ميقات حج-جلد 67

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

ويژگى هاى حج در قرآن

ص: 6

ناصر شكريان

مقدمه

قرآن- معجزه جاودان الهى- چشمه جوشانى است كه هرگز خشك نمى گردد. درياى بى كرانى كه به عمقش نمى توان رسيد. (1) سفره گسترده اى كه هر كس به اندازه ظرفيتش و به ميزان تشنگى اش از آن بهره مى گيرد. (2)

كتاب عزيزى كه در فتنه ها بايد به آن پناه برد (3) و در ارزيابى آرا و نظريات و تمايلات بايد آن را محور قرار داد.

كتاب جاودانى كه پا به پاى زمان، جريان دارد. شگفتى هاى آن هرگز تمام شدنى نيست و نوآورى هاى آن تا ابد به كهنگى نمى گرايد (4) و تا روز قيامت كلامى است تازه و نزد هر فرد، شاداب و زنده خواهد بود. آهنگ نغمه هاى فرح بخش آن در هر زمان سخن تازه اى دارد و تشنگان را سيراب مى نمايد؛ (5) اما هرگز از آن سيراب نمى گردند؛ (6) دارويى كه هيچ دردى با او باقى نمى ماند؛ نورى كه هيچ ظلمتى با او جمع نمى شود. (7) در عظمت قرآن همين بس كه كلامى است از خداوند بزرگ و تراوشى است از علم بى انتهاى او كه هرگز فكر محدود بشر نمى تواند به همه اسرار و گنجينه هاى نهفته در آن دست پيدا كند. توگويى قرآن اقيانوس ژرفى است كه هرچه بررسى و تحقيق بيشتر، رموز و اسرار آن متجلّى تر مى گردد.

از گنجينه هاى نهفته در كلام الهى، مراسم باشكوه حج است كه هر چه بررسى و تحقيق در اطراف آن بيشتر گردد، معارف و رموز و اسرار آن آشكارتر مى شود.

حضرت امام خمينى (رحمة الله) احياگر حج ابراهيمى در پيامى به حجاج بيت الحرام فرمود: «انديشمندان و غوّاصان و درد آشنايان امت اسلامى اگر دل به درياى معارف آن بزنند ... از صدف اين دريا، گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت.» (8)

پيامبر گرامى اسلام در يك بيان نورانى، حج را عصاره اسلام و معادل شريعت دانسته است؛ چنان كه وارد است:

«والخامسة الحج و هي الشريعة». (9)

همچنان كه مرحوم شيخ صدوق در كتاب شريف خصال، ضمن اشاره به اين روايت فرمود: «

قد جاء في تعليل الرسول للحج ضمن تعليله لسائر الفرائض بانه معادل لتمام الشريعة

». (10)

پس حج نمونه و مدل كوچكى از اسلام بزرگ است. گويا خداوند متعال اراده نمود كه اسلام را در همه ابعادش در يك عبادت جاى دهد تا حاجى كل اسلام را يك باره تجربه نمايد.

مرحوم صاحب جواهر در دائره المعارف فقهى شيعه، حج را اين گونه تعريف نموده است:

«هو من أعظم شعار الإسلام، و أفضل ما يتقرب به الأنام إلى الملك العلام ... فهو حينئذ رياضة نفسانية و طاعة مالية، و عبادة بدنية، قولية و فعلية، و وجودية و عدمية، و هذا الجمع من خواص الحج من العبادات التي ليس فيها أجمع من الصلاة، و هي لم تجتمع فيها ما اجتمع في الحج من فنون الطاعات ...

وعلى كلّ حال فللحج أسرار و فوائد لا يمكن إحصاؤها.

سپس فرمود: «

وانّ الحجّ المبرور لا يعد له شي ء»؛ (11) «هيچ چيز با حج برابرى نمى كند.» سخن گفتن و قلم زدن درباره فريضه اى كه آيينه تمام نماى اسلام و جلوه گاه شريعت است، كارى بس دشوار بلكه تمام نشدنى است؛ هم چنان كه رييس مذهب شيعه، حضرت جعفربن محمد الصادق (ع) در پاسخ پرسش زراره- كه پرسيد: يا بن رسول الله چند سال است از شما درباره حج مى پرسم، شما پاسخ مى فرماييد؟- فرمود: اى زراره، خانه اى كه دو هزار سال پيش از آدم به سوى آن حج گزارده مى شود، آيا مى شود مسائل آن در عرض چهل سال پايان پذيرد؟! (12)


1- قال على 7: «أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ نُوراً لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ وَ سِرَاجاً لَا يَخْبُو تَوَقُّدُهُ وَ بَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ ... وَ بَحْرٌ لَا يَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ وَ عُيُونٌ لَا يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ وَ مَنَاهِلُ لَا يَغِيضُهَا الْوَارِدُونَ». رك: شرح نهج البلاغه، عبده، ج 2
2- «أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ مَأْدُبَه اللهِ فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُم» .. رك: ميزان الحكمه، ج 8، ص 74
3- «إِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ».
4- «ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ ... لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ ...»- چنانكه از امام رضا 7 سؤال شد: «مَا بَالُ الْقُرْآنِ لَا يَزْدَادُ عَلَى النَّشْرِ وَ الدَّرْسِ إِلَّا غَضَاضَةً، فَقَالَ: إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ...» رك: تفسير برهان، ج 1، ص 28
5- على 7 در وصف قرآن فرمود: «جَعَلَهُ اللهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ ... وَ دَوَاءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ وَ نُوراً لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَة» ر. ك: ميزان الحكه، ج 8، ص 66
6- قال رسول الله ص: «ولا يشبع منه علماؤه» ميزان الحكمه، مج 8، ص 65
7- على 7 در وصف قرآن فرمود: «جَعَلَهُ اللهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ ... وَ دَوَاءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ وَ نُوراً لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَة» رك: ميزان الحكمه، ج 8، ص 66
8- حج در كلام و پيام امام خمينى، ص 71
9- وسائل الشيعه، ج 1، ص 26
10- خصال، ج 2، ص 447
11- جواهر الكلام، ج 17، صص 218- 214
12- وسائل الشيعه، ج 11، ص 12

ص: 7

اما از باب

«ما لا يدرك كلّه لا يترك كلّه»

نوشته اى كه در پيش رو داريد با بضاعت اندك در اهميت حج تدوين شده و كوششى است اندك در جهت آشنا نمودن زائران خانه خدا با حج ابراهيمى، تا با آگاهى بيشتر در مراسم حج شركت نمايند و اين فرصت استثنايى را با انجام مراسم تشريفاتى و بى روح از دست ندهند. اميد است مقبول درگاه حق واقع شود.

فصل اول: ويژگى ها و تأكيدها در چگونگى بيان تشريع حج

وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ). (1)

حج از واجبات الهى است كه در تمام ايام عمر يك بار با شرايطى ويژه واجب مى شود و اين آيه از آياتى است كه دلالت بر وجوب حج دارد؛ اما چگونگى بيان وجوب حج در اين آيه كريمه، به گونه اى است كه در هيچ يك از واجبات ديگر به چشم نمى خورد. بيان وجوب حج در اين آيه، مانند بيان وجوب نماز و زكات نيست، بلكه به منزله ميثاق و عهد الهى است كه بر گردن همه انسان ها گذاشته شده است؛ از اين رو تعبير وجوب حج به سياق خطاب امرى، آن گونه كه در مورد ساير عبادات بيان شده، نيست بلكه در قالب ميثاق و عهد مخصوص الهى با اسم جلاله، در حالى كه مقدم بر متعلّق خود گرديده، بيان شده است- كه در هيچ يك از عبادات ديگر نمونه ندارد- چنان كه امام صادق (ع) در اين باره فرمود:

«... وَ اعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ تَعَالَى لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَ لَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَمِيعِ الطَّاعَاتِ بِالْإِضَافَةِ إِلَى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا

)». (2)

پس حج، پيمان و عهدى است ميان خداوند و بندگان او، هر طور كه شده بايد از عهده آن برآيند و به هيچ وجه از انسان هاى مستطيع ساقط نمى شود؛ به طورى كه اين عهد و ميثاق با مرگ هم ساقط شدنى نيست و اگر خودش معذور شد، بايد نايب بگيرد.

مطلب قابل توجه ديگر در اين آيه، اين است كه: به جاى «

لَمْ يَحُجّ

» يا «

مَنْ تَرَكَ الْحَجَ

» از كلمه كفر استفاده شده و بدين طريق ترك حج مساوى با كفر عملى معرفى گرديده است؛ اين در حالى است كه چنين تعبيرى در مورد هيچ ترك واجبى در آيات قرآن نمونه ندارد. (3)

علاوه بر اين، ذكر استغنا- كه دلالت بر نهايت خشم خداوند و خذ لان تاركين حج دارد- با ضميمه تأكيد «إِنَّ» و اسم ظاهر «الله» به جاى ضمير و تعبير إِنَّ اللهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ به جاى «

إن الله غني عنهم

»- كه نوعى تعميم را مى رساند- همه اين ها اهميت و جايگاه ويژه حج را مى رساند.

چنان كه استفاده از جمله خبرى براى تشريع وجوب حج، به جاى صيغه امرى، (4) به خصوص به صورت جمله اسميه (5) آن هم با تقدم خبرى كه اسم ذات است، در قالب «

لفلان عليّ كذا

» كه به قول بعضى از مفسران، از بليغ ترين الفاظ در افاده وجوب است، (6) به انضمام اين كه در تشريع حج ابتدا فرمود: عَلَى النَّاسِ سپس آن را تخصيص به مستطيع زد، كه نوعى توضيح و تفصيل بعد از ابهام و اجماع، آن هم در قالب بدل، (7) توجه به همه اين نكات، شدت اهتمام قرآن نسبت به امر حج را اثبات مى كند كه در هيچ يك از عبادات ديگر سابقه ندارد. (8)

جالب توجه اين كه همه اين نكات در ضمن يك آيه به كار برده شده. در ضمن، از تقدم خبر (الله) بر مبتدأ (حج البيت)، حصر استفاده مى شود؛ يعنى فقط براى خدا انجام پذيرد.

فصل دوم: جامعيت حج و گستردگى ابعاد آن


1- آل عمران: 97
2- بحار الانوار، ج 96، ص 125
3- در فرهنگ قرآن، تنها به منكر خدا و اصول دين كافر اطلاق نشده است، بلكه در سه مورد ديگر هم كفر اطلاق شده است: تارك حج، رباخواران، ساحران- بقره: 102 و 275
4- بسيارى از اصولى ها معتقدند كه جمله خبرى در دلالت بر وجوب تأكيد بيشتر از صيغه امر دارد.
5- جمله اسميه از نظر علماى «معانى و بيان» دلالت بر دوام و ثبات دارد.
6- احكام القرآن، ابن عربى، ج 1، ص 374
7- بدل در حكم تكرار مبدل شده است و اين نوعى تأكيد را مى رساند.
8- اكثر اين نكات از كتب تفسيرى: صافى، ج 1، صص 362 و 363؛ روح المعانى، ج 4، صص 13 و 14؛ تفسير كبير، ج 8، صص 165 و 166؛ تفسير فرقان، ج 4، ص 273

ص: 8

از چيزهايى كه دلالت بر اهميت فوق العاده و منحصر به فرد حج دارد، وجود ابعاد مختلف و منافع وسيع و احياناً متضاد حج است كه اين چنين وسعت و گستردگى در هيچ يك از عبادات ديده نمى شود و اين از مختصات حج است.

خداوند متعال در خطاب به حضرت ابراهيم (ع) فرمود: مردم را دعوت به حج نماييد تا منافع خود را در آن بيابيد؛ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ. (1)

عموميت و گستردگى حج از اطلاق منافع و تكثير آن- كه دلالت بر تكثير منافع يا تنويع منافع دارد- استظهار مى شود كه مفسران با تعبيرهاى گوناگون به اين وسعت اشاره كرده اند. بعضى گفته اند: «نوعى منافع دينى و دنيوى است كه در هيچ يك از عبادات ديگر به چشم نمى خورد». (2) برخى ديگر نوشته اند: «حج محلّ تلاقى تمام دنيا وآخرت مسلمانان است.» (3) وگروه ديگر گفته اند: در آيه مباركه، «منافعهم» و يا «المنافع» به كار برده نشده تا تصور نوعى خاص از منافع به ذهن تداعى نكند. (4) هم چنان كه مرحوم صاحب جواهر در اين باره فرمود:

- «

الحجّ ... رياضة نفسانيّة و طاعة ماليّة، و عبادة بدنيّة، قولية و فعلية، و وجودية و عدميّة ...

- و هذا الجمع من خواص الحجّ من العبادات التي ليس فيها أجمع من الصلاة، و هي لم تجتمع فيها ما اجتمع في الحج من فنون الطاعات ....

- و على كلّ حال فللحج أسرار و فوائد لا يمكن إحصاؤها

». (5)

همچنين مقام معظم رهبرى، حضرت آيت الله خامنه اى در اين زمينه فرمود:

«فريضه حج از جمله تكاليف نادرى است كه در آن، ابعاد متعدد و متنوّع مربوط به زندگى فرد و سلوك جمعى به شكل با شكوه و داراى تأثير عميق در تن و جان و انديشه و نيز در منش و روش آدمى گنجانده شده و درست گزاردن آن مى تواند او را به توفيقات بزرگى در همه عرصه هاى مادى و معنوى نايل سازد.» (6)

پس حج در ميان عبادات الهى از همه باشكوه تر و گسترده تر و داراى ابعاد گوناگون است كه در هيچ عبادت ديگر در يك جا جمع نشده است. بنابراين اگر بخواهيم جان و روح ما تصفيه شود، اگر بخواهيم صحنه مرگ و معاد در جان ما ريشه بدواند، و فرهنگ غنى اسلام در جوامع مسلمين تقويت يا احيا شود و هر گونه ريشه فرهنگ استعمارى و وابستگى از جوامع مسلمين زدوده و به جاى تفرقه و نفاق بذر اتحاد كاشته شود، اگر بخواهيم بنيه اقتصادى كشورهاى اسلامى تقويت گردد و استقلال و حاكميت و حريت و حميت دينى عينيت يابد، اگر بخواهيم به فريادهاى مظلومانه پاسخ داده شود و از مشكلات سياسى و اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى يك ديگر آگاه و در رفع آن تلاش شود و در يك كلمه اگر بخواهيم دين و دنياى ما استوار بماند بهترين موقعيت موسم حج است؛ چنانكه نبى مكرم اسلام فرمود: «

مَنْ أَرَادَ دُنْيا وَ آخِرَ فَلْيؤُمَّ هَذَا الْبَيتَ

». (7)

فصل سوم: حج دعوت همگانى- فراخوان عمومى

أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ (8)

همه فرايض و واجبات اسلامى متوجه مؤمنين است، چنان كه در مورد روزه فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ. (9)

يا درباره نماز فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ .... (10)

اما امتيازات حج اين است كه متوجه عموم مردم است؛ يعنى حج مثل نماز و روزه و ... نيست كه متوجه مؤمنان فقط باشد، بلكه همچون پرستش خدا، يك اعلان عمومى است:

يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ. (11)


1- حج: 28
2- تفسير كبير، ج 23، ص 27؛ كشاف، ج 3، ص 152
3- سيد قطب فى ظلال، ج 4، ص 2418
4- الفرقان، ج 17، ص 65
5- جواهر الكلام، ج 17، صص 214 و 218
6- گزيده اى از پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى به نماينده اش جناب آقاى محمدى رى شهرى.
7- وسائل الشيعه، ج 11، ص 58
8- حج: 27
9- بقره: 183
10- مائده: 6
11- بقره: 21

ص: 9

چنان كه حضرت ابراهيم (ع) بعد از بازسازى كعبه مأمور شد كه اعلان عمومى در ميان مردم بنمايد و أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ سر دهد. (1)

هم چنان كه وجوب و تشريع حج هم متوجه ناس و مردم است (

وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ

) (2) تا آنجا كه بعضى از مفسرين در توضيح اين آيه گفته اند، به جاى (

وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلًا

). به كار برده شده (3) تا اشعار به علّيت وجوب حج داشته باشد كه «هو كونهم ناساً» (4) چنان كه قبل از اين جمله هم فرمود: (

وَ هُدىً لِلْعالَمين

). و ظاهراً به خاطر همين عموميت بوده كه وقتى اين آيه مباركه نازل شد، پيامبر مكرم اسلام سران كسانى كه معتقد به مبدأ بودند- يهود- نصارى- مجوس- صابئى- مشركين و مسلمين- را جمع نمود و اين آيه را بر آنها تلاوت كرد و فرمود خداوند حج را بر شما واجب نموده است. شاهد ديگر بر عموميت حج، اين است كه خداوند متعال اصل و بناى كعبه را براى مردم قرار داده است:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ. (5)

و براى تأكيد بيشتر فرمود: جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ .... (6)

از سوى ديگر در بيان فوايد و آثار حج بازتكيه بر ناس شده است:

جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ.

أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ.

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ.

بلكه امام رضا (ع) در اين زمينه فرمود: «

وَ مَا فِي ذَلِكَ لِجَمِيعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ ... وَ مَنْفَعَةُ مَنْ فِي شَرْقِ الأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ يَحِجُّ وَ مَنْ لّا يَحِجُ

». (7)

يعنى خيرات و بركات حج نه تنها شامل زائران، بلكه شامل همه مردم است؛ چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و چه آنان كه حضور نيافته اند.

بنابراين، حج يك امر عمومى است و منافع و آثار و فوايد آن اختصاص به گروه خاصى ندارد و همه مردم نسبت به آن يكسان اند: جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ. (8)

هم چنانكه كعبه ملك هيچ كسى نيست، بلكه خانه آزاد خداست و همه مردم در آنجا يكسان اند، گويا منزل خود آنهاست از اين رو، مى توانند نماز را در آنجا تمام بخوانند و هيچ كس هم حق جلوگيرى از ورود كسى را ندارد: وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيم. (9)

پس، از آيه الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ دو نتيجه گرفته مى شود:

حرم متعلق به همه است مختص گروه و مذهب خاصى نيست.

تقدم عاكف (10) بر بادى (11) توجيهى ندارد، پس كسى حق ندارد عبادت مسلمين را در چارچوب يك مذهب منحصر نمايد و عقايد ديگر مذاهب مسلمين را محدود سازد و آزادى عمل در عبادت را از آنها سلب كند، چنان كه حضرت امام خمينى (رحمة الله) در اين زمينه فرمود:

«هيچ شخصى و رژيمى و طايفه اى حق تقدم در آن را ندارد. اهل باديه و صحرانشينان و خانه بدوشان با عاكفان كعبه و شهرنشينان و دولت مردان در آن يكسان اند. اين بيت معظم براى ناس بنا شده است.» (12)

فصل چهارم: ويژگى حج از جهت مكان


1- حج: 27
2- آل عمران: 97
3- در اصطلاح وضع الظاهر موضع المضمر گفته مى شود كه فوايدى در كتب معانى بيان براى آن ذكر شده است.
4- روح المعانى، ج 4، ص 13
5- آل عمران: 96
6- حج: 25
7- بحار الانوار، ج 96، ص 32
8- حج: 25
9- حج: 25
10- عاكف كسى است كه در مكه اقامت گزيده است.
11- بادى كسى است كه براى به جا آوردن حج به مكه آمده است و از اهالى مكه محسوب نمى شود؛ چنان كه على 7 در اين زمينه فرمود: «فَالْعَاكِفُ مُقِيمُ بَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ»، نهج البلاغه، نامه 67
12- حج در كلام و پيام امام خمينى 1 ص 14

ص: 10

فريضه حج از جهت مكان برگزارى، داراى ويژگى هاى خاصى است كه در هيچ يك از عبادات ديگر وجود ندارد و آن ويژگى ها عبارتند از:

الف) نخستين معبد و با ارزش ترين مكان در روى كره زمين؛

ب) خانه خدا؛

ج) كانون توحيد؛

د) تجلى گاه نشانه هاى روشن الهى؛

ه) منطقه امن بين الملل؛

د) پناهگاه عمومى.

الف) نخستين معبد و با ارزش ترين مكان در روى زمين؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (1)

قرآن كريم كعبه را به عنوان نخستين خانه توحيد و با سابقه ترين معبد عمومى در روى كره زمين معرفى نمود. هيچ معبدى پيش از كعبه مركز عبادت خدا نبوده است و كعبه به خاطر سابقه اش بر بيت المقدس ترجيح يافت و قبله جهانيان گرديد و خداوند اين سابقه را به عنوان مزيتى در پاسخ ايراد و طعن يهود در تغيير قبله ذكر مى نمايد؛ بر اساس شأن نزولى كه در كتب تفسيرى فريقين در ذيل آيه مباركه نقل شده، يهودى ها در برابر تغيير قبله، عكس العمل نشان دادند و گفتند: «

إنّ بيت المقدس أفضل من الكعبة و أحق بالاستقبال، و ذلك لأنّه وضع قبل الكعبة و هو أرض المحشر، و قبلة جملة الأنبياء

». (2)

در پاسخ به اين ايراد، آيه مذكور نازل شد كه كعبه به خاطر سابقه اش تقدم بر بيت المقدس دارد و قبل از كعبه هيچ معبدى در روى زمين وجود نداشت و الّا اوّليت اين آيه باطل خواهد شد، و به تعبير حضرت آيت الله جوادى آملى ظاهر اطلاق آيه اين است كه كعبه اولين مسجد جهانى است كه هيچ پيامبرى غير از كعبه قبله نداشته است، از آنجا كه طبق آيات 31 و 58 و 59 مريم، همه انبيا سجده مى كردند و نماز داشتند ناچار به سمتى بوده، اگر بگوييم قبله غير از كعبه بوده با اطلاق آيه سازگارى ندارد. (3)

مراد از اوّليت

اقوال و توجيهات مختلفى نقل شده است: أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ؛ «

هو أوّل مسجد وضع للعبادة في الأرض»؛ «هو أوّل بيت ظهر على وجه الماء عند خلق السماء و الأرض»؛ «أوّل بيت بناه آدم في الأرض».

و اوّليت در فضل وشرف؛ (4) قدر متيقّن از اوّليت، با عنايت به سياق آيه و اطلاق آن و بعضى روايات، اوّليت در معبد عمومى و فضل و شرف خواهد بود، چراكه:

اولًا: اين آيه هم چنان كه اشاره شد در پاسخ به اعتراض يهود در مورد تغيير قبله نازل شد، از آنجا كه در اعتراض آن ها، هم سبقت زمانى و هم فضل و شرف براى بيت المقدس ذكر شده بود، اين آيه هم كه در پاسخ آنها است لااقل هر دو را در بر خواهد داشت.

ثانياً: با عنايت به اين كه سياق در بيان مزاياى بيت الله است، پس مقصود اصلى از ذكر اوليت بيان فضيلت است و از آن جا كه صرف قدمت تاريخى دليل بر فضيلت چيزى نمى شود و نفاست و قداست به ارمغان نمى آورد، پس يك چيز ديگر هم بايد در كنار اين قدمت تاريخى باشد تا باعث ارزش شود و آن در اين جا معبد بودن است؛ چنان كه غالب مفسران، اعم از خاصه و عامه، در تفسير وُضِعَ لِلنَّاسِ گفته اند مراد وضع بيت براى عبادت مردم است؛ (5) زيرا كه وُضِعَ لِلنَّاسِ در مورد كعبه معانى غير از اين نخواهد داشت. مؤيد آن، روايتى است از على (ع) در فرموده است:

«... ولكنّه كان أوّل بيت وضع لعبادة الله» (6)


1- آل عمران: 96
2- تفسير كبير، ج 7، ص 151 و مجمع البيان ذيل آيه با تفاوتى مختصر.
3- ميقات حج، شماره 4
4- كشاف، ج 1، ص 386؛ تفسير كبير، ج 8، صص 153 و 154
5- الميزان؛ روح المعانى؛ كشاف؛ صافى، تفسير كبير، ذيل آيه.
6- در المنثور، ج 2، ص 265

ص: 11

شاهد ديگر اطلاق كلمه عتيق بر بيت الله (1) است. عتيق در لغت به چيزى گويند كه هم قدمت تاريخى دارد و هم از قداست برخوردار است. (2) از اين رو، به چيزى كه يكى از اين دو را نداشته باشد عتيق اطلاق نمى گردد.

پس كعبه با سابقه ترين معبد و با ارزش ترين مكان، در روى زمين است؛ جايى كه از ساليان بسيار دور انبيا و اوليا و بندگان خدا در آنجا به عبادت خدا مشغول بوده اند و آن فضا را با عبادت خود معطّر و منوّر و قداست بخشيدند؛ مكان مقدسى كه واضع آن خداوند متعال است، چون كه در جمله «

وضع للناس

» نايب فاعل مردم قرار داده شده است، پس واضع كسى غير از مردم خواهد بود.

ب) خانه خدا

در بحث قبل اثبات شد كه كعبه اولين معبد عمومى در روى زمين و با ارزش ترين مكان است؛ اما مشخص نگرديد كه اين خانه متعلق به كيست. در اين بخش با استناد به آيات الهى استنباط خواهد شد كه كعبه خانه خداست: وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ ...؛ (3) وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ .... (4)

در عظمت اين خانه همين بس كه خود خداوند متعال در اين دو آيه آن را مباركه، به خودش نسبت داد و اين تنها خانه اى است كه به خداوند اسناد داده شده و در جاى ديگرى حضرت ابراهيم (ع) اين خانه را به خداوند منان نسبت داد؛ رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ. (5)

از آن جايى كه عظمت و عزت خداوند قابل تصور نيست، خانه اى را كه خود خدا به خودش نسبت داد هم قابل تصور نخواهد بود از اين رو دو تن از بهترين بندگان خود- يعنى ابراهيم و اسماعيل- را مأمور تطهير آن كرد؛ چرا كه اين خانه متعلّق به اوست هر كسى نمى تواند آن را تطهير كند؛ چنان كه مشركين به احترام اين خانه حق ورود در آن، بلكه نزديك شدن به آن را ندارند: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ. (6)

بلكه مسلمانان و مؤمنان هم بدون جواز عبور و لباس احرام و رمز مخصوص حق ورود ندارند و اگر به اشتباه عبور كردند بايد برگردند. اگر به موسى خطاب شد: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (7)؛ «اى موسى اين سرزمين مقدس طوى است، كفش هايت را درآور.»

اما زائر خانه خدا هنوز به وادى مقدس (كعبه) نرسيده، بلكه فرسنگ ها مانده، بايد كفش و كلاه و ... را در آورد؛ زيرا خانه، خانه خداست و به خاطر همين خانه است كه منطقه حرم، امن الهى و مقدس و محترم شمرده شده كه شامل شهر مكه و بخشى از اطراف آن مى گردد و داراى احكام و خصائص ويژه اى شده است.

پس كعبه خانه (8) خداست و سفر حج حركت به سوى بيت الله است. از اين رو هركس در رو روى كره زمين بخواهد به زيارت خانه خدا برود، بايد آهنگ حج كند و از آنجاكه سفر حج الى الله است، هركس بخواهد صاحبخانه را با چشم دل ببيند، بايد از نزديك مهمان او شود؛ مگر مى شود كسى به مهمانى برود، آن هم مهمانى چند روزه و بر سر سفره اكرام او بنشيند، اما وجود ميزبان را احساس نكند و با چشم دل نبيند؛ هم چنان كه حسين بن على (ع) در دعاى عرفه فرمود: «

عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاك

». ج) كانون توحيد

وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (9)

از وقوع نكره در سياق نهى- كه مفيد عموم است- برداشت مى شود كه جايگاه كعبه بر توحيد صرف بنا شده است كه هيچ نوع شركى؛ اعم از شرك جلى و خفى در آن مكان نبايد راه داده شود و از سوى ديگر با توجه به اين كه كلمه «أن» در أَنْ لَا تُشْرِكْ بِي أن مفسّره است؛ يعنى اين جمله، تفسير تبوئه


1- وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ، ح 29
2- مقاييس اللغه.
3- بقره: 125
4- حج: 26
5- ابراهيم: 37
6- توبه: 28
7- طه: 13
8- اين اضافه، اضافه تشريفيه است؛ يعنى: براى بيان شرافت و فضيلت كعبه به خدا نسبت داده شده است، مثل: شهرالله و كتاب الله، و الّا خداوند منزه از صفات اجسام است و ازطرف ديگر اين نهايت لطف خداوند به بندگانش است كه نقطه اى را معين كند و به خودش نسبت داده و بندگان خود را دعوت كند تا از نزديك ميهمان او شوند و آن ها را مورد اكرام قرار دهد؛ چنان كه مولى على 7 فرمود: «الْحَاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ وَفْدُاللهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللهِ تَعَالَى أَنْ يُكْرِمَ وَفْدَهُ وَ يَحْبُوَهُ بِالْمَغْفِرَةِ». بحارالانوار، ج 96، ص 8
9- حج: 26

ص: 12

مى باشد، فهميده مى شود كه هدف از جاى دادن ابراهيم در اين مكان، براى اين بود كه تنها خدا پرستيده شود و هيچ چيزى شريك او قرار نگيرد. پس هدف از تبوئه (جا دادن ابراهيم) اين نبود كه اين مكان، محل سكونت او شود. در دنباله اين آيه، به هدف ديگرى براى تبوئه ابراهيم (ع) اشاره مى كند و مى فرمايد: وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ ...؛ يعنى نه تنها ابراهيم، هيچ چيز را در اين مكان نبايد شريك او قرار دهد، بلكه بايد براى زائران و طواف كنندگان كانون توحيد احداث نمايد و از هرگونه مظاهر شرك و كفر و هر چه شائبه غير مى رود پاكسازى نمايد، تا بندگان او در كنار خانه اش فقط به او بينديشند و او را عبادت كنند و درس توحيد بياموزند.

پس در اين آيه كريمه دو چيز هدف تبوئه ابراهيم (ع) در كنار خانه خدا قرار داده شد، يكى نفى و ديگرى اثبات، اولى مربوط به شخص ابراهيم (ع) است كه هدف از اسكان او اين است كه هرگز به او شرك نورزد و اساس خانه را بر توحيد استوار كند و بعد از اين كه خودش موحد شد، بايد اين خانه را طورى پايه گذارى كند كه خالى از هرگونه شائبه شرك و كفر باشد تا ديگران هم فقط او را عبادت كنند. شاهد ديگر بر اين كه اين مكان كانون توحيد است، استعمال ضمير متكلم وحده (بي- بيتي) در دو جاى اين آيه آمده است؛ يعنى خداوند با ضمير متكلّم وحده به خودش نسبت داد (يعنى خانه خداست). پس تنها بايد خدا پرستيده شود و به تعبير مرحوم علامه طباطبايى، بيت را به خود نسبت داد تا بفهماند كه اين خانه مخصوص عبادت من است نه چيز ديگر. (1)

و به تعبير بعضى از مفسران: «

إضافة البيت إلى نفسه، يعني لا يليق أن يعبد فيه غيره

». (2)

و احتمالًا نام گذارى كعبه به «بيت عتيق»، (3) اشاره به همين مطلب باشد كه اين خانه آزاد است و كسانى صلاحيت طواف و عبادت به گرد بيت عتيق را دارند كه از بند عبوديت غير خدا آزاد شوند و فقط سر به آستان خدا فرود آورند. (4)

مؤيد ديگر، تكرار «

لا شريك لك لبّيك

» در تلبيه مى باشد؛ يعنى از آنجاكه حاجى قصد ورود به سرزمين توحيد و تجلّيگاه توحيد دارد، از اوّل بايد اساس كار خود را بر توحيد و نفى غير بنا كند؛ همچنان كه شايد وجه استحباب ورود به مسجد الحرام از باب بنى شبيه- محل دفن بت هبل در فتح مكه- براى همين جهت باشد كه اين خانه از آنجاكه كانون توحيد است، ابتدا بايد غير خدا را لگدمال كرد و سپس وارد آن شد.

د) تجلى گاه نشانه هاى الهى

فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلًا .... (5)

در اين خانه نشانه هاى روشن الهى از توحيد و معنويت و نبوت و امامت و ايثارگرى ها و زندگى سراسر مبارزه حضرت ابراهيم (ع) به چشم مى خورد كه قدم به قدم آن، يادآور آيات و نشانه هاى فراوان الهى است كه هر كس بخواهد اين آيات را ببيند، بايد آهنگ اين خانه كند و از طرف ديگر بايد بكوشد اين آيات را در جان خود ببيند و همچون هاجر بعد از سعى و تلاش، به چشمه اى دست يابد.

مراد از آياتٍ بَيِّناتٍ (6) چيست؟

مفسران در تفسير «آيات بينات» اختلاف دارند: گروهى، در تعيين مصاديق آيات بينات نظرياتى داده اند كه خيلى مهم نيست؛ زيرا از قبيل بيان مصاديق است و هر مفسّرى بعضى از مصاديق آن را ذكر كرده و ادعاى انحصار آن را هم ندارد. گروه ديگر، نظرياتى در موارد آيات بينات دارند، مواردى كه در آيه كريمه آمده، و آن سه قول است:

بعضى از مفسران گفته اند: در اين آيه، تنها يكى از آيات بينات، كه مقام ابراهيم (ع) باشد، ذكر شده است؛ اما از آنجاكه آيات جمع و مقام ابراهيم مفرد آورده شده، چند توجيه آورده اند:


1- الميزان، ج 14، ص 368
2- المنار، ج 1، ص 466
3- وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ- ثم محلّها الى البيت العتيق، حج 29 و 33
4- جرعه اى از بيكران زمزم، ص 58
5- آل عمران: 97
6- تذكر دو مطلب خالى از فايده نمى باشند: الف) مراد از آيه امر خارق العاده نيست چون كه معناى آيه، نه در لغت و نه در استعمال قرآن، منحصر در اين معنى نمى باشد؛ بلكه مراد علامت و نشانه اى است كه دلالت بر خداوند و صفات او داشته باشد. ب) در مقام ابراهيم 7 از جهت ادبى چهار احتمال داده شده است- خبر براى مبتدا محذوف (احدها مقام ابراهيم 7)- مبتدا براى خبر محذوف (منها مقام ابراهيم 7)- بدل بعضى از كل يا عطف بيان، روح المعانى، ج 4، ص 5

ص: 13

الف) مقام ابراهيم به منزله آيات بينات است؛ مانند خود ابراهيم كه به منزله يك امت مطرح شده است: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلهِ ... (1)

از اين رو آلوسى در توضيح آن گفت: «

صحّ بيان الجمع بالمفرد بناءاً علَى اشتمال المقام على آيات متعدّدة

» بعد گفته است: اگر چه مقام در ظاهر يك آيه است اما چند آيه را در خود جمع كرده است؛ از جمله «

أثر قدميه في الصخرة- غوصهما فيها إلى الكعبين- إبقاءه على ممرّ الزمان ... حفظه على الأعداء دون سائر آيات الأنبياء

». (2)

و يا گفته اند: تعداد آياتى كه در مقام ابراهيم وجود دارد، اين است كه مقام، هم دلالت بر قدرت خداوند دارد هم نبوت حضرت ابراهيم (3)، و هم مى رساند كه دين پيامبر اسلام بر دين ابراهيم استوار است.

توجيه ديگر اين كه مقام مصدر است، از اين رو جمع بسته نمى شود. پس مقامات ابراهيم (ع) مراد است. (4)

ب) در اين آيه مباركه دو مورد از آيات بينات آمده است: «

مقام إبراهيم

»، «و من دخله كان آمناً»

؛ يعنى نعمت امنيت هم به عنوان يكى ديگر از آيات بينات ذكر شده، هم چنان كه خداوند متعال در موارد ديگر امنيت را به عنوان يكى از نعمتهايش به رخ مشركين كشيده است:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللهِ يَكْفُرُونَ. (5)

وجود نعمت امنيت در سرزمينى كه مردم آن ربوده مى شدند، دلالت بر قدرت خداوند دارد پس چرا به باطل ايمان مى آورند و نعمت را شكر نمى گزارند و مؤمن به خدا نمى شوند. اين قائل در توجيه جمع بودن آيات گفته است: اگر چه مقام وامنيت تثنيه است و آيات جمع، اما

«لفظ الجمع قد يستعمل في الأثنين».

(6)

ج) اين قول از همه معقول تر است و احتياج به توجيه هاى قول اول و دوم ندارد و آن اين است كه بگوييم: سياق آيات در مقام بيان مزاياى بيت الله است، همچنان كه در آيه قبل در مقابل اعتراض يهود به برترى بيت المقدس بر كعبه سه امتياز و برترى براى كعبه ذكر كرد: أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ .... مُبارَكاً ... هُدىً لِلنَّاسِ تا در دنباله آن هم، يكى ديگر از مزاياى كعبه را بيان كند: فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ كه خانه خدا را به عنوان تجلى گاه آيات روشنش معرفى كرده است و سپس سه آيت از مهم ترين آيات را آورده است: (7) 1. مقام ابراهيم 2. تقرير الأمن فيه- من دخله كان آمناً، توضيح اين دو مطلب در ضمن اقوال پيشين بيان شد 3. و إيجاب حجّه على الناس المستطيعين وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ.

تذكر چند نكته

الف) ذكر اين سه نشانه و علامت در آيه مورد بحث به معناى انحصار آيات بينات در اين سه نيست، بلكه از باب ذكر مهم ترين آنها است چنان كه مفسران آيات ديگرى هم ذكر كرده اند، مانند: زمزم، صفا و مروه، حجر اسماعيل، حجر الأسود، دوام و بقاى خانه خدا در طول تاريخ در برابر دشمنان سرسخت و ....

هم چنان كه از امام صادق (ع) در مورد اين آيات سؤال شد- فرمود:

«مقام إبراهيم حيث قام على الحجر، فأثّرت فيه قدماه، و الحجر الأسود، و منزل إسماعيل». (8)

مرحوم علامه طباطبايى هم در ذيل اين روايت گفت:

«و في هذا المعنى روايات أخر، و لعل ذكره هذه الأمور من باب العد و إن لم تشتمل على بعضها الآية». (9)

ب) بنابر قول سوم، بايد براى دو جمله آخر، كلمه «أن» در تقدير گرفت تا بدل يا عطف بيان براى آيات بينات شود؛ يعنى:

«مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْت.»

سپس به عنوان اختصار، «أن» حذف شد. پس معناى آيه چنين مى شود:

«مقام إبراهيم و أمن من دخله و حجّ البيت من استطاع إليه سبيلّا»

. (10)


1- نحل: 120
2- روح المعانى، ج 4، ص 5 و 6
3- روح المعانى، ج 4، ص 5 و 6
4- تفسير كبير، ج 8، ص 160
5- عنكبوت: 67
6- تفسير كبير، ج 8، ص 160
7- مخترالميزان، ج 3، ص 352؛ مختر رشيد رضا در: المنار، ج 7، ص 8؛ روح المعانى، ج 4، ص 6؛ تفسير كبير، ج 8، ص 160 به عنوان قولى ذكر شده است.
8- فيض كاشانى، صافى، ج 1، ص 358؛ نور الثقلين، ج 1، ص 367
9- الميزان، ج 3، ص 356
10- تفسير كبير، ج 8، ص 160

ص: 14

اما مرحوم علامه طباطبايى فرمودند: اين تقدير بنا بر قول سوم لازم نيست.

پس كعبه تجلّيگاه آيات روشن الهى، يادآور مبارزات و بندگى قهرمان توحيد و تسليم و رضاى محض اسماعيل، ايثار و فداكارى مهاجر و صبر، و بردبارى وصف ناشدنى رسول الله (ص) مبارزات وحماسه هاى بى نظير پرچم دار عدل و توحيد، امير المؤمنين (ع) و يادآور شكنجه شدن اصحاب رسول الله (ص) و بالأخره مكانى كه سيزده روز اقامت در آن سيزده سال خاطرات زمان رسول الله (ص) را به همراه دارد؛ از اين رو حضرت امام (رحمة الله) فرمود:

«جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياى بزرگ و جبرئيل امين و يادآور رنج ها و مصيبت هاى چند ساله اى است كه پيامبر اكرم (ص) در راه اسلام و بشريت متحمّل شده اند ...». (1)

بناى كعبه يادآور ايثار و هجرت ابراهيم، (2) اخلاص اين پدر و پسر، (3) كوه صفا ومروه، وتلاش و سعى هاجر است. كعبه ياد مى آورد دعوت عمومى پيامبر بر فراز جبل النور را، نزول قرآن و جبرئيل امين را و مولد على- يكى از معجزات الهى- و بالأخره قدم به قدم آن، يادآور آيات و نشانه هاى فراوان الهى است.

و) منطقه امن بين المللى

مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً. (4)

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً. (5)

بر هيچ فرد عاقلى پوشيده نيست كه بزرگ ترين نعمت براى هر انسان و جوامع انسانى، وجود محيطى امن و مطمئن است كه افراد آن جامعه، باكمال صفا و صميميت، به دور از هر نوع نفرت و تمايزات و تجاوزات در كنار هم بسر برند كه تحقق چنين جامعه و مركزى از آرزوهاى ديرينه بعضى از دانشمندان؛ از زمان افلاطون تا عصر تمدّن بوده و هست؛ چنان كه سازمان ها و جوامع بين المللى با تمام وسعت و خرج سنگين، در صدد تحقق چنين آرمانى هستند؛ اما تاكنون راه به جايى نبرده اند و از سوى ديگر ضرورت چنين منطقه و مكانى با توجه به دنياى پرآشوب و هيجان، كه شعله جنگ و نزاع و تفرقه سراسر عالم را فرا گرفت، برهيچ شخصى پوشيده نيست؛ اما خداوند متعال طبق حكمت متعاليه اش قرن ها قبل، منطقه اى را در يك نقطه زمين براى چنين اهداف مقدسى تأسيس و تأمين نموده كه در هيچ جاى دنيا چنين امنيتى وجود نداشته و ندارد؛ به حدى كه حتى شكار حيوانات بلكه نشان دادن آن با گوشه چشم ممنوع است، آن هم در منطقه اى كه يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ امنيتى كه باعث سكون قلب و آرامش خاطر گردد. (6)به خصوص با عنايت به آيه دوم كه جهت مبالغه از مصدر استفاده شده (7) و وصف براى بيت قرار گرفته است تا دلالت بر امنيت خالص و واقعى بكند؛ چون كه «آمناً» با «أمناً» با يكديگر فرق دارند.

به علاوه، توجه به اطلاق «آمناً» با «أمناً» در هر دو آيه، ما را به مطلب ديگرى رهنمون مى كند كه مراد، امن از دنيا و آخرت است؛ چنان كه امام صادق (ع) در توضيح امنيت بيت الله فرمود:

«من أمّ هذا البيت و هو يعلم أنّه البيت الذي أمره الله عزّ و جلّ به، وعرفنا أهل البيت حق معرفتنا، كان آمنا في الدنيا و الآخرة». (8)

مؤيد اين روايت دو دسته ديگر از روايات است كه دسته اى بر امن دنيوى، دسته ديگر بر امن اخروى دلالت دارند. (9)

اين تأمين الهى در حقيقت پاسخ به دعاهاى مكرر حضرت ابراهيم در مورد امنيت آن منطقه است كه خود حكايت از اهميت اين نعمت مى كند، به خصوص با توجه به دعاهاى هفت گانه ابراهيم (10) كه اولين درخواست خود را همين نعمت قرار داده (11) تا آنجا كه اين دعاى امنيت را مقدم بر توحيد و دورى از بت پرستى (12) نمود؛ همچنان كه خداوند در بيان عظمت اين نعمت فرمود:


1- حج در كلام و پيام امام خمينى، ص 13
2- رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ.
3- ربنا تقبل منا ... بقره: 127
4- آل عمران: 97
5- بقره: 125
6- الامن، طمأنيه النفس و زوال الخوف. مفردات راغب
7- وصف به للمبالغه: روح المعانى، ج 1، ص 387
8- صافى، ج 1، ص 360؛ نورالثقلين، ج 1، ص 369
9- صافى، ج 1، ص 360، نورالثقلين، ج 1، ص 369
10- ابراهيم، آيات. 35 تا 41
11- وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا.
12- وَ اجْنُبْني وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَصْنامَ.

ص: 15

أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً. (1)

و درجاى ديگر فرمود:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللهِ يَكْفُرُونَ. (2)

خداوند متعال در يك سرزمين بحرانى كه در همه جا كشتار و غارت بود، منطقه اى را در امنيت قرار داد، در حالى كه در بيرون اين منطقه، انسان ها ربوده مى شدند و از آن جا كه اين نعمت بزرگ احتياج به شكرگزارى عملى و اعتقادى داشت، فرمود: آيا به جاى شكر و ايمان آوردن به خدا، سراغ باطل مى رويد و به نعمت خدا كفران مى ورزيد، آن هم در خانه خدا در كانون توحيد به سراغ بت و صنم مى رويد: بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً ... وَ جَعَلُوا لِلهِ أَنْداداً. (3)

هم چنان كه در اين عصر، خيلى از افراد به جاى شكر اين نعمت به دنبال بت هاى شرق و غرب به راه افتادند وَ جَعَلُوا لِلهِ أَنْداداً سپس در دنباله آيه چنين نتيجه مى گيرد:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ .... (4)

آيا ظلم و ستم از اين برتر تصور مى شود كه انسان به جاى شكر نعمتِ ايمان آوردن به خداوند، در بيت الله و كانون توحيد به سراغ غير الله برود كه اين بدترين نوع كفران نعمت است. پس كعبه: 1. مركز امن بين المللى است 2. به عنوان يكى از نعمت هاى بزرگ الهى در قرآن به شمار رفته است؛ نعمتى كه شرط اساسى و عامل اوليه براى شكل گيرى و قوام هر جامعه است 3. مظلومان تاريخ از سراسر عالم مى توانند در اين نقطه جمع مى شوند و به دور از هر گونه وحشت، فرياد خود را به گوش جهانيان برسانند تا چاره انديشى شود و وجود چنين امان خانه اى تأثير زيادى در جلوگيرى از ظلم و تجاوز دارد كه جهان بداند چنين جايى وجود دارد كه به داد مظلوم و بى پناه رسيدگى خواهد كرد 4. وجود چنين مركزى فتح باب مذاكرات و رفع مخاصمات بين دول و ملل اسلامى خواهد شد 5. تكرار و تشكيل اين كنگره در هر سال نوعى آموزش تعليم عملى امنيت به مسلمين عالم است تا نمونه هايى براى همه ايام سال و ايام عمر در طول زندگى باشد.

جمع بندى

از آنجاكه خداوند متعال كعبه را امان خانه عمومى قرار داد، پس هيچ فردى و گروهى حق نا امن كردن اين مكان مقدس را ندارد؛

مراد از امنيت، امنيت تكوينى وتشريعى و دنيوى و اخروى است واحتمالًا تكوينى قبل از اسلام هم وجود داشت آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اما تشريعى بعد از اسلام اضافه شد مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.

بر همه مسلمين فرض و لازم است كه از فرصت مناسب و بى نظير براى رفع تفرقه و مخاصمات، به نيكوترين وجه استفاده نمايند.

ه) مرجع و پناهگاه عمومى

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً. (5)

از آنجاكه آيه در مقام يادآورى يكى از نعمت ها به پيامبر اسلام يا مردم است (6) و با ضمير متكلّم مع الغير آن را به خودش نسبت مى دهد و از سوى ديگر لفظ مثابه هم مطلق و هم با تاء مبالغه (7) ذكر شده و از ناحيه ديگر مثابه لفظى است كه معناى وسيعى به همراه دارد؛ به طورى كه بعضى از مفسران تا دوازده معنى براى آن ذكر كرده اند (8) كه توجه به همه اين ها ولفظ «الناس» سبب توجه بيشتر به مثابه بودن خانه خدا خواهد شد؛ خانه اى كه ملجأ و مرجع و پناه گاه همه مردم قرار داده شد، مكان مقدسى كه نفع و ثواب مادى و معنوى به همراه دارد، خانه اى كه محل بازگشت و توبه ازگناهان فردى و اجتماعى است و باعث تنبّه و بيدارى از هرگونه غفلت و لغزش و سبب سيراب از آب حيات زندگى خواهد شد.


1- قصص: 57
2- عنكبوت: 67
3- ابراهيم: 30 تا 38
4- عنكوبت: 68
5- بقره: 125
6- «اذكر يا أيّها الرسول أو اذكر يا أيّها الناس».
7- روج المعانى، ج 1، ص 178
8- تفسير فرقان، ج 1 و 2، ص 137

ص: 16

ترديدى نيست كه جامعه بشرى به هنگام بروز اختلافات و تعدّيات احتياج به چنين ملجأ و مرجع بين المللى دارد كه از يك سو متعلق به گروه و طايفه و دولت خاصى نباشد و از سوى ديگر مورد احترام همگان باشد؛ چنين پناه گاهى در هيچ نقطه جهان براى هيچ ملتى و قبيله اى با چنين اوصاف وجود ندارد.

وقتى كعبه پناه گاه همه مردم است (الناس)، پس نبايد پناه گاه گروهى خاص گردد و براى عده ديگر شكنجه گاه و براى دسته ديگر قتل گاه شود.

فصل پنجم: ويژگى حج از جهت زمان

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ. (1)

حج، از جمله اعمالى است كه بايد در ماه هاى معين انجام پذيرد و به طورى كه اين ماه هاى معين در آيه حج مطرح شده است؛ مثل اين كه حج در همين ماه هاى معين است. ماه هاى: شوال و ذى قعده و چند روز از ذى حجه از ماه هاى حرام هستند كه در اسلام محترم و داراى احكام ويژه اند.

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ. (2)

حج، علاوه بر اين كه مانند صوم در ماه معين انجام مى گيرد، اما فرقى كه با صوم دارد، اين است كه ماه هاى حج از ماه هاى حرام است كه پيش خداوند محترم است؛ به علاوه، قضاى روزه ماه مبارك رمضان در ماه هاى ديگر سال، قابل جبران است، اما حج چنين نيست و بايد در همان وقت مشخص انجام پذيرد؛ از اين رو، در آيه فوق، «اشهر معلومات» حمل بر «الحج» شد با آن كه حج خود اشهر معلومات نيست، بلكه اعمال حج در ماه هاى معينى انجام مى پذيرد.

به علاوه، از ظاهر آيه ديگر استفاده مى شود كه يكى از حكمت هاى وجود ماه، با آن همه اهميتى كه دارد، براى بيان اوقات و زمان حج ذكر شده است.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِ (3)

روشن است كه سؤال از حقيقت ماه و قمر نيست، بلكه سؤال از هلال ماه است كه حكمت و فايده آن چيست؟ چنان كه از پاسخ اين مطلب به خوبى فهميده مى شود؛ زيراكه جمله: «

قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ

» جواب از حقيقت ماه نيست، بلكه اشاره به حكمت و آثار هلال ماه دارد، كه اين مضمون در آيات ديگر هم تكرار شده است. (4)

مؤيد ديگر، شأن نزولى است كه از معاذ بن جبل نقل شده، كه خدمت پيامبر عرض كرد: مكرر از ما سؤال مى شود كه اين هلال ماه چيست كه به تدريج به صورت بدر كامل در مى آيد و باز به حالت اول بر مى گردد و مانند خورشيد يك حالت ندارد. (5)

پس، از اين آيه مباركه و نظاير آن برداشت مى شود كه ماه يك تقويم طبيعى براى تمام افراد بشر؛ اعم از باسواد و بى سواد است كه مى توانند از اين تقويم استفاده نموده و بر اساس آن نظام زندگى را استوار سازند، اما نكته قابل توجه در اين آيه مباركه اين است كه جمله هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ) شامل همه وظائف دينى و غير دينى مى شود، اما براى نشان دادن اهميت حج مجدداً آن را به تنهايى ذكر نمود تا ارتباط تنگاتنگ حج با دگرگونى ماه را برساند و ماه هاى حج از راه هلال قمر به دست آيد، چون كه حج را به هيچ وجه نمى شود در ماه هاى ديگر انجام داد. از اين رو، در دنباله آيه مباركه، انجام اعمال حج در غير موسم خود را تشبيه كرده به انسانى كه بخواهد از نقبى كه پشت خانه اش زده، وارد منزلش شود و از راه اصلى


1- بقره: 197
2- توبه: 36
3- بقره: 189
4- كقوله تعالى: وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ، يونس، آيه 5 و كقوله: فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ، اسراء: 12
5- مجمع البيان و تفسير كبير ذيل آيه

ص: 17

و معمولى نرود؛ چنان كه فرمود: وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها چنان كه بعضى از مفسران در تفسير اين آيه گفته اند: آيه مباركه اشاره به يكى از اعمال جاهليت به نام نسى ء دارد كه حج را به خاطر منافع شخصى در غير ايامش انجام مى دادند. (1)


1- تفسير كبير، ج 5، ص 139

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

تاريخ و رجال

نگاهى تاريخى به تقية مداراتى

فتحى نيا

كسانى كه به سفر معنوى حج مشرّف مى شوند؛ به ويژه روحانيان كاروان ها، از تنگ نظرى و تعصّب وهابيانى كه امور حاجيان را به دست دارند، به خوبى آگاه اند و به درستى مى دانند كه در چنين وضعيتى، چاره وگريزى نيست جز تقيه و همراهى كردن با آنان در بعضى امور و اعمال. اينجاست كه حاجى به «تقية مداراتى» روى مى آورد و احساس مى كند تقيه از مسائل مهمّى است كه حاجيان با آن در ارتباط اند و بايد در اين مورد آگاهى هايى داشته باشند. از اين رو، نگارنده به تهيه اين نوشتار، با محوريت اين موضوع برآمدم، با اين اميد كه هم خود و هم ديگران از آن بهره لازم را ببريم.

ساختار اصلى اين نوشتار بدين گونه سامان يافته است كه ابتدا به بحث تاريخى تقيه مى پردازد و آنگاه نگاهى دارد به موضوع «مشروعيتِ تقية مداراتى».

شايسته است پيش از پرداختن به بحث نخست (نگاه تاريخى به تقيه)، تقسيمى كلّى از تقيه را ارائه كنيم تا تصوّرى درست و مناست از موضوع بحث- تقيه مداراتى- در ذهن خواننده عزيز شكل بگيرد.

تقيه را مى توان به «تقية حفظى» و «تقية مداراتى» تقسيم كرد؛ (1) تقية حفظى (2) تقيه اى است كه شخص براى حفظ جان خود ناگزير از آن است و اما تقيه مداراتى، حُسن معاشرت، مدارا، جلب مودّت و در نتيجه تحقق وحدت ميان مسلمانان است؛ بدين صورت كه: از يك سو، در شعائر الهى، مانند نماز جماعت و ديگر مظاهر وحدت براى حصولِ وحدتِ كلمه ميان مسلمان ها و عدم پراكندگى آنان، به خصوص در برابر كفار و دشمنان، شركت و حضور يكپارچه داشته باشند و از سوى ديگر پيروان مذهب حق مورد تعيير و مذمّت و خوارى قرار نگيرند و با شركت در جماعات، رفع هرگونه اتهام را از خود بنمايند و با الزام به شركت در جماعات و مانند آن، خود را از صف مسلمين جدا نكرده و دچار مخاطره نگردند.» (3) و البته بايد توجه داشت كه اين اهداف گاهى به صورت ذاتى و بدون اين كه خوفى بر دين باشد، مورد توجه رهبران و ساير شيعيان قرار مى گيرد و گاهى خوف و ترس بر دين است كه شيعيان و رهبران را به سمت وحدت ميان مسلمانان مى كشاند. اكنون آنچه از تعريف تقيه مداراتى مورد نظر ما است، هر دو قسم از اين هدف است.

اگر بخواهيم تفاوت «تقية حفظى» و «تقيه مداراتى» را در عبارتى فشرده بيان كنيم، بايد بگوييم در تقيه حفظى، شخص تقيه كننده از بيان ديدگاهش ترس دارد و در واقع به عنوان فردى با عقايد ديگران (4) به ارتباط با دشمن مى پردازد، در حالى كه در تقيه مداراتى انسان از بيان ديدگاه خود نمى ترسد بلكه براى ايجاد اتحاد، به ارتباط با ديگران مى پردازد.

نگاهى تاريخى به تقيه مداراتى در سيره معصومان:

الف) تقيه مداراتى در دوران رسالت

دوران پيامبر اعظم (ص) دوران وحدت ميان مسلمانان بود؛ چرا كه درآن هنگام هيچ يك از عوامل اختلاف وجود نداشت، بنابراين، چيزى به نام «تقيه مداراتى» هم ضرورت نمى يافت. البته در تاريخ نبوت، يك مورد يافت مى شود كه شايد بتوان نام آن را «تقيه مداراتى» گذاشت و آن مدارايى بود كه پيامبر خدا با منافقان داشت و در بعضى از موارد كه تنها او از نام آن ها آگاه بود، از فاش كردن نامشان در نزد ديگر مسلمانان خوددارى مى كرد و يا تنها با افراد خاص در ميان مى گذاشت؛ چنانچه در مورد آيه: «

وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا

» (5) مى فرمايد: روايات دلالت مى كند كه گروهى از منافقان قصد داشتند هنگام بازگشت از غزوه تبوك پيامبر را از گردنه به داخل دره اى بيندازند و پيامبر وقتى از طريق وحى از اين نقشه خصمانه آنان آگاهى يافت، با تدابيرى از انجام آن نقشه پيش گيرى كرد (6) ولى بعدها با اين كه از نام آن ها به خوبى آگاه بود، جز براى گروهى خاص، از بيان نام و معرفى آن ها خوددارى كرد. اين را


1- الرسائل العشر، للامام خمينى، ص 8
2- اين اصطلاح مساوى با تقيه خوفى نيست.
3- مجله ميقات حج، سال دوم، شماره سوم، مقاله «تقيه مداراتى»، محمد فاضل لنكرانى
4- مقصود از ديگران همانهايى هستند كه انسان از آنان تقيه مى كند.
5- توبه: 74
6- براى ديدن روايات مربوط به اين داستان به تفاسير مجمع البيان و روح المعانى و ... مراجعه شود.

