ميقات حج-جلد 63

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

خودشناسى و منزلت يابى در حج رحمانى

ص: 6

احرام

«حج»، يعنى قصد و حركت و حركت نيز با سير و سفر همراه است. سفر مى تواند به شكل هاى مختلف (بدنى، روحى، فكرى و ...) و براى مقاصد و اهداف گوناگون صورت گيرد و دستاوردهايى به همراه آورد.

حج، جامع تمام عبادات است؛ عبادت هاى مالى، بدنى، فكرى و اخلاقى و اسرار و حكمت هاى فراوان دارد؛ (مانند اظهار تعّبد وتسليم، آزمون انسان ها، كسب تقوا و ورع، همسانى با فرشتگان، تجلّى وحدت مسلمين، و ...).

از فلسفه ها و اهداف بسيار والاى حج، «شناخت خويشتن و رسيدن به منزلت واقعى» است؛ يعنى انسان در اين حركت صعودى و سالكانه، علاوه بر اين كه ثمرات زيادى به دست مى آورد، به خودشناسى واقعى نيز نايل مى شود و مقام و منزلت اصلى خود را باز مى يابد. معرفت نفس و درك منزلت از مهمترين وظايف مسلمان و اصلى ترين منزل سير و سلوك عرفانى و اخلاقى او است و تا اين شناخت نباشد، حركت بايسته اى صورت نمى گيرد و مقام و موقعيت واقعى به دست نمى آيد.

حج پاسخ به سه پرسش اساسى است:

1. از كجا آمده ام؟

2. براى چه آمده ام؟

3. به كجا مى روم؟

سالها فكر من اين است و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم؟

زكجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود

به كجا مى روم آخر، ننمايى وطنم؟

و چه زيبا گفته است امير ايمان و بيان كه: «

رحم الله امرءأً اعَدَّ لنفسه و استعدّ لرمسه و علم من اين و في اين و الي اين؟!

»؛ (1) «خداوند رحمت كند كسى را كه بداند از كجا آمده است، در كجا است و سرانجام به كجا خواهد رفت.»

مهم ترين ركن معرفتى و سلوكى حج، توحيد و خداشناسى است كه در آثار عرفانى حج، به آن اشاره شده است و همه حكمت ها و آثار و اسرار حج به آن بر مى گردد. براى رسيدن به اين مقصد عظيم، راه ها و مراحل گوناگونى وجود دارد كه مرحله مهم آن، معرفت نفس (خودشناسى) و معرفت منزلت (مقام شناسى و منزلت يابى) است. و ما ابتدا در مورد اين دو مؤلّفه توضيحاتى ارائه نموده، آنگاه سير خودشناسى و منزلت يابى انسان در طول مناسك حج را تبيين مى كنيم:

الف. معرفت نفس

خود شناسى؛ يعنى شناختن استعدادها، گرايش ها، بينش ها، سرمايه ها، امانت ها و وديعه هايى كه خداى متعال در اختيار انسان گذاشته است و در حقيقت، رسيدن به شناخت خويشتن خويش است؛ به تعبير دقيق تر، در شناخت خود بايد به اين مقوله ها بپردازد كه «چه بوده»، «چه شده» و «چه بايد بشود». (2)

در شناخت نفس است كه آدمى «خود حقيقى» را از «خود مجازى» باز مى شناسد و با استعداد و كمالاتى كه با لفعل در او موجود است، آشنا مى شود و سپس در صدد تربيت و شكوفايى آن بر مى آيد (3)

معرفتِ حقّ تعالى، برترين، بهترين و كارآمدترين شناخت شمرده شده است؛ همچنان كه امام على (ع) فرمود: «

أَفْضَلُ الْمَعْرِفَةِ مَعْرِفَةُ الإِنْسَانِ نَفْسَه (4)»؛ «برترين شناخت آن است كه انسان نفس خود را بشناسد» و پيامبر خدا (ص) فرمود: «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّه»؛ (5) «داناترين شما نسبت به خدا، خود آگاهترين شما است.»


1- تفسير القرآن الكريم صدرا ج 3، ص 101
2- ر. ك. به: محمد شجاعى، مقالات، ج 1، صص 23- 21
3- ر. ك. به: محمد بهشتى، سلامتى تن و روان، صص 33- 30
4- فهرست غرر، ص 387، شماره 2935
5- الجواهر السنيه، ص 94

ص: 7

مهم ترين اثر خود شناسى، آن است كه انسان از اين طريق پروردگارش را نيز مى شناسد و همچنين به كرامت و ارزش خويش پى مى برد؛ زيرا در شناخت خود، به قواى درونى و نيز مقام و منزلت اين قوا و نيز قواى باطنى نفس (1) آگاهى يافته و به چگونگى بهره ورى از آن پى مى برد و در صدد رشد و تعالى و ترقّى آن بر مى آيد. در صورتى كه اين شناخت و معرفت به درستى صورت نگيرد، انسان هلاك مى شود: «

هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَه

»؛ (2) «كسى كه قدر خود را نشناخت، هلاك گرديد.» (3)

خويشتن شناخت مسكين آدمى از فزونى آمد و شد در كمى

خويشتن را آدمى ارزان فروخت برد اطلس خويش بر دلقى بدوخت

(مولوى)

انسان در شناخت خويش در مى يابد كه وجود به ظاهر كوچك او به حدّى بزرگ و وسيع است كه جميع عوالم وجود را در خود جمع كرده است.

حج، سرچشمه معرفت و شناخت

آرى، حج سرآغاز تحولّات و دگرگونى هاى عظيم و شگفت در وجود آدمى است كه مهم ترين آن، شناخت نفس است. حج سرچشمه شناخت ها و معرفت ها است.

در روايتى از امام باقر (ع) آمده است: «

مَنْ دَخَلَ هَذَا الْبَيْتِ عَارِفاً بِجَمِيعِ مَا أَوْجَبَهُ اللهُ عَلَيهِ كَانَ آمِناً فِي اْلآخِرَةِ مِنَ اْلعَذَابِ الدَّائِم

»؛ «هركس با معرفت و شناخت كامل به همه واجبات الهى، بر خانه خدا وارد شود؛ در آخرت از عذاب ابدى نجات مى يابد.»

پيامبرگرامى اسلام نيز بر بالا بردن سطح معرفت دينى و آگاهى هاى مذهبى در حج فرموده است: «

مَعَاشِرَ النَّاسِ حُجُّوا الْبَيْتَ بِكَمَالِ الدِّينِ وَ التَّفَقُّهِ وَ لَا تَنْصَرِفُوا عَنِ الْمَشَاهِدِ إِلَّا بِتَوْبَةٍ وَ إِقْلَاعٍ

» (4)، «اى مردمان، خانه خدا را با كمال و شناخت دين، زيارت كنيد و از مشاهد و زيارتگاه ها، جز با توبه و دل كندن (از گناه و بدى) برنگرديد». اين حديث در واقع اشاره به تفسير آيه

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ

(5) است كه در آن «يعبدون» به معناى «يعرفون» آمده است.

عارف گران مايه ملكى تبريزى در اين باره مى نويسد:

«مناسك حج، به وجود آورنده معرفت نفسى است كه در آن، معرفت ربّ مندرج است؛ چنان كه حضرت در مناجات شعبانيه عرض مى كند:

«وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور ...»

«... و رسيدن به نور عطا فرما و چشمان دلمان را با تابش نظر خود روشن نما؛ تا چشمان دل، پرده هاى نور را كنار زند و به سرچشمه عظمت برسد و ارواح ما به عزّ قدست تعلّق گيرد.»

زيرا آدمى به سبب حجاب هاى ظلمانى و نورانى از وصول به معدن عظمت، در پرده و محجوب است. حجاب هاى ظلمانى عبارت اند از: عالم طبيعى كه از عالم حسّ و شهادت است و ... و حجاب هاى نورانى، بعد از ترقى از عوالم طبيعى، به افكندن ماده و صورت است و در آن هنگام خويشتن را مجرّد از آن دو مى بيند و نفس او براى او تجلّى مى كند و حقيقت او، از قشرهاى ماده و صورت برهنه و مجرّد مى گردد و خويشتن را امرى بزرگ مى نگرد و در اين حال باب معارف كشفى براى او گشاده مى شود و هر آن گاه كه حجاب هاى نور طلوع كند و در عوالم نورى تفكر نمايد، علم به مبدأ و معاد و حقايق مقامات دينى ... براى او منكشف مى گردد. تا اين كه ديده هاى دل ها پرده هاى نور را پاره سازد و به معدن عظمت (منزلت واقعى) برسد و در اين حال است كه مقام قرب بر وى حاصل مى شود. (المراقبات ج 2، ص 198)


1- مجتبى تهرانى، درآمدى بر سير و سلوك، ص 44
2- نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت 149
3- ر. ك. به: اخلاق و عرفان، صص 65- 63
4- عوالى اللئالى، ج 2، ص 84
5- الاحتجاج، ج 1، ص 81

ص: 8

ب. معرفت منزلت

انسان پس از شناخت خود و پى بردن به ظرفيت ها و زواياى وجود خويش، بايد در صدد شناسايى منزلت واقعى خود و دستيابى به آن مقام والا برآيد؛ يعنى به دنبال جايگاه رفيعى باشد كه آفريدگار هستى در هندسه آفرينش براى او قرار داده و از وى خواسته است كه زندگى خود را در مسير رسيدن به آن مقام قرار دهد. براى شناسايى و دستيابى به اين منزلت، بايد از مراحل و منازل مختلفى گذر كند و سالك عارفى در طريق حق باشد. براى انسان، مقامات و منزلت هاى گونه گون وجود دارد كه مهم ترين آن ها «عبوديت» است. رسيدن به اين منزلت ها مستلزم آن است كه انسان بداند خليفه خدا در زمين، مسجود فرشتگان، مخلوق تكريم شده و فضيلت يافته خداوند است. به همين جهت بايد اين برترى و فضيلت را پاس بدارد و خليفه واقعى حق و جانشين شايسته او در زمين باشد.

انسان تنها موجودى است كه در هيچ حدّى محدود نبوده و گستره اش تا بى نهايت است. با قبض و بسط وجود او، قوس نزولى و صعودى اش سامان مى يابد. تنها در وجود انسان، مادّيت و تجّرد، فيزيك و متافيزيك، حدوث و قِدَم و خلق و حق پيوند مى يابد. غير از انسان، همه پديده ها در محدوده تعيين خود گرفتارند و او است كه مى تواند هر قالبى را بشكند و از هر تعيّنى بگذرد و به مقامى كه به وهم كسى نمى آيد عروج و صعود كند.

بنا به نوشته شيخ شهاب الدين سهروردى، انسان موجودى است قدسى، صاحب علم و اراده و فنا ناپذير. او از عالم عِلوى به اين عالم سفلى سفر كرده و به زندان گرفتار آمده است و چون از منزلگاه آسمانى خويش جدا گرديده، پيوسته در اين جهان غريب و افسرده است. اگر انسان جايگاه اصلى خويش را فراموش نكند و در سايه رهايى از وابستگى ها و رفع حجاب ها، پيوسته در پى نيل به مقام رفيع خويش باشد، نفس او به نور حق منوّر ميگردد. تابش نور حقّ كه اكسير اعظم علم و قدرت است، چه بسا موجب مى شود كه انسان بر معارفى دست يابد كه ديگران از فهمش عاجزند ... (1)

بر اساس معارف دينى، حج بهترين فرصت و موقعيت براى درك و فهم مقام راستين انسانى و بازگشت به آن عوالم الهى و قدسى است.

صاحب المراقبات در اين باره مى گويد:

«خداوند سبحان، بنى آدم را از خاك آفريد و آنان را به سوى قرب و جوار ولقاى خود كه اعلا عِلّيين و مقام روحانيين دعوت فرمود و چون آدمى در اوايل امر به جهت فرو رفتن در ظلمات عوالم طبيعت و اسارت در زندان آب و گِل كره خاكى به اين عوالم عالى دست نخواهد يافت به لطف خويش از عالم خودشان معموره اى ساخت و نام آن را «بيت الله» گذاشت و آن را مطاف زائران و خواهندگان حضرت او قرار داد تا پيرامونش طواف كنند و آن را زيارت نمايند و با پروردگار خود انس يابند و بر حسب حالات خود، به او مأنوس شوند و بدين ترتيب براى وصول به عوالم ما فوق آن (از عوالم قدس و جهان قرب) آمادگى پيدا كنند و براى اين زيارت، نُسُك و راه هايى قرار داد كه تمام آن ها پله هايى براى ترقّى و بالا رفتن از عالم ملك و عوالم ملكوت، جبروت و لاهوت است. به عبارت ديگر، اين مناسك، عامل به آن را براى زيارت كعبه حقيقى، مستعّد و مهيا مى سازد كه درباره آن فرمود: «

لَا يَسَعْنِي أَرْضِي وَ لَا سَمَائِي وَ لَكِن يَسَعْنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ

»؛ «زمين و آسمان قابليت و توان جاى گرفتنم را ندارند، بلكه جاى من، قلب بنده مؤمنم ميباشد.» (2)

احرام، پله صعود به كمال و منزلت رحمانى

احرام، آغاز حركتى معنوى، سفرى درونى و پويشى فكرى است براى شناخت بيشتر خود و رسيدن به منزلت و مقام واقعى. حج گزار با زدودن آرايه هاى مادى از خود و گسستن از تعلّقات نفسانى، در صدد بر مى آيد واقعيت نفس و روح خود را بشناسد. انسانى كه از حقيقت روحى و منزلت واقعى خويش به جهت آسيب ها و نارسايى هاى اخلاقى و معرفتى دور شده يا غافل گرديده، مى تواند با زدودن اين زنگارها و موانع و نفس كشيدن در فضاى جديد معنوى و عرفانى، به زواياى باطنى و فطرى خود پى ببرد و به دنبال باز يافتن مقام اصيل خود باشد.

بر اين اساس، با مُحرم شدن و در بركردن پوشش ساده و بى آرايه، اذعان مى كند كه:

من به علت آلوده شدن به گناهان و غفلت ها چيزى نيستم و از منزلت واقعى خويش به دورم و به جهت كم كارى ها و نادانى ها، در محضر حق، نيازمند مطلقم و به سبب نافرمانى ها و دنيا ورزى ها، از ساحت قدس و كمال خود بيگانه ام ...

آدم (ع) نيز پس از آن كه در بهشت دچار لغزش شد، از منزلت واقعى اش به دور افتاد و لباس نور و كرامت براى مدّتى از او زايل گرديد. او با مشاهده وضعيت بى پوششى خود و دور افتادن از رضوان الهى، سخت اندوهگين شد و در صدد توبه و بازگشت


1- مجوعه مصنّفات: قصّه الغربه الغربيه، ج 2، صص 271- 270
2- المراقبات، ج 2، ص 196

ص: 9

برآمد. به همين جهت با توصيه جبرئيل احرام حج به تن كرد و نخستين گام براى دست يافتن به جايگاه واقعى خود را با استوارى و آگاهى برداشت.

هر حج گزار ديگر نيز به تبعيت از آدم و همه صالحان و شايستگان، با احرام، گامى نو براى كسب معرفت بيشتر و دستيابى به مقام برتر بر مى دارد و عزم بيت المعمور مى كند تا دل و جان خويش را آباد و نورانى سازد.

روشن است كه احرام، درس ها، حكمت ها و اسرار فراوان دارد كه در اينجا و با توجّه به داستان حضرت آدم (هبوط و بى پوششى و احرام حج و ...)، به بُعد خود شناسى و منزلت يابى در احرام اشاره مى شود:

از واقعيت هاى دينى و آموزه هاى قرآنى، داستان پرفراز و فرود حضرت آدم (ع) و هبوط و نزول او از جايگاه و مقام والاى خود و قرار گرفتن در دار ابتلا و امتحان و جهان علم و عمل است.

پيوند داستان حضرت آدم (ع) با مبحث حج و به خصوص شناخت نفس و منزلت يابى در آن، رواياتى است كه اشعار مى دارد حضرت آدم (ع) پس از هبوط و قرار گرفتن در زمين و اذعان و اعتراف به اشتباه خود، با راهنمايى جبرئيل (ع)، عزم كوى دوست نمود و به نيت حج و زيارت خانه خدا احرام بست و در آنجا بود كه توبه كرد و توانست به مقام و منزلت واقعى خويش، هر چند در اين دنيا بازگردد و خليفه حضرت حق بر روى زمين باشد.

على ابن ابراهيم از صادق آل محمد (ع) چنين روايت مى كند:

«پس از آن كه آدم (ع) در زمين صفا از مفارقت بهشت، كه در جوار حق تعالى بود، درحال سجده چهل روز گريست، جبرئيل بر وى نازل گرديد و گفت: اى آدم، چرا اينچنين مى گريى؟!

آدم گفت: اى جبرئيل، چگونه نگريم، در حالى كه خداوند مرا از جوار خود دور ساخت و به زمين (هبوط كردم و) فرود آمدم.

جبرئيل گفت: اى آدم، توبه كن. آدم گفت: چگونه توبه كنم؟!

آن گاه خداوند در محل كعبه قبّه اى از نور برايش پديد آورد و نور آن اطراف مكّه و كوه هايش را روشن ساخت. پس آنجا مُحرم شد و جبرئيل (ع) مأمور گرديد كه بر آن مكان علامت و نشانى بگذارد و گفت: اى آدم، برخيز و غسل كن و محرم شو (أَمَرَهُ أَن يغسل و يحرِمَ) و روزى كه آدم (ع) از بهشت هبوط كرد، اوّل ماه ذى قعده الحرام بود و روزى كه مُحرم شد و داخل در عرفات گرديد روز هشتم ماه ذى حجه بود و مأمور شد به تلبيه و چون ظهر روز عرفه شد، مأمور گرديد غسل كند و پس از نماز عصر خداوند كلماتى به وى القا كرد و آن كلمات چنين بود:

«اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ اعْتَرَفْتُ بِذَنْبِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

». آدم (ع) با حال گريه و مناجات در عرفات ماند و بعد از غروب به سوى مشعر الحرام روان گرديد و چون صبح شد، خدا را به كلماتى خواند و خداوند توبه اش را پذيرفت ...» (1)

پوشش ظاهرى و باطنى

شخص مُحرم لباس هاى خود را به دور مى افكند و لباس احرام به تن مى كند. اين نشانگر آن است كه در سفر حج، كه آغاز يك سير روحى و معنوى است، نياز به تغييرات و دگرگونى هايى در ظاهر و باطن انسان است. به همين جهت توجّه او را به پوشش ظاهرى و باطنى جلب مى كند.

قرآن كريم دستورات و برنامه هاى سازنده اى براى انسان ها بيان مى كند كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت. نخست به مسأله لباس و پوشش بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره كرده مى فرمايد: «اى فرزندان آدم، ما لباس بر شما فرو فرستاديم كه اندام شما را مى پوشاند و زشتى هاى بدنتان را پنهان مى سازد»؛

يا بَني آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ ...

ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستاده ايم تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتى ها نيست بلكه لباس تجمّل و زينت نيز فرستاديم كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد. (2)

قرآن، به دنبال اين آيه كه درباره لباس ظاهرى سخن گفته، بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است هر دو جنبه را به هم مى آميزد و مى گويد: «لباس پرهيزگارى و تقوا از آن هم بهتر است» وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَير ...). تشبيه «تقوا و پرهيزگارى» به «لباس» تشبيه بسيار رسا و گويايى است؛ زيرا همان طور كه لباس بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند و سپرى است در برابر بسيارى از خطرها و عيوب جسمانى را مى پوشاند و زينتى


1- مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 1، صص 277- 276، ر. ك. به: بحارالأنوار، ج 36، ج 14، وسائل الشيعه، ج 8، ص 16، ج 20 و ...
2- اعراف 7، آيه 27

ص: 10

است براى انسان، روح تقوا و پرهيزگارى نيز افزون بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى، زينت بزرگى براى او است و بر شخصيت و هيبت او نيز مى افزايد. (1)

جامه تقوا شما را بهتر است وان به اكرام و تواضع در خور است

بر دو گونه است ار نكو دانى لباس آن يكى مر اهل ظاهر را اساس

وز لباس تقوى آمد بهره مند قلب و روح و سر خفى اندرپسند

بهره دل صدق باشد در طلب زان شود پوشيده شهوت هم غضب

در آيه

وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْر ...

، پس از بيان لباس ظاهرى و پوشاندن عيوب ظاهر، به ذكر لباس باطن پرداخته است؛ چيزى كه زشتى هاى باطن را مى پوشاند و آدمى را از شرك و گناه، كه باعث رسوايى او است باز مى دارد. تأثر و انفعالى كه از كشف عورت ظاهرى و باطنى به انسان دست مى دهد، از يك سنخ است، با اين تفاوت كه تأثير از بروز معايب باطنى بيشتر و ناگوارتر و دوامش زيادتر است؛ زيرا حسابگر آن مردم نيستند، بلكه خداى تعالى است و نتيجه اثر هم اعراض مردم نيست؛ بلكه شقاوت و بدبختى دائمى و آتشى است كه به دل ها سرايت مى كند و به همين دليل لباس تقوا از لباس ظاهر بهتر است.

براى تتميم و تكميل اين نكته، به دنبال جمله مزبور فرمود:

ذلِكَ مِنْ آياتِ اللهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون

(2) در اين جمله، لباس را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده، آيتى الهى شمرده كه اگر انسان به دقّت در آن بنگرد، خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصى است كه آشكار شدنش باعث رسوايى او است و آن معايب عبارت است از رذايل نفسى كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهرى است و پوشاندنش واجب تر از پوشاندن عيب و عورت ظاهرى مى باشد و نيز خواهد فهميد همان طوركه براى پوشاندن معايب ظاهرى لباس هست، براى پوشاندن معايب درونى نيز لباسى وجود دارد و آن همانا لباس تقوا است كه خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبياى بزرگوار، براى بشر بيان كرده است.

گفته شده، از جمله شعارهاى بت پرستان مكّه آن بود كه هنگام طواف خانه كعبه عريان و بدون لباس طواف مى كردند و مى گفتند: در لباس، كه درآن پروردگار را معصيت كرده ايم، طواف نخواهيم كرد؛ همچنان كه آدم و حوّا عارى از لباس شدند! (3)

اما قرآن مى فرمايد: «

ولباس التقوى ذلك خير

» يعنى نيروى تقوا و ايمان و پرهيز از شرك و رذايل اخلاقى و ترك گناهان، بهترين شعار روحى و حقيقت انسانى است و همچنان كه عريان بودن بدن در انظار، عيب و نشانه رذالت و بى خردى است و بشر به طور فطرى از آن منزجراست، همين طور شرك و رذايل اخلاقى، بى بهره بودن از مقام انسانى است ...

اى بنى آدم فرستاديم ما آنچه شيطان خواست كشفش در قياس

مر عرب عريان شدندى درطواف كه زما در جامه ها سرزد خلاف

پس روا نبود كه با اين جامه ها در طواف آييم اندركعبه ما

آمد اين آيت كه نزد اهل هوش جامه باشد از قبايح روى پوش

جامه ها باشد لباس و ريشتان ساتر از مستقبح و تشويشتان

هست تقوا جامه اهل نياز كه نباشند اهل كبر و اهل ناز .... (4)

پس به حكم خرد، لباس و پوشانيدن بدن، زينت است و بهره اى است از خرد و لوازم انسانيت؛ همچنين پاكيزه ساختن روان انسانى از شرك و رذالت خلقى، زينت و صفاى حقيقى و نيل به مقام انسانى است با اين تفاوت كه لباس زينت ظاهر است؛ ولى ايمان و تقوا زينت حقيقى و كمال معنوى و هميشگى است.

كندن لباس هاى دنيوى

در نخستين عمل واجب حج (احرام)، حج گزار با حضور در يكى از ميقات ها، لباس هاى دنيوى و مادى را از تن به در مى آورد و لباس پاك و سفيدى مى پوشد و مُحرم مى شود. احرام بستن به معناى آمادگى براى آغاز يك حركت و سير عظيم روحى و معنوى و تلاش در جهت رسيدن به كمال و منزلت واقعى است؛ به عبارت ديگر احرام، انقطاع از دنيا و لغزش ها، معصيت ها و آغاز حياتى طاهر و طيب است.

حج گزاران، طبق فرمان دين، لباس ها و پوشش هاى خود را به در مى آورند و چيزى از گذشته را به عنوان ساتر قرار نمى دهند. البته آنان بايد متوجه اين نكته باشند كه به جهت وسوسه هاى شيطان و معصيت و لغزش هاى مداومشان، پوشش باطنى و نورانى از آنان زدوده شده و در واقع ايشان ساتر و پوشش ندارند؛ زيرا لباس معصيت و گناه، پوشش واقعى نيست، بلكه عين رسوايى و عريانى است. همان گونه كه برخى از مشركان عرب نيز به اين نكته واقف شده بودند و مى گفتند جامه اى كه در آن معصيت مى كنيم نه روا باشد كه به آن طواف خانه كعبه كنيم. البته آنان تنها به ظاهر امر توجه مى كردند در حالى كه


1- ر. ك. به: تفسير نمونه، ج 6، صص 133- 131
2- الميزان، ج 8، ص 87 ذيل آيه 27 اعراف.
3- تفسير انوار درخشان، ج 6، ص 289
4- تفسير صفى، ص 239

ص: 11

بايد ظاهر و باطن توام در نظر گرفته شوند. اگر لباس ظاهرى، لباس دنيوى و معصيت است، روح و روان آلوده نيز ظلمانى و ناپاكيزه است. انسان در هر حال بايد پوشش ظاهرى را حفظ كند، ولى براى حج بايد لباس جديد و پوشش پاكيزه اى بپوشد و نشان صالحان و پرهيزگاران داشته باشد.

پس توبه و انقلاب، بايد با دور ريختن لباس گناهان در ظاهر و كندن علايق مادى و خواسته هاى شهوانى و آلوده باطن و درون باشد. اين حركتى است واقعى و روحى كه انسان را همانند آدم (ع) به منزلت و مقام بايسته خود سوق مى دهد و او را بر سريرعزّت و كرامت مى نشاند. انسانى كه تا كنون مرتكب گناه و معصيت شده، با حضور در ميقات [نشانه هاى] گناه و [مادى گرايى] را از نفس خويش بيرون كند و در ظاهر از لباس فاخرو تجمل و امتياز خواهى و خود نمايى، كه چه بسا در دوران زندگانى خود بدان عادت كرده است، برهنه گردد و از آن جدا شود. (1)

كسى كه پس از گذشت سال ها از زندگانى آزاد، كه همواره در خوش گذرانى و انواع گردن فرازى و نعمت و ناز پروردگى بوده و هميشه خود را با تنوّع در لباس هاى فاخر و جامه هاى با نقش و نگار آرايش مى داده، همين كه براى بستن احرام سعادت يافت و شرايط مقرر آن را بر خود هموار كرد، از آن البسه برهنه شده و بر اندام لطيفش جز چيزى كه عورت و عيب او را بپوشاند و جامه تن و روپوش آن شمرده شود، چيز ديگرى ديده نمى شود و اين شريف ترين واقعه و پيشامدى است كه فراموش نخواهد كرد. (2)

اين نكته به روشنى در روايتِ منسوب به حضرت سجاد (ع) آمده است: «فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ»؛ «آن گاه كه به ميقات فرود آمدى [و جامه هايت را در آورده، غسل احرام كردى و خواستى لباس احرام بپوشى] آيا نيت كردى كه لباس گناه را نيز از خويشتن دور گردانى و جامه طاعت الهى را در بركنى؟!

و نيز: «فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ» (3)؛ «آن هنگام كه جامه هاى دوخته را از تن بيرون آوردى، آيا قصد كردى كه از ريا و نفاق و امور شبه ناك نيز به درآيى؟»

عارف گران مايه، مرحوم بهارى همدانى نيز مى گويد:

«بارى [حج گزار] چون به ميقات رسد، لباس خود را در آورد در ظاهر و لباس احرام بپوشد و در باطن قصدش اين باشد كه از خودش خلع كرده لباس معصيت و كفر و ريا و نفاق را و پوشيد ثوب طاعت و بندگى را و همچنين ملتفت باشد كه همچنان كه در دنيا خداى خودش را به غير ثوب زى خود و عادت خود غبار آلود و سر برهنه و پا برهنه ملاقات مى كند، همچنين بعد از مردن خواهد ملاقات كرد عّمال خداى خود را به كمال ذلّ و انكسار و عريان. در حال تنظيف (غسل) بايد قصدش تنظيف روح باشد از شرك معاصى و به قصد احرام عقد توبه صحيح ببندد؛ يعنى حرام كند برخود به عزم و اراده صادقه كلّ چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او كه ديگر بعد از مراجعت از مكه معظمه پيرامون معاصى نگردد. (4)

بايد نخست از جامه عصيان بر آيى با جامه طاعت به كوى دلبر آيى

بشكست اگر پايت در اين ره با سرآيى تا گام بتوانى زدن در كوى جانان

لباس احرام

حج گزار پس از آن كه لباس هايش را از تن در مى آورد، لباس احرام، كه همان رخت سفيد و جامه پرهيزگارى است، مى پوشد. لباس احرام در ظاهر دو حوله سفيد پاك و طاهر است و در باطن لباس نور كرامت و معنويت.


1- ر. ك. به: حكيم ابوالحسن رفيعى قزوينى، اسرار و معارف حج، ص 18
2- محمد امامى خوانسارى، فلسفه و اسرار حج، ص 64
3- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 166، ح 11770
4- تذكره المتقين، صص 89- 88

ص: 12

حج گزارى كه لباس احرام را به نشانه آغاز مناسك حج مى پوشد، بايد لباس تقوا و پرهيزگارى را نيز بر باطن بپوشاند تا بتواند به منزلت واقعى خويش دست يابد.

امام صادق (ع) در توصيه اى به حج گزاران مى فرمايد:

«وَ الْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفَا وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ

». (1)

«و لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع بر تن كن [و چون احرام حج بستى] هر چه كه تو را از خدا باز مى دارد رها كن و از آن دورى گزين.»

به هوش اى دل كه ميقات است اينجا محل نفى و اثبات است اينجا

از اينجا بايد آهنگ سفر كرد يقين خويشتن را بارور كرد

اگر دارى سر پيوند با دوست بر آر از دل خروش دوست اى دوست

چو عريان از وجود خويش گشتى تهى از نخوت و تشويش گشتى

به آب توبه جان را پاك گردان شكوفا غنچه ادراك گردان

بريز ازديده اشك وهاى و هوكن درون را چون برونت شست و شو كن

و اكنون بايد سير روحانى و معنوى را براى رسيدن به قله هاى كمال و تعالى آغاز كرد و به مقام و جايگاه والاى انسانى دست يافت.

نداى بازگشت (تلبيه)

حركت صعودى انسان به سوى منزل مقصود، هم ارضى است و هم سمايى. حاجى در حركت ارضى با بال ذكر حركت مى كند و در سير سمايى با فكر و بصيرت. نكته مهم در حج آن است كه آغاز مناسك و اعمال، با تلبيه است؛ يعنى پاسخ گويى به نداى رحمانى و اعلام آمادگى و حركت. اين تنها ذكر واجب در حج است و حكايت از آن دارد كه هر حركت و تلاشى، به خصوص امور روحانى و معنوى، بايد با نام و ياد خدا آغاز شود و سالك راه خدا، بدون ذكر و ياد او، قدرت و توان رسيدن به مقصود را ندارد.


1- مصباح الشريعه، ص 74

ص: 13

در روايتى از امام صادق (ع) آمده است: «پس از آن كه آدم (ع) در زمين صفا از مفارقت بهشت، كه درجوار حق تعالى بود، در حال سجده چهل روز گريست، جبرئيل بر وى نازل گرديد ... [و چگونگى توبه را برايش بيان كرد و] گفت: اى آدم، برخيز و غسل كن و مُحرم شو ... روزى كه محرم شد و داخل در عرفات گرديد، هشتم ماه ذى حجه بود و مأمور شد به تلبيه و چون ظهر روز عرفه شد، مأمور گرديد غسل كند و پس از نماز عصر خداوند متعال كلماتى به وى القا كرد و آن كلمات اين بود:

«اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ اعْتَرَفْتُ بِذَنْبِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

». آدم (ع) با حال گريه و مناجات در عرفات ماند، بعد از غروب روانه مشعر الحرام گرديد و چون صبح شد، خدا را به كلماتى خواند و خداوند توبه او را پذيرفت و پس از آن روانه مكه شد ... (1)

بايد دانست كه آدم (ع) با استعداد كامل و فطرت خالص و نورانى آفريده شد و با اجراى برنامه تعليم اسماء، عنوان خلافت را يافت.

بديهى است، همه انسان ها مى توانند با آگاهى، عرفان و پرهيزگارى، به قله كمال و تعالى برسند و رستگار و سعادتمند گردند. خداوند نيز نه تنها آدم را بعد از توبه اش به دار كرامت و سعادت برگردانيد بلكه هر انسانى كه راه خطا پيموده، اگر برگردد و به سوى پروردگار خود رجوع كند، او را به دار كرامت و سعادت بر مى گرداند. (2)

صدرالمتا لّهين از اين بازگشت تحت عنوان حركت به عالم قدس، وطن اصلى و مكان عالى ياد مى كند: «

ففي كلّ مدّة يفيض من عالم القدس الإلهي نفوساً إنسانيّة يرجع ما كمل منها بالعلم و التقوي إلى الوطن الأصلي، و المكان العالي ...

» (3)

بر اين اساس است كه مى گوييم تلبيه:

- اعلام بازگشت به جايگاه قدسى و انسانى است.

- هم اجابت دعوت پروردگار است و هم اعلان حركت و سير روحى به سوى كمال و تعالى.

- شعار بندگى و آغاز براى زندگى و بالندگى است.

- ذكرى است كه هم مسير را مشخص مى كند و هم جايگاه انسان را درجهان هستى مى شناساند و نشان مى دهد آدمى در جايگاهى قرار گرفته كه مورد خطاب و دعوت پروردگار است. او به اين سرزمين فراخوانده مى شود تا در درياى بيكران رحمت الهى قرارگيرد و همراه و همنوا با فرشتگان و پيامبران نواى بندگى و دلدادگى سر دهد.

امام صادق (ع) مى فرمايد: «وَ بِهَا لَبَّى الْمُرْسَلُون» (4) و در حديثى ديگر از تلبيه امت پيامبر در اصلاب پدران و ارحام مادران، سخن به ميان آمده است:

«قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): فِي ذِكرِ كَلَامِ مُوسَى (ع) فَنَادَى رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ يَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ فَأَجَابُوهُ كُلُّهُمْ وَ هُمْ فِي أَصْلَابِ آبَائِهِمْ وَ فِي أَرْحَامِ أُمَّهَاتِهِمْ: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، قَالَ: فَجَعَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْكَ الإِجَابَةَ شِعَارَ الْحَج»

(5)

آدم (ع) نيز پس از هبوط به زمين، با همين پيام عازم زيارت خانه الهى گرديد و مسير توبه و منزلت يابى را آغاز كرد.

تلبيه ذكرى است واجب براى حركت، فرمان بردارى و عبوديت؛ چنان كه امام صادق (ع) مى فرمايد:

«وَ لَبِّ بِمَعْنَى إِجَابَةٍ صَادِقَةٍ صَافِيَةٍ خَالِصَةٍ زَاكِيَةٍ لِلهِ سُبْحَانَهُ فِي دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى ...

». (6)

«و آن گاه با اجابت صادقانه، خالصانه، بى پيرايه و صاف از دعوت خدا، لبّيك گويان به ريسمان محكم الهى چنگ بزن.»

به گفته عالم ربانى، مرحوم بهارى همدانى، حج گزار بايد هنگام گفتن لبّيك «ملتفت باشد كه اين اجابت، ندايى است كه به او متوجه شده است: اولًا صادق باشد كه قبول كردم كلّ طاعتى را كه براى خداوند متعال است و ثانياً مرددّ باشد كه اين عمل از او قبول خواهد شد يا نه؟» (7)

به يقين مهم ترين چيزى كه خداوند انسان ها را به آن دعوت كرده، اطاعت و عبوديت و تلاش براى رسيدن به قرب الهى است كه در سايه معرفت و شناخت بشر و قرار گرفتن در منزلت و جايگاه واقعى انسانى به دست مى آيد.


1- مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 1، صص 277- 276
2- ر. ك. به: تفسير روشن، ج 1، ص 201؛ الميزان، ج 1، ص 203
3- تفسير القرآن الكريم، ج 3، ص 111
4- الحج و العمره فى الكتاب و السنه، ص 156، ح 451
5- علل الشرايع، ص 416، ح 3
6- مصباح الشريعه، ص 90
7- تذكره المتقين، ص 89

ص: 14

ص: 15

سعى

توضيحى به جاى مقاله

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق (27: حج)

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ في أَيَّامٍ مَعْلُومات ... (28: حج)

إِ

نَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَليمٌ

(158: بقره)

كسانى كه در سال 1386 ه-. ش. (ذيحجه سال 1428 ه-. ق.) براى زيارت خانه خدا به مكه مكرمه مشرف شدند، ملاحظه كردند كه عمليات ساختمانى بخشى از محل سعى (ميان صفا و مروه) تقريباً به پايان رسيده و بخش جديدى به محل ميان صفا و مروه، در قسمت همكف افزوده شده است. اين قسمت كه در حج سال جارى افتتاح شد و مورد بهرهبردارى قرار گرفت، در حقيقت افزوده اى جديد است به عرض مسعى.

شكى نيست كه تغيير و تحولات جديد در مشاعر، به جهت كثرت روز افزون حاجيان انجام مى شود. از جمله افزوده ها، طبقات مسجدالحرام در محل طواف و نيز تغييرات اخير در چند طبقه كردن محل رمى جمرات است كه از جهت بحث هاى فقهى، گفتگوها و مباحثات فراوانى را برانگيخته و فتاواى گوناگونى در جواز و عدم جواز از سوى فقهاى مذاهب اسلامى صادر گرديده است.

طبيعى است كه توسعه مسعى نيز از جهت انطباق با موازين شرعى بحث ها و پرسش هاى جديدى در محافل و مدارس فقه اسلامى برانگخته و پژوهش هايى را سبب گرديده است.

با توجه به اهميت موضوع از نظر مبانى فقهى و احكام شرعى، لازم است صاحب نظران در همه كشورهاى اسلامى، در اين باب بررسى هاى كارشناسى لازم را انجام دهند تا فقها و مجتهدان و صاحبان فتوى رأى نهايى را صادر كنند.

در ايران، تا آنجا كه نگارنده آگاهى دارم تاكنون پژوهشى علمى در خصوص اين موضوع صورت نگرفته است، لذا تقاضا مى شود پژوهشگران فقه، به خصوص در حوزه علميه، با دقت نظر و ارسال نظريات، انتقادات و پيشنهادهاى خود، بر ما منّت گذارند.

ص: 16

توسعه مسعى

(گسترش جديد در محل سعى ميان صفا و مروه)

با حمد و ستايش خداوند و درود و سلام بر سرور كائنات، پيامبر رحمت، حضرت محمد مصطفى و آل و اصحابش.

در سال هاى اخير، تعداد زائران و حجاج بيت الله الحرام از رقم دو ميليون گذشته و انتظار مى رود در آينده اين آمار به نزديك 10 ميليون هم برسد. علت اين افزايش، از يكسو رشد جمعيت مسلمان در تمام كشورهاى اسلامى و اشتياق بسيارى از آنان به انجام مناسك حج، به عنوان ركن پنجم از اركان اسلام مى باشد.

چه بسا نعمت امنيت و آرامش، افزايش خدمات رفاهى در عربستان، نسبت به حجاج- كه در گذشته وجود نداشته- و توجه خاص در سطح حكومت و مردم به اين امر، در اين رويكرد و ايجاد رغبت بيشتر مؤثر بوده است. افزون بر آن كه امروزه هزينه هاى سفر حج با كمترين نرخ، در دسترس بسيارى قرار گرفته است. (1)

اين وضعيت ايجاب مى كند مسؤولان عربستان در پى ايجاد راه حل هاى شرعى براى توسعه مشاعر و محل هاى انجام مناسك حج، كه محروميت مكانى و زمانى دارند، برآيند تا گنجايش اين تعداد عظيم از حجاج و زائران را داشته باشد و بتواند پاسخ نيازها و مشكلات آن ها را بدهد.

از جمله اين مشاعر، كه سخت دچار تنگنا و ضيق مكان گرديده، مشعر مسعى با دورهاى متعدد آن است. به خصوص با توجه به اين كه اجراى طرح توسعه و تحول در محل رمى جمرات، بعد از حجّ سال 1426 ه-. ق. آغاز گرديد و روشن است كه (با تسهيل رمى جمرات) انبوه حجاج با تعداد كثير، پس از انجام رمى، يكباره همگى راهى مسجدالحرام ميشوند تا اعمال طواف و سعى خود را به جا آورند و از احرام خارج شوند.

از اين رو مطالعه و نگاه علمى منطبق بر ديدگاه شرعى و مبتنى بر قواعد عرفى و براساس رعايت مصالح و دفع مفاسد، اين موضوع بسيار اهميت يافته است.

نظريه فقهى و دينى، براساس شريعت اسلامى در موضوع توسعه مشعر مسعى و حكم به جواز يا عدم جواز آن، متوقف بر شناخت عناصر زير است:

1. تعريف دقيق مفهوم صفا و مروه و مراد از آن دو.

2. بررسى محيط طبيعى و جغرافيايى منطقه صفا و مروه و تغييراتى كه در گذشته در آن ها به وجود آمده است.

3. شناخت تحوّلات تاريخى كه مشعر در طول تاريخ با آن روبه رو بوده است.

4. بررسى مستندات و متون فقهى در خصوص حدود مسعى و آنچه بايد در اداى عمل واجب سعى انجام گيرد.

در پرتو شناخت اين عناصر، مى توان به حكم شرعى درست در مورد جواز توسعه مسعى از جهت عرضى يا عدم جواز آن، بر حسب نتايج بحث استدلالى دست يافت.

عنصر اول: تعريف و تبيين معناى صفا و مروه

ابتدا ببينيم مراد از دو واژه «صفا» و «مروه» در سياق آيه شريفه و احاديث نبوى در مورد شعيره سعى در حج و عمره چيست؟ (شعير مفرد شعائر، به معناى علامت و نشانه است). اما در قرآن كريم، در سوره بقره، آيه 158 مى خوانيم:

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَليمٌ

. «براستى كه صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خداوند است. پس هر كس براى حج يا عمره به زيارت خانه خدا رود، مى تواند (بر او روا باشد) كه بر آن دو بگردد، (يا ميان صفا و مروه سعى كند) زيرا خداوند نسبت به هر آن كس كه ...»

قرطبى در تفسير خود، در خصوص صفا و مروه ميگويد: واژه «صفا» در لغت عرب به معناى سنگ صاف است و در اين آيه منظور كوه صفا در مكه است كه معروف و شناخته شده مى باشد؛ مانند «مروه» كه آن هم نام كوهى معروف است. (2)


1- البته هنوز ميليونها مسلمان مشتاق به دلايل مختلف؛ از جمله فقر و ندارى، از سفر به خانه خدا محروم اند و به نظر ما رقم 2 يا 3 ميليون نسبت به جمعيت 5/ 1 ميلياردى مسلمانان، بسيار اندك است.
2- «الجامع الاحكام القرآن، ج 1، ص 179).

ص: 17

در كتب و منابع لغت نيز، چنانكه علّامه مرتضى زبيدى گفته، در شرح واژه «صفا» اينگونه آمده است:

«صفا»؛ يكى از مشاعر مكه (شرّفهاالله تعالى) است. كوهى كوچك به صورت دماغه اى از كوه ابوقبيس. آيه شريفه

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ ...

درباره همين كوه است. بر فراز اين كوه، خانه اى وسيع بنا شده است. مؤلف با همين كلمه كتابش را به پايان برده است. (1)

«مروه» (/ بهاء، درخشندگى)؛ كوهى است در مكه كه نام آن همراه با كوه صفا برده مى شود. خداوند در كتاب عزيز، از آن دو، نام برده است؛

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ ...

اصمعى، لغوى معروف مى گويد: علت نامگذارى مروه به اين نام، برّاق و درخشان بودن سنگ آن است (2)

فقيه و مورّخ، قاضى تقى الدين فاسى مى نويسد: صفا همان نقطه آغاز سعى است و آن در اصل، از كوه ابوقبيس است بنابر آنچه بسيارى از علما نوشته اند؛ از جمله ابوعبيد بكرى و همچنين نووى همان را گفته اند.

«صفا» موضع مرتفعى است از كوه كه داراى پله هاى متعدد است و در آن، سه بند وجود دارد كه پله ها در بالاى بندها و پايين بندها قرار دارد؛ پله هايى كه از بند اول به سوى بند دوم بالا ميرود، سه پله است كه در وسط آن بندها قرار مى گيرد و زير بندها نيز يك پله است و زير آن سنگ فرش بزرگى است كه در پى آن سه پله قرار دارد و سپس سنگ فرشى مانند سنگ فرش قبلى است كه به زمين متصل است، چه بسا كه خاك بر روى آن ريخته و زير خاك پنهان شده است .... (3)

همچنين علامه فقيه، شيخ عبدالفتاح بن حسين مكى كه از علماى مكه مكرمه بوده و شناخت كاملى نسبت به محلات و كوه هاى مكه دارد، در تعريف اين دو كوه (صفا و مروه) ميگويد:

«صفا»؛ كوهى است كه در دامنه شيب دار كوه ابوقبيس قرار دارد ...

لعلع كوهى است كه مروه در دامنه آن قرار دارد و محله قراره و خيابان فلق و آغاز محله نقاء بر بالاى آن قرار گرفته است.

... و كوه لعلع، قسمتى از دامنه كوه قعيقعان است كه در كنف و ظلّ آن قرار گرفته، همانطور كه كوه صفا نسبت به ابوقبيس همين حالت را دارد ... (4)

عنصر دوم: جغرافياى طبيعى صفا و مروه و تغييراتى كه در طول تاريخ در آنها رخ داده است:

در طول تاريخ، تغييرات فراوانى مانند شكستگى و بريدگى و زايل گرديدن، در تمام جوانب اين دو كوه رخ داده است و در گذشته و اكنون نيز خانه ها و حتى كاخ هاى بلند فراز بر آن ها ساخته شده است كه اين اقدامات باعث كاهش مساحت فضايى آن ها از تمام جهات، به خصوص از دو سوى شرقى و غربى گرديده است؛ به طورى كه صفا و مروه در ميان بناهاى بزرگى كه از سه جهت آن ها را احاطه كرده، محدود و كوچك و خلاصه شده است. چنانكه در تصويرهاى قديمى ديده ميشود.

بر فراز كوه صفا سه قوس مانند تاج علامتگذارى شده و كوه مروه با يك قوس بزرگ و ممتد از طرف شرق تا منتهياليه غربى، نشانه گذارى گرديده است. در طول تاريخ اسلام، خلفا همواره تأكيد داشته اند كه اين علايم و حدود محفوظ بمانند و آن ها را با ساختن بناهايى احاطه مى كردند كه نسبت به آنچه از فضاى آن ها باقى مانده تعدى صورت نگيرد ... تاريخ نگاران به تفصيل از اين اقدامات و بناها نوشته اند. (5)

اقدامات عمرانى در دوران سعودى، در خصوص كوه صفا، با جدا كردن و بريدن آن از اصل خود؛ يعنى كوه ابوقبيس مشخص گرديد و تنها برخى از صخره هاى آن در منتهياليه كوه باقى مانده كه به عنوان علامتى از مشعر صفا نگه داشته شده است (زيرا صفا يكى از مشاعر الهى است). همچنين نسبت به كوه مروه از اصل خود همين جدايى انجام شده، جز آنكه وجود و سطح مختلف (يا دو راه غير همسطح) به سوى حرم شريف در طرف مروه سبب احداث دو مدخل شده است: مدخلى در بالا، براى عبور از فوق، كه آن مدخل مساوى با ارتفاع كوه مروه است در طرف بالا كه سوى محله قراره ميرود و مدخل ديگر در پايين براى اتصال مروه به اصل خود كه كوه قعيقعان است، بطور روشن باقى مانده كه به محله «مُدّعى» منتهى مى شود. بدين ترتيب كوه مروه نيز از قطع و شكستگى سنگ ها و خلاصه و كوچك شدن از سه جانب فوقانى، شرقى و غربى بينصيب نمانده است.


1- تاج العروس، ماده «صفو».
2- تاج العروس، ماده «مرو».
3- شفاءالغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 279.
4- الافصاح على مسائل الايضاح على مذاهب الاربعه، صص 191، 252.
5- ر. ك. به: فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 299

ص: 18

عنصر سوم: تحوّلات تاريخى در مشعر مسعى

در تاريخ «ابى وليد محمد بن عبدالله ازرقى»، در مورد تحوّلات تاريخى مشعر مسعى، فصلى آمده است با عنوان: «ذكر زياده المهدى الآخره فى شق الوادى من المسجد الحرام»: آخرين افزايش مهدى (عباسى).

«... در گذشته جايگاه سعى (مسعى) در محل مسجدالحرام كنونى قرار داشت و درِ خانه «محمد ابن عباد بن جعفر» كه امروز در محل حدّ ركن مسجدالحرام قرار دارد، در كنار محل مناره بنا شده در گلوگاه وادى (درّه) قرار داشت كه نشانه مسعى در آن است و در آن روزگار وادى (درّه) از پايين مناره ميگذشت كه محل فعلى مسجدالحرام را تشكيل مى دهد ...» (1)

همچنين ابو وليد ازرقى تحت عنوان: «بحث اندازهگيرى فاصله ركن اسود تا صفا و اندازهگيرى فاصله مابين صفا و مروه» ميگويد:

«فاصله ميان علامتى كه بر باب مسجد است تا علامتى كه محاذى آن بر باب خانه عباس بن عبدالمطّلب قرار دارد و بين آن دو علامت عرض مسعى قرار گرفته، 5/ 35 ذراع (سى و پنج و نيم ذراع) است و فاصله نشانه اى كه بر باب خانه عباس است تا نشانه اى كه در كنار خانه ابن عباد قرار دارد، و آن محاذى نشانه اى است كه در حدّ مناره مسجد است و بين آن دو وادى (مسجدالحرام) واقع شده، 121 ذراع است.» (2)

فقيه مورخ، قطبالدين محمد بن احمد حنفى مكى (متوفاى سال 988 ه-. ق.) بر آنچه فقهاى تاريخدانِ پيش از او؛ يعنى ازرقى و فاكهى و فاسى (ت سال 833 ه-. ق.) و ديگران ذكر كرده اند صحّه مى گذارد و آنچه قبل از او (در اين مشعر) ايجاد گرديده و در زمان او به صورت واقعيتى ثابت و پابرجا در آمده، تأييد ميكند و ميگويد:

«در گذشته محل سعى (مسعى) در محل فعلى مسجدالحرام بوده است و درِ خانه محمد بن عباس بن جعفر عبادى در كنار ركن فعلى مسجدالحرام، در كنار موضع مناره ساخته شده در گلوگاه وادى واقع در مسجدالحرام كنونى است؛ سپس قسمت عمده خانه محمد بن عباد بن جعفر عبادى را تخريب و مسعى و وادى (قديم) را در آن قرار دادند. عرضِ آن وادى (در آن زمان) از ميله سبز چسبيده به مئذنه اى كه در ركن شرقى قرار داشت، آغاز ميشد و شكل وادى به صورت مستطيلى تا پايين مسجدالحرام ادامه داشت، كه اكنون محل جريان سيل است و كاملًا متصل به ديوارهاى مسجد بوده است و در حال حاضر در دل مسجدالحرام از جانب ركن يمانى قرار گرفته است.» (3)

نيازى نيست بيش از اين در زمينه مسائل تاريخى صحبت و اطاله كلام شود؛ زيرا جناب دكتر عبدالعزيز بن محمد بن عبدالمنعم، در بحث ارزشمند خود كه به شوراى هيئت كبار العلما، تحت عنوان «مسعى و تحقيقات تاريخى» تقديم نموده، حق مطلب را ادا كرده و ما را از بحث بيشتر بينياز نموده است.

اما قسمت چهارم بحث كه مربوط به متون فقهى در خصوص حدود مسعى و تجديد و تعيين دقيق مسافتى است كه براى انجام مناسك و اداى وظيفه سعى بايد طى شود، در دنباله مقاله در شماره آينده خواهد آمد، ان شاءالله.


1- اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار اخبار مكه و آثار آن ج 2، ص 79، و همچنين نگاه كنيد به: فاكهى، اخبار مكه فى قديم الدهر و حديثه، ج 2، ص 170
2- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 119
3- تاريخ قطبى، كه به نام كتاب «الاعلام بأعلام بيت الله الحرام در تاريخ مكه مشرفه» نامگذارى شده است. ص 98

ص: 19

رساله قدميه

زندگى و آثار فيضى

دو برادر، يكى ابوالفضل و ديگرى ابوالفيض، فرزندان مبارك از مشايخ صوفيه در آگره بودند. نخستين وزير جلال الدين محمد اكبر شاه (م 1014) بود و دومى ملك الشعراى. او مردى اديب و شاعر و فرهيخته، كه ديوانى از او برجاى مانده است. ابوالفيض به سال 954 در آگره چشم به دنيا گشود و در روز شنبه، دهم صفر سال 1004، در لاهور ديده از جهان بست.

بسيارى از تذكره نويسان، شرح حال كوتاهى از وى آورده اند؛ عباراتى كه مصحّح ديوان فيضى آن ها را در مقدمه ديوان گردآورده است. وى تفسيرى هم با نام سواطع الالهام بر قرآن نوشته كه بدون نقطه است. كتابى ديگر هم با همين ويژگى با عنوان موارد الكلام تأليف كرده است.

در مجمع النفائس آمده است: شهريار اقليم سخن و تازه ساز رسم هاى كهن، نغمات بيانش همه ناقوسى و نمطات كلامش همه قدّوسى، منشأ ترقى اهل حال و مردم صاحب كمال، به خصوص شعرا و فصحا بود. شيعى فطرى، موحدِ جبلى است. گمان نقص كمال و سستى اعتقاد او، از نقصِ كمال است (ديوان فيضى: 7).

رساله قدميه

در ميان آثارى كه در مقدمه ديوان فيضى براى وى شمرده شده، نامى از رساله قدميه ديده نمى شود. اين آثار عبارت اند از: ديوان شعر، خمسه فيضى، مثنوى گجرات، موارد الكم (چاپ كلكته به عربى)، سواطع الالهام (چاپ سال 1306 ق. در هند و 1416 درقم). لطيفه فيضى، گلدسته نظم و نثر، تذكرة

شعرا، ليلاوتى (در رياضى)، مهابهارتا (دو فصل از مهابهارات كه به دستور اكبرشاه، او ترجمه كرد و بقيه فصول را ديگران)، بهاگوت گيتا، راماين، رساله اكبر.

(ديوان فيضى: 11- 8)

در اين صورت بايد رساله قدميه را هم بر فهرست بالا افزود.

اهميت اين رساله به جز نثر زيباى آن و نيز اشعارى كه وى خود در باره موضوع مورد بحث سروده، در ارائه يك گزارش تاريخى در باره انتقال سنگى با اثر پاى منسوب به پيامبر خدا (ع) از مكه به هند است. وى در اين رساله با اشاره به تعيين امير الحاج از سوى اكبر شاه و توزيع نقود و امتعه از سوى وى، ميان اهالى حرمين اشاره بدين نكته دارد كه اشراف مكه به پاس اين خدمت، نشان قدم پيامبرخدا (ع) را به رسم هديه براى اكبرشاه فرستادند.

در اين باره ترديدهايى وجود داشت اما آنچنان كه فيضى نقل كرده، حتى خودِ اكبرشاه، با وجود اين ترديد گفت: ما بايستى از روى احتياط تعظيم و تكريم خود را نسبت به آن ابراز كنيم. نويسنده براى تأييد اهميت و اعتبار اين نشان، نام چندين نفر از علماى وقت مكه را كه مهر تأييد بر اعتبار آن زده اند، آورده است. اين آگاهى ها در باره اشخاص ياد شده به لحاظ شرح حال نگارى، جالب توجه است.

اين زمان شمار فراوانى از مسلمانانِ هند عازم حج مى شدند و گهگاه كسانى هم كه از نظر دولت، مغولى بودنشان در مركز سياست معقول نبود، به حج فرستاده شده و بازگشت آنان به هند ممنوع مى شد. حتى يكبار خودِ اكبرشاه نيز اراده حج كرد كه ديگران او را منع كردند. وى سلطان خواجه را به عنوان امير الحاج منصوب كرد و هداياى فراوانى براى اشراف مكه و مدينه و فقراى حرمين فرستاد (اكبرنامه، ج 263: 3). كتاب مستقلى با عنوان ligrimage to[ Mecca ازMichael N .Pearson[ به طور اختصاصى در باره وضعيت حج رفتن در هند در فاصله سال هاى 1800- 1500 منتشر شده است.

همچنين متنى با عنوان جواهر التاريخ در تاريخ مكه به دست نويسنده همين سطور انتشار يافت (مقالات تاريخى، دفتر شانزدهم) كه از خدمات اكبرشاه و فرزندش جهانگير به حرمين، در آن مطالبى آمده است.

نسخه ها

از رساله قدميه دو نسخه مبناى كار حاضر بوده است:

1- نسخه كتابخانه آيت الله العظمى مرعشى نجفى، به شماره 7936 كه در فهرست همين كتابخانه (20/ 275) معرفى شده است. درآنجا مؤلف ابوالفضل فيض الله بن مبارك هندى (متوفّاى 1004) شناسانده شده است!

ص: 20

2- نسخه شماره (8201) 140 M فرهنگستان علوم آذربايجان كه در قرن يازدهم كتابت شده و تصوير آن به شماره 1182 در كتابخانه آيت الله مرعشى نگهدارى مى شود. تصويرى از هر دو نسخه به لطف آقاى حافظيان در اختيار بنده قرار گرفت. از ايشان سپاسگزارم.

نسخه اوّل، گرچه به لحاظ خط زيباتر است، اما افتادگى هاى فراوان داشته و به خصوص برخى از تعابير عربى از آن نانوشته مانده است. به عكس، نسخه دوم از لحاظ خط نازيبا و ريزتر، اما كامل تر است. مواردى را كه در نسخه دوم وجود داشته و در نسخه اوّل نبوده، در كروشه افزوده ايم. هر دو نسخه متعلق به قرن يازدهم است.

نسخه اول، در ماه صفر 1016؛ يعنى دوازده سال پس از درگذشت مؤلف كتابت شده است. بنابراين، تاريخى كه در انتهاى رساله آمده، تنها مربوط به نسخه اوّل است و پايان نسخه دوم تاريخى ندارد. با اين حال، به دليل آن كه در مجموعه اى بزرگ قرار دارد كه نود رساله در آن است، آگاهيم كه در قرن يازدهم كتابت شده است.

عنوان رساله در نسخه اول، همان عنوانى است كه در آغاز رساله آورديم، اما عنوان بالاى رساله دوم، تنها عبارت «رساله قدميه فيضى» است.

رساله قدميه من مصنّفات حقايق ومعارف نايبى شيخ ابوالفيض فيضى هندى- رحمه الله-

بسم الله الرّحمن الرّحيم

قدمِ قلم، در طى مسالك محامد الهى كوتاه است و زبان پيش قدمان مناهج نبوّت، بر صدق اين دعوى گواه؛ رحيمى كه سروش عنايتش نواى بشارت اداى وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ (يونس: 2) به گوش هوش ارباب ايمان واصحاب ايقان رسانيد؛

عليمى كه مرشد هدايتش به نعلين نصرت قرين وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ مضطربان معركه جهاد را [بشارت] ثبات داد؛

ملكى كه مجاهدين فى سبيل الله را به منشور يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُم نويد فتح [و ظفر] كرامت فرمود؛

قهّارى كه چاوش بارگاه جبروتش تمثال يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ الأَقْدامِ عاصيان را موى پيشانى گرفته، سلسله دركات در پا انداخت؛ [در پاى انداخت]؛

حكيمى كه به رابطه وَ لِيَرْبِطَ عَلي قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ اْلأ قْدام دل ها را حيات و قدم ها را ثبات بخشيد؛

قادرى كه به مقتضاى قدرت واقتضاى حكمت، ثابت قدمان را در پاى لغز «

فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها

» سر داد.

گاه نبى را در پيش راه قربت بدور باش إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي تأديب وتربيت نمود وگاه ولى را در قدمگاه عزّت به تشريف پاى انداز «قَدَمي هَذِهِ عَلَي رَقَبَةِ كُلِّ وَليّ الله» اطراز اعزاز موهبت فرمود.

عقل شكسته پاى را در فضاى قضاى او، دستگاه قدم نيست؛ و زبان نكته سراى را در اداى ثناى او ياراى دم زدن نه؛ «تَعَالَي جَنَابُ مَعرَفَتِهِ عَنِ الأَقدَامِ الأَوهَام» (1). لمؤلفه:

عقل در راه او قدم نزند در مقام ثناش دم نزند

به قدم طى كجا شود اين راه كه قدم در رهش بود كوتاه

نيست پا را در اين طريق ثبوت ولهُ الكبرياء و الجَبَروت

چه بود سير خامه سركش پاى چوبين و راه پر آتش


1- در نسخه 2: و تقدس كتاب صفته عن الأرقام الأفهام.

ص: 21

و تحيت و تسليم نثار نبى كريم پيش قدم راه [تعظيم] رسالت، مقدّم نشين صدرگاه جلالت، مبشّرى كه به نويد جاويد «أَ

نَا الحَاشِرُ الَّذِي يَحشُرُ النّاس عَلَي قَدَمِي

» خاك نشينان فرامُشخانه فنا را سر بلندى داد؛ شفيعى كه به بشارت «

مَنِ اغْبَرَّتْ قَدَمَاهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ حَرَّمَ اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَي النَّار

» غبارآلودگان راه خدا را به آب چشمه فردوس شست وشو فرمود؛ چون خطاب فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ شنيد دست دعا به استقامت قدم برداشت كه «اللَّهُمَّ ثَبِّتْ قَدَمَيَّ عَلَي دِينِكَ». و از آن جا كه [مقرّب بارگاه] كبرياى [نسخه 2 بدون كبرياى] احديت فرموده كه «شَيبَتْنِى [سُورَه] هُودٌ» لمؤلفه:

آن قدم بر سرِ سپهر زده پشت پايى به ماه و مهر زده

پرو بال مَلَك خس راهش نُه فلك كرد از قدمگاهش

در كمالات او عدد نرسد به قدمگاه او خِرَد نرسد

كعبه دل حوالى حرمش كعبه جان (1) نشانه قدمش

و بر آل هدايت مآل و اصحاب سعادت نصاب او؛ رباعى:

آن ها كه نشستند به ظلّ [زير] علمش بستند طراز دين ز ذيل كرمش

بودند مقيم آستان حرمش رفتند ره صدق قدم بر قدمش

رَضى الله عَنهُم اجمعين.

بر ضماير ارباب بصائر مختفى و مستتر نيست كه در [لوح] محفوظ كالنّقش فى الحَجَر مرتسم است كه به مصداق: وَمَا تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً (مزمل: 20) جميع خيرات و مبرّات عباد كه از كنج خانه وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الأَرْض تعين يافته و در روزنامه و نكتب ماقدّموا و آثارهم مسطور و مرقوم است:


1- در نسخه 2: به جاى «كعبه جان» «خانه دل».

ص: 22

و ظهور صدق وعده كريمه وَ قَدِمْنا إِلي ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل در پيشگاه يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَدَاهُ مقرّر ومعلوم؛ بنابرآن، همگي همّت علياي سلطان السّلاطين، قهرمان الماء و الطّين، والي ولاية العظمي، صاحب الخلافة الكبري، حجّة (1) الله بالحقّ، خليفة الله المطلق؛ ناظم مناظم العالم، منوّر السوادِ الأعظم، المؤيد بالفتح والظفر، المجاهد بالجهاد الأكبر، واقف الأصل و الفرع؛ حافظ مراتب الشّرع؛ ذو الكرامات الجّلية و المقامات الطيبة؛ مَهبط آيات الجلال و الجمال، مَظهر تجلّيات الشّموس و الضّلال، عالم الأطوار من الآدم إلي الخاتم، كاشف الأسرار في الخاتم إلي انقراظ العالم، كريم الطّرفين الأعظمين، خادم الحرمين الشريفين المحترمين، أميرالمؤمنين بالمجاهدين و المُغازيين أبو الفتح جلال الدين محمد (2) اكبر پادشاه الغازي- أدام الله ظلال جلاله علي مفارق دعاة اقباله- درآن مصروف است كه از موائد احسان و فوائد امتنان حاضر و غايب و صامت و ناطق را بهره مند سازند؛ خصوصاً مجاوران حرمين معظّمين (3) - زاد هما الله تعظيماً- از صغير وكبير و غنى و فقير به وظايف متوافره و ادرارات متواتره، سال به سال محظوظ گردانند و سال ها است چنين قرار يافته كه هر سال يكى از اكابر را اميرحاج ساخته، با نقود و امتعه كه مجاوران و مسافران آن امكنه شريفه را وفا كند، (4) به آن صوب [با] صواب مى فرستند و از توجّه عالى هر ساله (5) چند هزار كس از فقرا و اغنيا به شرف حج مشرّف مي شوند و خطبة احسان و ذكر نيك نامي را بر منابر حرمين شريفين بلند مي گردانند و فاتحة مزيد جاه و جلال و دعاي خلود دولت و اقبال در مشاعر اسلام و اماكن عظام مي خوانند تا آن كه در: سنة ستّ و ثمانين و تسعمائة [986] جناب مستطاب قدسي القاب قدّوسي قباب، تذكرة السّلف بنصرة الخلف، ذو النَسَبِ العالي و الحَسَبِ المتعالي، نيرِ سَماء السَّعادة، مصباح زجاجة السيادة، مورد مكارم الأخلاق، ملاذ أكابر الآفاق، صاحب العلم النّافع والعمل الرافع، الموصوف بالصفة الصفية المصطفوية و الموسوم بالكنية العلية العلوية المؤيد منالله الوهّاب، رفيع الدين شاه ابوتراب- دامت بركاته- امير حاج ساخته، با تحف بى قياس از نقود و اجناس روان كردند.

چون آن سيادت مآب، بعد از اداى مناسك حج و عمره و تقسيم هدايا وايصال عطايا، خواست كه بر مسلك العودِ احمد سلوك نمايد شرفاى حرم و عظماى خاندان كرم كه حكومت و رياست حرمين شريفين، اباً عن جدّ از زمان سيد عالم- صلّى الله عليه و آله سلّم- إلى يومنا هذا به ايشان رسيده، بنابر ضابطه محبّت و رابطه مودّت كه به حضرت ظلّ اللهى- خلّد ظلاله العالى (6)- دارند و به تمادى فوائد ايادى نعم و توالى عوايد احسان وكرم مخصوص اند، به استصواب قضات اسلام و علماى اعلام به رسم تيمّن و تبرّك نشان قدم عرش توأم حضرت سيدكائنات- عليه أكمل الصّلوات والتّسليمات- به دست آن سيادت مآب ارسال نمودند و حضرت ظلّ اللهي- خلّد ظلاله العالي- به صدق نيت و حسن طويت سه فرسخ به استقبال آمده، به كمال تعظيم و تبجيل به شرف تلثيم (7) و تقبيل مشرّف شدند. مقدار صد قدم بر دوش نهاده، پياده آوردند و بعد از آن طبقه سادات بنابر قرب ذاتى به احراز اين دولت مبادرت نمودند.

بعد از آن مشايخ وعلما و اركان دولت، على تفاوت طبقاتهم و تباين درجاتهم، آن تمثال مقدّس مثال تا به سرير اعلى نوبت به نوبت بر سر نهاده، رسانيدند.

حبّذا سنگ معتدل تمثال نير بخت وكوكب اقبال

ماه را پيش اوست قدر سُها زر خورشيد ازوست خاك بها

گوهر فخر تاجدارانست درّه التّاج شهريارانست

سجدگاه همه سرافرازان نازنينان به سجده اش (8) نازان


1- در نسخه 2: به جاى «حجه»، «رحمه» آمده است.
2- «محمد» در نسخه 2 نيامده است.
3- در نسخه 2 به جاى «معظمين»، «شريفين» آمده است.
4- در نسخه 2: وفا نمايد.
5- در نسخه 2: هر سال.
6- داخل خط تيره در نسخه 2 نيامده است.
7- بوسه زدن.
8- در نسخه 1 «سجده اش».

ص: 23

واين قدم خير مقدم در جوف كعبه معظّمه بود تا آن كه در ستّه تسعَ [و] خمسينَ و تسعمائه [959] كه عمارت حرم تاريخ يافته اند ديوار كعبه معظّمه رسنى پيدا كرده بود و علما را در باب شكافتن (1) آن جهت حرمت اختلاف شده، بعد ازحصول استفتا و وصول فتوى از دارالسّلطنه استانبول چون رخصت تعمير حاصل شد، (2) در آن وقت آن تمثال مقدّس را از داخل كعبه معظّمه برآورده در ميان گنبدى كه در صحن مسجدالحرام است نهاده بودند.

و در تاريخ سمهودى كه تاريخ مدينه است و در ديار عرب اعتبار تمام دارد و يكى از افاضل اكابر (3) از زبان عربى به فارسى آورده، (4) [چنين] مذكور است كه چون حضرت رسالت پناهى- صلّى الله عليه وآله و سلّم- در غزوه خيبر پاى مبارك را بر سنگ نهاده آن طرف ديوار عساكر اعدا را مى ديدند، قدم هاى آن حضرت بر سنگ منقّش شده بود. (5)

سلطان رسل ماه عجم شاه عرب سنگِ درِ او قبله گه اهل طلب

از تابش قهر او كه دشمن سوزست گر سنگ شود موم عجب نيست عجب

و نشان قدم آن حضرت در مدينه، معروف و مشهور است. علما و مشايخ زيارت مى كنند و هم چنين در بلده نيشابور يكى از اوليا آورده است و الآن موجود است [و نمايان].

و آن چه در رساله [اى] كه در باب تمثالى (6) كه در حضرت دهلى است وولايت پناه حقايق دستگاه شيخ عبدالله كه يكى از اولاد مخدوم جهان و مخدوم زاده جهانيان شيخ جلال بخارى- قدّس سره- است آورده، [و] مذكور است كه در باقنه (7) قلعه (8) كه آن سرور- صلّى الله عليه وآله وسلّم- محاصره كرده بودند، زمينى بود پرگِل. كفّار معجزه طلبيدند كه اگر اين گل سنگ شود ما حصار را تسليم كنيم و ايمان آوريم. در آن وقت آن قطعه زمين سنگ شد و نشان هاى (9) قدم آن حضرت برآن ماند و آن را به تيمّن گرفتند و به اطراف و اكناف بردند و قبله گاه (10) حاجات ساختند و درحضرت دهلى جايى كه آن تمثال مبارك مركوز است عمارات عاليه ساخته اند و خادمان در جوار آن مى باشند وكعبه خواصّ و عوام است، وحضرت ظلّ اللهى- خلّد ظلاله العالى- چند قريه را وقف مجاوران آن كعبه آمال و قبله اقبال فرموده اند و اين ضعيف مكرّر به شرف استلام آن مقام (11) مشرّف شده و در آن جا اين بيت نوشته: (12)

در زمينى كه نشان كف پاى تو بود

سال ها سجده صاحب نظران خواهد بود (13)

و همانا كه لسان الغيب و ترجمان اسرار خاص از براى [اين] مقام متكلّم شده و يك بار در آن نواحى در ركاب حضرت اللهى- خلّد ظلاله العالى- روى نموده: (14)

حضرت دهلى ملائك مطاف كعبه قدس است ز بهر طواف

قبله جان كعبه اهل صفا رفته در آن جا قدم مصطفى

طوف حريمش همه را در خور استخاصّه كه بر شاه حج اكبرست


1- در نسخه 2: در شكافتن.
2- در منائح الكرم، ج 3، ص 328، اشاره به ترميم كعبه در سال 959 شده اما تفصيل متن در آن نيامده است.
3- در نسخه 2 «اكابر» نيامده است.
4- در نسخه 2: به فارسى ترجمه كرده.
5- در نسخه 2: نقش بست.
6- در نسخه 2: تمثال.
7- «باقنه» بدون نقطه روى دندانه بعد از «ق» نام جايى بايد باشد اما كجا؟
8- در نسخه 2: در بافته، قلعه [اى] است.
9- در نسخه 2: نشان.
10- در نسخه 2: قبله.
11- در نسخه 2 بدون «مقام».
12- در نسخه 2 «نوشته ديد».
13- در نسخه 2: سال ها سجده گه اهل نظر خواهد بود.
14- در نسخه 2: نمود.

ص: 24

و دركتب صحيحه مذكور است كه معجزات حضرت پيغمبر- صلّى الله عليه وآله [وسلّم و ائمه هدى صلوات الله عليهم] (1)- بيش از آن است كه در شمار آيد و قلم محاسبان اخبار و مستخرجان آثار احصا نمايند وچندين هزار كتب مبسوطه در ذكر احوال قدس (2) منوال آن حضرت پرداخته اند (3) و در سير بركات آن را به حضرت- صلّى الله عليه وآله و سلم- از مبدأ تا منتهى صحايف و دفاتر ساخته ومع هذا معترف بر عدم استقصاى حالات و استيفاى ذكر كمالات [آن حضرت] شده اند و از آن كتاب ها مطوّله مبسوطه كه مشتمل بر چهل مجلّد و بعضى كمتر از آن تأليف يافته و اسامى آن ها در تاريخ امام يافعى (4) و شيخ ابن كثير (5) و غير آن مذكور است، در سواد هند نرسيده، و در كتب سير و رسايل مختصر كه در اين بلاد متداول است، حرفى از قبول و انكار و نفى واثبات آن به نظر در نيايد. پس احتراز از توهّم انكار اين معجزه نمودن و اجتناب از تصوّر طعن در اين باب كردن واجب و لازم است.

و اصل در اين باب سخن حضرت (6) ظلّ اللّهى- خلّد ظلاله العالى- كه به زبان بدايع بيان در وقت استقبال آن تمثال فرموده اند كه: هر چند حقيقت صحّت آن از كتبِ صحاح به ما نرسيده اما از حُسن ادب رواست (7) كه از روى احتياط به كمال تعظيم كوشند و شرايط تكريم به تقديم رسانند كه اگر در واقع نشانه قدم اطهر آن سرور- صلّى الله عليه وآله وسلّم- است حق تعظيم به جاى آمده باشد و اگر در نفس امر چنان نيست، تعظيمى كه به مجرّد حسن ظنّ به ظهور آيد، عندالله موجب ثواب جميل و جزاى جزيل خواهد بود؛ چه محض استناد به آن سرور- صلّى الله عليه وآله وسلّم- جهت تعظيم كافى است [انتهى كلامه]. و در اخبار آمده كه «لَو اعتَقَد حَجَراً ....» (8)

ترجمه اين كلام است كه از حضرت خواجه ناصرالدّين عبدالله- قدّس سرّه- آورده اند كه اگر بر سنگ سياه اعتقاد كنى هر آينه از آن معنى (9) فايض (10) گردد، فكيف سنگى كه منسوب به سرور كائنات- عليه افضل التسليمات (11)- باشد و اين سخن به جهت تنبيه جماعتى است كه قلوب قاسيه (12) دارند و [مضمون «قلبى- فَهِيَ- كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة]» (13) به ضماير ايشان راجع است.

و از اجلّه علما و اكابر مجذوبين كه بر صحّت اين تمثال مبارك، توقيع كشيده اند، يكى قاضى حسن (14) مكّى مالكى است و او ملتجاى آفاق و مقتداى به استحقاق است، از اصناف علوم نصابى كامل و نصيبى وافر دارد و رتق و فتق مهام (15)وحلّ وعقد امور اسلام به دست اوست. در علوّ جاه وسموّ منزلت بر جميع اكابر آن ديار فايق است، مايده افضال مبسوط دارد و صلاى نواى بلند، محفل (16) و محيط رجال اوست (17) و منزل او محطّ رجال- سلّمه الله تعالى-.

ديگر قاضى محمد مكّى (18) است و او قدوه علماى عرب است و در [علوم] تبحّر دارد و حافظ كلام مجيد است و فايق در ترسّل و تجويد. از علماى عرب به بلاغت و فصاحت و بذل و سماحت ممتاز است و در حرم شريف به افاده علوم دينى اشتغال دارد، (19) سلّمه الله تعالى.

و ديگر مير زكرياست و او سيد جليل الحسب (20) است؛ ذاتش متبرّك و نَفَسش مبارك است. در رياضت و مجاهده (21) و محافظت احوال كوشيده و به مشرب فقر و فنا و عدم توجّه به دنيا ممتاز است. اكثر اكابر و افاضل از مشكات افادت اقتباس انوار حديث مى نمايد، وقتى كه قارى «قال رسول الله [صلّى الله عليه وآله وسلّم] (22) مى گويد» بى اختيار اشك از چشم او روان مى گردد و مضمون (وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ) (23) (مائده: 83) به ظهور مى آيد. عمر شريفش قريب به صد و بيست سال رسيده، با وجود ضعف و پيرى در اوقات خمسه از جبل ابوقبيس كه مَسكن اوست، در حرم شريف مى آيد و به مواظبت فرايض وسنن اقدام مى نمايد. سلّمه الله تعالى. (24)

ديگرى مولانا قطب الدّين حنفى است و او مفتى مكّه معظّمه است- زادها الله تعظيماً-. مدّت چهل سال شده تقريباً كه مجاور آن (25) بلده طيبه است و در تفقّه و تدين و فيصل قضايا [و تحقيق مرافعات شرعيه كمال احتياط مى رود و على الدوام به علوم دينى و نشر فضايل] اشتغال دارد. (26) كتابخانه [هاى] متعدّد دارد (27) و همه را وقف مستفيدان ساخته، در افاده حديث و اجازه به حديث مشغول مى باشد و در اين باب [همم] عاليه دارد و سلّمه الله [تعالى]. (28)


1- طبق معمول آنچه از اين قبيل در كروشه آمده از نسخه 2 است.
2- در نسخه 2: قدسى.
3- در نسخه 2: آن حضرت نوشته اند.
4- مقصود مرآه الجنان است.
5- على الاصول مقصود البدايه و النهايه است.
6- در نسخه 2: بدون «حضرت».
7- «رواست» حدسى است. «دور است» هم خوانده مى شود كه نامناسب مى نمايد.
8- در نسخه اصل ناخوانا. اين حديث بى اعتبار و در منابع معمول نيز نيامده است. مضمون آن چنين است كه حتى باورداشتن به يك سنگ هم تأثير خود را دارد.
9- در نسخه 2: منفعتى.
10- در نسخه 2: فائز.
11- در نسخه 2: الصلوات.
12- در نسخه 1 گويا به اشتباه: قادسيه.
13- داخل كروشه از نسخه 2 است و محل آن در نسخه 1 سفيد است.
14- در نسخه 2: حسين.
15- در نسخه 2: مهمات.
16- در نسخه 2 به جاى «محفل» مجلس آمده است.
17- در نسخه 2: به جاى «اوست» «است» آمده است.
18- در نسخه 2: مالكى به جاى «مكى».
19- در نسخه 2 به جاى «اشتغال دارد» «مشغول».
20- در نسخه 2: سيد جليل النسب، جميل الحسب.
21- در نسخه 2: مجاهدات.
22- داخل كروشه در نسخه 2 نيامده است.
23- جاى آيه در نسخه 1 سفيد است.
24- «تعالى» در هر سه مورد گذشته از نسخه 2
25- در نسخه 2: از مجاوران.
26- داخل كروشه از نسخه 2 افتاده است.
27- در نسخه 2 به جاى «دارد» «بهم رسانيده».
28- دو مورد كروشه اخير هم در نسخه 2 نيامده است.

ص: 25

ديگر مير پادشاه است كه او سيد عالى نسب و دانشمند [و از علماى] مقرّر ماوراءالنهر است و جميع علوم ورزيده؛ عمرى است كه اقامت مكه معظّمه- زادها الله [تعالى] تعظيماً- اختياركرده و داخل اكابر آن ديار است و مستعدّان عرب و عجم از حوزه درس او مستفيد مى گردند.

ديگرى شيخ عبدالّرحمان فقيه است و [او] از اكابر موالى عرب است. على الدّوام در حرم شريف به درس تفسير و حديث اشتغال مى نمايد و در شهر مبارك رمضان مجلس وعظ مى دارد و اكابر و اعاظم در پاى وعظ او جمع مى شوند و از حقايق و معارف او استفاضه مى نمايند سلّمه الله [تعالى].

ديگرى (1)شيخ جارالله معلّمى (2) است و از اعيان علماى عرب است و بر فقه حنفى و شافعى، اصولًا و فروعاً استحضار دارد و به مراسم ديانت وامانت و تقوى و طهارت موصوف است و هميشه به افاده علوم دينى مشغول سلّمه الله [تعالى].

ديگرى مولانا (3) عبدالله سندى است و او مجاور حرم شريف است و او را از علماى مسلّم مى دانند و در تدقيق علوم اشتهار دارد و به درس، دوام مشغول است و درسلك اكابر عرب معدود، سلّمه الله [تعالى].

اكنون بعد از ذكر احوال و اسامى اين طبقه گرامى به چند رباعى كه منظوم اين داعى است، ختم مى نمايد.

آن ها كه به دل نور قدم يافته اند از سنگ سيه فيض حرم يافته اند

گمراه مشو كه رهنوردان حرم منزل به نشانه قدم يافته اند

شاهى كه سرير عرش جايش باشد اقبال به پاى عرش سايش باشد

چون كعبه سزد قبله اصحاب (4) صفا سنگى كه برو نشان پايش باشد

شاهى كه درش قبله عالم دانند گرد قدمش سپهر اعظم دانند

هر دل كه اثر نديد نبود از وى حقّا كه زسنگ خاره اش كم دانند


1- در نسخه 2 در اينجا و موارد بعدى به جاى «ديگرى» ديگر آمده است.
2- در نسخه 2: معلم.
3- در نسخه 2 به جاى «مولانا» ملا آمده است.
4- در نسخه 2 به جاى «اصحاب» ارباب آمده است.

ص: 26

شاهى كه برات روز دادى شب را در مَحمدتش سنگ گشادى لب را

برخاره نشان قدمش نيست كه سنگ وز شوق كفش كرد تهى قالب را

اى پرده نُه فلك طراز عَلَمت سلطانى وكاينات خيل و حشمت

گر ما نرسيديم به خاك قدمت تا حشر سر ما و نشان قدمت

اى عرش محيط در طواف حرمت درياى محيط تشنه نيم نمت

مشكل كه ز جست وجوى تو بنشينم زينگونه كه يافتم نشان قدمت

از عمر منم به نيم جانى خرسند از وعده وصلش به گمانى خرسند

از بدرقه مراد واپس مانده افتاده در اين ره به نشانى خرسند

فيضى كه ز شوق، ناله تا ماه رساند تا شمسه مهر شعله آه رساند

گر ماند ز پيشگاه بزمش محروم اين بس كه سر خود به قدمگاه رساند

صد شكر كه آمد به هزاران اكرام نقش قدم مقدّس خير انام

فرخنده شد از مقدم خيرش ايام تاريخ قدوم است «خيرالأقدام» (1)


1- در نسخه 1: خير الايام. با محاسبه اين دو مورد مى توان دريافت كه خير الاقدام درست است، زيرا سال 987 را نشان مى دهد. همان طور كه در متن رساله آمده امير الحاج در سال 986 به مكه رفته و به يقين بازگشت او كه همراه خود سنگ را آورده، سال 987 است.

ص: 27

ص: 28

ص: 29

يهوديان مدينه

معنى لغوى و اصطلاحى يهود

پيش از ورود به بحث، معناى لغوى و اصطلاحى واژه «يهود» نيازمند بررسى است:

«يهود» از ريشه «هود»؛ «الهود»، به معناى توبه است. اين واژه در قرآن كريم نيز به اين معنى آمده است: إنّا هُدْنا إلَيْكَ (1) «أي تبنا إليك»، (2) يعنى به سوى تو بازگشتيم.

ابن منظور مى گويد:

«و سمّيت اليهود اشتقاقاً من هادوا، أي: تابوا، و يقال: نسبوا إلي يهوذا و هو أكبر ولد يعقوب، و حولت الذال إلي الدال حين عربت». (3)

«يهود»، جمع است و مفرد آن «يهودى» است. همانگونه كه گفته مى شود؛ مجوس، مجوسى و عجم، عجمى و عرب، عربى.

امام صادق (ع) مى فرمايد: «

سُمِّي قومُ موسي اليهود، لقوله تعالي (إِنَّا هُدنَا إِلَيكَ)». (4)

به يهود، بنى اسرائيل گفتند؛ زيرا منسوب به اسرائيل است و اسرائيل لقب حضرت يعقوب ابن اسحاق بن ابراهيم (ع) مى باشد. در برخى از روايات آمده است:

«و كان يعقوب إسرائيل الله و معني اسرائيل الله، خالص الله».(5)

و اما در اصطلاح، به پيروان آيين حضرت موسى (ع) كه از پيامبران اولوا العزم است، «يهودى» گفته شده و ايشان را «كليمى» هم خوانده اند.

ى هود در مدينه

گفتار اول: گروه هاى يهودى ساكن مدينه

وقتى از يهود مدينه سخن به ميان مى آيد، سه طايفه عمده يهودى ساكن مدينه مراد است، كه در اصل يهودى بوده اند و آن ها عبارت اند از: «بنوقَينُقاع»، «بنو نضير» و «بنوقريظه».

روشن است كسانى كه آيين يهود داشتند؛ چه قبل از اسلام و چه در زمان پيامبر (ع) در مدينه ميزيستند، منحصر در سه طايفه ياد شده نبودند. افرادى از ديگر قبايل مدينه نيز پيش از اسلام مشرك بودند و به آيين يهود درآمدند و گروه هاى كوچكى را تشكيل دادند.

از ادلّه غير قابل انكار بر اين ادعا، پيمان نامه اى (6) است كه پيامبرخدا (ع) در همان ماههاى نخستينِ ورود به مدينه، آن را با قبايل مختلف ساكن مدينه امضا كردند و اسامى تعدادى از گروه هاى يهودى در آن آمده است.

گفتنى است، سه گروه عمده يهودى كه با پيامبر اسلام (ع) درگير شدند، هيچ كدام از امضا كنندگان اين پيمان نبودند و اسمى از آن ها در اين پيمان به ميان نيامده است؛ بلكه آنان بعدها، پيمانى با پيامبر (ع) امضا كردند.

اكنون اشكالى كه به برخى از پژوهشگران تاريخ وارد است، آن است كه اينان وقتى به شرح سرگذشت سه طايفه يهودى معروف در مدينه مى پردازند، مدعى مى شوند كه آن سه طايفه از يهود، پيمان خود با پيامبر (ع) را نقض كردند! و هيچ اشاره اى به متن پيمان و مفادّ آن نمى كنند.

نكته ديگرى كه لازم است به آن توجه شود، مسئله تطهير مدينه از يهود است. بعضى از مورخان محترم تصور مى كنند كه آن، درباره غزوه بنى قريظه است (7) و اين جاى تأمل دارد، به همان دليلى كه پيش تر اشاره شد. شايد منظور ايشان، همين سه گروه عمده باشند؛ زيرا درگيرى هاى فرهنگى و نظامى پيامبر (ع) با اينان بوده است.

تا آنجا كه بررسى و تحقيقات نشان ميدهد، يهوديان ديگرى (غير از اين سه گروهِ عمده)، درگيرى نظامى و حتى فرهنگى با پيامبر (ع) نداشته اند.

گفتار دوم: علّت مهاجرت يهود به مدينه

تاريخ نگاران نوشته اند كه يهوديان، در اصل، اهل حجاز نبوده اند. آنان در كتب مذهبى خود خوانده بودندكه پيامبرى از سرزمين يثرب ظهور خواهد كرد؛ از اين رو، به اين سرزمين كوچ كردند و در انتظار اين ظهور بزرگ ماندند (8) تا جزو نخستين كسانى باشند كه به او ايمان مى آورند.


1- اعراف: 156
2- العين، ج 4، ص 76؛ بحارالأنوار، ج 13، ص 216
3- لسان العرب، ج 3، ص 439
4- مجمع البحرين.
5- بحارالأنوار، ج 12، ص 218؛ تفسير قمى، ج 1، ص 340
6- برخى از اساتيد و پژوهشگران، به زيبايى از آن به «اولين قانون اساسى» تعبير كرده اند.
7- جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 524
8- تفسير نمونه، ج 23، ص 484؛ مجمع البيان، ج 1، ص 145

ص: 30

مرحوم علامه طباطبايى، در الميزان، به نقل از تفسير عياشى، ذيل آيه مباركه (وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَي الْكافِرينَ (1) درباره چگونگى ورود و سكونت يهود در مدينه، روايتى از امام صادق (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

يهودى ها در كتاب هاى خود خوانده بودندكه هجرتگاه محمّد، پيامبرخدا (ص) در ميان «عير» و «احُد» خواهد بود؛ ازاين رو، براى يافتن آن مكان، از سرزمين خود بيرون آمده، به كوهى رسيدند كه آن را «حداد» ميناميدند. گفتند «حداد» و «احد» يكى است و در همانجا متفرق شدند؛ بعضى در «تيما» منزل كردند و بعضى در «فدك» و گروهى در «خيبر».

آنان كه در «تيما» بودند، تصميم گرفتند به ديدار برادرانشان بروند. در اين اثنا، عربى از آنجا عبور مى كرد كه شترانى داشت. يهوديان شترانى از وى كرايه كردند. عرب گفت: شما را از ميان «عير» و «احد» عبور مى دهم. گفتند: وقتى به آنجا رسيدى ما را آگاه كن. عرب هنگامى كه به يثرب رسيد، گفت: آن «عير» است و اين «احد». يهوديان پياده شدند و گفتند: به مقصود خود رسيديم و نيازى به شترهايت نداريم، هرجا ميخواهى برو.

آنان به برادران خود در فدك و خيبر نوشتند: ما محل موعود را يافته ايم. بشتابيد و خود را به ما برسانيد. يهوديان ساكن فدك و خيبر در پاسخ ايشان نوشتند: ما در اينجا ساكن شده، اموالى فراهم كرده ايم و به شما بسيار نزديكيم. آنگاه كه پيامبر اسلام ظهور كرد، بى درنگ، سوى شما خواهيم آمد.

يهوديانى كه به يثرب آمدند، اموالى براى خود فراهم كرده، به زندگى روزمره پرداختند. «تبّع» از اين ماجرا آگاهى يافت و با آنان وارد جنگ شد. آن ها در قلعه هاى خود متحصّن شدند. تبّع محاصره شان كرد و امانشان داد تا نزد وى آيند.

تبّع به آنان گفت: من سرزمين شما را پسنديده ام و دوست دارم در ميان شما باشم.

گفتند: چنين چيزى امكان ندارد؛ زيرا اينجا هجرتگاه پيامبرى از پيامبران الهى است و تا او هجرت نكند، كسى چنين حقّى ندارد.

گفت: پس من كسانى از طايفه ام را در ميان شما مى گذارم تا آنگاه كه پيامبر آمد، وى را مساعدت و يارى كنند؛ لذا دو قبيله «اوس» و «خزرج» را، در ميان آن ها گذاشت. وقتى تبّعيان زياد شدند، بر يهوديان يثرب سلطه يافته، اموالشان را مى گرفتند و يهوديان به آنان مى گفتند: سوگند ياد مى كنيم آنگاه كه محمد (ص) مبعوث گردد، شما را از سرزمين خود بيرون ميرانيم؛ ليكن وقتى خداوند، پيامبر را مبعوث كرد، «انصار» به او ايمان آوردند و يهود كافر شدند. (2)

مضمون اين روايت در منابع مختلف، از جمله، سيره ابن هشام نقل شده است. از اين روايت و رواياتى كه ذيل آيه أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ... (3) آمده، استفاده ميشود كه ساكنان نخستين يثرب، يهودى بوده اند.

دكتر جواد على مى نويسد:

طبق گفته اخبار، آمدنِ اوس و خزرج به يثرب، بعد از رخداد سيل ارم بوده و علّت آمدن آنان به اين سرزمين، به جهت فقر و نياز به وطن جديد بوده است. هنگامى كه آنان در يثرب فرود آمدند، هيچ توان و نيرويى نداشتند و به همين خاطر به آنچه از زمين هاى موات و كم بهره به دست مى آوردند، قناعت مى كردند، اما مال، ثروت، قدرت و شوكت از آنِ يهود بود. مدت طولانى به همين حال بودند تا اين كه مالك بن عجلان، كه از ايشان بود، پيش جبيله غسانى، رييس غسان رفت. (4)

اما برخى علتِ مهاجرتِ يهود به مدينه و حجاز را حمله بختنَصَّر به بيت المقدس ميدانند و داستانى در اين مورد نقل مى كنند. اين داستان در منابع شيعى هم وارد شده است.

صاحب تفسير قمى، از امام صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

«آنگاه كه بنى اسرائيل گناه را پيشه خود ساختند وعصيان امر پروردگار كردند، خداوند اراده كرد كه بر ايشان كسى را مسلّط كند تا ذليل و خوارشان سازد و بكشد شان ... و بختنصّر ايشان را ميكشت و وارد هر قريه مى شد، مردان، زنان، كودكان و هر حيوانى را ميكشت. (5)»

اين روايت، اشاره اى به كوچ بنى اسرائيل به حجاز يا جاى ديگر ندارد و برخى حمله روميان به فلسطين و سلطه آنان بر اين منطقه را علّت مهاجرت يهود به شبه جزيره عربستان ميدانند. (6)

اما آن چه قوى تر به نظر مى رسد و شواهد زيادى هم آن را تأييد مى كند، علت مهاجرت يهود به مدينه، همان علم ايشان به ظهور و مهاجرت پيامبر (ع) به مدينه از طريق تعاليم مذهبى يهود است؛ چنانچه از متون تورات نيز استفاده مى شود.

علامه جعفر مرتضى عاملى (الصحيح، ج 1)، دكتر جواد على (المفصل، ج 6) و بعضى ديگر در اين زمينه شواهدى را آورده اند.


1- بقره: 89
2- الميزان، ج 1، ص 223؛ كافى، ج 8، ص 308
3- دخان: 37
4- المفصّل، ج 6، ص 519
5- تفسير قمى، ج 1، ص 86
6- تاريخ صدر اسلام، ص 52؛ تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 128، به نقل از الأغانى.

ص: 31

همچنين رواياتى در بحار الأنوار، آمده كه صفات حضرت محمد (ع) درتورات را بيان مى كند؛ صفاتى كه آن ها تحريفش كرده اند. (1) اما مهمتر، آيه اى است از قرآن كريم كه تصريح مى كند يهود نسبت به نبى گرامى (ع) و خصوصيات آن حضرت، از طريق تعاليم تورات آگاهى داشته اند:

(الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الامِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنجِيلِ يَأمُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ المُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ .... (2)

آنان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده- كه] نام [او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مييابند- پيروى ميكنند؛] همان پيامبرى كه [آنان را به كار پسنديده فرمان ميدهد و از كار ناپسند باز ميدارد و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و ...

اين مطلب مسلّم است كه يهود مدينه، از طريق بشارت هاى دينى، حضرت محمد (ع) را با مشخصات و علايم كامل و كافى مى شناختند؛ چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

(يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أبْنَاءَهُمْ وَإنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ. (3)

كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى] داده ايم، همان گونه كه پسران خود را مى شناسند، او [محمد] را مى شناسند و مسلّماً گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى دارند و خودشان [هم] مى دانند.» (بقره: 146).

آنچه جنبه مذهبى هجرتِ يهود به مدينه را تقويت مى كند، مناسب نبودن آب و هواى جزيره العرب براى زندگى و مساعد نبودن زمين هاى آن براى كشاورزى است. براى همين است كه در طول تاريخ، همواره جمعيت اين منطقه نسبت به سرزمين هاى همجوار؛ مانند عراق، فلسطين و مصر كمتر بوده است.

از منابع استفاده مى شود كه علت اسلام آوردن برخى از يهوديان؛ مانند عبدالله بن سلام و مُخَيريق، علم ايشان به ظهور پيامبر جديد بوده است و حتى اسلام آوردن اوس و خزرج به پيامبر (ع) و سبقت ايشان در اين امر را به اين علت مى دانند كه يثربيان، ساليان دراز با يهود مجاور بودند و يهوديان گاهى در مجالس و محافل خود، سخن از بعثت پيامبر عربى به ميان مى آوردند. حتى يهوديان به بتپرستان يثرب مى گفتند: اين پيامبر عربى، آيين يهود را ترويج خواهد كرد و بساط بتپرستى را از جهان بر خواهد چيد. همين گفتگوها در روحيه آن ها آمادگى عجيبى براى پذيرش آيينى كه يهود در انتظار آن بودند، پديد آورده بود؛ به طورى كه شش تن از خزرجيان در نخستين برخورد، به پيامبر (ع) ايمان آوردند و به يكديگر مى گفتند: اين همان پيامبرى است كه يهود در انتظار اوست و ما بايد در گرويدن به او سبقت بگيريم. (4)

روايات نيز اين مطلب را تأييد مى كند؛ از جمله روايتى كه (در تفسيرآيه 89، سوره بقره) گذشت و نيز روايتى كه در تفسير اين آيه از ابن عباس نقل شده است:

كَانَتِ اليَهُودُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ بِرَسُولِ اللهِ- صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَلَّمَ- قَبْلَ مَبْعَثِهِ، فَلَمَّا بَعَثَهُ اللهُ مِنَ الْعَرَبِ وَ لَم يَكُن مِن بَنِي إِسرَائيل كَفَرُوا بِهِ وَجَحَدُوا مَا كَانُوا يَقُولُونَ فِيهِ، فَقَالَ لَهُمْ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وَبِشْرُ بْنُ الْبَرَاءِ بن مَعرُورُ يَا مَعْشَرُ اليَهُودَ، اتَّقُوا اللهَ وَأَسْلِمُوا فَقَدْ كُنْتُمْ تَسْتَفْتِحُونَ عَلَيْنَا بِمُحَمَّدٍ، وَنَحْنُ أَهْلُ الشِ رْكٍ وَ تَصِفُونَهُ وَ تَذكُرُونِ أَنَّهُ مَبعُوثٌ ... فَقَالَ سَلامُ بْنُ مِشْكَمٍ أَخُو بَنِي النَّضِيرِ: مَا جَاءَنَا بِشَيْ ءٍ نَعْرِفُهُ، وَ مَا هُوَ بِالذي كُنَّا نَذْكُرُ لَكُمْ» (5)

يهوديان، پيش از بعثت، پيوسته ابراز فتح و غلبه بر اوس و خزرج به وسيله پيامبر خدا (ص) مى كردند، اما آنگاه كه خداوند او را از ميان عرب مبعوث كرد و او از بنياسرائيل نبود، به او كفر ورزيدند و آنچه را درباره او مى گفتند، منكر شدند. معاذبن جبل و بشربن براءِبن معرور به ايشان گفتند: اى گروه يهود، از خدا بترسيد و مسلمان شويد. شما پيوسته به ما (هشدار ميداديد و) مى گفتيد: به وسيله محمد بر ما ظفر خواهيد يافت، در حالى كه ما اهل شرك بوديم. و اوصاف او را بر مى شمرديد و يادآور مى شديد كه او مبعوث خواهد شد ... سلّام بن مشكم كه از بنى نضير بود، گفت: چيزى براى ما ارائه نكرده تا او را به پيامبرى بشناسيم و او همان نيست كه ما به شما ياد آور ميشديم.


1- بحارالأنوار، ج 9، ص 65؛ همان، ج 9، ص 71؛ همان، ج 9، ص 89
2- اعراف: 157
3- بقره: 146
4- فروغ ابديت، ج 1، ص 409؛ اعلام الورى ص 56 هم اين مضمون را نقل مى كند؛ القصص للراوندى، ص 332
5- بحارالأنوار، ج 9، ص 66؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 186 اين مضمون را دارد.

ص: 32

و نيز در همين جا، در تفسير آيه شريفه قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِيلَ ... (1) از ابن عباس نقل مى كند: آنگاه كه حضرت وارد مدينه شدند، ابن صوريا و جماعتى از يهود فدك، از حضرت درباره برخى اوصاف و خصوصياتش پرسيدند و وقتى پاسخ شنيدند، ديدندكه اين خصوصيات همان است كه پيش تر از طريق تعاليم دينى خود، درباره پيامبر آخرالزمان شنيدهبودند و از آن آگاهى داشتند. (2)

در تفسير منسوب به امام عسكرى (ع) در ذيل آيه شريفه: (وَآمِنُوا بِمَا أنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ ... (3) آمده است: «فانّ مثل هذا في كتابكم أن محمداً النبي سيّد الأوّلين و الآخرين».

مجلسى/ نيز در روايتى، ضمن داستان زندگى هاشم، جدّ اعلاى پيامبر (ص) نقل مى كند:

وقتى هاشم براى خواستگارى سلمى به يثرب آمد، يهوديان نور محمدى را بر پيشانى وى ديدند. پس از آن در شيبه (عبدالمطّلب) بن هاشم نيز همان نور را مشاهده كردند و اذعان نمودند كه اين، نور پيامبر خاتم (ع) است (4)

مرحوم مجلسى، در جلد پانزدهم بحار، روايات فراوان آورده كه حاكى است ايشان علم به خصوصيات و اوصاف پيامبر خاتم داشته و آن اوصاف را بر پيامبر اسلام منطبق مى دانستند و پيش تر به جهت اختصار، به چند نمونه از آن ها اشاره كرديم. همچنين از رواياتى كه در باره احتجاج پيامبر (ص) هنگام زدن گردن كعب بن اسد وارد شده، همين مطلب استفاده ميشود. (5)

و نيز روايات مربوط به ورود پيامبر (ع) به يثرب و پرسش يهود از آن حضرت كه ايشان را به چه چيزى دعوت مى كند؟ (6) حاكى از اين است كه يهود از بعثت پيامبر جديد و اوصاف آن آگاه بوده اند.

با توجه به همه آن چه گذشت، مى توان چنين نتيجه گرفت كه، عمده دليل مهاجرت يهود به مدينه، به سبب علم ايشان به ظهور و مهاجرت پيامبر عظيم الشأن اسلام (ع) به يثرب بوده است. بنابراين، آن چه برخى از پژوهشگران، ابراز عقيده كرداند كه جاذبه هاى زراعى و تجارى جنوب، موجب مهاجرت به اين منطقه گرديده، محل تأمل است؛ (7) زيرا سرزمين هاى همجوار يثرب؛ مانند فلسطين، مصر، عراق و ايران از اين نظر مساعدتر از حجاز بوده و جاذبه بيشترى داشته اند.

اما نظر ايشان در اين باره كه داستان تبّع افسانهاست، اگر اين سخن بر اساس نقل ابن هشام باشد ما نيز موافقيم؛ ليكن طبق آن چه در منابع شيعه در مورد تبّعيان آمده، بايد گفت كه جنبه افسانه ندارد و موافق با واقعيت است.

گفتار سوم: ذكر برخى خصوصيات قوم يهود

بند يكم: لجاجت، نژادپرستى و پيمان شكنى

الف) لجاجت: يهوديان با اين كه به خاطر ظهور پيامبر جديد به يثرب مهاجرت كردند و با آن كه به مشركان وعده مى دادند: پيامبرى ظهور خواهد كرد و ما به او ايمان خواهيم آورد و به وسيله وى شما را خوار و زبون خواهيم ساخت و با آن كه بعدها نشانه هايى را كه در تلمود (8) ديده بودند، در پيامبر اسلام مى يافتند؛ چرا به او ايمان نياوردند؟ و چرا اشكال تراشى نموده (9) دست به تحريف تورات و كتب دينى خودزدند؟!

در جلد پانزدهم بحار، روايات فراوانى دالّ بر اين معنى وجود دارد كه ابن هشام نيز در سيره خود، چند مورد را آورده است. (10)

با اين كه آنان هرچه مى پرسيدند، پاسخ روشن و آشكار مى شنيدند؛ ليكن براى اين كه از زير بار گرايش به اسلام شانه خالى كنند، با لجاجت خاصّى مى گفتند:

«بر دلهاى ما پرده افتاده است»، (11) «ما سخنان تو را نمى فهميم» و يا به فرموده آيه زير وانمود كردند كه گويا هيچ نمى دانند:

وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ. (12)

آنگاه كه فرستاده اى از جانب خداوند برايشان آمد- كه آنچه را با آنان بود تصديق ميداشت- گروهى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند، چنانكه گويى] از آن هيچ [نمى دانند.

بنابراين، از ويژگى هاى برجسته قوم يهود، لجاجت آن ها است؛ به طورى كه از آيات قرآن كريم به وضوح اين مطلب استفاده مى شود؛ همانطوركه از مضمون دو آيه كريمه اى كه ذكر شد و آيات 144 و 145 بقره، 23 آل عمران و 46 و 47 نساء (13) استفاده ميشود كه يهوديان به حقّانيت پيامبر اسلام علم داشته اند.

