

در دوره هاى بعدى، عضد الدوله بويهى را مى شناسيم كه به موازات تلاش هايى كه براى بازسازى بغداد كرد، به راه ها نيز توجه داشت. اين توجه، بيشتر براى اصلاح بركه ها و چاه ها بود.

ابن مسكويه مى نويسد: او ماليات را از كاروان هاى حج برداشت و رفتارهاى نادرستى كه با آنان مى شد، از ميان برد. او چاه هايى كند و چشمه ها را اصلاح و آبرسانى در ميانه راه ها ايجاد كرد. (3)


1- درب زبيده: 55
2- صله تاريخ الطبرى: تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم: 113
3- تجارب الامم: 2/ 407. ابن اثير مى نويسد كه او راه عراق به مكه را اصلاح كرد. الكامل: 8/ 704

ص: 66

ملكشاه سلجوقى هم در راه حج عراق- حجاز اصلاحاتى پديد آورد و از جمله «مناره القرون» در روزگار وى ساخته شد كه بعدها ابن جبير در سال 578 آن را وصف كرده است.

راه زبيده، به نام زبيده

در منابع قرن سوم و بعد از آن، از اين راه به نام «در زبيده» ياد مى شود. در اينجا مراد از «در»، دروازه است. اما زبيده همسر هارون الرشيد است. وى دختر جعفر، فرزند منصور عباسى است. از وى به عنوان كسى كه خدمات زيادى به راه حج عراق- حجاز كرده و همچنين پولى كه ميان ساكنان مكه توزيع مى كرده و هواى آنان را داشته، ياد شده است.

در كتاب «المناسك» حربى كه از قديمى ترين كتاب ها در باره راه هاى حج است، دست كم از دوازده منزل ياد شده كه آثارى از بركه و چاه و بناهاى ديگر منسوب به زبيده دارد. اين كتاب نزديك به زمان زبيده بوده و در اين زمينه مى تواند مورد استناد باشد. تعابيرى مانند «بركه زبيده» «بركه ام جعفر» «قصر امّ جعفر» از تعابيرى است كه حربى در اين كتاب در باره آثار منسوب به حربى استفاده كرده است.

شاعرى به نام احمد بن عمرو در يكى از سفرها همراه زبيده بود و اشعارى درباره منازل و مراحلى كه زبيده در آن ها كمك و اقدامى براى حاجيان كرده، سرود. متن اين ارجوزه را حربى در كتاب «المناسك» (562- 545) آورده است.

ياقوت نيز اخبار اين منازل و كارهاى منسوب به زبيده را در «معجم البلدان» با عناوين «محدث، عنابه، سميره، بركه امّ جعفر، حسنى، قرورى، زبيديه و هيثم» گزارش كرده است. اخبار اين بركه ها و تلاش هاى زبيده به قرون بعد هم رسيد تا آنجا كه ابن جبير نيز در سفرى كه از همين راه، از حجاز به عراق آمد، به اين نكته تصريح مى كند. همچنين ابن بطوطه در قرن هشتم اين نكته را يادآور شده است.

مى توان تصور كرد كه در اين باره افراطهايى صورت گرفته اما به هر روى پيداست كه تلاش هاى زبيده دراين زمينه چشمگير بوده است. اين خدمات نه تنها در راه عراق- حجاز بلكه براى مكه وآبرسانى آن هم كارهاى چشمگيرى انجام داده وپول هاى فراوانى هزينه كرده است. (1)ازرقى (2) در اين باره اطلاعاتى به دست داده؛ چنان كه يعقوبى هم مطالبى را يادآور شده است. (3)

به جز زبيده، نام بسيارى از خلفا، اميران وحاكمان بلاد اسلامى در فهرست كسانى ياد شده است كه در اين زمينه خدماتى داشته اند. بسيارى از افراد خير هم كه داراى سرمايه و ثروتى بوده اند، در اين زمينه اقداماتى مانند كندن چاه و ايجاد بركه داشته اند كه نامشان از يادها رفته است.

دكتر سعد الراشد فهرستى از نام افراد شناخته شده را در كتاب «درب زبيده» (ص 70 به بعد) آورده است. اين افراد عبارت اند از:

- عيسى بن موسى بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس.

- فرزندش موسى بن عيسى كه اطلاعاتى از اقدامات آن ها در كتاب «المناسك» حربى در اختيار است.

- عيسى بن على، عموى سفاح.

- عبدالصمد بن على كه چاهى در فيد و مسجدى در منزل اوطاس بنا كرده است.

- ابومسلم خراسانى كه گفته اند: به هر منزلى مى رسيد به اعراب كمك مالى مى كرد و چاه مى كند و راه را اصلاح مى نمود.

- يقطين بن موسى- پدر على بن يقطين از اصحاب معروف امام كاظم (ع)-

- كسانى از خاندان برامكه.

- خزيمه بن خازم كه از فرماندهان دولت عباسى در زمان هارون بود. منزل خزيميه در ميان منازل اين راه به نام او و خدمات وى است.

- ابودلف عيسى بن عيسى.


1- درب زبيده، ص 65- 69
2- اخبار مكه: 1/ 444- 445
3- مشاكله الناس لزمانهم: 26

ص: 67

- خالصه كنيز خيزران- مادر هارون- نام وى به عنوان كسى كه آثارى در اين مسير از وى برجاى مانده و حربى در مناسك از آنها ياد كرده، آمده است.

- مسرور خادم كه حاجب هارون بود.

- عمر بن فرج رخجى از امراى دوره مأمون و متوكّل. نام وى در ميان كسانى كه خدمتى به حجاج در اين راه كرده اند آمده است.

نام افرادى كه در قرن سوم مى زيستند و خدمتى در اين راه كرده اند، فراوان است. در قرن چهارم از:

- بدر بن حسنويه (م 405). حاكم منطقه جبال و همدان و دينور در ايران ياد شده است. وى شيعه بوده و وصيت كرده است كه در نجف كنار امير المؤمنين (ع) دفن شود. منابع تاريخى از خدمات او در اين راه ياد كرده اند. وى مبالغ هنگفتى ساليانه به اعراب ميان راه مى داد تا به حجاج حمله نكرده و برابر آزار ديگران، از آنان حفاظت كنند. (1)

در قرن ششم جمال الدين اصفهانى (م 559) شهرت به خدمت در اين مسير و به خصوص مكه و مدينه داشت كه شرح حال وى را در ادامه خواهيم آورد.

اختلافات مذهبى و راه زبيده

در اواخر قرن سوم بود كه جريان اسماعيليه و شعب آن توانستند در برخى از نقاط جهان اسلام موقعيتى به دست آورند. پيدايش قرامطه در منطقه احساء و بحرين، از پديده هاى مهم نيمه نخست قرن چهارم هجرى است. اين گروه با دولت عباسى به شدت درگير بودند و به همين دليل تلاش مى كردند اين دولت را كه در صدد استفاده سياسى از حج بود، تحت فشار بگذارد. قرامطه تنها راهى كه براى تحت فشار گذاشتن دولت عباسى داشتند، اين بود كه راه حج را به روى امير الحاج عراق ببندند. قرامطه به بصره و سواد عراق هم يورش مى بردند و تلاش مى كردند تا دولت عباسى را از اين منطقه عقب برانند. عباسيان هم هر روز لشكرى بسيج كرده به جنگ قرمطيان مى فرستادند.

منطقه احسا و قطيف تا بصره و حتى از آنجا تا مكه زير نفوذ قرامطه درآمد و آنان هر سال كه اراده مى كردند، كاروان هاى حج اعزامى از طرف دولت عباسى را تحت فشار مى گذاشتند. منابع تاريخى سنى، در همه اين موارد مى كوشند قرامطه را بدنام كنند كه البته آنان نيز اشتباهاتى داشتند. نتيجه آن شد كه راه حج براى سال ها ناامن ماند و از اين حيث و به دليل اهميت آن، اخبارش در منابع مهم انعكاس يافت.

نخستين بار از زكرويه بن مهرويه ياد شده كه در سال 294 به كاروان حج- كه از مكه باز مى گشت- حمله كرد. در سال 312 قرامطه به فرماندهى ابوسعيد جنابى به كاروان حجاج در منطقه زرود حمله كردند. آنان گاه شخصيت هاى برجسته اى را كه در اين كاروان ها بودند، دستگير مى كردند.

اخبار نقل شده در رويدادهاى مربوط به سال هاى 291 و پس از آن، نشانگر آن است كه عباسيان هم حملات سختى به قرامطه داشتند و هم اسرا و زندانيان آنان را كشته و پيش از كشتن دست و پايشان را قطع مى كردند. در واقع اين خشونت متقابلى بود كه ميان دولت عباسى و قرامطه روى مى داد. در اين ميان بيشترين ضرر متوجه حاجيان بود.

ابن جرير طبرى در باره رويداد حمله قرامطه در سال 294 مى نويسد:

«شش يا هفت روز مانده از محرم، كاروان به واقصه رسيد. مردمِ منزلگاه، بيمشان دادند و خبرشان دادند كه ميان آن ها و قرمطيان چهار ميل است كه حركت كردند و نماندند و نجات يافتند. حسن بن موسى ربعى و سيما ابراهيمى در اين كاروان بودند. وقتى كاروان دور شد، قرمطى به واقصه شد و از آن ها درباره كاروان پرسش كرد. بدو گفتند كه در واقصه نماند. آن ها را متهم داشت كه كاروانيان را از حضور قرمطيان خبردار كرده اند و جمعى از علافان آنجا را بكشت و علف را بسوخت. مردم واقصه در قلعه خويش حصارى شدند. قرمطى روزى چند آنجا بماند. سپس از واقصه سوى زباله رفت.


1- ذيل تجارب الامم/ رذروارى، ص 282

ص: 68

از محمد بن داود آورده اند كه گفته بود: سپاهيان به تعقيب زكرويه سوى چشمه هاى طف رفتند. سپس از آنجا برفتند كه خبر يافته بودند كه وى در سلمان است.

علان بن كشمرد با گروهى از سواران نخبه سپاه، از راه جاده مكه سوى زكرويه رفت تا در سبال فرود آمدند. سپس از آنجا سوى واقصه رفت و از آن پس كه كاروان نخستين گذشته بود، آنجا فرود آمد. زكرويه در راه خويش به طايفه هايى از بنى اسد گذشت و آن ها را از خيمه هايشان گرفت و با خويش ببرد. وى آهنگ حج گزاران بازگشته از مكه داشت و از جاده، آهنگ آن ها كرد.

چهارده روز مانده از محرم اين سال، خبر پرنده [خبر الطير] از كوفه آمد كه زكرويه به روز يكشنبه، يازده روز رفته از محرم، در راه مكه در عقبه، راه كاروان خراسانيان را بسته كه با وى به سختى نبرد كرده اند. از آن ها پرسيده كه سلطان ميان شما هست؟ گفته اند: «سلطانى در ميان ما نيست و ما حج گزارانيم.» به آن ها گفته: «برويد كه من قصد شما ندارم.» اما چون كاروان روان شده، از پى آنها برفته و بر آن تاخته، يارانش نيزه ها را در شتران فرو مى برده اند و شكم آن را مى دريده اند كه فرارى مى شده. كاروان درهم ريخته اند و ياران خبيث بر سر حج گزاران ريخته اند و چنان كه مى خواسته اند آن ها را مى كشته اند. مردان و زنان را كشته و هر كس از زنان را كه خواسته اند اسير گرفته اند و هرچه را در كاروان بوده به تصرف آورده اند.

يكى از كسانى كه از اين كاروان گريخته بود، به علان بن كشمرد رسيد كه خبر از وى پرسيد و رخداد كاروان خراسانيان را به او گفت و گفت: «ميان تو و آن قوم، جز اندكى نيست، امشب يا فردا كاروان دوم مى رسد كه اگر علمى از آن سلطان را ببينند، دلهاشان قوت گيرد، درباره آن ها خدا را، خدا را.» علان، همان دم بازگشت و به همراهان خويش دستور بازگشت داد و گفت ياران سلطان را به معرض كشته شدن نمى برم. پس از آن، زكرويه بيامد و كاروان دوم بدو رسيد و چنان بود كه سلطان خبر فاسق و رفتار وى را با حج گزاران، همراه گروهى از فرستادگان كه از راه جاده بگشته بودند به سران كاروان دوم و سوم و كسانى از سرداران و دبيران كه در آن بودند، نوشته بود و دستور داده بود كه از وى حذر كنند و از جاده بگردند و سوى واسط و بصره روند، يا سوى فيد يا مدينه بازگردند، تا سپاهيان به ايشان برسند. اين نامه ها بدان ها رسيد، اما نشنيدند و نماندند و توقف نكردند. مردم كاروان روان بودند، مبارك قمى و احمد بن نصر عقيلى و احمد بن على همدانى نيز با كاروان بودند. وقتى به فاجران رسيدند كه از واقصه حركت كرده بودند و آبهاى آن را كور كرده بودند و بركه ها و چاه ها را با مردار شتر و اسبانى كه همراه داشته بودند و شكم آن دريده بود، پر كرده بودند. به روز دوشنبه، دوازده روز رفته از محرم، قرمطيان به منزلگاه عقبه رسيدند. مردم كاروان دوم با آنها نبرد كردند، ابوالعشائر با ياران خويش پيشاپيش كاروان بود. مبارك قمى با همراهان خويش در دنباله كاروان بود. ميان آنها پيكارى سخت رفت، چندان كه قرمطيان را عقب راندند و نزديك بود بر آنها ظفر يابند، اما فاجران از

ص: 69

دنباله دارانشان غفلتى يافتند و از آن سمت هجوم بردند و نيزه هاى خويش را در پهلو و شكم شترانشان نهادند كه شتران درهمشان كوفتند، قرمطيان به كاروانيان دست يافتند و شمشير در ايشان نهادند و همه را بكشتند، بجز آن ها كه به بردگى گرفتند. پس از آن سواران را تا چند ميلى عقبه فرستادند كه به رستگان از شمشير رسيدند و امانشان دادند كه بازگشتند و فاجران همگيشان را بكشتند و از زنان هركه را خواستند به اسيرى گرفتند و مال و كالا را به تصرف آوردند. مبارك قمى و پسرش كشته شدند. ابو العشائر اسير شد. كشتگان را فراهم آوردند و روى هم نهادند كه چون تپه اى بزرگ شد. پس از آن دو دست ابو العشائر و دو پاى وى را ببريدند و گردنش را بزدند. از زنان هركه را مورد رغبتشان نبود آزاد كردند. گروهى از زخميان كه ميان كشتگان افتاده بودند گريختند و به هنگام شب خويشتن را كشيدند و برفتند. كس بود كه جان داد و كس بود كه نجات يافت و اينان اندك بودند و چنان بود كه زنان قرمطيان با كودكان خويش ميان كشتگان مى گشتند و آب به آنها عرضه مى كردند و هر كه با آنها سخن مى كرد هلاكش مى كردند.

به قولى در كاروان نزديك بيست هزار مرد بود كه همگى كشته شدند، بجز گروهى بسيار اندك كه توان دويدن داشتند و بى توشه جان بردند يا زخمدار ميان كشتگان افتادند و بعد گريختند، يا كسى كه او را به بردگى به خدمت خويش گرفتند.

گويند: مال و اثاث گرانقدرى كه از اين كاروان گرفتند معادل دو هزار هزار دينار بود.

از يكى از سكه زنان [ضرّابين] آورده اند كه گفته بود: «نامه هاى سكه زنان مصرى به ما رسيد كه در اين سال توانگر مى شويد كه خاندان ابن طولون و سرداران مصرى كه سوى مدينه السلام رفته اند و كسانى كه وضعى همانند آنها داشته اند كس فرستاده اند كه مالشان را از مصر به مدينه السلام حمل كنند. ظروف طلا و نقره و زيور را شمش ريخته اند و به مكه برده اند كه همراه حج گزاران به مدينه السلام بيارند كه با كاروان هايى كه سوى مدينه السلام روان مى شد حمل شد و همه از دست رفت.» گويند: در آن اثنا كه قرمطيان به روز دوشنبه اين كاروان را مى كشتند و غارت مى كردند، كاروان خراسانيان بيامد كه جمعى از قرمطيان سويشان رفتند و با آن ها نبرد كردند و سرانجامشان چون اين كاروان شد.

وقتى زكرويه از كار كاروان دوم حج گزاران فراغت يافت و اموالشان را بگرفت و حرمتهاشان را روا كرد، همان وقت از عقبه حركت كرد. پيش از رفتن، بركه ها و چاه هاى آنجا را از مردارهاى انسان و اسب پر كرد.

خبر بريدن كاروان دوم از كاروان هاى سلطان شامگاه روز جمعه، چهارده روز مانده از محرم، به مدينه السلام رسيد و اين بر همه مردم و بر سلطان گران آمد. عباس بن- حسين وزير، محمد بن داود دبير را كه ديوان هاى خراج و املاك مشرق و ديوان سپاه را به عهده داشت دعوت كرد كه سوى كوفه رود و آنجا بماند كه سپاه ها سوى قرمطى فرستد، و او يازده روز مانده از محرم، از بغداد برون شد و مال هاى بسيار براى دادن به سپاهيان همراه برد.

ص: 70

پس از آن، زكرويه سوى زباله رفت و آنجا فرود آمد و پيشتازان از پيش و پس خويش فرستاد كه بيم داشت ياران سلطان كه مقيم قادسيه بودند بدو برسند. وى در انتظار كاروان سوم بود كه اموال بازرگانان در آن بود. پس از آن سوى ثعلبيه رفت، سپس سوى شقوق و آنجا ما بين شقوق و بطان بر كنار ريگزار، در محلى موسوم به طليح در انتظار كاروان بماند كه از جمله سرداران نفيس مولدى در آن بود و صالح سياه كه محمل و خزانه را همراه داشت و چنان بود كه معتضد، جواهرى گرانقدر در محمل نهاده بود. ابراهيم بن ابى اشعث نيز كه قضاى مكه و مدينه و كار راه مكه و مخارج اصلاحات آن با وى بود، در اين قافله بود با ميمون بن ابراهيم دبير كه كار ديوان زمام خراج و املاك با وى بود و احمد بن محمد معروف به ابن هزلج و فرات بن احمد و حسن بن اسماعيل، خويشاوند عباس بن حسن، كه متصدى بريد حرمين بود، و على بن عباس نهيكى.

وقتى مردم اين كاروان به فيد رسيدند، خبر زكرويه خبيث و ياران وى به آن ها رسيد كه روزى چند در فيد بماندند و منتظر بودند از جانب سلطان نيرو گيرند و چنان بود كه ابن كشمرد با سپاهيانى كه سلطان با وى و پيش و پس از وى فرستاده بود، از راه سوى قادسيه بازگشته بود.

پس از آن زكرويه سوى فيد رفت كه عامل سلطان، به نام حامد پسر فيروز، آنجا بود. حامد با حدود يكصد مرد كه با وى در مسجد بودند، از مقابل قرمطى به يكى از دو قلعه فيد پناه برد و قلعه ديگر را از مردان پركرد. زكرويه براى مردم فيد پيام همى فرستاد و از آن ها مى خواست كه عامل خويش را با سپاهيانى كه آنجا بودند به وى تسليم كنند و اگر چنين كنند امانشان مى دهد، اما آنچه را مى خواست نپذيرفتند و چون نپذيرفتند با آن ها نبرد كرد و به چيزى از آن ها دست نيافت. راوى گويد: وقتى قرمطى ديد كه تاب مردم آنجا را ندارد دور شد و سوى نباج رفت، سپس سوى حفير ابو موسى اشعرى.

در آغاز ماه ربيع الاول، مكتفى، وصيف پسر سوارتكين را روانه كرد كه گروهى از سرداران نيز با وى بودند و از قادسيه از راه خفان برفتند. وصيف به روز شنبه، هشت روز مانده از ماه ربيع الاول با قرمطى مقابل شد كه آن روز را پيكار كردند. سپس شب ميانشان حايل شد و شب را با كشيك به سر كردند. پس از آن، نبرد با قرمطيان را از سر گرفت كه سپاه سلطان از آنها كشتارى بزرگ كردند و به دشمن خدا زكرويه رسيدند كه يكى از سپاهيان به وقتى كه پشت بكرده بود با شمشير ضربتى بدو زد كه به مغزش رسيد و اسير شد؛ با جانشينش و جمعى از خواص و خويشاوندانش از جمله پسر و دبيرش و همسرش. سپاه هر چه را در اردوگاه وى بود به تصرف آورد. زكرويه پنج روز بماند سپس بمرد كه شكمش را شكافتند.

و وى را به همان حال بياوردند، وصيف با اسيران حج گزار كه به دست قرمطى زنده مانده بودند بازگشت.» (1)

اين روايت و به خصوص برخى از مضامين آن، نشان مى دهد كه قرمطى ها دنبال لطمه زدن به كاروان هاى سلطانى بوده و در هر كاروانى به سراغ كسانى مى رفتند كه از وابستگان به دولت عباسى بودند.