ص: 22

مى توان نوعى تقيه شمرد كه پيامبر براى حفظ يكپارچگى مسلمانان در برابر دشمن و ديگر مصالح مسلمين در آن موقعيت، از بيان بعضى واقعيت ها خوددارى ورزيد.

پس مى توان نتيجه گرفت: تقيه در زمان پيامبر (ص) تقيه حفظى بود؛ و آن، در برابر كفار بود نه مسلمانان و بيشتر زمانى بود كه مسلمانان در مكه مى زيستند و به طور كلى هيچ تقيه اى در ميان مسلمانان زمان پيامبر ضرورت نداشت.

ب: تقيه مداراتى در دوران امامت

دوران امامت را مى توان به دو دوره تقسيم كرد؛ چرا كه وضعيت شيعه در اين دو عصر، با فراز و فرود همراه بود؛ نخست، دوران حيات و حضور امام على (ع) و بعد، دوران پس از شهادت آن حضرت. پيش از پرداختن به دو دوره ياد شده، به بيانى كلى از وضعيت تقيه در دوره امامت مى پردازيم:

در دوران امامت، تقيه به عنوان اصلى ترين سياست شيعيان از سوى ائمه (عليهم السلام) معرفى و در عمل پياده گرديد و احاديث وارده از ائمه اطهار گواه بر اين مطلب است. براى نمونه، امام على (ع) در خطبه اى مى فرمايد:

* «أَمَّا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ ... إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ». (1)

دو روايت ديگر:

* «ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ اْلأَعْجَمِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللهِ 7: يَا أَبَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ وَ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ إِلَّا فِي النَّبِيذِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ». (2)

* «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنْ حَبِيبِ بْنِ بِشْرِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ 7 سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لَا وَ اللهِ مَا عَلَى ذَلِكَ كَانَ هَذَا وَجْهِ الأَرْضِ شَيْ ءٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنَ التَّقِيَّةِ يَا حَبِيبُ إِنَّهُ مَنْ كَانَتْ لَهُ تَقِيَّةٌ رَفَعَهُ اللهُ يَا حَبِيبُ مَنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ تَقِيَّةٌ وَضَعَهُ اللهُ يَاحَبِيبُ إِنَ النَّاسَ إِنَّمَا هُمْ فِي هُدْنَةٍ فَلَوْ قَدْكَانَ ذَلِكَ كَانَ هَذَا». (3)

همانطور كه ملاحظه مى كنيد، ائمه (عليهم السلام) در اين روايات در صدد بيان سياستى كلى براى شيعيان هستند و با بيان هاى مختلف مى خواهند شيعيان را بر عمل به آن ترغيب نمايند.

1- دوران حضور امام على 7

وضعيت شيعه در عهد سه خليفه نخستِ پس از پيامبر (ص)، داراى ويژگى هايى بود كه به شرح آن مى پردازيم و در ضمن مطالب، به وضعيت تقيه نيز اشاره خواهيم كرد:

- نكته نخست اين كه شيعه در اين دوره، به جز روزهاى نخست پس از سقيفه، با فشار چندانى رو به رو نبود. اگر چه مى توان گفت بسيارى از شيعيان به خاطر باورها و عقايدشان، از رسيدن به منصب هاى مهم محروم بودند؛ (4) چنانكه خليفه اول، نخست خالد بن سعيد را فرمانده جنگ شام كرده بود، ولى مشاورش به او گفت: مگر خوددارى خالد از بيعت و اتحادش با بنى هاشم را از ياد برده اى؟ صلاح نمى بينم كه او فرمانده باشد. از اين رو ابوبكر حكم فرماندهى خالد را پس گرفت و كسان ديگرى را به جاى او نشاند. (5)

شيعه از اين جهت نيازى به تقيه حفظى نداشت؛ چرا كه جانش در خطر نبود و لذا هم خود امام على (ع) و هم شيعيان خاص آن حضرت، در مواقع لزوم به بيان واقعيت ها مى پرداختند و تا مدتى، (6) هم آن حضرت و هم شيعيانش از بيعت خوددارى كردند. اما آنچه كه به عنوان تقيه مداراتى مطرح است، در تمام دوران خلافت خلفاى ثلاثه به عنوان سياست كلى شيعيان مطرح بود وتا آنجاكه مصالح مسلمانان اقتضا مى كرد، از سياست نامبرده دور نمى شدند و البته اين سياست تحت رهبرى امام على (ع) بود. بزرگترين نمونه تقيه مداراتى در آن زمان سكوت بيست و پنج ساله امام على (ع) بود كه انگيزه و هدف از آن، تنها مصلحت جامعه اسلامى و ترس از تفرقه ميان مسلمانان بود؛ چنانكه حضرت خود به اين واقعيت تصريح مى كنند:


1- نهج البلاغه، خطبه 57
2- الكافى ج 2، ص 217، باب التقيه، ح 2
3- همان، ح 4
4- به نقل از كتاب: تاريخ تشيع، غلامحسن محرمى، ص 89
5- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 133
6- در مورد مقدار اين مدت در ميان مورخان اختلاف وجود دارد.

ص: 23

* «إِنَّ اللهَ لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ اسْتَأْثَرَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشٌ بِالأَمْرِ وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنَ النَّاسِ كَافَّةً فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِيقِ كَلِمَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ سَفْكِ دِمَائِهِمْ وَ النَّاسُ حَدِيثُو عَهْدٍ بِالإِسْلَامِ وَ الدِّينُ يُمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْبِ يُفْسِدُهُ أَدْنَى وَهْنٍ وَ يَعْكِسُهُ أَقَلُّ خَلَقٍ [خُلْفٍ]». (1)

كسانى كه از دوران پيامبر خدا (ص) و اسلام مصلحتى بعضى قبايل بزرگ؛ مانند قريش كه تا زمان فتح مكه مسلمان نشده بودند و همچنين از مسائل بعد از پيامبر مانند ارتداد بعضى از قبايل و دشمنى بسيارى از منافقان آگاهى داشته باشند، اين سخن امام (ع) را به درستى متوجه مى شوند؛ چنانكه خود حضرت در مورد ارتداد مى فرمايند:

* «فَوَاللهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ 9 عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اْلإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ 9 فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ». (2)

روشن است كه اين مورد از مواردِ روشنِ تقيه مداراتى است كه حضرت براى حفظ اسلام و ترس از اختلاف ميان مسلمانان ناگزير از آن بود و تجربه بعدها نشان داد كه دقيقاً حق با آن حضرت بود.

در اين دوران، حضرت گرچه خودش به ورود در مسائل سياسى و همكارى با خلفا رغبتى نشان نمى داد (3) و اين مسأله به قدرى آشكار است كه در مورد روابط امام با خليفه اول هيچ خاطره تاريخى ذكر نكرده اند، اما ياران و نزديكانش را از حضور در مسائل سياسى و كمك به حكومت منع نمى كرد بلكه با مشورت امام، بعضى مسؤوليت ها را به عهده مى گرفتند؛ چنانكه فضل بن عباس در سپاه شام منصب نظامى داشت و در سال هيجدهم هجرى در فلسطين از دنيا رفت و حذيفه بن يمان و سلمان به ترتيب در مدائن فرماندار بودند. عمار بن ياسر بعد از سعد بن ابى وقاص از سوى خليفه دوم حاكم كوفه شد. هاشم مرقال كه از شيعيان با اخلاص امير مؤمنان (ع) بود و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد، در دوران خلفا از فرماندهان برجسته بود و در سال بيست و دوم هجرت آذربايجان را فتح كرد. عثمان بن حُنيف و حذيفه بن يمان از سوى خليفه دوم مأمور اندازه گيرى زمين هاى عراق بودند. (4)

از موارد ديگرى كه حضرت در مسائل سياسى كاملًا تقيه مى كردند، اواخر خلافت خليفه سوم بود؛ آنگاه كه مردم به قصد جان خليفه به مدينه آمدند. در اين زمان، حضرت بر خلاف رويه پيشين، در مسائل سياسى دخالت كردند و براى جلوگيرى از قتل خليفه و آرام كردن اوضاع، از هيچ تلاشى دريغ نكردند. با اينكه هم خود حضرت مى دانست و هم بعدها تاريخ نشان داد كه او در معرض اتهام قرار خواهد گرفت، (5) ليكن باز ثابت شد كه در نظر گرفتن «مصلحت اسلام»، در تصميم گيرى هاى حضرت عنصر تعيين كننده است.

همانطوركه ملاحظه گرديد «تقيه مداراتى» در حدّ مسائل سياسى موجود در آن زمان بود، ليكن آنچه ما در اين نوشتار به دنبال آن هستيم و با هدف اين مقاله سازگارى بيشترى دارد، تقيه مداراتى در مسائل فقهى است؛ گر چه در زمان خلفا از هر چيزى مى شد برداشت سياسى به معناى خاص آن كرد؛ به عنوان نمونه، زكات نپرداختن به عمال دولتى را مخالفت و بلكه يك طغيان سياسى مى شمردند؛ چنانكه به بهانه همين عدم پرداخت زكات، به برخى تهمت ارتداد زده شد؛ در حالى كه در عصر پيامبر، پرداخت زكات، يك امر سياسى به معناى خاص نبود. به هر حال، آنچه كه مهم است مسائل فقهى است و در اين زمينه بايد گفت: دوران سه خليفه بعد از پيامبر (ص)، امام على (ع) كه داراى شخصيتى شناخته شده در ميان صحابه بود، در كنار ساير صحابه به راحتى مى توانست نظر فقهى خود را بيان كند و بلكه در اين جهت نسبت به ديگر صحابه، از برجستگى ويژه برخوردار بود؛ چنانكه در بعضى مواقع، خليفه دوم نظر فقهى امام على (ع) را مى پرسيد (6)و به آن عمل مى كرد و به همين دليل چندين بار اين واقعيت را بيان


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1- ص 308
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 62
3- رجوع شود: تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 203 به بعد. البته حضرت در حد مشورت كمكهايى به خلفا مى كردند چنانچه پيشنهاد فرستادن سپاه به شام را به ابوبكر داد تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 133 براى اطلاع بيشتر از همكارى آن حضرت با خلفا مراجعه شود: تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 203 به بعد.
4- به نقل از تاريخ تشيع، ص 89، 90
5- جهت اطلاع از منابع و جزئيات بيشر رجوع شود: تاريخ خلفا، رسول جعفريان.
6- علامه امينى در مجلد ششم الغدير در ضمن بحث «نوادر الاثر فى علم عمر» نمونه هايى از آن را آورده است.

ص: 24

كرد كه: «

لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ

» و اين نبود مگر به خاطر همان آزادى در بيان مسائل فقهى و همچنين در زمان خليفه سوم، با اين كه وى كمتر به فتواى حضرت احساس نياز مى كرد، اما حضرت در مقابل انحرافات مى ايستاد تا آنجاكه عثمان خطاب به وى گفت: «

إِنَّكَ لَكَثِيرُ الْخِلَافِ عَلَيْنَا

» (1) ليكن بايد توجه داشت كه اين در مقام فتوا بود، اما در مقام عمل، جايى كه امام (ع) ناچار از همراهى با جماعت بود، از تقيه مداراتى كوتاهى نمى كرد؛ براى نمونه، امام در نماز جماعت شركت مى كرد (2) با اين كه قطعاً از نظر مباركشان اين نماز نمى توانست صحيح باشد. و هر وقت هم چنين ضرورتى وجود نداشت از همراهى جمع خوددارى مى كرد؛ براى نمونه، در كتب اهل سنت نقل شده است كه حضرت در مورد متعه حج با عثمان مخالفت مى كرد:

* «وَ رَوَى الْبُخَارِيُّ أَيْضاً، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ، قَالَ اخْتَلَفَ عَلِيٌّ وَ عُثْمَانُ وَ هُمْ بِعُسْفَانَ فِي الْمُتْعَةِ، فَقَالَ عَلِيٌّ 7 مَا تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَنْهَى عَنْ أَمْرٍ فَعَلَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] فَلَمَّا رَأَى عَلِيٌّ 7 ذَلِكَ أَهَلَّ بِهِمَا جَمِيعاً

. وَ رَوَى الْبُخَارِيُّ وَ مُسْلِمٌ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ الْحَكَمِ، أَنَّهُ شَهِدَ عَلِيّاً وَ عُثْمَانَ بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ، وَ عُثْمَانُ يَنْهَى عَنِ الْمُتْعَةِ وَ أَنْ يُجْمَعَ بَيْنَهُمَا، فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ عَلِيٌّ أَهَلَّ بِهِمَا لَبَّيْكَ بِعُمْرَةٍ وَ حَجَّةٍ، فَقَالَ عُثْمَانُ تَرَانِي أَنْهَى النَّاسَ وَ أَنْتَ تَفْعَلُهُ فَقَالَ مَا كُنْتُ لأَدَعَ سُنَّةَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] لِقَوْلِ أَحَدٍ.» (3)

و مورد ديگرى كه امام از تقيه مداراتى خوددارى كرد و پيش تر هم به آن اشاره كرديم، اين بود كه در تمام مدت بيست و پنج سال خلافت خلفاى سه گانه، حضرت به هيچ وجه در جنگ هاى آن دوران شركت نمى كردند و اين خود نوعى ابراز مخالفت صريح به شمار مى رفت.

نكته ديگرى كه در رابطه با اين دوران بايد توضيح داده شود اين است كه بعضى از صحابه شيعه مانند ابوذر و عمار مورد ضرب و شتم خليفه سوم قرار گرفتند كه اين، ربطى به تشيع آن ها نداشت بلكه از آن جهت اين اتفاق رخ دادكه خليفه از سوى آن ها مورد اعتراض واقع مى شد و اين نكته از اين جهت مورد تأكيد است كه بگوييم تقيه اى كه در اين دوران لازم بود، عبارت بود از «تقيه مداراتى» و البته اين مطالب مربوط به زمانى است كه امام (ع) در مدينه بوده و به خلافت نرسيده بودند ليكن بعد از خلافت؛ چه در مدينه و چه در كوفه، آن حضرت سعى بليغ و تلاش بسيار داشتند كه بدعت هاى موجود در زمينه فقهى و اعتقادى را اصلاح كنند اما با مخالفت مردم مواجه گرديدند و امام براى اين كه از ايجاد اختلاف پيش گيرى كنند، از اصرار بر تغيير آن احكام، خوددارى ورزيدند؛ چنانكه خود حضرت در ضمن خطبه اى، اين حقيقت را تشريح مى كند و به صورت مفصل به آن مى پردازد:

* «فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللهِ 9 مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ، نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ، مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ، وَ لَوْحَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَحَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ 9 لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِيَ الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ إِمَامَتِي مِنْ كِتَابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللهِ 9 ... فَتَنَادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْكَرِي مِمَّنْ يُقَاتِلُ مَعِي يَا أَهْلَ الإِسْلامِ غُيِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ يَنْهَانَا عَنِ الصَّلاةِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعاً وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَثُورُوا فِي نَاحِيَةِ جَانِبِ عَسْكَرِي مَا لَقِيتُ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طَاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّار». (4)

به درستى فهميده مى شود كه اين خود نوعى «تقيه مداراتى» است و حضرت ناگزير از عمل به چنين تقيه اى بودند تا اتحاد ميان ياران خود را، كه از نظر سياسى به هم نزديك ولى از نظر اعتقادى دور بودند، (5) حفظ كنند. همچنين ملاحظه مى كنيد امام (ع) در مقام بيان واقعيت، على رغم علمى كه به مخالفت مردم دارد، دريغ نمى كند ولى در مقام عمل هر جا كه لازم است، از مدارا چشم نمى پوشد.

2- دوران بعد از امام على 7

اين دوران از شهادت امام على (ع) در سال چهل هجرى آغاز مى شود و تمام دوران بنى اميه و بنى عباس را- تا آخر عصر ائمه (عليهم السلام)- شامل مى شود. ويژگى اصلى اين عصر، كه آن را از دوران قبل جدا مى كند، ظلم و ستمى است كه خلفا در حق شيعيان و ائمه اطهار روا مى داشتند و به طور


1- مسند احمد- ج 1، ص 100
2- منبع اين مطلب در صفحه هيجده همين مقاله آمده است.
3- بحار الانوار، ج 30، ص 613
4- الكافى، روضه، ص 60
5- توضيح اين نكته لازم است كه آنچه اصحاب امام على 7 را دور حضرت جمع كرده بود مسائل اعتقادى نبود بلكه مسائل سياسى آن زمان عامل عمده در اين تجمع بود؛ براى توضيح بيشتر اى مطلب مى توانيد به كتب تاريخ تشيع و ذيل توضيح مفهوم تشيع اصطلاحى مراجعه كنيد.

ص: 25

قطع، آن آزادى كه در زمان خلفا تا حدى براى شيعيان وجود داشت رنگ باخت و ائمه اطهار و شيعيانشان؛ چه در نظر دادن و چه در عمل كردن به آن، حق ابراز وجود نداشتند. همانطور كه پيش تر گفتيم شيعه در تمام دوران حضور ائمه اطهار (عليهم السلام) به تقيه نياز داشته است ليكن آنچه تغيير مى كرده، جهت و انگيزه و حدّ و حدود تقيه بوده است. براى نمونه، در دوران حضور امام على (ع) تقيه بيشتر جنبه و جهت مداراتى داشت ليكن در اين دوران (البته با نگاه اجمالى) تقيه بيشتر جنبه حفظ جان شيعيان و جلوگيرى از هدر رفتن خون آن ها داشته است. البته اين هم در شرايط مختلف كم و زياد مى شده است.

اين دوران بعد از صلح امام حسن (ع) با معاويه و خلف وعده وى شكل گرفت. معاويه بعد از اعلام اين مطلب كه تمام مواد صلح نامه را زير پا گذاشته، با دستى باز شيعيان را تحت فشار قرار داد. (1)بدون شك در چنين وضعيتى، سخن گفتن از تقيه مداراتى، بى معنى است؛ زيرا تقيه مداراتى در جايى است كه گروهى احساس امنيت كنند و بتوانند دست به شمشير ببرند و ميان مسلمانان اختلاف به وجود آورند، مصالح را مقدم بدارند و دست از ايجاد اختلاف بردارند و به اتحاد بينديشند؛ اما آنگاه كه جان آن گروه در خطر باشد، ديگر صحبت از مدارا معنى ندارد.

در اين مدت، هر تقيه اى؛ چه از سوى ائمه (عليهم السلام) و چه از سوى شيعيانشان صورت گيرد، به انگيزه حفظ جان است و حمل بر تقيه مداراتى نياز به قرينه دارد و لذا اگر مى بينيم امام حسن وامام حسين (ع) پشت سر مروان بن حكم، حاكم مدينه نماز مى خوانند، (2) نه از باب مدارا است بلكه از باب تقيه حفظى است. البته ممكن است كسى اشكال كندكه: امام حسن و امام حسين كه بر جان خود خوفى نداشتند. (3) در پاسخ مى گوييم: اولًا چنين ادعايى بايد ثابت شود. ثانياً به فرض كه خوفى بر جان خود نداشتند ولى به عنوان رهبر دينى شيعيان، براى حفظ جان شيعيانشان هم كه شده، ناگزير از شركت در نماز جماعت بودند. (4) اين مطلب از فرمايش امام حسن (ع) مشخص است؛ زمانى كه سليمان بن صرد خزاعى و گروهى از كوفيان در مدينه خدمت امام حسن (ع) رسيدند و نسبت به جريان صلح اعتراض داشتند، امام در پاسخ آن ها فرمود:

«فإنّكم شيعتنا و أهل مودتنا، و من نعرفه بالنصيحة والصحبة والاستقامة لنا، و قد فهمت ما ذكرتم و لو كنت بالحزم في أمر الدنيا و للدنيا أعمل و أنصب، ما كان معاوية بأبأس مني بأسا، و أشد شكيمة، و لكان رأيي غير ما رأيتم، و لكني أشهد الله و إياكم أني لم أرد بما رأيتم الًا حقن دمائكم، و إصلاح ذات بينكم، فاتقوا الله و ارضوا بقضاء الله، و سلموا لأمر الله، و الزموا بيوتكم، و كفوا أيديكم، حتى يستريح برّ، أو يستراح من فاجر، مع أن أبي كان يحدثني أن معاوية سيلي الأمر، فو الله لو سرنا إليه بالجبال و الشجر، ما شككت أنه سيظهر، إن الله لا معقب لحكمه، و لا رادّ لقضائه، و أما قولك: يا مذلّ المؤمنين، فو الله لأن تذلّوا و تعافوا أحبّ إليّ من أن تعزوا و تقتلوا، فإن ردّ الله علينا حقّنا في عافية قبلنا، و سألنا الله العون على أمره، و إن صرفه عنا رضينا، و سألنا الله أن يبارك في صرفه عنا، فليكن كل رجل منكم حلسا من أحلاس بيته، ما دام معاوية حيّاً، فإن يهلك و نحن و أنتم أحياء، سألنا الله العزيمة على رشدنا، و المعونة على أمرنا، و أن لا يكلنا إلى أنفسنا، فإن الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون.» (5)

اگر اين فرمايش امام (ع) را در كنار اعمال معاويه و عمالش قرار دهيم، معناى حرف امام (ع) را خوب و واضح مى فهميم و اين كه شيعيان آن حضرت به صورت جدى در خطر بودند وامام اين وظيفه را بر دوش خود احساس مى كرد و هيچ راهى جز تقيه در پيش نداشتند. و دقيقاً همين فرمايش را هم امام حسين (ع) به همان گروه فرمودند:

«ليكن كلّ رجل منكم حلساً من أحلاس بيته، ما دام معاوية حيّاً، فإنّها بيعة كنت و الله لها كارهاً، فإن هلك معاوية نظرنا و نظرتم، و رأينا و رأيتم.» (6)

مناسب است براى تكميل اين مطلب دو كلام از كلمات امام سجاد (ع) را هم ضميمه بحث كنيم؛ امام طى دستور العملى كلى، خطاب به شيعيان اينگونه مى فرمايد:


1- رجوع شود: صلح امام حسن، شيخ راضى آل ياسين، ترجمه سيد على خامنه اى، ص 431 به بعد
2- وسائل الشيعه، مكتبه الاسلام، ج 5- 383
3- مجله ميقات حج، سال دوم شماره سوم، مقاله تقيه مداراتى، محمد فاضل لنكرانى، ص 55
4- و در احاديث زيادى ائمه اطهار: حفظ جان دوستان را به عنوان هدف تقيه مطرح مى كنند. دراين زمينه به بحار الانوار، ج 72، ص 401 مراجعه شود.
5- الامامه و السياسه، ج 1، ص 187
6- همان، ص 188 نكته اى كه بايد بيان شود اين است كه اين مطالب گر چه بيشترين ارتباطشان با جريان صلح و علت آن مى باشد اما در كل رويه و روش امام حسن و امام حسين 8 را نشان مى دهند.

ص: 26

«قَالَ إِذَا كُنْتُمْ فِي أَئِمَّةِ جَوْرٍ فَاقْضُوا فِي أَحْكَامِهِمْ وَ لَا تَشْهَرُوا أَنْفُسَكُمْ فَتُقْتَلُوا ...». (1)

در فرمايش ديگرى مى فرمايند:

«وَدِدْتُ وَ اللهِ أَنِّي افْتَدَيْتُ خَصْلَتَيْنِ فِي الشِّيعَةِ لَنَا بِبَعْضِ لَحْمِ سَاعِدِي النَّزَقَ وَ قِلَّةَ الْكِتْمَان». (2)

مطالبى كه آورديم، وضعيت تقيه اى آن دوران را به روشنى نشان مى دهد؛ البته مقصود ما اين نيست كه بگوييم امامان شيعه (عليهم السلام) در اين مدت هيچ حركتى از خود نشان ندادند و يا اين كه شيعيان خود را رها ساختند، بلكه در همين فرصت است كه با حركت هاى فرهنگى وعلمى به استحكام بنيادهاى علمى و فرهنگى شيعه مى پرداختند و زمينه را براى يك حركت عظيم علمى در زمان امام باقر و امام صادق (ع) آماده كردند، ليكن به هر حال مدارا كردن كه نشان از قدرت و عدم ترس از جان است، در اين مدت بى معنى بود. البته يك شكل از تقيه مداراتى در اين دوران قابل تصور است كه بعداً به آن اشاره خواهد شد.

به نظر مى رسد اين وضعيت در تمام دوران حضور ائمه (عليهم السلام) وجود داشته؛ حتى در عصر امام باقر و امام صادق (ع) هم چنين وضعيتى بوده است. گر چه در آن زمان قدرت بنى اميه رو به افول بود و به علت وجود مشكلات بيرونى و درونى، فرصت برخورد شديد با شيعيان را نداشتند و از همين رو، فرصتى مناسب براى امام باقر و امام صادق (ع) (3) به وجود آمد تا به تحكيم بنيادهاى فقهى و اعتقادى شيعه بپردازند اما با اين حال، دليل و قرينه اى كه بتوان تقيه آن زمان را مداراتى ناميد وجود ندارد؛ زيرا با تعريف تقيه مداراتى سازگار نيست. اما با اين حال، بعضى از حركت هاى شيعيان را مى توان با تقيه مداراتى سازگار دانست؛ مانند اين توصيه امام صادق (ع) كه به شيعيانش فرمود:

«إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا نُعَيَّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْ ءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ اللهِ مَا عُبِدَ اللهُ بِشَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ ءِ قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ ءُ قَالَ التَّقِيَّةُ». (4)

اما به هر حال نمى توان تمام توصيه هاى ائمه به تقيه و شركت آن ها در نماز جماعت را حمل بر تقيه مداراتى كرد و اين گونه حمل كردن ها نياز به قرينه دارد؛ چنانكه در اين روايت، قرينه بر اين حمل، صدر كلام است كه امام (ع) پيروانش را پرهيز مى دهد از كارهايى كه موجب سبكى نام ائمه اطهار (عليهم السلام) به عنوان رهبر تشيع در نزد دشمنان مى شود.

نكته جالبى كه شايد بتواند قرينه اى بر ادعاى ما باشد اين است كه پنجاه و سه روايت از صد و شش روايت مربوط به تقيه (البته با حذف موارد تكرار) كه در كتاب بحار الأنوار، از امام صادق (ع) نقل شده است؛ يعنى حدود پنجاه درصد روايات تقيه را شامل مى شود و اين رقم غير از احاديث مربوط به تقيه است كه امام صادق (ع) از امامان پيش از خود نقل مى كند. همچنين با بررسى چهل و چهار حديث مربوط به كتمان سرّ در اين كتاب، تعداد بيست و هفت روايت؛ يعنى بيش از شصت درصد از زبان آن امام نقل شده است. (5) و اين در حالى است كه قريب به اتفاق اين روايات با تقيه مداراتى كه در حالت امن باشد سازگارى ندارند و اين نشان مى دهد فراغتى كه براى امام صادق (ع) به وجود آمده بود، به معناى امنيت و عدم وجود خطر نبوده بلكه سبك شدن خطر را مى رساند و لذا مى بينيم امام (ع) در همان دوران كه بعضى قيام ها شكل گرفته بود و يا در حال شكل گيرى بود، به هيچ وجه با آن ها همكارى نكرد. (6)

البته در اينجا نكته اى باقى مى ماند كه گفتن آن، به تكميل بحث كمك مى كند و آن اين كه:

گر چه ما كمتر روايتى داريم كه اختصاص به بحث تقيه مداراتى داشته باشد ليكن با اندك تحليلى مى توان پى برد كه اين مطلب در آن زمان وجود داشته است؛ با اين بيان كه وقتى حضور شيعيان در جماعات اهل سنت و برخورد نيكو مى تواند دل اهل سنت را به سوى آن ها جلب كند و يا اين كه شيعيان مى توانند در قالب اين همنشينى ها، بعضى از معارف شيعى را به اهل سنت انتقال دهند و آنان را با اين معارف نورانى آشنا كنند، بى شك ائمه (عليهم السلام) چنين توصيه اى را به ياران و اصحابشان مى كردند. پس بايد گفت گر چه روايات اندكى در اين زمينه به دست ما رسيده، ليكن خود اين تحليل، دليل متقنى است


1- وسائل الشيعه، ج 27، ص 14، ح 7
2- بحار الانوار، ج 72، ص 69
3- دوره دوم از امامت امام باقر 7 باچنين شرايطى همزمان بود. چنانچه دوره اول از امامت امام صادق با اين شرايط همزمان بود.
4- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 26، ح 2
5- به نقل از كتاب نقش تقيه در استنباط، نعمت الله صفرى، ص 93
6- قيام زيد بن على در سال 121 بود؛ قيام محمد ابن نفس زكيه در همان سالهاى آخر بنى اميه شكل گرفت گر چه كه بعدها به وقوع پيوست. و امام با هيچ كدام همكارى نكرد زيرا نتيجه آنها را مى دانست.

ص: 27

بر وجود اين سياست از سوى ائمه (عليهم السلام)؛ پس بايد توجه داشت كه اين هدف (جذب قلوب اهل سنت) كه در روايات هم آمده، (1) در آن زمان نمى توانست به عنوان تنها هدف در اين گونه تقيه ها باشد، بلكه تقيه در آن زمان، مى توانست هم از باب خوف باشد و هم از باب مدارا و جذب دل ها و آشنا كردن اهل سنت با مذهب تشيع و به تعبير ديگر، مدارا كردن به عنوان يك هدف ضمنى مورد نظر بوده است.

مشروعيت تقيه مدارتى

در ميان روايات، تعبير «تقيه مداراتى» به كار نرفته اما احاديثى وجود دارد كه مى تواند ناظر به همين مفهوم باشد. با توجه به اين كه از اين دست روايات زياد است، اكنون به بررسى بعضى از آن ها مى پردازيم. البته پيش از پرداختن به رواياتِ باب، بايد ياد آور شويم كه مشروعيت تقيه مداراتى مى تواند در دو مرحله مورد بحث قرار گيرد:

الف) اين كه بگوييم بر مكلفين از شيعه واجب است در جماعات اهل سنت شركت كنند و با اين كار، فاصله سياسى ميان شيعه وسنى را به حداقل برسانند.

ب) اگر مكلفى از روى مدارا، در جماعت اهل سنت شركت كرد و بر اساس مبانى فقهى آن ها اعمال عبادى را انجام داد، مجزى از تكليف است و ديگر نيازى به اعاده نماز در منزل يا هر جاى ديگر نيست و به تعبير ديگر، مشروعيت تقيه را در دو مرحله «تكليفى» و «وضعى» مى توان مورد بحث قرار داد. پس بايد توجه داشته باشيم كه ممكن است تنها مرحله نخست را بتوانيم اثبات كنيم و اين منافاتى با عدم مشروعيت تقيه مداراتى در مرحله دوم ندارد؛ زيرا خود شركت در نماز جماعتِ آن ها از آنجا كه داراى هدف مجزّا است و ثمره بزرگى مترتّب بر آن مى شود، مى تواند متعلق امر و نهى واقع شود و خود شركت در جماعات اهل سنت در نظر مولى مطلوب باشد نه اين كه مجزى از اعمال عبادى هم واقع شود. با اين توضيح بايد توجه كرد ممكن است ما تنها بتوانيم اصل وجوب تقيه مداراتى را از روايات به دست بياوريم.

ادله مورد بحث در دو دسته بررسى مى شود: دليل نقلى و دليل عقلى كه ما در اين بحث، به مورد نخست (دليل نقلى) خواهيم پرداخت:

دليل نقلى:

رواياتى كه در اين باب مورد استفاده قرار مى گيرد را مى توان به دو دسته تقسيم كرد: نخست رواياتى كه به صورت ضمنى، به مشروعيت تقيه اشاره دارد و به تعبير ديگر مشروعيت تقيه، ملازم با مضمون روايات است و دسته دوم رواياتى است كه نصاً دلالت بر مشروعيت تقيه مى كند.

دسته اول:

روايت اول، روايت هشام الكندى است كه مى گويد:

«إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا نُعَيَّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْ ءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ اللهِ مَا عُبِدَ اللهُ بِشَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ ءِ قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ ءُ قَالَ التَّقِيَّةُ». (2)

دلالت اين روايت را از دو جهت بايد بررسى كرد:

الف) اصل حضور در محافل و برنامه هاى اهل سنت و مدارا با آن ها، در جاهايى كه شيعيان در ميان آن ها زندگى مى كنند و با حضور خود مى توانند دل آنان را به سوى خود جذب كنند، امر وجوبى دارد و مواردى كه در اين روايت آمده، از باب نمونه و مثال است نه براى محصور كردن موارد ياد شده. و دليل اين كه مى گوييم اين امر امام (ع) امرى وجوبى است، دو چيز است: 1. در جايى كه قرينه بر خلاف نباشد، امر دلالت بر وجوب مى كند 2. نوع بيان امام (ع) دلالت مى كند كه حضرت به آن بسيار تأكيد دارند و اصرار بر تحقّق اين امر مى كنند.


1- مانند روايتى كه در بالا از امام صادق 7 گذشت.
2- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب وجوب عشره العامه تقيه، ح 2

ص: 28

ب) بايد بررسى شود افزون بر وجوب حضور در مجالس اهل سنت، آيا عملى كه در جمع آنان و بر اساس مبانى فقهى ايشان انجام مى شود، مجزى از اصل تكليف هست يا خير؟ شايد بتوان گفت اطلاق اين روايت دلالت مى كند كه عمل ياد شده مجزى است؛ ليكن با كمى دقت متوجه مى شويم كه امام (ع) در مقام بيان احكام اين نماز نبوده بلكه خواسته اند اصحاب خود را نسبت به اين اشتباه اجتماعى- سياسى (1) متوجه كنند و از ادامه آن باز دارند. همانطوركه پيش تر توضيح داديم، عدم صحت يك عمل؛ مانند نمازى كه به جماعت با اهل سنت خوانده مى شود، منافاتى با اين ندارد كه امام (ع) بفرمايد: اين تقيه بهترين عبادت خداست؛ زيرا ما مى توانيم به يك عمل؛ مانند شركت در نماز جماعت اهل سنت، از دو جهت بنگريم:

نخست از اين جهت كه: اين نمازى است كه مكلف به آن هستيم و از آنجاكه امام معصوم (ع) به ما اجازه داده آن را به جماعت با اهل سنت بخوانيم، پس مجزى است.

دوم اين كه: اين حضور و شركت، تنها به عنوان حضور در نماز جماعت اهل سنت مورد نظر امام معصوم بوده، نه اين كه كفايت از امر به نماز هم بكند. بنابراين، مى توان گفت اصل حضور در نماز جماعت اهل سنت يك عبادت است؛ چون اولًا امام معصوم به آن دستور داده و ثانياً باعث مى شود كه محبّت تشيع در دل آن ها جا بگيرد و ايشان را به آشنايى بيشتر با تشيع و در نتيجه گرايش به آن ترغيب كند و البته امروزه ثمره بزرگترى نيز بر آن مترتب است كه همان وحدت ميان شيعه و سنى مى باشد. به خصوص زمانى كه آن را در كنار روايات ابواب مختلف نماز جماعت قرار دهيم كه امر شده است در هنگام نماز جماعت با اهل سنت، شما براى خودتان قرائت نماز را بخوانيد؛ به طورى كه آن ها متوجه نشوند، به دست مى آيد كه امام (ع) در اين روايت شريف اصلًا در مقام بيان احكام اين گونه عمل هاى تقيه اى نيستند، بلكه همانطور كه گفتيم، در مقام بيان اهميت حضور در جماعات اهل سنت مى باشند؛ به خصوص اگر به روايت سوم- كه آن را نقل خواهيم كرد- توجه شود، اين مطلب بيشتر از پيش روشن خواهد شد.

روايت دوم:

«عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ 7 أَنَّهُ قَالَ مَنْ صَلَّى مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الأَوَّلِ، كَانَ كَمَنْ صَلَّى خَلْفَ رَسُولِ اللهِ 9 فِي الصَّفِّ الأَوَّلِ». (2)

بررسى:

به نظر مى رسد، تمام مطالبى كه در مورد روايت نخست آورديم، در مورد اين روايت هم جارى است. نكته ديگرى كه بايد در اينجا گفته شود اين است كه ادعاى اين مسأله كه اين روايت مربوط به تقيه مداراتى است و اختصاص به آن دارد، بدون دليل است و تنها از اطلاق اين روايت مى توان استفاده كرد كه هم تقيه مداراتى و هم غير آن را شامل مى شود و اختصاص به باب تقيه مداراتى ندارد.

روايت سوم:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ 7 قَالَ يُحْسَبُ لَكَ إِذَا دَخَلْتَ مَعَهُمْ وَ إِنْ كُنْتَ لَا تَقْتَدِي بِهِمْ مِثْلَ مَا يُحْسَبُ لَكَ إِذَا كُنْتَ مَعَ مَنْ يُقْتَدَى بِهِ». (3)

طبق اين روايت، اگر با اهل سنت نماز بگزارى، گرچه حتى به آنان اقتدا نكنى، همان اندازه فضيلت براى تو نوشته مى شودكه اقتدا كنى به امامى كه نمازش صحيح است!

اين روايت شريف، در مقام بيان صحّت نمازى كه به جماعت با اهل سنت خوانده مى شود نيست و لذا مطالب ياد شده در ذيل روايت اول اينجا هم تكرار مى شود (البته با وضوح بيشتر) همانگونه كه بايد توجه داشت كه اين روايت مانند روايت دوم كه ذكر كرديم، اختصاص به تقيه مداراتى ندارد، گر چه شامل آن هم مى شود.

روايت چهارم:

«عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مُنَاكَحَتِهِمْ وَالصَّلَاةِ خَلْفَهُمْ فَقَالَ ... قَدْ أَنْكَحَ رَسُولُ اللهِ 9 وَ صَلَّى عَلِيٌّ 7 وَرَاءَهُمْ». (4)

بررسى:


1- عدم حضور در مجالس و محافل اهل سنت
2- وسائل الشيعه- ابواب صلوه الجماعه- باب 5، ح 1
3- همان، ح 3
4- همان، ح 10

ص: 29

گر چه ممكن است كسى كه از امام صادق (ع) در باره نماز جماعت با اهل سنت پرسيده، در مقام تقيه حفظى بوده، ليكن دليلى كه امام (ع) آورده

«صَلَّى عَلِيٌّ 7 وَرَاءَهُمْ»

مربوط به تقيه مداراتى است (1) و در ضمن، از ظاهر روايت به دست مى آيد كه سؤال كننده در مورد صحّت چنين نمازى پرسيده است. بنابراين، اين روايت بر مشروعيت تقيه مداراتى و صحّت نماز با اين ويژگى ها دلالت دارد.

تأملى در روايات مذكور:

هر كلامى، وقتى از گوينده اى صادر مى شود، بايد آن را در قالب موقعيت زمانى و مكانى صدوركلام بررسى كرد. روشن است كه در زمان ائمه: آنچه فكر و ذهن شيعيان و رهبران آن ها را به خود مشغول مى كرد، ترس از تعرّض دستگاه هاى دولتى و نيز حفظ جان شيعيان بود. بنابراين، روايات ياد شده، گرچه در ظاهر داراى اطلاق اند و بنا بر قاعده هم مى توان به اطلاق موجود تمسك جست، ليكن با بيانى كه گذشت مى توان گفت در وجود اين اطلاق هم بايد شك كرد؛ زيرا وقتى نه در ذهن امام معصوم 7 و نه در ذهن مخاطب، هيچ تصوّرى جز خوف و ترس و تقيه وجود نداشته، چگونه مى توان به صرف وجود صورت اطلاق در كلام، آن را حمل بر اطلاق كنيم؟ البته شايد بتوان بر مطلب مذكور اشكالى وارد كرد؛ با اين بيان كه: درست است شرايط زمانى و مكانى صدور اين روايات، ترس و خوف بوده، ليكن با تحليلى كه پيش تر ارائه گرديد و در ضمن آن به لزوم وجود تقيه مداراتى اشاره شد، ناچار بايد اين اطلاق را هم پذيرفت. (2)

روايت پنجم:

«عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ فِي حَدِيثٍ قَالَ قُلْتُ لأَبِي عَبْدِ اللهِ 7 إِنِّي أَدْخُلُ الْمَسْجِدَ فَأَجِدُ الإِمَامَ قَدْ رَكَعَ وَ قَدْ رَكَعَ الْقَوْمُ فَلَا يُمْكِنُنِي أَنْ أُؤَذِّنَ وَ أُقِيمَ أَوْ أُكَبِّرَ، فَقَالَ لِي فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَادْخُلْ مَعَهُمْ فِي الرَّكْعَةِ فَاعْتَدَّ بِهَا فَإِنَّهَا مِنْ أَفْضَلِ رَكَعَاتِكَ». (3)

بررسى:

اولًا: اين روايت اختصاص به تقيه مداراتى ندارد و ثانياً: از سؤال راوى مشخص مى شود كه اگر انسان بتواند در جماعت اهل سنت شركت كند و در عين حال براى خود اذان واقامه بگويد و قرائت نماز را بخواند، بايد اين كار را انجام دهد ولى اگر وارد جماعت شد و نتوانست اين كارها را انجام دهد (مانند مثالى كه سؤال كننده مطرح كرد) در اين صورت نمازى كه با اهل سنت خوانده مى شود مجزى است. پس نمى توان به صورت مطلق گفت نماز تقيه اى مجزى است.

البته صاحب وسائل اين روايت را در باب سى و چهار از ابواب نماز جماعت به صورت كامل نقل كرده است؛ به اين شكل كه در ادامه اين روايت اينگونه آمده است:

«قَالَ إِسْحَاقُ فَفَعَلْتُ ثُمَّ انْصَرَفْتُ فَإِذَا خَمْسَةٌ أَوْ سِتَّةٌ مِنْ جِيرَانِي قَدْ قَامُوا إِلَيَّ مِنَ الْمَخْزُومِيِّينَ وَ الأُمَوِيِّينَ فَقَالُوا جَزَاكَ اللهُ عَنْ نَفْسِكَ خَيْراً فَقَدْ وَ اللهِ رَأَيْنَا خِلَافَ مَا ظَنَنَّا بِكَ وَ مَا قِيلَ فِيكَ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ ءٍ ذَاكَ قَالُوا تَبِعْنَاكَ حِينَ قُمْتَ إِلَى الصَّلَاةِ وَ نَحْنُ نَرَى أَنَّكَ لَا تَقْتَدِي بِالصَّلَاةِ مَعَنَا فَقَدْ وَجَدْنَاكَ قَدِ اعْتَدَدْتَ بِالصَّلَاةِ مَعَنَا قَالَ فَعَلِمْتُ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللهِ 7 لَمْ يَأْمُرْنِي إِلَّا وَ هُوَ يَخَافُ عَلَيَّ هَذَا وَ شِبْهَهُ». (4)

راوى، كه در آن زمان زندگى مى كرده، تحليل خود را از كلام امام صادق (ع) بيان نموده است. البته اين تحليل نمى تواند تحليلى شخصى و اجتهادى باشد بلكه خبرى است از واقع و لذا اين روايت در موقعيت تقيه حفظى صادر شده است؛ اما با اين حال، مى توان در موقعيت تقيه مداراتى هم بر طبق اين دستور امام (ع) در مورد نماز برخورد كرد.

روايت ششم:

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ 7 قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ تُصَلِّيَ خَلْفَ النَّاصِبِ وَ لَا تَقْرَأَ خَلْفَهُ فِيمَا يَجْهَرُ فِيهِ فَإِنَّ قِرَاءَتَهُ تُجْزِيكَ إِذَا سَمِعْتَهَا». (5)

بررسى:

عدم ارتباط اين روايت با تقيه مداراتى واضح و روشن است؛ زيرا سخن از ناصبى و دشمن ائمه است و هيچ ارتباطى به تقيه مدارتى كه در آن حرف از دوستى ميان شيعيان و اهل سنت است، ندارد.


1- همانطور كه در مبحث اول در اين مورد صحبت كرديم.
2- انتهاى صفحه 13 و ابتداى صفحه 14
3- همان، ح 8
4- همان، باب 34، ح 4
5- وسائل الشيعه، ابواب صلاه الجماعه، باب 34، ح 5

ص: 30

جمع بندى روايات:

از بررسى روايات ياد شده به دست مى آيد روايتى كه اختصاص به مبحث تقيه مداراتى داشته باشد وجود ندارد و تنها از اطلاق روايات و همچنين تحليل هايى كه در مبحث تاريخى مطرح گرديد، مى توان استفاده كرد كه تقيه مداراتى، مورد نظر ائمه اطهار (عليهم السلام) بوده است. از ميان روايات، تنها روايت اول، دوم و چهارم با بحث تقيه مداراتى در ارتباط است و البته همانطور كه از بررسى ها هم مشخص شد، تنها روايت چهارم ناظر است بر صحّت و عدم صحت نمازى كه در جماعت اهل سنت خوانده مى شود.

دسته دوم (از دليل نقلى):

دسته دوم رواياتى است كه با صراحت و به صورت مطلق، بر مشروعيت تقيه دلالت دارد.

روايت اول:

«عَنْ مُحَمَّدِ بْن إِسْمَاعِيل بن بَزِيعٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَحْيَى بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ 7 قَالَ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ ضَرُورَةٍ وِ النَّضْرِ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ مَعْمَرٍ مِثْلَهُ وَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ مِثْلَهُ». (1)

«تقيه» در اصل از «وقى» گرفته شده و به معناى پرهيز كردن است (2) و در اصطلاح، در جايى به كار مى رودكه انسان بخواهد از شرّ گروهى خاص نجات يابد؛ لذا در ظاهر، به آن ها نزديك مى شود، در حالى كه در دل با آنان دشمن است. البته اين قضيه ممكن است در خارج به شكلها و صورت هاى مختلف محقّق شود؛ به عنوان نمونه و مثال، در زمان سه خليفه بعد از پيامبر (ص)، تقيه اى كه از سوى شيعيان صورت مى گرفت به اين جهت بود كه جماعت مسلمان به تفرقه كشيده نشود و علت مسأله هم اين بود كه در صورت ايجاد اختلاف ميان مسلمانان، بدون شك عده اى از اين تفرقه سوء استفاده مى كردند و از اسلام دست بر مى داشتند و حتى گاهى گروهى از كفار را بر ضدّ مسلمانان مى شوراندند؛ چنانچه امام على (ع) در زمان خلافتش، به خاطر حفظ پيوند ميان يارانش، از اصرار بر بعضى حقايق چشم مى پوشيدكه در مبحث نخست اشاره شد و بعد از امام على (ع) تقيه حالت ديگرى به خود گرفت؛ به اين شكل كه شيعه كه در اقليت به سر مى برد و بزرگترين دشمن بنى اميه و بنى عباس به حساب مى آمد، براى حفظ جان خود دست به تقيه مى زد و ائمه اطهار (عليهم السلام) بر اين مسأله بسيار تأكيد داشتند.

با اين بيان متوجه مى شويم اينگونه نيست كه تقيه هميشه و همه جا براى حفظ جان باشد بلكه بزرگترين انگيزه براى تقيه، مى تواند حفظ دين باشد و حفظ دين به يقين كمتر از حفظ جان نيست. حال با اين بيان، واضح مى گردد كه تقيه مداراتى هم مى تواند مصداقى از تقيه اصطلاحى باشد؛ زيرا هدف از آن، حفظ دين به وسيله نزديك شدن به اهل سنت و ايجاد وحدت بين اين دو گروه از مسلمانان است؛ چنانكه از روايت امام حسن عسكرى (ع) به نقل از امام صادق (ع) چنين مطلبى را مى توان استفاده كرد:

«قَالَ الصَّادِقُ 7 وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً أَيْ لِلنَّاسِ كُلِّهِمْ مُؤْمِنِهِمْ وَ مُخَالِفِهِمْ أَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَيَبْسُطُ لَهُمْ وَجْهَهُ وَ أَمَّا الْمُخَالِفُونَ فَيُكَلِّمُهُمْ بِالْمُدَارَاةِ لاجْتِذَابِهِمْ إِلَى الإِيمَانِ فَإِنَّهُ بِأَيْسَرِ مِنْ ذَلِكَ يَكُفُّ شُرُورَهُمْ عَنْ نَفْسِهِ وَ عَنْ إِخْوَانِهِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الإِمَامُ 7 إِنَّ مُدَارَاةَ أَعْدَاءِ اللهِ مِنْ أَفْضَلِ صَدَقَةِ الْمَرْءِ عَلَى نَفْسِهِ وَ إِخْوَانِهِ كَانَ رَسُولُ اللهِ 7 فِي مَنْزِلِهِ إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ عَبْدُ اللهِ بْنُ أُبَيِّ بْنِ سَلُولٍ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) بِئْسَ أَخُو الْعَشِيرَةِ ائْذَنُوا لَهُ فَلَمَّا دَخَلَ أَجْلَسَهُ وَ بَشَرَ فِي وَجْهِهِ فَلَمَّا خَرَجَ قَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ يَا رَسُولَ اللهِ (ص) قُلْتَ فِيهِ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ بِهِ مِنَ الْبِشْرِ مَا فَعَلْتَ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) يَا عُوَيْشُ يَا حُمَيْرَاءُ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ يُكْرَمُ اتِّقَاءَ شَرِّهِ». (3)

مسلّم است كه در اين روايت، تقيه در مورد حفظ جان به كار نرفته بلكه در موردى به كار رفته كه هدف حفظ وحدت در ميان مسلمين بوده است؛ زيرا در صدر اسلام، آنچه كه در سياست پيامبر حرف اول را مى زد، وحدت ميان مسلمانان بود و لذا آن حضرت هيچ گاه حاضر نبود به خاطر نابودى يك نفر و يا گروهى خاص، از وحدت كه مهم ترين مصالح اسلام بود دست بر دارد و اين چيزى است كه در اين روايت به آن «تقيه» گفته شده است (4) و اين وضعيت با موقعيت سياسى جهان اسلام در زمان حاضر كاملًا موافقت دارد. تنها چيزى كه باقى مى ماند آن است كه اين روايت در كتاب «تفسير الإمام حسن


1- بحار الانوار، ج 72، ص 399
2- ماوراء الفقه، ج 1، ص 99
3- بحار الانوار، ج 72، ص 401
4- ما در مبحث اول همين مطلب را به شكل ديگرى آورديم: صفحه 2 از همين مقاله.

ص: 31

العسكرى (ع)» نقل شده است كه در مورد حجيت آن اختلاف وجود دارد. ليكن به نظر نويسنده چيزى كه اين سطور را به حقيقت نزديكتر نشان مى دهد حجيت اين كتاب است. (1)

نكته ديگرى كه بايد توضيح داده شود، اين است كه نبايد فكر كنيم كلمه «مداراه» كه در اين روايت آمده، در اين برداشت از روايت مؤثّر بوده است؛ زيرا در اين روايت تنها معناى لغوى مورد نظر امام (ع) بوده، در حالى كه معناى مورد نظر ما از معناى اصطلاحى برداشت شده است.

به هر حال، روايت نخست از اين دست روايات دلالت مى كند كه هرجا انسان براى حفظ دين و يا حفظ جان و يا هر ضرورت ديگرى نيازى به تقيه داشته باشد، اين تقيه جايز و بلكه واجب (2) است و تقيه مخصوص به مصداق خاص نيست و البته نكته اى كه بسيار مهم است، اين است كه اين روايت تنها تقيه اى را مورد نظر دارد كه در مقام ضرورت باشد و لذا اگر ضرورى بودن تقيه اى را نتوانستيم ثابت كنيم، مشروعيت و وجوب آن هم خود به خود زير سئوال مى رود.

همچنين مشروعيت تقيه مداراتى، طبق تعريفى كه در آغاز مقاله آورديم، در حدّى كه بتوان ضرورت را براى آن روشن كرد، قابل اثبات است؛ و لذا وحدتى كه از خوف نباشد، نمى تواند علت تقيه مداراتى باشد مگر اين كه بتوان به شكل ديگرى عنوان «ضرورى بودن» را براى آن اثبات كرد.

روايت دوم:

«حَمَّادُ بْنُ عِيسَى عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ وَ عِدَّةٍ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ 7 يَقُولُ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ اضْطُرَّ إِلَيْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللهُ لَهُ». (3)

مطالبى كه در مورد روايت اول آورديم در مورد روايت دوم و سوم هم تكرار مى شود.

روايت سوم:

«كافي عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ 7 قَالَ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ ضَرُورَةٍ وَ صَاحِبُهَا أَعْلَمُ بِهَا حِينَ تَنْزِلُ بِهِ». (4)

و رواياتى ديگر از اين دست كه به صورت كلّى دلالت بر مشروعيت و وجوب تقيه دارند، هيچ منافاتى با اين ندارد كه در زمان ائمه اطهار: تقيه بيشتر و بلكه منحصراً در زمينه حفظ جان شيعيان مورد استفاده قرار مى گرفت.

نكته مهم:

نكته اى كه در ذيل سه روايت ياد شده بايد گفته شود اين است كه: بر خلاف تصوّر اوليه كه شايد تصور عموم از تقيه هم اين باشد، موضوع تقيه «ضرر» نيست بلكه طبق روايات مذكور «ضرورت» موضوع تقيه مى باشد كه البته ضرر هم مصداقى از مصاديق آن است.


1- دليل مطلب هم اين است كه اولا محمدبن قاسم نيشابورى استاد مرحوم شيخ صدوق است كه قطعا مورد وثوق و اطمينان ان جناب بوده است و ثانيا دو راوى اين كتاب يعنى يوسف بن محمد ابن زياد و على بن محمد بن سيار هم گر چه از نظر ما مجهول است لكن قطعا نه تنها در نزد محمد بن قاسم مجهول نبوده است و حتى نمى توانسته است كه ضعف هم باشد؛ زيرا ممكن نيست كه يك عالمى مثل ايشان كه مفسر هم بوده است يك كتابى را كه به نقل بعضى از علما اين كتاب نفسير كل قرآن بوده است را نقل بكند و به شيخ صدوق هم اجاره نقل آن را بدهد و مخصوصا كه در وصف اين دو مى گويد و كانا من الشيعه الاماميه.
2- در واجب بودن حكم تقيه در شرايط ضرورى شكى نيست و تمام بحث در تشخيص مصداق تقيه است.
3- بحار الانوار، ج 72، ص 399 سند اين روايت صحيح است
4- همان، ص 432 و الكافى، ج 2، ص 219

ص: 32

ص: 33

ص: 34

خفتگان در بقيع (3)

على اكبر نوايى

بخش نخست و دوم «خفتگان در بقيع» پيشتر در شماره هاى 65 و 66 از نظر خوانندگان گرامى اين فصلنامه گذشت، اكنون سومين بخش و دنباله اين بحث را كه معرفى ديگر صحابه صادق و بزرگوار آرميده در بقيع است پى مى گيريم:

13. جابر بن عبدالله انصارى

جابر بن عبدالله انصارى، از صحابه بلند مرتبه و بزرگوار پيامبر خدا و از مخلص ترين دوستداران خاندان عصمت و طهارت است. مادرش نسيبه، دختر عُقبه بن عدى، كنيه اش ابوعبدالله و يا ابوعبدالرحمان بوده است. وى در سال دوم؛ بعد از عقبه نخستين، با پدر خويش در عقبه حضور داشته است.

او شخصيتى بلندآوازه است كه همواره در كنار پيامبر (ص) بوده و پس از رحلت آن حضرت تا زمان امام باقر (ع) حيات داشته است. او همان كسى است كه پيامبرخدا به وسيله او به امام باقر (ع) سلام مى فرستد. جابر در اين باره چنين گفته است:

«إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) قَالَ لِي يَوْماً يَا جَابِرُ إِذَا أَدْرَكْتَ وَلَدِيَ الْبَاقِرَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلّامَ فَإِنَّهُ سَمِيِّي وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِي ...» (1)

«همانا پيامبرخدا- كه درود خدا بر او و آلش باد- روزى به من فرمود: اى جابر، آنگاه كه فرزندم باقر را ملاقات كردى، از من به او سلام برسان. او هم نام من و شبيه ترين مردم به من است.»

همانگونه كه اشاره كرديم، وى همواره در كنار پيامبر بوده و خود گفته است:

«حضرت رسول، شخصاً در بيست و يك غزوه حاضر بود كه من در نوزده غزوه آن شركت داشتم.» (2)

از منابع تاريخى برداشت مى شود، جابر در نبردهاى بدر و احُد شركت نداشته؛ زيرا پدرش او را از جنگ منع كرد ولى به مسلمانان و مبارزان آب مى رساند. پس از رحلت پيامبر، در تمام جنگ ها حاضر بود و در نبرد صفين در ركاب اميرمؤمنان، على (ع) افتخار حضور داشت.

پدر جابر در كنار پيامبر (ص)

عبدالله، پسر عمرو خزرجى سلمى، پدر جابر، رييس قبيله بنى سلمه در عقبه دوم با پيامبر بيعت كرد. در جنگ بدر و احد، در ركاب پيامبر و ملازم آن حضرت بود و سرانجام در احد به شهادت رسيد.