مَثَل معروفِ «بهانه بنى اسرائيلى» كه حتى در ميان عوام مردم هم مشهوراست، گوياى اوج اشكالتراشى و بهانه جويى يهود است و در قرآن، در سوره بقره، به نمونه هايى از اين بهانه جويى و اشكال تراشى ها برمى خوريم؛ مانند داستان ذبح گوساله (14) و نيز آنجا كه مى گفتند:


1- بقره: 97
2- بحارالأنوار، ج 15، ص 59
3- بقره: 41
4- بحارالأنوار، ج 15، ص 59
5- الخرائج، ج 3، ص 1083؛ كمال الدين، ج 1، ص 198؛ بحارالأنوار، ج 15، ص 206
6- اعلام الورى، ص 69؛ بحارالأنوار، ج 19، ص 110
7- تاريخ صدر اسلام، ص 51
8- كتبى كه بر اساس گفته هاى شفاهى اطرافيان موسى ع نوشته شده.
9- مانند ابى صوريا.
10- سيرت رسول اللّه، ج 1، صص 187- 185
11- بقره: 88، وَ قالوُا قُلُوبُنا غُلْفٌ.
12- بقره: 101
13- قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ. وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ؛ «ما] به هر سو [گردانيدنِ رويت در آسمان را نيك ميبينيم. پس] باش تا [تو را به قبلهاى كه بدان خشنود شوى برگردانيم؛ پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن؛ و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. درحقيقت، اهل كتاب نيك مى دانندكه اين] تغيير قبله [از جانب پروردگارشان] بجا و [درست است؛ و خدا از آنچه ميكنند غافل نيست. و اگر هر گونه معجزهاى براى اهل كتاب بياورى] باز [قبله تو را پيروى نميكنند، و تو] نيز [پيرو قبله آنان نيستى، و خود آنان پيرو قبله يكديگر نيستند، و پس از علمى كه تو را] حاصل [آمده، اگر از هوسهاى ايشان پيروى كنى، در آن صورت جدّاً از ستمكاران خواهى بود. بقره: 144 و 145 أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلي كِتابِ اللهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّي فَريقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُون؛ آيا داستان كسانى را كه بهره اى از كتاب] تورات [يافتهاند ندانستهاى كه] چون [به سوى كتاب خدا فراخوانده ميشوند تا ميانشان حكم كند، آنگه گروهى از آنان به حال اعراض، روى برميتابند؟ آل عمران: 23 مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَليلا. يَا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولًا. «برخى از آنان كه يهودياند، كلمات را از جاهاى خود برمى گردانند، و با پيچانيدن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دين] اسلام، با درآميختن عبرى به عربى [مى گويند: «شنيديم و نافرمانى كرديم؛ و بشنو] كه كاش [ناشنوا گردى.» و] نيز از روى استهزا ميگويند: [ «راعنا»] كه در عربى يعنى: به ما التفات كن، ولى در عبرى يعنى: خبيث ما، [و اگر آنان ميگفتند: «شنيديم و فرمان برديم، و بشنو و به ما بنگر»، قطعاً براى آنان بهتر و درستتر بود، ولى خدا آنان را به علّت كفرشان لعنت كرد، در نتيجه جز] گروهى [اندك ايمان نميآورند. اى كسانى كه به شما كتاب داده شده است، به آنچه فرو فرستاديم و تصديقكننده همان چيزى است كه با شماست ايمان بياوريد، پيش از آنكه چهرههايى را محو كنيم و در نتيجه آنها را به قهقرا بازگردانيم؛ يا همچنانكه «اصحاب سَبْت» را لعنت كرديم؛ آنان را] نيز [لعنت كنيم، و فرمان خدا همواره تحقق يافته است. نسا: 46 و 47
14- يَفْعَلُونَوَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلين. قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُون. قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرينَ. قَالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللهُ لَمُهْتَدُونَ. قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا اْلآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا؛ «و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: «خدا به شما فرمان ميدهد كه: ماده گاوى را سر ببريد»، گفتند: «آيا ما را به ريشخند ميگيرى؟» گفت: «پناه ميبرم به خدا كه] مبادا [از جاهلان باشم». گفتند: «پروردگارت را براى ما بخوان، تا بر ما روشن سازد كه آن چگونه] گاوى [است؟» گفت: «وى ميفرمايد: آن ماده گاوى است نه پير و نه خردسال،] بلكه [ميانسالى است بين اين دو. پس آنچه را] بدان [مأموريد به جاى آريد.» گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن كند كه رنگش چگونه است؟» گفت: «وى ميفرمايد: آن ماده گاوى است زرد يكدست و خالص، كه رنگش بينندگان را شاد ميكند.». گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن گرداند كه آن چگونه] گاوى [باشد؟ زيرا] چگونگى [اين ماده گاو بر ما مشتبه شده، و] لى با توضيحات بيشتر تو [ما ان شاء الله حتماً هدايت خواهيم شد». گفت: «وى ميفرمايد: در حقيقت، آن ماده گاوى است كه نه رام است تا زمين را شخم زند؛ و نه كشتزار را آبيارى كند؛ بينقص است؛ و هيچ لكهاى در آن نيست.» گفتند: «اينك سخن درست آوردى.» پس آن را سر بريدند، و چيزى نمانده بود كه نكنند. بقره، 71- 67.

ص: 33

«از پروردگارت بخواه تا براى ما از آن چه از زمين مى رويد؛ چون سبزى و خيار و سير و عدس و پياز، فراهم سازد» (1) و يا آنجا كه از روى لجاجت مى گفتند: ... إِنَّ اللهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّي يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ ... (2)؛ «... خدا با ما پيمان بسته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا براى ما قربانيى بياورد كه آتش] آسمانى [آن را] به نشانه قبول [بسوزاند.» نمونه هاى روشنى است كه دلالت بر لجاجت آن ها دارد.

در قضيه اسلام آوردن عبدالله بن سلام ذكر شده كه، عبدالله بن سلام بعد از گفتگو با پيامبر (ع) و سؤال نمودن از آن حضرت، درباره مسائل گوناگون، به آن حضرت ايمان مى آورد؛ ليكن به پيامبر (ع) عرض ميكند: «قوم من از ايمان من آگاهى ندارند، بهتر است قبل از آن كه آن ها آگاه شوند، شما درباره من از آن ها سؤال كنيد.» پيامبر (ع) از آن ها درباره عبدالله بن سلام مى پرسد، آن ها پاسخ مى دهند: «او بزرگ و بزرگ زاده ماست و درباره او بسيار به نيكى سخن مى گويند.» آنگاه پيامبر (ع) به آن ها خبر مى دهد كه عبدالله بن سلام ايمان آورده است. آن ها بلافاصله شروع به بدگويى درباره او مى كنند و مى گويند او فردى كذّاب است و مواردى از اين قبيل.

ب) نژاد پرستى: دليل ديگرى كه باعث شده يهود دين اسلام را، با وجود همه ادلّه وبراهين، نپذيرد، نژادپرستى آنان است؛ آياتى كه دلالت برنژادپرستى يهود دارد:

- أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُم (3)؛ «آيا به كسانى كه خويشتن را پاك ميشمارند ننگريسته اى؟»

- نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ (4)؛ «ما پسران خدا و دوستان او هستيم.»

- وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارَي؛ (5) «و گفتند هرگز كسى به بهشت درنيايد، مگر آن كه يهودى يا ترسا باشد.»

- وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا (6)؛ «و] اهل كتاب [گفتند: يهودى يا مسيحى باشيد تا هدايت يابيد.»

- أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصاري (7) «يا مى گوييد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و اسباط] دوازده گانه [يهودى يا نصرانى بودهاند؟»

و يا آنجا كه مى گفتند چون پيامبر (ع) از فرزندان اسماعيل است نه از فرزندان هارون، ما به او ايمان نمى آوريم.

اين مطلب را سلّام بن مشكم، آنگاه كه با حُيى بن اخطب، بزرگ طايفه بنينضير، براى ترك مخاصمه سخن مى گفتند، با صراحت به دوست يهودى خود گفت:

«به خدا سوگند! تو مى دانى و ما هم مى دانيم كه محمد فرساده خداست و تمام صفات او در كتب ما آمده است. حال اگر حسد مى ورزيم و از او پيروى نمى كنيم، به خاطر اين است كه نبوت از خاندان هارون بيرون رفته است.» (8)

ج) پيمان شكنى: دليل ديگر نپذيرفتن اسلام از سوى يهوديان، داشتن روحيه پيمان شكنى در آنان است. همچنانكه هر سه طايفه از ايشان (بنوقَينُقاع، بنو نضير و بنوقريظه)، طبق احاديثى، پيمان خود با پيامبر را شكستند و آياتى از قرآن گواه اين مطلب است. (9)

ايمان نياوردن يهود به هر دليلى كه باشد؛ نژادپرستى، حسادت، لجاجت يا پيمان شكنى، خداوند تعالى در مورد ايشان مى فرمايد:

(مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الحِمَارِ يَحْمِلُ أسْفَاراً. (10)

مَثَل كسانى كه] عمل به [تورات بر آنان بار شد] و بدان مكلّف گرديدند [آنگاه آن را به كار نبستند، همچون مَثَلِ خرى است كه كتاب هايى را بر پشت ميكشد.

بند دوم: درگيرى فرهنگى

از مطالب و مسائلى كه شايسته است در اينجا- و لو به اجمال- متذكّر شويم، مسائل علمى و فرهنگى يهود است. يهوديان در جزيره العرب همواره به عنوان اهل كتاب و دانش معروف بودند. جواد على مى گويد:

«يهوديان مكان هايى داشتند كه بزرگان دينشان، احكام شريعت و اخبار پيامبران و روزگاران گذشته و آنچه در «تورات» و «ميشنا» آمده را در آنجا تدريس ميكردند؛ اين مكان ها در جاهليت با نام «المدارس» و «بيت المدارس» شناخته مى شدند و محلّ اجتماع احبار، رؤسا، سروران و بزرگان بوده و هرگاه مردم جاهليت مى خواستند چيزى را بدانند و يا نسبت به چيزى آگاهى يابند، به آنجا مراجعه مى كردند.»

و بعد مى افزايد:

ابن خلدون به موضوع علم يهود و موقعيت فرهنگى آن ها نزد اعراب اشاره كرده و گفته است: «هرگاه اعراب مشتاق دانستن چيزى مى شوند؛ از آنچه مردم دوست مى دارند بدانند، مانند: علت پديده ها، آغاز خلقت و اسرار هستى، آن ها را قبل از هر كسى از اهل كتاب ميپرسيدند و از آنان بهره ميجستند. (11)

و به خاطر همين بود كه عرب، آن ها را از نظر علمى كاملًا از خود برتر ميدانستند و ما در بررسى تاريخ دوره پيامبر (ع) به نمونه هايى از آن بر مى خوريم؛ از جمله: وقتى مشركان در مكه با آيين اسلام روبه رو گرديدند، براى تحقيق درباره صحت دعوت پيامبر اسلام (ع)، عقبه ابن ابى


1- وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نَصْبِرَ عَلي طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْني بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُون
2- آل عمران: 183
3- نساء: 49
4- مائده: 18
5- بقره: 111
6- همان: 135
7- همان: 140
8- مغازى واقدى، ج 1، ص 273؛ عاملى، جعفر مرتضى، الصحيح من سيره النبى الأعظم، ج 6، ص 28، به نقل از دلائل النبوه لأبى نعيم، صص 428 و 429
9- ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مّنكُم مّن دِيَرِهِمْ تَظَهَرُونَ عَلَيْهِم بِالْاثْمِ وَالْعُدْوَنِ وَإِن يَأْتُوكُمْ أُسَرَى تُفَدُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَبِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْض فَمَا جَزَآءُ مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْي فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ إِلَي أَشَدّ الْعَذَابِ وَمَا اللهُ بِغَفِل عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ ] ولى [باز همين شما هستيد كه يكديگر را ميكشيد، و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون ميرانيد، و به گناه و تجاوز، بر ضد آنان به يكديگر كمك ميكنيد. و اگر به اسارت پيش شما آيند، به] دادن [فديه، آنان را آزاد ميكنيد، با آنكه] نه تنها كشتن، بلكه [بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پارهاى از كتاب] تورات [ايمان ميآوريد، و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سختترين عذابها باز برند، و خداوند از آنچه ميكنيد غافل نيست بقره: 85. الَّذِينَ عَهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلّ مَرَّة وَهُمْ لَايَتَّقُونَ؛ همانان كه از ايشان پيمان گرفتى ولى هر بار پيمان خود را ميشكنند و] از خدا [پروا نميدارند انفال: 56.
10- جمعه: 5
11- المفصل، ج 6، ص 557

ص: 34

معيط و نضر بن حارث را نزد يهود مدينه فرستادند و يهود مدينه به آن ها گفته بودند درباره سه مسأله از او بپرسيد؛ چنانچه توانست پاسخِ پرسش ها را به درستى بگويد، او پيامبر خداست. (1)

و نيز هنگامى كه حُيى بن اخطب و كعب بن اشرف با گروهى از يهود به مكه رفتند، در آنجا ابوسفيان رو به آن ها كرده، گفت: شما اهل كتاب و علم قديم هستيد، به ما بگوييد كه آيين ما بهتر است يا آيين محمد؟ (2)

از اين روست كه يكى از مشكلات حكومت نوپاى اسلام، درگيرى فرهنگى با يهود بود. با اين كه «پيامبر (ع) در حكومت خود با سه جبهه درگير بود و آن ها عبارت بودند از: 1. منافقين 2. يهوديان 3. مشركين؛ امّا عمده درگيرى آن حضرت با يهوديان، درگيرى فرهنگى بودكه اين، با درگيرى در دو جبهه ديگر تفاوت داشت، زيرا يهود به منزله افراد روشنفكر در ميان مردم امّى حضور داشتند و اهل كتاب و داراى پيشينه و سابقه بودند.» (3)

ما نمونه هايى از درگيرى فرهنگى يهود، با اسلام را پيش تر متذكر شديم و اكنون چند مورد از صدها مورد را براى نمونه ذكرمى كنيم:

آيه شريفه وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أهْلِ الكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إلَّا أنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (4) «گروهى از اهل كتاب آرزو مى كنند كاش شما را گمراه مى كردند، در صورتى كه جز خودشان] كسى [را گمراه نمى كنند و نمى فهمند.»

يازده نفر از احبار يهود با هم جلسه تشكيل دادند؛ يكى از آن ها به ديگران گفت: در نخستين روز با زبان و بدون باور قلبى، داخل در دين محمد مى شويم و در آخر روز كافر ميشويم و مى گوييم: «ما در كتاب هايمان نگريستيم و با علماى خود به شور نشستيم، سرانجام دريافتيم كه محمد پيامبر خدا نيست و دروغ او بر ما آشكار گشت و دين او باطل است. روشن است كه اگر چنين كنيم، اصحاب او در دين خود دچار شك و ترديد مى شوند و خواهند گفت: آن ها اهل كتاب اند و از ما به اين مسئله آگاه ترند. بنابراين، از دين محمد خارج مى شوند و از دين ما پيروى مى كنند. (5)

آيه شريفه إنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ ... (6)درباره جماعتى از احبار يهود، از جمله ابى رافع كنانه بن ابى الحُقيق، حُيى بن اخطب و كعب بن اشرف نازل شده؛ زيرا كتمان نمودند آن چه از صفات حضرت محمد (ع) را كه در تورات بوده و به دست خود چيزهايى غير آن صفات نوشتند و قسم خوردند كه اين از جانب خداست. (7)

و نيز آيه شريفه إنَّ اللهَ عَهِدَ إلَيْنَا ألَّا نُؤْمِنَ لِرَسُول حَتَّي يَأتِيَنَا بِقُرْبَان تَأكُلُهُ النَّارُ (8) درباره جماعتى از يهود؛ از جمله كعب بن اشرف، فنحاص بن عازوراء، مالك بن ضيف و وهب بن يهودا نازل شده است. (9)

قريش كه بزرگترين قبيله عرب از حيث تقدّس به شمار مى رفت، از بُعد علمى و فرهنگى در مقابل يهود خاضع بود و اين تسلّط فرهنگى، متأسفانه بعدها نيز ادامه يافت؛ البته پيامبر (ع) با زحمات زيادى كوشيد از اين سلطه فرهنگى يهود بكاهد، ليكن متأسفانه بعد از پيامبر، افرادى مانندكعب الأحبار و ابو دردا براى نقل تورات و قصه گويى آزاد شدند و همان هيمنه فرهنگى سابق اهل كتاب تقويت شد. (10) نمونه بارز آن نيز وجود اخبار زيادى با عنوان «اسرائيليات» در منابع حديثى است.

بند سوم: عمل به دستورات دينى

يهود شبه جزيره، احكام دين خود را به درستى انجام نمى دادند. به نظر مى رسد عدم التزام به احكام شريعت، در ميان اشراف و بزرگان دينى يهود بيشتر رايج بود تا عوام آن ها؛ زيرا آن چه از تورات تحريف شده، به دست بزرگان آن ها انجام شده (11) و اگر ايمان به جبت و طاغوت بوده، توسط رؤساى ايشان صورت پذيرفته است. (12) اگر تبعيض در اجراى احكام بوده، باز به خاطر همين اشراف بوده، (13) اما به عكس، در ميان عوام آن ها گاهى مشاهده مى شود كه براى تسلّى در برابر مجازات مرگ، به همديگر سفارش مى كنند كه صبور باشيد و تورات بخوانيد. (14)

باز در اينجا اين پرسش مطرح مى شود: با آن كه تعصب مذهبى زيادى نداشتند و بى باكانه كتاب آسمانى را تحريف مى كردند؛ چرا درمقابل دعوت اسلام، ازدين خود دست بر نداشتند؟

پاسخ اين پرسش، از مباحث گذشته دانسته شد كه چيزى جز حسدورزى، نژادپرستى، لجاجت و قدرتطلبى بزرگان آن ها نبوده است!

گفتار چهارم: پيماننامه مدينه

پيمان همكارى پيامبر (ع) با يهوديان عرب تبار، در قالب پيمان نامه اى بودكه به تعبير برخى، اولين قانون اساسى مبتنى بر تعاليم اسلام و قرآن به شمار مى رفت. پيامبر عظيم الشأن اسلام (ع) براى شكل دهى يك نظام سياسى و تشكيل يك حكومت، مى بايد در جامعه اى


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 278
2- تفسير قمى، ج 1، ص 140
3- سخنرانى مقام معظم رهبرى در مدرسه فيضيه قم، پاييز 79
4- آل عمران 3: 69؛ تفسير قمى، ج 1، ص 105
5- بحارالأنوار، ج 9، ص 70
6- آل عمران: 77، «كسانى كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى ميفروشند، آنان را در آخرت بهرهاى نيست؛ و خدا روز قيامت با آنان سخن نميگويد، و به ايشان نمينگرد، و پاكشان نميگرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت.»
7- بحارالأنوار، ج 9، ص 71
8- آل عمران: 183. «خداوند با ما پيمان بسته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا براى ما قربانيى بياورد كه آتش] آسمانى [آن را] به نشانه قبول [بسوزاند.»
9- بحارالأنوار، ج 9، ص 73
10- تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 152
11- نساء،: 46؛ تفسير قمى، ج 1، ص 140
12- نساء: 51؛ تفسير قمى، ج 1، ص 140
13- مائده: 42 و 43؛ تفسير قمى، ج 1، صص 168 و 169؛ تفسير الميزان، ج 5، ص 356؛ بحارالأنوار، ج 20، ص 166
14- مغازى، ج 2، صص 387 و 388

ص: 35

كه بر اساس ارزش هاى متفاوت دركنار هم زندگى مى كردند، يك نظام نامه اى ترتيب مى دادكه ضمن احترام به عقايد مذهبى مختلف، بر اساس يك سرى اصول مشترك، با محوريت رهبرى پيامبر (ع) در كنار هم زندگى مى كردند و همه، ملزم به رعايت آن اصول مى شدند؛ لذا پيامبر خدا با دعوت از نمايندگان (خبرگان و بزرگان) همه طوايف موجود در مدينه و با هماهنگى با آنان، نظام نامه اى را ترتيب داد و آن را به امضاى نمايندگان همه گروه ها رسانيد؛ البته مى توان گفت اين نظام نامه در واقع پايه گذارى حكومت اسلامى بود؛ زيرا اصول اين قرارداد بر اساس قرآن بود و در آن تصريح شده بود كه مرجع اختلافات، خدا و رسول خداست و در امور مختلف، مرجع رسيدگى كننده، حضرت محمد (ع) خواهد بود.

بعد از آن كه پيامبر (ع) به گروه هاى موجود در مدينه، با محوريت اسلام و زعامت خويش نظم داد، با يهوديانِ بنى قينقاع، بنينضير و بنيقريظه نيز پيمان نامه اى امضا كرد كه مفادّ آن چنين است:

«به موجب اين قرارداد، پيامبر با هريك از سه گروه پيمان مى بندد كه هرگز به ضرر پيامبر و ياران آن حضرت گام بر ندارند و به وسيله زبان و دست، ضررى به او نرسانند. سلاح و مركب در اختيار دشمنانش نگذارند. اگر به خلاف متن اين قرارداد رفتار كردند، دست پيامبر در ريختن خون وضبط اموال و اسيركردن زنان و فرزندانشان، باز خواهد بود. اين قرارداد از سوى بنى قينقاع به امضاى مخيريق و از سوى بنينضير به امضاى حُيى بن اخْطب و از جانب بنيقريظه به امضاى كعب بن اسد رسيده است.» (1)

اين، همان پيمانى است كه هريك از گروه هاى يهود (بنوقينقاع، بنونضير و بنوقريظه) يكى پس از ديگرى آن را نقض نمودند و سپس به سزاى اين عمل خود رسيدند.

گفتار پنجم: تغيير قبله

در مباحث گذشته اشاره كرديم كه انگيزه ديگر درگيرى پيامبر (ع) با يهود، ريشه فرهنگى داشت؛ يعنى از مسائلى كه يهود از آن بهره بردارى سوء فرهنگى بر ضدّ اسلام مى كردند، نمازگزاردن پيامبر و مسلمانان به سوى بيت المقدس بود و اين موضوع موجب طعنه زدن يهود شده بود، تا آنجا كه مى گفتند: محمد قبله نداشت تا آن كه ما بر او ياد داديم! (2)يا اين كه مى گفتند: تو تابع ما هستى و به سوى قبله ما نماز مى خوانى! (3) بنابراين، پيامبر (ع) بسيار آزرده خاطر گرديد و شب هنگام چشم به آسمان ها دوخته، منتظر امر الهى بود.

پيامبر (ع) در مسجد بنى سالم، مشغول گزاردن نماز ظهر بودندكه جبرئيل نازل شد و بازوان حضرت را گرفت و او را به سوى كعبه چرخانيد (كه البته اين چرخش تقريباً 180 درجه بود) و اين آيه نازل گرديد: قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِيالسَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ المَسْجِدِ الحَرَامِ ...؛ (4) «ما] به هر سو [گردانيدنِ رويت در آسمان را نيك ميبينيم. پس] باش تا [تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم؛ پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن ...»

برخى، زمان تغيير قبله را، ماه هفتم هجرت نوشته اند (5) برخى ديگر گفته اند: ماه شانزدهم يا هفدهم بوده (6) و برخى ماه هفدهم هجرت دانستهاند. (7) برخى از محققين آن را هفده تا نوزده ماه بعد از هجرت ذكر كرده اند. (8) زمانى كه قبله از بيتالمقدس به سوى كعبه تغيير يافت، براى يهوديان، گران تمام شد. آنان نگران شدند؛ زيرا اين عمل، شكستى براى آن ها و استقلالى براى مسلمانان بود. در عين حال طعنه زدند كه چرا مسلمانان قبله خويش را تغيير دادند. (9)

اين مسأله موجب تشديد حسادت و كينه ورزى يهود گرديد.


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 466؛ به نقل از بحارالأنوار، ج 19، صص 110 و 111؛ واقدى قريب به همين مضمون را در مغازى، ج 2، ص 340 نقل كرده است.
2- شهيدى، سيدجعفر، تاريخ تحليلى اسلام، ص 69
3- تفسير قمى، ج 1، ص 63
4- بقره: 144
5- تفسير قمى، ج 1، ص 63
6- شهيدى، سيدجعفر، تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 419
7- همان، ص 69؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 483
8- حسينى، على اكبر، تاريخ تحليلى و سياسى اسلام، ج 1، ص 201
9- بقره: 142

ص: 36

ص: 37

ص: 38

ص: 39

وضعيت شيعه در مدينه

مقدمه

به نظر مى رسد از زمان مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى، نماينده اى براى شيعيان مدينه اعزام مى شده است. نخستين نماينده، مرحوم آيت الله سيد محمد تقى آل احمد طالقانى بوده است. وى در سال 1330 به تعبير برادرش شمس آل احمد «به مرگ مشكوكى در مدينه كشته شد. آن برادر، روحانى بود و نماينده آيات عظام اصفهانى و بروجردى در مدينه و مدينه كانون وهابى ها» (از چشم برادر: 123) پس از وى، مرحوم جناب حجت الاسلام و المسلمين شيخ عبدالحسين فقيهى رشتى، گويا در ايام حج اعزام مى شده است. اين كه از چه زمانى تا چه زمانى بوده آگاه نيستيم. هرچه هست بعدها شايد از حوالى سال 43 يا اندكى بعد، مرحوم سيد احمد لواسانى به مدينه رفته و در آنجا مقيم شدند و به امور شيعيان رسيدگى مى كردند. دو نامه از ايشان در باره ساختن حسينيه شيعيان در مجموعه اسنادى است كه از سوى بيت مرحوم آيت الله ميلانى در كتاب علم و جهاد منتشر شده است.

گويا پس از فوت مرحوم لواسانى، آقا زاده ايشان با نام سيد محمد لواسانى در مدينه منوره باقى ماندند كه تاكنون هستند. آقازاده يگر ايشان، آقاى محمد على لواسانى در وزارت خارجه هستند و زمانى سفير ايران در تانزانيا بودند. على الاصول بايد اسناد ديگرى نيز در اين زمينه در بيت ايشان مانده باشد.

اما مرحوم عبدالحسين رشتى قمى از علما و مدرسين حوزه علميه قم و فردى شناخته شده بوده است. به نوشته رازى: وى در سال 1321 ق. در نجف اشرف متولد و پس از بلوغ و رشد، مقدمات را خدمت مرحوم ميرزا مجيد گنجه اى خوانده و سطوح را نزد مرحوم آقا شيخ حسين رشتى و شيخ محمدعلى كاظمينى و سيد على كازرونى و شيخ على مازندرانى و دروس فقه و اصول استدلالى را از مرحوم ميرزا على ايروانى و آيت الله حاج شيخ محمد حسين اصفهانى و آيت الله نائينى و مرحوم والد ماجد استفاده نموده و در سال 1350 به قم مهاجرت و در درس آيت الله حائرى حاضرگرديده و بعد از آن مرحوم، 18 سال از دروس و بحث آيت الله العظمى بروجردى استفاده كرده و چند سالى از طرف معظم له در فصل حج به مكه و مدينه، براى رسيدگى به امور شرعى حجاج ايرانى مسافرت نمود و تاكنون همه ساله اين توفيق را داشته و دارد و در حوزه علميه براى عده اى از فضلا تدريس فقه و اصول مى نمايد. داراى تصنيفات چندى است چون شرح كفايه و شرح بر مكاسب (گنجينه دانشمندان: 2/ 222- 223).

اعتبار وى در حوزه، چندان بوده است كه نامش ضمن اسامى افرادى آمده است كه به همراه حاج آقا مرتضى حائرى، سيد احمد زنجانى، امام خمينى و عده اى ديگر طرحى براى اصلاح حوزه تقديم آيت الله بروجردى كرده اند. از قضا كسى كه طرح را خدمت آيت الله برده، مرحوم فقيهى رشتى بوده است. (مصاحبه مرحوم سلطانى با مجله حوزه، ش 43- 44).

به نظر مى رسد پس از درگذشت مرحوم سيد محمد تقى آل احمد طالقانى، آقاى فقيهى رشتى هرسال به عنوان نماينده آيت الله بروجردى به حج مى رفته و مدتى در حرمين باقى ميمانده است.

آنچه از گزارش حاضر، كه به احتمال در سال 1340 تهيه شده، بر مى آيد اين است كه وى پيش از آن هم مكرر به حج مشرف شده و شناخت نسبتاً خوبى از وضعيت شيعيان مدينه داشته است.

وى در سال هاى بعد از فوت آيت الله بروجردى نيز همچنان در مدينه به كار حجاج رسيدگى مى كرده است. اين كه اين زمان نماينده كدام يك از مراجع بوده، آگاه نيستم. تدريس وى در قم ادامه داشته و گويا از طرف آيت الله گلپايگانى براى مدتى (ميان سال هاى 47 تا 50) از ممتحنين حوزه بوده است.

اما نشريه جهان دانش كه به صورت سالنامه منتشر مى شده و دست كم سه شماره از آن منتشر گرديده، تحت نظر سه نفر بوده است: عباس و محمد شيخ الرئيس و محمد حسن صالحى كرمانى. اين نشريه از حوزه علميه كرمان انتشار مى يافته و در شماره سوم نشريه، كه مقاله حاضر در صص 191- 182 منتشر شده، از آقاى فقيهى به عنوان مؤلف ياد كرده و زير آن نوشته شده است:

«رهبر شيعيان عربستان سعودى. از دوست ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمين قائم مقامى كه طى تماس تلفنى از مركز اسلامى هامبورگ بنده را مورد لطف قرار داده و به اين مقاله رهنمون شدند، سپاسگزارى مى كنم.»

ص: 40

مدينه به حسب جغرافيايى از مناطق استوايى شمرده نمى شود [زيرا] ارتفاع مدينه منوره از سطح دريا حدود ششصد و نوزده متر است و خود مدينه در طول سى و نه درجه و پنجاه و پنج دقيقه شرق خط استوا و عرض بيست و چهار درجه و پانزده دقيقه از شمال خط استوا واقع شده، در تابستان حرارت سايه حدود چهل درجه فوق صفر و در زمستان نوعاً ده درجه بالاى صفر است. روى اين حساب مدينه از مناطق استوايى شمرده نمى شود و چون منطقه كوهستانى است، هوا نوعاً صاف و روشن، خصوصاً طرف غروب هوا كاملا صاف است.

قسمت هاى شهر مدينه، آنچه در اطراف حرم است، همه داراى كوچه هاى تنگ و خانههاى عجيب و غريب چند مرتبه اى [طبقه اى] است و اصلاحات شهرى، نوعاً در قسمتهاى شمالى شهر شده و عقيده دارم اين قسمت از خانه هاى تنگ و تاريك جنوب حرم مطهر نبوى خوب است به همين صورت حفظ بشود؛ چون تمام اين خانه ها منزل هاى صحابه بزرگ و ائمه بزرگ: و اولاد آن ها مى باشد و هنوز به اسم آن ها ناميده مى شود و اين آثار تاريخى بايد به همين صورت براى عبرت و اعتبار محفوظ بماند و آنچه اصلاحات و تغيير وارد مى شود در غير اين منطقه صورت بگيرد. هنوز خانه حضرت صادق و عده اى از سادات بنيالحسن در طرف جنوب مسجد نبوى و خانه اصحاب، به خصوص ابو ايوب انصارى باقى و به همين اسامى ناميده مى شود. (رجوع شود به كتاب وفاء الوفا فى اخبار دار المصطفى)

نفوس مدينه مركب از عناصر مختلفى است كه نوعاً از نقطه نظر ثواب از تمام نقاط و ممالك اسلامى در مدينه جمع شده اند. هر فاميلى را ملاحظه مى كنيد پس از چند پشت قطعاً به يكى از ممالك اسلامى يا غير اسلامى مى رسد كه نوعاً براى درك فيض مجاورت مرقد مقدس نبوى از مملكت خود هجرت كرده و در مدينه و آن ها كه تحمل بيشترى داشتند در مكه مجاورت اختيار كرده اند.

اخيرا در موقع انقلاب اكتبر، عده زيادى از مسلمانان نواحى تركستان و شهرهاى قفقاز و بخارا و تاشكند، زندگى خود را رها كرده به حجاز آمده اند و عموماً اين ها به زبان فارسى آشنا مى باشند و تقريباً زمام امور اقتصاد و كسب هاى متوسط دست اين مهاجرين تازه وارد است و اما مردمان اصلى حجاز نوعاً اهل كسب و جديت در استنتاج نيستند و علتش هم اين است كه در مكه و مدينه همه ساله از طرف حجاج و اهل خير ممالك اسلامى خيرات ومبرّات زيادى به طرف حجاز سرازير مى شود. علاوه، اوقافى كه اطراف ممالك اسلامى از طرف مردمان مسلمان متموّل ممالك اسلامى براى سكنه و مجاورين مدينه و مكه وقف شده، هر سال به حجاز مى رسد و اين ها طبعاً مردمان را تنبل بار مى آورد و اگر كسى درست در اوضاع و احوال سكنه مكه و مدينه مطالعه بكند، كم و بيش مردم اصلى آنجا را تنبل و بى كار و گدا مى بيند و در ساير مشاهد مشرّفه هم كم و بيش مردم اصلى سكنه آنجا همين طورى هستند. فعاليت و كوشش و كار نوعاً مال اشخاص غريب و كسانى است كه از جاهاى دور آمده براى تحصيل تموّل كوشش مى كنند.

از اين جهت تموّل و سرمايه در دست غير عنصر حجازى است؛ چنانچه كارگرى و عملگى و كارهاى بى زحمت را هم مردمان بى بضاعتى كه از خارج حجاز مخصوصاً از يمن و حضرموت و آفريقا مى آيند اداره مى كنند. حتى باربرى را هم همين غربا متصدى هستند.

سابقاً نخاوله ساكن مدينه نوعاً بنّا بودند و بنايى ساختمان مدينه را اين ها عهده دار بودند؛ در اثر تنبلى و از كار كم گذاشتن مثل بناهاى مملكت ما، يمانى ها و سائر ملل ديگر، اين كار را هم قبضه كرده اند.

در اثر همين اخلاط عميق، زبان حجاز عربى صحيح نيست. من مكرر خطباى حجاز را ديده ام كه موقع نطق هم غلط صحبت مى كنند.

لغت فعلى حجاز، مركب از لغات مختلفه دنيا است كه صورت عربى شكسته به آن پوشانيده شده است ولهجه نوعاً هندى است و علتش هم اين است كه نژاد هندوستانى بيشترين مجاورين حجاز را تشكيل مى دهد. اين حرفى كه در ميان ما معروف است و در بچگى شنيده ام كه مردم مكه و مدينه قرآنى حرف مى زنند بى اصل است. روى هم رفته صحيح ترين لغت فعلى عرب كه كمتر مخلوط به زبان هاى ديگر باشد، لغت نجدى است؛ چون اين طايفه كمتر آميزش با ساير طبقات مسلمان هاى جهان داشته اند. اين است كه زبان آن ها درست و نوعاً صحيح است.

ص: 41

[زيارت نامه خوانى ايرانيان و مشكلات شيعيان بومى]

زيارتنامه هايى كه حجاج ايرانى در حرم نبوى مى خوانند، مخصوصاً جملاتى كه در زيارت حضرت زهرا- سلام الله عليها- خوانده مى شود و مشتمل بر سوء اعمال صدر اول است، پليس هاى سعودى و متصديان نجدى مسجد متوجه مى شوند و درست مى فهمند و اين خود يكى از اسباب زحمت براى شيعه است و نوعاً سالى چند مرتبه موجب گفتگو و حبس وكتك كارى مى شود و آنچه هم به حجاج يادآورى مى شود كه اين زيارت ها را نخوانند يا اگر ميخوانند خيلى آهسته بخوانند فايده ندارد و قسمت مهم ضرر اين كارها پاپيچ يك مشت شيعه بيچاره مدينه و مكه مى شود؛ زيرا كه پليس وشرطه و هيئت امر به معروف كه اين زيارت ها را مى شنوند، عكس العمل اين جملات نيش دار را بر شيعه بيچاره مدينه تلافى كامل مى كنند. اين هم يكى از دردهاى بى درمان است كه هر چه سعى و كوشش مى كنيم كه به حجاج شيعه بفهمانيم كه ضرر اين زيارت ها مستقيماً عايد يك مشت مردم بيچاره مدينه ميشود ابداً ممكن نيست.

[استطاعت مالى و استطاعت عقلى]

بنده عقيده دارم همانطور كه حج مشروط به استطاعت مالى و بدنى است مشروط به استطاعت عقلى هم مى باشد و بنده در صدد تهيه مناسكى كه مشتمل بر تمام جهاتى كه حجاج لازم است رعايت بكنند مى باشم، گرفتارى زيادى مانع از تكميل اين كتابچه است. اگر اين مناسك تمام شد شايد قدرى حجاج شعيه عموما و ايران خصوصاً پى به مفاسد اين اعمال برده و با كمك آيات و مراجع تقليد كم كم اين نواقص رفع شود.

بارى قبلًا به عرض رسانيدم كه عمده سكنه مدينه منوره و مكه مسلمان هاى ممالك اسلامى هستند كه براى تحصيل ثواب و تهيه توشه سفر آخرت به اين دو شهر آمده اند. متأسفانه در ميان اين مهاجرين مختلف و عنصرهاى گوناگون كمتر شيعه پيدا مى شود و شيعه حجاز عموماً مردمان بومى همان حجازند كه از مدت ها قبل توطّن آنها در حجاز بوده و مهاجرين شيعه از ممالك مختلفه اسلامى كمتر مجاور مدينه ومكه مى شوند و آنچه از شيعه مهاجرت ميكنند عموماً به عتبات رفته، مجاور نجف اشرف و كربلا مى شوند.

درست معلوم نيست از كى شيعه اين انتخاب را كرده اند و گمان مى كنم تعدى هاى ناروايى كه به شيعه در حجاز مى شده و سياست هم بى دخالت دركار نبوده، اين صورت در اثر آن فشار وآن سياست پيدا شده است.

[تركيب جمعيتى شيعيان مدينه]

فعلًا جمعيت شيعه مدينه از چند دسته تشكيل مى شود:

[نخاوله]

يكى نخاوله كه بيشتر از ساير شيعه هاى مدينه مى باشند. سال گذشته از مختار رسمى آنها عدد نخاوله را پرسيدم. گفت: قريب شش هزار نفر هستند و اين دسته نوعاً رعيت و زراعت باغ هاى اطراف مدينه را اداره مى كنند و نوعاً اشخاص متدين و بى بضاعت هستند. شايد چند نفرى بيشتر مستغنى ندارند و قسمت شهر نشين آن ها هم كسبه درجه چهار وباربر و بنّا و عمله هستند. فشار حكومت به اين دسته بيشتر از ساير دسته هاى ديگر شيعه است؛ زيرا كه اين دسته نوعاً از خواسته هاى اخلاقى حكومت سرپيچى مى كند؛ لذا آن ها هم معامله متقابله كرده، از مقدارى امتيازات آن ها را محروم كرده اند. مثلًا اموات را رسم است پس از غسل براى زيارت به حرم مطهر نبوى مى برند؛ ليكن اموات نخاوله را اذن نمى دهند به حرم ببرند و ديگر آن كه شهادت آن ها را در محاكم حجاز نوعاً قبول نمى كنند مگر در بعضى موارد استثنائى و اين يك مشكل بزرگى در زندگى آنها است. چندين بار موضوع را در حيات مرحوم آيت الله فقيد- قدس سره- به آن مرحوم تذكر دادم و در صدد بودند كه در موقع مقتضى رفع اين اشكال را از ملك سعود بنمايند؛ اجل مهلت نداد. علاوه نقشه هايى براى كم كردن اين شكاف عميق بين شيعه و سنى در نظر داشتند كه كم كم در صدد اجراى آن بودند، فعلا همه آنها راكد مانده تا بعد چه شود.

ص: 42

علت عمده اين محروميت اين است كه اهل سنت حضور در نمازها و مخصوصاً نماز جمعه را لازم و شعار مسلمانى مى دانند و كسى كه به نماز جمعه حاضر نشود، جزو مسلمانان به حساب نمى آورند و شيعه نخاوله به نمازها و مخصوصاً نماز جمعه حاضر نمى شوند. اين است كه حكومت باآن ها مثل سايرملل مسلمان معامله نمى كند و چند نفر علماى بومى آن حدود، كه گاهگاهى در مدت چند سال ميان آن ها يافت شده، هم عوام خودشان را به اصول تقيه درست آشنا نكرده اند و شايد حكومت آن روز هم آن قدر پافشارى براى رعايت اصول مسلمانى نمى كرد؛ اين است كه نخاوله هم به اين شكل درآمدند، بر خلاف حكومت امروزى كه بسيار مقيد به مراعات اصول عمومى اسلام و در صورت تخلف سخت گير است.

در زمان سلطنت ملك سابق عبدالعزيز دستور به فرماندار مدينه داده بود كه اگر نخاوله مثل ساير مسلمان ها به جماعت و جمعه حاضر شدند، مثل ساير مسلمان ها رعايت بشوند و الّا در حكم مسلمان نبايد باشند.

نخاوله مى گويند: ما از نژاد غلام و كنيزان حضرت سجاد (ع) مى باشيم. رسم آن ها مناسب با كار معروف فلاحت مدينه است؛ يعنى درخت خرما كه محتاج به تلقيح هر ساله است. اين ها متصدّى عمل تلقيح درختان خرما هستند و در مدينه معروف است كه اگر غير اين طايفه تلقيح بكند درخت خرما بارور نمى شود.

فعلًا عنوان نخاوله در مدينه عنوان خوبى نيست و مردم سنى اگر بخواهند به كسى بد بگويند نخولى مى گويند و اين كاشف از سابقه طولانى عداوت بين آن ها و اهل مدينه را مى فهماند. به هر حال، اين ها از سكنه قديم مدينه شمرده مى شوند.

[سادات شيعه مدينه]

دسته دوم از شيعيان مدينه سادات حسينى و جعفرى و كمى حسنى مى باشند كه قسمت مهم اين ها در مدينه و اطراف نزديك مدينه مى باشند. و عدّه آن ها شايد حدود دو هزار نفر باشد. ليكن آن ها كه در دفتر مدينه اسم آن ها ضبط شده، كمتر از اين مقدارند و نوعاً كمكى كه از اطراف حجاج شيعه مى شود، به همين عده است كه در دفتر ثبت شده اند و بنده مختصرى هم به سادات اطراف و ساداتى كه از خارج مدينه آمده اند و به قول خودشان از اهل مدينه شمرده نمى شوند كمك مى كنم و ان شاء الله اگر وسعتى در كار پيدا شد، به سادات دوردستى كه در نقاط دور از مدينه هستند هم كمك خواهم كرد.

اين دسته از سادات ناچار براى نماز جمعه حاضر مى شوند، لذا مثل نخاوله مورد فشار حكومت و بغض مردمان مدينه نيستند.

دسته ديگرى از سادات هستند كه از خارج حجاز به مدينه آمده اند؛ اينها نوعاً كاسب و امورشان از تجارت و زراعت و كسب مى گذرد و كمتر احتياج به كمك دارند و اسم آن ها در دفتر سادات مدينه نيست و اين ها نسبتاً محترم تر از سادات نامبرده هستند و فشار حكومت نسبت به آن ها خيلى كم و بيش بى احترام نيستند و اين ها را حبوبى مى گويند كه اصلًا نجفى و اولاد مرحوم سيد عمران هستند كه از سادات جليل القدر و با كفايت ساكن مدينه منوره بوده و يگانه پناهگاه شيعه بود.

دسته سوم بدو؛ يعنى مردم صحرا نشينى اند كه آمده و معاشرت با نخاوله كرده و شيعه شده و يا از شيعه اهل فرع، كه نزديك رابغ است، آمده اند و در مدينه توطّن كرده اند. اين ها هم قريب دو سه هزار نفر مى شوند و نوعاً جزو رعيت هاى بيرون شهر هستند و اطراف مدينه خانواده هايى هم يافت مى شود كه شيعه هستند براى سختى زندگى محل خودشان را رها كرده، به مدينه آمده اند و روى هم رفته شيعه مدينه را اين سه دسته تشكيل مى دهند و چون نوع شيعه، مردم تحصيل كرده نيستند و از طرفى حكومت مخصوصاً از غير عنصر نجدى كمتر استخدام مى كند وعلل سياسى ديگرى هم در بين است كه اين ها را از جامعه دور و از تشكيلات سياسى و ملى بر كناره داشته است.

اين هم ناگفته نماندكه بين راه مدينه و مكه؛ يعنى چهل فرسخى مدينه زمينى است به نام وادى الفرع كه عموماً مردم آن جا شيعه هستند و داراى زراعت وفلاحت هستند، لكن درحجاز براى كمى آب زارعت صحيحى به معناى حقيقى خودش يافت نمى شود، اگر سالى بارندگى بشود محصول به قدرى كه زارعين اداره بشوند، به دست مى آيد و الا بايد به سختى بگذرانند.

ص: 43

[حسينيه هندى باشگاه شيعيان مدينه]

در سال گذشته يكى ازآقايان بزرگ تهران كه سعادت ارادت به ايشان را دارم، يك روز تشريف آوردند منزل بنده كه حسينيه هندى معروف است و باشگاه شيعه است، چون شيعه عموماً فقيراند؛ اگر بخواهند عزادارى يا عروسى يا جشن و اطعامى بكنند، جايى كه بشود اجتماع بكنند ندارند، اين بنا كه به نام حسينيه ساخته شده، وقف براى همين منظور است و فعلًا رو به انهدام مى رود. پس از صحبت زياد، تجارى كه همراه ايشان بودند، گفتند كه اگر راهى پيدا مى شد و كار توليدى براى شيعه تهيه مى گشت كه از اين فلاكت رهايى يابند خيلى خوب بود و قرار دادند بنده با عده اى از سران قوم صحبت كرده، نتيجه را اطلاع بدهم و در ضمن پولى براى تعمير كامل اين باشگاه شيعه تهيه بشود. مدتى با بزرگان شيعه در اين موضوع صحبت كردم ونتيجه را خدمت آن آقا عرض كردم تا حال به نتيجه نرسيده است.

اين را هم بايد متذكر بشوم كه دسته هاى كوچك شيعه در اطراف مدينه زياداست و اگر امسال وقت حسابى پيدا كردم صورت كاملى از عده شيعيان اطراف مدينه و اوضاع اجتماعى و اقتصادى آن ها تهيه كرده، با عده شيعيان مكه و وضع آن ها و براى سال ديگر در همين نشريه منتشر مى نمايم تا خوانندگان محترم درست به وضعيت آن حدود آشنا بشوند و شايد براى حجاجى كه بعد از اين به حج مشرف بشوند بى فايد نباشد.

[كمك به شيعيان مدينه]

نا گفته نماند كه اين بنده در زمان آيت الله فقيد آنچه حق سادات از طرف حجاج ايران و عراق و آفريقا و هندوستان و پاكستان مى رسيد، اوّلًا طبق دفتر به همه سادات ساكنين مدينه و حومه نزديك مدينه با حضور عده اى از رؤساى سادات تقسيم مى كردم و سپس چون اشخاصى هستند كه آبرومندتر از سايرين مى باشند و اهل اين كه بتوانند سراغ حجاج بروند نيستند و يا علويات يتيم دارى كه ممكن نيست دست حاجت به طرف كسى دراز بكنند به آن ها خصوصى كمك ديگرى هم كرده و به سادات خارج مدينه كه در دفتر ثبت نيستند هم توسط اشخاص كمك مى كنم.

يك نكته هم لازم است متذكر بشوم و آن اين كه دسته اى ازسادات يا مجهول السياده در موسم حج ميان حجاج شيعه گردش كرده، طلب سهم سادات مى نمايند. به اين ها آقايان حجاج نبايد پول حسابى بدهند چون هر كدام از اين ها كه سيد هستند ناچار از دفتر عمومى سادات همه ساله اقلًا توسط بنده پول مى گيرند و در نتيجه آنهايى كه محترم و آبرومند و يا عاجز از گشت هستند، محروم مى مانند؛ لذا توصيه مى كنم كه شايسته است به اين سادات كمك مختصر كرده سهم سادات را بياورند يك جا به همه عادلانه تقسيم بشود.

ديگر آن كه آنچه سهم امام (ع) ازآقايان حجاج مى رسد صرف فقراى شيعه و خانوارهاى بى بضاعت نخاوله كه خيلى زياد هستند مى شود و مقدارى هم به فقراى اطراف مدينه و حومه هاى نزديك شهركه شيعه و بسيار فقيراند داده مى شود و مقدارى هم به حسب زيادى عائله و كمى شدت استيصال و قلت گرفتارى و مقدارى هم به حسب دستور مرحوم آيت الله 1 به مصارف ديگرى كه اهم آن ها تأليف قلوب مستضعفين و كمك به اهل منبر شيعه و كسانى كه در صدد تربيت اطفال شيعه هستند و موارد ديگرى كه اين مختصر گنجايش آن را ندارد، داده مى شود و البته با كمك اشخاص اهل خير اگر نقشه اى كه در نظر هست براى تهيه كار توليدى درست بشود، ممكن است پس از چند سال تا حدى وضع معاش شيعه خوب بشود و اميدوارم خداوند تعالى توفيق عمل به وظيفه را به حقير و تمامت برادران ايمانى بنده عطا فرموده، عاقبت همه را ختم به خير فرمايد!

دو نامه اى كه در پى مى آيد، سندهاى زنده از فعاليت هاى شيعه در مدينه منوره و مربوط به سال هاى 7- 1386 ق. است؛ زمانى كه آيت الله لواسانى بر آن بود تا مهديه اى در مدينه بسازد.

آيت الله لواسانى در اين نامه ها از آيت الله ميلانى در خواست مى كند كه اقدامى در جهت رفع توقيف از بناى مهديه در مدينه منوره به عمل آورد و در صورت صلاحديد، از دولت ايران هم بخواهد كه دخالت كند:

ص: 44

بسم الله الرحمن الرحيم

محضر مبارك حضرت آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد هادى ميلانى دامت بركاته

به عرض عالى مى رساند، ساختمان «المهديه» در مدينه منوره كه مركزى از مراكز شيعه در اين خاك و ديار مى باشد، به عوارض و عوامل چندى جلب نظر علماى وهابى را نموده است:

مثلًا ... منابر آقاى فلسفى و سر و صداى بلندگوى ايشان در بالاى بقيع، ديدار آيه الله زادگان شيرازى كربلا از شخصيت هاى برجسته سعودى، نماز حضرت آيه الله شاهرودى، اقامه مجلس افتتاح ساختمان نماينده آيه الله حكيم شيخ محمد على عمروى و عوامل ديگر.

در نتيجه، در 27 ذى الحجه 1386 از طرفى اين جانب و در روز ديگر هم شيخ محمد على عَمروى را از طرف محكمه شرعيه مدينه منوره احضار نموده و امر نمودند تابلويى كه نام «المهديه» بر آن نقش شده، پايين آورده شود و سؤالاتى چند از مقصد اين ساختمان و طول و عرض و عدد غرف و طبقات آن نموده؛ البته غير از امتثال چاره اى نبود.

در 20 صفر 1387 مجددا اين جانب را خواسته و در اين مرتبه رييس قضات جدّه و رييس هيأت امر به معروف، قسمت غربى خاك سعودى در مكه به اضافه رييس قضات مدينه منوره حضور داشتند و اسأله در اين مرتبه كتبى و به امضا رسيد، مانند اسأله سابق.

تقريباً دو روز بعد، از طرف شهردارى هر دو ساختمان را امر به توقيف نمودند؛ يعنى استمرار بنا را موقوف كردند. پس از آن بيشتر از سابق به تكاپو افتاده و به شيخ محمد سرور صبّان رييس رابطه عالم اسلامى در مكه متوسل شده و از طرفى در روز 20 صفر كه به محضر قضات رفتم، ديدار ساختمان را خواستار شدند و به المهديه آمدند.

در همان حين، شخصى از اعضاى سفارت، كه به قصد ديدار امين دولت در مدينه آمده بود، از دربِ ساختمان المهديه عبور نموده و علما و هيأت را ديده به دنبال آن ها به داخل ساختمان آمده و تمام سؤالات و چگونگى را حاضر بوده و مراتب را به سفير ايران در جده اطلاع داده، ايشان هم به اندازه خودشان دخالت نموده وليكن مصيبت عظمى اين است كه از منبع وثيق به اطلاع رسيده كه دولت قصد دارد دو ساختمان المهديه و آن را كه نماينده آيه الله حكيم مى سازد، گرفته و در مقابل پولى بدهند و خلاصه به دستگاه شيعه در مدينه، بلكه تمام خاك حجاز خاتمه بدهند.

چون ما زور و قوّه در مقابل نداريم، لذا مى بايست تسليم شويم. از اين جهت دست نياز به طرف شما دراز كرده و مطلب را به عرضتان مى رسانم، چون ساختمان المهديه سنگر امام زمان (عج) مى باشد و شما نايب و نماينده ايشان هستيد. پس دفاع از اين سنگر در مرتبه اول به عهده شماست.