1- تاريخ طبرى ترجمه: 15/ 6769 6762

ص: 71

اين ماجرا البته ادامه يافت

در ذيل حوادث سال 312 آمده است:

«در اين سال، در آغاز محرم خبر به نزد خليفه رسيد، به بغداد، كه جنابى و قرمطيان راه حج گزاران را بريده اند و كشتار كرده اند و اسير گرفته اند و عامه مردم و خاندان سلطان و ديگران تلف شده اند و اين كه عبد الله بن حمدان كار راه را عهده كرده و مردم با كاروان اول رفته اند و در آغاز مسير سالم بوده اند و چون به فيد رسيده اند خبر قرمطيان به آن ها رسيده كه توقف كرده اند و نامه ابو الهيجاء به نزار محمد بن خراسانى رسيده كه در كاروان اول بوده كه آنجا درنگ كند تا فراهم شوند. نزار درنگ كرده و كاروان هاى شاريان وزيريان و خوارزميان پياپى رسيده وچون همگان در هبير فراهم آمده اند، جنابى و ياران قرمطىِ وى به آن ها رسيده اند و بيشترشان را كشته اند. خبر به ديگر كاروان ها رسيده كه در فيد فراهم بوده اند و درباره بازگشت به وادى القرى مشورت كرده اند كه در اين باب هم سخن نشده اند.

سپس عازم شده اند و روان شده اند اما جنابى راه آن ها را بريده و ابوالهيجاى سردار، اسير شده و نزار گريخته اما زخم ها داشته كه او را از پاى در آورده. پسرى از آنِ حسين بن حمدان اسير شده با احمد بن بدر عمو و احمدبن محمد بن كشمرد و پسرش. مازج خادم برنده محمل اسير شده با فلفل غلام. نحرير، غلام بانو، نيز كه سالار كاروان بوده اسير شده. بدر و مقبل، هردوان غلام طايى كه سوارانِ به نام بودند و سالار و مدافع كاروان ها مى شدند و حرمت و شهرتى داشتند، كشته شده اند. خزرى و پسرش نيز كه هر دو سردار بودند، اسير شده اند. قرمطيان محمل را گرفته اند با همه جواهر و تحفه ها كه از آنِ سلطان بوده. از اموال مردم نيز چندان گرفته اند، بيرون از شمار! كسانى كه جان برده بودند به مردم گفتند كه نزديك هزار هزار دينار طلا و نقره به دست قرمطيان افتاده بود و چندان كالا و بوى خوش و ديگر چيزها كه بهاى آن بيشتر از اين بود و اين كه همه سپاه قرمطى هشتصد سوار بوده و باقيشان پياده بوده اند. همه كسانى كه از دست قرمطيان جان برده بودند 103) (104 طعمه بدويان شده بودند و هرچه را كه نهان كرده بودند و با آن ها مانده بود، به غارت رفته بود و بيشتر آن مردم از تشنگى و گرسنگى جان داده بودند.

وقتى آنچه به مردم رسيده بود و آنچه به مقتدر رسيده بود؛ از خسارت مال و مرد، به نزد وى به درستى پيوست. اين، به نزد وى و به نزد خاصه و عامه سخت بزرگ نمود و همه طبقات از آن به غايت غمين شدند. خليفه به ابن فرات دستور داد: به مونس خادم بنويسد كه از رقه بيايد تا به مقابله قرمطى رود. نصر حاجب بدو نوشت كه شتاب كند و زودتر بيايد. مونس با خواص خويش از راه فرات روان شد و در رهسپردن شتاب آورد و در غره ماه ربيع الأول به بغداد رسيد.» (1)

در سال 316 قرامطه به مكه يورش برده و در آنجا برخى از زر و زيورها را از حرم كنده، بردند. (2) در سال 317 نيز حجر الاسود را كندند و به ديار خود بردند. اين زمان ابوطاهر قرمطى فرماندهى آنان را داشت. قرمطيان به خاطر اين كار مورد سرزنش خليفه فاطمى قرار گرفتند اما آنان به سخن وى گوش ندادند. در سال 339 بود كه قرامطه حجر الأسود را به جاى خويش باز گرداندند.


1- تاريخ طبرى ترجمه: 16/ 6904- 6905
2- تاريخ طبرى: 19/ 6921- 6922

ص: 72

قبايل حمله كننده به حجاج

به جز حملات قرامطه كه انگيزه مذهبى داشت، حملات قبايل عرب در يك دوره طولانى، دردسرهاى زيادى براى حجاج وحكومت عباسى و امراى آن ايجاد كرد. طى سال هاى 320- 295 تعدادى از قبايل به كاروان هاى حج يورش مى بردند. اين حملات نزديك منزل «حاجر» صورت مى گرفت. آنان چهارپايان را همراه با بار و بنه مى بردند و گاه شمارى از زنان و كنيزكان را هم به اسارت مى گرفتند. (1)

در سال 303 گروهى از قبيله طى، به فرماندهى حاتم خراسانى به كاروان حج يورش بردند و اموال حجاج را تصاحب كردند. حجاجى هم كه از دست آنان نجات يافتند، از تشنگى مردند. گروه ديگرى از اعراب عليه ابوحامد ورقاء بن محمد كه اميرى راه را داشت، يورش بردند كه او موفق به شكست آنان شد و شمارى را كشت و برخى را اسير گرفت كه آنان را به بغداد فرستاد. در آنجا آنان را كشتند و در آب دجله انداختند. (2)

نام قبيله ديگرى كه در طول هزار سال در تجاوز به قبايل عربى ديده مى شود، قبيله حرب است. مقتدر عباسى در اوايل به آنان پولى مى داد تا مانع از حمله ايشان به كاروان حج شود. اين پولى است كه به آن «خفاره» گفته مى شود. در كتاب هاى فقهى هم در باره شرعى بودن يا نبودن پرداخت آن بحث شده است. اين قبيله بيشتر ميان راه مكه- مدينه بود و تا اين اواخر هم سفرنامه نويسان قاجارى از حملات آنان به كاروان هاى حج ياد كرده اند.

در سال 355، بار ديگر قبيله بنوسليم به كاروان حج حمله كرد اما اين بار حمله آنان متوجه كاروان هايى بود كه از شمال آفريقا و بلاد شام مى آمدند. اين كاروان مشتمل بر بيست هزار شتر از شام، هزار و پانصد از مصر و دوازده هزار از مغرب بود. بسيارى از اينان همراه خانواده خود از آن ديار گريخته و بنا داشتند از راه عراق در بغداد سكونت گيرند. مشكل ناامنى ايجاد شده در آن نواحى، به دليل حملات بيزنطى ها بود. قبيله بنوسليم بر اين كاروان مسلّط شده، اموال آنان را گرفتند و اكثريت حجاج جان خود را از دست دادند. (3)

در سال 363 قبيله بنوهلال بر كاروان حج عراقى يورش برده، بسيارى از آنان را كشتند. در اين سال تنها شمار اندكى كه جلوتر رفته و نجات يافتند، توانستند حج انجام دهند. (4)

بنوشيبان از قبايل ديگرى بود كه به عراق و راه عراق حمله مى كرد. عضدالدوله با ترتيب سپاهى دست به عملياتى عليه آنان زد و قلع و قمعشان كرد؛ به طورى كه بغداد و سواد عراق از دست آنان آسايش يافت. عضدالدوله توانست شمارى از سران اين حملات را كشته و راه را امن سازد. (5)

در سال 379، رييس قبيله بنى طى، به اسم ابن جراح طائى حجاج را ميان دو منزل فيد و سميرا متوقف كرده و آنان را وادا داشت كه سيصد هزار درهم، به علاوه مقدارى لباس پرداخت كنند. سپس به آنان اجازه عبور داد. (6)

در سال 384 هم كسى از عراق و شام به حج نيامد و دليلش آن بود كه شمار زيادى از اعراب به فرماندهى اصيفر منتفقى مانع از آمدن شدند و ادعا كردند سكه هايى كه سال قبل به آنان داده شده مشكل داشته و بايد عوض آن را بدهند. (7) در سال بعد، امير بدر بن حسنويه كه حاكم منطقه جبال و همدان بود تعهد كرد تا ساليانه مبلغى پنج هزار دينار بدهد تا حجاج در امن و آسايش به حج بروند. (8) بعد از درگذشت بدر بن حسنويه باز مشكل مطرح شد و تا مرگ اين اصيفر منتفقى در سال 410 ادامه داشت.

از سال 402 قبيله خفاجه حملات خود را آغاز كرد. آنان در منزل «العقبه» به حجاج يورش برده و بسيارى را كشتند و اموالشان را بردند. با رسيدن نيروهاى كمكى آنان گريخته و برخى از اموال به صاحبانش بازگردانده شد. (9) اين خفاجه در سال 426 تا آنجا پيش رفت كه به كوفه حمله كرد و اموال مردم را غارت نمود. حملات خفاجه تا اواخر اين قرن ادامه دارد. (10)

در همين قرن از قبيله بنى نبهان هم به عنوان قبيله اى كه به كاروان حج حمله مى كرده، ياد شده است. ابن اثير ذيل حوادث سال 420 با اشاره به رسيدن كاروان حج خراسان مى نويسد:

وقتى اينان به «فيد» رسيدند، حماد بن عدى رييس بنى نبهان يورش آوردند. كاروانيان حاضر به پرداخت پنج هزار دينار شدند اما آنان نپذيرفتند. در اين زمان يك جوان خراسانى تيرى به رييس اعراب زد و آنان پراكنده شدند و حجاج سالم به حج رفتند. (11)


1- تاريخ الطبرى عربى: 10/ 151
2- صله تاريخ الطبرى: 53؛ الكامل: 8/ 95؛ درب زبيده: 94
3- الكامل ابن اثير: 8/ 574
4- الكامل: 8/ 647
5- تجارب الامم: 2/ 398؛ ذيل تجارب الامم قاهره: 1334 ق: 54؛ درب زبيده: 95
6- الكامل: 9/ 69
7- الكامل: 9/ 105
8- المنتظم ابن جوزى: 7/ 179 178؛ درب زبيده: 95
9- الكامل: 9/ 236
10- درب زبيده: 96
11- الكامل: 9/ 325

ص: 73

شرايط امن بودن راه از نظر فقها

فقها در باره شرايط وجوب حج از «تخليه الطريق» يا «تخليه السرب» از آن ياد مى كنند؛ يعنى اين كه راه امن باشد. اگر تنها يك راه باشد و دشمن هم باشد كه لازمه تأمين راه پرداخت وجهى باشد، اين شرط محقق نشده است. اما اگر كسى بتواند تحمّل كند، خوب است. همين طور اگر كسى از طرف او بذل كند و راه هموار شود، اين شرط فراهم گرديده و «تخليه الطريق» محقق شده است. (1) در اصطلاح فقها پولى كه به عنوان باج راه حج پرداخت مى شود «خفاره» ناميده مى شود.

به جز بحث راهِ خشكى ومشكلات آن، ازجمله تهيه علوفه براى حيوانات ياآب وخوراك براى حجاج، راه دريايى هم مشكلاتى دارد كه فقها به آن توجه كرده اند. اگر ظن غالب اين باشد كه رفتن از راه دريايى هلاكت در پى دارد، از نظر وى وجوب حج برداشته مى شود. (2)

علّامه حلى در باره خفاره و دشمنى كه در راه است، مى نويسد:

«تفاوتى نيست كه اين دشمن مسلمان باشد يا كافر. وى مى افزايد: اگر توان جنگيدن با او باشد، به شرطى كه ضررى در بر نداشته باشد، حج واجب خواهد بود. هرچه احتمال دارد كه گفته شود واجب نيست؛ زيرا تحصيل شرط حج واجب نيست. در هر حال، اگر احتمال ضرر بدهد، از اين كه مالش يا جانش را از دست بدهد، واجب نيست. اگر دشمن كافر باشد و احتمال ضرر هم نيست بهتر است برود و به ثواب جهاد و حج دست يابد. اما اگر آن دشمن مسلمان است، حج واجب نيست، براى اين كه خون مسلمان ريخته مى شود.»

وى مى افزايد:

«اگر دشمن در كمينگاهى نشسته است تا مالى بگيرد، حج واجب نخواهد بود. شافعى هم از پرداخت پول؛ يعنى همين خفاره، كراهت دارد؛ زيرا سبب جرى شدن آنان براى گرفتن پول خواهد شد.» (3)

شهيد اول هفتمين شرط وجوب حج را همين «تخليه السرب» دانسته و مى نويسد:

«اگر پرداخت مال امنيت بياورد، در صورتى كه بتواند، حج واجب خواهد بود در صورتى كه اجحاف نباشد. اگر كسى مالى براى اين كار يعنى مصالحه با دشمن به او بدهد، واجب نيست آن را قبول كند. اگر مال به دشمن پرداخت شد و راه امن گرديد، حج بر او واجب مى شود.»

شهيد اول تأكيد دارد:

«اگر ظن، يعنى احتمال بيش از پنجاه درصد در باره خوف و خطر؛ چه در راه خشكى چه دريايى هست، واجب نيست. اما اگر پنجاه پنجاه است، ترجيحاً بايد برود.»

وى مى نويسد:

«جنگيدن با دشمن در اين راه، حتى اگر كافر باشد و احتمال سلامت هم بدهد، لازم نيست. البته مستحب است مگر آن كه دشمن مسلمان باشد مگر از باب نهى از منكر.» (4)

در كتاب «المجموع» (ج 7، ص 82) ديدگاه فقهاى اهل سنت در باره اين مسأله، به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است.

وظايف امير الحاج از ديد فقيهان

شهيد اول در كتاب «دروس» شرحى از وظايف امام در حج ارائه كرده كه بخشى از آن مربوط به وظايفى است كه امير الحاج در مراقبت از حجاج در طول راه دارد. وى مى نويسد:


1- المبسوط شيخ طوسى: 1/ 301
2- المبسوط: 1/ 301- 302
3- تذكره الفقهاء: 7/ 91؛ تحرير الاحكام: 1/ 553
4- الدروس: 1/ 313

ص: 74

شايسته است كه امام اعظم اگر خود در حج شركت ندارد، امامى براى حج تعيين كند؛ چنان كه پيامبر (ص) امام على را در سال نهم بر موسم منصوب كرده و قرائت سوره برائت را به او واگذاركرد. ابتدا شخص ديگرى را منصوب كرده بودكه به دستور خداوند او را عزل كرد. همين طور امام على (ع) در دوران خلافت ظاهرش كسى را بر حج منصوب كرد. ابن بابويه از عمرى روايت كرده است كه حضرت مهدى هر سال در موسم حج حاضر است. مردم را مى بيند و مردم هم او را مى بينند اما نمى شناسند. شرط والى آن است كه عادل و فقيه در احكام حج باشد. همين طور شايسته است كه شجاع و مطاع بوده، صاحب رأى و هدايت و كفايت باشد.

امير الحاج بايد پانزده شرط داشته باشد؛ گردآورى مردم و فرودآوردنشان در منازل براى پرهيز از لصوص و غارتى ها و ايجاد ترتيب در حركت و نزول و تعيين محل هر كاروان در حركت و تعيين محل نزول تا افراد گم شده يافت شوند. همين طور تنظيم آب و مرتع ميان آنان و بردن آنان از بهترين راه ها و آبادترين و راحت ترين در صورتى كه اختيار داشته باشد. همين طور بايد در طول راه و محل نزول مراقبت آن ها باشد و با پرداخت مال يا جنگ، دشمن را از حمله به آنان باز دارد. اگر نياز به پرداخت باج بود و پولى از بيت المال يا تبرع امام بود كه هيچ، اگر نبود و از حجاج طلب كرد، احكامش گذشت.

امير الحاج بايد با رفق و مدارا در طول راه با حجاج مراعات ضعفا را كرده با آنان برخورد كند و واماندگان را از بيت المال يا اگر مال وقفى براى حج هست بپردازد. در غير اين صورت، اين قبيل كمك از قبيل واجب كفايى است. امير الحاج بايد در وقت خروج هر منزل، رعايت زمان معمول را بكند تا سبب از بين رفتن زاد و توشه مردم نشود و تأخير نكند كه مبادا حجاج به زحمت بيفتند يا حج فوت شود. او بايد افراد خطاكار را حد زده يا تعزير كند، در صورتى كه چنين حقى به او واگذار شده است. همين طور اگر اهليت دارد ميان آنان حكم كند، در غير اين صورت اين كار را به اهلش واگذار نمايد.

امير الحاج بايد در ميقات فرصت كافى به مردم بدهد تا واجبات و مستحبات را انجام دهد. بعد از بازگشت از منا هم به آنان اجازه دهد كه مناسك و اعمال عقب افتاده خود را تمام كنند. همين طور به حائض و نفساء فرصت دهد تا پاك شوند. همين طور آنان را به زيارت پيامبر (ص) و ائمه (ع) ببرد و در مدينه فرصت دهد تا مناسك زيارات را تمام كرده، وداع كنند و حاجات خود را برآورند.

در زمينه مناسك، وظايف امير الحاج چنين است: اعلام وقت احرام، مكان و كيفيت آن و همين طور انجام اعمال مناسك. چهار خطبه فرصت كافى را براى بيان اين احكام در اختيار مى گذارد؛ يكى بعد از نماز ظهر روز هفتم ذى حجه و بعد از احرام بستن براى رفتن به منا، دوم روز عرفه پيش از نماز ظهر و سوم روز عيد قربان و چهارم در نفر اول. همه اين ها يك خبر است، جز خطبه عرفه كه دو خطبه است. يكى درباره كيفيت وقوف و آداب و زمان حركت و بيتوته در مزدلفه و وقت حركت از آنجا و تحريض بر دعا و اذكار. سپس اندكى مى نشيند و دومى را كوتاه مى خواند؛ به طورى كه با اذان و اقامه مؤذن تمام شود ...

امام بايد جلوتر از همه به منا برود تا نماز ظهر و عصر را بخواند و آنجا بماند تا خورشيد طلوع كند. بعد از طلوع زياد توقف نكند. او در روز عيد هم بايد جلوتر از همه به مكه بيايد. سپس همان روز برگردد تا نماز ظهر و عصر را با حجاج در منا بخواند. در آنجا بماند تا نفر دوم. سپس نماز ظهر و عصر را در مكه بخواند. او بايد اهالى مكه را امر به تشبه به مُحرمين در ايام حج كند. همين طور امامت حجاج را در نمازها به خصوص نمازهايى كه خطبه هم دارد بر عهده بگيرد. مردم هم بايد از آنچه بدان امر مى كند اطاعت كنند و بعد از دعاهاى وى آمين بگويند. نيز كراهت دارد كه در آنجا تقدم حق اوست از او جلوتر باشند. اگر نهى كند، حرام است جلوتر باشند. امام بايد امر به معروف و نهى از منكر كند، به خصوص آنچه كه متعلق به مناسك و كفارات مى شود. اگر در حكمى ميان علماى شيعه اختلاف باشد، امير الحاج اگر امام اعظم نيست يا از او نظر نمى گيرد، نمى تواند از مردم بخواهد تا به نظر او عمل كنند، مگر آن كه خطايى باشد كه مستند به يك قول نادر است. در آن صورت بايد آن را رد كند. جايز است كه وظايف سفر و اداى مناسك به يك امام واگذار شود يا به دو امام. (1)


1- الدورس الشرعيه: 1/ 496- 498

ص: 75

ص: 76

خانة حضرت خديجه

بهترين مكان مكه، پس از مسجدالحرام

از ميان بردن برخى آثار اسلامى شهرهاى مكه، مدينه و جده و يا تغيير نام برخى ديگر از اين اماكن، باعث شكل گيرى بحث هاى گسترده اى در دو عرصه فكرى و رسانه اى گرديده است. شمارى از انديشمندان، فرهيختگان و بزرگان، اين روند را تأييد مى كنند، اما شمارى ديگر نيز در برابر اين اقدامات ايستاده و با آن به مخالفت بر مى خيزند؛ همچنان كه توجه شمارى از نويسندگان و انديشمندان رسانه هاى ما به اين موضوع جلب شده است.

به دليل اهميت اين موضوع و نياز به بررسى ژرف تر، مؤسسه «عكاظ» به انتشار سلسله مطالبى در اين باره اقدام كرده است. اين پژوهش را شيخ دكتر عبدالوهاب ابراهيم ابوسليمان، عضو جمعيت دانشمندان بلند پايه سامان داده است. در اين پژوهش، موضوع ياد شده، به همراه دلايل و شواهد محكم، بررسى و به اشكال هاى مطرح شده از سوى موافقان و مخالفان پاسخ داده شده است.

ازرقى عنوان جديد ديگرى با نام «اماكن متبركه مكه مكرمه، موسوم به زادگاه ها» مطرح نموده و سخنش را اينگونه آغاز مى كند: «اين اماكن، مساجدى هستند كه مردم آن ها را با نام مواليد (1) مى شناسند.» و ما به همين دليل، اين اماكن را از مساجد جدا كرديم.

از جمله زادگاه هاى ياد شده، عبارت اند از:

1. «زادگاه پيامبر گرامى اسلام (ص)» و آن، در جايى است به نام «سوق الليل» (2) كه مردم مكه آنجا را مى شناسند ...

سهيلى در تعيين زادگاه پيامبر و سازنده اين بنا، مطالبى شگفت آورده، مى گويد:

« [پيامبر] در شعب به دنيا آمد و نيز گفته اند در خانه اى نزديك صفا به دنيا آمد. اين خانه در دست محمد بن يوسف، برادر حجاج بن يوسف ثقفى بود. پس از آن، زبيده به هنگام سفر براى حج، در اين مكان مسجد ساخت.»