جابرگويد: «آنگاه كه پدرم در احد تصميم گرفت به ميدان رود، مرا خواند و گفت: فرزندم! من در اين جنگ كشته مى شوم و پس از خود، جز پيامبر، كسى را از تو دوست تر ندارم. قرض هاى مرا بپرداز. تو را درباره خواهرانت سفارش مى كنم. او نخستين كسى است كه پس از شهادتش، گوش و بينى اش را بريدند.» (3)

بزرگى جابر در نگاه پيامبر (ص)

جابر بن عبدالله انصارى محبوب پيامبر و در نظر آن حضرت، از جايگاه رفيعى برخوردار بود.

«در غزوه «ذات الرقاع»، شتر جابر از راه رفتن بازماند و بر زمين خوابيد. جابر هر چه نهيب زد، از جاى بر نخاست. در اين حال، پيامبر از انتهاى جمعيت رسيد و فرمود: جابر! چه مى كنى؟

جابر گفت: پدر و مادرم به فدايت! شترم از راه بازمانده است. پيامبر پرسيد: چوب يا عصا دارى؟

جابر گفت: آرى. آنگاه عصايش را به آن حضرت داد و پيامبر به وسيله عصا شتر را وادار كرد كه از جا برخيزد. پيامبر بار ديگر شتر را خواباند و پاى مباركش را بر دست هاى آن گذاشت و به جابر


1- سليم بن قيس الهلالى، كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمدباقر الانصارى، بى تا، بى نا، ص 186
2- محمدعلى عالمى، پيغمبر و ياران، ج 2، مؤسسه مطبوعاتى افتخاريان، 1346
3- محمدعلى عالمى، پيشين، ص 114

ص: 35

فرمان داد كه سوار شتر شود. جابرگويد: هنگامى كه سوار شدم، ديدم در اثر قدم هاى پيامبر، شترم از همه شتران پيشى گرفت.» (1)

پرسش پيامبر (ص) از قرض هاى پدر جابر

پيامبر از جابر پرسيد آيا عبد الله قرض هايش را ادا كرد؟

جابر: قرض هاى پدرم باقى است.

پيامبر: طلبكارتان كيست؟

جابر: ... مرد يهودى.

پيامبر: زمان پرداخت كى است؟

جابر: هنگام خشك شدن و پختن خرما.

پيامبر: هرگاه خرما پخته شد، پيش از آن كه در آن تصرف كنى مرا آگاه ساز ....

جابر پس از خشك شدن و پختن خرما، به ياد پيامبر (ص) آورد. پيامبر به نخلستان جابر آمد و از هر نوع خرما مشتى برداشت و كنارى گذاشت. آنگاه فرمود: به طلبكار بگو بيايد. جابر طلبكار را آگاه كرد و او (مرد يهودى) آمد.

پيامبر به وى فرمود: طلب خود را از كدام خرما مى ستانى؟

يهودى: همه اين ها به طلب من كفايت نمى كند چه رسد به يك نوع آن!

پيامبر: از هر كدام كه خواهى شروع كن و طلب خرماى خود را بستان.

يهودى: از خرماى صيهانى آغاز مى كنم.

پيامبر: با نام خدا شروع كن به پيمانه كردن. تمام پيمانه هايش راگرفت و خرما همچنان باقى بود! پيامبر به جابر امر كرد باقى خرماها را به خانه خود ببر تا بركت يابد.» (2)

آرى، جابر بن عبدالله انصارى، از جايگاهى رفيع نزد پيامبر برخوردار بود. از نمونه ها و نشانه هاى اين علاقمندى، دعوت پيامبر از جابر به شركت در برخى نشست هاى آن حضرت بود. مكرّر به خانه جابر مى رفت. حفركنندگان خندق را براى خوردن غذا به خانه جابر برد. براى جابر و پدرش دعا مى كرد. اخبار غيبيه را در مواقف مختلف به جابر اعلام مى نمود. جابر را جزو دوستان اهل بيت خود ناميد. و نيز سلام خود را به وسيله ايشان به امام باقر (ع) رساند و موارد بسيار ديگر كه در كتب حديثى و روايى آمده است.

جابر بن عبدالله، در قلّه رفيع روايتگرى

جابر بن عبدالله انصارى، در سلسله روات و احاديث، داراى جايگاه بلند و رفيع است. ايشان چون پيوسته در كنار پيامبر بود، احاديث نبوى فراوان در سينه اش نهفته داشت. از رازهايى خبر داد كه از پيامبر شنيده بود. از حوادثى فتنه خيز گفت كه پيامبر آگاهش كرده بود. او ماجراهاى فراوانى را به چشم خود ديده بود؛ ماجراهاى تخلّف از فرمان هاى پيامبر، عظمت حادثه ها، عظمت پيامبر، عظمت على (ع)، مظلوميت و غربت خاندان پيامبر بعد از رحلت آن حضرت، ماجراى غم پنهان زهرا و على (ع)، ماجراى رفتن على و فاطمه به در خانه هاى مهاجر و انصار ... همچنين حضور در كنار على و همدردى با آن حضرت در ماجراى دفن فاطمه (عليها السلام)، مظلوميت و غربت بيست و پنج ساله على (ع) و حوادث غمبار اين دوره، شهادت و غربت على (ع)، ماجراهاى دردآور دوران امامت امام مجتبى (ع)، جگر فروريخته آن حضرت در تشت، غم هاى جگرگوشه ديگر زهرا و سبط ديگر نبى، حسين بن على (ع)، و سرهاى بريده و بر نيزه قرار گرفته، نظاره صحنه اسيران پس از حادثه غمبار نينوا، غربت امام سجّاد (ع) و ... و بالأخره دعاهاى آن گرامى در كنار قبر پيامبر (ص)، و مناجات هاى جانگداز شبانه امام سجاد، ماجراى حرّه و ديدن حمله مسرف بن عقبه تبهكار و سرانجام شهادت سجّاد اهل بيت و نيز حوادث غمبار ديگر. از همه مهمتر، زيارتش از شهيدان واقعه طف و گريستن و ناليدن بر مزارى كه


1- همان، ص 116
2- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، دارالعلم بيروت، 1987، ص 31

ص: 36

همه عظمت ها در آن مدفون گرديد؛ مزار سبط نبى، سيد شهيدان عالمِ انسانيت و عاقبت، رساندن سلام گرم پيامبر به باقر اهل بيت (عليهم السلام) و البته با اين همه، هنوز هم در عظمت جابر و شأنش حرف هاى گفتنى بسيار است و اين تصويرى در حد و توان ما بود كه ارائه كرديم.

بالأخره، او روايتگرى صادق، امين، عاشق، دلسوخته، غم ديده و هجران كشيده است كه گويى غم همه تاريخ را در دل خود نهفته داشت.

با اين وصف، اگر روايات پيامبر و اهل بيت تا دوره امام باقر (ع)، را بنگريد، كمتر روايتى است كه در سلسله روات آن، شخصيت عظيم جابر، خودنمايى نكند.

جابر و حديث لوح فاطمه (عليها السلام)

از افتخارات جابر، نقل حديث لوح و قرار داشتن در سلسله راويان اين حديث ا ست؛ حديثى كه ائمه (عليهم السلام)، به آن مى باليدند. حديث لوح چنين است.

«ابوبصير از امام صادق (ع) نقل كرد كه پدرم امام باقر (ع)، به جابربن عبدالله انصارى فرمود: مرا با تو حاجتى است، آيا فرصتى هست بيايى با هم بنشينيم و آن حديث را با شما در ميان گذارم؟

جابر: آرى، يابن رسول الله، هر زمان كه فرمان دهيد، حاضرم.

امام 7: مى خواهم مرا از لوحى كه دست مادرم زهرا ديده اى خبر دهى كه در آن چه نوشته بود؟

جابر: خدا را گواه مى گيرم كه در زمان پيامبرخدا براى تبريك و تهنيت به ولادت حسين بن على (ع) به خانه زهرا (عليها السلام) رفتم. لوح سبزى در دست او ديدم كه گمان كردم زمرّد است. در آن نوشته اى ديدم كه مانند نور آفتاب روشن بود. گفتم: دختر پيامبر! پدر و مادرم به قربانت، اين چه نورى است؟ زهرا (عليها السلام) فرمود: اين لوحى است كه خداوند براى پدرم هديه فرستاد. در آن است نام پدرم و نام شوهرم و دو فرزندم و نام هاى پيشوايان و جانشينان از فرزندانم. پدرم آن را به من داد تا خوشحالم كند. سپس جابر اضافه كرد كه من آن لوح را از مادرت گرفتم و نسخه اى از آن برداشتم.

امام (ع): جابر! ممكن است آن را به من نشان دهى؟

جابر: آرى.

امام (ع) به اتفاق جابر به خانه وى رفتند و جابر قطعه اى از پوست نازك بيرون آورد و به امام باقر (ع) تقديم كرد.

امام (ع): جابر! لوح را نگه دار تا من از حفظ بخوانم و ببين كه صحيح است:

به نام خداوند بخشنده مهربان، اين نامه اى است از خداى عزيز و حكيم كه توسط جبرئيل امين از نزد پروردگار جهانيان براى محمد (ص) كه نور خدا و سفير او به سوى بندگان و واسطه ميان خلق و خالق و دليل و راهنماى به سوى او است، فرستاده است.

محمد! نامِ مرا بزرگ شمار و نعمت هايم را شكر گزار و منكر آن مباش. منم پروردگار عالميان، جز من خدايى نيست. منم شكننده و خوار كننده ستمگران، هلاك كننده سركشان، پاداش دهنده روز رستاخيز. منم خدا و جز من خدايى نيست، هر كه اميدوار به فضل غير من باشد و يا از غير عدل من بترسد، او را عذابى دهم كه احدى از جهانيان را چنين عذاب نكرده باشم! مرا بپرست و بر من توكّل كن. هر پيامبرى كه فرستادم و مدتش به پايان رسيد، براى او جانشينى قرار دادم. تو را بر تمام پيامبران برتر شمردم و وصى تو را بر همه اوصيا فضيلت دادم و تو را به دو فرزند گراميت محترم داشتم؛ حسن را معدن علم و حسين را نگهبان وحى قرار دادم و او را شهادت نصيب ساخته، زندگى اش را به سعادت منتهى كردم.

ص: 37

او برترين شهيدان در نزد من، كلمه تامّه و حجّت بالغه من است. با دوستى و دشمنى او است كه ثواب و عقاب مى دهم. اوّل ايشان، بعد از حسين (ع)، سيدالعابدين (ع) و زينت دهنده اوليا و فرزند او همنام جدّ پسنديده اش (محمد باقر (ع)) شكافنده علم و مركز دانش من مى باشد.

ششم آن ها جعفر صادق (ع) است، آن كس كه درباره او شك نمايد، هلاكش مى كنم. هر كه او را رد كند مرا رد كرده است. او را درباره شيعيانش مسرور مى گردانم، پس از او، فرزندش موسى (ع) است. در دوران او، فتنه و آشوب هاى تاريك و دهشتناكى رخ مى دهد ولى وجوب حفظ او همچنان تكليف من است. هر كس يك آيه از كتاب الهى را تغيير دهد، بر من دروغ بسته است. واى بر كسانى كه پس از گذشتن زمان موسى بن جعفر، منكر حق شوند و دروغ ببندند. فرزند او على بن موسى (ع) است؛ كسى كه بار سنگين نبوت را بر دوشش مى نهم و او را به اطلاع كامل بيازمايم. درآخر، اهريمنى متكبر او را مى كشد و در شهرى كه بنده صالح، ذوالقرنين بنا كرده، در كنار بدترين آفريده هايم (هارون) مدفون مى گردد. چشم او را به فرزندش محمد (ع)، روشن مى گردانم. او وارث علم و معدن دانش و محل اسرار من و حجّت و دليل بر خلق من است. بهشت را جايگاه او قرار مى دهم. درباره او هفتاد نفر از خاندانش را شفاعت مى كنم. فرزند او على (ع) است، سعادت را به او مى دهم. او ولى و يار من است. او داعى به راه خدا، فرزندش حسن (ع)، خزانه دار علم من و براى جهانيان، مايه رحمت است. در او، كمال موسى و نورانيت عيسى و صبر ايوب مشاهده مى شود. فرزندش حجت الهى (ع) است. به وسيله او تمام فتنه ها را از روى زمين برمى چينم، و به خاطر او لغزش ها را دفع مى كنم. گرفتارى ها و سنگينى ها را برمى دارم، درود و رحمت بر اينان باد.

جابر: به خدا قسم همين طور است كه قرائت كرديد.

عبدالرحمان بن سالم كه راوى اين حديث است مى گويد: ابوبصير گفت: اگر در مدت عمر خود، جز اين حديث را نمى شنيدى تو را كافى بود. آن را جز براى اهل بيت خود و اهلش نقل مكن.» (1)

جابر و علاقه به خاندان پيامبر (ص)

جابر ارادت عميقى به خاندان پيامبر و اهل بيت: داشت.

امام صادق (ع) فرمود: «پدرم از پدرش امام زين العابدين (عليهم السلام) نقل كرد، همان سالى كه امام مجتبى از دنيا رفتند، من روزى پشت سر پدر و عمويم از كوچه هاى مدينه مى گذشتيم، در آن هنگام، تازه به حدّ بلوغ رسيده يا نزديك به بلوغ بودم، در راه به جابر بن عبدالله انصارى و انس بن مالك و جماعتى از قريش و انصار برخورديم. جابر با ديدن امامان، خود را به پاى حسن و حسين (ع) افكند و مى بوسيد، مردى از قريش كه از بستگان مروان بود بر او خُرده گرفت كه با اين سن و موقعيتى كه از مصاحبت پيامبرخدا كسب كرده اى، چنين مى كنى؟ جابر گفت: اى مرد! از من دور شو، اگر فضل و مقام اين دو بزرگوار را مى دانستى، بر من اشكال وارد نمى كردى، بلكه خاك زير پايشان را مى بوسيدى.» (2)

روايات فراوانى در اين باره، در منابع روايى ما وجود دارد كه گفته اند جابر علاقه فراوان به خاندان عصمت و طهارت داشت و نقل ها و داستان هاى فراوانى در كتب تاريخى آمده است كه پرداختن به آن ها، نوشته را از مسير اصلى خود خارج خواهد كرد و در همين زمينه، بايد به زيارت جابر بن عبدالله انصارى در اربعين اشاره كرد كه آن گرامى، با چه سوز و گدازى به زيارت امام حسين (ع) و شهداى كربلا پرداخته است!


1- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، پاساژ سعدى، بى تا، ص 606
2- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 41، ص 302، دارالعلم بيروت، 1987 م.

ص: 38

جابر و حجاج بن يوسف ثقفى

جابر بن عبدالله انصارى، به دليل عشق عميق و وافرى كه به اهل بيت و خاندان عصمت و طهارت داشت، همواره به انتشار فضايل على و زهرا و اهل بيت (عليهم السلام) مى پرداخت. به همين دليل حجاج بن يوسف ثقفى، هنگامى كه بر مدينه مسلّط شد، جابر و گروهى ديگر را به جرم طرفدارى از على (ع) و انتشار فضايل آن ها دستگير كرد و مورد آزار و شكنجه قرار داد.

«هنگامى كه عبدالله بن زبير در مقابل عبدالملك مروان به دعوى خلافت برخاست، عبدالملك، خليفه مروانى، حجّاج بن يوسف را براى دستگيرى وى به مكه فرستاد. عبدالله به خانه كعبه پناه برد. حَجّاج خانه را آتش زد. پس از دستگيرى ابن زبير، حكومت مكه و مدينه بر او مسلّم شد. پس از آنكه مسجد را از سنگ ها و خون ها پاك كرد، به مدينه رفت و يك ماه يا بيشتر در اين شهر توقّف كرد. مردم مدينه را به جرم كشتن عثمان، با انواع شكنجه آزار داد. از جمله با مهر فلزّى گداخته، دست جابربن عبدالله انصارى، آن صحابى بزرگ و يار باوفاى پيامبر اسلام را مهر زد .... و گردن بسيارى ديگر را ممهور ساخت.» (1)

مرگ جابر و دفن در بقيع

جابربن عبدالله انصارى، افتخارات زيادى كسب كرد و نامش در تاريخ اسلام بلندآوازه و ماندگار شد.

او از شدت ضعف و در اثر زيادى سن، در سال 77 هجرت دار فانى را وداع كرد. سينه اش لبريز از عشق به پيامبر و اهل بيت و پر از معارفى بود كه توسط آن گراميان به او منتقل شده بود.

«توفّي جابر سنة سبع و سبعين و صلّى عليه أبان بن عثمان و كان أمير المدينة و كان عمر جابر أربعاً و تسعين سنة ...». (2)

«جابر، در سال 77 هجرى از دنيا رفت و ابان بن عثما ن كه امير مدينه بود، بر او نماز گزارد و 94 سال عمر كرد.»

جابر بن عبدالله انصارى در بقيع به خاك سپرده شد و قبر پاكش، طبق نقل هاى تاريخى، در ضلع شرقى بقيع است. ليكن حوادث و ماجراهاى فراوانى سبب ناپيدايى قبر آن بزرگوار گرديد.

«صَلَّي عَلَيْهِ مَلَائِكَةُ السَّمَاء»

؛ «فرشتگان آسمان ها بر او درود فرستاده و مى فرستند.»

14- صهيب بن سنان

صهيب بن سنان رومى، ابو يحيى، كه نامش عبدالملك بوده، از صحابى معروف پيامبرخدا (ص) است؛ چنانكه مباركفورى در كتاب «تحفه الأحوذى» آورده است:

«منزل صهيب در سرزمين موصل، ميان دجله و فرات بوده است. روميان بر اين ناحيه دست يافتند و وى به اسارت آنان درآمد و به روم برده شد. دوران كودكى و جوانى اش را در رم گذراند. طايفه بنى كلب او را خريده، به مكه آوردند. پس از آن، عبدالله جدعان او را از بنى كلب خريد و مدت ها برده عبدالله جدعان بود. چون پيامبر به رسالت برگزيده شد، به آن حضرت ايمان آورد و با عبدالله جدعان به مخالفت برخاست. از دست او آزار و اذيت فراوان ديد. او از مستضعفان و رجال صفّه بود. با پيامبر به مدينه هجرت كرد.» (3)

به نوشته مباركفورى و برخى ديگر از مورخان، صهيب بن سنان از اصحاب صفه بوده و جزو كسانى است كه شب ها را به عبادت مى پرداخت و روزها را در ميدان هاى نبرد و جهاد در ركاب پيامبر با مشركان مى جنگيد.

درباره اين شخصيت، مطالب چندانى نيست ليكن رواياتى گوياى عظمت جايگاه او در انديشه پيامبر است.

«الصُّهَيبُ، هُوَ صُهَيْبُ بْنُ سِنَانٍ، مَوْلَى رَسُولِ الله». (4)

«صهيب، همان صهيب بن سنان است كه غلام و خدمتكار پيامبر خدا بود.»


1- امينى، عبدالحسين، الغدير، ج 9
2- ابن اثير، ابى الحسن على بن محمد الجزرنى، ج 10، دار احياءالتراث العربى، بيروت، بى تا، ص 257
3- ابن عبدالرحيم المباركفورى، تحفه الاحوذى، ج 2، دارالكتب العلميه، التبيان، 1283 ه-. ق.، ص 304
4- الشيخ حسن صاحب المعالم، التحرير الطاووسى، تحقيق فاضل الجواهرى، مكتبه آيه الله المرعشى، 1411 ه-. ق، ص 92

ص: 39

نكاتى بديع درباره صهيب

چنانكه پيشتر اشاره داشتيم، پيامبرخدا (ص) بسيار به صهيب بن سنان علاقمند بود. در روايتى آمده است كه پيامبر خدا (ص) فرمودند:

«مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَلْيُحِبَّ صُهَيْبًا حُبَّ الْوَالِدَةِ لِوَلَدِهَا». (1)

«هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، پس دوست بدارد صهيب را، مانند دوستى و محبت مادر به فرزندش.»

همچنين در رواياتى ديگر از على (ع) درباره صهيب، نكاتى بديع اشاره شده كه دلالت بر عظمت شأن و والايى جايگاه او در نزد پيامبر و على (ع) دارد:

«كَانَ صُهَيب مِمَّن اعْتَزَلَ الْفِتْنَةَ فِي المَدِينَة وَ أَقْبَلَ عَلَى عَلي 7». (2)

«صهيب از كسانى بود كه در فتنه هاى مدينه از آن ها كناره گرفت و به على (ع) روى آورد.»

گرويدن اين شخصيت نامى، در فتنه هاى بر باد دهنده و دهشتناك مدينه، به على (ع) و كناره گيرى از اين فتنه ها، دلالتى روشن بر وجود ضميرى روشن و فكرى تابنده در صهيب دارد و اگر نبود اين روشنى ها و بصيرت ها، هرگز صهيب در آن فتنه هايى كه اصحاب كبار پيامبر هم لغزيدند، كناره نمى گرفت و به على (ع) ملحق نمى شد.

مرگ و بدرود حيات

حاكم از عبدالله بن نمير نقل كرده كه گفت:

«صهيب يكنّى أبا يحيى وهو صهيب بن سنان النمري من النمر بن قاسط، و كان أصابه سبي فوقع بأرض الروم، فقيل: صهيب الروم، بلغ سبعين سنة، و كان يخضب بالحناء، مات بالمدينة في شوال سنة ثمان و ثلاثين و دفن بالبقيع». (3)

«صهيب، با كنيه ابو يحيى خوانده مى شود و او همان صهيب بن سنان نمرى، از تيره نمره بن قاسط است. وى به اسارت رفت و در سرزمين رم بود. گفته شده، صهيب رومى، به هفتاد سالگى رسيد. عادت او اين بود كه با حنا خضاب مى كرد. در مدينه در ماه شوال سال 38 هجرى بدرود حيات گفته و در بقيع مدفون گرديد.»

صهيب بن سنان را در رديف صحابى پاكباخته و خالص پيامبر ياد كرده اند كه در بيشتر نبردها همراه و در كنار پيامبر بود. البته وى در مكه نيز زيسته است كه در خانه عبدالله جدعان سختى هاى فراوانى ديد.

صهيب بن سنان در نبردهاى بسيارى در كنار پيامبر خدا بود و افتخارات فراوانى نصيب او گرديد.

«مات بالمدينة سنة 38، ثمان و ثلاثين في خلافة علي بن أبي طالب». (4)

«در مدينه از دنيا رفت، در سال 38 هجرى، در زمان خلافت على (ع)»

طبق نقل ابن اثير، حاكم مدينه و برخى از مسلمانان بر او نماز گزاردند و در بقيع، دفنش كردند «البته در مطاوى روايى انعكاس يافته كه صهيب، در اواخر عمر از مسير حق انحراف يافت و به مخالفت با بيعت با على (ع) پرداخت. (5)

15. شمّاس بن عثمان

شمّاس بن عثمان، از قبيله بنى مخزوم و فرزند عثمان بن الشريد و صفيه بنت ربيعه بن عبد شمس است. او از مردان و معاريف مكه و از اشراف بلندآوازه اين شهر بود كه در دوران جاهليت، به رسم آنان مى زيست. در اسنادى كه مباركفورى ارائه كرده، او بردگانى داشته و به شدت به رسوم جاهليت وفادار بوده است.

رسالت پيامبر گرامى اسلام، باعث تحوّل عجيبى در روحيه او گرديد، به محضر آن حضرت آمد و تقاضا كرد كه اسلام را بر او نمايد. پيامبرخدا (ص) كلمات وحى را براى او بيان كرد. وى به محض


1- مجلسى، محمدباقر، ج 41، دارالعلم بيروت، 1987 م، ص 326
2- همان، ص 327
3- الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3
4- المباركفورى، پيشين، ص 303
5- ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 36

ص: 40

شنيدن بخش هايى از كلمات نورانى پيامبر، ايمان آورد. در اين دوره، آزار فراوانى از قبيله خود و قبيله قريش تحمّل كرد. با سختى و شدتى كه ياران نخستين پيامبر داشتند، او به همراه شخصيت هاى بزرگى مانند جعفر بن ابوطالب، به دستور پيامبرخدا (ص)، به حبشه هجرت كرد. بدين روى، شماس بن عثمان از مهاجران نخستين است كه تمام امكانات و معلّقات را به خاطر ايمان خويش رها كرد. پس از هجرت پيامبر به مدينه و سپرى شدن دوران رنج و شكنجه مسلمانان در مكه، به همراه مهاجران نخستين، در هجرت دوم، به مدينه رهسپار شد.

وى در رديف اصحاب صفه درآمد و سپس به منزل مبشّر بن عبد منذر رفت و در منزل وى سكنى گزيد. در ماجراى عقد اخوّت ميان مسلمانان، پيامبرخدا ميان او و حنظله بن ابى عامر، عقد اخوّت بست.

«مشهد البدر و الأحد مع رسول الله ...» (1)

«همراه پيامبر در بدر و احد شركت كرد.»

شمّاس بن عثمان در جنگ احد، جراحات بسيار برداشت. به فرمان پيامبر (ص) به مدينه انتقال يافت و پس از مدتى در اثر جراحات وارده به شهادت رسيد. پيامبرخدا بر جنازه وى نماز خواند و در بقيع دفنش كردند.

16. ابوقتاده انصارى

اسم او «حارث» و به گفته اى «نعمان» و كنيه اش ابوقتاده است. وى فرزند «رِبْعِى بْن بَلْدَمَه انصارى» است و مادرش «كبشه»، دختر «مظهر بن حزام» مى باشد.

ابوقتاده در زمره اصحاب پيامبر (ص) و از شجاعان و دلاوران كم نظير و از برترين ياران پيامبر است كه به همين سبب «فارس رسول الله» لقبش دادند.

مورّخان نگاشته اند: «ابوقتاده در تمام غزوه ها و جنگ هاى صدر اسلام همراه پيامبر (ص) بوده ليكن درباره حضور وى در بدر، يك رأى و يك نظر نيستند، لذا برخى او را از بدريون مى دانند و جمعى هم بر اين عقيده اند كه او از جنگ احد به بعد حضور داشته است.» (2)

ابوقتاده و همگامى اش با على (ع)

ابوقتاده از ياران مخلص و با وفاى اميرمؤمنان بوده و در تمام جنگ هاى زمان خلافت آن حضرت (مانند جمل، صفين و نهروان) حضور داشته و در جمل و صفين، ملازم ركان آن حضرت بوده است.» (3)

ابوقتاده، والى مكّه

هنگامى كه على (ع) به خلافت رسيد، خالد بن عاص بن هاشم بن مغيره مخزومى را كه از سوى عثمان والى مكه بود عزل كرد و ابوقتاده انصارى را بر ولايت آن شهر منصوب كرد ليكن پس از مدتى، وى را از سمت خويش بركنار نمود و قثم بن عباس را به جايش گمارد.

ابوقتاده به خاطر عشق وافرى كه به على (ع) داشت، از مكه راهى كوفه شد و در كنار آن حضرت تا پايان عمر شريفش در كوفه ماند.

«آنگاه كه امير مؤمنان (ع) آماده حركت به سوى بصره و جنگ با ناكثين گرديد، ابوقتاده مطالبى گفت كه حكايت از ايمان عميق او به ولايت آن حضرت و وفادارى نسبت به او داشت.» (4)

«اميرمؤمنان در جنگ خوارج، سپاه خود را آرايش داد و فرماندهى ممينه را به حُجر بن عدى و ميسره را به شيث بن ربعى يا معقل بن قيس رياحى و سواره نظام را به ابو ايوب انصارى و پياده نظام را به ابوقتاده انصارى سپرد و خود در قلب لشكر قرار گرفت.» (5)

خطيب بغدادى نقل مى كند: «هنگامى كه امير مؤمنان على (ع) از جنگ با نهروانيان فراغت يافت، ابوقتاده انصارى، با شصت يا هفتاد نفر از اصحاب رسول الله، به مدينه مراجعت نمود.» (6)


1- مؤسسه البحوث الاسلاميه، شهداء الاسلام فى عصر الرساله، مركز الاعلام.
2- ر. ك: الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 7، ص 237
3- ابن اثير، ابى الحسن على بن محمد، ج 5، دراحياء التراث العربى، لبنان، 1970 م.
4- تاريخ طبرى.
5- همان.
6- همان.

ص: 41

ابوقتاده به محض ورود به مدينه، به ديدار عايشه شتافت وگفت وگوهايى ميان آنان انجام گرفت. در پايان، عايشه گفت: اى ابوقتاده، نبايد چيزى مانع آن شود كه من حقّى درباره على بن ابى طالب بگويم و آن اين است كه از پيامبرخدا شنيدم درباره على فرمود:

«تفترق أمّتي على فرقتين، تمرق بينهما فرقة محلّقون رئوسهم مخفّون شواربهم .... يقرئون القرآن لاتتجاوز تراقيهم، يقتلهم أحبّ النّاس إلى و أحبّهم إلى الله تعالى». (1)

«امّتم به دو گروه تقسيم مى شوند؛ گروهى از دين خارج مى شوند، سرهايشان را مى تراشند، شارب هاى خود را كوتاه مى كنند. قرآن تلاوت مى كنند كه از حنجره شان تجاوز نمى كند. اين گروه را كسانى مى كشند كه نزد من و خداوند محبوبترين بندگان خدايند.»

چون عايشه اقرار به حقانيت على (ع) كرد، ابوقتاده گفت: حال كه مى دانى على محبوبترين آفريده خدا در نزد پيامبر و خداوند است اكنون چرا با او به مخالفت برخاسته اى؟! عايشه از پاسخ طفره رفت.

تاريخ وفات ابوقتاده

«ابوقتاده در سال 48 يا 50 هجرى، پس از خلافت اميرمؤمنان و دوران امامت امام مجتبى (ع) در مدينه از دنيا رفت و در بقيع دفن گرديد.» (2)

17. قيس بن سعد بن عباده

نامش قيس، كنيه اش ابو عبدالله، پدرش سعد بن عباده، رييس قبيله خزرج بود و مادرش فكهيه نام داشت. ولادتش را اندكى پيش از ظهور اسلام دانسته اند. او در همان روزهاى نوجوانى و در سن 12 سالگى به پيامبرخدا (ص) گرايش يافت و به گروه مسلمانان پيوست و از صحابه مكّى پيامبر شمرده مى شود.

با پيامبرخدا به مدينه هجرت كرد و پس از غزوه بنى المصطلق، در همه جنگ هاى آن حضرت شركت داشت. در مكه كنار رسول الله و در مدينه همگام با آن حضرت بوده و خدمات فراوانى را در جبهه هاى جنگ به اسلام و پيامبر نموده است.

حضور در واقعه غدير

طبق نقل ابن اثير در «اسدالغابه»، قيس بن سعد در واقعه غدير حضور داشت و با توجه به ايمان عميقى كه به پيامبر و بيانات آن حضرت داشت، يكى از دوازده نفرى است كه با ابوبكر، روياروى شد و در اثبات فضيلت و حقانيت على (ع) دفاعيه هاى فراوانى را ارائه كرد. على (ع) او و همراهانش را به آرامش دعوت كرد و آنان به اعتراض كلامى بسنده كردند.

حضور در نبردهاى دوران امام على و امام مجتبى (ع)

«قيس بن سعد» در نبردهاى جمل، صفين و نهروان، حضورى چشمگير داشت و به جانبازى پرداخت و جراحاتى برداشت. او در دوران على (ع) به فرماندهى شرطه الخميس رسيد و از ياران با وفاى على (ع) بود.» (3)

قيس بن سعد دركنار على (ع) افتخار مى كرد و به خود مى باليد كه همگام با شخصيتى است كه محبوبترين فرد در نزد خدا و رسول است.

ايشان، همچنين مدتى را از ناحيه على (ع) فرماندار آذربايجان بود ودر زمان امام مجتبى (ع) از فرماندهان و پيشقراولان سپاه آن حضرت به شمار مى رفت و پس از امام مجتبى (ع) جزو محبّان و پيروان امام حسين (ع) بوده است.

بازگشت به مدينه و لبيك دعوت الهى

چنان كه از ماجراى زندگى وى برمى آيد و ابن اثير به آن اشاراتى رمزى و كوتاه نموده، قيس در سال 19 پس از هجرت، در فتح مصر شركت كرد و مدتى را همانجا ساكن شد تا اين كه در ماجراى اعتراض و شورش مردم مدينه عليه عثمان و قتل وى و خلافت على (ع) به مدينه بازگشت. او همچنين در كوفه، در


1- حسكانى.
2- ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 120
3- محمدعلى عالمى، پيغمبر و ياران، ج 4، مؤسسه مطبوعاتى افتخاريان، بى تا، ص 232

ص: 42

كنار امير مؤمنان بود و پس از شهادت آن حضرت، به مدينه بازگشت و در آغاز امامت امام حسين (ع) سال 61 هجرت، در مدينه دار فانى را وداع گفت و در بقيع مدفون گشت. (1)

18. ابو رافع

در نام وى اختلاف است؛ بعضى او را طالب و برخى خزيمه خوانده اند. (2) كنيه وى ابو رافع است. خاندانش از سابقين وپيشگامان اسلام اند. خاندان ابو رافع از برترين خانواده هاى شيعه هستند كه به نام وى به عنوان «آل ابى رافع» شهرت يافته اند.

مسلمانى ابو رافع، در همان روزهاى نخستين رسالت روى داد. او دو بار هجرت كرد؛ هجرت به حبشه و هجرت به مدينه. در تمام جنگ ها، در كنار پيامبر (ص) و ملازم ركاب آن حضرت بوده است. جنگ هاى احد، بدر، خندق و حنين از جنگ هايى است كه نام وى در شمار مجاهدان آن صحنه ها، به صورتى پررنگ ثبت شده است.

نماز بر دو قبله

روزى كه پيامبر (ص) در مسجد قبلتين (15 شعبان) در حال نماز ظهر، مأمور به تغيير قبله شد، ابورافع در كنار آن حضرت حضور داشت و بر دو قبله نماز گزارد.

در كنار على (ع)

بعد از رحلت پيامبرخدا (ص) ملازم على (ع) بود و همراه آن حضرت به كوفه رفت و خزانه دار كوفه شد.

ماجراهاى فراوانى در باره ابو رافع و خزانه دارى بيت المال على (ع) در كتب تاريخى مطرح شده است. (3)

بعد از شهادت امام على با امام حسن مجتبى 8 به مدينه بازگشت. او از نخستين دانشمندان شيعه محسوب مى شد. كتاب «السنن و الأحكام و القضايا» از تصنيفات او است كه روايات آن را از حضرت على 7 نقل مى كند. عبدالله و على نيز از فرزندان او هستند و از اصحاب و ياران با وفاى على 7 به شمار رفته اند. كتاب «قضايا اميرالمؤمنين» از تصنيفات عبدالله است و على بن ابى رافع نيز كتاب هاى بسيارى در فنون فقه نگاشته است. (4) كتاب هايى در «وضو» و «صلاه» از نوشته هاى او است.

مرگ ابو رافع و دفن وى در بقيع

به نوشته فاكهى، ابو رافع در سال 58 هجرت از دنيا رفت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

«توفّي في المدينة في نفس العام الذي استشهد فيه الامام أميرالمؤمنين و دفن بالبقيع.» (5)

«در مدينه، در سالى كه على (ع) به شهادت رسيد وفات يافت و در بقيع مدفون گرديد.»

19. جَبَله بن عمرو انصارى (ساعدى)

او از ياران بزرگ و با فضيلت پيامبر بود و از فقهاى صحابه به شمار مى آمد.

«كان جبلة بن عمرو فاضلًا من فقهاء الصحابة.» (6)

«جبله بن عمر از افراد فاضل و از فقهاى صحابه پيامبر بود.»

در كنار پيامبر، در جنگ هاى فراوان، از جمله بدر و احد و خندق و ... حضور داشت و كلمات نورانى پيامبر را فرا مى گرفت و از پيامبر در باره مفاهيم و محتواى آيات مى پرسيد و آن ها را در سينه خود حفظ مى كرد. به حق او از فقهاى صحابه پيامبر بود.

در جبهه على (ع)

پس از رحلت پيامبر (ص)، جبله بن عمرو از على (ع) جدا نشد و در جبهه آن حضرت قرار گرفت. «با آن حضرت به كوفه رفت و در نبردهاى جمل، صفين و نهروان حضور فعّال داشت.» (7)

او از منتقدان ماجراى سقيفه بود و همواره از مظلوميت و حقانيت على (ع) سخن مى گفت.


1- ر. ك: اسدالغابه، حرف ق.
2- ر. ك: اسدالغابه
3- جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج 2، انتشارات جامعه مدرسين، 1363، ص 218
4- السيد ناصر الطيبى، ابورافع، مولى رسول الله، مجمع البحوث الاسلاميه، 1412 ه-. ق، ص 64
5- ابن خلكان، دفيات الاعيان، مراجعه شود.
6- ابن اثير، اسدالغابه، پيشين، ج 5، ص 187
7- جعفر سبحانى، شخصيتهاى اسلامى شيعه، چاپخانه علميه قم، 1359، ص 107

ص: 43

در برابر عثمان

او با توجه به اعتقاد شديد به حقانيت على (ع) در برابر خلفا، موضع تندى داشت؛ از جمله در برابر عثمان به موضعگيرى هاى صريح مى پرداخت.

«جبله بن عمرو نخستين كسى است كه با سخنان تند و خشن، به عثمان اعتراض كرد. بدين ترتيب كه روزى جبله در ميان گروهى از افراد قبيله «بنى سعد» نشسته بود و زنجيرى در دست داشت، عثمان كه از آنجا عبور مى كرد، به آنان سلام كرد. مردم جواب سلام او را گفتند. در اين هنگام جبله رو به مردم كرد و گفت: چرا جواب سلام كسى را مى دهيد كه اين همه اعمال خلاف مرتكب مى شود؟ سپس رو كرد به عثمان كرده، گفت: بايد اين نورچشمى ها را طرد كنى وگرنه اين زنجير را به گردنت خواهم انداخت.

عثمان گفت: كدام نورچشمى ها؟ من براى انجام كارها افراد شايسته را انتخاب مى كنم.

جبله پاسخ داد: آيا مروان، معاويه، عبدالله بن عامرى و عبدالله بن سعد ابى سرح را به دليل شايستگى آنان انتخاب كرده اى؟

اينان كسانى هستند كه قرآن و پيامبر، خون بعضى از آنان را هدر اعلام نموده و هيچ ارزشى در اسلام ندارند. عثمان كه در برابر سخنان نافذ و اعتراض منطقى جبله پاسخى نداشت، آنجا را ترك كرد. از آن روز اعتراض شروع شد و مردم نسبت به عثمان جرى شدند.» (1)

همچنين موضعگيرى تند او نسبت به عثمان در خصوص داروغه مدينه، حارث بن حكم، در تاريخ مشهور است.

«به تسلّط حارث بن حكم به بازار مدينه به دستور وى اعتراض كرد. عثمان، «حارث» را داروغه بازار قرار داده بود و او به دستور و موافقت عثمان، اجناس رسيده از اطراف را مى خريد و به قيمت دلخواه خود مى فروخت و مجالى براى بازاريان باقى نمى گذاشت. حارث علاوه بر اين، كرايه دكانداران و دست فروش ها را براى خود جمع آورى مى كرد و با مردم، بدرفتارى مى نمود و هر چه مسلمانان در مورد كوتاه كردن دست حارث از بازار، با عثمان گفت وگو كرده بودند، او ترتيب اثر نداده بود و همين امر موجب اعتراض شديد جبله بود.» (2)

«بارى، جبله نه تنها در زمان حيات عثمان با او مبارزه مى كرد، بلكه از آنجا كه او را عنصرى خطاكار مى دانست، پس از مرگ وى نيز هنگامى كه خواستند جنازه او را در قبرستان بقيع دفن كنند، از اين كار جلوگيرى كرد. از اين رو، جنازه عثمان را به حش كوكب بردند و در آنجا به خاك سپردند.» (3)

در بحار، متنى در خصوص وساطت افراد دارد كه جبله، دست از عثمان بردارد ولى او همواره بر مخالفت با عثمان اصرار ورزيده و پاى فشرده است. در اين زمينه، مباحث مفصلى درباره وى در الغدير (ج 9، ص 212) وجود دارد كه خوانندگان را به آن كتاب ارجاع مى دهيم.

«أَنَّ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ مَشَى إِلَى جَبَلَةَ وَ مَعَهُ ابْنُ عَمِّهِ أَبُو أُسَيْدٍ السَّاعِدِيُّ فَسَأَلاهُ الْكَفَّ عَنْ عُثْمَانَ. فَقَالَ وَ اللهِ لا أَقْصُرُ عَنْهُ أَبَداً، وَ لا أَلْقَى اللهَ فَأَقُولُ (أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلًا ...)». (4)

«زيدبن ثابت با پسرعمويش ابو اسيد ساعدى نزد جبله رفته و از او خواستند از عثمان دست بردارد. گفت: هرگز دست از او برنمى دارم و نمى خواهم خدا را در حالى ملاقات كنم كه در برابر سؤال خداوند بگويم: ما از بزرگان و رييسان خود اطاعت مى كرديم، آن ها ما را گمراه كردند.»

مرگ جبله و آرميدن در بقيع

«جبله، در سال 38 هجرى، چشم از جهان فروبست. مسلمانان زيادى بر جنازه مطهّرش نماز گزاردند و در بقيع دفنش كردند.» (5)


1- جعفر سبحانى، پيشين، ص 108 به نقل از تاريخ طبرى، ج 5، ص 114
2- جعفر سبحانى، پيشين، ص 108، به نقل از تاريخ طبرى، ج 5، ص 114
3- همان، ص 110، به نقل از الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 1، ص 225
4- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 21، دارالعلم بيروت، 1987 م، ص 292
5- ر. ك: الاستيعاب، ج 6

ص: 44

البته از برخى مطاوى تاريخى برمى آيد كه وى در مصر سكونت گزيده ولى هرگز اشاره اى به دفن وى در مصر نكرده اند، بلكه صاحب «الاستيعاب» محل دفنش را بقيع دانسته است. به همين جهت به نقل عبارتى از بحار، از مرحوم مجلسى بسنده مى كنيم:

«ذكر القاضي عياض في المدارك أن المدفونين من أصحاب النبي هناك عشرة آلاف و لكن الغالب منهم مخفي الآثار عيناً وجهةً و سبب ذلك أن السابقين لم يعلموا القبور بالكتابة و البناء، مضافاً إلى أنّ تمادى الأيام يوجب زوال الآثار ...» (1)

«قاضى عياض در مدارك خود آورده است: مدفونين در بقيع از اصحاب پيامبر، دو هزار نفرند ليكن بيشتر آن ها، آثارشان از حيث اصل و نام و نشان، مخفى است و سبب اين مسأله هم اين است كه سابقين، قبور اين صحابه را در كتب خود نياورده اند. مضاف بر اين، گذر ايام موجب زوال نشانه ها مى شود.»

چنانكه در مورد صحابه و تابعين آن شد كه درباره جبله و بهلول بن ذؤيب و ... شد.

والسلام عليكم و رحمه الله وبركاته


1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 48، ص 297

ص: 45

ص: 46

اماكن و آثار

تعريف المدينه

در بيان راه بندر ينبع- مدينة منوّره و نيز بيان مدينه و پيرامون آن

نوشتة حاجمحمد ميرزا مهندس، (1294 ه-. ق.) از نسخةنگاشته شده به خط مؤلف

مقدمه و توضيح از دكتر محمود فاضل (يزدى مطلق)

شنبه بيست و نهم فروردين 1388 ه-. ق.

مدينه طيبه، عنوان مطلبى است در چهل صفحه، كه حاجى ميرزا محمد مهندس در آخر سده سيزدهم هجرى قمرى، در سفر به مكّه معظّمه، مشاهدات خويش را در آن نگاشته است.

نوشته ياد شده، به شماره 93، رديف كتابخانه و 81 ثبت خطى ها در دانشكده الهيات دانشگاه فردوسى مشهد موجود است كه بيست سال پيش در پاييز 1368 خورشيدى در «فصلنامه مطالعات تاريخى» به طبع رسيد و به جهت تناسب آن با موضوع حج، براى نشر در بخش خاطرات «فصلنامه ميقات حج» ارسال مى گردد.

ديباچه

رساله اى كه اكنون در دسترس خوانندگان گرامى قرار گرفته، «سفرنامه مدينه طيبه رسول الله 9» تأليف حاجى محمد ميرزا مهندس است كه- در آخر قرن سيزدهم هجرى قمرى- به مكّه معظّمه رفته و مشاهدات خود از بندر ينبع تا مدينه را به رشته تحرير درآورده و آن شامل آگاهى هاى تاريخى و جغرافيايى پر ارزشى است كه نمى توان آن را تنها يادداشت هاى مسافرى دانست- كه مشاهدات خود را نگاشته- بلكه در تدوين آن از اطلاعات ذهنى نيز كمك گرفته است.

نويسنده ابتدا به تعريف «ينبع» (1) پرداخته، سپس به توصيف منازل ميان راه اشاره كرده كه اولين منزلش، «محطه مسهلى» (2) و ديگر منازل آن عبارت است از: بئر شيخ ابراهيم، قريه حمراء، بئر عباس و بئر شِريوف و مدينه طيبه است. آن گاه به تفصيل از مدينه مى گويد و چون خود مهندس بوده، جزئيات بناى مسجدالرسول را تشريح مى كند و نكات تاريخى آن ها را يادآور مى شود. پس از آن، به بيان اطراف مدينه طيبه مى پردازد و كوه ها، چاهها، چشمه ها، تپه ها، مسجدها و ... را كه در آن نواحى واقع شده اند نام مى برد، اينگونه آگاهى ها براى اهل فنّ بسيار سودمند است. متأسفانه معلوم نيست كه چه حادثه اى پيش مى آيد كه گفتار خود را ناتمام مى گذارد.

درباره نويسنده رساله

گفتيم كه اين رساله به خامه تواناى حاجى محمد ميرزا مهندس است؛ چنان كه خود در آغاز آن به اين امر تصريح مى كند. او در سال 1292 ه-. ق. به مكّه مى رود و در سال 1294 ه-. ق. اين رساله را مى نويسد و دو سال پيش از آن كه اين اثر را پديد آورد. كتاب مبسوطى در تاريخ و جغرافياى عربستان نگاشته است. او در ابتداى عمر به آموزش زبان و ادب پرداخته. زبان فرانسه و تركى را فرا گرفته و پس از آن به تعليم خود پرداخته و سپس علوم رياضى و هندسى را آموخته است و چون تحصيلاتش به پايان رسيده، براى ساختن قلعه ها و نقشه كشى و ساختن راه و پُل و سياحت و زيارت به ولايات و سرحدات آذربايجان و گيلان و استرآباد و گرگان و مازندران و عراق و عراق عجم و قفقاز و اسلامبول و مصر و مكه و مدينه و مسقط و فارس و بصره و غيره مأمور شده است و نقشه مفصّل همه ولايات ذكر شده را ترسيم كرده است.


1- در «روزنامه سفر مدينه السلام و بيت الله الحرام» معتمدالدوله، صص 114 آمده است: ينبع، نام قريه بزرگى بوده در كنار درياى سرخ، كه هواى آن بسيار گرم بوده و شبنم زياد دارد و در آن دوران تقريباً دو هزار خانه داشته و آبش از آب انبار و آب باران تهيه مى شده. از دولت شصت نفر عسكر پياده و صد نفر جمازه سوار داشته است.
2- محطّه مسهلى، اسم منزلى است كه كوه رضوى در شمال آن به فاصله يك فرسنگ يا كمى بيشتر قرار گرفته است.

ص: 47

حاجى محمد ميرزاى مهندس كتاب ديگرى به نام جغرافياى رودبار قصران، دارد كه نسخه خطى آن در كتابخانه ملّى تهران موجود است و تاريخ تأليف آن 1293 ه-. ق. مى باشد.

آقاى عبدالله انوار در فهرست ملى آورده است: «نويسنده اين رساله كه سال ها در سرحدات ايران مشغول نقشه بردارى بوده و از طرف دولت هاى عثمانى و روسى؛ اغلب از خاك روسيه و عثمانيه و قسطنطنيه و مصر و بيت الله الحرام و بيت الرسول الانام و حجاز و فارس و علاوه بر اين در آذربايجان و گيلان و گرگان و عراقين عرب و عجم مشغول جان نثارى بوده و به تعيين حدود و نقشه كشى و قلعه سازى و حركات عسكريه مى پرداخته. دو سال قبل احضار دربار معدلتدار گرديده در صفحات لار و دماوند كه ييلاق و شكارگاه بود ...» (1)

حاجى محمد ميرزا مهندس پس از آن؛ يعنى در روز چهارشنبه يازدهم شعبان 1294 ه-. ق. «نقشه مدينه طيبه را» با نقشه هاى ديگر عربستان و ساير نقشه ها و روزنامه اى كه در سفر بيت الله كشيده و نوشته بود در ييلاق سلطنت آباد شميران شرفياب حضور مبارك گرديده، پس از آن كه نقشه ها و روزنامه از لحاظ ا نور گذشت، به جناب امين السلطان امر فرمودند كه دو قطعه از آن نقشه ها را؛ يكى همان مسجدالرسول و ديگرى نقشه اى از بندر ينبع الى مدينه منوره (گمان مى رود كه مربوط به نسخه ما باشد) ... در ميان قاب و پشت آينه بزرگ بگذارند كه هميشه در نظر مبارك باشد.» (2)

در «مرآت البلدان» ناصرى نام سه تن از مهندسان عهد ناصرى آمده است: 1. احمد خان قاجار 2. محمدحسن ميرزا 3. حاجى محمدميرزا. (3) صنيع الدوله نيز همين سه تن را جزو مهندسان اين دوره شمرده است. (4) و اعتمادالسلطنه از او به عنوان «حاجى محمد ميرزا سرهنگ» ياد كرده است. (5) آقاى احمد گلچين معانى عافاه الله تعالى مى گويد كه: سرهنگ حاجى محمد ميرزا مهندس از جمله كسانى بوده كه در تدوين مرآت البدان ناصرى شركت داشته است و احتمال مى رود كه همو استاد سرتيپ مهندس عبدالرزاق خان بغايرى باشد كه وقتى مأمور سرحدات ايران براى جمع آورى آمار گرديده بود.

اصولًا اسماء مذيل به كلمه «ميرزا» خاص خاندان قاجار بوده است مانند: عباس ميرزا، فرهاد ميرزا و ... و ممكن است كه نويسنده اين سفرنامه نيز به اين دودمان منتسب باشد؟

در هر حال نگارنده اين سطور شرح حال بيشترى از مؤلّف اين كتاب به دست نياورد، اميد آن كه اگر توفيقى دست داد بتوانم يادداشت هاى خود را در اين زمينه تكميل كنم.

درباره نسخه خطى اين كتاب

نسخه حاضر متعلق به كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد است كه به هنگام تهيه فهرست به آن برخوردم، به خط شكسته نستعليق خوش مؤلف، 12 سطرى 5/ 11* 8/ 5 سانتى متر پيش نويس اوست كه قلم خوردگى در متن و افزودگى در حاشيه دارد و جاى جاى آن اغلاط املايى و انشايى نيز به چشم مى خورد، و مؤلّف موفّق به اتمام آن نگرديده است.

نسخه ياد شده داراى 37 برگ 5/ 17* 11 سانتى متر مى باشد. تاريخ تحرير 1294 ه-. ق. در پشت صفحه اول نگاشته شده:

«هو، نسخه اول اين كتابچه در بيان راه از بندر ينبع الى مدينه منوّره و بيان مدينه واطرافش مى باشد، سياحت بنده درگاه، عالم پناه، حاجى محمد ميرزا مهندس 1294».

چون اين سفرنامه حاوى مطالب جالب است و به شناخت پاره اى از ويژگى هاى مكانى ناحيه مورد ديدار نويسنده مدد مى رساند، لذا نشر آن را مناسب ديده و در اختيار علاقه مندان قرار داديم.

و من الله التوفيق و عليه التكلان


1- فهرست نسخ خطى كتابخانه ملى، ج 2 صص 345 و 355
2- صفحه 17 فهرست خود.
3- مرآت البلدان ناصرى، چاپ تهران، 1301 ه-.. ق. ج 1، ص 20 فهرست كتاب.
4- مطلع الشمس، تهران، 1303 ه-. ق. ج 3 ص 14 فهرست كتاب.
5- المآثر و الآثار، تهران، سنائى، ص 12 فهرست كتاب.

ص: 48

تعريف المدينه

چون راه از ينبع (1) الى مدينه طيبه در اين سنوات مفتوح گرديده، لهذا اين بنده درگاه عالم پناه، اقل الحاج محمد ميرزا مهندس محض استحضار حاجّ بيت الله الحرام و غيره، اجمالى از تفصيل آن را بيان مى نمايد و چون تعيين فراسخ اين راه در حالت عبور كاملًا متعذّر بود، لهذا مقياس را يك ساعت حركت شتر قرار داد، چنانكه در اعراب اهل باديه رسم و شايع است.

از مطالعه كنندگان معذرت مى خواهم كه از براى حاج بيت الله، به واسطه توقف جزئى در مكانى، زياد بر اين نمى تواند مطلع شود، وانگهى در همچو مكان شريفى بعد از عمرى كه مى رسد، على الدوام بايد مشغول نماز و زيارت و عبادت و اصلاح امور دنيا و آخرت شود، ولى اين بنده درگاه، قبل از شرف يابى به بيت الله و بيت الرسول، به ميل خاطر مدت دو سال كتاب مبسوطى در جغرافيا و تاريخ عربستان تأليف نموده كه اغلب مطالب را قبل از مشرَّف شدن مى دانسته، ان شاءالله كتاب مزبور پس از بررسى هاى لازم به طبع مى رسد كه كافه ناس از اين اراضى- كه محل مبعوث شدن انبيا و اوصيا و نزول ملائكه ا ست- مطلع و بهره مند شوند، ولى بدون علم و عمل، از اين قبيل مطالب كسى استحضار به هم نمى رساند كه بنويسد، چون فدوى از اوّل ايام صبوّت الى زمان رشادت، مكنون ضميرم مهم لغات السنه امم و درك معانى صحيحه خطوط ارباب قلم مى بود تا به تعليم صاحبان ادب و فرهنگ از زبان ترك و تاجيك و بعضى السنه بلاد فرنگ بر حسب استعداد خود مايه گرفته، پس به ياد گرفتن علوم رياضى و هندسى و غيره شتافته تا به عون الله از آن علوم مدت بيست سال مهما امكن طرفى بربسته (و) بعد از اتمام درس و تحصيل الى يومنا هذا، بيست سال متوالى است كه براى ساختن قلاع و نقشه كشى و ساختن راه و پل و باستيان دار (2) دو زنى (شايد: دورزنى؟) و سياحت و زيارت به ولايات و سرحدات آذربايجان و گيلان و استرآباد و گرگان و مازندران و عراق عرب و عراق عجم و قفقاس (قفقاز) و اسلامبول و مصر و بيت الله و بيت الرسول و مسقط و بنادر فارس و بصره و غيره مأمور بوده و روزنامه و نقشه مفصله همه ولايات مذكوره را برداشته و به قدر قوه انجام قلعه جات سرحدى و راه سازى و غيره را انجام داده كه در همه ايران حاضر و موجود است و در اين مدت چهل سال كتب زيادى هم ترجمه و تحرير و تأليف نموده، من جمله- چنانچه عرض شد دو سال اوقات خود را مصروف داشته- كتابى در جغرافيا و تاريخ عرب و بيت الله و بيت الرسول- كه قبله مسلمانان است- به رشته تحرير درآورده تا همه مسلمانان بهره مند گردند و اين اقليم جزيره العرب كه شبه جزيره نيز نامند و دوره اش شش ماه و نيم با كاروان مسافت بود، افضل و اشرف از جميع اراضى زمين است؛ زيرا در اين اقليم، بيت الله الحرام و دين اسلام منتشر گرديده، و حجاز و يمن و بلد سينا و احقاف (3) و يمامه (4) و شجر (5)و هجر (6) و عمان و طايف و نجران (7) و حجر صالح (8) و ديار عاد (9) و ثمود و بئر معطّله (10) و قصر مشيد و حبس شداد و قبر هود و ديار كنده (11) و جبل طى (12) و بيوت فارهين (13) و وادى ايله (14) و جبل سينا و مدين شعيب و عيون موسى و تيه بنى اسرئيل در اينجاست.

در اين زمين: اولياى راشدين و انبياءالمرسلين و انصار و مهاجرين بوده اند. روايات اسلام از اين جا بسته شده و به جميع روى زمين ممتد گرديد. و نيز حضرت ابراهيم خلق را به اين سمت دعوت فرمودند.