آنچه به نظر مى رسد اين كه حضرت عالى شخصى را به عنوان سؤال و اعتراض به سفارت سعودى طهران ارسال فرماييد. در ضمن به دوستان دستور فرموده كه در حدود پنجاه نامه به امضا و خطهاى مختلف به نام اين جانب ارسال دارند كه مضمون آن سؤال باشد به عنوان اين كه شنيده شده است ساختمان المهديه از طرف دولت سعودى متوقف يا توقيف شده است؛ چگونگى را اطلاع دهيد و هرگونه اقدامى لازم است دستور نماييد.

و چنانچه صلاح بدانيد از دولت ايران هم خواستار شويد دخالت نمايند خوب است، چون دولت سعودى فعلًا سياست را مقدم بر هر چيزى مى دارد و چنانچه به اطلاعش برسد كه اين كار به سياست خارجى او ضرر مى رساند، علما را وقعى به كارشان نمى گذارد و الا جهت رضايت آن ها دو ساختمان كه سهل است صد ساختمان را هم ويران مى كند.

اين است آنچه من بر خود لازم مى دانم. بيش از اين مصدّع نمى شوم. سركار، حاج فرج الله موحّدى طهران سراى مشير خلوت، جزئيات مطلب را مى دانند و به اطلاعشان رسانده ام. آقازادگان و اخوى محترم عارض سلام. 8/ 5/ 1387

مدينه منوره: سيد محمد لواسانى

رونوشت، جهت حضرت آيت الله آقاى گلپايگانى

رونوشت، جهت حضرت آيت الله آقاى مرعشى

رونوشت، جهت حضرت آيت الله آقاى خوانسارى

ص: 45

...

ساختمان المهديه در درجه اول وقف جهت سكونت ايرانيان است. متولى آن اين جانب مى باشد و تابع دولت سعودى مى باشم. تا به حال سه طبقه آن ساخته شده است و دو طبقه باقى مانده است. ابتداى وقف و ساختمان آن از سال 1381 [ق.]. اصل زمين را اين جانب از مال خود وقف نموده و بعداً شروع به ساختمان شده است و هر چه حجاج كمك كنند، گرفته مى شود و براى جمعآورى هيأت و دفترى تهيه نشده است.

زيرزمين جهت استراحت و منزلگاه حجاج است و جهت نماز جماعت و مجالس ساخته نشده است.

سالن طبقه اول جهت سفره وپذيرايى مى باشد وابداً ساختمان عنوان اجتماعات و يا نماز جماعت و يا روضه خوانى ندارد. اين گونه در محضر قضات جواب داده شده است.

در ايام حج، گاهى از طرف حجاج اقامه جماعت مى شود و مجالسى همه احياناً جهت ارشاد آن ها به وظايف و اعمال حج و بينايى در امور مدينه منوره از قبيل اشتراك در جماعت و نبوسيدن ضريح و نماز نخواندن در بقيع و امثال آن برپا مى شود.

نامه دوم:

بسم الله الرحمن الرحيم

محضر مبارك حضرت آية الله العظمي آقاى حاج سيد محمد هادى ميلانى دام ظله

به عرض عالى مى رساند اين كه تمام ماه رجب و قسمتى از ماه شعبان را از اين شهر به آن شهر گشته و به اين و آن پناهنده شده و دنبال راه چاره مى گشته و اخيراً به حضور اعلى حضرت ملك فيصل مشرف شدم و نامه شرح حال خود و ساختمان المهديه و سبب آن را تقديم نمودم.

پس از دو روز به خط مباركشان جواب مرقوم فرموده: «به ايشان بگوييد خودت را در زحمت نينداز. ما امر نموديم پول ساختمان را بپردازند و اگر مى خواهى بنايى بنمايى در محل خودت باشد، اما در اين جا ممكن نيست.»

به اين جمله اشاعات سابق تأكيد شد و همچنين آنچه واضح گشته از ساختمان كميسيون حج هم جلوگيرى به عمل آمده است.

بنا براين، طايفه شيعه را مى خواهند از خاك حجاز برانند.

بنا براين، اهمال و سكوت از حضرت آيت الله العظمى روا نيست و بدون خجالت عرضه مى دارم آنچه را بعد از استيلا بر ساختمان ها مى خواهيد عمل فرماييد، دستور فرموده قبل از فوات اوان اجرا سازند. و من هنوز از رحمت الهى مأيوس نيستم؛ چه اين كه امر فرموده اند و نقض آن بر خودشان آسان است. البته مخالفت ما بسيار سخت و گران تمام خواهد شد.

مشكله اى كه در بين وجود دارد اين كه ساختمان المهديه وقف مى باشد و قانون دولت در اوقاف اين است كه پولش را در محكمه امانت مى گذارد و متولى محل ديگرى را انتخاب نموده و به محكمه اطلاع مى دهد و محكمه اگر موافقت نمود، پول را مى دهند و محل دوم جاى محل اول را مى گيرد و در محل المهديه تا روز قيامت محكمه موافقت نخواهد نمود.

السيد محمد لواسانى 12/ 8/ 1387

ص: 46

جايگاه و عظمت بقيع در نگاه مسلمانان

بقيع، مركز انوار رحمانى و مدفن اوتاد الهى و مردان و زنانى بزرگ است كه هر كدام نمونه و مَثَل اعلاى ايمان، اخلاص و عشق به مكتب و ايمان به صاحب رسالت اند؛ همانان كه به تنهايى ملاك انسانيت اند و دروازه ظهور معنويت و كرامت و فضل الهى.

بقيع، مدفن سالكان طريقت، واصلان به حقيقت و عاملان به شريعت محمدى است؛ آنان كه خود، به راهنمايى و هدايت گرى پرداخته اند. از نور محمدى استضائه كرده، بر خى شان حامل ولايت كبراى ربوبى اند. صابرين، قانتين، صادقين، منفقين و مستغفرين در اسحارند. راهبان شب اند و شيران در ميدان بدر و احد و خندق و ....

مدفن كريم و سِبط اكبر نبى رحمت و زينت پرهيزگاران و صادق آل البيت و شكافنده علوم نبوى است، سينه اى مالامال از عشق و پر از اسرار ملكوتى رحمانى و نبوى. اين است كه نبى فرمود: از اين مقبره هفتاد هزار تن كه صورت هايشان همچون ماه شب چهارده است، بر انگيخته مى شوند و در صحراى عرصات، همچون درخشش قمر، همگان را به خود متوجه ميسازند.

اين حقيقت را مسلمانان از صدر نشين كائنات، خواجه لولاك، حبيب خدا و دردانه هستى، ختم رسولان، فراگرفته اند و همواره از هنگام تجلّى وجود بقيع، با حرمت و احترام به بقيع نگريسته اند.

در اين نوشتار، نگاه مسلمانان (اعم از شيعى و سنى) را در باب ژرفاى ملكوت بقيع مى نگاريم و ديدگاه اهل سنت و شيعه را از مطاوى كتب تاريخى و حديثى باز مى گوييم:

واژگان كليدى: غرقد، بقيع، معنويت، كرامت، مقبره، رجال، قمر، بعث و نشور.

ص: 47

ديدگاه ها در عظمت بقيع

مسلمانان همواره با نگاه حرمت آميز و آميخته به عظمت به بقيع نگريسته اند و اين نگرش همواره در تاريخ، از زمان تكوين صورت جسمانى بقيع و از هنگام توجه آميخته به احترام نبى رحمت به آن، در ميان مسلمانان (به استثناى فرقه وهابيت) وجود داشته و دارد، كه به دليل اهميت موضوع، اين نگاه آميخته با حرمت از ديدگاه مسلمين را، مورد اشاره قرار مى دهيم.

البته بايد دانست كه به حكم «شرف المكان بالمكين» بقيع، داراى شرافت وعظمتى بى مانند است كه اين مسأله، در جاى جاى منابع ومتون روايى وتاريخى، انعكاس تام وكامل يافته و نيز پر واضح است كه به گواه سنت وسيره نبوى، مسلمانان در طول تاريخ، با نگاه آميخته به حرمت به بقيع نگريسته اند ونيك مى دانند كه پيامبر خدا مى خواستند سنتى را از خود بر جاى نهند تا براساس آن، پيروان ايشان، در طول تاريخ، منزلتى بلند را براى بقيع قائل شوند.

پيامبر، بقيع را دار قوم مؤمنين و محلّ نشور و بعث و برانگيخته شدن هفتاد هزار تن كه صورت هايشان همچون ماه شب چهارده درخشندگى دارد، معرفى كردند. چنانكه در آغازين بحث اين سلسله اشاره كرديم، خود به بقيع مى رفتند و همواره براى اهل آن استغفار مى كردند و بر آنان نماز مى گزاردند و صحابه خويش را امر به رفتن به بقيع و مكث و ماندن و دعا و ذكر در بقيع مى كردند. بدين روى، ديدگاه ها را در اين بخش از بحث، مورد توجه و اشاره قرار ميدهيم:

ديدگاه اهل سنت

اهل سنت، از صدر اسلام تاكنون، با نگاه حرمت آميزى به بقيع ومدفونين آن نگريسته اند. اين ديدگاه را، هم در سيره خلفاى پس از پيامبر مى نگريم و هم در نظر عالمان اهل سنت، كه به دليل اهميت موضوع، ديدگاه خلفا و عالمان اهل سنت را در اين زمينه در حد نياز، بررسى مى كنيم و به تبيين آن مى پردازيم:

ديدگاه خلفا

وقتى به تاريخ خلفا مى نگريم، به وضوح مى يابيم كه ديدگاه خلفا نسبت به بقيع، به تبعيت از ديدگاه پيامبر احترام آميز است و هرگز با ديدگاه سلفى ها و وهابيان، همسويى ندارد. آنان، به بقيع مى رفتند، در آن مكث مى كردند و براى خفتگان در آن، از خداوند مغفرت مى خواستند.

نقل هايى وجود داردكه حاكى است خلفا با ايجاد بنا در بقيع مخالفتى نكرده اند؛ چنانكه درباره خود پيامبر مخالفتى از آنان ديده يا شنيده نشده است. بر مضجع شريف نبوى بنايى وجود داشته و حضرت در زير سقف و بنا، كه بيت شريفش بوده، دفن گرديده است.

طبرانى در معجم الكبير، داستانى مفصل از رفتن عمر، خليفه دوم، به بقيع نقل مى كند و در ادامه آن، كه بسيار طولانى است، مى نويسد:

«فخرج يمشي و معه المشاؤون إلي بقيع الغرقد فقال لأصحابه ليتمن كلّ رجل منكم أمنية فقال رجل وددت يا أمير المؤمنين أن عندي مالا فأنفق في سبيل الله و قال آخر وددت أن لي قوة فامتح بدلو من زمزم لحجاج بيت الله فقال عمر وددت أن لي رجلا مثل عمير استعين به في أعمال المسلمين».

(1)

«پس عمر از خانه خود خارج شد و در حالى كه همراهانش با او بودند، به بقيع غرقد رفتند. پس وى به همراهان گفت: هر يك از شما آرزوى خود را بگويد. مردى گفت: من آرزو دارم كه مال و ثروتى داشته باشم و آن را در راه خدا انفاق كنم. فرد ديگرى گفت: آرزو دارم از توان و نيروى جسمانى خوبى برخوردار باشم و از زمزم براى حاجيان و عمره گزاران آب بكشم. عمر گفت: من دوست مى دارم، مردى همچون عمير بن سعيد (عامل عمر در حُمص) داشته باشم و از وجودش در راه كمك به مسلمين بهره ببرم. سپس افزود: اينجا (بقيع) محل آرزو كردن از خدا و محل اجابت آن است.»

اين حديث را ابن ابى الحديد با تفاوتى اندك نقل كرده و ديگران نيز آن را با تغييرات كمى آورده اند.

وجاء عن عمر بن الخطاب أنه مر ببقيع الغرقد، فقال: السلام عليكم أهل القبور، أخبار ما عندنا أن نساءكم قد تزوّجن، و- دوركم قد سكنت، و- أموالكم قد قسمت. فأجابه هاتف: يا ابن الخطّاب، أخبار ما عندنا أنّ ما قدّمناه وجدناه، و- ما أنفقناه فقد ربحناه، و- ما خلفناه فقد خسرناه. و- لقد أحسن القائل:

قدم لنفسك قبل موتك صالحاً و اعمل فليس إلي الخلود سبيل (2)


1- طبرانى، ابو القاسم سليمان بن احمد، المعجم الكبير، مكتبه ابن تيميه، قاهره، بى تا، ج 7، ص 52 ج 17، ص 51.
2- القرطبى، محمد بن احمد الأنصارى، الجامع لأحكام القرآن، دار احياء التراث العلمى، بيروت، 1405 ه-، ج 2، ص 72

ص: 48

«نقل شده كه عمر بن خطاب به بقيع رفته گفت: درود بر شما اى اهل قبور! اخبارى كه نزد ما است اين است كه زنانتان به ازدواج ديگران درآمدند و خانه هايتان به دست ديگران به سكونت درآمد و اموالتان تقسيم شد.

صدايى پاسخش داده، گفت: پسر خطاب! اخبار ما اين است كه: آنچه از پيش فرستاديم، در اينجا آن را يافتيم و از آنچه انفاق كرديم، سود برديم و آنچه را كه بهجا نهاديم، خسارت كرديم و شاعر چه زيبا سروده است:

پيش از مرگ، بفرست عمل صالح را و بكوش كه چاره اى جز تلاش و عمل صالح نيست.»

هيثمى، (مجمع الزوائد: ج 3، ص 189) مى نويسد:

عن ابن عمر، أنّ رسول الله صلي الله عليه [وآله] و سلّم خرج إلي البقيع- بقيع الغرقد- فقال: السلام علي أهل الديار من المسلمين والمؤمنين و رحم الله المستقدمين وإنّا إن شاء الله لاحقون، يعني بكم.»

(1)

«از ابن عمر نقل شده كه پيامبر خدا (ص) به سمت بقيع رفت و خطاب به مدفونين آن، فرمود: درود بر اهل ديار از مسلمانان و مؤمنان و خداوند رحمت نمايد پيشينيان ما را، ان شاء الله ما به شما ملحق خواهيم شد.»

سيره و روش خليفه سوم (عثمان) نيز همين بود. او چنان عنايت و توجهى به بقيع داشت كه به نقل بسيارى از مورّخان، حُشّ كَوكَب را خريد و به خاك بقيع افزود.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، اين مطلب را آورده است:

«حشّ كوكب، بفتح أوّله وتشديد ثانيه: موضع عند بقيع الغرقد، اشتراه عثمان، وزاده في البقيع، ولماّ قتل ألقي فيه».

(2)

«حشّ كوكب (به فتح اول و تشديد دوم)، جايگاهى است نزديك بقيع غرقد، كه عثمان خريد و به بقيع افزود و چون به قتل رسيد، در همانجا دفن شد.»

اين قطعه تاريخى، اهتمام عثمان به بقيع را نشان مى دهد كه بخشى را خريد و به بقيع افزود.

ديدگاه عالمان اهل سنت

- بيهقي

بيهقى، رواياتى را آورده است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

«قال: وأخبرنا أبو عبد الله الحافظ ... عن عطاء بن يسار، عن عائشة، انها قالت كان رسول الله صلي الله عليه [وآله] و سلّم كلّما كان ليلتها من رسول الله- صلّي الله عليه [وآله] وسلم- يخرج من آخر الليل إلي البقيع فيقول: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَأَتَاكُمْ مَا تُوعَدُونَ غَدًا مُؤَجَّلُونَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللهُ بِكُمْ لَاحِقُونَ اللهُمَّ اغْفِرْ لأَهْلِ بَقِيعِ الْغَرْقَدِ ...» (3)

«ابوعبدالله الحافظ ... از عطاء بن يسار و او از عايشه نقل كرده كه گفت: هرگاه نوبت او در حضور پيامبر مى شد، حضرت آخر شب به بقيع مى رفتند و مى فرمودند: سلام بر شما خانه قوم مؤمنين، كه آنچه خدا به شما وعده داده را در مى يابيد و ما به شما ملحق مى شويم و خدايا! اهل بقيع غرقد را مورد عفو قرار ده.»

بيهقى از راويان و محدثان ديگر، بارها همين حديث را نقل نموده و رفتن به بقيع را با اقتدا و تأسى به پيامبرخدا توصيه مى كند و آن را در ادامه حكم الهى مَا آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ مى شمارد.

و نيز مى گويد: بايد در بقيع حضور يافت و با كلماتى كه پيامبر، اهل بيت را مخاطب قرار مى داد، به آن ها درود فرستاد و از خدا طلب مغفرت كرد.

اين نكته در صفحات 249 و 250 سنن كبرى، مورد بحث تفصيلى قرار گرفته است.

2. حاكم نيشابوري

حاكم نيشابورى در مستدرك، مطالبى در فضيلت و حرمت بقيع آورده كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

«عَنْ عِكْرَمَة، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ: مَشَي مَعَهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ

[وآله

] وَسَلَّمَ إلَي بَقِيعِ الْغَرْقَدِ حِينَ وَجَّهَهُمْ ثُمَّ قَالَ: انْطَلِقُوا عَلَي اسْمِ اللهِ اللَّهُمَّ أَعِنْهُمْ».

(4)

«از عكرمه و او از ابن عباس نقل كرده، آنگاه كه پيامبر آن ها را بر رفتن به بقيع امر كرد، با آن ها قدمى راه رفت و آنگاه به ايشان فرمود: برويد به نام خدا و از خدا خواستند كه: خدايا! آن ها را يارى فرما!»


1- الهيثمى، نورالدين على بن ابى بكر، مجمع الزوائد و الفوائد، دارالكتب العلميه، بى تا، ج 2، ص 60
2- ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، 1387 ه-.، منشورات مكتبه آيت الله المرعشى، ج 16، ص 12
3- سنن الكبرى، ج 4، ص 78
4- الحاكم النيشابورى، الامام الحافظ ابى عبدالله، المستدرك على الصحيحين، دارالمعرفه بيروت، لبنان، بى تا، ص 98

ص: 49

3. محمد بن يزيد القزويني

همچنين محمدبن يزيد القزوينى، ابن ماجه، (سنن: ج 1)، مواردى در اهميت بقيع آورده است:

«قَالَ: مَرَّ النَّبِيُّ صَلَّي الله عَلَيْهِ [وآله] وَسَلَّمَ فِي يَوْمٍ شَدِيدِ الْحَرِّ، نَحْوَ بَقِيعِ الْغَرْقَدِ وَ كَانَ النَّاسُ يَمْشُونَ خَلْفَهُ، فَلَمَّا سَمِعَ صَوْتَ النِّعَالِ وَقَرَ ذَلِكَ فِي نَفْسِهِ، فَجَلَسَ حَتَّي قَدَّمَهُمْ أَمَامَهُ، لِئَلّا يَقَعَ فِي نَفْسِهِ شَيْ ءٌ مِنَ الْكِبْرِ». (1)

«راوى گويد: پيامبر در روزى بسيار گرم به سمت بقيع غرقد رفتند و مردم از پشت سر، ايشان را همراهى مى كردند، چون پيامبر صداى كفش هاى مردم را شنيدند، در نفس خود بزرگى احساس كردند. حضرت نشست و مردم جلو افتادند تا چيزى از كبر در ايشان نيايد.»

4. ابن شبه نميري بصري

ابوزيد عمر بن شبه نميرى بصرى، دركتاب تاريخ المدينه المنوره، روايات فراوان نقل كرده و معتقد است كه مقبره بقيع، داراى مكانت، شرافت و جايگاهى بس ممتاز و رفيع است:

«حدثني عبدالعزيز عن حمّاد بن أبي حُمَيد، عن ابن المنكدر قال: قال رسول الله صَلَّي الله عَلَيْهِ [وآله] وَسَلَّمَ يُحْشَر من البَقيع سَبعُون أَلفاً عَلَي صُورة القمر لَيلَة البَدر، كانوا لا يَكْتَوُون ولا يَتطيَّرُونْ وَعَلَي رَبِّهِم يتوكّلون» (2)

نقل نمود برايم عبدالعزيز از حمادبن ابى حميد، از ابن منكدر كه گفت: پيامبر خدا فرمود:

برانگيخته مى شوند از بقيع هفتاد هزار نفر كه صورتشان مانند ماه شب چهارده است. آنان اهل تملّق و چاپلوسى نبوده و فال بد نمى زنند و بر خداى خويش توكل مى نمايند.

و نيز نقل كرده است:

«قال: وكان أبي يخبرنا أن مصعب بن الزبير دخل المدينة، فدخل من طريق البقيع ومعه ابن رأس الجالوت، فسمعه مصعب وهو خلفه حين رأي المقبرة يقول: هي هي، فدعاه مصعب فقال: ماذا تقول؟ قال: نجد صفة هذه المقبرة في التوراة بين حرّتين محفوفة بالنخل اسمها كفتة (لأنّه تكفت الموتي أي تحفظهم و تحرزهم)، يبعث الله منها سبعين ألفاً علي صورة القمر». (3)

«گفت: و پدرم به ما خبر داد كه مصعب بن زبير از سمت بقيع وارد مدينه شد و پسر رأس الجالوت، عالِم يهودى همراهى اش مى كرد. مصعب مى گويد: تا رأس الجالوت مقبره بقيع را ديد، گفت: همان است، همان است. مصعب از او پرسيد: چه كسى را مى گويى؟ گفت: خصوصيات اين مقبره را ديده ايم كه در تورات آمده است، بين دو حرّه، مقبره اى است كه پر از نخل است كه نامش كفته است (چون مردگان را به خود مى گيرد و حفظشان مى نمايد)، خداوند از اين قبرستان بر مى انگيزد، هفتاد هزار نفر را كه صورتشان همچون ماه شب چهارده است.»

ابن شبه از عمدة الأخبار، روايتى مهم را نقل كرده:

«عن سعيد المقبري، قال: قدم مصعب بن الزبير حاجاً- أو معتمراً- ومعه ابن رأس الجالوت، فدخل المدينة من نحو البقيع، فلما مرّ بالمقبرة قال ابن رأس الجالوت: إنها لهي. قال مصعب: وما هي؟ قال: إنّا نجد في كتاب الله صفة مقبرة في شرقيها نخل وغربيها بيوت يبعث منها سبعون ألف كلّهم علي صورة القمر ليلة البدر، وقد طفت مقابر الأرض فلم أر تلك الصفة حتي رأيت هذه المقبرة.» (4)

«از سعيد مقبرى نقل شده كه گفت: مصب بن زبير در سفر حج يا عمره بود كه فرزند رأس الجالوت نيز همراه او بود. وى از جانب بقيع وارد مدينه شد. وقتى از قبرستان (بقيع) مى گذشتند، فرزند رأس الجالوت، گفت: آرى اين همان است. مصعب پرسيد: چه مى گويى؟ گفت: در كتاب خدا ويژگى و خصوصيتى براى اين قبرستان مى بينيم و آن اين كه در شرق آن نخل و در غربش خانه هايى است. خداوند از آن هفتاد هزار مرد را برمى انگيزد كه صورت هر كدام مانند ماه است، من قبرستان هاى بسيارى را گشته ام، مانند اين گورستان نديده ام.»

و نيز نقل كرده است:

«عن عقبة بن عبد الرحمن بن جابر بن عبد الله، وعن ابن أَبي عتيق وغيرهما من مشيخة بني حرام، عن رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلّم- قال: مقبرة بين سبلين غربية، يُضي ء نورُها يوم القيامة ما بين السماء إِلي الأرض.» (5)

«از عقبه بن عبد الرحمان، از جابر فرزند عبدالله و از ابن ابى عتيق و غير ايشان، ازشيوخ بنى حرام، از پيامبر خدا نقل كرده اند كه فرمود: بين دو راه غربى، مقبره اى است كه نورش در روز قيامت از زمين تا آسمان مى درخشد.»


1- حافظ ابى عبدالله محمد بن يزيد القزوينى ابن ماجه، سنن، دارالفكر للطباعة و النشر، بى تا، ج 1، ص 90
2- ابوزيد عمر بن شبه النميرى البصرى، تاريخ المدينه المنوره، دارالفكر قم، 1368 ش، ص 93
3- عمر بن شبه نميرى، تاريخ المدينة المنوره، دارالفكر قم، 1368، ص 93
4- ابن شبه، ص 93
5- همان، ص 94

ص: 50

ابن شبه، احاديث مختلف ديگرى را هم آورده كه حاكى از نگاه احترام آميز او نسبت به بقيع است:

«وأخبرني عبد العزيز، عن أَبي مروان بن أَبي جبر، عن عادل بن علي، عن أَبي رافع مولي رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلم: أَن رسول الله صلي الله عليه [وآله] وسلّم، أَتي البقيع فوقف فدعا واستغفر.» (1)

«عبدالعزيز از ابى مروان بن ابى جبر، از عادل بن على و او از ابو رافع غلام پيامبر برايم نقل كرد: پيامبر خدا به بقيع رفته، ايستاد و براى اهل آن دعا و استغفار كرد.»

در جاى ديگر گفته است: سنت پيامبر بود كه به بقيع برود و براى اهل آن دعا و استغفار كند.

وى همچنين مى گويد:

«لا شكّ أن مقبرة البقيع محشوة بالجماء الغفير من سادات الأمة و قد ابتني عليها مشاهد» (2)

«شك نيست كه بقيع پر است از بزرگان و سروران امت، كه بر قبور آن ها بارگاه هايى بنا شده است.»

5. نووي

نووى، شارح صحيح مسلم، درباره بقيع و اهميت آن مى نگارد:

«وى به تأسى از عالمان ديگر اهل سنت، همين ديدگاه را درباره بقيع ارائه مى كند كه بقيع در نظر پيامبر خدا داراى مكانت و جايگاه عظيمى بوده و به دليل اهميتى كه در نظر پيامبر داشته، ايشان كراراً به بقيع رفته اند و سيره شان همين بوده كه به بقيع فراوان بها دهند.»

ايشان نيز حديث معروف عايشه را درجلد هفتم شرح مسلم آورده و سپس توضيحاتى را در آن باب مطرح كرده است كه حاكى از نگاه احترام آميز به بقيع از سوى ايشان بوده است:

«يَخْرُجُ رسول الله- صَلَّي الله عَلَيْهِ [وآله] وَسَلَّمَ- مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ إِلَي الْبَقِيعِ فَيَقُولُ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لأَهْلِ بَقِيعِ الْغَرْقَدِ». (3)

«پيامبر در آخر شب به بقيع رفته و به درگاه پروردگار عرضه مى داشت: خدايا! اهل بقيع غرقد را بيامرز.»

6. اسحاق بن راهويه

اسحاق بن راهويه در مسند خودش، فضايلى را براى بقيع آورده كه بسيار مهم و داراى اهميت است:

«عن ذكوان أبي صالح السمان، عن أبي سلمة، عن عائشة قالت: قال رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلم لجبريل إني أحبّ أن أراك في صورتك، فقال: أو تحب ذاك؟ فقلت: نعم، فواعده جبريل في بقيع الغرقد لمكان كذا وكذا من الليل فلقيه رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلّم- في موعده فنشر جناحاً من أجنحته وقال روح جناحين من أجنحته فسد أفق السماء حتي ما يري رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلّم- من السماء شيئاً وأجيب رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلم- عند ذلك». (4)

«از ذكوان ابو صالح سمان، از ابو سلمه، از عايشه نقل شده كه پيامبرخدا به جبرئيل گفت: من دوست مى دارم كه تورا در صورت خودت ببينم. جبرئيل پرسيد: آيا اين امر را دوست مى دارى؟ پيامبر فرمود: آرى. پس جبرئيل به پيامبر در بقيع غرقد وعده داد، به خاطر مكان هاى بزرگى كه در آن است. پس پيامبر در بقيع جبرئيل را در صورت واقعى اش ديد كه پرى از پرهاى خود را گشود. پيامبرخدا فرمود: بخشى از بال او، افق آسمان را گرفت. و اين به گونه اى بود كه پيامبر از عالم ماده چيزى را نمى ديد.»

اين كه جبرئيل، به پيامبر وعده حضور در بقيع را جهت رؤيت صورت واقعيش مى دهد، نشانه اى بزرگ بر فضل و عظمت و جايگاه بلند بقيع است.

7. ابن حبان

ابن حبان در صحيح خود، به فضيلت و اهميت بقيع اشاره كرده و حديثى اين گونه آورده است:

«أخبرنا الحسن بن سفيان قال: حدثنا قتيبة بن سعيد قال: أخبرنا إسماعيل بن جعفر عن شريك بن أبي نمر عن عطاء بن يسار عن عائشة أنّها قالت: كان رسول الله- صلّي الله عليه [وآله] و سلم كلّما كانت ليلتها من رسول الله- صلي الله عليه [وآله] و سلّم يخرج من آخر الليل إلي البقيع فيقول: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ... اللهُمَّ اغْفِرْ لأَهْلِ بَقِيعِ الْغَرْقَدِ». (5)


1- همان، ص 94
2- همان، ص 86
3- النووى، شرح صحيح المسلم، ج 7، دارالكتاب العربى، 1407 ه-.، ج 7، ص 41
4- اسحاق بن ابراهيم بن مخلد الحنظلى المروزى، مسند ام المؤمنين عائشه، مكتبه الايمان، 1410 ه-.، ج 2، ص 491
5- ابن حبان، صحيح، تأليف امير علاءالدين، 1414 ه-.، بى نا، ص 444

ص: 51

«حسن بن سفيان بر ما نقل كرده، گفت: قتيبه بن سعيد در روايتى گويد: اسماعيل بن جعفر از شريك بن ابى نمر، از عطاء بن يسار و او از عاشيه نقل كرده كه: هر شب نوبت حضور پيامبر در خانه او بود، آن حضرت در اواخر شب راهى بقيع مى شد و ميفرمود: سلام و درود بر شما، خانه قوم مؤمن، خدايا! اهل بقيع غرقد را بيامرز!»

8. جارالله زمخشرى

جارالله زمخشرى در كتاب الفائق فى غريب الحديث، موارد قابل توجهى را براى بقيع آورده كه حاكى از عظمت بقيع در نگاه او بوده است.

«إنّ الناس قحطوا علي عهده فخرج إلي بقيع الغرقد فصلي بأصحابه ركعتين جهراً فيهما بالقرائة ثمّ قلب ردائه ثمّ رفع يديه فقال: اللّهم صاحت بلادنا و اغبرت أرضنا و هامت دوابّنا اللهمّ ارحم بهائمنا الحائمة و الانعام السائمة و الاطفال المحتلة.» (1)

«مردم، در دوران پيامبر خدا گرفتار قحط و تنگنا، به جهت نباريدن باران شدند، پيامبر به بقيع غرقد رفته، با اصحاب دو ركعت نماز- كه قرائت را مخفى ميگفت- خواندند، سپس عباى خود را وارونه كردند و دست هاى مبارك را به سمت خدا بلند نموده، عرضه داشتند: خدايا! شهرهاى ما خشك شد و زمين هاى ما را گرد و خاك گرفت و رو به مرگ نهادند. چارپايانمان عطشان شدند، خدايا! رحم كن بر چهارپايان تشنه و علف خوار ما و كودكان بى پناهمان.»

همين متن را، متّقى هندى، در جلد هشتم كنز العمال، با اضافاتى نقل كرده كه اضافات آن اين گونه است: پيامبر خدا در ادامه، گفتند:

«اللهم منزل البركات من أماكنها وناشر الرحمة من معادنها بالغيث المغيث أنت المستغفر للآثام فنستغفرك للجامات من ذنوبنا ونتوب إليك من عظيم خطايانا، اللهم أرسل السماء علينا مدراراً ... فما فرغ رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلّم حتّي جادت السماء حتّي أهم كلّ رجل منهم كيف ينصرف إلي منزله فعاشت البهائم وأخصبت الأرض وعاش الناس، كلّ ذلك ببركة رسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلّم-». (2)

«بار خدايا! فرستنده بركت ها از جايگاه آن! و نشر دهنده رحمت ها از معادن آن، كه در آن باران هاى متراكم است. بار خدايا! تو بخشنده گناهانى. از تو براى گناهان بزرگمان، طلب بخشش مى كنيم و به تو بازمى گرديم از بزرگى گناهان. خدايا! باران رحمتت را پيوسته بفرست ... آنگاه كه پيامبر خدا از دعا فارغ شد، آسمان بارانش را نازل كرد؛ به گونه اى كه هر فردى مى كوشيد: چگونه به منزل بازگردد. پس چارپايان متنعم و زمين سبزه زار شد و مردم شادمان گرديد، همه اين ها به بركت وجود پيامبر بود.»

متقى هندى در كنزالعمال، دعاهاى فراوانى را نقل كرده كه فرد عازم بقيع، بايد آن را بخواند؛ مانند:

«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُونَ». (3)

«درود بر شما خانه قوم مؤمن، شما پيش از ما رفتيد و ما به شما ملحق مى شويم.

بسيارى از عالمان و بزرگان اهل سنت؛ مانند احمد بن حنبل در مسند، بخارى در صحيح و نيز مسلم در صحيح خودش، نسائى در مسند و بسيارى ديگر، در جاى خود، از فضيلت و عظمت بقيع سخن گفته اند و سيره و سنت پيامبر نسبت به حضور در بقيع را مطرح كرده اند كه به دليل عدم نياز، از ادامه اين بخش از نوشتار دست باز مى داريم.

به يارى و توفيق الهى، در نوشتار بعد، «ديدگاه عالمان شيعى درباره بقيع» را مى نگاريم.


1- جارالله محمود بن عمر زمخشرى، الفائق فى غريب الحديث، دارالكتب العلمى، بيروت، 1417 ه-.، ج 2، ص 277
2- علاء الدين على المتقى بن حسام الدين الهندى، كنزالعمال، مؤسسة الرساله، بيروت، بى تا، ج 8، ص 426
3- همان، ج 15، ص 648

ص: 52

ص: 53

فضايل غير قابل انكار اما كتمان شده

نسيان، غفلت و بى توجهى نسبت به بعضى مناقب و آثار اهل بيت (عليهم السلام) از سوى زائران مدينه منوره بسى جاى شگفت است. حتى در كتب راهنماى زائران در مورد اماكن تاريخى مدينه هم، آنگونه كه بايد به آن اماكن پرداخته نشده و در لابلاى نوشته هاى جغرافيا و تاريخ، به اين مكان ها و شأن و ارزش آن ها كمترين اشاره اى نگرديده است!

براى نمونه:

- كسى ننوشته است كه امير مؤمنان، على (ع) انگشتر را در كجاى مسجد النبى (ع) به فقير داد. آنگاه كه آن مسكين از كمك حاضران در مسجد نا اميد شد و دست به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! تو شاهد باش كه من در مسجد پيامبرت از مردم حاجت خواستم و دست نياز به سوى آنان دراز كردم اما هيچ كس پاسخم را نداد، على (ع) در ركوع بود و در همان حال به فقير اشاره كرد انگشتر را از دستش بگيرد و آيه كريمه: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون در شأن او نازل شد. چگونه است از اين افتخار و منزلت علوى ياد نمى شود، اما خطاى ابى لبابه و بيان توبه و طنابش و مكان اسطوانه اش زبانزد خاص و عام است؟!

- چرا بايد محل درِ خانه على (ع) و ماجراى سد الباب و بسته شدن تمام درها، جز درِ خانه آن حضرت به مسجد النبى، در پشت قفسه هاى قرآن مخفى بماند و اين حقيقت تاريخى به فراموشى سپرده شود؟ تعجب است كه در ميان كتب آداب و آثار مدينه هم نشانى از آن يافت نمى شود.

- چرا كسى نمى داند كه دخت گرامى پيامبر، زهراى مرضيه (س) در كجاى مسجدالنبى (ع)، خطبه فدكيه را- آن هم از پشت پرده- ايراد كرد، اما اسطوانه منسوب به عايشه بر همگان معلوم و مشخص است؟!

آرى، جاى جاى روضه نبوى و شهر مدينه، به انوار و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) منوّر است. بايد، اين اماكن و ماجراهاى تاريخى آن، با رويكرد تبيين فضايل و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) احيا شود و با انجام پژوهشى جامع و تهيه جزوات و فيلم هاى تاريخى و با استفاده از هنر پويا نمايى، به ترسيم اين وقايع پرداخت؛ زيرا كه نورانيت و استحكام اين قسم از ماجراها پاسخ بسيارى از شبهه پراكنى ها را داده و مجال ياوه سرايى به ديگران نمى دهد.

در اين نوشتار كوشيده ايم به يكى از مناقب كتمان شده آل البيت، يعنى «واقعه مباهله» بپردازيم؛ رخدادى كه مهم و غير قابل ترديد است و در منطقه اى، در بيرون مدينه و با حضور اهالى مدينه به وقوع پيوست، اما امروزه به نام واقعه اى ديگر شناسانده مى شود و نام «مسجد الاجابه» كه ياد آور اجابت دعاى پيامبر در حفظ امت از گرسنگى و غرق شدن است را بر آن مى نهند!

دركتب راهنماى زائران، كه بيشتر به جنبه جغرافيايى و تاريخى اين اماكن مى پردازند، نه تنها اين فضيلتِ مسلّم، سربسته و نا تمام گذاشته شده، بلكه به اسم مسجد محله بنو معاويه معرفى شده است.

مسجد مباهله، داراى فضيلتى غيرقابل انكار اما كمرنگ!

اهميت و استحكام اين منقبت، از اين حديث رضوى آشكار مى شود كه گويد:

مأمون مناظره اى با حضور علماى اهل تسنن ترتيب داد و در آن، از امام رضا (ع) خواست برترين فضيلت امير مؤمنان (ع) را با مستند قرآنى ثابت كند؛ «

أَخْبِرْنِي بِأَكْبَرِ فَضِيلَةٍ لأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) يَدُلُّ عَلَيْهَا الْقُرْآن».

امام رضا (ع) از ميان تمام آياتى كه در شأن امير مؤمنان نازل شده، به آيه مباهله استناد كردند تا هيچ كس نتواند در آن، خدشه واردكند؛ زيرا همه گروه هاى اسلامى؛ از شيعى و سنى متفق اند و تاريخ هم تأييد مى كند كه در جريان اين معارضه و محاجه، به ميدان آوردن امير مؤمنان (ع)، به عنوان «

نَدْعُ ... أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ

» مى باشد؛ يعنى امام على به منزله نفس و جان پيامبر است. پس اين آيه دلالت بر برترى و فضليت حضرت على (ع) بر ديگر صحابه، بلكه بر تمام انبياى بعد از پيامبر (ع) دارد.

منشأ و ريشه واقعه

طبق نقلى از سيد بن طاوس، (1) در سال نهم (يا دهم) هجرت، از سوى پيامبر گرامى (ع) نامه اى به مسيحيان نجران (كه شهرى است ميان حجاز و يمن) نوشته شد و آنان را به اسلام و برادرى با مسلمانان فراخواند و حضرت رسول دستور دادند: در صورت خود دارى از پذيرش اسلام، بايد به حكومت اسلامى جزيه بپردازند وگرنه آماده جنگ با لشگر اسلام شوند. (2)


1- سيد بن طاوس، اقبال الأعمال، ص 496
2- بحارالأنوار، ج 21، ص 285، باب 32، المباهلة و ما ظهر فيها من الدلائل و المعجزات. «... أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللهِ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى وَلايَةِ اللهِ مِنْ وَلايَةِ الْعِبَادِ فَإِنْ أَبَيْتُمْ فَالْجِزْيَةُ فَإِنْ أَبَيْتُمْ فَقَدْ آذَنْتُكُمْ بِحَرْبٍ وَ السَّلَامُ».

ص: 54

وقتى حاملانِ نامه و پيك هاى پيامبر خدا وارد نجران شدند، با واكنش سرد و خصمانه اهالى نجران روبه رو گرديدند و در مجمع مشورتى، كه از علماى مسيحى و بزرگان قبايل در معبد بزرگ تشكيل يافته بود، همگى از ترك مسيحيت و پذيرش اسلام سرباز زدند و رأى به جنگ دادند، جز اسقف اول، ابوحارثه كه عالم ترينشان بود و بى اعتقاد به نبوت پيامبر نبود، به مخالفت برخاست وگفت:

مهلًا، بنى عبد المدان! كمى آرامتر، چرا تصميم عجولانه مى گيريد كه راه برگشت ندارد؟! بهتر است ابتدا از نزديك گفتگويى با پيامبر انجام گيرد.

پس ازگفت وگو، تصميم بر آن شدكه گروهى چهل نفره ازعلماى مسيحى براى مذاكره راهى مدينه شوند، اما در همين حال، از قيصر روم و پادشاهان سودان و حبشه و شام و نصاراى عرب تقاضاى كمك براى جنگ با مسلمانان كردند.

حضور مسيحيان در مدينه

وقتى فرستادگان مسيحيان نجران به سركردگى عاقب، كه امير و صاحب رأى ايشان بود و عبد المسيح كه در مشكلات به او پناه مى بردند، به نزديكى هاى مدينه رسيدند، به منظور مباهات و فخر فروشى بر مسلمانان، خودشان را به لباس هاى زربافت و حرير، آراستند و صليب هاى طلايى را حمايل كردند. آنان همچنين در پيشاپيش گروه، صليب بزرگى از طلا، كه اهدايى قيصر روم بود را به حركت در آوردند. هنگام ورود به مدينه، مسلمانان كه براى نماز عصر به مسجد مى رفتند، مبهوت زرق و برق و هيبت آن ها شدند. بعضى مى گفتند: تاكنون فرستادگانى به اين جمال و عقل نديده ايم! بعضى درپاسخ آن ها مى گفتند: عاقل كسى است كه خدا را به وحدانيت بشناسد و عبادت و اطاعت او كند. (1) چگونه عاقل است كسى كه معتقد است سه خدا وجود دارد؛ «پسر»، «پدر» و «روح القدس»!؟

مسيحيان زمانى به مسجد النبى وارد شدند كه نماز عصرِ مسلمانان پايان يافته بود. آنان نيز در مسجد النبى به سمت شرق ايستاده، براى خواندن نماز خود، صليبى قرار دادند و ناقوس نواختند و نمازشان را آغاز كردند. اين رفتار مسيحيان، آن هم در مسجد النبى، برخى از مسلمانان را خوش نيامد. آنان گفتند: اكنون كه اسلام قوّت گرفته و از دست مشركين مكه راحت شده ايم، گرفتار اينان (مسيحيان) شويم!؟ اين افراد مى خواستند جلو برنامه ها و سرو صداهاى مسيحيان را بگيرند، اما پيامبر (ع) مانع آن ها شدند وفرمودند مهلتشان بدهيد عبادتشان را انجام دهند، اين ها هم سرانجام آگاه خواهند شد.

بعد از فراغت از نمازشان، به محضر پيامبر (ع) شرفياب شدند ولى با بى توجهى حضرت نسبت به خودشان و هدايايشان روبه رو گرديدند. وقتى از علت بى اعتنايى پيامبر (ع) پرسيدند، پاسخ شنيدند: دليل بى اعتنايى حضرت، پوشش لباس هاى زربفت و آويختن صليب و طلا و جواهر است. (2) پرسيدند: چرا به هداياى ما توجه نمى كند؟ پاسخ شنيدند: آن حضرت هديه غير مسلمانان را نمى پذيرد، مگر اين كه مسلمان شوند. راهبان مسيحى چاره اى جز پيراستن خود از طلا و جواهر نديدند. بالأخره پيامبر (ع) از ايشان خواستند كه اسلام بياورند. گفتند: ما اكنون نيز اسلام داريم. پيامبر فرمود: تا زمانى كه صليب مى پرستيد و بر اين باوريد كه خداى سبحان داراى فرزند است و گوشت خوك مى خوريد، اسلام نداريد. (3)

گفتند: در انجيل، وصف نبى بعد از حضرت عيسى را خوانده ايم. او عيسى را تصديق مى كند و به وى ايمان دارد، ليكن شما او را سب مى كنيد و مى گوييد او بنده خدا است! مگر مى شود عبد و بنده اى كارهاى خدايى كند؟!

پيامبر (ع) فرمودند: من، برادرم عيسى را تصديق مى كنم. او را نبى مرسل، اما بنده خدا مى دانم و تمام معجزاتش به اذن خداوند بوده است. (4)

اسقفى به نام عبد المسيح پرسيد: اى ابوالقاسم، پدر موسى كيست؟ پيامبر فرمود: عمران. پرسيد: پدر يوسف كيست؟ فرمود: يعقوب. پرسيد: پدر شما كيست؟ فرمود: عبدالله بن عبد المطّلب. آنگاه پرسيد: پدر عيسى (ع) كيست؟ (5) طبق نقلى پيامبر (ع) از پاسخ آن ها اعراض كرده، فرمودند: شما امشب ميهمان ما هستيد تا فردا در اين مورد از جانب خداوند وحى نازل شود.

روز بعد كه جلسه تشكيل شد، نبى مكرم (ص) فرمودند: بر من وحى نازل شد كه: «إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (6)

اسقف گفت: در كتب آسمانى گذشته اثرى از اين كه عيسى (ع) از خاك خلق شده باشد نيست. اينجا بود كه حالت وحى به پيامبر (ع) دست داد. آن حضرت وقتى به حالت عادى برگشت، فرمود: اكنون بر من وحى شد كه: «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبينَ». 61 در صورت لجاجت در برابر حق، بايد با هم مباهله كنيم، اگر من راست مى گويم خداوند لعنت و دورى از رحمت خود را بر شما فرستد و اگر من دروغگو بودم آن


1- مستدرك الوسائل، ج 11، ص 210، «قَدِمَ الْمَدِينَةَ رَجُلٌ نَصْرَانِيٌّ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ وَ كَانَ فِيهِ بَيَانٌ وَ لَهُ وَقَارٌ وَ هَيْبَةٌ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللهِ مَا أَعْقَلَ هَذَا النَّصْرَانِيَّ فَزَجَرَ الْقَائِلَ وَ قَالَ مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللهَ وَ عَمِلَ بِطَاعَتِهِ».
2- بحارالأنوار، ج 21، ص 336، «أتوا رسول الله ص فسلّموا عليه فلم يرد و لم يكلّمهم فانطلقوا يبتغون عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف و كانا معرفة لهم فوجدوهما في مجلس من المهاجرين فقالوا إنّ نبيّكم كتب إلينا بكتاب فأقبلنا مجيبين له فأتيناه فسلّمنا عليه فلم يرد سلامنا و لم يكلّمنا فما الرأي؟ فقالا لعلي بن أبي طالب ما ترى يا أبا الحسن في هؤلاء القوم قال أرى أن يضعوا حللهم هذه و خواتيمهم ثم يعودون إليه ففعلوا ذلك فسلّموا فرد سلامهم».
3- بحارالأنوار، ج 35، ص 257، باب 7، آيه مباهله. «... يَمْنَعُكُمَا مِنَ اْلإِسْلَامِ ثَلَاثٌ فِيكُمَا عِبَادَتُكُمَا الصَّلِيبَ وَ أَكْلُكُمَا الْخِنْزِيرَ وَ زَعْمُكُمَا أَنَّ لِلهِ وَلَداً».
4- بحارالأنوار، ج 21، ص 319، «فَقَالَ النَّبِيُّ ص لَا بَلْ أُصَدِّقُهُ وَ أُصَدِّقُ بِهِ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِيُّ الْمُرْسَلُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَيَاةً وَ لَا نُشُوراً».
5- «قَالَ الأُسْقُفُّ: يَا أَبَا الْقَاسِمِ مُوسَى مَنْ أَبُوهُ؟ قَالَ: عِمْرَانُ، قَالَ: فَيُوسُفُ مَنْ أَبُوهُ؟ قَالَ: يَعْقُوبُ، قَالَ: فَأَنْتَ مَنْ أَبُوكَ؟ قَالَ: أَبِي عَبْدُ اللهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، قَالَ: فَعِيسَى مَنْ أَبُوهُ؟ فَأَعْرَضَ النَّبِيُّ ص عَنْهُمْ، فَنَزَلَ إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللهِ الآيَةَ، فَتَلاهَا رَسُولُ اللهِ فَغَشِيَ عَلَيْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ، قَالَ أَ تَزْعُمُ أَنَّ اللهَ أَوْحَى إِلَيْكَ أَنَّ عِيسَى خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ مَا نَجِدُ هَذَا فِيمَا أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ لا نَجِدُهُ فِيمَا أُوحِيَ إِلَيْنَا وَ لَا يَجِدُهُ هَؤُلَاءِ الْيَهُودُ فِيمَا أُوحِيَ إِلَيْهِمْ».
6- «قَالَ الأُسْقُفُّ إِنْ غَدَا فَجَاءَ بِوُلْدِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ فَاحْذَرُوا مُبَاهَلَتَهُ وَ إِنْ غَدَا بِأَصْحَابِهِ فَلَيْسَ بِشَيْ ءٍ».

ص: 55

گفته ها بر من باشد. (1) مسيحيان گفتند: دعوت به مباهله روش منصفانه اى است. كى مباهله كنيم؟ فرمودند: فردا بعد از نماز صبح (2) إن شاء الله.

درهمان شب رؤساى قوم با هم مشورت كردندكه اگر پيامبر در دعوت خود صادق باشد، هلاكت دامنگير همه ما خواهد شد؛ همانگونه كه حضرت موسى با برادرش هارون و دو فرزند وى، با قارون، اهل و همدستانش مباهله كردند و آنان همگى در زمين فرو رفتند. پس عاقلانهتر آن است كه پرداخت جزيه را بپذيريم.

اسقف اعظم گفت: بايد ديد فردا با چه كسانى به صحنه ملاعنه مى آيند. اگر پيامبر با اصحاب و لشگريانش آمد مباهله مى كنيم و اگر طبق آيه، با زنان، فرزندان و نزديكانش آمدند مصالحه مى كنيم و شرايط ذمّه را مى پذيريم. (3)

صبح، در بين الطلوعين، روز بيست و چهارم ذى حجه، سال نهم و يا دهم هجرت، در واديى بيرون مدينه و محل كنونى مسجد الإجابه، تمام مسلمانان مدينه از يك سو و نجرانيان در سوى ديگر، صف كشيده، آماده شدند، در حالى كه اسقف اول در جلو ايستاده بود و مسلمانان نيز اجتماع كرده بودند، ناگهان ديدند پيامبر (ع) در حالى كه دست حسن بن على را گرفته و حسين بن على را در آغوش داشتند و فاطمه زهرا از پشت سر و امير مؤمنان (عليهم السلام) به دنبال آن ها است وارد ميدان مباهله شدند. ديدند پيامبر بر دو زانوى مبارك نشست، على را در جلو و فاطمه را در مقابل و حسن بن على را در سمت چپ و حسين بن على را در سمت راست خود نشانده، فرمودند: عزيزانم! من دعا مى كنم شما آمين بگوييد. (4) آنان انگشتان دو دستشان را در هم نموده، به سوى آسمان بالا بردند و گفتند:

«اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي».

پس نصارى پرسيدند: اينان كيستند؟ به آنان گفته شد:

«هَذَا ابْنُ عَمِّهِ وَ وَصِيُّهُ وَ خَتَنُهُ، عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هَذِهِ ابْنَتُهُ فَاطِمَةُ وَ هَذَانِ ابْنَاهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ...».

مسيحيان كه اين منظره را ديدند، ترسيدند و گفتند: اينگونه مباهله، همان مباهله كردن انبيا است. اين چهره هاى استوار كه مى بينيم، اگر از خدا بخواهند، مى توانند كوه ها را هم جا به جا كنند! اگر كسى به حقانيت خويش شك داشته باشد، هيچ گاه بهترين و نزديكترين عزيزان خود را در معرض خطر نمى اندازد، از اين رو ترس بر مسيحيان مستولى گرديد و پاپ اعظم گفت:

«يَا أَبَا الْقَاسِمِ أَقِلْنَا»،

ما مباهله نمى كنيم بلكه مصالحه مى كنيم و شما مقدار جزيه را تعيين كنيد و پيامبر گرامى (ع) پذيرفتند، ليكن فرمودند: بدانيد كه اگر ملاعنه را انجام ميداديد، همگى به صورت گوناگون مسخ مى شديد. اين بيابان را عذاب الهى پر مى كرد و تا آخر سال نمى رسيد كه هر چه نصرانى بر روى كره زمين بود به هلاكت مى رسيد. (5)

به حسب بعضى روايات، مسيحيان بعد از تعيين جزيه مراجعت به نجران كردند و لى اكثر آن ها در اثر آگاهى از حقانيت اسلام و ملاطفت پيغمبر بزرگوار (ع) نسبت به پيروان مسيح (ع) دو باره به محضر پيامبر اسلام مشرف شدند و اسلام را برگزيدند و برگشتند.