حافظ علاء الدين مغلطاى نيز در كتاب «سيره» خود مطالب شگفتى در باره محلّ تولد پيامبر (ص) آورده است. وى مى نويسد: «بر اساس آنچه براى من ثابت شده، پيامبر در مكه به دنيا آمد.» وى سپس مى افزايد: «پيامبر در خانه اى كه بعدها متعلّق به محمد بن يوسف، برادر حَجّاج بن يوسف بود، به دنيا آمد.»

شگفت آورتر اين كه گفته اند: پيامبر 9 در «الردم» و به روايتى در «عسفان» زاده شد. ادعاى ردم به عنوان زادگاه پيامبر را ابوحفص بن شاهين در «الناسخ و المنسوخ» آورده است.

وى مى گويد: «احمد بن عيسى بن السكن به نقل از هاشم بن قاسم، به نقل از يعلى بن اشدق از عبدالله بن جراد نقل مى كند: «پيامبر (ص) در الردم به دنيا آمد و در همان جا ختنه شد. بعثت ايشان نيز در ردم بود.»

بكرى مى گويد: «در ردم [نقطه اى كه متعلّق به بنى جمح در مكه است] ميان بنى جمح و بنى محارب بن فهر جنگى رخ داد. بنى محارب با بنى جمح پيكارى سخت كردند. به همين دليل آن جا «ردم» (3) نام گرفت. دليل آن ويرانه هاى به جا مانده از نبرد بود.» (4)

پس از آن، مطالبى در باره موضوعات مربوط به اين مكان شريف آورده است؛ مانند: «روايات مربوط به بركت اين مكان، ويژگى و مساحت آن، بر اساس آنچه مرحوم فاسى نقل كرده و سر انجام از نام خلفايى كه براى آبادانى آنجا اقدام كرده اند ياد كرده است.»

2. «زادگاه فاطمه 3»، اين مكان نقطه اى از خانه مادرش خديجه بنت خويلد 3 است كه دركوچه معروف به كوچه «الحجر» در مكه مكرمه واقع است.» (5)

وى درجاى ديگر، به هنگام «بيان خانه هاى متبرّكه مكه مكرمه» نيز درباره اين مكان سخن گفته و افزوده است: از جمله مكان ها، خانه خديجه بنت خويلد 3 است كه اين خانه به «زادگاه فاطمه 3» شهرت دارد؛ چرا كه حضرت زهرا و ديگر فرزندان خديجه از پيامبر (ص) در اين خانه به دنيا آمده اند ...

بخش مهمى از اين خانه، اكنون به شكل مسجد است؛ زيرا در آن يك رواق، هفت قوس روى هشت ستون قرار دارد. در ديوار سمت قبله، سه محراب وجود دارد .... آنها عبارت اند از سه نقطه و جا:

اول: جايى كه گفته مى شود فاطمه در آن زاده شد.


1- زادگاه ها
2- بازار شب
3- يعنى ويرانه
4- شفاء الغرام ج 1، ص 269
5- شفاء الغرام ج 1، ص 270

ص: 77

دوم: نقطه اى كه مى گويند گنبد وحى است. اين نقطه به زادگاه فاطمه چسبيده است.

سوم: مكانى كه به آن «المختبأ» 6 گفته مى شود. آن نيز به گنبد وحى چسبيده است ... (1)

به گفته محبّ طبرى، اين خانه پس از مسجد الحرام برترين مكان مكه است. شايد دليل اين برترى، سكونت پيامبر (ص) در اين خانه باشد كه از زمان ازدواج با خديجه تا زمان هجرت در آن زيسته است. همچنين در اين خانه وحى بسيار نازل شده است. در اين خانه پيامبر با خديجه نزديكى كرده و در اين سرا فرزندانش به دنيا آمده اند. همچنانكه مرگ خديجه 3 در اين خانه بوده است.

3. «زادگاه على بن ابى طالب (ع)»، اين نقطه به زادگاه پيامبر (ص) نزديك است و از سمت كوه در بالاى زادگاه پيامبر قرار دارد. اين نقطه براى اهل مكه مشهور است و اختلافى بر سر آن وجود ندارد. ازرقى در باره آن سخنى نگفته ولى ابن جبير از آن ياد كرده است. بر سردر آنجا نوشته اند: «اين زادگاه اميرمؤمنان، على بن ابى طالب 7 است. در اين مكان پيامبر (ص) رشد كرده است. ساخت اين خانه به دستور سرور ما ابو عباس احمد بن ناصرلدين الله، در سال ششصد و هشت صورت گرفته است .... (2) وى در ادامه از ابعاد و مساحت خانه و موقعيت آن سخن گفته است.

4. «زادگاه [امام] جعفر صادق (ع)»، از ديگر اماكن متبرك در اين ديار است. اين مكان، در خانه اى معروف به خانه ابو سعيد و در نزديكى دار العجله قرار دارد. بر سر در اين خانه، روى سنگى نوشته شده «اينجا زادگاه جعفر صادق است.» پيامبر (ص) وارد اين خانه شده است ...» (3) سپس وى به بيان مساحت خانه و بناكننده آن مى پردازد.

ازرقى در مطلبى با عنوان «بيان خانه هاى متبرك مكه مكرمه» به ترتيب از اين خانه ها ياد مى كند و مى گويد: خانه امّ المؤمنين حضرت خديجه 3 كه پيشتر در اين باره سخن فته شد.

5. محلّى كه گفته اند «خان ابوبكر» است. اين خانه در «كوچه الحجر» قرار گرفته و مشهور است و بر سنگى كه پيش روى خانه قرار گرفته، نوشته اند: «اين، خانه همنشين پيامبر (ص) در غار و رفيق ايشان در سفرهاى او است ...» (4) در ادامه، ابعاد تاريخى اين خانه و توصيف مسجد موجود در آن را تشريح مى كند.

6. «خان ارقم مخزومى»، كه نزديك صفا قرار گرفته و به «خانه خيزران» مشهور است. از اين مسجدى كه در اين خانه است، ديدار مى شود. اين مسجد از مساجد شناخته شده اى است كه ازرقى از آن ياد كرده است ... شايد اين نقطه، پس از خانه خديجه بنت خويلد 3 با فضيلت ترين جاى مكه باشد؛ چراكه پيامبر (ص) در آن بسيار توقف داشتند و مردم را پنهانى دعوت به اسلام مى كردند. از سوى ديگر اقامت پيامبر (ص) در اين خانه كمتر از اقامت ايشان در خانه حضرت خديجه بود. به همين دليل خانه خديجه از اين نقطه با فضيلت تر بود. (5) وى به توصيف اين مسجد و بيان مساحت آن و همچنين كتيبه موجود در آنجا مى پردازد.

7. «خان عباس بن عبدالمطّلب- رضى الله عنه- در مسعى»، در اين خانه پرچم سبزى وجود دارد. اين خانه اكنون سراى فقيران است. (6)

اين هفت مورد، از مكان هايى است كه علامه تقى الدين فاسى از آن ها ياد كرده است. وى پس از شناساندن جاهاى پيش گفته، در ضمن مطلبى با عنوان «كوه هاى متبرك مكه و پيرامون آن» به معرفى مسجدى در منا مى پردازد:

8. مسجد مرسلات، اين مسجد نزديك مسجد خَيف و در سمت يمن است. محبّ طبرى در كتاب «القرى لقاصد امّ القرى» مى نويسد: عبدالله بن مسعود 2 درباره غارى كه در آن، سوره «مرسلات» نازل شده، چنين روايت مى كند:

«در منا، با پيامبر (ص) در غارى بوديم كه سوره مرسلات بر ايشان نازل شد. آن حضرت اين سوره را تلاوت مى كردند و من براى افراد حاضر در غار واگويه مى كردم. در اين هنگام ناگهان مارى به سوى ما جهيد. پيامبر (ص) فرمود: مار را بكشيد. ما آن را فرارى داديم. پيامبر (ص) فرمودند: همانگونه كه شما از شرّ مار حفظ شديد من هم از شر شما حفظ شدم.»


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 272
2- شفاء الغرام، ج 1، ص 270
3- شفاء الغرام، ج 1، ص 271
4- شفاء الغرام، ج 1، ص 273
5- شفاء الغرام، ج 1، ص 274 12. 13.
6- شفاء الغرام، ج 1، ص 275

ص: 78

اين روايت را بخارى در باب «جنبندگانى كه كشتن آن ها حرام است» نقل مى كند:

«اين غار از سمت كوه، مُشرف به يمن، پشت مسجد خَيف قرار دارد و در منا غارى است مشهور. از پيشينيان اينگونه نقل مى شود و خداوند داناست.» (1)

از تأليفات مهم فاسى در اين باره، مطالبى است كه در باب «بيست و دوم» آورده است. باب ياد شده، از اماكنى در مكه مكرمه ياد مى كندكه متعلّق به مناسك هستند. ايشان در اين راستا بيست و شش مكان را نام مى برند. ترتيب اين اماكن كه به تفصيل درباره آن ها سخن گفته، طبق حروف «الف- با» است.

علامه جمال الدين محمد جار الله بن محمد نور الدين بن ابو بكر بن على بن ظهره القرشى المخزومى (وفات: 986) بخش پايانى كتاب «الجامع اللطيف فى فضل مكه و أهلها و بناء البيت الشريف» را به بيان اماكن مهم و ارجمند مكه و پيرامون آن (مشاهد، زادگاه ها، خانه ها، مساجد، كوه ها، آرامگاه ها و مانند آن) اختصاص داده كه زيارت مى شوند و فضيلت آن ها داراى شهرت است.

وى در آغاز، به بيان زادگاه ها پرداخته، مى نويسد:

1. «محل تولد سرور ما، پيامبرخدا (ص)، ارجمندترين زادگاه ها»، اين مكان در مكه و در جايى است كه به «سوق الليل» شناخته مى شود. مشهور است كه اين جا زادگاه پيامبر (ص) مى باشد.»

جمال الدين محمد جار الله در ادامه افزوده است: «اين كه سوق الليل زادگاه پيامبر (ص) است، سخنى است مشهور و نقل شده از پيشينيان. در گذشته، رسم بر اين بود كه شب دوازدهم ربيع الأول قاضى شافعى مكه، پس از گزاردن نماز مغرب، خود را آماده زيارت اين مكان شريف مى كرد. وى اين كار را به همراه جمع بزرگى، از جمله حضور قضات سه گانه، بيشتر فقهاى برجسته و اهل فضل، با جمعيتى عظيم انجام مى داد و براى اين كار از فانوس هاى فراوان و شمع هاى بزرگ استفاده مى شد ...» (2) وى در ادامه، به بيان تفصيلى اين اماكن مى پردازد كه ما اكنون به طور فشرده، آن ها را بر مى شماريم:

2. «زادگاه حضرت فاطمه 3، دختر سرور ما پيامبر (ص)» كه در خانه مادرش خديجه 3 در كوچه اى به نام «كوچه حجر» واقع شده است.

طبرى نام اين خانه را «دار خزيمه» خوانده است ... بخش مهمى از اين خانه، به شكل مسجد است. در آن، گنبدى است كه «گنبد وحى» اش ناميده اند. در كنار اين گنبد جايى است كه مردم از آن ديدن مى كنند و آن «المختبأ» نام دارد. برخى گمان كرده اند كه پيامبر (ص) براى در امان بودن از سنگ هاى مشركان، در اين مكان پنهان مى شدند. البته اين، سخنى است بى پايه.

3. «زادگاه مولاى ما على بن ابى طالب 7» و آن، در محلى معروف به شعب على (3) است. (4) اين مكان، روبه روى زادگاه پيامبر (ص) واقع شده و از سمت كوه، در بالاى اين زادگاه قرار گرفته است. آنجا نقطه اى است كه براى اهالى مكه مشهور بوده و اختلافى در آن نكرده اند. در ورودى آن، سنگى است كه بر آن نوشته اند: «اينجا زادگاه اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب است. در اين محل پيامبر (ص) پرورش يافت ...» گفته اند: زادگاه حضرت على 7 در دل كعبه است. اما نووى در كتاب تهذيب الاسماء و اللغات آن را ضعيف مى داند.

4. «زادگاه حضرت حمزه بن عبدالمطّلب، عموى گرامى پيامبر (ص)»، و آن در بخش فرودست مكه و در مسير بركه ماجن واقع است. مكّيان آن را بركه ماجد گويند كه اشتباه است. مرحوم فاسى گويد: مطلبى كه نشانه صحت اين سخن باشد نيافتم. بلكه بايد گفت: درستى اين سخن جاى تأمل دارد؛ زيرا در اين جا محلّى براى بنى هاشم نبوده است. البته خداوند آگاه تر است.

5. «جايى كه گفته مى شود زادگاه عمربن خطاب است». فاسى اين مطلب را ضعيف شمرده، مى گويد: «در اين باره چيزى نمى دانم كه بتوان از آن كمك گرفت ...» (5)

6. جايى كه گفته اند زادگاه [امام] جعفر صادق [ (ع)] است. (6)

*** جمال الدين محمد جار الله در ادام معرفى «خانه هاى متبرك» بار ديگر اين بحث را دنبال كرده، اما اين بار به اعتبار «معرفى مساجد مكه» به شناسايى اين خانه ها پرداخته است. از خانه هايى كه بر شمرده، «خان ارقم بن ابى


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 283
2- الطبعه الثالثه، مكه المكرمه: توزيع مكتبه الثقافه، بسوق الليل، عام 1392/ 1972 ص 325
3- دره على.
4- شيعيان و حتى تعدادى از علماى اهل سنت بر اين باورند كه آن حضرت در كعبه تولد يافته است. از جمله علماى اهل سنت كه بر اين مطلب تصريح كرده اند، عبارت اند از: * ابوعثمان، عمرو بن بحر، معروف به «جاحظ»، صاحب كتاب «البيان و التّبيين»، متوفّاى 255 ق. رساله اى در باره فضايل بنى هاشم نوشته و در آن، از ولادت امير مؤمنان 7 سخن گفته است. متن اين رساله را قندوزى در «ينابيع المودّه» ج 1، ص 461 درج كرده است. * پيشتاز مورّخان، على بن حسين مسعودى متوفّاى 333 ق. در كتاب گرانسنگ خود «مروج الذّهب» ج 2، ص 2 كه در طول بيش از يكهزار سال، از استوارترين منابع مورد اعتماد مورّخان بوده است، با صراحت و قاطعيت اعلام مى دارد كه: «ولادت آن حضرت در درون كعبه واقع گرديد.» * محدّث خبير، محمد بن على بن اسماعيل شافعى، مشهور به «ابن قفّال» متوفّاى 365 ق. مى نويسد: «فاطمه بنت اسد به هنگام زايمان وارد كعبه شد و على 7 را در آنجا به دنيا آورد. گفته مى شود به جز على بن ابى طالب كسى در كعبه زاده نشده است.» فضائل امير المومنين، به نقل از احقاق الحق، ج 7، ص 498. * حافظ، ابوعبدالله محمدبن عبدالله، مشهور به «حاكم نيشابورى» در كتاب بسيار معروفش «مستدرك صحيحين» ج 3، ص 483 مى نويسد: «به تواتر رسيده است كه فاطمه بنت اسد، امير مؤمنان- كرّم الله وجهه- را در خانه كعبه به دنيا آورد.» * ابوالحسن، على بن محمد واسطى شافعى، مشهور به «ابن مغازلى» متوفّاى 483 ق. در كتاب ارزشمند «مناقب على بن أبى طالب» ص 7 به تفصيل، داستان ولادت امير مؤمنان 7 در درون كعبه را با سلسله اسناد خود، نقل كرده است. * شمس الدّين، ابوالمظفّر، يوسف بن قز اوغلى، مشهور به «سبط ابن جوزى» در كتاب پر ارج «تذكره الخواص» ص 20 مى نويسد: «در روايت آمده است كه فاطمه بنت اسد حامله بود، برگرد خانه طواف مى كرد، ناگهان درد زايمان گرفت، درِ كعبه به رويش باز شد، فاطمه به اندرون كعبه در آمد و على]» [را در آنجا به دنيا آورد.» براى آگاهى بيشتر در اين زمينه، ر. ك. به: فصلنامه ميقات حج، ش 34، مقاله «طلوع خورشيد از درون كعبه»
5- الجامع اللطيف، ص 328
6- الجامع اللطيف، ص 329

ص: 79

ارقم مخزومى» است كه امروزه به «دار الخيزران» مشهور است. اين خانه در نزديكى صفا واقع شده و در آن مسجدى است از آن ديدار به عمل مى آيد؛ زيرا پيامبرخدا (ص) درآغاز اسلام، از اين خانه به دعوت پنهانى خود مى پرداخت. عمربن خطاب، حمز بن عبدالمطّلب و ديگران در اين مسجد مسلمان شدند. ياران پيامبر (ص) در اين خانه گردهم آيى داشتند. به همين دليل داراى فضيلت فراوان است. اين مسجد را خيزران، كنيز مهدى عباسى بنا كرده است ....» (1)

جمال الدين محمد، در ادامه، همچنين از «خان عباس بن عبدالمطّلب 2» را نام برده، مى نويسد:

«اين خانه اكنون منزلگاه فقيران در مسعاى (2) بزرگ است. بر ديوار اين مسجد دو ميله سبز رنگ است كه حركت در ميان آن ها به هنگام سعى سنت است.» (3)

وى از مساجد موجود در منا و اطراف آن، كه در روايات از آن ها نام برده شده، ياد مى كند و مى گويد: «برخى از اين مساجد تا به امروز مشهور و شناخته شده اند. برخى از اين مساجد نيز در مكه و بيرون آن هستند ولى كسى آن ها را نمى شناسد.» اين عالم اسلامى، در ادامه، از مساجد معروف زمان خود كه از جمله آن ها «مسجد البيعه»، «مسجد جن» و «مسجد الاجابه» است نام مى برد كه در زمان ما نيز مساجدى مشهور هستند.»

جمال الدين محمد، همچنين به هنگام بيان مساجد موجود در منا و سمت و سوى آن، از «مسجد بيعت» و «مسجد نحر» نام برده كه بين جمره اول و جمره ميانى و در سمت راست مسير منتهى به عرفه واقع است. و مى گويد: مسجد ديگر، «مسجد كبش» است كه در سمت چپ مسير منتهى به عرفه، در دامنه كوه ثبير واقع است. «مسجد عايشه» نيز از اين مساجد است كه در دامنه كوه روبه روى ثبير قرار دارد. «مسجد خَيف» نيز از مساجد ياد شده است. مسجد ديگرى نيز هست كه در كوهپايه مشرف به مسجد خيف است. طبق نقل صغانى، نام آن، «مسجد ضب» مى باشد. همچنين نام آن صفايح و يا صابح نقل شده است ... ومشهور به «غار المرسلات» است. اين غار تا به امروز مكانى است مشهور. در صحيح بخارى بابى است با عنوان «جنبندگانى كه كشتن آن ها حرام است» و در آن، از ابن مسعود در باره غارى كه در آن سوره «مرسلات» نازل شد، روايتى نقل گرديده كه مى گويد:

«ما در منا، با پيامبر در غارى بوديم كه سوره مرسلات بر ايشان نازل شد. پيامبر اين سوره را تلاوت مى كردند و من نيز براى افراد حاضر در اين غار واگويه مى كردم. هنوز تلاوت اين سوره تمام نشده بود كه ناگهان مارى به سمت ما جهيد. پيامبر (ص) فرمود: مار را بكشيد. ما آن را فرارى داديم و رفت. پيامبر (ص) فرمودند: همانگونه كه شما از شر مار حفظ شديد من هم از شر شما حفظ شدم.»

از ديگر مساجد اين منطقه، «مسجد عرفه» است كه در آن، امام (4)نماز مى خواند. اين مسجد نيز مشهور است.

همچنين «مسجد تنعيم» است كه عايشه پس از حج خود، در سال حَجّه الوداع از آنجا معتمر شد ... (5)

علامه جمال الدين محمد بن ظهيره به نام بردن از مساجد غير مشهورى مبادرت مى كند كه ازرقى آن ها را ذكر كرده است. وى مى نويسد:

«اما مساجدى كه ازرقى نام برده و امروزه مشهور نيستند، پنج باب است:

1. مسجدى در بالاترين نقطه مكه، واقع در ميان شعب ابن عامر كه امروزه به شعب عامر مشهور است ...

2. مسجدى در اجياد، كه گفته مى شود پيامبر (ص) در نقطه اى از آن تكيه داده است. ازرقى مى نويسد: دانشمندان اين سخن را انكار مى كنند و مى گويند: پيامبر (ص) در اجياد صغير نماز گزارده است. اما به طور قطع نمى توان محل نماز ايشان را تعيين كرد. بلكه برخى از روى حدسى بى پايه، اين نقطه را مشخص مى كنند.

3. مسجدى واقع در بخش بالاى مكه در برابر مسجد حرس، كه به آن «مسجد شجره» گفته مى شود. نقل مى كنند كه پيامبر (ص) در مسجد حرس بود. درختى را كه


1- الجامع اللطيف، ص 331
2- محل سعى
3- الجامع اللطيف، ص 330
4- به نظر مى رسد مراد امير الحاج باشد.
5- الجامع اللطيف، ص 333- 336

ص: 80

در اين مسجد بود به نزد خود خواند. اين درخت نيز نزد پيامبر (ص) آمد. آنگاه ايشان از درخت چيزى پرسيد و به آن دستور داد به جاى پيش بازگردد و درخت چنين كرد ...