در اين اقليم است كه: از هر يك شرح مفصّلى در كتاب خود نوشته و به سبب ميل مفرطى كه به عتبه به وصى حضرت خاتم الأنبيا- صلوات الله و سلامه عليه- داشته در تاريخ 1292 به هر حالت بود شرفياب گرديده و اميدوار است كه به مضمون آيه مباركه: (إِنَّا لَا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا) (15) مأجور و مثوب باشد، بالأخره اقليم عرب، به دوازده مملكت قسمت مى شود كه عبارت اند از: تهامه §ِتهامه: جلگه پست كه شامل سرزمينهايى از مدينه تا مكه و جّده است. [مراصدج 1، ص 283].(16)ناحيه نجد ميان حجاز و احساء و احقاف در جنوب صحراى شام واقع است و از جانب شرق به عراق مى پيوندد و بيشتر سرزمينهاى نجد مرتفعات شنى است ولى در واحه هاى آن درخت عرار و قيصوم و نوعى كاج مى رويد، به علاوه داراى مراتع خوبى است و به همين مناسبت شتر و اسب اين ناحيه شهرتى دارند. شهر عمده آن رياض است كه فعلًا پايتخت دولت سعودى است. شهر حجر در اين ناحيه واقع بوده و عمالقه نيز در نجد و حجاز ساكن بوده اند.(17)جزيره العرب به پنج ناحيه تقسيم مى شود. تهامه، نجد، حجاز، عروض، يمن كه عروض، يمامه است تا بحرين.(18)يمامَه در سمت شرقى مكّه در سرزمينى هموار است، پايين تر از مدينه الرسول، فاصله يمامَه از بصره و كوفه شانزده مرحله است. الحساء و قطيف در چهار منزلى مشرق يمامه واقع شده اند. بيشتر مفسران معتقدند كه اصحاب رس طايفه اى بوده اند كه در يمامه مى زيسته اند و پيغمبرى به نام «حنظله» برايشان مبعوث شده و آنان وى را تكذيب كرده اند.


1- ينَبعُ؛ نام شهرك كوچكى است نزديك مدينه و نام آن در حديث آمده است. ابن سعيد گويد: در ينبع چشمه ها و بازارها و دژى است. منازل فرزندان حسن بن على 7 آنجاست. ابن حوقل گويد: ينبع قلعه اى است داراى آب و نخل و كشتزار و در آنجا موقوفه اى است از آن على بن ابى طالب 7 كه فرزندانش متولى آن هستند. از جانب مشرق كوه رضوى بر آن مشرف است. [ابوالفدا، تقويم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آيتى؛ صص 122 و 123].
2- باستيان/ باستيون Bastiyon ؛ قلعه اى كه در آن سلاح و ابزار جنگى ذخيره كنند.
3- احقاف، نام سرزمينى است ميان عمان و مَهره [مراصد الاطلاع، ج 1، ص 38]. ابن بطوطه گويد: در فاصله نصف روز از ظفار، شهر احقاف كه محلّ منازل قوم عاد است، واقع شده و در آنجا زاويه اى و مسجدى وجود دارد كه در ساحل دريا ساخته شده و پيرامون آن قريه اى است كه مسكن ماهيگيران است. در درون زاويه مزبور قبرى ديده مى شود كه روى آن نوشته است: «اين قبر هودبن عابر است» و من پيشتر گفته ام كه در مسجد دمشق هم قبرى با نبشته اى بدين مضمون وجود دارد، امّا به نظر مى رسد قبرى كه در احقاف است نسبتش به آن حضرت صحيح تر باشد؛ زيرا مرز و بوم هود در همين حوالى بوده است. ابن بطوطه درجاى ديگر گويد: من در نزديكى شهر ظفار يمن نيز در محلى كه احقاف ناميده مى شود بنايى ديدم كه در آن قبرى بود و روى قبر اين عبارات نوشته بودند: هذا قبر هودبن عابر صلّى الله عليه وسلّم. [سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، صص 287 و 288].
4- يمامه: نام شهرى است پايين تر از مدينه الرسول 9، در آنجا بود كه مسيلمه كّذاب دعوى پيامبرى كرد. فاصله يمامه از بصره و كوفه شانزده مرحله است و در سمت شرقى مكّه در سرزمينى هموار است. الحساء وقطيف در چهار منزلى مشرق يمامه واقع شده اند.[ترجمه تقويم البلدان: 135]
5- به اين نام شهرى نجستم، ممكن است «شَجَره» باشد كه در شش ميلى مدينه قرار گرفته است [مراصدالاطلاع، ج 2، ص 784] ويا اين كه «شِحْر» به كسر شين نقطه دار و سكون حاء بى نقطه كه نام بلده كوچكى است ميان عدن و ظفار. [ترجمه تقويم البلدان، ص 116].
6- هَجَر: نام يكى از شهرهاى بحرين است [ابن خردادبه: المسالك و الممالك: 152]. ابن بطوطه گويد هجر نام شهرى از شهرهاى بحرين است كه اكنون «حسا» ناميده مى شود [سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، ص 308]. صفى الدين بغدادى گويد برخى برآنند كه هَجَر نامى است كه به همه بحرين اطلاق شود [مراصد الاطلاع، ج 3، ص 1452].
7- نَجْران؛ نام شهر كوچكى است در يمن. در بحرين و دمشق هم شهرى است به همين نام. [مراصدالاطلاع: 3/ 1359 و 1360].
8- حِجْر؛ نام موضعى است در «وادى القرى» كه در بين مدينه و شام واقع شده و ديار ثمود و مساكن آن ها در اين محل بوده است. و حُجْر؛ به ضم اول و سكون دوم نام قريه اى است در يمن [مراصد، ج 1، ص 381].
9- ديار قوم عاد سرزمين «احقاف» است كه قبلًا بدان اشاره رفت و مسكن قوم ثمود هم «حِجْر» بوده چنانكه گذشت.
10- بئر معطله در آيه 44، از سوره حج آمده كه برخى از مفسران آن را بر «رس» كه در سوره هاى فرقان و ق منطبق مى كنند، و اشاره است به آيه: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ. ابو الفتوح گويد: بئر معطله و قصر مشيد در حَضْر موت كه همان «احقاف» است و صالح پيامبر در آن جا در گذشته است. [تفسير ابوالفتوح: 8/ 104].
11- كِنْده؛ نام قبيله اى است در يمن [مراصد، ص 1181].
12- جبل طى؛ حاجيان كه از كوفه به مكه مى روند، چون به بلده «فيد» مى رسند، راه نيمه مى شود، از آن جا تا «اجأ» و «سلمى» كه نام دو كوه طى است، سى وشش ميل مى باشد؛ اين دو كوه طى ميان فَيد و ثَعْلبَيه واقع است. [ترجمه تقويم البلدان، ص 133].
13- اشاره است به آيه 150، سوره شعراء وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ. كه درباره قوم ثمود آمده است و مسكن آنها در «حِجر» بوده كه تا «وادى القرى» پنج روز راه فاصله است و وادى القرى به نقل مراصدالاطلاع محلى است بين مدينه و شام و به قول ابن خرداد به در راه مصر به مدينه واقع شده است. ابوالفداء به نقل از ابن حوقل گويد: حِجر سرزمين قوم ثمود بود و در ميان كوه هاست و من آن كوه ها و خانه هايى را كه در آنها كنده اند و خداى تعالى از آنها خبر داده: و تنحتون .... ديده ام. اين كوهها را اثالب گويند. و من مى گويم كه: اين همان كوه هاست كه حاجيان شام هنگام عزيمت به مكه بر آنها فرود مى آيند. «اثالب» را با «العلى» نصف مرحله فاصله است. و روايت شده كه رسول خدا از نوشيدن آب آن نهى فرمود. دكتر محمد خزائلى گويد: حجر شهرى بوده است در يك منزلى «وادى القرى» و در جنوب «تيمه» در مسير كاروان مدينه و شام قار داشته است. امروز آن شهر ويران گرديده و حجر بر وادى «مبرك الناقه» و «بئرالغسم» اطلاق مى شود و در اين وادى فعلًا چندقريه و چند چشمه آب وجود دارد كه كاروانها در كنار آن چشمه ها مى آسايند و چهار پايان خود را آب مى دهند. شهر قديم حجر يكى از شهرهاى تجارى عربستان بوده و آن قدر اهميت داشته كه بطليموس به عنوان يك شهر تجارى از آن نام برده است در زمان «پلين» جغرافيدان رومى نيز اين شهر به نام «Hebra» آبادان بوده و محل تجارت و مركز روابط بازرگانى به شمار مى رفته است. در مغرب حجر كوهى است مركب از پنج صخره، دخمه هايى درآن تراشيده شده كه به ترتيب «قصر البنت» و «بيت الشيخ» و «اكريمات» و «محل المجلس» و «ديوان» نام دارند. در اين صخره ها كتيبه هايى موجود است و در ديوار محل المجلس و ديوان نقوش پرندگان ديده مى شود. «دوگتى» نخستين كسى است كه اين ناجيه را در 77- 1876 سياحت كرده، وى معتقد است كه اين بناهاى سنگى مقابر بزرگان قبيله بوده است. گرچه به دست آمدن بقايا و اسكلت انسانى عقيده او را تأييد مى كند، لكن سامى اين بناها با نظر وى منافات دارد. بيت الشيخ و محل المجلس و ديوان براى نام گذارى مجامع و محل تشكيلات حكومتى مناسب است. قصر البنت بايد قلعه دختر ترجمه شود و اين نام هم مناسب مقبره مردگان نيست. بعد از «دوگتى» مستشرق ديگرى «آلساسى هوبر» يكبار در سال 1879 و بار ديگر به همراهى «اتيتگ» در سال 1884 حجر را سياحت كرده است با اين همه هنوز نقوش و كتيبه هاى «العلا» بطور كامل قراءت نشده و اطلاع زيادى از اين ناحيه در دست نيست. همين قدر مسلم است كه ناحيه حجر وقتى آباد بوده و قبايل متمدنى از شعب قوم ثمود در اين ناحيه زندگانى مى كرده اند و سپس دستخوش زلزله يا حادثه طبيعى ديگر شده و هلاك گرديده اند. خلاصه اين كه «بيوت فارهين» همان آثار و مساكن قوم ثمود است كه از طول عمر بهره مند بوده اند و بناهاى محكم از سنگ مى ساخته اند چنان كه در قرآن مجيد به باقى بودن آن آثار و كوه تراشى آنان اشاره شده است و مؤلف اين سفرنامه با توجه به ايه كريمه به آن اشاره كرده است. [مراصدالاطلاع: 3/ 1417 و ترجمه تقويم البلدان، 121 و المسالك و الممالك 150 و اعلام القرآن 290 و تفسير ابوالفتوح: 8/ 356].
14- أيلَه: شهركى بوده است واقع در سالح شرقى خليج قلزم و در زمان حضرت داوود اهميتى داشته و به روزگار حضرت سليمان به عنوان يك ناحيه آباد از آن سخن به ميان آمده است. مفسران و نويسندگان قصص الانبياء از جمله ثعلبى گويند مراد از آيه كريمه 163 سوره اعراف: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ: قريه مذكور در اين آيه، قريه «أيلا/ أيله» است كه اصحاب سبت در اين قريه اقامت داشته اند و بواسطه مجاورت با دريا شغلشان ماهيگيرى بوده و به آن كيفر در زمان حضرت داوود دچار شده اند. صفى الدين بغدادى، أيلَه را سرحد حجاز و مرز شام مى داند و همو گويد: أيله نام كوهى است در ينبع در ميان مكّه و مدينه. [اعلام قرآن: 153 و مراصدالاطلاع، ج 1، ص 138]. يعقوبى گويد: مردم از قلزم در بيابانى و صحرايى، شش منزل راه تا أيله مى روند و براى اين شش مرحله آب همراه مى برند و شهر أيله شهرى است با شكوه بر ساحل درياى شور و حاجيان شام و حاجيان مصر و مغرب آن جا گرد مى آيند و داد و ستدهاى بسيار دارد و اهالى آن مردمى بهم آميخته اند ...[البلدان، ص 119].
15- كهف: 30
16- و يمن و نجد
17- و عروض
18- و احقاف و شجر و عمان و هجر و حجاز و نجد حجاز و تهامه حجاز و يمامه

ص: 49

در اين اقليم، معادن مشهور ندارد مگر معدن سرب ونمك معدنى كه عموماً خشك و كم حاصل؛ مگر بعضى از اماكنش حاصل خيز است كه قليل گندم و و نخل و ساير ميوه مى كارند؛ امّا محصول موفورش همان قهوه است كه مخصوص زمين است و به اطراف مى برند- درخت قهوه شبيه به درخت گيلاس است ورقاً و ثمراً، ولى شكوفه اش سفيد و ثمرش الَذّ از گيلاس و حصّه اش به هم چسبيده و مى شكافند قهوه است- و گندم مصرى و پنبه و مرصانى و كُندر و منّ (1)و سناى مكى (2)و بليسان (3) و نيل (4) و ترياك و مقل ازرق (5) و زيتون و نيشكر و انجير و ليمو و ... به عمل مى آيد و مرجان و لعل و عقيق و نيز بخور از قبيل ميعه (6) و كافور و قسط (7) و غيره موفور.

و در اين اقليم، انواع حيوانات مى شود، ولى ميمون و نسناس (8) زياد دارد و شترمرغ و ملخ هم بسيارند- كه بعضى از اعراب مى خورند- و گوره خر و شتر جمازه (9) بسيار است. گاو و گاوميش بسيار دارد؛ ولى اسب اين اقليم امتياز (ى) از جميع اسب هاى عربى زمين دارد كه: مى گويند از تخمه اسب هاى اصطبل خاصه حضرت سليمان نبى است كه باقيمانده؛ الحق هم هر نسبتى به اين اسب ها بدهند جا دارد. كليه اعراب، با غيرت و قطّاع الطريق و در دويدن كمال مهارت را دارند و در عقد اخوت كه بستند نقض نمى كنند و از ميهمان خود هيچ چيز را مضايقه ندارند و اسمراللّونند (10) و سخن را از مخرج ادا نمايند و دقت زياد در قرائت كلام الله دارند كه معنى تلاوت قرآن مخصوص به همين طوايف است.

و گويند: ما از نواده و دودمان اسماعيل ذبيح الله و اولاد ابراهيم خليل اللّهيم. وقوت غالب اعراب بدوى، شير و گوشت شتر و گوسفند است و همين اعراب، بعد از حضرت ختمى مآب شرق و غرب عالم را متصرّف شدند و در اشعار و طبابت و رياضى و نجوم، كمال مهارت را داشته و ارقام هندسى متداولى در همه روى زمين از همان مخترعات اعراب است كه الى يومِنَا هَذَا در ميان همه ملل و دول معمول و متداول است.

ملبوسِ (11) صيف و شتاءاهل اين اقليم يكى است و مذهبشان تسنّن و مطلق لغاتشان عربى و بعضى از طوايف آن ها جيم را گاف تلفظ مى كنند. خط قديم شان كوفى و حالا نسق (نسخ) است و مسكوك طلا و نقره هر مملكت در اين اقليم رواج است كه برمى دارند. زياده بر اين بيان عربستان در اين جا لازم نيست.

متعلّقات بندر ينبع

آب اين بندر از باران و طرف مغرب آن دريا و از بنادر بحرالأحمر است و چون تقريباً در تحت منطقه حارّه است، بسيار گرم است؛ به طورى كه زمستانش از تابستان طهران گرم تر است و شبنم زياد دارد؛ تقريباً داراى دو هزار خانه است كه همه عرب اند و از جانب دولت عثمانى هم معدودى نظام و جمازه سوار مأمور هم دارد و حضرت اميرالمؤمنين على (ع) در ينبع وقفياتى دارد كه به اولاد آن حضرت مى رسد و آن ها را منازل بنى الحسين نامند و در طرف جنوب شرقى اين بندر، به فاصله 25 ساعت جبل صبح (12) واقع و راه مدينه طيبه از جنب همين كوه است و جنگ بدر در دامنه آن واقع شده، قال الله تعالى: (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْر). (13)

در غربى ينبع به فاصله نيم ساعت، مزار شيخ زارع كه از اولاد حضرت ختمى مآب است، واقع شده و در شمال ينبع به فاصله نيم ساعت، قدمگاه شيخ «سنوسى» است كه صاحب طريقه شاذليه است.

وسط شمال و مغرب به بعد ده دقيقه قدمگاه شيخ (فواج) واقع است.

در جنوب ينبع به فاصله ده دقيقه در ميان دريا جزيره كم عرض واقع، قبر سيدالعباس كه از اولاد حضرت رسول الله است، در آنجاست.

جبل رضوا (14) در شمال ينبع به فاصله دوازده ساعت واقع و از همه جبال اطراف ينبع بزرگتر و طولانى تر است و داراى درّه هاى زياد و چمن و آب جارى و معدن مس است و برخلاف ساير كوه هاى آن اطراف آب و آبادى و هواى آنجا خوب است.


1- مَنّ؛ ماده اى است چسبناك كه از استحصالات شيره پرورده گياهى است و از تركيب قندهاى مختلف تشكيل شده و بطور طبيعى يا براثر گزش حشرات و يا با ايجاد شكاف در تنه غالب درختان به خارج تراوش مى كند. اين ماده در ابتداى تراوش مانند شربت است ولى پس از مدتى در برابر هوا منجمد مى شود و به نوعى شكرك تبديل مى گردد. كلمه «مَنّ» عبرى است و در تورات و قرآن ذكر شده است و غذايى است كه خدا براى بنى اسرائيل فرستاد: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى وآنان در مدت چهل سال سرگردانى از آن تغذيه كردند تا به سرحد كنعان رسيدند. مجاهد گفت: اين مَنّ مانند صمغ بود كه بر درختان افتادى. ضحاك گفت: ترتجبين است ... مَنّ: گياهان مختلف تشكيل مى شود و مخصوصاً بيشتر از درخت زبان گنجشك استخراج مى گردد، و اقسام مختلفش براى درمان بيماريهاى سينه و لينت مزاج به كار مى رود. كليه انواع «مَنّ» به دو دسته تقسيم مى شوند. 1- دارويى از قبيل شير خشت و بيدخشت و ترنجبين و شكرتيغال كه مورد استفاده دارويى دارند. 2- مَنّ هاى خوراكى از قبيل گزانگبين و گزعلفى كه براى تهيه شيرينى گز به كار مى روند.
2- گياه معروفى است كه داراى انواع مختلف است از آن جمله سناى مكّى.
3- بليسان/ بَلسَان: گياهى از تيره سدابيان كه به صورت درختچه است و گلهاى سفيدى دارد. همه اعضاى اين گياه محتوى ماده صمغى است كه در صورت خراش يا نيش حشرات اين ماده صمغى از آن خارج مى شود.
4- نيل: به كسر اول گياهى است درختچه اى از تيره پروانه داران، داراى برگهاى مركب شانه اى. در حدود 250 نوع از اين گياه شناخته شده كه همگى به نواحى گرم كره زمين تعلق دارند و بيشتر به منظور استفاده ماده آبى رنگ از برگ آنها كشت مى شوند.
5- مُقْل ازرق/ ملك ازرق؛ درختى است از تيره بورسراسه و از رده دولپه اى هاى جدا گلبرگ كه مخصوص نواحى گرمسير است. ازاين درخت صمغ رزينى «صمغ سقز» حاصل مى شود كه به عنوان قابض به كار مى رود. به علاوه داراى خواص ضددردهاى بواسيرى و نقرسى مى باشد.
6- مَيعَه: ماده اى رزينى كه از جنس سقز كه از انواع مختلف كاجها به دست مى آيد.
7- قُسْط؛ معرب يونانى است، نام گياهى ست از تيره زنجبيل ها كه در حدود 15 گونه آن شناخته شده و همه متعلق به منطقه گرمسيرى است.
8- نَسْناس: ميمون آدم نما از قبيل گوريل، شامپانزه، اورانگوتان و غيره.
9- شتر جَمّازه: شتر تندرو.
10- أسْمَر: گندم گون
11- مَلبْوُس: پوشاك
12- صُبْح: نام ناحيه اى است در «يمامه»
13- آل عمران: 123
14- رَضْوا/ رَضْوى: نام كوهى است مشرف برينبع كه تا مدينه چهار مرحله است و اين همان كوهى است كه «كيسانيه» معتقدند كه محمد بن على معروف به محمد حنفيه در آن جا مقيم است.

ص: 50

«كيسانيه» را عقيده آن است كه حضرت محمد حنفيه در اين كوه غيبت كرده، حى و قائم آل محمد است.

جبل ملحه كه ملّحيه نيز گويند، در شرق ينبع به فاصله شش ساعت واقع و كوچك تر از جبل صبح است.

اسكله مدينه طيبه است و در جنوب غربى مدينه در كنار بحرالأحمر واقع و حصار و بازار نيز دارد و مسافتش تا به دريا بيست ميل است.

راه ينبع الى مدينه طيبه

از ينبع الى مدينه منوره شش منزل مسافت است.

* منزل اوّل؛ محطّه مسهّلى كه در سمت شرقى شمال ينبع به بعد پنج ساعت واقع و محل عسكر جمازا سوار است. آبش آب چاه و آب باران هم ذخيره مى نمايند و اين مسافت همه صحراى بى آب و خارشتر بسيار دارد و جبل رضوا در شمال اين قريه به فاصله هفت ساعت واقع گرديده.

از ينبع الى قريه حمرا- كه ذكرش مى شود- راه تقريباً در ميان شمال و مشرق و از قريه حمرا الى مدينه منوره در جهت شمال مايل به شرق است؛ ديگر در هر نقطه از راه تكرار سمت آن نقطه لازم نيست.

* منزل دوم؛ بئر شيخ ابراهيم است كه از قريه مسهّله هفده ساعت مسافت دارد؛ هشت ساعت كه از مسهله دور مى شوند، به دامنه كوه ملحيه مى رسند كه تقريباً هفت الى هشت ذرع مرتفع است و از دامنه كوهسار معروف رضع محسوب است كه بين ينبع و صفرا (1) است. و از اينجا تا منزل، نُه ساعت مسافت است كه همه را بايد از ميان كوهستان عبور نمود- كه سنگلاخ زياد هم در بين راه دارد- يك ساعت تقريباً به منزل مانده، به بئر سعيد مى رسند كه آن هم منزل است. از مسهّله الى بئر شيخ ابراهيم، تمامى اين مسافت آب و آبادى ندارد و خارشتر بسيار دارد و جبل صبح در پهلوى راه واقع شده و به تدريج عقب مى ماند و بئر مذكور چاهى است كه عمقش پانزده ذرع و آبش شيرين و شيخ ابراهيم قائم مقام حاليه ينبع، در آنجا احداث كرده است و خود مشاراليه مرد معقولى و خيلى با اهل حاج با سلوك است.

* منزل سيم؛ قريه حمرا است كه در شرقى شمالى بئر شيخ ابراهيم، به فاصله شش ساعت واقع است؛ يك ساعت كه از بئر شيخ ابراهيم دور مى شوند، به زمينى مى رسند كه اوّلِ درّه است. مردم در آنجا سنگ بر روى يكديگر مى گذارند.

به فاصله دو ساعت و نيم از بئر شيخ ابراهيم، درست يسار متصل به راه بئر بيت شيخ است كه آبش قدرى شور و مسقف است. از اين بئر بيت شيخ كه مى گذرند، عبور به ميان عقبه، مسمّى به دُفران است كه خيلى تنگ و حدّ مابين ينبع و جديده است. بعد به وادى صغرا سراز (ير) مى شوند و كوه هاى اطراف راه، تقريباً سى- چهل ذرع مرتفع اند.

به فاصله سه ساعت و نيم از اين چاه، در سمت يسار، متصل به راه، بقعه كوچكى است كه مقبره ابوعبيده سعيد، ابن عمّ جناب ختمى مآب و اطرافش قبرستان وسيع است كه به دامنه كوه متصل مى شود. آب انبارى هم دارد كه آب باران در آنجا جمع مى شود. در همين نقطه راه ينبع، به جاده سلطانى مابين مكه و مدينه ملحق مى شود كه تقريباً در شمال اين نقطه به فاصله دو سه منزل مدينه منوره و در جنوب به بُعد هفت- هشت منزل مكه معظّمه واقع است و جبل صغرا در مقابل راه، از دور پيداست كه تقريباً به طرف يسار جاده كشيده شده و قريه صغرا در دامنه آن است.

به فاصله نيم ساعت، از ابوعبيده سعيد وارد قريه حمرا مى شوند كه متصل به سمت يسار جاده، آبادى و نخلستان و آب جارى دارد و در سمت يمين جاده متصل به راه مقابل قريه حمرا كوه حمراست و جبل بدر در عقب سر واقع است و در انتهاى آبادى اين قريه، در طرف يسار جاده، دولت عثمانى قلعه اى


1- دشت آبادى است كه كشت و زرع و نخل فراوان دارد و در مسير حجاج قرار گرفته و از آن جا تا «بَدْر» يك مرحله فاصله است و چشمه هاى زيادى در آن بوده كه از ينبع و رضوى مى گذشته است.

ص: 51

جهت عسكر خود ساخته كه بالفعل خراب است و اراضى مابين ينبع و حمرا، غالباً محل سكناى عشاير اعراب است و هر كس در حمرا منزل ننمايد، سه ساعت هم بايد برود تا به قريه جديده برسد.

* منزل چهارم؛ بئر عباس است كه تقريباً ده ساعت از قريه حمراء مسافت دارد.

به فاصله سه ساعت از قريه حمراء، از جاده هموار سلطانى كه مى روند، به قريه «جديده» مى رسند. ميان اعراب مشهور است كه جديده در منتصف، راه از ينبع به مدينه منوره واقع است و از جديده تا «بدر» يك منزل است كه اين مسافت وادى مغمورى است و چند آبادى هم دارد و قريه «جديده» در ميان كوه بالاى تپه واقع و تا قلّه كوه، خانه و آبادى دارد و تقريباً طول نخلستان و آبادى اين قريه نيم ساعت و آب جارى بسيار گرم نيز دارد؛ مثل آب معدنى، ولى بعد از سرد شدن خوش طعم است؛ هندوانه و بُستان نيز دارد و ديوارى محكم در جديده به مثابه خاكريز در بالاى تپه به طول زيادى كشيده شده است كه از پهلوى آن مى گذرد و در آخر آبادى دولت عثمانى قلعه اى جهت عسكر خودساخته و بالفعل مخروبه است. در مقابل اين قراول خانه، سمت يمين جاده، در دامنه كوه مقبره جناب «تبرخ اسود» است و راه از جديده به بئر عباس، تقريباً از شمال ده درجه مايل به مشرق است.

به فاصله شش ساعت از جديده كه همه را از ميان دره تنگى بايد گذشت، راه به طرف يسار مايل مى گردد و درّه مزبور وسيع شود به مثابه صحرا مى گردد و بعد از شش ساعت وسه ربع، از جديده كه مى گذرند، از ميان درّه بيرون آمده، به بئر عباس مى رسند و منزل مزبور آبادى ندارد، فقط چاهى است كه محيطاش بيست ذرع و عمق آن نيز تقريباً همين قدر ذرع است و از سطح آب تا لب چاه، سنگ چين و خيلى محكم ساخته اند. از خارج هم پله دارد تا قعر چاه مى توان رفت و آب برداشت و نزديكى آن چاه سمت يسار جاده، عثمانى ها قلعه براى عسكر ساخته اند كه بالفعل خراب است و از ينبع الى بئر عباس، بلكه تا مدينه منوره، همه جا در ميان راه و اطراف اشجار جنگلى و مغيلان فراوان است كه بهترين صمغ عربى از همان درخت مغيلان است كه به عمل مى آيد.

* منزل پنجم؛ بئر شِريوف است كه به فاصله پانزده ساعت و سه ربع از بئر عباس فاصله دارد.

به فاصله يك ساعت از بئر عباس، كوه سمت يسار جاده كه تقريباً به مسافت نصف ميدان است، مسمّى به «كوه وركال» و كوه مقابل مايل به يسار به فاصله يك ساعت تقريباً، مسمّى به كوه «فقره» است.

به فاصله دو ساعت از بئر عباس، جلگه تمام مى شود و راه داخل دره مى گردد كه تقريباً ربع ميدان فاصله دارد- و كوه وركال در يمين جاده واقع است كه راه از دامنه آن است و كوه فقره در سمت يسار است.

به فاصله چهار ساعت از بئر عباس در سمت يمين، متصل به راه بئر، «روحا» واقع است.

به فاصله پنج ساعت و نيم از بئر عباس، راه به سمت يسار منحرف مى گردد و كوه فقره نيز در سمت يسار است.

به فاصله هفت ساعت از بئر عباس، به شعب الحاج مى رسند.

به فاصله هفت ساعت و نيم از بئر عباس در سمت يسار راه، سنگى است كه سوراخى در بالايش دارد و مردم به طرف آن سوراخ سنگ مى اندازند و اين قاعده از قديم است و وجهش معلوم نيست.

به فاصله هشت ساعت از بئر عباس، در وسط جاده سنگى عمودى تقريباً به ارتفاع يك ذرع و به قطر نيم ذرع نصب كرده اند، معلوم نيست براى چيست!

به فاصله هشت ساعت و نيم از بئر عباس به سمت يسارِ جاده، قبور شهداى غير معروف واقع است، چاهى هم دارد.

به فاصله پانزده ساعت و سه ربع از بئر عباس، در سمت يسار راه، چاهى سنگ چين و عميق تر از بئر عباس و مسمّى به بئر «شريوفى» است.

ص: 52

* منزل ششم؛ مدينه منوره است كه به بُعد نُه ساعت و سه ربع از بئر شريوفى فاصله دارد.

به فاصله سه ساعت از بئر شريوفى، سمت يسار راه به فاصله ده ذرع، آثار خرابه اى است، چهار ذرع در چهار ذرع، به فاصله سه ساعت و نيم از بئر شريوفى به «تپه سلام» مى رسند كه كوهى است در يمين راه به ارتفاع ده- دوازده ذرع تقريباً كه از قلّه آن گنبد منوّر حضرت ختمى مآب و گنبد ائمه بقيع پيداست؛ مردم در بالاى اين كوه رفته، مواجه گنبد مطهّر ايستاده و نگاه مى كنند و دعاى مخصوص دارد، مى خوانند؛ چون از دامنه اين كوه الى قله كه زياده از چهارصد- پانصد قدم نيست، صعب و سخت است، خيلى لازم است كه بانى پيدا شود و راهش را صاف و هموار نمايد كه مردم به سهولت بالا روند و دعا و نماز بخوانند.

به فاصله هفت ساعت از بئر شريوف، درسمت يمين راه، به مسافت صد ذرع تقريباً، مسجد شجره واقع است كه «ذوالحُليفه» نامند و نخلستان نيز دارد؛ آبش از چاه هايى است كه عمقش تقريباً سه قولاج (1) است و ميقات گاه حاج شامى و مدينه است كه حاج در اين جا غسل كرده و مُحرم مى شوند و آن مسجد عبارت از چهار ديوار مختصرى است كه يك طرفش مُسقّف و چند درخت نخل دارد و حديثى از صحيح بخارى در جدار اين مسجد نوشته كه حضرت ختمى مآب در اين مسجد نماز خوانده اند و در سمت يسار آن به فاصله ربع ميدان تقريباً قريه اى است مسمّى به «بئر على» كه الآن اعراب به همين اسم مسجد شجره را هم بئر على و آبارعلى مى خوانند.

قبل از رسيدن به مدينه منوره، آثار قلعه خرابه بزرگى است كه ديده مى شود كه گويند قبل از بناى مدينه اين حصار را يهودى ها ساخته، مسكن داشتند؛ شايد قصورالعقيق كه حصون العقيق نيز در كتب در نزديك مدينه ضبط شده است، همين جا باشد.

قبل از وصول به مدينه منوره، به فاصله يك ساعت كمتر تقريباً، مكانى است مشهور به «مدرّج»، از اين زمين كه بالا مى روند، ميل هاى گنبد مطهّر نمايان است.

به فاصله نُه ساعت و ربع از بئر شريوف وارد مدينه منوره مى شوند؛ اللّهُمَّ ارزُقنَا.

ذكر مجملى از مدينه الرسول

حدود طرف شرقى مدينه، كوهستان و قلعه خيبر و غربى اش بحرالأحمر و شمالش قلعه مرّ و جنوبش بيت الله الملك الأكبر است.

مدينه شهر محكمى است از عربستان، در ايالت حجاز، در شمالى مكّه معظمه، به مسافت سيصد و نود كيلومتر- كه ده منزل است- واقع گرديده و در بعضى از كتب نود و پنج اسم از برايش ذكر شده و زياده از صد خاصيت از خصائص متعلقه به آن بيان شده؛ يكى از خصائص آن است كه هر كه بدانجا رسد، بوى خوش شنود و عطر در اين شهر بيشتر از مواضع ديگر بو دهد و هرگز طاعون نباشد.

خود اين بنده هواى مدينه را الطف و انور از همه جا ديده، روحانيت خاص دارد.

بعضى از مورّخين گويند كه وجه تسميه اش به «يثرب» آن است كه: يثرب بن قانيه آن را بنا نموده، چون زبان معجز بيان حضرت سيدالأنام بدان نام جارى گرديده، هر آينه به مدينه سمت اشتهار پذيرفته و در بعضى از كتب «مدينه السماء» نامند و حرم دويم و اشرف بقاع ارض و در مكان مأمونى واقع شده و در وقت سيول امطار، آب هاى اين وادى از حرّه بنى سليم آمده، بعد از وادى الغابه گذشته، بعد از آن به وادى احمد آمده در اين جا متفرق شود و بدو چاه داخل مى گردد كه يكى را بئر «رومه» و يكى را بئر «عُروه» گويند و جبل احمد كه رنگش قرمز و راهش هموار، در طرف شمالى مدينه به مسافت دو ساعت كائن، و مقبره حضرت حمزه در دامنه آن واقع و از مدينه دو ميل بعيد است كه به زودى ذكرش بيايد و اكثر زمين مدينه شوره زار و چهار وادى را داراست: وادى بطحان، وادى عقيق اكبر، وادى عقيق اصغر، وادى قنات.


1- قولاچ، قلّاچ: واحد طول معادل درازى هر دو دست. «فرهنگ معين».

ص: 53

وادى بطحان، از شمال به جنوب ممتد و طرف غربى اش حرّه و جنگى كه در مدينه واقع شده و خندقى كه در عهد حضرت رسول الله حفر گرديده، از اعلاى همين وادى است كه زمين رمله نجد و آثار آبادى و عمارت بسيار دارد و طرف شرقى وادى بطحان كوه سلع است كه منفصل و طولانى و امتداد يك گوشه آن تا نزديك سور مدينه است كه به همين جهت اين دروازه را «باب الجبل» نامند.

در اين مدينه جنگ خندق، در ماه شوال سال پنجم هجرى واقع گرديده كه وقعه «حزب الأحزاب» گويند؛ چون حضرت امير مقابل عمروبن عبد ودّ در روز جنگ خندق ايستاد. حضرت رسول الله فرمودند: «

نور الايمان كلّه علي الشرك كلّه

» و چون عَمرو را كشتند، حضرت رسول الله فرمودند: «

ضربة علي في يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين.

» و اطراف اين خندق در آن وقت خانه ها بوده ولى حالا آبادى ندارد. بالأخره عضدالدوله فناخسرو ديلمى در مدينه بناى قلعه گذاشته و در خارج سور نيز خانه بسيار است.

شاهزاده معتمدالدوله فرمان فرماى فارس، در روزنامه «سفر مدينه السلام و بيت الحرام» مى نويسد كه قلعه مدينه از محمد بن على الملقب به جمال الدين المعرف بالجواد الاصفهانى است كه بعد سلطان سليمان تجديد كرده است. شايد اين شخص كه شاهزاده اسم برده، بعد از عضدالدوله باشد و مرقد اسماعيل بن جعفر صادق (ع) در پهلوى ديوار قلعه مدينه است و اين شهر خيلى كوچك تر از مكّه، ولى هوايش سالم، آب روان و زروع و نخيل دارد.

يكى از آب هاى سبك عربستان همين آب يثرب است و قناتى كه به مدينه از قريه قبا جارى است، «عين ذرقا» گويند و نخلستانش را از چاه آبيارى نمايند؛ خرماى مشهورى دارد كه مخصوص به مدينه است كه تمر «بردى» و تمر «صيحانى» گويند كه در بلاد ديگر نمى شود و نيز خرماى سلطانى يك نوع خرمايى است كه مخصوص مدينه است و نيز حب البان (1) دارد كه به ساير بلاد نقل مى نمايند.

ششصد و بيست و دو سال بعد از ميلاد حضرت مسيح (ع) حضرت رسول الله از مكّه به مدينه هجرت فرمودند كه تاريخ ما مسلمين از همان وقت است كه تاريخ هجرى گويند و به قولى در ششصد و سى و دو از ميلاد مسيح در مدينه دار فانى را وداع و به دار باقى رحلت فرمودند و حضرت اميرالمؤمنين (على (ع)) آن حضرت را غسل داده، دفن كردند و اعظم مزيتى كه بر مداين ديگر داردهمين است كه در زمان آن حضرت پاى تختش و حال مضجع آن حضرت است.

مطاف طوايف انام در اين شهر و مقام است و نيز ائمه معصومين، به غير از حضرت امام موسى كاظم (ع) كه در منزل- ابواء- كه در (ميان) مكه و مدينه واقع گرديده و حضرت امام محمد مهدى كه در سامره متولد شده، مابقى ائمه در مدينه طيبه به وجود آمده اند. (2)

طول مدارج شرقى اين شهر، نسبت به جزاير خالدات كه مبدأ طول منجمين قديم بوده 75 درجه و بيست دقيقه و نسبت به دارالخلافه ناصرى طهران، تقريباً يازده درجه غربى و نسبت به پاريس سى و هفت درجه و سى و نيم دقيقه و نسبت به گراندويچ لندن سى و نه درجه و پنجاه و پنج دقيقه است. و عرض مدار شمالى اش از خط استوا 25 درجه و طول نهارش سيزده ساعت و 33 دقيقه و انحراف قبله اش از جنوب به طرف مشرق تقريباً ثلث درجه است؛ زيرا كه مكّه از جنوب مدينه تقريباً ثلث درجه مايل به مشرق است و گويند به طالع سرطان و مستويش زهره و از اقليم دويم و تعلّق به مشترى دارد؛ و چهاردهم شهرى است كه در عربستان بنا گرديده است.

شهر مزبور حالا بيست هزار جمعيت را دارد و مسجد محترمى در آنجا برپا (ست) كه خود حضرت بنا نموده و در آنجا فريضه به جا مى آورده و به عبادت و رسالت اشتغال داشته، ولى بعد از رحلت آن حضرت، در محوطه خانه اش بر مسجد اضافه نموده اند و اين بنده درگاه نقشه آن را برداشته و تعيين حدودش را نموده، چنان كه به زودى مذكور شود.


1- حب البان؛ نام گياهى است كه به آن «جوزبويا» نيز گويند
2- حضرت على بن ابى طالب 7 نيز در مكه تولد يافتند.

ص: 54

در زمان حضرت، جميع بيوتى كه از اطراف به مسجد در داشته، به امر حضرت مسدود نمودند مگر در خانه باب علم، حضرت على را؛ منبرى كه آن حضرت بر آن خطبه مى خواندند و محرابى كه فريضه به جا مى آوردند، محلش در ميان مسجد معين است. حديث صحيح است كه ميان مرقد و منبر، روضه اى است از روضات بهشت.

از حضرت صادق (ع) منقول است كه ثواب نماز خواندن در مسجد پيغمبر (ص) در مدينه برابر است با ده هزار نماز در جاى ديگر.

چاه بضاع (1) در مدينه است؛ هر مريض و عليل كه از آب آن بخورد و غسل كند شفا يابد؛ بئر قضاعه و بئر المسك- هم كه در احاديث آمده- شايد همين چاه باشد كه حالا به اين اسم نامند و حضرت مقدس نبوى آب دهان مبارك خود را در آن چاه افكنده است.

چاه اريس (2) نيز در اين شهر است. از ابوشامّه روايت است كه در سنه 649 هجرى، پنج شبانه روز متوالى در مدينه زلزله عظيمى شد كه تفصيلش در كتاب جغرافيايى كه از عربستان نوشته ام مذكور است. مكّه و مدينه به «حَرمين» مشهورند؛ اگرچه قدس خليل را نيز حرم گويند، امّا حرمين مطلق، همان مكّه و مدينه است و مدينه را خداى تعالى مدخل صدق خوانده.

اصل بنيان قبر شريف و حجره شريفه و ضريح و محراب شريف، از بناهاى ملك الاشرف قايتباى چراكسه، سلطان مصر است كه در ذى الحجه الحرام 888 هجرى بنا نهاده كه در اين جا و در بيت الله آثار خير از او بسيار است و در رجب 872 در سرير مصر جلوس و در ذى القعده نهصد و يك هجرى در سن 75 سالگى دار فانى را وداع كرده است؛ اجمال اين احوال آن كه در ثلث آخر شب دوازدهم شهر رمضان المبارك، سنه 886 هجرى كه مؤذنين تمجيد مى نمودند، رعد و برق ظاهر شده و صاعقه نزول نموده و به هلالين مناره خورد و شق كرده و از آنجا به مناره گرفته و به مسجد شريف سرايت نموده، جميع اسباب مسجد و مصاحف هر چه بوده سوزانيده همين فقط حجره نبوى 9 و بيوتى كه در اطراف مسجد شريف بوده، از صدمه و سوختن اين برق مستخلص شد. اين فقره را به درگاه سلطان قايتباى عرض كردند. از آن جا فرستادگان معتمد تعيين و مهمّات و ملزومات را تدارك و روانه داشته و اماكن شكست خورده را كماينبغى عمارت كردند و در اطراف مسجد شريف نيز مدرسه عالى و رباط بنا نمودند و اسم او نيز در حجره شريفه و ضريح مطهّر در پهلوى اسطوانه و خود در پشت محراب شريف مسطور است و مرقد مطهر در ميان مشرق و جنوب شهر واقع است و سلطان سُليمان نيز محراب ديگر ساخته است كه متصل به اسطوانه هفتم است كه ذكرش بيايد كه اسم او را نيز در پشت محراب نوشته اند و بناى اين حرم و صحن و مسجد جديد و اين استوانه هاى يكپارچه از سنگ كه خيلى خوب ساخته اند، از بناهاى سلطان عبدالمجيد خان بن سلطان محمود خان است كه در عرض پانزده سال به انجام رسانيده و به روضه شريفه كه قايتباى ساخته است، هيچ متعرض نشده است و اسم خودش را نيز در هيچ جاى از حرم- بنا بر ادب- حكم كرده كه ننويسند و مى گفت چگونه من اسمى از خود در اين حرم برم كه سلطانم، با اين كه مرا يكى از بندگان ذليل محسوب نمايند، فخر من است؛ خوش اعتقاد بوده.

ذكر مسجد رسول الله به نحو اجمال

اين بنده درگاه موافق نقشه اى- كه خود كشيده- قلمى مى دارد. ان شاءالله عن قريب عكس نقشه خود را به جميع ممالك اسلام و غيره فرستاده كه زينت كتاب ها و عمارت ها و معابد گردد كه هيئت مرقد مطهّر و مسجد شريف كه محل نزول ملائكه است، هميشه در نظر ما باشد و در همه جا زيارت نمايند و دعا به دوام دولت اعلى حضرت ولى نعمت كلّ ممالك ايران نمايند كه اين سرمشق از آن حضرت آموخته شده و رسيده؛ زيراكه در روز چهارشنبه، نوزدهم شهر شعبان المعظم 1294 همين نقشه با نقشه هاى ديگر عربستان و غيره با روزنامه اى كه در سفر بيت الله كشيده و نوشته بود، خواستند در ييلاق سلطنت آباد شميران شرفياب حضور مبارك گرديده، پس از آن كه نقشه ها و روزنامه از لحاظ انور گذشت، به جناب


1- چاه بضاعه: كه در احاديث نيز آمده است در دار بنى ساعده در مدينه طيبه بوده است.
2- چاه أريس: نام چاهى است در مدينه، در قُبا، برابر مسجد قُبا، كه انگشترى پيغمبر 9 از دست عثمان در آن افتاد و براى يافتنش بسيار كوشيد و موفق نشد.

ص: 55

امين السلطان امر فرمودند كه دو قطعه از آن نقشه ها را كه يكى همان مسجدالرسول و ديگرى نقشه اى از بندر ينبع الى مدينه منوره را كه شش منزل مسافت است در ميان قاب و پشت آينه بزرگ بگذارند كه هميشه در نظر مبارك باشد.

و مسجد رسول مختصراً عبارت است از ضريح مطهّر كه در مقابل ضلع شرقى مسجد واقع است. فقط به فاصله يك رواق و مسجد مسقّف در غربى ضريح مطهّر و وسعتش زياد است و صحن در طرف شمالى مايل به مغرب ضريح است كه شرحشان بيان مى شود.

ضلع جنوبى تقريباً صد و بيست و هشت قدم طول، هفده ستون و جرز (1)سنگى و دو رواق هفت قدم عرض دارد و جميع ستون ها و ديوار و سقف مسجد از سنگ است؛ در هر جا محتاج بيان نيست.

و مقياس مسجد رسول الله از اين قرار است كه در مسجد مُسَقَّف، بُعد مابين ستون ها هفت قدم و فاصله ستون هاى اطراف صحن نُه قدم است و سه قدم تقريباً دو ذرع شاه (2) است. پس از همين مقياس جميع ابعاد نقشه مسجد را مى توان دانست كه نسبت به هم چقدر بُعد دارند.

ضلع غربى دويست و بيست قدم طول و بيست و هفت ستون و جرز دارد. درب اول ضلع كه جنوب و غرب است، درب مسجد است كه باب السلام و در صد قدمى درب ديگر مسجد است، كه باب الرحمه و اين امتداد يك رواق هفت قدم عرض و بعد از باب الرحمه سه رواق نُه قدم عرض در مقابل صحن مطهّر دارد.

ضلع شمالى صد و بيست قدم طول و سيزده ستون و جرز و دو رواق نُه قدم عرض دارد و در آخر ضلع دو زاويه شمال و شرق است.

[نيز] مسجد را درى است كه قديماً باب توسل و الحال باب مجيدى گويند.

دقيق ه

ضلع شمالى تقريباً هشت قدم از ضلع جنوبى مقابل خود، به سبب پيش آمدن ديوار شرقى از باب نساء الى باب مجيدى، به ميان مسجد كوتاه تر شده است.

ضلع شرقى دويست و بيست قدم طول و دوازده ستون و جرز و دو رواق نُه قدم عرض دارد كه بعد از اين دوازده ستون صحن مطهّر تمام و داخل مسجد مسقف و حرم مطهّر و ضريح مبارك مى شوند كه بعد از اين دوازده ستون، مقابل صحن مطهر پانزده ستون و جرز الى ضلع جنوبى دارد؛ پس جميعاً ضلع شرقى، بيست و هفت ستون و جرز دارد و در اين ضلع شرقى در مقابل ضريح، دو درب مسجد است كه «باب النساء» و «باب جبرئيل» نامند.

طول ضريح مطهّر از باب جبرئيل از شمال به طرف جنوب شش دهنه و تقريباً 56 قدم و عرضش از مشرق به مغرب چهار دهنه و سى و چهار قدم است.

عرض مسجد جديد مبارك از شمال به جنوب، شش ستون و طولش از مشرق به مغرب هفت ستون است كه جميعاً چهل و دو ستون مى شود.

اين سعه كه عبارت از روضه مباركه و فضاى مسجد رسول الله بوده است و حد حرم جديد كه بعد خلفا به مسجد اضافه كرده اند، در طول نُه ستون و در عرض شش ستون كه جميعاً پنجاه و چهار ستون است؛ و در اواخر نيز بر مسجد اضافه كرده اند؛ چنان كه مذكور شد عرض از مشرق به مغرب پانزده ستون و طول از شمال به جنوب بيست و پنج ستون است كه مضروبش سيصد و هفتاد و پنج ستون مى شود بدون جرز ديوارها.

ولى وسعت صحن مطهر و حرم و بعضى از ستون هاى ديگر، اسقاط مى شود كه از روى نقشه حسابش معلوم مى شود كه چند ستون دارد.


1- جِرز: پايه ساختمان كه از سنگ و آجر سازند.
2- ذرع شاه: مقياس طول معادل 12/ 1 متر است.

ص: 56

قبر مطهر، بلند و مستور از پرده كه احدى به چشم خود قبر را نمى بيند و مى گويند حديث در اين خصوص وارد است كه نبايد كسى چشمش به قبر مطهر بيفتد و ضريح مطهّر هيچ در ندارد، مگر چهار در از اطراف كه سه در از همان روضه حضرت زهرا، يكى به طرف شمال كه اغلب بسته و دو در پهلوى هم رو به شرق كه دو قدم نيز عقب تر است؛ بدين جهت جلو درب وسعتى به هم رسانيده، گاهى خواجه هاى حرم از براى جاروب كردن و چراغ گذاردن، اول به مقبره حضرت زهرا بعد از آنجا داخل مرقد مطهر مى شوند و به غير از اين خواجه ها، احدى قادر بر دخول صحن مطهر نيست و درى هم از طرف مغرب مابين اسطوانه حرس كه محرّس نيز نامند و اسطوانه وفود دارد كه هميشه بسته است.

دقيقه

چندين مجموعه بخور در روضه مباركه است كه رويشان مجموعه پوش هاى مفتول انداخته اند كه در هر سال، روز نوزدهم ذى القعده الحرام، به احترام تمام بخورات مزبور را عوض مى كنند و بخورات قديم را خادمين حرم ميان خود تقسيم مى نمايند.

ذكر مسجد حضرت رسول الله (ص) به نحو تفصيل

ضلع جنوبى كه مذكور شد، 128 قدم طول، پانزده ستون و دو جرز سنگى به ديوارهاى طرفين و دو رواق دارد؛ شرحش از اين قرار است:

محاذى ستون اول به بعد، سه قدم از آن ستون در زاويه جنوب و شرق مسجد، انبارى است كه به ميان رواق دو در دارد: يك درش رو به شمال و يك درش رو به مغرب؛ كه اين در غربى منسوب به درب «بلال» (1) است.

گويند در عهد حضرت رسول الله (ص)، حضرت بلال از اين در به بام مسجد مى رفته و اذان مى گفته و الآن هم در اين جا منارى هست مسمّى به مناره «رأسيه» به مناسبت اين كه در بالاى سر حضرت پيغمبر (ص) واقع است و از ميان همين انبار پله دارد كه بالايش مى روند و در ميانش اذان مى گويند.

مقابل ستون دويم و سيم، در بالاى ديوار جنوبى مسجد، پنجره اى است؛ گويند كه محلّ باب عَشرَه مُبشَّره (2) بوده، مقابل شمالى ستون چهارم عرض ضريح مبارك تمام مى شود كه عبارت از سه پنجره برنجى است و دو ستون مرمر در وسط آن ها است و دو پى- چهار قدم عرض- سنگى هم در طرفين ضريح دارد و در طول شش پنجره فولادى است كه به رنگ سبز كرده اند و در شب ها دو شمعدانِ مرصّع پشت اين پنجره برنجى مى گذارند و به غير از اين شمعدان ها، مرقد مطهر، زينت ديگر ندارد.

تنبيه

از پهلوى ضريح الى محاذى رواق باب السلام كه انتهاى همين ضلع جنوبى است، مابين ستون هاى اين امتداد را به بلندى يك ذرع با لوله هاى برنجى مثل محجره بسته اند و در اين امتداد در پنج در جا گذارده اند. وقت نماز اين درها را مى بندند تا كسى از رواق جنوبى- به غير از اين درها- نتواند داخل مسجد بشود؛ چون اهل تسنُّن نمى گذارند وقت نماز از محاذى كسى كه نماز مى گزارد، بگذرند؛ مابين ستون ششم و هفتم يكى از اين درهاى محجّره برنجى است و پهلوى اين در اول، محراب حضرت و مقابل ستون هفتم منبر پيغمبر است و پهلوى منبر مابين ستون هفتم و هشتم يكى از درهاى ديگر محجره برنجى است و دو درب ديگر اين محجره در طرفين محراب سلطان سليمان و يك درهم دو ستون به آخر ضلع جنوبى مانده دارد.

ملاحظه

در مقابل محراب حضرت، در ميان ديوار جنوبى، محراب بزرگش نيز گويند و به خصوص مابين اين دو محراب در رواق، ستون هفتم را نگذاشته اند كه بدين جهت در رواق وسعتى به هم رسانيده، در سقف مسجد همين سعه چهل چراغ بزرگى آويخته اند.

نكته


1- بلال حبشى، ابوعبدالله بلال بن رباح حبشى متوفى به سال 20 هجرى قمرى مؤذن معروف پيغمبر اكرم 9 و از سابقين در اسلام. تا وفات پيغمبر 9 اذان گفت و پس از آن ديگر هيچ اذان نگفت.
2- اهل سنّت گويند كه پيغمبرخدا 9 ده نفر از صحابه را به بهشت بشارت داده است و آنها را «عشره مبشره» گويند و نام آن ده نفر به ترتيبى كه شماره مى كنند بدين شرح است: 1. ابوبكر بن ابى قحانه؛ 2. عمر بن خطّاب؛ 3. عثمان بن عفان؛ 4. على بن ابى طالب ع؛ 5. طلحه بن عبيدالله بن عثمان؛ 6. زبيربن العوام؛ 7. سعد بن ابى وقاص؛ 8. سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل عدوى قرشى؛ 9. عبدالرحمن بن عوف؛ 10. ابوعبيده بن جراح.

ص: 57

براى آن كه مابين حرم مبارك و مسجد شريف فرقى باشد، در اسطوانه ها فرق گذاشته اند؛ يعنى كمر ستون هاى حرم را با سنگ مرمر سفيد متضلع كه (داراى) خيارها [شايد: شيارها] باشد، بسته اند و مابقى ستون هاى مسجد اين وضع را ندارد، همان يكپارچه از سنگ است و عرض مسجد مبارك چنانچه ذكر شد كه به طرف شمال و جنوب است، شش ستون دارد كه دو پايه آن ها مربّع وچهار ستون ديگرش مدوّر است و در بالاى اسطوانه اول و دويم و سيم نوشته اند: اسطوانه سرير و اسطوانه حرس كه صحيحش محرّس (است) و اسطوانه وفود، طول مسجد مبارك كه به طرف شرق و غرب است، هفت اسطوانه است كه يكى پايه اش مربّع و شش اسطوانه مضلع است كه در اسطوانه اول و دويم، رديف دويم كه مقابل ضريح واقع است، نوشته اند استوانه توبه؛ در همان اسطوانه ابى لبابه است و اسطوانه عايشه- كه در جنب اسطوانه مخلّقه است- و اسطوانه حنّانه، محاذى پله اول منبر شريف است.

و اصل ضريح و گنبد مطهّر، چنان كه ذكر شد، از بناى قايتباى است كه ضريح عبارت از شش دهنه است طولًا و سه دهنه است غرباً و سه دهنه جنوبى؛ چنانچه ذكر شد، شبكه برنجى و سه طرف ديگر فولادى است كه رنگ سبز كرده اند و چهار پايه مربع محكم سنگى، چهار قدم در چهار قدم، در چهار طرف دارد كه بنيان گنبد مطهّر قبر مبارك روى اين چهار پايه است و چنان محكم ساخته اند كه پايه طاق مسجد را هم بر روى آن گذاشته اند و دو پايه ديگر هم دارد كه خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) و به احتمال قبر مبارك ايشان است. پس معلوم شد كه اين دو ضريح يكى (است) و شش پايه دارد و به شكل مستطيل است.

و باقى اراضى ازطرف شمال كه به حرم اضافه شده، مرحوم سلطان عبدالمجيد خان علاوه كرده و زمين هاى پست و بلند را تسطيح نموده و اكنون تمام اسطوانه هاى روضه و حرم مبارك و اطراف صحن مطهّر، با نصف ستون هاى مربّع ديوارها زياده از سيصد و پنجاه ستون است؛ چنانچه گفتيم محققاً از روى نقشه معلوم مى شود.

مقابل ستون دهم سلطان سليمان بن بايزيد عثمانى محرابى ساخته است. از ستون دهم الى آخر ضلع جنوبى، چنان كه ذكر شد، زايد بر مسجد حضرت و حرم جديدى است كه بعد از حضرت مسجد را وسعت داده اند.

دقيقه

طرف شمالى محراب رسول الله (ص) به فاصله سه ستون از محراب، كمر چهار ستون را با تخته بسته اند كه مؤذن و مكبّر بالايش رفته اذان و تكبير مى گويند.

و در طرف شمال مايل به مشرق اين مئذنه به فاصله چهار ستون همان طور تخته بندى كرده و مئذنه حضرت بلال (ع) است.

ملاحظه

ديوار جنوبى مسجد، از ستون اول الى ستون سيزدهم، طاق رواق را در زدن، خيلى استادى به كار برده اند كه اجمالش از اين قرار است: اين چند چشمه طاق يك پايه اش را همان روى ستون سنگى رواق و پايه ديگرش را بر روى سر زبانه بالاى ديوار جنوبى كه پيش آورده اند، بدون پيش آوردن سر زبانه از پايين پى زده اند و مابقى طاق متصل به ديوارهاى مسجد را به قاعده زده اند يك پايه طاق را روى ستون و پايه ديگر بالاى سر زبانه پى است.