1- بحارالأنوار، ج 21، ص 319، «فَقَالَ النَّبِيُّ ص لَا بَلْ أُصَدِّقُهُ وَ أُصَدِّقُ بِهِ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِيُّ الْمُرْسَلُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَيَاةً وَ لَا نُشُوراً».
2- بحارالأنوار، ج 21، ص 34، «إِنْ كُنْتُ صَادِقاً أُنْزِلَتِ اللَّعْنَةُ عَلَيْكُمْ وَ إِنْ كُنْتُ كَاذِباً أُنْزِلَتْ عَلَيَ».
3- الكافي، ج 2 ص 514، باب المباهله، «عَنْ أَبِي جَعْفَر ع قَالَ السَّاعَةُ الَّتِي تُبَاهِلُ فِيهَا مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ».
4- «فَأَتَوْا رَسُولَ الله ص وَ قَدْ غَدَا مُحْتَضِناً الْحُسَيْنَ آخِذاً بِيَدِ الْحَسَنِ وَ فَاطِمَةُ تَمْشِي خَلْفَهُ وَ عَلِيٌّ خَلْفَهَا وَ هُوَ يَقُولُ إِذَا أَنَا دَعَوْتُ فَأَمِّنُوا».
5- «وَ فِي رِوَايَةٍ أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ لَاعَنُونِي مَا حَالَ الْحَوْلُ وَ بِحَضْرَتِهِمْ مِنْهُمْ بَشَرٌ. و فى رواية: قَالَ رَسُولُ الله ص لَوْ لَاعَنُونِي يَعْنِي النَّصَارَى لَقَطَعْتُ دَابِرَ كُلِّ نَصْرَانِيٍّ فِي الدُّنْيَا».

ص: 56

ص: 57

حج نامه

از ناظمى ناشناخته/ تصحيح: رضا مختارى

سفرنامههاى حج، به نظم و نثر، و فارسى و غير فارسى، بخش زيادى از ميراث مكتوب ما مسلمانان را تشكيل مى دهد و برخى كتابشناسى ها ويژه معرفى و فهرست سفرنامه ها منتشر شده است؛ از جمله:

رحلة الرحلات: مكة فى مائة رحلة مغربية و رحلة (دو جلد، مؤسسة الفرقان/ 1426)

علاوه بر سفرنامه هايى كه جداگانه و به شكل كتاب يا رساله اى خاص نشر يافته اند؛ بخشى از سفرنامه هاى فارسى حج هم يكجا در مجموعه اى به نام «سفرنامه منظوم حج» و نيز در ميراث اسلامى ايران (1) (دفتر پنجم، 1376) منتشر شده اند.

سفرنامه هاى منظوم حج نيز فراوان است كه برخى از آنچه نشر يافته، عبارتاند از:

1. سفرنامه منظوم حج؛ از بانويى اصفهانى از دوره صفوى (به كوشش رسول جعفريان، نشر مشعر، 1374 ش.)

2. سفرنامه منظوم؛ از حسين ابيوردى (همانجا).

3. سفرنامه منظوم؛ از احمد مسكين (همانجا، شايد مسكين را ناظم به عنوان وصف خود ذكر كرده باشد؛ نه اينكه «مسكين» شهرت وى و جزو نامش باشد. دقت شود)

4. سفرنامه منظوم؛ از يحيى لارى (همانجا)

اثر حاضر

از اثر حاضر تنها يك نسخه سراغ داريم كه در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى به شماره 8648 نگهدارى مى شود و در الشريعه فى استدراك الذريعه (ج 1، ص 136، ص 268) معرفى شده است.

ناظم اين مثنوى در هيچ جاى آن به نام خود اشاره نكرده و تنها روى برگ اول نسخه خطى آن، اين يادداشت به چشم مى خورد: «ابن محمد حسن آشتيانى المرجع فى التقليد بالعجم» كه معلوم نيست ناظم نسخه است يا مالك آن.

بنابراين، معلوم نيست اين مثنوى اثر كيست و در چه زمانى سروده شده و سفر در چه تاريخى بوده است.

البته، از يك بيت آن مى توان استفاده كرد كه در عهد ناصرالدين شاه سروده شده است؛ آنجا كه پيش از رسيدن به عرفات ميگويد:

«جهان جمله گردد به آيين ما بده فتح بر ناصر دين ما»

ناظم به يقين شيعه و ايرانى است و براى سفر حج، به رسم آن روزگار، ابتدا به مشاهد مقدس كاظمين، سپس سامرا، كربلا و نجف رفته، آن گاه رهسپار مكه شده و روز بيست و پنجم ذى حجه راهى مدينه منوره گرديده، آنگاه از آنجا به شام رفته است. سفرنامه پس از وصف شام به پايان مى رسد و معلوم نيست از چه راهى وبه كجا بازگشته است.

بنابراين، اين حج نامه از كاظمين آغاز و در شام پايان يافته است.


1- مقدمه كتاب «به سوى امّ القرى» بيش از ضصت سفرنامه حج ياد شده است.

ص: 58

شايد آگاهان اين فن، از روى بعضى قرائن، سال دقيق اين سفر را به دست آورند. نگارنده، نه كار چندانى در اين موضوع كرده ام و نه فرصت آن را دارم، ليكن چون تصويرى از اين نسخه به دستم رسيد، با استنساخ فاضل گرامى جناب آقاى شيخ على كبيرى، به شكلى كه ملاحظه مى شود، آماده نشركردم.

چنانكه ملاحظه مى شود، به رغم روانى اين مثنوى، برخى جاها هم قافيه تنگ آمده و رعايت نشده و همراه با تكلّف است؛ برخى قسمت ها هم قابل قرائت نبود كه نقطه چين شد.

به هر حال، براى اينكه اين اثر- كه به سهم خود زواياى بسيارى از حج را به تصوير مى كشد- در اختيار علاقه مندان باشد، به نثر آن اقدام گرديد و چه بسا با بررسى بيشتر و فحص و تتبّع در فهارس و سفرنامه ها، ناظم و زمان دقيق آن نيز مشخص شود.

گفتنى است كه سراينده، اعمال منا و قربانى را پيش از رمى جمره عقبه در روز عيد آورده، كه به يقين اشتباه است و معلوم نيست اعمال را هم همينگونه، بر خلاف ترتيب به جا آورده اند يا در مقام گزارش سفر و سرودن چنين شده است.

رضا مختارى

ص: 59

حج نامه

[آهنگ سفر]

شكر لله بخت با ما يار شد طالع خوابيده ام بيدار شد

از تفضّلهاى ربِّ بى نياز عُقده ها از كارها گرديد باز

بار حج بستيم در روز سعيد دل نهاده اندر آن راهِ بعيد

در نورديديم آن ره با گروه دِه به دِه وادى به وادى كوه بهكوه

[رسيدن به كاظمين]

تا به توفيق خداوند جهان كاظميين آمديم با همرهان

دل پر از شوق و زبانها مدحْ گو پس بر آن درگاه ماليديم رو

عرض كرديم حاجت خود با مراد جان فداى آن امام و آن جواد

... عازم شديم آن راه را بوسه داديم آستان شاره را

[عزيمت به سامرا]

زار و نالان از جوار آن دو شه آمديم وارد شديم در سامره

سامره آن منبع نور و صفا سامره آن معدن مهر و وفا

پايتختِ حجّتِ جان آفرين مايه عيش همه روى زمين

وان امامان همامان كِرام جمله نور واحد بدر تمام

تا رسيديم بر در آن بارگاه چون گدايى در حضور پادشاه

مدتى ايستاده همچون بيهُشان كى مرا با بخت خود بود اين گمان؟

اين بود جنّات عَدْنِ كردگار يا على بن محمد را مزار

يا رب اين خواب است يا بيدارى اسْت عسكريين يا كه عرش بارى اسْت

در طوافِ آن دو شاهِ انس و جان كرده از آب دو ديده دُر فشان

ص: 60

عرضه كرديم آرزوهاى نهان سر بماليديم پس بر آستان

پس شتابان جانب مه آمديم جانب قبر حليمه آمديم

بانوى عظمى و خاتون زنان سرنشين مسند باغ جِنان

پيش آن شه زاده عالى نَسَب خاك بوسيديم از روى ادب

قبر نرجس بانوى با احترام آن مه خلوت گه بزم امام

مادر صاحبْ امام انس و جان روشنى ديده اهل جَنانّ

پس بگرديديم دور قبرشان جان فداى آن جلال قدرشان

جانب سرداب بنهاديم رو بود در دل سالها اين آرزو

چون بديديم آن زمان سرداب را بى امامْ آن چاه و آن محراب را

سر زديم از دل برآورديم فغان جان فدايت اى شه عصر و زمان

جان فدايت اى مهِ گردونْ سرير مهر تابانْ مهدى آفاق گير

از چه ره رفتى برون از مسكنت لعنت حق تا ابد بر دشمنت

اى شه شمس امامت تا به كى؟ اى مهِ برج سعادت تا به كى؟

شيعيانت از فراقت دل كباب خانه دلها شد از هجرت خراب

پس ز ديده دُرْ فشانديم در رهش وز مژه رُفتيم خاك درگهش

بوسه داديم آستانِ شاه را دل پر از غم برگرفتيم راه را

[عزيمت به كربلاى معلّى]

برفتيم با غم سوى كربلا همان شهر پر محنت و پر بلا

چو ديديم آن روضه انورش گرفته به بر كشته اكبرش

نهاديم صورت بر آن قبر پاك نموديم بهتن جامه ها چاك چاك

كه اى شاه لب تشنه كم سپاه اسير بيابان كرب و بلا

ص: 61

توئى زينت و زيب عرشِ خدا جگر گوشه خاتم انبيا

گل گلشن ابن عمِّ رسول ضياء دو چشم شريف بتول

بهشت برين از تو دارد صفا مه آسمان از تو دارد ضياء

چه سان شد كه قدر تو نشناختند؟ چه سگها زكوفه برون تاختند

نه عقل و نه مهر و نه دين و حيا زنا زاده و مرتد و بى حيا

چه محشر به پا كردند آن كوفيان نيايد به وصف و نگنجد بيان

ز اوّل ببستند آب فرات بر آن اهل بيتِ شه كائنات

ز هر سو فكندند تير جفا بر انصار اصحاب اهل وفا

جوانان مَه روى گلگون عذار همه غرق در خون صفِ كارزار

چه سان نوحه كردى بر آن كشته ها كه هر يك چو سروى فتاده ز پا

جدا دست عباس از پيكرش چه سان بر نهادى به زانو سرش

على اكبر آن يوسفِ صف شكن به خون گشته غلطان در آن انجمن

چه سان بوسه كردى رخ انورش رساندى به خيمه برِ مادرش

چو شه زاده قاسم به دشت بلا ... بيفكند از آن اشقيا

ز هر سو گرفتند او را ميان تن نازك و زخم تير و سنان

چه سان خويشتن را رساندى برش به خون غرقه ديدى رخ انورش

زدى ناله كاى مبتلاى محن انيس دل و يادگار حسن

ز عباسِ مهْ روى نامْ آورت چه گفتى به خيم برِ خواهرت

چه اصغر شد از تير اعدا خموش چه سان كشته اش را نهادى به دوش؟

چه سان كردى از خود سكينه جدا وصيت چه كردى به زين العبا [كذا!]

ص: 62

در آن دم كه افتادى از زين به خاك برت آمد عبدالله آن نور پاك

چو بلبل برآورد از دل فغان به حسرت بناليد كاى ناكسان

چرا ميكُشيد عمّ نامى من عموى عزيز گرامى من

نمود دست خود حايل آن مهربان كه تا حفظ سازد تنِ ناتوان

جدا كردند آن پنجه انورش بناليد سو مهربان مادرش

تو در زير شمشير و او زير تيغ چه كردى در آن دم چه خوردى دريغ

فداى تنت اى غريب فريد همه جنّ و انس و سياه و سفيد

برايت اگر خون ببارم كم است ز بعد تو عيش همه ماتم است

از آنجا برفتيم با حال زار به پابوس اصحاب شاه كبار

زيارت نموديم انصار او به رنج و به محنت همه يار او

همان كوكبانِ سعادت قرين سزاوار هر يك بهشت برين

لب تشنه كشتيد فدا [كذا] در برش شماييد شايسته كوثرش؟!

سر و جان عالم فداى شما چه مقدار دارد سر بى بها

برفتيم از روضه انورش رسيديم برِ پاسپانِ درش

زيارت نموديم قبر حبيب كه اى رازِ دلهاى مارا طبيب

هزار آفرين از جهان آفرين به تو باد اى سرور پاكْ دين

چون نرد محبّت به دل باختى پياده ز كوفه برون تاختى

چو پرانه شمعِ روى حسين پريدى ز كوفه به كوى حسين

چو زد آتش كين بر آن شه، شرر توجان را نمودى برايش سپر

نمودى به پيرى تو جان را فدا گرفتى جوانى به دار بقا

***

ص: 63

از آنجا نهاديم رو در حرم برِ آن شهِ با وفا و كرم

زيارت نموديم عباس را علمدار شه زبده ناس را

همان نور چشم شهِ خافقين چراغ شب مهر روز حسين

اميد حرم پشت شاه و سپاه بدادى دو دستت به راه خدا

همه اهتمامت ز لطف و كرم كه آبى رسانى بر اهل حرم

نه تدبير جنگ و نه در فكر جان دلت در حرم در برِ تشنگان

دو گوشت بر آواز آن مقتدا كه باشد كجا آن شه بى سپاه

فشردى چه پاى يلى در ركاب برآوردى آن دست چون بوتراب

به يك حمله آن قومِ از دين برى برفتند چون مردم خيبرى

چو پر كردى آن مشك ز آب حيات برون آمدى تشنه لب از فرات

چون بر دوش افكندى آن مشك آب برفتى سوى خيمه ها با شتاب

چو ديدند آن قوم بى نام و ننگ كه بر تشنهكامان شده كار تنگ

ز هر سو رسيدند آن گمرهان زدند زخم شمشير و تير و سنان

صد افسوس كان مشك دستِ تو بست على زين مصيبت به ماتم نشست

دو دست شريفت نمودن جدا ز هر سو زدند بر سرت حربه ها

چو مظلوم ماندى تو در پشت زين از اين غصّه لرزيد عرش برين

لب تشنه تن خسته و ناتوان ز تير جفا خون ز چشمت روان

از اين غم بناليد خير النسا ملايك بناليد اندر سما

چو افتاد دستت به روى زمين شده شط گِل آلوده و دل غمين

بهشت برين از غمت شرمسار كه كوثر نمى بايدم در كنار

ذبيح الله از جان شده بنده ات كه صد همچون من گشته شرمندهات

پس آنگه برش بوسه كرديم زمين مدد خواستيم زان شه پاك دين

ص: 64

[عزيمت به نجف اشرف]

از آنجا برفتيم به سوى نجف دل زائران پر ز شوق و شعف

رسيديم به پابوس آن شاه دين همان لنگر آسمان و زمين

به تعظيمِ آن نقش بند سپهر به زارى بسوديم رخساره چهر

زديم بوسه بر آستان درش ستاديم چون شمع سوزان بَرَش

گرفتيم ضريح شهِ لافتى وصى رسول و ولى خدا

تويى ز ابتدا يار پيغمبران در آخر به دست تو نار و جنان

فضاى جنان سبز ميدان تو مهِ آسمان گوى چوگان تو

نه آدم نه نوح و نه جنّ و مَلَك ز روى تو روشن بُدى نه فلك

چو نوح نبى ساخت آن كشتياش در آن دم تو بنمودى استادى اش

ز تو خواهم اى شاه با اقتدار به محشر نباشيم ما شرمسار

رسانى تو بى رنج و بى واهمه كنيزان خود را برِ فاطمه

به پيش تو آورده ايم التجا كه گردد قبول اين زيارات ما

شود حج ما و همه همرهان ز لطفت قبول اى خداى جهان

دگر همرهانم كه هستند سفر سلامت رسان همرهم سر به سر

كسانى كه از ما بود در وطن سلامت رسانى در اينجا به من

پس آن گه زديم بوسه بر آستان مدد خواستيم زآن شهِ انس و جان

ولى بودم آن روز همى در تعب گهى لرز و گاهى چون آتش به تب

[عزيمت از نجف به سوى جبل]

به بيرون دروازه پشت نجف زدند خيمهها حاجيان هر طرف

همه خلق از ذوق آن حاجيان شدند انجمن چون تماشائيان

نشسته به خيمه امير جبل پس آن حمله داران كه هستند دغل

غروب از نجف با تب و حال زار شديم با دو صد رنج و محنت سوار

بمانديم آن شب در آن خيمه ها چو شد صبحِ صادق گرفتيم راه

شديم در چهارم از آنجا سوار بر آن اشتران جَبَل كوه وار

بيابان بَرُّ و شترهاى تور گهى آب پشگل گهى آب شور

الهى همان آب آن اشتران كنى قسمت جمله دوستان

برفتيم منزل به منزل چو باد نه از بوم و بر بود كس را به ياد

ز گرما نمانده به تنها توان به دل حسرت جوى آب روان

نه آبادى شهر جز دشت و كوه نموديم به سوى خداوند رو

به روز ده و دو در آن راه سخت نمودار شد شهر آب و درخت

رسيدند وزيرانِ ميرِ رشيد ز اهل جبل از سياه و سفيد

بزرگان و گردنكشان جبل همه خويش را ساخته چون هُبل

ص: 65

همه گونه گون جامه رنگ رنگ گرفته به كف نيزههاى بلند

فرو كوفتند طبل شادى همى تمامى غزل خوان به مدح نبى

رسيدند چو آن بد صفت مردمان گرفتند همه حاجيان را ميان

ستانند آن قوم ابليس خو همه دور حجاج از چار سو

ز جمّالى و از اشتران ذلول دل حاجيان گشته زار و ملول

چو محشر ستادند در آن آفتاب كه يك يك نويسند به پاى حساب

هم اسم آن حاجيان سر به سر نوشتند آن مردمِ كينه ور

از آنجا برفتيم گروهها گروه سوى منزل آن دم نهاديم رو

رسيديم جَبل صبح وقت نهار همه خوشدل آنجا گرفتيم بار

شبش سرد آبش گوارا بسى نه از مردمش ديد اذيت كسى

در آنجا بمانديم يك هفته، ما گهى سير باغ و گهى سبزه ها

دگر از جبل باز بستيم بار شترها سوى مكه با اقتدار

[رسيدن به مقيات]

تا به مُحرمگه رسيديم آن زمان خرّم و خوشدل جميع حاجيان

خيمهها برپا نموديم هر طرف سر زپا نشناختى كس از شعف

لاله ها در خيمه ها افروختند هر طرف خار مغيلان سوختند

مشك آبى هر كسى در بر گرفت غسل كرد و زندگى از سر گرفت

جامه احرام بگرفته به كف «لا شريك له» بلند از هر طرف

جامه احرام دوش انداختند بينى ابليس بر خاك آختند

اوفتاد اندر ميانشان ولوله يك كلام و يك لباس و يك دله

هر كسى با خالق خود در نياز كف بكش [كذا] پيش خداى بى نياز

چوب ذمّامان چو بر طبلان رسيد گشت صحرا از كفن پوشان سفيد

همچون صحراى قيامت سر بسر كز مقابر بر كشد اموات سر

ناله لبيك شان هر سو بلند سر برهنه پا برهنه مستمند

جمله از شوق و شعف مجنون شدند همچو سيل از كوه برهامون شدند

هر كسى ديدن رود شادان بود خاصّه كان بيت الله رحمان بود

اى خوش آن مهمانى آن راه دور آن حرم، آن زمزم و آن آب شور

اى خوشا آن روز خوش، آن حال ما شكر لله طالع اقبال ما

[طواف و سعى]

سوى كعبه يكسر نموديم رو همه بسته احرام لبيك گو

چون بديديم كعبه مقصود خود شكرها كرديم بر معبود خود

وه چه مسجد روضه خلد برين! وه چه خانه، خانه جان آفرين!

وان حجر بخشنده نور بصر انبيا و اوليا بگرفته بر

فوج فوج اندر طواف خانه اش صد هزاران تن، همه پروانهاش

هر طوافش مرده را جان مى دهد مجرمان را آب حيوان مى دهد

چون قيامت آن كفن هاشان به دوش هر كسى از دل برآورده خروش

سنّى و شيعه شده با هم قرين همهمه پيچيده تا عرش برين

گريه هاى شوق هر يك در گلو با خداى خانه اندر گفتگو

ص: 66

رو نمودند صف به صف اندر مقام در ركوع و در سجود و در قيام

در صفا و مروه بنهادند رو جوقه جوقه دسته دسته هر گروه

با مطوِّف در دعا و در ثنا گه به مردم گاه در كوه صفا

راه او گويا بود راه جنان روح بخشد در تن هر ناتوان

از صفا وارد به منزلها شديم در تماشاى عمارتها شديم

گهى خوابيدن و گاهى نشستن بهحب حب خوردن وفسفس شكستن

[عزيمت به منا در شب نهم]

به شام نهم چون ببستند بار هزار اشتر از هر سويى در كنار

خروشان و جوشان نهادند رو به سوى منا صدهزاران گروه

برفتند با صد هزاران نياز پى طاعتِ خالق بى نياز

رسيدند بدان وادى دل فروز ز شمع و چراغ و ز مشعل چو روز

زدند خيمه ها تنگ بر يكديگر صبا را نبودى در آنجا گذر

خوش آن وادى خاكِ نيكو سرشت تو گويى هوايش هواى بهشت

فزو نيش داده خداى جهان عباتگه جمله پيغمبران

عبادتگه جمله شاهان ما رسولِ امين و امامان ما

پس اول به لطف جهان آفرين فتاديم سجده كنان بر زمين

ز هر خيمه بر درگه بى نياز ستادند هر يك ز بهر نماز

نَبُد بندگان را جز اين آرزو كه خشنود گردد خداوند ازو

ز تسبيح و تهليل اهل منا ملايك فرود آمدند از سما

... خوردنيها بياراستند بخوردند از هرچه ميخواستند

به بيتوته آن دم نهادند سر به آرامگَه تا به وقت سحر

به صد ذوق از جاى برخاستند دگر تخت و محمل بياراستند

زمين و زمان زُ اشتران گشت تنگ ز بس محمل و هودج رنگ رنگ

نشستند بر جاى خود هر كسى ز مكّى و شامى و مصرى بسى

ز بطحا ز بصره ز حاج جبل ... ... خبيث و دغل

الهى به حقّ وصى رسول نماند تنى زان گروه جهول

نه لشكر بماند نه عسكر نه شاه شود وارث تختشان، شاه ما

جهان جمله گردد به آيين ما بده فتح برناصر دين ما

در و دشت و هامون پر از غلغله ز يك سو قطار و ز يك سو يله

[عرفات]

رسيدند آن روز پيش از زوال بر آن وادى رحمت ذوالجلال

گرفتند بار و زدند خيمه ها دل حاجيان گشته از غم رها

چو فردوس از او دل شده شادمان چو جنّت يكى نهر آبش روان

كه تا حاجيانش به فرخندگى طهارت به جا آرن و بندگى

سر و تن بشستند به آب روان رخ زرد و لب خشك و زارى كنان

چو محشر فكندند سرها به پيش پشمان ز افعالِ [ماضى] خويش

عرفات آن وادى محترم كه بخشد گناهان خدا از كرم

نَبُد بندگان را جز اين آرزو كه خشنود گردد خداوند از او

به عجز و نياز و به سوز و گداز گهى در نماز و گهى در نياز

بسى خون فشاندند از ديده ها خوش آن نالهها و خوش آن ندبهها

ص: 67

به يك ناله در پيش حق با نياز به از طاعت سالها دراز

رَوَد روز و شبها به باطل بسى كه تا همچون روزى ببيند كسى

چنين بود هنگامه ها تا غروب كه ناگه برآمد صداهاى توپ

[به سوى مشعر]

ببستند بار و فُتادند راه در و دشت و هامون ز مردم سياه

پِى طاعتِ خالق بى نياز برفتيم با صد هزاران نياز

بحمد الله آن شب به از روز بود به حاجى براز روز نوروز بود

شبِ عيدِ اضحى و دل شادمان رسيده به مقصد همه حاجيان

در آنجا يكى محملِ با شكوه شده روشن از وى بيابان و كوه

نوشته بر آن محمل زرنگار كه محمل بود از رسول كبار

شده پيش رو شاميان را همه چو شاهى به دنبال آن شه رمه

دگر محملى همه مهريان به پشت سر او گروه زنان

ز شادى كشيدند همه هلهله چو شيطان به دورش پر از ولوله

يكى روكش سرخ وزرين به سر تو گويى برون آمده از سَقَر

در آن شب به رغم عدو هر زمان به مدح على بر گشوده زبان

ثنا خوانِ شاهنشه لافتى شدند جملگى از سمك تا سما

جهان از مديحش پر از نور شد تو گويى همه وادى طور شد

در آن شب برفتند به مشعر همه دل شاد و خندان سراسر همه

ز محمل نهادند چو پا بر زمين نَبُدْ جاى خالى به قدر نگين

زفانوس و مشعل به هر رهگذر كه گويى چراغان شده دشت و در

همه اهل مشعر ز بيش و ز كم نشستند چو صحراى محشر به هم

غذا خورده، آسودهگشتند دمى وزان ريگ صحرا بچيدند همى

زمانى چنان تا به وقت نماز كه از خوابگه ديده گرديد باز

در آن وادى خوشتر از شهد ناب برآمد به سر اهل مشعر ز خواب

[منا]

ز بعد فريضه برفتند راه دگر باره خيمه زدند بر منا

ز هر سو شده طبل شادى بلند برون رفته غم از دل مستمند

زدند هر طرف خيمه رنگ رنگ ز توپها دريده دل خاره سنگ

ز يك سو بيامد شبان با رَمَه خريدند از او گوسفندان همه

زبان را گشوده به مدح و ثنا نمودند قربان به راه خدا

دگر مرد و زن برگرفتند راه به همراه هر يك از آن ريگها

هوا گرم و مردم برون از شمار رسيديم نزديك آن سنگسار

ز مردم به دورش شده انجمن چه برنا چه پير و چه مرد و چه زن

يكى محشرى گشته آنجا عيان تو گويى تگرگ بارد از آسمان

جَمَره بود اسم آن تير بخت ز هر سو زدند بر سرش سنگ سخت

ز گرما و از تابش آفتاب فُتادم در آنجا نه طاقت نه تاب

چنان تنگ گرديد بر من نفس كه بيرون رود مرغ روح از قفس

دگرباره از لطف پروردگار كشيديم خود را ز يك سو كنار

برفتيم با زحمت و رنج ها به جَمْره زديم هفت از آن سنگها

ص: 68

از آنجا نهاديم سوى خيمه، رو ز گرما عرق ها روان همچو جو

رسيديم به خيمه در آن خستگى گرفتيم ناخن به آهستگى

نموديم تقصير و گشتيم سوار ز گرما نمانده به تن ها قرار

[بازگشت به مكه]

به توفيق آن خالق مهربان به مكه رسيديم با همرهان

به راحت نشستيم به منزل دمى نماند از عطش بر دهن ها نمى

پس آنگاه حاضر نمودند آب نمودند غسل وضو با شتاب

به شادى نهاديم رو در حرم همان مسجد و خانه محترم

فكنديم به دور حرم چون نظر خلايق همه از پى يكدگر

ز هر سو رسيدند همى فوج فوج زمين همچو دريا برآمد به موج

چو صبح قيامت بُد آن در نظر پدر را نَبُد آگهى از پسر

چهل در درآن مسجد با صفا ز هر سو گروهى رسيد از قفا

برفتيم آهسته تا پيش باب نه جاى درنگ و نه پاى شتاب

همه همرهان گم شدند از نظر نمانده به من تاب و طاقت دگر

زمين داغ، سرگشته راه عبور نه راه طواف و نه جاى مرور

بگفتم الهى به حق نبى به آن خانهزادت على ولى

الهى از اين غم نجاتم بده تو توفيق سعى و طوافم بده

ز هر سو رسيدند ياران همه مطوِّف، دگر آشنايان همه

موفق شديم بَر طواف و نماز به توفيق بخشنده بى نياز

پس آنگَه برفتيم به كوه صفا ز هر سو شده ذكر حق تا سما

ز جمعيت و كثرت بى شمار نَبُد چاره جز آن كه گرديم سوار

چو شد سعى در هفت نوبت تمام هوا گشت تاريك شد وقت شام

در آنجا به منزل برفتيم دمى ز منزل به محمل نشستيم همى

[به سوى منا براى بيتوته]

دگر ره به سوى منا تاختيم همه خيمه خويش را يافتيم

رسيديم در آن خاكِ مينو سرشت ز خرگاه و خيمه شده چون بهشت

ز محمل برون آمديم در منا نشستيم آسوده در خيمهها

چه گويم دگر زانشب با صفا شب بندگى و وداع منا

شب خرّمى بود و روز نكو چو خورشيد تابان برآمد ز كوه

ز خيمه برون آمديم آن زمان سوى مسجد خَيف گشتيم روان

چو آن مسجد پاك پروردگار ثواب نمازش بود بى شمار

رسيديم در آنجا خوانديم نماز به درگاه بخشنده بى نياز

درآنجا به منزل درآن وقت روز ز گرما جگرها شده نيم سوز

به لطف خداى رحيم و غفور رسيديم به خيمه از آن راه دور

ز گرما نمانده به كس اشتها به حب حب نمودند همه اكتفا

[بازگشت به مكه و پايان اعمال]

چو شد ظهر از جاى برخاستند دگر تخت و محمل بياراستند

منا شد پر از اشتر و ساربان هياهوى عكّام خون خوارگان

سراسر نشستند به محمل همه برفتند از آن پاك منزل همه

ص: 69

دگر حاجيان جمله از خاص عام به مكه رسيدند به هنگام شام

رسيدند به مكه گرفتند بار كه تا چون شود گردش روزگار

دو روز دگر روز عيد غدير فكنديم سر، چون كنيزان به زير

[زيارت منزل حضرت خديجه (س)]

برفتيم به درگاه آن محترم همان بانوى بانوان حرم

ستاديم به درگاه زار و ملول مطوِّف بخواند آن دم اذن دخول

پس آن گاه داخل شديم در حرم زديم بوسه بر درگهش هر قدم

پى حرمتِ مادرِ فاطمه ببستيم صف همچو مژگان همه

خديجه همان بانوى تا جدار بخوابيده آنجا مهى شاهوار

ستاديم به دور ضريحش همه فُتاده جدا از برِ فاطمه

ز ديده فشانديم چو ابر بهار كشيديم ز دل ناله زار زار

كه اى بانوى پاك نيكو سرشت بزرگ بزرگان اهل بهشت

نبودى چه كردند با دخترت شهيد جفا گشته تاج سرت

بگرييم برايش چو ابر بهار سر و جان خود را نماييم نثار

دخيلِ تو اى بانوى محترم نهى در قيامت چو شاهان قدم

گدايان خود را كنى يك نظر كنيزانِ خود را رهايى ز غم

نمانَد به ما هولِ محشر ديگر به زهراى اطهر دهيمَت قسم

كه ما روسياهيم و شرمنده ايم ز جان خادم حضرت فضّه ايم

[زيارت قبر حضرت آمنه و مدفونين قبرستان ابوطالب]

پس آنگَه زديم بوسه خاكِ درش برفتيم سوى مادرِ شوهرش

بسوديم بر قبر او چهرهها برِ خالق خود بسى شكرها

رسيديم به پا بوست اى آمنه كه جانهاى عالم فدايت همه

ز فرزندت اى گوهى بى بها شده از طفيلش دو عالم به پا

دگر پوشش قبر آن بانوان تو گويى برون آمده از جنان

بُدى مَخْمل سبز و هم زرنگار بر او دوخته لؤلؤ شاهوار

از آنجا برفتيم چون صد قدم رسيديم به قبر بزرگ حرم

چه رفتيم در خانه با صفا فروزان در آن خانه نور خدا

دو سيد در آن خانه محترم دو صندوق، هر دو برابر به هم

بُد عبدالمطلب دگر ابن او ابوطالب آن سَرورِ نامجو

بزرگانِ بطحا و نام آوران پدر بر پدر پاك بگزيدگان

ز شاهان و ديگر ز پيغمبران نيامد چو بوطالب اندر جهان

همان بس ز مدحِ شهِ نامور عموى رسول و على را پدر

زديم بوسه آن قبر شاهانشهش برون آمديم آن دم از خانه اش

از آنجا به منزل برفتيم باز ستايش برِ خالق بى نياز

چو شد صبح بيرون برفتيم دگر رسيديم در آن كوچه نزد حجر

چو رفتى از آن كوچه خيرالأنام هميكردى آن سنگ اورا سلام

زيارت نموديم سنگ شريف يكى قبه [بُد] بر سرش بس نظيف

[زيارت خانه حضرت ابوطالب]؟؟؟؟؟؟؟؟

از آنجا برفتيم سوى آن سرا على كرده آن خانه نشو و نما

سرايى كه بوطالبِ نامدار بر سر برده آن خانه ليل و نهار

ص: 70

سرايى كه با زوجه اطهرش هميشه نشانده محمد برش

سرايى كه آن بانوى محترم همى راز گفتى به طفل شكم

شنيدم ز راوى كه آن پاك دين به امّيد لطفِ جهان آفرين

خرامان شده سوى بيت الحرام چو در بسته ديد آن مه خوشخرام

ز در بستن بيت شد دل غمين دلش درد پيچيد آن نازنين

شده مضطرب بانوى نيكنام كه شق گشت ديوار بيت الحرام

رساندى به گوشش ز هر سو سروش كه بشتاب اى بانو تيز هوش

صدايى برآمد كه اى فاطمه مشو دل غمين و مكن واهمه

كه فرزند تو خانه زاد من است ز خلق دو عالم مراد من است

رسد بهر او قابله از بهشت نزيبد بدين ماه آن قوم زشت

در اين خانه نورش شود منجلى كنى ديده روشن به روى على

چو روز دگر آن مه سرفراز به رويش نمودند درِ بيت باز

برون آمد از خانه خورشيد وار گرفته يكى ماهِ نو در كنار

ببردند به عزّت سوى خانه اش بزرگان مكه چون پروانه اش

ملايك برفتند همراهِ شاه ز هر سو رسيدند سوى آن سرا

محمد رسيدن آن زمان پر سرور على را گرفت و بيفزود نور

[زيارت مولد النبّى صلى الله و عليه و آله]

از آنجا برفتيم سراى دگر كه قدرش بدى از همه بيشتر

سرايى كه عبدالله نامدار به سر براى آنجا به عزّ و وقار

حياطى مربّع بسى با صفا كنار حياطش يكى چرخ چاه

اطاق بزرگى چو مسجد، در آن كه عبدالمطلب نشستى در آن

اطاق دگر همچنان آينه در آنجا بدى منزل آمنه

ميان اطاق قبّه اى همچو نور گرفتى از او روشنى كوه طور

ز مخمل زده دور او پرده ها ز زر دوخته اندر و سروها

يكى سنّى آنجا ستاده برش گرفتى دِرَم تا گشادى درش

درونش مصفا چون خلد برين بدى نصب طشى ميان زمين

كه آن طشت نور دو چشم تر است تولّد چاى پيغمبر است

پس آن گه زديم بوسه طشت زمين ثنا خوان شده بر رسول امين

[زيارت منزل حضرت خديجه (س)]

از آنجا برفتيم با ياوران سرايى كه بودى خديجه در آن

نهده چو در هشت [؟] آن خانه پا نشسته همه خادمان جا به جا

از آنجا سه پله برفتيم زير حياطى بسى دلكش و دلپذير

ز مرمر همه فرش گشته زمين در آنجا اطاقى چو خلد برين

ميانش يكى قبّه اى همچو ماه تولد گه جاى خيرالنسا

همه پرده مخمل آويخته به زر سر و گل اندر و دوخته

به حسرت نشستيم در آنجا همه كه اينجا بشستند تن فاطمه

در اين خانه حوّا سيد از بهشت دگر مردم پاكِ نيكو سرشت

به دامن نهادند تن از انورش نمودند لباس بهشى بر سرش

از آنجا برفتيم اطاق دگر خديجه نشستى و خيرالبّسر

اطاق دگر بود آنجا عيان درخشنده چون انجمن آسمان

چو رفتيم در آن بيت عنبر سرشت همه محو گشتيم از بوى مشك

ص: 71

بگفتند اين جاى آن سرور است عبادتگه خاص پيغمبر است

يكى شير آبى به ديوار او از آنجا گرفتى پيمبر وضو

دگر حوض پاكيزه در زير شير در آنجا نشستى بشير نذير

همى بوسه كرديم آن خانه ها بسى گريه كرديم چو ديوانه ها

از آنجا نهاديم رو در حرم طواف همان خانه محترم

كشيديم ز دل ناله الفراق برفتيم بر دل نهاديم داغ

[به سوى مدينه منوره]

دگر بيست و پنج نموديم بار ز مكه به شهر رسول كبار

ز مردم بجوشيد همه دشت و كوه ز بطحا به يثرب نهاديم رو

گهى شادمانى و گاهى ملول ز دورى بيت و ز شوق رسول

در آن ره همه جويهاى روان همه مردمش شيعه و مهربان

ز انگور و خرما و از ميوه ها چه باغات پاكيزه و با صفا

عربهاى شيعه در آن مرز و بوم همى خاوه گيرند ز سلطان روم

برفتند يكسر همه حاجيان سواد مدينه شد آن دم عيان

چو ديديم آن گنبد اخضرى به از لذّت شاهى كشورى

رسيدن به آن خاكِ نيكو سرشت به از رفتن يكسره تا بهشت

رسيديم به شهر و گرفتاريم بار به سجده فُتاديم به كردگار

نموديم غسل و وضو ساختيم ز شوقش دل و جان خود باختيم

به تن ها نموديم رخت سياه كه دارد عزا خاتم النبياء

زديم بر سر و صورتِ خود گلاب برفتيم به پابوشِ ختمى مآب

[زيارت حضرت رسول (س)]

ستاديم و خواديم اذنِ دخول بر آن آستان ملايك نزول

پس اول به لطفِ جهان آفرين فتاديم سجده كنان بر زمين

ز شوقِ نبى دل شده پر طرب گشوديم به تكبير و تهليل لب

همى راه رفتمى و دل شادمان بسى ياد كرديم از دوستان

بديديم چو آن دستگاه مهى جلال و بزرگى و شاهنشهى

زمين همچو جنّت بزرگ وسيع ضريحش همان آسمان رفيع

بر آن روضه و آن ضريح و زمين بخوانديم همى نام جان آفرين

ضريح شريعت رسول امين چون آن كعبه بيت خداى مبين

تو گويى يكى بوده استادشان همان يك نفر كرده بنيادشان

ز هر سو درآيد اگر صد نفر به آن سو نباشد كسى را خبر

شود عقل حيران از آن بارگاه كه اين عرش حق باشد اندر سما

و يا آنكه درخواب بينم چنين بخوابيم در سر خلدِ برين

غلط گفتم از عرش بالاتر است كه آن مدفن پاك پيغمبر است

بود زينت عرشْ سبطين او كند فخر از گردِ نعلينِ او

همان فرش آن عرش خلد برين ز نورش بياراست جان آفرين

گذشتيم هر دم ز پاى ستون ستونش بدى از شماره فزون

ميان سوتنها چون بستان و باغ نهاده به هر جا درخت و چراغ

رسيديم آن دم بر منبرش ستاديم گريان همه دربرش

زديم بوسه بر منبر پر بهاش به ديده كشيديم آن پايه هاش

وز آنجا برفتيم با حال زار رسيدمى به محراب شاه كبار

ص: 72

از آنجا كه دنيا هميشه غمست به هر خرّمى يك جهان ماتم است

به محراب و منبر شديم نوحه گر ................ ................ .....

شديم زان مصيبت همه دل غمين ................ ................ .....

از آنجا برفتيم با حال زار ................ .............

رسيديم ناگاه بر قبرشان ................ .......

نموديم رو را به قبر بتول الهى به پهلوى بنت رسول

............ ...............

............... ...............

از آنجا برفتيم زار و ملول رسيديم به قبر شريف بتول

زيارت نموديم شاه حجاز به سجده فتاديم بر بى نياز

تعالى الله از بخت بيدار ما كه توفيق و اقبال شد يار ما

زيارت نموديم و مدح ثنا گرفتيم ضريح شه انبياء

كه اى شاه باشد بر تو عيان همه راز و پنهانِ اين عاميان

ز تو خواهم اى رحمت ذوالجلال به صد رو سياهى و صد انفعال

كنى التفات اين كلام مرا ز رحمت جوابِ سلام مرا

شود لطفِ تو شاملِ حال ما پسندد خداى تو اعمالِ ما

كه ما روسياهيم و شرمنده ايم همه از طفيل شما زنده ايم

عباداتمام ناقص و ناقبول به تو چشم اميدمان يا رسول

تو پيغمبر رحمت داورى ز رحمت دمى سوى ما بنگرى

دگر حجّ و آن عمره راه دور پذيرد به يمنِ و ربّ غفور

ز اولاد و اعقاب ياران ما چه از دوست و از دوستدارانما

بخواهى تمامى به پرامنت رسد دست كوتاه ما دامنت

دگر حاجيان كه هستند رفيق به ما مهربانند يار و شفيق

به محشر فزونى دهى قدرشان دو صد الف زايد دهى اجرشان

شده از طفيل تو دنيا بنا كنند كسب نو از تو خورشيد و ماه

به قرآن ثناگوى خلّاق تو ملايك همه محو اخلاق تو

به محضر دهى چشم خود گردشى نماند به ما عاصيان رنجشى

نمانده به عصيان كسى در گرو كس دارد چنين سيدى پيشرو

زديم بوسه بر آستان رسول برفتيم بر قبر پاك بتول

در آنجا ضريح شريف بتول بود زينت قبر پاك رسول

تو گويى يكى خرمن گل همه نشسته بر پيش پدر فاطمه

چنان بگرفته حسين اكبرش گرفته بر خود نبى دخترش

ولى قبر آن پادشان زنان زيارت كندش دو جا در گمان

يكى نزد قبر شريف پدر دوم در بقيع است نزد پسر

برفتيم چون خادمان خفيف ستاديم نزد ضريح شريف

عرض كرديم اى شهِ خوبان اسلام بانوى با لطف و با احسان سلام

از سر قبر امامان آمديم از سر كوى شهيدان آمديم

آمدم اينك من از كوى حسين از بر آن نخل دلجوى حسين

عقده ها اندر دلم بُد سالها بس كشيدم از فراقت ناله ها

سر نهم بر آستانت روى خاك در حضورت جامه سازم چاك چاك

سر زنم بر زينبت زارى كنم با تو بنشينم عزادارى كنم

بر آن شاه بى يار و بى ياورت بنالم چو رعد بهاران برت

ص: 73

سرو جانِ عالم به قربانِ تو فداى تو قبر و پنهان تو

ندانم مها در كجا جويمت همه راز دل در كجا گويمت

گمانم همانم اسمِ اعظم تويى به باغ جنان آن معظّم تويى

كجا بشنوم عنبرين بوى تو كجا نالم از بهر پهلوى تو

بگريم بر آن باز و نيلى ات ...........

ز سيلى آن دشمنِ دين تو چو گل سرخ شد چشم حق بين تو

زدند از جفا صحيه بر روى تو ز كينه شكستند پهلوى تو

همان دستِ ببُريده پر جفا در آتش شود طعمه اژدها

بسى ناله كرديم همى در برش زديم بوسه بر آستان درس

[زيارت بقيع]

برفتيم از آن آستان رفيع سوى قبر آن سرورانِ بقيع

بر بقعه شاهِ خوبان حسن شده سنّى از بهر سيم انجمن

ستانند از زائرانش درم پس آنكه گشايند باب حرم

در آن روضه و آن مكان شريف شده قبر خوبان عالم رديف

حسن زينت عرش ربِّ مجيد على نور چشم حسين شهيد

دگر باقر آن شاه با اقتدار كه بنياد دين شد از او استوار

امام هدى رهبر عالمين رفيق ره كربلاى حسين

شد آن مقتداى به غم مبتلا در آنجا به طفلى اسير بلا

ز داغ حسينش شده دل كباب چرا اسيران به شام خراب

پدر پيش رويش اسير ستم دل نازنينش شده پر ز غم

دگر جعفر آن رهنماى جهان جهان شد از او همچون باغ جنان

فرازنده رايتِ احمدى فروزنده شمع دين نبى

از او جلوه، شرع محمد گرفت زمين سر به سر دين احمد گرفت

دگر فاطمه آن كشيده محن عزيز رسول و انيس حسن

همان دختر رحمت كردگار جلاش به محضر شود آشكار

دگر مادر شاه، بنت اسد كه بگزيده او را خداى احد

كه قدرش ز عالم فزونتر بود عروسش چو زهراى اطهر بود

همان بس كه آن بانوى نيكنام بود امّ پاك ده و دو امام

ولى بود ايام رنج و تعب محرّم عزاى شه تشنه لب

حضور حسن روز قتل حسين فشانديم خونابه از هر دو عين

ز هر سو مصيبت نمودند به پا ستاديم بر قبر زين العبا

به هر جا ستاده يكى روضه خوان چو بلبل برآورده از دل فغان

ز داخل جگر لخت لخت حسن به ياد شهيدان خونين كفن

ز بيمارى آن شه محترم ز بى يارى بانوانِ حرم

همه حاجيان همچون ابر بهار كشيدند ز جان ناله هاى فكار

همه دل غمين و همه غم زده بقيع حسن گشته ماتم كده

دل دشمنان گشته از كينه خون شده روى ها زرد و سره نگون

چو افعى فتاديم در پيچ و تاب سيه رنگ درخون خود چون كباب [؟]

به توفيق پروردگار جهان بسوديم چهره بر آن آستان

نموديم وداع امامان همه دگر مدفن طاهر فاطمه

از آنجا ببرديم با خود دليل برفتيم بر قبر پاك عقيل

ص: 74

گريستيم بر مسلم و كشتنش به بازار كوفه كشيدند تنش

بدان ناله هايى كه آن شه كشيد بر آن طفل هايش كه كردند شهيد

وز آنجا تن خسته و حال زار برفتيم بر بانوان كبار

چو آن بانوان هر دو تاج سرند به صديقه طاهره خواهرند

.... ....

زيارت نموديم نبات رسول برفتيم از آن بقعه زار و ملول

رسيديم بر قبر شه زادگان از آن بقعه چاه بزرگى عيان

ابراهيم و قاسم دو ابن رسول برادر به خاتون محشر بتول

كه آن هر دو نزل رسول امين برفتند ز دنيا به خلد برين

شنيدم ز گوينده داستان چو رفت مرغ روحش به سوى جنان

سپردند چو آن ماه را زير خاك ز بهرش شد افسرده آن نور پاك

برفت جانب تربتش بى قرار دُرْ افشان ز مژگان چو ابر بهار

ز رحمت نظر كرد آن كامياب كه تابيده بر مدفنش آفتاب

از اين غصه افسرده گرديد سخت نشانيد بر قبر پاكش درخت

كجا بودى اى شاه دنيا و دين ببينى تن نازنين حسين

زيارت نموديم دو ابن نبى از آنجا برفتيم گريان همى

گذشتيم از پيشِ اهل قبور يكى بقعه ديديم آنجا ز دور

به گودالى آن بقعه مانند چاه در آن بقعه پيچيده دود سياه

.............. ................ ....

بگفتند مبالى كه پيدا بود همان خانه قبر .... بود

تو گويى يكى چاه زندانيان چو دوزخ برون آيد از وى دخان

تبرّا كنان روى برتافتيم بسى ................ ..... بهر او ساختيم

برفتيم به درگاه باب رسول نموديم با شادمانى نزول

فتاديم به پابوش شاه جليل پدر بر پدر محترم تا خليل

به درگاه عبدالله كامكار كز او در جهان نور حق آشكار

مهين بابِ شاهنشهِ نيكبخت نكو اصل آن خسروانى درخت

سزد بر جهان سرفرازى كند هم از ماسوى بى نيازى كند

خجسته چو فرزند او احمد است كه فرخنده نور حق سرمد است

زرجسش چه جان آفرين پاك كرد پس آن گاه مدحش به «لولاك» كرد

ستاديم بر قبر آن نامدار ثنا خوانِ باب رسول كبار

به قبر شريفش نهاديم رو به مدحش زبان ها پر از گفتگو

ولى زار و جوشان و ديده پر آب تو گفتى كه بينيم ما خود به خواب

از آنجا پس آنگاه برخاستيم سوى راه دلها بياراستيم

[زيارت شهداى احد]

شديم يكسر از شوقِ حمزه سوار برفتيم به پابوس آن نامدار

رسيديم در آن وادى دردناك همى آمدى بوى خونش ز خاك

زيارت نموديم عموى نبى دگر گلرخان بنى هاشمى

در اطراف آن حمزه پاك دين همه قبرهاى شهيدان دين

ستاديم بر قبر آن شهريار ز ديده روان اشك بى اختيار

احد وادى رنج و درد و بلا كشيده از او كرده كربلا [كذا]

ص: 75

چنين گفت آن راوى خوش سخن ز جنگِ احد وادى پر محن

ز كينه بياورد سفيانِ شوم همه پهلوانان ز هر مرز و بوم

ز بطحا برون آمدند همچو گرد به همره سپاه سليح و نبرد

وز آن سو مدينه رسيد اين خبر به خدّام درگاه خيرالبشر

بفرمود تا اهل دين مبين كمر تنگ نبندند بر مشركين

پس آنگه سپه را بياراستند ز هجرش ظفر از جهان آفرين خواستند

برفت در احد از مدينه رسول ز هجرش به ناله برآمد بتول

همى ريخت خون جگر بر كنار بناليد با ديده اشكبار

نشت بر شتر همچو بدر تمام روان در ركابش همه خاص و عام

على آن شهنشاه نُصرت قرين خرامان به پيشِ رسولِ امين

به فرموده خاتمِ انبيا نمودند همه خيمه ه را به پا

شد از مَقْدمِ سيدالمرسلين احد آن زمان همچو خلد برين

سوى بارگه رفت خير الأنام بفرمود بر دشتِ محنت مقام

چو آن شهريار ملايك سپاه به فرمان ايزد در آن بارگاه

به نزديك كوه احد بنگريد وزان دامنِ دشت كوهى بديد

سپه را همه جاى بر جاى داد به پيش احد با سپه ايستاد

وز آن سوى سفيان بياراست صف زنان پيش صف داشت دف ها به كف

چو خورشيد شهريارِ نجف حمايل يكى تيغ رايت به كف

به پهلوى او حمزه نامدار چو شير گرسنه كه جويد شكار

سر ره گرفت آنكه بر اشقيا عمِ مصطفى بود شير خدا

ز هر سوى مركب برانگيختند بر اعداى ملت درآويختند

ز هر سو به قصد نبى فوج فوج چو بحرى كه آيد ز هر سو به موج

چنين گفت راوى كه هند پليد ... بسى داد پند و نويد

كه امروز ما را يكى مشكل است ز حمزه بسى كينه ها در دل است

به چشمش نيامد سپه سر به سر كه هاشم نژاد است والا گُهر

كه هم نامدار است و فرخنده است نبى را بسى دل به او زنده است

كشد تيغ تيز از كمر اين زمان نه سفيان بماند نه سفيانيان

ندانم سرانجام ما چون بود ز محنت دلم قطره خون بود

مگر تو بدين كين نشوى هم عنان بدين دشمنانم سرارى [؟] زبان

روى تو به افسون مكر و عناد دهى خرمن عمر حمزه به باد

ز تو گر شود اين هنر آشكار به راحت كنم دُرّ و گوهر نثار

تو را در جهان سرفرازى دهم ز سيم و زرت بى نيازى دهم

چو بشنيد آن زنگى به گهر چو بت در برش بر زمين سود سر

پس آنكه به پا خاست آن بد كنشت به فرمان هند آن زنا كار زشت

كمر را ببست آن خطاكار تنگ همى رفت تازان به ميدان جنگ

چه حمزه بدان سان به دست نبرد بكوشيد هر سو چون مردان مرد

يكى شه سوارى به دشت ستور گريزان سپه از برش همچو مور

درخشان رخش همچو تابنده ماه ملايك همه محوش اندر سما

گهى در يمين و گهى در يسار برآورد از آن بت پرستان دمار

چو شيرى كه افتد ميان رمه فكندند به سفيانيان همهمه

چه ديد آن زمان زنگى نابكار كه از هنده بودش دل اميدوار

ص: 76

يكى خشت رخشان گرفته به كف چو رو به برون آمد از يك طرف

پس پشت سنگى نشت آن شرير چو رو به كمين كرده بر حرّه شير

ز خود بى خبر ديد شه را به جنگ بينداخت آن خشت از پشت سنگ

دريد از جگرگاه او تا به ناف بغلطيد از اسب بر روى خاك

دريغا از آن سيد پاك دين كه افتاد از زين به روى زمين

تن پاك حمزه شده غرقه خون زمين گشته از خون او لاله گون

شتابان چو ابليس آن پُر حِيل يكى آب گون تيغش اندر بغل

گرفت خنجر آب گون از ميان به زارى فتادند سماواتيان

چو بر آن سيه روى چشمش فتاد برآورد يكى آه سرد از نهاد

دم رفتن آن شاهِ والا گُهر بدان دست و خنجر فتادش نظر

ز ديده همى راند خونابِ زرد لبى پر ز افغان دلى پر ز درد

چو شمر ستم پيشه آن دل سياه بزد تيغ كين بر جگرگاه شاه

دريغا از آن سرور پاك دين فُتاده رخ لال گون بر زمين

نه يارى كه گيرد سرش در كنار نه كس واقف از حال آن شهريار

چو گل پهلوى پاك حمزه دريد جگر بندش از سينه بيرون كشيد

لبِ تشنه، تن خسته و ناتوان ز پهلوى چاكش شده خون روان

به زارى بغلطيد بر روى خاك خراميد روحش به فردوس پاك

فرو ريختند قدسيان از فلك همه نوحه گر از سما تا سمك

همه انبيا دست محنت به سر برآورده افغان ز جان بوالبشر

دريغا از آن شاه نيكو نهاد كه آن سان به خاك سيه جان بداد

پس آن گاه وحشى برفت همچو باد جگر را به هند جگرخواره داد

ز شادى گرفت آن زن بدگمان كشيدش به دندان چو درندگان

جگر در دهانش شده چون حجر فرو ماند از او آن زد بد سير

نديد آن زمان چاره در خوردنش ز كينه بياويخت در گردنش

به وحشى بسى آفرين كرد ياد همه زيور خود بر او نهاد

در آن سوى تنها شه انس جان ز هر سو به گردش سپاه گران

كشيدند سفيانيان تيغ كين به روى نبى سرورِ پاك دين

ز هر سو به قصد نبى فوج فوج چو بحرى كه آيد ز هر سو به موج

بدن ها ز تيغ ستم چاك چاك همه غرقه در خون فتاده به خاك

همه پاك دينان فشردند پاى بدادند جان را به راه خداى

روان شد روانشان به باغ بهشت بر لاله حور غلمان كشت [؟]

نمودند جهاد و گرفتن جنان به فردوش اعلا شدند شادمان

عمر با ابابكر تازان به راه گريزان برفتند از رزم گاه

مخالف نهادند رو بر فرار ستاده نبى در صف كارزار

همه كينه جوى و همه خود پرست به آزار او برگشادند دست

ميان سپه شهريار نجف ز تيغش روان جوى خون هر طرف

على يك تن و بت پرستان هزار گرفته به كف جان براى نثار

در آن دم ز درگاه جان آفرين ملايك به امداد سالار دين

ز بى طاقتى اذن درخواستند همه تن پى رزم آراستند

و ز آن سو مدينه رسيد اين خبر شهيد جفا گشته خيرالبشر

شده خون از اين غم دلِ مرد و زن فتاده از اين غصّه آتش به تن

قيامت در آن روز شد آشكار ز خيرالنسا رفت صبر و قرار

ص: 77

به چادر پيچيده سر تا به پا روان شد سوى سرور انبيا

صفيه به همراه خود برگرفت به زارى همى ناله از سر گرفت

به همراه چندى دگر از زنان چو انجم به دور مه آسمان

برفتند يكسر پراكنده مو نهادند به دشت احد جمله رو

يكى پهن دشتى كه بر طرف آن بيفروخت چون لاله در بوستان

پراكنده بودند اصحاب دين فتاده تن حمزه بر دشت كين

صفيه چو ديد آن شه جان نثار به چشمش چو شب روز گرديد تار

روان شد سوى رزمگه دردناك چو سروى بديدش فتاده به خاك

ص: 78

زن در حج گذارى مسلمانان (1)

حج يكى از مظاهر و منابع فرهنگ و تمدن اسلامى است. مى توان گفت يكى از راه هاى پى بردن به نظريه هاى اسلامى در موضوعاتى خاص، تحليل معارف و آموزه هاى دينى درباره حج است؛ چنانكه تحليل وقايع و آنچه در حج گزارى مسلمانان رخ داده نيز ميتواند نشاندهنده بازتاب و تأثير آن آموزه ها در زندگى مسلمانان باشد.