4. مسجدى در «طوى» در بالاى مكه، واقع در ميان دو تنگه اى كه حاجيان از آنجا وارد مكه مى شوند.

5. مسجد سرر ... اما تعيين مكان دقيق اين مسجد اكنون ممكن نيست. بلكه سمت آن را نيز نمى توان مشخص كرد.

6. مسجدى در عرفه، از سمت شمالى مسجد ابراهيم. اين مسجد آن نيست كه امام نماز مى گزارد. اين مساجد در زمان ما شناخته شده نيستند ....» (1)

** كتاب «الإعلام بأعلام بيت الله الحرام فى تاريخ مكه المشرفه»، تأليف امام محمد قطب الدين بن احمد علاء الدين بن محمد نهروالى مكى، مشهور به قطبى (990- 917 ق.).

محمد قطب الدين، نام عنوان پايانى كتاب خود را «خاتمه فى ذكر المواضع المباركه و الأماكن المأثوره بمكه المشرفه» (2)مى گذارد و در آن، اماكن تاريخى و مأثور را بر مى شمارد.

ايشان در اين بخش، به شكل مفصل و با پژوهش تاريخى و سازمان يافته، به شناساندن اين اماكن پرداخته و ابتدا از اماكنى سخن مى گويد كه در رساله حسن بصرى (ره) از آن ها ياد شده است. سپس اماكنى را معرفى مى كند كه نقاش آن ها را مرتبط با اين اماكن مى داند.

نخستين اين مكان ها «خانه حضرت خديجه 3» است. پس از آن، «زادگاه پيامبر 9»، سپس «دار ارقم مخزومى» است. وى در ادامه، مكان هاى ديگر را به همراه شرح تاريخ و چگونگى ساخت آن ها مى آورد. قطبى نهروالى به ذكر مكان هايى بسنده مى كند كه در زمان ايشان معروف بوده اند. وى در پايان نوشتار خود مى نويسد: «ما به اماكن معروف و شناخته شده بسنده كرديم.» (3)

** كتاب «الأرج المسكى فى التاريخ المكى وتراجم الملوك والخلفا»، تأليف: علامه على بن عبد القادر طبرى (متوفاى 1070 ق.).

نويسنده در فصل سوم كتاب، با عنوان «اماكن مشهور مكه و مساجد آن» نوشته است:

«در مكه و پيرامون آن، مكان هاى مشهورى هست كه زيارت آن ها مستحب مى باشد. به غير از مسجد الحرام، مساجد و منزل گاه هاى فراوانى هست كه پيشينيان آن ها را ذكر كرده اند. آن دسته از مساجدى كه آنان بيان كرده اند، در اينجا يادآورى مى شوند. ملاك ما، در نام بردن از آن ها، مساجدى است كه در زمان ما وجود دارند. زادگاه هايى كه پيشينيان نام برده اند، در زمان ما همگى به مسجد تبديل شده اند ...» (4)

نخستين مكانى كه در اين كتاب نام برده مى شود، «زادگاه پيامبر (ص)» است. وى مى نويسدكه آن، در دهانه شعب على است. اين مكان معروفى است كه پيشينيان ذكركرده اند. ناصر عباسى (622- 553 ق.) به آبادانى آنجا اقدام كرد. پس از وى، به ترتيب اشرف شعبان، حاكم مصر، ناصر فرج بن برقوق، ملك مظفر غسانى حاكم يمن و سلطان سليمان خان براى آبادانى اين مكان تلاش كردند. سلطان سليمان خان در سال 935 گنبد و مسجدى در اين مكان بنا كرد. پس از وى، سلطان غازى محمد خان ابن مولانا مقدس مراد خان- كه خداوند هر دو را بيامرزاد- در سال 1009 براى آبادانى اين زادگاه تلاش كردند. معمارى كه در ا ين سال براى اين كار استخدام شد، از بزرگان دولت عثمانى بود و «غضنفرآغا» نام داشت. براى اين اقدام كمك مالى فراوانى شد. ديوارهاى اين مكان بالا آورده شد و بر آن گنبدى بزرگ به همراه مناره بنا شد. از سوى ديگر در ديار رم براى آن وقف ايجاد گرديد. براى زادگاه پيامبر (ص) مؤذن، خادم و امام جماعت نيز تعيين شد كه براى هر يك از آن ها نيز از محل غلات وقف ياد شده به صورت ساليانه مقدارى تعيين و ميان آن ها تقسيم مى گرديد. پس از آن اين دولت شريف عثمانى يك مدرس را براى آنجا تعيين كرد تا دو روز در هفته در اين مكان يادشده تدريس كند.


1- الجامع اللطيف، ص 338
2- بيان اماكن متبركه و مأثور مكه مكرمه
3- تاريخ القطبى، ص 353
4- الطبعه الأولى، تحقيق وتقديم أشرف أحمد الجمال مكه المكرمه: المكتبه التجاريه، مصطفى باز، عام 1416/ 1996،

ص: 81

از ديگر مكان هاى مكه، زادگاه فاطمه 3 است. اين مكان دركوچه «حجر» در سمت راست مسير منتهى به مسجد الحرام قرار دارد. خانه حضرت خديجه نيز از ديگر آثار اسلامى مكه است: اين مكان در كنار زادگاه حضرت فاطمه 3 قرار دارد ... پس از مسجد الحرام، خانه حضرت خديجه با فضيلت ترين مكان مكه است ... دار الخيزران نيز از جمله اين مكان ها است كه در صفا معروف است. پيشينيان گفته اند كه در اين خانه مسجدى است كه به آن «المختبأ» (1) گفته مى شود؛ زيرا كه در آغاز بعثت، پيامبر در اين مكان مخفى مى شد. واژه «مسجد» به همه اين خانه اطلاق مى شود. اين خانه داراى امام جماعت و خادم است ... (2)

به اين گونه تاريخ نگاران مكى، يكى پس از ديگرى و به طور متواتر اين مكان ها را نام برده اند. آن ها به بيان اصلاحات صورت گرفته روى اين مكان ها و نيز اهتمام ملوك و حاكمان مسلمان از گذشته تا به امروز پرداخته اند. از جمله مى توان به كتاب هاى زير اشاره كرد.

** كتاب «منائح الكرم فى أخبار مكه و البيت و ولاه الحرم»، تأليف علامه على بن تاج الدين بن تقى الدين سنجارى (1125- 1057 ق.)

اين دانشمند مسلمان به بيان «آثار مكه و زيارت گاه هاى آن» مى پردازد. وى سخن در اين باره را با اين عبارت آغاز مى كند كه: «در مكه آثار فراوان و زيارت گاه هاى مشهورى هست. مورّخان در كتاب هاى مفصل خود آن ها را نام برده اند. برخى از اين ها به هنگام نياز نام برده خواهند شد ...» (3)

** كتاب: «تحصيل المرام فى أخبار البيت الحرام والمشاعر العظام ومكه والحرم و ولاتها الفخام»، تأليف علامه محمد بن احمد بن سالم بن عمر مكى مالكى، معروف به ابن صباغ (وفات: 1321 ق.)

وى مى نويسد: «فصل سوم: اماكنى از مكه مكرمه و پيرامون آن كه دعا در آن ها مستجاب است ....» در ادامه چنين مى نگارد: «قاضى مجد الدين شيرازى در كتاب خود (الوصل و المنى) مكان هاى ديگرى از مكه و پيرامون آن را نام برده كه دعا در آن مكان ها مستجاب است؛ زيرا كه نقاش در كتاب «منسك» آورده است: دعا در ثبير و مسجد كبش مستجاب است. ديگران مسجد خَيف را نيز افزوده اند ....» وى در سطور بعد مى نويسد:

«همچنين در خانه خديجه همسر پيامبر (ص) در شب جمعه دعا مستجاب است. زادگاه پيامبر (ص) نيز نقطه ديگرى است كه به هنگام زوال روز دوشنبه، دعا در آن ها مستجاب است. در محل «المختبأ» در دار الخيزران نيز پس از نمازهاى مغرب و عشا دعا مستجاب مى شود ...» (4)

** «سالنامه العربيه فى شأن الدوله العثمانيه» كه به سال 1303 ق. منتشر گرديد. در اين سالنامه مكان هاى اسلامى متبرك مكه مكرمه را بيان كرده است. اين بيان مفصل به همراه تشريح اقدامات و تحوّلات صورت گرفته در اين اماكن متبرك نگاشته شده است. (5)

** علامه محدث، رييس مورخان مكى در دوران جديد، شيخ عبدالله غازى (1365- 1290 ق.) فصل چهارم كتاب دانشنامه اى خود با نام «افاده الأنام بذكر أخبار بلد الله الحرام» را به بيان زادگاه هاى مشهور مكه اختصاص داده و در اين فصل به بيان تفصيلى اين زادگاه ها مى پردازد. همچنانكه تاريخ ساخته شدن اين بناها، اهتمام پادشاهان و فرمانروايان نسبت به اين مكان ها را نيز در اين فصل آورده است. (6) اين كتاب ها نمونه اى از تأليفات فراوان تاريخى در اين باره بودند.

برجسته ترين اثر علمى مكتوب در زمان كنونى، اثر علامه شيخ عبدالمالك بن عبد القادر بن على، معروف به طرابلسى (وفات: 1418 ق.) است كه با نام «ملخّص مناسك الحج، ويليه دليل الآثار المطلوبه فى مكه المحبوبه» به زيور طبع آراسته شده است. (7) ايشان در اين كتاب سى مورد از آثار مطلوب مكه را نام مى برد. درميان آن ها نام هاى مشاعر مقدس نيز ديده مى شود. وى در كتاب خود نقشه مكه را كشيده و بر روى نقشه اماكن تاريخى اسلامى مشهور در زمان حاضر را تشريح مى كند.


1- مخفى گاه
2- الأرج المسكى، ص 70
3- الطبعه الأولى، دراسه وتحقيق جميل عبد الله محمد المصرى، مكه المكرمه، جامعه أم القرى، عام 1419/ 1998 ج 1، ص 226
4- ورقه ب، مخطوط، مصور، خاص.
5- الطبعه الثانيه مكه المكرمه: المطبعه الميريه، عام 1303 ه- ص 148
6- ج 1، ص 742
7- طبع مكه المكرمه: مكتبه ومطبعه النهضه الحديثه، عام 1407/ 1978 م 9

ص: 82

ص: 83

گزارشي كوتاه از موز مكّ معظّمه

مردى مكتب نرفته و استاد نديده، با اتكا به منطق وحى، بزرگترين تمدّن بشرى را در سرزمين حجاز پايه گذاشت و مشعل فروزان دانش و فضيلت را به دست امّت بزرگ اسلام سپرد.

در مدتى كوتاه امّت فرزانه اسلامى قلّه هاى شرق و غرب را فتح نموده، پرچم پر افتخار تمدن اسلامى را در دورترين مناطق اروپا به اهتزاز درآوردند و جهان بشرى را از تعاليم حيات بخش اسلام برخوردار ساختند. (1)

طولى نكشيد كه وهابيان مراكز قدرت به دست گرفتند و تعاليم عالى اسلام را دگرگون ساختند و سيماى تمدّن شكوفاى اسلام را مخدوش كردند و با همه مظاهر تمدن اسلامى به مبارزه پرداختند و در اين راه هيچ حدّ و مرزى نشناختند. (2)

نگارنده براى عمره مفرده در غرّه شعبان المعظّم سال جارى وارد سرزمين وحى شد و در اثناى اعمال متوجّه گرديدكه موزه گران سنگى در شهر مقدّس مكّه معظّمه افتتاح شده است.

با توجه به شيوه ضدّ فرهنگى وهابيان، آن را گامى مهم به سوى تمدن و تجديد نظر در مبانى فاسد وهابيت تلقّى نموده، روز سه شنبه 6/ 5/ 88 برابر پنجم شعبان المعظم 1430 ق. از اين موزه ديدار به عمل آورد و اكنون گزارش كوتاهى از اين موزه:

موز مكّ مكرّمه

موزه در اسلام پيشينه اى بس دراز دارد، ولى وهابيان بى فرهنگ، شب و روز مبارزه اى بى امان با آثار تمدّن اسلامى داشتند و هرگز اجازه نمى دادند چيزى به عنوان آثار باستانى، اشياى عتيقه و مظاهر تمدّن اسلامى در اين كشور باقى بماند.

ولى در سال هاى اخير گامى به پيش نهاده به تأسيس موزه اى در مكه معظمه به نام: «متحف مكّة للآثار و التّراث» اقدام نموده اند.

اميدواريم فرهيختگان حجاز در ديگر شيوه هاى به اصطلاح فرهنگى! خود نيز تجديد نظر نموده، بيش از اين از قافله تمدّن بشرى دورى نگزينند.

از نكات جالب اين كه تأسيس اين موزه با فرهنگ سازى همراه بوده و روى در ورودى موزه نوشته شده:

بِبَطْنِ مَكّهَ آثارٌ لأوَّلِكُمْ مِمّا بَني لِمَعَدّ جَدُّهُ ادَدُ

«در دل مكّه نشانه هايى براى پيشينيان شما هست كه آن ها را براى «مَعَدّ» (3) پدر بزرگش «ادَد» بنياد نهاده است.»

ساختمان موزه

اين موزه در كاخ «الزّاهر» تأسيس شده و كاخ الزّاهر به دستور ملك عبد العزيز، پايه گذار كشور سعودى، هجدهمين زمامدار از آلِ سعود، بين سال هاى 1372 1365 ق. بنياد گرديد.

«عبد العزيز» پدرِ: فيصل، سعود، خالد، فهد و ملك عبد الله، از سال 1319 تا 1372 ق. بر كشور حجاز حكومت راند و بناى اين كاخ، در آخرين روزهاى سلطنت وى پايان يافت.

در اين كاخ تا سال 1378 ق. از ميهمان هاى ملك پذيرايى مى شد تا اينكه پس از مدتى، در اختيار آموزش و پرورش قرار گرفت. اين بنا سر انجام به سال 1398 ق. بازسازى شد و به سازمان فرهنگى كشور اختصاص يافت.

موقعيّت موزه

اين موزه در خيابان مدينه منوره (تنعيم) بعد از بيمارستان ملك (شارع المدينه المنوره بعد المستشفى الملك بالزاهر)، در نزديكى شهداى «فَخّ» (4) در خيابان منتهى به مسجد تَنعيم قرار دارد.

مساحت كاخ الزّاهر 3425 متر مربع است، كه 1200 متر آن فضاى باز جلوى ساختمان قصر، هزار متر آن ساختمان موزه و 425 متر آن غرفه هاى جنبى مى باشد.

ساختمان موزه در دو طبقه (همكف و فوقانى) و هر كدام يك هزار متر فضا دارد.


1- ر. ك: ويل دورانت، مشرق زمين گاهواره ى تمدن جلد اول تاريخ تمدن.
2- ر. ك: نگارنده، تاريخ وهابيان.
3- «مَعَدّ» جدّ شانزدهم پيامبر 9 و «ادَدَ» جدّ هيجدهم آن حضرت مى باشد؛ يعنى «مَعَدّ» پس از عدنان و «ادَد» پدر عدنان بود كه پيامبر 9 به هنگام شمارش اسامى نياكانش، چون به «مَعَدّ بن عَدنان بن ادَد» مى رسيدند، از او فراتر نمى رفتند و مى فرمودند: «نسّابه ها دروغ مى گويند.» ابن سعد، الطّبقات الكبرى، ج 1، ص 56.
4- محلّ شهادت ياران حسين بن على صاحب فخّ، مستشهد 169 ق.

ص: 84

طبق همكف

در طبقه همكف تالار بزرگى در وسط و غرفه هايى در دو طرف تالار قرار دارد، كه به چهار بخش تقسيم مى شود.

1. آثار مربوط به پيش از ميلاد

شامل: كاشى هاى معرّق، سنگ نبشته ها، آثار كشف شده در حفّارى ها، ظروف سفالى و سنگى مربوط به يك تا سه هزار سال پيش از ميلاد.

همچنين تصاوير مساجد قديمى، قلعه ها، صخره ها، بازارها و راه هاى مواصلاتى حج در گذشته به چشم مى خورد.

تصوير «2»

برج مراقبت درواز «حَيُّ الدّرع» در منطق «دَومَةُ الجَندَل».

تصوير «3»

حفارى و گودبردارى منطقة «رَبَذَه»، زادگاه ابوذر غفارى (رحمة الله)

2. تاريخ طبيعى و زمين شناسى

شامل: ابزار و ادوات كشف شده در حفّارى ها از دوران ما قبل تاريخ، در رابطه با انسان و تعامل وى با طبيعت و آشنايى او با كشاورزى و دامدارى در عصر حَجَر.

ص: 85

تصوير «5»

تصوير صخره اى كنده كاري شده، در كوه «القصب» طائف

1. ماقبل تاريخ

شامل: سنگ هاى كشف شده از اعماق 5 تا 20 كيلومترى زمين كه پيشينه آن ها تا 850 ميليون سال تخمين زده مى شود!

تصوير «6»

تصوير هوايى مكّ معظّمه توسط ماهواره

1. قبل از اسلام

شامل: آثار فرهنگى، اجتماعى، دينى، سياسى، تهاجم ابرهه، بازار عُكاظ، مُعَلَّقاتِ سَبع، سنگ نبشته هاى عهد ثمود و نسب مردى به نام: قرم بن لمو و تصاوير سفرهاى بازرگانى.

تصوير «7»

تصوير چشمه هاى آب گرم در وادى «ليث»

ص: 86

تصوير «8»

خطّ سير ابرهه به هنگام تهاجم به مكّ معظّمه براى تخريب كعبه، به سال 571 م.

(داستان اصحاب فيل).

طبق فوقانى

در طبقه دوم موزه، تالار بزرگى است در وسط و غرفه هاى بزرگى است در دو طرف كه به ده بخش جدگانه تقسيم مى شوند:

1. سير نبويّه

شامل: الواح و تابلوهاى مربوط به نسب قريش تا «كنانه»، زندگانى و نسب پيامبر (ص) و فرزندان آن حضرت، به ترتيب: قاسم، زينب، رقيه، امّ كلثوم، فاطمه، ابراهيم و عبدالله.

مطابق تحقيق، پيامبر (ص) تنها يك دختر داشت و آن حضرت فاطمه 3 بود.

ديگر دخترانْ، فرزندانِ ابوهاله، همسرِ هاله، (خواهر حضرت خديجه 3) مى باشند. (1)

تصوير «9»

شجره نام بيت نبوى، كه در ميان فرزندان حضرت فاطمه 3

از حضرت «محسن» نيز ياد شده است.


1- ر. ك: نگارنده، صدف كوثر.

ص: 87

تصوير «10»

كروكى خطّ سير پيامبر (ص) به هنگام مهاجرت از مكّه تا مدينه.

2. سير تحوّل كتابت

شامل: دست نبشته هاى آيات قرآنى به خطّ كوفى، بر پوست آهو، سنگ نبشته هايى به خطّ مسندِ احسايى و تابلوهايى از دويرج در يلملم، در جنوب غربى مكّه، با توضيح حروف و سير تكاملى خطّ از عهد جاهلى تا عصر مشعشع طلايى اسلام.

تصوير «11»

تصوير نامه پيامبر خدا (ص) به: «مُنذر بن ساوى» بر پوست آهو.

اين نامه به خط كوفى است و اينگونه آغاز مى شود:

«بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ مِنْ مُحَمّدٍ رَسُولَ اللهِ إِلَى المْنُذِرِ بْنِ سَاوِى، سَلَامٌ عَلَيكَ، فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيكَ اللهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَأَشهَدُ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَأَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَرَسُولُهَ، أَمَّا بَعدُ ..

.» پيامبر خدا (ص) اين نامه را به هنگام بازگشت از «جِعرانه» توسط علاء بن حضرمى به مُنذر بن ساوى عبدى در «بحرين» فرستاد، او نيز اين نامه را به اهل «هَجَر» در بحرين تلاوت كرد و آن ها را به آيين اسلام فراخواند و گروهى از آنان مسلمان شدند. (1)

تصوير «12»

تصوير تخته سنگى در «وادي العسيله» در شمال شرقى مكّ معظّمه، كه آياتى از قرآن كريم به تاريخ 80 ق. (699 م.) بر آن كنده شده است.

3. اسناد

شامل: وثائق تاريخى، سياسى، مذهبى و سكّه هاى فلزى، نقره اى و طلايى، از عهد بيزانس تا زمان امويان و عبّاسيان.

در اين بخش، دراهم فروان از قرون اوليه، با تاريخ ضرب، به سال هاى: 92، 105، 128، 130 و ... در ابعاد مختلف، با رنگ ها و نقش هاى متفاوت وجود دارد.


1- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 263.

ص: 88

در اين ميان دينار طلا، با تاريخ ضرب 398 ق. كه در اهواز ضرب شده و درهمى كه در 721 ق. در دوران ايلخانى، در تبريز ضرب شده و نام مقدّس پيامبر اكرم و خلفا در آن ديده مى شود و درهم ديگرى به تاريخ 1066 ق. توسط صفويه در تبريز ضرب شده كه برآن: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، عَلِيٌّ وَلِيُّ اللهِ» در سه سطر ضرب شده است، به چشم مى خورد.