ضلع غربى- كه دويست و بيست قدم طول و بيست و شش ستون و جرز دارد- تفصيلش اين است: درزاويه جنوب ومغرب مسجد، مخزنى است براى اسباب ومتصل به آن مخزن باب السلام است. و از اين زاويه الى وسط باب الرحمه كه صد قدم طول دارد، در اول زاويه جرز و يازده ستون و يك رواق هفت قدم عرض دارد و بيان و دقتى ندارد مگر از محاذى ستون هفتم و هشتم كه به ضلع شرقى نگاه مى كنى، باب جبرئيل واقع شده است و در ميان ديوار غربى مزبور به قطر يك وجب و بيشتر،

ص: 58

دولابچه هاى (1) متعدد از براى خادمين حرم گذاشته اند كه اسباب بگذارند و از وسط باب الرحمه الى آخر ضلع غربى، صد و بيست قدم طول و سه رواق نُه قدم عرض و چهارده ستون و جرز سنگى و مقابل صحن مى باشد كه شرحش از اين قرار است: برابر ستون يازدهم و دوازدهم باب الرحمه است كه مقابلش در ضلع شرقى باب نساء واقع گرديده و از باب الرحمه الى آخر ضلع غربى چنانچه ذكر شد، سه رواق، نُه قدم عرض دارد و در جنب اين رواق ها صحن مطهّر است؛ ولى ضلع شمالى و شرقى متصل به صحن دو رواق دارد كه عن قريب بيان مى شود.

ملاحظه

ستون يازدهم را كه مقابل باب الرحمه است، گويا به ملاحظه وسعت جلو [ى] درب به قدر دو قدم تقريباً به ميان مسجد؛ يعنى طرف شرق پيش برده اند. بدين جهت، رواق از باب الرحمه الى آخر ضلع غربى، نُه قدم عرض به هم رسانيده و از براى تغيير همين ستون و دو ستون بعد از آن است كه اغلب ستون هاى مسجد مُسقّف و ستون هاى شمالى صحن از محاذات هم تقريباً بيرون رفته اند.

ضلع شمالى صد و بيست قدم طول و يازده ستون و دو جرز سنگى، در طرفين ضلع و دو رواق نُه قدم عرض دارد و مقابلش صحن مطهّر و تفصيلش از اين قرار است: در زاويه شمال و مغرب انبارى است كه درب مناره سليمانيه كه ذكرش بيايد از پهلوى اين انبار است و در پهلوى اين انبار متصلًا مخزن كوچكى هم در ميان ديوار از براى گذاردن اسباب ساخته اند. محاذى ستون سيم و چهارم در ميان ديوار جايى درست كرده اند كه شمع و مايحتاج را مى گذارند. مقابل ستون ششم و هفتم نيز در ميان ديوار جايى از براى غسل كردن ساخته اند. در محاذى ستون نهم و دهم باب توسّل است كه باب بسيار عالى سلطان عبدالمجيد خان عثمانى ساخته و جلوخان خيلى خوبى دارد كه در هر طرفش سه اطاق متصل به هم از براى مستحفظين حرم و مسجد ساخته اند و الآن اين باب، مشهور به اسم سلطان عبدالمجيد خان است؛ پهلوى اين باب در زاويه شمال و مشرق انبارى است كه رو به مغرب درى دارد كه از اين در به بالاى مناره سلطان عبدالمجيد خان مى روند.

ضلع شرقى دويست و بيست قدم طول و دوازده ستون و جرز و دو رواق نُه قدم عرض دارد و در مقابل صحن واقع گرديده و اين دو رواق را مسجد زنانه كرده اند؛ يعنى از محاذى ستون دويم باب مجيدى، ديوارى به قدر قامت انسان در فاصله ستون ها كشيده شده و رواقين را تا آخر صحن مسجد زنانه كرده اند و در اين امتداد نيز دو درب مشبّك چوبى دارد؛ يكى مابين ستون چهارم و پنجم و يكى مابين ستون هفتم و هشتم است و در محاذى ستون هشتم و نهم و نصف دهم، به فاصله هفت قدم از ستون كنار صحن، باغچه [اى] در ميان صحن واقع است كه شش درخت نخل و غيره، بسيار خوش وضع دارد و در جنب جنوبى اين باغچه، چاه آبى است به قدر چهار- پنج ذرع ريسمان مى برد، آب دارد و بئر الرسول نامند و گويند اين موضع خانه حضرت اميرالمؤمنين [على] (ع) بوده است. لهذا الآن هم باغچه مزبور مشهور به باغچه حضرت فاطمه (عليها السلام) است و بعد از ستون دوازدهم از صحن داخل مسجد مسقّف مى شوند كه تا آخر ضلع جنوبى پانزده ستون و جرز است. پس مجموع ضلع شرقى چه صحن و چه مسجدِ مسقف، بيست و هفت ستون و جرز است. مقابل ستون سيزدهم و چهاردهم در ديوار شرقى باب نساء است كه دخلى به صحن ندارد و داخل مسجد مسقّف است و برابر ستون هفدهم باب جبرئيل نيز در ديوار شرقى است و محاذى باب نساء و باب جبرئيل يك رواق نُه قدم عرض و محاذى درِ مزبور ضريح مطهّر واقع است.

ملاحظه

در پشت شمالى ضريحِ مطهّرِ حضرت بتول ايوانى است به ارتفاع يك پلّه از زمين كه مردم روى اين ايوان و پشت ضريح مطهر حضرت بتول ايستاده، زيارت و نماز مى خوانند و دعا مى كنند و درى هم دارد


1- دولابچه: گنجه كوچك دردار كه در ديوار تعبيه كنند باشد.

ص: 59

كه خادمين حرم گاهى از براى چراغ گذاردن و غيره به ميان ضريح بتول و از اين جا به مقبره حضرت رسول مى روند.

دقيقه

از براى وسعت به هم رسانيدن مقابل باب جبرئيل، يك ستون مقابل اين باب را در ميان مسجد نزده اند، بدين جهت، مقابل در [ب] مزبور وسعت به هم رسانيده است و در محاذى باب جبرئيل شش دهنه ضريح مطهر واقع است كه دو دهنه اش درب روضه حضرت زهرا كه به قدر دو قدم عقب تر از چهار دهنه ديگر ضريح است كه بدين سبب جلو درب روضه بتول وسعت به هم رسانيده، مردم پشت در [ب] مزبور ايستاده و زيارت حضرت بتول را مى خوانند و چهار دهنه ديگر ضريح متعلق به حضرت رسول الله است و در ميانه اين دو دهنه، روضه حضرت زهرا است. يك ستون كاشى كارى و طرفين اين ستون دو در [ب] متصل است كه يكى محسوب مى شود و از اين در [ب] داخل روضه صديقه طاهره و از آن جا به مرقد حضرت رسول الله مى روند و چهار دهنه ديگر ضريح مطهّر، دو پى- چهار قدم عرض- در طرفين و دو پى- دو قدم عرض- در وسط ضريح دارد و دو ستون مرمر در ميان اين دو پى كوچك و به همين طريق است طرف مقابل الّا اين كه طرف مقابل يك در [ب] مقابل نيز به ميان ضريح دارد.

ميانه باب نساء و باب جبرئيل، به قدر يك پله زمين مسجد را بلند نموده، سكّو و اتاقى ساخته اند كه مسكن و مخزن خواجه هاى حرم است.

توضيح:

در مقابل اين چهار دهنه ضريح، بالاى ديوار شرقى سه پنجره است كه ابواب نزول ملائكه گويند؛ دو پنجره اش مقابل ضريح مطهر حضرت رسول الله (ص) و يك پنجره اش مقابل باب السلام است كه گويند: از اين درها حضرت ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل، به حضرت رسول الله (ص) نازل مى شده اند، لهذا هر كدام از اين درها به اسم يكى از ملائكه ها موسومند.

ملاحظه

علاوه بر جارها و چهل چراغ هاى مسجد مطهّر، از هر دهنه طاق هم سه چراغ آويزان است كه با روغن زيتون مى سوزد.

در بيان منارهاى مسجد

مسجد مطهّر پنج مناره دارد؛ يكى بالاى سر حضرت كه مناره «رأسيه» نامند و راهش چنان كه مذكور شد، از زاويه جنوب و مشرق مسجد است كه مئذنه حضرت بلال بوده است و در بالاى باب السلام و باب الرحمه و باب مجيدى نيز هر يك مناره اى است به اسم همان باب و مناره [اى] هم در زاويه شمال و مغرب مسجد است و راهش هم از همين زاويه است كه مناره «سليمانيه» نامند؛ در زمانى كه حاج [/ حاجيان] شامى از شام وارد مدينه مى شوند و آن سه شبى كه درمدينه منوره توقف دارند، رسم است كه اين مناره را از بالا تا پايين چراغان مى نمايند.

قبَّه هاى مسجد

در مسجد رسول الله دو قُبّه است؛ يكى از فولاد در بالاى سر مبارك حضرت و قبّه ديگر بالاى رواق محاذى محراب.

ذكر اجمالى از اماكنى كه در ميان مدينه طيبه واقع گرديده

در ميان جنوب و مشرق حرم رسول الله، به بُعدِ سه دقيقه، تقريباً متصل به خارج قلعه شهر قبرستان بقيع واقع گرديده كه طولش چهارصد قدم و عرضش سيصد قدم كه در اين طول و عرض ديوار مخروبه كوتاهى دارد و ساختن اين ديوار بسيار لازم است كه مسلمين به زودى بانى شده، همت در انجامش گمارند كه چنين قبرستانى- كه تالى ندارد- اين طور مخروبه نماند و چندان مخارج هم ندارد و در جنوب و مغرب اين قبرستان فقط اتاقى ساخته اند كه مقبره چهار امام بزرگوار؛ امام حسن مجتبى (ع)، امام زين

ص: 60

العابدين (ع)، امام محمد باقر (ع)، امام جعفر صادق (ع) و عباس عمّ حضرت رسول است. اين چهار امام در يك صندوق و عباس هم در يك صندوق است، ولى اين دو صندوق را در ميان يك صندوق گذارده اند و در اين بقعه مجملًا مضجع جدّه ائمه اطهار مى باشد و چند اتاق كوچك هم در اطراف شمالى ائمه بقيع دارد كه مقبره بعضى از زوجات و اولاد و احفاد حضرت رسالت است و هشت نفر هم از زوجات حضرت در يك ضريح و اسامى آن ها [را] بالاى قبرستان [بر]، روى تخته نوشته اند و بنات رسول الله امّ كلثوم و رقيه و زينب هم دريك بقعه مى باشند و در آخر زاويه شمال و مشرق قبرستان بقيع، حليمه السعّديه- دايه حضرت رسول الله، مدفون و بقعه هم دارد و بيت الأحزان در بقيع و مقبره فاطمه بنت اسد- والده حضرت اميرالمؤمنين- خارج از ديوار بقيع واقع گرديده كه حضرت رسول در قبر او داخل شده است.

در ميان جنوب و مغرب مسجد رسول الله، در ميان شهر در سوق الطّوال به فاصله سه دقيقه سيدنا عبدالله- پدر حضرت رسول الله- مدفون است؛ معروف به بيت ابى النبى و در پهلويش سيدنا مالك، علمدار رسول پروردگار مدفون است و يك بقعه خوبى دارد و مصلّى در ميان مسجد مصلى است كه آن را مسجد «غمامه» نيز گويند كه در خارج سُور شهر به فاصله چهار پنج دقيقه در جهت جنوب و مغرب مدينه واقع گرديده و متصل بدين مسجد قريب به هم [نويسنده دو سطر را قلم زده است] و مسجد حضرت بلال واقع است.

بيان اطراف مدينه منَّوره

جبل احد در طرف شمالى مدينه، به فاصله دو ساعت واقع و اين كوه منفصل و رنگش قرمز و در طرف شمال شرقش، اقرب به مدينه است و در حول و حوشش مزارع اهل مدينه مى باشد و در امتداد راه احد تلّ مسمّى به سلع واقع است كه غارى هم در اين كوه سلع است؛ بعضى منسوب به حضرت رسول الله و بعضى منسوب به حضرت ولى الله مى دانند و كوه سلع نيز منقطع و مابين شمال و مغرب مدينه و در شرقى وادى بطحان واقع گرديده و قبر محمد، صاحب نفس الزكيه- ابن عبدالله الحسن بن الحسن (ع)- در نزديكى كوه سلع واقع است و ثنيات الوداع، اسم دو تپّه كوچكى است كه يكى از آن اتصال به سلع دارد.

مابين شمال و مغرب مدينه به فاصله ربع ساعت، «مسجد الفتح» پيغمبر مى باشد و مشهور است كه سوره مباركه إنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً در اين جا به حضرت نازل گرديده و در پهلويش مسجد حضرت سلمان فارسى- رضى الله تعالى عنه- كائن است و مسجد فتح در دامنه غربى كوه سلع است كه به طرف وادى است و كوه مزبور فاصله ميان مدينه منوره و مسجد فتح است كه آن را مسجد «احزاب» و مسجد «اعلى» نيز گويند و در طرف قبله مسجد فتح چهار مسجد ديگر است كه همه را مساجد فتح گويند و راه شام كه حجاج و قوافل مى آيند، از مابين كوه احد و سلع از قريه بركه است و قلعه توپخانه در بالاى كوهى است كه مجاور كوه سلع است و مشرف بر ميدان است- كه در آنجا حجاج شام منزل مى كنند- چنانچه مذكور شد، به زبان عربى «مناخه» گويند؛ يعنى بارانداز و نيز قريه معروف به صدفه در راه احد واقع و در حوش اين قُراء به بُعد يك ساعت و كمتر متوالياً واقع گرديده است؛ العيون، امّ صدير، الغابه، بُركَه چنانچه بيان شد.

از بركه، عبور حاج شامى است به فاصله سه ربع ساعت از مدينه مرقد حضرت حمزه سيدالشهدا اسدالله و اسد رسُوله (ع) واقع و در شمالش به بُعد پانصد قدم تقريباً محل صدمه خوردن دندان مبارك حضرت رسول الله و مابين اين دو محل طرف شرقى متصل به راه قبور شهدا فى سبيل الله احد است و از قار حضرت حمزه الى پاى دامنه كوه احد تقريباً يك ساعت مسافت و كوه احد در اين جا تقريباً به شكل مثلث افتاده.

و در 816 قدمى مقبره حضرت حمزه در انتهاى دره مسجدى است كه حضرت رسول الله در روز جنگ احد، در حالت مجروح و تنهايى در اين مكانى كه مسجد است، نماز خوانده اند و حضرت صادق (ع)

ص: 61

بر عقبه بن خالد فرمودند كه در اين مسجد نماز بخوان و اين جا همان درّه اى است كه در روز جنگ احد حضرت رسول الله به كمان داران سپرده بودند كه آن را محافظت نمايند، آن ها به طمع غنيمت از اين محل رفتند و مخالفين اين دره را گرفتند و شكست بر لشكر اسلام وارد آوردند.

مقبره حضرت حمزه را سلطان عبدالمجيد خان عثمانى خيلى خوب ساخته، ولى از شهداى احد به غير از حضرت حمزه سيدالشهدا و عبدالله بن جحش- كه برادر زينب زوجه حضرت رسول الله كه خواهرزاده حضرت حمزه است- اسم شهيد ديگر معروف نيست؛ بهتر اين بود كه در سر مقبره اين شهداى فى سبيل الله اسامى آن ها را مرقوم مى كردند تا مردم بدانند اين ها كيستند كه به اين ثبات قدم در ركاب ظفر انتساب حضرت رسول الله جان دادند.

و غزوه احد در ماه شوال المكّرم، سال سيم هجرى، واقع شده و آيه لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ ءٌ و غيرها در حق اين جنگ نازل گرديده و حضرت حمزه بعِّزِ شهادت فايز گرديده، الى يومنا هذا در همين ماه اعراب بسيار از اطراف به سر مقبره حضرت حمزه آمده، چند شب و روز مشغول گريه و زارى و عزادارى و نوحه و اطعام طعام مى باشند و در همين جنگ به دندان مبارك نبوى صدمه خورد و حضرت اميرالمؤمنين (ع) پاى ثبات فشرده كه از شدّت جهاد شمشيرش شكست و حضرت پيغمبر ذوالفقار به او عنايت فرمود: «ولا فَتَى إلّا علي لا سيف إلّا ذوالفقار» (1) را جبرئيل از جانب ربّ جليل آورده و حضرت امير فرمودند در اين جنگ شانزده ضربت به من رسيد كه در چهار ضربت آن به خاك افتادم و هر دفعه كه مى افتادم مرد خوش روى خوش مو [يى] بازوى مرا گرفته، مى گفت سوار شو، يارى كن پيغمبر خود را كه دوست مى دارد تو را خدا و رسول او، بعد از غزا اين واقعه را به عرض نبوى رسانيده، فرمودند آن شخص جبرئيل امين بود و تفصيل اين جنگ در همه كتب مرقوم و منظور ما در اين كتابچه اين بيانات نيست.

در شمال بيست درجه، به سمت مغرب، به رُبع ساعت فاصله در بيرون قلعه مدينه، تلّى است مسمّى به «قرين» در بالايش جايى ساخته اند كه مردم بدانجا رفته شهر را تماشا مى نمايند [... دو سطر را قلم زده است] مسجدى است كه اهل مدينه مسجد قبلتين نامند و گويند حضرت پيغمبر (ص) در اين مسجد به دو قبله نماز خوانده اند و مسجد مزبور از مدينه تقريباً بُعدش يك ساعت است.

در مغرب مدينه، به فاصله دو ساعت، كوه احمر واقع گرديده كه بئر على و مسجد شجره- كه ميقاتگاه حاج شامى و مدنى است- در دامنه اين كوه كائن است كه از اين مسجد از براى عُمره حَجّه الاسلام مُحرم مى شوند و در طرف مغرب بئر على به مسافت يك ساعت قريه علاوه موضوع است و در مغرب حقيقى مدينه كوه عير و كامير است كه وراء همه جبال و از شمال به جنوب ممتدّ و منفصل و تا مدينه تقريباً يك فرسخ و نيم است وكوه احد از همه جبال اطراف مدينه مرتفع تر است، بدين جهت در وقت طلوع، آفتاب اول بر آن ها مى تابد؛ چنانچه هنگامى كه بنده درگاه عالم پناه در مدينه منوره مشرف بوده، در اول جدى 1292 هجرى شاهزاده حاجى معتمدالدوله امتحان فرموده بودند اول جدى، آفتاب يك ساعت و بيست و هشت دقيقه از دسته گذشته بر كوه احد و عير و كامير تابيده بعد از چهار دقيقه بر مناره هاى حرم مبارك طالع شد. در سمت جنوبى مدينه، به مسافت سه ربع ساعت، مسجد قبا در ميان قريه بزرگى به همين اسم واقع است كه آيه مباركه: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَق؛ (2)درحق اين مسجد نازل گرديده و خانه هاى انصار در اين قريه بوده و از مدينه تا مسجد قبا، تمام باغستان خرما است و از دروازه كه بيرون مى روند، بايد از وادى رانونا (3) عبور نمايند كه در فصل بهار هنگام طغيان آب، آب مزبور به ميان شهر جارى گرديده و از كنار شهر گذشته به آب وادى بطحان ريخته و اين دو وادى نيز به وادى عقيق متّصل مى شود و در وسط راه از دولت عثمانى قراولخانه ساخته اند. توپ و سرباز در آنجا هست و تمامى اراضى اين حول و حوش شوره زار است. مى گويند خرما در زمين شوره زار بهتر به عمل


1- در بدين صورت آمده است: «لَا سَيفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِى».
2- سوره توبه، آيه 108.
3- رانوناء: نام وادى اى است در مدينه طيبه.

ص: 62

آيد؛ شايد در اين قسم از زمين شوره زار خرما خوب شود و قاعده كلّيه نداشته باشد، به دليل اين كه در اين جا با اين شورى زمين اكثر جاها آبش شيرين است و در شرقى اين مسجد به فاصله ده دقيقه، مسجد فضيخ در قريه قربان واقع شده و مسجد مزبور مخروبه است؛ طولش تقريباً بيست ذرع و عرضش سه ذرع، قدرى از اين مسجد را به چوب خرما پوشيده اند و بيشترش سقف ندارد و صحن هم دارد كه ديوار دور او باقى است. وقتى حضرت رسول الله بنى نضير را محاصره فرمودند، خيمه مبارك را در نزديكى اين مسجد زده و شش شب در اين مكان نماز خواندند و به قولى حضرت اميرالمؤمنين در همين مسجد فضيخ ردّ شمس نمودند و در ميانه اين دو مسجد، مسجد شمس كه شارب امّ ابراهيم نامند، در دامنه كوه كائن است و مشربه امّ ابراهيم از عوالى مدينه و عبارت از ماريه قبطيه مادر ابراهيم- پسر حضرت رسول الله- است كه حضرت يك ماه بر زنان خود خشم فرموده در اين جا اقامت نمودند. مسجد كوچكى از سنگ در اين جا ساخته اند. اكنون خراب شده و سقف ندارد. ديوار طرف قبلى آن آباد است و سه طرفش خراب. صد هزار افسوس دارد از همچو مساجد و اماكن شريفه كه محل نزول ملائكه و قرآن و معبد حضرت پيغمبر آخرالزمان بوده، اعراب آن قدر تغافل نموده و همه را خراب كرده اند و در آبادى اش به هيچ وجه كوشش و سعى نمى نمايند كه عن قريب منهدم خواهد شد.

چون بنده درگاه در اين مساجد شريف به همراهى نواب والا شاهزاده حاجى معتمدالدوله رفته و نماز خوانده، هميشه اين محبّت را كه فرمودند در نظر دارم [... سه سطر را قلم زده است].

آبى كه به مدينه به واسطه قنات جارى است؛ از دامنه همين كوه قبا است. بلندى اين زمين قباست، چنانچه مذكور شد كه در بهار فصل طغيان آب هاى اطراف قبا به ميان مدينه جارى شده و از پهلوى شهر گذشته و به قريه الغابه مذكوره سارى، بعد مخلوط به آب وادى بطحان مى شود.

دقيق ه

اين آب را عين ذرقاء گويند كه از ميان چندين چاه و شهر جارى مى شود؛ يكى از چاه هايش را عين ادريس گويند. اين چاه در ناحيه قبا واقع و به نهايت آبش با مزه است كه به واسطه آب دهان مبارك حضرت رسول الله بركات پيدا كرده [... دو و نيم سطر را قلم زده است] و نخلستان و باغات و سبزى كارى زياد در قراء اطراف مدينه به خصوص در همين حول و حوش قريه قبا دارد و قريتينِ قربان و عوالى در غربى قريه قبا به بُعد يك ساعت و نيم- تقريباً- واقع است.

در مشرق مدينه به فاصله ربع ساعت قريه مائده واقع گرديده و سه ربع ساعت كه از اين قريه مى گذرد به مدفن سيدنا على العُريد يا على العُريض، كه از اولاد حضرت اميرالمؤمنين (ع) است مى رسد و اين امام زاده در حره سياه يعنى ريگستان سياه واقع شده كه محل عبور حاج جبلى از پهلوى همين امام زاده است و حرّه مابين مشرق و جنوب مدينه واقع گرديده. در جنوب و مغرب مدينه، حرّه بنى النضير است كه قتل يزيد بن معاويه در ماه ذى الحجه الحرام شصت و سه هجرى در آن مكان واقع شده كه اكنون قبور حرّه در آنجا معروف است. [... پنج سطر آخر را قلم زده است و پس از آن هم نسخه را ناتمام گذاشته].

رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إنْ نَسينا أوْ أخْطَأْنا. در اين جا نسخه- تعريف المدينه- به پايان مى رسد.

ص: 63

ص: 64

ص: 65

ص: 66

ص: 67

از نگاهى ديگر

مدخل آلالبيت

موسوعة مكة المكرمه و المدينة المنوره

از

احمد زكى يمانى/ عمّار ابوطالبى

شيخ احمد زكى يمانى- كه بيش از 25 سال وزير نفت عربستان سعودى بود و چهره اى است شناخته شده در جهان- اخيراً مؤسسه اى فرهنگى در لندن با عنوان «الفرقان» تأسيس كرده كه در شهرهاى مكه و مدينه نيز داراى شعبه مى باشد. مؤسسه ياد شده ضمن انتشار كتب متعدد؛ مانند «فهارس مخطوطات در جهان اسلام»، فرهنگنامه اى با عنوان «موسوعه مكه المكرمه و المدينه المنوّره» نيز به چاپ رسانده است.

موسوعه پيش گفته كه جديدترين مجموعه منتشر شده از سوى مؤسسه الفرقان مى باشد با دو ويژگى زير سامان يافته است:

الف) از نظر محتوا

- مجلد اول اين موسوعه از كلمه آبار «آب» شروع و به كلمه اثيفيه «اث» ختم مى شود، لذا به نظر مى رسد كار تهيه، تدوين و چاپ آن بسيار طولانى گردد.

- در اين مجموعه كوشش شده همه آنچه مربوط به حرمين شريفين است گردآورى شود، كه شامل اسامى اشخاص و خاندان ها، نام مكان ها، نام كتاب ها، تصاوير، نقشه ها و ... خواهد بود.

- سعى شده هر مدخل به وسيله يك نفر تهيه شود، هر چند برخى اشخاص در نوشتن چندين موضوع و مدخل همكارى داشته اند.

ب) از نظر شكل ظاهرى

- اين موسوعه در قطع رحلى، با كاغذ گلاسه و به صورت تمام رنگى و بسيار نفيس چاپ شده كه داراى 655 صفحه است.

- همانگونه كه اشاره شد، اين موسوعه شامل تصاوير نيز مى باشد.

از آنجا كه چاپ اول اين مجموعه بسيار محدود بوده، تنها در اختيار برخى از متفكران سعودى قرار گرفته است.

آنچه در ادامه مى آيد ترجمه مدخل آل البيت اين موسوعه مى باشد كه توسط آقاى عمر عثمان عريق نوشته شده است.

آل البيت

اين نام، مركب است از مضاف (آل) و مضاف اليه (البيت). آل در لغت يعنى اهل، عيال، (1) نان خور، خانواده، جماعت، پيروان ونزديكان. (2) بعضى گفته اند «آل» در اصل «اهل» بوده كه «ها» به «الف» تبديل شده است. اين، نظريه اى است مشهور؛ بطورى كه سيبويه و محققّان از ادباى عرب هم چنين گفته اند. (3) البته جوهرى و ابن منظور اين نظريه را ترجيح داده اند كه الف دوم منقلب از واو در «اول» باشد و لذا آن را با عنوان ماده «اول» آورده اند. (4)

ابن جوزى گويد: «آل اسمى است براى هركسى كه به فرد داراى مرجعيت، در آن چه كه داراى مرجعيت است رجوع كند»، كه اين رجوع گاهى به نسب است و گاهى به سبب و اصل آن، «آلَ» به معناى «رجوع كرد» است. و «تأويل» نيز از همين گرفته شده است.» (5) اما از جهت معنا هر دوى اين ها با كمى اختلاف در يك معنا استعمال مى شوند (6) و آن اين كه «آل» به بعضى چيزها اضافه مى شود و به بعضى ديگر خير، چراكه لفظ «آل» به انسان هاى مهم اختصاص دارد و به انسان هاى معمولى اضافه


1- جوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح، ط 3، ج 4 د. م: د. ن، 1402 ه-/ 1982 م، 1628، ماده «آل».
2- عالم شاهى، آب آيينه، دائره المعارف الاسلاميه الكبرى، ج 1 تهران: سحاب، 1370 ش/ 1991 م، 408، ماده «آل».
3- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، محمد سيد كيلانى القاهره: مصطفى البابى الحلبى و اولاده، د. ت، 30؛ ابن حجرهيتمى، احمدبن محمد، الدرالمنضود فى الصلاه والسلام على صاحب المقام المحمود، مدينه: دارالمدينه المنوره، 1416 ه-/ 1995 م، 89
4- جوهرى ج 4، 1627 ماده اول؛ ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، ج 11 بيروت: دارصادر، د. ت، 37، ماده اول. محمدعلى بن على تهاونى در كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1 بيروت: دارالكتب العلميه، 1418 ه-/ 1998 م، مى گويد: كسانى كه مى گويند اصل آل، اهل بوده، بصريان، وكسانى كه آن را منقلب از «اول» مى دانند، كوفيان از اهل لغت هستند؛ آل غصيه، عبدالكريم، آل البيت النبوى، روزنامه المدينه 7/ 10/ 1417 ه-./ 21/ 11/ 1996 م، 15
5- محجوب، فاطمه، الموسوعه الذهبيه للعلوم الاسلاميه القاهره: دار الغد العربى، د. ت، 502
6- تهاونى، ج 1، 117

ص: 68

نمى شود؛ همانطور كه به زمان، مكان و خداى تبارك وتعالى اضافه نمى شود. البته گفته شده به خداى تعالى نيز اضافه مى شود و «آل الله» مى گويند، حتّى قريشيان خود را «آل الله» مى ناميده اند وعرب نيز هنگامى كه به ايشان استغاثه جستند، آنان را «يا آل الله» (1) يعنى «اى قريشيان» خطاب مى كردند. همين گونه است كه به حافظان قرآن نيز «آل الله» گفته اند. (2) پس در نتيجه «آل الحائك» و «آل مصر» و «آل القرن العشرين» نمى گويند در حالى كه «اهل» در تمام آنچه ذكر شد برخلاف «آل» است. (3)

اما «اهل» در لغت به نزديكان يا خانواده اطلاق مى شود و به معناى كسانى است كه با انسان معاشرت دارند؛ مانند همسر يا فرزند كه با فرد زندگى مى كنند. به معناى عشيره و ذوى القربى [خويشاوند] نيز آمده است. جمع آن نيز «اهلون» و «آهال» و «أهال» مى باشد. به معناى آنچه كه به چيزى اختصاص دارد نيز مى آيد؛ مانند اهل قرآن، اهل حديث و اهل فقه و ... به معناى نفس [خود] نيز مى آيد، همانطور كه در حديث امّ سلمه آمده است: «

لَيْسَ بِكِ عَلَى أَهْلِكِ هَوَانٌ

» كه منظورش از اهل خود پيامبر (ص) مى باشد؛ يعنى «از خوارى آن ها آسيبى به تو نمى رسد» و به معناى معتقدين به انديشه يا عقيده نيز مى آيد؛ مثل اين كه بگويى: اهل دين فلان يا مذهب فلان. به معناى مجاورت جايى هم مى آيد؛ مثل اهل مكه. بر مستحق چيزى بودن نيز اطلاق مى شود؛ مثل اينكه بگويى فلانى اهل ... است و مردم نيز مى گويند فلانى اهل ... است؛ يعنى مستحق آن است. (4)

اما كلمه «بيت» گاهى به معناى مكانى است كه انسان شب را در آن مى گذراند؛ اعم از اين كه ثابت يا در حركت باشد كه جمعش نيز «بيوت» و «ابيات» است وگاهى نيز مجازاً به خانواده مرد گفته مى شود. بر دو مصرع از شعر نيز «بيت» اطلاق مى شود؛ زيرا كلامى است كه به صورت نظم جمع شده است. (5) بيت به معناى شرف وشريف نيز آمده است كه اهل و آل نيز در اين معنا با آن مترادف هستند؛ مثلًا مى گويى «بيت حصن الفزاريين» يا «آل حصن» و «آل عمران» و اين كه مى گويى «فلانٌ بيت قومه» يعنى شريف قوم خويش است. مجازاً بر ازدواج هم اطلاق مى شود؛ «بات فلان» يعنى ازدواج كرد. به معناى كاخ نيز آمده است. از زن نيز به كنايه بيت تعبير مى شود و «بيت الله» نيز اسم عَلَم بالغَلَبه اى است كه مجازاً بر كعبه اطلاق مى شود. (6)

اما تركيب «آل البيت» در نزديكان پيامبر (ص) استعمال گرديده و درطول تاريخ، در قلمرو اسلامى منحصر به ايشان شده است و اصطلاح «اهل البيت» نيز مرادف آن است وگفته مى شود: «آل النبى»، و «آل محمد (ص)» وگاهى نيز از آن با «آل عبا» تعبير مى شود.

«عترت» در لغت به نسل وگروه نزديك به شخص (7) گويند. و نزديكان انسان؛ از فرزند وغير فرزند، (8) و نيز خاندان نزديك كه از دنيا رفته اند. (9)

گويا عترت هر شخصى، خانواده و قوم او هستند؛ كسانى كه به آن ها پناه مى برند و بر ايشان اعتماد مى كنند (10). اما «العباء» يا كساء شناخته شده است: لباس چاك دار بزرگى است كه آستين ندارد وروى پيراهن پوشيده مى شود. (11)

كلمه «آل» در قرآن كريم آمده است. در حالى كه به غير از نبى اضافه شده است مانند: «آل عمران» و «آل يعقوب» به معناى خاندان و «آل فرعون» و «آل لوط» و مانند آن، به معناى پيروان دينى يا سياسى.

كلمه «اهل» نيز در حال اضافه به غير بيت، بسيار در قرآن و سنت آمده است. گاهى به معناى منتسبين به يك باور و انديشه؛ مثل فرموده خداوند: «يا اهل الكتاب» و «اهل الانجيل» و «اهل المغفره» و «اهل التقوى» مى آيد وگاهى به معناى ساكنان جايى؛ مثل فرموده خداوند: «أهل القرَى» و «أهل المدينه» و «أهل مَدْين» و «يا أهلَ يثرب» و ... گاهى نيز به معناى همسر است؛ مانند فرموده خداوند: «

إِذْ قالَ مُوسَى لأَهْلِهِ

» و «

سارَ بِأَهْلِهِ

» و مانند آن.


1- راغب اصفهانى، 30
2- ابن حجرهيتمى، 89؛ عالم شاهى، ج 1، 408
3- تهاونى، ج 1، 118
4- جوهرى ج 4، 1628- 1629؛ ابن منظور، ج 11، 28- 29؛ راغب اصفهانى، 29 ماده اهل.
5- ابن منظور، ج 2، 14- 16 ماده «بيت».
6- زبيدى، محمدمرتضى، تاج العروس، ج 4 بيروت دارالاحياء التراث العربى، 1386 ه-/ 1966 م، 457- 459، ماده «بيت».
7- جوهرى ج 2، 735، ماده «عتر».
8- زبيدى ج 12، 520، ماده «عتر».
9- ابن منظور، ج 4، 538، ماده «عتر».
10- مقريزى، احمد بن على، امتاع الاسماع بما للنبى من الاحوال و الاموال والحفده والمتاع، تحقيق: محمد عبدالحميد النميسى، ج 6 بيروت: دارالكتب العلميه، د. ت، 13
11- مصطفى، ابراهيم، و آخرون، المعجم الوسيط استانبول: مكتبه الاسلاميه، د. ت، 579، ماده عباء.

ص: 69

تركيب «أهل البيت» سه بار در قرآن آمده است:

- (قالُوا أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ). (1) يعنى ابراهيم واهلش.

- (وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ). (2) يعنى اهل بيت موسى (ع).

- (وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (3) واين آيه شاه بيت اين بحث است.

احاديث وارده در باره «آل البيت»

احاديث متعلّق به موضوع را مى توانيم تحت عناوين متعدد جمع كنيم؛ مانند حديث كساء (العباء) وحديث مباهله وحديث ثقلين وحديث چگونگى درود فرستادن بر ايشان (صلوات) وحديث حرمت زكات بر اهل بيت.

حديث كساء

شهر بن حوشب گفت: شنيدم امّ سلمه، همسر پيامبر هنگامى كه خبر [شهادت] حسين بن على آمد، اهل عراق را لعن كرد و گفت: «او را كشتند، خداوند بكشدشان. به او نيرنگ زدند و او را خوار كردند، خدا لعنتشان كند. ديدم فاطمه (عليها السلام) نزديك ظهر پيش پيامبر آمد، در حالى كه ظرف حريره اى را كه مخصوص ايشان درست كرده بود، در طبقى آورد و در مقابل شان گذاشت. پيامبر به او فرمودند: پسر عمويت كجاست؟ گفت: در خانه است. فرمودند برو بگو بيايد، دو پسرش را نيز نزد من بياور. امّ سلمه گفت: فاطمه در حالى كه دست هريك از پسرانش در يك دستش بود، آمد وعلى نيز به دنبال ايشان مى آمد تا اين كه همگى بر پيامبرخدا وارد شدند و ايشان آن دو را در آغوش خود نشاند وعلى در سمت راست او وفاطمه در سمت چپش نشستند. امّ سلمه گفت: پيامبر عباى خيبرى را كه فرش اتاق خواب ما بود گرفتند ودور همه ايشان پيچيدند با دست چپ خود دو طرف كساء را گرفته و با دست راست خود به سوى خدا اشاره كردند و فرمودند:

«أَللهُمَّ أَهلِي أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً، أَللهُمَّ أَهلِي أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً، أَللهُمَّ أَهلِي أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً».

گفتم: يا رسول الله، آيا من از اهل شما نيستم؟ فرمودند: چرا داخل كساء بيا. امّ سلمه گفت: بعد از اين كه دعايشان براى پسرعموى خود، على و پسرانش و دخترشان فاطمه تمام شد، داخل شدم. (4)

و در روايت ديگرى از ابن حوشب، از امّ سلمه آمده است: «اللهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ خَاصَّتِي» (5)و در روايتى ديگر از عبدالله بن مغيره مولى امّ سلمه، از ام سلمه آنقل كرده است: «هَؤُلَاءِ أَهْلِي وَ عِتْرَتِي». (6)

در روايات زيادى آمده است كه پيامبر (ص) راضى نشدند كه امّ سلمه داخل كساء شود ولى در عوض آن به او فرمودند: «

إِنَّكِ إِلَى خَيْر أَو عَلَى خَيْر»؛ «تو رو به خوبى هستى، يا تو بر خوبى هستى» (7) در روايتى ديگر ابن حوشب از امّ سلمه نقل مى كند كه پيامبر نزد او بودند. پس على و فاطمه وحسن وحسين با ايشان هم غذا شدند. پس از صرف غذا خوابيدند و پيامبر با عبا يا رواندازى روى آن ها را پوشانده، فرمودند: «اللهم ...» وحديث را ذكر مى نمايد. (8)

عايشه در روايتى مى گويد: پيامبر صبح زود از منزل خارج شد، در حالى كه «مِرْطٌ مُرَحَّل» كه از پشم سياه رنگ بود، بر دوش داشتند، حسن بن على آمد. او را داخل كردند، سپس حسين آمد، او را نيز داخل كردند، سپس فاطمه وپس از او على را نيز داخل كردند، سپس اين آيه را تلاوت كردند:

(إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا). (9)

نووى گويد: مِرط يعنى كساء و عبا ومُرَحَّل، پارچه رنگ آميزى شده كه تصوير شتر بر آن نقش بسته است. (10)

انس بن مالك روايت مى كند پيامبر (ص) شش ماه هنگامى كه براى نماز صبح خارج مى شدند، از مقابل خانه فاطمه عبور مى كرد و مى گفت: «

الصَّلَاةُ يَا أَهْلَ الْبَيتِ»! (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ


1- هود: 73
2- قصص: 12
3- احزاب: 33
4- ابن حنبل، احمدبن حنبل، مسنداحمدبن حنبل. ترقيم: محمدعبدالسلام الشافى، ج 6 بيروت: دارالكتاب العلميه، 1413 ه-/ 1993 م، 331، شماره 26606؛ المحب الطبرى. احمدبن عبداله، ذخائر القبى فى مناقب ذوى القربى، تحقيق، اكرم البوشى جده مكتبه الصحابه، 1415 ه-/ 1995 م 55- 56؛ سيوطى جلال الدينعبد الرحمن، الخصائص الكبرى ج 2 بيروت دارالكتب العلميه، د. ت 463- 465؛ جمل الليل، يوسف بن عبداله، الشجره الزكيه فى الانساب و آل بيت النبوه الطائف: دار الحارثى للطباعه، د. ت، 309
5- ابن حنبل، ج 6، 337، شماره 26653.
6- رى شهرى، محمد، اهل البيت فى الكتاب و السنه قم، دارالحديث، 1375 ش، 31
7- ابن حنبل، ج 6، 337، شماره 26653، طبرى محمد بن جرير، ريالجامع البيان، تعليق محمود شاكر، ج 32 بيروت دارالاحياء التراث العلمى، د. ت، 12- 13 آن را از طريق ابى سعيدخدرى وعمربن ابى سلمه از ام سلمه نقل كرده است؛ محب طبرى 55- 56
8- ابن جرير طبرى، ج 22، 11 از طريق زبيد از ابن حوشب از ام سلمه، رى شهرى، 30
9- مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى، صحيح مسلم، ج 15 بيروت دارالمعرفه، 1421 ه-/ 2000 م، 190، شماره 6211.
10- ابن حنبل، ج 3، 317، 349، شماره 13736 و 14048

ص: 70

وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) (1)و روايت شده كه ايشان عباس و فرزندانش را نيز شامل مى كردند و مى فرمودند: «

يَا رَبِّ هَذَا عَمِّي صِنْوُ أَبِي وَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي، فَاسْتُرْهُمْ مِنَ النَّارِ، كَسَتْرِي إِيَّاهُم بِمَلَائَتِي هَذَا

»؛ «اين عمو و هم طراز پدر من است. ايشان اهل بيتم هستند، از آتش حفظشان كن؛ همانگونه كه اين ها را با پوشش خود در برگرفتم.» آستانه در و ديوارهاى خانه آمين مى گفتند وايشان نيز مى فرمودند: آمين و اين سه بار تكرار مى شد. (2)

شيعه نيز حديث كساء را با اختلاف كمى در لفظ و غور زيادى در عمق معنا نقل كرده اند. از عمره بنت افعى روايت شده كه گفت: شنيدم امّ سلمه مى گويد اين آيه «

إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا

» در خانه من نازل شد. در آن هنگام هفت نفر بودند: جبرئيل، ميكائيل، رسول الله، على، فاطمه، حسن و حسين. امّ سلمه گفت: من نيز در آستانه در ايستاده بودم، گفتم يا رسول الله آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: «

إِنَّكِ عَلَى خَيْر إِنَّكِ مِنْ أزْوَاجِ النَّبِيّ

» تو بر خوبى هستى، تو از همسران پيامبرى و نفرمود: تو از اهل بيت هستى. (3)

همچنين از امام رضا 7 آورده اند كه ايشان از پدرانشان، از حسين بن على، از امّ سلمه نقل كرده اند كه وى گفت: اين آيه در خانه من و در روزى كه حضرت در منزل من بودند نازل شد. پيامبرخدا نزد من بودند، سپس على، فاطمه، حسن وحسين را خواندند، جبرئيل آمد و عبايى فدكى را بر روى ايشان كشيد آنگاه پيامبر فرمودند: «

اللهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي، اللهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً

»؛ «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. خدايا! پليدى و ناپاكى را از ايشان دور بدار و پاك شان گردان!» جبرئيل 7 فرمود: يا محمد من هم از شمايم؟ حضرت فرمودند: تو هم از مايى اى جبرئيل. ام سلمه گفت: عرض كردم يا رسول الله و من هم از اهل بيت شما هستم آمدم تا داخل عبا شوم. فرمودند: امّ سلمه! سر جايت بايست تو رو به خير هستى و از همسران پيامبر خدا مى باشى. آنگاه جبرئيل فرمود: بخوان يا محمد: «

إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ ....

» در شأن پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين. (4)

در روايتى، حسين از پدرش نقل مى كند كه پيامبر فرمودند: يا على، اين آيه (در حالى كه به آيه تطهير اشاره داشتند) در شأن تو و دو سبط من و نيز ائمه از فرزندان تو نازل شده است. (5)

حديث مباهله

قال تعالى: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ». (6) سعد ابن ابى وقاص مى گويد وقتى اين آيه (آيه مباهله) نازل شد پيامبر على، فاطمه، حسن و حسين را صدا زده و فرمودند: «

اللهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلي

»؛ (7) «خدايا! اينان اهل من هستند.»

حديث ثقلين:

قال تعالى: (قُلْ لَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى). (8) زيد بن ارقم گويد: روزى پيامبر براى ايراد خطبه برخاسته، نزديك چاه آبى كه به آن خُم مى گويند وميان مكه ومدينه واقع است، حمد و سپاس خدا را به جا آورده، پند و موعظه كردند و فرمودند: «

أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَنِي رَسُولُ رَبِّي فَأُجِيبَ وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللهِ فِيهِ النُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللهِ وَ اسْتَمْسِكُوا بِه

»؛ «اما بعد، اى مردم، من انسانى هستم كه نزديك است فرستاده ربّم بيايد و من دعوت خدا را پاسخ گويم! و من دو چيز گران بها را در ميان شما بر جاى مى گذارم؛ كتاب خدا كه درآن نور و هدايت است، به كتاب خدا دست يازيد و به آن چنگ زنيد» نسبت به كتاب خدا تشويق و ترغيب نموده وسپس فرمودند: «

وَ أَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي

»؛ «اهل بيت من، در مورد اهل بيتم خدا را به يادتان مى آورم. در مورد اهل بيتم خدا را به يادتان مى آورم، در مورد اهل بيتم خدا را به يادتان مى آورم.» حصين پرسيد: اى زيد، اهل بيت او كيانند؟ آيا زنان او از اهل بيتش نيستند؟ گفت: زنان ايشان از اهل بيت هستند ولى اهل بيت او


1- ابن حنبل، ج 3، 317، شماره 13736 و 349 شماره 14048.
2- هيتمى، احمدبن حجر، الصواعق المحرقه قاهره: مكتبه القاهره د. ت 142، فقال: حديث حسن؛ قاضى عياض، عياض بن موسى، الشفابتعريف حقوق المصطفى، تحقيق: على محمدالبجاوى، ج 2 بيروت دار الكتب العربى، د. ت؛ 607
3- رى شهرى، 32؛ محب طبرى، 56
4- رى شهرى، 32- 33
5- رى شهرى، 58
6- سوره آل عمران: آيه 61
7- مسلم ج 15، 171 شماره 617
8- سوره شورى آيه 23

ص: 71

كسانى هستند كه بعد از او صدقه برايشان حرام شده است. پرسيد چه كسانى هستند؟ گفت: ايشان خاندان على، خاندان عقيل، خاندان جعفر و خاندان عباس اند. پرسيد صدقه بر تمام ايشان حرام است؟ گفت: بله.» (1)

در روايت ديگرى از ابو سعيد خدرى آمده است: پيامبر فرمودند: «

إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ إِلَّا أَنَّ أَحَدَهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ كِتَابُ اللهِ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض

»؛ «من دو چيز گران بها را در ميان شما بر جاى مى گذارم؛ يكى از آن ها بزرگتر از ديگرى است، كتاب خدا كه ريسمان است كشيده شده از آسمان تا به زمين و عترت من يعنى اهل بيتم و اين دو از هم جدا نمى گردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.» (2)

در روايت ديگرى از ابو سعيد است كه «

فَانْظُرُونِي بِمَ تَخْلُفُونِي

»؛ «ببينيد بعد از من در مورد اينها چگونه رفتار مى كنيد.» (3)

اما شيعيان مى گويند: موسى بن عبد ربّه مى گويد: شنيدم حسين بن على روزى در زمان حيات پدرش در مسجدالنبى مى گفت: شنيدم پيامبر خدا مى فرمودند: «

أَلَا إِنَّ أَهْلَ بَيْتِي أَمَانٌ لَكُمْ فَأَحِبُّوهُمْ بِحُبِّي وَ تَمَسَّكُوا بِهِمْ لَنْ تَضِلُّوا ...

»؛ «آگاه باشيد كه اهل بيت من مايه ايمنى شما هستند آنها را به خاطر محبت من دوست داشته باشيد و به آنها چنگ زنيد تا گمراه نشويد.» پرسيده شد: اى نبى خدا، اهل بيت شما كيستند؟ فرمودند: «

عَلِيٌّ وَ سِبْطَايَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ أُمَنَاءُ مَعْصُومُونَ أَلَا إِنَّهُمْ أَهْلُ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي

»؛ «على و دو نوه ام و نُه نفر از فرزندان حسين، امامان امين و معصوم اند؛ همانا ايشان اهل بيت من و خاندانم از گوشت و خون من مى باشند.» (4) واز امام صادق از پدرانشان روايت شده پيامبر فرمودند: «

إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْن

» و دو انگشت را به هم چسباندند. جابر ابن عبدالله انصارى برخاست و گفت: يا رسول الله عترت شما كيان اند؟ فرمود: «

عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

»؛ على و حسن و حسين و ائمه از فرزندان حسين تا روز قيامت. (5)

حديث چگونگى درود فرستادن بر ايشان:

قال تعالى (إِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا). (6)

ابو مسعود انصارى گويد: در مجلس سعد بن عباده بوديم كه پيامبرخدا نزد ما آمدند. بشير بن سعد به ايشان عرض كرد: خداوند به ما امر كرده بر شما درود فرستيم، اى فرستاده خدا، چگونه بر شما درود فرستيم؟ وى گويد: پيامبر خدا سكوتى كردند تا جايى كه آرزو كرديم كاش او چنين پرسشى را طرح نمى كرد. پس فرمودند، بگوييد: «

اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّد

» تا آنجا كه فرمودند «

وَ السَّلّامُ كَمَا قَدْ عُلّمْتُم

» (7) و در روايت ابو حامد ساعدى آمده است: «

اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَزْوَاجِهِ وَ ذُرِّيَّتِه كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ ...

» تا آخرحديث (8)

حديث حرمت زكات بر اهل بيت

ابو هريره گويد: پيامبر فرمودند صدقه بر ما حلال نيست. (9) در جاى ديگر مى گويد: هنگامى كه حسن بن على خرمايى از خرماهاى صدقه را برداشت و در دهانش گذاشت، پيامبر فرمودند: «كخ كخ» تا او خرما ها را از دهانش بيرون انداخت، سپس فرمودند: آيا متوجه نشدى كه ما صدقه نمى خوريم؟

در صحيح مسلم آمده است كه فرمودند: «... آن ها را بيرون بينداز، آيا ندانستى ...» (10) مطلب بن ر بن حارث در حديثى طولانى گفته است: دو نفر از جوانان بنى هاشم نزد پيامبر رفتند و از او خواستند تا در جمع آورى صدقات مشغول به كار شوند تا آن ها نيز همانند مردم از صدقات دريافت كنند. پيامبر به ايشان فرمودند: صدقه براى آل محمد شايسته نيست، چرا كه صدقه [در حقيقت] چرك و ناپاكى مردم است. (11)


1- مسلم ج 15، 174- 175، شماره 6175؛ ابن حنبل، ج 4، 448، شماره 19287 و 19334؛ محب طبرى، 47
2- ابن حنبل، ج 3، 18، 33، 73، شماره 11110، 11217، 11567.
3- ابن حنبل، ج 3، 22، شماره 11137؛ قاضى عياض، ج 2، 605
4- رى شهرى، 58
5- رى شهرى، 58.
6- احزاب: 56
7- مسلم ج 3، 345، شماره 906 و 907؛ ابن حنبل، ج 5، 323، شماره 22415 و قبلش شماره هاى 17071 و 18128 و 18129 و 18157.
8- ابن حنبل، ج 5، 495، شماره 23663؛ ابوداود، سليمان بن اشعث، سنن ابى داوود، ج 1، حمص: محمدعلى السيد 1388 ه-/ 1969 م؛ 598، شماره 976- 978.
9- مسلم، ج 7، 174، شماره 2471.
10- بخارى، محمدبن اسماعيل، صحيح بخارى، تحقيق: قاسم الشماعى الرفاغى، ج 1، بيروت دارالقلم، 1407 ه-/ 1987 م، 628، شماره 1394؛ مسلم، ج 7، 174، شماره 2470.
11- مسلم، ج 7، 176، شماره 2478

ص: 72

در روايت ابن شهاب آن دو را عبد المطّلب بن ر بن حارث بن عبدالمطّلب و فضل بن عباس معرفى مى نمايد.

در روايت ديگرى كه ابو رافع آن را نقل كرده و ابو داود نيز آورده، پيامبر فرمود: آقاى هر قومى از خودشان است وصدقه بر ما حلال نيست. (1)

آل البيت كيستند؟

اهل سنت در اين كه «آل البيت» كيان اند، اختلاف كرده اند و چند نظر در اين ميان وجود دارد:

نظريه اول:

كسانى هستند كه زكات بر آن ها حرام شده. قائلين به اين نظريه خود سه دسته هستند:

الف) ايشان بنى هاشم و بنى المطّلب هستند. شافعى و احمد بن حنبل بنا به يكى از نقل هايى كه از او شده و ثعلبى در اين گروه هستند. (2)مقريزى نيز همين نظريه را اختيار كرده و با روايتى از جبير بن مطعم آن را تأييد كرده است. او مى گويد من و عثمان بن عفان خدمت پيامبر رفته، عرض كرديم: از خمس خيبر به بنى المطّلب دادى و ما را رها كردى و ما نيز به منزله يكى از شما هستيم. گفتند: بنى هاشم و بنى المطّلب يكى هستند! (3) سپس مقريزى مى گويد: پس صحيح است [كه بگوييم] اصلًا جايز نيست در هيچ حكمى ميان بنى هاشم وبنى المطّلب فرق قائل شد؛ چرا كه به نص پيامبر آن ها يكى هستند، پس صحيح است كه ايشان آل محمد هستند وحال كه آل محمدند پس صدقه بر آن ها حرام است. (4) هم چنين با حديث «حسنى» بر آن استدلال كرده اند كه مفاد آن چنين است: پيامبر عباس و فرزندانش را با پوششى در برگرفتند و سپس فرمودند: «

يَا رَبِّ هَذَا عَمِّي صِنْوُ أَبِي وَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي، فَاسْتُرْهُمْ مِنَ النَّارِ، كَسَتْرِي إِيَّاهُم بِمَلَائَتِي هَذَا

»؛ «اين عمو و هم طراز پدر من است. ايشان اهل بيتم هستند، از آتش حفظشان كن؛ همانگونه كه اين ها را با پوشش خود در برگرفتم.» آنگاه در و ديوارهاى خانه آمين گفتند و پيامبر هم سه مرتبه فرمودند: آمين.

و در روايتى ديگر خطاب به عباس فرمودند: اى عمو، فردا با فرزندانت نزد من آييد. پس آن ها را جمع كرده و در پوششى قرار داد ... تا آخر روايت. (5)

ب) اختصاصاً بنى هاشم هستند و اگر بخواهيم ايشان را مشخص و معين نماييم، همانطور كه زيد ابن ارقم، راوى حديث ثقلين معين كرده: خاندان على، عقيل، جعفر و عباس هستند. قائلين به اين نظريه معتقدند: مراد از «البيت» خويشاوندان است و اين همان نظرى است كه امام ابو حنيفه و امام احمد در يكى از آراى خود به آن تمايل پيدا كرده اند، همانطور كه ابن قاسم يكى از ائمه مالكى نيز آن را اختيار كرده است و بعضى از ايشان تا بدانجا پيش رفته اند كهگفته اند: هركس آل را به غير از اين تفسير كند، نظريه نامربوطى داده است. ابن حجر هيتمى گفته است: «اينطور كه اينان گمان مى كنند نيست.» (6)

ج) آل البيت، بنى هاشم به بالا هستند تا غالب از اجداد پيامبر. پس پيامبر بنى المطّلب و بنى اميه و بنى نوفل و بالا تر از ايشان، از طبقات قريش هم داخل مى شوند. اين نظرى است كه بعضى از اصحاب امام مالك به آن قائل شده اند. (7)

گفتنى است اين ها خاندان ابولهب را از بنى هاشم جدا كرده اند و اين به خاطر عاقبت بدى بود كه او و همسرش دچار آن گرديدند. البته از فرزندان او برخى هم مسلمان شده اند. اگر معيار نسب باشد، نسبت ابولهب با پيامبر نكته اى است كه بر كسى مخفى نيست.

از طريق ابن عمر و ابو هريره و عمار ياسر روايت شده كه در بنت ابى لهب به مدينه هجرت كرد. در آنجا برخى زنان به خاطر آيه

(تَبَّتْ يدا أَبى لَهَبٍ وَ تَبّ

) كه در مورد پدرش مى باشد به او كنايه زدند. او نيز اين ماجرا را براى پيامبرخدا نقل مى كند. ايشان نيز سكوت كرده، پس از آن كه نماز ظهر را با مردم خواندند، خطبه اى ايراد نموده، مى فرمايند: «

يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَالِي أُوذَى فِي أَهْلِي؟

»؛ «اى مردم، چرا در


1- مسلم، ج 7، 178، شماره 2479. ابو داود، ج 2، 298، شماره 1650.
2- هيتمى، احمدبن حجر، الصواعق المحرقه، 142
3- بخارى، كتاب المغازى، باب غزوه خيبر، ج 25، 249، شماره 696.
4- مقريزى، ج 5، 382
5- قاضى عياض، ج 2، 607؛ هيتمى، احمدبن حجر، الصواعق المحرقه، 142
6- هيتمى، احمدبن حجر، الدرالمنضود، 90، شوكانى محمد بن على، فتح القدير، ج 4 د. م: المكتبه الفيصليه، د. ت. 380
7- مقريزى ج 5، 374

ص: 73

مورد اهلم مرا آزار مى دهيد؟» (1) ابو هريره روايت كرده كه سبيعه دختر ابو لهب نزد پيامبر آمد و گفت: اى پيامبرخدا، مردم مى گويند تو دختر هيزم جهنّمى! پيامبرخدا خطبه اى ايراد كرده، فرمودند

: مَا بَالُ أَقْوَامٍ يُؤْذُونَنِي فِي قَرَابَتِي

»؛ «چه مى شود كسانى را كه در مورد خويشانم مرا اذيت مى كنند؟» (2) اين ها دلالت دارد كه از ذريه ابو لهب آن ها كه مؤمن اند داخل بنى هاشم هستند.