موضوع و مبحث زن از مباحثى است كه مى توان آن را در پرتو تعليمات اسلامى در باره حج و نيز حج گزارى مسلمانان به بحث گذاشت.

اين مسأله را از چند زاويه مى توان مطالعه كرد:

الف: آموزههاى اسلامى حج، چه تصويرى از زن را نشان ميدهد.

ب: رفتار و فرهنگ مسلمانان حج گزار تا چه پايه بدان آموزه ها نزديك است و از آن تأثير پذيرفته و مى پذيرد.

ج: تلقّى زنان از حج و آموزه هاى آن چيست و زنان مسلمان چه كارهايى در باره حج به انجام رسانده اند.

بر اين اساس، بررسى همه جانبه مسأله «زنان و حج» ايجاب مى كند كه پژوهش هايى در سه محور انجام گيرد:

يك. زن درآموزه هاى دينى حج

دو. زن در حج گزارى مسلمانان

سه. تلقّى زنان از حج و رفتار زنان در باره حج در تاريخ اسلامى

در ذيل هر يك از اين سه محور به اين موضوعات جزئى بايد پرداخته شود.

ص: 79

* زن درآموزه هاى حج

1. وجوب حج بر زنان

2. همراه داشتن مَحرم در سفر حج

3. حج استحبابى زنان

4. اشتراط و عدم اشتراط اذن همسر در سفر حج واجب

5. اختلاط زن و مرد در طواف

6. عدم اشتراط تقدم و تأخر در نمازهاى مسجد الحرام

7. وجوب كشف صورت براى زنان در احرام

و ...

* زنان در حج گزارى مسلمانان

1. زن در سفرنامه هاى مردان

2. قوانين و مقررات كشورهاى اسلامى نسبت به حج زنان

3. قوانين و مقررات وضع شده از سوى اميران مكه و مدينه نسبت به حضور زنان

و ...

* حج گزارى زنان در دوره هاى اسلامى

1. چگونگى حج گزارى زنان

2. خدمت زنان به حج

3. تلقى و برداشت زنان از احكام و اسرار و معارف سفر حج

- مقايسه سفرنامه هاى مردان و زنان

- تحليل هاى زنان در باب اسرار و معارف حج

- فتاوا و آراى فقهى زنان درباره حج

آنچه تاكنون دراين زمينه ها به صورت ويژه تأليف شده، بسيار اندك است. آثارى در باب مناسك و احكام بانوان تأليف گرديده كه كهن ترين آن كتاب مناسك النسوان، شيخ ابوالفتوح كراجكى (م 449 ق.) است كه به درخواست صارم الدوله تحرير شده است. (1)

همچنين كتابى با عنوان نهج البيان فى مناسك النسوان. (2)

در دوران معاصر نيز كتبى با عنوان احكام بانوان در عمره و حج بر پايه فتاواى فقهى مراجع تقليد نشر يافته است.

از اين گونه آثار فتوايى و فقهى كه بگذريم، مى توان به كتاب الدرر الفرائد المنظمه فى أخبار الحاج و طريق مكه المعظمه، تأليف عبدالقادر محمد بن عبدالقادر بن محمد الانصارى الجزيرى الحنبلى (م 977 ق.) اشاره كرد كه در جلد دوم، 26 تَنْ از زنان سرشناس و بزرگ را كه به حج رفته اند، معرفى مى كند. (3)

همچنين مقاله اى در ميقات حج، (ش 53) با عنوان زن و حج (4) به چاپ رسيده كه به مباحث كلى در اين موضوع پرداخته است.

در اين نوشتار مباحثى در محور دوم؛ (زن در حجگزارى مسلمانان) ارائه مى گردد و اين قسمت از مقاله، گزارشى است از بررسى سفرنامه هاى حج مردان.

زن در سفرنامه هاى حج

1. سفرنامه نويسى از منابع معرفتى در حوزه تاريخ است. در سفرنامه ها اطلاعاتى درباره تمدن ها، آداب و رسوم ملل، علوم و دانش هاى معمول، روابط سياسى و روحيه هاى فردى، جامعهشناسى ملل و بسيارى چيزهاى ديگر نهفته است. براى دوره هايى از تاريخ كه منابع اندك دارد سفرنامه ها گنجينه ارزشمندى را در خود جاى داده اند.


1- كتابنامه حج، ص 310
2- همان.
3- الدرر الفرائد المنظمة، تحقيق: محمد حسن محمد حسن اسماعيل، دار الكتب العلميه، ج 2، ص 481- 493.
4- ميقات، ش 53، صص 175- 194

ص: 80

2. برهمين قاعده، سفرنامه هاى حج، كه توسط مسلمانان و مورّخان به تحرير درآمده، يكى از گنجينه هاى ارزشمند، براى آگاهى از فرهنگ حج در گذشته هاى دور و نزديك است.

در ادوار مختلف، بيش وكم مسلمانان در شرق و غرب جهان اسلام، به فارسى و عربى سفرنامه هايى را به قلم آورده اند، كه بسيارى از آن ها تاكنون به چاپ رسيده و مواردى نيز هنوز چاپ نشده يا متن آن مفقود گرديده است.

براساس تتبّع يكى از محققان، تاكنون 50 سفرنامه به زبان عربى (1) و نيز 101 سفرنامه به زبان فارسى تحرير شده است. (2)

3. از موضوعاتى كه در تجزيه و تحليل سفرنامه هاى حج مى بايست مورد توجه و دقت قرار گيرد، مسأله «زن در سفرنامهها» است. اين مسأله از دو زاويه قابل تحليل و بررسى است:

* بررسى سفرنامه هايى كه به دست زنان نگارش يافته و مقايسه آن با سفرنامه هاى مردان.

* زن بهعنوان يك موضوع در سفرنامه ها؛ سفرنامه هاى زنان يا سفرنامه هاى مردان.

مقصود آن است كه با تحليل و بررسى سفرنامه ها روشن گردد كه:

آيا سفرنامهنويسان درگزارش حج به حضور زنان توجه داشته اند يا خير؟

و اگر توجه داشته اند، چه چيزى بيشتر براى آنان قابل توجه بوده است؟

عبادتشان، تبعيض ها، حجابشان و يا امور ديگرآنان؟

از اين بررسى ها مى توان به دست آورد كه حضور زنان در حج چه ميزان بوده است و نيز نوع پوشش و تعامل آنان با مردان را تا حدّى مى تواند از دل اين سفرنامه ها به دست آورد.

همچنين از اين بررسى ها مى توان تفاوت نگاه سفرنامه نويسانِ غرب و شرق جهان اسلام و نيز زنان و مردان را استخراج و تحليل كرد.

در اين نوشتار، سه مورد از سفرنامه هاى كهن؛ يعنى سفرنامه ناصرخسرو قباديانى، ابن جبير و ابن بطوطه و يك مورد از سفرنامه هاى دوره معاصر؛ يعنى سفرنامه جلال آل احمد مورد پژوهش و بررسى قرار گرفته است:

1. سفرنامه ناصرخسرو قباديانى

(481- 394 ق.)

ناصر خسرو تا 43 سالگى شغل ديوانى و دبيرى داشت و در آن سن، دچار انقلاب روحى شد و عزم سفر كرد. سفر وى هفت سال طول كشيد و در اين هفت سال، چهار نوبت حج به جا آورد. گزارش سفر هفت ساله او، سفرنامه وى مى باشد كه به زبان فارسى نگاشته شده است.

شرح چهار نوبت حج وى، كه چهارمين آن مفصل ترين آن ها است، از سفرنامه استخراج شده و در فصلنامه «ميقات حج» (3) به صورت كامل آمده است. قابل توجه آن كه در اين چهار سفر، هيچ ياد و نشانى از خوبى يا بدى زنان نيست. نوبت هاى حج ناصر خسرو بدين قرار است:

سفر اول: سال 438 قمرى.

سفر دوم: سال 439 قمرى. ورود به مدينه 26 ذى قعده و خروج از مكه 12 ذى حجه.

سفر سوم: سال 440 قمرى. ورود به مكه 8 ذى حجه.

سفر چهارم: سال 442 قمرى. ورود به مكه يكشنبه آخر جمادى الآخر و خروج از آن، 19 ذى حجه.

2. سفرنامه ابن جبير (614- 540 ق)

محمّد بن احمد بن جبير در بلنسيه اسپانيا متولد شد. وى شاعر، اديب، فقيه و سياح بود. سه بار به مشرق زمين سفر كرد و علاوه بر زيارت خانه خدا، شهرهايى راكه در مسير اسپانيا به مكه است- مانند مدينه، كوفه، بغداد، موصل، حلب و دمشق- ديد و در سفر اخير خود، در اسكندريه درگذشت.

سفرنامه وى، گزارش يكى از اين سفرهاست كه در جمعه، سيام شوال 578 قمرى آغاز شده (4) و روز پنج شنبه 22 محرم سال 581 به شهر خود، غرناطه مى رسد. مدت اين سفر دو سال و سه ماه و نيم بود. (5)

وى در اين سفر، روز پنجشنبه 13 ربيع الآخر سال 579 قمرى به مكه مى رسد و 22 ذيحجه همان سال از مكه خارج مى شود و روانه مدينه مى گردد. اقامت وى در مكه 245 روز (هشت ماه و اندى) به طول مى انجامد. (6) پس از ورود به مدينه، پنج روز نيز در آنجا اقامت مى گزيند و روز شنبه هشتم محرم از مدينه عازم عراق مى شود. (7)


1- ميقات حج، ش 17، صص 15- 20
2- ميقات حج، ش 17، صص 15- 7
3- شماره 5، صص 539- 232
4- سفرنامه ابن جبير، ص 65
5- همان، ص 424
6- همان، ص 229
7- همان، ص 252

ص: 81

اين سفرنامه توسط پرويز اتابكى به فارسى ترجمه شده و در سال 1370 از سوى مؤسسه چاپ و نشر آستان قدس رضوى به چاپ رسيده است.

اين سفرنامه، حاوى مطالب و نكات تاريخى و جغرافيايى فراوان است كه در اين جا تنها نگاه او به زن گزارش مى شود. اين سفرنامه از معدود سفرنامه هايى است كه توجه بسيار به حضور زنان دارد و در جايجاى آن، گزارش هايى در اين باب ديده مى شود.

اكنون برخى از اين موارد را مى آوريم:

* آمدن باران در مسجد الحرام

«از آنچه واجب است در بركت زيارت و فضل ديدار (بيت الله الحرام) ثبت و درج شود، اين است كه در روز جمعه نوزدهم جمادى الأولى، برابر نهم سپتامبر، خداوند درياى رحمت خود را موّاج ساخت و چنان كه پيامبر خدا (ص) فرموده است: سرچشمه فياض باران سرازير شد و اين (بارندگى) پس از نماز عصر و پيش از شامگاه روز مذكور بود. بارانى نيكو باريدن گرفت و مردم به حِجْر روى آوردند و زير ناودان مبارك (كعبه) ايستادند، پيراهن هاى خود را از تن برون كردند و آبى را كه از ناودان فرو مى ريخت بر سر و دست و دهان خويش افشاندند و نوشاندند و پيرامون آن محل به انبوهى گردآمدند و ازدحام كردند و غريو و غلغله اى بزرگ برآوردند. هر كس ميخواست و مى كوشيد از آن رحمت الهى به پيكر خود سهم و نصيبى رساند، بانگ دعاى ايشان بر آسمان بلند بود و اشك سيل آساى اهل خشوع و زارى آنان سرازير بود و جز بانگ استغاثه دعا و شيون گريه به گوش نمى رسيد. زنان بيرون از سنگچينِ حِجْر ايستاده و با ديدگانى اشكبار و دل هايى زار و بيقرار آرزو مى كردند كه بدان جايگاه در توانند آمد، بعضى از حاجيانِ نايب الزّياره مهربان، جامه خود را بدان آب مبارك تر مى كردند و نزد زنان مى آمدند و آن جامه را بر دست بعضى از زنان ميافشردند، ايشان آن را مى نوشيدند و بر رخساره و تن خويش ميفشاندند.» (1)

* ورود زنان به درون كعبه

ابن جبير گويد: «درِ كعبه (و بيت الله العظيم) به روزهاى دوشنبه و آدينه گشوده مى شود جز در ماه رجب كه هر روز باز مى شود» (2) در اين روزها فقط مردان به درون كعبه مى روند. در روز بيست و نهم رجب رفتن به درون كعبه اختصاص به زنان دارد. وى گزارش آن را چنين ميآورد:

«روز بيست و نهم اين ماه (رجب)؛ يعنى روز پنج شنبه (زيارت درون) خانه كعبه تنها به زنان اختصاص داده شد و آنان از هر كران درآمدند و از چند روز پيش همچون آمادگى و گردهمايى براى ديدار (ديگر) زيارتگاه هاى مكرم، بدين مناسبت خود را آماده كرده و جشن گرفته بودند و زنى در مكه نماند مگر آن كه آن روز در بيتالحرام شرف حضور و عزّ التزام يافت. چون كليدداران و پردهداران كعبه براى گشودن در آن خانه كريم به عادت قديم (به درون كعبه رفتند) در خروج از كعبه شتاب كردند (و از زمان توقف معهود خويش به ديگر روزها كاستند) و راه را براى ورود زنان گشودند. مردم نيز به خاطر آن ها از طوافگاه و حيطه حِجر (اسماعيل) دور شدند و پيرامون آن خانه مبارك، يك تن از مردان باقى نماند. زنان شتابان از پلكان به آستان كعبه بالا رفتند؛ چنان كه پردهداران هنگام به زير آمدن از آن گرامى خانه، نمى توانستند از ميان آنان راهى به بيرون يابند. زنان زنجيروار به يكديگر پيوستند و چنان يكديگر را مى فشردند (كه به يك لغزش پاى) شيون كنان و تكبير و تهليل گويان بر روى هم فرو غلتيدند. ازدحام ايشان به ازدحام قبايل سرويمنى هنگام درنگ آنان در مكه و بالا رفتن آنان (بر آستان كعبه) به روز (اعلام خبر) فتح بيت المقدس ميمانست و حالِ اينان همان حال بود (و همان غوغا و قيل و قال) انبوه زنان، نيمه اول روز را به همين وضع ادامه دادند و در طوافگاه و حِجر، داد دل گرفتند و از بوسيدن حجر الأسود و دست سودن بر اركان (كعبه) شفاى جان جُستند. اين روز نزد آنان بس بزرگ و نامدار و درخشان و با اعتبار بود. خداوند آنان را مستفيد فرمايد و عبادت خالصانه ايشان را عبادتى محض ذات كريم خود محسوب دارد.

بارى به سبب وجود انبوه مردان (كه همواره كعبه را انباشته اند) اين زنان بينوا و مغبون اند؛ زيرا خانه گرامى كعبه را مى بينند و در آن پناه گرفتن نمى توانند. حجرالأسود مبارك را مينگرند و بر بوسيدن آن حسرت مى برند (و خون دل ميخورند) و بهره آنان از اين فيض، تنها ديدن است و آه به افسوس دميدن و در عالم خيال پر كشيدن و آنان را جز طوافى از دور بهره اى منظور نيست. ايشان سال به سال به انتظار اين روز و بروز اين حال، چنان مانند كه چشم به راه شريف ترين و گرامى ترين عيدها دارند و در آماده شدن براى بزرگداشت و فراهم آوردن وسايل اين عيد زياده روى هاى بسيار و تكلّف هاى بى شمار كنند. خداوند به فضل و كرم خود، بدين حسن نيت و اعتقاد، ايشان را جزاى خير دهاد!» (3)

* حضور بيشمار زنان ايرانى در مكه

«اميرالحاج عراقى با جمعى رسيده بود كه پيشتر هرگز بدين حد نرسيده بود. همراه او اميران ايرانى خراسانى و بانوان شايسته ممتازى بودند كه خاتون ناميده مى شوند و جمع آنان را خواتين گويند و نيز بانوان بسيار از اميرزادگان و ديگر ايرانيان به قدرى آمده بودند كه به شمار در نميگنجيد.» (4)


1- سفرنامه ابن جبير، ص 157
2- همان، ص 129
3- سفرنامه ابن جبير، ص 181- 180
4- همان، ص 221

ص: 82

* سه خاتون نامدار و نيكوكار

«ما روز جمعه به سببى عجيب در آن جا درنگ كرديم؛ بدين معنى كه براى ملك خاتون- دختر امير مسعود، شاه دربند و ارمنستان تا سرزمين روم- كه يكى از سه خاتونى بود كه به حج آمده بودند، ماجرايى پيش آمد. اين خاتونان همراه اميرالحاج، ابوالمكارم تاشتكين، غلام اميرالمؤمنين كه هر سال از جانب خليفه اعزام ميشود و هشت سال يا بيشتر است كه اين مهم را بر عهده دارد- به مكّه آمده بودند و اين خاتون، به سب وسعت مملكت پدر خود، گرانقدرترينِ خاتونان بود. مقصود از معرّفى و ذكر ماجراى او اين است كه وى شب جمعه با چند تن از خدمتگزاران خاصّ و اطرافيان خود شبانه از بطنِ مُرّ روانه مكّه شد و روز جمعه جاى او در ميان كاروان تهى بود. اميرالحاج معتمدانى از ياران خاصّ خود را به جستجو فرستاد تا او را بيابند و سبب انصراف او را از همراهى با كاروان جويا شوند، از اين رو مردم را به انتظار او نگهداشتند تا شبانگاه روز شنبه بيامد. درباره سبب انصراف اين خاتون نازپرورده، تيرهاى حدس و گمان از هر سو روان شد و اذهان كاروانيان براى فهميدن راز نهفته او به كار افتاد. پاره اى مى گفتند: سبب انصراف او مخالفت و انتقادى بوده است كه بر رفتار اميرالحاج رانده و پاره اى مى گفتند: جَذَبات شوقِ مجاورت كعبه مكرّم او را ديگر بار به زيارت آن خانه معظّم كشانده است و دانستن غيب بر كس به جز خداى نمانده. بارى اصل ماجرا هر چه بود، خداوند آن درنگ و معطّلى كاروان را چارهساز شد و راه ادامه حركت حاجيان باز و خدا را بر اين امر و گشايشِ كار سپاسِ خاصِّ بسيار باد! پدر اين زن- چنان كه پيشتر گفتيم- امير مسعود است و او را مملكتى است چنان پهناور و حكومتى گسترده كه طبق معلومات مسلّم بر ما، بيش از يكصدهزار سوار در خدمت دارد و دامادِ او، همسر همين خاتون، نورالدين صاحب آمِد و جز آن است و نزديك به دوازده هزار سوار دارد. اين خاتون (نيكوكار) را در راه سفرِ حاجيان آثارِ نيك بسيار است و از آن جمله سقاخانه هايى است در راه كه براى رساندن آبِ رايگان تعيين كرده و نزديك به سى اشتر و دولابِ آبكشى دارد و همچنين براى تأمين و حمل رهتوشه زائران بيت الله از قبيل جامه و زادِ راه و ديگر چيزها نزديك به يكصد شتر اختصاص داده است. شرح كارهاى نيك او به درازا ميكشد. وى نزديك به بيست و پنج سال عمر دارد.

خاتون دوّم مادر معزّالدين صاحب موصل و همسر بابك، برادر نورالدين است كه صاحب شام بود- خدايش رحمت كند- و اين زن را نيز كارهاى نيك و احسان بسيار است.

خاتون سوم دختر دقوس صاحب اصفهان، از بلاد خراسان است، او زنى است گرانقدر و بزرگ شأن كه در اعمال خير پيشدستى ميكند و كارهاى نيك اين هر سه زن و اهتمام آنان بر (انجام) اعمال خير، همراه با شكوه و جلال سلطنتى بسيار شگفتانگيز و تحسينآميز است. (1)

خاتونانى كه از ايشان نام برديم- اگر خود هر سال حج نگزارند- اشترانى آبكش را همراه موثّقانِ خود با حاجيان روانه كنند كه براى سيراب كردن آوارِگان مانده در راه، در سراسر جادّه در جاى هايى معلوم مستقر شوند. در تمام راه، همراه اين شتران آب هست، نيز در عرفات و مسجد الحرام به هر روز و شب، رايگان آب رسانند و آن نيكخواهان را از اين راه اجرى بزرگ حاصل آيد و توفيق (انواع) خدمت جز از جانب خداى جلّ جلاله نيست. در طول راه همواره بانگ سواران بر اشترانِ آبكش شنيده مى شود كه مردم را به برگرفتن آبِ رايگان مى خوانند و كسانى كه رهتوشه و آبشان تمام شده نزد آنان مى آيند و ابريق هاى خود را پر ميكنند و منادى به بانگ رسا مى گويد: خداوند ملكه خاتون، دختر فلان پادشاه را كه مقامى چنين و چنان دارد پايدار و باقى گذارد. اين سخن را از آن رو ميگويد كه نام آن خاتون نيكخواه را اعلام كند و عملِ خير او را اظهار دارد و از مردم در حق او دعا طلبد، خداوند پاداش كسى را كه كارى خير كند ضايع نسازد! ما پيشتر معناى اين لفظ، (خاتون) را شرح داديم و گفتيم كه مصداق آن نزد ايشان معادل مصداق «بانوى بزرگوار» يا مفهومى شايسته و سزاوار اين لفظ گرانبار شاهانه زنانه است. (2)

از شگفتى هايى كه در امر بديع حفظ آبرو و كسب اشتهار (و علاقه بزرگان به داشتن ارج و اعتبار) ديديم اين بود كه يكى از خاتونان ياد شده؛ يعنى دختر امير مسعود- كه پيشتر از او و پدرش ياد كرديم- عصر روز پنجشنبه ششم محرّم و چهارمين روز وصول ما به مدينه، در حالى كه بر تخت روان خود سوار بود و پيرامونش تخت روان هاى نديمه ها و خادمانش حركت مى كرد و قاريان پيشاپيش او مى آمدند و (فرّاشانِ) جوان و صقلبيان عمودهاى آهنين در كف، گرد او ميگشتند و مردم را از برابر او دورباش ميدادند. بيامد تا به در مسجد مكرّم رسيد و آنجا در پناه ملحفه اى كه بر او افكنده بودند پياده شد و به راه افتاد و براى عرض سلام به پيشگاه حضرت خيرالأنام پيش رفت و كنيزان و بندگان پيشاپيش او مى رفتند و خادمان در حق او بانگ به دعا بر مى داشتند و نام او را برزبان مى راندند. سپس به روضه كوچك كه ميان تربت مكرّم و منبر قرار دارد رفت و در پناه همان چادر نماز گزارد و آن گاه به سوى بدنه غربى روضه مكرّم رفت و در آنجا كه گويند محل فرود آمدن جبريل (عليه السلام) بوده بنشست. برابرِ او پرده اى افكندند و (فراشانِ) جوان و صقلبيان و پردهداران وى پشت آن پرده و گوش به فرمان او ايستادند. دو عدل كالا براى تقديم صدقه، همراه او به مسجد آوردند. وى تا رسيدن شب همچنان در جاى خود بماند تا خبر رسيد كه صدرالدين رئيس اصفهانى شافعيان كه


1- سفرنامه ابن جبير، صص 130- 129
2- سفرنامه ابن جبير، ص 232

ص: 83

بزرگوارى و حسن شهرت و نامدارى در علم را پشت اندر پشت به ميراث برده، براى برگزارى مجلس وعظِ آن شب كه شب جمعه، هفتم محرم است، به مسجد مى آيد. امّا رسيدن او به مسجد تا پاسى از شب گذشته به تأخير افتاد، حرم انباشته از منتظران بود و آن خاتون همچنان در جاى خود نشسته. (1)

سپس آن مجلس به پايان رسيد و اميرالحاج روانه شد آن خاتون نيز از جاى خود برخاست و برفت. هنگام رسيدن صدرالدين مذكور پرده را از برابر آن خاتون برگرفته بودند. او ميان خادمان و همدمان خود، پيچيده به رداى خويش نشسته بود از احتشام و نامدارى شاهوار آن زن در شگفت شديم. (2)

* حضور زنان در عمره اول ماه رجب

«... از شگفتترين چيزها كه ما ديديم هودج سيد بانو جُمانه دختر فُلَيتَه، عمه امير مكثر بود كه دامان پرده آن به جلوه و شكوهى تمام بر زمين ميكشيد و نيز ديگر هودج هاى متعلق به حرم امير و حرم سرداران وى و بسيارى هودج هاى ديگر كه از انبوهى و فزونى، شمار آن ها بر ما دشوار و تعدادشان بيرون از حد شمار بود ... در سرتاسر راه، از دو سوى آتشها برافروخته بود، پيشاپيش اشتران حامل هودج هاى زنان توانگر و متشخص مكه نيز شمع روشن ميكشيدند.» (3)

* حضور زنان در عمره روز دوم ماه رجب

چون روز دوم (موسم رجب) يعنى جمعه فرا رسيد راه عمره از انبوهى سواران پيادگان زن و مرد همچون روز پيش بود (و هر كس گرم كار خويش). زنان پياده نايب الزياره بسيار بود كه در اين راه مبارك بر مردان پيشى مى گرفتند. خداوند به لطف خود زيارت همه ايشان را قبول كند ....

در اين ميان چون مردان به يكديگر رسند دست ميدهند و به يكدگر دعا ميكنند و براى هم آمرزش ميطلبند و زنان نيز چنين ميكنند. (4)

* حضور زنان در عمره روزهاى ديگر ماه رجب

در اين ماه (رجب) عمرهگزارى مرد و زن، روز و شب پيوسته بر دوام است امّا اجتماع همگانى و شامل خاص و عام در همان نخستين شام، يعنى شب فرا رسيدن موسم (عيد) نزد ايشان صورت بندد. در اين ماه مبارك درِ گرامى خانه (كعبه) را هر روز ميگشايند و چون روز بيست و نهم اين ماه برسد (ورود به كعبه) تنها به زنان اختصاص داده شود. بدان روز براى زنان در مكه جشنى بزرگ نمايش داده ميشود كه قيامتى است از آرايش (مكّيان) و از پيش براى آن آماده شدهاند.

ما در روز پنج شنبه پانزدهم اين ماه مراسم اجتماعى را براى عمره ديديم كه شبيه مراسم نخستين روز اين ماه بود و يك تن از مردان و زنان مكه نبود كه به عمره بيرون نيامده باشد. كوتاه سخن، اين ماه مبارك سرتاسر از عبادات گوناگون چون عمره و ديگر زيارتها داير و سرشار است و روزهاى نخست و نيمه و نيز بيست و هفتم آن نصيب بيشتر و برجستهترى از اين مراسم دارد. (5)

* حضور زنان در عمره بيست و هفتم رجب

شب سه شنبه بيست و هفتم اين ماه، يعنى ماه رجب، ديگر بار مراسمى بزرگ در بيرون شدن به عمره از مكيان به ظهور رسيد كه دست كمى از مراسم اجتماع و جشن نخستين نداشت و مرد و زن به همان صفات و هيأتها- كه پيشتر ياد كرديم- براى تبرّك جويى از فضل اين شب، به انبوه بيرون آمدند، چه اين شب از شبهايى است كه فضيلت آن شهرت دارد. (6)

ابن جبير به جز اين موارد در جاهاى ديگر نيز حضور زنان را در انجام امور معنوى به اجمال گزارش كرده است. (7)

3. سفرنامه ابن بطوطه (770- 703 ق.)

ابن بطوطه، سفرش را در روز پنجشنبه، دوم رجب سال 725 قمرى آغاز كرد. در آن هنگام 22 سال داشته (8) و در سال 756 سفرش را پايان مى دهد. (9)اين سفر سى سال به درازا ميانجامد. در اين مدت، هفت نوبت حج بهجا مى آورد (10) يعنى سال هاى 726، 727 (11)، 728 (12)، 729 (13)، 730 (14)، 732(15) (16) و (17) 749

گزارش تفصيلى سفر حج وى، همان گزارش نخستين سفر است كه در جلد نخست از ترجمه سفرنامه، از صفحه 154 تا 215 جاى دارد.

ابن بطوطه در اين سفرنامه، به حضور زنان در حج و مناسك و اعمال آن، كمتر پرداخته است كه به آن اشاره مى شود:


1- همان، ص 248
2- همان، ص 249
3- همان، ص 172
4- همان، ص 174
5- سفرنامه ابن جبير، ص 178
6- همان، ص 179
7- ر. ك. به: ص 182، دو سطر به آخر، ص 193، سطر 8، ص 227، سطر 3، ص 251، سطر 7
8- سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، ص 51، ترجمه محمد على موحد.
9- همان، ج 2، ص 371
10- همان، ج 1، ص 29
11- همان، ص 154
12- همان، ص 294
13- همان، ص 295
14- همان.
15- همان، ص 341
16- همان.
17- همان، ج 2، ص 3222

ص: 84

الف. طواف زنان مكه در شبهاى آدينه

زنان مكه بسيار زيبا و خوشگل و پاكدامن و عفيف هستند و عطر زياد مصرف ميكنند، چنانكه ممكن است زنى شب گرسنه بخوابد و پول شام خود را براى خريد عطر خرج كند. زنان مكه شبهاى آدينه را به طواف كعبه ميآيند و در اين شبها بهترين لباسهاى خود را ميپوشند، بوى عطر سراسر حرم را فرا ميگيرد و چون زنى از جايى عبور ميكند بوى عطر تا مدتى در رهگذر او باقى ميماند. (1)

ب. حج دختر الملك الناصر و زوجه او

نخستين وقفه من روز پنجشنبه سال 726 بود. امير الحاج مصر ارغون دوادار (دواتدار) نائب الملك الناصر بود. دختر ناصر نيز كه زوجه ابوبكر پسر ارغون مذكور بود و زوجه الناصر به نام خونده كه دختر سلطان محمد اوزبك پادشاه سرا و خوارزم بود در آن سال به زيارت حج آمده بودند. (2)

4. سفرنامه جلال آل احمد

جلال آل احمد در سال 1343 شمسى (21 فروردين تا 13 ارديبهشت) به حج رفته است. يادداشت هاى سفر حج را با عنوان «خسى در ميقات» منتشر كرد.

اين سفرنامه در ميان سفرنامه هاى فارسى، يكى از بهترين و شايد بتوان گفت بهترين آن ها است. روانى قلم، بيان احساس درونى، توجه به واقعيت هاى بيرون، پرهيز از توصيه و اندرز، توجه به زواياى نگفته و نديده حج، سبب امتياز اين سفرنامه است.

جلال در اين سفرنامه به كنار بودن زنان و ميدان ندادن به آن ها اشاره هايى دارد:

1. «... زنها در اين مراسم واقعاً كه كنار گودند. به بقيع راهشان نمى دادند، به مشاهد احُد هم. به زمزم هم. و امشب سر بام طبقه دوم مسعى عده اى شان جلو- لب بام- جا گرفته بودند براى نماز و حسابى دل خوش كرده و تماشا كننده خانه و طواف دورش. كه دو سه تا تركمن از راه رسيدند و حالى شان كردند كه زن ها بايد بروند عقب مردها و رفتند.» (3)

2. «و باز اين زن ها كه موقع نماز بايد بروند عقب مردها! ولى سر صف كه بوديم، به تشهد نشسته، زنكى سياهپوش و بچه اش در دنبال، از سر دوش مردها شلنگ زنان مى رفت به طرف حجر، تا با دل سير استلام كند. حرم پر بود و سوزن انداز نداشت و صف پشت صف. اما زنك انگار نه انگار كه از ميان موانع سنگى يك بيابان دارد ميگذرد. نه هيبتى از خانه، نه حرمتى براى صف نماز مردان. و ديدم كه صاحب خانه اوست.» (4)

همچنين رساندن آب به مكه را توسط زبيده، در چند جاى كتاب گوشزد كرده است. (5)

بخش يك. سفرنامه هاى زنان

1. سفرنامه منظوم، (6) زوجه ميرزا خليل (قرن 12)، چاپ شده در نسخه خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 2591

2. سفرنامه مكه، (7) دختر فرهاد ميرزا، همسر نصير الدوله، سال 1297 ق. چاپ شده در فصلنامه «ميقات حج»، (ش 17، صص 117- 57) و داراى نسخه خطى دركتابخانه شماره 2 مجلس، ش 1225

3. سعى هاجر، شكوه ميرزادگى، انتشارات فاروس ايران، 1356

4. ذكريات على تلال مكه، بنت الهدى، دارالتعارف، 1400، بيروت، بخش هايى از سفرنامه توسط جناب آقاى جواد محدثى ترجمه شده و در فصلنامه «ميقات حج»، شماره 9 و 10 به چاپ رسيده است.

5. وعده وصل، فاطمه صالحى، «ميقات حج»، ش 21، صص 198- 192

6. يكى از كهن ترين سفرنامه هاى حج، سفرنامه ابن جبير است كه در سال 579 قمرى رخ داد. اين سفرنامه توسط آقاى پرويز اتابكى به فارسى برگردانده شده است.

وى گزارش ورود زنان به درون كعبه را چنين گزارش كرده است:

«... روز بيست و نهم اين ماه (رجب)؛ يعنى روز پنج شنبه (زيارت درون) خانه كعبه تنها به زنان اختصاص داده شد و آنان از هر كران درآمدند و از چند روز پيش همچون آمادگى و گردهمايى براى ديدار (ديگر) زيارتگاه هاى مكرم، بدين مناسبت خود را آماده كرده و جشن


1- همان، ج 1، ص 19
2- همان، ج 1، ص 212
3- خسى در ميقات، ص 96، انتشارات نيل، 1346
4- همان، صص 170- 169
5- همان، صص 133 و 148 و 168- 169
6- فهرست دانشگاه، ج 9، ص 419، كتابنامه حج، ص 175، ش 662؛ ميقات، ش 12، ص 178
7- فهرست، ج 2، ص 172

ص: 85

گرفته بودند و زنى در مكه نماند مگر آنكه آن روز در بيت الحرام شرف حضور و عزّ التزام يافت. چون كليدداران و پردهداران كعبه براى گشودن در آن خانه كريم به عادت قديم (به درون كعبه رفتند) در خروج از كعبه شتاب كردند (و از زمان توقف معهود خويش به ديگر روزها كاستند) و راه را براى ورود زنان گشودند، مردم نيز به خاطر آن ها از طوافگاه و حيطه حِجر (اسماعيل) دور شدند و پيرامون آن خانه مبارك، يك تن از مردان باقى نماند. زنان شتابان از پلكان به آستان كعبه بالا رفتند؛ چنان كه پردهداران هنگام به زير آمدن از آن گرامى خانه، نمى توانستند از ميان آنان راهى به بيرون يابند. زنان زنجيروار به يكديگر پيوستند و چنان يكديگر را مى فشردند (كه به يك لغزش پاى) شيون كنان و تكبير و تهليل گويان بر روى هم فرو غلتيدند. ازدحام ايشان به ازدحام قبايل سرو يمنى هنگام درنگ آنان در مكه و بالا رفتن آنان (بر آستان كعبه) به روز (اعلام خبر) فتح بيت المقدس مى مانست و حالِ اينان همان حال بود (و همان غوغا و قيل و قال) انبوه زنان، نيمه اول روز را به همين وضع ادامه دادند و در طوافگاه و حِجر داد دل گرفتند و از بوسيدن حجر الأسود و دست سودن بر اركان (كعبه) شفاى جان جُستند، اين روز نزد آنان بس بزرگ و نامدار و درخشان و با اعتبار بود. خداوند آنان را مستفيد فرمايد و عبادت خالصانه ايشان را عبادتى محض ذات كريم خود محسوب دارد.

بارى به سبب وجود انبوه مردان (كه همواره كعبه را انباشته اند) اين زنان بينوا و مغبون اند؛ زيرا خانه گرامى كعبه را مى بينند و در آن پناه گرفتن نمى توانند. حجرالأسود مبارك را مى نگرند و بر بوسيدن آن حسرت مى برند (و خون دل ميخورند) و بهره آنان از اين فيض، تنها ديدن است و آه به افسوس دميدن و در عالم خيال پر كشيدن و آنان را جز طوافى از دور بهره اى منظور نيست. ايشان سال به سال به انتظار اين روز و بروز اين حال، چنان مانند كه چشم به راه شريف ترين و گرامى ترين عيدها دارند ... خداوند به فضل و كرم خود، بدين حسن نيت و اعتقاد، ايشان را جزاى خير دهاد!» (صص 180 و 181)

ص: 86

ص: 87

قربانى در حج و مقتضيات زمان

فزونى جمعيت مسلمانان و ورود فنّ آورى هاى نو در متن زندگى آنان، فصل جديدى را در موضوعات فقهى گشوده، و دانشمندان و فقيهان اسلامى را با چالش جدّى روبرو ساخته است.

رفتن به حجّ، اگر در گذشته با رنج و دشوارى هاى طاقت فرسايى و در زمان بسيار طولانى ممكن بود، امروز با وجود وسايط نقليه تندرو و هواپيماهاى غول پيكر، بسيار راحت و در زمان بسيار اندكى از روز انجام مى پذيرد.

راحتى و كوتاهى زمان سفر، و بهبود وضعيت اقتصادى مسلمانان جهان، روز به روز بر ميزان زائران خانه خدا مى افزايد. اين پديده، ناگزير، تغيير برخى از حدود و موضوعيت احكام را نسبت به سابق موجب مى گردد.

امروز قربانى در حجّ، يكى از آن مسائلى است كه چهره متفاوتى از گذشته را به تصوير كشيده است. اگر در گذشته، چهارپايان كشتار شده در منا به مصرف غذايى حاجيان و فقيران و مستمندان مى رسيد، اكنون ديگر به دليل زياد بودن تعداد حاجيان، برنامه غذايى كاروان ها و توصيه هاى بهداشتى، بدون استفاده رها مى شوند. بسيار اندكى از قربانى ها را اندك فقراى محل با خود برده و به مصرف مى رسانند. بقيه، سال ها بود كه به وسيله ماشين آلات، زير خاك دفن شده يا سوزانده مى شدند.

اكنون پس از تلاش و مذاكرات دولتمردان جمهورى اسلامى ايران با دولتمردان و مفتيان عربستان سعودى و ديگر كشورهاى اسلامى، كشتارگاه و تأسيسات مناسبى از طرف بانك توسعه اسلامى در منا احداث گرديده، و از آن راه توانسته اند مقدارى از قربانى ها را جمع آورى نموده و پس از بسته بندى و انجماد به مستمندان كشورهاى گوناگون اسلامى و گاهى ايران، گسيل دارند.

به هر حال، قربانى در وضعيت گذشته و حال براى بسيارى از حاجيان به صورت هاى زير انجام مى گرفته يا مى گيرد:

1. حاجيان، قربانى را در منا ذبح و رها مى كردند، تا توسط كارگران و ماشين آلات دولت سعودى دفن يا سوزانده شوند!

2. حاجيان، پول قربانى را به باجه هاى خريد قربانى، مى پرداختند و رسيد مى گرفتند، تا مؤسسه موجود، به نيابت از آنان، عمل ذبح را اجرا كند؛ يعنى حاجيان از حكم قربانى جز پرداخت پول قربانى به مدير كاروان يا باجه هاى اخذ پول قربانى چيزى نمى بينند و چيزى درك نمى كنند.

3- نمايندگانى به عنوان نايب از طرف حاجيان، عمل قربانى را در مسلخ جديد انجام داده و سپس رها مى كنند تا از طريق كشتارگاه ماشينى، نسبت به سلاخى، بسته بندى و انجماد آن اقدام شود.

هر سه شكل قربانى، پرسش هايى را در ذهن تداعى مى كند كه عبارت اند از:

در شكل نخست:

- قربانى در تلازم با مصداق عينى اسراف چه حكمى مى توانست داشته باشد؟

- حكم قربانى آنجا كه موجب وهن اسلام است، چگونه قابل تعبير است؟

- اساساً فلسفه قربانى چيست؟

در شكل دوم و سوم:

- آيا قربانى در همان روز، به نيابت از خريدار قبض، ذبح مى شود يا نه؟

- آيا قربانى، طبق احكام فقه شيعه تعيين و ذبح مى شود؟

- چه كسى ذبح مى كند؟

- با توجه به بى خبرى از زمان ذبح قربانى، حكم تقصير چگونه و در چه زمانى بايد انجام شود؟

- بنا به تأكيد قرآن كريم و فتواى بسيارى از مراجع تقليد، كه حكم به خوردن از گوشت قربانى كرده اند، اجراى آن با برنامه موجود چگونه است؟

- آيا اصلًا چنين عملى با فلسفه قربانى در حج سازگارى دارد؟

- قربانى در شكل اخير كه مصداق انفاق است نه قربانى! چه تأثير روحى و روانى براى حاجيان مى تواند داشته باشد؟

- در اين صورت، چگونه بين حكم قربانى و حكم انفاق در حج تمييز داده مى شود؟

ص: 88

- آيا گوشت هاى قربانى يخ زده، در راه مصالح اسلامى استفاده شده و به نيازمندان واقعى مى رسد؟

برخى از فقيهان برآنند كه: قربانى بايد در منا با اختيار صورت پذيرد. خوردن از گوشت قربانى و خوراندن به ديگران و مستمندان واجب نيست. قربانى در آنجا براى خوردن و خوراندن جعل نشده است تا اگر مصرف نشود، مصداق اسراف قرار گيرد؛ بلكه اصل تنها بر قربانى است، هرچند كه مصرف كننده اى نداشته باشد!

برخى ديگر بر آنند كه: هرچند قربانى بايد در منا با اختيار صورت گيرد، اما زمانى كه با دستور صريح قرآن، مبنى بر خوردن و خوراندن از گوشت قربانى، مغايرت داشته و موجب كفران نعمت و اتلاف سرمايه مسلمانان باشد، قربانى در منا مجاز نبوده، بلكه بايد محل قربانى به جايى كه اسراف در آن صدق نمى كند تغيير يابد.

ما در اين جستار برآنيم با توجه به داده هاى اسلامى و اصول فقه، بازخوانى مجددى از موضوع را آغاز و بساط نقد و بررسى را دوباره برافرازيم، تا شايد به راهكار ديگرى هم برسيم.

تعريف و تاريخچه قربانى

هرچيزى كه موجب نزديكى به خدا شود، يا هر هديه اى كه در راه خدا داده شود، «قربان» گفته مى شود. از آنجا كه در عرف گذشتگان، كشتن چهارپايى در پيش پاى ديگران، بهترين هديه و ابراز ارادت به شمار مى رفت، حيوان تعيين شده و علامتگذارى شده بدين منظور را نيز «قربان» ناميدند.

فرهنگ قربانى، تاريخچه اى به درازاى تاريخ دارد. قرآن مجيد، آنجا كه به داستان دشمنى دو پسر حضرت آدم (ع) اشاره مى كند، از قربانى آوردن آن دو به پيشگاه خداوند خبر مى دهد. (1)

روايات، قربانى هابيل را گوسفندى فربه و قربانى قابيل را خوشه اى نا مرغوب مى شناسانند. (2) در نتيجه قربانى هابيل در پيشگاه خداوند پذيرفته مى شود و قربانى قابيل مورد پذيرش قرار نمى گيرد. (3)

تاريخ و آثار باقى مانده از معابد، بتخانه ها و آتشكده هاى اديان پيشين نشان مى دهد كه عبادتگاه ها همواره در كنار خود محلى به عنوان مذبح و قربانگاه داشته، و مراسم عبادى در آنجا و با قربانى پايان مى يافته است.

قرآن كريم، خود گواه اين مطلب است:

لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكا

؛ (4) «براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم».

حضرت امام رضا (ع) از جدّش حضرت اميرالمؤمنين (ع) روايت مى كند كه فرمود: «اصحاب الرّسّ» مردمى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند و قربانى ها به آن مى دادند؛ سپس با هيزم آتش برافروخته، قربانى ها را در آن مى سوزاندند. هنگامى كه دود آن به هوا بر مى خاست، در برابر درخت صنوبر به سجده مى افتادند و گريه و زارى مى كردند .... (5)

در تاريخ آمده است:

عُزَّى، خداى بسيار عزيز مشركان، كه معادل ستاره زهره بود؛ در نخله، شرق مكه قرار داشت و بيش از ديگر بت ها معتبر بود. حرم عزّى از سه درخت تشكيل شده بود و قربانى انسان بدان تقديم مى شد. (6)

شهر حرّان، آنجا كه ابراهيم (ع) دعوت خود را برضد ستاره پرستى آغاز كرد، مركز «صابئين» بود. در آن شهر، ستارگان مورد احترام بودند. عقيده به نجوم و ارتباط حركات ستارگان با مقدّرات زمينى به نحو اعلى بود. هر يك از ستارگان را الهه يكى از حوادث مى دانستند. هياكل «مريخ» و «مشترى» و «زهره» ... را در محرابگاه نصب مى كردند و از آن ها كمك مى خواستند و گاهى قربانى به آن ها تقديم مى كردند. (7)

«مردم دومه الجندل هر ساله شخصى را با تشريفاتى انتخاب و در پيشگاه الهه و اصنام خود قربانى و پيكر خونينش را در نزديكى قربانگاه دفن مى كردند.

بسيارى از طوايف عرب، وقتى در غارت و جنگ، برحريفان خود پيروز مى شدند، اموال آنان را به يغما برده و خودشان را به اسارت مى گرفتند؛ از جمله اعمالى كه به شكرانه اين پيروزى با اسرا انجام مى شد، آن بودكه يكى از زيباترين آنان را درپيشگاه بت هاى خود قربانى مى كردند! و خون اين قربانى را به عنوان تيمّن و تبرّك و ادامه فتح و ظفر، بر سر و روى خويش مى ماليدند! پدرانى بر اثر پيش آمدهايى نذر مى كردند تا يكى از فرزندان خود را قربانى كنند.» (8)


1- مائده 4، 28
2- تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى، دار الهادى، بيروت، 1412. ق، ج 1، ص 458.
3- مائده، همان
4- حج 22، 34
5- عيون اخبار الرّضا، شيخ صدوق، تصحيح سيد مهدى حسينى لاجوردى، كتابفروشى طوس، قم، 1363 ش، ج 1، ص 206
6- محمد خاتم پيامبران، جمعى از نويسندگان، نشر حسينيه ارشاد، تهران، 1347، ص 43، مقاله «جهان در عصر بعثت»، نوشته: محمد جواد باهنر و اكبر هاشمى رفسنجانى.
7- همان، ص 44
8- اسلام و عقايد بشرى، ص 278

ص: 89

ژاپنى ها، به منظور جلب محبّت ارواح مردگان يا «الهه»، نخست با تقديم هداياى مادى؛ چون قربانى و نذورات و كم كم مادى و معنوى، چون انجام كارهاى نيك، مناسكى انجام مى دادند! از جمله مناسك، آيين «شينتو» آن بود كه براى بازداشتن باران زيان بخش يا دوام يك عمارت و ديوار، به قربانى كردن انسان دست مى زدند! (1)

مصريان عادت داشتند زيباروترين دختران خود را به عنوان هديه و قربانى به رود نيل نثار كنند تا از فيض آب، در كشت محصولات خود بيشتر بهره مند گردند. اين گونه قربانى ها در ميان فينيقيان، كنعانيان، مردم روم و ديگر ملل باستان، رواج كامل داشت. (2)

نخل مقدسى در نجران بود كه نذرها را به صورت سلاح و پارچه و لباس بر آن مى آويختند. (3)

قربانى شتر و گوسفند در مكه، در كنار انصاب و بت هاى مختلف كه بت يا قربانگاه بود، رواج داشت. (4)

قرآن مجيد هم در ترسيم وضعيت قربانى دادن مشركان مى فرمايد:

«بت پرستان، سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى را نيز براى بت ها قرار مى دادند.» (5)

همچنين اعراب جاهلى، هرگاه شترى (يا گاو و گوسفندى) را براى خدا قربانى مى كردند، با خون آن، كعبه را مى آغشتند. مسلمانان ناآگاه هم، آهنگ چنين كارى داشتند كه پيك وحى اين آيه را آورد: (6)

«لَنْ يَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لَا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُم ...»

(7)

«گوشت و خون قربانى هرگز به خدا نمى رسد؛ بلكه آنچه به او مى رسد، پرهيزكارى شماست!»

آنچه از تاريخ برمى آيد، اين است كه مهم ترين آداب و مناسك قبيله هاى عرب جاهلى- در عين بت پرستى- «آداب و رسومى چون تعظيم كعبه، طواف، حج و عمره، وقوف در عرفات، وقوف در مزدلفه، قربانى شتران و تلبيه حج و عمره از زمان حضرت ابراهيم در ميان ايشان باقى مانده بود و در همين آداب هم حق و باطل را به هم آميخته بودند». (8)

در بين اين مناسك، آيين تقديم قربانى از جايگاه و اهميت خاصّى برخوردار بوده و بيشترين مايه تقرّب با خدايان را همين عمل قربانى مى دانستند.

اسلام، با پالايش مناسك حج از آداب خرافى و بت پرستى، و با دميدن روح خدايى و يگانه پرستى، آن را وارد در احكام امضايى خود كرد و الگو پذيرى از جانفشانى ها و فداكارى هاى حضرت ابراهيم (ع) و تمرين و نمايش صحنه هاى ماندگار آن پيامبر را در دستور كار و برنامه هاى دينى مسلمانان قرار داد.