تصوير «13»

تصوير دو فلس مربوط به عهد اموى ها

تصوير «14»

تصوير دو درهم كه به سال 92 ق. در واسط ضرب شده است.

تصوير «15»

تصوير دو دينار طلا كه به سال 250 ق. در مكّ معظّمه ضرب شده است.

4. حج

شامل: جايگاه حج و زيارت خانه ى خدا از عهد جاهلى تا عصر اسلام.

در اين سالن ماكت جَبَلُ الرَّحمه، مسجد خَيف، مشعر و جمرات نصب و چراغ هايى در كنار آن ها تعبيه شده كه با فشار دادن دگمه مربوط، چراغ روشن مى شود و موقعيت آن مكان مقدّس مشخّص مى گردد.

ص: 89

تصوير «16»

تصوير جبلُ الرّحمه در سرزمين عرفات، به تاريخ 1297 ق. برابر 1879 م.

تصوير «17»

تصوير گروهى از حجّاج بيت الله الحرام به هنگام پياده شدن از كشتى در بندر جدّه، به سال 1320 ق. برابر 1906 م.

5. سالن توسعه و عمران مسجدالحرام

شامل: تصاوير قديمى مكه، حداكثر از 130 سال قبل. تصويرى كه مربوط به پيش اين تاريخ باشد، نه در اين موزه و نه در جاى ديگر موجود نيست.

تصوير «19»

تصوير چادرهاى حجّاج در منا، مربوط به يكصد سال پيش.

تصوير «20»

ص: 90

تصويرى از مسجد الحرام به هنگام اداى نماز جمعه، در سال 1297 ق. برابر 1880 م.

تصوير «21»

ملك عبد العزيز به هنگام بوسيدن حجر الأسود در سال 1357 ق.

6. آموزش

شامل: سير تكاملى مدارس، از قرن اواخر ششم تا زمان معاصر و آمار مدارس عهد عثمانى، شُرَفا و آل سعود، سپس پيدايش مدارس دولتى.

تصوير «22»

مدرك فارغ التحصيلى دانش آموزى از يكى از مدارس صولتى در مكّه ى معظّمه به سال 1308 ق.

7. ميراث مكّ معظّمه

شامل: ابزار و ادوات و لباس هاى قديمى؛ اعم از منسوجات، سلاح ها، ابزار شكار، وسايل كشاورزى، شمشير، عصا، مَشك، داس، خيش، چرخ چاه، ظرف حمل باروت از خز، كيف دستى از پوست آهو و غير آن ها، از مصنوعات شهر مكّه.

9. هنرهاى اسلامى

شامل: ظروف مسى، فلزّى و سفالى ايرانى، مربوط به قرن ششم؛ سفال هاى ايرانى از قرن هفتم؛ سينى هاى مسى كنده كارى شده ايرانى، مربوط به قرن 11 ق. گلدان ها و شمعدان هاى قاجارى، مربوط به قرن 13 هجرى قمرى.

ص: 91

تصوير «23»

ظروف لعابى و سفالى مربوط به قرن ششم هجرى، برابر قر ن 12 ميلادى.

10. نُسَخ خطّى

در وسط تالار چند نسخه ى خطّى به نمايش گذاشته شده، كه از آن جمله است:

1. كتاب «محض الوفاء في فضائل المصطفي»

تأليف: محمد بن محمد على كازرونى، به تاريخ 793 ق.

جامع الفضولييّن

تاريخ كتاب: 818 ق.

مصحف شريف، در قطع رحلى بزرگ

تاريخ كتابت 1287 ق.

ص: 92

خاطرات

وضو بساز، به حرم امن مى رويم

جده

... و خداوند شيث را بعد از هابيل به حوّا ارزانى داشت تا آدم (ع) را وليعهدى كند.

جده، جز فرودگاهش كه براى ايام حج بسيار زيبا طراحى شده و مقبره منسوب به مادرمان حوّا، جاذبه ديگرى ندارد.

ما را به زيارت حضرت حوّا نبردند. افسوس خوردم!

مدين منوره

... نيمه شب به مدينه وارد شديم، استراحتى كوتاه، غسل و مهيا براى تشرّف. راه كوتاهى است. در همسايگى حرم هستيم. وقتى به درِ صحن رسيديم، به سجده رفتيم و شاكر از اين كه پيش از مرگ موفق به زيارت شده ايم.

انسان پيوسته مترصّد بناى شهرى متمركز بوده است. افلاطون مدينه فاضله را نگاشت و قوانينى برآن مترتب ساخت، بدون اقبال و دسترسى به آن، گرچه حكيمى بزرگ بود و ارسطويش شاگرد و مدينه، مدينه نبود، يثرب بود و محمد (ص) مدينه منوره را آورد و آنجا را آوردگاه نيايش و پرواز فرشتگان و فرود و عروج جبرئيل و پايگاه وحدت و برابرى قرار داد و خديجه 3 را به زنى گرفت؛ همو را كه بر على (ع) حق مادرى داشت و اسلام وام دار او، و خداوند بدو كوثر داد و فاطمه 3 را بانى اش ساخت ...

صحن مطهّر بيش از پنجاه در دارد؛ از توصيف جذبه و زيبايى، طراحى و روحانيت بارگاه نبوى شريف قلم عاجز است. گلدسته ها و گنبد نمونه اند و همه چيز در آرامش و آرامش مطلق.

اذان گفتند؛ «حَيَّ عَلَى الصَّلَاة» لحظاتى تا صبح وقت بود كه به حرم نزديك شديم. حرم مطهّر يكصد در دارد، ورودم از باب السلام بود. با شگفتى ايستادم و سلام كردم. نمى دانم مقبره آن هميشه بهار كجاست! عظمت، شكوه، جلال، زيبايى، آرامش، سكوت و سكوت. حرم بسيار شلوغ بود، هميشه شلوغ است، اما تو صدايى نمى شنوى، گويى هيچكس نيست! كسى با ديگرى حرف نمى زند، همه به فكر توشه اند، مبهوت و حيرت زده ام، خداوندا! چرا زودتر نيامدم؟! جلو رفتم، بالاخره بايد در اين جلال و شكوه و ديبايى و زيبايى، مقبره را پيدا مى كردم.

مسجد النبى به گونه اى عظيم طراحى شده تا آنجا كه حدود يك ميليون نفر زير سقف آن نماز مى گزارند. بيش از ساعتى در تحيرم.

خلاصه، به مرقد شريف آن امام نزديك شدم. يك باره چهره حرم عوض شد و آدمى دراين هنگام به تاريخ بر مى گردد و درست به همان سال هاى رهبرى رسول الله (ص). بسيار تلاش شده تا جلال و شكوه مسجد النبى، مرقد شريف را كه همان خانه واقعى حضرت رسول (ص) است تحت الشعاع قرار دهد.

اذان صبح در داخل حرم بسيار تأثير گذار و تكان دهنده است. اين پيام به اعماق وجودت رسوخ مى كند. همه به تكاپو مى افتند، اندكى همهمه مى شود، ساعت از پنج بامداد گذشته است، به سختى در گوشه اى ايستادم و نخستين نماز با شكوه عمرم را به جا آوردم، دلم مى لرزد.

در پشت مقبره ايستاده ام، اين بنا همان خانه و مسجد حضرت بوده است؟! خانه اى گِلى، تنها مكان از اسلام كه تقريباً دست نخورده باقى گذاشته اند؟!

بايد جايى تدارك ديد، ازدحام است. مردم بعد از نماز حرم را ترك مى كنند، واقعاً توجه اعراب به نماز جاى تحسين و يادگيرى دارد. اين تجمع به خصوص در نماز صبح مثال زدنى و تماشايى است، آرى، بايد ياد بگيريم؟!

پشت به سكويى استاده ام كه اصحاب صُفه در آنجا زندگى مى كردند؛ سكويى است بزرگ، «آنها چهارصدتن بوده اند؛ از جمله ابوذر غفارى و سلمان فارسى كه از خاندان، كسان وخانمان خويش آوارگى برگزيده، اسلام آورده و به مدينه پناهنده بودند. با هر سپاهى به جنگ كفار بيرون مى شدند و چون تهى دست بودند و جايى نداشتند، پيامبر آنان را در كنار منزل خويش جاى داد و چنان بودند، كه به نوبت لباس مى پوشيدند و از بازمانده خوراك مسلمانان استفاده مى كردند»، صفه در سمت چپ باب جبرئيل واقع است. درِ جبرئيل تا درِ خانه حضرت فاطمه 3 بيش از پانزده متر نيست. در آنجا ساعت ها و روزها نيايش كردم و به تفكر ايستادم. مسلمانان را كه به حضور رسول الله مى رسند و كنار ستون وفود براى تشرّف به حضور پيامبر (ص)

ص: 93

خويش را عطر آگين و مرتب مى كنند و مولا على (ع) امير اهل ايمان، آن امام خوب در پيش ستون حرس ايستاده و از پيامبر خدا حراست مى كند. ستون توبه كه در كنارش بارها و بارها توسّل داشتم و مى ديدم حسن و حسين (عليها السلام) كودكانه بازى مى كنند و خديجه و فاطمه (عليها السلام) آنان را با مهربانى مواظبت مى كنند؛ چرا هر وقت به درِ خانه فاطمه 3 مى نگرم منقلب و اشك مى بارم. ديگران هم گاهى حال مرا داشتند. اين جا همان مكانى است كه دل او بارها و بارها و به خصوص بعد از رحلت پدر، به سختى شكست؟!

در محيط حرم، حضرتش را مى ديدم كه همچنان برامتش نگران است. در فضا و محيط درِ جبرئيل، موقعيت و شرايط نزول وحى را، هر چه سعى داشتم درك نكردم! فقط در آن مكان احساس ديگرى مى كنى، حس مى كنى كه بنده اى هستى با فاصله اى بسيار و بدون شرايط و چگونه است نزول وحى؟ شرايطى كه همه به جز پيامبران الهى فاقد آن هستند، مقبره ديگر چيزى ندارد. داخل آن خالى و تاريك است، ديوارها كه همان ضريح باشد در كمال سادگى به پنجره هاى قديمى فولادى آراسته اند، اين موقعيت اصلًا با مسجد نبوى شريف هم خوانى ندارد. آن عظمت و جلال مسجدالنبى در برابر اين سادگى، بيش از ساده، حقير مى نمايد. همه سعى دارند در زير سقف منزل و مسجد حضرت حضور داشته باشند. در آن منطقه ازدحام زياد است. جاى سوزن انداختن نيست، همه ساكت اند، بايد با اشاره صحبت كنى و جايى بخواهى و همه همديگر را درك مى كنند. محوطه محراب و منبر تا مقبره شريف محلّ استجابت دعا است. در اين ازدحام و جلوه بى بديل، در هر گوشه اى سكوت جلوه گرى مى كند. در اين جا، در همين جا، گوش كن! تو هيچ صدايى نمى شنوى. حالا، «حالا همه جا حرف كسى هست كه نيست» الهى خاك بوسى و جان نثارى ما كمترين اداى بندگى به درگاه پرجلال توست، اى عشق پايدار، اى زيباترين لطيف، اى خوبِ بى مثال، اى تمام وجود، اى عزيز دل، در كدامين كنيسه، بتكده و معبد اين چنين و در آرامشى بهتر از آرامش، بهتر از آرامش، سخن تو، نام تو، حرف تو، خاطر تو، مهربانى تو و حضور تو احساس مى شود؟

هجران تو را اگر شبى آه كشم خاكستر ماه بر زمين مى ريزد

بقيع

از باب البقيع، از حرم خارج شدم. بقيع آنجاست، همان نزديك، در بلندى قرار گرفته، تپه ماهور است. ورود به قبرستان تنها صبح ها و بعد از نماز تا طلوع آفتاب، آنهم براى مردان مهيا است. هوا آهسته رو به روشنى است. از پله ها بالا رفتم، در حالى كه براى زيارت يك قبرستان آماده بودم، با همان حالى كه به قبرستان خان يا دربهشت قم و يا ظهير الدوله و يا بهشت زهرا مى روى و در بالاى پله ها جلوى بقيع ديوارى با نرده هاى بلند كشيده اند و درى بزرگ و اين بقيع است. اندوهناك، اندوهناك، خداوندا! اين بقيع غم انگيزترين نقطه دنيا است. چه كسى گفته اينجا قبرستان است؟!

غارتيانى كه رَه دل زنند راه به نزديكى منزل زنند ...

كز درِ بيدادگران بازگرد گرد سراپرده اين راز گرد

نظامى گنجوى

اصلا نيازى به مرثيه نيست، زائران از فاصله اى زياد مقابل قبور امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) كه به هم چسبيده، آرميده اند و نيز فاطمه بنت اسد، بيشتر مجتمع اند، كه اين فاصله را مجدداً در داخل با نرده بلندى محصور و از ورود به آن جلوگيرى مى كنند. سمت چپ فاطمه امّ البنين، همسر على (ع) و مادر شهداى كربلا و حضرت عباس (ع)، امام شهامت و وفا و دوستى، شيعه و سنى را به خود جلب مى كند. بر تمامى قبور تنها كلوخى سنگى ايستاده است و ديگر هيچ. سرم سنگينى مى كند، سنگينى اين غم بر جان آدمى مستولى مى شود. جلوتر 9 قبر به هم چسبيده، همسران پيامبرند. خاك داغ و كلوخى ايستاده بر سر و پاى آن ها و ديگر هيچ. بايد به تاريخ برگردى و اكنون بدون نام و نشان در خاك، و قبر عثمان هم، واينجاست آخر كار آدمى. بعد از آن، شهداى احد و برخى ديگر عزيزان رسول الله (ص) و ادامه بقيع، قبرستان مردم مدينه است.

نمى دانم فاطمه 3 دركدامين نقطه است. آيا بايد به خاك بقيع پا مى گذاشتم؟ اين چه احساس جانكاهى است كه همه دارند ... وكبوتران، كبوتران هر صبح در بقيع چه ها مى كنند! هر روز با حيرت نگاه مى كردم. صدها كبوتر با هم در ساعتى معين، يك ساعت بعد از طلوع كه سپيده به روشنايى پيوسته است. همين كبوتران حرم، خاك بقيع را با پرواز جمعى به مسجد النبى و مدينه مى پاشند، تو هيچ صبحى را در مدينه بدون غبار بقيع نمى بينى و هر روز اين مراسم تكرار مى شود.

ص: 94

مسجد ذو قبلتين

سيزده سال در مدينه و هفت ماه در مكه، نماز به طرف بيت المقدس گزارده شد. در اين سال ها استهزاى يهوديان، پيامبر (ص) را به شدّت آزا ر مى داد. در خلوت به خدا شكوه مى كرد تا اين كه جبرئيل بعد از ركعت دوم نماز جماعت فرود آمد و هر دو بازوى محمد (ص) را گرفت و به سوى كعبه گردانيد و كعبه و مكه را، بازگشت گاهى امن براى مردم قرار داد تا ابد.

در اين مسجد زيبا و با شكوه، نماد محرابى كه به سمت بيت المقدس است، به چشم مى خورد. گچ برى هاى مسجد حضرت ابراهيم (ع) كه در نمايشگاه بين المللى تهران بنا كرده اند، الهام گرفته از مسجد ذوقبلتين است.

احُد

خالدبن وليد از اشتباه چند مسلمانان دنيا خواه كه به فرمان رهبرى توجه نكردند، درسى آموخت كه در تاريخ ماند و احزاب را در جهت گيرى تأسف بار حركت آينده تعيين كننده ساخت، سه تا پنج هزار نفر در برابر، هفتصدتن. پيامبر 9 در دهانه كوه رمات گروهى را گمارد و به آن ها فرمان داد كه هرگز تا پايان جنگ جاى خود را رها نكنند و بر آنان فرماندهى گماشت و اين گروه در برابر خالدبن وليد صف آرايى شده بودند. جنگ در مى گيرد. رشادت هاى مولا على و حمزه سيد الشهدا 8 در تاريخ مثال زدنى است. كافران گريختند و سلاح بر زمين نهادند. هند، همسر ابوسفيان بر صورت جنگ جويانِ خويش كه در حال فرار بودند، سرمه مى كشيد و فرياد زنان تهديد به آرامش زنانه مى كرد. همه در حال فرار بودند. مسلمانان فرياد پيروزى سردادند. فرمانى از فرماندهى براى پايان جنگ صادر نشده بود. اما گروهى، بالغ بر چهل نفر از مسلمانان به تصوّر اين كه جنگ پايان يافته، سلاح ها به كنارى نهاده، مشغول جمع آورى غنايم جنگى شدند. جنگ وضعيتى داشت كه دشمنان محمد 9 و سران آنها، همگى كشته مى شدند و پيروزى قطعى بود، اما سربازان درّه رمات نيز به پيروى از آن چهل تن، جنگ را رها كرده، به جمع آورى غنايم پرداختند. وليد از كوه رمات تاخت و بسيارى را از دم تيغ گذراند! لشگر شكست خورده كفار باز گشتند. حتى كشته ها را مثله كردند. و حشى حبشى سينه حمزه، عموى پيامبر را به شكافت و جگرش را هند به دندان جويد و اعضايى از بدنش را بريد. اين جنگ با پيروزى كافران پايان يافت و مقبره حمزه 7 ياد آور دلاورى ها و بزرگ مردى اوست. اين قبر ساده كه تنها كلوخى سنگى بر آن نشانده اند، با همه حرف مى زند. در دل كوه احد، محيط قبرستان كه تنها دو قبر را در بر گرفته، داراى انرژى عجيبى است، غرور و صلابتى در آن حاكم است، صداى رساى رجزخوانى برادر ابوطالب در كوه احُد بر مى تابد و موى براندام مى لرزد؛ آنجا انسانى به عظمت تاريخ آرميده است! كسى كه تا آخر ايستاد و در دفاع از اسلام سينه سپر كرد. اصلًا احساس خوبى ندارم. متحيرم از مفاخرى كه به ساديگى و راحتى از دست رفتند و اگر احُد اين چنين رقم نمى خورد، شايد اسلام گونه اى دگر به تاريخ مى نشست، و فاطمه 3 وقتى هر هفته به احد مى رفت، ايام دردناكى را پيش روى مى ديد؛ دردناكتر از احد و خداوندا! آيا مى توان وضعيت حنظله غسيل الملائكه را در اين مكان درك كرد. و توجه عميق ديگر به احد. حمزه و شهداى احد را مى ديدم. مصمم و مقاوم رحمت خدا بر آنان!

«و اما به وحشى كه در برابر كشتن حمزه وعده آزاد كردنش را داده بودند، از سوى هند و ابوسفيان وفا نشد و همچنان برده ماند تا اسلام آورد و او با گروهى ديگر نزد پيامبر (ص) آمدند. پيامبرخدا چگونگى قتل حمزه را از او پرسيد و او واقعه را بازگفت. پيامبر (ص) وحشى را گفت كه بايد خود را از ديدگاه من نهان دارى و وحشى به شام رفت تا آنجا بمرد» و اين است معنى دموكراسى و آزادى.

خندق

وهابيان اثرى از خندق بر جاى نگذاشته اند. مسجد بزرگى در دامنه كوه سلع در حال بنا است.

«در جنگ احزاب، پيامبر (ص) پشت به كوه سلع پناه گرفت و اين جنگ با اتّحاد قبايل مختلف كه شمار آنان متجاوز از ده هزار نفر بود، شكل گرفت و به همين دليل «احزاب» ناميده شد. به پيشنهاد سلمان فارسى، پيامبرخدا (ص) از دو جانب كوه سلع خطى كشيد. به هر ده تن چهل زراع حفر خندق سهم داد، زراعى كه به سلمان رسيده بود، به صخره سختى رسيد كه كلنگ بر آن شكست و كار متوقف شد. پيامبر خود به صخره ايستاد و بر آن نواخت و سرانجام بشكافت. همگان بانگ تكبير بر آوردند و در سه ضربت صخره از هم پاشيد و در هر ضربتى برقى مهيب كه آفاق را روشن مى ساخت ساطع شد. سلمان راز آن تابش

ص: 95

بپرسيد، پيامبر (ص) فرمودند: در تابش نخستين كاخ هاى حيره و مدائن بديدم و در دوم و سوم قصور حيره، سرزمين روم و صغار را ديدم كه به فتح آن كشور سروش آورد.»

و در همين مكان بود كه عمرو بن عبد وَدّ به شمشير على (ع) به دو نيم شد و پيامبر فرمود: «ضربت على، بالاتر از عبادت جن و انس است» (لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ) و در همين مكان بود كه رسول الله (ص) سلمان را از خاندان خويش شمرد.

مسجد قُبا

اكنون موفق به ختم قرآن شده ايم. مسجد قبا بسيار با شكوه و نوساز است. نخستين مسجدى است كه به دست حضرت رسول (ص) بنا شد. حال و هواى خاصى دارد. هر باركه مشرف شوى، عمره اى برايت مى نويسند. به تنهايى دو بار مشرف شدم، روح آدم تازه مى شود!