نظريه دوم:

آل بيت نبى، تنها فرزندان و همسران او هستند. از منظر صاحبان اين نظريه، «آل» و «اهل» يكى هستند. لذا گفته اند وقتى بگوييد: «آل الرجل» يا «اهله» يك چيز هستند ومقصود شما از آن، فقط همسر يا همسران و فرزندان او است. اين كه فرزندان پيامبر داخل اين مفهوم هستند، امرى است روشن. همسران آن حضرت را از باب تشبيه به خويشاوندان داخل نموده اند؛ چرا كه رابطه پيامبر با آن ها با وفاست وى مرتفع نمى شود، چون ايشان به نص آيات قرآن، با هيچ يك از زنان گيتى همگون نيستند. (3) و «امّهات المؤمنين» بوده و در دنيا و آخرت بر آن ها حرام مى باشند و در دو جهان همسر پيامبر هستند. پس نسبت ايشان با پيامبر، قائم مقام نسب است.

آيه 32 و 33 سوره احزاب كه «تطهير» در آن ها آمده وآيه 34 در شأن ايشان (همسران پيامبر) نازل شده است. پس خارج ساختن آن ها از مفهوم آل و اهل صلاح نيست.

ساعدى روايتى نقل كرده كه در آن پيامبر به اين امر تصريح كرده و گفته اند:

«اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَزْوَاجِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ ...» (4)

شوكانى در حالى كه اين قول را ترجيح مى دهد، مى گويد: و اما همسران پيامبر، از جهت سياق آيه در ضمن آل البيت وارد مى شوند؛ چرا كه مخاطب آيات سه گانه (ذكر شده) ايشان اند و اينان هستند كه در خانه هاى او ساكن بوده اند و در منزل او اقامت داشته اند. اما داخل بودن على و فاطمه و حسن و حسين به اين دليل است كه ايشان سبب نزول آيه تطهير هستند؛ همانطور كه در بعضى احاديث پيش گفته به آن ها تصريح شده و او اين قول را ديدگاه ميانه ناميده است. اگر كسى آيه را مختص به يكى از دو گروه بداند، در حقيقت بعضى كه ورودشان واجب است را وارد كرده و آن را كه اهمالش جايز نيست، مهمل گذاشته است. گروهى از محققان هم اين را پذيرفته اند؛ مانند قرطبى، ابن كثير و ديگران. ابن حجر هيثمى هم آنرا ترجيح داده و گفته است: عز بن عبدالسلام فتوا داده است كه بايد به اين ها اكتفا كرد؛ يعنى به فرزندان و همسران ايشان و اين با توجه به صلوات در تشهد امرى ظاهر و آشكار است.

عبدالحميد طهماز مى گويد: بازگشت همه اين ها جز پيامبر به خديجه است؛ چرا كه حسنين از فاطمه هستند و او دختر خديجه است و على هم در حالى كه كوچك بود در خانه او رشد و نمو يافته و سپس بعد از وى، با دخترش (فاطمه) ازدواج كرده است. پس روشن است كه بازگشت اهل بيت پيامبر به خديجه است نه غير او و اين همان است كه ابن حجر عسقلانى آن را تقرير كرد. ساير همسران پيامبر هم به طور طبيعى داخل مى شوند؛ چرا كه خطاب آيه به تمام ايشان است. (5)

نظريه سوم:

آل و اهل در مورد همسران به كار مى رود. شوكانى از ابن عباس، عكرمه، مقاتل بن سليمان و سعيد بن جبير چنين نقل كرده است. (6) امام بخارى، ابن ابى حاتم و ابن عساكر هم از اين دسته هستند. (7) ايشان گفته اند: مراد از «البيت» خانه پيامبر است و مسكن همسران او به خاطر قول خداوند كه مى فرمايد: (وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى في بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللهَ كانَ لَطيفاً خَبيراً) و همچنين سياق آيه هم مربوط به همسران پيامبر است، از آيه (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأَزْواجِكَ) عكرمه مى گويد هركس بخواهد با او مباهله مى كنم كه اين آيه درباره همسران پيامبر نازل شده است. (8)

بخارى از طريق ابى معمر، از انس بن مالك ضمن يك حديث طولانى روايتى مى آورد كه مفاد آن چنين است: روز ازدواج پيامبر با زينب بنت جحش، بعد از آن كه از حضور طولانى مدت برخى حضار مجلس


1- شامى، محمدبن يوسف، سبل الهدى و الرشادفى سيره خيرالعباد، تحقيقعادل عبدالموجود و على معوض ج 11 بيروت دارالكتب العلميه 1414 ه-/ 1993 م 4
2- شامى ج 11، 4
3- احزاب: 32
4- ابن حنبل، ج 5، 495، شماره 23663.
5- شوكانى، ج 4، 27، هيتمى، احمدبن حجر، الدرالمنضود، 90، هيتمى، احمدبن حجر، الصواعق المحرقه، 141، طهمازعبدالحميد، السيده خديجه ام المومنين و سباقه الخلق الى الاسلام دمشق: دارالقلم، 1410 ه-/ 1990 م، 52
6- ابن جوزى، عبدالرحمن بن على، زادالمسير، ج 6 بيروت المكتب الاسلامى، د. ت. 381، شوكانى ج 4، 279
7- Mustafa Oz, Dia, Islam Ansiklopedisi Istanbul: Islsm 1994 X, 499, Ehl -iBeyt Maddesi
8- شوكانى، ج 4، 278- 279

ص: 74

ناراحت شده بودند، به سمت اتاق عايشه حركت كردند و از مجلس خارج شدند، سپس به خانه تك تك همسرانش رفتند، در حالى كه به تك تك ايشان مى گفتند: «

السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللهِ ...». (1) بعد هم روزى دعا كرده، گفتند: «

اللهُمَّ اجْعَلْ رِزْقَ آلِ مُحَمَّدٍ قُوتا» (2) به اين معنا كه روزى آن ها كفايت زندگى شان را بكند. معلوم است كه اين دعا مستجاب است و تمام بنى هاشم و بنى المطّلب را نفرمود. در حالى كه در ميان اين ها افراد ثروتمند و برخوردار وجود دارد و روزى همه آن ها به حد كفاف نبوده است. آنچه در صحيحين از عايشه آمده نيز مؤيد اين نظريه است كه گفت: تا زمان حيات پيامبر اتفاق نيفتاد كه خاندان محمد از نان خورش سه روز سير شوند. (3)

نظريه چهارم:

ايشان به خصوص على، فاطمه، حسن و حسين هستند. ابو سعيد خدرى، مجاهد، قتاده و كلبى نيز اين را گفته اند. (4) نظر شيعيان نيز همين است و نُه نفر از فرزندان حسين را نيز به ايشان اضافه مى كنند. البته نظر شيعه كمى بعد، به طور مستقل ذكر خواهد شد. اين ها در تأييد نظريه خود، به آيه اشاره مى كنند كه آنچه در آن آمده، مخصوص ذكور است نه زنان و آن: «لِيُطَهِّرَكُمْ ... عَنْكُم» است و اگر اختصاص به زنان داشت مى بايست بفرمايد «ليطهركن ... عنكن». البته دو حديث «كساء» و «مباهله» هم روشن مى كنند كه مراد از آيه همان افراد ياد شده هستند. همچنين به آيه «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» (5) نيز استدلال كرده و گفته اند: قربى آل محمد و همان افراد ياد شده هستند. (6) به اين ها اعتراض شده كه گروهى از مفسران، قربى را به تقرّب به خدا تفسير كرده اند؛ يعنى در مقابل تبليغ، چيزى از شما نمى خواهم جز دوست داشتن در تقرّب به خدا. ابن عباس گفته است: «يعنى اجرى از شما نمى خواهم مگر اين كه مرا به خاطر قرابت و نزديكى كه به شما دارم دوست بداريد؛ چرا كه كسى از قريش نيست مگر اين كه ميان آن ها و ايشان قرابتى باشد.» (7)

و اگر بپذيريم كه آن قرابت نسبى است، اين كه محصور در افراد ياد شده باشد را نمى پذيريم بلكه شامل تمام قريش مى شود تا به خاطر نزديكى آن ها به پيامبر حقوقشان مراعات شود و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند. (8)

نظريه پنجم:

آل و خاندان او پيروان ايشان هستند؛ يعنى امّت وى تا روز قيامت و شامل دور و نزديك ايشان نيز مى شود. اين نظريه از جابر بن عبدالله، برخى صحابه و سفيان ثورى روايت شده و نووى و ازهرى نيز اين را ترجيح داده اند.

اينان به حديث وا بن اسقع ليثى- از اصحاب صفّه- تمسك كرده اند كه پيامبر حسن و حسين ا صدا زدند و هر كدام را برروى يكى از پاهايشان نشاندند و فاطمه و شوهرش را نيز به آغوش خود نزديك كرده، سپس لباس خود را دور ايشان كشيدند و فرمودند: « «

اللهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلي

» واثله گويد: پرسيدم: اى پيامبرخدا، من نيز از اهل شمايم؟ فرمودند:

«وَأَنتَ مِن أَهلِي»

(9) دليل آورده اند كه واثله از بنى ليث بن بكر بن عبد مناف بوده، و اينكه او از صحابى و تابعين پيامبر مى باشد. اين كه پيامبر سلمان و عبدالله بن مسعود را نيز از اهل بيت خود به حساب آوردند، مؤيد اين معناست. (10)

گفته اند: لفظ «آل» از «آل» «يؤول»، به معناى رجع مشتق شده و بازگشت اتباع هم به متبوع ايشان است؛ چرا كه او امام و مولاى ايشان است. (11)

علامه دوانى مى گويد: «آل او كسانى هستندكه از طريق نسب يا نسبت به ايشان باز گردند و همانطور كه بر گروه اول [نسب] صدقه ظاهرى را حرام كرده، برگروه دوم نيز صدقه معنوى را؛ يعنى پيروى از ديگران در علوم و معارف. پس آل ايشان كسانى هستند كه به وى بر مى گردند يا به حسب نسبت رساندن به زندگى جسمانى پيامبر؛ مانند فرزندان نسبى ايشان يا به حسب نسبت رساندن به حيات عقلى پيامبر؛ مانند


1- بخارى، كتاب تفسير، ج 6، 450 شماره 1218.
2- ابن حنبل، ج 2، 587، شماره 9767.
3- بخارى، كتاب الاطعمه، باب ما كان السلف يدخرون، ج 7، 143، شماره 335.
4- شوكانى، ج 4، 278- 279
5- شورى: 23
6- Mustafa Oz, Dia, X, 499
7- شبراوى، عبداله بن محمد، الاتحاف بحب الاشراف قاهره: مطبعه الادبيه، د. ت، 17
8- ابن جرير طبرى، ج، 22، 12- 11، ابن جوزى، ج 7، 384- 385،Mustafa Oz ,Dia ,X ,994
9- ابن جرير طبرى، ج، 22، 12- 11، مقريزى ج 5، 393، محب طبرى 59. و فيه زياده قول واثله: «انها من ارجى ما ارتجى».
10- Ehl-iBeyt Maddesi ،Mustafa Oz ,Dia ,X ,499 27.
11- مقريزى ج 5، 392

ص: 75

فرزندان روحى ايشان، از علماى راسخ و اولياى كامل و حكماى متألّه كه از انوار پيامبر بهره گرفته اند.» (1)به اين نظر اشكال شده كه پيامبر اجمال را با گفته هايشان: «صدقه برآل محمد حلال نيست» و «اللهُمَّ اجْعَلْ رِزْقَ آلِ مُحَمَّدٍ قُوتاً» و نيز اختصاص صلوات بر آل ايشان در دعا، بر طرف كرده اند. تمام اين ها دلالت بر خصوصيت آل و اهل ايشان مى كند؛ چرا كه صدقه بر اتباع ايشان حرام نيست و آن ها ملزم به زندگى به قدر كفايت نيستند و مأمورند در تشهد تنها بر آل او صلوات و درود بفرستند. بنابراين، اين يكى از ويژگى هاى پيامبر است و اتباع او در آن داخل نمى شوند. (2) آنگاه پيامبر خود ميان آل محمد و امت فرق گذاشتند. هنگامى كه قوچى را قربانى كردند، دعا كرده فرمودند: «اللهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ 9» (3) مقريزى مى گويد: ببين چگونه ميان آل و امتش فرق گذاشت و حقيقت عطف هم مغايرت است. (4)

نظريه ششم:

آل پيامبر پرهيزكاران از امت اويند. قاضى حسين اين را حكايت كرده و راغب اصفهانى و گروهى از علما هم به آن متمايل شده اند. (5) ايشان به آنچه از انس روايت شده تمسك كرده اند كه گفت: از پيامبر پرسيدند: آل محمد كيان اند؟ فرمودند: «همه پرهيزكاران»، و اين آيه را تلاوت كردند؛ (إِنْ أَوْلِيَآؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ). (6)

به اين نظر اعتراض كرده اند كه اين حديث را تنها نوح بن مريم از يحيى بن سعيد، از انس روايت كرده، از طريق ديگرى هم از نافع بن هرمز از انس روايت شده كه اهل حديث به روايت هيچ كدام از اين دو احتجاج نمى كنند. (7)

كلام خدا با نوح درباره پسرش را هم دليل آورده اند: (إِنْ أَوْلِيَآؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ) و گفته اند، خداوند او را به خاطر شركش از اهل نوح خارج كرد. پس فهميده مى شود كه آل پيامبر پيروان متّقى ايشان هستند. بر اين مطلب هم اشكال شده كه مراد اين است: «او از اهل تو نيست، از آن كسانى كه به تو امر كرديم، آن ها را با خود ببرى چرا كه خداوند قبل از آن، به او فرمود: (وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ) (8) پس فرزند او از كسانى نيست كه نجات آن ها ضمانت شده است. البته اين اعتراض، آن ها را در نظرشان كمك مى كند؛ چرا كه ايشان آن را به تقوا مقيد كرده اند نه به نسب.

بهتر است با قول خداوند كه قبل از آن آمده، به ايشان اعتراض كرد: «

قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ ...

». (9) كه خداوند حمل شدگان را اينگونه شمرد: از هر نوعى دو جفت و اهل خودت و كسانى كه به تو ايمان آوردند.

اگر اهل پيامبر و مؤمنان، داراى يك معنا بودند، آنان را بر اهل عطف نمى كرد؛ چرا كه عطف مقتضى مغايرت است. مقريزى مى گويد: «درست اين است كه پرهيزكاران امت او اولياى او هستند، نه اهل و آلش؛ چرا كه جايز است يكى از آن ها از خويشاوندان پيامبر باشد ولى در عين حال از آل وى نباشد؛ مانند ابو لهب وگاهى شخص از اوليا هست اما در همان حال، از نزديكان و اقارب او نيست.» (10)

اما گرايش عمومى شيعيان به اين است كه آل محمد وآل نبى و عترت (كه مقصودشان فرزندان على بن ابى طالب (ع) از حضرت فاطمه است) به يك معنى هستند، ليكن برخى از متأخرين ايشان كه بهاء الدين اربلى و ريان بن صلت قمى از آنان هستند، سعى كرده اند ميان «آل وعترت» با «اهل» تفاوت بگذارند، (11) اما عموم ايشان قائل شده اند كه اهل بيت پنج نفرند؛ پيامبر، على، فاطمه، حسن وحسين. بعضى از گروه هاى شيعى، به خصوص اثنى عشرى ها، نُه نفر از فرزندان حسين را هم به ايشان اضافه مى كنند و آن ها را ائمه معصوم مى دانند. (12) حتى برخى از غاليان از فرقه حروفيه باطنى اين پنج نفر را بر پرچم هايشان به شكل پنجه بازِ انسان رسم كرده و گمان كرده اند آن به لفظ جلاله «الله» اشاره دارد! (13)


1- تهاونى ج 1، 118
2- قريزى ج 5، 390
3- مسلم كتاب الاضاحى، باب استحباب الضحيه و ذبحها ج 13، 123- 124، شماره 5074
4- مقريزى ج 5، 381
5- راغب اصفهانى، 30- 31؛ مقريزى ج 5، 392
6- سوره انفال، آيه 34: علاءالدين الهندى، على المتقى بن حسام، كنزالعمال، ج 3 حلب: مكتبه التراث الاسلامى، 1389 ه-/ 1969 م. 91 شماره 5624؛ المقريزى ج 5، 398
7- المقريزى ج 5، 398
8- هود: 40
9- هود: 40
10- المقريزى ج 5، 401؛ عبدالكريم آل غصيه 15
11- عالم شاهى، ج 1، 408
12- رى شهرى، 57
13- Suleyman Uludag, Dia Islam Ansiklopedisi Istanbul: 1989 II/ 307, Al

ص: 76

و همسران پيامبر و كسانى غير از حضرت فاطمه، از فرزندان پيامبر و كسانى غير از حسن و تمام فرزندانش و كسانى غير از حسين و فقط يكى از فرزندانش، از نوادگان پيامبر را از اهل نمى دانند و گمان مى كنند. امام دوازدهم همان مهدى منتظر است. (1)

برخى به شيعه، به خاطر ادعاى عصمت و امامت براى آل البيت، اعتراض كرده اند. ابن تيميه گفته است: «در اين آيه و حديث- حديث كسا و آيه تطهير- دلالتى بر عصمت و امامت ايشان نيست» (2) و همچنين تعيين نُه نفر از آن ها به عنوان امامان بعد از على وحسن وحسين و ادعاى اين كه نهمين از ايشان (دوازدهم نسبت به قبلى ها) همان مهدى منتظر است. تمام اين ها حرف هايى بى دليل است كه با معيارهاى ما ثابت نمى شود؛ چراكه عصمت تنها براى پيامبران است. اما در آيه تطهير چيزى كه دلالت بر عصمت اهل بيت نمايد نيست بلكه به عكس، اگر آن ها خدا را در آنچه به آن امركرده اطاعت كنند ايشان را ازگناهان پاك مى كند. (3) شكى نيست كه اين ادعا بيش از آن كه از متون ناشى شود، از ديدگاه آنها در باره خلافت ناشى مى شود. (4)

و نيز اگر امر محصور در «اهل بيت» است، پس چرا سلمان فارسى را به ايشان ملحق كرده اند و ام كلثوم دختر على و مادرش فاطمه بنت اسد را از آن ها خارج نموده اند؟! (5)

تمام آنچه علما گفته اند كه شيعه هم جزو آنان است، خلاصه مى كنيم در اين كه فاطمه و على و حسن و حسين، همگى به نص حديث كسا و مباهله، اهل كسا يا عبا هستند و همسران پيامبر از «اهل بيت» مى باشند. با توجه به شمول آيه 30 تا 34 سوره احزاب و آل على، آل جعفر، آل عقيل و آل عباس، تمام ايشان آل محمد هستند كه زكات بر ايشان حرام است- غير از همسران ايشان، بنا به نظر همه- و به مقتضى احاديث وارده نمى توان آن ها را به عنوان كارگزاران بر زكات به كار گرفت.

همچنين روشن شدكه قرابت درجاتى دارد؛ قرابت على و فاطمه، بعد از اين دو، قرابت حسن و حسين به اجماع، در مرتبه نخست قرار دارد. با اين كه عمو (در اينجا عباس) هم طراز پيامبر است اما خويشاوندى ظاهراً به معناى خويشاوندى على مى باشد. (6)

با اين وجود، گاهى آنچه عموم مردم و خصوص عرب به آن معتقدند، به ذهن مى آيد كه نسب تابع پدر است نه مادر! و اگر آن گونه است، چطور فرزندان على از فاطمه داخل نسب پيامبر مى شوند؟

مقريزى از اين پرسش پاسخ داده است: در اينجا دو نظريه هست:

1. آن ها داخل در نسب پيامبرند كه نظر شافعى و يكى از آراى احمد است و دليل آن هم اجماع مسلمين بر داخل بودن فرزندان فاطمه در ذريه پيامبر است؛ چرا كه هيچ يك از دختران ايشان فرزندى كه باقى بماند بر جاى نگذاشتند. پس كسانى از فرزندان بيت او به ايشان منسوب مى شوند كه از فاطمه اند و درباره حسن پسر دخترشان فرمودند: «

إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ ...»؛

«همانا اين پسرم سرور است» هنگامى كه از فاطمه متولد شد فرمودند:

«أَرُونِي ابْنِي مَا سَمَّيْتُمُوه؟»؛

«پسرم را به من نشان دهيد، نامش را چه گذاشته ايد؟» فاطمه فرمود: او را حرب ناميده ام، فرمود: بلكه او حسن است!

2. داخل در نسب پيامبر نستند و اين نظريه ابوحنيفه و يكى از آراى احمد است و دليل ايشان نيز اين است كه فرزندان دختران در حقيقت منسوب به پدران خود هستند، پس هذلى و تيمى و عدوى اگر از همسر هاشمى خود فرزند دار شوند، به نظر يقين، آن بچه هاشمى نخواهد بود.

اما اين كه فرزندان فاطمه داخل ذريه پيامبر هستند، شرافتى است كه اين تبار بزرگ و پدر بزرگوار دارا هستند. كسى كه در عالم هيچ كس به مقام او نمى رسد، به خاطر قوت و جلالت و عظيم القدر بودن پيامبر، اين شرافتى است كه به فرزندان دختر هم سريان پيدا مى كند. (7) پس در حقيقت اينجا دو نظريه نداريم؛ چرا كه هر دو به خصوصيت پيامبر در اين مسأله اتفاق دارند و در غير ايشان نيز متفق اند بر اين كه فرزندان دختر به مادرشان منتسب نميشوند.


1- -iAba maddesi .87 .Ehl -iBeyt Maddesi ،Mustafa Oz ,Dia ,X ,499
2- ابن تيميه، احمدبن عبدالحليم، منهاج السنه النبويه، تحقيق: محمدرشاد سالم، ج 7 الرياض: جامعه الامام محمد سعود الاسلاميه، 1406 ه-/ 1986 م، 71.
3- ابن جرير طبرى، تفسير آيه تطهير، ج، 10، 22- 11؛ شوكانى ج 4، 278
4- Mustafa Oz, Dia, X, 500
5- Mustafa Oz, Dia X/ 500 Suleyman Uludag, Dia II/ 307, Al-iAba maddesi
6- يمانى محمد عبده، محبه آل البيت، ط 3 دمشق: موسسه علوم القرآن، 1412 ه-/ 1992 م، مقريزى ج 6، 6- 12، هيتمى، احمدبن حجر، الصواعق المحرقه، 142؛ الشامى ج 11، 3- 15 وقد ذكر لهم من الفضائل و الخصوصيات ما يربو على عشر.
7- المقريزى، ج 6، 5، 6، 12 بتصرف، جمل اليل، 311

ص: 77

شريف و سيد

با گذشت زمان، اصطلاح «آل البيت» جهت گيرى ديگرى پيدا كرد و منسوبان به آن، خودشان يا ديگران آن ها را به شريف، اشراف يا سيد، ساده متصف كردند. پس به كسانى كه از نسل حسن بودن اشراف و بر كسانى كه از نسل حسين بودند، ساده اطلاق شد. (1) البته سيوطى يادآورى مى كند كه هركسى از آل البيت باشد را شريف مى نامند، مى خواهد حسينى باشد يا حسنى، جعفرى باشد يا عقيلى و يا عباسى و تا آغاز عهد فاطميان در مصر به همين صورت بود و هنگامى كه فاطميون حكومت را به دست گرفتند، اسم «شريف» را تنها مختص فرزندان حسن و حسين كردند. (2)

عمر ابوبكر باذيب، درمقاله اى مى نويسد: «لقب شريف بر كسانى كه زير سلطه فاطميان بودند، در مصر، مغرب، حجاز، فلسطين و قسمت هاى ديگرى از سرزمين شام و عراق اطلاق شد و بر كسانى از اشراف كه در يمن و نقاط ديگر، خارج از سلطه آن ها بودند، غالباً لقب «سيد» اطلاق مى شد.» (3)

عبدالله محمد سنوسى، در خصوص اين اشكال به اين نتيجه رسيدكه: ما نمى توانيم بگوييم اصلًا ميان دو لقب فرقى نيست، بلكه تفاوتى دارند و آن اين كه هرگاه كسى امور مكه و مدينه يا يكى از آن ها را عهده دار مى شد و او از نسل حسن و حسين بود، به «شريف» ملقّب مى گشت و الّا او تنها سيد بود. (4)

محمد عبده يمانى مى نويسد: اهل عراق تنها كسى را كه از بنى عباس بود شريف مى ناميدند و بسيارى از اهل شام و غير آن ها؛ مانند مصريان، تنها كسى را كه از فرزندان على بن ابى طالب بود شريف مى خواندند و بلكه تنها كسانى را كه از فرزندان حسن و حسين بودند، شريف مى شمردند، اما در حجاز، شريف اطلاق نمى شد مگر بر كسانى از فزندان حسنين كه امارت مكه را عهده دار مى شدند. خلاصه اين كه دو لقب از نظر دلالت لفظى و معنوى فرقى ندارند و تمام آنچه ذكر مى شود، تنها عرفى است كه محدود به موقعيت خاصى است و عرف عام نيست. پس هر سيدى شريف است و هر شريفى سيد. (5)

مصطفى اوز، همانگونه كه گذشت، مى گويد: كسى كه از نسل حسن باشد، شريف ناميده مى شود و كسى كه از حسين باشد سيدش مى خوانند.

محمد سعيد كمال مى نويسد: نخستين كسى كه لقب شريف به او اطلاق شد، مرتضى على بن حسين (436- 355 ه- ..) و پس از او رضى محمد بن حسين (406- 359 ه-.) مى باشد. بر نسل امام على (ع) لقب «علويين» اطلاق مى شد. بر نسل پدرش از طريق برادران وى، لفظ «طالبيين». اين لقب هيچ گاه نه به جعفر صادق (148- 80 ه-.) و نه به على الرضا بن موسى الكاظم (202- 153 ه-.) اطلاق نشد. (6)

محبت آل البيت در نزد تمام مسلمانان، مظهرى از احترام و محبت به پيامبرخدا شمرده مى شود و معرفت به ايشان معرفت به جايگاه شان نزد پيامبر است و اگر مسلمانان به آن معرفت پيدا كنند، به حق واجب آن ها و نيز حرمتشان معرفت پيدا مى كنند (7) و براى اين كه از سوى افراد آشنا اذيت نشوند، لباس هاى خاصى بر ايشان اختصاص يافت تا از ديگران متمايز گردند. همزمان، دفاتر رسمى اى تشكيل گرديدكه شجره نامه هايشان را ثبت و مناقب شان را تاريخ نگارى مى كردند وهنگامى كه به خاطر تكريم شخصيتشان از دريافت زكات و صدقات منع شدند، اسامى ايشان در دفاتر بيت المال ثبت گرديد و براى آن ها حقوقى مشخص قرار دادند. براى اين كه افرادى كه به ناحق خود را به اين خاندان منتسب مى كردند از اين مزايا منع شوند، در زمان حكومت عثمانى منصب نقيب الأشراف درست شد (8) كه به امور ايشان رسيدگى مى كرد و با انواع مختلفى از كيفر و جريمه، مانع مدعيان دروغين مى شدند. اين منصب تا پايان عهد عثمانى به فعاليت خود ادامه داد. (9)

حرمت زكات برآل البيت

از آنجا كه نظريات فقها در مسأله «آل البيت» بر احكام مربوط به آن معطوف شد (در نظريه نخست كه به سه رأى منشعب گرديد) مسأله را از اين منظر نگريسته اند كه: اولًا، صدقه بر چه كسانى حرام است؟ و دوم، حرمت به كارگيرى ايشان در كارگزارى صدقات.


1- 500 Mustafa Oz, DiA, X
2- نقله عبدالكريم آل غضيه عن السيوطى، جريده المدينه، ملحق التراث، «مقتطفات من معجم ما يخص آل البيت النبوى» 14/ 5/ 1417 ه-/ 26/ 9/ 1996 م.
3- باذيب، عمر ابوبكر، جريده المدينه، ملحق التراث، «لقب التشريف لذوى النسب الشريف» 9/ 8/ 1417 ه-/ 19/ 12/ 1996 م.
4- السنوسى، عبدالله محمد، بل هناك فرق بين اللقبين، جريده المدينه، ملحق التراث، 19 جمادى الآخر، 1417 ه-/ 31 اكتوبر، 1996 م: 12
5- محمد عبده يمانى، 27- 30
6- عبدالكريم آل غصيه آن را از محمد سعيد كمال نقل كرده است، مقتطفات من معجم ما يخص آل البيت النبى، جريده المدينه، ملحق التراث 14 جمادى الاول 1417 ه-/ 26 سپتامبر 1996 م
7- قاضى عياض ج 2، 606
8- سابقه منصب نقابه الشراف به قرون اوليه اسلامى باز مى گردد، كما اينكه سيد رضى و پدرشان عهد دار نقابه بوده اند مرشدالزوار الى قبور الابرار، ج 2، ص 270 [مترجم]
9- Mustafa Oz, Dia, X, 500 Ahmet Ozel, Dia, II, 305, Al maddesi.

ص: 78

حرمت پرداخت زكات واجب به اهل بيت

همانگونه كه گذشت زكات بر آل على، آل جعفر، آل عقيل، آل عباس وآل حارث بن عبدالمطّلب وموالى آن ها حرام است. دراين مسأله تنها ابن القاسم از مالكى ها ابراز مخالفت كرده است؛ چرا كه او موالى را از آل البيت نمى داند.

همچنين فقها اتفاق نظريه دارند كه همسران پيامبر جزو كسانى از آل او نيستند كه صدقه برايشان حرام است. (1)

همچنين در اين مسأله تنها ابن قدامه و ابن تيميه مخالفت كرده اند، چون امّهات المؤمنين را از كسانى مى دانند كه صدقه بر ايشان حرام است؛ چرا كه آن ها از آل البيت هستند و در اين مسأله به آنچه از عايشه روايت شده تمسك كرده اند كه او صدقه اى را كه خالدبن سعيدبن عاص برايش فرستاده بود، رد كرد و گفت: صدقه بر ما آل محمد صدقه حلال نيست. (2)

فقها درباره بنى المطّلب، برادر هاشم اختلاف نظر دارند. حنفى ها و مشهور از مالكى ها و يكى از دو نقل حنابله معتقدند كه ايشان از زكات مى گيرند؛ چرا كه داخل عموم آيه (إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) (3) مى باشند اما اين كه در يك پنجم خمس با بنى هاشم شريكند به خاطر نصرت [يارى اهل بيت] است نه قرابت واين نصرت مانع از زكات نيست.

اما شافعى و مالكى در قول غير مشهورشان و حنابله در نقل ديگرى معتقدند بنى المطّلب همانند بنى هاشم از دريافت زكات منع شده اند به خاطر روايت پيامبركه فرمودند:

«أَنَا وَ بَنُو الْمُطَّلِبِ لَمْ نَفْتَرِقْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ لَا فِي الإِسْلام»

؛ «من فرزند مطّلب در جاهليت و نه در اسلام از هم جدا نمى شويم» تا آنجا كه پيامبر براى آن دليل نيز آورده اند:

«أَلَيْسَ فِي خُمُسِ الْخُمُسِ مَا يُغْنِيكُمْ»

؛ «آيا يك پنجم خمس شما را بى نياز نمى كند؟!» البته اگر ايشان از يك پنجم خمس منع شده و دچار تنگ دستى گرديدند، بر خلاف نظر بعضى از شافعى ها وحنابله، مذهب بيشتر فقها اين است كه از زكات براى ايشان صرف گردد. (4)

ابو حنيفه در زمان خودش اجازه داده بود تا كسانى از بنى هاشم كه از حقوق خود محروم گشته بودند، از زكات استفاده نمايند. مالكى ها هم در قول مشهورى كه از آن ها نقل شده با ابوحنيفه موافقت كرده وگفته اند: بلكه اولويت با آنها است اما شافعى وحنبلى ها مطلقاً اجازه نداده اند. (5)

تمام آنچه گفته شد، در باب صدقات واجب بود اما در زمينه صدقات مستحبى ميان فقها سه نظريه وجود دارد:

1. جواز، كه اين نظر بعضى از حنفى ها و شافعى ها است. احمد نيز روايتى در اين زمينه دارد چرا كه صدقات مستحبى از اوساخ و چرك مردم نيست.

2. منع، كه نظر بعضى ديگر از حنفى ها وشافعى ها است وحنبلى ها هم بر اين نظريه اند، چرا كه ادله در باب صدقات عام هستند؛ واجب باشد يا مستحب.

3- جواز همراه با كراهت، مالكيان در حالى كه ميان ادله جمع كرده اند، به اين مطلب راى داده اند. (6)

پرداخت زكات هاشمى به هاشمى

ابو يوسف از ابو حنيفه روايت مى كند كه جايز است هاشمى زكات خود را به هاشمى ديگر بپردازد؛ چرا كه «الناس» در حديث، غير از خودشان است و اين تنها نظر حنفيان مى باشد و ديگران متعرض آن نشده اند. (7)


1- وزاره الاوقاف و الشؤون الاسلاميه الكويتيه، الموسوعه الفقهيه، ط 2، ج 1، الكويت: طباعه ذات السلاسل، 1404 ه-/ 1983 م، 100؛ فاطمه محجوب، ج 1، 504.
2- ابن حنبل، اخرجه عن طريق الحسن بن على عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم با اين لفظ، ج 1، 258، شماره 1732.
3- سوره توبه، آيه 60
4- وزاره الاوقاف و الشؤون الاسلاميه الكويتيه، ج 1، 102
5- Ahmet Ozel, Dia, II, 306
6- وزاره الاوقاف و الشؤون الاسلاميه الكويتيه، ج 1، 102- 103
7- وزاره الاوقاف و الشؤون الاسلاميه الكويتيه، ج 1، 104.

ص: 79

كارگزارى هاشمى در صدقات در مقابل دريافت حقوق

حنفى ها و مالكيان و شافعيان و گروهى از حنبليان گفته اند: به كارگيرى هاشمى به عنوان «كارگزار صدقات» جايز نيست، آن هم به خاطر حديثى كه پيش تر آمد و آنچه كه مسلم از ابو هريره روايت كرده است. البته بيشتر حنبلى ها و بعضى از حنفى ها آن را اجازه داده اند. (1)

مردم در همه زمان ها اين گونه بوده اند: يا حسرت نعمتى را مى خورند يا نسبت به آن حسادت مى ورزد؛ يا از آن نعمت بر خوردارند يا محروم از آن ويا شاكر آنند و يا ناسپاس. خداوند سبحان مى فرمايد:

«مَا يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (2) وباز فرمود: «وَ اللهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللهِ نَصيراً» (3)

در اينجا بايد به جنبه ديگرى نيز اشاره كنيم وآن اخلاق و رفتار كسانى است كه از آل البيت نبودند و نيز كسانى كه از ايشان بودند؛ چرا كه گذشت زمان ومرور ايام وسختى دوران احياناً آنچه را كه شايسته است از ياد مى برد. پس يكبار ديگركسانى كه فضايل پيامبرخدا و مزايايى كه براى اهل بيت ايشان ذكر شده است را بسيار تكرار مى كنند. آنچه كه براى صفيه بنت عبدالمطّلب رخ داد و موضعى كه پيامبر گرفتند ياد آور مى شوم، چون دلالت روشنى است بر حيثياتى كه پيامبر را واداشت تا توجه و دقت ديگران را به خاندان واهلش متوجه سازد.

از ابن عباس روايت شده كه گفت: يكى از پسران صفيه فوت كرد. وى بر پسر گريست، پيامبر از او پرسيد: عمه جان! گريه مى كنى؟ كسى كه فرزندى از او در راه اسلام بميرد، در بهشت خانه اى دارد كه در آن ساكن مى شود. بعد از آنكه صفيه از محضر پيامبرخارج شد، با مردى روبه رو شد كه به او گفت: قرابت ونزديكى به محمد در نزد خدا از هيچ چيز كفايت نمى كند. بار ديگر صفيه گريست به گونه اى كه پيامبر خدا صداى او را شنيد و از خانه خارج شد و در حالى كه او را مورد تكريم و نيكى و احسان خويش قرار داده بود، فرمود: عمه! با آن حقيقت كه به تو گفتم، باز گريه مى كنى؟ عرض كرد: از آن نمى گريم! و پيامبر را از آنچه واقع شده بود آگاه ساخت. حضرت غضبناك شد و فرمود: بلال! براى نماز اذان بگو بلال امتثال كرد و اذان گفت. پيامبر حمد وثناى الهى گفته، فرمودند: گروهى را چه مى شود كه گمان مى كنند قرابت و نزديكى من سودى ندارد! تمام نسب وسبب ها روز قيامت منقطع مى شود مگر نسب وسبب من. رحم من در دنيا وآخرت به هم متصل هستند. عمر بن خطّاب مى گويد آن روز كه اين مطلب را از پيامبرخدا شنيدم، با امّ كلثوم (دختر على از فاطمه) ازدواج كردم؛ چرا كه دوست داشتم ميان من و ايشان سبب و نسبى باشد. (4)

ابن عمر از پدرش نقل مى كند: هنگامى كه او با امّ كلثوم ازدواج كرد، گفت: شنيدم پيامبر خدا فرمود: تمام دامادى ها يا سبب و نسب ها روز قيامت قطع مى گردد جز دامادى و سبب و نسب من. (5)

در روايت ديگرى از جابر بن عبدالله، پيامبر فرمودند: بلكه نفع مى رساند، حتى اگر در قبيله حكم و حاء در يمن باشد. پس تمام روايت را نقل مى كند. (6)


1- وزاره الاوقاف و الشؤون الاسلاميه الكويتيه، ج 1، 104؛ هيتمى، احمدبن حجر، الصواعق المحرقه، 143
2- سوره بقره آيه 105
3- سوره نساء آيه 54
4- محب طبرى، 29؛ محمد عبده يمانى، 19 و قد ذكر منهم من لم يتعرض غيره لهم، امثال خديجه و زينب و على زين العابدين الى جانب ام كلثوم.
5- شبراوى 19
6- محب طبرى، 30

ص: 80

ص: 81

ص: 82

ص: 83

ص: 84

آشنايى بيشتر با مكتب سلفيه

جعفر سبحانى

از آغاز قرن چهاردهم، مكتب «سلفيه» بر سر زبان ها افتاد و گروهى آن را به عنوان «دين» و «مذهب» برگزيدند و خود را «سلفى» شناساندند. و امروزه برخى آن را به عنوان «روش فكرى» براى رسيدن به حقيقت اسلام! بر مى گزينند. براى روشن شدن اين مسأله، لازم است با تاريخچه «سلفيه» و شيوه تفكر و روش استدلال آن ها در بحث هاى اعتقادى و فقهى بيشتر آشنا شويم:

تاريخچ ه «سلفيه»

سلفى ها خود را پيرو مكتب «اهل حديث» مى دانند كه در عصر عباسيان و پس از اختلاف با معتزله و اهل كلام و شيعيان پديد آمدند. پس از درگذشت احمد بن حنبل، در سال 241 ه. كه بنيانگذار مذهب اهل حديث است، اين شيوه در ميان حنابله ادامه داشت و حنابله در اصول و فروع و عقيده و احكام، خود را پيرو اهل حديث مى دانستند و تا مدتى، خلفاى عباسى از دوران متوكّل تا زمان مقتدر، به ترويج اين مكتب پرداختند.

در سال 305، ابوالحسن اشعرى (م 324 ه-.) تحت عنوان «احياگرى مكتب اهل حديث» به ويژه احمد بن حنبل، مكتبى را پى ريزى كرد و خواست اصلاحاتى در عقيده اهل حديث پديد آورد؛ زيرا عقيده آنان با خرافات زيادى آميخته شده بود و پيوسته مى گفتند «قرآن قديم است» و «بشر در زندگى خود فاقد «اختيار» است و خدا دست و پا و چشم و ديگر اعضا را دارد. او براى اصلاح اين مكتب قد علم كرد و تا حدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصّبين اهل حديث او را از خود طرد كردند و او با مكتب و تلاميذ خود مطرود آنان گرديد.

ابوعبدالله حمرانى مى گويد: اشعرى وارد بغداد شد و سراغ رييس مذهب «اهل حديث» به نام «بربهارى» رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبّائى و ابوهاشم مناظره كرده ام و منطق يهود و نصارى را شكسته ام و در اين باره بسيار سخن گفت. رييس مذهب اهل حديث گفت: من از سخنان تو چيزى نمى فهمم و فقط به آنچه احمد بن حنبل گفته ايمان دارم. سپس اشعرى براى جلب نظر اهل حديث، كتاب «الإبانه» را نوشت كه تا حدى بيان كننده عقيده اهل حديث است. (1)

با پيدايش مكتب اشعرى، شكاف عظيمى ميان اهل حديث و اين گروه از اهل سنت پديد آمد و پيوسته در جنگ و جدال بودند كه گاهى به خونريزى مى انجاميد؛ زيرا همان طور كه گفته شد، اشعرى اصلاحاتى در عقيده اهل حديث انجام داد و براى خود در مسائل عقيدتى مقامى قائل شد.

در تمام اين دوران، كه اهل حديث در يك سو و اشاعره نيز در سوى ديگر بودند، هرگز «سلف» و «سلفيه» به عنوان مذهب مطرح نبود تا اين كه ابن تيميه (م 728 ه.) و دعوت به شيوه «سلف» را شعار مكتب خود ساخت ولى در عين حال، از كلمه «سلفيه» بهره نمى گرفت و مى گفت ما تابع «اهل سنت و جماعت» هستيم كه در سه قرن نخست زيسته اند؛ يعنى از سال 11 تا 300 هجرى.

پس از درگذشت ابن تيميه و هجوم فقيهان همه مذاهب بر ضدّ او، دعوت به پيروى از اهل حديث، آن هم به شيوه اين گروه محدود، چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند ذهبى (م 748 ه.) و ابن قيم (751) و ابن كثير (م 774) نتوانستند شيوه او را ترويج و گسترش دهند و پيروانى فراهم آورند؛ زيرا او در نقطه اى اين فكر را مطرح كرد كه مركز علم و دانش و قله فقاهت؛ مانند شام و مصر بود.

ولى بار ديگر اين شيوه به وسيله محمد بن عبدالوهاب (م 1207) در سرزمين نجد كه فاقد فرهنگ اسلامى و علماى برجسته بود، احيا گرديد و گسترش يافت. سپس بر اثر پشتيبانى آل سعود در سرزمين


1- تبيين كذب المفترى، قسم تعليقه، ص 391

ص: 85

نجد به صورت مذهب رسمى درآمد و با تسخير حرمين شريفين، در پرتو حمايت استعمار بريتانيا، اين مذهب بر اين مناطق تحميل گشت و تمام مراكز علمى و دانشگاه و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمى در اختيار آنان قرار گرفت و گروه هاى ديگر، از اين حوزه ها بى بهره شدند.

از نظر محقّقان، شعار سلفيه، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد، آنگاه كه مصر در اشغال انگلستان درآمد. در اين زمان گروهى از مصلحان؛ مانند سيد جمال الدين اسدآبادى (م 1316) و شيخ محمد عبده (م 1323) تصور كردند كه راه رهايى از چنگ اشغالگران اين است كه مردم را به همان اسلام پيشينيان دعوت كنند. در مقابل، گروهى نيز فريب فرهنگ غربى را خورده و در آن هضم شده بودند. در اين ميان، گروه نخست كه اصلاح گر بودند لازم ديدند حركت خود را با شعارى زيبا همراه كنند از اين رو، شعار «سلفيه» را انتخاب كردند تا بگويند ما پيرو اسلام راستين قرون نخستين هستيم. (1)

آنان از احياى اين مكتب قصد تكفير ديگران يا ايجاد شكاف در ميان مسلمانان را نداشتند، بلكه روى خوش بينى به صحابه و تابعان، اين مسلك را ترويج كردند. در سال 1929 كه جمعيت «اخوان المسلمين» در مصر تشكيل شد، آن ها نيز به اين مسلك رغب نشان دادند و خيال مى كردند كه پيروى از گروه هاى نخست اسلامى (صحابه و تابعين)، نجات بخش امت هاى اسلامى است، ولى در عين حال به همه فرق، روى خوش نشان داده و غالباً به مسائل سياسى و در رأس آنان تأسيس حكومت پرداختند. اما سلفى گرى در نجد كه خود را وارث محمد بن عبدالوهاب مى دانستند، موجى از تندروى و سخت گيرى به راه انداختند و كم كم به تكفير همه مسلمانان پرداختند و گاهى براى ساكت كردن مخالفان، شيعه را تكفير كرده و اشاعره و صوفيه و مذاهب ديگر را اهل بدعت خواندند و مدعى شدند كه اسلام ناب محمدى در اختيار سلف بوده و فهم آنان از كتاب و سنت براى همگان حجت است و هر كس از اين راه عدول نمايد، بدعت گذار و يا خارج از اسلام است.

ولى بايد توجه داشت كه اكنون سلفى هاى نجدى، يك دست نيستند، بلكه گروهى «سلفى تبليغى» هستند، ولى گروهى ديگر گام فراتر نهاده «سلفى جهادى» مى باشند و مى گويند با تشكيل جنبش هاى مسلحانه زيرزمينى بايد دولت ها را سرنگون كرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصيل را پياده كرد.

روش فكرى سلفيه

مسأله مهم، آگاهى از روش فكرى آنان است. آنها دو نوع روش دارند كه به هم نزديك است:

گروهى تنها كتاب و سنت را حجت دانسته و از داورى هاى عقل كمك نمى گيرند.

گروهى ديگر مى گويند قرآن و سنت آنگاه حجت است كه با فهم «سلف» همراه باشد؛ زيرا ما آيين خود را از آن ها گرفته ايم.

آنان در تعبّد به نص (كتاب و سنت) ميان «خبر واحد» و «خبر متواتر» فرق نمى گذارند، حتى خبر واحد را در تبيين عقايد و معارف، حجت مى دانند و اخيراً كه سمينارى در عربستان سعودى درباره «حجيت خبر واحد در عقايد» برپا شده بود، همگان تصريح كردند كه قول ثقه در عقايد براى ما حجت است. روى همين اساس است كه خدا را با صفات بشرى توصيف مى كنند و براى او خنده و گريه و آمد و رفت و نشستن و پا نهادن در جهنم و صداى جر جر تختى كه روى آن مى نشيند؛ مانند صداى كجاوه، قائل هستند! (2)

اكنون به شيوه آنان در استنباط عقايد بر مى گرديم و چند پرسش مطرح كنيم:

پرسش هايى از سلفيه

آنان مى گويند: بايد از صحابه و تابعين پيروى كرد؛ زيرا فهم آنان، مقياس حق و باطل است. آنان در اين مورد، با حديث منقول پيامبرخدا استدلال مى كنند كه فرمود:

«خَيْرُ الْقُرُونِ قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ...».


1- السلفيه مرحله زمينه مباركه لا مذهب اسلامى، تأليف دكتر محمد سعيد رمضان البوطى، ص 232 و 233
2- عين عبارت آنان در پاره تختى كه خدا روى آن مى نشيند اين است: «له أطيط كأطيط الرجل» به خاطر سنگينى وجود اقدس الهى، عرش او به سان تخته هاى كجاوه و تخت روان صدا مى كند.

ص: 86

«بهترين مردم، مردم زمان من هستند، سپس مردمى كه پس از آنان مى آيند، سپس مردمى كه بعد از آن گروه مى آيند». (1)

آنگاه دوران هر كدام از سه گروه ياد شده را صد سال تخمين مى زنند كه مجموعاً بالغ بر سيصد سال مى شود. ابن تيميه و پيروان مكتب او، با اين حديث، سه قرن نخست اسلامى را كه هر قرنى از نظر آنان صد سال است، ملاك حق و باطل شمرده و آنچه را كه در اين زمان انجام گرفته و يا در عمل بر آن مهر صحّت زده اند، به طور كامل مى پذيرند، چون پيامبر در اين حديث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتياز اين قرن ها به خاطر كسانى است كه در آن سيصد سال زندگى مى كردند و لازمه خير و نيكى آنان اين است كه گفتار و سكوت آنان را حجت بدانيم. ولى اين نظريه، با ابهامات زيادى همراه است. در اينجا چند پرسش مطرح است:

پرسش 1:

«قرن» در زبان عرب- بر خلاف اصطلاح معاصر- به معناى صد سال نيست، بلكه به معناى جمعيتى است كه در يك زمان با هم زندگى مى كنند و سپس جمعيت ديگر جاى آنان را مى گيرند و قرآن مجيد هم كلمه «قرن» را در همين معنا به كار برده است:

واژه «قرون» در قرآن كريم 7 بار به كار رفته و هرگز از آن، «قرن» اصطلاحى يعنى 100 سال را اراده نكرده بلكه آن را به معناى مردم يك زمان به كار برده است. اكنون نمونه ها:

أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ في اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أرْسَلْنا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ فَأهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرينَ؛ (2)

«آيا نديده اند كه چه اندازه پيش از ايشان جمعيت هايى را نابود كرديم كه در زمين، آنان را توانمند ساخته بوديم؛ به گونه اى كه به ايشان آن توان را نداده ايم و از آسمان به فراوانى براى آن ها باران فرستاديم و جوى ها از زير آنان روان ساختيم ولى سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود كرديم و جمعيتى ديگر پديد آورديم.»

بنابراين، تفسير حديث خير القرون به سيصد سال، هيچ پايه و اساسى ندارد و اصطلاح امروز نمى تواند قرينه بر تفسير حديث باشد.

ابن منظور در لسان العرب مى نويسد: «قرن» نسلى را مى گويند كه پس از نسل ديگر مى آيد و در مقدار فاصله زمانى اين دو فصل اقوالى گوناگون است؛ مانند:

1. ده سال 2. بيست سال 3. سى سال 4. شصت سال 5. هفتاد سال 6. هشتاد سال.

و در «نهايه ابن اثير» آمده است: قرن، مردم يك زمان و از ماده «اقتران» گرفته شده است.

شعر زير نيز گواه بر اين است كه «قرن» به معناى مردم يك زمان است:

إذا ذهبَ القرنُ الذي أنتَ فيهم و خُلّفتَ في قرن فأنتَ غريب

«هرگاه مردمى كه تو در ميان آن ها هستى بروند و تو در ميان مردمى ديگر بمانى، در اين هنگام غريب هستى.» (3)

ابن حجر عسقلانى در تفسير حديث «خير القرون ...» كه در صحيح بخارى آمده، قرن را به معناى مردم يك زمان تفسير كرده و مى گويد:

«والقرن؛ أهل زمان واحد متقارب اشتركوا في أمر من الأمور، و يقال: إنّ ذلك مخصوص بما إذا اجتمعوا فى زمن نبىّ أو رئيس يجمعهم على ملّة أو مذهب أو عمل، ويطلق القرن على مدّة من الزمان». (4)

«قرن، مردم يك زمان را گويند كه در كارى از كارها با هم شريك باشند و گاهى به مردمى گفته مى شود كه در زمان يك پيامبر يا رييس باشند كه آن ها را بر يك روش يا مذهب يا كارى متحد سازد ونيز قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نيز گفته مى شود.»


1- نجارى، صحيح، حديث شماره 2652، 3651 و 6429
2- انعام: 6
3- لسان العرب، ج 13، ص 313، ماده «قرن»؛ قاموس المحيط، ج 4، ص 208
4- فتح البارى، ج 7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبى 9.

ص: 87

آن گاه اختلاف علما را در اندازه اين زمان نقل مى كند، به گونه اى كه از «لسان العرب» نقل كرديم، سپس با محاسبه هاى خيالى كوشش مى كند كه مدت آن را صد سال معرفى كند تا بتواند سيصد سال اول تاريخ اسلام را شامل شود. (1) مى گويد چون يك نفر از صحابه به نام «ابوالطفيل» پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را بايد يك صد سال گرفت، در حالى كه ميزان، حال اكثريت صحابه است نه فرد نادر و غالب آن ها در هفتاد سالگى درگذشته اند. اتفاقاً خود وى مى گويد: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.

يادآور مى شويم با اختلاف بسيارى كه در مدت اين زمان هست، نمى توان آن را به صد سال تفسير كرد. از اين گذشته، قرآن بهترين مدرك است كه قرن را نه به معناى صد سال بلكه مردم يك زمان گرفته و حداكثر مدت را شصت سال حساب مى كنند نه بيشتر.

فرض كنيم مقصود همان سيصد سال اول است اكنون پرسش اين است كه چگونه مى توان آنها را شريف ترين قرن ها خواند، در حالى كه آنچه اهل حديث بدعت مى خوانند، همگى در همان 100 سال نخست يا كمى بيش از آن بوده است.

ظهور خوارج در سال 39 هجرى آغاز شد و پس از آن هم ادامه يافت و به فرقه هاى گوناگون تقسيم شدند.

پايه گذار مرجئه حسن بن محمد حنفيه است و او در اواخر قرن نخست درگذشته است. هر چند «ارجاء» در طول زمان معانى مختلفى به خود گرفته است.

«قدريه» از معبد بن عبدالله جهنى بصرى (متوفاى 80) آغاز شد. پس از او، پرچم قدريه را غيلان بن مسلم دمشقى به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آويخته شد.

معتزله در سال 105 پى ريزى شد، آنگاه كه واصل بن عطا از مكتب استادش حسن بصرى جدا شد و اعتزال را پى ريزى كرد.

بنابراين، اكثر مذاهب و فرق باطله از نظر «سلفيه» در آخر قرن اول و اوايل قرن دوم پديد آمده است، چگونه مى توان آن سه قرن را «خير القرون» خواند.

خلاصه اين كه حديث «خير القرون» از دو نظر مخدوش است:

1. تفسير قرن به 100 سال و نيز به كليه كسانى كه در اين سه قرن مى زيسته اند.

2. از نظر واقعيت؛ زيرا مذاهب انحرافى در همان دو قرن نخست رشد كرد و گسترش يافت و گروه بندى در آن زمان پديد آمد.

پرسش 2:

خصيصه انسانى، پيوسته اختلاف و تفاوت در فكر و انديشه است و اصحاب پيامبر و حتى تابعان، از اين خصيصه مستثنى نبودند و حتى در عصر خود پيامبرخدا- تا چه رسد به بعد از درگذشت آن حضرت- برداشت هاى مختلفى از اسلام داشتند كه اكنون به نمونه هايى اشاره مى كنيم:

1. اختلاف در غنايم جنگى بدر

ياران پيامبر (ص) پس از پيروزى در جنگ بدر، درباره اسيران جنگى و غنايم، به دو گروه تقسيم شدند: گروهى اصرار بر كشتن آنان و گروهى بر گرفتن فديه و آزاد كردن آنان داشتند و اين اختلاف به قدرى شديد بود كه قرآن به نكوهش آنان مى پردازد و مى فرمايد:

(لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ؛ (2) «اگر نوشته ثابتى از جانب خدا از پيش نبود، در اين كارى كه در پيش گرفته ايد، كيفر بزرگى به شما مى رسيد.»

2. صلح حديبيه


1- فتح البارى، ج 7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبى 9.
2- انفال: 68

ص: 88

در صلح حديبيه كه پيامبر 9 با قريش صلح كرد و حتى حاضر شد لقب «رسول الله» را از كنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجى از اختلاف پديد آمد: گروهى صلح نامه را مايه ذلّت خواندند و به يكديگر مى گفتند:

«فَعلامَ نُعطي الدنيّةَ في ديننا»

ولى گروه ديگر تسليم پيامبرخدا بودند. (1)

3. روزه در سفر

پيامبرگرامى (ص) در سال هشتم هجرت، در روز دهم ماه رمضان، از مدينه خارج شد و هنگامى كه به نقطه اى به نام «كراع الغميم» رسيد، كاسه آبى خواست و آن را بلند كرد به طورى كه همه مردم ديدند، آنگاه حضرت از آن نوشيد. به پيامبرخدا گفتند كه برخى به حالت روزه باقى مانده اند، فرمود:

«أُولَئِكَ العُصاةُ، أُولَئِكَ العُصاةُ»

؛ «آن ها گنهكارند، آن ها گنهكارند.» (2)

4. پيش گيرى از نگارش نامه اى براى امّت

پيامبرخدا (ص) در بستر بيمارى بود و گروهى از ياران، گرد او را گرفته بودند، فرمود: قلم و كاغذى بياوريد تا چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، گروهى با آوردن قلم و كاغذ موافقت و گروهى سرسختانه با آن مخالفت كردند. آنگاه كه حضرت اختلاف آنان را ديد، فرمود: «برخيزيد، شايسته نيست نزد من با يكديگر كشمكش كنيد.» (3)

اين ها نمونه هايى است در اختلاف نظر صحابه در همان «خيرالقرون». با وجود اختلاف در ميان صحابه، تكليف چيست؟ آيا مجاز هستيم به هر كدام عمل كنيم يا راهى براى ترجيح وجود دارد؟

اختلاف پس از درگذشت پيامبرخدا (ص)

پيش تر گفتيم كه اختلاف فكرى در ميان انسان ها، امرى طبيعى است و صحابه و تابعين هم از اين امر طبيعى مستثنى نبوده اند و اختلاف آنان در مسائل عقيدتى و شرعى بيش از آن است كه در اينجا ذكر شود. هنوز آب غسل پيامبر نخشكيده بود كه در گزينش «خليفه»، اختلاف نظر شديدى در ميان صحابه بروز كرد كه حتى كار به زد و خورد كشيد و اگر كسى تاريخ سقيفه را در تاريخ طبرى و ديگر تواريخ بخواند، عمق اختلاف را درك مى كند.

پس از استحكام پايه هاى خلافت، اختلاف در فكر و انديشه، در ميان ياران پيامبرخدا، گسترش بيشترى پيدا كرد و ريشه هاى فرق اسلامى از قدريه و مرجئه و معتزله و مجسمه و همه و همه، در قرن اول تاريخ اسلامى پديد آمدند و در دوران تابعين تابعين رو به فزونى نهاد.

اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه اگر بايد فهم و برداشت «سلف» را ملاك فهم قرآن و سنت بگيريم، مقصود كدام فهم و كدام برداشت است؟ و اين «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پديد آمدند و جمعيت هايى را به خود وابسته ساختند. پس چرا شما همه آن ها را جز يكى در آتش دوزخ مى دانيد و تخطئه مى كنيد، در حالى كه آن ها هم از «سلف» بوده اند.

شديدترين جنگ ها و نزاع ها، در سه قرن نخست اسلامى و در هنگام حكومت امويان و عباسيان رخ داد و هر كدام از اين نحله ها، براى خود مكتب و منطقى داشتند. چگونه مى توان همه اين اختلاف ها را ناديده گرفت و يك «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصوّر كرد كه در همه مسائل ملاك سنجش حق و باطل باشند.

پرسش 3:

اگر بناست بر فهم و درك «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه كنيم، چرا فهم اهل بيت (عليهم السلام) و بيانات و سخنان آنان ميزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترين آن ها و بى نيازترين امت اسلامى در فهم مسائل دينى از ديگران بودند و پيامبر گرامى آنان را همتا و هم سنگ قرآن قرار داده و فرموده است:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً». (4)


1- سيره ابن هشام، ج 3، ص 346. دار احياء التراث العربى، 1421/ 2000 م.
2- شرح صحيح مسلم از نووى، ج 7، ص 32
3- صحيح بخارى، حديث 114، كتاب العلم.
4- صحيح مسلم، ج 7، صص 123- 122؛ ترمذى، شماره 874؛ كنزالعمال، ج 1، ص 44؛ حاكم، مستدرك، ج 3، ص 148

ص: 89

«من در ميان شما دو چيز گرانبها يعنى قرآن و اهل بيت خودم را بر جا مى گذارم كه اگر از آنها پيروى كنيد هرگز گمراه نمى شويد.»

اين همه روايات از پيامبر گرامى (ص) درباره دخت گرامى اش كه او را «سيده نساء العالمين»؛ «سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفينه نوح» (1) معرفى كرده، چرا مورد توجه قرار نمى گيرند و به آن ها مراجعه نمى شود؟ در حالى كه آنان گل سر سبد سلف صالح مى باشند.

پرسش 4:

مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پيامبر (ص) را خاتم رسالات و نبوت او را پايان بخش نبوت ها مى دانند و آنچه مربوط به دين و شريعت است، بايد از خود پيامبرخدا (ص) به مردم برسد. با توجه به اين اصل، چگونه مى توان «فهم صحابى» را براى ديگران حجت دانست، در حالى كه معنى آن اين است كه هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنى بسته نشده و يكى از حجت هاى خدا، فهم و اجتهاد صحابه است.

شوكانى كه خود، از طرفداران مسلك وهّابى است، به اين حقيقت اعتراف مى كند و مى گويد:

«حق، اين است كه قول صحابى حجت نيست. خداوند براى امت جز يك پيامبر نفرستاده است. صحابه و كسانى كه پس از آنان مى آيند، همگان مكلّفند از كتاب و سنت پيروى كنند. آن كس كه بگويد جز كتاب و سنت حجّت ديگرى هست، در دين خدا چيزى را گفته است كه خدا به آن، امر نكرده است. (2)

پرسش 5:

سلفى ها غالباً روى «سلف صالح» تكيه مى كنند. اگر قيد «صالح»، قيد احترازى است كه سلف را به دو گروه صالح و غير صالح تقسيم مى كند، اين خود مشكل آفرين است كه چگونه صالح را از غير صالح تشخيص دهيم؟ آيا حكّام اموى كه خون اهل بيت پيامبر 9 و هزاران بى گناه را ريخته اند نيز از سلف صالح هستند؟ آيا خلفاى بنى عباس كه نخستين خليفه آنان لقب «سفّاح» (خونريز) به خود گرفت، از «سلف صالح» شمرده مى شوند؟ خلاصه محدثان و فقيهانى كه با اين نظام ها هم سو بودند و كارهاى آنان را توجيه مى كردند، از كدام دسته اند، صالح اند يا ناصالح؟

مسلّماً اين گروه، قيد صالح را قيد توضيحى مى دانند و همه «سلف» را صالح مى شمارند ولى تاريخ به شدت آن را ردّ مى كند. از نظر منطق «سلفيه» چگونه مى توان قتل خليفه سوم را توجيه كرد؟ مقتول از «صحابه» و قاتلان از صحابه و تابعان بودند؟ چگونه مى توان جنگ هاى سه گانه «جمل»، «صفين» و «نهروان» را تبيين كرد؟ آيا كسانى كه بر ضد خليفه منتخب قيام كردند، همگان سلف صالح بودند؟

سلفى ها در اين مقام مى گويند: ما نبايد درباره آنان سخن بگوييم. خدا شمشيرهاى ما را از خون آنها پاك دانسته است، پس زبان خود را نيز آلوده نكنيم.

اكنون بايد پرسيد اين منطق از آنِ كيست؟ آيا سخن وحى است؟ يا سخن يك بشر خطاكار؟ چگونه مى توانيم درباره تابعان سخن بگوييم، اما درباره صحابه حق گفتن نداريم؟ در حالى كه قرآن درباره همين خطوط قرمز بسيار سخن گفته است.

از اين گذشته، ما مى خواهيم دين خود را از آنان بگيريم و با سكوت كردن مشكلى حلّ نمى شود.

پرسش 6:

اگر ميزان فهم و درك، سلف است، نتيجه اين مى شود كه عقل و شعور خود را تعطيل كرده، تنها گوش به سخنان سلف بدهيم. بنابراين، مسائلى كه «سلف» درباره آن ها چيزى نگفته اند نبايد مطرح شود؟ و لذا يكى از انتقادها درباره نظريه احمد بن حنبل كه قرآن را قديم معرفى مى كرد اين است كه قرآن و سنت درباره قديم بودن يا حادث بودن قرآن سخن نگفته است. پس چگونه او در اين باره اظهارنظر مى كرده است؟! و در هر حال چگونه مى توان به نظريه سلف اكتفا كرد، در حالى كه هزاران مسأله در عرصه عقايد و احكام براى خود پاسخ مى طلبد. چگونه مى شود از كنار اين مسائل بگذريم و پاسخ دين خاتم را در آن موارد بازگو نكنيم؟


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 151 و غيره.
2- بحوث مع اهل السنه و السلفيه، ص 235

ص: 90

پرسش 7:

روش «سلف» اين بود كه گوينده شهادتين را مسلمان تلقى كرده و هرگز قلوب مردم را نمى شكافتند و از عقيده آن ها تفتيش نمى كردند و از پيامبرخدا (ص) نقل كرده اند كه فرمود: من نيامده ام تا قلوب مردم را بشكافم و از درون آن ها آگاه شوم. اين در زمانى بود كه خالد بن وليد به پيامبر گفت: بسيارى از نمازگزاران به زبان چيزى را مى گويند كه در دل قبول ندارند. پيامبر در پاسخ فرمود: «

إنِّي لَمْ أومر أَنْ أُنَقِّبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلَا أَنْ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ؟»؛ (1) «من هرگز مأمور به تفتيش قلوب مردم و شكافتن درون آن ها نشده ام.»

بنابراين، سلف صالح از نظر سلفى ها بر همين روش بودند و جز گروهى اندك به نام «خوارج»، كسى اهل «تكفير» نبود. آرى، به خود حق مى دادند كه نقد كنند اما به خاطر اختلافات فكرى و عقيدتى و عملى يكديگر را «تكفير» نمى كردند.

اكنون به خَلَفى كه ادعاى پيروى از اين «سلف صالح» دارند بنگريد، تنها با سلاح تكفير و تفجير (انفجار و عمليات انتحارى) با مسلمانان روبه رو مى شوند. اكنون موج تكفير كه از سوى جريان سلفى به راه افتاده، آبروى اسلام را در جهان به خطر انداخته و احياگر انديشه باطل كشيشان است كه مى گفتند: «اسلام، در پرتو شمشير پيشرفت كرده است.»

پرسش 8:

اكنون كه منبع فكرى، كتاب و سنت است، كتاب و سنت بر عقل و خرد بسيار تأكيد مى كنند. واژه «عقل» در قرآن 49 بار آمده است و واژه هاى «نُهى» و «لُبّ»، مكرر به كار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پيامبر (ص) را با عقل و خرد شناخته ايم. چگونه اين خلف صالح به سلف صالح نسبت مى دهد كه بهره گيرى از عقل، كار «عقليون» است و «عقليون» جايگاهى در ميان مسلمانان ندارند؟

آنان توجه ندارند كه كنار نهادن خِرَد و بى اعتنايى به آن سبب مى شود كه اصل دين متزلزل شود؛ زيرا اساس دين كه همان شناخت خدا و شناخت انبيا و آخرين پيامبر (ص) است، تنها با كتاب و سنت انجام نمى پذيرد. حتى قرآن مجيد «توحيد در خالقيت و ربوبيت» را با قانون خرد ثابت مى كند و مى فرمايد: لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا؛ (2) «اگر در آسمان و زمين، خدايانى جز «الله» وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مى شدند.»

در پايان مى گوييم شيوه سلف صالح در تمام برخوردهاى نظامى، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم و ملت ها بود و رمز موفقيت و گسترش سريع اسلام در گرو همين عدم مداخله در آداب و فرهنگ ها بود. پس از مسأله توحيد و اعتقاد به سراى ديگر و نبوت پيامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زكات، در بقيه مسائل كوچك ترين دخالتى نمى كردند. در حقيقت، هدف اين بود كه انسان ها از بندگى غير خدا به بندگى خدا درآيند. هرگاه به اين امر اعتراف مى كردند، بقيه مسائل به خود آن ها واگذار مى شد، مگر آن كه مسائلى مانند شراب و قمار حرام باشد، كه فقط حدّ شرعى اجرا مى شد، آن هم با رعايت همه شرايط كه در موارد اندكى تحقق مى يافت.

ولى آيا روش اين «سلفى ها» هم همين است؟ آيا افراد در انجام وظايف دينى خود در حرمين شريفين آزادند؟ مسأله «زيارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» يكى از مسائل فرعى است كه هرگز سلف صالح آن ها را مطرح نمى كردند، ولى الآن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسيس بانك هاى ربوى، تربيت نسل نو، و رساندن پيام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامى، اصلًا براى آنها مطرح نيست.

اشغال سرزمين هاى اسلامى، سيطره كفار بر مسلمانان و به خاك و خون كشيده شدن مسلمانان بى گناه و غصب اراضى و خانه هاى آنان، اصلًا مورد نظر اين سلفى ها نيست و آنها خود را به غفلت زده اند و


1- صحيح مسلم، باب زكات، حديث شماره 2341
2- انبياء: 22

ص: 91

همه اين امور را ناديده مى گيرند و نسبت به آنها احساس وظيفه نمى كنند، فقط به يك رشته مسائل فرعى و جزئى پرداخته اند. حال ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟

به همين دليل، در طول فعاليت اين گروه ها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و كرامت، دست نيافته اند، بلكه روز به روز در دام كفار گرفتارتر و دچار آسيب و شكست بيشتر شده اند.

ما در اينجا دامن سخن را كوتاه كرده و از عالمان واقعى اسلام در هر مكان و منطقه اى كه زندگى مى كنند، خواهان تشكيل يك همايش بى طرف، درباره دعوت به وحدت و تقريب و اصلاح روش هاى فكرى و اعتقادى هستيم تا خلف اين امّت نيز همچون سلف آن به عزّت و كرامتى كه مورد نظر خدا و رسول است، دست يابند.

ص: 92

گفتارى درباره تبرك

رضا سلم آبادى

مقدمه

تبرك جستن از اولياى الهى واماكن مقدس، از ديرباز موضوعى بحث برانگيز بوده است.

با توجه به شبهه افكنى فراوانِ گروه هاى تكفيرى از يك سو و اعمال ناآگاهانه برخى عوام از سوى ديگر، اين موضوع به عنوان مسأله اى چالش برانگيز، شكل جدّى ترى به خود گرفته و پرسش هايى در اين زمينه طرح گرديده است. از همين رو، در اين نوشتار بر آن شديم پاسخ هايى هر چند به صورت فشرده اما مستدل و منطقى ارايه كنيم.

- آيا پروردگار متعال به اشخاص يا مكان هايى بركت عطا كرده است؟

- آيا امكان دارد ديگران از اين اشخاص و مكان ها بركت بگيرند؟

- نظر شرع مقدس درباره تبرك چيست؟

ياد آورى اين نكته ضرورى است كه در نقل سيره پيامبر و مسلمانان، بيشتر از منابع عامه و اهل سنت استفاده شده؛ چراكه:

خوش تر آن باشد كه سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران

اميد واريم اين نوشته، هر چند كوتاه، مورد رضاى حق تعالى قرار گيرد و براى شبهه زدايى از ذهن خوانندگان گرامى سودمند واقع شود.

فشرده مطالب:

اين گفتار در شش عنوان، به ترتيب زير ارائه مى گردد:

1. معناى لغوى و اصطلاحى تبرّك و بركت.

2. پيشينه تبرك.

3. تبرّك و بركت در قرآن كريم.

4. تبرّك در سيره پيامبر (ص).

5. تبرك در سيره مسلمانان.

6. تحليل و نتيجه گيرى.

* معناى لغوى و اصطلاحى تبرّك

الف) معناى لغوى

تبرّك، به معناى بركت جستن و بركت داشتن است و از ريشه برك؛ «بَرَكَه» است.

و نيز به معناى زياد و افزون شدن است؛ «

وبارك الله الشي ء، و بارك فيه و عليه، وضع فيه البَرَكَة

» در روايتى به نقل از ابن عباس آمده است: «

البَرَكة الكثرة في كلّ خير»

و نيز آورده: «

تَبَرَّكتُ به أي تَيَمَّنتُ به

» و هم چنين از قول فرّاء اينگونه آمده است: «وقال الفراء فى قوله تعالى: (رَحْمَتُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْت البركات؛ السعادة». (1)

تبريك، به معناى دعا كردن براى بركت يافتن است. (2) راغب گويد: «البركة ثبوتُ الخير الإلهي في الشي ء، قال تعالي: (لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْض)». (3)

ب) معناى اصطلاحى

تبرّك، هرگاه با مصدر «جستن» يا «نمودن» به كار رود، در نظر تبرك جوينده، طلب بركت در ميمنت و مباركى است از چيزى يا كسى كه داراى بركت و ميمنت است.

بيشتر مؤمنان در جوامع اسلامى، از اماكن و اشخاصى تبرّك مى جويند كه واسطه فيض الهى اند و از جانب پروردگار متعال بركت يافته اند و هرگاه «تبرك» با مصدر «بودن» يا فعل اسنادى «است» به كار


1- لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ص 386 و 387.
2- صحاح، جوهرى، ج 4، ص 1575.
3- مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهانى، ص 41؛ و كتاب العين، الخليل الفراهيدى، ج 5، ص 368

ص: 93

رود، در اصطلاح به معناى اعتقاد به بركت داشتن كسى يا چيزى است كه بركت و ميمنتِ خود را بى واسطه يا با واسطه از جانب پروردگار يافته است.

* پيشينه تبرك

در قرآن كريم، تفاسير و كتب تاريخ، آنچه از سرگذشت امت هاى متشرّع پيشين استفاده مى شود، اين است كه: تبرك به آثار انبيا و اولياى الهى در نزد آنها، به عنوان عملى مشروع وجود داشته است؛ براى نمونه به بعضى از آن ها اشاره مى شود:

1. متبرّك بودن پيراهن حضرت يوسف 7؛ به گونه اى كه به برادرانش مى فرمايد: اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيراً؛ (1) اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيندازيد، تا بينا شود و آنان چنين كرده و پيراهن را با خود بردند و به ميمنت و بركت آن پيراهن، يعقوب 7 بينايى خود را باز يافت؛ فَلَمّا أنْ جاءَ الْبَشيرُ ألْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصيرًا، (2) اما هنگامى كه بشارت دهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند، ناگهان بينا شد.

قرآن كريم اين عمل پيامبر الهى را نقل نموده و آن را رد نكرده است.

2. متبرّك بودن صندوقى كه آثار آل موسى و آل هارون در آن قرار داشت؛ به طورى كه بنى اسرائيل به هنگام نبرد با دشمنان، آن را همراه مى بردند و همين، مايه آرامش آن ها بود. البته به خاطر بى احترامى آن ها به آن صندوق، خداوند آن را از ميان آنان برداشت و وقتى كه طالوت را به عنوان فرمان روا برانگيخت بار ديگر آن صندوق را به عنوان نشانه فرمان روايى طالوت قرار داد: إنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسي وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ؛ (3) نشانه حكومت او اين است كه صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد؛ (همان صندوقى كه) در آن آرامش از پروردگار شما و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد؛ در حالى كه فرشتگان آن را حمل مى كنند.

3. بركت جستن از آب زمزم كه پيش از اسلام وجود داشته؛ در سيره ابن اسحاق آمده است:

«هنگامى كه عبدالمطّلب خواست زمزم را حفر كند، خداوند- عزّوجلّ- او را به مكان زمزم راهنمايى كرد و زمزم را به او اختصاص داد؛ خداوند- عزّوجلّ- بر شرافت و جايگاه او در ميان قومش افزود و هرگونه سقايتى در مكه با ظهور زمزم تعطيل شد، چون مردم به سوى زمزم روى كردند و اين به خاطر طلب بركت از زمزم و شناختن فضيلت زمزم- به دليل نزديك بودن آن به خانه خدا- و به خاطر اين بود كه خداوند اسماعيل 7 را به وسيله آن سيراب نمود.» (4)

* بركت در قرآن كريم

بند اول: اشخاص مبارك در قرآن

1. درباره نوح (ع) فرمود: قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ ...؛ (5) « (به نوح) گفته شد اى نوح! با سلامت و بركاتى از ناحيه ما بر تو و بر تمام امت هايى كه با تو هستند، فرود آى!»

2. درباره ابراهيم و اسحاق (ع) فرمود: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحين) (6) (وَ بارَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلَى إِسْحاق ...؛ (7) «ما او را به اسحاق پيامبرى از شايستگان بشارت داديم، ما به او و اسحاق بركت داديم.»

3. درباره موسى 7 مى فرمايد: فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا ...؛ (8) «هنگامى كه نزد آتش آمد، ندايى برخاست كه: مبارك باد آن كس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است [/ فرشتگان و موسى]!»


1- يوسف: 93
2- يوسف: 96
3- بقره: 248
4- سيره ابن اسحاق، محمد بن اسحاق، ج 1، ص 5.
5- هود: 48
6- صافات: 112
7- صافات: 113
8- نحل: 8

ص: 94

4. درباره حضرت عيسى 7 مى فرمايد: وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا؛ (1) «و مرا- هر جا كه باشم- وجودى پر بركت قرار داده تا زمانى كه زنده ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است.»

5. درباره اهل بيت ابراهيم (ع) يا اهل بيت پيامبر (ص) فرمود: ... رَحْمَتُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ؛ (2) «رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است؛ چراكه او ستوده و والاست.»

بند دوم: مكان هاى مبارك در قرآن

درباره كعبه معظمه فرمود: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمين؛ (3) «نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شده، همان است كه در سرزمين مكّه است، كه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است.»

درباره مسجد الأقصى و سرزمين هاى پيرامون آن؛ مانند فلسطين و شام فرموده است: إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ ...؛ (4) و در جاى ديگر فرمود: «به مسجد الأقصى كه گرداگردش را پر بركت ساخته ايم.»

و فَلَمَّا أَتاهَا نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَة ...؛ (5) «هنگامى كه به سراغ آتش آمد، از كرانه راست درّه، در آن سرزمين پر بركت، از ميان يك درخت ندا داده شد.»

و وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ؛ (6) «و او و لوط را به سرزمين (شام) كه آن را براى همه جهانيان پر بركت ساختيم نجات داديم.»

و وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيهَا ...؛ (7) «و مشرق ها و مغرب هاى پر بركت زمين را به آن قوم به ضعف كشانده شده (زير زنجير ظلم و ستم) واگذار كرديم ...».

و يا در باره يمن فرمود: وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً؛ (8) «و ميان آن ها و شهرهايى كه بركت داده بوديم، آبادى هاى آشكارى قرار داديم.»

و در باره مكان فرود آمدن كشتى حضرت نوح (ع) فرمود: وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْني مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ؛ (9) «و بگو: پروردگارا! ما را در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آوردندگانى.»

درباره مقصد سليمان 7 فرمود: وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلى اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنَا فيهَا؛ (10) «و تند باد را مسخّر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى- كه آن را پر بركت كرده بوديم- جريان مى يافت.»

بند سوم: زمان مبارك در قرآن

إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ؛ (11) «ما آن قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم؛ ما همواره انذاركننده بوده ايم.»

بند چهارم: مبارك بودن قرآن كريم

تصريح برخى آيات كتاب شريف درباره بركت و تبرّك جستن به قرآن كريم:

وَ هَذَا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ ...؛ (12) «و اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم؛ كتابى است پر بركت، كه آنچه را پيش از آن آمده تصديق مى كند.»

و وَ هَذَا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛ (13) «و اين كتابى است پر بركت كه ما (بر تو) نازل كرديم؛ از آن پيروى كنيد و پرهيزگارى پيشينه نماييد، باشد كه مورد رحمت (خدا) قرار گيريد.»

و وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُون؛ (14) «و اين (قرآن) ذكر مباركى است كه (بر شما) نازل كرديم؛ آيا شما آن را انكار مى كنيد؟!»


1- مريم: 31
2- هود: 73
3- آل عمران: 96
4- اسراء: 1
5- قصص: 30
6- انبياء: 71
7- اعراف: 137
8- سبأ: 18
9- مؤمنون: 29
10- انبياء: 81
11- دخان: 3
12- انعام: 92
13- انعام: 155
14- انبياء: 50

ص: 95

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِه ...؛ (1) «اين كتابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبّر كنند.»

بند پنجم: مبارك بودن آب

وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصيد؛ (2) «و از آسمان آبى با بركت نازل كرديم و به وسيله آن، باغ ها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانيديم.»

بند ششم: مبارك بودن زمين

وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَهَا ...؛ (3) «او در زمين كوه هاى استوارى قرار داد و بركاتى در آن آفريد و مواد غذايى آن را مقدّر فرمود.»

بند هفتم: مبارك بودن برخى خوراكى ها

كَأنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيُّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ ...؛ (4) «همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه آن را از درخت پر بركت زيتونى گرفته اند.»

مطلب چهارم: تبرك در سيره حضرت پيامبر 9

در كنز العمال از آن حضرت چنين آمده است:

«تَبَرَّكْ بالقرآنِ فَهُوَ كَلَامُ الله»

؛ (5) «به قرآن تبرك بجوى كه آن، همانا كلام خداست.»

در المناوى درباره احُد آمده است:

«أُحُدٌ جَبَلٌ يُحِبُّنَا وَ نُحِبُّهُ فَإِذَا جِئْتُمُوهُ فَكُلُوا مِنْ شَجَرِهِ وَلوْ مِنْ عِضَاهِهِ»

؛ (6)«احُد كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما نيز آن را دوست مى داريم، هرگاه كنار آن آمديد، چيزى از درخت آن بخوريد ولو از درخت خاردار.»

و در شرح «فَكُلُوا» آورده است:

«ندباً بقصد التبرك»

. (7)

رواياتى در «تذكره الموضوعات» آمده كه در آن پيامبر (ص) فرمودند:

«مَن وُلِدَ لَهُ مَولُودٌ فَسَمَّاهُ مُحَمَّداً تَبَرُّكاً بِهِ كَانَ هُوَ وَ مَولُودُهُ فِي الجَنّ ة»

؛ (8) «كسى كه صاحب فرزند ذكور شود و او را محمد نام نهد، به خاطر تبرّك به اين نام، آن شخص و فرزندش وارد بهشت مى شوند.»

كتاب «اعانه الطالبين» نيز همين مضمون را آورده است. (9)

جلال الدين سيوطى مى نويسد:

«كان يلزق صدرهُ و وجههُ بالملتزم».

(10)

المناوى در شرح اين جمله مى افزايد:

«تبرّكاً وتيمّناً به و هو ما بين باب الكعبة والحجر الأسود سمّي به لأنّ الناس يعتنقونه ويضمّونه إلى صدورهم». (11)

«پيامبر (ص) صورت و سينه خود را به ملتزم مى ماليد، به خاطر تبرّك و تيمّن جستن به وسيله آن و ملتزم ميان درِ كعبه و حجرالأسود است (12)، به اين نام ناميده شده، چون مردم آن را در برمى گيرند و سينه هايشان را بدان مى چسبانند.»

در صحيح بخارى به نقل از عايشه نقل شده:

«أنّ رسول الله- صلّى الله عليه (و آله) و سلّم- كان إذا اشتكى نفث على نفسه بالمعوذات ومسح عنه يبده»

؛ (13) «پيامبر خدا هرگاه بيمار مى شد، معوذات مى خواند و دستش را به محل درد مى ماليد.»

صحيح مسلم نيز اين مطلب را از عايشه اين گونه آورده است:

«أَنَّ النَّبِىَّ- صلى الله عليه [وآله] وسلم- كَانَ إِذَا اشْتَكَى يَقْرَأُ عَلَى نَفْسِهِ بِالْمُعَوِّذَاتِ وَيَنْفُثُ فَلَمَّا اشْتَدَّ وَجَعُهُ كُنْتُ أَقْرَأُ عَلَيْهِ وَأَمْسَحُ عَنْهُ بِيَدِهِ رَجَاءَ بَرَكَتِهَا»؛

(14) «همانا پيامبر (ص) هرگاه بيمار مى شد بر خودش معوذات را مى خواند و هرگاه دردش شديد مى شد، من معوذات را بر او مى خواندم و دست حضرت را بر موضع درد مى كشيدم به اميد بركت دست حضرت.»

مسند احمدبن حنبل از انس نقل كرده است كه:

«كَانَ النَّبِيُّ- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ

[وآله]

وَسَلَّمَ- إِذَا صَلَّى الْغَدَاةَ جَاءَ خَدَمُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ بِآنِيَتِهِمْ فِيهَا الْمَاءُ فَمَا يُؤْتَى بِإِنَاءٍ إِلَّا غَمَسَ يَدَهُ فِيهَا فَرُبَّمَا جَاءُوهُ فِي الْغَدَاةِ الْبَارِدَةِ فَغَمَسَ يَدَهُ


1- ص: 29
2- ق: 9
3- فصلت: 10
4- نور: 35
5- كنز العمال، متقى هندى، ج 1، ص 519، ح 2326
6- عضاه: درخت بزرگ خاردار
7- فيض القدير شرح الجامع الصغير، المناوى، ج 2، ص 239.
8- تذكره الموضوعات، الفتنى، ص 89.
9- اعانه الطالبى، الكبرى الدمياطى، ج 1، ص 20؛ كنز العمال، ج 16، ص 422؛ فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 6، ص 308؛ كشف الخفاء، العجلونى، ج 2، ص 284.
10- الجامع الصغير، جلال الدين السيوطى، ج 2، ص 394، ح 7171.
11- فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 5، ص 315؛ ابن حجر، تلخيص الحبير، ج 7، ص 420 به نقل از: السنن، الدار قطنى؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 5، ص 164؛ كنز العمال، المتقى الهندى، ج 7، ص 93.
12- البته اين نظريه اهل سنت است اما شيعه معتقد است ملتزم نزديك ركن يمانى و پشت كعبه، موازى در خانه خدا است.
13- صحيح البخارى، ج 5، ص 139.
14- صحيح مسلم، ج 7، ص 16؛ در صحيح ابن حبان، ج 14، ص 555 با همين مضمون نقل نموده است.

ص: 96

فِيهَا»؛

(1) «بعد از آن كه پيامبر (ص) نماز صبح را به جا مى آورد، خادمان اهل مدينه با ظرف هاى آب مى آمدند و حضرت دست خود را در آن ها فرو مى برد و چه بسا در صبح هاى سرد نزد حضرت مى آمدند و آن حضرت دست خود را در ظرف آبشان فرو مى برد.»

در روايت ديگرى احمد بن حنبل از عايشه نقل كرده:

«أَنَّ رَسُول اللهِ- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- كَانَ يُؤْتَى بِالصِّبْيَانِ فَيُبَرِّكُ عَلَيْهِمْ»؛

(2) «بچه را نزد پيامبر (ص) مى آوردند و آن حضرت كام كودكان را باز مى كرد و برايشان- بركت دار شدنشان- دعا مى فرمود.»

به نقل از ابى حازم آمده است: سهل بن سعد برايم نقل كرد كه پيامبر (ص) در روز خيبر فرمود: «اين پرچم را فردا به مردى مى سپارم كه خداوند به دست او خيبر را فتح مى نمايد؛ مردى كه خدا و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست مى دارند. مردم به استراحت پرداختند در حالى كه سخت با خود مى انديشيدند كه پرچم به دست كدام يك از آنان داده خواهد شد، وقتى صبح شد، نزد پيامبر خدا آمدند و هر يك آرزو مى كرد كه پرچم به او داده شود. در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: على بن ابى طالب كجاست؟ گفتند: چشمان او درد مى كند. فرمود: به دنبالش رفته، به اينجايش بياوريد. وقتى او را آوردند، پيامبر (ص) آب دهان [مبارك] ش را بر چشمان او ماليد و برايش دعا كرد و درد چشمانش بهبود يافت؛ به گونه اى كه گويا اصلًا درد نداشته است! سپس پرچم را به او سپرد.» (3)

* سيره مسلمانان

سيره مسلمانان در باره تبرك، در راستاى سيره گفتارى و عملى پيامبر (ص) است و رابطه اى مستقيم با آن دارد و بسيارى از اين موارد در حضور پيامبر (ص) رخ داده و اين همان تبرك جستن از وجود با بركت شخص پيامبر (ص) بوده است. پيامبر هيچ گاه از تبرّك جستن افراد به او نهى نكرد؛ اين سيره بعد از پيامبر در باره اهل بيت (عليهم السلام) و سپس درباره ذرّيه صالح رسول الله (ص) تا به امروز استمرار داشته است.

از اين نمونه ها- كه درتاريخ وكتب روايى ثبت گرديده- به بيش از هزار مى رسدكه امروزه به همّت پژوهشگران و محقّقان مركز المصطفى، در نرم افزارى با نام «مكتبه اهل البيت:» در دو عنوان:

«الذين قبلهم النبي 9 أو بارك عليهم»

و

«الذين دعا لهم النبي 9»

استخراج گرديده است. شكرالله مساعيهم.

اكنون نمونه هايى از سخنان و عملكرد بزرگان اهل سنت درباره آثار پيامبر (ص) و نيز چند نمونه از عملكرد صحابه گرامى درباره آثار آن حضرت و نيز در مورد چيزهاى ديگر ذكر مى كنيم:

1. قاضى عياض گويد:

«وَ مِن إعظامه و إكبارِه إعظامُ جميعِ أسبابِه، و إكرامُ مَشاهِدِه وأَمْكِنَتِه مِن مكَّة والمدينة ومَعاهدِه وما لَمِسَه- صلى الله عليه وسلم- أو أعرف به»

؛ (4) «و موارد بزرگداشت و گرامى داشتن آن حضرت (ص)، بزرگداشت همه اسباب و گرامى داشتن همه جاهايى است كه در آن ها حضور يافته و مكان هاى منتسب به آن حضرت در مكه و مدينه و هر جايى كه از آن گذر كرده و آنچه لمس نموده و هر چيزى كه به خاطر انتساب به آن حضرت معروف شده است.»

صالحى الشامى ضمن نقل اين مطلب از قاضى افزوده است:

«و ذلك بزيارة تلك المشاهد و التبرّك بها»

؛ (5) «بزرگداشت و گراميداشت آن ها با زيارت نمودن و تبرك جستن از آنهاست.»

2. ابن عبدالبرّ در «الإستذكار» آورده است: «

التبرك والتأسي بأفعال رسول الله 9 ايمان وتصديق وحبّ في الله ورسوله»

؛ (6) «تبرك جستن و پيروى از كارهاى پيامبرخدا (ص)، نشانه ايمان و تصديق و محبت خدا و پيامبر است.»

3. ابن هشام، از ابوايوب انصارى نقل كرده كه:

«قَالَ وَكُنّا نَصْنَعُ لَهُ الْعَشَاءَ ثُمّ نَبْعَثُ بِهِ إلَيْهِ، فَإِذَا رَدّ عَلَيْنَا فَضْلَهُ تَيَمّمْت أَنَا وَأُمّ أَيّوبَ مَوْضِعَ يَدِهِ فَأَكَلْنَا مِنْهُ نَبْتَغِي بِذَلِكَ الْبَرَكَةَ»

(7) «هنگام حضور حضرت در منزل ابو


1- مسند احمد، ج 3، ص 137.
2- مسند احمد، ج 6، ص 212؛ همچنين مسلم در صحيح خود ج 1، ص 164 و ج 6، ص 176 با همين مضمون آورده.
3- فى رحاب اهل البيت، صباح على بياتى، ج 35، ص 76 به نقل از: مسند احمد، ج 5، ص 333؛ صحيح البخارى، ج 4، ص 30 و 207؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 105 باب غزوه خيبر؛ كتاب السنه لأبى عاصم، ص 594؛ السنن الكبرى، النسائى، ج 5، ص 46 و 108؛ المناقب، فضائل على بن أبى طالب، مسند أبى يعلى، ج 1، ص 291؛ المعجم الكبير، الطبرانى، ج 6، ص 152
4- الشفا بتعريف حقوق المصطفى، القاضى عياض، ج 2، ص 57
5- سبل الهدى و الرشاد، الصالحى الشامى، ج 12، ص 402
6- الاستذكار، ابن عبد البر، ج 2، ص 361
7- السيره النبويه، ابن هشام الحميرى، ج 2، ص 346

ص: 97

ايوب انصارى اتفاق افتاده كه ابو ايوب گويد: براى حضرت شام درست مى كرديم و نزد آن حضرت مى برديم، هرگاه چيزى از غذا را برگشت مى داد، من و امّ ايوب به رسم تيمّن و تبرّك، از آن مى خورديم.»

4. همچنين در «الإستذكار» آمده است:

«كان ابن عمر يتبرّك بالمواضع التي كان رسول الله- صلّى الله عليه [وآله] و سلّم- ينزلها للصلاة وغيرها و ...»؛

(1) «ابن عمر تبرك مى جست از مكان هايى كه رسول خدا (ص) در آنها براى نماز و غير آن فرود آمده بود و ....»

5. صالحى شامى نقل نموده

: «وروى الطبراني برجال ثقات عن أبي أسيد الساعدي رضي الله تعالى عنه أن له بئرا بالمدينة يقال لها: بئر بضاعة، قد بصق فيها رسول الله صلى الله عليه وسلم، فهي يتبرك بها، ويتيمن بها»

؛ (2) «طبرانى با سند موثق از ابو اسيد ساعدى (رض) نقل كرده كه او در مدينه چاهى داشته كه به آن چاه «بضاعه» مى گفتند، پيامبر 9 از آب دهان مباركش در آن قرار داده بود، از آب آن چاه تبرك و تيمن مى جويند.»

6

. «أَوْسُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، قَالَ: قُحِطَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ قَحْطًا شَدِيدًا، فَشَكَوْا إِلَى عَائِشَةَ، فَقَالَتْ انْظُرُوا قَبْرَ النَّبِيِّ- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وآله] وَسَلَّمَ- فَاجْعَلُوا مِنْهُ كِوًى إِلَى السَّمَاءِ حَتَّى لَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ السَّمَاءِ سَقْفٌ، قَالَ: فَفَعَلُوا فَمُطِرْنَا مَطَرًا حَتَّى نَبَتَ الْعُشْبُ وَسَمِنَتْ اْلإِبِلُ». (3)

«خشكسالى شديدى اهل مدينه را در بر گرفت، آنها پيش عايشه ابراز نگرانى كردند، او گفت: متوجه قبر پيامبر (ص) شويد، و دريچه اى به سوى آسمان باز كنيد به گونه اى كه بين قبر شريف و آسمان سقفى حايل نباشد، چنين كردند؛ و باران باريدن گرفت، به گونه اى كه علف ها سبز شدند و شترها چاق شدند.»

7. حصنى دمشقى نقل كرده كه ابو ايوب انصارى- رضى الله عنه- به زيارت قبر پيامبر (ص) پرداخت و آن را در بر گرفت، مروان بن حكم او را به خاطر اين كار سرزنش كرد. ابو ايوب نيز او را نكوهش كرد و كلامى با اين مضمون گفت:

«أبكوا على هذا الأمر إذا وليه غير أهله»

؛ (4) «گريه كنيد بر اين حكومت، وقتى كه نااهل آن را عهده دار شود». اين مطلب را ابوحسين نيز در كتابش «اخبار مدينه» آورده است.

و از ابن عمر- رضى الله عنه- روايت شده كه دست خود را بر منبر، محل نشستن پيامبر (ص) كشيد وسپس آن را بر صورت ماليد و از راه هايى كه پيامبر گذر كرده بود، آمد و شد مى كرد و همچنين در جاهايى كه حضرت توقف نموده بود مى ايستاد و همه اين ها به خاطر تبرّك بود و نيز گذشت قصه بلال (رحمة الله) كه بار سفر بست براى زيارت قبر پيامبر (ص) و هنگامى كه به ضريح مكرّم رسيد، صورت خود را بر آن گذاشت و گريه كرد.

8. ابن حبان در صحيح خود مطالبى را با عناوين زير آورده است: «ذكر ما يستحب للمرء التبرك بالصالحين وأشباهم»،

(5) «ذكر استحباب التبرك للمرء بعشرة مشايخ أهل الدين و العقل»، (6) «ذكر اباحة التبرك بوضوء الصالحين من أهل العلم»

. (7)

نقل مطالب با اين عناوين، گوياى نظر ايشان است.

9. مناوى در شرح فيض القدير، در شرح حديثى از كتاب «العاقبه» آورده:

«قال عبد الحق في العاقبة: فيندب لوليّ الميت أن يقصد به قبور الصالحين ومدافن أهل الخير فيدفنه معهم وينزله بإزائهم ويسكنه في جوارهم تبرّكاً وتوسلًا بهم و ...»

؛ (8) «عبد الحق در كتاب «العاقبه» مى گويد: مستحب است ولى ميت، ميت را در كنار قبر صالحان و اهل خير دفن كند، براى تبرّك و توسّل به آن ها.»

10 همچنين «المناوى» درباره كوه الخليل مى نويسد:

« (جبل الخليل) أي الجبل المعروف بإبراهيم الخليل عليه الصلاة والسلام (مقدّسٌ) أي مطهّر ... فلا بأس بزيارته والتبرك به». (9)

« (كوه الخليل)؛ كوهى كه به نام ابراهيم خليل (ع) شناخته مى شود (مقدس است) يعنى مطهّر است ... پس اشكالى ندارد زيارت آن و تبرك جستن از آن.»


1- الاستذكار ابن عبدالبر، ج 2، ص 230، كتاب هاى اهل سنت پر است از موارد متعدد تبرك جستن ابن عمر به آثار پيامبر 9، از جمله در كتاب التبرك، علامه احمدى ميانجى، ص 146 به نقل از الارتياب آورده: «روى ان ابن عمر كان يضع يده اليمنى على القبر الشريف.»
2- سبل الهدى و الرشاد، الصالحى الشامى، ج 7، ص 225
3- التبرك، على احمدى ميانجى، ص 144 به نقل از: سنن الدارمى، ج 1، ص 43- 44؛ كشف الإرتياب، ص 313 عن السمهودى فى وفاء الوفاء، ج 2، ص 549
4- دفع الشبه عن الرسول 9، الحصنى الدمشقى، ص 199
5- صحيح ابن حبان، ابن حبان، ج 2، ص 317.
6- همان، ج 2، ص 319
7- همان، ج 4، ص 82
8- فيض القدير شرح الجامع الصغير، المناوى، ج 1، ص 297
9- همان، ج 3، ص 453

ص: 98

11. مناوى، همچنين درباره خرماى «عجوه» آورده است:

«قال السمهودي: لم يزل إطباق الناس علي التبرّك بالعجوة و هو النوع المعروف الذي يأثره الخلف عن السلف بالمدينة»؛ (1)

«سمهودى گويد: تبرك به خرماى «عجوه» در ميان مردم باقى مانده و اين كارى است كه مردم از پيشينيان مدينه فرا گرفته اند.»

12. و بالاخره در كتاب خصائص الفاطميه به نقل از المناقب آورده: «روزى ابوحنيفه- براى شنيدن فقه و حديث- نزد امام صادق (ع) آمده بود، ابو عبدالله (ع) خارج شد در حالى كه عصا در دست داشت، ابوحنيفه به او گفت: يابن رسول الله به سنى نرسيده اى كه به عصا نياز داشته باشى! فرمود: آرى چنين است، لكن اين عصاى رسول الله (ص) است، خواستم به آن تبرك بجويم، ابوحنيفه خيز گرفت و گفت: يابن رسول الله مى خواهم آن را ببوسم. حضرت دو آستين خود را بالا زد و فرمود: مى دانى اين پوست رسول الله است و اين از موى اوست، اين را نمى بوسى و عصا را مى بوسى؟!» (2)

مطلب ششم: تحليل مطالب و نتيجه گيرى

از مجموع مطالب گذشته روشن شد كه تبرك جستن به اولياى الهى و آثار آنان، در ميان پيروان اديان گذشته وجود داشته است و قرآن كريم بدون نهى، آنها را نقل كرده است و علاوه بر اين قرآن كريم موارد متعددى از اشخاص، مكان ها و ساير چيزهاى مبارك را برشمرده است.

تبرك به نبى اكرم (ص) را همه مذاهب اسلامى قبول دارند، و جزء مسلمات تاريخى و روايى است. موارد بسيارى از آن را نقل و درباره كمتر موضوعى در اسلام، اين همه مطلب تاريخى تأييدكننده و روايت مسلّم وجود دارد. در اين ميان از شخص پيامبر (ص) حتى يك مورد نهى از «تبرك جستن» صادر نشده و اين فعل به صورت سيره مستمره جميع فِرَق مسلمين تا زمان حاضر استمرار يافته است.

مى توان گفت، اين كه پروردگار متعال پيامبران و اولياى الهى و آثار آنان و يا چيزهاى ديگر را مبارك قرار داده، همه اينها از لطف، فيض، محبت، كرم و رحمت الهى ناشى مى شود. و هم چنان كه وجود پيامبران و اوصياء موجب ريزش بركت الهى بر دل هاى انسان ها مى شود، هيچ اشكالى ندارد كه وجود بابركت آنها واسطه فزونى نعمات و بركات الهى در زندگى مادى مردم شود، و اين نوع از بركات در زندگى سراسر خير و بركت انبياء و اولياى الهى كم نيست. ما برخى از آنها را از قرآن، تاريخ و روايات به عنوان شاهد و نمونه ذكر كرديم.

گاهى تبرك نه فقط براى بهره گرفتن فرد تبرك جوينده، بلكه براى تعظيم شعاير الهى است و البته تعظيم شعاير الهى نشانه تقواى قلوب است وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ؛ (3) و بى اعتنايى به شعاير الهى نشانه بى تقوايى و موجب غضب الهى است.

نكته مهمى كه در اين بحث و مباحثى اين گونه؛ بايد مورد توجه و دقت قرار گيرد، اين است كه يك انسان موحد، بركتِ پيامبران و اولياى الهى و مانند اينها را- كه بركت خود را از خداوند كريم اخذ نموده اند- در طول بركت پروردگار مى داند، نه در عرض آن و اينها در واقع در طول ربوبيت پروردگار عالميان قرار دارند و هيچ منافاتى با توحيد افعالى ندارند؛ زيرا در عرض آن تصور نمى شوند؛ و چه مناسب است با اين مطلب، اين شعر از زبان مجنون كه گفت:

«أمُرُّ علي الديار، ديار ليلي

أقبِّلُ ذالجدارَ و ذا الجدارا

وما حُبُّ الدّيار شَغَفنَ قلبي

ولكن حُبُّ مَن سَكَنَ الديارا»

«به محله ليلى گذر مى كنم و مى بوسم اين ديوار و آن ديوار را؛ عشق كسى كه در اين محله سكونت دارد، دلم را لبريز ساخته نه محبت اين محله».


1- همان، ج 4، ص 496
2- الخصائص الفاطميه، الشيخ محمد باقر الكجورى، ج 2، ص 549- 550
3- الحج: 32

ص: 99

و همين است مقصود مؤمنانى كه كعبه و ضريح بندگان صالح خدا را لمس مى كنند، و نه عبادت كعبه و ضريح- همچنان كه سياه دلان گمان مى كنند و سوءظن نسبت به مؤمنان دارند- بنابراين مخالفان تبرك و شفاعت، يا از درك اين مطلب عاجزند و يا اين كه احتمالًا خود را به تغافل مى زنند.

ضمناً نبايد از نظر دور داشت كه هر موضوع مشروع، هم چنان كه مى تواند مفيد باشد و مورد استفاده صحيح پيروان دين و آيين قرار گيرد، مى تواند مورد استفاده هاى سوء واقع شود، چه از طرف افراد ناآگاه و يا از طرف افرادى با اغراض خاص، براى ضربه زدن به دين؛ بنابراين موضوع تبرك نيز گاهى دچار اين آسيب شده و ممكن است در آينده نيز مورد سوء استفاده قرار گيرد، در اين صورت بر افراد آگاه و دلسوز است كه گروه اول را آگاه كرده، متوجه اشتباهشان نمايند و با هوشيارى، مراقب اعمال مغرضان باشند و با آنان به صورت مقتضى، مقابله و توطئه هاى آنان را خنثى كنند. البته مراقبت در اين جا بايد مداوم باشد، چراكه تبرك جستن از اولياء الهى و اماكن مقدسه، مانند موضوع كرامات اولياء و صالحين يك امر فراگير است و فراوان مورد ابتلاء قرار مى گيرد و اين مسايل هيچ گاه موجب نمى شود فعلِ مشروع قاطبه مؤمنان و مسلمانان زير سؤال برود؛ و قياس فعل انسان هاى موحد به فعل مشركان زمان جاهليت، قياس مع الفارق است و قياس كننده يا جاهل است يا مغرضانه، مغالطه مى كند.

در پايان از مجموع مطالب گذشته به طور خلاصه اين نتايج به دست مى آيد:

1. هيچ مانعى وجود ندارد از اين كه خداوند متعال، از سر لطف و رحمت بى انتهاى خود به بعضى از اشخاص، اماكن و چيزهاى ديگرى كه خود اراده مى فرمايد، بركت عطا نمايد و نيز آنها را واسطه فيض و رحمت خود به ساير بندگانش قرار دهد، اين مطلب به صراحت همچنان كه گذشت، مورد تأييد آيات قرآن كريم است و هيچ اشكال شرعى و عقلى بر آن مترتب نيست.

2. رابطه بركتِ صاحبان بركت، با بركت الهى رابطه طولى است نه عرضى، يعنى همه اين بركات در واقع از جانب خدا و از آنِ اوست و مستقل از پروردگار نيست و چون در راستاى بركت الهى اند، هرگز موجب شرك افعالى نمى شوند.

3. تبرك در اقوام و اديان توحيدى قبل از اسلام وجود داشته و قرآن كريم برخى از آنها را نقل كرده، بدون آنكه آنها را رد كند.

4. تبرك در سيره مؤمنان و مسلمانان خصوصاً در عصر رسول اعظم (ص) وجود داشته و هيچ گاه آن حضرت از آن نهى ننموده و اين سيره تا امروز استمرار يافته است و كاملًا مشروع است؛ زيرا ناشى از يك رابطه عاطفى و محبت داشتن به خدا و اولياى الهى است.

5. بر مؤمنان تيزبين است كه در اين زمينه، با هوشيارى مراقب سوء رفتار برخى جاهلان يا مغرضان باشند و افراد ناآگاه را آگاهى بخشند و توطئه هاى مغرضان را شناخته و آنها را خنثى نمايند.

و من الله التوفيق

ص: 100

ص: 101

ص: 102

اخبار و گزارش ها

خبرهايى از حج و ...

توهين مجدد امام مسجدالحرام به شيعيان

www. jahannews. com

پرس. تى. وى: شيخ عادل بن سالم الكلبانى امام جماعت مسجدالحرام در مصاحبه با پايگاه اينترنتى لجينيات، از واكنش شيعيان عربستان در قبال سخنان خود ابراز تعجب كرد. وى پيش از اين گفته بود كه بسيارى از شيعيان كافر هستند.

الكلبانى گفت: «من واقعاً از واكنش شيعيان به اين اظهارات تعجب مى كنم؛ چرا كه اين موضوع به هيچ وجه جديد نيست. پيش از من بسيارى از علماى اهل سنت و خلفاى راشدين حكم به تكفير شيعيان داده بودند!»

وى افزود: «مسلمانان مى توانند به رساله جامع مهمى كه حاوى سخنان خلفاى راشدين است مراجعه كرده و خود ببينند كه موضعگيرى آنها در قبال شيعيان چيست. خلفاى راشدين سال ها قبل گفته بودند كه هر كسى به مذهب تشيع بگرايد، رافضى و كافر است.»

كلبانى روز پانزدهم ماه مى در مصاحبه با شبكه بى. بى. سى گفته بود: «علماى شيعه از كفار هستند و شيعيان حق ندارند در كميته علماى مسلمان عضويت داشته باشند.»

اضافه مى شود كميته علماى مسلمان، مهم ترين و بارزترين كميته دينى در عربستان سعودى است.

تكفير سياسى

در ارديبهشت ماه سال 1388، تلويزيون عربى بى بى سى در برنامه اى با عنوان «من الصميم» با امام جماعت مسجدالحرام به نام شيخ عادل بن سالم الكلبانى مصاحبه اى ترتيب داد و در آن پرسش هايى؛ از جمله درباره حقوق و آزادى هاى دينى در عربستان مطرح كرد.

كلبانى بر اين باور است كه: «همه مذاهب و طوايف در عربستان از آزادى و حقوق شهروندى برخوردارند و در ميان آن ها تبعيض وجود ندارد.»

به نظر وى، شاهد و گواه اين ادعا آن است كه ملك عبدالله هيئت اعزامى علماى شيعه منطقه شرقيه را به حضور پذيرفت و آنگاه دستور داد تمام كسانى كه در جريان حادثه قبرستان بقيع دستگير شده بودند، آزاد شوند.

و در پاسخ اين پرسش كه چرا شيعيان در «هيئت كبار العلما» (شوراى عالى علماى عربستان) نماينده اى ندارند، مى گويد: اين به خاطر آن است كه آنان دادگاه ها و مراجع ويژه اى در مناطق خود دارند!»

اكنون توجه شما را به بخشى از اين گفت و گو و توضيحى مختصر در باره آن جلب مى كنيم:

مجرى: نظر شما درباره كسانى كه شيعه را تكفير مى كنند چيست؟

كلبانى: تكفير عوام شيعه جاى مطالعه دارد، امّا علماى آنان بدون استثنا همه كافرند! چراكه: «هر كس مقام ابوبكر را بداند و با اين حال او را سبّ كند و از او تبرّى جويد، از مسلمانان به شمار نمى آيد، هرچند چنين فردى سنّى باشد. (1)

ملاحظه

در اين جا نظر افراد دل آگاه را به چند نكته جلب مى كنيم:

1. آقاى كلبانى امام مسجدالحرام است و وظيفه او اقامه جماعت در اوقات مشخص در مسجد است و چنين فردى حائز مقام فتوا نيست كه گروهى را مسلمان و گروه ديگر را كافر بخواند. در كشور عربستان، افتا تنها در اختيار «هيئت كبار العلما» است و بايد مسأله در آنجا مطرح شود و آنگاه پس از بررسى و اخذ نتيجه از دفتر افتاء، با امضاى چند نفر منتشر شود.


1- سايت «المشاهير» مورخ 22/ 5/ 2009

ص: 103

چنين كار مهمى در شأن امام مسجد نيست كه به طور خودسرانه با مجرى تلويزيونى مانند بى بى سى، كه حال آن بر همگان روشن است، مصاحبه نموده و جمع عظيمى از علماى اسلام را تكفير كند. اين كار با ضوابط و قوانين عربستان سعودى سازگار نيست.

2- شگفت اين كه «كلبانى» نخستين امام جماعت مسجد الحرام از تبار آفريقايى است كه براى امامت برگزيده اند. او در اين مصاحبه خود را به «اوباما» تشبيه كرده كه فردى سياه پوست از تبار آفريقاييان است كه در آمريكا براى نخستين بار به مقام رياست جمهورى رسيده است. گويى اين دو گزينش به هم ارتباط دارند و هدف اين است كه بازها به صورت كبوتر ظاهر شوند و همان كارهاى پيشين را در قالبى ديگر انجام دهند!

3- اين نوع تكفير كردن ها، نمونه هايى در گذشته دارد و پيش تر «بن جبرين» نيز چنين فتوايى را صادر كرد ليكن با نقد علماى شيعه و سنّى روبه رو گرديد و بسيارى از علماى اهل سنت بر او اعتراض كردند و خوشبختانه وى اكنون از افراد منزوى در عربستان سعودى است.

4- اين گونه تكفيرها در موقعيتى صادر مى شود كه رهبران اسرائيل و آمريكا ميان خود و كشورهاى عربى در رفت و آمدند تا صلح اعراب و اسرائيل را مستحكم سازند و دولت يهودى نژادپرست را در سرزمين فلسطين تثبيت كنند و حتى در اين زمينه اتحاديه اى را تشكيل داده اند تا آنجا كه رييس جمهور آمريكا (اوباما) هم شعارهاى دوران انتخاباتى خود را كنارى نهاده و با اين جريان همسو گرديده است. آنان مى دانند از ميان دولت هاى اسلامى، تنها كشور مخالف با چنين نقشه اى، ايران است و طبعاً جهادى هاى فلسطين نيز با مخالفت ايران دلگرم شده و زير بار چنين صلحى نخواهند رفت و اجازه نخواهند داد كه نخستين قبله مسلمانان در دست صهيونيست هاى پست قرار گيرد.

در اين ميان لازم است به نوشته عبدالقادر بن عبدالعزيز، يكى از علماى اهل سنت در «الجامع» توجه كنيم. او مى گويد:

«هيچ كس به تكفير فرد يا افراد معينى از روافض (شيعيان) قائل نبوده و اين قول تنها در سال هاى اخير، همراه با تأسيس حكومتى براى شيعه در ايران، از سال 1399 ه. به خاطر دلايل سياسى رايج شده است. دولت هاى ضعيف و صاحب نفت خليج فارس احساس رعب و ترس نموده، هركس را كه برضدّ شيعه مطلبى مى نويسد، تشويق مى كنند ....» (1)

و ما در اينجا از همه اين سخنان مى گذريم و تكفير او را با ضوابطى كه از قرآن و پيامبر آموخته ايم و دانشمندان اسلام بيان كرده اند، مى سنجيم:

ميزان ايمان و كفر در حديث پيامبر 9

نخست از پيامبر خدا (ص) مى پرسيم كه: اى فرستاده پروردگار! و اى انسان والايى كه با رحمت و شفقت انسان ها را از شرك و كفر رهانيدى، چه كسانى را به مسلمانى مى پذيرى و آنان را پيرو خود مى دانى و در گستره اسلام جاى مى دهى و بر سينه چه كسانى دست رد مى زنى؟

او در پاسخ ما چنين مى گويد:

«بُنِيَ الإسْلامُ عَلَى خَمْس: شَهَادَةِ أَنْ لَا إلَهَ إِلَّا الله، وَأَنَّ مُحَمَداً رَسُولُ الله، وَإِقَامِ الصَّلّاةِ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَالحَجِّ وَصَوْمِ شَهرِ رَمَضَان». (2)

«اساس اسلام را پنج چيز تشكيل مى دهد: اعتقاد به يكتايى خدا و رسالت محمد، آن گاه برپا داشتن نماز و دادن زكات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان.»

در اين حديث پايه اسلام، دو اصل اعتقادى (توحيد و رسالت پيامبر) همراه با سه اصل عملىِ نماز، روزه و حج معرفى شده است.

باز در حديث ديگر تنها به يك اصل عقيدتى و به سه اصل عملى اكتفا نموده، مى فرمايد:

«من شهد أن لا إله إلّا الله، و استقبل قبلتنا وصلّى صلاتنا و أكل ذبيحتنا فذلك المسلم، له ما للمسلم و عليه ما على المسلم». (3)


1- كتابخانه اينترنتى عقيده، رساله تكفير شيعيان.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 16، كتاب الايمان.
3- جامع الأصول، ج 1، صص 158 و 159

ص: 104

«آن كس كه به يكتايى خدا گواهى دهد و به سوى قبله ما نماز گزارد و از ذبيحه ما بخورد، او مسلمان است و حقوق و وظايف مسلمان را دارد.»

در حديث سوم، مرز جهاد با كافران را چنين بيان مى كند:

«أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله وَ اسْتَقْبَلوا قِبْلَتَنَا وَ أَكلوا ذَبِيحَتَنَا وصَلُّوا صَلاتَنَا، حَرُمَتْ عَلَيْنَا دِمَاؤُهُمْ وَ أَمْوَالُهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا». (1)

«خداوند به من فرمان داد كه با مشركان بجنگم تا آنجا كه به يكتايى او و رسالت من گواهى دهند و بر قبله ما نماز بگزارند و از ذبيحه ما بخورند و به سان ما نماز به پا دارند. در چنين حالى، جان و مال آن ها بر همگان محترم است، مگر اين كه گناهى را مرتكب شوند كه مستحق مجازات گردند.»