قربانى در قرآن:

حكم قربانى در قرآن، در سوره هاى بقره، حج و مائده آمده است. هر سه از سوره هاى مدنى هستند. سوره بقره در سال اول هجرت و سوره حج در حدود سال ششم مصادف با عزيمت ناموفّق پيامبر اسلام به سفر حج، و سوره مائده در سال پايانى عمر شريف آن حضرت نازل شده است.

قرآن كريم در آياتى مى فرمايد:

* «وَ أتِمُّوا الحَجَّ وَ العُمرَةَ لِلّهِ فَإنْ احْصِرْتُم فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ... فَإذا أمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إلَي الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ... (9)

«اعمال حج را با قصد قربت به پايان رسانيد و اگر در تنگنا قرار گرفتيد، آنچه از قربانى فراهم شود [سر ببريد] ... پس هر كس با پايان يافتن عمره، حج تمتّع را با اطمينان خاطر آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسّر باشد [ذبح كند].»

* وَ أذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأتُوكَ رِجالًا وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ. لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ الانْعامِ فَكُلُوا مِنها وَ أطْعِمُوا البائِسَ الفَقيرَ. (10)

«مردم را به حج فراخوان؛ تا پياده، يا سوار بر مركب هاى لاغر اندام، از راه هاى دور به سوى تو آيند؛ تا سودهاى خود را شاهد باشند؛ و در روزهاى تعيين شده، نام خدا را بر چهارپايانى كه به آنان داده است، بگويند؛ سپس از گوشت آن ها بخوريد و به فقير و بينوا نيز بخورانيد.»


1- همان، ص 182
2- آموزش هاى سياسى و اجتماعى در احكام اسلام، عقيقى بخشايشى، نشر نويد اسلام، قم، 1359، ص 98
3- محمد خاتم پيامبران، ص 44
4- همان.
5- انعام 6، 136
6- كنز العرفان، فاضل مقداد، مكتبة المرتضوية، تهران، 1343، ج 1، ص 314
7- حج 22، 37
8- تاريخ پيامبر اسلام، محمد ابراهيم آيتى، انتشارات دانشگاه تهران، 1366، ص 10
9- بقره 2، 196
10- حج 22، 27 و 28

ص: 90

* وَ الْبُدْنَ جَعَلناها لَكُم مِنْ شَعائِرِ اللهِ لَكُم فيها خَيرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيها صَوآفَّ فَإذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنها وَ أطْعِمُوا القانِعَ وَ المُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرناها لَكُمْ لَعَلَّكُم تَشكُرُونَ». «لَنْ يَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقوي مِنْكُم كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلي ما هَديكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحسِنينَ (1)

«شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم؛ در آن ها براى شما خير و بركت است؛ نام خدا را در حالى كه به صف ايستاده اند، بر آن ها ببريد و هنگامى كه پهلوهايشان آرام گرفت، از گوشت آن ها بخوريد و به مستمندان و فقيران نيز بخورانيد؛ اين گونه ما آن ها را براى شما رام گردانيديم، تا خدا را شكرگزار باشيد.

* جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ وَ الشَّهرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ... (2)

«خداوند كعبه- بيت الحرام- را وسيله اى براى استقلال و استوارى مردم قرار داد؛ همچنين ماه حرام و قربانى هاى بى نشان و نشاندار را؛ اين احكام به دليل آن است كه بدانيد، خداوند، آنچه در آسمان ها و در زمين است مى داند؛ و خدا به هر چيزى داناست.»

* يا ايُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيدَ وَ انْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أوْ كَفّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ ... (3)

«اى ايمان آورندگان، در حال احرام شكار نكنيد؛ هر كس از شما عمداً آن را بكشد، بايد كفّاره اى معادل آن از چهارپايان بدهد؛ و بايد دو نفر عادل از ميان شما، برابر بودن آن را گواهى نمايد و به صورت قربانى به كعبه برسد يا مستمندان را اطعام كند يا معادل آن را روزه بگيرد تا كيفر كار خود را بچشد.»

* يا ايُّهَا الّذينَ آمَنوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللهِ وَ لَا الشَّهرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً ... (4)

«اى ايمان آورندگان، شعائر الهى و ماه حرام و قربانى هاى بى نشان و نشاندار را مباح مشماريد [رعايت احترام آن ها را واجب بدانيد]؛ همچنين احترام آهنگ كنندگان بيت الحرام را كه به طلب فضل الهى (سود تجارى) و خشنودى خدا به اين خانه مى آيند، از نظر دور نداريد.

آياتى كه در بالا آورده شد، هر كدام داراى نكات آموزنده و ظريفى در باره حج هستند كه اشاره به آن ها در شناخت و تبيين موضوع بى تأثير نخواهد بود.

نكات آموزنده آيات حج:

* قربانى از واجبات حج است: وَ لِكُلِّ امَّةٍ جَعَلنا مَنْسَكاً ... فَلَهُ اسْلِمُوا. (5)

* قربانى واجب است، اما از اركان حج نيست. اگر با موانعى روبه رو شديد، آن گونه كه برايتان مقدور است انجام دهيد: فَانْ احْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ.

* در صورتى كه قربانى يا پول آن را نيافتيد، به جاى آن ده روز روزه بگيريد؛ سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشت از حج: فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ. (6)

فلسفه حج عبارت اند از:

1. [تجمّع براى] يادآورى خداوند در روزها و ميقات تعيين شده: وَاذْكُرُوا اللهَ فِي ايّامٍ مَعْدُوداتٍ. (7) و فَاذا افَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ) (8) (فَاذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ. (9)

2. تماشاى بهره بردارى هاى مادى و اقتصادى: (10) لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....

3. تشكيل كنگره جهانى براى استقلال طلبى و پايدارى مردم: قِياماً لِلنّاسِ.

4. شتر، بهترين قربانى و شعائر الهى: وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرَ اللهِ.

5. تأكيد به خوردن و خوراندن از قربانى: فَكُلُوا مِنْها وَ اطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ، فَكُلُوا مِنْها وَ اطْعِمُوا القانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ.

6. بى نيازى خداوند به خون و گوشت قربانى: لَنْ يَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماءُها.

7. قرار گرفتن اطعام كنندگان از قربانى در رديف نيكوكاران: وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ.


1- همان، 36 و 37
2- مائده 5، 97
3- همان، 95
4- همان، 2
5- حج 22، 34
6- البقره 2، 196
7- بقره 2، 203
8- همان، 198
9- همان، 200
10- «نفع» و «منافع» در قرآن، غالباً به مفهوم سود و خير مادى آمده است: و الفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس بقره، 164، قل فيهما إثم كبير و منافع للناس بقره، 219، و لكم فيها منافع كثيرة و منها تأكلون مؤمنون، 31 و و أنزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس حديد، 25.

ص: 91

8. واقع شدن محل قربانى در داخل حرم: وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ (1)و هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ. (2)

خوردن و خوراندن از قربانى در زبان روايات و سنّت:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (ع) فِي قَوْلِ اللهِ تَعَالَى «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» قَالَ: «إِذَا وَقَعَتْ عَلَى الأَرْضِ» «فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ».

(3)

«حضرت امام صادق (ع) در تفسير آيه «فإذا وجبت جنوبها» فرمود: يعنى زمانى كه قربانى به زمين افتاد، «از آن بخوريد و به مستمندان و درخواست كنندگان نيز بدهيد».

عَنْ مَوْلًى لأَبِي عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ الأَوَّلَ (ع) دَعَا بِبَدَنَةٍ فَنَحَرَهَا فَلَمَّا ضَرَبَ الْجَزَّارُونَ عَرَاقِيبَهَا، فَوَقَعَتْ إِلَى الأَرْضِ وَ كَشَفُوا شَيْئاً عَنْ سَنَامِهَا، قَالَ: اقْطَعُوا وَ كُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ

فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا. (4)

شخصى از اصحاب حضرت امام صادق (ع) مى گويد: «حضرت امام موسى بن جعفر (ع) را ديدم كه شترى خواست و آن را نحر كرد؛ هنگامى كه قصاب ها پاهاى آن را زدند و او بر زمين افتاد و كوهانش را شكافتند، فرمود: تكه تكه كنيد و از آن بخوريد، آن گونه كه خداوند دستور مى دهد: «آن گاه كه بر زمين افتادند از آن بخوريد و بخورانيد.»

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ إِذَا ذَبَحْتَ أَوْ نَحَرْتَ فَكُلْ وَ أَطْعِمْ كَمَا قَالَ اللهُ تَعَالَى

فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَر. (5)

حضرت امام صادق (ع) فرمود: «هنگامى كه حيوانى ذبح يا نحر كردى، بخور و بخوران، آن گونه كه خداى بلند مرتبه مى فرمايد: «از آن بخوريد و نيازمندان و درخواست كنندگان را بخورانيد.»

عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى:

فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا قَالَ كُلُوا ثَلَاثَةَ أَرْبَاعِهَا وَ أَطْعِمُوا رُبُعَهَا. (6)

حضرت امام على 7 در تفسير آيه «بخوريد از آن و بخورانيد» فرمود: سه چهارم آن را بخوريد و يك چهارم آن را اطعام دهيد.»

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللهِ (ع) أَنَّهُمَا قَالا: «إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ع) أَمَرَ أَنْ يُؤْخَذَ مِنْ كُلِّ بَدَنَةٍ بَضْعَةٌ فَأَمَرَ بِهَا رَسُولُ اللهِ (ع) فَطُبِخَتْ فَأَكَلَ هُوَ وَ عَلِيٌّ (ع) وَ حَسَوَا مِنَ الْمَرَقِ ...». (7)

حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق (عليهما السلام) مى فرمايند: «رسول خدا (ع) دستور داد از هر شتر نحر شده اى پاره اى را بردارند و بپزند؛ سپس ايشان و على (ع) از آن خوردند و از آب گوشتش آشاميدند.»

چنانچه مشاهده شد، روايات، همگى بيانگر اين واقعيت هستند كه پيشوايان اسلام هيچ وقت قربانى را پس از ذبح به حال خود رها نكرده اند؛ بلكه با استناد به آيه قرآن، خود از آن خورده اند و به ديگران هم داده اند؛ و در پرسش از تفسير آيه قرآن نيز، ضمن يادآورى آيه، بر خوردن و خوراندن از آن تأكيد كرده اند.

فقيهان و دانشمندان علوم اسلامى، در اين كه آيا قرآن و روايات رسيده در اين باره، افاده وجوب مى كنند يا استحباب، برداشت يكسانى از آن ها نداشته و ديدگاه هاى گوناگونى را مطرح كرده اند كه در زير اشاره مى كنيم:

ديدگاه مفسّران در باره خوردن و خوراندن از قربانى:

اين كه خوردن و خوراندن از قربانى واجب است يا مستحب؟ در ميان مفسرانى كه به فقه القرآن توجه داشته اند و بين فقيهان اسلامى، ديدگاه يكسانى ديده نمى شود. بسيارى، استنباط واجب و برخى استنباط مستحب دارند! برخى ديگر هم، خوردن از قربانى را مستحب، امّا خوراندن آن را واجب مى شمارند.

ديدگاه عالمان اهل سنّت:

حنابله، شافعيه و مالكيه، خوردن از گوشت قربانى واجب و مستحب (مگر قربانى هاى كفاره و نذر) را جايز مى دانند؛ امّا شافعيه، تنها خوردن از قربانى مستحبى را اجازه داده اند.

حنابله و شافعيه، تقسيم گوشت قربانى واجب را فقط در ميان مستمندان حرم واجب مى شناسند؛ در حالى كه حنفيه و مالكيه، بر اين باورند كه: تقسيم گوشت قربانى در حرم و بيرون از حرم مانعى ندارد. (8)

فخر رازى، پس از بيان كلياتى از نظر عالمان اهل سنّت، ديدگاه خود را چنين اعلام مى كند:


1- البقره 2، 196
2- از روايات استفاده مى شود كه «منا»، محل قربانى است: «منى كلّه منحر»- وسائل الشيعه، 10، 93 و «محله النحر بمنى»- همان، 8، 185.
3- تفسير البرهان، شيخ بحرانى، دار الهادى، بيروت، 1412. ق، ج 3، ص 499. و فروع كافى، شيخ كلينى، دار الكتب الاسلاميه، ج 5، ص 322
4- همان- و همان، ص 499
5- وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملي، تصحيح عبد الرحيم ربّاني شيرازي، دار احياء التّراث العربي، بيروت، 1391. ق، ج 10، ص 142
6- مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، چاپ رحلى قديم، ج 2، ص 178
7- وسائل الشيعه، 10، 142
8- فقه السنة، السيّد سابق، مكتبة العصريّة، بيروت، 1420. ق. ج 1، ص 757.- و فقه تطبيقي، محمّد جواد مغنيه، ترجمة كاظم پور جوادي، نشر ماجد، 1372، ص 241

ص: 92

أَمَّا قَولُهُ

وَ اطْعِمُوا البائِسَ الْفَقيرَ

فَلَا شُبهَةَ فِي أَنّهُ أَمر إيجاب.

(1)

«اين كه آيه مى فرمايد: «بخورانيد فقير بينوا را»؛ شكى نيست كه آن وجوب را مى رساند.

بنا بر اين، در ديدگاه تفسيرى فخر رازى، خوردن از قربانى مستحب، اما خوراندن آن واجب مى باشد.

ديدگاه دانشمندان شيعه:

شيخ طوسى مى نويسد:

«وَ مِنَ السُّنَّةِ أَنْ يَأْكُلَ الإِنْسَانُ مِنْ هَدْيِهِ وَ يُطْعِمَ الْقَانِعَ وَ الْمُعْتَر»؛

(2) «مستحب است انسان از قربانى واجب و مستحب بخورد و مستمندان را هم اطعام كند.»

ابن ادريس مى گويد

: «فأمّا هدي المتمتع، و القارن، فالواجب أن يأكل منه، و لو قليلًا، و يتصدّق على القانع، و المعتر، و لو قليلًا»؛

(3) «در حجّ تمتّع و اقران، خوردن و خوراندن از قربانى، اگرچه مقدار كمى از آن باشد، واجب است.»

ابو الصلاح حلبى بر اين ديدگاه است كه: حجّ گزار بايد از قربانى خود بخورد و بقيه را به ديگران بدهد. (4)

شهيد اوّل مى نويسد:

«و يجب أن يصرفه في الصدقة و الإهداء و الأكل»؛

(5) «واجب است قربانى را با صدقه دادن، هديه كردن و خوردن آن، به مصرف برسانيد.»

فاضل مقداد مى نويسد:

«... إختلف في هدي التمتّع فقيل بالوجوب و قيل بالندب و يحتجّ من قال بالوجوب بظاهر قوله «فَكُلُوا مِنْها» فإنّه حقيقة في الوجوب على الرأي الأقوى». (6) «در خوردن از قربانى واجب، اختلاف كرده اند؛ برخى به وجوب و برخى به استحباب قائل شده اند. دليل كسانى كه به وجوب قائل شده اند، ظاهر آيه قرآنى است كه مى فرمايد: «بخوريد از آن»؛ و اين يقيناً به وجوب دلالت مى نمايد.»

فاضل هندى در كشف اللّثام، با توجه به ظاهر آيه، خوردن و خوراندن از قربانى حج تمتع را واجب مى شمارد.» (7)

محقّق اردبيلى مى گويد:

«... و على وجوب الأكل، و وجوب التصدّق على الفقراء من الأنعام المذبوحة للأمر الظاهر في الوجوب كما ثبت، و لوجوب ما تقدّم و ما تأخّر بقوله «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ».

(8)

آن گونه كه ثابت شد، با توجه به افاده فعل امر به وجوب و همچنين بيان حكم وجوبى در پيش و پس از آن، كه مى فرمايد: «سپس بايد آلودگى هايشان را برطرف سازند ...»، واجب بودن خوردن و خورانيدن از قربانى استنباط مى شود.

صاحب كفايه الأحكام، بر اين باور است كه:

«و الأقرب عندي أنّ الواجب مسمّى الأكل و إعطاء شي ء إلى الفقير و شي ء إلى القانع و شي ء إلى المعترّ»؛

(9) «به نظرم خوردن از قربانى و دادن مقدارى از آن به مستمندان و سائلان واجب است.»

تفسير منهج الصادقين مى نويسد: خوردن و خوراندن از قربانى حج تمتّع واجب است و دليل آن وجود حديث هاى صحيح در اين زمينه است. (10)

صاحب مسالك الافهام فى آيات الأحكام چنين استدلال مى كند: «... و هل يجب الأكل و الإطعام؟ ظاهر الآية نعم [لمكان الأمر به، و يؤيّده ما قبله و ما بعده خصوصاً قوله وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ إذ الظاهر الإشارة إلى جميع ما تقدمه]»؛ (11) «آيا اين كه خوردن از گوشت قربانى و اطعام آن واجب است يا نه؟ ظاهر آيه مى رساند كه بلى واجب است؛ به دليل دستورى كه به آن شده است؛ و واجب بودن آن را عبارت هاى پيشين و پسين آيه، تأييد مى كند؛ بويژه، عبارت: «و كسى كه دستورهاى خدا را بزرگ بشمارد»، به همه دستورهاى پيشين خود اشاره دارد.»

علّامه طباطبايى در تفسير آيه فَكُلُوا مِنْها وَ اطْعِمُوا البائِسَ الْفَقيرَ مى نويسد: اين آيه شريفه، مشتمل بر دو نوع است: يكى ترخيصى كه همان امر به خوردن از قربانى است و ديگرى: الزامى كه عبارت است از وجوب اطعام به فقير. (12)

يعنى، برابر ديدگاه ايشان، خوردن از قربانى، مستحب، ولى خوراندن آن به مستمندان و فقيران واجب است.

محمّد جواد مغنيه در اين باره مى گويد: قربانى در جايى واجب است كه خورنده داشته باشد و يا نگهدارى آن ميسّر باشد و يا به صورتى در آيد كه خوردن آن جايز باشد؛ ولى وقتى تلف شود، مانند اين كه بسوزد و خاك شود، جواز آن محلّ اشكال است. (13)

حضرات آيات، سيد ابوالقاسم خويى، سيد محمّد رضا گلپايگانى، سيد محمّد شاهرودى، شيخ محمّد على اراكى (رحمه الله) و شيخ محمّد تقى بهجت، شيخ جواد تبريزى، شيخ حسين وحيد خراسانى، و شيخ لطف الله صافى گلپايگانى، تقسيم قربانى به سه قسمت


1- تفسير الكبير، فخر رازى، ج 23، ص 29
2- النهايه، شيخ طوسي، مركز آل البيت العالمي للمطبوعات، ص 261
3- الينابيع الفقهيه، علي اصغر مرواريد، ج 8، ص 553
4- الكافي، ابي الصلاح حلبي، مكتبة امير المؤمنين، ص 215.- به نقل از: مجلّه ي فقه، شماره ي 10، 1375، ص 198- مقالة «حكم كشتن قربانى خارج از منا» از: احمد عابدينى.
5- الدروس، شهيد اوّل، آستان قدس رضوي، 1417. ق، ج 1، ص 420. و شرح اللّمعة، مؤسسه اسماعليان، قم، 1375، ج 1، ص 296
6- كنز العرفان، فاضل مقداد، مكتبة المرتضويّة، تهران، 1343، ج 1، ص 313
7- ر. ك. به: جواهر الكلام، محمد حسن نجفى، دار احياء التّراث العربى، بيروت، 1981. م، ج 19، ص 161
8- زبدة البيان في براهين احكام القرآن، محقّق اردبيلي، انتشارات مؤمنين، 1378، ص 300
9- كفاية الفقيه كفاية الأحكام، مولي محمد باقر سبزواري، دفتر انتشارات اسلامي، 1423. ق. ج 1، ص 352
10- منهج الصّادقين، ملّا فتح الله كاشانى، به تصحيح ميرزا ابوالحسن شعرانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1344، ج 6، صص 158 و 159
11- مسالك الأفهام، فاضل جواد كاظمى، تعليق محمد باقر شريف زاده، مكتبه المرتضويه، تهران، 1387. ق. ج 2، ص 125
12- تفسير الميزان، محمد حسين طباطبايى، ترجمه ى سيد محمّد باقر موسوى همدانى، انتشارات محمّدى، تهران، 1363، ج 28، ص 244
13- فقه تطبيقى، 244

ص: 93

(سهمى براى خوردن صاحب قربانى و دو سهم ديگر براى صدقه دادن و هديه كردن) را احتياط واجب مى دانند و براى حل مشكل امروزى، لازم مى شمارند كه از فقير نيابت در تصرّف ذبيحه گرفته شود. (1)

يعنى بر اساس فتواى آنان، خوردن و خوراندن از گوشت قربانى واجب مى باشد.

حضرات آيات سيد على سيستانى، ناصر مكارم شيرازى و سيد موسى شبيرى زنجانى تنها جدا كردن و دادن سهم فقير را واجب مى دانند. (2)

شهيد مرتضى مطهّرى در يادداشت هاى خود نوشته است: [در قربانى بايد] هدف اصلى اطعام و انفاق باشد؛ همان طور كه در ساير كفّارات هست ... و مصداق وَ اطْعِمُوا البائِسَ الْفَقيرَ شود. (3)

شهيد دكتر بهشتى مى نويسد: گوسفندى را كه قربانى مى كنيد، اگر مى دانيد كه زير آوار و خاك مسلخ خواهد رفت، اين را قربانى حساب نكنيد ... اين اصلًا نمى تواند با آيات و روايات مربوط به قربانى جور در بيايد، و اصلًا اين مصداق قربانى نيست. (4)

آيت الله جوادى آملى اينگونه نقل مى كند كه ممكن است يكى از دلايل آن [قربانى] بهره مندى گرسنگان و محرومان از گوشت قربانى باشد، اگرچه در اين زمان آنان كه آيات الهى را به اسارت گرفته اند، نه خود استفاده مطلوب از اين سنّت الهى مى كنند و نه به ديگران اجازه اداره و بهره بردارى صحيح از اين برنامه جامع و سودمند را مى دهند. (5)

آيت الله ناصر مكارم شيرازى بر اين باور است كه: لزوم ذبح در محلى است كه مى توان گوشت قربانى را به مصرف شرعى رساند. (6)

در تفسير نمونه آمده است: مسلمانان مجاز نيستند گوشت هاى قربانى را در سرزمين منا بر روى زمين بيندازند تا گنديده شود و يا در زير خاك دفن كنند و وجوب قربانى براى حجّاج، دليل بر چنين عملى نمى تواند باشد؛ بلكه اگر نيازمندانى در آن روز و در آن سرزمين پيدا نشوند، بايد آن را به مناطق ديگر حمل كنند و به مصرف برسانند. (7)

تفسير احسن الحديث هم مى نويسد: ظهور فَكُلُوا وَ اطْعِمُوا ... حاكى است كه خوردن و اطعام گوشت قربانى واجب است. (8)

فلسفه قربانى

چنانكه پيش تر گفتيم، ديدگاهى بر اين باور است كه: «قربانى در حج تمتّع براى خوردن و اطعام تشريع نشده، بلكه نفس كشتن آن به قصد يكى از اعمال حج و به عنوان شعائر الهى واجب گرديده است ... بايد دقت شود كه پاره اى از شبهات موجب نشود عظمت، احترام و بهاى اين شعائر الهى ضايع و كم رنگ [شده] و بى ارزش تلقى [شود]. (9) شبهه اسراف و تبذير نيز به قربانى بى وجه است؛ زيرا قربانى در آنجا براى اكل و اطعام جعل نشده، تا اگر مصرف نشد، اسراف شود ... اصل كشتن قربانى است»! (10)

به عبارت ديگر: «قربانى دائر مدار حكمت آن نيست و حتى تعظيم شعائر الهى در قربانى، بستگى به برآوردن نياز تهى دستان ندارد؛ بلكه مسائل و اسرار ديگرى وجود دارد كه ما به پاره اى از آن ها آگاهى داريم. از جمله: برگزار كردن با شكوه و عظمت مناسك حجّ در روزهاى مشخص و در مكان هاى ويژه و سر بريدن و نحر كردن هزاران دام براى رضاى دوست، و گذشتن از مال دنيا در راه او و خودسازى و پالايش درون»! (11)

در مقابل، ديدگاه ديگرى اين باور را نادرست خوانده و بر آن به ديده ترديد نگريسته است.

شهيد مطهّرى از نخستين كسانى است كه وقتى با مسأله وضعيت نابسامان قربانى در منا روبه رو مى شود، اين پرسش در ذهنش پديد مى آيد كه: «آيا قربانى رمز چه كارى است؟ فقط به خاطر كمك به اهل حرم است كه مى فرمايد: وَ اطْعِمُوا البائِسَ الْفَقيرَ، يا وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَر ...، ى ا رمز كشتن نفس حيوانى است، يا چيز ديگر؟» (12)

ذهن نقّاد و پوياى فقهى آن استاد شهيد، او را به يافتن پاسخ و مطالعه و تفكر در اين موضوع نموده و يادداشت وار مى نويسد:

«در حج دو مسأله است كه از مشكلات و بلكه به نظر بعضى، از نقاط ضعف حجّ شمرده مى شود: قربانى و تعظيم سنگ و غيره.

از نظر اول، اين عمل يك ظلم و آزار است و نمى تواند مقرِّب باشد و از قضا اسم قربانى به آن داده اند. آيا مى توان كسى را شكنجه كرد به قصد قربت؟

ميازار مورى كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است


1- به مناسك حج آيات عظام مذكور مراجعه فرماييد.
2- همان.
3- يادداشت هاى استاد مطهّرى، انتشارات صدرا، 1382، ج 6، ص 542
4- حج در قرآن، شهيد بهشتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 90
5- صهباى حج، عبد الله جوادى آملى، مركز نشر اسرا، قم، 1377، 462
6- ر. ك. به: سايت اينترنتى سازمان حج و زيارت جمهورى اسلامى ايران.
7- تفسير نمونه، جمعى از نويسندگان، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1362، ج 14، ص 83
8- تفسير احسن الحديث، سيد على اكبر قرشى، بنياد بعثت، تهران، 1370، ج 7، ص 44
9- قربانى در كشتارگاه هاى فعلى منا، على عطايى اصفهانى، مطبوعاتى امير، بى تا، ص 10
10- همان، ص 11 با تقديم و تأخير.
11- مجلّه فقه، شماره ى 10، سال 1375، ص 113- مقاله حج و قربانى در منا،- از: حبيب الله احمدى.
12- يادداشت هاى استاد مطهّرى،، ج 6، ص 523

ص: 94

قطع نظر از آزار و اذيت، چه رابطه اى ميان رضاى خدا و ريختن خون يك حيوان است؟ مگر خداوند- العياذ بالله- خون خوار است و از اين كه ببيند خون حيوانى ريخته مى شود مسرور و خوشحال مى شود؟! بعلاوه، چنانكه گفتيم، ظلم و آزار و تعذيب است و مبعّد است.

ايراد ديگر به قربانى اين است كه يادگار توحّش است. در قديم، در اديان وثنى و بت پرستى، مذبح هايى بوده است و مردم براى رضاى بت ها قربانى مى كردند و خيال مى كردند آن بت ها از آن گوشت ها استفاده مى كنند و ظاهراً گوشت هاى آن حيوانات را نمى خوردند و لااقل خون آن ها را كه براى خودشان خوراكى بوده به سر و صورت بت ها مى ماليده اند.

امّا جواب: راجع به اين قسمت كه چه فايده اى بر ريختن خون مترتّب مى شود، اين در صورتى صحيح است كه هدف از قربانى و كفّارات (كه اختصاصاً در باب حج، همه از نوع گوسفند يا شتر كشتن است الّا نادراً) فقط ريختن خون باشد. دليلى ندارد كه صِرف ريختن خون مقرِّب باشد؛ زيرا عملى مقرِّب است كه رضاى خدا در آن باشد؛ و رضاى خدا در اين است كه انسان به كمال فردى و اجتماعى خود برسد. صِرف ريختن خون نه به كمال فردى انسان كمك مى كند و نه به كمال اجتماعى او. ولى اگر هدف اصلى طعام و انفاق باشد، همان طورى كه در ساير كفّارات هست (و البته اطعام و انفاقى است دسته جمعى و به صورت خاص؛ يعنى به صورت اطعام گوشت و اينكه هر انسانى يك حيوانى را بكشد و مصداق وَ اطْعِمُوا البائِسَ الْفَقيرَ واقع شود) آن ايراد وارد نيست. و البته اين نكته هست و آن اين كه منافات ندارد كه ضمناً اين عمل دسته جمعى، احيا و زنده كردن خاطره اى از قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم باشد- به او امر شد، عزيز و نور چشم خود را در راه خدا قربانى كند و فدا نمايد؛ و او حاضر شد. بعد به او گفته شد: مقصود فقط تسليم بود. گوسفندى به جاى فرزند قربانى كن. اين گوسفند فدا كردن تجديد آن خاطره است و تعظيم آن قهرمان است.

ولى همان طورى كه در حديث نبوى فرمود: «

إِنَّمَا جُعِلَ الأَضْحَى لِيُشْبَعَ مَسَاكِينُكُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَأَطْعِمُوهُمْ

»؛ (1) «همانا خداوند، قربانى را براى سير شدن مستمندانتان از گوشت قرار داده است؛ پس آنها را اطعام كنيد!» (2)

شهيد مطهرى، بدين گونه كسانى را كه باور دارند: «اصل، كشتن قربانى است» مورد تخطئه قرار داده و موضوع را تبيين كرده و پاسخ مى گويد. بنا به ديدگاه ايشان، در قربانى، اصل بر اطعام و احسان است؛ هرچند كه يادآور خاطره فداكارى ابراهيمى نيز مى باشد.

آرى! حضرت امام محمّد باقر (ع) و حضرت امام جعفر صادق (ع) هم در فرمايش خود، تناسبى در ميان خون ريزى و اطعام قائل شده اند؛ زيرا مى فرمايند:

«إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِرَاقَةَ الدِّمَاءِ».

(3)

«خداوند متعال، غذا دادن به همنوعان و خون ريختن (قربانى كردن براى خوراندن به نيازمندان) را دوست مى دارد.»

شهيد بهشتى هم در اين زمينه، ديدگاهى همسان با ديدگاه شهيد مطهّرى دارد. ايشان در كتاب «حجّ در قرآن» اينگونه مى نگارد:

«يكى از عواملى كه در اين سال ها در حج بگو مگو ايجاد كرده و به آبرومندى و درخشندگى حج لطمه زده، مسأله قربانى است.

اصل مسأله قربانى و تشريع قربانى، بسيار جالب است؛ [امّا] الآن منظره قربانگاه و كارى كه آنجا انجام مى گيرد، نه تنها اين آبرو و اين خصلت عالى و برجسته را به ما نمى دهد، بلكه نوعى تبذير و دور ريختن مال به صورتى بيجاست؛ و منعكس كننده چنين حالتى است. (4)

... چطور انسان مى تواند با اين عمل تقرّب الى الله كند؟ قربانى يعنى انسان با اين كار تقرّب الى الله شود. مى خواهد به خدا نزديك بشود. مگر خدا دستور تبذير به ما مى دهد؟ مگر ما با گناه مى توانيم به خدا نزديك بشويم؟ گفتند: اين گناه نيست؛ براى اين كه اين را در راه خدا مى كشد. گفتم: اين چه در راه خدا كشتنى است؟ به طور كلى در آن موقع نظر من اين بود و همچنين تا به حال با مطالعات بعدى هم، نظر من اين است كه: اگر يك حاجى، گوسفندى را مى كشد كه زير خاك مى رود، اصلًا قربانى حساب نكند؛ و قربانى اش را انجام نداده است.

... به هر حال، شايد با تحقيق بيشتر به اين نتيجه رسيد كه در اين شرائط شايد بشود گوسفندى به نيابت، در خارج از منا هم ذبح گردد. (5)

البته برحجاج مكه و حرم اصلًا قربانى واجب نيست ... حجّاجى كه از بيرون مواقيت حرم مى آيند قربانى مى كنند. تازه اگر كسى (توان مالى) نداشته باشد، به جاى قربانى، ده روز، روزه مى گيرد. (6)... بنا بر اين، قربانى عملًا بر همه واجب نيست و همه قربانى نمى كنند. (7)

... اين در روايات ما هست، تا كسانى كه (امكانات) دارند و قربانى مى كنند، از همان گوشت بخورند و (همين طور)، آن هايى هم كه ندارند. همه برادران و خواهران مسلمان بر سر يك سفره بنشينند و عملًا از يك غذا برخوردار شوند. اين اساس قربانى است.» (8)

كسانى كه غير از اين مى انديشند و در اجماع با فقيهان ديرينى كه وضعيت امروزين منا براى آنان محسوس نبوده است، متوقّف مى مانند؛ جاى بسى درنگ و تأمّل دارد! زيرا به قول شهيد بهشتى: «فقه بايد فقهى متحرّك باشد؛ نه فقهى جامد. بايد فقهى باشد كه بتواند بر


1- علل الشرايع، شيخ صدوق، دار احياء التراث العربى، 1385. ق. ص 437
2- يادداشت هاى استاد مطهّرى، ص 540- 542
3- وسائل الشيعه، ج 16، صص 374 و 536
4- حج در قرآن، ص 83
5- همان، 91
6- همان، 87
7- همان، 88
8- همان، 84

ص: 95

اساس تطوّر و تحوّل و دگرگونى در شرايط زندگى اجتماعى، احكامى را كه مطابق با اصول قرآن و اصول سنّت باشد و پاسخگوى نيازهاى تطوّر يافته اجتماعى مردم مسلمان و مردم جهان باشد، بيان كند.» (1)

كسانى كه حكمت قربانى را تنها تسليم محض در برابر خدا معنا مى كنند و جز خون ريزى به نام خدا و رها كردن گوشت قربانى به امان خدا تكليفى نمى شناسند، چه برداشتى از اين آيه قرآنى كه در مبارزه با چنين ديدگاهى نازل شده است، دارند:

لَنْ يَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي. (2)

«گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد، بلكه پرهيزگارى شما (كه در اثر قربانى كردن و اطعام آن از خود نشان مى دهيد) به او مى رسد.»

قرآن، يكى از فلسفه هاى حج را مشاهده منافع اقتصادى در حج معرفى مى كند و خوردن و خوراندن از قربانى براى درماندگان و بينوايان را در قالب آن منافع مطرح مى نمايد:

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي ايّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةُ الْانْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ اطْعِمُوا البائِسَ الْفَقيرَ. (3)

كدام عقل سليمى ديدن اتلاف چهارپايانى را كه ميليونها دلار و ريال هزينه توليد و پرورش آنان گرديده و هزاران هكتار مراتع كشورهاى اسلامى زير پاى آنان تخريب شده است، «مشاهده منافع» مى خواند و كدام فقيهى مى تواند نشان دهد كه در يك سوره قرآن براى موضوعى دو بار دستور اكيد برسد و همچنان بوى استحباب از آن استشمام شود؟ در حالى كه بيشتر اصوليان بر آنند كه: «صيغه امر تنها حقيقت در وجوب است» (4)؛ و چگونه مى شود كه برخى، در يك عبارت دستورى دو جمله اى همسان، از جمله اوّل استنباط مستحب و از جمله دوم استنباط واجب مى كنند؟ در حالى كه نه دليل قرآنى و روايى و نه دليل عقلى بر آن متصوّر است: فَكُلُوا مِنْها وَ اطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ و فَكُلُوا مِنْها وَ اطْعِمُوا القانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ.

بعضى مى گويند: در قرآن هرجا عبارت «كُلُوا» آمده، افاده استحباب مى كند! (5) به خيال آنان خوردن و آشاميدن امرى دلبخواه است كه اگر كسى نخواست مى تواند نخورد و نياشامد! مگر نه اين است كه حيات انسان به خوردن بستگى دارد و از اهمّ واجبات انسانى خوردن و آشاميدن در حد لازم است تا بقا و دوام داشته باشد؟ نخوردن يعنى تحليل قواى انسانى و هلاكت نفس و خودكشى، كه اين از گناهان كبيره است.

وانگهى، اگر فعل امر (كُلُوا) در قرآن، استحباب را برساند، به تبع آن از «لَا تَأكُلُوا» هم بايد برداشت كراهت شود. همچنين از لَا تَأْكُلُوا الرِّبَوا (6)؛ وَ لَا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ (7)؛ وَ لَا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللهِ عَلَيْه (8) و ... امّا چنين نيست و چنين نيز نخواهد بود.

خداوند بى نياز از همه چيز، در جعل احكام مادى جز دوام و بقاى مناسبات اجتماعى و خير و صلاح مردم، حكمتى منظور نداشته است. اگر قرضى از مردم خواسته؛ وَ أَقْرَضُوا اللهَ قَرْضاً حَسَناً (9)، براى مردم خواسته است؛ اگر دستور انفاق در راه خدا داده؛ وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ الله (10)، براى گردش امور در ميان مردم است؛ اگر فرمان كمك به خدا داده؛ كُونُوا أَنْصارَاللهِ (11)، كمك براى استقرار عدالت و آزادى در ميان مردم بوده است و همان گونه، اگر قربانى خواسته، براى بهره مندى مردم، به ويژه فقيران آنان از مقدارى پروتئين در مناسبت هاى مختلف اسلامى و اجتماعى مى باشد.

امّا بديهى است كه موضوعيت اين احكام به چگونگى زمان و مكان ويژه خود بستگى دارد؛ مثلًا انفاق زمانى موضوعيت پيدا مى كند كه انسان چيزى براى انفاق داشته باشد و مستحقّى هم براى گرفتن آن يافته شود. و نيز قرض دادن هنگامى موضوعيت مى يابد كه انسان خود پولى يا كالايى داشته باشد و نيازمندى هم بدان موجود بوده، و شرايط قرض گرفتن و پس دادن را قبول داشته باشد.

به اين ترتيب وجود «حكم»، متوقّف بر وجود «موضوع» بوده و خود سبب ايجاد متعلّق است و مكلّف را به جانب انجام متعلّق مى خواند. (12)

هر مقدمه اى كه در تحقّق و به وجود آمدن موضوع، دخالت داشته، حكم، بستگى به آن دارد و قبل از تحقّق آن، مقدّمه ايجاد نمى شود.

بنا بر اين، قربانى در حج تمتّع، واجب است؛ امّا وجوب آن بستگى به امكان خوردن و اطعام به فقيران دارد.


1- همان، 88
2- الحجّ، 37
3- همان، 28
4- معالم الدّين، شيخ حسن بن الشهيد الثّانى، ترجمه على شيروانى، دارالفكر، قم، 1374، ج 1، 109
5- نگا: منهج الصادقين، ج 6، پاورقى ص 158- از: ميرزا ابوالحسن شعرانى.
6- آل عمران 3، 130
7- النساء 4، 29
8- الانعام 6، 121
9- المزمل 73، 20
10- البقره 2، 195
11- الصفّ 61، 14
12- علم اصول، سيد محمد باقر صدر، ترجمه ى نصرالله حكمت، انتشارات الهام، تهران، 1359، ص 122

ص: 96

مصالح و مفاسد، مبناى گزاره هاى شرعى:

از نقايص كتاب هاى تئورى پرداز، دورى و جدايى آن ها از حوزه عمل و كاركرد است. «احتياطگرايى»، «باستان زدگى اجتهادى» و ترديد در يافته هاى عقلى، راه ورود تئورى بر وادى عمل را بسته است.

از سويى در نوشته هاى فقهاى اصولى مى خوانيم: احكام بر پايه مصالح و مفاسد مكلّفان وضع شده است و هيچ حكمى بدون در نظر گرفتن «مصلحت» و «مفسده»، تشريع نگرديده است؛ (1) از سوى ديگر شنيده مى شود كه اصول دانان و اصول خوانان ديگرى مى گويند: «عقول بشرى از فهم احكام عاجز است». گاه در مواردى هم كه در بيان شرع از فلسفه احكام سخنى نرفته، در چارچوب اجماع با قديميان- خارج از علّت ها و فلسفه هاى گفته شده- گام برداشته و فتوا صادر كرده اند.

امّا حضرت امام رضا (ع) مى فرمايد:

«أَنَّ بَعْضَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ يَزْعُمُ أَنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يُحِلَّ شَيْئاً وَ لَمْ يُحَرِّمْهُ لِعِلَّةٍ أَكْثَرَ مِنَ التَّعَبُّدِ لِعِبَادِهِ بِذَلِكَ قَدْ ضَلَّ مَنْ قَالَ ذَلِكَ ضَلَالًا بَعِيداً وَ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً لأَنَّهُ لَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَكَانَ جَائِزاً ...».

(2)

«برخى از مسلمانان مى پندارند كه خداوند متعال، چيزى را حلال و حرام نكرده مگر به دليل پرستش بى چون و چرا! كسى كه چنين بگويد، به گمراهى بسيار دورى گرفتار شده و آشكارا زيانكار گرديده است؛ زيرا اگر اين گونه بود، جا داشت كه بندگانش را در حلال كردن آنچه حرام است و در حرام كردن آنچه حلال است، همچنان به پرستش بى چون و چرا وادار نمايد؛ بدين گونه كه دستور دهد: نماز، روزه و خيرات را رها كنند؛ خدا و پيامبران و كتاب هايشان را انكار نمايند و زنا، دزدى، محارم و چيزهايى مانند اين ها را كه موجب فساد و نابودى انسان هاست حلال بشمارند؛ زيرا كه در حلال و حرام، دليلى جز بندگى بى چون و چرا وجود ندارد! پس آنگونه كه خداى متعال اين سخن را باطل مى شمارد، ما هم اعتقاد داريم كه هرچه را خداوند حلال فرموده، صلاح و دوام مردم در آن بوده و مردم بدان نياز دارند و هرچه را كه حرام اعلام نموده، مردم نيازى بدان نداشته و موجب فساد و تباهى آنان است!»

شهيد صدر مى گويد: «كار تحقيق مسائل فقهى از واقعيت هاى عينى آغاز مى شود؛ منتها نه به آن محدوديت هايى كه در زمان شيخ طوسى و محقّق حلّى- اعلى الله مقامهما- بود؛ زيرا واقعيت هاى زندگى آنان فقط مى توانست نيازهاى زمان خود آنان را كفايت كند و براى زمان ما مسائل آن زمان كافى نيست.» (3)

آرى! مصالح و مفاسد حكمى در هزار سال قبل، لزوماً مصالح و مفاسد همان حكم در امروز شناخته نمى شود. گذشتِ زمان، چه بسا موضوع حكمى را به كلّى زير و رو نموده باشد. اين عقل است كه تغيير در موضوع را كشف و مطابق آن حكم صادر مى كند؛

«كُلّ مَا حَكَمَ بِهِ العَقل، حَكَمَ بِهِ الشّرع».

اگر بنا به پندارى، عقول بشرى از فهم احكام عاجز باشد، آن گاه، اجتهاد، فلسفه خود را بايد باخته باشد! چه، ساختار دستگاه اجتهاد و گشودگى باب اجتهاد، مبتنى بر تفكّر و تفهّم و تفقّه در نصوص دينى است كه جز با ادراكات عقلى، دسترسى به سلسله ارتباطات آن ها ممكن نمى باشد. (4) اصل و اساس علم، عقل است. (5)دانش، جز با مركب عقل، ره به جايى نمى برد. (6) علمى كه عقل همراهى اش نكند، سر از گمراهى در مى آورد. (7) عقل، مصلحت سنج و مفسده ياب فرآيندهاى دينى است. (8)

شهيد مطهّرى، در رويارويى با ديدگاهى كه احكام را خارج از دريافت عقل بشرى مى پندارد، چنين مى گويد:

«عقل در فقه اسلامى، هم مى تواند خود اكتشاف كننده يك قانون باشد و هم مى تواند قانونى را تقييد و تحديد كند و يا آن را تعميم دهد. و هم مى تواند در استنباط از ساير منابع و مدارك مددكار خوبى باشد.

حقّ دخالت عقل از آنجا پيدا شده كه مقرّرات اسلامى با واقعيت زندگى سر و كار دارد. اسلام براى تعليمات خود، رمزهاى مجهول و لاينحلّ آسمانى قايل نشده است. (9)

احكام، بر مبناى مصالح و مفاسد «نفس الأمريه» است؛ بر مبناى مصالح و مفاسد واقعى است و به همين دليل در سيستم قانونگذارى اسلام، راهى براى عقل باز شده است؛ يعنى همين كه جعل احكامش بر اساس مصالح و مفاسد واقعى و نفس الأمرى است، وسيله شده كه در اصل سيستم قانونگذارى، راه براى عقل وجود داشته باشد. آن گاه عقل مى گويد: خود اسلام گفته: احكام من مافوق عقل نيست و عقلانى است ... بنا بر اين اگر در يك جا حكمى را به طور عام ذكر كرد، بر مبناى فلسفه اى و ما آن فلسفه را كشف كرديم و بعد ديديم مواردى هست كه آن فلسفه استثنا مى خورد، و لو اين كه در متن اسلام استثنايش نيامده است، عقل حق دارد خودش اين استثنا را بيان كند. (10)

در اسلام، تسليم كور كورانه نيست؛ تسليمى كه ضد عقل باشد نيست». (11)


1- «الشرع معلّل بالمصالح ...»- قواعد فقه، شهيد ثانى، ص 98.- و- «إنّ أفعال الله تعالي معلّلة بالأغراض و انّ الغرض يستحيل كونه قبيحاً و انّه يستحيل عوده إليه ثبت كونه لغرض يعوده إلي المكلّف».- القواعد و الفوائد، ص 4
2- علل الشرايع، شيخ صدوق، دار احياء التراث العربى، نجف، 1385 ق، ص 592
3- سنّت هاى تاريخ در قرآن، سيد محمد باقر صدر، ترجمه سيد جمال موسوى، بدر، تهران، ص 13
4- حضرت على ع: بالعقل يُستخرج غور الحكمة-- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، عبد الواحد تميمي آمدي، تحقيق مصطفي درايتي، مكتب الأعلام الاسلامي، قم، 1366 ش، ص 52
5- العقل اصل العلم- همان، ص 53
6- العقل مركب العلم- همان.
7- كلّ علم لا يؤيّده العقل مضلّة- همان.
8- الدّين لا يصلحه الّا العقل- همان، ص 50
9- ختم نبوّت، مرتضى مطهّرى، دفتر انتشارات اسلامى، قطع جيبى، بى تا، ص 49
10- اسلام و مقتضيات زمان، مرتضى مطهّرى، انتشارات صدرا، 1370، ج 2، ص 28
11- همان، 1366، ج 1، ص 247

ص: 97

اسلام، كوچك ترين ضررى را كه از همسايه اى به همسايه ديگر مى رسد، برنتابيده و برابر با عقل و عرف، دستور جلوگيرى از آن را صادر مى كند.

«چيز ديگرى كه به مقررات اسلامى خاصيت انعطاف و تحرّك و انطباق بخشيده و آن را جاويد نگه مى دارد، وجود يك سلسله قواعد كنترل كننده است كه در متن مقررات اسلامى قرار گرفته است. فقها نام بسيار زيبايى روى آن نهاده، آن ها را قواعد «حاكمه» مى نامند؛ يعنى قواعدى كه بر سراسر احكام و مقررات اسلامى تسلّط دارد و بر همه آن ها حكومت مى كند. اين قواعد مانند يك عده بازرس عالى، احكام و مقررات را تحت نظر قرار مى دهد و آن ها را كنترل مى كند. قاعده «لاضرر» از اين دسته است. در حقيقت، اسلام براى اين قواعد حق «وتو» قائل شده است. اين قواعد نيز داستان جالب و مفصّلى دارد.» (1)

حال با اين قواعد فقهى، آيا اتلاف اموال مسلمين از كدام مصلحت و از كدام عقل و منطق اسلامى تبعيت مى كرده است؟ و اگر كشتار بدون استفاده هزاران چهارپا در مراسم حج- كه برابر با فرموده قرآن و روايات، براى خوردن و خوراندن جعل شده است- ضرر و زيان نبود، پس چه بود؟

پيشواى اوّل شيعيان، آن گاه كه نامه كارگزاران خود را اندكى تعارف آميز و طولانى مى بيند، فرياد برمى آورد كه اسراف در نامه نگارى هرگز! زيرا اموال مسلمين، تاب و تحمّل چنين زيانى را ندارد. (2) حال اگر آن امام همام در جامعه حضور داشت و شاهد چنين وضعيتى در منا بود، چه فريادى برمى آورد؟

روايات و اقتضاى زمان در مسأله حجّ

نگاهى به روايت هاى قربانى در حجّ، نشان مى دهد كه پيشوايان اسلام، برابر با پديده هاى زمانى و مكانى، حكم كرده و چه بسا كه خود نيز بر پايه آن عمل نموده اند. نه تنها حكم قربانى حجّ، متأثّر از وضعيت مكلّفى است كه در آن قرار گرفته، بلكه همه احكام اسلام نيز داراى چنين خصوصيتى است. واجبات، بنا به چگونگى كاربرد آن، گاه واجب عينى است، گاه واجب كفايى است؛ گاه تخفيف مى خورد، و گاه هم ساقط مى شود. اينك روايت ها را توجّه فرماييد.

1.

«خَرَجَ رَسُولُ اللهِ- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وآله] وَسَلَّمَ- عَامَ الْحُدَيْبِيَةِ يُرِيدُ زِيَارَةَ الْبَيْتِ لَا يُرِيدُ قِتَالًا وَسَاقَ مَعَهُ الْهَدْيَ سَبْعِينَ بَدَنَةً، وَكَانَ النَّاسُ سَبْعَ مِائَةِ رَجُلٍ، فَكَانَتْ كُلُّ بَدَنَةٍ عَنْ عَشَرَةٍ نَفَر وَكَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ، فِيمَا بَلَغَنِي، يَقُولُ كُنّا أَصْحَابُ الْحُدَيْبِيَة أَرْبَعَ عَشْرَةَ مِائَةً ... فَلَمّا فَرَغَ مِنْ الصّلْحِ قَدِمَ إلَى هَدْيِهِ فَنَحَرَهُ ثُمّ جَلَسَ فَحَلَقَ رَأْسَهُ وَكَانَ الّذِي حَلَقَهُ فِيمَا بَلَغَنِي، فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ خِرَاشَ بْنَ أُمَيّةَ بْنِ الْفَضْلِ الْخُزَاعِيّ؛ فَلَمّا رَأَى النّاسُ أَنّ رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَسَلّمَ قَدْ نَحَرَ وَحَلَقَ تَوَاثَبُوا يَنْحَرُونَ وَيَحْلِقُونَ ...»

(3)

«پيامبر خدا (ع) در سال حديبيه، به قصد زيارت خانه خدا- نه براى جنگ- با هفتاد قربانى شتر و هفتصد نفر حركت كردند، هر شتر براى ده نفر پيش بينى شده بود. جابر بن عبدالله، تعداد همراهان پيامبر را در اين سفر 1400 نفر اعلام كرده است. هنگامى كه ماجراى صلح پيش آمد [و پيامبر موفق به زيارت كعبه نشد] قربانى خود را- در حديبيه- نحر كرد و تقصير نمود و از احرام بيرون آمد. سپس همراهان هم از ايشان پيروى كردند ...»

نكاتى كه در اين روايت حايز اهميت است، عبارت اند از:

1- 1) با توجه به زمان مسافرت حج كه در ماه ذى قعده بوده است (4) و بيان «هدى» در روايت، معلوم مى شود كه پيامبر اسلام به قصد حجّ تمتّع از مدينه خارج شده بود.

2- 1) براى هر ده نفر يك قربانى شتر پيش بينى شده بود.

3- 1) قربانى هاى همراهان پيامبر از طريق حكومت اسلامى و بيت المال مسلمين تهيه شده بود و با مسؤليت «ناحيه بن جندب» نگاهبانى و به سوى مكه انتقال مى يافت. (5)

2. «عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (ع) عَنْ حَبْسِ لُحُومِ الأَضَاحِيِّ فَوْقَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ بِمِنًى قَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ الْيَوْمَ إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) إِنَّمَا نَهَى عَنْ ذَلِكَ أَوَّلًا لأَنَّ النَّاسَ كَانُوا يَوْمَئِذٍ مَجْهُودِينَ فَأَمَّا الْيَوْمَ فَلَا بَأْس». (6)

«جميل بن درّاج گويد: از امام صادق (ع) درباره نگهدارى گوشت قربانى در منا بيش از سه روز، پرسيدم. حضرت فرمود: امروز مانعى ندارد. البته پيامبر خدا (ع) به آن اجازه نمى دادند، براى اين كه مردم در آن روز نيازمند بودند، اما امروز چنين نيست، از اين رو اشكال ندارد.»