وداع مدينه

سعدى اگر تو عاشقى كنى وجوانى عشق محمد بس است و آل محمد

وضعيت سخت تر مى شود. در حال حركتيم، حركت به سوى بيت الله. همه و همه تماماً آنجا است. مى خواهى به سوى معشوق روى، كار سازندگى روح از اين مرحله شكل كامل ترى مى گيرد. دلت در مكه است و جسمت در مدينه، روز آخر است، مگر مى توانى وداع كنى؟ مگر مى توانى از بهترين نقطه دنيا و نيز از بقيع غم انگيزترين، دل بشويى؟! دل شوره دارم، اين دل شوره مرا به شدت آزار مى دهد؛ گريستم، همه با هم گريه كرديم و وداع گفتيم. ساعتى بعد هم سوى مسجد شجره حركت خواهيم كرد. آه و آه، مدينه دل را مى شكند. خدايا! عزيزان تو تلخ ترين، دردآورترين، توهين آميزترين و مشكل رين ايام زندگى را، در همين يثرب كه محمد (ص) مدينه منوّره اش ساخت سپرى كردند و بر آن ها عدالت مستولى نشد، هم اكنون هم همه چيز را در بند مى بينى. الهى! مدينه بسيار دل انگيز است؛ هم دل انگيز و هم غم انگيز. دلم مى خواست اين چند صباح عمر را در مدينه مى ماندم، شهرى با شكوه و تميز است، خيلى خوب است، خيلى ....

مسجد شجره

وقت آن آمد كه من عريان شوم نقش بگذارم سراسر جان شوم

در شجره مُحرم شديم. گفته اند نخستين بار پيامبر (ص) و صحابه در اين مسجد محرم شده اند؛ از آن مكان ها نيست كه آدمى گذر عمر را متوجه نمى شود. آرامشى وصف ناپذير در اين مسجد حاكم است، اين آرامش وجودت را فرا مى گيرد. در اينجا همه چيز هست، شايد گوشه اى از بهشت باشد. انسان در اينجا نه خواب است و نه بيدار، سبك است. راه رفتن در آنجا كمى شبيه پرواز است، گويى كه بال دارى و راه مى روى. همه چيز در اين مسجد سبك و روان و لذّت بخش است. براى همه دعا كردم و اينجا بود كه زمزمه كرديم:

«لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ...».

ابتدا نمى دانى كه چه مى گويى. آنقدر فرصت دارى كه بيدار شوى و به خود بنگرى به خودِ خودت. از دنيا و هر چه در آن است، تنها دو پارچه سفيد همراه دارى كه در بر كرده اى و ديگر هيچ؛ اما با كوله بارى سنگين از آنچه انجام داده اى! خداوندا! نمى دانم آنگاه كه به خانه ات پاى مى گذارم، چه حالى خواهم داشت؟! فقط مى دانم كه دستم خالى است و اين را هم مى دانم كه حال و هوايم از بعضى همسفران متفاوت تر. متوجه شده ام كه با خود چه كرده ام و از همه بدتر در پيش گاه تو چه كرده ام. از گرداب معصيت آمده ام تا مسافر قبله باشم! آه، شرم دارم، درمانده ام از كردار خويش و به پناهندگى آمده ام. اى ربّ الأرباب، اى رحيم، اى لطيف، اى رفيق، اى خداى غفور! شيطان در اينجا هم دست بردار نيست! آدم (ع) در بلنداى تپه اى در كنار مسجد خَيف سيصد سال برآنچه مرتكب شده بود، توبه كرد و گريست؛

شك، بال زد و بال زد و خسته نشد پرواز شد و به خاك وابسته نشد

آن گاه درست، رو به آن سيب نخست شك مثل دريچه باز شد بسته نشد

ص: 96

پناه بر خدا! خود كرده را تدبير نيست. من كه هفت سال براى همين عمره صبر كردم تا دعوتم كردى و ميزبانم شدى، پس شرايط پذيرش را خوب مهيا كن!

شب است و هم سفران كم و بيش در خواب، بيابان هاى تقيده را به سوى مكه پشت سر مى گذاريم. وقت از نيمه شب گذشته است. در تاريكى، چراغ هاى مكه سوسو مى زنند. هيچگاه اينچنين بى قرار و مشتاق نبوده ام. همسفران! مكه ... هلهله اى شد ...

اندك اندك خيل مستان مى رسند اندك اندك مى پرستان مى رسند

ناز، نازان دل نوازان در ره اند گلعذاران از گلستان مى رسند

هنگام ورود، مسجدى را ديديم، گفتند مسجد تنعيم است. همسفران را شور و شوقى عجيب فرا گرفته است. خدايا! تو كريمى، تو رحيمى، تمام رفتگان را بيامرز، بيماران را شفا ده!

از همين لحظه به من و خانواده و دودمانم، به چشمِ بخشش و كرم بنگر اى مُستَعان.

دحو الارض، از زير كعبه و از سرزمين مكه شروع شده، سرزمين مكه قطعه درخشان بود كه پيش از قطعه هاى ديگر، از آب ظاهر شده مى درخشيد. زمين مكه دو هزار سال پيش از قسمت هاى ديگر آفريده شد.

كعبه

كعبه نخستين خانه اى كه در جهان بنا گرديد. قطعه اى درخشان كه پيش از ديگر جاى ها از آب نمايان شد. گويند خداوند آن را دو هزار سال پيش از قسمت هاى ديگرِ زمين آفريد. كعبه را بيت عتيق؛ يعنى آزاد شده ناميدند. ابراهيم، اسماعيل را فرمود كه كعبه را بنا كنند و جبرئيل بيامد و خطى كشيد و جاى خانه معلوم داشت و ستون ها از بهشت آورد و حجرالأسود را به ابراهيم نماياند تا بيرونش آورد و بر جايگاه نخستين نهاد و با اسماعيل از ذى طوى سنگ آوردند. ارتفاع آن نُه زراع گرفتند. درِ شرقى و غربى بر آن بنهاد كه آن را مستجار خوانند و سقف آن بپوشانيد و هاجر كساى خويش بر درش بياويخت و در آن ساكن شدند». مكه و كعبه را بازگشتگاهى امن براى مردم و مقام ابراهيم را نمازگاهى تعيين كننده قرار داد تا قيامت.

به زمين مسجد الحرام خيره ايم. لحظه اى كه به حياط كعبه گام نهاديم، زانوانم مى لرزيد. به زمين افتادم و مدتى طولانى گريستم. خطاها، ندانم كارى ها، نادانى ها در كفم و در محضر خداى سبحان، مانند طفل خطا كار نمى توانستم به ساحت قدسى پروردگار بنگرم. دستانم از اشك تر بود؛ الهى بگذر از خطاهايم! بيامرز خانواده ام را و از شرّ جنّ و انسان رهايمان ساز! محتاجمان نكن. يارى ام كن تا بتوانم سر از زمين بردارم و به خانه ات بنگرم. اى خداى توبه پذير، اميدوارم ساز، اى خدايى كه براى بازگشت، حتى به شيطان تا روز جزا فرصت دادى، اى رحمت بى پايان ...

با چشمان بسته، رو به كعبه ايستاده، دست نياز به درگاهش بلند كردم و با حوله احرام اشك از صورتم زدودم. آيا دروازه بهشت اينجاست؟ چشم بگشايم؟! اى مهربان، اى كه وحشى را، هموكه سينه حمزه شكافت بخشيدى، از آن كه خاكستر بر پيامبر فشاند گذشتى و گناه بسيارى از آنان را كه شمشير بر روى پيامبر و آلش كشيدند عفو كردى ... عاقبت مان به خير ساز و چنان كن كه محتاج نامردان نشويم. اى غفار، پدر و مادر، خانواده و دوستان را در پناه مغفرتت بدار تا قيامت. اى قادر متعال، اى حكيم و اى مقتدر، چاكرى و خدمتگزارى حضرت حجت [را از ما مگير. سايه پرعطوفت آن نورانى بر سر من و خانواده ام مستدام بدار، «يَا مَنْ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ ... يَا مَنْ يَبْقَى وَ يَفْنَى كُلُّ شَيْ ءٍ»، مهر ما به دل صاحب عصر انداز و همان كن كه خود مى خواهى؛ «اللَّهُمَّ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى ....».

چشم گشودم؛ «يَا سَلامُ، يَا رَفِيعُ، يَا مُرْتَفِعُ، يَا نُورُ ...».

احساس آرامش و سلامت دارم، احساس غربت نمى كنم، حالم بسيار خوب است.، مدتى است اينگونه با خود درگير نشده بودم. خدايا! خانه ات ساده تر از ساده است، روى دولتمردان و صاحبقران ها سياه! به جلالت قسم كه دل بردى. مى گويند عاشق از توصيف معشوق عاجز است، براستى كه راست گفته اند. تو عشق مطلقى اى دل انگيز، تنها با تو مى توان عاشقانه صحبت كرد؛ آنقدر عاشقانه و آهسته كه هيچ كس نفهمد.

ص: 97

يك محوطه اى با سنگفرش سپيد، اطرافش ايوان و مسجدالحرام، به همين سادگى و در گوشه اى از آن، زمزم، آنقدر ساده كه آدمى از خود شرمنده مى شود. آنقدر ساده كه در روزهاى بعد متوجه مى شوى ناودانش طلا است و درِ آن نيز طلايى است. و اين طلاها در سادگى حرم گم شده است! در فضاى قدسى كه سرشار از فرياد است و درخواست، انرژى آنقدر قوى است كه اراده مى ميرد، چهره ها بيشتر متفكّر و گاهى هراسان و در پى جبران. كمتر كسى به در و ديوار حرم خيره است، همه گرفتار كرده خويش اند. احساس امنيت مى كنى، مانند خانه خودت در امنيتى. آرى، خانه خودت؛ چرا كه خانه ناس است؛ (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاس).

طواف از حجر الاسود آغاز مى شود، زائران نيت مى كنند و رو به حجر، «الله اكبر» گفته، گام هاى آغازين را بر مى دارند. مسافر قبله! حواست را جمع كن. خدا بزرگ است؛ بزرگتر ازآنكه توصيف شود! و اصلًا بزرگى شايسته اوست و بس. طواف خانه دوست ذكر خاصى ندارد، هرچه دلت مى خواهد با دلدار بگو. اكنون به دلدار نزديك تر شده اى و او همين جاست. ازدحام و همهمه و فرياد بلند است. اما بر اين همهمه، نظمى حاكم. آرامشى وصف ناپذير تو را در بر گرفته و در درون دايره اى پيش مى روى. از دايره ديبا و دنيا خارجى، به پشت سرت نگاه نكن، اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ وَلِيِّك، اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ وَلِيِّك ....

كمتر چشمى را مى بينى كه گريان نباشد، «بندگان همه گريان اند تا ربوبيت از عبوديت پيدا و معلوم شود» كسى را نمى بينم كه دلش نشكسته باشد! خدايا! فرج حجتت فراهم نما و ياريمان كن تا بتوانيم بندگى ات كنيم. خدايا! براى اجابت دعا كجا بهتر از اينجا؟! دستمان بگير كه محتاجيم و نادان و به درگاهت پناه آورده ايم. الهى، اى كه از نيازهايم آگاهى، دستم بگير؛ (رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ).

جماعتى نيازمند، چسبيده بر درِ كعبه، اين خانه يار. درِ هيچ خانه اى در جهان اينگونه نيست كه در تمامى لحظات، دستان نيازمند آن را گرفته باشند، خيره مانده ام، بر پرده خانه، بر آن نوشته اند: «يا حنان»، «يا منان»، «يا الله»، «يا كافي»، «يا وافي» ...

اى آفريننده و دوستدار عافيت، اى تنها بخشنده مهربان، اى روزى بخش و عطاكننده تندرستى، اى بى عيب و نقص، و اى دهنده صحت و عافيت، بر همگان عطاكن عافيت!

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ لِنَفْسِيَ الْيَقِينَ وَ الْعَفْوَ وَ الْعَافِيَةَ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَة ...» و برسان فرج حجّتت را؛ «اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِه فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ قَاعِداً وَ عَوْناً وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلا».

دستهايم سوى آسمان است و نگاهم به كعبه، با اين احساس كه گويى خداوند تنها به صداى من گوش مى دهد، عرضه مى دارم: بار الها! اشكهايم را ببين. در مدينه جلوى پاى رسولت، آن انسان كامل، با اشگ و آه گفتم: هيچ گاه تا اين حد گرفتارت نشده بودم، اكنون مى دانم كه ميان من و ارزش تو فاصله اى است شگرف، ولى به هرتقدير و با گستاخى به حرمت وارد شده ام. خلاصه آمده ام، قبول توبه و نيل به رحمتت اميد من است، هر گونه دوست دارى با عاشق خود رفتار كن؛ «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ...».

حواسم جمع است، گام ها را آهسته برمى دارم تا زمان آرام تر بگذرد. روى كاغذى تمام ملتمسين دعا را يادداشت كرده ام. آن را مرور كردم. خداوندا! همه گريان اند و نيازمند. آنگاه كه گرفتاريم سوى تو مى آييم. اى محبوب، اگر تو نبخشى دست به دامان كه باشيم؟

مى خواهم بعد از اين دور، به سلام تو آيم و در جايگاه ابراهيم (ع) بايستم، اى لطيف، لطفى كن. سربه زير افكنده ام، شرم دارم، مى دانى كه دستم خالى است، اما گويا دوستان همگى به داشته هاى ناچيزشان دل بسته اند؛ اى رحمان، اى غفار و اى حليم، همه را بيامرز!

«بار خدايا! گناهانم بسيار و لغزش هايم فراوان است و غفران و رحمت تو بى پايان.

اى خدايى كه خواست مبغوض ترين خلق خود (شيطان) را، آنگاه كه گفت: «مراتا قيامت مهلت ده» اجابت نمودى، اكنون دعاى اين گنه كار را نيز بپذير. الهى، به روزى و نعمتى كه عطايم فرموده اى قانعم ساز و آنچه را كه ارزانى ام داشته اى مبارك

ص: 98

گردان؛

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ جَمِيعاً وَ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً وَ اجْزِهِمَا عَنِّي خَيْراً، اللَّهُمَّ اجْزِهِمَا بِالإِحْسَانِ إِحْسَاناً وَ بِالسَّيِّئَاتِ غُفْرَانا». «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِيَةَ وَ النَّصْرَ».

و اشارتى دارم به سوى حجر؛ به عاشقى و مهربانى اش و همراه با موج مردم سوى مقام ابراهيم 7 در حركتم. الهى، حلاوت و شيرينى ذكرت را كشاندى به كرمت شرايط اداى شكر برايم مهيا ساز!

مقام ابراهيم عليه الصلاة و السلام

مِى اى ده كه چون ريزى اش در سبو برآرد سبو از دل آواز ه-- و

ب--- ه م--- ي-- خانه آى و صفا را ببين مبين خويش را و خدا را ببين

گويى آرامش را از مردم گرفته اند، همه بى قرارند و ناآرام. در اين جا، پشت مقام، بايد دو ركعت نماز بگزارى، از همان نمازهايى كه پايانش به سلام است. آيا تا كنون انديشده اى كه چرا نماز را به سلام ختم مى كنى؟ آرى، نماز، پايانش آغاز است، آغازى براى بندگى بهتر.

همچنان مُحرم ام، هر چه داشتم و مى دانستم و به انديشه ام رسيد با خدايم گفتم. اى خدا، به خوبى ات قسم كه از ثناى تو عاجزم و فهميدم كه دوست دارى و مى خواهى تمامى بندگانت همانند ابراهيم باشند و بستر چنين جايگاهى را خودت فراهم كرده اى، اما اى خدا ما غافليم،

غافل بودن نه ز فرزانگى است غافلى از جمله ديوانگى است

نظامى

ما كه به سيراب زمين كاشتيم زآنچه بكِشتيم چه برداشتيم

نظامى

الها! تو مهربانى و بنده ات را دوست دارى. شنيده ام كه به موسى (ع) فرموده اى: «آن گروه از بندگان من كه از من گريخته اند و روى گردانده اند، اگر بدانند چقدر مشتاق توبه آنهايم، از شوق من مى ميرند و بند بند وجودشان از محبت من جدا مى شود.

خدايا! از تو سپاسگزارم، عذر تقصير به درگاهت آورده ام، شرمندگى و سرافكندگى ام بيشتر مكن. الهى، در كتابت (قرآن كريم) خوانده ام: (... فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون)؛ «و چون به كارى حكم كند، همين قدر به آن مى گويد: «باش»، بى درنگ موجود مى شود.» حال كه اگر تو بخواهى مى شود، پس يارى ام كن تا به ابراهيم نزديك تر شوم و در ميان ذريه ابراهيم (ع) زرّه اى باشم.

«صوفى آن است كه دل او چون ابراهيم سلامت يافته بود از دوستى دنيا و به جاى آرنده فرمان خدا بود و تسليم او تسليم اسماعيل بود و اندوه او اندوه داود و فقر او فقر عيسى و صبر او صبر ايوب و شوق او شوق موسى در وقت مناجات، و اخلاص او، اخلاص محمد 9.» (تذكره الاولياء).

رو به كعبه ايستاده، دستانم را سويش گشودم. آنجا غوغاى هميشگى است، در تمامى لحظات شب و روز، با فرياد درِ كعبه را مى كوبند. گوش كن؛ «از هر طرفى صداى در مى آيد». اين صدا به سرم سنگينى مى كند. نيرويى از درِ كعبه ساطع است؛ «حاليا، فكر سبو كن كه پر از باده كنى».

در مقام ابراهيم، گويى كعبه را در آغوش دارم و پاهايم زمين را حس نمى كند! آرى، چنين است؟! نمى دانم چه حالى دارم. الهى، مرا خير خواه ديگران بخواه، ظهور حجتت نزديك گردان، پدر و مادر و رفتگانم بيامرز، آبرومندمان كن، الهى عنايتى بيشتر ....

صفا و مروه

اسماعيل از هاجر زاده شد و ساراى نازا بر ابراهيم (ع) بسيار سخت گرفت وخداوند فرمود: اسماعيل و هاجر را به درّه خشك و سوزان مكه بگذار و باز گرد. اسماعيل شيرخوار تشنه بود و هاجر به هر سو كه نظر مى كرد خاك تفتيده و سنگ

ص: 99

داغ و كوه هاى تيز ايستاده و سهمگين مى ديد. نگران و آسيمه سر از كوه صفا سوى كوه مروه مى دويد و باز مى گشت و باز سراب مى ديد و برمى گشت و همچنان سراب ... براى جرعه اى آب و زنده ماندن فرزندش هفت بار اين مسير را سعى كرد. او آنگاه كه به اسماعيل نزديك شد، چشمه اى گوارا و جوشان پاى كوچك اسماعيل نوزاد را نوازش مى داد. شتابان فرود آمد و مشتى خاك به اطراف آن انباشت و اين همان «زمزم» است. پرندگان به زمزم گرد آمدند و قبيله جُرهم به واسطه زمزم به مكه كوچيدند و زندگى هاجرو اسماعيل به ساز آمد و خداوند صفا و مروه را شعائر الله حج قرار داد و پرستشگاهى براى خودش و انسان هايى كه به خرد دست يافته باشند.

هاجر بودن و اين سعى را همآورد او نمودن، دور از توقع و انتظار است. سعى مى كنى ولى نمى شود، ميان ما و او فاصله بسيار است. جبرئيل ستون هاى خانه هاجر را از بهشت آورد و ابراهيم و اسماعيل (عليها السلام) سنگ هاى آن را به دوش كشيدند و بنايش كردند.

نيمه شعبان، مسجدالحرام، كعبه، حجراسماعيل

در نمازم خم ابروى تو بر ياد آمد حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد

از تهران، براى شب و روز نيمه شعبان مهيا رفته و تهيه ديده بوديم. آن شب را تا سپيده دم، در مسجد الحرام بوديم. طوا فى را از سوى حضرتش و دوستان و پدر و مادر و خانواده ام با حالى به يادماندنى انجام داديم. حرم بسيار شلوغ بود. كنجكاوانه به دنبالش مى گشتم. كاش مى شد آسمان مكه را چراغان كرد؛ «بيا كه خاك رهت لاله زار خواهم كرد!» اى خوب، اى انسان كامل، آيا در اين شب ديدارت ممكن مى شود!؟ از ارادتمندانش پذيرايى كرديم. همه سرحال و شادمان بودند. آرام و بى ريا بر پيامبر و آلش صلوات مى فرستادند. آرى، نيمه شعبان بود و روز عيد. پشت مقام، كمى دورتر، در گوشه اى خلوت به نماز ايستادم و دو ركعت به نيت حضرتش به جا آوردم.

حافظ ز ديده دانه اشكى همى فشان باشد كه مرغ وصل كند قصد دام ما

همه شاد بودند، مهربانى و شادى در چهره ها نمايان، نور بود و صفا، اما:

ساقى و مطرب و مى جمله مهيا است ولى عيش بى يار مهيا نشود، يار كجاست؟

اگر او را بيابم، دست به دامانش شده، خاك پايش را توتياى چشمانم خواهم كرد. اى مولا، گوشه چشمى، نگاهى، توجّهى. مى گويند در بدترين وضعيت، يك درِ باز وجود دارد. در برابر ديدگان وامانده دنيا ايستاده ايم و تو را فرياد مى زنيم، در اينجا كه خانه عشق است و فرشتگان در پرواز و عاشقان در راز و نياز ...

با برداشتن چند گام به كعبه مى رسم و به ديوار مى چسبم. خدايا! دستانم بگير و راه درست و صواب نشانم ده!