احاديث ياد شده كه در صحيح ترين كتب اهل سنت از پيامبرخدا (ص) آمده، مرز اسلام و كفر را مشخص كرده اند و همه طوايف اسلامى را با تفاوت هايى كه دارند، در گستره اسلام قرار داده و به وسيله اعتقاد به دو اصل عقيدتى و چند اصل عملى كه مظهر عقيده اند، همه را به هم پيوند داده است.

با توجه به سخنان پيامبر بزرگوار اسلام، چگونه امام مسجد با چنين پيام هاى روشنى مخالفت نموده و فقط انتقاد از يك صحابى را ميزان كفر معرفى كرده است؟ اگر شرطِ اسلام اين بود كه هر فرد مسلمانى بايد به صحابى مورد نظر او مهر بورزد، چرا پيامبر در كلام خود به آن اشاره نكرد؟!

مردم شبه جزيره العرب گروهى به حضور پيامبر (ص) مى رسيدند و با اظهار شهادتين به اسلام مشرف مى شدند و هرگز پيامبر با آنان درباره صحابه سخن نمى گفت و از آنان پيمانى نمى گرفت و اين حاكى از آن است كه موضوع مهر ورزيدن و يا بى مهرى به ياران وى، ارتباطى به اسلام افراد ندارد و ياران وى با ديگر مسلمانان حكم يكسان دارند.

ضوابط تكفير نزد علماى اسلام

شايسته بود اين فرد (كلبانى) كه در حد و اندازه مقام افتا نيست، لااقل به سخنان بزرگان مراجعه مى كرد و از آن ها الهام مى گرفت. ما در اين جا برخى از كلمات بزرگان مذاهب اسلامى را نقل مى كنيم تا روشن شود كه ميزان و معيار ايمان و كفر چيست؟

1. از امام صادق (ع): «حقيقت اسلام، گواهى دادن بر يكتايى خدا و رسالت پيامبر است و با اين شهادتين، خون افراد محترم شمرده مى شود و مى توانند با يكديگر ازدواج كنند و ارث ببرند.» (2)

2. ابوحنيفه: «من هرگز كسى از اهل قبله را تكفير نمى كنم و اختلاف با آنان را مايه خروج از اسلام نمى دانم.» (3)

3. شافعى: خداوند رسول خود را مأمور كرد كه با مشركان بجنگد. تا اين كه اعلام كنند: لَا إلَهَ إلَّا الله و وقتى چنين كردند، خودن و اموال آنان محترم شمرده مى شود، مگر اين كه گناهى مرتكب شوند كه حرمت آن ها را از بين ببرد. (4)

4. احمد بن زاهر سرخسى: امام ابوالحسن اشعرى، در خانه من در بستر بيمارى به سر مى برد، بيمارى كه منتهى به مرگ او شد. او به من دستور داد: تمام شاگردانش را به خانه اش دعوت كنم، آن گاه كه آنان حاضر شدند خطاب به ايشان گفت:

«اشهدوا على أنّني لا أكفّر أحداً من أهل القبلة بذنب لأنّهم رأيتهم كلّهم يشيرون إلى معبود واحد و الإسلام يشملهم و يعمّهم». (5)

«گواه باشيد، كه من هيچ يك از كسانى را كه در نماز رو به قبله مى ايستند، به خاطر هيچ گناهى تكفير نمى كنم؛ زيرا همگان به خداى واحد اشاره كرده و اسلام، همگان را دربر مى گيرد.»

5. تقى الدين سبكى (از مجتهدين عالى مقام قرن هشتم و معاصر با ابن تيميه): «تكفير مؤمنان جداً كار مشكلى است. آن كس كه در دل ايمان دارد، گروهى را كه گوينده لا اله إلّاالله و محمّد رسول الله باشند، تكفير نمى كند و اين كار گناهى بس بزرگى و بسيار كار خطرناكى است.» (6)


1- همان.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 263، حديث 3
3- تفتازانى، شرح مقاصد، ج 5، ص 227
4- الأُم، ج 7، صص 296 و 297
5- شعرانى، اليواقيت و الجواهر، ص 58
6- همان

ص: 105

6. قاضى ايجى در «مواقف» (كه كتاب درسى كلامى است): چيزهايى كه مسلمانان درباره آن اختلاف دارند، مثلًا آيا علم خدا ذاتى اوست يا زائد بر ذات. آيا خدا فاعل فعل بندگان است يا نه؟ و يا خدا در جهتى نيست و مكانى را اشغال نكرده، چيزهايى است كه درباره آن از پيامبر (ص) و صحابه چيزى به ما نرسيده است. بنابراين، خطا در اين مسائل زيانى به اسلام شخص نمى رساند.» (1)

7. تفتازانى: «هيچ مسلمانى تكفير نمى شود، مگر اين كه ضروريات دين را مانند حدوث عالم و معاد انكار كند، آنگاه مى افزايد: پيامبر هرگز تفتيش عقايد نمى كرد.» (2)

8. ابن عابدين (فقيه قرن سيزدهم، ت 1250 ه. ق.) كه فقاهت او مورد پذيرش است: «كسانى كه گروهى را تكفير مى كنند، ارتباطى به فقها و مجتهدين ندارند و اعتبارى به تكفير آنان نيست.» (3)

اين ها شخصيت هاى علمى و كلامى و اسلام شناسان بزرگ اهل سنت هستند كه همگى در ميان مسلمانان مقامى دارند و در طول قرون گذشته به آنچه كه پيامبرخدا آن را ميزان ايمان و كفر قرار داده، اكتفا كرده اند و مسائل جانبى كلامى را مايه تكفير ندانسته اند. حال چه شده فردى كه تنها صداى خوبى دارد و قرآن را حفظ كرده، بر مسند افتا نشسته و با آتش چنين بازى مى كند؟ و بهانه به دست تروريست هاى آدمكش مى دهد كه حمام خونى راه بيندازند و ديگران هم به بهانه جنايات آنان كشورهاى اسلامى را اشغال كنند و حضور نامشروع خود را در آنجا به اين بهانه توجيه نمايند؟!

نقد زندگى افراد، غير از سبّ آنان است

همه افراد، جز كسانى كه خداوند ايشان را معصوم معرفى كرده، تحت پوشش قانون اند و زندگى آنان قابل نقد است و مراد از نقد، بدگويى و ناسزاگويى نيست بلكه بررسى نقاط قوت و ضعف زندگى افراد است و فرد صحابى از آنجا كه معصوم نيست، زندگى او مى تواند مورد بررسى و نقد قرار گيرد.

پيروان اهل بيت: اگر درباره صحابه سخن مى گويند، هرگز هدف آن ها ناسزاگويى و بدگويى نيست، بلكه نوعى تشريح زندگى و ارزشيابى افعال و اعمال آن ها در پرتو كتاب و سنت است. و ما هيچگاه نبايد گروهى را فوق قانون بدانيم و از هر نوع سخن گفتن، ولو به حق و با موازين كتاب و سنت را درباره آنان ممنوع سازيم.

شكى نيست كه ديدار پيامبر و مصاحبت با او، فضيلتى براى عموم صحابه است، ولى نبايد اين فضيلت سبب شود كه آنان را فوق قانون دانسته و از هر نوع سخن گفتن درباره ايشان جلوگيرى كنيم!

نقطه خلاف ميان شيعه و سنى همين است، آنان مى گويند صحابه پيامبر كه در حدود 000، 100 نفرند، نقدپذير نيستند و نبايد درباره آنان سخنى گفت ولى ديگران مى گويند با كمال احترام به همه كسانى كه حضور پيامبر رسيده اند، مانعى نيست كه در پرتو آيات قرآنى و احاديث رسول الله و تاريخ قطعى، به نقد زندگى آنان بپردازيم و از برترين و پرهيزكارترين آنان تقدير كنيم و سخنان او را كه از پيامبر (ص) نقل مى كند، از جان و دل بپذيريم و در مقابل، اگر گروهى را برخلاف آن يافتيم از پذيرش سخنان آن ها بپرهيزيم.

آنچه كه امروز مورد بحث است، همين است كه آيا صحابه پيامبرخدا (ص) نقدپذيرند ياغير آن؟ و اين مسأله اى كلامى و فكرى است و هر دو انديشه براى خود طرفدارانى دارد و نبايد گروهى، گروه ديگر را متهم به الحاد يا اهانت يا سبّ صحابه كنند.

امير مؤمنان، على (ع) نقد را تجويز و سبّ را ممنوع اعلام مى كند و آنگاه مى شنود سربازانش شاميان را دشنام مى دهند، مى فرمايد:

«إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ، كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ». (4)

«من هرگز دوست ندارم شما ناسزا گو باشيد، بلكه اگر كارهاى آن ها را بيان مى كرديد ورفتار آنان را يادآور مى شديد، اين به راستى و درستى نزديكتر بود و از شما بهتر پذيرفته مى شد.»


1- ايجى، مواقف، ص 392
2- تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، صص 227 و 228
3- ردّ المحتار على الدرّ المختار، ج 4، ص 237
4- نهج البلاغه، خطبه 206

ص: 106

در طول تاريخ، نويسندگان شيعه در مورد صحابه و تابعين و همه شخصيت هاى تاريخى، به نقد زندگى پرداخته اند و نقاط قوت و درخشان آن ها را ترسيم كرده و ستايش نموده اند و در عين حال، از بيان ضعف ها و خطاهاى آنان خوددارى نمى كنند، مسلّماً هدف از نقد، تحقير و كوچك كردن آن ها نيست بلكه چون ما مسلمانان آيين الهى را از آن ها فرا مى گيريم، بايد واقعيت اين افراد و ارزش هر يك از افعال و احوال آن ها روشن شود تا آيين الهى را از سرچشمه صاف و زلال اخذ كنيم.

قرآن و نقد پذيرى صحابه

آنان كه صحابه را خط قرمز تلقى كرده و اجازه نمى دهند درباره آنان نقد عادلانه انجام گيرد، بايد كمى درباره آيات قرآن و احاديث پيامبر كه درباره همين خطوط قرمز وارد شده، بينديشند. اكنون بطور گزيده، به چند مورد كه خط قرمزها شكسته شده، اشاره مى كنم:

1. پيامبر (ص) حدود الهى را در حق ياران خود اجرا مى كرد؛ يعنى دست سارق را مى بريد و زانى را تازيانه مى زد و زناى محصنه را با رجم كيفر مى داد و هرگز احدى به آن حضرت اعتراض نكرد كه زندگى صحابه قابل نقد نيست، بلكه پيامبر (ص) با اين عمل ثابت كرد كه تفاوتى ميان آنان و ديگر طبقات نيست.

2. قرآن كريم در آيه إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا. (1) وليد بن عقبه را فاسق ناميد و پس از نزول اين آيه، كسى زبان به اعتراض نگشود.

3. در سوره جمعه، گروهى از ياران پيامبر نكوهش شدند كه به خاطر تجارت و سرگرمى، پيامبر (ص) را در حال خطبه خواندن تنها گذاشتند؛ چنان كه مى فرمايد:

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً. (2)

«آنگاه كه داد و ستد يا سرگرمى را ديدند، به سوى آن روان شدند و تو را ايستاده- در حال خطبه- ترك كردند.»

4. پيامبرگرامى (ص) قاتلان عمّار را «فئه باغيه» خواند، آنگاه كه ديد عمار با چهره گردآلود سنگ بر پشت مى كشد و به سوى مسجد مى آورد، فرمود:

«طوبى ابن سميّة ...»

؛ «گوارا باد اى فرزند سميه، تو را گروهى ستمكار مى كشند. آنان را با عمار چه كار؟ عمار آنان را به بهشت مى خواند و آن ها او را به دوزخ دعوت مى كنند».

اين ها نمونه هاى روشن از انبوه تاريخ است كه در آن ها صحابه پيامبر (ص) به عنوان خط قرمز در انتقاد تلقى نشده اند. بنابراين، انتقاد محققانه درباره هر فردى، جز معصوم صورت بگيرد، ممكن است درست يا خطا باشد، ولى ايمان كسى را خدشه دار نمى كند.

سلف صالح و نقدپذيرى صحابه

اگر بناست از سلف صالح پيروى كنيم، بايد نخست روش آنان را مشخص سازيم.

تاريخ حاكى از آن است كه سلف، از نقد صحابه دريغ نمى كردند و اگر كسى نقطه ضعفى در صحابى مى ديد و آن را بازگو مى كرد، هرگز متهم به كفر و فسق و الحاد نمى شد؛ زيرا به حكم گفتار پيامبر گرامى (ص):

«إنّما الأعمال بالنيات»

(3) نظر تخريب و دشمنى با آنان نبود، بلكه بازگو كردن وقايع بود و هست تا خلف صالح پيروى كند، اكنون نمونه اى را مى آوريم كه بخارى آن را در صحيح خود، در تفسير سوره نور، درباره واقعه «إفك» آورده است:

وقتى عبدالله بن أبى، يكى از همسران پيامبر را متهم كرد كه با مردى ساربان رابطه دارد، آيات الهى بر تبرئه آن زن و آن مرد نازل شد و همه دانستند كه آن مرد منافق (عبدالله بن ابى) بى جهت به آن همسر پيامبر (ص) تهمت زده است. پيامبر (ص) بالاى منبر، شروع به سخن كرد و گفت: مرا معذور مى داريد در تنبيه كسى كه اهل بيت مرا آزرده است و همچنين مردى را متهم كرده كه من از او جز نيكى نديده ام. در مجلس سخنرانى دو گروه انصار (خزرجيان و اوسيان) نشسته بودند. در اين هنگام سعد بن معاذ انصارى،


1- حجرات: 6
2- جمعه: 11
3- صحيح بخارى، ج 1، ح 1

ص: 107

رييس قبيله اوس گفت: اى پيامبر خدا، ما تو را معذور مى داريم. اگر آن تهمت زننده از اوسيان باشد گردن او را مى زنيم و اگر از خزرجيان باشد، اگر امر كنى، او را نيز گردن مى زنيم.

سخن سعد بن معاذ بر خزرجيان گران آمد و رييس آنان به نام سعد بن عباده برخاست وگفت: به خدا دروغ مى گويى، تو نمى كشى و تو نمى توانى خزرجى را بكشى.

در اين جا مى بينيم رييس خزرجيان رييس اوسيان را متهم به دروغ گويى مى كند؛ يعنى نسبت گناه به او مى دهد، با اين حال از دايره اسلام و ايمان بيرون نمى رود.

سخنان سعد بن عباده خزرجى درباره سعد بن معاذ براى اوسيان سنگين آمد ويك نفر از آنان به نام «اسيد بن حضير» برخاست و به سعد بن عباده گفت: به خدا تو دروغ مى گويى اگر مرد تهمت زن، از خزرجيان باشد، ما او را مى كشيم، تو منافقى هستى كه از منافقان دفاع مى كنى.

در اين جا هم بزرگى از اوسيان، بزرگ خزرجيان را به دروغ گويى و نفاق متهم مى كند و هرگز از دايره اسلام بيرون نمى رود.

بالاتر از آن اين كه پس از اين گفتگوهاى تند، اعضاى هر دو قبيله در مسجد برخاستند تا به جان هم بيفتند و يكديگر را بكشند، ولى پيامبرخدا آنان را آرام كرد و در جاى خود نشاند. (1)

هرگز اين دو گروه بزگ كه در آن روز استوانه اسلام بودند، با اين گفتگوها متهم به كفر و الحاد نشدند.

از بيزارى تا بيزارى

تاريخ حاكى از آن است كه پيامبرخدا داراى 100000 صحابى بوده كه قريب 16000 نفر از آنان به نام و وصف شناخته شده اند و از باقى نام و نشانى نيست.

گروهى از اين صحابه در غزوه هاى بدر و احد و خندق و حنين جام شهادت نوشيدند و گروه هايى پس از رحلت پيامبرخدا (ص) راه جهاد را پيش گرفته، به نشر اسلام پرداختند. آيا يك فرد علاقه مند به پيامبر (ص) و محبّ و دوست او به خود اجازه مى دهد كه از اين پروانگان نور، بيزارى بجويد؟ اصولًا بيزارى از يك فرد صحابى از آن نظر كه گرداگرد پيامبر بوده و به او علاقه داشته، با اسلام و ايمان به رسول خدا سازگار نيست.

ولى اگر فرض كنيم، فردى يا افرادى كه پيرامون پيامبر (ص) بودند و كارى خطا و برخلاف فرمان خدا و رسول از آنان سر زد، بيزارى جستن از اين فرد به خاطر اين اعمال، شأن يك مؤمن واقعى است كه منكر را منكر و معروف را معروف مى شمارد.

آنچه كه در اينجا مورد نظر است، همين است كه حساب افراد را از آن نظر كه پيوندى با رسول خدا دارند از حساب اعمال و رفتار آنان كه با قرآن و سنت، همسو نباشد، از هم جدا كنيم و در اين مورد، فرقى ميان خلفا و ديگر صحابه نيست.

باز تأكيد مى شود كه تمام افراد از آن نظر كه تشرّف به رؤيت نور رسول الله داشته اند، يك فضيلت دارند ولى بررسى اعمال فرد يا افرادى از آنان در دايره زندگى شخصى و بر پايه قانون الهى، جدا از اين كه صحابه پيامبر بودند، مسأله اى ديگر است. تمام مناقشات و نقدها در محدوده شخصى افراد صورت مى پذيرد نه از آن نظر كه پيوندى با پيامبر خدا 9 داشته اند و اگر اين دو مطلب را از هم جدا كنيم، بسيارى از بدبينى ها از ميان برداشته مى شود. ما نبايد قضاوت هاى علمى و دينى را نوعى بى مهرى به صحابه يا پيامبر 9 تلقى كنيم، بلكه بايد آن را مقدمه اى براى شناخت كسانى قرار دهيم كه اعمال و رفتار آنان مى تواند الگوى ما باشد.

و من اميدوارم كه علما و دانشمندان عربستان كه به وحدت اسلامى علاقه مند هستند، امثال كلبانى را كه سنگ تفرقه به ميان مسلمانان مى اندازند، از خود دور سازند و او را براى محاكمه به كنار ميز محاكمه بكشانند.


1- صحيح بخارى، ج 30، ص 266، تفسير سوره نور، آيه لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ. به شماره 470

ص: 108

اگر اين كار عملى نيست، دست كم، سياستمداران عربستان كه حرمين شريفين را در اختيار دارند، بايد از دخالت افراد ناصالح در امور فتوا و عقايد مسلمين جلوگيرى كنند و قطعاً مى دانند تمام اين ترورها و برادركشى ها در جهان اسلام، معلول همين فتواها و اين نوع كج انديشى است.

نويسند و تحليل گر سياسى عربستان:

مفتى عربستان برود نجف، دست آيت الله سيستانى را ببوسد!

www. shia- news. com

سرويس بين الملل «تابناك»، اظهارات يك نويسنده عربستانى، مبنى بر اين كه «شيخ الأزهر»، مفتى عربستان و قرضاوى بايد دستان مرجع تقليد شيعيان را ببوسند، خشم وهابيان را برانگيخت.

به گزارش خبرنگار «تابناك»، به نقل از ابنا، اظهارات «جمال الخاشقجى»، نويسنده و تحليل گر سياسى عربستانى و دبير روزنامه «اخبار العرب» (روزنامه انگليسى زبان و پر شمارترين روزنامه در عربستان) خشم وهابيان افراطى را برانگيخت.

وى در مقاله اى كه به تازگى نوشته، از مواضع وحدت گرايانه آيت الله سيستانى، از مراجع تقليد شيعيان حمايت و تقدير كرد.

خاشقجى در ادامه، پرسش هايى را مطرح مى كند كه اگر آيت الله سيستانى فتواى قتل اهل سنت در عراق را صادر مى كرد، چه اتفاقى مى افتاد؟ و آيا اين امكان براى شيعيان نيست كه اتومبيلى را در جلوى مسجد اهل سنت منفجر كرده و شمارى را به قتل برسانند؟ وى در پاسخ به اين پرسش ها تأكيد مى كند: بى شك، تنها كسى كه آرامش را نزد شيعيان به ارمغان آورده، مرجع تقليدشان است.

وى در ادامه از شيخ الأزهر، مفتى عربستان و قرضاوى مى خواهد به نجف اشرف سفر كرده و دستان آيت الله سيستانى را ببوسند.

اين نويسنده عربستانى در بخش ديگرى از مقاله خود، به خبرى مبنى بر كانديدا بودن آيت الله سيستانى براى دريافت جايزه صلح نوبل اشاره كرده ومى افزايد: وى نقشى مهم و اساسى در اجراى انتخاباتى آزاد در عراق و مقابله با توطئه هاى دشمنان دارد.

وى مى افزايد: اين مرجع شيعه، تلاش بسيارى براى پايان دادن به اختلافات شيعه و سنى به كار مى گيرد تا جايى كه از شيعيان مى خواهند در برخورد با اهل سنت و سلفى ها، منطق، عقل و صبر را به كار گيرند.

مشخص شدن سرزمين هاى شيعه در طول تاريخ

www. tabnak. ir

براى نخستين بار، مرزهاى سرزمين هاى شيعى در طول تاريخ، از زمان امامان معصوم تا دوره معاصر، مشخص شد.

به گزارش خبرنگار «تابناك»، اطلس شيعه يك اثر تأليفى- پژوهشى است كه هدف اصلى آن، ارائه تصويرى جغرافيايى- تاريخى از شيعه در تاريخ اسلام از آغاز تا به امروز است.

ص: 109

در اين كتاب تلاش شده است تا تاريخ شيعه در قالب نقشه هاى جغرافيايى ارائه شده و حدود پيشرفت تشيع در هر مقطع تاريخى و در هر نقطه جغرافيايى نشان داده شود.

در اين اثر كه به همّت حجت الاسلام و المسلمين رسول جعفريان و تيم پژوهشى وى آماده شده، در سه بخش «ارائه مواد تاريخى و توضيحى درباره سير تطور شيعه»، «ارايه نقش هاى جغرافيايى» و «ارائه جداول» تنظيم شده است.

اين كتاب كه در قطع رحلى بزرگ در حجم 744 صفحه بوده و از سوى سازمان جغرافيايى نيروهاى مسلح به چاپ رسيده است، در آن، تشيع به معناى وسيع آن مورد توجه بوده و اخبار اسماعيليه، زيديه و علويان نيز درج شده است.

با اين حال، جريان اصيل تشيع، جريان تشيع معتدل است كه همان مذهب اماميه است و هميشه و به رغم آن كه در طول تاريخ مورد هجوم بوده، تلاش كرده تا با ديگر مسلمانان همزيستى داشته باشد.

به گفته مؤلف، در هر مرحله، پس از تهيه مطالب و نقشه هاى اوليه مربوط به آن، نقشه ها در اختيار سازمان جغرافيايى قرار مى گرفت و دوستان ما در سازمان، با كشيدن نقشه ها، آن ها را براى اصلاح باز مى گردانند و گاه يك نقشه، چندين بار اصلاح و مرور مى شد.

نكته جالب اينجاست كه اين اثر تا اندازه اى به روز است و سيطره تشيع از ايران و خاورميانه گرفته تا نقاطى از هند و آفريقا و اروپا و آمريكا را مشخص كرده است.

فصل نخست؛ با نام «آغاز تشيع» كه از تعريف شيعه آغاز وتا بيان فرقه هاى شيعه ادامه يافته است.

فصل دوم؛ با نام «امامان شيعه»، شامل زندگى حضرات معصوم با ارائه مطلب و نقشه درباره زندگى هر امام است.

فصل سوم؛ با نام «تشيع در شهرهاى ايران» است كه براى هر شهر از شهرهاى اصلى شيعه مذهب، نقشه و متن ارائه شده و گاه به خاندان هاى مهم شيعه هر ناحيه نيز پرداخته شده است.

فصل چهارم؛ «دولت هاى شيعه در ايران» كه نخستين آن ها دولت علويان طبرستان و پايان آن عصر امام خمينى 1 است. در اين ميان، از دولت هايى چون آل بويه، اسماعيليه، ايلخانان، سربداران، مرعشيان، صفويان، قاجار تا انقلاب اسلامى سخن به ميان آمده است.

فصل پنجم؛ «تشيع در عراق» است كه از شهرهاى كوفه و واسط و بغداد سخن گفته شده و با گذر از مهمترين رويدادهاى تاريخى شيعه در اين ديار، به زمان حال رسيده و از بغداد عصر جديد و دولت شيعى كنونى عراق نيز سخن گفته شده است.

فصل ششم؛ «تشيع در جزيره العرب» است كه درباره شيعيان مدينه و همين طور منطقه شرقيه؛ يعنى احسا و قطيف سخن گفته شده است. پس از آن، از بحرين و ديگر كشورهاى حاشيه خليج فارس مانند قطر، امارات، كويت و عمان نيز سخن به ميان آمده و بخش قابل توجهى نيز به يمن و زيديه اختصاص داده شده است.

فصل هفتم؛ «تشيع در شامات» است كه از ورود تشيع به شام، به ويژه حلب سخن گفته شده و سپس از شهرهاى سوريه، از جمله دمشق و نيز از علويان و در پايان از شيعيان لبنان تا زمان حاضر سخن گفته شده است.

فصل هشتم؛ «تشيع در آفريقا» كه بخش عمده آن به علويان ادريسى و دولت فاطمى اختصاص دارد و پس از آن به رسوخ و نفوذ تشيع در كشورهاى آفريقايى كه عمدتا در يكصد سال اخير به ويژه پس از پيروزى انقلاب بوده بحث شده است.

فصل نهم؛ «تشيع در شبه قاره و افغانستان» كه ضمن آن به تفصيل از دولت هاى شيعى در حيدرآباد و مناطق ديگر هند و نيز نواب هاى شيعى حاكم بر برخى از نواحى و همين طور شيعيان كشمير و سپس پاكستان بحث

ص: 110

شده است. براى هر بحث و متن تاريخى، چندين نقشه تاريخى ارائه شده است. در پايان اين بخش، از نفوذ تشيع در كشورهاى مالزى، اندونزى و تايلند نيز سخن به ميان آمده است.

فصل دهم؛ «تشيع در قفقاز و تركيه» كه از شيعيان آذربايجان و همين طور استانبول و ديگر شهرهاى تركيه سخن گفته شده و بحثى نيز درباره علويان صورت گرفته است.

فصل يازدهم؛ «تشيع در اروپا» كه بيشتر مربوط به قرن اخير است. در اين فصل از شيعيان بريتانيا، آلمان و همين طور ايتاليا و بلژيك به اجمال بحث شده است.

فصل دوازدهم؛ «تشيع در آمريكا» و كاناداست كه از برخى مؤسسات و تشكل هاى شيعى به اجمال سخن به ميان آمده است.

واكنش هاى متفاوت علماى شيعه در برابر نامه موسوم به «بيانيه فرهيختگان شيعه»:

تأييد على الامين، تأمل فضل الله، انتقاد النمر و خوددارى الصفار از اظهارنظر

مهدى سرحدى

- سيد على الأمين، از مراجع شيعه با تأييد مفاد نامه اى كه تنها روزنامه الوطن نسبت به انتشار آن اقدام كرد، آن را تلاشى براى تحكيم و تقويت ارتباط شيعيان عرب زبان با ملت ها، دولت ها و سرزمين هاى خود دانست و تصريح كرد: «بازنگرى در برخى از آداب و سننى كه ريشه در شرع اسلام ندارند، مورد تأييد و حمايت ماست و خواهان آن هستيم كه شيعيان، شعائر دين را مطابق با آنچه ائمه اهل بيت (عليهم السلام) فرمان داده اند، به انجام رسانند.»

- سيد محمد حسين فضل الله يكى ديگر از مراجع شيعه، اظهارنظر درباره بيانيه 11 تن از فرهيختگان شيعه را «تازمانِ شفاف تر شدن موضوع» به تعويق انداخت و به زمان ديگرى واگذاشت. شيخ حسن الصفار نيز از اظهارنظر در باره بيانيه مذكور خوددارى كرد. اما سيد حسن النمر با اعتراض نسبت به اين بيانيه، انتقاداتى را مطرح كرد كه از آن جمله مى توان به خلط مباحث اجتماعى و نظرى، عدم توجه به روش علمى بحث، حمله به فقها و علما و انكار مواردى كه جزو ضروريات مذهب به شمار مى آيد اشاره كرد.

- شيخ محمد عمير از فعالان فرهنگى- اجتماعى استان قطيف نيز با رويكردى محتاطانه نسبت به بسيارى از موارد مذكور در اين بيانيه تصريح كرد: «انتقادى كه در اين بيانيه نسبت به مسأله ولايت فقيه مطرح شده، مغرضانه است و به اختلاف نظر علماى شيعه درباره آن (مانند هر مسأله ديگر فقهى و اجتهادى) توجه نشده است.

محافل شيعى در قبال فراخوان اعلام شده براى «تصحيح عقايد شيعيان» كه از سوى 11 تن از افراد موسوم به «فرهيختگان شيعه» صورت گرفته است، واكنش هاى متفاوتى نشان داده اند و در وضعيتى كه حسن الصفار از اظهار نظر در اين باره خوددارى مى كند، حسن النمر به خبرنگار الوطن توضيحاتى ارائه كرد كه به تعبير خود وى، «نكاتى ابتدايى» را شامل مى شود. وى تصريح كرد: «آنچه اكنون بيان مى كنم، انتقادات مقدماتى در باره بيانيه اشخاصى است كه خود را «فرهيختگان شيعه» ناميده اند و در خصوص تصحيح روند عملى شيعيان در جهان عرب مطالبى بيان كرده اند، هرچند برخى از اظهارات آنان تنها به شيعيان مربوط نمى شود و اهل سنت را نيز در بر مى گيرد و برخى ديگر نيز نيازمند تحليل و بررسى گسترده و فراگير است كه اشكالات رويكرد آنان را آشكار سازد، اما به طور خلاصه مى توان در اين باره چنين گفت:

1. روشى كه نامبردگان در بيان مطالب مورد نظر خود به كار برده اند، علمى نيست؛ چرا كه به طور آشكار مسائل را با هم خلط كرده و درآميخته اند و چنان كه اهل فن مى دانند، مسائل اعتقادى بايد به شيوه اى متفاوت با مسائل فقهى مورد بررسى قرار گيرد. اين اشكال از آنجا ناشى شده است كه امضاكنندگان بيانيه

ص: 111

- چنان كه از مثال ها و شواهد مذكور در بيانيه بر مى آيد- نسبت به معارف دينى بينش عميق ندارند؛ از آن جمله مى توان به موارد زير اشاره كرد:

- نامبردگان در بيانيه خود نسبت به معاف شدن سادات (بنى هاشم) از پرداخت زكات و صدقات اعتراض كرده اند، در حالى كه هيچ يك از فقهاى شيعه يا سنى چنين حكمى نداده است و اغنياى سادات از لحاظ وجوب پرداخت زكات، تفاوتى با ديگران ندارند.

- امضاكنندگان بيانيه اعلام كرده اند كه برخى از عقايد و احكام شرعى را قبول ندارند! كسى كه كمترين اطلاعى از اسلام داشته باشد، چنين سخنى نمى گويد؛ زيرا معارف و عقايد در دايره مسائل «قابل قبول» يا «غير قابل قبول» قرار ندارد؛ چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: (وَ مَنْ لَمْ يحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون)، (1) (... هُمُ الظَّالِمُونَ)، (2) (... هُمُ الْفاسِقُون). (3)

2. نويسندگان اين بيانيه در ذكر دلايل خود براى ردّ برخى مسائل، انديشه هاى نظرى و اجتماعى را آشكارا با هم درآميخته و خلط كرده اند و عدم ثبات آنان در بيان ملاك هاى ردّ و قبول، نشانگر آن است كه آن ها زمينه عقيدتى مستحكمى ندارند. آنان همچنين برخى از احكام شرعى را مخالف كرامت انسانى دانسته اند و احكام برده دارى و جهاد ابتدايى را به عنوان مثال هايى در اين زمينه ذكر كرده اند.

3. مقدماتى كه آنان در بيان نظريه خود آورده اند، نادرست است. براى مثال، فعاليت هاى شيعيان در منطقه خليج [فارس] را با مسائل طايفه اى و اختلافات مذهبى مرتبط دانسته اند، چنان كه گويى شيعيان آغازگرِ درگيرى هاى مذهبى بوده اند. از طرفى به اين نكته نيز اشاره نكرده اند كه اگر هم برخى از شيعيان درگير اين اختلافات و درگيرى ها شده اند، اقدام آنان عكس العمل و واكنشى در برابر فتواها و تندروى هاى تكفيرى بوده است.

4. حمله به فقها و علما در اين بيانيه به گونه اى است كه گويى آنان علت همه عقب ماندگى ها و مشكلات شيعيان هستند. حال آن كه همگان مى دانند كه شيعيان اولًا در اقليت هستند و ثانياً اغلب آنان تحت حاكميت حكومت هاى سنى مذهب زندگى مى كنند. پس بايد گفت علماى شيعه نه تنها سبب اصلى عقب ماندگى جهان عرب نيستند، بلكه حتى نمى توان آنان را يكى از عوامل اين عقب ماندگى به شمار آورد.

5. تلاش براى دامن زدن به اختلافات با استفاده از ابزارهاى سياسى و مذهبى در اين بيانيه به چشم مى خورد و از آن جمله مى توان به موارد زير اشاره كرد:

- اشاره به مسأله ولايت فقيه؛ كه از يك سو ابهامات بسيارى درباره آن پديد آمده و از سوى ديگر تبليغات مغرضانه، آن را به دستاويزى براى عيبجويى از شيعيان قرار داده است، در حالى كه تمامى مذاهب اسلامى، به نوعى قائل به ولايت فقيه هستند و گاهى آن را «قاضى» و زمانى «مفتى» مى نامند و ولايت فقيه نيز چيزى جز آن نيست. از طرفى شيعيان نيز در تمامى زمان ها و مكان ها اين اصل را پياده نكرده اند و به عنوان نمونه شيعيان كه در عراق اكثريت را در دست دارند و نيز شيعيان لبنان چنين قاعده اى را در عمل پياده نكرده اند.

- مساله خمس و تشبيه آن به «اموال قارون» كه «تحت اختيار مراجع قرار دارد و در آن بدون احساس مسؤوليت تصرف مى كنند»؛ حال آن كه همگان از اين حقيقت باخبرند كه وجوه شرعى جز در راه هاى خير- و در رأس آن ها، براى رفع نياز فقرا و نيازمندان- صرف نمى گردد.

- تلاش براى تشديد اختلاف ميان شيعه و سنى، مظلوم نمايى و تظاهر به اين كه امضاكنندگان بيانيه در معرض سوء قصد قرار دارند؛ از طريق طرح موضوع توهين به صحابه و سبّ و حتى قذف آنان، كه دروغى آشكار است و از ناآگاهى نسبت به احكام شرع نشأت مى گيرد.

6. انكار يكى از ضروريات مذهب تشيع؛ يعنى امامت اهل بيت: و اولويت داشتن آنان بر ديگران، از طريق انكار حجيت اقوال آنان؛ كه اين مسأله نيز از جهل و ناآگاهى نسبت به اصول مذهب تشيع ناشى شده است. نويسندگان بيانيه مى خواهند چنين القا كنند كه شيعيان معتقدند كه تنها نظريات خودشان صحيح و درست است و نه آرا و نظريات ديگران. آيا غير شيعيان، نظر و باورى جز اين دارند؟!


1- مائده: 44
2- مائده: 45
3- مائده: 47

ص: 112

7. يكى از سخنان خنده دار و گريه آور آنان اين است كه در اثبات بى نيازى از علماى دين آورده اند: «اسلام دينى است كه همه مى توانند آن را بفهمند و دريابند»! اين گفته نيز تعبير ساده لوحانه اى است كه درباره يك تخصص يا حرفه ساده نيز قابل پذيرش نيست، چه رسد به دين و آيينى كه پايان بخشِ دين هاست و آموزه هاى آن والاترين آموزه هاست. چه بسا اين گفته مقدمه اى براى تضعيف احكام شرع باشد، چنان كه از گفته آنان در ادامه نيز اين گونه بر مى آيد: «عقيده ما آن است كه اسلام دينى است كه همه مردم به اندازه درك و ظرفيت خود آن را در مى يابند و آنچه اسلام بدان فرا مى خواند با آموزه هاى ديگر قواعد، قوانين و نظام هاى انسانى تفاوتى ندارد.»

از سوى ديگر هانى عبدالله سخنگوى دفتر سيد محمد حسين فضل الله، يكى از مراجع شيعيان در لبنان تصريح كرد: اظهار نظر در باره اين بيانيه نيازمند زمان است و دفتر آيت الله از گزارش هاى منتشر شده در مطبوعات در باره اين موضوع آگاهى يافته و برخى از موارد ياد شده در بيانيه را مورد بحث قرار داده است.

وى در گفتگو با الوطن گفت: «بسيارى از بندهاى بيانيه- به ويژه مواردى كه به وحدت اسلامى و تحكيم پيوندهاى ملى مربوط مى شود- از جمله دغدغه هاى سيد فضل الله بوده و در زمره كارهاى روزمره ايشان قرار دارد و ايشان همواره مواضع خود را در اين زمينه اعلام داشته اند كه آخرين آن ها روز گذشته در ديدار هيئت كويتى با ايشان مطرح شد و ايشان بار ديگر حرمت هرگونه توهين به صحابه و همسران پيامبر (ص) را مورد تأكيد قرار دادند.» وى افزود: «ايشان از منتقدان جريانات مروّج خرافات و غلو و مبالغه هستند و خواهان مبارزه با اين جريانات و جلوگيرى از خدشه دار شدن وحدت امت اسلام بوده اند.» سخنگوى دفتر فضل الله همچنين در خصوص چگونگى مصرف وجوهات و خمس تصريح كرد: «عملكرد سيد فضل الله در اين باره همواره واضح و شفاف بوده است و ايشان از طريق مؤسسات و ساختارهاى مشخص، اين وجوه را صرف رسيدگى به نيازمندان كرده اند.»

همچنين سيد جعفر فضل الله فرزند سيد محمد حسين فضل الله در اين در باره به خبرنگار الوطن گفت: «مرجعيت شيعه همواره در برابر بسيارى از انتقادهاى مطرح شده در جهان اسلام؛ به ويژه جهان تشيع، مواضع شرافتمندانه اى اتخاذ كرده اند ... براى اظهار نظر در باره اين بيانيه نيز بهتر آن است عجله نكنيم و منتظر باشيم تا مسائل شفاف تر شود.»

اين در حالى ست كه سيد على الأمين يكى ديگر از مراجع لبنان، تلاش گروهى از فرهيختگان و علماى شيعه براى «تحكيم پيوند ميان شيعيان عرب زبان با كشورها، دولت ها و ملت هاى خويش» را تأييد كرد و مخالفت با «اقدامات سياسى كه مى كوشد شيعيان را به جريان هايى در خارج از كشورها و ملت هاى خود پيوند دهد» را مورد تأكيد قرار داد.

وى در ادامه افزود: «به همين سبب، ما در گذشته اعلام كرده ايم كه ولايت فقيه نبايد به يك ولايت سياسى تبديل شود و مرزها و كشورها را در نَوردد؛ زيرا پايبندى به مذاهب و اديان نبايد موجب تضعيف گرايش هاى ميهنى گردد.»

الأمين تصريح كرد: «رابطه دينى و مذهبى ما با ايران، به معناى رابطه سياسى و وابستگى ما به اين كشور نيست. رابطه ايران با شيعيان عرب زبان بايد از طريق دولت ها و حكومت هاى آنان باشد، نه به واسطه احزاب و گروه ها.»

وى در مسأله تقليد گفت: «امضاكنندگان بيانيه در جايگاهى نيستند كه بتوانند در باره اين مسأله فقهى اظهار نظر كنند، اما در مورد چگونگى هزينه كردن اموال و و جوهات شرعى و تحكيم رابطه شيعيان با كشورها و ملت هاى خود، با آنان موافق هستيم.»

ص: 113

الأمين در ادامه گفت: «ما نيز معتقديم برخى از اعمال و رفتارهايى كه ريشه در دين و شرع ندارد، بايد مورد تجديد نظر قرار گيرد و خواهان آن هستيم كه شيعيان، اعمال و شعائر دينى را مطابق با گفته ها و فرامين ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به انجام رسانند.»

از سوى ديگر على شعبان، يكى از فعالان اجتماعى عربستان سعودى كه نامش در ميان امضاكنندگان بيانيه آمده، در گفتگو با الوطن گفت: «صدور بيانيه به اين شيوه، مورد تأييد اين جانب نيست و بنده در مورد برخى تعابيرِ به كار رفته در بيانيه، انتقاداتى دارم و پيش از اين هم مخالفت خود را با ذكر عبارت «تصحيح عقايد شيعيان» اعلام كرده ام. من و برخى از كسانى كه نامشان در ذيل بيانيه درج شده، عبارت «مقابله با انحرافاتِ پديدآمده در رفتارهاى برخى از شيعيان كه با باورها و اصول فقهى شيعه تعارض دارد» را پيشنهاد كرده بوديم.»

وى افزود: «تعجب مى كنم كه چگونه نام مرا در بيانيه آورده اند، در حالى كه من آن را امضا نكرده ام و با شيوه تنظيم آن هم موافق نيستم.»

شب قدر، سه شنبه شب دهه آخر ماه رمضان!

www. tabnak. ir

اين روزها پيامك ها و ايميل هايى در عربستان و كشورهاى عربى منتشر مى شود كه در آن آمده است: «بنا بر محاسبات نجومى، شب قدر، سه شنبه آينده است» و اين مسأله بنا به گفته «ممدوح بن متعب الجبرين»، پژوهشگر سعودى است كه شب قدر را از روى محاسبات نجومى كشف كرده و به تأليف كتابى با عنوان «معرفه اسم ليله القدر» دست زده است و در آن گفته كه مى داند و علم يقين دارد كه شب قدر يكى از سه شنبه هاى دهه آخر ماه رمضان است كه امسال 23 ماه رمضان مى شود.

به گزارش سرويس بين الملل «تابناك»، جبرين تأكيد كرده است: اين شب در هر سال ثابت بوده و شب سه شنبه است ولى در آنجا حركات منظمى براى جابه جايى شب قدر در دهه آخر و شب هاى 27، 23، 25، 21، 23، 25، 29 و 25 به صورت پى در پى وجود دارد. در سال هجرى گذشته (1428) در بيست و هفتم ماه رمضان بود و امسال شب سه شنبه، بيست وسوم ماه رمضان است و اين رويه به همين ترتيب بر ستاره زمين تا آخر زمان ادامه دارد.

به نوشته سايت «الحقيقه»، جبرين گفته است كه او پس از هفت سال پژوهش علمى و دينى به اين نتيجه رسيده است كه شب قدر، يك شب سه شنبه از دهه آخر ماه رمضان است و آن شبى است كه در آن مسلمانان به عبادت مى پردازند و اعتقاد دارند كه «از هزار ماه بهتر است» و اضافه كردن بيست وهشتم به آن بدعت است.

شيخ عبدالمحسن العبيكان، مشاور وزارت عدل و عضو مجلس شوراى عربستان سعودى تأكيد مى كند: از نامه هايى كه به تازگى ارسال شده و در آن شب قدر تعيين گرديده است، چه به وسيله خواب ديدن و چه به وسيله محاسبات نجومى، برخلاف سنت پيامبر خدا (ص) است به اين دليل كه آن حضرت، از زمانِ دقيقِ شب قدر خبر نداشت و آن را مشخص نكرده بود.

شيخ العبيكان در يادداشتى در روزنامه «عكاظ» عربستان تأكيد كرد: اعتماد به خواب و يا اينگونه محاسبات براى تعيين شب قدر، اشتباه است.

وى افزود: پيامبر خدا (ص) به ما گفته بود شب قدر مخفى شد تا مسلمانان در روزهاى دهه آخر ماه رمضان بيشتر به عبادت بكوشند.

مشاور وزارت عدل عربستان افزود: هر كسى كه شب قدر را تعيين كند، در سنت نبوى اشكال وارد كرده است.

ص: 114

«عبدالعزيز بن سلطان المرمش»، پژوهشگر نجومى عربستان اظهارات جبرين را رد كرد و گفت: او اين مسأله را از روى محاسبات نجومى به دست نياورده بلكه در محاسبات خود، از روى حركت خورشيد آن را در روز سه شنبه يافته است. بر پايه نظر او، شب قدر از روى طلوع خورشيد مشخص مى شود و ما در علم نجوم تأكيد داريم كه مشخص كردن شب قدر امكان ندارد؛ زيرا ما به غروب و هلال اعتقاد داريم اما چيزى كه جبرين مى گويد، از علم نجوم به دور است.

صدور فتوايى عجيب درباره طلاق

www. shafaf. ir

رييس سابق كميته فتواى الأزهر، در فتوايى اعلام كرد: «همسايه ها و اهل محل اگر شاهد جر و بحث زوجين باشند و تشخيص دهند زن و شوهر همسايه نمى توانند با هم زندگى كنند، مى توانند براى آنها درخواست طلاق كنند.

به گزارش العربيه، شيخ جمال قطب كه در جمع اتحاديه روزنامه نگاران مصرى سخن مى گفت، اضافه كرد: همانطور كه شوهر حق طلاق دارد و يا زن حق خلع دارد، جامعه هم همين حقوق را دارد. اسلام براى زن مرد حقوق برابرى قائل شده و به مرد حق طلاق و به زن حق خلع را داده است.

وى ادامه داد: جامعه كه شاهد وقوع ازدواج ميان زن و مرد بوده، درصورت مشاهده بروز مشكل ميان زوجين به حدى كه امكان تفاهم ميان آن ها وجود نداشته باشد، حق دارد اين پيوند زناشويى را پايان دهد! در اين خصوص همسايه ها و با فاميل زن وشوهر مى توانند با مراجعه به قاضى درخواست براى زوج همسايه در خواست طلاق كنند.

وى در پاسخ به اين پرسش كه اگر همسايه ها درخواست طلاق دو نفر را داده باشند اما يكى يا هردو نفر آن ها مايل نباشند از هم جدا شوند، در اين صورت قاضى چه تصميمى بايد بگيرد؟ پاسخ داد: اگر قاضى تشخيص دهد ادامه زندگى آن ها باعث ادامه مشكل مى شود حكم به طلاق مى دهد و زن وشوهر هم بايد آن را بپذيرند!

وى در بيان دليل اين استدلال خود آورده است: در غير اين صورت ممكن است عدم درخواست طلاق از سوى مرد با خلع از طرف زن به خاطر فرار از مسؤوليت و يا ترس از محروم شدن از حقوق باشد. بنابراين، وقتى همسايه ها درخواست طلا كنند، قاضى آن ها را ملزم به طلاق مى كند.

سريالى كه ديدنش حرام اعلام شد

www. tabnak. ir

يك شركت كويتى توليدكننده سريال هاى تلويزيونى، اقدام به توليد سريالى تاريخى كرده كه در آن خاندان رسول الله (ص) چهره پردازى شده اند.

به گزارش سايت عرب زبان «اسلام آنلاين»، در اين سريال، امام حسن و امام حسين (ع) توسط «عبدالبارى ابوالخير»، كارگردان اين سريال به تصوير كشيده شده اند.

ص: 115

اين در حالى است كه اين اقدام سريعا از سوى شيعيان كويت محكوم شده و محمدباقر مهرى، رهبر شيعيان و نماينده مراجع در اين كشور، با صدور فتوايى ديدن اين سريال را حرام اعلام كرده است.

مهرى تأكيد كرده است كه تجسيد و مجسم نمودن معصومين، موجب اسائه ادب به اين ذوات مقدس است.

در همين حال، دكتر عبدالستار عبدالسيد، وزير معارف سوريه نيز كه بخش هايى از اين سريال در كشورش فيلمبردارى مى شود، گفته است: اگر چهره پردازى معصومين در اين سريال واقعيت داشته باشد، اجازه ادامه كار را نخواهيم داد.

گفتنى است، نام اين سريال «الاسباط» است و در صورت تدوين نهايى، در ماه رمضان سال آينده به نمايش در خواهد آمد.

سازندگان سريال «الاسباط» براى ادامه فعاليت در مراكش تلاش مى كنند

www. jomhourieslami. com

ساخت بخش هايى از سريال «الاسباط» كه قرار بود در سوريه و لبنان ساخته شود، در پى اعتراض ها و تحريم علماى مسلمان جهان اسلام با مخالفت رو به رو شده است، از اين رو سازندگان سريال براى ادامه فعاليت در مراكش تلاش مى كنند.

با اينكه ساخت اين سريال اعتراض هايى از سوى مراجع دينى و علماى مسلمان؛ اعم از سنى و شيعه و انديشمندان به دنبال داشته و هنرمندان آن از مسلمانان عذرخواهى كرده و برخى ديگر نيز از نقش هايى كه داشتند انصراف دادند، اما كارگردان آن تلاش مى كند اين سريال را به پايان برساند.

قرار بوده بخش هايى از اين سريال در سوريه ساخته شود كه به آن ها اجازه داده نشد از اين رو كارگردان تصميم گرفت كار را در لبنان ادامه دهد اما در آنجا نيز با مخالفت هاى شديدى رو به رو شد. وى سعى مى كند اين سريال را در مراكش بسازد تا با مخالفت هاى كمترى رو به رو شود.

توليد سريال «الاسباط» كه در آن بازيگرانى در نقش امام حسن و امام حسين (ع) نوادگان پيامبر ظاهر مى شوند، علماى شيعه و سنى نسبت به تهيه اين مجموعه واكنش هاى بسيارى نشان داده و آن را به شدت تحريم كرده، اين اقدام را فتنه انگيز خوانده و تماشاى آن را نيز تحريم كردند.

پيش از اين دكتر محمد عبدالستار وزير اوقاف سوريه اظهار داشت كه ممكن نيست وزارتش اجازه تصويربردارى از اين فيلم را بدهد كه در آن چهره امام حسن و امام حسين (ع) و يا كسى ديگر از اهل بيت به تصوير كشيده مى شود. قرار بود بخشى از اين سريال در روستاى قطنا، نزديك دمشق كه نمايانگر شهر مدينه است ساخته شود، بقيه فيلمبردارى در قصر بيت الدين در لبنان كه قصر معاويه بن ابو سفيان را به تصوير كشد كه به دنبال مخالفت ها فيلمبردارى اين سريال به مراكش منتقل شد.

ساخت فيلم الاسباط حرام است

www. jamejamonline. ir

آيت الله ناصر مكارم شيرازى در يادداشتى اختصاصى به خبرگزارى جمهورى اسلامى، تهيه و ساخت فيلم الأسباط از سوى كارگردان كويتى را حرام و مخالف مصالح اسلام دانست.

چندى پيش خبرى درخصوص توليد يك سريال تلويزيونى در كويت منتشر شد كه موجب موضع گيرى حجت الاسلام و المسلمين «محمد باقر مهرى» نماينده شيعيان كويت شد.

آيت الله مكارم شيرازى مرجع تقليد شيعيان در پاسخ به استفتاى گروه فرهنگى ايرنا، مرقوم كرد:

بسمه تعالى

به طورى كه آگاهان مى گويند اين سريال، ضدّ شيعى است و هدف آن بى گناه جلوه دادن معاويه و يزيد است كه بر خلاف تمام مدارك تاريخى و مخالف اجماع علماى شيعه است و بعيد نيست كه هدف از آن ايجاد اختلاف ميان شيعه و اهل سنت و درگيرى ميان آن ها و بهره بردارى دشمنان اسلام باشد. بنابر اين، تهيه چنين سريالى حرام و مخالف مصالح اسلام و از هر نظر محكوم است.

ص: 116

ناصر مكارم شيرازى

در اين سريال تلويزيونى، هنرپيشگان عرب براى نخستين بار نقش نوادگان پيامبر (ص) امام حسن وامام حسين (ع) را بازى خواهند كرد. همچنين نقش هايى براى معاويه و يزيد در اين سريال طراحى شده است.

محمد العنزى، توليده كننده كويتى اين سريال هدف از اين كار تاريخى هنرى را براساس «اصل فرض حسن نيت ميان صحابه و وجود توطئه يهود در وراى اختلافات آنان» عنوان كرده است اين درحالى است كه چهره پردازى ائمه معصومين (ع) از نظر مراجع عظام تقليد حرام است.

سامر المصرى، هنرپيشه سورى نقش امام حسين (ع) را بازى خواهد كرد، پيير داغر ومحمود سعيد (در نقش ابو هريره) از لبنان، احمد راتب از مصر، فيصل العميرى از كويت، فتحى الهداوى از تونس، خالد القيش (درنقش يزيد)، ديگر بازيگران اين سريال هستند.

فيلمنامه اين سريال را محمد اليسارى نوشته است وكارگردانى آن را عبد البارى ابو الخير برعهده دارد.

سه ميليون دلار براى اين كار در نظر گرفته شده و براى فيلمبردارى از دوربين هاى سينمايى استفاده خواهد شد. اين سريال را ناصر جليلى صحنه پردازى كرده و قرار است در ماه رمضان آينده به نمايش گذاشته شود.

نجف به عنوان پايتخت فرهنگى جهان اسلام در سال 2012 معرفى شد

www. mehrnews. com

سازمان تربيت، علوم و فرهنگ اسلامى (آيسيسكو) نجف را به عنوان پايتخت فرهنگى جهان اسلام در سال 2012 معرفى كرد. آيسيسكو شهر تريم استان حضرموت يمن را براى سال 2010، شهر تلمسان الجزاير را براى سال 2011 و شهر نجف عراق را براى سال 2012 به عنوان پايتخت فرهنگى جهان اسلام معرفى كرده است. اسكندريه در سال 2008 پايتخت فرهنگى جهان اسلام بوده و امسال نيز قيروان است.

انتخاب نجف به عنوان پايتخت فرهنگى جهان اسلام در سال 2012 فرصتى براى تبيين جايگاه حقيقى حضرت على (ع) است. با توجه به اينكه حضرت على (ع) منبع الهام انسانى است، سعى مى شود طى اين انتخاب كرامت ها و فضايل اميرالمؤمنين به جهانيان شناسانده شود.

راه اندازى نشريه نجف پايتخت فرهنگى 2012، خدمات اينترنتى براى استقبال از پيشنهادهاى، همكارى با برخى از شبكه هاى ماهواره اى به خاطر معرفى ابعاد مختلف نجف، تشكيل مركز پيشرفته اطلاع رسانى، تأسيس شبكه ويژه استان نجف، اطلاع رسانى و آماده كردن شهروندان نجف براى اين مناسبت، تشكيل گروه هاى ويژه استقبال از هيئت هاى رسمى در آينده از اقداماتى هستند كه به اين مناسبت انجام مى شوند.

نمايشگاه معرفى حضرت محمد (ص) در انگليس برگزار مى شود

www. tebyan- hamedan. ir

نمايشگاه معرفى حضرت محمد (ص) به منظور تصحيح چهره اسلام، به مدت يك هفته در انگليس برگزار مى شود. نمايشگاه معرفى حضرت محمد (ص) از سوى دانشجويان عربستان مقيم بريتانيا و ايرلند در شهر منچستر انگليس طى دو هفته برگزار مى شود كه تا هفته آينده نيز ادامه خواهد داشت.

هدف از برگزارى اين نمايشگاه معرفى حضرت محمد (ص) ويژگى هاى رفتارى و اخلاقى او، تصحيح چهره اسلام در ميان غربى ها، مبارزه با حملات مكرر به اسلام و مسلمانان و اطلاع رسانى و آگاهى دهى نسبت به آموزه ها و تعاليم اسلام عنوان شده است. از ديگر اهداف برگزارى اين نمايشگاه معرفى زندگى، اخلاق، رحمت و مودت، جاذبه هاى رفتارى و رسالت آخرين نبى است.

ص: 117

در اين نمايشگاه كتاب هايى ويژه سيره نبوى و اخلاق پيامبرخدا 9، نسخه هايى از قرآن كريم، تصاويرى از عصرهاى اوليه اسلام و احكام اسلامى براى تبيين حقيقت اسلام و نبى گرامى قرار دارند.

عمره دختران دانشجو حذف شد

www. jahannews. com

عربستان از اين به بعد به دختران مجرد ويزا نمى دهد و به همين دليل ستاد عمره دانشجويى ديگر نمى تواند دختران دانشجو را به عمره ببرد.

فارس: رييس ستاد عمره دانشجويى از حذف عمره دختران دانشجو خبر داد.

حجت الاسلام سيد محمدرضا فقيهى با بيان اين كه حذف عمره دانشجويان دختر از سوى عربستان اعلام شده است، گفت: عربستان از اين به بعد به دختران مجرد ويزا نمى دهد و به همين دليل ستاد عمره دانشجويى ديگر نمى تواند دختران دانشجو را به عمره ببرد.

وى افزود: ستاد عمره دانشجويى رايزنى هاى خود را براى حل اين مشكل انجام داده اما هنوز به نتيجه نرسيده است.

رييس ستاد عمره دانشجويى با اشاره به اعزام دانشجويان متأهل از 14 تير به عمره مفرده، گفت: روز 14 تير 2 كاروان دانشجويان متأهل به عمره اعزام مى شوند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109