1- ختم نبوت، ص 54
2- ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362، ج 9، ص 308- «... إيّاكم و الإكثار فإنّ أموال المسلمين لاتحتمل الإضرار».
3- سيره ابن هشام، تحقيق مصطفى سقّا ابراهيم الابيارى عبد الحفيظ شلبى، مصر، 1355. ق، افست انتشارات ايران، 1363. ش، ج 3، ص 322 و 323- و روضة كافي، شيخ كليني، دار الكتب الاسلاميّه، تهران، 1362، ص 322- اين كتاب، همراهان پيامبر را 1700 نفر آورده است.
4- تاريخ پيامبر اسلام، محمد ابراهيم آيتى، ص 458
5- مغازى، محمد بن عمر واقدى، ترجمه ى محمود مهدوى دامغانى، مركز نشر دانشگاهى، 1362، ج 2، ص 435
6- وسائل الشيعه، ج 10، ص 149- و- علل الشرايع، شيخ صدوق، دار احياء التراث العربى، نجف، 1385. ه-، ص 151

ص: 98

3. وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (ع): «كُنَّا نَنْهَى عَنْ إِخْرَاجِ لُحُومِ الأَضَاحِيِّ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ لِقِلَّةِ اللَّحْمِ وَ كَثْرَةِ النَّاسِ فَأَمَّا الْيَوْمَ فَقَدْ كَثُرَ اللَّحْمُ وَ قَلَّ النَّاسُ فَلَا بَأْسَ بِإِخْرَاجِهِ».

(1)

«ما در پيش، از بيرون بردن گوشت قربانى [از منا] باز مى داشتيم؛ زيرا گوشت كم و مردم زياد بودند؛ امّا امروز گوشت زياد و مردم كم هستند؛ از اين رو خارج كردن آن از منا اشكالى ندارد.»

4. عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: «عَزَّتِ الْبُدْنُ سَنَةً بِمِنًى حَتَّى بَلَغَتِ الْبَدَنَةُ مِائَةَ دِينَارٍ فَسُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ اشْتَرِكُوا فِيهَا قَالَ قُلْتُ كَمْ قَالَ مَا خَفَّ هُوَ أَفْضَلُ قُلْتُ عَنْ كَمْ تُجْزِئُ قَالَ عَنْ سَبْعِينَ».

(2)

«حمران مى گويد: در يكى از سال ها، قربانى شتر در منا كمياب شد و قيمت آن به صد دينار رسيد. تكليف كار از حضرت امام باقر (ع) پرسيده شد؛ فرمود: شريك شويد. پرسيدند: چند نفر شريك شويم؟ فرمود: هر چه كمتر، بهتر. باز پرسيدند كه از چند نفر كفايت مى كند؟ فرمود: از هفتاد نفر.»

5. «عَنْ زَيْدِ بْنِ جَهْمٍ، قَالَ: قُلْتُ لأَبِي عَبْدِاللهِ (ع) مُتَمَتِّعٌ لَمْ يَجِدْ هَدْياً فَقَالَ أَ مَا كَانَ مَعَهُ دِرْهَمٌ يَأْتِي بِهِ قَوْمَهُ فَيَقُولَ: أَشْرِكُونِي بِهَذَا الدِّرْهَمِ».

«زيد بن جهم مى گويد: به امام صادق (ع) گفتم: حجّ تمتّع گزارى، قربانى پيدا نمى كند [چه بكند؟] فرمود: آيا درهمى ندارد كه به همراهانش دهد تا او را هم شريك نمايند؟»

6. عَنْ سَوَادَةَ الْقَطَّانِ وَ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (ع)، قَالا: قُلْنَا لَهُ: جُعِلْنَا فِدَاكَ عَزَّتِ الأَضَاحِيُّ عَلَيْنَا بِمَكَّةَ، أَ فَيُجْزِي اثْنَيْنِ أَنْ يَشْتَرِكَا فِي شَاةٍ؟ فَقَالَ نَعَمْ وَ عَنْ سَبْعِينَ». (3)

«راويان مزبور مى گويند: به حضرت امام رضا (ع) گفتيم: قربانت شويم، اگر قربانى در منا براى ما كمياب شد، آيا جايز است كه دو نفر، يك گوسفند را قربانى كنند؟ فرمود: بلى و از هفتاد نفر هم كفايت مى كند.»

7. «عَنِ المُغَيرَة بن حَرب عَن عَلِيّ أَو حذيفة أن النّبِيّ- صَلَّى اللهُ عَلَيهِ [وَآلِهِ] وَسَلَّم- أَشرك بَين المُسلِمِين فِي هَديِهِم، البقرة عن سبعة».

(4)

«مغيره بن حرب از على (ع) يا حذيفه، نقل مى كند كه: همانا پيامبر (ص) در قربانى واجب مسلمانان آنان را شركت داد؛ هر يك گاو را براى هفت نفر».

8. قال جابر- رضي الله عنه-: حججنا مع رسول الله- صلى الله عليه [وَآلِهِ] و سلّم- فنحرنا البعير عن سبعة، والبقرة عن سبعة.

(5)

- جابر مى گويد: با پيامبر خدا (ع) حج كرديم، در حالى كه يك شتر را براى هفت نفر و گاو را نيز براى هفت نفر قربانى كرديم.

9. عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: «رَجُلٌ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فِي عَيْبَتِهِ ثِيَابٌ لَهُ يَبِيعُ مِنْ ثِيَابِهِ وَ يَشْتَرِي هَدْيَهُ قَالَ لَا هَذَا يَتَزَيَّنُ بِهِ الْمُؤْمِنُ يَصُومُ وَ لَا يَأْخُذُ شَيْئاً مِنْ ثِيَابِه».

(6)

« (راوى گويد» از حضرت امام رضا (ع) پرسيدم: مردى حجّ تمتّع مى گزارد و در جامه دانش لباس هايى دارد؛ آيا بايد لباسش را بفروشد و قربانى بخرد؟ فرمود: نه! مؤمن خود را با آن مى آرايد. روزه بگيرد و چيزى از لباس هايش را نفروشد.»

10. عَنْ أَبِي عَبْدِ الله (ع) فِي مُتَمَتِّعٍ يَجِدُ الثَّمَنَ وَ لَا يَجِدُ الْغَنَمَ، قَالَ: يُخَلِّفُ الثَّمَنَ عِنْدَ بَعْضِ أَهْلِ مَكَّةَ وَ يَأْمُرُ مَنْ يَشْتَرِي لَهُ وَ يَذْبَحُ عَنْهُ وَ هُوَ يُجْزِئُ عَنْهُ فَإِنْ مَضَى ذُوالْحِجَّةِ أَخَّرَ ذَلِكَ إِلَى قَابِلٍ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ».

(7)

حضرت امام صادق (ع) در مورد حج گزارى كه پول دارد، امّا گوسفند نمى يابد، فرمود: پول گوسفند را به فرد امينى از اهل مكه بسپارد تا بخرد و ذبح كند و آن از قربانى كفايت مى كند؛ پس اگر ماه ذى الحجه بگذرد، در ذى الحجه سال آينده اقدام نمايد.

11. عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (ع) عَنْ مُتَمَتِّعٍ صَامَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ، ثُمَّ أَصَابَ هَدْياً يَوْمَ خَرَجَ مِنْ مِنًى؟ قَالَ: أَجْزَأَهُ صِيَامُهُ».

(8)

«حماد بن عثمان مى گويد: از امام صادق (ع) در باره حج گزارى پرسيدم كه [به دليل نيافتن قربانى] سه روز، روزه گرفته، سپس روز بيرون رفتن از منا قربانى مى يابد؛ فرمود: روزه از آن كفايت مى كند.»


1- علل الشرايع، 439
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 115- و- فروع كافي، شيخ كليني، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميّه، تهران، 1350، ج 1، ص 301
3- استبصار، شيخ طوسى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1390. ق. ج 2، ص 267
4- كنز العمّال، حسام الدين هندي، تحقيق محمود عمر الدّمياطيّ، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1424. ق. ج 5، ص 90
5- فقه السنّه، ج 1، ص 752
6- فروع كافى، ج 4، ص 508
7- منتقى الجمان، حسن بن الشهيد الثّانى، مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1362، ج 3، ص 403
8- فروع كافى، ج 4، ص 509

ص: 99

ص: 100

ص: 101

ص: 102

خبرهاى حج

طرح جديد و توسعه مسعى

به گزارش روزنامه المدينه، رياست امور حرمين شريفين دستور گشايش طبقه سوم مسعاى جديد را صادر كرد تا بيشترين تعداد از عمره گزاران بتوانند از آن استفاده كنند. اين اقدام در زمانى صورت گرفت كه عمليات توسعه بخش قديم مسعى ادامه دارد.

از سوى ديگر، عمليات توسعه محوطه شمالى حرم، به عمق 380 متر، و احداث تونل هاى عابر پياده، ايستگاه هاى خدماتى به مساحت 000/ 300 متر مربع در دست اجراست. مساحت كلّى محوطه هاى شمالى بيش از 000/ 40 متر مربع مى باشد و پروژه توسعه محوطه شمالى اطراف حرم شامل احداث تونل سوق الصغير (از ميدان شبيكه تا تونل هاى جديد السد) با هزينه اى بالغ بر 650 ميليون ريال سعودى مى باشد.

دلايل مشروعيت توسعه مسعى

به گزارش روزنامه عكاظ (مورخ 29/ 3/ 1429 ه. ق. مصادف با 6 آوريل 2008 م.) تعداد قابل توجهى از دانشمندان، علما و متخصصان و كارشناسان زمين شناسى بر مشروع بودن توسعه مسعى در مسجدالحرام نظر دارند و بر آن صحّه گذاشتند. ديدگاه آنان مستند به دلايل گوناگون؛ از جمله موارد زير است:

1. دلايل زمين شناسى؛ بنا به اظهارات دكتر محمدالنجيمى، رييس بخش مطالعات اسلامى دانشكده علوم امنيتى ملك فهد، اين توسعه از محدوده مسعى خارج نبوده و از نظريات متخصصين و كارشناسان زمين شناسى در اين خصوص استفاده كرده و آنان تأييد كرده اند كه كوه صفا به مساحت 32 متر و كوه مروه به مساحت 25 متر از سمت شرق امتداد دارند، در حالى كه توسعه به عرض 20 متر بوده و در نتيجه در چهارچوب محدوده صفا و مروه مى باشد.

2. دكتر فنيسان با استناد به مراجعه گروهى از افراد خبره و مسن از اهالى مكه، از جمله برخى مجاورين و به گواهى دادگاه هاى شرعى سعودى و شهادت برخى در دادگاه ها، كوه صفا و مروه در گذشته بيش از عرض فعلى آن بوده و از جهت شرق امتداد بيشترى داشته است.

اظهارات دكتر احمد عمر بازمول در مورد توسعه مسعى

بنا به گزارش روزنامه المدينه، دكتر احمد عمر بازمول، عضو شوراى تدريس دانشكده تربيت معلم مكه مكرمه، مطالبى در خصوص جواز سعى در توسعه جديد مسعى بيان كرده كه نكات مهم آن عبارت است از:

* خداوند منان به سعى ميان صفا و مروه دستور داده و «سعى» را مد نظر داشته است. وى عرض معينى براى آن قائل نشده و پيامبر خدا 9 نيز چنين عرضى را معين نكرده اند.

* محمد بن ابراهيم آل الشيخ، مفتى اسبق و متوفاى عربستان در كتاب خود با عنوان «فتاوى و رساله هاى محمد بن ابراهيم» (منتشر شده در تاريخ 3/ 1/ 1380 ه. ش.) مى نويسد:

آنچه در توسعه هاى جديد مسعى اضافه مى شود، جزو مسعى به شمار مى آيد؛ زيرا مسعى در محدوده ميان صفا و مروه داخل است.

* آقاى عبدالرحمان بن يحيى معلمى يمنى در رساله اى كه مى توان آن را «رساله اى در جواز توسعه مسعى» ناميد، چنين نتيجه گيرى مى كند كه هرچه بين صفا و مروه قرار دارد، مسعى است و هنگام اقتضاى ضرورت مى توان ساختمان ها و مغازه هاى برپا شده را از بين برد و به مسعى ملحق ساخت و در شرع مقدس هيچ گونه حدى براى مسعى تعيين نشده، مگر اين كه ميان صفا و مروه باشد.

* بنا به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 10 آوريل 2008 م. دكتر سعيد بن مسعد الثبيتى، استاد دانشكده شريعت دانشگاه امّ القرى و مدرس مسجدالحرام، در خصوص توسعه مسعى مى گويد:

ص: 103

«اينجانب شخصاً از شهردار مكه، دكتر اسامه البار در مورد توسعه جديد مسعى پرسيدم و او پاسخ داد: اظهارات افراد مسن در مورد حدود واقعى مسعى، در صورت جلساتى تنظيم شده و در شهردارى محفوظ است و طرح جديد توسعه، از محدوده آن خارج نشده است.»

* بنا به گزارش روزنامه پيش گفته دكتر عبدالله بن محمد امين شنقيطى، استاد دانشگاه اسلامى در باره توسعه مسعى گفت:

«اينجانب جزو كسانى هستم كه طى دو مرحله متوالى براى توسعه جديد تلاش كرده ام و از آغاز، تلاش داشتم كه علما و روحانيون، پيش از آغاز عمليات احداث مسعاى جديد، نظر خود را اعلام نمايند.»

سخنان عبدالله بن منيع در باره توسعه مسعى

بنا به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 14 آوريل 2008 م. شيخ عبدالله بن سليمان بن منيع، عضور شوراى علماى عربستان ضمن اشاره به آيه إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ ... مى گويد:

«بر اساس اين آيه، عرض مسعى همان تحقّق (محدوده ميان صفا و مروه) است و علاوه بر آن، امتداد كوه هاى صفا و مروه، از سمت غرب به شرق است و توسعه جديد از لحاظ مكانى، از عرض دو كوه تجاوز نكرده و افراد خبره گواهى داده اند كه امتداد كوه هاى صفا و مروه، از سمت مشرق حداقل 20 متر بيشتر از اندازه متعارف قبلى است و در نتيجه توسعه جديد از محدوده عرض دو كوه خارج نشده است.»

دُهَيش طى مقاله اى كه در روزنامه المدينه، مورخ 7 آوريل 2008 م. منتشر شد، به بيان ديدگاه هاى علما و فقهاى سلف و فعال در خصوص جواز توسعه عرض مسعى پرداخته كه مهمترين مطالب آن به شرح زير است:

* تنها تعداد اندكى از علماى سلف به محدوده عرض مسعى اشاره داشتند كه ازرقى و فاكهى از مورّخان قرن سوم هجرى جزو آن ها است.

ابوالوليد ازرقى عرض مسعى را 5/ 35 ذراع دانسته ولى ابوعبدالله محمد بن اسحاق فاكهى عرض آن را 35 ذراع و 12 انگشت دانسته است.

* ابن قدامه تنها به طول مسعى اشاره كرده، نه عرض آن.

* فقهاى شافعى نيز چنين نظرى دارند. امام نووى از شافعى و اصحابش نقل مى كند:

«سعى جز در مورد موضع غير مسعى جايز نبوده و كسى كه پشت كوچه عطارين يا غيره سعى كند، سعى او صحت ندارد.»

ابوعلى بنديجى در كتاب خود؛ «الجامع» عنوان مى كند كه محل سعى، بطن وادى (دره) مى باشد. شافعى در كتاب «القديم» مى نويسد: «اگر كسى در سعى منحرف شد اشكال ندارد ولى چنانچه وارد مسجد يا كوچه عطارين و يا غيره شد، سعى او صحيح نيست.» دارمى نيز چنين عقيده اى دارد.

شمس الدين رملى شافعى نيز در مورد ديدگاه هاى فقها نسبت به حدود مسعى گفته است: «آنها در كلام خود عرض مسعى را معين نكرده اند و سكوتشان در اين مورد ناشى از عدم نياز به تعيين آن بود؛ زيرا آنچه كه اعتبار دارد طى كردن مسافت بين صفا و مروه است.»

شيروانى در حاشيه خود بر كتاب «تحفه المحتاج فى شرح المنهاج» پس از اشاره به كلام شافعى، به نقل از عقبه اظهار مى دارد: «ظاهراً برآورد كردن عرض مسعى به ميزان 35 ذرع يا غيرآن، از باب تقريب مى باشد؛ زيرا در سنت شريف نبوى به آن اشاره نشده است.» حنفى ها نيز همين عقيده را دارند.

دهيش سپس به پيشينه توسعه مسعى اشاره كرده و آن را به چند مرحله تقسيم مى كند.

* در سال 1374 ه. ق. كميته اى براى بررسى و مطالعه در مورد وضعيت صفا و مروه تشكيل شد و مقرر گرديد كه منازل آل شيبى و محل الأغوات، كه در مسير سعى قرار داشت، به مسعى افزوده شود. كميته مطالعاتى متشكل از شيخ عبدالملك بن ابراهيم، شيخ عبدالله بن دهيش (پدر نويسنده مقاله) شيخ عبدالله الجاسر، سيدعلوى مالكى و شيخ يحيى امان بود و بر اساس نتيجه حاصله از مطالعات مزبور، ساختمان هاى واقع در مسير جديد سعى تخريب شد.

* موضوع توسعه پيشين مسعى، در سال 1375 ه. ق. در جلسات علمى روحانيون و فقهاى عربستان مطرح شد و مورد بحث و بررسى قرار گرفت. شيخ عبدالرحمان بن ناصر السعدى، مجموعه اى از رسايل علميه در اين خصوص نگاشت و براى شاگردانش عبدالله بن عبدالعزيز بن عقيل فرستاد و طى آن عنوان كرد كه با بسيارى از شيوخ، علما و فضلاى نجد ملاقات و در مورد توسعه مسعى

ص: 104

با آنها بحث و گفتگو كرده كه برخى از آن ها نظر موافق وبرخى ديگر نظر مخالف داشتند و موافقين استدلال مى كردند كه عرض مسعى نه در كتاب خدا مشخص شده و نه در سنت پيامبر 9.

* در سال 1376 ه. ق. در يكى از گره هاى نزديك مروه، شكافى رخ داد، لذا امير فيصل، وليعهد وقت عربستان، طى فرمانى دستور داد كميته اى با عضويت شيخ عبدالله بن دهيش، شيخ عبدالملك بن ابراهيم و سيد علوى مالكى تشكيل شود تا پس از رؤيت شكاف ياد شده، نسبت به اتخاذ تصميم مقتضى در اين خصوص اقدام نمايند و در نتيجه عقد «گره» مزبور منهدم گرديد و پس از بحث و بررسى هاى فراوان، محلّ گره مزبور و پلكان منتهى به صفا و مروه، به مسعى افزوده شد و پس از توسعه دوم، مساحت هر دو طبقه مسعى، به 16700 متر مربع رسيد.

* در دوران پادشاهى ملك فهد، توسعه سوم مسعى، در سال 1415 انجام شد و مساحت مسعى (طبقه همكف) از 245 متر مربع به 375 متر مربع افزايش يافت.

نويسنده مقاله در پايان نتيجه مى گيرد كه اختلاف در مورد توسعه سعى، از گذشته هاى دور ميان روحانيون و علما وجود داشته و گروهى قائل به امكان توسعه نامحدود و عده اى قائل به توسعه محدود و عده اى ديگر مخالف هرگونه توسعه بودند و اين اختلاف نظر منحصر به دوران فعلى نيست.

شروع عمليات بازسازى مسعاى قديم

به گزارش روزنامه المدينه، شركت بن لادن عربستان، با تخريب مسعاى قديم، عمليات پايه ريزى ستون ها و پايه هاى فاز 2 مسعاى جديد را آغاز كرد. قرار است محلّ مسعاى قديم پس از بازسازى و نوسازى، به عنوان مسير برگشت مورد استفاده قرار گيرد و مسعاى جديد مختص مسير رفت باشد. در اين طرح، در هر دو مسير رفت و برگشت، مسيرهاى ويژه اى جهت تردّد صندلى هاى چرخ دار و مسيرهاى تسمه اى برقى جهت تردد افراد مسن و ناتوان احداث مى شود كه كاملًا از مسير حركت و تردد عابرين و سعى كنندگان عادى جداست. كل طرح مسعى در پايان سال 1430 به پايان خواهد رسيد.

توسعه جديد شامل بازسازى طبقات سه گانه مسعى و تعريض آن به عرض 20 متر از سمت شرقى صفا و مروه به طول 390 متر مى باشد. در اين توسعه تأسيسات حياتى جديدى احداث خواهد شد كه در گذشته وجود نداشته؛ مانند تأسيسات پيشرفته كنترل امنيتى، سيستم پيشرفته صوتى كنترل از راه دور، تعدادى پله برقى و آسانسور و همچنين ورودى هاى ويژه صندلى هاى چرخدار، سيستم متكامل تهويه، شيرهاى آب زمزم، ورودى و خروجى هاى متعدد و خروجى هاى اضطرارى، بعلاوه سيستم راهنمايى پيشرفته.

به گزارش روزنامه الوطن عربستان، مجلس شوراى عربستان، روز يكشنبه مورخ 20 آوريل 2008 مصادف با 1 ارديبهشت 1387 ه. ش. لايحه قانون و مقررات جديد بازخواست مطوّفين، وكلا، ادلّا و زمازمه را مورد بحث و بررسى قرار داد. در اين لايحه، ضمن تعيين شرح وظايف و مسؤوليت هاى مؤسسات ياد شده، به موضوع تشكيل هيئت داورى براى محاكمه متخلّفان اشاره شده است. در صورت تصويب اين پيش نويس از سوى مجلس و هيئت دولت عربستان، مصوبه قبلى هيئت دولت در خصوص مجازات ارباب الطوايف ملغى خواهد شد. مهمترين فرازهاى اين پيش نويس به شرح زير است:

* تهيه مسكن مناسب حجاج در مكه ومدينه و نظارت بر ارائه خدمات در آن ها قبل، بعد و هنگام اقامت حجاج، جزو وظايف مطوفين و ادلّا مى باشد.

* آگاه سازى و اطلاع رسانى در كليه موقعيت ها و در طول ساعات شبانه روز، جزو شرح وظايف مطوّفين و ادلّا مى باشد.

تشكيل هيئت داورى براى محاكمه افراد خاطى مؤسسات مطوّفين، ادلا، زمازمه و وكلا، مستقيماً زير نظر وزير حج عربستان خواهد بود. اعضاى اين هيئت عبارت اند از:

- نماينده وزير حج، كه از لحاظ رتبه ادارى داراى حداقل گروه 14 مى باشد.

- مشاور و كارشناس امورشرعى، كه ازسوى وزير دادگسترى پيشنهاد مى گردد.

- نماينده وزارت كشور.

ص: 105

- نماينده وزارت بازرگانى و صنايع.

مدّت عضويت اين افراد 4 سال است كه فقط براى يكبار قابل تمديد خواهد بود. جلسات اين هيئت، با حضور حداقل سه عضو رسميت مى يابد كه بايد رييس يا جانشين او جزو آن ها باشد. مصوّبات با حصول اكثريت آرا صادر و در صورت تساوى آراى موافقين و مخالفين، ارجحيت با گروهى خواهد بود كه رييس هيئت جزو آن ها باشد. مصوبات و احكام اين هئيت، ظرف 30 روز از تاريخ ابلاغ آن، به مؤسسه ذى ربط قابل استيناف در ديوان مظالم خواهد بود و بايد احكام هيئت حداكثر تا 7 روز پس از صدور به آدرس رسمى مؤسسه مورد نظر ابلاغ شود.

جلسات هيئت داورى، با توجه به اقتضاى شرايط آن، در شهر مكه يا شهرهاى ديگر برگزار مى گردد. تعيين مكان و زمان برگزارى جلسه بر عهده رييس هيئت و ثبت تخلّفات برعهده وزارت حج، وزارت كشور و هيئت تحقيق و تفحص مى باشد. كميته اى متشكل از نمايندگان وزارت حج، كشور و هيئت تحقيق و تفحص، پيگيرى در اين خصوص را برعهده مى گيرد و آن را به هيئت داورى ارجاع مى دهد. زمان و مكان برگزارى جلسه دادگاه بايد حداقل ظرف 2 هفته قبل از تشكيل آن، به طور كتبى به نشانى رسمى و ثابت فرد متخلف ابلاغ گردد و چنانچه مدعى عليه، على رغم اطلاع يافتن از تاريخ جلسه بدون هرگونه عذر موجه در دو جلسه متوالى غيبت كند، تدابير لازم جهت صدور حكم غيابى اتخاذ خواهد شد. مدعى عليه مى تواند شخصاً در جلسات حضور داشته باشد و يا اين كه نماينده اى جهت شركت در جلسات معرفى نمايد مگر اين كه هيئت داورى، حضور شخص خاصى را ضرورى بداند كه در اين صورت حضور نماينده منتفى خواهد بود.

صدور مجوز اجاره مسكن حجاج (تصريح)

به گزارش روزنامه هاى عكاظ و اليوم، چاپ عربستان، كميته بازرسى منازل حجاج از روز شنبه مورخ 2/ 1/ 87 كار رسيدگى به درخواست هاى صدور تصريح اسكان حجاج را آغازكرد.

كميته مزبور از مالكين و مؤجرين ساختمان هاى حجاج درخواست كرد كه كليه استانداردهاى ايمنى وساختمانى را رعايت كنند تا به درخواست هايشان رسيدگى شود. پيش بينى مى شود كه كميته ياد شده در طول فعاليت خود براى موسم حج سال جارى 1429 ه. ق. حداقل 6000 تصريح صادر كند. على رغم درخواست كميته مزبور مبنى بر مراجعه زود هنگام ارائه درخواست تصريح، در هفته اول كميته مزبور فقط 35 فقره درخواست ارائه گرديد.

ص: 106

مقررات وزارت حج در مورد عمره

به گزارش روزنامه عكاظ، وزارت حج عربستان طى بخشنامه اى به شركت ها و مؤسسات عمره آن كشور، شرط پذيرش درخواست هاى تأييد قراردادهاى منعقده با طرف هاى خارج را به شرح زير اعلام كرد.

- درخواست ها در پوشه فنرى تقديم گردد كه اطلاعات اوليه به آن درج شده باشد.

- نداشتن بدهى مالى به ديگران و ارائه سند دال بر تسويه حساب هاى فيما بين.

- ارائه مجوز تأسيس، رونوشت قرادادهاى اجاره يا ماليكت دفاتر در مكه، مدينه و جده به همراه اسامى و مشخصات كارمندان آن دفاتر و شماره تلفن ها و نشانى آن ها و چارت تشكيلاتى شركت يا مؤسسه.

ارائه رونوشت قراردادهاى اشتغال كارمندان و كاركنان شركت يا مؤسسه كه به تأييد و گواهى مراجع ذى ربط رسيده باشد.

- ارائه رونوشت بيمه اجتماعى كارمندان خود.

- مراجعه به اداره امور حج و عمره در اداره كل گذرنامه جهت دريافت مجوز (تصريح) امنيتى.

- ارائه رونوشت قراردادهاى مسكن حمل ونقل منعقده با شركت هاى ذى ربط براى تقديم خدمات مسكن و حمل و نقل به عمره گزاران و ثبت آن ها در سيستم رايانه اى وزارت حج.

بخشنامه وزارت حج عربستان در مورد مسكن عمره

به گزارش روزنامه المدينه، وزارت حج عربستان طى بخشنامه اى به شركت ها و مؤسسات عمره آن كشور، بر ضرورت رعايت شروط زير در مورد مسكن عمره گزاران تأكيد كرد:

- مسكن عمره گزاران بايد داراى مجوز لازم، طبق شروط و استانداردهاى دفاع المدنى، امارت منطقه و كميته بازرسى منازل باشد.

- قرارداد اجاره مسكن عمره گزاران بايد رسمى ومتضمّن مبالغ دقيق اجاره بها و مكانيسم پرداخت باشد و نشانى دقيق آن در قرارداد اجاره قيد شود و قرارداد اجاره در اتاق بازرگانى به ثبت برسد.

- ظرفيت اسكان در ساختمان مورد نظر بايد متناسب با تعداد رواديد دريافتى توسط هر شركت طبق برنامه مصوب كارى آن باشد:

- تجهيز ساختمان هاى عمره به تخت، ملافه، بالش و روبالشى.

- انجام فعاليت هاى نظافت كلّ ساختمان در طول ساعات شبانه روز.

- آسانسور ساختمان هميشه سالم و فعال باشد و قرارداد سرويس، تعمير و نگهدارى آن ارائه شود.

- سرويس هاى بهداشتى سالم و تميز باشد.

تجهيز هر طبقه به حداقل يكدستگاه آب سرد كن و چنانچه تعداد شقه ها (آپارتمان هاى) هر طبقه بيشتر از 4 شقه باشد، بايد تعداد آب سرد كن ها نيز افزايش يابد.

- تأمين ليوان ورقى (چايخورى) به تعداد كافى (براى مصارف آب آشاميدنى).

- تجهيز ساختمان به تعدادكافى سطل زباله وسايل ايمنى، سطل وكپسول هاى آتش نشانى.

- تأمين نور كافى و نگهبانى 24 ساعته براى ساختمان.

تأمين نيروى كار كافى براى تخليه و بارگيرى ساكها و چمدانهاى مسافرين.

- وزارت حج در بخشنامه خود همچنين بر ضرورت تأمين خودروهاى مناسب جهت حمل ونقل عمره گزاران و فعال بودن دفاتر شركت ها درطول ساعات شبانه روز تأكيد كرده است.

نارضايتى وزارت حج و امارت مدينه از عملكرد شركت هاى عمره:

به گزارش روزنامه عكاظ، امارت مدينه منوره طى نامه اى به وزارت حج عربستان ضمن انتقاد از عملكرد شركت ها و مؤسسات عمره در مدينه خاطرنشان ساخت كه نيروى كار كافى براى انتقال با زائران ورودى ازدستگاه هاى اكسى رى گمرك به خارج از سالن ورودى وجود ندارد وبه دليل انباشت بار زائران ازدحام زيادى در باجه هاى گمركات به وجود آمده وبسيارى از شركت ها فاقد نماينده فعال براى رسيدگى

ص: 107

به مشكلات عمره گزاران مى باشند و علاوه بر آن، تأخير در تأمين اتوبوس هاى موردنياز، باعث تأخير خروج عمره گزاران ازسالن هاى ورودى و در نتيجه شيوع پديده افتراش (موقت) شده است. وزارت حج عربستان نيز طى بخشنامه اى به شركت هاى عمره، ضمن انتقاد از عملكرد دفاتر اين شركت ها در مدينه، عنوان كرده است كه دفاتر اين شركت ها در مدينه يا تعطيل بوده و يا اين كه در جاى دور افتاده و غيرقابل شناسايى قرار دارند و برخى ديگر فاقد تجهيزات و امكانات لازم مى باشد و چنانچه مقررات وزارت حج در اين خصوص رعايت نشود مجوز شركت هاى خاطى لغو خواهد شد.

از طرف ديگر وزارت حج در اوايل سال جارى، طى بخشنامه ديگرى به شركت ها و مؤسسات عمره، از آن ها خواست كه از اعزام زود هنگام عمره گزاران از محل سكونتشان به فرودگاه ها، هنگام بازگشت به كشورهايشان خوددارى نمايند و نبايد زائران بيش از 6 ساعت درفرودگاه به انتظار بنشينند.

تدوين پيش نويس مقرارت ساماندهى عمره داخلى عربستان:

به گزارش روزنامه عكاظ، كميته ساماندهى ادارى، چارت داخلى و تقسيمات ادارى و مشاغل وزارت حج پيش نويس طرح ساماندهى عمره داخلى را همانند طرح ساماندهى حجاج داخل تدوين كرده است. بر اساس اين طرح، اتباع سعودى و مقيمين آن كشور جهت اداى عمره، به خصوص در ماه مبارك رمضان، بايد با يك شركت مجاز عمره داخلى قرارداد ببندند كه شامل مسكن، تغذيه و حمل و نقل باشد.

برنج

به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 18 فوريه 2008 م. برخلاف پيش بينى هاى كارشناسان بازار در عربستان، مبنى بركاهش نسبى قيمت برنج و شير در آن كشور، بدليل پرداخت يارانه توسط دولت سعودى، قيمت اين دو محصول در بازار عربستان به ميزان 10 درصد افزايش يافت؛ زيرا پرداخت يارانه ها به تأخير افتاده است.

نايب رييس اتاق بازرگانى جده در اين باره گفت: بازرگانان نهايت استفاده را از اين نابسامانى ها مى برند؛ زيرا از يك سو برنج را به دليل تأخير در پرداخت يارانه، به قيمت بالا به فروش مى رسانند و از سوى ديگر يارانه ها را در آينده از دولت دريافت مى كنند و مكانيسم فعلى پرداخت يارانه برنج و شير، به نفع سرمايه داران و بازرگانان مى باشد.

بنا به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 13 مارس 2008 م. دولت تايلند جهت مقابله با افزايش قيمت برنج در بازارهاى داخلى كه طى 4 ماه گذشته به 40 درصد رسيده بود، در صدد ايجاد محدوديت هاى بيشتر براى صادرات برنج آن كشور مى باشد. در سال گذشته قيمت هر تن برنج تايلندى 480 دلار بود كه اواخر سال گذشته هجرى شمسى به 680 دلار رسيد و اين اقدام تأثير بسيار منفى بر قيمت برنج در بازارهاى جهانى خواهد گذاشت؛ زيرا تايلند، با صادرات 90 ميليون تن برنج در سال، از صادركنندگان عمده برنج در جهان است و پس از آن، هند، 5 ميليون تن صادر مى كند. اين اقدام تايلند چند روز پس از اقدام مشابه هند مبنى بر اعمال ممنوعيت صادرات برنج ارزان قيمت صورت گرفت كه تأثير بسزايى در افزايش قيمت محصول برنج در بازارهاى جهانى داشت و قيمت هر تن برنج ممتاز از 1550 دلار در هر تن به 1650 دلار رسيد. اما قيمت برنج با كيفيت پايين، در بازارهاى سعودى 105 ريال در هر كيسه 45 كيلوگرمى حداقل تا 115 ريال افزايش يافته است.

اكنون على رغم صدور فرمان دولت مبنى بر از سرگيرى پرداخت يارانه به مبلغ 1000 ريال براى هر تن برنج، اين محصول در بازارهاى داخلى عربستان افزايش يافت؛ به طورى كه قيمت انواع برنج در بسته بندى هاى 40 كيلوگرمى، به شرح زير است:

نوع:

نرخ عمده اوليه نرخ عمده پس از فروش نرخ عمده پس از پرداخت يارانه نرخ تجزيه پس از پرداخت يارانه

:A

215 ريال 230 ريال 190 ريال 195 ريال

:B

210 ريال 225 ريال 210 ريال 215 ريال

:C

180 ريال 190 ريال 185 ريال 190 ريال

ص: 108

افزايش 10 درصد قيمت جهانى برنج بدليل افزايش مصرف آفريقا

به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 7 آوريل 2008 م. قيمت جهانى برنج در روز جمعه مورخ 4 آوريل 2008 م. به دليل پيوستن كشورهاى آفريقايى به جرگه واردكنندگان برنج از جنوب شرق آسيا، به ميزان 10 درصد افزايش يافت. روزنامه فايننشال تايمز نيز در گزارشى اعلام كرد: طى دو هفته اخير، قيمت جهانى برنج به ميزان 50 درصد افزايش يافته بود كه سواى افزايش اخير 10 درصد مى باشد. بر اساس ادعاى روزنامه مزبور، قيمت هر تن برنج تايلندى متوسط، طى يك هفته، از 760 دلار به 850 دلار و قيمت هر تن برنج خوب تايلندى طى همان مدت به بيش از 1000 دلار افزايش يافته است.

به عقيده روزنامه مزبور، افزايش فوق، ناشى از محدوديت هاى اعمال شده توسط كشورهاى عمده صادر كننده برنج در جهان، مانند مصر، چين، هند، ويتنام و تايلند مى باشد و پيش بينى مى شود كه ميزان مصرف جهانى برنج به دليل افزايش جمعيت جهان و افزايش ميزان سرانه مصرف، به دليل افزايش قيمت ديگر محصولات غذايى و گرايش بيشتر مردم كم درآمد به مصرف برنج، افزايش يابد و در نتيجه شاهد افزايش مجدد قيمت ها باشيم.

وضعيت توليد برنج هند و پاكستان

به گزارش روزنامه المدينه، مورخ 14 آوريل 2008 م. قيمت برنج پاكستانى به دليل افزايش تقاضا براى خريد، پس از اعمال محدوديت صادرات برنج توسط هند وبرخى ازكشورهاى توليدكننده عمد، به ميزان 30 دلار افزايش يافته و از 1120 در هر تن به 1150 دلار رسيده است و قيمت انواع عادى آن در بازار داخلى سعودى هركيسه 45 كيلوگرمى 105 ريال سعودى مى باشد.

دولت هند نيز در آغاز تحت فشار برخى از نماينگان پارلمان آن كشور و لابى بازرگانان و كشاورزان، صدور برنج بسمتى را كه ميزان تقاضاى آن در كشورهاى اتحاديه اروپا و كشورهاى عربى حوزه خليج فارس بسيار بالاست، ممنوع كرد وليكن در روز شنبه مورخ 12 آوريل 2008 م. با صادرات مجدد برنج بسمتى و نوع ديگرى از برنج، به نام 1121 موافقت كرد. برنج نوع دوم مورد تقاضاى شديد بازار داخلى ايران و از ادغام برنج بسمتى و برنج با كيفيت پايين تر به دست مى آيد.

لازم به يادآورى است كه دولت هند، طى 5 سال گذشته ميزان توليد خود را افزايش نداده و آن را ثابت نگه داشته است. حدود 98 درصد برنج توليدى هند از نوع عادى مى باشد كه قيمت آن از 300 دلار در هر تن تجاوز نمى كند و بيشتر در كمك ها واعانات بين المللى مورد استفاده قرار مى گيرد. اما 2 درصد باقيمانده از نوع بسمتى است كه به يك ميليون تن مى رسد. طبق آمارهاى منتشره ميزان توليد برنج در هند به 139 ميليون تن مى رسد و كشورهاى عربى حوزه خليج فارس به اتحاديه اروپا، عراق و ايران جزو خريداران عمده آن هستند. عربستان سعودى ساليانه 000/ 400/ 1 تن برنج مصرف مى كند.

مرغ

- به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 19 فوريه 2008 م. قيمت خرده فروشى مرغ در مكه مكرمه به ميزان 100 درصد افزايش يافت و طى دو هفته اخير، از 7 ريال به 15 ريال رسيد. قيمت عمده فروشى هر كارتن مرغ كه بين 40 تا 50 ريال بود به 150 ريال سعودى افزايش يافت.

- به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 16 مارس 2008 م. قيمت عمده فروشى مرغ منجمد به 7900 ريال سعودى در هر تن رسيد.

- به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 28 مارس 2008 م. قيمت خرده فروشى مرغِ تازه، در آغاز هفته دوم سال جارى هجرى شمسى به ميزان 25 تا 50 هلله افزايش يافت؛ زيرا قيمت جهانى مرغ طى هفته اول سال جارى، از 1100 ريال براى هر تن به 1230 ريال افزايش يافت و از سوى ديگر توليد جوجه يكروزه در عربستان براى مدت كوتاهى دچار مشكل شده بود، ليكن پيش بينى مى شود كه با فعال شدن 75

ص: 109

درصد مرغدارى هاى غيرفعال ميزان عرضه افزايش يابد و قيمت عمده هركيلوگرم مرغ در مرز 8 ريال سعودى تثبيت شود. بنا به گزارش همين روزنامه برخى از خرده فروشى ها، هركيلوگرم مرغ را به قيمت 14 ريال سعودى به فروش مى رسانند و على رغم نوسانات قيمت خوراك طيور و سويا، پيش بينى مى شود كه قيمت فروش مرغ تا پايان آوريل سال جارى ميلادى ثابت بماند.

- به گزارش روزنامه اليوم چاپ عربستان، مورخ 30/ 3/ 2008 م. پيش بينى مى شود كه در پايان ماه آوريل سال جارى، قيمت مرغ در عربستان كاهش يابد؛ زيرا بنا به دستور پادشاه اين كشور ميزان يارانه پرداختى براى هر تن جو از 700 ريال سعودى به 1200 ريال افزايش يافته و بر يارانه سويا و ذرّت زرد نيز افزوده شده است. اين اقدام بلافاصله بر قيمت تخم مرغ در عربستان تأثير گذاشت و آن را كاهش داد و با توجه به كاهش هزينه هاى توليد، قيمت مرغ نيز كاهش خواهد يافت.

آرد و گندم

- به گزارش روزنامه المدينه، مورخ 26 مارس 2008 م. با توقف چند روزه توزيع آرد از سوى سازمان آرد وگندم عربستان، بحران آرد و گندم در آن كشور ابعاد تازه اى به خود گرفت؛ به طورى كه قيمت هر كيسه آرد در بازار سياه تا 70 ريال سعودى رسيد و در برخى از شهرها، صف هاى طولانى مقابل نانوايى ها تشكيل شد. نانوايى هاى مكه نيز با كمبود شديد آرد مواجه بودند و برخى از آن ها مجبور به تعطيل كار خود شدند.

- به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 15 آوريل 2008 م. تعدادى از سرمايه گذاران سعودى جهت بررسى راه حل هاى برطرف كردن كمبود آرد و گندم، پيشنهاد كردندكه سرمايه گذاران سعودى دربرخى از كشورهاى عربى، ازجمله مصر و سودان، در زمينه گسترش كشت و زرع گندم و برنج سرمايه گذارى كنند.

روغن مايع

- به گزارش روزنامه عكاظ، مورخ 13 فوريه 2008 م. توليدكنندگان انواع روغن خوراكى قيمت محصولات خود را بين 8 درصد تا 27 درصد (6 تا 27 ريال) افزايش داده اند؛ به طورى كه قيمت برخى از انواع روغن مايع، از 95 ريال براى 18 ليتر به 122 ريال افزايش يافت و پيش بينى مى شودكه قيمت روغن خوراكى در آينده نزديك نيز افزايش يابد. در اين گزارش آمده است:

قيمت انواع روغن خوراكى به شرح زير افزايش يافته است:

قيمت هر كارتن مازولا از 95 به 122- هلا از 50 به 65- عربى از 75 به 85- عافيه از 95 به 108- هلال 58 به 65- هنا از 54 به 74- دلال از 80 به 85 و شمس از 74 به 84 ريال سعودى افزايش يافته است.

پنهان كردن اطلاعات و پناه دادن به افراطيون از گناهان كبيره است

به گزارش ابنا، «عبدالعزيز بن عبدالله آل الشيخ» تأكيد كرده است كه اقدامات جنايتكارانه افراطيون از معصيت هاى شديد به شمار مى رود و كسى كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشد، هرگز نمى تواند دست به چنين اقداماتى بزند.

مفتى سعودى همچنين با تأكيد بر اين كه مردم سعودى و همچنين اتباع خارجى مقيم اين كشور نبايد اطلاعات مربوط به تروريست ها را كتمان كنند؛ گفت: «اطلاع ندادن به مسؤولان، پنهان كردن اطلاعات در مورد افراطيون و پناه دادن به آن ها از گناهان كبيره است».

گفتنى است، تروريست هاى وهابى كه از انديشه هاى خشك فرقه وهابيت تبعيت و از اوامر مفتى هاى سعودى تبعيت مى كنند، نه تنها در كشورهايى مانند عراق و پاكستان دست به خشونت مى زنند بلكه در خاك عربستان نيز با حاميان انديشه هاى ضد خشونت برخورد مى كنند. برخى از آنان اكنون از مفتى هاى دولتى فرمان نمى برند بلكه مذهب ديگرى- با عناوينى همچون «سلفيت جهادى»- در درون نظام اعتقادى وهابيت ايجاد كرده اند.

اين مسأله به ويژه پس از روى كار آمدن ملك عبدالله، دولت سعودى و روحانيون مرتبط با آن را متوجه خطر روزافزون افراطى گرى وهابيت ساخته و به عكس العمل وادار كرده است. (به نقل از تابناك)

ص: 110

خواص منحصر به فرد آب زمزم

يك دانشمند ژاپنى اعلام كرد نتايج تحقيقات با استفاده از فناورى نانو تكنولوژى نشان مى دهد آب زمزم در مكه مكرمه، آب معمولى نيست بلكه ازخواصى برخورداراست كه در هيچ يك از آب هاى جهان پيدا نمى شود.

به گزارش «جهان نيوز» و به نقل ازواحد مركزى خبر، نتايج تحقيقات نانو تكنولوژى اين دانشمند ژاپنى نشان مى دهد اگر يك قطره از آب زمزم به هزار قطره آب معمولى افزوده شود، آن هزار قطره آبِ معمولى، خواص آب زمزم را پيدا مى كند.

دكتر ماسارو يموتو از پژوهشگران ژاپنى افزوده است: در تحقيقات و مطالعات علمى خود روى آب زمزم، با استفاده از فناورى نانو تكنولوژى نتوانسته است هيچ يك از خواص آب زمزم را تغيير دهد.

وى تصريح كرده مى كند: روى آب زمزم كه آن را از يك عرب مقيم ژاپن گرفته، تحقيقات و مطالعات زيادى انجام داده است. دكتر يموتو گفته است: آب زمزم منحصر به فرد و از آب هاى ديگر متمايز است و ساختار آن با همه آب هاى جهان تفاوت دارد.

اين محقق ژاپنى گفته است: مطالعات و تحقيقات در آزمايشگاه ها نتوانست هيچ يك از خواص اين آب را تغيير دهد و ما تاكنون نتوانسته ايم علت آن را تشخيص دهيم.

وى در پايان گفته است: آب زمزم يك آب معمولى نيست. گفتنى است دكتر يموتو بنيانگذار نظريه تبلور ذرّات آب است.

ص: 111

ى

ك مقام سعودى:

ايران و عربستان مى توانند پيش قراولان وحدت كشورهاى اسلامى باشند

شاهزاده سلمان بن عبدالعزيز، امير منطقه رياض، روز يكشنبه در ديدار با سيد محمد حسينى، سفير كشورمان در عربستان اعلام كرد: جمهورى اسلامى ايران و عربستان مى توانند پيشقراولان انسجام و وحدت كشورهاى اسلامى باشند.

به گزارش ايرنا امير رياض در اين زمينه تاكيد كرد: دشمنان با ترويج فتنه گرى، به دنبال ايجاد تفرقه و اختلاف بين كشورهاى اسلامى هستند.

وى با اشاره به اين كه روابط دو كشور ايران و عربستان روابطى استراتژيك است، تصريح كرد: اشتراكات فرهنگى، تاريخى و دينى فراوانى ميان دو كشور وجود دارد كه اين اشتراكات مى تواند عامل مؤثرى در تقويت روابط دو كشور باشد.

شاهزاده سلمان بن عبدالعزيز، روابط دو كشور را خوب توصيف كرد و افزود:

اين روابط بايد در چارچوب ارتقاى منافع و مصالح امّت اسلامى حفظ شود.

وى همچنين تأكيد كرد: دو كشور بزرگ ايران و عربستان، با توجه به ظرفيت هاى گسترده خود، مى توانند براى حلّ مشكلات منطقه چاره انديشى كنند.

سفير جمهورى اسلامى ايران نيز دراين ديدار ضمن ارائه گزارشى ازآخرين تحوّلات مربوط به روابط دو جانبه تصريح كرد: با توجه به شيطنت دشمنان براى ايجاد اختلاف ميان كشورهاى منطقه، رايزنى و ارتباط مستمر بين دو كشور، در شرايط كنونى، يك ضرورت است.

وى همچنين خاطر نشان كرد: ايران و عربستان در كنار كشورهاى منطقه، بدون دخالت بيگانگان، مى توانند صلح و ثبات و امنيت پايدار را براى منطقه به ارمغان آورند.

در ادامه، اين ملاقات زمينه هاى توسعه روابط دو جانبه در حوزه هاى مختلف به ويژه اقتصادى مورد بحث و بررسى قرار گرفت.

در نشستى با رييس سازمان حج و زيارت اعلام شد:

هزينه هاى حج تمتع 15 درصد افزايش يافت

طبق گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران، رييس سازمان حج و زيارت، روز سه شنبه (21/ 3/ 87) اعلام كرد: از اين پس زائران حرم امن الهى براى انجام مناسك ساليانه حج، بايد درصد بيشتر از سال گذشته هزينه پرداخت كنند.

مصطفى خاكسار قهرودى، رييس سازمان حج و زيارت و معاون وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى، در گفت و گو با خبرنگاران، دلايل افزايش پانزده درصدى هزينه هاى حج تمتّع را تشريح كرد و گفت: بهاى برخى اقلام غذايى؛ مانند روغن و برنج، اجاره مسكن در كشور عربستان سعودى و به طور كلى تورم در نرخ هاى داخلى و جهانى افزايش يافته است و به همين دليل مجبور شده ايم درصد هزينه هاى حج تمتع را افزايش دهيم.

وى با اشاره به اين كه، متوسط رشد اجاره مسكن در مكه/ درصد و قيمت مواد غذايى با آخرين برآوردهاى انجام شده چيزى حدود 32 درصد است، گفت: سازمان حج و زيارت با تلاش هوشمندانه خود، توانست جلوى رشد هزينه ها را بگيرد و ميزان افزايش هزينه هاى حج تمتع را در حد 15 درصد نگه دارد.

رييس سازمان حج و زيارت گفت: اين سازمان با مطالعات بسيار و با تحميل فشارهاى مضاعف در بخش بودجه هاى جارى و عمرانى و نيز تقبل برخى از هزينه هاى سفر حج توسط بانك هاى عامل، موفق شد هزينه هاى سال جارى حج تمتع را در مقايسه با هزينه هاى سفر حج تمتع سال گذشته فقط در حد درصد افزايش دهد.

خاكسار قهرودى از تعامل جديد سازمان حج و زيارت با بانك هاى عامل خبر داد و گفت: در پى ايجاد يك فضاى رقابتى سالم ميان بانك ها، برخى از امكانات زيرساختى و خدمات فرهنگى و پشتيبانى زائران به صورت رايگان توسط بانك ها ارائه مى شود.

ص: 112

وى خاطر نشان كرد: با برقرارى تعامل ميان سازمان حج و زيارت و بانك هاى عامل و تقبل پرداخت برخى هزينه ها توسط بانك ها، هزينه سفر مردم كاهش يافت.

رييس سازمان حج و زيارت تأكيد كرد: اگر هزينه هاى سازمان حج و زيارت با تلاش كارشناسان اين سازمان كاهش نمى يافت و بانك هاى عامل به اين سازمان كمك نمى كردند، هزينه ها بيش از درصد افزايش مى يافت.

خاكسار قهرودى، استفاده از فناورى نوين ارتباطى را از جمله تفاوت هاى مهم ثبت نام زائران در سال جارى عنوان كرد و افزود: با اين روش ثبت نام، زائران مى توانند از منازل خود براى ثبت نام در كاروان ها اقدام كنند.

رييس سازمان حج و زيارت تصريح كرد: در سال جارى، زائران از طريق رايانه و همچنين مراجعه حضورى به دفاتر زيارتى، كاروان خود را انتخاب و سپس ثبت نام خود را نهايى مى كنند.

خاكسار قهرودى با اشاره به مزاياى ثبت نام اينترنتى گفت: اين روش ثبت نام به كاهش تردد و عبور و مرور در سطح شهر و جلوگيرى از تمركز و تراكم جمعيت در يك كاروان منجر مى شود و امكان كنترل در ثبت نام ها را براى سازمان حج و زيارت فراهم مى سازد.

وى اسكان مطلوب تر زائران در موسم حج را از جمله اقدامات سازمان حج و زيارت در سال جارى اعلام كرد و گفت: با وجود تخريب وسعت قابل توجهى از منازل اطراف حرم، سازمان حج و زيارت موفق شد تا ميزان 20 درصد وضعيت كيفى اسكان حجاج را ارتقا دهد.

رييس سازمان حج و زيارت آغاز عمليات اعزام زائران حج تمتع در سال جارى را آبان اعلام كرد و گفت: عمليات رفت و اعزام زائران تا آذر ادامه خواهد يافت.

خاكسار قهرودى خاطر نشان كرد: ميانگين سفر حجاج در حدود روز است كه هفت روز آن در مدينه و بقيه در مكه خواهد بود.

وى عمليات آغاز برگشت زائران از عربستان سعودى به ايران را نيز آذر ماه اعلام كرد و گفت: اين عمليات تا دى ماه ادامه خواهد داشت.

وى در خصوص تأخيرهاى احتمالى در پروازهاى زائران به عربستان در سال جارى گفت: چنانچه پروازى بيش از هشت ساعت تأخير داشته باشد، غرامت پرداخت خواهد شد.

رييس سازمان حج و زيارت، همچنين در مورد سفر زيارتى عمره گفت: با توجه به ثبت نام بيش از سه ميليون و هزار نفر، برنامه اعزام متقاضيان سفر عمره برمبناى نظام قرعه كشى خواهد بود.

خاكسار قهرودى در مورد هزينه هاى سفر عمره نيز گفت: اين هزينه ها نيز بر اساس رشد عمومى قيمت ها، افزايش قيمت وجود خواهد داشت.

وى تصريح كرد: يكى از دلايل واگذار نشدن سفرهاى زيارتى عمره به بخش خصوصى كنترل قيمت ها است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109