به حجر اسماعيل راه مى يابم، درست زير ناودان طلا؛ همانجا كه گويند هر چه بخواهى برآورده مى شود؛ جايى كه اسماعيل و ابراهيم و پيامبران بى شمار در قرون و اعصار مدفون شده اند. خدايا! من اكنون در جايى ايستاده ام كه روزگارى مقرّبان درگاهت، رسولانت و بندگان صالحت ايستاده بودند. اى خداى عالميان، اى قادر متعال، توانى ده تا موقعيت خود را درك كنم و بدانم كه دركجا هستم.

در اوج ازدحام، با هزار زحمت نمازى خواندم. صداها برايم محو شده بود، حالتى داشتم كه از بازگويى آن عاجزم. لحظاتى است به ياد ماندنى؛ در نيمه هاى شب، در نيمه شعبان، داخل حجر اسماعيل و بالاخره در يك قدمى كعبه!

مست بگذشتى و از خلوتيان ملكوت به تماشاى تو آشوب قيامت بر خاست

اى كريم، چه حال غريبى است! فرشتگان به اين حال غبطه مى خورند!؟ سرانجام ازدحام از حِجر بيرونم كرد:

رخصتى تا ترك اين هستى كنيم بشكنيم اين شيشه تا مستى كنيم

عشق اينجا اوج پيدا مى كند قطره اينجا ك-- ار دري-- ا مى كند

ص: 100

لحظات وداع و جدايى

خدايا! در اين خُمخانه، با اين عاشق سرگشته چه ها كه نكردى؟! اين دوّمين وداع سخت و تلخ است؛ اولى در مدينه بود و اكنون در مكه و اين از آن هم سخت تر است! بار ديگر به حرم، رواق، درها، صفا، مروه و زمزم خيره شدم. دلم مى خواهد بمانم اما همراهان اشاره مى كنند برويم. آخرين نگاه ها و دل سپارى ها به كعبه است. با چشمانى اشك آلود از حرم بيرون شديم.

سرو شو از بند خود آزاد باش شمع شو از خوردن خود شاد باش

نظامى

هواپيما نزديك تهران است، آنچه در مورد اين سفر خوانده و مى دانستم و بدان پرداختم را در ذهن مرور مى كنم. از خود مى پرسم: اكنون چگونه اى؟ احساست چيست؟ براى آينده چه برنامه اى دارى؟

پاسخم اين است كه از خود سفرى كردم و خبرى يافتم. اگر جلال آل احمد در ميقات، خود را خس ديد، شايد شرايطش را داشت، من اگر ذره اى از آن خس باشم شاكرم، شايد شعر ميرزاده عشقى، همان خروش در هجران باشد و تمام ...

نشسته ام به بلندى و پيش چشمم باز به هر كجا كه كند چشم كار چشم انداز

فتاده بر سر من فكرهاى دور و دراز بر آن سرم كه كنم سوى آسمان پرواز

(قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُم ...)، «بگو: «خدا»، و آنگاه همه را در چالش هاى لجاجت آميزشان رها كن، تا به بازى سرگرم شوند!»

خداوندا! در پيشگاه تو هيچ زمانى محتاج تر از اين نبوده ام. اين است معناى خوشبختى!

«لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ...».

ص: 101

اخبار و گزارش ها

خبرهايى از حج، عربستان و ...

ديدار دست اندركاران مراسم حج با رهبر معظم انقلاب اسلامي

khamenei. ir

- 30/ 9/ 1388

مقام معظم رهبرى، حضرت آيت الله خامنه اى- دام ظلّه العالى- در ديدار دست اندركاران مراسم حج با ايشان، ضمن تشكر از تلاش هاى مجموعه دست اندركار برگزارى حج، خواستار كشف ظرفيت هاى ناپيداى حج، و تأسيس اتاق فكر متشكل از مجموعه اى از متفكّران براى كشف اين ظرفيت ها شدند. معظم له در اين ديدار كه در مورخ 30/ 9/ 1388 انجام شد فرمودند:

هر بخش از اعمال و مناسك حج، افزون بر تأثير شگرف در تربيت روحى انسان، از قابليت زيادى براى تبليغ و روشنگرى برخوردار است.

ايشان با تشكر از تلاش هاى مجموعه دست اندركاران برگزارى حج افزودند: كشف ظرفيت هاى ناپيداى حج، نياز به يك اتاق فكر متشكل از مجموعه اى از متفكران دارد كه وظيفه و كار خود را كشف اين ظرفيت ها قرار دهند، ضمن آنكه مى توان كيفيت و اثرگذارى برنامه ها و همايش هاى برگزار شده را ارتقا بخشيد.

حضرت آيت الله خامنه اى با اشاره به تفضّل ويژه خداوند به حج امسال، خاطرنشان كردند:

خداوند به ما نشان داد كه چگونه اراده الهى بر اراده طواغيت و الهه پندارهاى مادى غلبه مى كند و اين موضوع بارها در جمهورى اسلامى تجربه شده است.

رهبر انقلاب اسلامى افزودند: طرح برخى شبهات مى تواند باب جديدى براى تبيين و تبليغ باز كند، ضمن آنكه پاسخگويى به شبهات ضرورى است.

ايشان با اشاره به برگزارى با شكوه تر مراسم برائت از مشركين و دعاى پرفيض كميل در مدينه النبى افزودند: توسل پشتوانه اقدامات شماست و بايد اين عروه الوثقى را حفظ كرد و امروز حج با تلاش هاى صورت گرفته، به پايگاه روشنگرى تبديل شده است كه بايد اين اقدامات با قوت ادامه يابد.

حضرت آيت الله خامنه اى به تدبير دولت براى پيشگيرى از شيوع آنفلوانزاى نوع «آ» اشاره و خاطرنشان كردند: با توجه به احتمالات، اين تدابير و پيش بينى ها خوب و لازم بود.

در ابتداى اين ديدار حجت الاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى، نماينده ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى، طرح مسأله «بصيرت» و «وحدت» به عنوان ويژگى منتظران واقعى را موضوع حج امسال بيان كرد و گفت: مناسك و برنامه هاى معنوى حج به رغم حجم سنگين تبليغات منفى و برخى نگرانى ها، بدون كم وكاست و بهتر از هر سال در آرامش كامل برگزار شد.

وى به برپايى سمينارها و همايش هايى با موضوعات مختلف در بعثه مقام معظم رهبرى و ارتقاى كيفى و كمى اين همايش ها اشاره كرد و افزود: تبيين مسايل فقهى و طرح موضوعاتى مانند «وحدت» و «برائت»، نگاه نو به مسأله تبليغات، پاسخ به شبهات، وحدت امت اسلام، جايگاه نظام جمهورى اسلامى از موضوعاتى بود كه در اين همايش ها مطرح شد. همچنين در حج امسال از توان قاريان در مسجدالحرام و در بين كاروان هاى داخلى استفاده شد.

آقاى خاكسار قهرودى رييس سازمان حج و زيارت نيز در گزارشى از روند اجرايى حج، آمادگى و تعامل قوى تر بين بخشى، توجه جدى به مصرف بهينه و جلوگيرى از اسراف، پشتيبانى بيشتر از بخش فرهنگى و توجه به مسأله بهداشت را از جمله ويژگى هاى حج امسال برشمرد.

پرد كعبه تعويض شد

www. shia- news. com

- هفتم آذر پرده كعبه در روز عرفه، در عربستان، با مراسمى تعويض شد.

به گزارش واحد مركزى خبر، اين مراسم هر سال در روز عرفه، با حضور شخصيت هاى سياسى و دينى عربستان در مكه مكرمه برگزار مى شود.

پرده ابريشمى كعبه 670 كيلوگرم وزن دارد و 150 كيلوگرم طلا و نقره براى دوخت آيات قرآن، روى پارچه آن به كار رفته است.

پرده كعبه 658 متر مربع مساحت دارد و از 47 قطعه تشكيل شده كه هركدام از آن ها 14 متر طول و 95 سانتى متر عرض دارد. همچنين داخل كعبه هم تميز و عطر افشانى مى شود.

ص: 102

قربانيان سيل در جده به بيش از 100 نفر رسيد

www. shia- news. com

هشتم آذر به گزارش «شيعه نيوز» به نقل از ايرنا، شبكه هاى خبرى وابسته به عربستان با اعلام آمار مذكور توضيح بيشترى در اين خصوص ارائه نكردند.

گفتنى است: بارش هاى شديد چند روز اخير در مكه مكرمه، جده و ديگر مناطق جنوب غربى عربستان كه در شش سال گذشته بى سابقه بوده، باعث قطع شبكه برق، تخريب برخى ساختمان ها، اخلال در تردد خودروها و نيز قطع برخى شبكه هاى مواصلاتى شده است.

منابع آگاه در سازمان هواشناسى عربستان ميزان بارندگى در جنوب غرب عربستان، به ويژه در شهر بندرى جده را حدود 90 ميلى متر اعلام كرده اند.

اين شهر بندرى كه قطب اقتصادى عربستان محسوب مى شود، در سواحل درياى سرخ واقع است.

سازمان آتش نشانى مكه مكرمه نيز اعلام كرد: با وجود بارش باران هاى اخير، هيچ حادثه اى زائران خانه خدا را در مشاعر مقدس (عرفات، مشعر و منا) تهديد نمى كند.

يك زائر چچنى پياده به مكه رفت

shia- online. ir

جمعه، ششم آذر 1388

به گزارش شيعه آنلاين، به نقل از جمهوريت، يكى از اهالى چچن براى رسيدن به شهر مكه و انجام حج، پنج هزار كيلومتر را پاى پياده طى كرده است.

روزنامه اينترنتى ايزوستيا در شماره ديروز خود مى نويسد: اين حاجى كه نذر كرده بود پياده به مكه برود، از طريق تركيه، سوريه و اردن راه خود را آغاز كرد و هر روز بدون توقف كيلومترها راه مى پيموده است.

وى معتقد است خواندن آيات قرآن در طول مسير، به وى نيرو مى داد. علاوه بر اين، اهالى كشورهايى كه وى از آن ها عبور كرده، خيلى به وى كمك كرده اند و برخى از آن ها با خودروهايشان وى را تا مرز همراهى مى كرده اند، اما وى به پيشنهادهاى مكرّر آن ها براى سوار شدن پاسخ منفى مى داده است.

حاجى چچنى تأكيد مى كند كه مى خواسته نذر خود را حفظ كند و مانند اجدادش پاى پياده به مكه برسد.

گفتنى است، بر اساس گزارش رسمى مقامات عربستان، امسال دو ميليون نفر مسلمان به حج رفته اند كه 20 هزار نفرشان مسلمانان روسيه هستند.

دستكارى ضريح پيامبر (ص) به وسيل وهابيان عربستان

www. valiasr- aj. com

و اين هم نمونه اى ديگر از تغييرات و دستكارى وهابيون عربستان جهت توجيه افكار باطل خود:

بر ضريح قديم پيامبر (ص)، نام «يا الله» و «يا محمد» نوشته شده، كه واضح و مشخّص است.

در تصوير جديد ضريح پيامبر (ص)، نام «محمد» را به «مجيد» تغيير داده اند!

عربستان اجاز پوشش خبرى حج را به غير مسلمانان مي دهد

www. bfnews. ir

- شنبه 23 آذر 1387 به گزارش آينده روشن، پوشش خبرى حجّ امسال (2008) در رسانه هاى غربى، فرقى اساسى با سال هاى گذشته داشته است.

ص: 103

امسال، سى. ان. ان كه متعلّق به كمپانى تايم وارنر، حامى رسانه اى صهيونيسم و از رسانه هاى كمك كننده به انتخاب جورج بوش است، يك خبرنگار مسيحى را براى پوشش حج به عربستان اعزام كرده است. اين خبرنگار امكان دسترسى به اتاق كنترل امنيت مسجد الحرام داشت.

Arwa Damon

، كه از مادرى سورى و پدرى آمريكايى متولّد شده، سوابقى نيز دارد. پوشش مستقيم عمليات نظاميان آمريكايى در نجف عليه جيش المهدى، پوشش خبرى اشغال سامرا در سال 2004 و پوشش اعدام صدام حسين از جمله فعاليت هاى رسانه اى وى در جايگاه خبرنگار براى شبكه خبرى سى. ان. ان بوده است. نكته جالب در يكى از گزارش هاى ويديويى وى كه لينك آن در كنار صفحه آمده، اين است كه وى خواستار تهيه گزارش از رمى جمرات است؛ جايى كه مسلمانان براى نشان دادن بيزارى خود از شيطان، به نماد شيطان سنگ پرتاب مى كنند.

در اين گزارش، اروا ديمن با نشان دادن ترتيبات امنيتى اختصاص داده شده و تمركز معنادار بر حضور 60 هزار نيروى امنيتى در مكه، سعى مى كند حضور ميليونى مسلمانان در حج را خطرى براى دنيا نشان دهد كه دولت عربستان با بهره گيرى از فناورى مدرن و نيروهاى امنيتى سعى در خنثى كردن آن دارد!

تحقّق وحدت شيعه و سنى نيازمند گام هاى عملى از دو طرف است

www. abna. ir

- 8831/ 8/ 42

به گزارش خبرگزارى اهل بيت:- ابنا- حجت الاسلام «شيخ حسن صفار» خطيب جمعه شهر قطيف عربستان، ضمن محكوم كردن جنايات تروريست ها در مناطق مختلف جهان؛ مانند عراق، افغانستان و عراق، خواستار تمسّك مسلمانان به راهكارهاى عملى براى رسيدن به وحدتى پايدار در جهان اسلام شد.

وى با بيان اين كه تلاش هاى صورت گرفته براى رسيدن به وحدت اسلامى ميان گروه هاى مختلف شيعى و سنى مطلوب بوده اما كافى نيست، گفت: ما نيازمند گام هاى عملى و موثر، فراتر از برگزارى همايش هاى علمى براى نزديك كردن مسلمانان به يكديگر هستيم.

شيخ صفار با بيان اين كه برخى معتقدند رسيدن به وحدت اسلامى به خصوص با جريان تندرو سلفى، غير ممكن است و تقريباً اميدى نسبت به اين مسأله وجود ندارد، گفت: هيچ گاه نبايد نسبت به نزديك شدن هرچه بيشتر شيعه و سنى، به ويژه جريان هاى تند روى سلفى نا اميد شد، چراكه هم اكنون در عربستان اقدامات خوبى در اين زمينه صورت گرفته است و در اثر فعاليت مستمر علماى شيعه، بسيارى از شخصيت هاى تند روى سلفى نسبت به مواضع افراطى خود عليه شيعيان عقب نشينى كرده اند؛ مثلًا شيخ سلمان عوده و شيخ خوجه كه از شخصيت هاى شناخته شده سلفى ها در عربستان هستند، روابط بسيار خوبى با ما پيدا كرده اند و حتى ابراز تمايل كرده اند تا گفتگوهايشان با علماى شيعه را افزايش دهند.

وى دامن زدن به اختلافات و مطرح كردن مسائل تحريك آميز از سوى شيعه و سنى را مانع جدى وحدت و عامل مؤثر افزايش خشونت ها در جهان اسلام دانست و گفت: اگر خواستار رسيدن به وحدتى ماندگار و واقعى هستيم بايد به اين سمت حركت كنيم كه شيعه و سنى به طور جدى نسبت به حساسيت هاى طرف مقابل، حساس باشند و به آن ها احترام بگذارند؛ به طورى كه شيعيان مقدسات اهل تسنن را در ملأ عام هتك نكنند و اهل تسنن نيز ضمن احترام به شيعيان و مقدسات آن ها، تفكّر تكفير برادران خود را كنار بگذارند.

صفار گفت: اگر طرف مقابل؛ چه شيعه و چه سنى، احساس كند مقدساتش از سوى طرف ديگر مورد هتك و بى احترامى قرار مى گيرد، نمى توان از وى انتظار داشت به انديشه وحدت معتقد باشد، درست مانند اين است كه شخصى در ظاهر به شما بگويد: «تو را دوست دارم» اما در غياب شما بگويد «لعنت بر پدرت!» روشن است اگر به گوش وى برسد ديگر هيچ گاه ابراز دوستى تو را باور نمى كند و همواره مترصد آسيب رساندن به شما است.

وى در پايان ابراز اميدوارى كرد: تلاش هاى عملى مستمرى كه توسط بسيارى از علماى شيعه و سنى براى نزديك كردن شيعيان و اهل تسنن در حال انجام است، به طور گسترده تر در كشورهاى اسلامى ادامه يابد تا شاهد امتى واحده و با قدرت در برابر دشمنان باشيم.

ص: 104

سازند درِ طلايى كعبه درگذشت

www. tabnak. ir

به گزارش خبرگزارى ابنا، شيخ احمد بدر اين در را كه در آن، از 300 كيلوگرم طلاى ناب استفاده شده، به دستور ملك خالد در اكتبر 1979 (/ 1358 ش.) در يك كارگاه مخصوص اين كار ساخته بود. همچنين كار جلا دهى به ميزاب (ناودان طلاى كعبه) و قاب نقره اى حجرالأسود توسط شيخ احمد انجام شده بود. وى هنر خود را از پدرش شيخ ابراهيم بدر آموخته بود. پدر وى نيز سازنده درِ سابق كعبه در سال 1942 (/ 1320 ش.) به دستور ملك عبدالعزيز بود.

كار طراحى و ساخت در طلايى كعبه در يك سال تمام انجام شد. در ساخت ستون هاى داخلى و ناودان (ميزاب) هم از 25 كيلوگرم طلاى 24 عيار استفاده شد.

عبارت «يا حى و يا قيوم» و آياتى از قرآن كريم و كلمات «الله» و «محمد» بر روى اين در نگاشته شده است.

احمد در سال 1920 (/ 1299 ش.) در مكه معظمه متولد شد و در 15 سالگى به كارگاه طلا و نقره پدرش وارد شد و در تمام عمرش به كار زرگرى در اين كارگاه مشغول بود.

ادعاى مضحك رهبر القاعده در عربستان

www. tabnak. ir

رهبر القاعده در عربستان، بدون اشاره به جنايات اين گروه در افغانستان و عراق و يمن و ديگر كشورها عليه بشريت، ادعا كرد: «خطر شيعيان و ايران براى اسلام بسيار بزرگ تر از خطر مسحيت و يهوديت است!»

به گزارش خبرگزارى اهل بيت (عليهم السلام)- ابنا- «محمد بن عبدالرحمان الرشيد»، رهبر گروه تروريستى القاعده در عربستان، خطر ايران را براى اسلام بسيار بيشتر از يهوديت و مسيحيت شمرد و گفت: «ما از تمامى ملّت هاى سنى درخواست مى كنيم تا به هر نحو ممكن در مقابل خطر ايران و ديگر پيروان شيعه در منطقه مقاومت كنند!»

وى در ادامه ادعاهاى شيطانى خود، بدون اشاره به عمليات هاى انتحارى و قتل عام مردم در افغانستان، پاكستان، يمن و عراق گفت: «شيعيان شرايط و امكانات ادامه تجاوز و تسلّط آمريكا در عراق و افغانستان را فراهم مى كنند!»

خاطرنشان مى شود گروه هاى مختلف اسلامى؛ از جمله شيعيان و اهل سنت از اقدامات تروريستى القاعده در سال هاى اخير آسيب هاى فراوانى ديده اند.

به نظر مى رسد القاعده كه در عمليات هاى تروريستى خود پيروان هيچ يك از اديان مسيحيت، يهود و مسلمان را مستثنا نمى كند، با طرح ادعاهاى بى اساس عليه شيعيان، قصد رفع اتهام از خود را دارد.

مسلمانان روسيه مناسك حج را آموزش مى بينند

www. mehrnews. com

- 17// 1388 مقامات دينى روسيه از برگزارى كارگاه هاى آموزش مناسك حج به مسلمانان روسى خبر داده اندكه در آستان ترك روسيه و سفر به عربستان براى انجام حج هستند.

به گزارش خبرگزارى مهر به نقل از اسلام آنلاين، امسال بيش از 20 هزار روسى براى به جا آوردن يكى از پنج ركن اسلام راهى سفر حج شده اند.

نخستين كاروان از مسلمانان روسى روز 4 نوامبر روسيه را به مقصد عربستان ترك كردند.

روشن عباس اف از هيئت دينى مسلمانان در بخش اروپايى روسيه گفت: مقامات دينى در روسيه برگزارى كارگاه هاى آموزش حج به زائران را آغاز كرده اند.

وى اظهار داشت: اين هئيت با همكارى آژانس هاى مسافرتى، راهنماى دينى براى راهيان حج فراهم مى كند.

مسلمانان روسيه در دوران كمونيست در اتحاد جماهير شوروى، با محدوديت هاى بسيارى رو به رو بودند اما اكنون اسلام پس از سال ها سركوب، در حال رشد و احيا است.

درحال حاضر حدود چهار هزار مسجد در روسيه فعال هستند و فروشگاه هايى ويژه غذاى حلال، لباس اسلامى در اين كشور فعاليت مى كنند و به تازگى مسلمانان ساخت نخستين بيمارستان اسلامى در فدراسيون روسيه را آغاز كردند.

واكنش يك دانشگاه در عربستان نسبت به گرايش به تشيّع

www. labbaik. ir

-// پايگاه اينترنتى «الحرمين» نوشت: رييس دانشكده شريعت و مطالعات اسلامى دانشگاه قصيم عربستان، سندى رسمى مبنى بر لزوم مقابله اعضاى هيأت علمى با پديده گرايش به تشيع در بين دانشجويان امضا كرد.

به گزارش ايرنا، در اين بخشنامه آمده است: 60 دانشجوى اين دانشكده مظنون هستند كه شيعه شده اند. در مورد ساير دانشكده هاى دانشگاه قصيم نيز چنين ظن و گمانى وجود دارد.

متن بخشنامه چنين است:

ص: 105

بسم الله الرحمن الرحيم

به تمام اعضاى هيأت علمى دانشكده شريعت و مطالعات اسلامى، با توجه به افزايش گرايش به تشيع در ميان برخى دانشجويان دانشكده تصميمات زير اتخاذ شد:

نخست: اسامى دانشجويانى كه مظنون هستند ا علام شود، همان طور كه پيش از اين گفته شد تعداد آنان بيش از شصت نفر است (معرفى آنان بايد محرمانه و بدون اطلاع دانشجويان باشد.)

دوم: جمع آورى تعداد بيشتر كتاب هاى تشيع كه در برخى قسمت هاى دانشكده توزيع شده است.

سوم: اين بخشنامه بايد در طول يك هفته به اجرا در آيد و كسى كه همكارى نكند مورد تحقيق و بازجويى قرار مى گيرد.

اولويت اعزام به حج براى 40 هزار نفر

hajj. ir

- 1388/ 09/ 26 عبدالله نصيرى مديركل روابط عمومى سازمان حج و زيارت در گفتگو با پايگاه اطلاع رسانى شبكه خبر اعلام كرد: در حج امسال 64 000 نفر به حج مشرّف شدند كه از اين تعداد 59000 نفر مربوط به زائران و باقى عوامل كاروان ها بوده اند.

وى با اشاره به اين كه سفر 40000 نفر در حج امسال به دليل بروز بيمارى آنفلوانزاى نوع «آ» به تعويق افتاد، افزود: اين افراد كسانى بودند كه بالاى 65 و زير 12 سال سن داشتند و به همين علت 40000 نفر نسبت به سال گذشته كاهش زائر داشتيم و سفر اين دسته در اولويت سال آينده قرار گرفت.

نصيرى در خصوص سهميه اختصاص يافته از سوى دولت عربستان براى سال آينده، با بيان اين كه در سال آينده همان سهميه اى كه پيش تر داشتيم اعزام خواهند شد، گفت: پيش بينى مى شود كه بالغ بر 104000 نفر به حج اعزام شوند.

مديركل روابط عمومى سازمان حج و زيارت در پاسخ به اين پرسش كه سال آينده از ثبت نام كنندگان كدام تاريخ ها دعوت مى شود، گفت: براى حج امسال از كسانى كه تا پايان آبان 83 ثبت نام كرده بودند دعوت شد و پيش بينى مى شود براى حج سال 89، كسانى كه تا پايان سال 83 ثبت نام كرده اند دعوت و فراخوانده شوند كه تعداد كامل آن پس از پايان حج و در جلسه اى كه دو هفته آينده تشكيل خواهد شد، اعلام مى شود.

بيست و سومين نشست ماهان فكرى- رايزنى با عنوان: «ابعاد سياسى و اجتماعى حج»

بيست و سومين نشست ماهانه فكرى «ابعاد سياسى و اجتماعى حج» در سالن امام خمينى 1 واقع در رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران، در تاريخ 23 آبان در دمشق برگزار گرديد.

در اين نشستِ فكرى كه با حضور جمعى از نخبگان فكرى و فرهنگى و علاقه مندان برگزار شد، آقاى محمد صياح المعراوى چهره برجسته محافل علمى سوريه سخنرانى كرد. وى پس از ابراز خرسندى براى سخنرانى در رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران درباره موضوع حج و ابعاد سياسى و اجتماعى آن گفت:

«در يك جلسه نمى توان به تمام ابعاد حج واقف شد، ليكن بايد به معانى موضوع اين جلسه اشاره كرد. اسلام هيچگاه قائل به جدايى اخلاق از دين نبوده و از اين رو است كه شرط حسن كردار را پاكى نيت و خلوص آن مى شمارد؛ چرا كه خداوند قصد و نيت پاك انسان را همراه با عمل و رفتار صحيح خواهان است و در اين زمينه بايد گفت كه دين اسلام به عنوان يك خط مشى كامل و الهى جهت پياده نمودن آن در زمين نازل شد. لذا حضرت ابراهيم بنا بر اوامر الهى، سرزمين حاصلخيز عراق را ترك كرد و به مكانى صحرايى منتقل شد. اين امر جهت نشان دادن اهميت خانه خدا در آن مكان به تمامى بشر بود و در آنجا ديوارهاى كعبه را بنا كرد و از خداوند خواست پيامبرى را براى اهل آن منطقه بفرستد و اين امر در زمان پيامبرى حضرت محمد 9 محقّق شد؛ (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ* رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الآْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ* إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).

ص: 106

خداوند از حضرت ابراهيم خواست كه به او شرك نورزد و كعبه را پاك و طاهر نگه دارد تا مردم پيرامون آن نماز بگزارند و طواف كنند. اين امر داراى دو بُعد است:

1. تربيتى و خودسازى، با اقرار به يكتاپرستى خدا.

2. اتحاد و هم دلى، با روى آوردن به حج و جمع شدنشان پيرامون كعبه.

چرا كه در جهان هيچ چيز مانند حج قادر به گرد آوردن انبوهى از مردم در يك جا نيست.»

آقاى محمد صياح المعراوى در ادامه سخنان خود گفت:

«خداوند متعال درباره منافع حج در قرآن فرمود: «اين حج براى آن است كه مردم شاهد منافع خودشان باشند و خدا را در ايامى معدود ياد كنند و از گوشت حيوانات كه قربانى مى كنند، بخورند و به فقرا بدهند و طواف كنند و حرمت هاى خداوند را تعظيم نمايند و در نهايت از رجس و بت و شيطان دورى كنند.»

ايشان در مورد اعمال حج نيز به اين نكته اشاره كردند كه:

«طواف در خانه خدا با آن جمعيت ميليونى در يك منطقه نسبتاً كوچك، منظره اى بديع و تأثيرگذار مى باشد، همانگونه كه نماز گزاردن به سوى كعبه، در هر جا كه باشد، نشانگر وحدت هدف و مسير به سوى خداوند متعال است. در اين راستا نيز با روى آوردن به سوى كعبه بايد مسلمانان نيز قبله اول خود را- كه قدس شريف است- فراموش نكنند و همواره به ياد آن و مردم فلسطين باشند.»

آقاى محمد صياح المعراوى در ادامه سخنانش گفت: خداوند متعال درباره منافع حج در قرآن فرمودند:

(وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لَا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ).

در اين زمينه آقاى المعراوى افزود: «روى آوردن مردم به حج و جمع شدن آنان در يك مكان، منافع و مصالح زيادى براى آنان تأمين مى كند؛ از جمله اين منافع آن است كه:

- مردم شاهد منافع خويش باشند.

- خداوند را در ايامى معدود ذكر و ياد كنند.

- از گوشت حيواناتى كه قربانى مى كنند بخورند و از آن به فقرا نيز بدهند.

- به نذر خود وفا كنند.

- مناسك حج را ادا كنند.

- اطراف خانه خدا طواف كنند.

- حرمت هاى خداوند را تعظيم نمايند.

- از رجس و بت و شيطان دورى كنند.

- از شيطان دورى جويند و براى خداوند شريك قائل نشوند و تنها به پروردگار متعال روى آورند و وى را به نحو نيكو بپرستند و عبادت كنند.

ايشان در مورد اعمال حج نيز به اين نكته اشاره كردند كه:

«طواف در خانه خدا، با آن جمعيت ميليونى، در يك منطقه كوچك، منظره اى است بديع و تاثيرگذار، همانطوركه اقامه نماز به سوى كعبه در هر جا و از هر سو، نشانگر وحدت هدف و مسير به سوى خداوند متعال است.»

در پايان اين سخنرانى، حاضران پرسش هايى را در مورد حج مطرح كردند كه آقاى محمد صياح العمراوى به آنان پاسخ گفت.

ص: 107

تفاوت هاى وهابيت و اهل سنت در گفتگوى مولوى عبدالرحيم رضوى با «تابناك»:

وهابيت خون هم امّت اسلامى را مباح مى دانند به جز پيروان خود

www. tabnak. ir

- 3/ 10/

مولوى عبدالرحيم رضوى رئيسى، از روحانيون اهل سنت سيستان و بلوچستان است. وى دانش آموخته حوزه هاى علميه اهل سنت پاكستان بوده و هم اكنون به امر تدريس و نظارت بر مدارس دينى اهل سنت در شهر زاهدان مى پردازد. مولوى رضوى در خصوص وهابيت مطالعه و تحقيق هاى زيادى داشته است:

پرسش: تفاوت نظرى، فكرى و عملى فرق وهابيت با اهل سنت چيست؟

تفاوت نظرى و فكرى اين فرقه با اهل سنت زياد است. وهابى ها در همه عقايد اسلامى با اهل سنت و همچنين با مسلمانان تفاوت و اختلاف زيادى دارند؛ براى نمونه، زمانى كه وهابيت را انگليس در بلاد حرمين شريفين راه انداخت، آن ها بيشتر علماى حرمين را كه اهل سنت بودند، به شهادت رساندند و همه آثار دينى و فرهنگى مسلمانان؛ از جمله بارگاه هاى ملكوتى جنّه البقيع را كه مقبره ها و عمارتهايى داشتند و حتى خود ضريح خضراى حضرت رسول (ص) را هم خواستند تخريب كنند كه موفق نشدند. تاريخ گواه است كه آن ها خون همه امت اسلامى را مباح مى دانستند جز پيروان خود را. آن ها در راه كفر و عليه اسلام قيام كردند تا علماى اهل سنت واقعى، فرهنگ دينى و اعتقادى مسلمانان را از بين ببرند كه امروز اعتقادات سوء آن ها بر همگان شناخته شده است؛ بنابراين، در طرحى جديد تصميم گرفتند اين فرقه را با نام هاى ديگرى به ميدان بياورند كه متأسفانه در كشورهاى اسلامى و در بين مسلمانان نفوذ كردند.

مسأله اى كه امروز جاى تأسف زياد دارد، اين است كه بعضى از مسلمانان گول اين راه كار جديد را خوردند كه در برخى موارد موجب تخريب چهره واقعى اهل سنت شده است.

توصيه بنده به مسلمانان اين است كه اين گروه ضالّه را كه تفاوت فكرى و نظرى زيادى با عقايد اسلامى قديمى دارد مى توان شناخت. پس همواره تلاش كنند كه در دام اين شياطين نيفتند؛ زيرا آن ها در اقوام و قبيله ها و همه كشورهاى اسلامى نفوذ كرده اند.

پرسش: وهابيت از چه زمانى و توسط چه كسانى تأسيس شده است؟

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم (وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم).

دشمنان دين و اسلام هميشه در تلاش بودند كه اسلام را از داخل لطمه بزنند. انگليسى ها فردى را كه «محمد» نام داشت و پسرعبدالوهاب بود، براى ايجاد فرقه وهابيت انتخاب نمودند و او را واداشتند تا كتابى به نام «التوحيد» به چاپ رساند و گرايش وهابيت را به طور رسمى در عربستان بنا گذاشت. اين فرقه با حمايت دولت سعودى مراكز و دانشگاه هاى زيادى در عربستان و ساير كشورهاى منطقه و مسلمان تاسيس كردند و در كشورهاى اسلامى فعاليت هاى دينى، سياسى و ... را آغاز نمودند.

اين فرقه در پيشبرد اهداف خود، طعمه هايى در ميادين دينى و اعتقادات مذهبى مسلمانان قرار مى دهند و در عمل، راه را براى داشمنان اسلام هموار مى كنند و به تخريب چهره اسلام مى پردازند؛ به گونه اى كه هم اكنون نيز بعضى از كشورهاى اسلامى با پيامدهاى اين فرقه دست به گريبان هستند. اين فرقه توانست در ميان اهل سنت خود را جاى دهد كه متأسفانه امروز شاهد پاره اى از دسيسه هاى آن ها در ميان مردم مسلمان اهل سنت منطقه هستيم. عمده فعاليت اين فرقه ايجاد شكاف و تفرقه ميان امت اسلامى است. با ايجاد اختلاف ميان مسلمانان منطقه و پاره اى عمليات تروريستى كه اين فرقه انجام دادند، زمينه را براى ايجاد پايگاه هاى نظامى توسط يهود و نصارى عليه مسلمانان مهيا ساختند.

پرسش: توهين به مقدسات، اهل بيت و اهل سنت توسط چه كسانى و با چه هدفى در كشورهاى اسلامى ترويج مى شود؟

اين مسأله كاملًا روشن است. دشمنِ مقدسات اسلامى، همين گروه وهابى هستند و شدت آسيب هايى كه از ناحيه اين فرقه صورت گرفته، از ناحيه يهود و نصرانى ها تاكنون صورت نگرفته است. در پشت همه فتنه جويى ها همين شياطين قرار دارند و عوامل اجرايى آن ها امروز در مناطق مختلف در پى برآوردن اهداف آن ها مى باشند كه متأسفانه بنده از معرفى و نام بردن آن ها معذورم.

بايد توهين كنندگان و آسيب رسانان مقدّسات مسلمين را، از اعتقادات فكرى و عملى آنان شناخت؛ آن ها اهداف سياسى دارند و و دين را ابزار اين هدف قرار داده اند و متأسفانه در اين زمينه در برخى كشورهاى اسلامى موفقيت هايى نيز داشتند و كشورها زمانى به اين نيت شوم پى مى برند كه آن ها به خواسته شان- كه همان تضعيف و تفرقه ميان مسلمانان و كشورهاى اسلامى و تسلّط استكبار بر حكومت هاى اسلامى است- مى رسند. ملّت ها هنگامى متوجّه مى شوند كه اين آسيب با نام دين و مذهب بر سرشان فرود آيد و آن زمانى است كه متجاوزان به اهداف خود رسيده باشند.

ص: 108

پرسش: رابط بين اهل سنت و وهابيت چگونه بوده است؟

پيش از نفوذ فرقه وهابيت در منطقه، مردم مسلمان منطقه مشكلى با خود نداشتند و در كنار يكديگر در صلح و امنيت زندگى مى كردند و هيچ يك از اين حرف ها و تعصبات پوچ و بى معنى در ميانشان وجود نداشت. اما با آغاز به كار اين فرقه و نفوذ ميان مسلمانان منطقه، مردم مسلمان، تشنه خون يكديگر شدند؛ ميان مردم شكاف و اختلاف پديد آمد و هر روز شاهد اتفاق و مسأله سياسى جديدى در منطقه هستيم.

همان گونه كه پيش تر هم گفتم، در اين ميان تنها اهل سنت نبود كه آسيب مى ديد، بلكه تمام مسلمانان با فرقه و مذاهب اسلامى متفاوت از اين ناحيه آسيب ديدند. در عربستان و كشورهاى ديگر اسلامى علماى دين و مردم مسلمان هدف پيكان اين شياطين قرار گرفتند. در عراق، افغانستان، پاكستان، يمن، هندوستان و حتى كشور خودمان ايران در استان هاى سيستان و بلوچستان يا كردستان شاهد قضايا و عمليات تروريستى بوديم كه همه اين ها با اهداف سياسى صورت گرفته است. آن ها (وهابيت) همواره تلاش نمودند با ايجاد ناامنى و اختلاف ميان مسلمانان و با اجراى سلسله عمليات هاى تروريستى و با ازميان برداشتن علماى اهل سنت وشيعه به اهداف پليدشان دست يابند.

سالم ترين حج تمتع تاريخ معاصر ايرانيان برگزار شد

www. hajj. ir

- 1388/ 09/ 28 عضو كميته كشورى آنفلوانزا كه به نمايندگى از وزارت بهداشت در مراسم حجّ تمتّع امسال حضور داشت، گفت: مراسم حج تمتع امسال سالم ترين حج از نظر تمام بيمارى ها در تاريخ معاصر ايران بود. چنين دستاورد بزرگى اتفاقى نبود و بلكه حاصل برنامه ريزى هايى است كه بايد تجربه آيندگان باشد.

حسين حاتمى، رييس دانشكده بهداشت دانشگاه علوم پزشكى شهيد بهشتى و عضو كميته كشورى آنفلوانزا كه به عنوان نماينده وزارت بهداشت در مراسم حج تمتع امسال حضور داشت، در گفت و گو با خبرنگار اجتماعى فارس افزود: در سايه عنايات الهى، حج تمتع امسال به عنوان سالم ترين وكم خطرترين حج تمتّع در تاريخ پزشكى معاصر ثبت خواهد شد؛ زيرا نه تنها با همه گيرى وسيع و غيرقابل كنترل آنفلوانزاى فصلى يا آنفلوانزاى با منشأ خوكى مواجه نشديم، بلكه به طرز بى سابقه اى ميزان بروز ساير بيمارى هاى عفونى و غيرعفونى و حتى حوادث و سوانح هم كاسته شده بود و اين تجربه قابل تكرارى است كه لازم است در همه سفرهاى زيارتى كشورهاى اسلامى مورد توجه قرار گيرد.

عضو كميته كشورى آنفلوآنزا افزود: عوامل مؤثر بر كاهش ميزان بروز بيمارى ها در حج تمتع سال جارى را مى توان در قالب چند نكته خلاصه كرد كه مهمترين آن لطف و عنايت و مشيت ويژه الهى در سال جارى است كه حج اكبر ناميده مى شد و بعد از آن آموزش موازين پيشگيرى به زائران همه كشورهاى اسلامى و به خصوص زوّار ايرانى مبنى بر شست وشوى مرتب دست ها با آب و صابون و استفاده از ماسك در مواقع لازم بود.

وى گفت: علاوه بر آن، حذف حدود 40000 نفر از متقاضيانى كه دچار زمينه بيمارى هاى قلبى، عروقى، ريوى، كليوى و امثال اين ها بودند و به تعويق انداختن حج سال جارى آن ها، در نظر گرفتن اتاق هاى جداسازى (ايزولاسيون) بيماران تب دار در هتل هاى محل استقرار كاروان ها و ويزيت نهايى اين گونه بيماران توسط متخصصان اعزامى، آموزش مؤثر پزشكان كاروان ها، استفاده از سجّاده شخصى از سوى اكثريت زائران ايرانى، اقدامات بسيار مفيد متخصّصان وكارشناسان بهداشت محيط اعزامى ازطريق معاونت سلامت وزارت بهداشت نيز در اين موفقيت تاريخى نقش بسيار مهمى داشت.

حاتمى افزود: استفاده از تجربيات بالينى متخصّصان بيمارى هاى عفونى اعزامى از طريق معاونت سلامت به منظور تشخيص بالينى و اپيدميولوژيك موارد مشكوك به آنفلوآنزاى جديد، برنامه ريزى ها و تلاش هاى آگاهانه ساير متخصصان هيئت پزشكى حج و زيارت و متخصصان اعزامى توسط معاونت سلامت وزارت بهداشت و- مديريت مدبرانه و بسيار عالى مديريت سلامت و درمان حج و زيارت و آمادگى كامل آنها براى مديريت بحران و از جمله حلّ سريع معضل آبگرفتگى چادرها و تجهيزات در مراحل نهايى تشريق (عرفات، مشعر و مِنا) بدون اين كه كوچكترين وقفه اى در انجام مناسك يا خدمات پزشكى ايجاد شود نيز در اين زمينه بسيار مهم بود.

عضو كميته كشورى آنفلوآنزا گفت: بارندگى شديد و بى سابقه صبح روز قبل از ايام تشريق كه بدون شك باعث از بين بردن حشرات موذى و زدودن بسيارى از ميكروب ها و ويروس ها شد و به امر الهى ميزان بروز بيمارى هاى تنفسّى بعد از ايام تشريق را در مقايسه با سال هاى قبل از 80 درصد به كمتر از 8 درصد كاهش داد.

ص: 109

به گفته وى، آغاز حج تمتع سال جارى در وضعيتى كه موج آنفلوآنزا گستره زيادى از عربستان را پشت سر گذاشته بود نيز در موفقيت تاريخى مؤثر بود.

حاتمى افزود: جالب توجه است افرادى كه در جريان تأثير اين گونه اقدامات نيستند و تصوّر مى كنند اين موقعيت بهداشتى مطلوب، به طور اتفاقى و تكرارناپذير پيش آمده است معترض اند و مى گويند: چرا امسال كه هيچ خبرى نبود از اعزام 40000 نفر از متقاضيان جلوگيرى كردند؟ با توجه به توضيحاتى كه داده شد، نيازى به پاسخ بيشتر نيست و بهتر است به جاى اين گونه صحبت ها، تجربيات موفق سال جارى نهادينه كنيم و تهديدهايى را كه خوشبختانه به فرصت تبديل كرديم در برنامه ريزى هاى همه سفرهاى زيارتى به كار ببريم تا همواره وسيله سلامت شهروندان سرزمين مان ايران را فراهم كنيم و از ايجاد نارضايتى در آنها بپرهيزيم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109